الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 13

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص: 1

ص: 2

ص: 3

[الجزء الثالث عشر]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ص: 4

ادامة باب الخامس

الفصل التاسع: أسئلة ملک الروم

اشارة

ص: 5

ص: 6

رسالة لملک الروم و جوابها

اشارة

و روی:أن ملک الروم کتب إلی عمر بن الخطاب بأسئلة لم یجد جوابها إلا عند علی«علیه السلام»..فتولی«علیه السلام»الإجابة عنها..

فقد قال العاصمی ما ملخصه:

روی عن عبد الرحمن بن زید بن أسلم،عن أبیه،عن جدّه قال:لمّا ولّی عمر بن الخطاب الخلافة کان رجل من أصحابه یقال له:الحارث بن سنان الأسدی (1)،جری بینه و بین رجل من الأنصار کلام و منازعة،فلطمه الأنصاری علی حرّ وجهه،فقدّمه الحارث إلی عمر.

فقال عمر:ترید قصاص الجاهلیّة،أم قصاص الإسلام؟!

قال الحارث:بل قصاص الجاهلیة!

و کان فی الجاهلیّة من لطم حرّ وجه قطعت یده.

قال عمر:یا حارث،لا قطع إلا فی السرقة،قم فالطمه کما لطمک،فإن

ص: 7


1- 1) قال المعلق:ما وجدت للحارث بن سنان الأسدی ترجمة فیما بأیدینا من کتب الرجال و التراجم.

اللّه تعالی یقول: وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ (1).

فغضب الحارث من ذلک،و انطلق إلی قیصر ملک الروم،فتنصّر،فأعجب قیصر دخوله فی النصرانیّة،و کان الحارث أوّل من ارتدّ،فأمّا أهل الردّة فکانوا لا یتنصّرون،و لا یتهوّدون،و لا یتمجّسون.إنّما قالوا:نصلّی و نصوم،و لا نؤدّی الزکاة (2)،فأمّا أوّل من تنصّر فی الإسلام فإنّه الحارث بن سنان.

فجمع قیصر بطارقته و أمرهم بالسجود له،و أخذ للحارث سریرا مشبّکا بالذهب،و أجری علیه کلّ شهر ألف دینار،و کان عند قیصر ثلاث مائة رجل من أساری المسلمین،فعرض علیهم الحارث النصرانیة،و رغّبهم فیها،و زهّدهم فی الإسلام،و قال لهم قیصر:من تنصّر منکم فأفعل به (3)(راجع الهامش).

یستعینون اللّه تعالی،فإن استعنتم به علی الخیر فما بالکم تسرعون إلی الشرّ و تطلبون الملک،و تقاتلون علی الدنیا،و تزهدون فی الترهّب و التعبّد؟! و إن کنتم تستعینون به علی الشرّ فقد ظفرتم به.

و أخبرونا عن قولکم: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ [هل]الصراط المستقیم غیر الذی أنتم علیه حتی تسألوه؟!أم شککتم فی دینکم؟!أم کذّبتم نبیّکم؟!.

ص: 8


1- 1) الآیة 194 من سورة البقرة.
2- 2) أی إلی أبی بکر،بل نصرفها فی فقرائنا.
3- 3) قال المعلق:و بعده فی أصلی نقص ورق کامل و هو ص 301-302.

و أخبرونا عن قولکم: صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ [هل]أنعم اللّه علی أمّة أفضل ممّا أنعم علیکم؟

و قد قال فی الإنجیل:«أتمم نعمتی علیهم»یعنی:أمّة أحمد الذی بشّرنا به عیسی.

و أخبرونا عن قولکم: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ أفأنتم المغضوب علیکم؟! أم تتوقّعون الغضب من اللّه؟!

و أخبرونا عن قولکم: وَ لاَ الضّٰالِّینَ أفأنتم الضّلال؟!أم شککتم فیما جاء به محمّد؟!فهذه کلمات ما قرأناها فی التوراة،و لا فی الزبور،و لا فی الإنجیل.

و وجدنا فی التوراة:أنّ للّه إزارا،و رداءا،فأخبرونا ما إزاره و ما رداؤه؟! و علی ما مقامه؟!

و أخبرونا عن ماء لیس من أرض و لا من سماء؟!

و أخبرونا عن رسول لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة؟!

و أخبرونا عن شیء یتنفّس و لا روح فیه؟!

و أخبرونا عمّا أوحی اللّه إلیه،لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة؟!

و أخبرونا عن عصا موسی«علیه السلام»ما کانت؟!و ما اسمها؟! و کم طولها؟!

و أخبرونا عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین[و]فی الآخرة لواحد،و فی

ص: 9

رقبتها لؤلؤ یقده خلق(کذا)؟!

و أخبرونا عن قبر سار بصاحبه؟!

و أخبرونا من الواحد إلی العشرین متّصلة،و من العشرین إلی المائة متفرّقة؟!

ثمّ طوی الکتاب و دفعه إلی بطریق من بطارقته،فبعثه[إلی المدینة]، فقدم البطریق المدینة..

إلی أن تذکر الروایة:أن البطریق لقی عمر و أعطاه الکتاب.

فلمّا کان غداة یومه دخل علیه علی بن أبی طالب«علیه السلام» و جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقرأ علیهم الکتاب، فبکوا بأجمعهم لحارث بن سنان،ثمّ دفع الکتاب إلی علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فقرأه و ضحک،ثمّ قال:مر بدواة و قرطاس و قلم، فأحضروها فکتب:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من عبد اللّه عمر أمیر المؤمنین إلی قیصر النصرانیّة.

أمّا بعد..

فأمّا ما ذکرت من أمر الحارث بن سنان،فإنّه من یضلل اللّه فلا هادی له،و ما کان دخوله فی الإسلام إلاّ طمعا فی الأموال،فلمّا لم ینل ما طمع، مال إلی الّذی نال منها ما طمع،قال اللّه تبارک و تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلیٰ

ص: 10

وَجْهِهِ

(1)

.

و أما ما سألت عن قول: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، فإنّ اسمه شفاء من کلّ داء،و عون علی کلّ دواء.

و أمّا اَلرَّحْمٰنِ فهو اسم لم یتسمّ به أحد سوی الرحمن؟!

و أمّا اَلرَّحِیمِ ف[هو]رحیم لمن عصاه،ثمّ تاب و آمن و عمل صالحا.

و أمّا قوله: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ، فثناء أثنی اللّه تعالی علی نفسه بما أنعم علی عباده.

و أمّا قوله: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ فإنّه یملک نواصی الخلق یوم القیامة، فکلّ من کان فی الدنیا شاکا به،أو مشرکا أدخله النار،و کلّ من کان فی الدنیا موقنا به مطیعا له أدخله الجنّة برحمته.

و أمّا قوله: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ فنحن نعبده و لا نشرک به شیئا،و کلّ من کان من دوننا إذا عبده یشرکون معه شیئا.

و أمّا قولک: وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ فنستعین باللّه علی الشیطان أن لا یضلّنا کما أضلّکم،و تحسبون أنکم علی شیء.

و أمّا قوله: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ فذلک الطریق الواضح إلی الجنّة،من عمل فی الدنیا عملا صالحا فإنّه یسلک هذا الطریق،فنحن نسأله توفیق العمل الصالح،فهو الذی نسأله سلوک طریق الجنّة.

ص: 11


1- 1) الآیة 11 من سورة الحج.

و أمّا قوله: صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ، فتلک النعم التی أنعم اللّه علی من کان قبلنا من النبیین و الصدّیقین،فنسأل ربّنا أن ینعم علینا کما أنعم علیهم.

و أمّا قوله: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ، فأولئک الیهود بدّلوا نعمة اللّه کفرا،فغضب اللّه علیهم،و جعل منهم القردة و الخنازیر.فنسأل ربّنا أن لا یغضب علینا کما غضب علیهم.

و أمّا قوله: وَ لاَ الضّٰالِّینَ، فأنتم معشر النصاری ترکتم دین عیسی، و اتّخذتموه و أمّه إلهین اثنین،فنسأل ربّنا أن لا یضلّنا کما أضلّکم.

و أمّا قولکم فی ربّ العالمین«ما إزاره و ما رداؤه»؟!فقد ذکره نبیّنا «صلی اللّه علیه و آله»فقال:[قال اللّه]عزّ و جلّ:«الکبریاء ردائی،و العظمة إزاری»،فهو کما قال جلّ جلاله.

و ما قلت من مقامه،فمقامه علی القدرة.

و أمّا سؤالک عن الماء الذی لیس من الأرض و لا من السماء:فهو الماء الذی أخذه سلیمان بن داود«علیه السلام»من عرق الخیل.

و أمّا سؤالک عن رسول لا[کان]من الجنّ و لا من الإنس و لا من الملائکة:فذلک الغراب الذی بعثه اللّه یبحث فی الأرض،لیواری قابیل سوأة أخیه.

و أمّا سؤالک عن شیء یتنفّس و لا روح فیه:فذلک الصبح،قال تعالی:

ص: 12

وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ

(1)

.

و أمّا سؤالک عن شیء أوحی اللّه إلیه،لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة:فذلک النحل،قال اللّه تعالی: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (2).

و أمّا سؤالک عن عصا موسی ممّ کانت؟!و ما اسمها:فاسمها زائدة، لأنّها[کانت]إذا دخل فیها الروح زادت،و إذا خرج منه الروح نقصت، و کانت من عوسج،و کانت عشرة أذرع،و کانت من الجنّة أنزلها جبرئیل علی شعیب صلوات اللّه علیهما.

و أمّا سؤالک عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین،و فی الآخرة لواحد [منهما]و فی رقبتها لؤلؤ،فمن سر لم یقده خلق(کذا):فتلک النخلة فی الدنیا لی و لک[و]فی الآخرة للمسلمین.

و أمّا سؤالک عن قبر سار بصاحبه:فذلک یونس بن متی سار به الحوت و هو فی بطنه.

و أمّا سؤالک عن الواحد إلی العشرین متّصلة،فالواحد:هو اللّه جلّ جلاله،و الإثنان آدم و حواء.

و أمّا الثلاثة:فجبرئیل،و میکائیل،و إسرافیل.فهم رؤوس الملائکة.

و أمّا الأربعة:فالتوراة،و الإنجیل،و الزبور،و الفرقان.

ص: 13


1- 1) الآیة 18 من سورة التکویر.
2- 2) الآیة 68 من سورة النحل.

و أمّا الخمسة:فخمس صلوات[فی کلّ یوم و لیلة].

و أمّا الستّة:فتخلیق اللّه السماوات و الأرض و ما بینهما فی ستّة أیام.

و أمّا السبعة:فسبع سماوات.

و أمّا الثمانیة:[فهو قوله تعالی]: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ (1).

و أمّا التسعة:فتسع أیات موسی،قال اللّه تعالی: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ تِسْعَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ (2).

و أما العشرة:ف[صیام عشرة أیّام علی من تمتّع بالعمرة إلی الحجّ و لم یجد الهدی.قال اللّه تعالی: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ (3).

و أمّا الأحد عشر:فقول اللّه[تعالی]: إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً (4).

و أمّا الإثنا عشر:فقول اللّه[تعالی]: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً (5).

ص: 14


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 10 من سورة الإسراء.
3- 3) الآیة 196 من سورة البقرة.
4- 4) الآیة 4 من سورة یوسف.
5- 5) الآیة 36 من سورة التوبة.

و أمّا الثلاثة عشر:فقول یوسف لأبیه: إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (1).

و أمّا الأربعة عشر:فأربعة عشر قندیلا من نور معلّقة بالعرش مکتوبة فی التوراة،لیس فی القرآن،و لا فی الزبور،و لا فی الإنجیل.

و أمّا الخمسة عشر:فأنزل اللّه تعالی علی داود لیلة خمس عشرة من [شهر رمضان].

و أمّا الستّة عشر:فستّة عشر صفّا من الملائکة،ذکرهم اللّه تعالی فی القرآن مجملا[فی]قوله: اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (2).

و ذکره فی التوراة مفسّرا،و هم ستّة عشر صفا.

أمّا السبعة عشر:فسبعة عشر إسما من الأسماء المکتوبات وضعها اللّه علی جهنّم،و لو لا ذلک لزفرت جهنّم زفرة تحرق ما بین السماء و الأرض.

و أمّا الثمانیة عشر:فثمانیة عشر حجابا من نور،و لو لا ذلک لذاب ما بین السماء و الأرض من نور ربّ العزة.

و أمّا التسعة عشر:فتسعة عشر ملکا رؤوس الملائکة الزبانیة،تحت کلّ واحد منهم ملائکة بعدد رمل عالج،و بعدد قطر المطر،و بعدد ورق الأشجار،و بعدد أیام الدنیا،ملائکة غلاظ شداد،قال اللّه تعالی: عَلَیْهٰا

ص: 15


1- 1) الآیة 4 من سورة یوسف.
2- 2) الآیة 7 من سورة غافر.

تِسْعَةَ عَشَرَ

(1)

.

و أمّا العشرون:فأنزل اللّه تعالی الإنجیل علی عیسی«علیه السلام» بعشرین لیلة مضین من رمضان.

و أمّا الثلاثون:فقوله عزّ و جلّ: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً (2).

و أمّا الأربعون:[فقوله تعالی]: فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً (3).

و أمّا الخمسون:فدیة المرأة خمسون من الإبل.

و أمّا الستون:فإطعام ستّین مسکینا.

و أمّا السبعون:فقوله تعالی: وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً (4).

و أمّا الثمانون:فحدّ القاذف.

و أمّا التسعون:فنسوة داود«علیه السلام».

و أمّا المائة:فحدّ الزانی إذا کان بکرا.

ثم طوی الکتاب،و ناوله البطریق،و مرّ علی وجهه حتّی قدم علی القیصر،و دفع إلیه الکتاب،ففکّه و قرأه،و عمد إلی الأساری،فأطلقهم و أجارهم.ثم قال للحارث بن سنان:إن رجعت عن دینک و إلی بلدک،لم

ص: 16


1- 1) الآیة 30 من سورة المدثر.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 142 من سورة الأعراف.
4- 4) الآیة 155 من سورة الأعراف.

أنقص من عطائک شیئا.

فقال الحارث:لو قتلتنی بالسیف،و أحرقتنی بالنّار لم أرجع إلی بلدی، و لم أفارق النصرانیة (1).

ذکر ابن المسیب:أن سبب قول عمر:أعوذ باللّه من معضلة لیس لها أبو حسن:أن ملک الروم کتب إلی عمر یسأله عن مسائل،فعرضها علی الصحابة،فلم یجد عندهم جوابا،فعرضها علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأجاب عنها فی أسرع وقت،بأحسن جواب.

رسالة قیصر

قال ابن المسیب:کتب ملک الروم إلی عمر:

من قیصر ملک بنی الأصفر إلی عمر خلیفة المؤمنین-المسلمین-.

أما بعد..

فإنی مسائلک عن مسائل فأخبرنی عنها:

ما شیء لم یخلقه اللّه؟!

و ما شیء لم یعلمه اللّه؟!

و ما شیء لیس عند اللّه؟!

و ما شیء کله فم؟!

و ما شیء کله رجل؟!

ص: 17


1- 1) العسل المصفّی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 278-239.

و ما شیء کله عین؟!

و ما شیء کله جناح؟!

و عن رجل لا عشیرة له؟!

و عن أربعة لم تحمل بهم رحم؟!

و عن شیء یتنفس و لیس فیه روح؟!

و عن صوت الناقوس ماذا یقول؟!

و عن ظاعن ظعن مرة واحدة؟!

و عن شجرة یسیر الراکب فی ظلها مائة عام،لا یقطعها،ما مثلها فی الدنیا؟!

و عن مکان لم تطلع فیه الشمس إلا مرة واحدة؟!

و عن شجرة نبتت من غیر ماء؟!

و عن أهل الجنة،فإنهم یأکلون و یشربون،و لا یتغوطون و لا یبولون، ما مثلهم فی الدنیا؟!

و عن مواید الجنة،فإن علیها القصاع فی کل قصعة ألوان لا یخلط بعضها ببعض،ما مثلها فی الدنیا؟!

و عن جاریة تخرج من تفاحة فی الجنة،و لا ینقص منها شئ؟!

و عن جاریة تکون فی الدنیا لرجلین و هی فی الآخرة لواحد؟!

و عن مفاتیح الجنة ما هی؟!

ص: 18

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام

فقرأ علی«علیه السلام»الکتاب،و کتب فی الحال خلفه.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

أما بعد..

فقد وقفت علی کتابک أیها الملک،و أنا أجیبک بعون اللّه و قوته، و برکته،و برکة نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله».

أما الشیء الذی لم یخلقه اللّه تعالی:فالقرآن لأنه کلامه و صفته،و کذا کتب اللّه المنزلة،و الحق سبحانه قدیم،و کذا صفاته.

و أما الذی لا یعلمه اللّه فقولکم:له ولد و صاحبة و شریک.ما اتخذ اللّه من ولد،و ما کان معه من إله،لم یلد و لم یولد.

و أما الذی لیس عند اللّه:فالظلم وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (1).

و أما الذی کله فم:فالنار تأکل ما یلقی فیها.

و أما الذی کله رجل:فالماء.

و أما الذی کله عین:فالشمس.

و أما الذی کله جناح:فالریح.

و أما الذی لا عشیرة له:فآدم«علیه السلام».

و أما الذین لم یحمل بهم رحم:فعصی موسی،و کبش إبراهیم،و آدم،

ص: 19


1- 1) الآیة 46 من سورة فصلت.

و حواء.

و أما الذی یتنفس من غیر روح:فالصبح لقوله تعالی: وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ (1).

و أما الناقوس:فإنه یقول:طقا طقا،حقا حقا،مهلا مهلا.عدلا عدلا، صدقا صدقا،إن الدنیا قد غرتنا و استهوتنا،تمضی الدنیا قرنا قرنا،ما من یوم یمضی عنا،إلا أوهی منا رکنا،إن الموت قد أخبرنا أنا نرحل فاستوطنا.

و أما الظاعن:فطور سیناء لما عصت بنو إسرائیل،و کان بینه و بین الأرض المقدسة أیام،فقلع اللّه منه قطعة،و جعل لها جناحین من نور،فنتقه علیهم،فذلک قوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ (2).

و قال لبنی إسرائیل:إن لم تؤمنوا (3)و إلا أوقعته علیکم.فلما تابوا رده إلی مکانه.

و أما المکان الذی لم تطلع علیه الشمس إلا مرة واحدة:فأرض البحر لما فلقه اللّه لموسی«علیه السلام»،و قام الماء أمثال الجبال،و یبست الأرض بطلوع الشمس علیها،ثم عاد ماء البحر إلی مکانه.

و أما الشجرة التی یسیر الراکب فی ظلها مائة عام:فشجرة طوبی.

ص: 20


1- 1) الآیة 18 من سورة التکویر.
2- 2) الآیة 171 من سورة الأعراف.
3- 3) لعل الصحیح:إن لم تؤمنوا أوقعته علیکم.

و هی سدرة المنتهی فی السماء السابعة،إلیها ینتهی أعمال بنی آدم،و هی من أشجار الجنة،لیس فی الجنة قصر و لا بیت إلا و فیه غصن من أغصانها، و مثلها فی الدنیا الشمس،أصلها واحد،و ضوءها فی کل مکان.

و أما الشجرة التی نبتت من غیر ماء:فشجرة یونس.و کان ذلک معجزة له لقوله تعالی: وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (1).

و أما غذاء أهل الجنة:فمثلهم فی الدنیا الجنین فی بطن أمه،فإنه یغتذی من سرته،و لا یبول و لا یتغوط.

و أما الألوان فی القصعة الواحدة:فمثله فی الدنیا البیضة،فیها لونان أبیض و أصفر،و لا یختلطان.

و أما الجاریة التی تخرج من التفاحة:فمثلها فی الدنیا الدودة،تخرج من التفاحة و لا تتغیر.

و أما الجاریة التی تکون بین اثنین:فالنخلة التی تکون فی الدنیا لمؤمن مثلی و لکافر مثلک،و هی لی فی الآخرة دونک،لأنها فی الجنة،و أنت لا تدخلها.

و أما مفاتیح الجنة:فلا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه (2).

ص: 21


1- 1) الآیة 146 من سورة الصافات.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 247-249 عن تذکرة الخواص ص 87 و زین الفتی فی شرح سورة هل أتی للحافظ العاصمی.

رسالة ثانیة لقیصر

اشارة

قال ابن المسیب:فلما قرأ قیصر الکتاب قال:ما خرج هذا الکلام إلا من بیت النبوة.

ثم سأل عن المجیب فقیل له:هذا جواب ابن عم محمد«صلی اللّه علیه و آله»،فکتب إلیه:

سلام علیک.

أما بعد..

فقد وقفت علی جوابک،و علمت أنک من أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و أنت موصوف بالشجاعة و العلم،و أوثر أن تکشف لی عن مذهبکم،و الروح التی ذکرها اللّه فی کتابکم فی قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (1).

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام

فکتب إلیه أمیر المؤمنین:

أما بعد..

فالروح نکتة لطیفة،و لمعة شریفة،من صنعة باریها،و قدرة منشئها.

و أخرجها من خزائن ملکه،و أسکنها فی ملکه،فهی عنده لک سبب،و له

ص: 22


1- 1) الآیة 85 من سورة الإسراء.

عندک ودیعة،فإذا أخذت مالک عنده أخذ ماله عندک،و السلام (1).

و نقول:

هناک نقاط عدیدة یحسن التوقف عندها،نقتصر منها علی ما یلی:

حکم اللّه أم حکم الجاهلیة

ذکرت الروایة:أن عمر سأل الحارث بن سنان:ترید قصاص الجاهلیة أم قصاص الإسلام؟

و نحن لم نجد سببا لهذا السؤال العمری،و الحال أننا لم نجده سأل مثل هذا السؤال فی أی من القضایا التی ترافع فیها الآخرون إلیه..إلا إن کان یری أن الحارث ن سنان کان من المنافقین أو کان لا یزال علی شرکه..مع أن لا شیء یدل علی الأول،کما أن الروایة نفسها تصرح بعدم الثانی،فإنه کان مسلما و قد کانت هذه القضیة سبب إرتداده.

لو غیر علی علیه السّلام یجیب

ربما یستظهر من روایة ابن المسیب:أن عمر قد سأل الصحابة عن مسائل ملک الروم قبل أن یسأل علیا عنها،و لعله کان یأمل أن یجد عند أحد منهم جوابا،لکی یتلافی سؤال علی«علیه السلام»،الذی لم یزل نوره یتألق فی سماء العلم الذی حباه اللّه تعالی به دون کل أحد..

ص: 23


1- 1) العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 287 و 295 تذکرة الخواص ج 1 ص 353-359 و الغدیر ج 6 ص 247-249 عنهما.

و لکنه لم یجد عند أحد منهم ما یشفی الغلیل،فاضطر إلی ما هو بالنسبة إلیه من أبغض الحلال.

تفسیر دق الناقوس

ورد فی تفسیر دق الناقوس روایات أکثر تفصیلا فی ذلک.و لا مانع من صحة کلا الأمرین،فذکر شطرا من معانی دقاته لملک الروم،و ذکر شطرا أتم و أوفی لغیره،فلاحظ ما یلی:

1-روی الصدوق«رحمه اللّه»بسنده إلی الحارث الأعور قال:

بینما أنا أسیر مع أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب«علیه السلام»فی الحیرة،إذا نحن بدیر انی یضرب الناقوس.قال:

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یا حارث،أتدری ما یقول الناقوس؟

قلت:اللّه و رسوله و ابن عم رسوله أعلم.

قال:إنه یضرب مثل الدنیا و خرابها،و یقول:لا إله إلا اللّه حقا حقا.

صدقا صدقا،إن الدنیا قد غرتنا و شغلتنا،و استهوتنا و استقوتنا.یا ابن الدنیا.مهلا مهلا.یا ابن الدنیا.دقا دقا.یا ابن الدنیا.جمعا جمعا.تفنی الدنیا قرنا قرنا.ما من یوم یمضی عنا.إلا أوهی منا رکنا.قد ضیعنا دارا تبقی.

و استوطنا دارا تفنی.لسنا ندری ما فرطنا.فیها إلا لو قد متنا.

قال الحارث:یا أمیر المؤمنین،النصاری یعلمون بذلک؟!

قال:لو علموا ذلک لما اتخذوا المسیح إلها من دون اللّه.

ص: 24

قال:فذهبت إلی الدیرانی فقلت له:بحق المسیح علیک،لما ضربت بالناقوس علی الجهة التی تضربها.

قال:فأخذ یضرب،و أنا أقول حرفا حرفا،حتی بلغ إلی موضع إلا لو قد متنا،فقال:بحق نبیکم،من أخبرکم بهذا؟

قلت:هذا الرجل الذی کان معی أمس.

قال:و هل بینه و بین النبی من قرابة؟!

قلت:هو ابن عمه.

قال:بحق نبیکم،أسمع هذا من نبیکم؟!

قال:قلت:نعم.

فأسلم،ثم قال:إنی وجدت فی التوراة:أنه یکون فی آخر الأنبیاء نبی.

و هو یفسر ما یقول الناقوس (1).

2-لکن ابن شهر آشوب روی هذا الحدیث قائلا:«ذکره صاحب مصباح الواعظ،و جمهور أصحابنا،عن الحارث الأعور،و زید،و صعصعة، ابنا صوحان،و البراء بن سبرة،و الأصبغ بن نباتة،و جابر بن شرحبیل،

ص: 25


1- 1) الأمالی للصدوق(المجلس الأربعون)ص 295 و 296 و بحار الأنوار ج 2 ص 321 و ج 14 ص 334 و ج 40 ص 172 و ج 74 ص 279 و معانی الأخبار ص 230 و روضة الواعظین ص 443 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 243 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 332 و مدینة المعاجز ج 2 ص 124.

و محمود بن الکواء» (1).

ثم ذکر«رحمه اللّه»نصا لتفسیر کلام الناقوس یزید علی ضعفی الکلام المذکور فی الروایة الآنفة الذکر،فراجع (2).

لما ذا أسلم النصرانی؟!

نضیف هنا:أن هذا النصرانی و إن کان لا یستطیع تأکید صحة هذا التفسیر لکلام الناقوس،و لکنه لا یملک ما یدل علی کذبه فیما یدعیه من أن هذا من العلم الخاص،المأخوذ عن اللّه مباشرة،أو بواسطة من أوحی إلیه به..

و لکن الذی دعاه إلی الإیمان أن نفس الخبر الذی وجده عن شخص سوف یتصدی لهذا الأمر قد دله علی:أن هذا الأمر هو من الأمور التی لا تحصل عادة،و لا یخطر علی بال أحد أن یتصدی لتفسیر کلام الناقوس، فالإخبار عن وقوعه،ثم وقوعه قد دله علی أن هذا الشخص الذی فعل ذلک،له شأن غیر عادی عند اللّه،و أنه تعالی أراد أن یجعله وسیلة هدایة لبعض بنی البشر،من خلال إخبار الأنبیاء عن ذلک،قبل مئات السنین من حدوث ذلک.

ص: 26


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 56 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 332.و راجع: دستور معالم الحکم،الباب 7 ص 133 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 243 و بحار الأنوار ج 40 ص 172 و ج 74 ص 279.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(المطبعة العلمیة بقم)ج 2 ص 56 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 332.
الأسئلة تختلف و تتفق

و قد لاحظنا:أن الأسئلة التی جاء بها النصاری للمسلمین،تتفق و تختلف،فهناک أسئلة-و إن کانت قلیلة-یشترک فیها جمیع السائلین أو عدد منهم،مثل السؤال عن قبر سار بصاحبه،أو السؤال عما لا یعلمه اللّه، أو عما لیس للّه،أو نحو ذلک،ثم تختلف الأسئلة من شخص لآخر..

و لعل سبب ذلک:یعود إلی أن هؤلاء،کانوا یلتقطون هذه الأسئلة من کتبهم،کل بحسب ما تیسر له.فکانت بعض الأسئلة تثیر اهتمامهم أکثر من غیرها،فیکثر أخذهم لها..ثم یأتی الباقی حسب الأمزجة و المیول، و الاجتهادات للأشخاص.

رسالة واحدة أم رسالتان

إن شدة الاختلاف بین الأسئلة فی الرسالتین المتقدمتین یشجع الباحث علی الإعتقاد بأنهما رسالتان اختلفتا فی مضمونهما،فکان لا بد من اختلاف مضمون الإجابتین تبعا لذلک.

و حیث إن من البعید أن یکون مرسلهما شخص واحد،فلا بد من افتراض أن یکون أحد القیصرین قد مات أو عزل،ثم أرسل الآخر برسالة أخری یطلب الإجابة عنها أیضا.

بل قد یمکن افتراض أن یکون فی بلاد الروم ملوک متعددون،بحسب تعدد البلاد،و تباعدها.فأرسل کل ملک برسالة أسئلة تخصه..

بل قد یکون مرسل الرسالتین شخصا واحدا،إذا لوحظ شدة

ص: 27

الإختلاف و التباین بین الأسئلة،فاعتقد أن الإجابة علی الأسئلة فی الرسالة الأولی،لا تعنی القدرة علی الإجابة علی الأسئلة التی فی الرسالة الثانیة..

أول من ارتد

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن الحارث بن سنان کان أول من ارتد..

و ذلک یثیر علامة استفهام کبیرة عما زعموه من ارتداد مانعی الزکاة و غیرهم ممن حاربهم أبو بکر،و یؤکد:أن هؤلاء إنما اعترضوا علی تولی أبی بکر للخلافة دون صاحبها الشرعی،الذی بایعوه یوم الغدیر،و هو علی بن أبی طالب.

و کثرة المعتقدین بأحقیته،لا یعنی أنهم مستعدون لنصرته مهما کلف الأمر..بل یکون حالهم حال مؤید به من أهل المدینة،من الأنصار و غیرهم من المهاجرین،و مثل بنی هاشم الذین صرحوا بأن قیامهم معه سیکلفهم غالیا،و لا یطیقونه،و قد تقدم ذلک فی بعض الفصول.

یضاف إلی ما تقدم:أن علیا لم یکن لیفتح حربا من شأنها أن تفسح المجال لسلبیات کبیرة،و منها أن ینتعش النفاق،و تحدث الردة لدی فریق کبیر من الناس،بالإضافة إلی إعتبار ذلک فی عداد الخیانة،و نقض العهد و المواثیق.

الحارث،أم جبلة ابن الأیهم؟!

إن حدثا کهذا لا بد أن یثیر الکثیر من الجدل فی أوساط المسلمین،و من المتوقع أن یتناقله الناس بکثرة..

ص: 28

و إلی أمد طویل،فلماذا لا نجد لهذا الرجل الکبیر المسمی بحارث بن سنان فیما بأیدینا ذکرا یفصح لنا عن شیء من تفاصیل حیاته و دوره رغم کونه من الرؤساء کما قالته الروایة..

فلعله هو جبلة بن الأیهم الذی ذکر لنا التاریخ ما جری له فی قصة تشبه هذه القصة إلی حد بعید.

أو لعل رجلا باسم الحارث قد تبع جبلة،انتصارا له،فتنصر معه..

و لعل..و لعل..

ص: 29

ص: 30

الفصل العاشر: من أسئلة أهل الکتاب

اشارة

ص: 31

ص: 32

نصرانی یسأل عمر

روی أبو الملیح الهذلی عن أبیه قال:کنا جلوسا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علینا رجل من أهل الروم،قال له:أنت من العرب؟!

قال:نعم.

قال:أما إنی أسألک عن ثلاثة أشیاء،فإن خرجت إلی منها آمنت بک، و صدقت نبیک محمدا.

قال:سل عما بدالک یا کافر.

قال:أخبرنی عما لا یعلمه اللّه،و عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه.

قال عمر:ما أتیت یا کافر إلا کفرا.

إذ دخل علینا أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فقال لعمر:أراک مغتما.

فقال:و کیف لا أغتم یا ابن عم رسول اللّه،و هذا الکافر یسألنی عما لا یعلمه اللّه،و عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،فهل لک فی هذا شیء یا أبا الحسن؟!

قال:نعم.

قال:فرج اللّه عنک،و إلا[و]قد تصدع قلبی.فقد قال النبی«صلی اللّه

ص: 33

علیه و آله»:أنا مدینة العلم و علی بابها،فمن أحب أن یدخل المدینة فلیقرع الباب.

فقال:أما ما لا یعلمه اللّه،فلا یعلم اللّه أن له شریکا و لا وزیرا،و لا صاحبة،و لا ولدا.و شرحه فی القرآن قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ (1).

و أما ما لیس عند اللّه،فلیس عنده ظلم للعباد.

و أما ما لیس للّه،فلیس له ضد و لا ند،و لا شبه و لا مثل.

قال:فوثب عمر،و قبل ما بین عینی علی«علیه السلام»ثم قال:یا أبا الحسن،منکم أخذنا العلم،و إلیکم یعود،و لو لا علی لهلک عمر.

فما برح النصرانی حتی أسلم،و حسن إسلامه (2).

و نقول:

1-لماذا هذا الأسلوب القاسی الذی یمارسه عمر بن الخطاب ضد ذلک النصرانی،فیواجهه بکلمة یا کافر،فی أول خطاب له معه؟!..مع أنه لم تبدر من ذلک النصرانی أیة بادرة عناد أو مکابرة!!

2-و بعد أن طرح النصرانی أسئلته،أمعن عمر فی استفزازه،رغم ظهور عجز عمر عن جوابه.فقال له:«ما أتیت یا کافر إلا کفرا».

مع أن اللّه تعالی یأمر بالجدال معهم بالتی هی أحسن،فیقول: اُدْعُ إِلیٰ

ص: 34


1- 1) الآیة 18 من سورة یونس.
2- 2) البحار:ج 40 ص 286 عن صفوة الأخبار.

سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

(1)

.

3-و قد کان موقف عمر هذا فشلا یضاف إلی فشل،لا سیما بعد أن ظهر:أن أسئلة ما أتاه ذلک النصرانی لم تکن من أسئلة الکفر،بل هی من الأسئلة الإیمانیة الصحیحة..

4-إن عمر هو الذی وضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و جعل نفسه فی موقع المسؤول عن کل قضایا الدین و الإیمان،حیث لا بد أن یعد لها الإجابات الصحیحة و الحاسمة،و لا یعذر بجهلها،و لا بعجزه عنها..ما دام أن عجزه هذا سوف یؤدی إلی اتهام الإسلام بالقصور و البطلان،و یمنع الناس من الإیمان،و من الدخول فی رحمة اللّه..

اسئلة یهودی من أهل المدینة

عن أبی الطفیل قال شهدت الصلاة علی أبی بکر الصدیق،ثم اجتمعنا إلی عمر بن الخطاب،فبایعناه،و أقمنا أیاما نختلف إلی المسجد إلیه،حتی أسموه أمیر المؤمنین،فبینما نحن عنده جلوس إذ أتاه یهودی من یهود المدینة،-و هم یزعمون:أنه من ولد هارون أخی موسی بن عمران«علیهما السلام»-حتی وقف علی عمر فقال له:یا أمیر المؤمنین!أیکم أعلم بنبیکم و بکتاب نبیکم حتی أسأله عما أرید.

فأشار له عمر إلی علی بن أبی طالب فقال:هذا أعلم بنبینا و بکتاب نبینا.

ص: 35


1- 1) الآیة 125 من سورة النحل.

قال الیهودی:أکذاک أنت یا علی؟!

قال:سل عما ترید.

قال:إنی سائلک عن ثلاث،و ثلاث،و واحدة.

قال له علی:و لم لا تقول إنی سایلک عن سبع؟!

قال له الیهودی:أسألک عن ثلاث،فإن أصبت فیهن أسألک عن الثلاث الأخر،فإن أصبت فیهن أسألک عن الواحدة،و إن أخطأت فی الثلاث الأول لم أسألک عن شیء.

و قال له علی:و ما یدریک إذا سألتنی فأجبتک،أخطأت أم أصبت؟!

قال:فضرب بیده علی کمه،فاستخرج کتابا عتیقا،فقال:هذا کتاب ورثته عن آبائی و أجدادی،بإملاء موسی و خط هارون،و فیه هذه الخصال الذی أرید أن أسألک عنها.

فقال علی:و اللّه علیک إن أجبتک فیهن بالصواب أن تسلم.

قال له:و اللّه لئن أجبتنی فیهن بالصواب لأسلمن الساعة علی یدیک.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن أول حجر وضع علی وجه الأرض.

و أخبرنی عن أول شجرة نبتت علی وجه الأرض.

و أخبرنی عن أول عین نبعت علی وجه الأرض،

قال له علی:یا یهودی،إن أول حجر وضع علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنه صخرة بیت المقدس،و کذبوا،لکنه الحجر الأسود،

ص: 36

نزل به آدم معه من الجنة،فوضعه فی رکن البیت،فالناس یمسحون به، و یقبلونه،و یجددون العهد و المیثاق فیما بینهم و بین اللّه.

قال الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال له علی:و أما أول شجرة نبتت علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنها الزیتونة،و کذبوا،و لکنها نخلة العجوة،نزل بها معه آدم من الجنة،فأصل التمر کله من العجوة.

قال له الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال:و أما أول عین نبعت علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنها العین التی تحت صخرة بیت المقدس،و کذبوا،و لکنها عین الحیاة التی نسی عندها صاحب موسی السمکة المالحة،فلما أصابها ماء العین عاشت و سمرت (1)فاتبعها موسی و صاحبه،فأتیا الخضر.

فقال الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن منزل محمد،أین هو فی الجنة؟!

قال علی:و منزل محمد من الجنة جنة عدن فی وسط الجنة،أقربه من عرش الرحمن عز و جل.

قال له الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

ص: 37


1- 1) التسمیر:الإرسال،سمرت:ذهبت.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن وصی محمد فی أهله کم یعیش بعده؟!و هل یموت أو یقتل؟!

قال علی:یا یهودی یعیش بعده ثلاثین سنة،و یخضب هذه من هذه، و أشار إلی رأسه.

قال:فوثب الیهودی و قال:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه (1).

و فی الحدیث سقط کما تری.

و فیه قد نص عمر علی أن علیا أعلم الأمة بنبیها و بکتابه.

و لکن موسی الوشیعة (2)یقول:عمر أعلم الأمة علی الإطلاق بعد أبی بکر،و الانسان علی نفسه بصیرة (3).

و نقول:و نضیف إلی ذلک:

ص: 38


1- 1) العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 305 و 306 و الغدیر ج 6 ص 268 و 269 عنه.و راجع:کمال الدین ص 294-296 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 97 -100 و غایة المرام ج 1 ص 217-219 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 131-133 و فرائد السمطین ج 1 ص 354 ح 280.
2- 2) المراد به:موسی جار اللّه صاحب کتاب الوشیعة.
3- 3) الغدیر ج 6 ص 269.

1-و نضیف إلی ذلک:أن الطفیل یقول:«أقمنا أیاما نختلف إلی المسجد إلیه،و هذا یشیر إلی أن المسجد بقی هو مرکز إدارة الشؤون حتی ذلک الحین..».

2-دل الحدیث علی أن عمر بن الخطاب إنما سمی«أمیر المؤمنین»بعد أیام من موت أبی بکر،أی أن هذا اللقب أصبح مفروضا علی الناس بصورة قاطعة و نهائیة..و إن کان قد أطلق علی أبی بکر أیضا فی بعض الأحیان..

3-یستفاد من هذا النص:أن الیهودی التقی بعمر فی المسجد..مع أن دخول الکفار إلی المساجد کان محظورا..

إلا أن یقال:إن المسجد کان یشتمل علی مواضع أخری لم تکن معدة للصلاة،فلم یکن یمنع من وصول کل الناس إلیها.و من هذه المواضع الموضع المعروف بالصفة،و هو موضع مظلل من المسجد کان یأوی إلیه المساکین (1)،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یهتم بأمرهم.

4-إن الیهودی طلب الأعلم بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»و بکتاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه کان یکفیه أن یطلب عالما من المسلمین لیطرح علیه أسئلته..

و لعل السبب فی ذلک:أنه کان یرید أن یحسم الأمر بالنسبة لدخوله فی هذا الدین و عدمه..مع علمه بأن الأسئلة سوف تنتهی إلی إثبات صدق

ص: 39


1- 1) أنظر:لسان العرب ج 9 ص 195.

النبی أو کذبه،فإذا انتهت إلی إثبات صدقه فلا بد له من معرفة وصی ذلک النبی،لکی یرجع إلیه فی أمر دینه،و لکی لا یضیع فی زحمة المدعین لما لیس لهم.

5-و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»کان أول همه هو:تعیین الحکم و الفیصل فی الأمر،لکی لا یفسح المجال للتعنت،و محاولة التملص و الهروب..بادّعاء عدم صحة الجواب.

6-إنه«علیه السلام»فرض علی ذلک الیهودی أن یکون النقاش هادفا و مثمرا،حیث فرض علیه الإلتزام بلوازم البحث و نتائجه.

7-إذا کان ذلک الیهودی من أهل المدینة،فلماذا لم یأت إلی النبی و یسأله عن تلک المسائل،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أقام بینهم عشر سنوات؟!

و لماذا لم یأت فی عهد أبی بکر،و انتظر إلی عهد عمر؟!

إلا ان یقال:إنه کان فی الأصل من أهل المدینة،قبل إخراجهم منها بسبب بغیهم و عدوانهم..و قد قدمها الآن لیحقق فی أمر النبوة.فکان ما کان حسبما ذکرته الروایة.

علی علیه السّلام و أسقف نجران

و قالوا:إن أسقف نجران قدم علی عمر بن الخطاب فی صدر خلافته فقال:یا أمیر المؤمنین،إن أرضنا باردة شدیدة المؤنة،لا یحتمل الجیش و أنا ضامن لخراج أرضی أحمله إلیک فی کل عام کملا.

ص: 40

قال:فضمنه إیاه.فکان یحمل المال،و یقدم به فی کل سنة،و یکتب له عمر البراءة بذلک.

فقدم الأسقف ذات مرة و معه جماعة،و کان شیخا جمیلا مهیبا،فدعاه عمر إلی اللّه،و إلی رسوله،و کتابه،و ذکر له أشیاء من فضل الاسلام،و ما یصیر إلیه المسلمون من النعیم و الکرامة.

فقال له الأسقف:یا عمر!أ تقرأون فی کتابکم: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1)فأین(تکون)النار؟!

فسکت عمر،و قال لعلی«علیه السلام»:أجبه أنت.

قال له علی«علیه السلام»:أنا أجیبک یا أسقف،أرأیت إذا جاء اللیل أین یکون النهار؟!و إذا جاء النهار أین یکون اللیل؟!

فقال الأسقف:ما کنت أری أن أحدا لیجیبنی عن هذه المسألة.من هذا الفتی یا عمر؟!

فقال:علی بن أبی طالب،ختن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ابن عمه.و هو أبو الحسن و الحسین.

فقال الأسقف:فأخبرنی یا عمر!عن بقعة من الأرض طلع(طلعت) فیها الشمس مرة واحدة ثم لم تطلع قبلها و لا بعدها؟!

قال عمر:سل الفتی.

ص: 41


1- 1) الآیة 21 من سورة الحدید.

فسأله فقال:أنا أجیبک هو البحر،حیث انفلق لبنی إسرائیل،و وقعت فیه الشمس مرة واحدة لم تقع قبلها و لا بعدها.

فقال الأسقف:أخبرنی عن شیء فی أیدی الناس شبه بثمار الجنة.

قال عمر:سل الفتی.

فسأله،فقال علی أنا أجیبک هو القرآن،یجتمع علیه أهل الدنیا فیأخذون منه حاجتهم فلا ینقص منه شیء،فکذلک ثمار الجنة.

فقال الأسقف:صدقت.قال:أخبرنی!هل للسموات من قفل؟!

فقال علی«علیه السلام»:قفل السماوات الشرک باللّه..

فقال الأسقف:و ما مفتاح ذلک القفل؟!

قال:شهادة أن لا إله إلا اللّه،لا یحجبها شیء دون العرش.

فقال:صدقت.

فقال:أخبرنی عن أول دم وقع علی وجه الأرض؟!

فقال علی«علیه السلام»:أما نحن فلا نقول کما یقولون:دم الخشاف (لعله الخفاش).و لکن أول دم وقع علی وجه الأرض مشیمة حواء،حیث ولدت هابیل بن آدم.

قال:صدقت.و بقیت مسألة واحدة،أخبرنی أین اللّه؟!

فغضب عمر،فقال علی:أنا أجیبک و سل عما شئت،کنا عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذ أتاه ملک فسلم.فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أین أرسلت؟!

ص: 42

فقال:من السماء السابعة من عند ربی.

ثم أتاه آخر فسأله فقال:أرسلت من الأرض السابعة من عند ربی.

فجاء ثالث من الشرق،و رابع من المغرب،فسألهما فأجابا کذلک.

فاللّه عز و جل هیهنا و هاهنا،فی السماء إله،و فی الأرض إله (1).

و لا نری أننا بحاجة للتعلیق علی هذا النص،فإنه أوضح من الشمس، و أبین من الأمس..

علی علیه السّلام یکذّب کعب الأحبار

ذکر الطبری:أنه فی السنة السابعة عشرة ضرب الطاعون العراق، و مصر،و الشام.فجمع عمر الناس فی جمادی الأولی سنة سبع عشرة، فاستشارهم فی البلدان،فقال:

ص: 43


1- 1) الغدیر ج 6 ص 242 و 243 و العسل المصفی من تهذیب زین الفتی ج 1 ص 309 و 310 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 90 و الإرشاد ج 1 ص 201 و 202 و الإحتجاج ج 1 ص 209 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 185 و بحار الأنوار ج 10 ص 58 و ج 31 ص 594 و ج 40 ص 248.و الفضائل لا بن شاذان ص 427-430 و(ط المطبعة الحیدریة) ص 149 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 162 و إثبات الهداة ج 1 ص 180 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 223 عن در بحر المناقب لابن حسنویه، و عن الأربعین لابن أبی الفوارس.

إنی قد بدا لی أن أطوف علی المسلمین فی بلدانهم،لأنظر فی آثارهم، فأشیروا علی-و کعب الأحبار فی القوم،و فی تلک السنة من إمارة عمر أسلم-فقال کعب:بأیها ترید أن تبدأ یا أمیر المؤمنین؟

قال:بالعراق.

قال:لا تفعل إن الشر عشرة أجزاء،و الخیر عشرة أجزاء،فجزء الخیر بالمشرق،و تسعة بالمغرب،و إن جزءا من الشر بالمغرب و تسعة بالمشرق، و بها قرن الشیطان.و کل داء عضال.

کتب إلی السری،عن شعیب عن سیف،عن سعید،عن الأصبغ،عن علی،قال:قام إلیه علی«علیه السلام»،فقال:

یا أمیر المؤمنین،و اللّه إن الکوفة للهجرة بعد الهجرة،و إنها لقبة الإسلام،و لیأتین یوم لا یبقی مؤمن إلا أتاها،و حن إلیها،و اللّه لینصرن بأهلها کما انتصر بالحجارة من قوم لوط إلخ.. (1).

و نقول:

هل شعر علی«علیه السلام»:أن کعب الأحبار کان یعلم بما للکوفة و أهلها من موقع حمید،و مقام رشید،فأراد أن ینفر الناس من الکوفة و من أهلها،و من العراق کله؟!إذ لا نجد مبررا لحرص الیهود علی إثارة الشبهات حول العراق و العراقیین إلا ذلک.

ص: 44


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 40 ص 59 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 160 و تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 159 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 561.

و کعب الأحبار کان حدیث عهد بالإسلام،فإنه إنما أظهر إسلامه لتوه،أی فی نفس السنة التی حدث فیها هذا الحوار،و لم تمض بعد له مدة یمکننا أن نتصوره قد تأقلم بالإسلام،و تقبل تعالیمه،و اقتنع بها بصورة تامة..بل قد رأینا أنه لم یزل یسعی لإشاعة أباطیله بین المسلمین فی مختلف سنی حیاته.

و کان الأئمة«علیهم السلام»یحرصون علی رد أباطیل الیهود،و تفنید مزاعمهم،و تکذیب ترهاتهم..

و قد وصف علی«علیه السلام»کعب الأحبار بقوله:إنه لکذّاب (1)و کان کعب منحرفا عن علی«علیه السلام» (2).

کما أن الإمام الباقر«علیه السلام»قد کذّب کعبا فی بعض أباطیله، کروایته:«إن الکعبة لتسجد لبیت المقدس کل غداة» (3)،و ذلک سعیا من

ص: 45


1- 1) أضواء علی السنة المحمدیة ص 165 و شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 77 و بحار الأنوار ج 34 ص 289 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 659 و طرائف المقال ج 2 ص 105 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 304 و الغدیر ج 7 ص 278.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 77 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 304 و بحار الأنوار ج 34 ص 289 و الغدیر ج 7 ص 278 و طرائف المقال ج 2 ص 105.
3- 3) الکافی ج 4 ص 239 و بحار الأنوار ج 46 ص 354 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 262 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 363 و جامع أحادیث-

کعب إلی جعل الصخرة التی فی بیت المقدس،و التی هی قبلة الیهود (1)، هی الأعلی و الأکرم،و جعل الکعبة أقل شأنا منها،حتی إن قبلة المسلمین و هی الکعبة تسجد لها کل غداة.

و نلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»اکتفی ببیان شأن الکوفة،و شأن أهلها و لم یشر إلی کعب الأحبار بصورة مباشرة..ربما لأنه کان حدیث عهد بالإسلام،و الناس سوف یعذرونه علی ظهور آثار الیهودیة علیه فی هذا الوقت.

و لکن الإمام الباقر«علیه السلام»یصرح باسم کعب،و یقرر:أنه قد کذب فیما قال..لأن کعبا إنما قال هذا الکلام بعد أن مرت السنون الطویلة علی تظاهره بالإسلام،فی حین أنه کان لا یکف عن الدس فیه..

3)

الشیعة ج 10 ص 63 و نور الثقلین ج 2 ص 214 و منتقی الجمان ج 3 ص 26 و طرائف المقال ج 1 ص 494 و ج 2 ص 105 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 548.و یبدو أن کعبا قد استمر علی تعظیم الصخرة،حتی إنه حینما کان مع عمر فی بیت المقدس،و سأله عمر:أین یجعل المسجد و القبلة،قال:خلف الصخرة،فقال له عمر:ضاهیت الیهودیة یا کعب.فراجع هذه القضیة بنصوصها المتقاربة فی:الأنس الجلیل فی أخبار القدس و الخلیل ج 1 ص 256 و الأموال لأبی عبید ص 225 و الإصابة ج 4 ص 105 و الأسرار المرفوعة ص 457.

ص: 46


1- 1) مقدمة ابن خلدون ص 354.

فکان لا بد من لفت أنظار الناس إلی هذه الحقیقة لکی یحذروا ما ینقل لهم عنه،فقد یکون هناک الکثیرون لا یشعرون أو فقل لا یلتفتون إلی ماضی کعب..لکی یقارنوا و یربطوا بین أقواله المغرضة،أو لیسعوا إلی التأکد منها.

و قد قال الإمام الصادق«علیه السلام»،و هو یتحدث عن العلماء:

«و من العلماء من یطلب أحادیث الیهود و النصاری لیغزر به علمه،و یکثر به حدیثه،فذاک فی الدرک الخامس من النار» (1).

علی علیه السّلام یجدد تکذیب کعب

روی عن ابن عباس:أنه حضر مجلس عمر بن الخطاب یوما و عنده کعب الحبر،إذ قال عمر:یا کعب،أحافظ أنت للتوراة؟!

قال کعب:إنی لأحفظ منها کثیرا.

فقال رجل من جنبة المجلس:یا أمیر المؤمنین،سله:أین کان اللّه جل ثناؤه قبل أن یخلق عرشه؟!و مم خلق الماء الذی جعل علیه عرشه؟!

فقال عمر:یا کعب،هل عندک من هذا علم؟!

فقال کعب:نعم یا أمیر المؤمنین،نجد فی الأصل الحکیم:أن اللّه تبارک و تعالی کان قدیما قبل خلق العرش،و کان علی صخرة بیت المقدس فی

ص: 47


1- 1) الخصال ص 352 و روضة الواعظین ص 7 و منیة المرید ص 139 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 609 و بحار الأنوار ج 2 ص 108 و ج 8 ص 310.

الهواء،فلما أراد أن یخلق عرشه تفل تفلة کانت منها البحار الغامرة، و اللجج الدائرة،فهناک خلق عرشه من بعض الصخرة التی کانت تحته، و آخر ما بقی منها لمسجد قدسه.

قال ابن عباس:و کان علی بن أبی طالب«علیه السلام»حاضرا،فعظم علیّ ربه،و قام علی قدمیه،و نفض ثیابه.

فأقسم علیه عمر،لما عاد إلی مجلسه،ففعل.

قال عمر:غص علیها یا غواص،ما تقول یا أبا الحسن،فما علمتک إلا مفرجا للغم؟!

فالتفت علی«علیه السلام»إلی کعب فقال:غلط أصحابک،و حرفوا کتب اللّه،و فتحوا(باب.ظ.)الفریة علیه.

یا کعب،و یحک،إن الصخرة التی زعمت لا تحوی جلاله،و لا تسع عظمته.و الهواء الذی ذکرت لا یجوز أقطاره.

و لو کانت الصخرة و الهواء قدیمین معه لکانت لهما قدمته.

و عز اللّه و جل أن یقال:له مکان یومی إلیه.

و اللّه لیس کما یقول الملحدون،و لا کما یظن الجاهلون،و لکن کان و لا مکان،بحیث لا تبلغه الأذهان.

و قولی:«کان»عجز عن کونه..و هو مما علّم من البیان.یقول اللّه عز

ص: 48

و جل خَلَقَ الْإِنْسٰانَ، عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ (1).

فقولی له:«کان»مما علمنی من البیان،لأنطق بحججه و عظمته.و کان و لم یزل ربنا مقتدرا علی ما یشاء،محیطا بکل الأشیاء.

ثم کوّن ما أراد بلا فکرة حادثة له أصاب،و لا شبهة دخلت علیه فیما أراد.

و أنه عز و جل خلق نورا ابتدعه من غیر شیء،ثم خلق منه ظلمة، و کان قدیرا أن یخلق الظلمة لا من شیء،کما خلق النور من غیر شیء.

ثم خلق من الظلمة نورا،و خلق من النور یاقوتة،غلظها کغلظ سبع سماوات و سبع أرضین،ثم زجر الیاقوتة فماعت(أی:ذابت)لهیبته، فصارت ماء مرتعدا،و لا یزال مرتعدا إلی یوم القیامة.

ثم خلق عرشه من نوره،و جعله علی الماء.

و للعرش عشرة آلاف لسان،یسبح اللّه کل لسان منها بعشرة آلاف لغة،لیس فیها لغة تشبه الأخری.

و کان العرش علی الماء من دونه حجب الضباب(مثل الشیباء)و ذلک قوله: وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ (2).

یا کعب و یحک،إن من کانت البحار تفلته علی قولک،کان أعظم من أن تحویه صخرة بیت المقدس،أو تحویه الهواء الذی أشرت إلیه أنه حل فیه.

ص: 49


1- 1) الآیة 4 من سورة الرحمن.
2- 2) الآیة 7 من سورة هود.

فضحک عمر بن الخطاب،و قال:هذا هو الأمر،و هکذا یکون العلم، لا کعلمک یا کعب،لا عشت إلی زمان لا أری فیه أبا حسن (1).

و نقول:

إن فی القصة أمورا فائقة الأهمیة،یحتاج بسط القول فیها إلی مزید من التأمل و التدقیق بمرامی کلام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،دون أن یغیب عن الأنظار شبح العجز المهیمن علی البشر عن بلوغ کنه بلیغ کلامه، أو نیل حقائق مرامه صلوات اللّه و سلامه علیه.

من أجل ذلک نکتفی بالإلماح إلی أمور یسیرة،و ظاهرة یدرکها الناظر فیها بعفویة لا یشوبها شیء من التکلف،أو الإیغال المرهق و غیر المألوف.

1-إنه«علیه السلام»بدأ إعتراضه علی کعب بالإعلان باستعظام ما یقوله هذا الحبر الیهودی،و استفظاعه،و قرن ذلک بالمبادرة إلی الخروج من المجلس،و هو تصرف غیر معهود منه«علیه السلام»إلا فی حالات التغیظ الشدید،لکی یدرک الحاضرون فی ذلک المجلس أن ثمة جرأة غیر عادیة،لا بد من التصدی لها،و لا یجوز السکوت عنها،فضلا عن الإستئناس و التفکه بها.

2-إن اعتراض علی«علیه السلام»کان علی أمور عدة،منها:

ألف:إن کعبا،و من هم علی شاکلته،قد حرفوا کتب اللّه.

ص: 50


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 194-196 و ج 30 ص 101 و مجموعة ورام(تنبیه الخواطر)ج 2 ص 5 و 6.

ب:إنهم فتحوا باب الفریة علی اللّه تبارک و تعالی..

ج:إنهم جعلوا الصخرة و الهواء شریکین له تعالی فی القدم.و القول بتعدد القدیم شرک ظاهر.

د:إنهم جعلوا للّه تعالی مکانا یومی إلیه،أی أنهم جعلوه فی جهة.

و هذا معناه:القول بالتجسیم،و بغیر ذلک من محاذیر.

ه:إنهم جعلوه محلا للحوادث..

و:إنهم زعموا:أن الأذهان یمکن أن تحیط به.

ز:إنهم انتقصوا من قدرته،و من إحاطته بجمیع الأشیاء.

ح:إنهم وقعوا فی التناقض الذی تأباه العقول.حیث إن من کانت البحار تفلته لا تحویه صخرة بیت المقدس..إلی غیر ذلک من أمور أشار إلیها«علیه السلام».

3-و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»لم یقل لکعب:إن الصخرة التی زعمت لا تحویه و لا تسعه،بل قال:لا تحوی جلاله،و لا تسع عظمته، لیتحاشی أی شیء یشیر إلی التجسیم الإلهی،و کونه تعالی فی جهة،و ما إلی ذلک.

4-و قد ألمح«علیه السلام»إلی أن ما یذکرونه من أباطیل إنما أتاهم من جهة الإلحاد،أو الجهل،و لا ثالث لهما..

و إنما أطلق علیهم وصف الإلحاد،لأن اطلاق هذه الأوصاف الباطلة تعنی نفی صفة الألوهیة عنه تعالی،لأن الألوهیة تلازم التنزیه عن مثل هذه الأباطیل.

ص: 51

5-إن هذا الموقف منه«علیه السلام»:

ألف:یدخل فی سیاق فضح الیهود،و إبطال ترهاتهم.

ب:و مقاومة السیاسة القاضیة بمنع الناس من الأخذ عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و توجیههم إلی أهل الکتاب لیأخذوا منهم.

ج:کما أنه یسقط هیبة کعب الأحبار أمام الناس،و یمنع من أخذ الناس عنه من دون تأمل أو تمحیص.و قد کان أهل الکتاب یسعون للهیمنة الفکریة علی المسلمین،و لتقدیم أنفسهم کعلماء بکل ما کان و یکون..

الیهود یناظرون عمر بن الخطاب

حدثنا أبی رضی اللّه عنه قال:حدثنا محمد بن یحیی العطار،عن محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری قال:حدثنی أبو عبد اللّه الرازی،عن أبی الحسن عیسی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه المحمدی،من ولد محمد بن الحنفیة،عن محمد بن جابر،عن عطاء،عن طاووس قال:أتی قوم من الیهود عمر بن الخطاب،و هو یومئذ و ال علی الناس،فقالوا:

أنت والی هذا الأمر بعد نبیکم.و قد أتیناک نسألک عن أشیاء،إن أنت أخبرتنا بها آمنا و صدقنا و اتبعناک.

فقال عمر:سلوا عما بدا لکم.

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات السبع و مفاتیحها.

و أخبرنا عن قبر سار بصاحبه؟!

و أخبرنا عمن أنذر قومه لیس من الجن و لا من الإنس؟!

ص: 52

و أخبرنا عن موضع طلعت فیه الشمس و لم تعد إلیه؟!

و أخبرنا عن خمسة لم یخلقوا فی الأرحام؟!

و عن واحد،و اثنین،و ثلاثة،و أربعة،و خمسة،و ستة،و سبعة،و عن ثمانیة،و تسعة،و عشرة،و حادی عشر،و ثانی عشر؟!

قال:فأطرق عمر ساعة،ثم فتح عینیه،ثم قال:سألتم عمر بن الخطاب عما لیس له به علم،و لکن ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبرکم بما سألتمونی عنه.

فأرسل إلیه،فدعاه،فلما أتاه قال له:یا أبا الحسن،إن معاشر الیهود سألونی عن أشیاء لم أجبهم فیها بشیء.و قد ضمنوا لی إن أخبرتهم أن یؤمنوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لهم علی«علیه السلام»:یا معشر الیهود،اعرضوا علی مسائلکم.

فقالوا له مثل ما قالوا لعمر.

فقال لهم علی«علیه السلام»:أتریدون أن تسألوا عن شیء سوی هذا؟!

قالوا:لا یا أبا شبر و شبیر.

فقال لهم علی«علیه السلام»:أما أقفال السماوات فالشرک باللّه، و مفاتیحها قول لا إله إلا اللّه.

و أما القبر الذی سار بصاحبه،فالحوت سار بیونس فی بطنه البحار السبعة.

ص: 53

و أما الذی أنذر قومه لیس من الجن و لا من الإنس،فتلک نملة سلیمان بن داود«علیهما السلام».

و أما الموضع الذی طلعت فیه الشمس فلم تعد إلیه،فذاک البحر الذی أنجی اللّه عز و جل فیه موسی«علیه السلام»،و غرق فیه فرعون و أصحابه.

و أما الخمسة الذین لم یخلقوا فی الأرحام،فآدم و حواء،و عصا موسی، و ناقة صالح،و کبش إبراهیم«علیهم السلام».

و أما الواحد،فاللّه الواحد لا شریک له.

و أما الاثنان،فآدم و حواء.

و أما الثلاثة،فجبریل و میکائیل و إسرافیل.

و أما الأربعة،فالتوراة و الإنجیل،و الزبور و الفرقان.

و أما الخمس فخمس صلوات مفروضات علی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و أما الستة،فقول اللّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (1).

و أما السبعة،فقول اللّه عز و جل: وَ بَنَیْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدٰاداً (2).

و أما الثمانیة،فقول اللّه عز و جل: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ

ص: 54


1- 1) الآیة 38 من سورة ق.
2- 2) الآیة 12 من سورة النبأ.

ثَمٰانِیَةٌ

(1)

.

و أما التسعة،فالآیات المنزلات علی موسی بن عمران«علیه السلام».

و أما العشرة،فقول اللّه عز و جل: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ (2).

و أما الحادی عشر،فقول یوسف لأبیه إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً (3).

و أما الاثنی عشر،فقول اللّه عز و جل لموسی«علیه السلام»: اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً (4).

قال:فأقبل الیهود یقولون:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أقبلوا علی عمر،فقالوا:نشهد أن هذا أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اللّه إنه أحق بهذا المقام منک.

و أسلم من کان معهم و حسن إسلامهم (5).

و عن جعفر بن شریح الحضرمی،عن مالک بن أعین الجهنی،عن أبی

ص: 55


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 4 من سورة یوسف.
4- 4) الآیة 60 من سورة البقرة.
5- 5) الخصال للصدوق ص 456-457 و بحار الأنوار ج 10 ص 7-9.

عبد اللّه«علیه السلام»،قال:لما ولی عمر بن الخطاب جاءه رجل یهودی، فدخل علیه المسجد و هو قاعد و معه أبو أیوب الأنصاری،فقال له:أنت أمیر المؤمنین؟!

قال:نعم.

قال:أنت الذی یسألک الناس و لا تسأل،و أنت تحکم و لا یحکم علیک؟!

قال له عمر:نعم.

قال له:فأخبرنی عن خصال أسألک عنها.

قال:سل.

قال:أخبرنی عن واحد لیس له ثان،و اثنین لیس لهما ثالث،و ثلاثة لیس لها رابع،و أربعة لیس لها خامس،و خمسة لیس لها سادس،و ستة لیس لها سابع،و سبعة لیس لها ثامن،و ثمانیة لیس لها تاسع،و تسعة لیس لها عاشر،و عشرة لیس لها حادی عشر.

فلم یجبه عمر،و أطرق ملیا.

فقال الیهودی:أخبرنی عما أسألک.

فقال له أبو أیوب:إن أمیر المؤمنین عنک مشغول،و لکن ائت ذلک القاعد.

قال:و علی«علیه السلام»قاعد فی المسجد معه جماعة.فجاء الیهودی حتی وقف علی علی«علیه السلام»،فقال:إنی جئت إلی أمیرکم هذا،

ص: 56

فسألته عن أشیاء فلم یجبنی فیها بشیء،فأرسلت إلیک.

فرفع علی«علیه السلام»رأسه،ثم قال:و ما هی،یا ابن هارون؟!

فأعاد علیه.

فقال علی«علیه السلام»:أما الواحد الذی لا ثانی له،فاللّه الواحد تبارک و تعالی.

و أما الاثنان اللذان لیس لهما ثالث،فالشمس و القمر.

و أما الثلاثة التی لیس لها رابع،فالطلاق.

و أما الأربعة التی لیس لها خامس،فالنساء.

و أما الخمسة التی لیس لها سادس،فالصلاة.

و أما الستة التی لیس لها سابع،فالستة الأیام التی خلق اللّه فیها السماوات و الأرض.

و أما السبعة التی لیس لها ثامن،فالسماوات السبع.

و أما الثمانیة التی لیس لها تاسع،فحملة العرش.

و أما التسعة التی لیس لها عاشر،فحمل المرأة.

و أما العشرة التی لیس لها حادی عشر،فالعشرة الأیام التی تمم اللّه بها میقات موسی«علیه السلام»فی قوله عز و جل: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ (1).

ص: 57


1- 1) الآیة 42 من سورة الزمر.

فقال الیهودی:أنت تعلم هذا فذاک ما نعتقده أشهد أنک أمیر المؤمنین حقا،و أسلم علی یده،فجز شعره،و غسل ثوبه،و علمه شرائع الدین.و أتی عمر،فقال:اکتب هذا فی دیوان المسلمین (1).

و نقول:

لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الروایة و سابقتها،و لکننا نقول:

1-قال التستری ما مفاده:أن هذه الروایة و الروایة السابقة قد اختلفتا فی جواب هذه الأعداد«و کلاهما صحیح،و لعله«علیه السلام»أجاب کلا منهما بحسبه» (2).

2-یلاحظ فی الروایة الأولی:أن عمر قال لعلی«علیه السلام»:إنه لم یجب الیهود عن مسائلهم،و لم یذکر له:أنه لا یعلم أجوبة تلک المسائل!!

3-إنه وعد به الیهود أولا:أنه إن أجاب عن أسئلتهم یصدقونه و یتبعونه..مع أن المطلوب هو إسلامهم،و اتباع الرسول..فدل قولهم هذا علی أن اتباع الخلیفة و تصدیقه إنما هو بادعائه الإمامة و الخلافة الحقیقیة للرسول.

4-إن الیهود بعد سماعهم للأجوبة أقبلوا علی عمر و شهدوا:أن علیا

ص: 58


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 109 عن قضایا القمی، و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 189 و 190 و عن معادن الجواهر ج 2 ص 48 ح 43.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 109.

«علیه السلام»ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أن کلامهم فی بدایة الأمر کان عن مجرد الإیمان.و الإتباع للخلیفة.ألا یدل ذلک علی أنهم یشیرون إلی صفات و دلالات و نعوت للخلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجدونها عندهم،و منها:أن الخلیفة یکون ابن عم رسول اللّه، و منها:أنه یکون أخاه؟!

و یشهد لذلک:حدیث الیهودیین الذین ناظرا أبا بکر،حیث جاء فیه:

أن هذه الأوصاف بالذات موجودة فی کتبهم،و قد تقدم ذلک فی خلافة أبی بکر،فراجع.

5-دلت هذه الحادثة أیضا علی أن من الثابت لدی أهل الأدیان بملاحظة ما عندهم:أن الوصی یجب أن یملک العلم الخاص الذی یختص اللّه و رسوله به الأوصیاء،و أنه لیس من الناس العادیین،و أن بإمکانهم التعرف علیه من هذا الطریق،و أن ثبوت وجود هذا العلم لدیه کاف فی إثبات إمامته،بل هو کاف عندهم فی إثبات النبوة و الوحی لرسول اللّه قبله.

6-إن وجود هذا العلم یظهر المتغلب علی مقام الإمام و الإمامة، و یفضح أمره،و یمیزه عن الإمام الحقیقی.

7-قول أبی أیوب للسائل فی الروایة الثانیة:إن أمیر المؤمنین مشغول عنک.فیه تمویه ظاهر،لحفظ ماء وجه الخلیفة حین ظهر عجزه عن الجواب.

8-التسعة التی لا عاشر لها..یلاحظ:أن هذا یصلح شاهدا للقول:

بأن أکثر الحمل تسعة أشهر..و لیس أکثر من ذلک..

ص: 59

9-و الحدیث عن شعر ذلک الیهودی یشر إلی ما عرف عن أحبار الیهود من تطویل الشعر.کما أنه حین أمره بغسل ثوبه یشیر إلی إرادته نظیفا و طاهرا من الأوساخ و القاذورات و النجاسات.

10-إن هذه الروایة تدل علی أن الکثیر من الأحکام التی کانت فی الشرائع السابقة لا تزال هی عینها فی هذه الشریعة،و هذا یؤکد أن المنسوخ منها هو أقل القلیل.

ص: 60

الباب السادس حروب و فتوحات فی عهد عمر

اشارة

الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف..

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند..

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری..

ص: 61

ص: 62

الفصل الأول: علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف

اشارة

ص: 63

ص: 64

عمر یخاف من الثعبان

روی عن الصادق«علیه السلام»:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»بلغه عن عمر بن الخطاب شیء،فأرسل إلیه سلمان رحمه اللّه و قال:قل له:قد بلغنی عنک کیت و کیت،و کرهت أعتب علیک فی وجهک،فینبغی أن لا تذکر فیّ إلا الحق،فقد أغضیت علی القذی حتی یبلغ الکتاب أجله.

فنهض سلمان رحمه اللّه و بلغه ذلک،و عاتبه،و ذکر مناقب أمیر المؤمنین «علیه السلام»،و ذکر فضائله و براهینه.

فقال عمر:عندی الکثیر من فضائل علی«علیه السلام»،و لست بمنکر فضله،إلا أنه یتنفس الصعداء،و یظهر البغضاء.

فقال سلمان رحمه اللّه:حدثنی بشیء مما رأیته منه.

فقال عمر:نعم یا أبا عبد اللّه،خلوت به ذات یوم فی شیء من أمر الجیش،فقطع حدیثی،و قام من عندی و قال:مکانک حتی أعود إلیک، فقد عرضت لی حاجة،فما کان بأسرع من أن رجع علی ثانیة و علی ثیابه و عمامته غبار کثیر،فقلت له:ما شأنک؟!

فقال:أقبل نفر من الملائکة و فیهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یریدون مدینة بالمشرق یقال لها:صیحون.فخرجت لأسلم علیه،و هذه

ص: 65

الغبرة رکبتنی من سرعة المشی.

قال عمر:فضحکت متعجبا حتی استلقیت علی قفای،و قلت له:

النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات وبلی،و تزعم أنک لقیته الساعة، و سلمت علیه؟!فهذا من العجائب!!مما لا یکون!!

فغضب علی«علیه السلام»و نظر إلی،و قال:أتکذبنی یا ابن الخطاب.

فقلت:لا تغضب،وعد إلی ما کنا فیه،فإن هذا مما لا یکون أبدا.

قال:فإن أنت رأیته حتی لا تنکر منه شیئا استغفرت اللّه مما قلت و أضمرت،و أحدثت توبة مما أنت علیه،و ترکت حقا لی؟!.

فقلت:نعم.

فقال:قم.

فقمت معه فخرجنا إلی طرف المدینة و قال:غمض عینیک!فغمضهما، فمسحهما بیده ثلاث مرات.

ثم قال لی:افتحهما.

ففتحتهما،فنظرت،فإذا أنا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه رجل(أی نفر)من الملائکة لم أنکر منه شیئا.فبقیت و اللّه متحیرا أنظر إلیه.

فلما أطلت النظر قال لی:هل رأیته.

فقلت:نعم.

قال:أغمض عینیک،فغمضتهما.

ثم قال:افتحهما،ففتحتهما.فإذا لا عین و لا أثر.

ص: 66

فقلت له:هل رأیت من علی«علیه السلام»غیر ذلک.

قال:نعم،لا أکتم عنک خصوصا أنه استقبلنی یوما و أخذ بیدی و مضی بی إلی الجبانة.و کنا نتحدث فی الطریق.

و کان بیده قوس فلما صرنا فی الجبانة رمی بقوسه من یده فصار ثعبانا عظیما مثل ثعبان موسی«علیه السلام»،و فتح فاه و أقبل(نحوی)لیبتلعنی.

فلما رأیت ذلک طار قلبی من الخوف،و تنحیت،و ضحکت فی وجه علی«علیه السلام»و قلت:له الأمان یا علی بن أبی طالب.أذکر ما کان بینی و بینک من الجمیل.

فلما سمع هذا القول استفرغ ضاحکا،و قال:لطفت فی الکلام،فنحن أهل بیت نشکر القلیل،فضرب بیده إلی الثعبان و أخذه بیده،و إذا هو قوسه الذی کان بیده.

ثم قال عمر:یا سلمان!إنی کتمت ذلک عن کل أحد،و أخبرتک به یا أبا عبد اللّه!فإنهم أهل بیت یتوارثون هذه الأعجوبة کابرا عن کابر.

و لقد کان إبراهیم یأتی بمثل ذلک.

و کان أبو طالب و عبد اللّه یأتیان بمثل ذلک فی الجاهلیة.

و أنا لا أنکر فضل علی«علیه السلام»،و سابقته،و نجدته،و کثرة علمه،فارجع إلیه و اعتذر عنی إلیه،و اثن عنی علیه بالجمیل (1).

ص: 67


1- 1) الفضائل لابن شاذان ص 147-150 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 62-63 و مجمع النورین للمرندی ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 614 و ج 42-

و فی نص آخر:

عن سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»(قال:)إن علیا«علیه السلام»بلغه عن عمر ذکر شیعته،فاستقبله فی بعض طرقات بساتین المدینة و فی ید علی «علیه السلام»قوس[عربیة]،فقال[علی]:یا عمر،بلغنی عنک ذکرک لشیعتی.

فقال:أربع[علی]ظلعک.

فقال علی«علیه السلام»:إنک لها هنا؟!

ثم رمی بالقوس علی الأرض،فإذا هی ثعبان کالبعیر،فاغرا فاه،و قد أقبل نحو عمر لیبتلعه.

فصاح عمر:اللّه اللّه یا أبا الحسن،لا عدت بعدها فی شیء،و جعل یتضرع إلیه،فضرب[علی]یده إلی الثعبان،فعادت القوس کما کانت، فمضی عمر إلی بیته مرعوبا.

قال سلمان:فلما کان فی اللیل دعانی علی«علیه السلام»فقال:صر إلی عمر،فإنه حمل إلیه من ناحیة المشرق مال،و لم یعلم به أحد،و قد عزم أن یحبسه،فقل له:یقول لک علی:أخرج ما حمل إلیک من المشرق،ففرقه علی

1)

-ص 42 و العقد النضید ص 38 و عیون المعجزات ص 33 و فیه:روی عن المفضل بن عمر أنه قال:سمعت الصادق«علیه السلام»یقول..بتفاوت یسیر. و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 464-467 و ج 3 ص 33 و إثبات الهداة ج 2 ص 492 باختصار،و الطبری فی نوادر المعجزات ص 50.

ص: 68

من جعل لهم،و لا تحبسه،فأفضحک.

فقال سلمان:فمضیت إلیه،و أدیت الرسالة.

فقال:حیرنی أمر صاحبک،فمن أین علم[هو]به؟!

فقلت:و هل یخفی علیه مثل هذا؟!

فقال:یا سلمان،اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر،و إنی لمشفق [علیک]منه،و الصواب أن تفارقه،و تصیر فی جملتنا.

قلت:بئس ما قلت،لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر(مما رأیت)منه.

قال:ارجع(إلیه)فقل له:السمع و الطاعة لأمرک.

فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فقال:أحدثک بما جری بینکما.

فقلت:[أنت]أعلم به منی،فتکلم بکل ما جری بیننا،ثم قال:إن رعب الثعبان فی قلبه إلی أن یموت (1).

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی بعض الأمور فی ضمن الفقرات التالیة:

ص: 69


1- 1) مدینة المعاجز ج 3 ص 209-211 و راجع:ج 1 ص 478 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 232 و إثبات الهداة ج 2 ص 258 و بحار الأنوار ج 29 ص 31-33 و ج 31 ص 614 ج 41 ص 256 و(ط حجریة)ج 8 ص 82 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 123 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 460.

المعجزات،و الکرامات

لا ریب فی أن ما یجترحه الأنبیاء من معجزات،و ما یظهره اللّه سبحانه لهم و لأوصیائهم من کرامات،ثم ما یقومون به من خوارق العادات بحکم ما خولهم اللّه إیاه،إنطلاقا من مصالح العباد-إن ذلک-جزء من تاریخهم، الذی لا بد من تسجیله،و حفظه و تداوله،لأجل الفکرة فیه،و أخذ العبرة منه،و تثبیت العقیدة به،و تعمیق الوعی له،و تبلوره و تحققه فی القلوب، و زیادة تجلیه و وضوحه فی الأذهان و العقول.

و لکن المؤلفین و المصنفین اعتادوا علی تحاشی الإفاضة فی أمثال هذه الأمور،ربما لأنهم وجدوها حاسمة و باتة،لا یجد العقل و الفکر الکثیر من الفرص للتعبیر عن نفسه،و إظهار وجوده معها.

و نحن..فی کتابنا هذا حاولنا أن نتمرد علی هذا القرار،الذی وجدناه جائرا علی الحقیقة و ظالما لها،و سعینا للتعامل مع ما یمر معنا من معجزات و کرامات و خوارق للعادات بنفس الجدیة،و بنفس القدر من الإهتمام، و أعطیناه بعض قسطه من البحث،و التحلیل و التدبر،فی مختلف جهاته بنفس المستوی الذی أعطیناه لأی حدث عادی آخر.

و ذلک لقناعتنا بأن لکل نوع من الناس مجالاته و تنوعاته المناسبة له، فلا بد لمن أراد أن یؤرخ لهم من أن یعکس ذلک بدقة و أمانة،و إن کانت حین یراد نقلها إلی محیط فریق آخر یتبلور شعور بغربتها عن ذلک المحیط الذی یراد نقلها إلیه..

فالمعجزة و الکرامة،و خوارق العادات هی جزء من حیاة و حرکة

ص: 70

الأنبیاء و أوصیائهم،فلما ذا لا تعطی قسطها کأی أمر عادی آخر؟!.

و لماذا نرید أن نقیس حیاتهم علی حیاتنا؟!و لماذا نحکّم فیها نفس المعاییر؟!و نفرض علیها نفس النظرة التی نتعامل بها مع بعضنا البعض؟! ما دمنا لسنا منهم،و لا نقدر علی کثیر مما یقدرون علیه،و لا نمیل إلی کثیر مما یمیلون إلیه،و لتکن هذه المفردة التی نحن بصدد الحدیث عنها من هذا القبیل..

العتاب..و الخطوط الحمر

حین یکون لا بد من العتاب،فمعنی ذلک:أن ثمة حقا قد اضیع، و حدودا قد انتهکت،و أنه لا بد من اعادة الأمور إلی نصابها..ثم التقید بالقیود و الإلتزام بالوقوف عند الحدود..

و أما کراهة علی«علیه السلام»العتب علی عمر فی وجهه،فیشیر إلی الرغبة فی إبقاء الأمور علی الوتیرة التی هی علیها،فلا تراجع عن القناعات،و لا تصعید فی المواقف..

و قد دلتنا کلمته«علیه السلام»هنا:علی أنه یؤثر تجمید الأمور و الإنتظار من دون أن یتخلی عن قضیته،بل هو یرید أن یبقیها علی حیویتها حتی یبلغ الکتاب أجله،و لا یحرکها باتجاه تصعیدی و تصادمی.

و قد دلنا ذلک بوضوح علی:أن القضیة المحوریة لا تزال حیة و مؤثرة، و فی تفاعل مستمر،یدل علی ذلک قوله«علیه السلام»:«أغضیت علی القذی..»..مما یعنی:أن هذا القذی المؤذی لا یزال مؤثرا،و یحتاج إلی التحمل،ثم الإغضاء.

ص: 71

و دل علی ذلک أیضا:أن سلمان ذکر لعمر براهین أمیر المؤمنین و مناقبه و فضائله،حتی احتاج عمر إلی الإعتراف بها کلها،و التصریح بأنه لیس بصدد إنکار شیء منها..

القوس:الثعبان

و قد ذکر عمر:أن الذی یدعوه إلی هذا النوع من التعامل هو أنه یری علیا«علیه السلام»یتنفس الصعداء،و یظهر البغضاء..

و للتدلیل علی قوله هذا أورد قضیة تضمنت تعرضه لأمر مخوف من قبل علی«علیه السلام»،لعلها جاءت علی سبیل المداعبة المقصودة،لإفهامه أمرا کان لا بد من تکراره له باستمرار،و هو:أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتعامل مع المعتدین علیه من موقع الضعف و الوهن،أو العجز،و إنما من موقع التکرم،و الصفح و العفو،لإدراک مصلحة الإسلام العلیا.

و أن علی مناوئیه أن یدرکوا هذه الحقیقة،فلا تغرهم جحافلهم و عساکرهم،و لا جموعهم و کثرة الناس من حولهم..و أن کل فتوحاتهم،لا تعطیهم قوة،و لا تمنع من أخذ الحق منهم،إذا حانت ساعة الصفر لذلک.

و لعل عمر قد استحق هذه المداعبة المقصودة من علی«علیه السلام»، لکی لا یتجاوز حده،فیظهر سخریته مما أخبره به«علیه السلام»من أمر سلامه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی مر فی نفر من الملائکة یریدون مدینة بالمشرق.

فإنه لا یحق لعمر و لا لغیره التطفل علی عالم لا صلة له به،و لا یعرف عنه شیئا،فإنه إذا کان الشهداء أحیاء عند ربهم یرزقون،فما بالک برسول

ص: 72

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی له مقام الشهادة علی الخلق،و علی الأنبیاء الذین سبقوه،و الذی یخاطبه من یزور قبره بقوله:أشهد أنک تری مقامی، و ترد سلامی،و تسمع کلامی (1)..أو نحو ذلک.

و لماذا لا یظهره اللّه تعالی لبعض خلقه؟!ألیس اللّه علی کل شیء قدیر؟!

و إذا کانت الملائکة قد ظهرت علی مریم،و علی الأنبیاء،فلماذا لا تظهر لعلی«علیه السلام»،و هو أفضل الخلق بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فضلا عن مریم«علیها السلام»؟!

و کیف لا یغضب علی«علیه السلام»من عمر،حین یکذبه،مع أن اللّه سبحانه قد شهد له بالطهارة من الرجس فی قرآنه العظیم..

و کیف لا یغضب؟!و قد أراه رسول«صلی اللّه علیه و آله»رأی العین، و کان قد أعطاه عهدا إن أراه إیاه أن یترک له حقه الذی اغتصبه منه،و لکنه لم یف بما وعد.

ص: 73


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 97 ص 295 و 376 و رسائل المرتضی ج 1 ص 407 و المزار لابن المشهدی ص 211 و 656 و الروضة لابن شاذان ص 36 و الفضائل لابن شاذان ص 99 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 134 و المزار للشهید الأول ص 97 و مدینة المعاجز ج 2 ص 221 و الدر النظیم ص 409.

و ترکت حقا هو لی

و قد لوحظ أنه«علیه السلام»أخذ علی عمر العهد بأن یریه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یترک عمر حق علی لعلی«علیه السلام»،و لهذا دلالات مختلفة..

فأولا:إنه«علیه السلام»قد جعل إرجاع الحق إلیه فی مقابل أن یریه دلالة من دلائل إمامته،فکأنه«علیه السلام»لا یکتفی فی التدلیل علی حقه بالتذکیر بالبیعة له یوم الغدیر،و بنزول الآیات فیه،و بأقوال النبی المؤکدة علی إمامته،و ولایته،و خلافته من بعده،بل هو یجعل ثمن ذلک ما یتضمن تجسیدا عملیا لتجلی صفات الإمامة فیه،من حیث تصرفه بالغیوب، و هیمنته علی العوالم الأخری..

ثانیا:إنه«علیه السلام»یطلب من عمر أن یترک له حقا هو له،و لا یطلب منه أن یمنحه هذا الأمر،أو أن یعطیه إیاه..فإن تلک التعابیر قد تشی بحق لعمر تعلق بهذا الأمر،و یرید علی«علیه السلام»منه أن یتنازل له عنه بقیمة هذا الفعل الذی یقوم به،فکأن الذی جعل لعلی«علیه السلام»الحق بالمطالبة بهذا الأمر،هو نفس هذا الإنجاز الذی قدمه،و لولاه لبقی الأمر لأهله..

و لکنه حین عبر بالترک لحق هو له یکون قد بین أن ما یقوم به إنما هو للإثبات العلمی لما یدعیه من غاصبیة عمر لهذا الأمر،و أنه لیس لعمر أی حق فیه من الأساس.

ص: 74

ما شأن علی علیه السّلام بالثعبان؟!

علی أنه لیس لعمر أن ینسب أمر الثعبان إلی علی«علیه السلام»،فإن علیا لم یصنع شیئا سوی أنه رمی بقوسه من یده؛فمجرد أن یتحول القوس إلی ثعبان مما لا یطالب به علی«علیه السلام»،و لا یوجب ذلک لوما له، فضلا عن أن یوجب الحقد علیه.و ذکره بما لیس فیه.و لا سیما من عمر الذی لم یعترف لعلی بشیء مما أخبره به علی«علیه السلام»،بل کذبه بصورة صریحه،و ضحک متعجبا من کلامه حتی استلقی علی قفاه.

کما أنه حین أراه علی«علیه السلام»ذلک بأم عینیه لم یف له بما وعده به،مما یدل علی أنه لم یعتبر،و لم یتراجع عن موقفه بصورة عملیة و صادقة، بل کان لا یزال یتردّی فی غیاهب الشک و التهمة لعلی«علیه السلام» بالسحر،أو نحو ذلک.

و قد صرح بذلک فی النص الأخیر المتقدم،فقال لسلمان:اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر.

فرده سلمان،و قال:لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر مما رأیت منه.

عمر یستجیب و یعتذر

و لعل عمر کان قد صرح بشیء من ذلک أی باتهام علی«علیه السلام» بالسحر و نحوه لبعض الناس،فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»فأرسل إلیه سلمان لیوقفه عند حده.

ص: 75

و لعله فهم من هذه المطالبة:أن عدم استجابته لعلی«علیه السلام»قد توقعه فیما هو أشد مما وقع فیه فی قضیة الثعبان و القوس،فأعلن أنه لا ینکر فضل علی«علیه السلام»و سابقته،و کثرة علمه،و أظهر التودد له،و طلب من سلمان أن یبلغه اعتذار عمر إلیه،و أن یثنی علیه بالجمیل.

لأنه ذکر شیعته

لقد بین النص الأخیر طبیعة الحدیث الذی دار بین علی«علیه السلام» و عمر،و هو أنه«علیه السلام»عاتب الخلیفة علی ذکره لشیعته«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

و ذلک أن بعض شیعة علی«علیه السلام»اختلف مع بعض شیعة عمر،فترافعا إلی عمر،فمال عمر إلی الذی یتشیع له علی الرجل الآخر.

و لعله أطلق کلاما یمس به شیعة علی«علیه السلام»،فطالبه علی«علیه السلام»بما قال،لا لأنه یرید أن ینتصر لذلک الرجل لمجرد کونه من شیعته، بل لأن ذلک الرجل قد تعرض للظلم،و لا بد لعلی«علیه السلام»أن ینصر المظلوم..و کیف إذا کان قد ظلم مرتین:

أولاهما:بتضییع حقه.

و الأخری:بانتهاک حرمته لأجل دینه و معتقده و انتمائه؟!

إربع علی ظلعک

و لکن عمر واجه علیا«علیه السلام»بظلم آخر،حیث واجهه بکلام خارج عن سنة العدل و الإنصاف،بقوله له:اربع علی ظلعک..

ص: 76

و معنی هذه الکلمة:إنک ضعیف،فلا تحاول طلب ما تقصر عنه..

و هذا فی الحقیقة جواب من یرید أن یجعل من ضعف الآخرین سببا لتضییع حقوقهم،و منعهم من المطالبة بها.و هو أمر غیر مقبول من أی کان من الناس..

مع أن علیا«علیه السلام»هو القائل:الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له.و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه (1).

و إنک لها هنا؟!!

و کان لا بد من إقناع عمر بأن سکوته«علیه السلام»لیس عن ضعف، و إنما لأن اللّه و رسوله یأمر انه بالسکوت.

و لن یقتنع عمر منه بمجرد إدعاء القوة و القدرة علی المواجهة..

و حتی لو أراد«علیه السلام»أن یظهر له شیئا من قوته بصورة عملیة، فإن المجال یبقی واسعا أمام عمر لإقناع نفسه و غیره:بأن المعیار لیس هو القوة البدنیة،و الشجاعة الشخصیة،فإن الکثرة تغلب الشجاعة،و عمر لدیه الجیوش الضاربة فی طول البلاد و عرضها،و یستطیع أن یتغلب بها علی

ص: 77


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 88 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 173-174 و بحار الأنوار ج 21 ص 121-124 و ج 39 ص 351 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 284 و 286 و التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری«علیه السلام»ص 554-558.

شجاعة علی«علیه السلام»،و یسقط قدراته البدنیة..

فلذلک لم یجرب علی معه هذا الخیار أیضا..بل لجأ إلی أسلوب إقناع لا یملک عمر فیه حیلة،حتی لو کان جمیع أهل الأرض معه..و هو التصرف فی الأمور من خارج دائرة القدرات المادیة،فإن من یقدر علی تحویل القوس إلی ثعبان کالبعیر،قادر علی القضاء علی کل القدرات التی یفکر عمر و من معه بالإستعانة بها..

و قد أخبر علی«علیه السلام»أن رعب الثعبان مستقر فی قلب عمر إلی أن یموت..

من أین علم بالمال؟!

لم یدر عمر بن الخطاب من أین علم علی«علیه السلام»بالمال الذی جاءه..ثم حکم بأنه قد علمه عن طریق السحر،فما علی«علیه السلام» بنظره إلا ساحر..و کأنّ عمر یری أن السحر یوصل إلی العلم بالغیب!!

و هذا یدل علی عدم معرفته بعلی«علیه السلام»،أو علی تجاهله لما یعرفه منه،و یدل أیضا علی عدم معرفته بالسحر،و بقدرات الساحر.

و یدل علی کثرة الکرامات و العجائب التی کانت تصدر من بنی هاشم.

کما أنه یدل علی أنه لا یفرق بین ما هو کرامة و معجزة إلهیة،و بین ما هو خداع،و شعوذة،و تسخیر للمخلوقات،التی لا تعلم الغیب،و لا تقدر علی تحویل القوس إلی ثعبان،تماما کما حول موسی«علیه السلام»العصا إلی حیة تلقف ما یأفکون.

ص: 78

عمر یطمع بسلمان

و قد أظهر عمر بن الخطاب أن له جماعة مناوئة لعلی«علیه السلام»، و أنه یسعی لتکثیرها من جهة،کما یسعی لإبعاد الناس عن علی«علیه السلام»،و ضمهم إلی جماعته من جهة أخری.

و قد بلغ به الأمر حدا جعله یطمع بسلمان،و یعرض علیه مفارقة علی «علیه السلام»،و الإنضمام إلی جماعته.و کأنه لا یعرف سلمان الذی کان شدید الإلتزام بما یؤمن به.و قد بلغ فی إیمانه و طهره و قداسته مرتبة استحق بها أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:سلمان منّا أهل البیت..

معرفة سلمان بعلی علیه السلام

و قد أظهر سلمان:أن ما یعرفه من علی«علیه السلام»أکثر مما ظهر منه، و لذلک قال لعمر عن معرفة علی«علیه السلام»بالمال الذی وصل إلی عمر فی الخفاء:«و هل یخفی علیه مثل هذا»؟!!.

و قال لعلی«علیه السلام»حین عرض«علیه السلام»علیه أن یخبره بما جری بینه و بین عمر:«أنت أعلم به منی»و لم یقل له:أنت تعلم به کما أنا أعلم به..

کما أن سلمان کان یعرف منشأ علم علی،و أسباب تصرفاته،و هو أنه وارث من أسرار النبوة أکثر مما ظهر منه لعمر.

علی علیه السّلام یصحح،و یوضح

و خطب عمر،فقال:إن أخوف ما أخاف علیکم أن یؤخذ الرجل

ص: 79

المسلم البریء عند اللّه،فیدسر کما یدسر الجزور،و یشاط لحمه کما یشاط الجزور.یقال:عاص.و لیس بعاص!!

فقال علی«علیه السلام»:فکیف ذاک؟!و لمّا تشتد البلیة،و تظهر الحمیة،و تسبی الذریة،و تدقهم الفتن دق الرحی بثفالها؟! (1).

و نقول:

1-یدسر:أی یدفع.و یشاط لحمه:یقطع و یبضع.و الثفال:جلدة تبسط تحت الرحی،فیقع علیها الدقیق.

2-إن سیاق هذا النص یعطی:أن علیا«علیه السلام»لم یرتض من عمر تطبیق ذلک القول علی الحالة التی کانت قائمة آنئذ،فبادر إلی التصحیح و التوضیح،مبینا:أن شرائط حصول ذلک غیر متوفرة،ثم بین تلک الشرائط بالتفصیل،و أنها اشتداد البلیة،و ظهور الحمیة،و سبی الذریة، و فتن قاسیة تدقهم دق الرحی بثفالها..

3-إن هذا الذی جری یدل علی أن هذا الکلام الذی ساقه عمر لم یکن من کلامه علی الحقیقة،بل هو قول سمعه عمر کما سمعه غیره.لکن الفرق هو:أن عمر لم یحسن فهمه،و أخطأ فی تطبیقه.فاحتاج إلی التوضیح

ص: 80


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 153 و بحار الأنوار ج 34 ص 167 و ج 34 ص 173 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 1 ص 367 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 58 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری) ص 261-262 و غریب الحدیث لا بن قتیبة ج 1 ص 261.

و التصحیح من العارفین..

و قد تقبل ذلک عمر،و لم یعترض،و لم یتأفف!!.

4-فاذا صح ما قلناه،فیرد سؤال:لماذا لم یشأ عمر أن یذکر تلک الأقوال بصیغة الروایة،فینسبها إلی قائلها الحقیقی،و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیما هو ظاهر؟!

5-هل هذا یعنی أن سائر ما ینسب إلی عمر من تنبؤات-إن صحت نسبته إلیه-کان قد سمعه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!أو ممن سمع منه،و أخذ عنه،ثم تظاهر هو بأنه یقوله من عند نفسه؟!

6-لماذا کان یسعی عمر لتخویف الناس من المرحلة التی تأتی بعده، و یرید تطبیق الحدیث الشریف علیها؟!هل یرید أن یمن علی الناس بأن عهده عهد رخاء و توسع،و أمن و فتوحات،و ما إلی ذلک؟!

ثم هو یرید أن یحذرهم من عهد یأتی بعده،ربما یکون لعلی«علیه السلام»فیه أثر و حضور و نشاط.

و یظن:أن أعداء علی«علیه السلام»لن یترکوه و شأنه،فیرید أن یثیر التهم و الإحتمالات السیئة،و الظنون و التشاؤم بهذا العهد،و أن یلحق به و صمة الظلم،و التعدی،و یبعث فی الناس الرعب و الخوف،و الحذر، و الشک،و ما إلی ذلک.

خطبة لعلی علیه السّلام تنسب لعمر بن الخطاب

صحیح أن أبا بکر و عمر قد تمکنا من إقصاء علی«علیه السلام»عن

ص: 81

الحکم و الخلافة..و لکن ذلک لم یکن نقطة الحسم للصراع،بل کان نقطة انطلاق الصراع.

و قد وجد محبو عمر بن الخطاب،و أولیاؤه أنفسهم فی دائرة السجال السیاسی و الفکری و الإعتقادی،و الدینی مع الفئات الأخری..و أدرکوا أنهم یواجهون صراعا مریرا و مؤلما لا طاقة لهم به،لأن الخلفاء الذین یسعون للدفاع عنهم،قد استبلوا الخلافة من أناس لیس لهم علی وجه الأرض شبیه و لا نظیر.

فإن علیا«علیه السلام»هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، بنص آیة المباهلة،و هو القمة فی کل درجات الصلاح،و العلم و التقوی، و الحکمة،و الشجاعة،و الفصاحة،و البلاغة،و کل ما هو خیر و فضل و کمال.

و لم یکن لدی الغاصبین ما یلیق أن یتشبث به أحد،لادعاء شیء من ذلک یحسن عرضه فی المواجهة السیاسیة،و الفکریة،و الإعتقادیة..

أی أن غاصبی الخلافة لبسوا قمیصا لیس لهم،و تحقق و ظهر لهم مصداق قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«لقد تقمصها ابن أبی قحافة، و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی،ینحدر عنی السیل،و لا یرقی إلی الطیر» (1).

فکان لا بد لهم من استعارة فضیلة،أو قضیة،أو حدث تاریخی أو

ص: 82


1- 1) الخطبة الشقشقیة رقم 23 فی نهج البلاغة.و قد تقدت مصادر الخطبة فراجع.

حکمة،أو کلمة،أو موقف من هنا،أو تسوّل أو سرقة شیء من ذلک من هناک،فشنت الغارات و أبیحت السرقات للفضائل و الکمالات من النبی «صلی اللّه علیه و آله»تارة و من علی«علیه السلام»أخری..و ربما من غیرهما ثالثة..

و إن مراجعة ما یذکره المعتزلی فی کتابه شرح نهج البلاغة الجزء الثانی عشر لعمر من کلمات و خطب،و فضائل تظهر:أن الکثیر مما ینسب إلیه،قد استعیر أو انتهب،أو سرق،أو اغتصب من النبی و علی«صلی اللّه علیهما علی و آلهما الطاهرین».

و لکن ابن أبی الحدید تغافل عن ذلک کله،فنسبه إلی عمر،مرسلا له إرسال المسلمات..و لکنه لم یجد بدا من الجهر بواحدة منها،و هی التالیة:

قال المعتزلی عن عمر:

«خطب یوما،فقال:أیها الناس،ما الجزع مما لا بد منه!و ما الطمع فیما لا یرجی،و ما الحیلة فیما سیزول!و إنما الشیء من أصله.و قد مضت قبلکم الأصول،و نحن فروعها،فما بقاء الفرع بعد ذهاب أصله!

إنما الناس فی هذه الدنیا أغراض تنتبل فیهم المنایا نصب المصائب،فی کل جرعة شرق.و فی کل أکلة غصص،لا تنالون نعمة إلا بفراق أخری، و لا یستقبل معمر من عمره یوما إلا بهدم آخر من أجله.و هم أعوان الحتوف علی أنفسهم.

فأین المهرب مما هو کائن!ما أصغر المصیبة الیوم،مع عظم الفائدة غدا!و ما أعظم خیبة الخائب،و خسران الخاسر، یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ

ص: 83

بَنُونَ، إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

(1)

.

ثم قال المعتزلی:

و أکثر الناس روی هذا الکلام لعلی«علیه السلام»،و قد ذکره صاحب «نهج البلاغة»و شرحناه فیما سبق (2).

یسأل علیا علیه السّلام ما نسی أن یسأل عنه النبی صلّی اللّه علیه و آله

عن قضایا القمی قال:لقی عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا أبا الحسن،خصال عقلتها(غفلتها)،و نسیت أن أسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنها،فهل عندک فیها شیء؟!

قال:و ما هی؟!

قال[عمر]:الرجل یرقد،فیری فی منامه الشیء،فإذا انتبه کان کآخذ بیده درهما،و ربما یری الشیء[بعینه]فلا یکون شیئا.

و الرجل یلقی الرجل،فیحبه عن غیر معرفة،و یبغضه عن غیر معرفة.

ص: 84


1- 1) الآیتان 88 و 89 من سورة الشعراء.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 12 ص 18 و الحکمة رقم 191 و الخطبة هی التی ذکرها المعتزلی برقم 145. و راجع:الأمالی للطوسی ج 1 ص 220 و الأمالی لأبی علی القالی ج 2 ص 53 و بحار الأنوار ج 73 ص 106 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 110 و عن مجموعة ورام ج 2 ص 28.

و الرجل یری الشیء بعینه أو یسمعه،فیحدث به دهرا ثم ینساه فی وقت الحاجة،ثم یذکره فی غیر وقت الحاجة.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أما قولک فی الشیء یراه الرجل فی منامه،فإن اللّه تبارک و تعالی قال فی کتابه: اَللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی (1).

فلیس من عبد یرقد إلا و فیه شبه من المیت،فما رآه فی مرقده فی تحلیل روحه من بدنه فهو حق،و هو من الملکوت،و ما رآه فی رجوع روحه فهو باطل و تهاویل الشیطان.

و أما قولک فی الرجل یری الرجل فیحبه علی غیر معرفة،و یبغضه علی غیر معرفة،فإن اللّه تبارک و تعالی خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام، فأسکنها الهواء[فکانت تلتقی،فتشام کما تشام الخیل]فما تعارف منها یومئذ ائتلف الیوم،و ما تناکر منها یومئذ اختلف و تباغض.

و أما قولک فی الرجل یری الشیء بعینه،أو یسمع به،فینساه ثم یذکره، ثم ینساه،فإنه لیس من قلب إلا و له طخاة کطخاة القمر،فإذا تخلل القلب الطخاة نسی العبد ما رآه و سمعه،و إذا انحسرت الطخاة ذکر ما رأی و ما سمع.

قال عمر:صدقت یا أبا الحسن،لا أبقانی اللّه بعدک،و لا کنت فی بلد

ص: 85


1- 1) الآیة 42 من سورة الزمر.

لست فیه (1).

و نقول:

لا نرید أن نرهق القارئ بالبیانات التی قد تقصر عن إیفاء المقام حقه فی استکناه مرامی کلماته«علیه السلام»،و نکتفی بالإشارة إلی نقطة واحدة، هی:أن عمر حین غفل أو نسی أن یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عن هذه المسائل،فإنه رأی فی أمیر المؤمنین ملاذا له،فیها یمکن أن یجد عنده ما توقع أن یجده عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد وجد ما أمل.

و لتکن هذه حجة أخری علیه،نطق بها لسانه..و أثبتها علیه الملک الموکل بکتابة صحیفة أعماله..

الذوق السلیم

روی الکلینی عن السیاری،رفعه،قال:ذکرت اللحمان عند أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و عمر حاضر،فقال عمر:إن أطیب اللحمان لحم الدجاج.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کلا.إن ذلک خنازیر الطیر،و إن

ص: 86


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 99 و 100 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 181.و راجع:کشف الخفاء ج 2 ص 316 و الدر المنثور ج 4 ص 309.

أطیب اللحم لحم فرخ حمام قد نهض،أو کاد ینهض (1).

اعتدال المزاج

روی الشیخ عن عیسی بن عبد اللّه الهاشمی،عن جده قال:دخل علی «علیه السلام»و عمر الحمام،فقال عمر:بئس البیت الحمام یکثر فیه العناء، و یقل فیه الحیاء.

فقال علی«علیه السلام»:نعم البیت الحمام،یذهب الأذی،و یذکر بالنار (2).

و رواه الکلینی عن محمد بن أسلم الجبلی،رفعه،قال:قال أبو عبد اللّه «علیه السلام»:قال أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه»:نعم البیت الحمام، یذکر النار،و یذهب بالدرن.

ص: 87


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و الکافی ج 6 ص 312 و المحاسن للبرقی ج 2 ص 475 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 25 ص 46 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 30 و عوالی اللآلی ج 4 ص 10 و بحار الأنوار ج 59 ص 280 و ج 62 ص 6 و 44 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 305 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 234.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 377 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 30 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 362 و عوالی اللآلی ج 4 ص 10 و بحار الأنوار ج 31 ص 135 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 520 و راجع:الکافی ج 6 ص 312.

و قال عمر:بئس البیت الحمام،یبدی العورة،و یهتک الستر.

قال:و نسب الناس قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی عمر،و قول عمر إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

و نسب الصدوق الکلامین إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فیکون من باب الأشیاء التی فیها مدح و قدح (2).

و نقول:

1-إن الذوق السلیم رهن باعتدال المزاج،و السلامة التامة جسدیا، و نفسیا،و روحیا،و کلما ترقی الإنسان فی مزایاه الإنسانیة کلما رهف حسه و ترقی ذوقه،و صفت مشاعره..و لذلک کان الکمّل الأصفیاء،و الأنبیاء و الأوصیاء فی أرقی الدرجات من حیث إدراک الحقائق بعمق،و نیل اللطائف.و لا ینحصر ذلک بالأمور الفکریة أو المشاعریة،بل یتعداها إلی بدائع الصنع،و مظاهر الجمال.و إدراکه و تذوقه..

ص: 88


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و الکافی ج 6 ص 496 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 29 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 361 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 519.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و راجع:من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 115 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 30 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 361 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 53 و بحار الأنوار ج 73 ص 77.

و حتی حین تتلوث الأرواح بالمعاصی،و الأجساد بالمحرمات،فإن درجات الإدراک،و التذوق الصحیح للمطعومات،و المرئیات،و المحسوسات، و المشمومات،و الملموسات تتضاءل،و یضعف الإحساس ببعض درجات الخباثة و الرداءة فی جمیع ذلک،لأن الرداءة و الخباثة فی هذه الحال تجد ما یسانخها فی واقع الجسد و مکوناته و حالاته،فتندمج معه،و یصعب تمییزها،و إدراک وجودها باستقلالها..

و قد ألمح أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی رداءة لحم الدجاج،لأنه أشبه الخنزیر فی تقممه للأوساخ،و نیل بعض مطاعمه منها،حتی سمی الدجاج خنازیر الطیر،و ذلک لا بد أن یؤثر علی طعمه رداءة،و أن یخل بدرجة طیبه،و یوجب تدنی مستوی الإلتذاذ به..

و هذه هی الحقیقة التی بینها أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و لا شک أنه أعرف البشر بالحقائق و الدقائق لما ذکرناه أولا،و لأنه عارف بواقع الأمور و بطبیعة حیاة الطیور.

2-و الفرخ حین ینهض أو یکاد أن ینهض یکون فی أکثر أحواله اعتدالا،فهو لم یتعرض بعد لأی جهد،و لا واجه أی نقص فی مطعم أو مشرب،بل کان طعامه أخلص طعام،و أنسبه،و أصفاه.و لم یر شیئا من القاذورات،فضلا عن أن یکون قد اقترب منها،أو ارتطم بها.

3-و عن قول عمر و علی«علیه السلام»فی الحمام نقول:

إن نظرة عمر إلیه کانت ظاهریة،بل غیر واقعیة أیضا..لأن عناء الحمام له نتیحة طیبة،و مطلوبة و مرضیة،فهو کعناء الصائم فی صومه،فلا یصح

ص: 89

أن یقال:بئس شهر رمضان،فإنه کثیر العناء..بل هو کثیر العوائد،جم الفوائد،و عوائده و فوائده بنفس تحمل مشقاته،و نتیجة للصبر علیها..

4-أما قلة الحیاء فی الحمام فغیر صحیحة،لأن الحیاء حالة نفسانیة، و هی نتیجة تفاعل مشاعر ذات طابع معین،تفرزها معان و مرتکزات ذهنیة و إیمانیة و غیرها مما یعیشه الإنسان فی عمق ذاته.و الحمام لا یکثر و لا یقلل من ذلک.

5-و لیس فی الحمام أیضا هتک للستر،و لا إبداء العورة..إلا للمستهترین بأحکام اللّه تعالی،و لا یهتمون لکراماتهم.و لا یحفظون أنفسهم،من النقائص..

6-و أما نظرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»للحمام،فکانت هی الصحیحة و الواقعیة،فإنه یذهب بالأذی..و یطهر الإنسان من الأدران، و یزیل عنه ما یکره من الروائح و المنفرات،و غیرها..

کما أنه«علیه السلام»حتی و هو فی الحمام لا یغفل عن موقعه فی مجمل الواقع الذی جعله اللّه فیه،و أراده أن یعیشه،و أن یخطط له،و لا یغفل عنه، فاتخذ من الجو الحار الذی یعیشه الإنسان فی الحمام سببا لتذکر النار فی الآخرة،و کما یستعین بالحمام علی إصلاح أوضاعه،و إزالة الأدران الجسدیة عنه..فإنه یستفید من جو الحمام لتذکر نار الآخرة،و لیجعل من ذلک سبیلا لتطهیر نفسه و روحه من کل ما یمکن أن یعلق بها من خلال الإرتطام بمحرکات الشهوات،و ملائمات هوی النفس فی الدنیا..

ص: 90

من هو السفلة؟!

فی خبر السیاری عن أبی الحسن«علیه السلام»یرفعه قال:جاء رجل إلی عمر،فقال:إن امرأته نازعته،فقالت له:یا سفلة.

فقال لها:إن کان سفلة،فهی طالق.

فقال له عمر:إن کنت ممن تتبع القصاص،و تمشی فی غیر حاجة،و تأتی أبواب السلطان،فقد بانت منک.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لیس کما قلت.إلیّ (1).

فقال له عمر:ائتیه،فاسمع ما یفتیک.

فأتاه،فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن کنت لا تبالی ما قلت و ما قیل لک فأنت سفلة،و إلا فلا شیء علیک (2).

و نقول:

1-لا شک فی أن عمر بن الخطاب قد أخطا الصواب فیما قال:فإن المشی إلی باب السلطان العادل لا إشکال فیه..کما أن المشی إلی باب

ص: 91


1- 1) أی:تعالوا إلیّ لأبین لکم.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 167 و 168 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 295 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 22 ص 45 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 298 و مستطرفات السرائر ص 569 و بحار الأنوار ج 72 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 24.

السلطان لقضاء حاجات الناس،و حل مشکلاتهم،و منعه من ظلمهم عبادة و کرامة،و نبل و شهامة..

2-إن اتباع القصاصین الذین یعرفون ناسخ،القرآن و منسوخه،و محکمه و متشابهه،و یعظون الناس بالحق،و یحملونهم علی التوبة،و یسوقونهم إلی إصلاح دینهم و دنیاهم،و یحملونهم علی الهیمنة علی أهوائهم،و عدم الإنسیاق مع شهواتهم..هو من شیم العباد الصالحین،و المؤمنین المسددین..

3-من جهة أخری،فإن السفالة هی انحطاط فی مزایا النفس،و فقدان الشعور بالکرامة.و أجلی مظاهر ذلک هو عدم مبالات الإنسان بما یصدر منه من أقوال.لأنه یفقد الشعور بالمسؤولیة عنها،و لا یری نفسه مطالبا بالإلتزام بها،و لا یعنیه ما تترکه من آثار سلبیة علی مقامه،و شخصیته،کما أنه لا یبالی بما یقال له:فلا تؤثر الکلمة فی إصلاحه،و لا فی ردعه عن الباطل،و لا یری أنه له مقاما یستحق أن یحفظ،و أن یصان..

و معنی ذلک:أنه لا یری لنفسه میزة ترفعها من الحضیض..مع أن اللّه تعالی یقول: وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ (1).

و یقول: وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ (2).

و المؤمن أعظم حرمة من الکعبة (3).

ص: 92


1- 1) الآیة 70 من سورة الإسراء.
2- 2) الآیة 8 من سورة المنافقون.
3- 3) الخصال للصدوق ص 27 و روضة الواعظین ص 386 و مستدرک الوسائل ج 9-

و قد فوض اللّه للمؤمن من کل شیء إلا أن یذل نفسه (1).

قبر یهودا،و دانیال،و هود

1-فی تاریخ ابن أعثم:أن أبا موسی لما فتح السوس و جد حجرة مقفلة،فأمر بکسر القفل،فوجد صخرة طویلة علی شکل قبر،فیها میت مکفن بالذهب.

فتعجب أبو موسی من طول قامته،و سألهم عنه،فقالوا:هذا رجل

3)

-ص 343 و مسند الرضا لداود بن سلیمان الغازی ص 109 و مشکاة الأنوار ص 155 و 337 و بحار الأنوار ج 7 ص 323 و ج 64 ص 71 و ج 65 ص 16 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 204 و نهج السعادة ج 8 ص 131 و 132 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 1 ص 164 و کشف الخفاء ج 2 ص 292 و نور الثقلین ج 3 ص 188 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 378 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 297 و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 139 و کشف الإرتیاب ص 446 و 477.

ص: 93


1- 1) الکافی ج 5 ص 63 و 64 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 179 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 157 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 424 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 211 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 69 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 449 و ج 8 ص 336 و مشکاة الأنوار ص 103 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 2 ص 229 و بحار الأنوار ج 64 ص 72 و ج 97 ص 92 و نور الثقلین ج 5 ص 335 و 336.

صالح کان بالعراق یستسقون به،فأصابتنا سنة شدیدة،فبعثنا إلی العراق نطلبه منهم،لیستسقی لنا،فأبوا أن یبعثوه مخافة أن لا نرده علیهم،فبعثنا إلیهم بخمسین رجلا رهنا،فبعثوه،فاستسقی لنا،ففرج اللّه عنا،و أغمضنا عن رجالنا،و لم نبعثه حتی توفی عندنا.

فکتب أبو موسی بذلک إلی عمر.فسأل الصحابة،فلم یکن عند أحد منهم علم منه سوی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

إن هذا دانیال،و کان نبیا،و کان مع بختنصر،و ملوک آخرین،و شرح له قصته إلی وفاته.و قال له:اکتب إلی أبی موسی أن یخرج جسده و یدفنه فی موضع لا یقدر أهل السوس علیه،فکتب إلیه عمر بذلک،فأمر بسد النهر، و حفر قبر فیه،فدفنه ثم أجری الماء علیه بعد استحکامه بالصخور العظیمة (1).

2-روی نصر بن مزاحم،عن ابن سعد،عن ابن طریف،عن ابن نباتة قال:مرت جنازة علی علی«علیه السلام»و هو بالنخیلة،فقال«علیه السلام»:ما یقول الناس فی هذا القبر؟!و فی النخیلة قبر عظیم یدفن الیهود موتاهم حوله.

فقال الحسن بن علی«علیه السلام»:یقولون هذا قبر هود النبی«علیه السلام»لما أن عصاه قومه جاء فمات ههنا.

ص: 94


1- 1) راجع:قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 205 و 206 و فتوح البلدان لابن أعثم ج 2 ص 8 و 9.

فقال:کذبوا،لأنا أعلم به منهم.هذا قبر یهودا بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم،بکر یعقوب.

ثم قال:ههنا أحد من مهرة؟!

قال:فأتی بشیخ کبیر،فقال:أین منزلک؟!

قال:علی شاطیء البحر.

قال:أین من الجبل الأحمر؟!

قال:قریبا منه.

قال:فما یقول قومک فیه؟!

قال:یقولون:قبر ساحر.

قال:کذبوا،ذلک قبر هود،و هذا قبر یهودا بن یعقوب،بکره،یحشر من ظهر الکوفة سبعون ألفا علی غرة الشمس و القمر یدخلون الجنة بغیر حساب (1).

و نقول:

1-إن نبی اللّه هود«علیه السلام»مدفون قرب قبر أمیر المؤمنین«علیه

ص: 95


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 205 و 206 و بحار الأنوار ج 97 ص 251 و ج 32 ص 416 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 224 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 331 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 195 و صفین للمنقری ص 126.

السلام»فی النجف الأشرف،و هو یشیر بالجبل الأحمر إلی جبل النجف و یشیر بقوله:شاطیء البحر الذی بقرب الجبل الأحمر إلی بحر النجف الذی جف بطول الزمن.

2-قال التستری:«قصة وجدان أبی موسی جسد دانیال عند فتح السوس ذکرها جمیع أهل السیر،کالبلاذری،و الطبری،و الحموی و غیرهم».

و ذکر الأول:أن أهل السوس طلبوا من أهل بابل نقل جسده إلیهم لیستسقوا به (1).

ص: 96


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 206.

الفصل الثانی: المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام

اشارة

ص: 97

ص: 98

مشورة علی علیه السّلام فی فتح القادسیة

و قد استشار عمر المسلمین فی المسیر إلی حرب الفرس،فأشار علی «علیه السلام»علیه بترک ذلک،فعمل بمشورته،فلاحظ النصوص التالیة:

1-فی روایة الطبری عن سیف:أن عمر بن الخطاب فی أول یوم من السنة الرابعة عشرة خرج حتی عسکر بصرار،ثم استشار أصحابه فی المسیر إلی بلاد فارس،فقال العامة:سر،و سر بنا معک،فدخل معهم فی رأیهم، و کره أن یدعهم حتی یخرجهم منه فی رفق.

فقال:أعدوا و استعدوا،فإنی سائر،إلا أن یجیء رأی هو أمثل من ذلک.

ثم أحضر ذوی الرأی و استشارهم،فأشاروا علیه بإرسال رجل آخر، و یرمیه بالجنود،فإن فتح اللّه علی یده فبها،و إلا أعاده و ندب رجلا غیره..

فنادی عمر الصلاة جامعة،فاجتمع الناس إلیه،و أرسل إلی علی«علیه السلام»و قد استخلفه علی المدینة،فأتاه،و الی طلحة و کان بعثه علی المقدمة، و إلی ابن عوف و الزبیر،ثم قام خطیبا،فکان مما قال:

أیها الناس،إنی إنما کنت کرجل منکم،حتی صرفنی ذوو الرأی منکم عن الخروج،فقد رأیت أن أقیم رجلا،و قد أحضرت هذا الأمر من قدمت

ص: 99

و من خلفت،و کان علی«علیه السلام»خلیفته علی المدینة،و طلحة علی مقدمته بالأعوص،فأحضرهما ذلک (1).

و روی سیف هذا الحدیث نفسه عن عمر بن عبد العزیز،و فیه:أن طلحة کان ممن تابع،و أن ابن عوف نهاه عن المسیر،و أن الذی أشار بإرسال رجل آخر هو عبد الرحمن بن عوف (2).

و نقول:

إننا نشیر إلی بعض الأمور ضمن الفقرات التالیة:

یظهر الموافقة،و یضمر خلافها

تقول الروایة السابقة:إن عمر أظهر للعامة أنه موافق لهم علی المسیر، و لم یکن یرید ذلک فی الواقع،و لکنه أراد أن یخرجهم من رأیهم هذا برفق، و أن یسوقهم إلی ما یرید بلطف.

فإذا کان هذا صحیحا،فالسؤال هو:لماذا لا یتخذ قراره وفق قناعاته من دون حاجة إلی الإستشارة؟!حتی لا یحتاج إلی سوق الناس برفق إلی الخروج من رأیهم..مع أنه کان یقرر و یفرض رأیه فی العدید من الأحوال المشابهة..

فهل لنا أن نحتمل:أن یکون الهدف من هذه الإستشارات هو کشف محبه من مبغضه؟!

ص: 100


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 480 و 481 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 2.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 481 و 482 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3.

أو أنه أراد تبریر قعوده عن مواجهة الأخطار،و الإکتفاء بإرسال غیره إلیها،لا سیما و أنه لم یکن من أهل الإقدام فی الحروب،بل فر فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی العدید من المواطن،و منها یوم أحد و خیبر و حنین؟!و لم یجرؤ علی الظهور یوم الخندق،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن علی اللّه الجنة لمن یبارز عمرو بن عبد ود.و فی بعضها قال أن من بارز فله الإمامة من بعده،کما تقدم.

البلاذری یعکس الأحداث

و یلاحظ هنا:أن روایة البلاذری لما جری فی القادسیة قد جاءت علی خلاف روایة غیره لها..

فغیر البلاذری یقول:إن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بعدم الشخوص.و روایة البلاذری تقول:إن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بالشخوص..

و تقول روایة البلاذری أیضا:إن عمر طلب من علی«علیه السلام»أن یخرج فأبی..و فیها:

«کتب المسلمون إلی عمر یعلمونه کثرة من تجمع لهم من أهل فارس، و یسألونه المدد.

فأراد أن یغزو بنفسه،و عسکر لذلک،فأشار علیه العباس و جماعة من مشایخ الصحابة بالمقام،و توجیه الجیوش و البعوث..ففعل ذلک.

و أشار علیه علی«علیه السلام»بالمسیر.

ص: 101

فقال له:إنی قد عزمت علی المقام.

و عرض علی علی«علیه السلام»الشخوص فأباه (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة ما یلی:

روایات سیف

ما رواه الطبری عن سیف بن عمر،إما موضوع أو محرّف،حتی لقد قال بعضهم:«لم یخل خبر منه من تحریف» (2).

فلا اعتداد بما رواه هنا عن سیف،إلا إذا وافق فیه غیره..

إستشارة العامة لماذا؟!

و تقدم:أن عمر بن الخطاب قد استشار أولا العامة،فأشاروا علیه بالمسیر إلی القادسیة،فجاراهم و أظهر موافقتهم،مبطنا أن یخرجهم من هذا الرأی فی رفق،و لکنه عاد فاستشار ذوی الرأی،فأشاروا علیه بالبقاء، و إشخاص غیره لیقوم بهذه المهمة..

و نحن لم نستطع أن نعرف السبب فی القیام بهاتین الخطوتین،إلا إذا کان أراد أن یعرف هوی العامة فی أی اتجاه،أو یعرف محبه من غیره..

فإن کان هذا هو الهدف،فالسؤال هو:لماذا لم یرجعوا إلی الناس فی یوم

ص: 102


1- 1) فتوح البلدان ص 255 و(ط مکتبة النهضة)ج 2 ص 313.
2- 2) بهج الصباغة ج 7 ص 421.

السقیفة أیضا،لیعرفوا هواهم فی أی اتجاه؟!.

و لماذا لم یستشر عمر بن الخطاب العامة فی أمر الخلیفة بعده،لیعرف رأیهم قبل أن ینشیء الشوری لکی تأتی بعثمان؟!.

و ربما یقال:إنه أراد أن یعرف محبه من غیره،فإن محبه بنظره لا یرغب بتعریضه للأخطار..فیشیر علیه بالبقاء،و أما مبغضه،فیرغب بالتخلص منه فیشیر علیه-بزعمه-بالمسیر مع أن هذا النوع من الآراء لا یکشف المحب من المبغض إذ یمکن أن ینظر المشیر إلی المصلحة للدین و أهله.

المشیر بإرسال سعد إلی القادسیة

بعض الروایات تقول:إن البعض أشار بإرسال سعد علی رأس الجیش إلی القادسیة،و لم تصرح بإسم ذلک البعض بل هی نسبت ذلک إلی جمیع ذوی الرأی کما یظهر منها (1).

مع أن روایة أخری للطبری تقول:إن عمر نفسه قد اقترح إسم النعمان بن مقرّن (2).

و روایة ثالثة لسیف تذکر:أن عبد الرحمان بن عوف هو الذی اقترح

ص: 103


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 480 و 481 و 482 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3 و 4.و تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 132.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 483 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 180 و مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 53.

رجلا آخر غیر عمر (1).

لکن ابن أعثم یقول:إن الذی أشار علیه بإرسال سعد هو علی«علیه السلام» (2).

و قد یقال:هذا هو الأوضح و الأصرح،و إن کانت روایته لا تستقیم فی بعض وجوهها الأخری کما سنوضحه،و علی کل حال فإن إبهام اسم المشیر فی الروایة الأولی یشیر إلی ذلک،أما الروایة الثانیة فربما تکون قد اختزلت النص،و حذفت فقرة إشارته«علیه السلام»علی عمر،حین استشار أهل الرأی،و اکتفت بذکر خطاب عمر للعامة بعد ذلک.

و نحن نذکر هنا کلام ابن أعثم حول ما جری،فنقول:

علی علیه السّلام یشیر بسعد بن أبی وقاص

ذکر ابن أعثم:أنه لما بلغ عمر بن الخطاب ما یجری علی الجبهة الشرقیة مع الفرس جمع المهاجرین و الأنصار،و شاورهم فی أن یصیر إلی العراق، فکلهم أشار علیه بذلک،و قال:یا أمیر المؤمنین،إن جیشا تکون فیه أنت خیر من جیش لم تحضره.

و قام علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:یا أمیر المؤمنین،إن کل إنسان یتکلم بما یحضره من الرأی.و الرأی عندی أن لا تصیر إلی العراق بنفسک،فإنک إن صرت إلی العراق،و کان مع القوم حرب،و اختلط

ص: 104


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 483 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 172 و 173.

الناس لم تأمن أن یکون عدو من الأعداء یرفع صوته و یقول:قتل أمیر المؤمنین،فیضطرب أمر الناس و یفشلوا فی حرب عدوهم،و یظفر بهم العدو.

و لکن أقم بالمدینة،و وجه برجل یکفیک أمر العدو،و لیکن من المهاجرین و الأنصار البدریین.

فقال عمر:و من تشیر علی أن أوجه یا أبا الحسن؟

قال:أشیر علیک أن توجه رجلا یشرح بالیسیر،و یسرّ بالکثیر.

فقال عمر:من هذا؟!أشر علی.

قال علی«علیه السلام»:أما أنا فإنی أشیر علیک أن توجه إلیهم سعد بن أبی وقاص،فقد عرفت منزلته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:أحسنت،هو لها،ما لها سواه.

قال:ثم دعا سعد بن أبی وقاص إلخ» (1)..

و نقول:

إننا نسجل هنا مایلی:

مشورة المهاجرین و الأنصار

ذکر المهاجرون و الأنصار:أن السبب فی ترجیحهم لعمر أن یسیر بنفسه إلی العراق هو:أن جیشا یکون فیه خیر من جیش لم یحضره.

ص: 105


1- 1) الفتوح لابن اعثم ج 1 ص 172 و 173.

و نقول:

أولا:إن هذا الکلام غیر دقیق،و لا مقبول علی إطلاقه،بل المعیار هو أن یکون حضوره مؤثرا فی حفظ الجیش،و فی استجلاب النصر له.

و لذلک نقول:

إن غیابه عن الجیش أحیانا قد یکون هو الأولی و الأصوب،کما ظهر من بیانات أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی أوضح لهم أن فی حضور عمر خطر کبیر لا مجال للإغضاء عنه..

کما أن حضوره فی بعض الأحیان،و فی ظروف أخری قد یکون ضروریا و فی محله کما هو الحال فی قضیة مسیره إلی بیت المقدس.کما سیأتی إن شاء اللّه.

ثانیا:کیف یمکن أن نوفق بین هذا النص،و بین ما ذکره سیف،الذی هو عکس ذلک تماما،فقد ادعی:أنهم أشاروا علیه بإرسال شخص آخر، و یرمیه بالجنود،فإن فتح اللّه علی یدیه فبها،و إلا أعاده و ندب غیره.

و قد قلنا أکثر من مرة:أن سیف بن عمر غیر مأمون فی الروایة،فلا یعتد إلا بما یوافقه علیه غیره.

مشورة علی علیه السّلام

یلاحظ:أن کلام علی«علیه السلام»قد تضمن نوعین من الکلام:

أحدهما:یرتبط بعمر نفسه،حیث ألمح إلیه أنه سیکون هو شخصیا فی موضع الخطر..

ص: 106

و قد أثبت عمر فی کل مواقفه مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه لا یفرط فی حیاته،و لا یعرض نفسه للخطر حتی لو کان ثمن ذلک الجنة، بوعد من النبی«صلی اللّه علیه و آله»له،کما کان الحال فی الخندق کما أن مواقفه فی سائر المشاهد تؤید ذلک.

الثانی:إنه قد بیّن له أن وجود عمر فی ذلک الجیش قد یهیء الفرصة لمکیدة العدو،لتفعل فعلها فی إحلال الهزیمة بالمسلمین،و لعل أهون تلک المکائد أن یقول قائل منهم:قتل أمیر المؤمنین.فیفشل المسلمون فی حرب عدوهم،و تحل الکارثة بهم.

منزلة سعد بن أبی وقاص

و ذکرت روایة ابن أعثم:أن علیا«علیه السلام»رشح سعدا لمحاربة الفرس،قائلا لعمر:فقد عرفت منزلته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان قبل ذلک قد اقترح علی عمر أن یکون من یتولی هذه المهمة من البدریین..

و نقول:

أولا:إننا نری أن کون رأس الجیش لحرب فارس بدریا أمر راجح، فإن ذلک أدعی لتقید ذلک القائد،و التزامه،و مراعاته حدود الشریعة فی تعامله مع من هم تحت یده،أو فی جمیع الأحوال.کما أن ذلک یعطیه قدرة علی إدارة الأمور،من حیث أنه یهیء الناس لطاعته و الإنقیاد له..فی هذا الأمر..

و هو أیضا أبعد عن التنافس،و التحاسد،أو التنازع علی موقع القیادة

ص: 107

بین الذین یجدون أنفسهم أهلا لها..

غیر أن ذلک لا یکفی للقول:بأن علیا«علیه السلام»کان یرجح سعدا لهذه المهمة،فهناک آخرون أکفأ من سعد،فلماذا لم یرشح«علیه السلام» الأشتر،أو هاشم بن عتبة(المعروف بالمرقال)،فإنهما قد شارکا فی تلک الحرب،و قد جاء هاشم بن عتبة من الشام علی رأس عشرة آلاف فارس لیشارک فی حرب القادسیة،و قد شارک فیها بالفعل.

و هذا یشیر إلی أنهما کانا یضطلعان بمهمات أساسیة و مؤثرة،و قد شارکا بصورة فاعلة و قویة فی حرب نهاوند و حروب الشام أیضا،مع العلم بأن أمثال هؤلاء من أصحاب علی«علیه السلام»کانوا الذین یأتون بالنصر فی الفتوحات..

إلا أن یکون«علیه السلام»قد لاحظ:أن سعدا لم یکن قد أعلن عن دخائل نفسه بصورة جلیة..

ثانیا:بالنسبة لمکانة سعد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نقول:

لم نجد فیما بأیدینا من نصوص ما یؤید صحة ذلک..و نحن نطمئن إلی أن هذه الفقرة مدسوسة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،من قبل الرواة من أصحاب الأهواء.

و من المعلوم أن سعدا لم تکن له هذه المکانة عند علی«علیه السلام»..

و هذا یدل علی أن ما یزعم من مکانة له عند الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لا یصح،لأن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یهین من یکرمه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

ص: 108

فکیف إذا علمنا:أن سعدا کان أحد أصحاب الشوری،و قد وهب حقه لابن عمه عبد الرحمان بن عوف،و کان یعلم أن هوی ابن عوف فی عثمان،لأن عبد الرحمان کان زوج أخت عثمان لأمه،و قد قال علی«علیه السلام»فی الخطبة الشقیقیة مشیرا إلی ذلک:

«فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن» (1).

فالذی صغی لضغنه هو سعد،و الذی مال لصهره هو عبد الرحمان بن عوف،و ضغن سعد إنما هو لأجل من قتلهم علی«علیه السلام»فی الجاهلیة من أقاربه دفاعا عن الإسلام.

یضاف إلی ذلک:أن سعدا قعد عن بیعة علی«علیه السلام»و أبی أن یبایعه،فأعرض عنه علی«علیه السلام»،و قال: لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (2)» (3).

و کتب علی«علیه السلام»إلی و الی المدینة:لا تعطین سعدا و لا ابن عمر من الفیء شیئا إلخ.. (4).

ص: 109


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح محمد عبده)ج 1 ص 35(الخطبة الشقشقیة).
2- 2) الآیة 23 من سورة الأنفال.
3- 3) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 204.
4- 4) قاموس الرجال ج 4 ص 312 و 313 عن الکشی،و مستدرک الوسائل ج 16 ص 79 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 524 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 136 و إختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)ج 1 ص 197 و رجال ابن-

و دعا عمار ابن عمر،و محمد بن مسلمة،و سعد بن أبی وقاص إلی بیعة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأظهر سعد الکلام القبیح،فانصرف عمار إلی علی«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»لعمار:دع هؤلاء الرهط،أما ابن عمر فضعیف،و أما سعد فحسود،و ذنبی إلی محمد بن مسلمة:أنی قتلت أخاه یوم خبیر،مرحب الیهودی (1).

و قال سعد لعمار:إنّا کنا نعدک من أکابر أصحاب محمد،حتی إذا لم یبق من عمرک إلا ظمأ الحمار فعلت و فعلت؟!

قال:أیما أحب إلیک،مودة علی دخل أو مصارمة جمیلة؟!

قال:مصارمة جمیلة.

قال:للّه علی ألاّ أکلمک أبدا (2).

4)

-داود ص 48 و التحریر الطاووسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 305 و الدرجات الرفیعة ص 445 و طرائف المقال ج 2 ص 137 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 537.

ص: 110


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 52 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 73 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 27 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 461.
2- 2) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 3 ص 111 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 24 و المعارف لابن قتیبة ص 550.

و کتب سعد إلی عمرو بن العاص:«إنک سألتنی عن قتل عثمان،و إنی أخبرک أنه قتل بسیف سلته عائشة،و صقله طلحة،و سمه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و سکت الزبیر إلخ.. (1).

و لیراجع ما جری بین سعد و بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»حین جاء سعد یطالب بعطائه،حین تخلفوا عنه فی الجمل و صفین،فاحتج«علیه السلام»علیه،ورده،و لم یعطه شیئا (2).

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة

و ذکرت روایة سیف المتقدمة:أن عمر استخلف علیا«علیه السلام» علی المدینة حین سار إلی القادسیة.

و نحن نشک فی ذلک:

أولا:لأن سیف بن عمر غیر مأمون فی روایاته،فإنه یضع و یحرف و یتصرف..کما وصفه المؤرخون و المترجمون له..

ص: 111


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 48 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 48 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 67 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 363 و الغدیر ج 9 ص 83 و 140 و ج 10 ص 128 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174.
2- 2) راجع القضیة فی کتاب:صفین للمنقری ص 551 و 552 و أعیان الشیعة ج 1 ص 517.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیتولی المدینة من قبل عمر،و لا من قبل غیره ممن یسعون لتصغیر عظیم منزلته علی حد تعبیره (1).

و قد عرضوا علیه ما هو أعظم و أهم من ذلک،و هو حرب الفرس فرفض (2)،و کان أبو بکر یرید أن یکلفه بقتال المرتدین بقیادة الأشعث بن قیس،فصده عمر عن ذلک،لتوقعه أن یرفض علی«علیه السلام»،فإن أبی ذلک فلن یجد أبو بکر أحدا یسیر إلیهم (3).

بل هو لم یخرج مع عمر إلی الشام،رغم أن عمر أراده علی ذلک (4).

و الذی نراه هو أن عمر بن الخطاب کما سیأتی فی موضوع استشارته علیا«علیه السلام»فی امر المسیر إلی الشام قد یکون أوصاهم بمراجعة علی «علیه السلام»فیما ینوبهم من أمر..و أن یتعاملوا معه«علیه السلام»کما یتعامل معه عمر نفسه.

ص: 112


1- 1) راجع مصادر قوله:«اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی، و صغروا عظیم منزلتی»فی کتابنا:علی«علیه السلام»و الخوارج.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 309 و 310 و فتوح البلدان(تحقیق صلاح الدین المنجد- مطبعة النهضة)ج 2 ص 313.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57.
4- 4) شرح النهج للمعنزلی ج 12 ص 78 و بحار الأنوار ج 29 ص 638 و التحفة العسجدیة ص 146 و غایة المرام ج 6 ص 92.

إقتراح تولی علی علیه السلام حرب الفرس

لقد أشار البلاذری إلی أن عمر بن الخطاب عرض علی أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»الشخوص إلی القادسیة،لیکون قائدا لجیش المسلمین، فأباه،فوجه سعد بن أبی وقاص (1).

و فصل ذلک المسعودی،فقال:«لما قتل أبو عبید الثقفی بالجسر شق ذلک علی عمر و علی المسلمین،فخطب عمر الناس و حضهم علی الجهاد،و أمرهم بالتأهّب لأرض العراق،و عسکر عمر بصرار،و هو یرید الشخوص.و قد استعمل علی مقدّمته طلحة بن عبید اللّه،و علی میمنته الزّبیر بن العوّام،و علی میسرته عبد الرحمان بن عوف.

و دعا الناس فاستشارهم،فأشاروا علیه بالمسیر.

ثم قال لعلی«علیه السلام»:«ما تری یا أبا الحسن:أسیر أم أبعث»؟!

قال:«سر بنفسک،فإنه أهیب للعدو و أرهب»،و خرج من عنده.

فدعا العباس فی جلّة من مشیخة قریش و شاورهم،فقالوا:«أقم، و ابعث غیرک،لتکون للمسلمین إن انهزموا فئة»و خرجوا.

فدخل علیه عبد الرحمان بن عوف،فاستشاره،فقال عبد الرحمان:

«فدیت بأبی و أمی،أقم و ابعث غیرک،فإنه إن انهزم جیشک فلیس ذلک کهزیمتک،و إنک إن تهزم أو تقتل یکفر المسلمون،و لا یشهدوا ان لا إله إلا

ص: 113


1- 1) فتوح البلدان(تحقیق صلاح الدین المنجد)ج 2 ص 313.

اللّه أبدا».

قال:«أشر علیّ من أبعث؟»

قال:سعد بن أبی وقاص.

فقال عمر:أعلم ان سعدا رجل شجاع،و لکنی أخشی أن لا یکون عنده(معرفة ب)تدبیر الحرب.

قال:عبد الرحمان:هو علی ما تصف من الشجاعة،و قد صحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و شهد بدرا،فاعهد إلیه عهدا،و شاورنا فیما أردت أن تحدث إلیه،فإنه لن یخالف أمرک،ثم خرج.

فدخل علیه عثمان بن عفان،فقال له:یا أبا عبد اللّه،أشر علیّ:أسیر أم أقیم؟!

فقال عثمان:«أقم یا أمیر المؤمنین،و ابعث الجیوش،فإنی لا آمن علیک إن أتی علیک آت أن ترجع العرب عن الإسلام،و لکن ابعث الجیوش و دارکها بعضها علی بعض،و ابعث رجلا له تجربة بالحرب و بصیرة بها»

قال عمر:و من هو؟

قال:علی بن أبی طالب.

قال:فالقه،و کلّمه،و ذاکره ذلک،فهل تراه یسرع إلیه أم لا؟!

فخرج عثمان،فلقی علیا فذاکره ذلک،فأبی علی ذلک و کرهه،فعاد عثمان إلی عمر فأخبره.

فقال له عمر:فمن تری؟!

ص: 114

قال:سعید بن زید إلخ.. (1).

و أشار البلاذری إلی أن عمر عرض علی علی«علیه السلام»الشخوص إلی القادسیة،لیکون قائدا لجیش المسلمین،فأباه،فوجه سعد بن أبی وقاص (2).

و نقول:

أولا:قد یحتمل بعض الباحثین:أن یکون عمر یرید أن یولی علیا«علیه السلام»بعض تلک الجیوش،و ینتدبه للتوجه إلی بعض البلاد،ثم یعزله،لیثیر الشبهة حول أهلیته،أو حول نوایاه،لیضعف موقعه،و یحط من مقامه..

ثانیا:تقدم:أن أبا بکر کان قد فکر فی إرسال علی«علیه السلام»لقتال المرتدین،فقال له عمرو بن العاص:لا یطیعک (3).

فإذا کان«علیه السلام»لا یطیع أبا بکر،مع أن المدعی أن المرتدین کانوا خطرا داخلیا-و إن کنا لم نر لهؤلاء المرتدین أثرا فی عهد أبی بکر کما أوضحناه-،فهل یطیع عمر فی القتال لأجل فتح البلاد،و بسط النفوذ؟!..

مع العلم:بأن شیئا لم یتغیر فیما یرتبط برأی علی«علیه السلام»فی غاصبیة أبی بکر و عمر للمقام الذی جعله اللّه تعالی له بنص یوم الغدیر،و غیره..

ص: 115


1- 1) مروج الذهب للمسعودی(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 51 و 52 و(ط بیروت) ج 2 ص 309 و 310.
2- 2) فتوح البلدان(بتحقیق صلاح الدین المنجد-مطبعة النهضة)ج 2 ص 313.
3- 3) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 129.

ثانیا:تقدم حین الحدیث عن مشورة عمرو بن العاص علی أبی بکر بعدم انتداب علی«علیه السلام»لحرب المتنبئین بعض ما یفید فی استجلاء دلالات هذا التصرف من عمر،و هذا الموقف من علی،فراجع ما ذکرناه سابقا.

رابعا:إنها قد صرحت:بأن الناس کلهم أشاروا علی عمر بالمسیر إلی العراق فی مناسبة القادسیة،و منهم علی«علیه السلام».و سیأتی أنه بالنسبة للمسیر إلی نهاوند أشاروا علیه بعدم المسیر،باستثناء علی«علیه السلام»، فإنه أشار علیه بالمسیر..مع أن ما ذکر هنا سببا لعدم المسیر إلیهم هو نفسه السبب الذی ذکر له فی مشورة نهاوند،فکیف اختلف الرأی لعلی«علیه السلام»فی الموردین،مع کون نفس المبررات قائمة فیهما،ألا یدل ذلک علی عدم صحة ما نقله المسعودی هنا عن علی«علیه السلام»؟

[کما أن ما استدل به المشیرون علی عمر بالشخوص إلی العراق قد استدلوا بنفس الدلیل الذی نسبه هنا إلی علی«علیه السلام»].

خامسا:ما نسب إلی عبد الرحمان بن عوف هنا،من أنه إذا هزم عمر أو قتل یکفر المسلمون،و لا یشهدوا ألا إله إلا اللّه..غیر صحیح.فإن بقاء المسلمین علی إسلامهم لیس لأجل عمر،کما أن عمر قد قتل بعد ذلک علی ید أبی لؤلؤة،و لم یکفر المسلمون،و لا کفر بعضهم.و مجرد وقوع الهزیمة علی عمر لا یلزم منه أیضا کفر أحد..

و قد استشهد الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکفروا،فهل یکفرون بموت عمر.

ص: 116

سادسا:زعمت الروایة:أن الذی أشار بتولیة سعد بن أبی وقاص هو عبد الرحمان بن عوف.مع أن روایة الفتوح قد ذکرت أن علیا«علیه السلام»هو المشیر علی عمر بسعد.

اقتراح عثمان إرسال علی علیه السّلام

اقتراح عثمان علی عمر إرسال علی«علیه السلام»لمحاربة الفرس کان منسجما مع سیاستهم فی جعل علی«علیه السلام»یعمل تحت رایتهم و إمرتهم،و یخدم دولتهم،و یعترف لهم بالأمر و بالإمرة.

و لکن قد یتخوف عمر من احتمالات أن یستفید علی«علیه السلام» من الفرصة للتوجه نحو نوع من الإستقلال بالأمر عنهم،و الإتجاه نحو عصیان أوامرهم،و عدم الإنقیاد لهم.

و لکنه قد یکون بصدد تدبیر تلافی ذلک،بالتصمیم علی الإسراع فی عزل علی«علیه السلام»عن مقامه،بمجرد إنجاز المهمة الموکلة إلیه..

متذرعا له و للناس بضعف علی«علیه السلام»،أو بأی شیء آخر ینقص من مقامه،و لو بأن یضع حول کفاءته فی التدبیر و الإدارة علامة استفهام.

و لو لا أن البلاذری قد أید ما ذکرته هذه الروایة عن عرض عمر علی علی«علیه السلام»أن یولیه حرب الفرس..لکنا قد شککنا فی صحة هذا أیضا،و ألحقناه بغیره مما کان لنا علیه علامات استفهام تقدمت.

و أما بالنسبة لأسباب رفض علی«علیه السلام»هذا العرض من عمر، فلا شک فی أنها وجیهة،فإنه کان یعرف أن غیره قادر علی إنجاز هذه المهمة،فلماذا یتصدی هو لها،و یدفع ثمن ذلک أن یمکّنهم من تقویة

ص: 117

حکمهم،بادعاء أنه عمل تحت رایتهم،و خضع لأوامرهم،و اعترف بقیادتهم و بشرعیة حکمهم و ما إلی ذلک.

علی أنه سیأتی إن شاء اللّه أن أصحاب علی«علیه السلام»هم الذی قاموا بالدور الأساس فی الفتوحات،و هی إنما حصلت بتدبیرهم و علی أیدیهم.

عطفا علی ما سبق

قد یقال:کیف یقترح عثمان إرسال علی«علیه السلام»لحرب الفرس، و هو یعلم:أن عمر قد طلب من أبی بکر أن لا یشرک علیا«علیه السلام»فی الحروب،باعتبار أنه إن رفض علی«علیه السلام»الخروج لم یخرج الناس بعدها.

و یجاب:

أولا:لعل عثمان لم یطلع علی ما جری بین أبی بکر و عمر بهذا الخصوص.

ثانیا:لعله علم به و لکنه ظن أن علیا«علیه السلام»قد غیر مواقفه فی هذا الأمر،و أصبح مستعدا لقبول مهمة من هذا القبیل،بسبب ما ظهر من مرونته فی التعامل مع أبی بکر و عمر فی بعض المجالات.

ثالثا:لعله رأی أن هذه المشارکة أصبحت تنسجم مع توجهات علی «علیه السلام»الذی لا یمکن أن یسمح بتعرض الإسلام و المسلمین للخطر..و حرب الفرس تحمل مخاطر هائلة علی الإسلام و علی المسلمین و کیانهم و وجودهم،فکیف یمکن أن یمتنع عن المشارکة إذا کانت هذه هی

ص: 118

الحال.

و لم یلتفت إلی أن الأمور لم تبلغ إلی هذا الحد،و أن ثمة خیارات من شأنها دفع هذا الخطر من دون حاجة إلی مشارکته التی قد یستفید منها مناوئوه،لإثارة الشبهة حول الحق الذی أخذ منه بالقوة و القهر.

ص: 119

ص: 120

الفصل الثالث: علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس..

اشارة

ص: 121

ص: 122

عمر یستشیر علیا علیه السلام فی حرب الروم

و فی السنة الخامسة عشرة،و قیل فی السادسة عشرة،کان صلح عمر مع أهل بیت المقدس (1)،و نحن نورد هنا نصوصا ثلاثة.ثم نذکر بعض ما یرتبط بها،و هی التالیة:

1-جاء فی فتوح ابن أعثم،و ذکر قریبا منه ابن حجة الحموی:أن أبا عبیدة کتب إلی عمر کتابا جاء فیه:

إنی صرت إلی أهل إیلیاء فی جماعة من المسلمین،حتی نزلت بهم، و حللت بساحتهم،ثم واقعناهم وقائع کثیرة،کانت علیهم لا لهم، و طاولناهم فلم یجدوا فی مطاولتهم إیانا فرجا،و لم یزدهم اللّه تعالی بذلک إلا ضعفا و نقصا،و ذلا و هو لا.

فلما طال بهم ذلک و اشتد علیهم الحصار،سألوا الصلح و طلبوا

ص: 123


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500 و 501 و راجع ص 564.و البدایة و النهایة ج 7 ص 64 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 110 و فتوح البلدان ج 1 ص 164 و الإستیعاب ج 3 ص 1417 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 283.

الأمان،علی أن یقدم علیهم أمیر المؤمنین،فیکون هو الموثوق به عندهم، و الکاتب لهم کتابا بأمانهم.

ثم إنا خشینا أن یقدم أمیر المؤمنین فیغدروا بعد ذلک و یرجعوا، فأخذنا علیهم العهود و المواثیق،و الأیمان المغلظة أنهم لا یغدرون و لا ینکثون،و أنهم یؤدون الجزیة،و یدخلون فیما دخل فیه أهل الذمة،فأقروا لنا بذلک،فإن رأیت یا أمیر المؤمنین أن تقدم علینا فافعل.

قال:فلمّا ورد کتاب أبی عبیدة علی عمر،و قرأه أرسل إلی وجوه المهاجرین و الأنصار،المقیمین معه بالمدینة،و استشارهم فی الخروج إلی الشام.

فقال له عثمان:یا أمیر المؤمنین!إن اللّه تعالی قد أذلّ الروم و أدال علیهم،و أبو عبیدة قد حصرهم و ضیّق علیهم،فهم یزدادون فی کل یوم نقصا و ذلا و ضعفا،و وهنا،فإن أنت أقمت و لم تسر إلیهم علموا أنک مستخف بأمرهم،مستصغر لشأنهم،حاقر لجنودهم،فلا یلبثون إلا یسیرا حتی ینزلوا علی الحکم،أو یؤدون الجزیة.

فقال عمر:هل عند أحد منکم غیر هذا الرأی؟!

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:نعم عندی من الرأی،أن القوم قد سألوک المنزلة التی لهم فیها الذل و الصغار،و نزولهم علی حکمک عزّ لک،و فتح للمسلمین.و لک فی ذلک الأجر العظیم فی کل ظمأ و مخمصة، و فی قطع کل واد و بقعة،حتی تقدم علی أصحابک و جندک.

ص: 124

فإذا قدمت علیهم کان الأمر (1)،و العافیة،و الصلح،و الفتح إن شاء اللّه،

و أخری فإنی لست آمن الروم،إن هم أیسوا من قبولک الصلح، و قدومک علیهم أن یتمسکوا بحصنهم،و یلتئم إلیهم إخوانهم من أهل جینهم(دینهم)،فتشدّ شوکتهم،و یدخل علی المسلمین من ذلک البلاء، و یطول أمرهم و حربهم،و یصیبهم الجهد و الجوع.

و لعل المسلمین أن یقتربوا من الحصن،فیرشقونهم بالنشاب،أو یقذفونهم بالحجارة،فإن أصیب بعض المسلمین تمنیت أن تکون قد افتدیت قتل رجل مسلم من المسلمین بکل مشرک إلی منقطع التراب.فهذا ما عندی و السلام.

فقال عمر:أما أنت یا أبا عمر و فقد أحسنت النظر فی مکیدة العدو، و أما أنت یا أبا الحسن!فقد أحسنت النظر لأهل الإسلام،و أنا سائر إلی الشام إن شاء اللّه،و لا قوة إلا باللّه.

[و عند ابن حجة الحموی:ففرح عمر بمشورة علی وقال:لست آخذا إلا بمشورة علی،فما عرفناه إلا محمود المشورة،میمون الطلعة]

قال:ثم دعا عمر بن الخطاب بالعباس بن عبد المطلب رضی اللّه عنه، فأمره أن یعسکر بالناس.

قال:فعسکر العباس خارج المدینة.و اجتمع المسلمون من وجوه

ص: 125


1- 1) لعل الصحیح:الأمن.

المهاجرین و الأنصار،و سادات العرب.

فلما تکامل العسکر،و عزم عمر علی المسیر إلی الشام،قام فی الناس خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أیّها الناس!إنّی خارج إلی الشام للأمر الذی قد علمتم،و لو لا أنی أخاف علی المسلمین لما خرجت،و هذا علی ابن أبی طالب«علیه السلام» بالمدینة،فانظروا إن حزبکم أمر علیکم به،و احتکموا إلیه فی أمورکم، و اسمعوا له و أطیعوا،أفهمتم ما أمرتکم به؟!

فقالوا:نعم،سمعا و طاعة (1).

و استعمل علی المدینة عثمان بن عفان (2).

و قد اختصر ذلک ابن حجة الحموی فقال:عندما وصل کتاب أبی عبیدة إلی عمر فرح،و قرأه علی المسلمین،و قال:ما ترون رحمکم اللّه فیما کتب إلینا أمین الأمة؟!

فکان أول من تکلم به عثمان بن عفان.

فلما سمع عمر ذلک من عثمان جزاه خیرا،و قال:هل عند أحد منکم غیر هذا الرأی؟!

ص: 126


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 291-293 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 223-227 و ثمرات الأوراق ج 2 ص 16 و 17.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 135 و(ط دار صادر)ج 2 ص 147.

فقال علی ابن أبی طالب«علیه السلام»:نعم،عندی غیر هذا الرأی، و أنا أبدیه إلیک،و الصواب أن تسیر إلیهم.

ففرح عمر بمشورة علی«علیه السلام»و قال:

و لست آخذ إلا بمشورة علی«علیه السلام»،فما عرفناه إلا محمود المشورة،میمون النقیبة (1).

2-و قیل:کان سبب قدوم عمر إلی الشام أن أبا عبیدة حصر بیت المقدس،فطلب أهله منه أن یصالحم علی صلح أهل مدن الشام،و أن یکون المتولی لذلک عمر بن الخطاب،فکتب إلیه بذلک.

فسار عن المدینة و استخلف علیها علی بن أبی طالب،فقال له علی «علیه السلام»:أین تخرج بنفسک؟!إنّک ترید عدوّا کلبا.

فقال عمر:أبادر بالجهاد قبل موت العبّاس،إنّکم لو فقدتم العبّاس لا نتقض بکم الشرّ کما ینتقض الحبل.

فمات العبّاس لستّ سنین من خلافة عثمان،فانتقض بالناس الشرّ (2).

3-و جاء فی نهج البلاغة:من کلام له«علیه السلام»،و قد شاوره عمر فی الخروج إلی غزو الروم بنفسه:

ص: 127


1- 1) ثمرات الأوراق ج 2 ص 16 و 17.و راجع:العقد الفرید ج 4 ص 97.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 608 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 6 ص 104 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 298 و کنز العمال ج 13 ص 517 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 372 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500.

«قد توکل لأهل هذا الدین بإعزاز الحوزة،و ستر العورة.و الذی نصرهم و هم قلیل لا ینتصرون،و منعهم و هم قلیل لا یمتنعون،حی لا یموت.

إنک متی تسر إلی هذا العدو بنفسک فتلقهم فتنکب،لا تکن للمسلمین کانفة دون أقصی بلادهم،لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه،فابعث إلیهم رجلا مجربا،و احفز معه أهل البلاء و النصیحة،فإن أظهر اللّه فذاک ما تحب،و إن تکن الأخری کنت ردءا للناس،و مثابة للمسلمین (1).

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم،الوقفات التالیة:

هل ثمة خلط بین الأحداث؟!

إننا نرجح:أن یکون النص الأول الذی وضعناه تحت رقم واحد،هو الأقرب و الأصوب.أما النصان الثانی و الثالث،فلیسا علی ما یرام..

فقد تضمنا:أن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بالقعود عن المسیر إلی الروم،مع أنه ذلک إنما کان فی غزو الفرس،فی القادسیة،أو فی نهاوند، أو فی کلیهما..

و الدلیل علی ذلک:

ص: 128


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 18 و شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 3 ص 161 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 135 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 230.

أولا:إن الروایة المتقدمة برقم(2)تصرح:بأن أهل الشام استمدوا عمر علی أهل فلسطین،فاستخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،و خرج ممدا لهم..

مع أن الحقیقة هی:أن أهل الشام لم یستمدوه،بل طلبوا منه أن یأتی إلیهم،لیتم الصلح مع اهل بیت المقدس علی یدیه.

ثانیا:و هو أیضا لم یخرج معه جیشا یصلح أن یکون مددا لجیوشه فی الشام..

و الذین استمدوه هم أهل العراق علی جیوش الفرس فی شأن القادسیة،ثم بعد ذلک فی نهاوند..

ثالثا:لیس هناک أیة إشارة یمکن الإعتداد بها،للقول بأن عمر قد حضر فی أیام خلافته أیا من الحروب التی جرت بین المسلمین و بین الروم، لا فی فلسطین،و لا فی الشام.

و کل ذلک یجعلنا نظن،إن لم نکن نطمئن إلی أن الروایتین الأخیرتین قد اختلط الأمر فیهما علی الرواة بین فارس،و الروم،و بین أهل العراق و الشام،و بین الفرس و فلسطین.و لا سیما بملاحظة الإتفاق فی المعانی بین ما قاله«علیه السلام»هنا و ما قاله فی مشورته فی القادسیة و نهاوند.

إلا أن تکون روایة نهج البلاغة تتحدث عن مشورة أخری حصلت حول غزو الروم،فأشار علی«علیه السلام»بعدم الخروج،مستدلا بنفس ما استدل به فی مشورته فی المسیر إلی بلاد فارس.

ص: 129

أین هی رغبة عمر؟!

و إذا أردنا أن نطل علی خلجات نفس عمر،فلعلنا لا نجد فیها للوهلة الأولی ما یشیر إلی ترجیحه المسیر فی ذلک الوجه أو عدمه..

و ذلک لأن المسیر لم یکن إلی حرب،و إنما إلی إنجاز مصالحة تنتهی لصالح المسلمین،فلم یکن یخشی علی حیاته من هذا المسیر،لکی یرجح البقاء،و لم یجد أن له مکاسب کبیرة فی ذلک الوجه لیرجح المسیر..و لذلک لم نجد له أی حرص علی سماع الرأی الذی یأمره بالمسیر،أو الذی یشیر علیه بالمقام..

فکان یرید بمشورته أن یعرف أوجه المنافع فی الحضور و فی السفر، لکی یختار أحدهما..

و نستطیع أن نقول:

إن هذه هی المشورة الوحیدة الحقیقیة التی لم یکن یرید عمر فیها أن یقرر رأیه،أو أن یظهر رغباته بلسان غیره،لأنه لم یکن قادرا علی البوح بها مباشرة..

أما مشورة نهاوند الآتیة،و کذلک مشورة القادسیة التی سبقت،فکان میل عمر الی القعود فیها جلیا و ظاهرا..فلما سمع من علی«علیه السلام» تأییده لذلک استبشر وارتاح..و إن کانت منطلقات علی«علیه السلام»فیما أشار به تختلف عن منطلقات عمر فیما یرید الوصول إلیه.فهو(أی عمر) یرید النأی بنفسه عن مواقع الخطر،لأنه لا یطیق مواجهته.و علی«علیه السلام»یرید حفظ بیضة الإسلام فی قبال عدو شرس کلب یتربص الدوائر

ص: 130

بالإسلام و بالمسلمین.

و علی«علیه السلام»یعرف:أن عمر لا یملک من الشجاعة ما یمکنه من الثبات فی مثل هذه المواقف الصعبة.فربما یکون وجوده فی جیش المسلمین عبئا و بل سببا فی انهیار الجیش بانهیار معنویاته..فإبعاده عن ساحات القتال و النزال هو الأقرب و الأصوب..

مضامین مشورة علی علیه السّلام

و النظر فی مضامین کلام علی«علیه السلام»،الذی أورده للتدلیل علی صحة رأیه،یبین أنه أشار إلی أمور کثیرة،و هامة،نقتصر منها علی مایلی:

1-إن نفس أن یطلبوا من عمر أن یقبل منهم الجزیة هو قبول بالذل و الصّغار،کما قرره أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هذا من شانه أن ینهی الحرب لمصلحة أهل الإسلام،و أن یوفر علی المسلمین الکثیر من الضحایا، حسبما بینه صلوات اللّه و سلامه علیه.

2-أما ما أشار به عثمان،فهو قرار بمواصلة الحرب معهم،و لکنها حرب من دون نتیجة،سوی التشفی الشخصی منهم.علما بأنه فی أی وقت یراد فیه إنهاء الحرب،فلا شیء یضمن تحقیق نتیجة أفضل من هذه النتیجة، إلا إن کان لدی عثمان ما یدله علی أن أهل إیلیاء لن یستعینوا بغیرهم من أبناء جلدتهم،و لن یکون أولئک عونا لهم علی حرب المسلمین.و أن نتیجة الحرب ستکون هی قتلهم أو استعبادهم..مع العلم بأن الإسلام لا یحبذ کثیرا هذا الخیار إلا حیث لا یوجد أی خیار سواه..

3-إن نفس أن یجعل علی«علیه السلام»لعمر سهما فی عوائد هذا

ص: 131

الإجراء،من حیث إن الحکم فیهم سیصیر لعمر نفسه،و إذا کان عمر هو الحاکم فیهم،فذلک عزّ له فی الحیاة الدنیا..أما لو استمرت الحرب فغایة ما هناک هو أن یقتلوا بعد أن یقتلوا و یجرحوا من المسلمین،دون أن یکون للمسلمین أی حکم فیهم..

کما أن نزولهم علی حکم عمر بسبب مجاهدة المسلمین لهم،فیه فتح و عز للمجاهدین،و قوة لهم.

4-یضاف إلی ذلک:أن فی مسیر من هذا القبیل منافع أخرویة یحصل علیها کل من توخاها و طلبها من اللّه،إذا کان مستجمعا لشرائط قبول الأعمال فاقدا للموانع..و هو ما أشار إلیه«علیه السلام»،حین قال:و لک فی ذلک الأجر العظیم،فی کل ظما و مخمصة،و فی قطع کل واد و بقعة..

5-ثم إنه«علیه السلام»لم یکتف بذکر المنافع الثلاث المتقدمة،بل أشار إلی أن عدم الإستجابة لطلبهم تحمل معها أخطارا لا یجوز لعمر أن یعرض المسلمین لها.و قد صور له ما سوف یجری لهم و معهم،حتی کأنه وضع المشهد أمامه،لیراه بأم عینیه..

6-قد ظهر من کلام علی«علیه السلام»:أن العمل بمشورة عثمان سوف یحول النصر إلی هزیمة،و الفرح به إلی حزن،و النجاح و الربح إلی خسران و مأساة،إلی الحد الذی یوقع عمر فی أعظم الندم علی ما فرط منه.

و یکون عثمان بهذه المشورة قد أسدی خدمة لأولئک الکفرة إذا لوحظت نتائجها،و ما یترتب علیها فی المدی البعید،و إن کانت قد ساءتهم فی بادئ الأمر..

ص: 132

و لذلک نقول:

إن عمر إما أراد أن یجامل عثمان و أن یعطیه قدرا من الإعتبار و الهیبة حین قال:إنه أحسن النظر فی مکیدة العدو،مع أنه قد أساء النظر فی مکیدته،حیث أعطی فرصة للتخلص من هذا الذل و الصغار،و أن یبحث عن مخارج من شأنها أن تضر بحال الإسلام و المسلمین..و تفوت علی المسلمین فتحا کان فی أیدیهم،حسب وصف علی«علیه السلام».

و إما ان لم یلتفت إلی مرامی کلام علی«علیه السلام»،إلا بمقدار یمنحه الرغبة فی إختیاره،لما رأی فیه من منافع تعود إلیه..

العباس یعسکر بالناس

و تذکر روایة ابن أعثم:أن عمر أمر العباس بن عبد المطلب أن یعسکر بالناس،فعسکر بهم خارج المدینة.و اجتمع المسلمون من وجوه المهاجرین و الأنصار،و سادات العرب.

و نقول:

إن ذلک موضع شک و ریب من النواحی التالیة:

أولاها:أننا لم نعهد العباس قائدا عسکریا،یتولی تهیئة الجیوش للمسیر للجبهات،بل عهدناه تاجرا مهتما بمصالحه،و تدبیر أموره،و یستفید من علاقاته التجاریة هنا و هناک.

الثانیة:إن عمر لم یکن ذاهبا إلی حرب،بل إلی صلح،و لم یطلب منه أبو عبیدة،و لا غیره المدد بالعساکر و الأبطال.

الثالثة:لم یکن فی المدینة عساکر و رجال،لیتولی العباس تجهیزها..

ص: 133

و یدل علی ذلک:أن عمر-کما ذکروا-اعترض علی مشورة عثمان فی الذهاب إلی نهاوند بقوله:«و کیف أسیر أنا بنفسی إلی عدوی،و لیس بالمدینة خیل و لا رجل،فإنما هم متفرقون فی جمیع الأمصار»؟! (1).

من أجل ذلک نقول:

إننا نرجح أن یکون العباس«رحمه اللّه»قد تولی الإشراف علی تجمیع الشخصیات التی کان الخلیفة یرغب،أو ترغب هی بمرافقته فی ذلک السفر،و ربما یبلغ عددهم،مع من یحتاجون إلیهم فی سفرهم العشرات أو أکثر..

و لم یکن هناک عسکر و لا جیش کما یدعون..و إن کان لدی هؤلاء المرافقین أسلحة یدفعون بها عن أنفسهم،إن عرض لهم ما یحتاج دفعه إلی السلاح من وحش کاسر أو غیره.

موت العباس و ظهور الشر

ذکر عمر:-کما زعموا-أن ظهور الشر إنما یکون بموت العباس.

و نقول:

1-من أین علم عمر أن الشر ینتقض بالناس بموت العباس،فإن کان ذلک لمعرفته بالملاحم،فقد أظهرت الوقائع خلاف ذلک،و إن کان قد سمع ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یذکر ذلک لنا إلا عمر بن الخطاب؟!

ص: 134


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 36 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 292.

فهل أسر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه بهذا الأمر دون سواه؟!

و لماذا لم یسند عمر کلامه هذا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و لماذا انحصرت روایة هذه الفقرة عن عمر بسیف،المتهم بالکذب و الوضع و التحریف؟؟!.

2-إن مراجعة الوقائع التاریخیة تظهر:أن الشر لم ینتقض بالناس عند موت العباس..بل هو قد انتقض بهم من یوم السقیفة،حیث ضربت الزهراء،و أسقط جنینها،و هو جم بیتها بالحدید و النار،و نکص اکثر المسلمین علی أعقابهم و خالفوا و عصو أوامر اللّه و رسوله،لا سیما فیما یرجع إلی مودة القربی و التمسک بالعترة،فنقضوا بیعتهم لإمام زمانهم،و عصبوا حقه.

أو انتقض بهم حین الشر ثار الناس علی عثمان و قتلوه،و ذلک بعد موت العباس بعدة سنین.

أو انتقض بهم الشر حین خرجوا علی إمام زمانهم فی حرب الجمل، و صفین،و النهروان.

لماذا یرید النصاری حضور عمر؟!

و عن طلب نصاری بیت المقدس حضور عمر،لیکون هو المتولی للصلح معهم،ربما لأنهم أرادوا أن یری الناس لهم بعض الخصوصیة،لأن مجیء الخلیفة إلیهم فیه شیء من إظهار الأهمیة و التکریم لهم.

أو لأنهم کانوا لا یثقون بوفاء القادة الذین یحاربونهم.کما أشارت إلیه

ص: 135

رسالة أبی عبیدة لعمر بن الخطاب.فإن صح هذا فهو یدل علی وجود مشکلة حقیقیة فی سلوک و ممارسات أولئک القادة..و بحث هذا الموضوع لیس محله هنا..

ما قاله علی علیه السّلام فی غزو الروم

تقدم عن نهج البلاغة کلام لعلی«علیه السلام»ذکروا أنه قاله لعمر فی غزو الروم،و هو عدة أسطر.و لکننا لم نعثر حتی الآن علی مصادر تؤید ذلک سوی ما جاء فی نهج البلاغة..

علما بأن عمر قد شخص من المدینة إلی الشام أربع مرات.و قد دخلها مرة و هو راکب فرسا،و مرة و هو راکب بغل،و مرة و هو راکب حمار (1).

کما أنه قد سار إلی فلسطین لیتولی هو مصالحة النصاری علی بیت المقدس.

و مهما یکن من أمر فإن الکلام الذی ورد فی نهج البلاغة أن علیا«علیه السلام»قاله لعمر حین إستشهادهم فی غزو الروم..لا مجال لتأییده،فإن جیوش المسلمین کانت تحارب فی بلاد الشام و فلسطین،من دون حاجة إلی حضور عمر،و قد افتتحت الشام فی آخر خلافة أبی بکر،أو أول خلافة عمر..فلماذا یرید عمر المسیر إلی الروم یا تری،لیحتاج إلی المشاورة فی ذلک؟!.

ص: 136


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 8 ص 298-300 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 103 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500 و البدایة و النهایة ج 7 ص 64.

مع ملاحظة:أنه لا مبرر لأن یقصد أی بلد من بلاد الروم سوی البلاد التی هی محور النشاط الحربی للمسلمین،مثل بلاد الشام و فلسطین و ما إلی ذلک.

من أجل ذلک نقول:

لربما یکون ما قاله«علیه السلام»لعمر إنما قاله حین شاوره فی المسیر إلی القادسیة..مع عدم إسقاط احتمال أن یکون من تتمة کلامه فی مشورة نهاوند.

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة

و قد ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن عمر بن الخطاب حین سار إلی الشام استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة..

و نقول:

أولا:قال الیعقوبی:إنه استخلف علی المدینة حینئذ عثمان بن عفان (1).

ثانیا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»إذا کان لا یرضی حتی أن یسافر مع عمر،رغم محاولته ذلک،و لا یرضی بأن یتولی حرب الفرس بالقادسیة، فکیف یرضی بتولی المدینة فی غیاب عمر؟!

فإن تولیه لها:أن ذلک یتضمن نوعا من الإعتراف بشرعیة حکومة

ص: 137


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 135 و(ط دار صادر)ج 2 ص 147.

عمر.و لم یکن علی لیسجل ذلک علی نفسه،فإنه کان حریصا علی الجهر بإستمرار بعدم مشروعیة خلافتهم تلمیحا و تصریحا.

کما أنه کان یعرف:أن ذلک یتضمن إنقاصا من قدره،و تصغیرا لشأنه، و هو الذی یقول:اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی، و صغّروا عظیم منزلتی (1).

و قال فی الخطبة الشقشقیة عن أهل الشوری:«متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم،حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر»؟! (2).

ثالثا:إن کلام عمر یشیر إلی:أنه لم یستخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،بل هو قد أمر الناس بأن یرجعوا إلی علی«علیه السلام»فی الأمور المشکلة،حیث قال لهم:

«و هذا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه بالمدینة،فانظروا إذا حزبکم أمر

ص: 138


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 85 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 175 و الغارات للثقفی ج 1 ص 308 و ج 2 ص 570 و 767 و المسترشد ص 416 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 172 و 186 و بحار الأنوار ج 29 ص 605 و ج 33 ص 569 و المراجعات ص 390 و النص و الإجتهاد ص 444 و نهج السعادة ج 6 ص 327 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 103 و ج 6 ص 96 و ج 9 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 134 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 176.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30.

علیکم به،و احتکموا إلیه فی أمورکم..» (1).

فلو کان قد ولاه علیهم،فإنهم سیرجعون إلیه فی جمیع أمورهم..و أما الأمور التی تنزل بهم،فإن والی المدینة سوف یتصدی لها بصورة طبیعیة، و هذا من أولیات ما یطلب منه،و یجب علیه مواجهته بالحلول الناجعة، و العلاجات الصحیحة..

فما أمرهم به عمر تجاه علی«علیه السلام»لا یتنافی مع تولیة عثمان علی المدینة..و قد کان علی«علیه السلام»حلال المشاکل لهم جمیعا..کما یعلم بالمراجعة.

أمین الأمة

و أما توصیف عمر بن الخطاب لأبی عبیدة بأنه أمین الأمة،فنلاحظ علیه:أن هذا التوصیف،و إن کانوا قد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أنه قال:لکل أمة أمین و أمین هذه الأمة أبو عبیدة ابن الجراح (2).

ص: 139


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 293 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 225.
2- 2) الغدیر ج 5 ص 362 و الإمامة و السیاسة ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 41 و أعلام النساء ج 2 ص 876 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476.و راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 168 و مسند أحمد ج 3 ص 175 و 184 و 245 و 281 و ج 4 ص 90 و صحیح البخاری ج 5 ص 120 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و سنن الترمذی ج 5 ص 316 و 330 و 331 و فضائل الصحابة للنسائی ص 30 و 41 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 267 و 442 و 535 و السنن الکبری-

2)

-للبیهقی ج 6 ص 210 و مجمع الزوائد ج 9 ص 348 و عمدة القاری ج 16 ص 238 و ج 18 ص 28 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 178 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 57 و 67 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 198 و ج 5 ص 197 و ج 10 ص 141 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 462 و ج 16 ص 86 و 238 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 68 و 299 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 110 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 254 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 179 و الإستیعاب ج 1 ص 16 و 68 و ج 4 ص 1711 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 339 و 368 و کنز العمال ج 5 ص 618 و 738 و ج 11 ص 641 و 643 و 713 و 714 و ج 13 ص 206 و 258 و فیض القدیر ج 2 ص 643 و ج 3 ص 572 و کشف الخفاء ج 1 ص 108 و 199 و تفسیر البغوی ج 4 ص 207 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 377 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 411 و ضعفاء العقیلی ج 3 ص 107 و مشاهیر علماء الأمصار ص 27 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 20 و ج 6 ص 77 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 4 ص 55 و تاریخ بغداد ج 7 ص 291 و ج 8 ص 90 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 210 و ج 16 ص 241 و ج 19 ص 310 و 311 و ج 25 ص 441 و 453 و 455 و 456 و 458 و 460 و 461 و 463 و 464 و 465 و 474 و ج 30 ص 273 و ج 36 ص 151 و ج 39 ص 95 و ج 44 ص 137 و ج 58 ص 399 و 400 و 401 و ج 65 ص 244 و أسد الغابة ج 1 ص 49 و ج 3 ص 85 و 86 و تهذیب الکمال ج 14 ص 56 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 11 و 12 و ج 4 ص 474 و 475 و الإصابة ج 3 ص 475 و ج 7 ص 225-

ص: 140

و لکننا لا نکاد نطمئن لصدوره عنه«صلی اللّه علیه و آله:

فأولا:إن أسانید الأحادیث المتضمنة لهذا الوصف لا تخلو من مغمز، من حیث اتهام الرواة بالتدلیس،أو بالعداء لعلی«علیه السلام»،و شرب المسکرات،و الإختلاط،و بالکذب و غیر ذلک.

ثانیا:إن الحدیث مردود من حیث المضمون،فإن أبا عبیدة لم یکن أمینا فی کثیر من أحواله،فقد عمل علی إقصاء علی«علیه السلام»من الموقع الذی جعله اللّه تعالی له،و نصبه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غدیر خم،و کان من المهاجمین لبیت فاطمة الزهراء«علیها السلام»،فهو لم یحفظ ودیعة النبی،و لا حفظ ما عهد اللّه و رسوله به إلی الأمة،و لا و فی ببیعته له فی یوم الغدیر..

و هناک مفردات کثیرة تدخل فی هذا السیاق،مثل:

1-کتمانه خبر عزل عمر لخالد عن إمارة الجیش،حیث لم یظهر کتاب

2)

-و المعارف لابن قتیبة ص 247 و فتوح الشام ج 1 ص 164 و العثمانیة للجاحظ ص 233 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 881 و 886 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 310 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 55 و الوافی بالوفیات ج 6 ص 122 و ج 13 ص 162 و ج 16 ص 329 و البدایة و النهایة ج 5 ص 369 و 377 و ج 7 ص 129 و 228 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 365 و 367 و ج 14 ص 72 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 682 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 241 و 333 و 342.

ص: 141

عمر له حتی فتحت دمشق.و کان خالد علی عادته فی الإمرة،و أبو عبیدة لم یزل یصلی خلفه،و جرت المصالحة علی ید خالد،و کتب الکتاب باسمه (1).

2-و کتم أیضا خبر عزل خالد عنه مرة أخری،و لم یبلغه کتاب عمر، حتی إذا طال علی عمر أن یقدم کتب إلیه مرة أخری بالإقبال،فعاتب خالد أبا عبیدة علی کتمانه أمرا کان یحب أن یعلمه (2).

3-ثم إن أبا عبیدة تهاون فی إجراء الحد علی أبی جندل بن سهیل، و ضرار بن الخطاب،و أبی الأزور،لما شربوا الخمر.و سمح-رغم تأکید عمر علیه بجلدهم-بأن یقاتلوا،فقتل منهم أبو الأزور،قبل جلدهم، و بعد ذلک جلد الإثنین الآخرین (3).

ص: 142


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 623 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 111 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 202.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 66 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 167 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 266.
3- 3) الإصابة ج 4 ص 5 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 7 ص 9 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 34 و 35 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1596 و 1622 و أسد الغابة ج 5 ص 160 و کنز العمال ج 5 ص 500 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 105 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 244 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 390 و ج 25 ص 303.

4-و زعموا أیضا:أنه أراد نقض العهد مع أهل حمص،لکن شر حبیل بن حسنة لم یرض ذلک (1).

5-إنه ندم علی مخالفته رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث أوصاه أن لا یزید من الخدم علی ثلاثة،و أن لا یکون له من الدواب أکثر من ثلاث..و ها هو قد امتلأ بیته رقیقا،و امتلأ مربطه من الدواب و الخیل (2).

ثالثا:إن أبا عبیدة لم یکن أکثر أمانة من سلمان و عمار،و أبی ذر، و المقداد،بل من الظلم قیاسه بهؤلاء،فکیف بأمیر المؤمنین و الحسن و الحسین«علیهم السلام»؟!فکیف إذا قلنا بما یقوله بعض العلماء،من أنه کان أمینا للخونة،و أنه قد خان اللّه و رسوله،و خان أمانته فیما فعله فی السقیفة،حیث زو الأمر عن أهله.فلماذا یخصه«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الوسام دونهم؟!

إذا کان قد خان الأمانة..

کما أنه لم یکن أعظم أمانة من أبی بکر و عمر،حسب اعتقاد فریق کبیر

ص: 143


1- 1) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 176 و فتوح الشام للواقدی،و روضة الصفا،و روضة الأحباب.
2- 2) کنز العمال ج 13 ص 217 و مسند أحمد ج 1 ص 196 و الریاض النضرة ج 4 ص 353 و مجمع الزوائد ج 10 ص 253 و الزهد و صفة الزاهدین ص 55 و مسند الشامیین ج 2 ص 125 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 479 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 13.

من المسلمین.

رابعا:ما معنی أن یکون أبو عبیدة أمینا للأمة؟!فهل ائتمنه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی أسرار ترتبط بها؟!

أم أن الأمة جعلت عند أبی عبیدة أمورها الثمینة،و ائتمنته علیها؟!

أم أن ودائع الناس کانت توضع عنده فیؤدیها؟!

إننا لم نجد ما یدل علی الفرضین الأولین..کما لم نجد ما یشیر إلی حدوث الفرض الأخیر أصلا..

و حتی لو وجد شیء من هذا الفرض الأخیر،فإنه لا یصحح اعتباره أمینا للأمة بأسرها..بل هو أمین لأفراد معدودین عاشوا فی المدینة،و لیس أمینا لأحد فی خارجها.فضلا عن أن یکون أمینا للأحیاء و الأموات و من لم یولد من أهل المدینة و غیرها..

و الحقیقة هی:أنه کان أمینا للسلطة التی تشارک هو و إیاها فی غصب الخلافة من صاحبها الشرعی..فمنحوه هذا الوسام علی سبیل المکافأة!!.

خامسا:بالنسبة لحدیث طلب أهل نجران فی حدیث المباهلة من النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یرسل معهم أمینا،فأرسل إلیهم أبا عبیدة واصفا إیاه بأنه أمین حق أمین..نقول:

قد تحدثنا عن هذا الأمر فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»أواخر الجزء الثامن و العشرین من(الطبعة الخامسة)،فلیراجع..

و قلنا فیه:إنه لا معنی لطلب النجرانیین الرجل الأمین من النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إذ لا مبرر لاشتراط الأمانة منهم..

ص: 144

و قلنا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی ذهب إلیهم..

و قلنا:إن أبا عبیدة لم یکن أمینا..

و قلنا..و قلنا..

سادسا:هناک ما یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أطلق علیه أنه:«أمین هذه الأمة»لیؤکد فیه معنی الخیانة،و ذلک حین کتب نفر من قریش صحیفة فیما بینهم،تعاقدوا فیها علی أن لا یمکنوا علیا«علیه السلام»من الأمر بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل یکون من بعده لأبی بکر و عمر،و أبی عبیدة و سالم.و شهد بذلک أربعة و ثلاثون رجلا،هم:

أربعة عشر أصحاب العقبة،و عشرون رجلا آخر.

و استودعوا الصحیفة أبا عبیدة،و ائتمنوه علیها.و کانت الصحیفة بخط سعید بن العاص.

و حینئذ التفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی صلاة الصبح إلی أبی عبیدة،و قال له:بخ بخ،من مثلک و قد أصبحت أمین هذه الأمة!!.ثم تلا:

فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ

(1)

» (2).

ص: 145


1- 1) الآیة 79 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 100-105 و کشف الیقین ص 137،و الإقبال للسید ابن طاووس ص 454-459 عن کتاب النشر و الطی.و راجع:الصراط المستقیم للبیاضی ج 3 ص 150 و 151 و الصوارم المهرقة للتستری ص 78 و 88 و الدرجات الرفیعة ص 302.

و روی سلیمان الجعفری:أنه سمع أبا الحسن«علیه السلام»یقول فی قول اللّه تعالی: إِذْ یُبَیِّتُونَ مٰا لاٰ یَرْضیٰ (1)،هم فلان،و فلان،و أبو عبیدة الجراح (2).

مشورة علی علیه السّلام

قد ظهر مما تقدم:أن مشورة علی«علیه السلام»علی عمر تضمنت ما یرضی طموح و نزعات الخلیفة کشخص،و هو العز له،و رؤیته عدوه فی موضع الذل و الصغار..و ما یوجب القوة و العظمة لملکه من خلال شعور المسلمین بقیمة الإنجاز و الفتح الذی یحصل لهم..

کما أن فیها ما یرتبط بالصالح العام،من حیث إنه من موجبات حفظ نفوس المسلمین.و تأکید شوکتهم،و ظهور قوتهم و عزهم،و تسجیل نصر حاسم لهم.

و أما من کان یرید الآخرة،و حقق شروطها،فإنه یکون من أسباب اکتسابه الثواب الجزیل،و الفوز بالنعیم المقیم،و الأجر العظیم.

ص: 146


1- 1) الآیة 108 من سورة النساء.
2- 2) الکافی ج 8 ص 334 و المحتضر للحلی ص 106 و بحار الأنوار ج 30 ص 216 و 271 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 275 و الصافی ج 1 ص 398 و 498 و نور الثقلین ج 1 ص 548 و 549 و کنز الدقائق ج 2 ص 617.

الفصل الرابع: علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند..

اشارة

ص: 147

ص: 148

علی علیه السّلام یشیر فی أمر نهاوند

قال فی نهج البلاغة:

«و من کلام له«علیه السلام»لعمر بن الخطاب،و قد استشاره فی غزو الفرس بنفسه»:

«إن هذا الأمر لم یکن نصره و لا خذلانه بکثرة و لا قلة،و هو دین اللّه الذی أظهره،و جنده الذی أعدّه و أمدّه.حتی بلغ ما بلغ،و طلع حیثما طلع.

و نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده،و ناصر جنده.

و مکان القیم بالأمر مکان النظام من الخرز،یجمعه و یضمه،فإذا انقطع النظام تفرق الخرز،و ذهب ثم لم یجتمع بحذافیره أبدا..

و العرب الیوم،و إن کانوا قلیلا،فهم کثیرون بالإسلام،عزیزون بالإجتماع،فکن قطبا،و استدر الرحی بالعرب،و أصلهم دونک نار الحرب،فإنک إن شخصت من هذه الأرض انتقضت علیک العرب من أطرافها و أقطارها.حتی یکون ما تدع وراءک من العورات أهم إلیک مما بین یدیک.

إن الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا یقولوا:هذا أصل العرب،فإذا قطعتموه(اقتطعموه)استرحتم،فیکون ذلک أشد لکلبهم علیک،

ص: 149

و طمعهم فیک.

و أما ما ذکرت من عددهم،فإنا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و إنما کنا نقاتل بالنصر و المعونة» (1).

و هذا النص مذکور فی سائر المصادر مع بعض اختلاف،و تقدیم و تأخیر.

و نحن نذکر هنا تفصیل القصة حسب نص ابن أعثم و الطبری، فنقول:

نص ابن أعثم

ذکر ابن أعثم رسالة عمار بن یاسر إلی عمر بن الخطاب،التی یخبره فیها بأمر الفرس،و تجمعهم علیهم من کل حدب و صوب،و قال:«قد تعاهدوا،و تعاقدوا،و تحالفوا،و تکاتبوا،و تواصلوا،و تواثقوا علی أنهم یخرجوننا من أرضنا،و یأتونکم من بعدنا»..

إلی أن قال:

«فإنی أخبرک یا أمیر المؤمنین أنهم قد قتلوا کل من کان منا فی مدنهم، و قد تقاربوا مما کنا فتحناه من أرضهم،و قد عزموا أن یقصدوا المدائن،

ص: 150


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 29-30 و بحار الأنوار ج 40 ص 193 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 95 و المیزان ج 15 ص 160 و تفسیر الآلوسی ج 18 ص 207.

و یصیروا منها إلی الکوفة.

و قد-و اللّه-هالنا ذلک،و ما أتانا من أمرهم و خبرهم،و کتبت هذا الکتاب إلی أمیر المؤمنین لیکون هو الذی یرشدنا،و علی الأمور یدلنا».

إلی أن قال:«فلما ورد الکتاب علی عمر بن الخطاب،و قرأه و فهم ما فیه،وقعت علیه الرعدة،و النفضة حتی سمع المسلمون أطیط أضراسه.

ثم قام عن موضعه حتی دخل المسجد،و جعل ینادی:أین المهاجرون و الأنصار؟!ألا فاجتمعوا رحمکم اللّه،و أعینونی أعانکم اللّه.

قال:فأقبل إلیه الناس من کل جانب،حتی إذا علم أن الناس قد اجتمعوا و تکاملوا فی المسجد،و ثب إلی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستوی علیه قائما،و إنه لیرعد من شدة غضبه علی الفرس،فحمد اللّه عز و جل،و أثنی علیه،و صلی علی نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:

أیها الناس!هذا یوم غم و حزن،فاستمعوا ما ورد علی من العراق.

فقالوا:و ما ذاک یا أمیر المؤمنین؟

فقال:إن الفرس أمم مختلفة أسماؤها،و ملوکها،و أهواؤها.و قد نفخهم الشیطان نفخة،فتحزبوا علینا،و قتلوا من فی أرضهم من رجالنا.

و هذا کتاب عمار بن یاسر من الکوفة یخبرنی بأنهم قد اجتمعوا بأرض نهاوند فی خمسین و مائة ألف.و قد سربوا عسکرهم إلی حلوان،و خانقین و جلولاء،و لیست لهم همة إلا المدائن و الکوفة،و لئن وصلوا إلی ذلک فإنها بلیة علی الاسلام،و ثلمة لا تسد أبدا،و هذا یوم له ما بعده من الأیام.

ص: 151

فاللّه اللّه یا معشر المسلمین!أشیروا علی رحمکم اللّه،فإنی قد رأیت رأیا، غیر أنی أحب أن لا أقدم علیه إلا بمشورة منکم،لأنکم شرکائی فی المحبوب و المکروه.

قال:و کان أول من وثب علی عمر بن الخطاب،و تکلم طلحة بن عبید اللّه فقال:یا أمیر المؤمنین!إنک بحمد اللّه رجل قد حنکته الدهور، و أحکمته الأمور،و راضته التجارب فی جمیع المقانب،فلم ینکشف لک رأی إلا عن رضی،و أنت مبارک الامر میمون النقیبة،فنفذنا ننفذ،و احملنا نرکب،و ادعنا نجب.

قال:ثم وثب الزبیر بن العوام فقال:یا أمیر المؤمنین!إن اللّه تبارک و تعالی قد جعلک عزا للدین،و کهفا للمسلمین،فلیس منا أحد له مثل فضائلک،و لا مثل مناقبک،إلا من کان من قبلک،فمد اللّه فی عمرک لامة نبیک محمد«صلی اللّه علیه و آله»!

و بعد،فأنت بالمشورة أبصر من کل من فی المسجد،فاعمل برأیک، فرأیک أفضل،و مرنا بأمرک فها نحن بین یدیک.

فقال عمر:أرید غیر هذین الرأیین.

قال:فوثب عبد الرحمن بن عوف الزهری فقال:یا أمیر المؤمنین!إن کل متکلم یتکلم برأیه،و رأیک أفضل من رأینا،لما قد فضلک اللّه عز و جل علینا،و أجری علی یدیک من موعود ربنا،فاعمل برأیک و اعتمد علی خالقک،و توکل علی رازقک.و سر إلی أعداء اللّه بنفسک.و نحن معک،فإن اللّه عز و جل ناصرک بعزه و سلطانه،کما عودک من فضله و إحسانه.

ص: 152

فقال عمر:أرید غیر هذا الرأی.

فتکلم عثمان بن عفان،فقال:یا أمیر المؤمنین!إنک قد علمت و علمنا أنا کنا بأجمعنا علی شفا حفرة من النار فأنقذنا اللّه منها بنبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و قد اختارک لنا خلیفة نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله»و قد رضیک الأخیار،و خافک الکفار،و نفر عنک الأشرار.

و أنا أشیر علیک أن تسیر أنت بنفسک إلی هؤلاء الفجار،بجمیع من معک من المهاجرین و الأنصار،فتحصد شوکتهم،و تستأصل جرثومتهم.

فقال عمر:و کیف أسیر أنا بنفسی إلی عدوی،و لیس بالمدینة خیل و لا رجل،فإنما هم متفرقون فی جمیع الأمصار.

فقال عثمان:صدقت یا أمیر المؤمنین!و لکنی أری أن تکتب إلی أهل الشام،فیقبلوا علیک من شامهم،و إلی أهل الیمن فیقبلوا إلیک من یمنهم، ثم تسیر بأهل الحرمین:مکة و المدینة إلی أهل المصرین:البصرة و الکوفة، فتکون فی جمع کثیر،و جیش کبیر،فتلقی عدوک بالحد و الحدید،و الخیل و الجنود.

قال:فقال عمر:هذا أیضا رأی لیس یأخذ بالقلب،أرید غیر هذا الرأی.

قال:فسکت الناس.

و التفت عمر إلی علی«علیه السلام»فقال:یا أبا الحسن!لم لا تشیر بشیء کما أشار غیرک؟!

قال:فقال علی«علیه السلام»:یا أمیر المؤمنین!إنک قد علمت أن اللّه

ص: 153

تبارک و تعالی بعث نبیه محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس معه ثان،و لا له فی الأرض من ناصر،و لا له من عدوه مانع،ثم لطف تبارک و تعالی بحوله و قوته و طوله،فجعل له أعوانا أعز بهم دینه،و شد أزره،و شید بهم أمره، و قصم بهم کل جبار عنید،و شیطان مرید.و أری موازریه و ناصریه من الفتوح و الظهور علی الأعداء ما دام به سرورهم،و قرت به أعینهم.

و قد تکفل اللّه تبارک و تعالی لأهل هذا الدین بالنصر،و الظفر، و الاعزاز.و الذی نصرهم مع نبیهم و هم قلیلون،هو الذی ینصرهم الیوم إذ هم کثیرون.

و بعد،فإنک أفضل أصحابک رأیا،و أیمنهم نقیبة،و قد حمّلک اللّه عز و جل أمر رعیتک،فهو الذی یوفقک للصواب،و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون،فأبشر بنصر اللّه عز و جل الذی وعدک،و کن علی ثقة من ربک،فإنه لا یخلف المیعاد.

و بعد فقد رأیت قوما أشاروا علیک بمشورة بعد مشورة فلم تقبل ذلک منهم،و لم یأخذ بقلبک شیء مما أشاروا به علیک،لان کل مشیر إنما یشیر بما یدرکه عقله.

و علمک یا أمیر المؤمنین،إن کتبت إلی الشام أن یقبلوا إلیک من شامهم لم تأمن من أن یأتی هرقل فی جمیع النصرانیة،فیغیر علی بلادهم،و یهدم مساجدهم،و یقتل رجالهم،و یأخذ أموالهم،و یسبی نساءهم و ذریتهم.

و إن کتبت إلی أهل الیمن أن یقبلوا من یمنهم،أغارت الحبشة أیضا علی دیارهم و نسائهم،و أموالهم،و أولادهم.

ص: 154

و إن سرت بنفسک مع أهل مکة و المدینة إلی أهل البصرة و الکوفة،ثم قصدت بهم قصد عدوک،انتقضت علیک الأرض من أقطارها و أطرافها، حتی إنک ترید بأن یکون من خلفته وراءک أهم إلیک مما ترید أن تقصده.

و لا یکون للمسلمین کانفة تکنفهم،و لا کهف یلجؤون إلیه،و لیس بعدک مرجع و لا موئل،إذ کنت أنت الغایة و المفزع و الملجأ.

فأقم بالمدینة و لا تبرحها،فإنه أهیب لک فی عدوک،و أرعب لقلوبهم، فإنک متی غزوت الأعاجم بنفسک یقول بعضهم لبعض:إن ملک العرب قد غزانا بنفسه،لقلة أتباعه و أنصاره،فیکون ذلک أشد لکلبهم علیک و علی المسلمین،فأقم بمکانک الذی أنت فیه،و ابعث من یکفیک هذا الامر و السلام.

قال:فقال عمر:یا أبا الحسن!فما الحیلة فی ذلک،و قد اجتمعت الأعاجم عن بکرة أبیها بنهاوند فی خمسین و مائة ألف،یریدون استئصال المسلمین؟!

قال:فقال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:الحیلة أن تبعث إلیهم رجلا مجربا،قد عرفته بالبأس و الشدة،فإنک أبصر بجندک،و أعرف برجالک،و استعن باللّه،و توکل علیه،و استنصره للمسلمین،فإن استنصاره لهم خیر من فئة عظیمة تمدهم بها،فإن أظفر اللّه المسلمین فذلک الذی تحب و ترید،و إن یکن الأخری-و أعوذ باللّه من ذلک-أن تکون ردءا للمسلمین و کهفا یلجؤون إلیه،و فئة ینحازون إلیها.

قال:فقال له عمر:نعم ما قلت یا أبا الحسن!و لکنی أحببت أن یکون

ص: 155

أهل البصرة و أهل الکوفة هم الذین یتولون حرب هؤلاء الأعاجم،فإنهم قد ذاقوا حربهم،و جربوهم،و مارسوهم فی غیر موطن.

فقال له علی«علیه السلام»:إن أحببت ذلک فاکتب إلی أهل البصرة أن یفترقوا علی ثلاث فرق:

فرقة تقیم فی دیارهم،فیکونوا حرسا لهم،یدفعون عن حریمهم.

و الفرقة الثانیة یقیمون فی المساجد،یعمرونها بالاذان و الصلاة،لکیلا یعطل الصلاة،و یأخذون الجزیة من أهل العهد،لکیلا ینتقضوا علیک.

و الفرقة الثالثة یسیرون إلی إخوانهم من أهل الکوفة.

و یصنع أهل الکوفة أیضا کصنع أهل البصرة.

ثم یجتمعون و یسیرون إلی عدوهم،فإن اللّه عز و جل ناصرهم علیهم، و مظفرهم بهم،فثق باللّه و لا تیأس من روح اللّه،إنه لا ییأس من روح اللّه، إلا القوم الکافرون.

قال:فلما سمع عمر مقالة علی«علیه السلام»،و مشورته أقبل علی الناس و قال:

و یحکم!عجزتم کلکم عن آخرکم أن تقولوا کما قال أبو الحسن،و اللّه! لقد کان رأیه رأیی الذی رأیته فی نفسی.

ثم أقبل علیه عمر بن الخطاب فقال:یا أبا الحسن!فأشر علی الآن برجل ترتضیه و یرتضیه المسلمون أجعله أمیرا،و أستکفیه من هؤلاء الفرس.

ص: 156

فقال علی«علیه السلام»:قد أصبته.

قال عمر:و من هو؟!

قال:النعمان بن مقرّن المزنی.

فقال عمر و جمیع المسلمین:أصبت یا أبا الحسن!و ما لها من سواه (1).

ثم ذکر أن عمر کتب إلی النعمان بن مقرن المزنی یولیه ذلک وفق ما أشار علی«علیه السلام»به علیه.

نص الطبری

و ذکر الطبری أن عمر قال للصحابة:

أفمن الرأی أن أسیر فیمن قبلی،و من قدرت علیه،حتی أنزل منزلا واسطا بین هذین المصرین،فأستنفرهم،ثم أکون لهم ردءا حتی یفتح اللّه علیهم،و یقضی ما أحب،فإن فتح اللّه علیهم أن أضربهم علیهم فی بلادهم، و لیتنازعوا ملکهم؟!.

فقام عثمان بن عفان و طلحة بن عبد اللّه(عبید اللّه)،و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف فی رجال من أهل الرأی من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فتکلموا کلاما،فقالوا:لا نری ذلک.و لکن لا یغیبن عنهم رأیک و أثرک.

و قالوا:بإزائهم وجوه العرب،و فرسانهم و أعلامهم.و من قد فض

ص: 157


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 34-40 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 290-295.

جموعهم،و قتل ملوکهم،و باشر من حروبهم ما هو أعظم من هذه.و إنما استأذنوک و لم یستصر خوک،فأذن لهم،و اندب إلیهم،و ادع لهم.

و کان الذی ینتقد له الرأی إذا عرض علیه العباس رضی اللّه عنه.

(کتب إلی السری)عن شعیب،عن سیف،عن حمزة عن أبی حمزة،عن أبی طعمة،قال:

فقام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فقال:أصاب القوم یا أمیر المؤمنین الرأی،و فهموا ما کتب به إلیک،و إن هذا الامر لم یکن نصره و لا خذلانه لکثرة و لا قلة،و إنما هو دینه الذی أظهر،و جنده الذی أعز،و أیده بالملائکة حتی بلغ ما بلغ،فنحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده، و ناصر جنده.و مکانک منهم مکان النظام من الخرز،یجمعه و یمسکه،فإن انحل تفرق ما فیه و ذهب،ثم لم یجتمع بحذا فیره أبدا..

و العرب الیوم و إن کانوا قلیلا فهم کثیر عزیز بالاسلام،فأقم،و اکتب إلی أهل الکوفة،فهم أعلام العرب و رؤساؤهم،و من لم یحفل بمن هو أجمع و أحد و أجد من هؤلاء،فلیأتهم الثلثان،و لیقم الثلث.

و اکتب إلی أهل البصرة أن یمدوهم ببعض من عندهم.

فسر عمر بحسن رأیهم،و أعجبه ذلک منهم،و قام سعد فقال:یا أمیر المؤمنین،خفض علیک فإنهم إنما جمعوا لنقمة.

(کتب إلی السری)عن شعیب،عن سیف،عن أبی بکر الهذلی قال:لما أخبرهم عمر الخبر،و استشارهم و قال:أوجزوا فی القول،و لا تطیلوا، فتفشغ بکم الأمور.و اعلموا أن هذا یوم له ما بعده من الأیام،تکلموا.

ص: 158

فقام طلحة ابن عبید اللّه.(فأعرب عن انقیاده لما یقرره عمر،و أن عمر هو صاحب الرأی).

فعاد عمر فقال:إن هذا یوم له ما بعده من الأیام،فتکلموا،فقام عثمان ابن عفان فتشهد و قال:أری یا أمیر المؤمنین أن تکتب إلی أهل الشام فیسیروا من شامهم،و تکتب إلی أهل الیمن فیسیروا من یمنهم،ثم تسیر أنت بأهل هذین الحرمین إلی المصرین الکوفة و البصرة،فتلقی جمع المشرکین بجمع المسلمین،فإنک إذا سرت بمن معک و عندک،قل فی نفسک ما قد تکاثر من عدد القوم،و کنت أعز عزا،و أکثر.

یا أمیر المؤمنین،إنک لا تستبقی من نفسک بعد العرب باقیة،و لا تمتنع من الدنیا بعزیز،و لا تلوذ منها بحریز.إن هذا الیوم له ما بعده من الأیام، فاشهده برأیک و أعوانک،و لا تغب عنه.ثم جلس.

(و فی الأخبار الطوال:فقال المسلمون من کل ناحیة:صدق عثمان.

فقال عمر لعلی«علیه السلام»:ما تقول؟!ما تقول أنت یا أبا الحسن؟!

فقال:إنک إن الخ..) (1).

و عند الطبری فی نص آخر:فعاد عمر فقال:إن هذا یوم له ما بعده من الأیام،فتکلموا.

فقام علی بن أبی طالب فقال:أما بعد یا أمیر المؤمنین،فإنک إن أشخصت أهل الشأم من شأمهم،سارت الروم إلی ذراریهم و إن أشخصت

ص: 159


1- 1) الأخبار الطوال ص 134.

أهل الیمن من یمنهم سارت الحبشة إلی ذراریهم.

(زاد فی نص آخر قوله:و إن أشخصت من بهذین الحرمین،انتقضت العرب علیک من أطرافها حتی یکون) (1)و إنک إن شخصت من هذه الأرض انتقضت علیک الأرض من أطرافها و أقطارها،حتی یکون ما تدع وراءک أهم إلیک مما بین یدیک من العورات و العیالات.

أقرر هؤلاء فی أمصارهم،و اکتب إلی أهل البصرة،فلیتفرقوا فیها ثلاث فرق،فلتقم فرقة لهم فی حرمهم و ذراریهم(حرسا لهم).

و لتقم فرقة فی أهل عهدهم لئلا ینتقضوا علیهم.

و لتسر فرقة إلی إخوانهم بالکوفة مددا لهم.

إن الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا قالوا:هذا أمیر العرب،و أصل العرب،فکان ذلک أشد لکلبهم،و ألبتهم علی نفسک(و أمدهم من لم یکن یمدهم) (2).

و أما ما ذکرت من مسیر القوم،فإن اللّه هو أکره لمسیرهم منک،و هو أقدر علی تغییر ما یکره.

و أما ما ذکرت من عددهم،(فی نص آخر:و أما ذکرک کثرة العجم، و رهبتک من جموعهم)،فإنا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و لکنا کنا نقاتل

ص: 160


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 209.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 209 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 406 و بحار الأنوار ج 40 ص 255 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 163.

بالنصر.

(و فی الأخبار الطوال:اکتب إلی أهل الشام أن یقیم منهم بشامهم الثلثان و یشخص الثلث،و کذلک إلی عمان،و کذلک سائر الأمصار و الکور) (1).

فقال عمر:أجل و اللّه،لئن شخصت من البلدة لتنتقضن علی الأرض من أطرافها و أکنافها،و لئن نظرت إلیّ الأعاجم لا یفارقنّ العرصة، و لیمدنهم من لم یمدهم.و لیقولنّ:هذا أصل العرب.فإذا اقتطعتموه اقتطعتم أصل العرب (2).

و فی نص آخر،قال عمر:أجل،هذا الرأی،و قد کنت أحب أن أتابع علیه (3).

زاد المفید قوله:و جعل یکرر قول أمیر المؤمنین و ینسقه إعجابا به، و اختیارا له (4).

ص: 161


1- 1) الأخبار الطوال ص 135 و نهج السعادة ج 1 ص 109.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 123-126 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 96 و بحار الأنوار ج 40 ص 253 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 207- 210. و کلامه«علیه السلام»:فی نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 29.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 101 و الإرشاد ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 40 ص 255 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 8.
4- 4) الإرشاد للمفید ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 40 ص 255.

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم العدید من الوقفات،و هی التالیة:

الرعب القاتل

لقد بدا عمر بن الخطاب فی هذا المقام مرعوبا خائفا متهالکا مرتعدا، یکاد یموت و یتلاشی من نفحة،یطلقها علیه طفل یلعب.-و إن کان محبوه -یحاولون تلطیف العبارات-بإستبدال الکلمات ببنات حالتها فیعبرون أحیانا بکلمة غضب...و ما هو ذاک،إنما الضعف المتناهی،الذی لا بد أن یکون قد ترک أسوأ الآثار علی معنویات الناس..

فهل أن یکون هذا هو حاکم المسلمین؟!و هل هذا هو عمر الذی نعرفه یضرب هذا بدرّته،و یبادر ذاک بما یوجب إذلاله لمجرد أنه رآه یلبس ثوبا جدیدا،و یطلب من النبی مرات و مرات أن یأذن له بقتل هذا أو ذاک حین یری نفسه محمیا و محصنا،أم أنه شدید فی المواضع التی یکون فیها آمنا..یحیط المسلمون به،و یمنعون من التعدی علیه،و من الوصول إلیه.

إما إذا دعیت بنزال،و یکون لا بد من الدخول فی القتال..فالفرار یکون هو الخیار..علی القاعدة:

أسد علیّ،و فی الحروب نعامة

نکراء،تنفر من صفیر الصافر

اللّه إختار عمر للخلافة

و نحن إن کنا لا نستغرب أن یبالغ الناس فی الثناء وکیل المدیح لزعمائهم و لکننا نتوقع أن یبقی ذلک فی حدود التصویرات الشاعریة،

ص: 162

و التعابیر الأدبیة الفضفاضة..

و لا نتوقع-و لا سیما ممن یرون لأنفسهم مقاما رفیعا أن یتعمدوا تزویر الحقائق،و خداع الناس..

فإن هذا من شأنه أن یحط من مقام القائل،و یصغره فی أعین الناس.

فلاحظ مدائح طلحة و الزبیر،و عبد الرحمان بن عوف لعمر..حین استشار الناس فی المسیر إلی حرب الفرس..فإن ما ذکروه له من مناقب لا یمکن التسویق له بین الناس،و نکتفی بذکر فقرتین:

احدهما:تنسب إلی علی«علیه السلام»،و هی تلک التی تزعم أن اللّه هو الذی إختار لهم عمر للخلافة،مع أن الذی اختاره هو أبو بکر،و وافقه حزبه و مؤیدوه و فرضوه علی أمیر المؤمنین و سائر بنی هاشم.و غیرهم من الکبار و الخیار و سائر المسلمین و علی«علیه السلام»لا یتکلم بما لا واقع له و یلحق بهذه الفقرة تلک الکلمات التی تقول:إنه أیمن أصحابه نقیبة، و أفضلهم رایا..إلخ.

الثانیة:تلک الفقرة التی تقول:ان الأخیار من الصحابة قد رضوه خلیفة،و لم یکن الأمر کذلک،بل هو فرض علیهم من قبل أبی بکر.

یا أمیر المؤمنین

رأینا:أن النصوص المتقدمة تزعم:أن علیا«علیه السلام»خاطب عمر ب:«أمیر المؤمنین»عدة مرات.

و نحن نشک فی صحة ذلک:عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قد

ص: 163

أشرنا إلی هذا الأمر فی موضع آخر من هذا الکتاب،فلا حاجة إلی الإعادة.

فی القادسیة،أم فی نهاوند؟!

ذکر المعتزلی:أنهم اختلفوا فی هذا الکلام،هل قیل لعمر ذلک فی القادسیة،کما ذهب إلیه المدائنی.و ذلک فی السنة الرابعة عشرة؟!أم فی غزاة نهاوند،کما ذکره الطبری؟! (1).

و یبدو لنا:أن المدائنی لم یقل ذلک،و إنما قال:إن علیا«علیه السلام» أشار علی عمر بأن لا یخرج فی القادسیة.و سکت عن بیان الموضع الذی قیل فیه هذا الکلام.

و الحقیقة هی:أن عمر قد استشار المسلمین فی کل من القادسیة و نهاوند،فأشار«علیه السلام»علی عمر بعدم الخروج فی کل منهما.

لکن هذا الکلام قد قیل فی مشورة نهاوند،کما صرح به الطبری،و ابن أبی الحدید،و أبو حنیفة الدینوری،و ابن أعثم الکوفی..

خطورة المسیر لحرب الفرس

و قد لاحظنا أن ثمة إصرارا عن المشیرین علی عمر بالمسیر لحرب الفرس،رغم أنهم رأوه یرتعد خوفا و رعبا،بسبب کثرة حشودهم، و خطورة الصدام معهم..فهل یمکن أن یعبر موقفهم هذا عن رغبة جامحة بالتخلص منه،لأنه شدید الوطأ علیهم.و هو یحکمهم بالسیف و السوط

ص: 164


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 96.

و یریدون أن ینالوا بعض ما حجبه عنهم،و کان عدد منهم یطمح إلی الفوز بنفس المقام الذی هو فیه،فأنه لا یرونه أکفا منهم.و إن ذلک الثناء علیه، و المدیح له لم یکن إلا للتوطئة لما یریدون الوصول إلیه..و ربما لو أمکنهم أن ینقلبوا علیه لفعلوا ذلک،تماما کما جری لهم مع عثمان.

و نحن إذا تأملنا بواقع هؤلاء الذین شارکوا فی انقلاب السقیفة فسنری أن ما کان یجمعهم هو مناوأتهم لعلی،و الأمل بالوصول إلی هذا المنصب أو الإنتفاع منه بالمقدار الممکن.

أصلهم نار الحرب دونک

و أما قول علی«علیه السلام»لعمر:فکن قطبا،و استدر الرحی بالعرب،و اصلهم دونک نار الحرب الخ..فقد أراد به حکایة ما فی خاطر عمر،و إظهار ما یجول فی نفسه..

و قد نطق به علی«علیه السلام»،لعلمه بأن عمر کان یرید أن یجریه علی لسان غیره،فکأنه قال له:إنی أعرف ما فی نفسک،فإنک لست ذلک الرجل الذی یستطیع أن یقود جیشه بنفسه إلی الحرب،و لعلک إن خرجت معهم ستکون عبثا علیهم،و ربما تکون سببا لهزیمتهم،لا سیما و ان حزنک و رعبک منهم و هم فی بلادهم قد ظهرت آثاره بهذا الحد الذی رأیناه، فکیف إذا أصبح عندهم و فی متناول أیدیهم و أسیافهم.

فالأولی هو أن تصلیهم نار الحرب دونک.

أما رأی أولئک الذین أشاروا علی عمر بالخروج إلی الحرب،فلعله کان أسوأ ما سمعه،و لعله أوجب زیادة غمه و اشتداد حزنه.

ص: 165

رأی عثمان

و بمراجعة النص المتقدم یظهر للعیان:أن علیا«علیه السلام»قد رد رأی عثمان،و فنده بصورة أظهرت مدی فساده،و أن عمر لو عمل بمشورة عثمان،لوقع الإسلام و المسلمون فی شرّ عظیم،و خطر جسیم.

و قد لوحظ ما یلی:

1-أن عثمان رکز علی أن مسیر عمر إلی العجم فی هذا الیوم المفصلی، و التاریخی،یکسبه عزا و شهرة و مقاما فی المستقبل..

و لکنه نسی أن مسیره یحمل معه احتمالات من شأنها لو حصلت أن تقوض کل عزة،و أن تحیل الشهرة بالنصر إلی الشهرة بالهزیمة،و ربما إلی الشهرة بما هو أضر و أشر،و أدهی و أمر.

2-إن عثمان قد اعتبر الکثرة هی سبب النصر،فلو أن عمر أخذ برأیه لتکرر ما جری فی حنین،حیث ظن المسلمون أنهم لن یغلبوا،و قال أبو بکر:لن نغلب الیوم من قلة،فلما التقوا لم یلبثوا أن انهزموا.و لو لا سیف علی«علیه السلام»لکانت الکارثة،و لقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد أنزل اللّه تعالی بذلک قرآنا یتلی إلی یوم القیامة: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ، ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (1)..

و لکن مشورة علی«علیه السلام»الصائبة علی عمر بن الخطاب هنا قد

ص: 166


1- 1) الآیتان 25 و 26 من سورة التوبة.

أعادت الأمور إلی نصابها.

و منطق علی«علیه السلام»هو منطق القرآن القائم علی أساس: کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ (1).

تشابه الأحداث!!

لقد تشابهت الأحداث هنا مع ما سبق،فقد تقدم ما یشبه هذه القصة حین استشارهم عمر فی أمر القادسیة،فخرج عمر بالناس إلی صرار، و استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة حسب زعمهم.

ثم استشار الناس،فأشاروا علیه بالمسیر إلی حرب الفرس،فأظهر لهم موافقته،ثم استشار ذوی الرأی،فأشاروا علیه بالبقاء،و إرسال شخص آخر،ثم یمده هو بالرجال..

و ربما یکون السبب فی تکرر الحدث هو أن عمر ظن أن الظروف قد اختلفت،و أنه لا بد من البحث عن آلیة جدیدة لیواجه بها الخطر الآتی من جهة الشرق.فوجد هذه الآلیة فیما قدمه«علیه السلام»من حلول صحیحة و دقیقة..

کثرة المشیرین

إن روایاتهم حول حرب القادسیة تظهر:أن المشیرین علی عمر بعدم المسیر بنفسه إلی حرب الأعداء کثیرون،مع أن من البدیهیات التاریخیة:أن

ص: 167


1- 1) الآیة 249 من سورة البقرة

الذی أشار بذلک هو علی«علیه السلام»..و لذلک نقول:

أولا:هل یریدون إظهار أن علیا«علیه السلام»لا یمتاز علی من سواه فی إطلاق هذه المشورة؟!

ثانیا:إنه إذا کان الأمر بهذا الوضوح لذوی الرأی،فلماذا لم یظهر هذا الرأی لعمر بن الخطاب نفسه،و لم یبادر للأخذ به بمجرد طرحه علیه، و لماذا بقی متوقفا فیه حتی مع کثرة المشیرین به علیه قبل أن یتکلم علی «علیه السلام»؟!لا سیما و هم الذین یبالغون فی حنکة عمر السیاسیة و الإداریة؟!إلا إن کان المقصود هو استدراج الناس للجهر بآرائهم..

و قد نسبت الروایة عند ابن أعثم،و عند الطبری،و غیره الکثیر من الکلام لعلی«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و ابن عوف و عثمان فی تمجید رأی عمر فی حصافته و صحته،و عمقه،و صوابیته.

ثالثا:إذا کان هذا الأمر قد حصل فی حرب القادسیة،فلماذا لم یخطر هذا الرأی علی بال أحد منهم؟!

و لنفترض:أنهم قد استفادوا فی قصة المسیر إلی نهاوند من مشورة علی «علیه السلام»یوم القادسیة.فأشاروا بنفس الرأی لتشابه الأمور بنظرهم فی الموردین..

فیجاب:بالنقض علیهم بعمر بن الخطاب نفسه،فإن الأمر إن کان بهذا الوضوح لم یکن معنی لعودة عمر للإستشارة فی هذه المرة أیضا؟!ألم یکن الرأی الصواب قد ظهر لکل أحد من المرة الأولی؟!..

إلا إن کان هؤلاء یقولون:إن عمر أراد باستشارته هذه أن یجد العذر فی

ص: 168

التخلف،دون أن یظن به أحد أنه یتحاشی الحضور فی ساحات الحرب و القتال؟!

و الظاهر:أن المشیرین علیه کانوا یشیرون علیه بالمسیر،فتوقف عن الأخذ برأیهم،حتی سمع مشورة علی«علیه السلام»بالمکوث فتلقفها بلهفة،حیث وافقت هواه.

مکان القیّم بالأمر

و قد لفت نظرنا هنا حدیثه«علیه السلام»عن القیّم بأمور المسلمین من نواح مختلفة..

إحداها:أنه«علیه السلام»لم یقل لعمر:أنت القیّم بأمور المسلمین..

بل هو تحدث عن الموضوع بنحو القضیة الحقیقیة،التی یراد منها إثبات الحکم أو المحمول لطبیعی الموضوع،بغض النظر عن الواقع الخارجی و العملی،إن کان یوجد موضوع أو لا یوجد،و لذلک قال:«و مکان القیم بالأمر مکان النظام من الخرز،یجمعه و یضمه إلخ..».

و هذا یدل علی أنه«علیه السلام»کان یخشی علی الأمة أن یتداعی نظامها،بسبب کثرة المنافقین و المتربصین..

الثانیة:إنه«علیه السلام»لم یصرح بکلمة«خلافة»أو«إمامة»کما لم یشر إلی المسلمین،و لا إلی الدین،ربما لکی لا یفهم أحد أن لهذا الحاکم الفعلی أدنی قیمومة علی الناس،أو أی دور قد انجزه فعلا فی حفظ الدین.

الثالثة:إنه لم یقل:و مکان الحاکم،أو الخلیفة،أو الملک أو السلطان، حتی لا یفهم منه أنه تقریر لإضافة هذه المناصب إلی شخص بعینه أیضا.

ص: 169

فیفهم منه الإقرار له بمقام دینی،(کمقام الإمامة أو الخلافة للرسول)أو دنیوی یفهم منه الأهلیة للسلطان،و الملک،و الحاکمیة.

بل جاء بتعبیر توصیفی غائم،لا یعطی لأحد حقا فی خلافة،و لا فی ملک،و لا فی ولایة علی أحد،و لا فی قیمومة علی أی کان من الناس..

إنه«علیه السلام»تحدث عن قیم بالأمر،لا عن قیّم علی الناس، و القیم بالأمر یستبطن الحدیث عن عبء یفترض فیه أن یحمله و یقوم به، سواء أکان تعرضه لحمله مشروعا،أو علی سبیل الإدعاء و الإستئثار، و المزاحمة لصاحب الحق.

عناصر القوة فی کلام الإمام علی علیه السّلام

و غنی عن البیان أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،قد حدد مقومات النصر الإلهی لأهل الإیمان بمعنی أن یصبح التدخل الإلهی لتحقیق النصر أمرا حتمیا بأمور ثلاثة:

الأول:وجود العنصر البشری،لیقابل عنصرا بشریا آخر.

الثانی:الإلتزام بالإسلام،و لم یقل:بالدین،لکی لا یفهم أن الإلتزام بأی دین یمکن أن یکون له نفس هذا المستوی من التأثیر.

الثالث:عنصر الإجتماع و التناصر و التعاضد،و وحدة النظرة و الهدف، و السعی،و عدم التفرق و التشتت و التمزق.و القائد هو العنصر الأهم فی جمع الناس،و توجیههم،و تبلور عنصر القوة فیهم،فإنه کنظام الخرز، حسبما أوضحه«علیه السلام».

ص: 170

العرب فی عهد عمر

لقد جعل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»المانع الأعظم أمام مسیر عمر بن الخطاب لحرب الفرس هو الأمور التالیة:

الأول:انه بنظر الناس هو الناظم و الجامع للناس.

الثانی:أن العدو إذا عرف بوجود عمر،فسیزیده ذلک حرصا علی حسم الحرب لصالحه،من خلال سعیه لتسدید ضرباته لإسقاط هذا الناظم،و قد یستفید من اسالیب مختلفة،أخری غیر ما یجری فی ساحات القتال..

الثالث:أن خروجه فی هذا الوجه سوف یفسح المجال لانتقاض الداخل علیه،و سیؤدی إلی انفراط النظام،حتی لو لم یتمکن العدو نفسه من القیام بهذا الأمر..

و بذلک یکون الخطر مضاعفا،و غیر قابل للمعالجة،و لا یصح تعریض الإسلام و المسلمین لمثله،فی جمیع الأحوال..

الرابع:و هو السبب الأهم الذی لم یکن مجال للتصریح به،هو:أن حضور عمر قد یکون سببا فی وقوع الهزیمة علی المسلمین.فقد انهزم فی أحد،و فی حنین،و فی قریظة.

السؤال المحیر

تقدم تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بأنه إن ذهب عمر من هذه الأرض-یعنی المدینة-انتقضت العرب علیه من أطرافها و أقطارها..حتی

ص: 171

یکون ما یدع وراءه من العورات أهم إلیه من حرب الفرس.

و السؤال هو:لماذا ینتقض علیه العرب یا تری؟!ألیس عکس ذلک هو الأولی و الأجدر بهم؟!

و قد یمکن لنا أن نجیب بما یلی:

إن العرب کانوا حدیثی عهد بهذا الدین،و لم یکن الکثیرون منهم یعرفون منه و عنه إلا أقل القلیل،و هم لم یعیشوه بعد فی بعده الروحی و الأخلاقی.و لم تتعمق مفردات الإیمان فی قلوبهم و عقولهم،و لم یتمازج مع نفوسهم،و مشاعرهم،و أرواحهم.و لم یذوقوا حلاوته فی معانیه و قیمه الإنسانیة،و لا وعوا و لا ألفوا الکثیر من أحکامه و تعالیمه..و إن کانوا قد مارسوا بعض العبادات بصورة ظاهریة و محدودة فترة و جیزة،خلال سنوات یسیرة..

کما أنهم لم یکونوا قد استفادوا منه دنیویا إلا القلیل الذی لم یکن کافیا لإثارة اهتمامهم به،و بحفظه و صیانته من العوادی و الأخطار..

بل لعل بعض الممارسات الخاطئة و السیاسات العنیفة التی عانوا منها بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قد أضرت بمستوی تعلقهم به، و حرصهم علیه.و جعلتهم یمیلون للتخلص منه،و من الحکام الذین یحکمون بإسمه..

و ربما یشجع العرب علی ذلک:أنهم عاشوا أکثر حیاتهم بلا قیود،و لا حدود،و لا ضوابط،أو روابط،فلماذا لا یعودون إلی سابق عهدهم،فإن الحنین إلی حیاة الإنفلات من أی قید،و التنکر لکل نظام لم یغادر قلوبهم بعد..

ص: 172

یضاف إلی ذلک:أن التمرد الذی جری بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیاساتهم فی الأموال و المناصب قد فتح شهیة الکثیرین من طلاب اللبانات إلی تحیّن الفرص للانقضاض علی ما یعتبرونه فریسة لهم.

من المشیر بالنعمان بن مقرّن؟!

و فی روایة سیف:أن عمر هو الذی اقترح إرسال النعمان بن مقرّن المزنی إلی حرب الفرس فی نهاوند (1).

لکن ابن أعثم یصرح:بأن علیا«علیه السلام»هو المشیر علیه بالنعمان بن مقرّن،و قد تقدم ذلک (2).

و ربما یقال:إن روایة سیف قد حذفت المقطع الذی أشار فیه علی بتولیة النعمان،و اکتفت بالمقطع الذی یذکر أن عمر استشار المسلمین فی ذلک،فلا مانع من أن یکون استشار علیا«علیه السلام»،فأشار علیه،ثم استشار المسلمین،فلما لم یشیروا علیه برجل بعینه أعلن لهم إسم النعمان ناسبا اقتراحه إلی نفسه..

و إن کنا نظن أن سیفا قد حرف الروایة،لیبعد الأمر عن علی«علیه السلام»..

أما ادّعاء وجود مشورتین عامتین،لأجل تصحیح کلام سیف،فلا

ص: 173


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 126 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 180.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 39-40 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 295.

یؤیده سیاق روایة ابن أعثم.

شیعة علی علیه السّلام فی الفتوحات

و بعد..فقد یتساءل البعض عن موقع شیعة علی«علیه السلام»، و أثرهم فی الفتوحات،و نسارع هنا إلی القول:بأن من یتتبع الروایات یمکن أن یفهم:أن الذین أخرجوا جیش المسلمین فی القادسیة من الحرج الذی یواجههم،هم عظماء شیعة علی«علیه السلام».

فقد کان داعیة و رائد جیش القادسیة سلمان الفارسی«رحمه اللّه» (1)، و کان هاشم بن عتبة(المرقال)علی جند العراق،فإنهم بعد أن انتهوا من فتح دمشق ضربوا نحو سعد،«و أصحاب هاشم عشرة آلاف إلا من أصیب منهم،فأتموهم بأناس ممن لم یکونوا منهم،و منهم قیس و الأشتر» (2).

و کان هاشم المرقال علی مقدمة سعد بن أبی وقاص (3)،بل إن شدة الحرج التی کان فیها المسلمون فی حروب الفرس قد ألجأتهم إلی طلب

ص: 174


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 389 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 9.و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 514.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 397 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 628 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 131.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 440 و 441 و لا بأس بمراجعة ص 543 و 552 و المجلد الرابع(ج 7 و 8)ص 8 و 10 و 26 و 66 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 16.

المعونة،فأعانوهم بعشرة آلاف مقاتل کانوا یقاتلون فی بلاد الشام، و یحققون أعظم الإنجازات،و ألحقوهم بجیش المسلمین فی بلاد فارس.

و شارکوا فی فتوح القادسیة و نهاوند..

و کان حذیفة فی نهاوند هو القائد الأول الذی جاء النصر علی یدیه (1)، و لا یجهل أحد مکانة حذیفة عند علی«علیه السلام».

جند اللّه الذی أمده و أعده

و لعل من المفید الإشارة أیضا إلی ما یلی:

1-لعله«علیه السلام»یشیر هنا بقوله«أمدّه»إلی إمداد اللّه تعالی المسلمین بالملائکة،فی بعض المواطن.

ص: 175


1- 1) راجع:الإستیعاب ج 4 ص 1506 و أسد الغابة ج 5 ص 31 و تهذیب الکمال ج 29 ص 460 و راجع ج 5 ص 506 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 101 و کنز العمال ج 5 ص 711-713 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 322 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 204 و 218 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 14 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 226 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 85 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 106 و 107 و الأخبار الطوال ص 136 و 137 و الأمالی للطوسی ص 715 و بحار الأنوار ج 32 ص 69 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 287 و ج 44 ص 395 و معجم البلدان ج 5 ص 49 و 313 و 314 و فتوح البلدان ج 2 ص 375 و البدایة و النهایة ج 7 ص 126 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 116 و 117.

قال تعالی: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُرْدِفِینَ الآیات (1).

و قال: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ، بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ (2).

2-إنه«علیه السلام»یقرر:أن الإعداد أیضا کان من اللّه تبارک و تعالی،و لعل المقصود هو أن هذا الجند إنما استفاد قوة،و عزما و تصمیما بما هیأه اللّه له من هدایة،و رعایة،و تربیة استفادوها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،أو من صحبه الذین نقلوا لهم سیرته و سنته و کلامه..

و کذلک بما هیأه اللّه لهم من فوائد و عوائد،بسبب رعایتهم أحکام دینه،و التزامهم و أدائهم-و لو بصورة جزئیة-فروض عبادته.

و قد یکون فیهم بعض أهل الصلاح و التقوی،الذین ببرکتهم یرزقهم اللّه الثبات و القوة،و العزیمة فی میادین القتال و الجهاد..

3-علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دعا اللّه تبارک و تعالی فی بدر و قال:«اللهم إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،و إن شئت أن لا تعبد لا تعبد».فإذا کانت الحرب مصیریة،فإن علیا«علیه السلام»،و هو الإمام الحق لا یمکن أن لا یطلب من اللّه حفظ أهل الإیمان..

ص: 176


1- 1) الآیة 9 من سورة الأنفال.
2- 2) الآیتان 124 و 125 من سورة آل عمران.

و هو یعلم أن اللّه سبحانه قد أنزل السکینة علی المسلمین فی زمن رسول اللّه و ربط علی قلوبهم.

4-و إذا کان هذا الجند هو جند اللّه،فیفترض فیه أن یسیر وفق ما رسمه اللّه تعالی،فلا عدوان إلا علی الظالمین،و لا بد أن یراعی حدوده، و یلتزم بشرائعه و أحکامه فی کل جهات تعامله..

5-ثم بیّن«علیه السلام»:أن هذا النصر قرار إلهی،و تدبیر ربانی،من حیث أنه تعالی وعد بأن یظهر دینه علی الدین کله و لو کره المشرکون،و قد حسم هذا الأمر حین قال:نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده، و ناصر جنده.

6-إن کونهم جند اللّه یعطی:أن ما یحصل لهم من نصر لیس بفضل هذا و ذاک،بل هو بفضل اللّه تعالی وحده،فلا معنی لسرقة النصر و تجییره إلی فئة بعینها،و لا من العدل نسبة الفتوح إلی آراء الولاة،و حسن تدبیر العاملین فیها،کما تفعله قریش،فقد قال«علیه السلام»فی کلام آخر له عن قریش:

«ثم فتح اللّه علیها الفتوح،فأثرت بعد الفاقة،و تموّلت بعد الجهد و المخمصة،فحسن فی عیونها من الإسلام ما کان سمجا،و ثبت فی قلوب کثیر منها من الدین ما کان مضطربا.و قالت:لو لا أنه حق لما کان کذا.

ثم نسبت تلک الفتوح إلی آراء و لاتها،و حسن تدبیر الأمراء القائمین

ص: 177

بها،فتأکد عند الناس نباهة قوم،و خمول آخرین إلخ..» (1).

سلبیات الفتوحات

و یرد هنا سؤال:

و هو أن من الواضح:أن الکثیر من الممارسات التی حصلت فی الفتوحات لم یکن مرضیة من الناحیة الشرعیة،و الإنسانیة..فهل یتحمل علی«علیه السلام»مسؤولیتها؟!

فإن المفروض:أن علیا«علیه السلام»و شیعته کانت لهم الید الطولی فی الفتوحات،إن لم نقل إن إنجاز ما هو أساسی منها قد تم علی أیدیهم، و تدبیرهم،و مشارکتهم القویة و العمیقة فیه..

و نجیب:

إن هناک فرقا کبیرا بین انجاز الفتح الکبیر الذی ارید به تحصین أهل الإسلام من عدوان تلک الدولة القویة و الخطرة علی کل وجودهم..فکان لا بد لحفظ الإسلام و أهله من ضرب تلک القوة التی یمکن أن تترکهم و شأنهم،مع حالة الحرب التی تفرض نفسها علی المحیط کله.

أما الممارسات الخاطئة فهی اما حدثت فی حروب صغیرة کان یخوضها آخرون هنا و هناک..أو أنها حصلت فی دائرة الممارسات التی ظهرت بعد حصول الفتح،و أمسک الآخرون من أدوات الحکم بمقالید الأمور..و لم

ص: 178


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 298 و 299 و الدرجات الرفیعة ص 37 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728.

یعد لعلی«علیه السلام»و شیعته أی دور..و ربما یکون شطر من هذه الممارسات الخاطئة،قد حصل من عناصر غیر منضبطة و لا مسؤولة.أو حصل بعضها أثناء الفتح،من قبل الذین لا یلتزمون بنظام،و لا یطیعون اوامر قادتهم،تماما کما فعله خالد بن الولید ببنی جذیمة..

خیار الصحابة رضوا بعمر

و ذکر عثمان فی کلامه لعمر:أن أبا بکر قد اختار لهم عمر بن الخطاب، و رضیه خیار الصحابة..مع أن بعض هؤلاء الذین یتزلفون لعمر،و یثنون علیه،لم یرتض هذا الإختیار،و اعترض علی أبی بکر فیه..

إلا أن الذی یظهر لنا هو:أن عثمان کان یعرّض بعلی«علیه السلام»، غامزا من قناته،و محرضا عمر علیه،معتبرا إیاه من غیر الخیار من الصحابة، لأنه هو الذی لم یزل یعلن عدم رضاه بما جری و یجری،و یعتبره مخالفا لما قرره اللّه و رسوله..

و لیت شعری إذا کان علی«علیه السلام»من غیر الخیار من الصحابة، فمن هم الخیار منهم عند عثمان یا تری؟!

هل هم الشجرة الملعونة فی القرآن أم هم ابن عامر و ابن کریز و مروان و ابن عقبة و اضرابهم..

و لعل سیاسات عثمان فی أیام خلافته تدلنا علی:أن خیار الصحابة عندهم هم:مروان،و الولید بن عتبة،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و الحکم بن أبی العاص،و عبد اللّه بن عامر بن کریز،و أضرابهم..ممن لعنهم اللّه و رسوله،و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقتلهم أو بنفیهم.

ص: 179

عمر یفند مشورة عثمان

و الغریب فی الأمر أن عمر نفسه قد فند مشورة عثمان-حسب نص ابن أعثم-حیث بین له:أنه لیس فی المدینة خیل و لا رجال یمکن أن تواجه مئة و خمسین ألف مقاتل..

فحول عثمان مسار المشورة لتصبح باتجاه استدعاء أهل الشام و الیمن، و مکة و المدینة،و الکوفة و البصرة،و افراغ البلاد من الرجال لیواجهوا الفرس..

و لکن ذلک لم یقنع عمر أیضا،و بقی علی تردده.

ثم جاءت مشورة علی«علیه السلام»لتوضح فساد هذا الرأی،و بوار هذا المنطق کما أوضحناه.

مدائح علی علیه السّلام لعمر

1-أما ما نقله النص الذی أورده ابن أعثم و قد تضمن مدحا و ثناء من علی«علیه السلام»علی عمر فی مشورته،فلا نطمئن إلی صحة نسبته له «علیه السلام»،و لا نجد له مبررا لا سیما قوله:«و قد حملک اللّه أمر رعیتک»،فإن علیا«علیه السلام»لم یزل یردد فی حیاته کلها إلی أن استشهد:أن الخلافة حق له،و قد اغتصب منه ظلما و عدوانا..فکیف یقول هنا:إن اللّه تعالی حمل عمر أمر الرعیة؟!

إلا أن یکون المقصود:أنه بعد أن أخذ هذا الأمر من صاحبه الشرعی قهرا؛فإنه یتحمل أمام اللّه مسؤولیة حفظ الرعیة،و حفظ الدین.و أن اللّه

ص: 180

سبحانه سوف یطالبه لو ضیعها بأمرین:

الأول:اغتصابه أمرا لیس له..

و الثانی:بتضییعه الرعیة،و إیرادها المهالک..

2-إنه«علیه السلام»قد اعتبر عمر أفضل أصحابه رأیا،و أیمنهم نقیبة، و هذا یخالف ما نعهده من رأی علی«علیه السلام»فی عمر و قد یقال:إنه«علیه السلام»إنما قایس عمر بأصحاب عمر،لا بأصحابه و شیعته هو«علیه السلام»،و لا بغیرهم من الصحابة،فضلا عن أن یقایسه بسائر الناس.

لذلک قال:أفضل أصحابک،و لم یقل:أفضل الصحابة،أو أفضلنا.

بل قد یقال:إن المقصود هو خصوص هذا الرأی الذی هو مورد المحاورة حیث أظهرت حالة عمر أنه یبحث عمن یشیر علیه بالبقاء لا بالشخوص..

فإنه لم یرق له إیکال الأمر إلیه،و لم یرق له الرأی الذی یأمره بالمسیر بنفسه، فلم یبق إلا الرأی الذی یقضی بالبقاء،و إشخاص غیره.

هذا..کله علی فرض صحة نسبة هذه الکلمات إلی علی«علیه السلام»، و نحن لا نری صحتها،بل نعتقد:أنها من المدسوس علیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و هو ما لا مجال لقبوله،فإن مراجعة کلامه«علیه السلام» فی وصف عمر فی المناسبات المختلفة،تدل علی أنه یری فیه خلاف ذلک، فراجع الخطبة الشقشقیة،و کثیر غیرها تجد صحة ما قلناه..

الرعدة و النفضة و الرأی المکنون

و قد ذکرنا:أن هذا الرأی الذی أشار به«علیه السلام»علی عمر،و إن

ص: 181

کان صوابا فی نفسه،و لکن منطلق عمر فی جنوحه إلیه کان یختلف عن منطلقات غیره..

فقد بیّن علی«علیه السّلام»مبررات تبنیه لهذا الرأی بما لا مزید علیه.

لکن عمر لم یفصح عنها،و ربما کان محرجا جدا فی إفصاحه عنها لو طولب به.

علی أن ما ظهر من حاله لکل أحد،من اضطراب،و رعدة،و نفضة، إلی حد سماع المسلمین أطیط أضراسه،و مناداته فی المسجد للمسلمین، و طلبه المعونة منهم.ثم رعدته علی المنبر،یدل دلالة واضحة علی أن سبب هذه الرعدة و النفضة و الإضطراب هو الخوف،و لیس الغضب و لذلک تراه یقول لعلی«علیه السلام»:«فما الحیلة فی ذلک،و قد اجتمعت الأعاجم علی بکرة أبیها بنهاوند فی خمسین و مائة ألف،یریدون استئصال المسلمین»؟!.

ثم ورد فی سیاق کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی مشورته،التصریح بخوف عمر من الفرس..و لم یستدرک عمر علیه فی ذلک.

و لعل دعوی الغضب قد جاءت لتخفف من وقع هذه الظاهرة التی ألّمت بعمر،و لتحفظ بعض ماء الوجه لمن عرف عنه الخوف بل الفرار من مواقع القتال،و تحاشی ساحات الحرب و النزال..

و قد جاء قول عمر:عن مشاورة علی«علیه السلام»:لقد کان رأیه رأییی لیعبر عن حقیقة ما کان یسعی إلیه عمر،بدافع من الخوف و الرعب الذی کان یعیشه.

ص: 182

إختلاف یهدف إلی تمییع الحقیقة

قد ذکر النص المنقول عن ابن أعثم:أن طلحة و الزبیر قد أوکلا الأمر إلی عمر بن الخطاب،لیتخذ القرار الذی یرتئیه،و لیس عندهما إلا السمع و الطاعة.

و اما ابن عوف،فأشار بالمسیر إلی حرب الفرس.

و قد ظهر التزلف لعمر فی کلام الجمیع.

لکن الطبری یذکر نصا آخر یقول:إن طلحة و الزبیر،و عبد الرحمن بن عوف،و رجالا من أهل الرأی من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک علی«علیه السلام»قد أشاروا علی عمر بعدم الشخوص إلی العراق لحرب الفرس.فسّر عمر بحسن رأیهم،و أعجبه ذلک منهم..

و ذکر الطبری أیضا نصا یقول:إن طلحة أشار بقبول کل ما یقرره عمر،و عثمان أشار علیه بالشخوص،و علی«علیه السلام»أشار علیه بعدمه..

مع أن روایتی الطبری تنتهیان إلی سیف فما یظهر من سیاق الکلام.

و نحن نقول:فی کل واد أثر من ثعلبة،فإننا ما زلنا نتوقع مثل هذا التلاعب الظاهر فی روایات هذا الرجل المتهم بالوضع،و التزییف،و التحریف.

غیر أن من الواضح:أن سائر المصادر تقریبا تشیر إلی علی«علیه السلام»علی أنه هو المشیر بعدم الشخوص.فلا وقع و لا اعتبار بروایات سیف،و لا قیمة لرأی من تبعه من دون تمحیص.

ص: 183

إلا أن یکون هؤلاء قد أدرکوا خطأهم بعد سماعهم لقول علی«علیه السلام»،و عرفوا أن عمر یرید الأخذ برأی علی«علیه السلام»،فعادوا إلی ما یرغب به عمر،و عبروا عن قبولهم به و تأییدهم له،لا سیما و أن بعضهم یرشح نفسه للخلافة،و یسعی لإرضاء عمر لکی لا یستبعده من دائرة الإختیار..

فاختزل سیف الکلام،بهدف التحویر و التزویر..

العباس ینتقد الرأی لعمر

هذا،و بالرغم من أننا لم نر للعباس أثرا فی هذه الحوادث،لا فی الإستشارة فی أمر القادسیة،و لا فی المسیر إلی الروم،و بلاد الشام،و لا فی المسیر إلی نهاوند..فإننا نلاحظ:أن روایة الطبری عن نهاوند قد دست اسم العباس«رحمه اللّه»،بعنوان«ناقد»للرأی عند عمر،و هو منصب لم نجده فی تاریخ الإسلام لأحد من الناس إلا للعباس فی خصوص هذا المورد،مع أن سیاق الحدیث،لا یفهم منه أنه«رحمه اللّه»قد نبس ببنت شفة هنا،بل کان الکلام محصورا بین عمر،و طلحة و الزبیر،و ابن عوف و عثمان و علی«علیه السلام».

و کأن ثمة من یرغب فی أن یخفف من أهمیة مشورة علی«علیه السلام»، و لو بأن یضعها موضع الریب الموجب لعرضها علی ناقد الآراء،الذی یراد اعطاؤه بعض الوهج،لکی یخفت و لو قلیلا نور الإمامة و الولایة،و التعتیم علی نور رأی علی«علیه السلام».

ص: 184

الفصل الخامس: ذو الرقعتین..و بساط کسری..

اشارة

ص: 185

ص: 186

ورع عمر فی الأموال

عن ابن عمر قال:جمع الناس عمر بالمدینة،حین انتهی إلیه فتح القادسیة و دمشق،فقال:إنی کنت امرءا تاجرا،یغنی اللّه عیالی بتجارتی، و قد شغلتمونی بأمرکم،فماذا ترون أنه یحل لی من هذا المال؟!

فأکثر القوم،و علی«علیه السلام»ساکت،فقال:ما تقول یا علی؟!

فقال:ما أصلحک،و أصلح عیالک بالمعروف.و لیس لک من هذا المال غیره.

فقال القوم:القول قول ابن أبی طالب (1).

و نص آخر یقول:لما ولی عمر قعد علی رزق أبی بکر الذی کانوا فرضوا له.فکان بذلک.فاشتدت حاجته،فاجتمع نفر من المهاجرین،منهم عثمان، و علی،و طلحة و الزبیر.فقال الزبیر:لو قلنا لعمر:نزیدها إیاه فی رزقه.

فقال علی«علیه السلام»:وددنا قبل ذلک،فانطلقوا بنا.

ص: 187


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 616 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 220 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 504 و غایة المرام ج 5 ص 269 و تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 99.

فقال عثمان:إنه عمر،فهلموا فلنستبرئ ما عنده من وراء.نأتی حفصة، فنسألها،و نستکتمها،فدخلوا علیها و أمروها أن تخبر بالخبر عن نفر،و لا تسمی له أحدا إلا أن یقبل.و خرجوا من عندها.

فلقیت عمر فی ذلک،فعرفت الغضب فی وجهه،و قال:من هؤلاء؟

فقالت:لا سبیل إلی علمهم حتی اعلم رأیک!

فقال:لو علمت من هم لسؤت وجوههم،أنت بینی و بینهم،أنشدک باللّه.ما أفضل ما اقتنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیتک من الملبس؟!

قالت:ثوبین ممشقین کان یلبسهما للوفد،و یخطب فیهما للجمع.

قال:فأی الطعام ناله عندک أرفع؟!

قالت:خبزنا خبزة شعیر،فصببنا علیها و هی حارة أسفل عکة لنا، فجعلناها هشة دسمة.فأکل منها،و تطعم منها استطابة لها.

قال:فأی مبسط کان یبسطه عندک کان أوطأ؟!

قالت:کساء لنا ثخین،کنا نربعه فی الصیف،فنجعله تحتنا،فإذا کان الشتاء بسطنا نصفه،و تدثرنا بنصفه.

قال:یا حفصة،فأبلغیهم عنی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قدر فوضع لنا الفضول مواضعها،و تبلغ بالتزجیة.و إنی قدرت فو اللّه لأضعن الفضول مواضعها،و لا تبلغن بالتزجیة.

و إنما مثلی و مثل صاحبیّ،کثلاثة سلکوا طریقا،فمضی الأول و قد

ص: 188

تزود زادا فبلغ.ثم اتبعه الآخر فسلک طریقه،فأفضی إلیه،ثم اتبعه الثالث، فإن لزم طریقهما،و رضی بزادهما لحق بهما،و کان معهما،و إن کان سلک غیر طریقهما لم یجامعهما (1).

و نقول:

أولا:إن هاتین الروایتین متنافرتان،فالأولی تقول:إن عمر بن الخطاب کان إلی ما بعد فتح دمشق و القادسیة ینفق من أمواله علی نفسه و عیاله..

و أنه هو الذی طلب من الصحابة أن یزیدوا فی عطائه،فاستجابوا له..

أما الثانیة فتقول:إنه قعد علی رزق أبی بکر،فلما عرضوا علیه- بواسطة ابنته حفصة-زیادة عطائه رفض ذلک،و وجه إلی المقترحین کلمات قارصة،فأی ذلک هو الصحیح؟!

ثانیا:دعوی أنه اقتصر علی رزق أبی بکر،أو أنه واجه حاجة شدیدة، فقرروا له ما یصلحه و یصلح عیاله بالمعروف،لا تصح،فقد کان فیما یظهر یملک التصرف بعشرات الألوف من الدراهم و الدنانیر،کما دلت علیه النصوص المختلفة..

فقد قالوا:إنه مهر زوجته أم کلثوم بنت علی«علیه السلام»أربعین

ص: 189


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 616 و 617 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 112 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 33 و کنز العمال ج 12 ص 635 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 270 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 504 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106.

ألف درهم (1).

ص: 190


1- 1) جواهر الکلام ج 31 ص 15 و المبسوط للشیخ الطوسی،و السرائر(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 637 وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 263 و (ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 19 و ذخائر العقبی ص 170 و بحار الأنوار ج 42 ص 107 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 455 و 456 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 233 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 160 و أسد الغابة ج 5 ص 615 و الإصابة ج 4 ص 492 و البدایة و النهایة ج 7 و 156 و ج 5 ص 330 و میزان الإعتدال ج 2 ص 425 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی(عهد الخلفاء الراشدین)ص 166 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 186 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 491 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 501 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 625 عن ابن سعد،و البیهقی فی السنن،و ابن أبی شیبة،و ابن عساکر،و ابن عدی فی الکامل،و تاریخ الأمم و الملوک (ط الإستقامة)ج 3 ص 270 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 205 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54 و نساء أهل البیت لخلیل جمعة ج 1 ص 660 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و المجموع ج 16 ص 327 و ذخائر العقبی ص 170 عن أبی عمر،و الدولابی،و ابن السمان،و إفحام الأعداء و الخصوم ص 165 و مختصر تاریخ دمشق لابن منظور ج 4 ص 270 و ج 9 ص 161 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 319 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 227 و ج 15 ص 146 و نظم درر السمطین ص 234 و تفسیر الثعلبی ج 3-

أو أربعین ألف دینار (1).

أو أربعین ألفا بلا تعیین (2).

1)

-ص 277 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 101 و عیون الأخبار لابن قتیبة ج 4 ص 71 و عمدة القاری ج 20 ص 137 و حیاة الحیوان ج 1 ص 494 و السیرة النبویة لابن إسحاق ص 249 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 464 و(ط دار التحریر للطباعة و النشر)ج 8 ص 340 و تاریخ مدینة دمشق ج 8 ص 116 و ج 19 ص 468 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 28 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 470 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 370 و المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90.

ص: 191


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 405 عن المختار الکتبی فی الأجوبة المهمة،نقلا عن الحافظ الدمیری.
2- 2) راجع:المصادر فی الهامشین السابقین.و تاریخ عمر بن الخطاب ص 267 و نهایة الأرب ج 19 ص 391 و السیدة زینب لحسن قاسم ص 64.و راجع:المغنی لابن قدامة ج 8 ص 5 و الغدیر ج 6 ص 99 و عمدة القاری ج 20 ص 137 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 8 ص 5 و الإستیعاب ج 4 ص 1955 و الإصابة ج 8 ص 465 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 1 ص 296 و کنز العمال ج 13 ص 625 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 463 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 486 و أسد الغابة ج 5 ص 614 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 270 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 275 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 272 و البدایة و النهایة ج 7 ص 93 و 157 و السیرة النبویة-

أو مائة ألف درهم (1).

أو عشرة آلاف دینار (2).

أو أربعة آلاف درهم (3).

أو خمس مئة درهم (4).

و یبدو:أن الأرقام الأخیرة کانت مخففة جدا عن الرقم الصحیح، الذی کان ضخما إلی حد احتاج عمر إلی الإعتذار عن بذله هذه الأموال الطائلة،بأن رغبته فی مصاهرة رسول اللّه هی التی دعته إلی ذلک،فقال:

«و أعطیت هذا المال العریض إکراما لمصاهرتی إیاه» (5).

فمن أین حصل عمر علی هذه الأموال؟!

و لماذا لم یلتزم بما ألزم به نفسه أمام حفصة؟!أو بما ألزمه به علی

2)

-لابن إسحاق ج 5 ص 233 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی) ص 189.

ص: 192


1- 1) أنساب الأشراف ج 2 ص 160 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 189 عن هشام بن الکلبی.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 149 و 150.
3- 3) الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 62 و بحار الأنوار ج 42 ص 107 و المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90.
4- 4) المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90 و بحار الأنوار ج 42 ص 107.
5- 5) التراتیب الإداریة ج 2 ص 405.

و المسلمون حینما جمعهم،و عرض علیهم مشکلته؟!

ثالثا:لماذا هذا الحرص من علی و عثمان و طلحة علی إخراج عمر من حالة الزهد و القناعة التی هو فیها؟!

و هل قرأ أحد أو سمع أن علیا،و هؤلاء حاولوا إخراج سلمان و أبی ذر،و سواهما من زهاد ذلک العصر من حالتهم تلک،فشجعوهم علی الإستفادة من الأموال التی کانت تحت یدهم،أو أعانوهم بشیء من بیت المال حین أصبح تحت یدهم؟!

ألم یشاهد علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یعین الزهراء«علیها السلام»بأی شیء علی الخروج مما هی فیه من مصاعب و متاعب،بل یعوضها من ذلک تسبیح الزهراء،و ترکها فی معاناتها الصعبة؟!

ألم یأتی عقیل إلی أخیه علی«علیه السلام»و معه أبناءه،و کأن وجوههم قد سودت بالعظلم،فطلب منه أن یعطیه،فأحمی له حدیدة،فأعطاه إیاها- فلذعته (1).

و لا بأس بذکر الحادثة علی لسان علی«علیه السلام»حیث قال:

ص: 193


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 20 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 128 و کنز العمال ج 12 ص 586 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 343 و راجع:فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 517 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 455.

و اللّه لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدا،و أجر فی الأغلال مصفدا،أحب إلی من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشئ من الحطام.

و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها،و یطول فی الثری حلولها و اللّه لقد رأیت عقیلا،و قد أملق حتی استماحنی من برکم صاعا، و رأیت صبیانه شعث الشعور غبر الألوان من فقرهم کأنما سودت وجوههم بالعظلم،و عاودنی مؤکدا و کرر علی القول مرددا فأصغیت إلیه سمعی فظن أنی أبیعه دینی و أتبع قیاده مفارقا طریقی،فأحمیت له حدیدة، ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها،فضج ضجیج ذی دنف من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها.

فقلت له:ثکلتک الثواکل یا عقیل،أتئن من حدیدة أحماها إنسانها للعبه،و تجرنی إلی نار سجرها جبارها لغضبه،أتئن من الأذی و لا أئن من لظی،و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها کأنما عجنت بریق حیة أو قیئها،فقلت أصلة أم زکاة أم زکاة أم صدقة فذلک محرم علینا أهل البیت.

فقال:لا ذا و لا ذاک و لکنها هدیة.

فقلت:هبلتک الهبول،أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی،أمختبط أنت أم ذو جنة أم تهجر.و اللّه لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلت و إن دنیاکم عندی لاهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها ما لعلی و لنعیم یفنی و لذة لا تبقی،نعوذ باللّه

ص: 194

من سبات العقل،و قبح الزلل و به نستعین (1)..

علی علیه السّلام لعمر:عففت فعفت الرعیة

و فی السنة السادسة عشرة جیء إلی عمر بسیف کسری،و منطقته، و زبرجه،فقال:إن أقواما أدوا هذا لذوو أمانة.

فقال علی:إنک عففت فعفت الرعیة (2).

و نقول:

إن أحدا لا یجرؤ علی إخفاء سیف کسری،و منطقته،و زبرجه عن عمر بن الخطاب الذی سوف یلاحق من یفعل ذلک فی جمیع البلاد.و بین جمیع العباد..و لو فکر من یرید الاستئثار بهذه الأشیاء لنفسه لعرف أنها لا تساوی هذه المتاعب التی سوف یتعرض لها.

إلا إن کان یرید أن یخرج بها من نطاق الدولة الإسلامیة،و یدخل إلی بلاد الکفر و الشرک من أجلها..و لیس ثمة ما یضمن له أنه سیبقی قادرا علی الاحتفاظ بها فی تلک البلاد أیضا لا سیما و لأنه التی سوف لا یجد فیها

ص: 195


1- 1) نهج البلاغة ج 2 ص 217 و راجع:مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 156.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 20 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 128 و کنز العمال ج 12 ص 586 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 343 و راجع:فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 517 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 455.

من یرعی له حرمة،او یقیم له وزنا.

و لو فرضنا:أن أحدا سولت له نفسه أن یحتفظ بهذه الأشیاء لنفسه، و أن یتکتم علیها...لن یتمکن من ذلک،لأن المفروض:أنه أخذها تحت نظر الجیش و بصره،و لا بد أن یشهدوا علیه بذلک،و أن یطالبوه بها،فکیف یمکنه إخفاء أمرها،و هی ترتبط برمز سلطة أهل الکفر،و کل الأعین مشدودة إلی أی شئ ینسب له،أو یعود إلیه.

من أجل ذلک نقول:

إن الکلمة المنسوبة إلی علی«علیه السلام»حول عفة الرعیة بعفة راعیها،لا یرتبط بهذه الحادثة جزما،و إنما هو کلام رکب علی کلام آخر، بهدف إثبات فضیلة لعمر علی لسان علی«علیه السلام».

لکن الأدلة و الشواهد تفضح ترکیب هذا الکلام،و تسقطه عن الإعتبار.

ذو الرقعتین

و أما ما ذکرته الخطبة المزعومة المنسوبة لعلی«علیه السلام»،من أن عمر کان کهفا للفقراء،یعری نفسه و یکسوهم،فهو غیر دقیق،فلاحظ ما یلی:

1-فی عهد عمر کان یعیش ذو الرقعتین،الذی لا شیء له سوی رقعتین یستر بإحداهما قبله،و یستر بالأخری دبره (1)،فلماذا لم یعر نفسه،

ص: 196


1- 1) المصنف للصنعانی ج 6 ص 267 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 576 و کشاف القناع ج 5 ص 104 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 209 و کتاب الأم-

و یکسو هذا الرجل المسکین؟!

2-إن عمر هو الذی طالب الصحابة بأن یجعلوا له ما یکفیه من بیت المال،کما ذکرناه فیما سبق فی هذا الکتاب.

3-هل من یمهر زوجته عشر آلاف دینار،أو أربعین ألف درهم،أو أربعین ألف دینار،أو أربعین ألفا بلا تعیین،أو مئة ألف (1)،إلخ..یکون ممن یجیع نفسه و یطعم الفقراء؟!و یعری نفسه و یکسوهم؟!و یکون کهفا لهم؟!

و هل ذلک کله من الزهد فی الدنیا،و الرغبة فی الآخرة؟!

بشر الوارث

و ذکروا:أن عمر بن الخطاب أقطع علیا«علیه السلام»ینبع،ثم اشتری(أی علی«علیه السلام»)أرضا إلی جنب قطعته،فحفر فیها عینا.

فبینما هم یعملون فیها إذ انفجر علیهم مثل عنق الجزور من الماء،فأتی علی فبشّر بذلک.

1)

-للشافعی ج 5 ص 87 و المجموع للنووی ج 16 ص 255 و 256 و معرفة السنن ج 5 ص 348 و کنز العمال ج 9 ص 703 و 704 و الشرح الکبیر ج 7 ص 533.

ص: 197


1- 1) تقدمت مصادر ذلک.

فقال:بشروا الوارث،ثم تصدق بها (1).

و فی نص آخر:أنه قال ذلک عدة مرات.ثم وقف ذلک المال علی الفقراء،و کتب به کتابا فی تلک الساعة (2).

و نقول:

1-إن إقطاع عمر الأرض لعلی و قبوله«علیه السلام»ذلک منه لا یعنی اعترافا من علی«علیه السلام»بمشروعیة تصرف عمر،بل هو یعنی:

إزالة عمر الموانع من طریق تصرف علی«علیه السلام»فی تلک الأرض.

و قد یحتاج الإنسان إلی استصدار بطاقة هویة لنفسه أو لأولاده،أو إلی الحصول علی سند مالکیة لبیته أو أرضه،أو تسجیل شرکته فی دوائر الدولة،من أجل حمایة نفسه من التعدیات،و إطلاق یده فی التصرفات.و إن کان یری أن تلک الدولة غاصبة و ظالمة و غیر شرعیة.

2-إن علیا«علیه السلام»لم یکن یتملک الأرض لمجرد أن یمنع غیره من تملکها،أو من إحیائها،أو لیضیفها کرقم جدید إلی قائمة تملکاته..بل کان«علیه السلام»یتملکها لیحییها،فإذا أحیاها،فإنه یجعل ذلک وسیلة لإنعاش المحیط الذی یعیش فیه،و یسد حاجاته،و یحل مشکلاته.

ص: 198


1- 1) الریاض النضرة ج 3 ص 183 و ذخائر العقبی ص 103 و الغدیر ج 4 ص 144 و الإمام علی لمحمد رضا المصری ص 17 و عن ابن السمان فی الموافقة،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 48.
2- 2) شرح نهج البلاغة ج 7 ص 290 و الغدیر ج 4 ص 144.

3-لقد قال«علیه السلام»:بشر الوارث،مرددا ذلک عدة مرات.ثم هو فی نفس الساعة یوقف تلک الأرض علی الفقراء.

فدلنا ذلک علی أنه لا یقصد بالوارث من یرثه من ابنائه و أقاربه،بل قصد به أنهم أخطأوا حین خصوه هو بالبشارة،بل الإنصاف و المنطق و یقضی بأن تکون البشارة لوارثه..فالکلام جاء علی سبیل ضرب القاعدة للناس فی مثل هذه الأحوال.فلا ضیر فی شموله لکل من یحق له أن یرث مسلما..حتی لو کان من الفقراء الذین یرثون الإستفادة من هذه الأرض بالذات.

الرفاهیة فی عهد علی علیه السّلام

إن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»هو الذی بلغ الناس فی عصره حد الإکتفاء الذاتی،بل هم قد تجاوزوا ذلک إلی درجة الرفاهیة.

فقد روی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،عن أبیه،عن أبی معاویة،عن لیث،عن مجاهد،عن عبد اللّه بن سخبرة،عن علی«علیه السلام»قال:

«ما أصبح بالکوفة أحد إلا ناعما،إن أدناهم منزلة لیأکل من البر، و یجلس فی الظل،و یشرب من ماء الفرات» (1).

ص: 199


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 30 و المستدرک للحاکم (تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی)ج 2 ص 445 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 482 و عن فضائل علی للخوارزمی ج 1 ص 368.و راجع:مناقب آل أبی-

و هذا حدیث صحیح.و رواه الحاکم،من طریق أبی معاویة،عن الأعمش عن مجاهد،و قال:حدیث صحیح الإسناد،و لم یخرجاه (1).

و قسّم«علیه السلام»مرة حبالا جیء بها من بعض البلاد،فأخذ بعضهم،و ترک بعضهم (2).

و لم یکن علی«علیه السلام»یأخذ من بیت مال المسلمین شیئا،بل کان

1)

-طالب ج 1 ص 368 و بحار الأنوار ج 40 ص 327 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 157 و کنز العمال ج 14 ص 172 و جامع المسانید و المراسیل ج 16 ص 361 و فضائل الصحابة للنسائی(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 531.

ص: 200


1- 1) المستدرک للحاکم(تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی)ج 2 ص 445 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 482.
2- 2) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ص 29 و الغارات للثقفی ج 1 ص 83 و بحار الأنوار ج 34 ص 351 و قال فی هامشه: و هذا رواه أیضا عبد اللّه بن أحمد فی الحدیث(5)من باب فضائل أمیر المؤمنین من کتاب الفضائل ص 8(ط 1). و قریبا منه رواه ابن عساکر فی الحدیث(1233)من ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السلام» من تاریخ دمشق ج 3 ص 228(ط 2). و لیلاحظ ما رواه أحمد فی مسند أمیر المؤمنین تحت الرقم(678 و 1135)من کتاب المسند ج 1. و لیراجع أیضا الحدیث(347)من فضائل علی«علیه السلام»من کتاب الفضائل.

یبیع و یشتری،و ینفق من أمواله بینبع (1).

و فی نص آخر:کان علی یغدی و یعشی،و یأکل هو من شیء یجیئه من المدینة (2).

و هو الذی باع سیفه فی رحبة الکوفة،و هو خلیفة.و لطالما کشف به الکرب عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و لو کان عنده ثمن أزار ما باعه (3).

ص: 201


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لابن حنبل ص 33 و کتاب الزهد لابن حنبل ص 130 و أسد الغابة ج 4 ص 24 و کنز العمال ج 13 ص 184 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 330 و جامع المسانید و المراسیل ج 16 ص 279 و فضائل الصحابة ج 1 ص 532 و معرفة السنن و الآثار ج 4 ص 367 و أعیان الشیعة ج 1 ص 346 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 294 و ج 17 ص 587.
2- 2) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 41 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 285 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 79 و أعیان الشیعة ج 1 ص 347 و عن حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و عن الریاض النضرة ج 3 ص 221 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 236.
3- 3) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 46 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 55 و الزهد لأحمد بن حنبل ص 131 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 17 و تاریخ الفسوی ج 2 ص 683 و البدایة و النهایة ج 8 ص 3 و الغارات للثقفی ج 1 ص 63 و مکارم الأخلاق للطبرسی-

عمر یحبس الأموال

تقدم فی فصل:عمر و علی«علیه السلام»:أحداث و مواقف أن علیا «علیه السلام»دعا سلمان فی إحدی الیالی و قال له:صر إلی عمر،فإنه حمل إلیه من ناحیة المشرق مال،و لم یعلم به أحد،و قد عزم أن یحبسه،فقل له:

یقول لک علی:أخرج ما حمل إلیک من المشرق،ففرقه علی من جعل لهم، و لا تحبسه،فأفضحک.

فقال سلمان:فمضیت إلیه،و أدیت الرسالة.

فقال:حیرنی أمر صاحبک،فمن أین علم[هو]به؟!

فقلت:و هل یخفی علیه مثل هذا؟!

3)

-ص 114 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 366 و کشف المحجة لابن طاووس ص 124 و ذخائر العقبی ص 107 و حلیة الأبرار ج 2 ص 248 و بحار الأنوار ج 40 ص 324 و ج 41 ص 43 و 136 و ج 76 ص 313 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 219 و مجمع الزوائد ج 10 ص 323 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 157 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 174 و الإستیعاب ج 3 ص 1114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 200 و کنز العمال ج 13 ص 178 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 482 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 90 و مطالب السؤول ص 184 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 290 و 301 و ینابیع المودة ج 2 ص 195 و غایة المرام ج 6 ص 346.

ص: 202

فقال:یا سلمان،اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر،و إنی لمشفق [علیک]منه،و الصواب أن تفارقه،و تصیر فی جملتنا.

قلت:بئس ما قلت،لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر(مما رأیت)منه.

قال:ارجع(إلیه)فقل له:السمع و الطاعة لأمرک.

فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فقال:أحدثک بما جری بینکما.

فقلت:[أنت]أعلم به منی،فتکلم بکل ما جری بیننا،ثم قال:إن رعب الثعبان فی قلبه إلی أن یموت (1).

و نقول:

و السؤال هو:لماذا یرید عمر أن یحبس هذا المال؟و لمن سیعطیه؟و بماذا یجیب ربه یوم القیامة إذا سأله عن هذا المال؟

و هل حبس أموال الناس عنهم من الزهد فی الدنیا،و من سنن العدل فیها؟!إن حبس هذا المال لم یکن طاعة للّه سبحانه بدلیل خوف عمر من الفضیحة التی هدده بها علی«علیه السلام»،ثم مسارعته لتنفیذ أمر علی «علیه السلام»..

ص: 203


1- 1) مدینة المعاجز ج 3 ص 209-211 و راجع:ج 1 ص 478 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 232 و إثبات الهداة ج 2 ص 258 و بحار الأنوار ج 29 ص 31-33 و ج 31 ص 614 ج 41 ص 256 و(ط حجریة)ج 8 ص 82 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 123 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 460.

و بعد..فهل یمکن أن یقاس من یفعل هذا بمن یقول فیه عدوه معاویة:لو کان عنده بیتان بیت من تبر،و بیت من تبن لأنفق تبره قبل تبنه؟!

حلی الکعبة

قال ابن أبی الحدید:«روی:أنه ذکر عند عمر بن الخطاب فی أیامه حلی الکعبة و کثرته،فقال قوم:لو أخذته فجهزت جیوش المسلمین کان أعظم للأجر».و ما تصنع الکعبة بالحلی؟!

فهمّ عمر بذلک.و سأل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:إن هذا القرآن أنزل علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و الأموال أربعة:

أموال المسلمین،فقسمها بین الورثة فی الفرائض.

و الفیء.فقسمه علی مستحقیه.

و الخمس.فوضعه اللّه حیث وضعه.

و الصدقات،فجعلها اللّه حیث جعلها.

و کان حلی الکعبة فیها یومئذ،فترکه اللّه علی حاله.و لم یترکه نسیانا،و لم یخف عنه مکانا،فأقرّه حیث أقرّه اللّه و رسوله.

فقال عمر:لولاک لافتضحنا.

و ترک الحلی بحاله (1).

ص: 204


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 158 و راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)-

و نقول:

یستوقفنا فی هذه القضیة عدة أمور،هی التالیة:

التاریخ یعید نفسه

1-إن المنطق الذی أرادوا من خلاله تبریر التصرف بحلی الکعبة هو بعینه ما نسمعه الیوم من بعض الناس،حول الذهب الذی تحلی به قباب المشاهد المشرفة..و التخف التی تهدی إلیها..فما أشبه اللیلة بالبارحة،فقد تشابهت القلوب،رغم مرور الأحقاب،و اختلاف الأزمان.

1)

-ج 4 ص 65 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 254 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 357 و بحار الأنوار ج 30 ص 694 و ج 96 ص 69 و راجع ج 40 ص 235 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 76 و الحدائق الناضرة ج 17 ص 364 و غایة المرام ج 5 ص 268 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 203 و ج 31 ص 507 و راجع:مستدرک الوسائل ج 9 ص 351 و المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 368 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 و الغدیر ج 6 ص 177 عن المصادر التالیة:صحیح البخاری ج 3 ص 81 فی کتاب الحج، باب کسوة الکعبة،و فی الإعتصام أیضا،و أخبار مکة للأزرقی،و سنن أبی داود ج 1 ص 317 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 269 و سنن البیهقی ج 5 ص 159 و فتوح البلدان للبلاذری ص 55 و الریاض النضرة ج 2 ص 20 و ربیع الأبرار للزمخشری فی الباب الخامس و السبعین،و تیسیر الوصول،و فتح الباری ج 3 ص 358 و کنز العمال ج 7 ص 145.

ص: 205

2-إن المعیار لیس هو حاجة الکعبة للحلی،أو استغناؤها عنه،بل المعیار هو أثر وجود هذا الحلی فی التعبیر عن التقدیس و التبجیل و الاحترام لها.و التحرج من المساس بأی شیء له انتساب أو ارتباط بها.فإن هذا یؤثر فی تعمیق هذا التقدیس،و تصفیة إیمان الناس و تنامیه،و تزکیة قلوبهم..

و قد قلنا مرات عدیدة إن السیاسة الالهیة فی هدایة الناس تقضی بتقریب الغیب إلی الشعور الإنسانی..الذی یبلغ الذروة فی المشاعر الحسیة..و لذلک کان السعی لتحویل هذا الغیب إلی شهود و حضور، و تجسیده فی أمور محسوسة،مثل الکعبة المشرفة،و الحجر الأسود،و غیر ذلک.

3-إن الحلی حین یکون علی الکعبة،فإن منفعته تبقی و تستمر،فإن النفوس تتأثر به،و لا تفتأ الحشود ترد لزیارة بیت اللّه،و تنشدّ الأنظار إلیه، و تتوافد علیه باستمرار،و تستفید مما له من برکات و آثار.

أما إذا صرف هذا الحلی فی الحروب،فإن الاستفادة تکون لمرة واحدة و ینتهی الأمر.و لا یدری إن کان الموقع الذی أنفق فیه قد قصد به التقرب إلی اللّه،من خلال الذب عن حریم الاسلام،أو تقویة شوکته،أم قصد به بسط السلطة،و الحصول علی الجاه و المراءات،و توسعة الملک و ما إلی ذلک.

4-و قد کان هذا الحلی فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یتعرض له،و لا أشار إلی أنه قد فکر فی ذلک..

5-و الأهم من ذلک کله..هذه النظرة السیاسیة الشاملة للإسلام تجاه الأموال،کما بینها علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیتخذ منها الحکم

ص: 206

و الفیصل فی هذا الأمر،و التی کانت فی وضوحها و بداهتها بحیث جعلت عمر بن الخطاب یقر بأنه لو عمل بما کان یفکر فیه لکانت الفضیحة.لا سیما حین ألزمه«علیه السلام»بأن اللّه تعالی قد قسم الأموال و جعلها فی مواضعها..و کان حلی الکعبة ماثلا للعیان.

و لا یمکن أن یقال:إن اللّه تعالی قد جهل مکان ذلک الحلی،أو نسیه..

لأن نسبة الجهل و النسیان إلیه تعالی من موجبات الکفر.فذلک یعنی أن اللّه یرید أن یبقی هذا الحلی علی حاله..و هکذا کان..

6-و عن الفضیحة التی نجا منها عمر نقول:

نعم،إنه لو تعرض لحلی الکعبة لکانت الفضیحة،لأن الناس جمیعا، سوف یتساءلون عن الحلی أین ذهب؟!و ما المبرر؟!

و سیدور فی خلدهم:أن اللّه و رسوله لم یتعرضا له بقول و لا فعل،لا عن نسیان و لا عن جهل،فلماذا یتعرض له هؤلاء؟!

فإما أن یکون ذلک عدوانا منهم علی الحرمات،و جرأة علی ارتکاب المحرمات،او یکون جهلا بأبسط أحکام الشریعة و الدین.و کلا هذین فضیحة لمن جهل و تعدی،و فی مهالک الفضائح تردی..

7-إن علیا«علیه السلام»حین خشی أن یصبح ما یفعله عمر سنة تتداولها الأجیال،تدخل بهذه الطریقة التی جعلت عمر نفسه یتراجع عن موقفه.و ینقض عزمه.

ص: 207

المال القلیل لصاحبه،کالمال الکثیر

عن یزید بن أبی خالد،بإسناده إلی طلحة بن عبد اللّه،قال:أتی عمر بمال فقسمه بین المسلمین،ففضلت منه فضلة،فاستشار فیها من حضره من الصحابة،فقالوا:خذها لنفسک،فإنک إن قسمتها لم یصب کل رجل منها إلا ما لا یلتفت إلیه.

فقال علی«علیه السلام»:إقسمها.أصابهم من ذلک ما أصابهم،فالقلیل فی ذلک و الکثیر سواء.

ثم التفت إلی علی«علیه السلام»فقال:و ید لک مع أیاد لم أجزک بها (1).

و قد فصلت ذلک روایة أبی البختری عن علی«علیه السلام»حیث قال:عمر بن الخطاب للناس:ما ترون فی فضل فضل عندنا من هذا المال؟!

فقال الناس:یا أمیر المؤمنین،قد شغلناک عن أهلک،و ضیعتک، و تجارتک،فهو لک.

فقال لی:ما تقول أنت.

فقلت:قد أشاروا علیک.

فقال لی:قل.

ص: 208


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 و شرح الأخبار ج 2 ص 309 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 8.

فقلت:لم تجعل یقینک ظنا.

فقال:لتخرجن مما قلت.

فقلت:أجل و اللّه،لأخرجن منه،أتذکر حین بعثک نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ساعیا،فأتیت العباس بن عبد المطلب،فمنعک صدقته،فکان بینکما شیء،فقلت لی:انطلق معی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فوجدناه خاثرا،فرجعنا ثم غدونا علیه،فوجدناه طیب النفس،فأخبرته بالذی صنع،فقال لک:

أما علمت أن عم الرجل صنو أبیه؟!

و ذکرنا له الذی رأیناه من خثوره فی الیوم الأول،و الذی رأیناه من طیب نفسه فی الیوم الثانی،فقال:إنکما أتیتمانی فی الیوم الأول،و قد بقی عندی من الصدقة دیناران،فکان الذی رأیتما من خثوری له،و أتیتمانی الیوم و قد وجهتهما،فذاک الذی رأیتما من طیب نفسی.

فقال عمر:صدقت و اللّه لأشکرن لک الأولی و الآخرة (1).

و نقول:

أولا:إن هذه المشورة من قبل الصحابة الحاضرین لذلک المجلس،قد جاءت فی غیر محلها،فالمفروض:أن عمر کان یرتزق من بیت المال ما

ص: 209


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 10 ص 238 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 414 و أمالی المحاملی ص 174 و کنز العمال ج 7 ص 192 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 99.

یکفیه،فما المرجح لتخصیصه بهذه الفضلة دون سائر المسلمین.

ثانیا:لماذا لم یشیروا علیه بإعطاء هذه الفضلة لبعض فقراء المدینة،مثل ذی الرقعتین الذی کان لا یملک سوی رقعتین یستر بهما قبله و دبره؟! (1)و کان یعیش فی عهد عمر (2).

و ذلک إن دل علی شیء فإنما یدل علی أن الحکم لا یمارس العدل فی توزیع الأموال،و یدل علی ذلک أنه قد ورد عن أبی الحسن الأول«علیه السلام»روایة یقول فی آخرها بعد أن ذکر أصناف المستحقین و سهامهم:

«فلم یبق فقیر من فقراء الناس،و لم یبق فقیر من فقراء قرابة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلا و قد استغنی فلا فقیر» (3).

ثالثا:إن کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الصحیح،فإن ذلک

ص: 210


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 16 ص 256 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 576 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 7 ص 533 و کشاف القناع للبهوتی ج 5 ص 104 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 209 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 267 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 348 و کنز العمال ج 9 ص 703.
2- 2) راجع الهامش السابق.
3- 3) تهذیب الأحکام ج 4 ص 131 و الوسائل(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 514 و (ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 359 عن أصول الکافی ج 1 ص 542 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 395 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 61 و 586 و ذخیرة المعاد (ط.ق)للمحقق السبزواری ج 1 ق 3 ص 486.

المال إن کان للمسلمین،فلا بد من إیصاله إلیهم،و لا یجوز التصرف به إلا بإذن منهم،أو العلم بصرفهم نظرهم عنه..

فإن هذه الفضلة حتی لو کانت حبة من بر،و کانت ملکا لشخص،فلا یجوز التصرف بها لأحد بغیر رضاه،مهما کانت زهیدة بنظر الناس،فإن ذلک لا یخرجها عن ملکیته،و لا یسقط أحکام الملک عنها.و إن کانت غیر قابلة للبیع،و لا یبذل العقلاء بإزائها مالا.

رابعا:إن عمر قد اعتبر هذه المشورة یدا لعلی«علیه السلام»عنده، یستحق علیها المکافأة،لأنها تؤدی إلی حفظ ماء وجهه،و تأکید التزامه فی موضوع الأموال بالحدود الشرعیة التی تعطیه صفة الزاهد و العادل..

کما أن عمر قد أقر بأن لعلی«علیه السلام»أیاد عنده لم یجزه بها،مما یعنی:أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتعامل معه علی أساس أنه یرید أن یمکر به،و أن یظهر أخطاءه،و أن یفضحه بین الناس فی علمه أو فی تقواه، أو فی أی شأن من الشؤون،بل کان«علیه السلام»یرید حفظ الشریعة و حفظ حقوق الناس (1).

لماذا هند دون ذی الرقعتین؟!

قال ابن أبی الحدید:«روی الطبری أیضا:أن هندا بنت عتبة بن ربیعة

ص: 211


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 و شرح الأخبار ج 2 ص 309 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 8.

قامت إلی عمر،فسألته أن یقرضها من بیت المال أربعة آلاف درهم،تتجر فیها و تضمنها.

فخرجت بها إلی بلاد کلب،فباعت و اشترت الخ..» (1).

و نقول:

1-لیت عمر أقرض ذا الرقعتین ألفا واحدا-و لیس أربعة آلاف- لیتجر بها،و لیشتری لنفسه کسوة تحجب عریه و فقره عن الناس،و لیکن ذلک من ماله أو من بیت المال.

2-لیت عمر أعطی ذا الرقعتین من ماله مئة درهم،کما أعطی قریبه ألفا هبة منه.

3-و هل کانت هند بحاجة إلی هذه الأموال،و إلی هذه التجارات؟!

4-لماذا لا یعطیها زوجها و أبناؤها،و لا سیما معاویة الذی کان عمر یشاطر عماله و یحاسبهم دونه؟!

5-هل کان عمر یقرض جمیع المسلمین من بیت المال،کما أقرض هندا؟!

و هل؟!و هل؟!

و قد اعتذر عثمان عن إعطائه الأموال لأقاربه و أهل بیته بقوله:«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان من بنی هاشم،فحبا أهله،و وصلهم،

ص: 212


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 98 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 287 و تاریخ مدینة دمشق ج 70 ص 185.

و جعل لهم الخمس نصیبا،و وفره علیهم،و نحلهم صفو الأموال،و أغناهم عن السؤال.

و إن أبا بکر حبا أهله و خصهم بما شاء من المال.

و إن عمر حبا بنی عدی،و اصطفاهم،و خصهم بالإکرام و الإعظام، و أعطاهم ما شاء من المال.

و إن بنی أمیة و عبد شمس أهلی و خاصتی،و أنا أخصهم بما شئت من المال الخ..» (1).

و لکننا لا یمکن أن نوافق عثمان علی مساواته بین عطایا النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأهل بیته،و بین عطایا أبی بکر و عمر لبنی تیم و عدی..

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یطبق أحکام اللّه،و ینفذ شریعته.

فإن حکم الخمس لذوی القربی تشریع إلهی،و نص قرآنی،کما أن ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب یکون خاصا للرسول«صلی اللّه علیه و آله»، و له أن یعطیه لمن یشاء بخلاف عطایا أولئک لقومهم،فإنه یعطیهم ما لا

ص: 213


1- 1) الجمل للمفید ص 183 و 184 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 64 و أنساب الأشراف ق 4 ج 1 ص 512 و 514 و 538 و 580 و أمالی المفید ص 70 و 71 و الشافی ج 4 ص 272-279 و تلخیص الشافی ج 4 ص 97 و 98 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 33- 39 و الریاض النضرة المجلد الثانی ص 73 و التمهید و البیان ص 163 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 432 و البدایة و النهایة ج 7 ص 152.

حق لهم فیه،بل یکون حقهم فیه کحق غیرهم من المسلمین کما هو ظاهر..

بساط کسری

و فی السنة السادسة عشرة جیء إلی عمر ببساط کسری،فاستشار عمر الناس فی البساط.فاختلفت آراؤهم.

فقام علی حین رأی عمر یأبی حتی انتهی إلیه،فقال:لم تجعل علمک جهلا،و یقینک شکا؟!إنه لیس لک من الدنیا إلا ما أعطیت فأمضیت،او لبست فأبلیت،أو أکلت فأفنیت.

قال:صدقتنی.

فقطعه،فقسمه بین الناس،فأصاب علیا قطعة منه،فباعها بعشرین ألفا.و ما هی بأجود تلک القطع (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة ما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»یتهم عمر بأنه یجعل علمه جهلا،و یقینه شکا.و هذا أمر لا یقبل ممن یضع نفسه فی موقع المعلم،و المربی،و الأمین علی الحق و الدین.

ص: 214


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 22 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 130 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 518 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207.

ثانیا:لعل علیا«علیه السلام»أحسّ أن عمر کان یرید أن یکون بساط کسری للخلیفة باعتباره الرجل الأول،کما کان کسری هو الرجل الأول فی قومه.

کما أنه لا یمکن إعطاء البساط لفرد آخر بعینه،لأن قیمته تفوق حد التصور،و لا مبرر لإعطاء هذا المقدار لأحد من الناس کائنا من کان.

و من جهة ثالثة:لعل عمر رأی أن تقطیع البساط سوف ینقص من قیمته،أو یضیع بعض جهات القیمة فیه،مما یکون من مظاهر البساط و معالمه فی حالته العادیة.

و یدل علی صحة الإحتمال القاتل بأن عمر کان یرید البساط لنفسه قول علی«علیه السلام»لیس لک من الدنیا إلا ما أعطیت،فأمضیت،أو لبست فأبلیت،أو أکلت فأفنیت.

و الفقرة الأولی لیس محلها هذا المورد،فإن عمر لا یعطیهم من مال نفسه،لیکون ذلک هو نصیبه من دنیاه..فظهر أن الفقرة الثانیة هی التی تنطبق علیه بنحو أو بآخر.

ص: 215

ص: 216

الباب السابع من سیاسات عمر

اشارة

الفصل الأول:الدواوین فی مهد عمر..

الفصل الثانی:الدفاع من السنة النبویة..

الفصل الثالث:دفاع من التاریخ الهجری..

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری..

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:

سیاسات و نتائج..

ص: 217

ص: 218

الفصل الأول: الدواوین فی عهد عمر..

اشارة

ص: 219

ص: 220

علی علیه السّلام و تدوین الدواوین

قال الواقدی:فی سنة عشرین دون عمر الدواوین (1).

و قیل:لما أراد عمر وضع الدیوان فی السنة الخامسة عشرة قال له علی و عبد الرحمن بن عوف:ابدأ بنفسک.

قال:لا،بل أبدأ برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم الأقرب فالأقرب، ففرض للعباس،و بدا به،ثم فرض لأهل بدر خمسة آلاف الخ.. (2).

و عن جبیر بن الحویرث:أن عمر بن الخطاب استشار المسلمین فی تدوین الدواوین،فقال له علی بن أبی طالب:تقسم کل سنة ما اجتمع إلیک من مال،فلا تمسک منه شیئا.

و قال عثمان بن عفان:أری مالا کثیرا یسع الناس،و إن لم یحصوا حتی

ص: 221


1- 1) نور الأبصار(ط سنة 1321 ه)ص 54 و البدایة و النهایة ج 7 ص 115.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 614 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 502 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 621 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106 و راجع:کنز العمال ج 4 ص 574 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 556.

تعرف من أخذ ممن لم یأخذ خشیت أن ینتشر الأمر.

فقال له الولید بن هشام بن المغیرة:یا أمیر المؤمنین قد جئت الشام فرأیت ملوکها قد دونوا دیوانا،و جنّدوا جندا؛فدوّن دیوانا و جنّد جندا.

فأخذ بقوله،فدعا عقیل بن أبی طالب و مخرمة بن نوفل،و جبیر بن مطعم.و کانوا من نساب قریش،فقال:اکتبوا الناس علی منازلهم،فکتبوا، فبدأوا ببنی هاشم،ثم أتبعوهم أبا بکر و قومه،ثم عمر و قومه علی الخلافة.

فلما نظر فیه عمر قال:لوددت و اللّه أنه هکذا.و لکن ابدأوا بقرابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأقرب فالأقرب،حتی تضعوا عمر حیث وضعه اللّه (1).

قال العلایلی:«کان العمل زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر جاریا علی التسویة العامة،إلا أن عمر رأی-و خالفه علی-ألا یجعل من قاتل رسول اللّه،کمن قاتل معه،فجعل الامتیاز بحسب السابقة،فالذی قاتل یوم بدر یفضل علی من قاتل فی فتوح العراق و الشام».

و من هنا حدث التفاوت الملموس فی الأعطیات،و تشکل فی طبقات و مراتب،فطائفة تأخذ عطاء کبیرا،و أخری عطاء متوسطا.و الأکثریة

ص: 222


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 209 و 210 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 278 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 94 و کنز العمال ج 4 ص 565 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 295 و فتوح البلدان ج 3 ص 549.

یأخذون عطاء ضئیلا الخ..» (1).

و نقول:

إن کلام العلایلی غیر دقیق،و لا صحیح،فإن التمییز فی العطاء کان قائما علی أمور أخری باطلة،لم یکن یمکن لعلی«علیه السلام»القبول بها..

و بیان ذلک یحتاج أولا إلی الالماح إلی حقیقة ما جری،و هو کما یلی:

تفاصیل دیوان عمر

قالوا:فرض لأهل بدر من المهاجرین،و قریش،و العرب،و الموالی خمسة آلاف درهم (2).

و فرض لبنی هاشم،و الحسن،و الحسین لکل واحد منهم خمسة آلاف درهم (3).

ص: 223


1- 1) الإمام الحسین للعلایلی ص 232.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219 و(ط دار صادر)ج 3 ص 304. و راجع:المغنی لابن قدامة ج 7 ص 310 و کشاف القناع للبهوتی ج 3 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214.
3- 3) سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 259 و البدایة و النهایة ج 8 ص 41 و السنن الکبری ج 6 ص 350 و مجمع الزوائد ج 6 ص 4 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 238 و ج 14 ص 176 و تهذیب الکمال ج 6 ص 232 و ترجمة الإمام الحسن لابن عساکر ص 135 و ترجمة الإمام الحسین لابن عساکر ص 205 و ترجمة الإمام الحسن من طبقات ابن سعد ص 61-

و للعباس بن عبد المطلب(اثنی عشر ألفا (1))،و لمن شهد بدرا من المهاجرین و الأنصار خمسة آلاف درهم.

(و قیل:لأهل بدر من الأنصار أربعة آلاف (2)).

و للأنصار و موالیهم،و لمن شهد أحدا أربعة آلاف درهم.

و لعمر بن أبی سلمة،و لأسامة بن زید أربعة آلاف درهم.

(و قیل:فرض لأسامة خمسة آلاف (3)).

و لمن هاجر قبل الفتح،و لعبد اللّه بن عمر ثلاثة آلاف درهم.

و اعترض ابن عمر لزیادة أسامة بن زید علیه،فقال عمر:زدته لأنه کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منک.و کان أبوه أحب إلی

3)

-و ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابن سعد ص 30.

ص: 224


1- 1) تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 377 و مجمع الزوائد ج 6 ص 4 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 110.
2- 2) المغنی لابن قدامة ج 7 ص 310 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 552 و کشاف القناع للبهوتی ج 3 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219.
3- 3) المجموع للنووی ج 18 ص 34 و فیض القدیر ج 1 ص 618 و أسد الغابة ج 1 ص 65 و البدایة و النهایة ج 5 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 617 و الإستیعاب ج 1 ص 76.

رسول اللّه من أبیک (1).

و فرض لصفیة بنت عبد المطلب(عمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»)ستة آلاف درهم.و لأهل بدر و المهاجرین ستة آلاف درهم.

و فرض لأزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ففضل علیهن عائشة، ففرض لها اثنی عشر ألف درهم،و لسائرهن عشرة آلاف،عشرة آلاف غیر جویریة،و صفیة فرض لهما ستة آلاف (2).

و فرض لأبناء البدریین،و لمسلمة الفتح لکل رجل منهم الفی درهم.

و فرض لأسماء بنت عمیس،و لأم کلثوم بنت عقبة،و لأم عبد اللّه بن مسعود ألف درهم.

و فرض للمنفوس (3)و اللقیط مئة درهم،و فرض للمترعرع ماءتی

ص: 225


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 290 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 297 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 551 و راجع:الإیضاح لابن شاذان ص 253 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 248 و العثمانیة للجاحظ ص 216.
2- 2) مسند ابن راهویه ج 2 ص 20 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و تاریخ بغداد ج 4 ص 282 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 556 و 557 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 503 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 72.
3- 3) و المراد بالمنفوس الممولود-و المترعرع هو الولد الذی نشأ و شبّ.

درهم (1).

و مهما یکن من أمر،فإن تفضیله العرب علی العجم فی العطاء أمر معروف و مشهور (2).فإنه کتب الناس علی قدر أنسابهم،فلما انقضت العرب ذکر العجم (3).

قال ابن شاذان:«فلم تزل العصبیة ثابتة فی الناس منذ ذاک إلی یومنا هذا» (4).

المعیار فی هذا الدیوان

فاتضح من هذا العرض:أن المعیار لم یکن هو السابقة،فإن تفضیل أسامة علی ابن عمر لم یکن لأجل سابقته.و کذلک الحال بالنسبة لتأخیر بعض نساء النبی،و تقدیم بعضهن و لا سیما عائشة..

ص: 226


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219 و(ط دار صادر)ج 3 ص 304.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 111 و الغارات للثقفی ج 2 ص 824 و 828 و بحار الأنوار ج 31 ص 35 و ج 33 ص 262 و العثمانیة للجاحظ ص 211 و 219 و الإستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 45 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 568 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 64 و شرح إحقاق الحق(المحقات)ج 32 ص 164 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 400 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 282.
3- 3) إقتضاء الصراط المستقیم ص 159.
4- 4) الإیضاح لابن شاذان ص 252

کما أن تقدیم المهاجرین علی الأنصار،بصورة مطلقة لم یکن فی محله، فإن بعض المهاجرین لم یکن له سابقة علی کثیر من الأنصار.

و کذلک الحال بالنسبة لإلحاقة العباس بن عبد المطلب بأهل بدر..

کما لا وجه لتقدیم أبی بکر و قومه،ثم عمر و قومه کما هو الحال فی الخلافة.

إلی غیر ذلک مما یدل علی أن المعیار عنده کان أمورا مختلفة،و غیر متسقة،و کلها تفوح منها رائحة العصبیات و العشائریات،و السیاسات الهادفة إلی تکریس هیمنة فئة علی أخری،و عرق علی آخر..

و لنفترض:أن عمر قد لاحظ معاییر العدل و الإنصاف فی دیوانه هذا.

غیر أننا نقول حینئذ:

إن المعیار،إن کان هو الحاجة،فالعدل یقتضی:أن ینظر إلی الناس بحسب ما یحفظ لهم حیاتهم،و یسدّ خلتهم فی ضروریات حیاتهم،و ذلک یقتضی توحید العطاء،بسبب وحدة مناشئة و موجباته..

و إن کان المعیار هو العمل و الجهد کما یظهر من مشورة الولید بن هشام،فلا بد أن ینظر إلیهم،بحسب العمل المطلوب منهم إنجازه و یعطی بحسبه،و أن لا ینظر إلی عرق العامل أو عشیرته،أو غیر ذلک..

و إن کان المعیار هو الموقع و الوظیفة،و اعتبارهم مجرد جند للإسلام، یدافعون عنه،و یحفظونه من أعدائه و مناوئیه،فهذا یقتضی توحید العطاء للجمیع،لوحدة المطلوب،و انبساطه علیهم بصورة متساویة،فالکل متأهب و منتظر لما یطلب منه فی هذا السبیل،فلماذا التمییز،فی العطاء مع وحدة موجبه و منشإه؟!إلا إن کان هناک قادة لهم مسؤولیاتهم و مکانتهم

ص: 227

التی تقتضی زیادة تناسب ذلک.

و ذلک کله یجعلنا نرفض الروایة التی تقول:إن علیا«علیه السلام»هو الذی أشار علی عمر بالدیوان،و أن یبدأ فیه بنفسه.

و الصحیح هو:الروایة الأخری التی صرحت بأن علیا أمره بأن یقسم کل سنة ما اجتمع إلیه،فلا یمسک منه شیئا..و من دون أی تمییز بین الناس.

إلا فیما تفرضه ضرورات الحیاة و متطلباتها..

فإن هذا هو نفس ما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفعله،و هو موافق للعقل،و الشرع،و الدین..

و لکن عمر ترک قول علی«علیه السلام»هذا الحاکی لفعل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و أخذ بالسنة التی ابتدعها ملوک الدنیا،الذین لا یراعون العدل،و الشرع،فی قراراتهم،بل المعیار عندهم هو أهواؤهم و مصالحهم،و حساباتهم الدنیویة.

و مما یدل علی أن المیزان عند عمر هو العرق و تقویة فئة علی أخری، و غیر ذلک..و لیس هو الدین و الإسلام:أنه حین أعطی جویریه ستة آلاف،و أعطی عائشة اثنی عشر ألفا قال:«لا أجعل سبیة کابنة أبی بکر الصدیق» (1).

و لا ندری إن کان إسقاط سهم أهل البیت«علیه السلام»من الخمس، و استلاب فدک من الزهراء«علیها السلام»،کان یجری علی قاعدة التمییز

ص: 228


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 442.

العنصری المشار إلیها؟!أم أن هناک معاییر أخری فرضت هذه السیاسة علی خصوص بنی هاشم؟!

سواد العراق فیء،و لیس غنیمة

و قالوا:إنه بعد حرب القادسیة،و افتتاح الشام قال عمر للناس:

اجتمعوا،فأحضرونی علمکم فیما أفاء اللّه علی أهل القادسیة و أهل الشام.

فاجتمع رأی عمر و علی علی أن یأخذوا من قبل القرآن،فقالوا: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ (1)أی إلی اللّه و إلی الرسول،من اللّه الأمر،و علی الرسول القسم..

فأخذوا الأربعة أخماس علی ما قسم علیه الخمس فی من بدأ به،و ثنی و ثلث،و أربعة أخماس لمن أفاء اللّه علیهم المغنم،ثم استشهدوا علی ذلک أیضا بقوله تعالی: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (2)فقسم إلی الأخماس علی ذلک.

و اجتمع علی ذلک عمر و علی،و عمل به المسلمون بعده (3).

ص: 229


1- 1) الآیة 7 من سورة الحشر.
2- 2) الآیة 41 من سورة الأنفال.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 617 و 618 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 112 و المواعظ و الإعتبار للخطیب القزوینی.

و نقول:

1-الغنیمة هی ما حصل بقتال.و الفیء هو ما نیل منهم من دون حرب..و قد حکم اللّه تعالی فی آیات سورة الحشر:أن الفیء لا یعطی منه أحد من المسلمین،بل هو لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».ثم دل اللّه رسوله علی مواضع صرفه،و هی التالیة:

منه ما یختص باللّه،فیصرف و ینفق فی سبیل اللّه.

و منه ما یأخذه الرسول لنفسه.

و منه ما یعطی لقرابة رسول اله«صلی اللّه علیه و آله».

و منه ما یعطی للفقراء و المساکین،و أبناء السبیل من قرابته«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،کما یشعر به سیاق الآیة،و هو المروی عن أهل البیت «علیهم السلام»أیضا.

2-لا معنی لقوله فی النص المتقدم فی تفسیر قوله تعالی: فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ أی للّه الأمر،و من اللّه القسم،فإن هذا یخالف ظاهر الآیة،فإن ظاهرها أنه ملک للّه و ملک للرسول«صلی اللّه علیه و آله».

کما لا معنی لقولهم:إن ذکره تعالی فی الآیة جاء للتبرک بإسمه جل و علا،فإنه خلاف الظاهر أیضا.

3-و زعموا:أن عمر عمل فی سواد العراق بما تضمنته الآیة الشریفة، فاعتبرها عامة للمسلمین،محتجا بها علی الزبیر،و بلال،و سلمان الفارسی، و غیرهم،حین طلبوا منه قسمة السواء علی الغانمین بعقاره و علوجه.

و وافقه علی ما أراد علی و عثمان و طلحة،بل وافقه الذین خالفوه أولا،بعد

ص: 230

أن قال فی خطبته:اللهم اکفنی بلالا و أصحابه (1).

و نقول:

إن قولهم هذا لا یمکن قبوله لعدة جهات:

فأولا:إن المشهور فی کتب المغازی:أن السواد فتح عنوة،و هو یقتضی کونه غنیمة فیقسم علی الغانمین (2).

ص: 231


1- 1) راجع:روح المعانی ج 28 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 318 و ج 9 ص 138 و المجموع للنووی ج 19 ص 456 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 16 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 580 و نیل الأوطار ج 8 ص 163 و کشاف القناع ج 3 ص 107 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 539 و عون المعبود ج 8 ص 197 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 90 و کنز العمال ج 4 ص 516 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 46 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 196 و 197.
2- 2) راجع:روح المعانی ج 28 ص 40 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 46 و نصب الرایة ج 4 ص 315 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 191 و 197 و عون المعبود ج 8 ص 196 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 130 و تاریخ بغداد ج 1 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 287 و المعارف لابن قتیبة ص 569 و معجم البلدان ج 1 ص 41 و 42 و 44 و ج 3 ص 275 و فتوح البلدان ج 2 ص 326 و 329 و 472 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 576 و ج 3 ص 87 و 88 و 139 و البدایة و النهایة ج 6 ص 385 و معجم ما استعجم للأندلسی ج 1 ص 223.

و ادعاء أن عمر استطاب قلوب الغانمین حتی ترکوا حقهم،یحتاج إلی إثبات.إلا أن یکون قد قرر هو ذلک،انطلاقا من سیاسته القاضیة بأنه لا رق علی عربی.

ثانیا:کیف یوافقه علی«علیه السلام»علی ذلک،و الحال أنه یخالف نص الآیة المبارکة التی تصرح بأن الفیء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» خاصة،ثم بینت له«صلی اللّه علیه و آله»مصارفه.

و أما إعطاء الفقراء المهاجرین من الفیء فلا ینافی ما ذکرناه فی معنی الآیة،لأن المراد هو بیان المصداق لما یصرف فی سبیل اللّه(المشار إلیه بقوله:

فَلِلّٰهِ).

فإعطاء المهاجرین إنما هو من حیث کونه صرفا له فی سبیل اللّه..

و یدل علی ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»فی فیء بنی النضیر،أعطی فقراء المهاجرین،و ثلاثة فقراء من الأنصار هم:أبو دجانة،و سهل بن حنیف،و الحارث بن الصمة (1).

ص: 232


1- 1) راجع:عون المعبود ج 8 ص 132-133 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 441 و 442 و جوامع الجامع ج 3 ص 535 و مجمع البیان ج 9 ص 431 و المیزان ج 19 ص 205 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 272 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 400 و تفسیر البغوی ج 4 ص 316 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 545 و ج 4 ص 213 و زاد المسیر ج 7 ص 336 و التفسیر الکبیر للرازی ج 29 ص 285 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 11 و البحر المحیط ج 8 ص 244 و تفسیر أبی السعود ج 8-

فإن هذا یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد صرفه فیهم،من حیث أنه فی سبیل اللّه،لا بما أنهم شرکاء فی الفیء.

ثالثا:إن شخصیة بلال و مقامه لا تصل إلی شخصیة و موقع الزبیر بین المسلمین،فکیف بسلمان.فلماذا خص عمر دعاءه ببلال،و جعل سلمان و الزبیر أصحابا له.

رابعا:لماذا حصر الروای الموافقین لعمر بثلاثة،و هم علی،و عثمان، و طلحة؟!.و أین کان سائر الصحابة الکبار الذین لا یمکن تجاهل مواقفهم؟! فإن فیهم من هو أهم من بلال،فهل کانوا مؤیدین أو معارضین،أو کانوا لا رأی لهم؟!

4-إن من المعلوم لدی کل أحد:أن سیاسة عمر القاضیة بحرمان أهل البیت من الفیء و الخمس،و سهم ذوی القربی کانت حاسمة،فهل عد علی «علیه السلام»موافقا لعمر فی ذلک یراد به تبرئة عمر من تبعات هذه السیاسة؟!

منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی

و یدل علی أن عمر قد منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی:أن نجدة الحروری کتب إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذوی القربی و أشیاء أخری.

1)

-ص 229 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 44 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 462 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 269 و الروض الأنف ج 3 ص 251 عن غیر ابن إسحاق،و بهجة المحافل ج 1 ص 216.

ص: 233

فکتب إلیه ابن عباس:«تسألنی عن سهم ذوی القربی الذی ذکره اللّه عز و جل من هم؟!و إنا کنا نری أن قرابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» هم نحن،فأبی ذلک علینا قومنا» (1).

و قال المعتزلی نقلا عن النقیب أبی جعفر:قد أطبقت الصحابة إطباقا واحدا علی ترک کثیر من النصوص لما رأوا المصلحة فی ذلک،کإسقاطهم سهم ذوی القربی،و إسقاط سهم المؤلفة قلوبهم (2).

ص: 234


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 248 و 294 و 308 و سنن الدارمی ج 2 ص 225 و النص و الإجتهاد ص 52 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 484 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 235 و 238 و 304 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 55 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و الإستذکار ج 5 ص 83 و جامع البیان ج 10 ص 9 و المیزان ج 9 ص 104 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 358 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 325 و الدر المنثور ج 3 ص 186 و فتح القدیر ج 2 ص 312 و أضواء البیان ج 2 ص 63 و تهذیب الکمال ج 27 ص 317 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 90 و راجع:صحیح مسلم ج 5 ص 198 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 160 و 272 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 301 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 329 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 494 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 11 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 345 و ج 9 ص 22 و 53 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 699 و 700 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 648.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 83.

منع بنی هاشم من الفیء

و جاء فی خصومة علی«علیه السلام»و العباس عند عمر تصریح عمر فی فیء بنی النضیر:بأن أبا بکر و عمر قررا أن یعطیا من الفیء نفقة أهل النبی سنتهم،ثم یجعلان الباقی فی بیت المال.فراجع (1).

منع بنی هاشم من الخمس

و أما منع عمر بنی هاشم من الخمس،فقد کان هو الآخر من موارد أسئلة نجدة الحروری لابن عباس،فأجابه بقوله:«هو لنا و أبی علینا قومنا ذلک» (2).

ص: 235


1- 1) صحیح البخاری ج 5 ص 113-115(ط کتاب الشعب)و ج 5 ص 88 و ج 9 ص 122 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 146-147 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 298-299 و عمدة القاری ج 25 ص 41-42.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 224 و صحیح مسلم ج 5 ص 197 و السنن الکبری ج 9 ص 22 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 191 و المعجم الکبیر ج 10 ص 336 و 337 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 212 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 205 و الطرائف لابن طاووس ص 261 و الخصال للصدوق ص 235 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 288 و غوالی اللآلی ج 2 ص 76 و بحار الأنوار ج 93 ص 198 و 200 و ج 97 ص 31 و ج 100 ص 161 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 571 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 61 و مجمع البیان ج 4 ص 470 و نور الثقلین ج 2 ص 159 و نهج الحق و کشف الصدق ص 361.

ص: 236

الفصل الثانی: الدفاع عن السنة النبویة..

اشارة

ص: 237

ص: 238

علی علیه السّلام و السنة:بدایة و توطئة

لا شک فی أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و فعله و تقریره حجة علی الأحکام،و علی السیاسات و الأخلاق،و الإعتقادات التی لا سبیل لمعرفتها إلا النقل و المفاهیم،و القیم و..و..إلخ..

و روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:أوتیت القرآن و مثله معه (1).

و قال تعالی: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2).

فکان لا بد للناس من أن یتداولوا هذه الحکمة،و تلک الأقوال

ص: 239


1- 1) راجع:نیل الأوطار ج 8 ص 278 و مسند أحمد ج 4 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 324 و مسند الشامیین ج 2 ص 137 و کشف الخفاء ج 2 ص 423 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 4 و البرهان للزرکشی ج 2 ص 176 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 467 و فتح القدیر ج 2 ص 118 و ج 3 ص 187 و لسان المیزان ج 1 ص 3 و منهاج الکرامة ص 19.
2- 2) الآیة 2 من سورة الجمعة.

و الأفعال،و أن ینقلوها إلی غیرهم..

و قد صدرت الأوامر الکثیرة للناس منه و عنه«صلی اللّه علیه و آله»، بأن یکتبوا أقواله و أفعاله،و سیرته و سیاساته،و غیر ذلک (1).

ص: 240


1- 1) راجع علی سبیل المثال لا الحصر ما یلی:جامع بیان العلم ج 1 ص 76 و 34 و 85 و 84 و 72 و ج 2 ص 34 و کشف الأستار ج 1 ص 109 و تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب ص 44 و الغدیر ج 8 ص 154 و تحفة الأحوذی(المقدمة) ج 1 ص 34 و 35 و مروج الذهب ج 2 ص 294 و البحار ج 2 ص 144 و 152 و 47 و ج 71 ص 139 و 130 و البدایة و النهایة ج 1 ص 6 و ج 5 ص 194 و تقیید العلم ص 65-70 و 72 و 85 و 86 و 88 و 89 و میزان الإعتدال ج 1 ص 653 و لسان المیزان ج 2 ص 298 و ج 4 ص 21 و ج 1 ص 172-173 و وفاء الوفاء ج 2 ص 487 و مسند أحمد ج 1 ص 100 و 238 و ج 2 ص 248- 249 و 403 و 162 و 192 و 215 و ج 4 ص 334 و ج 5 ص 183 و المعجم الصغیر ج 1 ص 162 و 114 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 106 و فتح الباری ج 1 ص 184 و 182 و 199 و 203 و 246 و 247 و العقد الفرید ج 2 ص 219 و البیان و التبیین ج 2 ص 38 و سنن الدارمی ج 1 ص 125-127 و ذکر أخبار أصبهان ج 2 ص 228 و حسن التنبیه ص 194 و مجمع الزوائد ج 1 ص 151 و 152 و 139 و المنار ج 1 ص 763 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 244-249 و 250 و 199 و 225 و 223 و 227 و 316 و 317 و الثقات ج 1 ص 10 و تدریب الراوی ج 2 ص 66 و الأدب المفرد-

و قد امتثل الکثیر الصحابة أمره،و کتبوا الکثیر من أحادیثه و سننه (1)،

1)

-ص 129 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 254 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 42 و تأویل مختلف الحدیث ص 93 و أدب الإملاء و الاستملاء ص 5 و المعارف ص 200 و کنز العمال ج 10 ص 157 و من ص 75 حتی ص 195 و ج 4 ص 100 و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 145 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 318-320 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 7 ص 377 و حیاة الصحابة ج 3 ص 268 و 273 و 442 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 37 و عن البخاری ج 1 ص 148 و الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث ص 132 و 133 و علوم الحدیث لأبی الصلاح ص 161 و شرف أصحاب الحدیث ص 35 و 14-23 و 31 و 80 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 219 و 220 و صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 1 ص 15 و 18 و 20 و 21.

ص: 241


1- 1) یمکن مراجعة ما تقدم فی عدد من المصادر التی ذکرناها فی الهامش المتقدم،و نزید علی ذلک ما یلی:بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 222-229 عن مصادر کثیرة، و راجع:الجامع الصحیح للترمذی،کتاب الأحکام باب الیمین مع الشاهد و علوم الحدیث و مصطلحه ص 22 و 23 و جامع بیان العلم ج 1 ص 84 و 75 و ج 2 ص 34 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 23 و 42 و 123. و المحجة البیضاء ج 5 ص 302 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 183 و 425 و 259 و ج 8 ص 41 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 246 و 247 و 319 و 258 و 259 و 254-

1)

-و 256 و 260-262 و 277 و 312 و أدب الإملاء و الاستملاء ص 12-18 و إحیاء علوم الدین ج 3 ص 171 و العلل و معرفة الرجال ج 1 ص 104 و مجمع الزوائد ج 1 ص 151 و 152 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 324 و ج 4 ص 85-90 و مشکل الآثار ج 1 ص 40 و 41 و الغدیر ج 8 ص 156 و بحار الأنوار ج 12 ص 152 و سنن الدارمی ج 1 ص 128 و 127 و 124 و المعرفة و التاریخ ج 2 ص 279 و 142 و 143 و 661 و ربیع الأبرار ج 3 ص 236 و تأویل مختلف الحدیث ص 286 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 599 و السیرة النبویة لدحلان (مطبوع بهامش الحلبیة)ج 3 ص 179 و لسان المیزان ج 6 ص 22 و الکفایة فی علم الروایة ص 82 و علوم الحدیث ص 13 و 14 و 25 و 22 و تقیید العلم ص 96 و 60-63 و 90 و 92 و 136 و 39 و 72-89 و 91 و 93-115 و شرف أصحاب الحدیث ص 97 و تهذیب التهذیب ج 4 ص 236 و ج 7 ص 180 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 390-398 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط صادر) ج 5 ص 371 و 367 و 179 و ج 2 ص 371 و ج 6 ص 220.و(ط لیدن)ج 4 ق 2 ص 8 و 9 و ج 7 ص 14 و(ط مؤسسة دار التحریر)ج 6 ص 179 و 174 و الأسماء و الصفات ص 30 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 50 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 4 ص 124 و 121 و ج 1 ص 21 و الزهد و الرقائق ص 351 و 549 و جزء نعیم بن حماد ص 117 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 318-320 و تهذیب تاریخ دمشق ج 7 ص 178 و ج 5 ص 451 و 452 و کنز العمال ج 10 ص 145 و 178 و 189 و الضعفاء الکبیر ج 3 ص 83 و 314 و مختصر تاریخ دمشق ج 17-

ص: 242

و من الذین کتبوا شیئا من ذلک أبو بکر و عمر أیضا (1).

المنع من الحدیث و من تدوینه

و لکن الغریب فی الأمر أنه بعد موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مباشرة بادر أبو بکر إلی محو ما کان قد کتبه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فدل ذلک علی أن مرحلة جدیدة بدأت..و أن ثمة سیاسات خطیرة یراد انتهاجها،و إن کانت ارهاصات هذه السیاسة قد بدأت فی عهد رسول

1)

-ص 10 و علوم الحدیث لابن الصلاح ص 161 و إختصار علوم الحدیث (الباعث الحثیث)ص 132 و 133 و عن المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 390 و عن تاریخ المذاهب الفقهیة ص 24 و عن السیر الحثیث ص 9.

ص: 243


1- 1) راجع:تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و کنز العمال ج 10 ص 174 عن مسند الصدیق لعماد الدین ابن کثیر،عن الحاکم.و النص و الإجتهاد ص 151 و مکاتیب الرسول(الطبعة الأولی)ج 1 ص 61 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 221. و حلیة الأولیاء ج 1 ص 331 و حیاة الصحابة ج 2 ص 710 و مسند أحمد ج 1 ص 16.
2- 2) راجع:تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و کنز العمال ج 10 ص 174 عن مسند الصدیق لعماد الدین ابن کثیر،عن الحاکم.و راجع:النص و الاجتهاد ص 151 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 61 الطبعة الأولی و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 221.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)أیضا.

و لعل قول عمر فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:حسبنا کتاب اللّه کان من هذه الإرهاصات.

أما فی عهد عمر،فقد بلغت هذه السیاسة ذروتها،فقد اهتم بتکریس هذا المنع إلی الحد الذی یظهر للناظر:أن هذا الأمر هو أعظم ما یشغل بال الخلیفة،و أنه لا شیء یوازیه عنده فی أهمیته و حساسیته إلا الخلافة نفسها.

فکان یصر علی منع الروایة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و المنع من کتابتها،و یراقب،و یعاقب،و یضرب،و یتخذ الإجراءات،و یعلن القرارات، و یوصی بذلک ولاته و بعوثه و جیوشه،و یشیعهم أمیالا بهذه الوصایا،و یتهدد من یتجاوز أوامره هذه بالطرد و النفی،بعد ما ینزله به من الإهانة و الضرب (2)

ص: 244


1- 1) راجع:تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب ص 44 و تقیید العلم ص 80 و انظر ص 74 و 77 و 78 و 79 و 82 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 35(من المقدمة)و سنن الدارمی ج 1 ص 125 و سنن أبی داود ج 3 ص 318 و مسند أحمد بن حنبل ج 2 ص 162 و 192 و نقله فی هامش تقیید العلم ص 81 عن المصادر التالیة:المحدث الفاصل ج 4 ص 2 و عن الإلماع ص 26 و عن جامع بیان العلم ج 1 ص 71 و عن معالم سنن أبی داود ج 4 ص 184 و تیسیر الوصول ج 3 ص 176 و حسن التنبیه ص 93 و راجع:المستدرک ج 1 ص 104 و 105 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 218.
2- 2) راجع:البرهان فی علوم القرآن للزرکشی ج 1 ص 480 و غریب الحدیث لابن-

و یسومه الذل و الهوان.

ثم بقی شهرا یجمع ما کتبه الصحابة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بحجة أنه یرید أن یؤلف منها کتابا واحدا،جامعا،یرجعون إلیه،حتی لا تندرس سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2)

-سلام ج 4 ص 49 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 253 و الغدیر ج 6 ص 294 و 263 و الأم ج 7 ص 308 و فیه قال قرظة:لا أحدّث حدیثا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبدا.و راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 85 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 16 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و جامع بیان العلم ج 2 ص 120 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 3 و شرح النهج للمعتزلی ج 3 ص 120 و کنز العمال ج 2 ص 83 و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 7.و راجع أیضا:أضواء علی السنة المحمدیة و شیخ المضیرة،و السنة قبل التدوین،و أبو هریرة للسید عبد الحسین شرف الدین رحمه اللّه،و راجع:بحوث مع أهل السنة و السلفیة،و أی کتاب یبحث حول أبی هریرة أو یترجم له.و راجع أیضا:الکنی و الألقاب ج 1 ص 180 و قواعد فی علوم الحدیث ص 454 و شرف أصحاب الحدیث ص 88 و 90 و 91 و 92 و 93 و 123 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 88 و المجروحون ج 1 ص 12 و حدیث طلب البینة من المغیرة أو أبی موسی الأشعری موجود فی کتاب الاستئذان فی مختلف کتب الحدیث تقریبا فلا حاجة إلی تعداد مصادره.

ص: 245

ثم أمر بإحراق جمیع ما اجتمع لدیه،و أمر من کان عنده شیء من هذه الصحائف فلیمحه (1).

ص: 246


1- 1) راجع ما تقدم،کلا أو بعضا فی المصادر التالیة:سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 601 و 602 و مختصر جامع بیان العلم ص 33 و جامع بیان العلم ج 1 ص 77 و تقیید العلم للخطیب ص 49-53 و إحراقه للحدیث ص 52 و کتابته إلی الأمصار فی ص 53 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 5 ص 188 و ج 6 ص 7 و ج 3 ص 287 و تدریب الراوی ج 2 ص 67 عن البیهقی،و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 2 و 7 و 8 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49 و البدایة و النهایة ج 8 ص 107 و الغدیر ج 6 ص 295 و غیر ذلک من صفحات هذا الجزء و تاریخ الخلفاء ص 138 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)نفس الجزء و الصفحة،و سنن الدارمی ج 1 ص 85 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257- 258 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الضعفاء الکبیر ج 1 ص 9 و 10 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 183 و 179 و 180 عن ابن عبد البر،و أبی خیثمة، و ابن عساکر،و ابن سعد.و سنن ابن ماجة ج 1 ص 12 و الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 2 ص 369 عن البخاری فی کتاب البیوع،و راجع:فقه السیرة للغزالی ص 40 و 41 عن البخاری و مسلم،و عن أبی داود،و الإستیعاب. و التراتیب الإداریة ج 2 ص 248 و أضواء علی السنة المحمدیة و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 عن مصادر کثیرة.و حیث إن مصادر ذلک کثیرة جدا فإننا نکتفی بما ذکرناه.

ثم إنه حبس کبار الصحابة فی المدینة،و قرر أن لا یفارقوه ما عاش، فبقوا فیها إلی أن مات..و ذلک بعد أن طالبهم بما أفشوه من حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ثم منع الناس من السؤال عن معانی آیات القرآن (2).

ص: 247


1- 1) حیاة الصحابة ج 3 ص 272 و 273 و ج 2 ص 40 و 41.و یمکن مراجعة المصادر التالیة:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 426 حوادث سنة 35 ه.و مروج الذهب ج 2 ص 321 و 322 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 120 و ج 1 ص 110 و کنز العمال ج 10 ص 180 عن ابن عساکر،و ابن صاعد،و الدارمی،و ابن عبد البر و غیرهم.و المجروحون ج 1 ص 35 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 و شرف أصحاب الحدیث ص 87 و مجمع الزوائد ج 1 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 239 ط صادر و ط لیدن ج 4 ص 135 و ج 2 ق 2 ص 100 و 112 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 161 و الفتنة الکبری(عثمان)ص 17 و 46 و 77 و سیرة الأئمة الاثنی عشر ج 1 ص 317 و 334 و 365 و التاریخ الإسلامی و المذهب المادی فی التفسیر ص 208 و 209 و الغدیر ج 6 ص 294-295 عن بعض من تقدم،و عن:المعتصر ج 1 ص 459. و نقل ذلک أیضا عن المحدث الفاصل ص 133 و عن الموضوعات ج 1 ص 94.
2- 2) راجع فی ذلک و غیره:تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 146-148 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 3 ص 70 و مجمع الزوائد ج 8 ص 113 و حیاة الصحابة ج 3 ص 258 و 259 و الغدیر ج 6 ص 290-293 عن المصادر التالیة:-

فبقی الناس من جراء هذه السیاسة بلا کتاب و بلا سنة!!

لمن الفتوی؟!و من البدیل؟!

ثم حصر الفتوی بالأمراء..ثم بأناس بأعیانهم،مثل عائشة،و زید بن ثابت،و أبی موسی الأشعری،ثم سمح بذلک لأبی هریرة بعد أن کان منعه و ضربه (1).

من البدائل أیضا

و من البدائل عن حدیث رسول اللّه:التشجیع علی الشعر،و إنشاده، و التغنی به.و الحث علی تداول الانساب،و الأخذ من ترهات و أباطیل أهل الکتاب (2).و هذا هو البدیل الذی کان أعظم خطرا،و أبعد أثرا،و أشد ضررا علی الإسلام و أهله.

2)

-إحیاء علوم الدین ج 1 ص 30 و سنن الدارمی ج 1 ص 54 و 55 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 384 و تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 232 و الإتقان ج 2 ص 5 و کنز العمال ج 1 ص 228 و 229 عن نصر المقدسی،و الأصبهانی،و ابن الأنباری، و اللالکائی و غیرهم.و الدر المنثور ج 6 ص 111 و 321 و فتح الباری ج 8 ص 17 و ج 13 ص 230 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 445.

ص: 248


1- 1) راجع النصوص و مصادرها حول ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 1 ص 91-97.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 1 ص 109-132.

و احتل القصاصون من أهل الکتاب،بتدبیر و تشجیع من عمر نفسه مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیقصوا علی الناس ترهاتهم و أباطیلهم،و ینشروا فیهم إسرائیلیاتهم و دسائسهم،و توسعوا فی ذلک، و عم هذا الأمر سائر البلاد و العباد (1).

ص: 249


1- 1) راجع حول سائر ما تقدم:المصنف للصنعانی ج 3 ص 219 و 220 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 11 و 12 و راجع ص 10 و 15 و 13 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 446 و تهذیب تاریخ دمشق ج 3 ص 360.و راجع:الخطط للمقریزی ج 2 ص 253.و حول أن عمر قد أمر تمیما الداری بأن یقص،و أنه أول من قص راجع:الزهد و الرقائق ص 508 و صفة الصفوة ج 1 ص 737 و أسد الغابة ج 1 ص 215 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 138 و مسند أحمد ج 3 ص 449 و 451 و مجمع الزوائد ج 1 ص 190 و الإصابة ج 1 ص 183 و 184 و 186 و المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 378 و 379 و فیه:أنه تعلم ذلک من الیهود و النصاری،و أرجع فی الهامش إلی:طبقات ابن سعد ج 1 ص 75.و راجع:الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 161 و کنز العمال ج 10 ص 171 و 172 عن المروزی فی العلم و عن أبی نعیم،و عن العسکری فی المواعظ و التراتیب الإداریة ج 2 ص 338 و عن الضوء الساری للمقریزی ص 129 و مختصر تاریخ دمشق ج 5 ص 321 و تهذیب الکمال ج 4 ص 314 و راجع:القصاص و المذکرین 20 و 21 و 29 و 22 ص 44 و 45 و 50 و 58 و 62 و 32 و المعرفة و التاریخ ج 1 ص 391 و متمم طبقات ابن سعد ص 136.

آثار و نتائج

و قد نتج عن هذه السیاسات أنه لم یبق من الإسلام إلا اسمه،و من الدین إلا رسمه،کما روی عن علی«علیه السلام» (1).

و روی مالک،عن عمه أبی سهیل بن مالک،أنه قال:«ما أعرف شیئا مما أدرکت الناس علیه إلا النداء بالصلاة» (2).

قال الزرقانی،و الباجی:«یرید الصحابة،و أن الأذان باق علی ما کان علیه،و لم یدخله تغییر،و لا تبدیل،بخلاف الصلاة،فقد أخرت عن أوقاتها،و سائر الأفعال دخلها التغییر الخ..» (3).

3-أخرج الشافعی من طریق وهب بن کیسان،قال:رأیت ابن الزبیر یبدأ بالصلاة قبل الخطبة،ثم قال:«کل سنن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد غیرت،حتی الصلاة» (4).

4-یقول الزهری:دخلنا علی أنس بن مالک بدمشق،و هو وحده

ص: 250


1- 1) نهج البلاغة الحکمة رقم 369 و رقم 190.
2- 2) الموطأ(مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 93 و جامع بیان العلم ج 2 ص 244.
3- 3) شرح الموطأ للزرقانی ج 1 ص 221 و تنویر الحوالک ج 1 ص 93-94 عن الباجی.
4- 4) کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 208 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 269 و الغدیر ج 8 ص 166 و 264 عنه،و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 46.

یبکی،قلت:ما یبکیک؟!

قال:«لا أعرف شیئا مما أدرکت إلا هذه الصلاة،و قد ضیعت» (1).

5-و قال الحسن البصری:«لو خرج علیکم أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ما عرفوا منکم إلا قبلتکم» (2).

و لکننا نقول:

حتی القبلة غیرت أیضا،و جعلوها إلی بیت المقدس،حیث الصخرة قبلة الیهود،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

6-و قال أبو الدرداء:«و اللّه لا أعرف فیهم من أمر محمد«صلی اللّه

ص: 251


1- 1) جامع بیان العلم ج 2 ص 244 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 200 و راجع: ضحی الإسلام ج 1 ص 365 و الجامع الصحیح ج 4 ص 632 و الزهد و الرقائق ص 31 و فی هامشه عن طبقات ابن سعد ترجمة أنس،و عن الترمذی،و البخاری ج 1 ص 141 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 134 و الطرائف لابن طاووس ص 378 و الصراط المستقیم ج 3 ص 231 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 267 و بحار الأنوار ج 28 ص 31 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669 و الدرجات الرفیعة ص 31 و التعدیل و التجریح للباجی ج 2 ص 1016 و إحقاق الحق(الأصل) ص 270 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 596.
2- 2) جامع بیان العلم ج 2 ص 244 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 200 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669.

علیه و آله»شیئا إلا أنهم یصلون جمیعا» (1).

7-و عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص؛أنه قال:«لو أن رجلین من أوائل هذه الأمة خلوا بمصحفیهما فی بعض هذه الأودیة،لأتیا الناس الیوم و لا یعرفان شیئا مما کانا علیه» (2).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»-و قد ذکرت هذه الأهواء عنده- فقال:«لا و اللّه،ما هم علی شیء مما جاء به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلا استقبال الکعبة فقط» (3).

8-و حینما صلی عمران بن حصین خلف علی«علیه السلام»أخذ بید مطرف بن عبد اللّه،و قال:لقد صلی صلاة محمد،و لقد ذکرنی صلاة محمد.

و کذلک قال أبو موسی،حینما صلی خلف علی«علیه السلام» (4).

ص: 252


1- 1) مسند أحمد بن حنبل ج 6 ص 244 و(ط دار صادر)ج 6 ص 443 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 670.
2- 2) الزهد و الرقائق ص 61 و دراسات و بحوث ج 1 ص 81 عنه.
3- 3) بحار الأنوار ج 68 ص 91 و قصار الجمل ج 1 ص 366.
4- 4) راجع:أنساب الأشراف ج 2 ص 180 ط الأعلمی و سنن البیهقی ج 2 ص 68 و کنز العمال ج 8 ص 143 عن عبد الرزاق و ابن أبی شیبة و المصنف للصنعانی ج 2 ص 63 و مسند أبی عوانة ج 2 ص 105 و مسند أحمد ج 4 ص 428 و 429 و 441 و 444 و 400 و 415 و 392 فی موضعین و 432 و الغدیر ج 10 ص 202 و 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 1 ص 260 و البحر الزخار ج 2 ص 254.-

لماذا هذه السیاسات؟!

و أما بالنسبة لدوافعهم لاعتماد هذه السیاسة،فیمکن هنا الإشارة إلی ما یلی:

1-لقد برر عمر بن الخطاب مبررا إحراقه ما کتبه الصحابة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بأنه لا یرید أن یصیر للمسلمین مشناة(أو مثناة) کمشناة(کمثناة)أهل الکتاب.

و لکنه هو نفسه اطلق للقصاصین أن یقصوا علی مشناتهم فی مساجد المسلمین.

فقد قال لهم:«ذکرت قوما کانوا قبلکم،کتبوا کتبا،فأکبوا علیها، و ترکوا کتاب اللّه.و إنی-و اللّه-لا أشوب کتاب اللّه بشیء أبدا».

أو قال:«لا کتاب مع کتاب اللّه».

و کتب إلی الأمصار:«من کان عنده شیء منها فلیمحه».

و قد بلغ من تشدده فی هذا الأمر-کما یذکرون فی ترجمة أبی هریرة-:

أنهم ما کانوا یستطیعون أن یقولوا:«قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی قبض عمر» (1).

4)

-و عن المصادر التالیة:صحیح البخاری ج 2 ص 209 و صحیح مسلم ج 1 ص 295 و سنن النسائی ج 1 ص 164 و سنن أبی داود ج 5 ص 84 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 296 و فتح الباری ج 2 ص 209 و المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 241.

ص: 253


1- 1) راجع ما تقدم،کلا أو بعضا فی المصادر التالیة:سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 601 و 602 و مختصر جامع بیان العلم ص 33 و جامع بیان العلم ج 1 ص 77 و تقیید-

و المشناة:هی روایات شفویة دونها الیهود،ثم شرحها علماؤهم، فسمی الشرح جمارا،ثم جمعوا بین الکتابین،فسمی مجموع الکتابین «الأصل و الشرح»أعنی:«المشناة و جمارا»ب«التلمود».

و هذا یدل علی:أن عمر قد أخذ الأمر عن أهل الکتاب،تأثرا منه

1)

-العلم للخطیب ص 49-53 و إحراقه للحدیث ص 52 و کتابته إلی الأمصار فی ص 53 و الطبقات الکبری ط صادر ج 5 ص 188 و ج 6 ص 7 و ج 3 ص 287 و تدریب الراوی ج 2 ص 67 عن البیهقی و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 2 و 7 و 8 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49.و البدایة و النهایة ج 8 ص 107 و الغدیر ج 6 ص 295 و غیر ذلک من صفحات هذا الجزء و تاریخ الخلفاء ص 138 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)نفس الجزء و الصفحة،و سنن الدارمی ج 1 ص 85 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257-258 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الضعفاء الکبیر ج 1 ص 9 و 10 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 183 و 179 و 180 عن ابن عبد البر،و أبی خیثمة،و ابن عساکر،و ابن سعد.و سنن ابن ماجة ج 1 ص 12 و الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 2 ص 369 عن البخاری فی کتاب البیوع و راجع:فقه السیرة للغزالی ص 40 و 41 عن البخاری و مسلم، و عن أبی داود،و الاستیعاب.و التراتیب الإداریة ج 2 ص 248 و أضواء علی السنة المحمدیة و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 عن مصادر کثیرة.

ص: 254

بأجوائهم،و قد کان فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدرس عندهم فی مدارس(ماسکة)و کانوا یحبونه،بل لم یکن أحد من أصحاب النبی «صلی اللّه علیه و آله»أحب إلیهم منه فراجع (1)..

و قد ظهرت آثار هذه العلاقة حین فرض سیاسته القاضیة بإستبعاد کلام الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و سنته و التمکین لأهل الکتاب لأن یشیعوا ثقافتهم التی کانت تحمل للناس الکثیر من الترهات و الأباطیل، مؤثرا لها علی ما عن رسول اللّه الذی لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی.

2-إنه إذا کان الحکام غیر قادرین علی الإجابة علی المسائل التی تطرح علیهم،و لا علی حل المعضلات التی تواجههم،وفق ما دل علیه القرآن، و بیّنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإن أخطاءهم فی إجاباتهم ستظهر، و ستکثر الإعتراضات علیهم،و الشکوی منهم.

و ستضعف نتیجة لذلک شوکتهم،و تتلاشی هیبتهم.

فلا بد من منع الناس من الجهر بما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص: 255


1- 1) راجع حول ذلک:جامع بیان العلم ج 2 ص 123-124 و کنز العمال عن کلامه، و عن الشعبی،و عن قتادة،و السدی ج 2 ص 228 و الدر المنثور ج 1 ص 90 عن ابن جریر،و مصنف ابن أبی شیبة،و مسند إسحاق بن راهویه،و ابن أبی حاتم. و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 107 و 108.و کون اسم مدارس الیهود(ماسکة)مذکور فی مصادر أخری.

و آله»،و تخصیص الروایة عنه بأشخاص بأعیانهم،و حصر الفتوی بالأمراء و الحکام..

کما أن ذلک یقتضی منع کبار الصحابة من السفر إلی البلاد،و من الإتصال بالعباد،حتی لا یفشوا حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بینهم،و یصیر الناس قادرین علی المقایسة بینه،و بین ما یرونه،و یسمعونه مباشرة،أو ینقل لهم عن خلفائه..

کما أن عمر لا یعطی کبار الصحابة مجالا لإظهار فضلهم،و علمهم للناس،لأنه کان یخشی أن یکون من بینهم من یسعی لتحقیق طموحات یخشاها الحکام کل الخشیة.و أما علی«علیه السلام»فکان یخلصه من المشکلات و ینقذه من المآزق،فلم یکن یجد بدا من القبول منه و الأخذ عنه.

و الخلاصة:إن عمر کان یعرف أن إفساح المجال للصحابة لیتصلوا بالناس سینتج عنه:أن یصبح فی متناول أیدی الناس الکثیر من المفردات التی تبرر لهم السعی،لاستبدالهم بمن هم أفضل و أعلم منهم..

3-ثم إنّ هناک الکثیر الکثیر من الأمور التی حدثت فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و کان له«صلی اللّه علیه و آله»موقف،أو سجل تجاهها قولا..و هی تعنی أناسا هم من الرموز الأساسیة فی الحکم،و لعل بعضهم من أرکانه،أو لهم دور فاعل فی تأییده،و تشییده..فلو شاعت أقوال و مواقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من هؤلاء،فسیکون هؤلاء الحکام فی موقع حرج جدا.

4-یضاف إلی ذلک:أن هناک مواقف تأیید و ثناء و تمجید،و تسدید،

ص: 256

و إخبارات عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أوحاها إلیه رب الأرض و السماء بحق أناس لا یطیق الغاصبون للخلافة و محبوهم أن تظهر لهم تلک المناقب و الکرامات،و المواقف و المقامات،و ما حباهم اللّه به،و حملهم إیاه من مسؤولیات..

و علی رأس هؤلاء علی«علیه السلام»و أهل بیته،و شیعتهم الأخیار، مثل:سلمان،و المقداد،و أبی ذر،و عمار و غیرهم.

حیث إن ظهور ذلک سوف ینتهی بفضیحة لا یمکن تحملها،و لربما یکون له تفاعلات خطیرة علی حکوماتهم،و علی مواقعهم،و یحرمهم من أیة فرصة للإستمرار فی سلطان بدأوه بالجرأة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اتهامهم إیاه بالهجر و الهذیان،و واصلوا بعده العدوان علی أقدس الناس،و أطهر الناس،و أکرم الناس علی اللّه،و هم أهل بیت النبوة، و موضع الرسالة،و مختلف الملائکة،و قد أشرنا إلی ذلک فی العدید من الموارد.

5-إن هؤلاء کانوا یرغبون باستبدال بعض ما صدر عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ببعض آرائهم التی یرون أنها تلبی حاجاتهم و طموحاتهم..و هو ما سمّی بعد ذلک ب:«سنة الشیخین»..و لم یکن یمکنهم ذلک إلا بالمنع من تداول أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أفعاله لکی لا یبقی للناس مفرّ من العمل بالسنة التی یفرضونها علیهم..

و علی علیه السّلام ماذا یقول

أما أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و شیعته،و الواعون من رجال هذه

ص: 257

الأمة،فقد تصدوا بصلابة و حزم لهذه السیاسة التی تستهدف حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لقد رفض«علیه السلام»فی الشوری عرض الخلافة فی مقابل اشتراط العمل بسنة الشیخین.

و قد طرد«علیه السلام»القصاصین من المساجد،و رفع الحظر المفروض علی روایة الحدیث عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و رووا عن علی«علیه السلام»:أنه قال:«قیدوا العلم،قیدوا العلم» مرتین.و نحوه غیره (2).

کما أنه«علیه السلام»یقول:«من یشتری منا علما بدرهم؟!

قال الحارث الأعور:فذهبت فاشتریت صحفا بدرهم،ثم جئت بها».

ص: 258


1- 1) سرگذشت حدیث(فارسی)هامش ص 28 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 281 عن المروزی فی العلم،و النحاس فی ناسخه،و العسکری فی المواعظ.و عن قوت القلوب ج 2 ص 302. و راجع:الحوادث و البدع ص 100 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 62 و الدر المنثور ج 1 ص 106.
2- 2) تقیید العلم للخطیب البغدادی ص 89 عن الحارث،و ص 90 عن حبیب بن جری،و بهامشه قال:«و فی حض علیّ علی الکتابة انظر:معادن الجوهر للأمین العاملی ج 1 ص 3». و راجع:الثاقب فی المناقب ص 278 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 261.

و في بعض النصوص:«فكتب له علما كثيرا» (1).

و عن علي«عليه السلام»قال:تزاوروا،و تذاكروا الحديث،و لا تتركوه يدرس (2).

و عنه«عليه السلام»:«إذا كتبتم الحديث فاكتبوه بإسناده،فإن يك حقا كنتم شركاء في الأجر،و إن يك باطلا كان وزره عليه» (3).

و مثل ذلك كثير عنه«عليه السلام»(4).

علي عليه السّلام أكثر الصحابة حديثا:

و قد كتب علي«عليه السلام»كتبا كثيرة أملاها عليه رسول اللّه«صلى

ص: 259


1- (1) التراتيب الإدارية ج 2 ص 259 و الطبقات الكبرى لابن سعد(ط ليدن)ج 6 ص 116 و(ط صادر)ج 6 ص 168 و تاريخ بغداد ج 8 ص 357 و(ط دار الكتب العلمية)ج 8 ص 352 و كنز العمال ج 10 ص 261 و تقييد العلم ص 90 و في هامشه عمن تقدم،و كتاب العلم لأبي خيثمة ص 34 و المحدث الفاصل ج 4 ص 3 و(ط دار الفكر سنة 1404 ه)ص 370.و الغارات للثقفي ج 2 ص 718 و العلل لابن حنبل ج 1 ص 213 و تاريخ مدينة دمشق ج 46 ص 301
2- (2) كنز العمال ج 10 ص 304 و معرفة علوم الحديث ص 60.
3- (3) كنز العمال ج 10 ص 222 عن المستدرك،و أبي نعيم،و ابن عساكر.
4- (4) راجع على سبيل المثال:كنز العمال ج 10 كتاب العلم..

اللّه عليه و آله»،و توارثها عنه الأئمة من ولده«صلوات اللّه عليهم» (1).

و مع أنه«عليه السلام»كان أكثر أصحاب رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»حديثا،حتى لقد سئل هو عن سبب ذلك،فقيل له:ما بالك أكثر أصحاب رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»حديثا؟!.

فقال:كنت إذا سألته أنبأني،و إذا سكت ابتدأني (2).

ص: 260


1- (1) ذكر العلامة الأحمدي في كتابه مكاتيب الرسول ج 2 ص 71-89 طائفة من المصادر لذلك،لكنه أضاف في الطبعة الثانية لهذا الكتاب عشرات النصوص و المصادر الأخرى،و يمكن مراجعة:وسائل الشيعة،كتاب القضاء،و كتاب الحدود،و الكافي ج 7 ص 77 و 94 و 98 و ج 2 ص 66 و كنز العمال ج 1 ص 337 و رجال النجاشي ص 255 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 12 و حياة الصحابة ج 3 ص 521-522 و مسند أحمد ج 1 ص 116 و الغدير ج 8 ص 168 و المراجعات(ط مؤسسة الأعلمي)ص 305 و 306 و ربيع الأبرار ج 3 ص 294 و البحار ج 72 ص 274 و راجع:صحيح البخاري(ط سنة 1309 ه)ج 1 ص 20-21 و البداية و النهاية ج 5 ص 251 و راجع:طبقات ابن سعد ج 5 ص 77 و علوم الحديث لابن الصلاح ص 161 و الباعث الحثيث شرح اختصار علوم الحديث(متنا و هامشا)ص 132 و تقييد العلم ص 88 و 89 و الرحلة في طلب الحديث ص 130.
2- (2) أنساب الأشراف(بتحقيق المحمودي)ج 2 ص 98 و ترجمة الإمام علي بن أبي طالب «عليه السلام»من تاريخ ابن عساكر(بتحقيق المحمودي)ج 2 ص 456 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 458 و فيض القدير ج 4 ص 470 و الطبقات الكبرى لابن سعد ج 2 ص 338 و تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 377 و 378 و 386 و راجع:الأمالي للصدوق ص 315 و سنن الترمذي ج 5 ص 301 و المستدرك للحاكم ج 3 ص 125 و المصنف لابن أبي شيبة ج 7 ص 495 و السنن الكبرى للنسائي ج 5 ص 142. و راجع:خصائص أمير المؤمنين«عليه السلام»للنسائي ص 112 و أسد الغابة ج 4 ص 29 و تهذيب الكمال ج 15 ص 372 و كنز العمال ج 13 ص 120 و 128 و مستدرك الوسائل ج 17 ص 342 و تهذيب التهذيب ج 5 ص 297 و مطالب السؤول ص 106 و ينابيع المودة ج 2 ص 184 و 394 و غاية المرام ج 2 ص 101 و ج 3 ص 114 و ج 6 ص 48 و 103 و عجائب أحكام أمير المؤمنين ص 217 و مصباح البلاغة(مستدرك نهج البلاغة)ج 1 ص 333 و العمدة لابن البطريق ص 283 و 403 و عيون الحكم و المواعظ للواسطي ص 397 و ذخائر العقبى ص 94 و المحتضر للحلي ص 158 و الصراط المستقيم ج 3 ص 258 و كتاب الأربعين للشيرازي ص 309 و 479 و بحار الأنوار ج 26 ص 153 و ج 37 ص 73 و ج 40 ص 185 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 519 و 523 و ج 17 ص 50 و 462 و ج 23 ص 100 و 101 و 102 و 105 و 106 و ج 30 ص 348.

نعم.رغم ذلك،فإنهم يزعمون:أن ما روي عنه«عليه السلام»هو مئة و ثمانية و خمسون حديثا فقط..في حين أن ما رووه عن أبي هريرة،الذي لم ير النبي«صلى اللّه عليه و آله»إلا بمقدار يسير جدا قد بلغ 5374 حديثا،

ص: 261

فتبارك اللّه أحسن الخالقين (1).

محاولة فاشلة:

هذا..و قد بذلت من الفريق الحاكم محاولة للوقوف في وجه علي«عليه السلام»،و صدّه عن إشاعة أحكام اللّه تبارك و تعالى،فوجدوا منه الموقف الحازم و الحاسم،الذي اضطرهم إلى التراجع و الإعتذار.

فقد روي العياشي،عن عبد اللّه بن علي الحلبي،عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه«عليه السلام»،قال:حج عمر أول سنة حج و هو خليفة،فحجّ تلك السنة المهاجرون و الأنصار.

و كان علي«عليه السلام»قد حجّ في تلك السنة بالحسن و الحسين «عليه السلام»،و بعبد اللّه بن جعفر،قال:فلما أحرم عبد اللّه لبس إزارا و رداء،ممشقين-مصبوغين بطين المشق-ثم أتى،فنظر إليه عمر و هو يلبي، و عليه الإزار و الرداء،و هو يسير إلى جنب علي«عليه السلام»،فقال عمر من خلفهم:ما هذه البدعة التي في الحرم؟!.

ص: 262


1- (1) أضواء على السنة المحمدية للشيخ محمود أبي رية ص 224 و 225 و راجع:أبو هريرة للسيد شرف الدين ص 46 و مستدركات علم رجال الحديث ج 8 ص 475 و أضواء على الصحيحين للشيخ محمد صادق النجمي ص 99 و مسند ابن راهويه ج 1 ص 8 و 47 و شيخ المضيرة أبو هريرة لأبي رية ص 124 و 132 و الأعلام للزركلي ج 3 ص 308 و غريب الحديث لابن سلام ج 4 ص 179.

فالتفت إليه علي«عليه السلام»فقال له:يا عمر،لا ينبغي لأحد أن يعلمنا السنّة!!.

فقال عمر:صدقت يا أبا الحسن،لا و اللّه،ما علمت أنكم هم (1).

فإن تراجع عمر المباشر يدل على أن ما زعمه بدعة لم يكن كذلك،لأنه لو كان بدعة فلا ينبغي،بل لا يجوز له أن يتراجع،حتى لو كان العامل بالبدعة هو علي«عليه السلام»،و لا أقل من أن يبين له ذلك،و يقيم عليه الحجة فيه..

على أن نفس جواب علي«عليه السلام»يفيد:أن ما فعله ليس خارجا عن السنّة،و أنه كان بها عارفا.بل هو أعرف بها من كل أحد..

لا يقطعون أمرا دون علي عليه السّلام:

و قد ذكر الراغب الأصفهاني:أن عمر قال لابن عباس عن علي«عليه السلام»:«لا جرم،فكيف ترى؟!و اللّه ما نقطع أمرا دونه،و لا نعمل شيئا حتى نستأذنه..» (2).

ص: 263


1- (1) تفسير العياشي ج 2 ص 38 و بحار الأنوار ج 96 ص 142 و 227 و البرهان (تفسير)ج 2 ص 49 و وسائل الشيعة(ط مؤسسة آل البيت)ج 12 ص 483 و (ط دار الإسلامية)ج 9 ص 122 و جامع أحاديث الشيعة ج 11 ص 41.
2- (2) محاضرات الراغب ج 7 ص 213(و ط.أخرى)ج 2 ص 478 و اليقين لابن طاووس ص 523 و بحار الأنوار ج 30 ص 212 و الغدير ج 1 ص 389 و مناقب علي بن أبي طالب«عليه السلام»لابن مردويه الأصفهاني ص 126 و أعيان الشيعة ج 6 ص 161.

و نقول:

1-ورد في بعض الروايات أيضا ما يدل على هذه السياسة،و أن عمر قد قال لأعوانه:«لا تعصوا لعلي أمرا».و قد ذكرنا ذلك في هذا موضع آخر من الكتاب.

و يؤيد ذلك مراجعات عمر لعلي في الأمور المشكلة،و في كثير من الأحكام،و قول عمر:لو لا علي لهلك عمر،حتى قيل:إنه قال ذلك في سبعين موطنا(1).

و كان يتعوذ من معضلة ليس لها أبو الحسن (2).

ص: 264


1- (1) الأنوار العلوية ص 95 عن سعيد بن المسيب،و مصباح الهداية في إثبات الولاية ص 62 و 309.
2- (2) ينابيع المودة ج 2 ص 172 عن أحمد،و أبي عمر،و ذخائر العقبى ص 82 و شرح الأخبار ج 2 ص 565 و دلائل الإمامة ص 21 و العمدة لابن البطريق ص 257 و الطرائف لابن طاووس ص 473 و الصراط المستقيم ج 1 ص 224 و كتاب الأربعين للشيرازي ص 545 و عن كفاية الطالب ص 95 و الصواعق المحرقة ص 76 و تذكرة الخواص ص 154 و بحار الأنوار ج 40 ص 148 و 300 و ج 55 ص 168 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 455 و 459 و مناقب أهل البيت«عليهم السلام»للشيرواني ص 193 و 201 و الغدير ج 3 ص 98 و مستدرك سفينة البحار ج 7 ص 270 و 428 و فتح الباري ج 13 ص 286 و تأويل مختلف الحديث ص 152 و الإستيعاب ج 3 ص 1102 و نظم درر السمطين ص 131 و فيض القدير ج 4 ص 470 و أسد الغابة ج 4 ص 23 و تهذيب التهذيب ج 7 ص 296 و مطالب السؤول ص 163 و نهج الإيمان ص 147 و 283 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 201 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 195.

و أخرج أحمد في المناقب:أن عمر بن الخطاب إذا أشكل عليه شيء أخذ من علي(1).

و سئلت عائشة عن المسح على الخفين،فقالت:ائت عليا فاسأله(2).

ص: 265


1- (1) ينابيع المودة ج 2 ص 172 و ذخائر العقبى ص 79 و راجع:العمدة لابن البطريق ص 136 و 258 و الطرائف لابن طاووس ص 53 و حلية الأبرار ج 2 ص 424 و بحار الأنوار ج 33 ص 295 و ج 37 ص 266 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 81 و 201 و 202 و المراجعات ص 200 و الغدير ج 3 ص 98 و ج 6 ص 250 و مستدرك سفينة البحار ج 10 ص 30 و تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 171 و ج 59 ص 74 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 197 و 297 و غاية المرام ج 2 ص 30 و 37 و 64 و 205 و 258 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 194 و ج 7 ص 632 و ج 16 ص 13 و ج 21 ص 171 و ج 30 ص 498 و ج 31 ص 538 و 539.
2- (2) ينابيع المودة ج 2 ص 172 و ذخائر العقبى ص 79 و مناقب أهل البيت«عليهم السلام»للشيرواني ص 195 و مسند أحمد ج 1 ص 10 و 146 و ج 6 ص 110 و صحيح مسلم ج 1 ص 160 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 183 و السنن الكبرى للبيهقي ج 1 ص 272 و 275 و 277 و مسند أبي داود الطيالسي ص 15 و السنن الكبرى للنسائي ج 1 ص 92 و مسند أبي يعلى ج 1 ص 229 و شرح مسلم للنووي ج 3 ص 175 و المصنف للصنعاني ج 1 ص 202 و 203 و مسند الحميدي ج 1 ص 25 و مسند ابن الجعد ص 371 و صحيح ابن خزيمة ج 1 ص 98 و أمالي المحاملي ص 158 و مسند أبي حنيفة ص 73 و الإستيعاب ج 3 ص 1107 و الأذكار النووية ص 313 و نصب الراية ج 1 ص 251 و كنز العمال ج 9 ص 606 و شرح مسند أبي حنيفة ص 259 و التفسير الكبير للرازي ج 11 ص 164 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 197 و كشاف القناع ج 1 ص 134 و المعجم الأوسط للطبراني ج 5 ص 237 و 299 و الإستذكار ج 1 ص 220 و التمهيد لابن عبد البر ج 11 ص 142 و 153 و نصب الراية ج 1 ص 239 و تاريخ بغداد ج 11 ص 245 و 246 و تاريخ مدينة دمشق ج 23 ص 65 و سير أعلام النبلاء ج 4 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 462.

و الشواهد على ذلك في عهد أبي بكر،و عمر و عثمان،و معاوية كثيرة..

و قد ذكرنا في كتابنا هذا شطرا و افرا منها،فلا حاجة إلى تكثير النصوص هنا..

2-إنها السياسة التي ظهرت بوجهين مختلفين إلى حد التباين،أشار

ص: 266

إليهما الكميت الأسدي رحمه اللّه،و هو يوازن بين سياسة أهل بيت العصمة «عليهم السلام»من جهة..و سياسة بني أمية من جهة أخرى،فيقول:

ساسة لاكمن يرى النا س سواء و رعية الأنعام

جزذي الصوف و انتقاء لذي المخّ ة نعقا و دعدعا بالبهام

فعمر ينتهج سياسة تقول:كل شيء يهون في سبيل وصوله إلى الخلافة، و الإحتفاط بها،و إبعاد علي و بني هاشم عنها.

فلا مانع من ضرب الزهراء«عليها السلام»،و إسقاط جنينها،و لا إشكال في اتهام النبي«صلى اللّه عليه و آله»-و هو يسمع-بأنه يهجر، و يهذي.

و لا مانع من نقض البيعة التي أعطاها لعلي«عليه السلام»في غدير خم.

و لا مانع من بذل المحاولة لاغتيال علي«عليه السلام»..و ربما التحريض أو التدبير لاغتيال سعد بن عبادة..و نحو ذلك مما يدخل في هذا السياق.

فإذا حصلوا على ما يريدون،و تحكموا بالبلاد و العباد،فلا مانع من إسكات علي«عليه السلام»و تحاشي اعتراضاته على أخطائهم في بيان الأحكام،و معالجاتهم للقضايا،بإعطائه دورا فاعلا في هذا المجال،ليظهروا للملأ أنهم منصفون،و متسامحون،و أنهم ليس لديهم مشكلة مع علي..و أن ما جرى إنما كان بمثابة سحابة صيف أبرقت،و أرعدت،ثم انقشعت دون أن تمطر.

ص: 267

و سيكونون سعداء إذا أدت هذه السياسة إلى إزالة ما في قلب علي «عليه السلام»تجاههم،أو إذا أدت إلى أن يسلوا هذا الأمر،و يرضى بهذا الدور الذي أوكل إليه،و تصير دعوته لهم،و يصبح من الأقمار التي تدور في فلكهم،و تسبح في مدارهم.

فأساس هذه السياسة هو الإحتفاظ بالخلافة،و سلامة مصلحتهم الشخصية أو الفئوية بأي ثمن..و من دون أية حدود أو قيود..

أما سياسة علي و أهل بيته«عليهم السلام»،فمحورها حفظ الدين، و سلامة الشريعة،مهما ناله هو و أهل بيته«عليهم السلام»من ظلم و حيف، على قاعدة:«لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين،و لم يكن فيها جور إلا علي خاصة»(1).

و أهم شيء بالنسبة للمسلمين هو حفظ دينهم،و تبليغهم و تعليمهم الأحكام،و صيانة حقائق الإيمان من التزييف و التحريف.

و يتم ذلك بإفهام الناس:أن أهل البيت«عليهم السلام»هم المرجعية الإلهية في ذلك كله،و أن كل من عداهم لا يحق له أن يدعي هذا المقام لنفسه.

و قد استطاع علي«عليه السلام»أن يحقق هذا الهدف،بصورة جلية

ص: 268


1- (1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علي بن أبي طالب«عليهم السلام»للهمداني ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 6 ص 166.

و واضحة..

و لم يمنعه ذلك من أن يذكّر الناس باستمرار بحقه المغتصب،الذي جعله اللّه تعالى له..و تبقى مسؤولية نصرته و معونته على استرجاع هذا الحق تقع على عاتق الناس أنفسهم،على قاعدة:

إن لنا عليكم حقا برسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»،و لكم علينا حق به،فإن أنتم أديتم لنا الحق،وجب علينا الحق لكم (1).

لأنه«عليه السلام»قد حفظ معنى الإمامة لهم،و أبقاه حيا و واضحا في عقولهم و قلوبهم،و في وجدانهم على مدى الدهور و العصور،و إلى أن تقوم الساعة.و منع من تسرب أي ضعف أو خلل أو وهن إليه،كما أنه أفهمهم أن مرجعيتهم الحقيقة في الدين و مفاهيمه،و عقائده و شرايعه منحصرة بأهل البيت«عليهم السلام».

فعليهم هم أن يقوموا بواجب النصرة و المعونة،فإخلالهم بواجبهم يلحق الضرر بهم،و لا يرتب عليه صلوات اللّه و سلامه عليه أية مسؤولية.

ص: 269


1- (1) راجع:روضة الواعظين ص 226 و مقاتل الطالبيين ص 376 و الإرشاد للمفيد ج 2 ص 262 و بحار الأنوار ج 49 ص 146 و مسند الإمام الرضا«عليه السلام» للعطاردي ج 1 ص 122 و أعيان الشيعة ج 2 ص 19 و إعلام الورى ج 2 ص 74 و الدر النظيم ص 680 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 179.

ص: 270

الفصل الثالث: دفاع عن التاريخ الهجري..

ص: 271

ص: 272

علي عليه السّلام و وضع التاريخ الهجري:

و يقول المؤرخون:إن أول من أرخ بالهجرة النبوية،هو الخليفة الثاني عمر بن الخطاب،و أكثرهم يذكر:أن اختياره الهجرة مبدأ للتاريخ كان بإشارة علي بن أبي طالب صلوات اللّه و سلامه عليه(1).

ص: 273


1- (1) راجع:تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 76 و الكامل لابن الأثير(ط دار صادر)ج 2 ص 526 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 112 و ج 3 ص 144 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38 و تاريخ اليعقوبي (ط صادر)ج 2 ص 145 و التنبيه و الإشراف ص 252 و محاضرة الأوائل ص 28 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 23 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 206 و تاريخ الخلفاء ص 132 و 136 و 23 و 138 عن البخاري في تاريخه،و بحار الأنوار ج 40 ص 218 و ج 58 ص 350-351 بعد تصحيح أرقام صفحاته و ج 40 ص 218 و سفينة البحار ج 2 ص 641 و مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 144 و(ط المكتبة الحيدرية)ج 1 ص 406 عن الطبري، و مجاهد في تاريخيهما،و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و 81 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 22 و أعيان الشيعة ج 1 ص 349 و علي و الخلفاء ص 139 141 و كنز العمال ج 10 ص 310 و قاموس الرجال للتستري ج 12 ص 372 و التاريخ الصغير للبخاري ج 1 ص 41 و التاريخ الكبير للبخاري ج 1 ص 9 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 44 و المستدرك للحاكم ج 3 ص 14 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 220 عن الوسائل للسيوطي ص 129 و سيأتي جانب من المصادر لذلك فيما يأتي.

و بعض منهم يقول:إن المشير عليه بذلك ليس عليا فقط،بل معه بعض الصحابة أيضا (1).

و ربما تكون إضافة بعض الصحابة تهدف إلى التخفيف من وهج الحدث..و إلا فلماذا لا يذكر معظمهم سوى مشورة علي«عليه السلام»؟!

قال ابن كثير:«قال الواقدي:و في ربيع الأول من هذه السنة-أعني سنة ست عشرة،أو سبع عشرة،أو ثماني عشرة (2)-كتب عمر بن الخطاب التاريخ،و هو أول من كتبه.

قلت:قد ذكرنا سببه في سيرة عمر،و ذلك:أنه رفع إلى عمر صك مكتوب لرجل على آخر بدين،يحل عليه في شعبان.

فقال:أي شعبان؟!أمن هذه السنة،أم التي قبلها،أم التي بعدها؟!

ثم جمع الناس(أي أصحاب النبي«صلى اللّه عليه و آله»)فقال:ضعوا

ص: 274


1- (1) البداية و النهاية ج 7 ص 74 و الوزراء و الكتاب ص 20 و مآثر الإنافة ج 3 ص 336.
2- (2) الوزراء و الكتاب ص 20 و البداية و النهاية ج 3 ص 206 و 207 و(ط دار إحياء التراث العربي)ج 7 ص 85 و(ط مكتبة المعارف)ج 4 ص 73.

للناس شيئا يعرفون به حلول ديونهم.

فيقال:إنهم أراد بعضهم(و هو الهرمزان)(1):أن يؤرخوا كما تؤرخ الفرس بملوكهم،كلما هلك ملك أرخوا من تاريخ ولاية الذي بعده، فكرهوا ذلك.

و منهم من قال(و هم بعض مسلمي اليهود)(2):أرخوا بتاريخ الروم، من زمان إسكندر،فكرهوا ذلك لطوله أيضا.

و قال قائلون:أرخوا من مولد رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله».

و قال آخرون:من مبعثه.

و أشار علي بن أبي طالب«عليه السلام»و آخرون:

«أن يؤرخ من هجرته إلى المدينة،لظهوره لكل أحد،فإنه أظهر من

ص: 275


1- (1) صرح باسم(الهرمزان)في صبح الأعشى ج 6 ص 241 عن تاريخ أبي الفداء،و قد ذكر:أن عمر أرسل إليه فاستشاره،و ليراجع أيضا:البحار ج 58 ص 349 و 350 بعد تصحيح أرقام صفحاته،و سفينة البحار ج 2 ص 641 و تاريخ ابن الوردي ج 1 ص 145 و الأنس الجليل في أخبار القدس و الخليل ج 1 ص 187 و الخطط للمقريزي ج 1 ص 284 و فيه:أن عمر استدعاه.
2- (2) هذه الفقرة في الإعلان بالتوبيخ ص 81 و بحار الأنوار ج 58 ص 350 و في نزهة الجليس ج 1 ص 22 عن تاريخ ابن عساكر:أن النصارى كانوا يؤرخون بتاريخ الإسكندر..كما أن كتاب تاريخ مختصر الدول لابن العبري النصراني:قد جرى على تاريخ الأسكندر..

المولد،و المبعث،فاستحسن عمر ذلك و الصحابة.

فأمر عمر:أن يؤرخ من هجرة رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»(1).

ص: 276


1- (1) راجع جميع ما تقدم في:البداية و النهاية ج 7 ص 73 و 74 و ليراجع أيضا ج 3 ص 306 و(ط دار إحياء التراث)ج 3 ص 251 و ج 7 ص 85 و تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 75 و 76 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 22 و 23 و شرح النهج للمعتزلي ج 12 ص 74 و عجائب الآثار ج 1 ص 6 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 287 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38 و غاية المرام ج 5 ص 268 و نفس الرحمن في فضائل سلمان ص 182 و علي و الخلفاء ص 240 عنه ملخصا. و راجع:الإعلان بالتوبيخ ص 79 و 80 و 81 و منتخب كنز العمال(هامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و الكامل لابن الأثير(ط صادر)ج 1 ص 10 و كنز العمال ج 10 ص 195 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 313 عن المستدرك،و عن البخاري في الأدب،و راجع ص 193 عن ابن أبي خيثمة،و تفسير الآلوسي ج 10 ص 90 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 40 و 41 و بحار الأنوار ج 55 ص 349 و عمدة القاري ج 17 ص 66 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 74 و جواهر العقود ج 2 ص 479 و نزهة الجليس ج 1 ص 21 و تاريخ الأمم و الملوك(ط دار المعارف بمصر)ج 2 ص 388 و(ط مؤسسة الأعلمي) ج 2 ص 111 و الوزراء و الكتاب ص 20 و فتح الباري ج 7 ص 209 و صبح الأعشى ج 6 ص 241 عن ابن حاجب النعمان في ذخيرة الكتاب:أن أبا موسى كتب إلى عمر أنه يأتينا من قبلك كتب لا نعرف نعمل فيها قد قرأنا صكا محله شعبان فما ندري أي الشعبانين هو:الماضي؟أو الآتي؟فجمع الصحابة الخ ما في المتن.و ليراجع أيضا:الأوائل لأبي هلال العسكري ج 1 ص 223.

و عن سعيد بن المسيب قال:«جمع عمر الناس فسألهم:من أي يوم يكتب التاريخ؟!

فقال علي بن أبي طالب«عليه السلام»:من يوم هاجر رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»و ترك أرض الشرك،ففعله عمر رضي اللّه عنه.

قال الحاكم:هذا حديث صحيح الأسناد،و لم يخرجاه» (1).

و قال اليعقوبي في حوادث سنة 16 ه:«و فيها أرخ الكتب،و أراد أن يكتب التاريخ منذ مولد رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»،ثم قال:من المبعث،

ص: 277


1- (1) مستدرك الحاكم ج 3 ص 14 و تلخيص المستدرك للذهبي هامش الصفحة ذاتها و صححه أيضا،و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الطبري (ط دار المعارف)ج 2 ص 391 و ج 3 ص 144 و تاريخ عمر بن الخطاب ص 76 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 23 و منتخب كنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و علي و الخلفاء ص 239 و 240 و كنز العمال ج 10 ص 193 و 192 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 219 عن ابن عساكر، و المقريزي في كتاب الخطط و الآثار ج 1 ص 284 و الشماريخ للسيوطي(ط ليدن)ص 4 و التاريخ الكبير للبخاري ج 1 ص 9 و الكامل(ط دار صادر)ج 1 ص 10.

فأشار عليه علي بن أبي طالب«عليه السلام»:أن يكتبه من الهجرة»(1).

إلى غير ذلك من النصوص،التي تقول:إن عمر هو أول من وضع التاريخ الهجري الإسلامي.

الرأي الأمثل:

و لكننا بدورنا نشك كثيرا في صحة هذا القول،و نعتقد:أن التاريخ الهجري وضع من زمن النبي«صلى اللّه عليه و آله»،و قد أرخ به النبي«صلى اللّه عليه و آله»نفسه أكثر من مرة،و في أكثر من مناسبة (2).

و ما حدث في زمن عمر هو فقط:جعل مبدأ السنة شهر محرم بدلا من ربيع الأول،كما أشار إليه الصاحب بن عباد (3).

من المشير بمحرم؟!:

أما من الذي أشار بمحرم بدلا من ربيع الأول،فقد اختلفت الروايات

ص: 278


1- (1) تاريخ اليعقوبي(ط صادر)ج 2 ص 145.
2- (2) تحدثنا عن ذلك في كتابنا:الصحيح من سيرة النبي الأعظم«صلى اللّه عليه و آله».
3- (3) عنوان المعارف و ذكر الخلائف ص 11.و راجع:تفسير الآلوسي ج 2 ص 60 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 45 و البداية و النهاية ج 3 ص 252 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 289 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 37 و 38 و فيض القدير ج 1 ص 133 و تاريخ الأمم و الملوك ج 2 ص 111 و الكامل في التاريخ ج 1 ص 11 و المجموع للنووي ج 17 ص 208.

فيه أيضا،فيقال:إن ذلك كان بإشارة عثمان بن عفان (1).

و قيل:بل هو رأي عمر نفسه (2).لتكون الأشهر الحرام في سنة واحدة (3).

مع أن الأشهر الحرم ستبقى في سنة واحدة حتى لو كان مبد السنة ربيع الأول أيضا..

و بعضهم قال:إن عبد الرحمن بن عوف أشار بشهر رجب،فأشار علي «عليه السلام»في مقابل ذلك بشهر محرم،فقبل منه (4).

و يقول آخرون:إن عمر ابتدأ من المحرم،بعد إشارة علي«عليه

ص: 279


1- (1) نزهة الجليس ج 1 ص 21 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و منتخب كنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و الشماريخ(ط سنة 1971 م)ص 10 و كنز العمال ج 17 ص 145 عن ابن عساكر و ج 10 ص 193 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 311 عن أبي خيثمة في تاريخه، و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 45 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38.
2- (2) الإعلان بالتوبيخ ص 79،و ليراجع الوزراء و الكتاب ص 20 و فتح الباري ج 7 ص 209 و مآثر الانافة ج 3 ص 337 و الأوائل ج 1 ص 223 و راجع الهامش التالي.
3- (3) الأوائل ج 1 ص 223 و راجع:السيرة النبوية لإبن كثير ج 3 ص 180 و البداية و النهاية ج 4 ص 107.
4- (4) الإعلان بالتوبيخ(ط القاهرة)ص 81 و قال ص 82:إن الديلمي في الفردوس،و ولده رويا ذلك عن علي،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 220 عن الإعلان.

السلام»و عثمان بذلك(1).

و فريق آخر يقول:فاستفدنا من مجموع هذه الآثار:أن الذي أشار بالمحرم عمر،و عثمان،و علي«عليه السلام»(2).

و لكننا نستبعد كثيرا:أن يكون علي«عليه السلام»قد أشار بترك ربيع الأول،و الأخذ بشهر محرم،الذي كان أول السنة عند العرب في الجاهلية (3)،بل نكاد نجزم بخلافه،و أنه«عليه السلام»كان مصرا على شهر ربيع الأول مدة حياته صلوات اللّه و سلامه عليه.

و لم يكن ذلك رأيه وحده،بل كان هذا هو رأي جمع كبير من المسلمين الأبرار،و الصحابة الأخيار،و قد ذكرنا بعضهم في كتابنا:الصحيح من سيرة النبي الأعظم«صلى اللّه عليه و آله»فليراجع..

غير أننا نشير هنا إلى ما يلي:

1-تقدم:أنه«عليه السلام»أشار عليهم بأن يكتبوا التاريخ من«يوم هاجر»،أو من«يوم ترك النبي«صلى اللّه عليه و آله»أرض الشرك»كما هو

ص: 280


1- (1) تاريخ الخميس ج 1 ص 338 و وفاء الوفاء ج 1 ص 248.
2- (2) الإعلان بالتوبيخ لمن يذم التاريخ ص 80 و إرشاد الساري ج 6 ص 234 و فتح الباري ج 7 ص 209-210.
3- (3) البداية و النهاية ج 3 ص 207 و 208 و(ط دار إحياء التراث)ج 3 ص 253 و بحار الأنوار ج 55 ص 368 و 376 و ج 56 ص 123 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 288 و 289 و الميزان ج 3 ص 232.

صريح رواية ابن المسيب المتقدمة.

و هذا يدل على أنه«عليه السلام»يريد أن يكون مبدأ التاريخ هو شهر ربيع الأول لا شهر محرم،لأن يوم هجرته«صلى اللّه عليه و آله»كان أول يوم من شهر ربيع الأول.

2-جاء فيما كتبه علي«عليه السلام»على عهد أهل نجران العبارة التالية:«و كتب عبد اللّه(1)بن أبي رافع،لعشر خلون من جمادى الآخرة، سنة سبع و ثلاثين،منذ و لج رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»المدينة»(2).

و إنما و لجها رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»في شهر ربيع الأول كما هو واضح،و هذا يدل على ما قلناه أيضا..

ما فعله عمر:

أما ما فعله عمر فهو:أنه أراد أن يلغي التاريخ الذي وضعه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله»،فتصدى له علي«عليه السلام»بطريقة محرجة، و اضطره إلى القبول ببقاء التاريخ الهجري..

و لكن عمر أبى إلا أن يترك بصماته على هذا الأمر،فجعل ابتداء حساب السنة من المحرم،و ألغى شهر ربيع الأول،إما بقرار مباشر منه،أو باقتراح من عثمان بن عفان..

و قد ظهر لمسلمة اليهود آراء في ذلك الإجتماع،و آراء لغيرهم،كانت

ص: 281


1- (1) الظاهر أنه:عبيد اللّه.
2- (2) الخراج لأبي يوسف ص 81 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 82 رقم 53 عنه.

كلها تسعى لالغاء التاريخ الهجري،و استبداله بعام الفيل،أو ببعض تواريخ الأعاجم،أو بتاريخ الاسكندر«و كثر القول،و طال الخطب في تواريخ الأعاجم و غيرها»على حد تعبير المسعودي(1).

و لكن عليا«عليه السلام»أرجعهم إلى الحق..و أصر على أن تبقى هجرة النبي«صلى اللّه عليه و آله»من دار الشرك،هي المحور و الأساس..

فقد أعز اللّه تعالى بها هذا الدين،و انتشر الإسلام في طول البلاد و عرضها.

و نشرت اعلامه،و ظهرت دلائله في البلاد و العباد..

و أما التاريخ المتداول في هذه الأيام،و الذي يبدأ بميلاد المسيح«عليه السلام»،فهو قد حدث في وقت متأخر.

و كان علماء النصارى يؤرخون بتاريخ الإسكندر إلى وقت قريب..

و تاريخ مختصر الدول لابن العبري الملطي شاهد صدق على ذلك،فإنه يعتمد تاريخ الإسكندر،كما يظهر لكل من رجع إليه و لاحظه..

كما أن ادعاء أن ميلاد السيد المسيح«عليه السلام»كان في الخامس و العشرين من شهر كانون الأول غير دقيق،فقد روي عن الإمام الصادق «عليه السلام»تكذيب هذه الدعوى،و أنه ولد في النصف من حزيران، و يستوى الليل و النهار في النصف من آذار(2).

ص: 282


1- (1) التنبيه و الإشراف ص 252.
2- (2) راجع:بحار الأنوار ج 75 ص 260 و تحف العقول ص 375 و مستدرك سفينة البحار ج 9 ص 298 و مختصر التاريخ لابن الكازروني ص 67 و مروج الذهب ج 2 ص 179 و 180.

الفصل الرابع: سياسات عمر في التمييز العنصري

اشارة

ص: 283

ص: 284

بداية:

كان عمر بن الخطاب هو الذي بدأ سياسات التمييز العنصري في المجتمع الإسلامي،و عمل على تكريس ذلك بصورة قوية و شاملة..و كان لعلي«عليه السلام»موقف من هذه السياسة بل سياسة أخرى تناقضها،فلا بد من عرض-و لو موجز-للسياسات و المواقف..و نقتصر على ما كان لعلي فيه أثر ظاهر،فنقول:

سياسة عمر تجاه غير العرب:

قد ذكرنا طائفة من هذه السياسات في كتابنا:«سلمان الفارسي في مواجهة التحدي»،و نقتصر هنا على اقتباس بعض النماذج منها،و نحيل القارئ الكريم إلى ذلك الكتاب،فنقول:

روى شريك و غيره:أن عمر أراد بيع أهل السواد،فقال له علي«عليه السلام»:إن هذا مال أصبتم،و لن تصيبوا مثله،و إن بعتهم فبقي(كذا)من يدخل في الإسلام لا شيء له.

قال:فما أصنع؟!

قال:دعهم شوكة للمسلمين.

فتركهم على أنهم عبيد.

ص: 285

ثم قال علي«عليه السلام»:فمن أسلم منهم فنصيبي منه حر(1).

و نقول:

المراد بأهل السواد:خصوص غير العرب منهم.

و من أقوال عمر المشهورة قوله:«من كان جاره نبطيا،و احتاج إلى ثمنه فليبعه»(2).

كما أن عمر بن الخطاب لم يقد النبطي من عبادة بن الصامت،حين ضربه فشجه،لأن عبادة طلب منه أن يمسك له دابته فرفض،و اكتفى بإعطائه دية الضربة(3).

ص: 286


1- (1) مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 365 و بحار الأنوار ج 40 ص 233.
2- (2) عيون الأخبار لابن قتيبة ج 1 ص 130 و بغداد لطيفور ص 38 و 40 و المحاسن و المساوي ج 2 ص 278 و الزهد و الرقائق(قسم ما رواه نعيم بن حماد)ص 52 و محاضرة الأدباء ج 1 ص 350 و قاموس الرجال للتستري ج 12 ص 150 و معجم البلدان ج 4 ص 233 و راجع:الإيضاح لابن شاذان ص 486 و راجع: قضاء أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ص 264 عن ابن قتيبة و الحموي.
3- (3) تهذيب تاريخ دمشق ج 5 ص 446 و تذكرة الحافظ ج 1 ص 31 و السنن الكبرى للبيهقي ج 8 ص 32 و المصنف لابن أبي شيبة ج 6 ص 419 و تاريخ مدينة دمشق ج 19 ص 297 و تذكرة الحفاظ للذهبي ج 1 ص 31 و جامع المسانيد و المراسيل ج 14 ص 460 و سير أعلام النبلاء ج 2 ص 440 و كنز العمال ج 15 ص 94 و الغدير ج 6 ص 133.

و قد اعترض على أمير مكة نافع بن علقمة،لأنه ولى على مكة و من بها من قريش رجلا من الموالي،و هو عبد الرحمان بن أبزى(1).

و حين الكلام عن تدوين الدوواين قلنا:إنه فضل العرب على العجم حتى بالنسبة لنساء رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»فراجع.

و نهى عمر أيضا أن يتزوج العجم من العرب،و قال:لأمنعن فرجوهن (فروج ذوات الأنساب)إلا من الأكفاء.أو قال:لأمنعن فروج العربيات إلا من الأكفاء(2).

ص: 287


1- (1) حياة الصحابة ج 3 ص 150 و كنز العمال ج 5 ص 216 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 13 ص 560 عن أبي يعلى،و المصنف للصنعاني ج 11 ص 439 و في هامشه عن مسلم و أبي يعلى و منتخب كنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 216 و مسند أبي يعلى ج 1 ص 186
2- (2) الإيضاح لابن شاذان ص 280 و 286 و في هوامشه عن مصادر عديدة.و راجع: الإستغاثة ص 45 و السنن الكبرى للبيهقي ج 7 ص 133 و المصنف للصنعاني ج 6 ص 152 و 154 و نفس الرحمان(ط حجرية)ص 29 و محاضرات الأدباء المجلد الثاني ج 3 ص 208 و المبسوط للسرخسي ج 4 ص 196 و المغني لابن قدامة ج 7 ص 372 و 375 و كشاف القناع للبهوتي ج 5 ص 73 و الغارات للثقفي ج 2 ص 822 و المسترشد ص 74 و المصنف لابن أبي شيبة ج 3 ص 466 و سنن الدار قطني ج 3 ص 206 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 259 و الشرح الكبير لابن قدامة ج 7 ص 462 و 466 و كنز العمال ج 16 ص 534 و الجرح و التعديل للرازي ج 2 ص 124 و تاريخ مدينة دمشق ج 7 ص 147 و ج 19 ص 193.

و يقصد بالعجم:كل من ليس بعربي.

و قال الجاحظ:(و كان أشد منه(أي من أبي بكر)في أمر المناكح)(1).

و قد أبى عمر أن يورث أحدا من الأعاجم إلا أحدا ولد في العرب(2).

زاد رزين قوله:أو امرأة جاءت حاملا فولدت في العرب(3).

و دخل عمر بن الخطاب السوق،فلم ير فيه في الغالب إلا النبط، فاغتم لذلك(4).

و قال:لا يدخل الأعاجم سوقنا حتى يتفقهوا في الدين(5).

و لكنه لم يمنع العرب من السوق حتى يتفقهوا في الدين،كما صنع مع

ص: 288


1- (1) العثمانية للجاحظ ص 211.
2- (2) الموطأ لمالك ج 2 ص 520 و الغدير ج 6 ص 187 عنه،و المحلى لابن حزم ج 9 ص 303 و بحار الأنوار ج 31 ص 40 و النص و الإجتهاد ص 267 و تحفة الأحوذي ج 1 ص 63 و بداية المجتهد ج 2 ص 351 و راجع:الإستذكار لابن عبد البر ج 5 ص 372 و كنز العمال ج 11 ص 29 و تيسير الوصول ج 2 ص 188 و المدونة الكبرى لمالك ج 3 ص 338 و 365 و 383.
3- (3) تيسير الوصول ج 2 ص 188 و بحار الأنوار ج 31 ص 40.
4- (4) التراتيب الإدارية ج 2 ص 20 و راجع ص 21.
5- (5) التراتيب الإدارية ج 2 ص 17.

الأعاجم؟!

و قال عمر بن الخطاب:عليكم بالتجارة،و لا تفتنكم هذه الحمراء على دنياكم.

قال أشهب:كانت قريش تتجر،و كانت العرب تحقر التجارة (1).

و كان عمر لا يترك أحدا من العجم يدخل المدينة (2).

و الحمراء:هم الموالي (3).

سليم بن قيس يتحدث:

و قد جمع سليم بن قيس سياسات عمر هذه بصورة أوضح و أتم،فهو يقول:و إخراجه من المدينة كل أعجمي.

و إرساله إلى عماله بالبصرة بحبل طوله خمسة أشبار،و قوله:«من

ص: 289


1- (1) التراتيب الإدراية ج 2 ص 20 عن العتيبة،عن مالك.
2- (2) راجع:مروج الذهب ج 2 ص 320 و المصنف للصنعاني ج 5 ص 474 و راجع: مجمع الزوائد ج 9 ص 75 عن الطبراني،و الطبقات الكبرى لابن سعد ج 3 ص 349 و المجروحون ج 3 ص 350 و تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 238 و 241 و حياة الصحابة ج 2 ص 29.
3- (3) راجع:لسان العرب ج 4 ص 210 و النهاية في غريب الحديث ج 1 ص 438 و الغارات للثقفي ج 2 ص 830 و بحار الأنوار ج 32 ص 523 و ج 34 ص 319.

أخذتموه من الأعاجم فبلغ طول هذا الحبل،فاضربوا عنقه»(1).

و جاء في رسالة معاوية لزياد ما يلي:

«و انظر إلى الموالي و من أسلم من الأعاجم،فخذهم بسنة عمر بن الخطاب،فإن في ذلك خزيهم و ذلهم.

أن تنكح العرب فيهم،و لا ينكحوهم.

و أن ترثهم العرب و لا يرثوهم.

و أن تقصر بهم في عطائهم و ارزاقهم.

و أن يقدموا في المغازي،يصلحون الطريق،و يقطعون الشجر.

و لا يؤم أحد منهم العرب في صلاة.

و لا يتقدم أحد منهم في الصف الأول،إذا حضرت العرب،إلا أن يتموا الصف.

و لا تولّي أحدا منهم ثغرا من ثغور المسلمين،و لا مصرا من أمصارهم.

و لا يلي أحد منهم قضاء المسلمين،و لا أحكامهم.

فإن هذه سنة عمر فيهم و سيرته»..

إلى أن يقول:

ص: 290


1- (1) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 682 و راجع:نفس الرحمان ص 568-570 و مصباح البلاغة(مستدرك نهج البلاغة)ج 2 ص 334 و بحار الأنوار ج 30 ص 309 و ج 100 ص 165 و مستدرك سفينة البحار ج 7 ص 109.

«لو لا أن عمر سن دية الموالي على النصف من دية العرب-و ذلك أقرب للتقوى-لما كان للعرب فضل على العجم».

إلى أن قال:«و بحسبك ما سنه عمر فيهم فهو خزي لهم و ذل».

إلى أن قال:«و حدثني ابن أبي معيط أنك أخبرته:أنك قرأت كتاب عمر إلى أبي موسى الأشعري،و بعث إليه بحبل طوله خمسة أشبار.و قال له:اعرض من قبلك من أهل البصرة،فمن وجدته من الموالي،و من أسلم من الأعاجم قد بلغ خمسة أشبار،فقدمه فاضرب عنقه.

فشاورك أبو موسى في ذلك فنهيته،و أمرته أن يراجع عمر فراجعه، و ذهبت أنت بالكتاب إلى عمر.

و إنما صنعت ما صنعت تعصبا للموالي،و أنت يومئذ تحسب أنك منهم،و أنك ابن عبيد،فلم تزل بعمر حتى رددته عن رأيه،و خوفته فرقة الناس،فرجع.

و قلت له:ما يؤمنك-و قد عاديت أهل هذا البيت-أن يثوروا إلى علي، فينهض بهم،فيزيل ملكك؟»فكف عن ذلك.

و ما أعلم يا أخي:«أنه ولد مولود في آل أبي سفيان أعظم شؤما عليهم منك،حين رددت عمر عن رأيه،و نهيته عنه».

إلى أن قال:«فلو كنت يا أخي لم ترد عمر عن رأيه لجرت سنة،و لا استأصلهم اللّه،و قطع أصلهم.و إذن لا ستنت به الخلفاء من بعده،حتى لا

ص: 291

يبقى منهم شعر،و لا ظفر،و لا نافخ نار،فإنهم آفة الدين»(1).

الحبل الذي طوله خمسة أشبار:

و للحبل الذي طوله خمسة أشبار نظير آخر في سياسات عمر للناس و هو الحبل الذي أرسله في صبيان سرقوا بالبصرة،و قال:من بلغ طول هذا الحبل فاقطعوه(2).

و روى ابن أبي مليكة:أن عمر كتب في غلام عراقي سرق:أن اشبروه، فإن وجدتموه ستة أشبار فاقطعوه،فشبر،فوجد ستة أشبار تنقص منه أنملة،فترك(3).

ثم جاء بعد ذلك من استفاد من حبل عمر ذي الأشبار الخمسة،فيأمر بقتل كل من يتهمه إذا بلغ خمسة أشبار،فإن إبراهيم الإمام أرسل إلى أبي

ص: 292


1- (1) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 740-745 و(ط أخرى)ص 282 و نفس الرحمان ص 568-570 و بحار الأنوار ج 33 ص 262-264.و راجع:الغارات للثقفي ج 2 ص 824.
2- (2) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 683 و(ط أخرى)ص 232 و مصباح البلاغة (مستدرك نهج البلاغة)ج 2 ص 334 و بحار الأنوار ج 30 ص 310 و ج 100 ص 165 و غاية المرام ج 6 ص 134.
3- (3) المصنف لابن أبي شيبة ج 6 ص 471 و 472 و المصنف للصنعاني ج 10 ص 178 و كنز العمال ج 5 ص 544 و الغدير ج 6 ص 171 و جامع المسانيد و المراسيل ج 14 ص 446.

مسلم يأمره«بقتل كل من شك فيه،أو وقع في نفسه شيء منه.و إن استطاع أن لا يدع بخراسان من يتكلم العربية إلا قتله فليفعل.و أي غلام بلغ خمسة أشبار يتهمه فليقتله الخ..»(1).

سياسات عمر تجاه العرب:

ثم كانت لعمر بن الخطاب سياسات تكريس الإمتيازات،و تأكيد تفوق العرب على كل من عداهم،و تتجلى هذه السياسات،في أقواله و مواقفه و تصرفاته التالية:

تقدم:أنه لم يقتص للنبطي من عبادة بن الصامت،بل اكتفى بإعطائه الدية..

و تحدثنا عن تمييزه للعرب على غيرهم في العطاء و في الأرزاق..

و أشرنا إلى منعه من زواج غير العربي بالعربية..

و قلنا:إنه منع غير العرب من الإرث..إلخ....

ص: 293


1- (1) تاريخ الأمم و الملوك(ط ليدن)ج 9 ص 1974 و ج 10 ص 25 و(ط مؤسسة الأعلمي)ج 6 ص 14 و 15 و الكامل في التاريخ ج 4 ص 295 و البداية و النهاية ج 10 ص 28 و 64 و الإمامة و السياسة ج 2 ص 114 و(تحقيق الزيني)ج 2 ص 114 و(تحقيق الشيري)ج 2 ص 156 و النزاع و التخاصم ص 45 و(ط أخرى)ص 135 و العقد الفريد ج 4 ص 479 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 267 و ضحى الإسلام ج 1 ص 32 و العبر و ديوان المبتدأ و الخبر ج 3 ص 103.

و نضيف إلى ما تقدم:أنه لما ولي قال:إنه لقبيح بالعرب أن يملك بعضهم بعضا.و قد وسع اللّه عز و جل و فتح الأعاجم.

و استشار في فداء سبايا العرب في الجاهلية و الإسلام إلا امرأة ولدت لسيدها(1).

قوله:ليس على عربي ملك(2).

ص: 294


1- (1) راجع:الكامل في التاريخ ج 2 ص 382 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و قضاء أمير المؤمنين علي«عليه السلام»ص 263 و 264 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 250.
2- (2) الأموال ص 197 و 198 و 199 و الإيضاح ص 249 و قضاء أمير المؤمنين علي بن أبي طالب«عليه السلام»ص 264 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و السنن الكبرى للبيهقي ج 9 ص 74 و المصنف للصنعاني ج 7 ص 278 و الفايق في غريب الحديث ج 3 ص 258 و المصنف لابن أبي شيبة ج 7 ص 580 و نيل الأوطار ج 8 ص 150 و المسترشد ص 115 و(ط سنة 1415 ه)ص 525 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 144 و المحلى لابن حزم ج 10 ص 39 و سبل السلام للكحلاني ج 4 ص 45 و كنز العمال ج 6 ص 545 و غريب الحديث لابن سلام ج 3 ص 341 و النهاية في غريب الحديث ج 4 ص 361 و النظم الأسلامية لصبحي الصالح ص 463 و لسان العرب ج 11 ص 632.

و قال:إني كرهت أن يصير السبي سنّة على العرب(1).

و أعتق سبي اليمن و هن حبالى.و فرق بينهن و بين من اشتراهن(2).

و أعتق كل مصل من سبي العرب،و شرط عليهم أن يخدموا الخليفة بعده ثلاث سنين(3).

و كان في وصيته:«أن يعتق كل عربي في مال اللّه.و للأمير من بعده عليهم ثلاث سنوات،مثلما كان يليهم عمر»(4).

و حدد فداء العربي بعدد من الإبل،و اختلفت فتاويه في مقداره:خمسة أبعرة،أو ستة،أو نحو ذلك(5).

ص: 295


1- (1) تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 139.
2- (2) الإيضاح لابن شاذان ص 249 و المثالب لابن شهر آشوب(مخطوط)ص 108.
3- (3) المصنف للصنعاني ج 8 ص 380 و 381 و ج 9 ص 168 و راجع:المسترشد ص 115 و الشرح الكبير لابن قدامة ج 12 ص 451 و المحلى لابن حزم ج 9 ص 185 و الإستذكار ج 7 ص 420 و كنز العمال ج 10 ص 359 و المغني لابن قدامة ج 12 ص 482 و بداية المجتهد لابن رشد الحفيد ج 2 ص 314 و سبل السلام ج 4 ص 143.
4- (4) المصنف للصنعاني ج 8 ص 381 و ج 9 ص 168 و كنز العمال ج 12 ص 673.
5- (5) راجع في ذلك:المصنف للصنعاني ج 7 ص 278 و 279 و ج 10 ص 104 و 302 و 103 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 144 و المحلى ج 10 ص 38 و كنز العمال ج 5 ص 736.

ورد سبی الجاهلیة،و أولاد الإماء منهم أحرارا إلی عشائرهم،علی فدیة یؤدونها إلی الذین أسلموا و هم فی أیدیهم.

قال:و هذا مشهور من رأیه (1).

و أمر برد سبی مناذر و کل ما أصابوه منهم،علی اعتبار أنها من قری السواد (2).

ورد سبی میسان،علی الرغم من أن بعضهم قد وطأ جاریته زمانا.

فردها،و هو لا یعلم إن کانت حاملا منه أم لا (3).

کما أنه أخذ من نصاری تغلب العشر،و من نصاری العرب نصف العشر (4).

ص: 296


1- 1) الأموال ص 197.
2- 2) فتوح البلدان ص 465 و الأموال ص 205 و کنز العمال ج 4 ص 486 و تاریخ مدینة دمشق ج 61 ص 289 و معجم ما استعجم ج 4 ص 1264 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 33.
3- 3) الأموال ص 205 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 127.
4- 4) المصنف للصنعانی ج 6 ص 99 و ج 10 ص 370 و المحلی لابن حزم ج 6 ص 114 و 115 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 595 و 598 و مسند ابن الجعد ص 47 و نصب الرایة ج 2 ص 431 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 625 و راجع: التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 131.

و کان إذا بعث عماله شرط علیهم شروطا منها:

لا تضربوا العرب فتذلوها.

و لا تجمروها فتفتنوها.

و لا تعتلوا علیها فتحرموها (1).

خدمة الخلیفة بعده:لماذا؟!

و یستوقفنا ما تقدم من أن عمر اعتق سبی العرب المسلمین،مشترطا علیهم خدمة الخلیفة بعده.و أثبت ذلک فی وصیته حتی بالنسبة لمن یعتقون بعده..

و لعل هذا یؤید،بل یؤکد:أنه کان یخطط لاستخلاف رجل بعینه و أنه کان علی یقین من وصوله إلی مقام الخلافة،و أنه کان یسعی لجمع المؤیدین له لیعتضد به علی ما ناوأه..

ص: 297


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 11 ص 325 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 273 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 39 و ج 1 ص 279 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 277 و المسترشد ص 115 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 439 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و کنز العمال ج 3 ص 148 عن ابن أبی شیبة،و البیهقی و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 689 و النظم الإسلامیة لصبحی الصالح ص 310.

العرب لن تقتل عمر بن الخطاب

و قد کان عمر مطمئنا إلی نتائج سیاساته..و أنها ستؤدی إلی حب جارف للخلیفة لدی العرب،و من هذه السیاسات تفضیلهم و تقدیمهم فی کل ما ذکرناه آنفا.و لأجل ذلک أمن عمر جانبهم،کما یدل علیه قوله حین طعنه أبو لؤلؤة:«قد کنت أظن أن العرب لن تقتلنی» (1).

و فی لفظ آخر:«ما کانت العرب لتقتلنی» (2).

الرافد الأول و الأساس

و أخیرا..فإن من الواضح:أن سیاسات التمییز العنصری غریبة عن الاسلام،و بعیدة کل البعد عن تعالیمه،و مناقضة لتشریعاته.

فهل تأثر روّاد هذه السیاسة و حماتها بغیرهم،ممن حرصوا علیها، حرصهم علی أنفسهم،و اعتبروها نهج حیاة،و أساس تعامل؟!

قد یجیب البعض بنعم،و یستدل علی ذلک بأن کعب الأحبار،و ابن سلام و غیرهم من مسلمة أهل الکتاب کان لهم تأثیر فی المحیط الذی

ص: 298


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 476.
2- 2) تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 240 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 186 و کنز العمال ج 12 ص 681-684 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 346 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 414 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 903.

یعیشون فیه.و أهل الکتاب هم رواد هذا النهج،و لدیهم نصوص دینیة و تاریخیة کثیرة تؤکد هذا الإتجاه فیهم،و قد قال تعالی: وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ (1).

و هذه العقیدة و إن کانت فی النصاری أیضا کما هی فی الیهود.و لکنها برزت فی الیهود فی نصوص أکثر صراحة و وضوحا،فلاحظ ما یلی:

یقول الیهودی:

«قریب الیهود هو الیهودی فقط،و باقی الناس حیوانات فی صورة إنسان.هم حمیر،کلاب،و خنازیر».

«إذا ضرب أمّی إسرائیلیا،فکأنما ضرب العزة الإلهیة»،«فالأمی یستحق الموت» (2).

أما إعتبار الیهود أنفسهم شعب اللّه المختار،فلأن اللّه قد تزوج اسرائیل،و سجل عقد الزواج بینهما،و کانت السموات و الارض شهودا علی هذا العقد (3).

«و للیهودی فی الأعیاد أن یطعم الکلب،و لیس له أن یطعم غیر الیهود، و الشعب المختار هم الیهود فقط،أما باقی الشعوب،فهم حیوانات.

ص: 299


1- 1) الآیة 18 من سورة المائدة.
2- 2) الکنز المرصود ص 66 و مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 272.
3- 3) مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 212 و 213.

و یروی:أنه لما قدّم بخت نصّر ابنته إلی زعیم الیهود لیتزوجها،قال له هذا الزعیم:إنّی یهودی،و لست من الحیوانات إلخ..» (1).

و جاء فی تلمود أورشلیم(ص 94):إن النطفة المخلوق منها باقی الشعوب الخارجین عن الدیانة الیهودیة هی نطفة حصان (2).

و یلزم المرأة أن تعید غسلها إذا رأت عند خروجها من الحمام شیئا نجسا،ککلب،أو حمار،أو مجنون،أو أمی،أو جمل،أو خنزیر الخ..» (3).

و قالوا:«خلق اللّه الأجنبی علی هیئة الانسان،لیکون لائقا لخدمة الیهود» (4).

و قالوا أیضا:إن الیهود یعتبرون أنفسهم جزءا من اللّه (5).بل یعتبرون أنفسهم مساوین للعزة الإلهیة (6).

و یقولون:

ص: 300


1- 1) مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 272.الکنز المرصود ص 67 و 68 و عن:التلمود شریعة إسرائیل ص 25.
2- 2) الکنز المرصود ص 67 و راجع ص 68.
3- 3) الکنز المرصود ص 67 و راجع ص 68.
4- 4) الکنز المرصود ص 69.
5- 5) الکنز المرصود ص 66 و الیهود قدیما و حدیثا ص 69 و مقارنة الأدیان(الیهودیة) ص 272.
6- 6) الکنز المرصود فی قواعد التلمود ص 72.

«نحن شعب اللّه فی الأرض،و قد أوجب علینا أن یفرقنا لمنفعتنا،ذلک أنه لأجل رحمته و رضاه سخر لنا الحیوان الإنسانی،و هم کل الأمم و الأجناس،سخرهم لنا،لأنه یعلم:أننا نحتاج إلی نوعین من الحیوان:نوع أخرس-کالدواب،و الأنعام،و الطیر-و نوع ناطق،کالمسیحیین و المسلمین،و البوذیین،و سائر الأمم من أهل الشرق و الغرب،فسخرهم، لیکونوا مسخرین لخدمتنا،و فرقنا فی الأرض،لنمتطی ظهورهم،و نمسک بعنانهم إلخ..» (1).

و فی بروتوکولات حکماء صهیون،البروتوکول الخامس عشر،و الحادی عشر نصوص أخری،فلتراجع..هذا عدا عما سوی ذلک،مما ورد فی الموارد المختلفة.

و أخیرا..

فقد قال آدم متز:«کان أغلب تجار الرقیق فی أوروبا من الیهود.

و کان الرقیق یجلب کله-تقریبا-من المشرق الأدنی» (2).

هناک سبب آخر

و نحن و إن کنا لسنا نری أن لأهل الکتاب أثرا قویا فی سیاسة التمییز العنصری هذه.غیر أننا نری أن علینا أن نضیف إلی ذلک ما یلی:

ص: 301


1- 1) الیهود قدیما و حدیثا ص 14 و تفسیر الجواهر للطنطاوی ج 2 ص 136.
2- 2) الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 1 ص 301.

1-إن العرب فی الجاهلیة کانوا مجتمعا عشائریا قبلیا.و حین مجیء الإسلام تضاءل صوت القبلیة و العشائریة إلی حد الخفوت،بصورة عامة.

و لکنه بقی حیا و کامنا فی أعماق الکثیرین،و بإمکان کل أحد أن یری إطلالاته المتکررة،کلما سنحت له الفرصة،و واتاه الظرف..

2-إن الإنسان العربی قبل الإسلام لم یکن لدیه-باستثناء البیت الهاشمی و ما سبقهم من أنبیاء عرب کما یقال فی هود و صالح-لم یکن لدیه- إلا الشاذ النادر،من الشخصیات الکبار،الذین یستطیع أن یباهی بهم،لم یکن لدیه حضارة و لا تاریخ متمیز،یمکنه أن یجد فیه ما یرضی غروره،و أن یبعث فیه الزهو و الإعتزاز.

بل کان هذا المجتمع عبارة عن مجموعات بشریة،تعیش جاهلیتها، و تجتر ضعفها،و ترضی بانسحاقها،و بتقوقعها فی داخل محیطها الضیق، و الخانق و القاتل.

و کانوا یتعاملون مع کل الأمم التی تحیط بهم،من موقع الحاجة، و الضعف،و الإستکانة،و الفقر،فیقیسون ما هم فیه من ذل إلی ملک کسروی،و جبروت قیصری،فیرون البون الشاسع و الفرق الکبیر،فأین الثریا من الثری.و أین الحضیض من السها.ثم هم ما بین لیلة و ضحاها إنقلبت بهم الأمور،و أصبحوا هم الملوک علی الناس،و صار مال الدنیا و الملک بأیدیهم.و قد وصف لنا قتادة حالهم قبل و بعد الإسلام فقال:

«کان هذا الحی من العرب أذل الناس ذلا،و أشقاه عیشا،و أبینه ضلالة،و أعراه جلودا،و أجوعه بطونا،معکومین علی رأس حجر بین

ص: 302

أسدین:فارس،و الروم.لا و اللّه،ما فی بلادهم یومئذ من شیء یحسدون علیه،من عاش منهم عاش شقیا،و من مات ردّی فی النار،یؤکلون و لا یأکلون.

و اللّه،ما نعلم قبیلا یومئذ،من حاضر الأرض،کانوا فیها أصغر حظا، و أدق فیها شأنا منهم،حتی جاء اللّه عزّ و جلّ بالإسلام،فورثکم به الکتاب و أحل لکم به دار الجهاد،و وضع لکم به من الرزق،و جعلکم به ملوکا علی رقاب الناس» (1).

و هناک کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»المعبرة عن حالة العرب قبل الإسلام،و أنهم کانوا علی:«شر دین،و فی شر دار،بین حجارة خشن، و حیات صم،تشربون الکدر،و تأکلون الجشب إلخ..» (2).

و له«علیه السلام»کلمات أخری تعبر عن حالة العرب..فلیراجعها من أرادها..و لیراجع أیضا کلام المغیرة بن شعبة فی هذا المجال (3).و لعمرو بن

ص: 303


1- 1) جامع البیان للطبری ج 4 ص 52 و ضحی الإسلام ج 1 ص 18 عنه.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 66 الخطبة رقم 26.و راجع الخطبة رقم 187 أیضا،و بحار الأنوار ج 18 ص 226 و شجرة طوبی ج 2 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 19.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 18 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 49 و(ط مکتبة المعارف)ج 4 ص 37 و راجع: الأخبار الطوال ص 121 و حیاة الصحابة ج 1 ص 220.

العاص أیضا کلام یشیر إلی هذا الواقع،فمن أراده فلیراجعه (1).

فجاء الإسلام فأیقظ هذه الأمة من سباتها،و بعث فیها الحیاة رغم أنها قد رفضته و حاربته خلال سنین طویلة.

و لکنها حین وجدت فی الإسلام کل هذا العطاء،و کل هذا الخیر أسلمت و أسلست إلیه طرفا من قیادها،و لکن ضمن الحدود التی تحفظ لها الکثیر من مکوناتها الموروثة التی نشأت علیها فی جاهلیتها،و انقلبت الأمور،و أصبح العرب هم الحکام علی الناس،و صار الملک و المال فی أیدیهم..فأقبلوا علی الدنیا،و استولوا علیها،و اختصوا أنفسهم بکل مصادر الرزق و الخیر،و الفضل و التقدم فیها..

و لکن ذلک لم یکن کافیا لإزالة عقدة التخلف و الحقارة،و المهانة من نفوسهم بصورة حقیقیة و نهائیة.فکان من الطبیعی أن یکون استیلاؤهم علی البلاد و العباد،و لا سیما علی الإمبراطوریة الکسرویة،فضلا عن غیرها،و صیرورتهم بین لیلة و ضحاها أسیاد العالم و حکامه،و المسیطرین علی کل القدرات و الإمکانات فیه،و المتصرفین بها کما یحلو لهم-کان من الطبیعی-أن یترک هذا الأمر أثرا فی نفوسهم و علی سلوکهم.لا سیما و أن

ص: 304


1- 1) مجمع الزوائد ج 6 ص 218 و ج 8 ص 237 عن الطبرانی،و حیاة الصحابة ج 3 ص 770 عنه،و مسند أبی یعلی ج 13 ص 338 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 522 و موارد الظمآن ج 5 ص 360 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 159 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 70.

أکثریتهم الساحقة لم تکن قد تخلصت من مفاهیمها و رواسبها،و عصبیاتها الجاهلیة،و لم تکن قد تربت بعد علی مفاهیم الحق و الإیمان و الإسلام،و إنما هی عاشت الإسلام بمستوی الشعار،و التوهج العاطفی،و لم یتجاوز ذلک إلی حد التأصل فی وعیها،و التجذر فی فکرها،و التمازج مع فطرتها، و ملامسة ضمیرها و وجدانها.

3-و مما زاد الطین بلة:أن الأمة قد تعرضت بعد وفاة نبیها لمسح إعلامی،و مسخ تربوی و تثقیفی،عمل علی إیجاد حالة جدیدة،تستهدف تحویل الإتجاه فی مرامی الطموح إلی مسار آخر،ینسجم مع المصالح الضیقة،و التغیرات العارضة،التی جاءت کنتیجة للتغییر غیر الطبیعی الذی نال مرکز القیادة بعد الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فتسلّمت القیادة تلک الفئة التی خصّت العرب بامتیازات لیست لهم،و ما کانوا یفکرون فیها،و لا یحلمون بها..فعکفوا علی دنیاهم،و غرقوا فی زبارجها و بهارجها.

و لم یعد یهمهم،إلا أن یکرسوا لأنفسهم هذه الإمتیازات،و یحوطوها، و یحافظوا علیها،ثم أن یسعوا الحصول علی المزید منها،مهما کان ذلک ظالما،و مدمرا للأخرین،أو مخالفا للشرع،و لأحکام الدین،أو تمجه الأخلاق،و تأباه الفطرة..

4-و هناک أمر آخر أشارت إلیه بعض الروایات،و فیها صرح النبی «صلی اللّه علیه و آله»:أن أهل بیته سیلقون من بعده القتل و الظلم و التشرید من قریش خاصة،و من العرب عامة،و أن أکثر الناس سیرجعون بعده کفارا.

ص: 305

و أشار إلی تأویل آیة: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (1)بأن اللّه سوف یستبدل هؤلاء المرتدین بقوم آخرین، و قال:إنهم قوم سلمان.

و لعل کلام زیاد لعمر حول سیاسته مع الموالی قد زاده خوفا من أن تؤدی سیاسته إلی التفاف الموالی حول علی«علیه السلام»،و ذلک یجعله یتقوی بهم علی استعادة حقه.فزاده ذلک إصرارا علی إضطهادهم،و تضعیر شأنهم،و حرمانهم من أبسط الحقوق.

5-و حین جاء قرار التمییز و التفضیل للعرب علی غیرهم من قبل رأس الهرم،و هو عمر بن الخطاب،کان من الطبیعی أن یصاب الکثیرون من العرب بداء الغرور و العنجهیة،و الکبریاء إلی حد الصلف فی تعاملهم مع غیر العرب،القائم علی أساس الظلم،و التعدی،و الإذلال،بل و الإضطهاد إلی حد التفکیر بإبادة جماعات من الذین کانوا بالأمس أسیادهم،و أصبحوا الیوم موالیهم.

6-و بعد أن ملکوا الأموال،و الضیاع،و البلاد و العباد کان من المتوقع أن یسقطوا فی حمأة الشهوات،و أن یستغرقوا بصورة بشعة،و غیر معقوله و لا متزنة فی الملذات،ما حلّ منها،و ما حرم.و أن تسحرهم الجواهر و المظاهر،و تأخذ عقولهم الدنیا و ما فیها،من زبارج و بهارج.

ثم کان من الطبیعی فی هذه الأجواء أن تبدأ ملامح شخصیتهم الإنسانیة

ص: 306


1- 1) الآیة 54 من سورة المائدة.

بالإنحسار و التلاشی،لیبرز عوضا عنها ذلک المارد البهیمی الشرس، و الضاری،الذی أفلت من القمقم،حین کان یعیش فی ظلمات نفوسهم..

هذا المارد العتی،الذی لم یکن لیرحم أحدا یحاول أن یقف فی وجهه، بل هو سوف یواجهه بالمزید من المقت،و الکراهیة،و الحقد،و بروح الإفناء و التدمیر،لا یفرق بین نبی،أو ولی،و لا بین رسول و رسالة،و لا بین فضیلة أو تقوی،و لا بین فطرة أو عقل..

و هذا بالذات هو الذی یفسر لنا ما نال علیّا«علیه السلام»و أهل بیته «علیهم السلام»،و شیعته،علی مدی التاریخ.و ما واقعة کربلاء عنا ببعید.

و هو أیضا یعطینا التفسیر الدقیق لدوافع الحرب التی لا تزال تشن دون هوادة علی الإسلام و القرآن،و علی کل ما هو شرف و دین،و کمال و فضیلة..

ذلک أن علیّا«علیه السلام»و أهل بیته«علیهم السلام»و شیعته، یلتزمون بتعالیم الإسلام،و یمثلون خط القرآن و الإیمان،و یتحلون بفضائل الأخلاق،و کریم السجایا،و یهتدون بهدی العقل و الفطرة.

ص: 307

ص: 308

الفصل الخامس: علی علیه السّلام و التمییز العنصری:

سیاسات و نتائج

ص: 309

ص: 310

سیاسات علی علیه السّلام و مرتکزاتها

و إذا عطفنا النظر إلی الإتجاه الآخر،فإننا نجد أن علیا«علیه السلام» و أهل بیته و شیعته لیس لهم سیاسة تخصهم فی هذا المجال،بل هم ساروا وفق التعالیم الإلهیة،و علی هدی القرآن و السنة النبویة،و وفق أحکام العقل و الفطرة التی لخصتها الآیة الکریمة: إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (1).

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا فضل لعربی علی عجمی إلا بالتقوی» (2).

و قد اعتبر«صلی اللّه علیه و آله»:أن کل من ولد فی الإسلام فهو

ص: 311


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) البیان و التبیین ج 2 ص 23 و العقد الفرید ج 3 ص 238 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 111 و مجمع الزوائد ج 3 ص 266 و 272 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 84 و المعجم الکبیر ج 18 ص 13 و زاد المعاد ج 4 ص 22 و راجع:شعب الإیمان ج 5 ص 286 و الجامع الصغیر ج 2 ص 463 و مسند أحمد ج 5 ص 411 و المعجم الأوسط ج 5 ص 86 و مسند ابن المبارک ص 106.

عربی (1).

و روی نحو ذلک عن الإمام الباقر«علیه السلام»أیضا (2).

و قد جاءت هذه البیانات-و لها نظائر کثیرة-متوافقة مع ما تقتضیه الفطرة،و یحکم به العقل.لأن جعل العرق أو اللون أو الجغرافیا،أو نحوها أساسا للتمییز و التفاضل بین البشر مما یأباه العقل،و ترفضه الفطرة،و یدینه الوجدان.و ذلک لما یلی:

أولا:إن الإنسان هو أغلی ما فی هذا الوجود،و قد سخر اللّه تعالی له ما فی السماوات و الأرض..فلا یصح أن نضحی بإنسانیة الإنسان و بکرامته من أجل أی شیء آخر.مهما غلا و علا،فکیف إذا لم یکن کذلک،کما هو الحال فی اللون،و الجغرافیا،و اللغة،و العرق،و ما إلی ذلک..

و إذا ما شرفت بعض البقاع،فإنما هو لأن اللّه تعالی شرفها،لإسهامها فی حفظ الإنسانیة و الکرامة للإنسان.

ثانیا:إن اللون و العرق،و نحوهما لیس من الأمور التی یصنعها الإنسان

ص: 312


1- 1) الجعفریات ص 185 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 207 عنه،و مستدرک الوسائل ج 11 ص 126 عن روضة الکافی،و مجمع البحرین ج 3 ص 146.
2- 2) إقتضاء الصراط المستقیم ص 168 و الکافی ج 8 ص 148 و دعائم الإسلام ج 2 ص 317 و معانی الأخبار ص 239 و 404 و 405 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 155 و بحار الأنوار ج 64 ص 179 و 180 و ج 97 ص 46 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 142.

لنفسه،أو فقل:لیس من الأمور الإختیاریة التی تسهم إرادة الإنسان فی صنعها.

کما أن هذه الأمور و أمثالها لیست من أسباب تکوین کمالاته،و میزاته الإنسانیة،و لا هی مما یقربه من هدفه الأسمی،و هو القرب من اللّه تبارک و تعالی،و نیل رضاه..بل هی أمور مفروضة علیه،شاء ذلک أم أبی..

و حین یواجه الإنسان المشکلات،فإن هذه الأمور لا تسعفه فی حلها، و لا تسهم فی التغلب علیها.

ثالثا:إن التفاضل إذا کان علی أساس هذه الأشیاء،فإنه سیکون من أسباب ظهور نزعات الکراهیة بین الناس،و سینتهی الأمر إلی هدر کرامات و تضییع حقوق الکثیرین منهم،و تقویض مواهبهم،و إبطال خلاقیتهم،و طمس معالم الإبداع فی عقولهم و أرواحهم،لأنها ستؤدی إلی معاملتهم بطریقة شاذة،لا یقرها عقل،و لا شرع،و لا ضمیر.

و بدلا من التعاون بین أهل الإیمان یکون التدابر و التنافر،و تدمیر المنجزات،و هدر الطاقات،و تبدید القدرات.

و بدلا من الإستقطاب و التعاون،و الإتساع،و استجماع أسباب القوة، و التشبث بأنواع المعارف،یکون التفرق،و التجزئة و التمزق،و إحتکار کل الطاقات و الأستئثار بالعلوم،و التقوی بها علی الآخرین،و التقوقع فی ضمن دوائر ضیقة،و تجاهل کل ما یجمع و یقوی لصالح التشبث بالجزئیات التافهة،و التفاصیل و الخصوصیات المیتة و العقیمة.

ص: 313

المعیار الصحیح

و فی مقابل ذلک،فإن الإسلام قد أعطی الإمتیازات،و صنف الناس وفق محور عملی،من شأنه أن یعطی للإنسان نظرة شمولیة جامعة،و یسهم فی التکامل و التنامی،و بناء القوة،و تحقیق السعادة له،و یؤثر فی حرکته الدائبة نحو أهدافه الکبری و السامیة.و هو فی نفس الوقت أمر اختیاری،یستطیع الإنسان أن یسعی إلیه،و أن یحصل علیه،ألا و هو التقوی،و العمل الصالح، و التحلی بالسجایا الفاضلة،و الخصال الحمیدة،بالإستناد إلی العلم النافع المعطاء،انطلاقا من قوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (1).

و قوله تعالی: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (2).

و قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ، تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ، وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (3).

و قوله تعالی: لاٰ یَسْتَوِی الْقٰاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقٰاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ

ص: 314


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) الآیة 9 من سورة الزمر.
3- 3) الآیتان 24 و 25 من سورة إبراهیم.

عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً

(1)

.

و قوله تعالی: قُلْ لاٰ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ (2).و آیات کثیرة أخری.

هذا بالإضافة إلی کلمات شریفة مرویة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عن الإئمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین،کلها تشیر إلی هذه المعانی.

و بذلک یکون قد وضع الإنسان فی حلبة التسابق نحو کل ما هو خیر، و صلاح،و فلاح،و نجاح: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ (3)، وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (4)، وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ (5).

و هذه هی الحرکة الطبیعیة،المنسجمة مع فطرة الإنسان الصافیة،و مع طموحاته الواقعیة،و مع أمانیه الواسعة،و آماله العراض.

ص: 315


1- 1) الآیة 95 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 100 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 148 من سورة البقرة،و الآیة 48 من سورة المائدة.
4- 4) الآیة 133 من سورة آل عمران.
5- 5) الآیة 32 من سورة فاطر.

مفردات عملیة من سیاسات علی علیه السّلام

و نذکر من مفردات سیاسات علی«علیه السلام»فی مواجهة التمییز العنصری،الذی کان یمارسه التیار الآخر بقوة و حماس،ما یلی:

1-ما تقدم من أنه«علیه السلام»أعلن أن من أسلم من أهل السواد فنصیبه منه حر،و ذلک بعد أن منع عمر من بیعهم بطریقة ذکیة و رائعة.

2-لما ورد سبی الفرس إلی المدینة أراد عمر أن یبیع النساء،و یجعل الرجال عبیدا للعرب،و عزم علی أن یحملوا الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف حول البیت علی ظهورهم.

و لکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»فوت الفرصة علیه،حیث بادر إلی عتق نصیبه و نصیب بنی هاشم،ففات علی عمر ما کان أراده.

و نلاحظ هنا:أن علیا«علیه السلام»قد تصرف فی نصیبه و نصیب بنی هاشم،لأنه حین أعتق«علیه السلام»نصیبه،قال جمیع بنی هاشم:قد و هبنا حقنا أیضا لک.

فقال لهم:اللهم أشهد أنی قد أعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه اللّه تعالی.

فقال المهاجرون و الأنصار:قد وهبنا حقنا لک یا أخا رسول اللّه.

فقال:اللهم اشهد أنهم قد وهبوا حقهم و قبلته.و اشهد لی بأنی قد أعتقتهم لوجهک.

فقال عمر:لم نقضت علی عزمی فی الأعاجم؟!و ما الذی رغبک عن

ص: 316

رأیی فیهم؟!

فأعاد علیه ما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی إکرام الکرماء، و ما هم علیه من الرغبة فی الإسلام.

فقال عمر:قد وهبت للّه و لک یا أبا الحسن ما یخصنی،و سائر ما لم یوهب لک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اللهم اشهد علی ما قالوه،و علی عتقی إیاهم (1).

3-«قال مغیرة:کان علی«علیه السلام»أمیل إلی الموالی،و ألطف بهم، و کان عمر أشدّ تباعدا منهم» (2).

4-کما أنه«علیه السلام»لم یکن یمیز أحدا علی أحد،لا فی العطاء، و لا فی غیره،معللا ذلک بأنه لم یجد فی القرآن لبنی إسماعیل فضلا علی بنی

ص: 317


1- 1) دلائل الإمامة(ط النجف)ص 81 و 82 و(ط مؤسسة البعثة)ص 194-196 و العدد القویة ص 57 و 74 و المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 48 و بحار الأنوار ج 46 ص 15 و 16 و ج 97 ص 56 و ج 101 ص 199 و ج 45 ص 330 و ج 31 ص 134 و نفس الرحمان ص 570 و راجع:مستدرک الوسائل ج 11 ص 132 و ج 15 ص 484 و الغارات للثقفی ج 2 ص 825 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 180 و ج 19 ص 377 و الدر النظیم ص 580.
2- 2) الغارات للثقفی ج 2 ص 499 و(تحقیق الأرموی)ج 2 ص 824 و بحار الأنوار ج 34 ص 319 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 465.

إسحاق،کما ورد فی إجابته لتلک المرأة التی طالبته بأن یفضلها علی أخری غیر عربیة (1).

و قد کان ذلک من أهم أسباب تقاعد العرب عنه.

و قد أشیر علیه بأن یمیّز البعض من الناس علی غیره،لکی تستقیم له الأمور،فرفض ذلک،حیث إنه لم یکن لیطلب النصر بالجور،علی حد تعبیره صلوات اللّه و سلامه علیه (2).

ص: 318


1- 1) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 70 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 141 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 349 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 183 و الکافی ج 8 ص 69 و حیاة الصحابة ج 2 ص 112 عن البیهقی،و بحار الأنوار ج 32 ص 134 و ج 41 ص 137 و الغدیر ج 8 ص 240 و بهج الصباغة ج 12 ص 197-207 عن بعض من تقدم،و عن مصادر أخری.و فی هامش الغارات عن:الوسائل ج 2 ص 431(ط أمیر بهادر)و عن ثامن بحار الأنوار 739. و راجع:المجموع للنووی ج 19 ص 385 و نیل الأوطار ج 8 ص 235 و شرح أصول الکافی ج 11 ص 424 و حلیة الأبرار ج 2 ص 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 336 و نهج السعادة ج 1 ص 198 و کنز العمال ج 6 ص 611.
2- 2) راجع:الأمالی للشیخ المفید ص 175 و 176 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 197 و 198 و(ط دار الثقافة)ص 194 و 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 365 و حلیة الأبرار ج 2 ص 283 و 255 و 357 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 و ج 34 ص 208 و ج 40 ص 321 و ج 41 ص 108 و 122 و ج 72-

و قد علمنا:أن من جملة ما نقمه علیه طلحة و الزبیر:أنه قد عدل عن سنة عمر بن الخطاب فی العطاء،و ذلک معروف عنه و مشهور (1).

5-و سئل«علیه السلام»:أیجوز تزویج الموالی بالعربیات؟!

فقال:تتکافأ دماؤکم،و لا تتکافأ فروجکم؟! (2).

و هذا..علی عکس ما کانت علیه سیاسة عمر بن الخطاب فی أمر النکاح،

2)

-ص 358 و ج 75 ص 96 و ج 93 ص 165 و الغارات للثقفی ج 1 ص 75 و ج 2 ص 827 و بهج الصباغة ج 12 ص 196 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 107 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 81-82 و الکافی ج 4 ص 31 و تحف العقول ص 126 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 185 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 153 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 197 و 203 و ج 8 ص 109 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 6 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 91 و 93 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 199 و 201 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 198 و ج 14 ص 90 و نهج السعادة ج 2 ص 453.

ص: 319


1- 1) راجع علی سبیل المثال:المعیا و الموازنة ص 113 و 114 و مناقب أل أبی طالب ج 2 ص 111 و بحار الأنوار ج 31 ص 50 و ج 32 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 102.
2- 2) الإستغاثة ج 1 ص 45 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 186 و الغارات للثقفی ج 2 ص 828 و بحار الأنوار ج 31 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 74.

کما قدمناه..

6-و قد أتی الموالی أمیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام،فقالوا:نشکو إلیک هؤلاء العرب:إنّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعطینا معهم العطایا بالسویة،و زوّج سلمان،و بلالا،و أبوا علینا هؤلاء،و قالوا:لا نفعل..

فذهب إلیهم أمیر المؤمنین،فکلمهم.

فصاح الأعاریب:أبینا ذلک یا أبا الحسن،أبینا ذلک.

فخرج و هو مغضب،یجر رداءه،و هو یقول:یا معشر الموالی،إن هؤلاء قد صیروکم بمنزلة الیهود و النصاری،یتزوجون منکم،و لا یزوجونکم، و لا یعطونکم مثل ما یأخذون،فاتّجروا بارک اللّه لکم إلخ.. (1).

7-و فی أیام خلافته«علیه السلام»،قال له الأشعت بن قیس و هو علی المنبر:یا أمیر المؤمنین،غلبتنا هذه الحمراء علی قربک!

قال:فرکض علی المنبر برجله.

فقال صعصعة:مالنا و لهذا-یعنی الأشعث-لیقولن أمیر المؤمنین الیوم فی العرب قولا لا یزال یذکر!!..

ص: 320


1- 1) الکافی ج 5 ص 318 و 319 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 71 و الغارات للثقفی ج 2 ص 823 و حلیة الأبرار ج 1 ص 377 و ج 2 ص 287 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 120 و ج 20 ص 77 و راجع:سفینة البحار(ط حجریة) ج 2 ص 165 و نفس الرحمان(ط حجریة)ص 30 و بحار الأنوار ج 42 ص 160.

فقال علی«علیه السلام»:من یعذرنی من هؤلاء الضیاطرة (1)،یتمرغ أحدهم علی فراشه تمرغ الحمار،و یهجّر قوم للذکر،فیأمرنی أن أطردهم إلخ.. (2).

و توقعات صعصعة،التی تحققت،تدل علی أن ذلک کان معروفا من رأی علی«علیه السلام»و طریقته.

و کلمة علی«علیه السلام»تشیر إلی أن الحدیث هو عن المسلمین من

ص: 321


1- 1) الضیطر:هو الأحمر،العضل،الفاحش.
2- 2) راجع:الکامل للمبرد ج 2 ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 124 و ج 20 ص 284 و الفائق ج 1 ص 319 و کنز العمال ج 4 ص 397 عن ابن أبی شیبة،و الحارث،و أبی عبید،و الدورقی،و ابن جریر و صححه،و البزار و غریب الحدیث ج 3 ص 484 و النهایة ج 3 ص 87 و راجع:تفسیر العیاشی ج 1 ص 360 و 361 و بحار الأنوار ج 34 ص 319 و ج 41 ص 118 و البرهان ج 1 ص 527 و نور الثقلین ج 1 ص 597 و 598 و قاموس الرجال ج 2 ص 99 و بهج الصباغة ج 13 ص 400 و مجلة نور علم،سنة 2 عدد 6 ص 20 فی مقال للعلامة المحقق الأحمدی المیانجی،عن بعض من تقدم،و عن نثر الدرر ج 1 ص 299 و 300 و عن تهذیب الکامل للسباعی ج 2 ص 116 و عن شرح الکامل للمرصفی ج 4 ص 194.و راجع:کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 176 و الغارات للثقفی ج 2 ص 498 و 829 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 465 و نهج السعادة ج 2 ص 703 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 322 و أمالی المحاملی ص 200.

غیر العرب.و یظهر أن التدین و العمل الصالح کان ظاهرا و شائعا فی الموالی أکثر منه فی العرب.

ذریة علی علیه السّلام تسیر علی نهجه

و قد سار ولد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و أهل بیته علی نفس هذه السیاسة أیضا،و اعتمدوا عین هذا النهج،و یکفی أن نذکر:

1-أن السجاد«علیه السلام»قد أعتق-علی ما قیل-خمسین ألفا (1)، بل قیل:أعتق مائة ألف.. (2).

2-و أعتق«علیه السلام»مولاته،ثم تزوجها،فکتب إلیه عبد الملک بن مروان یعیره بذلک،فأجابه بکتاب جاء فیه:«..و قد رفع اللّه بالإسلام الخسیسة،و أتم به النقیصة،و أذهب اللوم،فلا لوم علی امرئ مسلم،إنما اللوم لوم الجاهلیة».

و قد اعترف عبد الملک حینئذ:بأن الإمام السجاد«علیه السلام»یرتفع من حیث یتضع الناس (3).

ص: 322


1- 1) زین العابدین،لعبد العزیز سید الأهل ص 47.
2- 2) زین العابدین،لعبد العزیز سید الأهل ص 7.
3- 3) بحار الأنوار ج 46 ص 164 و 165 و الکافی ج 5 ص 344 و 345 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 72 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 48 و راجع ص 361 و أئمتنا ج 1 ص 287 و 288 عن:زین العابدین لعبد العزیز-

و قد نسبت هذه القضیة للإمام الحسین مع معاویة (1)،فلا بد من تحقیق ذلک،و لعل هذا الأمر قد تکرر لهما«علیهما السلام»،و لا مجال للإطالة فی هذه العجالة..

3-و هناک روایة أخری تقول:إن السجاد تزوج أم ولد عمه الحسن «علیه السلام»،و زوج مولاه أمه.(و نعتقد:أن المراد بکلمة«أمه»هنا مرضعته،لأن أمه قد توفیت،فی نفاسها به) (2).

و یبدو أن مرضعته کانت عربیة،و لعلها من بنی هاشم،و لذلک أخذو علیه أنه زوجها من مولی.

و یمکن أن یؤید ذلک بمضمون جوابه لکتاب عبد الملک.

بل لعل کلمة أمه حرفت أو أبدلت فی النسخ سهوا أو عمدا عن کلمة «أمته».

و لعل أمته کانت عربیة فیکون أعتقها و زوجها مولاه فأخذوا علیه ذلک.

3)

-سید الأهل ص 60.و العقد الفرید ج 6 ص 128 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 79 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 10 ص 5.

ص: 323


1- 1) الإسلام و المشکلة العنصریة ص 65-66 عن:الموالی فی العصر العباسی ص 39.
2- 2) عیون أخبار الرضا ح 2 ص 128 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 46 ص 8 و 9 و قاموس الرجال ج 12 ص 286 و أعیان الشیعة ج 7 ص 353.

مع أنه قد لا یکون«علیه السلام»قد وطأ تلک الأمة،بل قد ملکها فقط..

و فی جمیع الأحوال نقول:إنه لما بلغ ذلک عبد الملک هذا الأمر کتب إلیه فی ذلک،فکتب إلیه السجاد:

فهمت کتابک،و لنا أسوة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد زوج زینب بنت عمته زیدا مولاه.و تزوج مولاته صفیة بنت حیی بن أخطب (1).

4-و یکفی أن نذکر هنا:أن أمهات سبعة من الأئمة الإثنی عشر «علیهم السلام»کن أمهات أولاد و هم:

الف-أم الإمام السجاد«علیه السلام»کانت فارسیة.

ب-أم الإمام الکاظم حمیدة کانت بربریة.

ج-أم الرضا«علیه السلام»سندیة.

د-أم الإمام الجواد،قبطیة أو نوبیة.

ه-أم الإمام الهادی أم ولد کانت مغربیة.

و-أم الإمام العسکری أم ولد أیضا.

ص: 324


1- 1) راجع:الکافی ج 5 ص 346 و 361.و بحار الأنوار ج 22 ص 214 و ج 46 ص 139-140 و ج 100 ص 374 و الإسلام و المشکلة العنصریة ص 66 عن الموالی فی العصر الأموی ص 66 و کتاب الزهد للحسین بن سعید الکوفی ص 60 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 81.

ز-أم الإمام المهدی«علیه السلام»رومیة.

و حسبنا ما ذکرنا،فإننا لسنا بصدد تتبع ذلک و استقصائه.

سلبیات سیاسة العدل

و بعد..فإن هناک سلبیات فرضها أهل الباطل علی أمیر المؤمنین، بسبب إلتزامه بسیاسة العدل التی أمر بها اللّه،و حکم بها العقل،و رضیت بها الفطرة.و قد تجلی ذلک بصورة واضحة فی موضوع العطاء،حیث استفز ذلک العرب و أغضبهم،فلاحظ النصوص التالیة:

1-مساواة علی«علیه السلام»بین العرب و غیرهم،و لا سیما فی العطاء،کانت من أهم أسباب الخلاف علیه،و کانت قسمته بالسویة أول ما أنکروه منه،و أورثهم الضغن علیه (1).

و کان ذلک من أسباب خروج طلحة و الزبیر،ثم ما جری فی حرب الجمل (2).

و قد قال له عمار بن یاسر،و أبو الهیثم،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف، و جماعة:

«إنهم قد نقضوا عهدک،و أخلفوا وعدک،و دعونا فی السر إلی رفضک.

ص: 325


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 37 و بحار الأنوار ج 32 ص 18 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 666.
2- 2) راجع:المعیار و الموازنة ص 113 و 114.

هداک اللّه لرشدک،و ذاک لأنهم کرهوا الأسوة،و فقدوا الإثرة،و لما آسیت بینهم و بین الأعاجم أنکروا إلخ..» (1).

و کتب ابن عباس إلی الإمام الحسن«علیه السلام»یقول له:

«..و قد علمت أن أباک علیّا،إنما رغب الناس عنه و صاروا إلی معاویة، لأنه واسی بینهم فی الفیء،و سوی بینهم فی العطاء إلخ..» (2).

2-بل لقد کان للعرب،کل العرب موقف سلبی من علی«علیه السلام»،عبر عنه هو نفسه،حینما کتب لأخیه عقیل:

«ألا و إن العرب قد أجمعت علی حرب أخیک،إجماعها علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل الیوم،فأصبحوا قد جهلوا حقه، و جحدوا فضله،و بادروه العداوة،و نصبوا له الحرب،و جهدوا علیه کل الجهد،و جروا إلیه جیش الأحزاب إلخ..» (3).

ص: 326


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 39 عن الأسکافی،و بهج الصباغة ج 12 ص 200 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 277 و الجمل لابن شدقم ص 68 و بحار الأنوار ج 32 ص 19.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 149 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 23 و راجع:حیاة الإمام الحسن بن علی للقرشی ج 2 ص 26.
3- 3) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 54 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 75 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 119 و الغارات ج 2 ص 431 و بحار الأنوار ج 29 ص 622 و ج 34 ص 23 و(ط قدیم)ج 8 ص 621 و الدرجات-

سیاسة علی علیه السّلام

و قد أثمرت سیاسة العدل و المساواة لدی علی«علیه السلام»تعاطفا و إحتراما و محبة من غیر العرب،لأولئک الذین وجدوا فیهم التجسید الحی لتعالیم الإسلام،و هم:علی،و أهل بیته«علیهم السلام»،و شیعته الأبرار، فقد کان من الطبیعی:أن تشدّهم إلیهم أواصر المحبة،و أن ینظروا إلیهم بعین الإکبار،و الإجلال،و التقدیر الفائق،و أن یجدوا فیهم الملجأ و الملاذ لهم،فی جمیع ما ینوبهم..

و یکفی أن نذکر هنا:

1-أن الموالی کانوا هم أنصار المختار،فی حرکته التی کانت ترفع شعار الأخذ بثارات الحسین«علیه السلام»،و کان ذلک-علی ما یبدو-هو السبب فی تخاذل العرب عنه (1).

2-کان لعثمان عبد،فاستشفع بعلی أن یکاتبه عثمان،فشفع له، فکاتبه (2).

3)

-الرفیعة ص 156 و نهج السعادة ج 5 ص 302 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 580 و المعیار و الموازنة ص 180 و أعیان الشیعة ج 1 ص 520 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 365.

ص: 327


1- 1) الخوارج و الشیعة ص 227 و 228 و راجع:أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد مهدی شمس الدین ص 195.
2- 2) ربیع الأبرار ج 3 ص 22.

3-قال السید أمیر علی:«و قد أظهر الإمام علی منذ بدایة الدعوة الإسلامیة کل تقدیر و مودة نحو الفرس،الذین اعتنقوا الإسلام.لقد کان سلمان الفارسی-و هو أحد مشاهیر أصحاب الرسول-رفیق علی و صدیقه.

و کان من عادة الإمام أن یخصص نصیبه النقدی فی الأنفال لافتداء الأسری.و کثیرا ما أقنع الخلیفة عمر بمشورته،فعمد إلی تخفیف عبء الرعیة فی فارس.

و هکذا..کان ولاء الفرس لأحفاده واضحا تمام الوضوح» (1).

4-و یری فان فلوتن:أن من أسباب میل الخراسانیین،و غیرهم من الإیرانیین إلی العلویین،هو أنهم لم یعاملوا معاملة حسنة،و لا رأوا عدلا، إلاّ فی زمن حکم الإمام علی«علیه السلام» (2).

5-و أخیرا..فقد رأینا السودان-و هم لیسوا من العرب-یثورون ضد ابن الزبیر،انتصارا لابن الحنفیة.و کان فیهم غلام لابن عمر اسمه رباح،فلما کلمه ابن عمر،متعجبا و مستفهما عن سبب خروجه مع الثائرین،قال:

«و اللّه،إنا خرجنا لنردکم عن باطلکم إلی حقنا..» (3).

هذا کله..عدا عن أن هذه السیاسة الإسلامیة الخالصة،قد أسهمت

ص: 328


1- 1) روح الإسلام ص 306.
2- 2) السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات.
3- 3) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 295.

فی حفظ أصول الإسلام،و فی وعی تعالیمه،و ترسیخ قواعده علی المدی البعید..ثم فی تعریف الناس علی أولئک الذین یحملون همّ الإسلام للإسلام،لا لأجل مصالحهم الخاصة،و لا لتحقیق مآربهم فی التسلط و الهیمنة علی الآخرین و استغلالهم..

فهم یعیشون الإسلام قضیة و فکرا،و طریقة،و منطلقا،و هدفا، و یجسدونه رسالة إلهیة،و انسانیة،تنبض بالحیاة،و تزخر بالمعانی السامیة، و الغنیة فی مضامینها،کما هی غنیة فی عطائها،و روافدها.

وفاء..و إبتلاء

و قد ظهر مما تقدم:أن العرب کانوا أوفیاء لمؤسس سیاسة التمییز العنصری،و هو عمر بن الخطاب،و کانت المتاعب و المشکلات من نصیب علی«علیه السلام».

نعم..إن رائد سیاسة تفضیل العرب علی غیرهم و تخصیص العرب بکل الإمتیازات الظالمة و الغاشمة علی حساب کل من هو غیر عربی هو عمر بن الخطاب.و قد نسبت إلیه کل تلک الفتوحات الواسعة و الکبیرة، التی مکنت العرب من الدنیا و ما و من فیها،و إن کانت الحقیقة هی أن اصحاب علی«علیه السلام»هم أصحاب السهم الأوفر فیها،و لکن عمر قد خص نفس بفریق انتقاه بعنایة:و کان أکثره من قریش ینفذ تلک السیاسات،و یهیء الناس للطاعة،و للتعلق بصانعی تلک المنجزات،و أن یکونوا معهم و فی حزبهم.و قد أشار علی«علیه السلام»إلی ذلک بقوله و هو یتحدث عن قریش:

ص: 329

«ثم نسبت تلک الفتوح إلی آراء ولاتها،و حسن تدبیر الأمراء القائمین علیها،فتأکد عند الناس نباهة قوم،و خمول آخرین إلخ..» (1).

سلبیات الفتوحات

و یرد هنا سؤال:و هو أن من الواضح:أن الکثیر من الممارسات التی حصلت فی الفتوحات لم یکن مرضیة من الناحیة الشرعیة،و الإنسانیة..

فهل یتحمل علی«علیه السلام»مسؤولیتها؟!فإن المفروض أن علیا و شیعته کانت لهم الید الطولی فیها،إن لم نقل إن انجاز ما هو اساسی منها قد تم علی أیدیهم،و تدبیرهم،و مشارکتهم القویة و العمیقة فیه..

و نجیب:

إن هناک فرقا کبیرا من انجاز الفتح الکبیر الذی ارید به تحصین أهل الإسلام من عدوان تلک الدولة القویة و الخطرة علی کل وجودهم..

فکان لا بد لحفظ الإسلام و أهله من ضرب تلک القوة التی یمکن أن تترکهم و شأنهم،مع حالة الحرب التی تفرض نفسها علی المحیط کله..

أما الممارسات الخاطئة فهی اما حدیث فی حروب صغیرة کان یخوضها آخرون هنا و هناک..أو أنها حصلت فی دائرة الممارسات التی ظهرت بعد حصول الفتح و امسک الأخرون من أدوات الحکم بمقالید الأمور..و لم یعد لعلی«علیه السلام»و شیعته أی دور عناصر غیر منضبطة و لا مسؤولة

ص: 330


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728 و الدرجات الرفیعة ص 37.

من أو حصل اثناء الفتح من قبل الذین لا یلتزمون بنظام و لا یطیعون اوامر قادتهم،تماما کما فعله خالد بن الولید ببنی جذیمة..

فکان من الطبیعی:أن یوجد ذلک التمییز و التفضیل للعرب،تیارا جارفا من الحب،و التعظیم و التبجیل لذلک الذی کان السبب فی حصولهم علی کل ما حصلوا علیه،و أن یصبح رأیه فیهم کالشرع المتبع،و تصبح سنته فیهم هی السنة الماضیة.

و یکفی أن نذکر:أنه قد بلغ من عظمة عمر بن الخطاب:أن علّیا«علیه السلام»لم یستطع أن یمنع جنده من صلاة التراویح،حتی قال«علیه السلام»:

«..و تنادی بعض أهل عسکری،ممن یقاتل معی:یا أهل الإسلام، غیرت سنة عمر.ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا.و لقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری» (1).

و فی نص آخر:أنهم سألوه أن ینصب لهم إماما یصلی بهم نافلة شهر

ص: 331


1- 1) الکافی ج 8 ص 59-63 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 46 و (ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 193 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 62 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 392-393 و بحار الأنوار ج 34 ص 168 و 174 ج 93 ص 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 213 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 735 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 522 و جواهر الکلام ج 13 ص 141.

رمضان،فزجرهم،و عرفهم:أن ذلک خلاف السنة،فترکوه،و اجتمعوا لأنفسهم،و قدموا بعضهم،فبعث إلیهم ولده الحسن لیفرقهم،«فلما رأوه تبادروا إلی أبواب المسجد،و صاحوا:و اعمراه» (1).

و لعل أول من صاح بذلک هو قاضیه شریح (2).

و حینما أراد أن یعزل شریحا عن القضاء،قال له أهل الکوفة:«لا تعزله،لأنه منصوب من قبل عمر،و قد بایعناک علی أن لا تغیر شیئا قرره أبو بکر و عمر» (3).

و لیس معنی هذا:أنهم قد صرحوا له بهذا الشرط،و قبله منهم.

فحاشاه«علیه السلام»أن یفعل ذلک..بل المقصود:أن هذا الأمر کان هو المرتکز فی نفوسهم عند بیعتهم له.و لو عقلوا أنه سوف لا یفعل ذلک لما بایعوه.

ص: 332


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 283 و ج 1 ص 269 و الصراط المستقیم ج 3 ص 26 و تلخیص الشافی ج 4 ص 58 و بحار الأنوار ج 31 ص 7 و 8 و ج 34 ص 181 و(ط قدیم)ج 8 ص 284 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 220 و تقریب المعارف ص 347 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 562 و إحقاق الحق (الأصل)ص 247.
2- 2) تنقیح المقال للمامقانی ج 2 ص 83 و قاموس الرجال ج 5 ص 67.
3- 3) کشف القناع عن حجیة الإجماع ص 64 و راجع:تنقیح المقال للمامقانی ج 2 ص 83 و قاموس الرجال ج 5 ص 67.

و من المعلوم:أنه«علیه السلام»لم یرض فی الشوری بأن یتعهد لهم بالعمل بسنة أبی بکر و عمر،رغم محاولتهم ذلک،و اصر علی الإقتصار علی کتاب اللّه،و سنة رسوله..

کما أن یزید بن المهلب قد وعد الناس بالعمل بسنة العمرین (1).و لیس بسنة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»!!

و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لطلحة و الزبیر،الذین قاتلا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأهل البصرة العراقیین:

«..ما الذی کرهتما من أمری،و نقمتما من تأمیری،و رأیتما من خلافی؟!

قالا:خلافک عمر بن الخطاب،و أئمتنا،و حقنا فی الفیء إلخ..» (2).

و نادی أصحاب الجمل بأمیر المؤمنین قائلین:«أعطنا سنة العمرین» (3).

ص: 333


1- 1) محاضرات الراغب المجلد الثانی جزء 3 ص 188 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 5 ص 76 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 8 ص 222.
2- 2) المعیار و الموازنة ص 113 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 41 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ص 94 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 280 و الأمالی للطوسی ص 732 و الجمل لابن شدقم المدنی ص 72 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 و 30.
3- 3) الکامل للمبرد(ط دار نهضة مصر)ج 1 ص 144 و راجع:الکافی ج 8 ص 59 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 343 و الأخبار الطوال ص 207 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2-

و قال الخوارج لقیس بن سعد:«لسنا متابعیکم أو تأتونا بمثل عمر.

فقال:و اللّه،ما نعلم علی الأرض مثل عمر،إلا أن یکون صاحبنا».

و حسب نص الطبری:«ما نعلمه فینا غیر صاحبنا،فهل تعلمونه فیکم»؟! (1).

و حینما أراد الخوارج إقناع بعض زعمائهم،و هو زید بن حصین،بقبول الولایة علیهم،اجتمعوا إلیه،و قالوا له:«أنت سیدنا و شیخنا،و عامل عمر بن الخطاب علی الکوفة،تولّ إلخ..» (2).

کما أن نجدة بن عامر الحروری:قد تخلی عن فکرة مهاجمة المدینة،لما أن «أخبر بلبس عبد اللّه بن عمر بن الخطاب السلاح،تأهبا لقتاله مع أهل المدینة،ذلک أن نجدة،و سائر الخوارج،کانوا یوقرون أباه عمر بن الخطاب توقیرا شدیدا.

و قد اختاره نجدة للإجابة علی مسائله،فکتب إلیه نجدة یسأله عن

3)

-ص 370-371 و تنقیح المقال ج 2 ص 83 و معانی القرآن للنحاس ج 6 ص 362 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 103 و البرهان للزرکشی ج 3 ص 312.

ص: 334


1- 1) الأخبار الطوال ص 207 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 62 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 343 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 370 و 371 و بهج الصباغة ج 7 ص 143 و الغدیر ج 2 ص 83 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 533.
2- 2) الثقات ج 2 ص 295 و الخوارج و الشیعة ص 71.

أشیاء فی الفقه،لکنها کانت أسئلة عویصة،فترک الإجابة عنها إلی ابن عباس» (1).

و یذکرون أیضا:أن ابن عباس،قد أشار علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بإبقاء معاویة علی الشام،و احتج لذلک بقوله:«فإن عمر بن الخطاب ولاه الشام فی خلافته» (2).

و حینما عاتب أمیر المؤمنین«علیه السلام»الخلیفة الثالث عثمان بن عفان،فی أمر تولی معاویة للشام،قال له عثمان:«أنکرت علی استعمال معاویة،و أنت تعلم:أن عمر استعمله؟!

قال علی«علیه السلام»:نشدتک اللّه،ألا تعلم أن معاویة کان أطوع لعمر من یرفأ غلامه؟!إن عمر کان إذا استعمل عاملا وطأ علی صماخه إلخ..» (3).

و فی نص آخر:إن عثمان قال له:«ألم یولّ عمر المغیرة بن شعبة،و لیس هناک؟

قال:نعم.

ص: 335


1- 1) الخوارج و الشیعة ص 71 و(ترجمة د.عبد الرحمن بدوی-ط دار الجلیل)ص 60 و راجع:مواقف الشیعة ج 3 ص 387.
2- 2) الفصول المهمة لابن الصباغ(ط أولی)ص 49 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 359 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 629.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24.

قال:أو لم یولّ معاویة؟!

قال:علی«علیه السلام»:إن معاویة کان أشد خوفا و طاعة لعمر من یرفأ.و هو الآن یبتز الأمور دونک إلخ..» (1).

هذا..و قد احتج معاویة نفسه علی صعصعة و أصحابه بنصب عمر له، فلیراجع (2).

و لما خرجت الخوارج من الکوفة،أتی علیا أصحابه،و شیعته،فبایعوه، و قالوا:نحن أولیاء من والیت،و أعداء من عادیت،فشرط لهم فیه سنة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله».

فجاءه ربیعة بن أبی شداد الخثعمی،و کان شهد معه الجمل،و صفین، و معه رایة خثعم،فقال له:بایع علی کتاب اللّه،و سنة رسوله.

فقال ربیعة:علی سنة أبی بکر،و عمر..

فقال له علی«علیه السلام»:و یلک،لو أن أبا بکر و عمر عملا بغیر

ص: 336


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 60 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 152 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 377 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 143 و الغدیر ج 9 من 160 عنهم،و عن تاریخ أبی الفداء ص 168،و النصائح الکافیة ص 174 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 265.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 316 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 143 و الغدیر ج 9 ص 35 عن:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 158-160 و عن العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 387-389 و عن تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 168.

کتاب اللّه،و سنة رسوله،لم یکونا علی شیء من الحق..

فبایعه ربیعة.

و نظر إلیه علی«علیه السلام»،فقال:أما و اللّه،لکأنی بک،و قد نفرت مع هذه الخوارج،فقتلت،و کأنی بک،و قد وطأتک الخیل بحوافرها..

فقتل یوم النهر.

قال قبیصة:فرأیته یوم النهروان قتیلا،قد وطأت الخیل وجهه،و شدخت رأسه،و مثلت به.

فذکرت قول علی،فقلت:للّه در أبی الحسن،ما حرک شفتیه قط بشیء إلا کان کذلک (1).

و قال الأشعث بن قیس لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فیما یرتبط بإرسال أبی موسی للتحکیم:«..و هذا أبو موسی الأشعری،و افد أهل الیمن إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صاحب مغانم أبی بکر،و عامل عمر بن الخطاب..» (2).

ص: 337


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 146 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 126 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 167 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 56 و بهج الصباغة ج 7 ص 179 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 337 و نهج السعادة ج 2 ص 365.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 130 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 113 و(تحقیق الزینی) ج 1 ص 149.

غیر العرب هم روّاد العلم و الثقافة

و رغم أن السیاسة الأمویة القاسیة تجاه غیر العرب،و التی لم تکن إلاّ استمرارا لسیاسة الخلیفة الثانی عمر بن الخطاب قد أرهقت غیر العرب، و حرمتهم من أبسط الحقوق الإنسانیة و الشرعیة..فإن هؤلاء الناس قد اتجهوا نحو ما هو أهم و نفعه أعم،فحصلوا علی المجد و الرفعة عن طریق العلم و المعرفة،و اقبلوا علی الإسلام،و علی النهل من معین معارفه،و آدابه، و الغوص فی بحار علومه و حقائقه بصورة مثیرة و مذهلة.

حتی أصبحوا فی مدة وجیزة علماء الأمة،و قراء الإسلام،و دعاته، و للتدلیل علی ذلک نذکر هنا النصوص التالیة:

1-قال أبو هلال العسکری عن الحجاج:

«..و هو أول من نقش علی ید کل رجل اسم قریته،و رده إلیها.

و أخرج الموالی من بین العرب..

إلی أن قال:و کان الذی دعاه إلی ذلک:أن أکثر القراء،و الفقهاء،کانوا من الموالی.

و کانوا جلّ من خرج علیه مع ابن الأشعث،فأراد أن یزیلهم من موضع الفصاحة و الأدب،و یخلطهم بأهل القری،فیخمل ذکرهم.

و کان سعید بن جبیر منهم،و کان عبد رجل من بنی أسد،اشتراه ابن العاص،فأعتقه،فلما أتی به إلی الحجاج،قال:یا شقی بن کسیر،أما قدمت

ص: 338

الکوفة،و ما یؤم بها[إلا] (1)عربی،فجعلتک إماما؟!إلخ..» (2).

2-روی الحاکم بسنده عن الزهری،قال:

«قدمت علی عبد الملک بن مروان،فقال لی:من أین قدمت یا زهری؟!

قلت:من مکة.

قال:فمن خلفت بها یسود أهلها؟!

قلت:عطاء بن أبی رباح.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:و بم سادهم؟!

قلت:بالدیانة و الروایة.

قال:إن أهل الدیانة و الروایة لینبغی أن یسودوا.

قال:فمن یسود أهل الیمن؟!

قال:قلت:طاووس بن کیسان.

ص: 339


1- 1) هذه الکلمة ساقطة من کتاب الأوائل،لکنها موجودة فی شذرات الذهب و فی وفیات الأعیان ج 2 ص 373.
2- 2) الأوائل للعسکری ج 2 ص 61 و 62 و راجع:العقد الفرید ج 3 ص 416- 417،و شذرات الذهب ج 1 ص 109.و لم یذکر فی العقد قصة سعید بن جبیر. و هی فی وفیات الأعیان ج 2 ص 373.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت من الموالی.

قال:و بم سادهم؟!

قلت:بما سادهم به عطاء.

قال:إنه لینبغی.

قال:فمن یسود أهل مصر؟!

قال:قلت:یزید بن أبی حبیب.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل الشام؟!

قال:قلت:مکحول.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی،عبد نوبی،أعتقته امرأة من هذیل.

قال:فمن یسود أهل الجزیرة.

قلت:میمون بن مهران.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل خراسان؟!

قال:قلت:الضحاک بن مزاحم.

ص: 340

قال:فمن العرب أو من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل البصرة؟!

قال:قلت:الحسن بن أبی الحسن.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل الکوفة؟!

قال:قلت:إبراهیم النخعی.

قال:فمن العرب أم من الموالی.

قال:قلت:من العرب.

قال:ویلک یا زهری،فرجت عنی و اللّه،لیسودن الموالی علی العرب، حتی یخطب لها علی المنابر،و العرب تحتها!.

قال:قلت:یا أمیر المؤمنین،إذا هو أمر اللّه،و دینه،من حفظه ساد، و من ضیعه سقط (1).

3-و عن العباس بن مصعب،قال:

ص: 341


1- 1) معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 198-199 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 62 و ج 8 ص 216 و مقدمة ابن الصلاح ص 224 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 393 و ج 56 ص 304 و تهذیب الکمال ج 20 ص 81 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 85.

خرج من مرو أربعة من أولاد العبید،ما منهم أحد إلاّ و هو إمام عصره:

عبد اللّه بن المبارک،و مبارک عبد.

و إبراهیم بن میمون الصائغ.و میمون عبد.

و الحسین بن واقد.و واقد عبد.

و أبو حمزة،محمد بن میمون السکری،و میمون عبد (1).

ثم ذکر الحاکم جماعة من کبار التابعین و أئمة المسلمین،کلهم من الموالی،فمن أراد الإطلاع علی ذلک،فلیراجع کتابه:معرفة علوم الحدیث ص 199-200.

4-و دخل محمد بن أبی علقمة علی عبد الملک بن مروان،فقال:من سید الناس بالبصرة؟!

قال:الحسن.

قال:مولی،أو عربی؟!

قال:مولی.

قال:ثکلتک أمک،مولی ساد العرب؟!.

قال:نعم.

قال:بم؟!

ص: 342


1- 1) معرفة علوم الحدیث ص 199 و الأنساب للسمعانی ج 3 ص 515.

قال:استغنی عما فی أیدینا من الدنیا،و افتقرنا إلی ما عنده من العلم إلخ.. (1).

5-و قال ابن أبی لیلی:قال لی عیسی بن موسی،و کان دیانا،شدید العصبیة:من کان فقیه البصرة؟!

قلت:الحسن بن الحسن.

قال:ثم من؟!

قلت:محمد بن سیرین.

قال:فما هما؟!

قلت:مولیان.

قال:فمن کان فقیه مکة؟!

قلت:عطاء بن رباح،و مجاهد،و سعید بن جبیر،و سلیمان بن یسار.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:موالی.

قال:فمن کان فقهاء المدینة؟!

قلت:زید بن أسلم،و محمد بن المنکدر،و نافع بن أبی نجیح.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:موالی.

ص: 343


1- 1) ربیع الأبرار ج 1 ص 811.

فتغیر لونه ثم قال:فمن کان أفقه أهل قباء؟!

قلت:ربیعة الرأی،و ابن أبی الزناد.

قال:فما کانا؟!

قلت:من الموالی.

فاربد وجهه،ثم قال:فمن کان فقیه الیمن؟!

قلت:طاووس،و ابنه،و همام بن منبه.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:من الموالی.

فانتفخت أوداجه،و انتصب قاعدا،ثم قال:فمن فقیه خراسان؟!

قلت:عطاء بن عبد اللّه الخراسانی.

قال:فما کان عطاء هذا؟!

قلت:مولی.

فازداد وجهه تربدا،و اسود اسودادا،حتی خفته،ثم قال:فمن کان فقیه الشام؟!

قلت:مکحول.

قال:فما مکحول هذا.

قالت:مولی.

فازداد تغیظا و حنقا،ثم قال:فمن کان فقیه الجزیرة؟!

قلت:میمون بن مهران.

ص: 344

قال:فما کان؟!

قلت:مولی.

قال:فتنفس الصعداء،ثم قال:فمن کان فقیه الکوفة؟!

قال:فو اللّه لو لا خوفه لقلت:الحکم بن عتیبة،و عمار بن أبی سلیمان.

و لکن رأیت فیه الشر؛فقلت:إبراهیم،و الشعبی.

قال:فما کانا؟!

قلت:عربیان.

قال:اللّه أکبر.و سکن جأشه (1).

6-و قال عبد الرحمان بن زید بن أسلم:لما مات العبادلة:عبد اللّه بن عباس،و عبد اللّه بن عمر،و عبد اللّه بن الزبیر،و عبد اللّه بن عمرو بن العاص،صار الفقه فی جمیع البلدان إلی الموالی:

فقیه مکة:عطاء.

و فقیه الیمن:طاووس.

و فقیه الیمامة:یحیی بن أبی کثیر.

و فقیه البصرة:الحسن البصری.

و فقیه الکوفة:إبراهیم النخعی.

و فقیه الشام:مکحول.

ص: 345


1- 1) العقد الفرید ج 3 ص 415 و 416.

و فقیه خراسان:عطاء الخراسانی.

إلا المدینة،فإن اللّه حرسها بقرشی،فقیه غیر مدافع:سعید بن المسیّب إلخ.. (1).

و لکن ذکر إبراهیم النخعی فی جملة الموالی لا یصح،فإنه کان عربیا من النخع من مذحج.

و قد یجوز لنا أن نتساءل هنا،فنقول:لماذا کانت الحراسة بقرشی لخصوص المدینة؟!مع أن مکة أشرف منها و أقدس،لأن فیها الکعبة المشرفة،قبلة المسلمین،و بیت اللّه.فلماذا لم یحرسها اللّه بقرشی؟!و أصل قریش منها.

و لعل الأصح:خصها،کما فی معجم البلدان.

کما أننا نری أن لنا الحق فی تسجیل تحفظ فیما یرتبط بنسبة الفقاهة إلی أکثر العبادلة،الذین ذکرت أسماؤهم،و لمناقشة هذا الأمر موضع آخر.

7-و قال یاقوت عن أهل خراسان:«فأما العلم،فهم فرسانه، و ساداته،و أعیانه.و من أین لغیرهم مثل:محمد بن اسماعیل البخاری إلخ..» (2).

ص: 346


1- 1) شذرات الذهب ج 1 ص 103 و معجم البلدان ج 2 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 426 و ج 60 ص 214 و راجع:أعیان الشیعة ج 7 ص 250 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 63 و مقدمة ابن الصلاح ص 225.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 353.

8-«و لما تکلم ابن خلدون فی فصل:أن حملة العلم فی الإسلام أکثرهم من العجم،من مقدمة العبر إلخ..» (1).

قال:«من الغریب الواقع:أن حملة العلم فی الملة الإسلامیة أکثرهم العجم،لا من العلوم الشرعیة،و لا من العلوم العقلیة (2)،إلا فی القلیل النادر.و إن کان منهم العربی فی نسبته،فهو أعجمی فی لغته،و مرباه، و مشیخته،مع أن الملة عربیة،و صاحب شریعتها عربی..».

إلی أن قال بعد ذکره أمثلة علی ذلک:«..و لم یقم بحفظ العلم و تدوینه إلا الأعاجم.و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لو تعلق العلم بأکناف السماء لناله قوم من أهل فارس إلخ..» (3).

9-و قال الزمخشری:

قال قرشی:سألنی سعید بن المسیّب عن أخوالی.

فقلت:أمی فتاة.

فنقصت فی عینه،فأمهلت حتی دخل علیه سالم بن عبد اللّه بن عمر، فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ص: 347


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 318 و المحصول للرازی ج 1 ص 29.
2- 2) أی:سواء أکان من العلوم الشرعیة،أو من العلوم العقلیة،کما جری علیه ابن خلدون فی تعبیراته.
3- 3) راجع:مقدمة ابن خلدون ص 543-545.

ثم دخل القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق،فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ثم دخل علی بن الحسین،فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ثم قلت:رأیتنی نقصت فی عینک،لأنی ابن فتاة!!أفما لی بهؤلاء أسوة؟! فجللت فی عینه (1).

10-و یذکرنا موقف هذا القرشی من سعید بموقف زید بن علی «رضوان اللّه تعالی علیه»من هشام بن عبد اللّه الملک،حینما قال له هشام:

بلغنی:أنک تطلب الخلافة،و لست لها بأهل.

قال:و لم؟!

قال:لأنک ابن أمة.

قال:فقد کان إسماعیل ابن أمة،و إسحاق ابن حرة.و قد أخرج اللّه من ولد إسماعیل سید ولد آدم..

أهمیة هذه النصوص

و المراقب لهذه النصوص یلاحظ:أنها تتحدث عن العلماء الذین هم یلتزمون بنفس الخط السیاسی و الإعتقادی،و الفقهی الذی یلتزم به الحکام، أی أن الموالی قد سیطروا علی فکر غیر الشیعة،و أصبحوا علماء ذلک الخط،

ص: 348


1- 1) ربیع الأبرار ج 3 ص 31 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 3 ص 268.

و حکماؤه،و مراجعه فی الفقه و الدین..و لا بد أن یکون هذا أشد إیلاما لقلوب رواد السیاسة العمریة تجاه غیر العرب.

أما بالنسبة لغیر الشیعة،فإن النبوغ و التمیز فیهم لا یقتصر علی طائفة دون طائفة،و لا یختص بفریق دون فریق،بل یمتد و یتسع و یستوعب کل من تشیع لعلی«علیه السلام»و سار علی نهجه و هذه میزة فی هذا الخط لا تجدها فیما عداه حتی لو کان یتخذ الإسلام دینا،و یجعله له شعارا.

غیر العرب..و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر

هذا..و قد رأینا أیضا:أن غیر العرب کانوا أکثر التزاما لجانب الحق، و أشد تحریا و اجتهادا،و التزاما بالشرع و أحکامه،و قد تقدم کیف أن السودان-و هم لیسوا من العرب-یثورون ضد ابن الزبیر،انتصارا لابن الحنفیة،و کان فیهم غلام لابن عمر،اسمه:رباح،فلما سأله ابن عمر عن الذی دعاه للخروج مع الثائرین.

قال:«..و اللّه،إنا خرجنا لنردکم عن باطلکم إلی حقنا..» (1).

ص: 349


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 295.

ص: 350

ص: 351

ص: 352

الفهارس

1-الفهرس الإجمالی

الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم 5-30

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب 31-60

الباب السادس:حروب و فتوحات فی عهد عمر

الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف 63-96

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام 97-120

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس 121-146

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند 147-184

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری 185-216

الباب السابع:من سیاسات عمر..

الفصل الأول:الدواوین فی عهد عمر 219-236

الفصل الثانی:الدفاع عن السنة النبویة 237-270

الفصل الثالث:دفاع عن التاریخ الهجری 271-282

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری 283-308

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:سیاسات و نتائج 309-308

ص: 353

ص: 354

2-الفهرس التفصیلی

2-الفهرس التفصیلی الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم..

رسالة لملک الروم و جوابها:7

رسالة قیصر:17

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام:19

رسالة ثانیة لقیصر:22

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام:22

حکم اللّه أم حکم الجاهلیة:23

لو غیر علی علیه السّلام یجیب:23

تفسیر دق الناقوس:24

لماذا أسلم النصرانی؟!26

الأسئلة تختلف و تتفق:27

رسالة واحدة أم رسالتان:27

أول من ارتد:28

الحارث،أم جبلة ابن الأیهم؟!:28

ص: 355

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب..

نصرانی یسأل عمر:33

اسئلة یهودی من أهل المدینة:35

علی علیه السّلام و أسقف نجران:40

علی علیه السّلام یکذّب کعب الأحبار:43

علی علیه السّلام یجدد تکذیب کعب:47

الیهود یناظرون عمر بن الخطاب:52

الباب السادس:حروب و فتوحات فی عهد عمر الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف..

عمر یخاف من الثعبان:65

المعجزات،و الکرامات:70

العتاب..و الخطوط الحمر:71

القوس:الثعبان:72

و ترکت حقا هو لی:74

ما شأن علی علیه السّلام بالثعبان؟!:75

عمر یستجیب و یعتذر:75

لأنه ذکر شیعته:76

إربع علی ظلعک:76

ص: 356

و إنک لها هنا؟!!77

من أین علم بالمال؟!:78

عمر یطمع بسلمان:79

معرفة سلمان بعلی علیه السّلام:79

علی علیه السّلام یصحح،و یوضح:79

خطبة لعلی علیه السّلام تنسب لعمر بن الخطاب:81

یسأل علیا علیه السّلام ما نسی أن یسأل عنه النبی صلّی اللّه علیه و آله:84

الذوق السلیم:86

اعتدال المزاج:87

من هو السفلة؟!:91

قبر یهودا،و دانیال،و هود:93

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام

مشورة علی علیه السّلام فی فتح القادسیة:99

یظهر الموافقة،و یضمر خلافها:100

البلاذری یعکس الأحداث:101

روایات سیف:102

إستشارة العامة لماذا؟!:102

المشیر بإرسال سعد إلی القادسیة:103

علی علیه السّلام یشیر بسعد بن أبی وقاص:104

ص: 357

مشورة المهاجرین و الأنصار:105

مشورة علی علیه السّلام:106

منزلة سعد بن أبی وقاص:107

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة:111

إقتراح تولی علی علیه السّلام حرب الفرس:113

اقتراح عثمان إرسال علی علیه السّلام:117

عطفا علی ما سبق:118

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس

عمر یستشیر علیا علیه السّلام فی حرب الروم:123

هل ثمة خلط بین الأحداث؟!:128

أین هی رغبة عمر؟!:130

مضامین مشورة علی علیه السّلام:131

العباس یعسکر بالناس:133

موت العباس و ظهور الشر:134

لماذا یرید النصاری حضور عمر؟!:135

ما قاله علی علیه السّلام فی غزو الروم:136

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة:137

أمین الأمة:139

مشورة علی علیه السّلام:146

ص: 358

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند

علی علیه السّلام یشیر فی أمر نهاوند:149

نص ابن أعثم:150

نص الطبری:157

الرعب القاتل:162

اللّه إختار عمر للخلافة:162

یا أمیر المؤمنین:163

فی القادسیة،أم فی نهاوند؟!:164

خطورة المسیر لحرب الفرس:164

أصلهم نار الحرب دونک:165

رأی عثمان:166

تشابه الأحداث!!:167

کثرة المشیرین:167

مکان القیّم بالأمر:169

عناصر القوة فی کلام الإمام علی علیه السّلام:170

العرب فی عهد عمر:171

السؤال المحیر:171

من المشیر بالنعمان بن مقرّن؟!:173

شیعة علی علیه السّلام فی الفتوحات:174

ص: 359

جند اللّه الذی أمده و أعده:175

سلبیات الفتوحات:178

خیار الصحابة رضوا بعمر:179

عمر یفند مشورة عثمان:180

مدائح علی علیه السّلام لعمر:180

الرعدة و النفضة و الرأی المکنون:181

إختلاف یهدف إلی تمییع الحقیقة:183

العباس ینتقد الرأی لعمر:184

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری..

ورع عمر فی الأموال:187

علی علیه السّلام لعمر:عففت فعفت الرعیة:195

ذو الرقعتین:196

بشر الوارث:197

الرفاهیة فی عهد علی علیه السّلام:199

عمر یحبس الأموال:202

حلی الکعبة:204

التاریخ یعید نفسه:205

المال القلیل لصاحبه،کالمال الکثیر:208

لماذا هند دون ذی الرقعتین؟!:211

ص: 360

بساط کسری:214

الباب السابع:من سیاسات عمر..

الفصل الأول:الدواوین فی عهد عمر..

علی علیه السّلام و تدوین الدواوین:221

تفاصیل دیوان عمر:223

المعیار فی هذا الدیوان:226

سواد العراق فیء،و لیس غنیمة:229

منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی:233

منع بنی هاشم من الفیء:235

منع بنی هاشم من الخمس:235

الفصل الثانی:الدفاع عن السنة النبویة..

علی علیه السّلام و السنة:بدایة و توطئة:239

المنع من الحدیث و من تدوینه:243

لمن الفتوی؟!و من البدیل؟!:248

من البدائل أیضا:248

آثار و نتائج:250

لماذا هذه السیاسات؟!:253

و علی علیه السّلام ماذا یقول:257

ص: 361

علی علیه السّلام أکثر الصحابة حدیثا:259

محاولة فاشلة:262

لا یقطعون أمرا دون علی علیه السّلام:263

الفصل الثالث:دفاع عن التاریخ الهجری..

علی علیه السّلام و وضع التاریخ الهجری:273

الرأی الأمثل:278

من المشیر بمحرم؟!:278

ما فعله عمر:281

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری

بدایة:285

سیاسة عمر تجاه غیر العرب:285

سلیم بن قیس یتحدث:289

الحبل الذی طوله خمسة أشبار:292

سیاسات عمر تجاه العرب:293

خدمة الخلیفة بعده:لماذا؟!297

العرب لن تقتل عمر بن الخطاب:298

الرافد الأول و الأساس:298

هناک سبب آخر:301

ص: 362

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:سیاسات و نتائج

سیاسات علی علیه السّلام و مرتکزاتها:311

المعیار الصحیح:314

مفردات عملیة من سیاسات علی علیه السّلام:316

ذریة علی علیه السّلام تسیر علی نهجه:322

سلبیات سیاسة العدل:325

سیاسة علی علیه السّلام:327

وفاء..و إبتلاء:329

سلبیات الفتوحات:330

غیر العرب هم روّاد العلم و الثقافة:338

أهمیة هذه النصوص:348

غیر العرب..و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر:349

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص: 363

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.