الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 16

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

الباب الحادی عشر عثمان و علی علیه السّلام:علوم.و فضائل.و سیاسات

اشارة

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة..

الفصل الثانی:حلال المشاکل فی العقائد و الفقه و القضاء..

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع..

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة..

الفصل الخامس:مما قل و دل..

ص :5

ص :6

الفصل الأول

اشارة

فضائل تؤکد الإمامة

ص :7

ص :8

فضائل علی علیه السّلام تفرض نفسها

قال العلامة المجلسی:

روی عن سلیم بن قیس الهلالی،أنه قال:رأیت علیا«علیه السلام»فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خلافة عثمان،و جماعة یتحدثون و یتذاکرون العلم،فذکروا قریشا و فضلها،و سوابقها،و هجرتها،و ما قال فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الفضل،مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الأئمة من قریش.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الناس تبع لقریش.و قریش أئمة العرب.

و قوله:لا تسبوا قریشا.

و قوله:إن للقرشی مثل قوة رجلین من غیرهم.

و قوله:من أبغض قریشا أبغضه اللّه.

و قوله:من أراد هوان قریش أهانه اللّه..

و ذکروا الأنصار و فضلها،و سوابقها،و نصرتها،و ما أثنی اللّه علیهم فی کتابه،و ما قال فیهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الفضل،و ذکروا ما قاله فی سعد بن معاذ،و فی جنازته.و الذی غسلته الملائکة،و الذی حمته الدبر..

ص :9

فلم یدعوا شیئا من فضلهم حتی قال کل حی:منا فلان و فلان.

و قالت قریش:منا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و منا حمزة،و منا جعفر،و منا عبیدة بن الحارث،و زید بن حارثة،و منا أبو بکر،و عمر، و سعد،و أبو عبیدة،و سالم،و ابن عوف..

فلم یدعوا من الحیین أحدا من أهل السابقة إلا سموه،و فی الحلقة أکثر من مائتی رجل،فیهم علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،و سعد بن أبی و قاص،و عبد الرحمن بن عوف،و طلحة،و الزبیر،و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و هاشم بن عتبة،و ابن عمر،و الحسن و الحسین«علیهما السلام»،و ابن عباس،و محمد بن أبی بکر،و عبد اللّه بن جعفر.

و من الأنصار:أبی بن کعب،و زید بن ثابت،و أبو أیوب الأنصاری، و أبو الهیثم بن التیهان،و محمد بن مسلمة،و قیس بن سعد بن عبادة،و جابر بن عبد اللّه،و أبو مریم،و أنس بن مالک،و زید بن أرقم،و عبد اللّه بن أبی أوفی،و أبو لیلی،و معه ابنه عبد الرحمن قاعدا بجنبه،غلام صبیح الوجه، مدید القامة،أمرد.

فجاء أبو الحسن البصری،و معه ابنه الحسن،غلام أمرد،صبیح الوجه،معتدل القامة،قال:فجعلت أنظر إلیه،و إلی عبد الرحمن ابن أبی لیلی،فلا أدری أیهما أجمل،غیر أن الحسن أعظمهما و أطولهما.

و أکثر القوم.و ذلک من بکرة إلی حین الزوال،و عثمان فی داره،لا یعلم بشیء مما هم فیه.

و علی بن أبی طالب«علیه السّلام»لا ینطق هو و لا أحد من أهل بیته،

ص :10

فأقبل القوم علیه،فقالوا:یا أبا الحسن!ما یمنعک أن تتکلم؟.

فقال:ما من الحیین أحد إلا و قد ذکر فضلا،و قال حقا،فأنا أسألکم- یا معاشر قریش و الأنصار!-بمن أعطاکم اللّه هذا الفضل؟!أ بأنفسکم و عشائرکم،و أهل بیوتاتکم،أم بغیرکم؟!

قالوا:بل أعطانا اللّه،و منّ به علینا بمحمد«صلی اللّه علیه و آله» و عشیرته،لا بأنفسنا و عشائرنا،و لا بأهل بیوتاتنا.

قال:صدقتم،یا معاشر قریش و الأنصار!ألستم تعلمون أن الذی نلتم به من خیر الدنیا و الآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم؟!

فإن ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنی و أهل بیتی کنا نورا بین یدی اللّه تبارک و تعالی قبل أن یخلق اللّه آدم«علیه السلام»بأربعة عشر ألف سنة،فلما خلق اللّه آدم وضع ذلک النور فی صلبه،و أهبطه إلی الأرض.

ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح«علیه السّلام».

ثم قذف به فی النار فی صلب إبراهیم«علیه السّلام».

ثم لم یزل اللّه عز و جل،ینقلنا من الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطاهرة،و من الأرحام الطاهرة،إلی الأصلاب الکریمة من الآباء و الأمهات، لم یلتق واحد منهم علی سفاح قط.

فقال أهل السابقة و القدمة،و أهل بدر،و أهل أحد:نعم قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون أنی أول الأمة إیمانا باللّه و برسوله؟!

ص :11

قالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،أتعلمون أن اللّه عز و جل فضل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة.و إنی لم یسبقنی إلی اللّه عز و جل و إلی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أحد من هذه الأمة؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون حیث نزلت: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ (1)، وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)سئل عنها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أنزلها اللّه عز و جل فی الأنبیاء و فی أوصیائهم،فأنا أفضل أنبیاء اللّه و رسله،و علی بن أبی طالب «علیه السّلام»وصیی أفضل الأوصیاء؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أتعلمون حیث نزلت: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3).

و حیث نزلت: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (4).

ص :12


1- 1) الآیة 100 من سورة التوبة.
2- 2) الآیتان 10 و 11 من سورة الواقعة.
3- 3) الآیة 59 من سورة النساء.
4- 4) الآیة 56 من سورة المائدة.

و حیث نزلت: وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً (1)،قال الناس:یا رسول اللّه!أخاصة فی بعض المؤمنین،أم عامة بجمیعهم؟!

فأمر اللّه عز و جل نبیه أن یعلمهم ولاة أمرهم،و أن یفسر لهم من الولایة ما فسر لهم من صلاتهم و زکاتهم،و صومهم و حجهم،فنصبنی للناس بغدیر خم،ثم خطب فقال:

أیها الناس!إن اللّه أرسلنی برسالة ضاق بها صدری،فظننت أن الناس مکذبونی،فأوعدنی لأبلغها،أو لیعذبنّی.

ثم أمر فنودی بالصلاة جامعة ثم خطب،فقال:أیها الناس!أ تعلمون أن اللّه عز و جل مولای و أنا مولی المؤمنین،و أنا أولی بهم من أنفسهم؟!

قالوا:بلی یا رسول اللّه.

قال:قم یا علی.

فقمت،فقال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم و ال من والاه،و عاد من عاداه.

فقام سلمان،فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!ولاء کماذا؟!

قال:ولاء کولائی،من کنت أولی به من نفسه،فعلی أولی به من نفسه، فأنزل اللّه عز و جل: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی

ص :13


1- 1) الآیة 16 من سورة التوبة.

وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً

(1)

،فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و قال:اللّه أکبر،تمام نبوتی،و تمام دین اللّه ولایة علی بعدی.

فقام أبو بکر و عمر و قالا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!هذه الآیات خاصة فی علی؟!

قال:بلی،فیه و فی أوصیائی إلی یوم القیامة.

قالا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!بینهم لنا.

قال:أخی و وزیری و وصیی،و خلیفتی فی أمتی،و ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی.ثم ابنی الحسن،ثم ابنی الحسین،ثم تسعة من ولد الحسین واحدا بعد واحد.القرآن معهم،و هم مع القرآن،لا یفارقونه و لا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض.

فقالوا کلهم:اللهم نعم،قد سمعنا ذلک و شهدنا کما قلت سواء.

و قال بعضهم:قد حفظنا جل ما قلت،و لم نحفظ کله،و هؤلاء الذین حفظوا أخیارنا و أفاضلنا.

فقال علی«علیه السّلام»:صدقتم،لیس کل الناس یستوی فی الحفظ.

أنشدکم باللّه عز و جل من حفظ ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لما قام،و أخبر به.

فقام زید بن أرقم،و البراء بن عازب،و أبو ذر،و المقداد،و عمار،

ص :14


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.

فقالوا:نشهد لقد حفظنا قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو قائم علی المنبر،و أنت إلی جنبه،و هو یقول:

أیها الناس!إن اللّه أمرنی أن أنصب لکم إمامکم،و القائم فیکم بعدی، و وصیی و خلیفتی،و الذی فرض اللّه علی المؤمنین فی کتابه طاعته،و قرنه بطاعته و طاعتی،و أمرکم بولایته،و إنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق و تکذیبهم،فأوعدنی ربی لأبلغنها أو یعذبنی.

أیها الناس!إن اللّه أمرکم فی کتابه بالصلاة،فقد بینتها لکم،و الزکاة و الصوم و الحج،فبینتها لکم و فسرتها.و أمرکم بالولایة،و إنی أشهدکم أنها لهذا خاصة-و وضع یده علی ید علی بن أبی طالب«علیه السّلام»-ثم لا بنیه من بعده،ثم للأوصیاء من بعدهم من ولدهم«علیهم السّلام»،لا یفارقون القرآن و لا یفارقهم حتی یردوا علیّ الحوض.

أیها الناس!قد بینت لکم مفزعکم بعدی،و إمامکم،و دلیلکم، و هادیکم،و هو أخی علی بن أبی طالب،و هو فیکم بمنزلتی فیکم،فقلدوه دینکم و أطیعوه فی جمیع أمورکم،فإن عنده جمیع ما علمنی اللّه عز و جل من علمه و حکمته،فاسألوه،و تعلموا منه و من أوصیائه بعده،و لا تعلموهم، و لا تتقدموهم،و لا تخلّفوا عنهم،فإنهم مع الحق و الحق معهم،و لا یزایلونه و لا یزایلهم..ثم جلسوا.

قال سلیم:ثم قال علی«علیه السّلام»:أیها الناس!أتعلمون أن اللّه عز و جل أنزل فی کتابه: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ

ص :15

وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

(1)

،فجمعنی و فاطمة و ابنی حسنا و حسینا،ثم ألقی علینا کساء،و قال:اللهم إن هؤلاء أهل بیتی و لحمتی،یؤلمنی ما یؤلمهم، و یجرحنی ما یجرحهم،فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

فقالت أم سلمة:و أنا یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:أنت إلی خیر،إنما نزلت فیّ،و فی أخی علی،(و فی ابنتی فاطمة (2)) و فی ابنی،و فی تسعة من ولد الحسین خاصة،لیس معنا أحد غیرنا.

فقالوا کلهم:نشهد أن أم سلمة حدثتنا بذلک،فسألنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فحدثنا کما حدثتنا به أم سلمة.

ثم قال علی«علیه السّلام»:أنشدکم باللّه،أتعلمون أن اللّه أنزل: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ ؟! (3).

فقال سلمان:یا رسول اللّه!عامة هذه الآیة،أم خاصة؟!

فقال:أما المأمورون فعامة المؤمنین،أمروا بذلک،و أما الصادقون فخاصة لأخی علی«علیه السّلام»و أوصیائی بعده إلی یوم القیامة..

فقالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أ تعلمون أنی قلت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی غزوة تبوک:و لم خلفتنی مع النساء و الصبیان؟!

ص :16


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) الزیادة من الإحتجاج.
3- 3) الآیة 119 من سورة التوبة.

فقال:إن المدینة لا تصلح إلا بی أوبک،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أتعلمون أن اللّه عز و جل أنزل فی سورة الحج:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ ؟! (1).

فقام سلمان،فقال:یا رسول اللّه!من هؤلاء الذین أنت علیهم شهید، و هم شهداء علی الناس،الذین اجتباهم اللّه،و لم یجعل علیهم فی الدین من حرج ملة أبیهم إبراهیم؟!

قال:عنی بذلک ثلاثة عشر رجلا خاصة دون هذه الأمة.

فقال سلمان:بینهم لنا یا رسول اللّه؟!

فقال:أنا،و أخی علی،و أحد عشر من ولدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قام خطیبا-و لم یخطب بعد ذلک-فقال:

ص :17


1- 1) الآیتان 77 و 78 من سورة الحج.

أیها الناس!إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فتمسکوا بهما لا تضلوا،فإن اللطیف الخبیر أخبرنی و عهد إلی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.

فقام عمر بن الخطاب-و هو شبه المغضب-فقال:یا رسول اللّه!أکل أهل بیتک؟!

فقال:لا،و لکن أوصیائی منهم،أولهم علی أخی،و وزیری،و خلیفتی فی أمتی،و ولی کل مؤمن بعدی.هو أولهم،ثم ابنی الحسن،ثم ابنی الحسین،ثم تسعة من ولد الحسین،واحد بعد واحد،حتی یردوا علی الحوض،شهداء للّه فی أرضه،و حججه علی خلقه،و خزان علمه،و معادن حکمته،من أطاعهم أطاع اللّه،و من عصاهم فقد عصی اللّه.

فقالوا کلهم:نشهد أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک.

ثم تمادی بعلی«علیه السّلام»السؤال:فما ترک شیئا إلا ناشدهم اللّه فیه و سألهم عنه حتی أتی علی آخر مناقبه،و ما قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کل ذلک یصدقونه و یشهدون أنه حق،ثم قال حین فرغ:اللهم اشهد علیهم.

و قالوا:اللهم اشهد أنّا لم نقل إلا ما سمعناه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما حدثناه من نثق به من هؤلاء و غیرهم أنهم سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:أتقرون بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:من زعم أنه یحبنی و یبغض علیا فقد کذب و لیس یحبنی؟!و وضع یده علی رأسی.

ص :18

فقال له قائل:کیف ذلک یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:لأنه منی و أنا منه،و من أحبه فقد أحبنی،و من أحبنی فقد أحب اللّه،و من أبغضه فقد أبغضنی،و من أبغضنی فقد أبغض اللّه.

قال:نحو من عشرین رجلا من أفاضل الحیین:اللهم نعم.

و سکت بقیتهم.

فقال للسکوت:ما لکم سکتم؟!.

قالوا:هؤلاء الذین شهدوا عندنا ثقات فی قولهم و فضلهم و سابقتهم.

قالوا(لعل الصحیح:قال):اللهم اشهد علیهم.

فقال طلحة بن عبید اللّه-و کان یقال له داهیة قریش-:فکیف تصنع بما ادعی أبو بکر و أصحابه الذین صدقوه،و شهدوا علی مقالته یوم أتوه بک تقاد و فی عنقک حبل،فقالوا لک:بایع،فاحتججت بما احتججت به، فصدقوک جمیعا.

ثم ادعی أنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أبی اللّه أن یجمع لنا أهل البیت النبوة و الخلافة،فصدقه بذلک عمر،و أبو عبیدة، و سالم،و معاذ بن جبل.

ثم قال طلحة:کل الذی قلت و ادعیت،و احتججت به من السابقة و الفضل حق نقر به و نعرفه.

فأما الخلافة فقد شهد أولئک الأربعة بما سمعت.

فقام علی«علیه السّلام»-عند ذلک و غضب من مقالته-فأخرج شیئا

ص :19

قد کان یکتمه،و فسر شیئا قاله یوم مات عمر لم یدر ما عنی به،فأقبل علی طلحة و الناس یسمعون.

فقال:أما و اللّه-یا طلحة-ما صحیفة ألقی اللّه بها یوم القیامة أحب إلی من صحیفة الأربعة،الذین تعاهدوا و تعاقدوا علی الوفاء بها فی الکعبة فی حجة الوداع:إن قتل اللّه محمدا أو توفاه أن یتوازروا علی و یتظاهروا،فلا تصل إلی الخلافة.

و الدلیل-و اللّه-علی باطل ما شهدوا و ما قلت-یا طلحة-قول نبی اللّه یوم غدیر خم:من کنت أولی به من نفسه فعلی أولی به من نفسه،فکیف أکون أولی بهم من أنفسهم،و هم أمراء علی و حکام؟!

و قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة،فلو کان مع النبوة غیرها لاستثناه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قوله:إنی قد ترکت فیکم أمرین:کتاب اللّه و عترتی،لن تضلوا ما تمسکتم بهما،لا تتقدموهم و لا تخلفوا عنهم،و لا تعلموهم،فإنهم أعلم منکم.

أفینبغی أن یکون الخلیفة علی الأمة إلا أعلمهم بکتاب اللّه و سنة نبیه، و قد قال اللّه عز و جل: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ؟! (1)،و قال: وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ

ص :20


1- 1) الآیة 36 من سورة یونس.

وَ الْجِسْمِ

(1)

،و قال: اِئْتُونِی بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ (2)؟!.

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما ولت أمة قط أمرها رجلا و فیهم من هو أعلم منه إلا لم یزل یذهب أمرهم سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا.

فأما الولایة فهی غیر الإمارة،و الدلیل علی کذبهم و باطلهم و فجورهم أنهم سلموا علیّ بإمرة المؤمنین بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و من الحجة علیهم،و علیک خاصة،و علی هذا معک-یعنی الزبیر- و علی الأمة رأسا،و علی سعد،و ابن عوف،و خلیفتکم هذا القائم-یعنی عثمان-فإنا معشر الشوری الستة أحیاء کلنا-أن جعلنی عمر بن الخطاب فی الشوری (3)،إن کان قد صدق هو و أصحابه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أجعلنا شوری فی الخلافة أو فی غیرها؟!فإن زعمتم أنه جعلها شوری فی غیر الإمارة،فلیس لعثمان إمارة،و إنما أمرنا أن نتشاور فی غیرها، و إن کانت الشوری فیها،فلم أدخلنی فیکم؟!فهلا أخرجنی؟!

و قد قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخرج أهل بیته من الخلافة،و أخبر أنه لیس لهم فیها نصیب؟!

ص :21


1- 1) الآیة 247 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 4 من سورة الأحقاف.
3- 3) المراد:إن من الحجج علیهم جعل عمر بن الخطاب علیا«علیه السّلام»فی الشوری الخ..

و لم قال عمر حین دعانا رجلا رجلا،فقال لعبد اللّه ابنه-و ها هو إذا-:

أنشدک باللّه یا عبد اللّه بن عمر!ما قال لک حین خرجت؟!

قال:أما إذا ناشدتنی باللّه،فإنه قال:إن یتبعوا أصلع قریش لحملهم علی المحجة البیضاء،و أقامهم علی کتاب ربهم و سنة نبیهم.

قال:یا بن عمر!فما قلت له عند ذلک؟!

قال:قلت له:فما یمنعک أن تستخلفه؟!

قال:و ما رد علیک؟!

قال:رد علی شیئا أکتمه.

قال«علیه السّلام»:فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخبرنی به فی حیاته،ثم أخبرنی به لیلة مات أبوک فی منامی،و من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی نومه فقد رآه فی یقظته.

قال:فما أخبرک؟!

قال«علیه السّلام»:فأنشدک باللّه یا ابن عمر!لئن أخبرتک به لتصدقن؟!

قال:إذا أسکت.

قال:فإنه قال لک حین قلت له:فما یمنعک أن تستخلفه؟!

قال:الصحیفة التی کتبناها بیننا و العهد فی الکعبة،فسکت ابن عمر و قال:أسألک بحق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما سکت عنی.

قال سلیم:فرأیت ابن عمر فی ذلک المجلس خنقته العبرة و عیناه تسیلان.

ص :22

و أقبل أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»علی طلحة،و الزبیر،و ابن عوف،و سعد،فقال:و اللّه لئن کان أولئک الخمسة(أو الأربعة (1))کذبوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یحل لکم ولایتهم،و إن کانوا صدقوا ما حل لکم أیها الخمسة أن تدخلونی معکم فی الشوری،لأن إدخالکم إیای فیها خلاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ورد علیه.

ثم أقبل علی الناس،فقال:أخبرونی عن منزلتی فیکم و ما تعرفونی به، أصادق أنا فیکم أم کاذب؟!.

قالوا:بل صدیق صدوق،و اللّه ما علمناک کذبت کذبة قط فی جاهلیة و لا إسلام.

قال:فو اللّه الذی أکرمنا أهل البیت بالنبوة،و جعل منا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و أکرمنا بعده بأن جعلنا أئمة المؤمنین،لا یبلغ عنه غیرنا،و لا تصلح الإمامة و الخلافة إلا فینا،و لم یجعل لأحد من الناس فیها معنا أهل البیت نصیبا و لا حقا.

أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فخاتم النبیین،و لیس بعده نبی و لا رسول،ختم برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأنبیاء إلی یوم القیامة، و جعلنا من بعد محمد«صلی اللّه علیه و آله»خلفاء فی أرضه،و شهداء علی خلقه،و فرض طاعتنا فی کتابه،و قرننا بنفسه فی کتابه المنزل،و بینه فی غیر آیة من القرآن.

ص :23


1- 1) لعل التردید من الراوی.

ثم إن اللّه تبارک و تعالی أمر نبیه«صلی اللّه علیه و آله»أن یبلغ ذلک أمته، فبلغهم کما أمره اللّه..فأیهما أحق بمجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و مکانه.

و قد سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین بعثنی ببراءة،فقال:

لا یبلغ عنی إلا رجل منی،أنشدکم باللّه،أسمعتم ذلک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:اللهم نعم،نشهد أنا سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین بعثک ببراءة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لا یصلح لصاحبکم أن یبلغ عنه صحیفة قدر أربع أصابع،و إنه لا یصلح أن یکون المبلغ عنه غیری،فأیهما أحق بمجلسه و مکانه-الذی سمی بخاصته أنه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو من حضر مجلسه من الأمة-؟!

فقال طلحة:قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، ففسر لنا کیف لا یصلح لاحد أن یبلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» غیرک؟!

و لقد قال لنا و لسائر الناس:لیبلغ الشاهد الغائب.

فقال-بعرفة فی حجة الوداع-:نضر اللّه امرءا سمع مقالتی ثم بلغها غیره،فرب حامل فقه لا فقه له،و رب حامل فقه إلی من هو أفقه منه،ثلاث لا یغل علیهن قلب امرئ مسلم:إخلاص العمل للّه عز و جل،و السمع و الطاعة،و المناصحة لولاة الأمر،و لزوم جماعتهم،فإن دعوتهم محیلة من

ص :24

ورائهم،و قال فی غیر موطن:لیبلغ الشاهد الغائب.

فقال علی«علیه السّلام»:إن الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم غدیر خم،و یوم عرفة فی حجة الوداع،و یوم قبض فی آخر خطبة خطبها حین قال:

إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما:کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی،فإن اللطیف الخبیر قد عهد إلی أنهما لا یفترقان حتی یردا علی الحوض کهاتین الإصبعین،ألا إن أحدهما قدام الآخر،فتمسکوا بهما لا تضلوا و لا تزلوا،و لا تقدموهم و لا تخلفوا عنهم،و لا تعلموهم فإنهم أعلم منکم.

و إنما أمر العامة جمیعا أن یبلغوا من لقوا من العامة إیجاب طاعة الأئمة من آل محمد علیه و علیهم السّلام،و إیجاب حقهم،و لم یقل ذلک فی شیء من الأشیاء غیر ذلک،و إنما أمر العامة أن یبلغوا العامة حجة من لا یبلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جمیع ما یبعثه اللّه به غیرهم.

ألا تری-یا طلحة-!أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لی- و أنتم تسمعون-:یا أخی إنه لا یقضی عنی دینی و لا یبرء ذمتی غیرک، تبرئ ذمتی،و تؤدی دینی و غراماتی،و تقاتل علی سنتی؟!.

فلما ولی أبو بکر قضی عن نبی اللّه دینه و عداته،فاتبعتموه جمیعا؟! فقضیت دینه و عداته،و قد أخبرهم إنه لا یقضی عنه دینه و عداته غیری،و لم یکن ما أعطاهم أبو بکر قضاء لدینه و عداته،و إنما کان الذی قضی من الدین و العدة هو الذی أبرأه منه.

ص :25

و إنما بلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جمیع ما جاء به من عند اللّه من بعده الأئمة الذین فرض اللّه فی الکتاب طاعتهم،و أمر بولایتهم، الذین من أطاعهم أطاع اللّه،و من عصاهم عصی اللّه.

فقال طلحة:فرجت عنی،ما کنت أدری ما عنی بذلک رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی فسرته لی،فجزاک اللّه یا أبا الحسن عن جمیع أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»الجنة.

یا أبا الحسن!شیء أرید أن أسألک عنه،رأیتک خرجت بثوب مختوم، فقلت:أیها الناس!إنی لم أزل مشتغلا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بغسله و کفنه و دفنه،ثم اشتغلت بکتاب اللّه حتی جمعته.

فهذا کتاب اللّه عندی مجموعا لم یسقط عنی حرف واحد.

و لم أر ذلک الذی کتبت و ألفت،و قد رأیت عمر بعث إلیک أن ابعث به إلی،فأبیت أن تفعل،فدعا عمر الناس فإذا شهد رجلان علی آیة کتبها، و إذا ما لم یشهد علیها غیر رجل واحد أرجاها فلم یکتب،فقال عمر-و أنا أسمع-:إنه قد قتل یوم الیمامة قوم کانوا یقرأون قرآنا لا یقرأه غیرهم فقد ذهب.

و قد جاءت شاة إلی صحیفة،و کتاب یکتبون فأکلتها و ذهب ما فیها، و الکاتب یومئذ عثمان.

و سمعت عمر و أصحابه الذین ألفوا ما کتبوا علی عهد عمر و علی عهد عثمان یقولون:إن الأحزاب کانت تعدل سورة البقرة،و أن النور نیف و مائة آیة،و الحجر مائة و تسعون آیة،فما هذا؟!و ما یمنعک-یرحمک اللّه-

ص :26

أن تخرج کتاب اللّه إلی الناس؟!

و قد عهد عثمان حین أخذ ما ألف عمر فجمع له الکتاب،و حمل الناس علی قراءة واحدة،فمزق مصحف أبی بن کعب،و ابن مسعود،و أحرقهما بالنار؟!

فقال له علی«علیه السّلام»:یا طلحة!إن کل آیة أنزلها اللّه جل و علا علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»عندی بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط یدی،و تأویل کل آیة أنزلها اللّه علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»، و کل حلال و حرام،أو حد،أو حکم،أو شیء تحتاج إلیه الأمة إلی یوم القیامة عندی مکتوب بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط یدی، حتی أرش الخدش.

فقال طلحة:کل شیء من صغیر أو کبیر،أو خاص أو عام،أو کان أو یکون إلی یوم القیامة فهو عندک مکتوب؟!

قال:نعم،و سوی ذلک إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أسر إلی فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح کل باب ألف باب.

و لو أن الأمة منذ قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اتبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم.

یا طلحة!ألست قد شهدت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا بالکتف لیکتب فیه ما لا تضل أمته،فقال صاحبک:إن نبی اللّه یهجر، فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فترکها؟!

قال:بلی،قد شهدته.

ص :27

قال:فإنکم لما خرجتم أخبرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالذی أراد أن یکتب و یشهد علیه العامة،فأخبره جبرئیل«علیه السّلام»أن اللّه عز و جل قد قضی علی أمته الإختلاف و الفرقة.

ثم دعا بصحیفة فأملی علی ما أراد أن یکتب فی الکتف،و أشهد علی ذلک ثلاثة رهط:سلمان و أبو ذر(لعل الصحیح:أبا ذر)و المقداد،و سمی من یکون من أئمة الهدی الذین أمر اللّه بطاعتهم إلی یوم القیامة،فسمانی أولهم،ثم ابنی هذا،ثم ابنی هذا-و أشار إلی الحسن و الحسین-ثم تسعة من ولد ابنی الحسین.

أکذلک کان یا أبا ذر و یا مقداد؟!

فقاما ثم قالا:نشهد بذلک علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال طلحة:و اللّه،لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء علی ذی لهجة أصدق و لا أبر عند اللّه من أبی ذر،و أنا أشهد أنهما لم یشهدا إلا بحق.و أنت عندی أصدق و أبر منهما.

ثم أقبل علی«علیه السّلام»،فقال:اتق اللّه عز و جل یا طلحة!و أنت یا زبیر!و أنت یا سعد!و أنت یا بن عوف!اتقوا اللّه و آثروا رضاه،و اختاروا ما عنده،و لا تخافوا فی اللّه لومه لائم.

ثم قال طلحة:لا أراک یا أبا الحسن أجبتنی عما سألتک عنه من أمر القرآن،ألا تظهره للناس؟!.

قال:یا طلحة!عمدا کففت عن جوابک،فأخبرنی عما کتب عمر،

ص :28

و عثمان،أقرآن کله؟!أم فیه ما لیس بقرآن؟!

قال طلحة:بل قرآن کله.

قال:إن أخذتم بما فیه نجوتم من النار و دخلتم الجنة،فإن فیه حجتنا، و بیان حقنا،و فرض طاعتنا.

قال طلحة:حسبی،أما إذا کان قرآنا فحسبی.

ثم قال طلحة:أخبرنی عما فی یدیک من القرآن،و تأویله،و علم الحلال و الحرام إلی من تدفعه؟و من صاحبه بعدک؟!

قال:إلی الذی أمرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن أدفعه إلیه.

قال:من هو؟!

قال وصیی و أولی الناس بعدی بالناس،ابنی الحسن.ثم یدفعه ابنی الحسن عند موته إلی ابنی الحسین،ثم یصیر إلی واحد بعد واحد من ولد الحسین حتی یرد آخرهم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حوضه.هم مع القرآن لا یفارقونه،و القرآن معهم لا یفارقهم.

أما إن معاویة و ابنه سیلیان بعد عثمان،ثم یلیهما سبعة من ولد الحکم بن أبی العاص،واحد بعد واحد،تکملة اثنی عشر إمام ضلالة،و هم الذین رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی منبره یردون الأمة علی أدبارهم القهقری،عشرة منهم من بنی أمیة و رجلان أسسا ذلک لهم،و علیهما مثل جمیع أوزار هذه الأمة إلی یوم القیامة.

ثم قال المجلسی«رحمه اللّه»:

ص :29

و لنذکر بعض الزوائد التی وجدناها فی کتاب سلیم،و بعض الإختلافات بینه و بین سائر الروایات.

قال-بعد قوله-:لم یلتق واحد منهم علی سفاح قط.

فقال أهل السابقة و القدمة،و أهل بدر،و أهل أحد:نعم قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فأنشدکم اللّه،أتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آخا بین کل رجلین من أصحابه و آخی بینی و بین نفسه،و قال:أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الآخرة؟!

فقالوا:اللهم نعم.

قال:أتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اشتری موضع مسجده و منازله،فأتیناه،ثم بنی عشرة منازل تسعة له،و جعل لی عاشرها فی وسطها،ثم سد کل باب شارع إلی المسجد غیر بابی،فتکلم فی ذلک من تکلم،فقال:ما أنا سددت أبوابکم و فتحت بابه،و لکن اللّه أمرنی بسد أبوابکم و فتح بابه؟!

و لقد نهی الناس جمیعا أن یناموا فی المسجد غیری،و کنت أجنب فی المسجد (1)،و منزلی و منزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد،یولد

ص :30


1- 1) لا یجوز مقاربة الزوجة فی المسجد،و لعامة الناس.فتجویز ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و لعلی«علیه السلام»یدل علی أنهما لیسا فی هذا الأمر کسائر الناس، حیث یکون ذلک منهما لا ینافی حرمة المسجد،إما لأن لبیت سکناهما حرمة-

لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ولی فیه أولاد؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن عمر حرص علی کوة قدر عینه یدعها من منزله إلی المسجد فأبی علیه،ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه أمر موسی«علیه السلام»أن یبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه غیره و غیر هارون و ابنیه،و إن اللّه أمرنی أن أبنی مسجدا طاهرا،لا یسکنه غیری و غیر أخی و ابنیه؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال-فی غزوة تبوک -:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،و أنت ولی کل مؤمن من بعدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا أهل نجران إلی المباهلة أنه لم یأت إلا بی و بصاحبتی و ابنی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أتعلمون أنه دفع إلی اللواء یوم خیبر،ثم قال:لأدفعن الرایة غدا إلی رجل یحبه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله،لیس بجبان و لا فرار،

1)

-المسجد أو أکثر..أو لأن حرمتهما من سنخ حرمة المسجد،فلا یضر هذا الأمر منهما فیه.فکان هذا التصرف النبوی من موجبات إظهار هذا المقام الجلیل له و لعلی«صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص :31

یفتحها اللّه علی یدیه؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعثنی ببراءة و قال:لا یبلغ عنی إلا رجل منی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینزل به شدیدة قط إلا قدمنی لها ثقة بی،و أنه لم یدع باسمی قط إلا أن یقول:یا أخی..و ادعوا لی أخی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قضی بینی و بین جعفر و زید فی ابنة حمزة،فقال:یا علی!أنت منی و أنا منک،و أنت ولی کل مؤمن بعدی؟.

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أنه کانت لی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل یوم و لیلة دخلة و خلوة،إذا سألته أعطانی،و إذا سکتت ابتدأنی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فضلنی علی حمزة و جعفر،فقال لفاطمة:إن زوجک خیر أهلی و خیر أمتی،أقدمهم سلما، و أعظمهم حلما؟!

ص :32

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أنا سید ولد آدم «علیه السّلام»و أخی علی سید العرب،و فاطمة سیدة نساء أهل الجنة؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرنی بغسله، و أخبرنی أن جبرئیل«علیه السّلام»یعیننی علیه؟.

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی آخر خطبة خطبکم:أیها الناس!إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما:

کتاب اللّه و أهل بیتی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فلم یدع شیئا مما أنزل اللّه فیه خاصة،و فی أهل بیته من القرآن، و لا علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا ناشدهم اللّه به،فمنه ما یقولون جمیعا:نعم.و منه ما یسکت بعضهم،و یقول بعضهم:اللهم نعم.

و یقول الذین سکتوا:أنتم عندنا ثقات،و قد حدثنا غیرکم ممن نثق به أنهم سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال حین فرغ:اللهم اشهد علیهم (1).

ص :33


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 407-427 و 428-432 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 636-660 و غایة المرام ج 2 ص 102 و 103 و ج 6 ص 103 و إکمال-

و نقول:

لا بد من التذکیر بأمور لعلها تفید فی إعطاء الإنطباع الصحیح عن مضامین هذا الحوار فلا حظ ما یلی:

حقیقة تلک الفضائل

لقد ادعی اولئک الناس فضائل مختلفة لقریش و سواها.و السؤال هو هل یمکن الحکم بصحة کل ما أوردوه من ذلک،استنادا إلی أن نفس تصدیق هذا الجمع الکثیر یدل علی صحة تلک الفضائل لأصحابها،و علی أنها قد صدرت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!..

یجاب عن هذا:

أولا:بالنفی،إذ لا یجب أن یکون جمیع من لم یعترض علی تلک المرویات قد سمعها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة..

فلعله لم یسمعها،أو سمعها من أشخاص کان یهمهم روایتها و إشاعتها

1)

-الدین ج 1 ص 247-279 مختصرا،و عن المصادر التالیة:منهاج الفاضلین للحموئی الخراسانی(مخطوط)،و إثبات الهداة ج 1 ص 108 و 620 و ج 2 ص 447 و 184 و فضائل السادات ج 2 ص 284 و اللوامع النورانیة ص 237 و الغیبیة للنعمانی ص 52 و التحصین لابن طاووس باب 25 و نور الثقلین ج 5 ص 516 و فرائد السمطین ج 1 ص 312 و ینابیع المودة ص 114 و 445 و کفایة الموحدین ج 2 ص 343 و 359 و ج 3 ص 202 و نزهة الکرام لمحمد حسین الرازی ص 539.

ص :34

بین الناس..

کما أنه قد لا یری مصلحة فی تکذیبها،أو فی الإعتراض علیها،لأن ذلک ربما یثیر عصبیات فئات لا یرید أن یثیرها فیها.

ثانیا:إن تلک الفضائل التی ذکرت إنما کان ملاک الفضل فیها هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..أو الحمزة،أو جعفر،أو علی،أو بنو هاشم،فلا یمکن عدها فی جملة فضائل قریش کقبیلة و حی..

کما أن فضائل الأنصار إن ثبتت،فإنما ثبتت لهم لعین ما ذکرناه آنفا، فلیلا حظ ذلک..

و قد قررهم«علیه السّلام»بهذا الأمر،فأقروا به،فقد قال لهم:بمن أعطاکم اللّه هذا الفضل،أبأنفسکم؟أو بعشائرکم؟!و أهل بیوتاتکم؟!أم بغیرکم؟!

قالو:بل أعطانا اللّه،و منّ به علینا بمحمد و عشیرته،لا بأنفسنا و عشائرنا،و لا بأهل بیوتنا.

قال:صدقتم،یا معشر قریش،و الأنصار،أتعلمون الذی نلتم به من خیر الدنیا و الآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم؟!

فیعترفون لعلی«علیه السّلام».

و قد لا حظنا:أن علیا«علیه السّلام»حین بیّن لهم ما حباه اللّه به قد تعمد أن ینتزع منهم الإعتراف بصحة کل مفردة علی حدة مما یسوقه لهم، مقررا جمیع من حضر ذلک الإجتماع..

أما ما ذکروه لأنفسهم،فإنهم قد اکتفوا بذکر ما راق لهم،و لم یحاولوا

ص :35

الحصول علی اعتراف جمیع الحاضرین به لهم.

من فمک أدینک

إن غرض علی«علیه السّلام»من التذکیر بتلک المکرمات لم یکن هو الإفتخار و الإستطالة بها علی الناس،من حضر منهم،و من لم یحضر..بل هو یرید تکریس مفهوم الإمامة لصاحبه الشرعی،بعد ما کانت السیاسات تسعی لتقویضه و إسقاطه..

و ذلک خدمة منه«علیه السّلام»للناس،و عملا بالتکلیف الإلهی، الذی یفرض علیه توعیة الأمة علی حقائق دینها،التی یراد تعمیة السبل إلیها..

و لکننا حین نقرأ ما طرحه الآخرون من فضائل توهموها،نلاحظ:

أنهم تحدثوا عن انتمائهم القبلی،و بروحیة عشائریة،لعل الکثیرین من الذین حضروا کانوا یجدون فیها ما یبرر حالة الزهو و الخیلاء و الإعتزاز الشخصی لهم بأمر لو طلب منهم أن ینهضوا بأعبائه،و أن یتحملوا مسؤولیاته،و أن یطبعوا حیاتهم بالطابع الذی یفرضه علیهم لوجدتهم یبادرون لرفض ذلک،بل ربما کانوا من أشد الناس منابذة له،و حربا علیه، و اضطهادا له و لکل رموزه..

و شاهدنا علی ذلک قول الروایة نفسها عن الأنصار:..فلم یدعوا شیئا من فضلهم،حتی قال کل حی منها،منا فلان و فلان.

و قالت قریش:منا رسول اللّه،و منا حمزة،و..و..

ص :36

أحادیث لها أغراضها

إن بعض ما ذکره المجتمعون من روایات عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بعنوان فضائل لأنفسهم إنما صدر عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی سیاق إثبات الإمامة،أو للتوطئة لها،مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«الأئمة من قریش» (1).

ص :37


1- 1) فتح الباری ج 12 ص 135 و ج 13 ص 68 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 24 و 29 و 37 و الصراط المستقیم ج 1 ص 82 و ج 2 ص 286 و 301 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 69 و الصوارم المهرقة ص 59 و 73 و 168 و 170 و بحار الأنوار ج 18 ص 133 و ج 25 ص 104 و ج 28 ص 171 و 261 و ج 29 ص 378 و ج 30 ص 10 و 291 و ج 31 ص 76 و 80 و 407 و ج 34 ص 377 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 366 و مسند أحمد ج 3 ص 129 و 183 و ج 4 ص 421 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 75 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 121 و ج 8 ص 143 و 144 و مجمع الزوائد ج 5 ص 192 و 194 و مغنی المحتاج ج 4 ص 130 و بدائع الصنائع ج 2 ص 319 و حاشیة رد المحتار ج 1 ص 590 و کشاف القناع ج 1 ص 574 و ج 6 ص 202 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 491 و الکافی ج 8 ص 343 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 69 و کمال الدین و تمام النعمة ص 274 و الإیضاح لابن شاذان ص 235 و الهدایة الکبری ص 138 و 408 و الإحتجاج ج 1 ص 211 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 4 ص 309 و ج 9 ص 394 و مختصر المزنی ص 24 و المجموع للنووی ج 1 ص 7 و ج 19 ص 192 و فتح الوهاب ج 2 ص 268 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 96 و 310 و التحصین لابن طاووس ص 630-

و نزید فی توضیح تلک النصوص بذکر المثال و النموذج،فلا حظ ما یلی:

ألف:لعل الحدیث القائل من أبغض قریشا أبغضه اللّه،یراد به التحذیر من بغضها علی سبیل العصبیة و الحمیة الجاهلیة،أو بغضها لأن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»منها..

ب:حدیث:«الناس تبع لقریش،و قریش أئمة العرب»یرمی إلی بیان واقع عملی خارجی،من شأنه أن یرتب علی قریش واجبات،و یحملها مسؤولیات یجمل بها أن تلتفت إلیها.

أی أن هذا الحدیث یهدف إلی حمل قریش علی التزام طریق الإستقامة، و لذلک خصص إمامتها بالعرب،و لو کان المقصود الإمامة الإلهیة لعمم الکلام لیشمل جمیع الأمم..

أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یقول:إن الناس ینقادون عملیا لقریش،برهم لأبرارها،و فاجرهم لفجارها،کما ورد فی بعض نصوص هذا الحدیث (1).

1)

-و کشف المحجة لابن طاووس ص 44 و 176 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 58 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 545 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 321 و ج 7 ص 94 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 467.

ص :38


1- 1) راجع:بصائر الدرجات ص 53 و بحار الأنوار ج 24 ص 157 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 546 و 737 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 622 و کنز العمال ج 14 ص 77 و الدر النظیم ص 45.

و قد حصلت قریش علی هذه الموقعیة بسبب سدانتها للبیت،و لغیر ذلک من عوامل،فعلیها أن تحسن النّظر لنفسها،و لا تکون سببا فی جر الناس إلی الشقاء و البلاء.

ج:حین نصل إلی أحادیث الثناء علی الأنصار،نکاد نطمئن إلی أن الهدف هو تحصین الأنصار من بغی قبائل العرب علیهم،و لا سیما قریش التی کان الکثیرون منها یتربصون بالأنصار شرا،لأنه یرون أنهم هم السبب فی ظهور النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیهم فی حروبهم له..

و من الواضح:أن بغض قریش و غیرها للأنصار،یتنافی مع الإیمان باللّه و رسوله،لأنهم إنما یبغضونهم لنصرتهم اللّه و رسوله.

سکوت علی علیه السّلام و أهل بیته

إن علیا«علیه السّلام»و أهل بیته الذین کانوا فی ذلک المجلس،قد بقوا ساکتین طیلة تلک الفترة التی استمرت من بکرة إلی الزوال..

فأما سکوت أهل بیته«علیه السّلام»،فهو طبیعی،فإنهم لم یکونوا لیتقدموا سیدهم و عظیمهم فی ذلک..و لعلهم أدرکوا أن سکوته کان لحکمة بالغة،اقتضته..

و لعلهم شعروا أن هذه الأجواء التی هیمنت علی المجتمعین لم تکن سلیمة من الناحیة الأخلاقیة و الشرعیة،حین فاحت منها روائح العصبیات الجاهلیة،و العاهات الأخلاقیة..

و لکن المهم هنا هو أن علیا«علیه السّلام»لم یشارک فی شیء..و لکنه لم

ص :39

یترک ذلک المجلس،ربما لأنه رأی فیه فرصة لتصحیح المسار،و وضع الأمور فی نصابها..حین یصحح لهم البوصلة،و یعطی تلک الأحادیث التی احتجوا بها معناها الحقیقی..

و هکذا کان..فإنه«علیه السّلام»قد تمکن من تذکیرهم بأصل أصیل لو عادوا إلیه لکان فی تلک العودة نجاتهم،و نجاة الأمة بأسرها.ألا و هو أصل الإمامة،الذی لا بد من مواصلة التذکیر به،و إقامة الحجة علیهم فیه رحمة بهم،و بالأجیال التی ستأتی بعدهم..و قد فعل«علیه السّلام»ذلک..

هل صدق علی علیه السّلام تلک الأحادیث؟!

إن قوله«علیه السّلام»:ما من الحیین أحد إلا و قد ذکر فضلا،و قال حقا..لا یدل علی أنهم لم یقولوا غیر حق أیضا،و لا علی صحة کل ما قالوه..فلعل بعضه لم یکن کذلک.

و حتی لو کان کل ما ذکروه حقا،فإن المهم هو أن یوظفوه فی الإتجاه الصحیح،و یبقوه فی السیاق الذی کان فیه..فلا یحرفوه عن مساره،باتجاه آخر کما هو ظاهر..

أشهد اثنین و ترک الثالث

و یلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»ذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أشهد سلمان،و أبا ذر،و المقداد علی ما کتبه،و لکن علیا«علیه السّلام» اکتفی بالطلب من المقداد و أبی ذر أن یشهدا علی صحة کلامه،فهل غاب سلمان عن ذلک المجلس فی تلک اللحظة؟!

ص :40

أو أنه«علیه السّلام»خاف أن یقول قائل:سلمان أعجمی لا یفصح کما قالوا عن أم أیمن حین شهدت للزهراء«علیها السلام»بفدک؟!

تعابیر لم نعهدها

و قد وردت فی مناشدات علی«علیه السّلام»للحاضرین تعابیر لم نعهدها منه فی أمثال هذه المجالس،مثل وصفه للخلیفتین الأولین بالکذب و الباطل و الفجور،مع أنه«علیه السّلام»کان ینهی أهل بیته و أصحابه عن ذکرهما علی هذا النحو،فما عدا مما بدا؟!

إلا إن کانت هذه الکلمات قد زیدت من قبل الرواة،أو أرید بها معنی أخف مما توحی به،فیراد بالکذب مجرد عدم موافقة أقوالهم تلک للحقیقة، و کذا بالنسبة لکلمة الباطل..

و یراد بکلمة الفجور:ما یلتقی مع معنی الجرأة علی التفوه بخلاف الواقع..

من رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المنام

و ذکر«علیه السّلام»فی مناشدته:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أخبره فی المنام لیلة مات عمر-و من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» منّا،فقد رآه.

فهل المقصود بقوله هذا خصوص الأئمة الطاهرین إذا رأی أی منهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام،فقد رآه؟!.

أم أن المقصود:أن کل من رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام فقد

ص :41

رآه.حتی لو کان الرائی من سائر الناس،بل حتی لو کان غیر مسلم؟!.

و کیف یمکن الجمع بین هذا و بین الروایة التی تقول:من رآنا فکذبوه؟!.

أم أن المراد بهذا الحدیث هو ادعاء رؤیة الإمام«علیه السّلام»فی غیبته قطعا لدابر الدعاوی الباطلة الهادفة إلی تضلیل الناس؟!

فإن کان هذا هو المراد،فکیف نفسر ما ینقل عن طائفة کبیرة من علمائنا الأبرار أنهم رأوه«علیه السّلام»فی حال غیبته؟!..

إلا أن یقال:المراد تکذیب من یدّعی ذلک،و یرید من الناس أن یصدقوه،و أن یعملوا بالأوامر و التوجیهات التی یدعی أنها صدرت عنهم.

و علماؤنا ما کانوا لیفعلوا ذلک.

أما المقصود بما روی عنهم«علیه السّلام»:من رآنا فقد رآنا،فإن الشیطان لا یتمثل بنا،فقد یکون هو رؤیة الأئمة«علیهم السلام»فی مناطق بعیدة عن محل سکناهم،کما فی رؤیتهم علیا«علیه السّلام»یغسل سلمان الفارسی فی المدائن،و المفروض أنه«علیه السّلام»فی المدینة،و رؤیتهم الإمام الجواد فی خراسان عند وفاة والده الإمام الرضا«علیه السّلام»، و المفروض:أنه فی المدینة أیضا.

و رؤیتهم الإمام السجاد فی کربلاء یدفن الشهداء،و المفروض أنه فی الکوفة.

فلعل الناس صاروا یخبرون بما یرون..فصار أعداءهم«علیه السّلام» یدفعون أقوال الناس حول ذلک بأن الذی رأیتموه شیطان..فجاء الرد علیهم بالقول:إن الشیطان لا یتمثل بنا..

ص :42

و علی کل حال،إن هذه المسألة تحتاج إلی بیان أوفی،نسأل اللّه أن یوفقنا لذلک.

مصحف علی علیه السّلام

و قد ذکرت الروایة:أن سورا فی القرآن،و منها سورة الأحزاب،کانت أطول مما هی علیه الآن،و أن علیا«علیه السّلام»لم یسلم مصحفه لعمر و لا لغیره..

و نحن نذکر القارئ بأن هذا لا یعنی:أن القرآن قد حرف و حذف منه، بل المقصود أن مصحف علی«علیه السّلام»کان فیه بیان الناسخ و المنسوخ، و المحکم و المتشابه،و فی من نزلت کل آیة،و أین و متی نزلت،فی لیل أو نهار..و فیه تأویل آیاته،و بیان أسباب نزولها،و غیر ذلک..

و لم یکن هناک رغبة لدی المتضررین من ظهور هذه الأمور بالإحتفاظ بمصحف یشتمل علیها..و لذلک رفضه الحاکمون فی البدایة،و عملوا علی جمع القرآن مجردا من کل ذلک،و أصدروا المرسوم المعروف عنهم:«جردوا هذا القرآن».ثم طلبوه بعد ذلک من علی«علیه السّلام»،ربما لکی یخفوه، أو لیتلفوه،فلم یرهم إیاه..

ص :43

ص :44

الفصل الثانی

اشارة

حلال المشاکل..

فی العقائد،و الفقه،و القضاء

ص :45

ص :46

حلال المشاکل علی علیه السّلام

و مرة أخری نجد عثمان بن عفان یتبع سنة صاحبه عمر بن الخطاب، فی قضیة رواها لنا العاصمی من طریق شیخه محمد بن إسحاق بن محمشاد، یرفعه:

أن رجلا أتی عثمان بن عفان،و هو أمیر المؤمنین،و بیده جمجمة إنسان میت،فقال:إنکم تزعمون النار یعرض علی هذا،و إنه یعذب فی القبر؟! و أنا قد وضعت علیها یدی فلا أحس منها حرارة النار.

فسکت عنه عثمان،و أرسل إلی علی بن أبی طالب المرتضی یستحضره.

فلما أتاه و هو فی ملأ من أصحابه قال للرجل:أعد المسألة.

فأعادها،ثم قال عثمان بن عفان:أجب الرجل عنها یا أبا الحسن!

فقال علی«علیه السّلام»:إیتونی بزند و حجر.و الرجل السائل و الناس ینظرون إلیه.

فأتی بهما،فأخذهما و قدح منهما النار،ثم قال للرجل:ضع یدک علی الحجر.

فوضعها علیه.

ثم قال:ضع یدک علی الزند.

ص :47

فوضعها علیه.

فقال:هل أحسست منهما حرارة النار؟!

فبهت الرجل.

فقال عثمان:لو لا علی لهلک عثمان (1).

و نقول:

إن هذه القضیة من الوضوح بحیث لا تحتاج إلی بیان.

غیر أننا نقول:

إن الدلیل الذی قدمه«علیه السّلام»لم یکن من الأدلة العقلیة التی تحتاج إلی دقة و تأمل،بل هو دلیل قریب المأخذ،قد جاء منسجما مع نفس المنطق الذی جاء به ذلک الرجل.و استفاد من نفس العناصر التی استفاد منها.

و بتعبیر آخر:إن عذاب القبر أمر غیبی،یثبت بإخبار اللّه تعالی عنه فی کتابه،أو علی لسان نبیه.

و کان یمکن البحث مع ذلک الرجل بنحو آخر،یبدأ بإثبات الألوهیة، ثم النبوة.من خلال الدلیل العقلی و المعجزة،المثبتة للصدق،ثم ینقل الکلام إلی ما أخبر به اللّه تعالی و رسوله حول عذاب القبر.

و هذا دلیل إجمالی یعتمد علی هذا الیقین الکلی.و لا یحتاج إلی الدخول فی التفاصیل،و لا إلی التطرق لحقیقة العذاب و کیفیته.

ص :48


1- 1) الغدیر ج 8 ص 214 و زین الفتی ج 1 ص 318 و عن روائح القرآن فی فضائل أمناء الرحمن ص 51.

و لکن علیا«علیه السّلام»آثر أن یبطل الشبهة فی مضمونها العلمی.

و أن یقتلعها من جذورها،لکی لا تترک أی أثر سلبی علی أهل الإیمان، بحیث تبقی عالقة فی أذهانهم..و تضعف إیمانهم،و یقینهم.

و لأجل ذلک،لم یکتف«علیه السّلام»بالبیان الکلامی،الذی یعتمد علی الإستحضار الذهنی للصور،بل بادر إلی إحضار العناصر نفسها لکی یتلمس الحاضر و الناظر المعنی فیها بصورة محسوسة،یستغنی بها عن الصور التی یحتاج لبذل جهد إضافی لاستحضارها،و للاحتفاظ بها، و المحافظة علیها فی مواقعها،فلا تنفلت منه،و لا تختلط علیه.

فأحضر«علیه السّلام»الزند و الحجر،و لم یکتف ببیان فکرته و تطبیقها علیهما.بالإشارة إلیهما.بل قدح منهما النار أیضا.

ثم لم یکتف بذلک لبیان فکرته،بل دعا ذلک الرجل للمس الزند و الحجر،لیتحسس وجود الحرارة فیها،و عدم وجودها.

فإذا لم یجد الحرارة،فی الزند و الحجر،فسیجد جوابه مباشرة،فإن النار قد خرجت من الزند و الحجر بلا ریب.و ها هو یلمسهما بیده،فلا یجد حرارة النار.

إذن فمن الذی قال:إن تلک الجمجمة لا تعذب بنار لا یراها و لا یلمسها ذلک الرجل،بل هی کامنة فیها کمون النار فی الزند و الحجر؟!أی أنه«علیه السّلام»أفهمه أن الموجود الحسی لیس هو کل شیء،بل هناک أنحاء وجودات أخری لا ینالها الحس.

ص :49

فلماذا یجعل ذلک الرجل حسّه الفعلی ملاکا للنفی و للإثبات،و للوجود و العدم؟!

الجمع بین الأختین بملک الیمین

عن ابن شهاب،عن قبیصة بن ذؤیب:أن رجلا سأل عثمان بن عفان عن الأختین من ملک الیمین،هل یجمع بینهما؟!

فقال عثمان:أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة،أما أنا فلا أحب أن أصنع ذلک.

قال:فخرج من عنده،فلقی رجلا من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله عن ذلک،فقال:لو کان لی من الأمر شیء،ثم وجدت أحدا فعل ذلک لجعلته نکالا.

قال ابن شهاب:أراه علی بن أبی طالب.

قال ابن عبد البر فی کتاب الإستذکار:«إنما کنی قبیصة بن ذؤیب عن علی بن أبی طالب لصحبته عبد الملک بن مروان،و کانوا یستثقلون ذکر علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (1).

ص :50


1- 1) الموطأ ج 2 ص 538 ح 34 و الغدیر ج 8 ص 215 عنه،و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 484. و راجع المصادر التالیة:السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 164 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 522 و تفسیر الزمخشری ج 1 ص 496 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 117 و بدایع الصنایع لملک العلماء ج 2 ص 264-

و نقول:

لا نرید هنا أن ندخل فی بحث فقهی جامع،بل نکتفی بالإلماح إلی نقاط یسیرة،ربما تصلح مدخلا لإیضاح بعض ما یحتاج إلی إیضاح،و ذلک کما یلی:

1-حبذا لو أن عثمان أرجع الحکم فی هذه القضیة إلی من اعتاد الرجوع و الإرجاع إلیه فی الموارد المشابهة،ألا و هو علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله».و قد أوردنا بعضا من ذلک فی کتابنا هذا..

2-إن قوله تعالی: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ (1)مطلق و شامل للنکاح بالعقد و ملک الیمین معا..و مورد الآیة هو النهی عن خصوص الجمع من هذه الناحیة..

3-لم یستطع المدافعون عن عثمان أن یذکروا لنا آیة واحدة یمکن الإستدلال بها،لجواز الجمع بین الأختین فی النکاح بملک الیمین..و الذی ذکروه فی هذا المجال لا یستحق الذکر بین أهل العلم و المعرفة،و لو بأدنی مستویاتها،لیصح أن یقال:إنها هی التی قصدها عثمان بقوله:أحلتها آیة،

1)

-و تفسیر الخازن ج 1 ص 356 و الدر المنثور ج 2 ص 136 نقلا عن:مالک و الشافعی،و عبد بن حمید،و عبد الرزاق،و ابن أبی شیبة،و ابن أبی حاتم،و البیهقی، و تفسیر الشوکانی ج 1 ص 418 نقلا عن الحفاظ المذکورین.

ص :51


1- 1) الآیة 23 من سورة النساء.

فقد قالوا:

ألف:إن المقصود هو قوله تعالی: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (1)» (2)،و هی لا تصلح للإستدلال بها.

أولا:روی أن ابن مسعود سئل عن الجمع بین الأختین فکرهه،فقیل له:یقول اللّه تعالی: إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ.

فقال:جملک(و بعیرک)أیضا مما ملکت یمینک (3).

کما أنه لا إشکال فی حرمة وطء أم الزوجة بملک الیمین،و لا یجوز أیضا وطء حلیلة الابن بملک الیمین،و لا یجوز وطء الأخت و الأم من الرضاعة بملک الیمین،کما لا یجوز وطء الأمة إذا کان أبو مالکها قد تزوجها و وطأها..

و ذلک یدل علی أن هذه الآیة لا إطلاق لها بحیث یشمل الجمع بین

ص :52


1- 1) الآیة 24 من سورة النساء.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 218 عن أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 164 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 36.
3- 3) المصنف للصنعانی ج 7 ص 193 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 306 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 335 و مجمع الزوائد ج 4 ص 269 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 524 و الدر المنثور ج 2 ص 137 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 914 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 272 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 483 و الغدیر ج 8 ص 218 و فتح القدیر ج 1 ص 454.

الأختین.

ثانیا:قالوا:إن سبب نزول آیة: مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ هو أن المسلمین توهموا أن سبی المرأة لا یقطع علاقتها بزوجها المشرک،فنزلت الآیة لتبین لهم أن سبیها یقطع الزوجیة بینها و بین زوجها الأول (1).

ب:قالوا:إن مقصود عثمان هو قوله تعالی: إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (2)» (3)،و هذه الآیة لا تصلح للدلالة

ص :53


1- 1) راجع:أسباب نزول الآیات ص 99 و السنن الکبری ج 7 ص 167 و المحلی ج 9 ص 447 و ج 10 ص 319 و نیل الأوطار ج 6 ص 308 و المغنی ج 7 ص 507 و فتح القدیر ج 1 ص 454 و الدر المنثور ج 2 ص 137 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 855 و سنن النسائی ج 6 ص 110 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 237 و ج 8 ص 294 و المصنف ج 3 ص 372 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 146 و شرح مسلم للنووی ج 10 ص 35 و مسند أحمد ج 3 ص 72 و 84 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 165 و الجامع الصحیح ج 5 ص 218 و مصابیح السنة ج 2 ص 421 و الغدیر ج 8 ص 219 و 220 عمن ذکرنا،و عن:صحیح مسلم ج 1 ص 416 و 417 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 170 و سنن أبی داود(ط دار الفکر)ج 1 ص 477 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 121 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 269 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 473 و تفسیر الخازن ج 1 ص 375.
2- 2) الآیة 6 من سورة المؤمنون.
3- 3) ذکر أن مقصود عثمان بآیة التحلیل هو هذه الآیة فراجع:بدائع الصنائع ج 2-

علی ذلک أیضا.

أولا:لأن الآیة-کما یقول العلامة الأمینی-تتحدث عن عفة الرجل عما سوی ما أباحه له الشارع،و هو زوجته،و ملک یمینه..و هذا لا ینافی اشتراط شروط فی کل منهما،مثل أن تکون لیست من محارمه،و أن لا یجمع بین الأختین.هذا..عدا عن أن لا تکون المرأة فی حال الحیض أو النفاس، أو فی الإحرام،و غیر ذلک..

ثانیا:لو أخذنا بعموم الآیة بحیث تشمل الجمع بین الأختین فی ملک الیمین لجاز الأخذ بعمومها فی موارد أخری،کوطء الأم و الأخت،و أم الزوجة من الرضاعة بملک الیمین،و غیر ذلک مما تقدم.

ج:و قیل:إن الآیة المحللة للجمع بین الأختین بملک الیمین هی قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ (1)» (2).

و أجابوا:

أولا:بأن قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ بمنزلة الإستثناء مما قبله من المحرمات،و منها الجمع بین الأختین الذی هو محرم بإجماع

3)

-ص 264 و الکشاف للزمخشری ج 1 ص 496 و الغدیر ج 8 ص 221 و الإحکام للآمدی ج 2 ص 202.

ص :54


1- 1) الآیة 24 من سورة النساء.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 222 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 117 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 474 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 485.

الأمة،و لم یفرق العلماء بین الجمع بین الأختین فی الوطء بین أن یکون علی سبیل النکاح،أو أن یکون بملک الیمین (1).

ثانیا:رووا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه قال:من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجمعن ماءه فی رحم أختین (2).

ثالثا:قال الأمینی:لو أغضینا النظر عن کل ما ذکرناه،و سلمنا بوجود التعارض بین الآیتین اللتین قصدهما عثمان بقوله:«أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة..»بحسب الظاهر،و لم یعرف الناسخ من المنسوخ،فإن دلیل الحظر مقدم علی دلیل الإباحة (3).

بطلان ما نسب إلی علی علیه السّلام

و بعدما تقدم نقول:

قد نسبوا إلی علی«علیه السّلام»:أنه قال فی هذه المسألة بمثل قول عثمان:أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة،فسأله أیاس بن عامر عما یقال عنه فی

ص :55


1- 1) الغدیر ج 8 ص 222.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 218 و بدائع الصنائع ج 2 ص 264 و البحر الرائق لابن نجیم ج 3 ص 95 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 168 و تذکرة الفقهاء(ط.ق)ج 2 ص 635 و نصب الرایة ج 3 ص 319 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 162.
3- 3) راجع:الغدیر ج 8 ص 222 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 164 و عن التفسیر الکبیر للرازی ج 3 ص 193.

ذلک،فقال«علیه السّلام»:کذبوا (1).

و الظاهر:هو أنه«علیه السّلام»یرید تکذیبهم فی نسبة التحیر فی المسألة إلیه،أو یرید تکذیبهم فی نسبة التحلیل.

فقد روی العیاشی عن أبی عون قال:سمعت أبا صالح الحنفی،قال:

قال علی«علیه السّلام»ذات یوم:سلونی.

فقال ابن الکوا:أخبرنی عن بنت الأخ من الرضاعة،و عن المملوکتین الأختین.

فقال:إنک لذاهب فی التیه،فسل عما یعنیک،أو ینفع.

فقال ابن الکوا:إنما نسألک عما لا نعلم،فأما ما نعلم فلا نسألک عنه.

ثم قال:أما الأختان المملوکتان أحلتهما آیة و حرمتهما آیة،و لا أحلّه و لا أحرّمه.و لا أفعله أنا و لا واحد من أهل بیتی (2).

ص :56


1- 1) الغدیر ج 8 ص 218 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158.
2- 2) تفسیر العیاشی(ط مؤسسة البعثة)ج 1 ص 383 و 384 و(ط المکتبة العلمیة الإسلامیة)ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 100 ص 336 و راجع:و سائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 486 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 374 و الفتح السماوی ج 2 ص 473 و جامع بیان العلم و فضله ج 1 ص 116 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 496 و مجمع الزوائد ج 4 ص 269 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 301 و المیزان ج 4 ص 285 و راجع:الدر المنثور ج 2 ص 137 عن البیهقی و ابن أبی شیبة.

و روی الشیخ بإسناده عن معمّر بن یحیی بن سالم،قال:سألت أبا جعفر«علیه السّلام»عمّ یروی الناس عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»عن أشیاء من الفروج لم یکن یأمر بها و لا ینهی عنها إلا نفسه و ولده،فقلت:

کیف یکون ذلک؟

قال:أحلتها آیة،و حرمتها آیة أخری.

فقلنا:هل الآیتان تکون إحداهما نسخت الأخری؟!أم هما محکمتان ینبغی أن یعمل بهما؟

فقال:قد بین لهم إذا نهی نفسه و ولده.

قلنا:ما منعه أن یبین ذلک للناس؟

قال:خشی أن لا یطاع،فلو أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ثبتت قدماه أقام کتاب اللّه کله،و الحق کله (1).

فظهر أن علیا«علیه السّلام»لا یرضی بالجمع بین الأختین،و لا یری رأی عثمان،و لکنه«علیه السّلام»بین ذلک بنحو یتحاشی فیه سلبیات المواجهة الصریحة مع أنصار عثمان.

ص :57


1- 1) راجع:تهذیب الأحکام ج 7 ص 463 و مسائل علی بن جعفر ص 145 و الکافی ج 5 ص 556 و الإستبصار ج 3 ص 173 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 20 ص 397 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 301 و بحار الأنوار ج 2 ص 252 و ج 10 ص 266 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 403 و الصافی ج 1 ص 437 و المیزان ج 4 ص 285.

البکر قد تحمل أیضا

رووا:أن امرأة نکحها شیخ کبیر،فحملت،فزعم الشیخ أنه لم یصل إلیها،و أنکر حملها،فسأل عثمان المرأة:هل افتضک الشیخ؟!و کانت بکرا.

فقالت:لا.

فأمر بالحد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:إن للمرأة سمّین:سمّ الحیض،و سم البول.

فلعل الشیخ کان ینال منها،فسال ماؤه فی سم المحیض،فحملت منه!!

فقال الرجل:قد کنت أنزل الماء فی قبلها،من غیر وصول إلیها بالإفتضاض.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:الحمل له،و الولد له،و أری عقوبته علی الإنکار له.

فصار عثمان إلی قضائه بذلک،و تعجب منه (1).

ص :58


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 210 و 211 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 و بحار الأنوار ج 40 ص 256 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 379 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 114 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 324 و الدر النظیم ص 392 و کشف الیقین ص 73 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 89.

و نقول:

1-لو لا حضور أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فی ذلک المجلس لحدّت تلک المرأة،و تلوثت سمعتها بین الناس،و أحرج أقاربها بها.

2-إن کل هذه المصائب کانت سوف تصیبها لمجرد أن الخلیفة لا یعرف شیئا من علوم التشریح،یؤهله لأن یحکم بما یریده اللّه فی عباده..

3-إن الحکم-کما رأینا-قد انقلب من إدانة للمرأة إلی حد المباشرة بإقامة الحد علیها،إلی براءة لها أولا،ثم إدانة لزوجها المدعی علیها،الذی تجری علیه عقوبة الإنکار ثانیا..

4-قد تلافی«علیه السّلام»بحکمه هذا نفی الولد عن أبیه،و هو أمر له تبعاته السیئة علی الولد فی حیاته من دون أب یرعاه،ثم العار الذی یلحق به،حیث سیعتبر ابن زنا،و سیعانی من هذه التهمة و النظرة،ما یعانیه من اختلال فی موقعه الإجتماعی،و من عذاب روحی..بالإضافة إلی ما یترتب علی ذلک من حرمانه من الإرث..و ما إلی ذلک..

5-لقد کان یکفی الخلیفة أن یتأکد من بکارة تلک المرأة،فإذا ثبت له أنها لا تزال باقیة،فإن ذلک یبرؤها من تهمة الزنی.و یجعله یتوقف عن رجمها للاحتمال الذی أبداه علی«علیه السّلام»فیما یرتبط بمقاربة زوجها الشیخ لها.

6-إن العقوبة التی أثبتها«علیه السّلام»علی زوج تلک المرأة،و هی عقوبة الإنکار،إنما هی لأنه یعلم ببقاء بکارتها،و یعلم بأن حملها قد یکون بإراقة الماء علی فرجها..و یعلم:بأن ذلک قد حصل منه،فالولید یلحق به،

ص :59

لأن الولد للفراش.

7-المراد بإنکار زوجها لحملها هو إنکار أن یکون حملها منه.

8-إن ذلک یعطی أن موضوع خلافة الرسول لا یتلخص بالإدارة السیاسیة،و تدبیر الحروب..بل هناک أمور کثیرة لا بد أن یکون الخلیفة واجدا لشرائطها،عارفا بأسرارها،و بالحق و الباطل منها..حتی إنه قد یحتاج إلی علم التشریح و سواه من علوم،کما أظهرته هذه الحادثة،و أحداث کثیرة غیرها،ذکرنا شطرا منها فی هذا الکتاب..

المکاتبة تجلد بحساب الحریة و الرق معا

و رووا:أن مکاتبة زنت علی عهد عثمان،و قد عتق منها ثلاثة أرباعها، فسأل عثمان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فقال:تجلد بحساب الحریة،و تجلد منها بحساب الرق.

فقال زید بن ثابت:تجلد بحساب الرق.

قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:کیف تجلد بحساب الرق،و قد عتق ثلاثة أرباعها؟!

و هلا جلدتها بحساب الحریة،فإنها فیها أکثر؟!

فقال:لو کان ذلک کذلک لوجب توریثها بحساب الحریة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:أجل ذلک واجب.

ص :60

فأفحم زید (1).

زاد المفید هنا قوله:«و خالف عثمان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، و صار إلی قول زید،و لم یصغ إلی ما قال بعد ظهور الحجة علیه» (2).

و نقول:

1-إن عثمان یسأل علیا«علیه السّلام»عن الحکم،فلما أخبر به عمد إلی مخالفته،و الأخذ بقول زید،و کان علیه أن یعمل بقول باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بمن هو مع الحق و القرآن،و الحق و القرآن معه..

2-إن الحجة التی أقامها علی«علیه السّلام»علی زید،واضحة المأخذ، بینة الرشد،و قد أفحم زید بها،فکیف یأخذ عثمان بفتوی من أفحمته الحجة؟!

ص :61


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 211 و 212 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 و بحار الأنوار ج 40 ص 257 و ج 76 ص 50 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 138 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 405 و قاموس الرجال ج 4 ص 240 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 401 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 90.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 212 بحار الأنوار ج 40 ص 257 و ج 76 ص 50 و قاموس الرجال ج 4 ص 239 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 401.

3-إن الحوار الذی جری بین علی«علیه السّلام»و بین زید دل علی أن زیدا یجهل حکم الإرث،بالإضافة إلی حکم الجلد فی الزنا..

4-إنهم یزعمون:أن زید بن ثابت متمیز فی الفرائض،و یدّعون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أفرضکم زید (1)،و إذ به یجهل أبسط أحکام الإرث،و هو مقدار إرث الأمة المکاتبة،التی تحرر جزء منها بالکتابة.

ألا یدل ذلک علی عدم صحة ما نسبوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حق زید؟!

و ألا یفسر هذا لنا ما روی عن الإمام الباقر«علیه السّلام»،من أنه قال:أشهد علی زید بن ثابت لقد حکم فی الفرائض بحکم الجاهلیة (2).

ص :62


1- 1) سبل السلام ج 3 ص 102 و فتح الباری ج 7 ص 84 و ج 12 ص 17 و المواقف للإیجی ج 3 ص 627 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 297 و الإنصاف للمرداوی ج 7 ص 306 و فیض القدیر ج 2 ص 28 و کشف الخفاء ج 1 ص 149 و البرهان للزرکشی ج 2 ص 172 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 483 و المنخول للغزالی ص 557 و أسد الغابة ج 2 ص 222 و الإصابة ج 1 ص 55 و ج 2 ص 492 و إسعاف المبطأ برجال الموطأ ص 35 و العثمانیة للجاحظ ص 94 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 2 ص 223 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 383 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 155 و مغنی المحتاج ج 3 ص 3 و المبسوط للسرخسی ج 29 ص 136 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 18.
2- 2) الکافی ج 7 ص 407 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 218 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة-

5-إن زیدا استفاد من القیاس الذی لا یجوز استعماله فی الشریعة، و الأحکام،فإن الملاکات و الحیثیات تختلف و تتفاوت من حکم لآخر، و لذلک تقضی المرأة الصیام و لا تقضی الصلاة فی أیام الحیض..کما أنها فی الدیات تختلف عن الرجل،فإنها تعاقله إلی نصف الدیة،فإذا بلغت الثلث رجعت إلی النصف (1).و هذا هو الحکم الشرعی فی دیة الأصابع.

6-إنه«علیه السّلام»قد استدرج زیدا إلی الإقرار بأنه قد أفتی برأیه، لا بالإستناد إلی ما سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و إلا لاحتج بما سمعه..

7-إن علیا«علیه السّلام»حین سأل زیدا عن سبب عدم جلد الأمة

2)

-آل البیت)ج 27 ص 23 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 11 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 7 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 24 و قاموس الرجال (الطبعة الأولی)ج 4 ص 239 و الکافی للحلبی ص 425 و 426 و جواهر الکلام ج 40 ص 16 و الصافی ج 2 ص 41 و الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة ص 203 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 341 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 137.

ص :63


1- 1) راجع:الکافی ج 7 ص 299 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 184 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 88 و المقنعة ص 120 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 29 ص 352 و 353 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 268 و 269 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 380 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السّلام» للنجفی ج 9 ص 241.

بحساب الحریة فإنها فیها أکثر،لم یکن یرید أن یستفید من الإستحسانات فی استنباط الحکم الشرعی،بل أراد أن یکلم زیدا وفق منطقه،لکی یلزمه بالحجة،بعد إقراره بمستنده،الذی اعتبره کافیا لإبطال حجة علی«علیه السلام»..

و لم یرد أن یهیء له فرصة تعمیة الحقیقة،و لو بإیهام الناس بأنه یفتی بما سمعه من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

8-و الذی لم نجد له تفسیرا هو ما أرسله زید إرسال المسلمات،من أن توریث المکاتبة یکون بحساب الرق،فمن أین أخذ هذا،و لماذا توهم أنه هو الحق الذی لا مراء فیه؟!أتراه سمع ذلک من بعض من کان یعاشرهم من المتنفذین و غیرهم،فصدقه،من دون أن یتثبت فیه؟!

أم أنه اجتهد فیه من عند نفسه،متوهما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح بحکم اللّه فیه؟!

فلما واجهه علی«علیه السّلام»بالحقیقة أدرک أن الأمر علی عکس ما توهمه،فإن ثمة نصا صادرا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا المورد،و أن المکابرة فیه ستجره إلی فضیحة لا یستطیع تحملها..

رجم من ولدت لستة أشهر

و دخلت امرأة علی زوجها،فولدت لستة أشهر،فذکر ذلک لعثمان، فأمر أن ترجم.

فدخل علیه علی«علیه السّلام»،فقال:إن اللّه عز و جل یقول: وَ حَمْلُهُ

ص :64

وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً

(1)

،و قال أیضا: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ (2).

قال:فو اللّه ما کان عند عثمان إلا أن بعث إلیها فرجمت.

و فی نص آخر:فلم یصل رسوله إلیهم إلا بعد الفراغ من رجمها (3).

و اعتذر ابن روزبهان عن عثمان بقوله:«ربما کان له فیه اجتهاد اقتضی رجمها،فهو عمل بعلمه و اجتهاده» (4).

و نقول:

أولا:إن الآیتین اللتین استدل بهما علی«علیه السّلام»علی عثمان لا تدعان مجالا لأی اجتهاد.

ثانیا:لو کان لعثمان حجة لأصحر بها،و دفع اللوم و العیب عن نفسه.

ثالثا:إن ظاهر الروایة:أن عثمان قد أصرّ علی رجم المرأة علی سبیل

ص :65


1- 1) الآیة 15 من سورة الأحقاف.
2- 2) الآیة 14 من سورة القمان.
3- 3) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196 و(ط دار الهجرة-قم) ص 303 عن مسلم،و إحقاق الحق(الأصل)ص 258 و بحار الأنوار ج 31 ص 246 و 247 و فی هامشه عن المصادر التالیة:الموطأ لمالک ج 2 ص 176 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 157 و تیسیر الوصول ج 2 ص 9 و عمدة القاری ج 9 ص 642 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و کتاب العلم لابن عبد البر ص 150.
4- 4) إبطال الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196.

العناد،الذی لم یکن تصدیقه عنه فی مثل هذا المورد ممکنا لدی العقلاء و أهل الدین،حتی احتاج الراوی لتأکید حصول الرجم بالقسم.

رابعا:إن الزنا الموجب للرجم هو ما کان حال الإحصان،و أمّا الزنا من غیر المحصن،فجزاؤه الجلد مئة جلدة.

إلا إن کان قد عقد علیها قبل الستة أشهر،و لم یدخل.فاعتبرت محصنة،و حکموا برجمها لأجل ذلک.

ملاحظة:تقدم:أن قصة أخری شبیهة بهذه القصة کانت قد حصلت فی عهد عمر،فنجت تلک المرأة بتدخل علی«علیه السّلام».

هل هذا تلطیف و تخفیف؟!

و تذکر بعض نصوص روایة الرجم المتقدمة عن بعجة بن عبد اللّه الجهنی:أن علیا«علیه السّلام»قال لعثمان:إن خاصمتک بکتاب اللّه خصمتک،ثم إنه«علیه السّلام»احتج علیه بالآیات،فأمر عثمان بردها.

فقال«علیه السّلام»:ما عند عثمان بعد أن بعث إلیها ترد (1).

أی لیس عند عثمان حجة،بعد أن اعترف بخطأه،و قد ظهر ذلک بإرساله بطلبها،وردها لئلا ترجم.

و فی نص آخر:أنّه لما احتج«علیه السّلام»علی عثمان فی أمر تلک المرأة

ص :66


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 عن کشاف الثعلبی،و کشاف الخطیب،و موطأ مالک،و بحار الأنوار ج 40 ص 236.

قال عثمان:و اللّه ما فطنت لهذا.

فأمر بها عثمان أن ترد،فوجدت قد رجمت.

و کان من قولها لأختها:یا أخیة لا تحزنی!فو اللّه ما کشف فرجی أحد قط غیره.

قال:فشب الغلام بعد،فاعترف الرجل به،و کان أشبه الناس به.

و قال:فرأیت الرجل بعد یتساقط عضوا عضوا علی فراشه (1).

و قال بعجة:إن المرأة کانت من قومه،من جهینة (2).

و نقول:

أولا:لعل روایة بعجة هذه قد تعمدت تلطیف الجو،و التخفیف من حدة النقد الذی یوجه لعثمان،لعمله هذا الذی أودی بحیاة بریئة،لا ذنب

ص :67


1- 1) راجع:الموطأ لمالک ج 2 ص 825 حدیث 11 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 158 و تیسیر الوصول ج 2 ص 11 و عمدة القاری ج 21 ص 18 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و عن جامع بیان العلم ص 150 و عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم.و راجع:الغدیر ج 6 ص 94 و ج 8 ص 97 و المیزان ج 18 ص 207 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و تأویل مختلف الحدیث ص 107.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 94 و 97 و المیزان ج 18 ص 207 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3293 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289.

لها إلا أن الخلیفة کان لا یعرف أحکام اللّه،و لا یتثبت فیها،رغم وجود باب مدینة العلم علی«علیه السّلام»علی بعد خطوات یسیرة منه.

و قد لفت نظرنا:أن ابن روزبهان لم یشر إلی هذا النص الذی یخفف من بشاعة هذه الحادثة،مما قد یشیر إلی أنه لم یجد سبیلا لتسویقه به،و هو المعروف بالتشبث بما هو أدنی من الطحلب،فإن لم یجد بادر إلی الإبتداع و الإختراع.

ثانیا:ما ذنب هؤلاء الناس حتی یتسلط علیهم من لا یعرف أحکام اللّه تعالی،و لا یجد الداعی إلی سؤال العارف بها،و هو لا یبعد عنه سوی بضع خطوات؟!

علی أنه قد کان یمکنه أن یفوض أمور الفقه و القضاء إلی العارفین بهما، و لا ینقص ذلک من قدره،و لا یؤثر علی نفوذ کلمته،بل هو یزیده قوة و نفوذا،حین یسد عنه باب النقد من قبل الصلحاء و الأخیار،الذین لن یروق لهم أن یروا أحکام اللّه تنتهک،و حرمات الناس تستباح.کما أنه یجنبه نقمة الناس المظلومین،الذین سیکونون هم و ذووهم ضحایا أخطائه العفویة و العمدیة.

ثالثا:إن هذا الذی صدر من عثمان لم یکن مجرد عدوان علی حیاة تلک المرأة،بل هو قد ترک آثاره علی کرامتها،و کرامة أهلها،و عشیرتها،حیث أثار الشبهة حول عفتها إلی حدّ التصدیق لدی کثیر من الناس،فأصبحت فی عداد من یتهم بالفاحشة لدی عامة الناس،و علی رؤوس الأشهاد.

رابعا:إننّا لا نصدق أن ما جری فی عهد عمر أکثر من مرة،لم یره أو لم

ص :68

یسمع به عثمان،فقد منع أمیر المؤمنین«علیه السّلام»و کذلک ابن عباس من رجم نساء ولدن لستة أشهر،و أمثال هذه القضایا مما تتوافر الدواعی علی روایته و نقله،مع ندرة حصوله،و غرابته،و حساسیة موضوعه.

و لا سیما إذا تضمن تخطئة لمن یتبوأ أعظم مقام فی الأمة.و لا سیما إذا کان عمر بن الخطاب.

خامسا:لم تذکر لنا تلک الروایات إن کان عثمان قد تحمل مسؤولیة خطأه،فودی تلک المرأة،و أعلن علی الملأ براءتها مما نسب إلیها،و منع الناس من تداول اسمها فی جملة أهل الفاحشة،فإن غایة ما أشارت إلیه روایة بعجة هو أنه قال بعد بیان علی«علیه السّلام»الحکم له:«و اللّه،ما فطنت لهذا»!!

کما أننا لم نجد فی الروایة ما یشیر إلی أیة مشکلة حصلت بسبب حکمه هذا الذی أودی بحیاة و بسمعة تلک المرأة،و لکننا لا حظنا أنّها تصرح بأن بلاء أصاب زوجها(الذی قد لا یکون له ذنب سوی أنه ظن بها السوء) فهل استحق هذا البلاء لمجرد ظنه هذا؟!و کیف لم یصب غیره بأی مکروه، مع أن ذلک الغیر هو الذی أوصل الأمور إلی ذلک الحد؟!

إلا إن کان المقصود:أنه کان یتهاوی عضوا عضوا علی فراشه،بسبب ما ألم به من الحزن علیها..

سادسا:أظهرت روایة بعجة:أن کلام علی«علیه السّلام»لم یکن مجرد استفادة قرآنیة،قد یحاول البعض أن یدّعی:أنها بمستوی الرأی الفقهی الأقرب أو الأصوب.

بل هی قد تأیدت بأمر تکوینی،بلغ من الظهور حدا دعا ذلک الذی

ص :69

کان زوجا للمرأة إلی الإعتراف بذلک الولد،و یشهد بذلک لها بطهارة الذیل و البراءة من کل سوء،مع أنه ربما کان یری أن له مصلحة بقتل المرأة لصیانة شرفه،و حفظ کرامته و سمعته.

سابعا:إن ذلک الزوج اعترف بالولد،و الحقة بنفسه،و لم یعترض علیه عثمان،و لا غیره..فدل ذلک علی أن عثمان یعترف بالخطأ،و یری أن المرأة رجمت بغیر حق..

التی ملکت زوجها

روی:أن رجلا کانت لدیه سریة،فأولدها،ثم اعتزلها،و أنکحها عبدا له،ثم توفی،فعتقت بملک ابنها لها،فورث زوجها ولدها.

ثم توفی الابن،فورثت من ولدها زوجها.

فارتفعا إلی عثمان یختصمان،تقول:هذا عبدی.

و یقول هو:هی إمرأتی،و لست مفرجا عنها.

فقال عثمان:هذه قضیة مشکلة،و أمیر المؤمنین«علیه السّلام»حاضر، فقال«علیه السّلام»:سلوها،هل جامعها بعد میراثها له؟

فقالت:لا.

فقال:لو أعلم أنه فعل ذلک لعذبته.اذهبی،فإنه عبدک،لیس له علیک سبیل،إن شئت تعتقیه،أو تسترقیه،أو تبیعیه،فذلک لک (1).

ص :70


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 317 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192-

و نقول:

1-إن قول علی«علیه السّلام»:لو فعل لعذبته،إما لأنه«علیه السلام»کان یعلم أن ذلک العبد کان عارفا بالحکم الشرعی،و یسعی إلی مخالفته،و لو بالإستفادة من جهل غیره بالحکم،حتی لو کان الخلیفة نفسه..

أو لأنه کان یعلم أن ذلک العبد،و إن کان جاهلا بالحکم،و لکن کان علیه أن لا یقدم علی هذا الأمر إلا بعد إحراز جوازه شرعا.

2-لا ندری ما هو الشعور الذی انتاب خلیفة المسلمین،الذی یفترض أن یکون هو الذی یتصدی للمعضلات،و یحل المشکلات،حین تصدی علی «علیه السّلام»لحل المشکلة،بعد اعتراف عثمان بأن القضیة مشکلة!

هل حدثته نفسه بأنه لم یکن هو الرجل المناسب فی المکان المناسب،بل کان حلال المشکلات،و مزیل المعضلات أولی بمقامه منه؟!

3-إنه«علیه السّلام»قال عن ذلک العبد:«لو أعلم أنه فعل ذلک لعذبته».فنسب فعل التعذیب إلی نفسه مباشرة،و بصورة جازمة و حازمة، فأعلمنا بذلک أن له الحق فی ذلک،و أنه سیمارس هذا الحق..و لم یشر إلی رضا عثمان بذلک أو عدم رضاه،و لا علق قراره علی شیء من ذلک..

4-و یتأکد ما ذکرناه آنفا بملاحظة أن عثمان لم یطلب منه الحکم فی

1)

-و الإرشاد ج 1 ص 211 و بحار الأنوار ج 40 ص 257 و المستجاد من الإرشاد (المجموعة)ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 145 و الدر النظیم ص 392 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین ص 89.

ص :71

المسألة،و لا ندبه لحل المشکل فیها،بل کان هو المبادر لذلک..من دون مسألة و من دون استئذان من أحد،کما هو ظاهر الروایة..

عثمان یرجع الحکم إلی علی علیه السّلام

روی الحسن بن سعد،عن أبیه:أن یحیس(أو یحنس)و صفیّة،کانا من سبی الخمس،فزنت صفیة برجل من الخمس،و ولدت غلاما.فادعی الزانی و یحنس،فاختصما إلی عثمان.فرفعهما عثمان إلی علی بن أبی طالب.

فقال علی«علیه السّلام»:أقضی فیهما بقضاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«الولد للفراش،و للعاهر الحجر»،و جلدهما خمسین جلدة (1).

و نقول:

لا یرتاب مسلم فی أن حکم الزانی المحصن هو الرجم..و فی أن الولد للفراش و للعاهر الحجر..و لا یلیق بعثمان أن یکون غیر عارف بهذین الحکمین..

إذن،فما الذی حیر عثمان،و اضطره إلی رفع القضیة إلی علی«علیه السلام»؟!

قد یری البعض:أن عثمان لم یکن یعرف أن حکم الأمة و المملوک هو

ص :72


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 104 و کنز العمال ج 6 ص 198 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 478 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 489 و الغدیر ج 8 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 135 و مجمع الزوائد ج 5 ص 13.

الجلد خمسین جلدة،محصنا کان أو غیر محصن،ذکرا کان أو أنثی،فأرجع الحکم إلی علی«علیه السّلام»لأجل ذلک..

غیر أننا لا نکاد نصدق ذلک،فإن هذا الحکم أیضا مما نص علیه القرآن،فقد قال تعالی عن الإماء: فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَی الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ (1).

لکن ظاهر کلام علی«علیه السّلام»هو:أنهم اختلفوا فی حکم الولد، و فی حد الزانی،فأجاب«علیه السّلام»بقوله:

«إنما أقضی فیهما بقضاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الولد للفراش و للعاهر الحجر،و جلدهما خمسین جلدة».

مراجعة علی علیه السّلام فی کیفیة الإقتصاص

و قال العاصمی:ذکر فی الأحادیث أن مولی لعثمان بن عفان لطم أعرابیا،فذهبت عینه الواحدة،و أعطاه عثمان الدیة،و أضعف،فأبی أن یقبل الدیة،دون القود.

فرفعها عثمان إلی علی المرتضی«علیه السّلام»،فأمر علی أن یوضع علی إحدی عینی الجانی قطنة،ثم یجاء بمرآة،فتقرب من العین الأخری،و الجانی فاتحها،ففعل ذلک.

فأمر،فأدنیت المرآة المحماة من العین الأخری،فسالت،و نجت الواحدة

ص :73


1- 1) الآیة 25 من سورة النساء.

بالقطنة (1).

و لعل الصحیح:«نجت الواحدة».

و نقول:

1-لا لوم علی ذلک الأعرابی فی مطالبته بالقود،و إصراره علیه،فإن ذلک من حقه.

2-إن عثمان لم یدر کیف یمکن الإقتصاص من الجانی،بحیث یستوفی حقه دون زیادة أو نقیصة،و بنحو لا تتأثر العین الأخری بما یجری علی أختها،فاضطر إلی مراجعة سید الوصیین فیها،فمثّل ذلک اعترفا منه بمرجعیته فی الأمور..رغم أنه کان یتضایق من بیانه«علیه السّلام»لأحکام اللّه،و یعتبر ذلک خلافا علیه،و مساسا بموقعه.کما سلف.

3-إن هذه المراجعة ذات وجهین:

أحدهما:أنه کان یرید منه حلا فقهیا یخرجه من الإحراج..و ذلک معناه:الإعتراف له بالفقاهة و العلم فی الدین،و أن عثمان و سواه لا یصلون إلیه فی ذلک،و إلا لکان عثمان قد حل المشکل،أو حله له أحد الصحابة أو غیرهم.

الثانی:أنه لم یکن یرید منه حلا فقهیا،بل حلا عملیا،یتصل بکیفیة الإقتصاص..لأنه یریده فی غایة الدقة،بحیث لا یزید و لا ینقص عن المقدار المطلوب.و هذا یحتاج إلی خبرة و مهارة،و معرفة تامة،و علم وافر

ص :74


1- 1) زین الفتی ج 1 ص 318.

بالوسائل التی تحقق ذلک.

و هذا من العلوم الحیاتیة الدنیویة،و لیس من العلوم الشرعیة.

فتکون هذه المراجعة العثمانیة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قد تضمنت أیضا اعترافا بأعلمیته«علیه السّلام»بأمور الدنیا،و بالعلوم و المعارف التی یحتاج الناس إلیها فی دنیاهم.

4-إن المطلوب من الحاکم هو أن یجری الأحکام بدقة،و یبدو أن عثمان،و إن کان یرغب بإرضاء الأعرابی من دون أی قصاص إلا أنه حین أصر الأعرابی علی حقه خاف من لحوق ضرر بمولاه یزید علی ما هو مطلوب،لم یدر کیف ینفذ الحکم علی الوجه الأتم،و من دون زیادة،فلجأ إلی علی«علیه السّلام»،لیحل له المشکة.

5-و لعل ثمة من یرید أن یسیء الظن،فیقول:لو کان هذا قد حصل لأحد من سائر الناس،ممن لا یهم عثمان أمره،فهل کان یستدعی علیا«علیه السلام»للحکم،أو لإیجاد الوسیلة التی تمنع من تأثیر الإقتصاص علی العین الأخری.أم أنه یقتص منه کیفما اتفق؟!

إن الوقائع تؤید هذا الإحتمال الأخیر.

و یؤید ما نقول:أنه یصر علی رجم التی ولدت لسته أشهر،رغم بیان براءتها،و علی الأکل من الصید و هو محرم..و علی الصلاة تماما بمنی،رغم بیان الحکم له فی هذین الأمرین و غیر ذلک..

و لکنه هنا یعطی المجنی علیه ضعف الدیة لیعفی مولاه من القصاص!! و لا نتحمل نحن مسؤولیة صحة هذا الإحتمال،و لا نلزم أنفسنا بتأییده،أو

ص :75

تفنیده.إذ لعل لرجوع عثمان لعلی«علیه السّلام»فی هذه الواقعة أهدافا أخری،ککونه أراد أن یعرف طریقة حل المعضلة!أو أنه أراد أن یراعی سنة العدل فی هذه الواقعة علی الأقل،أو غیر ذلک من الدواعی.فإن اللّه هو علام الغیوب،و المطلع علی ما فی الضمائر و القلوب.

طریقة دقیقة للإقتصاص

روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام»أنه قال:إن عثمان أتاه رجل من قیس بمولی له قد لطم عینه،فأنزل الماء فیها،و هی قائمة،لیس یبصر بها شیئا،فقال له:أعطیک الدیة.فأبی.

قال:فأرسل بهما إلی علی«علیه السّلام»و قال:احکم بین هذین.

فأعطاه الدیة،فأبی.

قال:فلم یزالوا یعطونهم حتی أعطوه دیتین.

قال:فقال:لیس أرید إلا القصاص.

قال:فدعا علی«علیه السّلام»بمرآة فحماها،ثم دعا بکرسف(و هو القطن)فبلّه،ثم جعله علی أشفار عینیه،و علی حوالیها.ثم استقبل بعینه عین الشمس.

قال:و جاء بالمرآة،فقال:انظر.

فنظر،فذاب الشحم،و بقیت عینه قائمة،و ذهب البصر (1).

ص :76


1- 1) الکافی ج 7 ص 319 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 276 و وسائل الشیعة(ط-

و نقول:

1-ذکر هذه الروایة الشیخ الطوسی فی تهذیب الأحکام و فیه«عمر» بدل عثمان.و کلاهما مروی عن رفاعة.

2-إن سند الروایة لا یضر،فقد عمل بها المشهور،و إن کان لا یتیقن إذهاب البصر مع بقاء الحدقة بما ذکر.

3-رغم کثرة الصحابة الذین یدعون لهم جزافا العلم بالقضاء و الأحکام،و یمنحون الأوسمة بمناسبة،و بلا مناسبة،لم یرسل عثمان أو عمر هذه القضیة لأی منهم،لیبت فیها.و لو کان یحتمل و لو بنسبة واحد بالمئة،بل بالألف أن یتمکن أحد منهم من حلها لما تردد فی اختیاره.

لأسباب مختلفة..لا یجهلها أحد..

4-إن الطریقة التی اختارها«علیه السّلام»لإذهاب البصر،من إحدی العینین،و تعطیل حدقتها عن العمل،مع بقاء الحدقة سلیمة و قائمة کانت فریدة،و سدیدة.و لن یستطیع غیر أهل بیت النبوة المعصومین الإهتداء إلیها.

5-الظاهر:أن المراد هو:أن یقابل بمرآة محماة مواجهة للشمس،بأن یکلف النظر إلیها حتی یذهب الضوء..و لیس المراد جعل الرجل مواجها للشمس لا للمرآة کما هو ظاهر الروایة،فإن ذلک لا یوجب ذوبان الشحم،

1)

-مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 173 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 130 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 290.

ص :77

و ذهاب نور العین مع بقاء الحدقة.

6-و إنما یجعل القطن علی أشفار العینین و حولها،لئلا تحترق اشفار العینین کما عن الشیخ فی النهایة.

ص :78

الفصل الثالث

اشارة

صید الحرم..اصرار و تراجع

ص :79

ص :80

علی علیه السّلام و عثمان و صید الحرم

روی أحمد و غیره بإسناد صحیح،عن عبد اللّه بن الحارث بن نوفل قال:

أقبل عثمان إلی مکة،فاستقبلته بقدید،فاصطاد أهل الماء حجلا، فطبخناه بماء و ملح،فقدمناه إلی عثمان و أصحابه،فأمسکوا،فقال عثمان:

صید لم نصده و لم نأمر بصیده،اصطاده قوم حل فأطعموناه،فما بأس به؟!

فبعث إلی علی،فجاء،فذکر له،فغضب علی و قال:أنشد رجلا شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین أتی بقائمة حمار و حش،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنا قوم حرم،فأطعموه أهل الحل؟!

فشهد اثنا عشر رجلا من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال علی«علیه السّلام»:أنشد اللّه رجلا شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین أتی ببیض النعام،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنا قوم حرم أطعموه أهل الحل؟!

فشهد دونهم من العدة من الإثنی عشر.

قال:فثنی عثمان ورکه من الطعام فدخل رحله،و أکل الطعام أهل

ص :81

الماء (1).

و فی لفظ آخر لأحمد عن عبد اللّه بن الحرث:إن أباه ولی طعام عثمان قال:فکأنی أنظر إلی الحجل حوالی الجفان،فجاء رجل فقال:إن علیا رضی اللّه عنه یکره هذا.

فبعث إلی علی فجاء و هو ملطخ یدیه بالخبط فقال:إنک لکثیر الخلاف علینا.

فقال علی«علیه السّلام»:أذکر اللّه من شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله» أتی بعجز حمار و حش و هو محرم فقال:إنا محرمون،فأطعموه أهل الحل؟!

فقام رجال فشهدوا.

ثم قال:أذکر اللّه رجلا شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أتی بخمس بیضات بیض نعام فقال:إنا محرمون،فأطعموه أهل الحل؟!

ص :82


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 250 و فی هامشه عن:صحیح مسلم ج 1 ص 449 و مسند أحمد ج 1 ص 290 و 338 و 341 و ج 4 ص 37 و سنن الدارمی ج 2 ص 39 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 462 و سنن النسائی ج 5 ص 184 و 185 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 192 و 193 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 586 و جامع البیان ج 7 ص 48 و تیسیر الوصول ج 1 ص 272 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 249 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 322 و شرح معانی الآثار(کتاب الحج)ص 386 و کنز العمال ج 3 ص 53 عن ابن جریر و صححه،و أبی یعلی، و الطحاوی،و مجمع الزوائد ج 3 ص 229.

فقام رجال فشهدوا.

فقام عثمان فدخل فسطاطه،و ترکوا الطعام علی أهل الماء.

و فی لفظ الشافعی:إن عثمان أهدیت له حجل و هو محرم،فأکل القوم إلا علیا فإنه کره ذلک.

و فی لفظ لابن جریر:حج عثمان بن عفان،فحج علی معه،فأتی عثمان بلحم صید صاده حلاّل،فأکل منه،و لم یأکله علی،فقال عثمان:و اللّه ما صدنا،و لا أمرنا،و لا أشرنا.

فقال علی: وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (1).

و فی لفظ:إن عثمان بن عفان نزل قدیدا،فأتی بالحجل فی الجفان شائلة بأرجلها،فأرسل إلی علی«علیه السّلام»و هو یضفر بعیرا له،فجاء و الخبط ینحات من یدیه،فأمسک علی و أمسک الناس،فقال علی:من هاهنا من أشجع؟!هل تعلمون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»جاء أعرابی ببیضات نعام و تتمیر وحش فقال:أطعمهن أهلک،فإنا حرم؟!

قالوا:بلی.

فتورک عثمان عن سریره و نزل،فقال:خبثت علینا (2).

و أخرج الطبری من طریق صبیح بن عبد اللّه العبسی قال:بعث عثمان بن عفان أبا سفیان بن الحرث علی العروض،فنزل قدیدا،فمر به رجل من أهل

ص :83


1- 1) الآیة 96 من سورة المائدة.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 187-188 و مسند أحمد ج 1 ص 104 و مجمع الزوائد ج 3 ص 230.

الشام معه باز و صقر،فاستعاره منه،فاصطاد به من الیعاقیب،فجعلهن فی حظیرة،فلما مر به عثمان طبخهن،ثم قدمهن إلیه،فقال عثمان:کلوا.

فقال بعضهم:حتی یجیء علی بن أبی طالب.

فلما جاء فرأی ما بین أیدیهم قال علی«علیه السّلام»:إنا لا نأکل منه.

فقال عثمان:ما لک لا تأکل؟!

فقال:هو صید لا یحل أکله و أنا محرم.

فقال عثمان:بیّن لنا.

فقال علی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (1).

فقال عثمان:أو نحن قتلناه؟!

فقرأ علیه: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (2).

و أخرج سعید بن منصور-کما ذکره ابن حزم-من طریق بسر بن سعید قال:إن عثمان بن عفان کان یصاد له الوحش علی المنازل،ثم یذبح، فیأکله و هو محرم سنتین من خلافته.

ثم إن الزبیر کلمه،فقال:ما أدری ما هذا،یصاد لنا و من أجلنا،لو ترکناه.

ص :84


1- 1) الآیة 95 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 96 من سورة المائدة.

فترکه (1).

و نقول:

فی هذه النصوص أمور یحسن لفت النظر إلیها.فقد دلت علی ما یلی:

المعیار قول علی علیه السّلام

إن قول علی«علیه السّلام»هو المقبول و المرضی عند الناس،و هو المعیار للحق و الباطل،و للصحیح و الخطأ فیه،حتی إن خلیفتهم یصر علیهم،و یحتج بما رآه کافیا لإقناعهم،فلا یلتفتون إلی قوله،و لا إلی حججه، فهو یقول لهم-کما فی بعض الروایات-:کلوا.

فیقول بعضهم:حتی یجیء علی بن أبی طالب.

و فی بعضها:أنهم و هم حول الجفان جاء رجل فقال:إن علیا«علیه السلام»یکرهه،فأرسلوا إلی علی.و هذا یدل علی أنهم لا یثقون بعلم خلیفتهم،و لا یطمئنون إلی أنه یحتاط فی أحکام الشرع و الدین..

و نحن لم یمر معنا مورد واحد یتهیأ فیه الخلیفة و سائر من معه للمباشرة فی فعل،فیقول شخص:إن فلانا یکره ذلک،فیتوقف الجمیع، بانتظار معرفة رأی ذلک الشخص،إلا ما نراه هنا بالنسبة لأمیر المؤمنین «علیه السّلام»،فإن مجرد احتمال مخالفته جعل الخلیفة المعروف بتمرده علی آراء الآخرین،و تعمده فرض رأیه،کما ظهر فی التمتع بالعمرة إلی الحج، و فی إتمام الصلاة بمنی،و غیر ذلک جعله یتوقف،و یستطلع رأی و حکم

ص :85


1- 1) الغدیر ج 8 ص 188 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 254.

علی«علیه السّلام»فی هذا الأمر..

و لعل سبب ذلک:هو أنه وجد نفسه أمام أمر مبهم،فخاف إن بادر إلیه،أن یواجه بما لم یکن بالحسبان،أو لعله أراد أن یفحم علیا«علیه السلام»بحجة ظن أنها تفیده فی ذلک.

و سیکون الیوم الذی ینتصر فیه عثمان علی علی«علیه السّلام»یوم عید؛ بل هو العید الأعظم عند حاسدی علی«علیه السّلام»و مناوئیه،و شائنیه.

و هذه الحجة هی قوله:ما صدنا،و لا أمرنا،و لا أشرنا.لم تنفع مطلقها شیئا،و لا أغنت عنه فتیلا..

و ما أروعه من مشهد یکون علی«علیه السّلام»فیه مشغولا بتهیئة مائدة لبعیره،و یأتیهم و یداه ملطختان بالخبط،الذی هو طعام ذلک البعیر، و مناوؤا علی«علیه السّلام»یجلسون حول مائدة طعام أخری یشغلهم النظر إلیها،و هم ینتظرون الإفراج عنها بفتواه«علیه السّلام»..و إذ به یمنعهم عنها،و یحرمهم منها.

أکل القوم إلا علیا

و قد لفت نظرنا ما یشبه التناقض الذی ظهر بین الروایات،حیث جاء فی بعضها قوله:«و أکل الطعام أهل الماء»أو نحو ذلک..

و فی بعضها الآخر قوله:«فأکل القوم إلا علیا».

و فی بعضها:أن عثمان«أکل منه،و لم یأکله علی».

و لعل عثمان و من معه،أو بعضهم أصابوا من ذلک الطعام،قبل أن یعرفوا أن علیا«علیه السّلام»یکره ذلک..فلما جاءهم«علیه السّلام»،

ص :86

و أقام علیهم الحجة انسحب عثمان و من معه،و ترکوا الطعام لأهل الماء.

الصید حرام للمحرم

إن هذا الإنسان الذی یطغیه المال کَلاّٰ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ، و تبطره النعمة،و یزهو بقوته،و یتیه بکبریائه،و یستکبر بخیلائه، یرید اللّه تعالی أن یعیده إلی حجمه الطبیعی،و أن یعود إلی اللّه تعالی،مقرا مذعنا معترفا،مستعینا به،لاجئا إلیه،معتمدا علیه.لیعید إلیه حالة التوازن و الإنضباط،و لیعرّفه:أنه هو الذی یجب أن یهیمن علی نفسه،و أنه قادر علی ذلک بالفعل،فبدل أن یکون عبدا لنفسه الأمارة بالسوء،منقادا لأهوائه و شهواته،یرید أن یذیقه حلاوة العبودیة و الطاعة للّه تبارک و تعالی،و أن یکون فانیا فیه،لا یری لنفسه حولا و لا قوة إلا به.

فکان أن حرم علیه فی إحرامه بعض ما کان قد أحله له..و کان الصید فعلا و أکلا..هو أحد تلک المحرمات فی حال الإحرام،لأن فی الصید إحساسا بالظفر،و شعورا بالقوة،و إیقاظا لهوی النفس.

و هذا الإحساس و الشعور بتشاطره الصائد و الآکل علی حد سواء، و إن کان فی الصائد أکثر تجلیا و بروزا منه فی سواه..

الخوف و الإحترام للحاکم

و لم یجد الناس فی کثیر من الحکام ما یبعث السکینة إلی قلوبهم،و یؤکد الثقة لدیهم فی صحة کثیر مما یجعلونه لأنفسهم من صلاحیات،و ما یتصدون له من أعمال..بل هو أمن مصطنع،و سکینة موهومة.و ثقة الغفلة أو التغافل،لا ثقة الرویة و البصیرة.

ص :87

فالخلفاء الذین یجعلون لأنفسهم حق الفتوی،و التعبیر عن الحکم الشرعی الإلهی.لا یجدون إلا القلیل من الناس یصدقونهم فی دعواهم أنهم یصیبون کبد الحقیقة فیما ینقلونه،أو یشرعونه،أو یفتون به لهم.

و الحکام الذین یجعلون لأنفسهم حق التشریع الذی جعله اللّه تعالی لنفسه دونهم؛لا یجد أکثر الناس فیما یشرعونه ما یضمن لهم صحة ذلک التشریع،أو عدم النقص أو الخلل فیه.

و حتی فی مسألة الأمن الإجتماعی و الإقتصادی،و السیاسی،و غیره..

لا تجد أحدا یطمئن لغیر الأنبیاء و أوصیائهم،و من نصبوهم،لأنهم یراعون مصالحهم فی ذلک کله و سواه.

فاحترام الناس لأولئک الحکام و خضوعهم لهم،لیس لأجل قناعتهم بعدلهم،و بصحة أحکامهم،و إنما هو احترام الخوف من السیف و العصا،أو رغبة فی نیل بعض الفتات الذی یلقونه لهم،فلا عجب إذا رأینا السکینة و الأمن و الثقة مهاجرة عنهم إلی موقع آخر،و إلی شخص یکرهه أولئک الخلفاء و الحکام کل الکره.

و ربما یهاجر الأمن و سواه عن هؤلاء الحکام،و یبقی تائها لا یستقر علی أرض،و لا یستظل بسماء،بسبب ما تصنعه الأهواء،و تثیره الشبهات من أباطیل و أضالیل یغرق بها الناس العادیون و تشککهم،أو تحرفهم و تبعدهم عن ملجئهم،و ملاذهم،و إمامهم،و صانع الأمن الحقیقی لهم.

و لعل هذه القضیة التی نحن بصدد الحدیث عنها تصلح مثالا لهجرة الشعور بالسکینة و الأمن و الثقة عن الحکام،و إستقرارها فی الموضع الذی

ص :88

یکرهه أولئک الحکام،حیث وجدنا الناس لا یقبلون من عثمان فتواه،و لا تقنعهم حججه علیها،و ینتظرون علیا«علیه السّلام»لیعرفهم الحق، و یکشف لهم عنه.

فهم بعلی یثقون،و إلی علمه و تقواه و ورعه یسکنون،و معه من أی حیف أو استجابة لهوی یأمنون.

خبثت علینا

و لعل الکلمة التی أطلقها عثمان فی هذا المورد بعد أن سدت أمامه السبل، و أخذ من بین یدیه و من خلفه،و هی قوله:«خبثت علینا»-بتشدید الباء- تستطیع أن تحمل لنا أکثر من دلالة،فی أکثر من اتجاه،فقد صرحت،أو ألمحت إلی ما یلی:

1-لعل عثمان رأی أن ما فعله علی«علیه السّلام»قد أنتج خباثة للطعام،مع أن حرمة ذلک الطعام علی المحرم،لا تعنی صیرورته من الخبائث التی حرمها اللّه،بل یبقی من الطیبات،کما هو مفاد قوله تعالی:

وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ

(1)

.

فالإحرام مانع من تناول الطعام الطیب،و لیس من موجبات خباثته، فهو کالطعام الذی یمنع المرض من تناوله،فإنه یبقی علی طیبه.

و قد یقال:إن عثمان قد قصد معنی أبسط من ذلک و أیسر،و هو المعنی

ص :89


1- 1) الآیة 157 من سورة الأعراف.

الذی یلتقی بتحریم أکل مال الیتیم،حیث قال تعالی: وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ.

و نقول:

إن هذا المعنی لیس هو الظاهر من الآیة،بل الظاهر منها هو النهی عن تبدیل أموال الیتامی الطیبة التی لهم عندکم،فتأخذونها لأنفسکم، و تعطونهم أموالا ردیئة عوضا عنها،و هذا ما یستفاد من قوله تعالی بعده مباشرة: وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ إِنَّهُ کٰانَ حُوباً کَبِیراً (1).

و ربما یقال:إن عثمان أراد أن یقول لعلی:إنک نغّصت علینا طعامنا و مجلسنا..لیدل بذلک علی أنه لا یترک ذلک الطعام بطیب خاطر،لکن کشف علی«علیه السّلام»عن الحکم الشرعی أرغم عثمان علی ترک ذلک الطعام بعد أن ظهر قصوره،و بعد أن صغر مقامه فی أعین الذین من حوله..

2-إن عثمان قد نسب تخبیث الطعام إلی علی«علیه السّلام»مع أن علیا «علیه السّلام»لم یزد علی أن بین له الحکم الشرعی فیه،استنادا إلی الآیات المبارکة،و إلی فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فهل أراد بذلک الإیحاء بأن ما احتج به علی«علیه السّلام»لا یکفی لإثبات حکم اللّه تعالی،و لا یخرج المورد عن کونه رأیا لعلی«علیه السّلام» قد یخطئ فیه و قد یصیب؟!و بذلک یکون قد حفظ لنفسه بعض ماء

ص :90


1- 1) الآیة 2 من سورة النساء

الوجه!!

أم أنه أطلق الکلام بعفویة و براءة،و یرید أن یبین بها أن نفس بیان علی «علیه السّلام»للحکم الشرعی قد جعل الطعام بهذه المثابة؟!

إن التأمل فی حرکات و کلمات عثمان الأخری لا یؤید هذا المعنی الأخیر،لا سیما و أنه واجه علیا«علیه السّلام»بالإتهام المستبطن للتهدید بمجرد حضوره فی المجلس،و قبل أن ینبس ببنت شفة،حیث قال له- مؤکدا قوله باللام،و بإن،و بالجملة الإسمیة-:إنک لکثیر الخلاف علینا!!.

و لعل هذا هو ما أغضب علیا«علیه السّلام»و أحوجه إلی ابتغاء الشهود من أشجع،و إلی أن ینشد القوم مرة بعد أخری،لیشهدوا بما رأوه و سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لیستدل علیه بالآیات الشریفة..

هذا کله لو قرئت کلمة«خبثت»بتشدید الباء أما لو قرئت بتخفیفها و ضمها،فلا مجال لقبولها أیضا:لأن حرمة الأکل لا تجعل ذلک الحرام من الخبائث إلا بضرب من التأویل..

مع ملاحظة:أن سیاق الکلام مع علی«علیه السّلام»قد أظهر انزعاج عثمان مما جری.کما أظهره قوله:إنک کثیر الخلاف علینا.

عثمان یتهم..و یتهدد

و لا ندری ما الذی دعا عثمان لمواجهة علی«علیه السّلام»بهذه القسوة، فإنه هو الذی طلب إلیه أن یحضر،فلما حضر وجه إلیه ما یشبه التهدید، و صرح بالإتهام له بکثرة الخلاف علیه!!

ص :91

فهل بیان الأحکام الشرعیة یعتبر خلافا علی الحاکم؟!أو هو خدمة للناس،و حفظ لدینهم،و نصیحة لهم،و غیرة علیهم،بما فیهم الحاکم نفسه؟!

و قوله هذا:«إنک لکثیر الخلاف علینا»-المؤکد باللام،و بإن،و بالجملة الإسمیة-إن کان یرید به ما یرتبط ببیان الأحکام،فهو یشیر إلی کثرة أخطاء عثمان و فریقه فی بیانها للناس،و کثرة الحاجة إلی تدخل علی«علیه السّلام» للتصحیح و للتوضیح..و إلی أن الأمر قد بلغ حدا أصبح عثمان یشعر معه بالإحراج الکبیر،أو بخطر انفلات الأمور من یدیه،من خلال سقوط الهیبة،و فقدان الثقة..

و عثمان لم یقل«علیّ»،بل قال:«علینا».یشیر به-فیما یظهر-إلی أن تدخلات علی«علیه السّلام»لتصحیح الأحکام لم تکن تنحصر بشخص الخلیفة،بل تعدته إلی سائر بطانته،و حزبه..حتی فضحهم بذلک،و لم یعودوا یطیقونه منه؟!

علی علیه السّلام یطلب الشهادة من الصحابة

و تقدم:أن عثمان قد أغضب علیا«علیه السلام»خصوصا و أنه سعی للإیحاء باتهامه بأنه یزور أحکام اللّه تعالی،و یحرف الکلم عن مواضعه، لیظهر جهل الحاکم،و یضعف أمره،و یسقط هیبته،و أن داعیه إلی ذلک هو أهواؤه و مآربه الشخصیة..

فبادر«علیه السّلام»إلی إقامة الحجة القاطعة،لیرد الحجر من حیث جاء،فأثبت له:أن هذا الحکم هو صریح القرآن،و هو قول الرسول و فعله..و أشهد علیه أناساهم جلساء عثمان،و لیست لهم أیة علاقة بعلی

ص :92

«علیه السّلام»،بل لعل قبیلة أشجع بأسرها کانت أقرب إلی عثمان و حزبه منها لعلی و أهل بیته..

و ظهر:أن علیا«علیه السّلام»لم یقل برأیه،و لا مال مع هواه،و لا هو بصدد الخلاف علی أحد.

لم یعترض الشهود علی عثمان

و السؤال الذی یحتاج إلی إجابة هو:إذا کان قد شهد لعلی«علیه السلام»اثنا عشر رجلا بأنهم رأوا و سمعوا و شهدوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال و فعل ذلک،حین أتی بقائمة حمار وحش،ثم شهد دونهم فی العدة،فی قضیة بیض النعام،فلماذا لم ینبهوا عثمان إلی ذلک قبل أن یحضر علی«علیه السّلام»؟!و لو فعلوا ذلک لم تبق حاجة إلی دعوته و حضوره «علیه السّلام».

و الحال أن الذین شهدوا کانوا فی مجلس عثمان،و لعله کان من المفروض أن یشارکوه فی تناول ذلک الطعام؟!

و نجیب:

بأنه قد یکون السبب فی ذلک هو خوفهم من غضب عثمان،و علی «علیه السّلام»وحده الذی یقدم علی بیان الأحکام المخالفة لهوی الحکام، و لا یهاب أحدا،کما أظهرته الوقائع التی جرت فی خلافة أبی بکر و عمر و بعده..و قد عرضنا بعض مفردات ذلک فی أجزاء سابقة من هذا الکتاب، فآثروا الإحتماء بعلی«علیه السّلام»،علی تعریض أنفسهم لما لا تحمد عقباه.

ص :93

حفظت شیئا و غابت عنک أشیاء

ظن عثمان أنه یملک الحجة المقنعة التی تخوله مواجهة علی«علیه السلام»،و کسب المعرکة،التی ظن عثمان للمرة الثانیة أنها معرکة آراء..

و للمرة الثالثة ظن أیضا،أنها تنتحل الدین لتحقیق مکاسب للدنیا.

و کانت حجته کلمات ثلاث هی:ما صدنا و لا أمرنا،و لا أشرنا..

و إذا بعلی«علیه السّلام»یقول له بلسان الحجة من الکتاب و من السنة النبویة،قولا و فعلا:حفظت شیئا،و غابت عنک أشیاء.

فإن حرمة الصید علی المحرم لیس معناها أن لا یقتل الفریسة،أو أن لا یأمر بقتلها،و لا یشیر علی أحد به،بل معناها ذلک،بالإضافة إلی حرمة أکل الصید علی المحرم.

و قد أطلق اللّه تبارک و تعالی کلمة الصید علی المصید فی آیة صریحة،لا مجال للتأویل فیها؛فقال: لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ (1).

و قال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (2).

ثم جاء«علیه السّلام»بالشاهد من فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»، لیکون القرینة القاطعة علی هذا التعمیم.لتصبح الآیة دالة علی حرمة فعل

ص :94


1- 1) الآیة 94 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 95 من سورة المائدة.

الصید،و حرمة أکله.

الإستدراج فی الإستدلال

و لم نعد بحاجة إلی التذکیر بأنه«علیه السّلام»قد استدرج عثمان فی تقریر الحجة علیه..لیعرف الناس:أن القضیة تنطلق من خلل حقیقی فی معرفته بعناصر الحجة علی هذا الحکم الشرعی،حیث اقتصر«علیه السّلام» أولا علی الإستشهاد بالآیة الشریفة علی حرمة قتل الصید.

فقد قال له عثمان:بیّن لنا؟!

فقال علی«علیه السّلام»: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (1).

فظن عثمان أنه ظفر بمطلوبه،فاعترض علیه:بأنه لا یجدها صریحة فی تقریر الحکم بتحریم أکل الصید.

فبادره«علیه السّلام»بالآیة الثانیة الأکثر اقترابا من الصراحة،من حیث أنها تتحدث عن حلیة الصید،و عن حلیة أکله فی الحل،ثم تعطف علیه الصید المحرم،و هو ما کان فی حال الإحرام، و هی قوله تعالی: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (2).

ص :95


1- 1) الآیة 95 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 96 من سورة المائدة.

و من المعلوم:أن المعطوف یأخذ حکم المعطوف علیه،فما حلل فی المعطوف علیه صیدا و أکلا حرم فی المعطوف صیدا و أکلا أیضا..ثم بین صحة هذه النتیجة بما ظهر من فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و شهد به الإثنا عشر،ثم الشهود الآخرون الذین انضموا إلیهم،و قضی الأمر.

هذا..و یبدو لنا:أن الروایات المتقدمة تحکی واقعة واحدة،فیحتاج إلی ضم الخصوصیات المتفرقة إلی بعضها..لتصبح الصورة أکثر وضوحا، فلیلاحظ ذلک.

سنتان مضتا..لماذا؟!

و قد ذکرت روایة سعید بن منصور:أن عثمان کان یصاد له الوحش علی المنازل،ثم یذبح فیأکله،و هو محرم سنتین من خلافته،ثم کلمه الزبیر، فترکه..

و سؤالنا هو:

أین کان«علیه السّلام»عن عثمان فی هاتین السنتین اللتین کان یأکل فیهما الصید و هو محرم؟!

و یجاب:بأن من الممکن أن لا یکون«علیه السّلام»قد حج فی تینک السنتین.

و من الجائز أن یکون قد حج«علیه السّلام»فیهما،و لم یحضر فی مجلس عثمان الذی أکل فیه من ذلک الصید،و لعل أحدا لم یتجرأ علی الاعتراض علی ما یجری،لیصار إلی استدعاء علی«علیه السّلام»لحل الإشکال..أو لعل معترضا اعترض،فزجره عثمان.

ص :96

و لا یجوز لنا أن نحتمل أن یکون علی«علیه السّلام»قد علم بالأمر و سکت عنه سنتین،إلا إذا فرضنا:أنه کان قد یئس من استجابتهم لهذا الأمر.

و لکنهم استجابوا فی الثالثة حین أقام الحجة علیها..فلماذا لم یقمها فی السنتین الأولیین لو کان حاضرا؟!..

إلا إذا فرض أن مقصود الروایة:أن بیان علی«علیه السّلام»لحرمة أکل الصید قد حصل فی السنة الأولی،و کان عثمان قد أکل من ذلک الصید، و انتهی الأمر..ثم أصرّ عثمان علی أکل الصید بعد ذلک،فرأی الزبیر أن ینصحه بالکف حتی لا تنشأ مضاعفات تضعف موقع عثمان،و تجرئ الناس علیه،لأنه یخالف حکم اللّه بعد إیضاحه و اتضاحه.فاستجاب عثمان عندئذ،و ترک الأکل!!!

و لعل هذا الإحتمال هو الأقرب إلی الإعتبار!!!

ص :97

ص :98

الفصل الرابع

اشارة

الفقه فی خدمة السیاسة..

ص :99

ص :100

بدایة

اشارة

و نقدم فی هذا الفصل نماذج تظهر بوضوح مساعی تهدف إلی الإستفادة السیاسیة من مسائل الفقه،و التشریع،و هی:

1-تقدیم الخطبة علی صلاة العید..

2-قصر الصلاة فی منی..

فلاحظ ما یلی:

1-تقدیم الخطبة علی الصلاة فی العید
اشارة

قالوا:إن أول من قدم الخطبة علی صلاة العید عثمان بن عفان (1).

و فی مقابل ذلک التزام علی«علیه السّلام»بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو تقدیم الصلاة علی الخطبة،فقد روی عن أبی عبید،مولی ابن أزهر،قال:شهدت العید مع علی بن أبی طالب،و عثمان محصور،فجاء فصلی،ثم انصرف،فخطب (2).

ص :101


1- 1) راجع:فتح الباری ج 2 ص 451 و(ط أخری)ص 361 و محاضرة الأوائل ص 145 و تاریخ الخلفاء ص 154.
2- 2) الموطأ لمالک ج 1 ص 147 و(ط أخری)ص 178 و کتاب الأم ج 1 ص 171.

و نقول:

أولا:إن الناس علی دین ملوکهم،و کم غیّر الحکام من الأحکام الشرعیة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و لم یعترض علیهم إلا قلة قلیلة من الناس،و فی مقدمتهم علی«علیه السّلام»،فکانوا یستجیبون أحیانا،و یصرون علی موقفهم أحیانا أخری..

و لکن هذا الإصرار لا یعنی أن ما فعله علی«علیه السّلام»قد ذهب هباء،بل کانت ثمرته معرفة الأمة بأن حکم اللّه الذی یعرفه علی غیر الذی یسوّق له غیره..

و قد تداول الناس هذا الخلاف بصورة ظاهرة عبر الأحقاب و الأجیال..

و إلی یومنا هنا..لا سیما و أن جمیع المسلمین یقرون لعلی«علیه السّلام»بالعلم و الفضل،و هو علی أقل تقدیر خلیفتهم الذی لا یمکن إنکار ذلک له..

و لو أن علیا«علیه السّلام»لم یعترض علی تلک الأحکام لبقیت ساریة و مقبولة للناس،علی أنها هی الحق و الدین،و لم یخالج أحدا شک فی صوابیتها و فی نسبتها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:یلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»قد نقض سنة عثمان فی حیاة عثمان،و فی أیام خلافته و حکومته،و قد تکرر ذلک منه«علیه السّلام»فی أمور کثیرة،و هذا أقوی فی الدلالة علی أن علیا«علیه السّلام»کان یرید أن یری الناس فعله هذا،و أن یقارنوا بینه و بین فعل عثمان..و أن یتأکد لدیهم أن موقع الخلافة و السلطة لا یخول أحدا تغییر شرع اللّه تبارک و تعالی..و أن العودة عما یحدثه الحاکم من ذلک أمر لا بد منه،و لا غنی عنه.

ص :102

ثالثا:ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه»طائفة من النصوص عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»تؤکد علی أن الحکم الإلهی هو تأخیر الخطبة عن صلاة العید،و ذکر طائفة أخری من کلام علماء أهل السنة،المؤکد علی هذه الحقیقة،فراجع کلامه (1).

رابعا:قال الشوکانی:اختلف فی صحة العیدین مع تقدم الخطبة،ففی مختصر المزنی عن الشافعی،ما یدل علی عدم الإعتداد بها،و کذا قال النووی فی شرح المهذب:إن ظاهر نص الشافعی أنه لا یعتد بها.

قال:و هو الصواب (2).

سبب تقدیم الخطبة

و قالوا:إن سبب تقدیم عثمان الخطبة علی الصلاة فی العید أنه صلی بالناس،ثم خطبهم،فرأی ناسا لم یدرکوا الصلاة،ففعل ذلک.

«و هذه العلة غیر التی اعتل بها مروان،لأن عثمان رأی مصلحة الجماعة فی إدراکهم الصلاة،و أما مروان فرأی مصلحتهم فی إسماعهم الخطبة».

لأنهم کانوا فی زمن مروان یتعمدون ترک سماع خطبته لما فیها من سب

ص :103


1- 1) الغدیر ج 8 ص 160 فما بعدها عن مصادر کثیرة..
2- 2) نیل الأوطار ج 3 ص 335 و(ط أخری)ج 3 ص 363 و الفقرة الأخیرة مرویة فی مصادر کثیرة،فراجع:المحلی ج 5 ص 86 و بدائع الصنائع ج 1 ص 276 و شرح السدی لسنن ابن ماجة ج 1 ص 386.

من لا یستحق السب و هو علی«علیه السّلام»،و الإفراط فی مدح بعض الناس (1).

و نقول:

أولا:إن هذه المصلحة التی یدّعون أن عثمان لا حظها،کانت قائمة فی عهد من سبقه أیضا،فلماذا لم یراعها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا أبو بکر،و لا عمر،و لا عثمان نفسه فی شطر من خلافته؟!و هل هذا إلا من الإجتهاد فی مقابل النص؟!

ثانیا:إن هذا التعلیل یدخل فی دائرة الأهداف و النوایا.و الذین ذکروه لا یعلمون الغیب..و لم یذکروا لنا أنهم استندوا فیه إلی روایة بلغتهم و لم تبلغنا.

و لو کان ثمة نص لم یعدّ الناس هذه الحادثة من أخطاء عثمان.

2-متعة الحج بین علی علیه السّلام و عثمان
اشارة

1-عن عبد اللّه بن الزبیر،قال:و اللّه،إنّا لمع عثمان بن عفان بالجحفة، و معه رهط من أهل الشام،فیهم حبیب بن مسلمة الفهری،إذ قال عثمان-

ص :104


1- 1) فتح الباری ج 2 ص 451 و(ط أخری)ص 361 و عن الشوکانی فی نیل الأوطار ج 3 ص 334-345 و(ط أخری)ج 3 ص 362. و الفقرة الأخیرة مرویة فی مصادر کثیرة،فراجع:المحلی ج 5 ص 86 و بدائع الصنائع ج 1 ص 276 و شرح السدی لسنن ابن ماجة ج 1 ص 386.

و ذکر له التمتع بالعمرة إلی الحج-:إنه أتم للعمرة و الحج أن لا یکونا فی أشهر الحج،فلو أخرتم هذه العمرة حتی تزوروا هذا البیت زورتین کان أفضل،فإن اللّه تعالی قد وسع الخیر..

و علی بن أبی طالب فی بطن الوادی،یعلف بعیرا له،قال:فبلغه الذی قال عثمان،فأقبل حتی وقف علی عثمان،فقال:أعمدت إلی سنة سنها رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و رخصة رخص اللّه تعالی بها للعباد فی کتابه،تضیق علیهم فیها،و تنهی عنها،و قد کانت لذی الحاجة،و لنائی الدار؟

ثم أهلّ بحجة و عمرة معا.

فأقبل عثمان علی الناس،فقال:و هل نهیت عنها؟!إنی لم أنه عنها،و إنما کان رأیا أشرت به،فمن شاء أخذ به،و من شاء ترکه (1).

2-و فی روایة عبد اللّه بن شقیق:أن علیا«علیه السّلام»قال لعثمان:

لقد علمت أنّا تمتعنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فقال عثمان:أجل و لکنا کنا خائفین (2).

ص :105


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 92 حدیث 707،و ذخائر المواریث ص 416 و راجع:موطأ مالک(باب القرآن فی الحج 336)الحدیث 40،و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 129 و الغدیر ج 6 ص 219 و 220 و جامع بیان العلم ج 2 ص 30 و الإحکام لابن حزم ج 6 ص 785 و مختصر جامع بیان العلم ص 198.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 61 و 97 و المجموع للنووی ج 7 ص 159 و نیل الأوطار ج 5 ص 38 و النص و الإجتهاد ص 201 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 470 و کنز العمال-

و فی نص آخر للروایة:قال شعبة:فقلت لقتادة:ما کان خوفهم؟

قال:لا أدری (1).

3-و عن سعید بن المسیب قال:اجتمع علی و عثمان بعسفان،و کان عثمان ینهی عن المتعة أو العمرة،فقال علی:ما ترید إلی أمر فعله رسول اللّه تنهی عنه؟

فقال عثمان:دعنا منک.

قال:لا أستطیع أن أدعک منی.

فلما رأی علی ذلک أهل بهما جمیعا (2).

2)

-ج 5 ص 168 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 254 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و صحیح مسلم،کتاب الحج ج 3 ص 68 حدیث 158 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و راجع:الغدیر ج 8 ص 130 عن مصادر کثیرة.

ص :106


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 61 و الغدیر ج 8 ص 131.
2- 2) منحة المعبود ج 1 ص 210 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 371 و زاد المعاد ج 1 ص 218 و المجموع للنووی ج 7 ص 156 و بحار الأنوار ج 30 ص 613 و 633 و النص و الإجتهاد ص 201 و الغدیر ج 8 ص 130 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 153 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و عمدة القاری ج 9 ص 203 و مسند أبی داود ص 16 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق ج 2 ص 15 و نصب-

4-و عن سعید بن المسیب:خرج علی«علیه السّلام»حاجا،حتی إذا کان ببعض الطریق قیل لعلی«علیه السّلام»:إنه قد نهی عن التمتع بالعمرة إلی الحج.

فقال علی«علیه السّلام»لأصحابه:إذا ارتحل فارتحلوا.

فأهل علی«علیه السّلام»و أصحابه بعمرة،فلم یکلمه عثمان فی ذلک.

فقال له علی«علیه السّلام»:ألم أخبر أنک نهیت عن التمتع بالعمرة؟!

فقال:بلی.

فقال:ألم تسمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تمتع؟!

قال:بلی إلخ.. (1).

2)

-الرایة ج 3 ص 199 و کنز العمال ج 5 ص 167 و شرح مسند أبی حنیفة ص 114 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 146 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 253 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 268 و فتح الباری لابن حجر ج 3 ص 336 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 181.

ص :107


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 57 و سنن النسائی ج 5 ص 152 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 472 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 141 و کنز العمال ج 5 ص 166 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 348 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 252 و الحصون المنیعة للسید محسن الأمین ص 141 و حاشیة السندی علی النسائی ج 5 ص 152 و البدایة و النهایة ج 5 ص 126 و 129.

5-و عن مروان بن الحکم قال:شهدت عثمان و علیا،و عثمان ینهی عن المتعة،و أن یجمع بینهما،فلما رأی علی أهل بهما:لبیک بعمرة و حجة معا، قال:ما کنت لأدع سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقول أحد (1)..

و عند النسائی:فقال عثمان:أتفعلها!و أنا أنهی عنها؟!.

فقال علی«علیه السّلام»:لم أکن لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأحد من الناس (2).

ص :108


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 151 و بدایة المجتهد ج 1 ص 269 و نیل الأوطار ج 5 ص 46 و الطرائف ص 488 و الصراط المستقیم ج 3 ص 35 و نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196 عن الجمع بین الصحیحین،و فتح الباری ج 3 ص 336 و عمدة القاری ج 9 ص 198 و الإستذکار لابن عبد البر ج 4 ص 66 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 786 و سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 294 و ج 26 ص 445 و البدایة و النهایة ج 5 ص 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 253.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 219 عن صحیح البخاری(ط سنة 1372 ه)ج 3 ص 69 و سنن النسائی ج 5 ص 148 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 352 و ج 5 ص 22 و مسند أبی داود ص 16 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 342 و کنز العمال ج 5 ص 160 و سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 294 و ج 21 ص 409 و الشفا للقاضی عیاض ج 2 ص 14 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 279 و البدایة و النهایة ج 5 ص 159 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 26 ص 445.

و فی روایة أخری:لقولک (1).

6-و روی ابن حزم أن عثمان سمع رجلا یهلّ بعمرة و حج،فقال:علیّ بالمهلّ (2).فضربه،و حلقه (3).

و نقول:

إننا نلفت نظر القارئ إلی الأمور التالیة:

1-إن اعتراف عثمان بأنه یعلم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حج حج تمتع،و إقدامه علی منع الناس من ذلک یعطی معنی نربأ بأی کان من الناس أن ینسب إلیه،ألا و هو تخطئة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» فی أمور التشریع.

2-و یتأکد هذا المحذور حین نری عثمان یحکم بأفضلیة ما عدا حج التمتع علی المتمتع،استنادا إلی إستحسانات،و قیاسات،و ذوقیّات،یراها تصلح لأن تکون ناقضة لفعل و قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و مرجحة لرأی عثمان علیه!!

3-إن عثمان یعاقب من أهلّ بعمرة و حج..فهل لو کان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»معه و أهلّ بعمرة و حج،و کانت السلطة لعثمان هل

ص :109


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 95 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 454 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 149 و الغدیر ج 8 ص 130 و ج 9 ص 280.
2- 2) المهلّ:أی الذی أهل بالعمرة فی حج التمتع.
3- 3) راجع:المحلّی لابن حزم ج 7 ص 107.

کان سیضرب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و یحلقه أیضا؟!

4-کانت النتیجة التی انتهی إلیها عثمان هی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستطع أن یعرف الأفضل من الأعمال..و استطاع هو أن یعرفه استنادا إلی ما ساقه من آراء و استحسانات،یظن أنه اکتشفها و عرفها، و عجز النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن معرفتها و عن اکتشافها!!

5-إن عثمان یفرض علی الناس أن یعملوا باجتهاده الذی یرید إبطال عبادات الناس به،ثم یعود لیمنع الناس من العمل بالنص.

6-إن عثمان تارة یلوم علیا علی تعمده العمل بما ینهی عنه،و تارة یقول لعلی:إنه لم ینه أحدا عن حج التمتع،و إنما هو رأی رآه،من شاء فعله و من شاء ترکه..و یبدو أن ذلک حصل فی واقعتین،فکانت تخییره فی المرة الأولی،ثم لومه علیا«علیه السّلام»علی خلافه حین رأی انصیاع الناس لرأیه!!

و تصریح الروایات بنهی عثمان الناس عن حج التمتع،بل و ضربه و معاقبته من أهلّ به تجده فی غالب النصوص المتوافرة لدینا.

7-إن الکلمة التی أطلقها«علیه السّلام»فی هذا المقام:«ما کنت لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأحد من الناس»..ما هی إلا تعبیر آخر،أو تطبیق عملی للقول المأثور:لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق.

8-إن هذه الکلمة تشیر إلی أن ثمة قدرا من عدم الإکتراث بشخصیة من یطلب منه ذلک،حتی لو کان یتبوّأ موقع الخلافة بالذات.

9-إنه«علیه السّلام»یفتح بذلک أمام الأمة باب الإعتراض علی

ص :110

مخالفات الحکام،و یکسر أجواء الهیمنة،و القهر التی یرید الخلفاء فرضها علی الناس،من خلال التعدی علی أحکام الشریعة.

و قد عرفهم موقفه هذا بأن علیهم أن لا یأمنوا من أن یتمرد علیهم أهل الصلاح،و یواجهوهم بالحق،و لو کان ثمن ذلک هو سقوط هیبة أولئک الحکام،أو بلغ ذلک إلی حد قیام ثورة عارمة،تطیح بالکثیر من آمالهم..

10-إننا لا نلوم علیا«علیه السّلام»علی اصراره علی الإلتزام بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مهما کانت النتائج السلبیة التی ربما یتعرض لها..فإن موقعه یفرض علیه اتخاذ الموقف الذی من شأنه أن یحفظ أحکام اللّه سبحانه من التحریف.

و لیس له«علیه السّلام»أن یلجأ إلی التقیة،إذا کان ذلک یوجب تضییع حکم اللّه،و لو بأن یتخیل الناس أن هذا الحکم الطارئ هو حکم اللّه تبارک و تعالی،و لو بتوهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نسخ الحکم الأول،و قد اطلع هو«علیه السّلام»علی ذلک الناسخ دون سائر الناس..

11-لقد بین«علیه السّلام»حکم اللّه بالقول،ثم بالفعل الذی لا مجال للإدعاء و لا للتأویل فیه.و هذا یبین لنا سبب قوله«علیه السّلام»لعثمان:لا استطیع أن أدعک،ثم أهل بعمرة و بحجة معا..

بل لقد أظهر النص المروی عن سعید بن المسیب:أن علیا«علیه السلام»هو الذی یسأل عثمان عن سبب ما أقدم علیه،ثم یتعمد إظهار مخالفته له،ثم ینتزع إقرارا من عثمان بأنه سمع و عرف أن رسول اللّه«صلی

ص :111

اللّه علیه و آله»قد حج حج تمتع..

12-ما اعتذر به عثمان من أنهم کانوا فی عهد رسول اللّه خائفین،لا معنی له،إذ لم یکن خوف فی حجة الوداع،التی هی الحجة الوحیدة (الظاهرة)له«صلی اللّه علیه و آله»..

و لذلک تحیر شعبة و قتادة،و لم یعرفا سبب ذلک الخوف المدعی کما عرفت آنفا.

کما أن ابن کثیر لم یدر علام یحمل هذا الخوف؟!و من أی جهة کان؟! (1).

13-قد تعمد علی«علیه السّلام»أن یهل بعمرة هو و أصحابه،و أن یرتحل هو و اصحابه مع ارتحال عثمان..لیظهر أنه هو و اصحابه یخالفون عثمان بمرأی و مسمع منه..لأنه لو ارتحل بعده أو قبله،و انفصل هو و اصحابه عن عثمان و من معه،فربما یشیع محبو عثمان أن علیا«علیه السّلام» و اصحابه لم یسمعوا بالنهی،و لم یعرفوا به،و لو عرفوا به لالتزموا بمقتضاه..

أو لعلهم یقولون:إن عثمان هو الموافق للسنة النبویة،و علی«علیه السلام»هو المخالف لها،و لذلک استخفی هو و اصحابه بفعلهم.

أو یقولون أی شیء آخر یصب فی مصلحة تکریس سنة عثمان المخالفة لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :112


1- 1) البدایة و النهایة ج 5 ص 137 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 270.

13-بالنسبة لأسباب اصرار هؤلاء الناس علی مخالفة سنة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی الحج نقول:

ربما یکون السبب هو الرغبة فی العودة إلی سنة الجاهلیة التی کانت تمنع من هذا الأمر..

کما أن عمر بن الخطاب قد اعترض علی التمتع بالعمرة إلی الحج علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه و کلامه فی هذا الصدد معروف و مشهور..

الإجتهاد فی مقابل النص

بقی هنا أمور:

الأول:اعتذر ابن روزبهان عن عثمان بقوله:«هذا محل الإختلاف.

و کل عمل باجتهاده،و لا اعتراض للمجتهد علی المجتهد».

و نجیب:

أولا:إذا کان لا إعتراض للمجتهد علی المجتهد،فلماذا اعترض عثمان علی علی«علیه السّلام»؟!.

ثانیا:لا اجتهاد فی مقابل النص النبوی علی ذلک،و هذا هو ما رد به أمیر المؤمنین«علیه السّلام»علی عثمان حیث قال له:ما کنت لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لقول أحد،أی أن عثمان یرید منه«علیه السلام»أن یترک سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا یرضی علی«علیه السلام»بذلک..بل صرح«علیه السّلام»بأن عثمان یتعمد النهی عن أمر صنعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما تقدم عن البخاری و مسلم و غیرهما.

ص :113

الثانی:لم یجد عثمان جوابا علی حجة أمیر المؤمنین هذه التی تستند إلی عمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا قوله:«دعنا منک» (1).

الثالث:لقد أثمر موقف علی«علیه السّلام»أمرین:

أحدهما:تراجع عثمان،و اعترافه بأنه کان رأیا رآه.

الثانی:أنه سمح للناس بأن یفعلوا ما یروق لهم،فمن شاء أخذ به، و من شاء ترکه..

و لکنه لما رأی انصیاع أکثر الناس لرغبته عاد إلی متابعة العمل علی تکریس حکم الجاهلیة،فضرب و حلق الذی خالف رأیه فی هذا المورد حسبما تقدم.

ص :114


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 7 ص 156 و بحار الأنوار ج 30 ص 613 و 633 و النص و الإجتهاد ص 201 و الغدیر ج 8 ص 130 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 153 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و عمدة القاری ج 9 ص 203 و مسند أبی داود ص 16 و نصب الرایة ج 3 ص 199 و کنز العمال ج 5 ص 167 و شرح مسند أبی حنیفة ص 114 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و البدایة و النهایة (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 146 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 253 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 268.
3-قصر الصلاة فی منی و إتمامها
اشارة

لا شک فی أن قصر الصلاة فی السفر حکم شرعی ثابت،و قد قصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصلاة فی عرفات و منی،و کذلک أبو بکر و عمر،و عثمان نفسه عدة سنوات من خلافته (1).

ص :115


1- 1) راجع:صحیح البخاری ج 1 ص 126 و 189 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 34 و 173 و صحیح مسلم ج 2 ص 145 و 146 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 146 و الموطأ (مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 314 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 402 و نصب الرایة ج 2 ص 192 و 187 و سنن النسائی ج 3 ص 121 و مسند أحمد ج 1 ص 378 و ج 2 ص 16 و 55 و 57 و 140 و ج 3 ص 168 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و 518 و المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 339 و ج 4 ص 340 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 587 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 136 و 126 و 143 و 144 و 153 و صحیح ابن حبان ج 6 ص 463 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 482 و سنن أبی داود ج 2 ص 199 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 260 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 314 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 417 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 175 و ج 1 ص 159 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 190 و نیل الأوطار ج 3 ص 245 و 249 و المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 238 و بحار الأنوار ج 31 ص 231 و 233 و 235 و مسند الشامیین ج 4 ص 125 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 16 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 231 و سنن الترمذی ج 2 ص 228 و 230 و ج 3 ص 229-

و فی سنة تسع و عشرین-و قبل سنة ثلاثین-حج عثمان،فضرب فسطاطه بمنی،و کان أول فسطاط ضربه عثمان بمنی،و أتم الصلاة بها و بعرفة،و کان أول ما تکلم به الناس فی عثمان ظاهرا حین أتم الصلاة بمنی (1).

و ذکروا:أن عثمان أتم الصلاة بمنی،بعد أن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد صلاها قصرا،و کذلک أبو بکر،و عمر،و عثمان ست سنین من خلافته.

و قد عاب علیه الصحابة ذلک،حتی جاء علی«علیه السّلام»فی من جاء،فقال:

و اللّه ما حدث أمر،و لا قدم عهد،و لقد عهدت نبیک«صلی اللّه علیه

1)

-و(ط دار الفکر)ج 2 ص 183 و کنز العمال ج 8 ص 151 و 152 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 240.

ص :116


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و (ط دار صادر)ج 3 ص 103 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 322 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 173 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و بحار الأنوار ج 31 ص 235-236 و 269 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 366 و الغدیر ج 8 ص 101 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 254 و تقریب المعارف ص 262.

و آله»یصلی رکعتین،ثم أبا بکر و عمر،و أنت صدرا من ولایتک.

فما دری ما یرجع إلیه(أو فما أدری ما ترجع إلیه)،فقال:هذا رأی رأیته.

و کان هذا أول ما تکلم الناس فی عثمان ظاهرا،کما قاله الطبری و غیره (1).

و قد کان ابن عمر بعد أن یتمّ خلف عثمان،یعید صلاته بعد أن یرجع إلی بیته (2).

أما ابن مسعود الذی اعترض علی عثمان،لفعله ذاک،فإنه عاد فصار

ص :117


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و (ط دار صادر)ج 3 ص 103 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 267(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 322 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 366 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 173 و بحار الأنوار ج 31 ص 235 و راجع ص 269 و حیاة الصحابة ج 3 ص 507 و 508 عن کنز العمال ج 4 ص 239 عن ابن عساکر و البیهقی،و الغدیر ج 8 ص 101 و 102 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و عن العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 328.
2- 2) المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 98 و راجع:الموطأ(مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 164 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 149 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 262 و المدونة الکبری ج 1 ص 121 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 420 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 427 و الإستذکار لابن عبد البر ج 2 ص 250.

یصلی أربعا،بحجة أن الخلاف شر (1).

و کذلک تماما فعل عبد الرحمن بن عوف،فإنه ناقش عثمان أولا،ثم تابعه و عمل بعمله أخیرا (2).

و سیأتی إن شاء اللّه بیان موقف أمیر المؤمنین«علیه السّلام».

إعتذارات عثمان لابن عوف

و قد أنکر عبد الرحمن بن عوف علی عثمان هذا الأمر،أعنی إتمامه

ص :118


1- 1) کتاب الأم ج 1 ص 159 و ج 7 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 208 و ج 7 ص 199 و 263 و سنن أبی داود ج 1 ص 438 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 99 و 102 و 117 و صحیح البخاری ج 1 ص 126 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 104 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 27 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 256 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 368 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 426 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 245 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 491 و فتح الباری ج 2 ص 333 و 465 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و عون المعبود ج 5 ص 307 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 322 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 103 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 140 و الغدیر ج 8 ص 98-102 عنهم.

بمنی،فقال عثمان:

«یا أبا محمد،إنی أخبرت:أن بعض من حج من أهل الیمن،و جفاة الناس قد قالوا فی عامنا الماضی:إن الصلاة للمقیم رکعتان،هذا إمامکم یصلی رکعتین.

و قد اتخذت بمکة أهلا،فرأیت أن أصلی أربعا لخوف ما أخاف علی الناس.

و أخری قد اتخذت بها زوجة.

ولی بالطائف مال،فربما أطلعته،فأقمت فیه بعد الصّدر.

فقال عبد الرحمن:ما من هذا شیء لک فیه عذر،أمّا قولک:اتخذت أهلا،فزوجتک بالمدینة،تخرج بها إذا شئت،و تقدم بها إذا شئت،إنما تسکن بسکناک.

و أمّا قولک:لی مال بالطائف،فإن بینک و بین الطائف مسیرة ثلاث لیالی،و أنت لست من أهل الطائف.

و أمّا قولک:یرجع من أهل الیمن و غیرهم،فیقولون:هذا إمامکم عثمان یصلی رکعتین و هو مقیم،فقد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ینزل علیه الوحی،و الناس یومئذ الإسلام فیهم قلیل،ثم أبو بکر مثل ذلک،ثم عمر،فضرب الإسلام بجرانه،فصلی بهم حتی مات رکعتین.

فقال عثمان:هذا رأی رأیته.

فخرج عبد الرحمن،فلقی ابن مسعود،فقال:أبا محمد غیّر ما یعلم؟!

قال:لا.

ص :119

قال:فما أصنع؟!

قال:اعمل،تعلم.

فقال ابن مسعود:الخلاف شر.

ثم تذکر الروایة:أن عبد الرحمن صلی أیضا أربعا،لأن الخلاف شر، حسب زعمهم (1).

قال العلامة الجلیل الشیخ محمد حسن المظفر،ما مضمونه:

لیت شعری ما معنی الرأی بعد انقطاع الحجة،و ما الداعی للشریعة

ص :120


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 199 و 200 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 268 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39. و راجع:کتاب الأم ج 1 ص 159 و ج 7 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 208 و ج 7 ص 199 و 263 و سنن أبی داود ج 1 ص 438 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 99 و 102 و 117 و صحیح البخاری ج 1 ص 126 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 27 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 256 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 368 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 426 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 245 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 491 و فتح الباری ج 2 ص 333 و 465 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و عون المعبود ج 5 ص 307.

بعد اتضاح المحجة؟!

و یرد علی عثمان أیضا:

1-إن اتخاذ الأهل بمکة لا یوجب الإتمام بمنی،بعد الذهاب إلی عرفات،و قد تقدم:أن أهل مکة کانوا إذا حجوا یقصرون الصلاة فی منی أیضا.هذا لو کانت ساکنة فی مکة بالفعل،مع أن ابن عوف صرح بأن زوجة عثمان کانت مع زوجها فی المدینة.

2-إن المرأة هی التی تتبع الزوج فی الإقامة و السفر،و لیس العکس.

و مجرد قرب الزوجة من بیئتها الأصلیة لا یجعل زوجها مقیما.

3-لو صح ما ذکروه من إیجاب ذلک الإتمام علی الزوج لم یعترض أحد علی عثمان.

4-لو صح ذلک،فإنما یصح بالنسبة لعثمان وحده دون سائر الناس، فلماذا لا یوکل رجلا آخر یصلی بالناس قصرا؟!أو لماذا لم یخبر الناس قبل بدئه بالصلاة بأن علیهم التقصیر دونه؟!و إن کان قد أحدث زواجا فی ذلک السفر بالذات،فالمفروض:أنه لم یحج حج تمتع،بل حج قران،و لا یجوز النکاح للمحرم.

5-کیف یمکن أن یستدل أهل الیمن بصلاة عثمان بمنی رکعتین علی أن صلاة المقیم رکعتین،و الحال أن عثمان لم یکن مقیما بمنی،و هم یعرفون ذلک.

6-إذا کان أهل الیمن هم المقصودون بالإفهام،فلماذا یجبر جمیع

ص :121

الناس علی الإتمام،و هم بین مقیم و غیر مقیم؟! (1).

7-إن رفع الوهم لا یصح أن یکون بإیجاد و هم آخر،من شأنه إبطال صلاة القصر فی منی،کما حصل بعد عثمان حیث أصرّ بنو أمیة علی إتمام الصلاة فی منی،و حاولوا أن یفرضوه علی الناس،و اعتبروا ذلک تشریعا یجب علی الناس کلهم الإلتزام به.

8-إن عودة ابن مسعود و ابن عوف إلی رأی عثمان،لأن الخلاف شر، غیر مفهومة لنا،لأن مخالفة الرسول و تغییر الأحکام أعظم شرا.

و ابن عمر أیضا

و إذا کان ابن مسعود و ابن عوف قد عادا إلی متابعة عثمان،لأن الخلاف شر،فإن عبد اللّه بن عمر أیضا،قال:صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بمنی رکعتین،و أبو بکر بعده،و عمر بعد أبی بکر،و عثمان صدرا من خلافته،ثم إن عثمان صلی بعد أربعا.

فکان ابن عمر إذا صلی مع الإمام صلی أربعا.و إذا صلی وحده صلی رکعتین (2).

ص :122


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 200.
2- 2) صحیح البخاری ج 2 ص 596 ح 1572 و صحیح مسلم ج 2 ص 142 ح 17 کتاب صلاة المسافرین،باب قصر الصلاة بمنی،و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 126 و مسند أحمد ج 2 ص 16 و 44 و 55 و 56 و 145 و 148 و 378-

و قال ابن حزم:إن ابن عمر کان إذا صلی مع الإمام بمنی أربع رکعات،انصرف إلی منزله،فصلی رکعتین،أعادها (1).

و لا ندری إن کان ابن عمر قد عمل بالتقیة،التی لم یزل المخالفون لعلی «علیه السّلام»و شیعته یعیبونها علیهم،و یتهمونهم بأنواع من التهم الباطلة من أجلها،و یطالبونهم بالتخلی عنها،لیلاحقوهم بأنواع الأذی،و لیغروا بهم السلطان الذی یطلبهم تحت کل حجر و مدر،لیقتلهم،و ینکل بهم کما یحلو له.

أم أن ابن عمر کان یشجع السلطان بموافقته علی صلاة تخالف صلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث صلی معه أربعا لیتشجع ذلک السلطان علی إماتة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تشییدا للبدعة؟!

أم أنّه کان یلتمس بفعله هذا رضی العامة،و رضی بنی أمیة،لتبقی له المکانة المرموقة عند هؤلاء و أولئک؟!

2)

-و بحار الأنوار ج 31 ص 232 و جامع الأصول ج 5 ص 705 و شرح معانی الآثار،باب صلاة المسافرین،و الغدیر ج 8 ص 98.

ص :123


1- 1) راجع:المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 98 و راجع:الموطأ (مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 164 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 149 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 262 و المدونة الکبری ج 1 ص 121 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 420 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 427 و الإستذکار لابن عبد البر ج 2 ص 250 و عن صحیح مسلم(باب قصر الصلاة بمنی،کتاب الحج).

أم أن کل هذه الاحتمالات قد اجتمعت له؟!..

قد یرجح البعض الإحتمال الأول،فإن حمل فعل ابن عمر علی التقیة و المجاراة أولی من اتهامه بما لا یرضی مسلم بأن یتهم به.

و لکننا نتحفظ علی هذا الترجیح..

أعذار لا تصح

1-و قد اعتذر عن ذلک عثمان:بأنه إنما أتم فی منی و عرفات لأنه کان قد تأهل بمکة لما قدمها (1)..

ص :124


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 62 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و مجمع الزوائد ج 2 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 322 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 110 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 173 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 103 و شرح مسند أبی حنیفة ص 110 و المبسوط للسرخسی ج 1 ص 240 و بدائع الصنائع ج 1 ص 92 و نیل الأوطار ج 3 ص 259 و البحر الرائق ج 2 ص 239 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 256 و فیض القدیر ج 6 ص 128 و التمهید لابن عبد البر ج 16 ص 305 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و فتح الباری ج 2 ص 470 و راجع:أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 319 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 225 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 132 و زاد المعاد ج 1 ص 129 و فیه:أنه کان قد تأهل بمنی،و أحکام القرآن ج 2 ص 254.
ما اعتذر به عثمان

و قالوا:إن عثمان اعتذر لأهل الأمصار المعترضین علیه لإتمامه الصلاة بمنی:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبا بکر و عمر،کانوا إذا حجوا لم یکن لهم بمکة بیوت و منازل،و لم یکونوا عازمین علی السکون،و إنی کان لی منازل و بیوت فی مکة،فنویت الإقامة فی تلک الأیام،فأتممت الصلاة،لأن مکة کانت منزلی،و وطنی (1).

و یجاب:

أولا:إن هذا الحدیث لا یصح (2).

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یسافر بزوجاته و یقصر (3).

ثالثا:إن عمر قد منع من حج التمتع،و لم یکن عثمان لیجرؤ علی مخالفته،فذلک یعنی:أن عثمان قد دخل مکة محرما بالحج..و لا یجوز للمحرم أن یتزوج..

ص :125


1- 1) إبطال نهج الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 197 و إحقاق الحق (الأصل)ص 259.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 2 ص 470 و النص و الإجتهاد ص 409 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 195 و عمدة القاری ج 4 ص 53 و نیل الأوطار ج 3 ص 259 و الغدیر ج 8 ص 103 و فیض القدیر ج 6 ص 128.
3- 3) الدیباج علی مسلم ج 2 ص 323 و فتح الباری ج 2 ص 470 و النص و الإجتهاد ص 409 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 195 و عمدة القاری ج 4 ص 53.

و قد روی عثمان نفسه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لا ینکح المحرم و لا ینکح،و لا یخطب (1)..

ص :126


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص ص 57 و 64 و 65 و 68 و 73 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 136 و 137 و سنن أبی داود ج 1 ص 413 و سنن النسائی ج 6 ص 88 و 89 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 65 و ج 7 ص 210 و مجمع الزوائد ج 4 ص 268 و کتاب الأم للشافعی(ط دار الفکر)ج 5 ص 84 و 190 و مختصر المزنی ص 175 و المجموع للنووی ج 7 ص 283 و 288 و الثمر الدانی للآبی الأزهری ص 462 و المبسوط للسرخسی ج 4 ص 191 و الجوهر النقی ج 7 ص 210 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 312 و 314 و 578 و کتاب المسند للشافعی ص 180 و 253 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 3 ص 312 و 507 و کشاف القناع ج 2 ص 513 و ج 5 ص 91 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 140 و 198 و 199 و بدایة المجتهد لابن رشد الحفید ج 2 ص 37 و نیل الأوطار ج 5 ص 81 و إختلاف الحدیث للشافعی ص 530 و فتح الباری ج 4 ص 45 و ج 9 ص 142 و عمدة القاری ج 10 ص 195 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 490 و 491 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 45 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 289 و المنتقی من السنن المسندة ص 117 و 174 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 183 و صحیح ابن حبان ج 5 ص 484 و ج 9 ص 434 و 437 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 240 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 181 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 497 و معرفة علوم الحدیث ص 127 و معرفة السنن و الآثار ج 4 ص 35 و ج 5 ص 349 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 40.

رابعا:إن المرأة إذا تزوجت هی التی تتبع الرجل فی الإقامة و السفر، و لا یتبع الرجل المرأة فی ذلک.

خامسا:إن علیا«علیه السّلام»لم یتزوج فی سفره إلی الحج،فلماذا یصرّ علیه عثمان بأن یصلی بالناس تماما..کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی..

سادسا:لأن المنازل و البیوت فی مکة،إن کانت تقتضی الإتمام فهی تقتضیه فی مکة،لا فی منی،و کان أهل مکة أنفسهم إذا خرجوا إلی منی قصروا.

قال مالک فی أهل مکة:«إنهم یصلون بمنی إذا حجوا رکعتین،حتی ینصرفوا إلی مکة» (1).

سابعا:إذا کانت وظیفة عثمان هی الإتمام لأجل منازله و بیوته فی مکة، فإن سائر الناس لم تکن لهم منازل،فلماذا یحملهم علی الإتمام أیضا؟!فإن واجبه هو أن ینبههم إلی أن حکمه غیر حکمهم،و أن علیهم التقصیر دونه.

ثامنا:لنفترض-من باب فرض المحال-:أنه هو الآخر قد تزوج،فهل تزوج سائر الناس الذین سوف یأتمون به؟!

2-و اعتذروا أیضا:بأنه کان لعثمان مال بالطائف..

و یرد علیه،أولا:إن کان له مال،فإنه لم یکن لعلی مال،لا فی الطائف و لا فی غیرها،فلماذا أصر علیه بأن یتم؟!

ص :127


1- 1) کتاب الموطأ لمالک ج 1 ص 402 و الإستذکار لابن عبد البر ج 4 ص 335 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 199.

ثانیا:مجرد وجود المال لا یوجب الإتمام.

ثالثا:أین الطائف من عرفات و منی؟!و ما ربط هذه بتلک؟!

رابعا:إنه لم یمر بالطائف لینقطع سفره بذلک..

خامسا:ما ذنب الذین یأتمون به؟و لماذا یتمون؟!

و ثمة أعذار أخری بینّا أنها لا تصح فراجع کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فصل:«حدث و تشریع».

الحمیة العشائریة الأمویة

و لکن بنی أمیة أصروا بعد ذلک علی فرض رأی عثمان علی الناس، رغم أن عثمان نفسه قد تراجع عن إلزام الناس به،فقد قالوا:

1-لما کان فی خلافة معاویة،و اجتمع الناس علیه،و قتل أمیر المؤمنین «علیه السّلام»حج معاویة،فصلی بالناس بمنی رکعتین الظهر،ثم سلم.

فنظرت بنو أمیة بعضهم إلی بعض،و ثقیف،و من کان من شیعة عثمان، ثم قالوا:قد قضی علی صاحبکم،و خالف،و أشمت به عدوه.

فقاموا،فدخلوا علیه،فقالوا:أتدری ما صنعت؟!ما زدت علی أن قضیت علی صاحبنا،و أشمت به عدوه،و رغّبت عن صنیعه و سنته.

فقال:ویلکم،أما تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صلی فی هذا المکان رکعتین،و أبو بکر و عمر،و صلی صاحبکم ست سنین کذلک، فتأمرونی أن أدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما صنع أبو بکر، و عمر،و عثمان قبل أن یحدث؟!

ص :128

فقالوا:لا و اللّه،ما نرضی عنک إلا بذلک.

قال:فأقیلوا،فإنی مشفعکم،و راجع إلی سنة صاحبکم،فصلی العصر أربعا،فلم یزل الخلفاء و الأمراء علی ذلک إلی الیوم (1).

2-روی:أن معاویة حج فصلی بالناس الظهر فی مکة رکعتین، فاعترض علیه مروان،و عمرو بن عثمان،و قالا له:ما عاب أحد ابن عمک بأقبح مما عبته به.

فقال لهما:و ما ذاک؟!

فقالا له:ألم تعلم أنّه أتمّ الصلاة بمکة؟!

فقال لهما:و یحکما،و هل کان غیر ما صنعت؟!قد صلیتهما مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و مع أبی بکر و عمر؟!

قالا:فإن ابن عمک قد کان أتمهما،و إن خلافک إیاه له عیب.

قال:فخرج معاویة إلی العصر،فصلاها بنا أربعا (2).

ص :129


1- 1) الکافی ج 4 ص 518-519 و بحار الأنوار ج 31 ص 467 و 468 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 39 و 40 و منتقی الجمان ج 2 ص 202 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 465 و 499 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 500 و 501 و الحدائق الناضرة ج 17 ص 374 و التحفة السنیة(مخطوط)للجزائری ص 117.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 116 و 262 و ج 10 ص 191 و 355 و مسند أحمد ج 4 ص 94 و مجمع الزوائد ج 2 ص 156 و 157.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 330.

فإن قیل:المکلف مخیر فی مکة بین القصر و الاتمام فما هو العیب فی اتمام عثمان فیها..

فالجواب:أن صلاة معاویة إنما تعد عیبا لو کان القصر واجبا و قد خالفه عثمان بالإتمام..فیریدون من معاویة أن یوافق عثمان فی الإتمام حتی لا یقال:إن عثمان قد غلط و خالف حکم اللّه و رسوله فی هذا المورد.و هذا لا یکون إلا فی منی،أما فی مکة فلا یتحقق ذلک فیها لأجل أن الحکم هو التخییر،فلا تتحقق المخالفة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أی من الأمرین..

و لعل ذکر مکة قد جاء للتضلیل أو ارید به مکة بالمعنی الأعم الشامل لمنی أیضا.

و الذی یهون الخطب أن روایة الإمام الباقر الآتیة فی آخر هذا الفصل تصرح بأن ذلک کان فی منی.

و هذا معناه:أن عثمان کما جعل الإتمام بمنی سنة،فإنّه جعله بمکة سنة أیضا سواء نوی المسافر عشرة أیام،أم لم ینوها.

بین عثمان و علی علیه السّلام

و الذی تحسن الإشارة إلیه هنا أیضا:

1-بالنسبة لضرب الفسطاط فی منی نقول:

أنکر الأصحاب علی عثمان ضرب الفسطاط،و إطعامه الناس فی منی، لأن ذلک کان من شعار الجاهلیة،و لم یقدم علیه أحد منذ بعث رسول اللّه

ص :130

«صلی اللّه علیه و آله»إلی ذلک الوقت.و قد سألوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:لنضربنّ لک فسطاطا بمنی.

فقال:منی مناخ من سبق (1).

2-إنّه«علیه السّلام»لم یبدأ کلامه بالهجوم علی عثمان،و لم یصفه بأی وصف یثیره،أو یبرر له أی موقف انفعالی،یضیع الحق الذی یرید الإمام «علیه السّلام»إظهاره،بل ساواه بغیره،و أعطاه صفة العارف،و الحاضر و الناظر،الذی لا یتوقع منه الجهل بما یعرفه غیره.

3-إنّه«علیه السّلام»قد أبطل لعثمان أی مبرر یمکن أن یلجأ إلیه، و أی عذر قد یعتمد علیه،و ذلک بطریقة عفویة،قرر بها مراده،مرسلا کلامه إرسال المسلمات التی لا یحسن النقاش فیها،أو إثارة أیة شبهة حولها، و ذلک حین قال له:«ما حدث أمر،و لا قدم عهد»،فلیس لعثمان أن یتعلل بأن أمرا قد استجد،و دعاه إلی هذا العمل،و لا أن یعتذر بالنسیان بسبب قدم العهد.

4-إنّه«علیه السّلام»ألزمه الحجة حین ذکر له اتصال السیرة العملیة علی ذلک،من عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی ذلک الیوم،مذکرا إیاه بأنّه هو نفسه قد مارس القصر طیلة السنوات الست التی خلت.

5-إنّه ذکّره بأمور ثلاثة:لا مناص له من الإلتزام بواحد منها.

ألف:فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو النبی الذی یلزم کل مسلم

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 236 عن روضة الأحباب.

أن یقتدی به،و ینتهی إلی أمره و نهیه، ب:و أبو بکر و عمر،قد وفرا الإتصال العملی لهذه السنة النبویة بممارستها طیلة سنی حکمهما.

و هما أیضا:الرجلان اللذان یلتزم عثمان بخطهما،و یرفض اتهامه بأدنی مخالفة لهما.

ج:و الأهم من ذلک هو التزام عثمان نفسه بالعمل بهذا الحکم الشرعی طیلة ست سنوات من حکومته.

فلماذا ضرب عثمان بذلک کله عرض الحائط؟

6-فلذلک تحیر عثمان،و لم یدر ما یجیب به علیا«علیه السّلام»، و صرح بالحقیقة التی أسقطت إجراءه عن التأثیر،أو سلبته أیة قیمة، و عرّفت الناس:أن إلزامهم به من قبل بنی أمیة مبنی علی اللجاج،و المکابرة و یشیر إلی قلة المبالات بالدین و بأحکامه.

علی علیه السّلام لا یصلی إلا قصرا

و عدا عما قدمناه من اعتراض علی«علیه السّلام»علی عثمان،فإنا نقول:

روی ابن حزم،من طریق سفیان بن عیینة،عن جعفر بن محمد،عن أبیه،قال:اعتل عثمان،و هو بمنی،فأتی علی،فقیل له:صلی بالناس.

فقال:إن شئتم صلیت بکم صلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یعنی رکعتین.

قالوا:لا،إلا صلاة أمیر المؤمنین-یعنون عثمان-أربعا.

ص :132

فأبی (1).

و روی علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن عمر بن أذینة، عن زرارة،عن أبی جعفر«علیه السّلام»قال:

حج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأقام بمنی ثلاثا یصلی رکعتین،ثم صنع ذلک أبو بکر،و صنع ذلک عمر،ثم صنع ذلک عثمان ست سنین،ثم أکملها عثمان أربعا،فصلی الظهر أربعا،ثم تمارض لیشد بذلک بدعته،فقال للمؤذن:اذهب إلی علی،فقل له فلیصل بالناس العصر.

فأتی المؤذن علیا«علیه السّلام»،فقال له:إن أمیر المؤمنین عثمان یأمرک أن تصلی بالناس العصر.

فقال:إذن لا أصلی إلا رکعتین کما صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فذهب المؤذن،فأخبر عثمان بما قال علی«علیه السّلام».

فقال:اذهب إلیه،فقل له:إنک لست من هذا فی شیء،اذهب فصل کما تؤمر.

قال علی«علیه السّلام»:لا و اللّه،لا أفعل.

فخرج عثمان،فصلی بهم أربعا.

ص :133


1- 1) المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 100 و الجوهر النقی للماردینی ج 3 ص 144 و 145 و راجع:ذیل سنن البیهقی لابن الترکمانی(مطبوع بهامش السنن)ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 100.

و نقول:

1-إن کل منصف سیلاحظ کیف أن ابن عوف،الذی أراده عمر حاکما فی أخطر منصب بعد منصب النبوة،ألا و هو الخلافة لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و کذلک ابن مسعود و ابن عمر،و أضرابهم،ممن یعتبرونهم کبارا بین الصحابة..نعم،إن هؤلاء یعترضون علی البدعة، و یستدلون علی بطلانها،ثم یمارسونها،و یکونون سببا فی إشاعتها،و فی إلزام الناس بها.فهل تری معاویة یتورع عن موافقة عثمان علیها؟!..و لکنها السیاسة و ما أدراک ما السیاسة!!

أمّا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،فیعترض علی الباطل،و یتخذ الموقف الشرعی الصحیح منه،و یصرّ علی موقفه،لیس فی هذا المورد و حسب،و إنما فی جمیع الموارد،و فی مواجهة أی کان من الناس،و فی جمیع أدوار حیاته.

2-کان یمکن لعلی«علیه السّلام»أن یبادر إلی الصلاة،و یصلی بالناس وفق ما قرره الشرع الشریف،و لا یخبرهم مسبقا بأنه سیصلی بهم قصرا أو تماما،و بعد أن تنتهی الصلاة،فلیرض من یرضی،و لیسخط من یسخط.

و لکنه«علیه السّلام»لم یفعل ذلک،بل أرجع الأمر إلیهم،لأنه یرید أن یسجل لهم موقفه،و یجعلهم أمام الخیار الصعب،لیعبروا هم للأجیال عن موقفهم:هل یختارون اتباع الرسول؟!أم یختارون معصیته تزلفا للحاکم؟!لکی لا یدعی الناس لهم النزاهة و العصمة عن الأخذ بخلاف الشریعة عن سابق علم و تصمیم.

ص :134

3-و أراد أیضا:أن یعرّفهم أنه لا یرغب بثواب الصلاة جماعة بمأمومین تکون لهم هذه النظرة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هم یقدمون حکم أمیرهم علی حکم ربهم و نبیهم،لا سیما و أنه یعلم أنهم بعد أن یفرغوا من تلک الصلاة سیظهرون نفرتهم منها،و سیعتبرون أنه قد غرر بهم،و سیعتذرون لعثمان و بطانته عنها،

و هذا سیزید عثمان شعورا بالقوة و یدعوه للإصرار علی مخالفته،و ربما یشجعه ذلک علی مخالفات أخری.

ص :135

ص :136

الفصل الخامس

اشارة

مما قل و دل..

ص :137

ص :138

إقطاعات علی علیه السّلام دلیل إقطاعات عثمان

و حاول محبوا عثمان الدفاع عنه فیما یرتبط بإقطاعاته غیر المشروعة،بأن علیا«علیه السّلام»قد أقطع کردوس بن هانی الکردوسیة،و اقطع سوید بن غفلة الجعفی.

و عن سیف،عن ثابت بن هریم،عن سوید بن غفلة،قال:استقطعت علیا«علیه السّلام»،فقال:اکتب:هذا ما أقطع علی سویدا أرضا لدا ذویه، ما بین کذا إلی کذا،و ما شاء اللّه (1).

و نقول:

إننا نلاحظ هنا أمرین:

أولهما:إن قیاس إقطاعات عثمان لذویه و موالیه و حزبه بإقطاعات علی «علیه السّلام»قیاس مع الفارق..

فعثمان کان یقطع أقاربه و محبیه محاباة لهم،و بنحو یزید عن قدرتهم علی إحیاء الأرض،و یصیبهم بالتخمة المالیة..و ذلک علی القاعدة التی أطلقها

ص :139


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 589 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 89.

أحد أقاربه،و التی تقول:السواد بستان لقریش (1).

و أما علی«علیه السّلام»فهو یقطع القادرین علی إحیاء الأرض،و لا یقطع محاباة لقریب،و لا لصدیق أو حبیب،و إنما لأهل الحاجة و ذوی الإستحقاق..

و شاهد ذلک:أحدا من الأمة لم یعترض علی إقطاعاته«علیه السّلام»، بل رأوها صورة طبق الأصل عن إقطاعات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن صلحاء الأمة و علماءها اعترضوا علی عثمان فی إقطاعاته و فی عطایاه علی حد سواء،و رأوها مخالفة لأحکام الشرع و الدین،و من

ص :140


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 365 و الصراط المستقیم ج 3 ص 30 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 580 و الغدیر ج 9 ص 31 و 32 و مواقف الشیعة ج 2 ص 227 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 129 و ج 3 ص 21 و أعیان الشیعة ج 3 ص 443 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 342 و ج 2 ص 279 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 256 و تقریب المعارف ص 229 و نهج الحق ص 291 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 171 و أنساب الأشراف ج 5 ص 40-42 و الإستیعاب ترجمة سعید بن العاص،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 139 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 140 و تاریخ الکوفة للبراقی ص 305 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431.

موجبات سقوطه عن الأهلیة للموقع الذی وضع نفسه فیه،بل هم قد استحلوا قتله بسبب ذلک..

ثانیهما:إن لنفس استدلال أتباع عثمان علی مشروعیة فعل خلیفتهم بفعل علی«علیه السّلام»،دلالة واضحة علی أن علیا«علیه السّلام»کان هو المیزان و المعیار للحق و الباطل بنظر الناس الذین إذا بلغهم شیء عنه أذعنوا و رضوا بقوله و فعله،فإنه هو الذی تطمئن النفوس إلی أخذ الشرع و الدین منه و عنه..و قد قیل«و الفضل ما شهدت به الأعداء»..

الإعتراض علی عثمان فی عطایاه

قال أبو مخنف و الواقدی:أنکر الناس علی عثمان إعطاءه سعید بن العاص مئة ألف درهم،فکلمه علی«علیه السّلام»،و الزبیر،و طلحة و سعد،و عبد الرحمان بن عوف فی ذلک،فقال:إن لی قرابة و رحما.

قالوا:أفما کان لأبی بکر،و عمر قرابة،و ذو رحم؟!

فقال:إن أبا بکر و عمر کانا یحتسبان فی منع قرابتهما،و أنا أحتسب فی إعطاء قرابتی.

قالوا:فهدیهما-و اللّه-أحب إلینا من هدیک.

فقال:لا حول و لا قوة إلا باللّه!! (1).

ص :141


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 219 و راجع:و الغدیر ج 8 ص 269 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 28 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 35.

و نقول:

أولا:إن الذی یرید أن یصل قرابته یمکنه أن یصلها من ماله،لا من مال غیره،و خصوصا إذا کانوا من المستضعفین و الفقراء.

ثانیا:إن کان یرید أن یعطیهم من بیت المال،فلا بد أن تکون تلک القرابة من أهل الحاجة،و من مصادیق العناوین التی جعل اللّه تعالی لها أموال الفیء و الصدقات،کأن یکون ابن سبیل،أو فقیرا،أو من المؤلفة قلوبهم،أو من المساکین،أو غیر ذلک..

ثالثا:لو سلمنا أن له الحق أن یصل رحمه و لو بأموال غیره..فإن الصلة تتحقق بما هو أقل من تلک المبالغ الهائلة بکثیر،فلو أعطاه مئة درهم لتحققت الصلة.

أما أن یجمع أموال الفقراء و المساکین،و یعطیها کلها لواحد أو أکثر من أهل قرابته الأغنیاء جدا،فهذا غیر معقول فی التدبیر،و لا مقبول فی أی شرع و دین..

رابعا:إن هذه الصلة لا بد أن تکون مما یرضاه اللّه،أما إذا کانت معونة علی الطغیان،و علی معصیة اللّه،و للتقویة علی أهل الإیمان..فإنها تکون قطیعة للّه و لرسوله،و لأهل الإیمان.

و سعید بن العاص هو القائل لما ولاه عثمان الکوفة بعد الولید بن عقبة:إن هذا السواد بستان لقریش (1).

ص :142


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 365 و الصراط المستقیم ج 3 ص 30 و کتاب-

و سعید هذا هو الذی ضرب هاشم المرقال و حرق داره،لأنه رأی هلال العید،و عمل بما رأی،وفقا لقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«إذا رأیتم الهلال فصوموا،و إذا رأیتموه فأفطروا»،أو:«صوموا لرؤیته، و أفطروا لرؤیته» (1).

1)

-الأربعین للشیرازی ص 580 و الغدیر ج 9 ص 31 و 32 و مواقف الشیعة ج 2 ص 227 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 129 و ج 3 ص 21 و أعیان الشیعة ج 3 ص 443 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 342 و ج 2 ص 279 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 256 و تقریب المعارف ص 229 و نهج الحق ص 291 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 171 و أنساب الأشراف ج 5 ص 40-42 و الإستیعاب ترجمة سعید بن العاص،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 139 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 140 و تاریخ الکوفة للبراقی ص 305 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431.

ص :143


1- 1) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 204 و 205 و 206 و 207 و 209 و 247 و 252 و شرح مسلم للنووی ج 7 ص 186 و 189 و 190 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 529 و 530 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 227 و 229 و ج 3 ص 122 و 124 و صحیح مسلم ج 2 ص 461 ح 19 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 124 و سنن الترمذی ج 2 ص 96 و 98 و سنن النسائی ج 2 ص 69 و 61 و ج 4 ص 133 و 134 و 135 و 136 و 139 و 154 و فتح-

فقد روی ابن سعد:أن سعید بن العاص قال مرة بالکوفة:من رأی الهلال منکم؟!و ذلک فی فطر رمضان.

فقال القوم:ما رأیناه.

فقال هاشم بن عتبة بن أبی و قاص:أنا رأیته.

1)

-الباری ج 11 ص 493 و عمدة القاری ج 10 ص 271 و 272 و 274 و 279 و 280 و عون المعبود ج 6 ص 322 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 423 و 425 و المصنف للصنعانی ج 4 ص 155 و 156 و مسند الحمیدی ج 1 ص 238 و المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 437 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 69 و 70 و 71 و 74 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 171 و 277 و ج 9 ص 337 و 342 و ج 11 ص 126 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 429 و راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 169 و 170 و الکافی ج 4 ص 77 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 123 و الإستبصار ج 2 ص 63 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 156 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 252 و 289 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 182 و 209 و عوالی اللآلی ج 1 ص 137 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 124 و الغدیر ج 8 ص 270 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 546 و کتاب المسند للشافعی ص 187 و مسند أحمد ج 1 ص 222 و 226 و 258 و ج 2 ص 145 و 259 و 263 و 281 و 287 و 422 و 430 و 438 و 454 و 456 و 469 و 497 و ج 3 ص 329 و ج 4 ص 23 و 321 و سنن الدارمی ج 2 ص 2 و 3 و مجمع الزوائد ج 3 ص 145 و 146 و مصادر کثیرة أخری.

ص :144

فقال له سعید:بعینک هذه العوراء رأیته من بین القوم؟!

فقال هاشم:تعیرنی بعینی،و إنما فقئت فی سبیل اللّه؟!-و کانت عینه أصیبت یوم الیرموک.

ثم أصبح هاشم فی داره مفطرا،و غدی الناس عنده،فبلغ ذلک سعیدا،فأرسل إلیه فضربه،و حرق داره (1).

خامسا:إن المعترضین علی عثمان فی عطایاه هم شرکاؤه فی الشوری، و فیهم عبد الرحمان بن عوف الذی اشترط علی عثمان أن یعمل بسنة أبی بکر و عمر..و ها هو یحتج علیه هنا بسنة أبی بکر و عمر بالذات،فیصر عثمان علی مخالفتهما فیها..

إعتراض علی علیه السّلام علی تولیة الولید

و ذکر البلاذری:أنه لما ولی عثمان الولید بن عقبة الکوفة،اعترض علیه علی«علیه السّلام»،و طلحة و الزبیر،و قالوا له:

ألم یوصک عمر ألاّ تحمل آل أبی معیط،و بنی أمیة علی رقاب الناس؟!

فلم یجبهم بشیء (2).

ص :145


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و الغدیر ج 8 ص 270.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 289 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 393.

و نقول:

لا بأس بملاحظة النقاط التالیة:

1-إن عثمان قد ولی الولید بن عقبة الکوفة سنة ست و عشرین فی قول الواقدی (1)،و قال خلیفة بن خیاط:فی سنة خمس و عشرین (2)فاستعظم الناس ذلک (3).

2-إن علیا«علیه السّلام»،و من معه لم یحتجوا علی عثمان بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأبیه عقبة،حین أراد«صلی اللّه علیه و آله»قتله فی بدر فقال له عقبة:من للصبیة؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:النار (4).

ص :146


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 251 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 310 و البدایة و النهایة ج 7 ص 170.
2- 2) تاریخ خلیفة بن خیاط ص 114 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 3 ص 438 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 352 و ج 21 ص 470 و ج 63 ص 236 و تهذیب الکمال ج 31 ص 59 و تهذیب التهذیب ج 11 ص 126 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 127.
3- 3) الإصابة ج 3 ص 638.
4- 4) المصنف للصنعانی ج 5 ص 205 و 352 و 356 و ربیع الأبرار ج 1 ص 187 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 131 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و الأغانی(ط ساسی)ج 1 ص 10 و 11.

و لم یحتجوا علیه بقول اللّه تعالی فی الولید: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا (1)إذ لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن أنها نزلت فیه (2).

بل احتجوا علیه بقول عمر و وصیته له بشأن حمله بنی أبی معیط علی رقاب الناس..رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی حذر أصحابه و قومه منهم..و هذا یمثل إدانة ضمنیة لعثمان،من حیث أنه یهتم بوصیة عمر أکثر مما یهتم بإطاعة اللّه و رسوله..

3-إن عثمان و إن کان حین البیعة له قد التزم بالعمل بسنة الشیخین، و لکن علیا«علیه السّلام»لم یحتج علیه بذلک،لأنه قد یدعی أن من سنة عمر و أبی بکر تولیة أمثال الولید،بل ألزمه بوصیة عمر،فإنها نص فی المطلوب،و لذلک نری أن عثمان لم یجبهم بشیء،کما صرحت به الروایة.

ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم؟!

و روی أبو سعد فی کتابه،عن ابن عباس قال:

وقع بین عثمان و علی«علیه السّلام»کلام،و ذلک فی حیاة عمر بن الخطاب (3).

فقال عثمان:ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم،و قد قتلتم منهم یوم

ص :147


1- 1) الآیة 6 من سورة الحجرات.
2- 2) الإصابة ج 3 ص 438.
3- 3) الجمل للمفید ص 186 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 99.

بدر سبعین کأنّ وجوههم شنوف الذهب،تصرع أنفهم قبل شفاههم (1).

و الشنوف:هو القرط الأعلی.

و نحن نستغرب هذا التوصیف لقتلی المشرکین فی بدر..و کأنه یرید أن یظهر جمالهم الباهر،و أنهم أهل عزة و شمم،بحیث تصرع آنافهم قبل شفاههم،و کأنه یسعی لنیل عطف الناس،و أسفهم علی فقدان أمثال هؤلاء..ثم إثارة الناس و خصوصا قریش ضد علی«علیه السّلام»الذی قتل نصف هؤلاء و شارک فی قتل النصف الباقی.

علی أن هذا الکلام من عثمان یدل علی أن قریشا لا تحب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا أحدا من المسلمین،الذین شارکوا فی قتل هؤلاء فی بدر.

یمنعون علیا علیه السّلام من الفیء

و حین منع سعید بن العاص-و هو یومئذ أمیر علی الکوفة،من قبل عثمان-علیا«علیه السّلام»حقه فی الفیء،قال«علیه السّلام»:

«إن بنی أمیة لیفوّقوننی تراث محمد«صلی اللّه علیه و آله»تفویقا.أما

ص :148


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 202 و التحفة العسجدیة ص 131 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 235 و راجع:الجمل للشیخ المفید ص 99.

و اللّه،لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللحّام(القصّاب)الوذام التربة» (1).

أصل هذا الخبر رواه أبو الفرج الأصفهانی فی کتاب الأغانی،بإسناد رفعه إلی حرب بن حبیش،قال:

بعثنی سعید بن العاص-و هو یومئذ أمیر الکوفة من قبل عثمان- بهدایا إلی أهل المدینة،و بعث معی هدیة إلی علی«علیه السّلام»،و کتب إلیه:

أنی لم أبعث إلی أحد أکثر مما بعثت به إلیک،إلا أمیر المؤمنین.

فلما أتیت علیا و قرأ کتابه قال:لشد ما تخطر علی بنو أمیة تراث محمد «صلی اللّه علیه و آله»،أما و اللّه،لئن ولیتها لأنفضنها نفض القصاب التراب الوذمة.

قال أبو الفرج:و هذا خطأ،و إنما هو:الوذام التربة.

قال:و حدثنی بذلک أحمد بن عبد العزیز الجوهری،عن عمر بن أبی شیبة،بإسناده-ذکره فی الکتاب-:أن سعید بن العاص،حیث کان أمیر الکوفة،بعث مع ابن أبی عائشة مولاه إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام» بصلة،فقال علی«علیه السّلام»:

و اللّه،لا یزال غلام من غلمان بنی أمیة یبعث إلینا مما أفاء اللّه علی رسوله بمثل قوت الأرملة،و اللّه لئن بقیت لأنفضنها کما ینفض القصاب

ص :149


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 77 و بحار الأنوار(ط قدیم)ج 8 ص 350 و نهج السعادة ج 1 ص 165 و نثر الدر للآبی ج 1 ص 305.

التراب الوذمة (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-الوذام:الکرش و الأمعاء.فالوذام إذا وقعت فی التراب فإن القصاب یأخذها و ینفضها،لیلقی عنها ما علق بها منه.

2-إن القصاب هو الذی یتحکم بالوذام و الأمعاء،و یجری فیها ما یرید.

و الوذام:هی من الأمور التی لا یرغب بها الناس و لا یهتمون لها، فکیف إذا مرغت بالتراب،و أصبحت تربة؟!..فإن القصاب الذی ینفضها لا بد أن یشتد فی نفضها،مع علمه بأنها لن تصبح نظیفة کما یرغب..فهو زاهد بها،و لا یهتم لما یجری علیها حین نفضه لها.و هذا هو حال علی«علیه السلام»مع بنی أمیة فی تلک الحقبة..

أو فقل:إنه یرید أن ینفضهم حتی یزول عنهم ما علق بهم من مال اللّه، و أن یستخرج منهم حقوق اللّه تعالی،و حقوق الناس،و یجازیهم علی سیئاتهم.

3-التفویق:هو إعطاء الشیء آنا فآنا..أی أنهم یعطونه تراثه علی دفعات،و آنا بعد آن..

4-إنه«علیه السّلام»یشیر بکلمته هذه إلی أن فیء العراق و سواه هو

ص :150


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 471.

تراث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یحق لأحد الإستئثار به،بل و لا التصرف فیه،و لا أن یمن به علی أحد،و لا أن یحبسه عن أهله،و لو بأن یعطیهم إیاه بصورة تدریجیة،و علی شکل دفعات..

5-إن علیا«علیه السّلام»أولی الناس برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو أخوه و ابن عمه،و وصیه،و وارث علمه،و الإمام من بعده..

و أین بنو أمیة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإنهم قد حاربوه و نابذوه إلی أن عجزوا..ثم هم لم یکونوا الحریصین علی العمل بدین اللّه سبحانه..بل کانوا أکثر الناس تعدیا علی حدوده،و انتهاکا لحرمات الدین..

و قد تمردوا و ساعدوا علی التمرد علی أمر اللّه فی موضوع الإمامة بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و ساعدوا علی إقصائه«علیه السّلام»عن المقام الذی جعله اللّه تعالی له،و ابطلوا تدبیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه.

و ها هم یمنعون تراث محمد أولی الناس بمحمد«صلی اللّه علیه و آله»..

6-یظهر هذا النص:أنه«علیه السّلام»کان علی یقین من أنه إن بقی لهم،فیسکون قادرا علی فعل ذلک ببنی أمیة.مما یعنی:أنه کان عارفا بأنه سیصل إلی الحکم،إلا إن کان الأجل مانعا له من ذلک،جریا علی قانون البداء.

و علمه بما سیکون لا بد أن یکون قد أخذه من ذی علم اختصه به دون کل أحد..

ص :151

یریدون أن یخجلوا علیا علیه السّلام

عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن ابن محبوب،عن علی بن رئاب،عن أبی عبد اللّه«علیه السّلام»،قال:إن جماعة من بنی أمیة فی إمرة عثمان اجتمعوا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم جمعة،و هم یریدون أن یزوجوا رجلا منهم،و أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قریب منهم، فقال بعضهم لبعض:

هل لکم أن نخجل علیا«علیه السّلام»الساعة؟!نسأله أن یخطب بنا و یتکلم،فإنه یخجل و یعیا بالکلام؟!

فأقبلوا إلیه،فقالوا:یا أبا الحسن!إنا نرید أن نزوج فلانا،فلانة.و نحن نرید أن تخطب.

فقال:فهل تنتظرون أحدا؟!

فقالوا:لا.

فو اللّه ما لبث حتی قال:الحمد للّه المختص بالتوحید،المقدم بالوعید، الفعال لما یرید،المحتجب بالنور دون خلقه،ذی الأفق الطامح،و العز الشامخ،و الملک الباذخ،المعبود بالآلاء،رب الأرض و السماء،أحمده علی حسن البلاء،و فضل العطاء،و سوابغ النعماء،و علی ما یدفع ربنا من البلاء، حمدا یستهل له العباد،و ینمو به البلاد.

و أشهد أن لا إله إلا اللّه،وحده لا شریک له،لم یکن شیء قبله،و لا یکون شیء بعده.

ص :152

و أشهد أن محمدا«صلی اللّه علیه و آله»عبده و رسوله،اصطفاه بالتفضیل،و هدی به من التضلیل،اختصه لنفسه،و بعثه إلی خلقه برسالاته و بکلامه،یدعوهم إلی عبادته و توحیده،و الإقرار بربوبیته،و التصدیق بنبیه «صلی اللّه علیه و آله»،بعثه علی حین فترة من الرسل،و صدف عن الحق، و جهالة،و کفر بالبعث و الوعید،فبلغ رسالاته،و جاهد فی سبیله،و نصح لامته،و عبده حتی أتاه الیقین«صلی اللّه علیه و آله»کثیرا.

أوصیکم و نفسی بتقوی اللّه العظیم،فإن اللّه عز و جل قد جعل للمتقین المخرج مما یکرهون،و الرزق من حیث لا یحتسبون،فتنجزوا من اللّه موعده،و اطلبوا ما عنده بطاعته،و العمل بمحابه،فإنه لا یدرک الخیر إلا به،و لا ینال ما عنده إلا بطاعته،و لا تکلان فیما هو کائن إلا علیه،و لا حول و لا قوة إلا باللّه:

أما بعد..فإن اللّه أبرم الأمور و أمضاها علی مقادیرها،فهی غیر متناهیة عن مجاریها دون بلوغ غایاتها فیما قدر و قضی من ذلک.

و قد کان فیما قدر و قضی من أمره المحتوم،و قضایاه المبرمة ما قد تشعبت به الأخلاق،و جرت به الأسباب من تناهی القضایا بنا و بکم إلی حضور هذا المجلس الذی خصنا اللّه و إیاکم للذی کان من تذکرنا آلائه، و حسن بلائه،و تظاهر نعمائه.

فنسأل اللّه لنا و لکم برکة ما جمعنا و إیاکم علیه،و ساقنا و إیاکم إلیه.

ثم إن فلان بن فلان ذکر فلانة بنت فلان،و هو فی الحسب من قد عرفتموه،و فی النسب من لا تجهلونه،و قد بذل لها من الصداق ما قد

ص :153

عرفتموه،فردوا خیرا تحمدوا علیه،و تنسبوا إلیه،و صلی اللّه علی محمد و آله و سلم (1).

أسئلة کعب الأحبار!!

و روی بإسناد مرفوع قال:اجتمع نفر من الصحابة علی باب عثمان بن عفان،فقال کعب الأحبار:و اللّه لوددت أنّ أعلم أصحاب محمد عندی الساعة،فأسأله عن أشیاء ما أعلم أحدا علی وجه الأرض یعرفها ما خلا رجلا أو رجلین إن کانا.

قال:فبینا نحن کذلک،إذ طلع علی بن أبی طالب«علیه السّلام».قال:

فتبسم القوم.

قال:فکأن علیا«علیه السّلام»دخله من ذلک بعض الغضاضة،فقال لهم:لشیء مّا تبسمتم؟!

فقالوا:لغیر ریبة،و لا بأس یا أبا الحسن،إلا أن کعبا تمنی أمنیة فعجبنا من سرعة إجابة اللّه له فی أمنیته.

فقال«علیه السّلام»لهم:و ما ذاک؟!

قالوا:تمنی أن یکون عنده أعلم أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»

ص :154


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 464-466 حدیث 4 و الکافی ج 5 ص 369-370 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 109-111 و نهج السعادة ج 1 ص 147- 150.

لیسأله عن أشیاء زعم أنه لا یعرف أحدا علی وجه الأرض یعرفها.

قال:فجلس«علیه السّلام»،ثم قال:هات یا کعب مسائلک.

فقال:یا أبا الحسن،أخبرنی عن أول شجرة اهتزت علی وجه الأرض؟!

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال:بل أخبرنا عن قولنا و قولکم.

فقال«علیه السّلام»:تزعم یا کعب أنت و أصحابک أنها الشجرة التی شق منها السفینة.

قال کعب:کذلک نقول.

فقال«علیه السّلام»:کذبتم یا کعب،و لکنها النخلة التی أهبطها اللّه تعالی مع آدم«علیه السّلام»من الجنة،فاستظل بظلها،و أکل من ثمرها.

هات یا کعب.

فقال:یا أبا الحسن،أخبرنی عن أول عین جرت علی وجه الأرض.

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال کعب:أخبرنی عن الأمرین جمیعا.

فقال«علیه السّلام»:تزعم أنت و أصحابک أنها العین التی علیها صخرة بیت المقدس.

قال کعب:کذلک نقول.

قال:کذبتم یا کعب،و لکنها عین الحیوان،و هی التی شرب منها

ص :155

الخضر فبقی فی الدنیا.

قال«علیه السّلام»:هات یا کعب.

قال:أخبرنی یا أبا الحسن عن شیء من الجنة فی الأرض.

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال:عن الأمرین جمیعا.

فقال«علیه السّلام»:تزعم أنت و أصحابک أنه حجر أنزله اللّه من الجنة أبیض،فاسود من ذنوب العباد.

قال:کذلک نقول.

قال:کذبتم یا کعب،و لکن اللّه أهبط البیت من لؤلؤة بیضاء،جوفاء من السماء إلی الأرض،فلما کان الطوفان رفع اللّه البیت و بقی أساسه.هات یا کعب.

قال:أخبرنی یا أبا الحسن عمن لا أب له،و عمن لا عشیرة له،و عمن لا قبلة له.

قال:أما من لا أب له فعیسی«علیه السّلام»،و أما من لا عشیرة له فآدم«علیه السّلام»،و أما من لا قبلة له فهو البیت الحرام،هو قبلة و لا قبلة لها.هات یا کعب.

فقال:أخبرنی یا أبا الحسن عن ثلاثة أشیاء لم ترتکض فی رحم،و لم تخرج من بدن.

فقال«علیه السّلام»له:هی عصا موسی«علیه السّلام»،و ناقة ثمود،

ص :156

و کبش إبراهیم.

ثم قال:هات یا کعب.

فقال:یا أبا الحسن بقیت خصلة،فإن أنت أخبرتنی بها فأنت أنت.

قال:هلمها یا کعب.

قال:قبر سار بصاحبه.

قال:ذلک یونس بن متی،إذ سجنه اللّه فی بطن الحوت (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

إن کعب الأحبار یحاول أن یدعی:أن لدیه علما لا یعرفه علی وجه الأرض أحد ما خلاه رجلا أو رجلین.و لیسا هما من أصحاب محمد!!ما یعنی أنه أعلم من علی وجه الأرض.

و لعله أعلم من هذین الرجلین أیضا!!بل هو قد شکک بوجود هذین الرجلین من الأساس.

و بهذه الأسالیب و الإنتفاخات الکاذبة کان علماء أهل الکتاب یهیمنون علی عقول الناس.

ص :157


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»ص 104 و خصائص الأئمة ص 89-90.

لماذا تبسموا؟!

و قد تضمن کلام کعب الأحبار تشکیکا،إن لم نقل نفیا مبطنا لوجود العلم الذی یدعیه لنفسه لدی أحد من الناس حتی علی«علیه السّلام»..

و کان الناس قد عاینوا من علوم علی«علیه السّلام»طیلة عهد أبی بکر و عمر،بل و فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما بهرهم..و لذلک تبسموا حین طلع علیهم علی«علیه السّلام»،و کأنهم أحسوا أن اللّه سبحانه قد أرسله لیکذب کعب الأحبار.

و علینا أن لا ننسی أن کعبا کان قد مضی علیه بین المسلمین سنوات کثیرة،فإنه أسلم فی عهد أبی بکر کما عن أبی مسهر (1).و قیل:فی زمن عمر کما عن أبی نعیم (2).بل قیل:إنه أسلم فی زمن النبی«صلی اللّه علیه

ص :158


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 157 و تهذیب الکمال ج 24 ص 190 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 181.
2- 2) جامع البیان للطبری ج 5 ص 174 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 520 و الدر المنثور ج 2 ص 169 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 49 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 181 و 182 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 446 و عمدة القاری ج 18 ص 42 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 157-162 و حقائق التأویل ص 351 و التبیان للشیخ الطوسی ج 3 ص 216 و مجمع البیان ج 3 ص 99 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 326 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 276.

و آله» (1).

فلا یعقل أن یکون قد مضی علیه هذا الزمن کله،و هو یخالط المسلمین و یتنسم أخبارهم،و لا یعرف عن علم علی«علیه السّلام»ما یصده عن هذا القول..المتضمن لإنکار الفضل لأهل الفضل،و التکذیب لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و کتاب اللّه تعالی فیما أخبر به عن علم علی«علیه السلام»..

و ملاحظة أخری نسجلها هنا:هو التسالم الذی أظهرته هذه الروایة علی أن علیا«علیه السّلام»أعلم الصحابة،و ذلک یضاف إلی عشرات الأدلة الأخری التی تکذب ما یزعمونه من أعلمیة بعض الناس فی القضاء أو فی غیره بالنسبة لعلی«علیه السّلام».

التحدی البدیع..و الفشل الذریع

و قد ظهر کعب الأحبار فی هذا الموقف بمظهر التحدی لأهل الإسلام..و کأنه یرید أن یسقط قول القرآن:أنه مهیمن علی الدین کله.و أن علیا«علیه السّلام»دون سواه هو الذی عنده علم الکتاب..

و لکن اللّه سبحانه أبطل کیده،و أبار جهده،و عاد بالفشل الذریع، و الذل المریع،و بمقام الخزی الشنیع..

ص :159


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 162 و 163 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 182 و 183 و فتح الباری ج 8 ص 84 و عمدة القاری ج 18 ص 42.

و لذلک نلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»لم یجامل کعبا و من وراءه،و قد وصفهم بالکذب ثلاث مرات.و کان صارما و حازما،و لذلک لم یقل له:

أخطأتم مثلا..

هات یا کعب

و قد لوحظ:أن کعبا لم یکن متحمسا لسؤال أمیر المؤمنین،و لو لا أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کان یستحثه علی طرح أسئلته بقوله:هات یا کعب،ثم کان یفتح له آفاقا تثیره،فلعلنا لا نجده یواصلها.لأنه لا یرید أن یفقد الهالة التی أحاط نفسه بها،و البریق الذی یظن أنه ینبثق و یتفایض عنه.

و قد بقی«علیه السّلام»یستنزفه حتی أقر أنه لم یبق لدیه شیء یمکنه أن یدعی أن له خصوصیة أو قیمة..

علی أن من الأسئلة ما کان قد سئل و أجاب عنه علی«علیه السّلام»فی مناسبات سابقة،و من البعید أن لا یکون خبرها قد بلغ کعبا،فإنها تعنیه أکثر من أی شخص آخر.

ص :160

الباب الثانی عشر عینات من سیاسات عثمان..

اشارة

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان..

الفصل الثانی:عبید الله بن عمر..و الهرمزان..

الفصل الثالث:عثمان..یرید طرید رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله..

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها..

ص :161

ص :162

الفصل الأول

اشارة

الإنکار علی عثمان..

ص :163

ص :164

علی علیه السّلام من أعظم المنکرین علی عثمان

ذکر الواقدی فی کتاب الدار،قال:دخل سعد بن أبی وقاص،و عبد الرحمان بن عوف،و الزبیر،و طلحة،و علی بن أبی طالب«علیه السّلام»علی عثمان،فکلموه فی بعض ما رأوا منه،فکثر الکلام بینهم،و کان علی«علیه السلام»من أعظمهم علیه.

فقام علی«علیه السّلام»مغضبا،فأخذ الزبیر بثوبه.

فقال:إجلس،فأبی.

فقال عثمان:دعه،فو اللّه ما علمت أنه لمّا یکلّ،و اللّه،لقد علم أنها لا تکون فیه،و لا فی واحد من ولده (1).

و نقول:

أظهرت الوقائع:

1-أن قول عثمان:إنها لا تکون فیه و لا فی أحد من ولده أی الخلافة غیر صحیح،فإنها-أعنی الخلافة-کانت فیه،و فی ولده الإمام الحسن

ص :165


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 268 و 269 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 262.

«علیه السّلام»،فلماذا یحلف عثمان علی أمر لا علم له به؟!

هذا إذا أرارد الإخبار،أما إذا أراد الإنشاء،فالأمر یکون أدعی للتساؤل،إذ هو لا یشارک العزة الإلهیة فی المشیئة و القضاء و التدبیر،و لیس له قدرة علی تغییر إرادة اللّه تعالی فی أمور الخلق.

2-من أین علم عثمان:أن علیا«علیه السّلام»یعلم بأنها لا تکون فیه و لا فی ولده،فإن اللّه لم یکشف له عن قلبه؟!

إلا إن کان قد أخذ ذلک من کعب الأحبار،أو من ابن سلام،أو من غیرهما من علماء أهل الکتاب،الذین کانوا یدسون أنوفهم فی شؤون المسلمین!!

3-إنه لا معنی لأن یکلّ أو أن یتعب علی«علیه السّلام»من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و هو یری أنه قادر علی ذلک..

4-إن هذا الجواب من عثمان لیس فی محله،بل یجب علیه أن یستجیب لما یطلبه منه ناصحوه،أو علی الأقل أن ینظر فیه،فإن کان حقا عمل به، و إن کان باطلا،دفعه عن نفسه ببیان وجه بطلانه للناس.و علیهم أن یقبلوا منه ما کان محقا فیه.

و لکن طول الکلام فی تلک الأمور،و غضب علی«علیه السّلام»قد أظهر أن ثمة عنادا و لجاجا لا مجال لتحمله،و لا بد من رفضه،و الإحتجاج علیه،و لو بمغادرة المجلس.

5-إن ما قاله عثمان عن علی«علیه السّلام»قد یبین أن عثمان کان یتهم ناصحیه بأنهم یریدون الإیقاع به،للإستیلاء علی مقامه،مما یعنی:أنهم-

ص :166

بنظره-لا یملکون الإخلاص المطلوب فی نصیحتهم.

الآن و قد عصیت؟!

عن ابی إسحاق،قال:ضج الناس یوما حین صلوا الفجر فی خلافة عثمان،فنادوا بعبد الرحمان بن عوف،فحول وجهه إلیهم،و استدبر القبلة، ثم خلع قمیصه من جیبه،فقال:

یا معشر أصحاب محمد،یا معشر المسلمین!!أشهد اللّه،و أشهدکم:

أنی قد خلعت عثمان من الخلافة کما خلعت سربالی هذا..

فأجاب مجیب من الصف الأول: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

فنظروا من الرجل؟!

فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (2).

و نقول:

1-إن ضجیج الناس عند صلاة الفجر من مخالفات عثمان و عماله یدل علی عظیم أثر تلک المخالفات علی الناس،حتی لیبدوا أنها أصبحت هاجسهم الأکبر،و مصدر القلق لهم فی لیلهم و نهارهم..

ص :167


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 288 و 289 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 281.

2-ما ذکر الروایة من أن عبد الرحمان بن عوف حین أعلن خلع عثمان علی النحو المذکور منها یحتاج إلی توضیح،فإن کان یرید خلع یده من طاعته،و الرجوع ببیعته،فیقال له:إن بیعته له کانت باطلة من أول الأمر، لأنها مبنیة علی تعمد إقصاء صاحب الحق الشرعی،الذی نص اللّه تعالی علیه،و نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمتثالا لأمر اللّه تعالی..

و مع ذلک،فإن هذا الخلع و الرجوع بالبیعة،کان بعد فوات الأوان، و لذلک قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

3-إن الآیة التی قرأها«علیه السّلام»تضمنت أن الذی أفسد الأمور من الأساس هو عبد الرحمان بن عوف نفسه..و أن عمله هذا لا یصلح ما أفسده..

4-و یحتمل أن یکون ابن عوف کان لا یزال یری أن له الحق فی النصب و العزل،إنطلاقا من تفویض عمر له حین موته،حیث جعل له کلمة الفصل فی تعیین الخلیفة،فعیّن عثمان تنفیذا لا تفاق سری کان بینه و بین عمر.

و کان هذا الإتفاق منسجما مع میول ابن عوف،و مع أطماعه،حیث أخذ عهدا من عثمان أن یجعل الخلافة له من بعده کما قد قدمنا..

و هذا کلام و تصرف لا یبتنی علی أساس یرضاه اللّه،إذ لم یکن یحق

ص :168


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.

ذلک لعمر نفسه کما أوضحناه فی محله،بل هو تصرف باطل،فما بنی علیه یکون مثله فی البطلان..

و لو سلمنا بصحة ذلک فی موضوع الشوری،فلا دلیل علی إعطائه هذا الحق علی نحو الإطلاق..مع العلم بأنه لیس لعمر ولایة علی الناس بعد موته..

و قد بایع ابن عوف عثمان،فلو سلمنا أن للناس الحق فی نصب الخلیفة بالبیعة له،فلا دلیل علی أن لهم الحق فی عزله..إذ لو کان لهم ذلک لم یکن نکث البیعة حراما،بل لم یتحقق النکث أصلا.

5-إنه إذا کان ابن عوف منابذا لعثمان إلی هذا الحد،فلا یعقل أن یأنم به فی الصلاة فحضوره فی المسجد للصلاة لا یعنی أنه یصلی مأموما..

و بذلک یعرف أیضا حال حضور علی«علیه السّلام»فی المسجد.

علی علیه السّلام و جمع الناس علی قراءة واحدة

و فی سنة خمس و عشرین قال ابن حجر:و غفل بعض من أدرکناه، فزعم أنه کان فی حدود سنة ثلاثین-و لم یذکر له مستندا-جمع عثمان الناس علی قراءة واحدة (1).

ص :169


1- 1) الإتقان فی علوم القرآن(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 209 و(ط دار الفکر سنة 1416 ه)ج 1 ص 165 و فتح الباری ج 9 ص 15 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 40 و أعیان الشیعة ج 4 ص 597.

فقد قالوا ما یلی:

1-فی زمن تولی الولید بن عقبة علی الکوفة،قال یزید النخعی:إنی لفی مسجد الکوفة؛إذ هتف هاتف:من کان یقرأ علی قراءة أبی موسی:

فلیأت الزاویة التی عند باب کندة،و من کان یقرأ علی قراءة ابن مسعود، فلیأت الزاویة،التی عند دار عبد اللّه.

و اختلفا فی آیة من سورة البقرة،قرأ هذا:و أتموا الحج و العمرة للبیت.

و قرأ هذا:و أتموا الحج و العمرة للّه.

فغضب حذیفة،و کان حاضرا،ثم جری بینه و بین ابن مسعود کلام فی ذلک..

ثم طلب بعد ذلک من عثمان أن یتصدی لحل المشکل (1).

2-عن أنس:أن حذیفة بن الیمان قدم علی عثمان،و کان یغازی أهل الشام فی فتح أرمینیة،و آذربایجان مع أهل العراق،فأفزع حذیفة اختلافهم فی القراءة.

فقال لعثمان:أدرک الأمة قبل أن یختلفوا اختلاف الیهود و النصاری.

فأرسل إلی حفصة:أن أرسلی إلینا الصحف،ننسخها فی المصاحف،ثم نردها إلیک..

فأرسلت بها حفصة،فأمر زید بن ثابت،و عبد اللّه بن الزبیر،و سعید

ص :170


1- 1) الدر المنثور ج 1 ص 208 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 240 و راجع:التمهید ج 1 ص 278 عن المصاحف ص 11-14 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 15.

بن العاص،و عبد الرحمان بن الحارث بن هشام،فنسخوها فی المصاحف.

و قال عثمان للرهط القرشیین الثلاثة:إذا اختلفتم أنتم و زید بن ثابت فی شیء من القرآن،فاکتبوه بلسان قریش،فإنه إنما نزل بلسانهم.

ففعلوا،حتی إذا نسخوا الصحف فی المصاحف،رد عثمان الصحف إلی حفصة،و أرسل إلی کل أفق بمصحف مما نسخوا،و أمر بما سواه من القرآن فی کل صحیفة و مصحف أن یحرق (1).

و مهما یکن من أمر،فإن المصادر الکثیرة (2)صرحت:بأن الإختلاف

ص :171


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 99 و سنن الترمذی ج 4 ص 348 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 92 و 93 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 581 و بحار الأنوار ج 89 ص 76 و 77 عن البخاری،و الترمذی، و صاحب جامع الأصول،و الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 208 و 209 و(ط دار الفکر سنة 1416 ه)ج 1 ص 165 عن الحاکم،و راجع: مشکل الآثار ج 1 ص 193 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 453 و المیزان ج 12 ص 122 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 608 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 236 و الدر المنثور ج 1 ص 317 و تاریخ القرآن الکریم للکردی ص 33 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 991 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 246.
2- 2) مصادر ذلک کثیرة؛فراجع علی سبیل المثال:صحیح البخاری ج 3 ص 145 و جامع البیان ج 1 ص 21 و 22 و 23 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 46 و الإتقان ج 1 ص 59 عن البخاری.و فتح الباری ج 9 ص 15 و 16 و کنز العمال ج 2-

قد نما وازداد،حتی أفزع ذلک حذیفة،و طلب من عثمان:أن یتصدی لهذا الأمر،ففعل.

3-قال السیوطی:«و أخرج أبو داود بسند صحیح،عن سوید بن غفلة،قال:قال علی«علیه السّلام»:لا تقولوا فی عثمان إلا خیرا،فو اللّه ما فعل الذی فعل فی المصاحف إلا عن ملأ منا..

قال:ما تقولون فی هذه القراءة؟،فقد بلغنی أن بعضهم یقول:إن قراءتی خیر من قراءتک،و هذا یکاد یکون کفرا.

قلنا:فما تری؟!

قال:أری أن یجمع الناس علی مصحف واحد،فلا تکون فرقة و لا اختلاف.

قلنا:نعم ما رأیت (1).

2)

-ص 368 عن البخاری،و الترمذی،و ابن سعد،و النسائی،و ابن أبی داود و ابن الأنباری معا فی المصاحف،و ابن حبان،و النشر ج 1 ص 7 و عن الکامل فی التاریخ ج 3 ص 55 و عن المصاحف ص 19-20 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 365 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 308 و ج 39 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 992 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 41 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 365 و مسند الشامیین ج 4 ص 156 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 243 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 286.

ص :172


1- 1) الإتقان فی علوم القرآن(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 210 و(ط دار الفکر)-

4-و رووا عن علی«علیه السّلام»،أنه قال:لو ولیت لعملت بالمصاحف عمل عثمان بها،أو لئن ولیت لفعلت مثل الذی فعل (1).

1)

-ج 1 ص 165 و تفسیر المیزان ج 12 ص 123 و تاریخ القرآن الکریم للکردی ص 38 و فتح الباری ج 9 ص 16 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 411 و کنز العمال ج 2 ص 583 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 52 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 245 و 248 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 995 و 996.

ص :173


1- 1) الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 166 و راجع:البرهان فی علوم القرآن ج 1 ص 240 و 235 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 (الخاتمة)ص 11 و غرائب القرآن(بهامش الطبری)ج 1 ص 24 و تاریخ القرآن للزنجانی ص 68 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 42 و مناهل العرفان ج 1 ص 255 و 275 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 286 و راجع:سعد السعود ص 278 و إرشاد الساری ج 7 ص 448 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 995 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 245 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 54 و الفتنة الکبری ج 1 ص 183 و تاریخ القرآن للأبیاری ص 111 و کنز العمال ج 2 ص 370 و 373 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 584 عن الصابونی فی المأتین،و عن ابن أبی داود،و ابن الأنباری، و الحاکم،و البیهقی،و بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 163 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 112 و التمهید ج 1 ص 289 و 288 و النشر فی القراءات العشر ج 1 ص 8 و 33 و مباحث فی علوم القرآن ص 138 و راجع فتح الباری ج 9 ص 16.

و قال الحارث المحاسبی:«إنما حمل عثمان الناس علی القراءة بوجه واحد،علی اختیار وقع بینه و بین من شهد من المهاجرین و الأنصار،لما خشی الفتنة عند اختلاف أهل العراق و الشام فی حروف القراءات..

فأما قبل ذلک،فقد کانت المصاحف بوجوه من القراءات المطلقات علی الحروف السبعة التی نزل بها القرآن (1).

و نقول:

1-إنما غضب حذیفة و فزع لأن الأمر قد بلغ حدا من الخطورة لا یمکن السکوت علیه،فهو یمس معجزة الإسلام الخالدة،فلا بد من التصدی لهذا الخطر..و لا یکون ذلک إلا من خلال السلطة،بعد أن أصبحت النصائح القولیة عاجزة عن التأثیر..

و أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السّلام»-و منهم حذیفة-هم دائما الذین یهتمون بحفظ دین الناس أکثر من کل أحد سواهم،لعمق و عیهم، و سعة أفق تفکیرهم،و صائب نظرتهم،لأن ولاءهم لأمیر المؤمنین،و قربهم منه،و سماعهم توجیهاته و نصائحه یعطیهم المزید من الحرص علی الدین و أهله،و المزید من الوعی و من الیقظة..

و قد قال معاویة لعکرشة بنت الأطرش:هیهات یا أهل العراق،لقد

ص :174


1- 1) الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 166 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 239.

نبهکم علی بن أبی طالب (1).

و قال لسودة بنت عمارة:هیهات:لمظکم ابن أبی طالب الجرأة علی السلطان،فبطیئا ما تفطمون إلخ.. (2).

2-إن إحراق المصاحف غیر جائز،و یدل علی ذلک الروایات التالیة:

ألف:روی ابن بطریق فی المستدرک من کتاب الفردوس،بإسناده عن جابر،قال:قال رسول«صلی اللّه علیه و آله»:یجیء یوم القیامة ثلاثة:

المصحف،و المسجد،و العترة.

یقول المصحف:حرقونی،و مزقونی.

و یقول المسجد:خربونی،و عطلونی،و ضیعونی.

و تقول العترة:یا رب قتلونا،و طردونا و شردونا،و جثوا بارکین للخصومة.

فیقول اللّه تبارک و تعالی:ذلک إلی،و أنا أولی بذلک (3).

ص :175


1- 1) راجع:العقد الفرید ج 2 ص 108 و 111 و بلاغات النساء ص 71 و محادثة النساء ص 81 و قاموس الرجال ج 11 ص 2.
2- 2) العقد الفرید ج 1 ص 325 و قاموس الرجال ج 10 ص 461 عن بلاغات النساء، و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 93.
3- 3) کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 193 و بحار الأنوار ج 7 ص 222 و ج 24 ص 186 و 187 و ج 89 ص 49 و ج 108 ص 333 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 38 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 427 و الخصال ص 175 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 441.

و روی نحو ذلک الصدوق عن محمد بن عمر الجعابی،عن عبد اللّه بن بشر،و عن الحسین بن الزبرقان،عن أبی بکر بن عیاش،عن الأبطح،عن أبی الزبیر،عن جابر (1)..

ب:إن أبا ذر نهی عثمان عن حرق المصاحف،فقد روی الثقفی فی تاریخه:أن أبا ذر لما رأی أن عثمان قد أمر بتحریق المصاحف قال:یا عثمان، لا تکن أول من حرق کتاب اللّه،فیکون دمک أول دم یهراق (2).

ج:و یدل علیه أیضا:أن ذلک یعد استخفافا بالدین،و إهانة لکتاب اللّه تبارک و تعالی،الذی یجب صیانته عن البذلة و الإستخفاف (3).

3-قال الیعقوبی:«و کتب فی جمع المصاحف من الآفاق حتی جمعت، ثم سلقها بالماء الحار و الخل،و قیل:أحرقها،فلم یبق مصحف إلا فعل به ذلک خلا مصحف ابن مسعود».

ثم ذکر کسر أضلاع ابن مسعود بسبب امتناعه عن تسلیم مصحفه (4).

ص :176


1- 1) بحار الأنوار ج 24 ص 186 و 187 و ج 80 ص 368 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 202 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 484 و الخصال ج 1 ص 83 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 10 ص 296.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 270 و تقریب المعارف ص 263.
3- 3) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 285 و تلخیص الشافی ج 4 ص 109 و 110 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 47.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 170.

و سلق المصاحف بالماء الحار و الخل،لأنه قد یکون أشد قبحا من الإحراق.

4-إن مراد علی«علیه السّلام»هو تصویب فعل عثمان فی حمله الناس علی قراءة واحدة..و لم یرد تصویبه فی حرقه للمصاحف..لأنه لا یرضی بفعل ما فیه إهانة للقرآن،و ما نهی عنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

5-قول الحارث المحاسبی:إن القرآن کان یقرأ علی الوجوه السبعة، المطلقات علی الحروف السبعة التی نزل بها القرآن،لا یصح.لأن القرآن نزل علی حرف واحد من عند الواحد،کما ذکرنا فی کتابنا:حقائق هامة حول القرآن الکریم.

و لا یصح أیضا قولهم:إن القراءات السبع هی الأحرف السبعة،فإنه مجرد رجم بالغیب..

کما أننا لا نرتاب فی بطلان کثیر من القراآت،و أنها تدخل فی نطاق وصمة التحریف التی یسعی الأعداء لإلحاقها بالقرآن (1)..

المرسوم العلوی العام

إن علیا«علیه السّلام»هو الذی أطلق کلمته المشهورة:القرآن لا یهاج و لا یحوّل بعد الیوم،لکی یمنع من أی شیء یوجب توهم التحریف،حتی لو جاء علی سبیل التفسیر و البیان.

ص :177


1- 1) حقائق هامة حول القرآن الکریم ص 177 فصل:القراءات و الأحرف السبعة.

فقد روی:أن رجلا قرأ عنده«علیه السّلام»: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (1).

فقال«علیه السّلام»:و ما شأن الطلح؟!إنما هو و طلع منضود،ثم قرأ:

طَلْعُهٰا هَضِیمٌ

(2)

.

فقلنا:ألا نحوّلها؟!

قال:إن القرآن لا یهاج بعد الیوم،و لا یحول (3).

ص :178


1- 1) الآیة 29 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیة 148 من سورة الشعراء.
3- 3) راجع:کنز العمال ج 2 ص 328 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 519 عن ابن الأنباری فی المصاحف،و ابن جریر،و جامع البیان ج 27 ص 104 و(ط دار الفکر)ج 27 ص 234 و التبیان للطوسی ج 9 ص 495 و مجمع البیان ج 9 ص 364 و التفسیر الصافی ج 5 ص 122 و ج 7 ص 90 و نور الثقلین ج 5 ص 215 و الدر المنثور ج 6 ص 157 و فتح القدیر ج 5 ص 155 و تفسیر الآلوسی ج 27 ص 141 و تفسیر البغوی ج 4 ص 282 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 207 و تفسیر المیزان ج 19 ص 128 و المحجة البیضاء ج 2 ص 262 و القراءات القرآنیة:تاریخ و تعریف ص 99 عن کولد تسیهر ص 55 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 289 و 322 و ج 2 ص 110 عن ابن جریر،و عن القراءات الشاذة ص 151 و راجع:مستدرک الوسائل ج 4 ص 226 و فتح الباری ج 6 ص 228 و عمدة القاری ج 15 ص 150 و المحرر الوجیز ج 5 ص 244 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 208 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 325.

و نقول:

یلاحظ:أن صدر الروایة،قد صیغ بصورة غیر واضحة.و الحقیقة هی:أنه علیه السّلام،قصد إلی تصحیح المفهوم الشائع عند الناس عن الطلح،حیث رأی أنهم یفسرون الطلح،بشجر العظاه،و هو شجر عظیم، ترعاه الإبل.

فأوضح لهم:أن المقصود بالطلح،الذی یمتن اللّه علیهم بکونه فی الجنة،هو الذی یوصف بأنه منضود،و هو الذی یکون هضیما.

و الطلع من النخل:شیء یخرج،کأنه نعلان مطبقان،و الحمل بینهما منضود و الطرف محدد (1).کذا یقول أهل اللغة.

أما شجر العظاه،الذی ترعاه الإبل؛فلیس کذلک.

فتخیل السائلون،بعد هذا التفسیر،و الإستدلال،لزوم تغییر الحرف (أی تغییر الکلمة القرآنیة).و لعلهم کانوا یرون جواز تبدیل الکلمات بمرادفاتها،بقرینة قولهم:«أولا نحوّلها»؟!فعرضوا علیه ذلک،فرفض «علیه السّلام»..

ثم بینّ لهم قاعدة کلیة،تقضی بعدم المساس بأی شأن من شؤون

ص :179


1- 1) راجع:محیط المحیط ص 553 و 554 و القاموس المحیط ج 3 ص 59 و تاج العروس ج 1 ص 93 و ج 11 ص 322 و راجع:بحار الأنوار ج 55 ص 167 و ج 63 ص 59 و 126 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 12 ص 44 و تفسیر أبی السعود ج 3 ص 166.

القرآن إطلاقا؛فالقرآن لا یهاج،و لا یحول أیضا..لأن السماح بذلک معناه:

القبول بما من شأنه أن یزید الأمر سوءا،و الطین بلة،ما دام أن الأجیال اللاحقة،قد یلتبس علیها الأمر،و تقع فی المحذور الکبیر،حینما تخلط التفسیر بالقرآن،و یترتب علی ذلک من المفاسد ما لا خفاء به علی أحد (1)..

اقرؤا کما علّمتم

و قد روی عن علی«علیه السّلام»قوله:إن رسول اللّه یأمرکم أن تقرؤا القرآن کما علّمتم (2).

و ثمة روایات عدیدة مرویة عن أئمة أهل البیت«علیهم السّلام»تأمر الناس بالإلتزام بأن یقرؤا کما علّموا،أو کما یقرأ الناس و أن لا یتجاوزا ذلک.

و قد ورد ذلک فی روایة عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (3).

ص :180


1- 1) حقائق هامة حول القرآن الکریم ص 265.
2- 2) کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 339 و النشر فی القراءات العشر ج 1 ص 33 و القراءات القرآنیة:تاریخ و تعریف ص 82 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 42.
3- 3) الکافی ج 2 ص 631 و المحجة البیضاء ج 2 ص 263 و الوافی ج 5 ص 273 و کتاب الصلاة من مصباح الفقیه ص 275 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 و أوائل المقالات ص 329 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و عدة رسائل للمفید ص 225 و 226 و المسائل السرویة.

و حدیث آخر عن أبی الحسن«علیه السّلام» (1).

یضاف إلی ذلک:الحدیث المروی عن الإمام الباقر«علیه السّلام» (2).

و حدیث آخر:مروی عن أبی عبد اللّه«علیه السّلام» (3)و غیر ذلک.

ص :181


1- 1) الکافی ج 2 ص 619 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و کتاب الصلاة من مصباح الفقیه ص 275 و نور الثقلین ج 3 ص 170 و التفسیر الصافی ج 1 ص 40 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 289 و البحر الزخار ج 2 ص 247 و قال فی هامشه:حکاه فی الإنتصار.
2- 2) تفسیر فرات ص 91 و 92 و(ط وزارة الإرشاد-طهران)ص 257 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 202 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 149 و بحار الأنوار ج 27 ص 197 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 164 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 6.
3- 3) الکافی ج 2 ص 633 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 عنه،و مستدرک الوسائل ج 4 ص 226 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و بحار الأنوار ج 89 ص 88 و نور الثقلین ج 3 ص 170.

ص :182

الفصل الثانی

اشارة

عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان

ص :183

ص :184

قتل الهرمزان:أقوال و تفاصیل

1-ذکر ابن سعد:أن عبید اللّه بن عمر قتل الهرمزان و جفینة،«و قتل ابنة أبی لؤلؤة،و کانت تدعی الإسلام».

و کان ذلک فی الأیام الثلاثة للشوری،قبل أن یبایع عثمان (1).

و ذکر:أن عبید اللّه کان یناصی عثمان،و عثمان یقول:قاتلک اللّه قتلت رجلا یصلی،و صبیة صغیرة،و آخر من ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فعن وجزة عن أبیه:فعجبت لعثمان حین ولی کیف ترکه (3).

و ذکر أیضا:أن عبید اللّه حبس فی السجن حتی أطلقه عثمان حین ولی (4).

ص :185


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 15-16 و الغدیر ج 8 ص 133 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 24.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 297.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64.
4- 4) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134.

و قال محمود بن لبید:فکنت أحسب أن عثمان إن ولی سیقتله،لما کنت أراه صنع به (1).

2-و عن عبد اللّه بن حنطب قال:قال علی لعبید اللّه بن عمر:ما ذنب بنت أبی لؤلؤة حین قتلتها؟!

قال:فکان رأی علی حین استشاره عثمان و رأی الأکابر من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی قتله،لکن عمرو بن العاص کلم عثمان حتی ترکه.

فکان علی یقول:لو قدرت علی عبید اللّه بن عمر ولی سلطان لاقتصصت منه (2).

3-أخبرنا محمد بن عمر قال:حدثنی هشام بن سعد،قال:حدثنی من سمع عکرمة مولی ابن عباس قال:

کان رأی علی أن یقتل عبید اللّه بن عمر لو قدر علیه (3).

أخبرنا محمد بن عمر،قال:حدثنی محمد بن عبد اللّه،عن الزهری قال:لما استخلف عثمان دعا المهاجرین و الأنصار،فقال:أشیروا فی قتل هذا الذی فتق فی الدین ما فتق.

ص :186


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 16 و 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68 و 69.

فأجمع رأی المهاجرین و الأنصار علی کلمة واحدة یشجعون عثمان علی قتله،و قال جل الناس:أبعد اللّه الهرمزان،و جفینة،یریدون یتبعون عبید اللّه أباه،فکثر ذلک القول.

فقال عمرو بن العاص:یا أمیر المؤمنین،إن هذا الأمر قد کان قبل أن یکون لک سلطان علی الناس،فأعرض عنه.فتفرق الناس عن کلام عمرو بن العاص (1).

(زاد الطبری قوله:قال عثمان:أنا ولیهم،و قد جعلتها دیة،و احتملتها فی مالی (2)).

و نقول:

قد یقال:إن هذا یدل علی کثرة أموال عثمان؛و علی أنه کان ینفق أمواله هذه فی الدیات،و فی مصالح المسلمین..

و یجاب:بأن هذه قضیته فی واقعة،و هی لا تدل علی أن صدور غیر هذا المورد،لو أنه ذلک قد حصل بالفعل..و نحن لم نستطع تأکید ذلک،فإن

ص :187


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 65 و 61 و راجع:شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و نصب الرایة ج 6 ص 334.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 239 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 302 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 306 و الغدیر ج 8 ص 135.

التاریخ لم یصفح لنا عن أی من التفاصیل المتعلقة بهذا الأمر..

علی أن هذا لا بد أن یعد من تصرفاته التی لم یرد بها مصلحة المسلمین، بل أراد بها ارضاء آل عمر،و لو بابطال حد من حدود اللّه،کما سیتضح..

أخبرنا محمد بن عمر قال:فحدثنی ابن جریج:أن عثمان استشار المسلمین،فأجمعوا علی دیتهما،و لا یقتل بهما عبید اللّه بن عمر.و کانا قد أسلما.و فرض لهما عمر.

و کان علی بن أبی طالب لما بویع له أراد قتل عبید اللّه بن عمر،فهرب منه إلی معاویة بن أبی سفیان،فلم یزل معه،فقتل بصفین (1).

4-عن عبید اللّه بن عبید بن عمیر قال:لما طعن عمر و ثب عبید اللّه بن عمر علی الهرمزان،فقتله،فقیل لعمر:إن عبید اللّه بن عمر قتل الهرمزان.

قال:و لم قتله؟!

قال:إنه قتل أبی.

قیل:و کیف ذلک؟!

قال:رأیته قبل ذلک مستخلیا بأبی لؤلؤة،و هو أمره بقتل أبی.

ص :188


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 69 و الغدیر ج 8 ص 134 و راجع:نصب الرایة ج 6 ص 334 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1012 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 259 و المعارف لابن قتیبة ص 187.

و قال عمر:ما أدری ما هذا،انظروا إذا أنا مت فاسألوا عبید اللّه البینة علی الهرمزان،هو قتلنی؟!فإن أقام البینة فدمه بدمی،و إن لم یقم البینة فأقیدوا عبید اللّه من الهرمزان.

فلما ولی عثمان قیل له:ألا تمضی وصیة عمر فی عبید اللّه؟!

قال:و من ولی الهرمزان؟!

قالوا:أنت یا أمیر المؤمنین!

فقال:قد عفوت عن عبید اللّه بن عمر (1).

5-و فی نص آخر:أن عمرو بن العاص قال لعثمان:«إن هذا الأمر کان و لیس لک علی الناس سلطان،فذهب دم الهرمزان هدرا» (2).

6-و قالوا:إن عثمان رجع إلی علی«علیه السّلام»فی أمر عبید اللّه، فقال له«علیه السّلام»:أقتل عبید اللّه.

فقال عثمان:کیف أقتل رجلا قتل أبوه أمس؟!لا أفعل،و لکن هذا

ص :189


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 61 و 62 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63 و الغدیر ج 8 ص 133.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 132 عن الکرابیسی فی أدب القضاء،و قال:و أخرجه الطبری فی تاریخه ج 5 ص 42 بتغییر یسیر،و المحب الطبری فی الریاض ج 2 ص 150 و ذکره ابن حجر فی الإصابة ج 3 ص 619 و صححه باللفظ المذکور.و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17.

رجل من أهل الأرض،و أنا ولیه أعفو عنه،و أودی دیته (1).

7-و نجد عند المفید الصورة الأوضح و الأتم،فهو یقول ما ملخصه:

إن عثمان تعلل تارة بأن أباه قتل،و لا یری قتله الیوم،لکی لا یحزن المسلمون بذلک،و تواتر علیهم الهموم و الغموم،و لما یخاف من الإضطراب به و الفساد.

فرد علیه أمیر المؤمنین«علیه السّلام»هذا الرأی،و أعلمه أن حدود اللّه لا تسقط،و لا یجوز تضییعها بمثل هذا الإعتلال..

فعدل عثمان إلی التعلل بالرای فی إسقاط الحد عن ابن عمر..و قال:

الهرمزان رجل غریب،لا ولی له.و قد رأیت العفو عن قاتله.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لیس للإمام أن یعفو عن حد یتعلق بالمخلوقین إلا أن یعفو الأولیاء عنه.و لیس لک أن تعفو عن ابن عمر.

و لکن إن أردت أن تدرأ الحد عنه،فأد الدیة إلی المسلمین الذین هم أولیاء الهرمزان،و اقسمها مع ما فی بیت المال علی مستحقیه..

فلما رأی«علیه السّلام»تعلل عثمان فی ذلک قال له:أما أنت فمطالب بدم الهرمزان یوم یعرض اللّه الخلق للحساب.

و أما أنا فإننی أقسم باللّه لئن وقعت عینی علی عبید اللّه بن عمر لآخذن

ص :190


1- 1) بدائع الصنائع ج 7 ص 245 و راجع:المبسوط للسرخسی ج 10 ص 219 و ج 26 ص 133 و الغدیر ج 8 ص 139.

حق اللّه منه.و إن رغم أنف من رغم.

فاستدعی عثمان عبید اللّه لیلا،و أمره بالهرب من أمیر المؤمنین«علیه السلام».فخرج من المدینة لیلا،و قد أصحبه عثمان کتابا أقطعه فیه الکوفة، فهی تسمی کویفة ابن عمر،فلم یزل بها حتی ولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فکان عبید اللّه فی جملة المباینین له.و اجتهد فی حربه مع جند الشام،فقتله اللّه ببغیه إلخ.. (1).

8-و قالوا أیضا:بعد أن طعن أبو لؤلؤة عمر بن الخطاب بادر عبید اللّه بن عمر إلی قتل الهرمزان،و رجلا اسمه جفینة،و بنتا لأبی لؤلؤ(و فی نص آخر:الهرمزان و ابنته (2).و لعله غلط لمخالفته لسائر النصوص)و ذلک بحجة أن عبید اللّه بن عمر سمع أن عبد الرحمان بن أبی بکر ادعی أنّه رأی الهرمزان و جفینة،و أبا لؤلؤة یتناجون،فلما رأوه ثاروا،فسقط منهم خنجر له رأسان (3).

ص :191


1- 1) راجع:الجمل ص 175 و 176 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 94 و 95 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:أنساب الإشراف 4 ج 1 ص 510 و الأخبار الطوال ص 161 و 178 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و 164 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 56 و الشافی ج 4 ص 303-305 و تلخیص الشافی ج 4 ص 123 -125 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 54-55 و ج 3 ص 59-62.
2- 2) أسد الغابة ج 3 ص 342.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 240 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 303-

9-و لما ولی عثمان طلب المسلمون قتل عبید اللّه بالهرمزان،فدافعهم عثمان،و عللهم،و حمله إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا،و أرضا فنسب الموضع إلیه-کویفة ابن عمر-فنقم المسلمون منه ذلک (1).

و کان أمیر المؤمنین یتوعد ابن عمر بالقتل،فقدم علیه یوما،فقال له:

أما و اللّه،لئن ظفرت بک یوما من الدهر لأضربن عنقک (2).

3)

-و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الریاض النضرة ج 3 ص 89 و الإصابة ج 3 ص 619 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 42 و ج 6 ص 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296 و الغدیر ج 8 ص 132 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 478 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 110 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و 62 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 355 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 509 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263.

ص :192


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و(ط دار الهجرة-قم) ص 301 عن المرتضی،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و بحار الأنوار ج 31 ص 225 و الغدیر ج 8 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و راجع:إبطال الباطل لابن روزبهان(نفس الجزء و الصفحة)و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304.

و طلبه فی أیام خلافته لیقتله،فهرب إلی معاویة (1)،فقال«علیه السلام»:لئن فاتنی فی هذا الیوم لا یفوتنی فی غیره (2).

10-و خطب عثمان حین استخلف،فکان مما قال:

«و قد کان من قضاء اللّه:أن عبید اللّه بن عمر أصاب الهرمزان،و کان الهرمزان من المسلمین،و لا وراث له إلا المسلمون عامة،و أنا إمامکم و قد عفوت،أفتعفون؟!

قالوا:نعم.

فقال علی«علیه السّلام»:أقد الفاسق،فإنه أتی عظیما،فقتل مسلما بلا ذنب.

و قال لعبید اللّه:یا فاسق،لئن ظفرت بک یوما لأقتلنک بالهرمزان (3).

ص :193


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 186 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 69 و الغدیر ج 8 ص 134 و راجع:نصب الرایة ج 6 ص 334 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 261 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1012 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 259 و المعارف لابن قتیبة ص 187.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 385 و الغدیر ج 8 ص 137 و الدر النظیم ص 363 و أعیان الشیعة ج 4 ص 616.
3- 3) أنساب الأشراف ج 5 ص 24 و الغدیر ج 8 ص 132.

11-عن محمود بن لبید:أن الناس کلموا عثمان فی أمر عبید اللّه بن عمر و قتله الهرمزان،فصعد المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أیها الناس،قد أکثرتم فی أمر عبید اللّه بن عمر و الهرمزان،و إنما قتله عبید اللّه تهمة بدم أبیه،و إن أولی الناس بدم الهرمزان اللّه،ثم الخلیفة،ألا و إنی قد و هبت دمه لعبید اللّه.

فقام المقداد بن الأسود،فقال:یا أمیر المؤمنین،ما کان للّه کان اللّه أملک به منک،و لیس لک أن تهب ما اللّه أملک به منک.

فقال:ننظر و تنظرون.

فبلغ قول عثمان علیا«علیه السّلام»،فقال:و اللّه لئن ملکت لأقتلن عبید اللّه بالهرمزان.

فبلغ ذلک عبید اللّه،فقال:و اللّه لئن ملک لیفعلن (1).

12-عن زیاد بن عبد اللّه البکائی،عن محمد بن إسحاق،عن أبان بن صالح:أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»أتی عثمان بعد ما استخلف،فکلمه فی عبید اللّه،و لم یکلمه أحد غیره،فقال:اقتل هذا الفاسق الخبیث الذی قتل امرءا مسلما.

فقال عثمان:قتلوا أباه بالأمس و أقتله الیوم؟!إنما هو رجل من أهل الأرض.

ص :194


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 320 و 321 و(ط دار الثقافة-قم)ص 709 و 710 و بحار الأنوار ج 31 ص 226 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 41.

فلما أبی علیه مر عبید اللّه علی علی«علیه السّلام»،فقال له:«یا فاسق! إیه!أما و اللّه لئن ظفرت بک یوما من الدهر لأضربن عنقک..» (1).

و روی القباد،عن الحسن بن عیسی،عن زید،عن أبیه:أن المسلمین لما قال عثمان:إنی قد عفوت عن عبید اللّه بن عمر،قالوا:لیس لک أن تعفو عنه.

قال:بلی،إنه لیس لجفینة و الهرمزان قرابة من أهل الإسلام،و أنا أولی بهما-لأنی ولی المسلمین-فقد عفوت.

فقال علی«علیه السّلام»:إنه لیس کما تقول،إنما أنت فی أمر هما بمنزلة أقصی المسلمین،و إنما قتلهما فی إمرة غیرک،و قد حکم الوالی الذی قبلک الذی قتلا فی إمارته بقتله،و لو کان قتلهما فی إمارتک لم یکن لک العفو عنه، فاتق اللّه!فإن اللّه سائلک عن هذا.

و لما رأی عثمان أن المسلمین قد أبوا إلا قتل عبید اللّه أمره فارتحل إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا و أرضا،و هی التی یقال لها:کویفة ابن عمر،فعظم ذلک عند المسلمین و أکبروه و کثر کلامهم فیه (2).

ص :195


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304 و بحار الأنوار ج 31 ص 224 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 225 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304.

و نقول:

إن لنا هنا وقفات عدیدة،فلاحظ ما یلی:

نحن و ما تقدم

1-إن کان دم الهرمزان قد ذهب هدرا فماذا عن دم غیره؟!و أین أصبح دم جفینة،و بنت أبی لؤلؤة؟!

2-القاتل یقتل بحکم الشرع الشریف،سواء وقع القتل فی عهد هذا الخلیفة أو ذاک.

3-إنهم یقولون:إن عمر قد حکم علی عبید اللّه بالقتل،إن لم یقم عبید اللّه البینة علی الهرمزان بأنه قتله،أو شارک فی قتله،فکیف یلغی الخلیفة اللاحق حکم الخلیفة السابق بعد صدوره؟!

4-إذا کانت الجریمة قد وقعت فی سلطان غیره،و لا مسؤولیة له فی ذلک،و أصبح دم الهرمزان و من معه هدرا،فما الحاجة إلی عفو عثمان،و إلی ولایته،و إلی استیهابه من المسلمین؟!

5-إذا کان لا بدّ من هبة المسلمین حقهم،فلا تکفی هبة بعضهم دون البعض الآخر،و من المعلوم أن عثمان لم یستوهب إلا من ثلة قلیلة جدا من الحاضرین عنده.و هی لا تقاس بمن غاب عن ذلک المجلس،و کانوا مصرین علی الإقتصاص.بل لقد اضطر عثمان بسبب إصرار المسلمین علی القصاص إلی ترحیل عبید اللّه إلی الکوفة.

یضاف إلی ذلک:أن علیا«علیه السّلام»الذی کان الشخصیة الأولی فی المسلمین لم یهب حقه،بل بقی مصرا علی الإقتصاص من عبید اللّه بن

ص :196

عمر إلی أیام خلافته،حتی فرّ عبید اللّه منه إلی معاویة،و قتل معه.

6-هل للمسلمین و لخلیفتهم رفع حکم القصاص،و هبة حدّ من حدود اللّه تبارک و تعالی؟!

7-إن حکم اللّه تعالی بقتل القاتل بلا فرق بین ابن الخلیفة و غیره،و لا بین ما لو کان المقتول هو الخلیفة ثم ابنه،أو أی شخص آخر-إن ذلک-یرد ما یزعمه البعض،من أن عثمان أراد أن لا یشمت الأعداء،و أن یدفع تشنیعهم علی المسلمین،و عیبهم لهم بأنهم یقتلون خلیفتهم و ابنه،فکیف إذا کان عمر نفسه قد أمرهم بقتل ولده إن لم تقم البینة علی الهرمزان بأنه قتل عمر،أو شارک فی قتله؟!

8-و لو صح ذلک لکان ینبغی رفع الید عن کثیر من أحکام الإسلام التی یشنع الأعداء علی المسلمین فیها.

9-نقل الأمینی«رحمه اللّه»عن ملک العلماء الحنفی:أنهم یقولون:

«إن للإمام أن یصالح علی الدیة،إلا أنه لا یملک العفو،لأن القصاص حق المسلمین بدلیل:أن میراثه لهم،و إنما الإمام نائب عنهم فی الإقامة.

و فی العفو إسقاط حقهم أصلا و رأسا،و هذا لا یجوز،و لهذا لا یملکه الاب و الجد،و إن کانا یملکان استیفاء القصاص،و له أن یصالح علی الدیة (1).

10-لعل ما رواه ابن إسحاق من أن أحدا لم یطالب بالإقتصاص من

ص :197


1- 1) بدائع الصنائع ج 7 ص 245 و الغدیر ج 8 ص 138 عنه.

ابن عمر إلا علی«علیه السّلام»هو الأقرب للصواب..فقد کان أکثر الناس لا یجرؤون علی المطالبة بقتل عبید اللّه،خوفا من أن یتخذ ذلک ذریعة لملاحقتهم،بحجة أنهم قد تجرأوا علی عمر نفسه،لا سیما مع کون عبید اللّه قد ارتکب جریمته بحجة الإنتقام لأبیه.

و لکن بعد مطالبة علی«علیه السّلام»،و إصراره علی الإقتصاص قد یکون الکثیرون تشجعوا للمطالبة به،حتی صار من جملة ما ینقم الناس علی عثمان.

11-إنهم ینسبون کلمة عثمان عن عبید اللّه:«قتلوا أباه بالأمس و أقتله الیوم»-ینسبونها-لعمرو بن العاص،للتخفیف من حدة النقد الموجه لعثمان،لا سیما و أن هذه الکلمة تخالف الموازین الشرعیة المقررة بلزوم قتل القاتل،سواء أکان أبوه مقتولا أیضا،أم کان المقتول شخص آخر.

12-و یظهر من النص المنقول أخیرا عن البلاذری:أن عثمان یرید أن یحیل مقتل الهرمزان علی القضاء الإلهی،لیخفف من جرم عبید اللّه بن عمر، لیتمکن من إقناع الناس بترک الإقتصاص من القاتل،و لکنه وجد علیا «علیه السّلام»له بالمرصاد،حیث أصر علی إجراء حکم اللّه تعالی،إن عاجلا أو آجلا،معلنا:أن ما یقدم علیه عثمان لن ینفع فی إبطال حد من حدود اللّه.

13-إن تواتر الهموم و الغموم لا یمنع من إقامة حدود اللّه،فإن الهم إن کان لأجل التضایق من إقامة حدود اللّه،یکون خروجا عن جادة الحق و الصواب،و اعتراض علی اللّه فی أحکامه..و إن کان من أجل قتل الأب

ص :198

و الابن معا،فإذا کان قتل الابن إقامة لشرع اللّه فلماذا یغتم له الإنسان المسلم؟!

14-أما الخوف من الإضطراب و الفساد،فهو:

أولا:لا یدعو إلی العفو عن القاتل،و إبطال حدود اللّه،بل یدعو لمجرد التأجیل إلی حین زوال المانع.

ثانیا:قتل القاتل لا یوجب الفتنة و لا الفساد،لا سیما مع کون عمر نفسه قد أمر بقتل عبید اللّه،إن لم یأت بالبینة علی تورط الهرمزان.

کیف عرف عبید اللّه بالخنجر؟!

و من الدلائل علی التلاعب الحاصل فی هذه القضیة أن ابن روزبهان یدّعی:أن عبید اللّه بن عمر مر علی الهرمزان و هو علی باب داره مع أبی لؤلؤة،فقام له الهرمزان،فوقع الخنجر الذی قتل به عمر من حجر الهرمزان،فسأله عنه عبید اللّه،فأخبره أنّه من سلاح الحبشة.

فلما رجعوا من دفن عمر عدا عبید اللّه علی الهرمزان فقتله،لاتهامه إیاه بالمشارکة فی قتل أبیه.

و زعم ابن روزبهان أیضا:أنّهم اتفقوا علی أن قتل الهرمزان کان بعد دفن عمر (1).

ص :199


1- 1) إبطال الباطل لابن روزبهان(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63.

و نقول:

أولا:إن هذا کله غیر مسلّم،فقد ذکر ابن الأثیر و الطبری و غیرهما:أن عبد الرحمن بن أبی بکر هو الذی أخبر عبید اللّه بن عمر غداة قتل عمر بأنّه رأی عشیة أمس الهرمزان،و أبا لؤلؤة و جفینة،و هم یتناجون،فلما رأوه ثاروا،و سقط منهم خنجر له رأسان،فقتلهم عبید اللّه (1).

ثانیا:إن ذلک لا یثبت أن الهرمزان قد عرف بنوایا أبی لؤلؤة،فضلا عن أن یکون متآمرا معه.

ثالثا:ذکر نص آخر:أنه حین دفن عمر«قیل لعبید اللّه:قد رأینا أبا لؤلؤة و الهرمزان تناجیا،و الهرمزان یقلب هذا الخنجر بیده» (2).

رابعا:روی ابن الأثیر أیضا:أن أبا لؤلؤة مر بالهرمزان،و معه خنجر له

ص :200


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 240 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 303 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الریاض النضرة ج 3 ص 89 و الإصابة ج 3 ص 619 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 42 و ج 6 ص 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296 و الغدیر ج 8 ص 132 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 478 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 110 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و 62 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 355 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 509 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64 و أسد الغابة ج 3 ص 342.

رأسان،فتناوله منه،و قال:ما تصنع به؟

قال:أسن به،(أبس به)(أی أحطم به).

فرآه رجل،فلما أصیب عمر قال:رأیت الهرمزان دفعه إلی فیروز، فأقبل عبید اللّه فقتله (1).

و کل ذلک یدل:علی أن عبید اللّه لم یر الخنجر مع الهرمزان و أبی لؤلؤة، فکیف یمکن التوفیق بینهما.

خامسا:ذکر السید المرتضی:أنّ عبید اللّه قتلهم قبل موت عمر،و أن عمر أوصی بأن یقتل عبید اللّه،إن لم تقم البیّنة العادلة علی الهرمزان و جفینة:

أنّهما أمرا أبا لؤلؤة بقتله،و کانت وصیته إلی أهل الشوری.

فلما مات عمر طالب المسلمون عثمان بقتل عبید اللّه،فدافع،و عللهم، و حمله إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا و أرضا،فنقم المسلمون منه ذلک، و أکثروا الکلام فیه (2).

فلا معنی لدعوی اتفاق المؤرخین علی أن قتل الهرمزان و صحبه کان بعد دفن عمر.

ص :201


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 24 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 305 و أسد الغابة ج 3 ص 342 و الغدیر ج 8 ص 138.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و(ط دار الهجرة-قم) ص 301 عن المرتضی،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و بحار الأنوار ج 31 ص 225 و الغدیر ج 8 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.

الأشتر..و عبید اللّه

و قد صرح عبید اللّه:بأن خوفه من القصاص هو الذی دعاه لحرب علی«علیه السّلام»فقد برز إلی الأشتر فی صفین،فقال له الأشتر:یا مسکین!ما ألجاک إلی هذا؟!هلا اعتزلت کما اعتزل أخوک و سعد؟!

فقال:خفت القصاص بیوم الهرمزان.

فقال له:کنت أقمت بمکة؟!

فقال:دع عنک الخطاب و العتاب.

فحمل علیه الأشتر،فانهزم (1).

و نقول:

إن عبید اللّه أراد أن یموه علی الأشتر،و یظهر أنّه کان مضطرا إلی اتخاذ هذا الموقف،ملوحا له بأن علیا«علیه السّلام»هو الذی ألجاه إلیه،حیث کان یطلبه لیقتله بالهرمزان.

و إذ الأشتر یغض النظر عن تذکیره بأنّه کان مستحقا للقتل،لأن القصاص حکم إلهی ثابت،فلا غضاضة علی علی«علیه السّلام»فی طلبه، بل یجب علی المجرم أن یسلم نفسه لإجراء حکم اللّه فیه.

و یغض النظر أیضا عن أن طلبه«علیه السّلام»للإقتصاص من عبید اللّه لا یبرر لابن عمر ارتکاب جریمة أشنع و أفظع،و هی خروجه علی إمام

ص :202


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 410.

زمانه،و نصرته لأعداء اللّه،و معونة أهل الضلال و الفتنة.

نعم،إن الأشتر یغض النظر عن هذا و ذاک،و کأنه یرید أن یماشی عبید اللّه، و یتنازل له عن هذین الأمرین،لکی یلزمه الحجة بما هو أبسط من ذلک و أوضح،و هو أنه قد فر من عقوبة ذنب لیوقع نفسه فی ذنب أعظم،و هو حربه لإمامه مع أنّه کان یکفیه لحفظ نفسه من علی«علیه السّلام»-لو جاز له ذلک- أن یلتجئ إلی مکة،فإن علیا«علیه السّلام»لا یمکن أن یتعدی حدود اللّه.

و من الأحکام الثابتة:أن من جنی فی الحل،ثم فرّ إلی الحرم أو لجأ إلیه، فلا یجوز أن یقام علیه الحدّ أو أن یقتص منه ما دام هناک،لکن یضیق علیه فی المطعم و المشرب،و یمنع من السوق،و لا یکلم،حتی یخرج منه إلی الحلّ.

و کلام الأشتر هذا،الذی أحرج عبید اللّه،یدفع ما ذهب إلیه المالکیة و الشافعیة من أنّه یجب اخراجه من الحرم و إقامة الحدّ علیه،و خالفهم الأحناف و الحنابلة،و قالوا بمضمون کلام الأشتر (1).

ابن عمر یدخل علی علی علیه السّلام فی صفین

و ذکروا:أن ابن عمر دخل علی علی«علیه السّلام»فی عسکره فی صفین،فقال:أنت قاتل الهرمزان،و قد کان أبوک فرض له فی الدیوان، و أدخله الإسلام؟!

فقال له عبید اللّه:الحمد للّه الذی جعلک تطلبنی بدم الهرمزان،

ص :203


1- 1) راجع:الفقه علی المذاهب الأربعة ج 5 ص 308-310.

و أطلبک بدم عثمان.

فقال«علیه السّلام»:لا علیک،سیجمعنی و إیاک الحرب غدا (1).

و نقول:

ألف:إن دخول ابن عمر علی علی«علیه السّلام»فی صفین و عدم أخذ علی«علیه السّلام»له إنما کان فی ساعات الأمان،أو قبل نشوب الحرب، حیث لا سبیل إلی التعرض له،لأن ذلک یعطی المبرر للطرف الآخر لقتل الأبریاء الذین یظفر بهم فی ساعات الأمان أیضا.

کما أن ذلک یعطی الذریعة لمعاویة لإنشاب الحرب،بحجة أنّه«علیه السلام»هو الذی بدأها،بما فعله بابن عمر،و سینخدع بذلک الکثیرون، و یقعون فی براثن معاویة و حزبه.

فکان لا بدّ من حفظ هؤلاء،و إیصاد أبواب الخدیعة و المکر أمام أهل الضلال،حتی یسفر الصبح لذی له عینین،و یری الناس بأم أعینهم غدر الغادرین،و مکر الماکرین.

ب:إنّه«علیه السّلام»قد ألزم ابن عمر بفعل أبیه نفسه،و لم یکتف بذکر إسلام الهرمزان،بل أضاف إسلامه إلی عمر نفسه،و أنه هو الذی أدخله فیه..

کما أنّه لم یبق الأمر فی نطاق الدعوی أو الإخبار،بل قدم شاهدا عملیا، و من فعل عمر نفسه أیضا یثبت صحة هذا الخبر،و هو أنّه قد ثبّت اسم

ص :204


1- 1) صفین للمنقری ص 186 و راجع:الأخبار الطوال ص 169.

الهرمزان،و فرض له فی الدیوان.

ج:و لم یبق أمام عبید اللّه إلا المکابرة،و الجهر بالإصرار علی العدوان.

و کأنّه ینقض بذلک قوله للأشتر إنه مضطر إلی موقفه هذا،لأنّه یرید أن یجنب نفسه خطر الاقتصاص منه.

د:صرح ابن عمر بأنه یعتبر عدوانه علی إمام زمانه من التوفیقات التی یحمد اللّه علیها،إنّه یحمد اللّه الذی جعله یطلبه بدم الهرمزان،و کأنه یرید أن ینسب قتل الهرمزان إلی اللّه تعالی،من خلال مقولة الجبر الإلهی.لکی یصبح قتل المسلم بلا مبرر لیس جریمة،و لا توجب الخلود فی جهنم.

ه:کما أنّه یتهم علیا زورا و بهتانا بقتل عثمان.

و:ثم هو یجعل لنفسه حق المطالبة بدمه،مع أنّه لیس فی العیر و لا فی النفیر من هذا الأمر:مبررا بهذه الأکذوبة جریمته الکبری الأخری،و هی بغیه علی إمام زمانه،و نصرته للضالین الظالمین،و القاسطین..

عثمان ولی الهرمزان

و زعموا:أن عثمان قال للمسلمین:من ولی الهرمزان؟!

قالوا:أنت.

قال:قد عفوت عن عبید اللّه (1).

ص :205


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 342 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63 و الإصابة ج 5 ص 43 و الغدیر ج 8 ص 133 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 62.

و نقول:

أولا:ذکروا:أن للهرمزان ابنا اسمه(القماذبان).فیکون هو ولیه، و لیس عثمان.

ثانیا:لو کان عثمان قد عفا عنه لکونه هو ولیه،فلماذا ینقم علیه المسلمون ذلک،و هو إنما صنع ما هو حق له.

ثالثا:لو صحّ هذا فلماذا یطلبه علی«علیه السّلام»بعد ذلک لیقتله.

رابعا:لماذا احتاج عثمان إلی الاستیذان من المسلمین،و استیهاب عبید اللّه منهم؟!

و ماذا عن جفینة،و بنت أبی لؤلؤة أیضا؟!

القماذبان هو الذی عفا

و زعموا:أن عثمان سلم عبید اللّه بن عمر إلی«القماذبان»بن الهرمزان لیقتله بأبیه،قال القماذبان:فأطاف بی الناس،و سألونی فی العفو عنه، فقلت:هل لأحد أن یمنعنی منه؟!

قالوا:لا.

قلت:ألیس إن شئت قتلته؟!

قالوا:بلی.

قلت:قد عفوت عنه (1).

ص :206


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 343 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملولک ج 4 ص 243 و(ط مؤسسة-

و نقول:

إن هذا لا یصح أیضا:

أولا:إذا کان ولی الدم قد عفا عن عبید اللّه،فلماذا یرید علی«علیه السلام»أن یقتله فی أیام خلافته؟!

ثانیا:لو کان الولی قد عفا،فلا معنی لقول ابن المسیب:فذهب دم الهرمزان هدرا.

ثالثا:سلمنا أن ولی دم الهرمزان قد عفا،لکن ذلک لا یعنی أن یکون عبید اللّه غیر مستحق للقتل أیضا بقتله ابنة أبی لؤلؤة،التی کانت تدعی الإسلام..أو بقتله جفینة،و إن کانوا قد زعموا:أنه نصرانی من أهل الحیرة (1)،فإن هذا غیر ظاهر،لأن عمر لم یکن یأذن لأحد من العلوج بدخول المدینة،و إنّما دخل أبو لؤلؤة المدینة بتوسط المغیرة بن شعبة.

رابعا:قال ابن الأثیر بعد ذکره قصة القماذبان:و الأول-یعنی عفو عثمان عنه،و إعطاءه دیته من ماله-أصح فی إطلاق عبید اللّه،لأن علیا لما ولی الخلافة أراد قتله،فهرب منه إلی معاویة بالشام.و لو کان إطلاقه بأمر

1)

-التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملولک ج 4 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 305 و الغدیر ج 8 ص 138.

ص :207


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 356 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و فتوح البلدان ج 3 ص 583 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 303.

ولی الدم لم یتعرض له علی (1).

خامسا:قال ابن الأثیر:إن عبید اللّه بن عمر هو الذی قتل أبا لؤلؤة (2)، و هم و إن کانوا یزعمون أن أبا لؤلؤة لم یکن مسلما،لکن ثمة شواهد تشیر إلی ضد ذلک،فلاحظ ما یلی:

1-اختلفوا فی دین أبی لؤلؤة،هل هو نصرانی؟! (3)،أم مجوسی؟! (4)،

ص :208


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و بحار الأنوار ج 31 ص 227 و الغدیر ج 8 ص 140.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 118 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 115 و سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء،عن الذهبی،و تاریخ الأمم و الملوک(ط عز الدین)المجلد الثانی ص 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 236 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 49 و دول الإسلام ص 10 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 248 و 249 و البدء و التاریخ ج 5 ص 188 و 189 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر المجلد الثانی قسم 2 ص 124 و عمدة القاری ج 16 ص 211 و راجع: فتوح مصر و أخبارها ص 137 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 91 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 592 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214.
4- 4) سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء،و بحار الأنوار ج 3 ص 118 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 423-

أم مسلم؟! (1).

بل قیل:إنّه کان من أکابر المسلمین و المجاهدین (2)،بل ذکروا:أنّه کان من خیار شیعة علی«علیه السّلام» (3).

2-قال عیینة بن حصن لعمر:«إنی أری هذه الأعاجم قد کثرت

4)

-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 474 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 112 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 71 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 281 و راجع: تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 913 و کنز العمال ج 12 ص 691 و 693 عن ابن أبی شیبة،و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل) ج 3 ص 115 و تاریخ الخلفاء ص 126 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 22 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 249 و مروج الذهب ج 2 ص 320 و الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)المجلد الأول ج 2 ص 323 و البدء و التاریخ ج 5 ص 194 و إرشاد الساری ج 6 ص 112 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 592.

ص :209


1- 1) سفینة البحار ج 7 ص 560 عن ریاض العلماء،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214 و عمدة القاری ج 16 ص 211.
2- 2) سفینة البحار ج 7 ص 559 عن ریاض العلماء،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214.
3- 3) ریاض العلماء ج 5 ص 507 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 890 و فی هامشه عن:الریاض النضرة ج 2 ص 100 و سیرة عمر ج 2 ص 604.

ببلدک،فاحترس منهم.

قال:إنّهم قد اعتصموا بالإسلام.

قال:أما و اللّه،لکأنی انظر إلی أحمر أزرق منهم قد جال فی هذه فی بطن عمر.

فلما طعن عمر قال:ما فعل عیینة؟!إلخ.. (1).

3-و قال عمر لابن عباس بعد أن طعن:«لقد کنت و أبوک تحبان أن تکثر العلوج بالمدینة.

فقال:إنّ شئت فعلت،أی إن شئت قتلنا.

قال:کذبت،بعد ما تکلموا بکلامکم،و صلوا قبلتکم،و حجوا حجکم؟!

و حسب نص ابن أبی شیبة:أن ابن عباس قال:«إن شئت قتلناه».

فأجابه عمر بما ذکر (2).

ص :210


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 890 و فی هامشه عن الریاض النضرة ج 2 ص 100 و سیرة عمر ج 2 ص 604.
2- 2) صحیح البخاری(ط المکتبة الثقافیة-بیروت)ج 5 ص 84 و 85 و نیل الأوطار ج 6 ص 158 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 416 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 188 و أسد الغابة ج 4 ص 75 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 47 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 934 و فتح الباری ج 7 ص 51 و إرشاد الساری ج 6 ص 112 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 337.

و هذا یعنی:أن عمر بن الخطاب قد أقر بإسلام أبی لؤلؤة.

سادسا:قالوا:إنّه بعد قتل عمر بادر عبید اللّه بن عمر،فقتل الهرمزان، و جفینة،و بنتا لأبی لؤلؤة،فأشار الإمام علی«علیه السّلام»علی عثمان بقتله بهم،فأبی (1).

فهذا یشیر:إلی أن المقتولین کانوا مسلمین،إذ لا یقتل مسلم بکافر.

و یبدو أن بنت أبی لؤلؤة کانت قد بلغت سن التکلیف،کما یشیر إلیه قول ابن سعد عنها:«کانت تدعی الإسلام» (2).

سابعا:قولهم:إن عثمان قد عفا عن عبید اللّه،و طلب من المسلمین أن یعفوا یدل علی أنه لم یکن للهرمزان ولی اسمه القماذبان.

کما أنه لو کان القماذبان قد عفا،فلماذا یطلب علی«علیه السّلام»عبید اللّه بالهرمزان حسب تصریح الروایات التی تقدمت لیقتله؟!

ص :211


1- 1) سفینة البحار ج 7 ص 561 و بحار الأنوار ج 31 ص 226 و(طبعة قدیمة)ج 8 ص 331 و مصادر کثیرة تقدمت.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 356 و ج 5 ص 15 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 270 و المحلی لابن حزم ج 10 ص 351 و ج 11 ص 115 و الغدیر ج 8 ص 133 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 479 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و نصب الرایة ج 6 ص 334 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263 و 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296.

و لماذا جعلوا هذا الأمر من المطاعن علی عثمان؟!

دفاع فاسد عن عثمان

زعم بعضهم دفاعا عن عثمان:أن للإمام أن یعفو،و لم یثبت أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کان یطلب عبید اللّه لیقتله قصاصا،بل لیضع من قدره،و للإیذاء و التعزیر (1).

و نقول:

ألف:إن النصوص المتقدمة أوضحت:أن عبید اللّه بن عمر لم یفهم ذلک،فکیف فهمه هذا المدافع الغیور؟!و من أین فهمه؟!و ما هی القرائن التی دلته علیه؟!

فإننا نعلم:أن اللّه تعالی لم یطلعه علی ما فی قلب علی«علیه السّلام»، و لا علی ما فی قلب غیره؟!

کما أنه لا شیء یثبت أن غیر عبید اللّه قد فهم ذلک أیضا.

ب:إذا کان عثمان قد عفا و کان یحق له ذلک،فلا یحق لعلی«علیه السلام»الحط من قدر عبید اللّه،و لا تعزیره،و لا إیذاؤه،لأن الحق،و هو القود،قد سقط عنه.

ص :212


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 59 و 60 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 300 و نهج الحق و کشف الصدق(ط دار الهجرة-قم)ص 301 و إبطال الباطل (مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1.

ج:إذا کان القود بالهرمزان قد سقط،فأین ذهب دم بنت أبی لؤلؤة التی کانت تدعی الإسلام،فضلا عن جفینة،أو بنت الهرمزان إن صحت الروایة فیها؟!

المحب الطبری یدافع عن عثمان

و قد حاول المحب الطبری أن یدافع عن عثمان،فأجاب بجوابین:

«الأول:إن الهرمزان شارک أبا لؤلؤة فی ذلک و مالأه،و إن کان المباشر أبو(أبا-ظ)لؤلؤة وحده،لکن المعین علی قتل الإمام العادل یباح قتله عند جماعة من الأئمة،و قد أوجب کثیر من الفقهاء القود علی الآمر و المأمور.

و بهذا اعتذر عبید اللّه بن عمر و قال:إن عبد الرحمن بن أبی بکر أخبره:

أنه رأی أبا لؤلؤة و الهرمزان و جفینة یدخلون فی مکان،و یتشاورون، و بینهم خنجر له رأسان،مقبضه فی وسطه،فقتل عمر فی صبیحة تلک اللیلة،فاستدعی عثمان عبد الرحمن،فسأله عن ذلک،فقال:انظروا إلی السکین،فإن کانت ذات طرفین،فلا أری القوم إلا و قد اجتمعوا علی قتله.

فنظروا إلیها فوجدوها کما وصف عبد الرحمن،فلذلک ترک عثمان قتل عبید اللّه بن عمر،لرؤیته عدم وجوب القود لذلک،أو لتردده فیه،فلم یر الوجوب بالشک.

و الثانی:إن عثمان خاف من قتله ثوران فتنة عظیمة،لأنه کان بنو تیم و بنو عدی مانعون(مانعین)من قتله،و دافعون(دافعین)عنه،و کان بنو أمیة أیضا جانحون(جانحین)إلیه،حتی قال له عمرو بن العاص:قتل أمیر المؤمنین عمر بالأمس،و یقتل ابنه الیوم؟!لا و اللّه لا یکون هذا أبدا،

ص :213

و مال فی بنی جمح،فلما رأی عثمان ذلک اغتنم تسکین الفتنة و قال:أمره إلی، و سأرضی أهل الهرمزان منه» (1).

و نقول:

بالنسبة لجوابه الأول:

ألف:إن شبه الخنجر الذی استعمله أبو لؤلؤة بالخنجر الذی رآه عبد الرحمن بن أبی بکر لا یعنی أن یکون هو عینه.

ب:حتی لو کان الخنجر هو عینه،و کان أبو لؤلؤة قد اشتراه من الهرمزان،فذلک لا یعنی معرفة الهرمزان بما ینویه أبو لؤلؤة،فضلا عن أن یکون قد شارک أو أمر،بل لعله نهاه عن ذلک الفعل،لو کان قد أخبره به.

ج:إن شهادة عبد الرحمن بن أبی بکر لا تکفی للإقدام علی قتل مسلم، و لذلک أوصی عمر بأنه إن قامت البیّنة علی الهرمزان بالمشارکة،و إلا فلیقتل عبید اللّه به.

د:إن عبید اللّه هو أحد أولیاء الدم بالنسبة لعمر،فلعل غیره یعفو عن القاتل أو یرضی بالدیة.

ه:إن علیا«علیه السّلام»أصرّ علی قتل عبید اللّه،و لو وجد له عذرا فی ذلک لما أصرّ علی القود،و لم یحتج عثمان إلی استیهاب عبید اللّه من المسلمین،و لا إلی هبة عثمان و عفوه.

و:لو صحّ ذلک بالنسبة للهرمزان لم یصح بالنسبة لجفینة،و لا بالنسبة

ص :214


1- 1) الغدیر ج 8 ص 141.

لبنت أبی لؤلؤة التی کانت تدعی الإسلام.

و بالنسبة لجوابه الثانی نقول:

ألف:لا شاهد نعرفه لقیام بنی عدی،و تیم،و جمح،و أمیة بالمنع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر.

ب:لو صحّ ذلک،لقامت کل قبیلة بالمنع من الإقتصاص من أفرادها إذا ارتکبوا الجرائم،و تساعدها علی ذلک القبائل المتحالفة معها،و تتعطل الاحکام و یمنع من إجراء القصاصات و الحدود.

ج:لو صحّ ذلک،فإن عدالة الصحابة تصبح فی مهب الریح.

ص :215

ص :216

الفصل الثالث

اشارة

عثمان..یرید طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

ص :217

ص :218

الحکم طرید الرسول صلّی اللّه علیه و آله

لما قدم الحکم بن أبی العاص المدینة بعد فتح مکة،أخرجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،و قال:لا یساکننی فی بلد أبدا.

و سبب ذلک:أنّ الحکم کان یتظاهر بعداوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الوقیعة به،حتی بلغ به الأمر إلی أنّه کان یعیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مشیه.فطرده«صلی اللّه علیه و آله»،و أبعده،و لعنه،و أباح دمه متی وجد بالمدینة،و لم یبق أحد یعرفه إلا بأنه طرید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان یتسلق علی حائط بیته لیری النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع أزواجه،فبصر به«صلی اللّه علیه و آله»و هو متطلع علیه،فلما وقعت عیناه فی عینیه کلح فی وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم نزل (1).

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یداری قومه من قبل بالصبر (2).

ص :219


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96
2- 2) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97

ضرورة نفی الحکم

و بعد فقد کان نفی الحکم إلی الطائف قرارا إلهیا أجراه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و نستطیع أن نتلمس من وجوه الحکمة فیه أن بقاءه فی المدینة سیکون مضرا بالدعوة إلی اللّه،و سیؤثر علی ضعفاء النفوس،و یزلزل یقینهم بدینهم،و قد یجرئ المنافقین علی ممارسة نفس الأسالیب التی یمارسها الحکم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إذا اعتبرنا الحکم مفسدا فی الأرض،فجزاؤه إما القتل،أو الصلب، أو النفی من الأرض،و لم یختر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد الأولین،لأن ذلک لن یسهل تقبله علی کثیر من ذویهم و عشائرهم.بل قد یؤدی إلی ردات فعل غیر حمیدة،و لا یجوز إثارتها..

و ربما یخل ذلک بحالة السکون و الإستقرار،و ینشط حرکة المجاهرة بالإستهانة بالرمز الاقدس،بالإضافة إلی الفرصة التی یقدمها لإثارة العصبیات و النعرات،و تحریک الأحقاد،و بث الفرقة بین الناس.

فکان الإجراء الأمثل و الأفضل هم لجم الفتنة بإخراج عنصر إثارتها و إبعاده،دون أن یعاقبه بالقتل أو الصلب،رغم استحقاقه له،فإن ذلک قد یدفع بالأمور إلی ما لا تحمد عقباه،فأخرج الحکم،و معه عثمان الأزرق، و الحارث،و غیرهما من بنیه (1).

ص :220


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 125 و الغدیر ج 8 ص 244.

عثمان یردّ الحکم

فجاء عثمان إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکلمه فیه،فأبی.

ثم جاء إلی أبی بکر و عمر فی زمان ولایتهما،فکلمهما فیه،فأبیا،و أغلظا علیه القول،و زبراه،و قال له عمر:یخرجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و تأمرنی أن أدخله؟!و اللّه،لو أدخلته لم آمن من قول قائل غیّر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کیف أخالف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟! فإیاک-یا ابن عفان-أن تعاودنی فیه بعد الیوم (1).

فلما ولی عثمان ردّ الحکم إلی المدینة،و حباه،و أعطاه،و أقطعه المربد بمدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

فعظم ذلک علی المسلمین..و صاروا إلی علی«علیه السّلام»،فسألوه أن یکلمه فی إخراجه عن المدینة،ورده إلی منفاه الأول (2).

فجاءه علی«علیه السّلام»،و طلحة و الزبیر،و سعد و عبد الرحمن بن عوف،و عمار بن یاسر،فقالوا:إنّک أدخلت الحکم و من معه،و قد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرجهم،و أبو بکر،و عمر.و إنّا نذکرک اللّه

ص :221


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 150-151 و راجع:الجمل للشیخ المفید ص 180 و 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و 97 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 170-172 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 269 و 270 و 271.
2- 2) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.

و الإسلام،و معادک،فإن لک معادا و منقلبا.و قد أبت ذلک الولاة قبلک، و لم یطمع أحد أن یکلمهم فیهم،و هذا شیء نخاف اللّه علیک فیه.

فقال عثمان:إن قرابتهم منی ما تعلمون،و قد کان رسول اللّه حیث کلمته أطمعنی فی أن یأذن لهم.و إنما أخرجهم لکلمة بلغته عن الحکم،و لن یضرکم مکانهم شیئا،و فی الناس من هو شر منهم.

و عند المفید:فقال عثمان:یا علی،قد علمت مکان هذا الرجل منی، و أنه عمی،و قد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرجه لیلا عنه لبلاغه ما لم یصح علیه.

و قد مضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسبیله،و رأی أبو بکر و عمر ما رأیاه.و أنا أری أن أصل رحمی،و أقضی حق عمی.و لیس هو شر أهل الأرض.و فی الناس من هو شر منه.

أو فقال«علیه السّلام»:«و اللّه،لئن أبقیته یا عثمان لیقولن الناس فیک شرا من هذا،أو شرا من هذا» (1).

(أو فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لا أحد(أو لا أجد)شرّ منه، و لا منهم).

ثم قال:هل تعلم عمر یقول:و اللّه لیحملن بنی أبی معیط علی رقاب الناس؟و اللّه لئن فعل لیقتلنه!

فقال عثمان:ما کان منکم أحد لیکون بینه و بینه من القرابة ما بینی و بینه،

ص :222


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.

و ینال من المقدرة ما نلت إلا کان سیدخله،و فی الناس من هو شرّ منه.

فغضب علی«علیه السّلام»،و قال:و اللّه،لتأتینا بشر من هذا إن سلمت.

و ستری یا عثمان غب ما تفعل.ثم خرجوا من عنده (1).

و نقول:

تضمن هذا الحدث أمورا یحسن الوقوف عندها،فلاحظ ما یلی:

هل استأذن عثمان بإرجاع الحکم

إن إرجاع الحکم کان من المآخذ التی نقمها الصحابة علی عثمان،و قد حاول أتباعه إیجاد المخارج،و التماس المبررات له،و التخفیف من آثار فعله هذا،فقال بعضهم:

«روی أرباب الصحاح لما قیل له:لم أدخلت الحکم بن أبی العاص؟! قال:استأذنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی إدخاله،فأذن لی،و ذکرت ذلک لأبی بکر و عمر،فلم یصدقانی،فلما صرت والیا عملت بعلمی فی إعادتهم إلی المدینة.

ص :223


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 151 و(ط دار الهجرة-قم) 292 و 293 و بحار الأنوار ج 31 ص 170-171 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 269 و 270 و الصراط المستقیم ج 3 ص 31 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 582 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 30 و 31 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 270.

و هذا مذکور فی الصحاح،و إنکار هذا النقل من قاضی القضاة إنکار باطل،لا یوافقه نقل الصحاح.

و یؤید هذا:ما ذکر فی الصحاح:«أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر یوم الفتح بقتل عبد اللّه بن أبی سرح،فجاء عثمان،و استأمن منه،فلم یؤمنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأتی من الیمین و الیسار،و القدام و الخلف،و فی کل هذه المرات کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یقبل منه،و هو یبالغ،حتی قبل فی آخر الأمر،و کان هذا من حرص عثمان علی صلة الرحم..

إلی أن قال:فلا مخالفة له،و لا طعن» (1).

و عن ابن الأثیر:إن عثمان لما ولی الخلافة ردّ عمه الحکم،و قال:کنت قد شفعت فیه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فوعدنی برده (2).

هذا..و لا بأس بمراجعة ما ذکره:البلاذری،و محب الدین الطبری، و الیافعی،و الهیثمی،و الحلبی هنا (3).

ص :224


1- 1) إبطال الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 151 و إحقاق الحق (الأصل)ص 251.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 35 و الإصابة ج 2 ص 92 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 1 ص 509.
3- 3) راجع:مرآة الجنان ج 1 ص 85 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و الریاض النضرة ج 2 ص 143 و الصواعق المحرقة ص 68 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 509.

و یجاب عن هذا:بما ذکره العلامة المظفر«رحمه اللّه»حیث ذکر ما مضمونه:

أولا:«لا أثر لهذا الخبر فی صحاحهم،بحسب التتبع،و لم أجد من نقله عنها،و لو کان موجودا فیها فلم لم یعین الکتاب،و محل ذکره منه،بعد إنکار المرتضی«رحمه اللّه»،حتی لا یحتاج إلی التأیید بذکر الخبر المتعلق بابن أبی سرح»؟! (1).

ثانیا:إن الخبر المتقدم ینقل عن عثمان:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أطمعه فی ردهم.

ثالثا:إن عثمان یصرح هنا:بأن أبا بکر و عمر لم یصدقاه،فلماذا یصدقه غیرهما من أتباعهما؟!فإنهما أعرف به،و أقرب إلیه منهم؟!

رابعا:کیف لم یصدقه عمر فی هذا الأمر،ثم جعله فی جملة أهل الشوری، و ساق الأمور إلیه؟!

خامسا:إن کان عثمان قد استأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک، فلماذا لم یبادر إلیه فی زمان النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و إن کان قد استأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أیام مرضه،فإن عمر و أتباعه لا بدّ أن یردوا ذلک علیه،لحکم عمر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعدم صحة تصرفاته،لأنّه کان یهجر،أو غلبه الوجع،و العیاذ باللّه!!

سادسا:قد احتج عثمان لنفسه حین تکلم الناس فی إرجاعه الحکم

ص :225


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 151-152.

بقوله:«ما ینقم الناس منی؟!إنی وصلت رحما،و أقررت عینا» (1).

فلماذا لم یحتج علیهم بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أذن له؟!

سابعا:إذا کان عبد الرحمن قد جعل الخلافة فی الشوری لعثمان بشرط أن یسیر بسیرة الشیخین:أبی بکر و عمر،فإن مخالفته سیرتهما فی قضیة الحکم،تفقده شرط الخلافة هذا.

ثامنا:إذا کان الحکم و ابن أبی سرح عدوا اللّه،و عدوا رسوله،و قد لعنهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لا یعادیهما عثمان،و لا یتبرأ منهما؟!

و قد قال تعالی: قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (2).

و قال سبحانه: لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولٰئِکَ حِزْبُ اللّٰهِ أَلاٰ

ص :226


1- 1) العقد الفرید ج 4 ص 118 و الغدیر ج 8 ص 257.
2- 2) الآیة 24 من سورة التوبة.

إِنَّ حِزْبَ اللّٰهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

(1)

.

و لماذا یصرّ علی إعادة طرید الرسول الذی لم یؤوه،لا أبو بکر و لا عمر؟!

و لماذا یقدمه فی العطاء،حتی لقد أعطاه مئة ألف؟! (2).

بل لقد ولاه صدقات قضاعة،فبلغت ثلاث مئة ألف،فوهبها له حین أتاه بها (3).

و یقدمه أیضا فی الإکرام،علی وجوه المهاجرین و الأنصار،فقد کان لا یجلس معه علی سریره إلا أربعة،هم:أبو سفیان،و العباس،و الحکم،

ص :227


1- 1) الآیة 22 من سورة المجادلة.
2- 2) العقد الفرید ج 4 ص 103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 198 و 199 و تاریخ الإسلام للذهبی(حوادث سنة 31)ص 365-366 و راجع:المعارف لابن قتیبة ص 194 و المحاضرات للراغب المجلد الثانی ج 4 ص 476 و مرآة الجنان ج 1 ص 85 و الغدیر ج 8 ص 242 و الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
3- 3) بحار الأنوار ج 31 ص 218 و 219 و أنساب الأشراف ج 5 ص 28 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 41 و الصراط المستقیم ج 3 ص 32 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 584 و الغدیر ج 8 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 35 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 357 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 273 و نهج الحق ص 294 و إحقاق الحق(الأصل)ص 251.

و الولید بن عقبة،و لم یکن ذلک السریر یسع إلا واحدا مع عثمان (1).

ثم جعل بطانته و خاصته ولده مروان الذی لعنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی صلب أبیه إلخ.. (2).

تبریر یحتاج إلی تبریر

و قد برر عمر رفضه لطلب عثمان:بأنه لو أدخل الحکم إلی المدینة لم یأمن قول قائل:غیّر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و ینبغی التوقف عند هذا الکلام من جهتین:

إحداهما:أن المتوقع:هو أن یکون الداعی لعمر و لکل مسلم فی رفضه إعادة الحکم هو إطاعة أمر اللّه و رسوله،و التقرب إلی اللّه بمعاداة من یعادی اللّه و رسوله،رضی الناس أم غضبوا،و لیس هو الخوف من أقوال الناس،

ص :228


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار الکتب العربیة-مصر)ج 4 ص 192 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 17 ص 227 و السقیفة و فدک للجوهری ص 121 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 144 عن الأغانی.
2- 2) راجع دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 152-153 و راجع:حیاة الإمام الحسین «علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 377 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 56 و شرح الأخبار ج 2 ص 530 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 416 و بحار الأنوار ج 44 ص 85 و الغدیر ج 8 ص 262 و مجمع الزوائد ج 5 ص 240 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 136 و المعجم الکبیر ج 3 ص 85 و کنز العمال ج 11 ص 357 و نور الثقلین ج 3 ص 179 و تاریخ مدینة دمشق ج 57 ص 245.

و التماس ما یروق لهم،و یکف ألسنتهم..لا سیما مع قلتهم،و مع کون التیار العام ضد مقولتهم هذه.

الثانیة:أن عمر نفسه قد غیر الکثیر من الأمور التی کانت علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لم یرهب قول أحد من الناس.و من ذلک تحریمه المتعتین:متعة الحج و النساء،و إسقاطه حی علی خیر العمل، و إضافة فقرة:«الصلاة خیر من النوم»فی أذان الفجر،و صلاة التراویح فی شهر رمضان،و کان یجترئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته، و تجرأ علی ابنته بعد وفاته،و غیر ذلک..

و قد سمع و عرف رفض فضلاء الصحابة لذلک منه،و تهددهم بالعقوبة علی مخالفة ما قرره.

و لعل حقیقة الأمر هی:أن رفض إرجاعه إما لخوفه من أن یتعرض الحکم للقتل،أو لغیره من قبل بعض المؤمنین،و تنشأ بسبب ذلک مشکلات لا یرید عمر و لا أبو بکر أن یواجهوها،لأنها قد لا تکون مأمونة العواقب..أو خوفا من أن یتحقق ما أخبر به«صلی اللّه علیه و آله»،من أنه إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال اللّه دولا،و عباد اللّه خولا.

و معنی هذا:أن تذهب الخلافة من عمر،أو من ید أبی بکر..و هذا ما لا یمکنهما من قبوله بأی حال.

تبریرات عثمان

و قد برر عثمان ما أقدم علیه من إرجاع الحکم و من معه بأمور أربعة، هی:

ص :229

1-قرابة الحکم و من معه من عثمان،و رغبته فی صلة رحمهم.

2-أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرج الحکم لکلمة بلغته عنه.

3-أن مکانهم و وجودهم بین الناس لن یضر الناس شیئا.

4-أن فی الناس من هو شرّ منهم.

و نلاحظ علی ذلک ما یلی:

ألف:بالنسبة لقرابتهم من عثمان نقول:

أولا:لو صحّ هذا المبرر،لکان یجوز لعثمان أن یرجع أقاربه و لو لم یرض الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی عهد الرسول نفسه،فإن ذلک من البرّ بهم حسب زعمه،لأنهم أقاربه،کما و یجوز له ذلک أیضا فی عهد أبی بکر و عمر،و لم یحتج إلی إذنهم،بل و لو أغضبهم ذلک.

ثانیا:إذا کان المعیار فی جواز فعل ذلک هو قدرته علیه،فلماذا یغضب اللّه تعالی،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أبو بکر،و عمر،و علی،و ابن عوف،و سائر الصحابة؟!فإن من حقه أن یفعل ذلک،فالکل یعلم أن اللّه لا یغضب،و لا النبی و لا المؤمنون من ممارسة الحق،بل یجب علیهم أن یؤیدوه،و یشجعوه،و یعینوه علیه.

و لیس من حق النبی أن یمنعه،و لا لأبی بکر و عمر أن یغلظا علیه القول،و أن یزبراه،و لا لعمر أن یحذره من أن یعاوده فیه بعد الیوم،علی حدّ تعبیره.

ب:و عن سبب إخراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»الحکم نقول:

إن طریقة عثمان فی بیان ذلک توحی،بأن الأمر لم یکن أکثر من کلمة

ص :230

بلغت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لعلها تصحّ،أو لا تصحّ،و لعلها زید فیها أو نقص منها،أو بلغته علی حالها،و لعلها تستحق هذا الإجراء القاسی،و لعلها لا تستحق،و لعل العفو عنها کان أقرب إلی الحکمة،و إلی الخلق الرضی،و لعله لم یکن کذلک.

و کل ذلک یرخی بظلاله الثقیلة و السیئة لتضمنه التشکیک بصحة و صوابیة موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کرم أخلاقه،و رحمته، و صفحه،و تسامحه،و غیر ذلک من صفات فیه«صلی اللّه علیه و آله».

بل لقد صرح عثمان-حسب روایة المفید-:بعدم صحة ما بلغ النبی «صلی اللّه علیه و آله»عن الحکم (1).مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رآه یراه،و هو یتجسس علی بیته،و رآاه،و هو یحکیه فی مشیته و کلامه،و فی غیر ذلک.

أما مجاهرة الحکم بعداوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم عیبه النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی مشیته،حیث إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یتکفأ فی مشیته،فالتفت«صلی اللّه علیه و آله»یوما فرآه یتخلج فی مشیته،فقال:کن کذلک،أو نحو ذلک..فلم یکن یقدر علی المشی بعدها إلا مختلجا (2).

ص :231


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
2- 2) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 359 و أسد الغابة ج 2 ص 34 و بحار الانوار ج 31 ص 173 و الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و قاموس الرجال للتستری-

و کان یقف نصب عینیه،فإذا تکلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء من الوحی أو الأحکام لوّی الحکم شدقیه فی وجهه،یحکیه،و یعیب به (1).

أما هذا و سواه فلم یشر إلیه عثمان..و قد ذکره عبد الرحمن بن حسان فی هجائه لعبد الرحمن بن الحکم،فقال:

إن اللعین أباک فارم عظامه

إن ترم ترم مخلجا مجنونا

یمشی خمیص البطن من عمل التقی

و یظل من عمل الخبیث بطینا (2)

و قیل فی سبب نفیه أیضا:أنّه کان یتسمع سر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یفشی ما یسره«صلی اللّه علیه و آله»إلی أصحابه فی مشرکی قریش،

2)

-ج 10 ص 39 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 193 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 297 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 149 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 100 و بحار الأنوار ج 31 ص 173 و مناقب أهل البیت«علیه السّلام» للشیروانی ص 364.

ص :232


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 34 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 360 و أنساب الأشراف ج 5 ص 125 و مناقب أهل البیت «علیهم السّلام»للشیروانی ص 364 و الغدیر ج 1 ص 260 و ج 8 ص 244 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 150 و النزاع و التخاصم ص 53 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 101.

و سائر الکفار و المنافقین (1).

و کان یطلع علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من باب بیته،حتی لقد أراد «صلی اللّه علیه و آله»أن یفقأ عینه بمدری فی یده لما اطلع علیه من الباب، و هو فی بعض حجر نسائه،أو خرج إلیه بعنزة (2).

نعم..إن ذلک کله و سواه قد تجاهله عثمان،و اعتبره کأنه لم یکن،رغم بقاء معجزة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ظاهرة فی الحکم یراها کل أحد فیه..و هی اختلاجه المتواصل،الذی من شأنه أن یلفت الأنظار.

ج:و عن التبریر الثالث و هو قول عثمان:«لن یضرکم مکانهم شیئا»، نقول:

من أین علم عثمان أن وجود هؤلاء بین المسلمین لن یضر المسلمین شیئا؟!

فإن أحدا لا یستطیع أن یمنع هؤلاء من الإقدام علی تشکیک الناس الذین یخالطونهم بدینهم،و من السعایة بهم إلی من یضرهم،و من إثارة

ص :233


1- 1) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 359 و أسد الغابة ج 2 ص 34 و بحار الأنوار ج 31 ص 173 و مناقب أهل البیت«علیه السّلام»للشیروانی ص 364 و الغدیر ج 8 ص 244 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 149.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 34 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 317 و(طبعة أخری)ص 337 و الغدیر ج 8 ص 243 و النزاع و التخاصم ص 52 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 462.

الفتن بینهم،و من إلحاق الأذی بهم بمختلف أنواعه،و لو بجرهم إلی التهاون فی دینهم،و إشاعة المنکرات بینهم،کالکذب،و الغیبة،و شرب الخمر،و غیر ذلک،سرا أو جهرا.

د:و أمّا قول عثمان:«و فی الناس من هو شرّ منهم»،فیرد علیه:

أولا:أنّ عثمان لا یعلم الغیب،و لم یکشف اللّه تعالی له عن دفائن النفوس،و خفایا القلوب،و لا أوقفه علی أفعال العباد.

ثانیا:إنّ أمیر المؤمنین«علیه السّلام»الذی علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب،و هو قسیم الجنّة و النار،و هو مع الحق و القرآن،و القرآن و الحق معه،قد أخبر عثمان بعدم صحة مقولته هذه،و قال له:«لا أحد شرّ منه و لا منهم».

و إذا کان أتباع عثمان یعترفون لعلی«علیه السّلام»بالعلم،و یصدقون بکل ما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،فعلیهم أن یقبلوا شهادته هذه.و لا یحق لهم قبول دعوی عثمان إلاّ إن أرادوا الجمع بین النقائض و الأضداد.

و لا سیما مع کون کلام علی«علیه السّلام»مؤیدا بالشاهد و العیان، فإن رسول اللّه لعن الحکم و طرده،و أخرجه،و منعه من مساکنته فی أرض هو فیها،و الذین یقصدهم عثمان لم یکونوا کذلک،کما هو ظاهر.

علی علیه السّلام یحذر عثمان

ثم إن علیا«علیه السّلام»صعّد تحذیره لعثمان،حین أعاد«علیه السلام»علی مسامعه تحذیر عمر له بان لا یحمل آل أبی معیط علی رقاب

ص :234

الناس.و عمر أقرب إلی قلب عثمان من غیره،و لکلامه وقع فی نفسه،لأنه من إخوان الصفاء بالنسبة إلیه.

و قد تضمّن قوله هذا دق ناقوس الخطر لعثمان،فی هذا الأمر بالذات، لما یعلمه من حرصه علی أقاربه،حتی لو کانوا مثل الحکم،و مروان، و الولید.

و لم یکن هذا الأمر بالذی یخفی علی أحد،فإن ما فعله عثمان بالنسبة لعبد اللّه بن سعد بن أبی سرح فی فتح مکة،و قبل ذلک کان قد قتل زوجته ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لتوهمه أنّها دلّت علی معاویة بن المغیرة خیر شاهد علی هذا الأمر.

عثمان یصرّ و علی علیه السّلام یخبر بما یکون

و لکن عثمان أصرّ علی موقفه،بل تقدم خطوة أخری باتجاه تأکید هذا الموقف،و تکریسه،حین ادعی:أن جمیع الذین یعترضون علیه،سیتخذون نفس موقفه لو کانوا فی موقعه.

و هو کلام لا مبرر له،فإن علیا«علیه السّلام»لیس کعثمان،کما أثبتته الوقائع،و عمار بن یاسر لیس مثل طلحة و الزبیر و سعد،و قد قرر عمر بن الخطاب نفسه بعض الفوارق بین أرکان الشوری الذین کانوا جمیعا، یعترضون علی عثمان.فضلا عن اعتراض غیرهم،مثل أمثال:عمار و أبی ذر،و ابن مسعود،و سواهم.

و قد جرت بین ابن عوف و عثمان،و بین عمار و عثمان،و بین طلحة و الزبیر و عثمان و بین علی«علیه السّلام»و طلحة و الزبیر خطوب و أحیانا

ص :235

حروب،یعرفها الناس،و کثیر منها دوّن فی کتب التاریخ،و رواه الرواة، و تناقلته الأفواه.

و حین لوح عثمان بمقدرته،و ظهر أنه مصمم علی الإستفادة من موقعه و نفوذه،و أعلن إصراره علی ما ادعاه،بالرغم من بوار حجته فیه،أعلن علی «علیه السّلام»علی الملأ ثلاثة أمور:

أولها:أن الأمور قد اتخذت منحی أشدّ صعوبة،و أعظم خطرا،و أنّها تسیر من سیء إلی أسوء،و لم تعد علی و تیرة واحدة،و لذا أکد«علیه السّلام» بالقسم،و باللام المؤکدة،و بنون التوکید الثقیلة،علی أن عثمان سیأتیهم بشر من هذا.

ثانیها:أن هذا الشر سینتهی بخسران عثمان سلامته(أو فقل:حیاته).

و هذا یشیر ضمنا إلی خطورة الممارسات التی یعتمدها،و مقدار حساسیتها.

ثالثها:أن قانون التسبیب سنة إلهیة جاریة لم یکن عثمان لیستثنی منها، و أن ما سیجری علیه هو النتیجة الطبیعیة لممارساته و أفعاله.

خلیط غیر متجانس

و نحن إذا نظرنا إلی الجماعة التی بادرت إلی الإعتراض علی عثمان، فسنجد أنها خلیط غیر متجانس،فی أهدافه و مواقفه،و فی ممارساته و سیاساته،و فی خصوصیاته الشخصیة،و فی درجات الإیمان و التقوی؛ فأین الإمام«علیه السّلام»فی علمه و إیمانه،و قیمته عند اللّه عز و جل من سائرهم؟!فإنه لا یقاس به أحد.

ص :236

و أین عمار من سعد،أو من عبد الرحمن بن عوف؟!و أین أم سلمة من عائشة؟!و أین أبو ذر من طلحة و الزبیر؟!

و لسنا بحاجة إلی الخوض فی التفاصیل،و لکن ما یعنینا هنا هو الإشارة إلی اتفاق هؤلاء علی ادانة فعل عثمان هذا،مهما اختلفت مبررات أو دوافع هذه الإدانة لدی کل منهم بالنسبة لغیره.

و لعل هذه الملاحظة وحدها کانت تکفی عثمان لیعید النظر فی قراره، و أن یدرک خطأه فیه،و أن إصراره علیه سوف یحرک کل الشرائح التی تلتقی مع أی واحد من هؤلاء المعترضین،أو تنسجم معه،فإن ذلک یشیر إلی سعة دائرة الرفض لما أقدم علیه،لو کان یقیم وزنا لآراء الناس،و یهمه بقاء الأمور هادئة،بعد أن یکون قد تخلی عن العمل،بما قرره اللّه و رسوله فی حق الحکم،و لم یقدم أبو بکر و لا عمر علی نقضه کما تقدم.

الحکم فی موقف الذل و الخیبة

إن الأحادیث المتضمّنة للعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحکم بن أبی العاص،و من فی صلبه کثیرة،و قد ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه»فی کتابه:

(الغدیر ج 8)طائفة منها،و نذکر هنا روایة واحدة منها،و هی تلک المرویة عن عبد اللّه بن عمر،قال:

«هجرت الرواح إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجاء أبو الحسن، فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن.

فلم یزل یدنیه حتی التقم أذنیه،فبینما النبی«صلی اللّه علیه و آله»یساره، إذ رفع رأسه کالفزع،قال:فدعّ بسیفه الباب،فقال لعلی:إذهب فقده کما تقاد

ص :237

الشاة إلی حالبها.

فإذا علی یدخل الحکم بن أبی العاص آخذا بإذنه،و لها زنمة،حتی أوقفه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلعنه نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا ثم قال:أحلّه ناحیة.حتی راح إلیه قوم من المهاجرین و الأنصار.

ثم دعا به،فلعنه،ثم قال:إن هذا سیخالف کتاب اللّه و سنة نبیه، و سیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء.

فقال ناس من القوم:هو أقل و أذل من أن یکون هذا منه.

قال:بلی،و بعضکم یومئذ شیعته» (1).

و نقول:

دلتنا هذه الروایة علی ما یلی:

1-إن هذه الحادثة هی من موارد تجسس الحکم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و استراقه السمع،علّه یحصل علی بعض الأسرار لیعمل علی إفشائها،و قد أظهرت أنّ غضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد اشتد إلی حد أنه أراد أن یذیقه بعضا من طعم الذل الذی یستحقه.و کان علی «علیه السّلام»هو المتولی لذلک منه.ثم أن یواجه الفضیحة القاتلة حیث جعله ناحیة،حتی راح إلیه قوم من المهاجرین و الأنصار،فشفعوا فیه..

و لکنه لم یطلقه حتی لعنه مرة أخری،و عرفهم بأمور لم یکونوا یعرفونها.

ص :238


1- 1) الغدیر ج 8 ص 245 و المعجم الکبیر ج 12 ص 336 و کنز العمال ج 11 ص 359 عنه،و عن ابن عساکر،و الدارقطنی فی الأفراد.

2-إن علیا«علیه السّلام»قد نفذ فی الحکم أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حرفیا،حیث جاء به یقوده کما تقاد الشاة إلی حالبها.

و لهذه الدقة فی تنفیذ أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نظائر تدل علی أن هذا النوع من الطاعة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سجیة فی علی «علیه السّلام»لم یکن لها نظیر فی الصحابة علی الإطلاق.

و قد قرأنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له حین أعطاه رایة الفتح فی خیبر:إذهب و لا تلتفت.

فسار قلیلا،ثم وقف و لم یلتفت،و قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

علام أقاتلهم؟!إلخ.. (1).

مع أنّه لو التفت فی هذه الحال لسماع جواب سؤاله،لم یره أحد مخالفا لأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

3-إنّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یعاقب الحکم بما یسانخ فعله فی الجوهر و المظهر،فإن الحکم تخفّی لیطّلع علی الأسرار و الخفایا،لیفضحها و لیتوصل-بزعمه-إلی إحراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و توهین أمره، و إیجاد المشکلات فی طریق دعوته.

فجازاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بفضح أمره،و إظهار ما أخفاه، و ایقافه موقف المحرج الذلیل أمام المهاجرین و الأنصار،و الخائب الذی یواجه المشکلات فی طریق وصوله لا هدافه الشریرة.

ص :239


1- 1) تقدمت مصادر ذلک فی غزوة خیبر.

کما أنّه«صلی اللّه علیه و آله»کشف للناس عن بعض ما سیکون علیه حال الحکم،و حال ذریته،و مآله فی المستقبل،حیث أخبرهم أنّهم محض صناع فتن،لا ینتج عنها صفاء و لا بهاء،بل دخان بغیض یبلغ السماء.

4-ثم سجل«صلی اللّه علیه و آله»حقیقة لا بدّ أن تدعو سامعیها لاستحضار هذا الموقف عبر الأحقاب و الأجیال،و یجعله عصیا علی النسیان،حیث سیبقی أولئک الذین سمعوه فی دائرة الحذر و الوجل،من أن یکونوا هم المصداق لقول من لا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)،حیث قال:«بلی،و بعضکم یومئذ شیعته».

لعن الحکم زکاة و رحمة له

قال ابن ظفر:«و کان الحکم هذا یرمی بالداء العضال،و کذلک أبو جهل.کذا ذکره الدمیری فی حیاة الحیوان.

و لعنته«صلی اللّه علیه و آله»للحکم و ابنه لا تضرهما،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»تدارک ذلک بقوله مما بینه فی الحدیث الآخر:إنه بشر یغضب کما یغضب البشر،و إنه سأل ربه أن من سبه،أو لعنه،أو دعا علیه،أن یکون رحمة،و زکاة،و کفارة،و طهارة.

و ما نقله«الدمیری»عن ابن ظفر فی أبی جهل لا تأویل علیه فیه، بخلافه فی الحکم،فإنه صحابی،و قبیح أی قبیح أن یرمی صحابی بذلک،

ص :240


1- 1) الآیتان 3-4 من سورة النجم.

فلیحمل علی أنه إن صح ذلک کان یرمی به قبل الاسلام.أه» (1).

و نقول:

أولا:إن مجرد کون الحکم صحابیا لا یبرئه من ارتکاب الموبقات و العظائم،و لا یمنع من ابتلائه بالأدواء،و لا یصونه عن متابعة شهواته، و قد علم أن من الصحابة من قطع فی السرقة،و رجم و جلد فی الزنا،و فی شرب الخمر،و سوی ذلک من موبقات.

و إنما یجنبه ذلک أن یختار هو طریق الإستقامة،و یجاهد نفسه فی سلوکه.

ثانیا:بالنسبة لما ذکره من أن لعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحکم لا یضره،بل هو له زکاة و رحمة،و کفارة و طهارة،فیرد علیه ما یلی:

1-إن هذا الکلام مأخوذ من الحدیث المروی عن أبی هریرة:«أیما مؤمن آذیته،أو سببته،أو لعنته،أو جلدته،فاجعلها له کفارة و قربة تقربه بها إلیک»أو نحو ذلک من ألفاظ (2).

ص :241


1- 1) الغدیر ج 8 ص 251 الصواعق المحرقة ص 181.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 243 و 317 و 390 و 449 و 488 و 493 و 496 و ج 3 ص 33 و 391 و 400 و ج 5 ص 437 و 439 و ج 6 ص 45 و 52 و صحیح مسلم ج 8 ص 24 و 25 و 26 و 27 و ج 2 ص 391 کتاب البر و الصلة،و الغدیر ج 11 ص 89 و ج 8 ص 252 عنه،و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 151 و مجمع الزوائد ج 8 ص 267 و فتح الباری ج 11 ص 147 و أبو هریرة لشرف الدین ص 43 ص 91 و قاموس الرجال ج 10 ص 125 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4-

و یرد علی الإستدلال بهذا الحدیث ما یلی:

ألف:إنّه حدبث خاص بالمؤمنین،فلا یشمل المنافقین،فقد قال:«أیما مؤمن..»،و لم یکن الحکم من المؤمنین،و إن کان مظهرا للإسلام.

ب:ظاهر الحدیث أنّه«صلی اللّه علیه و آله»یتکلم عمّا یصدر منه علی سبیل العقوبة لمستحقها،فإذا اقترن ذلک بتوبة المجلود،و الذی وقع علیه الأذی،فإنه یکون کفارة له.

و قد ورد هذا المعنی فی أحادیث أخری تحدثت عمن تجری علیهم

2)

-ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 326 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و البدایة و النهایة ج 8 ص 113 و 119 عن صحیح البخاری(کتاب الدعوات)ج 4 ص 71 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 267 و ج 2 ص 251 و 252 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 434 و عمدة القاری ج 22 ص 310 و عون المعبود ج 12 ص 270 و 271 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 275 و ج 2 ص 543 و الآحاد و المثانی ج 2 ص 200 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 444 و الإستذکار ج 2 ص 75 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 261 و اللمع فی أسباب ورود الحدیث ص 82 و کنز العمال ج 3 ص 609 و 611 و 613 و الفتح السماوی ج 2 ص 768 و سنن الدارمی ج 2 ص 315 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 369 و ج 3 ص 223 و أحکام القرآن ج 3 ص 431 و التفسیر الکبیر ج 22 ص 231 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 227 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 24 و 25 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 587 و 589 و 617.

ص :242

الحدود و القصاصات،و التعزیرات إذا تابوا.

ج:إن هذا المعنی لا بدّ أن یقترن بالإعتراف بأنه قد زید فی الحدیث کلمتا:أو سببته أو لعنته،فإن السب لا یصدر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»قطعا لأن سباب المسلم فسوق (1).

ص :243


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 385 و 411 و 446 و 454 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 17 و ج 7 ص 84 و ج 8 ص 91 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 27 و ج 2 ص 1299 و سنن الترمذی ج 3 ص 238 و ج 4 ص 132 و سنن النسائی ج 7 ص 121 و 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 20 و ج 10 ص 209 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 53 و ج 16 ص 141 و مجمع الزوائد ج 4 ص 172 و ج 7 ص 300 و ج 8 ص 73 و فتح الباری ج 11 ص 448 و ج 13 ص 22 و عمدة القاری ج 1 ص 277 و 279 و ج 9 ص 190 و ج 22 ص 123 و ج 24 ص 188 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 85 و تحفة الأحوذی ج 6 ص 100 و مسند الحمیدی ج 1 ص 58 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و الأدب المفرد للبخاری ص 97 و کتاب الصمت و آداب اللسان لابن أبی الدنیا ص 273 و الآحاد و المثانی ج 2 ص 321 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 313 و 314 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 408 و ج 9 ص 56 و 183 و ج 10 ص 441 و ج 13 ص 266 و المعجم الأوسط ج 1 ص 223 و ج 4 ص 44 و ج 6 ص 37 و المعجم الکبیر ج 1 ص 145 و ج 10 ص 105 و نیل الأوطار ج 1 ص 375 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 281-

أما اللعن،فهو إن صدر منه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنما هو لمستحقه.

و هو دعاء یستجیبه اللّه تعالی لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الحال.

د:ورد فی الحدیث کلمات السب،و الأذیة،و اللعن،و الجلد،و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یمکن أن یؤذی،أو أن یسب،أو أن یلعن،أو أن یجلد أحدا بغیر حق،لأنه لو فعل ذلک لاختلت عصمته، و لم یکن أهلا لمقام النبوة،لأن ذلک معناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یتعامل مع الأمور من موقع المسؤولیة و التعقل و الإنصاف،و إنما من موقع النزق و الطیش و الإنفعال.

ه:إن اعتبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشرا یرضی و یغضب، فیصدر منه فی الحالتین ما لا یرضاه اللّه تعالی فیه حط من مقام الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و إسقاط کلامه عن أن یکون له قیمة..فلا قیمة لثنائه علی علی و أهل بیته«علیهم السّلام»و غیرهم،کما لا قیمة لما أخبر به عن

1)

-و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 598 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 215 و الأمالی للطوسی ص 537 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 616 و بحار الأنوار ج 71 ص 246 و ج 72 ص 165 و ج 74 ص 89 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 437 و ج 16 ص 324 و ج 23 ص 145 و ج 26 ص 104 و الغدیر ج 2 ص 174 و ج 8 ص 252 و ج 10 ص 213 و 267 و 272 و ج 11 ص 91 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 426.

ص :244

رذائل أعدائه و أعدائهم.کما أنه یهدف إلی تبریر ما یصدر عن الخلفاء حین یصدر منهم الأذی و السب و اللعن للناس،و التعدی علیهم..

فهم قد رضوا بالحط من مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحفظ ماء وجه أناس ظالمین متسلطین علی الناس بالقهر و الغلبة،صدرت و تصدر منهم المآثم،و الجرائم،و العظائم،علی مدی مئات من السنین،و إلی یومنا هذا.

و قد روی:أن لعن المؤمن کقتله (1)،أو لاعن المؤمن کقاتله (2).

ص :245


1- 1) صحیح البخاری ج 4 ص 38 و(ط دار الفکر)ج 7 ص 97 و 223 و صحیح مسلم ج 1 ص 73 و مسند أحمد ج 4 ص 33 و سنن الدارمی ج 2 ص 192 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 23 و ج 10 ص 30 و الصوارم المهرقة ص 223 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 267 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 67 و 119 و 125 و ج 16 ص 148 و مجمع الزوائد ج 8 ص 73 و عمدة القاری ج 1 ص 203 و ج 22 ص 158 و ج 23 ص 180 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 482 و ج 10 ص 463 و مسند أبی داود الطیالسی ص 166 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 125 و الأدب المفرد للبخاری ص 166 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 72-75 و ج 18 ص 194 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 306 و الأذکار النوویة ص 351 و کنز العمال ج 3 ص 616 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 75 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1038 و علل الدارقطنی ج 6 ص 196 و تذکرة الحفاظ ج 2 ص 584 و فتح الباری ج 11 ص 468 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 147.
2- 2) سنن الترمذی ج 4 ص 132 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 325.

و لو صحّ هذا الحدیث:من سببته أو لعنته الخ..لکان علی المسلمین أن یتعرضوا له«صلی اللّه علیه و آله»بالإساءات و الموبقات لکی یلعنهم!!إلا إن کانوا یزهدون بالثواب،و بالطهارة و الرحمة!!

ز:لو صح هذا الحدیث،لکان ینبغی أن یعتز الملعونون بلعنات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لکانوا قد ألفوا الکتب عن الملعونین علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لکننا لم نجد منهم إلا التألم،و النفور من نسبة ذلک إلیهم،و تجنب أتباعهم إشاعة ذلک عنهم.

ح:إن الصحابة کانوا یسجلون هذا اللعن علی أنّه سبب إدانة لأولئک المعلونین،و قد فعلت ذلک عائشة،و أبو ذر،و علی«علیه السّلام»،و غیرهم.

ص :246

الفصل الرابع

اشارة

لتدعونی قریش جلادها..

ص :247

ص :248

علی علیه السّلام یجلد الولید الحد

و من الأمور التی یحسن التوقف عندها أنه بعد سبع سنین من إمارة عثمان،أی فی سنة ثلاثین للهجرة (1)جلد الولید بن عقبة فی الخمر،و کان والیا علی الکوفة من قبل عثمان،و کان لعثمان موقف لافت من هذه القضیة،أثار انتقادات الصحابة،حتی لیقول العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:

بالإسناد عن أبی إسحاق الهمدانی:إن الولید بن عقبة شرب فسکر، فصلی بالناس الغداة رکعتین،ثم التفت فقال:أزیدکم؟!

فقالوا:لا قد قضینا صلاتنا.

ثم دخل علیه بعد ذلک أبو زینب و جندب بن زهیر الأزدی و هو سکران،فانتزعا خاتمه من یده و هو لا یشعر سکرا.

قال أبو إسحاق:و أخبرنی مسروق:أنه حین صلی لم یرم حتی قاء، فخرج فی أمره إلی عثمان أربعة نفر:أبو زینب.و جندب بن زهیر.و أبو حبیبة الغفاری.و الصعب بن جثامة.فأخبروا عثمان خبره،فقال عبد

ص :249


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 276-278 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 104 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 329.

الرحمن بن عوف:ما له؟!أجن؟!

قالوا:لا،و لکنه سکر.

قال:فأوعدهم عثمان و تهددهم.

و قال لجندب:أنت رأیت أخی یشرب الخمر؟!

قال:معاذ اللّه،و لکنی أشهد إنی رأیته سکران یقسلها من جوفه،و إنی أخذت خاتمه من یده و هو سکران لا یعقل.

قال أبو إسحاق:فأتی الشهود عائشة،فأخبروها بما جری بینهم و بین عثمان،و أن عثمان زبرهم،فنادت عائشة:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود.

و قال الواقدی:و قد یقال:إن عثمان ضرب بعض الشهود أسواطا، فأتوا علیا،فشکوا ذلک إلیه.

فأتی عثمان،فقال:عطلت الحدود،و ضربت قوما شهدوا علی أخیک، فقلبت الحکم،و قد قال عمر:لا تحمل بنی أمیة و آل أبی معیط خاصة علی رقاب الناس.

قال:فما تری؟!

قال:أری أن تعزله و لا تولیه شیئا من أمور المسلمین،و أن تسأل عن الشهود،فإن لم یکونوا أهل ظنة و لا عداوة أقمت علی صاحبک الحد (1).

ص :250


1- 1) الغدیر ج 8 ص 120 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 33 و راجع:شرح نهج-

و فی نص آخر قال عن موقف عثمان من الشهود:

(فزبرهما و دفع فی صدورهما،و قال:تنحیا عنی!

فخرجا و أتیا علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،فأخبراه بالقصة،فأتی عثمان و هو یقول:دفعت الشهود و أبطلت الحدود؟!

فقال له عثمان:فما تری؟!

قال:أری أن تبعث إلی صاحبک،فإن أقاما الشهادة علیه فی وجهه و لم یدل بحجة) (1).

و قال المفید«رحمه اللّه»:و لما حضر الولید لإقامة الحد علیه أخذ عثمان السوط،فألقاه إلی من حضره من الصحابة،و قال-و هو مغضب-:من شاء فلیقم الحد علی أخی (2).

1)

-البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19.

ص :251


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 156 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 440 و 441 و راجع:الجمل ص 177 و فی هامشه عن:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 165 و مروج الذهب ج 2 ص 344 و 345 و(ط دار الأندلس)ج 2 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و 107 و الأغانی ج 5 ص 126 و 129 و 130.
2- 2) الجمل ص 179 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی المصادر التی فی الهامش السابق،بالإضافة إلی:أنساب الأشراف ج 1 ق 4 ص 520 و 521 و العقد الفرید ج 4 ص 307 و 308 و الشافی ج 4 ص 245 و الریاض النضرة ج 2 ص 78 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 18-20.

و یقال:إن عائشة أغلظت لعثمان و أغلظ لها و قال:و ما أنت و هذا؟! إنما أمرت أن تقری فی بیتک.

فقال قوم مثل قوله،و قال آخرون:و من أولی بذلک منها،فاضطربوا بالنعال،و کان ذلک أول قتال بین المسلمین بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و أخرج من عدة طرق:أن طلحة و الزبیر أتیا عثمان،فقالا له:قد نهیناک عن تولیة الولید شیئا من أمور المسلمین،فأبیت،و قد شهد علیه بشرب الخمر و السکر،فاعزله.

و قال له علی:اعزله،و حدّه إذا شهد الشهود علیه فی وجهه.

فولی عثمان سعید بن العاص الکوفة،و أمره بإشخاص الولید،فلما قدم سعید الکوفة غسل المنبر،و دار الإمامة،و أشخص الولید.

فلما شهد علیه فی وجهه و أراد عثمان أن یحده ألبسه جبة حبر،و أدخله بیتا،فجعل إذا بعث إلیه رجلا من قریش لیضربه قال له الولید:أنشدک اللّه أن تقطع رحمی،و تغضب أمیر المؤمنین علیک.فیکف.

فلما رأی ذلک علی بن أبی طالب أخذ السوط،و دخل علیه،و معه ابنه الحسن،فقال له الولید مثل تلک المقالة.

فقال له الحسن:صدق یا أبت.

فقال علی:ما أنا إذا بمؤمن.و جلده بسوط له شعبتان.

ص :252


1- 1) الغدیر ج 8 ص 120 و 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 33 و(ط أخری)ج 6 ص 144 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19.

و فی لفظ:فقال علی للحسن ابنه:قم یا بنی فاجلده.

فقال عثمان:یکفیک ذلک بعض من تری،فأخذ علی السوط،و مشی إلیه،فجعل یضربه و الولید یسبه (1).

و فی لفظ الأغانی:فقال له الولید:نشدتک باللّه و بالقرابة.

فقال له علی:اسکت أبا وهب!فإنما هلکت بنو إسرائیل بتعطیلهم الحدود،فضربه و قال:

لتدعونی قریش بعد هذا جلادها (2).

قالوا:و سئل عثمان أن یحلق،و قیل له:إن عمر حلق مثله.

فقال:قد کان فعل ذلک ثم ترکه (3).

و عند المفید:أن الولید لما رأی علیا«علیه السّلام»یقصد نحوه لیضربه،نهض من موضعه لینصرف،فبادر إلیه«علیه السّلام»فقبضه، فشتمه الولید،فسبه أمیر المؤمنین«علیه السّلام»بما کان أهله،و تعتعه حتی أثبت إقامة الحد علیه.

ص :253


1- 1) الغدیر ج 8 ص 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 35.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 121 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 76 ص 99 و الأغانی(ط ساسی)ج 4 ص 177 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 230.
3- 3) الغدیر ج 8 ص 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 35.

فاستشاط عثمان من ذلک،و قال له:لیس لک أن تتعتعه یا علی،و لا لک أن تسبه.

فقال له«علیه السّلام»:بل لی أن أقهره علی الصبر علی الحد.و ما سببته إلا لما سبنی بباطل،فقلت فیه حقا.

ثم ضربه بالسوط-و کان له رأسان-أربعین جلدة فی الحساب بثمانین.

فحقدها علیه عثمان (1).

و فی الولید یقول الحطیئة جرول بن أوس بن مالک العبسی:

شهد الحطیئة یوم یلقی ربه

أن الولید أحق بالعذر

نادی و قد نفدت صلاتهم

أ أزیدکم؟ثملا و ما یدری

لیزیدهم خیرا و لو قبلوا

منه لزادهم علی عشر

فأبوا أبا أبا وهب!و لو فعلوا

لقرنت بین الشفع و الوتر

حبسوا عنانک إذ جریت و لو

خلوا عنانک لم تزل تجری (2)

ص :254


1- 1) راجع:الجمل للمفید ص 179 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و سائر المصادر فی الهامش السابق.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 153 و الغدیر ج 8 ص 121 و 122 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 18 و تهذیب الکمال ج 31 ص 58 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 107 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 252 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 214 و السقیفة و فدک للجوهری ص 123 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 218-

و ذکر أبو الفرج فی«الأغانی»ج 4 ص 178 و أبو عمر فی«الإستیعاب» بعد هذه الأبیات لحطیئة أیضا قوله:

تکلم فی الصلاة و زاد فیها

علانیة و جاهر بالنفاق

و مج الخمر فی سنن المصلی

و نادی و الجمیع إلی افتراق

أزیدکم؟!علی أن تحمدونی

فما لکم و ما لی من خلاق (1)

و نقول:

هنا أمور تحسن الإشارة إلیها،و هی التالیة:

سبه بما أهله

إن شتم الولید لعلی«علیه السّلام»،لمجرد أنه یرید أن یقیم الحد علیه هو ظلم و عدوان،لأن علیا«علیه السّلام»لیس بصدد الإنتقام منه لنفسه، و لا أن یتلذذ بآلام غیره،بل یرید أن یؤدی واجبه الإلهی،فإن کان للولید أن یعترض،و لعثمان أن یحقد علی أحد،فلیحقدا علی رب العالمین الذی أمرهما بإقامة الحدود.

2)

-و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 441.

ص :255


1- 1) الغدیر ج 8 ص 122 و السقیفة و فدک للجوهری ص 123 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1555 و تهذیب الکمال ج 31 ص 58 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 218 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 253 و النصائح الکافیة ص 171 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 277 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19 و ج 17 ص 230 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 442.

و اللافت هنا:أن الولید یشتم علیا بالباطل الذی یدرک براءته«علیه السلام»منه.أما علی فیسب الولید بما فیه،و ذلک أوجع لقلبه،من حیث إنه یذکر الناس بصفاته و ممارساته التی تصغره فی أعینهم..

و من الواضح:أن ذکر الإنسان بما فیه لردعه عن عدوانه،أو للمقابلة بالمثل لیس هو السب المبغوض للّه،و القبیح عند العقلاء،بل هو عبادة و قربة إلی اللّه تعالی..و إن أطلق علیه سب،فهو علی سبیل المجاز،لموافقته من حیث الشکل مع السب..مع أنه لیس منه،بل هو نعته بما فیه،و ما هو أهله.

هذا هو حکم اللّه

إن عثمان یعترض علی علی«علیه السّلام»،زاعما:أنه خالف حکم اللّه حین رد علی الولید بما هو أهله،و تعتعه،و إذ به یفاجأ بأن علیا«علیه السلام»کان یراعی حکم اللّه فی هذا و ذاک،فإن من یمنع من حکم اللّه علیه لا بد أن یقهر علی ذلک..

و من یسب الناس بالباطل،فلا غضاضة فی أن یؤخذ منه هذا الحق أیضا،و هو أن یوصف بالحق،و بما هو فیه،و إن سمی هذا سبا مجازا.

أسکت أبا وهب

و حین ناشد الولید علیا«علیه السّلام»باللّه و الرحم،قال له«علیه السلام»:اسکت أبا أبا وهب،فإنّما هلکت بنو إسرائیل بتعطیلهم الحدود.

ص :256

و نقول:

أولا:إن الولید حین أظهر أنّه یرید من علی«علیه السّلام»أن یراعی رضی اللّه تعالی فیه،و أن یراعی أیضا حرمة الرحم،فإنّه قد عبر عن أمرین:

أحدهما:أنّه یری:أن للّه تعالی حرمة،و أن رضاه تعالی مطلوب، و کذلک الحال بالنسبة للرحم،فإن لها حرمة أیضا.و هذا أمر إیجابی،و هو صحیح فی نفسه،سواء أصدق فیه ابن عقبة،أم لم یصدق..

الثانی:أنّه أراد أن یستفید من هذا الأمر الصحیح فی اتجاه مخالف لرضا اللّه و لصلة الرحم،ألا و هو تعطیل حدود اللّه تبارک و تعالی،و تشجیع العصاة علی الإستمرار فی معاصیهم.

کما أنّه یتضمن قطیعة للرحم،لأن تشجیع الأقارب علی المنکر لا یعد صلة لهم،بل هو قطیعة و عقوق،و جنایة علیهم.

فجاء جواب علی«علیه السّلام»للولید حاملا لخصوصیتین أیضا، إحداهما ترضی الولید،و الأخری تغضبه،و هو کلام حق و صحیح فی نفسه،و صحیح فی موقعه أیضا.فقد قال له:

ألف:أسکت.و هی کلمة لا یرضاها لنفسه الولید،المعتاد علی تزلف المتزلفین،و لکنها تعبر عن واقع لا بدّ من حصوله،لأن ما ینطق به الولید ما هو إلا کلمة حق یراد بها باطل.

ب:ثم خاطبه«علیه السّلام»بکنیته التی ترضی غروره،لیتجانس مع ظاهر کلام الولید المخالف لباطنه،لأنه بمطالبته علیا«علیه السّلام»برعایة رضا اللّه و حق الرحم،أراد أن یجعل ذلک ذریعة لحمل علی«علیه السّلام»

ص :257

علی فعل ما یسخط اللّه،و یتسبب بقطیعة الرحم.

فیتجانس معه کلام علی«علیه السّلام»المظهر للإحترام الظاهری من خلال خطابه بالکنیة،و المستبطن للإصرار علی إجراء الحدّ علیه،و المصاحب لأمره بالسکوت عن الکلام الذی یراد به باطل.

ج:ثم جاء التعلیل القاضی بلزوم إجراء الحدّ علی الولید لیبین:أن القضیة لیست مسألة شخصیة،ترتبط بصلة الرحم و قطعها،و إنما هی تمس الأمة بأسرها فی مصیرها الذی لا بدّ لها من التأکد من کونه مرضیا لها، و منسجما مع آمالها،و طموحاتها و توقعاتها.

و بذلک یکون«علیه السّلام»قد وضع الولید فی مواجهة الأمة،عوضا من کونه فی مواجهة شخص علی«علیه السّلام».

و قد أسس«علیه السّلام»بذلک حقا للأمة،لا بدّ لها أن تمارسه فی الدفاع عن علی«علیه السّلام»،حین یتعرض للسباب من قبل الولید، لمجرد أنّه یجری علیه الحدّ الذی هو حق للأمة،و لو أنها لم تمارس حقها هذا، فإنها ستهلک کما هلک بنو اسرائیل.

الجبة لماذا؟!

و لا بدّ من السؤال عن السبب فی الباس الولید جبة حبر،فإن المفروض هو إقامة الحدّ علیه مجردا إلا من ساتر عورته.و یضرب أشد الضرب.فهل أراد عثمان أن یخفف من إحساس الولید بألم الضرب الوارد علیه؟!و ألا تعتبر هذه مخالفة أخری لأحکام الشریعة؟!

ص :258

و قد صرح الطبری:بأنه کانت علی الولید خمیصة یوم أمر به أن یجلد، فنزعها عنه علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (1).

و لنفترض:أن علیا«علیه السّلام»لم یعترض علی ذلک،فلا بد أن یکون سبب ذلک خوفه من جعل ذلک ذریعة لتعطیل الحدّ،بحجة أنهم لم یسمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»نصا یلزمهم بذلک!!

موقف علی علیه السّلام یختلف عن موقف عائشة

تقدم:أن عثمان أوعد الشهود،و تهددهم و زبرهم.

و أنهم شکوه إلی عائشة،فنادت عائشة:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود.

و تقدم:أنّه ضرب بعضهم أسواطا،فشکوه إلی علی«علیه السّلام»، فأتاه«علیه السّلام»و طالبه بذلک.

و نحن لا نحتاج إلی التأکید علی حرمة التهدید و الوعید للشاهد،فضلا عن حرمة ضربه.

و لا أن نتوقف عند شکوی الشهود لعائشة و موقفها،فإنّه قد احرج الخلیفة بصورة کبیرة،فهو مدین لأبیها فی تسهیل وصوله إلی المقام الذی هو فیه،و لعائشة تأثیر کبیر علی التیار الذی ینتمی إلیه عثمان،و یحتمی به.

ص :259


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 267 و 277 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 330 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و أعیان الشیعة ج 1 ص 440.

و لکننا نتوقف عند شکوی الشهود إلی علی«علیه السّلام»ما فعله بهم عثمان،و دقة علی«علیه السّلام»فی موقفه الذی اتخذه من هذه القضیة.

و البارز هنا:هو هذا الاختلاف الظاهر بین موقفه«علیه السّلام» و موقف غیره،فعائشة مثلا بادرت إلی الإعلان بإدانة عثمان و الولید بصورة قاطعة،حیث نادت:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود،و ذلک بمجرد شکوی الشهود لها.

أمّا علی«علیه السّلام»فلم یستسغ موقفا کهذا،فقد یدعی مدع أن الشهود کاذبون أو مخطؤن فی شهادتهم علی الولید،فإن شربه للخمر لم یکن قد ثبت بعد عند قاض،و شهادتهم لم توثق بعد من قبل من یتصدی لذلک، فلعل فیها خللا من بعض الجهات یسقطها عن الإعتبار،و لعل..و لعل.

کما أنّه لم یثبت بعد صحة ما ادعوه-عند عائشة و غیرها-علی عثمان من التهدید و الوعید لهم،فإن القضیة لا تزال فی دائرة الإدعاء علیه.

و حتی لو ثبت أنه فعل ذلک،فلا یصح إصدار حکم ضده قبل سؤاله عن مبررات فعله هذا،ف«لعل لها عذرا و أنت تلوم».

کما أنّه لا یجوز تجاهل أمر کهذا،بل لا بدّ متابعته،و إحقاق الحق فیه، وفق أصول الشریعة،و ما تقتضیه أحکامها.

و لذلک بادر علی«علیه السّلام»إلی الحضور بنفسه لیسمع من عثمان، و لم یکتف بأقوال الشهود فی حقه،فیحکم علیه و هو غائب.

و حین أتاه لم یواجهه بإدانة حازمة،و لا بحکم قاطع بأنه قد عطل الحدود،و ضرب الشهود.بل طرح علیه سؤالا ینتظر منه الإجابة علیه،ثم

ص :260

یتصرف وفق ما یقتضیه.

و جاءته الإجابة التی فتحت له باب التدخل للإصلاح،و وضع الأمور فی نصابها،فقد أقرّ عثمان بأنّه یواجه مشکلة فیما یرتبط بأخیه الولید بن عقبة.

فجاءه الإقتراح الملزم له،و الذی لا مجال له للتنصل منه،أو التقاعس فیه،و المزیل لأی و هم فی أن یکون لدی علی«علیه السّلام»أی تحامل،أو تجنّ علی الولید،إستجابة لأی داع غیر رعایة أحکام الشرع.

بل هو قد فتح له باب احتمال براءة أخیه،کما سنری فی الفقرة التالیة:

ماذا فی اقتراح علی علیه السّلام؟!

و قد تضمن اقتراح علی«علیه السّلام»أمرین،هما فی غایة الدقة،و هما موافقان لأحکام اللّه تعالی،و لیس فیهما ضرر علی عثمان و الهیئة الحاکمة،بل ربما یجدون أن الأخذ بهما مفید و سدید.و هذان الأمران هما:

الأول:عزل الولید عن موقعه،و عدم تولیته بعد ذلک شیئا من أمور المسلمین،لأن تولیة شخص عرفت عنه أمور کهذه،سیکون من موجبات سوء الظن بالحکم و الحاکمین،و تضعیف الثقة به و بهم،و عدم الإطمئنان إلیه و إلیهم،کما أن ذلک قد یهیء الفرصة للولید و حزبه للإنتقام،و إثارة البلابل و القلائل.

و قد تزداد الأمور سوءا،و یحدث ما لم یکن بالحسبان،و یتسع الخرق علی راقعه،و تنتهی الأمور إلی حیث لا ینفع الندم.

ص :261

الثانی:إنّه«علیه السّلام»أفسح المجال أمام الولید و حزبه للدفاع عن أنفسهم،بل هو قد فتح الباب أمام التأکد من صدق الشهود،حیث أعطی الحق للمشهود علیه،بأن یثبت بالدلیل المقبول و المعقول عدم صحة الاستناد إلی شهادتهم،إذا کانوا من أهل الظنة،أو من أهل العداوة له.

و بذلک یکون«علیه السّلام»:

أولا:قد عمل بمقتضی الآیة الکریمة: وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (1)،حیث دلت علی أنه لا بدّ من رعایة حقوق المتهم،و حفظها له،و أدائها إلیه علی أتم وجه.

و أعطی الأمثولة فی العدل،و رعایة الحقوق،و الإلتزام بأحکام الشرع الشریف.

ثانیا:إنّه«علیه السّلام»قد أکد مضمون القاعدة التی تقول:

إن المتهم بریء إلی أن تثبت إدانته،و إن مجرد شهادة الشهود لا یبرر التجنی علیه،و لا یسقط حقه فی الدفاع عن نفسه،و لا أیا من حقوقه الأخری.

ثالثا:لقد شرط«علیه السّلام»لإدانة الولید:أن تتم شهادة الشهود علیه فی وجهه،و هذه ضمانة أخری لحق المشهود علیه،لیس فقط لأجل أن المواجهة تصعّب علی الشاهد الإفتراء و الکذب،و الشهادة علی الغائب هی الأیسر و الأسهل علی الشاهد،حیث یتکلم بلا رقیب أو حسیب،و إنما

ص :262


1- 1) الآیة 8 من سورة المائدة.

یضاف إلی ذلک:أن الشهادة الحاضرة تعطی المشهود علیه الفرصة لإثارة الکثیر من علامات الإستفهام حول ما یدلی به الشاهد،و قد یتمکن من کشف بعض مواضع الوهن فی الشهادة،و بالتالی من إسقاطها.

موقف الإمام الحسن علیه السّلام من جلد الولید

و تقدم:أن عثمان ألقی السوط إلی من حضره من الصحابة،و قال- و هو مغضب-:من شاء منکم فلیقم الحد علی أخی.فتراه قد ضمّن کلامه ما دل الحاضرین علی أن جلد الولید سیعتبره عثمان بمثابة تعد علیه هو شخصیا،و لذلک قال:فلیقم الحد علی أخی.

و قد قال ذلک،و هو مغضب،فأحجم الحاضرون عن ذلک ربما خوفا من عاقبة هذا الموقف الذی یشبه التهدید.

و تقدم:أن الولید کان یقول لمن یرید أن یجلده من قریش:أنشدک اللّه أن تقطع رحمی،و تغضب أمیر المؤمنین علیک.فینصرفون عنه،و أنّه قال لعلی«علیه السّلام»ذلک،فقال الحسن«علیه السّلام»:صدق یا أبت.

فقال علی«علیه السّلام»:ما أنا إذا بمؤمن.

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»لم یر فی جلد الولید قطیعة لرحمه،بل رأی «علیه السّلام»فی إجراء حدود اللّه الرادعة للمذنبین،و الموجبة لعبرة المعتبرین سببا فی صلة الرحم،لأنها من وسائل صدهم عن المنکرات، و حملهم علی التزام سبیل الصلاح و الرشاد،و هذا غایة الإحسان إلیهم، و الصلة لهم.

ص :263

ثانیا:إنّه«علیه السّلام»لم یکن یهتم لغضب أی کان من الناس إذا کان یغضب من إجراء أحکام اللّه،و إقامة حدوده،فإن المطلوب هو رضا اللّه دون سواه،فإنّه لا طاعة لمخلوق و لا قیمة لرضاه فی جانب سخط الخالق تبارک و تعالی.

ثالثا:إن هذه الکلمة التی تنسب للإمام الحسن«علیه السّلام»-لو صحت عنه-إنّما أرید بها إسماع الناس موقف أمیر المؤمنین«علیه السّلام» من هذه المقولة،و تعریفهم:بأن الإلتزام بها معناه الخروج عن دائرة الإیمان، لأنها تؤدی إلی تخطئة الساحة الإلهیة فیما شرعته،و شراء رضا المخلوق بسخط الخالق.

بل هی تعنی تخصیص أحکام الشریعة بفئات من الناس دون سواهم.

و القول بلزوم إجراء حدود اللّه بغیر أقارب الخلفاء،و بغیر ذوی الأرحام و هذا هو التشریع الباطل،المخرج عن دائرة الإیمان کما هو ظاهر.

عثمان لا یرضی بتولی الحسن علیه السّلام جلد الولید

و تقدم:أن علیا«علیه السّلام»أمر الإمام الحسن«علیه السّلام»بجلد الولید،فمنعه عثمان بقوله:یکفیک ذلک بعض من تری.

فقد دلّ عثمان بقوله هذا علی أنّه یرغب بأن یتولی مهمة الجلد أحد المتعاطفین مع الولید،ربما لأنه ظن أنهم سیکونون به أرفق،لا سیما مع علمه بأن الحسن کعلی«علیهما السلام»،لا یحابی و لا یتساهل فی إجراء حدّ اللّه،و لا یمکن أن تأخذه الرقة علی الولید.

غیر أن تولی علی«علیه السّلام»نفسه لهذه المهمة قد أفشل ما خطط له

ص :264

عثمان،و لم یکن یمکنه الإعتراض علیه فی ذلک،لأن الأمر سیصبح مکشوفا إلی حدّ الفضیحة.

و هذا یعطی:أنه لا مجال لتأیید الروایة التی تقول بتولی عبد اللّه بن جعفر لجلد الولید بأمر علی«علیه السّلام»،لأن عثمان الذی لم یرض بالإمام الحسن«علیه السّلام»..لا یرضی بابن جعفر لنفس السبب الذی ذکرناه.

التزییف و التحریف فی موقف الإمام الحسن علیه السّلام

و عند ابن قتیبة:أن عثمان قال لعلی«علیه السّلام»:دونک ابن عمک، فأقم علیه الحد.

فقال علی للحسن«علیهما السلام»:قم فاجلده.

فقال الحسن:ما أنت و ذاک؟!هذا لغیرک.

قال علی:لا،و لکنک عجزت و فشلت.یا عبد اللّه بن جعفر،قم فاجلده.

فقام فضربه و علی یعدّ،فلما بلغ أربعین أمسک و قال:جلد رسول اللّه أربعین،و أبو بکر أربعین،و کملها عمر ثمانین.و کلّ سنّة (1).

و نقول:

أولا:إن هذا الحدیث قد تضمن طعنا بالإمام الحسن«علیه السّلام»،

ص :265


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 34 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 52.

حیث نسب إلیه إساءة أدب الخطاب مع أبیه،و قد نزّهته آیة التطهیر عن أی شین و عیب..

ثانیا:إنه تضمن أن الإمام الحسن«علیه السّلام»یری أن أباه یتدخل فیما لا یعنیه،و ما لیس من شأنه،حین یتصدی لجلد الولید الحد،حیث قال له:و ما أنت و ذاک؟!هذا لغیرک.

بل هذه الکلمة توحی بأن الإمام الحسن«علیه السّلام»یری أباه جاهلا بالحکم الشرعی،و أنه بصدد تعلیمه.

و إذا کان هذا لغیر علی«علیه السّلام»،فکیف رضیه علی«علیه السلام»لنفسه؟!و إذا کان علی«علیه السّلام»لا یدری الحکم الشرعی، و هو باب مدینة العلم،فمن یدریه؟!

و ألا یعد هذا تکذیبا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی أعلن أن علیا «علیه السّلام»مع الحق،و مع القرآن،و الحق و القرآن مع علی«علیه السلام»؟!

بل کیف رضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»هذا الأمر حین أمره بجلد الأمة التی زنت،فجلدها،بعد أن طهرت من استحاضتها؟! (1).

ثالثا:هل صحیح أن الإمام الحسن«علیه السّلام»یعجز و یفشل عن

ص :266


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 136 و نیل الأوطار ج 7 ص 292 و الغدیر ج 8 ص 196 و تهذیب الکمال ج 29 ص 195 و مصادر کثیرة أخری ذکرناها فی موضعها.

أمر کهذا؟!و من یکون کذلک هل یصلح لإمامة الأمة؟!

و هل معنی ذلک:أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخطأ فی نصبه فی هذا المقام حین قال:«الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا»؟!.

و إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی،ألا یکون من الکفر القول عمن رضیه اللّه و رسوله إماما للأمة:إنه عاجز و فاشل؟!أم أن من أوصاف الإمام هو العجز و الفشل؟!

رابعا:بالنسبة للجلد أربعین أو ثمانین فی الخمر،و قول أمیر المؤمنین «علیه السّلام»:و کل سنة،نقول:

إن الحد فی الخمر هو ثمانون جلدة،إذا جلده بسوط واحد..أما إذا جلده بسوط له شعبتان أربعین جلدة،فإنها تحتسب ثمانین..

و قد یکون اختیار جلد الولید بسوط له شعبتان لمصلحة رآها«علیه السلام»،و هی تأکید جواز ذلک شرعا.و قد یکون هو السوط الذی توفر لهم آنئذ.

خامسا:تقدم أن عثمان هو الذی رفض أن یتولی الإمام الحسن«علیه السلام»جلد الولید.و لعل قول الروایة هنا:إن الحسن«علیه السّلام»قال:

ما أنت و ذاک؟!قد حرّف،و أن عثمان هو الذی قال ذلک.

لتدعونی قریش جلادها

و عن قول علی«علیه السّلام»:«لتدعونی قریش بعد هذا جلادها» نقول:

ص :267

ألف:إنّه علیه یخبر عن المستقبل،فإنّه أعرف الناس بنفسیات بنی قومه،و بأفق تفکیرهم،و نطاق تصرفاتهم،غیر أن التأکید باللام و بالنون المؤکدة الثقیلة یعطی:أن الأمر أکثر من مجرد توقع،فإنّه علم مأخوذ من ذی علم،و قد عودنا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»علی مثل هذه الأخبار الصادقة.

هذا و قد تحققت نبوءته«علیه السّلام»بالفعل،فصاروا یعدونه ممن یضرب الحدود بین یدی الخلفاء الذین سبقوه،بل لقد رووا ذلک علی لسانه أیضا (1).

ب:إنّه«علیه السّلام»قد دل علی أن قریشا تقیس الأمور بما یخالف طریقة أهل الإیمان و التسلیم لحکم اللّه تعالی.فتری حتی إقامة الحدّ علی الزانی أو شارب الخمر منها تعدیا علیها و انتهاکا لحرمتها.

و ذلک یشیر إلی أمرین:

أحدهما:أنها تتعامل مع الأمور من خلال النظرة القبلیة و العشائریة، و تنظر إلیها بمنظار الجاهلیة.

الثانی:أنها تری:أن من حقها أن تعصی اللّه فی أمره و نهیه،و أن أحکام الحدود و القصاص لا تشملها،ربما علی قاعدة:شعب اللّه المختار،المأخوذ من الیهود.

ص :268


1- 1) راجع:تاریخ الخلفاء ص 119 و 120 و المحاسن و المساوی(طبع مصر)ج 1 ص 79 و الفتوحات الإسلامیة لدحلان(ط مصطفی محمد)ج 2 ص 368.

ج:أن قریشا تری:أن من یقیم حدود اللّه علی مرتکبی الفواحش جلادا،فی حین أن ذلک عند اللّه تعالی یعد من العبادات التی یثاب فاعلها.

د:أنها تری فی الولید بن عقبة و أضرابه ممثلا لها،و تعبیرا عنها،فلیت شعری!ما حال قبیلة یکون أمثال الولید عنوان شرفها،و مصدر عزها و فخرها،و لیس صلحاؤها،إن کان فیها صلحاء؟!و لا أتقیاؤها و أبرارها، إن کان ثمة أبرار و أتقیاء،و قلیل ما هم.

سعید بن العاص یجلد الولید

و زعم الطبری:أن الذی جلد الولید هو سعید بن العاص،فأورث ذلک عداوة بین ولدیهما حتی الیوم (1).

و نقول:

إن ذلک موضع ریب،فإن المشهور المعروف هو:أن علیا«علیه السلام»هو الذی جلده،و من المشهور أیضا قوله«علیه السّلام»:«لتدعونی قریش بعد هذا جلادها».و لعله لأجل ذلک ادعوا:أن علیا«علیه السّلام» کان یقیم الحدود بین یدی الخلفاء.

أما العداوة بین سعید بن العاص،و الولید و ولداهما،فلعلها لأجل تولیة سعید الکوفة مکان الولید،فسیر سعید الولید إلی عثمان،و غسل المنبر

ص :269


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 276 و 277 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 329 و 330 و تاریخ مدینة دمشق ج 63 ص 244 و 245 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 302.

فی الکوفة..کما تقدم.

و هذا یعطی:أن سعید بن العاص لم یحضر جلد الولید فی المدینة.

فکیف یکون هو الذی جلده الحد؟!

لا قیمة لروایات الطبری

أما ما ذکره الطبری،من مروایات تحاول تبرئة الولید (1)،فلا قیمة لها..بعد ظهور الإجماع علی جلد الولید..

و یتأکد سقوط هذه الروایات،بملاحظة:أنها تعتمد علی ادعاء العداوة السابقة بین الولید و بین الشهود لأمور کانت بینه و بینهم..مع العلم بأن علیا«علیه السّلام»قد قال لعثمان:إن العداوة بین الشاهد و المشهود تسقط شهادته عن الإعتبار.و قد کان عثمان حریصا کل الحرص علی التشبث بأدنی سبب لتبرئة أخیه الولید..

فدلنا ذلک:علی سقوط دعوی العداوة و التجنی من قبل الشهود علی الولید.

ص :270


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 275-280 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 328-333.

الباب الثالث عشر عینات من عنف عثمان

اشارة

عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبده..

الفصل الثانی:عثمان و عمار..

الفصل الثالث:محاولة نفی عمار..

الفصل الرابع:ابن مسعود..و ابن حنبل..

ص :271

ص :272

الفصل الأول

اشارة

عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة..

ص :273

ص :274

عثمان یبطش بالشاکین من عماله

و بعد أن شکی الناس عمالهم فی جمیع البلاد إلی عثمان،و أرسل إلی عماله،فجاؤوه و طالبهم بذلک،و أشاروا علیه بإتباع سیاسات ظالمة فی مواجهة الشاکین،ردهم إلی أعمالهم،و حذرهم الشکایات،فلم یزدادوا علی الناس إلا جفا و غلظة،و جورا فی الأحکام،و عدولا عن السنة.

قال:فجلس نفر من أهل الکوفة منهم یزید بن قیس الأرحبی،و مالک بن حبیب الیربوعی،و حجر بن عدی الکندی،و عمرو بن الحمق الخزاعی، و زیاد بن حفیظة التمیمی،و عبد اللّه بن الطفیل البکائی،و زیاد بن النضر الحارثی،و کرام بن الحضرمی المالکی،و معقل بن قیس الریاحی،و زید بن حصن السنبسی،و سلیمان بن صرد الخزاعی،و المسیب بن نجبة الفزاری، و رجال کثیر من قری أهل الکوفة و رؤسائهم،فکتبوا إلی عثمان بن عفان:

بسم اللّه الرحمن الرحیم،

لعبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین من الملأ المسلمین من أهل الکوفة،سلام علیک!

فإنا نحمد إلیک اللّه الذی لا إله إلا هو،أما بعد!

فإننا کتبنا إلیک هذا الکتاب نصیحة لک،و اعتذارا و شفقة علی هذه

ص :275

الأمة من الفرقة،و قد خشینا أن تکون خلقت لها فتنة،و إن لک ناصرا ظالما، و ناقما علیک مظلوما،فمتی نقم علیک الناقم،و نصرک الظالم،اختلفت الکلمتان،و تباین الفریقان،و حدثت أمور متفاقمة أنت جنیتها بأحداقک، یا عثمان!

فاتق اللّه،و الزم سنة الصالحین من قبلک،و انزع عن ضرب قرابتنا، و نفی صلحائنا،و قسم فیئنا بین أشرارنا،و الإستبدال عنا،و اتخاذک بطانة من الطلقاء و ابن(أبناء.ظ.)الطلقاء دوننا،فأنت أمیرنا ما أطعت اللّه، و اتبعت ما فی کتابه،و أنبت إلیه،و أحییت أهله(أی أهل القرآن)و جانبت الشر و أهله.و کنت للضعفاء،و رددت من نفیت منا.و کان القریب و البعید عندک فی الحق سواء.

فقد قضینا ما علینا من النصیحة لک،و قد بقی ما علیک من الحق،فإن تبت من هذه الأفاعیل نکون لک علی الحق أنصارا و أعوانا،و إلا،فلا تلوم إلا نفسک،فإننا لن نصالحک علی البدعة و ترک السنة.و لن نجد عند اللّه عذرا إن ترکنا أمره لطاعتک،و لن نعصی اللّه فیما یرضیک.هو أعز فی أنفسنا،و أجل من ذلک..

نشهد اللّه علی ذلک و کفی باللّه شهیدا،و نستعینه و کفی باللّه ظهیرا، راجع اللّه بک إلی طاعته،یعصمک بتقواه من معصیته-و السلام-.

قال:فلما کتبوا الکتاب و فرغوا منه..قال رجل منهم:من یبلغه عنا کتابنا؟

فو اللّه إن ما نری أحدا یجترئ علی ذلک.

ص :276

قال:فقال(لعل الصحیح:فقام)رجل من عنزة،آدم ممشوق(اسمه أبو ربیعة).

فقال:و اللّه ما یبلغ هذا الکتاب إلا رجل لا یبالی:أضرب،أم حبس، أم قتل،أم نفی،أم حرم.فأیکم عزم علی أن یصیبه خصلة من هذه الخصال فلیأخذه.

فقال القوم:ما ههنا أحد یحب أن یبتلی بخصلة من هذه الخصال.

فقال العنزی:هاتوا کتابکم،فو اللّه إنی لا عافیة[لی]،و إن ابتلیت،فما أنا یائس أن یرزقنی ربی صبرا و أجرا.

قال:فدفعوا إلیه کتابهم.

و بلغ ذلک کعب بن عبیدة النهدی-و کان من المتعبدین-فقال:و اللّه لأکتبن إلی عثمان کتابا باسمی و اسم أبی،بلغ ذلک من عنده ما بلغ!

ثم کتب إلیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

لعبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین من کعب بن عبیدة،أما بعد!

فإنی نذیر لک من الفتنة،متخوف علیک فراق هذه الأمة،و ذلک أنک قد نفیت خیارهم،و ولیت أشرارهم،و قسمت فیأهم فی عدوهم، و استأثرت بفضلهم،و مزقت(لعل الصحیح:و حرقت)کتابهم،و حمیت قطر السماء و نبت الأرض،و حملت بنی أبیک علی رقاب الناس،حتی قد أوغرت صدورهم،و اخترت عداوتهم.

و لعمری لئن فعلت ذلک،فإنک تعلم أنک إذا فعلت ذلک و تکرمت،

ص :277

فإنما تفعله من فیئنا و بلادنا،و اللّه حسیبک یحکم بیننا و بینک.

و إن أنت أبیت،و عنیت قتلنا و أذانا و لم تفعل،فإننا نستعین اللّه و نستجیره من ظلمک لنا بکرة و عشیا-و السلام-.

ثم جاء کعب بن عبیدة بکتابه هذا إلی العنزی،و قد رکب یرید المدینة، فقال:أحب أن تدفع کتابی هذا إلی عثمان،فإن فیه نصیحة له،و حثا علی الاحسان إلی الرعیة،و الکف عن ظلمها.

فقال:أفعل ذلک.

قال:ثم أخذ الکتاب منه و مضی إلی المدینة.

و رجع کعب بن عبیدة حتی دخل المسجد الأعظم،فجعل یحدث أصحابه بما کتب إلی عثمان،فقالوا:و اللّه یا هذا لقد اجترأت و عرضت نفسک لسطوة هذا الرجل!

فقال:لا علیکم،فإنی أرجو العافیة و الاجر العظیم،و لکن ألا أخبرکم بمن هو أجرأ منی؟

قالوا:بلی،و من ذلک؟

فقال:الذی ذهب بالکتاب.

فقالوا:بلی صدقت،إنه لکذلک.و إنا لنرجو أن یکون أعظم هذا المصر أجرا عند اللّه غدا.

قال:و قدم العنزی علی عثمان بالمدینة،فدخل و سلم علیه،ثم ناوله الکتاب الأول،و عنده نفر من أهل المدینة،فلما قرأه عثمان اربدّ لونه،و تغیر

ص :278

وجهه،ثم قال:من کتب إلی هذا الکتاب؟

فقال العنزی:کتبه إلیک ناس کثیر من صلحاء أهل الکوفة و قرائها، و أهل الدین و الفضل.

فقال عثمان:کذبت!

إنما کتبه السفهاء و أهل البغی و الحسد،فأخبرنی من هم؟

فقال العنزی:ما أنا بفاعل.

فقال عثمان:إذا و اللّه أوجع جنبک،و أطیل حبسک.

فقال العنزی:و اللّه لقد جئتک و أنا أعلم أنی لا أسلم منک.

فقال عثمان:جردوه!

فقال العنزی:و هذا کتاب آخر،فاقرأه من قبل أن تجردنی.

فقال عثمان:آت به،فناوله إیاه.

فلما قرأه قال:من کعب بن عبیدة هذا؟

قال العنزی:إیه!قد نسب لک نفسه..

قال عثمان:فمن أی قبیل هو؟

قال العنزی:ما أنا مخبرک عنه إلا ما أخبرک عن نفسه.

قال:فالتفت عثمان إلی کثیر بن شهاب الحارثی فقال:یا کثیر!هل تعرف کعب بن عبیدة.

قال کثیر:نعم یا أمیر المؤمنین!هو رجل من بنی نهد.

قال:فأمر عثمان بالعنزی،فجردوه من ثیابه لیضرب،فقال علی بن أبی

ص :279

طالب«علیه السّلام»:

لماذا یضرب هذا الرجل؟

إنما هو رسول جاء بکتاب،و أبلغک رسالة حملها،فلم یجب علیه فی هذا ضرب.

فقال عثمان:أفتری أن أحبسه؟

قال:لا،و لا یجب علیه الحبس.

قال:فخلی عثمان عن العنزی.

و انصرف إلی الکوفة و أصحابه لا یشکون أنه قد حبس،أو ضرب،أو قتل.

قال:فلم یشعروا به إلا و قد طلع علیهم،فما بقی فی الکوفة رجل مذکور إلا أتاه ممن کان علی رأیه،ثم سألوه عن حاله فأخبرهم بما قال و ما قیل له.

ثم أخبرهم بصنع علی«علیه السّلام».

فعجب أهل الکوفة من ذلک،و دعوا لعلی«علیه السّلام»بخیر، و شکروه علی ما فعله.

قال:و کتب عثمان إلی سعید بن العاص أن(یضرب کعب بن عبدة عشرین سوطا،و یحول دیوانه إلی الری.ففعل.کما فی بعض النصوص.و فی نص آخر:)سرح إلیّ کعب بن عبیدة مع سائق عنیف،حتی یقدم علی به- و السلام.

ص :280

قال:فلما ورد کتاب عثمان علی سعید بن العاص،و نظر فیه،أرسل إلی کعب بن عبیدة فشده فی وثاق،و وجه به إلی عثمان مع رجل فظ غلیظ.

فلما صار فی بعض الطریق جعل الرجل ینظر إلی صلاة کعب بن عبیدة،و تسبیحه و اجتهاده فقال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،بعثت مع رجل مثل هذا،أهدیه إلی القتل و العقوبة الشدیدة،أو الحبس الطویل؟!

ثم أقبل بکعب بن عبیدة حتی أدخله علی عثمان.

فلما سلم علیه جعل عثمان ینظر إلیه ثم قال:(تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه)!(و کان شابا حدیث السن نحیفا).

أنت تعلمنی الحق،و قد قرأت القرآن و أنت فی صلب أب مشرک؟!

قال کعب:علی رسلک یا بن عفان،فإن کتاب اللّه لو کان للأول دون الاخر لم یبق للآخر شیء،و لکن القرآن للأول و الآخر.

(أو قال:إن امارة المؤمنین إنما کانت لک بما أوجبته الشوری،حین عاهدت اللّه علی نفسک فی أن تسیرن(کذا)بسیرة نبیه،لا تقصر عنها،و ان یشاورنا فیک ثانیة،نقلناها عنک،یا عثمان الخ..).

فقال عثمان:و اللّه ما أراک تدری أین ربک!

قال:بلی یا عثمان!هو لی و لک بالمرصاد.

فقال مروان:یا أمیر المؤمنین!حلمک علی مثل هذا و أصحابه أطمع فیک الناس.

فقال کعب:یا عثمان!إن هذا و أصحابه أغمروک و أغرونا بک.

ص :281

قال عثمان:جردوه،فجردوه،و ضربه عشرین سوطا،ثم أمر به فرد إلی الکوفة،و کتب إلی سعید بن العاص:

أما بعد،فإذا قدم علیک کعب بن عبیدة هذا،فوجه به مع رجل فظ غلیظ إلی جبال کذا،(إلی دباوند.و یقال:إلی جبل الدخان)فلیکن منفیا عن بلده و قراره.

قال:فلما قدم کعب علی سعید بن العاص دعا به،فضمه إلی رجل من أصحابه یقال له بکیر بن حمران الأحمری،فخرج به حتی جعله کذلک حیث أمر عثمان.

(ثم ذکر ابن أعثم دخول طلحة و الزبیر علی عثمان،و مطالبتهما إیاه ببعض مخالفاته.و ذکر ما أجاب به عثمان).

ثم قال ابن أعثم:

قال:فدعا عثمان من ساعته بدواة و قرطاس،و کتب إلی عامله بالکوفة سعید بن العاص:

أما بعد،فإنی خشیت أن أکون قد اقترفت ذنبا عظیما و إثما کبیرا من کعب بن عبیدة،و إذا ورد کتابی هذا إلیک،فابعث إلیه فلیقدم علیک،ثم عجل به علی-و السلام.-

قال:فلما ورد الکتاب علی سعید بن العاص دعا ببکیر بن حمران الأحمری،و أنفذه إلی کعب بن عبیدة فأشخصه إلیه،ثم وجه به إلی المدینة،فلما أدخل علی عثمان سلم،فرد«علیه السّلام»ثم أدنی مجلسه و قال:یا أخا بنی نهد!(إنه کانت منی طیرة،ثم نزع ثیابه،و ألقی إلیه سوطا،و قال:اقتص).

ص :282

أو قال:إنک کتبت إلی کتابا غلیظا،و لو کتبت أنت لی فیه بعض اللین، و سهلت بعض التسهیل لقبلت مشورتک و نصیحتک،و لکنک أغلظت لی، و تهددتنی و اتهمتنی حتی أغضبتنی،فنلت منک ما نلت،و إنه و إن کان لکم علی حق فلی علیکم مثله مما لا ینبغی أن تجهلوه.

قال:ثم نزع عثمان قمیصه،و دعا بالسوط فدفعه إلیه و قال:ثم(قم.

ظ.)یا أخا بنی نهد!اقتص منی ما ضربتک.

فقال کعب بن عبیدة:أما أنا فلا أفعل ذلک،فإنی أدعه للّه تعالی،و لا أکون أول من سن الاقتصاص من الأئمة،و اللّه لئن تصلح أحب إلی من أن تفسد،و لئن تعدل أحب إلی من أن تجور،و لئن تطیع اللّه أحب إلی من أن تغضبه.

ثم وثب کعب بن عبیدة فخرج من عند عثمان،فتلقاه قوم من أصحابه فقالوا:ما منعک أن تقتص منه،و قد أمکنک من نفسه؟

فقال:سبحان اللّه والی أمر هذه الأمة!و لو شاء لما أفدانی(لعل الصحیح:أقادنی)من نفسه،و قد وعد التوبة،و أرجو أن یفعل (1).

و نقول:

ص :283


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 179-188 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 390- 394 و أنساب الأشراف ج 5 ص 41-43 و الغدیر ج 9 ص 47 و 48 عنه،و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 137 و عن الریاض النضرة ج 2 ص 140-149 و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 168 و عن الصواعق المحرقة ص 68.

إن هذا النص یحتاج إلی وقفات عدیدة نقتصر علی القلیل منها، خصوصا ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السّلام»،فلاحظ ما یلی:

أسباب النقمة

إن مراجعة النصوص التی بین أیدینا تعطی:أن ما یطلبه الصحابة و سائر الناس فی الجملة من عثمان لم یکن أکثر من الإلتزام بسنة العدل و الإنصاف،و العمل بأحکام اللّه التی ترکت،و شرائعه التی انتهکت..

و لکن ذلک لا یعنی أن جمیع المعترضین،کانوا یریدون باعتراضاتهم وجه اللّه تبارک و تعالی..بل کان بعضهم یسعی للحصول علی شیء من حطام الدنیا،و لا نبرئ عمرو بن العاص و طلحة و الزبیر من ذلک،بل إن الوقائع تؤکد ذلک علیهم..

کما أن بعضهم کان یحرض الناس علیه،لأنه قطع عنه العطاء الذی کان عمر قد قرره له.أو أخر بعض أرزاقهم.و من هؤلاء أم المؤمنین عائشة،کما یذکره المؤرخون (1).و قد تقدم ذلک.

و بعض ثالث کعبد الرحمان بن عوف ربما کان یجد علیه فی نفسه،لأنه

ص :284


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 125 و بحار الأنوار ج 31 ص 295 و 483 و کشف الغمة ج 2 ص 107 و تقریب المعارف لأبی الصلاح ص 286 و اللمعة البیضاء ص 800 و بیت الأحزان ص 156 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 509.

أدرک أن عثمان سوف لن یفی له بما کان قد وعده به،من جعل الخلافة له من بعده (1).

و لکن الجمیع بدون استثناء کانوا یطالبونه بالعودة عن مخالفاته، و بکف ید عماله عن ظلم الناس،و منعهم من التعدیات علی أحکام اللّه و شرائعه..

فعثمان کان قد أعطی مناوئیه الکثیر الکثیر من المفردات التی یمکنهم الإستفادة منها فی مناوأته،و لم یستطع أن یفی بوعوده لهم بإصلاح الأمور، بل کان بإصراره علی مواصلة التمسک بما هو علیه،و بطریقة تعامله مع منتقدیه یضیف المزید من المؤاخذات،و المزید من التقویة لهم،فهو الذی کان یعینهم علی نفسه،فهو فی ذلک کالذی یسعی إلی حتفه بظلفه.

بطش عثمان بناصحیه و منتقدیه

و کانت شدة عثمان علی ناصحیه و منتقدیه،و حرصه علی البطش بهم، و إیصال الأذی إلیهم لمجرد توجیه النصیحة له،و ملاحقتهم و ملاحقة کل من یسمع عنه أنه تفوه بشیء من ذلک،تزید الأمور تعقیدا،و الطین بلة..

ص :285


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 288 و 289 و 403 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 281 و 282 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 348 و الغدیر ج 9 ص 115 و ج 10 ص 12 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 264 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 930 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 297 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 71 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 210.

هذا عدا عن بطش عماله بکل من یوجه إلیهم کلمة نقد أو نصیحة- إلی حد القتل،کما فعله عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح عامله علی مصر-مهما علا شأنه،و ظهر صلاحه..

و ما جری لکعب بن عبیدة،و لعمار بن یاسر،و للرجل العنزی،و سائر الناس الذین ضربهم عثمان أو آذهم خیر شاهد علی ما نقول..

و قد رأینا کیف أن أولئک العشرة الذین کتبوا کتابا ل عثمان لم یجرؤا علی تسلیمه له،لعلمهم بأن مصیر من یفعل ذلک سیکون غیر حمید،و قد حصل ذلک بالفعل،حیث تعرض عمار«رحمه اللّه»لأعنف الضرب،حتی أصابه الفتق علی ید عثمان نفسه..

و قد لا حظنا:أن أهل الکوفة لم یجرؤا علی کتابة أسمائهم فی کتاب النصیحة،کما أنهم یتحیرون فی الطریقة التی یوصلون بها کتابهم إلی عثمان، حتی لیقسم بعضهم علی قوله:ما نری أحدا یجترئ علی ذلک..

و حین تبرع أحدهم بإیصال الکتاب،رأوا أنه قد وطن نفسه علی الصبر علی ما یصیبه من ضرب،أو حبس،أو قتل،أو نفی،أو حرمان- طمعا،منه بالأجر و الثواب..

کما أن کعب بن عبیدة حین صرح بأنه یرید أن یکتب إلیه کتاب نصیحة،و قال إنه سیصرح له باسمه و إسم أبیه،بلغ ذلک من عنده ما بلغ..

و حین صرح کعب بن عبیدة لبعض إخوانه بما کتب به إلیه،قالوا:لقد اجترأت،و عرضت نفسک لسطوة هذا الرجل..

فقال:لا علیکم،فإنی لأرجو العافیة و الأجر العظیم،ثم أخبرهم أن

ص :286

الذی ذهب بالکتاب أجرأ منه..

فقالوا:بلی،صدقت،إنه لکذلک،و إنا لنرجو أن یکون أعظم هذا المصر أجرا عند اللّه غدا.

و قد ذکر العنزی لعثمان:أنه کان یعلم بأنه لا یسلم منه..

و کان أهل الکوفة لا یشکون أنه قد حبس،أو ضرب،أو قتل..و حین عاد إلیهم لم یبق فی الکوفة رجل مذکور إلا أتاه..

و کیف لا یعامل عثمان الأخیار و الصلحاء هذه المعاملة،و عنده مروان یزین له التنکیل بالناس،و التعدی علی حرماتهم کما ظهر مما تقدم؟!

موقف عثمان و تدخل علی علیه السّلام

و قد ذکر النص المتقدم:أن عثمان بادر إلی تکذیب رسول الکوفیین حین وصف له مرسلی کتاب النصیحة بالصلحاء،و القراء،و أهل الدین، و الفضل،فنعتهم عثمان ب«السفهاء،و أهل البغی و الحسد»،فلاحظ ما یلی:

أولا:صرح عثمان بأنه لا یعرفهم،و هو یطالب الرسول بأن یخبره بأسمائهم.

ثانیا:إذا کان لا یعرفهم فمن أین عرف أنهم من أهل البغی و الحسد، و أنهم سفهاء،و الحال أنه لا شیء فی کتابهم یدل علی شیء من ذلک..

ثالثا:المفروض بعثمان أن ینظر إلی ما قیل،فإن کان حقا قبله،و إن کان باطلا بحث عن سبب رواج هذا الباطل،فإن کان هو الوقوع فی الشبهة و الغلط بسبب الجهل،أزال جهلهم،و إن کان لدوافع أخری عالج

ص :287

الموضوع بما یتناسب مع ما یظهر له بالوسائل المشروعة،و بالمقدار المسموح به شرعا..

رابعا:ما ذنب حامل الکتاب حتی یصب علیه عثمان جام غضبه،فإن من حقه و من حق مرسلیه علیه أن لا یبوح بالأسماء فی مثل هذه الحالات، إذ لیس فی کتمانها أی خطر علی الحاکم،و لا علی الحکم؟!

خامسا:لیس من حق عثمان أن یتعرف علی الأسماء،فضلا عن أن یعاقب غیره علی کتمانها،و لأجل ذلک تدخل أمیر المؤمنین«علیه السّلام» معترضا علی تصرفه،و أوضح له أنه لا یحق له أن یضرب ذلک الرسول..

فإنما هو رسول،لا یطلب منه إلا إبلاغ الرسالة التی یحملها،و لا یستحق أیة عقوبة علی ذلک.و قد کانت الرسل تحفظ لدی أهل الجاهلیة..فکیف یعتدی علیهم بعد أن جاء الإسلام؟!

هذا إن لم نقل:إنه یستحق المثوبة،من حیث کونه محسنا للمرسل، و للمرسل إلیه علی حد سواء..

سادسا:إن الذی یطلبه عثمان من ذلک الرسول هو من قبیل مهمات التجسس،و نقل معلومات عن الغیر،لا مبرر لقولها و نقلها،لأنها لا ترتبط بأمن الدولة،و لا بأمن الأشخاص،و إنما یراد الإستفادة منها فی إلحاق الأذی بالأبریاء،و الناصحین،و الأخیار المصلحین،الآمرین بالمعروف، و الناهین عن المنکر..

سابعا:رأینا أن عثمان قد تراجع مباشرة أمام تساؤل علی«علیه السلام»عن مبرر هذا القرار..و لعل ذلک یعود لسببین:

ص :288

أحدهما:أن عثمان وجد نفسه غیر قادر علی تبریر قراره إلا بالإعتراف بالعشوائیة أو بالغطرسة،أو بالتشفی،و کل ذلک لا یتوقع و لا یقبل منه..

الثانی:أن أولئک الناس کانوا غیر قادرین فی معظم الحالات علی رد کلمة علی«علیه السّلام»،لأنهم یعرفون أن ذلک یکلفهم غالیا،و لم تکن معرفة أسماء مرسلی الکتاب بالأمر الذی یستحق إغضاب علی«علیه السلام»،لا سیما مع ما یرونه من سعیه الحثیث لإصلاح الأمور.و دفع الشرور..

و لأجل ذلک عدل عثمان عن ضرب الرجل..

ثامنا:إن عثمان توهم أن تخلیه عن ضرب ذلک الرجل یرضی علیا..

و أنه لا یمانع من إنزال عقوبة أخری به،أخف من الضرب..فسأل علیا «علیه السّلام»عن ذلک قائلا:أفتری أن أحبسه؟!فقال:لا،و لا یجب علیه الحبس..

فلم یکن أمام عثمان أی خیار سوی إطلاق سراح العنزی لیعود سالما إلی بلاده..

عثمان..و کعب بن عبیدة(عبدة)

و عن عثمان و کعب بن عبدة(أو عبیدة)نقول:

أولا:لسنا بحاجة إلی التذکیر بالسؤال عن السبب و المبرر لأمر عثمان بالإتیان بکعب بن عبیدة من الکوفة،مشدود الوثاق،مع سائق عنیف؟!

و کیف یصدر علیه حکمه قبل سؤاله عن أمره،و سماع جوابه؟!

ص :289

و هل وجد فی رسالة هذا الرجل ما یوجب عقوبته؟!أم أنها تضمنت ما یوجب مکافأته بکل جمیل؟!

ثانیا:ما معنی احتقار عثمان للرجل،حیث قال له حین رآه:تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه؟!هل احتقر فیه شکله؟أم حجمه؟أم ماذا؟.

و لماذا لا یتمثل عوضا عن حدیثه عن المعیدی-بقول الشاعر:

تری الرجل الحقیر فتزدریه

و تحت ثیابه أسد هصور..

ثالثا:لماذا لا یکون کعب بن عبیدة ممن یعلّم عثمان الحق؟.و هل قراءة عثمان للقرآن قبل کعب تجعله أفضل منه،و تمنع کعبا من أن یعلمه الحق؟!

ألیس قد قرأ الکثیرون القرآن،و لم ینتفعوا به،لأسباب تعود إلیهم؟!

و ألا یتفاوت قارئوا القرآن فی فهمهم،و فی معارفهم،و فی دینهم و فی وعیهم.و فی التزامهم؟!

و ألا یجوز تذکیر الناس باللّه،و أمرهم بتقوی اللّه،و بالتزام أحکامه و شرائعه؟!حتی لو کانوا یعرفون ما یوعظون به،أو ما یراد حثهم علی الإلتزام به؟!

رابعا:إن عثمان کان هو الآخر فی صلب أب مشرک،و کذلک سائر الصحابة بما فیهم أبو بکر و عمر،فما الذی یمیزه عن کعب یا تری..

و لماذا لا یعترف عثمان و أبو بکر و عمر،و سواهم لعلی«علیه السّلام» بالتقدم علیهم،فإنه لم یسجد لصنم قط،و هم قد أشرکوا باللّه مدة من حیاتهم؟!

ص :290

خامسا:ألم یکن بعض الصحابة-بما فیهم عثمان-علی الشرک مدة مدیدة من حیاتهم،و کانوا فی صلب آبائهم المشرکین؟!ألم یکونوا-بزعم عثمان-أفضل من بعض من ولدوا علی الإسلام و من آباء مسلمین؟!

سادسا:کیف یقول عثمان لکعب:و اللّه ما أراک تدری أین ربک.و هو لم یسمع منه بعد سوی جواب واحد،جاء قویا و حاسما؟!و هل یصح أن یقال لمن یجیب بهذا الجواب الصحیح و الصریح:إنه لا یدری أین ربه؟!..

و هل للّه تعالی مکان یکون فیه؟!لکی یسعی الناس للتعرف علی مکانه؟!

و بما استحق کعب الضرب،و النفی و الإبعاد مع رجل فظ غلیظ؟!

استرضاء کعب بن عبیدة(عبدة)

أما فیما یرتبط بخشیة عثمان من أن یکون قد أذنب فی حق کعب بن عبیدة(أو عبدة)،ثم سعیه لإسترضائه،فنقول:

أولا:إذا کان قد أذنب إلی کعب،و أراد استرضاءه فقد أذنب إلی غیره، و منهم عمار بن یاسر،و ابن مسعود،و ابن عوف،و أبو ذر،و سواهم،فضلا عن أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»،فلماذا لم یسع لإسترضائهم،و أداء حقوقهم،و سل سخیمتهم،و لو بأن یتواضع لهم بمثل تواضعه لکعب؟!

أم أنه رأی أن إرضاء کعب لا یکلفه أکثر من بضع کلمات علیها مسحة من التواضع،و إظهار الندم،و الوعد بالتوبة..من دون أن یتراجع عن شیء.

ص :291

أما إرضاؤه لعمار،و ابن مسعود،و ابن عوف،و أبی ذر،و علی، و المصریین،و الأشتر،و أهل الکوفة،و أهل مصر،فإنه یکلفه تغییرا فی سیاساته،و تراجعا عن ممارساته،و محاسبة لعماله،و إقامة لحدود اللّه علیهم و علی غیرهم ممن یستحق ذلک..فإرضاء هؤلاء دونه خرط القتاد!!

ثانیا:لو أن عثمان کان یعلم أن کعب بن عبیدة سوف یقتص منه بالفعل، فهل ینزع قمیصه،و یعطیه السوط،و یمکنه من الإقتصاص من نفسه؟!

إننا نشک فی ذلک،فإن ما فعله به من حمله من بلد إلی بلد،و من مشقات مصاحبة الناس القساة،ثم من ضرب،و إبعاد،لمجرد أن کتابه إلیه لم یکن لینا،و لا سهلا،یدل علی أن عثمان لم یکن جادا فی عرضه علی کعب الإقتصاص منه.

و قد ذکر له عثمان ذلک حتی و هو یسترضیه،و یطلب أن یقتص منه!!

بل هو قد زاد علی ذلک بأن ذکّره بأن له علیه حقوقا لم یکن ینبغی له أن یجهلها،مشیرا بذلک إلی أن کعبا لم یراع تلک الحقوق..مما دل علی أن عثمان یری نفسه محقا فیما أتاه إلی کعب..

ثالثا:إن عثمان کان یتوخی من عمله هذا أن یذهب ذکره فی طول البلاد و عرضها،و أن یترک أثرا إیجابیا علی سمعته،و یخفف من درجة الغلیان ضده..

و لکن کلمات کعب التی أکد فیها علی أن المطلوب هو صلاح عثمان، و عدله و طاعته للّه،فإن صلاحه أحب إلی کعب من فساده،و عدله أحب إلیه من جوره،و طاعته للّه أحب إلیه من أن یغضبه سبحانه..

ص :292

إن هذه الکلمات قد ارشدت الناس الذین یسمعون بما جری:أن المطلوب هو مراقبة الإفعال،إذ لا تکفی الأقوال،فإن کانت أمور عثمان قد تغیرت،و أحواله قد تبدلت إلی ما هو أصلح،فهو المطلوب.و إلا،فإن علیهم أن یواصلوا القیام بواجب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.

رابعا:إن استرضاء کعب لا یجدی،فإن من یتسرع فی أموره،و یبطش بالناس لمجرد نصیحتهم له،بدل أن یشکرهم علیها لا یجدیه ندمه فی إثبات صلاحیته لإمامة الأمة،و رعایة شؤونها،بحیث یکون للناس بمثابة الأب الرحیم کما ورد فی الروایات (1).

و یا لیته طلب الصفح من جمیع من تعدی علیهم بالضرب الوجیع، و الشتم الشنیع،و هدر الحقوق الفظیع..

عثمان لا یقید من نفسه

ما زعموه من أن عثمان أحضر کعب بن عبده،و طلب منه أن یقتص

ص :293


1- 1) راجع:الإمامة و التبصرة ص 138 و الکافی ج 1 ص 407 و الأمالی للصدوق ص 453 و الخصال ص 116 و 567 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 621 و بحار الأنوار ج 25 ص 137 و ج 27 ص 250 و ج 71 ص 5 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 103 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 3 ص 159 و ج 4 ص 234 و ج 8 ص 125 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 174 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 134 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 420 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 512.

منه،فرفض کعب ذلک-قد یکون غیر مقبول من أساسه،لرجحان أن یکون ذلک من الموضوعات،التی أرید بها تخفیف حدة النقد الموجه له، بسبب ما فعله بکعب..

و کذلک الحال بالنسبة لما زعموه من أنه رضی بأن یقید عمار بن یاسر من نفسه..و ما إلی ذلک..

و المبرر لشکنا هذا هو:

أولا:ما قدمناه،من أن عثمان بین لکعب بن عبدة:أن کعبا هو المذنب الذی لم یراع حقه..فلماذا یقدم البریء نفسه لیقتص منه،من دون ذنب أتاه،بل مع کون المذنب شخصا آخر.

إلا إذا کان ذلک علی سبیل العبث منه بکعب،و التظاهر أمام الناس بما یوجب له المزید من المحبة،و الإعجاب.

ثانیا:ما روی من أنه حین اشتد الحصار علیه و ظهور الخطر العظیم علی حیاته قال:«إنهم یخیرونی إحدی ثلاث:إما یقیدوننی بکل رجل أصبته،خطأ أو صوابا،غیر متروک منه شیء.

فقلت لهم:أما إقادتی من نفسی،فقد کان من قبلی خلفاء تخطئ و تصیب،فلم یستقد من أحد منهم (1)..

ص :294


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 437 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 43 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 60 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1164 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 376 و الغدیر ج 9 ص 50.

و إذا کان عثمان قد تحرج مما فعله بکعب لمجرد الإحتمال،حیث قال:

إنه خشی من أن یکون قد أثم بذلک،فلماذا لا یرضی بأن یقید من نفسه فی خصوص ما علم و ثبت بالقطع و الیقین أنه تعدی فیه علی خیار و کبار الصحابة بغیر حق،کما هو الحال بالنسبة لعمار،و أبی ذر،و ابن مسعود،و..

و..

کعب بن عبیدة(عبدة)یعالج ما یشبه السحر

و زعمت روایة للطبری:عن السری،عن شعیب،عن محمد و طلحة:

أن کعبا کان یعالج نیرنخا،(و هو:أخذ کالسحر،و لیس به).

فبلغ ذلک عثمان،فأرسل إلی الولید بن عقبة لیسأله عن ذلک،فإن أقر به فأوجعه.

فدعا به فسأله،فقال:إنما هو رفق،و أمر یعجب منه،فأمر به فعزر، و أخبر الناس خبره،و قرأ علیهم کتاب عثمان:إنه قد جد بکم،فعلیکم بالجد،و إیاکم و الهزال،فکان الناس علیه.و تعجبوا من وقوف عثمان علی مثل خبره.

فغضب،فنفر فی الذین نفروا فضرب معهم،فکتب إلی عثمان فیه،فلما سیّر إلی الشام من سیّر،سیّر کعب بن ذی الحبکة و مالک بن عبد اللّه.و کان دینه کدینه إلی دنباوند،لأنها أرض سحرة.

فقال فی ذلک کعب بن ذی الحبکة للولید:

لعمری لئن طردتنی ما إلی التی

طمعت بها من سقطتی لسبیل

ص :295

رجوت رجوعی یا ابن أروی و رجعتی

إلی الحق دهرا غال ذلک غول

و إن اغترابی فی البلاد و جفوتی

و شتمی فی ذات الإله قلیل

و إن دعائی کل یوم و لیلة

علیک بدنبا و ندکم لطویل

فلما ولی سعید أقفله،و أحسن إلیه،و استصلحه فکفره فلم یزدد إلا فسادا (1).

و نقول:

هذه القصة،إما مکذوبة،أو یقصد بها رجل آخر اسمه کعب.و قد صرحت الروایة المزعومة بأن المقصود هو کعب بن ذی الحبکة،فلعله غیر کعب بن عبدة..

و یدل علی ما نقول بالإضافة إلی ضعف سند الروایة،و عدم وجود أی شاهد لها فی أی من المصادر الأخری،الأمور التالیة:

1-إن تسییر صلحاء الکوفة إلی الشام کان فی ولایة سعید بن العاص علی الکوفة،لا فی ولایة الولید بن عقبة..

2-إن کعب بن عبدة کان من نساک الکوفة و قرائها،فمن غیر المعقول أن یمارس ما یشبه السحر.

3-إن کتاب عثمان المزعوم یدل علی أن الذی کان یمارسه کعب(لو صح ذلک عنه)هو ما یضحک الناس،و یدخل فی دائرة الهزل،و الأیام أیام جد.

ص :296


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 430 و الغدیر ج 9 ص 51 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 80.

و یؤید ذلک:قول کعب:إنما هو رفق،و أمر یعجب منه..فهل فعل ما یدخل فی دائرة الهزل و یعجب الناس یوجب تعزیرا؟!أو أن یوجع فاعله ضربا؟!

4-لقد ذکر المؤرخون أسماء الذین سیّروا إلی الشام،و لیس من بینهم من اسمه مالک بن عبد اللّه..بل فیهم مالک بن الحارث الأشتر،و مالک بن حبیب..

5-لا نعلم أن دنباوند(أو دماوند)کانت أرض سحرة،و لو سلمنا أنها کانت کذلک،فلماذا ینفیه إلی أرض السحرة،التی یجد فیها ما یشجعه علی مواصلة هذا العمل المرفوض،و لا ینفیه إلی أرض یکون مکثه فیها من موجبات صلاحه؟!

6-إن الأبیات المنسوبة إلی کعب ذکرت:أن الولید هو ابن أروی و لیس الأمر کذلک،بل ابن أروی بنت کریز هو عثمان..

7-إن الأبیات تضمنت:أن نفی کعب کان فی ذات اللّه..و الذی یعترف بممارسته لما یشبه السحر،و یعاقب علیه،أو یعترف بأنه یعالج ما یوجب الضحک و التعجب،لیس له أن یدعی أنه قد ظلم،و أنه أبعد فی ذات اللّه..

8-إذا کان قد نفی إلی دنباوند فی ذات اللّه،فما معنی قول الروایة إنه لم یزدد إلا فسادا..

ألا یکون المقصود بفساده هو انتقاده لعثمان و عماله..

9-و أخیرا..إذا کانت عقوبة من یمارس النارجیات هی الضرب

ص :297

الوجیع،فلماذا الشتم و التغریب إلی دنباوند،أو إلی غیرها؟!

هنا الخلل

و قالوا أیضا:

تقدم قوم من أهل الشام فشکوا معاویة إلی عثمان،و تقدم قوم من خیار أهل الکوفة فشکوا سعید بن العاص إلی عثمان،فقال عثمان:یا هؤلاء!إلی کم تکون هذه الشکوی من هذین الرجلین؟!

فقال له الحجاج بن غزیة الأنصاری:یا هذا!إنهم لا یشکون هذین الرجلین فقط،و لکنهم یشکون جمیع عمالک،و قد بعثت إلیهم فأشخصتهم إلیک،ثم بادرت فرددتهم إلی أعمالهم،فابعث إلیهم ثانیة،ثم أحضرهم فی هذا المسجد بحضرة أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خذ علیهم المواثیق و العهود أنهم لا یظلمون أحدا،و استحلفهم علی ذلک،ثم ردهم إلی أعمالهم،و إلا فاستبدل بهم غیرهم،فإن صلحاء المسلمین کثیر.

قال:و أشار علیه عامة الناس بمثل ذلک،فأرسل عثمان إلی جمیع عماله فأشخصهم إلیه من جمیع البلاد،ثم أحضرهم و أقبل علی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:

أیها الناس!هؤلاء عمالی الذین أعتمدهم،فإن أحببتم عزلتهم و ولیت من تحبون.

قال:فتکلم علی بن أبی طالب«علیه السّلام»و قال:یا عثمان!

إن الحق ثقیل مر،و إن الباطل خفیف،و أنت رجل إذا صدقت سخطت،

ص :298

و إذا کذبت رضیت،و قد بلغ الناس عنک أمور ترکها خیر لک من الإقامة علیها،فاتق اللّه یا عثمان،و تب إلیه مما یکرهه الناس منک.

قال:ثم تکلم طلحة بن عبید اللّه فقال:یا عثمان!إن الناس قد سفهوک و کرهوک لهذه البدع و الاحداث التی أحدثتها،و لم یکونوا یعهدونها،فإن تستقم فهو خیر لک،و إن أبیت لم یکن أحد أضر بذلک فی الدنیا و الآخرة منک.

قال:فغضب عثمان،ثم قال:ما تدعونی و لا تدعون عتبی،ما أحدثت حدثا،و لکنکم تفسدون علی الناس،هلم یا بن الحضرمیة!

ما هذه الاحداث التی أحدثت؟

فقال طلحة:إنه قد کلمک علی من قبلی،فهلا سألته عن هذه الأحوال التی أحدثت فیخبرک بها.

ثم قام طلحة فخرج من عند عثمان.

و جعل یدبر رأیه بینه و بین نفسه،أیرد عماله إلی أعمالهم؟!أم یعزلهم و یولی غیرهم؟! (1).

و نقول:

أولا:لو أن عمال عثمان کانوا قد غیروا من سلوکهم،و من طبیعة تعاملهم من الناس،فبدلوا الظلم بالعدل،و الحیف و التجنی بالإنصاف،

ص :299


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 188-190 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 294-395 و راجع:أنساب الأشراف ج 6 ص 156.

و الإستئثار بإعطاء کل ذی حق حقه،و التعدی علی الشرائع و الحقوق بالإلتزام بحدود اللّه،و برعایة حقوق عباده،لکان لعثمان أن یتساءل،أو أن یسأل:إلی کم تکون هذه الشکوی..

و لکن ما دامت الأمور علی حالها،فسیأتیه الجواب:ستستمر شکوی الناس إلی حین الإستجابة لشکواهم بإصلاح الأمور..

و کان جواب الحجاج بن غزیة هو الصحیح،و اقتراحه علیه هو التدبیر الواقعی و الحازم..

ثانیا:إن علیا«علیه السّلام»قد وضع یده علی الجرح،حین بین لعثمان أن العیب الأهم،و الذی یحتاج إلی إصلاح أولا و قبل کل شیء یکمن فی شخص عثمان..فلا بد لعثمان من أن یغیر سیاساته و سلوکه قبل أن یطلب ذلک من غیره..و إلا،فإنه حتی لو غیر عماله،فسیستبدلهم بمن هم علی شاکلتهم،أو أسوأ..

کما أنه قد یوصی عماله ببعض الأمور فی تلک الساعة،ثم یوصیهم بغیره فی ساعة أخری..و قد یأخذ علیهم العهود و المواثیق علی أمر أو علی سلوک بعینه،ثم یخالفون أمره،فلا یصنع شیئا،بل یبطش بمن یلجأ إلیه بالشکوی..

فالمعالجة یجب أن تکون حقیقیة و جذریة.

ثالثا:لقد قرر«علیه السّلام»فی کلامه أمورا هامة جدا حول إصلاح أمور عثمان،و هی التالیة:

1-إن الحق ثقیل و مر،و الباطل بخلافه..و قد کان عثمان یشعر بثقل

ص :300

الحق و بمرارته کلما سمع أن أحدا تفوه بشیء منه،و کان أیضا لا یستثقل من الباطل الذی یمارسه عماله..مع أن الإسلام یرید منا أن نحب الحق،و أن نأنس به،و أن یخف علینا سماعه،و قبوله،و الإلتزام به..

2-إن عثمان یسخط إذا قیل له الصدق.و هذا هو لب مشکلته مع ناصحیه،و منتقدیه،فإنهم یرون أبواب إیصال الحقائق إلیه موصدة،و أیة محاولة تبذل فی هذا السبیل تواجه بالعدوان علی کراماتهم و حیاتهم، و بالبطش الذی لا یرحم أحدا،و لا یرثی لأحد..

3-إن عثمان یرضی إذا کذب علیه،و هذا یفسح المجال لتزویر الحقائق و تشویهها،و الإستفادة من هیبة السلطان لتمکین الباطل،و ترویجه، و إشاعته..

4-ثم إنه«علیه السّلام»تقدم خطوة أخری بإشارته إلی أمور بلغت الناس عنه..فلم یصرح«علیه السّلام»بتلک الأمور،و ترکها لذاکرة عثمان نفسه،لکی لا یثیر غضبه،و لیتمکن من مراجعة حساباته،و یستحث هو ذاکرته لإستحضار تلک الأمور،و یتخذ قراره فیها..

5-إنه لم یصرح بإدانة عثمان،بل وضعه أمام موازنة معقولة و مرضیة، تفضی به إلی إختیار ما هو أصلح له..حتی لو کان یظن أن فی الخیار الآخر بعض الصلاح،علی قاعدة: وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا (1)..

مع إشارة منه«علیه السّلام»إلی أنه لا یطلب منه التنازل لصالح غیره،

ص :301


1- 1) الآیة 219 من سورة البقرة.

بل یرید منه أن یختار ما هو أصلح له هو شخصیا،لکی ینطلق إلی ذلک من موقع الحرص علیه،المنطلق من حرصه علی نفسه..

6-ثم إنه«علیه السّلام»سجل علی عثمان مسؤولیة أخری،و هی لزوم رعایة حق اللّه تعالی و حق الناس أیضا فی هذا الأمر..

رابعا:إن عثمان لم یستطع أن یجیب علیا«علیه السّلام»علی ما طرحه علیه،و لکنه صب جام غضبه علی طلحة،لأن طلحة أثار غضب عثمان و واجهه بالتهدید و الوعید الصریح..

ففوجئ طلحة بهذا الغضب،و تساءل عن مبرر ذلک ما دام أن علیا «علیه السّلام»قد أشار هو الآخر إلی ما صرح به طلحة.

و لکن شتان ما بین أسلوب علی«علیه السّلام»الوادع و الرضی، و الحازم و بین الطریقة الفجة،و النشاز التی اعتمدها طلحة و الآخرون.

ص :302

الفصل الثانی

اشارة

عثمان و عمار..

ص :303

ص :304

عثمان یتهدد عمار بن یاسر

روی ابن أبی الحدید المعتزلی،عن ابن عباس أن عثمان،قال لعمار أما إنک من شنّائنا،و اتباعهم.و أیم اللّه،إن الید علیک منبسطة،و إن السبیل إلیک لسهلة،و لو لا إیثار العافیة و لمّ الشعث لزجرتک زجرة تکفی ما مضی، و تمنع ما بقی.

فقال له عمار:و اللّه ما أعتذر من حبی علیا«علیه السّلام».و ما الید بمنبسطة و لا السبیل بسهلة،إنی لازم حجة،و مقیم علی سنة.

و أما إیثار العافیة و لم الشعث فلازم ذلک.

و أما زجری فأمسک عنه،فقد کفاک معلمی تعلیمی.

فقال له عثمان:إنک-و اللّه-ما علمت لمن أعوان الشر،الحاضین علیه، الخذلة(عند)،عن الخیر،و المثبطین عنه.

فقال عمار:مهلا یا عثمان،فقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یصفنی بغیر ذلک.

فقال عثمان:و متی؟!

قال:یوم دخلت أنا علیه منصرفه عن الجمعة،و لیس عنده غیرک،و قد ألقی ثیابه،و قعد فی فضله،فقبلت أنا صدره،و نحره،و جبهته،فقال:یا

ص :305

عمار،إنک لتحبنا و إنا لنحبک،و إنک لمن الأعوان علی الخیر،و المثبطین عن الشر.

فقال عثمان:أجل،و لکنک غیرت و بدلت.

فرفع عمار یدیه یدعو،و قال:أمّن یا ابن عباس،اللهم من غیّر،فغیّر به.

قال:و دخلنا المسجد،فأهوی عمار إلی مصلاه،و مضیت مع عثمان إلی القبلة،فدخل المحراب،و قال:تلبث علی إذا انصرفنا.

فلما رآنی عمار وحدی أتانی،فقال:أما رأیت ما بلغ بی آنفا!

قلت:أما و اللّه لقد أصعبت به و أصعب بک،و أن له لسنه،و فضله، و قرابته.

قال:إن له لذلک،و لکن لا حق لمن لا حق علیه.و انصرف.

و صلی عثمان و انصرفت معه یتوکأ علی،فقال:هل سمعت ما قال عمار؟!

قلت:نعم،فسرنی ذلک و ساءنی،أما مساءته إیای فما بلغ بک،و أما مسرته لی فحلمک و احتمالک.

فقال:إن علیا فارقنی منذ أیام علی المقاربة،و إن عمارا آتیه فقائل له و قائل،فابدره إلیه،فإنک أوثق عنده منه،و أصدق قولا،فألق الأمر إلیه علی وجهه.

فقلت:نعم،و انصرفت أرید علیا«علیه السّلام»فی المسجد،فإذا هو خارج منه.

ص :306

فلما رآنی تفجع لی من فوت الصلاة،و قال:ما أدرکتها!

قلت:بلی،و لکنی خرجت مع أمیر المؤمنین،ثم اقتصصت علیه القصة.

فقال:أما و اللّه یا بن عباس،إنه لیقرف قرحة،لیحورن علیه ألمها.

فقلت:إن له سنه و سابقته،و قرابته و صهره.

قال:إن ذلک له،و لکن لا حق لمن لا حق علیه.

قال:ثم رهقنا عمار فبش به علی،و تبسم فی وجهه،و سأله.

فقال عمار:یا ابن عباس،هل ألقیت إلیه ما کنا فیه؟

قلت:نعم.

قال:أما و اللّه إذا لقد قلت بلسان عثمان،و نطقت بهواه!

قلت:ما عدوت الحق جهدی،و لا ذلک من فعلی،و إنک لتعلم أی الحظین أحب إلی،و أی الحقین أوجب علی!

قال:فظن علی أن عند عمار غیر ما ألقیت إلیه،فأخذ بیده و ترک یدی، فعلمت أنه یکره مکانی،فتخلفت عنهما،و انشعب بنا الطریق،فسلکاه و لم یدعنی،فانطلقت إلی منزلی،فإذا رسول عثمان یدعونی،فأتیته،فأجد ببابه مروان و سعید بن العاص.فی رجال من بنی أمیة،فأذن لی و ألطفنی، و قربنی و أدنی مجلسی،ثم قال:ما صنعت؟!

فأخبرته بالخبر علی وجهه،و ما قال الرجل،و قلت له-و کتمته قوله:

«إنه لیقرف قرحة لیحورن علیه ألمها»-إبقاء علیه،و إجلالا له،و ذکرت مجیء عمار،و بش علی له،و ظن علی أن قبله غیر ما ألقیت علیه،و سلوکهما

ص :307

حیث سلکا.

قال:و فعلا؟!

قلت:نعم.

فاستقبل القبلة،ثم قال:اللهم رب السماوات و الأرض،عالم الغیب و الشهادة،الرحمن الرحیم،أصلح لی علیا،و أصلحنی له!أمّن یا ابن عباس.

فأمنت.ثم تحدثنا طویلا،و فارقته و أتیت منزلی (1).

فهذا النص یعطی:

1-أن عثمان یهدد عمارا،بأنه تحت یده،و لا یصعب علیه الإیقاع به، فلا یظنن عمار أنه یستطیع أن یمتنع منه بأی کان من الناس.و لکن عثمان یتخذ سبیل الإحسان و العفو،إیثارا منه للعافیة،و روما لجمع الکلمة،و لم الشعث.

2-إن ذنب عمار هو أنه ینتقد عثمان،و یعیبه،و أنه من أتباع من یشنؤه و یعیبه..مع أن مجرد کون شخص من أتباع شخص یعیب الحاکم،لا یجعل للحاکم سبیلا علی ذلک التابع لمجرد تابعیته.فما معنی أن یجعل عثمان هذه التابعیة من ذنوب عمار التی تبرر تهدیده بالإیقاع به؟!

و قد بین عمار لعثمان هذه الحقیقة،و هی أنه إنما یتبع علیا«علیه السّلام» لا جزافا،و إنما استنادا إلی حجة واضحة،و سنّة بینة..

ص :308


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 11-13.

3-إن عمارا قال:إن حبه لعلی«علیه السّلام»لیس من الذنوب التی یعتذر منها،کما أنه لیس من مفردات التبعیة التی تکون علی حد تبعیة الأبناء للآباء لمجرد أبوتهم لهم،و للقرابة فیما بینهم،بل لأنه یحب خصال الخیر فی علی«علیه السّلام»،و لأن اللّه تعالی و رسوله أمرا بحبه«علیه السلام»..فهو مطیع للّه،راج لمثوبته فی حبه هذا.فکیف یعتذر من حب أمر اللّه تعالی و رسوله به؟!..

4-و لذلک حاول عثمان التنکر لهذه الحقیقة بادعاء:أن عمارا یعین علیا «علیه السّلام»علی فعل الشر،و التخذیل عن الخیر..معتبرا نفسه-بذلک- معیارا للخیر و الشر،لتصبح النتیجة هی:أن من وافق عثمان،و أعانه علی سیاساته التی یؤاخذونه علیها،و رضی بما یأتیه عمّاله من موبقات و مآثم، فهو معین علی الخیر..و من لم یرض بتلک الأفاعیل،کان من أعوان الشر.

و هذا فی الحقیقة من مصادیق صیرورة المنکر معروفا،و المعروف منکرا..

و هو ما حذر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الناس من الوقوع فیه.

5-إن عمارا أرجع عثمان إلی نقطة الصفر ببیانه له:أن قول عثمان فیه یناقض قول رسول اللّه«صلّی اللّه علیه و آله»فیه:إنک لمن الأعوان علی الخیر،و المثبطین عن الشر،بعد أن قرر«صلی اللّه علیه و آله»أنه یحب عمارا.

و هل أحب النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا الأخیار و الأبرار و الصالحین؟! الذین لم یغیروا و لم یبدلوا.و لم یرتابوا!!

6-و حین لم یجد عثمان بدا من الإعتراف،ادعی أن عمارا قد غیّر و بدل عما کان علیه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..مع أن الأمر لیس

ص :309

کذلک،بل الذی غیّر و بدّل هو الذی أصبح یری المعروف منکرا و المنکر معروفا،و یصر علی حمل الناس علی تأییده فی نظرته هذه،و مساعدته علی تکریسها،فإن لم یفعلوا ذلک نا بذهم،و اتهمهم،و کفّرهم،و حاربهم..

و أرسل إلی عماله لیرسلوا له الجیوش للإیقاع بهم.

7-إذا أخذنا بمنطق عثمان هذا فلیسمح لنا بأن نقول له-و نحن علی حق فیما نقول-:

إن جمیع ما ادعاه عثمان لنفسه،و ادعاه له محبوه من فضائل،و مقامات، و وعود بالجنان،و بالحور الحسان مشروط بعدم تغییره و تبدیله..

و قد شهدت الأمة علیه بأنه غیّر و بدّل،و مشی إلیه المسلمون فقتلوه و أیدهم الصحابة فی ذلک،باستثناء مروان،و معاویة،و الولید بن عقبة، و سعید بن العاص،و عبد اللّه بن عامر،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح.و الکل یعلم أن هؤلاء من الطلقاء،و من المرتکبین للفظائع و المآثم و الموبقات.

8-و قد استجیبت دعوة عمار علی من غیّر بأن یغیّر اللّه به..و کان ما کان مما جری علی عثمان،و لا یجهله أحد..

9-ذکرت الروایة:أن ابن عباس و عمارا اتفقا علی أن لعثمان سنه، و فضله،و قرابته،و أن المطلوب هو مراعاة ذلک له..

و ربما یشکک البعض فی موافقة عمار علی ذلک،فإنه إذا کان یراه کافرا، فلا یمکن أن یعترف له بالفضل،و بالقرابة التی تستحق المراعاة..إلا إن کان هذا قد حصل قبل أن یصل عمار إلی هذه النتیجة،و یحکم علی عثمان بالکفر...

ص :310

10-أظهرت الروایة أن ابن عباس کان لینا مع عثمان،موافقا له، مدعیا أن له حقوقا ینبغی حفظها له.و أظهرت أیضا أنه کان یحظی بمکانة لدی عثمان.و کان عثمان یتودد له،و یستفید منه فی تمشیة أموره.

11-إن الرد الذی سمعه من علی«علیه السّلام»کان نفس الرد الذی سمعه من عمار،حیث قررا معا:أنه لا حق لمن لا یری أن لأحد حقا عنده.

و هذا أصل أصیل فی العلاقة بین الناس.و فی مستوی التعامل معهم.فإنه إذا کان إنسان یعتقد بأن لغیره حقا.ثم یقصر فی أدائه،فهذا التقصیر لا یعفی الطرف الآخر من لزوم أداء الحق إلیه.

و لکنه إذا اعتقد أن الآخرین لا حق لهم عنده أصلا،و أن اللّه تعالی لم یجعل إلا حقا واحدا و هو علیهم،فإن هذه النظرة تسقط حقه علیهم من الأساس أیضا،عملا بمبدأ المقابلة بالمثل..

12-قد أظهرت الروایة أیضا حرص عثمان علی أن یعرف علی«علیه السلام»بما جری بنحو لا یضر بمصلحته،و أنه یری أن عمارا لن یکون أمینا فی نقله لعلی«علیه السّلام»ما جری،بل هو سوف ینقله بنحو یوجب زیادة تأزم العلاقة بینه و بین علی«علیه السّلام».و کان یری أن ابن عباس سینقل ما جری بنحو مرضی له.

و هذا لا یمکن تصدیقه فی حق من یقول فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:عمار مع الحق،و الحق مع عمار.

و یقول فیه:عمار جلدة ما بین عینی..

و یقول:إن عمارا ملئ إیمانا إلی مشاشه.

ص :311

13-من أین عرف عثمان أن ابن عباس أوثق عند علی«علیه السّلام» من عمار،و أصدق قولا منه؟!و لماذا لا یکون عکس ذلک هو الصحیح..لا سیما مع علم علی«علیه السّلام»بما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عمار.

و کیف جاز له أن یشکک فی وثاقة عمار؟!و فی صدقه؟!..

14-إن عمارا یتهم ابن عباس بأنه یتکلم بلسان عثمان،و ینطق بهواه.

و هذا معناه:أنه لم یکن یثق به،و أنه کان یتعامل معه علی هذا الأساس.

15-و عن دعاء عثمان:بأن یصلح اللّه له علیا،و یصلحه له نقول:

إن قرائن الأحوال،و منها:عدم قبوله أیة نصیحة من علی«علیه السلام»،و من غیره تدل علی أنه إنما کان یرید بدعائه هذا أن یغیر اللّه تعالی علیا«علیه السّلام»،و یجعله وفق ما یریده عثمان،راضیا بجمیع أعماله، و مؤیدا لکل تعدیاته علی بیت المال،مدافعا عن سائر مخالفاته،بحیث تصیر نظرته لا تختلف عن نظرة عثمان،لکی تصبح نصائح علی«علیه السّلام»له تشبه فی مضمونها و أهدافها نصائح مروان.

و لو لا ذلک لکان من الممکن أن یحصل علی رضا علی«علیه السّلام» بدون هذا الدعاء،و ذلک بأن یقبل بنصائحه،و بنصائح الخیار و الکبار من الصحابة و غیرهم،و یصلح الأمور علی أساسها.و یلتزم بما یفرضه علیه العقل،و الشرع و الضمیر..و تنحل المشکلات،و تزول المتاعب و العقبات..

16-إن کلمة علی«علیه السّلام»لابن عباس عن عثمان:إنه لیقرف (أی یقشر)قرحة،لیحورنّ(أی لیرجعن)علیه ألمها.تدل علی أنه«علیه السلام»قد تلقی ما جری علی أنه تحرش من عثمان،او أنه اعتبره من ذیول

ص :312

تصرفات صدرت عنه،کان عثمان البادئ بها،و المحرک لها.فیکون کالذی یقشر قرحة فی جسده،یکون هو الذی یبتلی بآلامها و أسقامها..

و بعد،فإن هناک أمورا أخری یمکن استفادتها من هذا الذی جری، نری أنه لا بد من الإغماض عنها،لکی نوفر الوقت و الجهد لغیرها..

أسباب ضرب عثمان لعمار

روی عباس بن هشام الکلبی،عن أبی مخنف فی إسناده:أنه کان فی بیت المال بالمدینة سفط فیه حلی و جوهر،فأخذ منه عثمان ما حلی به بعض أهله.

فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک و کلموه فیه بکل کلام شدید حتی غضب فخطب،و قال:لنأخذن حاجتنا من هذا الفئ و إن رغمت أنوف أقوام.

فقال له علی«علیه السّلام»:إذا تمنع من ذلک،و یحال بینک و بینه.

فقال عمار:أشهد اللّه أن أنفی أول راغم من ذلک.

فقال عثمان:أعلی-یا بن یاسر و سمیة-تجترئ؟!

خذوه..

فأخذوه،و دخل عثمان فدعا به،و ضربه حتی غشی علیه،ثم أخرج فحمل إلی منزل أم سلمة زوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلم یصل الظهر و العصر و المغرب،فلما أفاق توضأ و صلی.

و قال:الحمد للّه،لیس هذا أول یوم أوذینا فیه فی اللّه تعالی.

فقال هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی-و کان عمار حلیفا لبنی

ص :313

مخزوم-:یا عثمان!أما علی فاتقیته.و أما نحن فاجترأت علینا،و ضربت أخانا حتی أشفیت به علی التلف،أما و اللّه لئن مات لأقتلن به رجلا من بنی أمیة عظیم الشأن.

فقال عثمان:و إنک لها هنا یا بن القسریة!.

قال:فإنهما قسریتان-و کانت أمه و جدته قسریتین من بجیلة-،فشتمه عثمان،و أمر به فأخرج،فأتی به أم سلمة،فإذا هی قد غضبت لعمار.

و بلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت،و أخرجت شعرا من شعر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و نعلا من نعاله،و ثوبا من ثیابه،و قالت:ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم،و هذا ثوبه و شعره و نعله لم یبل بعد.

و روی آخرون:أن السبب فی ذلک:أن عثمان مر بقبر جدید،فسأل عنه،فقیل:عبد اللّه بن مسعود.

فغضب علی عمار لکتمانه إیاه موته-إذ کان المتولی للصلاة علیه و القیام بشأنه-فعندها و طئ عثمان عمارا حتی أصابه الفتق (1).

و روی آخرون:أن المقداد،و طلحة،و الزبیر،و عمارا و عدة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کتبوا کتابا،عددوا فیه أحداث عثمان،و خوفوه ربه،و أعلموه أنه مواثبوه إن لم یقلع،فأخذ عمار الکتاب فأتاه به،فقرأ منه صدرا.

ص :314


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 48 و 49 و بحار الأنوار ج 31 ص 193 و 194 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 150 الخطبة رقم 43 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 170.

فقال عثمان:أعلی تقدم من بینهم؟!

فقال:لأنی أنصحهم لک.

فقال:کذبت یا بن سمیة!.

فقال:أنا و اللّه ابن سمیة و أنا ابن عمار.

فأمر غلمانه فمدوا بیدیه و رجلیه،ثم ضربه عثمان برجلیه-و هما فی الخفین-علی مذاکیره فأصابه الفتق،و کان ضعیفا کبیرا فغشی علیه (1).

و فی نص الثقفی:أن عثمان لما خطب،و قال:إنه سیؤثر بنی أمیة علی رغم أنف من رغم.

قال عمار:أنفی و اللّه ترغم من ذلک.

قال عثمان:فأرغم اللّه أنفک.

قال عمار:و أنف أبی بکر و عمر ترغم؟!

قال:و إنک لهناک یا ابن سمیة.

ثم نزل إلیه فوطأه،فاستخرج من تحته و قد غشی علیه،و فتقه (2)..

ص :315


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 193-195 و الشافی للسید المرتضی ج 4 ص 289-291 و أنساب الأشراف ج 5 ص 48 و 49 و الغدیر ج 9 ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 50 و إحقاق الحق(الأصل)ص 254 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 247.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 279 و 280 و عن الثقفی فی تاریخه.

و نقول:

أولا:هناک روایة تقول:إن السبب فی ضرب عثمان لعمار حتی أصیب بالفتق هو الکتاب الذی کتبه عشرة من الصحابة..حیث اتهمه عثمان بأنه یجتری علیه من بینهم..

و تقدم قولهم:إن سبب ضربه لعمار هو قضیة ابن مسعود.

و روایة ثالثة تذکر:أن السبب هو إعلانه إیثار بنی أمیة.

فهل الأسباب الثلاثة قد حصلت فی أوقات متقاربة،فضربه عثمان عندها،فحکی ضربه له،و أسنده کل راو إلی سبب منها،و کلهم صادق فی ذلک؟!

أو یقال:إن التناقضات التی ظهرت کانت أوهاما من الرواة..

و الأرجح:هو تعدد ضرب عثمان لعمار..لتعدد الأسباب.

و یؤیده:وجود تناقضات لا تحلّ إلا بتقدیر تعدد الواقعة.

ثانیا:إن علیا«علیه السّلام»یقول لعثمان الذی کان یخطب،و یعلن أنه سیأخذ حاجته من الفیء:إذا تمنع من ذلک،و یحال بینک و بینه.و لا یجیبه عثمان بشیء..و لکنه بطش بعمار،لمجرد أنه أعلن عدم رضاه بما یقول عثمان.

و قد صرح هشام بن الولید لعثمان بقوله:أما علی فقد اتقیته،و أما نحن فاجترأت علینا..

ثالثا:إن کلمة علی«علیه السّلام»لعثمان أوضحت ما یلی:

ص :316

1-إنه«علیه السّلام»کان مرهوب الجانب،لا یجترئ علیه أحد،حین یجد الجد،و یبلغ السیل الزبی،و إن کانوا حین یأمنون جانبه یسیئون معاملته، و یجترئون علیه،و یظهرون ما یعتلج فی صدروهم من حسد و حقد..

و لهذا الموقف نظائر کثیرة یمکن تتبعها،و الوقوف علیها،و منها رفضه «علیه السّلام»للقبول بمنع عثمان من تشییع أبی ذر،و غضبه من مساوات عثمان له بمروان..

2-إنه«علیه السّلام»لم یصرح بإسم و لا بهویة من یمنعون عثمان من فعل ما یرید..بل أبقی الأمر فی دائرة الإبهام،لکی لا یفسح المجال للجدل العقیم،أو لإثارة العصبیات،و تحریک الأهواء..

رابعا:إن عثمان لم یکن یملک منطقا یواجه به عمارا،لأن خطابه مبنی- أساسا-علی الجبریة و القهر،و فرض القرار بالقوة..

بل إن کلمة عمار لم تتضمن جرأة ظاهرة علی عثمان،و إنما تضمنت الإقرار بالعجز عن مواجهة القوة بالقوة،و إعلانا لعدم الرضا بالفعل..

خامسا:إن عثمان یعرض لهشام بن الولید بأمه،و کأنه یرید تنقصه بنسبته إلیها..

سادسا:هل کان یجب علی عمار أن یخبر عثمان بموت ابن مسعود، حتی لو کان عثمان قد طلب منه أن یخبره بذلک؟!

و هل کان یجب علیه أن یساعد عثمان فی تلمیع صورته أمام الناس؟! من دون أن یتراجع عثمان عن أی شیء من مخالفاته؟!و منها ضربه لابن مسعود نفسه،حیث لم یتراجع عنه،و لا عن موجباته،و لم یصلح ما أفسده

ص :317

بفعله هذا..

سابعا:هب أنه کان یجب علیه أن یخبره بذلک،أو اشتبه علیه الأمر فی وجوب الطاعة فی هذه القضیة،بل لنفرض:أنه عصی هذا الأمر عمدا، فهل تصح عقوبته علی ذلک؟!..و هل العقوبة هی بإحداث الفتق له؟!و فی أی کتاب أو سنة وجد ذلک؟!

عثمان،و عمار،و سعد

عن أبی کعب الحارثی:..خرجت حتی أتیت المدینة،فأتیت عثمان بن عفان،و هو الخلیفة یومئذ،فسألته عن شیء من أمر دینی.

و قلت:یا أمیر المؤمنین،إنی رجل من أهل الیمن من بنی الحارث بن کعب،و إنی أرید أن أسألک،فأمر حاجبک ألا یحجبنی.

فقال:یا وثاب،إذا جاءک هذا الحارثی،فأذن له.

قال:فکنت إذا جئت،فقرعت الباب.قال:من ذا؟!

فقلت:الحارثی.

فیقول:ادخل.

فدخلت یوما،فإذا عثمان جالس،و حوله نفر سکوت لا یتکلمون، کأن علی رؤوسهم الطیر،فسلمت ثم جلست،فلم أسأله عن شیء لما رأیت من حالهم و حاله،فبینا أنا کذلک إذ جاء نفر،فقالوا:إنه أبی أن یجیء.

قال:فغضب.

و قال:أبی أن یجیء!اذهبوا فجیئوا به،فإن أبی فجروه جرا.

ص :318

قال:فمکثت قلیلا،فجاءوا و معهم رجل آدم طوال أصلع،فی مقدم رأسه شعرات،و فی قفاه شعرات،فقلت:من هذا؟!

قالوا:عمار بن یاسر.

فقال له عثمان:أنت الذی تأتیک رسلنا فتأبی أن تجیء!

قال:فکلمه بشیء لم أدر ما هو،ثم خرج.

فما زالوا ینفضون من عنده حتی ما بقی غیری فقام،فقلت:و اللّه لا أسأل عن هذا الامر أحدا أقول حدثنی فلان حتی أدری ما یصنع.

فتبعته حتی دخل المسجد،فإذا عمار جالس إلی ساریة،و حوله نفر من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یبکون.

فقال عثمان:یا وثاب علی بالشرط،فجاؤوا.

فقال:فرقوا بین هؤلاء،ففرقوا بینهم.

ثم أقیمت الصلاة،فتقدم عثمان فصلی بهم،فلما کبر قالت امرأة من حجرتها:یا أیها الناس.

ثم تکلمت،و ذکرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما بعثه اللّه به.

ثم قالت:ترکتم أمر اللّه،و خالفتهم عهده و نحو هذا،ثم صمتت، و تکلمت امرأة أخری بمثل ذلک،فإذا هما عائشة و حفصة.

قال:فسلم عثمان،ثم أقبل علی الناس،و قال:إن هاتین لفتانتان،یحل لی سبهما،و أنا بأصلهما عالم.

فقال له سعد بن أبی وقاص:أتقول هذا لحبائب رسول اللّه«صلی اللّه

ص :319

علیه و آله»!

فقال:و فیم أنت!و ما هاهنا!

ثم أقبل نحو سعد عامدا لیضربه،فانسل سعد.

فخرج من المسجد،فاتبعه عثمان،فلقی علیا«علیه السّلام»بباب المسجد.

فقال له«علیه السّلام»:أین ترید؟!

قال:أرید هذا الذی کذا و کذا-یعنی سعدا یشتمه-.

فقال له علی«علیه السّلام»:أیها الرجل،دع عنک هذا.

قال:فلم یزل بینهما کلام،حتی غضبا.

فقال عثمان:ألست الذی خلفک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له یوم تبوک!

فقال علی«علیه السّلام»:ألست الفار عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد.

قال:ثم حجز الناس بینهما.

قال:ثم خرجت من المدینة حتی انتهیت إلی الکوفة،فوجدت أهلها أیضا وقع بینهم شر،و نشبوا فی الفتنة.

إلی أن قال:فلما رأیت ذلک رجعت حتی أتیت بلاد قومی (1).

ص :320


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 3-5 و بحار الأنوار ج 31 ص 198-201 و السقیفة و فدک للجوهری ص 81-83 و المصنف ج 11 ص 353-356.

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

1-لا ندری بأی حق یأمر عثمان بالإتیان بعمار بن یاسر إلیه و لو جرا..

إلا إن کان عمار قد ارتکب ذنبا،و یرید عثمان أن یجری فیه حکم اللّه تبارک و تعالی..

و لکن ذلک لو کان لرأینا عثمان یغتنمها فرصة فی عمار،الذی کان یضایقه جدا بمطالباته و نصائحه.

و یدل علی ذلک:أنه حین جاؤوه بعمار لم یظهر منه أی شیء یدل علی أنه قد فعل ما یستحق علیه العقوبة،و لیس من حقوق الحاکم،و لا من صلاحیاته أن یطیعه الناس فی المجیء إلیه إذا طلبهم،بل علیه هو أن یقصدهم،و یکلمهم فیما یرید..فإن أحبوا أجابوا،و إن اختاروا السکوت کان لهم ذلک.

2-إن امتناع عمار عن المجیء ربما یکون لأجل أنه فهم أن عثمان یرید أن یفرض علیه عدم ذکر شیء عن المخالفات التی یراها من عثمان،و من أعوانه أو عماله،فإن هذا هو ما کان یحاوله باستمرار..فأراد بهذا الإمتناع أن یفهمه أن ما یحاوله منه لن یحصل علیه..

3-لیس من حق الحاکم استعمال القوة،و الإستعانة بالشرط للتفریق بین الناس المجتمعین فی المسجد،فإن هذا ظلم لهم،و تعد منه علیهم غیر مقبول..و سیزید ذلک من النقمة علی ذلک الحاکم.

4-إن عائشة و حفصة إنما تکلمتا بما رأتاه و لمستاه،و یوافقهما علیه

ص :321

سائر الصحابة آنئذ،فبأی شیء استحقتا السب من عثمان؟!

5-المهم هو النظر إلی مضمون کلام حفصة و عائشة،و تطبیقه علی الواقع الخارجی،فإن کان حقا،أعاد الأمور إلی نصابها،و أصلح ما فسد، سواء أکان هذا الکلام صدر من فتّان،أو من مخلص..

و إن کان ذلک الکلام باطلا،فقد کان علیه أن یراعی حرمة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا یؤاخذهما بما صدر منهما..

6-علی أننا لم نستسغ تشکیکه بأصل عائشة و حفصة،حیث قال:و أنا بأصلهما عالم،فإن هذا الأمر مؤسف من رجل لم یحفظ حتی أبا بکر و عمر فی ابنتیهما،رغم أنهما اللذان وضعاه فی ذلک المقام،و أوصلاه إلی ما هو فیه، و إن کان ذلک قد تم بقیمة التعدی علی أهل بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ضرب الزهراء«علیها السّلام»..إلی آخر ما هو معلوم و مفهوم، و ذکرنا شطرا منه فی هذا الکتاب..

7-إن سعد ابن أبی وقاص لم یزد علی أن ذکّر عثمان بلزوم مراعاة جانب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی زوجتیه،فلماذا یهجم علیه لیضربه،و یتبعه إلی خارج المسجد؟!و لماذا یشتمه؟!

8-إن تخلف علی«علیه السّلام»فی غزوة تبوک،لم ینقص من قدره،بل هو من أسباب رفعة شأنه،و علو مقامه،و لا سیما بعد أن منحه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ذلک الوسام الجلیل،الذی یقض مضاجع مناوئیه و یحرجهم،و یحرج أتباعهم،و سیبقی إلی یوم القیامة،حیث قال له«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی..

ص :322

و قد تکلمنا فیما سبق عن بعض ما یرمی إلیه«صلی اللّه علیه و آله» بکلامه هذا..

فکیف یعیره عثمان بما هو فضیلة له؟!

9-إن علیا«علیه السّلام»حین ذکر لعثمان حدیث فراره فی أحد،إنما ذکر له أمرا لا یرضاه أحد لنفسه،و لا شک فی أنه یعد من أعظم العیوب، فإن الفرار من الزحف من الکبائر.فهل یصح ممن صدر منه مثل هذا الذنب العظیم،أن یعیب علی علی«علیه السّلام»بما هو من أعظم فضائله، و أجل مقاماته؟!

ما الذی جناه عمار؟!

قالوا بالنسبة لسیاسات عثمان:

فلم یزل عثمان کذلک حتی مضت له سنة من السنین کانت فیها أمور کثیرة من أمور عثمان،کلها کانت عندهم مکروهة،فعاتبه المسلمون علیها، فلم یعینهم و لم ینزع عنها.

قال:و اجتمع نفر من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم إنهم کتبوا کتابا،و ذکروا فیه کل حدث أحدثه عثمان منذ یوم ولی الخلافة إلی ذلک الیوم،ثم إنهم خوفوه فی الکتاب و أعلموه[أنه]إن لم ینزع عما هو علیه خلعوه،و استبدلوا به غیره.

قال:فکتبوا هذا الکتاب،ثم قالوا:ننطلق به جمیعا حتی نضعه فی یده، فإننا إن ذهبنا نکلمه و لیس معنا کتاب لم یحضرنا من الکلام ما نرید.

ص :323

ثم أقبلوا علی عمار بن یاسر و قالوا له:یا أبا الیقظان!هل لک أن تکفینا هذا الأمر،و تنطلق بالکتاب إلی عثمان؟!

فقال عمار:أفعله،ثم أخذ الکتاب و انطلق إلی عثمان،فإذا عثمان و قد لبس ثیابه و خفیه فی رجلیه،فلما خرج من باب منزله نظر إلی عمار واقفا و الکتاب فی یده،فقال له:حاجة یا أبا الیقظان؟!

فقال عمار:ما لی حاجة،و لکنا اجتمعنا فکتبنا کتابا نذکر فیه أمورا من أمورک لا نرضاها لک،قال:ثم دفع إلیه الکتاب،فأخذه عثمان فنظر فیه حتی قرأ سطرا منه،ثم غضب و رمی به من یده.

فقال له عمار:لا ترم بالکتاب و انظر فیه حسنا،فإنه کتاب أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنا و اللّه ناصح لک!

فقال له عثمان:کذبت یا بن سمیة!

فقال عمار:أنا و اللّه ناصح لک!

فقال عثمان:کذبت یا بن سمیة!

فقال عمار:أنا و اللّه ابن سمیة و ابن یاسر.

قال:فأمر عثمان غلمانه،فضربوه ضربا شدیدا حتی وقع لجنبه،ثم تقدم إلیه عثمان فوطئ بطنه و مذاکیره،حتی غشی علیه،و أصابه الفتق، فسقط لما به لا یعقل من أمر شیئا.

قال:و اتصل الخبر ببنی مخزوم،فأقبل هشام بن الولید بن المغیرة فی نفر من بنی مخزوم فاحتملوا عمارا من موضعه ذلک،و جعلوا یقولون:و اللّه لئن مات الآن لنقتلن به شیخا عظیما من بنی أمیة.

ص :324

ثم انطلقوا بعمار إلی منزله مغشیا علیه،فلم یصل ظهرا و لا عصرا و لا مغربا و لا عشاء حتی ذهب بعض اللیل،ثم أفاق بعد ذلک من غشیته،فقام فقضی ما فاته من صلواته کلها.

قال:فکان هذا من إحداثه الذی نقموا علیه (1).

و عند المفید:أن عمارا أعطاه الکتاب«فلما قرأه تغیر و استشاط غضبا، ثم قال له:یا ماص بظر أمه،أنت تجتری علی و تلقانی بما أکره؟!

و وثب إلیه فدفعه حتی انصرع علی الأرض،و داس بطنه و عورته، حتی أحدث و أغمی علیه،فلم یصل الظهر و العصر،و المغرب و العشاء الآخرة.

و عرف المسلمون ذلک فأنکروه.

و قال فیه ما هو مشهور (2).

و نص آخر لهذا الحدث یقول:

اجتمع ناس من أصحاب النبی علیه الصلاة و السلام،فکتبوا کتابا

ص :325


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 153-155 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 372-374 و راجع:العقد الفرید ج 2 ص 272 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 32 و بحار الأنوار ج 31 ص 194 و 195 و أنساب الأشراف ج 5 ص 49 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 50.
2- 2) الجمل للشیخ المفید 185 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 99 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی مصادر کثیرة فراجع.

ذکروا فیه:

ما خالف فیه عثمان من سنة رسول اللّه و سنة صاحبیه.

و ما کان من هبته خمس أفریقیة لمروان و فیه حق اللّه و رسوله،و منهم ذوو القربی و الیتامی و المساکین.

و ما کان من تطاوله فی البنیان،حتی عدوا سبع دور بناها بالمدینة:دارا لنائلة،و دارا لعائشة و غیرهما من أهله و بناته.

و بنیان مروان القصور بذی خشب،و عمارة الأموال بها من الخمس الواجب للّه و لرسوله.

و ما کان من إفشائه العمل و الولایات فی أهله،و بنی عمه من بنی أمیة، أحداث و غلمة لا صحبة لهم من الرسول،و لا تجربة لهم بالأمور.

و ما کان من الولید بن عقبة بالکوفة،إذ صلی بهم الصبح و هو أمیر علیها سکران أربع رکعات ثم قال لهم:إن شئتم أزیدکم صلاة زدتکم، و تعطیله إقامة الحد علیه،و تأخیره ذلک عنه.

و ترکه المهاجرین و الأنصار لا یستعملهم علی شیء،و لا یستشیرهم، و استغنی برأیه عن رأیهم.

و ما کان من الحمی الذی حمی حول المدینة.

و ما کان من إدراره القطائع و الأرزاق،و الأعطیات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النبی علیه الصلاة و السلام،ثم لا یغزون و لا یذبون.

و ما کان من مجاوزته الخیزران إلی السوط،و أنه أول من ضرب

ص :326

بالسیاط ظهور الناس،و إنما کان ضرب الخلیفتین قبله بالدرة و الخیزران.

ثم تعاهد القوم لیدفعن الکتاب فی ید عثمان.

و کان ممن حضر الکتاب عمار بن یاسر،و المقداد بن الأسود.و کانوا عشرة.

فلما خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان و الکتاب فی ید عمار،جعلوا یتسللون عن عمار حتی بقی وحده،فمضی حتی جاء دار عثمان،فاستأذن علیه،فأذن له فی یوم شات،فدخل علیه و عنده مروان بن الحکم و أهله من بنی أمیة،فدفع إلیه الکتاب فقرأه.

فقال له:أنت کتبت هذا الکتاب؟!

قال:نعم.

قال:و من کان معک؟!

قال:کان معی نفر تفرقوا فرقا منک.

قال:من هم؟!

قال:لا أخبرک بهم.

قال:فلم اجترأت علی من بینهم؟!

فقال مروان:یا أمیر المؤمنین،إن هذا العبد الأسود(یعنی عمارا)قد جرأ علیک الناس،و إنک إن قتلته نکلت به من وراءه.

قال عثمان:اضربوه.

فضربوه،و ضربه عثمان معهم حتی فتقوا بطنه،فغشی علیه،فجروه

ص :327

حتی طرحوه علی باب الدار.

فأمرت به أم سلمة زوج النبی علیه الصلاة و السلام،فأدخل منزلها، و غضب فیه بنو المغیرة،و کان حلیفهم.

فلما خرج عثمان لصلاة الظهر،عرض له هاشم بن الولید بن المغیرة، فقال:أما و اللّه لئن مات عمار من ضربه هذا لأقتلن به رجلا عظیما من بنی أمیة.

فقال عثمان:لست هناک (1).

قال ابن عبد ربه:کتب أصحاب عثمان عیبه و ما ینقمه الناس علیه فی صحیفة،فقالوا:من یذهب بها إلیه؟!

قال عمار:أنا.

فذهب بها إلیه،فلما قرأها قال:أرغم اللّه أنفک.

قال:و بأنف أبی بکر و عمر.

قال:فقام إلیه فوطئه حتی غشی علیه.

ثم ندم عثمان،و بعث إلیه طلحة و الزبیر یقولان له:إختر إحدی ثلاث:

إما أن تعفو،و إما أن تأخذ الأرش،و إما أن تقتص.

فقال:و اللّه لا قبلت واحدة منها حتی ألقی اللّه (2).

ص :328


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 35-36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 50-51.
2- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 35-36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 50-51.

و نقول:

1-إن مراجعة ما جری بین عثمان و عمار بن یاسر تعطی أن عمارا لم یقترف أی ذنب یدعو عثمان إلی مهاجمته بهذه الطریقة..غایة ما هناک:أنه حمل کتابا کتبه له نفر من الصحابة،ذکروا فیه أمورا لو أن عثمان لم یصر علیها لم تصل الأمور إلی حد الثورة علیه و قتله..

و قد کان المفروض بعثمان:أن یتقبل النقد،و أن ینظر فی الأمور التی أخذوها علیه،فإن کانت صحیحة،أصلح و أناب..

و یفترض به:أن یشکرهم علی نصیحتهم،لأنه یعلم أن النصیحة لأئمة المسلمین واجبة علی الناس..کما أن من الأقوال التی تداولها أو یعرفها عامة الناس:القول المأثور:رحم اللّه من أهدی إلی عیوبی (1).

ص :329


1- 1) 1العقد الفرید ج 4 ص 119 و(ط أخری)ج 2 ص 272 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 20 و الغدیر ج 9 ص 18.

و إن لم یرد الإعتراف لهم بهذا الجمیل،أو استغشهم فی أهداف نصیحتهم،فإن إصلاحه للأمور معناه سحب الذرائع منهم..

و إن کانت تلک الأمور مکذوبة علیه،فبإمکانه أن یوضح لهم و للناس ذلک،و یعرفهم مدی التجنی و الظلم الذی یتعرض له..

2-إن من الغرائب أن نری عثمان متشنجا ثائرا إلی هذا الحد،من کتاب لم یطلع علیه،بل لم یکد یقرأ سطرا منه!!

و أغرب منه إصراره علی تکذیب عمار فی أن یکون ناصحا له!!..مع أن اللّه تعالی لم یکشف له عن قلب عمار،و لا فضح له نوایاه؟!

و هو علی درایة بما قاله الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بحق عمار..

علی أن المرء إنما یؤخذ بأقواله و أفعاله..و لیس لأحد من الناس أن یحاسب علی النوایا،حتی لو صحت عنده..

3-لنفترض:أن عمارا کان کاذبا فی ادعائه النصح لعثمان،فهل یبرر ذلک بطش عثمان و موالیه به علی النحو الذی تقدم ذکره؟!.

4-هل ذنب عمار الذی استحق به کل هذه القسوة فی البطش به هو حبه و قربه من علی«علیه السّلام»و بنی هاشم،و مواقف عرفت عنه تدین غضب الخلافة منهم؟!

2)

-ص 72 و ج 7 ص 501 و ج 10 ص 498 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 6 ص 41 و ج 7 ص 387 و ج 12 ص 36 و میزان الحکمة ج 3 ص 2207.

ص :330

أم أن ذنبه هو مجرد حمله رسالة نصیحة له من جماعة من الصحابة؟!

فإن کانت الرسالة هی السبب،فلماذا اکتفی بمهاجمة عمار؟!و هل عرف عثمان بقیة الجماعة؟!و هل طالبهم؟!أو عاتبهم؟!

5-لماذا یصر عثمان علی نسبة عمار إلی أمه؟!هل یرید أن یعیبه بذلک؟!

و هل فی سمیة الشهیدة الصابرة المجاهدة التی ماتت تحت وطأة التعذیب القرشی ما تعاب به؟!

أم أنه کان یحتقر عنصر المرأة،و یرید أن ینتقص عمارا بنسبته إلی المرأة؟!

أم أنه یعیره ببشرة أمه.فهل هذا مما یعاب الناس به؟!

و لماذا استعر حتی تشظّی غضبا،حین نسب عمار نفسه إلی سمیة و إلی یاسر معا؟!..

6-إن عثمان بدل أن یعالج الأمور،و یصلح ما فسد،و یتقوی بذلک علی مناوئیه..زاد بما فعله بعمار الطین بلة،و الخرق اتساعا..و أصبح ما فعله بعمار فی عداد المآخذ و الأحداث التی نقمها الناس منه..

و قد کان ذلک نتیجة تسرّع عثمان،و شعوره بالقوة،و انقیاده لمشاعره الملتهبة،و انسیاقه مع غضبه العارم..و لم یعط للرویة و التعقل أیة فرصة للتدخل للجم هذا الغضب،و السیطرة علی تلک المشاعر.

و یا لیت عثمان اعتذر من عمار کما اعتذر من کعب بن عبدة بعد أن جلده عشرین جلدة،و کان من صلحاء أهل الکوفة،لمجرد أنه کتب إلیه بنصیحته..

ص :331

7-إن عثمان قد أفحش فی سبه لعمار،حیث قال له:یا ماصّ بظر أمه.

و هذا لا یصدر من إنسان عادی،فکیف بمن هو فی موقع الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید أن ینشر فی الناس أخلاق و تعالیم الرسول..

و هل هذا جزاء عمار و سمیة الشهیدة الصابرة؟!

8-لماذا أنکر عثمان النصیحة،و غضب منها إلی هذا الحد؟!

9-و إذا کان الکتاب هو کتاب المسلمین و هو رأی طائفة کبیرة من الصحابة،و کان عمار مجرد رسول،فلماذا لا یراعی جانبهم،و یمتنع حتی عن قراءة کتابهم؟!ثم یبادر إلی عقوبة رسولهم إلیه بهذه الحدة و الشدة،و ما الذنب الذی جناه عمار لیستحق منه کل هذه العقوبة؟!

متی ضرب عمار؟!

و یفهم من روایة المفید:أن ضرب عمار کان قبل وفاة أبی ذر«رحمه اللّه» سنة 32 للهجرة علی الأشهر.و قیل:سنة 31.

فإنه«رحمه اللّه»بعد أن ذکر ضرب عثمان لعمار،حتی أصابه الفتق، قال:ثم إن عمارا«رحمه اللّه»صلح من مرضه،فخرج إلی مسجد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فبینما هو کذلک إذ دخل ناعی أبی ذر علی عثمان من الربذة،فقال:إن أبا ذر مات بالربذة وحیدا،و دفنه قوم سفر.

فاسترجع عثمان،و قال:رحمه اللّه.

فقال عمار:رحم اللّه أبا ذر من کل أنفسنا.

ص :332

فقال له عثمان:و إنک لهناک بعد،یا عاض أیر أبیه(و فی نص البحار:

و إنک لهناک؟!بعد ما برئت)،أترانی ندمت علی تسییری إیاه؟!الخ..» (1).

فهذا النص یدل علی أنه بمجرد برء عمار من الضرب و الفتق الذی أصابه خرج إلی المسجد،فصادف وصول نعی أبی ذر.فإذا جمعنا بین هذه الروایة و بین غیرها یتضح:أن عمارا ضرب،فبلغ ذلک أبا ذر،فأنکره.

فلما برئ عمار من الفتق الذی أصابه وصل نعی أبی ذر،فأراد عثمان أن ینفی عمار إلی الربذة أیضا،فتدخل علی«علیه السّلام»،و منع من ذلک..

أما بالنسبة للسؤال القائل:إذ کان علی«علیه السّلام»قادرا علی المنع من نفی عمار،فلماذا لم یمنع قبل ذلک من نفی أبی ذر إلی الشام،ثم إلی الربذة..فسیأتی:أن الأمور تشیر إلی أنه«علیه السّلام»لم یکن قادرا علی المنع من نفی أبی ذر.

ثم تغیرت الأمور،و أصبح قادرا علی المنع من نفی عمار.

مشورة مروان

و نری:أن مشورة مروان بن الحکم التحریضیة لعثمان علی عمار لیس فقط لم تکن موفقة،و إنما کانت مغرضة تهدف إلی إغراق عثمان فی بحر الهلاک،و لا ندری حقیقة الدوافع التی ساقته إلی مثل هذا الموقف..

إلا إن کان مروان قد تصور أن عثمان فی مأزق حقیقی(و لو أنه أطاع

ص :333


1- 1) الأمالی للمفید ص 69-72 و بحار الأنوار ج 31 ص 482 عنه.

مروان لتفاقم الأمر)و أن بوادر نتائج هذا المأزق قد ظهرت فی التهدیدات التی تلقاها عثمان من بنی المغیرة،و بنی مخزوم،بعد ضربه عمارا.

فلعل مروان قد فکر فی أن الأمور إذا سارت علی هذا النحو،فستنتهی إلی سقوط عثمان،ثم إمساکه هو بالسلطة إذا هب إلی نصرته معاویة و سواه من رجالات بنی أمیة الذین کانوا یهیمنون علی البلاد و العباد فی شرق الأرض و غربها..

غیر أن الأعجب و الأغرب هو أن نری عثمان یستجیب لطلب مروان، و لو بنسبة أقل مما توخاه مروان،فیبادر إلی البطش بعمار،و یسجل هذا العدوان الکبیر فی صحائف مخالفاته،کما صرح به ابن أعثم بقوله:«فکان هذا من أحداثه الذی نقموا علیه».

عمار عبد أسود

و قد وصف مروان عمارا بالعبد الأسود،بهدف تحقیره،و تصغیر شأنه..و قد علمنا:أن هذه النزعة قد رفضها الإسلام و أدانها،قال تعالی:

وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ

(1)

.

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا فضل لعربی علی أعجمی و لا لأبیض علی أسود..إلا بالتقوی» (2).

ص :334


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) کنز العمال ج 3 ص 699 حدیث 8502 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 42 و ج 3 ص 93 و 699 و نیل الأوطار ج 5 ص 164 و مسند أحمد ج 5 ص 411-

فما معنی تعییر الإنسان بلونه،الذی لم یکن باختیاره،تماما کما یکون طول قامته أو قصرها و کونه بحاجة إلی مکان،و إلی طعام و شراب،و إلی هواء یتنفسه،لیس باختیاره أیضا،و إنما یتفاضل الناس فی إنجازاتهم التی یحققونها،و بالطریق التی یختارونها..

علی علیه السّلام أفضل من عمار

قیل لحذیفة:إن عثمان قد قتل،فما تأمرنا؟!

قال:الزموا عمارا.

قیل:إن عمارا لا یفارق علیا.

قال:إن الحسد هو أهلک الجسد،و إنما ینفرکم من عمار قربه من علی! فو اللّه،لعلی أفضل من عمار،أبعد ما بین التراب و السحاب،و إن عمارا من

2)

-و مجمع الزوائد ج 3 ص 266 و ج 3 ص 277 و ج 8 ص 84 و فتح الباری ج 6 ص 382 و العهود المحمدیة ص 873 و مسند ابن المبارک ص 106 و المعجم الأوسط ج 5 ص 86 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 13 و الغدیر ج 6 ص 188 و الدر المنثور ج 6 ص 98 و 99 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 163 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 482 و دقائق التفسیر لابن تیمیة ج 2 ص 22 و معدن الجواهر للکراجکی ص 21 و تفسیر المیزان ج 18 ص 334 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 342.

ص :335

الأخیار (1).

و نقول:

1-قلنا فی بعض فصول هذا الکتاب:إن علیا«علیه السّلام»هو إمام هذه الأمة و رائدها،و لکن کان من المعلوم:أن الأمة ستغدر به بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و سیتعرض للکثیر من التجنی، و الافتراء علیه،و الدس و التحریف فی کل ما له مساس به..و سیطری الآخرون أعداءه،و سیغیرون علی فضائله،لیمنحوها لمناوئیه و المنحرفین عنه..

2-و من الواضح:أن الذین سمعوا و رأوا،و عرفوا الأمور علی حقیقتها،و یریدون أن یبلغوها للناس کما هی،هم قلة قلیلة،لا یمکنها القیام بهذا الواجب لکثرة ما ستواجهه من عقبات و موانع،و صوارف و روادع.

3-ثم من المعلوم أیضا:أن الأکثریة الکاثرة،و لا سیما بعد فتح البلاد، و دخول الأمم المختلفة فی هذا الدین،لا یعرفون الکثیر عن علی و أهل البیت«علیهم السّلام»،و لم یعیشوا الأحداث بأنفسهم،و لم یسمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،و سیضیعون فی خضم الادعاءات التی

ص :336


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 456 و کنز العمال ج 7 ص 73 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 532 عن ابن عساکر،و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 12 و الغدیر ج 9 ص 28.

یسمعونها،و الشبهات التی سیواجهونها فی کل اتجاه..

فکان لا بد من فتح نوافذ هدایة إلی الحق لکل هؤلاء،و توفیر مفاتیح تسهل لهم تمییز الحق من الباطل،و الواقعی من الزائف.فکان«صلی اللّه علیه و آله»یضع للناس أعلاما،یختارهم من خیار الصحابة،لیکونوا لهم هداة إلی الحق.و یطلق فی حقهم ما یدل الناس علی انهم هم المرجعیة لهم فی مثل هذه الحالات،کما جری لعمار بن یاسر مع عثمان حین بناء المسجد فی أول الهجرة،حیث أنشد عمار:

لا یستوی من یعمر المساجد

یدأب فیها قائما و قاعدا

و من یری عن التراب حائدا

فتهدده عثمان،فسمعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فغضب و قال:إن عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی و أنفی،فإذا بلغ ذلک من المرء فقد بلغ.

و حینئذ أخذ بید عمار،فطاف به فی المسجد،و جعل یمسح و فرته من التراب و یقول:

«یا بن سمیة،لا یقتلک أصحابی،و لکن تقتلک الفئة الباغیة» (1).

ص :337


1- 1) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 2 ص 345 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 345 و الأعلاق النفیسة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 365 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 81 و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 40 و 50 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 44 و سبل-

فإذا کان عمار جلدة ما بین عینی الرسول،فمن یضرب عمارا یکون قد ضرب أعز و أکرم موضع فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو جلدة ما بین عینیه..و من بلغ إلی هذا الحد،فإنه یکون قد بلغ أقصی المدی فی الجرأة و التحدی و العدوان.

کما أنه إذا کانت الفئة الباغیة هی التی تقتل عمارا،فیکون«صلی اللّه علیه و آله»قد دل الناس علی المحق و المبطل،و الباغی فی حرب صفین،و هو معاویة بلا ریب.

کما أنه حین یقول:عمار مع الحق،و الحق مع عمار،و کان عمار مع علی، فلا بد أن یعرف الناس:أنه«علیه السّلام»هو المحق و غیره هو المبطل.

و إذا کان أبو ذر أصدق أهل الأرض،فلا بد أن یعرف الناس أن الذی یکذّبه،أو یضربه،ظالم له،و مفتر علیه.

و من المعلوم:أن هذه الکلمات فی عمار،و فی أبی ذر،و فی سلمان و المقداد،کانت تنقل للناس من جمیع الفئات حتی من أعداء هؤلاء الأشخاص:فکان یسهل علیهم تمییزها عن تلک الأمور التی کانت تنقل

1)

-الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 423 عن العقد الفرید(ط الشرقیة بمصر)ج 2 ص 204 و قد ذکره فی الغدیر ج 9 ص 21 و 22 و 27 و ج 10 ص 312 عن مصادر کثیرة جدا،لکنه أخذ منه بعض فقراته،فلا بد من مراجعة تلک المصادر الکثیرة لمن أراد المزید من التحقیق.

ص :338

من جانب واحد،فی مدح فریق بعینه.

هذا..و قد صرّح حذیفة:بأن علیا«علیه السّلام»أفضل من عمار،و أنه لا یقاس به،بل هو بالنسبة إلیه أبعد ما بین السحاب و التراب..و لا نرید أن نزید علی هذا شیئا من عند أنفسنا.

ص :339

ص :340

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :341

ص :342

1-الفهرس الإجمالی

الباب الحادی عشر:

عثمان و علی علیه السّلام..علوم،و فضائل،و سیاسات..

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة 7-44

الفصل الثانی:حلال المشاکل..فی العقائد،و الفقه،و القضاء 45-78

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع 79-98

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة 99-136

الفصل الخامس:مما قل و دل 137-160

الباب الثانی عشر:عینات من سیاسات عثمان..

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان 163-182

الفصل الثانی:عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان 183-216

الفصل الثالث:عثمان..یرد طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله 217-246

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها 247-270

ص :343

الباب الثالث عشر:

عینات من عنف عثمان:عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة 273-302

الفصل الثانی:عثمان و عمار 303-340

الفهارس:341-352

ص :344

2-الفهرس التفصیلی

الباب الحادی عشر:

عثمان و علی علیه السّلام..علوم،و فضائل،و سیاسات..

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة..

فضائل علی علیه السّلام تفرض نفسها:9

حقیقة تلک الفضائل:34

من فمک أدینک:36

أحادیث لها أغراضها:37

سکوت علی علیه السّلام و أهل بیته:39

هل صدق علی علیه السّلام تلک الأحادیث؟!:40

أشهد اثنین و ترک الثالث:40

تعابیر لم نعهدها:41

من رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المنام:41

مصحف علی علیه السّلام:43

ص :345

الفصل الثانی:حلال المشاکل..فی العقائد،و الفقه،و القضاء..

حلال المشاکل علی علیه السّلام:47

الجمع بین الأختین بملک الیمین:50

بطلان ما نسب إلی علی علیه السّلام:55

البکر قد تحمل أیضا:58

المکاتبة تجلد بحساب الحریة و الرق معا:60

رجم من ولدت لستة أشهر:64

هل هذا تلطیف و تخفیف؟!:66

التی ملکت زوجها:70

عثمان یرجع الحکم إلی علی علیه السّلام:72

مراجعة علی علیه السّلام فی کیفیة الإقتصاص:73

طریقة دقیقة للإقتصاص:76

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع..

علی علیه السّلام و عثمان و صید الحرم:81

المعیار قول علی علیه السّلام:85

أکل القوم إلا علیا:86

الصید حرام للمحرم:87

الخوف و الإحترام للحاکم:87

خبثت علینا:89

ص :346

عثمان یتهم..و یتهدد:91

علی علیه السّلام یطلب الشهادة من الصحابة:92

لم یعترض الشهود علی عثمان:93

حفظت شیئا و غابت عنک أشیاء:94

الإستدراج فی الإستدلال:95

سنتان مضتا..لماذا؟!:96

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة..

بدایة:101

1-تقدیم الخطبة علی الصلاة فی العید:101

سبب تقدیم الخطبة:103

2-متعة الحج بین علی علیه السّلام و عثمان:104

الإجتهاد فی مقابل النص:113

3-قصر الصلاة فی منی و إتمامها:115

إعتذارات عثمان لابن عوف:118

و ابن عمر أیضا:122

أعذار لا تصح:124

ما اعتذر به عثمان:125

الحمیة العشائریة الأمویة:128

بین عثمان و علی علیه السّلام:130

ص :347

علی علیه السّلام لا یصلی إلا قصرا:132

الفصل الخامس:مما قل و دل..

إقطاعات علی علیه السّلام دلیل إقطاعات عثمان:139

الإعتراض علی عثمان فی عطایاه:141

إعتراض علی علیه السّلام علی تولیة الولید:145

ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم؟!:147

یمنعون علیا علیه السّلام من الفیء:148

یریدون أن یخجلوا علیا علیه السّلام:152

أسئلة کعب الأحبار!!:154

لماذا تبسموا؟!:158

التحدی البدیع..و الفشل الذریع:159

هات یا کعب:160

الباب الثانی عشر:عینات من سیاسات عثمان..

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان..

علی علیه السّلام من أعظم المنکرین علی عثمان:165

الآن و قد عصیت؟!:167

علی علیه السّلام و جمع الناس علی قراءة واحدة:169

المرسوم العلوی العام:177

ص :348

اقرؤا کما علّمتم:180

الفصل الثانی:عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان..

قتل الهرمزان:أقوال و تفاصیل:185

نحن و ما تقدم:196

کیف عرف عبید اللّه بالخنجر؟!:199

الأشتر..و عبید اللّه:202

ابن عمر یدخل علی علی علیه السّلام فی صفین:203

عثمان ولی الهرمزان:205

القماذبان هو الذی عفا:206

دفاع فاسد عن عثمان:212

المحب الطبری یدافع عن عثمان:213

الفصل الثالث:عثمان..یرد طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الحکم طرید الرسول صلّی اللّه علیه و آله:219

ضرورة نفی الحکم:220

عثمان یردّ الحکم:221

هل استأذن عثمان بإرجاع الحکم:223

تبریر یحتاج إلی تبریر:228

تبریرات عثمان:229

علی علیه السّلام یحذر عثمان:234

ص :349

عثمان یصرّ و علی علیه السّلام یخبر بما یکون:235

خلیط غیر متجانس:236

الحکم فی موقف الذل و الخیبة:237

لعن الحکم زکاة و رحمة له:240

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها..

علی علیه السّلام یجلد الولید الحد:249

سبه بما أهله:255

هذا هو حکم اللّه:256

أسکت أبا وهب:256

الجبة لماذا؟!:258

موقف علی علیه السّلام یختلف عن موقف عائشة:259

ماذا فی اقتراح علی علیه السّلام؟!:261

موقف الإمام الحسن علیه السّلام من جلد الولید:263

عثمان لا یرضی بتولی الحسن علیه السّلام جلد الولید:264

التزییف و التحریف فی موقف الإمام الحسن علیه السّلام:265

لتدعونی قریش جلادها:267

سعید بن العاص یجلد الولید:269

لا قیمة لروایات الطبری:270

ص :350

الباب الثالث عشر:

عینات من عنف عثمان:عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة..

عثمان یبطش بالشاکین من عماله:275

أسباب النقمة:284

بطش عثمان بناصحیه و منتقدیه:285

موقف عثمان و تدخل علی علیه السّلام:287

عثمان..و کعب بن عبیدة(عبدة):289

استرضاء کعب بن عبیدة(عبدة):291

عثمان لا یقید من نفسه:293

کعب بن عبیدة(عبدة)یعالج ما یشبه السحر:295

هنا الخلل:298

الفصل الثانی:عثمان و عمار..

عثمان یتهدد عمار بن یاسر:305

أسباب ضرب عثمان لعمار:313

عثمان،و عمار،و سعد:318

ما الذی جناه عمار؟!:323

متی ضرب عمار؟!:332

ص :351

مشورة مروان:333

عمار عبد أسود:334

علی علیه السّلام أفضل من عمار:335

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 343

2-الفهرس التفصیلی 345

ص :352

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.