الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 18

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الثانی: من وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم.. الی بیعة علی علیه السلام

تتمة الباب الخامس عشر

الفصل الثالث

اشارة

أحداث جرت فی الحصار..

ص :5

ص :6

عثمان یستقیل من الخلافة
اشارة

قال حویطب بن عبد العزی:أرسل إلیّ عثمان حین اشتد حصاره، فقال:قد بدا لی أن أتهم نفسی لهؤلاء،فأت علیا و طلحة و الزبیر،فقل لهم:

هذا أمرکم تولوه،و اصنعوا فیه ما شئتم.

فخرجت حتی جئت علیا،فوجدت علی بابه مثل الجبال من الناس، و الباب مغلق،لا یدخل علیه أحد.

ثم انصرفت،فأتیت الزبیر،فوجدته فی منزله لیس ببابه أحد،فأخبرته بما أرسلنی به عثمان.

فقال:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین،هل جئت علیا؟!

قلت:نعم،فلم أخلص إلیه.

فقمنا جمیعا،فأتینا طلحة بن عبید اللّه فوجدناه فی داره و عنده ابنه محمد،فقصصنا علیه ما قال عثمان،فقال:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین،هل جئتم علیا؟!

قلنا:نعم،فلم نخلص إلیه.

فأرسل طلحة إلی الأشتر،فأتاه فقال لی:أخبره،فأخبرته بما قال عثمان.

فقال طلحة و قد دمعت عیناه:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین.

ص :7

فقام الأشتر فقال:تبعثون إلینا،و جاءنا رسولکم بکتابکم،وها هو ذا.

فأخرج کتابا فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم من المهاجرین الأولین و بقیة الشوری،إلی من بمصر من الصحابة و التابعین..

أما بعد..أن تعالوا إلینا،و تدارکوا خلافة رسول اللّه قبل أن یسلبها أهلها،فإن کتاب اللّه قد بدل،و سنة رسوله قد غیرت،و أحکام الخلیفتین قد بدلت،فننشد اللّه من قرأ کتابنا من بقیة أصحاب رسول اللّه و التابعین بإحسان،إلا أقبل إلینا،و أخذ الحق لنا،و أعطاناه.

فأقبلوا إلینا إن کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر،و أقیموا الحق علی المنهاج الواضح الذی فارقتم علیه نبیکم،و فارقکم علیه الخلفاء.

غلبنا علی حقنا و استولی علی فیئنا،و حیل بیننا و بین أمرنا،و کانت الخلافة بعد نبینا خلافة نبوة و رحمة،و هی الیوم ملک عضوض.

من غلب علی شیء أکله.

ألیس هذا کتابکم إلینا؟

فبکی طلحة،فقال الأشتر:لما حضرنا أقبلتم تعصرون أعینکم،و اللّه لا نفارقه حتی نقتله،و انصرف.

قال:ثم کتب عثمان کتابا بعثه مع نافع بن طریف إلی أهل مکة و من حضر الموسم یستغیثهم،فوافی به نافع یوم عرفة بمکة،و ابن عباس یخطب، و هو یومئذ علی الناس،کان قد استعمله عثمان علی الموسم،فقام نافع ففتح

ص :8

الکتاب،فقرأ،فإذا فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم من عبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین،إلی من حضر الحج من المسلمین.

أما بعد..

فإنی کتبت إلیکم کتابی هذا و أنا محصور،أشرب من بئر القصر،و لا آکل من الطعام ما یکفینی،خیفة أن تنفد ذخیرتی.فأموت جوعا أنا و من معی،لا أدعی إلی توبة أقبلها،و لا تسمع منی حجة أقولها.

فأنشد اللّه رجلا من المسلمین بلغه کتابی إلا قدم علی،فأخذ الحق فی، و منعنی من الظلم و الباطل.

قال:ثم قام ابن عباس،فأتم خطبته،و لم یعرض لشیء من شأنه.

و کتب إلی أهل الشام عامة،و إلی معاویة و أهل دمشق خاصة:

أما بعد..فإنی فی قوم طال فیهم مقامی،و استعجلوا القدر فی،و قد خیرونی بین أن یحملونی علی شارف من الإبل إلی دخل.و بین أن أنزع لهم رداء اللّه الذی کسانی.و بین أن أقیدهم ممن قتلت.

و من کان علی سلطان یخطئ و یصیب،فیا غوثاه یا غوثاه،و لا أمیر علیکم دونی،فالعجل العجل یا معاویة،و أدرک ثم أدرک،و ما أراک تدرک (1).

ص :9


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و 38 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 53-55 و الغدیر ج 9 ص 189-190

و نقول:

تضمن هذا النص بعض ما یحتاج إلی بیان،فلاحظ ما یلی:

بدا له أن یتهم نفسه

تقدم:أن عثمان بدا له أن یتهم نفسه،و نقول:

إن هذا التعبیر الذی بدا به عثمان حرکته باتجاه المعترضین علیه، و ناصحیه،لا یبشر بخیر کثیر.بل هو بالمناورة أشبه منه بالقرار الجدی الحازم..إذ قد یترائ للناظر فیه:أن عثمان لم یکن مقتنعا حتی و هو یقوم بهذه المبادرة أنه قد أخطأ أو خالف فی شیء مما یأخذه علیه الآخرون.

علی أن عثمان لو کان جادا فی الأمر لکان قد بادر إلی إصلاح بعض ما فسد،و لو بعزل واحد من عماله،و إرجاع بعض الحقوق إلی أصحابها أو بعض الأموال المستلبة إلی بیت المال،أو نحو ذلک.

القرار عند علی علیه السّلام

و قد أظهر النص المتقدم:ان الناس کلهم کانوا ینظرون إلی علی«علیه السلام»،لأنهم یعلمون أنه مع الحق و الحق معه،فإن صادق«علیه السلام» علی هذا الفعل من عثمان أو ذاک علموا:أن عثمان قد أناب إلی الحق، و خضع له،أو علموا:أن مصلحة الإسلام و المسلمین هی القبول منه،و لو علی سبیل الإمتحان و الإختبار..

و إن جاهر«علیه السلام»بالرفض علموا:أنه لا سبیل لهم إلی الإستمرار فیما هم علیه..لأن الرفض العلوی دلیل علی أن اللّه لا یرضی بذلک

ص :10

الفعل..و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یرضی بما یسخط اللّه تعالی..

و إن سکت و أعرض علموا:أن الأمر لا یبلغ درجة الخطورة القصوی..

و أن لهم فسحة فی مواصلة الاعتراض.و أن کل إنسان سیکون مرهونا بعمله.

و یؤخذ بما یکون منه،إن خیرا فخیر،و إن شرا فشر.

و لأجل ذلک سأل الزبیر و طلحة حویطبا إن کان أتی علیا«علیه السلام»أم لا..لا لأجل أن علیا«علیه السلام»کان هو الذی یدیر الأمور، و یتزعم الحرکة،بل لیعرفوا إن کان له موقف مناهض لهم،لکی یتجنبوه، و لا یصطدموا به..

و شاهدنا علی ذلک:أن الناس کانوا علی باب علی«علیه السلام» کأمثال الجبال،و هو مغلق بابه دونهم،لأنه لا یرید أن یدخل فی هذا الأمر، لأنه یعرف أن هناک طامحون و طامعون..و أنهم سوف یواصلون حرکتهم إلی حین تحقیقهم غایاتهم مهما تکن النتائج.

و لا یرید«علیه السلام»أن یکون مطیة لهؤلاء،کما أنه لا یرید أن یبرئ عثمان و عماله من المخالفات،و لا أن یحامی عنها و عنهم،خصوصا و أنهم مصرون علیها..

فجلس فی بیته،و أغلق بابه دون الناس..الذین کان یعرف أن فیهم المؤمن الخالص..و فیهم الساعی وراء أهوائه..و فیهم من لا یدرک الکثیر مما یجری حوله..بل یتأثر بالشعارات،أو ینفذ أوامر هذا أو ذاک.

غیر أن ثمة حقیقة ناصعة،و هی أنه«علیه السلام»کان هو الوحید الذی یمنحه الناس کل ثقتهم..و لا یختلفون فی ذلک..و لا یراود أیا منهم

ص :11

شک أو ریب فیه..و لم یکن لغیره هذه المکانة فی نفوسهم..

طلحة و الأشتر

و قد حاولت الراویة المتقدمة إظهار رقة طلحة علی عثمان،حتی لقد دمعت عیناه و إظهار مدی إنصافه هو و صدیقه الزبیر حین قالا:إن عثمان برسالته هذه قد قضی ما علیه..

و لا شک فی کذب هذه الفقرات فطلحة و الزبیر..کانا من أشد الناس علی عثمان،فلماذا تدمع عیناهما من أجله؟!

مع أنهما یعلمان أن عثمان قد وعد أکثر من مرة،و أخلف،و أقسم الایمان و حنث بها،و أعطی المواثیق و نقضها.

کما أن طلحة نفسه هو الذی منع عثمان الماء،حتی استغاث بعلی«علیه السلام»،فأغاثه أکثر من مرة،و قد نجح فی بعضها،و تمکن طلحة من رد طلبه فی بعضها الآخر،کما ذکرناه فی هذا الکتاب.

فهل هذا القاسی هنا هو ذلک الباکی الذی یعتصر عینیه هناک؟!

أم أن المقصود هو إظهار غلظة الأشتر،و قسوته،و تکریس اتهامه بقتل عثمان،لأنه کان من أنصار علی و محبیه،و التخفیف من مظاهر قسوة طلحة، الذی منع الماء عن عثمان،لمجرد أنه حارب علیا،فغفر الأمویون له ذنبه، و أرادوا أن تنصب النقمات و الأحقاد علی رأس الأشتر،دون طلحة؟!

عثمان یستقیل و یستنجد

و قد أظهر النص المتقدم تناقضا صریحا فی موقف عثمان،فهو یرسل إلی

ص :12

علی«علیه السلام»:«هذا أمرکم تولوه و اصنعوا فیه ما شئتم»،ثم هو یصرح بأنه لم یکن لینزع قمیصا ألبسه اللّه إیاه،یعنی الخلافة..ففی أیهما کان جادا و صادقا یا تری؟!

یتنحی علی علیه السّلام فیطمع طلحة و الزبیر

و ذکروا أنه لما اشتد الطعن علی عثمان:استأذنه علی فی بعض بوادیه ینتحی إلیها!

فأذن له؟

و اشتد الطعن علی عثمان بعد خروج علی.و رجا الزبیر و طلحة أن یمیلا إلیهما قلوب الناس،و یغلبا علیهم،و اغتنما غیبة علی،فکتب عثمان إلی علی إذ اشتد الطعن علیه.

أما بعد..فقد بلغ السیل الزبی!

و جاوز الحزام الطبیین.

و ارتفع أمر الناس فی شأنی فوق قدره!

و زعموا أنهم لا یرضون دون دمی.

و طمع فی من لا یدفع عن نفسه.

و إنک لم یفخر علیک کفاخر

ضعیف و لم یغلبک مثل مغلّب

و قد کان یقال:أکل السبع خیر من افتراس الثعلب:فأقبل،علی أولی.

ص :13

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق (1).

و نقول:

لا بأس بلاحظة الأمور التالیة:

1-انظر إلی هذین الرجلین:طلحة و الزبیر،بماذا یفکران،و إلی أی شیء یسعیان،و لا تنس أن تتأمل کیف أنهما لا یرجعان إلی قاعدة إیمانیة،أو شرعیة،أو وجدانیة..فلم ینظر إلی أن علیا«علیه السلام»یملک صفات الإمامة العظمی،و لیس لهما شئ من ذلک،و قد أثبتنا عملیا أنهما لیست لدیهما..و لا یهمهما ما یصلح حال الناس،و لم یکونا بصدد اختیار الأصلح للأمة،بل رجیا أن یمیلا إلیهما قلوب الناس.و اغتنما غیبة علی!!

2-إن هذه الرسالة تبین الحال المزریة و الذلیلة التی انتهی إلیها حال عثمان.

3-إن عثمان أراد أن یستعطف علیا«علیه السلام»من خلال إثارة العصبیة القبلیة،من حیث هو ابن عم عثمان.

4-إنه أراد أن یحرک فیه عاطفة الرحم،فذکره بأنه ابن عمته،فکیف یرضی بأن یقتل؟!

و لم یدر أن علیا و هو أوصل الناس،و أبرهم بأرحامه،کان ینظر إلی الأمر أولا و قبل کل شیء من ناحیة التکلیف الشرعی،فهو لا یهتم للرحم

ص :14


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 37 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 52 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1200 و 1201.

و لا لغیره،إذا کان الأمر یتعلق بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،أو یرتبط بحد أو قصاص،أو عقوبة علی جریمة اقتضت ذلک..فالمعیار عنده هو حکم اللّه،و ما یحقق رضاه تبارک و تعالی..

بل إن الرحم تدعوه لأن یکون أحرص الناس علی ذوی رحمه عن المنکرات و دفعهم لالتزام المعروف،و لیس العکس.

5-إن عثمان اعتبر أن الخلافة التی تقمصها هی من النعم التی تعود علی علی«علیه السلام».و هی من شؤون علی«علیه السلام»،و من أمره الذی یعنیه حفظه و الدفاع عنه..

مع أن هذه الخلافة بالذات هی ذلک الحق الذی اغتصبه هو نفسه من علی«علیه السلام»بالذات.

و لا بد لنا من أن نذکر عثمان هنا بأنه لم ینصر علیا«علیه السلام»حین أخذ منه أبو بکر،نفس هذا الأمر،و سلبت منه هذه النعمة فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل کان عثمان من الممالئین علی ذلک،و المساعدین علیه..ثم ساعد علی صرفه عنه إلی عمر،ثم یقبضه منه الآن،و یسعی لتکریسه فی بنی أبیه.

6-إن ما ذکرناه آنفا یدلنا علی عدم صحة دعواهم أن علیا«علیه السلام»قال:صدق-و اللّه-عثمان.لا نترک ابن الحضرمیة یأکلها(و المراد هنا طلحة)خصوصا و أن الذی أکلها و أخذها من علی یوم السقیفة هو ابن عم طلحة هذا..أعنی أبا بکر التیمی

7-یضاف إلی ذلک أن کلمة:یأکلها..لا تنسجم مع نظرة علی«علیه

ص :15

السلام»للخلافة،فلیست هی عنده أکلة له،و لا لغیره.بل هی مسؤولیة و واجب کما هو معلوم.

8-إن تفرق الناس عن طلحة فی هذه المناسبة إن کان قد حصل،فإنما حصل لمجرد خروج علی«علیه السلام»للصلاة،و هذا یدل علی موقعه «علیه السلام»فی القلوب..و علی أن متابعة الناس لطلحة لا تعنی إعجابهم به،و لا تفضیله علی غیره،بل هی مجرد مشارکة فی الوصول إلی هدف واحد،ثم یکون أمر الخلافة تابعا لضوابطه و شرائطه.

علی أننا نحتمل أن یکون تفرق الناس عن طلحة و اعتذاره لعثمان قد حصل مرتین:مرة عند منعه الماء عن عثمان،و مرة عند صلاة علی«علیه السلام»بالناس.

9-ما زعمته الروایة من أن عثمان قد ادعی لنفسه الإجتهاد و الخطأ فیه ربما یکون مصنوعا من قبل محبی عثمان.

علی علیه السلام یفرق الناس عن طلحة یوم الحصار

قال أبو مخنف:صلی علی بالناس یوم النحر،و عثمان محصور،فبعث إلیه عثمان ببیت الممزق،(أی الممزق العبدی:شاس،بن لها،بن الأسود) و هو قوله:

و إن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و کان رسوله به عبد اللّه بن الحارث،بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، ففرق علی الناس عن طلحة،فلما رأی طلحة ذلک دخل علی عثمان فاعتذر.

ص :16

فقال له عثمان:یا ابن الحضرمیة،ألّبت علی الناس،و دعوتهم إلی قتلی، حتی إذا فاتک ما ترید جئت معتذرا؟!لا قبل اللّه ممن قبل عذرک (1).

و فی نص آخر:

أخرج الطبری بالإسناد قال:حصر عثمان و علی بخیبر،فلما قدم أرسل إلیه عثمان یدعوه،فانطلق.

فقلت:لأنطلقن معه و لأسمعن مقالتهما،فلما دخل علیه کلمه عثمان فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد..

فإن لی علیک حقوقا:حق الإسلام،و حق الإخاء،و قد علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین آخی بین الصحابة آخی بینی و بینک، و بیّن حق القرابة و الصهر،و ما جعلت لی فی عنقک من العهد و المیثاق.

فو اللّه لو لم یکن من هذا شیء،ثم کنا إنما نحن فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخو بنی تیم ملکهم.

فتکلم علی«علیه السلام»،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد..

فکل ما ذکرت من حقک علیّ علی ما ذکرت.

أما قولک:لو کنا فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخو بنی تیم ملکهم،فصدقت و سیأتیک الخبر.

ص :17


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 77 و الغدیر ج 9 ص 96.

ثم خرج فدخل المسجد،فرأی أسامة جالسا،فدعاه،فاعتمد علی یده فخرج یمشی إلی طلحة،و تبعته،فدخلنا دار طلحة بن عبید اللّه و هی رجاس (1)من الناس.فقام إلیه فقال:یا طلحة!ما هذا الأمر الذی وقعت فیه؟!

فقال:یا أبا حسن!بعد ما مس الحزام الطبیین؟!

فانصرف علی و لم یحر إلیه شیئا حتی أتی بیت المال.

فقال:افتحوا هذا الباب.

فلم یقدر علی المفاتیح.

فقال:اکسروه.

فکسر باب بیت المال.

فقال:أخرجوا المال.

فجعل یعطی الناس،فبلغ الذین فی دار طلحة الذی صنع علی، فجعلوا یتسللون إلیه حتی ترک طلحة وحده.و بلغ الخبر عثمان فسر بذلک.

ثم أقبل طلحة یمشی عائدا إلی دار عثمان.

فقلت:و اللّه لأنظرن ما یقول هذا،فتتبعته،فاستأذن علی عثمان فلما دخل علیه قال:یا أمیر المؤمنین!أستغفر اللّه و أتوب إلیه،أردت أمرا فحال اللّه بینی و بینه.

ص :18


1- 1) الرجاس:صوت الشیء المختلط العظیم.

فقال عثمان:إنک و اللّه ما جئت تائبا،ولکنک جئت مغلوبا،اللّه حسیبک یا طلحة (1).

و نقول:

هنا أمور یحسن التنبیه إلیها،و هی التالیة:

حق الإخاء

ما زعموه من أن لعثمان حق الإخاء علی علی«علیه السلام»،غیر مقبول لما یلی:

أولا:قال الأمینی لا صحة لقوله:«و حق الإخاء»،لسببین:

أولهما:أن المعتزلی قد نقل هذا النص عن الطبری و لیس فیه ذکر لحق الإخاء،فقد قال:«روی الطبری فی التاریخ»:أن عثمان لما حصر کان علی «علیه السلام»بخیبر فی أمواله،فلما قدم أرسل إلیه یدعوه،فلما دخل علیه قال له:إن لی علیک حقوقا:حق الإسلام،و حق النسب،و حق مالی علیک من العهد و المیثاق،و و اللّه،أن لو لم یکن من هذا کله شیء،و کنا فی جاهلیة، لکان عارا علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخوتیم ملکهم-یعنی طلحة-.

ص :19


1- 1) الغدیر:ج 9 ص 93 و 94 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 453 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 286 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1198 و(ط أخری)ج 4 ص 1202 و التمهید و البیان ص 122 و 123 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 397 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 148 و 153 و 154.

فقال:سآتیک..الخبر..إلی آخر الحدیث باللفظ المذکور (1).

الثانی:أنه«رحمه اللّه»قد ذکر حدیث المؤاخاة عن مصادر کثیرة جدا و کلها تؤکد:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین علی«علیه السلام»و بین نفسه«صلی اللّه علیه و آله»،لا بینه و بین عثمان.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»إن کان قد بایع عثمان،فإن بیعته لم تکن عن اختیار منه،بل کانت تحت طائلة التهدید بالقتل،کما صرحت به النصوص..فلا معنی لأن یقول له عثمان:«و ما جعلت لی فی عنقک من العهد و المیثاق».

ثالثا:إن عثمان اعتبر أن ابتزاز طلحة-و هو من بنی تیم-الملک منه، عیب لا یجوز أن یرضی به بنو عبد مناف،بل لا بد من أن یتصدوا لمنع بنی تیم من ذلک.

و السؤال هو:إذا صح هذا فلماذا أعان عثمان أخا تیم الآخر-أعنی أبا بکر التیمی علی ابتزاز بنی عبد مناف حقهم،الذی هو لعلی«علیه السلام»؟!

و سؤال آخر:و هو أنه إذا لم یجز لتیمی أن یبتز حق بنی عبد مناف،فهل یجوز لبنی أمیة أن یبتزوا حق بنی هاشم فی الخلافة؟!و ألیس عثمان یبتز علیا حقه هذا بالذات؟!فکیف یطالبه بدفع طلحة عن ابتزازه منه؟!و کیف جرّت باء عثمان،و لم تجر باء طلحة؟!.

ص :20


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 8 و الغدیر ج 9 ص 95.
قاتل عثمان یطلب ثأر عثمان

لا شک فی أن طلحة کان من أعظم المجلبین علی عثمان،و یکفی أن نذکر:أن مروان بن الحکم هو الذی قتل طلحة حین وقعت علیهم الهزیمة فی حرب الجمل،و ذلک ثأرا منه بدم عثمان (1).

و یذکر المؤرخون هنا:أن علیا«علیه السلام»نادی طلحة یوم الجمل.

فقال له:«یا أبا محمد،ما الذی أخرجک»؟!

قال:الطلب بدم عثمان..

قال علی«علیه السلام»:قتل اللّه أولانا بدم عثمان (2)..

ص :21


1- 1) راجع نصوص ذلک فی کتاب الغدیر ج 9 ص 95-100 و راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 766 و رسائل المرتضی ج 4 ص 75 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 239 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 343 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 223 و الصراط المستقیم ج 3 ص 170 و بحار الأنوار ج 32 ص 177 و 201 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 373 و 374 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 369 و الطبقات الکبری ج 3 ص 223 و تاریخ مدینة دمشق ج 68 ص 155 و ج 69 ص 261 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 20 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 272.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 382 و الغدیر ج 1 ص 186 و ج 9 ص 99 و 102 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 33 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 353 و النصائح الکافیة ص 48 و 49 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 239.

و قد ذکر العلامة الأمینی طائفة کبیرة من النصوص الدالة علی مشارکة طلحة،و عظیم أثره فی قتل عثمان فراجع (1).

بماذا فرق علی علیه السّلام الناس عن طلحة؟!

و ذکر النص المتقدم:أن علیا«علیه السّلام»فرق الناس عن طلحة، و فک الحصار عن عثمان،لمجرد أنه فرق أموال بیت المال فی الناس،فإن هذه الأموال هی حقهم الذی یطالبون به عثمان..أی أنهم حین شعروا:أن حقهم قد وصل إلیهم لم یعد لدیهم اعتراض..

مما یعنی:أن قتالهم لعثمان لم یکن لأنهم یبغضون شخصه،بل کان لأنهم یریدون تحصیل حقهم،و إعادة الأمور إلی مسارها الصحیح..فکانت مبادرة علی«علیه السّلام»إلی إیصال حقهم لهم بمثابة إعلان عام بأن ما یریدونه قد تحقق.

یضاف إلی ذلک:أن هذا قد أفهم طلحة:أن الذین حوله لا یرونه إماما لهم،فعلیه أن لا یعول علی کثرتهم و علی اجتماعهم عنده.

عذر طلحة أقبح من ذنب

و اعتذار طلحة لعثمان کان بمثابة اعتراف بأنه کان بصدد ارتکاب جریمة،و أن الذی منعه من ذلک هو عجزه عنها،و لیس هو خوف اللّه تعالی،لأنه قال لعثمان:«أردت أمرا فحال اللّه بینی و بینه..».

ص :22


1- 1) الغدیر ج 9 ص 91-101.

و لأجل ذلک قال عثمان:ما جئت تائبا،ولکنک جئت مغلوبا..و قد صدق عثمان فی قوله هذا..

تصدیق علی علیه السّلام لعثمان

أما بالنسبة لقول علی«علیه السلام»لعثمان:«أما قولک:لو کنا فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخوتیم ملکهم،فصدقت».

فهو یدین عثمان نفسه حسبما أو ضحناه آنفا،فإن عثمان قد مالأ بنی تیم علی ابتزاز بنی عبد مناف أمرهم،فی قضیة السقیفة،حین ساعد أبا بکر علی ابتزاز علی حقه..

و هو یؤکد علی أن ابتزاز الناس حقوقهم مرفوض حتی فی منطق أهل الجاهلیة..و إن کان أهل الجاهلیة یدخلون الإعتبارات القبلیة أیضا فی حسابات الصواب و الخطأ..

سرور عثمان لم یدم

لقد قدم علی«علیه السلام»درسا لعثمان یعلمه فیه کیفیة الخروج من المأزق الذی وضع نفسه فیه،و قد سر عثمان بالنتائج التی حققها تصرف علی«علیه السلام»هذا..

ولکنه سرور لم یدم لأن عثمان عاد فنقض هذا التدبیر،و أعطی مناوئیه الذریعة لمعاودة حصاره،و اقناع الناس بأنه لا یفی بعهوده و وعوده،کیف و قد نقضها أکثر من مرة!!

ص :23

ص :24

الفصل الرابع

اشارة

اعتماد عثمان علی معاویة..

ص :25

ص :26

معاویة یشیر بقتل علی علیه السّلام
اشارة

ابن عباس قال:خرجت إلی المسجد فإنی لجالس فیه مع علی حین صلیت العصر،إذ جاء رسول عثمان یدعو علیا.

فقال علی«علیه السلام»:نعم.

فلما أن ولی الرسول أقبل علی فقال:لم تراه دعانی؟!

قلت له:دعاک لیکلمک.

فقال:انطلق معی.

فأقبلت فإذا طلحة و الزبیر و سعد،و أناس من المهاجرین،فجلسنا، فإذا عثمان علیه ثوبان أبیضان،فسکت القوم،و نظر بعضهم إلی بعض، فحمد اللّه عثمان،ثم قال:

أما بعد،فإن ابن عمی معاویة هذا قد کان غائبا عنکم و عما نلتم منی،و ما عاتبتکم علیه و عاتبتمونی،و قد سألنی أن یکلمکم،و أن یکلمه من أراد.

فقال سعد بن أبی و قاص:و ما عسی أن یقال لمعاویة أو یقول إلا ما قلت أو قیل لک؟!

فقال علی ذلکم،تکلم یا معاویة،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد یا معشر المهاجرین و بقیة الشوری،فإیاکم أعنی،و إیاکم أرید،

ص :27

فمن أجابنی بشئ فمنکم واحد،فإنی لم أرد غیرکم،توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فبایع الناس أحد المهاجرین التسعة،ثم دفنوا نبیهم، فأصبحوا سالما أمرهم،کأن نبیهم بین أظهرهم.

فلما أیس الرجل من نفسه بایع رجلا من بعده أحد المهاجرین،فلما احتضر ذلک الرجل شک فی واحد أن یختاره،فجعلها فی ستة نفر بقیة المهاجرین،فأخذوا رجلا منهم لا یألون عن الخیر فیه،فبایعوه و هم ینظرون إلی الذی هو کائن من بعده،لا یشکون و لا یمترون.

مهلا مهلا معشر المهاجرین،فإن وراءکم من إن دفعتموه الیوم اندفع عنکم،و من إن فعلتم الذی أنتم فاعلوه دفعکم بأشد من رکنکم،و أعد من جمعکم،ثم استن علیکم بسنتکم،و رأی أن دم الباقی لیس بممتنع بعد دم الماضی،فسددوا و ارفقوا،لا یغلبکم علی أمرکم من حذرتکم.

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:کأنک ترید نفسک یابن اللخناء، لست هنالک.

فقال معاویة:مهلا عن شتم بنت عمک،فإنها لیست بشر نسائک.

یا معشر المهاجرین،و ولاة هذا الأمر،ولاکم اللّه إیاه فأنتم أهله، و هذان البلدان مکة و المدینة مأوی الحق و منتهاه،إنما ینظر التابعون إلی السابقین،و البلدان إلی البلدین فإن استقاموا استقاموا.

و أیم اللّه الذی لا إله إلا هو لئن صفقت إحدی الیدین علی الأخری لا یقوم السابقون للتابعین،و لا البلدان للبلدین،و لیسلبن أمرکم،و لینقلن الملک من بین أظهرکم،و ما أنتم فی الناس إلا کالشامة السوداء فی الثور

ص :28

الأبیض،فإنی رأیتکم نشبتم فی الطعن علی خلیفتکم،و بطرتم معیشتکم، و سفهتم أحلامکم.و ما کل نصیحة مقبولة،و الصبر علی بعض المکروه خیر من تحمله کله (1).

قال:ثم خرج القوم،و أمسک عثمان ابن عباس،فقال له عثمان:یا بن عمی و یا بن خالتی،فإنه لم یبلغنی عنک فی أمری شیء أحبه و لا أکرهه علی و لا لی،و قد علمت أنک رأیت بعض ما رأی الناس،فمنعک عقلک و حلمک من أن تظهر ما أظهروا،و قد أحببت أن تعلمنی رأیک فیما بینی و بینک فأعتذر.

قال ابن عباس:فقلت یا أمیر المؤمنین،إنک قد ابتلیتنی بعد العافیة، و أدخلتنی فی الضیق بعد السعة،و و اللّه إن رأیی لک أن یجل سنک،و یعرف قدرک،و سابقتک،و اللّه لوددت أنک لم تفعل ما فعلت مما ترک الخلیفتان قبلک،فإن کان شیئا ترکاه لما رأیا أنه لیس لهما علمت أنه لیس لک کما لم یکن لهما،و إن کان ذلک لهما فترکاه،خیفة أن أن ینال منهما مثل الذی نیل منک ترکته لما ترکاه له،و لم یکونا أحق بإکرام أنفسهما منک بإکرام نفسک.

قال:فما منعک أن تشیر علی بهذا قبل أن أفعل ما فعلت؟!

قال:و ما علمی أنک تفعل ذلک قبل أن تفعل؟!

قال:فهب لی صمتا حتی تری رأیی.

قال:فخرج ابن عباس،فقال عثمان لمعاویة:ما تری،فإن هؤلاء

ص :29


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 47- 48 و عن بهج الصباغة ج 6 ص 59.

المهاجرین قد استعجلوا القدر،و لا بد لهم مما فی أنفسهم.

فقال معاویة:الرأی أن تأذن لی فأضرب أعناق هؤلاء القوم.

قال:من؟!

قال:علی و طلحة و الزبیر.

قال عثمان:سبحان اللّه!أقتل أصحاب رسول اللّه بلا حدث أحدثوه، و لا ذنب رکبوه؟!

قال معاویة:فإن لم تقتلهم فإنهم سیقتلونک.

قال عثمان:لا أکون أول من خلف رسول اللّه فی أمته بإهراق الدماء.

قال معاویة:فاختر منی إحدی ثلاث خصال؟!

قال عثمان:و ما هی؟!

قال معاویة:أرتب لک ها هنا أربعة آلاف فارس من خیل أهل الشام، یکونون لک ردءا،و بین یدیک یدا.

قال عثمان:أرزقهم من أین؟!

قال:من بیت المال.

قال عثمان:أرزق أربعة آلاف من الجند من بیت مال المسلمین لحرز دمی؟!لا فعلت هذا.

قال:فثانیة.

قال:و ما هی؟!

قال:فرقهم عنک،فلا یجتمع منهم اثنان فی مصر واحد،و اضرب

ص :30

علیهم البعوث و الندب،حتی یکون دبر بعیر أحدهم أهم علیه من صلاته.

قال عثمان:سبحان اللّه!!شیوخ المهاجرین،و کبار أصحاب رسول اللّه،و بقیة الشوری،أخرجهم من دیارهم،و أفرق بینهم و بین أهلهم و أبنائهم؟!لا أفعل هذا.

قال معاویة:فثالثة.

قال:و ما هی؟!

قال:اجعل لی الطلب بدمک إن قتلت.

قال عثمان:نعم هذه لک،إن قتلت فلا یطل دمی (1).

و نقول:

قد تضمن هذا النص العدید من الأمور التی یحسن التوقف عندها، فلاحظ ما یلی:

المهاجرون التسعة

حین ذکر معاویة:أن الناس بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بایعوا أحد المهاجرین التسعة،کأنه یرید الإیحاء بأن الخلافة إنما هی للمهاجرین دون غیرهم،فالمهاجرون متقدمون علی من عداهم.و إن هؤلاء التسعة هم المتقدمون علی سائر المهاجرین،فتکون الخلافة منحصرة فیهم.

ص :31


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و 34 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 48-49.

و بذلک یکون ما فعله أبو بکر مشروعا و خلافته صحیحة..و ما فعله سعد بن عبادة خارجا عن دائرة الشرعیة.

و هو کلام باطل،فإن الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یضعه حیث یشاء،و لیس للبشر فیه أی خیار،و لا یحق لهم الإختیار.

و قد اختار اللّه و رسوله علیا«علیه السلام»..و قد نصبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»للناس ولیا و هادیا فی غدیر خم،و فی سواه..و کل من تصدی لهذا الأمر سواه فهو غاصب له منه،معتد فیه علیه..

لماذا یدعو عثمان علیا و سواه؟!

ذکر النص المتقدم:أن عثمان أرسل إلی علی«علیه السلام»،و هو فی المسجد یدعوه..فلما أتاه وجد عند جماعة من الصحابة.و جری ما جری..

و ظاهر السیاق:أن عثمان أراد أن یهدد علیا«علیه السلام»و طلحة، و سعدا،و الزبیر،و غیرهم من خلال معاویة..و قد دلّت کلمات عثمان بالذات علی ذلک،فقد قال لهم:إن معاویة کان غائبا عنکم و عما نلتم منی، و ما عاتبتکم علیه و عاتبتمونی..فظهر ما یلی:

1-إنه یأتی بعلی من المسجد لیوجه له و لمن أمرهم أن یأتوا معه اتهاما صریحا بأنهم قد نالوا منه،

2-إنه یرید من معاویة أن یدلی بدلوه فی هذا الأمر،و یصدر هذا التهدید لهم.

ص :32

3-إنه یرید من علی«علیه السلام»أن یسمع ما یقوله لهم معاویة.

4-إن معاویة یبادر إلی ذلک،و یتهدد هؤلاء الصحابة بالفعل..

و یا لیته یتهددهم بأهل الشام،و إنما هو یتهددهم بنفسه.و یعتبر أن رکنه أشد من رکنهم،و جمعه أعد من جمعهم..و أن دماءهم مهدورة إن قتل عثمان..و کأن البلاد ملک له،و العباد خول عنده.

5-إن علیا«علیه السلام»بادر إلی کسر طغیانه،و لجم اندفاعه بکلمة واحدة،انقلبت بها الآیة،و تهاوت الأحلام،و تبخرت الأوهام،و تحولت إلی ملاینة و ملاطفة،و نصیحة..

یا ابن اللخناء!!

و قد قال له علی«علیه السلام»:«کأنک ترید نفسک یا ابن اللخناء؟! لست هناک».

فقد تضمنت هذه الکلمة أمرین:

الأول:وصف هند أم معاویة باللخن،و هو النتن.و لم تکن لهند حرمة، لأنها کانت من أهل النار کما دل علیه قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیها، لأنها حین أکلت من کبد حمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»حین استشهد فی أحد،و لاکتها و لم تستطع أن تسیغها،قال«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه حرّم علی النار أن تذوق من لحم حمزة شیئا أبدا (1).

ص :33


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 70 ص 175-

أو قال:ما کان اللّه لیدخل شیئا من حمزة النار (1).

و زعم بعضهم:أن مراده«صلی اللّه علیه و آله»بکلمته هذه:أنها«لو أکلت منه أی استقر فی جوفها لم تمسها النار» (2).

و هو کلام زائف،إذ لو صحّ ذلک لکان اللازم أن تسیغ هند ما أکلته، لأنها صحابیة،لا بد أن تدخل الجنة-بزعمهم-فلتکن تلک القطعة فی جوفها کی تستقر معها فی الجنة.

و هذه الإجابة العلویة،و تراجع معاویة یدل علی:

ألف:هیبة علی«علیه السلام»،فی صدورهم،و شدة تأثیر و مدی وقع کلامه علیهم.

1)

و إمتاع الأسماع ج 1 ص 166 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 529 و النصائح الکافیة ص 112 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 41 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 241.

ص :34


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 463 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 413 و(ط دار المعرفة) ج 1 ص 422 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 81 و ینابیع المودة ج 2 ص 217 و البدایة و النهایة ج 4 ص 41 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 46 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 492 و ذخائر العقبی ص 182 و مجمع الزوائد ج 6 ص 110 و تفسیر المیزان ج 4 ص 14 و تفسیر القمی ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 55 عنه.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 529.

ب:إنه«علیه السلام»واجه معاویة بأصعب الأشیاء،و هو وصف أمه بما یشینها،لیبیّن مدی جبن معاویة و ضعفه فی نفس هذا الوقت الذی یبرق فیه معاویة و یرعد!!و یتوقع منه أن لا یسکت علی هذا التحدی..و أن یتصرف بما یتناسب مع تلک العنجهیة التی أظهرها،و إذ به یتراجع و یتضاءل و کأنه زق منفوخ،و قد ثقب،فتغیرت اللهجة،و کانت غایة جهده:أنه طلب من علی«علیه السلام»الرفق،و عدم تناول بنت عمه.

و الأغرب من ذلک:أنه لم ینکر ما قاله علی«علیه السلام»،و إنما اکتفی بادعاء أنها لیست بشرّ النساء..مما یعنی:أنها شر،ولکنه یدعی أن ثمة من هو شر منها!!

الأمر الثانی:إنه«علیه السلام»أسقط تهدیدات معاویة عن الإعتبار بکلمة واحدة هی قوله:لست هناک..

و لم یجب معاویة علی ذلک.و لو بکلمة واحدة تشیر إلی أن لدیه من القدرة ما یتمکن من استعراضه و التهویل به..

بل انقلب تهدیده بقدراته إلی التهدید بأمر غامض،بالإحالة علی أناس لا یعرفون.و هم التابعون الذین یأتون بعدهم،و سینتقضون علیهم من سائر البلاد،و هم أکثر عددا منهم،ثم نصحهم بالصبر علی بعض المکروه حتی لا یتحملوا المکروه کله..

و قد زاد تجلی هذا الفشل الأموی فیما جری بین عثمان و ابن عباس،بعد أن انفض المجلس الأول،و خرج من کان قد حضره..فلاحظ حواره معه.

ص :35

مشورة معاویة علی عثمان

و لا شک فی أن ما عرضه معاویة علی عثمان کان مجرد جعجعة من دون طحین..أراد بها التغطیة علی فشله الذریع..لأنه لو أراد أن یفعل شیئا مما عرضه علی عثمان،و یتعرض لقتل أحد من الصحابة..لأهلک بذلک نفسه، و جمیع من حوله،لا سیما و أن علیا«علیه السلام»،سیکون له بالمرصاد.

و إذا کان معاویة یرید أن یوقع بعثمان،بهذه المشورة،فذلک یدل علی خبث طویته،و علی أنه کان یرید الفتنة،ظنا منه أن عرشه فی الشام سوف یسلم بذلک..و ان إثارة فتنة کهذه هی الطریق الأقصر للوصول إلی الخلافة بأقل قدر ممکن من الخسائر.

الأربعة آلاف مقاتل

و قد عرض معاویة علی عثمان أن یرتب له أربعة آلاف مقاتل،و زعمت الروایة أن عثمان رفض ذلک أیضا..غیر أن النصوص الأخری لا تؤید ذلک.

فأولا:هناک ما یدل علی أنه کان لدی عثمان من أهل بیته و موالیه و أصحابه أکثر من أربعة آلاف رجل،ولکنه لم یجرؤ علی تحریکهم للدفاع عنه..

ثانیا:قول الروایة:إن عثمان رفض الأربعة آلاف،لأنه لا یرید أن یرزقهم من بیت المال..غیر مقبول لما یلی:

ألف:إن رفضه هذا کان-فیما یبدو-خوفا من أن لا یتمکنوا من الدفع

ص :36

عنه..و لذلک نری:أنه حین ضاق علیه الخناق،و اشتد الحصار أرسل إلی معاویة،و غیره من عماله یستغیث بهم،و یستحثهم إرسال العساکر إلیه..

ب:إن عثمان لم یکن یهتم لإنفاق بیت المال،و کانت عطایاه لأقاربه بمئات الألوف و الملایین..فهل یتأثم من أعطاه الرواتب من بیت المال لمن یدافع عنه و عنهم؟!و الحال أن أعظم بلائه کان بسبب إنفاقه بیت المال علی غیر المستحقین ممن لعنهم اللّه و رسوله،و طردهم،و أباح دمهم.و نزلت الآیات فیهم،مثل:مروان،و الحکم،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و الولید،و سعید بن العاص و غیرهم..

ثالثا:بالنسبة لتفریق الصحابة فی البلاد،و ضرب البعوث علیهم.

نقول:

ألف:إن معاویة کان غاشا لعثمان فی ذلک أیضا،لأن عمر قد علمهم أن السماح لکبار الصحابة بالتفرق،معناه:أن یفسح المجال لالتفاف الناس حولهم،و ظهور علم العلماء منهم،و نشر الکثیر مما کانت السیاسة العمریة تقضی بعدم التفوه به،و تعاقب من یفعل ذلک..و ما کان الذی جری علی أبی ذر إلا بسبب ذلک.

ب:إن ذلک سوف یمکن الناس من رؤیة الأمور علی حقیقتها، و سیعترضون،و یحرضون الناس علی الاعتراض علی مخالفات عثمان و ممارسات عماله المخالفة لأحکام الدین و الشرع،و لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیرته..

ج:إن أبا بکر و عمر لم یستطیعا حمل علی«علیه السلام»علی المشارکة

ص :37

فی حروبهما،و لا حتی علی السفر إلی أی من البلاد،ولو برفقة الخلیفة نفسه، و قد تقدم فی الفصول التی تکفلت بعرض ما جری فی عهد أبی بکر و عمر بن الخطاب بعض من ذلک..

رابعا:جعل عثمان لمعاویة الطلب بدمه إذا قتل لا یصح..إذ لیس لعثمان،و لا لغیره جعل ذلک لأی کان من الناس.لأن اللّه سبحانه قد جعل هذا الحق لخصوص ورثة مال المقتول،و لیس معاویة منهم..و لیس للمقتول أیضا أن یهبه لأحد،و لا أن یسلبهم هذا الحق.کما أنه لیس حقا للمقتول قبل أن یقتل و لا بعده..

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن عثمان قد منع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر..و أعطی لنفسه الحق فی العفو عنه..فلماذا لا یحق للخلیفة الذی یتولی الأمر بعده أن یعفو أیضا عن قاتلی عثمان؟!

سادسا:لم یثبت أن حکم قاتلی عثمان هنا هو القصاص،فقد یقال:إن القتل قد حصل لشبهة عرضت لهم،و هم صحابة مجتهدون،و لا یقتل المجتهد إذا أخطأ،و لا یعاقب علی خطأه فی اجتهاده..

و لأجل ذلک لم یر أتباع الخلفاء أن أحدا من محاربی علی«علیه السلام» یستحق القتل،بل رأینا بعضهم یحکم باجتهاد أبی الغادیة قاتل عمار (1).

ص :38


1- 1) راجع:الفصل لابن حزم ج 4 ص 161 و الإحکام فی أصول الأحکام(مطبعة العاصمة-القاهرة)ج 2 ص 205 و الإصابة ج 4 ص 151 و الغدیر ج 1 ص 328 و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 131.

و باجتهاد ابن ملجم قاتل علی«علیه السلام» (1).و الذین قتلوا عثمان،أو أمروا بقتله کانوا من الصحابة،و فیهم عائشة و طلحة و غیرهما،فلماذا لا یحکمون علی طلحة و عائشة باستحقاقهما القتل؟!

کتاب عثمان لمعاویة

قال ابن شهر آشوب:

نقلت المرجئة و الناصبة،عن أبی الجهم العدوی-و کان معادیا لعلی «علیه السلام»-قال:خرجت بکتاب عثمان-و المصریون قد نزلوا بذی خشب-إلی معاویة،و قد طویته طیا لطیفا،و جعلته فی قراب سیفی،و قد تنکبت عن الطریق،و توخیت سواد اللیل،حتی کنت بجانب الجرف،إذا رجل علی حمار مستقبلی و معه رجلان یمشیان أمامه،فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»قد أتی من ناحیة البدو،فأثبتنی،و لم أثبته حتی سمعت کلامه،فقال:أین ترید یا صخر؟!

قلت:البدو،فأدع الصحابة.

قال:فما هذا الذی فی قراب سیفک؟!

ص :39


1- 1) راجع:المحلی لابن حزم ج 10 ص 484 و الجوهر النقی(مطبوع بهامش سنن البیهقی)ج 8 ص 58 عن الطبری فی التهذیب.و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 61 و الغدیر ج 9 ص 393.

قلت:لا تدع مزاحک أبدا،ثم جزته (1).

و نقول:

لا یحتاج هذا النص إلی توضیح،فقد تضمن:

1-أن علیا«علیه السلام»قد أخبر حامل الرسالة عن أمر غیبی یفترض بمن عاینه و شاهده أن یقلع عن مناوأته و بغضه فإن مقام معرفة الغیوب لا یناله إلا الأوحدی من الناس.الذی یستحق کل محبة و ولاء و طاعة.

2-إن المرجئة و الناصبة هم الذین یروون هذا الحدث عن رجل لا یتوهم فیه أن یظهر أو أن یقرّ بأیة کرامة و فضیلة لعلی«علیه السلام»،بل یهمه إشاعة عکس ذلک،و لو عن طریق الدس و التزویر.

3-إن الظاهر من هذا الحدیث:أن المطلوب کان هو التخفی بکتاب عثمان إلی معاویة،خصوصا من المصریین،و من علی أیضا.ربما لأن ذلک الکتاب یتضمن طلب عثمان من معاویة أن ینجده بالعساکر،و لعله تضمن أیضا هجوما شرسا علی المصریین و من معهم.

4-کان عثمان یخشی إطلاعهم علی ذلک الکتاب..لکی لا یتخذوه دلیلا علی صحة نسبة الکتاب الذی ضبطوه مع غلامه حیث کان ذاهبا به

ص :40


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 259 و 260 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 96 و بحار الأنوار ج 31 ص 480 و 481 و ج 41 ص 305 و 306 و المسترشد ص 672 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 265 و 366.

إلی ابن أبی سرح بمصر،و فیه أمره بالقتل و بالتنکیل بعدد منهم..

5-إن حامل الرسالة ظن أنه کان ذکیا حین حول الکلام مع علی «علیه السلام»إلی المزاح،ثم جاز عنه و مضی.و کأنه یتغافل عن حقیقة أن من یخبره بکتابه فی قراب سیفه عارف بکل ألاعیبه،و هو قادر علی أن یأخذه بنفسه،ولکنه«علیه السلام»یتغافل عنه،لأنه لم یکن یرید منه أکثر مما کان.

6-إن هذا لیس هو الکتاب الوحید الذی أرسله إلی معاویة أیام الحصار،فإن کتبه إلیه تعددت،لأنه کان یرید منه و من سائر عماله أن ینجدوه،ولکنهم لم یفعلوا..

عثمان یستقوی بمعاویة

قالوا:و قدم معاویة بن أبی سفیان علی أثر ذلک من الشام،فأتی مجلسا فیه علی بن أبی طالب،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص،و عبد الرحمن بن عوف،و عمار بن یاسر،فقال لهم:

یا معشر الصحابة،أوصیکم بشیخی هذا خیرا،فو اللّه لئن قتل بین أظهرکم لأملأنها علیکم خیلا و رجالا.

ثم أقبل علی عمار بن یاسر فقال:یا عمار،إن بالشام مئة ألف فارس، کل یأخذ العطاء،مع مثلهم من أبنائهم و عبدانهم،لا یعرفون علیا و لا قرابته،و لا عمارا و لا سابقته،و لا الزبیر و لا صحابته،و لا طلحة و لا هجرته.

ص :41

و لا یهابون ابن عوف و لا ماله،و لا یتقون سعدا و لا دعوته.

فإیاک یا عمار أن تقعد غدا فی فتنة تنجلی،فیقال:هذا قاتل عثمان،و هذا قاتل علی.

ثم أقبل علی ابن عباس،فقال:یا ابن عباس،إنا کنا و إیاکم فی زمان لا نرجو فیه ثوابا،و لا نخاف عقابا،و کنا أکثر منکم،فو اللّه ما ظلمناکم،و لا قهرناکم،و لا أخرناکم عن مقام تقدمناه،حتی بعث اللّه رسوله منکم، فسبق إلیه صاحبکم،فو اللّه ما زال یکره شرکنا،و یتغافل به عنا حتی ولی الأمر علینا و علیکم.

ثم صار الأمر إلینا و إلیکم،فأخذ صاحبنا علی صاحبکم لسنه،ثم غبر فنطق،و نطق علی لسانه،فقد أوقدتم نارا لا تطفأ بالماء.

فقال ابن عباس:کنا کما ذکرت حتی بعث اللّه رسوله منا و منکم،ثم ولی الأمر علینا و علیکم،ثم صار الأمر إلینا و إلیکم،فأخذ صاحبکم علی صاحبنا لسنه،و لما هو أفضل من سنه،فو اللّه ما قلنا إلا ما قال غیرنا،و لا نطقنا إلا بما نطق به سوانا،فترکتم الناس جانبا،و صیرتمونا بین أن أقمنا متهمین،أو نزعنا معتبین.

و صاحبنا من قد علمتم،و اللّه لا یهجهج مهجهج إلا رکبه،و لا یرد حوضا إلا أفرطه.

و قد أصبحت أحب منک ما أحببت:و أکره ما کرهت،و لعلی لا ألقاک

ص :42

إلا فی خیر (1).

و نقول:

إن هذا النص موضع ریب،بل نحن نجزم بکذبه،أو بتحریفه،فلاحظ ما یلی:

أولا:إن معاویة لم یکن له من الصولة،و الدولة ما یخوله تهدید صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی رأسهم علی«علیه السلام»بهذه الطریقة الوقحة و الفجة..

ثانیا:إن النص الذی یلیه فی نفس ذلک الکتاب،و هو کتاب:الإمامة و السیاسة صرح:بأن عثمان أرسل إلیهم فحضروا،فأعلمهم أن معاویة یرید أن یکلمهم..فتکلم معاویة بما فیه شائبة التهدید.

فقال له علی«علیه السلام»:«کأنک ترید نفسک یا ابن اللخناء،لست هناک.

فلم یجرؤ معاویة علی مواجهته،بل قال له:«مهلا عن شتم بنت عمک فإنها لیست بشر نسائک» (2).و قد تقدم ذلک.

مع أن معاویة کان مستنصرا فی ذلک المجلس بعثمان،و هو الخلیفة،

ص :43


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و 29 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 32 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 46 و 47 و مواقف الشیعة ج 3 ص 27 و 28
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 48.

الذی لا یراعی الناس،و لا یتأمل کثیرا فیما یقدم علیه فی أمثال هذه المواقف.

و أنا علی یقین من أن معاویة لو کان قال لعلی:لأملأنها علیکم خیلا و رجالا،أو هددهم بمئة ألف فارس فی الشام لا یعرفون علیا و لا قرابته..

و قال:إیاک یا عمار أن تقعد غدا فی فتنة تنجلی،فیقال:هذا قاتل عثمان.

و هذا قاتل علی-نعم لو أن معاویة قال ذلک أو بعضه بحضور علی«علیه السلام»،لسمعنا لعلی«علیه السلام»زئیرا یجعل معاویة یحدث فی ثیابه، و لکان یقول لمعاویة ما هو أشد من قوله له:

«أنا أبو الحسن حقا،قاتل جدک عتبة،و عمک شیبة،و خالک الولید، و أخیک حنظلة،الذین سفک اللّه دماءهم علی یدی فی یوم بدر.و ذلک السیف معی،و بذلک القلب ألقی عدوی» (1).

ثالثا:لماذا یخص معاویة الخطاب بعمار بن یاسر،و لم یخاطب ابن عوف، أو سعدا أو الزبیر،أو طلحة،أو علیا«علیه السلام»نفسه لو کان لدیه کل هذه الشجاعة؟!

رابعا:لو کانت الشام تحشد مئتی ألف مقاتل،فلماذا لم یحشد معاویة فی

ص :44


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 351 و بحار الأنوار ج 32 ص 572 و راجع ج 33 ص 102 و 124 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 435 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 536 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 11 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 79 و 82.

صفین أکثر من مئة و عشرین ألفا مع کل ما أثاره من شبهات،و قام به من دعایات؟!و مع أن الأمر کان بالنسبة إلیه قضیة حیاة أو موت؟!

خامسا:ذکرت الروایة أمورا و صفات نسبها لأشخاص بأسمائهم.مع أن التحقیق یثبت أنهم لا علاقة لهم بتلک الصفات،و لا یصح نسبتها إلیهم.

مثل قوله:و لا طلحة و لا هجرته..و لا یتقون سعدا و لا دعوته..فإن الناس کانو یعرفون أن طلحة و سعدا لیسوا بهذه المثابة..

سادسا:ما العلاقة بین الهیبة و بین کثرة المال..لکی یقول معاویة و لا یهابون ابن عوف و لا ماله..بل هم یتزلفون لصاحب المال،و یراعون خاطره طمعا بالإنتفاع..

سابعا:هل یمکن لمعاویة أن یطلق هذه الکذبة الفاجرة من دون أن یعترض علیه أحد فیها،فیقول له:«کنا أکثر منکم،فو اللّه،ما ظلمناکم،و لا قهرناکم،و لا أخرناکم عن مقام تقدمناه»..

فقد ظلموهم،و قهروهم،«صلوات اللّه و سلامه علیهم»و أخروهم عن مقامهم..

ثامنا:قد أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أن أبا بکر لم یکن أول من أسلم،بل کان علی«علیه السلام»أول الأمة إسلاما، أما أبو بکر فتأخر إسلامه عدة سنوات.فما معنی أن یدعی معاویة أن أبا بکر أول من أسلم،و یسکت عنه علی«علیه السلام»،و عمار و غیرهما ممن حضر؟!

تاسعا:ما معنی هذه الموافقة الظاهرة لمعاویة من قبل ابن عباس، و کیف سکت علی«علیه السلام»و عمار علیها؟!و کیف؟و کیف؟.

ص :45

ص :46

الفصل الخامس

اشارة

وساطات مع الوفد المصری

ص :47

ص :48

علی علیه السلام و وفد المصریین

ورد عن ابن أعثم:أنه جماعة من مصر من الوجهاء،جاؤا إلی المدینة، یشتکون عاملهم،و دخلوا إلی المسجد النبوی،فرأوا عدة من المهاجرین و الأنصار،فسلموا علیهم،فردوا علیهم السلام،و سألوهم عن الامر الذی دعاهم للحضور،فقالوا:لقد جئنا استنکارا لبعض الاعمال التی صدرت عن عاملنا.

فقال لهم علی بن أبی طالب«علیه السلام»:لا تتعجلوا فی أمرکم، و أخبروا الإمام(یعنی عثمان)ما تریدون مشافهة،و قولوا:إن العامل کان یفعل ما یشاء.بحسب رأیه،و لیس حسب أوامر الخلیفة،و أخبروه بکل الأمور التی تنکرونها علیه.

ثم هو یعاتبه و یستدعیه،فیحصل مطلوبکم.

أما إذا لم ینکر علیه و ترکه فی مکانه،حینئذ تأملوا فی وجه المصلحة و ما یجب أن تفعلوه.

فدعا له المصریون و قالوا:نأمل أن تتلطف بنا،و تکلف نفسک بالمجیء معنا إلی عثمان.

فقال علی«علیه السلام»:لا حاجة لکم بحضوری ففیکم الکفایة.

ص :49

فقالوا:صحیح،ولکننا نرغب فی حضورک لتشهد علینا.

فقال علی:هناک شاهد أقوی منی سیکون.

(و کل ما یجری سیراه و یسمعه.

فقالوا:من ذاک الذی ستکون شهادته أعظم من شهادتک،و حضوره أعظم من حضورک،و أنت أخ للرسول«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال علی:اللّه جل جلاله).

إنه أعظم من جمیع المخلوقات،و أرحم بعباده من أنفسهم،(فاترکونی و شأنی و اذهبوا إلی أمیر المؤمنین و اشرحوا حالکم،و ما تنقمونه علی العامل فقولوا:لعله یحصل مقصودکم،و تکونون راضین).

حینئذ توجه المصریون إلی منزل عثمان،و طلبوا الإذن علیه،فلما أذن لهم دخلوا و سلموا علیه (1).ثم تذکر الروایة ما جری لهم معه.

و نقول:

1-یبدو لنا:أن هذا النص مترجم عن النسخة الفارسیة لکتاب الفتوح،و لذلک لا نراه متوافقا مع السیاق العام للکتاب،لا فی المتانة و لا فی الرصانة،و لا فی الدقة فی المصطلحات،و لا فی التعابیر عن المقاصد..

2-إن علیا«علیه السلام»أرشد الوفد المصری إلی لزوم مراجعة الخلیفة نفسه،لیتولی هو معالجة الأمر.و لم یر من المصلحة طرح المشکلة علی سائر الناس،لأن ذلک سیکون ضرره أکبر من نفعه..و هذا هو التصرف

ص :50


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 403.

الحکیم و المسؤول؛و وفق ما یملیه الحق و الوجدان.و لو أنه«علیه السلام» کان یرید الکید لعثمان لدعاهم إلی التشهیر به،و إثارة الناس ضده..

3-إنه«علیه السلام»رفض طلبهم بمرافقته،لکی لا یحرج عثمان بوجوده،و حتی لا تذهب بعثمان الظنون و الأوهام فی أن یکون له«علیه السلام»أی أثر فی تحریکهم،أو فی الإیحاء إلیهم بشیء،أو فی تدبیر الأمر معهم..

4-إنه«علیه السلام»لم یقل لهم:إذا لم یستجب عثمان لمطالبکم:جاز لکم أن تتصرفوا کما یروق لکم،بل ارجعهم إلی ضابطة قیدهم بها،و هی أن یراعوا المصلحة فی أی تصرف،فلا یجوز أن یفقدوا توازنهم،و لا أن یدفعهم غیظهم و انفعالهم إلی تصرف أرعن یزید الأمر سوءا..و یکون ذلک من مبررات اتخاذ مواقف حادة ضدهم،ثم إیذاؤهم و التنکیل بهم..

5-إنه«علیه السلام»قد جعل اللّه تعالی رقیبا و شاهدا علیهم..لأنهم یدرکون:أنه سبحانه عالم بسرهم و نجواهم،مطلع علی ضمائرهم و سرائرهم..و یجب أن یشعروا برقابته و هیمنته أکثر من أی من المخلوقینن و المربوبین..کما أنه تعالی هو الضامن و الکافل و المعین..

المصریون غضبوا للّه

و کتب«علیه السلام»إلی أهل مصر،حین ولّی علیهم الأشتر:«من عبد اللّه علی أمیر المؤمنین،إلی القوم الذین غضبوا للّه حین عصی فی أرضه، و ذهب بحقه،فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر،و المقیم و الظاعن،

ص :51

فلا معروف یستراح إلیه،و لا منکر یتناهی عنه (1)..

فقد یقال:ان هذا الکتاب تضمن ثناء علی أهل مصر،لأجل ما فعلوه بعثمان..و هذا لا ینسجم مع سیاسات علی«علیه السلام»فی موضوع عثمان.

و نقول:

1-قال المعتزلی:«هذا الفصل یشکل علیّ تأویله،لأن أهل مصر هم الذین قتلوا عثمان،و إذا شهد أمیر المؤمنین أنهم غضبوا للّه حین عصی فی الأرض،فهذه شهادة قاطعة علی عثمان بالعصیان،و إتیان المنکر» (2).

2-إن کلمات علی«علیه السلام»تدل علی أن الجور کان قد عم الأمة الإسلامیة بأسرها..و شمل الصالح و الطالح،و الظاعن و المقیم،و البر و الفاجر،و کان هو المهیمن و المسیطر.

3-و دل کلامه أیضا:علی أن المعروف کان قد اختفی من بین الناس، و لم یعد یری له أثر..

ص :52


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 63 و بحار الأنوار ج 29 ص 622 و 595 و الغدیر ج 9 ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 96 و الغارات للثقفی ج 1 ص 263-266 و الأمالی للمفید ص 79-82 و الإختصاص ص 79 و 80 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 366.
2- 2) بحار الأنوار ج 33 ص 596 و الغدیر ج 9 ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 156 و نهج البلاغة(صبحی الصالح)الکتاب 38 ص 410.

4-إن المعروف هو الذی یعطی الناس الطمأنینة و الراحة..

5-لم یعد الناس ینهی بعضهم بعضا عن المنکر..

6-إنه قد ذهب بحق اللّه،و حقه تعالی هو العبودیة له،و الإعتراف بألوهیته، و ربوبیته،فأصبح الناس عبیدا للدنیا،و أسری لشهواتهم و أهوائهم..

7-إن هذه الرسالة التی کتبها«علیه السلام»إلی أهل مصر بعد سنوات من قتل عثمان،تدل..علی أن المصریین کانوا مخلصین فی عبودیتهم للّه حین ثاروا علی عثمان..و أنهم لم یغضبوا لأنفسهم،و لم یطلبوا الدنیا فی ثورتهم تلک،بل غضبوا للّه تبارک و تعالی،علی عکس ما یذکره عثمان عنهم فی رسالته لعماله التی یطلب فیها إرسال ألف کر إلیه..

و هذه الرسالة تدل علی أنه ینبغی حفظ الفضل لأهل الفضل،و الثناء علیهم لأجله،و أن تطاول الزمن لا یقلل من قیمة العمل.

8-إن هذا الإخلاص،المصاحب للتضحیة و الجهاد،و بذل الجهد،لا یسقط عن الإعتبار لمجرد الخطأ فی بعض مفردات الممارسة،فإن من یعطی ماله فی الصدقة قربة للّه،لا ینقص من ثوابه وقوعها بید الغنی،لأجل خطأ فی تشخیص مورد الإستحقاق.

عثمان یرسل المغیرة إلی الثائرین
اشارة

قال ابن أعثم:ثم طلب المغیرة بن شعبة و قال له:اذهب إلی أولئک القوم و استرضهم.

و تعهد لهم بأداء کل ما یطلبونه.

ص :53

و أخبرهم:بأن عثمان یحتکم و إیاهم إلی کتاب اللّه و سنة رسوله(و فی کل حال لا یود خلافکم).

فقال المغیرة:أفعل.

فذهب إلیهم،و حین اقترب منهم صاحوا به:ارجع یا أعور،ارجع یا فاسق،ارجع یا فاجر.

فرجع المغیرة،و أخبر عثمان بما أسمعوه إیاه.

ثم استدعی عثمان عمرو بن العاص،و حمله إلیهم الرسالة السابقة.

فکان ردهم علیهم أقبح،و قالوا له:لا سلام علیک،ارجع یا عدو اللّه!!یابن النابغة،فلست عندنا بمأمون و لا نثق بک!!

فعاد عمرو بن العاص،و أخبر عثمان بما لقی منهم.

حینئذ قال عبد اللّه بن عمر:یا أمیر المؤمنین،إن أولئک القوم لم یستمعوا إلا لعلی بن أبی طالب،فإن أرسلته إلیهم یمکن أن یسمعوا کلامه فیطیعوا الأمر (1).

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما نذکره ضمن العناوین التالیة:

ارجع یا فاسق!!ارجع یا فاجر!!

1-لقد ظن المغیرة أن الناس لا یعرفون تاریخه،أو أنهم نسوا ما اشتهر

ص :54


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 410.

عنه من الغدر،و أنهم ذهبت عنهم قضیة زناه،حین کان والیا من قبل عمر، و ان عمر قد سعی لدرء الحد عنه،فکان له ما أراد،حسبما أوضحنا فی فصل سابق من هذا الکتاب.

علی أن المغیرة کان قد تولی الکوفة و البصرة،و عرفه أهل تلک البلاد، و عرف أیضا أهل المدینة فسقه و فجوره،و نالهم من ظلمه و عسفه الشئ الکثیر.

و ها هو یرید الآن أن یتوسط بین الخلیفة و بین الثائرین علیه لیتبجح بذلک،و یستطیل به علی غیره،و یظهر للناس أنه من أهل الکرامة و السؤدد.

و یبدو أنه توهم أن المصریین یجهلون هذه الأمور عنه..و إذ به یفاجأ بهذا الموقف الصریح و الحازم،الذی عرّفه حجمه،و موقعه،و أفهمه أنه لا کرامة له عندهم.و أن فسقه و فجوره لیس بخاف عنهم.و أنه قد سارت به الرکبان،حتی بلغ أهل مصر..

یضاف إلی ذلک:أن أهل مصر الذین جاؤوا إلی المدینة لم یکونوا فیها منعزلین عن سائر الناس،بل کان فیهم من أهل المدینة،و من أهل العراق، فهل یسکت هؤلاء،و لا یخبرون الناس الذین حولهم بمخازیه؟!

2-هل یستطیع الذی غدر بالأبریاء،و قتلهم (1)فی عهد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أن یقنع الناس فی مثل هذه القضیة الحساسة و الخطیرة بأنه سیفی بما یتعهد به لهم؟!و هل یرون أن عثمان یقبل ضمانه،و یراعی

ص :55


1- 1) راجع:قاموس الرجال ج 9 ص 84.

مقامه و شأنه.

و هل یمکن أن یصدقوا أن المغیرة و أمثاله یهتمون لإصلاح عثمان، و حمله هو و عماله علی الالتزام بأحکام الشرع و الدین..

و هل یری المغیرة ضرورة الوفاء بهذا الالتزام؟!

و هل الفاجر و الفاسق یقتنع بذلک،أو یستطیع أن یقنع غیره به!

إن الجواب البدیهی الذی سیسمعه هو:لماذا لا تصلح أنت نفسک، و تعود إلی شرع اللّه،و تسلم نفسک لتقام الحدود علیک؟!

3-إن عثمان حین یوسط للثائرین علیه أمثال المغیرة و عمرو بن العاص،یکون قد أعلن عن إفلاسه من تأیید أی من الصحابة الکبار، و الأبرار الأخیار فی هذه الأمة..و لم یبق عنده إلا أمثال هؤلاء..

إن إرساله لهؤلاء یدینه عند الثائرین،و یضعف من درجة الثقة به إذا رأوا أن أمثال المغیرة و ابن العاص هم ثقاته،و هم بطانته،و من یعتمد علیهم فی مهمات أموره.

و أما علی«علیه السلام»فالناس یعرفون صدقه،و طهارته،و جهاده،و رأیه فی عثمان و عماله و مخالفاتهم،و هو یسعی لإصلاحه و إصلاحهم علی الحقیقة..

عمرو بن العاص لیس بمأمون

و أما عمرو بن العاص فإن إرساله إلی الثائرین کان الأغرب و الأعجب،فهو:

أولا:کان یحرض علی عثمان منذ أن عزله عثمان عن مصر،و ولاّها

ص :56

عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،فإنه قدم المدینة و جعل یأتی علیا فیؤلبه علی عثمان بزعمه،و یأتی الزبیر،و یأتی طلحة،و یلقی الرکبان یخبرهم بأحداث عثمان.

فلما حصر عثمان،خرج إلی أرض فلسطین،و تربص حتی قتل عثمان، فقال:أنا أبو عبد اللّه،إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها (1).

و تربص حتی قتل طلحة و الزبیر،فلحق بالشام.

فإذا کان إبن العاص لم یزل یؤلب و یحرض علی عثمان،فکیف یوسطه

ص :57


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 290 و 291 عن الثقفی،و الواقدی،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 144 و ج 6 ص 291 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 558 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 101 و النصائح الکافیة ص 58 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 918 و 919 ترجمة عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 163 و أنساب الأشراف ج 5 ص 74 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 283 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 223 و الغدیر ج 2 ص 135 و 153 ج 9 ص 138 و 139 و أعیان الشیعة ج 1 ص 442 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 232 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 283 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 214 و ج 26 ص 543 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 426 و ج 55 ص 28 و نهج السعادة ج 2 ص 68 و تاریخ عمرو بن العاص للدکتور حسن إبراهیم حسن ص 235.

عثمان لدی الثائرین علیه؟!..

ثانیا:إن عمرو بن العاص کان والیا علی مصر قبل عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،و هم یعرفونه حق المعرفة،و قد ذاقوا الویلات معه.فکیف یجعله عثمان رسوله إلیهم؟!.

أم یعقل أن یکون عثمان لا یعرف عن عمرو بن العاص و المغیرة ما یعرفه عنه غیره،من استهتار و تعد علی أحکام الشرع و الدین؟!

علی أنه لو کان بین أؤلئک الناس من لا یعرف عمروا و أفاعلیه،فقد کان من بینهم الصحابة الذین یعرفونه و هو بینهم و معهم،و هو سیخاطب علیة القوم.و هم إما من الصحابة أو من أعیان البلاد،و من الرؤساء الذین سیسألون الصحابة عن هذا الوسیط،و عن موقعه،و عن إمکانیة الاعتماد علی أقواله،و تعهداته و ضماناته.

ثالثا:یلاحظ:أنهم لم یرضوا برد السلام علی عمرو،بل قالوا له:لا سلام علیک..مما یدل علی أنهم لا یرونه من أهل الإیمان و الإسلام،و لعلهم رأوا منه بعض ما یدل علی کفره و عداوته للّه تبارک و تعالی..

فإن رد السلام واجب علی الفاسق و الفاجر،إذا کان مسلما..دون الکافر.

رابعا:لقد خاطبوه بخطاب مقذع،حین قالوا له:«یا ابن النابغة»،فدل علی أنهم کانوا یعرفون أن أم عمرو بن العاص کانت من ذوات الرایات فی الجاهلیة،و قد حملت به و ولدته من عهر و سفاح.و قد اختلف فیه أربعة، فغلب علیه جزارها.أعنی العاص بن وائل.فلا مجال للتخفی فی أمرها و أمره.فلم تکن له ولادة شریفة و لا طاهرة..

ص :58

مشورة ابن عمر

و تقدم:أنه بعد أن رجع المغیرة و ابن العاص خائبین أشار ابن عمر علی عثمان بأن یرسل علیا«علیه السلام»إلیهم،فإن مکانته تفرض علیهم القبول منه.

و لا نظن أن عثمان کان یجهل ذلک.ولکنه کان یکابر،و یحاول أن یتجاهل الحقیقة الناصعة..لأنه یتوهم أن علیا هو الذی سیفوز بالأمر من بعده..و لا یرید أن یقبل أیة مشورة تأتی من قبله.

و لعل إصرار علی«علیه السلام»علی إصلاح الأمور،قد زاد توهمات عثمان،و أذکاها،و هو یری أنه«علیه السلام»لا یخطئ ناصحی عثمان و منتقدیه،بل هو یشارکهم الرأی فی لزوم إصلاح للخلل،و التراجع عن الأخطاء..

مع أنه لا مبرر لخوفه،فإن علیا أثبت له بالعمل قبل القول:أنه یرید الإصلاح،و لا یرید الانتقام،و لا الحصول علی أی امتیاز..

و قد اظهرت الوقائع قبل و بعد قتل عثمان:أن غیر علی«علیه السلام» کان هو الطامح و الطامع،و علی«علیه السلام»وحده هو البعید کل البعد عن التفکیر بهذه الطریقة،بل بلغ به الأمر:أنه بعد مقتل عثمان کان یهرب منهم،و یقول:دعونی و التمسوا غیری،و بقی خمسة أیام یدافعهم،و یتواری عنهم فی حیطان(أی بساتین)المدینة.و هم یلاحقونه و یصرون علیه.

إن حب عثمان للخلافة،و شدة تعلقه بها،و التزامه حمایة عماله و أقاربه، و الدفاع عن کل جرائمهم،و مخالفاتهم هو الذی کان یأسره و یهیمن علیه..

ص :59

و یفسح له المجال للتبصّر فی الأمور،و تفهم حقیقة موقف علی«علیه السلام»، و أهدافه..

ص :60

الفصل السادس

اشارة

لیست توبة..بل حوبة..

ص :61

ص :62

توبة عثمان..و عودته عنها

أخرج الطبری من طریق علی بن عمر،عن أبیه،قال:إن علیا جاء عثمان بعد انصراف المصریین فقال له:تکلم کلاما یسمعه الناس منک، و یشهدون علیه و یشهد اللّه علی ما فی قلبک من النزوع و الإنابة،فإن البلاد قد تمخضت علیک،فلا آمن رکبا آخرین یقدمون من الکوفة فتقول:یا علی إرکب إلیهم.

و لا أقدر أن أرکب إلیهم،و لا أسمع عذرا.

و یقدم رکب آخرون من البصرة فتقول:یا علی إرکب إلیهم.

فإن لم أفعل،رأیتنی قد قطعت،رحمک،و استخففت بحقک.

قال:فخرج عثمان و خطب الخطبة التی نزع فیها،و أعطی الناس من نفسه التوبة،فقام فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله ثم قال:أما بعد..

إلخ.. (1).

و ذکرت الروایات:أنه بعد أن أعلن عثمان توبته علی المنبر،و دفعه مروان

ص :63


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 395 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 164 و الغدیر ج 9 ص 172 و عن أنساب الأشراف ج 6 ص 180.

إلی التنصل منها،و زبر الناس حین اجتمعوا علی باب عثمان مبتهجین.

«بلغ علیا الخبر،فأتی عثمان و هو مغضب،فقال:أما رضیت من مروان و لا رضی منک إلا بإفساد دینک،و خدیعتک عن عقلک؟!و إنی لأراه سیوردک ثم لا یصدرک.و ما أنا بعائد بعد مقامی هذا لمعاتبتک».

و لامته زوجته نائلة بنت الفرافصة.و قالت له:«قد أطعت مروان،و لا قدر له عند الناس و لا هیبة».

فبعث إلی علی،فلم یأته (1).

و قال عبد الرحمان بن الأسود بن عبد یغوث:

فجئت إلی علی فأجده بین القبر و المنبر،و أجد عنده عمار بن یاسر، و محمد بن أبی بکر،و هما یقولان:صنع مروان بالناس و صنع.

قال:فأقبل علیّ علیّ فقال:أحضرت خطبة عثمان؟!

قلت:نعم.

قال:أفحضرت مقالة مروان للناس؟!

قلت:نعم.

قال علی«علیه السلام»:عیاذ اللّه یا للمسلمین،إنی إن قعدت فی بیتی

ص :64


1- 1) الغدیر ج 9 ص 172 و 174 و ج 8 ص 331 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 360 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 397 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 147 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 166.

قال لی:ترکتنی و قرابتی و حقی،و إنی إن تکلمت فجاء ما یرید یلعب به مروان،فصار سیقة له یسوقه حیث شاء،بعد کبر السن،و صحبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال عبد الرحمن بن الأسود:فلم یزل حتی جاء رسول عثمان:إئتنی.

فقال علی بصوت مرتفع عال مغضب:قل له:ما أنا بداخل علیک و لا عائد.

قال:فانصرف الرسول.فلقیت عثمان بعد ذلک بلیلتین جائیا،فسألت ناتلا غلامه من أین جاء أمیر المؤمنین؟

فقال:کان عند علی،فقال عبد الرحمن بن الأسود:فغدوت فجلست مع علی«علیه السلام»فقال لی:جاءنی عثمان البارحة فجعل یقول:إنی غیر عائد و إنی فاعل.

قال:فقلت له:بعد ما تکلمت به علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعطیت من نفسک،ثم دخلت بیتک،و خرج مروان إلی الناس فشتمهم علی بابک و یؤذیهم؟!

قال:فرجع و هو یقول:قطعت رحمی،و خذلتنی،و جرأت الناس علی.

فقلت:و اللّه إنی لأذب الناس عنک،ولکنی کلما جئتک بهنة أظنها لک رضی جاء بأخری.فسمعت قول مروان علی،و استدخلت مروان.

قال:ثم انصرف إلی بیته.

ص :65

فلم أزل أری علیا منکبا عنه،لا یفعل ما کان یفعل (1).

فرصة مروان
اشارة

إن مروان لم یکن قادرا علی شیء من الفساد و الإفساد،لو لم یکن یجد السبیل ممهدا لدی عثمان قبل و قد أعلن هذه التوبة لأنه خاف القتل،تماما کما أعلن التوبة فی المقدمة الأولی التی کانت لأهل مصر..و لکن حین شجعه مروان علی نقضها عاد فنقضها،و لم یهب

أخرج الطبری من طریق عبد اللّه بن الزبیر عن أبیه قال:کتب أهل المدینة إلی عثمان یدعونه إلی التوبة،و یحتجون و یقسمون له باللّه لا یمسکون عنه أبدا حتی یقتلوه،أو یعطیهم ما یلزمه من حق اللّه.

فلما خاف القتل شاور نصحاءه و أهل بیته،فقال لهم:قد صنع القوم ما قد رأیتم فما المخرج؟!

فأشاروا علیه أن یرسل إلی علی بن أبی طالب،فیطلب إلیه أن یردهم عنه،و یعطیهم ما یرضیهم،لیطاولهم حتی یأتیه أمداده.

فقال:إن القوم لن یقبلوا التعلیل،و هم محملی عهدا.و قد کان منی فی قدمتهم الأولی ما کان،فمتی أعطهم ذلک یسألونی الوفاء به.

فقال مروان بن الحکم:یا أمیر المؤمنین!مقاربتهم حتی تقوی أمثل من

ص :66


1- 1) الغدیر ج 9 ص 175 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 359 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 398 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 165.

مکاثرتهم علی القرب،فاعطهم ما سألوک،و طاولهم ما طاولوک،فإنما هم بغوا علیک فلا عهد لهم.

فأرسل إلی علی فدعاه،فلما جاءه قال:یا أبا حسن!إنه قد کان من الناس ما قد رأیت.و کان منی ما قد علمت،و لست آمنهم علی قتلی، فارددهم عنی؛فإن لهم اللّه عز و جل أن اعتبهم من کل ما یکرهون،و أن أعطیهم الحق من نفسی و من غیری،و إن کان فی ذلک سفک دمی.

فقال له علی«علیه السلام»:الناس إلی عدلک أحوج منهم إلی قتلک، و إنی لأری قوما لا یرضون إلا بالرضا،و قد کنت أعطیتهم فی قدمتهم الأولی عهدا من اللّه لترجعن عن جمیع ما نقموا فرددتهم عنک،ثم لم تف لهم بشیء من ذلک،فلا تغرنی هذه المرة من شئ،فإنی معطیهم علیک الحق.

قال:نعم،فاعطهم،فو اللّه لأفین لهم.

فخرج علی إلی الناس فقال:أیها الناس،إنکم إنما طلبتم الحق فقد أعطیتموه.إن عثمان قد زعم أنه منصفکم من نفسه و من غیره،و راجع عن جمیع ما تکرهون،فاقبلوا منه،و وکدوا علیه.

قال الناس:قد قبلنا،فاستوثق منه لنا،فإنا و اللّه لا نرضی بقول دون فعل.

فقال لهم علی:ذلک لکم.

ثم دخل علیه فأخبره الخبر،فقال عثمان:اضرب بینی و بینهم أجلا یکون لی فیه مهلة،فإنی لا أقدر علی رد ما کرهوا فی یوم واحد.

قال له علی«علیه السلام»:ما حضر بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک.

ص :67

قال:نعم،و لکن أجلنی فیما بالمدینة ثلاثة أیام.

قال علی:نعم.

فخرج إلی الناس فأخبرهم بذلک،و کتب بینهم و بین عثمان کتابا أجله فیه ثلاثا علی أن یرد کل مظلمة،و یعزل کل عامل کرهوه.

ثم أخذ علیه فی الکتاب أعظم ما أخذ اللّه علی أحد من خلقه من عهد و میثاق،و أشهد علیه ناسا من وجوه المهاجرین و الأنصار.

فکف المسلمون عنه،و رجعوا إلی أن یفی لهم بما أعطاهم من نفسه، فجعل یتأهب للقتال،و یستعد بالسلاح،و قد کان اتخذ جندا عظیما من رقیق الخمس.

فلما مضت الأیام الثلاثة و هو علی حاله،لم یغیر شیئا مما کرهوه،و لم یعزل عاملا،ثار به الناس.

و خرج عمرو بن حزم الأنصاری حتی أتی المصریین و هم بذی خشب،فأخبرهم الخبر،و سار معهم حتی قدموا المدینة،فأرسلوا إلی عثمان:ألم نفارقک علی أنک زعمت أنک تائب من أحداثک،و راجع عما کرهنا منک،و أعطیتنا علی ذلک عهد اللّه و میثاقه؟

قال:بلی،أنا علی ذلک.

قال:فما هذا الکتاب الذی وجدنا مع رسولک (1).

ص :68


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 116 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 403 و الغدیر ج 9 ص 162 و 176.

و تذکر بعض النصوص:أنه لما راجع علی«علیه السلام»عثمان فی أمر الکتاب إلی عامله بمصر،و أنکر عثمان أن یکون قد کتبه أقبل عثمان علی علی «علیه السلام»فقال:إن لی قرابة و رحما،و اللّه لو کنت فی هذه الحلقة لفککتها عنک،فاخرج إلیهم فکلمهم،فإنهم یسمعون منک.

قال علی«علیه السلام»:و اللّه ما أنا بفاعل.و لکن أدخلهم حتی تعتذر إلیهم،فادخلوا (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

أی ذلک صحیح؟!

1-نلاحظ هنا:أن عثمان یتوب علی المنبر،و یکتب کتابا لأهل مصر یضمنه توبته هذه.ولکنه حین یرجع عنه المصریون یصعد المنبر و یقول:

«إن هؤلاء القوم من أهل مصر کان بلغهم عن إمامهم أمر،فلما تیقنوا أنه باطل ما بلغهم عنه رجعوا إلی بلادهم» (2).

فما هذا التناقض فی أقوال و أفعال هذا الرجل..فتوبته السابقة تدل علی أنه قد فعل تلک الأمور التی أخذت علیه..

ص :69


1- 1) الغدیر ج 9 ص 182 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 407.
2- 2) راجع:الغدیر ج 2 ص 153 و ج 9 ص 137 و 177 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 395 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 385.

و قوله ثانیا:إن ما بلغهم عنه کان باطلا یدل علی ضد ذلک،فأی ذلک هو الصحیح؟!

و کیف یجرؤ علی مواجهة الناس بهذه المواقف المتناقضة؟!.

و کیف یطلب منهم أن یثقوا به،و أن یطیعوه؟!

2-ما معنی:أن یکتب عثمان إلی أهل مکة:«لا أدعی إلی توبة أقبلها، و لا تسمع منی حجة أقولها..»؟! (1).

فإنه قد دعی إلی توبة،فأعلنها علی المنبر،ثم نقضها،حتی اضطر علی «علیه السلام»إلی إعلان مقاطعته..

یکفرهم و یستحل دماءهم

إن عثمان قد کفر أهل المدینة،و صار یسعی لاستقدام الجنود للبطش بهم،لمجرد أنهم یطالبونه بإصلاح الأمور،و بالإقلاع عن المخالفات، و بوضع حد لعماله فی انتهاکهم الحرمات،و إقدامهم علی المحرمات..

فهل هذه المطالبة من موجبات کفرهم؟و استحلال دمائهم؟!..

و کیف یطلب منهم أن لا یبادروه بما هو من سنخ ما أراده بهم؟لا سیما، و هم یرون إصراره علی مخالفة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و ما قرره الشرع الحنیف؟!..

ص :70


1- 1) الغدیر ج 9 ص 192 و 195 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 38 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 54.
التکفیر متبادل

ثم إن لعثمان موقفا تکفیریا من الصحابة ظهر جلیا فی قوله عن المهاجرین و الأنصار فی المدینة:«إن أهل المدینة کفروا،و أخلفوا الطاعة، و نکثوا البیعة».

و قال:«هم کالأحزاب أیام الأحزاب،أو من غزانا بأحد».

مع أن أهل السنة یقولون عن الصحابة:إنهم عدول بأجمعهم.و لا ریب فی أنه من بینهم صفوة کبار،و علماء أخیار أبرار،لا یدانیهم أحد فی الفضل و الاستقامة و البر و الصلاح.

و تکفیرهم من قبل عثمان معناه:أنه یستحل دماءهم،لذلک کتب إلی عماله بإرسال الجیوش إلیه لکی ینتقم منهم..

فالتکفیر و استحلال الدم متبادل بین الصحابة و بین عثمان..و هذا ما یزید من الشبهة فی جواز مبادرة علی«علیه السلام»إلی عقوبتهم،أو فی السماح بالإعتداء علیهم بحجة إرادة الإقتصاص منهم.

موقف علی علیه السّلام من التکفیر

قال المرتضی:«روی أن عمارا نازع الحسن بن علی،فقال عمار:قتل عثمان کافرا،و قال الحسن:قتل مؤمنا.

و تعلق بعضهما ببعض،فصارا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:

ماذا ترید من ابن أخیک؟!

فقال:إنی قلت کذا،و قال کذا.

ص :71

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أتکفر برب کان یؤمن به عثمان؟

فسکت عمار» (1).

و نقول:

لا بد من الإشارة فیما یلی إلی بعض التوضیحات و هی:

ألف:إن تکفیر عمار و غیره لعثمان لأجل حکمه بغیر ما أنزل اللّه تعالی لا یعنی تکفیر سائر الصحابة له أیضا،بل لعل الکثیرین منهم کانوا یرون لزوم قتله بسبب امتناعه من الخلع،أو لأسباب أخری،قد لا تکون موجبة للکفر بنظرهم..کقتله بعض النفوس المحترمة،فقد تقدم فی بعض فصول هذا الکتاب أن عثمان شکا من أنهم یطالبونه بالقود ببعض من قتلهم.

ب:إن جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»یدل علی أنه«علیه السلام» لا یکفر عثمان من ناحیة إخلاله بالتوحید،أو إنکاره الألوهیة،فإنه قد أسکت عمارا بسؤاله إن کان یکفر برب کان یؤمن به عثمان،لأن عمارا لا یستطیع أن یدعی أنه مطلع علی ضمیر عثمان،لیحکم علیه فی إیمانه صحة و فسادا،و لذلک کان لا بد له من السکوت فی مقابل هذا السؤال..

غیر أن الجمیع یعلم أن الکفر لا ینحصر بإنکار الألوهیة،أو بالإخلال بالتوحید،فإن عمارا کان یکفر عثمان لحکمه بغیر ما أنزل اللّه تعالی،و یستشهد

ص :72


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 3 ص 48 و دلائل الصدق ج 3 ص 175 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 286.

بقوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُونَ (1)» (2).

و الخلاصة:

إنه«علیه السلام»کان یعلم أن الکفر لا ینحصر بإنکار الرب و الربوبیة، بل هناک کفر بالصفات،و کفر بالنبوة،و کفر بالمعاد،و غیر ذلک،ولکنه أراد أن یشیر إلی عمار:أنه لیس من المقبول أن یطرح أمثال هذه الموضوعات،فإنها قد تنسب إلی علی و أهل البیت«علیهم السلام»،و أنهم هم الذین یثیرونها، و یلقونها إلی عمار«رحمه اللّه»و نظرائه،لمکان عمار منهم.

و قد أبقی«علیه السلام»الأمر فی دائرة الإبهام،و سکت عمار أیضا عن مطالبته بالتوضیح و البیان،ربما لأنه«رحمه اللّه»قد فهم ما یرمی إلیه صلوات اللّه و سلامه علیه..

ج:لعل ما ذکرناه آنفا هو الذی دعا الإمام الحسن«علیه السلام» لإثارة هذا الموضوع مع عمار«رحمه اللّه»و لکن ما معنی أن تتحدث الروایة عن تنازع حصل بین عمار بن یاسر،و بین الإمام الحسن«علیه السلام»، حتی تعلق أحدهما بالآخر؟!..فهل یتجرأ عمار علی الإمام الحسن«علیه السلام»فی شیء من أمور الدین أو الدنیا إلی هذا الحد؟و هو قد عرف نزول الآیات القرآنیة فی حقه،و منها آیة التطهیر،و عرف قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا..و غیر ذلک..

ص :73


1- 1) الآیة 44 من سورة المائدة.
2- 2) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 175.

فلعل المقصود هو أن الإمام الحسن«علیه السلام»أثار الموضوع مع عمار،ثم أخذه إلی علی«علیه السلام»للسماع منه،و لم یکن هناک أی خلاف حقیقی فعلا،تماما کما جری للملکین حینما رفعا أمرهما إلی داود علیه و علی نبینا و آله الصلاة و السلام فی قضیة النعاج.. إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ، قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ (1)..

د:یلاحظ هنا هذا التعظیم و الإجلال العلوی لعمار«رحمه اللّه»،حیث قال له«علیه السلام»:ماذا ترید من ابن أخیک؟!فجعل عمارا«رحمه اللّه» أخا له،و الحال:أنه«علیه السلام»إمامه،و کذلک الإمام الحسن..

ه:إنه«علیه السلام»لم یسأل ولده الإمام الحسن،بل سأل عمارا عما یریده من الإمام الحسن«علیه السلام»،لأنه یعلم أن الإمام الحسن«علیه السلام»کان علی یقین مما یقول،و عمار فقط کان هو الذی یحتاج إلی التوضیح و البیان،و یسعی لتحصیل الیقین،فهو الطالب،و هو الذی ینبغی أن یوجه السؤال إلیه..

و:لا حاجة إلی الإفاضة فیما قصده الإمام الحسن«علیه السلام»بإیمان عثمان،فإن مقصوده هو نفس ما ذکره الإمام علی«علیه السلام»،و هو

ص :74


1- 1) الآیتان 23 و 24 من سورة ص.

إثبات أنه لا ینکر الألوهیة،و لا یشرک به أحدا..

البیعة..و الطاعة

إن الصحابة إنما قاموا فی وجه عثمان لأنهم رأوا أنه لم یقم بما شرط علیه فی عقد البیعة،فلم یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و خالف ما شرطه علیه عبد الرحمان بن عوف من العمل أیضا بسنة أبی بکر و عمر.

و الظاهر:أنهم یرون البیعة ملزمة لهم،إذا قام صاحبها بالشروط التی أخذت علیه،فإذا لم یف لهم لم یجب علیهم الوفاء له..فکیف إذا رأوا أنه یجمع الجنود،و یهیء السلاح لأجل الإیقاع بهم و قتلهم؟!

البلاد کلها ضد عثمان

صرحت روایة الطبری المتقدمة:«أن علیا«علیه السلام»قال لعثمان:

«إن البلاد قد تمخضت علیک..»بل إن معاویة نفسه لم یرض بإنجاده،لأنه یری أنه بدل و غیّر فبدل-اللّه علیه..فلا یستطیع معاویة أن یفعل له شیئا.

و هذا یسقط ما تحاول بعض الرویات الأخری التسویق له من أن الذین یعترضون علی عثمان کانوا قلة،لا شأن لها و لا مقدار..

علی أن هذه الروایات لو صحت لکان ینبغی للصحابة أن یؤازروه و ینصروه علیهم..لا أن یترکوه یحاصر شهرین،أو أکثر أو أقل،و یمنع عنه الماء،ثم یقتل.

إن رجع هؤلاء،فسیأتی غیرهم

ظاهر کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لعثمان هو أن الذین قدموا

ص :75

المدینة من أهل الکوفة،أو مصر،أو البصرة،أو غیرها..لم یکونوا وحدهم یعترضون علیه،بل کان من ورائهم أمثالهم،ممن کان من المتوقع أن یقدموا المدینة أیضا،إن ظهر لهم فشل هؤلاء فی مهمتهم..

فعلی عثمان إذن،أن لا یتوقع انتهاء الأزمة،برد هذا الفریق بحفنة من الوعود یزجیها له..بل لا بد من قرار واقعی حاسم یرضی هؤلاء،و یرضی من خلفهم.

الإصرار حتی الموت

إن إصرار عثمان علی عدم القبول بالخلع.ثم شحذ مروان عزیمته علی هذا الإصرار.فلم یسمح له بأن یتراجع عن شیء مما طلب منه التراجع عنه..و عدم إنجاد معاویة له بالجیوش حتی قتل-إن ذلک کله-لم یأت من فراغ،بل الظاهر أنهم فکروا فی الأمر،فظهر لهم:

1-إن عزل عثمان معناه:أن لا یبقی أمل للأمویین بالخلافة،لأن الناس سوف یستهینون بهم،و یذلونهم،و لا یبقی لهم قیمة و لا شأن..

2-إن ذلک قد یمهد الطریق لملاحقة کل ذلک الفریق بالجرائم التی ارتکبوها،و المآثم التی مارسوها.و ستسترد الأموال التی استولوا علیها، و سیعزلون من مناصبهم.بل قد تنال العقوبة الخلیفة المخلوع نفسه،و کان هو أعرف الناس بما صدر منه،و بما یأخذونه علیه،أو یطالبونه به.

3-إن قتل عثمان سیکون هو الأکثر نفعا لمعاویة و مروان و سواهما من بنی أمیة،لأنه یفسح المجال لإثارة الشبهة فی الناس،و ادعاء مظلومیته، و رفع شعار المطالبة بدمه،و یمکّنهم من تخیّر النخبة الإیمانیة فی سیاساتهم

ص :76

الإنتقامیة.

لا ینصر عثمان بل ینصر دینه

إن من غیر المعقول أن یستمر علی«علیه السلام»بالتوسط لدی الذین یطالبون بالإصلاح،و یردهم،ثم یظهر لهم أنها وعود فارغة،و أنهم لن یحصلوا علی شیء من مطالبهم،لأن ذلک یفقد علیا«علیه السلام» مصداقیته عندهم و عند غیرهم.بل هو یظهره لهم علی أنه-و العیاذ باللّه- مداهن فی دین اللّه،راض بالتعدی علی حدوده..أو أنه ألعوبة،و ضعیف لا یملک من أمره شیئا.

من أجل ذلک کان لا بد له«علیه السلام»من أن یوضح لعثمان..أن علیه أن لا یتوقع منه هذه المعونة التی من شأنها أن تسیء إلی کرامته،و إلی سلامة دینه.و تؤدی إلی إسقاط حرمته..لأن حرمته و کل ما لدیه إنما یدخره لحمایة الدین..فإذا فقده و أنفقه علی عثمان،و لم یبق لدیه ما یجدی فی هذا السبیل،یکون قد ضحی بدینه و بکرامته من أجل شخص،بدل أن یضحی بکل شیئ فی سبیل دینه،الذی یحفظ له کرامته و عزته.

إفساد الدین و الخدیعة عن العقل

اعتبر علی«علیه السلام»هذا التنصل العثمانی من التوبة،فسادا للدین، و خدیعة عن العقل..

و هو کلام دقیق،فهو یفسد الدین،من حیث أنه یکرس الخروج علی أحکامه،و مسلماته،و یعطیها صفة الشرعیة،من خلال حمایة مقام خلافة

ص :77

الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لتلک المخالفات،و الإصرار علی استمرارها، و عدم التراجع عنها.

بل إن الرجوع عن التوبة معناه:حکم الخلیفة بأن المعصیة طاعة، و الخطأ صواب.

و ذلک أیضا خدیعة للعقل،فإن ما یجری لا یصب فی مصلحة عثمان، و لا یزیده إلا بلاء و عناء،فی حین أن مروان یزینه له بصورة انتصارات، و إنجازات تزیده قوة و شوکة.

و کأنه یطلب منه أن یدع عقله جانبا،لینقاد له،لیورده موارد الهلکة، حیث لا یمکنه أن یصدر عنها،لأن مروان لا یرید له النجاة من الهلکات، أو لا یستطیع ذلک.

لماذا لا یعود علی علیه السّلام إلی عثمان؟!

و قد أدرکت زوجة عثمان بعضا من الحقیقة،و نصحت زوجها بأن یکف عن طاعة مروان..فحرکه ذلک إلی أن یرسل إلی علی«علیه السلام».

و لکن علیا«علیه السلام»لم یأته هذه المرة،ربما لأنه یعلم:أنها لن تکون أفضل من سابقاتها،إن لم تکن ستزید الأمر سوءا علی عثمان نفسه،لأن عودته إلیه،و قبوله بوعوده،ثم نقضها مرة أخری سیقرب النهایة السیئة لعثمان،إذ سیتأکد للثائرین أنه یتلاعب بهم،و بالخیرة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و ربما لا یتمکن أحد بعد هذا من صدهم عن ممارسة أسالیب من العنف،ربما تلحق أضرارا هائلة بالکیان کله.

فعدم مجیء علی«علیه السلام»کان أنفع له،و هو بمثابة صدمة و فرصة

ص :78

لعثمان لمراجعة حساباته،و التراجع عن الأمور التی یأخذها الناس علیه،إن کان حقا یعنی ما یقول..

و لکن الأیام کانت تمضی،و لا یبادر إلی شیء من ذلک،بل هو یزداد إصرارا علی طاعة مروان،و أضرابه،و أصبح أکثر عنادا فی الدفاع عن مآثم عماله.

فظهر بذلک صوابیة موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث رفض العودة حین أرسل إلیه.

قطعت رحمی و خذلتنی

و قد أظهر النص المذکور أیضا:أن عثمان حین لم یجد عند علی«علیه السلام»ما یجب،لأنه نقض توبته علی المنبر،أظهر سخطه علی علی«علیه السلام»،و اعتبره قاطعا لرحمه،خاذلا له،مجرئا الناس علیه..

فدل ذلک علی:أنه ینظر إلی الأمر،و کأنه أمر شخصی،لا بد لعلی«علیه السلام»أن یکون معه فیه،ظالما کان أو مظلوما،و أن ینصره حین یعد، و ینصره حین یخیس بوعوده،و یکون معه حیث یتوب،و حین ینقض توبته، و یدفع عنه حین یعصی اللّه،و حین یطیعه..و هذا هو عین منطق أهل الجاهلیة الذی رفضه الإسلام و أدانه..

المطاولة إلی أن یأتی المدد

ثم أظهرت الوقائع:أن عثمان لا یرید أن یتخلی عن أی من عماله، الذین کانوا یقتلون الناس،و یظلمونهم،و یتخذون مال اللّه دولا،و عباده

ص :79

خولا..و یرید أن یطاول الناس حتی یأتیه المدد،فینتقم منهم..کما ورد فی النص الذی رواه الطبری،عن عبد اللّه بن الزبیر،عن أبیه.

و هذا هو اقتراح مروان علیه،و حجته فی ذلک:أنهم قد بغوا علیه،فلا عهد لهم.

و لا ندری ما الذی حمل مروان علی اعتبارهم بغاة،فإنهم کانوا إلی تلک الساعة یطالبون الخلیفة بإنصافهم،و بالرجوع عن المخالفات لأحکام الشرع و الدین..و حین قبل ذلک منهم رجعوا إلی بلادهم فی مصر، ففاجأهم کتابه إلی ابن أبی سرح الذی یأمر فیه بقتل البعض من رؤسائهم، و بالتنکیل بالبعض الآخر.

هل الخداع حلال؟!

و لو سلمنا ما ادعاه مروان من أنهم لا عهد لهم،لأنهم قد بغوا،فإن السؤال الکبیر هو:کیف جاز لعثمان أن یخدع علیا بإیهامه أنه مقلع عما طلب منه الإقلاع عنه،و تائب عما بدر منه،و أنه سوف یصلح الأمور،فی حین أنه یبطن خلاف ذلک،و یرید المطاولة إلی أن یأتیه المدد،لیبطش بالناس و هم غافلون؟!

و لو حصل ذلک،یکون قد عرّض أمیر المؤمنین«علیه السلام»لنقمة أولئک الناس علیه،لکونه أصبح سببا فی حلول البلاء بهم،و آلة غدر و وسیلة خداع،قد تنتهی بإحراق الأخضر و الیابس.

و أین هی کرامات الناس؟!

ص :80

و کیف،و متی تقدم العهود،و یکون الوفاء بالوعود؟و هی وعود سیکون ثمن نقضها الأرواح و المهج،و ربما مصیر الأمة بأسرها؟!.

یقسم و یحنث

و قد ذکّره«علیه السلام»بنکثه،و نقضه للعهد و الوعد الذی أعطاه للمصریین فی قدمتهم الأولی.و عبر عن خشیته من أن یکون الهدف هو التغریر و الخدیعة..

و یقسم عثمان له بأنه سیفی بما یعطیه من الحق..فعثمان یعترف بالحق هنا،فهل یصح العدول عن الحق إلی الباطل،حتی لو لم یکن عهد و وعد و قسم؟!فکیف إذا کان ذلک کذلک..فقد اجتمعت الأسباب کافة علی لزوم الوفاء..

دلالات حنث الإیمان

و قد قدمت هذه المبادرة العلویة للناس دلیلا آخر،و حجة بالغة و دامغة تتمثل بنکث عثمان لعهوده،و إخلافه بوعوده،و حنثه بأیمانه، و نقضه لمواثیقه التی أعطاها..کما تدل علیه النصوص الروائیة و التاریخیة..

و هذا النقض للمواثیق،و الحنث بالإیمان من شأنه:

أولا:أن یؤکد صحة ما یقال عن عثمان،و أن یکون حجة أخری علیه.

ثانیا:هو یعطی دلیلا حسیا آخر علی أن عثمان لم یکن ینطلق فی موقفه هذا من مبادئ و أصول تحکم حرکته و تهیمن علیها،و لا کان یحنث بإیمانه، و یخل بوعوده و عهوده،ابتغاء رضا اللّه تعالی..فإن الحنث بالإیمان محرم

ص :81

شرعا.و لا یطلب رضاه تعالی بارتکاب المحرمات.

ثالثا:إن هذا النقض و الحنث یدعو الناس إلی المقارنة بین علی«علیه السلام»و بین غاصبی حقه،و المستأثرین بمقامه..و إلی التفکیر فی حاله، و هو یواجه أناسا لهم هذه الصفات،و هاتیک الحالات،و لا یأبون عن التعامل معه،و مع سائر الناس بهذه الطریقة،و بمثل هذه الروح!!

رابعا:من یحنث بأیمانه،و ینقض عهوده،و یخلف بوعوده فی القضایا الکبری،و مع کبار القوم و خیارهم.لا یمکن المبادرة إلی تکذیب ما ینسب إلیه من مخالفات کبیرة و خطیرة،فضلا عما ینسب إلی عماله،الذین هم من الطلقاء و السفهاء؟!و بعضهم اهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه..

و أیة قاعدة و ضابطة تعطی الناس الطمأنینة و السکینة إلی المستقبل مع هؤلاء.و ما الذی یضمن أن لا تنکث الوعود و العهود،ثم ینتقم هؤلاء الحکام من مخالفیهم شر انتقام.

الشروط الفاضحة

و جاءت الشروط التی لا یمکن لأحد الجدال فی أنها عین العدل و الإنصاف،و هی أن یبدأ التنفیذ فیما هو حاضر،أما البعید فأجله وصول أمره.

و لکن عثمان قد ماحک حتی فی هذا أیضا،فطلب منه أن یؤجله ثلاثة أیام فی خصوص ما کان بالمدینة..و هذا یثیر الریب و الشبهة،إذا لماذا یؤجل هذا الحاضر القریب إلی ثلاثة أیام..و الحال أنه لا یجوز الإبقاء علی الباطل و الخطأ لحظة واحدة..

ص :82

و لکن علیا«علیه السلام»منحه هذه الفرصة،لأنه«علیه السلام»لم یرد أن یفسح له المجال لادعاء أنه یتعرض للابتزاز،و الإهانة،و الإذلال، فیصیر بنظر الناس مظلوما،و یصیر علی ظالما،أو قاسیا،أو ما إلی ذلک..

فعسی أن تظهر الأیام الثلاثة نوایاه،و بعض ما ینطوی علیه.

و إذ بالثلاثة أیام تتمخض عن تأهب للقتال،و استعداد بالسلاح، و إعادة تجمیع جنده العظیم،الذی کان عنده من رقیق الخمس.

و قد ذکرت بعض الروایات عن علی«علیه السلام»أنهم کانوا أربعة آلاف،ثم ظهر کتابه مع رسوله،و تفاقمت المشکلة کما تقدم.

ص :83

ص :84

الفصل السابع

اشارة

عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به..

ص :85

ص :86

عثمان یشکو و یضج من علی علیه السّلام

و روی الزبیر بن بکار،عن عمه،عن عیسی بن داود،عن رجاله،عن ابن عباس،قال:لما بنی عثمان داره بالمدینة أکثر الناس علیه فی ذلک،فبلغه، فخطبنا فی یوم الجمعة،ثم صلی بنا،ثم عاد إلی المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه و صلی علی رسوله،ثم قال:

أما بعد..فإن النعمة إذا حدثت حدث لها حساد حسبها،و أعداء قدرها،و إن اللّه لم یحدث لنا نعما لیحدث لها حساد علیها،و متنافسون فیها، ولکنه قد کان من بناء منزلنا هذا ما کان،إرادة جمع المال فیه،و ضم القاصیة إلیه،فأتانا عن أناس منکم أنهم یقولون:أخذ فیئنا،و أنفق شیئنا،و استأثر بأموالنا،یمشون خمرا،و ینطقون سرا،کأنّا غیب عنهم،و کأنهم یهابون مواجهتنا،معرفة منهم بدحوض حجتهم،فإذا غابوا عنا یروح بعضهم إلی بعضهم یذکرنا،و قد وجدوا علی ذلک أعوانا من نظرائهم،و مؤازرین من شبهائهم،فبعدا بعدا!و رغما رغما!.

قال:ثم أنشد بیتین یومئ فیهما إلی علی«علیه السلام»:

توقد بنار أینما کنت و اشتعل

فلست تری مما تعالج شافیا

تشط فیقضی الامر دونک أهله

وشیکا و لا تدعی إذا کنت نائیا

ص :87

و ذکر تمام خطبته،ثم قال:ثم هم بالنزول،فبصر بعلی بن أبی طالب «علیه السلام»و معه عمار بن یاسر«رحمه اللّه»و ناس من أهل هواه یتناجون،فقال:أیها..أیها!إسرارا لا جهارا؟!

أما و الذی نفسی بیده،ما أحنق علی جرة،و لا أوتی من ضعف مرة، و لو لا النظر منی،ولی و لکم،و الرفق بی و بکم،لعاجلتکم،فقد اغتررتم، و أقلتم من أنفسکم.

ثم رفع یدیه یدعو و هو یقول:اللهم قد تعلم حبی للعافیة،و إیثاری للسلامة فآتنیها.

قال:فتفرق القوم عن علی«علیه السلام»،و قام عدی بن الخیاد..

و کلمه بکلام ذکره،ثم قال:و نزل عثمان،فأتی منزله،و أتاه الناس و فیهم ابن عباس،فلما أخذوا مجالسهم أقبل علی ابن عباس.

فقال:ما لی و لکم یابن عباس؟!

ما أغراکم بی،و أولعکم بتعقیب أمری،لتنقمون علی أمر العامة..

و عاتبه بکلام طویل،فأجابه ابن عباس،و قال-فی جملة کلامه-:..اخسأ الشیطان عنک لا یرکبک،و اغلب غضبک و لا یغلبک،فما دعاک إلی هذا الأمر الذی کان منک؟!

قال:دعانی إلیه ابن عمک علی بن أبی طالب.

قال ابن عباس:و عسی أن یکذب مبلغک!.

قال عثمان:إنه ثقة.

ص :88

قال ابن عباس:إنه لیس بثقة من أولع و أغری.

قال عثمان:یابن عباس!اللّه إنک ما تعلم من علی ما شکوت منه؟.

قال:اللهم لا،إلا أن یقول کما یقول الناس،و ینقم کما ینقمون،فمن أغراک به و أولعک بذکره دونهم؟!

قال عثمان:إنما آفتی من أعظم الداء الذی ینصب نفسه لرأس الأمر، و هو علی ابن عمک،و هذا-و اللّه-کله من نکده و شؤمه.

قال ابن عباس:مهلا!استثن یا أمیر المؤمنین!قل:إن شاء اللّه.

فقال:إن شاء اللّه.

ثم قال:إنی أنشدک یابن عباس!الإسلام و الرحم،فقد و اللّه غلبت و ابتلیت بکم،و اللّه لوددت أن هذا الأمر کان صائرا إلیکم دونی، فحملتموه عنی،و کنت أحد أعوانکم علیه،إذا و اللّه لوجدتمونی لکم خیرا مما وجدتکم لی.

و لقد علمت أن الأمر لکم،و لکن قومکم دفعوکم عنه،و اختزلوه دونکم،فو اللّه ما أدری أرفعوکم(عنه.ظ.)؟!أم رفعوه عنکم؟!

قال ابن عباس:مهلا یا أمیر المؤمنین!

فإنا ننشدک اللّه و الاسلام و الرحم مثل ما نشدتنا،أن تطمع فینا و فیک عدوا،و تشمت بنا و بک حسودا،إن أمرک إلیک ما کان قولا،فإذا صار فعلا فلیس إلیک و لا فی یدک،و إنا و اللّه لتخالفن إن خولفنا،و لتنازعن إن نوزعنا،و ما یمتنک أن یکون الأمر صار إلینا دونک،إلا أن یقول قائل منا ما یقوله الناس،و یعیب کما عابوا!

ص :89

و أما صرف قومنا عنا الأمر فعن حسد قد و اللّه عرفته،و بغی و اللّه علمته،فاللّه بیننا و بین قومنا.

و أما قولک إنک لا تدری أرفعوه عنا أم رفعونا عنه؟!فلعمری إنک لتعرف أنه لو صار إلینا هذا الأمر ما ازددنا به فضلا إلی فضلنا،و لا قدرا إلی قدرنا،و إنا لأهل الفضل و أهل القدر،و ما فضل فاضل إلا بفضلنا،و لا سبق سابق إلا بسبقنا،و لو لا هدانا ما اهتدی أحد،و لا أبصروا من عمی، و لا قصدوا من جور.

فقال عثمان:حتی متی-یابن عباس-یأتینی عنکم ما یأتینی؟!

هبونی کنت بعیدا،أما کان لی من الحق علیکم أن أراقب و أن أناظر؟!

بلی،و رب الکعبة و لکن الفرقة سهلت لکم القول فی،و تقدمت بکم إلی الإسراع إلی،و اللّه المستعان.

قال ابن عباس:فخرجت فلقیت علیا«علیه السلام»،و إذا به من الغضب و التلظی أضعاف ما بعثمان،فأردت تسکینه فامتنع،فأتیت منزلی، و أغلقت بابی،و اعتزلتهما.

فبلغ ذلک عثمان،فأرسل إلی،فأتیته و قد هدأ غضبه،فنظر إلی ثم ضحک،و قال:یابن عباس!ما أبطأ بک عنا،إن ترکک العود إلینا دلیل علی ما رأیت عن صاحبک،و عرفت من حاله،فاللّه بیننا و بینه،خذ بنا فی غیر ذلک.

قال ابن عباس:فکان عثمان بعد ذلک إذا أتاه عن علی«علیه السلام» شیء فأردت التکذیب عنه یقول:و لا یوم الجمعة حین أبطأت عنا و ترکت

ص :90

العود إلینا،فلا أدری کیف أرد علیه (1).

و نقول:

1-تحدث هذا النص عن أن عثمان واجه مشکلة فحاول معالجتها، و ذلک حین بنی داره الفخمة فی المدینة،فعاب علیه الناس ذلک و أکثروا، و اتهموه بأنه أخذ فیأهم،و أنفق شیئهم(أی مالهم)،و استأثر بأموالهم..

و قد لاحظنا:أن علاجه قد اقتصر علی عرض العضلات،و علی التأنیب و التقریع،لأنهم لا یواجهونه و بنی أبیه بذلک..

ثم ادعی:أنه یملک القوة علی مواجهة مناوئیه،ولکنه یحاول أن یرفق بهم،و لا یعالجهم بالعقوبة،رغم استحقاقهم لها،بسبب جرأتهم و غرورهم.

و أضاف إلی ذلک:التعریض بعلی،و اتهمه بأنه یشتعل حقدا،و أن الأمور تقضی دونه،و لا یدعی إلی أمر إذا غاب عنه..

و هذه معالجة فاشلة،فإنها لم تتضمن ما یقنع،أو یشفی الغلیل،بل تضمنت تهدیدات و اتهامات تزید الطین بلة،و الأمر سوءا..

أی أن عثمان لم یبین لهم أن المال الذی استفاد منه فی بناء داره،هل کان من مال المسلمین،أو من فیئهم و شیئهم أم لا..

مع أن عثمان کان لا یحتاج إلی الأخذ من بیت المال،فهو علی حد تعبیره فی خطبته هذه نفسها:من أکثر قریش مالا،و أظهرهم من اللّه نعمة.ألم أکن

ص :91


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 453-456 و الموفقیات ص 601-607 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 6-10 باختلاف.

علی ذلک قبل الإسلام و بعده؟!

و لکن السؤال هو:إذا کان یملک الأموال الجزیلة،و ینفق النفقات الجلیلة،و منها ما زعموه من شرائه بئر رومة،و تجهیزه جیش العسرة..فلماذا یتهمونه بأخذ أموال بیت المال؟!و لماذا یتهدد و یغضب؟!ألم یکن یکفیه أن یبین کذبهم علیه؟!

فلو لم یکن خازن بیت المال قد أعلن ذلک..و إنما یعترض الناس لأنهم یعلمون أن الأموال التی دخلت إلی بیت المال لم تصرف بعد علی أحد، ولکنهم یجدونها قد تبخرت..أو رأوا کیف أخذت و من أخذها و متی نقله منه.فلماذا یمد یده علی بیت المال،ثم ینکر ذلک؟!

و لماذا یلجأ إلی التهدید و الذم و الإتهام إذا کان یستطیع أن یثبت کذب التهمة الموجهة إلیه؟!

و لمن و إلی متی یدخر تلک الأموال الطائلة و الهائلة؟!..

ألا یدری أن التهدید و الوعید،و التقریع و الذم،یزید الناس إصرارا علی المطالبة بحقهم،و بأموالهم المنهوبة..

2-إن ما طلبه من ابن عباس حین عاد إلی منزله،و عاد الناس معه إلیه،هو مجرد أن یکف بنو هاشم عن تعقب أمره..و کشف سره.

فلماذا یرید عثمان أن یجعل أمور بیت المال،و ما یرتکبه عماله أسرارا؟! أو أمورا یمنع علی الناس أن یتعقبوها؟!و أن یسألوا عنها؟!و أن یطالبوا أهل السلطة بإصلاح ما فسد منها؟!

و أین هذا من تحریض علی«علیه السلام»للناس علی مراقبة أعماله فی

ص :92

خلافته«علیه السلام»،فیقول:فلا تکفوا عن مقالة بحق،أو مشورة بعدل؟! (1).

و أین هو من قوله«علیه السلام»:إن لکم أن لا أحتجز دونکم سرا إلا فی حرب؟! (2).

و أین هو عما أوجبه اللّه تعالی علی الناس من النصیحة لأئمة المسلمین؟! (3).

ص :93


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 201 و الکافی ج 8 ص 356 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 69 و بحار الأنوار ج 27 ص 253 و ج 34 ص 186 و ج 41 ص 154 و ج 74 ص 359 و نهج السعادة ج 2 ص 186 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 102 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 18.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 217 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و نهج السعادة ج 4 ص 229 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 16 و صفین للمنقری ص 107.
3- 3) راجع:الکافی ج 1 ص 403 و 404 و دعائم الإسلام ج 1 ص 378 و الأمالی للصدوق ص 432 و الخصال ص 149 و تحف العقول ص 43 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 45 و الأمالی للمفید ص 187 و فقه الرضا ص 369 و بحار الأنوار ج 2 ص 148 و ج 21 ص 139 و ج 27 ص 68 و 69 و 70 و 114 و ج 47 ص 365 و ج 67 ص 242 و ج 72 ص 66 و ج 74 ص 130 و 146-

3-صرح عثمان فی کلامه لابن عباس:بأن علیا«علیه السلام»و بنی هاشم،و من هم فی خطهم إنما ینقمون علیه تعدیه علی أمور عامة الناس..

فلم یکونوا إذن یریدون الحصول علی شیء لأنفسهم،و لا الوصول إلی الملک و السلطان..و إنما یریدون إصلاح ما فسد من أمور الأمة،فلماذا یغضب عثمان إذن؟!و لماذا یحتاج إلی ابن عباس،لیطلب منه أن یبعد الشیطان عن نفسه؟!

4-إن ابن عباس نبه عثمان إلی أنه إنما یتصرف بإیحاءات من أهل النمیمة،و المفسدین الذین یهمهم إلقاح الفتنة،و کانوا یغرون عثمان بالصحابة و بعلی«علیه السلام»علی وجه الخصوص،و یوغرون صدره علیهم و علیه.

5-إن ابن عباس أعلم عثمان بأن علیا«علیه السلام»لم یکن یزید علی

3)

و ج 97 ص 46 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 230 و 231 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 513 و ج 3 ص 83 و مجمع الزوائد ج 1 ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 127 و تفسیر القمی ج 1 ص 173 و ج 2 ص 447 و نور الثقلین ج 1 ص 656 و ج 5 ص 690 و تأویل الآیات ج 2 ص 859 و حاشیة السندی علی النسائی ج 7 ص 158 و عون المعبود ج 13 ص 196 و راجع:شرح مسلم للنووی ج 2 ص 38 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 177 و الفتوحات المکیة لابن العربی ج 4 ص 469 و الثمر الدانی ص 672 و سبل السلام ج 4 ص 210 و فتح الباری ج 1 ص 128 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 74.

ص :94

ما یتداوله الناس من أمور عثمان،و ما یجری فی حکومته..

6-إن عثمان أوضح أنه یری فی علی«علیه السلام»أعظم الداء له، و الذی یزعجه منه:أنه«علیه السلام»ینصب نفسه لیکون رأس هذا الأمر..

7-یقول عثمان:إنه یود لو کان بنو هاشم هم الذین یتولون الأمور، و یکون عثمان أحد أعوانهم..و نحن لا ندری لماذا لا یبادر إلی ذلک،و یحقق أمنیته،و یریح نفسه،و یریح الناس،فإن هذا الأمر کان میسورا له،و هو بیده،إذ کان یمکنه أن یعترف لعلی«علیه السلام»بهذا الحق،و یسلمه إلیه، و یثبت القول بالفعل..

8-إن عثمان یعترف بأنه یعلم بأن الأمر لعلی و بنی هاشم،و لکن قومهم اختزلوه دونهم،و دفعوهم عنه..

و ثمة أمور أخری،تضمنها النص المتقدم تعلم بالمراجعة و التأمل، و حسبنا هنا ما أشرنا إلیه،و اللّه هو الموفق و المعین..

عثمان یشکو علیا علیه السّلام للعباس رحمه اللّه

و مما جری فی السنة الثانیة و الثلاثین للهجرة،ما روی عن ابن عباس من أنه قال:

ما سمعت من أبی قط شیئا فی أمر عثمان یلومه فیه أو یعذره،و لا سألته عن شیء من ذلک،مخافة أن أهجم منه علی ما لا یوافقه،فإنا عنده لیلة- و نحن نتعشی-إذ قیل:هذا أمیر المؤمنین عثمان بالباب.

فقال:إئذنوا له.

ص :95

فدخل،فأوسع له علی فراشه،و أصاب من العشاء معه،فلما رفع قام من کان هناک و ثبتّ أنا،فحمد عثمان اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أما بعد یا خال!فإنی جئتک أستعذرک من ابن أخیک علی،شتمنی، و شهر أمری،و قطع رحمی،و طعن فی دینی،و إنی أعوذ باللّه منکم یا بنی عبد المطلب،إن لکم حقا تزعمون أنکم غلبتم علیه،فقد ترکتموه فی یدی من فعل ذلک بکم،و أنا أقرب إلیکم رحما منه؟!

و ما لمت منکم أحدا إلا علیا،و لقد دعیت أن أبسط علیه فترکته للّه و الرحم،و أنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه.

قال ابن عباس:فحمد أبی اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أما بعد،یابن أختی،فإن کنت لا تحمد علیا لنفسک فإنی لا أحمدک لعلی،و ما علی وحده قال فیک،بل غیره.فلو أنک اتهمت نفسک للناس اتهم الناس أنفسهم لک،و لو أنک نزلت مما رقیت،و ارتقوا مما نزلوا، فأخذت منهم و أخذوا منک ما کان بذلک بأس.

قال عثمان:فذلک إلیک یا خال،و أنت بینی و بینهم.

قال:فأذکر لهم ذلک عنک.

قال:نعم،و انصرف.

فما لبثنا أن قیل:هذا أمیر المؤمنین قد رجع بالباب.

قال أبی:إئذنوا له،فدخل،فقام قائما و لم یجلس و قال:لا تعجل یا خال حتی أوذنک،فنظرنا فإذا مروان بن الحکم کان جالسا بالباب ینتظره حتی خرج،فهو الذی فثأه عن رأیه الأول.

ص :96

فأقبل علی أبی،و قال:یا بنی!ما إلی هذا من أمره من شیء.

ثم قال:یا بنی!أملک علیک لسانک حتی تری ما لا بد منه،ثم رفع یدیه،فقال:اللهم أسبق بی ما لا خیر لی فی إدراکه،فما مرت جمعة حتی مات «رحمه اللّه» (1).

و نقول:

1-کان عثمان فی غنی عن هذه الشکاوی،لو أنه کان یستجیب لنصائح أهل الفضل و العقل،و الغیرة علی مصالح الدین و الأمة،و قبل بأن یصلح بعض شأنه.ولکنه یرید أن یصر علی کل ما أخطأ فیه،و أن یضیف إلیها أخطاء جمیع عماله،و جمیع بنی أبیه،و بنی أمیة،و یرید من الناس أن یرضوا عنه،و أن یعظموه و یبجلوه،و أن لا یذکروا من ذلک شیئا،سرا و جهرا،و أن لا یقول المظلوم:آخ،و لا المعتدی علیه أن یطلب النجدة من أحد..

و هذا ظلم آخر أعظم و أشد،و أمر و أدهی..

2-بل لقد أصبح المظلوم فی نظره ظالما،و الناصر للمظلوم جبارا، و المطالب بالإصلاح خارجا عن الدین،و الناصح شاتما،و الناهی عن المنکر معلنا بالخلاف،ناصبا للعداء،قاطعا للرحم..

و هذا بالذات هو ما انتهی إلیه أمر علی«علیه السلام»بنظر عثمان..

ص :97


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 457 و 458 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 13 و 14 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1046 و 1047.

و قد تقدم اعتراف عثمان بأنه«علیه السلام»لم یکن ینقم علی عثمان سوی أمر العامة..و لم یکن له معه أی غرض آخر،شخصی أو غیره..

3-إن عثمان یدعی أنه أراد أن یبسط(العقوبة)علی علی«علیه السلام»،ولکنه ترکه للّه و للرحم..

و نحن نعلم:أن الذی کان یمنعه من النیل من علی«علیه السلام»هو عجزه عن ذلک،و لیس مراعاته للرحم،و مراقبة اللّه فیه..

یدلنا علی ذلک:أنه لم یزل یتهمه بدون دلیل،و یتلمس السبل إلی النیل منه فلا یجدها..

و قد أظهرت الوقائع:أن علیا«علیه السلام»ما فتئ یدفع عنه، و یضمن للناس أن یفی بتعهداته،ثم یخیس عثمان بوعده،و ینکث عهده مرة بعد أخری،و قد دفع عنه«علیه السلام»حتی خشی أن یکون آثما،علی حد قوله صلوات اللّه و سلامه علیه..

و قال مروان:ما کان أدفع عن عثمان من علی«علیه السلام»،ولکنهم لا یترکون سبه،لأن أمورهم لا تستقیم إلا بذلک،علی حد قول مروان..

4-أما قول عثمان عن علی«علیه السلام»:«و أنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه».فقد أوهم فیه:أن علیا«علیه السلام»هو المتشبث بعثمان، المتعدی علیه،مع أن عثمان کان هو الذی یرسل إلی علی«علیه السلام»، و یطلب منه المساعدة فی دفع الناس عنه،و کان«علیه السلام»یفعل ذلک، و لکن عثمان کان ینقض تعهداته،بمجرد إحساسه بزوال الخطر عنه، و عودة بعض القدرة إلیه-فیما یزعم..

ص :98

و کان«علیه السلام»باستمرار-من موقع الحرص علیه-یواجهه بالحقائق،و یصر علیه بأن یبادر للإصلاح قبل فوات الأوان..

و کان الآخرون یترددون کثیرا فی ذلک،خوفا من بطشه بهم،و من کان یبادر نصیحته یواجه أعظم المصائب،و تحل به أجلّ النوائب،مهما کان موقعه و مقامه،و قد رأی الناس ما فعل عثمان بعمار،و أبی ذر،و ابن مسعود، و عبد الرحمان بن عوف،و سواهم من الأکابر،فضلا عن الأصاغر..

بل إن عثمان قد تجرأ حتی علی علی«علیه السلام»،و یواجهه بالإهانات و الشتائم فی بعض الأحیان،و یقول له:بفیک التراب یا علی..و یعلن أنه لا یراه أفضل من مروان،الوزغ ابن الوزغ،الذی لعنه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی صلب أبیه،بل هو یحاول رشوته بالقوة،فلما عجز عن ذلک بادره بالضرب کما تقدم.

5-و قد بین له العباس«رحمه اللّه»:أن سیاسته مع علی«علیه السلام» کانت خاطئة،و غیر محمودة..و أن عثمان فقط هو الذی لا یحمد علیا معه..

و أن علاقته هو بعلی کانت مذمومة من علی«علیه السلام»و من غیره..

6-و صرح العباس له أمرا بالغ الأهمیة،و هو أنه یری نفسه بریئا من أی ذنب أو عیب،و لا یستجیب لنصائح الناصحین،و لا یقبل نقدهم..

و هذا هو بیت القصید،فإن من یری نفسه معصوما،و أن کل نقد یوجه إلیه باطل،لا یمکن إصلاحه،و لا استصلاح الناس له..

فلا بد من أن یتخلی عن المقام الذی یدعیه لنفسه،و یعترف بالواقع و الحق..و أن یتحلی بالمرونة فی تعامله مع غیره،فیأخذ و یعطی و یتدبر

ص :99

الأمور برویة و تعقل..

7-و قد أظهر عثمان:أنه قبل من العباس ذلک،و افترقا علیه..ولکنه ما لبث أن عاد إلیه طالبا منه إقالته مما تعهد به،و ذلک بتأثیر من ابن عمه مروان الذی کان یسمی(خیط باطل)،فإنه بمجرد أن تجاوز الباب رده عن رأیه،و عادت حلیمة إلی عادتها القدیمة..

علی علیه السّلام یرید مقاطعة عثمان

عن ابن عباس«رحمه اللّه»،قال:صلیت العصر یوما،ثم خرجت فإذا أنا بعثمان بن عفان فی أیام خلافته فی بعض أزقة المدینة و حده،فأتیته إجلالا و توقیرا لمکانه،فقال لی:هل رأیت علیا؟!

قلت:خلفته فی المسجد،فإن لم یکن الآن فیه فهو فی منزله.

قال:أما منزله فلیس فیه،فابغه لنا فی المسجد.

فتوجهنا إلی المسجد،و إذا علی«علیه السلام»یخرج منه.

قال ابن عباس:و قد کنت أمس ذلک الیوم عند علی فذکر عثمان و تجرّمه علیه،و قال:أما و اللّه یابن عباس،إن من دوائه لقطع کلامه،و ترک لقائه.

فقلت له:یرحمک اللّه!کیف لک بهذا!فإن ترکته ثم أرسل إلیک فما أنت صانع؟!

قال:أعتل،و أعتل،فمن یقسرنی!

قال:لا أحد.

ص :100

قال ابن عباس:فلما تراءینا له و هو خارج من المسجد،ظهر منه من التفلت و الطلب للانصراف ما استبان لعثمان.

فنظر إلی عثمان،و قال:یابن عباس،أما تری ابن خالنا یکره لقاءنا.

فقلت:و لم؟!و حقک ألزم،و هو بالفضل أعلم؟!

فلما تقاربا رماه عثمان بالسلام،فرد علیه.

فقال عثمان:إن تدخل فإیاک أردنا،و إن تمض فإیاک طلبنا.

فقال علی:أی ذلک أحببت؟!

قال:تدخل،فدخلا،و أخذ عثمان بیده،فأهوی به إلی القبلة،فقصر عنها،و جلس قبالتها،فجلس عثمان إلی جانبه،فنکصت عنهما،فدعوانی جمیعا،فأتیتهما،فحمد عثمان اللّه،و أثنی علیه،و صلی علی رسوله.ثم قال:

أما بعد..یا بنی خالی،و ابنی عمی،فإذ جمعتکما فی النداء فأستجمعکما فی الشکایة عن رضای علی أحدکما،و وجدی علی الاخر.

إنی أستعذرکما من أنفسکما،و أسألکما فیئتکما،و أستوهبکما رجعتکما، فو اللّه لو غالبنی الناس ما انتصرت إلا بکما،و لو تهضمونی ما تعززت إلا بعزکما،و لقد طال هذا الامر بیننا حتی تخوفت أن یجوز قدره،و یعظم الخطر فیه.

و لقد هاجنی العدو علیکما،و أغرانی بکما،فمنعنی اللّه و الرحم مما أراد.

و قد خلونا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إلی جانب قبره، و قد أحببت أن تظهرا لی رأیکما فی،و ما تنطویان لی علیه،و تصدقا،فإن

ص :101

الصدق أنجی و أسلم،و استغفر اللّه لی و لکما.

قال ابن عباس:فأطرق علی«علیه السلام»،و أطرقت معه طویلا،أما أنا فأجللته أن أتکلم قبله،و أما هو فأراد أن أجیب عنی و عنه.

ثم قلت له:أتتکلم،أم أتکلم أنا عنک؟!

قال:بل تکلم عنی و عنک.

فحمدت اللّه،و أثنیت علیه،و صلیت علی رسوله،ثم قلت:

أما بعد..یابن عمنا و عمتنا،فقد سمعنا کلامک لنا،و خلطک فی الشکایة بیننا علی رضاک-زعمت-عن أحدنا،و وجدک علی الآخر، و سنفعل فی ذلک،فنذمک و نحمدک،اقتداء منک بفعلک فینا،فإنا نذم مثل تهمتک إیانا علی ما اتهمتنا علیه بلا ثقة إلا ظنا،و نحمد منک غیر ذلک من مخالفتک عشیرتک،ثم نستعذرک من نفسک استعذارک إیانا من أنفسنا، و نستوهبک فیئتک استیهابک إیانا فیئتنا،و نسألک رجعتک مسألتک إیانا رجعتنا،فإنا معا أیما حمدت و ذممت منا،کمثلک فی أمر نفسک،لیس بیننا فرق و لا اختلاف،بل کلانا شریک صاحبه فی رأیه و قوله.

فو اللّه ما تعلمنا غیر معذرین فیما بیننا و بینک،و لا تعرفنا غیر قانتین علیک،و لا تجدنا غیر راجعین إلیک،فنحن نسألک من نفسک مثل ما سألتنا من أنفسنا.

و أما قولک:لو غالبتنی الناس ما انتصرت إلا بکما،أو تهضمونی ما تعززت إلا بعزکما،فأین بنا و بک عن ذلک،و نحن و أنت کما قال أخو کنانة:

ص :102

بدا بحتر ما رام نال و إن یرم

یخض دونه غمرا من الغر رائمه

لنا و لهم منا و منهم علی العدی

مراتب عز مصعدات سلالمه

و أما قولک فی هیج العدو إیاک علینا،و إغرائه لک بنا،فو اللّه ما أتاک العدو من ذلک شیئا إلا و قد أتانا بأعظم منه،فمنعنا مما أراد ما منعک من مراقبة اللّه و الرحم،و ما أبقیت أنت و نحن إلا علی أدیاننا و أعراضنا و مروءاتنا،و لقد لعمری طال بنا و بک هذا الامر حتی تخوفنا منه علی أنفسنا،و راقبنا منه ما راقبت.

و أما مساءلتک إیانا عن رأینا فیک،و ما ننطوی علیه لک،فإنا نخبرک أن ذلک إلی ما تحب،لا یعلم واحد منا من صاحبه إلا ذلک،و لا یقبل منه غیره،و کلانا ضامن علی صاحبه ذلک و کفیل به،و قد برأت أحدنا و زکیته، و أنطقت الاخر و أسکته،و لیس السقیم منا مما کرهت بأنطق من البریء فیما ذکرت،و لا البریء منا مما سخطت بأظهر من السقیم فیما وصفت،فإما جمعتنا فی الرضا،و إما جمعتنا فی السخط،لنجازیک بمثل ما تفعل بنا فی ذلک،مکایلة الصاع بالصاع.

فقد أعلمناک رأینا،و أظهرنا لک ذات أنفسنا،و صدقناک،و الصدق کما ذکرت أنجی و أسلم،فأجب إلی ما دعوت إلیه،و أجلل عن النقض و الغدر مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و موضع قبره،و اصدق تنج و تسلم، و نستغفر اللّه لنا و لک.

قال ابن عباس:فنظر إلی علی«علیه السلام»نظر هیبة،و قال:دعه حتی یبلغ رضاه فیما هو فیه،فو اللّه لو ظهرت له قلوبنا،و بدت له سرائرنا،

ص :103

حتی رآها بعینه کما یسمع الخبر عنها بأذنه،ما زال متجرما منتقما.

و اللّه ما أنا ملقی علی وضمة،و إنی لمانع ما وراء ظهری،و إن هذا الکلام لمخالفة منه،و سوء عشرة.

فقال عثمان:مهلا أبا حسن!فو اللّه إنک لتعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وصفنی بغیر ذلک یوم یقول و أنت عنده:

«إن من أصحابی لقوما سالمین لهم،و إن عثمان لمنهم،إنه لأحسنهم بهم ظنا،و أنصحهم لهم حبا».

فقال علی«علیه السلام»:فتصدق قوله«صلی اللّه علیه و آله»بفعلک.

و خالف ما أنت الآن علیه،فقد قیل لک ما سمعت،و هو کاف إن قبلت.

قال عثمان:تثق یا أبا الحسن!

قال:نعم أثق،و لا أظنک فاعلا.

قال عثمان:قد وثقت و أنت ممن لا یخفر صاحبه،و لا یکذب لقیله.

قال ابن عباس:فأخذت بأیدیهما،حتی تصافحا و تصالحا و تمازحا، و نهضت عنهما،فتشاورا و تآمرا و تذاکرا،ثم افترقا،فو اللّه ما مرت ثالثة حتی لقینی کل واحد منهما یذکر من صاحبه ما لا تبرک علیه الإبل.

فعلمت أن لا سبیل إلی صلحهما بعدها (1).

ص :104


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 18-21 و الموفقیات ص 614-617 و بحار الأنوار ج 31 ص 658-460.

و نقول:

1-إن الشعور بالأمن هو من أهم النعم التی یحتاجها الإنسان فی هذه الدنیا،و هو یعطی الإنسان الفرصة للتأمل و للتفکیر،و للتخطیط للمستقبل.

و فی ظل السلام و الأمن تبنی الحضارات،و تتحقق الإنجازات،و تنهض الأمم..و فی ظله تتبلور الآمال،و تستنهض همم الرجال..

و الأمن لا یؤخذ بالقوة،بل هو ثقافة و وعی،و قرار ینبع من داخل الإنسان،بالإستناد إلی عوامل،و ضوابط و مفاهیم و قیم معینة تنتجه و تنمیه،و شعور یفرضه و یحمیه..

و إن تجوال خلیفة المسلمین فی أزقة المدینة وحده،لم یکن نتیجة استهتار أو رعونة من عثمان،الذی کان یواجه صعوبات بالغة فی حیاته السیاسیة، و هو یزرع الخصوم،و المناوئین،و المنتقدین،و الغاضبین فی کل اتجاه،یوما بعد یوم طیلة فترة حکمه.

و لم تخل فترة حکمه من هؤلاء الناس،و فی مقدمتهم علی«علیه السلام» و بنو هاشم،فما الذی جعل عثمان یشعر بالأمن،فی الوقت الذی کانت العلاقة بینه و بین علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد بلغت حدها الأقصی-حتی أصبح یری أن علیا«علیه السلام»داءه الأعظم،الذی لا یجد له دواء..و أنه القذا فی العین،و الشجا فی الحلق،لأنه صاحب الحق،المغتصب الذی بمجرد رؤیة الناس له یتذکرون ما جری له و علیه..و نفس وجوده یمثل إدانة لهم، و من موجبات إحراجهم.

و هو یعرف جرأة علی«علیه السلام»،و إقدامه،و یتلمس ذلک فیه

ص :105

باستمرار،حیث یسجل«علیه السلام»الموقف تلو الموقف،بصراحة،لا یجدها عثمان لدی أحد من منتقدیه.

و هو یعرف أیضا:أن العرب إلی الأمس القریب کانوا لا یأمنون جانب بعضهم بعضا،بل کل منهم یتربص بالآخر لیبطش به-فی ساعة غفلته، و یستولی علی ماله و عرضه و ولده،أو لیأخذ ثأره منه إن کان له ثأر عنده.

إن الإجابة علی هذا السؤال هی أن هذا الأمن هو نتیجة تلک الثقافة الإیمانیة التی جاء بها الإسلام،و فرضها علی الناس،حتی أصبحت ثقافة و رؤیة،ترعاها قیم أخلاقیة و إنسانیة،و تفرضها و تحمیها شریعة تعاقب الجانی،و تصد المتهور،و عقیدة تجعل من أی عبث بأمن الناس،أو عدوان علی سلامتهم أو کرامتهم عدوانا علی اللّه سبحانه..فإن المؤمن أعز من الکعبة..

2-أظهرت الروایة المتقدمة:أن تجرّم عثمان لعلی«علیه السلام»قد بلغ حدا رأی فیه علی«علیه السلام»أنه غیر قادر علی التأثیر فی قرار الخلیفة بإصلاح الأمور،و تلافی الأخطاء،فأراد«علیه السلام»أن یقاوم هذا الواقع الذی یزداد سوءا بموقف سلبی،یعرّف الناس:أن الأمور أصبحت میؤوسا منها،فلعل ذلک یدفع عثمان و بطانته لمعاودة النظر فی حسابات الربح و الخسارة.

3-لاحظ عثمان:أن الإمام«علیه السلام»،یتفلت من لقائه،و یطلب الإنصراف..ولکنه بقی محتفظا بهدوئه،ملتزما بفروض المداراة و المجاراة، فقد وصلت الرسالة إلی أهلها،و علیهم أن یتدبروا أمرهم علی ضوئها..

ص :106

4-إن عثمان بعد هذا الذی رآه من علی«علیه السلام»یظهر لیونة معه غیر متوقعة،حتی إنه خاطب علیا«علیه السلام»بصیغ تشیر إلی شعور مختلف یحاول أن یظهر له:انه قد تبلور لدیه،فلاحظ قوله له و لابن عباس:

یا ابنی خالی،و ابنی عمی،و تعابیر أخری فی هذا السیاق..

5-إن کان قوله:أهوی إلی القبلة بضم القاف،فمعنی ذلک:أن عثمان أراد تقبیل ید علی«علیه السلام»توددا له..

و یکون قوله:«جلس قبالتها»قد تعرض لتحریف من الراوی،حیث لم یتعقل أن یفعل عثمان ذلک،فصرف المعنی إلی قبلة الصلاة،و زاد ألفا فی آخر کلمة«قبالته»لیکون المراد أنه جلس قبالة القبلة،لا قبالة علی«علیه السلام»..

أما إرادة أنه جلس مقابل القبلة،فهو و إن کان الأقرب إلی سیاق الکلام،إلا أن السؤال هو:ما معنی قول الراوی:فقصر عنها،و لماذا یهتم عثمان بالجلوس فی مقابلها؟!و لماذا اهتم الراوی بإظهار هذا المعنی؟!

إلا إن کان المراد أن علیا«علیه السلام»لم یرض بأن یجلس و ظهره للقبلة،فجلس فی مقابلها،فجلس عثمان إلی جانبه..

6-إن عثمان قد ضمّن کلامه طرفا من التهدید بالبطش بعلی،استجابة لمن یغریه به،و هدفه من ذلک اللین و هذه الشدة هو الحصول علی ضمان لانسحاب علی من دائرة الإعتراض علی سیاساته،و مغادرة معسکر المعترضین،لأنه یرید أن یتفرد بهم،لیتمکن من سحقهم،و لا یمکنه ذلک، و فیهم علی«علیه السلام»الذی لا یسکت علی مثل هذه التصرفات..

ص :107

7-إن ابن عباس أوضح أنه لیس لدی عثمان حجة تبرر له هذا الموقف منه،و من علی«علیه السلام»سوی مجرد الظن و التهمة..

و قابله ابن عباس بمثل کلامه،مراعیا حالة التوازن،و السعی لتهدئة الأمور،من دون أن یحسم شیئا معه فیما یرتبط بما یشتکیه الناس منه..و فیما یتعلق بموقفه من علی«علیه السلام»..

8-أما علی«علیه السلام»،فأراد أن یضع الأمور علی جادة التصویب، و أن ینتزع من عثمان قرارا عملیا فیها..و لا یمکن ذلک مادام عثمان یستطیل علی الناس بموقعه،و بقوته،کما صرح به فی قضیة إرجاعه للحکم بن أبی العاص إلی المدینة،حیث ذکر أن غیره لو کان یملک من القوة ما یملک عثمان لفعل مثل ما فعل،لو کان له أقرباء نفاهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و مما یدل علی اعتزازه بقوته النص التالی:

روی:أن عثمان لما نقم الناس علیه ما نقموا،قام متوکئا علی مروان فخطب الناس،فقال:إن لکل أمة آفة،و لکل نعمة عاهة،و إن آفة هذه الأمة،و عاهة هذه النعمة قوم عیابون طعانون،یظهرون لکم ما تحبون، و یسرون ما تکرهون،طغام مثل النعام،یتبعون أول ناعق،و لقد نقموا علی ما نقموا علی عمر مثله،فقمعهم و وقمهم.و إنی لأقرب ناصرا،و أعز نفرا، فما لی لا أفعل فی فضول الأموال ما أشاء! (1).

ص :108


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 24 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 31.

فکان لا بد من کسر هیبة هذه القوة،و الإثبات العملی لعثمان:أنه إذا استمر علی موقفه،فسیواجه خطر التحدی و التصدی،فبادر«علیه السلام» إلی التصریح:بأن علی عثمان أن لا یظن أن قادر علی التعرض لعلی«علیه السلام»،فإنه«علیه السلام»لیس بمثابة قطعة من اللحم ملقاة علی خشبة الجزار(و هی الوضمة)،و أنه إن حدثته نفسه بذلک،فسیواجه مقاومة علویة قویة إلی حد أن سیمنع ماوراء ظهره،و لن یمکنه الوصول إلی شیء مما یمنعه علی«علیه السلام»و یحامی عنه..

9-إنه«علیه السلام»قد أحبط مسعی عثمان لتحییده«علیه السلام» من ساحة الصراع،حین بدأ کلامه بإعلان أن المطلوب هو أن یرجع عثمان إلی داخل ذاته،و یبدأ عملیة التغییر و الإصلاح من هناک..فإنه لا یتصرف بوحی من عقله و وجدانه،و لا یراعی ما تقتضیه الحکمة،و یفرضه العدل و الإنصاف،بل هو یتصرف بمشاعره،و هو یؤذی الناس،و یسعی للإنتقام منهم،مع أن المفروض أن یکون لهم بمثابة الأب الرحیم الذی یراعی حال أولاده،و یهتم بإصلاحهم من موقع الحکمة،و التعقل،و الشفقة،لا من موقع التشفی و الإنتقام..

و قد عبر«علیه السلام»عن یأسه من أن یفعل عثمان ذلک.و أن ما یقدمه لهم من تواضع تارة،و تودد أخری،و قسوة ثالثة،إنما یهدف إلی تکریس واقع لا یمکن القبول به،بل هو یخفی وراءه سعیا حثیثا لتوفیر فرص الإیقاع بالآخرین،و الإنتقام منهم..

10-و قد بدا من کلام علی«علیه السلام»أنه لا یصدق ما نسبه عثمان

ص :109

لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال شیئا فی حقه،فإنه قال له:

فصدق قوله«صلی اللّه علیه و آله»بفعلک.

و لو کان«علیه السلام»یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک لتراجع عما نسبه إلی عثمان من السعی للإنتقام،و من تجرمه للأبریاء..

ولکان تحرج من القول:بأن فعل عثمان لا یصدق قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یطالبه بأن یخالف ما هو علیه آنئذ،فإنه«علیه السلام»لا یمکن إلا أن یری قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صادقا،و واقعا..

کما أن علیه أن یقول له:إنه یثق بقوله،و یظنه فاعلا لما یقول،بل یتیقن بذلک..و لیس له أن یقول له:و لا أظنک فاعلا.

عثمان یعود علیا علیه السّلام فی مرضه

قال المعتزلی:«و ذکر شیخنا أبو عثمان الجاحظ فی الکتاب الذی أورد فیه المعاذیر عن أحداث عثمان:أن علیا اشتکی،فعاده عثمان من شکایته، فقال علی«علیه السلام»:

و عائدة تعود لغیر ود

تود لو أن ذا دنف یموت

فقال عثمان:و اللّه ما أدری أحیاتک أحب إلی؟!أم موتک؟!

إن مت هاضنی فقدک،و إن حییت فتنتنی حیاتک،لا أعدم ما بقیت طاعنا یتخذک ردیئة یلجأ إلیها.

فقال علی«علیه السلام»:ما الذی جعلنی ردیئة للطاعنین العائبین!

إنما سوء ظنک بی أحلنی من قلبک هذا المحل،فإن کنت تخاف جانبی

ص :110

فلک علی عهد اللّه و میثاقه أن لا بأس علیک منی،ما بل بحر صوفه،و إنی لک لراع،و إنی منک لمحام،و لکن لا ینفعنی ذلک عندک.

و أما قولک:«إن فقدی یهیضک»،فکلاّ أن تهاض لفقدی ما بقی لک الولید و مروان.

فقام عثمان فخرج.

و قد روی:أن عثمان هو الذی أنشد هذا البیت،و قد کان اشتکی، فعاده علی«علیه السلام»فقال عثمان:

و عائدة تعود بغیر نصح

تود لو أن ذا دنف یموت (1)

و روی أیضا:أن علیا«علیه السلام»اشتکی فعاده عثمان،فقال:ما أراک أصبحت إلا ثقیلا!

قال:أجل.

قال:و اللّه ما أدری أموتک أحب إلی،أم حیاتک!إنی لأحب موتک، و أکره أن أعیش بعدک،فلو شئت جعلت لنا من نفسک مخرجا،إما صدیقا مسالما،و إما عدوا مغالبا،و إنک لکما قال أخو إیاد:

جرت لما بیننا حبل الشموس فلا

یأسا مبینا نری منها و لا طمعا

فقال علی«علیه السلام»:لیس لک عندی ما تخافه،و إن أجبتک لم

ص :111


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و بحار الأنوار ج 31 ص 460 و 461.

أجبک إلا بما تکرهه (1).

و کتب عثمان إلی علی«علیه السلام»حین أحیط به:

أما بعد..فقد جاوز الماء الزبی،و بلغ الحزام الطبیین،و تجاوز الأمر فی قدره،فطمع فی من لا یدفع عن نفسه.

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق (2)

ثم خرج عثمان إلی المسجد،فإذا هو بعلی،و هو شاک معصوب الرأس، فقال له عثمان:و اللّه یا أبا الحسن ما أدری:أشتهی موتک أم أشتهی حیاتک؟!فو اللّه لئن مت ما أحب أن أبقی بعدک لغیرک،لأنی لا أجد منک خلفا،و لئن بقیت لا أعدم طاغیا یتخذک سلما و عضدا،و یعدک کهفا و ملجأ،لا یمنعنی منه إلا مکانه منک،و مکانک منه.

فأنا منک کالابن العاق من أبیه:إن مات فجعه،و إن عاش عقه.

ص :112


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23 و 24 و الأمالی للطوسی ص 712 و بحار الأنوار ج 31 ص 476 و 485 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 280 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 2 ص 76 و کنز العمال ج 13 ص 103 و إعجاز القرآن للباقلانی ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 361 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 448 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 32 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 53 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 181 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 428.

فإما سلم فنسالم،و إما حرب فنحارب،فلا تجعلنی بین السماء و الأرض، فإنک و اللّه إن قتلتنی لا تجد منی خلفا،و لئن قتلتک لا أجد منک خلفا،و لن یلی أمر هذه الأمة بادئ فتنة.

فقال علی«علیه السلام»:إن فیما تکلمت به لجوابا،ولکنی عن جوابک مشغول بوجعی.فأنا أقول کما قال العبد الصالح: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (1).

قال مروان:إنا و اللّه إذا لنکسرن رماحنا،و لنقطعن سیوفنا،و لا یکون فی هذا الأمر خیر لمن بعدنا.

فقال له عثمان:اسکت،ما أنت و هذا؟! (2).

و ذکروا أیضا:أن عثمان صلی العصر ثم خرج إلی علی یعوده فی مرضه و مروان معه فرآه ثقیلا،فقال:

أما و اللّه لو لا ما أری منک ما کنت أتکلم بما أرید أن أتکلم به،و اللّه ما أدری أی یومیک أحب إلی أو أبغض،أیوم حیاتک؟أو یوم موتک؟!

أما و اللّه لئن بقیت لا أعدم شامتا یعدک کهفا،و یتخذک عضدا،و لئن مت لأفجعن بک،فحظی منک حظ الوالد المشفق من الولد العاق،إن عاش عقه،و إن مات فجعه.

ص :113


1- 1) الآیة 18 من سورة یوسف.
2- 2) الإمامة و السیاسة ص 23 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 51 و الغدیر ج 9 ص 18 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1045.

فلیتک جعلت لنا من أمرک لنا علما نقف علیه و نعرفه،إما صدیق مسالم،و إما عدو مغالب،و لا تجعلنی کالمختنق بین السماء و الأرض،لا یرقی بید،و لا یهبط برجل.

أما و اللّه لئن قتلتک لا أصیب منک خلفا،و لئن قتلتنی لا تصیب منی خلفا،و ما أحب أن أبقی بعدک.

قال مروان:إی و اللّه،و أخری أنه لا ینال ماوراء ظهورنا حتی تکسر رماحنا،و تقطع سیوفنا،فما خیر العیش بعد هذا؟!

فضرب عثمان فی صدره و قال:ما یدخلک فی کلامنا؟!

فقال علی«علیه السلام»:إنی و اللّه فی شغل عن جوابکما،ولکنی أقول کما قال أبو یوسف: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (1)» (2).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن عثمان فی هذا النص یعتبر الذین یعترضون علیه طغاة.

2-إن هؤلاء الطغاة لهم مکان قریب من علی،و لعلی«علیه السلام» مکان قریب منهم.

3-من المعلوم:أن علیا«علیه السلام»لا یقرب و لا یتقرب إلا إلی أهل الدین و التقوی و الطاعة للّه،و لم نجد أحدا من الفساق یحب علیا أو

ص :114


1- 1) الآیة 18 من سورة یوسف.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 71.

یحبه علی«علیه السلام»..ما یعنی:أن الذین یقصدهم عثمان هم خیار الصحابة،أمثال عمار و أبی ذر،و أضرابهما.مع أنه یعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:لا یحبک إلا مؤمن،و لا یبغضک إلا منافق..

و قال:علی مع الحق،و الحق مع علی..

4-إن عثمان یتهم علیا«علیه السلام»بأنه أصبح ذریعة یستفید منها الطغاة للوصول إلی مآربهم،و أنه عضد لهم،و لم نجد فی علی«علیه السلام» شیئا من ذلک،فلم نره سلّما لمآرب أحد،و لا عضدا لغیر أهل الحق..

کما أننا لم نجد أیا من الظالمین و الطغاة اتخذ علیا کهفا و ملجأ.

5-لو سلمنا:أن طاغیا سعی للإستفادة من شخص ما للوصول إلی مآربه،فإن المذنب هو ذلک الطاغی،أما الشخص الآخر،فإن استجاب لذلک الطاغی عن سابق معرفة صار مذنبا مثله،و إن لم یستجب له فلا ذنب له،و لا یعد عاقا لأحد من الناس..

6-وجدنا علیا«علیه السلام»أدفع الناس عن عثمان کما اعترف به مروان،و قد دفع«علیه السلام»عنه حتی خشی أن یکون آثما..بل یدعون أنه أرسل أولاده للدفاع عنه حین حوصر،حتی جرح أحدهما،و خضب بالدماء..فمن کان کذلک هل یعد عاقا؟!..

و هل یصح أن یقال:إنه کهف و ملجأ،و سلّم،و عضد للطاغین؟!

7-إن علیا«علیه السلام»قد میز نفسه عن الثائرین علی عثمان حین قال فی کتاب منه لمعاویة:«لقد علمت أنی کنت من أمره فی عزلة،إلا أن

ص :115

تجنی فتجن ما شئت (1).

و حین قال:إن عثمان استأثر فأساء الأثرة،و جزعوا فأساؤوا الجزع»..

و حین قال:إن قتل عثمان ما سره و لا ساءه..و غیر ذلک..

إلا إن کان عثمان یرید من علی«علیه السلام»أن یطبق فمه،و لا یبدی رأیه فی شیء مما یراه،أو یریده عضدا و سلما لأغراضه،یوافقه علی کل ما یقول و یفعل،و یکون له و لأعوانه کهفا و ملجأ،لا یعترض علی شیء،و لا یخالفهم فی شیء بل یؤید و یسدد،و یشجع علی الإمعان فی مخالفاتهم..

و حینئذ لا یکون علی علیا،بل یکون شخصا آخر بلا ریب.

و من شواهد سعی علی«علیه السلام»إلی تمییز نفسه عن الثأئرین علی عثمان..ما یلی:

ألف:أخرج البلاذری فی الأنساب:من طریق أبی حادة:أنه سمع علیا «علیه السلام»یقول و هو یخطب فذکر عثمان فقال:و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی.

ص :116


1- 1) صفین للمنقری ص 102 و(المؤسسة العربیة الحدیثة-القاهرة)ص 91 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 7 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 33 و بحار الأنوار ج 33 ص 77 و 113 و شجرة طوبی ج 1 ص 45 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 35 و ج 15 ص 78 و الغدیر ج 10 ص 300 و المناقب للخوارزمی ص 254 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 453 و نهج السعادة ج 4 ص 183 و العقد الفرید ج 2 ص 286.

ب:أخرج ابن سعد من طریق عمار بن یاسر قال:رأیت علیا علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قتل عثمان و هو یقول:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه.

ج:الأنساب للبلاذری:و أوعز شاعر أهل الشام کعب بن جعیل إلی قول الإمام«علیه السلام»بأبیات له،فقال:

و ما فی علی لمستعتب

مقال سوی ضمه المحدثینا

و إیثاره الیوم أهل الذنوب

و رفع القصاص عن القاتلینا

إذا سیل عنه حذا شبهة

و عمی الجواب علی السائلینا

فلیس براض و لا ساخط

و لا فی النهاة و لا الآمرینا

و لا هو ساء و لا سره

و لا بد من بعض ذا أن یکونا

د:قال ابن أبی الحدید بعد ذکر هذه الأبیات:ما قال هذا الشعر إلا بعد أن نقل إلی أهل الشام کلام کثیر لأمیر المؤمنین فی عثمان یجری هذا المجری نحو قوله:ما سرنی و لا ساءنی.

و قیل له:أرضیت بقتله؟!

فقال:لم أرض.

فقیل له:أسخطت قتله؟!

فقال:لم أسخط.

و قوله تارة:اللّه قتله و أنا معه.

و قوله تارة أخری:ما قتلت عثمان و لا مالأت فی قتله.

ص :117

و قوله تارة أخری:کنت رجلا من المسلمین أوردت إذا و ردوا،و أصدرت إذا صدروا.

و لکل شیء من کلامه إذا صح عنه تأویل یعرفه أولو الألباب.

ه:أخرج أبو مخنف من طریق عبد الرحمن بن عبید:أن معاویة بعث إلی علی حبیب من مسلمة الفهری،و شرحبیل بن سمط،و معن بن یزید بن الأخنس،فدخلوا علیه و أنا عنده(إلی أن قال بعد کلام حبیب و شرحبیل، و ذکر جواب مولانا أمیر المؤمنین):فقالا أتشهد أن عثمان قتل مظلوما؟!

فقال لهما:لا أقول ذلک.

قالا:فمن لم یشهد أن عثمان قتل مظلوما فنحن منه برءاء.

ثم قاما فانصرفا،فقال علی«علیه السلام»: إِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (1)» (2).

8-ما معنی أن یتمنی عثمان موت سید الوصیین،و من هو من النبی «صلی اللّه علیه و آله»بمنزلة هارون من موسی،بل ما معنی أن یتمنی موت أی کان من سائر المسلمین،فإن المطلوب هو أن یتمنی حیاتهم و صلاحهم، لیکونوا قوة للإسلام،و عضدا و سندا لأهل الإیمان..

9-لماذا یرید عثمان أن یحصر أمر علی«علیه السلام»فی العدو و المعاند،

ص :118


1- 1) الآیتان 80 و 81 من سورة النمل.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 69 و 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.

و فی الصدیق المساعد،و لا یکون هناک قسم ثالث،و هو المؤمن المسدد، و العاتب،و الناصح،الذی یأبی عثمان إلا أن یجعله فی دائرة الأعداء،لأنه یأبی الإقلاع عما یطالبه بالإقلاع عنه،و إصلاح ما یرید اللّه و رسوله و المؤمنون إصلاحه..

10-إن علیا«علیه السلام»بیّن موقفه من عثمان مرات کثیرة،و هو أن علیه أن یقلع عن مخالفاته،و یحاسب عماله،و یأخذهم بأعمالهم،و کان أیضا یدفع الناس عنه استنادا إلی وعود له بالإقلاع لم یکن عثمان یفی بها،فلیس فی موقف علی«علیه السلام»منه أی لبس أو غموض،لیطالبه عثمان بإیضاحه،و یدعی التحیّر فیه..

11-و کان جواب علی-رغم ما کان یعانیه من شدة المرض-واضحا و حاسما،حین قرأ الآیة الشریفة فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ، فإن هؤلاء-أی عثمان و من وراءه-یتجنون علیه،و لا یقدرون جهده و جهاده فی إصلاح ما یفسدونه..بل یطلبون منه أن یخالف أحکام الشرع،و أن یعصی اللّه فی تأییدهم و نصرتهم و تقویتهم علی بطشهم بأناس یطالبونهم بالإنابة إلی الحق،و هم یصرون علی عدم التراجع عن شیء،بل و یضیفون کل یوم مخالفة جدیدة إلی سجل مخالفاتهم..

12-و علی وحده یواجه استئثار هؤلاء،و إمعانهم و إصرارهم علی الباطل،لیعیدهم إلی الحق..و یواجه عنف أولئک،و جزعهم الذی یتجاوز الحدود،لیعیده إلی حدوده المقبولة و المعقولة،فأولئک المستأثرون شانئون متهمون له،معاندون للحق..رافضون له..و هؤلاء الجازعون عاتبون

ص :119

علیه،یتوقعون منه المعونة و المشارکة بالموقف الحاد،الذی یقطع کل الجسور،و ینتهی بتفاقم الأمور،و الوقوع فی المحذور..

13-إننا نلاحظ:أن عثمان یتهم علیا باستمرار بأن الطاعنین علیه یجعلونه ردءا لهم،و یتسترون به..

أما علی«علیه السلام»،و سائر من یسمع أقوال عثمان هذه،فیقولون:

إن عثمان یعتمد فی ذلک علی الظن السیء،و التهمة التی لا مبرر لها..

و یعلن«علیه السلام»:أن عثمان لیس علی استعداد لقبول ذلک من علی مهما قدم له من ضمانات..

14-إن علیا«علیه السلام»رد علی عثمان دعواه أن فقد علی«علیه السلام»یهیضه،أی یکسره بعد جبوره،و یضعفه،لأنه إنما یتعزز و یتقوی- بزعمه-بالولید بن عقبة،و بمروان،اللذین هما أساس بلاء عثمان..

أقول ما تکره،و لک عندی ما تحب

عن قنبر مولی علی«علیه السلام»قال:دخلت مع علی بن أبی طالب «علیه السلام»علی عثمان بن عفان،فأحب الخلوة،و أومی إلی علی«علیه السلام»بالتنحی،فتنحیت غیر بعید.

فجعل عثمان یعاتب علیا«علیه السلام»،و علی«علیه السلام»مطرق.

فأقبل علیه عثمان،فقال:ما لک لا تقول؟!

ص :120

فقال:إن قلت لم أقل إلا ما تکره،و لیس لک عندی إلا ما تحب (1).

و نقول:

قال المعتزلی:«أی إنی إن قلت و اعتذرت،فأی شیء حسنته من الأعذار لم یکن عندک مصدقا،و لم یکن إلا مکروها غیر مقبول،و اللّه تعالی یعلم أنه لیس لک عندی فی باطنی،و ما أطوی علیه جوانحی إلا ما تحب،و إن کنت لا تقبل المعاذیر التی اذکرها،بل تکرهها،و تنبو نفسک عنها» (2)..

غیر أننا نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لا یعتذر إلا بما هو حق و صدق،و لذلک یکون أی عذر یعتذر به«علیه السلام»مکروها و غیر مصدّق،و ما یرضاه عثمان من الأعذار لا یعتذر به علی«علیه السلام»..

2-إن ابن أبی الحدید فرض الإمام«علیه السلام»یرید أن یعتذر لعثمان عن أمر صدر منه.و أن هذا هو ما یقصده بقوله:«إن قلت لم أقل إلا ما تکره».

مع أن علیا«علیه السلام»لم یشر إلی أنه یرید أن یقدم أعذارا،بل المقصود بهذه الکلمة:هو أنه إن قال ما عنده من مؤاخذات علی عثمان

ص :121


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 14 و بحار الأنوار ج 31 ص 468 و معانی الأخبار ص 239 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 308 و 309 و الکامل فی الأدب للمبرد ج 1 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 364.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 14.

بهدف نصیحته،و سعیا وراء إصلاح الأمور،فإن عثمان سوف یکره ذلک، کما عودناه،لا سیما إذا کان ما یقوله«علیه السلام»سیتضمن إظهار سیئات أعمال عماله،و ما صدر منه من مخالفات فی بیوت الأموال،و ما ارتکبه فی حق الصحابة من أمثال أبی ذر،و ابن مسعود،و عمار،و ابن عوف و سواهم، و غیر ذلک مما لا یبتهج عثمان لذکره،و لا یتحمل حتی الإشارة إلیه..

مع علم عثمان بأن هدف علی«علیه السلام»هو إصلاح أمر عثمان، و أمر الناس،و إبعاد أی شیء یوجب استعار الفتنة..

ص :122

الفصل الثامن

اشارة

إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام..

ص :123

ص :124

بدایة

نذکر فی هذا الفصل بعض ما یوضح حقیقة مواقف علی«علیه السلام»مما یجری،و لا سیما ما یصدر من قبل الفریق الحاکم من ممارسات، و سیاسات..

و لم یقتصر الأمر علی ذلک،إذ سوف یمر معنا بعض ما یبین موقفه «علیه السلام»من ردات الفعل لمناوئی عثمان و أعوانه،فلاحظ ما یلی:

کان علی عثمان أن یعتزل

و ذکروا:أنه حین تحدث علی«علیه السلام»عما حاق به من الظلم، و انتهی إلی قوله:

فأکرهونی و قهرونی،فقلت کما قال هارون لأخیه: اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی (1).

فلی بهارون أسوة حسنة،ولی بعهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حجة قویة.

ص :125


1- 1) الآیة 150 من سورة الأعراف.

فقال الأشعث:کذلک صنع عثمان،استغاث بالناس و دعاهم إلی نصرته فلم یجد أعوانا،فکف یده حتی قتل مظلوما.

قال«علیه السلام»:ویلک یابن قیس،إن القوم-حین قهرونی، و استضعفونی،و کادوا یقتلوننی-لو قالوا لی:(نقتلک البتة)لامتنعت من قتلهم إیای،و لو لم أجد غیر نفسی وحدی،و لکن قالوا:(إن بایعت کففنا عنک،و أکرمناک،و قربناک،و فضلناک،و إن لم تفعل قتلناک).

فلما لم أجد أحدا بایعتهم،و بیعتی إیاهم لا یحق لهم باطلا،و لا یوجب لهم حقا.

فلو کان عثمان-حین قال له الناس:(اخلعها و نکف عنک)-خلعها لم یقتلوه،ولکنه قال:(لا أخلعها).

قالوا:(فإنا قاتلوک)،فکف یده عنهم حتی قتلوه.

و لعمری لخلعه إیاها کان خیرا له،لأنه أخذها بغیر حق،و لم یکن له فیها نصیب،و ادعی ما لیس له،و تناول حق غیره.

عثمان أعان علی قتل نفسه.

ویلک یابن قیس،إن عثمان لا یعدو أن یکون أحد رجلین:إما أن یکون دعا الناس إلی نصرته فلم ینصروه،و إما أن یکون القوم دعوه إلی أن ینصروه فنهاهم عن نصرته،فلم یکن یحل له أن ینهی المسلمین عن أن ینصروا إماما هادیا مهتدیا،لم یحدث حدثا،و لم یؤو محدثا.

و بئس ما صنع حین نهاهم،و بئس ما صنعوا حین أطاعوه.

و إما أن یکون جوره و سوء سریرته قضی أنهم لم یروه أهلا لنصرته،

ص :126

لجوره و حکمه بخلاف الکتاب و السنة.

و قد کان مع عثمان-من أهل بیته و موالیه و أصحابه-أکثر من أربعة آلاف رجل،و لو شاء أن یمتنع بهم لفعل.

فلم نهاهم عن نصرته؟!

و لو کنت وجدت یوم بویع أخو تیم تتمة أربعین رجلا مطیعین لی لجاهدتهم،و أما یوم بویع عمر و عثمان فلا،لأنی قد کنت بایعت،و مثلی لا ینکث بیعته (1).

و نقول:

الکلام المتقدم هام و دقیق،و هو یفتح آفاقا حافلة بالحیویة و العطاء.

غیر أننا نحب أن نشیر إلی أنه«علیه السلام»قد فرق بین موقفه من عمر و عثمان،و موقفه من أبی بکر..بفارق یقوم علی حقیقة:أنه قد بایعهما و لم یبایع أبا بکر.

فإن صحت هذه الفقرة عنه«علیه السلام»،و لم نأخذ بالنص الذی یقول:إنهم أتوا به ملببا،و مسحوا علی یده،و قالوا:بایع،بایع أبو الحسن.

و لم نأخذ أیضا بالنص الذی یقول:إنه لم یبایع لعثمان،حسبما قدمناه حین

ص :127


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 665-667 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 3-10 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74-76 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 40-41 و راجع:إرشاد القلوب ص 394 و بحار الأنوار ج 29 ص 465-469.

الحدیث عن الشوری العمریة..کما أنه لم تکن هناک حاجة إلی تجدید البیعة لعمر،بعد أن انتهی الأمر إلیه بالوصیة من سلفه أبی بکر.

فإن تجاوزنا هذا،أو ذاک،فلا بد أن نقول:إنه«علیه السلام»یقصد:أنه أجبر علی البیعة تحت طائلة التهدید بالقتل،کما ذکرته بعض الروایات الأخری..التی صرحت بتهدید ابن عوف و غیره له،حین جعل ابن عوف الخلافة لعثمان.

لا ینکث الإمام بیعته

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«علیه السلام»لا ینکث بیعته..و قد تحدثنا عن هذه النقطة فی موضع آخر من هذا الکتاب.و قلنا:إنه«علیه السلام» حتی حین یکرهه الناس علی البیعة لهم،و هی بیعة باطلة،و لا تعد عقدا و لا عهدا،و لا أثر لها شرعا فی الإلزام و لا فی الالتزام..و لکن إذا فهم عامة الناس أنها حصلت،فإن الإمام«علیه السلام»لا یمکن أن یفعل ما یرونه نقضا لها..لأن سلبیات ذلک ستکون خطیرة و کبیرة..فیحتاج التخلص من بیعة کهذه إلی جهد واسع فی تعریف الناس بما جری،و فی تثقیفهم بما شرعه اللّه تعالی لهذه الحالة من أحکام،و إفهامهم أن الوفاء ببیعة کهذه التی قامت علی الإکراه و القهر لا یصح فی الظروف العادیة و الملائمة..

و لعلک تقول:لو صح ذلک فلماذا یطلب من الأنصار نکث بیعتهم لأبی بکر،حین جال علی بیوتهم و معه الزهراء«علیهما السلام»؟!

و نجیب:لأن بیعة الأنصار لأبی بکر قد استبطنت نکثهم بیعة علی «علیه السلام»یوم الغدیر،فهی غیر شرعیة،حتی فی أعراف الجاهلیة،

ص :128

و البیعة التی أخذت منه قهرا،و إن کانت مسبوقة ببیعة الغدیر منهم له أیضا..و لکن الشبهات التی کانوا یلقونها من شأنها أن تضل أکثر الناس عن الحقیقة..لا سیما مع ادعائهم أنه هو الذی انصرف عن هذا الأمر ثم حلا فی عینیه،و أنه یرید الفتنة و غیر ذلک..

علی علیه السّلام یأنف لنفسه ما جری علی عثمان

کان علی«علیه السلام»یخطب،و یلوم الناس علی تثبیطهم،و تقاعدهم، و یستفزهم إلی أهل الشام،فقال له الأشعث بن قیس:هلا فعلت فعل ابن عفان؟!

فقال له:إن فعل ابن عفان لمخزاة علی من لا دین له،و لا وثیقة معه.

إن امرءا أمکن عدوه من نفسه،یهشم عظمه،و یفری جلده،لضعیف رأیه، مأفون عقله.انت فکن ذاک،إن أحببت،فأما أنا فدون أن أعطی ذاک ضرب بالمشرفیة الفصل (1).

و نقول:

تضمنت إجابة علی«علیه السلام»للأشعث الأمور التالیة:

1-إن الأشعث کان یرید من علی«علیه السلام»أن یترک المیدان

ص :129


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 191 و الغدیر ج 9 ص 73 و 74 عنه، و الغارات للثقفی ج 2 ص 495 و الأمالی للمفید ص 148 و بحار الأنوار ج 34 ص 157 و نهج السعادة ج 2 ص 528 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 131 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 172.

لمعاویة،لیصول و یجول،و یزبد و یرعد،و یظلم الناس،و یهتک الحرمات، و یعتدی علی الکرامات،و یستولی علی البلاد،و یذل العباد.و یمیت السنة و یحیی البدعة.

ثم یغیر علی علی«علیه السلام»،و یبطش و لا یحرک علی«علیه السلام» ساکنا.و لا یدفع ظلما،و لا یجازی ظالما..

2-إن علیا«علیه السلام»بین فی کلامه هذا:أن ما یطلبه منه الأشعث لا یرضاه أحد لنفسه حتی أهل الدنیا،و من لا دین له،و لا وثیقة معه.بل هم یأنفون من میتة الذل و الهوان،فکیف إذا کانت القیم و المثل العلیا، و الوازع الدینی هو المهیمن،و هو الذی یدعو إلی جهاد الظالمین،و دفع شر الأشرار،و إعزاز الدین و أهله؟!کما هو الحال بالنسبة لعلی«علیه السلام»؟!

و کیف إذا کان المعنی بذلک هو علی«علیه السلام»الذی کان علی بینة من ربه،و لدیه وثیقة من اللّه و رسوله،تشد أزره،و تقوی عزیمته،و ترسخ یقینه؟!فإنه سیکون مع هذه الوثیقة و البینة أقوی جنانا،و أعظم تضحیة، و أشد إباء..

3-و لو لم یفعل«علیه السلام»ذلک،فإنه یکون ضعیف الرأی،بل ناقص العقل..و لم یکن علی«علیه السلام»هو ذلک الرجل،و لا یمکن أن یرضی لنفسه أن تکون بهذه المثابة فإن الإسلام قد منحه العزة و الکرامة، و أیده بالعقل و بالحکمة،و شد ازره بالصبر و العزیمة.

4-ثم إنه أعلن للأشعث و لغیره:أن هذا الموقف إنما یتخذه أهل

ص :130

الحفاظ،و أصحاب المروءات،و معدن السؤدد و الکرامة..

و علی الأشعث أن یراجع حساباته،و أن یضع نفسه فی الموضع الذی تستحق أن تکون فیه.فإن وجد أنها تقصر عن ذلک،فعلیه أن یسعی لإخراجها من هذا الحال بالتربیة الصالحة،و بالتزکیة و التطهیر،ثم بشحنها بالقیم الصحیحة،و المثل العلیا،و بمعانی الخیر و الفلاح و الصلاح..

و علیه أن لا یحب لنفسه أن تکون فی موقع الذل و المهانة،و التخلف و السقوط..و لذلک قال له:«إن أحببت».

5-ثم أعلن«علیه السلام»:أن غیره إن کان یتردد و یشک فی الموضع الذی یضع فیه نفسه،فإنه«علیه السلام»لا یتردد و لا یشک فی ذلک،لأنه قراره الحاسم الذی یحمیه بالمشرفیة التی تقطع کل صلة بین الحقیقی و الزائف،و بین العز و الذل،و الموت و الحیاة..

6-أما عثمان..فقد أعطی بیده إعطاء الذلیل.و هی خطة یرفضها أهل الحفاظ و النجدة،حتی لو کانوا لا یملکون أی داع دینی یحتم علیهم هذا الرفض..أو لا یملکون أیة وثیقة یلجأون إلیها،و یعتمدون علیها..

مع أنه کان بإمکان عثمان أن یتلافی کل ما جری علیه بالتخلی عن دواعی الدنیا.و الرضا منها بما یرضاه اللّه تعالی له،بالتزام جادة الحق و إنصاف الناس،و إرجاع الحقوق إلی أصحابها،و منع عماله من ظلم الناس،و من العدوان علی الدین و أهل الدین،و علی المستضعفین.

و لو أنه رضی و لو بممارسة القلیل من ذلک لم یکن قد وصل إلی ما وصل إلیه،و لکان قد احتفظ لنفسه بقسط من العزة و الکرامة.

ص :131

رمتنی بدائها

و قد سمع«علیه السلام»قوما یذمون عثمان بما یضرون به أنفسهم، فقال:«إنما أنتم و ما تعیرون به عثمان کالطاعن نفسه،لیقتل ردفه» (1).

و نقول:

إنه«علیه السلام»یرید أن یقول:إن جماعة من الطاعنین علی عثمان کانوا یطعنون علیه بأمور کانوا هم مبتلین بها،و من هؤلاء طلحة،و الزبیر، و عمرو بن العاص،و أضرابهم،من أهل الدنیا،کما أثبتته الوقائع،فلم یکونوا یطعنون علی عثمان لکی یردوه إلی حکم اللّه تبارک و تعالی،بل لیستأثروا هم بالأمر لأنفسهم دونه..

و شاهدنا علی ذلک:أن عمرو بن العاص الطاعن هو الآخر علی عثمان قد شرط علی معاویة أن یعطیه مصر طعمة،لیعاونه علی حرب علی«علیه السلام»طلبا بدم عثمان حسب زعمهم (2).

ص :132


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 72 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 330 و تاریخ مدینة دمشق ج 63 ص 246 و بحار الأنوار ج 72 ص 212 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 202.
2- 2) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 272 و بحار الأنوار ج 32 ص 373 و الغدیر ج 2 ص 142 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 64 و 67 و الأخبار الطوال ص 158 و راجع:نهج السعادة ج 2 ص 149 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 186 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 74 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 355 و صفین للمنقری-

کما أن حرب الجمل،إنما کانت لأن علیا«علیه السلام»رفض طلب طلحة و الزبیر بأن یولیهما بعض بلاد الإسلام (1).

و عائشة بالذات إنما ثارت علی عثمان لأنه منعها من العطاء الذی کان عمر قد اختصها به..و کانت تقول:اقتلوا نعثلا فقد کفر.و تأمل أن یتولی الأمر طلحة..

فلما تولی علی«علیه السلام»،و کانت تعرف أنه لن یکون لها معه أیة خصوصیة تستحقها،رفعت رایة الخلاف علیه،و قالت:و اللّه لیوم من عثمان خیر من علی الدهر کله (2)،ثم خرجت علی علی بحجة الطلب بدم عثمان،الذی کانت هی التی أمرت الناس بقتله!!

و من الواضح:أن من یطعن علی شخص بأمر،ثم یظهر أنه لا یختلف عنه،بل هو فیه أکثر إمعانا و غوصا-إن هذا-سیکون کالطاعن نفسه لیقتل الذی یکون خلفه کما قال«علیه السلام»..

2)

-ص 37 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 88 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 88و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 118 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 368 و ج 2 ص 74.

ص :133


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 451 و أنساب الأشراف ص 218 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 17 و راجع ج 19 ص 22 و راجع:نهج البلاغة (بشرح عبده)ج 4 ص 46 و خصائص الأئمة ص 114 و کشف المحجة ص 181 و بحار الأنوار ج 30 ص 17 و ج 32 ص 31 و 48 و نهج السعادة ج 5 ص 225.
2- 2) راجع:المحصول للرازی ج 4 ص 343 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 437.
الفرق بین موقف طلحة،و الزبیر،و موقف علی علیه السّلام؟!

عن مسروق،قال:دخلت المدینة.فبدأنا بطلحة،فخرج مشتملا بقطیفة له حمراء.فذکرنا له أمر عثمان فصیّح القوم،فقال:قد کاد سفهاؤکم أن یغلبوا حلماءکم علی المنطق.

قال:أجئتم معکم بحطب؟!و إلا فخذوا هاتین الحزمتین،فاذهبوا بهما إلی بابه.

فخرجنا من عنده،و أتینا الزبیر،فقال مثل قوله.

فخرجنا حتی أتینا علیا«علیه السلام»عند أحجار الزیت،فذکرنا أمره،فقال:«استتیبوا الرجل و لا تعجلوا،فإن رجع مما هو علیه و تاب، فاقبلوا منه» (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»هو الذی أخذ العهود و المواثیق من عثمان، ورد الناس من المصریین و غیرهم عنه،و أعلن عثمان توبته أکثر من مرة،ثم نقض عهده،و تراجع عن توبته.

ولکنه«علیه السلام»لم ییأس،فلعل عثمان یتراجع و یتوب علی الحقیقة،و یوفر علی الأمة مشاکل هی فی غنی عنها.

2-و قد ظهر فی النص المذکور آنفا:الفرق الشاسع بین تصرفات طلحة

ص :134


1- 1) الکافئة للمفید ص 9 و 10 و بحار الأنوار ج 31 ص 492 و الجمل للمفید ص 232.

و الزبیر العشوائیة،و العدوانیة تجاه عثمان،و بین العقلانیة و الإنصاف،و بعد النظر،و المسؤولیة الشرعیة و الأخلاقیة تجاه قضایا الأمة،التی ظهرت فی موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام».

3-و لا بد من تذکر الموقف الآخر لطلحة و الزبیر بعد قتل عثمان، و وصول الأمر إلی علی«علیه السلام»،حیث انقلبا رأسا علی عقب..و أصبح طلحة و الزبیر هما حملة لواء الخلاف،و قادة العساکر،للأخذ بثارات عثمان من علی نفسه،الذی رأینا موقفه آنفا من قتل عثمان،و کذلک موقفهما!!

4-إن هذا النص یدل علی أن الزبیر لم یکتف بالإشارة من بعید کما زعم سعد بن أبی وقاص.و قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب،أنه شارک فی التحریض الصریح و القوی.

موقف أمیر المؤمنین علیه السّلام من قتل عثمان

رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال عن عثمان:اللّه قتله،و أنا معه (1).

قال العلامة الحلی:أی أنا مع اللّه أحکم بما حکم اللّه (2).

ص :135


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 31 ص 163 و 164 و 308 و 165 و الشافی ج 4 ص 230 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.
2- 2) إحقاق الحق(الأصل)ص 257 و 258 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308.

و روی ذلک أیضا عن ابن عباس (1).

و قد ادعی ابن روزبهان:أن العلامة الحلی بکلامه هذا یتهم علیا«علیه السلام»بالمشارکة فی قتل عثمان،ثم قال:

«و قد ذکر صاحب کتاب نهج البلاغة فی مواضع من کلامه أنه کان یتبرأ من قتل عثمان غایة التبری،و کان أشد الأشیاء علی أمیر المؤمنین أن یشرکه أحد فی قتل عثمان،حتی إنه قال:لو أنی أعلم أنه یذهب من صدور بنی أمیة الوهج من مشارکتی فی قتل عثمان،لحلفت لهم بین الرکن و المقام خمسین حلفة أنی ما شارکت فی قتل عثمان،و لا رضیت به،و لا أمرت به» (2).

و نقول:

1-لعل مراد العلامة«رضوان اللّه تعالی علیه»:أن اللّه لم یقتله علی الحقیقة،فإضافة الفعل إلیه لا یکون إلا علی معنی الحکم و الرضا..و علی مع اللّه فی ذلک،و إن کان«علیه السلام»لم یباشر ذلک بنفسه،و لا شایع فیه، و لا آزر علیه.

ص :136


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 31 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و راجع:إحقاق الحق (الأصل)ص 257.

و توضیح ذلک:أن السنة الإلهیة قد جرت بأن من یتجاوز حدود اللّه تعالی لا بد أن یجد آثار أعماله،و یبتلی بنتائجها التی قد تودی به إلی الهلاک، فالسنة الإلهیة هی التی قتلت عثمان،فصح قوله«علیه السلام»:قتله اللّه أی بما أودعه فی هذه الحیاة من سنن،و أنا معه راض بما رضیه اللّه..

و یشهد لما نقول:قوله«علیه السلام»عنه فی الخطبة الشقشقیة:«أجهز علیه عمله،و کبت به بطنته» (1).

و بذلک یتضح عدم صحة قول ابن روزبهان:إن العلامة یتهم علیا بالمشارکة فی قتل عثمان.

و لو صح قوله هذا لکان الإتهام الحقیقی موجها إلی اللّه تعالی،و مجرد کون علی«علیه السلام»مع اللّه فی ذلک لا یعنی مشارکته فی الفعل الإلهی، بل یعنی رضاه به،و تسلیمه له.

2-إن تبری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»المتکرر من قتل عثمان یؤید هذا الذی ذکرناه آنفا فی معنی کلام علی«علیه السلام»وفق تفسیر العلامة الحلی،فإن رضاه«علیه السلام»بفعل اللّه لا یعنی مشارکته فیه کما قلنا.

ص :137


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35(الخطبة رقم 23)و الإحتجاج ج 1 ص 287 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و بحار الأنوار ج 29 ص 536 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 458 و النص و الإجتهاد ص 384 و الغدیر ج 7 ص 82 و ج 9 ص 315 و 357 و 381 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 197 و الدرجات الرفیعة ص 35.

فادعاء ذلک علیه ظلم له،و افتراء علیه،لا سیما و أن هذا الإتهام یهدف إلی إثارة الفتنة،و التوصل به إلی ظلم أشد،و باطل أعظم،یستهدف تضلیل الناس،و إرباک الأمة فی مفاهیمها،و قیمها و اعتقاداتها.

3-إن قوله«علیه السلام»:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به، و لا نهیت عنه (1)،و قوله علی المنبر:«و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی» (2)،صحیح أیضا،و لا یتعارض مع ما سبق.

ص :138


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 164 و الشافی ج 4 ص 307 و 308 و أنساب الأشراف ج 5 ص 101 و الغدیر ج 9 ص 70 و 315 و 375 و نهج السعادة ج 1 ص 176 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 65.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 164 و أنساب الأشراف ج 5 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 69 و 375 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و نهج السعادة ج 1 ص 214 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و راجع ج 1 ص 200 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263 و راجع ص 1221 و 1265 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الفصول المختارة ص 229 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3324 و تمهید الأوائل ص 515 و 528 و 555 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 69 و الثقات لابن حبان ج 4 ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 295 و ج 39 ص 370 و 453 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 73 و لسان العرب ج 1 ص 160 و تاج العروس ج 1 ص 253.

4-قد یقال:إن عثمان بنظر أمیر المؤمنین لم یکن معصوم الدم،محرم القتل،و إلا لنهی و دافع عنه،لوجوب النهی عن المنکر،الذی یرتکب فی حقه.

و یدل علی ذلک أو یؤیده:أنه«علیه السلام»لم یخطّئ قاتلی عثمان،بل أعطاهم الحق فی الجزع،من أفعاله ولکنه خطأهم فی طریقة و مقدار جزعهم،فقال:استأثر فأساء الإثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع (1).

فدل ذلک علی:أنه کان یری أن طریقة قتله کانت غیر سلیمة،لأنها ستفسح المجال لمعاویة و بنی أمیة،لإتهام الأبریاء،و اتخاذ ذلک ذریعة لتنفیذ مآربهم بالعودة إلی المناصب،و إثارة الفتن،و التسبب بسفک الدماء،و خداع عوام الناس بالشبهات و الأباطیل.

و یمکن أن یجاب:بأنه«علیه السلام»لم یصرح بأن عثمان مهدور الدم، و إنما هو قد وصف حال عثمان،و حال الناس معه،فإن إساءة الأثرة لا توجب هدر الدم ما لم تصل إلی حد الإفساد فی الأرض،و قتل النفس المحترمة،و التکذیب للرسول،و الإستخفاف بالشریعة،و غیر ذلک من موجبات القتل.

ص :139


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

5-و قد یقال أیضا:لو کان«علیه السلام»یری عثمان غیر مستحق للقتل بنظره لجفا قاتلیه،و الذین أعانوا علیه،مع أن منهم من هو من أشد الناس لصوقا به،کعمار بن یاسر،و مالک الأشتر،و محمد بن أبی بکر، و عمرو بن الحمق الخزاعی،الذی یقال:إنه وثب و جلس علی صدر عثمان، و طعنه تسع طعنات،ثلاث منهن للّه،و الباقی لما یجده فی صدره علیه (1).

فی حین أننا نجده یتوعد عبید اللّه بن عمر بالقتل،و یصر علی ملاحقته لقتله بالهرمزان و جفینة..

إلا أن یقال:إن هذا یدخل فی دائرة الفعل الذی لم یعرف وجهه،فلا یمکن الجزم بدلالته علی ما ذکر..

6-بالنسبة لما زعموه من أن علیا«علیه السلام»لو علم أنه یذهب من صدور بنی أمیة الوهج لحلف لهم خمسین یمینا بین الرکن و المقام أنه لم یشارک فی قتل عثمان نقول:

إنه کلام باطل،یراد به اعذار بنی أمیة فی محاربتهم لعلی«علیه السلام»،

ص :140


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و تمهید الأوائل ص 526 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 409 و راجع ج 45 ص 499 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 456 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 394 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 424 و راجع ج 4 ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 179 و البدایة و النهایة ج 7 ص 207 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1232 و الغدیر ج 9 ص 207.

تحت شعار الأخذ بثأر عثمان،و تخفیف وقع جریمتهم هذه..مع أن بنی أمیة و علی رأسهم معاویة هم الذین أسهموا فی قتل عثمان.

و حقدهم علی علی«علیه السلام»لیس لأجل اتهامه بالمشارکة فی قتله، لعلمهم ببراءته من هذه التهمة،لأنهم هم الذین صنعوها و روجوها طلبا منهم للدنیا.

إنهم یحقدون علیه لأن الدین قام بسیفه،و أظهره اللّه به علی الدین کله، و بیده قتل اللّه شیاطین أهل الشرک فی بدر و أحد،و الخندق و حنین،و أسقط کل هیمنتهم یوم الفتح..

و قد قال له عثمان نفسه فی زمن عمر:فما ذنبی،و اللّه ما تحبکم قریش أبدا بعد سبعین رجلا،قتلتم منهم یوم بدر،کأنهم شنوف الذهب (1).

أحداث عثمان فی حدیث علی علیه السّلام
اشارة

و ذکر علی«علیه السلام»فی حدیثه لأحد الیهود ملخصا عن أحداث عثمان،و ما جری له،و ما انتهت إلیه الحال،فقال:

ثم لم تطل الأیام بالمستبد بالأمر ابن عفان حتی أکفروه و تبرؤوا منه، و مشی إلی أصحابه خاصة،و سائر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :141


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 99 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 202 و التحفة العسجدیة ص 131 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 235.

عامة یستقیلهم من بیعته،و یتوب إلی اللّه من فلتته.

فکانت هذه-یا أخا الیهود-أکبر من أختها و أفظع،و أحری أن لا یصبر علیها،فنالنی منها الذی لا یبلغ وصفه،و لا یحد وقته،و لم یکن عندی فیها إلا الصبر علی ما أمض و أبلغ منها.

و لقد أتانی الباقون من الستة من یومهم،کل راجع عما کان رکب منی، یسألنی خلع ابن عفان،و الوثوب علیه،و أخذ حقی،و یؤتینی صفقته و بیعته علی الموت تحت رایتی،أو یرد اللّه عز و جل علی حقی.

فو اللّه-یا أخا الیهود-ما منعنی منها إلا الذی منعنی من أختیها قبلها، و رأیت الإبقاء علی من بقی من الطائفة أبهج لی و آنس لقلبی من فنائها، و علمت أنی إن حملتها علی دعوة الموت رکبته.

فأما نفسی فقد علم من حضر ممن تری و من غاب من أصحاب محمد «صلی اللّه علیه و آله»أن الموت عندی بمنزلة الشربة الباردة فی الیوم الشدید الحر من ذی العطش الصدیّ.

و لقد کنت عاهدت اللّه عز و جل و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،أنا، و عمی حمزة،و أخی جعفر،و ابن عمی عبیدة علی أمر وفینا به للّه عز و جل و لرسوله،فتقدمنی أصحابی،و تخلفت بعدهم لما أراد اللّه عز و جل،فأنزل اللّه فینا: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (1)،حمزة،و جعفر،و عبیدة.

ص :142


1- 1) الآیة 23 من سورة الأحزاب.

و أنا و اللّه المنتظر-یا أخ الیهود-و ما بدلت تبدیلا.

و ما سکتنی عن ابن عفان،و حثنی علی الإمساک عنه إلا أنی عرفت من أخلاقه فیما اختبرت منه بما لن یدعه حتی یستدعی الأباعد إلی قتله و خلعه، فضلا عن الأقارب،و أنا فی عزلة.

فصبرت حتی کان ذلک،لم أنطق فیه بحرف من«لا»،و لا«نعم».

ثم أتانی القوم و أنا-علم اللّه-کاره.لمعرفتی بما تطاعموا به:من اعتقال الأموال،و المرح فی الأرض،و علمهم بأن تلک لیست لهم عندی، و شدید عادة منتزعة.

فلما لم یجدوا عندی تعللوا الأعالیل.

ثم التفت«علیه السلام»إلی أصحابه،فقال:ألیس کذلک؟!

فقالوا:بلی یا أمیر المؤمنین (1).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أقیلونی..قلب للحقائق

قد عرفنا أنا أبا بکر هو صاحب المقولة المشهورة:«أقیلونی،فلست

ص :143


1- 1) الخصال ج 2 ص 375-376 و ج 38 ص 177-178 و بحار الأنوار ج 31 ص 348-350 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 140 و الإختصاص للمفید ص 174 و حلیة الأبرار ج 2 ص 372.

بخیرکم»و هذا عثمان أیضا یقوم بنفس الدور،و یطلب الإقالة أیضا..

و هو أمر غریب و عجیب..

فأولا:إذا کان الأمر عند عثمان بهذه السهولة،فلماذا لا یرضی بالخلع حین اجتمع علیه الناس من مختلف البلاد،و معهم عامة الصحابة لیخلعوه، أو یتوب،حتی انتهی الأمر بقتله؟!

و یتأکد هذا الأمر إذا علمنا:أنهم حین أخذوا علیه إرسال الکتاب إلی مصر مختوما بخاتمه،و مع خادمه و علی جمله..قد استدلوا علیه بأن ذلک إن کان بعلمه،فهو قد أمر بقتل المسلمین من دون مبرر،کما أنه نقض عهده، و أخلف بوعده،و لا یصلح للخلافة من فعل ذلک..

و إن کان بغیر علمه،فمن بلغ به الضعف إلی هذا الحد لا یصلح أیضا لهذا المقام،فلا بد له من التنحی کل حال..

ثانیا:لو صح هذا لم یتلاءم مع کلمته المشهورة حین طلب منه التنحی:

ما کنت لأخلع قمیصا قمصنیه اللّه (1)،و أقام علی إصراره علی ذلک حتی قتل،مع ملاحظة:أنه نسب إلباسه الخلافة إلی اللّه تعالی..مع أن الذی فعل ذلک هو عمر بن الخطاب،و عبد الرحمان بن عوف،مخالفین بذلک النص

ص :144


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 179 و 184 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 21 و العثمانیة للجاحظ ص 243 و الفصول المختارة ص 246 و الصراط المستقیم ج 3 ص 117 و بحار الأنوار ج 30 ص 505 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 405 و 409.

القرآنی،و الکثیر من النصوص و المواقف النبویة الصریحة بجعل الأمر لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،و لا سیما ما جری فی یوم الغدیر،حیث أخذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»البیعة له من عشرات ألوف المسلمین..

إلا إن کان عثمان یشیر بإلباس اللّه له ذلک القمیص إلی ما یزعمونه من الجبر الإلهی للبشر..و هی المقولة التی لا شک فی فسادها،و عدم صحة الإعتقاد بها،إذ لا یجوز نسبة أفعال العباد للّه تعالی بنحو الجبر و الإکراه لهم..لا سیما علی قاعدة(الکسب)التی وضعها أبو الحسن الأشعری، لیقلل من بشاعة عقیدة الجبر هذه..

حیث زعم:أن اللّه یخلق قدرة للعبد حین إیجاد الفعل،من دون أن یکون لتلک القدرة أی دور سوی أنها تصحح نسبة الفعل للعبد،فتکون تلک القدرة کالحجر فی جنب الإنسان.

ثالثا:قلنا:إن المطلوب هو أن یقیلهم عثمان بیعتهم له،و کذلک أبو بکر من قبله.فکان علیه أن یقول:«أقلتکم بیعتکم»،فلن أطالبکم بالوفاء،أو لا یجب علیکم الوفاء بها.لا أن یقول لهم:أقیلونی!!

رابعا:قلنا:إذا کان اللّه هو الذی ألبسه الخلافة،فلیطلب من اللّه تعالی أن یقیله منها،فإنه لا یحق للناس التدخل لإلغاء التصرفات الإلهیة..

و إذا جاز للناس هذا التدخل،فإنه یجوز لعثمان نفسه ذلک،فلماذا لا یخلع ذلک القمیص الذی ألبسه اللّه إیاه؟!

خامسا:صرحت الروایات:بأن عبد الرحمان بن عوف قد خلع عثمان من الخلافة کما یخلع قمیصه..و عبد الرحمن هو الذی اختار عثمان لهذا

ص :145

الأمر،و نصبه فیه بتدبیر من عمر بن الخطاب،فألا یکفیه أن یخلعه نفس الذی نصبه؟!

و الذی یبدو لنا:هو أن عثمان أراد أن یظهر مدی تعلق أصحابه الأقربین به،و أن یعرف مقدار وفائهم له فی محنته،فخاطبهم بهذا الخطاب.

أما سائر الصحابة فلعله لم یکلمهم فی هذا-و إنما کانوا ثابتین علی رأیهم بلزوم تنحیه..

فقول النص:«مشی إلی أصحابه خاصة»یدل علی ما نقول،إذ لا معنی لکلمة«خاصة»إذا کان قد مشی إلی سائر الصحابة أیضا.فکلمة و سائر الصحابة عامة لیست هی الکلمة المناسبة هنا،بل المناسب هو أن تکون کلمة:«و سائر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا جملة معترضة..بین کلمتی«مشی إلی أصحابه خاصة»و«یستقیلهم من بیعته».

و کأن عثمان یری أن قبول خصوص أصحابه به یکفی لإصراره علی التمسک بموقعه،و عدم الإستجابة إلی مطالب الناس فی سائر البلاد،بما فیهم الصحابة،و سائر أهل المدینة..فی حین أنه لو أن أحدا یفترض أنه لا حق له فی التدخل فی أمر الخلافة فهم أصحاب عثمان خاصة،لأنهم بین من لعنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بین من أباح دمه و لو کان معلقا بأستار الکعبة،و بین من طرده و نفاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،زیادة علی لعنه،و کلهم مباح الدم لا حرمة له و لا کرامة.

علی علیه السّلام و باقی أعضاء الشوری

و ذکر«علیه السلام»:أن بقیة الستة-ما عدا عثمان-قد جاؤوا إلیه

ص :146

«علیه السلام»،یسألونه خلع عثمان،و أخذ حقه،و یبایعونه علی الموت تحت رایته،أو یرد اللّه عز و جل إلیه حقه..

ولکنه«علیه السلام»رفض ذلک.

و ذلک یشیر إلی ما یلی:

ألف:إن هؤلاء الستة یستسهلون خلع خلیفتهم،و قد ذکروا:أن ابن عوف قد خلع عثمان من الخلافة کما خلع قمیصه.فناداه علی«علیه السلام»: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

ولکننا لم نسمع من علی«علیه السلام»أنه خلع عثمان و لا غیره..رغم أنه کان یری أنهم غاصبون لحقه،معتدون علیه..

ب:إنه«علیه السلام»لم یرض منهم ذلک،ربما لأنه یرید أن یکرس لزوم الوفاء بالعهود و العقود،و لا یسمح بنقضها بصورة عشوائیة،لأن ذلک سوف یؤسس لطریقة خاطئة فی التعامل،من شأنها أن تنسف کل الضمانات و الأسس الضروریة لبناء الحیاة الإنسانیة..و تصبح الهیمنة للقوة،و القرار فی فسخ عقد البیعة و عدمه للأهواء،و استطراف الآراء و من دون أن یری أحد نفسه ملزما برعایة أی قید أو ضابطة.و بذلک یقع الإستخفاف بأمر البیعة و العقود و العهود،فیبایعون الیوم،و ینکثون غدا.

و هذا من شأنه أن یعطی الفرصة و الذریعة لاستئصال کل مواقع الخیر و الصلاح فی المجتمع الإنسانی،و لذلک قال«علیه السلام»:إنه رفض ما

ص :147


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.

عرضه علیه باقی الستة،لأنه رأی:«أن الإبقاء علی من بقی من الطائفة أبهج له،و آنس لقلبه من فنائها»،لأن هذه الطائفة لا تستطیع مواجهة الظروف القاسیة التی سوف تنشأ من ذلک.

علی أن هؤلاء لا یریدون نکث البیعة توصلا للدنیا.و لو لا ذلک لاستجابوا لطلب علی«علیه السلام»بعدم قتل عثمان،و الإکتفاء بحصاره إلی أن یتوب و یتراجع و یخلع نفسه،و لو أنهم أطاعوا الإمام،لم تصل الأمور إلی هذا الحد الذی ألحق الضرر به نفسه،و أوجد له المشکلات و تسبب بالحروب الکبیرة و الخطیرة..

ج:إنه«علیه السلام»قد بین أن موقفه هذا ینطلق من حرصه علی الآخرین،لا علی نفسه،لأن الأمر بالنسبة إلیه لیس بذی أهمیة،لأن الکل یعلم أن الموت بالنسبة إلیه بمنزلة الشربة الباردة فی الحر الشدید..

سکوت علی علیه السّلام عن عثمان

و قد بین«علیه السلام»أن سبب سکوته و إمساکه عن عثمان أمران:

الأول:ما یعرفه-من خلال خبرته العملیة-من أن أخلاق عثمان ستدعو الأباعد إلی قتله و خلعه،فضلا عن الأقارب..

فعلی«علیه السلام»إذن کان یعرف مآل الأمور،و أنها ستکون فی غیر صالح عثمان و فریقه..فلم یکن لتدخله فائدة سوی بلورة مفردات مشتبهة، یستطیع مناوئوا علی«علیه السلام»أن یستفیدوا منها لتضلیل الناس حول حقیقة ما یجری.

الثانی:إن الأقارب-کما الأباعد-کانوا مستائین من تصرفات عثمان..

ص :148

و هذا یدل علی أن مخالفاته کانت أمرا واقعا،و مشهودا،فلا أثر لإنکار بعضهم لها،و لا جدوی من محاولات تبریرها و تصغیرها،فإن الأقارب و الأباعد من الصحابة و غیرهم قد رأوا أنها لتبریر موقفهم الحاد منه.

و لعله یقصد بالأقارب أهل المدینة،و بالأباعد أهل الأمصار..

ثم ذکر:أنه اعتزلهم،فلم ینطق بلا أو بنعم..حتی قتل عثمان..

من أسباب کراهة تولی الأمر

و قد أشار«علیه السلام»إلی سبب کراهته قبول ما یعرضونه علیه من البیعة له:فذکر أنه کان یعرف أن أهدافهم من طلبهم هذا لم تکن سلیمة، فإنهم کانوا یریدون أن یجعلوا ذلک ذریعة للوصول إلی الأموال..و المرج (أو المرح)فی الأرض..

و کلا الأمرین مرفوض عند علی«علیه السلام»،الذی لا یرضی بمخالفة سنة العدل..و یرفض أن یتصرفوا حسب هواهم،و أن یتعدوا حدود اللّه،فی بلاده تعالی و عباده..و کانوا یعلمون بأن هذه خطة مرفوضة عند علی«علیه السلام»،ولکنهم کانوا یأملون بإنتزاعها منه..فلما لم یحصلوا علی ما أرادوا غیروا مواقفهم،و نابذوه،ثم حاربوه..و لعلنا نوضح ذلک فی موضعه إن شاء اللّه تعالی..

دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما

و جاء ابن عباس برسالة من عثمان و هو محصور إلی علی«علیه السلام»، یسأله فیها الخروج إلی مائه بینبع،لیقل هتف الناس بإسمه للخلافة،بعد أن

ص :149

سأله مثل ذلک من قبل،فقال«علیه السلام»:

«یا ابن عباس،ما یرید عثمان إلا أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب،أقبل و أدبر:بعث إلی أن أخرج،ثم بعث إلی أن أقدم،ثم هو الآن یبعث إلی أن أخرج..

و اللّه،لقد دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما (1).

و قد اعترف مروان بن الحکم بذلک،فقال:ما کان أحد أدفع عن عثمان من علی.

فقیل له:ما لکم تسبونه علی المنابر؟!

قال:إنه لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک (2).

ص :150


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و الغدیر ج 8 ص 381 و ج 9 ص 69 و شرح نهج البلاغة ج 13 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و أعیان الشیعة ج 1 ص 443 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 398 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 433 و عن العقد الفرید ج 2 ص 274 و(ط أخری)ج 4 ص 309 و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری،و فیه:و اللّه،ما زلت أذب عنه حتی إنی لأستحی الخ..
2- 2) النصائح الکافیة ص 114 و الغدیر ج 7 ص 147 و ج 8 ص 264 عن الصواعق المحرقة ص 33 و(ط أخری)ص 55 عن الدارقطنی.و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 220 و العثمانیة للجاحظ ص 283.

و نقول:

أولا:الغریب فی الأمر هنا أن عثمان یتضایق من وجود علی«علیه السلام»بالقرب منه،لمجرد أن الناس یهتفون باسمه..فهو یرید إبعاده لیقل هذا الهتاف..

و السؤال هو:هل هتاف الناس بإسم شخص یسوغ للحاکم عقوبته و إبعاده؟و هل یلزم ذلک الشخص أن یطیع أوامره بفعل ما یوجب تقلیل ذلک الهتاف؟!

ثانیا:هل هناک أیة إشارة إلی أن علیا«علیه السلام»کان بصدد توظیف هذا الهتاف فی الإستیلاء علی الحکم،و إقصاء عثمان عن الخلافة؟! أم أن الإشارات کلها تدل علی أن مواقفه«علیه السلام»کانت تصب فی اتجاه حفظ مصلحة الأمة،و تهدئة الأمور؟!

و قد کان سعیه الدائب و الدائم هو لدفع الناس عن عثمان بإقناعه بالتراجع عن مخالفاته،و حلّ العقد المستعصیة،و إصلاح الأمور بینه و بینهم لأنه یری أن هذا مصلحة للدین و الأمة،و إن کان یلتقی مع مصلحة الحاکم فی ذلک الظرف؟!

ثالثا:هل وقف هتاف الناس بإسم علی«علیه السلام»للخلافة یحل مشکلة عثمان مع الناس،و یمنعهم من حصاره و قتله؟!

و هل لا یجدون غیر علی لمقام الخلافة مع کثرة الطامحین و العاملین لها..

رابعا:لا بد من المقارنة بین أمرین،من خلال الإجابة علی أسئلة معینة.

الأول:هل وصول علی للخلافة یحفظ عثمان،أم یوجب وقوع الظلم

ص :151

و التجنی علیه،أم یوجب قتله..

الثانی:هل وصول غیر علی«علیه السلام»کطلحة إلی الخلافة یحفظ عثمان؟أم یوجب وقوع الظلم و التجنی علیه؟!أم یوجب قتله..

إن الشواهد العملیة قد دلت:علی أن علیا هو الذی یحفظ عثمان..فقد دفع عنه حتی خشی أن یکون آثما..بل لم یکن أحد أدفع عن عثمان من علی..کما أن الوقائع دلت علی أنه«علیه السلام»وحده الذی یلتزم بأحکام اللّه،و لا یتعداها..

أما طلحة،فهو الذی ساهم عملیا فی سفک دم عثمان..و معه کثیر من الصحابة و غیرهم..بل کان یرید أن یقتل عثمان عطشا..و قد رد وساطة علی«علیه السلام»لأیصال الماء إلی عثمان..

رابعا:لقد أوضح«علیه السلام»:أن ما یهم عثمان هو أن ینقاد له علی «علیه السلام»،بحیث لا یبقی له معه أی اختیار،فی حین أن عثمان نفسه منقاد لمروان إلی حد أنه لیس له أی اختیار معه!!مع أن مروان یورد عثمان المهالک،و هو السبب فی کثیر مما یجری له،أما علی«علیه السلام»،فهو الذی لم یزل یسعی لیجنب عثمان تلک المهالک،و یرشده إلی ما یصلحه، و یخفف من مآسیه..

خامسا:و السؤال الأهم هو الذی یقول:

ما معنی قوله«علیه السلام»:حتی خشیت أن أکون آثما؟ألا یدل ذلک علی الأمور التالیة:

الأول:إمکانیة أن یرتکب علی«علیه السلام»بعض المآثم.

ص :152

الثانی:إنه«علیه السلام»لا یعرف حدود تکلیفه الشرعی؟!

الثالث:إنه إذا کان لا یعرف إن کان هذا الأمر جائزا له أم لا..ألا تجری فی حقه الأصول و القواعد المقررة للشاک؟!فلماذا لا یستند إلیها؟!

و نجیب:

إن علیا و هو یتعامل مع الناس العادیین ینزّل نفسه منزلتهم،و یضع نفسه فی موضعهم،لأن هذه هی نظرة الناس إلیه،و هی أساس تعاملهم معه.و الناس إذا بلغوا هذا الحد من الدفاع عن شخص یصرّ علی مخالفات کبیرة من النوع الذی کان یصدر من عثمان و عماله،فإنهم یخافون و یتوجسون من أن یکونوا قد تجاوزوا الحدود المسموح بها شرعا،و یحاولون سؤال أهل المعرفة عن ذلک..

و بذلک یتضح الجواب عن السؤال الثانی و الثالث أیضا،فإنه«علیه السلام»ینزل نفسه منزلة غیر العارف،لیتمکن من بیان المستوی الذی بلغه فی الدفاع عن هذا الرجل.

و قد اتضح بذلک:أنه«علیه السلام»لیس بجاهل و لا شاک بما یجب علیه، و ما لا یجب،لیحتاج إلی اللجوء إلی الأصول و القواعد المقررة لأمثال هؤلاء.

سمیته باسم عثمان بن مظعون

عن هبیرة بن مریم،قال:کنا جلوسا عند علی«علیه السلام»،فدعا ابنه عثمان،فقال له:یا عثمان:ثم قال:إنی لم أسمه باسم عثمان الشیخ الکافر،إنما

ص :153

سمیته باسم عثمان بن مظعون (1).

و نقول:

ألف:إن هذا النص قد تضمن وصف عثمان بالشیخ الکافر..و هذا أمر لا یصدر منه«علیه السلام»،لا سیما و أنه«علیه السلام»کان ینهی أصحابه عن التفوه بأمثال هذه الأمور..

و حین سمع فی صفین ابن الحنفیة یتحامل علی عبید اللّه بن عمر و أبیه، قال له:لا تذکر أباه،و لا تقل فیه إلا خیرا (2).

بل إن معاویة نفسه قد کتب لعثمان:إن أبا ذر یذکر أبا بکر و عمر بأحسن القول،ولکنه حین یذکر عثمان یقع فیه،و یذکر عیوبه و مخالفاته فراجع (3).

بل إن هذا النوع من التعابیر لو صدر منه«علیه السلام»،فإن من شأنه أن یعطی الآخرین الذریعة و الحجة أمام الناس فی محاربته،و یمکنهم من حشد المزید من الناس ضده.

إلا أن کان یقصد به کفران النعمة کما فی قوله تعالی: بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً (4).و لعل الناس کانوا لا یمانعون من إطلاق هذا الوصف بهذا

ص :154


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 307 و تقریب المعارف ص 294.
2- 2) راجع:صفین للمنقری ص 221 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 128.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 153-155 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374.
4- 4) الآیة 28 من سورة إبراهیم.

المعنی علی عثمان،و لا سیما فی ذلک الزمان الذی نقم الناس فیه علی عثمان..

و قد رأینا الصحابة و غیرهم یخاطبونه بخطابات حادة و صعبة..مما یدل علی أن الهالة قد صنعت له بعد قتله،و بعد تسلط بنی أمیة علی الناس.

ب:ذکرنا فی بعض فصول الجزء الأول من هذا الکتاب ما یفید فی معرفة أسباب تسمیة علی«علیه السلام»بعض أبنائه بأسماء مناوئیه:أبی بکر و عمر و عثمان..فلا بأس بالرجوع إلیه..

ج:إن التسمیة باسم الأحباء و هم أحیاء برّ بهم،و صلة لهم..و التسمیة بأسمائهم بعد موتهم،وفاء لهم،و إحیاء لذکرهم..و علی هو خیر من وصل، و برّ و وفا لأمثال عثمان بن مظعون..

ص :155

ص :156

الباب السادس عشر للدعایة و الإعلان

اشارة

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام..

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام..

الفصل الثالث:التزویر للدعایة..

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل..

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح..

ص :157

ص :158

الفصل الأول

اشارة

یتهمون علیا علیه السّلام..

ص :159

ص :160

السیف الذی سمّه علی علیه السّلام

و ذکروا:أن غلاما من جهینة قال لمحمد بن طلحة-یوم الجمل-و کان ابن طلحة رجلا عابدا-:أخبرنی عن قتلة عثمان.

فقال:نعم،دم عثمان ثلاثة أثلاث:ثلث علی صاحبة الهودج،یعنی عائشة،و ثلث علی صاحب الجمل الأحمر،یعنی طلحة،و ثلث علی علی بن أبی طالب.

و ضحک الغلام،و قال:ألا أرانی علی ضلال،و لحق بعلی،و قال فی ذلک شعرا:

سألت ابن طلحة عن هالک

بجوف المدینة لم یقبر

فقال:ثلاثة رهط هم

أماتوا ابن عفان و استعبر

فثلث علی تلک فی خدرها

و ثلث علی راکب الأحمر

و ثلث علی ابن أبی طالب

و نحن بدوّیّة قرقر

فقلت:صدقت علی الأولین

و أخطأت فی الثالث الأزهر (1)

ص :161


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 482 و 483 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 125 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 342 و شرح إحقاق الحق-

و أجاب سعد بن أبی وقاص رجلا من بنی لیث سأله عن قاتل عثمان، فقال:قتله سیف سلته عائشة،و شحذه طلحة،و سمّه علی.

قال:فما حال الزبیر؟!

قال:أشار بیده،و صمت بلسانه (1).

و بمثل هذا الجواب أجاب سعد عمرو بن العاص أیضا (2).

و نقول:

1-ما هذا العابد الذی یقاتل إلی جانب عائشة و طلحة لیأخذ بثارات عثمان،و الحال أنه یعترف و یقر بأن ثلثی دم عثمان یقع علی قائدی عسکره، و هما:أبوه طلحة،و أم المؤمنین عائشة؟!

و هل کان یعبد اللّه فی معونته لمرتکبی جریمة قتل من یعترف هو بأنه لم

1)

-(الملحقات)ج 32 ص 467 و النص و الإجتهاد ص 438 و الغدیر ج 9 ص 80 عن الطبری،و ابن قتیبة.و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 62 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 84.

ص :162


1- 1) الغدیر ج 9 ص 83 و 230 و ج 10 ص 128 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174 و العقد الفرید ج 3 ص 84 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و عن علی بن أبی طالب بقیة النبوة لعبد الکریم الخطیب ص 253.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 84 و ج 9 ص 140 عن الإمامة و السیاسة ج 1 ص 43،و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 363 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 48 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 67 و إحقاق الحق(الأصل)ص 295.

یرتکب من الجرم بقدر ما ارتکبا؟!

2-و قد أوضح ذلک الغلام:أنه کان یعلم براءة علی«علیه السلام» من تهمة قتل عثمان..ولکنه یشک فی دور قادة العسکر الذین جاء معهم لقتاله،و ها هو یسمع إقرارا بهذه البراءة من رجل یقاتل تحت لواء هؤلاء القادة،و هو ابن أحدهم،فلا یعقل أن یکذب علی أبیه،و هو عارف بالأمور شاهد لها عن کثب،بل و مطلع علی خفایاها..و هو بالتالی یتظاهر بالعبادة، فلیس من مصلحته أن ینقض هذا الظاهر،و یلجأ إلی الکذب المفضوح..

علی أن هذا العابد!!کان یعلم أن تألیب عائشة و طلحة علی عثمان لا یمکن إخفاؤه،فلا معنی للکذب فی أمر یعرفه الناس،و هو عندهم کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار..

3-بالنسبة لقول سعد بن أبی وقاص:إن السیف الذی قتل به عثمان سمه علی«علیه السلام»نقول:

ألف:إن سعدا کان من المناوئین لعلی«علیه السلام»،و المنحرفین عنه، فلا تقبل شهادته فی حقه.

ب:ذکرنا:أن موافقة علی«علیه السلام»للآخرین فیما یعترضون به علی عثمان و عماله،و مطالبته إیاه بالتصحیح..لا تعنی أنه کان یشجع علی قتله..

و قد أظهرت النصوص الکثیرة:أنه کان یحاول إصلاح الأمور،و دفع القتل عنه،حتی اعترف مروان بأنه لم یکن أحد أدفع عن عثمان من علی «علیه السلام»،کما أن علیا نفسه یقول:إنه قد دفع عن عثمان حتی خشی أن

ص :163

یکون آثما..

و لکن ذلک لا یعنی أنه کان یری أن عثمان بریء من أی ذنب،بل هو یعنی:أنه یری عدم مشروعیة قتل عثمان بهذه الطریقة،کما أن الناس الذین یقومون به لیسوا مخولین بأمر کهذا،و لا یحق لهم القیام به،و أن حصول ذلک بهذا النحو مضر،و مرفوض..

ج:علی أننا قد قلنا فی بعض الفصول أن عمال عثمان،بما فیهم معاویة هم الذین أعانوا علی قتل عثمان،ولکنهم یرمون علیا«علیه السلام»بهذا الأمر علی قاعدة:رمتنی بدائها و انسلّت،لیوظفوا ذلک فی التشویش علی علی«علیه السلام»،و إثارة الفتنة..

بنو أمیة یتهمون علیا علیه السّلام

أخرج الطبری من طریق إسماعیل بن محمد،قال:إن عثمان صعد یوم الجمعة المنبر،فحمد اللّه،و أثنی علیه،فقام رجل،فقال:أقم کتاب اللّه..

فقال عثمان:إجلس.

فجلس،حتی قام ثلاثا،فأمر به عثمان فجلس.

فتحاثوا بالحصباء حتی أصبح ما تری السماء،و سقط عن المنبر،و حمل، فأدخل داره مغشیا علیه..

فخرج رجل من حجاب عثمان،و معه مصحف فی یده،و هو ینادی:

إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی

ص :164

اللّٰهِ

(1)

.

و دخل علی بن أبی طالب علی عثمان و هو مغشی علیه،و بنو أمیة حوله، فقال له:مالک یا أمیر المؤمنین؟!

فأقبلت بنو أمیة بمنطق واحد،فقالوا:یا علی،أهلکتنا،و صنعت هذا الصنیع بأمیر المؤمنین!!أما و اللّه لئن بلغت الذی ترید لتمرنّ علیک الدنیا، فقام علی مغضبا (2).

و عند ابن أعثم:قالت بنو أمیة:«یا ابن أبی طالب،إنک کدرت علینا العیش،و أفسدت علینا أمرنا و قبحت محاسن صاحبنا،أما و اللّه،لئن بلغت الذی ترجو لنجاهدنک أشد الجهاد.

قال:فزبرهم علی«علیه السلام»،و قال:اعزبوا،فما بلغ اللّه لکم من القدر مما تحابون،فإنکم سفهاء و أبناء سفهاء،و طلقاء و أبناء طلقاء،إنکم لتعلمون أنه ما لی فی هذا الأمر ناقة و لا جمل،ثم خرج من عند عثمان مغضبا (3).

ص :165


1- 1) الآیة 159 من سورة الأنعام.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 113 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 399 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و(ط دار صادر)ج 3 ص 161 و الغدیر ج 9 ص 72 عنهما.و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 142 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.
3- 3) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 214 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 414.

أو قالوا:یا علی،أفسدت علینا أمرنا،و دسست و ألبت.

فقال:یا سفهاء!إنکم لتعلمون أنه لا ناقة لی فی هذا و لا جمل،و إنی رددت أهل مصر عن عثمان،ثم أصلحت أمره مرة بعد أخری.فما حیلتی؟!

و انصرف و هو یقول:اللهم إنی بریء مما یقولون،و من دمه،إن حدث به حدث (1).

و نقول:

1-إن هذا الأمر قد جری بعد انکشاف أمر کتاب عثمان إلی عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح الذی أمره فیه بقتل محمد بن أبی بکر،و غیره من کبار الوفد المصری أو التنکیل بهم..

2-إن ما جری لعثمان فی هذه الحادثة یدل علی سقوط هیبة الخلیفة و الخلافة،بعد أن کانت المرأة تسقط جنینها لمجرد أن یقال لها:إن عمر أرسل إلیها یأمرها بالحضور (2)..

و قد قال الشعبی:کانت درة عمر أهیب من سیف الحجاج (3).

ص :166


1- 1) الغدیر ج 9 ص 178 و 179 و نهج السعادة ج 1 ص 174 و عن أنساب الأشراف ج 6 ص 182.
2- 2) ذکرنا هذه الروایة فی فصل«قضاء علی«علیه السلام»حتی علی عمر».تحت عنوان:فزعت من عمر فأسقطت.
3- 3) راجع:مغنی المحتاج ج 4 ص 390 و حواشی الشروانی ج 10 ص 134 و وفیات الأعیان ج 3 ص 14 و بحار الأنوار ج 31 ص 28 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی-

3-و الأغرب من ذلک،هذا الموقف الإتهامی الحاد لبنی أمیة تجاه علی «علیه السلام»مع أنه هو الذی دفع المصریین عن عثمان،و ضمنه لهم.

و لکن عثمان هو الذی نقض العهد،و الوعد،و حنث بالأیمان..

فما معنی القول:بأنه«علیه السلام»هو السبب فیما جری لعثمان؟!

4-لقد قال بنو أمیة لعلی«علیه السلام»:إنه هو الذی صنع بهم ذلک..مع أن الوقائع العملیة تقول:إن عثمان إنما اصطدم بغیر علی«علیه السلام»،و هو الذی أمر غلمانه بالتدخل بمهاجمة المعترضین،فبدأت المعرکة..

و الغریب هنا هو تهدید بنی أمیة علیا«علیه السلام»:أنه إن بلغ ما یرید لتمرّنّ علیه الدنیا،و الحال مع أن مروان یعترف بأنه لم یکن أدفع عن عثمان من علی«علیه السلام»..فما هذا البغی منهم علیه؟!و لماذا هذه المکابرة و العناد؟!و لماذا یکون الناس بلا وفاء إلی هذا الحد؟!

و ما سبب هذه الوقاحة فی الإفتراء علی من لم یزل یسدی لهم النصائح، و یرد عنهم الأخطار،و یکفلهم،و یضمنهم،و یضع صدقیته علی المحک لحفظ أرواحهم؟!

5-قد أظهر الذی ذکره ابن أعثم:أن ما یأخذه بنو أمیة علی أمیر المؤمنین هو تقبیح محاسن صاحبهم..

و لا ندری أی المحاسن کانت فی عثمان،و قد قبحها علی؟!و هل یمکن

3)

-ج 1 ص 181 و ج 12 ص 75 و أعیان الشیعة ج 1 ص 62.

ص :167

تقبیح المحاسن؟!و هل تقبیح المحاسن یتوافق مع نهج و خلق،و طریقة و أهداف علی فی حیاته؟!..

إلا إن کانت المحاسن التی یقصدونها،هی تلک المآخذ التی کان الناس یطالبون عثمان بالتراجع عنها،مثل ضرب خیار الصحابة و غیرهم، و نفیهم،و إلحاق أشد الأذی بهم..و أمره بقتل المصریین و التنکیل بهم، و أمرهم بقتل محمد بن أبی بکر،و ما إلی ذلک مما حفلت به کتب التاریخ و الروایة..

6-و اللافت هنا:هو ما ظهر من احتقار علی«علیه السلام»لبنی أمیة، و الإستهانة بهم،و اعتبارهم سفهاء،و أبناء سفهاء کما قال اللّه تعالی:

وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ النّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ

(1)

.

فدلنا ذلک علی أن المراد بهذه الآیة هو هؤلاء و آباؤهم..

و وصفهم أیضا بأنهم طلقاء و أبناء طلقاء..و لم یمکنهم الرد علیه و لو بکلمة واحدة..

و مقصوده بهذا التوصیف هو إفهامهم و إفهام غیرهم أن السفهاء و الطلقاء لیس لهم نصیب فی الخلافة،فهم ظالمون فی طلبها،متوثبون علی ما لیس لهم بحق..

ص :168


1- 1) الآیة 13 من سورة البقرة.
بنو أمیة یعلمون ببراءة علی علیه السّلام

و قد قال علی«علیه السلام»:«أو لم ینه أمیة علمها بی عن قرفی؟!أو ما وزع الجهال سابقتی عن تهمتی؟!و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی» (1).

و نقول:

یستفاد من هذا الکلام:

1-إنه«علیه السلام»لم یشارک فی قتل عثمان لا مباشرة،و لا بنحو التسبب بالأمر و الإغراء.و قال«علیه السلام»:إن بنی أمیة یعلمون حقیقة الأمر،فلماذا یتهمونه بما یعلمون أنه لم یصدر منه.

2-کما أن سابقته«علیه السلام»،و تعامله مع عثمان کان ینبغی أن یمنع الجهال من اتهامه،لأن الجاهل إذا رأی هذا التعامل،لا یوجه اتهام کهذا..

3-إن منزلة علی«علیه السلام»فی الإسلام و سابقته فی الدین أیضا کان ینبغی أن تردع بنی أمیة و الجهال عن الجرأة علی مقامه،و عن اتهامه بالباطل.

4-ادعی المعتزلی:أن مراده«علیه السلام»من هذه الکلمة:أن علم بنی أمیة بمنزلته«علیه السلام»فی الدین التی لا منزلة أعلی منها،و علمها

ص :169


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 125(الخطبة رقم 75)و بحار الأنوار ج 31 ص 500 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 169 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 46 و غایة المرام ج 2 ص 68.

بطهارته«علیه السلام»بنص الکتاب و أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه یجعل بنی أمیة الشاهدین لما یجری یحکمون بأنه«علیه السلام»لا یمکن أن یسعی فی إراقة دم أمیر مسلم،لم یحدث حدثا یستوجب إحلال دمه (1).

و هو کلام باطل لما یلی:

أولا:إن کلمته«علیه السلام»لا تدل علی أکثر من أنهم یعلمون أنه لم یشارک فی قتله.

ثانیا:بالنسبة لکون عثمان لم یحدث حدثا إلخ..لاحظ النصوص التالیة:

ألف:إنه فی صفین دخل شرحبیل بن السمط و معن بن یزید السلمی، و حبیب بن مسلمة،علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و سألوه:أتشهد أن عثمان قتل مظلوما؟!

فقال:إنی لا أقول ذلک (2).

ص :170


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 169 و 170 و راجع:غایة المرام ج 2 ص 68.
2- 2) صفین للمنقری ص 200 و 201 و بحار الأنوار ج 32 ص 456 و الغدیر ج 9 ص 316 و نهج السعادة ج 2 ص 165-168 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 23-24 و عیون الأخبار ج 2 ص 206 و 207 و العقد الفرید ج 5 ص 72 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 8 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و أعیان الشیعة ج 1 ص 484.

ب:و یدل علی ذلک أیضا:قوله«علیه السلام»:قتله اللّه و أنا معه (1).

فهل یکون من یقتله اللّه سبحانه(بحکمه فیه،أو بأخذه بنتائج أعماله) محقون الدم بنظر علی«علیه السلام»،أو غیر علی؟!

ج:قوله«علیه السلام»و قد سئل عن قتل عثمان:ما سرنی و لا ساءنی (2).یدل علی أنه«علیه السلام»لا یری دمه محقونا،لأن قتل محقون

ص :171


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 47 و 48 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و 165 و شرح الأخبار ج 2 ص 80 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 610 و 613 و خلاصة عبقات الأنوار ج 4 ص 225 و الغدیر ج 9 ص 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128 و ج 3 ص 62 و 64-67 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 555 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 457 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 230 و 302 و 308 و 309 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1259 و المبسوط للسرخسی ج 30 ص 212 و إحقاق الحق(الأصل) ص 257 و 258.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 164 و أنساب الأشراف ج 5 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 69 و 375 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و نهج السعادة ج 1 ص 214 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و راجع ج 1 ص 200 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263 و راجع ص 1221 و 1265 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الفصول المختارة ص 229 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3324 و تمهید الأوائل ص 515 و 528 و 555 و تفسیر القرآن العظیم-

الدم لا بد أن یوجب مساءة علی«علیه السلام»،لما یتضمنه من جرأة علی اللّه،و هو من المنکر الذی لا بد أن ینکره علی«علیه السلام»بیده،ثم بلسانه،ثم بقلبه،و هو أضعف الإیمان..

و قد نفی«علیه السلام»أن یکون قد أنکر قتل عثمان بقلبه،فدل ذلک علی أنه لا یراه من المنکر أصلا..

د:و قال ابن المغیرة بن الأخنس:

حکیم و عمار الشجا و محمد

و أشتر و المکشوح جروا الدواهیا

و قد کان فیها للزبیر عجاجة

و صاحبه الأدنی أشاب النواصیا

فأما علی فاستغاث ببیته

فلا آمر فیها و لم یک ناهیا

فلما بلغ شعره علیا«علیه السلام»قال:و اللّه،ما أخطأ الغلام شیئا (1).

ه:قال حسان بن ثابت لعلی«علیه السلام»:إنک تقول:ما قتلت عثمان و لکن خذلته،و لا آمر به و لکن لم أنه عنه،فالخاذل شریک القاتل،

2)

-ج 4 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 69 و الثقات لابن حبان ج 4 ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 295 و ج 39 ص 370 و 453 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 73 و لسان العرب ج 1 ص 160 و تاج العروس ج 1 ص 253.

ص :172


1- 1) صفین للمنقری ص 54 و 55 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و الغدیر ج 9 ص 103 و أعیان الشیعة ج 1 ص 74 و صفین للمنقری ص 55 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 522.

و الساکت شریک القاتل (1).

و:قال أبو ثور:کنت فی من حاصر عثمان؛فکنت آخذ سلاحی و أضعه،و علی ینظر إلی،لا یأمرنی و لا ینهانی،فلما کانت البیعة له،خرجت فی أثره (2).

ز:قال عبید اللّه بن عمر:

ولکنه قد قرب القوم جهده

و دبوا حوالیه دبیب العقارب

فما قال:أحسنتم و لا قد أسأتم

و أطرق إطراق الشجاع المواثب (3)

ح:قال زید بن ثابت:رأیت علیا مضطجعا فی المسجد،فقلت:أبا الحسن،إن الناس یرون أنک لو شئت رددت الناس عن عثمان.

فجلس ثم قال:«و اللّه،ما أمرتهم بشیء،و لا دخلت فی شیء من شأنهم».

قال:فأتیت عثمان فأخبرته،فقال:

و حرق قیس علی البلاد

حتی إذا اضطرمت(أحجما)أجذما (4)

ص :173


1- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و أعیان الشیعة ج 4 ص 74 و صفین للمنقری ص 54 و 55.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 46 و 47 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 66.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 100-102 و صفین للمنقری ص 82-84.
4- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و أعیان الشیعة ج 4 ص 74 و صفین للمنقری ص 54 و 55.

ط:عن محمد بن عمار بن یاسر،عن أبیه،قال:رأیت علیا«علیه السلام»علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قتل عثمان،و هو یقول:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه (1).

ی:عن أبی خلده(جلدة)قال:سمعت علیا«علیه السلام»یقول- و هو یخطب فذکر عثمان:و قال-:و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی (2).

ثالثا:لیس صحیحا ما زعموه من أن علیا«علیه السلام»کان منقادا للعشرین ألفا الذین کانوا فی عسکره،و قد تجمعوا و لبسوا السلاح،و زعموا أنهم کلهم قد قتلوا عثمان (3).

بل کان من بین الذین حرضوا علی عثمان أمثال عمار بن یاسر،الذی یقول

ص :174


1- 3) 1العقد الفرید ج 5 ص 49 و(ط أخری)ج 4 ص 99.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 307 و 308 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 65 و الغدیر ج 9 ص 70 و نهج السعادة ج 1 ص 176 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 101 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1258.
3- 3) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 1 ص 214 ج 5 ص 101 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263.

لعلی«علیه السلام»:لو علم أن رضا اللّه فی أن یقذف بنفسه فی البحر لفعل (1).

و منهم محمد بن أبی بکر،الذی کان أطوع له من ولده غیر الحسنین «علیهما السلام» (2).

و یقول«علیه السلام»عن الأشتر:کان لی الأشتر کما کنت لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (3).

و کان یقول عن الأشتر:و لیت فیکم مثله اثنین،بل لیت فیکم مثله واحدا،یری فی عدوکم ما یری،إذا لخفت علی مؤنتکم (4).

لا یستقیم أمرهم إلا بسب علی علیه السّلام

و عن قول مروان لسائله:إنه لا یستقیم لهم الأمر إلا بسب علی«علیه

ص :175


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 253 و صفین للمنقری ص 320.
2- 2) سفینة البحار ج 1 ص 312 و 313.
3- 3) تقدمت مصادر ذلک.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 240 و صفین للمنقری ص 521 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 300 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 33 ص 310 و نهج السعادة ج 2 ص 281 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 59 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 43 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 163 و(ط دار صادر)ج 3 ص 322 و أعیان الشیعة ج 1 ص 514 و ینابیع المودة ج 2 ص 21.

السلام»نقول:

لا ندری ما هی مشاعر ذلک الرجل حین سماعه هذا الکلام من مروان،فإنه قد اعترف له بأنهم حین یتهمون علیا«علیه السلام»بقتل عثمان،و یقودون الجیوش لحربه،لأجل ذلک،کانوا یکذبون علی الناس عن سابق علم و تصمیم.إنهم یتسببون بسفک دماء أهل الإیمان،و یرتکبون جریمة البغی و الخروج علی إمامهم،فضلا عن أنهم قد سنّوا سن سبه علی المنابر،و عملوا علی تنشئة الناس علی بغضه،لمجرد الحصول علی حطام الدنیا،و الإمساک و الإحتفاظ بما ینالونه منها!.

فمن یفعل ذلک،و یعترف به،کیف یمکن أن یؤتمن علی مستقبل الأمة و علی دینها و مصالحها،و علی دماء الناس و أعراضهم و أموالهم؟!..

عائشة تمهد لطلحة

و یقولون:إن ابن عباس التقی بعائشة فی الصلصل،و کانت فی طریقها إلی مکة،فطلبت منه أن یخذل الناس عن عثمان،فإن الناس قد عرفوا الحق، و اجتموا من بلدانهم لأمر قد جم.

قالت:«و قد رأیت طلحة بن عبید اللّه قد اتخذ علی بیوت الأموال و الخزائن مفاتیح،فإن یلی یسیر بسیرة ابن عمه أبی بکر..

قال:قلت:یا أمه،لو حدث بالرجل حدث ما فزع الناس إلا إلی صاحبنا.

ص :176

فقالت:أیها عنک،إنی لست أرید مکابرتک و لا مجادلتک» (1).

و نقول:

1-الصلصل موضع بنواحی المدینة علی سبعة أمیال منها.

2-أظهر النص المتقدم أن عائشة کانت تمهد لطلحة،و تری أنه هو الذی سیفوز بمقام الخلافة حین یقتل عثمان..

و ربما کان سبب تبلور هذا الأمر لدیها هو:

ألف:إن طلحة کان من أشد الناس حماسا و جهدا فی قتل عثمان، و توطئة الأمر لنفسه.

ب:إن الناس کانوا معه،و حوله،یشارکونه فی جهده ضد عثمان، و کانوا یترددون علیه فی داره التی کانت تغص بهم..فکانت عائشة تعتبر هذا التلاقی،و التعاون،و الإلتفاف دلیلا علی الولاء،و من مظاهر التبعیة له،و الخضوع لأمره،و البخوع بفضله،و الإقرار بأهلیته،و أحقیته لهذا الأمر.و لم تلتفت إلی ذلک التوافق لیس لأجل ما توهمته،بل کان ذلک لأجل توافق المصالح،بدلیل أنهم تفرقوا عن طلحة حین بادرهم علی«علیه السلام»بما یرغبون فیه،حتی اضطر طلحة إلی الاعتذار من عثمان.کما قلنا فی هذا الکتاب..

ص :177


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 435 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 455 و 456 و الغدیر ج 9 ص 78 و عن بهج الصباغة ج 6 ص 135 و عن أنساب الأشراف ج 1 ص 54.

ج:إنها لم تکن تجد شیئا من ذلک عند علی«علیه السلام»،فلم یکن عنده تجمعات،و لم یکن نشیطا،و لا مبادرا و لا فاعلا فی موضوع قتل عثمان،بل کان مدافعا عنه،و مثبطا لعزائم الناس علی قتله..

د:و إذا کانت کلمة الفصل فی الخلافة بعد قتل عثمان ستکون للثائرین القاتلین لعثمان،فإن الثائرین بنظر عائشة لن یختاروا علیا«علیه السلام»،بل سیکونون متحفظین بل ناقمین علیه..

و لأجل ذلک کانت عائشة مهتمة بتسریع قتل عثمان،لکی یتسلم طلحة زمام الأمور،کما ظهر من کلامها مع ابن عباس..

3-إن طلحة کان قد قطع شوطا کبیرا فی الإستیلاء علی الأمور،فإنه کما ذکره النص المتقدم استولی علی بیوت الأموال و الخزائن،و اتخذ علیها مفاتیح،و قد ذکرت بعض النصوص أیضا:أنه استولی علی الإبل،فلما بویع علی«علیه السلام»سلمها إلیه (1)..

4-إن عائشة کانت تعد الناس بأن طلحة سوف یسیر فیهم بسیرة أبیها أبی بکر..و لم تذکر اسم عمر(کما ظهر فی النص المتقدم)مع أن ما أغاظها من عثمان هو تغییره سنة عمر،فی العطاء..فإن عمر قد دون الدواوین،و جعل الناس طبقات فی العطاء،فیزید عطاؤهم و ینقص بحسبها،و تلک الطبقات قد کرست الطبقیة العنصریة و القبلیة..

ص :178


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 215 و النص و الإجتهاد ص 419 و 426 و الغدیر ج 9 ص 82 و بحار الأنوار ج 32 ص 137.

و کان قد فرض لعائشة اثنی عشر ألفا ممیزا لها عن سائر نساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک (1)،فلم یرض عثمان أن یمیزها،و حبس عنها أرزاقها کما فی بعض التعابیر،فغضبت و أعلنت العداء له،و دعت الناس إلی قتله،و واصلت حملتها هذه ضده إلی أن کان لها ما أرادت.

و لعل عثمان فهم أن عمر إنما یمیز عائشة لأنه کان بحاجة إلی تأییدها أو إلی سکوتها عنه.أما عثمان فرأی أنه کبر بقومه،و أنه مستغن بهم عنها و عن نصرتها.

5-و السبب فی أن عائشة لم تعد الناس بأن یسیر فیهم طلحة بسنة عمر فی العطاء.أن ما فعله عمر و إن کان قد ارضی طبقات معینة،إلا أنه قد أسخط آخرین،لأنه قد خالف سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،التی لم یجرؤ أبو بکر علی مخالفتها،و کان قد سار علیها عمر نفسه سنوات من خلافته،

ص :179


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 4 ص 8 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 614 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 125 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و فتوح البلدان ج 3 ص 556 و 557 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 503 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و 52.و راجع:تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 103 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 20 و تاریخ بغداد ج 4 ص 282 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 72 و راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 442.

فکان علی و شیعته،و الخیار من الصحابة غیر راضین عن تصرفه هذا..

ولکنهم لم یتمکنوا من ردعه،لأنه کان یری أن هذا یمکنه من الإمساک بالرؤوس المؤثرة فی الناس..و یکرس مفاهیم یرید لها أن تقوی و تتجذر من جدید..

کما أنها ترید أن تحتفظ بولاء الطبقات التی غمط حقها فی دیوان عمر، و لترضی أیضا خیار الصحابة الذین لم یرضوا منه بهذا العمل،و بکثیر من أعماله الأخری،و منها:غلظته،و شدته،و درته.و لکن عائشة ربما کانت تعد نفسها فی الباطن بالحصول علی أکثر من ذلک الإمتیاز الذی کان عمر قد منحها إیاه بطریقة أو بأخری..

6-إن عائشة تتجاهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و تنسب السنة إلی أبیها!!لتعظم أمره،و لتعطیه الحق فی أن یکون له هو الآخر سنة یجریها الخلفاء من بعده..

7-لم یسکت ابن عباس علی ما سمعه من عائشة،بل بادر إلی بعثرة أحلامها..بل حولها إلی کوابیس مخیفة و مؤلمة لها حین أخبرها:أنها واهمة جدا فیما تقول،فإن علیا«علیه السلام»الذی تبغضه أشد البغض هو الذی تجتمع علیه القلوب،و تلتقی علیه عقول الناس.

أما التفاف الناس حول طلحة فلا یعنی أنهم یفضلونه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..لأن اتفاقهم معه علی قتل عثمان،و حضورهم مجالسه،و دخولهم داره شیء،و ثقتهم بصلاحه و أهلیته،و سلامة و صحة نوایاه شیء آخر..

ص :180

و کان علی«علیه السلام»قد بین لطلحة أن علیه أن یکون واقعیا فی نظرته للأمور..و ذلک حین لم یقبل منه«علیه السلام»أن یقلع عن خطأه حین منع عثمان من الماء حتی یموت عطشا،فخرج«علیه السلام»إلی بیت المال ففرقه بین الناس،فتفرق الناس عن طلحة حتی خلت داره منهم، فبادر إلی الإعتذار من عثمان کما ذکرناه فی هذا الکتاب..

و هذه الحادثة فضحت طلحة،و بینت للناس:

أولا:أنه لا یراعی مقامات الناس،و لا یحترم أهل الشأن منهم،حتی الوصی و أخا النبی،و صهره،و ابن عمه،فکیف إذن ستکون معاملته للناس العادیین؟!

ثانیا:إنها دلت أهل الفضل و العلم و المعرفة علی أن طلحة لا یلتزم بالشرع،و لا ینقاد لأحکامه،حتی بعد بیانها له..

ثالثا:قد بینت هذه الحادثة أن اجتماع الناس حول طلحة لا یعنی إیمانهم بصلاحه،و لا یدل علی ثقتهم به،و لا یشیر إلی ترشیحهم له لأی مقام کان..فلا ینبغی أن یغتر هو أو عائشة أو سواهما بذلک..

و یبدو:أن الناس کانوا یعرفون أطماع طلحة،و أنه لا یرید قتل عثمان لأجل إحیاء دین اللّه و الدفع عن عباده،و إنما یرید الحصول علی مآربه، و الوصول إلی أهوائه و شهواته.و قد سعی فی قتل عثمان ثم طالب بدمه.

الخاذل شریک القاتل

قال حسان بن ثابت لعلی«علیه السلام»:إنک تقول:ما قتلت عثمان، و لکن خذلته،و لا آمر،و لکن لم أنه عنه،فالخاذل شریک القاتل،و الساکت

ص :181

شریک القاتل (1).

و نقول:

1-إن المقتول قد لا یستحق النصر،بل یستحق الخذلان،و لا سیما إذا کان هو السبب فیما یجری له،لإصراره-رغم کثرة إسداء النصائح له-علی مخالفاته، و علی حمایة أناس یمارسون القتل و العسف و العدوان علی الناس،و علی أحکام اللّه تبارک و تعالی،و حفظ مواقعهم لهم،و دفع کل ما یسوؤهم عنهم..

2-إن علیا«علیه السلام»لم یخذل عثمان إلا بعد أن عجز عن إقناعه بالتراجع عن تلک المخالفات،و بقی مصرا علی تکریسها کحقیقة راهنة لا یجیز لأحد المساس بها،و لا الإعتراض علیها،و لا المطالبة بالإقلاع عنها..

و محاربته لخیار الأمة و أبرارها حمایة للظالمین،و المبطلین،و حمایة ظلمهم و باطلهم بالسیف و السوط هی أو صلته علی ما وصل إلیه..

فالذی خذل عثمان علی الحقیقة هو مروان و معاویة،لا علی«علیه السلام».

3-و عدم النهی عن قتل شخص:إنما یکون ذنبا..لو کان ذلک الشخص غیر مستحق للقتل شرعا..و أیضا إذا کان النهی عن قتله مؤثرا، و لا دلیل علی توفر هذین الشرطین فی موضوع قتل عثمان..

4-إن الخاذل و الساکت إنما یکون شریک القاتل،إذا لم یکن خذلانه له و سکوته مستندا إلی مبرر صحیح..و حجة شرعیة.

و قد کان علی«علیه السلام»یملک هذا المبرر،و هو عجزه عن ردع

ص :182


1- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 75.

عثمان و عماله عن مخالفاتهم،و عدم تمکنه أیضا من ردع الثائرین علیه عن قتله،بل هم لم یرضوا منه حتی بأن یوصل الماء إلیه..و قد ساعدهم علی ذلک أنه«علیه السلام»قد ضمن عثمان لهم،و ثناهم عن عزمهم عدة مرات،و لکن عثمان لم یف بعهد،و لا بعقد،و لا بوعد.

و إنما یکون الخذلان قبیحا،و کذلک السکوت إذا کان القتل نفسه قبیحا.و إذا کان ثمة قدرة علی المعونة..

و عثمان نفسه هو الذی کان یعین علی نفسه،حین کان یتوب و یتراجع، و حین لم یتراجع عن أی شیء من مخالفاته،و ما فتئ یحمی عماله الظالمین و المعتدین،و ینکل بخیار الصحابة و أبرارهم الناصحین له،و المعترضین علیه..فهل یلام خاذله بعد هذا؟!

5-و أخیرا فإن حسان بن ثابت کان عثمانیا،منحرفا عن علی«علیه السلام»،فلا عبرة بهذه الأهازیج التی یحاول تردیدها..

خلط-و اللّه-أبو الحسن!

و بعد قتل عثمان سأل عمرو بن العاص أحد الرکبان:ما الخبر؟!

قال:قتل عثمان.

قال:فما فعل الناس؟!

فقال:بایعوا علیا.

قال:فما فعل علی فی قتلة عثمان؟!

قال:دخل علیه ولید بن عقبة،فسأله عن قتله.فقال:ما أمرت و لا

ص :183

نهیت،و لا سرنی،و لا ساءنی.

قال:فما فعل بقتلة عثمان؟!

فقال:آوی و لم یرض.

و قد قال له مروان:إن لا تکن أمرت فقد تولیت الأمر،و إن لا تکن قتلت،فقد آویت القاتلین.

فقال عمرو بن العاص:خلط-و اللّه-أبو الحسن (1).

و نقول:

1-إما أن عمرو بن العاص یعرف الحقیقة،و یدرک مراد أبی الحسن «علیه السلام»،ولکنه یرید بکلامه هذا أن یخدع الناس،و یوقعهم فی الشبهة..و إما أنه لم یفهم مراد أبی الحسن«علیه السلام»حقا..

أو أنه أراد أن یقول:إن هذا الموقف من علی«علیه السلام»لا ینسجم مع قواعد السیاسة التی اعتاد علیها ابن العاص و من هم علی شاکلته،المبنیة علی الخداع،و المناورات،و الکذب علی الناس..

2-إن علیا«علیه السلام»لم یأمر بقتل عثمان..و هذا صحیح،کما أنه إن کان قد ارتکب ما یوجب القتل،فإنه«علیه السلام»لم ینه عن قتله.و إنما نهی عن أن یقتل بهذه الطریقة الموجبة للفتنة،و التی سوف تلحق بالإسلام و أهله ضررا بالغا..

ص :184


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 42 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 47 و 48 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 67 و الغدیر ج 9 ص 72.

و نهی الناس الذین لیس لهم الحق،فی إجراء الأحکام و العقوبات عن أن یتصدوا لما لا حق لهم به،لأن ذلک للإمام العادل،فإنه هو الذی یجری أحکام اللّه،وفق القواعد المقررة شرعا..

3-إن قتل عثمان لم یسر علیا«علیه السلام»،لأنه کان بطریقة غیر سلیمة،و لا مشروعة من حیث و سائلها..

کما أنه لم یسؤه..لأن عثمان هو الذی جنی علی نفسه،و لم یرتدع عن المخالفات التی أدت به إلی هذه النتیجة.

4-أما بالنسبة لقتلة عثمان،فقد ذکر النص المتقدم:أنه«علیه السلام» آواهم..ولکنه لم یرض بفعلهم،فلا بد من الإشارة إلی هذین الأمرین معا، فنقول:

ألف:إنه«علیه السلام»لم یرض بفعلهم،قد یکون لأن عثمان معصوم الدم..و قد یکون لأجل أنهم أعطوا لأنفسهم صلاحیات لیست لهم..کما أن الطریقة التی اتبعوها لم تکن صحیحة،لأنها تفتح أبوابا لا یجوز فتحها فهی:

أولا:تجریء الناس علی نقض عهودهم،و التخلی عن التزاماتهم.

ثانیا:إنها تجرئهم علی التصدی لأمور لا یحق لهم التصدی لها..

ثالثا:لو کان یحق لهم شیء من ذلک..فإن أسلوب عملهم کان یحمل معه الکثیر من المخالفات التی لا یقرها الشرع،مثل منع الماء و ترویع الأطفال و النساء،و غیر ذلک..

رابعا:إن ما فعلوه أفسح المجال لأهل الأطماع للتحرک لنیل ما

ص :185

یریدون،و لأهل الأهواء و الأحقاد للتصرف من دون وازع أو رادع..

خامسا:إنهم أعطوا الذریعة للمتربصین لإثارة الشبهات،و بعث الفتنة،و تحریک الأحقاد..

سادسا:إنهم تسببوا فی نشوء مشکلات شغلت أهل الإسلام،و کان المسلمون فی غنی عنها،و قد نشأت عنها خسائر هائلة و جلیلة،و ترکت آثارا سلبیة علی واقع المجتمع الإسلامی فی عقائده و سیاساته،و علاقاته، و أخلاقیاته و غیر ذلک..

ب:إنه«علیه السلام»قد آواهم،و لم یقتص منهم لأنه رآهم معذورین فیما أتوه:و لم یجد سبیلا علیهم،و إن أخذنا بمنطق أتباع الخلفاء کان علینا أن نقول:إنهم اجتهدوا فأخطأوا،فهم مأجورون علی فعلهم هذا أجرا واحدا..

و لذلک اعتبروا معاویة و عائشة،و طلحة و الزبیر مجتهدین فی حربهم علیا،و مخطئین.فلهم أجر واحد بنظرهم،و أتباع الخلفاء لا یرون أنه یجوز عقوبة عائشة،و معاویة،و عمرو بن العاص بالقتل،رغم أنهم خرجوا علی إمام زمانهم الذی لم یجدوا أی مأخذ علیه و حاربوه،و قتلوا أو أمروا بقتل المئات و الألوف..

لقد حاربوه،و هم یقرون بأنه الصائن لدین اللّه،المراعی لأحکامه، و الملتزم بشرائعه،و یجعلون تشدده فی ذلک من مآخذهم علیه.

و إذا أخذنا بما وجدناه من کلمات صرح بها قاتلوا عثمان،فإنه یفهم منها أن علیا کان یری أنه یستحق القتل،و لکن قاتلیه أخطأوا فی أمرین:

ص :186

أحدهما:أنهم هم الذین تولوا ذلک،مع أن ذلک للإمام العادل المخول بإجراء حدود اللّه..و لو بأن یعزلوه،ثم یمکنون الإمام العادل من الإمساک بزمام الأمور،ثم معاقبة من یستحق العقاب،أو العفو عمن یستحق العفو، و قد کان ذلک بمقدورهم..

الثانی:إن تولیهم لقتله بهذا النحو قد أفسح المجال لدعاة الفتنة للتوثب علی هذا الأمر،و نفث سمومهم،و إلقاء شبهاتهم..و جر الناس إلی حروب و مشاحنات ترکت آثارها السلبیة علی الإسلام و أهله إلی یومنا هذا..

هذا بالإضافة إلی المخالفات التی ارتکبوها،فی طریقة قتله،و هو ما عبر عنه«علیه السلام»بقوله:«جزعتم فأسأتم الجزع».

5-إن کلام مروان الوارد فی الروایة المتقدمة یدل علی أنه یعتبر نفس تولی علی«علیه السلام»للأمر بعد عثمان ذنبا،یوازی فی خطورته الأمر بقتل عثمان،فقد قال له:إن لا تکن أمرت،فقد تولیت الأمر..

و لا ندری إن کان مروان یری أیضا:أن تولی عثمان للأمر بعد قتل عمر هو الآخر من ذنوب عثمان،فإن عثمان إن لا یکن أمر بقتل عمر،فقد تولی الأمر بعده..کما أن الإمام الحسن قد تولی الأمر بعد قتل أبیه،فهل یمکن عدّه مذنبا حسب هذه المقولة؟!

أم أن مروان یرید أن یقتل عثمان،و لا یتولی أحد الأمر،لکی یضیع الناس فی متاهات الفتنة،و یحصل الهرج و المرج..لیتمکن مروان،و فریقه من جمع شملهم،ثم الوثوب علی مقام الخلافة لیبتزوها مرة أخری، و لینتقموا من الناس شر انتقام؟!

ص :187

6-أما قول مروان لعلی«علیه السلام»:إن لا تکن قتلت فقد آویت القاتلین،فهو و إن کان فی بعض وجوهه صحیحا،ولکنه لا یوصل إلی النتیجة التی أرادها مروان،و هی إدانة علی«علیه السلام»فإن إیواء القاتل لیس ذنبا..إذ قد یکون القاتل محقا..و قد یکون غیر مستحق لأن یقتصّ منه،بل یرید طالبوه أن یقتلوه ظلما و بغیا منهم علیه..

فلا ضیر فی إیواء القاتل فی مثل هذه الأحوال،لکی یمنع الناس من ظلمه،لا سیما و أن الذین یلاحقونه لا یحق لهم ملاحقته،لأنهم لیسوا أولیاء الدم،و إنما یریدون بقتله إذکاء الفتنة،و التوصل إلی العبث بأمن الناس و التسلط علیهم بغیر حق..

ص :188

الفصل الثانی

اشارة

عثمان یتهم علیا علیه السّلام..

ص :189

ص :190

عثمان یتهم علیا علیه السّلام

قال الطبرسی:«روی أن یوما من الأیام قال عثمان بن عفان لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن تربصت بی فقد تربصت بمن هو خیر منی و منک..

قال علی«علیه السلام»:و من هو خیر منی؟!

قال:أبو بکر و عمر.

فقال علی«علیه السلام»:کذبت،أنا خیر منک و منهما،عبدت اللّه قبلکم،و عبدته بعدکم» (1).

و نقول:

أولا:یلاحظ:إنه«علیه السلام»لم یعر اهتماما لإتهام عثمان إیاه بالتربص به،فإن أمثال هذه الإتهامات التی لا تستند إلی دلیل لا تحتاج إلا إلی الإهمال،و عدم الإکتراث بها.

یضاف إلی ذلک:أن لصاحب الحق أن یتربص بالغاصب حقه لاسترجاعه

ص :191


1- 1) الإحتجاج(ط النجف سنة 1386 ه)ج 1 ص 229 و بحار الأنوار ج 31 ص 464.

منه،بالطرق المشروعة التی یرضاها اللّه تعالی..

ثانیا:إنه«علیه السلام»تصدی لرد دعوی لها تأثیرها علی إیمان الناس، و هی أن فی الأمة من هو أفضل من علی«علیه السلام»،فلو سکت علی «علیه السلام»عن ذلک لاعتبر الناس ذلک إقرارا منه،و لزعموا:أن هذا کان من المسلمات فی ذلک العهد..

و هذا یمثل إخلالا بأحد شرائط الإمامة،فإن الإمام یجب أن یکون أفضل الخلق بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فإذا ظهر أن هناک من هو أفضل من علی،فذلک الأفضل یکون هو الإمام لا علی«علیه السلام»..

فکان لا بد من التصدی لهذا الإدعاء،و بیان بطلانه.

ثالثا:لم یقتصر«علیه السلام»علی مجرد إنکار ما ادعاه عثمان،إذ قد یقال:إن دعاوی الأفضلیة قد اختلفت،فقبول قول علی لیس بأولی من قبول قول عثمان،لا سیما و أن علیا«علیه السلام»یجر النار إلی قرصه، و لیس کذلک حال عثمان..

فکان لا بد من إبطال دعوی عثمان بالدلیل و الحجة،و هذا ما فعله «علیه السلام»،حین استدل بقوله:«عبدت اللّه قبلکم،و عبدته بعدکم».

أسئلة تحتاج إلی جواب

و هنا أسئلة ثلاثة تقول:

أولا:هل مجرد السبق إلی العبادة،و طول زمانها یوجب الأفضلیة؟!..

ثانیا:هل استمرار العبادة إلی زمان لاحق علی زمان الآخرین یوجب

ص :192

الأفضلیة أیضا؟!.

ثالثا:ما معنی أن یکون علی«علیه السلام»قد عبد اللّه بعد عثمان؟مع أنه هو و عثمان کانا لا یزالان علی قید الحیاة،و لا دلیل علی أنه«علیه السلام»سیبقی حیا إلی ما بعد عثمان،و لا یصح الإحتجاج علی شخص إلا بما هو مقبول عنده،و مسلّم و معلوم لدیه.

و نجیب:

أولا:بالنسبة لسبق العبادة،فالمقصود:هو أنه«علیه السلام»منذ خلقه اللّه لم یعبد غیر اللّه تبارک و تعالی..أما الآخرون فعبدوا الأصنام،و ظلموا أنفسهم،قبل إسلامهم،و قد قال تعالی حکایة عن إبراهیم«علیه السلام»:

وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ

(1)

.

فلا یحق لغیر علی«علیه السلام»-بمقتضی هذه الآیة أن یتصدی لإمامة الأمة.

ثانیا:بالنسبة لعبادته للّه تعالی بعدهم نقول:

إنه«علیه السلام»یشیر فیه إلی أن عبادته للّه لم تنقطع،بل استمرت إلی تلک اللحظة،و قد أثبتت الوقائع و التضحیات أنه«علیه السلام»کان فی موقع التسلیم و الرضا بکل ما یجری علیه..

أما الآخرون..فلا شیء یثبت أنهم أخلصوا العبادة للّه،بل قال تعالی

ص :193


1- 1) الآیة 124 من سورة البقرة.

عنهم:أنهم أهمتهم أنفسهم حین کان علی«علیه السلام»باذلا نفسه فی سبیل اللّه.

و کان«علیه السلام»الراضی و المسلم و المطیع لحرفیة وصایا الرسول «صلی اللّه علیه و آله»حین کان الآخرون یجهدون فی أخذ حقه،و یعرضون أنفسهم لغضب ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی یغضب اللّه لغضبها و یرضی لرضاها،حتی ماتت و هی مهاجرة لهم..

کما أن عثمان لا یزال یهیمن علی شؤون الخلافة التی هی حق علی«علیه السلام»،و علی یسکت،بل و یدافع عن الدین و الأمة،و یکفل إیمان الناس، و أمن المجتمع من الفتن حتی لو لزم من ذلک الدفاع عن غاصب حقه و هو عثمان نفسه..

فهو لم یغیر و لم یبدل،بل وفی بما عاهد علیه اللّه،و لکن غیره لم یکن کذلک..

عثمان یضرب و یرشو علیا علیه السّلام!!

عن علی«علیه السلام»،قال:أرسل إلیّ عثمان فی الهاجرة،فتقنعت بثوبی و أتیته،فدخلت و هو علی سریره-و فی یده قضیب و بین یدیه مال دثر، صبرتان من ورق و ذهب-فقال:دونک خذ من هذا حتی تملأ بطنک،فقد أحرقتنی.

فقلت:وصلتک رحم!

إن کان هذا المال ورثته،أو أعطاکه معط،أو اکتسبته من تجارة،کنت

ص :194

أحد رجلین:إما آخذ و أشکر،أو أوفر و أجهد.

و إن کان من مال اللّه،و فیه حق المسلمین،و الیتیم،و ابن السبیل،فو اللّه ما لک ان تعطینیه،و لا لی أن آخذه.

فقال:أبیت و اللّه إلا ما أبیت.ثم قام إلی بالقضیب فضربنی،و اللّه ما أردیده حتی قضی حاجته.

فتقنعت بثوبی،و رجعت إلی منزلی،و قلت:اللّه بینی و بینک،إن کنت أمرتک بمعروف،و نهیتک عن منکر (1).

و نقول:

1-المال الدثر:الکثیر.

2-لقد أراد عثمان أن یشتری علیا«علیه السلام»بالمال..ففشلت المحاولة،و بقی«علیه السلام»ذلک النور الذی لا یخبو،و الخیر-الذی-لا ینتهی،و ماء الحیاة حیث لا ینضب،و لا یمکن أن یکون إلا العذب الزلال..

و تبقی الوصمة علی جبین أولئک الذین یظنون به الظنون،و علیه یتجنون،و بمقامه یستخفون..

3-قد أظهر عثمان أنه من مدرسة أخری غیر مدرسة علی«علیه

ص :195


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 16 و أخبار الموفقیات للزبیر بن بکار ص 612 و بحار الأنوار ج 31 ص 452 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 730.

السلام»،التی هی مدرسة النبوة و الوحی..فهو یحاول أن یرشو علیا«علیه السلام»بالمال،فإذا فشلت محاولته تعدی علیه بالضرب،فأظهر بذلک أنه ممن لا یقیمون وزنا للرجال،و لا یرون لهم قیمة إلا بمقدار حفنة من المال، یبذلونها لشراء ضمائرهم،و یسممون بها وجدانهم،و تمرض بها قلوبهم، و تمسخ بها أرواحهم و حقیقتهم الإنسانیة،و لا یبقی منها سوی مجرد صورة تحمل فی حنایاها مضمونا آخر،لا یشبه الإنسان فی شیء،و لا تستطیع تلک الصورة أن تحکیه،أو أن تنطق به،أو أن تعبر عنه..

4-لقد کان أسلوب عثمان،و هو یحاول إعطاء المال لعلی مقیتا و قاسیا، و مهینا،و الغریب أنه بدا و کأنه واثق من تعلق علی«علیه السلام»بذلک المال،و اندفاعه إلیه،بمجرد عرضه علیه..و کان یحسب أنه متلهف له شدید الشره إلیه،و لذلک قال له:«خذ هذا حتی تملأ بطنک»..

و هل کان عثمان یظن أن زهد علی«علیه السلام»کان مصطنعا،یخفی وراءه حب الدنیا،و التعلق بها.و أنه متی قدر علیها،فسیکف عن إظهار الخلاف،و سیحید عن جادة العدل و الإنصاف؟!

5-إن عثمان لم یحمل العصا بید و الجزرة بید،بل هو قد حمل العصا فی الحالتین.فهو یرید أن یعطی المال بالقوة،و بتوجیه الإهانات،و بالتعدی و انتهاک الحرمات لمن یعطیه.

فهو یضرب أقدس البشر حین یأخذ المال،و یضربه إن امتنع عن أخذه.

و هذا غایة ما وصل إلیه هؤلاء القوم فی أسالیبهم لقهره«صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص :196

6-ما معنی قوله:«حتی تملأ بطنک»؟!فإن کان علی«علیه السلام» نهما إلی المال،شدید الشره إلیه،لم یکن بمقدور عثمان و لا غیر عثمان أن یشبعه منه.

فقد روی عن علی«علیه السلام»نفسه قوله:منهومان لا یشبعان:

طالب علم،و طالب مال (1).

7-و کانت الفاجعة الأشد إیلاما لعثمان،و الحرقة التی لا یجد ما یطفئوها هی أن یری علیا«علیه السلام»لیس فقط لا یقبل عطیته،و إنما هو یقرعه و یؤنبه علیها أشد التأنیب،و یثبت له أنه قد أخطأ المرمی،و خانه التوفیق فیما أقدم علیه..و لذلک بادر إلی إهانته مرة أخری،و لکن بالضرب هذه المرة!!

8-ثم إنه«علیه السلام»وضع عثمان أمام معادلة تتمثل بخیارین لیس له فیهما إلا المساءة،و هما:

الخیار الأول:أن یکون هذا المال حلالا قد حازه عثمان بالإرث من أسلافه،أو أعطاه إیاه معط،أو اکتسبه من تجارة،فهو و إن کان له أن یعطیه لمن شاء،لکن ذلک لا یلزم الآخر بقبول تلک العطیة،فإن رأی أن قبولها لا یضیره،و لا یرتب علیه أیة مسؤولیة،فله أن یقبله،و إن رأی أنها عطیة تخفی

ص :197


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 105 و الخصال ص 53 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 246 و بحار الأنوار ج 1 ص 168 و ج 70 ص 161 و میزان الحکمة ج 1 ص 587 و ج 3 ص 2071.

وراءها نوایا،و مطالب،فبإمکانه أن یردها علی معطیها..

و قد أظهرت طریقة عثمان فی العطاء،و أقواله حینها:أن الأمر لیس بعیدا عن هذه المعانی السلبیة..

الخیار الثانی:أن یکون هذا المال للمسلمین،و لا یراعی عثمان فیه أحکام الشرع الشریف،بل هو یأخذه من الیتیم و ابن السبیل،و سائر المسلمین،و یرید أن یعطیه لهذا و ذاک،حسبما یحلو له..و الحال أنه لیس لعثمان أن یعطیه لغیر أهله،و لا یجوز لعلی أن یأخذه إذا کان لغیره..

9-و اللافت:أن عثمان لم یدع أن المال ماله،لا بالوراثة،و لا بالکسب بالتجارة،و لا بغیر ذلک،بل بادر إلی استعمال عضلاته،لیضیف إلی مخالفاته تلک کلها مخالفة جدیدة،ألا و هی العدوان علی وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من دون أی داع إلی ذلک،إذ لا یجب علی علی«علیه السلام»أن یقبل من عثمان عطایاه،حتی لو کانت من ماله الخالص،فلماذا کان هذا العدوان الذی یتعرض له یا تری؟!..

10-لم یکن علی«علیه السلام»عاجزا عن رد الصاع صاعین،و عثمان و جمیع الناس یعلمون أنه قادر علی ذلک،ولکنه«علیه السلام»یری أن هذا سیکون بمثابة انتقام لنفسه ممن یظلمه..و هو لا یرید أن یثأر لنفسه،حتی لو کان مظلوما..کیف و هو یقول:(لأسلمن(أو لأسالمن)ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلا علی خاصة) (1).

ص :198


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612-

کما أنه«علیه السلام»قد تعرض لما هو أفحش من ضرب عثمان له، و ذلک حین هجموا علیه فی بیته،و أحرقوا بابه،و ضربوا زوجته،و عصروها بین الباب و الحائط،و لطموها علی خدها،و رفسوها حتی اسقطت جنینها، و..و..إلخ..

و من البدیهی:أن الضرب بالسوط أهون بمراتب کثیرة من ذلک کله..

و لا سیما إذا کان ذلک مکافأة له علی أمره بالمعروف و نهیه عن المنکر..کما صرح به«علیه السلام»حین قال:

«اللّه بینی و بینک إن کنت أمرتک بمعروف و نهیتک عن منکر» (1).

11-و هذه الحادثة تظهر لنا أیضا مدی عظمة علی«علیه السلام» و بعد نظره،و ثاقب فکره..و تظهر أیضا طبیعة الناس الذین فرضت علیه الظروف أن یتعامل معهم،و مدی البون الشاسع بینه و بینهم..

علی علیه السّلام یرفع العصا علی عثمان

روی الطبرانی من طریق سعید بن المسیب،قال:

کان لعثمان آذن،فکان یخرج بین یدیه إلی الصلاة،قال:فخرج یوما فصلی و الآذن بین یدیه.ثم جاء فجلس الآذن ناحیة،و لف ردائه فوضعه

1)

-و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.

ص :199


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 452 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 16.

تحت رأسه و اضطجع،و وضع الدرة بین یدیه،فأقبل علی فی إزار و رداء و بیده عصا،فلما رآه الآذن من بعید قال:هذا علی قد أقبل.

فجلس عثمان فأخذ علیه رداءه،فجاء حتی قام علی رأسه،فقال:

اشتریت ضیعة آل فلان و لوقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مائها حق؟!أما إنی قد علمت إنه لا یشتریها غیرک.

فقام عثمان و جری بینهما کلام لا أذکره حتی ألقی اللّه عز و جل،و جاء العباس فدخل بینهما،و رفع عثمان علی علی الدرة،و رفع علی علی عثمان العصا،فجعل العباس یسکنهما،و یقول لعلی:أمیر المؤمنین.

و یقول لعثمان:ابن عمک.

فلم یزل حتی سکتا.

فلما أن کان من الغد رأیتهما و کل منهما آخذ بید صاحبه و هما یتحدثان (1).

و نقول:

لا بأس بالتأمل فی الأمور التالیة:

1-قال العلامة الأمینی:

یعلمنا الحدیث:أن الخلیفة ابتاع الضیعة و ماءها،و فیه حق لوقف

ص :200


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 8 ص 363 حدیث 7740،و الغدیر ج 8 ص 230 و 231 و مجمع الزوائد ج 7 ص 226 و راجع:أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 132.

رسول اللّه لا یجوز ابتیاعه،فإن کان یعلم بذلک؟!-و هو المستفاد من سیاق الحدیث حیث إنه لم یعتذر بعدم العلم،و هو الذی یلمح إلیه قول الإمام «علیه السلام»:و قد علمت أنه لا یشتریها غیرک-فبأی مبرر استساغ ذلک الشراء؟

و إن کان لا یعلم؟!فقد أعلمه الإمام«علیه السلام»،فما هذه المماراة و التلاحی و رفع الدرة؟!الذی اضطر الإمام إلی رفع العصا،حتی فصل بینهما العباس،أو فی الحق مغضبة؟

و هل یکون تنبیه الغافل،أو إرشاد الجاهل مجلبة لغضب الإنسان، الدینی؟!فضلا عمن یقله أکبر منصة فی الإسلام (1).

2-إن ذیل الروایة،و إن کان أرید به إظهار أن حالة من الصفاء و الوئام کانت تهیمن علی العلاقة بین علی«علیه السلام»و عثمان..و لکن یعسر علی الإنسان المنصف أن یقنع نفسه بذلک،فإنه یعلم أن عثمان لم یقدّم ما یدل علی أنه قد خضع لحکم اللّه،و لم یرجع الأمور إلی نصابها.

و الکل یعلم أیضا:أن علیا«علیه السلام»لا یقنعه و لا یرضیه ما هو أقل من ذلک،فمن أین یأتی الوئام و الصفاء للعلاقة بین رجلین غضب أحدهما لنفسه،و غضب الآخر للّه؟!..

3-لیت ابن المسیب ذکر لنا ذلک الکلام الذی جری بین علی«علیه السلام»و عثمان لننظر فیه،و نستفید من مضامینه الفکرة و العبرة و الموقف..

ص :201


1- 1) الغدیر ج 8 ص 231.

غیر أن ما نود أن نعرفه أیضا هو السبب الذی دعا ابن المسیب إلی کتمانه،و إلی أن یتعهد بأن لا یذکره طیلة حیاته.

فهل اتخذ هذا القرار استفظاعا للمضامین التی وردت فیه،أو لما تضمنته من فضائح،لا یرید البوح بها حفاظا علی ماء الوجه لمن صدرت منه؟!علما بأننا علی یقین بأن علیا«علیه السلام»قد غضب للّه تعالی..و بأنه مع الحق و القرآن،و الحق و القرآن معه بنص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یصدر منه إلا الحق..

فهل أفصح علی«علیه السلام»عما دل علی وجود مخالفات کبیرة و فضائح خطیرة لدی عثمان؟!و لا یحب ابن المسیب إنقاص قدر عثمان بإطلاع الناس علیها؟!

أم أنه کتمها خوفا و تقیة من حزب عثمان،حتی لا یوصلوا إلیه الأذی بسبب ذلک؟!

أم أنه قد صدر من عثمان فی مواجهة علی«علیه السلام»،ما یضیف مخالفات جدیدة إلی مخالفاته الکبیرة،الأمر الذی یؤکدها،و یزیدها وضوحا،و یثبت إصراره علی مخالفة أحکام اللّه تعالی..و یضیف إلی مخالفته التی یطالبه علی«علیه السلام»بها مثیلات لها تضارعها أو تزید علیها،فی الهجنة و الغرابة؟!

4-أضاف عثمان فی موقفه هنا إلی تعدیه علی وقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مخالفات عدیدة،و منها:إصراره علی ذلک،ثم مخاصمته من جاء لینصحه و یرده إلی الحق،و ینجیه من المؤاخذة الإلهیة،و هی مخاصمة

ص :202

وصلت إلی حد المبادرة إلی العنف،و استعمال الدرة،مع أن المتوقع منه هو أن یستحی و یعتذر من إقدامه علی التصرف فی الوقف،و أن یشکر الذی جاء لینصحه و یجنبه المؤاخذة الإلهیة!!

الفرق بین عثمان و عمر

قال المعتزلی:و روی شیخنا أبو عثمان الجاحظ،عن زید بن أرقم،قال:

سمعت عثمان و هو یقول لعلی«علیه السلام»:«أنکرت علی استعمال معاویة،و أنت تعلم أن عمرا استعمله».

قال علی«علیه السلام»:«نشدتک اللّه!ألا تعلم أن معاویة کان أطوع لعمر من یرفأ غلامه!إن عمر کان إذا استعمل عاملا وطئ علی صماخه، و إن القوم رکبوک و غلبوک،و استبدوا بالأمر دونک».

فسکت عثمان (1).

و نقول:

1-إن هذا یشیر إلی عمق تأثیر عمر فی الناس،حتی إنهم کانوا یحتجون بأفعاله لتبریر أفعالهم،بل هم یحتجون بها علی التشریع و الأحکام،

ص :203


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 143 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 183 و النصائح الکافیة ص 208 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 377 و نهج السعادة ج 1 ص 167 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 152 و الغدیر ج 9 ص 159.

حتی مع مخالفتها لنص القرآن،و لما سنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد تحدثنا عن هذا الأمر فی موضع آخر من هذا الکتاب..

2-قد بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»الفرق بین عمر و عثمان فیما یرتبط بمعاملة الولاة،و الهیمنة علیهم،فلا حاجة إلی المزید من البسط فی ذلک.

عثمان ینوی مهاجمة علی علیه السّلام

عن صهیب مولی العباس قال:إن العباس قال لعثمان:أذکرک اللّه فی أمر ابن عمک،و ابن خالک،و صهرک،و صاحبک مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد بلغنی أنک ترید أن تقوم به و بأصحابه..

فقال:أول ما أجیبک به أنی قد شفعتک،إن علیا لو شاء لم یکن أحد عندی إلا دونه،ولکنه أبی إلا رأیه..

ثم قال لعلی«علیه السلام»مثل قوله لعثمان.

فقال علی«علیه السلام»:لو أمرنی عثمان أن أخرج من داری لخرجت (1).

و نقول:

ص :204


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 14 و الغدیر ج 9 ص 76 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 268 و 271 و مجمع الزوائد ج 4 ص 208 و 209 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 686 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 261.

1-إن شکاوی عثمان من علی قد بدأت قبل تحرک المصریین،و قدوم أهل الأمصار إلی المدینة،و محاصرته،و قد صرحوا:بأنها بدأت بعد أن مضت ست سنین من خلافته (1).

و نحن نقول:بل بدأت من أول أیام خلافته،حیث منع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر،لقتله الهرمزان،و جفینه،و بنت أبی لؤلؤة،حسبما قدمناه..ثم توالت المخالفات بتولیته بعض من لا مجال للسکوت علی تولیته، و بغیر ذلک من أمور.

2-إن مراد علی«علیه السلام»بقوله:لو أمرنی عثمان أن أخرج من داری لخرجت هو التدلیل علی أنه«علیه السلام»لا یطلب بإعتراضاته علی عثمان إلا إصلاح الأمور،و حفظ عثمان و إعادته إلی طریق العدل،و مراعاة أحکام الشریعة فی ممارساته السلطویة،و بیان أنه«علیه السلام»لیس فقط لا یطلب الحصول علی منفعة شخصیة،و إنما هو علی استعداد للتضحیة بکل ما یملک من أجل إصلاح الأمور..

ص :205


1- 1) راجع:کنز العمال ج 5 ص 714 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 297 و أنساب الأشراف ج 6 ص 133 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431 و فتح الباری ج 13 ص 185 و راجع:بحار الأنوار ج 33 ص 350 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 305 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 274 و ج 5 ص 80 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 226 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 259.

3-إن علیا«علیه السلام»لو کان یستطیع السکوت علی تلک المخالفات لفعل..و لکن ماذا یصنع إذا کان الأمر بالمعروف و دفع الظلم، و التعدیات،و حمل الناس علی مراعات الأحکام الشرعیة واجب شرعی،لا مجال للتخلی عنه بأی حال؟!

4-قد أظهر هذا النص أن عثمان کان مصمما علی مهاجمة علی«علیه السلام»و أصحابه.و أن ذلک قد بلغ العباس بن عبد المطلب،فطالبه به،و لم ینکره عثمان.

و هذا یدل أن عثمان و من معه کانوا یشعرون بأنهم یملکون من القوة و المنعة،و السلطان ما یخولهم الدخول فی مخاطرة کهذه..

5-إن مبادرة عثمان إلی توسیط العباس أظهرت أنه لم یکن مطمئنا إلی أن نتیجة ما سیقوم علیه ستأتی وفق هواه..

6-إن کلمات عثمان للعباس عن علی تشیر إلی أنه یطمح إلی أن یصبح علی«علیه السلام»فی خدمة مشروعه،و یرید منه أن یکون السامع المطیع، و أن یتخلی عن قناعاته،و عما یفکر فیه،و یصیر تابعا و خاضعا.

7-بالنسبة لقوله:لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت،نقول:

ذکر الثقفی فی تاریخه،عن عبد اللّه شیدان السلمی،أنه قال لأبی ذر:ما لکم و لعثمان؟!ما تهوّن علیه.

فقال:بلی و اللّه،لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت و لو حبوا،ولکنه

ص :206

أبی أن یقیم کتاب اللّه (1).

فنسب هذه الفقرة الأخیرة إلی أبی ذر،مع أن النص المتقدم نسبها إلی علی«علیه السلام»..

غیر أننا نقول:

لا مانع من أن یقولها علی«علیه السلام»و أبو ذر معا،حین تقتضی المناسبة ذلک،لا سیما و أن أبا ذر ملتزم بخط علی«علیه السلام»،و یتعلم منه،و یأخذ عنه..

و التوافق فی أمثال هذه الأمور کثیر،و شائع..

8-ذکر الثقفی فی تاریخه نصا آخر،یبدو أنه قد تعرض للتلاعب.

و هو:أن عثمان قد وصف أبا ذر بأنه«کذاب»،فلما اعترض علیه علی«علیه السلام»أکد عثمان ذلک،مستشهدا و مستندا إلی الفقرة المذکورة،قال الثقفی:إن أبا ذر ألقی بین یدی عثمان،فقال یا کذاب!.

فقال علی«علیه السلام»:ما هو بکذاب.

قال:بلی،و اللّه،لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت و لو حبوا،ولکنه أبی أن یقیم کتاب اللّه (2).

ص :207


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 271 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 264.
2- 2) بحار ج 31 ص 271 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 686 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 263 و 264 و 265 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 432 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 264.

و من الواضح:أن هذا الکلام لا معنی له..فإن عثمان هو المتهم بأنه أبی أن یقیم کتاب اللّه،و أبو ذر و علی«علیه السلام»و سائر الصحابة هم الذین یطالبون عثمان بالعودة إلی کتاب اللّه تعالی،و العمل بسنة رسوله «صلی اللّه علیه و آله»..

کلام العلامة الأمینی

قال العلامة الأمینی:«و بعد هذه کلها یزحزحه«علیه السلام»عن مدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و یقلقه من عقر داره،و یخرجه إلی ینبع مرة بعد أخری قائلا لابن عباس:

قل له فلیخرج إلی ماله بالینبع،فلا أغتم به و لا یغتم بی.ألا مسائل الرجل عما أوجب أولویة الإمام الطاهر المنزه عن الخطل،المعصوم من الزلل بالنفی ممن نفاهم من الأمة الصالحة؟!

أکان-بزعمه-علی«علیه السلام»شیوعیا إشتراکیا،شیخا کذابا (1)، کأبی ذر،الصادق المصدق؟!

أم کان عنده دویبة سوء،کابن مسعود،أشبه (2)الناس هدیا و دلا، و سمتا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :208


1- 1) هذه أقوالهم فی أبی ذر.
2- 2) هذا ما رواه أهل السنة فی حق ابن مسعود،مع أن هذه الصفات هی صفات جعفر بن أبی طالب«رضوان اللّه تعالی علیه».

أم کان الرجل یراه ابن متکاء،عاضا أیر أبیه،طاغیا کذابا،یجترئ علیه،و یجرئ علیه الناس (1)،کعمار جلدة ما بین عینی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

أم کان یحسبه معالجا نیرنجا ککعب بن عبدة،الصالح الناسک؟!

أم کان یراه تارکا الجبن،و اللحم،و الجمعة،و التزویج،کعامر بن عبد قیس،القارئ الزاهد المتعبد؟!

أم کان الإمام متکلما بألسنة الشیاطین،غیر عاقل و لا دین له،کصلحاء الکوفة المنفیین؟! (2).

حاشا صنو النبی الأقدس عن أن یرمی بسقطة فی القول أو فی العمل بعد ما طهره الجلیل،و اتخذه نفسا لنبیه،و اختارهما من بین بریته نبیا و وصیا.

و حاشا أولئک المنفیون من الصحابة الأولین الأبرار،و التابعین لهم بإحسان عن تلکم الطامات و الأفائک،و النسب المفتعلة.

نعم..کان یری الرجل(أی عثمان)کلا من أولئک الصفوة البررة، الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر،طاغیا اتخذ علیا«علیه السلام» سلما.و یعده کهفا و ملجأ،یدافع عنهم بوادر غضب الخلیفة،و یحول بینهم و بین ما یرومه من عقوبة تلک الفئة الصالحة الناقمة علیه لما رکبه من النهابیر.

ص :209


1- 1) هذه کلمات عثمان فی عمار بن یاسر«رحمه اللّه».
2- 2) الأوصاف السیئة أطلقها عثمان علی هؤلاء و أولئک.

فدفع هذا المانع الوحید عن تحقق هواجس الرجل،کان عنده أولی بالنفی من أولئک الرجال المنفیین،و لولاه لکان یشفی منهم غلیله،و یتسنی له ما کان یبتغیه من البغی علیهم،و اللّه یدافع عن الذین آمنوا،و إنه علی نصرهم لقدیر.

علی أنه لیس من المعقول أن یکون من یأوی إلی مولانا أمیر المؤمنین و آواه هو،طاغیا کما یحسبه هذا الخلیفة،فإنه لا یأوی إلی مثله إلا الصالح الراشد من المظلومین.و هو«علیه السلام»لا یحمی إلا من هو کذلک،و هو ولی المؤمنین،و أمیر البررة،و قائد الغر المحجلین،و إمام المتقین،و سید المسلمین،کل ذلک نصا من الرسول الصادق الأمین.

و لیتنی أدری مم کان یغتم عثمان من مکان أمیر المؤمنین«علیه السلام» بالمدینة؟!

و وجوده رحمة و لطف من اللّه سبحانه و تعالی علی الأمة جمعاء،لا سیما فی البیئة التی تقله،یکسح عن أهلها الفساد،و یکبح جماح المتغلبین،و یقف أمام نعرات المتهوسین،و یسیر بالناس علی المنهج اللاحب سیرا سجحا» (1).

انتهی کلام العلامة الأمینی«رحمه اللّه».

و نضیف إلی ما تقدم:

1-إننا نلاحظ:هذا التردد الظاهر لعثمان فی قراراته،الدال علی عدم وضوح الرؤیة لدیه،فلا یدری ما هو من مصلحته مما لا یکون منها..

ص :210


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 61 و 62.

2-إنه لم یحسب عواقب تردده هذا،و ماله من أثر علی نظرة الناس إلیه،و تعاملهم معه..

3-إنه یدل علی مدی تحمل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و مدی تواضعه و صبره علی هذا الرجل الذی لا یعرف أقدار الرجال،و لا یعطیهم بعضا من حقهم فی أن یکون لهم رأیهم و قرارهم،و فی أن تحفظ کرامتهم.

فهو یتعامل مع أفضل الخلق و أکرمهم علی اللّه،و کأنه یریده ألعوبة فی یده،بلا قرار،و بلا رأی،و بلا حریة،إنه یرید أن یتصرف به کیف یشاء، دون أن یکون له و لو حق إبداء الرأی،و إسداء النصیحة له..

4-إن أحدا من الناس مهما کان شأنه لا یرضی بأن یصبح ألعوبة فی ید أحد،فإن هذا ثقیل علی النفوس،فکیف یجوز أن یطلب عثمان ذلک من إمام الأحرار،و سید الأبرار،لا سیما إذا کان المطلوب هو حمایة التصرفات الخاطئة،و تبریرها من دون أن یکون هناک أی أمل بالتراجع عنها..

إنه یریده حاملا لأثقاله،ساعیا فی تنفیذ رغباته،واضعا عقله و حکمته و فهمه للأمور جانبا،یریده بلا وجدان،و بلا ضمیر،و بلا إحساس بالمسؤولیة الشرعیة و الإنسانیة..

ص :211

ص :212

الفصل الثالث

اشارة

التزویر للدعایة

ص :213

ص :214

التزویر الرخیص

قال الطبری:

عن محمد و طلحة و أبی حارثة و أبی عثمان،قالوا:لما کان فی شوال سنة خمس و ثلاثین خرج أهل مصر فی أربع رفاق علی أربعة أمراء،المقلل یقول ستمائة،و المکثر یقول ألف،علی الرفاق عبد الرحمن بن عدیس البلوی، و کنانة بن بشر اللیثی،و سودان بن حمران السکونی،و قتیرة بن فلان السکونی،و علی القوم جمیعا الغافقی بن حرب العکی،و لم یجترئوا أن یعلموا الناس بخروجهم إلی الحرب،و إنما أخرجوا کالحجاج،و معهم ابن السوداء.

و خرج أهل الکوفة فی أربع رفاق،و علی الرفاق زید بن صوحان العبدی،و الأشتر النخعی،و زیاد بن النضر الحارثی،و عبد اللّه بن الأصم أحد بنی عامر ابن صعصعة،و عددهم کعدد أهل مصر،و علیهم جمیعا عمرو بن الأصم.

و خرج أهل البصرة فی أربع رفاق،و علی الرفاق حکیم بن جبلة العبدی،و ذریح بن عباد العبدی،و بشر بن شریح الحطم بن ضبیعة القیسی،و ابن المحرش بن عبد بن عمرو الحنفی،و عددهم کعدد أهل

ص :215

مصر،و أمیرهم جمیعا حرقوص بن زهیر السعدی،سوی من تلاحق بهم من الناس..

فأما أهل مصر فإنهم کانوا یشتهون علیا.

و أما أهل البصرة فإنهم کانوا یشتهون طلحة.

و أما أهل الکوفة فإنهم کانوا یشتهون الزبیر.

فخرجوا،و هم علی الخروج جمیع،و فی الناس شتی لا یشک کل فرقة إلا أن الفلج معها و أن أمرها سیتم دون الأخریین،فخرجوا حتی إذا کانوا من المدینة علی ثلاث.

تقدم ناس من أهل البصرة،فنزلوا ذا خشب و ناس من أهل الکوفة فنزلوا الأعوص،و جاءهم ناس من أهل مصر،و ترکوا عامتهم بذی المروة و مشی فیها بین أهل مصر و أهل البصرة زیاد بن النضر،و عبد اللّه بن الأصم،و قالا:

لا تعجلوا و لا تعجلونا حتی ندخل لکم المدینة،و نرتاد،فإنه بلغنا أنهم قد عسکروا لنا.فو اللّه،إن کان أهل المدینة قد خافونا،و استحلوا قتالنا،و لم یعلموا علمنا،فهم إذا علموا علمنا أشد،و إن أمرنا هذا لباطل،و إن لم یستحلوا قتالنا،و وجدنا الذی بلغنا باطلا لنرجعن إلیکم بالخبر.

قالوا:اذهبا.

فدخل الرجلان،فلقیا أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»و طلحة و الزبیر و قالا:إنما نأتم هذا البیت،و نستعفی هذا الوالی من بعض عمالنا ما جئنا إلا لذلک.

ص :216

و استأذناهم للناس بالدخول فکلهم أبی و نهی.

و قال:بیض ما یفرخن فرجعا إلیهم.

فاجتمع من أهل مصر نفر فأتوا علیا،و من أهل البصرة نفر فأتوا طلحة،و من أهل الکوفة نفر فأتوا الزبیر،و قال کل فریق منهم:إن بایعوا صاحبنا و إلا کدناهم،و فرقنا جماعتهم،ثم کررنا حتی نبغتهم.

فأتی المصریون علیا و هو فی عسکر عند أحجار الزیت،علیه حلة أفواف،معتم بشقیقة حمراء یمانیة،متقلد السیف،لیس علیه قمیص،و قد سرح الحسن إلی عثمان فیمن اجتمع إلیه،فالحسن جالس عند عثمان و علی عند أحجار الزیت،فسلم علیه المصریون،و عرضوا له.

فصاح بهم و أطردهم،و قال:لقد علم الصالحون أن جیش ذی المروة و ذی خشب ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله»،فارجعوا لا صحبکم اللّه.

قالوا:نعم.

فانصرفوا من عنده علی ذلک.

و أتی البصریون طلحة،و هو فی جماعة أخری إلی جنب علی،و قد أرسل ابنیه إلی عثمان،فسلم البصریون علیه،و عرضوا له.

فصاح بهم و أطردهم،و قال:لقد علم المؤمنون إن جیش ذی المروة فی ذی خشب و الأعوص ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله».

و أتی الکوفیون الزبیر و هو فی جماعة أخری،و قد سرح ابنه عبد اللّه إلی عثمان،فسلموا علیه،و عرضوا له،فصاح بهم و أطردهم و قال:لقد علم

ص :217

المسلمون أن جیش ذی المروة و ذی خشب و الأعوص ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فخرج القوم،و أروهم أنهم یرجعون،فانفشوا عن ذی خشب و الأعوص حتی انتهوا إلی عساکرهم،و هی ثلاث مراحل کی یفترق أهل المدینة ثم یکروا راجعین.فافترق أهل المدینة لخروجهم.

فلما بلغ القوم عساکرهم کروا بهم فبغتوهم،فلم یفجأ أهل المدینة إلا و التکبیر فی نواحی المدینة،فنزلوا فی مواضع عساکرهم،و أحاطوا بعثمان و قالوا:من کف یده فهو آمن.

و صلی عثمان بالناس أیاما،و لزم الناس بیوتهم،و لم یمنعوا أحدا من کلام.

فأتاهم الناس فکلموهم،و فیهم علی،فقال:ما ردکم بعد ذهابکم و رجوعکم عن رأیکم؟!

قالوا:أخذنا مع برید کتابا بقتلنا.

و أتاهم طلحة،فقال البصریون مثل ذلک.

و أتاهم الزبیر،فقال الکوفیون[مثل ذلک.

و قال الکوفیون]و البصریون:فنحن ننصر إخواننا و نمنعهم جمیعا.

کأنما کانوا علی میعاد.

فقال لهم علی«علیه السلام»:کیف علمتم یا أهل الکوفة!و یا أهل البصرة!بما لقی أهل مصر و قد سرتم مراحل ثم طویتم نحونا،هذا و اللّه أمر أبرم بالمدینة.

ص :218

قالوا:فضعوه علی ما شئتم،لا حاجة لنا فی هذا الرجل،لیعتزلنا.

و هو فی ذلک یصلی بهم،و هم یصلون خلفه،و یغشی من شاء عثمان.

و هم فی عینه أدق من التراب،و کانوا لا یمنعون أحدا من الکلام.و کانوا زمرا بالمدینة،یمنعون الناس من الاجتماع إلخ.. (1).

قال الأمینی:

«تعطی هذه الروایة أن الذی رد الکتائب المقبلة من مصر و البصرة و الکوفة هو زعماء جیش أحجار الزیت:أمیر المؤمنین علی،و طلحة، و الزبیر،یوم صاحوا بهم و طردوهم.

و رووا روایة اللعن عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم البدریون و غیرهم من أصحاب محمد العدول،فما تمکنت الکتائب من دخول المدینة.

و قد أسلفنا إصفاق المؤرخین علی أنهم دخلوها،و حاصروا الدار مع المدنیین أربعین یوما،أو أکثر أو أقل،حتی توسل عثمان بعلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فکان هو الوسیط بینه و بین القوم.

و جری هنالک ما مر تفصیله من توبة عثمان علی صهوة المنبر،و من کتاب عهده إلی البلاد علی ذلک،فانکفأت عنه الجماهیر الثائرة بعد ضمان علی«علیه السلام»و محمد بن مسلمة بما عهد عثمان علی نفسه.

ص :219


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 348 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 386 و الغدیر ج 9 ص 225-226 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 59 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 318 و البدایة و النهایة ج 7 ص 195.

لکنهم ارتجعوا إلیه بعد ما وقفوا علی نکوصه،و کتابه المتضمن بقتل من شخص إلیه من مصر،فوقع الحصار الثانی المفضی إلی الإجهاز علیه.

و أنت إذا عطفت النظرة إلی ما سبق من أخبار الحصارین،و أعمال طلحة و الزبیر فیهما،و قبلهما و بعدهما نظرة ممعنة لا تکاد أن تستصح دفاعهما عنه فی هذا الموقف.

و کان طلحة أشد الناس علیه،حتی منع من إیصال الماء إلیه،و من دفنه فی مقابر المسلمین.

لکن رواة السوء المتسلسلة فی هذه الأحادیث راقهم إخفاء مناوأة القوم لعثمان،فاختلقوا له هذه و أمثالها (1).

و نزید نحن هنا:

أولا:تقول الروایة:إن علیا«علیه السلام»کان فی عسکر عند أحجار الزیت.

و السؤال هو:من أین أتی هذا العسکر؟!و لماذا وجد؟!و ممن و متی تکوّن؟!و لماذا لم یدافع عن عثمان حین تألبت تلک الجموع علیه،إن کان یرید دفع القتل عنه؟!أو لماذا لم یشارک فی الهجوم علی عثمان؟!إن کان یعمل علی التخلص منه،کما یدعیه بنو أمیة؟؟

ثانیا:إن موقف طلحة من عثمان و منعه الماء لا یحتاج إلی بیان.و قد قتله مروان فی حرب الجمل،لأنه أراد أن یثأر لعثمان بذلک.

ص :220


1- 1) الغدیر ج 9 ص 312.

ثالثا:ما هذا التقسیم البدیع للبلاد الثلاثة،الذی جعل مصر لعلی «علیه السلام»،و الکوفة للزبیر،و البصرة لطلحة؟!و هل هو تقسیم صحیح و دقیق؟!

و لماذا اختص هذا بهذا البلد،و ذاک بالبلد الآخر؟!مع العلم بأن الناس یقولون:إن الکوفة کانت لعلی«علیه السلام»،و منها نفی صلحاء الکوفة إلی الشام.

رابعا:ما هذا التوافق فی الأعداد بین الذین جاؤوا من مصر،و الذین جاؤوا من الکوفة،و الذین جاؤوا من البصرة؟!.

فقد صرحت الروایة:أن العدد کان هو العدد!!و أبدع منه التوافق فی الرفاق الأربعة،و فی الأمراء الأربعة لهؤلاء،و أولئک،و أولئک!!

و لکن الإختلاف جاء فقط فی الهوی و المیل،فهؤلاء یمیلون إلی علی «علیه السلام»،و أولئک یشتهون طلحة،و الآخرون یشتهون الزبیر!! حسب تعبیر الروایة.

و اللافت:أن المرشحین الثلاثة کانوا أیضا قد أرسل کل واحد منهم ولده إلی عثمان لنصرته،ثم توافقت أجوبة الثلاثة للفرقاء الثلاثة علی نسق واحد أیضا.

خامسا:و الأبدع من هذا التوافق..أن راوی الروایة لا یعرف مقدار العدد لکل فریق،لأن الرواة اختلفوا بین رقمین متباعدین بصورة لافتة، فالمقل یقول:ست مئة،و المکثر یقول ألف!!

سادسا:إذا کانت الفرق مختلفة إلی هذا الحد فیما بینها،و کان أهل

ص :221

المدینة یخالفونهم أیضا،فهل من المعقول أن تقول تلک الروایة:«لا یشک کل فرقة إلا أن الفلج معها،و أمرها سیتم دون الآخرین..فما المبرر لهذا الیقین الذی لا یتزعزع لدی کل فرقة،مع أن مقابلها فئات أکبر و أقدر منها تخالفها الرأی..

سابعا:إن سیاق الأحداث الوارد فی الروایة،لا بد أن یخل بعزمهم، و یظهر لهم أنهم علی الباطل،و لا سیما بعد أن طردهم علی«علیه السلام» و طلحة و الزبیر،و لم یعد لهم نصیر،و لا ظهیر.

کما أنه إذا کان الذین یرید هؤلاء قتل عثمان من أجلهم قد طردوهم، و أصبحوا ضدهم،فلمن إذن یعملون،و لماذا یقتلون عثمان؟!

ثامنا:إن حجة علی«علیه السلام»قد فضحت مؤامرتهم،و بینت أنه أمر أبرم بالمدینة،فکیف سکت،و سکت معه الناس عنهم،و مکنوهم من حصار عثمان شهرین أو أقل أو أکثر حتی قتلوه؟!

هوی أهل الکوفة فی الزبیر

و زعمت الروایة المتقدمة:أن هوی الکوفیین کان فی الزبیر..

و هذا غیر صحیح،فإن الأشتر الذی کان لعلی«علیه السلام»کما کان علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان رئیس أهل الکوفة، و معه زید بن صوحان،الذی قیل فیه:دینه دین علی«علیه السلام».

فکیف یمکن أن یکون هوی هؤلاء فی الزبیر؟!

و ما هو الرابط بین الزبیر و بین أهل الکوفة؟!

ص :222

و ما السبب فی هذا التعلق المفاجئ لهم به؟!

أضف إلی ذلک:أن عمار بن یاسر«رحمه اللّه»الذی تولی علی الکوفة، کان من حواریّی علی«علیه السلام».

و زعمت تلک الروایة أیضا:أن هوی أهل البصرة کان مع طلحة..

و هذا غیر صحیح أیضا،فإن زعیم البصریین کان حکیم بن جبلة، الذی حارب طلحة فی البصرة قبل قدوم أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و قد استشهد حکیم،و جماعة کانوا معه..

و یبدو:أنهم یریدون بهذه الأباطیل أن یبرروا طمع الزبیر بولایة الکوفة،و طمع طلحة بولایة البصرة.و أن طلبهما من علی«علیه السلام»أن یولیهما إیاهما،کان فی محله،لا سیما و ان أهل الکوفة و البصرة یرید انهما و فرفض«علیه السلام»ذلک،و لا مبرر لهذا الرفض.

نصیحة المغیرة لعلی علیه السّلام
اشارة

قال المغیرة بن شعبة لعلی«علیه السلام»:إن هذا الرجل مقتول.و إنه إن قتل و أنت بالمدینة اتخذوا أو اتحدوا فیک،فاخرج فکن بمکان کذا و کذا.

فإنک إن فعلت و کنت فی غار بالیمن طلبک الناس.فأبی (1).

و نقول:

ص :223


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 392 و ج 3 ص 422 و الغدیر ج 9 ص 234 و الفتنة و وقعة الجمل ص 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 410.

1-کأن المغیرة بن شعبة یرید أن یوحی بأن علیا«علیه السلام»لا یرید مغادرة المدینة خوفا من فوات الخلافة منه،و عدم بیعة الناس له،فإنهم إذا لم یجدوه قریبا منهم عدلوا إلی غیره فبایعوه.مع أن علیا«علیه السلام»لم یکن یفکر فی هذا الأمر.

أولا:لأنه کان یعلم حال الناس،فهو حاضر بینهم،و یعیش فی متن الأمور،و یعرف الناس و میولهم أکثر من المغیرة الغادر.

ثانیا:إنه«علیه السلام»إنما یقیم بالمدینة لیعالج الفتنة،و لیخفف من وقعها السیء،و یمنع من تطورها.و من انفلات الأمور بصورة خطیرة.

و من قتل عثمان بهذه الصورة إن أمکن..

ثالثا:قد یکون المغیرة بصدد خداع علی«علیه السلام»،و توطئة الأمر لغیره،کطلحة مثلا..لأنه یعلم أن وجود علی«علیه السلام»فی المدینة لا یبقی لغیره أیة فرصة أو منفذ لهذا الأمر.

2-ذکر ما یشبه هذه القضیة بین الإمام علی«علیه السلام»و بین الإمام الحسن«علیه السلام»..و هی التالیة:

مشورة الإمام الحسن علی أبیه علیهما السّلام

قالوا:و قال الحسن بن علی«علیهما السلام»لعلی«علیه السلام»حین أحاط الناس بعثمان:اخرج من المدینة و اعتزل،فإن الناس لا بد لهم منک، و إن هم لیأتونک(لعله:و إنهم لیأتونک)و لو کنت بصنعاء الیمن،و أخاف أن یقتل هذا الرجل و أنت حاضره.

ص :224

فقال:یا بنی،أخرج عن دار هجرتی؟!و ما أظن أحدا یجترئ علی هذا القول کله (1).

و نقول:

إن کان رأی الإمام الحسن«علیه السلام»هو الصواب،فلا بد أن یختاره علی«علیه السلام»،و یجب أن یلتفت إلیه من أول الأمر،و لا حاجة إلی أن یشیر به احد علیه..حتی الإمام الحسن«علیه السلام»

و إن أشار به علیه الإمام الحسن«علیه السلام»،و ظهر له أنه الحق بعد خفائه لم یجز له العدول عنه،و لکن هذا یوجب الطعن فی إمامته«علیه السلام»و علمه و حکمته..

و إن لم یظهر له صواب هذا الرأی،فإن أحدهما:هو،أو ولده لیس أهلا لمقام الإمامة و الهدایة،لأن أحدهما مخطئ..بلا ریب.

و إن کان الحق مع علی«علیه السلام»،فالحسن«علیه السلام»لا یشیر علیه بغیر الحق لأنه الإمام المعصوم.و إن أشار به لم یکن معصوما و لا إماما.

من أجل ذلک نقول:

الصحیح:هو أن هذه القضیة قد حدثت بین علی«علیه السلام»و بین المغیرة بن شعبة کما ذکرناه..

ص :225


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 324 و 325 و(ط دار الثقافة-قم)ص 714 و بحار الأنوار ج 31 ص 487 عنه.

لعل هذا هو الصحیح:

و لو سلمنا جدلا أن شیئا من هذا القبیل قد حدث بین الإمام«علیه السلام»و بین ولده الحسن«علیه السلام»،فلا بد أن یکون الغرض من هذا الخطاب،و ذلک الجواب هو إسماع الناس هذا الجواب،و تعریفهم بأنه «علیه السلام»لم یکن غافلا عما ربما یدور فی خلدهم،أو فقل عما یتداولونه فیما بینهم،فإنه إنما یتصرف وفق ما یملیه علیه الواجب.

و یدل علی أن الکلام مسوق فی هذا الإتجاه قول علی«علیه السلام»:ما أظن أحدا یجترئ علی هذا القول کله..مشیرا بذلک إلی أن الإمام الحسن «علیه السلام»کان یتحدث بلسان غیره.مما قیل،أو یحتمل أن یقال،أو مما لا یصرح به البعض،لأنه یتضمن جرأة علی الحق و الحقیقة.

و الذی یدعو علیا«علیه السلام»للمقام فی المدینة،رغم أن بوادر قتل عثمان کانت ظاهرة:هو أن خروجه«علیه السلام»منها قد یکون أدعی لترویج التهمة الباطلة ضده،و التی تقول:إنه«علیه السلام»قد حرض الناس علیه،ثم تظاهر بأنه غیر معنی بالأمر،و ابتعد عن الساحة فی الظاهر، مع أنه هو الذی حرکها و یحرکها فی الباطن.

و قد یتوسل بعض أهل الأهواء لتأکید هذه التهمة بقول عمرو بن العاص حین قتل عثمان:إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها.

یعنی:أنه کان و هو بفلسطین یحرک الناس فی المدینة علی عثمان.

علی علیه السّلام و مغالطة طلحة

من کلام لمولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی طلحة:و اللّه ما استعجل

ص :226

متجردا للطلب بدم عثمان إلا خوفا من أن یطالب بدمه،لأنه مظنته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب فیه،لیلبس الأمر، و یقع الشک.

و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفان ظالما- کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر قاتلیه،أو ینابذ ناصریه.

و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین عنه، و المعذرین فیه.

و لئن کان فی شک من الخصلتین لقد کان ینبغی له أن یعتزله،و یرکد جانبا،و یدع الناس معه.

فما فعل واحدة من الثلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره.

قال ابن أبی الحدید:فإن قلت:یمکن أن یکون طلحة إعتقد إباحة دم عثمان أولا،ثم تبدل ذلک الإعتقاد بعد قتله،فاعتقد أن قتله حرام،و أنه یجب أن یقتص من قاتلیه.

قلت:لو اعترف بذلک لم یقسّم علی«علیه السلام»هذا التقسیم،و إنما قسمه لبقائه علی اعتقاد واحد،و هذا التقسیم مع فرض بقائه علی اعتقاد واحد صحیح لا مطعن فیه،و کذا کان حال طلحة،فإنه لم ینقل عنه أنه قال:ندمت علی ما فعلت بعثمان.

فإن قلت:کیف قال أمیر المؤمنین:فما فعل واحدة من الثلاث؟

و قد فعل واحدة منها،لأنه وازر قاتلیه حیث کان محصورا.

ص :227

قلت:مراده:أنه إن کان عثمان ظالما وجب أن یوازر قاتلیه بعد قتله، یحامی عنهم،و یمنعهم ممن یروم دماءهم،و معلوم أنه لم یفعل ذلک.

و إنما وازرهم و عثمان حی،و ذلک غیر داخل فی التقسیم (1).

عثمان یتعوذ بالمصحف

قالوا:و بعد أن حصر عثمان،و أحرق الباب علیه،«خرج الناس کلهم، و دعا بالمصحف،یقرأ فیه،و الحسن عنده؛فقال:إن أباک الآن لفی أمر عظیم،فأقسمت علیک لما خرجت» (2).

و نقول:

لعل عثمان تعوذ بالمصحف حقا،و جعله ردءا یمنع مهاجمیه من قتله، و لکن،هل صحیح أن الدماء قد سالت علی المصحف،و خصوصا علی قوله تعالی: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (3).

ولکننا نشک فی صحة ذلک.

فأولا:لو صح ذلک لأخذ معاویة هذا المصحف و نصبه فی الشام

ص :228


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 9 و الغدیر ج 9 ص 91.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 392 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 422 و الفتنة و وقعة الجمل ص 74 و الغدیر ج 9 ص 234 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 410.
3- 3) الآیة 137 من سورة البقرة.

لیحرض به الناس علی علی«علیه السلام».و من معه کما أخذ قمیص عثمان،و نصبه للناس فی دمشق لأجل ذلک.

ثانیا:ما زعمته بعض الروایات من أن الغافقی أحد قاتلی عثمان ضرب المصحف برجله فاستدار المصحف فاستقر بین یدیه و سالت علیه الدماء (1).لا یبعد أن یکون مصنوعا من قبل بنی أمیة و حزبهم بهدف الدعایة و التحریض..و إلا،فإن الإشکال یتوجه علی عثمان حیث عرض المصحف،لما لا ینبغی تعریضه له فی ظروف کهذه،مع أنه کان بإمکانه أن یدفع کل ما یجری و یتخلص من هذا البلاء بالالتزام بالعمل بما فی المصحف،و التراجع عن مخالفاته لأحکامه..

ثالثا:إن ما أرید الإیحاء به من أن اللّه تعالی سینتقم لعثمان من قاتلیه..

غیر موفق،فإن الآیة ترید أن تقول للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه سیدفع عنک أعداءک،و سوف تنجو من کیدهم،و لن ینالک بطشهم،فی حین أن ما جری لعثمان کان عکس ذلک،فإن اللّه لم یکف أعداءه،و لم یدفعهم عنه،و لم ینجه منهم.

رابعا:بالنسبة لحضور الإمام الحسن عنده و طلبه منه أن یخرج،نقول:

ص :229


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 233 و الفتنة و وقعة الجمل ص 72 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 439 و ج 70 ص 138 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 421 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 178 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 210.

عرفنا مدی حرص عثمان علی جمع الأنصار حوله..و کم من مرة استنجد بأبیه علی«علیه السلام»،فأنجده،فلما تکرر منه نقضه لعهوده ترکه.

و قد قال عبد الرحمان بن الأسود:«ثم انصرف إلی بیته،فلم أزل أری علیا منکبا عنه،لا یفعل ما کان یفعل» (1)،فما معنی أن یرسل ولده للدفاع عنه!!

ص :230


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 363 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 398 و الغدیر ج 9 ص 175.

الفصل الرابع

اشارة

خلط الحقائق بالأباطیل..

ص :231

ص :232

أباطیل..مفضوحة

قالوا:ثم بلغ علیا أنهم یریدون قتل عثمان،فقال:إنما أردنا منه مروان، فأما قتل عثمان فلا.و قال للحسن و الحسین:اذهبا بسیفکما حتی تقوما علی باب عثمان،فلا تدعا أحدا یصل إلیه،و بعث الزبیر ابنه،و بعث طلحة ابنه.

و بعث عدة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبناءهم یمنعون الناس أن یدخلوا علی عثمان،و یسألونه إخراج مروان.

فلما رأی الناس ذلک رموا باب عثمان بالسهام،حتی خضب الحسن بن علی بدمائه،و أصاب مروان سهم و هو فی الدار،و کذلک محمد بن طلحة،و شج قنبر مولی علی.

ثم إن بعض من حصر عثمان(و هو محمد بن أبی بکر)خشی أن یغضب بنو هاشم لأجل الحسن و الحسین،فتنتشر الفتنة.

فأخذ بید رجلین فقال لهما:إن جاء بنو هاشم فرأوا الدم علی وجه الحسن کشفوا الناس عن عثمان،و بطل ما تریدون،و لکن اذهبوا بنا نتسور علیه الدار فنقتله من غیر أن یعلم أحد.

فتسوروا من دار رجل من الأنصار،حتی دخلوا علی عثمان،و ما یعلم أحد ممن کان معه،لأن کل من کان معه کان فوق البیت،و لم یکن معه إلا

ص :233

امرأته،فقتلوه،و خرجوا هاربین من حیث دخلوا،و صرخت امرأته،فلم یسمع صراخها من الجلبة.

فصعدت إلی الناس فقالت:إن أمیر المؤمنین قتل.فدخل علیه الحسن و الحسین و من کان معهما فوجدوا عثمان مذبوحا،فانکبوا علیه یبکون، و دخل الناس فوجدوا عثمان مقتولا.

فبلغ علیا،و طلحة،و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا و قد ذهبت عقولهم حتی دخلوا علی عثمان فوجدوه مقتولا،فاسترجعوا.و قال علی لابنیه:کیف قتل أمیر المؤمنین و أنتما علی الباب؟!.

و رفع یده فلطم الحسن،و ضرب صدر الحسین،و شتم محمد بن طلحة.و لعن عبد اللّه بن الزبیر،و خرج علی و هو غضبان،فلقیه طلحة فقال:مالک یا أبا الحسن!ضربت الحسن و الحسین؟

و کان یری أنه أعان علی قتل عثمان.

فقال:علیک کذا و کذا،رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدری،لم تقم علیه بینة و لا حجة.

فقال طلحة:لو دفع مروان لم یقتل.

فقال علی«علیه السلام»:لو أخرج إلیکم مروان لقتل قبل أن تثبت علیه حکومة.

و خرج علی«علیه السلام»فأتی منزله،و جاء الناس کلهم إلی علی لیبایعوه،فقال لهم:

لیس هذا إلیکم إنما هو إلی أهل بدر فمن رضی به أهل بدر فهو

ص :234

الخلیفة،فلم یبق أحد من أهل بدر إلا قال:ما نری أحق لها(بها.ظ.) منک.

فلما رأی علی ذلک جاء المسجد،فصعد المنبر و کان أول من صعد إلیه، و بایعه طلحة و الزبیر،و سعد،و أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»، و طلب مروان فهرب،و طلب نفرا من ولد مروان بنی أبی معیط فهربوا (1).

و روی ابن الجوزی فی التبصرة،من طریق ابن عمر قال:جاء علی «علیه السلام»إلی عثمان یوم الدار،و قد أغلق الباب،و معه الحسن بن علی «علیهما السلام»،و علیه سلاحه،فقال للحسن:ادخل إلی أمیر المؤمنین فاقرأه السلام و قل له:إنما جئت لنصرتک فمرنی بأمرک.

فدخل الحسن،ثم خرج،فقال لأبیه:إن أمیر المؤمنین یقرئک السلام و یقول لک:لا حاجة لی بقتال و إهراق الدماء.

قال:فنزع علی عمامة سوداء و رمی بها،بین یدی الباب،و جعل ینادی:

ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ الْخٰائِنِینَ

(2)

.

و عن شداد بن أوس،نزیل الشام،و المتوفی بها فی عهد معاویة،أنه قال:

ص :235


1- 1) الغدیر ج 9 ص 236 و 237 و فی هامشه عن:الریاض النضرة ج 2 ص 125 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 108 نقلا عن ابن عساکر،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 261 و 262 نقلا عن الریاض.و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1304.
2- 2) الآیة 52 من سورة یوسف.

لما اشتد الحصار بعثمان یوم الدار رأیت علیا خارجا من منزله،معتما بعمامة رسول اللّه،متقلدا سیفه،و أمامه ابنه الحسن و الحسین،و عبد اللّه بن عمر فی نفر من المهاجرین و الأنصار،فحملوا علی الناس و فرقوهم،ثم دخلوا علی عثمان فقال علی:السلام علیک یا أمیر المؤمنین!إن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لم یلحق هذا الأمر حتی ضرب بالمقبل المدبر،و إنی و اللّه لا أری القوم إلا قاتلیک،فمرنا فلنقاتل.

فقال عثمان:انشد اللّه رجلا رأی للّه عز و جل علیه حقا،و أقر أن لی علیه حقا:أن یهریق فی سببی ملء محجمة من دم،أو یهریق دمه فی.

فأعاد علی«علیه السلام»القول،فأجاب عثمان بمثل ما أجاب،فرأیت علیا خارجا من الباب و هو یقول:اللهم إنک تعلم أنا قد بذلنا المجهود.

ثم دخل المسجد،و حضرت الصلاة،فقالوا له:یا أبا الحسن!

تقدم فصل بالناس،فقال:لا أصلی بکم و الإمام محصور،و لکن أصلی وحدی،فصلی وحده و انصرف إلی منزله،فلحقه ابنه و قال:و اللّه یا أبت! قد اقتحموا علیه الدار قال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،هم و اللّه قاتلوه.

قالوا:أین هو یا أبا الحسن؟!

قال:فی الجنة و اللّه زلفی.

قالوا:و أین هم یا أبا الحسن؟!

قال:فی النار و اللّه.ثلاثا (1).

ص :236


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 و الریاض النضرة ج 3 ص 60 و تاریخ الخمیس ج 2-

و من طریق محمد بن طلحة،عن کنانة مولی صفیة:شهدت مقتل عثمان،فأخرج من الدار أمامی أربعة من شباب قریش مضرجین بالدم، محمولین.کانوا یدرؤون عن عثمان و هم:الحسن بن علی،و عبد اللّه بن الزبیر،و محمد بن حاطب،و مروان،فقلت له:هل تدری محمد بن أبی بکر بشیء من دونه؟!

قال:معاذ اللّه،دخل علیه فقال له عثمان:یا ابن أخی!لست بصاحبی.

و کلمه بکلام،فخرج (1).

قال العلامة الأمینی:فی الإسناد کنانة ذکره الأزدی فی الضعفاء (2)، و قال:لا یقوم إسناد حدیثه (3).

و قال الترمذی:لیس إسناده بذاک (4).

و قال أیضا:لیس إسناده بمعروف (5).

1)

-ص 262.

ص :237


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 عن تاریخ البخاری ج 4 قسم 1 ص 237 و تهذیب الکمال ج 19 ص 456 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 30 و العدد القویة ص 203 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1046 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 129.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 239.
3- 3) الغدیر ج 9 ص 239 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 404.
4- 4) المصدر السابق.
5- 5) المصدر السابق.

و من طریق کنانة مولی صفیة قال:کنت أقود بصفیة لتردّ عن عثمان، فلقیها الأشتر،فضرب وجه بغلتها حتی قالت:ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب.

و کنت فیمن حمل الحسن جریحا،و رأیت قاتل عثمان من أهل مصر، یقال له:جبلة (1).

و فی روایة أخری عن أمامة الباهلی بعد أن ذکر نحو ما تقدم عن شداد بن أوس،قال:و دخلوا علی عثمان و هو محصور،فقال له علی«علیه السلام»:السلام علیک یا أمیر المؤمنین!إنک إمام العامة،و قد نزل بک ما تری،و إنی أعرض علیک خصالا ثلاثا إختر إحداهن:

إما أن تخرج فتقاتلهم و نحن معک،و أنت علی الحق و هم علی الباطل.

و إما أن تخرق بابا سوی الباب الذی هم علیه،فترکب رواحلک، و تلحق بمکة،فإنهم لن یستحلوک و أنت بها.

و إما أن تلحق بالشام،فإنهم أهل الشام و فیهم معاویة.

فقال عثمان:أما أن أخرج إلی مکة،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یلحد رجل من قریش بمکة،یکون علیه نصف عذاب

ص :238


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 و تاریخ البخاری ج 4 قسم 1 ص 237 و(ط المکتبة الإسلامیة-دیار بکر)ج 7 ص 237 و راجع:مسند ابن الجعد ص 390 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 415 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 237 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1311.

العالم.فلن أکون أنا.

و أما أن ألحق بالشام،فلن أفارق دار هجرتی،و مجاورة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (1).

قال:فأذن لنا أن نقاتلهم و نکشفهم عنک.

قال:فلا أکون أول من یأذن فی محاربة أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فخرج علی و هو یسترجع.

و قال للحسن و الحسین«علیهما السلام»:إذهبا بسیفکما حتی تقوما علی باب عثمان،فلا تدعا أحدا یصل إلیه،

و بعث الزبیر ابنه.

و بعث طلحة ابنه.

و بعث عدة من أصحاب محمد أبناءهم،یمنعون الناس أن یدخلوا علی عثمان،و یسألونه إخراج مروان.

فلما رأی ذلک محمد بن أبی بکر،و قد رمی الناس عثمان بالسهام حتی خضب الحسن بالدماء علی بابه و غیره،فخشی محمد بن أبی بکر أن یغضب بنو هاشم لحال الحسن،و یکشفوا الناس عن عثمان،فأخذ بید رجلین من أهل مصر،فدخلوا من بیت کان بجواره،لأن من کان مع عثمان کانوا فوق .

ص :239


1- 1) الغدیر ج 9 ص 240-241 و مجمع الزوائد ج 7 ص 229 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 381 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 236

البیوت،و لم یکن فی الدار عند عثمان إلا امرأته،فنقبوا الحائط،فدخل علیه محمد بن أبی بکر،فوجده یتلو القرآن،فأخذ بلحیته.

فقال له عثمان:و اللّه لو رآک أبوک لساءه فعلک.فتراخت یده،و دخل الرجلان علیه فقتلاه،و خرجوا هاربین من حیث دخلوا.

و قیل:جلس عمرو بن الحمق علی صدره،و ضربه حتی مات،و وطأ عمیر بن ضابئ علی بطنه فکسر له ضلعین من أضلاعه،و صرخت امرأته فلم یسمع صراخها لما کان حول الدار من الناس،و صعدت امرأته فقالت:

إن أمیر المؤمنین قد قتل،فدخل الناس فوجدوه مذبوحا،و انتشر الدم علی المصحف علی قوله تعالی: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (1).

و بلغ الخبر علیا،و طلحة و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا و قد ذهبت عقولهم للخبر الذی أتاهم حتی دخلوا علی عثمان،فوجدوه مقتولا فاسترجعوا.

و قال علی لابنیه:کیف قتل أمیر المؤمنین و أنتما علی الباب؟و رفع یده فلطم الحسن،و ضرب علی صدر الحسین،و شتم محمد بن طلحة،و عبد اللّه بن الزبیر،و خرج و هو غضبان حتی أتی منزله،و جاء الناس یهرعون إلیه فقالوا له:نبایعک،فمد یدک،فلا بد لنا من أمیر.

فقال علی:و اللّه أنی لأستحی أن أبایع قوما قتلوا عثمان،و إنی لأستحی من اللّه تعالی أن أبایع و عثمان لم یدفن بعد،

ص :240


1- 1) الآیة 137 من سورة البقرة.

فافترقوا،ثم رجعوا فسألوه البیعة فقال:اللهم إنی مشفق مما أقدم علیه،فقال لهم:لیس ذلک إلیکم إنما ذلک لأهل بدر،فمن رضی به أهل بدر فهو خلیفة،فلم یبق أحد من أهل بدر حتی أتی علیا فقالوا:ما نری أحدا أحق بها منک،مد یدک نبایعک.فبایعوه،فهرب مروان و ولده.

و جاء علی و سأل امرأة عثمان فقال لها:من قتل عثمان؟

قالت:لا أدری،دخل علیه محمد بن أبی بکر و معه رجلان لا أعرفهما، فدعا محمدا فسأله عما ذکرت امرأة عثمان.

فقال محمد:لم تکذب و اللّه دخلت علیه و أنا أرید قتله،فذکر لی أبی فقمت عنه و أنا تائب إلی اللّه تعالی،و اللّه ما قتلته و لا أمسکته.

فقالت امرأته:صدق،ولکنه أدخلهما علیه (1).

و نقول:

تستوقفنا أمور کثیرة فی هذه النصوص،و لکن بما أن الأمور أصبحت واضحة،و دلائل التزویر فی أمثال هذه الروایة لائحة.و لأن استقصاء الکلام فی رد أمثال هذه الترهات و الأباطیل معناه استنزاف الوقت،و بعثرة جهد الباحث و القارئ،و تفویت ما هو أهم،و نفعه أعم،فقد رأینا أن نقتصر علی لمحات یسیرة،عازفین عن التفصیل،قانعین بالقلیل..

فنقول،و نتوکل علی خیر مأمول،و أکرم مسؤول..

ص :241


1- 1) الغدیر ج 9 ص 240-242 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418.
إنما أردنا منه مروان

تقول الروایة المتقدمة:«ثم بلغ علیا أنهم یریدون قتل عثمان فقال:إنما أردنا منه مروان،فأما قتل عثمان فلا.ثم بعث بولدیه لنصرته..و بعث طلحة بولده،و کذلک الزبیر،و بعث عدة من الصحابة أبناءهم».

و نقول:

أولا:إن علیا لم یکن هو صاحب القرار فی قیام الناس ضد عثمان،و لم یکن هو الذی حدد الأهداف للثائرین،و الذین طالبوا بمروان هم المصریون،بعد أن وجدوا الکتاب المرسل إلی عامل مصر،و فیه الأمر بقتلهم و التنکیل بهم.

و قد طلبوا من عثمان أن یتخلی عن حمایة مروان،لیبحثوا عن أمر الکتاب.

ثانیا:إن الروایة نفسها تقول:إن علیا«علیه السلام»قال لطلحة:لو خرج إلیکم مروان لقتل قبل أن یثبت علیه حکومة،فکیف یقول:أردنا منه مروان،ثم ینقض قوله هذا بما یدل علی عدم إمکان تسلیم مروان لهم،لأنه سیقتل قبل أن یسأل عن شیء،فهل یطلب علی«علیه السلام»أمرا سینتهی إلی هذه النتیجة؟!

لو دفع لهم مروان

عرفنا أن الصحابة وجدوا کتابا مع غلام عثمان،مختوما بختمه،مرسلا إلی عامله علی مصر،یأمره فیه بقتل بعض وفد مصر،و التنکیل ببعضهم

ص :242

الآخر فغضبوا و طلبوا منه أن یدفع إلیهم مروان،و کان عنده فی الدار،لکی یسألوه عن موضوع الکتاب،فأبی أن یدفعه إلیهم،فخرجوا غضابا.

و قالوا:«کیف یؤمر بقتل رجال من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغیر حق.فإن کان عثمان کتبه عزلناه،و إن یکن مروان کتبه عن لسان عثمان نظرنا ما یکون منا فی أمر مروان.

فلزم الصحابة بیوتهم،فحاصر الناس عثمان،و منعوه الماء إلخ..» (1).

و نقول:

1-إن کان عثمان خاف علی حیاة مروان،من غضب الناس،فقد کان یمکنه أن یستجوبه بنفسه،بحضورهم.ثم یتخذ القرار المناسب بحقه..

کما أنه کان یستطیع أن یبعده عن محیطه،و یکف ألسنة الناس،و یسلم من نقدهم و اتهامهم..

2-إن کان ذلک الکتاب کتب بغیر علم الخلیفة،ففاعل ذلک یستحق العقوبة،لأنه تضمن أمورا خطیرة،تودی بحیاة أناس مسلمین.و ربما ینتهی الأمر بفتنة یعرف أولها،و لا یعرف آخرها..

و إن کان کتب بعلم عثمان،فالمصیبة أعظم.و لعله إن أراد معاقبة مروان فی هذه الحال لأقرّ مروان علی عثمان بمشارکته له،و بأنه کتبه بأمره..

ص :243


1- 1) الغدیر ج 9 ص 181 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 259 و 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 417 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1160 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 2 ص 271.

و هنا الخطر الأعظم الذی لا قبل لعثمان به.

لا سیما و أن مروان لا یتورع عن اتهام عثمان بذلک،حتی لو کان عثمان بریئا..و لربما یکون قد هدد عثمان بأنه إن أراد التخلی عنه،فسیتهمه بهذه التهمة،حتی لو لم یکن لها أصل.

ابنا طلحة و الزبیر ینصران عثمان

أما بالنسبة لإرسال علی ولدیه«علیهم السلام»لنصرة عثمان،و کذلک طلحة و الزبیر فنقول:

أولا:إن طلحة و الزبیر هما اللذین کانا یسعیان فی قتل عثمان،فکیف یرسلان بولدیهما لنصرته،و الدفاع عنه؟!

ثانیا:لماذا یرسل علی و طلحة و الزبیر و طائفة من الصحابة أبناءهم للدفاع عن عثمان،و لا یبادرون هم إلی ذلک بأنفسهم.و قد کان یکفی أن یحضر أولئک الکبار و الأعیان من الصحابة إلی المکان،و یحجزوا الناس عن مهاجمة الرجل.و کان علی«علیه السلام»وحده قد رد الناس عن عثمان أکثر من مرة..

ابن الزبیر عثمانی،و أبوه ضد عثمان

أما بالنسبة للزبیر و ابنه،فالأمر مختلف..فإن الزبیر کان یحرض علی عثمان بلا ریب،کما تدل علیه الشواهد الکثیرة.و قد اشتد الحصار بعثمان، فنادی:أیها الناس!أسقونا شربة من الماء،و أطعمونا مما رزقکم اللّه.

ص :244

فناداه الزبیر بن العوام:یا نعثل!لا و اللّه،لا تذوقه (1).

و قد صرح علی«علیه السلام»بمناوأة الزبیر لعثمان فی کثیر من کلماته.

و ذکر العلامة الأمینی فی کتابه الغدیر شواهد کثیرة علی ذلک.

أما ولده عبد اللّه،فلم یکن تابعا لأبیه،بل کان یسعی-فیما یظهر- للحصول علی ما یبرر له ادعاء الخلافة،و لو بادعاء الوصایة له من قبل عثمان.و هذا ما حصل بالفعل،فقد ادعی:أن عثمان أوصی إلیه یوم الدار (2).

و لعل سبب ذلک:أن عبد اللّه کان یعلم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الأوفر حظا بهذا الأمر لو قتل عثمان..و کان عبد اللّه شدید البغض له«علیه السلام»،و یسعی لتضعیف أمره،و کان-کأبیه-طامحا للخلافة.فرأی أن ادعاء الوصایة له من قبل عثمان أقرب إلی قبول الناس، من المنافسة مع الآخرین فی الجهات و الأحوال و المؤهلات الأخری..

و هذا ما قاله معاویة صراحة لابن الزبیر (3).

و یؤید ذلک قول الزبیر:ما أکره أن یقتل عثمان و لو بدئ بابنی (4).

ص :245


1- 1) راجع:الجمل لابن شدقم ص 19 و الجمل للشیخ المفید ص 75.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 166 و العثمانیة للجاحظ ص 223.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 389 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 126 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 372 و تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 201.
4- 1) راجع:الجمل لابن شدقم ص 19 و الجمل للشیخ المفید ص 75.
المهاجرون و الأنصار لم ینصروا عثمان

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن النصوص الکثیرة لا تدع مجالا للشک لیس فقط فی أن المهاجرین و الأنصار لم ینصروا عثمان-کما صرح به أبو الطفیل الکنانی (1).بل هم قد ساعدوا و ألبوا الناس علیه،و شارکوا فی قتله،و قد اعتبرهم عثمان مرتدین.

من هم قتلة عثمان؟!

قال عمار بن یاسر فی صفین عن عثمان:«إنما قتله الصالحون المنکرون للعدوان الآمرون بالإحسان» (2).

ص :246


1- 3) 1راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 36 و الغدیر ج 9 ص 102 و 230 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 374 و بحار الأنوار ج 31 ص 85 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 584 و 681 و شرح نهج البلاغة ج 2 ص 166 و ج 9- -ص 29 و 110 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 395 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 453.
2- 2) راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 192 و 193 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 165 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 214 و مختصر أخبار شعراء الشیعة للمرزبانی الخراسانی ص 26 و الغدیر ج 9 ص 151 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 116 و 117.

و قد دعاهم إلی قتله الصحابة:المهاجرون و الأنصار منهم علی حد سواء.فضلا عن قول عائشة الشهیر:اقتلوا نعثلا فقد کفر.

الصحابة هم قتلة عثمان

خلاصة جامعة:

و یمکننا أن نوجز ما ذکرناه بإیراد ما فی کتاب الغدیر للعلامة الأمینی، فقد قال ما ملخصه:

هذه الموضوعات اختلقت فی مقابل التاریخ الصحیح المتسالم علیه المأخوذ من مئات الآثار الثابتة،المعتضد بعضها ببعض،

و یدفعها ما أسلفناه فی البحث عن آراء أعاظم الصحابة فی عثمان،و ما جری بینهم و بینه من سئ القول و الفعل،و فیهم بقیة أصحاب الشوری و عدد من العشرة المبشرة و عدة من البدریین،و قد جاء فیه ما یربو علی مائة و خمسین حدیثا.

و تکذبها أحادیث جمة عن أن المهاجرین و الأنصار هم قتلة عثمان.

و یکذب أیضا حدیث کتاب أهل المدینة إلی الصحابة فی الثغور و فیه أن الرجل أفسد دین محمد،فهلموا و أقیموا دین محمد«صلی اللّه علیه و آله».

و کتاب أهل المدینة إلی عثمان،یدعونه إلی التوبة،و یقسمون له باللّه أنهم لا یمسکون عنه أبدا حتی یقتلوه،أو یعطیهم ما یلزمه من اللّه.

3)

الأنوار ج 32 ص 489 و الغدیر ج 9 ص 110 و 111 و 114.

ص :247

و حدیث کتاب المهاجرین إلی مصر أن تعالوا إلینا،و تدارکوا خلافة رسول اللّه قبل أن یسلبها أهلها،فإن کتاب اللّه قد بدل،و سنة رسوله قد غیرت.

و حدیث الحصار الأول.

و کتاب المصریین إلی عثمان:إنا لن نضع سیوفنا عن عواتقنا حتی تأتینا منک توبة مصرحة،أو ضلالة مجلحة مبلجة.

و حدیث عهد الخلیفة علی نفسه أن یعمل بالکتاب و السنة.

و حدیث توبته مرة بعد أخری.

و حدیث الحصار الثانی.

و کتاب عثمان إلی معاویة فی أن أهل المدینة قد کفروا،و أخلفوا الطاعة.

و کتابه إلی الشام عامة:إنی فی قوم طال فیهم مقامی،و استعجلوا القدر فی.و خیرونی بین أن یحملونی علی شارف من الإبل الدحیل،و بین أن أنزع لهم رداء اللّه.

و کتابه إلی أهل البصرة.

و کتابه إلی أهل الأمصار مستنجدا یدعوهم إلی الجهاد مع أهل المدینة، و اللحوق به لنصره.

و کتابه إلی أهل مکة و من حضر الموسم ینشد اللّه رجلا من المسلمین بلغه کتابه إلا قدم علیه.إلخ.

و حدیث یوم الدار،و القتال فیه،و حدیث من قتل فی ذلک المعترک.

ص :248

و مقتل عثمان و تجهیزه و دفنه بحش کوکب،بدیر سلع مقابر الیهود.

و مما ثبت من أحوال هؤلاء الذین زعمت الروایة:أنهم بعثوا أبنائهم للدفاع عن عثمان،هو أنهم لم یفتأوا مناوئین له إلی أن قتل،و بعد مقتله إلی أن قبر فی أشنع الحالات.

أما علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فمن المتسالم علیه أنه لم یحضر مقتل الرجل فی المدینة،فکیف یزعمون دخوله علیه قبیل ذلک،و استیذانه منه للذب عنه،و بعد مقتله،و بکاءه علیه،و صفعه،و دفعه،و سبه،و لعنه، و حواره حول الواقعة.

قال الهیثمی ردا علی الحدیث:الظاهر:أن هذا ضعیف،لأن علیا لم یکن بالمدینة حین حصر عثمان،و لا شهد قتله (1).

و قد سأله عثمان أن یخرج إلی ماله بینبع،لیقلّ هتف الناس باسمه للخلافة،و کان ذلک مرة بعد أخری.

و فی إحداهما قال لابن عباس:قل له فلیخرج إلی ماله بینبع،فلا أغتم به و لا یغتم بی.

فأخبر ابن عباس علیا،فقال«علیه السلام»:یا ابن عباس!ما یرید عثمان إلا أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب،أقبل و أدبر،بعث إلی أن أخرج، ثم بعث إلی أن أقدم،ثم هو الآن یبعث إلی أن أخرج.

و علی«علیه السلام»هو الذی مر حدیث رأیه فی عثمان مما یدل علی أنه

ص :249


1- 1) مجمع الزوائد ج 7 ص 230 و الغدیر ج 9 ص 244.

صلوات اللّه علیه لم یکن کالواله الحزین،و لم یکن ذاهبا عقله یوم الدار.

و أما طلحة فکان أشد الناس علی عثمان نقمة،و له أیام الحصارین و فی یومی الدار و التجهیز خطوات واسعة،و مواقف هائلة،خطرة ثائرة علی الرجل.

و قد قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و اللّه ما استعجل متجردا للطلب بدم عثمان إلا خوفا من أن یطالب بدمه لأنه مظنته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط مما أجلب فیه،لیلبس الأمر،و یقع الشک.

و قوله:لحا اللّه ابن الصعبة،أعطاه عثمان ما أعطاه،و فعل به ما فعل.

إلی أقواله الأخری التی أوقفناک علیها.

و سل عنه عثمان نفسه،فله فیه کلمات تعرب عن جلیة الحال،و سل عنه مروان لماذا قتله؟

و ما معنی قوله-حین قتله-لأبان بن عثمان:قد کفیتک بعض قتلة أبیک؟

و سل عنه سعدا،و محمد بن طلحة،و غیرهما ممن مر حدیثهم.

و أما الزبیر فقد قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»له:أتطلب منی دم عثمان و أنت قتلته؟سلط اللّه علی أشدنا علیه الیوم ما یکره.

و قال فیه و فی طلحة:إنهم یطلبون حقا هم ترکوه،و دماهم سفکوه، فإن کنت شریکهم فیه فإن لهم نصیبهم منه،و إن کان و لوه دونی فما الطلبة إلا قبلهم.إلی غیر ذلک من کلماته«علیه السلام».

ص :250

و قد مر قول ابن عباس:أما طلحة و الزبیر فإنهما أجلبا علیه،و ضیقا خناقه.

و قول عمار بن یاسر فی خطبة له:إن طلحة و الزبیر کانا أول من طعن، و آخر من أمر.

و قول سعید بن العاص لمروان:هؤلاء قتلة عثمان معک،إن هذین الرجلین قتلا عثمان:طلحة و الزبیر.و هما یریدان الأمر لأنفسهما،فلما غلبا علیه قالا:نغسل الدم بالدم،و الحوبة بالحوبة.

و أما سعد بن أبی وقاص فهو القائل:و أمسکنا نحن،و لو شئنا دفعنا عنه.و لکن عثمان غیر و تغیر،و أحسن و أساء،فإن کنا أحسنا فقد أحسنا، و إن کنا أسأنا فنستغفر اللّه.

و اعطف علی هؤلاء بقیة الصحابة الذین حسب واضعوا هذه الروایات أنهم بعثوا أبناءهم للدفاع عن عثمان،و قد أسلفنا إجماعهم عدا ثلاثة رجال منهم علی مقته المفضی إلی قتله،و هل تری من المعقول أن یمقته الآباء إلی هذا الحد الموصوف،ثم یبعثوا أبنائهم للمجالدة عنه؟إن هذا إلا اختلاق.

و هل من المعقول أن القوم کانوا یمحضون له الولاء،و حضروا للمناضلة عنه،فباغتهم الرجلان اللذان أجهزا علیه،وفرا و لم یعلم بهما أحد إلی أن أخبرتهم بهما بنت الفرافصة،و لم تعرفهما هی أیضا،و کانت إلی جنب القتیل تراهما و تبصر ما ارتکباه منه؟.

و هل عرف مختلق الروایة التهافت الشائن بین طرفی ما وضعه من تحریه تقلیل عدد المناوئین لعثمان المجهزین علیه،حتی کاد أن یخرج

ص :251

الصحابة الآباء منهم و الأبناء عن ذلک الجمهور،

و مما عزاه إلی مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قوله:لما انثال إلیه القوم لیبایعوه:و اللّه إنی لأستحی أن أبایع قوما قتلوا عثمان.الخ؟

و هو نص علی أن مبایعیه أولئک هم کانوا قتلوا عثمان،و هم هم، المهاجرون و الأنصار،و الصحابة الأولون الذین جاء عنهم یوم صفین لما طلب معاویة من الإمام«علیه السلام»قتلة عثمان،و أمر«علیه السلام»بأن یبرزوا أنفسهم،فنهض أکثر من عشرة آلاف قائلین:نحن قتلته،یقدمهم عمار بن یاسر،و مالک الأشتر،و محمد بن أبی بکر،و فیهم البدریون،فهل الکلمة المعزوة إلی الإمام«علیه السلام»لمبایعیه عبارة أخری عن الرجلین المجهولین اللذین فرا و لم یعرف أحد خبرهما؟

أو هما و أخلاط من الناس الذین کانت الصحابة تضادهم فی المرمی؟

و هل أراد هذا الإنسان الوضاع أن ینحت عذرا مقبولا لأولئک الصحابة العدول،الذابین عن عثمان بأنفسهم و أبنائهم،الناقمین علی من ناوآه فی تأخیرهم دفنه ثلاثا،و قد ألقی فی المزبلة حتی زج بجثمانه إلی حش کوکب،دیر سلع،مقبرة الیهود،و رمی بالحجارة،و شیع بالمهانة،و کسر ضلع من أضلاعه،و أودع الجدث بأثیابه من غیر غسل و لا کفن،و لم یشیعه إلا أربعة،و لم یمکنهم الصلاة علیه؟

فهل کل هذا مشروع فی الاسلام،و الصحابة العدول یرونه و یعتقدون بأنه خلیفة المسلمین،و أن من قتله ظالم،و لا ینبسون فیه ببنت شفة،و لا یجرون فیه أحکام الاسلام؟!

ص :252

أو أنهم ارتکبوا ذلک الحوب الکبیر و هم لا یتحوبون متعمدین؟!

معاذ اللّه من أن یقال ذلک.

و من الکذب الصریح فی هذه الروایات عد سعد بن أبی وقاص فی الرعیل الأول ممن بایع علیا«علیه السلام»،و هو من المتقاعدین عن بیعته إلی آخر نفس لفظه.و هذا هو المعروف منه،و المتسالم علیه عند رواة الحدیث و رجال التاریخ.و قد نحتت ید الإفتعال فی ذلک له عذرا أشنع من العمل (1).

و من المضحک جدا ما حکاه البلاذری عن ابن سیرین من قوله:

لقد قتل عثمان و إن فی الدار لسبعمائة منهم الحسن و ابن الزبیر،فلو أذن لهم لأخرجوهم من أقطار المدینة (2).

و عن الحسن البصری قال:أتت الأنصار عثمان فقالوا:یا أمیر المؤمنین! ننصر اللّه مرتین،نصرنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ننصرک.

قال:لا حاجة لی فی ذلک،ارجعوا.

قال الحسن:و اللّه لو أرادوا أن یمنعوه بأردیتهم لمنعوه (3).

ص :253


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 116 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 1 ص 39 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445.
2- 2) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 93 و الغدیر ج 9 ص 246.
3- 3) راجع:إزالة الخفاء ج 2 ص 242 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 692 و الغدیر ج 9 ص 246 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1271.

أی عذر معقول أو مشروع هذا؟!

یقتل خلیفة المسلمین فی عقر داره،بین ظهرانی سبعمائة صحابی عادل، و هم ینظرون إلیه.

و محمد بن أبی بکر قابض علی لحیته عال بها حتی سمع وقع أضراسه، و شحطه من البیت إلی باب داره.

و عمرو بن الحمق یثب و یجلس علی صدره.

و عمیر بن ضابئ یکسر أضلاعه.

و جبینه موجوء بمشقص کنانة بن بشر.

و رأسه مضروس بعمود التجیبی.

و الغافقی یضرب فمه بحدید،ترد علیه طعنة بعد أخری حتی أثخنته الجراح و به حیاة،فأرادوا قطع رأسه،فألقت زوجتاه بنفسیهما علیه.

کل هذه الأمور تحدث بین یدی أولئک المئات العدول،أنصار الخلیفة، غیر أنهم ینتظرون حتی الیوم أن یأذن القتیل،و إلا کانوا أخرجوهم من أقطار المدینة،و لو أرادوا أن یمنعوه بأردیتهم لمنعوه.

أین هذه الأضحوکة من الإسلام،و الکتاب و السنة،و العقل،و العاطفة، و المنطق،و الإجماع،و التاریخ الصحیح؟! (1).

ص :254


1- 1) الغدیر ج 9 ص 242-247 بتصرف و تلخیص.
غضب بنی هاشم

و تقدم:أن محمد بن أبی بکر خشی أن یتحرک بنو هاشم لنصرة عثمان بسبب جرح الإمام الحسن«علیه السلام»..فنقب البیت علیه،و کان السبب فی تعجیل قتله.

و یلاحظ هنا:

أولا:لماذا خشی محمد بن أبی بکر غضب خصوص بنی هاشم،و لم یخش من غضب الزبیریین و التیمیین،و غیرهم ممن جرح أبناؤهم فی تلک المعرکة..

ثانیا:إن هؤلاء الذین خشی غضبهم کانوا یعرفون أن الحسنین أصبحا فی موضع الخطر،لأن الإمام«علیه السلام»أمرهما بالدفع عن عثمان بسیفیهما.فلماذا رضوا بذلک؟!ثم لماذا لم یتبرع أی من بنی هاشم بالقیام بهذه المهمة عوضا عن الحسنین«علیهما السلام»؟أو لم یحضر أحد منهم لمساعدتهما،أو للحفاظ علیهما من أن ینهالهما أحد بسوء؟!..

و لماذا غاب بنو هاشم و بنو تیم و سواهم عن کل ما یجری؟!..

ثالثا:إذا کان بنو هاشم قادرین علی کشف الناس عن دار عثمان،و علی إبطال ما یریده الثائرون،فلماذا یرسل علی«علیه السلام»غیر القادرین.و لا یرسل القادرین لحسم مادة الخلاف؟!.

رابعا:قد ذکرت بعض الروایات:أن عدد الثائرین کان بعد بالمئات و الألوف،فهل یقدر بنو هاشم علی دفع هذه الأعداد الهائلة؟!و کیف؟!..

ص :255

هو طلحة،لا محمد بن أبی بکر!

ما ذکرته الروایة من أن محمد بن أبی بکر هو الذی خاف من أن یغصب بنو هاشم للحسن«علیه السلام»،فیکشفون الناس عن عثمان..

غیر مسلّم و لا مقبول أیضا،فقد قال ابن أبی الحدید المعتزلی:

«رووا:أنه لما امتنع علی الذین حصروه الدخول من باب الدار،حملهم طلحة إلی دار لبعض الأنصار،فأصعدهم إلی سطحها،و تسوروا منها علی عثمان داره فقتلوه (1).

فلماذا یبرّأ طلحة فی هذه الواقعة،و یستبدل بمحمد بن أبی بکر؟!هل لأجل قرب محمد هذا من علی،لتأکید تواطؤه معه«علیه السلام»فی أمر عثمان؟!أم لأجل التخفیف من ذنب طلحة،لکی یتسنی لهم توجیه طلبه بدم عثمان؟!أم للأمرین معا؟!

نقب حائط دار عثمان

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن الذین قتلوا عثمان بقیادة محمد بن أبی بکر قد نقبوا الحائط علیه من دار لبعض الأنصار.

غیر أننا نقول:

1-قد عرفنا:أن طلحة-و لیس محمد بن أبی بکر-هو الذی قادهم إلی

ص :256


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 35 و 36 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 373.

دار عثمان من دار الأنصاری.

2-إن طلحة أصعدهم إلی سطح دار الأنصاری،و تسوروا منها علی عثمان داره..

3-بل فی الطبری،عن عبد الرحمان بن أبزی،قال:رأیت الیوم الذی دخل فیه علی عثمان،فدخلوا من دار عمرو بن حزم،من خوخة هناک.

فو اللّه،ما نسیت أن خرج سودان بن حمران یقول:أین طلحة،قد قتلنا ابن عفان (1).

و هذا یشیر إلی أن طلحة قد أدخلهم علی عثمان،و خلی بینهم و بینه، و خرج لمتابعة الأمور،تحسبا لردات الفعل علی قتل عثمان.

4-إنه«علیه السلام»أمرهم بإغلاق الباب حین لحقوه لکی لا یدخل علیه الذین لحقوه،و ذلک لیبایعوه،لیقطع الطریق علی أهل الکید و الشنآن، فلا یشیعوا أنه«علیه السلام»هو الذی دعاهم إلی ذلک المکان،المنعزل عن الناس،لینفرد بهم،و لیفرض علیهم قراره و رأیه..

فإغلاق الباب،ثم قرع الناس له،و استفتاحهم یدل علی أنهم هم الذین کانوا یطلبونه و یسعون خلفه من مکان إلی مکان،حتی وجدوه فی هذا المکان الذی آثر أن یختفی به عنهم.

و یلاحظ:أن النص لم یصرح بأن الباب قد فتح لهم من قبل أصحاب القرار فی فتحه و غلقه.و لم یشر إلی استئذان الناس بالدخول،و لا إلی أنه قد

ص :257


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 379 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 411.

أذن لهم من یحق له أن یأذن،و أن لا یأذن..

بل النص یقول:قرعوا الباب،فدخلوا..فلعلهم تکاثروا علی الباب، و عالجوه و فتحوه،و دخلوا من غیر إذن،و لعل الراوی اختصر الکلام، و طوی بعضه اعتمادا علی معرفة الناس بالحال التی تجری علیها فی الموارد المشابهة..

3-بالنسبة لتشاؤم حبیب بن ذؤیب بالید الشلاء نقول:لقد خاب فأل حبیب،و تم الأمر لعلی«علیه السلام»،و حارب أعداء اللّه.و قام بالأمر أکثر من خمس سنوات..

و نکث الناکثین لبیعته،و حرب القاسطین و المارقین لا یضره«علیه السلام»..کما لم یضر النبی«صلی اللّه علیه و آله»حربه للمشرکین فی بدر و أحد،و الأحزاب،و حنین،و سواها..و کذلک حربه للیهود فی قینقاع، و النضیر،و خبیر.و حربه للنصاری فی مؤتة..

و هذا الحال ینسحب علی الکثیرین من الحکام و الخلفاء،الذین حاربوا من اعتبروهم أعداء لهم،سواء أکانوا محقین فی حربهم أم مبطلین..

الجمع بین الأربعة مقصود

ذکرت الروایة التی ذکرناها أولا:أنه لما قتل عثمان بلغ علیا«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا،و قد ذهبت عقولهم،حتی دخلوا علی عثمان،فوجدوه مقتولا،فاسترجعوا.

و نقول:

ص :258

أولا:أن من یلاحظ الروایات یجد أن ثمة اهتماما بالغا بالجمع بین هؤلاء الأربعة فی مختلف المواضع.و هم:علی،و طلحة،الزبیر،و سعد،و هو أمر مثیر الریب..

ثانیا:زعم هذا النص:أن هؤلاء و من کان بالمدینة..ذهبت عقولهم لمقتل عثمان،مما یعنی أن أهل المدینة کلهم کانوا یحبون عثمان،و قد عزّ مقتله علیهم..مع أن عثمان نفسه یکتب لعماله:إن أهل المدینة قد کفروا،و أنهم بمثابة المشرکین الذین تألبوا علی المسلمین فی أحد و غیرها.

و لو صح ما ذکر عن أهل المدینة،فالسؤال البدیهی هو:لماذا سمحوا إذن لتلک القلة القلیلة بزعمهم بمحاصرة عثمان شهرین أو أقل أو أکثر، و أن تمنع الماء عنه..ثم قتلوه بعد ذلک؟!

ثالثا:لو کان طلحة فی جملة من هرع إلی عثمان حین قتل،و قد ذهب عقله.فما معنی قول الروایة نفسها عن طلحة:«و کان یری أنه أعان علی قتل عثمان»؟!

و یشیر إلی ذلک قول الروایة نفسها:إن علیا«علیه السلام»قال لطلحة:لو خرج إلیکم مروان لقتل.فجعل طلحة فی جملة المجلبین المحاصرین لعثمان.

عثمان بدری بریء!!

نسبت الروایة المشار إلیها إلی علی«علیه السلام»:قوله لطلحة مستغربا قتل عثمان:رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدری،لم تقم علیه بینة و لا حجة؟!

ص :259

و هو کلام لا یصح..

أولا:إن عثمان لم یکن بدریا.

و زعموا أنه تخلف علی زوجتة لیمرضها..و هذا لا یصح،فراجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»و غیره من مؤلفاتنا.

ثانیا:لا معنی للقول:بأنه لم تقم علی عثمان حجة و لا بینة،فإن علیا «علیه السلام»نفسه قد طلب من عثمان أن یتوب مما فعل،و قد تاب علی المنبر،ثم تراجع عن توبته.

کما أنه أعطی العهود و المواثیق،و حلف الإیمان علی إصلاح الأمور،ثم لم یف بوعده و عهده.

جئت لنصرتک

ما زعمته روایة بن الجوزی،عن ابن عمر،و الروایة التی بعدها،من أن علیا جاء لنصرة عثمان،فلم یرض،لأنه لا یرید إراقة الدماء،غیر مقبول.

أولا:لأنه کان کما صرحت الروایات الأخری یعد السلاح،و یهیئ الرجال،و کتب إلی عماله فی سائر الأمصار لیرسلوا الرجال إلیه،لیقاتل بهم أهل المدینة،لأنهم کفروا بحسب زعمه..

ثانیا:إن الدفاع عن المظلوم،و المنع من قتل البریء،لا یحتاج إلی إجازة أحد،و لا یطاع النهی عنه،لأن النهی عن فعل الواجب ساقط عن الاعتبار..

ص :260

لا أصلی بکم و الإمام محصور

ما ذکرته روایة شداد بن أوس،من أن علیا«علیه السلام»قال:لا أصلی بکم و الإمام محصور،و لکن أصلی وحدی..غیر صحیح أیضا،لأنه «علیه السلام»قد صلی بهم یوم النحر (1).و کان عثمان محصورا،و قتل فی نفس الیوم،أو بعده بیوم أو یومین علی الأکثر الأظهر..و قد ذکرنا ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب..

علی علیه السّلام یقول:عثمان فی الجنة

و تقول روایة شداد بن أوس:أنهم سألوا الإمام علیا«علیه السلام» عن عثمان و قاتلیه،فقالوا:أین هو یا أبا الحسن؟!

فقال:فی الجنة و اللّه زلفی..

قالوا:و أین هم یا أبا الحسن؟!

قال:فی النار و اللّه-ثلاثا.

و نقول:

أولا:کیف نوفق بین هذه الأیمان التی یدّعون أنه«علیه السلام»کان یقسمها،لیؤکد بها أن قاتلی عثمان فی النار.و الحال أنهم یقولون:إن الصحابة کلهم عدول،و أنهم مجتهدون مثابون عن الخطأ و الصواب.

و کلهم فی الجنة.

ص :261


1- 1) الغدیر ج 9 ص 239 و الریاض النضرة ج 2 ص 127 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 262.

ثانیا:لا ریب فی أن طلحة کان من أشد الناس علی عثمان..کما أن عائشة قد أمرت بقتله،و قالت:اقتلوا نعثلا فقد کفر..و أن الزبیر حرض، و کذلک عمرو بن العاص و سعد.هذا فضلا عن عمار و غیره من الصحابة الأخیار..

فکیف یکون عثمان فی الجنة،و عائشة تحکم بکفره،و تأمر بقتله و قد أکفره أیضا عمار و سواه؟!و کیف تکون عائشة و الزبیر و طلحة و سواهم فی النار؟!

مع أنهم زعموا:أن الزبیر و طلحة من العشرة المبشرة بالجنة.

و زعموا أیضا:أن أزواجه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة.

ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب

و من الأمور التی یندی لها الجبین هنا هذا التجنی علی مالک الأشتر، الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه من الصالحین.فی قوله لأبی ذر:

إنه یموت فی أرض غربة،ویلی غسله و دفنه،و الصلاة علیه رجال من أمته صالحون،أو تشهده عصابة من المؤمنین (1).

کان علی«علیه السلام»یتلهف و یتأوه حزنا لموت الأشتر،و قال فیه:

ص :262


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 55 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 170 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 337 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 99 و الإستیعاب ج 1 ص 83 و قاموس الرجال ج 7 ص 463 و 464 عن الکشی،و عن الإستیعاب.

رحم اللّه مالکا،فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه (1).

و إذ بهم یضعون علی لسان صفیة هنا،أنها قالت:ردونی لا یفضحنی هذا الکلب!!

فاقرأ،و اعجب،فما عشت أراک الدهر عجبا..

یلحد رجل بمکة

و ذکرت الروایة الأخیرة:أن عثمان لم یرض بالذهاب إلی مکة حین اقترح علی«علیه السلام»ذلک علیه،لأنه یخشی أن یکون هو الرجل القرشی الذی یلحد بمکة.«یکون علیه نصف عذاب العالم».

و هذا معناه:أن ما یروونه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عثمان

ص :263


1- 1) بحار الأنوار ج 42 ص 176 و الغدیر ج 9 ص 40 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 259 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 30 ص 453 و(ط دار الإسلامیة)ج 20 ص 306 و شجرة طوبی ج 2 ص 332 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 351 و 352 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 214 و ج 15 ص 98 و ینابیع المودة ج 2 ص 28 و نهج الإیمان ص 551 و خلاصة الأقوال- -ص 276 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 318 و رجال ابن داود ص 157 و نقد الرجال للتفرشی ج 4 ص 81 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 37 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 105 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 331 و قاموس الرجال ج 7 ص 464.

من أنه من العشرة المبشرة بالجنة،و أنه یدخل الجنة لأجل حفره بئر رومة.

أو لتجهیزه جیش العسرة،أو لأنه یقتل مظلوما..

إن ذلک کله یصبح إما مکذوبا،و أما هو مشروط بعدم التغییر و التبدیل،و إن کنا نرجح أنه مکذوب لأسباب ذکرناها فی هذا الکتاب، و فی کتابنا:الصحیح من سیرة التی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

الأذن فی محاربة أمة محمد

و قد ذکرت الروایة الأخیرة:أن عثمان رفض أن یکون أول من یأذن بمحاربة أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»..

و نقول:

1-إن رسائله إلی عماله قد تضمنت إکفاره أهل المدینة،و قد طلب أن تأتیه الجنود الجنود من الأمصار لمحاربتهم،فمن کان کافرا یخرج من أمة محمد..فیجوز قتاله..

2-ذکرت الروایات الأخری:انه کان یعد السلاح،و یجمع الرجال للحرب،بعد أن أعطی عهده لعلی«علیه السلام»بإصلاح الأمور،ثم أخلف،و تخلف..

3-إن أبا بکر سبقه إلی محاربة أمة محمد،حین حارب مالک بن نویره و قتله هو و قومه،و کانوا من أمة محمد..أو هو علی الأقل قد حمی قاتلهم!!

4-قلنا آنفا:إن دفع الناس عن قتل النفس المحترمة واجب،و لا یحتاج إلی إذن..بل إن عدم الإذن فی هذه الحال یکون محرما،إذا کان یمنع

ص :264

من دفع الفساد و الإفساد،و یفسح المجال لارتکاب المنکر،الذی هو قتل النفس المحترمة.

5-إن إرسال علی ولدیه للدفاع عن عثمان هو بذاته مخالفة لعثمان، الذی رفض ذلک،فلماذا یطیع علی«علیه السلام»الأمر فی نفسه،و یخالفه فی ولدیه؟!

ص :265

ص :266

الفصل الخامس

اشارة

مناشدات عثمان..لا تصح..

ص :267

ص :268

طلحة یمنع عثمان الماء

و قال المفید:و لما أبی عثمان أن یخلع نفسه تولی طلحة و الزبیر حصاره، و الناس معهما علی ذلک،فحصروه حصرا شدیدا،و منعوه الماء،فأنفذ إلی علی«علیه السلام»یقول:إن طلحة و الزبیر قد قتلانی بالعطش،و الموت بالسلاح أحسن.

فخرج علی«علیه السلام»معتمدا علی ید المسور بن مخرمة الزهری حتی دخل علی طلحة بن عبید اللّه،و هو جالس فی داره یبری نبلا،و علیه قمیص هندی،فلما رآه طلحة رحب به،و وسع له علی الوسادة.

فقال علی«علیه السلام»:«إن عثمان قد أرسل إلی أنکم قد قتلتموه عطشا،و أن ذلک لیس بالحسن،و القتل بالسلاح أحسن له،و کنت آلیت علی نفسی أن لا أرد عنه أحدا بعد أهل مصر،و أنا أحب أن تدخلوا علیه الماء حتی تروا رأیکم فیه».

فقال طلحة:لا و اللّه،و لا نعمة عین،و لا نترکه یأکل و لا یشرب.

فقال علی«علیه السلام»:ما کنت أظن أن أکلم أحدا من قریش فیردنی.دع ما کنت فیه یا طلحة.

فقال طلحة:ما کنت أنت یا علی فی ذلک من شیء.

ص :269

فقام علی«علیه السلام»مغضبا،و قال:ستعلم یا ابن الحضرمیة أکون فی ذلک من شیء أم لا.ثم انصرف (1).

و ذکر الواقدی:أن طلحة منع عثمان و من معه من الماء،ورد شفاعة علی«علیه السلام»فی حمل الماء إلیهم،و قال له:لا و اللّه،و لا نعمت عین و لا برکت(برکة.ظ.)،و لا یأکل و لا یشرب حتی یعطی بنو أمیة الحق من أنفسها (2).

و فی نص الطبری:قال علی«علیه السلام»لطلحة-و عثمان محصور-:

«أنشدک اللّه إلا رددت الناس عن عثمان».

قال:لا و اللّه،حتی تعطی بنو أمیة الحق من أنفسها» (3).

ص :270


1- 1) الجمل للمفید ص 145 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 74 و الجمل لابن شدقم ص 15.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 287 و راجع ص 488 و 491 و ج 32 ص 58 و تقریب المعارف ص 280 و راجع:الأمالی للطوسی ص 715 و الجمل لابن شدقم ص 19 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 684 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 161 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 402 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1169 و 1287.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 433 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 183 و شرح نهج البلاغة ج 2 ص 161 و ج 10 ص 5 و الغدیر ج 9 ص 91.
الروایا إلی دار عثمان

و روی أیضا:أنه قیل لعلی«علیه السلام»:إن عثمان قد منع الماء،فأمر بالروایا فعکمت(شدت بثوب)،و جاء للناس علی«علیه السلام»فصاح بهم صیحة فانفرجوا،فدخلت الروایا.

فلما رأی علی«علیه السلام»اجتماع الناس و وجوههم،دخل علی طلحة بن عبید اللّه و هو متکئ علی وسائد،فقال:إن هذا الرجل مقتول فامنعوه.

فقال:أما و اللّه دون أن تعطی بنو أمیة الحق من أنفسها (1).

و الحاصل:أن الذی منع الماء عن عثمان هو طلحة بالذات،و لذلک قال:البلاذری«و اشتد علیه طلحة بن عبید اللّه فی الحصار،و منع من أن یدخل إلیه الماء،حتی غضب علی بن أبی طالب من ذلک،فأدخلت علیه روایا الماء» (2).

و فی بعض النصوص:«فحاصر الناس عثمان،و منعوه الماء،فأشرف علی الناس فقال:أفیکم علی؟!

قالوا:لا.

ص :271


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 325 و(ط دار الثقافة-قم)ص 715 و بحار الأنوار ج 31 ص 488.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 71 و الغدیر ج 9 ص 95.

قال:أفیکم سعد؟!

فقالوا:لا.

فسکت،ثم قال:ألا أحد یبلغ علیا فیسقینا ماء!!.

فبلغ ذلک علیا،فبعث إلیه بثلاث قرب مملوءة ماء،فما کادت تصل إلیه،و جرح بسببها عدة من موالی بنی هاشم و بنی أمیة حتی وصلت (1).

و فی نص آخر:أن جبیر بن مطعم هو الذی أخبر علیا (2).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»کان هو و أم حبیبة أو لهم إنجادا له.

و أنه«علیه السلام»جاءهم و کلمهم،فکان مما قاله لهم:«فبم تستحلون حصره و قتله؟!

قالوا:لا و اللّه،و لا نعمة عین،لا نترکه یأکل و لا یشرب.

فرمی بعمامته فی الدار بأنّی قد نهضت فیما أنهضتنی (3).

و نقول:

ص :272


1- 1) الغدیر ج 9 ص 181 و 240 و أنساب الأشراف ج 5 ص 68 و 69 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1304 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 459 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 260 و 261 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 367 و الغدیر ج 9 ص 205.
3- 3) الفتنة و وقعة الجمل للضبی ص 66 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 434 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 417 و الغدیر ج 9 ص 228.

1-فعلی«علیه السلام»هو الذی أوصل الماء لعثمان،حین منع منه أیام حصاره.و هو دلیل آخر علی عدم صحة اتهامهم إیاه«علیه السلام»بأنه مالأ علی قتله..

2-إنه«علیه السلام»قد طلب من طلحة أن یمنع من قتل عثمان.لا مجرد أن یکف عنه.

3-إنه«علیه السلام»إنما طلب من طلحة منع قتل عثمان حین رأی اجتماع الناس؛فدخل علیه بحضورهم،و خاطبه بذلک علی مسمعهم..

و سمع الناس جواب طلحة و وعوه..لیکون ذلک حجة له«علیه السلام» علی طلحة أمام اللّه و أمامهم،و لکی لا یبقی للذین سینضوون تحت لواء طلحة بدعوی الطلب بدم عثمان أی عذر.

4-یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»الذی لاقی ما لاقی من أذی قریش،و ظلمها،و کان هو المبغض لها،و خصوصا بنی أمیة،و هو الذی یحرقون علیه الأرّم حقدا و حسدا-إن علیا«علیه السلام»-یکون هو الساقی لنفس هؤلاء القرشیین فی ساعات الشدائد،و یسعی لدفع الأخطار عنهم،و یبذل ما أمکنه من جهد فی هذا السبیل،حتی لدی طلحة المعروف ببأوه و کبره.

أما طلحة،فإنه سیتخذ من بنی أمیة أنفسهم بما فیهم مروان سندا و عضدا لحرب علی«علیه السلام»،بحجة الطلب بدم عثمان!!

5-و الأعجب من هذا و ذاک هذا المنطق العشائری القبلی الذی برر به طلحة إصراره علی قتل عثمان،و هو إرادة إذلال بنی أمیة و ترویضهم،

ص :273

و لکن لیس علی إقامة الدین،و حفظ الشریعة،و حفظ حقوق الناس،بل إشباعا منه لشهوة التسلط و الهیمنة،و البأو و الکبر الذی یعانی منه..

و لو کان الأمر غیر ذلک،فقد کان علیه أن لا یمنع الماء عن أحد من الناس..

و لو فرض أنه غفل عن ذلک،فالمفروض:هو أن یتراجع عن الخطأ بمجرد لفت نظره إلیه..

و لو لم یقتنع بأنه قد أخطأ،فالمفروض:أن یکرم سید الوصیین،و أخا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین طلب منه ذلک.

6-إن علیا«علیه السلام»لم یزل هو الساقی للناس بما فیهم بنو أمیة و شیعتهم،و کذلک الحسنان«علیهما السلام».و هو«علیه السلام»و بنوه کانوا الممنوعین من الماء من قبل بنی أمیة و شیعتهم،و قد منعهم معاویة الماء فی صفین،و سقاهم علی«علیه السلام».

و سقا الحسین«علیه السلام»جیش ابن زیاد،بقیادة الحر الریاحی فی طریق کربلاء،ثم منعوه من الماء حتی قضی هو و أهل بیته و أصحابه مظلومین عطاشی..

7-إن علیا«علیه السلام»قد أصر علی إیصال الماء لعثمان،و لم یتراجع عن قراره ذاک حتی حصل له ما أراد،فقد حکی البلاذری:أنه لما منع عثمان من الماء غضب علی بن أبی طالب«علیه السلام»من ذلک،فأدخلت علیه

ص :274

روایا الماء (1).

و ذلک یجعلنا نشک فی صحة الحدیث الآخر الذی یقول:«کان الزبیر و طلحة قد استولیا علی الأمر،و منع طلحة عثمان من أن یدخل علیه الماء العذب،فأرسل علی إلی طلحة و هو فی أرض له،علی میل من المدینة:أن دع الرجل فلیشرب من مائه،و من بئره-یعنی بئر رومة-و لا تقتلوه من العطش.

فأبی،فقال علی«علیه السلام»لو لا أنی قد آلیت یوم ذی خشب:أنه إن لم یطعنی لا أرد عنه أحدا لأدخلت علیه الماء» (2).

فإن صح ذلک،فإنه یکون حدث فی بعض المرات التی حاول فیها علی «علیه السلام»إیصال الماء لعثمان،دون بعضها الآخر.

8-لیس من حق أحد أن یمنع الماء و الطعام عن أحد،حتی عمن ینتظر القتل قصاصا،أو من کان مفسدا فی الأرض إلا إذا التجأ المجرم إلی الحرم فی مکة،فإنه یضیق علیه فی المطعم و المشرب حتی یخرج فیجری علیه حکم اللّه.

و قد رأینا کیف أن علیا«علیه السلام»یوصی بابن ملجم،فیقول:

«أطعموه من طعامی،و اسقوه من شرابی،فإن عشت فأنا أولی بحقی،و إن

ص :275


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 71 و الغدیر ج 9 ص 95 عنه.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 90 و الغدیر ج 9 ص 95 عنه.

مت،فاضربوه و لا تزیدوه» (1)..

9-لعل منع الماء عن عثمان و من معه قد تکرر،فتکررت محاولات علی «علیه السلام»إیصال الماء إلیهم،فنجحت محاولاته فی بعضها،و فشلت فی بعضها الآخر..

و قد صرحت الروایات:بأن حصارهم لعثمان قد طال و استمر عشرات الأیام.

و قد لاحظنا وقاحة طلحة فی إجابته لعلی«علیه السلام».

10-لاحظنا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد استصحب معه المسور بن مخرمة،ربما لیسمعه و لیریه کیف أن الذین یحاولون قتل عثمان لا یأتمرون بأمره..بل قد تبلغ الأمور بینه و بینهم حد الصدام من أجل عثمان..

ص :276


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 280 و 281 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 388 و عن مقتل أمیر المؤمنین لابن أبی الدنیا ص 65 و کشف الغمة ج 2 ص 60 و راجع:الثقات ج 2 ص 303 و الأخبار الطوال ص 215 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ق 1 ص 25 و 26 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 52 و 73 و کشاف القناع ج 6 ص 212 و المجموع للنووی ج 19 ص 216 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 51 و الجوهر النقی للماردینی ج 8 ص 58 و راجع: أنساب الأشراف ج 2 ص 495 و 502 و 504 و المبسوط للشیخ الطوسی ج 7 ص 268 و قرب الإسناد ص 143.
بئر رومة..و جیش العسرة

أخرج سیف بن عمر فی الفتوح،من طریق صعصعة بن معاویة التیمی،قال:أرسل عثمان و هو محصور إلی علی«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و غیرهم،فقال:احضروا غدا.

فأشرف و قال:أنشدکم اللّه،و لا أنشد إلا أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله».ألستم تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:من حفر حفرة رومة،فله الجنة،فحفرتها؟!

ألستم تعلمون أنه قال:من جهز جیش العسرة فله الجنة،فجهزته؟!

قال:فصدقوه بما قال (1).

قال ابن حجر:و للنسائی من طریق الأحنف بن قیس:ان الذین صدقوه بذلک هم:علی بن أبی طالب،و طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص (2).

ص :277


1- 1) فتح الباری ج 5 ص 314 و(ط دار الکتاب العربی سنة 1397)ج 5 ص 306 و الغدیر ج 9 ص 334 عنه،و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 83 و(ط دار الفکر) ج 3 ص 198 و لم یذکر أسماء من حضر المناشدة..و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و عمدة القاری ج 14 ص 72.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 5 ص 314 و(ط دار الکتاب العربی سنة 1397)ج 5-

و نقول:

1-لا شک فی ضعف سند الروایة،فإن سیف بن عمر کذاب و ضاع، متروک ساقط،و اتهم بالزندقة (1).

2-لو صحت هذه الروایة،و صح أن علیا«علیه السلام»و من معه صدقوه فیما قاله،فإن عدم نصرتهم التامة له.بل أن بعضهم کان من أشد الناس علیه،و لا سیما طلحة الذی منعه الماء.یدل علی أن حدیث رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فیه کان مشروطا بعدم تغییره و تبدیله..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبر-لو صح أنه أخبر-عن أن عمله هذا یقتضی دخوله الجنة..إلا إذا وجد المانع.

و فی بعض النصوص:أن الصحابة صرحوا بوجود هذا المانع،فقد أجابوا عثمان علی مناشدته:أما ما ذکرت من قدمک و سبقک مع رسول اللّه

2)

-ص 306 و الغدیر ج 9 ص 334 عنه،و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227.

ص :278


1- 1) الغدیر ج 9 ص 334 و ج 5 ص 233 و ج 10 ص 141 و الوضاعون و أحادیثهم ص 191 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 510 و راجع:کتاب الضعفاء و المتروکین ص 187 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 175 و الجرح و التعدیل ج 4 ص 278 و کتاب المجروحین ج 1 ص 345 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 435 و کتاب الضعفاء ص 91.

«صلی اللّه علیه و آله»صحیح..ولکنک بدلت بعد ذلک،و أحدثت ما قد علمت (1).

و رووا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لأصحابه:من قال:اللّه أکبر مرة غرس اللّه له بها شجرة فی الجنة..

فقال رجل من قریش:إن شجرنا فی الجنة لکثیر.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،و لکن إیاکم أن ترسلوا علیها نیرانا فتحرقوها (2).

3-لو صحت هذه المناشدة،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر أن عثمان فی الجنة،فلماذا لم یذهب عثمان إلی مکة حین عرضوا ذلک علیه، و قال:إنه یخشی أن یکون هو الرجل الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :279


1- 1) الغدیر ج 9 ص 204 و 205 و 334 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 425 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 172.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 8 ص 187 و ج 90 ص 168 و الأمالی للصدوق ص 392 و(ط مؤسسة البعثة)ص 705 و ثواب الأعمال(منشورات الشریف الرضی) ص 11 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 187 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1206 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 248 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 404 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 429 و الصافی ج 5 ص 30 و ج 6 ص 484 و نور الثقلین ج 5 ص 45.

و آله»عنه:یلحد بمکة رجل علیه نصف عذاب أهل الأرض (1).

4-و عن تجهیز جیش العسرة نقول:

إذا أسقطت الروایة بما قدمناه،فهی ساقطة بالنسبة لهذه الفقرة أیضا، و قد ذکرنا دلائل کثیرة علی عدم صحة هذه الدعوی أیضا فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزء التاسع و العشرین،فصل تجهیز جیش العسرة..و لو لا أن الکلام یطول لنقلنا ما ذکرناه هناک أیضا.ولکننا نؤثر إحالة القارئ إلی ذلک الکتاب،فراجع.

5-بالنسبة لحفر بئر رومة نقول:

ذکروا فی جملة فضائل عثمان:أنه لما قدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» المدینة،و لیس بها ماء یستعذب غیر بئر رومة،قال:من یشتری بئر رومة من خالص ماله؛فیجعل فیها دلوه مع دلاء المسلمین،بخیر له منها فی الجنة؟!

فاشتراها عثمان من صلب ماله،و جعل دلوه فیها مع دلاء المسلمین، ثم لما حصر عثمان منعوه من الشرب منها،حتی شرب ماء البحر.

و للروایات نصوص مختلفة جدا کما سنری،و سنشیر إلی بعض مصادرها فیما یأتی.

ص :280


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 152 و ج 10 ص 110 و 125 و راجع:بغیة الباحث ص 293 و 294 و تاریخ بغداد ج 14 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 382 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 41 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 58.

و نحن نشک فی صحتها،استنادا إلی ما یلی:

أولا:تناقض نصوصها الشدید جدا،حتی إنک لا تجد نصا إلا و یوجد ما ینافیه و یناقضه،و نذکر علی سبیل المثال:

أنهم یروون:أن عثمان ناشد الصحابة بقضیة بئر رومة،و ذلک حین الثورة علیه (1).

فروایة تقول:إنه اطلع علیهم من داره و هو محصور فناشدهم (2).

ص :281


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و ج 4 ص 1195 و الغدیر ج 9 ص 339 و سنن الترمذی ج 5 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 419 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 121 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 39 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 348 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 123 و 124 و موارد الظمآن ج 7 ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 73 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 334 و 339 و مسند أحمد ج 1 ص 59 و أسد الغابة ج 3 ص 380.
2- 2) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1195 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 348 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و فتح الباری ج 5 ص 305 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 121 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 123 و 124 و موارد الظمآن ج 7 ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 73 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 334 و 339 و مسند أحمد ج 1 ص 59 و سنن النسائی ج 6 ص 236 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 97 و البدایة و النهایة ج 7 ص 201.

و أخری تقول:ناشدهم فی المسجد (1).

و روایة تقول:إنه اشتری نصفها بمائة بکرة،و النصف الآخر بشیء یسیر (2).

و أخری تقول:إنه اشتراها بأربعین ألفا (3).(و لا ندری لماذا هذه الأثمان الباهظة،خصوصا فی تلک الفترة)؟!

و ثالثة:بخمس و ثلاثین (4).

ص :282


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 152 و ج 3 ص 1113 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 234 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 579 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و 96 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 69.
2- 2) راجع:معجم البلدان ج 1 ص 299.
3- 3) راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153.
4- 4) راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 42 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 300 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280.

و رابعة:إنه اشتری نصفها باثنی عشر ألف درهم،و النصف الآخر بثمانیة آلاف (1).

و خامسة:إنه اشتراها بعشرین ألفا (2).

و سادسة:بخمسة و عشرین ألفا (3).

و روایة تقول:إن هذه البئر کانت لیهودی لا یسقی أحدا منها قطرة إلا بثمن (4).

ص :283


1- 1) راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1040 و تهذیب الکمال ج 19 ص 450 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 29 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268 و المعارف لابن قتیبة ص 192 و المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201.
2- 2) راجع:سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 20 و معجم ما استعجم ج 2 ص 685 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131.
3- 3) راجع:سنن الدارقطنی ج 4 ص 121.
4- 4) راجع:الإصابة ج 2 ص 449 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و الامامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و راجع: المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 409.

و أخری:إنها کانت لرجل من مزینة (1).

و ثالثة:لرجل من بنی غفار (2).

و روایة تقول:إنه اشتری البئر (3).

ص :284


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 506 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 72 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 350 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967.
2- 2) راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 131 و فتح الباری ج 5 ص 305 و ج 9 ص 491 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و ج 21 ص 69 و کنز العمال ج 13 ص 36 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 145 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129.
3- 3) راجع:معجم البلدان ج 1 ص 299 و 300 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة-

و أخری تقول:إنه حفرها (1).

و الجمع:بأنه اشتراها،ثم احتاجت إلی الحفر (2)لا یصح،لأنهم یقولون:إن عثمان قال ذلک حین المناشدة،و المناشدة کانت واحدة و لم تتکرر.و المهم هو شراؤها.فالمناشدة به أنسب.

و روایة تقول:إنها کانت عینا (3).(أی فیها نبع و سیلان علی وجه الأرض).

3)

-الأحوذی ج 4 ص 409 و ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 42 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 3 ص 1040 و تهذیب الکمال ج 19 ص 450 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 29 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268 و المعارف لابن قتیبة ص 192 و المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201.

ص :285


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 153 و 334 و 340 و صحیح البخاری(ط دار الفکر) ج 3 ص 198 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و ج 16 ص 201 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 125 و الأذکار النوویة ص 279 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 428 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227.
2- 2) هذا الجمع ذکره السمهودی فی وفاء الوفاء ج 3 ص 970.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 231 و ج 11 ص 280 و عمدة القاری-

و أخری تقول:کانت بئرا (1).

3)

-ج 14 ص 72 و الإصابة ج 2 ص 448 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و کنز العمال ج 13 ص 35 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و معجم البلدان ج 1 ص 300.

ص :286


1- 1) راجع:المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و ج 6 ص 193 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و ج 6 ص 195 و کشاف القناع ج 4 ص 302 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 180 و سبل السلام ج 3 ص 13 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و ج 6 ص 128 و 131 و بحار الأنوار ج 33 ص 55 و الغدیر ج 9 ص 95 و 332 و 337 و 338 و 340 و مسند أحمد ج 1 ص 70 و 75 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 74 و ج 4 ص 302 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 234 و 235 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و ج 4 ص 96 و 97 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و 168 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 17 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 40 و 307 و ج 7 ص 43 و ج 9 ص 491 و عمدة القاری ج 12 ص 190 و ج 14 ص 72 و ج 16 ص 201 و 217 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 409 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 487 و ج 8 ص 713 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و صحیح ابن خزیمة ج 4-

و روایة تقول:إنه اشتراها عند مقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله» و المهاجرین المدینة (1).

1)

-ص 120 و 122 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121-125 و الإستیعاب ج 3 ص 1039 و 1043 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 154 و الأذکار النوویة ص 279 و موارد الظمآن ج 7 ص 131 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 314 و ج 4 ص 66 و کنز العمال ج 13 ص 30 و 54 و 70 و 74 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3430 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 201.

ص :287


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 127 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و کشاف القناع ج 4 ص 302 و الغدیر ج 9 ص 332 و مسند أحمد ج 1 ص 75 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 235 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 168 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 305 و 307 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 97 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 122 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و 122 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 314 و کنز العمال ج 13 ص 35 و 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و 335 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 444 و 471 و البدایة و النهایة ج 7 ص 200 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268.

و أخری تقول:إنه اشتراها و هو خلیفة (1).

و روایة تقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه ذلک (2).

و أخری تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»ناشد المسلمین من یشتریها منهم (3).

و ثالثة تقول:إن غفاریا أبی بیعها للنبی بعین فی الجنة!!فبلغ ذلک عثمان فاشتراها منه بخمسة و ثلاثین ألفا (4).

ص :288


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967 عنه. و روی ذلک الزبیر بن بکار أیضا.
2- 2) راجع:المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22.
3- 3) راجع:الغدیر ج 9 ص 332 و مسند أحمد ج 1 ص 75 و صحیح البخاری ج 3 ص 74 و 198 و ج 4 ص 202 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 233 و 234 و 235 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و 168 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 307 و عمدة القاری ج 12 ص 190 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 487 و 713 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و ج 4 ص 96 و 97 و 98 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 120 و 122 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 362 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و کنز العمال ج 13 ص 54.
4- 4) راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41-

وثمة تناقضات کثیرة أخری لا مجال لذکرها؛فمن أراد المزید فلیراجع و لیقارن.

ثانیا:ما ورد فی الروایة-کما عند النسائی و أحمد و الترمذی-من أنه «صلی اللّه علیه و آله»قدم المدینة و لیس بها ماء یستعذب،لا یصح بوجه، فقد کان فی المدینة آبار کثیرة عذبة،و قد استمر النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الإستقاء و الشرب منها إلی آخر حیاته،و منها:بئر السقیا،و بئر بضاعة، و بئر جاسوم،و بئر دار أنس التی تفل فیها النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلم یکن فی المدینة بئر أعذب منها (1)،و بئر البویریة،و بئر الحفیر،و بئر أریس، و بئر الهجیر،و غیر ذلک من آبار لا مجال لذکرها (2).

ثالثا:لو صح حدیث بئر رومة؛فلا بد من الإجابة علی التساؤلات فی

4)

-و نصب الرایة ج 4 ص 408 و کنز العمال ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280.

ص :289


1- 1) راجع:وفاء الوفاء للسمهودی ج 3 ص 972 و 956 و 958 و 959 و 951 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 140 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 223.
2- 2) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 169 و وفاء الوفاء للسمهودی،فصل آبار المدینة.

المجالات التالیة:

ألف:إنه إذا کان عثمان قدم حدیثا من الحبشة،و لم یکن له مال؛فمن أین جاء بالأربعین،أو الخمسة و الثلاثین،أو العشرین ألفا من الدراهم،أو المئة بکرة؟!و متی و کیف اکتسب هذا المال؟!.

ب:لماذا لا یعین المسلمین فی حرب بدر بشیء من تلک المبالغ الهائلة من الدراهم؟أو بشیء من تلک البکرات التی أخرج منها مئة من صلب ماله،حسبما تنص علیه الروایة؟!.مع أن المسلمین کانوا فی بدر بأمس الحاجة إلی أقل القلیل من ذلک،و کان الإثنان و الثلاثة منهم یعتقبون البعیر الواحد،و مع أنه لم یکن معهم إلا فرس واحد،و إلا ستة أدرع و ثمانیة سیوف،و الباقون یقاتلون بالعصی و جرید النخل (1).

أو لماذا لا یطعم المسلمین المهاجرین،و یسد حاجاتهم،و یکفیهم معونة الأنصار؟!

و لماذا لا یعین النبی نفسه بشیء من ماله،و قد کان یعانی أشد

ص :290


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 187 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 162 و بحار الأنوار ج 19 ص 206 و 323 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و مجمع البیان ج 2 ص 214 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 247 و(ط دار إحیاء التراث)المجلد الأول ص 415 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 371 و تفسیر المیزان ج 3 ص 93 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 21 و تفسیر البغوی ج 1 ص 283 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 13 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 96.

الصعوبات،و لم یتسع الحال علیه و علیهم إلا بعد سنوات من الهجرة؟!

ج:و تقول روایات المناشدة:إنهم قد منعوه من الشرب من تلک البئر، حتی اضطر إلی الشرب من ماء البحر.

و هذا عجیب حقا!!فإنه إذا کان یستطیع الحصول علی الماء،فلماذا لا یشرب من غیرها من العیون العذبة التی کانت فی المدینة و التی تعد بالعشرات؟!أو من العیون التی کانت بین المدینة إلی البحر؟!

کما أن من کان یمنعه من شرب الماء،لم یکن لیسمح بدخول أی ماء کان إلیه،و من أی مصدر کان.

و یقولون:إن عمارا أراد أن یدخل إلیه روایا ماء؛فمنعه طلحة (1)و لم یستطع الحصول علی الماء إلا من قبل علی الذی أرسل إلیه الماء مع أولاده، و عرضهم للأخطار الجسیمة،کما هو معلوم.

و هل یمکن أن نصدق أنه شرب من ماء البحر حقا؛مع أن البحر یبعد مسافات کبیرة جدا عن المدینة،أم أن ذلک کنایة عن شربه للمیاه غیر العذبة و المالحة؟!

د:إذا کان عثمان قد بذل هذا المال حقا،فلماذا لم تنزل فیه و لو آیة واحدة تمدح فعله،و تثنی علیه؟!

و کیف استحق علی أن تنزل فیه آیات حینما تصدق بثلاثة أقراص من شعیر،و حینما تصدق بخاتمه،و حینما تصدق بأربعة دراهم،و حین قضیة

ص :291


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 154 و وفاء الوفاء ج 3 ص 945.

النجوی؟!

و هذا عثمان یبذل عشرات الآلاف،و مئة بکرة من الإبل،و لا یذکره اللّه بشیء،و لا یشیر له بکلمة و لا بحرف؟!

و بعد..لماذا امتنع عثمان-کغیره-عن التصدق بدرهم فی آیة النجوی، حتی نزل القرآن یلوم الصحابة و هو معهم علی إشفاقهم:أن یقدموا بین یدی نجواهم صدقة؟!!.

بئر أریس

و أخیرا:فلسنا ندری لماذا اختصت بئر رومة بهذا التعظیم و التبجیل، دون بئر أریس،مع أنها أیضا-کما یدّعون!!-قد اشتراها عثمان؛و قد اشتراها أیضا من یهودی،و کذلک هو قد تصدق بها!! (1).

بارک اللّه فی آبار عثمان،و لیمت الیهود بغیظهم،فإنهم یملکون الآبار، و یشتریها منهم عثمان،و یتصدق بها،و ینال الأوسمة،و یحصل علی الفضائل و الکرامات!!.

حقیقة القضیة

و بعد..فإن کان للقضیة أصل،فلعله ما رواه ابن شبة:«عن عدی بن ثابت،قال:أصاب رجل من مزینة بئرا یقال لها:رومة؛فذکرت لعثمان بن

ص :292


1- 1) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 214 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 187 و وفاء الوفاء ج 3 ص 945 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 442.

عفان،و هو خلیفة،فابتاعها بثلاثین ألفا من مال المسلمین،و تصدق بها علیهم» (1).

و قد ضعف السمهودی هذه الروایة:بأن فی سندها متروکا،و رواها الزبیر بن بکار فی عتیقه،و ردها بقوله:و لیس هذا بشیء،و ثبت عندنا:أن عثمان اشتراها بماله،و تصدق بها علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول نحن:

لقد ثبت عدم صحة تلک الروایات التی أشار إلیها الزبیر بن بکار بأی وجه،و لا سیما مع تناقضها،و مع ما تقدم من الإیراد علیها و وجوه الإشکال فیها،مما لا دافع له.

هذا،عدا ما فی أسانیدها من نقاش کبیر و کثیر،فوجود المتروک فی سند هذه الروایة لا یضر،و لا یعنی أنها مکذوبة،ما دامت منسجمة مع الواقع التاریخی،و مع الظروف التی کانت قائمة آنذاک.

و ما دام لا یمکن أن یصح غیرها،فالظاهر:أنها حرفت و حورت لیمکن الاستفادة منها فی إثبات فضیلة لعثمان،لا یمکن أن تثبت له بدون هذا التحویر و التزویر.

ولکننا لم نفهم قوله:«ابتاعها بثلاثین ألفا من مال المسلمین،و تصدق

ص :293


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967 عنه،و روی ذلک الزبیر بن بکار أیضا.
2- 2) وفاء الوفاء ج 3 ص 967.

بها علیهم»؛فإنها إذا کانت من مالهم،فما معنی الصدقة بها علیهم؟

إلا أن یقال:إن عثمان و الهیئة الحاکمة کانوا یرون أنهم یملکون بیوت الأموال حقا،فلا بأس إذن بأن یشتریها من مال المسلمین،ثم یتصدق بها علییهم!!و قد ذکرنا بعض الشواهد و الدلائل علی نظرتهم هذه حین الحدیث عما جری لأبی ذر«رحمه اللّه»فی مورد آخر،فراجع.

و أخیرا..فقد ذکرنا فی ضمن هذه الفصول:أن علیا«علیه السلام» طلب من الذین منعوا الماء عن عثمان أن یسمحوا له بالشرب من بئره، و ذلک یشیر إلی أنها لم تکن للمسلمین،و إنما هی من أملاک عثمان.

إلا إن فرض أن إضافته إلیه کانت لأدنی ملابسة،کإضافة البیوت لأزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع أنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

بئر رومة..حدیث خرافة

و قد یقال:إن قوله«علیه السلام»:«دع الرجل،فلیشرب من مائه، و من بئره»یدل علی أن عثمان لم یجعل بئر رومة وقفا علی المسلمین،بل اشتراها لنفسه،و بقیت ملکا له إلی حین موته..

و یجاب أولا:بأن الإضافة قد تکون لأدنی ملابسة،کإضافة البیوت إلی الأزواج،مع أنها ملک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ (1).

ص :294


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

و قد قلنا:إن عثمان قد اشتری البئر من أموال المسلمین،فنسبت إلیه.

و إن کنا لا نمنع من أن یکون قد اشتراها بأموال بیت المال،ثم سمح لأقاربه بالإستفادة منها،فظنّ بعض الناس أنه أطلقها للناس..

و لربما تکون قد بقیت فی ملکه إلی أن قتل،فاستباحها المسلمون بعد قتله،إما لأنهم یرون أنه اشتراها من بیت مال المسلمین،لا من أمواله الشخصیة،و إما لأن ورثته لم یمنعوا الناس عنها للظروف القاهرة التی هیمنت علی الواقع العام آنئذ.

و هکذا،فإنه«علیه السلام»قد أشار إلی بطلان حدیث وقف عثمان بئر رومة بصورة عابرة،و من دون اکتراث..

ص :295

ص :296

الباب السابع عشر علی علیه السّلام و قتل عثمان

اشارة

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان..

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل(حمال الخطایا)..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان..

ص :297

ص :298

الفصل الأول

اشارة

هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!

ص :299

ص :300

علی علیه السّلام یعرض نصره علی عثمان

و لا نستطیع القبول بالحدیث القائل:إن علیا«علیه السلام»أرسل ولده الحسن«علیه السلام»إلی عثمان یقول:أفتحب أن أنصرک؟!

و ذلک لما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»إن کان یری عثمان مظلوما،فیجب علیه نصر المظلوم،و دفع الناس عن ارتکاب مثل هذا المنکر العظیم فی حقه، و هو قتل النفس المحترمة و البریئة،و لا یحتاج ذلک إلی سؤاله.

و إن کان عثمان مستحقا للقتل،فکیف یعرض علیه النصر.و کیف یشارک فی منع إجراء حکم اللّه تعالی فیه..

و إن کان یراه مستحقا للقتل،و لکن لا بهذا النحو و لا بأیدی الناس الذین لم یأذن لهم الشارع بإجراء الحدود و الأحکام..فعلیه أن ینهاهم عن المخالفة من دون أن ینصر ذلک الذی یراه مستحقا للعقوبة.و من دون أن یساعده علی البقاء حاکما و متسلطا علی الناس..

فلا معنی لإرسال هذه الرسالة علی جمیع التقادیر،إلا إن کان یرید أن یبین لأسامة و لغیره ما یقطع به عذر الذین یتهمونه بالأمر بقتل عثمان..

ثانیا:إذا أخذنا بهذا الإحتمال الأخیر،فیرد سؤال:کیف سیکون

ص :301

موقفه«علیه السلام»لو أن عثمان طلب منه النصر بالفعل؟!

و نجیب:

بأن من الجائز أنه«علیه السلام»بعد أن تأتیه موافقة عثمان علی نصره سوف یأخذ العهود و المواثیق علی عثمان.کما فعل فی السابق بالتراجع عن المخالفة،و بالتصدی لعماله.لأنه«علیه السلام»یعلم أن الناس لن یرضوا بالتخلی عن مطالبهم،و أن الأمور ستنتهی إلی وقوع ضحایا،فلم یکن یری «علیه السلام»جواز المشارکة فی قتلهم دفاعا عمن یرید أن یمسک بالحکم، و یعود إلی ممارساته التی لا یقرها الشرع،و لا یرضاها أحد من الناس..

و یرید أن یبقی عماله علی حالهم،و لا یغیروا من سیاساتهم شیئا.

و لعل عثمان أدرک أن علیا«علیه السلام»إذا عاد إلی التدخل،فإنه سیشترط علیه أمورا صعبة لا یرید الالتزام بها..و کان لا یزال یأمل بأن تأتیه العساکر من الشام،و العراق،و سائر البلاد..لنصرته فرفض طلب علی«علیه السلام»..و عاجله محاصروه،بعد أن بلغهم طلبه النصر من عماله،و أجهزوا علیه..

ثالثا:إذا کان عثمان رفض نصرة علی«علیه السلام»،و رجع الإمام الحسن إلی أبیه و أخبره بذلک،فلا معنی لقولهم:إنه لما اقتحم الناس الدار «التفت عثمان إلی الحسن بن علی«علیه السلام»،و هو جالس عنده،فقال:

سألتک باللّه یا ابن الأخ إلا ما خرجت،فإنی أعلم ما فی قلب أبیک من الشفقة علیک الخ..».

رابعا:و یدل علی أن عثمان قد رفض نصرة علی«علیه السلام»خوفا

ص :302

من شروطه:أنه هو الذی کان قد طلب منه النصرة،و أرسل إلیه بقول الممزق:

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و حینئذ أخذ«علیه السلام»الشروط التی تاب منها،ثم رجع و عوده و عن توبته.

و بعد،فإننا إذا جمعنا أطراف ما ذکرناه فالنتیجة هی أنه لا صحة لقولهم:إنه«علیه السلام»عرض علی عثمان أن ینصره،فأبی عثمان ذلک طلبا للثواب الإلهی.

الحسنان علیهما السّلام یدافعان عن عثمان

و حین حوصر عثمان بعث علی«علیه السلام»ولدیه الحسن و الحسین «علیهما السلام»،و محمد بن الحنفیة و أولاد جعفر شاکین بالسلاح لیعینوه.

فطلبهم عثمان،و أنشدهم باللّه أن یرجعوا،و قال لهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»عهد إلیّ إنی أدخل الجنة علی بلوی أصیبها.و أنا أصبر و أحتسب،فارجعوا.

و روی فی الصحاح،عن أبی سهلة قال:قال لی عثمان یوم الدار:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد عهد إلیّ عهدا،و أنا صابر علیه.

فکیف یقال:إن الصحابة أسلموه إلی من أجلب علیه من أهل الأمصار،و لم یدفعوا عنه؟!

و قد ثبت:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أعانه بأولاده و أفلاذ کبده.

ص :303

و هذا مما اتفق علیه الرواة.کذا ذکر ابن روزبهان (1).

و زادوا علی ذلک:أن طلحة و الزبیر بعثا بولدیهما أیضا..

و قالوا:لما قتل عثمان جاء علی«علیه السلام»کالواله الحزین.

و إن الإمام الحسن«علیه السلام»جرح،و خضب بالدماء علی باب عثمان، من جراء رمی الناس عثمان بالسهام،ثم تسوّر الثائرون الدار علیه،و قتلوه.

و جاء الإمام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،کالواله الحزین،فلطم الحسن،و ضرب صدر الحسین«علیهما السلام»،و شتم آخرین،منکرا علیهم أن یقتل عثمان،و هم علی الباب (2).

ص :304


1- 1) إبطال نهج الباطل لابن روزبهان(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 188 و إحقاق الحق(الأصل)ص 57.
2- 2) راجع:الحیاة السیاسیة للإمام للحسن«علیه السلام»(الطبعة الأولی)ص 114 عن المصادر التالیة:الصواعق المحرقة ص 115 و 116 و مروج الذهب ج 2 ص 344 و 345 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 44 و 43 و أنساب الأشراف ج 5 ص 70 و 69 و 74 و 80 و 93 و 95 و البدء و التاریخ ج 5 ص 206 و تاریخ مختصر الدول ص 105 و سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 527 و 540 عن ابن کثیر،و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 418 و 419 و العقد الفرید ج 4 ص 290 و 291 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 193 عن بعض من تقدم و عن:ابن الأثیر، و ابن عبد البر،و الفخری فی الأداب السلطانیة ص 98 و فیه:أن الحسن قاتل قتالا شدیدا،حتی کان یستکفه،و هو یقاتل عنه،و یبذل نفسه دونه.

و نقول:

أولا:لو صح ذلک لم یکن لمعاویة و أشباهه أن یتهموا علیا«علیه السلام»یقتل عثمان،لأنهم لن یجدوا أحدا یصدقهم فی ذلک.

ثانیا:إن موقف علی«علیه السلام»من عثمان کان سلبیا،و کان یقول:

إن قتل عثمان لم یسره و لم یسؤه،و غیر ذلک مما قدمناه.کما أن عثمان لم یزل یشتکی من علی«علیه السلام»،و یتهمه بأنه هو السبب فی کثیر مما یجری له..کما أظهرته نصوص کثیرة جدا ذکرنا شطرا کبیرا منها فی هذا الکتاب.

یضاف إلی ذلک:أنه قد تجرأ مرات کثیرة علی مقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قال له-أکثر من مرة-:بفیک التراب یا علی.

فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:بل بفیک التراب یا عثمان..

و هدده أیضا بالإبعاد و النفی،فأخبره«علیه السلام»:بأنه لیس بقادر علی ذلک،و قال له:رم ذلک إن شئت (1).

ثالثا:استغل طلحة و الزبیر،و عائشة،و معاویة و سواهم هذا الموقف الناصح لعثمان،و الساعی إلی حمله علی إصلاح الأمور،فوجهوا التهم إلیه، مع أنهم کانوا أشد المحرضین،و أقوی المشارکین للناس فیه،أما علی«علیه

ص :305


1- 1) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 379 و الغدیر ج 9 ص 19 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 54 و(ط أخری)ج 6 ص 169 و نهج السعادة ج 1 ص 161 و عن بهج الصباغة ج 4 ص 653 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 367.

السلام»فلم یکن یرید لعثمان أن یقتل علی هذا النحو،ولکنه لم یکن یری أیضا:أن الإعتراضات علی عثمان کانت باطلة.بل کان یجاهر بمؤاخذاته له،و یدعوه إلی التراجع عنها.و قد وعده عثمان بذلک أکثر من مرة،ثم یخلف بوعده..

و هذا التوافق فی المؤاخذات بین علی«علیه السلام»،و بین الثائرین قد استغله سعد بن أبی وقاص،الذی کان هو الآخر من المحرضین علی عثمان، و کان یتربص به الدوائر علی أمل أن یصل إلی شیء-استغله-لاتهامه«علیه السلام»بما هو بریء منه،فقد سئل سعد عمن قتل عثمان،فقال:قتله سیف سلته عائشة،و شحذه طلحة،و سمه علی.

قال السائل:قلت:فما حال الزبیر؟!

قال:أشار بیده،و صمت بلسانه (1).

و کان سعد یهدف بکلامه هذا إلی التحریض علی علی«علیه السلام».

و کان سعد یحسد علیا«علیه السلام»و یخافه فی آن واحد،لما یعرفه عنه من إیمان و یقین،و صلابة فی الدین.

و عن علی«علیه السلام»:من کان سائلا عن دم عثمان،فإن اللّه قتله،

ص :306


1- 1) الغدیر ج 9 ص 83 و 230 و ج 10 ص 128 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174 و العقد الفرید ج 3 ص 84 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و عن علی بن أبی طالب بقیة النبوة لعبد الکریم الخطیب ص 253.

و أنا معه (1).

و نقول:

أولا:ما ذکر فی الروایة المتقدمة من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر عثمان بالصبر علی ما ینزل به،لا تؤیده الشواهد و الأدلة التی بین أیدینا، فلاحظ ما یلی:

ألف:إن ذلک لو صح لبلغ الصحابة،و لاحتج به بعضهم علی بعض، و لبلغتنا الأجوبة و المبررات التی تذرعوا بها..

بل کان المتوقع هو أن یحذر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصحابة من ارتکاب هذا الأمر فی حق عثمان.و کان علی عثمان أن یذکرهم به،ولکنه لم یفعل،فإنهم یقولون:إن عثمان قد ناشد الصحابة،و ذکر عدة أمور اعترفوا له بها،و لیس ذلک من بینها..و إن کانت لنا مؤاخذات کثیرة علی تلک المناشدات المدعاة..

ب:إن عثمان لم یصبر،بل کتب إلی معاویة،و ابن عامر،و یزید بن

ص :307


1- 1) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و کنز العمال ج 13 ص 97 عن ابن أبی شیبة،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 339 و بحار الأنوار ج 31 ص 165 و 308 و تأویل مختلف الحدیث ص 40 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1268 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66.

أسد،و أهل الشام یستنفرهم لحرب أهل المدینة،و قال:إنهم کفروا،و نزعوا یدهم من الطاعة،و نکثوا البیعة (1)..

و حین کتب أهل المدینة إلیه یدعونه إلی التوبة أو القتل شاور نصحاءه و أهل بیته،فأشاروا علیه بمطاولتهم حتی یأتیه المدد..

إلی أن یقول النص:فجعل یتأهب،و یستعد بالسلاح،و قد کان اتخذ جندا عظیما من رقیق الخمس،فلما مضت الأیام الثلاثة ثار به الناس (2)،إذ کان عثمان قد مر بالقرب منهم..

رابعا:ما زعمته الروایات من أن علیا«علیه السلام»قد ضرب و لطم ولدیه،لا یصح،إذ کیف یضرب علی«علیه السلام»صدر الحسین«علیه السلام»،و یلطم الحسن«علیه السلام»،و هما لم یقترفا ذنبا؟!و لا ارتکبا جرما؟!

خامسا:لنفترض أن أحدا اخبره بأنهما قد قصرا فی المهمة الموکلة إلیهما،

ص :308


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 194 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 7 ص 202 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 148 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 151 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 170 و أعیان الشیعة ج 1 ص 443.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 404 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 171 و الغدیر ج 9 ص 176 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 194 عن الطبری و الواقدی و غیرهما..

فکیف یضربهما قبل أن یسألهما عن ذلک،و یسمع دفاعهما،و دفعهما للتهمة الموجهة إلیهما؟!

سادسا:کیف یصدق«علیه السلام»أنهما خالفا أمره،أو قصرا فی أداء المهمة،و الحال أن القرآن یعلن طهارتهما و عصمتهما.و هو«علیه السلام» أبوهما و أعرف الناس بهما،و بما أنزل اللّه تعالی من القرآن فی حقهما،و بما صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فضلهما؟!

سابعا:إن کان الدفاع عن عثمان واجبا و لازما إلی هذا الحد،فلماذا لم یبادر هو«علیه السلام»إلی ذلک بنفسه،فان هیبته و موقعه،و سطوته و عظمته فی الناس ستمنع الناس من الإقدام علی قتل عثمان..

ثامنا:متی کان علی«علیه السلام»شاتما للناس..و من أهل العدوان علیهم؟!

تاسعا:إذا صح أن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی الدفاع عن عثمان حتی خضب بالدماء،فلماذا یلطمه أبوه؟!ألا یدل حاله،و ما نزل به علی أنه لم یقصر فی أداء المهمة الموکلة إلیه؟!..

عاشرا:إذا کان عثمان قد طلب من الحسن و الحسین«علیهما السلام»، و ابن الحنفیة،و أولاد جعفر أن ینصرفوا،فإن کانوا قد عصوه و بقوا یدافعون،فلماذا لم تصرح الروایة بذلک؟!لإظهار مدی حرصهم علیه، و تفانیهم فی الحفاظ علی حیاته،و أنهم لم یقصروا فی الدفاع عنه إذن،فلماذا یلطم علی«علیه السلام»هذا،و یضرب ذاک،و یشتم أولئک کما یزعمون!!

و إن کانوا قد أطاعوا عثمان،و انصرفوا عن المشارکة فی الدفاع عنه،

ص :309

فلماذا یضربهم،و یشتمهم و یلطمهم علی«علیه السلام»،فإنهم لم یحضروا ما جری،و قد منعهم صاحب العلاقة من معونته.

حادی عشر:ما معنی ذکر طلحة و الزبیر فی جملة من لم یرض بقتل عثمان،فإنهما و خصوصا طلحة کانا فی طلیعة المجلبین علیه،و طلحة هو الذی منع الماء عنه.

بل إن مروان هو الذی قتل طلحة فی حرب الجمل ثارا منه لعثمان..

و قد تحدثنا عن ذلک حین تعرضنا لحصار عثمان،و منع الماء عنه،و محاولة علی«علیه السلام»إیصال الماء إلیه..

ثانی عشر:ذکر العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»:أن دعوی ابن روزبهان:إتفاق المؤرخین علی أن علیا«علیه السلام»قد أرسل الحسنین «علیهما السلام»لنصرة عثمان غیر سدیدة..لأن عددا منهم إقتصر علی ذکر الإمام الحسن«علیه السلام»..و یضیف بعضهم الإمام الحسین«علیه السلام»أیضا (1).

کما أن السید المرتضی یستبعد ذلک (2).

ثالث عشر:إنه«علیه السلام»قال:إن قتل عثمان لم یسره و لم یسؤه (3).

ص :310


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 1 ص 192 عن الطبری،و ابن الأثیر،و ابن عبد البر.
2- 2) راجع:الشافی فی الإمامة ج 4 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 8.
3- 3) راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 80 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 610 و الغدیر ج 9 ص 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.

و صرح أیضا:بأن عثمان استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع (1).

فمن یقول هذا،لا یطیر لبه،و لا یطیش عقله،و لا یکون کالواله الحزین حین قتل عثمان..

و إن کان قد حصل شیء من ذلک فقد لا یکون لأجل أنه یری أنه قتل مظلوما،بل لعله لأجل أن قتله بهذه الطریقة سیفتح باب الفتنة،و سینتهی باستغلال أهل الأطماع لهذا الحدث فی الوصول إلی مآربهم.

رابع عشر:قد یقال:إن إرسال أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولده الإمام الحسن«علیه السلام»للدفاع عن عثمان لا یتلاءم مع ما عرف عن الإمام علی«علیه السلام»،من أنه کان یکف الإمامین الحسنین«علیهما السلام»عن الحرب فی صفین،لألا ینقطع بهما نسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قد یجاب عن ذلک:بأنه لم یکن یرید منهما«علیهما السلام»أن یردا الناس عن عثمان بالقوة،فإن کثرة الناس و حماستهم قد تجعل هذا العمل یصل إلی حد المجازفة.بل الهدف من ارسالهما هو إظهار تصمیمه علی الحفاظ علی حیاة عثمان،لکی لا یقتل بهذا النحو،لا إلی إدخال ولدیه فی

ص :311


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

حرب ضروس،فیها خطر کبیر علیهما.

و قد یقال أیضا:لو کان قد أرسلهما للدفاع عن عثمان لکان«علیه السلام»قد ذکر ذلک لمعاویة،حین کان یتهمه بالمساعدة علی قتله..

کما أن عمرو بن العاص رأی الإمام الحسن«علیه السلام»یطوف بالبیت،فقال له:أو من الحق أن تطوف بالبیت،کما یدور الجمل بالطحین، علیک ثیاب کغرقئ البیض،و أنت قاتل عثمان؟! (1).

فلم یجبه الإمام الحسن«علیه السلام»بأنه قد دافع عن عثمان بسیفه، فکیف یکون قاتله؟!

و یمکن أن یجاب عن هذا:بأن معلومیة کذب ابن العاص للناس فیما یفتریه علی الإمام«علیه السلام»تغنی الإمام الحسن«علیه السلام»عن ذکر ذلک..

ولکنه جواب لا یکفی،فإن أکثر الناس قد لا یکونون واقفین علی کذب عمرو،لأنهم لم یحضروا ما جری..و الذین حضروا کانوا قلة بالنسبة إلی سائر الناس فی مجتمع الإسلام.

ص :312


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 244 و ج 16 ص 27 و 28 و بحار الأنوار ج 44 ص 102 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 225 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 4 ص 44 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 492 و 493 و الإختصاص ص 179.
الرأی الأمثل حول نصرة عثمان

و قد استبعد البعض دفاع الحسنین«علیهما السلام»عن عثمان،استنادا إلی أن خطة عثمان و سیرته،تبعّد کل البعد إقدام علی و ولدیه«علیهم السلام»علی نصرته.

کما و یبعد:أن یتخذوا موقفا یخالف موقف البقیة الصالحة من الصحابة، و ینفصلوا عنهم.

و لو فرض حدوث ذلک،فإنه لم یکن إلا لدفع التهمة عن ابنیه«علیهما الصلاة و السلام»بالإشتراک فی دمه (1).

و یلوح من کلام السید المرتضی«رحمه اللّه»أیضا شکّه فی إرسال أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولدیه للدفاع عن عثمان،قال:«فإنما أنفذهما-إن کان أنفذهما-لیمنعا من انتهاک حریمه،و تعمد قتله،و منع حرمه و نسائه من الطعام و الشراب.و لم ینفذهما لیمنعا من مطالبته بالخلع» (2).

و علی حد تعبیر العلامة الحسنی«رحمه اللّه»:«من المستبعد أن یزج بریحانتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک المعرکة للدفاع عن الظالمین،و هو الذی وهب نفسه و کل حیاته للحق و العدالة،و إنصاف المظلومین (3).

ص :313


1- 1) راجع:حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 115 و 116.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 8.
3- 3) سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 428.

و أوضح ذلک باحث آخر،فقال:«إن الخلیفة کان مستحقا للقتل بسوء فعله،کما أن قتلته،أو الراضون بقتله هم جمهرة الصحابة الأخیار،و لا یعقل أن یقف الحسنان فی وجه هؤلاء و ضدهم» (1).

و نقول:

إننا لا نشک فی کذب الروایة التی تقول:إن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی الدفاع عن عثمان،لأن الإمام علیا«علیه السلام»،و إن کان یمکن أن یکون قد أرسل ابنیه-أو أحدهما-لیعرضنا علی عثمان أن یدافعا عنه،فعرضا له المهمة،فردهما،و لم یقبل منهما ذلک..

و لعل الرواة قد زادوا علی الروایة بعض ما هو فی مصلحة عثمان-و قد ذکرنا فیما سبق أنها زیادات لا تجد ما یؤیدها فی الواقع العملی..

و من النصوص التی تدل علی ما نقول:

1-قال ابن أعثم:«ثم دعا علی بابنه الحسن،فقال:انطلق یا ابنی إلی عثمان،فقل له:یقول لک أبی:أفتحب أن أنصرک؟!

فأقبل الحسن إلی عثمان برسالة أبیه،فقال عثمان:لا،ما أرید ذلک،لأنی قد رأیت رسول اللّه..

إلی أن قال:فسکت الحسن،و انصرف إلی أبیه،فأخبره بذلک» (2).

و یلاحظ:أن رؤیا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام ربما تکون

ص :314


1- 1) الإمام الحسن بن علی«علیه السلام»لآل یس ص 50 و 51.
2- 2) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 228 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 423.

من زیادات الرواة،أو أن عثمان أراد أن یذکر هذه الفضیلة لنفسه،لتخویف أعدائه من مغبة الإقدام علی قتله..و ربما..و ربما..

2-قال ابن أعثم أیضا:«ثم اقتحم الناس الدار علی عثمان و هو صائم..

إلی أن قال:و التفت عثمان إلی الحسن بن علی،و هو جالس عنده،فقال:

سألتک باللّه یا ابن الأخ إلا ما خرجت؟فإنی أعلم ما فی قلب أبیک من الشفقة علیک..

فخرج الحسن«رضی اللّه عنه»،و خرج معه عبد اللّه بن عمر» (1).

3-قال ابن قتیبة:«ثم دخل علیه الحسن بن علی،فقال:مرنی بما شئت،فإنی طوع یدیک.فقال له عثمان:ارجع یا ابن أخی،اجلس فی بیتک، حتی یأتی اللّه بأمره» (2).

4-«و شمّر أناس من الناس،فاستقتلوا،منهم:سعد بن مالک،و أبو هریرة،و زید بن ثابت،و الحسن بن علی،فبعث إلیهم عثمان بعزمه لما انصرفوا،فانصرفوا» (3).

ص :315


1- 1) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 231 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 425.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 39 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 41 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 58 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 390 و حیاة الصحابة ج 2 ص 134 عن الریاض النضرة ج 2 ص 269.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 389 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 63 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 321.

5-«بعث عثمان إلی علی بن أبی طالب:أن ائتنی.

فبعث حسینا ابنه،فلما جاءه،قال له عثمان:یا ابن أخی،أتقدر علی أن تمنعنی من الناس؟!

قال:لا.

قال:فأنت فی حل من بیعتی،فقل لأبیک یأتنی.

فجاء الحسین إلی علی،فأخبره بقول عثمان،فقام علی لیأتیه.فقام إلیه ابن الحنفیة،فأخذ بضبعیه،یمنعه من ذلک..».

و فی هذه الأثناء جاء الصریخ:أن قد قتل عثمان (1).

6-قال أبو مخنف فی روایته:«نظر مروان بن الحکم إلی الحسین بن علی فقال:ما جاء بک؟!

قال:الوفاء ببیعتی.

قال:اخرج عنا،أبوک یؤلب الناس علینا،و أنت هاهنا معنا؟!

و قال له عثمان:انصرف،فلست أرید قتالا و لا آمر به» (2).

و نحن و إن کنا نری أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»:«الوفاء ببیعتی»غیر صحیح،فإنه-إن کان قد بایع فإنما بایع مکرها،تحت طائلة التهدید بالقتل،و هی بیعة باطلة..

ص :316


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 94.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 78.

علی أنه قد کان علی مروان أن یتخذ من نصر الحسین«علیه السلام»له ذریعة للتشنیع علی أبیه،لو کان صادقا فیما یدعیه من تألیبه الناس علیهم..

و من جهة أخری نقول:

قد علمنا:أن عثمان کان بصدد القتال..و قد أرسل یطلب النجدة من الأقطار،فلا یصح قول الروایة،إنه قال:

لست أرید قتالا،و لا آمر به.

غیر أن مما لا شک فیه:أن ما تقدم یشیر إلی أن عثمان قد رفض مساعدة الإمام الحسن،أو هو مع الحسین«علیهما السلام»و أنهما لم یشارکا«علیهما السلام»فی دفع الثائرین عنه.

و لعل العرض و الرفض قد تعدد عدة مرات،کما أنه لم یمکن تأیید الروایة القائلة بأن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی هذه القضیة،ثم کان من علی«علیه السلام»بالنسبة إلیه و لأخیه ما کان،مما تقدمت الإشارة إلی أنه مردود و مرفوض.

نعم،ربما یکون الإمام الحسن«علیه السلام»قد ساعد علی نجاة البعض،من دون اشتراک فی القتال،و إنما بما له من احترام خاص فی النفوس،ففی محاورة جرت بینه و بین مروان بن الحکم،قال«علیه السلام» لمروان:«أفلا أرقت دم من وثب علی عثمان فی الدار،فذبحه کما یذبح الجمل،و أنت تثغو ثغاء النعجة،و تنادی بالویل و الثبور،کالأمة اللکعاء.

ألا دفعت عنه بید؟!أو ناضلت عنه بسهم؟!لقد ارتعدت فرائصک، و غشی بصرک،فاستغثت بی کما یستغیث العبد بربه،فأنجیتک من القتل،

ص :317

و منعتک منه،ثم تحث معاویة علی قتلی؟!و لو رام ذلک لذبح کما ذبح ابن عفان الخ..» (1).

وجهة نظر معقولة

و أما بالنسبة للدفاع عن عثمان.فإنّ ثمة وجهة نظر أخری جدیرة بالتقدیر،و قمینة بأن تقدم تفسیرا صحیحا،و منطلقا موضوعیا و منطقیا لموقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی هذه القضیة.القاضی بعدم الدخول المباشر للدفع عن عثمان،و بعدم الرضا عن الأسلوب الذی اتبع فی قتله.

و ملخص ما یمکن اعتباره کافیا لتبریر هذا الموقف:

أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و إن کان لا یری خلافة عثمان شرعیة، و کان علی اطلاع تام علی جمیع المخالفات و التجاوزات،التی حصلت فی أیام حکمه.

و یری رأی العین:أن الفساد قد استشری،و تفاقم خطره،حتی لم یعد من السهل تحمله،أو الإغضاء عنه..

إنه..و إن کان یری ذلک-إلا أنه لم یکن یری:أن علاج الأمر بهذا الأسلوب الإنفعالی العنیف هو الطریقة المثلی و الفضلی..

و قد نقل عنه«علیه السلام»قوله عن عثمان:إنه استأثر فأساء الأثرة،

ص :318


1- 1) المحاسن و المساوی ج 1 ص 135 و فی هامشه عن المحاسن و الأضداد.

و جزعتم فأسأتم(و جزعوا فأساؤوا)الجزع (1).

و ما ذلک..إلا لأن قتل عثمان فی تلک الظروف،و علی النحو الذی کان،لم یکن بالذی یخدم قضیة الإسلام،بل کان من شأنه أن یلحق به ضررا فادحا،و جسیما..إذ هو یعطی الفرصة لأولئک المترصدین من أصحاب المطالع و الأهواء لإستغلال جهل الناس،و ضعفهم،و ظروف حیاتهم،و ما ترکته السیاسات من آثار سلبیة علی مفاهیمهم،و فی عقلیتهم، و نظرتهم،و فی عقائدهم،و غیر ذلک..الأمر الذی هیأ الفرصة لأولئک المترصدین،لرفع شعار الأخذ بثارات عثمان،و اتخاذ ذلک ذریعة للوقوف فی وجه الشرعیة المتمثلة بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و إلقاء الشبهات و التشکیکات حول موقفه و موقف أصحابه«علیه السلام»..و هذا ما حصل بالفعل،و نشأت عنه حروب الجمل،و صفین،و النهروان،علی النحو الذی سجله التاریخ..

و لو أنهم اکتفوا بخلع عثمان،و لم یقتلوه لکفاهم ذلک،و لکن الأمور لم تقف عند هذا الحد،و لربما کان ذلک أمرا مدبرا بلیل،خصوصا من قبل طلحة و الزبیر..و برضی من معاویة و عمرو بن العاص و غیرهم..

ص :319


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

و قد کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»واقفا علی ذلک کله،بصورة تامة،حتی انه حینما جاءه الیمنیون لتهنئته بالخلافة،قال لهم:«إنکم صنادید الیمن و ساداتها،فلیت شعری،إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا» (1)..مما یعنی:أنه«علیه السلام»کان یتوقع منذئذ حروبا،لا بد له من خوضها،ضد أصحاب المطامع و المنحرفین.

و قد کان ذلک بطبیعة الحال وبالا علی الإسلام،و علی المسلمین،و سببا للکثیر من المصائب و البلایا،التی لا یزال یعانی الإسلام و المسلمون من آثارها..

فاتضح:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن یرغب فی قتل عثمان بهذه الصورة التی حدثت،و إذا کان قد أرسل الحسنین«علیهما السلام» لیعرضا علیه الذب عنه،فلم یرض بذلک عثمان،فسببه هو أن یعرف الناس أن ما سوف یدعیه بنو أمیة و طلحة و الزبیر و..و..علیه فی أمر عثمان لا صحة له هذا..و قد بلغ فی دفاعه عنه حتی لا یقتل بهذا النحو حدا جعل مروان یعترف بذلک و یقول:«ما کان أحد أدفع عن عثمان من علی.

فقیل له:ما لکم تسبونه علی المنابر؟!

قال:إنه لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک» (2).

ص :320


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 255 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 441.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 53 و النصائح الکافیة ص 88 و(ط دار الثقافة-قم) ص 114 عن الدارقطنی،و الغدیر ج 7 ص 147 و 264 و راجع:شرح نهج-

و یقول علی«علیه السلام»:«و اللّه،لقد دفعت عنه،حتی خشیت أن أکون آثما» (1).

و هو إنما یدفع عنه بالطلب من عثمان أن یصلح الأمور،و یصحح الأخطاء،و یبعد بطانة السوء عنه..و یطمئن الناس إلی مصیرهم و مستقبلهم..

کما أنه من جهة أخری لم یکن یرید أن تکون محاولاته دفع القتل عن عثمان،موجبا لفهم خاطیء لحقیقة رأیه فی عثمان،و فی مخالفاته..فکان یذکر تلک المخالفات تصریحا تارة،و تلویحا أخری،و یجیب سائلیه عن أمر عثمان بأجوبة صریحة أحیانا،و مبهمة أحیانا أخری،أو علی الأقل لا تسمح بالتشبث بها و استغلالها،من قبل المغرضین و المستغلین (2)..

إنه«علیه السلام»لم یکن یسکت عن تلک المخالفات التی کان یری بها خطرا داهما و مدمرا..بل ما انفک«علیه السلام»یجهر بالحقیقة مرة بعد أخری،و قد حاول إسداء النصیحة لعثمان فی العدید من المناسبات،حتی

2)

-البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 220 و العثمانیة للجاحظ ص 283 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 461.

ص :321


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و الغدیر ج 8 ص 381 و ج 9 ص 69 و شرح نهج البلاغة ج 13 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری،و فیه:و اللّه،ما زلت أذب عنه حتی إنی لأستحی الخ..
2- 2) راجع هذه الأجوبة فی:کتاب الغدیر ج 9 ص 69-77.

ضاق عثمان به ذرعا،فأمره أن یخرج إلی أرضه بینبع (1).

کما أن النصوص صرحت:بأن عثمان قد واجه الإمام الحسن«علیه السلام»بأنه لا یرغب بنصائح أبیه،فقد«کان علیّ کلما اشتکی الناس إلیه أمر عثمان،أرسل ابنه الحسن«علیه السلام»إلیه،فلما أکثر علیه،قال:إن أباک یری أن أحدا لا یعلم ما یعلم؟!و نحن أعلم بما نفعل،فکف عنا.

فلم یبعث علی ابنه فی شیء بعد ذلک..» (2).

و هکذا..یتضح:أن عرض الحسنین«علیهما السلام»نصرتهما علی عثمان کان بأمر من أبیهما أمیر المؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه،و هذا منسجم کل الإنسجام مع خطهم«علیهم السلام»،الذی هو خط الإسلام الصافی،و الصحیح.و هو یدخل فی عداد تضحیاتهما الجسام-و ما أکثرها- فی سبیل هذا الدین،و من أجل إعلاء کلمة الحق..

ص :322


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 296 و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری، و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و الغدیر ج 9 ص 60-62 و 69 عن مصادر أخری أیضا.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 71 عن العقد الفرید ج 2 ص 274 و عن الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 180.
معاویة هو قاتل عثمان

و لا نذهب بعیدا إذا قلنا:إن معاویة قد أدرک منذ البدایة:أن قتل عثمان یخدم مصالحه و أهدافه،و أنه کان یرغب فی أن یتم علی عثمان ما تم..و یشهد لما نقول:

1-إن عثمان قد استنجده،فتلکأ عنه،و تربص به،ثم أرسل جیشا، و أمره بالمقام بذی خشب،و لا یتجاوزها.و حذر قائده من أن یقول:

«الشاهد یری ما لا یری الغائب،فإننی أنا الشاهد و أنت الغائب.

قال:فأقام بذی خشب،حتی قتل عثمان،فاستقدمه حینئذ معاویة، فعاد إلی الشام بالجیش الذی کان أرسل معه.و إنما صنع ذلک معاویة لیقتل عثمان،فیدعو إلی نفسه» (1).

2-کتب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه:«و لعمری،ما قتله غیرک،و لا خذله سواک،و لقد تربصت به الدوائر،و تمنیت له الأمانی» (2).

ص :323


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 154 و بحار الأنوار ج 33 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 150 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1289 و النصائح الکافیة ص 20 عن البلاذری،و الإمام علی بن أبی طالب،سیرة و تاریخ ص 166.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط قدیم)ج 3 ص 411 و(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 15 ص 84 و الغدیر ج 9 ص 150 و النصائح الکافیة ص 20 عن الکامل،و البیهقی فی المحاسن و المساوی،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»سیرة و تاریخ ص 167 عن المعتزلی،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج-

3-و عنه«علیه السلام»فیما کتبه له:«إنک إنما نصرت عثمان حینما کان النصر لک،و خذلته حینما کان النصر له» (1).

4-و کتب أبو أیوب الأنصاری لمعاویة:«فما نحن و قتلة عثمان؟!إن الذی تربص بعثمان،و ثبط أهل الشام عن نصرته لأنت الخ..» (2).

5-و کتب إلیه شبث بن ربعی:«إنک لا تجد شیئا تستغوی به الناس، و تستمیل له أهواءهم،و تستخلص به طاعتهم،إلا أن قلت لهم:قتل إمامکم مظلوما،فهلموا نطلب بدمه،فاستجاب لک سفهاء طغام رذال،و قد علمنا أنک قد أبطأت عنه بالنصر،و أحببت له القتل بهذه المنزلة التی تطلب» (3).

2)

-البلاغة)ج 4 ص 56 و بحار الأنوار ج 33 ص 125.

ص :324


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 62 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 55 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 33 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 149 و نهج السعادة ج 4 ص 168 و النصائح الکافیة ص 20 و(ط دار الثقافة-قم)ص 40 و شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 5 ص 81 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 153.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 109 و 110 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 97 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 130 و الغدیر ج 9 ص 151 عنه،و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 281 و ج 8 ص 44 و بحار الأنوار ج 32 ص 502 و الدرجات الرفیعة ص 319 و أعیان الشیعة ج 6 ص 286 و صفین للمنقری ص 368.
3- 3) صفین للمنقری ص 187 و 188 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 570 و الغدیر ج 9-

6-و قال الطبری:فلما جاء معاویة الکتاب تربص به،و کره إظهار مخالفة أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد علم اجتماعهم.فلما أبطأ أمره علی عثمان الخ.. (1).

7-و کتب إلیه ابن عباس:«..فأقسم باللّه،لأنت المتربص بقتله، و المحب لهلاکه،و الحابس الناس قبلک عنه علی بصیرة من أمره..

و لقد أتاک کتابه و صریخه،یستغیث بک و یستصرخ،فما حفلت به..

فقتل کما کنت أردت..فإن یک قتل مظلوما فأنت أظلم الظالمین» (2).

8-و لابن عباس کتاب آخر یذکر له فیه ذلک أیضا (3).

3)

-ص 150 و ج 10 ص 307 عنهما،و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 286 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 15 و بحار الأنوار ج 32 ص 449 و النصائح الکافیة ص 42 و مواقف الشیعة ج 2 ص 427 و أعیان الشیعة ج 1 ص 482 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 335.

ص :325


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 402 و الغدیر ج 9 ص 190.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 154 و 155 و بحار الأنوار ج 33 ص 99 و الإمام علی بن أبی طالب،سیرة و تاریخ ص 167 عنه،و الغدیر ج 9 ص 134 و 150.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 256 و المناقب للخوارزمی ص 181 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 257 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 113 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 100 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 66 و الغدیر ج 9 ص 150 و ج 10 ص 325 و أعیان الشیعة ج 1 ص 504-

9-کما أن المنقری یقول:إنه لما نعی عثمان إلی معاویة:«ضاق معاویة صدرا بما أتاه،و ندم علی خذلانه عثمان،و قال فی جملة أبیات له:

ندمت علی ما کان من تبعی الهوی

و قصری فیه حسرة و عویل (1)

10-و حینما سأل معاویة أبا الطفیل الکنانی عن سبب عدم نصره عثمان،قال له:«منعنی ما منعک،إذ تربّص به ریب المنون،و أنت بالشام.

قال:أو ما تری طلبی بدمه نصرة له؟!

فضحک أبو الطفیل،ثم قال:أنت و عثمان کما قال الشاعر الجعدی:

لا ألفینک بعد الموت تندبنی

و فی حیاتی ما زودتنی زادا (2)

3)

-و ج 8 ص 55 و صفین للمنقری ص 415 و الدرجات الرفیعة ص 113 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 372.

ص :326


1- 1) صفین للمنقری ص 79 و الإمام علی بن أبی طالب سیرة و تاریخ ص 166 و 167 عنه،و الغدیر ج 9 ص 151 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 266.
2- 2) مروج الذهب ج 3 ص 20 و النصائح الکافیة ص 21 و(ط دار الثقافة-قم) ص 41 و العقد الفرید ج 4 ص 30 و الإمام علی بن أبی طالب سیرة و تاریخ ص 168 و الغدیر ج 9 ص 139 و 140 عن تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 33 و تاریخ مدینة دمشق ج 7 ص 201 و(ط دار الفکر)ج 26 ص 117 و عن الإستیعاب فی الکنی،و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 151 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 165 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 215 و مختصر أخبار شعراء الشیعة ص 26 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 327.

11-ذکر الیعقوبی:أن معاویة أمر الجیش بالمقام فی أوائل الشام،و أن یکونوا مکانهم،حتی یأتی عثمان لیعرف صحة الأمر،فأتی عثمان و سأله عن المدة،فقال:قد قدمت لأعرف رأیک و أعود إلیهم،فأجیئک بهم.قال:«لا و اللّه،ولکنک أردت أن أقتل فتقول:أنا ولی الثار.إرجع فجئنی بالناس، فرجع و لم یعد إلیه حتی قتل..» (1).

12-و قد اعترف معاویة نفسه للحجاج بن خزیمة:بأنه قعد عن عثمان،و قد استغاث به فلم یجبه،و أنه قال فی ذلک أبیاتا (2)،و هی الأبیات اللامیة التی أشرنا إلیها آنفا.

13-و صرح الشهرستانی:بأن جمیع عمال عثمان و أمراءه قد«خذلوه، و رفضوه حتی أتی قدره علیه»،و هم:معاویة،و سعد بن أبی وقاص، و الولید بن عقبة،و عبد اللّه بن عامر،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح (3).

14-و قال له ابن عباس فی المدینة،حینما اتهم بنی هاشم بقتل عثمان:

«أنت قتلت عثمان،ثم قمت تغمص علی الناس أنک تطلب بدمه،فانکسر معاویة» (4).

ص :327


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 175.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 265 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 446.
3- 3) الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 26 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 358 و الغدیر ج 11 ص 69 و راجع هامش:الشیعة فی التاریخ ص 142.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 222 و 223.

15-و کتب محمد بن مسلمة لمعاویة:«..و لعمری یا معاویة،ما طلبت إلا الدنیا،و لا اتبعت إلا الهوی،و لئن کنت نصرت عثمان میتا،خذلته حیا» (1).

16-و من کتاب لأمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه:«أما بعد،فو اللّه ما قتل ابن عمک غیرک،و إنی لأرجو أن ألحقک به علی مثل ذنبه،و أعظم من خطیئته» (2).

17-کما أن الأصبغ بن نباته واجهه بمثل ما تقدم عن غیر واحد (3).

18-و کذلک..فإن الإمام الحسن«علیه السلام»قال له:«ثم ولاک عثمان فتربصت علیه» (4).

ص :328


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 91 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 121 و الغدیر ج 10 ص 333 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 531.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 76 و العقد الفرید ج 4 ص 334 و نهج السعادة ج 4 ص 79 و العقد الفرید(ط 2)ج 3 ص 107 و فی(ط أخری)ج 2 ص 223 و فی(ط غیرها)ج 5 ص 77،و رواه عنه تحت الرقم(429)من جمهرة الرسائل ج 1 ص 417.
3- 3) تذکرة الخواص ص 85 و المناقب للخوارزمی ص 134 و 135 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 205 و الغدیر ج 1 ص 203 و غایة المرام ج 1 ص 286 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 126.
4- 4) تذکرة الخواص ص 201 و الغدیر ج 10 ص 169 و راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 44 ص 79.

19-و قال معاویة لعمرو بن العاص:

«صدقت،ولکننا نقاتله علی ما فی أیدینا،و نلزمه قتل عثمان.

قال عمرو:وا سوأتاه،إن أحق الناس ألا یذکر عثمان لا أنا و لا أنت.

قال:و لم؟ویحک.

قال:أما أنت فخذلته و معک أهل الشام،حتی استغاث بیزید بن أسد البجلی،فسار إلیه.

و أما أنا فترکته عیانا،و هربت إلی فلسطین.

فقال معاویة:دعنی من هذا الخ..» (1).

20-و لما وصلت رسالة عثمان الإستنجادیة إلی معاویة،قال له المسور بن مخرمة:«یا معاویة،إن عثمان مقتول،فانظر فیما کتبت به إلیه.

فقال معاویة:یا مسور،إنی مصرح:إن عثمان بدأ فعمل بما یحب اللّه و یرضاه،ثم غیر و بدل،فغیر اللّه علیه،أفیتهیأ لی أن أرد ما غیر اللّه عز و جل»؟! (2).

ص :329


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 186 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 98 و(تحقیق الزینی) ج 1 ص 88 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 118 و نهج السعادة ج 2 ص 64 و أنساب الأشراف ج 3 ص 74 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 287.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 228 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 417 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 386.

فهو یستدل بالجبر من أجل تبریر تخاذله عن نصر عثمان!!.

و حسبنا ما ذکرناه،فإن الحر تکفیه الإشارة..

ص :330

الفصل الثانی

اشارة

العتاب و الإستعتاب ل(حمال الخطایا)

ص :331

ص :332

بدایة

إنه بالرغم من أن علیا«علیه السلام»کان یجهر بمؤاخذاته لعثمان، و رغم أن الخصوم کانوا یحاولون التشبث حتی بالأکاذیب و الإفتراءات و الأباطیل لتشویه صورة علی«علیه السلام»،و اتهامه بالباطل فی موضوع قتل عثمان و غیره،فإن ذلک لم یمنعه من الجهر بحقیقة رأیه فیه حیث وصفه بأنه«حمال خطایا»،بالإضافة إلی کلمات أخری اطلقها حوله،لا نری حاجة للتعرض لها فی هذا الفصل..

ثم صرح للناس بنمط التعامل الذی اختاره تجاهه و معه..غیر آبه بکل ما یثار من عجیج،و ما یفتعل من ضجیج،فإنه«علیه السلام»-بالرغم من ذلک-کان یری أن الحق و الحقیقة امانة فی عنقه لا بد من أدائها إلی أهلها علی أکمل وجه و أتمه،و هذا ما کان یمارسه باستمرار طیلة حیاته«علیه السلام»..

و نعرض فی هذا الفصل إلی کلمته المشار إلیها:«حمال الخطایا»ثم إلی کلمته الأخری التی تشیر إلی النهج الذی اختاره للتعامل معه،فنقول:

حمّال الخطایا

عن إسماعیل بن أبی خالد قال:جاء رجل إلی علی«علیه السلام»

ص :333

یستشفع به إلی عثمان،فقال:حمال الخطایا؟!لا و اللّه لا أعود إلیه أبدا.

فآیسه منه (1).

و قد وصفه«علیه السلام»بحمال الخطایا فی خطبة له علی منبر الکوفة أیضا،فراجع (2).

و من الواضح:أنه«علیه السلام»کان یرید أن یبلغ کلامه هذا عثمان، لیکون حجة علیه،من باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

و یرید أیضا:أن یعرف الناس:أن من حقهم الإعتراض علی الخطأ، و أن المقام و المنصب لا یعطی حصانة لصاحبه،و لا ینأی به عن الحساب و المؤاخذة..

و یرید کذلک:أن تتخذ مقاومته للمنکر منحی سلبیا،بعد أن لم یستجب عثمان لما هو إیجابی منها،و بذلک یکون قد استنفد جمیع طرق و وسائل الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

ص :334


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 17 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 585 و نهج السعادة ج 1 ص 173.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 194 و الغارات للثقفی ج 1 ص 40 و بحار الأنوار ج 31 ص 267 و 268 و 307 و ج 34 ص 50 و الغدیر ج 9 ص 72 و نهج السعادة ج 2 ص 522 و تقریب المعارف ص 294 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 201.
من هو حمّال الخطایا؟

زعم ابن أبی الحدید المعتزلی:أن حمال الخطایا هو معاویة،قال:لأنهم یحامون عن دم عثمان،و من حامی عن دم إنسان،فقد قاتل علیه.

و نقول:

إن هذا باطل لما یلی:

أولا:قال الأمینی عن هذا الحمل:إنه من التافه البعید عن سیاق العربیة،نظیر تأویل معاویة الحدیث الوارد فی عمار عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:تقتلک الفئة الباغیة (1)،فإن معاویة بعد أن قتل عمارا فی صفین زعم أن علیا قتله،لأنه هو الذی رماه بین أسیافهم(رماحهم)،أو هو الذی جاء به (2).

ص :335


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 345 و الأعلاق النفیسة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 40 و 50 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 44 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 423 عن العقد الفرید(ط الشرقیة بمصر)ج 2 ص 204.
2- 2) راجع:معانی الأخبار ص 35 و الإحتجاج ج 1 ص 268 و بحار الأنوار ج 33 ص 7 و 10 و 16 و 32 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 31 و 33 و 36 و 37 و 40 و 41 و 43 و 46 و 48 و 51-58 و 62 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 416 و الغدیر ج 1 ص 329 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 658-

ثانیا:إذا کان عثمان قد قتل مظلوما،فما المانع من المطالبة بقتل قاتله، تماما کما طالب علی«علیه السلام»بقتل عبید اللّه بن عمر،حین قتل جفینة، و الهرمزان،و بنت أبی لؤلؤة.

2)

-و روضة الواعظین ص 286 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 311 و العقد الفرید ج 4 ص 319 و مسند أحمد ج 2 ص 161 و ج 4 ص 199 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 155 و 156 و ج 3 ص 387 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 189 و مجمع الزوائد ج 7 ص 242 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 240 و المعیار و الموازنة ص 96 و المعجم الأوسط ج 8 ص 44 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 26 و ج 20 ص 334 و فیض القدیر ج 6 ص 474 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 532 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1022 و الدرجات الرفیعة ص 281 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 253 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 291 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 414 و 425 و 431 و 480 و تهذیب الکمال ج 17 ص 114 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 1 ص 420 و أنساب الأشراف ص 317 و البدایة و النهایة ج 6 ص 240 و ج 7 ص 298 و 300 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 200 و 201 و صفین للمنقری ص 343 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 110 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 146 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 159 و المناقب للخوارزمی ص 234 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 306 و کشف الغمة ج 1 ص 263 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 344 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 264 و النصائح الکافیة ص 39.

ص :336

و حین لم یستجب عثمان لهذا الطلب،توعد«علیه السلام»عبید اللّه بأن یقتص منه حین یقدر علیه،و لذلک انحاز إلی معاویة،و قاتل علیا«علیه السلام»فی صفین،و قتل فیها..

إلا أن یقال:إن معاویة لم یکتف بالمطالبة بقتل قتلة عثمان،بل تجاوز ذلک إلی تجییش الجیوش لقتال الخلیفة و الإمام،و سفک بسبب ذلک دم عشرات الألوف من المسلمین..

ضعف سند حدیث حمّال الخطایا

و أورد المعتزلی علی هذا الحدیث:بأنه ضعیف بقیس بن أبی حازم،فإنه هو الذی روی حدیث رؤیة الناس ربهم یوم القیامة،کما یرون القمر لیلة البدر،لا یضامون فی رؤیته..

کما أن المتکلمین من مشایخ المعتزلی قد طعنوا بهذا الرجل،لأنه فاسق، لأنه قال:سمعت علیا یخطب علی منبر الکوفة،و یقول:انفروا إلی بقیة الأحزاب،فأبغضته،و دخل بغضه فی قلبی،و من یبغض علیا«علیه السلام»لا تقبل روایته (1).

و نقول:

قال العلامة الأمینی ما ملخصه:إن حدیث الرؤیة مخرج فی صحیحی البخاری و مسلم،و مسند أحمد و غیرهما،فلماذا لا یطعنون فی أحادیث الصحاح لأجله،و قد روی البخاری عن عمران بن حطان،مادح عبد

ص :337


1- 1) الغدیر ج 9 ص 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 195.

الرحمان بن ملجم،لأجل قتله أمیر المؤمنین«علیه السلام»..فإذا کان فاسقا فکیف یروی له البخاری..

و إذا کان قیس بن حازم فاسقا لبغضه علیا،فکیف یروی له أصحاب الصحاح فی صحاحهم أیضا..و کیف یوثقه أئمة الجرح و التعدیل عندهم، و قالوا عنه:متقن الروایة،و الحدیث عنه من أصح الإسناد،و قال ابن خراش:کوفی جلیل،و قال ابن معین ثقة،و ذکره ابن حبّان فی الثقات، و قال:أجمعوا علی الإحتجاج به،و من تکلم فیه فقد آذی نفسه (1).

و الحقیقة:هی أن تضعیفاتهم لهذا أو ذاک هی لاتهامهم إیاهم بالتشیع، أو لروایة له فی فضل علی،أو لمیل-و لو ضئیل-إلیه،أو إذا اعتبروه متحاملا علی معاویة مثلا،أو لروایته بعض ما جری علی أهل البیت«علیه السلام»من حیف و ظلم،أو نحو ذلک.

أما التوثیقات،فهی لأکثر الناس حبا و تعلقا،بمناوئی علی«علیه السلام»،و إطراء لمن حاربه،أو آذاه،أو لمن عرفوا بانحرافهم الشدید عنه «علیه السلام»،أو لما دحی قاتلیهم،و الموثقین لأمثال عمر بن سعد قاتل الإمام الحسین،الذی وثقه العجلی،و أمثال أبی الغادیة،و عمران بن حطان، و أضرابهم..

ص :338


1- 1) الغدیر:ج 9 ص 73 و التوثیقات مأخوذة من تهذیب التهذیب ج 8 ص 386 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 347 و راجع:میزان الإعتدال ج 3 ص 393 و الکواکب النیرات لابن کیال الشافعی ص 85.

و تلک هی مجامیعهم الرجالیة شاهد صدق علی ما نقول..

حمّال الخطایا:کیف؟!و لماذا؟!

و للمزید من توضیح المراد من کون عثمان حمال الخطایا نقول:

إن معاویة قال لعثمان:«اجعل لی الطلب بدمک إن قتلت.

فقال عثمان:نعم،هذه لک.إن قتلت،فلا یطل دمی» (1).

و معنی هذا:أن کل قتال حصل،تحت هذا الشعار و کل حقد،و فرقة، و بلاء قام علی هذا الأساس،و من ذلک قتل عمار بن یاسر،و التأسیس لتمکین معاویة،و حکومة یزید،و قتل سید الشهداء الإمام الحسین«علیه السلام»و صحبه یوم عاشوراء،ثم سائر الجرائم و المآثم التی ارتکبها بنو أمیة و سواهم-إن کل ذلک-بسبب هذا القرار الذی جاء بمثابة التأسیس و التوطئة لذلک،بصورة مباشرة،أو غیر مباشرة.

و قد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بهذا المعنی أیضا،فعن قیس بن أبی حازم:أنه سمع علیا«علیه السلام»یقول علی منبر الکوفة:

«یا أبناء المهاجرین،انفروا إلی أئمة الکفر،و بقیة الأحزاب،و أولیاء الشیطان،انفروا إلی من یقاتل علی دم حمال الخطایا.فو الذی فلق الحبة،و برأ النسمة،إنه لیحمل خطایاهم إلی یوم القیامة،لا ینقص من أوزارهم شیئا».

ص :339


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 31 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 34 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 49.

قال قیس:و لما سمعته قال:انفروا إلی بقیة الأحزاب دخل بغضه فی قلبی (1).

و هناک العدید من النصوص التی تدل علی أن من یؤسس لنهج،أو لمسار بعینه،یتحمل المآثم و الأوزار التی تنشأ عنه،مهما طال الزمن،ما دام له أثر قائم إلی یوم القیامة.و هو أمر صحیح و واقعی لا یأباه العقل، و یرضاه العقلاء..کما یعلم بأدنی التفات.

عتاب عثمان لعلی علیه السّلام

عن ابن عباس«رحمه اللّه»قال:شهدت عتاب عثمان لعلی«علیه السلام»یوما،قال فی بعض ما قاله:نشدتک اللّه أن تفتح للفرقة بابا، فلعهدی بک و أنت تطیع عتیقا و ابن الخطاب طاعتک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لست بدون واحد منهما،و أنا أمس بک رحما،و أقرب إلیک صهرا.

فإن کنت تزعم أن هذا الأمر جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لک،فقد رأیناک حین توفی نازعت ثم أقررت؛فإن کانا لم یرکبا من الأمر جددا،فکیف أذعنت لهما بالبیعة،و بخعت بالطاعة،و إن کانا أحسنا فیما

ص :340


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 194 و 195 و راجع:نهج السعادة ج 2 ص 522 و الغارات للثقفی ج 1 ص 40 و بحار الأنوار ج 34 ص 50 و ج 31 ص 307 و الغدیر ج 9 ص 72 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 201.

ولیا،و لم أقصر عنهما فی دینی،و حسبی،و قرابتی،فکن لی کما کنت لهما.

فقال علی«علیه السلام»:أما الفرقة فمعاذ اللّه أن أفتح لها بابا،و أسهل إلیها سبیلا.ولکنی أنهاک عما ینهاک اللّه و رسوله عنه،و أهدیک إلی رشدک.

و أما عتیق و ابن الخطاب،فإن کانا أخذا ما جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنت أعلم بذلک و المسلمون.و مالی و لهذا الأمر و قد ترکته منذ حین!!!

فاما ألاّ یکون حقی،بل المسلمون فیه شرع،فقد أصاب السهم الثغرة (أی نقرة النحر).

و إما أن یکون حقی دونهم،فقد ترکته لهم،طبت به نفسا.و نفضت یدی عنه استصلاحا.

و أما التسویة بینک و بینهما،فلست کأحدهما،إنهما ولیا هذا الأمر، فظلفا أنفسهما و أهلهما عنه،و عمت فیه و قومک عوم السابح فی اللجة.

فارجع إلی اللّه-أبا عمرو-و انظر هل بقی من عمرک إلا کظمئ الحمار، فحتی متی؟!و إلی متی؟!ألا تنهی سفهاء بنی أمیة عن أعراض المسلمین، و أبشارهم،و أموالهم.و اللّه لو ظلم عامل من عمالک حیث تغرب الشمس لکان إثمه مشترکا بینه و بینک.

قال ابن عباس:فقال عثمان:لک العتبی،و افعل،و اعزل من عمالی کل من تکرهه،و یکرهه المسلمون.

ثم افترقا،فصده مروان بن الحکم عن ذلک،و قال:یجترئ علیک

ص :341

الناس،فلا تعزل أحدا منهم (1).

و نقول:

قد یحتاج هذا النص إلی بعض التوضیح،فنقول:

1-إن ما دعا عثمان للطلب من علی«علیه السلام»أن لا یفتح للفرقة بابا هو تلک المحاولات التی کان«علیه السلام»بیذلها معه لمنع حدوث المخالفات،و لدفع عثمان لمحاسبة عماله،و منع المنکرات التی کانت تحصل منهم..إذ لم یصدر من علی«علیه السلام»تجاه عثمان أی شیء سوی ذلک..

2-إن عثمان یرید من علی«علیه السلام»أن یطیعه علی حد طاعته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یکون له معه أمر و لا رأی،و قد استدل علیه بأن طاعته لأبی بکر و عمر کانت علی حد طاعته للرسول «صلی اللّه علیه و آله»..و هو أولی بذلک منهما،لأنه أمس به رحما،و أقرب إلیه صهرا.

3-تحدث عثمان عن أنه إن کان المانع من طاعة علی«علیه السلام»له کطاعته لأبی بکر و عمر هو أن الحق لعلی دونه..فقد کان هذا هو رأی علی «علیه السلام»معهما..و قد عارض قلیلا،ثم رضی و اطاع..فلماذا لا یفعل مثل ذلک معه،و إن کان المانع من الطاعة له،و الداعی للطاعة لهما هو أن سیرته و سیرتهما لم تکن حمیدة.فلماذا أطاعهما.و عصاه.

ص :342


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 15 و 16 عن الواقدی فی کتاب الشوری، و کتاب الأربعین للشیرازی ص 227 و 228.

و إن کانت سیرتهما حمیدة،فسیرة عثمان کذلک،فإنه لم یقصر عنهما فی دینه،و لا فی قرابته و حسبه،فلماذا لا یطیعه کما کان یطیعهما؟!

4-ما ادعاه عثمان من أنه أقرب إلی علی«علیه السلام»صهرا من أبی بکر،و عمر،لیس معناه:أن زوجتی عثمان کانتا بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ یکفی لصحة ادعاء الصهریة کونهما قد تربتا فی بیت الرسول بحیث یحتاج من یرید الزواج إلی استئذانه«صلی اللّه علیه و آله»-و لو تأدبا و رعایة للأخلاق و الآداب-کما قلناه أکثر من مرة..

علی أن أم عثمان هی أروی بنت کریز،و أمها(أعنی جدة عثمان لأمه) هی أم حکیم بنت عبد المطلب،فهی عمة علی«علیه السلام»..فلعل المراد بالصهر هو هذا،و بالرحم الإجتماع مع علی«علیه السلام»من قبل الأب بعبد مناف.

5-إن جواب علی«علیه السلام»جاء لیؤکد علی أنه إنما ینهی عثمان عما ینهاه اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه.فإن عثمان بعد هذا هو الذی فتح بابا للفرقة،و سهّل السبیل إلیها،فعلیه أن یتوقع من الأمة کلها موقفا صریحا و حازما،لن یکون سعیدا به..

6-ثم أعلمه أیضا:أنه قد ضل عن رشده.و أصبح یحتاج إلی من یهدیه إلیه.و هذا من مفردات الإحسان إلیه،و هل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟!.

7-و حول ما فعله الشیخان،أبو بکر و عمر قال:إما أن عثمان یری کما یری علی«علیه السلام»أنهما قد غصبا حقه المنصوص علیه من اللّه و رسوله

ص :343

له،و هذا هو الصحیح،و عثمان و سائر المسلمین یعرفون حقیقة هذا الأمر، و یعرفون النص علیه.و یکون«علیه السلام»قد طالب أولا بحقه،ثم سکت،لمصلحة الإسلام و المسلمین طیلة تلک السنین.

و أما یکون عثمان لا یری لعلی«علیه السلام»حقا فی هذا الأمر، فیکون قد أصاب من الحق و الدین مقتلا.(أو فقد أصاب السهم الثغرة).

أو یکون الحق لعلی«علیه السلام»،لأنه الأفضل و الأعلم،و الأشجع، و المطهر و المعصوم،و الأحکم،و الأعقل،و الأتقی،و الأورع..و..و..

فیکون«علیه السلام»قد ترک حقه،لأنه رأی الصلاح فی ذلک.فإذا زالت تلک المصلحة،فلماذا لا یطالب بحقه.

و ذلک یدل علی أن طاعته«علیه السلام»لهما لیست لأجل أنهما یستحقان ذلک،بل لأنه یرید استصلاح الأمور،و حفظ الدین،و رعایة مصلحة المسلمین..

8-إنه«علیه السلام»أبطل ما ادعاه عثمان من أنه أولی منهما بأن یطیعه «علیه السلام»،فإنه لا طاعة لهما علیه،فضلا عن أن یکون لعثمان مثل هذه الطاعة،أو أن یکون أولی منهما فی ذلک.

و لا یجوز لعثمان أن یسوی نفسه بهما،لأنهما کفّا أنفسهما و أهلهما عن بیت مال المسلمین،و عن اختصاص أقاربهما بالولایات،و لم یفعل عثمان ذلک،بل عام فیه هو و قومه عوم السابح فی اللجة..

9-أما أن تکون القرابة و الصهر،سببا فی تأکید حق الطاعة،فهو مرفوض أیضا،لأنها لا توجب ذلک فی نفسها.کما أن أصل ثبوت الطاعة

ص :344

لهما و لعثمان باطل،بل هو حق مغتصب،و قد کف علی«علیه السلام»عن طلبه استصلاحا..

10-إنه«علیه السلام»بالرغم من أنه أبطل کل ما استدل به عثمان..

لم یحاول أن یواصل ما بدأه،بل لوّح له بصورة عملیة أنه مستمر فی موقفه الرامی إلی إصلاح حال عثمان،من دون مساس بموقعه فی السلطة..و ذلک حین وعظه،و طلب منه أن ینهی سفهاء بنی أمیة عن ممارساتهم.

و قد تضمن کلامه أمورا:

منها:أنه صرح بأن مصدر المخالفات هو أناس سفهاء.

و منها:تصریحه بأن هؤلاء السفهاء المخالفین هم بعض بنو أمیة،و لیس کلهم.

و منها:أن لم یصرح بمشارکة عثمان لهم،و لا برضاه بفعلهم،بل اکتفی بقوله:إنه لم ینههم.

و منها:أنه بیّن أن أولئک السفهاء من بنی أمیة کانوا یعتدون علی أعراض المسلمین،و أبشارهم،و أموالهم.و المفروض و المطلوب و المتوقع منهم-بحکم موقعهم فی السلطة هو أن یکونوا مصدر شعور الناس بالأمن علی الأعراض،و الأموال و الأنفس..

و منها:إعلام عثمان بأنه یشارک عمّاله بالإثم علی الظلم حتی لو صدر ذلک الظلم من عامله حیث تغرب الشمس.لقدرته علی استعمال الأخیار بدل الأشرار،و أهل العقل و الحکمة و التدبیر،بدل السفهاء،و أهل الرعونة و الطیش،و أصحاب الأهواء..

ص :345

العتاب و الإستعتاب
اشارة

من کتاب له«علیه السلام»إلی أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلی البصرة:

«إن الناس طعنوا علیه(أی عثمان)،فکنت رجلا من المهاجرین،أکثر استعتابه،و أقل عتابه.و کان طلحة و الزبیر أهون سیرهما فیه الوجیف، و أرفق حدائهما العنیف الخ..» (1).

و نقول:

مناقشة کلام المعتزلی

قال المعتزلی:إنه«علیه السلام»:«جعل نفسه کواحد من عرض المهاجرین الذین بنفر یسیر منهم انعقدت خلافة أبی بکر،و هم أهل الحل و العقد،و إنما کان الإجماع حجة لدخولهم فیه» (2).

و هو کلام باطل من جهات:

فأولا:من الذی قال:إن خلافة أبی بکر قد انعقدت بحیث أصبحت

ص :346


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 2 الکتاب رقم 1 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و الأمالی للطوسی ص 718 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و 84 و الغدیر ج 9 ص 104 و نهج السعادة ج 4 ص 54 و 56 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 6 و الجمل للمفید ص 131.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 7.

مرضیة عند اللّه،و ملزمة للناس لمجرد بیعة عمر،و أبی عبیدة،و أسید بن حضیر له؟!..

فإنها بیعة حصل بها رد قول اللّه تعالی،و رسوله«صلی اللّه علیه و آله» و إبطال تدبیره.و إنما أتت نتیجة تعد علی صاحب الحق،و مهاجمته،و ضرب زوجته سیدة نساء العالمین.

کما أنها بیعة نکثت بها بیعتهم یوم الغدیر لعلی«علیه السلام».

ثانیا:إن الحل و العقد فی هذا الأمر بید اللّه تعالی و رسوله،و لیس بید البشر..لأن هذا الأمر للّه تعالی یضعه حیث یشاء.کما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی عامر بن صعصعة،حین اشترطوا لإسلامهم أن یجعل النبی «صلی اللّه علیه و آله»لهم الأمر من بعده..و قال ذلک أیضا لعامر بن الطفیل لنفس السبب..و قد ذکرنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله».

و قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ (1)،إنما یختص بالأمور العائدة إلیهم،و لیست الخلافة منها..

ثالثا:من الذی جعل خصوص المهاجرین أهل الحل و العقد؟!

و لم و لم یکن أهل الحل و العقد الأنصار؟!أو المهاجرین و الأنصار معا؟!

أو غیرهم من الناس؟!و کیف یحصل التمییز بین الناس،فیکون هذا

ص :347


1- 1) الآیة 39 من سورة الشوری.

من أهل الحل و العقد،و لا یکون ذاک منهم؟!..

رابعا:ما الدلیل علی أن حجیة الإجماع تستند إلی دخول المهاجرین فی المجمعین؟!

و لم لا یکون دخول المعصوم فی المجمعین هو سر حجیة الاجماع؟!کما هو مذهب الشیعة!!

خامسا:المراد بالاجماع هو اجماع المسلمین بجمیع فئاتهم و انتماءاتهم و مذاهبهم و مشاربهم،و لم یحصل إجماع کهذا علی أبی بکر مع مخالفة سعد بن عبادة و من معه و علی«علیه السلام»و بنی هاشم،و سلمان و أبی ذر و المقداد و عمار و کثیرین آخرین...

سادسا:إن طلحة و الزبیر کانا من المهاجرین،مع أنه«علیه السلام» یصرح:بأن أهون سیرهما فی عثمان الوجیف..أما عائشة فقد أمرت بقتل عثمان،حین قالت:اقتلوا نعثلا فقد کفر..و کذلک الحال بالنسبة لعمر و بن العاص،و عمار،و أبی ذر،و ابن مسعود،و ابن عوف و حذیفة و سعد و سواهم من المهاجرین الذین حرضوا علی عثمان،و کفروه،و دفعوا بالأمور حتی انتهت بقتله.

سابعا:إنه«علیه السلام»حین جعل نفسه رجلا من المهاجرین،لا یقصد بهم أمثال عمرو بن العاص،و لا طلحة و لا الزبیر،و نظراءهم.بل هو یجعل نفسه مع عمار،و حذیفة،و أبی ذر،و المقداد،و نظرائهم..و لا یقصد بهم أیضا الغوغاء و الهمج الرعاع الذین ینعقون مع کل ناعق.

ص :348

المراد بالعتاب و الإستعتاب

إنه«علیه السلام»أراد بقوله:أکثر استعتابه،و أقل عتابه:أنه یکثر حثه علی التراجع عن المخالفات،و یطلب منه إصلاح الأمور،و الأخذ علی ایدی عماله،و منعهم من الظلم و التعدی.فهو یطلب منه أفعالا ترفع عتب الناس عنه.

و هو یقل عتابه،من حیث أنه لا یظهر موجدته علیه،و إن کان مستحقا لکل موجدة.و ذلک رفقا منه به،و توخیا لإبعاد توهماته فی أن یکون«علیه السلام»یتعامل معه من منطلق الأغراض و الأهواء الشخصیة.

ثم قدم«علیه السلام»نموذجا للتشدد الذی یدخل فی معنی کثرة العتاب،و إظهار الغضب و الموجدة الشخصیة و ذلک بوصفه لحال طلحة و الزبیر مع عثمان..فقد قتلوه لأجل طموحات شخصیة،ثم هؤلاء أنفسهم یأتون للطلب بدمه،ممن هو أبرأ الناس منه..مع أن دم عثمان عند هذین الرجلین أکثر من أی شخص آخر!!

ص :349

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:أحداث جرت فی الحصار 5-24

الفصل الرابع:إعتماد عثمان علی معاویة 25-46

الفصل الخامس:وساطات مع الوفد المصری 47-60

الفصل السادس:لیست توبة..بل حوبة 61-84

الفصل السابع:عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به 85-122

الفصل الثامن:إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام 123-156

الباب السادس عشر:للدعایة و الإعلان..

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام 159-188

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام 189-212

الفصل الثالث:التزویر للدعایة 213-230

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل 231-266

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح 267-296

الباب السابع عشر:علی علیه السّلام و قتل عثمان..

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!:299-330

ص :353

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل«حمال الخطایا»331-350

الفهارس:351-363

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثالث:أحداث جرت فی الحصار..

عثمان یستقیل من الخلافة:7

بدا له أن یتهم نفسه:10

القرار عند علی علیه السّلام:10

طلحة و الأشتر:12

عثمان یستقیل و یستنجد:12

یتنحی علی علیه السّلام فیطمع طلحة و الزبیر:13

علی علیه السّلام یفرق الناس عن طلحة یوم الحصار:16

حق الإخاء:19

قاتل عثمان یطلب ثأر عثمان:21

بماذا فرق علی علیه السّلام الناس عن طلحة؟!:22

عذر طلحة أقبح من ذنب:22

تصدیق علی علیه السّلام لعثمان:23

سرور عثمان لم یدم:23

ص :355

الفصل الرابع:إعتماد عثمان علی معاویة..

معاویة یشیر بقتل علی علیه السّلام:27

المهاجرون التسعة:31

لماذا یدعو عثمان علیا و سواه؟!32

یا ابن اللخناء!!:33

مشورة معاویة علی عثمان:36

الأربعة آلاف مقاتل:36

کتاب عثمان لمعاویة:39

عثمان یستقوی بمعاویة:41

الفصل الخامس:وساطات مع الوفد المصری..

علی علیه السّلام و وفد المصریین:49

المصریون غضبوا للّه:51

عثمان یرسل المغیرة إلی الثائرین:53

ارجع یا فاسق!!ارجع یا فاجر!!:54

عمرو بن العاص لیس بمأمون:56

مشورة ابن عمر:59

الفصل السادس:لیست توبة..بل حوبة..

توبة عثمان..و عودته عنها:63

فرصة مروان:66

ص :356

أی ذلک صحیح؟!:69

یکفرهم و یستحل دماءهم:70

التکفیر متبادل:71

موقف علی علیه السّلام من التکفیر:71

البیعة..و الطاعة:75

البلاد کلها ضد عثمان:75

إن رجع هؤلاء،فسیأتی غیرهم:75

الإصرار حتی الموت:76

لا ینصر عثمان بل ینصر دینه:77

إفساد الدین و الخدیعة عن العقل:77

لماذا لا یعود علی علیه السّلام إلی عثمان؟!:78

قطعت رحمی و خذلتنی:79

المطاولة إلی أن یأتی المدد:79

هل الخداع حلال؟!:80

یقسم و یحنث:81

دلالات حنث الإیمان:81

الشروط الفاضحة:82

الفصل السابع:عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به..

عثمان یشکو و یضج من علی علیه السّلام:87

ص :357

عثمان یشکو علیا علیه السّلام للعباس رحمه اللّه:95

علی علیه السّلام یرید مقاطعة عثمان:100

عثمان یعود علیا علیه السّلام فی مرضه:110

أقول ما تکره،و لک عندی ما تحب:120

الفصل الثامن:إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام..

بدایة:125

کان علی عثمان أن یعتزل:125

لا ینکث الإمام بیعته:128

علی علیه السّلام یأنف لنفسه ما جری علی عثمان:129

رمتنی بدائها:132

الفرق بین موقف طلحة،و الزبیر،و موقف علی علیه السّلام؟!134

موقف أمیر المؤمنین علیه السّلام من قتل عثمان:135

أحداث عثمان فی حدیث علی علیه السّلام:141

أقیلونی..قلب للحقائق:143

علی علیه السّلام و باقی أعضاء الشوری:146

سکوت علی علیه السّلام عن عثمان:148

من أسباب کراهة تولی الأمر:149

دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما:149

سمیته باسم عثمان بن مظعون:153

ص :358

الباب السادس عشر:للدعایة و الإعلان..

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام..

السیف الذی سمّه علی علیه السّلام:161

بنو أمیة یتهمون علیا علیه السّلام:164

بنو أمیة یعلمون ببراءة علی علیه السّلام:169

لا یستقیم أمرهم إلا بسب علی علیه السّلام:175

عائشة تمهد لطلحة:176

الخاذل شریک القاتل:181

خلط-و اللّه-أبو الحسن!:183

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام

عثمان یتهم علیا علیه السّلام:191

أسئلة تحتاج إلی جواب:192

عثمان یضرب و یرشو علیا علیه السّلام!!:194

علی علیه السّلام یرفع العصا علی عثمان:199

الفرق بین عثمان و عمر:203

عثمان ینوی مهاجمة علی علیه السّلام:204

کلام العلامة الأمینی:208

الفصل الثالث:التزویر للدعایة..

التزویر الرخیص:215

ص :359

هوی أهل الکوفة فی الزبیر:222

نصیحة المغیرة لعلی علیه السّلام:223

مشورة الإمام الحسن علی أبیه علیهما السّلام:224

علی علیه السّلام و مغالطة طلحة:226

عثمان یتعوذ بالمصحف:228

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل..

أباطیل..مفضوحة:233

إنما أردنا منه مروان:242

لو دفع لهم مروان:242

ابنا طلحة و الزبیر ینصران عثمان:244

ابن الزبیر عثمانی،و أبوه ضد عثمان:244

المهاجرون و الأنصار لم ینصروا عثمان:246

من هم قتلة عثمان؟!:246

الصحابة هم قتلة عثمان:247

غضب بنی هاشم:255

هو طلحة،لا محمد بن أبی بکر!:256

نقب حائط دار عثمان:256

الجمع بین الأربعة مقصود:258

عثمان بدری بریء!!:259

ص :360

جئت لنصرتک:260

لا أصلی بکم و الإمام محصور:261

علی علیه السّلام یقول:عثمان فی الجنة:261

ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب:262

یلحد رجل بمکة:263

الأذن فی محاربة أمة محمد:264

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح..

طلحة یمنع عثمان الماء:269

الروایا إلی دار عثمان:271

بئر رومة..و جیش العسرة:277

بئر أریس:292

حقیقة القضیة:292

بئر رومة..حدیث خرافة:294

الباب السابع عشر:علی علیه السّلام و قتل عثمان

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!

علی علیه السّلام یعرض نصره علی عثمان:301

الحسنان علیهما السّلام یدافعان عن عثمان:303

الرأی الأمثل حول نصرة عثمان:313

ص :361

وجهة نظر معقولة:318

معاویة هو قاتل عثمان:323

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل«حمال الخطایا»..

بدایة:333

حمّال الخطایا:333

من هو حمّال الخطایا؟:335

ضعف سند حدیث حمّال الخطایا:337

حمّال الخطایا:کیف؟!و لماذا؟!:339

عتاب عثمان لعلی علیه السّلام:340

العتاب و الإستعتاب:346

مناقشة کلام المعتزلی:346

المراد بالعتاب و الإستعتاب:349

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص :362

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.