الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 15

اشاره

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب التاسع

الفصل السادس

اشارة

عمر و خلافة علی علیه السّلام

ص :5

ص :6

الشوری بنظر علی علیه السّلام

و قد تحدث أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن الشوری فی خطبته الشقشقیة، فقال:

«فیا للّه،و للشوری!!متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم حتی صرت أقرن مع هذه النظائر؟!لکننی أسففت إذ أسفوا،و طرت إذ طاروا، فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن،إلی أن قام ثالث القوم نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع إلخ...» (1).

و نقول:

1-إننا نرید أن نعالج توهما قد یراود ذهن بعض الناس،و هو أنه کیف یرضی الإمام«علیه السلام»بأن یمارس الإسفاف؟!فحتی لو أسفّ الآخرون،فالمفروض هو أن ینأی بنفسه عن ذلک..

و هذا وهم باطل،فإن المقصود هو أنه«علیه السلام»اختار مجاراتهم فیما یختارونه من مواقف،حتی لقد رضی الدخول فی الشوری،و قرنوه بهذه

ص :7


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30.

النظائر،مع علمهم بأنه لا یقاس به أحد.و رضی هو بذلک حفظا للدین، و رعایة لمصلحة المسلمین.و لم یبادر لمواجهتهم بما یدخل فی دائرة التحدی.

و المقصود بالإسفاف هنا إسفاف الطائر،و هو دنوه من الأرض حتی یکاد یضربها برجله.و لیس المراد به الأخذ بالأمور الدنیئة و الخسیسة..

2-قد أظهر«علیه السلام»فی کلمته هذه أن القوم قد أتوا ما أتوا و هم علی علم بتقدمه علیهم،و علی یقین بأنهم لا یقاسون به..و هذا یضع علامة استفهام کبیرة علی المحاولات التی تبذل لإعطاء أبی بکر و عمر و سواهما أحجاما بارزة فی مقابله..

ثم هو یدلل علی أن ما فعلوه لم یراعوا به طریق الورع و الإلتزام بالحدود الشرعیة..

3-إن من عداه کانوا نظائر لبعضهم البعض،و لم یکن یصح أن یقرن هو«علیه السلام»بهم..و هذا یشیر إلی أن ما یدعی لبعضهم من تمییز علی من عداه فی تقوی أو فی علم،أو فی سیاسة،لم یکن دقیقا.

4-إن أسباب میلهم إلی غیر علی«علیه السلام»لیست مقبولة من الناحیة الشرعیة و العقلیة،فإنه لا یجوز لمن یجعل نفسه فی موضع الأمین علی مصیر الأمة،و یوکل إلیه اختیار ما یصلحها فی دینها و دنیاها-لا یجوز-أن یمیل مع أضغانه الجاهلیة التی لا یرضاها اللّه تعالی..أو أن یمیل مع عصبیاته العشائریة،فإن ذلک لا یحقق الهدف الذی انتدب إلی تحقیقه.کما أنه لیس له مبرر فی العقل و الشرع.و قد أوضحنا ذلک فی موضع آخر.

5-و أما بالنسبة لما وصف به عثمان من أنه قام نافجا حضنیه،بین نثیلیه

ص :8

و معتلفه،فهو أصدق تعبیر عن اهتمامات عثمان و انشغالاته التی ظهر أنها اتجهت بصورة انحداریة حتی بلغت هذا المستوی فأصبح همه بطنه،و التملی من مال اللّه سبحانه،ثم التخلی للتنفیس عن الکرب الناشئ من التخمة..

مع أن المفروض هو أن یفکر بسیاسة الأمة بصورة صحیحة..توصلها إلی الأهداف السامیة التی رسمها اللّه تعالی لها.

لماذا زویت الخلافة عن أهلها؟!

اشارة

و نذکر هنا جانبا من تبریرات عمر،لمواصلة سیاساته الرامیة للإستمرار فی إقصاء الخلیفة الشرعی عن موقعه الذی جعله اللّه تعالی له،فلاحظ ما یلی:

1-عن ابن عباس قال:إنی لأماشی عمر فی سکة من سکک المدینة، یده فی یدی،فقال:یا ابن عباس،ما أظن صاحبک إلا مظلوما.

فقلت فی نفسی:و اللّه لا یسبقنی بها.فقلت:یا أمیر المؤمنین،فاردد إلیه ظلامته.

فانتزع یده من یدی،ثم مرّ یهمهم ساعة،ثم وقف،فلحقته،فقال لی:

یا ابن عباس،ما أظن القوم منعهم صاحبک إلا أنهم استصغروه.

فقلت فی نفسی:هذه شر من الأولی-فقلت:و اللّه،ما استصغره اللّه حین أمره اللّه أن یأخذ سورة براءة من أبی بکر.

فأعرض عنی و أسرع (1).

ص :9


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 45 و ج 12 ص 46 و عن الریاض النضرة-

2-و یقول نص آخر:إن عمر قال لابن عباس،و هو یسیر معه فی بعض أسفاره:یا بن عباس،ما منع علیا من الخروج معنا؟!

قلت:لا أدری.

قال:یا بن عباس،أبوک عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنت ابن عمه،فما منع قومکم منکم؟!

قلت:لا أدری.

قال:لکنی أدری،یکرهون ولایتکم لهم!

قلت:لم،و نحن لهم کالخیر؟!

قال:اللهم غفرا،یکرهون أن تجتمع فیکم النبوّة و الخلافة،فیکون بجحا بجحا،لعلکم تقولون:إن أبا بکر فعل ذلک!!لا و اللّه،و لکن أبا بکر

1)

-ج 2 ص 173 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 226 و حلیة الأبرار ج 2 ص 317 و بحار الأنوار ج 40 ص 125 عن الموفقیات،و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 450 و المراجعات ص 396 و السقیفة و فدک للجوهری ص 72 و الدرجات الرفیعة ص 105 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 122 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 349 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 46 و کشف الیقین ص 175 و 470 و التحفة العسجدیة ص 145 و غایة المرام ج 6 ص 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 426 و ج 31 ص 37.

ص :10

أتی أحزم ما حضره و لو جعله لکم ما نفعکم مع قربکم (1).

3-و فی نص آخر:أن عمر قال لابن عباس:أشکو إلیک ابن عمک، سألته أن یخرج فلم یفعل،فلم أزل أراه واجدا،فبم تظن موجدته؟!

قلت:یا أمیر المؤمنین،إنک لتعلم.

قال:أظنه لا یزال کئیبا لفوت الخلافة.

قلت:هو ذاک،إنه یزعم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد الأمر له.

فقال:یا ابن عباس:و أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له فکان ماذا،إذا لم یرد اللّه تعالی ذلک؟!إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد ذلک و أراد اللّه غیره،فنفذ مراد اللّه،و لم ینفذ مراد رسوله،أو کلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان؟!

إنه أراد إسلام عمه و لم یرده اللّه أن یسلم.

و قد روی معنی هذا الخبر بغیر هذا اللفظ و هو قوله:إن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یذکره للأمر فی مرضه فصددته عنه خوفا من الفتنة،و انتشار أمر الإسلام،فعلم رسول اللّه ما فی نفسی و أمسک،و أبی اللّه إلا إمضاء ما حتم (2).

ص :11


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 288 و راجع:مواقف الشیعة ج 1 ص 220 و ج 2 ص 363 و الإیضاح لابن شاذان ص 166-169.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 78 و 79 و بحار الأنوار ج 29 ص 639-

4-و نص رابع یقول:إن عمر قال:یابن عباس،أتدری ما منع قومکم منکم بعد محمد؟!

فکرهت أن أجیبه،فقلت:إن لم أکن أدری فأمیر المؤمنین یدرینی.

فقال عمر:کرهوا أن یجمعوا لکم النبوّة و الخلافة،فتبجحوا علی قومکم بجحا بجحا،فاختارت قریش لأنفسها،فأصابت و وفّقت.

فقلت:یا أمیر المؤمنین،إن تأذن لی فی الکلام،و تمط عنی الغضب تکلمت.

فقال:تکلم یا بن عباس.

فقلت:أمّا قولک یا أمیر المؤمنین:اختارت قریش لأنفسها فأصابت و وفّقت،فلو أن قریشا اختارت لأنفسها حیث اختار اللّه عزّ و جلّ لها لکان الصواب بیدها غیر مردود و لا محسود.

و أما قولک:إنهم کرهوا أن تکون لنا النبوّة و الخلافة،فإنّ اللّه عزّ و جلّ وصف قوما بالکراهیة فقال: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (1).

فقال عمر:هیهات و اللّه یابن عباس!قد کانت تبلغنی عنک أشیاء، کنت أکره أن أقرک علیها فتزیل منزلتک منی.

فقلت:و ما هی یا أمیر المؤمنین؟!

2)

-و ج 30 ص 555 و غایة المرام ج 6 ص 93 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 706.

ص :12


1- 1) الآیة 9 من سورة محمد.

فإن کانت حقا فما ینبغی أن تزیل منزلتی منک،و إن کانت باطلا فمثلی أماط الباطل عن نفسه.

فقال عمر:بلغنی أنک تقول:إنما صرفوها عنا حسدا،و بغیا،و ظلما.

فقلت:أما قولک یا أمیر المؤمنین ظلما،فقد تبین للجاهل و الحلیم.

و أما قولک حسدا،فإن إبلیس حسد آدم،فنحن ولده المحسودون.

فقال عمر:هیهات،أبت قلوبکم یا بنی هاشم إلا حسدا ما یحول، و ضغنا و غشا ما یزول.

فقلت:مهلا یا أمیر المؤمنین،لا تصف قلوب قوم أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا بالحسد و الغش،فإن قلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من قلوب بنی هاشم.

فقال عمر:إلیک عنی یا ابن عباس.

فقلت:افعل،فلما ذهبت لأقوم استحیا منی،فقال:یا ابن عباس، مکانک الخ... (1).

5-قال المعتزلی:«و قد روی عن ابن عباس أیضا،قال:دخلت علی عمر یوما،فقال:یا ابن العباس،لقد أجهد هذا الرجل نفسه فی العبادة حتی نحلته،ریاء.

ص :13


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 223 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 289 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 63 و 64 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 107 و المراجعات ص 394 و السقیفة و فدک للجوهری ص 131.

قلت:من هو؟!

فقال:هذا ابن عمک-یعنی علیا«علیه السلام»-.

قلت:و ما یقصد بالریاء یا أمیر المؤمنین؟!

قال:یرشح نفسه بین الناس للخلافة.

قلت:و ما یصنع بالترشیح؟!قد رشحه لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فصرفت عنه.

قال:إنه کان شابا حدثا،فاستصغرت العرب سنه،و قد کمل الآن.ألم تعلم أن اللّه تعالی لم یبعث نبیا إلا بعد الأربعین؟!

قلت:یا أمیر المؤمنین،أما أهل الحجی و النهی،فإنهم ما زالوا یعدونه کاملا منذ رفع اللّه منار الإسلام،و لکنه یعدونه محروما مجدودا.

فقال:أما إنه سیلیها بعد هیاط و میاط (1)،ثم تزل فیها قدمه،و لا یقضی منها أربه إلخ... (2).

و نقول:

إن لنا ملاحظات علی هذه النصوص،نجملها فیما یلی:

ص :14


1- 1) الهیاط:الإقبال،و المیاط:الإدبار،کما عن اللحیانی،و قال غیره:الهیاط:اجتماع الناس للصلح،و المیاط:تفرقهم عن ذلک.راجع:لسان العرب.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 80 و بحار الأنوار ج 29 ص 637 و ج 31 ص 69 و التحفة العسجدیة ص 147 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 237 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 448 و مواقف الشیعة ج 1 ص 154.
ألف:ما أظن صاحبک إلا مظلوما

1-إن کثرة اسئلة عمر لابن عباس عن علی«علیه السلام»،و عن أسباب استبعاده من الخلافة و غیر ذلک من شؤون،یجعلنا نظن أنه کان یعیش هاجس الخوف المستمر من وصول علی«علیه السلام»للخلافة بعده.

2-إنه یدل علی أنه کان باستمرار بصدد جس النبض،و معرفة الأجواء عن قرب،فابن عباس کان من بنی هاشم،و هو ابن عم أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»مباشرة...و هو شاب عاقل،و فهیم،و لبیب.

و لعل عمر کان یقربه لیرضی بذلک غروره،فإن صداقة الخلیفة،و الحصول علی الإحترام و التبجیل من قبله أمر تمیل إلیه النفوس،فکیف بشاب طموح و لبیب،و مثقف مثل ابن عباس!!

3-لعل قول عمر لابن عباس:ما أظن صاحبک إلا مظلوما،قد جاء علی سبیل الإستدراج له،لیعرف منه إن کان الحدیث عن المظلومیة متداولا فی بیوت بین هاشم،لیعرف إن کانت النفوس غاضبة و العواطف متشنجة تجاهه هو شخصیا أم لا،حیث إنه کان یعیش عقدة ترقب نتائج أفعاله،فإنه هو الذی تولی مهاجمة أقدس بیت فی بنی هاشم،و فی جمیع البشر علی الإطلاق...

4-و لکن ما نکأ الجرح عنده هو جواب ابن عباس،الذی بیّن له أن ظلامة علی«علیه السلام»هی عند عمر بالذات..فأزعجه ذلک..حتی إذا استعاد السیطرة علی نفسه،و استجمع أفکاره طلع بالمخرج الذی لم یزل یردده،و هو أن قوم علی«علیه السلام»استبعدوه لأنهم استصغروه..

ص :15

و بذلک یکون قد ألقی تبعة إبعاده علی غیره،و تحول هو إلی الظل حیث لا یراه أحد إلا بمزید من التحدیق،و التبصر.

و قد قلنا إن کلا الأمرین غیر دقیق،فإن عمر بن الخطاب کان علی رأس الذین ابعدوا علیا«علیه السلام»..کما أن صغر السن لم یکن هو السبب فی إبعاده کما بیناه.

بل السبب هو الإتفاق المسبق علی ذلک،و الإعداد له وفق ما بیناه فی هذا الکتاب،و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

و هذا بالذات هو ما جهر به ابن عباس،حین بین لعمر أن المعیار لیس هو رأی الناس فی ذلک،بل المعیار هو الإختیار الإلهی.

و لم یستصغره اللّه حین عزل أبا بکر،و نصبه هو لتبلیغ سورة البراءة.

و یلاحظ:أنه هذه المعادلة الإلهیة کانت بین علی«علیه السّلام»و بین أبی بکر بالذات،و أبو بکر الذی کان الرقم الأول الذی و اجهوا فیه علیا «علیه السلام»فی یوم السقیفة.

ب:ما منع علیا علیه السّلام من الخروج معنا؟!

1-أما النص المتقدم برقم(2)فقد سجل مؤاخذة لعمر علی علی «علیه السلام»مفادها أن علیا«علیه السلام»لم یرض بالخروج مع عمر فی سفره ذاک..

مع أن الصحیح هو اعتبار امتناع علی«علیه السلام»عن الخروج مع

ص :16

عمر فی سفره مؤاخذة لعمر نفسه،من حیث أن هذا الإمتناع یؤذن باستمرار الموانع و بقاء المبررات لموقف التحفظ و الإنکار لشرعیة السلطة الحاکمة،و علی رأسها عمر بن الخطاب.

2-إن علی الناس أن یفهموا أن ما یلمحه الناس من انسجام ظاهری و تعامل إیجابی لعلی«علیه السلام»مع السلطة الغاصبة لحقه،فإنما جاء علی سبیل العض علی الجراح لمصلحة أهم و أغلی،و قد صرح أمیر المؤمنین «علیه السلام»بذلک فقال فی خطبته المعروفة«بالشقشقیة»:

«فصبرت و فی العین قذی،و فی الحلق شجا،أری تراثی نهبا».

3-إن عمر قد ذکر أن سبب عدم قبول العرب بولایة بنی هاشم هو أنهم یکرهون ولایتهم لهم،مع أنه کان قد صرح فی عدة موارد بأن الذی منع قومهم منهم أنهم استصغروا سن علی«علیه السلام».

و فی مواضع أخری یقول:إنهم کرهوا أن تجتمع النبوة،و الخلافة فی بنی هاشم،فیکون بجحا بجحا.و البجح هو الفرح.

بل لقد ظهر هذا الإختلاف فی الروایة الواحدة،و هی الروایة الثانیة، حیث قرر عمر أولا:أن المانع هو کراهة ولایتهم لهم.

ثم أضرب عن ذلک بقوله:اللهم غفرا،لیقول:إن الذی منعهم هو کراهة اجتماع النبوة و الخلافة إلخ...

4-قد حرص عمر أن یبرئ أبا بکر من أن یکون هو الذی منع من وصول علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»للخلافة..و لعل سبب ذلک أنه أراد أن یدفع عن نفسه حیث کان هو المبادر لبیعة أبی بکر یوم السقیفة،و عن أبی

ص :17

بکر تهمة التعدی و الظلم لأهل البیت،و یجعل ذلک علی عاتق جماعات باسرها،حیث تضیع الحقیقة فی زحمة الناس...تماما کما أرادت قریش قتل النبی «صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة بنحو یضیع دمه بین القبائل،فلا یقوی بنو هاشم علی حربها جمیعا.کما أنه أراد أن یجعل استبعاد علی«علیه السلام»قرارا جماهیریا،لیصوره إنسانا منبوذا من الناس و مکروها.

و من الواضح:أنه لو توجه الطعن إلی خلافة أبی بکر،فإن ذلک سیطیح بشرعیة خلافة عمر،لأن خلافته رشحت من خلافة أبی بکر،لأنها بوصیة منه.

5-من أین و کیف یستطیع عمر بن الخطاب أن یقنع الناس بأن الخلافة لو جعلت لبنی هاشم لم ینفعهم ذلک؟!فإن ذلک یأتی علی خلاف ما قرره اللّه و رسوله،و بلّغه علی أتم وجه،حتی لقد أخذ البیعة لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر من الناس جمیعا،بما فیهم أبو بکر و عمر إلی غیر ذلک من مواقف و سیاسات له«صلی اللّه علیه و آله»کانت تهدف إلی تکریس هذا الأمر و تأکیده.فلو أن أبا بکر و عمر،و من تابعهما لم یقدما علی ما أقدما علیه،فإن الناس کانوا لا یشکون فی أن الأمر صائر إلی علی«علیه السلام»...

6-ما معنی قول عمر:«و لو جعلها لکم ما نفعکم إلخ..»فإن الضمیر بقوله:«جعلها»یعود إلی أبی بکر،فیکون قد نسب إعطاء الخلافة و جعلها إلی أبی بکر،مع أن فاقد الشیء لا یعطیه.فلیس لأبی بکر أن یعطی و لا لأحد من الناس ما لیس له..

و قد ذکرنا:أن اللّه سبحانه قد جعل هذا الأمر لعلی«علیه السلام»،

ص :18

فلما ذا انتزعه منه أبو بکر..

ج:موجدة علی علیه السّلام

و أما الحدیث الثالث الذی سأل فیه عمر بن الخطاب عن سبب موجدة علی«علیه السلام»،فنلاحظ فیه ما یلی:

1-إن ظهور موجدة علی«علیه السلام»و استمرارها،حتی لیقول عمر:«فلم أزل أراه واجدا»،یدل علی أنه«علیه السلام»کان یجمع بین أمرین:

أحدهما:أن یکون له«علیه السلام»حضور و تأثیر فی محیط الهیئة الحاکمة،لیتسنی له إحقاق الحق،و إبطال الباطل،و إقامة الشریعة،و عدم السماح بتعطیل الحدود و الأحکام کما أظهرته الوقائع...فی مختلف الموارد..

الثانی:أن یحفظ لمظلومیته حیویتها،و لقضیة الإمامة حضورها فی وجدان الأمة،لتتمکن من نقلها إلی الأجیال التالیة التی لها الحق فی معرفتها کما کان للجیل الأول الحق فی ذلک أیضا.

2-إن سؤال عمر عن سبب موجدة علی«علیه السلام»،هو سؤال العارف الساعی لاستدراج الطرف الآخر لیقول ما عنده،و لذلک قال ابن عباس:مستخدما المزید من المؤکدات:«إنک لتعلم».

فلما جهر عمر بالأمر وافقه علیه ابن عباس.

3-لکن ما یدعو للدهشة هنا هو لغة أو فقل:نبرة الإستهتار العمری بقرار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،زاعما أن إرادة رسول اللّه«صلی اللّه

ص :19

علیه و آله»قد تخالف إرادة اللّه تعالی.مما یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله» نصب علیا«علیه السلام»من عند نفسه...

مع أن اللّه تعالی یقول: وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ..و مع أن ثمة آیات قرآنیة تدل علی أن إرادة اللّه تعالی هی إرادة رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،مثل آیة: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (1).و آیة إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (2)و غیر ذلک من آیات.

4-ما ذکره عمر من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد إسلام عمه أبی طالب،و لم یرد اللّه له أن یسلم،غیر صحیح.

أولا:لأن عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مسلما بلا ریب کما أثبتناه فی کتابنا ظلامة أبی طالب.

ثانیا:إن اللّه سبحانه یحب للبشر جمیعا أن یؤمنوا به،و أن یطیعوا أمره.

ثالثا:نحن لا نؤمن بالجبر الإلهی فی قضایا الإیمان،و فی الأفعال الإختیاریة،و قد قال تعالی: فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (3)،فما معنی قوله:لم یرد اللّه له أن یسلم..

ص :20


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 55 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 29 من سورة الکهف.

و قد بحثنا هذا الموضوع فی کتب لنا أخری.

5-إن عمر قد صد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن کتابة اسم علی «علیه السلام»فی مرضه،حین قال عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لیهجر،أو غلبه الوجع...مدعیا أن ذلک کان منه خوفا من الفتنة،فهل هو أعرف من النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی لا ینطق عن الهوی.و هل یکون التخلص من الفتنة المتوهمة بصده عن فعل ما عزم علی فعله،و باتهامه بالهجر و الجنون،و إهانته،و إلحاق الأذی به؟!

6-إنه اعتبر ما فعله مع رسول اللّه من اتهامه بأنه یهجر،و منعه من کتابة کتاب لن یضل الناس بعده-اعتبره-من مفردات الجبر الإلهی أیضا.

و لا شک فی بطلان هذا الإدعاء،و یعلم ذلک مما سبق و سواه.

و قد تکلمنا عن بعض ما له مساس بهذا الأمر فی جزء سابق من هذا الکتاب.

د:الحسد و الظلم

1-فی الروایة الرابعة ذکر ابن عباس:أن قریشا لو اختارت ما کان اللّه اختاره لها لکان الصواب بیدها غیر مردود و لا محسود..

و هذا یدل علی وجود النص علی الخلافة الذی لا یمکن دفعه و لا المراء فیه عن اللّه تعالی:و لو أمکن لعمر إثارة أیة شبهة فیه لبادر إلی إثارتها،لإنقاذ موقفه علی الأقل...

2-إن عمر قد صوّب قریشا فیما اختارته..مع کون ما اختارته جاء

ص :21

مخالفا لما اختاره اللّه تعالی لها و للبشر کلهم،و هذا ما لم یکن متوقعا منه.

و کان علیه أن یراعی مشاعر الناس فی ذلک،فلا یعلن ما یتضمن تخطئة للّه سبحانه و رسوله،أو علی الأقل ما ظاهره ذلک..

3-إن قول ابن عباس إن کراهة قریش جمع النبوة و الخلافة لبنی هاشم یدخل فی دائرة کراهة ما أنزل اللّه..قد تضمن التقدم خطوة أخری نحو تأکید النص،بالتصریح بأن جمع الخلافة و النبوة لبنی هاشم هو مما أنزله اللّه تبارک و تعالی،و لیس لأحد أن یکره ما أنزل اللّه سبحانه..

و لعله یشیر بذلک إلی آیات الولایة:

إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ

(1)

.

و قوله تعالی:

یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

(2)

.

فلما بلغهم ولایة علی«علیه السلام»فی یوم الغدیر نزل قول تعالی:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً

(3)

.

ص :22


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 3 من سورة المائدة.

4-قول ابن عباس:«لکان غیر مردود و لا محسود»یشیر:

أولا:إلی أن قریشا قد ردت ما اختاره اللّه و رسوله لها..

و یشیر ثانیا:إلی أن الداعی لها إلی ذلک هو الحسد.و لیس إیثار رضا اللّه تبارک و تعالی،و لا التفکیر أو الإهتمام بمصلحة الأمة و الدین..

5-لم یکن من المستحب و لا المرضی أن یعرّض عمر لإبن عباس بأن موقفه هذا و سائر مواقفه فی هذا الإتجاه قد أثرت علی منزلته عنده،بل کان ینبغی أن یظهر له أن ذلک قد زاده إحتراما و إکبارا،من حیث دلالته علی أن ابن عباس متقید بالعمل بما یریده اللّه تعالی و یرضاه.و یدعو الناس إلی العودة إلی ما اختاره اللّه تعالی لهم.

6-إن ابن عباس لم ینکر ما نسبه إلیه عمر،من أنه کان یقول:إنما صرفوا الخلافة عن بنی هاشم حسدا و بغیا و ظلما،بل هو قد أید ذلک، و قرره مرة بعد أخری،مع إعلانه مرة ثانیة بأنه لیس بوسع أحد إنکار الظلم الذی حاق ببنی هاشم فی أمر الخلافة،فقد تبین ذلک للجاهل و الحلیم.

و أما الحسد،فهو و إن کان قد أشار إلی حصوله بقوله:«غیر مردود و لا محسود»،و لکنه أحال الأمر فیه علی إبلیس«لعنه اللّه»،حیث حسد آدم «علیه السلام».

فهو لم یواجه الخلیفة بتهمة الحسد،و لا اتهم قریشا مباشرة بذلک، و لکنه لم یتنازل عن تهمة الحسد من أساسها،بل بقی مصرا علیها حین قال:

بل نحن أبناؤه المحسودون،فأبقاها غیر واضحة المعالم،حیث لم یبین أنهم

ص :23

محسودون من قبل حسد إبلیس لأبیهم آدم؟!أم أنهم محسودون من قبل قریش لهم؟!و هذا من لطائف التوریة..

و مما یذکر هنا علی سبیل الإستظراف ما یقال من أن خیاطا أعور قال لأحد الشعراء:لأخیطن لک ثوبا لا یدری،هل هو قباء،أم شیء آخر...

فقال الشاعر:لئن فعلت ذلک لأقولن فیک شعرا لا یدری،أمدیح هو أم هجاء..

فلما خاطه له الخیاط حسبما وصف،قال ذلک الشاعر فیه:

خاط لی عمرو قباء

لیت عینیه سواء

لیت شعری من سیدری

أمدیح أم هجاء؟

7-إن عمر بن الخطاب لم یسکت عن ذلک،بل رد التهمة بمثلها، و لکن لا لإبن عباس و حسب،و إنما لبنی هاشم کلهم،فوصف قلوب جمیعهم بالحسد،و الغش،و الضغن الدائم.

فأبطل ابن عباس دعواه بصورة رصینة و مبرهنة لم یجد معها عمر بن الخطاب بدا من البخوع و التسلیم،حیث بین له أن تهمته هذه استهدفت بالدرجة الأولی علیا«علیه السلام».و هی تهمة قد أبطلها القرآن الکریم، لأن آیة التطهیر تدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»لا یمکن أن یتطرق الحسد و الضغینة،و لا الغش إلی قلوبهم،لأنه من الرجس الذی نفته الآیة المبارکة..

ثم أحرجه أیما إحراج حین لفت نظره إلی أن کلامه هذا یشمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه سید بنی هاشم و فخرهم،و لا یمکن أن

ص :24

یوصف بمثل هذه الأوصاف.

ه:الریاء فی عبادة علی علیه السّلام

تضمنت الروایة الثانیة ما یلی:

ألف:الدلالة علی أن اجتهاد علی«علیه السلام»فی العبادة کان ظاهرا للعیان،و أن آثاره قد ظهرت فیه«علیه السلام»ذبولا و نحولا..

ب:إن هذا الظهور قد ضایق عمر بن الخطاب،و رأی فیه خطرا و ضررا،فأراد أن یفرغه من محتواه،و لو بما یتضمن الطعن فی طهر علی «علیه السلام»،و فی إخلاصه و خلوصه...

2-إن هذا الإتهام الذی وجهه إلی سید الوصیین،منفی عنه«علیه السلام»بآیة التطهیر أیضا،فإن الریاء من مفردات الرجس الذی طهرهم اللّه تعالی عنه..

3-إن هذه التهمة تحتاج إلی الإطلاع علی ما فی القلوب و النفوس من قبل من یطلقها،فکیف عرف عمر أن علیا«علیه السلام»أو أیا کان من الناس یفعل ما یفعله ریاء؟!.

4-لا نظن عمر بن الخطاب کان جاهلا بطهارة أمیر المؤمنین عما نسبه إلیه،بل هو یعلم أنه بریء من تهمته هذه براءة الذئب من دم یوسف، و لکن الهدف من إطلاق هذه الشائعات هو کسر هیبته«علیه السلام»، بإثارة أجواء الشبهة من حوله صلوات اللّه و سلامه علیه.و تهیئة الأجواء لإقصائه من جدید عن مقام الخلافة بهدوء،و بأقل قدر ممکن من المتاعب.

و لکن بأکبر قدر ممکن من الأضرار بسمعته«علیه السلام»..

ص :25

و یدلنا علی ذلک:تصریحه لابن عباس بأنه«علیه السلام»إنما یرید بهذا الریاء-و العیاذ باللّه-ترشیح نفسه للخلافة.

أو أنه أراد أن یحط من مقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»من جهة، و یرفع من شأن من یرید أن یجعلهم منافسین له«علیه السلام»،من جهة أخری،لتصبح الشوری مقبولة بنظر الناس،حیث یتساوی من یسمیهم لها بنظرهم..ثم إذا جاءت النتائج بعد ذلک وفق ما خطط و دبر،فلن تتسبب لهم بصدمة،و لن تواجه باعتراضات خطرة،أو حتی مزعجة.

5-إن اعتماد عمر هذه الأسالیب لمواجهة علی«علیه السلام»فی أمر الخلافة یهدف إلی الإیحاء بأنه«علیه السلام»لیس أهلا لهذا المقام فی نفسه، کما لم یکن أهلا له فیما سبق،و یرید أن یضیف إلی ذلک التشکیک بتقوی و بورع علی«علیه السلام»،الذی هو من شروط الخلیفة و الإمام.

6-إن جواب ابن عباس قد عرّف الخلیفة بأن الناس لم ینسوا بعد أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی رشح علیا للخلافة.و کان عمر أحد الساعین فی صرفها عنه،و ذلک یعنی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یری علیا أهلا لمقام الخلافة،و بذلک تسقط تشکیکات عمر فیه «علیه السلام».

7-إن عمر عاد لیدعی:أن ترشیح النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»للخلافة،إنما هو لأن علیا حینئذ صغیر السن،فلم تظهر للنبی فیه أیة موانع لنیل هذا المقام...

ثم ادعی بصورة صریحة أو مبطنة أمورا لا یمکن إقراره علیها،و هی

ص :26

التالیة:

ألف:إن العرب هم الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»عن المقام الذی رشحه له النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ب:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخطأ فی اختیاره و ترشیحه لعلی الذی لم یکن قد بلغ الأربعین،فی حین أن اللّه تعالی لم یبعث نبیا قبل الأربعین.

و کلا هذین الأمرین مردود علی عمر جملة و تفصیلا..

فأولا:إن الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»لیسوا هم العرب،بل کان الناس حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یشکون أن الأمر سیکون له«علیه السلام»کما ذکرناه أکثر من مرة..و الذین دبروا لإبعاده و ابعدوه بالفعل متوسلین بالقوة و القهر،هم عمر نفسه و أبو بکر،و أبو عبیدة،و معهم:معاذ،و اسید بن حضیر،و بشیر بن سعد،و ابن عوف، و خالد بن الولید،و محمد بن مسلمة،و أضرابهم،حیث استطاعوا أن یهیمنوا علی الناس،و أن یبتزوا هذا الأمر من صاحبه الشرعی بالقهر و الغلبة بعد أن استعانوا ببنی أسلم،و غیرهم ممن کانوا حول المدینة،و أشار إلیهم القرآن..

ثانیا:إن اللّه تعالی قد جعل عیسی نبیا و هو فی المهد،فقد قال سبحانه:

فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ

ص :27

آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا

(1)

.

و قال تعالی عن یحیی:

وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا

(2)

.

7-إن ابن عباس قد جهر بالحقیقة،و هی أن العرب علی قسمین:

أحدهما:أولئک الذین لا لون لهم و لا طعم و لا رائحة،و هم العوام الذین ینعقون مع کل ناعق،و یسیرون فی رکاب کل قبیل..فهؤلاء لیس لهم رأی..أو لا یعتدّ برأیهم.

الثانی:أهل النهی و الحجی،و هم العقلاء..و هؤلاء یعرفون کمال علی «علیه السلام»،و فضله و علمه و زهده و تقواه،و أنه أهل لهذا الأمر، و یعرفون فضائله و کمالاته منذ رفع اللّه منار الإسلام..و إن کان بعض هؤلاء یمیل إلی الدنیا،و یسعی لإبعاده عن هذا الأمر،و لکن علی قاعدة:

وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ

(3)

.

فالعقلاء یرون علیا«علیه السلام»محروما-علی حد قول ابن عباس- أی أن صناع السیاسة و الطامعین فی الدنیا هم الذین حرموه.

و مجدودا:أی لا حظ له،فإن الجدّ هو الحظ.

ص :28


1- 1) الآیتان 29 و 30 من سورة مریم.
2- 2) الآیة 12 من سورة مریم.
3- 3) الآیة 14 من سورة النمل.

8-و یبقی أن نشیر إلی بطلان ما تنبأ به عمر بن الخطاب من أنه«علیه السلام»حین یلی الخلافة سوف تزل فیها قدمه،فإن علیا«علیه السلام» کان مصانا من زلة القدم،لأنه مطهر من أی رجس،و لم یکن ینقصه علم، و لا تقوی،و لا معرفة،و لا بصیرة بزمانه و أهله،و لا کان عاجزا عن التدبیر الصحیح،فلما ذا تزل قدمه؟!و متی؟!و کیف؟!

و لکنه سیواجه بمکائد قریش،و فنونها فی المکر و الفجور کما أشار إلیه عمر نفسه حین قال:إنه«علیه السلام»لیأخذنهم بمر الحق،لا یجدون عنده رخصة،و لئن فعل لینکثن بیعته ثم لیتحاربن..فلذلک تبرع عمر بالعمل علی صرف الأمر عنه«علیه السلام»خدمة لقریش،حتی لا یأخذها بمر الحق..و تنکث بیعته!!ما عشت اراک الدهر عجبا...

التخویف من علی علیه السّلام

و قد ذکرت النصوص:أن عمر بن الخطاب أشار إلی أن علیا«علیه السلام»هو الذی یحمل الناس علی الحق،و یسلک بهم الصراط المستقیم و إن کرهوا..

و هذا الکلام و إن کان بظاهره مدحا و ثناء،و لکن بعض العلماء قال:

«..و ظنی أن عمر إنما وصف علیا بأنه یسلک بهم الطریق المستقیم تحذیرا لهم،و تنبیها علی لزوم معارضته،لأنه یحول بینهم و بین مقاصدهم و شهواتهم.و هم عبید الدنیا.

و لذا قال عمر فی بعض الأخبار السابقة:«لو استخلفتموه لأقامکم

ص :29

علی الحق،و لو کرهتم» (1).

و قد جری ذلک لهم بالفعل حین أعلن علی«علیه السلام»أنه سیسترجع الأموال التی حازها الأمویون من بیت مال المسلمین قائلا:

«و اللّه لو وجدته قد تزوج به النساء،و ملک به الإماء،لرددته» (2).و هذا بعض ما کانوا یخشونه منه«علیه السلام».

ص :30


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 120 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 735 و 736 و أنساب الأشراف ص 214.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 46 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 377 و دعائم الإسلام ج 1 ص 396 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 66 و شرح الأخبار ج 1 ص 373 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 14 و 275 و بحار الأنوار ج 32 ص 16 و ج 41 ص 116 و ج 97 ص 59 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 155 و الغدیر ج 8 ص 287 و ج 9 ص 315 و 357 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 198.

الباب العاشر هذه هی الشوری

اشارة

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص..

الفصل الثانی:الخطة العمریة..

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری..

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری..

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری..

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات..

ص :31

ص :32

الفصل الأول

اشارة

الشوری العمریة:حدث و نص

ص :33

ص :34

بدایة

نعرض فی هذا الفصل بعض نصوص الشوری التی قررها عمر لاختیار الخلیفة من بعده،ثم نتبعه بفصل آخر نحاول فیه عرض بعض اللفتات..و الملاحظات التی توضح أو تصحح بعض ما لعله یحتاج إلی التوضیح أو التصحیح..

و لکننا نشیر أولا إلی قیمة الشوری فی الإسلام فنقول:

قیمة الشوری فی الإسلام

لا ریب فی ان للشوری فی الأمور التی یعود أمر البت فیها للناس دورا فی التأیید و التسدید،و إصلاح الأمور،و لکن لا صحة لما یدعیه البعض، من أن الإسلام قد جعل لها دورا حاسما فی إنتاج السلطة..و ما استدلوا به من آیات قرآنیة لا یصح الإستدلال به کما سنری.

و شاورهم فی الأمر

هناک آیتان تعرضتا للشوری،و هما:

الآیة الأولی،قوله تعالی: وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ (1).

ص :35


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.

و لا یصح الإستدلال بهذه الآیة علی ما ذکروه،لما یلی

أولا:إن المقصود بکلمة الأمر لیس کل أمر،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یفعل ذلک..فلم یشاورو أحدا فی الأمور کلها،کما أنه لیس المقصود خصوص أمر الخلافة،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشاورهم فی من یجعله خلیفة له من بعده.

بل المقصود:هو أمر الحرب،فتکون الألف و اللام فی کلمة«الأمر» للعهد،لا الجنس.و الآیات السابقة و اللاحقة لهذه الآیة تتحدث عن الحرب دون سواها،فالتعدی عن ذلک إلی غیره،و اعتبار(ال)جنسیة لا عهدیة.ثم تخصیص(ال)الجنسیة بخصوص الحکم و الحاکمیة یحتاج إلی دلیل.

ثانیا:إن الآیة إن کانت توجب المشاورة،لکنها لا توجب الطاعة منه لهم فیما یشیرون به علیه،و الإنصیاع لرأیهم فیه..بل هی تعطیه حق اتخاذ القرار دونهم.فقد قالت: فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ (1).و لا توجب علیه الإنصیاع لا للأکثریة و لا للأقلیة،أو للإجماع لو حصل،بل توجب علیه أختیار الرأی المناسب،سواء صدر من الأقلیة أو الأکثریة،أو لم یصدر من أی منهم.

ثالثا:تضمنت الآیة ما یشیر إلی أن هذه المشاورة قد جاءت علی سبیل التألیف و التودد،بعد أن صدر من المسلمین ما یحتاج إلی العفو عنهم،

ص :36


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.

و التسامح و اللین معهم،و الإستغفار لهم.و أن لا یعاملهم بما یستحقونه.

فقد قال تعالی: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ (1).

بل قد یقال:إن الأمر بالمشاورة لهم بعد صدور هذه الأفعال و القبائح، إنما هو أمر عقیب توهم الحظر،إذ قد یتوهم:أن أمثالهم لا تصح مشاورتهم،و لا الرفق بهم،و لا التودد لهم.فرفع اللّه تعالی عن نبیه«صلی اللّه علیه و آله»هذا الحظر،و قال له:لا مانع من أن تفعل ذلک..و الأمر عقیب توهم الحظر لا یفید أکثر من رفع الحظر عن الفعل.

رابعا:و یدل علی ذلک:ما روی من أن اللّه و رسوله غنیان عن المشاورة.فأفاد ذلک:أن مشاورته لهم إنما هی لمصلحة تعود إلیهم هم، و هی تألیفهم،و إعادة الإعتبار إلیهم،و بث الثقة فی نفوسهم و ما إلی ذلک.

خامسا:إن الآیة تتحدث عن مشاورة الحاکم لرعیته،و لا تتحدث عن إنتاج السلطة من خلال الشوری.

و أمرهم شوری بینهم

الآیة الثانیة قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ (2).

و یرد علی الإستدلال بها ما یلی:

ص :37


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 38 من سورة الشوری.

1-إن قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ لیس إلا أمرا تعلیمیا أخلاقیا،و لیس إلزامیا یوجب التخلف عنه العقاب،و إنما یمکن أن یوجب عدم الإلتزام بمقتضاه وقوع الإنسان فی بعض الأخطاء،فیکون علیه هو أن یتحمل آثارها،و یعانی من نتائجها.

2-إن الضمیر فی قوله: أَمْرُهُمْ یرجع إلی المؤمنین،و المراد به الأمر الذی یرتبط بهم؛أی أن الشوری تکون فی الأمور التی یرجع البیت و القرار فیها إلی المؤمنین و تکون من شؤونهم الخاصة بهم،و لیس للشرع فیها إلزام أو مدخلیة،کما فی أمور معاشهم و نحوها،مما یفترض فی الإنسان أن یقوم هو به.أما إذا کان ثمة قرار شرعی ف مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ (1)وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ (2).

فمورد الحکم،و السیاسة،و الإدارة،و غیر ذلک،لا یمکن أن یکون شورائیا إلا إذا ثبت أن الشارع أو کله إلی المکلفین،و لیس له فیه حکم،أو نظر خاص.

و قد قال العلامة الطباطبائی«رحمه اللّه»:«و الروایات فی المشاورة کثیرة جدا،و موردها ما یجوز للمستشیر فعله و ترکه بحسب المرجحات.

و أما الأحکام الإلهیة الثابتة،فلا مورد للاستشارة فیها،کما لا رخصة

ص :38


1- 1) الآیة 36 من سورة الأحزاب.
2- 2) الآیة 132 من سورة آل عمران.

فیها لأحد،و إلا کان اختلاف الحوادث الجاریة ناسخا لکلام اللّه تعالی» (1).

3-إن هذه الشوری التی دل علیها قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ لیست لکل أحد،و إنما هی خاصة بأولئک المؤمنین الذین لهم تلک الصفات المذکورة فی الآیات قبل و بعد هذه الفقرة.و لیس ثمة ما یدل علی تعمیمها لغیرهم،بل ربما یقال بعدم التعمیم قطعا،فقد قال تعالی:

فَمٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ، وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، وَ الَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ، وَ الَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ

(2)

.

فهؤلاء الذین صرحت الآیات بإیمانهم و بحیازتهم لهذه الصفات،هم أهل الشوری دون سواهم (3)،و لیس لغیرهم الحق فی أن یشارکهم فیها،

ص :39


1- 1) المیزان ج 4 ص 70.
2- 2) الآیات 36-39 من سورة الشوری.
3- 3) و احتمال:أن یکون المعنی:ما عند اللّه خیر و أبقی لجماعات مختلفة و هم: ألف:الذین آمنوا. ب:الذین یجتنبون کبائر الإثم الخ..هذا الإحتمال خلاف الظاهر هنا،فإن المراد أن الذین یجمعون هذه الصفات هم الذین یکون ما عند اللّه خیر و أبقی لهم.و إلا فلو کان أحد ینتصر علی من بغی علیه،و لکنه غیر مؤمن مثلا،فلا شک فی أن ما عند اللّه لیس خیرا و أبقی له.و کذا لو کان أمرهم شوری بینهم،و هم غیر مؤمنین.

و هی تتناول أمورهم،و لا تشمل أمور غیرهم.فتکون الآیة دلیلا علی عدم شمول الأحکام التی تنتج عن الشوری لغیر أهلها،فتکون الآیة دالة علی ضد المدعی.

و أما الذین لا یتحلون بتلک الصفات فلا شوری لهم لأن من لا یؤمن علی نفسه،کیف یؤمن علی مصالح العباد،و دمائهم،و أموالهم،و أعراضهم؟!.

و اللافت:أننا لا نجد لعلی«علیه السلام»أی حضور فی مواقع الاعتراض أو الاقتراح علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لم یشارک فی أی من الموارد التی استشار النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیها أصحابه،لأنه کان دائما فی موقع التابع الذی لیس لدیه إلا التسلیم له،و الرضا بما یرضاه صلوات اللّه و سلامه علیهما.

و بعد ما تقدم نقول:

قالوا لعمر:لو عهدت.

فقال:کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أولی رجلا أمرکم،یحملکم علی الحق،و أشار إلی علی بن أبی طالب،ثم رأیت أن لا أتحمله حیا و میتا (1).

إجمال الحدث أولا

قال ابن واضح:إن عمر صیر الأمر شوری بین ستة نفر،هم:علی «علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و عثمان،و سعد بن أبی وقاص،و عبد

ص :40


1- 1) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 427.

الرحمان بن عوف..

و قال:أخرجت سعید بن زید لقرابته منی.

فقیل له فی ابنه عبد اللّه،فقال:حسب آل الخطاب ما تحملوا منها:إن عبد اللّه لم یحسن یطلق امرأته.

و أمر صهیبا أن یصلی بالناس حتی یتراضوا من الستة بواحد.

و استعمل زید بن سهل الأنصاری و قال:إن رضی أربعة و خالف إثنان،فاضرب عنق الإثنین،و إن رضی ثلاثة،و خالف ثلاثة،فاضرب أعناق الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان.

و إن جازت الثلاثة أیام و لم یتراضوا بأحد،فاضرب أعناقهم جمیعا (1)، زاد الدمیری قوله:فلا خیر للمسلمین فیهم (2).

من التفاصیل

و نذکر من التفاصیل التی قد تحمل معها بعض اللمحات،و الإشارات إلی بعض السیاسات روایتی ابن اعثم و الطبری..،فلاحظ ما یلی:

الشوری بروایة ابن أعثم

قال ابن أعثم:إن عمر خطب الناس بعد صلاة الفجر فکان مما قال:

ص :41


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 160 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 333 عنه،و راجع شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187.
2- 2) حیاة الحیوان ج 1 ص 346 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 128 عنه.

إن استخلفت علیکم خلیفة،فقد استخلف من هو خیر منی،و إن أهلک قبل ذلک،فأمرکم إلی هؤلاء الستة الذین فارقهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو عنهم راض:علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،و عثمان بن عفان،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص، و عبد الرحمان بن عوف (1).

قال:ثم نزل عمر عن المنبر،و أخذ بید عبد اللّه بن عباس فخرج من المسجد،و جعل یماشیه ساعة،ثم تنفس و زفر زفرة.

فقال له ابن عباس:یا أمیر المؤمنین!إن ما أخرج هذا النفس و الزفیر إلا الحزن.

فقال:و یحک یا بن عباس!إن نفسی لتحدثنی باقتراب أجلی،و لست أحذر الموت،لأنه سبیل لابد منه،و لکنی مغموم لهذا الامر الذی أنا فیه،لا أدری أقوم فیه أم أقعد!!

فقال له ابن عباس:یا أمیر المؤمنین!فأین أنت عن صاحبنا علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فی هجرته،و قرابته،و قدمه،و سابقته،و فضیلته و شجاعته؟! (2).

(ثم تذکر الروایة:ما عاب به الخلیفة أرکان الشوری الستة.و هو ما أفردنا له فصلا تقدم فی هذا الکتاب،ثم تقول:)

ص :42


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 324-325.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 324-325.

ثم قال(یعنی عمر):یا ابن عباس!لو کان معاذ بن جبل حیا لما تخالفتنی فیه الأمور،لأنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن معاذا لأمة،یجیء یوم القیامة و بینه و بین العلماء نبذة لیس بینه و بین اللّه عز و جل إلا النبیون و المرسلون.

و لو أن سالما مولی أبی حذیفة کان حیا لما شککت فیه،لأنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:[إن]سالما رجل أحب اللّه عز و جل حبا،و خافه خوفا لم یحب معه سواه.

و لو أن أبا عبیدة بن الجراح حیا لکان أهلا لهذا الأمر،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:لکل أمة أمین،و أمین هذه الأمة أبو عبیدة بن الجراح (1).

عمر یسأل جاثلیق النصاری

قال:ثم دخل عمر إلی منزله،و أرسل إلی وجوه أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فأحضرهم،ثم أرسل إلی جاثلیق النصاری فدعاه،فلما دخل علیه أمره بالجلوس فجلس.

ثم قال:یا جاثلیق!اصدقنی عما أسألک عنه.

قال:سل یا أمیر المؤمنین!

قال:تجدون نعت نبینا فی الإنجیل؟!

ص :43


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 86 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325.

قال:نعم،إنی لأجده:فارقلیط.

قال عمر:و ما معنی ذلک؟!

قال الجاثلیق:معناه:أنه یفرق بین الحق و الباطل.

فقال عمر و من حضر:الحمد للّه الذی جعلنا من أمته،و لکن کیف تجدنا فی کتابکم؟!

فقال الجاثلیق:أجد بعد محمد رجلا عظیم الذکر،مبارک الأمر.

فقال عمر:یرحم اللّه أبا بکر!

قال:ثم ماذا-و یحک-یا جاثلیق؟!

فقال:من بعده قرن من حدید،قوی شدید.

قال عمر:ثم ماذا؟!

قال:ثم من بعده خلیفة یؤثر أقاربه علی من سواهم.

قال:فنظر إلی عثمان بن عفان،قال:ثم ماذا-و یحک-یا جاثلیق؟!

قال:ثم سیف مسلول،و دم مهراق.

قال:فضرب عمر بإحدی یدیه علی الأخری،ثم التفت إلی عثمان فقال:أبا عمرو!اتق اللّه عز و جل!و إن ولیت هذا الأمر من بعدی فلا تحملن آل معیط علی رقاب المسلمین.

و أنت یا أبا الحسن فاتق اللّه!و إن ولیت هذا الأمر من بعدی،فلا

ص :44

تحملن آل أبی لهب (1)علی رقاب الناس.

قال:ثم انصرف الناس من عنده.و ذلک فی یوم الجمعة (2).

ثم ذکر ابن اعثم حدیث طعن أبی لؤلؤة لعمر،ثم قال:

ثم أقبل عمر علی الناس فقال:أیها الناس!إذا أنا مت و واریتمونی فی حفرتی فانتظروا ثلاثا،فإن قدم علیکم طلحة بن عبید اللّه،و إلا فاختاروا لأنفسکم من ارتضیتموه من هؤلاء الستة:

علی بن أبی طالب«علیه السلام».

و عثمان بن عفان.

و الزبیر بن العوام.

و سعد بن أبی وقاص.

و عبد الرحمن بن عوف.

و طلحة بن عبید اللّه،فإنی قد جعلت الامر فی هؤلاء الستة.

و أدخلوا ابنی عبد اللّه فی المشورة،علی أنه لیس له من الامر شیء.

و هذا هو صهیب بن سنان یصلی بکم فی هذه الأیام إلی أن یتفق رضاؤکم علی رجل من هؤلاء الستة.

فمن ارتضیتموه و استخلفتموه من هؤلاء الستة فهو الخلیفة من بعدی،

ص :45


1- 1) یحتمل أن یکون الصحیح:آل أبی طالب.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 87 و 88 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325-326.

فإذا أنتم بایعتم رجلا من بعدی،و اتفقت آراؤکم علیه،و عقدتم له البیعة،ثم خالفکم أحد فاقتلوه (1).

نصوص الشوری عند الطبری

أما الطبری فیذکر:أنه لما طعن عمر بن الخطاب دعا عبد الرحمن بن عوف،فقال إنی أرید أن أعهد إلیک.

فقال:یا أمیر المؤمنین،نعم.إن أشرت علی قبلت منک.

قال:و ما ترید؟!

قال:أنشدک اللّه،أتشیر علی بذلک؟!

قال:اللهم لا.

قال:و اللّه لا أدخل فیه أبدا.

قال:فهب لی صمتا حتی أعهد إلی النفر الذین توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عنهم راض.

ادع لی علیا«علیه السلام»،و عثمان،و الزبیر،و سعدا.

قال:و انتظروا أخاکم طلحة ثلاثا،فان جاء و الا فاقضوا أمرکم.

أنشدک اللّه یا علی،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل بنی هاشم علی رقاب الناس.

ص :46


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 90 و 91 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 326 و 327 و فی هامشه:عن البیان و التبیین ج 2 ص 48 باختلافات کثیرة.

أنشدک اللّه یا عثمان،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس.

أنشدک اللّه یا سعد،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل أقاربک علی رقاب الناس.قوموا فتشاوروا ثم اقضوا أمرکم،و لیصل بالناس صهیب.

ثم دعا أبا طلحة الأنصاری فقال:قم علی بابهم فلا تدع أحدا یدخل إلیهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بالأنصار الذین تبوؤا الدار و الایمان أن یحسن إلی محسنهم،و أن یعفو عن مسیئهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بالعرب،فإنها مادة الاسلام،أن یؤخذ من صدقاتهم حقها،فتوضع فی فقرائهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یوفی لهم بعهدهم.اللهم هل بلغت؟ترکت الخلیفة من بعدی علی أنقی من الراحة.

یا عبد اللّه بن عمر،أخرج فانظر من قتلنی؟!

فقال:یا أمیر المؤمنین،قتلک أبو لؤلؤة غلام المغیرة بن شعبة.

قال:الحمد للّه الذی لم یجعل منیتی بید رجل سجد للّه سجدة واحدة.

یا عبد اللّه بن عمر،اذهب إلی عائشة،فسلها أن تأذن لی أن أدفن مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر.

یا عبد اللّه بن عمر،إن اختلف القوم فکن مع الأکثر،و إن کانوا ثلاثة

ص :47

و ثلاثة فاتبع الحزب الذی فیه عبد الرحمن (1).

الشوری العمریة فی حیز التنفیذ

و ذکر الطبری:أن عمر بن الخطاب لما طعن قیل له:یا أمیر المؤمنین لو استخلفت!

قال:من أستخلف؟!لو کان أبو عبیدة ابن الجراح حیا استخلفته،فإن سألنی ربی قلت:سمعت نبیک یقول:إنه أمین هذه الأمة.

و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیا استخلفته،فإن سألنی ربی قلت:

سمعت نبیک یقول:إن سالما شدید الحب للّه.

فقال له رجل:أدلک علیه،عبد اللّه بن عمر.

فقال:قاتلک اللّه،و اللّه ما أردت اللّه بهذا،و یحک کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته؟! (2).

ص :48


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 191 و 192 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 264 و 265 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 50 و 51 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 337 و 338 و 346 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 125.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و 228 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و 293 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 248 و تاریخ الخلفاء ص 145 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و الغدیر ج 5 ص 360 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 197.

و تابع عمر یقول:

لا أرب لنا فی أمورکم،ما حمدتها فأرغب فیها لأحد من أهل بیتی،إن کان خیرا فقد أصبنا منه،و إن کان شرا فشّر.عنّا آل عمر (1).بحسب آل عمر أن یحاسب منهم رجل واحد،و یسأل عن أمر أمة محمد.

أما لقد جهدت نفسی،و حرمت أهلی،و إن نجوت کفافا لا وزر و لا أجر،إنی لسعید.

انظر فإن استخلفت فقد استخلف من هو خیر منی،و إن أترک فقد ترک من هو خیر منی،و لن یضیع اللّه دینه.

فخرجوا،ثم راحوا فقالوا:یا أمیر المؤمنین،لو عهدت عهدا..

فقال:قد کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أنظر فأولی رجلا أمرکم هو أحراکم أن یحملکم علی الحق،و أشار إلی علی.و رهقتنی غشیة،فرأیت رجلا دخل جنة قد غرسها،فجعل یقطف کل غضة و یانعة فیضمه إلیه، و یصیره تحته،فعلمت أن اللّه غالب أمره،و متوف عمر،فما أرید أتحملها حیا و میتا.

علیکم هؤلاء الرهط الذین قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنهم من أهل الجنة:سعید بن زید بن عمرو بن نفیل منهم،و لست مدخله.

و لکن الستة:علی«علیه السلام»،و عثمان ابنا عبد مناف،و عبد الرحمن، و سعد خالا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الزبیر بن العوام حواری

ص :49


1- 1) عنّا،آل عمر:أی ابعدو هذا الشرعنّا یا آل عمر..

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ابن عمته،و طلحة الخیر ابن عبید اللّه.

فلیختاروا منهم رجلا،فإذا ولوا والیا فأحسنوا مؤازرته و أعینوه،إن أئتمن أحدا منکم فلیؤد إلیه أمانته و خرجوا.

فقال العباس لعلی:لا تدخل معهم.

قال:أکره الخلاف.

قال:إذا تری ما تکره.

فلما أصبح عمر دعا علیا«علیه السلام»و عثمان،و سعدا،و عبد الرحمن بن عوف،و الزبیر بن العوام.

فقال:إنی نظرت فوجدتکم رؤساء الناس و قادتهم،و لا یکون هذا الامر إلا فیکم،و قد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عنکم راض.إنی لا أخاف الناس علیکم إن استقمتم،و لکنی أخاف علیکم اختلافکم فیما بینکم،فیختلف الناس،فانهضوا إلی حجرة عائشة بإذن منها فتشاوروا و اختاروا رجلا منکم.

ثم قال:لا تدخلوا حجرة عائشة،و لکن کونوا قریبا،و وضع رأسه و قد نزفه الدم.

فدخلوا فتناجوا،ثم ارتفعت أصواتهم.

فقال عبد اللّه بن عمر:سبحان اللّه،إن أمیر المؤمنین لم یمت بعد، فأسمعه فانتبه فقال:ألا أعرضوا عن هذا أجمعون،فإذا مت فتشاوروا ثلاثة أیام،و لیصل بالناس صهیب،و لا یأتین الیوم الرابع إلا و علیکم أمیر منکم،و یحضر عبد اللّه بن عمر مشیرا و لا شیء له من الامر،و طلحة

ص :50

شریککم فی الامر،فإن قدم فی الأیام الثلاثة فأحضروه أمرکم،و إن مضت الأیام الثلاثة قبل قدومه،فاقضوا أمرکم.و من لی بطلحة!!

فقال سعد بن أبی وقاص:أنا لک به،و لا یخالف إن شاء اللّه.

فقال عمر:أرجو أن لا یخالف إن شاء اللّه.و ما أظن أن یلی إلا أحد هذین الرجلین:علی،أو عثمان،فان ولی عثمان،فرجل فیه لین،و إن ولی علی ففیه دعابة،و أحر به أن یحملهم علی طریق الحق،و إن تولوا سعدا فأهلها هو،و إلا فلیستعن به الوالی،فانی لم أعزله عن خیانة و لا ضعف.و نعم ذو الرأی عبد الرحمن بن عوف.مسدد رشید،له من اللّه حافظ،فاسمعوا منه.

و قال لأبی طلحة الأنصاری:یا أبا طلحة،إن اللّه عز و جل طالما أعز الاسلام بکم،فاختر خمسین رجلا من الأنصار،فاستحث هؤلاء الرهط حتی یختاروا رجلا منهم.

و قال للمقداد بن الأسود:إذا وضعتمونی فی حفرتی،فاجمع هؤلاء الرهط فی بیت حتی یختاروا رجلا منهم.

و قال لصهیب:صل بالناس ثلاثة أیام،و أدخل علیا و عثمان،و الزبیر و سعدا،و عبد الرحمن بن عوف،و طلحة إن قدم.و أحضر عبد اللّه بن عمر.

و لا شیء له من الأمر.و قم علی رؤسهم،فإن اجتمع خمسة و رضوا رجلا و أبی واحد،فاشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسیف.و إن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم و أبی اثنان،فاضرب رؤسهما،فإن رضی ثلاثة رجلا منهم و ثلاثة رجلا منهم،فحکموا عبد اللّه بن عمر،فأی الفریقین حکم له فلیختاروا رجلا منهم،فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع

ص :51

الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف،و اقتلوا الباقین إن رغبوا عما اجتمع علیه الناس (1).

ثم یذکر الطبری قول علی«علیه السلام»لبنی هاشم:إن الخلافة صرفت عنه،لأن عثمان قرن به،و ما جری بینه و بین العباس فی ذلک،ثم یقول:

فلما مات عمر،و أخرجت جنازته تصدی علی و عثمان:أیهما یصلی علیه.

فقال عبد الرحمن:کلاکما یحب الإمرة،لستما من هذا فی شیء.هذا إلی صهیب،استخلفه عمر یصلی بالناس ثلاثا حتی یجتمع الناس علی إمام.

فصلی علیه صهیب.

فلما دفن عمر،جمع المقداد أهل الشوری فی بیت المسور بن مخرمة -و یقال:فی بیت المال،و یقال:فی حجرة عائشة بإذنها-و هم خمسة معهم، ابن عمر،و طلحة غائب.و أمروا أبا طلحة أن یحجبهم.

و جاء عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة فجلسا بالباب،فحصبهما سعد و أقامهما،و قال:تریدان أن تقولا:حضرنا و کنا فی أهل الشوری؟!

فتنافس القوم فی الامر،و کثر بینهم الکلام،فقال أبو طلحة:أنا کنت لان تدفعوها أخوف منی لان تنافسوها،لا و الذی ذهب بنفس عمر لا

ص :52


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 228 و 229 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 293 و 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 و 67 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 341 و 347 و بحار الأنوار ج 31 ص 77 و الغدیر ج 5 ص 360 و 375 و نهج السعادة ج 1 ص 113.

أزیدکم علی الأیام الثلاثة التی أمرتم،ثم أجلس فی بیتی فأنظر ما تصنعون.

فقال عبد الرحمن:أیکم یخرج منها نفسه و یتقلدها علی أن یولیها أفضلکم؟!فلم یجبه أحد.

فقال:فأنا أنخلع منها.

فقال عثمان:أنا أول من رضی،فانی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أمین فی الأرض،أمین فی السماء.

فقال القوم:قد رضینا-و علی ساکت-فقال:ما تقول یا أبا الحسن؟!

قال:أعطنی موثقا لتؤثرن الحق و لا تتبع الهوی،و لا تخص ذا رحم، و لا تألوا الأمة!

فقال:أعطونی مواثیقکم علی أن تکونوا معی علی من بدّل و غیّر،و أن ترضوا من اخترت لکم.

علی میثاق اللّه أن لا أخص ذا رحم لرحمه،و لا آلو المسلمین.

فأخذ منهم میثاقا،و أعطاهم مثله.

فقال لعلی:إنک تقول:إنی أحق من حضر بالامر لقرابتک و سابقتک، و حسن أثرک فی الدین و لم تبعد؛و لکن أرأیت لو صرف هذا الامر عنک فلم تحضر،من کنت تری من هؤلاء الرهط أحق بالامر؟!

قال:عثمان.

و خلا بعثمان؛فقال:تقول:شیخ من بنی عبد مناف؛و صهر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و ابن عمه،لی سابقة و فضل-لم تبعد-فلم یصرف هذا

ص :53

الامر عنی؟!و لکن لو لم تحضر فأی هؤلاء الرهط تراه أحق به؟!

قال:علی.

ثم خلا بالزبیر،فکلمه بمثل ما کلم به علیا و عثمان،فقال:عثمان.

ثم خلا بسعد،فکلمه،فقال:عثمان.

فلقی علی سعدا،فقال: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (1)أسألک برحم ابنی هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و برحم عمی حمزة منک أن لا تکون مع عبد الرحمن لعثمان ظهیرا علی؛فإنی أدلی بما لا یدلی به عثمان (2).

و دار عبد الرحمن لیالیه یلقی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من وافی المدینة من أمراء الأجناد و أشراف الناس،یشاورهم،و لا یخلو برجل إلا أمره بعثمان؛حتی إذا کانت اللیلة التی یستکمل فی صبیحتها الاجل،أتی منزل المسور بن مخرمة بعد ابهیرار من اللیل (3)؛فأیقظه فقال:

ألا أراک نائما و لم أذق فی هذه اللیلة کثیر غمض!انطلق فادع الزبیر و سعدا.

ص :54


1- 1) الآیة 1 من سورة النساء.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 230-232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 295 و 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 68 و 69 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 927 و 928.
3- 3) ابهیرار اللیل:طلوع نجومه،إذا تتامت و استنارت.راجع:تاج العروس ج 6 ص 123 و لسان العرب ج 4 ص 81.

فدعاهما،فبدأ بالزبیر فی مؤخر المسجد فی الصفة التی تلی دار مروان، فقال له:خل ابنی عبد مناف و هذا الامر.

قال:نصیبی لعلی.

و قال لسعد:أنا و أنت کلالة،فاجعل نصیبک لی فأختار.

قال:إن اخترت نفسک فنعم،و إن اخترت عثمان فعلی أحب إلی.أیها الرجل بایع لنفسک و أرحنا،و ارفع رؤسنا (1).

إلی أن قال الطبری:

و بعث إلی من حضره من المهاجرین،و أهل السابقة و الفضل من الأنصار،و إلی أمراء الأجناد،فاجتمعوا حتی ارتج المسجد بأهله،فقال:

أیها الناس،إن الناس قد أحبوا أن یلحق أهل الأمصار بأمصارهم و قد علموا من أمیرهم.

فقال سعید بن زید:إنا نراک لها أهلا.

فقال:أشیروا علی بغیر هذا.

فقال عمار:إن أردت ألا یختلف المسلمون فبایع علیا.

فقال المقداد بن الأسود:صدق عمار،إن بایعت علیا قلنا:سمعنا و أطعنا.

ص :55


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 231-232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 69 و 70 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 400 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 928.

قال ابن أبی سرح:إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان.

فقال عبد اللّه بن أبی ربیعة:صدق؛إن بایعت عثمان قلنا سمعنا و أطعنا.

فشتم عمار ابن أبی سرح،و قال:متی کنت تنصح المسلمین!!

فتکلم بنو هاشم و بنو أمیة،فقال عمار:أیها الناس؛إن اللّه عز و جل أکرمنا بنبیه،و أعزنا بدینه،فأنی تصرفون هذا الامر عن أهل بیت نبیکم!

فقال رجل من بنی مخزوم:لقد عدوت طورک یا ابن سمیة؛و ما أنت و تأمیر قریش لانفسها!!

فقال سعد بن أبی وقاص:یا عبد الرحمن،أفرغ قبل أن یفتتن الناس.

فقال عبد الرحمن:إنی قد نظرت و شاورت،فلا تجعلن أیها الرهط علی أنفسکم سبیلا.

و دعا علیا،فقال:علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملن بکتاب اللّه و سنة رسوله،و سیرة الخلیفتین من بعده؟!

قال:أرجو أن أفعل،و أعمل بمبلغ علمی و طاقتی.

و دعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلی،قال:نعم،فبایعه.

فقال علی:حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا؛ فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون؛و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الامر إلیک؛و اللّه کل یوم هو فی شأن.

فقال عبد الرحمن:یا علی لا تجعل علی نفسک سبیلا؛فإنی قد نظرت و شاورت الناس؛فإذا هم لا یعدلون بعثمان.

ص :56

فخرج علی و هو یقول:سیبلغ الکتاب أجله (1).

و فی نص آخر:أنه لما صفق عبد الرحمان علی ید عثمان،قال علی«علیه السلام»لعبد الرحمان:

«حرکک الصهر،و بعثک علی ما فعلت.و اللّه ما أملت منه إلا ما أمل صاحبک من صاحبه.دقّ اللّه بینکما عطر منشم» (2).

و عند المفید:لما صفق عبد الرحمان علی ید عثمان همس أمیر المؤمنین «علیه السلام»و قال:«مال الرجل إلی صهره،و نبذ دینه وراء ظهره» (3).

نعود إلی کلام الطبری:

فقال المقداد:یا عبد الرحمن،أما و اللّه لقد ترکته من الذین یقضون بالحق و به یعدلون.

ص :57


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 193 و 194 و الغدیر ج 9 ص 115 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 929 و 930.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 358 و راجع ص 400 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 286 و 287.و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 117 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 216 و 570 و السقیفة و فدک للجوهری ص 89 و الجمل للمفید ص 61 و 93 و الغدیر ج 9 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 188 و ج 9 ص 55 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»القرشی ج 1 ص 330.
3- 3) الجمل للمفید ص 122 و 123 و راجع ص 172 و(ط مکتبة الداوری)ص 61.

فقال:یا مقداد،و اللّه لقد اجتهدت للمسلمین.

قال:إن کنت أردت بذلک اللّه فأثابک اللّه ثواب المحسنین.

فقال المقداد:ما رأیت مثل ما أتی إلی أهل هذا البیت بعد نبیهم.

إنی لا عجب من قریش أنهم ترکوا رجلا ما أقول أن أحدا أعلم و لا أقضی منه بالعدل،أما و اللّه لو أجد علیه أعوانا!.

فقال عبد الرحمن:یا مقداد،اتق اللّه،فإنی خائف علیک الفتنة.

فقال رجل للمقداد:رحمک اللّه!من أهل هذا البیت؟!و من هذا الرجل؟! قال:أهل البیت بنو عبد المطلب،و الرجل علی بن أبی طالب.

فقال علی:إن الناس ینظرون إلی قریش،و قریش تنظر إلی بیتها فتقول:

إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منهم أبدا،و ما کانت فی غیرهم من قریش تداولتموها بینکم (1).

و قدم طلحة فی الیوم الذی بویع فیه لعثمان،فقیل له:بایع عثمان.

فقال:أکل قریش راض به؟!

قال:نعم.

ص :58


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 232 و 233 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 71 و 72 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 340 و 348 و عن العقد الفرید ج 3 ص 286-288.

فأتی عثمان،فقال له عثمان:أنت علی رأس أمرک،إن أبیت رددتها.

قال:أتردها؟!

قال:نعم.

قال:أکل الناس بایعوک؟!

قال:نعم.

قال:قد رضیت؛لا أرغب عما قد أجمعوا علیه،و بایعه (1).

5-و تفصل روایة أخری ما جری بین أهل الشوری،فتذکر:أن عبد الرحمان بن عوف تکلم،و طلب من الحاضرین أن یقلدوا أمرهم واحدا منهم.

فتکلم عثمان و قلد عبد الرحمان امره،ثم تکلم الزبیر،فوعده بالمعونة، و إجابة الدعوة.

ثم تکلم سعد فقلد ابن عوف أیضا أمره عن نفسه،و عن طلحة الذی کان فیما بعد غائبا..

قالوا:ثم تکلم علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

الحمد للّه الذی بعث محمدا منا نبیا،و بعثه إلینا رسولا،فنحن بیت النبوة،و معدن الحکمة،و أمان أهل الأرض،و نجاة لمن طلب.

ص :59


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 233 و 234 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931.

لنا حق إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل،و لو طال السری.

لو عهد إلینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده.

و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه حتی نموت.

لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حق،وصلة رحم.

و لا حول و لا قوة إلا باللّه.

اسمعوا کلامی،و عوا منطقی،عسی أن تروا هذا الامر من بعد هذا المجمع تنتضی فیه السیوف،و تخان فیه العهود،حتی تکونوا جماعة،و یکون بعضکم أئمة لأهل الضلالة،و شیعة لأهل الجهالة،ثم أنشأ یقول:

فإن تک جاسم هلکت فإنی

بما فعلت بنو عبد بن ضخم

مطیع فی الهواجر کل عی

بصیر بالنوی من کل نجم

فقال عبد الرحمن:أیکم یطیب نفسا أن یخرج نفسه من هذا الامر و یولیه غیره؟!

قال:فأمسکوا عنه.

قال:فإنی أخرج نفسی و ابن عمی،فقلده القوم الامر،و أحلفهم عند المنبر،فحلفوا لیبایعن من بایع،و إن بایع بإحدی یدیه الأخری (1).

ص :60


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 235-237 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 299 و 300 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 195 و کلام أمیر المؤمنین«علیه-

ثم ذکرت الروایة:أنه بعد أن مضت ثلاثة أیام بعث عبد الرحمان بن عوف إلی علی«علیه السلام»،و عثمان،فقال لهما:

إنی قد سألت عنکما و عن غیرکما،فلم أجد الناس یعدلون بکما،هل أنت یا علی مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و فعل أبی بکر و عمر.

فقال:اللهم لا،و لکن جهدی من ذلک و طاقتی.

فالتفت إلی عثمان فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم نعم.

فأشار بیده إلی کتفیه،و قال:إذا شئتما.فنهضنا حتی دخلنا المسجد، و صاح صائح الصلاة جامعة.

قال عثمان:فتأخرت و اللّه حیاء لما رأیت من إسراعه إلی علی،فکنت فی آخر المسجد.

قال:و خرج عبد الرحمن بن عوف،و علیه عمامته التی عممه بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»متقلدا سیفه حتی رکب المنبر،فوقف وقوفا طویلا،ثم دعا بما لم یسمعه الناس،ثم تکلم فقال:

أیها الناس إنی قد سألتکم سرا و جهرا عن إمامکم،فلم أجدکم تعدلون بأحد هذین الرجلین:إما علی،و إما عثمان،فقم إلیّ یا علی.

1)

-السلام»مذکور فی نهج البلاغة الخطبة رقم 139 و فی بحار الأنوار ج 31 ص 365.

ص :61

فقام إلیه علی،فوقف تحت المنبر.

فأخذ عبد الرحمن بیده فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه، و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم لا،و لکن علی جهدی من ذلک و طاقتی.

قال:فأرسل یده.

ثم نادی:قم إلی یا عثمان،فأخذ بیده و هو فی موقف علی الذی کان فیه.

فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه،و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم نعم.

قال:فرفع رأسه إلی سقف المسجد و یده فی ید عثمان ثم قال:اللهم اسمع و اشهد،اللهم إنی قد جعلت ما فی رقبتی من ذاک فی رقبة عثمان.

قال:و ازدحم الناس یبایعون عثمان حتی غشوه عند المنبر،فقعد عبد الرحمن مقعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من المنبر،و أقعد عثمان علی الدرجة الثانیة،فجعل الناس یبایعونه.

و تلکأ علیّ،فقال عبد الرحمن: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (1)،فرجع علیّ یشق الناس حتی بایع و هو یقول:خدعة و أیما خدعة.

قال عبد العزیز:و انما سبب قول علی خدعة:أن عمرو بن العاص کان

ص :62


1- 1) الآیة 10 من سورة الفتح.

قد لقی علیا فی لیالی الشوری.

فقال:إن عبد الرحمن رجل مجتهد،و إنه متی أعطیته العزیمة کان أزهد له فیک،و لکن الجهد و الطاقة فإنه أرغب له فیک.

قال:ثم لقی عثمان.

فقال:إن عبد الرحمن رجل مجتهد و لیس و اللّه یبایعک إلا بالعزیمة، فاقبل.فلذلک قال علی«علیه السلام»:خدعة.

قال:ثم انصرف بعثمان إلی بیت فاطمة ابنة قیس،فجلس و الناس معه، فقام المغیرة بن شعبة خطیبا.

فقال:یا أبا محمد الحمد للّه الذی وفقک،و اللّه ما کان لها غیر عثمان.

و علی جالس.

فقال عبد الرحمن:یا ابن الدباغ،ما أنت و ذاک؟!و اللّه ما کنت أبایع أحدا إلا قلت فیه هذه المقالة (1).

و بعد..فإننا أردنا أن یکون هذا الفصل خاصا بالنصوص،أما المناقشة و التأیید و التفنید فإنه یکون فی الفصل التالی و الذی بعده إن شاء اللّه تعالی..

ص :63


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و 239 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 300-302.

ص :64

الفصل الثانی

اشارة

الخطة العمریة

ص :65

ص :66

إرشاد و هدایة

إننا فی هذا الفصل و الفصل الذی بعده سوف نناقش،و نؤید أو نفند النصوص التی وردت فی الفصل السابق...

فعلی القارئ أن یلاحظ ذلک..و یتعامل مع مناقشاتنا و تحلیلاتنا علی هذا الأساس...

أطماع حدثت

إن ما حصل فی السقیفة قد أطمع عامة الناس بالخلافة،فإن حصول أبی بکر ثم من بعده عمر علی الخلافة،و هما من أقل و أذل بیت فی قریش علی حد تعبیر أبی سفیان،قد جعل أعناق الرجال تشرئب إلی هذا المقام و قد قال«علیه السلام»:

«فلما رق أمرنا طمعت رعیان إلبهم من قریش فینا» (1).

و قد قال طلحة لعمر:إنه ولیها(یعنی عمر)و هم لیسوا دونه،ثم جاءت الشوری فأکدت هذه الأطماع و أذکتها...

لکن آیة اللّه السید عبد الحسین شرف الدین یری أن الشوری هی التی

ص :67


1- 1) الأمالی للمفید ص 224 و البحار ج 29 ص 582.

قد فتحت شهیة أناس إلی الخلافة،فی حین أنهم لو لا الشوری لم یکونوا یطمعون بها هو أقل شأنا من ذلک بمرات..

قال«رحمه اللّه»

«و لم یکونوا قبل الشوری علی هذا الرأی،بل کان عبد الرحمن تبعا لعثمان،و سعد کان تبعا لعبد الرحمن.

و الزبیر إنما کان من شیعة علی،و القائمین بنصرته یوم السقیفة علی ساق،و هو الذی استل سیفه ذودا عن حیاض أمیر المؤمنین و کان فیمن شیع جنازة الزهراء«علیها السلام»،و حضر الصلاة علیها إذ دفنت سرا فی ظلام اللیل بوصیة منها(لکننا ذکرنا:أن ذلک لم یثبت)،و هو القائل علی عهد عمر:

و اللّه لو مات عمر بایعت علیا لکن الشوری سولت له الطمع بالخلافة،ففارق علیا مع المفارقین،و خرج علیه یوم الجمل الأصغر،و یوم الجمل الأکبر مع الخارجین.

کما أن عبد الرحمن بن عوف ندم علی ما فعله من إیثار عثمان علی نفسه بالخلافة،ففارقه و عمل علی خلعه،فلم یأل جهدا،و لم یدخر وسعا فی ذلک.لکنه لم یفلح.

و قد علم الناس ما کان من طلحة و الزبیر من التألیب علی عثمان، و انضمام عائشة فی ذلک إلیهما نصرة لطلحة،و أملا منها برجوع الخلافة إلی تیم.و کانت تقول:

ص :68

«اقتلوا نعثلا فقد کفر (1)» (2).

و قد عمل هؤلاء و أولیاؤهم من الإنکار علی عثمان،ما أهاب بأهل المدینة و أهل الأمصار إلی خلعه و قتله،فلما قتل و بایع الناس علیا کان طلحة و الزبیر أول من بایع.لکن مکانتهما فی الشوری أطمعتهما بالخلافة،

ص :69


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 143 و 167 و الغدیر ج 9 ص 80 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 115 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 40 و ج 11 ص 590 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 459 و(ط مؤسسة الأعلمی) ج 3 ص 477. و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 206 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 437 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 356 و(ط المطبعة البهیة بمصر سنة 1320 ه) ج 3 ص 286 و تذکرة الخواص ص 61 و 64 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 157 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 2 ص 25 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 313 و عن العقد الفرید ج 3 ص 300 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 442 و الغدیر ج 9 ص 80 و 85 و 145 و 279 و 323 و 351 و ج 10 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 51 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 72.
2- 2) راجع:النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 394.

و حملتهما علی نکث البیعة،و الخروج علی الإمام (1)،فخرجا علیه،و خرجت معهما عائشة طمعا باستخلاف طلحة،و کان ما کان فی البصرة و صفین و النهروان من الفتن الطاغیة،و الحروب الطاحنة:

و کلها من آثار الشوری،حیث صورت أندادا لعلی ینافسونه فی حقه، و یحاربونه علیه،بل نبهت (2)معاویة إلی هذا،و أطمعته بالخلافة،فکان معاویة و کل واحد من أصحاب الشوری عقبة کؤودا فی سبیل ما یبتغیه الإمام من إصلاح الخلائق،و إظهار الحقائق».

إلی أن قال

«علی أن فی الستة من هو من رسول اللّه کالصنو من الصنو،و الذراع من العضد،و کان منه بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لیس بنبی،و لکنه الوزیر و الوصی،و أبو السبطین،و صاحب بدر و أحد و حنین،و من عنده علم الکتاب.

فما کان أغنی فاروق الأمة عن تعریضه و تعریض بقیة الستة لهذا الخطر،و هذه المهانة،و قد کان فی وسعه أن لا یعهد إلی أحد ما،فیذر الأمر شوری بین أفراد الأمة کافة،یختارون لأنفسهم من شاؤوا،و حینئذ یکون

ص :70


1- 1) و قد قلنا:إن عمر ذکر هذا النکث،و لعله استنادا إلی ما سمعه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من أن الزبیر سیقاتل علیا و هو له ظالم.
2- 2) بل قول عمر لأصحاب الشوری:إن اختلفتم،علیکم علی هذا الأمر معاویة.. و قوله عن معاویة:هذا کسری العرب،هو الذی أطمع معاویة بهذا الأمر.

قد صدق فی قوله:لا أتحملها حیا و میتا (1).

أو یعهد إلی عثمان بکل صراحة،کما عهد أبو بکر إلیه،فیکون حینئذ صریحا فیما یرید-غیر مماکر و لا مداور-حیث رتب أمر الشوری ترتیبا یفضی إلی استخلاف عثمان لا محالة،فإن ترجیح عبد الرحمن علی الخمسة لیس إلا لعلمه بأنه سیؤثره بالأمر،و أن سعدا لا یخالف عبد الرحمن أبدا.

و قد علم الناس هذا من فاروقهم،و إن ظن أنه موه الأمر علی الناس،و حین قال لابن عباس جوابا علی قوله:رد علیه ظلامته:لا أتحملها حیا و میتا.

و ورد أنه قال ذلک حین عرض علیه أن یولی ولده عبد اللّه.لیظهر بمظهر الزاهد فی الدنیا مع أنه إنما رغب عن ولده لأنه یعرف ضعف شخصیته مقابل علی«علیه السّلام»،و إنما حرفها عن علی«علیه السلام»، لأن خطته و سیاسته کانت تقضی بذلک.

و هل فی تمکین علی«علیه السلام»من حقه(الخلافة)وزر علی عمر أو علی غیره؟!أم هو طاعة للّه و رسوله،و امتثال للأوامر الشرعیة الصادرة للأمة؟!

و ما رأی المسلمین لو سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عمر یأمر أبا طلحة فیقول:

«إن اجتمع خمسة و أبی واحد فاشدخ رأسه بالسیف،و إن اتفق أربعة و أبی اثنان فأضرب رأسیهما،و إن افترقوا ثلاثة و ثلاثة فالخلیفة فی الذین

ص :71


1- 1) ذکرنا فی بعض الفصول السابقة مراده من هذه العبارة،فلا نعید..

فیهم عبد الرحمن،و اقتلوا أولئک إن خالفوا،فإن مضت ثلاثة أیام و لم یتفقوا علی واحد منهم فاضربوا أعناق الستة» (1).

و علی کل حال،فإن الأحداث التی ترتبت علی هذه الشوری التی صرفت الأمر عن علی«علیه السلام»إلی غیره،و أفرزت کل تلک الآثار قد تحملها عمر میتا بعد أن تحملها حیا.

العرب و قریش لا یریدون علیا علیه السّلام

إن جهود قریش و علی رأسها أبو بکر و عمر قد نجحت،و الشجرة التی غرسوها قد أثمرت،و ثمارها أینعت،فقد أصبح العرب و قریش یجهرون بأنهم لا یریدون علیا«علیه السلام»،بعد أن کانوا یتهامسون بذلک فی الخفاء.

قال أبو جعفر یحیی بن محمد بن أبی زید،الذی وصفه المعتزلی بأنه لم یکن إمامی المذهب،و لا کان یبرأ من السلف،و لا یرتضی قول المسرفین من

ص :72


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 حوادث سنة 23 و تاریخ اللأمم و الملوک ج 4 ص 428 حوادث سنة 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 342 و 347 و النص و الإجتهاد ص 384 و 398 و الغدیر ج 5 ص 375 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212.

الشیعة،و لکنه کلام أجراه علی لسانه البحث و الجدل بینی و بینه! (1).

قال أبو جعفر،کما نقله عنه المعتزلی:

«و القوم الذین کانوا قد غلب علی ظنونهم أن العرب لا تطیع علیا «علیه السلام».

فبعضها للحسد.

و بعضها للوتر و الثأر.

و بعضها لاستحداثهم سنه.

و بعضها لاستطالته علیهم،و رفعه عنهم.

و بعضها کراهة اجتماع النبوة و الخلافة فی بیت واحد.

و بعضها للخوف من شدة و طأته،و شدته فی دین اللّه.

و بعضها خوفا لرجاء تداول قبائل العرب الخلافة،إذا لم یقتصر بها علی بیت مخصوص علیه،فیکون رجاء کل حی لوصولهم إلیها ثابتا مستمرا.

و بعضها ببغضه،لبغضهم من قرابته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و هم المنافقون من الناس،و من فی قلبه زیغ من أمر النبوة.

فأصفق الکل إصفاقا واحدا علی صرف الامر عنه لغیره.

و قال رؤساؤهم:إنا خفنا الفتنة،و علمنا أن العرب لا تطیعه و لا تترکه،

ص :73


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 90 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 256 و غایة المرام ج 6 ص 94.

و تأولوا عند أنفسهم النص،و لا ینکر النص.و قالوا:إنه النص،و لکن الحاضر یری ما لا یری الغائب،و الغائب قد یترک لأجل المصلحة الکلیة.

و أعانهم علی ذلک مسارعة الأنصار إلی ادعائهم الأمر،و إخراجهم سعد بن عبادة من بیته و هو مریض لینصبوه خلیفة فیما زعموا.

و اختلط الناس،و کثر الخبط،و کادت الفتنة أن تشتعل نارها،فوثب رؤساء المهاجرین،فبایعوا أبا بکر و کانت فلتة-کما قال قائلهم-و زعموا أنهم أطفأوا بها نائرة الأنصار.

فمن سکت من المسلمین،و أغضی و لم یتعرض،فقد کفاهم أمر نفسه، و من قال سرا أو جهرا:إن فلانا قد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ذکره،أو نص علیه،أو أشار إلیه،أسکتوه فی الجواب بأنا بادرنا إلی عقد البیعة مخافة الفتنة،و اعتذروا عنده ببعض ما تقدم:إما أنه حدیث السن،أو تبغضه العرب،لأنه وترها و سفک دماءها،أو لأنه صاحب زهو وتیه،أو کیف تجتمع النبوة و الخلافة فی مغرس واحد!

بل قد قالوا فی العذر ما هو أقوی من هذا و أوکد،قالوا:أبو بکر أقوی علی هذا الأمر منه،لا سیما و عمر یعضده و یساعده،و العرب تحب أبا بکر، و یعجبها لینه و رفقه.و هو شیخ مجرب للأمور لا یحسده أحد،و لا یحقد علیه أحد،و لا یبغضه أحد،و لیس بذی شرف فی النسب،فیشمخ علی الناس بشرفه،و لا بذی قربی من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فیدل بقربه.

و دع ذا کله فإنه فضل مستغنی عنه.

قالوا:لو نصبنا علیا«علیه السلام»،ارتد الناس عن الاسلام،و عادت

ص :74

الجاهلیة کما کانت،فأیما أصلح فی الدین؟!الوقوف مع النص المفضی إلی ارتداد الخلق،و رجوعهم إلی الأصنام و الجاهلیة؟!أم العمل بمقتضی الأصلح،و استبقاء الإسلام،و استدامة العمل بالدین،و إن کان فیه مخالفة النص!

قال«رحمه اللّه»:

و سکت الناس عن الإنکار،فإنهم کانوا متفرقین:

فمنهم من هو مبغض شانئ لعلی«علیه السلام»،فالذی تم من صرف الأمر عنه هو قرة عینه،و برد فؤاده.

و منهم ذو الدین و صحة الیقین،إلا أنه لما رأی کبراء الصحابة قد اتفقوا علی صرف الأمر عنه،ظن أنهم إنما فعلوا ذلک لنص سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ینسخ ما قد کان سمعه من النص علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لا سیما ما رواه أبو بکر من قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«الأئمة من قریش»،فإن کثیرا من الناس توهموا أنه ناسخ للنص الخاص،و أن معنی الخبر أنکم مباحون فی نصب إمام من قریش،من أی بطون قریش کان،فإنه یکون إماما..انتهی (1).

و نقول:

إن بعض هذا الکلام و إن کان جیدا..و لکن معظمه کلام ماکر

ص :75


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 84 و 85 و 86 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 252.

و خبیث یهدف إلی تعمیة الحقیقة علی الناس..فقد:

1-ادعی:أن رؤساء المهاجرین هم الذین بایعوا أبا بکر،مع أن الذین بایعوه هم أبو عبیدة،و عمر بن الخطاب،بالإضافة إلی قریبه أسید بن حضیر،و بشیر بن سعد،ثم انضم إلیهم خالد،و المغیرة،و معاذ بن جبل، و محمد بن مسلمة و أضرابهم بعد ذلک.

2-انه یوهم القارئ بأن الأمور قد جاءت بعفویة،مع أنه قد اتضح مما ذکرناه فی کتابنا هذا،و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من کلمات علی«علیه السلام»و غیرها:أن الإستئثار بالخلافة کان أمرا دبر بلیل،و أن إرهاصاته بدأت تظهر من زمان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-إنه حصر النفاق بمن یبغض علیا لقرابته من رسول اللّه.و هذا غیر صحیح،فإن من یبغضه للوتر و الثأر منافق أیضا..و کذلک من یکره ما قرره اللّه و رسوله فی حقه«علیه السلام»،و یسعی فی إبطاله..و غیر ذلک.

4-زعم أن خوفهم الفتنة هو الذی دعاهم لصرف الأمر عن علی «علیه السلام»..و لیس هذا صحیحا،فإن تولیته أمان من الفتنة و صرف الأمر عنه کان هو الفتنة.

5-ادعی أنهم تأولوا النص،و الصحیح أنهم ردوا النص عن علم بآرائهم،و نکثوا البیعة.

6-زعم أنهم ردوا النص لأجل المصلحة الکلیة،و هو غیر صحیح بل ردوه لأجل المصلحة الشخصیة..

ص :76

7-هل القربی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فضل مستغنی عنه؟!و کیف یجتمع هذا مع قوله تعالی قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ ؟

8-زعم أنهم قالوا:لو نصبنا علیا ارتد الناس عن الإسلام و لم یقل هذا منهم أحد..و لا یجرؤون علی التفوه به لأنه رد علی اللّه و رسوله..کیف و قد أقامه الرسول بأمر من اللّه تعالی و بایعوه و لا یفعل اللّه و رسوله ما یوجب ردة الناس عن الدین.

9-و زعم أن کبراء الصحابة اتفقوا علی صرف الأمر عن علی«علیه السلام».و هذا غیر صحیح،فإن بنی هاشم،و سلمان و عمارا،و أباذر، و المقداد،و أبی بن کعب،و کثیرین غیرهم لم یرضوا بصرف الأمر عن علی «علیه السلام»..و إن کانوا لم یجرؤا علی تحمل مسؤولیاتهم فی مواجهة القوم بالحدة و الشدة اللازمة لإعادة الحق إلی صاحبه..

و هؤلاء و کثیر آخرون کانوا علی مثل رأیهم،هم عظماء الصحابة عند رسول اللّه..و کثیر منهم من الکبار عند الناس أیضا..

و فی کلامه مواضع أخری للنظر،و ما ذکرناه کاف فیما قصدنا إلیه إن شاء اللّه تعالی..

الشوری العمریة تدبیر متقن و سابق

إن مراجعة النصوص تعطی:أن الشوری کانت أمرا دبر بلیل،و أن نتائجها کانت محسومة سلفا.و أنها کانت تهدف إلی تشتیت أمر المسلمین، و اضعاف فئات بعینها،و ذلک بایجاد منافسین لهم،و أن عمر کان یسعی

ص :77

لإیصال شخص بعینه إلی الخلافة،و إبعاد علی«علیه السلام»،و بنی هاشم عنها..و أنه کان مهتما بتوطئة الأمر لمعاویة..بل و لعمرو بن العاص أیضا، أو أی شخص آخر من بنی أمیة،یستطیع متابعة هذه الأهداف،فلاحظ ما یلی:

ألف-فمما دل علی أنه یدبر لإیصال شخص بعینه نذکر الشواهد التالیة:

1-ذکروا:أن عمر بن الخطاب أعطی سعید بن العاص أرضا فی المدینة،فاستزاده،فقال له عمر:«حسبک.و اختبیء عندک:أن سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک،و یقضی حاجتک.

قال:فمکثت خلافة عمر بن الخطاب حتی استخلف عثمان،و أخذها عن شوری و رضی،فوصلنی،و أحسن،و قضی حاجتی» (1).

2-و عن أبی ظبیان الأزدی قال:قال لی عمر بن الخطاب:ما مالک یا أبا الظبیان؟!

قال:قلت:أنا فی ألفین.

قال:فاتخذ سائما،فإنه یوشک أن یجیء أغیلمة من قریش یمنعون هذا

ص :78


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 31 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 389 و 390 و کنز العمال ج 12 ص 580 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 119.

العطاء» (1).

ب:و مما یدل علی السعی لایجاد المنافسین لعلی«علیه السلام»،و بنی هاشم،ما یلی:

قول معاویة لابن حصین:«إنه لم یشتت بین المسلمین،و لا فرق أهواءهم،و لا خالف بینهم إلا الشوری،التی جعلها عمر إلی ستة نفر..

إلی أن قال:فلم یکن رجل منهم إلا رجاها لنفسه،و رجاها له قومه.

و تطلعت إلی ذلک نفسه» (2).

غیر أننا قد ذکرنا:أن السقیفة قد سبقت الشوری فی ذلک،لکن الشوری أذکت الطموحات،و رسختها.

ج:بالنسبة لإبعاد الأمر عن علی«علیه السلام»و بنی هاشم نقول:

قد ذکرنا نصوصا کثیرة یصرح فیها عمر:بأنه استبعد علیا«علیه السلام»،لأن قریشا لا تریده،غیر أننا نقول:

تحدثنا النصوص:أن عمر کان یستشیر کعب الأحبار فیمن یولیه الأمر

ص :79


1- 1) جامع بیان العلم ج 2 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 14 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 694.
2- 2) العقد الفرید ج 2 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 482 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 571 و بحار الأنوار ج 31 ص 53 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 322 و نهج الحق ص 355 و إحقاق الحق(الأصل) ص 294.

بعده(!!)حسبما یجدونه فی کتبهم(!!)فینفی کعب أن یصل إلیها علی «علیه السلام»و ولده،و یؤکد علی انتقالها بعد الشیخین إلی بنی أمیة، فیصدّق عمر ذلک،و یستشهد له بما ورد عن النبی فی شأن بنی أمیة (1).

و لکن الوقائع أثبتت أن کعبا کان یکذب فی أقواله،و أنه قد کذب فیما ادعاه هنا أیضا.فإن الخلافة وصلت للإمام علی«علیه السلام»،ثم إلی ولده الإمام الحسن«علیه السلام»من بعده..

و إنما ادعی کعب ذلک لعمر،لأنه کان قد اطلع علی ما یجری،و عرف المیول السیاسیة،و الأهواء التی تتحکم فی مسار هذا الأمر..فأراد أن یشجع الخلیفة علی مواصلة سعیه لإبعاد الخلافة عن علی«علیه السلام» و بنی هاشم،و یتخذ بذلک یدا عنده.

کما أن کعب الأحبار ربما یکون قد أحس من سؤال عمر أن عمر بن الخطاب یرید أن یجعل عدم نیل علی«علیه السلام»للخلافة فی دائرة القضاء الإلهی الذی لا حیلة للبشر فیه..و ذلک من شأنه أن یؤثر فی الناس تخاذلا عن علی«علیه السلام»،و یقلل من حماسهم لقضیته،فبادر کعب إلی تلبیة رغبة عمر علی النحو المتقدم.

د:لقد کان ثمة ترکیز خاص من قبل عمر بن الخطاب علی معاویة بن أبی سفیان،و اهتمام کبیر بتأهیله للخلافة،و تهیئة الأجواء له،رغم أنه کان

ص :80


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 81 فإنها قضیة هامة.و لیراجع أیضا الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 87 و 88 فإنها قضیة هامة أیضا.

من الطلقاء..و یکفی أن نذکر هنا ما یلی:

إنه أبقاه علی ولایة الشام لسنوات عدة،من دون أن یعرضه فی کل عام للمساءلة،التی کان یتعرض لها عماله فی سائر الأقطار (1)،و التی کانت ربما تصل فی کثیر الأحیان إلی حد الإهانة،و المس بالکرامة،ثم الإستیلاء علی الأموال من دون سبب ظاهر،سوی رغبة الخلیفة بمقاسمتهم أموالهم،مع أنه کان لا یولی أحدا أکثر من عامین (2).

و حینما یطلب منه معاویة:أن یصدر له أوامره لینتهی إلیها،یقول له:

لا آمرک و لا أنهاک (3).

هذا بالإضافة إلی أمور أخری یراها و یعرفها عنه،و یغضی عنها، کتعامل معاویة بالربا،و اظهاره البذخ و الترف و غیر ذلک.

و حول تظاهر معاویة بالقبائح راجع:دلائل الصدق (4)للمظفر«رحمه اللّه»..

ص :81


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 209 و 211.و راجع النص و الإجتهاد ص 271.
2- 2) التراتیب الإداریة ج 1 ص 269.
3- 3) دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک ج 6 ص 184 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 461 و الإستیعاب ج 3 ص 1417 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 112 و 113 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 133 و البدایة و النهایة ج 8 ص 133 و راجع:العقد الفرید ج 1 ص 14 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 9.
4- 4) دلائل الصدق للمظفر ج 3 قسم 1 ص 212 و 213 و مسند أحمد ج 5 ص 347-

و قد ذمّ معاویة مرة عند عمر،فقال:دعونا من ذم فتی قریش،من یضحک فی الغضب الخ (1)..

و فی نص آخر:

أن عمر قال فیه:«احذروا آدم قریش،و ابن کریمها،من لا ینام إلا علی الرضا،و یضحک فی الغضب،و یأخذ ما فوقه من تحته» (2).

و کان یجری علیه فی کل شهر ألف دینار.

و فی روایة أخری:کان یجری علیه فی السنة عشرة آلاف دینار،و مع ذلک یزعمون:أن عمر حج سنة عشر من خلافته،فکانت نفقته ستة عشر

4)

-و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 60 و الغدیر ج 10 ص 179 و الوضاعون و أحادیثهم ص 26 و تاریخ مدینة دمشق ج 27 ص 127 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 52.

ص :82


1- 1) الاستیعاب(بهامش الأصابة)ج 3 ص 397 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1418 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 117 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 112 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 296 و دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 211 و فی العقد الفرید ج 1 ص 25 نسبة هذه الکلمات إلی عمرو بن العاص فی معاویة.
2- 2) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 1 ص 9 و کنز العمال ج 13 ص 587 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 97 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 281 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 60.

دینارا،فقال:أسرفنا فی هذا المال (1).فلماذا الألف دینار فی کل شهر إذن..

و کان عمر إذا نظر إلی معاویة یقول:هذا کسری العرب (2).

و قال مرة لجلسائه:تذکرون کسری و قیصر،و دهاءهما،و عندکم معاویة؟! (3).

و فی محاولة لفتح و إذکاء شهیة معاویة للخلافة فی اللحظة الحاسمة، نجده یقول:إیاکم و الفرقة بعدی،فإن فعلتم،فاعلموا:أن معاویة بالشام،

ص :83


1- 1) دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 212 عن تاریخ الخلفاء ص 141،و الصواعق المحرقة فی سیرة عمر.و کنز العمال ج 12 ص 569 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 308 و البدایة و النهایة ج 7 ص 152.
2- 2) الاستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 369 و 397 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1417 و فیه:أنه کان إذا دخل الشام،و نظر إلیه،قال ذلک،و الإصابة ج 3 ص 434 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و الغدیر ج 10 ص 226 عنهم،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 212 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 134 و الأعلام للزرکلی ج 7 ص 262 و تاریخ الإسلام ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة ج 8 ص 125 و(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 134 و شرح الأخبار ج 2 ص 164 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 114 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263.
3- 3) الفخری فی الآداب السلطانیة ص 105 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 118 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 244 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 11 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 295.

فإذا وکلتم إلی رأیکم(یعرف ظ.)کیف یستبزها منکم»أو«و ستعلمون إذا وکلتم إلی رأیکم کیف سیبتزها دونکم» (1).

و یقول لأهل الشوری:«إن تحاسدتم،و تقاعدتم،و تدابرتم،و تباغضتم، غلبکم علی هذا الأمر معاویة بن أبی سفیان.

و کان معاویة یومئذ أمیر الشام من قبل عمر» (2).

و فی نص آخر:أنه قال لأهل الشوری:«إن اختلفتم دخل علیکم معاویة بن أبی سفیان من الشام،و بعده عبد اللّه بن أبی ربیعة من الیمن،فلا یریان لکم فضلا إلا بسابقتکم» (3).

هذا..و قد احتج عثمان علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»حینما طلب منه أن یعزل معاویة:بأن عمر هو الذی استعمله (4).

کما و احتج معاویة نفسه علی صعصعة،و علی صلحاء الکوفة بتولیة

ص :84


1- 1) الإصابة ج 3 ص 434 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 6 ص 122 و البدایة و النهایة ج 8 ص 136 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 124.
2- 2) راجع:شرح النهج للمعتزلی ج 1 ص 187 و النص و الاجتهاد هامش ص 281 عنه،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568.
3- 3) کنز العمال ج 5 ص 735 عن ابن سعد،و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 124 و الغدیر ج 10 ص 30 و الإصابة ج 4 ص 70.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24.

عمر له أیضا (1)...الأمر الذی یعنی:أن قول عمر کان قد أصبح کالشرع المتبع،کما أوضحناه فی بحثنا حول الخوارج.

و بعد..فإننا نری:أن کعب الأحبار کان یلوح بالخلافة لمعاویة فی عهد عثمان أیضا (2)..

کما أن معاویة نفسه یصرح:بأنه قد دبر الأمر من زمن عمر (3).

ه-و حتی بالنسبة لعمرو بن العاص،نجد عمر بن الخطاب یقول:

«ما ینبغی لعمرو أن یمشی علی الأرض إلا أمیرا» (4).

ص :85


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 132-133 و الغدیر ج 9 ص 35 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 88-90 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 366 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 57-60 و(ط دار صادر)ج 3 ص 143 و مواقف الشیعة ج 1 ص 259.
2- 2) البدایة و النهایة ج 8 ص 127 و(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 136 و نسخة وکیع ص 91 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 586 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 180 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 123 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 136 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 156 و النزاع و التخاصم ص 82.
3- 3) الأذکیاء لابن الجوزی ص 28.
4- 4) فتوح مصر و أخبارها ص 180 و(ط دار الفکر)ص 307 و الإصابة ج 3 ص 2 و (ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 539 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 155 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 92.

و-ثم أمعن عمر فی التوسع فی أمر الخلافة،و إسقاطها،و جعلها فی دائرة الإبتذال و الهوان،فأطمع بها حتی أمثال عبد اللّه بن أبی ربیعة..کما تقدم..

کما أن جمیع النصوص المتقدمة تدلنا علی أنه کان یراهن علی تحرک معاویة،و ابن ربیعة،و الزبیر،و عمرو بن العاص..لو فشلت الشوری فی تحقیق أغراضه.و هذا بالذات ما حصل حتی بعد قتل عثمان..

خطة عمر

و قال الزبیر لولده عبد اللّه فی حرب الجمل:

«أنت و اللّه قطعت بیننا،و فرقت ألفتنا،بما بلیت به من هذا المسیر.و ما کنت مبالیا من ولی هذا الأمر و قام به.

و اللّه،لا یقوم أحد من الناس إلا من قام مقام عمر بن الخطاب فیهم، فمن ذا یقوم مقام عمر بن الخطاب؟!فإن سرنا بسیرة عثمان قتلنا،فما أصنع بهذا المسیر،و ضرب الناس بعضهم ببعض!!.

فقال عبد اللّه ابنه:أفتدع علیا یستولی علی الأمر،و أنت تعلم أنه کان أحسن أهل الشوری عند عمر بن الخطاب؟!و لقد أشار عمر و هو مطعون،یقول لأهل الشوری:و یلکم،أطمعوا علیا فیها،لا یفتق فی الإسلام فتقا عظیما،و منّوه حتی تجمعوا علی رجل سواه» (1).

ص :86


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 289 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 155.

و فی مناسبة أخری قال ابن الزبیر لعبد اللّه بن عباس:«و لقد سئل عبد الرحمان بن عوف عن أصحاب الشوری،فکان صاحبکم أحسنهم عنده،و ما أدخله عمر فی الشوری إلا و هو یعرفه،و لکن خاف فتقه فی الإسلام (1).

و نقول:

إننا نستخلص من هذا النص عدة أمور،نذکر منها ما یلی:

الزبیر لم یکن صادقا

إن کلام الزبیر هذا یشیر أیضا إلی أنه لم یکن مستعدا للتضحیة من أجل علی«علیه السلام»،و حقه،فتأییده له یوم السقیفة لم یکن عن قناعة،و لا کان صادقا فیما یظهره من استعداد للتضحیة فی هذا السبیل.

تحیر الزبیر؟!

تقدم أن الزبیر بن العوام أظهر تحیره فی السیرة العملیة التی یختارها، هل یختار سیرة عمر؟!أم یختار سیرة عثمان؟!و قد أظهر أنه غیر قادر علی سیرة عثمان لأنه یخشی القتل،أما سیرة عمر فلا أحد یستطیع أن یکون مثل عمر..و کأنه کان یمیل إلی العمل بسیرة عثمان،لکن یمنعه الخوف من القتل.

و اللافت هنا أمور ثلاثة

الأول:إنه لم یذکر سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لا أشار إلیها،

ص :87


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 318 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 170.

و کأن من المفروغ عنه أنها لیست فی دائرة الإحتمال أصلا،فما هو السبب فی ذلک یا تری؟!.ألم یسمع قول اللّه تعالی: لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (1)؟!ألم یأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بسنته،و التزام نهجه؟!.

و من جهة أخری:إن الزبیر اختار الحدیث عن سیرة عمر و عثمان، فلماذا لم یشر إلی سیرة أبی بکر أیضا؟!..

الثانی:لماذا لا یقدر علی العمل بسیرة عمر؟!

هل هو لأجل صعوبتها؟!

أم لأجل خطورتها؟!

أم لعدم رضی الناس بها؟!

ألیسوا یذکرون:أن علیا«علیه السلام»قال لطلحة و الزبیر فی حرب الجمل:ما الذی کرهتما من أمری،و نقمتما من تأمیری،و رأیتما من خلافی؟! قالا:خلافک عمر بن الخطاب فی القسم،و انتقاصنا حقنا فی الفیء (2).

ص :88


1- 1) الآیة 21 من سورة الأحزاب.
2- 2) المعیار و الموازنة ص 113 و الأمالی للطوسی ص 732 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 280 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 و 30 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 94.

و نادی أصحاب الجمل أیضا بأمیر المؤمنین:أعطنا سنة العمرین (1).

و المقصود هو سنتهما فی العطاء.

و قادة أصحاب الجمل هم:عائشة،و طلحة و الزبیر.

فإن کان ذلک یزعجهم،فلماذا لم یردعوا أصحابهم عن هذا الطلب؟! أو لماذا لم یصححوا لهم خطأهم فیه؟!

الثالث:ألم یکن الزبیر من الذین حرضوا علی عثمان،و باشروا مناوأته، و حصروه،و قتلوه،اعتراضا منهم علی سیرته؟!

فلماذا حلیت سیرته الآن فی عین الزبیر یا تری؟!

و لو لا أنه کان یخشی القتل لاختار خصوص سیرة عثمان..بل هو لأجل عجزه عن العمل بسیرة عثمان کان یرید الإنصراف عن هذه الحرب التی أثارها،فما عشت أراک الدهر عجبا!!

لماذا یدخل عمر علیا علیه السّلام فی الشوری؟!

إن الذی یراجع ما اعتذروا به عن صرف الأمر عن علی«علیه السلام»

ص :89


1- 1) الکامل للمبرد(ط دار نهضة مصر)ج 1 ص 144 و راجع:الکافی ج 8 ص 59 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 343 و الأخبار الطوال ص 207 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 370-371 و تنقیح المقال ج 2 ص 83 و معانی القرآن للنحاس ج 6 ص 362 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 103 و البرهان للزرکشی ج 3 ص 312.

سیجد:أنه کله-تقریبا-قد ورد علی لسان عمر بن الخطاب!!.

فهو المصدر الأساس،لهذه المزاعم،و هو الذی کان یسوّق لها إذن..

فلماذا یدخل علیا«علیه السلام»فی الشوری؟!و لماذا هذا الإطراء منه لعلی «علیه السلام»؟!و سنجیب عن هذا السؤال عن قریب إن شاء اللّه تعالی..

ماذا لو لم یدخل علی علیه السّلام معهم؟!

قد ذکرت بعض الروایات:أن أرکان الشوری بعد أن سمعوا مناشدات علی«علیه السلام»أسرّ بعضهم إلی بعض بأن الأمر لو وصل إلی علی و بنی هاشم لم یخرج منهم أبدا (1).

و کأن هذا النص یرید أن یوحی لنا بأن احتمال استئثار بنی هاشم بالأمر،و عدم التمکن من إزاحتهم عنه هو السبب فی عزوف المتشاورین عن علی«علیه السلام»..

غیر أن الحقیقة هی:أن القضیة لیست قضیة تشبث بنی هاشم بالأمر، و منعهم غیرهم من الوصول إلیه..بل القضیة قضیة النص الإلهی،

ص :90


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 298 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 72 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 403 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 341 و 348 و نهج السعادة ج 1 ص 145 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)لصدر الدین شرف الدین ص 180.

و النصب النبوی،الذی حصر ولایة الأمر بأمیر المؤمنین و الأئمة«علیهم السلام»من بعده،الذین عینهم اللّه تعالی و رسوله..

و لعل الأمر کان معکوسا فی بعض وجوهه،فإن من الواضح:أنه «علیه السلام»لو لم یدخل فی الشوری..فلعل الخمسة کانوا سیتفقون علی تداول الخلافة فیما بینهم،فلا یسمحون بوصولها إلی علی«علیه السلام»، و الحال أنه یجب علی علی«علیه السلام»أن لا یفرط فی هذا الأمر،من حیث أنه تکلیف إلهی،لا من حیث أنه امتیاز له کشخص.لأن علیه أن یحفظ الشریعة بالمقدار الممکن..

علی أن علیا«علیه السلام»کان یعلم أن الشوری،و إن کانت لها سلبیات کبیرة جدا لکن کان لها إیجابیة لم یردها أربابها،و هی أنه«علیه السلام»کان یعلم أن هذه الشوری قد جعلت الأمر منحصرا بعلی بعد عثمان،بعد أن انقسم أرکانها إلی فریقین،رأس أحدهما علی«علیه السلام»، فإن فرض عمر اختیار عثمان هذه المرة،فإن الأمر لن یتجاوز علیا«علیه السلام»فی المرة التالیة بإقرار من أهل الشوری أنفسهم.

و لا یوجد من یفرض شوری جدیدة تأتی بنظیر عثمان مرة أخری.

لماذا لم یوص عمر لعثمان؟!

و قد یقول قائل:لو کان عمر یقصد بالشوری إیصال عثمان إلی الخلافة لکان بامکانه أن یوصی إلیه کما أوصی أبو بکر لعمر،و لم یکن أبو بکر أقوی من عمر فی هذا المجال..

و نجیب:بأن وجود علی«علیه السلام»،و مکانته فی المسلمین..

ص :91

و ملکاته و علمه،و موقعه فی الدین،و ظهور ضعف عمر فی بیان الأحکام، و فی القضاء،و حتی فی العدید من سیاساته،و احتیاجه المستمر إلی علی «علیه السلام»طیلة تلک السنوات-إن ذلک-قد جعل النص علی عثمان، مع وجود علی«علیه السلام»أمرا متعذرا.و کیف یمکن ذلک و قد ظهر فضل علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة،و عرف الناس أن غیره لا یمکن أن یقاس به،فالجهر و التصریح بالوصیة لغیر علی«علیه السلام» أصبح غیر مقبول،لا من عمر،و لا من غیره..

کما أن البناء علی نقل الخلافة من السابق إلی اللاحق بالوصیة و النص یبطل ما تشبثوا به لتصحیح خلافة أبی بکر..و یضعف منطقهم فی مقابل علی «علیه السلام»الذی لم یزل یحتج علیهم بالنص من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلا بد من إعادة تلمیع الصورة،و صرف الأذهان عن النص.

یضاف إلی ذلک:أن انتقال الأمر فجأة إلی الأمویین الذین دأبوا علی محاربة الإسلام و أهله طیلة کل تلک السنین سوف یثیر مخاوف أکثر الناس الذین لیس لهم موقع سلطوی.

السؤال المحیر

و نعود إلی طرح السؤال المحیر الذی یقول:

لماذا لم یستبعد عمر علیا«علیه السلام»من هذه الشوری؟!و کیف یخاطر بإشراکه«علیه السلام»فیها!!..

و الجواب الصریح و الواضح جاء من قبل عمر نفسه،و هو ما تقدم من أنه کان قد دبر الأمر بنحو یستحیل معه أن یصل علی«علیه السلام»إلی شیء..

ص :92

و هو الذی أمر جماعته أن یطمعوا علیا فیها حتی لا یفتق علیهم فتقا عظیما، و أن یمنعوه حتی یجمعوا علی رجل سواه،و قد أسس الشوری علی هذا الأساس،فالمطلوب هو احتواء علی«علیه السلام»،و منعه من القیام بأیة حرکة معارضة.لأن عمر کان یعلم:أنه«علیه السلام»لو أراد ذلک،فستکون حرکته خطیرة،و غیر مأمونة العواقب،إذ ربما یتمکن«علیه السلام»من تضییع الخطط التی دبرها عمر و فریقه،و من وراءهم من قریش و العرب..

إنه یرید أن لا یجد علی«علیه السلام»المبرر لأی تحرک عبر عنه عمر:

«بالفتق العظیم».و عمر کان یعلم أنه لا یتمکن من تحاشی ذلک إلا إذا أظهر لعلی«علیه السلام»الموافقة،و المسایرة،و أبقاه فی دائرة الرجاء و الأمل بالوصول إلی حقه،فإنه إذا أراد أن یقوم بأیة حرکة فی هذا الحال،فسیجد الناس حرجا فی مناصرته،لأنه لا یرون لتحرکه المناوئ مبررا،ما دام أنه لم یستبعد عن دائرة الإحتمال بصورة نهائیة..

فإذا جاءت النتیجة فی اللحظة الأخیرة لتظهر أنهم أجمعوا علی غیره، و أن سنة الشیخین قد تکرست فی سیاسة الحلفاء،ابتداء من قمة الهرم فإن الفرصة تکون قد فاتت،و المجال سیکون أضیق،لأن نفس هذه النتیجة لا بد أن یفهمها بسطاء الناس علی أنها طبیعیة،و علی أن أرکان الشوری لیس لهم موقف سلبی مسبق تجاه علی«علیه السلام»،و أنهم إنما اختاروا غیره لأنهم وجدوا فیه مرجحات له علیه..

و قد یتوهم الناس السذج-أن أرکان الشوری ربما یکونون قد اطلعوا علی أمور تسقط حظه من هذا الأمر،و تخرجه من دائرة الأهلیة،و لکنهم لا

ص :93

یریدون الإفصاح عنها إحسانا منهم إلیه،و تفضلا علیه..

فلماذا یبادیهم هو بالإساءة إذن؟!

و لماذا یرفض قرارهم؟!

ألا یمکن اعتبار فعله هذا بالذات دلیلا علی حبه للدنیا،و علی صحة اختیارهم لغیره،و سلامة قرارهم؟!

علی علیه السّلام یعلم بالمکیدة

و الکلام الوارد علی لسان علی«علیه السلام»،بعد تشکیل الشوری،یدل علی أنه کان علی علم بما یدبر له فیما یرتبط بالشوری،و علی علم بالنتائج التی سوف تتمخض عنها،و لکنه لم یبادر إلی رفضها،فیرد سؤالان:

أحدهما:کیف عرف ذلک؟!

الثانی:کیف رضی بالاستمرار إلی النهایة؟!

و الجواب عنهما معا نجده فی کلماته«علیه السلام»،فقد صرح:بأن الخلافة إنما صرفت عنه قبل أن یموت عمر،و قبل اجتماع أرکانها،و ذلک بمجرد سماعه أوامر عمر بقتل أرکان الشوری إن لم یتفقوا،فلاحظ ما یلی:

1-إنهم بمجرد أن سمعوا أقوال عمر«خرجوا،فقال علی لقوم کانوا معه من بنی هاشم:إن أطیع فیکم قومکم لم تؤمروا أبدا».

و تلقاه العباس،فقال:عدلت عنا.

فقال:و ما علمک؟!

قال:قرن بی عثمان.و قال:کونوا مع الأکثر،فإن رضی رجلان رجلا،

ص :94

و رجلان رجلا،فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمان بن عوف؟!

فسعد لا یخالف ابن عمه عبد الرحمان،و عبد الرحمان صهر عثمان لا یختلفون،فیولیها عثمان عبد الرحمان،أو یولیها عبد الرحمان عثمان.

فلو کان الآخران معی لم ینفعانی،بل إنی لا أرجو إلا أحدهما (1).

إلی أن تقول الروایة:فقال«علیه السلام»:أما إنی أعلم أنهم سیولون عثمان،و لیحدثن البدع و الأحداث،و لئن بقی لأذکرنک،و إن قتل أو مات لیتداولنها بنو أمیة الخ.. (2).

2-حین جعل عبد الرحمان الأمر إلی عثمان قال له«علیه السلام»:

«حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.و اللّه،ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک،و اللّه کل یوم هو فی شأن..

ص :95


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 925.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 396 و 397 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و الغدیر ج 9 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192.

فقال عبد الرحمان:یا علی،لا تجعل علی نفسک سبیلا».

إلی أن قال:

«قال«علیه السلام»:إن الناس ینظرون إلی قریش،و قریش تنظر إلیّ بینها،فتقول:إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منکم أبدا،و ما کانت فی غیرهم من قریش تداولتموها بینکم» (1).

3-عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:لما کتب عمر کتاب الشوری بدأ بعثمان فی أول الصحیفة،و أخر علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فجعله فی آخر القوم،فقال العباس:یا أمیر المؤمنین یا أبا الحسن،أشرت علیک فی یوم قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن تمد یدک فنبایعک،فإن هذا الأمر لمن سبق إلیه،فعصیتنی حتی بویع أبو بکر.و أنا أشیر علیک الیوم:إن عمر قد کتب اسمک فی الشوری،و جعلک آخر القوم،و هم یخرجونک منها،فأطعنی و لا تدخل فی الشوری.

فلم یجبه بشیء،فلما بویع عثمان،قال له العباس:ألم أقل لک.

ص :96


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 233 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 930 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 340 و 347 و راجع:الغدیر ج 10 ص 12 و نهج السعادة ج 1 ص 144 و راجع فی الفقرة الأخیرة عن نظر الناس إلی قریش، و نظر قریش لنفسها أو إلیه«علیه السلام»:بحار الأنوار ج 31 ص 403 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 72.

قال له:یا عم،إنه قد خفی علیک أمر،أما سمعت قوله علی المنبر:ما کان اللّه لیجمع لأهل هذا البیت الخلافة و النبوة؟!فأردت أن یکذب نفسه بلسانه،فیعلم الناس:أن قوله بالأمس کان کذبا باطلا،و أنا نصلح للخلافة.

فسکت العباس (1).

4-عن أبی صادق قال:لما جعلها عمر شوری فی ستة،فقال:إن بایع اثنان لواحد،و اثنان لواحد،فکونوا مع الثلاثة الذین فیهم عبد الرحمان، و اقتلوا الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان.

خرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»من الدار،و هو معتمد علی ید عبد اللّه بن العباس،فقال:یا ابن العباس:إن القوم قد عادوکم بعد نبیکم کمعاداتهم لنبیکم«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته،أم و اللّه،لا ینیب بهم إلی الحق إلا السیف.

فقال له ابن عباس:و کیف ذلک؟!

قال:أما سمعت قول عمر:إن بایع إثنان لواحد،فکونوا مع الثلاثة الذین عبد الرحمان فیهم،و اقتلوا الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان!!

قال ابن عباس:بلی.

قال:أولا تعلم أن عبد الرحمان ابن عم سعد،و أن عثمان صهر عبد الرحمان؟!

ص :97


1- 1) علل الشرایع ص 170 باب 134 ح 1 و بحار الأنوار ج 31 ص 355.

قال:بلی.

قال:فإن عمر قد علم:أن سعد،و عبد الرحمان،و عثمان لا یختلفون فی الرأی،و أنه من بویع منهم کان الإثنان معه،و أمر بقتل من خالفهم،و لم یبال أن یقتل طلحة إذا قتلنی و قتل الزبیر.

أم و اللّه!لئن عاش عمر لأعرفنه سوء رأیه فینا قدیما و حدیثا،و لئن مات لیجمعنی و إیاه یوم یکون فیه فصل الخطاب (1).

فقال العباس:لم أرفعک إلی شیء...إلخ..

إلی أن قال:

فقال علی«علیه السلام»:أما إنی أعلم أنهم سیولون عثمان،و لیحدثن البدع و الأحداث،و لئن بقی لأذکرنک.و إن قتل أو مات لیتداولها بنو أمیة.

و إن کان حیا لتجدنی حیث یکرهون إلخ.. (2).

موقف علی علیه السّلام

و یبقی سؤال:إذا کان علی«علیه السلام»یعلم بخطتهم،أو یعلم- علی الأقل-بنتائج الشوری العمریة،فلماذا رضی بالدخول فیها؟!و لماذا

ص :98


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 357 و 358 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 285 و 286.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 396 و 397 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192 و 193.

مکّن عمر من تمریر خطته؟!ألم یکن بإمکانه أن یعلن رفضه الدخول فی هذا الأمر بمجرد تفوه عمر به؟!

و یمکن أن یجاب:بأن ذلک و إن کان ممکنا فی حد نفسه،و لکنه«علیه السلام»اختار البقاء،لأنه رأی أن ذلک هو أهون الشرین،و أقل الضررین..

إنه«علیه السلام»لو فعل ذلک،فسیصبح موضع لوم و إدانة من أکثر الناس،و سیتخذ ذلک مناوؤوه رأس حربة،و ذریعة و مبررا للطعن فی نوایاه،و سیساعدهم علی التظاهر بالمظلومیة،و حسن النیة و سلامة الطویة، و أنه لا مبرر لاتخاذه هذا الموقف إلا طمعه بالدنیا،و سعیه لإثارة الفتن ضد من لا ینوون له إلا الخیر و السلامة،و لا یزالون یطرونه و یمدحونه، و یقدمونه،و یستجیبون لمطالبه،و یعتبرونها بمثابة أوامر..

ماذا لو انتخب الستة شخصا من غیرهم؟!

و یبقی هنا سؤال یقول:لماذا ألزمهم عمر بأن یختاروا الخلیفة من ضمن الستة..فلو اختاروا شخصا من غیرهم بالإجماع،أو باتفاق أربعة منهم،أو باتفاق علی«علیه السلام»و عثمان،أو باتفاق ثلاثة فیهم عبد الرحمان بن عوف،فهل هذا الإختیار لا یحقق رغبة عمر!!و لماذا لا یحققها؟!

و هل سیرضی الناس به منهم؟!

و لا یعترض أحد منهم علیه؟!

و هل سوف یعتبرونه خلیفة شرعیا للمسلمین،لأن ستة من أهل الحل و العقد قد بایعوه؟!

ص :99

و الماوردی یقول:بیعة خمسة من المسلمین تکفی لعقد الإمامة!! (1).

إن هذا السؤال ینتظر الإجابة من الذین یصححون هذه الطریقة العمریة فی اختیار الخلیفة.

ص :100


1- 1) الأحکام السلطانیة ص 15 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 6.

الفصل الثالث

اشارة

قبل أن تبدأ الشوری...

ص :101

ص :102

وقفات أخری مع الشوری

حان الآن موعد الوقفة الحاسمة التی نتوخی منها لفت النظر إلی أمور ذکرت فی نصوص الشوری التی وردت فی الفصل الأول من هذا الباب.

و ربما لم یکن عمر و کثیر آخرون یرغبون فی تنبه أحد إلیها..و لکن لیس کل ما یتمنی المرء یدرکه،فان وضوح هذه الأمور و بداهتها قد حال دون تحقیق رغبة الخلیفة هذه..

و غایة ما یمکننا أن نفعله هنا هو الإختصار الشدید،و الإقتصار الأکید علی لفتات محدودة تستطیع أن تکون مصداقا للمثل الشعبی الذی یقول:

نرید أن لا یموت الذئب،و لا یفنی الغنم..

و نعرض وقفاتنا هذه کما یلی:

المعیار المتناقض فی الشوری

إننا لم نستطع أن نعرف المعیار،و لا عرفنا لمن القرار فی الشوری..هل القرار فی الشوری بید الستة،بحیث لا یصبح الخلیفة خلیفة إلا بموافقتهم؟!.

أم القرار إلی أربعة منهم..و الإثنان الآخران لا رأی لهم..بل یجب قتلهم؟!

أم القرار إلی رجل واحد فقط،و هو عبد الرحمان بن عوف؟!فمن

ص :103

نصبه عبد الرحمان کان هو الخلیفة؟!

أم القرار بید الثلاثة الذین فیهم ابن عوف؟!

أم هو لاثنین فقط،و هما:علی و عثمان،حیث قال:«إن اجتمع علی و عثمان،فالقول ما قالاه» (1).

و هل یمکن أن یتفق علی و عثمان علی رأی واحد؟!

أم القرار لابن عمر،حیث أرجع الأمر إلیه إن اختلفوا،فمن خالفه قتل؟!مع أن ابن عمر لم یکن من أهل الشوری!!

المستهدف هو علی علیه السّلام

قلنا أکثر من مرة:إن المستهدف بالشوری العمریة هو:إقصاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»..و کان هذا هو المطلوب حصوله بأی ثمن،فإن لم یمکن إبعاده سیاسیا،فالمطلوب اغتیاله جسدیا..

فإن لم یمکن لا هذا و لا ذاک،فلا بد من اغتیاله معنویا.

و هذا الفهم لما جری لا یختص بنا،و لیس هو من الأمور التی یصعب فهمها،و لا هو من الخفاء بحیث یحتاج إلی تحقیق و تدقیق،و رصد،و لا هو

ص :104


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 256 و نهج الحق للعلامة الحلی (مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط ار الهجرة-قم)ص 2 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 199 و منهاج الکرامة ص 106 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 156.

بحاجة إلی استخراج معادلات صعبة و معقدة،بل هو یکاد یلحق بالبدیهیات لدی أی باحث أو قارئ منصف.

و یکفی أن نشیر هنا إلی ما ذکره الدکتور علی شلق،الذی قال:

«لکن عمر-و هو الذکی الألمعی الرأی-خشی من هذا المرکب الصعب، و جهد جهدا لیبعدها عن علی،لینجو من تولیة النخبة القرشیة،فأوکل إلی الستة أن یختاروا،و هؤلاء الستة مخیرون لاختیار أی واحد منهم سوی علی بن أبی طالب،علی الرغم من أنه کان أجدرهم» (1).

و نستطیع أن نجمل من دلائل ذلک ما یلی:

1-إن الشوری لیست لستة أشخاص،بل هی لرجل واحد،هو عبد الرحمان بن عوف،فإن عمر قد فوضه نصب خلیفة للمسلمین..بعد أن ضمن أن الذین عینهم للشوری سوف ینقسمون إلی قسمین:أحدهما علی و الزبیر فی جانب،و قد ینضم طلحة إلیهما.و ابن عوف،و سعد و عثمان فی جانب آخر.

و بذلک یکون قد ضمن:أن لا یصل علی«علیه السلام»إلی الخلافة فإذا أصر علی المعارضة،فسیکون قد غرر بنفسه،و عرضها للقتل..

2-إن عمر بین لنا أنه یسوق الأمور باتجاه شخص بعینه فی وقت مبکر،یدلنا علی ذلک:

ألف:روی:أن سعید بن العاص جاءه مرة فی حاجة،فقال له عمر:

ص :105


1- 1) کوکب الإسلام،علی بن أبی طالب«علیه السلام»(ط دار السیرة 1979 م)ص 42.

«حسبک،و اختبئ عندک أن سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک،و یقضی حاجتک.

قال سعید:فمکثت خلافة عمر بن الخطاب،حتی استخلف عثمان و أخذها، فوصلنی،و قضی حاجتی،و أشرکنی فی أمانته (1).و قد ذکرنا ذلک فیما تقدم.

ب:تقدم أیضا قول عمر لأبی ظبیان الأزدی:ما مالک یا أبا الظبیان؟!

قال:قلت:أنا فی ألفین..

قال:فاتخذ سائما،فإنه یوشک أن یجئ أغیلمة من قریش یمنعون هذا العطاء» (2).

ج:إن علیا«علیه السلام»حین عرض علیه عبد الرحمان الخلافة شرط علیه أن یعمل بکتاب اللّه تعالی،و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله»و سیرة أبی بکر و عمر،فرفض«علیه السلام»إلا العمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و قبل عثمان منه ذلک.

فکرر ابن عوف ذلک علی علی«علیه السلام»ثلاث مرات،و هو مصر

ص :106


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 5 ص 31 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 3 و کنز العمال ج 12 ص 580 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 119 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 389 و 390 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 294.
2- 2) جامع بیان العلم ج 2 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 14 و جامع المسانید و المراسیل ج 15 ص 34 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 694 و کنز العمال ج 11 ص 268.

علی موقفه،حتی قال له علی«علیه السلام»:«أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنی» (1).

و قال له حین عقد الأمر لعثمان:لیس هذا أول یوم تظاهرتهم فیه علینا..

د:إن عمر أمر بقتل من یخالف عبد الرحمان بن عوف،و کان علی یقین من أن الوحید الذی یمکن أن یقف موقف المخالف هو أمیر المؤمنین علی «علیه السلام».

و هذا یعنی:أنه أراد قتل علی«علیه السلام»،و أراد أن یتوجه اللوم إلی المقتول،فیقال:إنه هو الذی جنی علی نفسه،حیث رفض الإنضمام إلی فریق عبد الرحمان بن عوف،أو رفض الإنصیاع لقراره.

ه:إن تصریحات عمر المتکررة حول عدم قبول قریش و العرب بولایة علی«علیه السلام»،بحجة أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد.أو بغیر ذلک من تعللات سبقت الإشارة إلیها یدلنا علی أنه کان یسوق الأمر باتجاه غیر علی«علیه السلام»،إذ لم یکن لیکرر هذا الأمر علی مسامع هذا و ذاک،ثم یبادر إلی العمل بما یثیر قریشا و العرب!

ص :107


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 335 و نهج السعادة ج 1 ص 143.

لماذا لم یعهد عمر إلی علی علیه السّلام؟!

و قد ادعی عمر بن الخطاب أنه کان قد عزم علی أن یولی أمر الناس رجلا هو أحری أن یحملهم علی الحق،و أشار إلی علی،لکن الذی منعه هو رؤیا رآها،رأی رجلا دخل جنة قد غرسها،فجعل یقطف کل غضة و یانعة،فیضمه و یصیّره تحته.

و نقول:

أولا:إن الرؤیا لا حجیة فیها علی أحد،إلا إن کانت رؤیا نبی أو وصی نبی...و عمر لا یدعی لنفسه لا هذا و لا ذاک.

ثانیا:ما هو ربط هذه الرؤیا بموضوع العهد بالخلافة لعلی«علیه السلام»أو لغیره؟!و کیف صارت هذه الرؤیا سببا فی المنع من العهد إلیه «علیه السلام»؟!.

ثالثا:هل أراد عمر أن یربط اقصاء علی«علیه السلام»بالجبر الإلهی، حین قال:فعلمت أن اللّه بالغ أمره،و متوفّ عمر؟!و أیة دلالة فی هذه الرؤیا علی وفاة عمر؟!و لو سلم أنه علم أن اللّه متوفیه،فماذا یضره لو استخلف؟!..بل ذلک أدعی للاستخلاف..

رابعا:قد صرح عمر لابن عباس:أن سبب عدم إرجاعه الحق إلی علی «علیه السلام»هو أنه لا یرید أن یتحملها حیا و میتا.

و هو یقول هنا:إن الرؤیا هی التی منعته من ذلک!!فلاحظ و تأمل..

ص :108

لذرّ الرماد فی العیون

هذا..و یذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه»:أن عمر قال لأهل الشوری:إن اجتمع علی و عثمان،فالقول ما قالاه (1).

و نقول:

إن هذا الکلام لا هدف له سوی ذرّ الرماد فی العیون،و التعمیة علی البسطاء من الناس،و إلا،فإن عمر کان یعلم بأن علیا«علیه السلام» و عثمان لا یجتمعان.

و یعلم أیضا:أن عبد الرحمان لا یعدل بالأمر عن عثمان،أما سعد،فهو تابع لعبد الرحمان..

و قد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بذلک،کما ذکرناه آنفا.

ملاحظة أخیرة

و آخر ما نشیر إلیه هنا:هو اختیار عدد الزوج لا الفرد فی الشوری، لأن عدد الفرد یمنع من تساوی الآراء..فلا یبقی مجال لفرض عبد الرحمن بن عوف رأیه..

ص :109


1- 1) راجع:نهج الحق للعلامة الحلی(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و (ط دار الهجرة-قم)ص 285 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 256 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 199 و منهاج الکرامة ص 106 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 156.

کما أنه لا یمکن الأمر بقتل الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمن بن عوف،و سیکون علی«علیه السلام»فیهم علی سبیل الجزم و الیقین.

لماذا أخرج سعید بن زید؟!

قد تقدم فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر بن الخطاب قال:إنه أخرج سعید بن زید من الشوری لقرابته منه،مع أنه-علی حد قوله و زعمه-فی جملة الذین شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالجنة.

و نقول:

إن علینا أن نأخذ بنظر الإعتبار ما یلی:

ألف:قلنا فیما سبق:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو قال:من فعل کذا فله الجنة،فذلک لا یعنی إلا أنه یستحق الجنة،إذا حصل سائر الشروط التی تؤهله لها،و لم ینکص علی عقبیه،و من هذه الشروط الوفاء ببیعته،و الإلتزام بعهده مع اللّه..

ب:ان نسبة هذا الأمر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..إذا کان لا واقع له،یهدف إلی خلط الأمور و إضاعة الحق،و تضلیل الناس عنه، و ضمان استمرار هذا التضلیل جیلا بعد جیل.فکیف إذا لزم منه نسبة المتناقضات إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإیحاء للناس بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرضی و یغضب علی أهل الجنة بلا موجب مقبول أو معقول.

ج:ظهر من هذا النص أن عمر یعتمد علی حدیث العشرة المبشرة، الذی تفرد به واحد أو إثنان جعلا لأنفسهما نصیبا فیه،حیث حجزا به لهما

ص :110

مکانا فی الجنة..و قد تقدم بعض ما فی هذا الحدیث من هنات،فراجع..

د:إن کان سعید بن زید أهلا لمقام الخلافة،و یسیر فی الناس بما یرضی اللّه سبحانه،فلماذا تمنع هذه القرابة من عمر من تولیه؟!فإن المعیار فی هذا الأمر إن کان هو القرشیة،فهی متوفرة فیه،و إن کان المعیار هو قبول الشارع ورده،و ورود النص و عدمه،کما قرره اللّه تعالی و رسوله،و کان النص قد عین هذا الرجل أو ذاک،فلا بد من الإنتهاء إلیه و الإلتزام به.

سواء أکان من أقارب عمر و من غیرهم..

و إن کان المعیار هو تعیین أهل الحل و العقد لمن تکون فیه الأهلیة، و تجتمع فیه الشرائط،فلیس من الشرائط أن لا یکون قریبا لعمر أیضا.

ه:هل یرید عمر من تکریسه،مبدأ استبعاد الأقارب أن یضع علامة استفهام علی نصب النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی،لکی تستحکم الشبهة لدی الأجیال الآتیة حول صحة هذا الأمر..أو المراد تخطئة الرسول فی هذا الأمر،و اعتباره أمرا صدر عن اجتهاد لا عن وحی،و قد أخطأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الإجتهاد؟!و لعل هذا هو ما یوحی به قول عمر:أراد محمد أمرا و أراد اللّه خلافه،أو کلما أراد محمد کان؟!

و:إذا کانت القرابة من عمر مانعة من تولیة سعید بن زید،فینبغی أن تمنع من تولیة أبی بکر و عمر قبل ذلک،فقد استدلا علی الأنصار بقرابتهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بقولهما نحن أولیاؤه و عشیرته،و أن الأئمة من قریش،فأسقطا بذلک دعوی الأنصار..

ص :111

الإتفاق السری بین عمر و ابن عوف

و أظهرت روایة الطبری المتقدمة فی فصل ما قبل السابق:أنه قد کان ثمة اتفاق سری بین عمر بن الخطاب و عبد الرحمان بن عوف..حیث إن عمر أجری إمتحانا لعبد الرحمان بن عوف،حین قال له:إنی أرید أن أعهد إلیک..

و کان ابن عوف یعلم:أن من السفه أن یفکر فی هذا الأمر..مع وجود علی فی بنی هاشم،و مع وجود أطماع الأمویین الظاهرة..

و لا نبعد إذا قلنا:إنه لم یغب عنه قول أبی بکر لعثمان حین کتب عثمان إسم عمر،فی حال إغماء أبی بکر:لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا..

و سمع أن عمر کان یقول:إن الأمر یدور بین علی و عثمان،و قریش لا ترضی بعلی،أو لیس إلی تولیة علی سبیل..أو أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد..أو نحو ذلک.

إلی غیر ذلک من الدلائل و الشواهد التی لا تخفی علی مثل عبد الرحمان بن عوف..

و لذلک نقول:إن ابن عوف قد فهم أن عمر یرید امتحانه بقوله له:

أرید أن أعهد إلیک.

فبادر إلی سؤاله:إن کان یشیر علیه بذلک،فجاءه الجواب بالنفی، فتأکد له مغزی هذا العرض العمری..فأعلن رفضه له..

فطلب منه عمر أن یکتم ذلک،ثم أدخله فی الشوری،و جعل الأمر بید

ص :112

ولده عبد اللّه بن عمر،فإن لم یقبل منه،فالأمر إلی عبد الرحمان،و وصف عبد الرحمان بأنه مسدد رشید،له من اللّه حافظ،فاسمعوا منه.

فدخل عبد الرحمان فی الشوری،و دبر الأمر لعثمان،کما تذکره الروایات، و لم یحتج إلی حشر ابن عمر فی هذا الأمر.

إستئذان عائشة..و حجرتها

ذکرت الروایات فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر قد استأذن من عائشة بأن یدفن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر،و نقول:

لا معنی لاستئذان عمر منها بذلک،فقد قلنا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیت فاطمة،لا فی بیت عائشة..

و الظاهر هو:أن عائشة قد استولت علی المکان بعد استشهاد الزهراء، فأخرجت الزهراء«علیها السلام»من ذلک المکان،بحجة أن أهل المدینة قد تأذوا ببکائها،ثم جاءت عائشة بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»، فجاورت فی تلک البقعة،و أصبح کل قادم إلی زیارة قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتاج إلی إذنها بالدخول للسلام علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فی أی تصرف آخر..

ثم ادعوا:أن المکان لعائشة،من حیث أنها زوجة النبی،و بنت أبی بکر المدفونین فی ذلک الموضع..غافلین أو متغافلین عن الحدیث الذی نسبه أبو بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث».

ص :113

تحریف لا یخفی

و قد ذکرت روایة ابن أعثم المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق وصیة عمر بقتل أهل الشوری بطریقة یفهم منها:أنه أوصی بقتل المخالفین لمن یعقد أهل الشوری البیعة له.

و هو کلام غیر صحیح،فإن اجماع النصوص یدل علی:أن عمر قد أمر بقتل المخالف من أرکان الشوری أنفسهم،و بقتل جمیعهم أخری..

و لکن ذلک لما کان فی غایة القبح لجأوا إلی تحریف النص..

عمر ینشد علیا و عثمان و سعدا

و فی روایة الطبری المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر نشد علیا «علیه السلام»،و عثمان و سعد بن أبی وقاص إن ولوا شیئا من أمور المسلمین أن لا یحملوا بنی هاشم،و بنی أبی معیط،و بنی زهرة علی رقاب الناس..

و لم یذکر الزبیر و لا ابن عوف و لا طلحة..

فهل یقصد عمر تسویة علی«علیه السلام»بعثمان فی میله مع عصبیته العشائریة،و أدخل سعدا معهما للتمویه،و أراد حفظ مقام ابن عوف لأنه جعله حکما،و لم یرد الطعن فی طلحة و الزبیر لیستمیلهما إلی جانب ابن عوف،و لیخوفهما من تولیة علی«علیه السلام»؟!..

لعل الفطن الذکی یدری..

ص :114

علی علیه السّلام..و آل أبی طالب

و ذکرت روایة ابن أعثم المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر بن الخطاب قال لعلی:إن ولیت هذا الأمر من بعدی،فلا تحملن آل أبی لهب علی رقاب الناس..

و هو کلام غیر معقول و لا مقبول:

أولا:لأن من یقول عنه عمر:إنه لو ولی أمر المسلمین لحمل الناس علی الحق و لو کرهوا..أو لحملهم علی المحجة البیضاء،لا یمکن أن یحمل آل أبی لهب و لا غیرهم علی رقاب الناس،لأن هذا لیس هو المحجة البیضاء، و لا الطریق المستقیم..

إلا إذا کان یورد ذلک علی سبیل الوصیة الإفتراضیة،لیساوی بینه و بین سائر أعضاء الشوری،الذین أوصاهم بنحو ذلک.

ثانیا:لماذا اختار عمر آل أبی لهب؟!و أی رابط بین علی«علیه السلام» و بین هؤلاء الناس؟!و لماذا لا یذکر من یحبهم علی«علیه السلام»،من خیار بنی هاشم،و غیرهم،من أمثال سلمان،و عمار و المقداد،و الأشتر و سواهم؟!.

أم أن عمر أراد أن ینفر الناس من علی«علیه السلام»؟!أو أن یثیر الشکوک حول استقامته و صحة التزامه بالدین و الحق و الشرع؟!مستفیدا لتحقیق غرضه هذا من ذکر ذم أبی لهب فی سورة قرآنیة کریمة.

أم أن ثمة تصحیفا،و الصحیح:هو بنو هاشم،أو آل أبی طالب،مثل أبناء جعفر،و عقیل،حیث کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصرح بحبه لهم..

ص :115

حضور طلحة فی الشوری

و لا یهمنا حضور طلحة فی الشوری أو عدم حضوره إلا فی حدود معرفة صحة قولهم بانقسام أرکان الشوری إلی ثلاثة مقابل ثلاثة..و أن طلحة،کما ذکرته بعض الروایات أخذ جانب عثمان،و الزبیر جانب علی، و سعد بن أبی وقاص جانب عبد الرحمان بن عوف..

مع أن ثمة روایات تقول:إن طلحة کان غائبا،و لم یحضر إلا بعد ثلاثة أیام.

و یمکن أن نقول:

إن عمر کان قد رتب الشوری قبل أن یطعنه أبو لؤلؤة..و کان طلحة حاضرا،فی الأیام الأولی،و لذلک تذکر الروایات التی حکت لنا مطاعن عمر فی الستة:أن طلحة قد تصدی لعمر بن الخطاب،و ان عمر قال له:

أقول أم أسکت؟!و أنه خاطبه خطاب الحاضر فی المجلس..

و یبدو أن طلحة قد غاب بعد ذلک،فلما طعن عمر،و أراد التأکید علی قراره الأول لم یکن طلحة حاضرا..و لعل حضوره تأخر إلی ما بعد انتهاء الشوری.

و تکفل سعد بن أبی وقاص بموافقة طلحة علی ما یقرره عمر قد یستفاد منه أن طلحة عهد إلیه برأیه لعلمه بأنها لا تصل إلیه..

کما أن من الجائز أن یکون طلحة قد قدم قبل انتهاء أهل الشوری، و شارک فی الساعات الأخیرة،التی حسم فیها الأمر..،فتبرع بعض مناوئی علی«علیه السلام»بإظهار إنصاف طلحة،و أن یعززوا مکانة عثمان،

ص :116

بإظهاره زهده فی الخلافة،فطولوا غیبته إلی ما بعد الشوری،ثم اخترعوا قصة قبول عثمان بالإستقالة نزولا تحت رغبة طلحة،و مبادرة طلحة للبیعة ثقة منه بعثمان،أو تسلیما لاختیار أهل الشوری..

و بذلک تتکدس الفضائل للرجلین،فإن الموقف دقیق،و یحتاج إلی ذلک،و إلی اکثر منه،و اللّه هو العالم..

صهیب یصلی بالناس

و قد جعل عمر إمامة الصلاة فی أیام الشوری لصهیب،الذی کان عبدا رومیا..

و نقول:

فإذا کان أبو بکر قد صلح للخلافة،لأنه قد صلح لإمامة الصلاة حسب زعمهم.بل ورد ذلک علی لسان عمر نفسه،فلماذا لم یجعل عمر صهیبا إماما من بعده،ما دام أنه یراه أهلا لإمامة المسلمین فی صلاتهم الیومیة،کما أنه أوصی بأن یصلی علیه بعد موته صهیب نفسه.

فهل کان هو الأصلح لصلاة الجنازة،و للصلوات الخمس من الستة، و من سلمان،و أبی ذر،و المقداد،و ابن مسعود،و العباس و..و..

و لعلک تقول:إن الإمامة فی قریش،کما رووه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صهیب فاقد لشرط الإمامة،لأنه عبد رومی..

فنجیب:إن عمر بن الخطاب قد أسقط شرط القرشیة حین قال:لو

ص :117

کان سالم مولی أبی حذیفة حیا لولیته (1)،و سالم لم یکن قرشیا و لا عربیا،بل کان أعجمیا من اصطخر،أو من کرمد (2).

ص :118


1- 1) راجع:الصواعق المحرقة ص 6 و الطرائف لابن طاووس ص 400 و الصوارم المهرقة ص 59 و 190 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 313 و ج 9 ص 325 و فتح الباری ج 12 ص 135 و التفسیر الکبیر للرازی ج 3 ص 147 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 988 و المحصول للرازی ج 2 ص 357 و ج 4 ص 322 و 368 و 383 و ج 6 ص 51 و الإحکام للآمدی ج 2 ص 203 و 211 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 339 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و العقد الفرید ج 4 ص 97 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 194 و راجع:البحر المحیط ج 4 ص 314 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 12 ص 86 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 95 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 196 و الوضاعون و أحادیثهم ص 473 و تاریخ مدینة دمشق ج 58 ص 404 و 405 و النص و الإجتهاد ص 384 و 391 و الغدیر ج 5 ص 360 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 11 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و ج 31 ص 77 و 385 ج 34 ص 377 و التمهید للباقلانی ص 204 و طرح التثریب ج 1 ص 49.
2- 2) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و(ط دار صادر)ج 3 ص 85 و أسد الغابة ج 2 ص 245 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 561 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 567 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 225 و عمدة القاری ج 5-

و الذی لفت نظرنا هنا:هذا الإهتمام العمری بصهیب،حتی جعله یصلی بالناس،و أوصی أن یصلی هو علیه بعد موته،مع وجود عظماء الصحابة، و أوتاد الأرض،خصوصا علی«علیه السلام»،و الحسنان و سلمان،و أبو ذر، و عمار،و المقداد،و کثیر آخرون..

کما أنه یهتم بسالم مولی أبی حذیفة،حتی إنه لینقض کلام رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و إجماع الأمة القائم علی أن الإمامة فی قریش...و یقدم سالما علی جمیع الصحابة بما فیهم من ذکرناهم آنفا،و یقول:إنه لو کان حیا لما خالجه شک فیه،ثم هو یطعن و یشکک بصلاحیة أرکان الشوری، و یتهمهم بما یسقط أهلیتهم،و یجرئ الناس علیهم..

مع أن سیاسته التی لا تزال آثارها ماثلة للعیان حتی یومنا هذا هی تقدیم العرب علی العجم،و إسقاط العجم من أی اعتبار،بل هو کان قد منع غیر العرب من دخول المدینة.و اضطهدهم بصورة لا یمکن فهمها و لا تبریرها،کما أوضحناه فی فصل سابق..و لعله کان فی الباطن یقصد خصوص الفرس الذین سمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنهم هم الذین سیستبدل بهم قریشا،و لیس صهیب و لا سالم منهم...

2)

-ص 227 و 245 و ج 24 ص 253 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 212 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 98 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 167 و المعارف لابن قتیبة ص 273 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 54 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 57 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 95.

ص :119

و لعل قیمة سالم عنده قد نشأت من مشارکته فی الصحیفة التی تعاقدوا و تعاهدوا فیها علی إقصاء علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة الذی جعله اللّه تعالی له..بالإضافة إلی الجهد الذی بذله عملیا فی هذا السبیل،و مشارکته العملیة فی أحداث السقیفة،حسبما بیناه،أو فقل:بیّنا طرفا منه فی هذا الکتاب.

لماذا صهیب؟!

ثم إن تعیین صهیب للصلاة قد کان لأجل أن لا یصلی أحد من أهل الشوری،و لا سیما علی«علیه السلام»،لکی یجعل ذلک ذریعة للخلافة،کما حاول محبوا أبی بکر أن یروجوا له،و إن کان ذلک لم یثمر شیئا،لأن أبا بکر قد عزل عن تلک الصلاة مباشرة،کما هو معلوم.

الإمام الحسن علیه السّلام فی الشوری

و حینما طعن عمر بن الخطاب،و رتب قضیة الشوری علی النحو المعروف،قال للمرشحین:«و احضروا معکم من شیوخ الأنصار،و لیس لهم من أمرکم شیء.و أحضروا معکم الحسن بن علی،و عبد اللّه بن عباس، فإن لهما قرابة،و أرجو لکم البرکة فی حضورهما.و لیس لهما من أمرکم شیء.

و یحضر ابنی عبد اللّه مستشارا،و لیس له من الأمر شیء..».فحضر هؤلاء (1).

ص :120


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»ج 1 ص 315.

و نقول:

1-یبدو:أن هذه أول مشارکة سیاسیة فعلیة معترف بها حتی من مناوئی البیت العلوی الهاشمی للإمام الحسن«علیه السلام»،بعد وفاة الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،أی بعد بیعة الرضوان،و بعد أن جعلت الزهراء«صلوات اللّه و سلامه علیها»الحسنین«علیهما السلام» شاهدین فی قضیة فدک،علی النحو الذی تقدم.

2-یلاحظ هنا:أن عمر هنا قد اکتفی بذکر الإمام الحسن«علیه السلام»،و لم یذکر الإمام الحسین«علیه السلام»،و لعل سبب ذلک:أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»له:انزل عن منبر أبی،لم یعزب عن ذهن الخلیفة بعد.

3-ذکر عمر هنا اسم عبد اللّه بن عباس،الذی کان عمر یقربه،و یهتم بشأنه،ربما تزلفا لأبیه العباس،الذی لم یکن یشکل أیة خطورة علی حکمهم و سلطانهم،إن لم نقل:إنه قد ساهم فی تخفیف حدة التوتر فی أحیان کثیرة فیما بینهم و بین علی«علیه السلام»،کما أنه لم یساهم فی قتل القرشیین فی بدر و لا فی غیرها،بل کان معهم،و نحر من الإبل لمقاتلیهم مثل ما نحروا،و أسر مثل ما أسروا..

بالإضافة إلی أن عمر یرید أن یوجد قرناء و مشاریع منافسة للإمام الحسن«علیه السلام»إن استطاع.

4-إنه ادخل ولده عبد اللّه أیضا-لیکون فی مقابل الإمام الحسن «علیه السلام»،و بذلک یکون قد صغر من شأن الإمام الحسن«علیه

ص :121

السلام»بالرغم من أنه أحد أهل الکساء،و سید شباب أهل الجنة،و أحد موارد آیة التطهیر،و سورة هل أتی،و آیات کثیرة أخری..و هل یقاس به ابن عمر الذی لم یحسن أن یطلق إمرأته؟!

ثم إنه منح ولده دورا فی الشوری و لم یعط للإمام الحسن أی امتیاز..

5-هناک الدور الذی رصده عمر لولده عبد اللّه بن عمر،الذی کان یری فی والده المثل الأعلی له،و لا بد من الإنتهاء إلی رغباته و آرائه،و لا یجوز تجاوزها..

و کان عمر یدرک طبعا مدی هیمنته و تأثیره علی ولده،و یثق بأن ولده سیجهد فی تنفیذ المهمة التی یوکلها إلیه..

و لکن..لا بد له من التخفیف من التساؤلات التی ربما تطرح حول سر اختصاص ولده بهذا الدور دون سواه،فکانت هذه التغطیة باشراک ابن عباس، و الإمام الحسن«علیه السلام»،التی لا تضر،و التی یأمن معها غائلة طغیان الشکوک و التفسیرات،التی لا یرغب فی أن ینتهی الناس إلیها فی ظروف کهذه..

6-و من جهة أخری..فإنه بإشراک الحسن«علیه السلام»و ابن عباس «رحمه اللّه»،علی النحو الذی ذکره،من رجائه البرکة فی حضورهما..یکون قد أضفی صفة الورع و التقوی علی خطته تلک،و تمکن من التخفیف من شکوک المشککین،و اتهاماتهم..

7-إن موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی الشوری،و مناشداته بمواقفه و بفضائله،و بأقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه،قد أفسدت علی عمر بن الخطاب کل تدبیر،و أکدت تلک الشکوک،و أذکتها..حیث

ص :122

أظهرت أن هذه الشوری تخالف النص،و أن عمر قد قرنه بمن لا یقاس به بصورة ظالمة له و للأمة بأسرها.

8-و أما بالنسبة لقبول الإمام الحسن«علیه السلام»الحضور فی الشوری،فهو:

ألف:کحضور علی«علیه السلام»فیها..فکما أن أمیر المؤمنین اشترک فیها من أجل أن یضع علامة استفهام علی ما یقوله عمر-الذی کان رأیه کالشرع المتبع-من أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد أبدا.

ب:هذه المشارکة تمنع من أن ینسی الناس قضیتهم..

ج:إن حضور الإمام الحسن«علیه السلام»فی هذه المناسبة إنما یعنی انتزاع اعتراف من عمر بأنه«علیه السلام»ممن یحق لهم المشارکة السیاسیة، حتی فی أعظم و أخطر قضیة تواجهها الأمة..

و لا بد من الأسف،و ذم الزمان الذی أحوج الأخیار-من أجل شیعتهم-إلی انتزاع اعتراف من هذا و ذاک بأنهم یحق لهم المشارکة فی قضایا الأمة.

9-إن هذه المشارکة مطلوبة أیضا،لکی یتمکن فی کل حین و فی المستقبل من إظهار رأیه فی القضایا المصیریة،و لو لم یقبل منه..و لکی یری الناس أن من الممکن قول کلمة«لا»..و أن یسمع الطواغیت هذه الکلمة، و لا یمکنهم ردها،بحجة:أنها صدرت من هاشمی..و قد قبل عمر-و هو الذی لا یمکنهم إلا قبول کل ما یصدر عنه-بمشارکة الهاشمیین فی القضایا السیاسیة و المصیریة الکبری،و حتی فی هذه القضیة بالذات..

ص :123

ه-إن مشارکة الإمام الحسن«علیه السلام»قد اسهمت فی انتزاع اعتراف من عمر بن الخطاب،بأنه ذلک الرجل الذی تلتمس منه البرکة، -و إن لم یرض الوهابیون بذلک-و لا بد أن ینظر إلیه الناس نظرة تقدیس، و أن یتعاملوا معه علی هذا المستوی..فلا معنی لمنازعته أمرا هو له،و لا یجوز لمعاویة أن یحاربه،و أن یدس له السم تحت أیة ذریعة کانت..

إن عمر کان یعلم،من أقوال و مواقف النبی الأکرم بالنسبة للإمام الحسن،و لأخیه الحسین السبط علیهما الصلاة و السلام ما یمنع من قبول الناس منه أن یشرک ولده،و یتجاهل سبطی هذه الأمة..

فکل من یعامل الحسنین«علیهما السلام»بالإقصاء،و التجاهل و الإستبداد بالأمر دونهما،حتی لو کان عمر قد نصبه،و أعطاه حبه و ثقته و تکریمه،فإنه یکون متعدیا و ظالما..و حتی مخالفا لما اعترف به و قرره ذلک الذی یصول علی الناس و یجول بعلاقته و ارتباطه به.

و بذلک یعلم مغزی قول الإمام الرضا«علیه السلام»:إن الذی دعاه للدخول فی ولایة العهد،هو نفس الذی دعا أمیر المؤمنین«علیه السلام» للدخول فی الشوری (1).

ص :124


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 364 و(ط مکتبة الحیدری)ج 3 ص 473 و معادن الحکمة ص 192 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 140 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 152 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 205 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 148 و بحار الأنوار ج 49 ص 140 و مسند الإمام الرضا-

فاتضح أن عمر أراد بإشراک الإمام الحسن«علیه السلام»إضفاء صبغة دینیة علی عمله الرامی إلی إقصاء علی«علیه السلام»عن منصب الإمامة.و أراد اللّه و أهل بیت النبوة بالمشارکة حفظ الدین بحفظ رکنه و هو الإمامة و الأئمة.فکان ما أراده اللّه و أهل البیت،لأنهم هم فقط الرجال الذین إذا أرادوا أراد و سقط ما أراده غیرهم.

جاثلیق النصاری!

و لم نستطع أن نغض الطرف عما ورد فی الفصل السابق من إقدام عمر علی استدعاء جاثلیق النصاری لیسأله عن أمر الخلافة و ذلک لما یلی:

أولا:إن ما نعرفه عن عمر هو انبهاره بأهل الکتاب،حیث کان یتردد علیهم فی مدارس«ماسکة»فی المدینة (1).

1)

-«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 68 و حیاة الإمام الرضا للقرشی ج 2 ص 311 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 450 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 7 ص 207 و الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام» ص 306.

ص :125


1- 1) راجع حول ذلک:جامع بیان العلم ج 2 ص 123-124 و کنز العمال عن الشعبی و عن قتادة و السدی ج 2 ص 228 و الدر المنثور ج 1 ص 90 عن ابن جریر، و مصنف ابن أبی شیبة،و مسند إسحاق بن راهویه،و ابن أبی حاتم. و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 107 و 108.و کون اسم مدارس الیهود(ماسکة)مذکور فی مصادر أخری.

و کان یأتی إلی النبی بترجمة التوراة و یقرؤها علیه و وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یتمعر و یتقبض (1).

ص :126


1- 1) للحدیث ألفاظ مختلفة و له مصادر کثیرة،فراجع علی سبیل المثال:المصنف للصنعانی ج 10 ص 113 و ج 6 ص 112 و ج 11 ص 111 و تقیید العلم ص 52 و فی هامشه عن مصادر أخری و جامع بیان العلم ج 2 ص 52-53 و راجع ص 50 و الفائق ج 4 ص 116 و مسند أحمد ج 3 ص 387 و 470-471 و ج 4 ص 266 و غریب الحدیث ج 4 ص 48-49 و ج 3 ص 28 و 29 و البدایة و النهایة ج 2 ص 133 و قال:تفرد به أحمد و إسناده علی شرط مسلم و لسان المیزان ج 2 ص 408 و کنز العمال ج 1 ص 233 و 234 عن عدة مصادر،و بحار الأنوار(ط مؤسسة الوفاء)ج 73 ص 347 و ج 2 ص 99 و الدعوات للراوندی ص 170 و أسد الغابة ج 3 ص 126-127 و ج 1 ص 235 و النهایة فی اللغة ج 5 ص 282 و میزان الاعتدال ج 1 ص 666 و مجمع الزوائد ج 1 ص 182 و 174 و 173 و سنن الدارمی ج 1 ص 115 و 116. و راجع أیضا:المقدمة لابن خلدون ص 436 و الضعفاء الکبیر ج 2 ص 21 و صفة الصفوة ج 1 ص 184 و الیهود و الیهودیة ص 14 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 230 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 229 و کشف الأستار ج 1 ص 79 و فتح الباری ج 13 ص 281 عن أحمد،و ابن أبی شیبة،و البزار و الإسرائیلیات فی کتب التفسیر ص 86 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 162 و القصاص و المذکرین ص 10 و أصول السرخسی ج 2 ص 152.

و کان الیهود یعتبرونه أحب أصحاب محمد إلیهم (1).

و لکننا لم نعهده علی صلة بعلماء النصاری،بحیث یطلب منهم تزویده بالمعارف و النبوءات عما یجری،و ما یکون..

و لعل الخلیفة قد تأثر بتمیم الداری الذی کان فی الأصل من علماء النصاری،و أشاع بین المسلمین بعض الأباطیل و الترهات..

ثانیا:لماذا بدأ عمر سؤاله للجاثلیق إن کان یوجد نعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی کتبهم مع احتمال أن ینکر الجاثلیق ذلک،فیکون سببا فی عروض الریب فی قلب بعض الضعفاء،إلا إذا فرض:أن عمر کان مطمئنا إلی أنه سوف یرد بالإیجاب..لأجل ما کان یسمعه من النصاری حول هذا الأمر.

غیر أنه لا یمکن لعمر أن یطمئن إلی ذلک إلا إن کان قد أخذ من ذلک الجاثلیق تعهدا بذلک قبل هذا المجلس.و هذا ما لا مجال لتأکیده.

و یبدو لنا:أن السؤال عن نعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند النصاری کان بهدف التمهید إلی السؤال عن حال أبی بکر و عمر و عثمان، بهدف تزکیتهم عن هذا الطریق،و یبدو:أن الجاثلیق قد عرف مراد عمر فأجابه بما یرضیه.

ثالثا:إن هذا الجاثلیق قد کذب فی إجابته،حیث ذکر أن«الفارقلیط» معناه:أنه یفرق بین الحق و الباطل..مع أن الفارقلیط فی العبرانیة من ألفاظ

ص :127


1- 1) راجع الهامش ما قبل السابق.

الحمد،إما أحمد،أو محمد،أو حامد،أو نحو ذلک.

و یدل علی ذلک قول یوشع:«من عمل حسنة تکون له فارقلیط جیدا» أی حمد جید.

و فسره أکثر النصاری ب«المخلص»و هی کلمة سریانیة،و قالت طائفة أخری من النصاری معناه:«المعزّ».و کذلک هو بالیونانیة..

و هو غلط،فإن لغة المسیح عبرانیة،و لیست سریانیة و لا یونانیة (1).

رابعا:من أین عرف عمر أن المقصود بالذی یکون بعد محمد عظیم الذکر،مبارک الأمر هو أبو بکر؟!و لم لا یکون هو علی بن أبی طالب؟!..

و قد عرفنا أن الإنجیل ذکر إیلیا بعد ذکره لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد سأل الکهنة و اللاویون یوحنا من أنت،«فاعترف و لم ینکر، و أقر:إنی لست أنا المسیح.

فسألوه:إذن ماذا؟!إیلیا؟!

فقال:لست أنا.

النبی أنت،فأجاب لا (2).

فالمراد بإلیا لیس إلیاسا،کما قد یدعی،لأنه کان قبل عیسی بقرون، فالظاهر أن المقصود بالنبی،و إیلیا:النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه

ص :128


1- 1) الجواب الفسیح لما لفقه عبد المسیح للآلوسی ج 1 ص 283.
2- 2) إنجیل یوحنا،الإصحاح الأول،الفقرة 19-21.

السلام».

خامسا:بالنسبة لما ذکره الجاثلیق عن الذی یأتی بعد النبی،و بعد الذی یلیه،من أنه قرن من حدید،قوی شدید..نقول:

لا یوجد فی کتاب النصاری و هو هذا الإنجیل المتداول أیة فقرات من هذا القبیل،بل قد ذکرنا أن هذه أوصاف علی«علیه السلام»علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کذلک الحال بالنسبة للفقرات التی طبقها عمر علی عثمان..فإنها هی الأخری لا توجد فیما بین أیدینا،مما یطلق علیه إسم الإنجیل..

أما الإنجیل و التوراة الحقیقیان فلیسا بین أیدینا لنتأکد من صحة ادعاء ثبوت هذا النص المزعوم فیهما..

غیر أننا نستطیع أن نقول:

إن النصاری و الیهود کانوا مهتمین بکل ما یصدر عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یرون أنه یعنیهم بصورة مباشرة،و لا مجال لاستبعاد أن تبلغهم أقواله«صلی اللّه علیه و آله»عن مستقبل هذا الدین،و ما یجری علی أهل بیته من بعده،و ما یکون من بنی أمیة،و کیف أن الناس سوف یرکبون سنن من کان قبلهم..و غیر ذلک.

و هذا یجعلنا نظن:أن ذلک النصرانی کان قد سمع عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إخباره بما یجری علی عثمان،أو بلغه ذلک من عمر أو من غیره، فزعم له أنه موجود فی إنجیلهم،لیؤکد له ما یحتاج إلی تأکیده.

و یؤید ذلک:أن عمر قد طبق ذلک علی عثمان مباشرة..

ص :129

کما أن السیاق الذی أورده ابن أعثم یظهر أن دعوة عمر لهذا الجاثلیق کانت بعد أن جری تداول هذه الأسماء بالذات بین ابن عباس و عمر بن الخطاب، الأمر الذی یدل علی أن موضوع اختیار الخلیفة من خصوص هؤلاء کان مطروحا و متداولا.فما الذی یمنع من أن یکون ذلک قد بلغ الجاثلیق،فأجری الکلام وفق ما عرف أنه سیکون هو مسار الأمور فی ذهن عمر بن الخطاب.

سادسا:هذه الروایة تصرح بأن عمر ضرب بإحدی یدیه علی الأخری،ثم التفت إلی عثمان،فقال:أبا عمرو!إتق اللّه عز و جل،و إن و لیت هذا الأمر من بعدی فلا تحملن آل معیط علی رقاب الناس-مما یعنی ان وصول الأمر إلی عثمان کان أمرا ظاهرا و محسوما حتی بالنسبة لذلک الجاثلیق،فضلا عن عمر نفسه-و یلاحظ أنه لم یوص علیا بمثل هذه الوصیة؛بل خص بها عثمان و ابن عوف.

أما قوله لعلی«علیه السلام»ما یشبه ذلک الذی قاله لعثمان،فربما یکون قد أورده لأجل التعمیة علی بعض الحاضرین،و لا سیما علی«علیه السلام»..و ربما یکون قد استفاده من قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی «علیه السلام»:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین:أن الخلافة ستؤول إلیه«علیه السلام».

کعب الأحبار و عمر،و الخلافة

کما شاور عمر الجاثلیق النصرانی،فإنه شاور کعب الأحبار الذی لم یزل یتهم بالیهودیة کما ورد علی لسان أبی ذر..حسبما سیأتی فی عهد عثمان، فقد روی عن ابن عباس،أنه قال:تبرم عمر بالخلافة فی آخر أیامه،و خاف

ص :130

العجز،و ضجر من سیاسة الرعیة،فکان لا یزال یدعو اللّه بأن یتوفاه،فقال لکعب الأحبار یوما و أنا عنده:

إنی قد أحببت أن أعهد إلی من یقوم بهذا الأمر،و أظن وفاتی قد دنت، فما تقول فی علی؟!أشر علی فی رأیک،و اذکر لی ما تجدونه عندکم،فإنکم تزعمون أن أمرنا هذا مسطور فی کتبکم.

فقال:أما من طریق الرأی فإنه لا یصلح،إنه رجل متین الدین،لا یغضی علی عورة،و لا یحلم عن زلة،و لا یعمل باجتهاد رأیه،و لیس هذا من سیاسة الرعیة فی شیء.

و أما ما نجده فی کتبنا فنجده لا یلی الأمر و لا ولده،و إن ولیه کان هرج شدید.

قال:کیف ذاک؟!

قال:لأنه أراق الدماء،فحرمه اللّه الملک.إن داود لما أراد أن یبنی حیطان بیت المقدس أوحی اللّه إلیه:إنک لا تبنیه لأنک أرقت الدماء،و إنما یبنیه سلیمان.

فقال عمر:ألیس بحق أراقها؟!

قال کعب:و داود بحق أراقها یا أمیر المؤمنین.

قال:فإلی من یفضی الأمر تجدونه عندکم؟!

قال:نجده ینتقل بعد صاحب الشریعة و الاثنین من أصحابه،إلی أعدائه الذین حاربهم و حاربوه علی الدین.

ص :131

فاسترجع عمر مرارا،و قال:أتسمع یا بن عباس؟!أما و اللّه لقد سمعت من رسول اللّه ما یشابه هذا،سمعته یقول:لیصعدن بنو أمیة علی منبری (1).

و قال التستری:

الأمور لها جهتان:تقدیر من اللّه تعالی بمعنی علمه بما یصدر عنهم من الشرور و أعمال السوء،بخبث سرائرهم.و تدبیر من الناس فی تهیئة مقدمات مقاصدهم السیئة،و أغراضهم الفاسدة.

و الأولی لا تکون عذرا للثانیة،فهل حط من قدر أمیر المؤمنین،إلا هو و صاحبه أبو بکر؟!و هل أعلی أمر بنی أمیة إلا هو و صاحبه؟! (2).

و نقول:

لقد طالعنا هذا النص بأمور لا بد من الوقوف عندها،و هی التالیة:

عمر یتبرم بالخلافة

أننا نعرف أن عمر کان یخشی من وصول الخلافة إلی علی«علیه السلام»بعده،و من أن یفاجئه أمر لا یتوقعه حیث لم یستطع اطفاء نو إمامة علی«علیه السلام».غیر أننا لم نفهم المقصود من تبرم عمر بالخلافة،و لا

ص :132


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 282 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 81 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 448 و عن أمالی المحاملی.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 282 و 283.

السبب فی تبرمه هذا،فإنه هو الذی سعی للحصول علیها بحرص بالغ، وضحی من أجلها بالغالی و النفیس،و هاجم الآمنین،و أخذ الحق بالقوة من أصحابه الشرعیین.فإن کان قد أصبح یستثقل هذا الأمر،و یرید التخلص منه،فلیرجعه إلی أصحابه الذین أخذ حقهم منهم..

لماذا کعب الأحبار؟!

و لا ندری لماذا یلتجئ عمر بن الخطاب فی هذا الأمر الخطیر جدا إلی کعب الأحبار؟!

و هل أصبح هذا الرجل موثوقا عنده إلی هذا الحد؟!

و بأی شیء استطاع أن یحصل علی هذه الوثاقة عنده؟!

و مع غض النظر عن ذلک،فلماذا لا یرجع إلی علماء الصحابة و خیارهم؟!

و هل آراء کعب أو غیره تستطیع أن تلغی النص علی أمیر المؤمنین «علیه السلام»من اللّه و رسوله؟!فلیرجع إلی تلک النصوص،و لیعمل بها، و لیستغن بها عن رأی من لا یمکن إثبات سلامة نوایاه فیما یشیر به..

أحببت أن أعهد

و قد صرح عمر:بأنه حین أحس أن وفاته قد دنت أحب أن یعهد،و لا شک،أن هذا منه کان لأجل ضمان وصول الأمر إلی من یحب،أو من یراه أهلا للقیام به علی النحو الذی یراه وافیا بأهداف عمر،أو علی النحو الذی رسمه و أراده.

ص :133

و لکن لا ندری لماذا یقول هؤلاء:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یفکر بمستقبل أمته،و لم ینصب لهم من یحفظ لهم وحدتهم.و یصونهم فی دینهم،و فی التزامهم،و یدفع عنهم عدوان أهل الباطل،و کید المتربصین شرابهم و بدینهم؟!

ما فی کتب أهل الکتاب

إن ما یخبر عنه الرسول أو غیره من الأنبیاء السابقین،قد یکون من الأمور المرضیة عند اللّه،کالإخبار عن خروج الإمام:قائم آل محمد علیه و علیهم السلام،و أنه یملأ الأرض قسطا و عدلا.و قد یکون غیر مرضی..

کالإخبار عن السفیانی و الدجال.فالإخبارات لا تعطی مشروعیة لأحد، حتی لو صحت،بل هی قد تخبر عن حدوث أمر حسن،و قد تخبر عن أمر یتضمن ظلما،أو جرأة علی اللّه و رسوله،و ما إلی ذلک..

رأی کعب فی ولایة علی علیه السّلام

و حین أفصح کعب عن رأیه فی ولایة علی«علیه السلام»،فإنه أراد أن ینتقص،و ینال من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالدرجة الأولی،و إن لم یصرح باسمه..فإن ما أخذه علی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و اعتبره لأجله غیر صالح لولایة الأمر هو بعینه ما امتاز به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا:

1-رجل متین الدین.

2-لا یغضی علی عورة.

ص :134

3-لا یحلم عن زلة.

4-لا یعمل باجتهاد.

بل هذا هو ما أمر اللّه به نبیه و ولیه،و کل حاکم عادل،یطلب منه أن یشیع الأمن علی الأنفس،و الأموال و الأعراض،و أن یشیع الفضائل، و یقتلع الرذائل،و یدفع الأعداء و الأسواء،و یترقی بالأمة فی مدارج المجد و الکمال و العظمة،لتکون خیر أمة أخرجت للناس،یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر.

فلماذا یرید کعب أن یتجرأ علی مقام العزة الإلهیة،و أن یوهن أمر الشریعة و یهین مقام النبوة،و الإمام و الإمامة؟!

و لماذا یرید أن یعتبر السیاسة فی قلة الدین،و فی الإغضاء عن العورات الظاهرة للمنحرفین،و الحلم عن زلات الفاسقین،و العمل بالآراء السقیمة،و ترک أحکام الدین و الشریعة؟!

و کیف رضی منه عمر هذه الجرأة علی اللّه و رسوله؟!

بل إن کعبا قد طعن فی أبی بکر و عمر نفسه،لأن عمر لا یرضی لنفسه و لا لسلفه أبی بکر بأن یوصفا بضعف الدین،و بغیر ذلک من أوصاف.

و یبدو لنا:أن کعبا أراد تخویف الناس من علی«علیه السلام»،و أن حکمه لا یمکن أن یحتمله أحد،و لا سیما بعد اعتیاد الناس علی التساهل و الأغضاء عن الکبائر و الصغائر!!

ص :135

لا یلی الأمر علی علیه السّلام و لا ولده

و أما ما زعم کعب أنه یجد فی کتبه:من أن علیا و ولده لا یلون هذا الأمر،فهو إما مکذوب من قبل کعب..أو أنه أخذه مما کتبته أیدی أعوان السلطة التی استولت علی الحکم،أو من یهود موتورین علی ید علی«علیه السلام»،یریدون التزلف لمن عرفوا أنهم لا یرضون بعلی«علیه السلام» حاکما بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هم یعدّون العدة لإقصائه عن مقامه بکل حیلة و وسیلة..

و دلیلنا علی أن هذا الخبر مکذوب من أساسه:

أولا:شهادة الوقائع بکذبه،لأن علیا«علیه السلام»قد ولی الأمر بالفعل حوالی خمس سنوات،و ولیه أیضا ولده الإمام الحسن«علیه السلام» بعده أشهرا کثیرة..

ثانیا:إن النص الذی نقله کعب متناقض..فهو ینفی أولا بصورة قاطعة ولایة علی«علیه السلام»و ولده لهذا الأمر..

ثم یعود لینقض ذلک بقوله:و إن ولیه کان هرج شدید..إذ لا معنی لهذا التردید بالإستفادة من کلمة«إن»المفیدة للشک!!

و لو أنه قال:«و لو ولیه»لارتفع التناقض،لأن کلمة«لو»حرف امتناع.

ثالثا:لا معنی للتنظیر،و لا للإستشهاد بقضیة داود علیه و علی نبینا و آله السلام،فإن داود کان ملکا بالفعل..و سفکه للدماء بالحق لم یحرمه الملک..و لو صح أنه حرم من بناء حیطان المسجد لأجل ذلک،فإن بناء

ص :136

الحیطان لیس من الملک،لیقاس علیه سفک أمیر المؤمنین لدماء المعتدین من أهل الشرک،ثم حرمانه من الملک لأجل ذلک بزعم کعب..

رابعا:إن نبینا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»قد خاض غمار عشرات الغزوات،و بث عشرات السرایا حتی لقد أناف مجموعها علی ثمانین غزوة و سریة،و سفکت دماء الظالمین بقیادته و بأمره..و لم یحرمه اللّه الملک.و کان عمله«صلی اللّه علیه و آله»علی حد عمل داود لا یختلف عنه فی ذلک.

خامسا:إن سائر الخلفاء و الملوک،بما فیهم العادلون و الظالمون کانوا و ما زالوا یسفکون الدماء بحق،و بغیر حق،فلماذا لم تصدق القاعدة التی أطلقها کعب علیهم،زاعما أنه أخذها من کتبه المقدسة؟!

سادسا:قال کعب:إن کتبه المقدسة تقول:إن الأمر ینتقل بعد أبی بکر و عمر إلی أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فهل یری عمر:أن عثمان و من معه کانوا أعداء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و الحال أن عثمان کان قد سبق عمر إلی الدخول فی الإسلام..

و قد تولی عمر تسلیم الأمر إلی الذی بعده،فهل اختار عمر للخلافة أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و من جهة أخری،فإن بنی عدی،و هم قوم عمر،و بنی تیم،و هم قوم أبی بکر،قد شارکوا بنی أمیة فی حروبهم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یحرموا من الملک؟!و کون الزعامة لبنی أمیة فیها أمر فرضته أحوال القبائل فی تلک الفترة..بل إن قاعدة کعب ینبغی أن تشمل بنی أمیة أیضا،فیحرمون من الملک لأنهم سفکوا الدماء..

ص :137

و لا ندری لماذا لم تشمل القاعدة التی أطلقها کعب معاویة بن أبی سفیان،الذی سفک دماء عشرات الألوف من المسلمین؟!

و لماذا لم یحرمه اللّه الملک هو و ذریته؟!و کذلک الحال بالنسبة لیزید؟!

تصدیق عمر لکعب

و بعد..فإن عمر قد أظهر تصدیقه أقوال کعب،و خاطب ابن عباس متعجبا من توافق ما یسمعه عن کعب مع ما یسمعه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مستشهدا بحدیث نزو بنی أمیة علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».مع أن ما سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یشبه حدیث کعب أصلا..بل هو مجرد إخبار عن حکم بنی أمیة،و أن حکمهم سیتوالی،و سیستولون علی منبره واحدا بعد الآخر..

و هذا إنما حصل فی زمن متأخر بعد ما استولی معاویة علی الحکم أما قبل ذلک،فقد کانت الولایة للإمام الحسن و لعلی«علیهما السلام».

ص :138

الفصل الرابع

اشارة

لمحات من داخل الشوری..

ص :139

ص :140

لماذا الأنصار؟!

و قد ذکروا:أن عمر حین عهد بالشوری«قال للأنصار:أدخلوهم بیتا ثلاثة أیام،و إلا فادخلوا علیهم و اضربوا أعناقهم» (1).

و فی نصر آخر:أنه طلب من أبی طلحة أن یعدّ خمسین رجلا من الأنصار بأسلحتهم (2)و أمره بقتل أرکان الشوری علی النحو المذکور

ص :141


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و کنز العمال ج 6 ص 359 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 681 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 119 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و تثبیت الإمامة للهادی یحیی ابن الحسین ص 41 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 480.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و ج 30 ص 13 و التنبیه و الإشراف ص 252 و النص و الإجتهاد ص 385 و نهج السعادة ج 5 ص 212 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 76 و المسترشد ص 415 و کشف المحجة لابن طاووس ص 178.

تفصیله فی النصوص..

و نقول:

إن اختیار الأنصار لهذه المهمة دون سواهم،حتی إنه لم یخلط بهم أحدا من قریش،و لا من غیرهم من قبائل العرب و الجماعات،یثیر أکثر من سؤال حول مقاصد عمر من هذا الإجراء،لا سیما مع علمه بأن قریشا لم تنس بعد قتلاها فی بدر و أحد و الخندق،و غیر ذلک،و هی لا تزال تعاقب علیا و بنی هاشم علی هذا الأمر،رغم علمها بأن علیا قد قتلهم لأجل دفع شرهم عن رسول اللّه و عن المسلمین،و عن دین اللّه سبحانه.

و قد قال عثمان نفسه لعلی«علیه السلام»:ما ذنبی إذا لم تحبک قریش و قد قتلت منهم سبعین رجلا کأن وجوههم سیوف الذهب (1).

لو قتل أصحاب الشوری

و هنا سؤال یقول:لو أن أصحاب الشوری قتلوا أو قتل نصفهم،أو أربعة منهم،فکیف ستکون الحال حینئذ..

و نجیب:لعل عمر قد هیأ معاویة للإنقضاض علی هذا الأمر،و هو الذی کان یصفه بکسری العرب (2)،و قد قال لأصحاب الشوری إن

ص :142


1- 1) موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»ج 11 ص 246 عن معرفة الصحابة ج 1 ص 86 و 338.
2- 2) راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 2 ص 164 و الغدیر ج 10 ص 226-

اختلفتم غلبکم علی هذا الأمر معاویة بن أبی سفیان (1).

هددهم بالقتل لکی لا یشقوا العصا

و قد زعم بعضهم:أن عمر إنما هدد أرکان الشوری بالقتل فی صورة ما إذا طلبوا الأمر عن طریق شق العصا،و طلب الأمر من غیر وجهه (2).

و هو کلام غیر مقبول أیضا.

أولا:لأن شق العصا إنما یتصور بعد نصب الإمام.

2)

-و الاستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1417 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 59 ص 114 و 115 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 386 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 3 ص 134 و الإصابة لابن حجر ج 6 ص 121 و الأعلام خیر الدین الزرکلی ج 7 ص 262 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 8 ص 134 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263.

ص :143


1- 1) راجع:کتاب الأربعین للقمی الشیرازی ص 568 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و ج 3 ص 99 و کتاب الفتن للمروزی ص 70 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 54 و کنز العمال ج 11 ص 267.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 258 و 261 و الصراط المستقیم ج 3 ص 24 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 205 و نهج الحق ص 288 و 246 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245 و ذکر ذلک الفضل بن روزبهان،کما فی دلائل الصدق ج 3 ص 1 ص 115.

ثانیا:إن من یسعی فی الفتنة و شق العصا یجب وضع حد له،و لو أدی إلی قتاله،بمجرد ظهور ذلک منه،و لا یحتاج ذلک إلی الصبر ثلاثة أیام کما شرط عمر.

ثالثا:إن عمر لم یذکر هذا القید أعنی قید«شق العصا»فی کلامه، فلماذا یتبرع هؤلاء بما لا یعلم أنه کان من قصده و لا من نیته.

رابعا:ما الذی سلطه علی دماء أرکان الشوری،بعد موته،فإن موته ینزع عنه صفة الحاکم،و المتولی للأمر.

خامسا:لو سلمنا صحة صدور هذا الأمر بهذا الداعی،فما الذی جعل ابن عوف هو المیزان للحق و الباطل،حتی سوغت مخالفته سفک دماء الأبریاء و فیهم خیر أهل الأرض بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

سادسا:ورد فی بعض النصوص:أنه أمر بقتل من یخالف ما یحکم به ولده عبد اللّه أیضا (1).مع أنه هو نفسه یقول:إن ولده لا یحسن أن یطلق امرأته..

لا بیعة لمکره تنقض الشوری العمریة

ثم إن المعروف عند أهل السنة من أن الإمامة إنما تثبت بأحد أمرین:

أحدهما:النص من السابق علی اللاحق.

الثانی:الشوری و إختیار الناس.

و لکن عمر لم ینص علی الخلیفة بعده..کما أنه لم یترک للناس أن

ص :144


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و 43.

یختاروا،فخالف بذلک الأمرین معا،بل هو قد جاء بطریق ثالث،لا دلیل علیه من شرع و لا من عقل.

أما أهل البیت و شیعتهم،فیقولون:إن الإمامة لا تثبت إلا بالنص..

بل فی أهل السنة من یری أن البیعة تنعقد بواحد،أو بإثنین،أو بثلاثة أو بغیر ذلک،فلو بایع أی من أهل الحل و العقد رجلا من غیر الستة،فبیعته لازمة..فکیف حصر عمر بن الخطاب الأمر بهؤلاء الستة (1).

و لماذا لم یدخل معهم غیرهم،ألم یکن فی المسلمین من هؤلاء-علی حد تعبیرهم-من أهل الحل و العقد غیر هؤلاء.

و من جهة أخری:إن شوری عمر غیر ملزمة،لأنه بعد موته لا سلطة له،فما معنی أمره بقتل أرکان الشوری،أو قتل شطر منهم؟!

یضاف إلی ما تقدم:أن أمره بقتل الستة أو بعضهم،و منعهم من حمل السلاح،و إعطاء السلاح لخصوص عبد الرحمان بن عوف،و للخمسین رجلا الذین جعلهم بقیادة أبی طلحة..یجعل هذه البیعة غیر نافذة،لأنها وقعت تحت طائلة التهدید بالقتل..و لا بیعة لمکره..

کما أنه لا یعلم تحقق رضا سائر المسلمین بهذه الشوری التی فرضت علیهم بقوة السلاح أیضا،فإنه إذا لم یکن لدماء أرکان الشوری قیمة،فما ظنک بدماء غیرهم ممن لا موقع له.

ص :145


1- 1) قد یقال:إن عمر حصرها فی ستة،لأن الذین اختاروا أبا بکر کانوا خمسة.. فیجعل عمر الشوری فی ستة لیختار الخمسة واحدا هو السادس.

الإستخفاف بدماء أهل الشوری

و قد أمر عمر بن الخطاب بقتل أصحاب الشوری جمیعا،إن لم یتفقوا، و إن اتفق ثلاثة فالذین لیس فیهم عبد الرحمان بن عوف یقتلون.و إن اتفق أربعة أو خمسة،یقتل الإثنان،أو الواحد (1)..

و تقدم أن علیا«علیه السلام»یقول:إن عمر کان جادا حین أمر بقتلهم و ذکر«علیه السلام»أن عمر کان یتوقع أن یقتل علی«علیه السلام»علی کل حال،و معه الزبیر..و أما طلحة،فإن مال إلی علی«علیه السلام»،فهو یضحی به أیضا.

و نقول:

لا بد من الأخذ بنظر الإعتبار ما یلی:

ص :146


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 حوادث سنة 23 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 حوادث سنة 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و النص و الإجتهاد ص 384 و 398 و الغدیر ج 5 ص 375 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و نهج السعادة ج 1 ص 113.

أولا:هناک تناقض فی أحکام عمر علی أهل الشوری،فهو یأمر بقتل الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمن بن عوف..مما یعنی:أن قتل عبد الرحمان ممنوع..لأنه یعلم بأهواء و میول الأشخاص الذین اختارهم.

أما إذا جرت الأمور علی خلاف ما یرید،فلیقتل ابن عوف إذا لم یستطع ان ینجز المهمة الموکلة إلیه،و هذا ما یفسر أمره بقتل الواحد لو اتفق الخمسة-حتی لو کان ذلک الواحد هو ابن عوف نفسه.

و أمره بقتل الإثنین-لو اتفق الأربعة-حتی لو کان ابن عوف هو أحد هذین الإثنین.

و أمره بقتل الستة بما فیهم عبد الرحمان بن عوف أیضا،إن لم یحصل أی اتفاق.

ثانیا:کیف یقتل أناسا شهد هو لهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» مات و هو راض عنهم؟!و فیهم من لو وزن إیمانه بإیمان أهل الأرض لرجح إیمانه،باعتراف عمر نفسه.

ثالثا:ما هو المبرر لقتلهم،حتی لو لم یتفقوا علی خلیفة منهم؟!.و من أین نشأ وجوب اتفاقهم؟!هل نشأ من آیة،أو روایة؟!أو لمجرد أن عمر هو الذی یحب حصول هذا الإتفاق؟!

و لو سلمنا لزوم اتفاقهم،فلماذا خصه بثلاثة أیام؟!فلعل الظروف تفرض علیهم التداول فی الأمر أربعة أو خمسة أیام أو أکثر.

ص :147

التأخر علی نحو شق العصا یوجب القتل

قال العلامة الحلی«رحمه اللّه»:«..و من العجب اعتذار قاضی القضاة بأن المراد القتل إذا تأخروا علی طریق شق العصا،و طلبوا الأمر من غیر وجه» (1).

و نقول:

نعم،إن هذا الکلام عجیب و غریب،و ذلک لما یلی:

ألف:إن شق العصا لا یکون لمجرد عدم قبول رأی ابن عوف،إذا انقسموا إلی رأیین،ثلاثة بثلاثة.

ب:إن هذا التفسیر من القاضی مجرد تکهن لا دلیل علی صحته.

ج:إن عمر ذکر:أنهم إن لم یتفقوا وجب قتلهم،و عدم اتفاقهم شیء، و شق العصا و العصیان و التمرد شیء آخر..

مجرد تهدید

و قد اعتذر ابن روزبهان هنا،بأن هذا من عمر کان مجرد تهدید،إظهارا لشدة الإهتمام بهذا الأمر (2).

و نجیب:

ألف:إن هذا لو صح لم یکن لتهدید عبد الرحمان بن عوف علیا«علیه

ص :148


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 115 و(ط دار الهجرة-قم)ص 288.
2- 2) المصدر السابق.

السلام»بالقتل إن لم یرض بعثمان أی معنی (1).

ب:من الذی قال:إن الصحابة قد فهموا:أن الأمر کان مجرد تهدید؟! و لو فهموا التهدید لم یبق له أثر..فکیف فهم هذا الذی ولد بعد مئات السنین أنه أراد التهدید دون الذین وجه الخطاب إلیهم؟!

و إذا لم یکن الصحابة قد فهموا التهدید فکیف کانوا سیتصرفون لو حصل المحذور و حصل الإختلاف؟!هل سیقتلونهم،أم لا؟!

و إذا کان التهدید مفهوما للصحابة،لم یکن لکلام عمر قیمة،لأنه لا یوجب انصیاع اصحاب الشوری.و إذا کان هذا مجرد تهدید لم ینسجم مع قول ابن روزبهان:لأن التأخیر مظنة لقیام الفتن،و عروض الحوادث (2).

ج:إن عمر إنما أوصاهم أن یفعلوا ذلک بعد وفاته.فمن یمکنه أن یؤکد أنهم سوف لا یعملون بوصیته،و لن یقع المحذور،لا سیما و أن أمره قد جاء جازما و حازما،و لم تظهر لهم منه أیة رخصة..

ص :149


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 197 و 379 و ج 10 ص 26 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و ج 6 ص 168 و ج 12 ص 265 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و 499 و تقریب المعارف ص 351 و التحفة العسجدیة ص 129 و غایة المرام ج 2 ص 68 و ج 6 ص 8 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 193 و بحار الأنوار ج 31 ص 66 و 403 و صحیح البخاری ج 8 ص 123 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 147 و عمدة القاری ج 24 ص 272 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304.
2- 2) إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 246

د:من أین علم من یدعی قصد التهدید صحة هذه الدعوی؟!فإن اللّه لم یطلعه علی ما فی القلوب و الضمائر،فهو إنما یتکهن،و یرجم بالغیب.

رابعا:لماذا لم یقتل أهل السقیفة،و الذین لم یتفقوا علی خلیفة؟!أو لماذا لم یدع الناس إلی قتلهم علی أقل تقدیر؟!

و لا أقل من قتل سعد بن عبادة،و سائر بنی هاشم،و جماعات آخرین لم یوافقوا و لم یرضوا بخلافة أبی بکر،و منهم من لم یبایعه إلی أن مات؟!.

خامسا:لماذا عصم دم عبد الرحمان بن عوف و الإثنین الذین یکونان معه فی الشوری،و لم یأمر بقتلهم أیضا..

سادسا:لماذا لا یجعل القرار منحصرا بالأکثر،و یعطی الحریة لمن أراد أن یخالف من دون أن یعرّضه للقتل..

سابعا:ما هذه الدکتاتوریة القاسیة،التی تنتج قتل من یخالف غیره بالرأی؟! خصوصا،و أن الستة لم یکن لهم حق التملص و التخلص من هذه الشوری المفروضة علیهم..و کیف یصح اتهام من أذهب اللّه عنهم الرجس بالمعصیة؟!

ثامنا:ما هذا الإستخفاف بدماء جماعة من المسلمین،و من أعیان الصحابة؟!و فیهم من هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخوه، و ابن عمه،و صهره،و من طهره اللّه تطهیرا،و من عنده علم الکتاب..

ألم یکن هذا الإستخفاف من أسباب جرأة الناس علی الدماء،و علی دماء نفس هؤلاء الخلفاء؟!حیث سعی الناس إلی قتل عثمان (1).و سعوا

ص :150


1- 1) قال ابن أبی الحدید المعتزلی فی شرح نهج البلاغة ج 1 ص 186 نقلا عن کتاب-

أیضا بقیادة عائشة و طلحة و الزبیر إلی قتل علی،و أبنائه«علیه و علیهم السلام»،و صحبه و شیعته،و سائر المسلمین معه فی حرب الجمل.

ثم بقیادة معاویة لقتل هؤلاء بالذات فی حرب صفین.

ثم تجرأ الأعراب و الأجلاف الذین عرفوا بالخوارج علی قتل هؤلاء و قتل کل مسلم.فکانت حروب النهروان؟!.

ألم یکن هذا الإستخفاف هو الذی جرأ یزید بن معاویة،و عبید اللّه بن زیاد،و عمر بن سعد،و من معهم من شیعة آل أبی سفیان علی قتل الإمام الحسین بن علی،ریحانة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سید شباب الجنة، و نجوم الأرض من بنی عبد المطلب،و صفوة الخلق من أهل بیته، و أصحابه.

تاسعا:إن عمر تارة یقول:إن الأمر یدور مدار رأی عبد الرحمان بن عوف و أخری یقول-کما یقول ابن قتیبة-:

إن الأمر إن اختلفوا بید ولده عبد اللّه،فلأی الثلاثة قضی فالخلیفة

1)

-السفیانیة للجاحظ:إن عمر قال لعثمان یوم عهده بالشوری:«کأنی بک و قد قلدتک قریش هذا،فحملت بنی أمیة،و بنی أبی معیط علی رقاب الناس، و آثرتهم بالفیء،فسارت إلیک عصابة من ذؤبان العرب فذبحوک علی فراشک ذبحا،و اللّه،لئن فعلوا لتفعلن،و إن فعلت لیفعلن.ثم أخذ بناصیة عثمان فقال: إذا کان ذلک فاذکر قولی فإنه کائن».

ص :151

منهم و فیهم،فإن أبی الثلاثة الأخر فأضربوا أعناقهم (1).إلا أن یکون قد خشی من أن یطلب ابن عوف الأمر لنفسه،فیکون ولده عبد اللّه هو المرجح لعثمان.

سکوت علی علیه السّلام أیام الشوری

و قد صرح علی«علیه السلام»فی کلامه مع الیهودی:بأن أهل الشوری مکثوا أیامهم کلها،کل یخطب لنفسه،و هو«علیه السلام»ممسک إلی أن سألوه عن أمره،فناظرهم.

و أشارت روایة الطبری أیضا إلی سکوت علی«علیه السلام»فی البدایة،و لکنها أبقت الأمر علی درجة من الإلتباس و الإبهام،قال الطبری:

«فتنافس القوم فی الأمر،و کثر بینهم الکلام،فقال أبو طلحة:أنا کنت لأن تدفعوها أخوف منی لأن تنافسوها،لا و الذی ذهب بنفس عمر،لا أزیدکم علی الأیام الثلاثة التی أمرتم،ثم أجلس فی بیتی و أنظر ما تصنعون.

فقال عبد الرحمان:أیکم یخرج نفسه..

إلی أن قال:فقال القوم:قد رضینا-و علی ساکت-فقال:ما تقول یا أبا الحسن؟!إلخ..» (2).

ص :152


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 42.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 230 و 231 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3-

و نستطیع أن نقول:

إن ما نقله الطبری عن أبی طلحة إنما أراد به سائر أهل الشوری باستثناء علی«علیه السلام»،لأن علیا«علیه السلام»بقی ساکتا فی حین أن سائرهم بقوا أیاما کل یخطب لنفسه..

و قد أظهر سکوته هذا دخائل نفوسهم،و أن کل همهم هو الوصول إلی هذا الأمر،حتی أدرکه أبو طلحة،و واجههم به..

علی علیه السّلام فی مداولات الشوری

و قد بین لنا علی«علیه السلام»فی نقله لما جری فی الشوری کیف أنه «علیه السلام»کشف نوایا أعضاء الشوری،و جعلهم یصرحون بطموحاتهم..فکانت خلواته بهم تفسح لهم المجال لطرح وعدهم إلی جانب طلبهم الوحید،و هو أنهم یبایعونه شرط أن یصیرها إلی کل واحد منهم بعده..

مع أن الجمیع کانوا أسن من علی«علیه السلام»بسنوات کثیرة، باستثناء الزبیر،فإنه کان أسن منه«علیه السلام»بسنتین.

أما سعد،فیکبره بحوالی تسع سنوات،و طلحة یکبره بست سنوات، و ابن عوف بحوالی عشرین سنة،فضلا عن عثمان الذی کان یکبره بأکثر من خمس و عشرین سنة.

2)

-ص 295 و 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 68 و 69 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 343 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192 و 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 927.

ص :153

و ذریعتهم فی ذلک،الإقتداء بأبی بکر و عمر الذین مضیا قبلهم.

و الدافع إلی ذلک حسب تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو حبهم للإمارة،و بسط الأیدی و الألسن فی الأمر و النهی،و الرکون إلی الدنیا.

علی علیه السّلام لا یثق بابن عوف

و قد تبرع ابن عوف وفقا للخطة المتفق علیها بینه و بین عمر بأن یسحب ترشحه للخلافة مقابل أن یتولی هو اختیار الخلیفة من بینهم..

فرضی بذلک سائرهم،و سکت علی«علیه السلام»،الذی کان یعرف میول ابن عوف إلی قریبه عثمان.

و لکن علیا«علیه السلام»أصبح أمام خیارین:

أحدهما:أن یعلن رفضه لتولی عبد الرحمان ذلک،فیکون وحده فی مواجهة الباقین،و یصبح تولیة غیره فی هذه الحال استنادا لمنطق الأکثریة الذی قرره عمر،أمرا مبررا و مقبولا،و لا یمکن الإعتراض علیه.

الثانی:أن یضع عبد الرحمان تحت طائلة القسم،و یجعل نفوذ قراره مشروطا بشروط لا تتوفر بغیره«علیه السلام»،و لا یمکن لأحد أن یعترض علیها..و یجد بذلک السبیل إلی توضیح عدم مشروعیة قرار عبد الرحمان،و یکون معذورا فی الجهر بعدم رضاه به..و لکنه مع ذلک کان لا یرید أن یتجاوز قاعدة:«لنا حق فإن أعطیناه،و إلا رکبنا اعجاز الإبل،و إن طال السری».

و کان هذا الخیار الثانی هو المتعین..فلما طالبه ابن عوف بالإفصاح عن رأیه طلب منه أن یعطیه موثقا بأن یؤثر الحق،و لا یتبع الهوی،و لا یخص ذا

ص :154

رحم،مقابل أن یرضی علی«علیه السلام»بقراره،ضمن هذه الشروط..

و کان من الواضح:أن هذا القرار-لو التزم عبد الرحمان بشروط علی «علیه السلام»-لا بد أن یأتی لصالح علی«علیه السلام»،فإنه هو صاحب الحق،کما أعلن عمر فی مناسبات کثیرة،و قد بایعه هؤلاء و غیرهم یوم الغدیر، و نص القرآن علی ولایته،کما فی آیة التصدق بالخاتم و آیة إکمال الدین..

و لم یزل النبی یؤکد علی هذا الأمر إلی أن استشهد«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن عبد الرحمان بن عوف لم یلتزم بالمیثاق،و آثر قرابته..فأعلن علی «علیه السلام»ذلک و قال له:

«حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک».

فکان جواب ابن عوف هو التهدید و الوعید،و التلویح له بالقتل بالسیف.

ابن عوف یحرک أعداء علی علیه السّلام

و یستفاد من النصوص أیضا:أن ابن عوف قد نقل المداولات من داخل الشوری إلی خارجها،و أشرک الآخرین فیها،فأعطی الفرصة للفریق الأموی،و کثیر من غیرهم لإعلان موقفهم الرافض لتولی علی«علیه السلام»،لیظهر بذلک أن تولیه سوف یخلق مشکلة فی داخل المجتمع الإسلامی،أو هو علی الأقل لا یساعد کثیرا علی حل المشکلة..

أی أن ابن عوف أراد أن یوظف المشاعر العدائیة الموروثة من الذین

ص :155

حاربوا اللّه و رسوله،الذین وترهم علی«علیه السلام»و قتل آباءهم، و ابناءهم،و إخوانهم،و هو یحاربهم دفاعا عن دینه..

و تمکن من تألیب القبائل و الجماعات لیعلنوا موقفهم الرافض لتولیه، و لیستفید من ذلک فی إضعاف موقعه صلوات اللّه و سلامه علیه،و الحد من حرکته،و الضغط علیه،و تقویة موقع عثمان فی مقابله.

ابن عوف ألغی دور ابن عمر

و قد لوحظ:أن عبد الرحمان بن عوف لم یحتج إلی ابن عمر فی تحقیق مآرب عمر بن الخطاب،رغم أن عمر کان قد أوصاه باستشارته (1)..بل فی بعض النصوص عن علی«علیه السلام»:و صیّر ابنه فیها حاکما علینا (2).

فکأن ابن عمر قد بقی بمثابة الرصید الإحتیاطی الذی أراد أبوه له أن یکون ضمانة حاسمة لو حدث أی تحول فی طموحات ابن عوف نفسه، باتجاه الإستئثار بهذا الأمر لنفسه،مستفیدا من صلاحیاته مقابل علی«علیه السلام»و عثمان،لو اعتزل سعد و الزبیر و طلحة،فیکون ابن عمر هو الذی یحسم الموقف لصالح عثمان..

ص :156


1- 1) حیاة الحیوان ج 1 ص 346(ترجمة عمر).
2- 2) الخصال ج 2 ص 375 و بحار الأنوار ج 31 ص 347 و ج 38 ص 177 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 139 و شرح الأخبار ج 1 ص 351 و حلیة الأبرار ج 2 ص 371.

و حیث إن ابن عوف سار فی الإتجاه المرسوم له،لم تبق حاجة إلی تدخل ابن عمر،و لم یحتج ابن عوف إلی مساعدته،بل تولی هو حسم الأمر.

و یؤید ما قلناه:أن عمر قد أعطی الخیار لولده من دون أن یقیده بأی شرط،فلم یشترط علیه ترجیح الفئة التی فیها عبد الرحمان مثلا.

عبد اللّه بن عمر و الخلافة

و هنا أمور یحسن الإلماح إلیها،ترتبط بعبد اللّه بن عمر،و دوره فی الشوری..و هی:

1-إن أباه لم یره أهلا للخلافة،لأنه کما یقول أبوه:لم یحسن أن یطلق امرأته (1).

ص :157


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و 384 و ج 31 ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49 ص 279 و الإحتجاج ج 2 ص 320 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 154 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و نیل الأوطار ج 6 ص 164 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و 334 و الغدیر ج 5 ص 360 و ج 10 ص 39 و فتح الباری ج 7 ص 54 و کنز العمال ج 2 ص 681 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 197 و تقریب المعارف ص 349 و قرب الإسناد ص 100 و الإیضاح لابن شاذان ص 237 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 922 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190.

2-إن أباه نفسه یجعل دماء الناس بید هذا الولد بالذات..و یأمر بقتل من یخالفه،حتی لو کان من أوصیاء خاتم الأنبیاء و أفضل البشر!!

3-إن أباه نفسه یجعل مصیر الخلافة الإسلامیة کلها بید هذا الولد أیضا،حیث أمرهم بأن یعملوا برأی عبد اللّه،و یقول لهم:فإن رضی ثلاثة رجلا،و ثلاثة رجلا فحکموا عبد اللّه بن عمر،فأی الفریقین حکم فلیختاروا رجلا،فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر،فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمان بن عوف،و اقتلوا الباقین (1).

و فی نص آخر:فاحتکموا إلی ابنی عبد اللّه،فلأی الثلاثة قضی فالخلیفة منهم و فیهم،فإن أبی الثلاثة الأخر فاضربوا أعناقهم (2).

ص :158


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 925 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 342 و 347 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و الغدیر ج 5 ص 375 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و فتح الباری ج 7 ص 55 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و 43.
2- 2) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و (تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 43.

الإجماع علی عثمان..أکذوبة

و فی الطبری أکذوبة ظاهرة تحکی لنا تحرک عبد الرحمان فی داخل الشوری،حیث ذکرت:

أن عبد الرحمان بن عوف سأل عثمان عن رأیه،فأشار بعلی،فاستخرج رأی علی فأشار بعثمان،و أشار الزبیر بعثمان،و کذلک فعل سعد بن أبی وقاص...و دار عبد الرحمان لیالیه یلقی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من ورد المدینة من أمراء الأجناد،و أشراف الناس یشاورهم،و لا یخلو برجل إلا أمره بعثمان..

ثم جمعهم و عرض علی علی«علیه السلام»العمل بسنة الشیخین،ثم بایع لعثمان..

و نقول:

أولا:لماذا یدخل عبد الرحمان سائر الناس فی هذا الأمر،فیسأل فیه کل من وافی المدینة من أمراء الأجناد،و أشراف الناس،و لماذا یدور لیالیه یسأل أصحاب محمد..

ثانیا:هل سأل عبد الرحمان سلمان،و أبا ذر،و المقداد،و عمارا،و بنی هاشم،و خالد بن سعید و الأشتر،و أبا الهیثم بن التیهان،و قیس بن سعد و..و..فأشاروا علیه بعثمان؟!.

ثالثا:کیف یشیر علیه علی«علیه السلام»بعثمان،و لم یظهر لعثمان أی خصوصیة أو فضل یمیزه عن غیره من أرکان الشوری،لا فی الجهاد فی سبیل اللّه،و لا فی العلم،و لا فی التقوی،بل هو حین تحدی عمار بن یاسر فی

ص :159

بناء المسجد،انتصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمار (1)،و قد عرفنا موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»منه حین ماتت زوجته و بات ملتحفا بجاریتها، فحرمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حضور جنازتها.

و حین فر فی أحد و عاد بعد ثلاثة أیام،قال النبی«صلی اللّه علیه و آله» له و لمن معه:لقد ذهبتم بها عریضة..و غیر ذلک..

رابعا:لو صح أن بعض الجماعات أشارت علی عبد الرحمان بن عوف بتولیة عثمان،فذلک لا یدل علی سلامة هذا الرأی،فإن أکثر الناس إنما یهتمون بشؤون دنیاهم،و یشیرون بتولیة من یرون مصالحهم محفوظة فی ظل ولایته..

و کان عمر قد أطلق العنان لنفسه بتخویف الناس من ولایة علی«علیه السلام»،الذی سوف یحملهم علی الحق و إن کرهوا علی حد تعبیره..

و تنبأ بأن یحاربه الناس بسبب ذلک..

خامسا:إن کان سعد قد أشار بعثمان،فکیف قال سعد لعبد الرحمان:

«إن اخترت نفسک فنعم،و إن اخترت عثمان فعلی أحب إلی».

ص :160


1- 1) قاموس الرجال(الطبعة الأولی)ج 7 ص 118 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 43 و بحار الأنوار ج 30 ص 238 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 39 و 50 و الدرجات الرفیعة ص 259 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 344 و الغدیر ج 9 ص 27 و عن العقد الفرید ج 2 ص 289 و فی سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 262:عثمان بن مظعون.

سادسا:کیف أشار الزبیر بعثمان..ثم لما جرت الأمور جعل نصیبه لعلی؟!..فقد کان الأحری به-لو صحت تلک الروایة-أن یجعل نصیبه لعثمان.

سنة الشیخین

و یقولون:إن عبد الرحمان بن عوف خلا بعلی«علیه السلام»و قال له:

لنا اللّه علیک،إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه،و سنة نبیه، و سیرة أبی بکر و عمر..

فقال«علیه السلام»:أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنة نبیه ما استطعت.

فخلا عبد الرحمان بعثمان،فقال له:لنا اللّه علیک إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر.

فقال:لکم أن أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر.

ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولی،فأجابه الجواب الأول.

ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولی،فأجابه مثلما کان أجابه.

ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الأولی،فقال علی«علیه السلام»:إن کتاب اللّه و سنة نبیه لا یحتاج إلی أجّیری[أی طریقة]أحد،أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنی.

فخلا بعثمان،فأعاد علیه القول،فأجابه بذلک الجواب،و صفق علی

ص :161

یده (1).

و نقول:

أولا:ان الکل یعلم أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إن علیا مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع علی..و بأن علیا«علیه السلام»کما لم یکن راضیا عن أصل خلافة أبی بکر و عمر،فإنه کان معترضا علی کثیر من سیاساتهما و أحکامهما، و کان یصحح لهما أخطاء هما باستمرار،و کانا یرجعان إلیه فی المعضلات.

و من المشهورات قول عمر:لولا علی لهلک عمر.فکیف یرضی علی «علیه السلام»بأن یلتزم بالعمل بسیرة من کانا یحتاجان إلیه و هو مستغن عنهما؟!و لولاه لفضحتهما مخالفاتهما،و هو«علیه السلام»یعلم أکثر من غیره کثرة أخطائهما،بل هو یعلم تعمدهما إصدار فتاوی،و انتهاج سیاسات تخالف ما ثبت فی القرآن الکریم،و علی لسان النبی العظیم؟!

و أیضا:کیف یجعل سیرتهما موازیة لسیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :162


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 368-369 و 371 و 372 و 399 و أمالی للطوسی ج 2 ص 166 و 168 و 169 و 170 و 320 و شرح نهج البلاغة ج 1 ص 187 و 188 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162.و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 75 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و الصواعق المحرقة ص 106 و التمهید للباقلانی ص 209 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 114 و فتح الباری ج 13 ص 197 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 334 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 570 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 715.

و آله»،و هو النبی المعصوم..و هما لیسا کذلک قطعا..

من أجل ذلک نقول:

إن وضع هذا الشرط الذی یستحیل علی علی«علیه السلام»أن یرضی به هو بنفسه قرار مسبق باستبعاد وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و ذریعة لجعل الخلافة لعثمان.

ثانیا:إن هذا النص هو الأصح من ذلک النص الذی یقول:إنه«علیه السلام»رد علی ابن عوف بأنه یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و اجتهاد رأیه (1)،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن یجیز العمل بالرأی فی أحکام اللّه تعالی..و هذا هو النهج الذی أخذه عنه و منه أهل بیته و شیعته و ساروا علیه،علی مر العصور و الدهور.

و کیف یرضی بما عرضه علیه ابن عوف،و هو«علیه السلام»الذی یقول:

«إیاکم و أصحاب الرأی،فإنهم أعداء السنن،تفلتت منهم الأحادیث أن یحفظوها،و أعیتهم السنة أن یعوها،فاتخذوا عباد اللّه خولا،و ماله دولا، فذلت لهم الرقاب،و أطاعهم الخلق أشباه الکلاب،و نازعوا الحق أهله، و تمثلوا بالأئمة الصادقین،و هم من الکفار الملاعین،فسئلوا عمّا لا یعلمون،

ص :163


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 399 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 570 و شرح نهج البلاغة ج 1 ص 188 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 715 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 4 ص 55.

فأنفوا أن یعترفوا بأنهم لا یعلمون،فعارضوا الدین بآرائهم،فضلوا و أضلوا.

أما لو کان الدین بالقیاس لکان باطن الرجلین أحق بالمسح من ظاهرهما» (1).

و لعل قوله«علیه السلام»:و هم الکفار الملاعین یراد منه معناه اللغوی، و هو التستر علی الحق و طمسه..و لیس المراد منه الکفر مقابل الإیمان..إلا إذا فرض أنهم یستخفون بسنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و یقدمون آراءهم علیها.

ثالثا:إن هذا الموقف منه«علیه السلام»یستبطن الحکم علی سنة الشیخین بالخطأ و البوار،و عدم شرعیتها...

کما أن نفس جعل عبد الرحمان سنتهما فی عرض کتاب اللّه و سنة نبیه یدل علی أن عبد الرحمان بن عوف نفسه یری سننهما مخالفة لکتاب اللّه و سنة نبیه.

رابعا:إن عمر بن الخطاب شهد لعلی«علیه السلام»بأنهم لو و لوه لحملهم علی المحجة البیضاء،و سلک بهم الطریق المستقیم..فإذا کان علی «علیه السلام»یرفض العمل بسنة الشیخین،فذلک یعنی:أن الصراط المستقیم و المحجة البیضاء بخلاف سنتهما،بنص من عمر نفسه..إذ لو کانت غیر مخالفة لوجب علی علی«علیه السلام»أن یأخذ بها.

ص :164


1- 1) بحار الأنوار ج 2 ص 84 و نهج السعادة ج 7 ص 36 و التفسیر المنسوب للإمام الحسن العسکری«علیه السلام»ص 53.و راجع:مستدرک الوسائل ج 17 ص 308 و عوالی اللآلی ج 4 ص 65 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 14.

خامسا:إن الروایة التی تنسب إلی علی«علیه السلام»قوله:إنه مستعد لأن یعمل بکتاب اللّه،و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر فیما استطاع (1).إن صحت فلا بد أن یکون المراد بها أن علیا«علیه السلام»یستطیع أن یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،لکنه یشترط للعمل بسنة الشیخین بأن یستطیع ذلک.

إذ لیس المراد عجزه عن العمل بالحق،لأن الحق یدور معه حیث دار.بل لأنه یری أنها لا توافق الحق فی بعض الأحیان علی الأقل.لأن ما انفردت به سنتهما عن الکتاب و السنة النبویة مخالف للحق بلا ریب.

و یبدو لنا:أن الروایة الصحیحة هی تلک التی تقول:إنه یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه فیما استطاع،و ذلک فی إشارة منه إلی أن الناس سوف لا یخضعون لکتاب اللّه و سنة نبیه بعد أن ترکوا العمل بها،و سیواجه صعوبات بالغة فی ذلک،و ستأتی الإشارة إلی ما جری فی صلاة التراویح، و إلی أسباب حرب الجمل و صفین و النهروان،و أن المطلوب کان هو سنة العمرین لا سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:إن جواب علی«علیه السلام»لابن عوف کان یجب أن یکفی لدفع ابن عوف للتراجع عن هذا الشرط،لأن هذا الجواب قد اوضح أن قبول هذا الشرط معناه القبول بأن الشریعة ناقصة،و بأنها تحتاج إلی متمم.

ص :165


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 75 و مجمع الزوائد ج 5 ص 184 و فتح الباری ج 13 ص 170 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 139 و أسد الغابة ج 4 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304 و أعیان الشیعة ج 1 ص 438.

و هذا کلام خطیر جدا،و طعن فی الدین،و فی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و النبوة لمن عقل و تدبر..فلا بد من التراجع عنه،و استغفار اللّه تعالی منه..

فلماذا یصر عبد الرحمان علیه،و یجعله هو المعیار فی الرد و القبول،فی أمر هو من أخطر الأمور و أعظمها أهمیة؟!

و هل هو إلا مجرد اقتراح شخصی،لا دلیل علیه،لا من عقل و لا من شرع،بل الدلیل قائم علی فساده،و إفساده من حیث أنه یؤدی إلی الإدخال فی الدین لما لیس منه؟!

سابعا:لقد أوضح علی«علیه السلام»لابن عوف أن اقتراحه هذا یدل دلالة واضحة علی أن کل همه هو أن یصرف الخلافة عنه..لأن ابن عوف کان یعلم أن من المستحیل علی علی«علیه السلام»أن یقبل بشرط کهذا..

و ذلک للأسباب التی أشرنا إلیها فی معالجتنا هذه.

حبوته حبو دهر

و کما کان عمر بن الخطاب یسعی لتشیید سلطان أبی بکر،لیکون له هو نصیب منه..کذلک کان عبد الرحمان یسعی بالأمر لعثمان،لیرد له عثمان و بنو أمیة هذه الید فی الوقت المناسب.لعلمه بأن الأمر لا یصل إلیه من علی «علیه السلام»،لأکثر من سبب،و منها فارق السن..و کون الحسن و الحسین«علیهما السلام»و هما سیدا شباب أهل الجنة إبنیه..و لا یعدل أحد ابن عوف بهما فی الفضل و العلم،و الطهر و القداسة..بالإضافة إلی أن فی بنی هاشم من لا یدانیه عبد الرحمان بن عوف و لا غیره فی ذلک..

ص :166

أما عثمان فهو رجل مسن،و لا شیء یمنع من انتعاش الأمل لدی عبد الرحمان بنیل الخلافة من بعده..بعد أن تکون قد اتسعت فی قریش،و أصبح لبنی زهرة أمل بالوصول إلی هذا المقام،إذا أفسح لهم المجال بنو أمیة الذین حاربوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بکل ما أمکنهم،و قد وصلوا إلی مقام لم یکن أحد منهم یحلم بالإقتراب منه،فضلا عن أن یناله،و ذلک لأن عبد الرحمان بالاستناد إلی توصیة عمر یکون قد أسقط عملیا جمیع المعاییر، و أزال کل العقبات و الموانع،من وصول أی کان من الناس إلی هذا الأمر الخطیر.

و هذا هو السر فی أهمیة الإنجاز الذی حققه عبد الرحمان بن عوف لعثمان و لبنی أمیة،و لسائر بطون قریش..فلماذا لا یتوقع منهم رد هذا الجمیل إلیه،و أن ینیلوه منه کلعقة الأنف،مهما کانت قصیرة فیما تبقی له من عمره،فقد کان عمر عثمان حین البیعة له سبعین سنة و أشهرا و هو یکبر عبد الرحمان بن عوف یوم الشوری بخمس أو بست سنین فقط..

أما علی«علیه السلام»فلم یتجاوز عمره یوم الشوری الست و الأربعین سنة..

فلو قدر لعبد الرحمان أن یعیش،فهو یأمل أن یعیش بضع سنوات بعد عثمان..و لکنه أمله سیکون أضعف بالبقاء إلی ما بعد خلافة علی«علیه السلام»..

فما المانع من أن یفسح بنو امیة المجال له،و لو بأن یکون له الإسم، و یکون لهم الرسم،و الحسم،ثم تعود إلیهم إسما و رسما،کما کانت فی عهد

ص :167

عثمان؟!

و لذلک قال له علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«حبوته حبو دهر» و قال له:«و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک،و اللّه کل یوم فی شأن».

و قد أشار«علیه السلام»بقوله:«و اللّه کل یوم فی شأن»إلی أن أمل عبد الرحمان سوف لن یتحقق،لأن الأمور سوف تتغیر،لا سیما و أنه«علیه السلام»قد دعا اللّه،فقال لعبد الرحمان،و عثمان:دق اللّه بینکما عطر منشم، فاستحکم العداء بین الرجلین،حتی مات عبد الرحمان بن عوف و هما متهاجران.

کما أن عبد الرحمان لم یکن یعلم بأن عثمان سوف یسیء السیرة فی حکمه،حتی یسیر إلیه الناس من البلاد،لقتله..مع أن عمر قد صرح له بذلک بحضور عبد الرحمان..

و قد قلنا:إن الظاهر هو أن عمر کان قد سمع بذلک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

حالان مختلفان

و تبقی لنا هنا وقفة و لفتة،نبین فیها الفرق بین حال عبد الرحمان و عثمان من جهة،و حال أبی بکر و عمر من جهة أخری،فإنهما حالان مختلفان،و قد اقتضی هذا الإختلاف بینهما أن یختلف بیان علی«علیه السلام»فی الموردین.

فقد قال«علیه السلام»لعمر،حین کان بصدد اغتصاب الخلافة لصالح

ص :168

أبی بکر:«إحلب حلبا لک شطره» (1).

و قال فی خطبته الشقشقیة:«لشدّ ما تشطرا ضرعیها» (2).

و قد ظهر مصداق کلامه حین أصبح أبو بکر و عمر یتصرفان فی الأمور معا،حتی أن بعضهم سأل أبا بکر:أنت الخلیفة أم هو؟!.

فقال:بل هو إن شاء (3).

و لکنه«علیه السلام»بالنسبة لعبد الرحمان و عثمان اقتصر علی القول:

«و اللّه،ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک»،ثم أردف ذلک بما یشیر إلی تبدل الأمور،و عدم جریانها وفق ما یشتهی عبد الرحمان،و هکذا کان..

هل بایع علی علیه السّلام عثمان بن عفان؟!

تدعی بعض النصوص:أن علیا«علیه السلام»بایع عثمان بن عفان، بعد تهدید عبد الرحمان بن عوف إیاه بالقتل..

ص :169


1- 1) تقدم ذلک مع مصادره.
2- 2) تقدمت الإشارة إلی هذه الخطبة فی أکثر من موضع.
3- 3) راجع:الجوهرة النیرة ج 1 ص 128 و الدر المنثور ج 4 ص 224 و المنار ج 10 ص 496 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 195 و راجع ص 196 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و کنز العمال ج 3 ص 914 و راجع ج 12 ص 546 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 375 حوادث سنة 11 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 58 و 59 و الإصابة ترجمة عیینة بن حصن.و راجع:المبسوط للسرخسی ج 3 ص 9.

فقد ذکر البلاذری:أنه لما بایع أصحاب الشوری عثمان کان علی.فقعد (أی قعد عن البیعة)،فقال له عبد الرحمان بایع،و إلا ضربت عنقک،و لم یکن مع أحد سیف غیره.

فیقال:إن علیا خرج مغضبا،فلحقه أصحاب الشوری،فقالوا:بایع و إلا جاهدناک،فأقبل معهم حتی بایع عثمان (1).

و فی الطبری:و جعل الناس یبایعونه،و تلکأ علی،فقال عبد الرحمان:

فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً

(2)

فرجع علی یشق الناس حتی بایع،و هو یقول:خدعة و أیما خدعة (3).

و عند ابن قتیبة:قال عبد الرحمان لا تجعل یا علی سبیلا إلی نفسک،فإنه السیف لا غیره (4).

ص :170


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 22 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 265 و الغدیر ج 5 ص 374 و ج 9 ص 197 و 379 و ج 10 ص 26 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و تقریب المعارف ص 351 و غایة المرام ج 6 ص 8.
2- 2) الآیة 10 من سورة الفتح.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 302 و الغدیر ج 5 ص 375 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 305.
4- 4) الإمامة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 31 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 45 و الغدیر-

و لکن الشیخ المفید«رحمه اللّه»لا یوافق علی هذا الذی زعموه،و یقول:

«و انصرف مظهرا النکیر علی عبد الرحمان.و اعتزل بیعة عثمان.فلم یبایعه، حتی کان من أمره مع المسلمین ما کان» (1).

و ربما یکون هذا النص الأخیر هو الأقرب إلی الإعتبار،مع الإلتفات إلی أنه یمکن الجمع بین هذه الروایات بتقدیر أن یکون«علیه السلام»قد أعطی وعدا بعدم الخروج علی الذی بویع،فاکتفوا منه بذلک،و اعتبروه بمثابة البیعة،و أشاعوا ذلک بین الناس..

و لعلهم أخذوا یده بالقوة و القهر حتی مسح علیها عثمان،فقالوا بایع علی،تماما کما جری فی حدیث البیعة لأبی بکر..

و حتی لو بایع«علیه السلام»تحت وطأة التهدید بالقتل،فإنه لیس لهذه البیعة قیمة و لا أثر،إذ لا بیعة لمکره..و لا سیما مع وجود خمسین مسلحا.

بالإضافة إلی سیف عبد الرحمان بن عوف،و عدم وجود سلاح مع أحد سواه.

4)

-ج 5 ص 375 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499. و راجع:صحیح البخاری ج 6 ص 2635 ح 6781 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 123 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 147 و عمدة القاری ج 24 ص 272 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 477 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304.

ص :171


1- 1) الجمل للمفید ص 123 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 61.

خدعة و أی خدعة

أما ما یذکرونه عن خدعة عمرو بن العاص لعلی«علیه السلام»، فسیأتی الحدیث عنه فی الفصل التالی إن شاء اللّه تعالی..

ص :172

الفصل الخامس

اشارة

کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

ص :173

ص :174

کلام علی علیه السّلام مسک الختام

روی أبو مخنف أن عمارا قال هذا البیت ذلک الیوم(أی یوم الشوری):

یا ناعی الإسلام قم فانعه

قد مات عرف و أتی منکر!

أما و اللّه لو أن لی أعوانا لقاتلتهم.

و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لئن قاتلتهم بواحد لأکونن ثانیا، فقال:و اللّه ما أجد علیهم أعوانا،و لا أحب أن أعرضکم لما لا تطیقون (1).

أی أنه«علیه السلام»یحذر عمارا من أی تحرک فی هذا الإتجاه،لأن ذلک سوف یدفع بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»إلی الدفع عن عمار،ثم ینجر جمیع أنصاره إلی الدخول فی الحرب،و هو لا یرید أن یعرضهم لما لا یطیقون..

و روی أبو مخنف،عن عبد الرحمان بن جندب،عن أبیه قال:دخلت

ص :175


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 265 و 266 و ج 9 ص 55 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 211 و غایة المرام ج 6 ص 21 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 216 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 409 و السقیفة و فدک للجوهری ص 88 و الدرجات الرفیعة ص 262.

علی علی«علیه السلام»و کنت حاضرا بالمدینة یوم بویع عثمان،فإذا هو واجم کئیب،فقلت:ما أصاب قوم صرفوا هذا الأمر عنکم؟!

فقال:صبر جمیل!

فقلت:سبحان اللّه،إنک لصبور.

قال:فأصنع ماذا؟!

قلت:تقوم فی الناس خطیبا،فتدعو هم إلی نفسک،و تخبرهم أنک أولی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل و السابقة،و تسألهم النصر علی هؤلاء المتظاهرین علیک،فإن أجابک عشرة من مائة شددت بالعشرة علی المائة، فإن دانوا لک کان ما أحببت،و إن أبوا قاتلتهم،فإن ظهرت علیهم فهو سلطان اللّه آتاه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»،و کنت أولی به منهم إذ ذهبوا بذلک،فرده اللّه إلیک،و إن قتلت فی طلبه فقتلت شهیدا،و کنت أولی بالعذر عند اللّه تعالی فی الدنیا و الآخرة.

فقال«علیه السلام»:أوتراه کان تابعی من کل مائه عشرة؟!

قلت:لأرجو ذلک.

قال:لکنی لا أرجو،و لا و اللّه من المائة اثنین.و سأخبرک من أین ذلک! إن الناس إنما ینظرون إلی قریش،فیقولون:هم قوم محمد«صلی اللّه علیه و آله»و قبیلته،و إن قریشا تنظر إلینا فتقول:إن لهم بالنبوة فضلا علی سائر قریش،و إنهم أولیاء هذا الأمر دون قریش و الناس،و إنهم إن ولوه لم یخرج هذا السلطان منهم إلی أحد أبدا،و متی کان فی غیرهم تداولتموه بینکم،فلا و اللّه لا تدفع قریش إلینا هذا السلطان طائعة أبدا.

ص :176

قلت:أفلا أرجع إلی المصر،فأخبر الناس بمقالتک هذه،و أدعو الناس إلیک.

فقال:یا جندب،لیس هذا زمان ذلک.

فرجعت،فکلما ذکرت للناس شیئا من فضل علی زبرونی و نهرونی، حتی رفع ذلک من أمری للولید بن عقبة،فبعث إلی فحبسنی (1).

بیت النبوة و معدن الرسالة

و قال علی«علیه السلام»فی الشوری:«نحن بیت النبوة،و معدن الحکمة، و أمان أهل الأرض،و نجاة لمن طلب» (2).

و نقول:

إنه«علیه السلام»یرید أن یقول لهؤلاء المتوثبین علی الخلافة:أین تذهبون؟!إنکم لستم من أهل الخلافة بجمیع المعاییر..إذ حتی لو أغمضنا النظر عن النص الذی سمعوه و وعوه،و عن البیعة التی أعطوها له«علیه

ص :177


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 266 و 267 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 734 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 212 و غایة المرام ج 6 ص 21.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 195 و ج 19 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 429 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 74 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 370 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 31 ص 404 و غایة المرام ج 6 ص 7.

السلام»فی یوم الغدیر..فإنهم لا یملکون أدنی مبرر لسعیهم هذا،و ذلک لما یلی:

1-إنهم إنما یتوثبون علی خلافة النبوة،و مقام الإمامة،و یریدون أن یحکموا الناس بإسم الدین،و أن یضطلعوا بمهمات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی صنعه اللّه تعالی علی عینه،و کان مسددا بالوحی،و أن یستأثروا بمقام علی«علیه السلام»،الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمه إلیه منذ صغره،و قال«علیه السلام»:

«کنت أتبعه اتباع الفصیل إثر أمه،یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالإقتداء به.

و لقد کان کل سنة یجاور بحراء،فأراه و لا یراه غیری،و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة،و أنا ثالثهما،أری نور الوحی و الرسالة،و أشم ریح النبوة.

و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الرنة؟!

فقال:هذا الشیطان قد أیس من عبادته،إنک تسمع ما أسمع،و تری ما أری غیر أنک لست بنبی،و لکنک لوزیر،و إنک لعلی خیر إلخ..» (1).

ص :178


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 137-160(الخطبة القاصعة)رقم 192 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 28 و الطرائف لابن طاووس ص 415 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 220 و الصراط المستقیم-

فإذا کان علی تربی فی بیت النبوة فهو یستمد معارفه و أخلاقه و قیمه من مصدر الوحی الإلهی و من رسول رب العالمین،فلا معنی لأن یقرن به أو أن یزاحمه من عاش فی بیوت الضلال و الإنحراف و أهل الجاهلیة،التی لا أثر فیها للمعرفة فضلا عن أن تکون معرفة من خلال النبوة،التی تأخذ عن اللّه تبارک و تعالی..

کما لا یمکن أن یقاس بمن عاش فی أحضان أهل المآثم و الإنحراف، الذین لا یملکون شیئا من القیم،و لا یراعون أبسط قواعد الأدب،و لا یمارسون سوی ما تملیه علیهم أهواؤهم و عصبیاتهم،و مفاهیمهم الجاهلیة، و الشریرة.

فکیف یمکن لهؤلاء أن یکونوا فی موقع خلافة النبوة،و أن یقوموا بما کان یقوم به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لا سیما و أن من مهماته«صلی اللّه علیه و آله»تعلیم الناس أحکام اللّه،و تربیتهم تربیة إلهیة صحیحة، و تزکیتهم و تطهیرهم.

1)

-ج 2 ص 65 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 223 و بحار الأنوار ج 14 ص 476 و ج 18 ص 223 و ج 38 ص 320 و ج 60 ص 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 240 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للطباطبائی ص 403 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 407 و نهج السعادة ج 7 ص 33 و 145 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 197 و خصائص الوحی المبین ص 28 و نهج الإیمان لابن جبر ص 532 و ینابیع المودة ج 1 ص 209.

ص :179

و هل یمکن لهذا النوع من الناس أن یؤتمن علی دماء الناس و أموالهم و أعراضهم؟!..ثم أن یحفظ لهم مستقبلهم فی محیطهم،و یدفع عنهم الأعداء،و یحل مشکلاتهم،و یحکم بینهم بما یرضی اللّه تبارک و تعالی؟!

إن أی منصف عاقل یری أنه لا مجال للمقایسة بین هؤلاء و بین بیت النبوة،الذی هو مصدر التشریع،و معدن الوحی و التنزیل،و هم الأصل و المنشأ الذی تستقی منه السنن و الأحکام و المفاهیم و القیم و الأخلاق الصافیة و الصحیحة..

2-و إذا کان لابد للحاکم من تدبیر أمور الناس،و وضع کل شیء فی موضعه و هو ما یعبر عنه ب«الحکمة»،فإن هذه الحکمة لیست أمرا عادیا و بسیطا،أو قریب المنال،بل هی تحتاج إلی تعلیم إلهی فقد،قال تعالی:

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

(1)

.

و ذلک لأن وضع الأمور فی مواضعها یحتاج إلی معرفة حقائق الأشیاء بدقة،و حقیقة ارتباطاتها،و درجات تأثیرها و تأثراتها..و هذا غیر ممکن إلا لمن أطلعه اللّه علی غیبه،و کشف له عن الحقائق بالوحی،أو بتعلیم ینتهی إلی الوحی الإلهی.

و لأجل ذلک لم یقل علی«علیه السلام»:نحن«لدینا تدبیر و حکمة»، أو نحن أهل الحکمة؛إذ یمکن أن یقال له:و نحن أیضا کذلک..

ص :180


1- 1) الآیة 2 من سورة الجمعة.

بل أراد«علیه السلام»أن یبین لهم أمرا خاصا به،لیس لأحد سواه، و هو أنه هو أصل الحکمة و منشؤها،فمن لا یأتی إلی بیته و یأخذها منه،فلن یجد هذه الحکمة فی موضع آخر..لأن الحکمة تحتاج إلی تعلیم إلهی کما قلنا.

3-ثم إنه«علیه السلام»أشار إلی خصوصیة أخری منحصرة فیه، و یفقدها سائر أهل الشوری،و هی أنه«علیه السلام»«أمان لأهل الأرض».

و هذا الکلام یلمح إلی نصوص یعرفها أهل الشوری،و سمعوها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکما أن النجوم تحفط النظام الکونی،فإذا اختل وضع النجوم فلا أمان للسماء و لا لأهلها،و سیکون الدمار و الخراب لها،و الهلاک و الفناء لسکانها،کذلک الحال بالنسبة لأهل البیت«علیهم السلام»،فإنهم هم الذین یحفظون للناس أمنهم،و وجودهم،و توازنهم فی الحیاة،و بدونهم لا بد من السقوط،حیث لا یتمکن أحد من حفظ وجوده، و لا یستطیع أن یتماسک و یتوازن.

و قد روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:النجوم أمان لأهل السماء،و أهل بیتی أمان لأمتی (1).

ص :181


1- 1) ذخائر العقبی ص 17 و نظم درر السمطین ص 234 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 92 و 93 و الصواعق المحرقة ص 185 و مشارق الأنوار للصغانی ص 109 و مجمع الزوائد ج 9 ص 174 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 22 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 680 و کنز العمال ج 12 ص 96-

4-و إذا عصفت الریاح المدمرة لدین الناس،و لأخلاقهم،و لخصائصهم الإنسانیة،و لأمنهم و اقتصادهم،و کل جهات وجودهم و حیاتهم..و ذلک

1)

-و 101 و 102 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 448 و ج 3 ص 149 و 457 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه)،و مقتل الحسین للخوارزمی ص 19 و کشف الخفاء ج 2 ص 135 و 327 و فیض القدیر ج 6 ص 386 و مسند زید بن علی ص 463 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 30 و کمال الدین ص 205 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 133 و 142 و 174 و شرح الأخبار ج 3 ص 13 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری «علیه السلام»ص 546 و نور الثقلین ج 4 ص 542 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 6 و 7 و ینابیع المودة ج 1 ص 71 و 72 و ج 2 ص 104 و 114 و 442 و 443 و 474 و ج 3 ص 142 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 236 و تاریخ بغداد ج 3 ص 281 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 20 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 44 و النصائح الکافیة ص 45 و الدر النظیم ص 771 و التعجب للکراجکی ص 151 و الأمالی للطوسی ص 259 و 379 و بحار الأنوار ج 23 ص 122 و ج 27 ص 308 و 309 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 353 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 176 و خلاصة عبقات الأنوار ج 4 ص 116 و 315 و 316 و 317 و 318 و المراجعات ص 76 و 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 19 و الغدیر ج 3 ص 81 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 561.

ص :182

بسوء اختیارهم،فإن أهل البیت«علیهم السلام»یبقون هم سفن النجاة لجمیع البشر،و لکن بشرط واحد،و هو أن یعودوا هم إلیهم،و یطلبوا النجاة منهم.

أما إذا بقوا سادرین فی غیهم،مصرین علی استبعاد أهل البیت«علیهم السلام»من دائرة حیاتهم،و تعطیل دورهم،فإنهم هم الذین یکونون قد جنوا علی أنفسهم،و رضوا لها بالهلاک و البوار،و لحیاتهم بالخراب و الدمار..

و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح،من رکب فیها نجا و من تخلف عنها غرق (1).

نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری

ثم قال«علیه السلام»لأهل الشوری:«لنا حق إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری (2).لو عهد رسول اللّه«صلی

ص :183


1- 1) راجع:المعجم الصغیر ص 78(ط دهلی)و عیون الأخبار لابن قتیبة ج 1 ص 211 و المعارف(ط مصر)ص 86 و الصواعق المحرقة ص 184 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 150 و مجمع الزوائد ج 9 ص 168 و تاریخ الخلفاء ص 573 و الخصائص الکبری ج 2 ص 266 و ینابیع المودة(ط اسلامبول)ص 28 و 27 و 183 و 161.
2- 2) هذه الفقرة وردت فی:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 236 و 237 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 300 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 6 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 336 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 139 و(ط-

اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه إلخ..».

و نقول:

1-إن هذا الکلام قد دسّ فیه ما لیس منه،و أضیف السقیم إلی السلیم،کیدا منهم لعلی«علیه السلام»،و سعیا فی إبطال أمره،و التشویش علی الحق بالباطل،فإنه«علیه السلام»یقول:فی الفقرة الأولی:إن الخلافة حق لنا مأخوذ منا،و علی آخذه أن یرجعه إلینا،و سوف نأخذه منه،فلا یتوهمن أحد أننا صرفنا النظر عنه..

ثم یقول:إن لم یعطنا الغاصب حقنا،فسوف لا نکف عن طلبه، و السعی إلیه و تحمل المشقات،و رکوب المصاعب من أجل الوصول إلیه، تماما کما یرکب المسافر أعجاز الإبل التی یصعب و یشق علی الراکب

2)

-دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 371 و النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 185 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 132 و 133 و مجموعة ورام ص 4 و تهذیب اللغة للأزهری ج 1 ص 341 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 74 و المناقب لابن شهر آشوب ج 1 ص 274 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 29 ص 600 و ج 31 ص 404 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 271 و مجمع البحرین ج 3 ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 429 و 431 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 332 و لسان العرب ج 5 ص 371 و ج 10 ص 270 و تاج العروس ج 8 ص 96.

ص :184

مواصلة رکوبه علیها،و لا سیما مع طول المسیر.

و بالأخص إذا کان المسیر لیلا،حیث یلتقی الجهد الجسدی،مع انسداد الأفق عن أی أمل ظاهر،لأن الراکب لا یتبین فیه غایة،و لا یستقر بصره علی شیء.

فمن یقول هذا الکلام،و یقرر هذه الحقیقة کیف یعود لیبطله من أساسه،فیقول:«لو عهد إلینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه حتی نموت»فإن استعمال کلمة«لو» هنا،التی هی حرف امتناع فی غیر محله،لأنها تستتبع القول:و لکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یعهد إلینا بشیء،و لو عهد إلینا عهدا لأنفذناه،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه؟!و هذا لا یتلاءم مع قوله:«لنا حق،فإن أعطیناه الخ..»،فإن الحق الذی یرید أن یرکب أعجاز الإبل و یتحمل المشقات فی طلبه،إنما ثبت له بعهد الرسول،و ببیعة الغدیر،و بالنص علیه بالأقوال الواضحة التی لم یزل یؤکدها و یرددها طیلة حیاته،و الآیات الصریحة التی تؤکد أن الإمامة و الخلافة له،دون کل أحد..

و لم یثبت له هذا الحق بالتمنی،و لا بالتخیل و التظنی.

و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»من الذین یقررون الشیء و نقیضه..و لذلک فنحن لا نرتاب فی أن الحدیث عن عدم وجود عهد أو قول من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مکذوب علی أمیر المؤمنین الذی لم یزل هو و کل أنصاره و شیعته و أهل بیته و محبیه یلهجون به،و بالتندید بمن غلبه علیه،و أخذه منه..و یذکّرون الناس بمظلومیته فیه..

ص :185

و هو أساس الخلاف فی الأمة،منذ استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إلی یومنا هذا..

2-و قد ظهر من البیان السابق معنی قوله«علیه السلام»:«و إلا رکبنا اعجاز الإبل،و إن طال السری»،فلا حاجة إلی الإعادة..

و هذا المعنی الذی ذکرناه هو الظاهر المتبادر من هذه الفقرة،و هو أقرب من المعنی الذی ذکره الشریف الرضی«رحمه اللّه»،حیث قال:المراد «إننا إن لم نعط حقنا کنا أذلاء،و ذلک أن الردیف یرکب عجز البعیر، کالعبد و الأسیر،و من یجری مجراهما» (1).

إذ إن الإنسان قد یردف ولده أو صدیقه،أو أخاه أیضا،و قد کان المسلمون فی بدر یعتقب الإثنان و الثلاثة بل الأربعة منهم البعیر الواحد..

فهل ذلک یعنی الذل و المهانة لهم،أو لأی من الراکبین منهم؟!..

حروب أصحاب الشوری

و قد ذکر علی«علیه السلام»:أن من نتائج هذه الشوری الأمور التالیة:

1-نشوء حروب تزهق فیها الأرواح.

2-أن تخان العهود التی تعطی فی أمر الخلافة.

ص :186


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 6 و بحار الأنوار ج 29 ص 600 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 272 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 132 و مجمع البحرین ج 3 ص 125.

3-أن یکون بعض أهل الشوری أئمة لأهل الضلالة..

4-أن یصبح بعضهم الآخر شیعة لأهل الجهالة..

و قد أظهرت الأحداث:أن من قصدهم علی«علیه السلام»بکلامه هذا هم جمیع من عداه من أهل الشوری،فإنهم صاروا بعد ذلک شیعة لعثمان،و لسائر أهل الجهالة من بنی أمیة،و وقعت خیانة العهود،و نشبت الحروب التی أزهقت فیها ألوف الأرواح.

و أما علی«علیه السلام»فقد التزم بعدم تحریک أی ساکن طیلة حکومة عثمان..بل هو قد حاول أن یساعد عثمان علی تصحیح المسار،و أن یخرجه من ورطته باقتراح الحلول الناجعة.فکان یستجیب له فی البدایة،ثم یتراجع بتأثیر من مروان و غیره من بنی أمیة..

بل هو-کما یقال و سیأتی بیان ذلک-قد أرسل أبناءه لیمنعوا الناس من اقتحام بیته،و قتله..

و بعد قتل عثمان،و إصرار الناس علی البیعة له«علیه السلام»خان بعض أرکان الشوری عهدهم،و نکثوا بیعتهم،و جمعوا الجموع لقتال خلیفتهم و إمامهم،و شنوا الحروب علیه..و رضوا لأنفسهم بأن یکونوا أئمة لأهل الضلالة..

فصلوات اللّه و سلامه علی علی أمیر المؤمنین،و وصی رسول رب العالمین،فقد کان ینظر إلی الغیب من ستر رقیق..لأنه هو حامل علم الإمامة،و قد نشأ فی بیت النبوة،و معدن الرسالة..کما أشار إلیه«علیه السلام»..

ص :187

خدعة عمرو بن العاص

و قد حاولت بعض الروایات التی ذکرها الطبری أیضا أن تقول:إن عمرو بن العاص،خدع علیا«علیه السلام»حیث أشار علیه بأن یقول لعبد الرحمان:اعمل بمقدار الجهد و الطاقة،لکی یرغب فیه ابن عوف، و یجعل الخلافة له..فکان ذلک سببا لابعاده«علیه السلام»عنها.و أن عمروا أوصی عثمان بأن یجیب بأنه سوف یفعل ما یطلبه منه بصورة قاطعة..فکان ذلک هو السبب فی صیرورة الأمر إلی عثمان..

و نقول:

أولا:هذه الروایة إن دلت علی شیء فهی تدل علی وجود تواطؤ علی علی«علیه السلام»لإبعاده عن الخلافة،بدلیل أنها ذکرت أن ابن العاص کان علی علم مسبق بنوایا ابن عوف،و بما سیطلبه من أهل الشوری..

ثانیا:إن التواطؤ و إن کان غیر مستبعد عن عمرو بن العاص،و ابن عوف..و لکن الحقیقة هی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم ینخدع بما قاله عمرو بن العاص،و لم یجب عبد الرحمان بما أجاب به استجابة لتوصیة عمرو..بل أجاب به لأنه هو الصواب الذی لا یمکنه أن یحید عنه..لأن علیا«علیه السلام»مع الحق،و الحق مع علی،یدور معه حیثما دار،فلا یحتاج «علیه السلام»إلی تعلیم ابن العاص،و لا إلی تعلیم غیره،و یشهد لذلک أن عمروا لو نصح علیا«علیه السلام»بما نصح به عثمان،فإنه لا یقبل منه،لأنه لا یرضی بأن تصبح سنة أبی بکر و عمر،بما فیها من أخطاء و تعدیات عدلا لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المسددة بالوحی الإلهی.

ص :188

ثالثا:ذکرنا فی موضع آخر أن علیا«علیه السلام»إنما شرط قدر الجهد و الطاقة،فیما یرتبط بالعمل بالکتاب و السنة فقط.

أما سنة أبی بکر و عمر،فرفض العمل بها من الأساس لأنها لا یجوز تسمیتها بالسنة إذا خالفت سنة الرسول..

و یشهد لذلک أن عددا من النصوص تقول:إن علیا اقتصر علی العمل بالکتاب و سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یشر إلی سنة أبی بکر و عمر بشیء أصلا..

و لعلک تقول:لعل علیا«علیه السلام»کان یقصد بالعمل بالجهد و الطاقة ما یکون فی سنة أبی بکر و عمر،موافقا للکتاب و السنة.

و نجیب:بأنها إذا وافقت کتاب اللّه و سنة نبیه لم تعد سنة أبی بکر و عمر..بل تلک هی سنة اللّه و رسوله..

و لو سلمنا ذلک،فإن ابن عوف کان یرید أن یحمله حتی علی ما خالف کتاب اللّه و سنة نبیه،و لأجل ذلک رفض أمیر المؤمنین«علیه السلام».

رابعا:عرفنا من خلال تصریحات علی«علیه السلام»نفسه أنه«علیه السلام»کان یعلم منذ اللحظة الأولی بأن الخلافة قد صرفت عنه،و أنه لم یفاجأ بما حصل.

خامسا:إن هذه الروایة و إن کان لا یبعد حصولها،لأنهم أرادوا أن یطمئنوا إلی طبیعة جواب علی«علیه السلام»،لکن الإیحاء بأن علیا«علیه السلام»لم یصل إلی الخلافة بسبب أن خدعة عمرو بن العاص قد جازت علیه هو الذی نرفضه و لا نرضاه،لأن القرائن کلها علی خلاف ذلک.

ص :189

فإن علیا لم یکن ساذجا و لا مغفلا إلی هذا الحد..کما أنه لم یکن یرید الوصول إلی الخلافة بأی ثمن کما هو حال غیره.بل هو یریدها لکی یحق الحق،و یبطل بها الباطل،فلا یتوسل بالباطل للوصول إلیها..

و نحن علی یقین من أن عبد الرحمان لو سمع من علی«علیه السلام»، نفس الجواب الذی سمعه من عثمان،لکان قد طرح مطلبا تعجیزیا آخر، یرفضه علی«علیه السلام»،و یؤدی إلی ابعاده عن الخلافة جزما،کأن یطلب منه أن یعترف بعدم وجود نص علیه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و یعلن ذلک صراحة،أو ما إلی ذلک.

ذنب علی علیه السّلام عدله

و قد أثرت تخویفات عمر لقریش و غیرها من علی«علیه السلام»، أثرها،و عرفوا صحة قوله:إنه إن ولیهم«علیه السلام»،فسیحملهم علی الصراط المستقیم،و المحجة البیضاء،و إن کرهوا.

و المحجة و الصراط المستقیم هی نفس الذی حاربهم علیه الرسول فی حیاته،و رفضوا الإذعان له..و هو نفس ما یریده منهم«علیه السلام».و هو نهج الإسلام الحق الذی ظنوا أنهم أصبحوا فی حل منه،و فی منأی عنه بمجرد إبعاد علی«علیه السلام»عن الخلافة من یوم وفاة رسول اللّه..

و قد أکد لهم صحة تخویفات عمر لهم نفس سیرة علی«علیه السلام»علی مدی السنین التی سلفت..و أکده أیضا علی«علیه السلام»نفسه،حین ناشدهم«علیه السلام»بفضائله و مزایاه،فأقروا له بها.و أنهی«علیه السلام» کلامه ببیان المعیار الذی یعتمده،و یطلب منهم الإلتزام به،حین قال لهم:

ص :190

«وردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم(و فی نص آخر:و سنتی من بعده)،فإنکم إذا خالفتم(خالفتمونی)خالفتم اللّه،فقد سمع ذلک منه جمیعکم،فادفعوها إلی من هو أهلها،و هی له» (1).

فالمعیار عنده«علیه السلام»هو الحق و طاعة اللّه سبحانه،و عدم مخالفة أوامره و نواهیه.و هذا یوجب علیهم التخلی عن کثیر من طموحاتهم التی لا مجال لها فی ظل هذا المنهج،القائم علی التزام الحق و العدل الشامل فی کل حیاته،و مواقفه،و سیاساته بکل حزم و إصرار.

و هذا بالذات هو ما یخشونه و یرفضونه،فإنهم لما سمعوا مناشداته هذه و کلامه المذکور آنفا،و قام إلی الصلاة:

«تغامزوا بینهم،و تشاوروا،و قالوا:قد عرفنا فضله،و علمنا أنه أحق الناس بها،و لکنه رجل لا یفضل أحدا علی أحد،(و یجعلکم و موالیکم سواء)،فإن ولیتموها إیاه جعلکم و جمیع الناس فیها شرعا سواء،و لکن ولوها عثمان،فإنه یهوی الذین تهوون،فدفعوها إلیه» (2).

و فی نص آخر:إن ولیتموه إیاها ساوی بین أسودکم و أبیضکم،

ص :191


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 336 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 31 ص 344 و 383 عنه،و عن إرشاد القلوب ج 2 ص 57 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 231 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 718 و غایة المرام ج 2 ص 138.
2- 2) راجع:الهامش السابق.

و وضع السیف علی عاتقه (1).

نعم،إن عدل علی«علیه السلام»هو ذنب علی..و موافقة هوی عثمان لأهواء قومه و میولهم هو الذی أوصل عثمان إلی الخلافة،و رجحه بنظرهم علی علی«علیه السلام»..فهم لم یفوا إذن بعهودهم،و لا التزموا بالمواثیق التی أعطوها..

فإنا للّه و إنا إلیه راجعون.

الشوری فی کلام علی علیه السّلام

و جاء فیما أجاب به أمیر المؤمنین«علیه السلام»الیهودی الذی سأله عما امتحن به من بین الأوصیاء قوله:

«..و أما الرابعة-یا أخا الیهود-:فإن القائم بعد صاحبه(یعنی عمر) کان یشاورنی فی موارد الأمور فیصدرها عن أمری،و یناظرنی فی غوامضها فیمضیها عن رأیی،لا أعلمه أحدا و لا یعلمه أصحابی،لا یناظره فی ذلک غیری،و لا یطمع فی الامر بعده سوای.

فلما أن أتته منیته علی فجأة،بلا مرض کان قبله،و لا أمر کان أمضاه فی صحة من بدنه،لم أشک أنی قد استرجعت حقی فی عافیة بالمنزلة التی کنت

ص :192


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 383 و إرشاد القلوب للدیلمی ص 57 و الأمالی للطوسی ص 554 و حلیة الأبرار ج 2 ص 334 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 719.

أطلبها،و العاقبة التی کنت التمسها،و إن اللّه سیأتی بذلک علی أحسن ما رجوت و أفضل ما أملت.

فکان من فعله أن ختم أمره بأن سمی قوما أنا سادسهم،و لم یسوّنی بواحد منهم،و لا ذکر لی حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و لا قرابة،و لا صهرا،و لا نسبا،و لا کان لواحد منهم مثل سابقة من سوابقی، و لا أثر من آثاری.

و صیرها شوری بیننا،و صیر ابنه فیها حاکما علینا،و أمره أن یضرب أعناق النفر الستة الذین صیر الامر فیهم إن لم ینفذوا أمره.

و کفی بالصبر علی هذا-یا أخا الیهود-صبرا.

فمکث القوم أیامهم کلها کل یخطب لنفسه و أنا ممسک،إلی أن سألونی عن أمری،فناظرتهم فی أیامی و أیامهم،و آثاری و آثارهم،و أوضحت لهم ما لم یجهلوه من وجوه استحقاقی لها دونهم،و ذکرتهم عهد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،و تأکید ما أکده من البیعة لی فی أعناقهم.

دعاهم حب الإمارة،و بسط الأیدی و الألسن فی الأمر و النهی، و الرکون إلی الدنیا،و الاقتداء بالماضین قبلهم إلی تناول ما لم یجعل اللّه لهم.

فإذا خلوت بالواحد ذکرته أیام اللّه،و حذرته ما هو قادم علیه و صائر إلیه،التمس منی شرطا أن أصیرها له بعدی.

فلما لم یجدوا عندی إلا المحجة البیضاء،و الحمل علی کتاب اللّه عز و جل،و وصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إعطاء کل امرئ منهم ما جعله اللّه له،و منعه ما لم یجعل اللّه له،أزالوها عنی إلی ابن عفان،طمعا إلی

ص :193

التبجح معه فیها.

و ابن عفان رجل لم تسو به و بواحد ممن حضره حال له قط،فضلا عمن دونهم،لا ببدر-التی هی سنام فخرهم-و لا غیرها من المآثر التی أکرم اللّه بها رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و من اختصه معه من أهل بیته.

ثم لم أعلم القوم أمسوا من یومهم ذلک حتی ظهرت ندامتهم، و نکصوا علی أعقابهم،و أحال بعضهم علی بعض،کل یلوم نفسه،و یلوم أصحابه.

ثم تذکر الروایة أحداث عثمان،و غیرها (1).

و نقول:

إن لنا مع النص المتقدم عدة وقفات،نذکر منها ما یلی:

عمر یصدر و یورد عن أمر علی علیه السّلام

لقد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بأن عمر بن الخطاب کان یشاوره فی موارد الأمور،فیصدرها عن أمره،و یناظره فی غوامضها، فیمضیها عن رأیه..و صرح بأنه«علیه السلام»کان یعلم بذلک،و لا یعلمه أحد من أصحاب علی«علیه السلام».

ص :194


1- 1) الخصال ج 2 ص 374-376 و بحار الأنوار ج 31 ص 347-349 و ج 38 ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 138 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 370.

و قال:«و لا یناظره فی ذلک غیری».

و یؤید هذا الأمر..ما تقدم من أن عمر کان قد أمرهم بأن لا یعصوا لعلی«علیه السلام»أمرا..

و ذلک یعطی:

ألف:إن عمر لم یکن هو الحلاّل الحقیقی للمشاکل،و لا کان هو الکاشف لغوامض الأمور،أو الواقف علی دقائقها،بل کان یستفید ذلک من غیره..

ب:إن هذا التدخل المباشر فی الأمور من شأنه أن یطمئن أمیر المؤمنین «علیه السلام»إلی سلامة أمور المسلمین،حتی لو کان ذلک بقیمة تعرضه هو للحیف و الظلم من قبل غاصبی حقه،و الذین لا یمکن أن یدانوه فی علم أو فضل أو مقام،أو کرامة أو حکمة،أو تدبیر..و ما إلی ذلک..

و هذا یفسر لنا قول علی«علیه السلام»:«لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلا علی خاصة» (1)کما سیأتی..و قد کان ذلک فی أشد الفترات حساسیة،و هی فترة تأسیس الدین.کما أشرنا إلیه فی موضع آخر من هذا الکتاب.

ج:إن ذلک یجعل عمر بن الخطاب یأمن جانب علی«علیه السلام»..

ص :195


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.

الذی کان هو مصدر الخوف الحقیقی له،و یضمن سکوت علی و رضاه..

د:إن عمر یری نفسه:أنه هو الرابح من هذه السیاسة،من حیث إنه یکون قد حل المشکلات التی تعرض له بأفضل وجه و أتمه،و یضمن بذلک استمرار حکمه بقوة و فاعلیة و ثبات..

ه:إذا کان المراد من عبارة:لا أعلّمه أحدا،و لا یعلمه أصحابی هو کتمانه«علیه السلام»ذلک.جاز لنا أن نقول:

إن الحفاظ علی سریة هذا الأمر،و عدم البوح به لأحد هو ضمانة استمراره،حیث یبقی مصونا من وسوسات أهل الأهواء و کید أهل الباطل،و ما أکثرهم..

و سنری أن هذا هو بلاء عثمان حین کان علی«علیه السلام»یسعی فی حل المشکلات له،و للناس معه.

لم أشک أننی استرجعت حقی

و یواجهنا فی جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لذلک الیهودی قوله:

إنه لما طعن عمر«لم أشک أنی قد استرجعت حقی فی عافیة،بالمنزلة التی کنت أطلبها».

و السؤال هنا هو:أننا نعلم أن علیا«علیه السلام»کان یخبر بالغیوب، و قد سمع من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الشیء الکثیر عما یجری بعده، و من ذلک حکومة بنی أمیة،و قتل عثمان،و ما یجری علی الإمام الحسین «علیه السلام»،و ما یجری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»نفسه..فکیف

ص :196

یمکن القبول بأنه«علیه السلام»کان حین قتل عمر متیقنا بأن الأمر سیصیر له»؟!

و نجیب:بأن علیا«علیه السلام»لا یتحدث مع الیهودی من خلال اطلاعه علی الغیب،فإن ذلک مما لا یتعقله ذلک الیهودی،بل و لا أکثر المسلمین،بل کان«علیه السلام»یحدثه عن مسار الأمور بحسب الظاهر، فالمناسب هو طرح الأمر له وفق حرکة الأحداث فی الواقع الخارجی،لکی یدرک المفارقة فی التعامل الذی کان یمارسه عمر بن الخطاب تجاه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فهو یتعامل معه بطریقة تجعله یطمئن إلی أن حقه سیعود إلیه..ثم یفاجئه بالشوری التی أراد أن تکون بمثابة إهانة لعلی«علیه السلام»، و إسقاط لمقامه و سببا للذهاب بحقه.

و قد أشار«علیه السلام»إلی أن هذا الواقع الجدید،إذا لوحظ مع الأجواء التی سبقته فإنه یعطی الحق لعلی«علیه السلام»و لکل من عداه بأن یتوقع مبادرة عمر إلی تصحیح الخلل الذی نشأ عن هذه الشوری التی اخترعها و نسقها علی النحو الذی عرفناه..

و لأجل ذلک جهر«علیه السلام»بالشکوی من عدم ذکره لخصوصیات علی«علیه السلام»التی تمیزه عن سائر الذین اختارهم للشوری..

و قد اعتبر«علیه السلام»هذا منه من مفردات غمط حقه،باعتبار أن أحدا من أولئک الأشخاص لم یکن له مثل سوابق علی«علیه السلام»،و لا له أثر من آثاره..فضلا عن أن تصح مساواته به.

ص :197

و لم یکن یصح أن یقرن«علیه السلام»إلی هذه النظائر.

و هذا یبین لذلک الیهودی و لغیره..أن ما کان یطلبه عمر کان أکثر من مجرد السلطان..إذ یفترض فیه أن یعید الحق إلی أهله بعد موته،لا سیما و أن أهله قد عضوا علی الجرح.و ساعدوه فی إدارة الأمور،و جنبوه الأخطار و المشکلات فیها..و لکنه لم یفعل ما کان یتوقع منه،و لم یقابل الجمیل بمثله،کما کان متوقعا،بل قابله بضده،و تعامل مع من أحسن إلیه کل هذا الإحسان من منطلق الحسد و الضغینة،و بأسلوب التعمیة و التضلیل،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک،لئلا یظن ظان بتا أننا خرجنا عن اللغة العلمیة،أو عن الموضوعیة..

القرابة و الصهر دلیل الإمامة

و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»تحدث إلی هذا الیهودی عن أن عمر لم یفعل ما کان ینبغی أن یفعله،حین شکل الشوری،فهو لم یذکر له حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و لا قرابة،و لا صهرا،و لا نسبا..

فیرد سؤال،و هو:أن علیا و شیعته،یستدلون علی إمامته«علیه السلام»بالنص القرآنی،و النبوی،لا بالوراثة،و لا بالصهر و لا بالنسب.

یضاف إلی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لا یرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ماله مع وجود السیدة الزهراء،فإنها«علیها السلام»هی التی ترث أباها،دون سواها.

و نقول:

أولا:إن الذی استدل بالقرابة هو أبو بکر و عمر فی سقیفة بنی ساعدة،

ص :198

و بذلک منعوا الأنصار بشخص سعد بن عبادة من مواصلة سعیهم لهذا الأمر،فلعلی«علیه السلام»الحق فی أن یلزم عمر،و أبا بکر و شیعتهما بما ألزموا به أنفسهم،لیظهر أنهم قد تناقضوا مع نفسهم،و تجاهلوا المبرر الذی أتی بعمر نفسه إلی الحکم..

و لیکن هذا الکلام جاریا علی نفس النسق الذی تضمنه قوله«علیه السلام»فی الشعر المنسوب إلیه مخاطبا أبا بکر فی شأن السقیفة:

فإن کنت بالشوری ملکت أمورهم

فکیف بهذا و المشیرون غیب

و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم

فغیرک أولی بالنبی و أقرب (1)

ثانیا:إذا علم أن فاطمة«علیها السلام»وحدها هی التی ترث رسول

ص :199


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 43(الحکمة رقم 190)،و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 111 و التعجب للکراجکی ص 53 و الصراط المستقیم ج 1 ص 67 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 187 و بحار الأنوار ج 29 ص 609 و ج 34 ص 405 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 254 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 317 و المراجعات ص 340 و النص و الإجتهاد ص 21 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 564 و 710 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 453 و ج 7 ص 89 و ج 9 ص 118 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 416 و نهج الإیمان ص 384 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 247 و غایة المرام ج 6 ص 7 و بیت الأحزان ص 119 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 123.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،دل ذلک علی أنه«علیه السلام»یشیر بقوله:«و لا ذکر لی حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،إلی الأحادیث الصادرة عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و فیها:أنه«علیه السلام»وصیه و وارثه،و أنها تتحدث عن وراثة مقامه«صلی اللّه علیه و آله»..و کذا الأحادیث التی أشارت إلی وراثة علمه:

مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه«علیه السلام»:إن علیا وصیی و وارثی،أو ما بمعناه (1).

ص :200


1- 1) ذخائر العقبی(مطبعة القدسی)ص 71 و الأمالی للصدوق ص 450 و الیقین لابن طاووس ص 488 و الخصال ص 430 و کفایة الأثر ص 124 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 35 و العمدة لابن البطریق ص 76 و 234 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 95 و الطرائف لابن طاووس ص 22 و 23 و 35 و الصراط المستقیم ج 1 ص 66 و 326 و ج 2 ص 29 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 36 و 47 و حلیة الأبرار ج 2 ص 443 و 445 و بحار الأنوار ج 22 ص 536 و ج 24 ص 324 و ج 36 ص 264 و 328 و ج 38 ص 19 و 103 و 147 و 154 و 339 و ج 39 ص 339 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 192 و المراجعات ص 135 و 301 و 399 و النص و الإجتهاد ص 562 و السقیفة للمظفر ص 63 و شواهد التنزیل ج 1 ص 99 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 14 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 392 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 374 و 376 و ج 2 ص 31 و بشارة المصطفی ص 101 و المناقب للخوارزمی ص 85 و کشف الغمة ج 1 ص 112 و 347-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:وارث علم النبیین (1).

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه«علیه السلام»:مستودع مواریث الأنبیاء (2).

1)

-و نهج الإیمان ص 198 و 380 و کشف الیقین ص 262 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 107 و تأویل الآیات ج 2 ص 624 و ینابیع المودة ج 1 ص 167 و 235 و 255 و 369 و 370 و ج 2 ص 79 و 163 و 232 و 279 و بناء المقالة الفاطمیة ص 428 و منهاج الکرامة ص 86 و نهج الحق ص 214 و غایة المرام ج 1 ص 178 و ج 2 ص 144 و 146 و 147 و 202 و 239 و ج 5 ص 106 و ج 6 ص 153 و 163 و 331 و نفس الرحمن للطبرسی ص 423 و 434 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 71 و 72 و 75 و ج 4 ص 100 و 160 و 227 و ج 5 ص 50 و ج 7 ص 213 و 414 و 418 و ج 15 ص 130 و 131 و 132 و 154 و 156 و ج 20 ص 230 و 383 و 445 و 446 و ج 21 ص 129 و ج 22 ص 234 و 280 و 281 و 282 و 291 و 310 و 324 و ج 23 ص 350 و 404 و 580 و ج 30 ص 621.

ص :201


1- 1) راجع:إحقاق الحق(الملحقات)للمرعشی النجفی ج 4 ص 10 و 104 و ج 7 ص 578.و تأویل الآیات ج 1 ص 275.
2- 2) ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 133 و الأمالی للصدوق ص 382 و المحتضر للحلی ص 141 و بحار الأنوار ج 38 ص 100 و ج 40 ص 52 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 159 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»-

ثالثا:إن الحدیث عن النسب و الصهر فی خصوص هذا المورد مهم جدا،فإنه من أدلة إمامته«علیه السلام»أیضا،حیث إن هذا التزویج قد تضمن التصریح بأنه لو لا علی«علیه السلام»لم یکن لفاطمة کفؤ،آدم فمن دونه (1)،و لا سیما مع ما رافق ذلک من رد خطبة أبی بکر و عمر لها،

2)

-للنجفی ج 9 ص 13 و 317 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 294 و بشارة المصطفی ص 95 و نهج الإیمان لابن جبر ص 541 و ینابیع المودة ج 1 ص 397 و غایة المرام ج 1 ص 177 و ج 3 ص 78 و ج 6 ص 162 و ج 7 ص 41 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 7 و 170 و ج 20 ص 309 و 311 و 407 و ج 22 ص 295.

ص :202


1- 1) الکافی للکلینی ج 1 ص 461 و من لا یحضره الفقیه للصدوق ج 3 ص 393 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و(ط أخری)ج 1 ص 225 و الخصال ص 414 و بشارة المصطفی ص 328 و فی(ط أخری)ص 267 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 100 و فی(ط أخری)ص 188 عن مصباح الأنوار،و غیره و مجمع النورین للمرندی ص 27 و 43 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 96 و بیت الأحزان للشیخ عباس القمی ص 24 و حیاة أمیر المؤمنین لمحمدیان ج 1 ص 107 و تفسیر القمی لعلی بن إبراهیم ج 2 ص 338 و حیاة الإمام الحسن للقرشی ج 1 ص 15 و ص 321 عن تلخیص الشافی ج 2 ص 277 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی-

1)

-للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت) ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178 و أمالی الصدوق ص 474،و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 290 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75(و ط بولاق مصر)ص 133 و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للسید نعمة اللّه الجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی «علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108 و التهذیب ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و إحقاق الحق(قسم الملحقات) ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن عدد من المصادر التالیة:مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و مقتل الحسین للخوارزمی(ط الغری)ص 95 و(ط أخری)ج 1 ص 66 و الفردوس ج 3 ص 373 و 418 و 513 و السیدة الزهراء«علیها السلام»للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی،و ینابیع المودة-

ص :203

و التأکید علی أن اللّه تعالی هو الذی زوجها من علی«علیه السلام»دونهما..

رابعا:بالنسبة للحدیث عن النسب و القرابة،نقول:

إنه لا یراد بها ذلک المعنی العشائری المرفوض و المدان إسلامیا،و الذی هو من الأمور غیر الإختیاریة،التی لا أثر لها حاسما فی موضوع الإمامة..

بل المراد هو ما ینسجم مع قوله«علیه السلام»:نحن بیت النبوة و معدن الحکمة،وفق ما ذکرناه فی المقصود منها حین تحدثنا عن تلک الفقرة،فی موضع آخر من هذا الکتاب (1).

خامسا:و أخیرا:یبدو أن سبب الحدیث عن النسب و الصهر مع ذلک الیهودی هو دلالته علی ما ورد فی کتب أهل الملل من التعریف بوصی نبی آخر الزمان:بأنه ابن عمه،و صهره.و لیس المقصود الإستدلال به علی مقام الإمامة.

إحتقار..و إهانة

و بعد..ألیس من الأمور المؤلمة جدا لمن علّمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب:أن یجعل

1)

-لذوی القربی للقندوزی الحنفی ج 2 ص 80 و 244 و 286.لکن أکثر مصادر أهل السنة اقتصرت علی عبارة لولا علی لم یکن لفاطمة کفؤ..و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.

ص :204


1- 1) راجع:نثر الدر ج 1 ص 310.

عمر بن الخطاب ولده عبد اللّه،الذی لا یحسن أن یطلق امرأته-کما یقول عمر نفسه-حاکما علی ذلک العالم،و الوصی الخاتم،و أن یجعل مصیر الدین و الأمة کلها،و کل جهود الأنبیاء بید إنسان من هذا القبیل؟!..

ألا یعد الصبر علی هذا المصاب الجلل من أعظم فضائل علی«علیه السلام»،و من دلائل إمامته،و من شواهد حرصه علی الدین و أهله..و هو تطبیق عملی لقوله«علیه السلام»:لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلی علی خاصة (1).

و هذا الألم هو ما عبر عنه«علیه السلام»فی حدیثه مع ذلک الیهودی، حیث قال له:«و کفی بالصبر علی هذا-یا أخا الیهود-صبرا» (2).

لا یوجد نص علی الخلفاء

قال المعتزلی:«قال أبو بکر(أی الجوهری):و أخبرنا أبو زید،قال:

حدثنا عبد العزیز بن الخطاب،قال:حدثنا علی بن هشام،مرفوعا إلی عاصم بن عمر بن قتادة،قال:

ص :205


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.
2- 2) الخصال ج 2 ص 374-376 و بحار الأنوار ج 31 ص 347-349 و ج 38 ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 138 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 370.

لقی علی«علیه السلام»عمر،فقال له علی«علیه السلام»:أنشدک اللّه، هل استخلفک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:لا.

قال:فکیف تصنع أنت و صاحبک؟!

قال:أما صاحبی فقد مضی لسبیله،و أما أنا فسأخلعها من عنقی إلی عنقک.

فقال«علیه السلام»:جدع اللّه أنف من ینقذک منها.لا،و لکن جعلنی اللّه علما،فإذا قمت فمن خالفنی ضل» (1).

و نقول:

لسنا بحاجة إلی التوسع فی بیان مرامی هذه الحادثة،ففیها ما یلی:

1-إقرار من عمر بن الخطاب:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یستخلفه،و ذلک یبطل محاولات اتباع الخلفاء ادعاء شیء من هذا القبیل.

2-أقر أیضا:بأن عدم وجود النص له تبعات مخیفة،لا بد من التفکیر فیها و فی تحاشیها..

3-ثم أقر:بأن أبا بکر قد مضی لسبیله دون أن یحل مشکلته،و أنه سوف یواجه نتائج فعله.

ص :206


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 318 و 319 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 460 و السقیفة و فدک للجوهری ص 55 و غایة المرام ج 5 ص 325.

4-إن ما اقترحه عمر هو فیما یظهر:الإحتفاظ بالموقع،و تحمیل المسؤولیة لعلی«علیه السلام».

5-إنه«علیه السلام»:قد أفهم عمر أن ذلک لا یصح،لأنه یتضمن المساعدة علی اغتصاب المقام الذی جعله اللّه لأمیر المؤمنین،و الأئمة من بعده«علیهم السلام».

6-إنه«علیه السلام»قد بین:أن علی عمر أن ینصاع لأوامره«علیه السلام»،لا أن ینفذ هو أوامر من غصب الحق من أهله..

7-قد بین له:أن عدم الإنقیاد و الطاعة لعلی معناه الوقوع فی الضلال و الهلاک.

العیون تظلم العین

قال حذیفة بن الیمان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فی زمن عثمان:إنی و اللّه ما فهمت قولک،و لا عرفت تأویله،حتی بلغت لیلتی.أتذکر ما قلت لی بالحرة؟!و إنی مقبل:کیف أنت یا حذیفة إذا ظلمت العیون العین و النبی «صلی اللّه علیه و آله»بین أظهرنا؟!

و لم أعرف تأویل کلامک إلا البارحة.رأیت عتیقا،ثم عمر تقدما علیک،و أول اسمهما عین.

فقال:یا حذیفة نسیت عبد الرحمن حیث مال بها إلی عثمان!!

و فی روایة:و سیضم إلیهم عمرو بن العاص مع معاویة بن آکلة الأکباد،

ص :207

فهؤلاء العیون المجتمعة علی ظلمی (1).

و نقول:

1-إن هذا الحدیث یتعرض لإخبار غیبی ألقاه علی«علیه السلام»إلی حذیفة،و هو مما اختصه اللّه به«علیه السلام»،و أبلغه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أوصاه«صلی اللّه علیه و آله»بما ینبغی أن یفعله فی هذه الأحوال..

2-إن حذیفة یقر بأنه لم یعرف تأویل کلام أمیر المؤمنین إلا فی زمن خلافة عثمان..و رأی ما جری علیه فی زمان أبی بکر و عمر..

3-صرحت الروایة:بأنه«علیه السلام»قد أخبر حذیفة بما یجری قبل استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أی أن ما جری بعده إلی زمان عثمان لم یفاجئ علیا«علیه السلام».و أنه کان یعرف الأحداث و الأشخاص بأسمائهم..

و قد صحح لحذیفة،أو نبهه إلی أنه قد غفل عن عبد الرحمان بن عوف، فإنه هو الآخر من جملة المشارکین فی ظلم العین،یعنی علیا«علیه السلام»..

4-ثم أشار«علیه السلام»إلی أن مضمون ما أخبره به لم یتحقق کله، بل بقی جزء آخر یتمثل بظلم عمرو بن العاص له،و أول اسمه عین،فإنه

ص :208


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 112 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 103 و الصراط المستقیم ج 3 ص 12 و مدینة المعاجز ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 41 ص 311.

سیتشارک مع معاویة فی ظلمه.

5-إنه«علیه السلام»قد أخبر حذیفة بذلک،و بقی حذیفة یتذکر هذا الخبر هذه السنین الکثیرة..فدل ذلک علی أن من أهداف هذه الأخبار هو حفظ إیمان حذیفة،و صیانته من الإختلال بفعل الإعتیاد علی الواقع الجدید،و حسبان أن الأمور تجری بصورة طبیعیة،کی لا یتوهم أن تولیة علی«علیه السلام»کانت رغبة ترجیحیة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لیست أساسا فی هذا الدین،و أن العمل علی خلاف هذه الرغبة لا یخل بالمسار العام للإیمان و الإسلام..

فإذا ظهر لحذیفة:أن اللّه تعالی یری و یعلم و یخبر بأدق تفاصیل ما یجری،و أن معرفة ذلک کله لیس أمرا عبثیا،فلا بد أن یتوقف و یتأمل بعمق بکل ما یجری.و هکذا کان..

ص :209

ص :210

الفصل السادس

اشارة

مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری..

ص :211

ص :212

بدایة

مما لا شک فیه أن علیا«علیه السلام»قد احتج علی أهل الشوری، و ناشدهم الإقرار بأمور یعرفونها،من شأنها أن تثبت حقه،و تقوم بها الحجة علیهم و علی کل أحد،و ذلک لیصون هذا الحق من الشبهات التی قد یطلقها حوله ذوو العصبیات و الأهواء..

و لکن نقل هذه المناشدات قد اختلف و تفاوت من حیث التطویل و الإختصار،و التفصیل و الإقتصار علی المضامین العامة..

و حیث إن إیراد جمیع تلک النصوص سوف یؤدی إلی التطویل الممل و المخل،فقد آثرنا أن نقتصر منها هنا علی ثلاثة نصوص فی البدایة،ثم نذکر طائفة من الفقرات المتناثرة فی سائر الروایات،مما لم تتضمنه الروایة التی نختارها..

و لا نستطیع أن نضمن عدم تکرار بعض المضامین،لأننا لم نر ضرورة للتدقیق فی المقارنة..

کما أننا لا ندّعی أننا استقصینا جمیع الروایات،فإننا لم نر حاجة إلی ذلک..

ص :213

النصوص التی اخترناها

1-النص الأول

قال ابن عساکر:أخبرنا أبو عبد اللّه محمد بن إبراهیم،أنبأنا أبو الفضل أحمد بن عبد المنعم بن أحمد بن بندار،أنبأنا أبو الحسن العتیقی،أنبأنا أبو الحسن الدارقطنی،أنبأنا أحمد بن محمد بن سعید،أنبأنا یحیی بن زکریا بن شیبان،أنبأنا یعقوب بن معبد،حدثنی مثنی أبو عبد اللّه،عن سفیان الثوری،عن أبی إسحاق السبیعی:عن عاصم بن ضمرة،و هبیرة.و عن العلاء بن صالح،عن المنهال بن عمرو،عن عباد بن عبد اللّه الأسدی، و عن عمرو بن واثلة قالوا:قال علی بن أبی طالب یوم الشوری:

و اللّه لأحتجن علیهم بما لا یستطیع قرشیهم،و لا عربیهم،و لا عجمیهم رده،و لا یقول خلافه.

ثم قال لعثمان بن عفان،و لعبد الرحمن بن عوف،و الزبیر،و لطلحة، و سعد،و هم أصحاب الشوری،و کلهم من قریش،و قد کان قدم طلحة:

أنشدکم باللّه،الذی لا إله ألا هو،أفیکم أحد وحد اللّه قبلی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أنشدکم باللّه،هل فیکم أحد صلی اللّه قبلی،و صلی القبلتین.

قالوا:اللهم لا.

قال:أنشدکم باللّه،أفیکم أحد أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» غیری،إذ آخی بین المؤمنین،فآخی بینی و بین نفسه،و جعلنی منه بمنزلة

ص :214

هارون من موسی إلا أنی لست بنبی؟!

قالوا:لا.

قال:أنشدکم باللّه،أفیکم مطهر غیری،إذ سد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبوابکم و فتح بابی،و کنت معه فی مساکنه و مسجده،فقام إلیه عمه فقال:یا رسول اللّه،غلقت أبوابنا و فتحت باب علی.

قال:نعم،اللّه أمر بفتح بابه و سد أبوابکم.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد أحب إلی اللّه و إلی رسوله منی،إذ دفع الرایة إلی یوم خیبر،فقال:لأعطین الرایة إلی من یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله؟!

و یوم الطائر إذ یقول:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی، فجئت،فقال:اللهم و إلی رسولک،اللهم و إلی رسولک،غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد قدم بین یدی نجواه صدقة غیری حتی رفع اللّه ذلک الحکم؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم من قتل مشرکی قریش و العرب فی اللّه و فی رسوله غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ص :215

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له فی العلم،و أن یکون أذنه الواعیة مثل ما دعا لی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الرحم،و من جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،و أبناءه أبناءه،و نساءه نساءه غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان یأخذ الخمس مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری،و غیر فاطمة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم الیوم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیدة نساء عالمها؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له ابنان مثل ابنی الحسن و الحسین سیدی شباب أهل الجنة ما خلا النبیین غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد له أخ کأخی جعفر الطیار فی الجنة، المزین بالجناحین مع الملائکة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ص :216

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد له عم مثل عمی أسد اللّه و أسد رسوله سید الشهداء حمزة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد ولی غمض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع الملائکة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد ولی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله» مع الملائکة،یقلبونه لی کیف أشاء غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان آخر عهده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی وضعه فی حفرته غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد قضی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعده دیونه و مواعیده غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:و قد قال اللّه عز و جل: وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ» (1).

ص :217


1- 1) الآیة 111 من سورة الأنبیاء.راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 431 و نهج السعادة ج 1 ص 127 و ینابیع المودة ج 2 ص 344 و کتاب الولایة لابن عقدة-
2-النص الثانی

قال ابن عساکر أیضا:أخبرنا أبو البرکات الأنماطی،أنبأنا أبو بکر محمد بن المظفر،أنبأنا أبو الحسن العتیقی،أنبأنا یوسف بن أحمد،أنبأنا أبو جعفر العقیلی،أنبأنا محمد بن أحمد الورامینی،أنبأنا یحیی بن المغیرة الرازی، أنبأنا زافر،عن رجل،عن الحرث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة الکنانی.

قال أبو الطفیل:کنت واقفا علی الباب یوم الشوری،فارتفعت الأصوات بینهم،فسمعت علیا یقول:

بایع الناس لأبی بکر و أنا و اللّه أولی بالأمر منه،و أحق منه،فسمعت، و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف.

ثم بایع الناس عمر،و أنا و اللّه أولی بالأمر منه،و أحق منه،فسمعت و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف.

ثم أنتم تریدون أن تبایعوا عثمان؟!إذا أسمع و أطیع!!

و إن عمر جعلنی فی خمسة نفر أنا سادسهم،لا یعرف لی فضلا علیهم فی الصلاح،و لا یعرفونه لی!!کلنا فیه شرع سواء!!و أیم اللّه لو أشاء أن أتکلم،ثم لا یستطیع عربیهم و لا عجمیهم،و لا المعاهد منهم،و لا المشرک أن یرد خصلة منها،لفعلت.

1)

-ص 176 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 683 و 687 و ج 21 ص 604 و راجع:الأمالی للطوسی ص 333 و 667 و بشارة المصطفی ص 243.

ص :218

ثم قال:نشدتکم باللّه،أیها النفر جمیعا،أفیکم أحد آخی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ثم قال:نشدتکم باللّه أیها النفر جمیعا،أفیکم أحد له عم مثل عمی حمزة،أسد اللّه و أسد رسوله،و سید الشهداء؟!

قالوا:اللهم لا.

فقال:أفیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر،ذو الجناحین،الموشی بالجوهر،یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد له مثل سبطی الحسن و الحسین سیدی شباب أهل الجنة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد له مثل زوجی فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان أقتل لمشرکی قریش عند کل شدیدة تنزل برسول اللّه منی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان أعظم غناء عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :219

حین اضطجعت علی فراشه،و وقیته بنفسی،و بذلک له مهجة دمی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس غیری و غیر فاطمة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر و سهم فی الغائب؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أکان فیکم أحد مطهر فی کتاب اللّه غیری،حین سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبواب المهاجرین و فتح بابی،فقام إلیه عماه حمزة و العباس فقالا:یا رسول اللّه،سددت أبوابنا و فتحت باب علی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا فتحت بابه،و لا سددت أبوابکم،بل اللّه فتح بابه،و سد أبوابکم؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد تمم اللّه نوره من السماء غیری،حین قال: وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. ؟! (1).

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد ناجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثنتی عشرة مرة غیری،حین قال اللّه: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ

ص :220


1- 1) الآیة 26 من سورة الإسراء.

یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً ؟! (1).

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد تولی غمض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟! قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد آخر عهد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی وضعه فی حفرته غیری؟!

قالوا:اللهم لا (2).

قال أبو جعفر العقیلی:هکذا حدثنا محمد بن أحمد،عن یحیی بن المغیرة،عن زافر،عن رجل،عن الحارث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة.فیه رجلان مجهولان:رجل لم یسمه زافر،و الثانی:الحارث بن محمد.

قال:و حدثنی جعفر بن محمد،حدثنا محمد بن حمید الرازی،حدثنا

ص :221


1- 1) الآیة 12 من سورة المجادلة.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433-435 و کنز العمال ج 5 ص 724 و الطرائف لابن طاووس ص 411 و الصراط المستقیم ج 2 ص 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 220 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 432 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 211 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 313 و بناء المقالة الفاطمیة ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 77 و ج 6 ص 5 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 361 و شرح إحقاق الحق (الأصل)ج 5 ص 31 و ج 15 ص 684.

زافر،حدثنا الحارث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة،عن علی قال:

فذکر نحوه.

و قال أبو جعفر العقیلی:و هذا من عمل ابن حمید.أسقط الرجل،و أراد أن یجود الحدیث،و الصواب:ما قاله یحیی بن المغیرة-و یحیی بن المغیرة ثقة-:

و هذا الحدیث لا أصل له عن علی.

و فی هذا الحدیث ما یدل علی أنه موضوع و هو قوله:«و صلی القبلتین».

و کل أصحاب الشوری قد صلی القبلتین.

و قوله:«أفیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة»و قد کان لعثمان مثل ما له من هذه الفضیلة و زیادة (1).

3-النص الثالث

قال الشیخ الصدوق«رحمه اللّه»:أبی و ابن الولید معا،عن سعد،عن ابن أبی الخطاب،عن الحکم بن مسکین،عن أبی الجارود،و هشیم بن أبی ساسان،و أبی طارق السراج،عن عامر بن واثلة،قال:

کنت فی البیت یوم الشوری،فسمعت علیا«علیه السلام»و هو یقول:

استخلف الناس أبا بکر و أنا و اللّه أحق بالأمر و أولی به منه.

و استخلف أبو بکر عمر و أنا و اللّه أحق بالامر،و أولی به منه،إلا أن عمر جعلنی مع خمسة أنا سادسهم لا یعرف لهم علی فضل!!و لو أشاء

ص :222


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 435-436.

لاحتججت علیهم بما لا یستطیع-عربیهم و لا عجمیهم،المعاهد منهم و المشرک-تغییر ذلک.

ثم قال:نشدتکم باللّه أیها النفر!هل فیکم أحد وحد اللّه قبلی؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،غیری؟!.

(زاد فی نص قوله:و لو کان بعدی لکنته یا علی؟!غیری).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ساق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرب العالمین هدیا فأشرکه فیه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بطیر یأکل منه،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر،فجئته،فقال:اللهم و إلی رسولک..و إلی رسولک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین رجع عمر یجبن أصحابه و یجبنونه،قد رد رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهزما،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا لیس بفرار،یحبه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله،لا یرجع

ص :223

حتی یفتح اللّه علیه،فلما أصبح قال:ادعوا لی علیا.

فقالوا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!هو رمد ما یطرف.

فقال:جیئونی به،فلما قمت بین یدیه تفل فی عینی و قال:اللهم اذهب عنه الحر و البرد.

فاذهب اللّه عنی الحر و البرد إلی ساعتی هذه،و أخذت الرایة فهزم اللّه المشرکین و اظفرنی بهم،غیری؟!.

(و فی نص آخر:فقتلت مقاتلیهم-و فیهم مرحب-و سبیت ذراریهم).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر المزین بالجناحین فی الجنة یحل فیها حیث یشاء،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له عم مثل عمی حمزة أسد اللّه و أسد رسوله،و سید الشهداء،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له سبطان مثل سبطی الحسن و الحسین ابنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیدی شباب أهل الجنة، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت

ص :224

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بضعة منه،و سیدة نساء أهل الجنة، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من فارقک فارقنی و من فارقنی فارق اللّه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لینتهین بنو ولیعة أو لأبعثن إلیهم رجلا کنفسی،طاعته کطاعتی، و معصیته کمعصیتی،یغشاهم بالسیف،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما من مسلم وصل إلی قلبه حبی إلا کفر اللّه عنه ذنوبه،و من وصل حبی إلی قلبه فقد وصل حبک إلی قلبه،و کذب من زعم أنه یحبنی و یبغضک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت الخلیفة فی الأهل و الولد و المسلمین فی کل غیبة.عدوک عدوی، و عدوی عدو اللّه،و ولیک ولیی،و ولیی ولی اللّه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :225

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!من أحبک و والاک سبقت له الرحمة،و من أبغضک و عاداک سبقت له اللعنة.

فقالت عائشة:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!ادع اللّه لی و لأبی،لا یکون(لا نکون.ظ.)ممن یبغضه و یعادیه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:اسکتی،إن کنت أنت و أبوک ممن یتولاه و یحبه،فقد سبقت لکما الرحمة،و إن کنتما ممن یبغضه و یعادیه فقد سبقت لکما اللعنة،و لقد خبثت أنت.و أبوک أول من یظلمه،و أنت أول من یقاتله،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:یا علی!أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الآخرة، و منزلک مواجه منزلی،کما یتواجه الاخوان فی الخلد؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!إن اللّه خصک بأمر و أعطاکه،لیس من الأعمال شیء أحب إلیه و لا أفضل منه عنده،الزهد فی الدنیا،فلیس تنال منها شیئا و لا تنال منک،و هی زینة الأبرار عند اللّه عز و جل یوم القیامة،فطوبی لمن أحبک و صدق علیک،و ویل لمن أبغضک و کذب علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :226

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد بعثه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیجئ بالماء کما بعثنی،فذهبت حتی حملت القربة علی ظهری و مشیت بها،فاستقبلتنی ریح فردتنی حتی أجلستنی.

ثم قمت فاستقبلتنی ریح فردتنی ثم أجلستنی.

ثم قمت؛فجئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال لی:ما حبسک؟!

فقصصت علیه القصة.

فقال:قد جائنی جبرئیل فأخبرنی،أما الریح الأولی،فجبرئیل کان فی ألف من الملائکة یسلمون علیک،و أما الثانیة فمیکائیل جاء فی ألف من الملائکة یسلمون علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من قال له جبرئیل:یا محمد«صلی اللّه علیه و آله»!أتری هذه المواساة من علی«علیه السلام»،

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه منی و أنا منه.

فقال جبرئیل:و أنا منکما،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یکتب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما جعلت أکتب فأغفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنا أری أنه یملی علی،فلما انتبه قال له:

ص :227

یا علی!من أملی علیک من هاهنا إلی هاهنا.

فقلت:أنت یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لا،و لکن جبرئیل أملا علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:لولا أن لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة یطلب بها البرکة لعقبه من بعده لقلت فیک قولا لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة؟!.

فقالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:احفظ الباب فإن زوارا من الملائکة یزورونی،فلا تأذن لأحد منهم، فجاء عمر فرددته ثلاث مرات،و أخبرته أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» محتجب و عنده زوار من الملائکة،و عدتهم کذا و کذا،ثم أذنت له فدخل.

فقال:یا رسول اللّه!إنی جئت غیر مرة کل ذلک یردنی علی،و یقول:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محتجب،و عنده زوار من الملائکة،وعدتهم کذا و کذا،فکیف علم بالعدة؟!أعاینهم؟!.

فقال:لا،یا علی!قد صدق،کیف علمت بعدتهم؟!

فقلت:اختلفت علی التحیات و سمعت الأصوات فأحصیت العدد.

قال:صدقت،فإن فیک سنة من أخی عیسی،فخرج عمر و هو یقول:

ص :228

ضربه لابن مریم مثلا،فأنزل اللّه عز و جل: وَ لَمّٰا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذٰا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (1)-قال یضجون- وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مٰا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْکُمْ مَلاٰئِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (2)غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن طوبی شجرة فی الجنة أصلها فی دار علی«علیه السلام»،لیس من مؤمن إلا و فی منزله غصن من أغصانها،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تقاتل علی سنتی،و تبرئ ذمتی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :229


1- 1) الآیة 57 من سورة الزخرف.
2- 2) الآیات 58-60 من سورة الزخرف.

و آله»و رأسه فی حجر جبرئیل«علیه السلام»فقال لی:ادن،دونک رأس ابن عمک فأنت أولی به منی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وضع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رأسه فی حجره حتی غابت الشمس(أو کادت)،و لم یصل العصر، فلما انتبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی!صلیت؟!

قلت:لا.

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فردت الشمس بیضاء نقیة، فصلیت ثم انحدرت،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أمر اللّه عز و جل رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أن یبعث ببراءة،فبعث بها مع أبی بکر،فأتاه جبرئیل،فقال:یا محمد!إنه لا یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک.

فبعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذتها من أبی بکر،فمضیت بها،و أدیتها عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأثبت اللّه علی لسان رسوله:أنی منه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت إمام من أطاعنی،و نور أولیائی،و الکلمة التی ألزمتها المتقین،

ص :230

غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من سره أن یحیا حیاتی،و یموت موتی،و یسکن جنتی التی و عدنی ربی جنات عدن،قضیب غرسه اللّه بیده،ثم قال له:کن،فکان،فلیوال علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ذریته من بعده،فهم الأئمة،و هم الأوصیاء أعطاهم اللّه علمی و فهمی،لا یدخلونکم فی باب ضلال،و لا یخرجونکم من باب هدی،لا تعلموهم فهم أعلم منکم،یزول الحق معهم أینما زالوا، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قضی فانقضی،إنه لا یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق(و فی روایة:إلا کافر)،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:أهل ولایتک یخرجون یوم القیامة من قبورهم علی نوق بیض،شراک نعالهم نور یتلألأ،قد سهلت علیهم الموارد،و فرجت عنهم الشدائد،و أعطوا الأمان،و انقطعت عنهم الأحزان،حتی ینطلق بهم إلی ظل عرش الرحمن،توضع بین أیدیهم مائدة یأکلون منها حتی یفرغ من الحساب،یخاف الناس و لا یخافون،و یحزن الناس و لا یحزنون،غیری؟!.

ص :231

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین جاء أبو بکر یخطب فاطمة«علیها السلام»،فأبی أن یزوجه، و جاء عمر یخطبها،فأبی أن یزوجه،فخطبت إلیه فزوجنی.

فجاء أبو بکر و عمر فقالا:أبیت أن تزوجنا و زوجته؟!.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما منعتکما و زوجته،بل اللّه منعکما و زوجه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلا سببی و نسبی،فأی سبب أفضل من سببی؟!و أی نسب أفضل من نسبی؟!إن أبی و أبا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأخوان،و إن الحسن و الحسین ابنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیدی شباب أهل الجنة ابنای،و فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»زوجتی سیدة نساء أهل الجنة،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه خلق الخلق ففرقهم فرقتین،فجعلنی فی خیر الفرقتین،ثم جعلهم شعوبا فجعلنی فی خیر شعبة،ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیر قبیلة،ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیر بیت،ثم اختار من أهل بیتی:أنا و علیا و جعفرا،فجعلنی خیرهم،فکنت نائما بین ابنی أبی طالب«علیه

ص :232

السلام»فجاء جبرئیل و معه ملک فقال:یا جبرئیل!إلی أی هؤلاء أرسلت؟!

فقال:إلی هذا،ثم أخذ بیدی فأجلسنی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أبواب المسلمین کلهم و لم یسد بابی،فجاءه العباس و حمزة و قالا:أخرجتنا و أسکنته؟!

فقال لهما:ما أنا أخرجتکم و أسکنته بل اللّه أخرجکم و أسکنه،إن اللّه عز و جل أوحی إلی أخی موسی«علیه السلام»أن اتخذ مسجدا طهورا و أسکنه أنت و هارون و ابنا هارون،و إن اللّه عز و جل أوحی إلی أن اتخذ مسجدا طهورا،و اسکنه أنت و علی،و ابنا علی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الحق مع علی و علی مع الحق،لا یفترقان حتی یردا علی الحوض، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث جاء المشرکون یریدون قتله،فاضطجعت فی مضجعه،و ذهب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحو الغار،و هم یرون أنی أنا هو،فقالوا:

أین ابن عمک؟!

ص :233

فقلت:لا أدری،فضربونی حتی کادوا یقتلوننی؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن اللّه أمرنی بولایة علی،فولایته ولایتی،و ولایتی ولایة ربی،عهد عهده إلی ربی و أمرنی أن أبلغکموه،فهل سمعتم؟!

قالوا:نعم،قد سمعناه.

قال:أما إن فیکم من یقول:قد سمعت،و هو یحمل الناس علی کتفیه و یعادیه.

قالوا:یا رسول اللّه!أخبرنا بهم.

قال:أما إن ربی قد أخبرنی بهم،و أمرنی بالاعراض عنهم لأمر قد سبق،و إنما یکتفی أحدکم بما یجد لعلی فی قلبه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من بنی عبد الدار تسعة مبارزة غیری،کلهم یأخذ اللواء،ثم جاء صواب الحبشی مولاهم و هو یقول:و اللّه لا أقتل بسادتی إلا محمدا،قد أزبد شدقاه،و احمرتا عیناه،فاتقیتموه و حدتم عنه،و خرجت إلیه.

فلما أقبل کأنه قبة مبنیة،فاختلفت أنا و هو ضربتین،فقطعته بنصفین، و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمة علی الأرض،ینظر إلیه المسلمون، و یضحکون منه؟!.

ص :234

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من مشرکی قریش مثل قتلی؟!.

قالوا:اللهم لا..

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد جاء عمرو بن عبد ود ینادی:هل من مبارز،فکعتم عنه کلکم،فقمت أنا،فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إلی أین تذهب؟!

فقلت:أقوم إلی هذا الفاسق.

فقال:إنه عمرو بن عبدود.

فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إن کان هو عمرو بن عبد ود فأنا علی بن أبی طالب.

فأعاد علی«صلی اللّه علیه و آله»الکلام،و أعدت علیه،فقال:امض علی اسم اللّه.

فلما قربت منه قال:من الرجل؟!

قلت:علی بن أبی طالب.

قال:کفؤ کریم،ارجع یا ابن أخی،فقد کان لأبیک معی صحبة و محادثة،فأنا أکره قتلک.

فقلت له:یا عمرو!إنک قد عاهدت اللّه أن لا یخیرک أحد ثلاث خصال إلا اخترت إحداهن.

فقال:اعرض علی.

ص :235

قلت:تشهد أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه،و تقر بما جاء من عند اللّه.

قال:هات غیر هذه.

قلت:ترجع من حیث جئت.

قال:و اللّه لا تحدث نساء قریش بهذا أنی رجعت عنک.

فقلت:فأنزل فأقاتلک.

قال:أما هذه فنعم،فنزل،فاختلف أنا و هو ضربتین،فأصاب الحجفة و أصاب السیف رأسی،و ضربته ضربة فانکشف رجلیه،فقتله اللّه علی یدی،ففیکم أحد فعل هذا؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد حین جاء مرحب و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی مرحب

شاک السلاح بطل مجرب

أطعن أحیانا و حینا أضرب

فخرجت إلیه،فضربنی و ضربته،و علی رأسه نقیر من جبل حجر لم یکن تصلح علی رأسه بیضة من عظم رأسه،ففلقت النقیر،و وصل السیف إلی رأسه فقتلته،ففیکم أحد فعل هذا؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أنزل اللّه فیه آیة التطهیر علی رسوله «صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ

ص :236

وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

(1)

،فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کساء خیبریا، فضمنی فیه و فاطمة و الحسن و الحسین،ثم قال:یا رب!هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا؟!.

(أضاف فی نص آخر قوله:ثم قال:اللهم أنا و أهل بیتی إلیک لا إلی الجنة).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم،باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا سید ولد آدم،و أنت یا علی سید العرب؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی المسجد إذ نظر إلی شیء ینزل من السماء فبادره و لحقه أصحابه،فانتهی إلی سودان أربعة یحملون سریرا،فقال لهم:ضعوا،فوضعوا.

فقال:اکشفوا عنه،فکشفوا،فإذا أسود مطوق بالحدید،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من هذا؟!.

قالوا:غلام الریاحین،کان قد أبق عنهم خبثا و فسقا،فأمرونا أن ندفنه فی حدیده کما هو.

فنظرت إلیه،فقلت:یا رسول اللّه!ما رآنی قط إلا قال:أنا و اللّه أحبک، و اللّه ما أحبک إلا مؤمن،و لا أبغضک إلا کافر.

ص :237


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!لقد أثابه اللّه بذا،هذا سبعون قبیلا من الملائکة-کل قبیل علی ألف قبیل-قد نزلوا یصلون علیه، ففک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدیدته و صلی علیه و دفنه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:أذن لی البارحة فی الدعاء،فما سألت ربی شیئا إلا أعطانیه،و ما سألت لنفسی شیئا إلا سألت لک مثله و أعطانیه.فقلت:

الحمد للّه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل علمتم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعث خالد بن الولید إلی بنی خزیمة،ففعل ما فعل،فصعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»المنبر فقال:إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید..

ثلاث مرات،ثم قال:اذهب یا علی،فذهبت فودیتهم،ثم ناشدتهم باللّه هل بقی شیء؟!

فقالوا:إذ نشدتنا باللّه فمیلغة کلابنا،و عقال بعیرنا،فأعطیتهم لهما، و بقی معی ذهب کثیر فأعطیتهم إیاه،و قلت:هذا لذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لما تعلمون و لما لا تعلمون،و لروعات النساء و الصبیان،ثم جئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأخبرته،قال:و اللّه ما یسرنی یا علی أن لی بما صنعت حمر النعم؟!.

قالوا:اللهم نعم.

ص :238

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

یا علی!عرضت علی أمتی البارحة فمر بی أصحاب الرایات،فاستغفرت لک و لشیعتک؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا أبا بکر!اذهب فاضرب عنق ذلک الرجل الذی تجده فی موضع..کذا و کذا.

فرجع،فقال:قتلته؟!

قال:لا،وجدته یصلی.

قال:یا عمر!اذهب فاقتله.

فرجع قال له:قتلته؟!

قال:لا،وجدته یصلی.

فقال:آمرکما بقتله،فتقولان وجدناه یصلی؟!

فقال:یا علی!اذهب فاقتله،فلما مضیت قال:إن أدرکه قتله.

فرجعت فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم أجد أحدا.

فقال:صدقت،أما إنک لو وجدته لقتلته؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن ولیک فی الجنة،و عدوک فی النار؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :239

قال:نشدتکم باللّه،هل علمتم أن عائشة قالت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن إبراهیم لیس منک،و إنه ابن فلان القبطی.

قال:یا علی!اذهب فاقتله.

فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!إذا بعثتنی أکون کالمسمار المحمی فی الوبر،أو أتثبت؟!

قال:لا،بل تثبت.

فذهبت فلما نظر إلی استند إلی حائط فطرح نفسه فیه،فطرحت نفسی علی أثره،فصعد علی نخل فصعدت خلفه،فلما رآنی قد صعدت رمی بإزاره،فإذا لیس له شیء مما یکون للرجال.

فجئت فأخبرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:الحمد للّه الذی صرف عنا السوء أهل البیت؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

فقال:اللهم اشهد (1).

4-زیادات فی روایة الطبرسی

و ورد فی روایة الطبرسی زیادة علی ما تقدم بصورة متفرقة ما یلی:

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من بایع البیعتین-بیعة الفتح و بیعة

ص :240


1- 1) الخصال للصدوق ص 553-563 و بحار الأنوار ج 31 ص 315-329 و غایة المرام ج 3 ص 196.

الرضوان-غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عرف الناسخ من المنسوخ،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عاین جبرئیل«علیه السلام»فی مثال دحیة الکلبی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحضر و رفیقه فی السفر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من سماه اللّه فی عشر آیات من القرآن مؤمنا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ناول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبضة من تراب،فرمی به فی وجوه الکفار فانهزموا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد اشتاقت الجنة إلی رؤیته،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد شهد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :241

و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کفنه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ورث سلاح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و رایته و خاتمه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد نودی باسمه یوم بدر:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد یخصف نعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم علی أحب الخلق إلی،و أقولهم بالحق،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد استقی مائة دلو بمائة تمرة،و جاء

ص :242

بالتمر فأطعمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و هو جائع-غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سلم علیه جبرئیل،و میکائیل، و إسرافیل فی ثلاثة آلاف من الملائکة یوم بدر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد مشی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فمر علی حدیقة،فقلت:ما أحسن هذه الحدیقة؟

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:و حدیقتک فی الجنة أحسن من هذه..حتی مررت علی ثلاث حدائق،کل ذلک یقول رسول اللّه:حدیقتک فی الجنة أحسن من هذه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أول من آمن بی،و أول من یصافحنی یوم القیامة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أول طالع یطلع علیکم من هذا الباب-یا أنس!-فإنه أمیر المؤمنین، و سید المسلمین،و خیر الوصیین،و أولی الناس بالناس.

فقال أنس:اللهم اجعله رجلا من الأنصار،فکنت أنا الطالع.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لانس:ما أنت یا أنس بأول

ص :243

رجل أحب قومه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد نزلت فیه هذه الآیة: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1)،غیری؟!

قالوا:لا.

قال:نشدتک باللّه هل فیکم أحد أنزل اللّه فیه و فی ولده: إِنَّ الْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً إلی آخر السورة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف کلمة،کل کلمة مفتاح الف کلمة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ناجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الطائف،فقال أبو بکر و عمر:ناجیت علیا دوننا؟!

فقال لهم«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا ناجیته،بل اللّه أمرنی بذلک، غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :244


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقرب الخلق منی یوم القیامة،یدخل بشفاعتک الجنة أکثر الخلق من ربیعة و مضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!أنت تکسی حین أکسی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت خیر البشر بعد النبیین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت الفاروق،تفرق بین الحق و الباطل،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أفضل الخلائق عملا یوم القیامة بعد النبیین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یبعث إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الطعام و هو فی الغار،و یخبره الأخبار،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :245

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا سر دونک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أخی،و وزیری،و صاحبی من أهلی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقدمهم سلما،و أفضلهم علما،و أکثرهم حلما،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عرض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الاسلام.

فقال له:أنظرنی حتی ألقی والدی.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فإنها أمانة عندک.

فقلت:و إن کانت أمانة عندی فقد أسلمت،غیری؟!.

قالوا:لا.

(و فی نص آخر:هل فیکم رجل ناجی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عشر مرات،یقدم بین یدی نجواه صدقة غیری؟!

قالوا:لا).

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :246

و آله»:من سب علیا فقد سبنی،و من سبنی فقد سب اللّه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قاتل اللّه من قاتلک،و عادی اللّه من عاداک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد صلی قبل الناس بسبع سنین و أشهر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا یوم القیامة آخذ بحجزة ربی-و الحجزة النور-و أنت آخذ بحجزتی،و أهل بیتی آخذون بحجزتک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت کنفسی،و حبک حبی،و بغضک بغضی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم اجعله لی عونا و عضدا و ناصرا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :247

و آله»:المال یعسوب الظلمة،و أنت یعسوب المؤمنین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقومهم بأمر اللّه،و أوفاهم بعهد اللّه،و أعلمهم بالقضیة، و أقسمهم بالسویة،و أعظمهم عند اللّه مزیة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فضلک علی هذه الأمة کفضل الشمس علی القمر،و کفضل القمر علی النجوم،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الناس من أشجار شتی و أنا و أنت من شجرة واحدة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد رضی اللّه عنه فی آیتین من القرآن، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:موعدک موعدی،و موعد شیعتک الحوض إذا خافت الأمم و وضعت الموازین،غیری؟!.

ص :248

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی أحبه فأحبه،اللهم إنی أستودعکه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت تحاج الناس فتحجهم بإقامة الصلاة،و إیتاء الزکاة،و الأمر بالمعروف،و النهی عن المنکر،و إقامة الحدود،و القسم بالسویة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر بیده فرفعها حتی نظر الناس إلی بیاض إبطه و یقول:ألا إن هذا ابن عمی و وزیری،فوازروه و ناصحوه و صدقوه،فإنه ولیکم، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أنزلت فیه هذه الآیة: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :249


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان جبرئیل أحد ضیفانه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حنوطا من حنوط الجنة،ثم قال:أقسمه أثلاثا:ثلثا لی تحنطنی به، و ثلثا لابنتی،و ثلثا لک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان إذا دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیاه و أدناه،و تهلل له وجهه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا أفتخر بک یوم القیامة إذا افتخرت الأنبیاء بأوصیائها،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أدی اللّه عن أمانتک،أدی اللّه عن ذمتک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد فتح حصن خیبر،و سبا بنت مرحب،فأداها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت

ص :250

قسیم النار،تخرج منها من زکا،و تذر فیها کل کافر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ترد علی الحوض أنت و شیعتک رواء مرویین،مبیضة وجوههم،و یرد علی عدوک ظماء مظمئین،مفحمین،مسودة وجوههم،غیری؟!.

قالوا:لا.

ثم قال لهم أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه و آله و رضوانه»:أما إذا أقررتم علی أنفسکم،و استبان لکم ذلک من قول نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»،فعلیکم بتقوی اللّه وحده لا شریک له،و أنهاکم عن سخطه،و لا تعصوا أمره.و ردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم،فإنکم إذا خالفتم خالفتم اللّه،فادفعوها إلی من هو أهلها و هی له (1).

5-زیادات روایة ابن شاذان

و فی روایة الروضة لابن شاذان وردت الفقرات التالیة بصورة متفرقة:

أم هل فیکم أحد أعظم عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مکانا منی؟!

ص :251


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 192-210 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 215-231 و بحار الأنوار ج 31 ص 330-344 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 718.

أم هل فیکم أحد من کان یأخذ ثلاثة أسهم:سهم القرابة و سهم الخاصة و سهم الهجرة،غیری؟!.

أم هل فیکم أحد جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»باثنتی عشر تمرة،غیری؟!.

أم هل فیکم أحد أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بیده یوم غدیر خم و قال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و لیبلغ الحاضر الغائب؟!فهل کان فی أحد،غیری؟!.

أم هل فیکم من أمر اللّه عز و جل بمودته فی القرآن حیث یقول: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (1)،هل قال من قبل لاحد، غیری؟!.

أم هل فیکم من قاتل و جبرئیل عن یمینه،و میکائیل عن شماله، غیری؟!.

أم هل فیکم من سماه اللّه عز و جل:ولیه،غیری؟! (2).

6-زیادات فی روایة الدیلمی

و جاء فی روایة الدیلمی فقرات أخری،هی:

قال:فهل فیکم أحد أمر بقول اللّه عز و جل: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا

ص :252


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.
2- 2) الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 117-119 و بحار الأنوار ج 31 ص 360-363.

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ

(1)

سوای؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم أحد نصر أبوه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کفله، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم من سلم علیه فی ساعة واحدة ثلاثة آلاف من الملائکة،و فیهم جبرئیل و میکائیل و إسرافیل لیلة القلیب،لما جئت بالماء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی قاتلت علی تنزیل القرآن،و ستقاتل أنت-یا علی-علی تأویله،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد بعث اللّه عز و جل إلیه بالتعزیة،حیث قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و فاطمة«علیها السلام»تبکیه،إذ سمعنا حسا علی الباب و قائلا یقول-نسمع حسه و لا نری شخصه و هو یقول-:

السلام علیکم أهل البیت و رحمة اللّه و برکاته..

ربکم عز و جل یقرئکم السلام و یقول لکم:إن فی اللّه خلفا من کل

ص :253


1- 1) الآیة 59 من سورة النساء.

مصیبة،و عزاء من کل هالک،و درکا من کل فوت،فتعزوا بعزاء اللّه، و اعلموا أن أهل الأرض یموتون،و أن أهل السماء لا یبقون،و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

و أنا فی البیت و فاطمة،و الحسن،و الحسین،أربعة لا خامس لنا سوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مسجی بیننا،غیرنا؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،و أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض،و إنکم لن تضلوا ما اتبعتموهما و استمسکتم بهما؟!

قالوا:نعم.

قال:فهل أحد ذکره اللّه عز و جل بما ذکرنی إذ قال: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)،غیری؟!.

قال:فهل سبقنی منکم أحد إلی اللّه و رسوله؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المواطن کلها،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :254


1- 1) الآیتان 10 و 11 من سورة الواقعة.

قال:فهل فیکم أحد اشتاقت الملائکة إلی رؤیته،فاستأذنت اللّه تعالی فی زیارته،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد استخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أهله (و ماله)،و جعل أمر(طلاق)أزواجه إلیه من بعده،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد حمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کتفه حتی کسر الأصنام التی کانت علی الکعبة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد اضطجع هو و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی لحاف واحد إذ کفلنی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان أول داخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و آخر خارج من عنده،و لا یحجب عنه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم من نزلت فیه و فی زوجته و ولدیه: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (1)..إلی سائر ما اقتص اللّه تعالی من ذکرنا

ص :255


1- 1) الآیة 8 من سورة هل أتی.

فی هذه السورة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد نزلت فیه هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ (1)،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أنزل اللّه تعالی فیه: أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یَسْتَوُونَ (2)إلی آخر ما اقتص اللّه تعالی من خبر المؤمنین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أنزل اللّه فیه و فی زوجته و ولدیه آیة المباهلة، و جعل اللّه عز و جل نفسه نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس لما اشتد ظمأه،و أحجم عن ذلک أصحابه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی

ص :256


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 18 من سورة السجدة.

أقول کما قال عبدک موسی: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هٰارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (1)إلی آخر دعوة موسی«علیه السلام»إلا النبوة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن من شیعتک رجلا یدخل فی شفاعته الجنة مثل ربیعة و مضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت و شیعتک هم الفائزون،تردون یوم القیامة رواء مرویین،و یرد عدوکم ظماء مقمحین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أحب هذه الشعرات فقد أحبنی،و من أحبنی فقد أحب اللّه تعالی،و من أبغضها و آذاها فقد أبغضنی و آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی،و من آذی اللّه تعالی لعنه اللّه و أعد له جهنم و ساءت مصیرا.

فقال أصحابه:و ما شعراتک هذه یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:علی،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،غیری؟!.

ص :257


1- 1) الآیات 25-31 من سورة طه.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الظالمین،و أنت الصدیق الأکبر،و أنت الفاروق الأعظم،الذی یفرق بین الحق و الباطل،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجحفة بالشجیرات من خم:من أطاعک فقد أطاعنی،و من أطاعنی فقد أطاع اللّه.

و من عصاک فقد عصانی،و من عصانی فقد عصی اللّه تعالی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین زوجته؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد جلس بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و زوجته،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا ستر دونک یا علی، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد احتمل باب خیبر یوم فتحت حصنها،ثم مشی به ساعة(مئة ذراع)،ثم ألقاه،فعالجه بعد ذلک أربعون رجلا فلم یقلوه من الأرض،غیری؟!.

ص :258

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت معی فی قصری،و منزلک تجاه منزلی فی الجنة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أولی الناس بأمتی من بعدی،والی اللّه من والاک،و عادی اللّه من عاداک،و قاتل اللّه من قاتلک بعدی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سبع سنین و أشهرا قبل الناس،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنک عن یمین العرش یا علی یوم القیامة یکسوک اللّه عز و جل بردین:أحدهما أحمر، و الآخر أخضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أطعمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من فاکهة الجنة لما هبط بها جبرئیل«علیه السلام»و قال:لا ینبغی أن یأکله فی الدنیا إلا نبی،أو وصی نبی،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :259

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقومهم بأمر اللّه،و أوفاهم بعهد اللّه،و أعلمهم بالقضیة،و أقسمهم بالسویة،و أرأفهم بالرعیة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت قسیم النار،تخرج منها من آمن و أقر،و تدع فیها من کفر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال للعین و قد غاضت:انفجری!فانفجرت، فشرب منها القوم،و أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون معه فشرب و شربوا،و شربت خیلهم،و ملأوا روایاهم،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حنوطا من حنوط الجنة،قال:اقسم هذا أثلاثا:ثلثا لی حنطنی به،و ثلثا لابنتی،و ثلثا لک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:..فما زال یناشدهم و یذکر لهم ما أکرمه اللّه تعالی،و أنعم علیه به، حتی قام قائم الظهیرة،و دنت الصلاة،ثم أقبل علیهم و قال:

أما إذا أقررتم علی أنفسکم،و بان لکم من سببی الذی ذکرت،فعلیکم بتقوی اللّه وحده،و أنهاکم عن سخط اللّه،فلا تعرضوا له و لا تضیعوا أمری،و ردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»

ص :260

و سنتی من بعده،فإنکم إن خالفتمونی خالفتم نبیکم،فقد سمع ذلک منه جمیعکم،و سلموها إلی من هو لها أهل و هی له أهل.

أما و اللّه،ما أنا بالراغب فی دنیاکم،و لا قلت ما قلت لکم افتخارا و لا تزکیة لنفسی،و لکن حدثت بنعمة ربی،و أخذت علیکم بالحجة..

و نهض إلی الصلاة،قال:

فتوامر القوم فیما بینهم و تشاوروا،فقالوا:قد فضل اللّه علی بن أبی طالب بما ذکر لکم،و لکنه رجل لا یفضل أحدا علی أحد،و یجعلکم و موالیکم سواء،و إن ولیتموه إیاها ساوی بین أسودکم و أبیضکم،و وضع السیف علی عاتقه،و لکن ولوها عثمان،فهو أقدمکم میلادا،و ألینکم عریکة،و أجدر أن یتبع مسرتکم،و اللّه رؤوف رحیم (1).

ص :261


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 372-383 عن إرشاد القلوب ج 2 ص 51-57 و راجع:الأمالی للطوسی ص 545 و حلیة الأبرار ج 2 ص 323.

ص :262

الفصل السابع

اشارة

إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

ص :263

ص :264

مع حدیث المناشدة

إن لنا مع المناشدات المتقدمة العدید من الوقفات،التی نذکرها ضمن العناوین التالیة:

مصادر حدیث المناشدة

روی حدیث المناشدة مطولا تارة و مختصرا أخری..مع اختلاف فی مراتب اختصاره..فهناک من یقتصر علی ذکر فقرة واحدة،و هناک من یذکر فقرتین،أو ثلاثة،و هناک من یذکر العدید من الفقرات،تصل إلی نصف صفحة،أو صفحة أو صفحتین،أو صفحات،یسیرة تارة و کثیرة أخری..

و لکنها تتفق کلها علی أن ثمة مناشدة حصلت من قبل علی«علیه السلام»لأصحاب الشوری..

و إلیک طائفة من المصادر التی ذکرت ذلک،و هی التالیة:

المناقب للخوارزمی ص 313 ح 314.

و فرائد السمطین ج 1 ص 19-322.

و کنز العمال ج 5 ص 716-726.

و کفایة الطالب ص 386 و 387،عن کتاب الطیر للحاکم النیسابوری و لسان المیزان ج 2 ص 156 و 157.

ص :265

و میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و 442.

و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 431-436.

و الخصال ج 2 ص 553.

و بحار الأنوار ج 31 ص 315.

و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و 168.

و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 3 ص 35.

و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 361-363.

و غایة المرام ص 564.

و الصواعق المحرقة ص 126 و 156.

و الأمالی للطوسی ص 7 و 212(و فی ط أخری:322 ح 667 و ص 554 ح 1169)و فی(ط أخری)ج 1 ص 343 و ج 1 ص 159 و 166).

و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 211 ح 258.

و التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 382.

و الغدیر لابن جریر الطبری،و رواه الذهبی عنه.

و رواه الطبرانی بطوله.

و الدار قطنی.

و الأمالی للحسین بن هارون الضبی(مخطوط)الورق 140 فی المجموع 22 فی المکتبة الظاهریة..

و عن ابن مردویه.

ص :266

و الأمالی لعلی بن عمر القزوینی(مخطوط)فی مجامیع المکتبة الظاهریة.

و مناقب الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 112 ح 155.

و جمع الجوامع ج 2 ص 165 و 166 عن أبی ذر،و ج 2 ص 166 و 167.

و التفسیر الکبیر للرازی ج 12 ص 28.

و الدر النظیم ج 1 ص 116.

و ابن عقدة.

و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 157 و 158.

و إرشاد القلوب للدیلمی ج 2 ص 51.

و الطرائف لابن طاووس ج 2 ص 411.

و...و...

سند روایات المناشدة

تقدم نقل ابن عساکر عن العقیلی قوله عن سند إحدی روایتی أبی الطفیل:

«فیه رجلان مجهولان:رجل لم یسمه زافر،و الثانی:الحارث بن محمد..» (1).

و قال:«قال أبو جعفر العقیلی:و هذا من عمل ابن حمید،أسقط الرجل، و أراد أن یجوّد الحدیث،و الصواب ما قاله یحی بن المغیرة،و یحی بن المغیرة ثقة.

ص :267


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 435 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 324.

و هذا الحدیث لا أصل له عن علی» (1).

و عن البخاری:لم یتابع زافر علیه (2).

و قال الذهبی عن العقیلی:«فهذا من عمل ابن حمید،أراد أن یجوده، قلت:فأفسد،و هو خبر منکر» (3).

و قال:«فهذا غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا» (4).

قال العسقلانی:لعل الآفة فی هذا الحدیث من زافر (5).

و حکم ابن الجوزی علی الحدیث المذکور بالوضع،لمکان زافر (6).

و نقول:

ص :268


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 212 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380 و لسان المیزان ج 2 ص 157.
2- 2) میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 324 و 325.
3- 3) میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و راجع کنز العمال ج 5 ص 726.
4- 4) میزان الإعتدال ج 1 ص 442 و کنز العمال ج 5 ص 726.
5- 5) لسان المیزان ج 2 ص 157 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 325.
6- 6) الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 361-363 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 325.

أولا:إن ضعف السند لا یحتم الحکم بأن الحدیث مکذوب و موضوع، و لا سیما إذا کان الضعف بسبب الجهالة بالراوی،أو بحاله..

بل حتی لو کان الراوی معروفا بالکذب،فإن ذلک لا یوجب الحکم علی کل روایة تصدر عنه بأنها مکذوبة،لأن الکاذب یروی الصحیح و المکذوب..غایة الأمر أن روایة المجهول،و الکذاب لا تصلح للإحتجاج بها

ثانیا:إن من یقرأ کلام ابن عساکر،و الذهبی،و العقیلی،و العسقلانی و غیرهم یتوهم أن المناشدات فی الشوری لم ترو إلا بهذا السند،و عن خصوص أبی الطفیل عامر بن واثلة،بواسطة الحارث بن محمد،و زافر، و رجل لم یذکر اسمه..مع أن مراجعة النصوص فی المصادر التی ذکرناها آنفا تعطی غیر ذلک،فإن للروایة اسانید عدیدة..فلاحظ مثلا:

السند المذکور فی الإستیعاب.

و السند المذکور فی کفایة الطالب..

و السند المذکور فی تاریخ مدینة دمشق للنص الأول.

و سند روایة الدر النظیم.

و السند الذی ذکره ابن عقدة کما فی أمالی الطوسی.

و ما عن الطبری فی کتابه:الغدیر.

و ما أورده فی کنز العمال عن أبی ذر.

و ما ذکره فی مختصر تاریخ دمشق أیضا و غیر ذلک.

ص :269

ثالثا:اعتبر ابن أبی الحدید المعتزلی روایة المناشدة من المستفیض،و قال:

إن الناس قد رووا ذلک فأکثروا،ثم ذکر نصا للمناشدة،قال:إنه قد صح عنده (1).

و ذلک یدل علی عدم صحة قول بعضهم:هذا الحدیث لا أصل له عن علی«علیه السلام».

و لا قول بعضهم الآخر:فهذا غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا.و ذلک لأنهم إنما ضعفوا أحد أسانید الحدیث..و لم یتعرضوا لسائرها.و تنزیه أمیر المؤمنین عن صدور مضمون المناشدة عنه ما هو إلا اجتهاد من القائل نشأ عن اعتقاد کونه مؤثرات أخری لا یوافقه علیها أهل العلم،لأنهم یرون أنها لا تصلح لإثبات شئ من ذلک..

رابعا:إن الحفاظ قد أخرجوا بعض الأحادیث عن الضعفاء،لأجل قرائن توفرت لدیهم دلتهم علی صحة روایاتهم..

خامسا:لم نعرف السبب فی حکم الذهبی علی هذا الحدیث بأنه منکر، و غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا،فإننا لم نجد فیه کفرا،و لا غلوا،و لا إنتقاصا،و لا تحریفا،بل هو یحکی وقائع ثابته،و صحیحة،قد رواها الأثبات،و لیس فیها افتئات علی اللّه و لا علی رسوله بشیء،فهل تذکیر علی «علیه السلام»بالوقائع الصحیحة منقصة له،و لا بد من تنزیهه عنها؟!

ص :270


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و الغدیر ج 1 ص 161 و التحفة العسجدیة ص 128 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر ص 7.

هل حدیث المناشدة موضوع؟!

اشارة

و قد ادعی بعضهم:ان حدیث المناشدة هذا موضوع و إستدل علی ذلک بأمرین لا یصح الإستدلال بهما،و هما:

الف-علی علیه السّلام صلی القبلتین و کذلک غیره

قال ابن عساکر:عن حدیث المناشدة:«و فی هذا الحدیث ما یدل علی أنه موضوع،و هو قوله:(و صلی القبلتین)،و کل أصحاب الشوری قد صلوا القبلتین» (1).

و نقول:

إن هذا الإستدلال غیر صحیح،و ذلک لما یلی:

أولا:لو سلمنا عدم صحة المناشدة بهذه الفقرة،فذلک لا یدل علی أن المناشدة موضوعة کلها من الأساس.

ثانیا:ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان فی مکة یستقبل الکعبة و بیت المقدس فی آن واحد،فإذا کان«صلوات اللّه و سلامه علیه»قد صلی قبل الناس بسبع سنین أو أکثر،فذلک یعنی:أنه کان قبل أن یبعث اللّه النبی رسولا یتعبد مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إما بدین إبراهیم،و هو دین الحنیفیة،کما ورد فی قوله تعالی: ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ

ص :271


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436.

حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

(1)

أو بدین الإسلام،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،کما أثبتناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»الجزء الثانی.

فیکون«علیه السلام»قد جمع فی صلاته بین استقبال الکعبة و بیت المقدس فی مکة المکرمة قبل أن یسلم أحد من الناس..فتصح المناشدة منه لهم بذلک..فإنه قد صلی إلی القبلتین وحده دونهم فی تلک السبع سنین کلها..

ب:لعثمان زوجتان مثل فاطمة

و استدل ابن عساکر علی أن حدیث المناشدة موضوع بقوله«علیه السلام»:«أفیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة»؟!و قد کان لعثمان مثل ما له من هذه الفضیلة و زیادة (2).

و نقول:

أولا:إنه«علیه السلام»لم یقل:إن أحدا غیری لم یتزوج بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیقال له:بل تزوج فلان بنتا أو بنتین للرسول «صلی اللّه علیه و آله»،بل قال:أفیکم له زوجة مثل زوجتی؟!

ص :272


1- 1) الآیة 123 من سورة النحل.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436.

و من المعلوم:أن فاطمة«علیها السلام»هی سیدة نساء العالمین (1).

و هی حوراء إنسیة (2).

ص :273


1- 1) راجع:أرجح المطالب ص 241 و تجهیز الجیش(مخطوط)ص 96 و جامع الأحادیث للسیوطی ج 7 ص 734 و أشعة اللمعات فی شرح المشکاة(ط لکهنو)ج 4 ص 693 و وسیلة النجاة ص 228 و عیون المعجزات ص 51 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 27 و أسد الغابة ج 5 ص 522 و ج 8 ص 266 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 46 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 30 و ج 25 ص 48 و ج 33 ص 295 و راجع:إحقاق الحق(الملحقات) ج 10 عن کثیر من المصادر و ج 19 ص 19 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 127 و ینابیع المودة ص 198 و فتح الملک المعبود ج 4 ص 8 و مرآة المؤمنین ص 183.
2- 2) راجع:الأمالی للصدوق ص 546 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 2 ص 107 و معانی الأخبار ص 396 و روضة الواعظین ص 149 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 191 و التوحید للصدوق ص 118 و علل الشرائع ج 1 ص 184 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 191 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 114 و المحتضر للحلی ص 239 و مدینة المعاجز ج 3 ص 225 و 423 و بحار الأنوار ج 4 ص 4 و ج 8 ص 119 و 151 و 189 و 190 و ج 18 ص 351 و ج 36 ص 361 و ج 37 ص 82 و ج 43 ص 4 و 6 و 18 و 43 و ج 44 ص 241 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 302 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 121 و تفسیر فرات الکوفی ص 76 و 211 و 216-

کما أنها أم أبیها (1).و یغضب اللّه لغضبها،و یرضی لرضاها.

و فضائلها أکثر من أن تحصی و لا یقاس بها أحد.

2)

-و 221 و مجمع البیان ج 6 ص 37 و نور الثقلین ج 2 ص 502 و ج 13 ص 119 و تاریخ بغداد ج 5 ص 293 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 411 و 412 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 78 و الدر النظیم ص 459 و کشف الغمة ج 2 ص 87 و اللمعة البیضاء ص 114 و 116 و نفس الرحمن للطبرسی ص 400 و بیت الأحزان ص 18 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 6 و ج 10 ص 222.

ص :274


1- 1) راجع:مقاتل الطالبیین ص 29 و تاج الموالید(المجموعة)ص 20 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 140 و بحار الأنوار ج 22 ص 152 و ج 43 ص 19 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 397 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 380 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1899 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1498 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 158 و أسد الغابة ج 5 ص 520 و تهذیب الکمال ج 35 ص 247 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 2 ص 514 و الإصابة ج 8 ص 262 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 391 و المنتخب من ذیل المذیل ص 6 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 43 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و اللمعة البیضاء ص 53 و 122 و 123 و عمدة القاری ج 16 ص 222 و البدایة و النهایة ج 6 ص 365 و کشف الغمة ج 2 ص 90 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 29 و ج 33 ص 377.

ثانیا:أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و فی أربعة کتب أخری ألفناها حول هذا الموضوع:أن زوجتی عثمان لسن بنات لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الحقیقة،و إنما هن بنات لغیره.لکنهن تربین عنده،و لذلک نسبن إلیه،لأنهن بناته بالتربیة.

و الکتب التی ألفناها فی إثبات هذا الأمر هی التالیة:

1-البنات ربائب:قل هاتوا برهانکم.

2-بنات النبی أم ربائبه..

3-القول الصائب فی إثبات الربائب.

4-ربائب الرسول:شبهات وردود.

یناشدهم بالنص علیه أم بفضائله

و نلاحظ:أنه«علیه السلام»،فی هذه المناشدات،قد أورد النصوص علیه من اللّه و رسوله بصیغة الفضائل..و لم یصرح بأنه یقصد بها اثبات إمامته و خلافته الإلهیة..

و لعل السبب فی ذلک یعود إلی أنه«علیه السلام»لم یکن یرید أن یدخل فی مواجهة تؤدی إلی تصعید التحدی،فإن ذکر النص،و الوقوف عنده سوف یفسر علی أنه حکم بضلال الذین تقدموا علیه،أو تفسیقهم..

و سیجد لدی الآخرین حماسا منقطع النظیر لتبریر و تصحیح ما أقدما علیه، و لو بقیمة إنکار النص،أو تحریض العامة علیه،أو إثارة الأحقاد الموروثة ضده.

ص :275

و قد یجعلون ذلک ذریعة لمجاهدته بحجة،أنه هو الذی أثار الفتنة فی الأمة،و قد حدث ذلک بالفعل حین حرک عبد الرحمان بن عوف بنی أمیة لرفض تولی علی للخلافة،و الإصرار علی تولیة عثمان..و انجر الأمر إلی تهدید المقداد أو غیره بالویل و الثبور،و عظائم الأمور..کما تقدم فی روایة الطبری..

فاعتمد«علیه السلام»طریقة الدخول إلی هذا الأمر بوسائل و مداخل هادئة،بنحو یغنی فیها التلمیح عن التصریح.

فهو یورد فی المناشدة الکثیر من نصوص الإمامة،و منها قضیة الغدیر، و سائر الآیات و الروایات المصرحة،أو المشیرة إلی الإمامة،و لکن بعنوان الفضیلة و الکرامة،و علی المنصف الواعی أن یتدبر،و أن یفهم،علی قاعدة أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (1).

و نستطیع أن ندعی:أنه لو لم یکن لدخوله«علیه السلام»فی الشوری من فائدة سوی أنه«علیه السلام»قد تمکن من القیام بهذه المناشدة لکفی.

مناشدة أم مناشدات

قد یری البعض:أن اختلاف نصوص المناشدات من حیث الطول و القصر،و کثرة النقاط المطروحة و قلتها،و تفصیل الکلام حول کل نقطة و اختصاره قد یراه دلیلا علی تعدد وقوع هذه المناشدة فی أیام الشوری الثلاثة.

ص :276


1- 1) الآیة 24 من سورة محمد.

غیر أننا نقول:

إن ذلک لم یثبت،إذ لعل الإختصار و التطویل،و الحذف و عدمه قد جاء من قبل الرواة،روما للإختصار تارة،و لأن بعضهم حفظ،و البعض الآخر لم یحفظ..أو لأن بعض الرواة لم یشأ التصریح بکامل الحقیقة لسبب بعینه،و لم یتوفر هذا السبب لدی غیره.

اختلاف السیاق

قد یحاول البعض أن یدّعی:أن ثمة خللا فی المناشدة،یشیر إلی حصول الدس،و التصرف فیها،فقد ورد فیها ما یشیر إلی أنه یتحدث عن غائبین عن مجلس المناشدة،فتارة یقول:«لأحتجن علیهم».

و فی نص آخر یقول:«و لو أشاء لاحتججت علیهم».

و فی نص آخر یقول:«إن عمر جعلنی فی خمسة نفر أنا سادسهم»..

مع أن المناسب هو أن یکون خطابه موجها إلیهم بصیغة خطاب الحاضر،فیقول:لأحتجن علیکم،و نحو ذلک..

و یمکن أن یجاب:بأن من الممکن أن یوجه الخطاب للغائب لغرض من الأغراض،ثم یلتفت فی خطابه للحاضرین،کقوله تعالی: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (1)،ثم قال: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ

ص :277


1- 1) الآیات 2-4 من سورة الفاتحة.

وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ

(1)

.و مثله قوله تعالی: عَبَسَ وَ تَوَلّٰی أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ (2).إلی أن قال: وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّٰی.. (3).

مع احتمال أن تکون المناشدة بحضور جماعات أخری غیر أعضاء الشوری،کان«علیه السلام»یوجه الخطاب إلیهم،ثم التفت لیخاطب أعضاء الشوری أنفسهم.

ما یتوخاه علی علیه السّلام من المناشدات

و قد حدد علی«علیه السلام»ما کان یتوخاه من مناشداته لأهل الشوری بقوله:«فناظرتهم فی أیامی و أیامهم،و آثاری و آثارهم،و أوضحت لهم ما لم یجهلوه،من وجوه استحقاقی لها دونهم.

و ذکرتهم عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تأکید ما أکده من البیعة لی فی أعناقهم» (4).

فیلاحظ:

أنه«علیه السلام»کان یتوخی من ذکر ذلک کله أمورا،هی:

ص :278


1- 1) الآیتان 5 و 6 من سورة الفاتحة.
2- 2) الآیتان 1 و 2 من سورة عبس.
3- 3) الآیة 3 من سورة عبس.
4- 4) الخصال ج 2 ص 375 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 139 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 371 و بحار الأنوار ج 31 ص 347 و ج 38 ص 177.

الأول:أراد«علیه السلام»بیان أنه ثمة عهدا من النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام»،و لیس الأمر لمجرد التلذذ بمدائح،و بیان مزایا،تشبه قصائد الشعراء،و ثناء المحبین و الأولیاء،و الأصدقاء الأصفیاء و الأوفیاء..

الثانی:إن هذا العهد کان بمرأی و بمسمع منهم،و لا یحتاج استحضارهم له إلی أکثر من التذکیر به..لکی لا یتذرع أحد بالغفلة عنه أو بالنسیان له..

الثالث:إن هناک بیعة کانت له«علیه السلام»فی أعناقهم..و ان النبی «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أخذها منهم له،و أن هدف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من هذه البیعة هو تأکید ذلک العهد..

الرابع:إن المطلوب لم یکن مجرد تذکیرهم بتلک الوقائع،بل المطلوب هو إیضاح وجوه دلالتها،و لو من خلال الإیحاء،و الإلماح لهم بارتباطها بأمر الإمامة و الخلافة،و إفهامهم أنها لیست مجرد أقوال عابرة،دفعت إلیها المحبة،أو القرابة،أو المصاهرة،أو الإلفة،أو إظهار الإعجاب بالإنجازات، أو التشجیع..و إنما هی أوسمة استحقاق تظهر المزایا المطلوبة فی أمر الإمامة و الخلافة بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

الخامس:قد ظهر من قوله:«فناظرتهم»أنه«علیه السلام»أراد أن یکون المقام مقام احتجاج و إثبات،و مفاضلة،بهدف اسقاط مقولة أراد مؤسس هذه الشوری تکریسها بصورة عفویة و تلقائیة،و هی أن علیا قد قرن بنظائره و أقرانه..

السادس:دلتنا هذه المناظرة علی أن الهدف هو تکریس حقیقة أن أمر

ص :279

الإمامة أجلّ من أن یکون خاضعا للتجاذبات القائمة علی مجرد التّنطّح و الإدعاء،أو أن یخضع لأسباب القوة المادیة،أو العشائریة،أو العسکریة، أو أی شیئ دنیوی،بل هو مقام إلهی،عظیم الخطر،بالغ الأهمیة،له معاییره و مرتکزاته التی تناسبه.و لیس ملکا عضوضا،بل هو خلافة النبوة..

و لا بد أن تثبت الأفعال،و السیرة العملیة،و الإمتحان المباشر صحة کل الأقوال و الإدعاءات التی تطلق حوله..و لأجل ذلک ناظرهم فی أیامه و أیامهم،و آثاره و آثارهم..

المناشدات بنظر المعتزلی

و لعل نفس هذا الذی ذکرناه قد أزعج محبی الخلفاء،و أثار حفائظهم، فاهتموا بالتشکیک فی هذه المناشدات،و سعوا ما أمکنهم إلی تکذیبها، و الحد من تأثیرها..

قال المعتزلی:

«و نحن نذکر فی هذا الموضع ما استفاض فی الروایات من مناشدته أصحاب الشوری،و تعدیده فضائله و خصائصه التی بان بها منهم و من غیر هم.

قد روی الناس ذلک فأکثروا،و الذی صح عندنا أنه لم یکن الامر کما روی من تلک التعدیدات الطویلة،و لکنه قال لهم بعد أن بایع عبد الرحمن و الحاضرون عثمان،و تلکأ هو«علیه السلام»عن البیعة:

إن لنا حقا،إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل و إن طال السری..فی کلام قد ذکره أهل السیرة،و قد أوردنا بعضه فیما تقدم.

ص :280

ثم قال لهم:أنشدکم اللّه!أفیکم أحد آخی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین نفسه،حیث آخی بین بعض المسلمین و بعض،غیری؟!

فقالوا:لا.

فقال:أفیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فهذا مولاه»غیری؟!

فقالوا:لا.

فقال:أفیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی»،غیری؟!

قالوا:لا.

قال:أفیکم من اؤتمن علی سورة براءة،و قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إنه لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی»غیری؟!

قالوا:لا.

قال:ألا تعلمون أن أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فروا عنه فی مأقط الحرب فی غیر موطن،و ما فررت قط؟!

قالوا:بلی.

قال:ألا تعلمون أنی أول الناس إسلاما؟!

قالوا:بلی.

قال:فأینا أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نسبا؟!

قالوا:أنت.

ص :281

فقطع علیه عبد الرحمن بن عوف کلامه،و قال:یا علی،قد أبی الناس إلا عثمان،فلا تجعلن علی نفسک سبیلا.

ثم قال:یا أبا طلحة،ما الذی أمرک به عمر؟!

قال:أن أقتل من شق عصا الجماعة.

فقال عبد الرحمن لعلی:بایع إذن،و إلا کنت متبعا غیر سبیل المؤمنین، و أنفذنا فیک ما أمرنا به.

فقال:«لقد علمتم أنی أحق بها من غیری،و اللّه لأسلمن..»الفصل إلی آخره،ثم مد یده فبایع (1).

و نقول:

إننا لا نوافق ابن أبی الحدید علی کثیر من النقاط التی أوردها فی کلامه هذا..فلاحظ مثلا الأمور التالیة:

1-من أین و کیف ثبت للمعتزلی أن تلک التعدیدات الطویلة لم تکن قد حصلت،فإن هناک المئات من السنین التی تفصله عن ذلک الحدث..

و لا سبیل إلی إثبات شیء أو نفیه بالتشهی،و محض الرغبة.

2-لو جمعنا تلک المناشدات کلها،و حذفنا ما کرره الرواة منها،فإن المجموع لا یحتاج إلی أکثر من ساعة أو ساعتین لتداوله.و هذا وقت قصیر جدا بالقیاس إلی الثلاثة أیام التی قضوها فی البحث و المناظرة.

ص :282


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و 168 و غایة المرام ج 2 ص 67 و 68 و ج 6 ص 8.

3-بالنسبة لما جری فی الشوری نفسها نقول:

لو أردنا أن نقصر النظر علی النصوص التی یتداولها الناس،و اقتصرنا فی المناشدات علی ما ذکره المعتزلی،لما احتاجت الشوری کلها إلی أکثر من نصف ساعة،فلماذا بقوا ثلاثة أیام ساکتین؟

و هل نقول:إنه لم یحصل طیلة الثلاثة أیام سوی هذا الذی ذکروه؟!أم أن الإحتمال سوف یقوی عندنا لیصل إلی درجة الإطمینان بأن هناک مداولات کثیرة هی أضعاف أضعاف ما بلغنا جرت فیما بینهم،و لم تصل إلینا..؟!

فإذا جاز لنا أن نترقی فی هذا الأمر إلی درجة الیقین،فلم لا یرقی بنا الظن إلی القول بأن ما بلغنا من المناشدات حتی المطولة منها هو جزء الحقیقة أیضا؟

4-قول المعتزلی عن علی«علیه السلام»:«ثم مد یده فبایع»،غیر ثابت،فقد تقدم أن المفید رحمه اللّه تعالی قال:إنه لم یبایع أبدا..

و تقدم:أن من المحتمل أن یکون قد جری له معهم ما یشبه الذی حدث له فی بیعة أبی بکر،حیث تکاثروا علیه،فمدوا یده،و هو یقبضها، فجاء أبو بکر،فمسح یده علیها..فقالوا:بایع أبو الحسن،أو نحو ذلک.

5-و کنا نتوقع أن یبادر المعتزلی إلی تسجیل تحفظه علی تهدید عبد الرحمان بن عوف لعلی بن أبی طالب بالقتل،و استدعائه أبا طلحة لیؤکد جدیة هذا التهدید..من حیث أن هذا التهدید یسقط بیعة علی«علیه السلام»عن الإعتبار،إذ لا بیعة لمکره..

ص :283

6-إن عبد الرحمان بن عوف لم یستند فی أمره بقتل علی«علیه السلام» إلی أن علیا خالف عهده الذی أعطاه أن یرضی بمن یختاره عبد الرحمان بن عوف،بل استند إلی وصیة عمر لهم بقتله..لأن ابن عوف کان یعلم:أنه- هو الذی-لم یف بالشرط الذی احلفه علی«علیه السلام»علی العمل به، فهو الذی خان العهد،و علی هو الذی و فی به،و بیّن له عدم صحة عمله.

هل المناشدات أبطلت خلافة عثمان؟!

و صرحت بعض نصوص المناشدات بأنها حصلت قبل حسم الأمر بالبیعة لعثمان،الأمر الذی یعنی:أنه«علیه السلام»قد اسقط حجتهم و مشروعیة اختیارهم غیره،و أبطل هذا الإختیار-بالدلیل القاطع، و البرهان الساطع،من حیث أنه أثبت أنه یقع مخالفا للشرط الذی شرطه «علیه السلام»علی عبد الرحمان بن عوف و الزمه به بواسطة القسم.

فلا أثر لهذا الإختیار الذی جاء علی خلاف الشرط،و یتحقق به الحنث بالقسم..و لا أثر لبیعة تقع بالإستناد إلیه..

أوهام المعتزلی و المعتزلة

و قد أحرجت کلمات علی«علیه السلام»و مواقفه من الخلفاء ابن ابی الحدید المعتزلی و سائر المعتزلة،و منهم البغدادیون القائلون بتقدم علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة فی الفضل،و لکنهم أجازوا تقدیم المفضول علی الفاضل فی الإمامة..فصححوا بذلک خلافة أبی بکر و عمر،و جهروا بأفضلیة أمیر المؤمنین«علیه السلام»علیهما و علی جمیع الصحابة..

ص :284

و قد ظهر هذا الحرج علی موقف ابن أبی الحدید المعتزلی حین بلغ فی شرحه لنهج البلاغة إلی قوله«علیه السلام»لما عزموا علی بیعة عثمان:

«لقد علمتم أنی أحق بها من غیری،و و اللّه لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلا علی خاصة،التماسا لأجر ذلک و فضله، و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه».

فقد قال:«یقول لأهل الشوری:إنکم تعلمون أنی أحق بالخلافة من غیری،و تعدلون عنی.ثم أقسم لیسلمن و لیترکن المخالفة لهم،إذا کان فی تسلیمه و نزوله عن حقه سلامة أمور المسلمین،و لم یکن الجور و الحیف إلا علیه خاصة.

و هذا کلام مثله«علیه السلام»،لأنه إذا علم أو غلب علی ظنه أنه إن نازع و حارب دخل علی الاسلام و هن و ثلم لم یختر له المنازعة،و إن کان یطلب بالمنازعدة ما هو حق،و إن علم أو غلب علی ظنه بالإمساک عن طلب حقه إنما یدخل الثلم و الوهن علیه خاصة،و یسلم الاسلام من الفتنة، وجب علیه أن یغضی و یصبر علی ما أتوا إلیه من أخذ حقه،و کف یده، حراسة للاسلام من الفتنة.

فإن قلت:فهلا سلم إلی معاویة،و إلی أصحاب الجمل،و أغضی علی اغتصاب حقه حفظا للاسلام من الفتنة؟!

قلت:إن الجور الداخل علیه من أصحاب الجمل و من معاویة و أهل الشام،لم یکن مقصورا علیه خاصة،بل کان یعم الإسلام و المسلمین جمیعا، لأن أحدا غیر علی«علیه السلام»لم یکن یصلح لریاسة الأمة،و تحمل أعباء

ص :285

الخلافة،فلم یکن الشرط الذی اشترطه متحققا،و هو قوله:(و لم یکن فیه جور إلا علی خاصة).

و هذا الکلام یدل علی:أنه«علیه السلام»لم یکن یذهب إلی أن خلافة عثمان کانت تتضمن جورا علی المسلمین و الإسلام،و إنما کانت تتضمن جورا علیه خاصة،و أنها وقعت علی جهة مخالفة الأولی،لا علی جهة الفساد الکلی،و البطلان الأصلی.و هذا محض مذهب أصحابنا (1).

و نقول:

إن هذا الکلام مرفوض من جهات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین

أولا:إن قوله«علیه السلام»:لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،لا یعنی أنه یری أن أمور المسلمین قد سلمت بالبیعة لعثمان،و انتهی الأمر.بل هو یقول:إنی منتظر لما یجری،و راصد للتحولات..و لکنه مجرد انتظار و ترقب،من دون أن تفرض علیه بیعة،إذ هو لم یضمن سلامة أمور المسلمین بعد..

ثانیا:إن هذه الکلمة قد تضمنت التصریح بما یمنع من مبادرته للبیعة، و هو قوله:«و لم یکن جور إلا علی خاصة»،إذا لا یجوز مبایعة الجائر،حتی لو کان جوره یستهدف شخصا بعینه،لأن ذلک یفقده شرط الإمامة بأدنی مراتبه،و هو العدالة،فضلا عن العصمة التی هی الشرط الحقیقی..

ص :286


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166 و 167.

کما أن ذلک لا یمنع من أن یکون هذا الجائر فاقدا لسائر الشرائط و الصفات المعتبرة فی الإمام و الخلیفة،و یکون توثبه علی الخلافة من مفردات العدوان علی الحقوق و المخالفات لما أمر اللّه و رسوله به..

ثالثا:إن الروایة تقول:لأسلمنّ-و هو من التسلیم،و القبول بما هو بالأمر الواقع الذی فرض علیه سبب تقصیر الناس فی القیام بواجبهم تجاه امامهم..فقراءة بعض الناس لها بصیغة لأسالمن الذی هو من المسالمة،فی مقابل المحاربة..فی غیر محلها،إذ لم یکن«علیه السلام»قد أعلن الحرب علی أحد..

رابعا:لقد قرر«علیه السلام»أن الحاضرین معه فی الشوری قد علموا بأنه«علیه السلام»أحق بها من غیره..و نحن هنا نذکّر القارئ الکریم بما یلی:

ألف:إن ذلک ینتج أنهم یتوثبون علی أمر لیس لهم.

ب:إن عدم وجود حق لهم فی هذا الأمر معروف لدیهم،و لیس أمرا یغفلون عنه،و یدعیه من لا علم لهم بصحة دعواه،أو بصدقها.

ج:الظاهر من سیاق الکلام هو أن مناشداته لهم هی التی قطعت الشک بالیقین،و اظهرت أنهم إنما علموا ذلک من خلال شهودهم، للوقائع،و سماعهم المباشر لما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قاله فی حقه«علیه السلام».

د:إن مناشداته لهم بتلک المواقف و الأقوال،و الآیات القرآنیة کانت تهدف إلی مساعدتهم لاستحضار ما شهدوه و سمعوه،و لم تکن لمجرد الإفتخار.

ص :287

خامسا:إن ما ساقه«علیه السلام»من مضامین له هدف ظاهر،و هو تأکید حقه«علیه السلام»فی الإمامة،و الخلافة دون کل أحد سواه..

فلاحظ استدلاله بحدیث الغدیر،و بحدیث أنت منی بمنزلة هارون من موسی،و غیر ذلک.

سادسا:إن عبد الرحمان بن عوف قد رد کل ما سمعه من مناشدات بادعاء أن الناس یصرون علی تولیة عثمان،لأنهم نظروا لأنفسهم فی دنیاهم، و لم یهتموا لأمر دینهم.

و یلاحظ علی ذلک:

ألف:إن الذین أبوا إلا تولیة عثمان هم عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و بنو أمیة..و ذلک فی مقابل عمار و المقداد،و سلمان،و أبی ذر،و بنی هاشم، و سائر الأنصار،و غیرهم..

ب:إن ما ناشدهم به تضمن تأکید حق الإمامة،و فیه النص و التأکید من اللّه و رسوله..فلا یصح مقابلته بأقوال الناس،و طلاب اللبانات فی الدنیا،و لا یصح الإحتجاج بمواقفهم المستندة إلی میولهم و أهوائهم،و لا یجوز طاعة الناس و معصیة اللّه فی ذلک..بل لا بد من حمل الناس علی طاعة اللّه،و الإنقیاد لأوامره،و الإنتهاء بزواجره..

ج:إن ادعاء الناس:أن تولیة عثمان أصلح لهم فی دنیاهم لا مبرر له، و لا دلیل لهم علیه،و لا منطق یساعده.بل جاءت الوقائع لتدل علی خلافه، لا سیما و أن الموقع هو موقع خلافة الرسول،مما یعنی أن مهمة الخلیفة هی تطبیق أحکام اللّه تعالی فیهم،و هدایتهم،و رعایتهم و حل مشاکلهم،و توفیر

ص :288

فیئهم،و دفع عدوهم،و تأمین سبلهم و حل مشاکلهم،و تزکیتهم و تربیتهم تربیة صالحة..و ما إلی ذلک..

و هل یمکن لأحد أن یقول:إن حکم أی إنسان آخر للناس کان أنفع للناس من حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم؟!..لأن حکم هذا المتوثب علی ما لیس له ینفعهم فی دنیاهم،و حکم النبی یرتبط بآخرتهم؟!.

سابعا:قوله«علیه السلام»:و لم یکن جور إلا علی خاصة،یرید به أن خلافة عثمان تحمل فی طیاتها جورا علی علی«علیه السلام»خاصة،لأنه هو وحده الذی له حق فی الخلافة،و یغتصب منه هذا الحق،أما سائر أعضاء الشوری فیشارکون فی ظلمه«علیه السلام»،لأنهم یسعون لاقتناص حقه منه..

و من الواضح:أن ظلم علی«علیه السلام»فی هذا الأمر ظلم لجمیع المسلمین،لأن إبعاده عن الخلافة یؤدی إلی الحیف علی الناس،و حرمانهم من حکومة الحق و العدل التی جعلها اللّه تعالی لهم من خلال علی«علیه السلام».

فظهر أن قوله«علیه السلام»و لم یکن جور أو ظلم إلا علی خاصة یرید به المقابلة بینه«علیه السلام»و بین أعضاء الشوری،لا المقابلة بینه و بین الأمة.أی أنه«علیه السلام»وحده الذی ظلم من بین سائر أرکان الشوری،لأن الآخرین لا حق لهم فی الخلافة..لیقال:إنهم ظلموهم بأخذ حقهم منهم..

کما أنه«علیه السلام»یظلم بالمباشرة،و الأمة تظلم بالواسطة أی بحرمانها من حکمه العادل الذی جعله اللّه لها.و ما ستتبعه من هدایات،

ص :289

و توفیقات،و عنایات،و نفحات،و برکات.

فظهر عدم صحة قول المعتزلی:إنه«علیه السلام»یذهب إلی أن خلافة عثمان لا تتضمن جورا علی المسلمین و الإسلام،بل تتضمن جورا علیه وحده..

ثامنا:و مما یدل علی عدم صحة ما ادعاه المعتزلی،من أن الظلم فی عهد عثمان لم یکن عاما:أن الأحداث قد أظهرت کم کان الإسلام مظلوما فی عهد عثمان،حتی لقد ذکروا:أنهم لیلة بیعة عثمان سمعوا هاتفا یقول:

یا ناعی الإسلام قم فانعه

قد مات حق و بدا منکر

(1)

کما أن أبا سفیان مرّ أیام عثمان بقبر حمزة،فضربه برجله،و قال:یا أبا عمارة!إن الأمر الذی اجتلدنا علیه بالسیف أمس فی ید غلماننا الیوم یتلعبون به (2).

و حین وصلت الخلافة لعثمان قال له أبو سفیان:صارت إلیک بعد تیم و عدی،فأدرها کالکرة،و اجعل أوتادها بنی أمیة،فإنما هو الملک،و لا أدری ما جنة و لا نار (3).

ص :290


1- 1) کشف المحجة ص 179 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 78 و نهج السعادة ج 5 ص 215 و بحار الأنوار ج 30 ص 14.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 136 و بحار الأنوار ج 33 ص 89 و الغدیر ج 10 ص 83 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 352.
3- 3) الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 690 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1679 و-

و دخل علی عثمان فقال:ها هنا أحد؟!

فقالوا:لا.

فقال:اللهم اجعل الأمر أمر جاهلیة،و الملک ملک غاصبیة،و اجعل أوتاد الأرض لبنی أمیة (1)فلم یزد عثمان علی أن زجره،و أظهر استیاءه..

تاسعا:صرح«علیه السلام»:بأن الذین معه فی الشوری یتنافسون علی زخرف الدنیا و زبرجها..و قد میز نفسه عنهم بأنه یزهد فیما یتنافسون فیه..

و أن الداعی له للمطالبة بهذا الأمر هو التکلیف الشرعی المناط به من خلال تنصیب اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»له..

أما دخولهم فی هذا الأمر،و تنافسهم فیه،و حرص کل منهم علی الوصول إلیه،فلیس له مبرر من شرع،و لا کان لأجل غیرتهم علی مصلحة الأمة،و لو من حیث أنهم یرون فی أنفسهم مؤهلات لا توجد فی الذی نص اللّه و رسوله علیه..بل المبرر هو محض الطمع بالدنیا،و حبهم للذهب و غیره من حطامها..

3)

-(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 240 و شرح الأخبار ج 2 ص 528 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 407 و الغدیر ج 8 ص 278 و 331 و ج 10 ص 83 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 398 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 352 و النزاع و التخاصم ص 59 و النصائح الکافیة ص 110.

ص :291


1- 1) مختصر تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 67 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 471 و الغدیر ج 8 ص 278 و ج 10 ص 83.

عاشرا:إن هذا الکلام یدل علی أن غرضه«علیه السلام»من طلب الخلافة هو استقامة أمور المسلمین،و صلاح حالهم،و تحقیق السلامة لهم من الفتن،و لو فی أدنی مستویاتها،إذ لا بد من الکف عن المطالبة إذا کانت ستؤدی إلی ظهور النزاع،و حدوث القلاقل،بسبب سعی دعاة الباطل، و بعض أهل الأهواء إلی ایقاد نار الفتنة،و التحریض علی الفوضی،و اللعب علی الوتر العشائری،و إنعاش الأحقاد.

حادی عشر:قد یدعی البعض:أن الخلافة منصب دنیوی،و لا یتوقع من علی«علیه السلام»العابد الزاهد المعرض عن الدنیا أن ینافس فیه.

و هو کلام غیر صحیح،فإن الدنیا هی مضمار الآخرة،و بالخلافة یحفظ الدین،و تصان کرامات الناس،و دماؤهم،و أموالهم و أعراضهم،و سائر شؤونهم.و هذا من أهم الواجبات الدینیة،التی لا یمکن التخلی عنها،حین ینحصر الأمر به،من خلال التکلیف الإلهی له..

ثانی عشر:بالنسبة لما ذکره المعتزلی من أنه إذا جاز تسلیمه«علیه السلام»الأمر لعثمان،و لأبی بکر و عمر،و کانت أمور المسلمین تسلم بذلک،فلم لم یسلم الخلافة لطلحة و الزبیر و معاویة منعا للفتنة،و صیانة لدماء المسلمین،و لکی تسلم أمورهم؟!

و أجاب بالفرق بین هذا و ذاک،فإن ما یدعیه معاویة و طلحة و الزبیر فیه جور علی الأمة،بخلاف أبی بکر و عمر و عثمان.

و نقول:

1-لا فرق بین الحکومات المبنیة علی غصب الحق و التعدی،فإنها کلها

ص :292

لا مشروعیة لها،و لا أهلیة للمتصدین للأمر و النهی فیها.و لا بد من منعهم من ذلک،و العمل علی إرجاع الحق إلی أهله مع الإمکان..

2-إن بیعة عثمان قامت علی الإکراه إلی حد أنهم أرادوا قتله«علیه السلام»،کما أنها خلافة بنیت علی التعدی علی الحق الظاهر،بعد إقامة الحجة فیه،و وضوحه إلی حد البداهة..خصوصا بعد تلک المناشدات.

3-إن خلافة عثمان بنیت علی خلافة سابقیه أبی بکر و عمر،و من المعلوم أن خلافتهما بنیت علی أخذ الحق من صاحبه الشرعی بالقوة و القهر، کما تقدم.

4-إن مسار خلافة عثمان تضمن مفاسد جلیلة،حیث بسط بنو أمیة أیدیهم و أکدوا هیمنتهم علی الناس،و أوغلوا فی تعدیاتهم و ظلمهم لهم، و نهبوا ثروات الأمة،و عاثوا فی الأرض فسادا،حتی استحل الصحابة و التابعون دم عثمان،و وقعت الواقعة،و قتله الناس..

و لم یکن علی«علیه السلام»لیرضی هذا المسار،لا من الأمویین فی عهد عثمان،و لا فی عهد معاویة،و لا فی أی عهد کان..

5-أما السبب الذی دعا علیا«علیه السلام»للتسلیم فی عهد أبی بکر و عمر و عثمان،فیمکننا أن نلخصه علی النحو التالی:

ألف:إن المقصود بقوله«علیه السلام»:ما سلمت امور المسلمین هو سلامتهم من أن یفتنوا عن دینهم،بان یرجعوا کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض،و سلامة أمر الإمامة الذی به حفظ دینهم من التشویه و من الشبهات حوله،و لیس مقصوده بهذه الکلمة مجرد حفظ مصالحهم،و سلامة أحکام

ص :293

دینهم من التعدی..

إذ المهم بقاء أصل الدین،فان تعدی أحد علی أحکامه،فیمکن التصحیح و التوضیح..

لکن إذا ارتد الناس،و صار یضرب بعضهم رقاب بعض،فتلک هی المصیبة الکبری..

و یشیر إلی أن هذا هو المقصود بسلامة أمور المسلمین:أن علیا«علیه السلام»قد أوضح فی الشوری نفسها،و فی حدیث المناشدة بالذات:أنه لا یری صحة خلافة أبی بکر و لا عمر،و لا عثمان،و کان لا یری أن أمور المسلمین قد سلمت،أو تسلم بخلافتهم:و لکنه سمع و أطاع،لأنه خاف من ارتداد الناس.

فقد روی أبو الطفیل عامر بن واثلة:أنه کان علی الباب یوم الشوری، فارتفعت الأصوات بینهم،قال:فسمعت علیا«علیه السلام»یقول:«بایع الناس أبا بکر،و أنا-و اللّه-أولی بالأمر منه،و أحق به منه،فسمعت و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا،أو یضرب بعضهم رقاب بعض.

ثم بایع أبو بکر لعمر،و أنا أولی بالأمر منه،فسمعت و أطعت مخافة أن یرجع الناس کفارا،ثم أنتم تریدون أن تبایعوا عثمان إلخ..» (1).

ص :294


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433-435 و کنز العمال ج 5 ص 724 و الطرائف لابن طاووس ص 411 و الصراط المستقیم ج 2 ص 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 220 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 432 و ضعفاء العقیلی ج 1-

ب:إن الأمر فی عهد عثمان کان أشد خطرا و سوءا منه فی عهد معاویة، لأن الجور فی عهد عثمان قد انضم إلیه الإفساد الشدید الذی أدی إلی انتقاض الأمور،فی الدولة بأسرها،حتی انتهی الأمر بقتله..

و الجور و الإفساد و إن کان حاصلا فی عهد معاویة،و لکنه لم یصل إلی الحد الذی بلغه فی عهد عثمان،بل کانت حکومة الحق و العدل قائمة فی الجانب الآخر..ثم إن الناس قد عرفوا أن ثمة حقا و باطلا..و أن حکومة معاویة لا تمثل دولة الحق بالتأکید..

و لکننا نجد من جهة أخری:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»واجه المحنة وحده،بعد أن خذله الأکثرون، و أحبوا السلامة،أو رکنوا إلی الدنیا،و التزم«علیه السلام»بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن لا یواجه القوم إلا إذا وجد أنصارا.ثم هددوه بالإحراق و القتل،و جری ما جری علی زوجته فاطمة الزهراء،من ضرب، و اسقاط جنین،و غیر ذلک.

و أوصی أبو بکر بالأمر لعمر،ثم قرر عمر الشوری،و نفذت أوامر عمر بکل إصرار و شراسة،و هددوا علیا بضرب عنقه إن لم یسلّم لهم..

1)

-ص 211 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 313 و بناء المقالة الفاطمیة ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 77 و ج 6 ص 5 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 361 و شرح إحقاق الحق(الأصل)ج 5 ص 31 و ج 15 ص 684.

ص :295

فلم یکن علی«علیه السلام»قادرا علی استرجاع الحق،إلا إن کان یرید أن یقتل أو ینتهی الأمر إلی فتنة عارمة،و تفجیر الأوضاع،و انفلات الزمام، و سفک الکثیر من الدماء..

و لکن الأمر فی عهد أمیر المؤمنین قد اختلف،فکان هو«علیه السلام» صاحب السلطة..و قد أراد طلحة و الزبیر نقضها،و أراد معاویة أن یتخلف عنها،و شرع بالعمل علی تقویضها.

فکان الواجب الشرعی یفرض علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یدفع هؤلاء البغاة الخارجین علی امام زمانهم،و الذین کان أمرهم علی درجة عالیة من الوضوح لأکثر الناس..

فبادر«علیه السلام»إلی دفعهم،موضحا هذه الخصوصیة بقوله:

«لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر،و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروّا علی کظة ظالم،و لا علی سغب مظلوم،لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها» (1).

و قال«علیه السلام»:«فما وجدتنی یسعنی إلا قتالهم أو الجحود بما جاءنی به محمد» (2).

ص :296


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 6 و بحار الأنوار ج 32 ص 555.

الفصل الثامن

اشارة

وقفات مع مضامین المناشدات..

ص :297

ص :298

سیدة نساء العالمین

ورد فی بعض نصوص المناشدة المتقدمة فی الفصل السابق،أنه«علیه السلام»قال عن السیدة الزهراء«علیها السلام»:إنها سیدة نساء عالمها،مع أن الثابت أنها«علیها السلام»سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین.

و مریم هی التی ذکروا:أنها سیدة عالمها..

فلاحظ:النصوص التالیة:

1-روی الصدوق باسناده عن الإمام الصادق«علیه السلام»:أن الملائکة کانت تهبط إلی فاطمة«علیها السلام»،فتحدثهم و یحدثونها..

فقالت لهم ذات لیلة:ألیست المفضلة علی نساء العالمین مریم بنت عمران؟! فقالوا:إن مریم کانت سیدة نساء عالمها،و إن اللّه عز و جل جعلک سیدة نساء عالمک و عالمها،و سیدة نساء الأولین و الآخرین (1).

ص :299


1- 1) بحار الأنوار ج 14 ص 206 و ج 43 ص 78 و 79 و علل الشرایع ص 72 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 182 و دلائل الإمامة ص 152 و الصافی ج 1 ص 336 و نور الثقلین ج 1 ص 337 و کنز الدقائق ج 2 ص 84 و تأویل الآیات ج 1 ص 111 و اللمعة البیضاء ص 195.

2-ورووا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سارّ فاطمة،و قال لها:ألا ترضین أن تکونی سیدة نساء العالمین،أو سیدة نساء هذه الأمة؟!

فقالت:فأین مریم بنت عمران،و آسیة امرأة فرعون.

فقال:مریم سیدة نساء عالمها،و آسیة سیدة نساء عالمها (1).

3-و فی نص آخر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث:و إنها سیدة نساء العالمین.

فقیل:یا رسول اللّه،هی سیدة نساء عالمها؟!

فقال:ذاک لمریم بنت عمران.فأما ابنتی فاطمة فهی سیدة نساء العالمین

ص :300


1- 1) العمدة لابن البطریق ص 387 و الطرائف لابن طاووس ص 262 و 263 و إحقاق الحق(الأصل)ص 301 و بحار الأنوار ج 37 ص 68 و راجع ص 69 و ج 39 ص 278 و ج 43 ص 37 عن الجمع بین الصحاح الستة من سنن أبی داود،و عن حلیة الأولیاء،و عن بشارة المصطفی،و عن المناقب لابن شهر آشوب. و راجع:و ذخائر العقبی ص 43 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 486 و 485 و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 25 و قاموس الرجال ج 12 ص 334 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1895 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 134 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 45 و بشارة المصطفی ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 44 و ج 10 ص 37 و ج 15 ص 52 و ج 19 ص 19 و ج 25 ص 43 و 45 و ج 30 ص 643 و ج 33 ص 294.

من الأولین و الآخرین إلخ.. (1).

و روی عن الإمام الصادق ما یقرب من ذلک (2).

فإما أن یکون ما ورد فی حدیث المناشدة قد تعرض لتحریف أهل الأهواء،بهدف الحط من شأن فاطمة«علیها السلام»کما تعودناه منهم.

و إما أن یکون مراده«علیه السلام»ب«عالمها»هو هذه الدنیا بأسرها.

و لیس المراد به طائفة من الناس،أو قسما محدودا بالزمان منهم فی مقابل سائر الأزمنة التی یعیش فیها البشر.

لأن کلمة العالم قد یراد بها الدنیا.و قد یراد بها(عالم البشر)مقابل عالم الجن،و الطیر و نحو ذلک.

الإستشفاء و التبرک لیس حراما

ورد فی الروایة رقم(2)قوله«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:لو لا أن لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة،یطلب بها البرکة لعقبه من بعده،لقلت فیک قولا

ص :301


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 84 و ج 43 ص 24 و بشارة المصطفی ص 218 و 219 و (ط مرکز النشر الإسلامی)ص 274 و أمالی للصدوق ص 574 و نور الثقلین ج 1 ص 337 و کنز الدقائق ج 2 ص 85.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 26 و 21 و معانی الأخبار للصدوق ص 107 و شرح الأخبار ج 3 ص 520 و دلائل الإمامة ص 149.

لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة؟!

و هذا یدل علی عدم جواز الإستشفاء و التبرک بتراب قدم الإمام،و هذا خلاف ما هو ثابت من جواز ذلک فی الإسلام..

و نقول:

ان التبرک قد یکون لإعتقاد القداسة لشخص ما،و أن له جاها و مقاما، و شفاعة عند اللّه،و قد یکون لأجل الإنتساب و الإرتباط المباشر باللّه سبحانه.و الذی یشیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه هنا هو هذا الثانی.أی أن المقصود هو التعبیر عن خشیته«صلی اللّه علیه و آله»من أن یؤدی قوله هذا إلی غلو بعض الناس فی علی«علیه السلام»،باعتقاد ألوهیته و العیاذ باللّه..

و قد ورد فی أخبار أخری جاء فیها:لو لا أن تقول فیک طوائف(الغالون) من أمتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا،لا تمر بملأ (من الناس)إلا أخذوا التراب من تحت قدمیک،یلتمسون بذلک البرکة(أو یستشفون به) (1).

ص :302


1- 1) راجع:الکافی ج 8 ص 57 و الأمالی للصدوق ص 709 و الخصال ص 575 و المناقب للخوارزمی ص 311 و خاتمة المستدرک للنوری ج 4 ص 330 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 173 و کتاب سلیم بن قیس ص 412 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 249 و 459 و 494 و ج 2 ص 614 و 615 و شرح الأخبار ج 2 ص 411 و 412 و الإرشاد-

1)

-للمفید ج 1 ص 117 و 165 و الإختصاص للمفید ص 150 و کنز الفوائد ص 281 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 75 و المستجاد من الإرشاد (المجموعة)ص 104 و المحتضر للحلی ص 105 و الصراط المستقیم ج 3 ص 80 و عوالی اللآلی ج 4 ص 86 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 454 و 455 و مدینة المعاجز ج 1 ص 216 و ج 2 ص 265 و بحار الأنوار ج 10 ص 216 و ج 21 ص 79 و 82 و ج 31 ص 438 و ج 35 ص 315 و 321 و 323 و ج 36 ص 179 و ج 37 ص 272 و ج 40 ص 43 و 81 و 105 و ج 41 ص 181 و ج 47 ص 167 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 179 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 476 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 92 و 99 و مجمع الزوائد ج 9 ص 131 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 320 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 4 و ج 9 ص 168 و ج 18 ص 282 و تفسیر فرات الکوفی ص 406 و 407 و التبیان للطوسی ج 9 ص 209 و الأصفی ج 2 ص 1145 و الصافی ج 4 ص 397 و ج 6 ص 404 و نور الثقلین ج 2 ص 531 و 609 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 117 و بشارة المصطفی ص 246 و کشف الغمة ج 1 ص 232 و 303 و کشف الیقین ص 152 و 281 و تأویل الآیات ج 2 ص 569 و 655 و 841 و ینابیع المودة ج 1 ص 393 و ج 2 ص 486 و التحفة العسجدیة ص 135 و نهج الحق ص 194 و غایة المرام ج 2 ص 45 و ج 4 ص 193 و 292 و 293 و ج 6 ص 56 و 214 و ج 7 ص 50 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 293 و 294 و ج 23 ص 410 و 411.

ص :303

علی مع الحق،و الحق مع علی علیه السّلام

و تقدم أنه«علیه السلام»أشار إلی حدیث علی مع الحق و الحق مع علی..

و نقول:

إن الروایات عن أهل البیت«علیهم السلام»و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،تقول:

یعرف الرجال بالحق،و لا یعرف الحق بالرجال..إلا أن هذه الکلمة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،تعکس هذا المفهوم فی حق علی«علیه السلام»،فإن الحق یعرف بعلی..و هذا استثناء من تلک القاعدة،کما هو معلوم.و لتوضیح ذلک مجال آخر.

جبریل علی صورة دحیة

و ما ذکر فی المناشدة من أنه«علیه السلام»رأی جبرئیل علی صورة دحیة الکعبی،موضع ریب عندنا.و قد ذکرنا مبررات هذا الریب فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إذ لماذا لا یراه علی صورة سلمان الفارسی،أو المقداد مثلا،و یراه علی صورة إنسان لیس له أثر فی هذا الدین،و أن له أثرا لا نستطیع أن نؤیده..

أنت خیر البشر بعد النبیین

و تقدم فی النص رقم(3):أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لأمیر المؤمنین «علیه السلام»:إنه خیر البشر بعد النبیین،و قال:إنه أفضل الناس عملا بعد النبیین.

ص :304

و لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر مقصود بهذا الکلام و هو منصرف عنه بملاحظة أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو المتکلم..

مع أن الروایات و الأدلة من الآیات تفید:أنه«علیه السلام»خیر البشر بما فیهم الأنبیاء،باستثناء إبراهیم«علیه السلام»،و عمله أفضل من عملهم أیضا کذلک.بل الروایة التی تصرح بأن لولا علی لم یکن لفاطمة کفؤ آدم فما دونه،تدل علی أنه«علیه السلام»أفضل حتی من ابراهیم«علیه السلام»..و لا شک فی أن النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،غیر مقصود بهذا الکلام،و هو منصرف عنه بملاحظة أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو المتکلم به.کما أن آیة المباهلة تدل علی أنه«علیه السلام»نفس النبی..و لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أفضل من سائر الأنبیاء،فکذلک علی «علیه السلام»..

و نقول:

لعله«علیه السلام»قد اخرج الأنبیاء عن دائرة الحدیث،لکی لا یتهم بالمبالغة فی الثناء علی نفسه،و لکی یحفظ الناس من الغلو فیه إلی حد التألیه.

علی بایع البیعتین،و کذلک غیره

و ذکرت بعض روایات المناشدة:أنه«علیه السلام»بایع البیعتین:بیعة الفتح و بیعة الرضوان..راجع النص المتقدم فی الفصل السابق برقم(3).

مع أن أعضاء الشوری قد حضروا بیعة الرضوان،و البیعة الأخری لا بد من التدقیق فی أمرها،إذ لم تحصل بیعة یوم الفتح..و إنما هناک بیعة العقبة،فالظاهر أنها هی المقصودة..

ص :305

و نقول:

لعل المقصود ببیعة الفتح ما جری فی مناسبة نزول قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ حیث جمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بنی هاشم و بنی المطلب،و طلب منهم من یؤازره علی هذا الأمر،فلم یستجب له منهم سوی امیر المؤمنین«علیه السلام»،فأعلن«صلی اللّه علیه و آله»أنه خلیفته و وصیه و أخوه إلخ..

علی أن من المحتمل أن یکون أعضاء الشوری أو بعضهم لم یبایعوا فی بیعة الرضوان،أو أن بعضهم لم یبایع فی بیعة الفتح،فلم تجتمع البیعتان لأی واحد منهم سوی علی«علیه السلام»..

إستئذان علی علیه السّلام أباه فی أن یسلم

و ذکر النص المتقدم فی نص المناشدة رقم(3):أنه«علیه السلام»حین عرض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الإسلام طلب منه یمهله حتی یلقی والده.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:فإنما أمانة عندک.

فقال«علیه السلام»:و إن کانت أمانة عندی فقد أسلمت.

مع أن قبول الإسلام لا یحتاج إلی استئذان الوالد،بل هو مما یوجب العقل المبادرة إلیه،و عدم التخلف عنه.

و جوابه:

أولا:قد یکون المقصود هو البر و الوفاء لوالده،لعلمه بأن ذلک یسره،

ص :306

و یفرحه،فلما أعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن المطلوب هو الکتمان فی تلک المرحلة،جهر بإسلامه..

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»کان مسلما منذ ولادته،کما دلت علیه الروایات،و إنما کان یرید الإعلان و الجهر،و لو فی المحیط الضیق الذی یعیش فیه..

آیتان نزلتا فی علی علیه السّلام

و تقدم فی روایة المناشدة رقم(3)أیضا:أنه«علیه السلام»ذکر أن آیتین من القرآن صرحتا بأن اللّه تعالی قد رضی عنه«علیه السلام»فیهما.

فأی آیتین قصد«علیه السلام»؟!و کیف وافقه الحاضرون علی أمر مبهم؟!و لم لم یبین مقصوده لهم؟!.

و نقول:

1-لعل المراد بالآیتین هو آیات سورة البینة،فقد روی أن قوله تعالی:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ، جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ

(1)

قد نزل فیه«علیه السلام»و فی شیعته (2).

ص :307


1- 1) الآیتان 7 و 8 من سورة البینة.
2- 2) راجع:البرهان ج 8 ص 346-353 و تأویل الآیات ج 2 ص 831 و 832 و 833-

2)

-و الأمالی للطوسی ج 2 ص 19 و ج 1 ص 257 و 283 و روضة الواعظین ص 119 و(ط منشورات الشریف الرضی)ص 105 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 68 و 69 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 266 و مشکاة الأنوار ص 167 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 266 و المناقب للخوارزمی ص 187 و 296 و جامع البیان ج 30 ص 335 و بشارة المصطفی ص 296 و تفسیر الحبری ص 328 و مجمع البیان ج 10 ص 415 و شرح الأخبار ج 1 ص 202 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 57 و بحار الأنوار ج 7 ص 182 و ج 22 ص 458 و ج 23 ص 390 و ج 24 ص 264 و ج 27 ص 130 و 220 و ج 31 ص 659 و ج 35 ص 344 و 345 و 346 و ج 38 ص 8 و ج 65 ص 25 و 53 و 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 78 و 177 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 182 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 444 و المسترشد ص 354 و الأمالی للطوسی ص 405 و 671 و الغدیر ج 2 ص 57 و 58 و المحتضر للحلی ص 223 و الصراط المستقیم ج 2 ص 69 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 297 و 299 و نظم درر السمطین ص 92 و شواهد التنزیل ج 2 ص 459 و 460 و 463 و 464 و 465 و 466 و 473 و الدر المنثور ج 6 ص 379 و فتح القدیر ج 5 ص 477 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 207 و طرائف المقال ج 2 ص 298 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 346 و 347 و کشف الغمة ج 1 ص 307 و 322 و نهج الإیمان ص 556 و کشف الیقین ص 366 و الفصول المهمة ج 1 ص 576 و ینابیع المودة ج 2 ص 357 و 452.

ص :308

2-أما بالنسبة لعلم المخاطبین بمقصوده نقول:لعل نزول هاتین الآیتین فیه«علیه السلام»و فی شیعته کان من الأمور الشائعة،إلی حد:أن أدنی إلماحة إلیهما،و لو بهذا المقدار توجب الإلتفات إلیهما،فاعتمد«علیه السلام»علی القرینة الحالیة،و لم یکن المقصود مبهما.

لعلی سهم فی الخاص،و سهم فی العام

و ورد فی بعض النصوص المتقدمة قوله«علیه السلام»:هل فیکم من أحد له سهمان:سهم فی الخاص،و سهم فی العام؟!

فما المقصود بهذین السهمین؟!

و نقول:

قال المجلسی:«السهم فی الخاص إشارة إلی السهم الذی أعطاه رسول اللّه لقتال الملائکة معه،أو إلی السهم الذی خصه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»من تعلیمه،و معاشرته فی الخلوة،مضافا إلی ما کان له«علیه السلام» مع سائر الصحابة.

و الأول أظهر» (1).

و نضیف:

أولا:أن من المحتمل أن یکون قد عرض تصحیف لکلمتی الخاص و العام عن کلمتی الحاضر و الغائب،لتقاربهما فی رسم الخط.و یؤید ذلک أن

ص :309


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 370.

التعبیر فی الروایة الأخری للمناشدة هو:أفیکم من کان له سهم فی الحاضر و سهم فی الغائب؟!.

ثانیا:لعل المقصود أنه فی غنائم الحرب کان علی«علیه السلام»یأخذ الخمس،و هو سهم الخاص،و یأخذ سهمه من الغنائم،و هو سهم العام..

الخمس فی مکة

و تقدم فی الروایة الأولی لابن عساکر قوله«علیه السلام»:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری؟!

فیرد علی هذا:أن جعفر أسلم فی الیوم الثانی أو الثالث:حین قال له أبوه،أبو طالب:صل جناح ابن عمک،حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصلی بعلی و خدیجة.فکان جعفر ثالث المسلمین.

فمن کان یعطی من الناس قبل أن یسلم أحد من قرابته؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا:الظاهر أن المقصود هو أخذ الخمس قبل حدیث:و انذر عشیرتک الأقربین،حین امتنع اقاربه من الإسلام آنئذ بصورة جماعیة.

ثانیا:لعل خدیجة کانت هی التی تعطی الخمس،فقد کان لدیها أموال کبیرة و کثیرة.و لعلها أعطت خمس أموالها بمجرد اسلامها،و ذلک قبل أن یظهر جعفر اسلامه فی الیوم التالی أو فی الذی بعده،أو بعد سنة أو سنوات.

ثالثا:إنه لم یثبت لنا أن جعفر بن أبی طالب قد أظهر اسلامه فی وقت

ص :310

مبکر،لما سیأتی حین الحدیث عن آیة:«و أنذر عشیرتک الأقربین»،إذ من المحتمل أن یکون قد تأخر اظهار اسلامه إلی ما بعد حدیث انذار العشیرة..

حیث استظهرنا أن الإسلام بقی محصورا بالنبی و علی و خدیجة«صلوات اللّه و سلامه علیهم»طیلة تلک المدة..

فلعل جعفرا لم یکن قد أجاب فی حدیث إنذار العشیرة..ثم لما وجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصلی مع علی و خدیجة بادر إلی وصل جناحه بأمر أبیه..

بل لعل جعفرا کان یکتم إیمانه،فلم یکن مجال لإعطائه الخمس.

و هکذا یقال بالنسبة لأبی طالب فإن اسلامه کان متقدما،و لکنه لم یعلنه رعایة لمصلحة الإسلام،کما هو معلوم.

و لا بد من التذکیر بأن روایة رقم(2)المتقدمة فی الفصل السابق، تقول:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس غیری و غیر فاطمة؟!

فهو«علیه السلام»و فاطمة کانا یأخذان الخمس فی مکة المکرمة فی غیبة جعفر إلی الحبشة،و استثناء عمه الحمزة و أبی طالب کما یبدو،لعله لأجل عدم حاجتهما إلی الخمس،أو لأنهما لم یظهرا اسلامهما،فلم یکن من المصلحة اظهار اعطائهما من الخمس أیضا..

لکن هناک نص آخر یجعلنا نستبعد وقوع التصحیف،فقد ورد فی المناشدات المتقدمة،قوله«علیه السلام»:

«هل فیکم أحد کان یأخذ ثلاثة أسهم:سهم القرابة،و سهم فی

ص :311

الخاصة،و سهم الهجرة»؟! (1).

اللهم..و إلی رسولک

تقدم فی الروایة الأولی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اقتصر أولا علی قوله:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک..فلما جاء علی«علیه السلام»أضاف قوله:اللهم و إلی رسولک،غیری..

و فی هذا إشارة إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یکون حبه لعلی خالصا من أیة شائبة سوی أن حبّه له للّه،و فی اللّه..فلا یکون للقرابة و لا للصهر و لا العشرة،و لا لغیر ذلک أی أثر فیه..

و لذلک انتظر«صلی اللّه علیه و آله»حتی تجسدت الإرادة الإلهیة بإتیان علی«علیه السلام»،و تبلور الحب الإلهی له«علیه السلام»و ظهر أنه أحب خلقه إلیه..لکی یصرح بأن علیا«علیه السلام»أحب الخلق إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و یعرف الناس:أن حبه له کان من منطلق کونه«علیه السلام»أحب الخلق إلی اللّه تبارک و تعالی أیضا.

و لیکن هذا أیضا من أدلة تفضیل علی«علیه السلام»علی سائر الأنبیاء،فإنه إذا کان أحب الخلق إلی اللّه و رسوله،فذلک یعنی أنه أحب إلیهما حتی من إبراهیم،و موسی،و عیسی أیضا.فلو لا تقدمه علیهم فی الفضل لم یکن أحب إلی اللّه منهم.

ص :312


1- 1) راجع:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و بحار الأنوار ج 31 ص 361 و غایة المرام ج 3 ص 192 و ج 6 ص 243.

و اللافت هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال:کلمته الثانیة بنحو لا تفهم بدون الرجوع إلی سابقتها و ربطها بها.

فما أشبه هذه الکلمة بما کان من الإمام الرضا«علیه السلام»فی نیشابور،فإنه روی للناس عن أبیه عن أجداده الطاهرین«علیهم السلام»، إلی أن انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،عن جبرائیل«علیه السلام»عن اللّه تبارک و تعالی:«کلمة لا إله إلا اللّه حصنی،فمن دخل حصنی أمن من عذابی».

ثم أسدل الستارة،فمرت الراحلة به،و إذ به یخرج رأسه من العماریة ثانیة،و یقول لتلک الحشود:بشروطها و أنا من شروطها..

و قد شرحنا هذه الحادثة فی کتابنا الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام»بما قد تکون مراجعته نافعة فی الوقوف علی شیء مما یرمی إلیه «صلی اللّه علیه و آله»هنا.

الملائکة تساعد علیا علیه السّلام

و قد ذکرت الروایة المتقدمة فی الفصل السابق عن ابن عساکر:أنه «علیه السلام»قد ولی تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الملائکة معه یقلبونه له کیف یشاء،و ذکرت أیضا أنه«علیه السلام»ولی غمضه مع الملائکة أیضا..

و قد شهد الحاضرون له بذلک أیضا،فکیف علم الحاضرون بحضور الملائکة و مساعدتهم؟!فإن الناس لم یحضروا تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یروا الملائکة تفعل ذلک،فهل اعتمدوا فی قبول ذلک،و فی

ص :313

الشهادة به علی إخبار علی«علیه السلام»لهم بما جری له؟!.

و الجواب:

أولا:لا مانع من أن یکون علی«علیه السلام»هو الذی أخبرهم، فأخذوا ذلک عنه،لأن اللّه تعالی قد طهره من کل رجس حسب نص القرآن الکریم..

ثانیا:لعل البعض قد رأی من ظواهر الأمور،و جریان الأحداث وجود من کان یقلب جسد النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»أثناء تغسیل علی«علیه السلام»له..

کما أنه لا مانع من أن یحضر بعض من یثقون به،و یلاحظون وجود ما یدل علی حضور الملائکة مع علی«علیه السلام»حین غمض رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

ثالثا:لماذا لا یکونون قد سمعوا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه قبل استشهاده.فأشهدهم«علیه السلام»..فشهدوا له به بناء علی ذلک.

الإختلاف فی النجوی

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»قد ذکر فی إحدی الروایات المتقدمة و هی التی برقم(2)أنه ناجی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثنتی عشرة مرة..و لکنه ذکر فی نص آخر أنه ناجاه عشر مرات.

فما هذا الإختلاف و التناقض؟!..أ لا یدل ذلک علی أن إحدی الروایتین

ص :314

مکذوبة؟!

و نجیب:

أولا:إن سقوط فقرة عن الإعتبار لا یعنی سقوط حدیث المناشدة کله عن الإعتبار..

ثانیا:لا تعارض و لا اختلاف بین النصین،فلعله«علیه السلام»ذکرهما معا فی مناشدة واحدة أو أکثر..فإن أولهما ناظر إلی عدد المرات التی ناجی فیها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو اثنتا عشرة مرة..

و النص الثانی ناظر للصدقات التی أعطاها طاعة للآیة الشریفة الآمرة بذلک،و هی قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً ذٰلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ (1)،و هی الآیة التی لم یعمل بها سوی علی«علیه السلام».

و یظهر ذلک بمراجعة کلا النصین و المقارنة بینهما..و ربما تکون المرتان اللتان لم یتصدق فیها کانتا قبل نزول الآیة..

فی حین أن غیره کانت أمواله أحب إلیه من لقاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و اللافت هنا:أن آیة النجوی لم تفرض إعطاء الأموال لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بل فرضت التصدق بشئ من المال مهما کان قلیلا علی الفقراء و المساکین الذین قد یکون بعضهم أخا أو عما أو خالا أو أی قریب

ص :315


1- 1) الآیة 12 من سورة المجادلة.

آخر..لذلک المعطی المتصدق.

لو کان بعدی نبی لکنته یا علی

و قد ذکرت الروایة المتقدمة برقم(3):أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی«علیه السلام»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی،و لو کان بعدی لکنته یا علی.

و هذا التذییل بقوله:لو کان بعدی لکنته..متناسب جدا مع مضمون ما تقدمه،و هو قوله:أنت منی بمنزلة هارون من موسی..

و کیف لا یکون کذلک،و هو بیت النبوة،و معدن الرسالة،حسبما تقدم فی کلامه مع أهل الشوری..

أما القول:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ما یشبه هذه الکلمة (أعنی قوله:لو کان بعدی لکنته یا علی)فی حق عمر بن الخطاب،فلا یمکن القبول به،فإن عمر الذی قضی شطرا من عمره فی الجاهلیة،و عبادة غیر اللّه تبارک و تعالی،و ارتکب الکثیر من المآثم فی تلک الحقبة،لا یمکن أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه کما یروی عن بلال:لو لم أبعث فیکم لبعث عمر (1).

ص :316


1- 1) الکامل فی ضعفاء الرجال لابن عدی ج 3 ص 155 و 216 و ج 4 ص 194 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 320 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 302 و الغدیر ج 5 ص 312 و 316 و ج 6 ص 331 و ج 7 ص 110 و 111 و شرح-

أو:لو کان بعدی نبی لکان عمر (1).

1)

-نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 178 و کنز العمال ج 11 ص 581 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 94 و تمهید الأوائل ص 466 و 502 و الوضاعون و أحادیثهم ص 381 و 390 و میزان الإعتدال ج 2 ص 50 و 519 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 163 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 114 و 116 و التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 152.

ص :317


1- 1) مختصر تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 242 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 383 و ج 44 ص 114 و 115 و 116 و أسد الغابة ج 4 ص 64 و إعانة الطالبین ج 2 ص 357 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 269 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 25 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 284 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 261 و الصوارم المهرقة ص 238 و الغدیر ج 5 ص 312 و مسند أحمد ج 4 ص 154 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 85 و مجمع الزوائد ج 9 ص 68 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 155 و 216 و فتح الباری ج 7 ص 41 و فتوح مصر و أخبارها ص 485 و تهذیب الکمال ج 21 ص 324 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و میزان الإعتدال ج 2 ص 50 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 387 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 17 ص 298 و 310 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1147 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 178 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 435 و کنز العمال ج 11 ص 578 و 581 و ج 12 ص 597 و تذکرة الموضوعات ص 94 و فیض القدیر ج 5 ص 414 و کشف الخفاء ج 2 ص 154 و 157 و 158 و تمهید الأوائل ص 466 و 502 و الوضاعون و أحادیثهم ص 382.

أو:ما أبطأ عنی الوحی إلا ظننت أنه نزل فی آل الخطاب (1)،أو نحو ذلک..

و قد أورد ابن الجوزی حدیث بلال فی الموضوعات،و حکم علیه ابن عدی بأنه لا یصح (2).

و نظن أن ذیل حدیث المنزلة الوارد فی حق علی«علیه السلام»،قد استعیر،أو فقل:قد استلب و انتهب لمصلحة عمر بن الخطاب،و قد جاء حدیث المناشدة لیفضح هذه القرصنة،و لیعید ما استعیر إلی أهله..

و مما یدل علی ذلک:قوله تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ ،إذ لا یصح أن یراد به من یظلم بالفعل،لأن ذلک لا یتوهمه أحد،و لا من سوف یظلم فی المستقبل،لأن اللّه تعالی لا یمکن أن یرضی بتسلیم الإمامة لمن یمارس الظلم بالفعل،أو سوف یمارسه فی المستقبل..

فالذی یبقی مبهما،و یقع السؤال عنه و یحتاج إلی بیان و تعریف،هو الظلم الذی مضی و انقضی،فیصح نفی نیل العهد عمن تلبس به و لو آنا ما.

رد الشمس لأمیر المؤمنین علیه السّلام

و ذکرت المناشدات حدیث رد الشمس لعلی«علیه السلام»،و قد

ص :318


1- 1) راجع:المسترشد ص 184 و التعجب ص 145 و الصراط المستقیم ج 3 ص 254 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 606 و الإستغاثة ج 2 ص 44.
2- 2) راجع:اللآلی المصنوعة ج 1 ص 302 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 216 و ج 4 ص 194 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 320.

صرح فیه علی«علیه السلام»بأنه لم یصل العصر حتی غابت الشمس أو کادت..

و هنا سؤالان:

أحدهما:کیف یقر علی«علیه السلام»علی نفسه بأنه ترک الصلاة؟!

و الثانی:کیف لم یحدد«علیه السلام»-کما فی بعض نصوص الروایة- إن کانت الشمس قد غابت،أم لم تغب،بل قال:غابت الشمس أو کادت؟!و کیف غاب عنه هذا الأمر،و هو یعنیه دون سواه؟!

و نقول فی الجواب:

أولا:إن بعض الروایات قد صرحت:بأنه«علیه السلام»قد صلی العصر جالسا،یومی لرکوعه و سجوده إیماء (1)..

ثانیا:لقد تکررت هذه الحادثة له«علیه السلام»مرات کثیرة،و فی بعضها:

أن اللّه تعالی قد رد علیه الشمس-أو حبسها-بعدما کادت تغیب، و فی بعضها:أنها ردت بعد مغیبها (2)..

ص :319


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 171 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 345 و 346 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 136 و رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ المحمودی ص 216 و کشف الیقین ص 111.
2- 2) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»،تجد طائفة کبیرة من المصادر التی ذکرت هذا الحدث،و تجد أیضا توضیحات و ردودا علی ما زعموه ردا لهذه الواقعة الثابتة.

فالتردید فی کلامه«علیه السلام»بأنها ردت إلیه بعدما غابت أو کادت،یرید أن یشیر إلی تعدد حصول ذلک،فتارة غابت ثم ردت،و أخری کادت أن تغیب ثم ردت،أو حبست.

ثالثا:لا یعاب الإنسان بصدقه،بل یعاب إذا لم یکن صادقا..و الذی یقر علی نفسه یکون موضع تقدیر و ثناء،لا موضع لوم و ازدراء..

ابتهاج النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلی علیه السّلام

و تقدم أنه ناشدهم بأنه کان إذا دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیاه،و أدناه،و تهلل له وجهه..

و السؤال هو:إن من المعلوم أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل ذلک بغیره،فلا معنی للقول بتفرده فی هذا الأمر.فضلا عن کونه قد تضمن کرامة و فضلا علی غیره.

و نجیب:

أولا:بأنه«علیه السلام»لم ینف حصول ذلک لغیره،لکنه«علیه السلام»یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل به ذلک دائما.فهو دائما موضع رضا،و سبب بهجة له«صلی اللّه علیه و آله»أما غیره،فربما حصل أن ابتهج«صلی اللّه علیه و آله»له فی بعض الأحیان..

ثانیا:إن اجتماع الأمور الثلاثة ربما لم یحصل لغیره«علیه السلام»،أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجی أحدا،و یدنیه،و یتهلل له وجهه فی آن واحد..

ص :320

ثالثا:لم نعهد من النبی أن یبتدئ من یدخل علیه بالتحیة،فمن بلغه روایة عن أنه«صلی اللّه علیه و آله»فعل ذلک بغیر علی،فلا بأس بإطلاعنا علیها..و له منا الشکر،و من اللّه الثواب و الأجر..

علی علیه السّلام و الحر و البرد

و قد ذکرت الروایة المتقدمة برقم(3):أن علیا«علیه السلام»ذکر لأهل الشوری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له فی خیبر:اللهم أذهب عنه الحر و البرد.

قال:فأذهب اللّه عنی الحر و البرد إلی ساعتی هذه..

و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ما یدل علی أن هذا الحدیث موضع ریب..و ذلک لما یلی:

أولا:إنه لا ربط لحدیث رمد علی«علیه السلام»بدعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بأن یذهب اللّه عنه الحر و البرد..

ثانیا:إنهم یروون:أن رجلا دخل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و هو یرعد تحت سمل قطیفة(أی قطیفة خلقة)،فقال:یا أمیر المؤمنین،إن اللّه جعل لک فی هذا المال نصیبا،و أنت تصنع بنفسک هکذا؟!

فقال:لا أرزؤکم من مالکم شیئا إلخ.. (1).

ص :321


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 735 و حلیة الأبرار ج 2 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 477 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3-

و حلّ هذا الإشکال هو بالجمع بین الروایتین،بأن یکون اللّه تعالی قد أذهب عنه«علیه السلام»الحر و البرد فی تلک الساعة التی دعا له فیها،ثم بعد أن أنجز المهمة العظیمة صار-بالنسبة للحر و البرد-کسائر الناس..

و قرینة ذلک هو الروایة التی ذکرناها آنفا حول اکتفائه«علیه السلام» بقطیفة خلقة وبالیة،فکان یرعد تحتها..

و قد احتمل البعض:أن امراض الحر و البرد هی التی ذهبت عنه بدعاء الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،لا نفس الحر و البرد..

لکن الرمد لم یصبه إلی آخر حیاته«علیه السلام»ببرکة مسح رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی عینیه.

إذا قومک منه یصدون

أما ما ورد فی حدیث المناشدة حول تشبیه علی«علیه السلام»بعیسی،

1)

-ص 644 و مطالب السؤول ص 179 و عن ینابیع المودة ج 2 ص 195 و بحار الأنوار ج 40 ص 334 و التذکرة الحمدونیة(ط بیروت)ص 69 و مختصر حیاة الصحابة(ط دار الإیمان)ص 253 و الأموال(ط دار الکتب العلمیة)ص 284 و قمع الحرص بالزهد و القناعة ص 79 و صفة الصفوة(ط حیدر آباد الدکن)ج 1 ص 122 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 295 و ج 32 ص 240 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 172.

ص :322

و نزول الآیات المبارکة فی إدانة و تقریع شخص بعینه،فلعله من باب انطباق المضمون العام للآیة النازلة فی مورد مشابه علی مورد بخصوصه،فیصح اعتبارها نازلة فی هذا المورد أیضا لأجل هذا التشابه،و إن لم یکن تشابه من جمیع الجهات،و فی سائر الخصوصیات..

سبقت اللعنة لمبغض علی علیه السّلام

و أما المناشدة بحدیث ان الرحمة سبقت لمحب علی«علیه السلام»، و سبقت اللعنة لمبغضه،و أن عائشة طلبت أن یدعو لها و لأبیها بأن لا یکونا من مبغضی علی«علیه السلام»،فأجابها النبی«صلی اللّه علیه و آله»إجابة غامضة،و لکنها حادة جدا،صرحت بأن عائشة قد خبثت و أبوها أول من یظلم علیا.

و هذا و إن کان یمکن لعلی أن یصرح به لأنه«علیه السلام»قد ظلم فی السقیفة،و استلب حقه منه،لکن التصریح بخبث عائشة غیر مستساغ من علی«علیه السلام»،فإن الأمور لم تکن قد تکشفت إلی هذا الحد،فلم یکن الناس یتقبلون هذا التصریح منه«علیه السلام»،و یرونه بلا مبرر..

غیر أن التدقیق فی النص یعطی أنه لا یدل علی أن المقصود به حرفیا هو عائشة و أبو بکر..بل هو حدیث یعطی قاعدة کلیة،لا استثناء فیها،حتی إنه«صلی اللّه علیه و آله»بالنسبة لأبی بکر و عائشة جعل الأمر معلقا علی شرط فقال:إن کنتما ممن یبغضه و یعادیه،فقد سبقت لکما اللعنة،و من المعلوم:أن صدق الشرطیة،لا یلزم منه صدق طرفیها،و وقوعهما..فقد تکون صادقة و واقعة فعلا،و قد لا تکون.

ص :323

و لعله«صلی اللّه علیه و آله»قد راعی بعض المصالح فعبر لها بهذه الطریقة.

و لعل إبعاد الموضوع عن توهم الجبر الإلهی فیه هو أحد المصالح التی راعاها فی هذا المورد.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعائشة:أبوک أول من یظلمه،و أنت أول من یقاتله لیس فیه تصریح بالبغض المستوجب لسبق اللعنة..حیث إن هذا البعض قد یحدث فی المستقبل و یتعاظم إلی حد الإقدام علی القتال..

و یجب أن لا ننسی أن المقصود هو البغض و الحب المستمر إلی حین مفارقة الدنیا،أما إذا زال هذا البغض أو ذلک الحب،فإن الأمر مرهون بخواتیمه..فهو من قبیل صحة الصوم المشروط بمواصلته إلی المغرب الشرعی..کما أن صحة الصلاة مشروطة بالبقاء و الإستمرار فیها بسائر شرائطها إلی حین الإنتهاء من التسلیم..و ذلک ظاهر..

ص :324

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :325

ص :326

1-الفهرس الإجمالی

الفصل السادس:عمر و خلافة علی علیه السّلام 5-30

الباب العاشر:هذه هی الشوری..

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص 33

الفصل الثانی:الخطة العمریة 65-100

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری 101-138

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری 139-172

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام 173-210

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری 211-263

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة 263-296

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات 297-324

الفهارس: 325-336

ص :327

ص :328

2-الفهرس التفصیلی

الفصل السادس:عمر و خلافة علی علیه السّلام الشوری بنظ علی علیه السّلام: 7

لماذا زویت الخلافة عن أهلها؟!: 9

ألف:ما أظن صاحبک إلا مظلوما:15

ب:ما منع علیا علیه السّلام من الخروج معنا؟! 16

ج:موجدة علی علیه السّلام: 19

د:الحسد و الظلم: 21

ه:الریاء فی عبادة علی علیه السّلام: 25

التخویف من علی علیه السّلام: 29

الباب العاشر:هذه هی الشوری..

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص..

بدایة: 35

قیمة الشوری فی الإسلام: 35

و شاورهم فی الأمر: 35

ص :329

و أمرهم شوری بینهم: 37

إجمال الحدث أولا: 40

من التفاصیل: 41

الشوری بروایة ابن أعثم: 41

عمر یسأل جاثلیق النصاری: 43

نصوص الشوری عند الطبری: 46

الشوری العمریة فی حیز التنفیذ: 48

الفصل الثانی:الخطة العمریة..

إرشاد و هدایة: 67

أطماع حدثت: 67

العرب و قریش لا یریدون علیا علیه السّلام: 72

الشوری العمریة تدبیر متقن و سابق:77

خطة عمر: 86

الزبیر لم یکن صادقا:87

تحیر الزبیر؟!: 87

لماذا یدخل عمر علیا علیه السّلام فی الشوری؟!: 89

ماذا لو لم یدخل علی علیه السّلام معهم؟!: 90

لماذا لم یوص عمر لعثمان؟!: 91

السؤال المحیر: 92

ص :330

علی علیه السّلام یعلم بالمکیدة:94

موقف علی علیه السّلام:98

ماذا لو انتخب الستة شخصا من غیرهم؟!: 99

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری..

وقفات أخری مع الشوری: 103

المعیار المتناقض فی الشوری: 103

المستهدف هو علی علیه السّلام: 104

لماذا لم یعهد عمر إلی علی علیه السّلام؟!: 108

لذرّ الرماد فی العیون: 109

لماذا أخرج سعید بن زید؟!: 110

الإتفاق السری بین عمر و ابن عوف:112

إستئذان عائشة..و حجرتها: 113

تحریف لا یخفی: 114

عمر ینشد علیا و عثمان و سعدا: 114

علی علیه السّلام..و آل أبی طالب: 115

حضور طلحة فی الشوری: 116

صهیب یصلی بالناس:117

لماذا صهیب؟!: 120

الإمام الحسن علیه السّلام فی الشوری: 120

ص :331

جاثلیق النصاری!: 125

کعب الأحبار و عمر،و الخلافة: 130

عمر یتبرم بالخلافة: 132

لماذا کعب الأحبار؟!: 133

أحببت أن أعهد: 133

ما فی کتب أهل الکتاب: 134

رأی کعب فی ولایة علی علیه السّلام: 134

لا یلی الأمر علی علیه السّلام و لا ولده: 136

تصدیق عمر لکعب: 138

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری..

لماذا الأنصار؟!: 141

لو قتل أصحاب الشوری: 142

هددهم بالقتل لکی لا یشقوا العصا:143

لا بیعة لمکره تنقض الشوری العمریة: 144

الإستخفاف بدماء أهل الشوری:146

التأخر علی نحو شق العصا یوجب القتل:148

مجرد تهدید: 148

سکوت علی علیه السّلام أیام الشوری: 152

علی علیه السّلام فی مداولات الشوری: 153

ص :332

علی علیه السّلام لا یثق بابن عوف: 154

ابن عوف یحرک أعداء علی علیه السّلام: 155

ابن عوف ألغی دور ابن عمر: 156

عبد اللّه بن عمر و الخلافة:157

الإجماع علی عثمان..أکذوبة: 159

سنة الشیخین: 161

حبوته حبو دهر: 166

حالان مختلفان: 168

هل بایع علی علیه السّلام عثمان بن عفان؟! 169

خدعة و أی خدعة: 172

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

کلام علی علیه السّلام مسک الختام: 175

بیت النبوة و معدن الرسالة: 177

نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری: 183

حروب أصحاب الشوری:186

خدعة عمرو بن العاص:188

ذنب علی علیه السّلام عدله: 190

الشوری فی کلام علی علیه السّلام: 192

عمر یصدر و یورد عن أمر علی علیه السّلام: 194

ص :333

لم أشک أننی استرجعت حقی: 196

القرابة و الصهر دلیل الإمامة: 198

إحتقار..و إهانة: 204

لا یوجد نص علی الخلفاء:205

العیون تظلم العین: 207

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری

بدایة: 213

النصوص التی اخترناها: 214

1-النص الأول: 214

2-النص الثانی: 218

3-النص الثالث:222

4-زیادات فی روایة الطبرسی: 240

5-زیادات روایة ابن شاذان: 251

6-زیادات فی روایة الدیلمی:252

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

مع حدیث المناشدة: 265

مصادر حدیث المناشدة: 265

سند روایات المناشدة: 267

هل حدیث المناشدة موضوع؟!: 271

ص :334

الف-علی علیه السّلام صلی القبلتین و کذلک غیره: 271

ب:لعثمان زوجتان مثل فاطمة: 272

یناشدهم بالنص علیه أم بفضائله: 275

مناشدة أم مناشدات: 276

اختلاف السیاق: 277

ما یتوخاه علی علیه السّلام من المناشدات: 278

المناشدات بنظر المعتزلی: 280

هل المناشدات أبطلت خلافة عثمان؟!: 284

أوهام المعتزلی و المعتزلة: 284

لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین: 286

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات..

سیدة نساء العالمین: 299

الإستشفاء و التبرک لیس حراما: 301

علی مع الحق،و الحق مع علی علیه السّلام: 304

جبریل علی صورة دحیة: 304

أنت خیر البشر بعد النبیین: 304

علی بایع البیعتین،و کذلک غیره:305

إستئذان علی علیه السّلام أباه فی أن یسلم:306

آیتان نزلتا فی علی علیه السّلام: 307

ص :335

لعلی سهم فی الخاص،و سهم فی العام: 309

الخمس فی مکة:310

اللهم..و إلی رسولک: 312

الملائکة تساعد علیا علیه السّلام:313

الإختلاف فی النجوی: 314

لو کان بعدی نبی لکنته یا علی: 316

رد الشمس لأمیر المؤمنین علیه السّلام: 318

ابتهاج النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلی علیه السّلام: 320

علی علیه السّلام و الحر و البرد: 321

إذا قومک منه یصدون: 322

سبقت اللعنة لمبغض علی علیه السّلام: 323

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 327

2-الفهرس التفصیلی 329

ص :336

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.