الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 19

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

[الجزء التاسع عشر]

الصّحیح من سیرة الإمام علی علیه السّلام (المرتضی من سیرة المرتضی)

العلاّمة المحقّق السّیّد جعفر مرتضی العاملی

الجزء التاسع عشر المرکز الإسلامی للدراسات

ص :3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :4

[بقیة القسم الثانی]

بقیة القسم الثانی

الفصل الثالث

اشارة

علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان

ص :5

ص :6

الصلاة بالناس فی اللحظات الأخیرة

تقدم قول بعض الرویات:أن المؤذن جاء إلی علی«علیه السلام»فی الیوم الذی منع فیه عثمان الصلاة،فقال من یصلی بالناس؟

فقال:ادع خالد بن زید.

فدعاه،فصلی بالناس.فهو أول یوم عرف أن اسم أبی أیوب الأنصاری خالد بن زید.فصلی أیاما،ثم صلی علی بعد ذلک بالناس (1).

صلاة الجمعة و العید لعلی علیه السّلام

و الذی صلی بالناس الجمعة و العید حتی قتل عثمان هو علی«علیه السلام»کما صرحت به بعض النصوص (2).

وثمة نص آخر یقول:إنه«علیه السلام»أمر سهل بن حنیف،فصلی الیوم الذی حصر فیه عثمان الحصر الآخر بالناس،و هو لیلة أول ذی الحجة

ص :7


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 187 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و (ط أخری)ص 423 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و(ط أخری)ص 423 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 187 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.

إلی یوم العید.ثم صلی علی بالناس العید،ثم صلی بهم حتی قتل عثمان (1)..

و نقول:

نحب أن نشیر هنا إلی أمور..

أولها: إن المؤذن-و هو سعد القرظ-قد جاء إلی علی«علیه السلام» یسأله من یصلی بالناس،و لم یأت الزبیر،و لا طلحة،و لا سعدا،و لا غیر هؤلاء من الصحابة،فدل ذلک علی أن محط أنظار الناس من حیث الوثاقة و القرار هو علی«علیه السلام»،فلا یصح قیاس أحد به..

الثانی: إنه«علیه السلام»لم یقدم نفسه للصلاة بالناس،ربما لأنه لم یرد أن یدخل فی وهم أحد أنه«علیه السلام»یرید أن یتخذ ذلک ذریعة للخلافة،أو مبررا للحضور الأدبی فی محافل تداول الحدیث عن هذا الموضوع..

فربما یهیئ ذلک فرصة لبعض الفئات لإدعاء أن أبا بکر کان محقا فیما أقدم علیه،لأنه صلی بالناس فی أیام رسول اللّه،کما یزعمه له بعض محبیه..

و هذا الأمر و إن کان لم یکن صحیحا فی حد نفسه،لکن من الذی سیتمکن من إقناع الناس بکذب ما یزعم حول هذا الموضوع؟!..

ص :8


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و(ط أخری)ص 423 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 187 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ق 1 ص 146 و(ط دار الفکر-تحقیق خلیل شحادة،سنة 1408 ه 1988 م)ج 2 ص 597.

و کیف یمکن إقناع البسطاء بعدم صحة الإستدلال بهذا الأمر علی الخلافة حتی لو فرض حصول ذلک بالفعل-بالنسبه لأبی بکر أو غیره؟!..

الثالث: ادعت الروایة المتقدمة أن اسم أبی أیوب عرف فی ذلک الیوم الذی صلی فیه یوم الحصار بسبب تصریح علی«علیه السلام»به..

و نحن نشک فی ذلک؛فإن الروایة لم تذکر إن کان سعد القرظ قد سأل علیا«علیه السلام»عن المقصود بهذا الإسم،فلو کان مجهولا لدیه لسأله عن ذلک..

و معرفة سعد القرظ باسمه لیس بأولی من معرفة سائر الناس من أهل بلده و غیرهم به..

کما أن من غیر الطبیعی أن یبقی اسم هذا الرجل مجهولا للناس کلهم طیلة خمسة و ثلاثین عاما،و هم یعیشون معه،و لیسوا معزولین عنه..فلماذا لم یخطر علی بال أی منهم أن یسأل عن إسم هذا الرجل المجهول؟!

الرابع: إن الإمام«علیه السلام»إذا کان حاضرا بنفسه،فإنه هو الذی یتولی صلاة الجمعة و العیدین،و لا یتقدم علیه أحد إلا علی سبیل التعدی.

فلذلک نلاحظ أنه«علیه السلام»أو کل أمر الصلاة الیومیة لشخص،و تولی هو بنفسه ما یعود الأمر فیه للإمام حال حضوره،و لم یکله إلی أحد..

و هذه إشارة منه«علیه السلام»لمن یرید التوثب علی أمر الخلافة بغیر حق،بأن علیه أن یعرف حده،فیقف عنده..

الخامس: إن الروایتین المتقدمتین تتعارضان حول صلاة أبی دجانة أو سهل بن حنیف بالناس،ابتداء من أول ذی الحجة.

ص :9

و لا یندفع التعارض بالقول:بأن أحدهما صلی بعض الأیام،و صلی الآخر بعضها الآخر،لأن التعارض یبقی قائما فیما یرتبط بأول أیام ذی الحجة علی الأقل..

إلا إن کان احدهما قد صلی الظهرین،و الآخر قد صلی الصبح و العشاءین و لکنه جمع لا شاهد له..

إلا إذا قلنا:إن أحدهما صلی المغرب و العشاء.

علی علیه السّلام فی لحظة قتل عثمان

و قد قال مروان لسعد بن أبی وقاص:«إن کنت ترید أن تذب عنه(أی عن عثمان)فعلیک بابن أبی طالب،فإنه متستر،و هو لا یجبه».

فخرج سعد،حتی أتی علیا و هو بین القبر و المنبر،فقال:یا أبا الحسن، قم فداک أبی و أمی،جئتک-و اللّه-بخیر ما جاء به أحد قط إلی أحد:تصل رحم ابن عمک،و تأخذ بالفضل علیه،و تحقن دمه،و یرجع الأمر علی ما نحب،قد أعطی خلیفتک من نفسه الرضا.

فقال علی«علیه السلام»:تقبل اللّه منه یا أبا إسحاق.و اللّه ما زلت أذب عنه حتی أنی لا ستحیی.و لکن مروان،و معاویة،و عبد اللّه بن عامر، و سعید بن العاص هم صنعوا به ما تری؛فإذا نصحته،و أمرته أن ینحیهم استغشنی حتی جاء ما تری.

قال:فبینما هم کذلک،جاء محمد بن أبی بکر فسارّ علیا،فأخذ علی بیدی.و نهض علی و هو یقول:«و أی خیر توبته هذه»؟!

ص :10

فو اللّه ما بلغت داری حتی سمعت الهائعة:«إن عثمان قد قتل إلخ..» (1).

و نقول:

1-قد یقال:إن هذا لا ینسجم مع ما ذکره بعضهم من أنه«علیه السلام»لم یکن فی المدینة حین حصر عثمان،و لا شهد قتله (2).

2-إن اعتراف مروان بمکانة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،یؤکد بغیه علیه حین خرج علیه فی حرب الجمل.

3-إن علیا«علیه السلام»بیّن لسعد:أنه قام بواجبه علی أتم وجه، و استنفد ما عنده.فلا معنی لترغیبه بمعونته بهذه الصورة،و کأنه یرید أن یتحف علیا بأمر لا عهد له به..

4-إن إحالة الأمر علی معاویة و ابن عامر،و مروان،و سعید یعنی:أن الأمر لا یحسمه قول عثمان،لأن قراره لیس بیده،بل بید غیره.

5-إنه«علیه السلام»قد أفهم سعدا أن الوساطة لا تجدی،بل ستکون عواقبها سیئة،فإنه«علیه السلام»إذا نصحه،و أمره أن ینحی هؤلاء-یعنی معاویة،و مروان،و سعید،و ابن عامر-عنه،فإنه یستغشه.

6-و قوله:حتی جاء ما تری،یشیر إلی أن الأمر تفاقم إلی حد لم یعد لهم فیه حیلة،فقد فات الأوان،و ظهر أن علیا«علیه السلام»کان محقا فی

ص :11


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 377 و 378 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 410 و الغدیر ج 9 ص 141.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 7 ص 230 و الغدیر ج 9 ص 244.

موقفه،فقد جاء الخبر بقتل عثمان فی تلک اللحظة.

و هنا جاء السؤال:و أی خیر توبته هذه!

اللهم خذ لعثمان حتی ترضی؟!

عن قیس بن عباد البصری،قال:شهدت علیا«علیه السلام»یوم الجمل یقول کذا:اللهم إنی أبرأ إلیک من دم عثمان.و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان،و أنکرت نفسی.و أرادونی علی البیعة،فقلت:و اللّه،إنی لأستحی من اللّه أن أبایع قوما قتلوا رجلا قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ألا أستحی ممن تستحی منه الملائکة؟!و إنی لأستحیی من اللّه أن أبایع-و عثمان قتیل علی الأرض،لم یدفن-من بعده.

فانصرفوا،فلما دفن رجع الناس إلی فسألونی البیعة،فقلت:اللهم إنی مشفق لما أقدم علیه،ثم جاءت عزیمة فبایعت،فلقد قالوا:یا أمیر المؤمنین، فکأنما صدع قلبی.فقلت:اللهم خذ منی لعثمان حتی ترضی (1).

و فی لفظ ابن کثیر:فلما قالوا:أمیر المؤمنین.کأن صدع قلبی.و أمسکت (2).

ص :12


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 95 و 103 و البدایة و النهایة ج 7 ص 193 و (ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 216 و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 252 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 450 رقم 4619 و تاریخ الخلفاء ص 152 و الغدیر ج 9 ص 313.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 193 و(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 216 و الغدیر ج 9 ص 313.

و نقول:

أولا: إن من المعلوم:أن لقب أمیر المؤمنین خاص بعلی«علیه السلام» حباه اللّه و رسوله به..و قد جمع العلامة ابن طاووس مئات الأحادیث الدالة علی هذه المنحة فی کتاب سماه:الیقین،و کتاب آخر،اسمه:

التحصین،و قد طبعا کلاهما..

و کان الناس یخاطبونه«علیه السلام»بهذا الاسم منذئذ.ثم عدا الآخرون علی هذه الفضیلة،و سلبوها منه،و أطلقوها علی أنفسهم..

فما معنی تصویر هذه الروایة علیا«علیه السلام»،و کأنه قد فوجئ حین خوطب بأمیر المؤمنین و تحرج،حتی لیصدع قلبه منه؟!..

ثانیا: هذا الحدیث فی غایة الضعف بمحمد بن یونس الکدیمی،الذی کان یضع الحدیث علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد وضع أکثر من ألف حدیث..و وصفوه بأنه کذاب.فراجع ما قاله فیه أبو داود،و القطان، و الشاذکونی،و القاسم المطرز،و الدارقطنی،و ابن حبان،و ابن عدی،و ابن صاعد،و عبد اللّه بن محمد،و الحاکم أبو أحمد،و ابن عقدة و غیرهم (1).

ص :13


1- 1) راجع:الکامل لابن عدی ج 6 ص 292 و 294 و تهذیب التهذیب ج 9 ص 539 و الموضوعات لابن الجوزی ج 3 ص 262 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 312 و الضعفاء و المتروکین ص 351 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 21 ص 302 و فیض القدیر ج 1 ص 696 و الجرح و التعدیل للرازی ج 8 ص 122 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 126 و الغدیر ج 5-

ثالثا:لو کان عقل علی«علیه السلام»قد طاش یوم قتل عثمان،و کان متألما لقتله،حتی لقد صدع قلبه حین خوطب بکلمة یا امیر المؤمنین،فلماذا لا یسعی فی تکفینه و تغسیله،و الصلاة علیه،و دفنه؟!بل بقی ثلاثة أیام ملقی علی بعض مزابل المدینة؟!

و لماذا لا یأمرهم بدفنه فی مقابر المسلمین؟!

و لماذا لم یذکره بکلمة ثناء؟!و لم یذکر مظلومیته؟!و لم یحضر إلی قبره؟! و لم یلم قاتلیه؟!

رابعا: إن کان عثمان عزیزا إلی هذا الحد،فلماذا لم یسل سیفه ذا الفقار، و یبادر إلی نصرته،و کان یستغیث به بشعر الممزق:

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و لا یصح قولهم:إن عثمان لم یرض بنصرة علی«علیه السلام»،إذ-فضلا عما ذکرناه آنفا-لما ذا رضی بنصرة معاویة،و عبد اللّه بن عامر،و سعید بن العاص،و ابن أبی سرح،و طلب الجنود منهم.و لا یرضی بنصرة علی«علیه السلام»؟!

فإن قیل:لعله خاف من أن یستفید علی«علیه السلام»من ذلک لجهة

1)

-ص 266 و ج 9 ص 313 و ج 10 ص 101 و الوضاعون و أحادیثهم ص 285 عن المصادر التالیة:تاریخ بغداد ج 3 ص 441 و تذکرة الموضوعات ص 14 و 18 و شذرات الذهب ج 2 ص 194 و میزان الإعتدال ج 3 ص 152 و اللآلئ المصنوعة ج 2 ص 142 و 215 و طبقات الحفاظ ج 2 ص 175.

ص :14

انتقال الخلافة إلیه بعده.

فإنه یقال:إذا احتفظ عثمان بحیاته کخلیفة،فباستطاعته أن یتدبر هذا الأمر.کما فعل عمر فی قصة الشوری..فإنه رتبها بطریقة لا یمکن لغیر عثمان أن ینال هذا الأمر.

خامسا: قال العلامة الأمینی:

«و لیته کان یسکت عنه یوم قام به و قعد،و قال علی رؤس الاشهاد:قام ثالث القوم،نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه،یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،إلی أن انتکث فتله،و أجهز علیه عمله، و کبت به بطنته.

و قال فی الیوم الثانی من بیعته فی خطبة له:ألا إن کل قطیعة أقطعها عثمان،و کل مال أعطاه من مال اللّه فهو مردود فی بیت المال،فإن الحق القدیم لا یبطله شیء،و لو وجدته قد تزوج به النساء،و فرق فی البلدان، لرددته إلی حاله.الخ.

و لیته کان لم یجابهه بقوله:ما رضیت من مروان و لا رضی منک إلا بتحرفک عن دینک و عقلک،و إن مثلک مثل جمل الظعینة سار حیث یسار به.

و لیته کان لم یکتب إلی المصریین بقوله:إلی القوم الذین غضبوا للّه حین عصی فی أرضه،و ذهب بحقه،فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر، و المقیم و الظاعن،فلا معروف یستراح إلیه،و لا منکر یتناهی عنه.

و لیته کان لم یقل:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه.

أو کان لم یقل:ما أمرت و لا نهیت،و لا سرنی و لا ساءنی.

ص :15

و لیته کان لم یخطب بقوله:من نصره لا یستطیع أن یقول:خذله من أنا خیر منه،و من خذله لا یستطیع أن یقول:نصره من هو خیر منی.

و لیته کان لم ینفر أصحابه إلی قتال طالبی دم عثمان بقوله علی صهوة المنبر:

یا أبناء المهاجرین،انفروا إلی من یقاتل علی دم حمال الخطایا.الخ.

و لیته لما قال له حبیب و شر حبیل:أتشهد أن عثمان قتل مظلوما.کان لم یجب بقوله:لا أقول بذلک.

و لیته..و لیته (1)..

سادسا:بالنسبة لحیاء عثمان و استحیاء الملائکة منه،فلا ندری ما نقول فیه،فهل تستحی الملائکة ممن یقول لعمار بن یاسر:یا عاض أیر أبیه؟!أو یا ماص بظر أمه؟!.

و هل تستحی الملائکة ممن یعلن توبته علی المنبر،و یعترف بمخالفاته، ثم بعد ذلک یتراجع عن التوبة،و ینقض ما اعترف به،و یدعی أن المصریین قد عرفوا أن ما بلغهم عن إمامهم کان باطلا،فرجعوا إلی بلادهم؟!

و هل تستحی الملائکة ممن یکفّر صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و یکتب الآفاق یستقدم الجند للبطش بهم و قتلهم،لمجرد أنهم یطالبونه بالکف عن المخالفات التی یمارسها هو و عماله؟!..

سابعا:ذکرنا فی الجزء الثانی من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»:أنهم یزعمون:أن الحدیث عن استحیاء الملائکة من

ص :16


1- 1) الغدیر ج 9 ص 315 و 316.

عثمان.قد قاله«صلی اللّه علیه و آله»بمناسبة کشفه«صلی اللّه علیه و آله» فخذه أمام أبی بکر و عمر،ثم سترها أمام عثمان..

و قد بینا:أنها قصة مفتراة جملة و تفصیلا،فلا یمکن أن یکون علی «علیه السلام»قد اعتمد علیها فی کلامه.

ثامنا:ما معنی قوله«علیه السلام»:اللهم خذ منی لعثمان حتی ترضی؟هل أذنب فی حق عثمان؟!أو هل قصّر فی مد ید العون له؟!ألم ینصره مرة بعد أخری،ثم کان عثمان هو الذی ینکث عهوده.و لا یفی بوعوده؟!

و عدا ذلک،ألم یکن عثمان من المهاجمین لبیت الزهراء«علیها السلام»؟ و من غاصبی موقعه و مقامه؟!

تاسعا:کیف ینسبون إلی علی«علیه السلام»أنه قد صدع قلبه، و استحیا من أن یبایعه قتلة عثمان،ثم یقولون:«تهافت الناس علی علی بالبیعة تهافت الفراش حتی ضلت(أو ضاعت)النعل،و سقط الرداء، و وطئ الشیخ.و لم یذکر عثمان،و لم یذکر له» (1)..

و ذکر الطبری:أن المصریین قالوا لعثمان-حین أنکر أن یکون کتب الکتاب-:فالکتاب کتاب کاتبک؟!

ص :17


1- 1) و صفین للمنقری ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 111 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 78 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 105 و الغدیر ج 9 ص 105.

قال:أجل.و لکنه کتبه بغیر إذنی.

قالوا:فالجمل جملک؟!

قال:أجل،و لکنه أخذ بغیر علمی.

قالوا:ما أنت إلا صادق أو کاذب.

فإن کنت کاذبا،فقد استحققت الخلع.لما أمرت من سفک دمائنا بغیر حقها.

و إن کنت صادقا فقد استحققت أن تخلع لضعفک و غفلتک،و خبث بطانتک؛لأنه لا ینبغی لنا أن نترک علی رقابنا من یقتطع مثل هذا الأمر دونه،لضعفه و غفلته إلخ.. (1).

فکیف یصح نسبة هذا الإستدلال إلی علی«علیه السلام»،و الحال أنهم یقولون إنه قد بلغ به«علیه السلام»الأسف علی عثمان إلی الحد الذی یجعله یطلب من اللّه أن یأخذ لعثمان منه حتی یرضی..

یا للّه،و للدعوی الکاذبة!!

قالوا:ثم أمر علی«علیه السلام»بدفن عثمان،فحمل و قد کان مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام حتی ذهبت الکلاب بفرد رجلیه،فقال رجل من المصریین و أمة(کذا):لا ندفنه إلا فی مقابر الیهود!

ص :18


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 375 و 376 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 408 و الغدیر ج 9 ص 183.

قال حکیم بن حزام:کذبت أیها المتکلم!لا یکون ذلک أبدا ما بقی رجل من ولد قصی.

قال:فحمل عثمان علی باب صغیر،قد جازت رجلاه من الباب،و إن رأسه لیتقعقع،و أتی به إلی حفرته،فتقدم حکیم بن حزام فصلی علیه (1).

و نقول:

نلاحظ فی هذا النص أمرین:

أولهما:ألم یکن عثمان و بنو أمیة فی غنی عن هذه المهانة؟!فبعد أن کانت الدنیا کلها فی أیدیهم أصبح الرمز و الرجل الأول فیهم مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام..تنهشه الکلاب،و تذهب بفرد رجله،ثم یدفن فی مقبرة الیهود!!مع أنه یکفی عثمان أن یفی ببعض الوعود التی قطعها علی نفسه لعلی«علیه السلام»،و أعلن التزامه بها علی المنبر،لتطفأ النائرة،و تعود الأمور إلی مجراها الطبیعی،أو شبه الطبیعی.

ثانیهما:إننا لا ندری کیف نعالج موقف حکیم بن حزام،و نحن نری:

ألف:أنه لم یکن لحکیم ذلک الأثر فی الدفاع عن عثمان،أو فی مساعدته أیام الحصار..کما أننا لم نجده بادر إلی رفع عثمان عن المزبلة التی کان مطروحا علیها،و لا طرد الکلاب عنه،و لا منعها من نهش جثته حتی ذهبت بفرد رجله..

ب:و قد دفن عثمان فی حش کوکب-مقبرة الیهود بالفعل..و لم یحرک

ص :19


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 247 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 436.

حکیم بن حزام و لا غیره من بنی أمیة ساکنا،و لم یقتل أحد من ولد قصی فی سبیل المنع من ذلک!!

بل هم لم یحضروا لتشییع جنازته،و لا شهدوا دفنه!!

علی علیه السّلام یتدخل لدفن عثمان

قال الشریف المرتضی«رحمه اللّه»عن منع الصحابة من دفن عثمان:«و لم یقع التمکن من دفنه إلا بعد أن أنکر أمیر المؤمنین«علیه السلام»المنع من دفنه،و أمر أهله بتولی ذلک منه» (1).

و عن أبی بشیر العابدی،قال:«نبذ عثمان ثلاثة أیام لا یدفن،ثم إن حکیم بن حزام القرشی،و جبیر بن مطعم بن عدی کلّما علیا فی دفنه،و طلبا إلیه أن یأذن لأهله فی فعل ذلک،و أذن لهم علی.

فلما سمع الناس بذلک قعدوا له فی الطریق بالحجارة،و خرج به ناس یسیر من أهله،و معهم الحسن بن علی«علیه السلام»،و ابن الزبیر،و أبو جهم بن حذیفة،بین المغرب و العشاء،و هم یریدون به حائطا بالمدینة یقال له:حش کوکب،کانت الیهود تدفن فیه موتاهم.

فلما خرج به علی الناس رجموا سریره،و هموا بطرحه،فبلغ ذلک علیا،

ص :20


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 306 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 64 و إحقاق الحق(الأصل)ص 257 و نهج الحق ج 3 ق 1 ص 187 و(ط دار الهجرة) ص 302.

فأرسل إلیهم یعزم علیهم:لیکفّن عنه،فانطلقوا به حتی دفن فی حش کوکب (1)..

زاد فی نص آخر قوله:و جاء أناس من الأنصار لیمنعوا من الصلاة علیه،فأرسل علی«علیه السلام»،فمنع من رجم سریره.و کف الذین راموا منع الصلاة علیه.

و دفن فی حش کوکب،فلما ظهر معاویة علی الأمرة،أمر بذلک الحائط، فهدم و أدخل فی البقیع،و أمر الناس فدفنوا موتاهم حول قبره حتی اتصل بمقابر المسلمین بالبقیع (2)..

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

ص :21


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 438 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و 7 و ج 2 ص 158 و الغدیر ج 9 ص 208 و 93 و راجع:الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 242 و عن(الترجمة الفارسیة)ص 195 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 436 و عن الکامل فی التاریخ ج 3 ص 91 و بحار الأنوار ج 31 ص 307 و 308 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 180.

أنت الخصم و الحکم

لا شک فی أن قریشا قد تمالأت علی إقصاء علی«علیه السلام»، و عملت علی تصغیر عظیم منزلته،و قطع رحمه..و لکن ذلک لم یمنع علیا «علیه السلام»من الإصرار علی معاملتها بالحق،و بما یقتضیه النبل و الکرم، و العفو و الصفح عمن یکفر و لا یشکر.

و ها هی قریش تجد نفسها مضطرة إلی اللجوء إلی علی«علیه السلام» لمداواة بعض الجراح التی کانت هی التی أعطت المبررات لإلحاقها بها..و لم یکن لعلی«علیه السلام»ید فی شیء من ذلک کله..

رغم أنه جرح نشأ من إصرارهم علی اغتصاب حقه«علیه السلام»، ثم من سوء الاستفادة من ذلک الحق الذی اغتصب بالذات..

فوجدت فی علی«علیه السلام»الرجل الذی ینأی بنفسه عن کل ما هو صغیر..و کل ما هو شخصی لیفکر-فقط-فی مصلحة الإسلام العلیا،و یعمل بما یملیه علیه واجبه الشرعی،بکل حرص و صدق و اندفاع،فحاول أن یدفع أی تعد حتی علی أعدی أعدائه،و أبغض الخلق إلی اللّه و إلیه..

لماذا حش کوکب؟!

1-و قد دفن عثمان فی حش کوکب،و إنما دفنه هناک محبوه بعد ثلاثة أیام من قتله..مع أنه لا یجوز دفن المسلم فی مقابر غیر المسلمین..

و لم نجد أحدا حتی علیا«علیه السلام»اعترض علی ذلک،أو أدانه و لو بکلمة.

ص :22

و نحسب أن الظروف الصعبة التی واجهوها هی التی دعت المهتمین بدفن جنازته لهذا التصرف..کما أن هذا الواقع الألیم و ربما أمور أخری هو الذی فرض علی علی«علیه السلام»و علی غیره من الصحابة السکوت، و عدم التدخل فی هذا الأمر،ما دامت النفوس ثائرة،و الجراح فائرة..

و قد یستسیغ بعضهم أن یقول:إنه بعد مضی عدة أیام علی دفنه فی ذلک الموضع،أصبح«علیه السلام»أمام محذورین:

أحدهما:أنه لم یعد بالإمکان الکشف عن الجثة،لأن ذلک یعتبر هتکا للمیت،لا یرضاه الإسلام..

و الثانی: إبقاؤه فی مقابر غیر المسلمین،فکان لا بد من الرضا بأقل المحذورین خطرا و ضررا..

و هذا أمر یحتاج علی المزید من التروی و التقصی لمعرفة مبرراته،و حیثیاته.

2-إن معاویة حاول أن یتخلص من غائلة دفن عثمان فی مقابر الیهود، و فی مکان کان حشّا،فارتکب خطأ فاحشا بإلحاقه مقبرة الیهود و الموضع الذی کان حشّا بمقابر المسلمین..

و بذلک یکون قد کرس ما هو خطأ بنظره بخطأ أکبر و أخطر..لا سیما و أنه صار یفرض علی الناس أن یدفنوا موتاهم فی موضع یمنع الشارع من دفن المسلمین فیه من جهتین:

إحداهما:أنه حشّ.

و الأخری:أنه مقبرة للیهود..

و لو أنه أبقی الأمر علی ما کان علیه لکان أولی،لأن الأمر یقتصر علی

ص :23

إبقاء جثة عثمان فی موضع دعت الضرورة إلی دفنها فیه،و لم یعد بالإمکان تلافی ذلک..

توضیح

الحشّ:هو المخرج،أو فقل:الموضع الذی یتخلی فیه الناس،فإن الناس کانوا یقضون حوائجهم فی البساتین.

و حش کوکب:بستان بظاهر المدینة خارج البقیع،لرجل اسمه کوکب (1).

خوف علی علیه السّلام من تشییع جنازة عثمان

و ذکر ابن روزبهان:أن الصحابة کانوا یخافون من قتلة عثمان،فلذلک لم یحضروا جنازته:«حتی إن أمیر المؤمنین فر منهم،و التجأ إلی حائط من حوائط المدینة،کما هو مذکور فی التواریخ» (2).

و نقول:

ألف:لقد خلط ابن روزبهان بین الأمور،فوقع فی المحذور،فإن التجاء أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی بعض حوائط المدینة إنما هو لأجل أن الناس کانوا یلاحقونه لیبایعوه بالخلافة،و هو یأبی ذلک علیهم..و قد بقی

ص :24


1- 1) راجع:صحاح اللغة ج 3 ص 1001 و النهایة فی اللغة لابن الأثیر ج 1 ص 390 و ج 4 ص 290 و لسان العرب ج 6 ص 286 و تاج العروس ج 9 ص 91 و مجمع البحرین ج 1 ص 518 و راجع:بحار الأنوار ج 48 ص 298.
2- 2) إبطال نهج الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 189.

الأمر علی هذا الحال إلی أن مضت خمسة أیام من مقتل عثمان..

و لم یکن«علیه السلام»یهرب من قتلة عثمان خوفا منهم..

ب:إن عثمان قد دفن بعد قتله بثلاثة أیام..و المفروض:أن لجوء علی «علیه السلام»إلی بعض بساتین المدینة قد تجاوز دفن عثمان حتی مضت خمسة أیام من مقتله..فهل فر من دفنه خمسة أیام،مع أنه دفن بعد الأیام الثلاثة الأولی؟!

ج:إن عثمان لم یدفن إلا بعد أن تدخل علی«علیه السلام»لدی الثائرین،فسمحوا حینئذ بدفنه..کما أنهم حین منعوا من الصلاة علیه تدخل«علیه السلام»،فکفوا عن الممانعة..و حین رجموا جنازاته بالحجارة، تدخل لدیهم حتی امتنعوا من ذلک.

د:إن غالب الصحابة کانوا من الممالئین علی قتل عثمان،و قد کتبوا إلی العباد فی البلاد یدعونهم للجهاد فی المدینة،و ترک جهاد الکفار..و لم یکونوا خائفین من قتلة عثمان..

و الحقیقة هی:أن عدم حضور جنازة عثمان،لم یکن خوفا من قتلة عثمان،بل کان لقناعة تکونت لدی عامة الصحابة تقضی بعدم تشییع جنازته،کما قضت بعدم حضور علی«علیه السلام»الذی لولاه لم یسمح الثائرون بدفن عثمان و لا بالصلاة علیه.

ص :25

ص :26

القسم الثالث خلافة علی علیه السّلام

اشارة

ص :27

ص :28

الباب الأول البیعة

اشارة

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

الفصل الثانی:لما ذا یمتنع علی علیه السّلام؟!

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها..

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة..

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم..

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!

الفصل السابع:أفراح،و تهانی..

ص :29

ص :30

الفصل الأول

اشارة

بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

ص :31

ص :32

إن الأمیر بعده علی علیه السّلام

1-و قالوا:إن عمر بن الخطاب کان یناجی رجلا من الأنصار،من بنی حارثة،فقال:من تحدّثون أنه یستخلف من بعدی؟!

فعد الأنصاری المهاجرین،و لم یذکر علیا.

فقال عمر:فأین أنتم عن علی؟!فو اللّه،إنی لأری أنه إن ولی شیئا من أمرکم سیحملکم علی طریقة الحق (1).

2-و عن عبد الجلیل القیسی قال:ذکر عمر من یستخلف بعده،فقال رجل:یا أمیر المؤمنین،علی.

فقال:أیم اللّه،لا یستخلفونه،و لئن استخلفتموه أقامکم علی الحق و إن کرهتموه (2).

3-عن حارثة قال:حججت مع عمر،فسمعت حادی عمر یحدو:إن الأمیر بعده ابن عفان..

قال:و سمعت الحادی یحدو فی إمارة عثمان:

ص :33


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 214.
2- 2) المصدر السابق.

إن الأمیر بعده علی

و فی الزبیر خلف رضی (1)

و نقول:

1-دلت هذه الأخبار علی أن عمر کان یمهد لعثمان..

2-إن عمر بن الخطاب کان یسعی لصد الناس عن علی«علیه السلام»،بتدبیر،من شأنه أن یحقق له هذا الغرض،ثم بتخویف الناس منه «علیه السلام»باعتباره رجلا صعبا لا انعطاف لدیه،و لا خیار معه سوی الإستسلام،أو الخصام إلی حد الصدام..

3-إن عمر یطلق کلامه بصورة الواثق من صحة ما یقول،فیقول:لا یستخلفونه.و رأی عمر هذا سیجد الکثیرین لا یتجاوزونه،بل یحرصون علی تنفیذه بحرفیته،لا سیما و أنه یتوافق مع میولهم،و مع نفورهم ممن یسعی لحملهم علی ما یکرهونه؟!

4-إن ذلک الحادی لم یکن لیحدو بخلافة عثمان لو لم یکن عمر راضیا بذلک،بل هو الذی أمره بذلک،و قد أثبتت الأیام:أن عمر کان لا یسمح لأحد بتجاوز أمره،فضلا عن أن یفتئت علیه،من دون رضاه و رأیه.

5-إن عمر-کما ظهر من الروایة الأولی-کان یحاول أن یعرف میول الناس،و یسألهم عما یدور فی خلواتهم من أحادیث عن الذی یستخلف

ص :34


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 214 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 187 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 932 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 474.

بعده..

6-لقد أقسم عمر بأنهم لا یستخلفون علیا.فمن هم أولئک الذین لا یفعلون ذلک؟!و إلی من کان یشیر عمر؟!

7-لقد بایع الناس علیا«علیه السلام»،حین ترک الخیار لهم،بعد قتل عثمان..بل لقد أصروا علیه بقبول هذا الأمر إلی حد لم نر له مثیلا..

8-إن عدم ذکر ذلک الأنصاری علیا«علیه السلام»فی جملة من یتحدث الناس عن استخلافهم،إنما هو لمعرفته بهوی عمر،و بهوی فریقه من قریش،و أنهم مصممون علی إبعاد علی«علیه السلام»فی هذه المرة أیضا،کما أبعدوه فی المرتین السابقتین.

9-أما حداء الحادی فی إمارة عثمان،فنحن نشک فی صحة ما نسب إلیه حول علی«علیه السلام»،فان أحدا لا یجرؤ علی الحداء أمام عثمان بما یخالف رأیه و رأی بنی أمیة.

و نحن نعلم:أن إمارة علی«علیه السلام»لا تروق لعثمان و لا لبنی أمیة..کما هو ظاهر لا یخفی.

و الأمر بالنسبة للزبیر أیضا لا یخرج عن هذا السیاق.

طلحة یأمر ببیعة علی علیه السّلام

و حدث إسرائیل عن أصحابه:أن الأحنف بن قیس لقی طلحة و الزبیر،فقالا له:بایعت علیا و آزرته.

فقال:نعم،ألم تأمرانی بذلک؟!

ص :35

فقالا له:إنما أنت ذباب طمع،و تابع لمن غلب.

فقال:یغفر اللّه لکما (1).

و نقول:

1-ما معنی أن یأخذ الزبیر علی الأحنف بیعة علی«علیه السلام»، و مؤازرته له؟!ألم یکن الزبیر قد آزر علیا«علیه السلام»،و امتشق سیفه لیدافع عنه یوم السقیفة،حتی تکاثروا علیه،و أخذوا سیفه منه،و ضربوا به الحجر حتی کسروه؟!

2-تقدم:أن الأحنف سأل طلحة-بعد أن حوصر عثمان،و أجمعوا علی قتله-:فإن قتل فإلی من؟!

فقال طلحة:إلی علی بن أبی طالب..

فما معنی أن یعیب طلحة و الزبیر عمله بما أمراه به إذن؟!و قد صدق ذلک ما حدث به إسرائیل عن أصحابه..فإن الأحنف واجههما بأقوالهما.

و لم ینکر ذلک.

3-إنهما قد وصفا الأحنف بأنه ذباب طمع،و تابع لمن غلب.و هذا أیضا من المآخذ علیهما،فإنهما لم یقتلا عثمان إلا بعد أن فرغت یداهما من الحصول علی شیء من حطام الدنیا معه،و رجیا بأن یحصلا علی شیء من حطام الدنیا بعده.فلما لم یجدا عند علی«علیه السلام»شیئا من ذلک نکثا بیعته،و خرجا إلی حربه،فکان ما کان.

ص :36


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 208.
الأئمة قوام اللّه و عرفاؤه

و من خطبة له«علیه السلام»:قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لایح، و اعتدل مائل،و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما،و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.

و إنما الأئمة قوام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه علی عباده،و لا یدخل الجنة إلا من عرفهم و عرفوه،و لا یدخل النار إلا من أنکرهم و أنکروه.

و إن اللّه تعالی خصکم بالإسلام و استخلصکم له،و ذلک لأنه اسم سلامة،و جماع کرامة.اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بین حججه من ظاهر علم،و باطن حکم.لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه،فیه مرابیع النعم، و مصابیح الظلم،لا تفتح الخیرات إلا بمفاتیحه،و لا تکشف الظلمات إلا بمصابیحه،قد أحمی حماه،و أرعی مرعاه.فیه شفاء المشتفی،و کفایة المکتفی (1).

و نقول:

1-قال العلامة المجلسی أعلی اللّه مقامه:«قیل:هذه خطبة خطب بها «علیه السلام»بعد قتل عثمان،و انتقال الخلافة إلیه» (2).

ص :37


1- 1) نهج البلاغة الخطبة(بشرح عبده)ج 2 ص 39-41 و بحار الأنوار ج 32 ص 39 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 1 ص 312 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 152 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 64.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 39.

غیر أن الظاهر:أنه«علیه السلام»قد قال هذا الکلام قبل البیعة،و ربما حین کان الناس یصرون علیه بقبولها.و قد یشیر إلی ذلک قوله«علیه السلام»:«طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لایح»الدال علی ترقب تغییر فی المسار قریب الحدوث.أو لعله قاله حین شروع البیعة.

2-إنه«علیه السلام»قد رکز علی أمرین:

الأول: موقع الأئمة«علیهم السلام»و مقامهم.

و الثانی: عظمة الإسلام و حقائق الدین،فإنه بالإضافة إلی إشارته إلی ظهور بوادر وصول الخلافة إلی صاحبها الشرعی،و استبدال اللّه بقوم قوما بعد طول انتظار تضمن ما یلی:

أولا: تقدیم المرجعیة الحقیقیة و الإلهیة للناس المتمثلة بالإمام الضامن، و المدیر و المدبر و المهیمن علی المسیرة و علی التطبیق و الإلتزام العملی،فإنه هو المعتضد بالرعایة و الضمانة الإلهیة،من خلال موقعه فی البناء الإیمانی و ارتباطه بموقع الإمام و الإمامة فی البناء الإعتقادی للإنسان المسلم.فبین لنا:

ألف:أن الأئمة هم قوام اللّه علی خلقه،یقومون بمصالحهم،و یدبرون شؤونهم،و یوجهونهم إلی ما یسعدهم.

ب:و عرفاؤه علی عباده.و قد جعلهم اللّه تعالی فی هذا المقام،لأن مهمة العریف هی التعرف علی حاجات الناس و أحوالهم،و ما یجری لمن هم تحت نظره،و یرفع أمرهم إلی من نصبه فی موقعه هذا.

فهذا النصب الإلهی للأئمة فی هذا الموقع یشیر إلی أنه تعالی یرید أن یکون لهؤلاء العرفاء أثر فی تلبیة حاجات الناس،و فی حل مشاکلهم،و لو

ص :38

علی مستوی توسیط الناس لهم عند اللّه تعالی.و هذا یعمق ارتباط الناس بهم،و السعی للالتزام مما یدعونهم للالتزام به من أحکام و آداب و طاعات.

ج:إن الأئمة لیسوا مجرد حکام و مربین،و هداة و معلمین للناس فی الدنیا..کما أنهم لیسوا مجرد شفعاء و وسطاء فی الآخرة.

بل هم نقطة الإرتکاز فی مصیر هذا الإنسان فی الدنیا،من لأن أمور الناس بیدهم،و لا یصل إلیهم شیء إلا من خلالهم..و فی الآخرة أیضا من حیث إنه لا یدخل الجنة إلا من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النار إلا من أنکرهم و أنکروه.

ثانیا: لقد قدم«علیه السلام»المنهج الشامل،و الدقیق و العمیق، و المستوعب لکل قضایا الحیاة بجمیع حالاتها،و بسائر مجالاتها،المتمثل بدین الإسلام الحنیف الذی یضمن السلامة،کما أنه یحفظ و یرفد الکرامة.

3-ثم ذکر«علیه السلام»:

ألف:أن هذا الدین لا یرضاه اللّه إلا لمن امتحن قلبه للإیمان،و ذلک هو ما أشار إلیه«علیه السلام»بقوله:«خصکم بالإسلام،و استخلصکم له».أی أن تخصیصکم به إنما نتج عن هذا الاستخلاص لکم،لأن هذا الاستخلاص أی طلب الخلوص إعدادا لتقبله و التمازج و التفاعل معه بوسائله المحققة له،هو الذی هیأ لذلک التخصیص به..

ب:إنه«علیه السلام»ذکر أن هذا التخصیص الناشئ عن ذلک الاستخلاص لم یکن اقتراحا،بل کانت له موجباته،و هی:

أولا: إن الإسلام اسم سلامة،فهو یحتاج إلی هذا الاستخلاص الذی

ص :39

یترتب علیه ذلک التخصیص.

ثانیا: إنه جماع کرامة،فلا یستحقه إلا أهل الکرامة،و الطهارة،و النبل، و دلیل هذین الأمرین:

ألف:قوله تعالی: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1).فإن اللّه لا یرضی لعباده إلا السلامة و الکرامة.

و قال تعالی أیضا: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیٰانَ (2).

ب:إنه تعالی قد بین حججه،و هی صریحة فی جامعیة دینه لهذه الخصوصیة..

4-و قد دلنا کلامه«علیه السلام»هنا علی أن المناهج التی تعالج قضایا الإنسان،لا بد أن یکون اللّه تعالی هو الواضع لها،لأنه تعالی هو الخالق المطلع علی الحقائق.و العالم بما یصلح هذا الإنسان و یبلغه إلی مقاصده و الغایات من خلقه.

5-و علی أن النهج لا یفرض و لا یتعامل معه بغباء و لا ببّغائیة،بل لا بد من تأصیله فی عقل و وجدان المطالبین بالالتزام به بالدلیل و الحجة، و لذلک قال«علیه السلام»:«اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بین حججه».

6-ثم بین أن هذا الدلیل و الحجة لا بد أن یکون ظاهرا و میسورا

ص :40


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 7 من سورة الحجرات.

للناس،لا بالإحالة علی المصطلحات الغائمة،و الإیغال فی الإبهامات و التعقیدات.

و ذکر أن هذه الحجة تندرج تحت عنوانین:

أحدهما:ظاهر علم.

و الآخر:باطن حکمة..

فالتعبیر بکلمة«ظاهر»بالنسبة للعلم یشیر إلی أن هذا العلم میسور للناس،من حیث أنهم یملکون الطرق إلیه..و یمکن لکل أحد أن یناله..

عادلا أم فاسقا،بل مسلما أو غیر مسلم..

و التعبیر بکلمة«باطن»بالنسبة للحکمة ربما للإشارة إلی أن الحکمة هی أسرار و خفایا،تؤخذ من خالق الکون و الحیاة،بتعلیم من أنبیائه و أوصیائه،لأن الحکمة هی واقع نظامی اقتضته حقائق التکوین و أهدافه.

و هذا لا یعلمه إلا اللّه تبارک و تعالی.

7-و بدیهی أن ما اقتضت الحکمة بیانه من بواطن الحکمة،و ما تیسر الوصول إلیه من العلوم،من خلال الوسائل المتوفرة،هو أقل القلیل.و لا بد أن تکتشف البشریة المزید،تبعا لما أحرزته من تقدم فی العلوم..کما أن الإمام المعصوم لا بد أن یبین من أسرار الحکمة کلما تفرض المصلحة و الحکمة بیانه للناس،بملاحظة ما یستجد من حاجات.

و هذا ما أشار إلیه«علیه السلام»بقوله:«لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه».

و الظاهر:أنه«علیه السلام»یقصد غرائب ما سیکشفه العلم من أمور

ص :41

جدیدة و غریبة،و غیر مألوفة،و لا معروفة..

و یقصد بالعجائب:ما یبینه المعصوم من أسرار الحکمة،حیث تبدو للناس،کعجائب لا یدرکون-فی الغالب-لها تفسیرا و لا تبریرا..

8-ثم ذکر«علیه السلام»:أن هذا الإسلام یتکفل بأمرین أساسیین، لا یمکن للحیاة أن تستقر أو أن تستمر بدونهما،و هما:

الأول: إن فیه مرابیع النعم.و المرابیع هی الأمطار التی تجیء فی أول الربیع،فتکون سببا فی ظهور الربیع،و فی حیاة الأشجار،و فی تکوّن الثمار، و بدون هذه المرابیع لا نبات،و لا حیاة،و لا ثمار.

و إنما عبر بالمرابیع هنا لأن الإسلام یحمل معه الوسائل التی تجعل الإنسان قادرا علی الإستفادة من آثارها،بمقدار ما یختار أن یقوم به من جهد فی توظیف تلک المرابیع.أی أن الإسلام لا یحدد لک قدرا محدودا من النعم بنحو یجعل لک الخیار فی زیادته و فی نقیصته،بل یحمل لک وسائل الحصول علی ما تشاء،و یقول لک:أنت تختار أن تحصل علی النعم،و تختار أن لا تحصل،و أن تحدد المقدار الذی تریده منها.فإن المرابیع تعطیک ما یصلح لک الأرض کلها،و یهیؤها للعطاء..

الثانی: إن الإنسان یدخل علی هذا العالم،و یبدأ هو باکتشافه،و یجد أن فیه الحلو و المر،و الخیر و الشر،و الحسن و القبیح،و الضار و النافع،و یجد الواضحات و المبهمات،و یواجه الأنوار و الظلمات،فیصیر بحاجة إلی الدلالة و الهدایة،لأنه یحتاج فی الظلمة إلی نور،و فی الشبهة إلی التبصر، و الإسلام هو الذی یعطیه هذا النور.

ص :42

و هذا ما قصده«علیه السلام»بقوله:«فیه مرابیع النعم،و مصابیح الظلم،لا تفتح الخیرات إلا بمفاتیحه،و لا تکشف الظلمات إلا بمصابیحه إلخ..».

و نحن نکتفی بهذا المقدار،و نعتذر عن متابعة شرح سائر الفقرات..

تفضیل علی علیه السّلام علی المسلمین

قال الإسکافی:«لما اجتمعت الصحابة بعد قتل عثمان فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر الإمامة أشار أبو الهیثم بن التیهان،و رفاعة بن رفاعة،و مالک بن العجلان،و أبو أیوب الأنصاری،و عمار بن یاسر بعلی«علیه السلام»،و ذکروا فضله و سابقته،و جهاده،و قرابته.

فأجابهم الناس.

فقام کل واحد منهم خطیبا یذکر فضل علی«علیه السلام»،فمنهم من فضله علی أهل عصره خاصة،و منهم من فضله علی المسلمین کافة (1).

بایعوا أفضلهم

عن عوف،قال:کنت عند الحسن،فقال له أبو جوشن الغطفانی:ما أزری بأبی موسی إلا اتباعه علیا.

ص :43


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 36 و المعیار و الموازنة ص 51 و بحار الأنوار ج 32 ص 16 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 6 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 665.

قال:فغضب الحسن،ثم قال:و من یتبع؟!قتل عثمان مظلوما؛فعمدوا إلی أفضلهم فبایعوه،فجاء معاویة باغیا ظالما،فإذا لم یتبع أبو موسی علیا فمن یتبع؟! (1).

و نقول:

أولا: بالنسبة لقول الحسن:قتل عثمان مظلوما.نلاحظ:أنه لا ینسجم مع الخطبة الشقشقیة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»حیث قال عن عثمان:

«کبت به بطنته،و أجهز علیه عمله».

و قوله«علیه السلام»:«استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع».

ثانیا: لقد بلغ حقد أبی جوشن الغطفانی علی علی«علیه السلام»مبلغا حتی صار یری اتباع علی«علیه السلام»منقصة یفترض التنزه عنها..

و لا نرید أن نذکّر القارئ الکریم بفضل و مقام علی«علیه السلام»، فإن الحسن البصری قد أجاب أبا جوشن بما أسکته و أفحمه،حین قرر له أن علیا«علیه السلام»کان أفضل الناس،و قد بایعه الناس لأنه أفضلهم، و أن معاویة کان باغیا و طاغیا..و لو وجد أبو جوشن مناصا و خلاصا من هذا لبادر إلیه.

و لعله کان یری أن الحسن منحرف عن علی«علیه السلام»،فأطلق تلک الکلمة الخبیثة،ففاجأه الحسن بما یخالف توقعاته..

ص :44


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.
ذلک لأهل بدر

عن سعید بن المسیب،قال:لما قتل عثمان جاء الناس إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»،حتی دخلوا داره،فقالوا:نبایعک،فمد یدک،فلا بد للناس من أمیر.

فقال:لیس ذلک إلیکم و إنما ذلک لأهل بدر،فمن رضوا به فهو خلیفة.

فلم یبق أحد من أهل بدر إلا أتی علیا«علیه السلام»،و قالوا:ما نری أحدا أحق بها منک،فمد یدک نبایعک.

فقال:أین طلحة و الزبیر،فکان أول من بایعه طلحة (1).

و عند ابن الدمشقی الباعونی،بعد ما ذکر ما تقدم:أنه«علیه السلام» قال:أین طلحة و الزبیر و سعد؟!

فأقبلوا إلیه و بایعوه،ثم بایعه المهاجرون و الأنصار،و لم یتخلف عنه أحد (2).

و نقول:

لا بأس بالتوقف عند الأمور التالیة:

ص :45


1- 1) کشف الغمة للأربلی(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 150 و(ط دار الأضواء سنة 1405 ه)ج 1 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 49.
2- 2) جواهر المطالب لابن الدمشقی الباعونی الشافعی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و عن العقد الفرید ج 3 ص 311 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 419.

1-قوله«علیه السلام»:ذلک لأهل بدر:قد استبعد به المبادرة من ید العامة،إذ لولا ذلک لتخیلوا:أن الرفع و الوضع بیدهم،و أن ذلک یخولهم الحصول علی امتیازات و حقوق لیست لهم.

و ربما ظن بعضهم أن علی علی«علیه السلام»:أن یکون السامع المطیع لما یطلبه الناس،و أن یخضع لأهوائهم و إرادتهم و قراراتهم،مهما کانت خاطئة،و عشوائیة،أو متأثرة بالمصالح الشخصیة،و بالعصبیات غیر المشروعة..

2-إن حصر الأمر فی أهل بدر یحجب عن الطلقاء و أبنائهم فرصة التوثب علی هذا الأمر،و یمنع من تأثیرهم السلبی فیه،و یحد من نفوذهم..

و هو بذلک یکون قد حفظ لأهل السابقة حقهم فی منع من دونهم من التقدم علیهم و أدب الناس بحفظ هذه الحقوق و عدم تجاوزها..

و هو بذلک یکون قد حفظ لأهل السابقة حقهم فی منع من دونهم من التقدم علیهم،و أدب الناس بحفظ هذه الحقوق و عدم تجاوزها.

3-إن المتوقع أن یکون أهل بدر الذین حضر أکثرهم سائر المشاهد، أقرب إلی الغیرة علی هذا الدین،و أکثر حرصا علی صیانته من الحوادث و الأخطار،لأن المفروض أن الکثیرین منهم قد بذلوا من أجل هذا الدین جهدا،و ربما قدموا تضحیات،و صار لهم تاریخ مجید فی حرکته و مسیرته، و أصبح عزیزا علیهم،و یصعب علی الکثیرین منهم التفریط به،لأنهم یرون أنهم یفرطون بکراماتهم،و بمجدهم،و تاریخهم..

و لعل هذا و ما سبقه هو السبب فی حصر الأمر فی أهل بدر.

ص :46

و حین یجتمع أهل بدر علی أمر،فمعنی ذلک:أن أهل الدین و أهل السابقة و الفضل قد اجتمعوا علیه.

و هذا یبعد أجواء التکاثر و التباهی،و الإحتجاج بالأرقام و الأعداد، فإن أهل الأطماع،و طلاب اللبانات هم الأکثر فی کثیر من الأحیان.

4-و اللافت هنا:أن أهل بدر لم یکتفوا بالمبادرة إلی بیعته،بل هم قد سجلوا اعترافا قبل البیعة بأنهم لا یجدون أحق بالخلافة منه،ثم بایعوه علی أساس هذا الإعتراف..

5-صرحت الروایة بأن طلحة کان أول من بایعه.

6-و صرحت أیضا ببیعة سعد بن أبی وقاص له أیضا..

7-و کان التصریح الأقوی و الأوفی و الأتم هو أن المهاجرین و الأنصار قد بایعوه«و لم یتخلف عنه أحد».

8-إنه«علیه السلام»قد حدد بموقفه هذا ضابطة یمکن الرجوع إلیها فی الحالات المشابهة،تبین أن أهل الحل و العقد لا بد أن یکون لهم سوابق فی التضحیة و الجهاد،و تاریخ مشهود فی الإستقامة علی طریق الحق.و لا تکفی الوجاهة و الزعامة،التی قد یکون لکثرة العشیرة،أو لوفرة المال،أو لغیر ذلک أثر فی صنعها،مع عدم وجود مقومات حقیقیة لها..

الزبیر أعلن خلافة علی علیه السّلام

قال ابن قتیبة:و ذکروا:أنه لما کان فی الصباح(بعد قتل عثمان)اجتمع الناس فی المسجد،و کثر الندم و التأسف علی عثمان،و سقط فی أیدیهم،

ص :47

و أکثر الناس علی طلحة و الزبیر،و اتهموهما بقتل عثمان،فقال الناس لهما:

أیها الرجلان،قد وقعتما فی أمر عثمان،فخلیا عن أنفسکما.

فقام طلحة،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

«أیها الناس،إنّا و اللّه ما نقول الیوم إلا ما قلناه أمس،إن عثمان خلط الذنب بالتوبة،حتی کرهنا ولایته،و کرهنا أن نقتله،و سرّنا أن نکفاه،و قد کثر فیه اللجاج،و أمره إلی اللّه».

ثم قام الزبیر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

«أیها الناس،إن اللّه قد رضی لکم الشوری،فأذهب بها الهوی،و قد تشاورنا فرضینا علیا فبایعوه.

و أما قتل عثمان فإنا نقول فیه:إن أمره إلی اللّه،و قد أحدث أحداثا، و اللّه ولیه فیما کان».

فقام الناس،فأتوا علیا فی داره،فقالوا:نبایعک (1).

و نقول:

ربما أراد هذا النص أن یخلط الوقائع بالأباطیل،لحاجات فی النفس یعرفها من اطلع علی حقائق الأمور،فلاحظ الأمور التالیة:

1-إن التأسف علی عثمان بالنحو الذی تصوره الروایة لا معنی له، بعد کل هذا الإصرار الذی أظهره المهاجرون و الأنصار علی قتله،و بعد

ص :48


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 46 و 47 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 65.

حصاره الذی استمر شهرین أو أکثر.

کما أن التأسف و الندم علی قتل عثمان مباشرة،و فی الیوم الثانی بالذات، لا یتلاءم مع إلقائهم جثته علی المزابل طیلة ثلاثة أیام،و مع منعهم من دفنه فی مقابر المسلمین،و منعهم من الصلاة علیه.

و لو صح أنهم تأسفوا علیه،لکانوا أو بعض منهم شیعوا جنازته..

فکیف لم یشارک أحد فی ذلک سوی أربعة؟!و کیف یمنعون من دفنه،حتی أمرهم علی«علیه السلام»بالتخلی عن هذه الممانعة،فلم یمکنهم مخالفته؟!

و کیف یتلاءم ذلک مع إعلان عشرین ألفا مسربلین بالحدید أنهم هم قتلة عثمان؟!کما أنهم فی مورد آخر سألهم أمیر المؤمنین عن قتلته،فقام الناس کلهم،إلا نفر یسیر-و قالوا:کلنا قتله.

و لعل المقصود:أنهم حین لم یرض علی«علیه السلام»أن یبایعوه بالخلافة أشفقوا من انتشار الأمر،و انفلات الزمام،و من أن تحدث أمور بینهم و بین عمال عثمان فی مصر و الشام و العراق.و لا یکون لهم قائد یجمعهم،و یقود مسیرتهم،و یحفظ حوزتهم.و لذلک یقول النص:و سقط فی أیدیهم.

2-هذا النص یشیر إلی أن طلحة و الزبیر قدما أنفسهما لتولی الأمر، و لعل ذلک بعد رفض علی«علیه السلام»قبول ذلک.فرد علیهما الناس بالقول:فخلیا عن أنفسکما،لأنکما باشرتما قتل عثمان،الأمر الذی سیتخذه معاویة،و ابن أبی سرح،و ابن عامر،و سواهم ذریعة للخلاف،و رفض البیعة،و ظهور الشقاق.

فحاول طلحة ان یخفف من و طأة ذلک،و أن یتکلم بکلام یجعله

ص :49

مقبولا حتی لدی الحزب الأموی..فلم ینفع ذلک..

3-و أدرک الزبیر أن الناس لن یرضوا بغیر أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فعاد لیؤکد علی التزام جانب علی«علیه السلام»..فادعی أنه من أهل الشوری،و ادعی أنه تشاور مع نظرائه فی هذا الأمر،و أنهم اختاروا علیا«علیه السلام».

4-غیر أن الغریب فی الأمر هنا قول الزبیر:إن اللّه قد اختار للناس الشوری،و هذا غیر صحیح،فإن عمر هو الذی اختارها،و اللّه سبحانه قد أسقطها.لأنه تعالی قرر أن الخلافة و الإمامة بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی..و لم یکل الأمر إلی الشوری و لا رضیها لهم.

5-قول الزبیر:إن اللّه تعالی قد اذهب الهوی بالشوری،غیر صحیح أیضا،فقد قال علی«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن» (1).

علی أمیر المؤمنین حقا

عن أبی راشد:انتهت بیعة علی إلی حذیفة،و هو فی مدائن،فبایعه بیمینه و بشماله،ثم قال:

لا أبایع بعده لأحد من قریش ما بعده إلا أشعر أو أبتر.

ص :50


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35(الخطبة رقم 3)و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الصراط المستقیم ج 3 ص 43 و الأربعین للشیرازی ص 168.

و حسب نص الحاکم:«قال:لا أبایع بعده إلا أصعر أو أبتر» (1).

قال أحمد بن إبراهیم:إن حذیفة قال:من أراد أن یلقی أمیر المؤمنین حقا فلیأت علیا (2).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی:

1-إننا لم نعهد فی تاریخ الخلافة بعد الرسول:أن یبایع الأشخاص بمفردهم لخلیفة غائب،تفصله عنهم مئات الأمیال؛بمصافحة إحدی الیدین للأخری.و إن کنا لا نرفض ذلک لو نقل عن غیر علی،بنحو یمکن السکون و الرکون إلیه.

2-ربما تکون العبارة التی نقلها الحاکم عن حذیفة أقرب و أصوب، فقد دلت علی أن من یتصدی من قریش لهذا الأمر غیر علی«علیه السلام»، إما مستکبر مصعّر خدّه للناس،أو أبتر،و هو المنقطع من الخیر أثره (3).

و أما النص الآخر فمفاده:أنه یرفض البیعة لأحد من قریش بعد أمیر المؤمنین«علیه السلام».و سبب رفضه هذا هو أن من سیتصدی هو إما أشعر(و لعل الصحیح أصعر)أو أبتر.

ص :51


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 115.
2- 2) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216.
3- 3) المختار من صحاح اللغة ص 30.

و لعله یرید الإخبار عما تلقاه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو عن علی«علیه السلام»من أخبار عما سیکون.أو أنه یخبر عن المنافقین الذین عرّفه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهم،و ذکر له أسماءهم فهو یقول:إن الطامحین لهذا الأمر بعد علی«علیه السلام»هم من هؤلاء،أو هو علی الأقل یرید الإخبار عن معرفته بهم.

3-أما قوله:من أراد أن یلقی أمیر المؤمنین حقا إلخ..فلعله تعریض بمن سبق علیا«علیه السلام»،فإنه لیس أمیر المؤمنین حقا،لأن هذا اللقب قد اختص اللّه و رسوله به علیا«علیه السلام»،دون کل أحد.و قد تقدم بعض الکلام فی ذلک.

ص :52

الفصل الثانی

اشارة

لماذا یمتنع علی علیه السّلام..

ص :53

ص :54

بین الوزارة و الإمارة

و قال«علیه السلام»لما أرید علی البیعة بعد قتل عثمان:

«دعونی و التمسوا غیری،فإنا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان،لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول،و إن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت.و اعلموا أنی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل،و عتب العاتب،و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم،و لعلی أسمعکم و أطوعکم لمن و لیتموه أمرکم،و أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا» (1).

کراهة علی علیه السّلام للولایة لما ذا؟!

أظهرت النصوص الکثیرة:أن الناس بعد قتل عثمان أرادوا علیا«علیه السلام»علی البیعة،فامتنع،فما زالوا یصرون علیه مرة بعد أخری حتی رضی،و لکن بشروط،و ذلک بعد مضی عدة أیام من قتل عثمان..

و قد صرح هو«علیه السلام»بکراهته لهذه البیعة فی نفس خطبة

ص :55


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 181 بحار الأنوار ج 32 ص 35 و 36 و ج 41 ص 116 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 33 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 12 ص 157 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 378.

البیعة،حیث قال:

«أما بعد،فإنی قد کنت کارها لهذه الولایة-یعلم اللّه فی سماواته و فوق عرشه-علی أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»حتی اجتمعتم علی ذلک، فدخلت فیه» (1).

و فی نص آخر:«إنی قد کنت کارها لأمرکم،فأبیتم إلا أن أکون علیکم» (2).

و من کلماته المعروفة حین أرادوه علی البیعة:«دعونی و التمسوا غیری.

فإنا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان.لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول الخ..» (3).

و من أقواله«علیه السلام»لهم حین عرضوا الولایة علیه:«لا تفعلوا

ص :56


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 26 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 8 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 401 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 151.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 378 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 33 و ج 11 ص 9 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444 و بحار الأنوار ج 32 ص 8 و 23 و 35 و ج 41 ص 116 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 456 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.

فإنی أکون وزیرا خیر من أن أکون أمیرا» (1).

و قال:«لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی أکرهونی» (2).

و قال«علیه السلام»فی جواب طلحة و الزبیر:«و اللّه،ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة.و لکنکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها» (3).

ص :57


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 7 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 450 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 150 و أنساب الأشراف ج 3 ص 11 و شرح إحقاق الحق(الأصل)ج 18 ص 148.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 135 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 240 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 165 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 338 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و نهج السعادة ج 4 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 66 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 90 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 386 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.
3- 3) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 184 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 340 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 732 و بحار الأنوار ج 32-

و عنه«علیه السلام»:«عدا الناس علی هذا الرجل و أنا معتزل،فقتلوه، ثم ولونی و أنا کاره،و لو لا خشیة علی الدین لم أجبهم» (1).

دعونی،و التمسوا غیری

و لنا هنا سؤال یقول:لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»لم یزل یلهج بأن الآخرین الذین سبقوه قد غصبوا حقه،و خالفوه علی أمره،فلماذا یقول للناس الآن-و هو یری انثیال الناس علیه للبیعة-:إن کونه لهم وزیرا خیر لهم منه أمیرا،و یقول:«دعونی،و التمسوا غیری»؟!

و لماذا یفر منهم إلی حیطان المدینة،حتی مضت خمسة أیام؟!

هل یرید أن یتعزز علیهم،لعلمه بأنه لا غنی لهم عنه،أو أنه أراد أن یزید من حماسهم لهذا الأمر؟!

أم أنه خاف من تحمل المسؤولیة فی مثل تلک الظروف الصعبة،أم ماذا؟!

و نجیب:

إن الهدف قد یکون أمورا عدیدة،لعل منها:

3)

-ص 30 و 50 و المعیار و الموازنة ص 114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 7 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 94.

ص :58


1- 1) راجع:فتح الباری ج 13 ص 48 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 491 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 505.

أولا:إنه«علیه السلام»کان یری أن هذه البیعة التی جاءته بعد مقتل عثمان سوف تواجه بالرفض من بنی أمیة و أعوانهم،الذین رأوا أنهم خسروا مجدا،و فاتتهم منافع هائلة کان یمکنهم الحصول علیها،لو بقیت السلطة فی أیدیهم..و سیکون عدوهم الأکبر هو من تصل الأمور إلیه،لا من قتل شیخهم عثمان،فإن قتله لم یکن یهمهم بقدر ما کان یهمهم استعادة ما فقدوه..و التوثب علی سلطان أهل بیت النبوة«علیهم السلام»، للتوصل إلی ثروات البلاد،و التسلط علی العباد.

و لذلک لم ینجده معاویة و لا أی من عماله،بل ترکوه یقتل،رغم أن ذلک کان بمقدورهم.

و واضح:أن هؤلاء الناس سیجدون من قتل عثمان ذریعة لجمع الناس من حولهم،و سیجدون فی الناس من یستجیب للإثارات العاطفیة، و تضخیم موضوع قتل عثمان إلی أقصی حد ممکن.و سیصورون لهم ان المتهم الأول عندهم هو علی«علیه السلام».

ثانیا: إنه«علیه السلام»سیواجه مهمة محفوفة بالمعوقات و المثبطات عن القیام بأی إصلاح یذکر فی الأمة،بل یلوح فی الأفق ما یشیر إلی أنه سوف یتعرض لتحدیات کبری،تنتهی بحروب کبیرة،و فتن خطیرة.

و هو الذی یقول:

«اللهم إنک تعلم:أنی لم أرد الإمرة،و لا علو الملک و الریاسة،و إنما أردت القیام بحدودک،و الأداء لشرعک،و وضع الأمور فی مواضعها، و توفیر الحقوق علی أهلها،و المضی علی منهاج نبیک،و إرشاد الضال إلی

ص :59

أنوار هدایتک» (1).

و بعد..فإن حمل الناس علی مر الحق سیکون صعبا،و لن تکون المهمة سهلة،و سیدفع ذلک الکثیرین من طلاب الدنیا إلی إثارة المشکلات فی کل اتجاه،و سیضع و فاء الذین یرون أنفسهم متضررین من العمل بالحق علی المحک،کما أن ذلک سیکون ثقیلا علی النفوس الأمارة بالسوء.

و بتعبیر أوضح:إن إعادة الأمور إلی نصابها،و نقض سیاسات الخلفاء قبله،و العودة بالأمور إلی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إحیاء سننه،و إفشاء حدیثه،و دعوة الناس إلی التأسی به«صلی اللّه علیه و آله»، و إدانة التمییز العنصری و القبلی و غیر ذلک؛سوف تنتج عنه هزات کبیرة و خطیرة فی الواقع السیاسی و الإجتماعی الذی أقیم علی أسس خاطئة و مرفوضة فی الشرع و الدین.

إن الناس الذین أسخطتهم سیاسات عثمان حتی قتلوه أو رضوا بقتله لن ترضیهم سیاسة العدل الإلهیة،و لن یکون من السهل إخضاعهم لأحکام الشریعة حین تخالف رغباتهم أو تتصادم مع أهوائهم.خصوصا و أن سخط الکثیرین من عثمان لم یکن لأجل حرص علی رعایة أحکام اللّه.

بل کان اتباعا للهوی،و حرصا علی الدنیا،و ما فاتهم من حطامها بعد أن خص به بنی أبیه.

ص :60


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 728 و الدرجات الرفیعة ص 38.

ثالثا:إنه یرید للناس أن یروا هذا الإندفاع إلیه،و هذا الإصرار علیه، و أن یشاهدوا بأم أعینهم الحرص من أعدائه قبل أصدقائه علی البیعة له، لکی یروا بعد ذلک نکث الناکثین،و بغی الباغین علیه،لتکون الحجة له علیهم أبلغ،و لتکون الأمور فی غایة الوضوح للناس کلهم،للذکی و الغبی،و العالم و الجاهل،و الکبیر و الصغیر..

رابعا: إن ذلک یثبت للناس عدم صحة الدعایات التی سوف یطلقها أعداؤه و مناوؤوه،و محاربوه من الزبیریین،و الأمویین،و بعض نساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»و سواهم،من أنه«علیه السلام»هو الذی حرک الناس لقتل عثمان،لتکون له الخلافة من بعده.

خامسا: یرید للناس أن یعرفوا أن نظرته للخلافة لیست نظرة من یرید الحصول علی المکاسب،بل هی نظرة من یری أن الخلافة لا تساوی عنده جناح بعوضة،أو أهون من عفطة عنز..إلا أن یقیم حقا،أو یبطل باطلا.

سادسا:إنه یرید أن یأخذ منهم تعهدات بالعمل بشرع اللّه فیهم،حتی لا یتخذوا ذلک ذریعة لخداع الناس،و جرهم لحربه،و للخلاف علیه، بحجة أنه خالف فلانا من الناس،أو وافقه..

سابعا:إنه«علیه السلام»کان یعلم:أن أکثر الذین یبایعونه لا یبایعونه لأنهم یرونه إماما مفترض الطاعة من اللّه،منصوبا من قبل اللّه و رسوله، و أن الأمر قد عاد إلی أهله و یجب علی الناس عدم تحویله عن مقره.إنه «علیه السلام»یرید أن یعرفهم:أن أی إخلال ببیعته إنما یلحق الضرر بهم، و بإیمانهم و عقیدتهم،قبل أن یلحق الضرر بإمامهم.

ص :61

و لأجل ذلک کان«علیه السلام»یرید تغلیظ الأمر علیهم،لا سیما مع وجود الشائنین و الحاقدین،و المتربصین بینهم.حتی إذا حصل النکث فی المستقبل،عرفوا من أین یأتی البلاء،و من المخادع الطامع،و من الزاهد المجاهد المضحی،و الباذل نفسه فی سبیل حفظ الدین و أهله..

ثامنا:قال المجلسی«رحمه اللّه»:«کنت کارها أی طبعا،و إن أحبها شرعا.أو کنت کارها قبل دعوتکم لعدم تحقق الشرائط.

و المراد بالوالی:الوالی بغیر الإستحقاق،و العامل بغیر أمر اللّه فیها.

فعلی الوجه الأول:التعلیل للکراهة طبعا،لعسر العمل بأمر اللّه فیها.

و علی[الوجه]الثانی:التعلیل لعدم التعرض قبل تحقق الشرائط،لأنها تکون حینئذ ولایة جور أیضا» (1).

تاسعا:إن الخلافة بحد ذاتها لیست هدفا یسعی له علی«علیه السلام»، و إنما هی وسیلة لإقامة الحق و إبطال الباطل.و لم یکن علی«علیه السلام» یجامل الناس حین حاول إبعادهم عن نفسه،بل هو إنما یفعل ذلک لقناعته بأن المصلحة تکمن فی ذلک،لأن الأمور قد تغیرت،و المفاهیم قد تبدلت فی أذهان الناس.و نشأت عوضا عنها مفاهیم عوجاء و تفسیرات خاطئة للدین،و أحکامه،و شرائعه،و مفاهیمه،کرسها الحکام فی سیاساتهم و ممارساتهم،أصبحت هی المانع الأکبر من إحقاق الحق،و إقامة العدل، و نشر الدین.

ص :62


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 23.

عاشرا:إن نصب الخلیفة إنما یکون من قبل اللّه تعالی و رسوله،و لیس للناس أی دور فیه،و لکن الخلفاء بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد نقضوا هذا القرار الإلهی،و جعلوا نصب الخلیفة بأیدی الناس،فهم ینصبون و یعزلون،و أصبح ذلک تابعا للأهواء و المیول،و یتأثر بالمصالح الفردیة و الفئویة،و ما إلی ذلک..

حادی عشر:إن خضوع الطامعین و الطامحین لحکومة علی«علیه السلام»و قبولهم بها بعد قتل عثمان إنما جاء انحناءا أمام التیار،حیث وجدوا أنه لیس باستطاعتهم مقاومة هذا المد العارم المطالب بتولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لمقام الخلافة.

إن هؤلاء الطامحین إنما قتلوا عثمان طمعا بهذا الأمر بالذات،فإذا وجدوا أن علیا«علیه السلام»سوف یکرس سیاسة تضرّ بطموحاتهم، و ستخضعهم لسنة العدل،و لأحکام الشریعة،فإن ذلک سیثیرهم، و سیتداعون لمقاومته و إسقاط حکمه،و التخلص منه.و هذا سیجر البلاء العظیم علی الناس.فلذلک کره«علیه السلام»ولایته علیهم.

ثانی عشر:إنهم إذا کانوا یرون:أن صلاحهم هو فی التزام خط الخلفاء الذین سبقوا علیا«علیه السلام»،فلا شک فی أن إمارته«علیه السلام» و ولایته سوف تتصادم مع واقعهم هذا و ستنقلهم إلی واقع آخر لا ینسجم مع قناعاتهم و مفاهیمهم هذه..

و هذا ما سوف یرفضونه و یقاومونه،و یعرضون أنفسهم للمهالک بسببه.و سیکون ما یصیبهم کارثة حقیقیة علیهم فی الدنیا و الآخرة،لأن

ص :63

مقاومتهم للتغییر إنما هی تحدّ لإرادة اللّه،و رفض لما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و فی هذا الهلاک و البوار فی الدنیا و فی الآخرة.

أما ترکهم فی واقعهم هذا،و بقاؤه«علیه السلام»فی موقع المشیر و الوزیر،الذی یقبل قوله تارة و یرفض أخری،فإنه یحمل معه احتمالات إصلاح الوضع بالتوبة و الإنابة إلی الحق فی یوم من الأیام.

ثالث عشر:إنه«علیه السلام»بکلامه هذا،و بسائر ما أورده فی خطبته حین البیعة یرید أن یستعید الناس استذکار المعاییر الصحیحة للتعامل،لیختاروا مستقبلهم،و نهجهم،و طریقهم بأناة و وعی،و لیکونوا علی بصیرة من أمرهم،لکی لا یقول أحد:لو علمت بأن الأمور تصیر إلی ما صارت إلیه لم أدخل فیما دخلت فیه.

رابع عشر:إنه«علیه السلام»أراد أن لا یمتن علیه احد بأنه قد سعی لإیصاله إلی الخلافة،فله أن یطالبه بحصة له فیها..فإن تعالی الصیحات لبیعته إنما تعنی حاجة الناس إلیه،و لا تعنی أن یکون لهم فضل علیه.و لا یجیز لهم ذلک فرض آرائهم،و لا تبرر لهم حمله علی العمل بما یتوافق مع أهوائهم..

خامس عشر:إنه«علیه السلام»یری:أن الثورة علی عثمان لم تکن لدی الأکثریة الثائرة لأجل إعادة الأمور إلی ما کانت علیه علی عهد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إلزام الحاکم بالعمل بأحکام الشرع و الدین،بل هی ثورة زادت الطین بلة،و الخرق اتساعا..و تکونت بسببها

ص :64

ذهنیات عوجاء،و مفاهیم عرجاء،و سیاسات هوجاء کانت لها آثار سلبیة کثیرة علی النفسیات،و علی العلاقات،و علی کل الواقع الذی کان یعیشه الناس.

یکرهها فلماذا یقبلها؟!

و قد بین الإمام«علیه السلام»أسباب قبوله للولایة کما یلی:

1-کتب«علیه السلام»لأهل الکوفة:«و اللّه یعلم أنی لم أجد بدا من الدخول فی هذا الأمر،و لو علمت أن أحدا أولی به منی لما تقدمت إلیه» (1).

2-و قال«علیه السلام»:«و اللّه ما تقدمت علیها(أی علی الخلافة)إلا خوفا من أن ینزو علی الأمر تیس من بنی أمیة،فیلعب بکتاب اللّه عز و جل» (2).

3-و عنه«علیه السلام»:«عدا الناس علی هذا الرجل و أنا معتزل، فقتلوه،ثم ولونی و أنا کاره،و لولا خشیة علی الدین لم أجبهم» (3).

ص :65


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 259 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 140 مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 183 و نهج السعادة ج 4 ص 60.
2- 2) أنساب الأشراف للبلاذری ج 2 ص 353 و(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م)ص 103 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 400.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 13 ص 48 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 491 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 505.

4-و قال«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«أما و الذی فلق الحبة،و برأ النسمة لولا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروا علی کظة ظالم،و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها،و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز» (1).

5-و عنه«علیه السلام»:«اللهم إنک تعلم أنی لم أرد الإمرة،و لا علو الملک و الریاسة،و إنما أردت القیام بحدودک،و الأداء لشرعک،و وضع الأمور فی مواضعها،و توفیر الحقوق علی أهلها،و المضی علی منهاج نبیک، و إرشاد الضال إلی أنوار هدایتک» (2).

6-و قال«علیه السلام»-فیما روی عنه-:«اللهم إنک تعلم أنه لم یکن الذی کان منا منافسة فی سلطان،و لا التماس شیء من فضول الحطام،

ص :66


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 37 و علل الشرائع ج 1 ص 51 و الإرشاد ج 1 ص 289 و الإفصاح للشیخ المفید ص 46 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 374 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 288 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الطرائف لابن طاووس ص 419 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 290 و بحار الأنوار ج 29 ص 499 و تذکرة الخواص(ط النجف)ص 125 و نثر الدرج 1 ص 275 و معانی الأخبار ص 362.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الدرجات الرفیعة ص 38 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728.

و لکن لنرد المعالم من دینک،و نظهر الإصلاح فی بلادک،فیأمن المظلومون من عبادک،و تقام المعطلة من حدودک» (1).

سیاسات لا یمکن المساس بها

قلنا فی فصل سابق:إن السیاسات التی اتبعت بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قد ترکت آثارها فی الناس،و أصبح التخلی عنها صعبا و المنع عنها خطرا للغایة،و قد شکی علی«علیه السلام»من هذا الأمر، و بین مدی خطورة المساس بها و التصدی لها،و أنه قد یؤدی إلی الإطاحة بکل شیء..

و کان التمییز العنصری،و تفضیل الرؤساء فی العطاء و فی غیره،و تقدیم طلاب الدنیا،و تفویض أمور الناس إلیهم،و تخصیصهم بالولایات،و إطلاق أیدیهم فی التصرفات و حمایتهم حتی فی قبال أحکام الشرع الشریف قد أذکی الطموحات،و أخرج الأمور عن دائرة السیطرة..

یضاف إلی ذلک،سیاسات عدیدة أخری استهدفت الجذور،أشرنا إلی بعضها فی کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»،و فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم،فی الجزء الأول منه.

ص :67


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 13 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 194 و المعیار و الموازنة ص 277 و تحف العقول ص 239 و بحار الأنوار ج 34 ص 110 و ج 74 ص 295 و السقیفة للمظفر ص 158 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 263 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 310.

و منها:إن إحراق ما کتبوه من حدیث الرسول«صلی اللّه علیه و آله» و المنع من روایته،و من السؤال عن معانی القرآن،و من الفتوی إلا للأمراء، و إفساح المجال لعلماء الیهود و النصاری للروایة عن بنی إسرائیل،قد نشأ عنه شیوع الأباطیل و الترهات و الأضالیل حتی حجبت غیومها شمس الحق و عمیت السبل إلی الحقائق لولا جهود أهل البیت«علیهم السلام».

و قد رأینا کیف أن نقمة الکثیرین علی عثمان إنما کانت لأجل استئثاره أو استئثار عماله بالأموال و بالولایات،و إن کان الثائرون علیه یحاولون الاستفادة من سائر المخالفات لإذکاء الشعور بالنقمة علیه و علی عماله..

ثم لما جاءت حکومة علی«علیه السلام»کان أول ما أخذوه علی علی «علیه السلام»مساواته و عدله فی القسم و العطاء،و رفضه التمییز العنصری فیه،و قالوا له:آسیت بیننا و بین الأعاجم؟!رغم أنه«علیه السلام»لم یزد علی أن سار فیهم بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هی التی جری علیها أبو بکر،و کذلک عمر شطرا من خلافته.

ثم و لأجل ذلک،صرح«علیه السلام»فی أول خطبة له:بأن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت.و قال لهم:دعونی و التمسوا غیری،و أعلمهم بأنهم مستقبلون أمورا لها وجوه و ألوان،لا یصبرون علیها..

و أخبرهم بأنه سوف لا یستجیب إلی مطامعهم،و لن یصغی إلی قول القائل،و عتب العاتب،بل سوف یقیمهم علی المحجة البیضاء،و یسیر فیهم بسیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :68

شکوی علی علیه السّلام

و یوضح ما ذکرناه ما رواه علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن حماد بن عیسی،عن إبراهیم بن عثمان،عن سلیم بن قیس الهلالی،قال:خطب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم صلی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:

ألا إن أخوف ما أخاف علیکم خلتان:اتباع الهوی،و طول الأمل.

أما اتباع الهوی فیصد عن الحق.

و أما طول الأمل فینسی الآخرة.

ألا إن الدنیا قد ترحلت مدبرة،و إن الآخرة قد ترحلت مقبلة.و لکن لکل واحدة بنون،فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدنیا،فإن الیوم عمل و لا حساب،و إن غدا حساب و لا عمل.

و إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع،و أحکام تبتدع،یخالف فیها حکم اللّه،یتولی فیها رجال رجالا.

ألا إن الحق لو خلص لم یکن اختلاف،و لو أن الباطل خلص لم یخف علی ذی حجی،لکنه یؤخذ من هذا ضغث،و من هذا ضغث،فیمزجان فیجللان معا،فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه،و نجا الذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.

إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:کیف أنتم إذا لبستم فتنة یربو فیها الصغیر،و یهرم فیها الکبیر،یجری الناس علیها و یتخذونها

ص :69

سنة،فإذا غیر منها شیء قیل:قد غیرت السنة،و قد أتی الناس منکرا.

ثم تشتد البلیة،و تسبی الذریة،و تدقهم الفتنة کما تدق النار الحطب، و کما تدق الرحا بثفالها،و یتفقهون لغیر اللّه،و یتعلمون لغیر العمل، و یطلبون الدنیا بأعمال الآخرة.

ثم أقبل بوجهه و حوله ناس من أهل بیته و خاصته و شیعته،فقال:قد عملت الولاة قبلی أعمالا خالفوا فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، متعمدین لخلافه،ناقضین لعهده،مغیرین لسنته.

و لو حملت الناس علی ترکها،و حولتها إلی مواضعها،و إلی ما کانت فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لتفرق عنی جندی حتی أبقی وحدی، أو قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی،و فرض إمامتی من کتاب اللّه عز و جل و سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

أرأیتم لو أمرت بمقام إبراهیم«علیه السلام»،فرددته إلی الموضع الذی وضعه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و رددت فدک إلی ورثة فاطمة«علیها السلام».

و رددت صاع رسول«صلی اللّه علیه و آله»کما کان.

و أمضیت قطائع أقطعها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأقوام لم تمض لهم و لم تنفذ.

و رددت دار جعفر إلی ورثته،و هدمتها من المسجد.

و رددت قضایا من الجور قضی بها.

ص :70

و نزعت نساءا تحت رجال بغیر حق فرددتهن إلی أزواجهن،و استقبلت بهن الحکم فی الفروج و الأرحام.

و سبیت ذراری بنی تغلب.

و رددت ما قسم من أرض خیبر.

و محوت دواوین العطایا.

و أعطیت کما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یعطی بالسویة،و لم أجعلها دولة بین الأغنیاء.

و ألقیت المساحة.

و سویت بین المناکح.

و أنفذت خمس الرسول کما أنزل اللّه عز و جل و فرضه.

و رددت مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی ما کان علیه.

و سددت ما فتح فیه من الأبواب،و فتحت ما سد منه.

و حرمت المسح علی الخفین.

و حددت علی النبیذ.

و أمرت بإحلال المتعتین.

و أمرت بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیرات.

و ألزمت الناس الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم.

و أخرجت من أدخل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجده ممن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخرجه.

ص :71

و أدخلت من أخرج بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ممن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أدخله.

و حملت الناس علی حکم القرآن و علی الطلاق علی السنة.

و أخذت الصدقات علی أصنافها و حدودها.

و رددت الوضوء،و الغسل،و الصلاة إلی مواقیتها و شرائعها و مواضعها.

و رددت أهل نجران إلی مواضعهم.

و رددت سبایا فارس و سائر الأمم إلی کتاب اللّه و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

إذا لتفرقوا عنی.

و اللّه لقد أمرت الناس أن لا یجتمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضة، و أعلمتهم أن اجتماعهم فی النوافل بدعة،فتنادی بعض أهل عسکری ممن یقاتل معی:یا أهل الإسلام،غیرت سنة عمر،ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا!!و لقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری.

ما لقیت من هذه الأمة من الفرقة،و طاعة أئمة الضلالة و الدعاة إلی النار!!و أعطیت من ذلک سهم ذی القربی الذی قال اللّه عز و جل: ..إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ الْفُرْقٰانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ.. (1).

فنحن و اللّه عنی بذی القربی الذی قرننا اللّه بنفسه و برسوله«صلی اللّه علیه و آله»فقال تعالی: ..فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ

ص :72


1- 1) الآیة 41 من سورة الأنفال.

اَلسَّبِیلِ (فینا خاصة) کَیْ لاٰ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیٰاءِ مِنْکُمْ وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ (فی ظلم آل محمد) إِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ (1).لمن ظلمهم،رحمة منه لنا،و غنی أغنانا اللّه به،و وصی به نبیه «صلی اللّه علیه و آله»،و لم یجعل لنا فی سهم الصدقة نصیبا،أکرم اللّه رسوله «صلی اللّه علیه و آله»و أکرمنا أهل البیت أن یطعمنا من أوساخ الناس.

فکذبوا اللّه،و کذبوا رسوله،و جحدوا کتاب اللّه الناطق بحقنا، و منعونا فرضا فرضه اللّه لنا.

ما لقی أهل بیت نبی من أمته،ما لقینا بعد نبینا«صلی اللّه علیه و آله»، و اللّه المستعان علی من ظلمنا،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم (2).

دعونی و التمسوا غیری مرة أخری

قد یقال:إذا کان«علیه السلام»هو صاحب الحق،فبیعة الناس له تکون واجبة،فما معنی قوله لهم:دعونی،و التمسوا غیری؟!ألیس هذا نهیا لهم عن فعل ما یجب علیهم؟!

و نجیب:

بأنه«علیه السلام»یرید:أنهم إذا کانوا یریدون بیعته لیسیر فیهم وفق السیاسات التی اتبعها أسلافه،و وفق أهوائهم و عصبیاتهم،فلا یراعی فیهم

ص :73


1- 1) الآیة 7 من سورة الحشر.
2- 2) الکافی ج 8 ص 58-63 و بحار الأنوار ج 34 ص 172-175 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 734-736.

أحکام الشرع،و لا یعمل فیهم بکتاب اللّه و سنة نبیه،فیجب علیه ردعهم و منعهم عن بیعة تستبطن هذه الشروط..

و لیس هؤلاء-و الحال هذه-هم الذین یمکنه أن ینتصر و یستعین بهم علی إقامة الحق،و کبح جماح الباطل..

و هذا ما أراده«علیه السلام»بقوله فی الخطبة الشقشقیة:«لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها».

دعونی و التمسوا غیری مرة ثالثة

1-قد یقال:من الواضح:أن الإمام«علیه السلام»منصوص علیه، و منصوب من قبل اللّه سبحانه و تعالی..و لا خیار له فی هذا الأمر،و لیس له أن یتخلی عن هذا المقام بأی وجه..

فالإمامة کالنبوة،لا یبطلها کف الید و لا بسطها،فلا معنی لقوله:

دعونی و التمسوا غیری،إذا کان یقصد بذلک ترک التصدی لما فرض اللّه علیه التصدی له:

و أما إذا کان یقصد رفض نصب الناس له،و عدم الرضا بأن یکون سلطانه مأخوذا منهم و مستندا إلیهم،و من خلال بیعتهم له،فإن رفضه لهذه السلطنة یکون فی محله..لأن له کل الحق أن یرفض سلطنتهم المصطنعة و الموهومة،و التی یریدون التوسل بها إلی أغراضهم الدنیویة..

2-و بالنسبة لتعهده بأن یکون أطوعهم لمن ولوه أمرهم،نقول:

ص :74

لا بد أن یفهم علی أنه قرار فرضته التقیة و المداراة فی الحدود التی لا توقعه فی محذور المخالفة لأحکام اللّه و شرائعه..

3-و أما کونه لهم وزیرا خیر لهم منه أمیرا،فإنما لوحظ فیه حالتهم التی هم علیها،و التی لا یریدون الخروج منها،فإن إمارته سوف تصادم أهواءهم و رغباتهم،و لربما یزین لهم الشیطان أن یخرجوا علیه و یحاربوه.

و لا شک فی أن هذا سیؤدی بهم إلی الهلاک المحتم فی الدنیا و الآخرة..

فبقاءهم فی الدرجات الدنیا من المخالفة خیر لهم من أن ینتقلوا إلی الدرجات العلیا منها،التی هی غایة فی الخزی و الشقاء.

و ربما یکون المقصود إجراء الکلام حسب زعمهم و اعتقادهم،و وفق ما یفکرون به،و یرونه لأنفسهم،و هذا أسلوب معهود فی المحاورات..

و اللّه العالم بالحقائق..

تجنیات المعتزلی

قال المعتزلی:«هذا الکلام یحمله أصحابنا علی ظاهره،و یقولون:إنه «علیه السلام»لم یکن منصوصا علیه بالإمامة،و إن کان أولی الناس بها، لأنه لو کان منصوصا علیه لما جاز أن یقول:دعونی،و التمسوا غیری».

ثم ذکر أن الإمامیة قالوا فی تأویل هذا الکلام:

ألف:إنه أراد أن یقول:إنه سوف لا یسیر فیهم بسیرة الخلفاء، و یفضل بعضهم علی بعض فی العطاء.

ب:أن الکلام جار مجری التضجر و التسخط لأفعال الذین أعرضوا

ص :75

عنه فی السابق للأغراض الدنیویة.

ج:إنه کلام خرج مخرج التهکم،کقوله تعالی:ذق إنک أنت العزیز الکریم.أی بزعمک.

ثم قال:و اعلم أن ما ذکروه لیس ببعید أن یحمل الکلام علیه لو کان الدلیل قد دل علی ذلک،فأما إذا لم یدل علیه دلیل،فلا یجوز صرف اللفظ عن ظاهره (1).

و نجیب المعتزلی علی کلامه هذا:

بما ذکره العلامة المجلسی رضوان اللّه تعالی علیه،حیث قال ما محصله:

أولا: إن المعتزلی و أصحابه یقولون بأفضلیة علی«علیه السلام»علی غیره.و لکن کلامه هذا یقتضی أن تکون خلافته«علیه السلام»مرجوحة، و أن کونه وزیرا أولی من کونه أمیرا.و هذا ینافی القول بأفضلیته«علیه السلام»..لأن أفضلیته تعنی أنه لا یصح تفضیل المفضول علیه.

و لا یجوز للناس أن یعدلوا عنه إلی غیره.

و لا یجوز له هو«علیه السلام»أن یأمرهم بترکه،و التماس غیره،مع عدم ضرورة تدعو إلی ترک هذا الأفضل.

ثانیا: لنفترض أن الضرورة دعت إلی تقدیم المفضول،فلا فرق بین قول الإمامیة و قول غیرهم،إذ کما یجوز تقدیم المفضول علی الأفضل فی الإمامة الواجبة بالدلیل لأجل تلک الضرورة،کذلک یجوز تقدیم المفضول

ص :76


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 35 و بحار الأنوار ج 32 ص 37.

علی الأفضل فی الإمامة الواجبة بالنص-لأجل الضرورة أیضا.

فالتأویل لازم علی قول الإمامیة و المعتزلة علی حد سواء..

و لا نعلم أحدا قال بتفضیل غیره علیه،و رجحان العدول إلی أحد سواه فی ذلک الزمان.

ثالثا: إن ظاهر الکلام،بل صریحه،أنه«علیه السلام»حین قال لهم:

دعونی و التمسوا غیری قد بیّن:أن سبب قوله هذا هو أن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت،و أنهم مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان،و أنه إن أجابهم حملهم علی المحجة.

و ذلک یعنی:أن السبب هو وجود المانع من القبول،و لیس هو عدم النص و لا أنه لم یکن متعینا للإمامة،أو لم یکن أحق و أولی بها (1).

و کانه«علیه السلام»یقول لهم:إن تصمیمکم علی متابعة شهواتکم، و عدم تراجعکم عنه یجعل من الأفضل لکم ترکی،لأن إصرارکم هذا یمنع من قبولی ما تعرضونه علیّ.و أما بعد إصرارکم،فإن الموضوع یکون قد تغیر بسبب هذا الإصرار،و صار هذا القبول واجبا.

لعلی أسمعکم و أطوعکم

و من الواضح:أن قوله«علیه السلام»:«لعلی أسمعکم و أطوعکم» یشیر إلی أن الظروف کانت لا تزال تفرض المجارات فی هذا الأمر،رعایة

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 37 و 38.

لمصلحة الإسلام العلیا..کما أنه یشیر بکلمة«لعل»،إلی أن طاعته مشروطة بأمرین:

أحدهما:ما إذا تفاقم الأمر،إلی حد المساس بأسس الإسلام،و إلحاق ضرر به أعظم من ضرر مخالفتهم و معصیتهم.

الثانی: ما إذا کان عصیانهم لا یشکل أی خطر،بل یکون مفیدا فی تصحیح الخطأ،أو فی أی مجال آخر..کما جری حین مخالفته لعمر فی لباس إحرامه،و لعثمان فی إتمام الصلاة بمنی،حیث لم یترتب علی تلک المخالفة إلا ما هو خیر و صلاح للدین..

أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا

و قد ذکرنا أیضا:أنه«علیه السلام»أراد ب«الخیریة»فی قوله:أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا:أنهم إذا کانوا مصممین علی الاستمرار فی النهج الذی کرسه الخلفاء السابقون،و ظهرت بعض نتائجه فی عهد عثمان، و یریدون البیعة لعلی«علیه السلام»علی هذا الأساس،فمن الواضح:أن ذلک سوف یقود إلی أحداث بالغة الخطورة،لا یمکن تلافیها إلا بأن یصرفوا النظر عن علی«علیه السلام»الذی لن یرضی بأن یکون مطیة لهم لتنفیذ أهوائهم،و السیر فی طریق لا یرضاه اللّه سبحانه..

فترک علی«علیه السلام»لهم أوفق بما یطمحون إلیه،و یوفر علیهم مواجهة أخطار لا یحبون مواجهتها،و کونه-فی هذه الحال-وزیرا یشیر علی الأمیر بالحق،و یقلل من وقوع المخالفات،و یعلن حکم اللّه و یبینه لهم، و یقیم الحجة علیه و علیهم،و یواجههم بالحق،لیحیا من حیی عن بینة..إن

ص :78

هذا خیر لهم،بحسب ما یفکرون فیه،و یطمحون إلیه.و لیهلک من هلک عن بینة..

و هذا فی الحقیقة انصیاع لقاعدة الأهم و المهم،فإن حفظ الکیان العام من التصدع أهم من الوقوع فی مخالفة بعض الأحکام،شرط أن لا یتحول الانحراف و الباطل لیصبح هو الشرع و الحق.

و هذا إنما یصح فی صورة ما لو کانت وزارة علی«علیه السلام»تعطیه الفرصة فی بیان ما هو حق و شرع،و المنع من التباس الحق بالباطل..

کما أن هذا البیان و التصدی یصبح مشروعا و مطلوبا،و یکرّس فی الأمة علی أنه نهج و طریقة متبعة فی مجالات التعامل،و إجراء السیاسات العامة..

و الشاهد علی أن هذا هو ما یرمی إلیه«علیه السلام»:أنه حین بویع «علیه السلام»بادر طلحة و الزبیر،و من معهما إلی نکث البیعة،و خوض حرب طاحنة،ثم کان تمرد القاسطین و المارقین،لأنهم یریدون أن یکون علی«علیه السلام»کما کان عثمان و غیره لهم.

فظهر أن إمارته«علیه السلام»سوف تحمل معها مسؤولیات لا یحبون تحملها..لأن علیا«علیه السلام»لا یرضی إلا بمرّ الحق،و لن یقر له قرار حتی یحملهم علی الجادة..

إذا کان علی علیه السّلام أمیرا

لقد بات واضحا:أن تکلیف علی«علیه السلام»حین یکون إماما

ص :79

مبسوط الید یختلف عن تکلیفه حین تکفّ یده،و یغتصب حقه.فإذا أصبح إماما مبسوط الید صار مسؤولا عن کل ما یجری،و لا بد من متابعته و إقامة الحق و العدل بکل صورة ممکنة..و إن کان قد یحتاج إلی إجراء قاعدة الأهم و المهم فی بعض الموارد،و لکن لا بصورة انتقائیة،أو بدوافع شخصیة،بل لا بد أن ینبع المحرک و الداعی لاعتماد هذه القاعدة من المعطیات الواقعیة، وفق المعاییر و الموازیین الصحیحة،التی یعرفها علی«علیه السلام»أکثر من کل أحد.

أما حین یکون علی«علیه السلام»فی خارج دائرة الحکم،فإن مسؤولیاته تصبح مقصورة علی حفظ الشریعة و مصالح الأمة،بالمقدار الذی لا یخل بالکیان،و لا یسقطه،و تکون المعونة علی حفظه،و المشورة فی نطاق حفظ الدین،و صیانة أحکام الشریعة هی المجال المفتوح أمام حرکته العملیة«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

لهم الخیار

و لا بد من الإشارة هنا إلی أن قوله«علیه السلام»دعونی و التمسوا غیری،قد جاء علی سبیل إرجاع الخیار لهم،لأنهم هم الذین یقررون إن کانوا سیتخلون عن مطامعهم،و عن النهج الذی تکرس علی خلاف ما سنه اللّه و رسوله،أو لا یتخلون عنه.

فإن اختاروا التخلی عن ذلک و بایعوه کان لهم الفضل العظیم،و المقام الکریم عند اللّه،و کانت لهم السعادة و الفلاح،و السداد و النجاح فی الدنیا

ص :80

و الآخرة،کما أشار«علیه السلام»فی إحدی خطبه المذکورة فیما تقدم (1).

و إن أصروا علی متابعة طریقهم،فهم أمام خیارین

أحدهما:أن یصروا علی البیعة له«علیه السلام»،و حینئذ یتوجب علیهم أن یتحملوا أعباء و تبعات ما تجنیه أیدیهم،حیث سیجدون فی علی «علیه السلام»السد المنیع أمام أهوائهم و أطماعهم،حتی لو کلفه ذلک خوض اللجج،و بذل المهج،حین ینکثون بیعتهم و حین یبغون علیه، و یسعون للفساد فی الأرض..

الثانی: أن یصرفوا النظر عن البیعة له،و یرضوا به وزیرا معینا لهم فی دفع الأخطار عن الإسلام و أهله،و مشیرا علیهم بما هو حق و صدق،حین تجدی المشورة،أو مجاهرا بالحق و نصرته،و بإدانة الباطل و الإنحراف، بمقدار ما تیسّر و أفاد،و فی حدود حفظ الکیان العام..

ص :81


1- 1) راجع الخطبة المتقدمة.

ص :82

الفصل الثالث

اشارة

البیعة و تاریخها

ص :83

ص :84

کلام علی علیه السّلام

قال«علیه السلام»فی وصف بیعته بالخلافة:

«و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها.ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی انقطعت النعل،و سقطت الرداء،و وطئ الضعیف.

و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای أن ابتهج بها الصغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب (1).

و قال الجوهری:الهدجان:مشیة الشیخ.و هدج الظلیم:إذا مشی فی ارتعاش.و الکعاب:المرأة حین تبدو ثدیها للنهود (2).

ص :85


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 222 و بحار الأنوار ج 32 ص 51 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 149 و المسترشد للطبری ص 418 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 3.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 52 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 349 و 213 و کتاب العین للفراهیدی ج 3 ص 386 و معجم مقاییس اللغة ج 6 ص 44 و لسان العرب لابن منظور ج 2 ص 388 و ج 1 ص 719 و القاموس المحیط ج 1 ص 212.

و الهیم:العطاش.

و قال«علیه السلام»:«ثم استخرجتمونی أیها الناس من بیتی،فبایعتمونی علی شنأ منی لأمرکم،و فراسة تصدقنی عما فی قلوب کثیر منکم.و بایعنی هذان الرجلان فی أول من بایع-تعلمون ذلک-و قد نکثا و غدرا» (1).

و قال«علیه السلام»:«ثم إن الناس بایعونی غیر مستکرهین.و کان هذان الرجلان أول من فعل،علی ما بویع علیه من کان قبلی (2).

و قال«علیه السلام»:«أتیتمونی لتبایعونی،فقلت:لا حاجة فی ذلک.

و دخلت منزلی،فاستخرجتمونی،فقبضت یدی،فبسطتموها.و تداککتم علی حتی ظننت أنکم قاتلی،و أن بعضکم قاتل بعض.فبایعتمونی و أنا غیر مسرور بذلک،و لا جذل.

و قد علم اللّه سبحانه أنی کنت کارها للحکومة بین أمة محمد«صلی اللّه

ص :86


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 61 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 286 و نهج السعادة ج 1 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 307 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 72 و الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 234.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 72 عن أمالی الطوسی(ط 1)ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 718 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 4 ص 109 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 55 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 63 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 86.

علیه و آله».و لقد سمعته«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«ما من وال یلی شیئا من أمر أمتی إلا أتی به یوم القیامة مغلولة یداه إلی عنقه علی رؤوس الخلائق،ثم ینشر کتابه،فإن کان عادلا نجا،و إن کان جائرا هوی: (1)حتی اجتمع علی ملؤکم،و بایعنی طلحة و الزبیر،و أنا أعرف الغدر فی أوجههما و النکث فی أعینهما.ثم استأذنانی إلخ.. (2).

الإختصار المفید للشیخ المفید رحمه اللّه

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»ما یلی:

«قد ثبت بتواتر الأخبار و متظاهر الحدیث و الآثار:أن أمیر المؤمنین «علیه السلام»کان معتزلا للفتنة بقتل عثمان،و أنه بعد عن منزله فی المدینة لئلا تتطرّق علیه الظنون برغبته فی البیعة للإمرة علی الناس،و أن الصحابة لما کان من أمر عثمان ما کان التمسوه،و بحثوا عن مکانه حتی وجدوه، فصاروا إلیه و سألوه القیام بأمر الأمة،و شکوا إلیه ما یخافونه من فساد الأمة.

فکره إجابتهم إلی ذلک علی الفور و البدء،لعلمه بعاقبة الأمور و إقدام

ص :87


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 63 و نهج السعادة ج 1 ص 284 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 310 و الجمل لمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 144 و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 466.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 310 و بحار الأنوار ج 32 ص 63 و نهج السعادة ج 1 ص 284.

القوم علی الخلاف علیه و المظاهرة له بالعداوة له و الشنآن.

فلم یمنعهم إباؤه من الإجابة عن الإلحاح فیما دعوه إلیه،و ذکروه باللّه عز و جل و قالوا له:إنه لا یصلح لإمامة المسلمین سواک،و لا نجد أحدا یقوم بهذا الأمر غیرک،فاتق اللّه فی الدین،و کافة المسلمین.

فامتحنهم عند ذلک بذکر من نکث بیعته بعد أن أعطاها بیده علی الإیثار،و أومأ لهم إلی مبایعة أحد الرجلین،و ضمن النصرة لهما متی أرادوا إصلاح الدین و حیاطة الإسلام.

فأبی القوم علیه تأمیر من سواه و البیعة لمن عاداه.

و بلغ ذلک طلحة و الزبیر،فصارا إلیه راغبین فی بیعته،منتظرین للرضا بتقدمه علیهما و إمامته علیهما،فامتنع،فألحا علیه فی قبول بیعتهما له.

و اتفقت الجماعة کلها علی الرضا به و ترک العدول عنه إلی سواه، و قالوا:إن تجبنا إلی ما دعوناک إلیه من تقلید الأمر و قبول البیعة و إلا انفتق فی الإسلام ما لا یمکن رتقه،و انصدع فی الدین ما لا یستطاع شعبه.

فلما سمع ذلک منهم بعد الذی ذکرناه من الإباء علیهم،و الإمتناع لتأکید الحجة لنفسه بسط یده لبیعتهم،فتداکوا علیه تداک الإبل علی حیاضها یوم ورودها،حتی شقوا أعطافه،و وطأوا ابنیه الحسن و الحسین بأرجلهم،لشدة ازدحامهم علیه،و حرصهم علی البیعة له،و الصفقة بها علی یده،رغبة بتقدیمه علی کافتهم،و تولیته أمر جماعتهم،لا یجدون عنه معدلا، و لا یخطر ببالهم سواه لهم موئلا،فتمت بیعة المهاجرین و البدریین و الأنصار العقبیین المجاهدین فی الدین،و السابقین إلی الإسلام،من المؤمنین و أهل

ص :88

البلاء الحسن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من الخیرة البررة الصالحین.

و لم تکن بیعته«علیه السلام»مقصورة علی واحد أو اثنین أو ثلاثة و نحوها فی العدد».

إلی أن قال المفید«رحمه اللّه»:

«و إذا ثبت بالإجماع من وجوه المسلمین و أفاضل المؤمنین و الأنصار و المهاجرین علی إمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»و البیعة له علی الطوع و الإیثار.و کان العقد علی الوجه الذی ثبت به إمامة الثلاثة قبله عند الخصوم بالإختیار،و علی أوکد منه بما ذکرناه فی الرغبة إلیه فی ذلک، و الإجماع علیه ممن سمیناه من المهاجرین و الأنصار،و التابعین بإحسان، حسبما بیناه،ثبت فرض طاعته،و حرم علی کل أحد من الخلق التعرض لخلافه و معصیته،و وضح الحق فی الحکم علی مخالفیه و محاربیه إلخ.. (1)».

من المبایعین لعلی علیه السّلام؟!

لقد ذکر المفید أسماء عدد کبیر ممن بایع علیا«علیه السلام»بالخلافة فقال:

و نحن نذکر الآن جملة ممّن بایع أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الراضین بإمامته،الباذلین لأنفسهم فی طاعته،بعد الذی أجملناه من الخبر عنهم ممن یعترف المنصف بوقوفه علی أسمائهم،تحقیق ما وصفناه عن عنایتهم فی الدین،و تقدمهم فی الإسلام،و مکانهم من نبی الهدی.

و إن الواحد منهم لو ولی العقد لإمام لا نعقد الأمر به خاصة عند

ص :89


1- 1) الجمل ص 89-92 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 40-42.

خصومنا،فضلا عن جماعتهم،و علی مذهبهم،فیما یدعونه من ثبوت الإمامة بالإختیار و آراء الرجال.

و تضمحل بذلک عنده شبهات الأمویة فیما راموه من القدح فی دلیلنا بما ذکروه من خلاف من سموه حسبما قدمنا.

و من بایع أمیر المؤمنین بغیر ارتیاب و دان بإمامته علی الإجماع و الاتفاق،و اعتقد فرض طاعته و التحریم لخلافه و معصیته،و الحاضرون معه فی حرب البصرة ألف و خمسمائة رجل،من وجوه المهاجرین الأولین و السابقین إلی الإسلام،و الأنصار البدریین العقبیین،و أهل بیعة الرضوان من جملتهم سبعمائة من المهاجرین،و ثمانمائة من الأنصار سوی أبنائهم و حلفائهم،و موالیهم،و غیرهم من بطون العرب و التابعین بإحسان علی ما جاء به الثبت من الأخبار (1).

بیعة المهاجرین

فمن جملة المهاجرین:عمار بن یاسر،صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ولیه،و أخص الأصحاب کان به.و الثقة قبل البعثة و بعدها،و أنصر

ص :90


1- 1) راجع:الجمل للشیخ المفید ص 100 و 101 و(نشر مکتبة الداوری-قم- إیران)ص 49. و قال فی هامشه:أمالی الطوسی ج 2 ص 336 و قارن بکتاب سلیم ص 172 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 184 و مروج الذهب ج 2 ص 367 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 54 و تاریخ الإسلام ص 484 و بحار الأنوار ج 3 ص 215.

الناس له،و أشدهم اجتهادا فی طاعته،المعذب فی اللّه أبوه و أمه فی أول الإسلام،الذی لم یکن لأحد من الصحابة فی المحنة ما کان له،و لا نال أحد منهم فی الدین من المکروه و الصبر علی الإسلام کما ناله.

لم تأخذه فی اللّه لومة لائم،مقیم مع شدة البلاء علی الإیمان،الذی اختص من رسول اللّه بمدیح لم یسبقه فیها سواه من الصحابة (1)کلها،مع شهادته له بالجنة مع القطع و البیان لإنذاره من قتله،و التبشیر لقاتله بالنار، علی ما اتفق علیه أهل النقل من حملة الآثار.

فمن ذلک قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن الجنة لتشتاق إلی عمار،فإنها إلیه أشوق منه إلیها (2).

و قوله:بشر قاتل عمار و سالبه بالنار (3).

ص :91


1- 1) باستثناء سلمان الفارسی«رحمه اللّه».
2- 2) قال فی الهامش:قارن بسنن الترمذی ج 5 ص 626 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 137 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 142 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 104 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 574 و مجمع الزوائد ج 9 ص 344 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 189-200.
3- 3) مسند أحمد ج 4 ص 198 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 261 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 219 و الجوهرة ج 2 ص 261 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 582 و مجمع الزوائد ج 9 ص 297 و کنز العمال ج 11 ص 724 و الغدیر ج 9 ص 27 مع اختلاف یسیر.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:عمار جلدة بین عینی و أنفی (1).

و قوله:لا تؤذونی فی عمار (2).

و قوله:عمار ملئ إیمانا و علما (3).

فی أمثال ذلک من المدایح و التعظیمات التی اختص بها علی ما ذکرناه.

ثم الحصین بن الحرث بن عبد المطلب،و الطفیل بن الحرث،المهاجران البدریان،و مسطح بن أثاثة،و حجار بن سعد الغفاری،و عبد الرحمن بن جمیل الجمحی،و عبد اللّه و محمد ابنا بدیل الخزاعی،و الحرث بن عوف،

ص :92


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ح 2 ص 143 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 52 و نهج الحق ص 297 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و الدر المنثور ج 2 ص 174 و الغدیر ج 9 ص 215.
2- 2) جاء فی المستدرک ج 3 ص 389 عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«من یسب عمارا یسبه اللّه و من یعاد عمارا یعاده اللّه»و النظر أیضا مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 215.
3- 3) فضائل الصحابة ج 3 ص 858-859 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 52 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 392 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 139 و الإستیعاب ج 2 ص 478 و صفة الصفوة ج 1 ص 231 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 213 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 103 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 573 و کنز العمال ج 11 ص 724 و الغدیر ج 9 ص 24-25.مع اختلاف یسیر.

و أبو عابد اللیثی،و البراء بن عازب (1)،و زید بن صوحان،و یزید بن نویرة (2)،الذی شهد له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة،و هاشم بن عتبة المرقال،و بریدة الأسلمی،و عمرو بن الحمق الخزاعی.

و هجرته إلی اللّه و رسوله معروفة،و مکانه منه مشهور،و مدحه له مذکور.

و الحرث بن سراقة،و أبو أسید بن ربیعة (3)،و مسعود بن أبی عمر، و عبد اللّه بن عقیل،و عمر بن محصن،و عدی بن حاتم،و عقبة بن عامر.

و من فی عدادهم ممن أدرک عصر النبی کحجر بن عدی الکندی، و شداد بن أوس (4)فی نظرائهما من الأصحاب.

و أمثال من تقدم ذکره،من المهاجرین علی طبقاتهم فی التقی،و مراتبهم فی الدین،ممن یطول تعداد ذکره،و الکلام فیه.

ص :93


1- 1) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 1 ص 136 و الإصابة ج 1 ص 142.
2- 2) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.انظر:الإستیعاب ج 3 ص 655 و أسد الغابة ج 5 ص 122.
3- 3) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 3 ص 371 و الإصابة ج 3 ص 344.
4- 4) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 2 ص 135 و الإصابة ج 2 ص 139.
بیعة الأنصار

و من الأنصار:أبو أیوب،خالد بن زید صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،و أبو الهیثم بن التیهان،و أبو سعید الخدری،و عبادة بن الصامت،و سهل و عثمان ابنا حنیف،و أبو عباس الزرقی فارس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد،و زید بن أرقم،و سعد و قیس ابنا سعد بن عبادة،و جابر بن عبد اللّه بن حزام، و مسعود بن أسلم،و عامر بن أجبل،و سهل بن سعید،و النعمان بن حجلان،و سعد بن زیاد،و رفاعة بن سعد،و مخلد و خالد ابنی أبی خلف، و ضرار بن الصامت،و مسعود بن قیس،و عمر بن بلال،و عمار بن أوس، و مرة الساعدی،و رفاعة بن مالک الزرقی،و جبلة بن عمرو الساعدی، و عمر بن حزم،و سهل بن سعد الساعدی.

فی أمثالهم من الأنصار الذین بایعوا البیعتین،و صلوا القبلین، و اختصوا من مدایح القرآن و الثناء علیهم من نبی الهدی«علیه و آله السلام»مما لم یختلف فیه من أهل العلم اثنان،و ممن لو أثبتنا أسماءهم لطال بها الکتاب،و لم یحتمل استیفاء العدد الذی حددناه.

بیعة الهاشمیین

و من بنی هاشم:أهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مهبط الوحی و مختلف الملائکة:الحسن و الحسین سبطا الرحمة،و سیدا شباب أهل الجنة «علیهما السلام».

ص :94

و محمد بن الحنفیة،و عبد اللّه بن جعفر،و محمد و عون ابنا جعفر الطیار،و عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب ابن عم رسول اللّه،و الفضل و قثم و عبید اللّه بنو العباس،و عبد اللّه بن أبی لهب،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب،و عبد اللّه بن أبی سفیان بن الحرث بن عبد المطلب،و کافة بنی هاشم و بنی عبد المطلب.

بیعة باقی الشیعة

و من یلحق منهم بالذکر من أولیائهم،و علیه شیعتهم،و أهل الفضل فی الدین و الإیمان،و العلم و الفقه و القرآن،المنقطعین إلی اللّه تعالی بالعبادة و الجهاد و التمسک بحقائق الإیمان:

محمد بن أبی بکر ربیب أمیر المؤمنین و حبیبه،و محمد بن أبی حذیفة ولیه و خاصته المستشهد فی طاعته،و مالک بن الحرث الأشتر النخعی سیفه المخلص فی ولایته.

و ثابت بن قیس النخعی،و کمیل بن زیاد،و صعصعة بن صوحان العبدی،و عمر بن زرارة النخعی،و عبد اللّه بن أرقم،و زید بن الملفق، و سلیمان بن صرد الخزاعی،و قبیصة،و جابر،و عبد اللّه،و محمد بن بدیل الخزاعی،و عبد الرحمن بن عدیس السلولی،و أویس القرنی،و هند الجملی، و جندب الأزدی،و الأشعث بن سوار،و حکیم بن جبلة،و رشید الهجری، و معقل بن قیس بن حنظلة،و سوید بن الحارث،و سعد بن مبشر،و عبد اللّه بن وال،و مالک بن ضمرة،و الحارث الهمدانی،و حبة بن جوین العرنی.

ممن کانوا بالمدینة عند قتل عثمان،و أطبقوا علی الرضا بأمیر المؤمنین

ص :95

«علیه السلام»،فبایعوه علی حرب من حارب،و سلم من سالم،و أن لا یولوا فی نصرته الأدبار،و حضروا مشاهده کلها،لا یتأخر عنه منهم أحد حتی مضی الشهید منهم علی نصرته،و بقی المتأخر منهم علی حجته،حتی مضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لسبیله،و کان من بقی منهم بعده علی ولایته،و الإعتقاد بفضله علی الکافة بإمامته.

و إذا کان الأمر فی بیعته حسب ما ذکرناه،و إجماع من سمیناه و نعتناه، علی الرضا به و الطاعة له،و الإعتقاد کما وصفناه،بطل اعتراض المعترض فی ثبوت إمامته بتأخر من سمیناه من البیعة،و تفردهم عن الحرب معه، و وضح حصر عددهم.

و قلت:إن الإجماع کان من کافة أهل الهجرة علیه،إذ لو کان هناک سوی النفر المعدودین فی خلاف أمیر المؤمنین«علیه السلام»لشرکهم فی الرأی،و ذکرهم الناس فی جملتهم،و أحصوهم فی عددهم،و ألحقوهم بهم فیما انفردوا به من جماعتهم،و لم یکن لغیرهم ذکر فی ذلک.

فصح ما حکیناه من اتفاق المهاجرین و الأنصار،و أهل بدر،و أهل بیعة الرضوان،و التابعین بإحسان علی إمامته کما قدمناه فیما سلف، و ذکرناه،و المنة للّه» (1).انتهی کلام المفید«رحمه اللّه».

و إنما قال الشیخ المفید هذا علی سبیل التنزل،و إلا فإن ولایته حق، و طاعته واجبة،و لا یضر بذلک تفرق جمیع الخلق عنه.

ص :96


1- 1) راجع:الجمل للشیخ المفید ص 101-110 و(ط الداوری-قم)ص 50-59.
متی بویع علی علیه السّلام؟!

و قد قتل عثمان فی الثامن عشر (1)من ذی الحجة من سنة خمس و ثلاثین من الهجرة.

و قیل:فی یوم الأضحی (2).

و قیل:وسط أیام التشریق (3).

ص :97


1- 1) التنبیه و الإشراف ص 253 و سبل السلام ج 1 ص 44 و بحار الأنوار ج 31 ص 493 و 494 و ج 95 ص 195 و مجمع الزوائد ج 7 ص 232 و عمدة القاری ج 3 ص 5 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1044 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 441 و 442 و 451 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 206 و 210 و 516 و 517 و 518 و 522 و 525 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 16 و أسد الغابة ج 3 ص 382 و الإصابة ج 4 ص 379 و العدد القویة ص 200 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 433.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 253 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 129 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 169 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 516 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1239 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 264 و مجمع الزوائد ج 7 ص 232 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 442 و البدایة و النهایة ج 7-

و قیل:لثلاث عشرة أو لثمانی عشرة لیلة خلت من ذی الحجة (1).

و الذین قالوا:قتل یوم الأضحی استشهدوا بقول الفرزدق:

عثمان إذ قتلوه و انتهکوا

دمه صبیحة لیلة النحر (2)

و قول أیمن بن خریم:

تعاقد الذابحو عثمان ضاحیة

فأی ذبح حرام و یحهم ذبحوا (3)

3)

-ص 212 و ج 8 ص 221 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 433 و تهذیب الکمال ج 19 ص 454 و أسد الغابة ج 3 ص 382 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 513 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 79 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1044 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 131 و مسند أحمد ج 1 ص 74 و بحار الأنوار ج 31 ص 494 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 49 و 694 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 124 و 131 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 76.

ص :98


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 264 و 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 520 و 521 و راجع:جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و عن العقد الفرید ج 3 ص 311.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 253 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 169 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1239.
3- 3) التنبیه و الإشراف ص 253 و تهذیب الکمال ج 19 ص 459 و المعارف لابن قتیبة ص 198 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 31.

و بقول حسان بن ثابت:

ضحوا بأشمط عنوان السجود به

یقطع اللیل تسبیحا و قرآنا (1)

و لأجل ذلک بقی ثلاثة أیام بلا دفن،فلما دفن بویع علی«علیه السلام» (2).

و قیل:بویع بعد خمسة أیام من دفن عثمان (3).

ص :99


1- 1) التنبیه و الإشراف ص 253 و الفصول المختارة ص 258 و بحار الأنوار ج 38 ص 266 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1049 و جامع البیان ج 1 ص 66 و المحرر الوجیز ج 1 ص 56 و ج 5 ص 404 و التفسیر الکبیر للرازی ج 5 ص 94 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 298 و البحر المحیط ج 8 ص 379 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 52 و تفسیر الثعالبی ج 1 ص 151 و فتح القدیر ج 1 ص 182 و أسد الغابة ج 3 ص 383 و تهذیب الکمال ج 19 ص 458 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 189 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 462 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و 219 و 240 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 285 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 31.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن شرح العقائد العضدیة،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و الأخبار الطوال للدینوری ص 140 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 416.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن شرح العقائد العضدیة،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و کتاب الأربعین-

و قیل:بعد أربعة أیام (1).

و نقول:

1-ذکر هذا النص:أن بیعة علی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة..فإذا کان«علیه السلام»قد بویع بعد خمسة (2)أو ثلاثة أیام من قتل عثمان،فقتل عثمان کان فی الخامس عشر أو الثالث عشر من ذی الحجة.

2-إن ثمة خلافا فی تحدید یوم قتل عثمان..و قد تقدم:أن ثمة أقوالا بأنه فی الثامن عشر من ذی الحجة،أو فی الثالث عشر،أو فی وسط أیام التشریق.و هذا یتلاءم مع قولهم:إن علیا«علیه السلام»بویع فی الثامن عشر من ذی الحجة.

3-کما أن القول:بأن عثمان قتل فی الثامن عشر من ذی الحجة یتلاءم

3)

-للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371 و الغدیر ج 9 ص 93.

ص :100


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444 و عن مروج الذهب للمسعودی ج 2 ص 359.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371 و الغدیر ج 9 ص 93 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288 و الدرجات الرفیعة ص 107.

مع القول:بأن علیا«علیه السلام»قد بویع فی نفس یوم قتل عثمان (1).

و تتوافق هذه البیعة مع بیعة یوم الغدیر.

4-و أما الشعر المنسوب إلی الفرزدق،و أیمن بن خریم،و حسان، فیمکن أن یکون قد جاء علی سبیل المسامحة،و تصرفات الشعراء بهدف الإثارة،و تجییش العواطف باعتبار أنه قتل فی أیام العید.

لفتات فی تاریخ البیعة

إن هذا النص یصرح بأن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة،و هو نفس الیوم الذی نصب فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و أخذ له البیعة من الصحابة.

و لا شک فی أن هذا التوافق قد جاء برعایة الهیة،و خطة ربانیة،حیث لا بد أن یربط هؤلاء المبایعون-و خصوصا الصحابة منهم-بین بیعتهم له «علیه السلام»فی هذا الیوم هنا،و بیعتهم هم و سائر الصحابة له فی یوم

ص :101


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 277 عن المختصر الجامع،و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 3 ص 1121 و وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان ج 7 ص 217 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 483 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 365 و ج 30 ص 178 و 232 عن مروج الذهب(ط دار الأندلس-بیروت)ج 2 ص 349 و سعد السعود ص 170 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 437 و تهذیب الکمال ج 20 ص 487 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 297 و إسعاف المبطأ برجال الموطأ ص 79.

غدیر خم..

و لعلهم یقارنون بین نکث البیعة بعد غدیر خم بسبعین یوما،ثم نکث هؤلاء بیعته هذه.

هذا الذی سیعلنه نفس هؤلاء الذین یبایعونه الآن أول الناس بعد وقت یسیر قد لا یصل إلی سبعین یوما أیضا.

یوم البیعة لعلی علیه السّلام

و قالوا أیضا:فی یوم البیعة لعلی«علیه السلام»:«فلج موسی بن عمران علی السحرة،و أخزی اللّه عز و جل فرعون و جنوده من أهل الکفر و الضلال.

و فیه:نجی اللّه تعالی إبراهیم«علیه السلام»من النار،و جعلها بردا و سلاما،کما نطق به القرآن.

و فیه:نصب موسی بن عمران«علیه السلام»وصیه یوشع بن نون، و نطق بفضله علی رؤوس الأشهاد.

و فیه:أظهر عیسی وصیه شمعون الصفا.

و فیه:أشهد سلیمان بن داود«علیهما السلام»سائر رعیته علی استخلاف آصف وصیه«علیه السلام».

و فیه:نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و دل علی فضله بالآیات و البینات،و هو یوم کثیر البرکات».

ص :102

و فیه:بایع الناس علیا«علیه السلام»بالخلافة بعد قتل عثمان (1).

البیعة الأولی فی یوم الغدیر

و تقول بعض الروایات،مثل روایة أبی الملیح:إن البیعة لعلی«علیه السلام»حصلت فی یوم الغدیر..و کان أول من بایعه طلحة و الزبیر.

و غنی عن البیان:أنّ أبا بکر و عمر (2)کانا أوّل من بایع علیّا یوم الغدیر أیضا،ثم کانا أول من تراجع و أخذا الحق من أهله بالقوة و القهر.

و ها نحن نری طلحة و الزبیر أیضا أنهما کانا أوّل من بایع علیا یوم الغدیر فی سنة 35 للهجرة،ثم کانا أوّل من نکث،و قاتل علیا«علیه السلام»و سعی لاغتصاب الخلافة منه!!

ص :103


1- 1) العدد القویة فی المخاوف الیومیة ص 200 و 201 و بحار الأنوار ج 31 ص 493 و ج 95 ص 194 و ج 56 ص 92 عنه،و مسار الشیعة للمفید(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 40 و 41 و(ط سنة 1406 ه)ص 22.
2- 2) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 508 و 509 و(ط دار الکتاب العربی)ص 270 و عن الطبری فی کتاب الولایة،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر والطی.و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و الإحتجاج ج 1 ص 84 و الیقین لابن طاووس ص 360 و بحار الأنوار ج 37 ص 217 و التفسیر الصافی ج 2 ص 67 و نهج الإیمان لابن جبر ص 112 و العدد القویة للحلی ص 1183.
البیعتان:فی یوم النیروز!!کیف؟!

روی عن المعلی بن خنیس،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أن الیوم الذی بویع فیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»ثانیة کان یوم النیروز (1).

و فی روایة معلی بن خنیس عن الصادق حول یوم النیروز،قال«علیه السلام»:و هو الذی أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصحابه أن یبایعوا علیا «علیه السلام»بإمرة المؤمنین..

إلی أن قال:و هو الیوم الذی بویع لأمیر المؤمنین«علیه السلام»البیعة الثانیة..

إلی أن قال:و هو أول یوم من سنة الفرس» (2)

بل یقال:إن یوم النیروز هو الیوم العاشر من شهر أیار!! (3).

و فی نص آخر عن المعلی بن خنیس،عن الصادق«علیه السلام»،قال:

إن یوم النیروز هو الیوم الذی أخذ فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر

ص :104


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 35 و ج 56 ص 92 عن بعض الکتب المعتبرة.
2- 2) بحار الأنوار ج 56 ص 92 عن بعض الکتب المعتبرة،و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 422.
3- 3) بحار الأنوار ج 56 ص 116 و 117 و 122 و 123 عن ابن إدریس عن بعض أهل الحساب،و السرائر لابن إدریس ج 1 ص 315 و غنائم الأیام للقمی ج 1 ص 260.

المؤمنین«علیه السلام»العهد بغدیر خم،فأقروا له بالولایة،فطوبی لمن ثبت علیها،و الویل لمن نکثها..

إلی أن قال:و هو أول یوم من سنه الفرس (1).

قال المجلسی«رحمه اللّه»:«إن الضوابط الحسابیة-کما سیتضح-علی أن أول فروردین ماه الفرس(أی شهر الفرس)الموسوم بالنیروز عندهم کان فی السنة العاشرة من الهجرة قریبا من نزول الشمس أول برج الحمل.و کان ذلک موافقا لأواسط آذار من الرومیة.و مطابقا لثامن عشر ذی الحجة من العربیة، یوم عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بالولایة فی غدیر خم،بعد الرجوع من حجة الوداع.کما صرح به فی الروایة.

ثم فی السنة الحادیة عشرة منها،بعد رحلة النبی«صلی اللّه علیه و آله» انتقلت سلطة العجم إلی یزدجرد آخر ملوکهم،فأسقطوا ما مضی من السنة،و جعل یوم جلوسه أول فروردین،و یوم النیروز.و کان ذلک موافقا لأواسط حزیران و مطابقا للثانی و العشرین من ربیع الأول الخ..» (2).

و بعد ما تقدّم نقول:

إنّ بین واقعة الغدیر فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و البیعة لعلی

ص :105


1- 1) بحار الأنوار ج 56 ص 119 و راجع:الحدائق الناضرة ج 4 ص 215 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 173 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 288 و عوالی اللآلی ج 3 ص 41 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 421.
2- 2) بحار الأنوار ج 56 ص 123.

«علیه السلام»بالخلافة فی سنة خمس و ثلاثین،خمس و عشرون سنة و لا یمکن أن تکون کلتا الواقعتین قد حصلتا فی یوم النیروز و فی الثامن عشر من شهر ذی الحجة،إلا إذا أسقطنا ما أسقطه یزدجرد،إذ مع عدم الإسقاط المذکور لا یمکن حصول توافق للبیعتین فی یوم واحد إلا بعد ثلاث و ثلاثین سنة..و ذلک ظاهر.

دلالات تاریخ البیعة

تصرح روایة أبی الملیح (1)،و یصرح عدد من المؤرخین:

إن هذا النص یصرح بأن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة،و هو نفس الیوم الذی نصب فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و أخذ له البیعة من الصحابة.

و لا شک فی أن هذا التوافق قد جاء برعایة الهیة،و خطة ربانیة،حیث لا بد أن یربط هؤلاء المبایعون و خصوصا الصحابة منهم بین بیعتهم له «علیه السلام»فی هذا الیوم هنا،و بیعتهم هم و سائر الصحابة له فی یوم غدیر خم..

و لعلهم یقارنون بین نکث البیعة بعد غدیر خم بسبعین یوما،ثم نکث هؤلاء بیعته هذه.

ص :106


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253.

هذا الذی سیعلنه نفس هؤلاء الذین یبایعونه الآن أول الناس بعد وقت یسیر قد لا یصل إلی سبعین یوما أیضا.

أکثر من بیعة

و قد أظهرت النصوص المتقدمة أیضا أن طلحة و الزبیر قد بایعا علیا أکثر من مرة،فالأولی منها کانت فی حائط بنی مبذول،و کانت الثانیة فی المسجد.

و قد یظهر من روایة الشعبی المتقدمة:أنهم بایعوه فی سوق المدینة.

و فی النص المنقول عن أبی أروی:أنهم بایعوه عند بیت المال.

و فی نص آخر تقدم أیضا:أن البیعة کانت عند منبر الرسول.

و لا مانع من التعدد.فتکون هناک بیعة للخاصة،ثم تکون بیعة العامة..و ربما تکون بیعة لجماعة فی مکان،ثم بیعة لجماعة أخری فی مکان آخر.و لا سیما مع کثرة الناس..

أو أن البیعة قد تمت فی عدة أیام متتالیة،لأن یوما واحدا لا یکفی، و کان عمدتها ما حصل فی الیوم الأول.

مدة خلافة علی علیه السّلام

فی الصفوة:استخلف علی«علیه السلام»فی التاسع عشر من ذی الحجة سنة خمس و ثلاثین من الهجرة (1).

ص :107


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث-

و مدة خلافته ست سنین (1).

و قیل:خمس سنین و ستة أشهر (2).

و قال الدوانی:«فقام بأمر الخلافة ست سنین،و استشهد علی رأس ثلاثین سنة من وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و قیل:أن الثلاثین إنما تتم بخلافة أمیر المؤمنین حسن بن علی ستة أشهر بعد وفاة أبیه» (3).

و نقول:

فی هذا النص أمور غیر ظاهرة الوجه:

فأولا:تقدم:أن الأرجح هو أن علیا«علیه السلام»قد بویع فی الثامن عشر من ذی الحجة،فراجع..

ثانیا: إدعاؤه أن مدة خلافته«علیه السلام»ست سنین أو خمس سنین و ستة أشهر غیر ظاهر أیضا،و ذلک لما یلی:

1)

-العربی-بیروت-لبنان)ج 7 ص 253 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288 و سبل السلام للکحلانی ج 1 ص 44.

ص :108


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و مجمع الزوائد ج 9 ص 146 و المعجم الکبیر ج 1 ص 106 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 663 عن السیوطی فی القول الجلی فی فضائل علی(ط مؤسسة نادر للطباعة و النشر)ص 61.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن العقائد العضدیة للدوانی.

ألف:ما أبعد ما بین هذا القول و بین قول المحب الطبری:«کانت خلافته أربع سنین و سبعة أشهر و ستة أیام،و قیل ثمانیة،و قیل:ثلاثة أیام.

و قیل:أربعة عشر یوما» (1).

ثم ما أبعد بینه و ما بین ما فی تاریخ ابن عاصم:أنه«علیه السلام»توفی سنة تسع و ثلاثین (2)،مما یعنی:أنه بقی فی الخلافة ثلاث سنین و تسعة أشهر و نیفا (3).

و کذلک الأمر بالنسبة لقولهم:إن الثلاثین سنة إنما تتم بخلافة الإمام الحسن«علیه السلام»ستة أشهر بعد استشهاد علی«علیه السلام».

ب:کیف یمکن أن تکون مدة خلافته«علیه السلام»ست أو خمس سنین و ستة أشهر إذا کانت خلافته قد بدأت فی الثامن عشر من ذی الحجة، و کان استشهاده فی الحادی و العشرین من شهر رمضان سنة أربعین،فإن هذا یحتم أن تکون مدة خلافته«علیه السلام»أربع سنوات و تسعة أشهر و نیفا.

بل إن ذلک یظهر:أن ما ذکر الطبری فی ذخائر العقبی-من أن خلافته «علیه السلام»کانت أربع سنوات و سبعة أشهر إلخ..-قد تعرض لتصحیف من قبل الکتّاب،و أن سبعة هی فی الحقیقة تسعة،غیّرها الکتّاب بسبب عدم النقط..

ص :109


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 116.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 283
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 283

ص :110

الفصل الرابع

اشارة

البیعة:حدیث..و روایة..

ص :111

ص :112

صیغة البیعة

و قد دلنا ما جری للإمام الرضا«علیه السلام»حین بویع بولایة العهد علی أمور هامة ترتبط بصیغة البیعة،و بصحة بعض صیغها و بطلانه، فلاحظ ما یلی:

1-قال أبو الفرج عن البیعة للإمام الرضا«علیه السلام»بولایة العهد:«فلما کان ذلک الیوم رکب الناس من القواد و القضاة،و غیرهم من الناس فی الخضرة،و جلس المأمون،و وضع للرضا و سادتین عظیمتین حتی لحق بمجلسه و فرشه.و أجلس الرضا علیهما فی الخضرة،و علیه عمامة و سیف.

ثم أمر ابنه العباس بن المأمون فبایع له أول الناس،فرفع الرضا یده، فتلقی بظهرها وجه نفسه و ببطنها وجوههم.

فقال له المأمون:ابسط یدک للبیعة.

فقال له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هکذا کان یبایع،فبایعه الناس (1).

ص :113


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 563 و 564 و(ط 2 المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه-

2-روی:أن الناس کلهم بایعوا للإمام الرضا«علیه السلام»فی ذلک المجلس،فکانوا یصفقون بأیمانهم علی یمینه من أعلی الإبهام إلی الخنصر، و یخرجون،حتی بایع فی آخر الناس فتی من الأنصار،فصفق بیمینه من أعلی الخنصر إلی أعلی الإبهام،فتبسم أبو الحسن الرضا«علیه السلام»ثم قال:«کل من بایعنا بایع بفسخ البیعة غیر هذا الفتی،فإنه بایعنا بعقدها».

فقال المأمون:و ما فسخ البیعة و ما عقدها؟!

قال أبو الحسن«علیه السلام»:عقد البیعة هو من أعلی الخنصر إلی أعلی الإبهام.و فسخها من أعلی الإبهام إلی أعلی الخنصر.

قال:فماج الناس فی ذلک،و أمر المأمون بإعادة الناس إلی البیعة علی ما وصفه أبو الحسن«علیه السلام».

و قال الناس:کیف یستحق الإمامة من لا یعرف عقد البیعة؟!إن من علم لأولی بها ممن لا یعلم.

قال فحمله ذلک علی ما فعله من سمه (1).

1)

-1965 م)ص 376 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 369 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1376 ه 1956 م)ج 3 ص 473 و بحار الأنوار ج 49 ص 146 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 261 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 100 و 121 و أعیان الشیعة ج 2 ص 19 و إعلام الوری ج 2 ص 73 و الدر النظیم ص 679 و کشف الغمة ج 3 ص 70.

ص :114


1- 1) بحار الأنوار ج 49 ص 144 و ج 64 ص 184 و 185 و علل الشرائع ج 1-

و نقول:

ألف:قد تضمنت الروایتان حدثین هامین حصلا فی مجلس البیعة للإمام الرضا«علیه السلام»،و قد أشارت أولاهما إلی أحدهما،و الثانیة إلی الحدث الآخر.

و نحن نشیر إلی کل واحدة منهما علی النحو التالی:

ألف:بالنسبة للروایة الأولی نقول:

1-من الواضح:أن نفس اختیار المأمون العباسی،الذی أوغل آباؤه فی دماء آل أبی طالب أیّما إیغال،حتی لقد أنسوا الناس ما فعله بنو أمیة فیهم؛ إن هذا الإختیار کان مثیرا إلی أقصی درجات الإثارة،و هو یهم کل فرد فرد فی أقطار الدولة الإسلامیة من أقصاها إلی أقصاها،و سیهتمون برصد کل حرکة تجری فی مجلس البیعة،و قبله و بعده،بدقة متناهیة،و سیسعون إلی فهم مرامیه و معانیه بعمق،و ستطیر الأخبار بکل حرکة،و لفتة فی کل اتجاه.

2-إذا رأی الناس أن أول حرکة فی البیعة و فی أبسط حالاتها،و هو

1)

-ص 228 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه 1966 م)ج 1 ص 239 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 238 و(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1404 ه 1984 م)ج 1 ص 265 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة سنة 1376 ه 1956 م)ج 3 ص 477 و 478 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 101 و 128 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 60 و شرح میمیة أبی الفراس ص 204.و علل الشرائع،و عیون أخبار الرضا،و نور الأبصار،و نزهة الجلیس.

ص :115

رفع الید،أو بسطها قد جاءت مغایرة لما عرفوه و ألفوه،و ظهر لهم أن الخلیفة و أسلافه کانوا یجهلون وجه الصواب فیها،فإن ذلک سیثیر لدیهم سیلا من الأسئلة،و سیرفد مخیلتهم بکثیر من الصور المتزاحمة عن مدی صحة خلافة المأمون،و خلافة أسلافة،و عن جامعیتها لشرائط القبول و عدمه.

3-یؤکد مشروعیة هذه الخواطر أن جهل الخلیفة و أسلافة قد ظهر فی أمر فعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات عدیدة مع ألوف من المسلمین المنتشرین فی أقطار الدولة الإسلامیة،فإنه قد بایعه المسلمون عدة مرات،بدأ من بیعتی العقبتین الأولی و الثانیة،ثم بیعة الرضوان،انتهاء ببیعة الغدیر التی یقال:إن الذین حضروها و شارکوا فیها و مارسوها قد أنافوا علی المائة و عشرین ألفا،اجتمعوا إلیه من کل بلد،و صقع،و حی،و عشیرة دخل الإسلام إلیه و إلیها.

فإذا کان بدء البیعة فی شکلها الظاهری،و فی حرکتها الأولی قد جاء خطأ،فما بالک بسائر تفاصیلها.

و یؤکد هذه الحقیقة نفس اعتراض المأمون و طلبه من الإمام أن یبسط یده للبیعة.

فأجابه«علیه السلام»بقوله:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هکذا کان یبایع.

ب:و أما بالنسبة للحدث الآخر الذی تضمنته الروایة الثانیة،فنقول:

1-إنه بالرغم من أن بیعة الناس کانت بفسخ البیعة،فإن الإمام«علیه

ص :116

السلام»لم یبادر إلی التصحیح و التوضیح من أول الأمر،بل سکت إلی أن بایع جمیع الناس،بما فیهم القواد و القضاة و تحقق من فسخ بیعتهم للمأمون أولا،و له هو«علیه السلام»ثانیا.و بایعه آخر شخص بعقد البیعة،فحینئذ قال«علیه السلام»ما قال.

و بذلک وجد المأمون نفسه معزولا عن مقام الخلافة تلقائیا،و لم یعد له بیعة عند أحد،حتی و لو موهومة.و هذا یعد کارثة بالنسبة إلیه.

2-قد ظهر لکل أحد أن سبب هذا المأزق الذی وقع فیه المأمون هو جهله،و عدم معرفته بکیفیة عقد البیعة الشرعیة،و أصبح هو بحاجة إلی التماسها من الناس الذین یمکن أن لا یعطوها له بعد أن أصبحوا فی حل منها إلا بالتذرع بالقوة و البطش،و الإکراه،و هو یرید أن یتظاهر بخلاف هذا.

3-ظهر أیضا:أن البیعة لأسلافه کانت فسخا للبیعة لا عقدا لها.

4-إنه لم یعد له أی فضل أو منة علی الإمام الرضا«علیه السلام»،بل صار مصیر خلافته مرتبطا باختیار الناس،کما أنه لم یعد هو الذی جعل ولایة العهد له«علیه السلام».

5-إذا کان المأمون یحتج بأسلافه،و یعتمد علی نظریة إرث الخلافة منهم،فقد ظهر أن أسلافه قد فرطوا بهذا الأمر،بسبب جهلهم،و أفسحوا المجال للناس بفسخ بیعتهم لهم و له مرة بعد أخری.

6-إن أمر المأمون بإعادة البیعة فضیحة ما بعدها فضیحة،حیث لا یمکن التغاضی عن بیعة أی فرد منهم،و إعادة البیعة سوف یعرّف کل فرد فرد بأنه هو المتفضل علی المأمون،و أنه إن کان هناک عهد موهوم،فقد زال.

ص :117

7-إن إعادة البیعة تشتمل علی اعتراف من المأمون بفسخ البیعة فعلا، کما أنه لو لم یفعل ذلک،فإن شیوع هذه الکلمة عن الإمام«علیه السلام» سیؤدی إلی زلزلة الأرض تحت قدمیه،و إلی بلبلة کبیرة،و إفساح المجال أمام التشکیک،و سیسهل علی مناوئی المأمون تحویل ولاء الناس عنه إلی غیره،ما دام أن أصل البیعة صار موضع ریب و شک،لا سیما علی لسان نفس الذی رضیه المامون شریکا له فی الحکم.

طلحة أول من بایع

عن أبی الملیح قال:خرج علی«علیه السلام»إلی السوق،و ذلک یوم السبت لثمانی عشرة خلت من ذی الحجة-فاتبعه الناس،و بهشوا (1)فی وجهه، فدخل حایط بنی عمرو بن مبذول.و قال لأبی عمرة بن محصن:أغلق الباب.

فجاء الناس،فقرعوا الباب،فدخلوا،و فیهم طلحة و الزبیر،فقالا:یا علی،أبسط یدک.

فبایعه طلحة و الزبیر.

فنظر حبیب بن ذؤیب إلی طلحة حین بایع،فقال:أول من بدأ بالبیعة ید شلاء.لا یتم هذا الأمر.

و خرج علی إلی المسجد،فصعد المنبر و علیه إزار و طاق (2)و عمامة خز،

ص :118


1- 1) بهشوا:بهش؛إذا تهیأ للضحک،فأصل البهش:الإقبال علی الشیء.
2- 2) الطاق:الطیلسان.

و نعلاه فی یده،متوکئا علی قوس،فبایعه الناس و جاؤوا بسعد،فقال علی «علیه السلام»:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس،و اللّه ما علیک منی بأس.

قال:خلوا سبیله،و جاؤوا بابن عمر،فقال:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس.

قال:ائتنی بحمیل.

قال:لا أری حمیلا.

قال الأشتر:خلّ عنی أضرب عنقه.

قال علی«علیه السلام»:دعوه،أنا حمیله،إنک ما علمت لسیّء الخلق صغیرا و کبیرا (1).

و نقول:

یرجی إمعان النظر بالأمور التالیة:

اغلق الباب

إنه«علیه السلام»أمرهم باغلاق الباب،لیفهمهم:أن رفضه البیعة لیس مجرد کلام یطلقه علی سبیل المجاملة و التعزز،بل هو رفض له مبرراته

ص :119


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253.

الحقیقیة.و ها هو یؤکد لهم ذلک بتواریه عنهم داخل البستان،ثم یأمره بإغلاق الباب فی وجههم،لیقطع الطریق علی أهل الکید و الشنآن،لکی لا یشیعوا أنه«علیه السلام»هو الذی دعاهم إلی ذلک المکان،المنعزل عن الناس،لینفرد بهم،و لیفرض علیهم قراره،و رأیه..

فإغلاق الباب،ثم قرع الناس له،و استفتاحهم یدل علی أنهم هم الذین کانوا یطلبونه،و یسعون خلفه من مکان إلی مکان،حتی وجدوه فی هذا المکان،الذی آثر أن یختفی به عنهم..

و یلاحظ:أن النص لم یصرح بأن الباب قد فتح لهم من قبل أصحاب القرار فی فتحه و غلقه.و لا أشار إلی استئذان الناس بالدخول،فحصلوا علی الأذن ممن یحق له أن یأذن،و أن لا یأذن..

بل النص یقول:قرعوا الباب،فدخلوا،فلعلهم تکاثروا علی الباب، و عالجوه و فتحوه،و دخلوا من غیر اذن.

و لعل الراوی اختصر الکلام،و طوی بعضه اعتمادا علی معرفة الناس بالحال التی جرت علیها الأمور..

و ظاهر النص:أن البیعة الأولی کانت فی داخل ذلک البستان.

تشاؤم لا مورد له

لقد خاب فأل حبیب،و تم الأمر لعلی«علیه السلام»،و حارب أعداء اللّه.و قام بالأمر أکثر من خمس سنوات..

و نکث الناکثین لبیعته،و حرب القاسطین و المارقین له لا یضره«علیه

ص :120

السلام»..کما لم یضر النبی«صلی اللّه علیه و آله»حربه للمشرکین فی بدر و أحد،و الأحزاب،و حنین،و سواها..و کذلک حربه للیهود فی فینقاع، و النضیر و خیبر.و حربه للنصاری فی مؤتة..

و هذا الحال ینسحب علی الکثیرین من الحکام و الخلفاء الذین حاربوا من اعتبروهم اعداء لهم..سواء أکانوا محقین فی حربهم أم مبطلین..

الید الشلاء

زعموا:أن طلحة کان أول من بایع علیا«علیه السلام»،و کانت یده شلاء..فنظر إلیه حبیب بن ذؤیب،فقال:أول من بدأ بالبیعة ید شلاء.لا یتم هذا الأمر (1).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»صعد المنبر،فصعد إلیه طلحة بن عبید اللّه،فصفق علی یده،و رجل من بنی أسد یزجر الطیر قائم ینظر إلیه.

ص :121


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و 456 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 351 و راجع:تاریخ مختصر الدول ص 105 و نهایة الأرب ج 20 ص 10 و بحار الأنوار ج 32 ص 7 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 و راجع:العقد الفرید ج 4 ص 310 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 66 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة ج 7 ص 238 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253 و تذکرة الخواص ج 1 ص 347 و أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 205 و 206 و راجع:الفصول المختارة ص 181 و 182.

فلما رأی أول یده صفقت علی ید أمیر المؤمنین«علیه السلام»ید طلحة، و هی شلاء قال:إنا للّه،و إنا إلیه راجعون.أول ید صفقت علی یده شلاء یوشک أن لا یتم هذا الأمر.

ثم نزل طلحة و الزبیر،و بایعه الناس بعدهما (1).

و نقول:

إن هذا الحدیث یستوقفنا من جهات:

أولا: هل الذی تطیر بالید الشلاء هو حبیب بن ذؤیب أو قبیصة بن ذؤیب،أو قبیصة بن جابر (2).أو رجل من بنی أسد؟!

ثانیا: إن هذا التطیر لا أثر له،فقد تم الأمر لعلی«علیه السلام»، و حارب أعداءه،و حکم الناس عدة سنوات،ثم تم الأمر لولده الحسن من بعده.

ثالثا: ورد النهی عن الطیرة،و التطیر.و قد روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان لا یتطیر من شیء (3).و کان«صلی اللّه علیه و آله»یحب الفأل

ص :122


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 130 و(ط مکتبة الدواری-قم)ص 65 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ح 4 ص 7 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و 456 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 194.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 246 و أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 205 و 206.
3- 3) مسند أحمد ج 1 ص 257 و 304 و 319 و ج 5 ص 347 و مجمع الزوائد ج 8-

الحسن،و یکره الطیرة (1).

و حدیث:لا عدوی و لا طیرة روی فی صحاح أهل السنة و غیرها (2).

3)

-ص 47 و مسند أبی داود الطیالسی ص 350 و أمالی المحاملی ص 281 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 114 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 136 و فیض القدیر ج 5 ص 183 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 255 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 2 ص 231 و سن أبی داود(کتاب الطب)باب 24.

ص :123


1- 1) راجع:مکارم الأخلاق،الطبعة الأولی ج 1 ص 191 و البحار ج 92 ص 2 و 3 و فی ج 74 ص 165:إن اللّه تعالی یحب الفأل الحسن،و عوالی اللآلی ج 1 ص 291 و میزان الحکمة ج 2 ص 1760 و ج 3 ص 2348 و مسند أحمد ج 2 ص 332 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 117 و عن فتح الباری ج 10 ص 181 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 225 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 49 و شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 230 و موارد الظمآن ص 346 و الجامع الصغیر ج 5 ص 294 و کنز العمال ج 7 ص 136 و ج 10 ص 115 و فیض القدیر ج 5 ص 294 و کشف الخفاء ج 1 ص 66 و معجم البلدان ج 5 ص 102 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 117 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 293.
2- 2) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 7 ص 17 و 27 و 31 و 32 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 31 و 32 و 33 و 34 و مسند أحمد ج 1 ص 180 و 269 و ج 2 ص 24 و 153 و 222 و 420 و 434 و 507 و ج 3 ص 130 و 154 و 173 و 178 و 251 و 276 و 278 و 293 و سنن ابن ماجة ج 1-

رابعا:إن صح هذا الحدیث،فلا بد أن یحمل علی أنه قیل من عدو و حاقد،أو معاند یرید أن یضعف أمر علی«علیه السلام»،و یزعزع ثقة الناس بحکومته.

علی علیه السّلام یخبر..و لا یتطیر

و روی عن علی«علیه السلام»أیضا:أن أول من صعد المنبر طلحة، فبایعه بیده.و کانت أصابعه شلاء،فتطیر منها علی«علیه السلام»،فقال:ما أخلقها أن تنکث.

ثم بایعه الزبیر و سعد،و أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمیعا (1).

2)

-ص 34 و سنن أبی داود ج 2 ص 231 و 232 و سنن الترمذی ج 3 ص 85 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 216 و ج 8 ص 139 و بحار الأنوار ج 60 ص 18 و 315 و ج 62 ص 82 و ج 72 ص 131 و ج 55 ص 318 و کنز العمال (ط الهند)ج 10 ص 68-73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 506 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 370 و الأمالی للمرتضی ج 2 ص 44 و ج 4 ص 110 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 281 و مصادر أخری کثیرة.

ص :124


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و المعیار و الموازنة ص 22 و 51 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 66 و العقد الفرید ج 3 ص 311 و المناقب للخوارزمی ص 49 و أسد الغابة ج 4 ص 31 و کشف الغمة ج 1 ص 150 و تذکرة الخواص ج 1 ص 346 و جواهر المطالب للباعونی

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«ید شلاء،أمر لا یتم.ما أخلقه أن ینکث بیعته» (1).

و نقول:

أولا: إن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یتطیر بعد أن ورد النهی عن الطیرة (2)کما تقدم.

1)

ج 1 ص 294.

ص :125


1- 1) راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 346.
2- 2) راجع:باب النهی عن الطیرة فی بحار الأنوار ج 55 ص 312 فما بعدها.. و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 361 باب استحباب ترک التطیر و الخروج یوم الأربعاء و نحوه خلافا علی أهل الطیرة،و توکلا علی اللّه..و (ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 262 و راجع:و مسند أبی داود ص 150 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 313 و مسند أحمد ج 3 ص 477 و ج 5 ص 60 و سنن أبی داود ج 2 ص 230 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 139 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 225 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 502 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 369 و ریاض الصالحین للنووی ص 654 و موارد الظمآن ج 4 ص 414 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 196 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 879 و تهذیب التهذیب ج 3 ص 60 و تهذیب الکمال ج 7 ص 474 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 173 و کشاف القناع للبهوتی ج 6 ص 394 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 350 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 340-

ثانیا:لا مجال للقبول بأنه«علیه السلام»قد قال ذلک حین البیعة حتی علی سبیل الإخبار بالغیب،لأن ذلک خلاف الحکمة و خلاف السیاسة، و لا یرضاه منه عقلاء الناس،بل یعتبرونه عدوانا علی طلحة،و اتهاما بلا مبرر معقول أو مقبول.

و سیکون طلحة معذورا حین یکون سلبیا-إلی حد ما-فی تعامله مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

و ربما یکون هذا من دواعی التصرف أو الجعل و التزییف فی هذه القضیة.

ثالثا: إن القول بأنه«علیه السلام»قد تطیر إنما هو اجتهاد من الراوی و تکهن و رجم بالغیب،لأن اللّه تعالی لم یطلعه علی قلب علی«علیه السلام» لیری فیه التطیر أو غیره..

فإن کان«علیه السلام»قد قال شیئا یشیر إلی ذلک،فلا بد أن یکون بعد أن ظهرت بوادر النکث لدی طلحة،و ذلک حین خرج إلی مکة.أو فی مناسبة أخری..تشیر إلی الشروع فی مقدمات إعلان العصیان.

لباس علی علیه السّلام

و قد لفت نظرنا:الکیفیة التی ظهر فیها أمیر المؤمنین«علیه السلام» حین البیعة فی المسجد..فکان لباسه«علیه السلام»فی غایة التواضع

2)

-و الغدیر ج 3 ص 44 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسید الطباطبائی ص 135 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 308.

ص :126

و البساطة،لیس فیه أی شیء یشیر إلی مظهر غیر عادی،أو یختلف عن مظهره فی سائر الأیام..بل لعله أضاف إلی ذلک المظهر الطبیعی أنه جاء إلی المسجد و نعلاه فی یده متوکئا علی قوس،ربما لیشیر إلی ما ینتظرهم من مسؤولیات و مهمات،ربما تحتاج إلی استعداد،و إعداد للقوة..و تهیئة لأسبابها..

جاؤوا بسعد و بابن عمر!!

و قد أوحت روایة أبی الملیح:بأن ثمة ممارسة لأسالیب الترهیب و القهر ضد الناس،حیث قالت:جاؤوا بسعد،فقال علی«علیه السلام»:بایع.

إلی أن قالت:و جاؤوا بابن عمر،فقال:بایع.الخ..و إنهما قد امتنعا عن البیعة..و أن الأشتر«رحمه اللّه»قال:خل عنی أضرب عنقه.

و لا شک فی أن هذا من التزویر الرخیص و الکذب الصراح..

فأولا:ذکرنا فی موضع آخر:أن جمیع الصحابة و غیرهم ممن کان فی المدینة قد بایع مختارا..

ثانیا: إن الروایة نفسها تدل علی ما نقول.فقد قالت:إنه«علیه السلام»جاء متوکئا علی قوس،فبایعه الناس.فجاؤوا بسعد،فقال علی «علیه السلام»:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس..و کذلک قال ابن عمر.

فإذا کان الناس قد بایعوا فما معنی هذا التعلل من سعد،و من ابن عمر؟!

ص :127

و قد کان المفروض-حسب سیاق الروایة-هو أن یجیبهما علی«علیه السلام»بقوله:ألا تریان الناس قد بایعوا؟!فما معنی هذا التعلل منکما؟!

ثالثا: لا معنی لقول الأشتر:خل عنی أضرب عنقه،فإن أحدا لم یکن ممسکا بالأشتر لیصح قوله:خل عنی الخ..إذ التعبیر المناسب فی مثل هذه الحال هو أن یقول:خلنی..أو ائذن لی أضرب عنقه.

رابعا: إن علیا«علیه السلام»قد اشترط علیهم أن یبایعوه طائعین، فکیف یقول الأشتر هذا القول مع وجود هذا الإشتراط؟!ألا یخشی من أن یتخلی علی«علیه السلام»عن هذا الأمر،بحجة أنهم قد نقضوا ما اشترطه علیهم فی أول لحظة؟!

و لماذا لم یعترض علی«علیه السلام»علی الأشتر،و لم یتهدده بذلک؟!

بیعة الزبیر و طلحة لعلی علیه السّلام

سبق أن قلنا:إن عمر بن الخطاب بایع أبا بکر لیکون له الأمر من بعده.فکان الأمر کذلک،حتی إن عثمان کتب اسم عمر فی وصیة أبی بکر فی حال غشیة أبی بکر،فلما أفاق لم یعترض علیه،بل أید و أکد..

و إنما فعل عثمان ذلک،لأنه أراد أن یرد له عمر هذا الجمیل من بعده، فکان له ذلک..فدبر أمر الشوری،و جعل ابن عوف حکما.

فحکم ابن عوف لعثمان أیضا،لیرد إلیه عثمان الأمر أیضا من بعده، و یکون شریکه فیه،کما کان عمر مع أبی بکر فخاب فأله،و تلاشی أمله..

و کان عمر قد حذر عثمان من أن یقدم أقاربه علی غیرهم-و لعل عمر

ص :128

یقصد بذلک الغیر ابن عوف نفسه-فلم تنفع وصیة عمر هذه،و اختار أقاربه،و قدمهم بالفعل..

و ربما یکون تحذیر عمر لعثمان من ذلک خوفا من أن تصل الأمور إلی حد ینتقض الأمر علی عثمان،و تفلت الأمور من یده،و ینتقض الأمر علی معاویة بسبب حمل عثمان علی رقاب الناس،حیث یظهر من بعض النصوص أن عمر کان له هوی بمعاویة.و یجب أن یصل الأمر إلیه فخاف أن تجری الأمور بعکس ذلک.

و مهما یکن من أمر،فإن ابن عوف لما أدرک أنه لن یصل إلی ما أمّل، نابذ عثمان،و صار یسعی فی عزله إلی أن مات قبله..و تحقق مصداق قول علی«علیه السلام»لهما:«دق اللّه بینکما عطر منشم».

ثم قتل طلحة و الزبیر عثمان،طمعا فی أن یکون لهما الأمر من بعده أیضا،فوجدا أن ذلک مستحیل مع وجود علی«علیه السلام»،فإن الناس تداکوا علیه لبیعته،حتی لقد کاد بعضهم یقتل بعضا.فاضطرا إلی أن یبایعاه،علی أمل أن یشرکهما فی شیء مما فی یده،ثم أن یکون لهما الأمر من بعده.

فلما وجدا أن آمالهما تتبخر أیضا،نابذاه و اتهماه،و حارباه.و قد صرح الزبیر بقوله:ما اللوم إلا علینا،کنا معه أهل الشوری ثلاثة(و هم:طلحة و الزبیر و سعد بن أبی وقاص)،فکرهه أحدنا-یعنی سعدا-و بایعناه، فأعطیناه ما فی أیدینا،و منعنا ما فی یده،فأصبحنا قد أخطأنا الیوم ما رجوناه

ص :129

أمس،و لا نرجو غدا ما أخطأنا الیوم (1).

طلب و رفض

قال الیعقوبی ما ملخصه:

و قد بایعه«علیه السلام»الناس إلا ثلاثة من قریش:مروان بن الحکم، و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة،و کان لسان القوم،فقال له:یا هذا، إنک قد وترتنا جمیعا:أما أنا فقتلت أبی یوم بدر صبرا.و أما سعید فقتلت أباه یوم بدر،و کان أبوه نور قریش.و أما مروان فشتمت أباه،و عبت علی عثمان حین ضمه إلیه.

إلی أن قال:و تبایعنا علی أن تضع عنا ما أصبنا،و تعفی لنا عما فی أیدینا، و تقتل قتلة صاحبنا.

فغضب علی«علیه السلام»و قال:أما ذکرت من وتری إیاکم،فالحق وترکم.و أما وضعی عنکم ما أصبتم،فلیس لی أن أضع حق اللّه.

و أما إعفائی عما فی أیدیکم،فما کان للّه و للمسلمین،فالعدل یعدل بینکم.

و أما قتلة عثمان،فلو لزمنی قتلهم الیوم لزمنی قتالهم غدا.

و لکم أن أحملکم علی کتاب اللّه و سنة رسوله،فمن ضاق علیه الحق،

ص :130


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 42 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 51 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 71.

فالباطل علیه أضیق،و إن شئتم فالحقوا بملاحقکم (1).

و قال المعتزلی:«قد کان عثمان أقطع کثیرا من بنی أمیة،و غیرهم من أولیائه و أصحابه قطائع من أرض بیت المال،صلة لرحمه» (2).

و قال ابن أعثم:

و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»بعث إلی مروان بن الحکم،و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة،فقال لهم:ما لی أراکم قد أبطأتم عن بیعتی؟!

قال:فتکلم الولید بن عقبة،فقال:یا أبا الحسن،إنک و ترتنا بأجمعنا، أما أنا فقتلت أبی صبرا یوم مکة (3)،و خذلت أخی عثمان بن عفان فلم تنصره،و أما سعید بن العاص،فقتلت أباه یوم بدر و کان سید بنی أمیة، و أما مروان فسحقت أباه عند عثمان لما رده إلی المدینة و ضمه إلیه.

و نحن نبایعک الآن علی أن تقتل من قتل صاحبنا عثمان،و علی أنک تسوغنا ما یکون منا،و علی أنّا إن خفناک علی أنفسنا لحقنا بالشام عند ابن عمنا معاویة.

فقال علی«علیه السلام»:أما ما ذکرتم أنی و ترتکم فإن الحق وترکم.

و أما وضعی عنکم ما یکون منکم فلیس لی أن أضع عنکم حقا للّه

ص :131


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و 179 بتصرف،و راجع:نهج السعادة ج 1 ص 216 و 217.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269.
3- 3) الصحیح:یوم بدر.

تعالی قد وجب علیکم.

و أما قتلی لقتلة عثمان فلو لزمنی الیوم قتلهم لقتلتهم أمس.

و أما خوفکم إیای فإنی أؤ منکم مما تخافون.

قال:فقال له مروان:أفرأیت إن نحن لم نبایعک ماذا تصنع بنا؟!

فقال علی«علیه السلام»:أصنع بکم أنی أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون،و إن طعنتم ذلک عاقبتکم أشد العقوبة.

قالوا:فإننا نبایع.

قال:فبایع مروان،و الولید بن عقبة،و سعید بن العاص صاغرین.

ثم إن الولید بن عقبة أنشأ أبیاتا مطلعها:

تقدمت لما لم أجد لی مقدما

أمامی و لا خلفی من الموت مرحلا

إلی آخرها (1).

قال:فبلغ علیا هذا الشعر،فأرسل إلی الولید بن عقبة،و إلی صاحبیه

ص :132


1- 1) فی موضعها خمسة أبیات لکنها مطموسة،و فی الترجمة ص 164. تقدمت لما لم أجد لی مقدما أمامی و لا خلفی من الموت مرحل و أودی ابن أمی و الحوادث جمة فوافی المنایا و الکتاب المؤجل أتیت علیا کنت راض بأمره و لا ناظر فیه محق و مبطل لعله:أتیت علیا«علیه السلام»لیس راض بأمره. و أقول:لعلها:لست راض.

مروان و سعید بن العاص،فقال:إن خفتم من أمری شیئا أمنتکم منه،و إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم فالحقوا بأی بلدة شئتم.

فقال مروان:لا بل نقیم.

فقال علی«علیه السلام»:ذاک إلیکم.

قال:فأقام القوم بالمدینة،فقال رجل:یا مروان!کم أتت علیک من السنین؟!فلست من أعمارنا،و ذلک لأنّا لا نأمن علیا علی أنفسنا.

قال:فقال الرجل:یا مروان!احذر علیا و لا یبلغه عنک هذا.

فقال مروان:و اللّه ما أبالی أن قصّر عنی یده،و إن طوّل علیّ لسانه.

فقال له الرجل:مهلا!فإنه إن طال علیک لسانه طال علیک سیفه.

فقال مروان:کلا،إن اللسان أدب،و السیف خطر.

قال:ثم انصرف مروان إلی منزله،و جعل یقول أبیاتا مطلعها:

إن تکن یا علی لم تصب الذن

ب جهارا فإن ذلک سرا

إلی آخرها.

قال:ففشا هذا الشعر بالمدینة،و همّ المسلمون بقتل مروان،فقال علی «علیه السلام»:دعوه فإنه لم یرد بهذا الشعر غیری.

قال:و بلغ الولید بن عقبة ما قاله مروان،فعذله علی ذلک،و بعث إلیه أبیاتا مطلعها:

ص :133

حللت المدینة رخو الخناق

و قد کانت النفس عند الحقم (1)

إلی آخرها.

قال:ففشا هذا الشعر و بلغ علیا،فقال:کل ما قال حسن إلا البیت الأخیر،فإنه یخوفنا فیه بحربه إیانا.

قال:فکف مروان بن الحکم،و لم یقل شیئا (2).

ص :134


1- 1) قال محقق الکتاب فی الهامش:فی د:موضعها أبیات کما یلیه: یقول علی برخو الخناق و من ذا یناظره إن عزم فی د:رخو و صححناه لیستقیم الوزن. فإیاک إیاک لا تغره بنفسک عند انقطاع الحزم فإن علیا له صورة إذا ما نتبّع فداء حسم فی د:داء.فزدنا فیه حرفا لیستقیم الوزن. فإن قال قولا له علة فقل عند أول حرف نعم و إن غرک القوم(فی)حلمه فلا تأمن اللیث وقت الأحم و إن جرّؤوک علی حربه فقل فی لسانی عنها بکم و لا یبسطن إلیه الیدین و لا ینقلن إلیه القدم إلی أن تری الکف فیها البنان و قرنا..لنا قد نجم موضع النقاط مطموس فی د.
2- 2) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 259-262 و(ط دار الأضواء سنة 1411) ج 2 ص 442-444.

و مما یدل علی بیعة مروان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه بعد هزیمتهم فی حرب الجمل أراد مروان أن یبایع الإمام«علیه السلام»،فلم یرض«علیه السلام»و قال:أولم یبایعنی بعد قتل عثمان؟!لا حاجة لی فی بیعته،إنها کف یهودیة (1).

و لعله«علیه السلام»یقصد تشبیهه بالیهود الذین ینکثون عهودهم باستمرار..

و نقول:

1-إن مجرد السؤال عن سبب الإبطاء عن البیعة لا یعد إکراها.و لم نجد ما یدل علی أن المسؤولین کانوا خائفین من شیء،بل کانوا یعیشون بأمن و سلام فی بیوتهم،و لعل سیاق ما جری یدل علی أنهم کانوا بانتظار هذا السؤال لیساوموا علی هذه البیعة،و لیحصلوا علی امتیازات بسببها و من خلالها.

2-و الغریب هنا:أن یبلغ الأمر بالولید بن عقبة فی أمنه لجانب علی «علیه السلام»:أن یعتذر له عن تخلفه عن بیعته بأعذار من هذا القبیل،فإن العذر الذی ساقه الولید عن نفسه و عن صاحبیه یتضمن أمرین:

أحدهما:أنه«علیه السلام»خذل عثمان،و قد تجاهله«علیه السلام»، و لم یجبه علیه.ربما لأنه لم یرد أن یصرح له بأن نصره لم یکن یجب علیه.لا سیما بعد أن أصر عثمان علی مواقفه،و تراجع عن توباته التی أعلنها،و لم

ص :135


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 73 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 197 ح 35.

یف بوعوده التی قطعها،مع علم الولید و غیره بالجهد الذی بذله«علیه السلام»فی سبیل إصلاح الوضع.

الثانی: إنه وترهم جمیعا،فقتل أباه یوم بدر.و قتل العاص أبا سعید، و اتخذ موقفا سلبیا من إعادة الحکم بن العاص من منفاه.

و قد أجاب«علیه السلام»عن هذا کله بکلمة واحدة،و هی:أن الحق هو الذی وترهم،و هو إنما کان ینفذ هذا الحق،فمعاداتهم یجب أن تکون للحق لا للذی ینفذ أحکامه..و لا یستطیع أحد أن یقول:إننی لا أرید الحق،و لا أرضاه.

3-ثم یتضاعف العجب،حین ان هؤلاء الثلاثة-و هم یعرفون مدی التزامه بالحق و شدته فیه-یطلبون منه أن لا یجری علیهم أحکام اللّه تعالی.

و قد رد«علیه السلام»طلبهم بالاستناد إلی الدلیل،لا بالعنف و الزجر و التقریع.و بین لهم:أنه لا یستطیع أن یسوّغهم ما لیس له الحق فی تسویغه.

إلا إذا کان یرید أن یکون خائنا للأمانة و العیاذ باللّه.و هذا ما لا یمکن تصوره فی حقه مع تطهیر اللّه له.

4-قد یقال:إنه حین سأله مروان عما یفعله بهم إن لم یبایعوه.أجابه «علیه السلام»بأنه یحبسهم،فإن طعنوا عاقبهم أشد العقوبة..و هذا معناه:

أنه یرید أن یکرههم علی البیعة.

و قد یجاب:

أولا: أن هذا أیضا لا یعنی أنه بصدد إکراههم علی البیعة.بل هو حکم المتمرد علی أحکام اللّه،الممتنع عن القیام بواجباته الشرعیة.

ص :136

فإن من تکون الأمور واضحة له،و لیس له أی عذر فی الإمتناع عن البیعة سوی أنه یرید أن یقبض ثمنها انتهاکا للحرمات،و تعدیا علی المحرمات،و یری أن له الحق فی الخلاف،و فی فعل أی شیء ما دام أنه لم یبایع-إن من یکون کذلک-فلا بد من حبسه،لمنعه عن الإفساد و الفساد، و حمله علی الإلتزام بأوامر اللّه تبارک و تعالی،و الخضوع لأحکامه..

و قد یشهد لذلک:بأنه«علیه السلام»لم یقل لمروان:أجبرکم علی البیعة،أو أحبسکم حتی تبایعوا،بل قال له:أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون،فیمکن أن یکون المراد بالحبس المنع،و لعله یرید به المنع من السفر،و التنقل فی البلاد لإضلال العباد لا وضعهم فی الحبس المعروف.و أن یکون المراد بالدخول فیما دخل فیه المسلمون هو القبول بالإلتزام بأحکام اللّه،و العمل بشرائعه.ثم أن یکون المراد بالطعن شق العصا،و التمرد و الخروج،و إعلان الحرب علیه.

ثانیا: یمکن أن یکون قوله«علیه السلام»:«أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون»مدسوسا فی کلام علی«علیه السلام»،أو محرفا تحریفا أرید له أن یکون شنیعا.یصل بها إلی حد المناقضة لأقواله الأخری الناطقة بأنه لا یکره أحدا علی البیعة.

أما ما نسب إلیه من أنه قال:لو کرهه رجل واحد لم یرض بالخلافة من الأساس..فهو غیر مقبول إن کان المقصود ظاهره،لأن طلحة و الزبیر مثلا قد بایعاه،و لکنهما کانا کارهین لبیعته،و إن کانا غیر مکرهین علیها.

إلا إن کان المقصود الکراهة التی تحتاج إلی إکراه..لا مجرد الکراهة

ص :137

القلبیة.

و الشاهد علی أن المطلوب هو الطعن فی خلافته«علیه السلام»علی النحو الذی ذکرناه،ما یلی:

ألف:قول الروایة نفسها بعد ذلک:«فبایع مروان و الولید بن عقبة، و سعید بن العاص صاغرین.

ب:إن الشعر المنسوب للولید بن عقبة یدل علی ما نقول أیضا،فقد قال:

تقدمت لما لم أجد لی مقدما

أمامی و لا خلفی من الموت مرحلا

إلا إن کان یرید أنه تقدم فی الدفاع عن عثمان حین ضاقت الأمور،و لم یجد بدا من مواجهة الموت.

و لکن إرسال علی«علیه السلام»إلیهم بما یطمئنهم یدل علی أنهم یریدون التعبیر عن خوفهم من علی«علیه السلام»نفسه.

ج:لو أن علیا«علیه السلام»یرید أن یحبسهم لمجرد عدم بیعتهم له،لم یقل لهم:إن خفتم من أمری شیئا أمنتکم منه،و إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم فالحقوا بأی بلدة شئتم.

بل کان یقول لهم:إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم عاقبتکم،أو حبستکم حتی تتراجعوا عنه..فإن الحبس إنما یحتاج إلیه من یرید أن یحبس فی أمثال هذه الحال..

5-یبدو أن ثمة سقطا فی الروایة المتقدمة أیضا،و ذلک فی قول ذلک الرجل لمروان:فلست من أعمارنا،و ذلک لأنا لا نأمن علیا علی أنفسنا.

ص :138

حیث یبدو أن جواب مروان قد سقط قسم منه.إذ إن کلام الرجل قد تم بقوله:فلست من أعمارنا..ثم ابتدأت إجابة مروان،و کان آخرها قوله:

و ذلک لأنا لا نأمن علیا علی أنفسنا..و لذلک عقب ذلک الرجل بقوله:یا مروان،إحذر علیا،و لا یبلغه عنک هذا.

6-و یلاحظ:أن مروان لم یستطع أن یتهم علیا«علیه السلام»بشیء یمکنه أن یأتی علیه بأدنی شاهد،فحاول أن یدعی:أنه«علیه السلام»قد أصاب الذنب سرا..و اعترف بأنه لم یصبه جهارا.

و ذلک یشیر إلی حرصه علی اتهام علی«علیه السلام»و لو من دون دلیل.

و لکن ظهور تنزه علی«علیه السلام»عن أی خطأ،و طهارته من أی ذنب قد أثار حفیظة المسلمین علی مروان إلی حد أنهم هموا بقتله.لو لا أن علیا«علیه السلام»کان هو المنقذ له،تفضلا منه و تکرما.

7-الکلمات المطموسة فی البیت الأخیر فی الهامش هی بیت القصید، و هی التی لم تعجب علیا«علیه السلام»،و لعل المطموس کان هکذا:

«و قرنا لحرب لنا قد نجم».لیدل علی أن علی مروان أن یبقی فی موقع المهادنة لعلی«علیه السلام»،و إظهار الرضا و الملاینة،لیتم استعدادهم لحربه«علیه السلام»،و یکون هذا البیت من أدلة تبییتهم نوایا النکث و الغدر.و هذا ما حصل و تجسد بالفعل من خلال الوقائع بعد ذلک.

عثمان یصل رحمه

و تقدم:أن المعتزلی زعم أن عثمان کان یقطع أقاربه من أرض بیت المال

ص :139

صلة لرحمه.

و نقول:

أولا: کان علی عثمان أن یصل رحمه من ماله،لا من بیت مال المسلمین..و هل هذا إلا من قبیل من یسرق المال ثم یتصدق به،و یقول:

السرقة سیئة واحدة،و الصدقة بعشر حسنات،فیبقی لی تسع حسنات!!..

ثانیا: إن التأمل فیما فعله علی«علیه السلام»یعطی:أنه تعامله مع ما ترکه عثمان من مال و سلاح یشبه تعامله مع أصحاب الجمل،فإنه«علیه السلام»اعتبر ما حواه العسکر و ما قاتلوه به من الغنائم.و لکنه لم یتعرض لسائر ما ترکوه من مال و سلاح و غیره مما لم یتقووا به..

و هکذا فعل«علیه السلام»مع عثمان،فإنه أخذ السلاح،و سائر ما تقوی به علی المسلمین،دون ما عداه.و ترک أمواله التی وجدت فی داره و غیر داره.

و لکنه لم یأخذ سلاح الذین هاجموا عثمان،و قتلوه،و لا أخذ ما تقووا به علیه،و لا تعرض لهم بشیء.

فهل هذا یدل علی أنه یعتبرهم محقین فی قتالهم لعثمان،و فی قتلهم إیاه؟! و یعتبر موقف عثمان الرافض لأی تراجع عن المخالفات التی کانوا یطالبونه بالتراجع عنها،یبیح لهم قتله،لأنه یرفض الانصیاع لضروریات الدین، و لصریح القرآن..و یجعل قتاله لهم بغیا منه علیهم؟!..

ربما..و لعل..و لعل..و ربما..

ثالثا: إنه«علیه السلام»قد قبض الأموال التی للمسلمین،و استرد ما

ص :140

أجاز به عثمان أصحابه و أقاربه..و استرجع نجائب الصدقة.و لم یرض بما عرضه علیه الولید،و مروان،و سعید،بأن یترک لهم ما أصابوه،لأنه لا یحق له التخلی عن أموال المسلمین..و تعهد لهم بأن یعاملهم بالعدل،و أن یحملهم علی کتاب اللّه و سنة رسوله.

بایعنی الذین بایعوا عثمان

و ربما یقال:إن بیعة عثمان صحیحة..و کذلک البیعة لأبی بکر و عمر، لأن علیا«علیه السلام»استدل علی صحة بیعته بقوله:«إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر،و عثمان علی ما بایعوهم علیه،فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد،و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار،فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک للّه رضا» (1).

ص :141


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 7 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 3 ص 28 و ج 4 ص 23 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری مجلد واحد) ص 292 و بحار الأنوار ج 32 ص 368 و ج 33 ص 76 و 144 و الغدیر ج 10 ص 316 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 453 و نهج السعادة ج 4 ص 90 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 75 و ج 14 ص 35 و نور الثقلین ج 1 ص 551 و الأخبار الطوال ص 156 و 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29 و الإمامة و السیاسة ص 93 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 84 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 113 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 494 و المناقب للخوارزمی ص 202 و جواهر-

و زاد المعتزلی علی ذلک:أن هذا یدل أیضا علی أن الإجماع علی الإمام غیر مطلوب،فإن إمامة أبی بکر قد ثبتت مع مخالفة سعد بن عبادة،إذ لم یبایعه سعد،و لا أحد من أهل بیته و ولده،و لم یبایعه فی بدء الأمر علی«علیه السلام»و بنو هاشم،و من انضوی إلیهم..

و حمله الإمامیة علی التقیة،إذ لم یکن یمکنه«علیه السلام»أن یصرح لمعاویة بأنه منصوص علیه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بلا فصل.

قال المعتزلی:«و هذا القول من الإمامیة دعوی لو عضدها دلیل لوجب أن یقال بها،و یصار إلیها،و لکن لا دلیل لهم علی ما یذهبون إلیه» (1).

و نقول:

أولا: إنه لا ریب فی أن الاحتجاج علی الخصم بما هو مسلم عنده أسلوب عقلائی صحیح و مقبول..و هو أقرب الطرق إلی حسم الأمور، و تحقیق النتائج المتوخاة.فلیکن کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»هنا جاریا علی قاعدة إلزام الخصم بما ألزم به نفسه..و لیس هذا من قبیل التقیة،کما نقله المعتزلی عن الشیعة.

ثانیا: لا یصح قول المعتزلی:لا دلیل للإمامیة علی النص علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،إذ کفی بیوم الغدیر دلیلا لهم،فضلا عن حدیث

1)

-المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 367 و النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة لابن میثم ص 84 و العقد الفرید ج 5 ص 8.

ص :142


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 36 و 37.

المنزلة:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،و غیر ذلک مما یورده الإمامیة من کتب خصومهم..

و الشبهات التی یثیرها خصومهم حول تلک الأدلة،قد أظهر علماء الإمامیة زیفها..و لم یأتهم جواب من أحد علی ذلک.

ثالثا: قوله«علیه السلام»عن المهاجرین و الأنصار:«فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک للّه رضا»،لا یدل علی صحة خلافة أبی بکر و عمر و عثمان..و لکنه یصحح خلافة علی«علیه السلام»فقط،لأن المقصود باجتماع المهاجرین و الأنصار هو اجتماع الفئات المتباینة فی نظرتها و فی توجهاتها.و فی نهجها.و لم یجتمع المهاجرون و الأنصار علی أبی بکر لمخالفة فریق سعد بن عبادة،و فریق بنی هاشم و من تابعهم..

و خلافة عمر فرع عن خلافة أبی بکر،کما أن خلافة عثمان قد استندت إلی خلافة أبی بکر أیضا،فإذا لم تصح هذه لم یصح ما بنی علیها،و استند إلیها..

بل إن خلافة عثمان باطلة بنفسها،لأن مخالفة علی«علیه السلام»فیها الذی یمثل فریق بنی هاشم،و من تابعهم-بل و معه طلحة و الزبیر أیضا- تکفی لإسقاطها..

و الرضا بها تحت و طأة التهدید بالسیف الذی لم یکن إلا بید ابن عوف، لا یجدی فی تصحیحها،فإنه لا بیعة لمکره.

أما خلافة أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد قتل عثمان،فقد اجتمعت علیها جمیع الفئات،باستثناء ثلاثة رجال من قریش هم:مروان،و سعید بن

ص :143

العاص،و الولید بن عقبة (1).و ربما بعددهم من غیرهم.و هؤلاء لا یمثلون فریقا یسقط البیعة عن مشروعیتها..و لم یکن هناک مرشح آخر تکون دعوة هؤلاء له..کی تعارض دعوتهم إلیه إجماع الصحابة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

رابعا: بقی أن نشیر إلی سؤال یقول:

إن الذین بایعوا عثمان لم یبایعوا علیا لأن ابن عوف و عثمان کانا قد ماتا.و سعد ابن أبی وقاص لم یبایعه لحسده له،فلم یبق إلا طلحة و الزبیر.

فما معنی قوله«علیه السلام»:بایعنی الذین بایعوا عثمان؟!

و یجاب:بأن المقصود هو صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بصورة عامة..و امتناع شخص واحد هو سعد-الذی کان حسودا-لا یضر فی صحة البیعة و فی شمولها..و لو أضر ذلک،لم تصح بیعة أبی بکر، فإن الذین لم یرضوا بخلافته و بایعوه تحت التهدید کانوا جماعات کثیرة..

ص :144


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و نهج السعادة ج 1 ص 216 و راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 442.

الفصل الخامس

اشارة

البیعة بروایة ابن أعثم

ص :145

ص :146

البیعة بروایة ابن أعثم

قال ابن أعثم:

قال:و أقبل الناس إلی علی بن أبی طالب بعرف الضبع فقالوا:یا أبا الحسن!إنه قد قتل هذا الرجل،و لا بد من إمام،و لیس لهذا الأمر أحد سواک،فهلم فبایع الناس حتی یدفن هذا الرجل،فإنه فی داره قتیل:

فقال علی:لا حاجة لی فی البیعة..

فقال له بعض القوم:یا سبحان اللّه!لم لا تجیب القوم إلی البیعة و قد تعلم أن قتل عثمان کان للّه عز و جل رضا؟!

فقال علی:لیس الأمر کما تقولون.لقد قتلتموه بلا دیة و لا قود، فدعونی و التمسوا غیری لهذا الأمر،فإنی أری أمرا له وجوه،و لا تقوم لها القلوب،و لا تثبت علیها العقول،فعلیکم بطلحة و الزبیر!

قالوا:فانطلق معنا إلی طلحة و الزبیر.

فقال علی:أفعل ذلک.

ثم خرج من منزله مع القوم حتی صار إلی طلحة فی داره،فقال یا أبا محمد!إن الناس قد اجتمعوا إلی فی البیعة،و أما أنا فلا حاجة لی فیها، فابسط یدک حتی یبایعک الناس.

ص :147

فقال طلحة:یا أبا الحسن أنت أولی بهذا الأمر و أحق به منی،لفضلک، و قرابتک،و سابقتک.

فقال له علی:إنی أخاف إن بایعنی الناس و استقاموا علی بیعتی أن یکون منک أمر من الأمور!

فقال طلحة:مهلا یا أبا الحسن!فلا و اللّه لا یأتیک منی شیء تکرهه أبدا.

قال علی«علیه السلام»:فاللّه تبارک و تعالی علیک راع و کفیل!

قال طلحة:یا أبا الحسن نعم!

قال علی«علیه السلام»:فقم بنا إذا إلی الزبیر بن العوام.

فأقبل معه طلحة إلی الزبیر فکلمه علی ما کلم به طلحة،فرد علیه الزبیر شبیها بکلام طلحة،و عاقده،و عاهده أنه لا یغدر به،و لا یحبس بیعته.

قال:فرجع علی إلی المسجد و اجتمع الناس،فقام نفر من الأنصار منهم أبو الهیثم بن التیهان،و رفاعة بن رافع،و مالک بن العجلان،و خزیمة بن ثابت،و الحجاج بن[عمرو بن]غزیة،و أبو أیوب خالد بن زید،فقالوا:

أیها الناس!إنکم رأیتم ما سار فیکم عثمان،و أنتم الیوم علی شرف أن تقعوا فی مثلها،فاسمعوا قولنا و أطیعوا أمرنا.

قال:فقال لهم الکوفیون و المصریون:فإننا قد قبلنا منکم،فأشیروا علینا،فإنکم أهل السابقة،و قد سماکم اللّه أنصارا،فأمرونا بأمرکم.

فقالت الأنصار:إنکم قد عرفتم فضل علی بن أبی طالب،و سابقته،

ص :148

و قرابته و منزلته من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع علمه بحلالکم و حرامکم،و حاجتکم إلیه من بین الصحابة.و لن یألوکم نصحا،و لو علمنا مکان أحد هو أفضل منه و أجمل لهذا الأمر و أولی به منه لدعوناکم إلیه.

فقال الناس کلهم بکلمة واحدة:رضینا به طائعین غیر کارهین.

[فقال لهم علی«علیه السلام»:أخبرونی عن قولکم هذا رضینا به طائعین غیر کارهین]أحق واجب للّه علیکم؟!أم رأی رأیتموه من عند أنفسکم؟!

قالوا بل هو واجب أوجبه اللّه عز و جل لک علینا.

فقال علی«علیه السلام»:فانصرفوا یومکم هذا إلی غد.

قال:فانصرف الناس.

فلما کان من غد أقبل الناس إلی المسجد،و جاء علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فصعد المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أیها الناس،إن الأمر أمرکم فاختاروا لأنفسکم من أحببتم و أنا سامع مطیع لکم!

قال:فصاح الناس من کل ناحیة و قالوا:نحن علی ما کنا علیه بالأمس،فابسط یدک حتی یبایعک الناس!

قال:فسکت علی،و قام طلحة إلی علی فبایعه،و ضرب بیده علی ید علی،و کان به شلل من ضربة أصابته یوم أحد.

فلما وقعت یده علی ید علی قال قبیصة بن جابر:إنا للّه و إنا إلیه راجعون!أول ید وقعت علی کف[علی]أمیر المؤمنین ید شلاء،لا و اللّه لا

ص :149

یتم هذا الأمر من قبل طلحة بن عبید اللّه أبدا.

قال:ثم وثب الزبیر و بایع،و بایع الناس بعد ذلک بالبیعة من المهاجرین و الأنصار،و من حضر من العرب و العجم و الموالی.

قال:و تقدم رجل من أهل مصر یقال له سودان بن حمران المرادی، فقال له:یا أبا الحسن!إننا قد بایعناک علی إن عملت فینا کما عمل عثمان قتلناک!!

فقال علی«علیه السلام»:اللهم فنعم.

قال:فبایعه الناس علی کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:و أنشأ عبد الرحمن بن حنبل الجمحی قصیدة مطلعها:

لعمری إذا بایعتم ذا حفیظة

علی الدین معروف العفاف موفقا

إلی آخره.. (1).

ص :150


1- 1) قال المعلق علی الکتاب:فی د:فی موضعها أبیات،و هی: عفیفا عن الفحشاء أبیض ساجد صدوقا مع الجبار قدسا مصدقا أبا حسن فارضوا به و تمسکوا فلیس لمن فیه یری العیب مطلقا علیا:وصی المصطفی و ابن عمه و أول من صلی لذی العرش واثقا فی د«عفیف»مکان«عفیفا»و«علی»مکان«علیا». و النص المذکور أعلاه مذکور فی الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 243-247 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 434-436.

و نقول:

إن لنا هنا وقفات:

عثمان فی داره قتیل

ذکرت الروایة المتقدمة:أن الناس قالوا لعلی«علیه السلام»عن عثمان:

إنه فی داره قتیل..و هذا هو المفروض و المتوقع..

و لکننا نجد نصا آخر ذکره ابن أعثم نفسه أیضا بعد صفحات یسیرة یقول:

«ثم أمر علی«علیه السلام»بدفن عثمان،فحمل-و قد کان مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام،حتی ذهبت الکلاب بفرد رجلیه-فقال رجل من المصریین:لا ندفنه إلا فی مقابر الیهود.

قال حکیم بن حزام:کذبت أیها المتکلم،لا یکون ذلک أبدا ما بقی رجل من ولد قصی.

قال:فحمل عثمان علی باب صغیر قد جازت رجلاه من الباب،و إن رأسه لیتقعقع،و أتی به إلی حفرته إلخ.. (1).

و لکن حکیم بن حزام لم یکن صادقا فی قوله هذا أیضا،فقد دفن عثمان فی حش کوکب،و هو مقبرة الیهود بالفعل،و إن ألحقه معاویة بالبقیع فیما بعد.

و أما بالنسبة لکونه فی بیته،أو علی المزبلة یمکن الجمع بین الکلامین،

ص :151


1- 1) الفتوح لابن أعثم ص 247 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 436.

بأن یکون فی بادیء الأمر قتیلا فی بیته،ثم ألقی علی مزبلة ثلاثة أیام، و تعرض لما تعرض له،ثم دفن بأمر علی«علیه السلام».

بعرف الضبع

قال ابن أعثم:«و أقبل الناس إلی علی بن أبی طالب بعرف الضبع، فقالوا:یا أبا الحسن قد قتل هذا الرجل،و لا بد للناس من إمام و لیس لهذا الأمر أحد سواک» (1).

و نقول:

أولا: لعل المراد بعرف الضبع:المکان المعروف باسم«الضبع»قرب حرّة بنی سلیم (2).

و لعل سبب تسمیته بالضبع هو کونه أکمة سوداء مستطیلة قلیلا..

و ربما یکون فیها حجارة کثیرة تشبه عرف الضبع..و هو ما التف علی عنقها من الشعر..و یضرب به المثل فی الکثرة (3).

ثانیا: لعل فی کتابة الکلمة تشویها،و أن أصل الکلمة هو«کعرف الضبع»،و یکون ابن أعثم قد اقتبسها من قوله«علیه السلام»فی الخطبة

ص :152


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط حیدر آباد الدکن)ج 2 ص 243 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 434.
2- 2) معجم البلدان ج 3 ص 452 و تاج العروس ج 11 ص 296.
3- 3) راجع:معجم البلدان ج 3 ص 451.

الشقشقیة:«فما راعنی إلا و الناس کعرف الضبع ینهالون علی من کل جانب،حتی لقد وطئ الحسنان،و شق عطفای» (1).

قتلتموه بلا دیة و لا قود

إن من المعلوم:أن عثمان کان مطالبا بالتراجع عن الأمور التی کان یؤاخذ علیها،و بالتوبة منها،و بإفساح المجال لمحاسبة عمّاله،و مجازاتهم علی أفاعیلهم.

بل حتی لو قلنا:إنه کان مستحقا للقتل،فإن ذلک لا یبرر قتله من قبل أی کان من الناس.أی أن الطریقة التی قتل فیها لم تکن مقبولة من الناحیة الشرعیة،إذ لیس للناس أن یتولّوا تنفیذ الأحکام بأنفسهم،بل لا بد من إصدار الحکم من قبل أهل الحکم،و هم الذین یتولون إجراء العقوبات علی

ص :153


1- 1) مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 135 و الدرجات الرفیعة ص 35 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 1185 و اللمعة البیضاء ص 198 و رسائل المرتضی ج 2 ص 112 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 289 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 287 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35 الخطبة رقم 3 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 200 و تذکرة الخواص ص 117 و بحار الأنوار ج 29 ص 499 عن المناقب لابن الجوزی، و العقد الفرید لابن عبد ربه ج 4 و أبی علی الجبائی فی کتابه و ابن الخشاب فی درسه،و الحسن بن عبد اللّه،بن سعید العسکری فی المواعظ و الزواجر.

مستحقیها..

و إذ قد انتهی الأمر بعثمان إلی القتل علی ید عامة الناس،فلا مجال للقود،و لا للدیة،لوجود الشبهة القویة لدیهم،من حیث استحقاقه للقتل بنظرهم.لما اعتقدوه فیه من الإقدام علی إبطال أحکام الشریعة،و طمس معالمها.و غیر ذلک..

علیکم بطلحة و الزبیر

و قد صرحت الروایة هنا:بأنه«علیه السلام»رفض قبول الخلافة، و قال للناس علیکم بطلحة و الزبیر.

و کلامه هذا لا یعنی أنه«علیه السلام»یعترف بأنهما أحق منه بهذا الأمر،بل هو لا یدل علی أن لهما أی شیء من الحق،و إنما هو یدل علی أنه یرید من الناس أن یترکوه،و یذهبوا إلی طالبی هذا الأمر،بحق أو بباطل.

و ذلک بسبب ما ظهر من طموحهما إلی هذا الأمر.

کما أنه«علیه السلام»أراد استدراجهما للإعتراف بأنهما لا حق لهما، و لیمهد الطریق لأخذ عهد و وعد منهما بأن لا ینکثا بیعتهما له بعد إعطائها، و هکذا کان.

و لکن ما أظهرته هذه الروایة-و لعله هو الصحیح-هو أنه«علیه السلام»لم یعرض علی طلحة و الزبیر أن یبایعهما..بل قال لطلحة و الزبیر:

«فابسط یدک حتی یبایعک الناس».

ص :154

إعتراف طلحة و الزبیر

و قد لوحظ:أن طلحة و الزبیر قد اعترفا بأنه«علیه السلام»أولی و أحق بالخلافة منهما،و ذکرا أن هذه الأحقیة تعود إلی أمور ثلاثة هی:

1-فضله«علیه السلام».

2-قرابته.

3-سابقته.

و لکنهما لم یشیرا إلی النص علیه و لا إلی البیعة له فی غدیر خم،لأن ذلک یعنی أن لا تبقی لهم أیة فرصة لا دعاء شیء من الحق لأنفسهما فی هذا الأمر:

للتأکید و البیان

قال الطبری:و أخبرنا علی بن مسلم،قال:حدثنا حبان بن هلال،قال:

حدثنا جعفر بن سلیمان،عن عوف،قال:أما أنا فأشهد أنی سمعت محمد بن سیرین یقول:إن علیا جاء فقال لطلحة:ابسط یدک یا طلحة لأبایعک.

فقال طلحة:أنت أحق،و أنت أمیر المؤمنین،فابسط یدک.

قال:فبسط علی یده فبایعه (1).

و فی نص آخر عن أبی أروی:لما برز الناس للبیعة عند بیت المال،قال علی«علیه السلام»لطلحة:أبسط یدک للبیعة..

ص :155


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

فقال طلحة:أنت أحق بذلک منی،و قد استجمع لک الناس،و لم یجتمعوا إلی.

فقال علی«علیه السلام»لطلحة:و اللّه،ما أخشی غیرک.

فقال طلحة:لا تخش.فو اللّه لا تؤتی من قبلی أبدا.

فبایعه،و بایعه الناس (1).

و نلاحظ من ما یلی:

أولا: إنه«علیه السلام»قال لطلحة-حسب نص روایة أبی أروی-:

أبسط یدک للبیعة.و لم یقل له لأبایعک..

فإن کانت کلمة للبیعة تعنی الطلب منه أن یرضی ببیعة الناس له..

فعلی«علیه السلام»مسکوت عنه،و لیس بالضرورة أن یکون فی جملة المبایعین له.

بل لعله یتعامل معه کما تعامل مع أبی بکر و عمر و عثمان.حیث دلت بعض النصوص علی أنه لم یبایع أحدا منهم،و قد رضوا منه بذلک.

و هذا النص یضع علامة استفهام علی صحة ما ورد فی روایة عن عوف،من أنه قال:أبسط یدک لأبایعک..

ثانیا: إن عرض علی«علیه السلام»البیعة لطلحة لیس بالأمر

ص :156


1- 1) الکافئة للمفید ص 12 و بحار الأنوار ج 32 ص 32 و راجع:أنساب الأشراف للبلاذری(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م)ص 215 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

المستهجن،لا سیما و أنه قد قال لهم:إنی لأسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.و قال:أنا لکم وزیر خیر لکم منی أمیرا..و نحو ذلک..

ثالثا: إنه«علیه السلام»کان یعلم بأن طلحة لا یرضی بأن یبایع علی «علیه السلام»له،لا لأجل معرفة طلحة بالحق،و إیثاره العمل به،بل لأنه یعلم أن أحدا لا یرضاه مع وجود أمیر المؤمنین«علیه السلام».و قد رأی انثیال الناس علی أمیر المؤمنین،و ملاحقتهم له من مکان إلی مکان و إصرارهم علی أن یبایعوه،و هو یأبی ذلک طیلة خمسة أیام مضت من قتل عثمان..

و کان«علیه السلام»یعرف أنه لا محیص له هو عن قبول هذا الأمر.

و إذا قبله«علیه السلام»فإن أخشی ما یخشاه هو نکث طلحة و الزبیر بالذات،فلماذا لا یدفع أولئک الطامعین لتسجیل اعتراف صریح-و لا سیما من طلحة الذی تدعمه عائشة-بأن علیا«علیه السلام»هو الأولی و الأحق بهذا الأمر.

فإذا أراد طلحة(الزبیر أو غیره)أن ینکث،و أمکن أن یخدع بعض السذج بدعواه أن یده بایعته،و لم یبایعه قلبه،کما حدث ذلک بالفعل (1)، فإنه لا یستطیع أن یتملص من کلامه الصادر عنه باختیاره فی وقت لم یکن

ص :157


1- 1) راجع:الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 175 و کتاب الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 466.و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 42.

لعلی سلطة،و کان علی«علیه السلام»نفسه هو الذی یعرض علیه البیعة و الخلافة،بملء إرادته و اختیاره،و کان طلحة هو الرافض لها،متبرعا بتسجیل اعتراف بأحقیة علی«علیه السلام»بالخلافة..

و یبدو:أن عرض علی«علیه السلام»هذا الأمر علی طلحة قد تکرر، و قد اعترف طلحة بما یلی:

أولا: بما دل علی أن الأمر لعلی«علیه السلام»من اللّه و رسوله فقد قال له کما فی روایة عوف:أنت أحق منی،و أنت أمیر المؤمنین،فإن هذا اللقب قد منحه اللّه و رسوله لعلی«علیه السلام».و قد أورده طلحة للتدلیل علی أحقیة علی«علیه السلام»بهذا الأمر دونه.

ثانیا: بأنه الأحق لاجتماع الناس له،و لم یجتمعوا لطلحة و لا لسواه.

فإن کان مصدر السلطة هو اللّه و رسوله فقد اعترف به طلحة لعلی «علیه السلام»،و إن کان مصدرها هو الناس،فقد استجمع الناس له،و لم یجتمعوا لغیره«علیه السلام».

فما معنی أن یبادر إلی النکث بعد ذلک العرض،و بعد هذا الإعتراف؟!

علی وصی المصطفی

قد یقال:إن قول عبد الرحمان بن حنبل فی شعره:

«علی وصی المصطفی و ابن عمه»..

و قول خزیمة بن ثابت:

«وصی رسول اللّه من دون أهله»..

ص :158

لا یحرج أحدا،لأنه قول شاعر،و لم تؤخذ البیعة له استنادا إلی هذه الوصیة،بل لإعتبارات أخری أشرنا إلیها سابقا و لا حقا.

و نقول:

إن المطلوب هنا لیس هو الإحراج فی أمر البیعة،بل المطلوب هو إقامة الحجة و بیان الحقیقة التی أرادوا طمسها و تعمیة السبل الموصلة إلیها.

الأنصار یضیفون صفة العلم

و قد سجل الأنصار إضافة إلی ما ذکره طلحة و الزبیر اعترافهم بسبب آخر من أسباب أحقیة علی«علیه السلام»بالخلافة،و هو أنه الأعلم بالحلال و الحرام،و هی صفة امتاز بها علی«علیه السلام»علی سائر الصحابة،حتی أصبح الناس کلهم یحتاجون إلیه من بین الصحابة،و لا یحتاج هو إلی أحد..

و سجلوا له أیضا صفة أخری لا یدانیه فیها أحد،حین لم یکتفوا بإثبات صفة الفضل له«علیه السلام»،بل صرّحوا بأنهم لا یعلمون أحدا أفضل و أجمل منه لأمر الخلافة..

و لعل اکتفاءهم بهذه الأمور،و عدم ذکر النص إما کان لأجل وضوحه لدی کل أحد،أو لأجل تحاشی إثارة حفیظة محبی أبی بکر و عمر،إذا اعتبروا:أن المقصود هو إبطال خلافتهما،لمخالفتها للنص..

و بذلک اتضح:أن الداعی لدی الأنصار لعدم ذکر النص یختلف عن الداعی الذی دعا طلحة و الزبیر لعدم ذکره..

ص :159

لماذا أجلهم علیه السّلام إلی الغد؟!

و قد ذکرت النصوص:أن علیا«علیه السلام»قد أجّل بیعة الناس له إلی الیوم التالی،لتکون البیعة فی المسجد..

و قد قلنا:إن من جملة أهداف هذا التأجیل هو أن لا یتوهم متوهم أنه «علیه السلام»قد اهتبل الفرصة،و استغل موافقتهم لفرض بیعته علیهم، و علی غیرهم،و مستعدا من هذا الاحساس لهذه الجماعة الصغیرة بالفراغ و الضیاع،و بالحاجة إلی الوالی،و الخوف من عواقب التأجیل..

و أنه أراد أن یلزم الأکثریة ببیعة جماعة قلیلة قد یدعی مدع أنها لم تتدبر الأمر بالمقدار الکافی.

فإذا أجلهم إلی الغد..و انضم إلیهم سائر الناس،فإن کل هذه التوهمات تصبح بلا معنی و لا مبرر..و تکون البیعة ملزمة،و بعیدة عن أی شبهة..

و قد أشرنا إلی ذلک فی موضع آخر فی هذا الکتاب.

لا یجتمع سیفان فی غمد

و ذکروا:أن طلحة و الزبیر قالا لعلی«علیه السلام»:نبایعک علی أنا شرکاءک فی هذا الأمر.

فقال«علیه السلام»:لا،و لکنکما شریکان فی القوة و الاستعانة، و عونان علی العجز و الأود (1).

ص :160


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 46 و خصائص الأئمة ص 114-

و فی نص آخر ذکره الإسکافی:أنه«علیه السلام»قال لهما:لا،و لکنکما شریکای فی الفیء،لا أستأثر علیکما و لا علی عبد حبشی مجدع بدرهم فما دونه،لا أنا و لا ولدای هذان،فإن أبیتما إلا لفظ الشرکة،فانهما عونان لی عند العجز و الفاقة،لا عند القوة و الإستقامة.

قال أبو جعفر الإسکافی:فاشترطا ما لا یجوز فی عقد الأمانة،و شرط «علیه السلام»لهما ما یجب فی الدین و الشریعة (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

تفسیرات و توضیحات

قال المعتزلی:لقد أحسن فیما قال،لما سألاه أن یشرکاه فی الأمر،فقال:

أما المشارکة فی الخلافة،فکیف یکون ذلک؟!و هل یصح أن یدبر أمر الرعیة إمامان؟!و هل یجمع السیفان-ویحک-فی غمد؟!و إنما تشرکانی فی القوة و الاستعانة،أی إذا قوی أمری و أمر الإسلام بی قویتما أنتما أیضا،و إذا عجزت عن أمر،أو تأوّد علی أمر-أی اعوجّ-کنتما عونین لی و مساعدین

1)

-و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 22 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 و راجع ج 30 ص 17 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 82 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و نهج السعادة ج 5 ص 225 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 180.

ص :161


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 42.

علی إصلاحه.

و قال أیضا:المراد بالإستعانة هنا:الفوز و الظفر (1).

و نقول:

لا نظن هذا صحیحا

إننا نستبعد أن یکون طلحة و الزبیر قد تجرءا علی طرح هذا الشرط -شرط المشارکة فی بیعتهما له«علیه السلام»-سواء فی حائط بنی مبذول، أو عند بیت المال،أو فی المسجد،أو فی أی مکان آخر..فقد کانت هجمة الناس علیه،و إصرارهم علی البیعة له لا تقاوم،و لا تسمح بطرح أمثال هذه الشروط..

من أجل ذلک نقول:

لعل طلحة و الزبیر قد طرحا هذا الأمر حین جاءا یطلبان ولایة الکوفة و البصرة،حیث تدل علیه بعض نصوص هذه الحادثة أنهما کانا یحاولان الحصول علی نصیب من هذا الأمر.فردهما«علیه السلام».

ما المقصود براویة الشراکة؟!

و بعد..فإنه إن کان المقصود هو إعطاؤهما بعض العذر فی نکثهما، و خروجهما علیه فاشترطا الشراکة،و أجابهما«علیه السلام»بما تقدم،فإن ذلک لا یبرر خروجهما و نکثهما.بل هو یزیده قباحة و شناعة،لأن هذا

ص :162


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 22 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 عنه.

الإشتراط و ذلک الرد یعنی زوال أی وهم لدیهما فی أن یکون لهما الحق بشیء،و قد أصبحت مطالبتهما بالشراکة،مسبوقة بالتنصیص علی نفیها و رفضها،فما معنی أن یقدما علی البیعة له«علیه السلام»بعد هذا التنصیص الصریح و الظاهر؟!

ألا یعنی ذلک:البغی علیه،و السعی لاستلاب حق رضیا مسبقا بالتخلی عنه،و جرت البیعة علی رفض قبوله،و علی التخلی عن مطالبتهما به؟!

لا شراکة فی الحکم

إن هذا الطلب غیر معقول و لا مقبول،و هو یعنی تعریض مصالح الناس لخطر الضیاع،و علی«علیه السلام»هو القائل:الشرکة فی الملک تؤدی إلی الاضطراب (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:ما لکم و للریاسات،إنما للمسلمین رأس واحد (2).

و لیس من المعقول و لا المقبول:أن یدبر أمر الرعیة إمامان،و هل یجتمع

ص :163


1- 1) غرر الحکم و درر الحکم(مطبوع مع الترجمة الفارسیة)ج 1 ص 83 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 452 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 414.
2- 2) إختیار معرفة الرجال ص 293 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1419 ه)ج 9 ص 596 و قصار الجمل ج 1 ص 262 عن مستدرک الوسائل ج 2 ص 322 و بحار الأنوار ج 69 ص 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 462.

سیفان فی غمد واحد؟!

فکیف إذا کانوا ثلاثة سیوف،و کانت سیوفا متناقضة الهوی،متخالفة الاتجاهات،هذا سیف یضرب فی سبیل اللّه،و ذاک سیف یراد له أن یکرس الأطماع،و یلبی الشهوات،و یستجیب للأهواء،و یحمی الظلم و البغی و الانحراف؟!

و أما القبول بشراکة طلحة و الزبیر فی القوة و الاستعانة،فذلک یعنی أنه یریدهما أن یشارکا فی بناء قوة الدولة فإن سائر المسلمین شرکاء فی بناء القوة التی یحتاجها أمیرهم و حاکمهم و قائدهم فی إقامة الدولة القویة و المقتدرة،التی لا یطمع بها أعداؤها،و یریدهم أن یعینوه علی إحقاق الحق و إبطال الباطل،حیث یحتاج إلی العون منهما،أو إلی العون علی العدو فی محاربته و دفعه،أی أنه یریدهما سیفا فی یده یذب به عن الحق،و یزهق به الباطل..

کما أنه یریدهما عونین له حین یرید تقویم الأود و الاعوجاج الداخلی، و عونین له حین ظهور العجز العام فیما یرتبط بالحاجات الداخلیة،لإزالة ذلک العجز،و تبدیله إلی قوة و غنی.

شریکای فی الفیء

أما النص المنقول عن الإسکافی،و هو:أنهما قالا لعلی«علیه السلام»:

نبایعک علی أنا شرکاؤک فی الأمر.

فقال:لا،و لکنکما شریکای فی الفیء،لا أستأثر علیکما و لا علی عبد حبشی مجدع بدرهم فما دونه،لا أنا و لا ولدای هذان.

ص :164

فإن صحت هذه الروایة،فلا معنی لقولهما بعد قسم ما فی بیت المال:

أعطیناک بیعتنا علی ألا تقضی الأمور،و لا تقطعها دوننا.لأن المفروض:

أنهما اشترطا الشراکة فی الأمر وقت البیعة،و لم یرض بالشرط،بل قبل بشراکتهما فی الفیء بحیث یکون نصیبهما منه مثل نصیبه،و نصیب أی من أولاده و غیرهم.

کما أنه لا ینسجم مع قولهما:إنهما نقما منه تسویته لهما مع غیرهما فی قسم الأموال..

المساواة مع العبد الحبشی المجدع

و قد صرح«علیه السلام»لطلحة و الزبیر بإصراره علی المساواة فی العطاء لنفسه و ولدیه حتی مع العبد الحبشی المجدع،و هذا قرار حاسم منه بإدانة و إبطال نزعة التمییز بین الناس علی أساس لا یرضاه اللّه و رسوله، و لا یقرها عقل و لا شرع،حتی لو کان من أسّس لهذا التمییز من هو أکثر الناس نفوذا فی الناس،و هو عمر بن الخطاب.

إنه«علیه السلام»رفض إشراکهما فی الحکم و فی القرار السلطانی من جهة..و أقر لهما بالمساواة معه و مع ولدیه فی الفیء..و لکنه رفض أن یمیزهما فیه،و ابطل السیاسة التی ألفوها و أحبوها.

العبارات المطاطة

کما أنه«علیه السلام»قد أظهر لهما الموافقة و المرونة،بقبوله إطلاق لفظ الشراکة،و لکنه حصرها و حاصرها فی الدائرة المشروعة و النافقة،التی

ص :165

تؤدی إلی حفظ الکیان،و تقویته،و إبعاد الأذی عنه،لا تلک الشراکة التی توجب الخلاف،و تضعف الحاکم أو تمنعه من الإمساک بالأمور و حل المشکلات کما یرضاه اللّه تعالی..

إن لفظ الشراکة فی الأمر مبهم و مطاط..فلا بد من بیانه و تحدیده، حتی لا یبقی أی مبرر للاتهام أو السعی.و للابتزاز الذی لا یمکن أن یرضخ له علی«علیه السلام»بأی حال.

علی علیه السّلام یتوقع غدر الزبیر

قال المعتزلی:

قال علی«علیه السلام»للزبیر یوم بایعه:إنی لخائف أن تغدر بی، فتنکث بیعتی.

قال:لا تخافنّ،فإن ذلک لا یکون منی أبدا.

فقال علی«علیه السلام»:فلی اللّه علیک بذلک راع و کفیل!!

قال:نعم،اللّه لک علیّ بذلک راع و کفیل (1).

فأنه«علیه السلام»لم یکن متوقعا لذلک فحسب،بل هو قد صارح طلحة:بأنه یخاف أن یغدر به،فأجابه بنفی ذلک عن نفسه.

و نقول:

ص :166


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 230 و بحار الأنوار ج 32 ص 5 و شجرة طوبی ج 2 ص 317.

لعل سائلا یسأل:هل یعقل أن یواجه علی«علیه السلام»من یبایعه، و یرضی بحکومته،بل یکون من أول المبایعین له بأنه یخاف أن یغدر به،و أن ینکث بیعته؟!

ألا یستبطن ذلک قدرا من التجنی علی الزبیر و علی طلحة،و تشهیرا بهما،و اتهاما لهما بما یأبی أهل الشهامة و السؤدد أن یواجههم أحد به،و یرون فیه إهانة و احتقارا لهم؟!!

و لماذا خص علی«علیه السلام»الزبیر و طلحة بهذا الاتهام،دون سواهما.فلم یوجّه مثله إلی أبی أیوب،أو سهل بن حنیف،أو غیرهما؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا: بأن النص قد لا یکون دقیقا فی نقل الصورة،فکیف إذا کان الرواة یرغبون فی حفظ شأن و مقام أحد الأطراف الرئیسیة فی الحدث المنقول،أو یراد تبرئته من أمر قبیح،أو التخفیف من بشاعة أفعاله و مواقفه،و ربما رافق ذلک رغبة فی الحیف و التجنی علی طرف أساسی آخر فی ذلک الحدث بالذات..

فلعل الرواة المهرة قد حرفوا تاریخ هذا الإصرار العلوی علی التأکد من عدم نکث طلحة،أو الزبیر..بأن کانت کلمة«یوم بایعه»مقحمة فی النص.

ثانیا: لعل الصحیح:أنه«علیه السلام»قد قال ذلک للزبیر أو لطلحة بعد أن ظهرت أمارات نکثهما،حین استأذناه فی العمرة،و قال لهما:ما العمرة تریدان،و إنما تریدان الغدرة،کما سیأتی إن شاء اللّه.

ص :167

فحلفا له علی أنهما لا یریدان نکث بیعته.

فقال لهما:فأعیدا البیعة لی ثانیة.

فبایعاه مرة أخری بأشد ما یکون من الأیمان و المواثیق (1).

بل یظهر من کلام المجلسی:أن تفکیر طلحة و الزبیر بنکث بیعتهم قد بدأ فی یوم البیعة أو فی الیوم التالی.فإن القسم الذی قسمه فیهم بعد البیعة مباشرة قد أثار حفیظتهم،قال:

«فلذا نکث طلحة و الزبیر فی الیوم التالی من بیعته،و قالوا:آسیت بیننا و بین الأعاجم،و کذلک عبد اللّه بن عمر،و سعید بن العاص،و مروان و أضرابهم،و لم یقبلوا ما قسم لهم» (2).

و لعلهما تدرجا فی إظهار السخط.فبدأ ذلک من حین قسم المال بینهم، ثم تصاعد حتی بلغ الذروة و اشتهر بین الناس قبل إتمام الشهر.

فقد قال علی«علیه السلام»:«و هذا طلحة و الزبیر لیسا من أهل بیت النبوة،و لا من ذریة الرسول حین رأیا أن اللّه قد رد علینا حقنا بعد أعصر، فلم یصبرا حولا کاملا،و لا شهرا کاملا حتی و ثبا علی دأب الماضین قبلهما،

ص :168


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 6 و 99 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 232 و الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235 و الإرشاد للمفید ص 130 فصل 17 و أعیان الشیعة ج 1 ص 448 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 210 و شجرة طوبی ج 2 ص 318.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 36.

لیذهبا بحقی،و یفرقا جماعة المسلمین عنی.ثم دعا علیهما (1).

غیر أن علینا أن نشیر إلی أن هذین الذین سعیا هذا السعی الحثیث لقتل عثمان،ثم نکثا بیعة علی«علیه السلام»بهذه السرعة لا بد أن یکونا قد بیتا نیة الغدر،منذ اللحظة الأولی.فإنه حتی و لو سوّی علی«علیه السلام» بین الناس فی العطاء،فهو لا یستحق إظهار النکث بهذه السرعة،و هذا یدل علی أن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت مجرد انحناء منهما أمام العاصفة.

حیث وجدا أن أحدا لا یقبل بهما مع وجود علی«علیه السلام»فاضطرا لمجاراة الناس،انتظارا لسنوح الفرصة..

ثم کانت مبادرتهما إلی بیعته مکرا منهما به.أو أنهما أرادا أن یجعلا من هذه المبادرة یدا عنده لیبادلهما بتولیتهما الکوفة و البصرة،حتی إذا أصبحت بأیدیهما البلاد و رقاب العباد،و ثبوا و ثبتهم الأخری لإزاحة علی«علیه السلام»،و استلاب ما تبقی من البلاد من یده.

ص :169


1- 1) الإحتجاج(ط بیروت)ج 1 ص 162 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه 1966 م) ج 1 ص 236 و بحار الأنوار ج 32 ص 99 و 62 و 115 و نهج السعادة ج 1 ص 267 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 290 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 249.

ص :170

الفصل السادس

اشارة

المزید من تفاصیل البیعة!!

ص :171

ص :172

نصوص و تفاصیل أخری

1-عن محمد بن الحنفیة،قال:

کنت مع أبی حین قتل عثمان،فقام فدخل منزله[و أغلق بابه]،فأتاه أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:إن هذا الرجل قد قتل، و لا بد للناس من إمام،و لا نجد(أو لا نعلم)الیوم أحدا أحق بهذا الأمر منک،لا أقدم سابقة،و لا أقرب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لا تفعلوا،فإنی أکون وزیرا خیر من أن أکون أمیرا.

[فقالوا:و اللّه،لا نعلم أحق بها منک..أو]..

فقالوا:لا و اللّه،ما نحن بفاعلین حتی نبایعک.

قال:ففی المسجد،فإن بیعتی لا تکون خفیا (1)،و لا تکون إلا عن رضا المسلمین..

و فی نص آخر:فمن شاء أن یبایعنی بایعنی.

قال:فخرج إلی المسجد فبایعه الناس (2).

ص :173


1- 1) خفیة.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450-

قال سالم بن أبی جعد:فقال عبد اللّه بن عباس:فلقد کرهت أن یأتی المسجد مخافة أن یشغب علیه؛و أبی هو إلا المسجد،فلما دخل دخل المهاجرون و الأنصار فبایعوه،ثم بایعه الناس (1).

2-عن أبی بشیر العابدی،قال:کنت بالمدینة حین قتل عثمان،و اجتمع المهاجرون و الأنصار،فیهم طلحة و الزبیر،فأتوا علیا فقالوا:یا أبا الحسن؛ هلم نبایعک.

فقال:لا حاجة لی فی أمرکم،أنا معکم فمن اخترتم فقد رضیت به، فاختاروا.

فقالوا:و اللّه ما نختار غیرک؛و اختلفوا إلیه بعد قتل عثمان مرارا،ثم أتوه فی آخر ذلک،فقالوا له:إنه لا یصلح الناس إلا بإمرة،و قد طال الأمر..

فقال لهم:إنکم قد اختلفتم إلی و أتیتم،و إنی قائل لکم قولا إن قبلتموه قبلت أمرکم،و إلاّ لا حاجة لی فیه.

2)

-و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 190 و 191 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن أحمد فی المناقب،و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 349 و 350 و مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 131 و الریاض النضرة ج 3 ص 292 و أنساب الأشراف ج 2 ص 209 و 210 و تذکرة الخواص ج 1 ص 347 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 عن أحمد، و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 749.

ص :174


1- 1) جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 293 و ذخائر العقبی ص 111.

قالوا:ما قلت من شیء قبلناه إن شاء اللّه.فجاء فصعد المنبر،فاجتمع الناس إلیه،فقال:إنی قد کنت کارها لأمرکم،فأبیتم إلا أن أکون علیکم؛ ألا و لیس لی أمر دونکم،إلا أن مفاتیح مالکم معی،ألا و إنه لیس لی أن آخذ درهما دونکم.رضیتم؟!

قالوا:نعم.

قال:اللهم اشهد علیهم.ثم بایعوه علی ذلک (1).

قال أبو بشیر:و أنا یومئذ عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قائم أسمع ما یقول.

3-و حدثنی محمد بن سنان القزاز،قال:حدثنا إسحاق بن إدریس، قال:حدثنا هشیم،قال:أخبرنا حمید،عن الحسن،قال:رأیت الزبیر بن العوام بایع علیا فی حش من حشان المدینة (2).

4-عن محمد بن الحنفیة،قال:کنت أمشی مع أبی حین قتل عثمان حتی دخل بیته،فأتاه ناس من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:

ص :175


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450 و 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 190 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 31 و الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة ص 12 و تذکرة الخواص ج 1 ص 647.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216.

إن هذا الرجل قد قتل،و لا بد من إمام للناس.

قال:أو تکون شوری؟!

قالوا:أنت لنا رضا.

قال:فالمسجد إذا یکون عن رضا من الناس.

فخرج إلی المسجد فبایعه من بایعه؛و بایعت الأنصار علیا إلا نفیرا یسیرا،فقال طلحة:ما لنا من هذا الأمر إلا کحسة أنف الکلب (1).

5-و فی نص آخر:«فحضر طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص، و الأعیان.فأول من بایعه طلحة و الزبیر،و الأعیان (2).

قال ابن إسحاق:بایع له أهل البصرة،و بایع له بالمدینة طلحة و الزبیر (3).

قال أبو عمرو:و اجتمع علی بیعته المهاجرون و الأنصار،و تخلف عن بیعته نفر.فلم یکرههم» (4).

ص :176


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و عن حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 111 و المعارف لابن قتیبة ص 208.
4- 4) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1121 و ذخائر العقبی ص 111 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 181 و الجوهرة فی نسب الإمام علی ص 98 و عن حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50 و راجع:شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 148 عن وسیلة المآل لمحمد مبین الهندی(مخطوط)ص 152.

6-قال الدوانی:اجتمع کبار المهاجرین و الأنصار بعد ثلاثة أو خمسة أیام من موت عثمان علی علی«علیه السلام».فالتمسوا منه قبول الخلافة، فقبل بعد مدافعة طویلة،و امتناع کثیر،فبایعوه (1).

7-و حدثنی عمر بن شبة،قال:حدثنا أبو الحسن المدائنی،قال:

أخبرنا مسلمة بن محارب،عن داود بن أبی هند،عن الشعبی،قال:لما قتل عثمان أتی الناس علیا و هو فی سوق المدینة،و قالوا له:ابسط یدک نبایعک.

قال:لا تعجلوا،فإن عمر کان رجلا مبارکا،و قد أوصی بها شوری، فأمهلوا یجتمع الناس و یتشاورون.

فارتد الناس عن علی.

ثم قال بعضهم:إن رجع الناس إلی أمصارهم بقتل عثمان،و لم یقم بعده قائم بهذا الأمر لم نأمن اختلاف الناس و فساد الأمة.

فعادوا إلی علی،فأخذ الأشتر بیده فقبضها علی.

فقال:أبعد ثلاثة!أما و اللّه لئن ترکتها لتقصرن عنیتک علیها عینا، فبایعته العامة.

و أهل الکوفة یقولون:إن أول من بایعه الأشتر (2).

8-و قالوا:إنه خطبهم«علیه السلام»،فقام إلیه الناس فبایعوه.فأول من قام فبایعه طلحة و الزبیر،ثم قام المهاجرون و الأنصار،و سائر الناس،

ص :177


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن العقائد العضدیة للدوانی.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 433 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

حتی بایعه الناس.

و کان الذی یأخذ علیهم البیعة عمار بن یاسر،و أبو الهیثم بن التیهان، و هما یقولان:نبایعکم علی طاعة اللّه و سنة رسوله«صلی اللّه علیه و آله»، و إن لم نف لکم،فلا طاعة لنا علیکم،و لا بیعة فی أعناقکم.و القرآن إمامنا و إمامکم (1).

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،نجملها ضمن عناوین.

و سنراعی التسلسل الذی وضعنا الروایات فیه.فلاحظ ما یلی:

لا بد من إمام

تقدم:أن الصحابة حین کلموا علیا«علیه السلام»فی أمر الخلافة،کان أول ما قالوه له:«لا بد للناس من إمام».

و هذه الکلمة قد وردت فی إحدی خطب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی نهج البلاغة،حیث قال«علیه السلام»:

«لا بد للناس من أمیر،بر أو فاجر.یعمل فی إمرته المؤمن.و یستمتع فیها الکافر.و یبلغ اللّه فیها الأجل.و یجمع به الفیء،و یقاتل به العدو، و تأمن به السبل.و یؤخذ به للضعیف من القوی،حتی یستریح به بر،

ص :178


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 27 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 338 و(ط دار الثقافة- قم)ص 728 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 91.

و یستراح من فاجر (1).

و هذا هو ما أدرکوه بالتجربة،و قضت عقولهم فی المجال العملی بحتمیة وجود الأمراء للأسباب التی ذکرها«علیه السلام».و کلها تدخل فی نطاق الأمور الحسبیة التی لیس لها مخاطب بخصوصه..

و نحن نورد هنا فقرات یسیرة نقتطعها من کتابنا:«السوق فی ظل الدولة الإسلامیة»قد تفید فی توضیح ما نرمی إلیه،فنقول:

إن ما یتصدی له الأمراء علی أنحاء:

أحدهما:ما یتخذ صفة الإجراء و التنفیذ للأحکام الإلهیة الثابتة لموضوعاتها،بعناوینها الأولیة،أو الثانویة علی حد سواء،من دون أی تدخل أو تصرف من قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو الإمام«علیه الصلاة و السلام»،أو الحاکم العادل سوی ممارسته صلاحیاته،کمنفذ و مجر لها.

الثانی: ما یدخل ضمن نطاق الأوامر التدبیریة،و من موقع کون النبی

ص :179


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 91 الخطبة رقم 39 و راجع:أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 352 و 377 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 209 و بحار الأنوار ج 72 ص 358 و کنز العمال ج 11 ص 286 و 309 و ج 5 ص 448 و قوت القلوب ج 1 ص 530 و عن عبد الرزاق،و ابن جریر،و خشیش فی الإستقامة،و البیهقی،و عن تاریخ الطبری ج 6 ص 41 المصنف لابن شیبة ج 15 ص 338 و کتاب الأم،و غیر ذلک.

«صلی اللّه علیه و آله»،و الإمام«علیه السلام»و الحاکم العادل ولیا للأمر، و حاکما للمسلمین،لا من موقع کونه نبیا و إماما،یرید إبلاغ أو تعلیم الأحکام الثابتة للناس،و التی تتخذ صفة الفعلیة،حینما تجد موضوعها..

فإن الأحکام بملاحظة موضوعاتها تنقسم إلی قسمین:

أحدهما:ما یکون موضوعه فعل خاص،لمخاطب خاص،کالصلاة، و الکذب و شرب الخمر،و غیر ذلک مما یکون المخاطب فیه کل شخص بخصوصه.

و یدخل فی هذا القسم،الواجبات الکفائیة أیضا،فإن المخاطب فیها أیضا کل شخص بخصوصه،و لکن حین لا یبقی الموضوع فی الخارج و یزول،فإن التکلیف یسقط عن الباقین بسبب انتفاء موضوعه..

الثانی: ما یکون موضوعه الفعل مطلقا،من دون أن یکون له مخاطب خاص،کالواجبات النظامیة،و الأحکام الاجتماعیة،التی بها یکون صلاح المجتمع،و سداد أمره..کالأمور التی تتعلق بحفظ النظام العام،و الدفاع عن أعراض،و أموال،و دماء الناس،مقابل الأعداء و غیر ذلک..

و هذا القسم علی نحوین:

الأول: ما یکون به حفظ نظام المجتمع،و وجوده..

و الثانی: ما یوجب مزید قوة له،من دون أن یتوقف حفظ وجوده علیه..

و فی هذین القسمین،قد یتعارض التصدی للفعل مع حقوق الآخرین -التی قد لا یتنازلون عنها-و قد لا یتعارض مع شیء من ذلک..

ص :180

فقد یقال:إن القدر المتیقن هو جواز أن یتصدی الولی الفقیه لخصوص الواجبات النظامیة،و الأمور الحسبیة الواجبة التحصیل.

و قد یقال:بل الدلیل یدل علی ما هو أوسع من ذلک،فیدل علی شمول ولایته حتی للأمور التدبیریة الصلاحیة،و التی لم یصل الأمر فیها إلی حد اختلال النظام بترکها.

و علی کل حال،فإنه لا شک فی أن من مهمات ولی الأمر-بما یملک من سلطة-العمل علی تطبیق الأحکام التی لیس لها مخاطب خاص،کالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،اللذین أمر اللّه بأن یتولاهما جماعة أو أمة من أهل الإیمان،فقال: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ (1).

و من مهمات ولی الأمر أیضا حفظ النظام الواجب،و تولی الأمور التی لا بقاء للمجتمعات بدونها.

و قد یقال:إن من مهماته أیضا کل ما یتعلق بتدبیر المجتمع،و إصلاح شؤونه،و نظمه و غیر ذلک،تماما کما أن کل إنسان مکلف بحفظ بیته و تدبیره،و الإشراف علی شؤون الأسرة،و توجیهها و تسدیدها.. (2).

و لا بد من الإلماح هنا:إلی أن ما أراده الناس من علی«علیه السلام» لیس هو أن یتولی الامامة بمعناها الدینی الصحیح،فإن الکثیرین منهم،بل

ص :181


1- 1) الآیة 104 من سورة آل عمران.
2- 2) السوق فی ظل الدولة الإسلامیة ص 17-19.

أکثرهم ما کانوا من أهل المعرفة به.بل أرادوا منه أن یتولی أمور دنیاهم کحاکم یرون أن مصلحتهم فی البیعة له،و لا یهمهم بعد ذلک إن کان یمکنه أن یراعی أحکام الشرع فی حکومته،و یقیم العدل،و یشیع الأمن،و یحفظ بیضة الإسلام،و یدفع الأعداء،إلا بمقدار ما ینسجم مع مصالحهم و أهوائهم..و ما إلی ذلک..

هذا یجاحش علی السلب

و قد رفع المعتزلی عقیدته..و صدح و شدا و هو یقارن بین سعد و علی «علیه السلام»،فقال:«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش علی السلب و یتأسف علی فواته،و ذلک یقتل عمرو بن عبد ود یوم الخندق، و هو فارس قریش و صندیدها و مبارزه،فیعرض عن سلبه،فیقال له:کیف ترکت سلبه و هو أنفس سلب؟!

فیقول:کرهت أن أبز السبی ثیابه.

فکأن حبیبا عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب» (1)

و لیتنا سمعناه لا یشدو و لا یصدح،بل یتفوه بخفوت یقترب من السکوت بکلمة واحدة فی المقارنة بین علی«علیه السلام»هنا،و بین أبی بکر و حزبه بما فیهم عمر و عثمان هناک،حیث إن علیا یهرب من البیعة له

ص :182


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237.

بالخلافة من مکان إلی مکان،کما أنه یرضی بالتخلی عنها فی الشوری حتی لا یعطی وعدا بالعمل بسنة الشیخین..أما أبو بکر،و عمر و عثمان،فقد عرفنا فی هذا الکتاب بعض ما فعلوه فی علی،و أهل بیته و کل من تابعهم و شایعهم فی سبیل الحصول علی الإمرة..و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

لا نجد أحق منک

و قد تضمنت الروایات المتقدمة تصریحا من الصحابة:بأنهم لا یجدون، أو لا یعلمون أحق بالخلافة من أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لیس المقصود:أن ثمة من یساویه أو یدانیه فی هذه الأحقیة،بل المقصود إثبات الأحقیة له«علیه السلام»،بدلیل أنهم اتبعوا ذلک ببیان مستندهم فی حکمهم هذا فقالوا:«لا أقدم سابقة،و لا أقرب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..».

و هذا یتضمن تعریضا بتخطئة عمر بن الخطاب حین ساوی یوم الشوری علیا بغیره.فأطمع بعلی و بمقامه الذی جعله اللّه تعالی له،من لا یقاس به من أمثال سعد،و طلحة،و الزبیر،الذین کانوا لا یزالون علی قید الحیاة،فضلا عن ابن عوف و عثمان و سواهما..

و لکن هذا التعریض جاء قاصرا جدا عن إدراک المعنی الأصوب و الأصرح،و هو:أنه الأحق بهذا الأمر،لأنه منصوص علی إمامته من اللّه و رسوله،و لأنهم قد بایعوه یوم غدیر خم.

أو لأنه هو المطهر المعصوم،الذی یکون دائما مع الحق،و الحق معه، و مع القرآن،و القرآن معه..

ص :183

أو لأنه وحده الذی یملک علم الإمامة،أو بأنه الوصی و الولی..و ما إلی ذلک.

لأنهم لا یریدون-فیما یظهر-أن یسجلوا علی أنفسهم أنهم خالفوا اللّه و رسوله طیلة خمس و عشرین سنة.

فلجأوا إلی الاستدلال بسابقته و بأقربیته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقط،لیتجنبوا أی اعتراف بالنص أو بالعصمة أو بأی امتیاز علمی، أو بغیره من المزایا،و منها المعجزات و الکرامات،و کل ما دل علی التفضیل الإلهی،أو ما إلی ذلک..

علما بأن مجرد الأقربیة لا تعنی الأفضلیة عند من ینظر إلی الأمور بنظرة سطحیة،و یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد یقرب إلیه إنسانا ما لمجرد قرابته النسبیة أو السببیة،أو ما إلی ذلک..

إخفاء البیعة،و الرضا بها

و قوله«علیه السلام»:إن بیعتی لا تکون خفیة.و لا تکون إلا عن رضا المسلمین یعطی معیارا لا بد من التزامه فی أمر الخلافة.و هو:

1-أن استغفال الناس أمر مرفوض عند من هو مع الحق و الحق معه..

فلا معنی إذن للرضا بالفلتات،فضلا عن المساهمة فی صنعها.

2-إن فرض الامر الواقع فی شان الخلافة،مرفوض عند علی«علیه السلام»،فلا معنی لما صنعه أسلافه،من فرض بیعتهم علی الناس کأمر واقع،و سعیهم علی إجبارهم علیها.و لا یصح اعتباره منشأ للشرعیة بأی

ص :184

حال..فضلا عن أن یستعاض به عن النص من اللّه و رسوله.أو أن یراه الناس مبررا لنقض بیعة یوم الغدیر..

3-إنه یرید إفهام الناس:أنه لا یصح اعتبار بیعة السقیفة لأبی بکر من قبل رجل،أو رجلین،أو ثلاثة،صحیحة،لأنها لم تکن معلنة،و لم یکن فعل سعد بن عبادة،و من معه فی السقیفة مرضیا و لا مقبولا.لأن عامة المسلمین غابوا عن ذلک الاجتماع.

4-إن ما جری فی بیعة السقیفة من سحب الناس من بیوتهم إلی المسجد إلی البیعة،و إکراههم علیها بالضرب و الإهانة مرفوض هو الآخر..

کما أنه لا معنی لفرض خلافة عمر علی الناس من قبل أبی بکر بوصیة منه..بعد ان کانت خلافة أبی بکر مختلة من أساسها..فضلا عن أن الأوامر العمریة القاضیة بقتل أهل الشوری أو بعضهم إن لم یختاروا أحدهم خلال ثلاثة أیام..لا یمکن إعطاءها صفة الشرعیة..

و بذلک لا یبقی معنی لفرض من یختاره أهل الشوری علی سائر المسلمین،و معاقبة من یمتنع عن البیعة لمن یختاره ابن عوف أو ابن عمر،أو هذا أو ذاک،فإن البیعة یجب أن تکون طوعیة.

5-إنه حین یوجد النص فهو المرجع،لأنه اختیار من اللّه و رسوله، و البیعة إنما تطلب من الناس لتأکید الالتزام و الطاعة..فإن رضوا بها فبها، و إن کرهوها فلا یکرهون.لأن البیعة عقد بین المتبایعین و لا بد فی العقد من الرضا و الاختیار،فإذا لم یرض به لم یتحقق العقد،إذ لا بیعة لمکره.حتی لو کانت بیعته واجبة علیه..

ص :185

و لکن حین تکون البیعة بیعة حق،و یریدها اللّه و رسوله فلا بد من وعظ المتخلف عنها،و إرشاده إلی ما هو حق و صلاح و إزاحة الشبهة عنه إن کانت،فإن أصر،فلا بد من تقبیح عمله،و بیان خطأه فیه،و إقامة الحجة علیه،و التعامل معه،وفق ما اختاره هو لنفسه.

الخوف من الشغب علی علی علیه السّلام

و لا نستطیع أن نصدق ما نسبه الطبری إلی ابن عباس،من أنه کره أن یأتی علی«علیه السلام»المسجد للبیعة،مخافة أن یشغب علیه..

بل نحن لا نشک فی کذب ذلک:

أولا: لأن ابن عباس لم یکن فی المدینة حین البیعة لعلی«علیه السلام»، بل کان فی مکة (1).

ثانیا: إن سعی الناس وراء علی«علیه السلام»لحمله علی قبول البیعة کان ظاهرا لکل أحد،و بنو أمیة کانوا فی أسوأ حال،حتی إنهم لم یستطیعوا دفن خلیفتهم المقتول إلا بعد عدة أیام،حتی اضطروا إلی دفنه فی حش کوکب،مقبرة الیهود،و لم یجرؤوا علی تشییعه بل وضعوه علی باب و أسرعوا به،و کان رأسه یضرب الباب:طق.طق.

ص :186


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 439 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 438 و 460 و 461 و الغدیر ج 9 ص 104 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 121 و 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 58 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 197 و الدرجات الرفیعة ص 107 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 229.

و لم یکن یمکن أن یتوهم أحد أن یشغب شاغب علی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی تلک الحال.و قد ثبت ذلک بصورة عملیة حیث لم یتخلف أحد أبدا عن بیعته«علیه السلام»،و لم یستطع أعداؤه أن یذکروا سوی بضعة أسماء ادعوا أنهم امتنعوا عن البیعة.ثم أظهر التحقیق کذب ذلک کله،و أن هؤلاء الأفراد إنما امتنعوا عن الخروج معه لقتال الناکثین و القاسطین و المارقین،حبا بالسلامة،و إیثارا للدنیا،و قد تعللوا فی ذلک بما ظهر عواره،و لم یرضه لهم حتی محبوهم..

و یبدو لنا:أن أمثال هذه الفقاعات قد أطلقها مناوؤو علی«علیه السلام»بعد البیعة بزمان،لأجل التخفیف من وهجها،و اختطاف ما أمکنهم من بهجتها لصالح الذین حاربوه و قاتلوه.

و قد اختاروا ابن عباس،لأن ما ینسب إلیه أقرب إلی تصدیق العامة، و یمکن الترویج له،بعیدا عن الظنون و الشکوک.مع أن ابن عباس لم یکن فی المدینة أصلا..

لیس لی أمر دونکم

و من السیاسات التی تمیز بها عهد أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی عهد غیره من الخلفاء السابقین و اللاحقین هو:أنه اتخذ مبدأ الصراحة و الوضوح مع الأمة،حسبما قرره هو نفسه بقوله هنا:«ألا و إنه لیس لی أمر دونکم».

و قال فی مورد آخر:إن لکم علی أن لا أحتجز عنکم سرا إلا فی حرب،

ص :187

و لا أطوی دونکم أمرا إلا فی حکم» (1).

حیث إن اظهار أسرار الحرب قد یؤدی إلی کارثة،فیما لو تسربت تلک الأسرار للأعداء..

و لأن إعلام الناس بخفایا الأحکام و حیثیاتها،قد یؤدی إلی تضییع الحقوق،و تعطیل الأحکام،حیث یتمکن الخصم المعتدی من الاحتیال لصرف الحکم عن نفسه.

و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد ساق الکلام بنحو نفی فیه أن یکون له أمر یختص به دون سائر الناس،و قرر أن الأمور تکون للجمیع.مما یعنی أن جعلها له دونهم ظلم لهم،و تعدّ علی حقهم..

و یلاحظ:أنه فی النص الآخر عبر بالاحتجاز لیفید أن الأصل و الأساس هو إطلاق هذا السر،و أن احتجازه یکون فی غیر غیر محله.

مفاتیح أموالکم معی

1-و استثنی«علیه السلام»لنفسه أمرا واحدا،و هو أن مفاتیح أموالهم معه،کما ورد فی روایة أبی بشر العابدی.فدل علی أن الأموال التی فی بیت

ص :188


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 221 و(ط دار الثقافة-قم)ص 217 صفین للمنقری ص 107 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و میزان الحکمة للریشهری ج 1 ص 124 و أعیان الشیعة ج 1 ص 463 و المعیار و الموازنة ص 104 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 16.

المال(الخزینة)هی لهم،و لیست له..و هذا یسقط ما یدعیه الحکام قبله من أن سواد العراق بستان لقریش،و یدین أی عدوان علی بیت مال المسلمین فی أی وقت کان..

2-إن ذلک یؤکد أیضا:أن الناس سواسیة فی بیت المال،فلا یصح إیثار أحد علی حساب أحد،و لا مجال لتمییز أحد علی أحد فی العطاء،فان المال مالهم،فهم مالکون له منذ حصوله.لا أنهم یملکونه من خلال قسمه بینهم من قبل الخلیفة،فلا مجال لا دعاء أن الحق له فی إعطاء هذا و حرمان ذاک،أو أن له أن یمیز بینهم فی العطاء.فإنه مجرد حافظ له یوفره علیهم، و یمنع من التعدی علیه و الإستئثار به دونهم.

3-إنه أعلن لهم:أنه لیس له أن یأخذ منه درهما دونهم.و لم یسق الکلام بصورة الوعد،بل بطریقة نفی الحق له فی ذلک،فلم یقل:و لا آخذ، أو سوف لن آخذ منه درهما دونکم،لکی لا یتوهم متوهم أن له حقا فیه، و لکنه ترکه لهم تفضلا و تکرما..

و أین هذا من سیاسة عثمان فی بیت المال فإنه کان یعطی بنی أبیه مئات الألوف من بیت المال بحجة أنه یصل رحمه بذلک..

و قد قال علی«علیه السلام»:«قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه،یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع» (1).

ص :189


1- 1) راجع الخطبة الشقشقیة فی:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30-38 و بحار الأنوار ج 29 ص 497-500 و نهج السعادة ج 2 ص 499-511 و علل-
اللهم اشهد علیهم

و قد اعتدنا أن نری الناس یسعون إلی أخذ الاعتراف أو الإقرار أو التعهد من غیرهم بما یکون لمصلحتهم،ثم یشهدون اللّه علیهم،لیلزموهم بالوفاء بتعهداتهم تلک.

و لکننا هنا نری أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعطی الامتیازات لغیره، و یلزم نفسه بتعهدات،و یسلب عن نفسه حقوقا،و یطلب من الناس أن یبایعوه علی أساس نفی هذه الحقوق،ثم یشهد اللّه تعالی علی الناس بذلک.

و هذا ما لم نشاهده،و لم نعهده لدی غیر علی«علیه السلام»،بالرغم من أنه«علیه السلام»کان أحوج من کل أحد إلی الاحتفاظ بأکبر قدر من الامتیازات،لأنه یعرف ما کان ینتظره من مشکلات،و من معضلات، و حروب،و ما سیتعرض له من أهوال و نکبات..

و لکن إنصاف علی«علیه السلام»،و عدله،وثقته باللّه تعالی،و التزامه بحدود الشریعة،و إیثاره اللّه تعالی علی کل ما فی هذا الکون هو الذی سیمیزه عن غیره خصوصا من یریدون الدنیا..و هی أکبر همهم.

1)

-الشرائع ج 1 ص 150-153 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 282-288 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 48-49 و الطرائف لابن طاووس ص 418-419 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289-291 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 457-458 و الدرجات الرفیعة ص 34-35 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 134-135.

ص :190

ما لنا إلا کحسة أنف الکلب

و قول طلحة-علی ما فی روایة ابن الحنفیة-:ما لنا فی هذا الأمر إلا کحسة أنف الکلب یشیر إلی:

1-طمع طلحة فی الحصول علی شیء من أمر الخلافة.

2-إن طمعه قد تضاءل إلی حد أنه أصبح یری أن ما سیحصل علیه یساوی حسة أنف الکلب..

3-و نظن أن کلامه هذا قد کان بعد ظهور دلائل تشیر إلی طبیعة السیاسة التی سوف ینتهجها«علیه السلام»،حیث ساوی فی العطاء بین الکبیر و الصغیر،و الشریف و الوضیع،و المولی و العبد.

أو قاله بعد أن طلب هو و الزبیر من علی«علیه السلام»أن یؤمرهما علی الکوفة و البصرة،فقال:تکونان عندی،فأتجمل بکما،فإنی وحش لفراقکما (1).

خمسة أیام أم أربعون

و ذکر غیر سیف و ابن جریر:أن الناس،اختلفوا إلی علی«علیه السلام»بعدما قتل عثمان أربعین لیلة فی المهاجرین و الأنصار،یسألون

ص :191


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 17 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و أنساب الأشراف(مؤسسة الأعلمی سنة 1394)ص 218.

البیعة،و هو یقول:لا حاجة لی فیها،انظروا لهذا الأمر غیری،و من تختارونه أکن معکم.

و هم یقولون:لیس له سواک.

فقال:أصلی بکم،و یکون مفتاح بیت المال بیدی.و لیس لی أمر دونکم.

فرفضوا.

و قال:لا أعطی أحدا دون أحد درهما.

قالوا:نعم.

فبایعوه.فنزل من المنبر،و أعطی کل ذی حق حقه (1).

أو تکون شوری؟!

و ذکر فی النص المتقدم،المروی عن الحسین:أنه حین قال الناس لعلی «علیه السلام»:لا بد من إمام للناس.قال«علیه السلام»:أو تکون شوری.

قالوا:أنت لنا رضا.

قال:فالمسجد إذن یکون عن رضا الناس..

و نقول:

1-إن قوله«علیه السلام»:أو تکون شوری؟!إن کان بفتح الواو فی کلمة:«أو تکون»،فهو سؤال لهم،أو عرض منه علیهم،یهدف إلی

ص :192


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 350.

إستدراجهم للإقرار بعدم صلاحیة الشوری لحسم هذا الأمر،بل هی ستکون مثار خلاف،و ربما تنتهی الأمور إلی ما لا تحمد عقباه.

و قد جاء الجواب مطابقا لما توقعه،و هو رفض الشوری،و الإصرار علی البیعة لمن یرضاه الناس..لأن الشوری تستبطن الإکراه،و حمل الناس علی الانصیاع لآراء افراد بأعیانهم.و لا بد فی البیعة من الرضا..

و إنما قال«علیه السلام»ذلک بعد أن أصبح واضحا أنهم لیسوا بصدد الاحتکام إلی النص الوارد عن اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..

و إن کانت الواو فی قوله:«أو تکون»ساکنة،فهی أیضا تعنی عرض هذا الأمر علیهم،لإظهار دخائلهم،و التعریف بآرائهم فی الشوری،فجاءه الجواب الذی کان یتوقعه أیضا،و هو رفض الاحتکام إلیها،لما ذکرناه آنفا.

و هذا یسقط دعوی صلاحیة الشوری للحسم فی هذا الأمر،سواء أکانت الشوری العمریة،أم الشوری التی تدعی فی السقیفة،التی کانت أبعد ما تکون عن الشوری أیضا.

2-و علینا أن لا نغفل هنا عن النتیجة التی سجلها أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی ذلک السؤال و الجواب،حیث قال:«فالمسجد إذن یکون عن رضا من الناس».فانه یؤکد ما قلناه من أن سؤاله«علیه السلام»کان استدراجیا،بهدف تقریرهم بحقیقة أرید لها أن تبقی أسیرة الأهواء،و رهینة الکید و البغی..

3-و فی الروایة المتقدمة عن الشعبی:یقول لهم علی«علیه السلام»:لا تعجلوا،فان عمر کان رجلا مبارکا.فإن هذا لو صح فیکون«علیه

ص :193

السلام»قد أجری کلامه هنا وفق اعتقاد من کان یخاطبهم،أو علی الأقل وفق ما یعلنونه من ذلک،فکأنه«علیه السلام»یرید أن یبین بصورة عملیة سقوط قضیة الشوری العمریة،فضلا عن الشوری التی زعموها یوم السقیفة..

و قد أدرک الناس ذلک بالفعل،حیث تبین لهم أن الاعتماد علی الشوری سیبقیهم من دون حاکم،و أن ذلک من شأنه أن یفسد الأمور، و یثیر الفتنة فی الأمة.و لا بد أن یکون ذلک قد أیقظهم،و عرفهم أن ما ادعوه فیما سبق من الشوری ما کان إلا فرض القرار و الرأی بالقوة و القهر.

لتقصرن عنیتک

و زعمت روایة الشعبی المتقدمة أیضا:أن الأشتر رضوان اللّه تعالی علیه قال لأمیر المؤمنین«علیه السلام»حین قبض یده:«أما و اللّه،لئن ترکتها لتقصرن عنیتک علیها حینا..».

و نقول:

إن هذا الکلام غیر دقیق من جهتین:

أولا: لأنه تعرض للتحریف أو التصحیف،لأن الظاهر أن الصحیح هو«لتعصرن عینیک علیها»،لکن تشابه رسم الکلمتین،أو الکلمات، و عدم وجود النقط للأحرف فی تلک الأزمنة أوقع القراء فی الاشتباه.

و یؤید ذلک:أن الموجود فی بعض نسخ الطبری هو:«عینیک».

ثانیا: إن علیا«علیه السلام»کان فی عین الأشتر أجل من أن یخاطبه بهذا الخطاب المتضمن لإساءة الأدب معه«علیه السلام».کما أنه یحمل معه

ص :194

اتهاما لعلی«علیه السلام»،أنه طالب للخلافة،إلی حد أنه سیبکی علیها، و یعصر عینیه إذا فقدها..

و لیس هذا هو علی الذی نعرفه،و یعرفه جمیع الناس،و الذی یقول فی الخطبة الشقشقیة:«لولا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر، لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها» (1).و الذی تکون الدنیا عنده أهون من عفطة عنز،إلا أن یقیم حقا،و یبطل باطلا (2).

أول من بایع علیا علیه السّلام

و زعمت روایة الشعبی المتقدمة:أن أهل الکوفة یزعمون أن الأشتر هو أول من بایع علیا«علیه السلام»..

و لکن قد تقدم:أن أول من بایعه هو طلحة.فلماذا هذا التحریف یا تری؟!

إلا إن کان المقصود:أن أول من بایعه من أهل الکوفة هو الأشتر..

ص :195


1- 1) راجع:المصادر المتقدمة للخطبة الشقشقیة.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 37 و 80 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 289 و 247 و الجمل لابن شدقم ص 112 و بحار الأنوار ج 32 ص 76 و 114 و ج 40 ص 328 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 370 و الأمالی للطوسی ص 374 و رسائل المرتضی ج 2 ص 113 و الإقتصاد للطوسی ص 210 و الرسائل العشر للطوسی ص 124.
الوفاء شرط البیعة

و قد تقدم:أن عمار بن یاسر،و أبا الهیثم بن التیهان کانا یأخذان البیعة علی الناس،و یقولان:إن لم نف لکم،فلا طاعة لنا علیکم،و لا بیعة فی أعناقکم.

و هذا ما لم یفعله أحد-فیما نعلم-سوی علی«علیه السلام»الإمام المعصوم،لأن غیر أئمة أهل بیت النبوة لم ینص القرآن و لا دلت کلمات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»علی عصمتهم..فلا یؤمن من صدور الخطأ منهم عن عمد،أو عن غیر عمد.إلا من کان مثل سلمان،و من شهد له النبی بالجنة،فإنه لا یفعل ما یخرجه منها..

و نلاحظ هنا:أنه رغم کثرة المناوئین لعلی«علیه السلام»،و توفر الدواعی علی تخطئته،و لو فی أبسط الأمور،و رغم السعی الحثیث لجماعات کثیرة من الناس فی هذا الإتجاه،فإن أحدا لم یستطع أن یسجل علیه أدنی مخالفة،أو خطأ فی حکم أو فی ممارسة،و لو بمستوی الإقدام علی فعل مکروه،أو علی ما هو خلاف الأولی طیلة حکومته الحافلة بالعداوات و التشنجات،بل طیلة حیاته کلها صلوات اللّه و سلامه علیه.

هل من کاره؟!

عن عمار و ابن عباس:أنه لما صعد علی«علیه السلام»المنبر قال لنا:

قوموا فتخللوا الصفوف و نادوا هل من کاره؟!

فتصارخ الناس من کل جانب:اللهم قد رضینا و سلمنا و أطعنا

ص :196

رسولک و ابن عمه.

فقال:یا عمار،قم إلی بیت المال فأعط الناس ثلاثة دنانیر لکل إنسان، و ارفع لی ثلاثة دنانیر.

فمضی عمار و أبو الهیثم مع جماعة من المسلمین إلی بیت المال،و مضی أمیر المؤمنین إلی مسجد قبا یصلی فیه،فوجدوا فیه ثلاث مائة ألف دینار، و وجدوا الناس مائة ألف،فقال عمار:جاء و اللّه الحق من ربکم،و اللّه ما علم بالمال و لا بالناس،و إن هذه لآیة وجبت علیکم بها طاعة هذا الرجل.

فأبی طلحة و الزبیر و عقیل أن یقبلوها..القصة (1).

و نقول:

ما أروع هذا النداء الذی أطلقه علی«علیه السلام»فی الناس:«هل من کاره»؟!لا سیما و أنه أمر المنادین أن یتخللوا الصفوف من أجل ذلک،لأنه یرید أن یسمع کل أحد هذا النداء یأتیه من أکثر من اتجاه،فلا یدعی أحد منهم الغفلة أو الذهول،و انصراف الذهن،و لو ذهل أحدهم عن سماع النداء،فإن تصارخ الناس من کل جانب:اللهم قد رضینا،و سلمنا الخ..

لا بد أن یوقظ کل أحد،و أن یفتح الأسماع و القلوب علی سماع و وعی النداء و مضمونه،و أن یکون ثمة استجابة لها،مهما کان نوع تلک الاستجابة،و یکون بذلک قد أبطل دعوی من سینکر ذلک،و یدعی

ص :197


1- 1) بحار الأنوار:ج 32 ص 123 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة- النجف سنة 1376)ج 2 ص 95.

الإکراه،إذ بهذا النداء یصبح قادرا علی إحراج علی«علیه السلام»،و لو بالقول:نعم أنا کاره.

بل یمکن القول:بأن ذلک یدفع دعوی من أدّعی بأن أحدا تخلف عن بیعته«علیه السلام»،حتی ابن عمر،و سعد بن أبی وقاص و سواهما،إلا إذا فرض أنهما لم یحضرا تلک البیعة.

و حتی لو فرضنا أن أحدا من هؤلاء غاب عنها،فإن ذلک یجعل من إحضار أولئک الغائبین مخفورین أمرا غیر مقبول من الناس.فکیف بتهدیدهم بالقتل..و لیکن هذا النداء دلیلا علی سقوط أمثال هذه الدعاوی،و مؤیدا للقول بأن من تخلف إنما تخلف عن قتال الناکثین و القاسطین،لا عن البیعة.

ص :198

الفصل السابع

اشارة

أفراح،و تهانی..

ص :199

ص :200

الفرحة بالبیعة

قد تقدم:أن الناس حین لقوا علیا فی السوق بعد قتل عثمان بهشوا فی وجهه،أی ارتاحوا له،و خفوا إلیه.و أقبلوا إلیه مسرورین ضاحکین (1).

و فی نهج البلاغة فی کلام له«علیه السلام»فی وصف بیعتهم له بالخلافة:

«و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثم تداککتم علی تداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی انقطعت النعل،و سقط الرداء.

و وطئ الضعیف.

و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای أن ابتهج بها الصغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب» (2).

ص :201


1- 1) أقرب الموارد ج 1 ص 64.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 222 المختار رقم 227،و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 149 و 277 و بحار الأنوار ج 32 ص 51 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 13 ص 3 و الغارات للثقفی ج 1 ص 310 و المسترشد للطبری ص 418 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186.

و لکنها فرحة تبقی فی حدود وعی الصفوة من أصحابه،و عمق شعورهم بالمسؤولیة و الاستعداد لمواجهة الصعاب من أجل دینهم مع مزید من الوضوح لدیهم فی مدی توقعاتهم من خلافته«علیه السلام»،و موارد هذه التوقعات.أما بالنسبة لعامة الناس،فإنها کانت فی حدود رفع الظلم الذی کان ینالهم من حکامهم بصورة مباشرة..

یضاف إلی ذلک،اطمئنانهم إلی صحة معارفه«علیه السلام»بأحکام الدین و الشریعة،و طمأنینتهم إلی حرصه علی مصالحهم،و علی مستقبلهم، و معرفتهم بمدی إصراره علی معاملتهم بالحق و الصدق،و من دون مواربة، أو خداع.

و لکن حین یتصادم الحق مع مصالحهم الدنیویة،فسیجد الکثیرین من غیر الواعین أو من الذین همهم الدنیا و حطامها یتطلعون للتخلص و التملص من حکمه..

هذا هو علی علیه السّلام

قال ابن واضح:بعد ذکر بیعة الناس لعلی«علیه السلام»:و قام قوم من الأنصار فتکلموا،و کان أول من تکلم ثابت بن قیس بن شماس الأنصاری-و کان خطیب الأنصار،فقال:

«و اللّه،یا أمیر المؤمنین،لئن کانوا تقدموک فی الولایة فما تقدموک فی الدین،و لئن کانوا سبقوک أمس فقد لحقتهم الیوم،و لقد کانوا و کنت لا یخفی موضعک،و لا یجهل مکانک،یحتاجون إلیک فیما لا یعلمون،و ما احتجت إلی أحد مع علمک.

ص :202

ثم قام خزیمة بن ثابت الأنصاری-و هو ذو الشهادتین،فقال:یا أمیر المؤمنین،ما أصبنا لأمرنا هذا غیرک،و لا کان المنقلب إلا إلیک،و لئن صدقنا أنفسنا فیک،فلأنت أقدم الناس إیمانا،و أعلم الناس باللّه،و أولی المؤمنین برسول اللّه،لک ما لهم،و لیس لهم ما لک.

و قام صعصعة بن صوحان فقال:و اللّه،یا أمیر المؤمنین،لقد زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک،و لهی إلیک أحوج منک إلیها.

ثم قام مالک بن الحارث الأشتر فقال:أیها الناس،هذا وصی الأوصیاء، و وارث علم الأنبیاء،العظیم البلاء،الحسن العناء[الغناء]،الذی شهد له کتاب اللّه بالإیمان،و رسوله بجنة الرضوان،من کملت فیه الفضائل،و لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الأواخر و لا الأوائل.

ثم قام عقبة بن عمرو فقال:من له یوم کیوم العقبة،و بیعة کبیعة الرضوان،و الإمام الأهدی الذی لا یخاف جوره،و العالم الذی لا یخاف جهله» (1).

و نقول:

إن هذه الکلمات تدلل علی ما کان الناس قد سمعوه فی حق علی،و ما عاینوه له من فضائل،و ما ظهر لهم من تقدمه فی المواقف.

و لعل الأمر الذی کان حاضرا فی ذهن الجمیع هو علمه الذی احتاج

ص :203


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط صادر)ج 2 ص 179 و(ط الحیدریة-النجف)ج 2 ص 166 و بهج الصباغة ج 9 ص 561.

إلیه الکل،و استغنی هو به عن الکل.

کما أن تصریح الأشتر بأنه«علیه السلام»لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الأواخر و لا الأوائل یشیر إلی هذا التسالم،و یؤکد بخوع الناس له، و تسلیمهم به.و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

ذو الشهادتین یشهد

و لما بویع علی«علیه السلام»جعل خزیمة بن ثابت یقول:

إذا نحن بأیعنا علیا فحسبنا

أبو حسن مما نخاف من الفتن

وجدناه أولی الناس بالناس إنه

أطب قریش بالکتاب و بالسنن

و إن قریشا لا تشق غباره

إذا ما جری یوما علی ضمّر البدن

ففیه الذی فیهم من الخیر کله

و ما فیهم مثل الذی فیه من حسن

وصی رسول اللّه من دون أهله

و فارسه قد کان فی سالف الزمن

و أول من صلی من الناس کلهم

سوی خیرة النسوان و اللّه ذی المنن

و صاحب کبش القوم فی کل وقعة

یکون لها نفس الشجاع لدی الذقن

فذاک الذی تثنی الخناصر باسمه

إمامهم حتی أغیب بی الکفن

و قال أبو العباس:أحمد بن عطیة:

رأیت علیا خیر من وطئ الحصا

و أکرم خلق اللّه من بعد أحمد

وصی الرسول المرتضی و ابن عمه

و فارسه المشهور فی کل مشهد

تخیره الرحمان من خیر أسرة

لأطهر مولود و أطیب مولد

ص :204

إذا نحن بایعنا علیا فحسبنا

ببیعته بعد النبی محمد (1)

و قد تضمنت أشعار خزیمة أمورا جدیرة بالتوقف عندها،و منها:

1-أن خلافته و إمامته ضمان من الوقوع فی الفتن التی یخافونها.

و المقصود بالفتن ما یوجب الفتنة عن الدین،من خلال إثارة الشبهات و السعی لتضلیل الناس عن الحق.و لا شک فی أنه«علیه السلام»ضمان و أمان للأمة،فهو مع الحق و القرآن،و القرآن و الحق معه..

2-إنه«علیه السلام»أعرف قریش بالکتاب و السنن.و المفروض أن تکون قریش أعرف الناس بهذین الأمرین،لأنهم عشیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الأکثر قدرة علی توفیر الوقت للکون معه،و التعلم منه.

فمن یکون أعلم من قریش کلها،فهو أعلم من الناس کلهم..فکیف إذا کانت قریش لا تشق له غبارا فی العلوم و المعارف..أی أنه یمعن فی البعد عنها،حتی لا تکاد تصل إلی الغبار الذی یثیره سیره خلال انطلاقته..

3-إنه أولی الناس بالناس و بتدبیر أمورهم،و حفظ شؤونهم..و قد

ص :205


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 35 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 196 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 375 و الفصول المختارة ص 267 و 268 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 322 و 323 و الدرجات الرفیعة ص 311 و 312 و أبیات خزیمة توجد کلها أو بعضها فی:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114-115 و کشف الغمة للأربلی(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 150 و 151 و المناقب للخوارزمی ص 51 فصل 3.

لمس الناس ذلک بأنفسهم بصورة عملیة.

4-إنه«علیه السلام»أحسن الناس تصرفا فیما یملک من علوم و معارف قرآنیة،کما أشار إلیه قوله:أطب قریش بالکتاب و بالسنن،فإن کثرة العلم لا تعنی حسن التصرف و التدبّر لدی کثیر من الناس سوی علی «علیه السلام».

5-إن الأمر لم یقتصر علی تفرده فی العلوم،و المعارف،بل هو قد جمع کل المحاسن،و کل الخیر الذی فی الناس ثم تفرد عنهم.بأنه لیس فیهم مثل الذی فیه من محاسن المزایا،و من الخیر.

6-إنه«علیه السلام»وصی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»دون سائر أهله،و عشیرته الأقربین،و قریش کلها،و هم الذین یفترض أن یکون لهم خصوصیة لیست لغیرهم فی مزایا الفضل.

7-ثم إنه قد ساق له العدید من المزایا فی الشجاعة،و التضحیة، و سبقه إلی الإسلام..

8-ثم إن هذا الشعر تضمن التنصیص علی سبقه«علیه السلام»کل الناس إلی الإسلام مستثنیا سیدة النسوان،یعنی خدیجة سلام اللّه علیها..

و لکننا قلنا فی أوائل هذا الکتاب:إن النصوص صریحة فی أنه«علیه السلام»کان أول الأمة أو أول الناس إسلاما،بل یکفی فی ذلک الروایات التی تقول:إنه«علیه السلام»أول من صلی،أو إنه صلی قبل الناس بسبع سنین،و لم تستثن الروایة أحدا حتی خدیجة صلوات اللّه و سلامه علیها..

و من المعلوم:أن خزیمة لم یکن فی تلک الفترة فی مکة،و لم یر و لم

ص :206

یشهد..فلعله لم یتحقق من هذا الأمر،فسمع أن خدیجة کانت أول من صلی و أن علیا أول من صلی..فذکر الأمرین جمیعا فی شعره،و لم یعین الأسبق منهما..

أو أنه«رحمه اللّه»قد نظر إلی الصلاة المعلنة التی بدأ إعلانها بالمجاهرة بها بعد بعثته«صلی اللّه علیه و آله».و لم ینظر إلی ما سبق ذلک حین کان «صلی اللّه علیه و آله»نبیا،و لم یکن رسولا قد أمر بدعوة الناس بعد..فإنه إنما أمر بذلک و هو فی سن الأربعین..

9-و البیت الأخیر لخزیمة لا یخلو من إشارة إلی أنه«رحمه اللّه»کان بصدد تقریر إمامة علی«علیه السلام»،و الشهادة بها،و لذلک اعتبر علیا «علیه السلام»إمام الناس.و أنه یثبت له هذه الإمامة حتی یغیّب فی الکفن.

بیعة أهل الحجاز و العراق لعلی علیه السّلام

قال البلاذری:«لما بویع علی أتی الکوفة الخبر،فبایع هشام بن عتبة (الصحیح هاشم)لعلی،و قال هذه یمینی و شمالی لعلی.و قال:

أبایع غیر مکتتم علیا

و لا أخشی أمیری الأشعریا

و قدم ببیعته علی أهل الکوفة یزید بن عاصم المحاربی.فبایع أبو موسی لعلی.

فقال عمار حین بلغته بیعته له:و اللّه لینکثن عهده،و لینقضن عقده، و لیغرّن جهده،و لیسلمن جنده.

فلما کان من طلحة و الزبیر ما کان قال أبو موسی:الإمرة ما أمر فیه،

ص :207

و الملک ما غلب علیه إلخ..» (1).

قال ابن أعثم:

و بلغ أهل الکوفة قتل عثمان و بیعة الناس لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقامت الناس إلی أمیرهم أبی موسی الأشعری فقالوا:أیها الرجل!لم لا تبایع علیا،و تدعو الناس إلی بیعته؟!فقد بایعه المهاجرون و الأنصار!

فقال أبو موسی:حتی أری ما یکون،و ما یصنع الناس بعد هذا

قال:فأنشأ رجل من أهل الکوفة أبیاتا مطلعها:

أبایع غیر مکتتم علیا

و إن لم یرض ذاک الأشعریا (2)

إلی آخره..

قال:و أقبل هاشم بن عتبة بن أبی وقاص إلی أبی موسی الأشعری

ص :208


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق الحمودی)ج 2 ص 213 عن أبی الحسن المدائنی،عن أشیاخ ذکرهم.و علی من مجاهد.و لعل الصواب:علی بن مجاهد.
2- 2) فی الإصابة ج 6 ص 276:«لما جاء قتل عثمان إلی أهل الکوفة قال هاشم لأبی موسی الأشعری:تعال یا أبا موسی بایع لخیر هذه الأمة علی،فقال:لا تعجل، فوضع هاشم یده علی الأخری فقال:هذه لعلی و هذه لی و قد بایعت علیا، و أنشده: أبایع غیر مکترث علیا و لا أخشی أمیرا أشعریا أبایعه و أعلم أن سأرضی بذاک اللّه حقا و النبیا

فقال:یا أبا موسی!ما الذی یمنعک أن تبایع علیا؟

فقال:أنتظر الخبر.

قال:و أی خبر تنتظر و قد قتل عثمان؟!أتظن أنه یرجع إلی الدنیا؟!إن کنت مبایعا لأمیر المؤمنین و إلا فاعتزل أمرنا،ثم أنشأ أبیاتا مطلعها:

إن ابن عفان إذ أودی بشقوته

طغی فحل به من ذلکم غیر

إلی آخره..

قال:ثم ضرب هاشم بن عتبة بیده علی الأخری،و قال:لی شمالی، و یمینی لعلی بن أبی طالب.

فلما قال هاشم ذلک وثب أبو موسی الأشعری فبایع،و لم یجد بدّا من ذلک.

قال:و بایعت أهل الکوفة علیا«علیه السلام»بأجمعهم،و أنشأ هاشم بن عتبة أبیاتا مطلعها:

أبایعه فی اللّه حقا و ما أنا

أبایعه منی اعتذارا و لا بطلا

إلی آخره.

قال:فبایعت أهل الحجاز و أهل العراقین لعلی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

ص :209


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 250-252 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 438 و 439.

و قال البلاذری:«فبایع علیا أهل الأمصار،إلا ما کان من معاویة و أهل الشام،و خواص من الناس» (1).

یشیر بذلک إلی ما یزعمونه من امتناع سعد،و ابن عمر،و ابن ثابت عن البیعة،و قد قلنا:إن ذلک غیر صحیح.

کیف وصل الخبر إلی الیمن؟!

«قال أبو عمر:و بایع لعلی أهل الیمن بالخلافة یوم قتل عثمان» (2).

و نقول:

لم نستطع استکناه مراد هذا القائل،فإن وصول الخبر إلی الیمن یوم بیعة علی«علیه السلام»لا یمکن تأییده بحسب ظواهر الأمور،لتعذر وصول الخبر من المدینة إلی الیمن بهذه السرعة..إلا إن کان قد وصل بواسطة الحمام الزاجل..أو أیة وسیلة أخری لا نستطیع تأییدها،إن لم یرد لنا نص یؤکدها،إلا إن کان المراد هو أهل الیمن الذین کانوا فی المدینة،أو بالقرب منها؛و أن هؤلاء قد سبقوا إلی بیعة أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لعل بعض أهل الیمن کان قد قدم إلی المدینة لمواجهة عثمان کما قدم إلیها أهل مصر،و أهل الکوفة و غیرهم..

ص :210


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 212.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن الریاض النضرة،و عن سیرة مغلطای.
المفید یقارن و یستنتج

و قد قال المفید«رحمه اللّه»:

«و لم تکن بیعته«علیه السلام»مقصورة علی واحد و اثنین و ثلاثة و نحوها فی العدد،کما کانت بیعة أبی بکر مقصورة عن بعض أصحابه،علی بشیر بن سعد،فتمت بها عنده،ثم اتبعه علیها من تابعه علیها من الناس.

و قال بعضهم:بل تمت ببشیر بن سعد،و عمر بن الخطاب.

و قال بعضهم:بل تمت بالرجلین المذکورین،و أبی عبیدة بن الجراح، و سالم مولی أبی حذیفة.

و اعتمدوا ذلک:فی أن البیعة لا تتم بأقل من أربعة نفر من المسلمین.

و قال بعضهم:بل تمت بخمسة نفر:قیس بن سعد،و أسید بن حضیر من الأنصار،و عمر،و أبو عبیدة،و سالم من المهاجرین.

ثم تابعهم الناس بعدها بالخمسة المذکورین.و من ذهب إلی هذا المذهب:الجبائی و أبوه،و البقیة من أصحابهما فی هذا الزمان.

و قالوا فی بیعة عمر بن الخطاب مثل ذلک،فزعم من یذهب إلی أن البیعة تتم بواحد من الناس،و هم جماعة من المتکلمین منهم:الخیاط، و البلخی،و ابن مجالد،و من ذهب مذهبهم من أصحاب الإختیار:أن الإمامة تمت لعمر بأبی بکر وحده،و عقد له إیاها دون من سواه.

و کذلک قالوا فی عثمان بن عفان و العقد له:أنه تم بعبد الرحمن بن عوف خاصة.

ص :211

و خالفهم علی ذلک من أضاف إلی المذکورین غیرهما فی العقد،و زعم:

أن بیعة عمر انفردت من الاختیار له عن الإمام.و عثمان إنما تم له الأمر ببیعة بقیة أهل الشوری و هم خمسة نفر،أحدهم عبد الرحمن،فاعترفت الجماعة من مخالفینا بما هو حجة علیهم فی الخلاف علی أئمتهم،و بشذوذ العاقدین لهم،و انحصار عددهم بمن ذکرناه.

و ثبتت البیعة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بإجماع من حوته مدینة الرسول من المهاجرین و الأنصار،و أهل بیعة الرضوان،و من انضاف إلیهم من أهل مصر و العراق فی تلک الحال من الصحابة و التابعین بإحسان،و لم یدع أحد من الناس أنه تمت له بواحد مذکور،و لا إنسان مشهور،و لا بعدد یحصی محصور،فیقال:تمت بیعته بفلان واحد،و فلان،و فلان،کما قیل فی بیعة أبی بکر،و عمر،و عثمان» (1).انتهی.

وفود التهنئة من الیمن

و بلغ ذلک أهل الیمن فبایعوا طائعین غیر مکرهین،ثم إنهم قدموا علیه یهنونه بالخلافة؛فأول من قدم علیه رفاعة بن وائل الهمدانی فی قومه من همدان و هو یقول أبیاتا مطلعها:

نسیر إلی علی ذی المعالی

بخیر عصابة یمن کرام

إلی آخره.

ص :212


1- 1) الجمل للمفید ص 91 و 92 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 41 و 42.

قال:و قدم علیه کیسون بن سلمة الجهنی فی قومه من جهینة و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها:

أجبنا علیا بعل بنت نبینا

علی کل خنذیذ من الخیل سابح

إلی آخره.

قال:ثم قدم علیه رویبة بن وبر البجلی فی قومه من بجیلة،و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها:

أجبناه دون الهاشمی سوابخ

و موّاه برق مقفرات موادخ

إلی آخره.

قال:فکانت هؤلاء الوفود یسیرون من بلاد الیمن یریدون المدینة اللیل مع النهار،و لا یفترون من السیر؛و قد ذکر بعضهم ذلک فی أرجوزة له حیث یقول أبیاتا مطلعها:

سیروا بنا فی ظلمة الحنادس

فی مهمة قفر الفلاة و اهس

إلی آخره.

قال:و بلغ ذلک علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فدعا بالأشتر النخعی فأمره أن یخرج فیلقاهم فی أهل المدینة؛فخرج الأشتر فی تعبیة حسنة حتی یلقاهم فرحب بهم،و قال:قدمتم خیر مقدم إلی قوم یحبونکم و تحبونهم؛و إلی إمام عادل،خلیفة فاضل،قد رضی به المسلمون،و بایعه الأنصار و المهاجرون.

قال:فدخل القوم المدینة فنزلوا،و جاء الأشتر حتی دخل علی علی «علیه السلام»رافعا صوته و هو یقول أبیاتا مطلعها:

ص :213

أتتک عصابة من خیر قوم

بما ینوون من حضر و بادی

إلی آخره.

قال:و أقام القوم یومهم ذلک،فلما کان من الغد بعث إلیهم،فأقبل رؤساء القوم منهم العیاض بن خلیل الأزدی،و رفاعة بن وائل الهدانی، و کیسون بن سلمة الجهنی،و رویبة بن وبر البجلی،و رفاعة بن شداد الخولانی،و هشام بن أبرهة النخعی،و جمیع بن خیثم الکندی،و الأخنس بن قیس العتکی،و عقبة بن النعمان النجدی،و عبد الرحمن بن ملجم المرادی.

قال:فلما دخل إلیه هؤلاء العشرة،و سلموا علیه رد«علیهم السلام»، ثم قربهم و أدناهم و قال لهم:

إنکم صنادید الیمن،و سادتها.فلیت شعری إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا؟!

قال:فبادر عبد الرحمن بن ملجم بالکلام فقال:یا أمیر المؤمنین!إرم بنا حیث شئت،إذا شئت تعلم ذلک،فو اللّه!ما فینا إلا کل بطل أهیس، و حازم أکیس،و شجاع أشرس،و لیث أعبس،و رثنا ذلک عن الآباء و الأجداد،و کذلک یرثه عنا صالح الأولاد؛و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها.

أبادر فی الحروب إلی الأعادی

بکل مهند یوم الضراب

إلی آخره.

قال:فدعا علی«علیه السلام»بالحبر الیمانیة،و الثیاب الألحمیة،

ص :214

فجعلها علیهم،و انصرفوا إلی رحالهم فرحین مسرورین (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

السرعة لماذا

صرح النص المتقدم:بأن وفودا خرجت من الیمن لتهنئة أمیر المؤمنین «علیه السلام»بالخلافة..و یستوقفنا هنا أمران:

أحدهما:هذا الاهتمام الظاهر لأهل الیمن بتقدیم التهانی لعلی«علیه السلام»بالخلافة،و هو ما لم نجد نظیرا له فیما یرتبط باهتمام أهل الیمن باستخلاف الخلفاء الذین سبقوا علیا«علیه السلام».فقد تعددت وفودهم إلیه دون سواه..و یبدو أنها خصوصیة کانت لعلی«علیه السلام»لدی أهل الیمن،الذین أسلموا علی یدیه«علیه السلام»..

الثانی: هذه السرعة التی طبعت مسیرهم من الیمن إلی المدینة،حتی کانوا یصلون اللیل بالنهار،و لا یفترون من السیر.و هذا یعبر عن لهفة و شوق،یدعوهم إلی تحمل مشقات السفر الطویل و بذل مزید من الجهد..

و لیت العوادی صفحت لنا عن الأشعار التی کانوا ینشدونها فی سفرهم ذاک،و لم تستهدفها بالطمس،إلی حد إسقاطها عن صلاحیتها للاستفادة منها..

ص :215


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 252-256 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 439- 441.
مراسم استقبال الوفود

و قد بادلهم علی«علیه السلام»الإکرام بمثله،و أرسل«علیه السلام» الأشتر النخعی«رحمه اللّه»،الذی هو شخصیة یمانیة مرموقة،و معه أهل المدینة لاستقبالهم.و هذه الشخصیة هی من أحب الناس و أقربهم إلیه، و أوثقهم لدیه،و أجلهم محلا عنده..

و لم تترک الأمور فی مراسم الإستقبال لتجری بعفویة،تنتهی عادة إلی العشوائیة،بل سارت وفق نظم خاصة،و تعبئة حسنة،تشیر إلی مزید من الاهتمام و الاحترام لهذا الوفد العتید..

و قد حملت خطبة الأشتر لهم فی مراسم الاستقبال بشائر تشتاقها القلوب،و تلتذ بها النفوس..فقد اشتملت علی الترحیب،و التقدیر لمسیرهم،کما أنها تضمنت إعلامهم بأن الذی یربط أهل الیمن بعلی«علیه السلام»و من معه،هو الحب.و لیس أی شیء آخرن کالمصالح و نحوها..

و أعلن أیضا أن نهج علی«علیه السلام»هو العدل و الفضل،و أنه «علیه السلام»یتأمر علی المسلمین برضا منهم،و ببیعة خیارهم و کبارهم و أفاضلهم،فلا إکراه من أحد لأحد.

کما أن الذین قاموا بأمر البیعة هم من أهل الاستقامة و العقل و العدل، و هم المأمونون،الذین أزیحوا عن مواقعهم و مقاماتهم فی المرات السابقة، لیحل محلهم من لم یعد خافیا أمرهم علی أحد،حیث ارتکبوا الموبقات، و أفحشوا فی المخالفات و التعدیات..

و حین دخلوا إلی المدینة،و دخل الأشتر إلی علی«علیه السلام»خاطبه

ص :216

بأبیات تضمنت الثناء علی الوافدین.و وصفهم بأنه خیر قوم،و بأن نوایاهم حسنة،و أن باطنهم یوافق ظاهرهم..

ابن ملجم یتکلم

و اللافت هنا:أن ابن ملجم کان فی جملة الوافدین علی أمیر المؤمنین «علیه السلام».و کان هو المبادر للکلام المتضمن لإظهار الطاعة و الانقیاد المطلق لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و للإعلان عن الاستعداد لتنفیذ أوامره«علیه السلام»،و خوض اللجج،فی محاربة أعدائه صلوات اللّه و سلامه علیه.

فکان کلامه هذا حجة علیه أمام اللّه،و أمام المؤمنین،و سیطالبه اللّه تعالی به حین یقدم علیه ناکثا بیعة سید الأولیاء،قاتلا أفضل الأوصیاء، یلعنه أهل السموات و أهل الأرضین،و یکون أشقی الأولین و الآخرین.

علی علیه السّلام لا یغرر بأحد

و قد بادر علی«علیه السلام»إلی إعلام هؤلاء الوافدین بما ینتظرهم من تحدیات،لأنه لا یرید أن تفاجئهم الأحداث،و لا أن یتوهم متوهم أنه «علیه السلام»قد غرر بهم،و أخفی عنهم نوایاه فی البدایة،ثم ساقهم إلی ما لم یکونوا راغبین بالدخول فیه.و لو أنهم توهموه من أول الأمر لکان لهم موقف آخر من البیعة و صاحبها..

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»قد بین لهم ما ینتظرهم بأصرح التعابیر، و أوضحها،و لم یلجأ إلی التعریضات و التلمیحات.فقد قال:

ص :217

«فلیت شعری إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا»!! (1).

الحفاوة و التکریم

و قد زاد علی«علیه السلام»فی حفاوته بهم،و تکریمه لهم،حین«دعا «علیه السلام»بالحبر الیمانیة،و الثیاب الألحمیة،فجعلها علیهم،و انصرفوا إلی رحالهم فرحین مسرورین».

ص :218


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 440 و 441.

الباب الثانی وقفات لا بد منها

اشارة

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین..

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه..

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد..

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام..

ص :219

ص :220

الفصل الأول

اشارة

خلط الغث بالسمین

ص :221

ص :222

علی ماذا کانت البیعة؟!

و قد تقدم:أنه«علیه السلام»قد بایعهم علی طاعة اللّه،و سنة رسوله.

و علی أن القرآن إمامه و إمامهم..

و نحن لا نرید أن نفیض فی بیان أهمیة هذه الأمور،بل نکتفی بالإشارة إلی ما یلی:

إنه«علیه السلام»قد أبطل کل سنة سوی سنة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و أبطل کل طاعة سوی طاعة اللّه سبحانه..و أبطل کل مصدر للمعرفة سوی القرآن الکریم..و تکون النتیجة هی التالیة:

1-إن طاعة الحاکم لا بد أن تکون عبر طاعة اللّه سبحانه،فلا طاعة لحاکم و لا لغیره إذا انفصلت طاعته عن طاعته تبارک و تعالی..من أی جهة بلغه هذا الأمر الالهی:من نبی،أو من وصی،أو من حکم عقل،أو إجماع، أو استفادة من آیة،أو غیر ذلک من الحجج..

2-لقد أبطل«علیه السلام»کل سنة سوی سنة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فلا اعتداد بما سنه الصحابة،أو الخلفاء،إلا إذا أمضاها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة صریحة و واضحة..و کیف المصیر إلی إمضائه«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و إنما حدثت هذه الأمور بعد انتقاله

ص :223

«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی،و لم یمضها وصیه من بعده کما هو صریح قوله هذا.

و هذا یصلح تفسیرا للحدیث الذی یقول:علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین من بعدی..حیث یتبین أن المراد بالخلفاء الراشدین هم الخلفاء الإثنا عشر،الذین هم من قریش،و من خصوص بنی هاشم دون سواهم و کان علی و الحسنان«علیهم السلام»أول هؤلاء الأئمة،کما أثبتته النصوص القطعیة الصادرة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لیس المراد بالخلفاء کل من حکم الناس من قریش،و لو علی سبیل التغلب و القهر..

3-إنه«علیه السلام»حین قال:«و القرآن إمامنا و إمامکم»قد حصر مصدر المعرفة الإیمانیة و الدینیة الصحیحة بالقرآن،فلا تؤخذ معارف الدین من الأمراء،لمجرد کونهم أمراء،و لا من الصحابة لمجرد صحابیتهم،کما لا یمکن الحکم بعصمة الأمة،و لیس الإجماع نبوة بعد نبوة،إلا إذا علم أن الأئمة موافقون علی مضمون هذا الإجماع.

فإذا أخطأ الحاکم و الأمیر فی أحکامه،فلا بد من إرشاده،و لا یجوز تنفیذ أحکامه المخالفة لشرع اللّه سبحانه،و لا تؤخذ الأحکام من إجماع فقهاء السلطة،و لا یکون عمل أهل المدینة معارضا للروایة الصحیحة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا،و لا..

من روایات سیف

و قد روی الطبری روایات عدیدة عن سیف،نذکر منها ما یلی:

ص :224

1-قال الطبری:

و مما کتب به إلیّ السریّ عن شعیب،عن سیف بن عمر،قال:حدثنا محمد بن عبد اللّه بن سواد بن نویرة،و طلحة بن الأعلم،و أبو حارثة،و أبو عثمان،قالوا:

بقیت المدینة بعد قتل عثمان خمسة أیام،و أمیرها الغافقیّ بن حرب یلتمسون من یجیبهم إلی القیام بالأمر فلا یجدونه،یأتی المصریون علیّا فیختبئ منهم،و یلوذ بحیطان المدینة،فإذا لا قوه باعدهم و تبرأ منهم و من مقالتهم مرة بعد مرة.

و یطلب الکوفیون الزبیر فلا یجدونه،فأرسلوا إلیه رسلا،فباعدهم، و تبرأ من مقالتهم.

و یطلب البصریون طلحة فإذا لقیهم باعدهم،و تبرأ من مقالتهم مرة بعد مرة؛و کانوا مجتمعین علی قتل عثمان،مختلفین فیمن یهوون فلما لم یجدوا ممالئا و لا مجیبا جمعهم الشر علی أول من أجابهم،و قالوا:لا نولّی أحدا من هؤلاء الثلاثة.فبعثوا إلی سعد بن أبی وقاص و قالوا:إنک من أهل الشوری،فرأینا فیک مجتمع،فأقدم نبایعک.فبعث إلیهم:إنی و ابن عمر قد خرجنا منها،فلا حاجة لی فیها علی حال،و تمثّل:

لا تخلطنّ خبیثات بطیّبة

و اخلع ثیابک منها و انج عریانا

ثم إنهم أتوا ابن عمر عبد اللّه،فقالوا:أنت ابن عمر،فقم بهذا الأمر.

فقال:إن لهذا انتقاما و اللّه لا أتعرض له،فالتمسوا غیری.

ص :225

فبقوا حیاری لا یدرون ما یصنعون،و الأمر أمرهم (1).

2-و قال الطبری أیضا:

و کتب إلیّ السریّ،عن شعیب،عن سیف،عن سهل بن یوسف،عن القاسم بن محمد،قال:کانوا إذا لقوا طلحة أبی و قال:

و من عجب الأیام و الدهر أننی

بقیت وحیدا لا أمرّ و لا أحلی

فیقولون:إنک لتوعدنا!

فیقومون فیترکونه،فإذا لقوا الزبیر و أرادوه أبی و قال:

متی أنت عن دار بفیحان راحل

و باحتها تحنو علیک الکتائب

فیقولون:إنک لتوعدنا!

فإذا لقوا علیا و أرادوه أبی،و قال:

لو أنّ قومی طاوعتنی سراتهم

أمرتهم أمرا یدیخ الأعادیا

فیقولون:إنک لتوعدنا!فیقومون و یترکونه (2).

3-عن السریّ،عن شعیب،عن سیف،عن أبی حارثة و أبی عثمان،قالا:

ص :226


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و الفتنة و وقعة الجمل ص 91 و 92 و راجع الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و تذکرة الخواص ج 1 ص 350 و الجمل للشیخ المفید ص 63.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و 433 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455 و الفتنة و وقعة الجمل ص 92 و تذکرة الخواص ج 1 ص 351.

لما کان یوم الخمیس علی رأس خمسة أیام من مقتل عثمان،جمعوا أهل المدینة فوجدوا سعدا و الزبیر خارجین،و وجدوا طلحة فی حائط له، و وجدوا بنی أمیة قد هربوا إلا من لم یطق الهرب،و هرب الولید و سعید إلی مکة فی أول من خرج،و تبعهم مروان،و تتابع علی ذلک من تتابع.

فلما اجتمع لهم أهل المدینة قال لهم أهل مصر:أنتم أهل الشوری، و أنتم تعقدون الإمامة،و أمرکم عابر علی الأمة،فانظروا رجلا تنصبونه، و نحن لکم تبع.

فقال الجمهور:علی بن أبی طالب نحن به راضون (1).

4-و لما قتل عثمان جاء المسلمون و الصحابة أرسالا إلی علی«علیه السلام»لیبایعوه،فلم یفعل حتی قالوا له:و اللّه لئن لم تفعل لنلحقنّک بعثمان (2).

5-و روی السری عن شعیب،عن سیف،عن محمد و طلحة،قالا:

فقالوا لهم:دونکم یا أهل البیت فقد أجلناکم یومین (3)،فو اللّه لئن لم

ص :227


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 433 و 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455 و الفتنة و وقعة الجمل ص 92 و 93 و راجع الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) تذکرة الخواص ج 11 ص 354.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193.

تفرغوا لنقتلن غدا علیا و طلحة و الزبیر،و أناسا کثیرا.

فغشی الناس علیا،فقالوا:نبایعک فقد تری ما نزل بالإسلام؛و ما ابتلینا به من ذوی القربی (1).

فقال علی:دعونی و التمسوا غیری،فإنا مستقبلون أمرا له وجوه،و له ألوان،لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول.

فقالوا:ننشدک اللّه ألا تری ما نری؟!ألا تری الإسلام؟!ألا تری الفتنة؟!ألا تخاف اللّه؟!

فقال:قد أجبتکم لما أری،و اعلموا إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، و إن ترکتمونی فإنما أنا کأحدکم،إلا أنی أسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.ثم افترقوا علی ذلک و اتعدوا الغد.

و تشاور الناس فیما بینهم و قالوا:إن دخل طلحة و الزبیر فقد استقامت.

فبعث البصریون إلی الزبیر بصریا (2)..إلی آخر الروایة التی سنذکر

ص :228


1- 1) نفس المصدر.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 23 و 24 و 8 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 9 و تذکرة الخواص ج 1 ص 350 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.

باقیها حین نتحدث عن نصوص الإکراه علی البیعة إن شاء اللّه..

و الغافقی ابن حرب العکی هو مقدم المصریین،الذین قصدوا عثمان بالمدینة (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات هی التالیة:

المصریون..و علی علیه السّلام

1-لقد حاولت الروایة المتقدمة رقم:[1]الإیحاء بأن هوی المصریین کان فی علی..و هوی الکوفیین فی الزبیر،و هوی البصریین فی طلحة..

و هذا کلام باطل،فان النصوص تؤکد علی أن الناس کانوا مجمعین علی علی«علیه السلام»..

2-کما أن إظهار طلحة و الزبیر فی صورة من یهرب من تولی الأمر،لا یعدو کونه خیالا و سرابا،فإن تهالکهما علی الخلافة،و سعیهما إلیها لا یخفی علی ذی مسکة..

و لکن المغرضین یریدون التخفیف من تألق علی«علیه السلام»فی زهده و فی عزوفه عن الدنیا،باختلاق شرکاء له هم أشد الناس تعلقا بها، و تهالکا علیها.

ص :229


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 349 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.

کما أن المطلوب فی هذا النص هو تبییض وجه عثمان قدر الإمکان، بإظهار أن أعیان الصحابة کانوا ناقمین علی قتلته،متبرئین منهم،و أن قتلته لیس لهم دین،و لا مبادئ..

مقالة قتلة عثمان

و قد تضمنت الروایة المتقدمة برقم:[1]أیضا:أن علیا،و طلحة و الزبیر،کانوا یتبرؤون من المحاصرین لعثمان،و من مقالتهم..

و قد عرفنا:أن سبب البراءة منهم،هو قتل عثمان.و لکننا لم نعرف مقالتهم التی تبرأ منها علی«علیه السلام»و طلحة و الزبیر،فإننا لا نعلم للمصریین و البصریین و الکوفیین و سائر من معهم من الصحابة مقالة غیر الإسلام.و قد کان طلحة و الزبیر شرکاء لهم فی فعلهم هذا و فی مقالتهم هذه..

إلا إن کان المقصود بمقالتهم هو ما کانوا یطعنون به عثمان،و یطالبونه بالإقلاع عنه..و لکن علیا لم یکن ینکر صحة مطالبهم،بل کان یطلب من عثمان تلبیتها،مرة بعد أخری..

و قد أجابه عثمان إلی ذلک،و أعلن توبته،ثم عاد عنه.کما أن عمر قد أوصاه بعدم فعل ما أدی إلی ثورة الناس علیه.

کما أن طلحة و الزبیر کانا علی رأس المطالبین له بذلک،و المحرضین علی قتله،و المشارکین لقاتلیه فی التألیب و التضییق علیه فی الحصار.

فکیف یتبرأ طلحة و الزبیر من مقالتهم مرة بعد أخری یا تری؟!

ص :230

إنک لتوعدنا؟!

و أما بالنسبة لروایة القاسم بن محمد المتقدمة برقم 2،فإنها لا تستقیم، لأن قول طلحة:

و من عجب الأیام و الدهر أننی

بقیت و حبدا لا أمر و لا أحلی

لا یتضمن تهدیدا،بل هو مجرد تحسر علی ترک الناس له،و انصرافهم عنه،و علی أنه لا یستطیع فعل شیء،لا سلبا و لا إیجابا..

فلماذا اعتبروا قوله هذا تهدیدا و وعیدا؟!

و حتی لو کان تهدیدا و وعیدا،فلماذا اعتبروه موجها لهم،و هم یریدون أن یولوه المقام الذی یطمح إلیه؟!فلعله یرید تهدید غیرهم ممن یخشی مناوأتهم له لو تولی الخلافة..

و قول الزبیر أیضا لم یتضمن أی تهدید أو وعید للذین کان الزبیر نفسه إلی تلک اللحظة معهم،و هم الآن یطلبون منه أن یتولی الخلافة،التی کان یحن إلیها بکل وجوده.

بل هو یتمنی الرحیل عن داره إلی دار أخری تحنو علیه الکتائب فیها..

و لعله أراد أن یتمنی الموت و الهلاک لیتخلص مما هو فیه.أو أراد أن تکثر الکتائب حوله،لکی یحقق ما یصبو إلیه و هو نیل الخلافة،فی الوقت الذی یراها أبعد منالا.

فلماذا یهدد الزبیر شرکاءه و أعوانه،الذین کانوا ینفذون ما یحب، و یمهدون له الطریق إلی تحقیق أغلی أمنیاته..

ص :231

کما أنه لم یظهر من البیت الذی أورده علی«علیه السلام»:أنه یقصد بالأعادی هؤلاء الناس بالذات.

و قد حکم علی«علیه السلام»الأمة،و بایعه نفس هؤلاء الناس، و أصبحت الأمور بیده،فهل أمرهم ذلک الأمر الذی یدیخ الأعادیا؟!

و من هم هؤلاء الأعادی الذین یرید الراوی أن یوجه الأصابع إلیهم؟!

أم أنه لم یرض بالتعرض لهم بشیء؟!حسبما یتهمه به مناوؤوه؟!

هروب بنی أمیة إلی مکة

1-زعمت روایة أبی حارثة و أبی عثمان،المتقدمة برقم:[3]:أنه بعد خمسة أیام من مقتل عثمان،جمعوا أهل المدینة،فوجدوا سعدا و الزبیر خارجین..

و لم تذکر الروایة إلی أین خرجا!!و هل عثروا علیهما أم لا؟!

و هل بایعا علیا أم لا؟!و إن کانت ترید الإیهام بأنهما لم یحضرا البیعة، فإن النصوص تؤکد علی أن طلحة و الزبیر کانا أول من بایع.

کما أن سعدا قد بایع أیضا کما تدل علیه نصوص أخری..و علی فرض أنه لم یبایع،فإنه لم یغب عن المدینة حین البیعة..

و لو فرضنا أنهما قد خرجا من المدینة،فلعل ذلک قد حصل لفترة قصیرة حین اضطربت الأمور ثم عادا إلیها،و حضرا البیعة،ثم کان الزبیر و طلحة أول من بایع،و بایع سعد أیضا،لکن الراوی أراد أن یثبت عکس

ص :232

ذلک..

2-و ذکرت الروایة هروب الولید و سعید إلی مکة أیضا،مع أن الروایة تذکر أنهما کانا حاضرین فی المدینة،و أن علیا«علیه السلام» استدعاهما إلیه،و کذلک مروان.و طالبهما بکلام بلغه عنهما،و حاولا أن یشترطا لبیعتهما شروطا،فلما فندها علی«علیه السلام»بادرا إلی البیعة..

3-إن ظاهر هذه الروایة،و روایة محمد و طلحة و سواهما:أن أهل مصر هم القادة الآمرون و الناهون فی أهل المدینة،و من حضرها من أهل الکوفة و البصرة،و لیس الأمر کذلک بل کان انثیال الناس علی علی«علیه السلام»عفویا،و لم یکن بطلب من أحد..

و کأن المطلوب هو الإیحاء بأن أهل مصر قد تحکموا بالناس بعد قتل عثمان،و أجبروهم علی تنفیذ ما یریدون،و أن البیعة لعلی«علیه السلام»لم تکن عن اختیار.

4-و هذا التصویر البشع لتصرفات الثوار علی عثمان مع أهل المدینة قد تجلی أیضا فی الروایة رقم:[4]المرویة عن محمد و طلحة.حتی إنهم لیهددونهم بقتل علی،و طلحة و الزبیر.و کأن هؤلاء الثائرین هم قطاع طرق،و قتلة و مجرمون..مع أن من بینهم کثیر من الصحابة،و غیرهم ممن عرف بالدین و الإستقامة و الورع..

جرأة عمار علی إمامه

عن أبی المتوکل قال:قتل عثمان،و علی بأرض له،یقال لها:«البغیبغة» فوق المدینة بأربعة فراسخ.

ص :233

فأقبل علی.

فقال عمار بن یاسر:لتنصبن لنا نفسک،أو لنبدأن بک.

فنصب لهم نفسه،فبایعوه (1).

و نقول:

1-یتضمن هذا النص کذبة واضحة،عن جرأة فاضحة من عمار بن یاسر علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث هدده بالقتل إن لم ینصب «علیه السلام»نفسه لهم.

و هذا مکذوب علی عمار،الذی ملئ إیمانا إلی مشاشه،و کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»مع الحق و الحق معه.فهل یمکن لهذا الممتلئ إیمانا إلی مشاشه أن یقتل أو أن یسیء إلی من یکون الحق معه،و القرآن معه..

کما أن عمارا قد بایع علیا«علیه السلام»علی السمع و الطاعة یوم الغدیر،فهل یمکن أن ینکث بیعته،و یخرج إلی إمامه و یقتله؟!

2-هل یمکن أن یکون علی«علیه السلام»قد أکره علی هذا الأمر، و قبله خوفا من القتل؟!و ما الذی یؤمننا من أن یکون قد أکره أیضا علی کثیر من الأمور التی أقدم علیها،مثل حروب الجمل و صفین و النهروان، و علی إجراء بعض السیاسات،مثل سیاسة التسویة فی العطاء،و رفض التمییز العنصری؟!

3-إذا کان إکراه الحاکم للناس علی البیعة یسقط تلک البیعة من

ص :234


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 206.

الاعتبار،فهل إکراه الناس للحاکم علی التصدی للحکومة یسقط بیعتهم له عن الإعتبار أیضا؟!و هل یصبح نکث الناکثین مبررا فی هذه الحال؟!

معاویة لیس باغیا!!

قال الطبری:«سأل أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب أن یتقلد لهم و للمسلمین أمرهم،فأبی علیهم.

فلما أبوا علیه،و طلبوا إلیه،تقلد ذلک لهم (1).

و نقول:

هذا النص یشیر إلی خباثة و شیطنة فائقة،لأنه یرید أن یقول:إن بیعة و لو قلة قلیلة من أهل الحل و العقد،تحقق المشروعیة،و یصبح بذلک إماما لجمیع المسلمین،و یجب نصرته و معونته،و امتثال أوامره،و یحرم الخروج علیه،و الخروج عن طاعته.و لکن ذلک مشروط بقبول ذلک الإمام نفسه بشمول إمامته،و عموم طاعته للغائب و الحاضر.فإذا لم یرض بهذا التعمیم، و اعتبر بیعته خاصة بالذین بایعوه دون سواهم..فلا طاعة له علی غیر من بایعه،و لا یحرم الخروج علیه من قبل من لم یبایعه..

و ها هو علی«علیه السلام»هنا یشترط علی من بایعه بأن یتقلد الأمر لمن بایعه فقط،و یرفض أن یتقلد لهم و للمسلمین،مما یعنی أن بیعتهم لعلی لا تلزم معاویة و من معه من أهل الشام،و لا تلزم بعض بنی أمیة الذین

ص :235


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 346.و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450.

یدعون أنهم لم یبایعوه،بل هربوا قبل حصول البیعة..

غیر أننا نقول:

لقد خاب من کذب و افتری..

فأولا:لقد کتب«علیه السلام»لمعاویة:إن بیعتی و أنا فی المدینة لزمتک و أنت فی الشام (1).

و هذا یکذب دعوی اختصاص بیعته«علیه السلام»بمن بایعه،و أنه تقلد لهم،و لم یتقلد لهم و للمسلمین..

کما أنه لو صح ذلک،لکان«علیه السلام»هو الباغی علی معاویة، و الظالم له،و المتعدی علیه،و المخطئ فی حقه،لا العکس.

کما أن عائشة،و أکثر من شارک فی حرب الجمل لا یکونون من الناکثین،و لا من البغاة علیه«علیه السلام»لأن الکثیرین منهم لم یکونوا قد

ص :236


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 393 و ج 33 ص 77 و 81 و الغدیر ج 10 ص 316 و 320 و نهج السعادة ج 4 ص 89 و 90 و 263 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 75 و ج 14 ص 35 و 43 و تاریخ مدینة دمشق للمعتزلی ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 84 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 113 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 367 و النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة لابن میثم البحرانی ص 84 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 23 و کتاب الفتوح لابن أعثم(ط دار صادر)ج 2 ص 494.

بایعوه

ثانیا: لو صح ذلک لصح أن یکون لکل عشیرة إمام و لکل بلد إمام، بل یصح أن یکون لکل رجل أو رجلین أو ثلاثة أو أکثر إمام..و قد یکون فی البیت الواحد إمامان أو أکثر،لا سیما إذا جوزنا انعقاد الإمامة بالواحد و الاثنین و الثلاثة،و الخمسة،أو نحو ذلک.

ثالثا: إن هذا یتنافی مع الحدیث المروی عن الصادق«علیه السلام»:

«ما لکم و للریاسات،إنما للمسلمین رأس واحد» (1).و یتنافی مع حدیث:

من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة.فهذا الحدیث أیضا یفرض أن یکون المسلمون أمام واحد لکل عصر.

رابعا: لا یبقی موضع للحدیث الذی یقول:إذا بویع لخلیفتین،فاقتلوا الآخر(الأحدث)منهما (2).إلا فی صورة ما إذا کان قد تقلد لمن بایعه

ص :237


1- 1) إختیار معرفة الرجال ص 293 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1419 ه)ج 9 ص 596 و قصار الجمل ج 1 ص 262 عن مستدرک الوسائل ج 2 ص 322 و بحار الأنوار ج 69 ص 214 و 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 462 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 596 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 4 ص 87.
2- 2) راجع:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 23 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 242 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 144 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 4 ص 461 و المحلی ج 1 ص 46 و ج 9 ص 360 و العمدة لابن البطریق-

و للمسلمین،و بیان هذا الشرط یحتاج إلی مؤونة زائدة،و لم نجد الشارع بینه..

خامسا: إن إمامة علی«علیه السلام»،للأمة کلها ثابتة بالنص.فلا یمکنه الاستقالة منها،و لا التخلی عنها بالنسبة لفریق،و القبول بها بالنسبة لفریق آخر..

بیعة أهل مکة

عن صالح بن کیسان قال:لما بایع الناس علیا کتب إلی خالد بن العاص بن هشام بن المغیرة یؤمره علی مکة،و أمره بأخذ البیعة له.

فأبی أهل مکة أن یبایعوا علیا.فأخذ فتی من قریش،یقال له عبد اللّه بن الولید بن زید بن ربیعة بن عبد العزی بن عبد شمس الصحیفة(أی کتاب علی«علیه السلام»)فمضغها و ألقاها،فوطئت فی سقایة زمزم.

2)

-ص 317 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 349 و الغدیر ج 10 ص 27 و 145 و 372 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 144 و مسند الشهاب ج 1 ص 447 و الإستذکار لابن عبد البر ج 7 ص 496 و کنز العمال ج 6 ص 52 و فیض القدیر ج 1 ص 566 و کشف الخفاء ج 1 ص 84 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 272 و ج 7 ص 133 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 30 و تاریخ بغداد ج 1 ص 254 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 151 و سیر أعلام النبلاء ج 6 ص 155 و میزان الإعتدال ج 2 ص 128 و ج 3 ص 547 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 59.

ص :238

فقتل ذلک الفتی یوم الجمل مع عائشة (1).

و نقول:

تقدم:أن معتمر بن سلیمان قد نقل عن أبیه قوله:إن أهل الحرمین قد بایعوا علیا.و بذلک تکون بیعته قد تمت و صحت..و هذا صالح بن کیسان یقول:إن أهل مکة لم یبایعوا..فهل ذلک یعنی عدم شرعیة خلافته«علیه السلام»؟!

هذا مع العلم بأن المؤرخین یؤکدون علی أن الناس قد بایعوا علیا فی جمیع الأقطار و الأمصار،إلا ما کان من معاویة و حزبه..

إلا إن کانوا یریدون أن یزعموا:أن أهل مکة لم یبایعوا علیا،تأییدا منهم لعائشة!و طلحة و الزبیر.

و ما الذی یضر علیا«علیه السلام»لو تخلف عنه أهل مکة؟!ألیست الإمامة و الخلافة تنعقد ببیعة خمسة،أو ستة أو سبعة أو واحد،أو اثنین إلخ..؟!حسب زعمهم..

و لعل هذا الفتی فقط کان هو الذی امتنع عن البیعة،و تصرف برعونة و حمق تجاه رسالة علی«علیه السلام»،حیث مضغها و ألقاها.

و ما الذی یضر خلافه و خلاف بعض الأفراد معه إرضاء لأم المؤمنین عائشة،أو لأی داع آخر،ما دام أنه لیس من أهل الحل و العقد حسب تعبیراتهم؟!

ص :239


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 210 و 211.
البیعة لأهل الحرمین

معتمر بن سلیمان،قال:قلت لأبی:إن الناس یقولون:إن بیعة علی لم تتم!!قال:یا بنیّ بایعه أهل الحرمین،و إنما البیعة لأهل الحرمین (1).

و نقول:

أولا: إذا کان المعیار فی صحة الخلافة و الإمامة هو النص،فهو موجود،و إن کان المعیار هو البیعة،فإن بیعة یوم الغدیر لم تبق عذرا لمعتذر..لا سیما و أنها کانت بأمر من اللّه و رسوله..

و إن کان المیزان هو بیعة أهل الحل و العقد،فهم لا ینحصرون بأهل الحرمین،بل یشمل ذلک کل من کانت له صفة کونه من أهل الحل و العقد..

ثانیا: إن أهل السنة یقولون:إن صحة البیعة لا تحتاج إلی أهل الحرمین، بل یکفی عند بعضهم أن یعقدها ثمانیة أو سبعة،أو خمسة،أو اثنان، أو ثلاثة،بل بعضهم یکتفی بواحد.

و دلیل هؤلاء هو عدد من عقدها لأبی بکر فی السقیفة،فقیل:عقدها له عمر وحده،و قیل هو و أبو عبیدة،و قیل..و قیل..

ثالثا: إن علیا«علیه السلام»قال:إن عقد الإمامة إنما هو لأهل بدر، و سکت عن ذکر عدد من یعقدها منهم.

ص :240


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 208.

رابعا:لم یذکر سلیمان لولده:عدد من تعقد ببیعتهم الإمامة من أهل الحرمین..

خامسا: ما الدلیل علی حصر البیعة الصحیحة ببیعة أهل الحرمین دون سواهم!!

سادسا:لا ندری لماذا لم تتم بیعة علی الذی لم یبق أحد یحسن السکوت علیه إلا بایعه،و بایعه جمیع المسلمین باستثناء معاویة و من معه من أهل الشام،مع أن بیعة أبی بکر قد تمت لمجرد أن عمر و أبا عبیدة قد بایعاه؟! و تمت خلافة عمر لمجرد أن أبا بکر أوصی إلیه،و تمت بیعة عثمان لبیعة عبد الرحمان بن عوف له،و صاروا یستحلون الخوض فی دماء الناس و الحکم علیهم بالارتداد لاعتبارهم الإمامة قد انعقدت بذلک.

و إنما بایع أهل المدینة أبا بکر بقوة السلاح و بالضغط و بالقهر.

هل الأشتر أول المبایعین؟!

عن صهبان-مولی الأسلمیین-قال:جاء علی و الناس-و الصبیان یعدون و معهم الجرید الرطب-فدخل حائطا فی بنی مبذول.و طرح الأشتر النخفی خمیصته علیه،ثم قال:ماذا تنتظرون؟!یا علی،ابسط یدک، فبسط یده فبایعه.

ثم قال:قوموا فبایعوا،قم یا طلحة،قم یا زبیر.

ص :241

فقاما،فبایعا،و بایع الناس (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة:أن الأشتر کان أول من بایع علیا،مع أنهم یقولون:إن طلحة کان أول المبایعین،ثم الزبیر..

إلا أن یقال:إن الأشتر کان أول من بایعه فی حائط بنی مبذول،و کان طلحة أول من بایعه فی المسجد..

و هو کلام غیر مقبول أیضا،فقد صرحت الروایات بأنه«علیه السلام»رفض البیعة له خفیة،فاتعدوا المسجد فی الیوم التالی..و حین اجتمع الناس فی المسجد سألهم إن کانوا لا یزالون مصرین علی موقفهم.

فلما أجابوه بالإیجاب رضی ببیعتهم،و کان أول المبایعین طلحة..

و بعد..فما هذه الطاعة من طلحة و الزبیر للأشتر!!و هما یریان أنفسهما أکبر و أخطر من الأشتر،و لا سیما بعد أن اختارهما عمر فی ضمن الستة الذین تکونت الشوری منهم.

علی علیه السّلام لم یدع الناس إلی البیعة

عن الزهری قال:کان علی قد خلّی بین طلحة و بین عثمان،فلما قتل عثمان برز علی للناس،فدعاهم إلی البیعة،فبایعوه.

و ذلک أنه خشی أن یبایع الناس طلحة،فلما دعاهم إلی البیعة لم یعدلوا

ص :242


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215 و 216.

به طلحة و لا غیره (1).

و نقول:

أولا: لیس فی سعی علی«علیه السلام»للبیعة غضاضة،فإنه إذا کان صاحب الحق یخشی من ضیاع حقه الذی جعله اللّه تعالی له بنص یوم الغدیر،فما المانع من أن یبادر إلی فعل ما یحفظ ذلک الحق،و یعیده إلی أهله؟!

ثانیا: بل إننا حتی لو قلنا:إنه لا یوجد نص فی البین علی إمامة أحد، و عرف أهل الاستقامة و الدین و العلم و التقوی،و أحسن الناس تدبیرا و سیاسة،و أحرصهم علی مصلحة الأمة أن عدم تصدیهم سوف یفسح المجال لمن لو أمسک بأزمة الحکم لأفسد أمور الناس،و ظلمهم،و ضیع ما یجب حفظه من مصالحهم،فلا یعذر أولئک الصالحون المؤهلون بالتراجع، و بإفساح المجال لأولئک.

ثالثا: إن هذا النص یقول:«کان علی قد خلی بین طلحة و بین عثمان، فلما قتل عثمان إلخ..»فهل یرید أن یوهم الناس بأن سبب قتل عثمان هو علی«علیه السلام»،إذ لو لم یخل بینه و بین طلحة لم یقتل؟!

رابعا: إن علیا«علیه السلام»لم یدع الناس إلی البیعة له-کما یزعم هذا النص-بل الناس هم الذین لا حقوه بالإصرار الشدید لیقبل منهم أن یبایعوه، و بقی أیاما یفر منهم من موضع إلی موضع،حتی قبلها و هو کاره لها..

ص :243


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.

خامسا:إن طلحة کان فی جملة من لا حق علیا«علیه السلام»،و أصر علیه بالبیعة له.و کان طلحة یعلم أن الناس لا یرضون به مع وجود علی «علیه السلام».و قد قال له:إن الناس قد اجتمعوا لک،و لم یجتمعوا إلی.

و قال:أنت أحق..و أنت أمیر المؤمنین.

الشعبی یروی حدیث البیعة

عن الشعبی:أنه لما قتل عثمان أقبل الناس إلی علی«علیه السلام» لیبایعوه،و مالوا إلیه،فمدوا یده فکفها،و بسطوها فقبضها،و قالوا:بایع، فإنا لا نرضی إلا بک،و لا نأمن من اختلاف الناس و فرقتهم.

فبایعه الناس،و خرج حتی صعد المنبر.

و أخذ طلحة بن عبید اللّه و الزبیر بن العوام مفتاح بیت المال،و تخلفا عن البیعة فمضی الأشتر حتی جاء بطلحة یتله تلا عنیفا.و هو یقول:دعنی حتی أنظر ما یصنع الناس.فلم یدعه حتی بایع علیا.

فقال رجل من بنی أسد،یقال له:قبیصة بن ذؤیب:أول ید بایعت الرجل من أصحاب محمد شلاء،و اللّه ما أری هذا الأمر یتم.

و کان طلحة أول من بایع من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و بعث علی بن أبی طالب من أخذ مفاتیح بیت المال من طلحة.

و خرج حکیم بن جبلة العبدی إلی الزبیر بن العوام حتی جاء به فبایع.

فکان الزبیر یقول:ساقنی لص من لصوص عبد القیس،حتی بایعت مکرها.

ص :244

قال الشعبی:و أتی علی بعبد اللّه بن عمر بن الخطاب ملبیا،و السیف مشهور علیه،فقال له:بایع.

فقال:لا أبایع حتی یجتمع الناس علیک.

قال:فأعطنی حمیلا ألا تبرح.

فقال:لا أعطیک حمیلا.

فقال الأشتر:إن هذا رجل قد أمن سوطک و سیفک.فأمکنّی منه.

فقال علی:دعه،فأنا حمیله.فو اللّه ما علمته إلا سیء الخلق صغیرا و کبیرا.

قال:و جیء بسعد بن أبی وقاص.فقیل له:بایع.

فقال:یا أبا الحسن إذا لم یبق غیری بایعتک.

فقال علی:خلوا سبیل أبی إسحاق.

و بعث علی إلی محمد بن مسلمة الأنصاری لیبایع،فقال:إن رسول اللّه أمرنی إذا اختلف الناس أن أخرج بسیفی،فأضرب به عرض(أحد)حتی ینقطع،فإذا انقطع أتیت بیتی،فکنت فیه،لا أبرح حتی تأتینی ید خاطفة، أو میتة قاضیة.

قال:فانطلق إذن.فخلی سبیله.

و بعث إلی وهب بن سیفی الأنصاری لیبایعه،فقال:إن خلیلی و ابن عمک قال لی:قاتل المشرکین بسیفک،فإذا رأیت فتنة فاکسره،و اتخذ سیفا من خشب،و اجلس فی بیتک.

ص :245

فترکه.

قال:و دعا أسامة بن زید بن حارثة،مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی البیعة،فقال:أنت أحب الناس إلی،و آثرهم عندی.و لو کنت بین لحیی أسد لأحببت أن أکون معک،و لکنی عاهدت اللّه أن لا أقاتل رجلا یقول:لا إله إلا اللّه.

قال:فبایع أهل المدینة علیا.

فأتاه ابن عمر،فقال له:یا علی،اتق اللّه،و لا تنتزین علی أمر الأمة بغیر مشورة.

و مضی إلی مکة (1).

و نقول:

هکذا صور لنا الشعبی البیعة لعلی«علیه السلام».و نحن و إن کنا قد تحدثنا عن أمور عدیدة تضمنها هذا النص،إلا أن التذکیر ببعضها، و التوقف عند بعض آخر لم نشر إلیه لا یخلو من بعض الفائدة،فلاحظ ما یلی:

مفاتیح بیت المال

قال العلامة المحمودی أعلی اللّه مقامه:«إن مفاتیح بیت المال قد أخذها

ص :246


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 206-207.

طلحة فی أیام حصار عثمان،و تألیبه علیه» (1)..

و یشهد لذلک:ما ذکره الراوندی،من أن علیا«علیه السلام»أرسل إلی طلحة بعد البیعة:أن ابعث بمفاتیح بیت المال.فأبی.

فأمر علی«علیه السلام»فکسر،ثم قسم ما فیه علی الناس (2).

و هذا لا ینافی ما تقدم فی بعض الفصول السابقة من:أن علیا«علیه السلام»قد فتح بیت المال،و فرق بین الناس ما فیه.فانکفأ الناس عن عثمان،و کان ذلک فی أیام الحصار.إذ لعله أعاد المفتاح إلی المسؤول عنه، و هو زید بن ثابت،أو لعله لم یستلم المفتاح أصلا،بل أمر المسؤول عنه بفتحه له.فامتثل لأمره،ثم استولی علیه طلحة بعد ذلک.

تناقض روایة الشعبی

قد یدعی:أن فی روایة الشعبی تناقضا ظاهرا،فإنها تصرح أولا ببیعة الناس له«علیه السلام»،و تخلف طلحة و الزبیر عنها..ثم تصرح بأن طلحة کان أول من بایعه،حتی تشاءم قبیصة بن ذؤیب ببیعته..

و یمکن أن یجاب:بأن من الجائز أن یکون طلحة أول من بایع فی المسجد،حیث أتی به الأشتر قهرا فبایع مرة أخری.

ص :247


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 هامش ص 206.
2- 2) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیت النبوة(مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری بطهران).
یتله تلا عنیفا

و عن أن الأشتر جاء بطلحة یتله تلا عنیفا نقول:

أولا: قد ذکرنا فی کتابنا هذا نصوصا کثیرة تدل علی أن طلحة و الزبیر قد بایعا علیا«علیه السلام»طائعین غیر مکرهین..

ثانیا: إن علیا«علیه السلام»،و کذلک سائر من معه کانوا أهل معرفة بالفقه،و بأحکام الشریعة التی تقول:لا بیعة لمکره.فما معنی أن یمارسوا هذا الإکراه،و هم الذین کانوا قد ذاقوا مرارة الإکراه؟!و علموا الناس:أن الإکراه لا یعطی شرعیة،و لا یلزم من وقع علیه الإکراه بشیء..

ثالثا: إن ممانعة طلحة لم تزد علی ممانعة غیره،حیث إن طلبه المهلة لینظر فی الأمر لا یستحق هذا العنف علیه..

فلماذا یتله الأشتر؟!ثم لماذا یکون التل عنیفا؟!و لم لم یفعل مثل ذلک بغیره ممن امتنع عن البیعة بزعمهم؟!و ما سبب ذلک الرفق بغیره،و هذا العنف به؟!

رمز وحدة الأمة

و قد أظهر النص:أن الناس کانوا یتوقعون اختلاف الناس و فرقتهم، و یرون أن البیعة لعلی«علیه السلام»ضمانة لعدم حصول ذلک..

و یبدو:أن کل الذی جری بعد ذلک من حروب کان أهون مما کان متوقعا لو لم یبایع لعلی«علیه السلام»..

و یؤکد هذا المعنی:أن هذا الذی جری قد أسهم فی تنامی وعی الناس،

ص :248

و زوال الشبهات عنهم.و هی شبهات لو ترکت لفتکت فی حقائق الإسلام و هدمت الکثیر من عقائده و شرائعه،و قوضت دعائمه،نتیجة بقائه أسیرا بأیدی الأشرار،و أصحاب الأهواء.

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه رغم کل تلک الحروب الهائلة،فإن أحدا لم یظهر ندما علی بیعته لعلی«علیه السلام»،بل کانوا یرونها نعمة کبری، و سعادة لهم،و فوزا و نجاحا،و سدادا و فلاحا.

تخلف طلحة و الزبیر عن البیعة

و زعم الشعبی:أن طلحة و الزبیر تخلفا عن البیعة حتی جاء الأشتر بطلحة،فلم یدعه حتی بایع علیا،و جاء حکیم بن جبلة بالزبیر فبایع.و کان ذلک بعد أن بایعه الناس..

و لسنا بحاجة إلی التذکیر بالنصوص الصریحة:بأن طلحة و الزبیر کانا أول من بایع.و قد بایعا طائعین غیر مکرهین..

و ادعاؤهما البیعة الظاهریة،و تبییتهما نیة الغدر لا تسمع..بل هی تدینهما،و تسقط محلهما و کلامهما عن الاعتبار.

حکیم بن جبلة لص!!

و زعم الشعبی:أن الزبیر کان یقول:ساقنی لص من لصوص عبد القیس،حتی بایعت مکرها..

مع أن ما یصف المؤرخون به حکیم بن جبلة یخالف ذلک،فقد ذکر الطوسی«رحمه اللّه»:«أنه من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کان

ص :249

رجلا صالحا،مطاعا فی قومه،و حارب طلحة و الزبیر قبل قدوم أمیر المؤمنین«علیه السلام»و استشهد» (1).

و کان أشد الناس،و قد قطعت ساقه،فضمها إلیه،حتی مر به الذی قطعها،فرماه بها فجدله عن دابته،ثم جاء إلیه فقتله و اتکأ علیه،فمر به الناس فقالوا له:یا حکیم من قطع ساقک؟!

قال:وسادی.و أنشأ یقول:

یا ساق لا تراعی

إن معی ذراعی أحمی بها کراعی

و قاتل و رجله مقطوعة،حتی قتله سحیم الحدانی (2).

و لا قیمة لحکایات الشعبی عن الإتیان بابن عمر،و السیف مشهور علیه،و کذلک حدیثه عن إبائه عن البیعة،و عن إعطائه الحمیل.ثم طلب

ص :250


1- 1) قاموس الرجال(ط سنة 1379)ج 3 ص 385 عن الأمالی للطوسی رحمه اللّه. و راجع:الغدیر ج 9 ص 148 و 186 و الإستیعاب ج 1 ص 366 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 80 و أسد الغابة ج 2 ص 39 و 40 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 407.
2- 2) قاموس الرجال ج 3 ص 385 عن العقد الفرید،و الاستیعاب،و أسد الغابة ج 2 ص 40 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 495 و راجع:الفتنة و وقعة الجمل ص 130 و 131 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 56 و الأعلام للزرکلی ج 2 ص 269 و أنساب الأشراف ج 2 ص 228 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 487 و 488 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 218.

الأشتر من علی«علیه السلام»أن یمکنه منه،ثم الإتیان بسعد،و بمحمد بن مسلمة،و وهب بن صیفی،و أسامة بن زید.

فإن هذا منقوض بالتنصیص علی بیعة سعد،و ابن مسلمة،و سائر الناس.

و منقوض بالنص المروی عنه«علیه السلام»علی عدم إکراهه أحدا علی بیعته،بل هم الذین بایعوه علی کره منه..

فإن کانت ثمة ممانعة من هؤلاء،فإنما هی عن الخروج معه للقتال،لا عن البیعة.و قد تحدثنا عن ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب..

غیر أن لنا أن نسأل عن السبب فی طلب الحمیل من ابن عمر،دون سواه ممن امتنع عن متابعته«علیه السلام».

و الجواب:أنه«علیه السلام»قد طلب منه الحمیل حین طلب منه أن یخرج معه إلی حرب الأعداء،فرفض،فقال له«علیه السلام»:ائتنی بحمیل فرفض،فقال«علیه السلام»فیه کلمته المعروفة،و سیأتی ذلک فی موضعه إن شاء اللّه تعالی.

عذر ابن مسلمة

أما ما اعتذر به محمد بن مسلمة من أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأنه إذا اختلف الناس ضرب بسیفه عرض أحد،فنقول:

1-لماذا خص النبی«صلی اللّه علیه و آله»ابن مسلمة بهذه الوصیة دون سائر الناس؟!ألا یشیر ذلک إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یحذره من الدخول

ص :251

فی القتال،الذی هو من مصادیق الفتنة التی لا یعرف وجه الحق فیها؟!

2-و یؤید ما ذکرناه آنفا:أنه قال:إذا اختلف الناس..إذ لیس المراد مطلق الاختلاف،لأن ذلک یخالف نص القرآن الذی یأمر یقتال الفئة الباغیة،قال تعالی: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اللّٰهِ (1).

3-قد یقال:إن تخصیص هذه الوصیة بابن مسلمة-إن صحت-فهی تدل علی قابلیة ابن مسلمة للدخول فی الفتن،و التأثیر فی تأجیجها و تعقید الأمور فیها.فأوصاه أن لا یدخل فی الفتن،کما جری فی السقیفة و غیرها.

و لم یوصه بعدم البیعة لإمام زمانه،و لا بعدم قتال الفئة الباغیة من الناکثین و القاسطین و المارقین.

حتی ابن صیفی!!

و ما ذکرته روایة الشعبی عن وهب بن صیفی(و لعل الصحیح:

و هبان،أو أهبان بن صیفی)فحاله حال ما تقدم عن ابن مسلمة.

و یضاف إلیه ما یلی:

1-إنه یصرح بالفتنة،فیقول:«فإذا رأیت فتنة فاکسره».

2-إن اعتبار البیعة لعلی«علیه السلام»من مصادیق الفتنة لم یظهر لنا وجهه،بعد أن بین لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا مع الحق

ص :252


1- 1) الآیة 9 من سورة الحجرات.

و الحق مع علی.و أنه مع القرآن و القرآن معه..

بالإضافة إلی عشرات الدلائل و الشواهد الأخری التی تشیر إلی هذا المعنی،و نظائره..

3-و قد وصف الفضل بن شاذان ابن صیفی:بأنه کان فاجرا مرائیا، و کان صاحب معاویة،و کان یحث الناس علی قتال علی«علیه السلام».

و قال لعلی«علیه السلام»:ادفع إلینا المهاجرین و الأنصار حتی نقتلهم بعثمان،فأبی«علیه السلام».

فقال أبو مسلم(أی ابن صیفی):الآن طاب الضراب إلخ.. (1).

لا تنتزین بغیر مشورة

و لا ینقضی عجبنا مما نقله الشعبی عن ابن عمر،من أن أهل المدینة بایعوا علیا،فأتاه ابن عمر فقال:یا علی،اتق اللّه لا تنتزین علی أمر الخلافة بغیر مشورة.

فهل کان علی«علیه السلام»هو الطالب للخلافة،و الساعی لها

ص :253


1- 1) قاموس الرجال للتستری ج 2 ص 135 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1422 ه)ج 11 ص 515 عن الکشی،و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 314 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 110 و ج 2 ص 418 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 119 و 592 و أعیان الشیعة ج 3 ص 508 و 513 و ج 7 ص 69 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 159.

لیوصف بهذا الوصف القبیح؟!

و إذا کانت بیعة علی«علیه السلام»قد حصلت بإجماع أهل بدر،و أهل بیعة الرضوان و جمیع المهاجرین و الأنصار،و قد فرضوها علیه فرضا، فکیف یکون«علیه السلام»قد انتزی علی أمر الأمة بغیر مشورة؟!

إلا إن کان یرید ابن عمر من علی«علیه السلام»أن یشاور معاویة و الولید بن عقبة،و سعید بن العاص،و مروان بن الحکم،و عبد اللّه بن عامر کریز.و غیرهم من أبناء الطلقاء..

و هل بعد بیعة المهاجرین و الأنصار،و أهل الحرمین،و أهل العراق و الیمن،و مصر و إلخ..بیعة اختیاریة طوعیة منهم.

نعم،هل بعد بیعة هؤلاء یصح وصفه«علیه السلام»بما وصفه به ابن عمر؟!

و هل یجرؤ ابن عمر علی مخاطبة علی«علیه السلام»بمثل هذا الخطاب؟!

و هل سیرضی الناس هذا الکلام منه،و یصدقونه فیه؟!

و أین هو جواب علی«علیه السلام»له؟!

أم یعقل أن یکون قد سکت عنه؟!

و لماذا یسکت؟!أعجزا عن جوابه أم ترفعا عن خطابه؟!

و هل یعجز علی«علیه السلام»أمام هکذا خطاب؟!و لا یرضی محبوا ابن عمر أن تنتهی الأمور به إلی هذا الحد الذی یظهر فیه ضعفه،و سقوط

ص :254

محله،و صبیانیة تصرفاته؟!

سعی علی علیه السّلام للخلافة

1-عن المسور بن مخرمة،قال:قتل عثمان،و علی فی المسجد،فمال الناس إلی طلحة.

قال:فانصرف علی یرید منزله،فلقیه رجل من قریش عند موضع الجنائز،فقال:انظروا إلی رجل قتل ابن عمه،و سلب ملکه.

قال:فولی راجعا،فرقی المنبر،فقیل:ذاک علی علی المنبر،فمال الناس علیه،فبایعوه،و ترکوا طلحة (1).

2-عن محمد بن عطیة الثقفی:أن عطیة أخبره،قال:لما کان الغد من یوم قتل عثمان أقبلت مع علی فدخلت المسجد،فوجدت جماعة من الناس قد اجتمعوا علی طلحة،فخرج أبو جهم بن حذیفة فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا علی طلحة و أنت غافل.

فقال:أیقتل ابن عمتی و أغلب علی ملکه؟!

ثم أتی بیت المال ففتحه.فلما سمع الناس بذلک ترکوا طلحة،و أقبلوا

ص :255


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 133 و الریاض النضرة ج 3 ص 293 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 293 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 210.

إلیه (1).

و نقول:

إننا لا نرتاب فی عدم صحة هذه الروایة،لیس فقط لأن سمرة بن جندب کان من المنحرفین عن علی«علیه السلام» (2)،و من الذین یقبضون الأموال من معاویة لوضع الأحادیث فی ذم علی«علیه السلام»و نسبتها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

و لیس فقط لأننا لم نسطع أن نجد ما یوجب رفع الجهالة عن حال محمد بن عطیة الثقفی،و حال أبیه،بل لما یلی أیضا:

1-بالنسبة لفتح بیت المال نقول:

ص :256


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.
2- 2) الإیضاح لابن شاذان ص 542 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 143 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 29 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 262.
3- 3) الغارات للثقفی ج 2 ص 840 و فرحة الغری لابن طاووس ص 46 و الصراط المستقیم ج 1 ص 152 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 289 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 386 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 262 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و الغدیر ج 2 ص 101 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 73 و شواهد التنزیل ج 1 ص 132 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 29 و إحقاق الحق(الأصل)ص 196 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 303.

ظاهر الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»قد فتح بیت المال قبل البیعة له،مع أنه تقدم:أنه کسره بعد بیعة طلحة و الزبیر و الناس له«علیه السلام».

2-إن رفضه«علیه السلام»لتولی الخلافة،و إیثاره الابتعاد عنهم، و التخفی فی بیته،أو فی حوائط المدینة حتی إنه لم یقبل ذلک منهم إلا بعد مضی خمسة أیام لا یبقی مجالا لاحتمال أن یکون قد استولی علی مفاتیح بیت المال لحظة قتل عثمان،أو فی الیوم التالی من قتله.

3-لا معنی لما ذکرته هذه الروایة،بعد تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقوله:فی کتاب له إلی طلحة و الزبیر:«و إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر» (1).

4-هل الملک کان لابن عفان؟!

و هل کان«علیه السلام»یرید الحصول علی هذا الملک؟!

و کیف نجمع بین قوله:«أیقتل ابن عمی و أغلب علی ملکه»؟!و بین کراهته لهذا الأمر،و فراره من الناس حتی لا یفرضوه علیه؟!

5-إذا کان«علیه السلام»یری أن قتل عثمان ممنوع إلی هذا الحد،فلماذا

ص :257


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 125-127 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 240.

لم ینصره بسیفه؟!و لماذا قال حین سئل عن قتله:لم یسرنی،و لم یسؤنی؟.

6-هل مال الناس إلی علی«علیه السلام»لمجرد سماع أنه علی المنبر؟! أم أنهم إلیه مالوا لأنهم سمعوا أنه فتح بیت المال؟!أو مالوا إلیه خوفا من تطور الأمور إذا استمر الناس بلا إمام؟!

7-هل أخبروه باجتماع الناس علی طلحة بعد خروجه«علیه السلام» من المسجد،و توجهه إلی بیته؟!أم أخبروه بذلک حین أقبل إلی المسجد، و دخله،فقیل له:إن الناس اجتمعوا علی طلحة..و هو غافل؟!

یتهدده المصریون..و یعترف بالعجز

و روی السری،عن شعیب،عن سیف،عن سلیمان بن أبی المغیرة،عن علی بن الحسین:أول خطبة خطبها علی«علیه السلام»-ثم ذکرها-ثم قال:

و لما فرغ علی من خطبته،و هو علی المنبر،قال المصریون:

خذها...وا حذرا أبا حسن

إنا نمّر الأمر إمرار الرسن

و إنما الشعر:

خذها إلیک وا حذرا أبا حسن

فقال علی مجیبا:

إنی عجزت عجزة ما أعتذر

سوف أکیس بعدها و أستمر

و کتب إلی السری عن شعیب،عن سیف،عن محمد و طلحة قالا:و لما أراد علی الذهاب إلی بیته قالت السبائیة:

ص :258

خذها إلیک وا حذرا أبا حسن

إنا نمّر الأمر إمرار الرسن

صولة أقوام کأسداد السفن

بمشرفیات کغدران اللبن

و نطعن الملک بلین کالشطن

حتی یمرن علی غیر عنن

فقال علی-و ذکر ترکهم العسکر،و الکینونة علی عدة ما منّوا حین غمزوهم،و رجعوا إلیهم،فلم یستطیعوا أن یمتنعوا حتی-:

إنی عجزت عجزة لا أعتذر

سوف أکیس بعدها و أستمر

أرفع من ذیلی ما کنت أجر

و أجمع الأمر الشتیت المنتشر

إن لم یشاغبنی العجول المنتصر

أو یترکونی و السلاح یبتدر (1)

و نقول:

إننا لا نکاد نصدق هذا الکلام:

أولا: إن علیا«علیه السلام»قد عمل بتکلیفه الشرعی،و نفذ وصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یعجز،و لم یفعل ما یتنافی مع الکیاسة و الفطنة.إلا إن کان هؤلاء یریدون نسبة العجز إلی اللّه و رسوله أیضا..

فإنهما هما اللذان أمراه باتخاذ هذه المواقف،کما هو معلوم.

ثانیا: لو سلمنا:أن ذلک قد حصل،فإن الاعتراف به بهذه الطریقة عجز آخر،لا ینسجم مع الکیاسة و الفطنة.

ثالثا: لا یمکن أن یقدم المصریون علی تهدید علی«علیه السلام»بهذه

ص :259


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و 436 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و 458 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 195.

الطریقة البعیدة عن الأدب و اللیاقة،و قد رأینا مدی احترامهم له«علیه السلام»فیما جری بینهم و بین عثمان،حیث قبلوا منه ما عرضه علیهم، و میزوه علی سائر الصحابة،و رضوا به ضامنا لعثمان.

رابعا: ما معنی هذا الخوف منه«علیه السلام»،فإنه هو الذی یقول:

«لقد کنت و ما أهدد بالحرب،و لا أرهّب بالضرب» (1).

و یقول:«إن أکرم الموت القتل،و الذی نفس ابن أبی طالب بیده، لألف ضربة بالسیف لأهون علی من الموت علی الفراش فی غیر طاعة اللّه» (2).

ص :260


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 60 و ج 2 ص 88 و الکافی ج 5 ص 53 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 268 و الأمالی للطوسی ص 169 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 406 و بحار الأنوار ج 31 ص 599 و ج 32 ص 54 و 60 و 95 و 100 و 188 و 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 434 و نهج السعادة ج 1 ص 295 و 300 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 303 و ج 10 ص 3 و مطالب السؤول ص 213 و کشف الغمة ج 1 ص 241.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 2 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 269 و ج 3 ص 289 و بحار الأنوار ج 32 ص 61 و 100 و 189 و 194 و ج 33 ص 455 و ج 34 ص 146 و ج 68 ص 264 و ج 74 ص 403 و ج 97 ص 11 و 14 و 40 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و 127

و یقول:«ألا إن ابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی أمه» (1).

خامسا: إن الرجز الذی یدّعون أنه«علیه السلام»أجاب به علی رجز المصریین لا یصلح جوابا له،فإنهم قد حذروه و تهددوه،فما معنی قوله لهم:

إنی عجزت عجزة ما أعتذر

الخ..

فإن هذا لیس جوابا لذاک!!

2)

و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 238 و الأمالی للطوسی ص 169 و 216 و الکافی ج 5 ص 54 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 14 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 8 و عیون الحکم و المواعظ ص 154.

ص :261


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 4 ص 115 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 128 و بحار الأنوار ج 28 ص 234 و ج 29 ص 141 و ج 71 ص 57 و ج 74 ص 332 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 503 و نهج السعادة ج 1 ص 42 و ج 7 ص 134 و نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص 56 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 213 و الدرجات الرفیعة ص 86 و مطالب السؤول ص 288 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 306.

ص :262

الفصل الثانی

اشارة

لا طمع و لا إکراه..

ص :263

ص :264

روایات الإجبار علی البیعة لعلی علیه السّلام

و زعموا:أن طلحة و الزبیر،و بعض آخر قد اکرهوا علی البیعة لعلی «علیه السلام»،و الروایات التی تشیر إلی ذلک هی التالیة:

1-قال جماعة من الناس:إنما بایع طلحة و الزبیر علیا کرها (1).

2-روی الواقدی،عن هاشم بن عاصم،عن المنذر بن الجهم،قال:

سألت عبد اللّه بن ثعلبة:کیف کانت بیعة علی«علیه السلام»؟!

قال:رأیت بیعة رأسها الأشتر یقول:من لم یبایع ضربت عنقه، و حکیم بن جبلة،و ذو و هما.فما ظنک بما یکون أجبر فیه جبرا؟!

ثم قال:أشهد لرأیت الناس یحشرون إلی بیعته،فیتفرقون،فیؤتی بهم فیضربون،و یعسفون،فبایع من بایع،و انفلت من انفلت! (2).

ص :265


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) الجمل ص 111 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 312 و 313 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452.

3-و روی الواقدی أیضا عن سعید بن المسیب،قال:لقیت سعید بن زید بن نفیل،فقلت:بایعت؟!

قال:ما أصنع؟!إن لم أفعل قتلنی الأشتر و ذووه (1).

4-قال:و قد عرف الناس:أن طلحة و الزبیر کانا یقولان:بایعنا مکرهین (2).

5-و روی عنهما أنهما قالا:و اللّه،ما بایعنا بقلوبنا،إن کنا بایعنا بألسنتنا (3).

6-عن طلحة أنه کان یقول:بایعت و اللج (4)علی رقبتی(قفای أو

ص :266


1- 1) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 313.
2- 2) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 312 و 213.
3- 3) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 88 قال:و الخبر مشهور عن طلحة بذلک،و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 239 و العقد الفرید ج 4 ص 314 و النص و الاجتهاد ص 447 و راجع: شرح الأخبار ج 1 ص 487 و الکافئة للشیخ المفید ص 15 و بحار الأنوار ج 32 ص 33 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 7 ص 59 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 80.
4- 4) اللج:السیف.قال ابن الکلبی:کان للأشتر سیف یسمیه اللج و الیم.

قفی) (1).

7-عن الزهری،قال:بایع الناس علی بن أبی طالب،فأرسل إلی الزبیر و طلحة،فدعاهما إلی البیعة،فتلکأ طلحة،فقام مالک الأشتر،و سل سیفه، و قال:و اللّه لتبایعن،أو لأضربن به ما بین عینیک.

فقال طلحة:و أین المهرب عنه؟!

فبایعه.و بایعه الزبیر و الناس (2).

8-و قال الزهری:و قد بلغنا أنه قال لهما:إن أحببتما أن تبایعا لی،و إن أحببتما بایعتکما(أو قال:بایعت أیکما شئتما).

فقالا:بل نبایعک.و قالا بعد ذلک:إنما صنعنا ذلک خشیة علی أنفسنا، و قد عرفنا أنه لم یکن لیبایعنا (3).

ص :267


1- 1) الفتنة و وقعة الجمل للضبی ص 95 و 122 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و 480 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت)ج 7 ص 254 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 259 و ج 8 ص 709 و کتاب الفتن للمروزی ص 89 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 7 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 518 و العثمانیة للجاحظ ص 173 و 175.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و تذکرة الخواص ج 1 ص 348.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و أنساب

ثم طمرا(أی ذهبا)إلی مکة بعد قتل عثمان بأربعة أشهر (1).

9-روی الواقدی عن أبی بکر بن إسماعیل بن محمد بن إسماعیل بن سعد بن أبی وقاص،عن أبیه،عن سعد قال:قال طلحة:بایعت و السیف فوق رأسی.

فقال سعد:لا أدری،و السیف علی رأسه أم لا.إلا أنی أعلم أنه بایع کارها (2).

10-و روی الطبری:أنه بعد أن غشی الناس علیا،و امتنع من قبول البیعة له،ثم رضی،و اتعدوا الغد-روی-أن الناس تشاوروا فیما بینهم و قالوا:إن دخل طلحة و الزبیر،فقد استقامت.

فبعث البصریون إلی الزبیر بصریا،قالوا:احذر لا تحاده-و کان رسولهم حکیم بن جبلة العبدی فی نفر-فجاءوا به یحدونه بالسیف.

و إلی طلحة کوفیا و قالوا له:احذر لا تحاده،فبعثوا الأشتر فی نفر فجاءوا به یحدونه بالسیف.

و أهل الکوفة و أهل البصرة شامتون بصاحبهم،و أهل مصر فرحون بما اجتمع علیه أهل المدینة.

3)

-الأشراف(بتحقیق الحمودی)ج 2 ص 219 و بحار الأنوار ج 32 ص 7.

ص :268


1- 1) أنساب الأشراف للبلاذری(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م) ص 219.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 453.

و قد خشع أهل الکوفة و أهل البصرة أن صاروا أتباعا لأهل مصر و حشوة فیهم،و ازدادوا بذلک علی طلحة و الزبیر غیظا.

فلما أصبحوا من یوم الجمعة حضر الناس إلی المسجد،و جاء علی حتی صعد المنبر،فقال:یا أیها الناس-عن ملإ و إذن-إن هذا أمرکم لیس لأحد فیه حق إلا من أمرتم،و قد افترقنا بالأمس علی أمر،فإن شئتم قعدت لکم، و إلا فلا أجد علی أحد.

فقالوا:نحن علی ما فارقناک علیه بالأمس.

و جاء القوم بطلحة فقالوا:بایع.

فقال:إنی إنما أبایع کارها،فبایع-و کان به شلل-أول الناس،و فی الناس رجل یعتاف،فنظر من بعید،فلما رأی طلحة أول من بایع قال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون!أول ید بایعت أمیر المؤمنین ید شلاء،لا یتم هذا الأمر!

ثم جیء بالزبیر فقال مثل ذلک و بایع-و فی الزبیر اختلاف-ثم جیء بقوم کانوا قد تخلفوا فقالوا:نبایع علی إقامة کتاب اللّه فی القریب و البعید، و العزیز و الذلیل،ثم قام العامة فبایعوا (1).

11-قالوا:لما قتل عثمان،و اجتمع الناس علی علی«علیه السلام» ذهب الأشتر فجاء بطلحة،فقال له:دعنی أنظر ما یصنع الناس،فلم یدعه،

ص :269


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و 457 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 23 و 24 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و 94.

و جاء به یتله تلا عنیفا،و صعد المنبر فبایع (1).

12-و عن الحارث الوالبی:جاء حکیم بن جبلة بالزبیر حتی بایع.

فکان الزبیر یقول:جاءنی لص من لصوص عبد القیس،فبایعت،و اللج علی عنقی (2).

رد المفید لروایات الإکراه

و نقول:

قد أجاب المفید«رحمه اللّه»عن روایات الإکراه المتقدمة بما یلی:

أولا: إن الواقدی عثمانی المذهب،معروف بالمیل عن علی..

ثانیا: هو خبر واحد یخالف و یضاد المتواتر الوارد بخلاف معناه.

ثالثا: إن سعید بن المسیب صرح بإقرار سعید بن زید بالبیعة.و دعواه الخوف من الأشتر تخالف ظاهره حین البیعة.

و لیس کل من خاف شیئا کان خوفه فی موقعه،فلعله ظان للباطل،

ص :270


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و الفتنة و وقعة الجمل ص 94 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 206 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و الفتنة و وقعة الجمل ص 95 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.

متخیل للفاسد.

رابعا: لم یذکر أحد أن الأشتر أو غیره من شیعة علی«علیه السلام»، کلموا ممتنعا عن بیعته فی الحال،و لا ضربوا أحدا منهم بسوط و لا نهروه، فضلا عن القتل،فلماذا یخاف سعید بن زید من الأشتر؟!

خامسا: بالنسبة لما روی عن طلحة و الزبیر نقول:

إنه یرد علیه بالإضافة إلی ما تقدم:أنهما جعلا دعواهما الإکراه عذرا فی نکثهما البیعة،و طلب الرئاسة و الإمرة.مع أن ذلک مخالف لظاهر حالهما.

و الإحالة علی الضمائر لا تکفی للإثبات.و الإسلام یؤاخذهما بفعلهما الظاهر،و لا یقبل حینها دعوی إضمار خلاف ما أظهراه.

و ظهور عداوتهما لعلی«علیه السلام».و نکثهما بیعته،و مبادرتهما إلی سفک الدماء،تسقط ما یدعونه فی حقه.

سادسا:إن إمامته«علیه السلام»ثابتة علی کل حال.

أما علی مذهب الشیعة فإن ثبوتها بالنص عندهم.و للإمام المنصوص علیه من الرسول،المفترض الطاعة علی الأنام أن یکره من أبی طاعته، و یضربه بالسوط و السیف حتی یفیئ إلی أمر اللّه،و یأمن بذلک ما یحذر من فتنته و فساده.

و أما علی مذهب غیر الشیعة فإن إمامته ثابتة ببیعة الناس له فیحق له إکراه من أبی البیعة،و رام الخلاف.و له أن یستعمل السوط و السیف لرده عن ذلک.

و معلوم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد بایعه علی الرضا من لا

ص :271

یحصی عددهم کثرة،ممن جاهد معه فی حروبه،و بذل دمه فی نصرته،من المهاجرین البدریین،و الأنصار العقبیین،و أهل بیعة الرضوان و التابعین بإحسان (1).انتهی کلام المفید بتصرف و تلخیص منا.

و قال أیضا:إن کان الخبر باکراه قوم علی البیعة یقدح فی إمامة علی «علیه السلام»،فقد تواترت الأخبار بإکراه من أکره علی بیعة أبی بکر و عمر و عثمان.فقد امتنع من البیعة له سعد بن عبادة و عامة الأنصار،و بنو هاشم، و أنکر بیعته الزبیر،حتی خرج مصلتا سیفه و کذلک الحال بالنسبة لسلمان، و غیره من الصحابة..

و الأخبار فی إکراه الناس علی البیعة لأبی بکر کثیرة.

و کذلک الحال بالنسبة للإکراه فی بیعة عمر،و عثمان بعده (2).

و لنا أیضا مناقشات أخری

و نضیف إلی ما ذکر الشیخ المفید«رحمه اللّه»ما یلی:

1-ما ورد علی لسان ابن ثعلبة فی الروایة رقم[2]مردود،فإن الأشتر و غیره لا یستطیعون فعل أی شیء،من دون إذن علی«علیه السلام».

ص :272


1- 1) الجمل ص 112-114 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 39-41 بتصرف و تلخیص.
2- 2) الجمل ص 117-119 فما بعدها،و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 56-58.

و قد ذکر ابن أعثم:أنه«علیه السلام»لم یرض من الأشتر حتی نصیحته بأن لا یدع المتثاقلین عن البیعة،و قال له:یا مالک،جدی و رأیی، فإنی أعرف بالناس منک.

قالوا:و کأن الأشتر وجد فی نفسه (1).

کما أن من المعلوم:أن أی تصرف من هذا النوع من شأنه أن یدفع علیا «علیه السلام»إلی رفض البیعة من أساسها،لأنه اشترط قبول الناس ببیعته طوعا.و هذا یثیر حفیظة الناس علی من تسبب بذلک.

2-لو صح هذا لم یصح من علی«علیه السلام»و سائر أصحابه أن یحتج و یحتجوا علی مناوئیهم بأنهم بایعوه طائعین غیر مکرهین.

3-بالنسبة لما زعمه سعید بن زید من أنه إن لم یبایع قتله الأشتر نقول:

إنهم یزعمون:أن أسامة و سعدا،و ابن مسلمة،و ابن ثابت،و غیرهم لم یبایعوا،فهل قتلهم الأشتر؟!

4-و عن معرفة الناس بقول طلحة و الزبیر نقول:إن طلحة و الزبیر إنما ادعیا ذلک للناس الذین لم یکونوا فی المدینة حین بایعا لعلی«علیه السلام».و هذا ما ذکره النص الرابع و الخامس،و السادس.

و لا غرابة فی أن یدعیا ذلک لهم،لکی یبررا لهم نکثهما للبیعة.علما بأن قولهما هذا یتضمن اعترافا منهما بالبیعة و ادعاء للإکراه،و لا أثر لمجرد

ص :273


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256 و 257 و(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 441.

الادعاء،إن لم یثبت بدلیل،فکیف و الأدلة علی خلافه موجودة؟!

5-أما النص المروی عن الزهری فیلاحظ علیه:

ألف:ذکره أن طلحة قد بایع علیا بعد بیعة الناس..مع أن النصوص المختلفة تفید أنه کان أول من بایع.بل فی بعض الروایات أن البعض قد تشاءم من بیعته لأن یده کانت شلاء..

ب:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیغض الطرف عن تهدید الأشتر لطلحة،لو أنه سمعه یتهدده کما یقوله الزهری.

6-بالنسبة للنص الثامن،المروی عن الزهری أیضا نقول:

لقد کان علی«علیه السلام»رافضا للبیعة له،مما یعنی أنه لن تکون لدیه مشکلة لو بایعوا لغیره..کما أنه کان یصرح بأنه وزیرا لهم خیر لهم منه أن یکون أمیرا،و هذا لا یتلاءم مع قوله-حسب ادعاء الزهری-لطلحة و الزبیر:إن أحببتما أن تبایعا لی،و إن أحببتما بایعتکما.

7-إذا کان علی«علیه السلام»یعرض علی طلحة و الزبیر أن یبایعهما، فلماذا یخافان علی أنفسهما.فإن کانا یخافان من علی«علیه السلام»،فهما یعرفان أن الغدر لیس من أخلاقه«علیه السلام»،و لا هو ممن یستحله.

و إن کانا یخافان من غیر علی«علیه السلام»،فهل سیسمح علی«علیه السلام»لمن یدعی محبته و نصرته أن یلحق بهما سوءا لمجرد أن اختارا أحد خیارین عرضهما علی«علیه السلام»نفسه علیهما؟!

و إن کان المراد أنهما اضطرا لاستبعاد أنفسهما لأنهما نظرا إلی العواقب، فخشیا أمورا مستقبلیة قد تحدث لهما إما من قبل بنی أمیة أو من غیرهم،

ص :274

بسبب مشارکتهما فی قتل عثمان،فذلک لا یعنی أن علیا أکرههما علی البیعة، بل یعنی أنهما قد اضطرا للبیعة خوفا من شغب بنی أمیة و محبی عثمان علیهما..

و یبدو لنا:أن هذا الذی ذکرناه من خوفهما من شغب بنی أمیة علیهما کان من أسباب إصرارهما علی البیعة لعلی«علیه السلام»بالإضافة إلی أمور أخری.

8-ذکر طلحة و الزبیر فی الروایة عن الزهری:أنهما عرفا أن علیا لا یبایعهما..و لکن لیت شعری،من أین عرفا ذلک؟!و علی«علیه السلام»لا یقول إلا الحق..و لم یجرب علیه أحد أنه أخلف بوعد،أو نطق بباطل..

و الحقیقة هی أنهما عرفا أن الناس لا یبایعونهما.و أن بنی أمیة و سائر محبی عثمان لم ینسوا بعد،ما کان منهما فی حق عثمان..

9-إذا کان سعد الذی کان فی المدینة،لا یدری إن کان طلحة صادقا فیما یدعیه من الإکراه،و إذا کانت کلمته المتقدمة فی النص رقم 9 تدل علی أنه لا یثق بصدق طلحة،فکیف یمکننا نحن أن نصدق ما یدعیه طلحة، و هو متهم فیه،من حیث أنه یرید تبریر نکثه،و التخفیف من قبح ما یقدم علیه من الخروج علی إمام زمانه،و سفک دماء المسلمین؟!

و نحن نعلم:أن الإکراه لو حصل لطار خبره فی کل اتجاه،و لکان سعد من أوائل من یعرف به،کما أن سعدا کان یستطیع أن یتثبت من صدق طلحة بسؤال بعض ثقاته إن کان قد رأی السیف علی رأس طلحة حین بایع أم لا.و ما أکثر الناس الذین حضروا تلک البیعة،فإنها لم تکن فی الخفاء،بل

ص :275

کانت فی المسجد،و علی رؤوس الأشهاد و قد بلغ ازدحام الناس علی البیعة فیها حدا یفوق الوصف..

10-إن سعدا عاد فاستدرک بالقول:«إلا أنی أعلم أنه بایع کارها»و لم یقل مکرها..لأن الکراهة تعنی عدم الرغبة،و هی قد تکون لأجل اضطراره إلی تلک البیعة،لأنه یعلم بأن محبی عثمان لن یرضوا به،و أن الناس لن یقدموه علی علی«علیه السلام»..

11-أما ما رواه الطبری،من أن البصریین بعثوا إلی طلحة بصریا هو حکیم بن جبلة،و بعث الکوفیین کوفیا إلی الزبیر،غیر مقبول،فإن حکیم بن جبلة،کان رأس البصریین و الأشتر کان رأس الکوفیین،فهم الذین یرسلون هذا أو ذاک.فما معنی إرسالهما من قبل هؤلاء و أولئک؟!

و لماذا خالفا معا وصیة قومهما لهما؟!و ماذا کان موقف الذین أرسلوهما حین رأوا مخالفتهما؟!

12-و ما معنی قول الطبری:خشع أهل الکوفة و أهل البصرة أن صاروا أتباعا لأهل مصر،و حشوة فیهم؟!و هل هذا صحیح؟!و کیف یرضی الکوفیون و البصریون بأن یصبحوا أتباعا و حشوة لأهل مصر؟!.

و ما هو الدور الممیز الذی قام به المصریون لیکون الکوفیون و البصریون أتباعا لهم فیه؟!.

13-ما معنی قول طلحة و الزبیر فی مجلس البیعة بأنهما یبایعان کرها، ثم قبول علی«علیه السلام»بیعتهما و ثم یلزمهما بها؟!و الحال أنه لا بیعة لمکره!ثم ما معنی قوله لهما:أنهما بایعا طائعین غیر مکرهین؟!.

ص :276

البیعة خوفا و طمعا

فی کتاب له«علیه السلام»إلی طلحة و الزبیر:

«أما بعد،فقد علمتما-و إن کتمتما-أنی لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی بایعونی.و إنکما ممن أرادنی و بایعنی.

و إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر» (1).

و نقول:

1-إنه«علیه السلام»یقول:إن البیعة علی أنحاء أربعة:

الأول: أن تکون بالجبر و الإکراه،و تحت و طأة السیف و السوط.

الثانی: أن تکون رهبة من سلطان غالب.أی أنه و إن لم یکن هناک إکراه مباشر،لکن هناک سلطان قائم و غالب،یبادر بعض الناس للبیعة لمن یرشح للخلافة،لأنه یخشی إن لم یبایع أن یتعرض فی المستقبل لبعض العناء،و لو بحجب بعض المنافع عنه،أو إلحاق ضرر من نوع ما به..

الثالث: أن یبادر للبیعة طمعا بالحصول علی بعض المنافع الحاضرة..

الرابع: أن یبایع رغبة بالبیعة من دون وجود أی نوع من أنواع الإکراه،

ص :277


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111(قسم الکتب)الکتاب رقم 54 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 90 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و عن کشف الغمة ج 1 ص 239 و بحار الأنوار ج 32 ص 126 و 135 و 136.

بل من دون أن یکون هناک سلطان غالب،أو عرض حاضر..

بایعه الناس مختارین

لا شک فی أن الإکراه علی البیعة یفقدها معناها،و یسقطها عن الاعتبار،و یکون وجودها کعدمها،و لا تکون ملزمة للمکره بشیء.

و قد بایع کثیر من الناس أبا بکر مستکرهین.ثم ترتبت علیها البیعة لعمر،ثم کان الإکراه الظاهر فی الشوری التی عینها عمر لیأتی بعثمان، و الإکراه علی قبول رأی ابن عوف کما تقدم فی بعض فصول هذا الکتاب.

و الاکراه علی البیعة أمر شائع فی التاریخ،فإنه سمة حکومات المتغلبین، و الظالمین..

أما بیعة الناس لعلی«علیه السلام»،فرغم أنها کانت عامة و شاملة و لم یتخلف عنها أحد،و لکنها کانت طوعیة بالنسبة لکل فرد فرد من الناس..

و هذا لم یتوفر لأیة بیعة علی الإطلاق إلا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیعة العقبة،و بیعة الرضوان..

و کان علی«علیه السلام»یذکر ذلک للناس،و یذکره الناس له.و من أمثلة ذلک:

1-کتب«علیه السلام»إلی أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلی البصرة یقول:«و بایعنی الناس غیر مستکرهین،و لا مجبرین،بل طائعین مخیرین» (1).

ص :278


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 3(قسم الکتب)الکتاب رقم 1 و شرح نهج-

2-و عنه«علیه السلام»فی کلام ینسب إلیه:«ثم إن عثمان قتل، فبایعونی طائعین غیر مکرهین» (1).

3-کتب«علیه السلام»إلی طلحة و الزبیر:«إنی لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی بایعونی،(أو حتی أکرهونی)و إنکما ممن أرادنی و بایعنی» (2).

1)

-البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 6 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و راجع:کتاب الجمل ص 244 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة سنة 1414 ه)ص 718 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و 84 و الغدیر ج 9 ص 104 و نهج السعادة ج 4 ص 55 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 63 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 86.

ص :279


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 439 و أسد الغابة ج 4 ص 106 ح 3789 و(ط دار الکتاب العربی)ج 4 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 476 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری-مجلد واحد)ص 437 و راجع:جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 327.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111(قسم الکتب)الکتاب رقم 54 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 165 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 338 و نهج السعادة ج 4 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 90(تحقیق الزینی)ج 1 ص 66 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 90 و الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2-

4-و حین قال الناس کلهم بکلمة واحدة:رضینا به طائعین غیر کارهین.قال لهم«علیه السلام»:«أخبرونی عن قولکم هذا«رضینا به طائعین غیر کارهین»أحق واجب هذا من اللّه علیکم،أم رأی رأیتموه من عند أنفسکم؟!

قالوا:بل هو واجب أوجبه اللّه عز و جل لک علینا» (1).

5-و قال عمار لعلی«علیه السلام»:«إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین» (2).

6-من کلام لعلی«علیه السلام»یذکر فیه طلحة و الزبیر:

«فأقبلتم إلی إقبال العوذ المطافیل علی أولادها،تقولون:البیعة،البیعة.

قبضت کفی فبسطتموها،و نازعتکم فجاذبتموها» (3).

قال الجوهری:العوّذ:حدیثات النتایج من الظباء،و الخیل و الإبل،

2)

-ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و 239 و(ط دار الأضواء سنة 1405 ه)ج 1 ص 240 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 386 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 135 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.

ص :280


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 435.
2- 2) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 441.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 20 المختار من کلامه رقم 135 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38 و بحار الأنوار ج 32 ص 78.

واحدها:عائذ،مثل حائل و حوّل.و ذلک إذا ولدت،عشرة أیام أو خمسة عشر یوما،ثم هی مطفل (1).

7-و فی خطبة الإمام الحسن«علیه السلام»حین ذهب مع عمار إلی الکوفة یستنفران أهلها:

«..ثم و اللّه ما دعاهم إلی نفسه،و لقد تداک الناس علیه تداک الإبل الهیم عند ورودها،فبایعوه طائعین،ثم نکث منهم ناکثون بلا حدث أحدثه،و لا خلاف أتاه،حسدا له و بغیا علیه» (2).

و قال«علیه السلام»حین توجه طلحة و الزبیر إلی مکة للاجتماع مع عائشة لمتابعة التألیب علیه:«ثم تولی عثمان،فلما کان من أمره ما کان أتیتمونی فقلتم:بایعنا.

فقلت:لا أفعل.

قلتم:بلی.

فقلت:لا.

و قبضت یدی فبستطموها،و نازعتکم فجذبتموها،و حتی تداککتم علی کتداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی ظننت أنکم قاتلی،

ص :281


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 79 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 89 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 12 و الدرجات الرفیعة ص 265.

و أن بعضکم قاتل بعض.

و بسطت یدی فبایعتمونی مختارین،طائعین،غیر مکرهین إلخ..» (1).

التصریح باسم طلحة و الزبیر

تقدم:أنه«علیه السلام»لم یزل یذکر کیف لا حقه الناس یطالبونه بقبول البیعة له،و یجاذبونه یده لیبسطوها للبیعة،و هو یأبی علیهم ذلک، و یمسکها عنهم..حتی بایعوه فی نهایة الأمر طائعین مختارین،و لم یستثن من کلامه هذا طلحة و الزبیر،و لا غیرهما..

و قد قال عن طلحة و الزبیر صراحة فی إحدی خطبه:«یا عجبی لطلحة ألب علی ابن عفان حتی إذا قتل أعطانی صفقة یمینه طائعا،ثم نکث بیعتی، و طفق ینعی ابن عفان ظالما،و جاء یطلبنی-یزعم-بدمه..

إلی أن قال:ألا و إن الزبیر قطع رحمی و قرابتی،و نکث بیعتی،و نصب لی الحرب،و هو یعلم أنه ظالم لی.اللهم فاکفنیه بما شئت» (2).

ص :282


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 98 و 99 و الإرشاد ص 130 فصل 17 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 244 و 245 و الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235 و (ط بیروت)ص 161 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 236 و نهج السعادة ج 1 ص 234 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 434 و 435.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 60 و 61 و 100 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 106 و(ط بیروت)ص 171 و(ط دار الثقافة قم سنة 1414 ه)ص 169 و 170 و شرح-

و قال«علیه السلام»:«عذیری من طلحة و الزبیر،بایعانی طائعین غیر مکرهین،ثم نکثا بیعتی من غیر حدث» (1).

و قال«علیه السلام»:«و قد بایعتمونی و بایعنی هذان الرجلان:طلحة و الزبیر،علی الطوع منهما و منکم و الإیثار» (2).

و قال«علیه السلام»عن طلحة و الزبیر:«و نازعانی أمرا لم یجعل اللّه لهما إلیه سبیلا بعد أن بایعا طائعین غیر مکرهین» (3).

2)

-نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 306 و نهج السعادة(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 300-302 و(ط 2)ج 1 ص 309.

ص :283


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 124 و راجع ص 233 و الأمالی للمفید(ط النجف) ص 53 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 73 و راجع:الأمالی للطوسی(ط بیروت)ج 1 ص 131 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 107 و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 87 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 379 و 417 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 79 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 455 و التفسیر الصافی ج 2 ص 325 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 190 و تفسیر المیزان ج 9 ص 182 و شواهد التنزیل ج 1 ص 276.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 111 و الإرشاد للمفید(ط النجف)ص 131 و(ط دار المفید سنة 141 ه)ج 1 ص 246 و الکافئة للشیخ المفید ص 19 و راجع:الجمل (ط 1)ص 233 و الجمل لابن شدقم ص 99 و راجع:الأمالی للمفید ص 99.
3- 3) بحار الأنوار ج 32 ص 62 و شرح نهج البلاغة المعتزلی ج 1 ص 308 و مصباح-

و قال«علیه السلام»فی خطبة له بأهل الکوفة فی ذی قار:«لقد علمتم -معاشر المسلمین-أن طلحة و الزبیر بایعانی طائعین غیر مکرهین،راغبین إلخ..» (1).

و کتب«علیه السلام»لطلحة و الزبیر:

«و أنتما ممن أرادوا بیعتی و بایعوا،و لم تبایعا لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر(و فی نص:و إن العامة لن تبایعنی لسلطان غاصب و لا لحرص حاضر) (2).

فإن کنتما بایعتما طائعین،فتوبا إلی اللّه عز و جل عما أنتما علیه،و إن کنتما بایعتما مکرهین،فقد جعلتما السبیل علیکما بإظهارکما الطاعة،و إسرارکما المعصیة..

إلی أن قال بعد ذلک حسب نص الإرشاد:«و دفعکما هذا الأمر قبل أن

3)

-البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 268 و الغدیر ج 9 ص 108 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 702.

ص :284


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 135 و 136 و 120 و 116 عن کشف الغمة ج 1 ص 238 عن الإرشاد ص 133 فصل 22 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 250 و عن نهج البلاغة قسم الکتب(الکتاب رقم 35)و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 291 و أعیان الشیعة ج 1 ص 455.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 136 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.

تدخلا فیه کان أوسع لکما من خروجکما منه بعد إقرارکما» (1).

و قال«علیه السلام»:«ثم إن الناس بایعونی غیر مستکرهین.و کان هذان الرجلان أول من فعل إلخ..» (2).

و قال«علیه السلام»حین توجه طلحة و الزبیر إلی مکة:«و بایعنی أولکم طلحة و الزبیر،طائعین غیر مکرهین.

ثم لم یلبثا أن استأذنانی فی العمرة،و اللّه یعلم أنهما أرادا الغدرة، فجددت علیهما العهد فی الطاعة،و أن لا یبغیا الأمة الغوائل،فعاهدانی،ثم لم یفیا لی،و نکثا بیعتی،و نقضا عهدی» (3).

ص :285


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 136 عن الفتوح لابن أعثم،و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 240 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.
2- 2) نهج السعادة ج 4 ص 55 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة- قم)ص 718.
3- 3) بحار الأنوار ج 32 ص 98 و 99 عن الإرشاد ص 130 فصل 17 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 245 و عن الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235.و(ط بیروت)ص 161 و(ط دار النعمان-النجف)ج 1 ص 236 و نهج السعادة-

و قال لطلحة و الزبیر:«نشدتکما اللّه هل جئتمانی طائعین للبیعة، و دعوتمانی إلیها و أنا کاره لها؟!

قالا:نعم.

فقال:غیر مجبرین و لا مقسورین،فأسلمتما لی بیعتکما،و أعطیتمانی عهدکما؟!

قالا:نعم.

قال:فما دعاکما بعد إلی ما أری؟!

قالا:أعطیناک بیعتنا علی أن لا تقضی فی الأمور و لا تقطعها دوننا إلخ..» (1).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»قال لطلحة و الزبیر:«ألم تأتیانی و تبایعانی طائعین،غیر مکرهین؟!فما أنکرتم؟!أجور فی حکم،أو استئثار فی فیء؟!.

قالا:لا.

3)

-ج 1 ص 234 و أعیان الشیعة ج 1 ص 450 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 435.

ص :286


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 7 ص 40 و 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 279 و 280 و الجمل لابن شدقم ص 71 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 عنه،و فی هامشه عن المعیار و الموازنة ص 51.

قال:أو فی أمر دعوتمانی إلیه إلخ..» (1).

عن الحسن«علیه السلام»،قال:بایع طلحة و الزبیر علیا«علیه السلام»علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»طائعین غیر مکرهین (2).

سعد یعترف بأحقیة علی علیه السّلام

و روی ابن قتیبة:أن معاویة کتب إلی سعد بن أبی وقاص عن عثمان:

و قد نصره طلحة و الزبیر،و هما شریکاک فی الأمر و الشوری..

فکتب إلیه سعد:

أما بعد،فإن أهل الشوری لیس منهم[أحد]أحق بها من صاحبه،غیر أن علیا کان[له]من السابقة،و لم یکن فینا ما فیه،فشارکنا فی محاسننا،و لم نشارکه فی محاسنه،و کان أحقنا کلنا بالخلافة.

و لکن مقادیر اللّه تعالی التی صرفتها عنه،حیث شاء لعلمه و قدره.و قد علمنا أنه أحق بها منا،و لکن لم یکن بد من الکلام فی ذلک و التشاجر (3).

ص :287


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 30 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 94 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 430 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 731.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 32 عن الکافئة فی إبطال التوبة الخاطئة للشیخ المفید ص 13.
3- 3) الإمامة و السیاسة ح 1 ص 100 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 90 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 120 و راجع:الغدیر ج 10 ص 333.

و نقول:

أولا: إن من یقول هذا،و لا ینصر علیا«علیه السلام»و لا ینقاد له ألا یعد مفتونا و حسودا،و منقادا لهواه؟!

و أما إحالة الأمر علی المقادیر فلا یصلح لتبرئة سعد من تبعة التخلف عنه«علیه السلام»..

و هل یجوز لأبلیس أن یعتذر عن معصیته،و لیزید أن یبرر جریمته بقتل سید الشهداء«علیه السلام»،و لسائر الکفرة و القتلة و العصاة،-هل یجوز لهم أن یعتذروا عن أفاعیلهم-بالمقادیر؟!و هل یقبل ذلک منهم لو فعلوه؟!

ثانیا: متی نصر طلحة و الزبیر عثمان؟!ألم یکونا هما من حرض علی قتله؟!و باشر حصاره؟!و منع عنه الماء؟!و..و..الخ..

ثالثا: لا معنی لقول سعد:إن علیا أحق بالخلافة منه،إذ لا حق لأحد منهم فیها مهما کان ضئیلا،بل الحق کله لعلی«علیه السلام»دون سواه.

رابعا: لا معنی لقول سعد:«و لکن لم یکن بد من الکلام فی ذلک و التشاجر»إلا علی فرض القول بمقولة الجبر الإلهی،و هو باطل من الأساس حتما و جزما،فإن اللّه قد حرم علیهم منافسة علی فی الأمر، و اعتبرهم معتدین غاصبین،و قد کان بإمکانهم التسلیم له،و العمل بما یرضی اللّه تعالی،فمن أین جاءنا سعد بلا بدیة النزاع و التشاجر؟!

ص :288

سعد یعترف بالخطأ

عن خیثمة بن عبد الرحمان قال:«سمعت سعد بن مالک(أی ابن أبی وقاص)،و قال له رجل:إن علیا یقع فیک،أنک تخلفت عنه.

فقال سعد:و اللّه إنه لرأی رأیته،و أخطأ رأیی.إن علی بن أبی طالب أعطی ثلاثا لأن أکون أعطیت إحداهن أحب إلی من الدنیا و ما فیها إلخ..» (1).ثم ذکر الفضائل التی هی محط نظره.

و نقول:

1-لعل القارئ الکریم یری فی هذا الکلام دلیلا علی إنصاف سعد، و ندمه علی ما بدر منه،و لا سیما و هو یعترف بالخطأ،و یثبت لعلی«علیه السلام»فضائل لها هذه القیمة العظیمة..

و لکن ماذا لو أن أحدا خالف فی هذا و قال:إن سعدا لم یتراجع و لم یعد إلی ولاء علی«علیه السلام»،و إنما هو یعبر بکلامه عن طموح یعتلج فی صدره إلی ما لا یستحقه..

و یدلنا علی ذلک:أنه لم یصدق القول بالفعل،و لم یلتحق بعلی«علیه السلام»لیکون معه فی سائر حروبه،فإنه«علیه السلام»لم یزل فی حالة حرب أو إعداد لها،فهو یخرج من حرب إلی أخری و قد استشهد،و هو

ص :289


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 116 و مناقب علی بن أبی طالب للکوفی ج 2 ص 401 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 3 ص 206 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445.

یستعد للمسیر إلی حرب معاویة مرة أخری..

2-قد یکون قول علی«علیه السلام»هذا فی سعد من دلائل بیعة سعد له،ثم قعوده عن نصرته،و تخلفه عن المسیر معه إلی حرب الناکثین و غیره.

3-یلاحظ:أن ذلک الرجل یستخدم مع سعد لغة تحریضیة حین یقول له:إن علیا یقع فیک.مع أن ما ذکره شاهدا علی ذلک،لا یعدو قوله«علیه السلام»:إنه تخلف عنه،و هذا أمر ظاهر،و موقف لم یتردد سعد فی إعلانه، و لم یظهر أنه یخجل به،أو أنه یراه عیبا..غایة ما هناک أنه یراه من الخطأ فی الرأی..

4-یلاحظ:أن سعدا یعتبر مخالفته لنص القرآن الآمر بقتال الفئة الباغیة،و عصیانه لأحکام اللّه القاضیة بلزوم قتال الناکثین الخارجین علی إمامهم.یعتبر ذلک رأیا،لا تمردا علی اللّه.

و غایة ما فعله:أنه أجاز لنفسه أن یصف هذا الرأی بالخطأ.

5-إن مجرد ذکر بعض الفضائل لعلی لا یعفی سعدا من تبعات تمرده علی الأوامر الإلهیة التی لا یعذر أحد فی التمرد علیها.

ص :290

الفصل الثالث

اشارة

لم یتخلف أحد..

ص :291

ص :292

المتخلفون عن بیعة علی علیه السّلام

زعموا:أن قلة قلیلة من الصحابة لم یبایعوا علیا«علیه السلام»..

و کأنهم یریدون أن یقولوا:إن الإجماع لم یتحقق علی بیعته«علیه السلام».

و علی کل حال،نقول:

قد اختلفوا فی أسماء هذه القلة،و نحن نذکر هنا کل من عثرنا علی اسمه،حتی مع ظهور الغلط فیه،فنقول:

1-أسامة بن زید:ذکروا أنه لم یبایع علیا«علیه السلام»،و اعتذر بمعاذیر (1).

ص :293


1- 1) أسد الغابة ج 2 ص 196 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 1 ص 64 و 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و الجمل ص 94 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 و راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 147 و مجمع البیان ج 3 ص 163 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 131 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.

و فی بعض النصوص:أن الإمام علیا«علیه السلام»قبل عذره (1).

و روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»قوله:قد رجع،فلا تقولوا إلا خیرا (2).

2-محمد بن مسلمة:أبی بیعة علی«علیه السلام»،و سماها:«فتنة»، و اعتزل،و اتخذ سیفا من خشب (3).

ص :294


1- 1) رجال الکشی ج 1 ص 197 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 131 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.
2- 2) رجال الکشی ج 1 ص 95 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 135 و 136 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 194 و 195 و نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 186 و 187 و الدرجات الرفیعة ص 445 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.
3- 3) سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 369 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 445 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 2 ص 207 و أسد الغابة ج 5 ص 107 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 4 ص 330 و 331 و الإصابة(ط جدید)ج 6 ص 29 الإستیعاب ج 3 ص 434 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1377 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 431 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 191 و 192 و الجمل ص 96 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 351 و 353 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 و عمدة القاری ج 17 ص 132 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 233 و المعارف-

3-سعد بن أبی وقاص:لم یبایع علیا (1)،و اعتزل جانبا،و لم یشهد معه أیا من حروبه (2).

و مدح سعد علیا،و ذکر له خصالا تمنی أن تکون له واحدة منها،فقال له معاویة:«ما کنت عندی قط ألأم منک الآن،فهلا نصرته؟!و لم قعدت عن بیعته؟!فإنی لو سمعت من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مثل الذی سمعت فیه لکنت خادما لعلی ما عشت.

فقال سعد:و اللّه إنی لأحق بموضعک منک.

فقال معاویة:یأبی علیک ذلک بنو عذرة.

و کان سعد-فیما یقال-لرجل من بنی عذرة (3).

3)

-لابن قتیبة ص 269 و تهذیب الکمال ج 26 ص 457 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 554 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 285.

ص :295


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و أنساب الأشراف ج 3 ص 9 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 437 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 191 و 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و الجمل ص 94.
2- 2) سیر إعلام النبلاء ج 1 ص 122 و راجع:طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26 و الغدیر ج 7 ص 143.
3- 3) مروج الذهب ج 3 ص 24 و الغدیر ج 3 ص 200 و ج 10 ص 258 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 307.

4-عبد اللّه بن عمر (1).

و روی الطبری عن عبد اللّه بن حسن:أن من الأنصار الذین قعدوا عن علی«علیه السلام»:

5-کعب بن مالک.

6-مسلمة بن مخلّد.

7-أبو سعید الخدری.

8-النعمان بن بشیر.

9-رافع بن خدیج.

10-فضالة بن عبید.

11-کعب بن عجرة (2).

ص :296


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 472 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 625 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 عن کعب بن مالک،و الجمل ص 94 و تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و راجع:فتح الباری ج 13 ص 195 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و المعیار و الموازنة ص 107 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت)ج 7 ص 253 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و تذکرة الخواص ج 1-

12-عبد اللّه بن سلام (1).

13-حسان بن ثابت (2).

14-قدامة بن مظعون (3).

15-المغیرة بن شعبة (4).

16-صهیب بن سنان.

17-سلمة بن سلامة بن وقش (5).

2)

-ص 349 و بحار الأنوار ج 32 ص 8 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253 و العبر و دیوان المبتدا و الخبر ج 2 ق 1 ص 151 و فی نور الأبصار ص 88 استثنی ابن مسلمة و النعمان بن بشیر و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353.

ص :297


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و 454 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 303 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
5- 5) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط-

18-الزبیر بن العوام (1).

19-زید بن ثابت (2).

و نقول:

إن ما ذکر آنفا غیر صحیح،فلاحظ ما یلی:

1-قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«أما تأخر من سمیت عن الخروج مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی البصرة فمشهور،و رأیهم فی القعود عن القتال معه ظاهر معروف،و لیس ذلک بمناف لبیعتهم له علی الإیثار،و لا مضاد للتسلیم لإمامته علی الاختیار.

و الذی ادعی علیه الامتناع فی البیعة،و أشکل علیه الأمر،فظن أنهم لو تأخروا عن نصرته کان ذلک منهم لامتناعهم عن بیعته.

و لیس الأمر کما توهموا،إلا أنه قد یعرض للإنسان شک فی من تیقن سلطانه فی صوابه،و لا یری لسلطان حمله علی ما هو شاک فیه،لضرب من الرأی یقتضیه الحال فی صواب التدبیر.

5)

-مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 فیما یرتبط بصهیب.

ص :298


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و 430 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192.

و قد یعتقد الإنسان أیضا صواب غیره فی شیء،و یحمله الهوی علی خلافه،فیظهر فیما صار إلیه من ذلک شبهة،تعذّره عند کثیر من الناس فی فعاله.

و لیس کل من اعتقد طاعة إمامه کان مضطرا إلی وفاقه،بل قد یجمع الاعتقاد لحق الرئیس المقدم فی الدین مع العصیان له فی بعض أوامره و نواهیه،و لولا أن ذلک کذلک لما عصی اللّه من یعرفه،و لا خالف نبیه «صلی اللّه علیه و آله»من یؤمن به،و لیس هذا من مذهب خصومنا فی الإمامة» (1).

2-قال المعتزلی عن اعتذارات ابن عمر،و سعد،و أسامة،و محمد بن مسلمة:«فأما أصحابنا فإنهم یذکرون فی کتبهم:أن هؤلاء الرهط إنما اعتذروا بما اعتذروا به لما ندبهم إلی الشخوص معه لحرب أصحاب الجمل، و أنهم لم یتخلفوا عن البیعة،و إنما تخلفوا عن الحرب» (2).

3-قال المعتزلی أیضا:روی شیخنا أبو الحسین فی کتاب الغرر:أنهم لما اعتذروا إلیه بهذه الأعذار،قال لهم:

ما کل مفتون یعاتب.أعندکم شک فی بیعتی؟!

قالوا:لا.

ص :299


1- 1) الجمل ص 94 و 95 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 44 و 45.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و 9.

قال:فإذا بایعتم،فقد قاتلتم.و أعفاهم من حضور الحرب (1).

4-إن القول المروی عن علی«علیه السلام»:«إن کرهنی رجل واحد من الناس لم أدخل فی هذا الأمر» (2).ینفی أن یکون جماعة من المعروفین فی المهاجرین و الأنصار قد امتنعوا عن بیعته؛و لأجل ذلک ذکر المعتزلی:أن کراهتهم إنما کانت بعد البیعة (3).

5-و قال الیعقوبی:«بایع الناس إلا ثلاثة نفر من قریش:مروان بن الحکم،و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة..ثم ذکر ما جری..

إلی أن قال:فقال مروان:بل نبایعک،و نقیم معک،فتری،و نری» (4).

6-و قال العسقلانی:«بایعه المهاجرون و الأنصار،و کل من حضر» (5).

7-قال ابن سعد:«بایعه طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص، و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل،و عمار بن یاسر،و أسامة بن زید،و سهل بن حنیف،و أبو أیوب الأنصاری،و محمد بن مسلمة،و زید بن ثابت، و خزیمة بن ثابت.و جمیع من کان بالمدینة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه

ص :300


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و 179 و نهج السعادة ج 1 ص 216 و 217.
5- 5) الغدیر ج 10 ص 29 و فتح الباری ج 7 ص 58(و فی ط أخری)ص 72.

علیه و آله»،و غیرهم» (1).

8-و فی نص آخر:اتفق علی بیعته المهاجرون و الأنصار (2).

9-و قالوا:«لما قتل عثمان صبرا سعا الناس إلی دار علی«علیه السلام»، و أخرجوه،و قالوا:لا بد للناس من إمام.فحضر طلحة و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص و الأعیان،فأول من بایعه طلحة و الزبیر،ثم سائر الناس» (3).

10-و فی نص آخر:لم یتخلف أحد من الأنصار إلا بایع فیما نعلم (4).

11-و حین جاؤا لیبایعوه،قالوا له:مد یدک لنبایعک.

فقال:أین طلحة و الزبیر و سعد؟!

فأقبلوا إلیه و بایعوه.ثم بایعه المهاجرون و الأنصار،و لم یتخلف عنه أحد (5).

ص :301


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و تذکرة الخواص ج 1 ص 346.
2- 2) تذکرة الخواص ج 1 ص 445.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن دول الإسلام،و راجع:حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان)ج 7 ص 253 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192.
5- 5) جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 ج 2 ص 5 و راجع:کشف الغمة ج 1 ص 150 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 49 و أسد الغابة ج 4 ص 32 و 33.

12-و قال سلیم بن قیس بعد ذکره بیعة الناس لعلی«علیه السلام» طائعین:غیر ثلاثة رهط بایعوه ثم شکوا فی القتال معه،و قعدوا فی بیوتهم:

محمد بن مسلمة،و سعد بن أبی وقاص،و ابن عمر.

و أسامة بن زید،سلم بعد ذلک،و رضی.و دعا لعلی«علیه السلام»، و استغفر له،و برئ من عدوه،و شهد أنه علی حق و من خالفه ملعون حلال الدم (1).

13-قال الحاکم فی المستدرک:

«أما قول من زعم:أن عبد اللّه بن عمر،و أبا مسعود الأنصاری، و سعد بن أبی وقاص،و أبا موسی الأشعری،و محمد بن مسلمة الأنصاری، و أسامة بن زید قعدوا عن بیعته،فإن هذا قول من یجحد تلک الأحوال..».

ثم قال بعد أن ذکر أسباب اعتزالهم:«فبهذه الأسباب و ما جانسها کان اعتزال من اعتزل عن القتال مع علی«علیه السلام»،و قتال من قاتله» (2).

14-عن أبی مخنف:أنه«علیه السلام»لما هم بالمسیر إلی البصرة،بلغه عن سعد بن أبی وقاص،و ابن مسلمة،و أسامة بن زید،و ابن عمر تثاقل عنه،فبعث إلیهم،فلما حضروا قال لهم:قد بلغنی عنک[عنکم]هنات

ص :302


1- 1) منتهی المقال ج 2 ص 8 و سلیم بن قیس ج 2 ص 797 و بحار الأنوار ج 32 ص 215 و 216 و أعیان الشیعة ج 3 ص 250.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 115 و 118 و تلخیص المستدرک للذهبی بهامشه.

کرهتها.و أنا لا أکرهکم علی المسیر معی،ألستم علی بیعتی؟!

قالوا:بلی.

قال:فما یقعدکم عن صحبتی؟!

قال سعد:أکره الخروج فی هذه الحرب لئلا أصیب مؤمنا.فإن أعطیتنی سیفا یعرف المؤمن من الکافر قاتلت معک.

و قال له أسامة:أنت أعز الخلق علی،عاهدت اللّه أن لا أقاتل أهل لا إله إلا اللّه.

ثم ذکر قصة قتل أسامة علی عهد رسول اللّه رجلا مشرکا بعد أن قال لا إله إلا اللّه.و أنه حین اعتذر لرسول اللّه بأنه قالها متعوذا،قال له النبی «صلی اللّه علیه و آله»:ألا شققت عن قلبه!

فزعم أسامة أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمره حینذاک أن لا یقاتل إلا المشرکین،فإذا قاتل المسلمین ضرب بسیفه الحجر فکسره.

و قال ابن عمر لعلی«علیه السلام»:لست أعرف فی ذلک الحرب شیئا.

أسألک ألا تحملنی علی ما لا أعرف.

فقال لهم«علیه السلام»:ما کل مفتون معاتب.و أخبرهم أن اللّه سیغنی عنهم.

أو قال لهم«علیه السلام»:لیس کل مفتون معاتب ألستم علی بیعتی..

قالوا:بلی.

ص :303

قال:انصرفوا،فسیغنی اللّه تعالی عنکم (1).

لماذا لا یعاتب کل مفتون؟!

و أما المراد من قوله«علیه السلام»:«ما کل مفتون یعاتب»،فهو أن الفتنة إن کانت بسبب عروض شبهة أوجبت التباس الأمور علی ذلک المفتون،فیصح أن یعاتب و یقال له:إن حقیقة الأمر هی کذا و کذا..

و المفترض:أن یفید هذا العتاب فی إرجاعه إلی جادة الصواب.

و أما إذا کان سبب افتتانه هو مرض قلبه،و حبه للدنیا،فلا محل للعتاب معه،لأن العتاب لا یجدی فی إرجاع الأمور إلی نصابها.

و هذا یفسر لنا ذکره«علیه السلام»العاهات التی أدت إلی افتتان هؤلاء الناس.فإن ابن عمر ضعیف.أما سعد فحسود.

و أما ابن مسلمة فذنب علی«علیه السلام»إلیه أنه قتل أخاه یوم خیبر.

و ذلک کله یدل علی أن فتنتهم لم تکن لشبهة عرضت لهم،بحیث لو

ص :304


1- 1) الجمل للمفید ص 95 و 96 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 45 و 46 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 444 و 445 و المعیار و الموازنة ص 105 و 106 و الأخبار الطوال ص 142 و 143 و السیرة النبویة و أخبار الخلفاء ص 524 و 525 و المغنی ج 20 ق 2 ص 66 و 67 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 327 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 119 و بحار الأنوار ج 32 ص 170.

عولجت لعادوا إلی الصواب،بل هی فتنة منشؤها مرض القلب مثل الحسد،أو ضعف الشخصیة،أو الحقد و الضغینة،و نحو ذلک.

و یبدو أن المراد بالفتنة هنا:هو الافتتان بالدنیا،و التعلق بها،و لیس المراد بها:الفتنة بمعنی التباس الحق علیهم بالباطل،لأن هؤلاء کانوا یعرفون الحق،و یعترفون به.

و شاهد ذلک ندم ابن عمر علی تخلفه عنه«علیه السلام»،کما أن سعدا اعترف بأن الحق لعلی«علیه السلام»..

علی أنه حتی لو کان المراد بالفتنة هنا هو الشبهة،و عدم اتضاح الحق، فإن علیا«علیه السلام»قد أزال ببیاناته المتکررة تلک الشبهة،و أوضح الحق لهم بما لا مزید علیه.

إذا بایعتم فقد قاتلتم

تقدم:أن علیا«علیه السلام»لما دعا سعدا و ابن عمر و غیرهما إلی القتال معه،امتنعوا،و اعتذروا بما اعتذروا به،فقال لهم علی«علیه السلام»:

«أتنکرون هذه البیعة»؟!

قالوا:لا،لکننا لا نقاتل.

فقال:«إذا بایعتم فقد قاتلتم».

قال:فسلموا من الذم (1).

ص :305


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 115 و بحار الأنوار ج 34 ص 286.

و نقول:

إن هذا موضع شک و ریب شدید،لما یلی:

أولا: إن هذه الروایة،و إن دلت علی بیعة هؤلاء القوم له«علیه السلام»،و لکنها تدعی:أنه«علیه السلام»قد قبل منهم تخلفهم عن القتال،من دون أن یکون لهم عذر صحیح فی ذلک،و علی«علیه السلام»لا یفعل ذلک،فإن اللّه تعالی قد ذم المتخلفین عن القتال متذرعین بحجج واهیة،فقال: وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (1).

ثانیا: ما معنی قوله:«إذا بایعتم فقد قاتلتم»،فإن البیعة لا تعنی حصول القتال منهم.

ثالثا: لو قبلنا ذلک لوقعنا فی محذور أکبر،و هو:أنه«علیه السلام» یعطی بذلک الفرصة لتملص جمیع الناس من القتال،استنادا إلی هذه الحجة الواهیة.

رابعا: إنهم لم یذکروا له البیعة،و لا أنکروها،فلماذا عطف هو«علیه السلام»عنان الکلام إلی البیعة،و ما ربط تخلفهم عن القتال؟!و ما المبرر لسؤالهم عنها،و عن إنکارهم إیاها و عدمه؟!

خامسا: ما معنی أن یکون تخلفهم عن القتال و عدم إنکارهم لبیعته قد أوجب سلامتهم من الذم؟!و لماذا لا یکون ذلک من موجبات تأکد

ص :306


1- 1) الآیة 90 من سورة التوبة.

ذمهم؟!فإن الالتزام بالبیعة یفرض علیهم القیام بما تقتضیه،و هو نصرته، و معاونته علی أعدائه،إذ لیس معنی البیعة مجرد قبض العطاء من بیت المال.

وقفة مع الأعذار

و نقول:

إننا نسجل هنا العدید من الأمور،و نستفید فی بعضها مما ذکره الشیخ المفید«رحمه اللّه»،و ذلک کما یلی:

أولا: إنه«علیه السلام»وصفهم بأنهم مفتونون عن الجهاد،مجانبون للصواب فی خلافه.فإن هذا الکلام یدل علی أن الإمتناع إنما هو عن السیر معه إلی الحرب،و أن هناک ما یصرفهم عن هذه المشارکة،و ذلک لأن کل أحد یعلم بما جری فی غدیر خم،و تسامع الناس ما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه«علیه السلام»یوم تبوک..و فی مختلف المناسبات و الأحوال..

الأمر الذی لا حاجة معه إلی الاستدلال و الاحتجاج..و قد دلت أعذارهم التی ساقوها علی أنهم بصدد خداعه،و خداع الناس و التلبیس علیهم.

ثانیا: إن الأسباب التی دعت هؤلاء للقعود هی غیر ما ذکره هؤلاء.

فأما سعد بن أبی وقاص،فسبب قعوده عن نصرة علی«علیه السلام» هو حسده له«علیه السلام»،فإن جعل عمر له فی الشوری قد أطمعه و جرأه علی طلب ما لیس أهلا له..

و أما أسامة،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمّره فی مرض موته علی

ص :307

أبی بکر و عمر و عثمان (1).

و لم یتحرک ذلک الجیش حسب أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن الخلفاء خدعوه بمخاطبته بلقب الأمیر مدة حیاتهم.

و لا شک بأن أسامة لا یرتاح و لا یرضی بأن یحطه أحد عن المرتبة التی وضعوه فیها.و کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»لن یرضی بقعوده عنه بهذا الأمر،و سیعامله کما یعامل سائر الناس.

أما محمد بن مسلمة،فإنه کان صدیق عثمان،و خاصته و بطانته..

و أما ابن عمر،فکان ضعیف العقل،کثیر الجهل-کما یقول المفید «رحمه اللّه»-و کان ماقتا لعلی«علیه السلام».

و قد زاد الطین بلة:أن علیا«علیه السلام»أحزنه حین أهدر دم أخیه عبید اللّه لقتله الهرمزان،و أجلاه عن المدینة،و شرده فی البلاد.و قد صرح

ص :308


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 117 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 184 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 334 و تاریخ الاسلام للذهبی ص 19 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 113 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 174 و تلخیص الشافی ج 3 ص 177 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 189 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 348 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 159 و الدرجات الرفیعة ص 441 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 578 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 49.

علی«علیه السلام»بذلک (1).

ثالثا: لو سلمنا أن هؤلاء و أضعافهم من بنی أمیة و غیرهم قد قعدوا عن علی«علیه السلام»فإن ذلک لا یقدح فی إمامته،لا علی مذهب الشیعة القائلین بأن دلیل إمامته هو النص،و لا علی مذهب غیرهم من القائلین بثبوتها بالاختیار،لأنهم یقولون:یکفی فی ثبوتها بیعة بعض أهل الحل و العقد،خمسة نفر،أو أربعة،أو اثنین،أو واحد،حسب قول أکثرهم.

فکیف إذا کان قد بایعه المهاجرون الأولون،و عیون الأنصار و فضلاء المسلمین،و التابعین لهم بإحسان،و الخیرة من أهل الحجاز،و مصر و العراق و غیرها الذین کانوا فی المدینة.

رابعا: إن عبد اللّه بن حسن حین سئل عن سبب إباء حسان بن ثابت البیعة قال:إن حسان کان شاعرا،لا یبالی ما یصنع.

و زید بن ثابت أیضا:ولاه عثمان الدیوان،و بیت المال.فلما حضر عثمان قال:یا معشر الأنصار،کونوا أنصارا للّه..مرتین.

فقال له أبو أیوب:ما تنصره إلا أنه أکثر لک من العضدان (2).

ص :309


1- 1) راجع:المعیار و الموازنة ص 108 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و 54 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 68 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 27 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 461.
2- 2) جمع عضید.و هی النخلة التی لها جذع،یتناول منها المتناول.

و کعب بن مالک یقال:إن عثمان استعمله علی صدقة مزینة،و ترک له ما أخذه منهم (1).

کلمة الزهری فی المیزان

و قال الزهری:«و العجب أن عبد اللّه بن عمر و سعد بن أبی وقاص لم یبایعا علیا،و بایعا یزید بن معاویة» (2).

و یرد علی کلام الزهری هذا:أن سعدا قد توفی فی عهد معاویة،فیرون أنه سمه.فکیف یکون قد بایع لیزید؟!

إلا أن یقال:إن سعدا قد توفی مسموما،بعد أن بایع لیزید فی عهد أبیه، و یکون معاویة قد دس إلیه السم خوفا من عدم وفائه ببیعته أو بوعده بها.. (3).

ص :310


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.
2- 2) تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 169.
3- 3) مقاتل الطالبیین ص 57 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 47 و شرح الأخبار ج 3 ص 128 و النص و الإجتهاد ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 49 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 132.
لا حاجة بمن لا یرغب فینا

قال ابن أعثم:

أقبل عمار بن یاسر إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:یا أمیر المؤمنین!إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین،فلو بعثت إلی أسامة بن زید،و عبد اللّه بن عمر،و محمد بن مسلمة،و حسان بن ثابت،و کعب بن مالک،فدعوتهم لیدخلوا فیما دخل فیه الناس من المهاجرین و الأنصار!

فقال علی«علیه السلام»:إنه لا حاجة لنا فی من لا یرغب فینا.

قال:فقال له الأشتر:یا أمیر المؤمنین!إننا و إن لم یکن لنا فی السابقة ما لهم،فإنهم لیسوا بشیء أولی من أمور المسلمین منا.و هذه بیعة عامة،الخارج منها طاعن علینا،فلا تدعهم أو یبایعوا،فإن الناس الیوم إنما هم باللسان و غدا بالسنان،و لیس کل من یتثاقل علیک کمن یخفف عنک،و إنما أرادک القوم لأنفسهم،فردهم لنفسک.

فقال له علی«علیه السلام»:یا مالک جدی و رأیی،فإنی أعرف بالناس منک.

قال:و کأن الأشتر وجد من ذلک فی نفسه،فأنشأ أبیاتا مطلعها:

منحت أمیر المؤمنین نصیحة

فکان أمرأ تهدی إلیه النصائح

إلی آخره.

قال:فوثب إلی علی«علیه السلام»(رجل اسمه)زیاد بن حنطلة التمیمی،فقال:یا أمیر المؤمنین!ما الرأی إلا ما رأیت،و إنه من عاند نفسه

ص :311

فإنک غیر مشفع به،فإن بایعک کرها.فدع عنک هؤلاء الراغبین عنک، فو اللّه لأنت الأمین و المأمون علی الدین و الدنیا،و السلام.

ثم أنشأ التمیمی أبیاتا مطلعها:

أبا حسن متی ما تدع فینا

نجبک کأننا دفاع بحر

إلی آخرها (1).

و نقول:

1-یبدو لنا:أن النص،المذکور آنفا قد تعرض للتحریف و التزییف، فقد قلنا فیما سبق:إن النصوص و ظواهر الأحوال تدل علی أن جمیع من زعموا:أنهم لم یبایعوا علیا کانوا قد بایعوه بالفعل.و أنهم إنما امتنعوا أو امتنع بعضهم عن الخروج معه لقتال الناکثین..

و قبل أن نلم ببعض ما نرید أن نقوله نشیر إلی أننا حین نجد الدس و التحریف فی کل اتجاه من قبل مناوئی علی«علیه السلام»،فلا یبقی مجال إلا للشک و الریب فی أکثر ما نراه بین أیدینا..و نجد أنفسنا مضطرین للنظر إلی الروایات الأخری التی لا تؤیدها السلطة،و لا تشجعها بل تعاقب علیها..

و قد بینت الوقائع الکثیرة:أن المنحرفین عن علی«علیه السلام»و أهل بیته لا یتورعون عن إیذاء کل من یتفوه بخلاف ما یحبون،أو یروی غیر ما

ص :312


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256-258 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 440- 442.

یتوقعون..

2-إن هذه الروایة،و إن کانت مسوقة-بحسب الظاهر-للترویج لمقولة تخلف أسامة،و ابن عمر،و ابن مسلمة،و ابن ثابت،و ابن مالک عن بیعة علی«علیه السلام»..

و لکننا قد بینا:أن ذلک غیر صحیح،و أن الصحیح هو:أن عمارا طلب من علی«علیه السلام»أن یرسل إلی هؤلاء النفر،و یدعوهم إلی الخروج معه لقتال الناکثین و المارقین،فقول عمار:«لیدخلوا فیما دخل فیه الناس إلخ..»یرید به دخولهم فی الحرب التی أثارها طلحة و الزبیر..

3-یؤید ذلک:قول عمار فی أول کلامه:إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین..فإنه لا یجوز جعل بیعة الناس طائعین مبررا لإکراه من لم یبایع علی البیعة.

فهذا التبریر لا یستقیم إلا إذا کان یرید به أن بیعتهم الطوعیة تبرر له أن یلزمهم بلوازم البیعة التی اختاروها.و من لوازمها الظاهرة قتال البغاة علیه.فهو یقول له:إذا کانوا قد بایعوک طائعین فلماذا یتخلفون عنک؟! و لماذا لا تلزمهم بالخروج معک،و الدخول فیما دخل فیه الناس بما فیهم المهاجرون و الأنصار و هو قتال البغاة،إذ لا معنی لامتناعهم عن أمر لم یتحرج منه إلا من یکون فی قلبه مرض،أو من یجهل أحکام الشریعة (1).

4-لعلک تقول:إن الکلام المنسوب إلی الأشتر«رحمه اللّه»فی هذه

ص :313


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 441.

الروایة قد لا یساعد علی هذا الفهم لکلام عمار،لأن الأشتر«رحمه اللّه»قد ذکر أن الخارج من هذه البیعة العامة یعد طاعنا فیها«فلا تدعهم أو یبایعوا».

غیر أن هذا التأمل فی الکلام یعطی:أن الأشتر لم یخرج عن سیاق کلام عمار فی شیء..و أنه یرید أن یقول:أن هؤلاء القوم لا یحق لهم الخروج من هذا البیعة،لأنها کانت بیعة عامة فقوله:الخارج منها(و الضمیر یعود للبیعة)طاعن علینا یدل علی سبق الدخول فیها منهم..فلا یجوز السماح لهم بالخروج مما هم فیه،لأن هذا الخروج یعد طعنا فی البیعة،و تشکیکا بصحتها و بشرعیتها..

5-و أما قوله«رحمه اللّه»:«فلا تدعهم أو یبایعوا»،فلعله قد تعرض للتصحیف من قبل الرواة،و أن الصحیح هو«یتابعوا»بدل«یبایعوا»،لأن عدم وجود النقط فی السابق یجعل صورة هاتین الکلمتین واحدة..و لو لم یکن کذلک لحصل الإختلاف بسبب قوله:أو یبایعوا.

6-و شاهد آخر أیضا علی ما نقول:هو قوله«رحمه اللّه»:الخارج منها، حیث لم یقل:الخارج عنها..

7-و شاهد آخر یدل علی ذلک هو قوله«رحمه اللّه»:«و لیس کل من یتثاقل علیک کمن یخف معک»،فإن هذا إنما یناسب التحرک معه«علیه السلام»لقتال الأعداء،فإن المتثاقل عن المسیر معه إلی حرب عدوه لیس کالذی یخف معه..

8-أما الحدیث عن موجدة الأشتر،فلا أثر له..فإن قوله«رحمه اللّه»

ص :314

عن أمیر المؤمنین:و کان امرأ تهدی إلیه النصائح،یدل علی أنه لا زال یری فی أمیر المؤمنین«علیه السلام»القدوة و المثل الأعلی،و لا یجد فی نفسه علیه، بل هو لا یعتبر رده«علیه السلام»ردا للتضحیة.

9-و أما کلام زیاد بن حنظلة،فلم یظهر لنا مراده منه،و لعل فیه سقطا أو تحریفا..و لعل..و لعل..

غیر أن الشعر المنسوب إلی زیاد یشیر إلی أن الکلام کان عن إجابتهم لعلی«علیه السلام»إلی قتال أعدائه،و أنهم یجیبون دعوته کأنهم دفاع بحر..

و لیس المراد إجابتهم إلی البیعة،فإنهم هم الذین دعوه لیبایعوه،و لم یدعهم هو إلی بیعته.

روایة ابن أعثم،و ما فیها

إن ابن أعثم قد ذکر نفس هذه القضیة،و لکنه اقتصر منها علی ذکر سعد،فقال:

«أقبل سعد بن أبی وقاص إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

یا أبا الحسن،و اللّه ما أشک فیک أنک علی حق،و لکنی أعلم أنک تنازع فی هذا الأمر.و الذی ینازعک فیه هم أهل الصلاة،فإن أحببت أنی أبایعک، فأعطنی سیفا له لسان و شفتان،یعرف المؤمن من الکافر،حتی أقاتل معک من خالفک بعد هذا الیوم..

فقال علی«علیه السلام»:یا ابن نجاح!یا سعد!أتری لو أن سیفا نطق بخلاف ما نزل به جبرائیل«علیه السلام»هل کان إلا شیطانا؟!

ص :315

لیس هکذا یشترط الناس علی و الیهم.بایع،و اجلس فی بیتک،فإنی لا أکرهک علی شیء.

فقال سعد:حتی أنظر فی ذلک یا أبا الحسن.

قال:فوثب عمار بن یاسر،فقال:ویحک یا سعد!أما تتقی اللّه الذی إلیه معادک؟!

أ یدعوک أمیر المؤمنین إلی البیعة،فتسأله أن یعطیک سیفا له لسان و شفتان؟!

أما و اللّه،إن فیک لهنات.

ثم أنشأ عمار أبیاتا مطلعها:

قال سعد لذی الإمام و سعد

فی الذی قاله حقیق ظلوم.. (1)

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-اقتصرت هذه الروایة علی ذکر سعد..و صرحت بأن الکلام کان حول البیعة لا عن القتال..فهل هی واقعة أخری غیر الواقعة المتقدمة التی أرسل فیها علی«علیه السلام»إلی حسان بن ثابت،و کعب بن مالک، و أسامة،و ابن عمر،و ابن مسلمة،فإنها کانت حین همّ«علیه السلام» بالمسیر إلی البصرة..ثم نظر سعد فی أمره،فرأی أن البیعة هی الخیار الصحیح له..

ص :316


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 258 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 442.

فإن کان الأمر کذلک..فلماذا عاد سعد إلی تکرار طلبه السیف الناطق الذی أبطله له علی«علیه السلام»؟!ألا یعنی ذلک:أن الأرجح هو أن روایة أبی مخنف تعرضت للتلاعب و التشویه؟!

2-إذا کان سعد لا یشک فی أن علیا«علیه السلام»علی الحق،فلا معنی لطلب السیف الناطق،لأنه«علیه السلام»هو الذی ینطق بالحق.فإن قال له:قاتل هؤلاء،فإن قدرت علی قتل أحد منهم فاقتله.أغناه ذلک عن نطق السیف.

3-إن اللّه تعالی قد أمر سعدا و غیره بقتال البغاة،فقال: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی (1)،مع أن البغاة هم من أهل لا إله إلا اللّه أیضا،فهل أعطی «علیه السلام»کل مسلم سیفا ناطقا یعرف المؤمن من الکافر منهم؟!

4-إن القتال الجائز-بل الواجب-لا ینحصر بقتال الکفار،بل یجب قتال البغاة،و المفسدین فی الأرض.و یجب قتال المهاجم و دفعه عن النفس و لو أدی ذلک إلی قتله.

فهل لو هجم أحد المسلمین علی سعد لیقتله أو لیسلبه ماله،هل یحتاج سعد إلی سیف ناطق یمیز له المؤمن لیکف عنه،عن الکافر لیقاتله به؟! و ممن سیأخذ هذا السیف؟!

5-لقد أفهم علی«علیه السلام»سعدا:أن السیف الذی ینطق قد

ص :317


1- 1) الآیة 9 من سورة الحجرات.

ینطق بما یریده الرحمان.و قد ینطق بخلاف ما جاء به جبریل فیکون شیطانا، فکیف یمیز سعد أحدهما من الآخر؟!

6-إنه«علیه السلام»قد میز لسعد بین البیعة،و بین المشارکة بالقتال، و أفهمه أنهما أمران مختلفان،و واجبان مستقلان،فیمکن لسعد أن یبایع،ثم یقعد عن القتال بسبب عجز أو مرض،أو غیر ذلک مما یسوّغ القعود.و قد یقعد عن القتال عصیانا..فلماذا یجمع بین معصیتین،و لا سیما بعد أن أمن من عقوبة علی«علیه السلام»،حین أخبره بأنه«علیه السلام»لا یکرهه علی القتال معه،بایع أو لم یبایع؟!و لماذا قال:حتی أنظر فی ذلک؟!

لا یعطی یدا فی فرقة

قیل لنافع:ما بال ابن عمر بایع معاویة،و لم یبایع علیا؟!

فقال:کان ابن عمر لا یعطی یدا فی فرقة،و لا یمنعها من جماعة،و لم یبایع معاویة حتی اجتمعوا علیه (1).

و نقول:

أولا: من أین علم ابن عمر أن بیعة علی«علیه السلام»ستکون من مصادیق إعطاء الید فی فرقة.

ثانیا: إنه حین باشر یزید قتل الحسین«علیه السلام»،و کذلک حین استباح المدینة،و ضرب الکعبة بالمنجنیق،فإن ید ابن عمر کانت مع یزید،

ص :318


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 472 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1418.

فهل کانت فی فرقة،أم فی جماعة؟!

ثالثا: إذا صح قولهم:إن ابن عمر لم یبایع أحدا طیلة حکومة علی«علیه السلام»و حکومة ولده الحسن«علیه السلام»،فلا بد أن نسأل:هل کان قد أخذ صکا علی اللّه تعالی بأن لا یمیته طیلة تلک السنوات میتة جاهلیة؟! فإنه هو نفسه أحد رواة حدیث:«من مات و لا إمام له مات میتة جاهلیة» (1).

رابعا: هل تریث ابن عمر فی بیعته لأبی بکر؟!أم سارع إلیها،و هو یری مخالفة علی«علیه السلام»و بنی هاشم،و سعد بن عبادة و کثیر من الصحابة،و بعد أن رأی ما یمارسونه من عنف ضد علی و الزهراء«علیهما السلام»،و سواهما،بل استمر خلاف القبائل علی أبی بکر،و استمر یحاربهم متهما إیاهم بالردة؟!

و هل لم یکن ابن عمر یعلم بأن الناس لم یجتمعوا علی بیعة أبی بکر،و لا علی بیعة عمر،بل انعقدت إمامة عمر بواحد،هو أبو بکر.و انعقدت خلافة عثمان بواحد هو ابن عوف؟!

و انعقدت إمامة أبی بکر بخمسة کما زعموا (2).

ص :319


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 242 و العثمانیة للجاحظ ص 301 و راجع: الفصول المختارة ص 245 و مجمع الزوائد ج 5 ص 218 و مسند الطیالسی ص 259.
2- 2) راجع:الغدیر ج 7 ص 141 و 142 عن الأحکام السلطانیة ص 4 و کتاب-

بل زعموا:أنها انعقدت بواحد،هو عمر (1).

خامسا: إن ابن عمر کان یقول:«أنا مع أهل المدینة،إنما أنا رجل منهم،و قد دخلوا فی هذا الأمر،فدخلت معهم لا أفارقهم،فإن یخرجوا أخرج،و إن یقعدوا أقعد» (2).

و قد دخل أهل المدینة فی بیعة علی«علیه السلام»،فلماذا لم یدخل معهم؟!

و قاتلوا مع علی«علیه السلام»الناکثین و القاسطین و المارقین،و لم یفعل ذلک ابن عمر..أم أن کلامه هذا کان مجرد ذریعة!!

کما أنه بایع یزید بن معاویة،و رفضه أهل المدینة بسبب أفاعیله،و لکن ابن عمر لم یتابعهم فی ذلک،بل کان یتهدد أهله و أبناءه بالصیلم إن هم

2)

-الأربعین للشیرازی ص 396 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 6.

ص :320


1- 1) الجامع لأحکام القرآن ص 230(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 1 ص 269 و 172 و الغدیر ج 7 ص 143 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 6 و المعیار و الموازنة ص 47.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 446 و 460 و(ط مؤسسة ألأعلمی)ج 3 ص 466 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 312 و 314 و الفتنة و وقعة الجمل ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 460.

فعلوا کما فعل أهل المدینة (1).

ندم ابن عمر

و قد رووا عن ابن عمر أنه کان یقول:ما آسی علی شیء إلا علی أنی لم أقاتل مع علی الفئة الباغیة.. (2).

و الفئة الباغیة علی علی«علیه السلام»هم جمیع من حاربوه«علیه السلام»،و قد دل قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعمار«رحمه اللّه»:

ص :321


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 412 الحدیث رقم 5713 و ص 304 رقم 5088 و (ط دار صادر)ج 2 ص 48 و 96 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 159 و فتح الباری ج 8 ص 247 و الغدیر ج 7 ص 146 و ج 10 ص 34 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 196 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 183 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 28 و کشف الغمة ج 1 ص 124 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 8 ص 238.
2- 2) راجع:أسد الغابة ج 4 ص 109 و الغدیر ج 10 ص 49 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 291 و راجع ج 3 ص 339 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 643 و الإستیعاب ج 3 ص 1630/83 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1117 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 231 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 404 و أعیان الشیعة ج 1 ص 359 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 40 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 442 و ج 31 ص 352 و راجع:الطبقات الکبری ج 4 ص 187 و لیس فیه کلمة«مع علی».

تقتلک الفئة الباغیة،علی أن معاویة و حزبه من الفئة الباغیة بلا ریب.

مع أن حدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عمار ینطبق علی معاویة بصورة مباشرة..و لکن بعضهم حاول التعمیة علی ذلک،فزعهم:أن الفئة الباغیة هم خصوص الخوارج (1).

کما أن الآیة الشریفة فی سورة الحجرات تعم کل فئة تبغی علی أختها، فلا فرق بین الناکثین و القاسطین و المارقین..

و أما ما زعمه بعضهم،من أن مقصود ابن عمر بالفئة الباغیة هو الحجاج (2)،أو ابن الزبیر (3)،فهو أکثر شذوذا و وهنا.

إذ یضاف إلی ما ذکرناه آنفا:أن الحجاج لم یحارب علیا،و لم یکن علی عهده.کما أن ابن الزبیر حین حارب علیا کان تابعا..و لم یکن رأسا،بل کان الرأس عائشة و طلحة و الزبیر.فلا بد أن یقصد أنه باغ علی عبد الملک بن مروان..و لم یکن علی«علیه السلام»علی قید الحیاة فی عهد عبد الملک،لتقع الحرب بینهما.

ص :322


1- 1) راجع:فتح الباری ج 12 ص 286 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 451 و عمدة القاری ج 4 ص 209.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 185 و 187 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 232 و تاریخ مدینة دمشق ج 31 ص 197 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 465.
3- 3) السنن الکبری ج 8 ص 298 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 229 و تاریخ مدینة دمشق ج 31 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 465.
من مات و لا إمام له

و کیف یمکن أن یکون ابن عمر قد تخلف عن بیعة علی«علیه السلام» و هو الذی طرق الباب علی الحجاج لیلا لیبایع لعبد الملک،کی لا یبیت تلک اللیلة بلا إمام،متذرعا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:من مات و لا إمام له مات میتة جاهلیة.

فاحتقره الحجاج،و استرذل حاله،فأخرج رجلیه من الفراش فقال:

اصفق علیها.

أو قال له:أما یدی عنک ففی شغل،هاک رجلی فبایعها (1).

و حسب نص المعتزلی:إن الحجاج قال له:بالأمس تتأخر عن بیعة علی بن أبی طالب،مع روایتک الحدیث ثم تأتینی الآن لأبایعک لعبد الملک؟!

أما یدی فمشغولة عنک،و لکن هذه رجلی فبایعها (2).

و هذا من غرائب الأمور،فقد رأینا أن الحجاج ینتصر لعلی بن أبی طالب.

ما عشت أراک الدهر عجبا!!

ص :323


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 242 و العثمانیة للجاحظ ص 301 و الإیضاح لابن شاذان ص 73 و التعجب للکراجکی ص 152 و 153 و الصوارم المهرقة ص 96 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع ص 169 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 363 و إحقاق الحق(الأصل)ص 195.
2- 2) الفصول المختارة ص 245 و جامع الشتات للخواجوئی ص 167.
ابن عمر سیء الخلق

و فی الطبری:أن علیا«علیه السلام»بعث إلی عبد اللّه بن عمر کمیلا النخعی،فجاء به،فقال:انهض معی.

فقال:أنا مع أهل المدینة،إنما أنا رجل منهم،و قد دخلوا فی هذا الأمر فدخلت معهم،لا أفارقهم،فإن یخرجوا أخرج،و إن یقعدوا أقعد.

قال:فأعطنی زعیما بألا تخرج.

قال:و لا أعطیک زعیما.

قال:لولا ما أعرف من سوء خلقک صغیرا و کبیرا لأنکرتنی،دعوه فأنا به زعیم (1).

و نقول:

إن علینا أن لا نغفل الأمور التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یکن یرید إلا نصرة الإسلام،و تقویة شوکته،و تضییق السبل علی ضعفاء البصیرة،لکی لا یقعوا فی فخ أهل الضلال و الانحراف،و یکونون من ثم من وسائل قوتهم،و من أسباب تمکینهم من تحقیق مآربهم.

ص :324


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 446 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 466 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 448 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 460.

2-لا ضیر فی أن علیا«علیه السلام»قد أراد أن ینضم ابن عمر إلیه أیضا محبوا أبیه،فتخف بذلک وطأة أهل الباطل،و یضیق علیهم مجال حرکتهم.

3-إن من الغرائب:أن نجد ابن عمر یتمترس وراء أهل المدینة، و یجهر بأنهم هم المعیار لمواقفه.مع العلم بأن جمیع أهل الفضل و الدین منهم کانوا إلی جانب علی«علیه السلام»،لم یخالفه إلا بعض أهل الأطماع،الذین لا أثارة لهم من علم،و لا یعرفون بالاستقامة،و لا یعدون من أهل المقام و الکرامة..فهو إذن یجعل رأیه تابعا لآراء العوام،الذین غالبا ما یتخذون مواقفهم انقیادا لأهوائهم،و استجابة لشهواتهم.

4-حتی لو کان جمیع أهل المدینة یقولون ما یخالف قول اللّه و رسوله، و قول وصیه،فالمعیار یجب أن یکون هو قول اللّه و رسوله،و قول وصیه دون سواه.

5-إن ابن عمر لم یأخذ بقول أهل المدینة حین خرجوا علی یزید یعترضون علی فسقه و فجوره،بل وقف إلی جانب یزید،و لم یرض بموقف أهل المدینة بأی حال..مما یعنی:أن المعیار لدیه لیس قول أهل المدینة و مواقفهم،بل أهواؤه و مصالحه.

6-قد صرحت هذه الروایة:بأن علیا«علیه السلام»أرسل إلی ابن عمر فأحضره لیطلب منه أن ینهض معه لحرب الجمل،و لم یطلب منه أن یبایعه،و أنه إنما طلب منه الکفیل فی هذه المناسبة..

و هذه الروایة تتوافق و تؤید ما تقدم،من أن ابن عمر إنما امتنع عن

ص :325

الخروج معه«علیه السلام»إلی الحرب،و لم یمتنع عن المبایعة له.

7-و یلاحظ هنا:قول الروایة:أنه حین امتنع عن الخروج معه طلب منه«علیه السلام»الحمیل و الکفیل،فرفض إعطاء ذلک،فوصفه«علیه السلام»بأنه سیء الخلق صغیرا و کبیرا،ثم قال«علیه السلام»:بأنه هو کفیله..و إن هذا کله قد حصل حین امتنع من الخروج معه..

مع أنهم یقولون:إن ذلک کله قد حصل حین أحضره لیطلب منه أن یبایعه..

8-إن ذلک یدل علی أن ثمة محاولة للتحریف و التزییف لإظهار عدم حصول إجماع علی البیعة لعلی«علیه السلام»..و لیخف بذلک ذنب معاویة و سائر من معه من الفئة الباغیة.

9-إن نفس طلب الکفیل من الذین یطمحون إلی السلطان،أو من الذین یمکن أن یخدعهم الطامحون،و یتخذونهم وسیلة لمآربهم-إن نفس هذا الطلب-یفهم الجمیع بأن علیا«علیه السلام»لیس غافلا عنهم،و هو یعرف ما یفکرون به،أو یخططون له..فلا یظنن أحد أنه یمکن أن یخدعه، أو أن یکون فی منأی عن مراقبته«علیه السلام»لتحرکاته..

و لن یکون علی«علیه السلام»متسامحا مع أی کان من الناس إذا أراد أن یثیر القلاقل،و یزید البلایا و البلابل.

و الشاهد علی ذلک:أنه لا یتردد بطلب الکفلاء حتی من ابن عمر، و سعد بن أبی وقاص و غیرهما حین تلوح له أیة بادرة من أی منهم.کما أنه إذا کان«علیه السلام»یرصد و یراقب حتی هؤلاء،فما بالک بغیرهم ممن

ص :326

هم أقل شأنا فی الناس.

اقتراح ابن عمر العجیب

و روی:أن ابن عمر أتی علیا«علیه السلام»فی الیوم الثانی من البیعة، فقال:إنی لک ناصح،إن بیعتک لم یرض بها الناس کلهم،فلو نظرت لدینک،و رددت الأمر شوری بین المسلمین.

فقال علی«علیه السلام»:ویحک،و هل ما کان عن طلب منی؟!ألم یبلغک صنیعهم بی؟!قم یا أحمق،ما أنت و هذا الکلام؟!

فخرج ثم أتی علیا«علیه السلام»آت فی الیوم الثالث،فقال:إن ابن عمر قد خرج إلی مکة یفسد الناس علیک.

فأمر بالبعثة فی أثره،فجاءت أم کلثوم ابنته،فسألته،و ضرعت إلیه فیه،و قالت:یا أمیر المؤمنین!إنما خرج إلی مکة لیقیم بها،و إنه لیس بصاحب سلطان،و لا هو من رجال هذا الشأن،و طلبت إلیه أن یقبل شفاعتها فی أمره لأنه ابن بعلها.

فأجابها و کف البعثة إلیه و قال:دعوه و ما أراد.

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا هی التالیة:

1-إذا کان المعیار هو رضا الناس کلهم،فلماذا بایع أبا بکر؟!فإن الناس لم یرضوا به کلهم،و لم یبایعه سعد بن عبادة؟!و لماذا بایع عمر و عثمان،فإن خلافتهما مستندة إلی وصیة أبی بکر؟!و لماذا بایع یزید،فإن

ص :327

الناس کلهم لم یرضوا به.

بل هم یقولون:إن خلافة أبی بکر قد انعقدت ببیعة اثنین،أو أربعة أو خمسة (1).

و الاختلاف الموجود فی الأمة إلی یومنا قد نشأ عن البیعة لأبی بکر، و صیرورته خلیفة علی النحو الذی یعرفه کل أحد.

2-قال ابن حجر:عن علی«علیه السلام»:بایعه المهاجرون و الأنصار، و کل من حضر.و کتب ببیعته إلی الآفاق،فأذعنوا کلهم إلا معاویة فی أهل الشام،فکان بینهم بعد ما کان (2).

فدل هذا علی أن جمیع أهل الحل و العقد قد بایعوا علیا«علیها السلام»،فکان یجب علی ابن عمر أن یبایع و یقاتل معاویة و غیره ممن خرج علی علی«علیه السلام».

3-إن عمر بن الخطاب یقول:هذا الأمر فی أهل بدر ما بقی منهم أحد،ثم فی أهل أحد،ثم فی کذا،و لیس فیها لطلیق و لا لمسلمة الفتح شیء (3).

ص :328


1- 1) جواهر الأخبار و الآثار المستخرة من لجة البحر الزخار(مطبوع مع البحر الزخار)ج 6 ص 71 و الغدیر ج 7 ص 93.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 72 و(ط دار المعرفة)ج 7 ص 58 و الغدیر ج 10 ص 29.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 145 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 191 و فتح الباری ج 13 ص 207 و(ط دار-

و قال:«إن هذا الأمر لا یصلح للطلقاء،و لا لأبناء الطلقاء» (1).

و کتب علی«علیه السلام»إلی معاویة:«و اعلم أنک من الطلقاء الذین لا تحل لهم الخلافة،و لا تعقد معهم الإمامة،و لا یدخلون فی الشوری» (2).

و کتب ابن عباس إلی معاویة:ما أنت و ذکر الخلافة؟!و إنما أنت طلیق ابن طلیق و الخلافة للمهاجرین الأولین،و لیس الطلقاء منها فی شیء (3).

3)

-المعرفة)ج 13 ص 178 و أسد الغابة ج 4 ص 387 و الغدیر ج 7 ص 144 و ج 10 ص 30 و کنز العمال ج 12 ص 681.

ص :329


1- 1) الإصابة ج 2 ص 305 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 70 و الغدیر ج 7 ص 144 و ج 10 ص 30 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 735.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 81 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 85 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 114 و العقد الفرید ج 4 ص 136 و نهج البلاغة الخطبة رقم 43 و الکتاب رقم 6 و الغدیر ج 10 ص 30 و 317 و راجع:مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 24 و بحار الأنوار ج 32 ص 368 و ج 33 ص 78 و نهج السعادة ج 4 ص 91 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 36 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 66 و الدرجات الرفیعة ص 113 و صفین للمنقری ص 415 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 373 و الغدیر ج 10 ص 30 و 325.

و فی کتاب آخر(فیما یظهر)من ابن عباس لمعاویة (1).

و قال المسور بن مخرمة لمعاویة:«و ما أنت و الخلافة یا معاویة؟!و أنت طلیق و أبوک من الأحزاب؟!فکف عنا فلیس لک قبلنا ولی و لا نصیر الخ..» (2).

و قال سعنة بن عریض لمعاویة:«منعت ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخلافة،و ما أنت و هی،و أنت طلیق ابن طلیق»؟! (3).

و قال عبد الرحمن بن غنم الأشعری لأبی هریرة،و أبی الدرداء:«و أی مدخل لمعاویة فی الشوری،و هو من الطلقاء الذین لا تجوز لهم الخلافة الخ..»؟! (4).

و قال صعصعة بن صوحان لمعاویة:إنما أنت طلیق ابن طلیق،أطلقکما

ص :330


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 97 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 100 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 134.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 85 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 89 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 119 و الغدیر ج 9 ص 157 و ج 10 ص 31.
3- 3) الوافی بالوفیات ج 16 ص 92 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 133 و الغدیر ج 10 ص 31 و 177 و عن قاموس الرجال ج 5 ص 79-80.
4- 4) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 850 و 851 و أسد الغابة(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 318 و تهذیب الکمال ج 17 ص 342 و 343 و الغدیر ج 10 ص 31 و 331 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 230.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنی تصح الخلافة لطلیق؟! (1).

4-إن العدالة شرط فی الإمامة بإجماع الأمة.و لو فسق بعد عقد الإمامة له،فقد قال الجمهور:إن إمامته تنفسخ أیضا (2)،فکیف یرضی ابن عمر بیزید إماما للأمة،و حاله ظاهر،لا سیما بعد قتله الإمام الحسین«علیه السلام»،و بعد وقعة الحرة،و بعد رمیه الکعبة بالمنجنیق..و لا یرضی بأمیر المؤمنین«علیه السلام»إماما و حاکما؟!

و الظاهر:أنه أراد أن یفی بتعهداته لمعاویة الذی أعطاه مائة ألف درهم لأجل البیعة لولده یزید (3).

ص :331


1- 1) الغدیر ج 10 ص 31 و 175 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 268 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 197 و مروج الذهب ج 1 ص 78 و(ط السعادة سنة 1377 ه)ج 3 ص 50 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 198 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 269 و 358.
2- 2) الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 232 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت) ج 1 ص 271 و الغدیر ج 10 ص 32.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 214 و 215 و(ط دار صادر سنة 1368 ه)ج 3 ص 506 و فتح الباری ج 13 ص 60 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 225 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 159 و غریب الحدیث للحربی ج 3 ص 962 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 182 و الغدیر ج 10 ص 230 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 60.

5-إن ابن عمر یظهر لنا هنا فی صورة الواعظ لأمیر المؤمنین،و کأنه یرید أن یتهمه بأنه لم یهتم لدینه،حین قبل الخلافة،و قد کان الأحری بابن عمر أن یتعلم کیف یکون طلاق المرأة قبل أن یتطاول علی باب مدینة علم النبوة و أحد الثقلین اللذین لن یضل من تمسک بهما.

6-لا ندری أیة شوری قصدها ابن عمر؟!هل هی شوری أبیه عمر؟!أم هی شوری العامة؟!أم هی شوری بمعنی الوصیة التی جاءت بعمر؟!أم هی شوری الرجلین؟!أم الأربعة؟!أم الخمسة التی جاءت بأبی بکر؟!أم التی جاءت بعثمان؟!

و لماذا یرید إرجاع الأمر إلی الشوری،و لا یرجعه إلی أهل بدر،أو إلی أهل بدر و أحد،و بیعة الرضوان،أو إلی المهاجرین و الأنصار؟!

و لکن ذلک لا یمنعنا من أن نسأل ابن عمر:هل الشوری التی قصدها ستخلو من الخلاف؟!و هل ستحقق إجماعا أعظم من الإجماع الذی تحقق علی البیعة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..فإن الإجماع الذی حصل علیه لا یمکن اللحاق به فی أی وقت،و لم تبلغه أیة بیعة،و لا وجد ما یدینه عبر العصور و الدهور،و لأجل ذلک استنکر أمیر المؤمنین«علیه السلام» کلامه،مذکرا إیاه بهذه الحقیقة التی أشرنا إلیها،فلاحظ قوله:«أ و لم یبلغک صنیعهم بی»؟!.

7-إن قول علی«علیه السلام»لابن عمر:قم یا أحمق یشیر إلی أنه «علیه السلام»کان قاصدا لمضمون هذه الکلمة فی ابن عمر کما اتضح مما سبق،و یؤکده:أن کل أحد حتی الطفل یدرک أن تخلی علی«علیه السلام»

ص :332

عن الأمر سیضع الأمة علی شفیر الهاویة،و سینشأ عنه فتنة هائلة،لا تبقی و لا تذر،و إن من یشیر بتصرف کهذا،لا بد أن یکون مصابا فی عقله،و فی مشاعره.

8-و ما ذکرته الروایة من وساطة أم کلثوم لدی أبیها،بالکف عن ملاحقة ابن عمر،ربما یکون قد ألحق بالروایة لحاجة فی النفس.

أولا: لأن علیا«علیه السلام»إن کان یعرف أن ابن عمر لیس بصاحب سلطان،و لا من رجال هذا الشأن،و کان هذا هو السبب فی کفه عنه،فلماذا أرسل لإرجاعه من الأساس؟!

و إن کان لا یعرف عنه ذلک،فلماذا لم یستفسر عن حاله قبل أن یرسل خلفه لإرجاعه؟!

ثانیا: إنه«علیه السلام»قد أرسل من یرد ابن عمر،لأنه یخشی أن یفسد علیه الناس،لا خوفا من طلبه السلطة،و التصدی لشأن الحکم.فما معنی أن یکف عنه لمجرد أنه لیس بصاحب سلطان؟!

ثالثا: إذا کان«علیه السلام»یری أن ابن عمر أحمق،فهل یخاف منه علی سلطانه؟!و إذا کان-کما قال علی«علیه السلام»-لیس هناک أی شیء له تلک القیمة،و الجدارة للکلام فی موضوع البیعة،فهل یخشی منه علی سلطانه؟!

9-إن کلمة علی«علیه السلام»عن ابن عمر:لست هناک،ثم وصفه بالأحمق یدل علی مدی ما کان لابن عمر من قیمة لدی علی«علیه السلام».

هذا بالإضافة إلی الشک فی موضوع زواج عمر بأم کلثوم.

ص :333

ابن عمر یفر إلی مکة

قال البلاذری:

حدثنا عفان بن مسلم أبو عثمان،حدثنا الأسود بن شیبان،أنبأنا خالد بن سمیر قال:

غدا علی علی ابن عمر صبیحة قتل عثمان،فقال:أیّم أبو عبد الرحمان، أیم الرجل (1)،اخرج إلینا.

فقال له:هذه کتبنا قد فرغنا منها،فارکب بها إلی الشام.

فقال[ابن عمر]:أذکرک اللّه و الیوم الآخر،فإن هذا أمر لم أکن فی أوله و لا آخره،فلئن کان أهل الشام یریدونک لتأتینک طاعتهم،و إن کانوا لا یریدونک فما أنا براد منهم عنک شیئا.

فقال:لترکبن طائعا أو کارها.

ثم انصرف.

فلما أمسی دعا بنجائبه-أو قال:برواحله-فی سواد اللیل.فرمی بها مکة،و ترک علیا یتذمر علیه بالمدینة (2).

ص :334


1- 1) کذا فی النسخة،و الظاهر:أن فیها تصحیف و حذف،و صوابه:مهیم أبو عبد الرحمان،مهیم الرجل؟!اخرج إلینا.فخرج[ابن عمر]إلیه،فقال له:هذه کتبنا قد فرغنا منها...و مهیم-کمقعد-:ما الذی أنت فیه؟!و ما أمرک و شأنک؟!
2- 2) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ص 118 و 119.

و نقول:

1-ألیس غریبا أن نجد ابن عمر و أمثاله یتمرد علی اللّه و رسوله و یخضعون لمن یظلم الناس،و یرتکب العظائم و الجرائم،من أمثال الحجاج الذی رضی ابن عمر بأن یبایع رجله،بدلا عن یده.

و الحال أن الحجاج کان نادرة دهره فی عسفه و ظلمه،و جرأته علی اللّه سبحانه..و هو الذی رمی الکعبة بالعذرة بواسطة المنجنیق (1)،و حاول أن یضع رجله علی مقام إبراهیم«علیه السلام»فزجره عن ذلک محمد بن الحنفیة؟! (2).

و لکنهم یتمردون علی أولیاء اللّه،و أحبائه،و یعصون أمر وصیه، و إمامهم،و خلیفة زمانهم،و من بایعوه طوعا..و یریدون منه أن یعطیهم کل ما یطلبون،و یوافقهم فی کل ما یحبون و یشتهون،و لا یریدون أن یطیعوه فی شیء،و لا أن یعینوه و لو بکلمة..بل هم یریدون إضعافه،

ص :335


1- 1) عقلاء المجانین ص 178 الفتوح لابن الأعثم ج 2 ص 486.و راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 290 و النصائح الکافیة ص 167 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 623 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 184 و 185 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 240.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 84 و(ط دار صادر)ج 5 ص 113 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 49 و ربیع الأبرار ج 1 ص 843 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 192.

و توهین أمره و کسره،فراجع مواقف ابن عمر السلبیة تجاه علی«علیه السلام».

2-إن ابن عمر لا یرضی بحمل کتاب من قبل علی«علیه السلام» لمعاویة،مع أن معاویة لا یجرؤ علی الإساءة إلیه و لو بکلمة،مراعاة لمقام أبیه،و معرفة منه بما یترتب علی تلک الإساءة من سلبیات لا یجب أن یتورط فیها..

3-إن استدلال ابن عمر علی علی«علیه السلام»لا وقع له،بل هو باطل من الأساس،فقد کان ابن عمر فی أول هذا الأمر و فی آخره،فکان من حزب أبی بکر،و من مؤیدیه و مبایعیه،و کان تابعا لأبیه عمر،ثم کان له دور فی الشوری التی رتبها أبوه..ثم کان مدافعا عن یزید،مهتما بعدم إقدام أحد من أهل بیته علی التخلی عن بیعته،بعد قتله الإمام الحسین«علیه السلام»،و کان من القاعدین عن حرب الناکثین،و القاسطین،و المارقین الذین أخبر عنهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان کذلک من المهتمین بالبیعة لعبد الملک بن مروان،و لو من خلال بیعته لرجل الحجاج، بالإضافة إلی أن سلبیته مع علی«علیه السلام»من شأنها أن تقوی خصوم علی علی علی«علیه السلام».

4-إن علیا«علیه السلام»لم یطلب من ابن عمر أن یأتیه بطاعة أهل الشام،بل طلب منه أن یوصل کتابه إلی معاویة.

فما معنی قوله:«فلئن کان أهل الشام یریدونک لتأتینک طاعتهم،و إن کانوا لا یریدونک فما أنا براد منهم عنک شیئا»؟!

ص :336

5-یضاف إلی ذلک:أن قول ابن عمر هذا لا یصح،فإن الدعوة إلی الطاعة و البیعة لازمة،و لا ینتظر فیها میل الناس،و مبادرتهم.لا سیما مع وجود من یزین للناس العصیان و التمرد من أمثال معاویة،الذی لا یتورع عن الخداع و المکر،الممارس له.

و قد أثبتت التجربة أن أکثر الناس همج رعاع،ینعقون مع کل ناعق، و أن ثمة من یسعی لحملهم علی البیعة،لغیر علی«علیه السلام»،لکی یقیدهم و یحجزهم بها عن الاستجابة لدعوة علی«علیه السلام».

و قد حصل نظیر ذلک فی السقیفة،حیث اعتذر الأنصار للسیدة الزهراء«علیها السلام»عن قعودهم عن نصرتها بسبق بیعتهم لأبی بکر..

فادعوا:أنهم یتحرجون من نقض بیعتهم،مع أن بیعتهم لعلی«علیه السلام»یوم الغدیر قد سبقتها،و لم یتحرجوا من نقضها ببیعة السقیفة!!

6-و کان لا بد لعلی«علیه السلام»من أن یعلن لابن عمر أنه لیس فوق القانون،و أن الأحکام تجری علیه کما تجری علی غیره،فکونه ابن الخلیفة لا یعفیه من القیام بما أوجبه اللّه علیه،و لذلک قال له«علیه السلام»:«لترکبن طائعا أو کارها»،فإن للإمام أن یجبر من یعصی اللّه علی العودة إلی الطاعة،و لکن ابن عمر أصر علی معصیة اللّه بمعصیة الإمام المفترض الطاعة،و لو بالفرار إلی مکة.

7-و أما تذمر علی«علیه السلام»علی ابن عمر بعد فراره إلی مکة، فیهدف إلی فضح أمره،و تعریف الناس بسوء ما أتاه بامتناعه عن تلبیة طلب إمامه،ثم بفراره منه إلی مکة.

ص :337

و قد اختار ابن عمر مکة بالذات،لأنه یری أن علیا«علیه السلام»لا یقصده فیها،لأنها حرم اللّه الآمن.

هل قعدوا عن البیعة أم عن القتال؟!

قال أبو عمرو:«و تخلف عن بیعته نفر،فلم یکرههم،و سئل عنهم، فقال:أولئک قوم قعدوا عن الحق،و لم یقوموا مع الباطل» (1).

و نقول:

إن هذه الکلمة المنسوبة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد تبدو للوهلة الأولی غیر مفهومة..فهل المراد بالحق الذی قعدوا عنه هو البیعة له «علیه السلام»،أم المراد قعودهم عن نصرة عثمان؟!

فإن کان المراد بالحق هو بیعته«علیه السلام»،فقد عرفنا أن أحدا لم یتخلف عنها،و أن ما زعموه من ذلک فإنما هو إما تشویش علی هذه البیعة، أو لعدم التفاتهم للمراد من النصوص التی تلقوها،أو لوقوعهم فی الخطأ فی فهمها.ثم جاء من بعدهم فتابعهم علی هذا الخطأ،أو أنه أخذ بکلامهم لموافقته لهواه،أو لغیر ذلک من أسباب..

و إن کان المراد بنصرة الحق هو نصرة عثمان،فنحن نعلم أن علیا«علیه السلام»لم ینصر عثمان إلا بمستوی النصیحة له و لقاتلیه،و لم یر وجوب نصرته بأکثر من ذلک..

ص :338


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 111 و تهذیب الکمال ج 20 ص 487.

و کان یری:أنه استأثر فأساء الإثرة،و جزعوا فأساؤوا الجزع..

و یقول:إن قتل عثمان لم یسره،و لم یسؤه..و غیر ذلک مما تقدم..

و الحقیقة:هی أن انضمام هذا النص إلی النصوص الأخری،یبین:أن مراده«علیه السلام»أنهم قعدوا عن قتال الناکثین و القاسطین و المارقین معه،و قتالهم حق و واجب فی شرع الإسلام،لأنهم یخرجون علی الإمام المنصوب من قبل اللّه،الذی بایع له المهاجرون و الأنصار،و عامة المسلمین.

فبیعته شرعیة بجمیع المقاییس،و الخروج علیه بغی علی الإمام یجب علی المسلمین دفعه..

و أما کلمة«تخلف عن بیعته»،فهی من کلام الراوی.و لعله اشتبه علیه الأمر،أو انساق وراء أهل الأغراض و الأهواء فیه،کما ذکرناه آنفا.

ص :339

الفصل الرابع

اشارة

البیعة بنظر علی علیه السّلام

ص :340

ص :341

ص :342

بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره

و روی:أن مما قاله«علیه السلام»لأبی هریرة،و أبی الدرداء لیبلغاه إلی معاویة:

«إن عثمان بن عفان لا یعدو أن یکون أحد رجلین:إما إمام هدی حرام الدم،واجب النصرة،لا تحل معصیته،و لا یسع الأمة خذلانه.أو إمام ضلالة،حلال الدم،لا تحل ولایته و لا نصرته.[فلا یخلو من إحدی الخصلتین].

و الواجب فی حکم اللّه و حکم الإسلام علی المسلمین بعد ما یموت إمامهم أو یقتل-ضالا کان أو مهتدیا،مظلوما کان أو ظالما،حلال الدم أو حرام الدم-أن لا یعملوا عملا،و لا یحدثوا حدثا،و لا یقدموا یدا و لا رجلا،و لا یبدؤوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم إماما،عفیفا،عالما،و رعا، عارفا بالقضاء و السنة،یجمع أمرهم،و یحکم بینهم،و یأخذ للمظلوم من الظالم حقه،و یحفظ أطرافه،و یجبی فیئهم،و یقیم حجتهم،و جمعتهم،و یجبی صداقاتهم.

ثم یحتکمون إلیه فی إمامهم المقتول ظلما[و یحاکمون قتلته إلیه]، لیحکم بینهم بالحق:فإن کان إمامهم قتل مظلوما حکم لأولیائه بدمه،و إن

ص :343

کان قتل ظالما نظر کیف الحکم فی ذلک.

هذا أول ما ینبغی أن یفعلوه:أن یختاروا إماما یجمع أمرهم-إن کانت الخیرة لهم-و یتابعوه و یطیعوه.

و إن کانت الخیرة إلی اللّه عز و جل،و إلی رسوله،فإن اللّه قد کفاهم النظر فی ذلک الاختیار،[و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد رضی لهم إماما،و أمرهم بطاعته و اتباعه].

و قد بایعنی الناس بعد قتل عثمان،بایعنی المهاجرون و الأنصار،بعد ما تشاوروا فی ثلاثة أیام،و هم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان،و عقدوا إمامتهم،ولی ذلک أهل بدر،و السابقة من المهاجرین و الأنصار،غیر أنهم بایعوهم قبلی علی غیر مشورة من العامة[و إن بیعتی کانت بمشورة من العامة].

فإن کان اللّه جل اسمه قد جعل الاختیار إلی الأمة،و هم الذین یختارون و ینظرون لأنفسهم.و اختیارهم لأنفسهم و نظرهم لها خیر لهم من اختیار اللّه و رسوله لهم،و کان من اختاروا و بایعوه بیعته بیعة هدی،و کان إماما،واجبا علی الناس طاعته و نصرته،فقد تشاوروا فیّ و اختارونی بإجماع منهم.

و إن کان اللّه عز و جل هو الذی[یختار،له الخیرة فقد]اختارنی للأمة، و استخلفنی علیهم،و أمرهم بطاعتی و نصرتی فی کتابه المنزل و سنة نبیه «صلی اللّه علیه و آله»،فذلک أقوی لحجتی،و أوجب لحقی» (1).

ص :344


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 752 و 753 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج-

و نقول:

قد بین هذا النص أمورا هامة،لا بد من توفیرها بعد قتل الخلیفة أو موته،و هی ترتبط بجهات ثلاث،و هی التالیة:

1-لزوم نصب الحاکم:

لا یجوز الفراغ فی سدة الحکم،بل لا بد من المبادرة إلی ملئها،بل إن هذه المبادرة هی من أوجب الواجبات..و قاعدة تقدیم الأهم تقضی بذلک.

2-صفات الحاکم:

ذکر«علیه السلام»أن من صفات الإمام ما یلی:

ألف:العفة،و قد قدمها علی العلم،لأن العلم إذا لم تهیمن العفة علیه، فإنه یصبح أداة لإیذاء الناس،و العدوان علی کل ما یعود إلیهم، و استغلالهم،و استعبادهم،و ما إلی ذلک.

ب:العلم،فلا یجوز تولیة الجاهل أمور الناس،لأنه یقودهم بجهله إلی الهلاک،و یوقعهم فی المحذور.

ج:الورع عن المحارم،و عدم الانسیاق وراء المغریات و الشهوات.

د:المعرفة بالقضاء،لیتمکن الناس من حفظ الأنفس و الأموال، و إعادة الحقوق لأصحابها،و تأدیب المذنبین بالطریقة الصحیحة المشروعة.

ه:أن یکون عارفا بالسنة،لیستلهم منها سیاساته فی مختلف المجالات.

1)

-البلاغة)ج 3 ص 27 و 28 و بحار الأنوار ج 33 ص 143 و 144 و 145.

ص :345

3-مهمات الحاکم:

ثم ذکر مهمات ذلک الحاکم،فکان منها:

ألف:أن یجمع أمر الناس،و لا یدعهم متفرقین.بل إن بعض الحکام هم الذین یذکون الخلافات بین الناس لحفظ سلطتهم بزعمهم.

ب:أن یعمل علی توطید و ترسیخ العلاقة و الربط و التلاحم بین الناس.

ج:أن یأخذ للمظلوم حقه ممن ظلمه.

د:أن یحفظ أطرافهم.

ه:أن یجبی فیأهم.

و:أن یقیم لهم حجهم،و جمعتهم،و یتولی هو رعایتهم الدینیة،و یهتم بأدائهم لعبادتهم علی الوجه الصحیح.

ز:أن یجبی صدقاتهم..

لماذا یتحاکمون؟!

فإذا قتل الخلیفة،و یراد محاکمة قتلته،فذلک یحتم نصب الخلیفة الجامع للشرائط المذکورة آنفا،لأداء مهمات ذکرت،فإذا توفرت هذه الشروط، فإنهم یحتکمون إلیه فی إمامهم المقتول،لیحکم بینهم بالحق.

فإن کان ذلک الخلیفة قتل مظلوما حکم لأولیائه بدمه.

و إن کان قتل و هو لهم ظالم مستحق للقتل نظر کیف یکون الحکم فی تلک الواقعة.هذا کله إن کانت إلیهم الخیرة فی اختیار الإمام.

ص :346

أما إن کانت الخیرة فی الإمام إلی اللّه تعالی،فإن المطلوب منهم هو مجرد الطاعة للذی اختاره اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لهم.

مقایسة بین بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره

ثم ذکر«علیه السلام»:أن بیعته قد حصلت علی جمیع العناصر التی تؤکد شرعیتها،مهما اختلفت الأنظار فی مناشیء الشرعیة.فامتازت بذلک علی کل بیعة غیرها.

فقد بایعه لیس فقط رجلان،أو بضعة رجال من أهل الحل و العقد، و لیس فقط أهل بدر،أو أهل بیعة الرضوان،أو هما معا،أو السابقون من المهاجرین و الأنصار،بل بایعه جمیع الأنصار،و بایعه أهل السابقة و الفضل من المهاجرین و بایعه أهل الحرمین،و بایعه الذین بایعوا أبا بکر،و الذین بایعوا عمر،و الذین بایعوا عثمان.

و قد بایعه هؤلاء،مع الفوارق التالیة:

أولا: إن البیعة له کانت عن رویة و تبصر،و تأمل منهم،استمر خمسة أیام،و لم تکن مجرد ردة فعل غیر مدروسة و لا ناضجة،و لا مسؤولة بخلاف البیعة لغیره،فإنها لم تکن کذلک..

ثانیا: إنها کانت علی غیر رغبة منه«علیه السلام»و لا سعی..بل کان لها کارها،بخلاف غیره ممن سبقه،فإن رغبته،و اندفاعه للبیعة له کانت ظاهرة،بل بلغ بهم الأمر حد استعمال العنف،فضلا عن التخویف، و التهدید،و الترغیب،و الرشوة،و ما إلی ذلک..

ثالثا: إن المخالفین للبیعة لغیره کانوا أفاضل الناس،و أهل الدین

ص :347

و العقل الراجح،و أهل الاستقامة،و العلم و المعرفة،و الزاهدین فی الدنیا، و لم یکن حال المخالفین لبیعته کذلک..

رابعا: إن البیعة له«علیه السلام»قد روعی فیها أن تکون الخلافة لمن هو القمة فی جامعیته للشرائط المعتبرة فی الحاکم..و قد أظهرت الوقائع أن البیعات الأخری لم تکن-عموما-موفقة فی توفیر الحد الأدنی من تلک الشرائط،فضلا عن أقصاها..

خامسا: إن البیعة لغیره اقتصرت علی أشخاص أو فئات بعینها،و لم یشارک العامة فی الاختیار و الرضا فیها،أما البیعة له فقد توفر لها عنصر المشارکة لمختلف الفئات و الطبقات،فی الرأی،و فی الإختیار،و الرضا..

و قد سجل«علیه السلام»هذه الملاحظة بصراحة فی کلمته التی نحن بصدد الحدیث عنها.

فاجتمع النص الإلهی و النبوی الصریح،مع البیعة فی یوم الغدیر،ثم مع البیعة بعد قتل عثمان،مع اختیار العامة و رضاهم،بما فیهم أهل بدر، و أهل السابقة،إلی غیر ذلک مما تقدم..

سادسا:لقد تحقق الإجماع علی البیعة لعلی«علیه السلام»،و لم یتوفر ذلک لأیة بیعة أخری غیرها.

المعیار هو النص،و لیس الناس

إنه«علیه السلام»قد بیّن عدم صحة تصدی الناس لعقد الإمامة، سواء أکانوا من أهل الحل و العقد-کما یزعمون-أم کانوا من غیرهم.فإن

ص :348

الأمر للّه یجعله حیث یشاء،لأن معنی جعل الاختیار للناس،هو أن یکون اختیارهم و نظرهم لأنفسهم خیر لهم من اختیار اللّه و رسوله لهم..

و هذا ما لا یمکن لمسلم أن یتفوه به،فضلا عن أن یرضاه و یتبناه..

قیاس الأولویة

إنه«علیه السلام»بعد أن ذکر ذلک کله،جعله رکیزة لقیاس الأولویة، الذی هو من الظهورات التی یعتمد علیها فی مقام التخاطب،فإذا قال اللّه للولد عن والدیه: فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا (1).فهم من ذلک حرمة ضربهما أیضا،فکیف بقتلهما؟!

و الأمر هنا أیضا کذلک،فإن البیعة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،إذا کانت منصوصة من اللّه و رسوله،و مجمعا علیها من الناس،و قد شارک فی الاختیار و الرضا جمیع الفئات و الطبقات،و کانت عن تأمل و رویة و تعقل من الجمیع،و شارک فیها السابقون الأولون،و أهل بدر،و المهاجرون و الأنصار و غیرهم-نعم،إذا کان الأمر کذلک-فطاعته«علیه السلام» أولی من طاعة من یبایع بالطریقة الفاقدة لأکثر أو لجمیع هذه العناصر.

الخیار للناس قبل أن یبایعوا

و قال الشعبی:لما اعتزل سعد،و من سمیناه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و توقفوا عن بیعته،حمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

ص :349


1- 1) الآیة 23 من سورة الإسراء.

أیها الناس،إنکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی،و إنما الخیار للناس قبل أن یبایعوا،فإذا بایعوا فلا خیار لهم.

و إن علی الإمام الاستقامة و علی الرعیة التسلیم.و هذه بیعة عامة من رغب عنها رغب عن دین الإسلام،و اتّبع غیر سبیل أهله.

و لم تکن بیعتکم إیای فلتة،و لیس أمری و أمرکم واحدا،و إنی أریدکم للّه،و أنتم تریدوننی لأنفسکم.و أیم اللّه لأنصحن للخصم،و لأنصفن للمظلوم.

و قد بلغنی عن سعد،و ابن مسلمة،و أسامة و عبد اللّه،و حسان بن ثابت،أمور کرهتها.و الحق بینی و بینهم (1).

و نقول:

1-إن کلام علی«علیه السلام»هنا یدل علی أن اعتزال سعد،و ابن عمر،و ابن مسلمة،و حسان بن ثابت،و أسامة لم یکن عن البیعة،بل کان عن امر تفرض علیهم البیعة القیام به..

إذ هو یقول لهم:إنکم بعد أن بایعتم لا یحق لکم الاعتزال و عدم القیام بما یجب علیکم القیام به..و إنما یحق لکم هذا قبل أن تبایعوا،أما بعد البیعة فلا خیار لکم.

ص :350


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 33 و الإرشاد للمفید ص 130 فی الفصل رقم 16 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 234 و نهج السعادة ج 1 ص 208 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 196 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.

و هذا یؤید بل یدل علی صحة قول المفید و غیره:إنهم قد بایعوا، و لکنهم رفضوا المسیر معه للقتال.و طلب أحدهم سیفا له لسان و شفتان یمیز بین المؤمن و الکافر..

و زعم آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أوصاه بأن یتخذ سیفا من خشب،و یجلس فی بیته،و لا یقاتل أحدا..و ما إلی ذلک..

2-إن امتناعهم عن القتال معه یدل علی أنهم یریدونه«علیه السلام» لأنفسهم،و لا یریدون ببیعتهم له تحقیق رضا اللّه تعالی من خلال طاعة أوامره و الذب عن دینه و عن عباده..

3-إنهم حین بایعوه و أوجبوا علی أنفسهم طاعته،قد أطلقوا هذه البیعة لتشمل جمیع الموارد،و لم یستثنوا منها القتال و لا غیره..تماما کما بایعوا أبا بکر و عمر،و عثمان من قبل..فإنهم لم یستثنوا موضوع القتال..

و حین دعاهم أبو بکر و عمر و عثمان إلی المشارکة فی الحروب لم یقولوا لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم باتخاذ سیف من خشب، و الجلوس فی بیوتهم..و لم یطلبوا منهم سیوفا لها لسان و شفتان لتخبرهم بالمؤمن فیترکونه،و بالکافر فیقتلونه..

و هذا معنی قوله«علیه السلام»:«إنکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی»..فما معنی هذا التمییز منهم بینه«علیه السلام»و بین من سبقه، فیطیعونهم،و یعصونه.و یطلقون بیعتهم و طاعتهم لهم..ثم یشترطونها و یستثنون فیها بعد إطلاقها معه؟!.

4-ثم ذکر«علیه السلام»قاعدة کلیة صحیحة،تنظم العلاقة بین

ص :351

الحاکم و الرعیة،و لا بد من مراعاتها بین الحاکم و المحکوم..و هی:أن علی الحاکم أن یستقیم علی جادة الحق،و علی المحکوم الطاعة و التسلیم.

و المفروض:اعتراف الجمیع باستقامته«علیه السلام»علی طریق الهدی و الحق،بل هم یقولون:إنه«علیه السلام»أفضل هذه الأمة و أعلمها.و قد أخبرهم نبیهم:بأنه«علیه السلام»مع الحق و مع القرآن،و الحق معه، و القرآن معه..

فهل هناک استقامة أبین و أظهر من هذه الاستقامة،فأین هی الطاعة منهم.

5-و قد أقر«علیه السلام»قاعدة هامة مفادها:أن من رغب عن البیعة العامة،رغب عن دین الإسلام،و اتبع غیر سبیل أهله..

و ذلک لأنه إذا کان المطلوب بالبیعة العامة هو حفظ الکیان العام، مقدمة لحفظ دین اللّه تبارک و تعالی،و کان الإخلال بالبیعة العامة و ما یلزم منها یعطی الفرصة لأعداء هذا الدین،لیوردوا علیه ضربتهم القاصمة، فذلک یعنی التخلی منهم عن هذا الدین،و الرغبة عنه..

و إذا کان سبیل أهل الإسلام هو أن یؤسسوا و ینشئوا الکیان الذی یحفظ وحدتهم،و یزید من قوتهم،و یؤکد عزیمتهم.و الإلتزام بلوازم البیعة هو أحد سبل ذلک،فإن التخلف و الرغبة عنها اتباع لغیر سبیل أهل الإسلام..

و هذا یؤکد لزوم التدقیق فی أیة حرکة و موقف فی هذا الإتجاه..و أنه لا مجال للحیاد.و لا یوجد خیط رمادی،بل هو إما أبیض أو أسود..و تصبح

ص :352

القضیة مرددة بین خیارین لا ثالث لهما.

فإما البیعة و الإلتزام بما تلزم به و حفظ الدین بها،و اتباع سبیل المؤمنین،و الکون فی معسکر الإسلام..

و إما الخروج عن هذا الدین،و اتباع سبیل غیر المؤمنین..

و تصح هنا القاعدة التی تقول:من لم یکن لنا فهو علینا..و لا یوجد خیار آخر أبدا،و تبطل مقولة:«لا لنا و لا علینا».

6-ثم إنه«علیه السلام»قد استنتج أن موقف سعد،و ابن مسلمة، و أسامة،و حسان،و ابن عمر،فی دائرة الباطل..

و لأجل ذلک قال:«و الحق بینی و بینهم»،لیشیر إلی القاعدة القرآنیة التی تقول: فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ (1)،و قوله تعالی: وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2)،و آیات کثیرة أخری..

فإذا لم یکن هؤلاء فی دائرة الحق،فهم وفق النص القرآنی فی الدائرة الأخری،و هی الباطل لا غیر..

7-و قد ظهر:أن قول الشعبی:إنه«علیه السلام»قال کلماته هذه حین بلغه أن سعدا و ابن عمر،و مسلمة،و حسانا و أسامة قد توقفوا عن بیعته، غیر دقیق.بل هو کلام قاله بعد أن توقفوا عن الخروج معه للقتال،بعد بیعتهم له..

ص :353


1- 1) الآیة 32 من سورة یونس.
2- 2) الآیة 24 من سورة سبأ.

و لعل الروایة قد تعرضت لتحریف متعمد،أو ناتج عن سوء فهم، بسبب الشائعات و الشبهات التی کانت تثار ضده«علیه السلام»فی أکثر من اتجاه..

هل ندم علی علیه السّلام؟!

و رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:«لو ظننت أن الأمر یبلغ ما بلغ ما دخلت فیه» (1).

و نقول:

إن هذه الأباطیل لا یمکن ان تخدع أهل الحق،و هم یعلمون أن الهدف منها هو بلبلة الأفکار،و تسمیمها تجاه علی«علیه السلام»،و نحن نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن هذا النص المزعوم یرید أن یبطل جمیع ما صدر عن علی«علیه السلام»من أخبار عن الغیب،تدل علی أنه«علیه السلام»کان عالما بأدق تفاصیل ما یجری قبل وقوعه.

2-إنهم یریدون الإیحاء بأنه«علیه السلام»هو الذی یقرر الدخول فی أمر الخلافة و عدمه،و أنه لم یکن لدیه أوامر محددة یعمل بموجبها،و لا کان یعمل بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا کان منصوصا علیه من اللّه و رسوله.

ص :354


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 213.

3-إنهم یریدون التسویق لمقولة:أنه«علیه السلام»کان قاصر النظر فی السیاسة،و لم یکن یعرف طموحات معاویة،و طلحة و الزبیر،و عائشة، و عداواتهم له،و أنهم لا یرضون منه بالحق و العدل،بل هم سوف یواجهونه بالحرب إن لم یحصلوا علی ما یریدون،و لم یستطع أن یحسب الأمور حسابا دقیقا یمکنه من استشراف الأحداث قبل وقوعها.

4-إنه«علیه السلام»قد أقدم علی أمر أوجب له الندم،فدل ذلک علی أنه لم یکن مسددا و لا معصوما،و لا منزها عن الخطأ.فها هو یخطئ فی تقدیر الأمور،فیدخل فیها،ثم یکتشف خطأه و یندم..

5-و یکذب ذلک کله:أن علیا«علیه السلام»قد أخبرهم قبل أن یدخل فی الأمر:بأنهم مقدمون علی أمر له وجوه و ألوان..و بأنهم یواجهون فتنا مقبلة علیهم کقطع اللیل المظلم،فما معنی القول هنا:بأنه لم یکن یعلم بأن الأمور تبلغ ما بلغت؟!

بل هو قد أخبر بما یکون من طلحة و الزبیر،و معاویة،و من الخوارج بالتفصیل..و کان«علیه السلام»و الناس کلهم یعلمون أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قد عهد إلیه بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین الذین وصفهم بأنهم شر أهل الأرض،و لا یقتلهم إلا خیر خلق اللّه.

ص :355

ص :356

الفهارس

1-الفهرس الإجمالی

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان 5-26

القسم الثالث:خلافة علی علیه السّلام

الباب الأول:البیعة..

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة 31-52

الفصل الثانی:لماذا یمتنع علی علیه السّلام؟!53-82

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها 83-110

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة 111-144

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم 145-170

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!171-198

الفصل السابع:أفراح،و تهانی 199-218

الباب الثانی:وقفات لا بد منها..

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین 221-262

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه 263-290

ص :357

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد 291-340

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام 341-366

الفهارس:355-368

ص :358

2-الفهرس التفصیلی

2-الفهرس التفصیلی الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان..

الصلاة بالناس فی اللحظات الأخیرة:7

صلاة الجمعة و العید لعلی علیه السّلام:7

علی علیه السّلام فی لحظة قتل عثمان:10

اللهم خذ لعثمان حتی ترضی؟!:12

یا للّه،و للدعوی الکاذبة!!:18

علی علیه السّلام یتدخل لدفن عثمان:20

أنت الخصم و الحکم:22

لماذا حش کوکب؟!:22

توضیح:24

خوف علی علیه السّلام من تشییع جنازة عثمان:24

ص :359

القسم الثالث:خلافة علی علیه السّلام الباب الأول:البیعة..

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

إن الأمیر بعده علی علیه السّلام:33

طلحة یأمر ببیعة علی علیه السّلام:35

الأئمة قوام اللّه و عرفاؤه:37

تفضیل علی علیه السّلام علی المسلمین:43

بایعوا أفضلهم:43

ذلک لأهل بدر:45

الزبیر أعلن خلافة علی علیه السّلام:47

علی أمیر المؤمنین حقا:50

الفصل الثانی:لماذا یمتنع علی علیه السّلام؟!

بین الوزارة و الإمارة:55

کراهة علی علیه السّلام للولایة لماذا؟!:55

دعونی،و التمسوا غیری:58

یکرهها فلماذا یقبلها؟!:65

سیاسات لا یمکن المساس بها:67

شکوی علی علیه السّلام:69

ص :360

دعونی و التمسوا غیری مرة أخری:73

دعونی و التمسوا غیری مرة ثالثة:74

تجنیات المعتزلی:75

لعلی أسمعکم و أطوعکم:77

أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا:78

إذا کان علی علیه السّلام أمیرا:79

لهم الخیار:80

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها..

کلام علی علیه السّلام:85

الإختصار المفید للشیخ المفید رحمه اللّه:87

من المبایعین لعلی علیه السّلام؟!:89

بیعة المهاجرین:90

بیعة الأنصار:94

بیعة الهاشمیین:94

بیعة باقی الشیعة:95

متی بویع علی علیه السّلام؟!:97

لفتات فی تاریخ البیعة:101

یوم البیعة لعلی علیه السّلام:102

البیعة الأولی فی یوم الغدیر:103

ص :361

البیعتان:فی یوم النیروز!!کیف؟!:104

دلالات تاریخ البیعة:106

أکثر من بیعة:107

مدة خلافة علی علیه السّلام:107

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة..

صیغة البیعة:113

طلحة أول من بایع:118

اغلق الباب:119

تشاؤم لا مورد له:120

الید الشلاء:121

علی علیه السّلام یخبر..و لا یتطیر:124

لباس علی علیه السّلام:126

جاؤوا بسعد و بابن عمر!!:127

بیعة الزبیر و طلحة لعلی علیه السّلام:128

طلب و رفض:130

عثمان یصل رحمه:139

بایعنی الذین بایعوا عثمان:141

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم..

البیعة بروایة ابن أعثم:147

ص :362

عثمان فی داره قتیل:151

بعرف الضبع:152

قتلتموه بلا دیة و لا قود:153

علیکم بطلحة و الزبیر:154

إعتراف طلحة و الزبیر:155

للتأکید و البیان:155

علی وصی المصطفی:158

الأنصار یضیفون صفة العلم:159

لماذا أجلهم علیه السّلام إلی الغد؟!:160

لا یجتمع سیفان فی غمد:160

تفسیرات و توضیحات:161

لا نظن هذا صحیحا:162

ما المقصود بروایة الشراکة؟!:162

لا شراکة فی الحکم:163

شریکای فی الفیء:164

المساواة مع العبد الحبشی المجدع:165

العبارات المطاطة:165

علی علیه السّلام یتوقع غدر الزبیر:166

ص :363

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!

نصوص و تفاصیل أخری:173

لا بد من إمام:178

هذا یجاحش علی السلب:182

لا نجد أحق منک:183

إخفاء البیعة،و الرضا بها:184

الخوف من الشغب علی علی علیه السّلام:186

لیس لی أمر دونکم:187

مفاتیح أموالکم معی:188

اللهم اشهد علیهم:190

ما لنا إلا کحسة أنف الکلب:191

خمسة أیام أم أربعون:191

أو تکون شوری؟!:192

لتقصرن عنیتک:194

أول من بایع علیا علیه السّلام:195

الوفاء شرط البیعة:196

هل من کاره؟!:196

الفصل السابع:أفراح،و تهانی..

الفرحة بالبیعة:201

ص :364

هذا هو علی علیه السّلام:202

ذو الشهادتین یشهد:204

بیعة أهل الحجاز و العراق لعلی علیه السّلام:207

کیف وصل الخبر إلی الیمن؟!:210

المفید یقارن و یستنتج:211

وفود التهنئة من الیمن:212

السرعة لماذا:215

مراسم استقبال الوفود:216

ابن ملجم یتکلم:217

علی علیه السّلام لا یغرر بأحد:217

الحفاوة و التکریم:218

الباب الثانی:وقفات لا بد منها..

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین..

علی ماذا کانت البیعة؟!:223

من روایات سیف:224

المصریون..و علی علیه السّلام:229

مقالة قتلة عثمان:230

إنک لتوعدنا؟!231

ص :365

هروب بنی أمیة إلی مکة:232

جرأة عمار علی إمامه:233

معاویة لیس باغیا!!:235

بیعة أهل مکة:238

البیعة لأهل الحرمین:240

هل الأشتر أول المبایعین؟!:241

علی علیه السّلام لم یدع الناس إلی البیعة:242

الشعبی یروی حدیث البیعة:244

مفاتیح بیت المال:246

تناقض روایة الشعبی:247

یتله تلا عنیفا:248

رمز وحدة الأمة:248

تخلف طلحة و الزبیر عن البیعة:249

حکیم بن جبلة لص!!:249

عذر ابن مسلمة:251

حتی ابن صیفی!!:252

لا تنتزین بغیر مشورة:253

سعی علی علیه السّلام للخلافة:255

یتهدده المصریون..و یعترف بالعجز:258

ص :366

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه..

روایات الإجبار علی البیعة لعلی علیه السّلام:265

رد المفید لروایات الإکراه:270

و لنا أیضا مناقشات أخری:272

البیعة خوفا و طمعا:277

بایعه الناس مختارین:278

التصریح باسم طلحة و الزبیر:282

سعد یعترف بأحقیة علی علیه السّلام:287

سعد یعترف بالخطأ:289

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد..

المتخلفون عن بیعة علی علیه السّلام:293

لماذا لا یعاتب کل مفتون؟!:304

إذا بایعتم فقد قاتلتم:305

وقفة مع الأعذار:307

کلمة الزهری فی المیزان:310

لا حاجة بمن لا یرغب فینا:311

روایة ابن أعثم،و ما فیها:315

لا یعطی یدا فی فرقة:318

ندم ابن عمر:321

ص :367

من مات و لا إمام له:323

ابن عمر سیء الخلق:324

اقتراح ابن عمر العجیب:327

ابن عمر یفر إلی مکة:334

هل قعدوا عن البیعة أم عن القتال؟!:338

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام..

بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره:343

لماذا یتحاکمون؟!:346

مقایسة بین بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره:347

المعیار هو النص،و لیس الناس:348

قیاس الأولویة:349

الخیار للناس قبل أن یبایعوا:349

هل ندم علی علیه السّلام؟!:354

الفهارس:359

ص :368

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.