الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 12

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب الرابع

الفصل التاسع

اشارة

علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام

ص :5

ص :6

بیض النعام یمرق

ذکر القاضی النعمان فی شرح الأخبار،بإسناده عن عبادة بن الصامت، و رواه جماعة عن غیره:أن أعرابیا سأل أبا بکر،فقال:إنی أصبت بیض نعام،فشویته،و أکلته و أنا محرم،فما یجب علیّ؟!

فقال له:یا أعرابی،أشکلت علیّ فی قضیتک.فدّله علی عمر،و دلّه عمر علی عبد الرحمن بن عوف.فلما عجزوا قالوا:علیک بالأصلع.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سل أی الغلامین شئت.(و أشار إلی الحسن و الحسین«علیهما السلام»).

فقال الحسن«علیه السلام»:یا أعرابی،ألک إبل؟!

قال:نعم.

قال:فاعمد إلی عدد ما أکلت من البیض نوقا،فاضربهن بالفحول،فما فصل منها فأهده إلی بیت اللّه العتیق الذی حججت إلیه.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن من النوق السلوب.و منها ما یزلق (1).

ص :7


1- 1) الناقة السلوب:التی مات ولدها،أو القته لغیر تمام،و أزلقت الفرس:أجهضت، أی ألقت ولدها قبل تمامه..

فقال:إن یکن من النوق السلوب و ما یزلق،فإن من البیض ما یمرق (1).

قال:فسمع صوت:أیها الناس،إن الذی فهّم هذا الغلام هو الذی فهّمها سلیمان بن داود (2).

علم الإمامة هو الدلیل الحاضر

و قد کان علی«علیه السلام»یواصل إظهار علومه التی اختصه اللّه و رسوله بها دون کل أحد..و یظهر للناس کلهم خوارق العادات،و قد أبقی هذا الأمر دائم الحضور فی أذهان الناس،ماثلا أمام أعینهم،و أعین الذین أخذوا منه مقام الإمامة بالقوة و القهر..

ص :8


1- 1) مرقت البیضة:فسدت.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 10 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 176 و بحار الأنوار ج 43 ص 354 عنه،و عن شرح الأخبار،و حیاة الحسن«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 86 و 87. و قد ذکر القضیة لکن بدون إحالة السؤال علی الإمام الحسن«علیه السلام»کل من: ذخائر العقبی ص 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 207 و فرائد السمطین ج 1 ص 342 و 343 و الغدیر ج 6 ص 43 عن بعض من تقدم،و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و فی هامش ترجمة أمیر المؤمنین لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)،و تاریخ دمشق ج 49 ص 83 أو 498 ترجمة محمد بن الزبیر.

لکن السلطة کانت أیضا تبذل محاولتها للتشکیک بصحة أو بدقة تلک العلوم،أو بحقیقتها،و لو بوضعها فی خانة السحر..فی بعض الأحیان (1)تماما کما اتهم بعض المکابرین من المشرکین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،کما صرح به القرآن الکریم.

فمست الحاجة إلی التأکید العملی علی أن علم الإمامة لا یختص بعلی «علیه السلام»،بل هو موجود حتی لدی الحسن و الحسین«علیهما السلام»،بالرغم من صغر سنهما.فکان علی«علیه السلام»فی العدید من

ص :9


1- 1) راجع:قضیة کشف علی«علیه السلام»عن بصر أبی بکر،حتی رأی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی:الإختصاص للمفید ص 272 و مدینة المعاجز ج 3 ص 11 و عیون المعجزات ص 35 و بصائر الدرجات ص 298 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 807 و المحتضر للحلی ص 37 و بحار الأنوار ج 29 ص 26 و ج 31 ص 615 و ج 41 ص 228 و مختصر بصائر الدرجات ص 110 و الإیقاظ من الهجعة للحر العاملی ص 207. و راجع أیضا ما جری بین علی«علیه السلام»و عمر من صیرورة القوس ثعبانا،فی المصادر التالیة:الفضائل لابن شاذان ص 147-150 و(ط المکتبة الحیدریة) ص 62-63 و مجمع النورین للمرندی ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 614 و ج 42 ص 42 و العقد النضید ص 38 و عیون المعجزات ص 33 و مدینة المعاجز ج 1 ص 464-467 و ج 3 ص 33 و إثبات الهداة ج 2 ص 492 باختصار، و الطبری فی نوادر المعجزات ص 50.

الموارد و المناسبات یرجع المسائل المشکلة إلی الإمام الحسن تارة،و إلی الإمام الحسین أخری،لکی یری الناس بما فیهم الغاصبون لحقه بأم أعینهم ما یجسّد آثار تعدیهم علی حقه و حق الأمة فی أمر الخلافة،و یبین أیضا أن الذین فعلوا ذلک لا یملکون شیئا مما یمکن أن یؤهلهم لما هو أقل بمراتب من مقام الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد اتبع«علیه السلام»فی صیاغة الحدث أسلوبا من شأنه أن یتناقله الناس،و یتندروا به فی مجالسهم..فإن إجابة طفل لم یبلغ عمره عشر سنوات علی أسئلة عویصة و غامضة،لأمر یثیر عجبهم،و یستأثر باهتمامهم.

و نقول:

تکرار هذه القصة

سیأتی أنهم یقولون:إن هذه القصة نفسها قد جرت بین علی«علیه السلام»و عمر بن الخطاب،و أن عمر هو الذی قال:إن من النوق ما یزلق، فأجابه علی«علیه السلام»..

و نحن نستقرب صحة هذه الروایة التی تذکر القضیة فی عهد أبی بکر، لأن المفروض فی هذه الروایة:أن عمر کان حاضرا،حین سئل علی«علیه السلام»عن هذه المسألة فی عهد أبی بکر،بل إنه حتی لو لم یحضر فی مجلس السؤال و الجواب،فلا بد أن یکون قد بلغه ما جری بعد أن کان من الذین أمروا السائل بالرجوع إلی الأصلع!!و لعله هو الذی سأل عنه،و عرف الجواب.

فما معنی تکرر الحدث معه فی أیام خلافته،و رجوعه إلی علی«علیه

ص :10

السلام»،و سؤاله لعلی نفس السؤال الذی سأله علی«علیه السلام»لولده الإمام الحسن«علیه السلام»فی عهد أبی بکر؟!

علیک بالأصلع لماذا

إن قولهم:علیک بالأصلع،قد یکون لأجل الحط من مقام علی«علیه السلام»بنظر السائل.أو لعلهم یریدون الایحاء بانه إن عرف هذه المسألة فلا یعنی ذلک أنه یعرف غیرها،فلعل الجواب جری علی لسانه و اصاب فیه علی سبیل الصدفة..

علوم أهل بیت النبوة

إن سؤال الإمام لولده«علیهما السلام»لیس لأنه کان«علیه السلام» جاهلا بالجواب.بل المقصود به توجیه الناس إلی ما عند الإمام الحسن «علیه السلام»من کنوز العلم،رغم صغر سنه.و لأنه یرید أن یفهم السائل ان الأمر لیس فیه صدفة.و انما هو علم من ذی علم..مأخوذ عن اللّه تبارک و تعالی،فانهم اهل بیت النبوة،الذین زقوا العلم زقا.

استمرار هذه السیاسة العلویة

و غنی عن البیان:أن علیا«علیه السلام»قد تابع سیاسته الهادفة إلی إبقاء أمر الإمامة و الخلافة،و أوصاف الإمام،و قدراته،و لزوم کونه منصوصا علیه من اللّه و رسوله،و مؤیدا و مسددا-إبقاء ذلک حیا، و فاعلا و مؤثرا فی حفظ النصوص القرآنیة و النبویة،و یؤکد عجز الآخرین عن طمس دلالاتها،أو تحریفها..

ص :11

و قد لاحظنا أیضا:أن سیاسة إظهار تمیز صغارهم بعلوم لا توجد لدی غیرهم«علیهم السلام»قد بدأها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و للتدلیل علی ما نقول نورد نماذج مما یشیر إلی ذلک،فلاحظ ما یلی

1-ذکروا:أن رجلا أقرّ علی نفسه بالقتل،حینما رأی:أن بریئا سیقتل، فحکم علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعدم وجوب القود،فإنه إن کان قتل فعلا،فقد أحیا نفسا،و من أحیا نفسا،فلا قود علیه.

قال ابن شهر آشوب:«و فی الکافی و التهذیب:أبو جعفر:إن أمیر المؤمنین «علیه السلام»سأل فتوی ذلک الحسن،فقال:یطلق کلاهما،و الدیة من بیت المال.

قال:و لم؟!

قال:لقوله: مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً (1)» (2).

2-و ذکروا:أن علیا سأل الحسن عن أمر المروءة،فقال:یا بنی ما السداد؟!.

قال:یا أبت السداد رفع المنکر بالمعروف.

قال:فما الشرف؟!

قال:اصطناع العشیرة،و حمل الجریرة،و موافقة الإخوان،و حفظ الجیران.

ص :12


1- 1) الآیة فی سورة المائدة آیة 32.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 11 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 177.

قال:فما المروءة؟!

قال:العفاف و إصلاح المال.

إلی أن قال:و آفة الحسب الفخر یا بنی لا تستخفن برجل تراه أبدا،فإن کان خیرا منک،فاحسب أنه أباک،و إن کان مثلک فهو أخوک،و إن کان أصغر منک فاحسب أنه ابنک (1).

3-هناک أیضا أسئلة ذلک الرجل عن الناس،و أشباه الناس،و عن

ص :13


1- 1) راجع:ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»لابن عساکر ص 161 و 162 و مطالب السؤول ص 353 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 549 و مجمع الزوائد ج 10 ص 282 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 68 و کنز العمال ج 16 ص 215 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 254 و 255 و تهذیب الکمال ج 6 ص 238 و نور الأبصار ص 121 و تحف العقول ص 158 و 159 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 225 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 220 و 221 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 36 و البدایة و النهایة ج 8 ص 39 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 44 و حیاة الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 138-140 و کشف الغمة ج 2 ص 191 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 107 و ج 19 ص 358 و ج 26 ص 500 و 501 و ج 33 ص 500 و الفصول المهمة للمالکی 144 و معانی الأخبار ص 243 و 245 و عن شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 250 و بحار الأنوار ج 75 ص 102 و 114 و عن إرشاد القلوب للدیلمی ج 1 ص 116 و عن مطالب السؤل.

النسناس،فأحاله الإمام علی ولده الإمام الحسین«علیه السلام»:فأجابه عنها؛فعن سعید بن المسیب قال:

«سمعت علی بن الحسین«علیهما السلام»یقول:إن رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فقال:أخبرنی إن کنت عالما،عن الناس،و عن أشباه الناس،و عن النسناس؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا حسین أجب الرجل.

فقال الحسین«علیه السلام»:

أما قولک:أخبرنی عن الناس،فنحن الناس،و لذلک قال اللّه تعالی ذکره فی کتابه: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی أفاض بالناس.

و أما قولک:أشباه الناس،فهم شیعتنا،و هم موالینا،و هم منا،و لذلک قال إبراهیم«علیه السلام»: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی.

و أما قولک:النسناس،فهم السواد الأعظم،و أشار بیده إلی جماعة الناس،ثم قال: إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (1).

ص :14


1- 1) الکافی ج 8 ص 244 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 337 و تفسیر فرات ص 8 و (ط مرکز النشر الإسلامی)ص 64 و بحار الأنوار ج 24 ص 94 و 95 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 196 و ج 2 ص 547 و ج 4 ص 21 و تفسیر کنز الدقائق ج 1 ص 485 و تأویل الآیات للحسینی ج 1 ص 87 و راجع:التفسیر الکبیر للرازی ج 32 ص 156.

4-سأل أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولده الإمام الحسن«علیه السلام»:کم بین الإیمان و الیقین؟!

قال:أربع أصابع.

قال:کیف ذلک؟!

قال:الإیمان کل ما سمعته أذناک و صدقه قلبک،و الیقین ما رأته عیناک فأیقن به قلبک،و لیس بین العین و الأذنین إلا أربع أصابع... (1).

5-جاء رجل إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فسأله عن الرجل،إذا نام أین تذهب روحه؟!و عن الرجل کیف یذکر و ینسی،و عن الرجل کیف یشبه الأعمام و الأخوال..و اعتبر السائل:أن تمکنه من الإجابة عن ذلک تعنی:أن الذین غصبوا حقه لیسوا بمأمونین،و إن لم یجب فهو و إیاهم شرع سواء.

و کان هو،و الحسن«علیهما السلام»،و سلمان«رحمه اللّه»فی المسجد الحرام،فأحاله علی الإمام الحسن،فأجابه بما أقنعه.

ثم أخبر أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنه الخضر.

ص :15


1- 1) راجع:العقد الفرید ج 6 ص 268 و بحار الأنوار ج 36 ص 384 و ج 43 ص 357 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 179 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 67 و ذخائر العقبی ص 138 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 482 و راجع:کفایة الأثر ص 232 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 414 و غایة المرام ج 1 ص 266 و نهج السعادة ج 3 ص 124.

فعن أبی جعفر الثانی محمد بن علی«علیهما السلام»قال:

أقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»ذات یوم و معه الحسن بن علی و سلمان الفارسی رضی اللّه عنه،و أمیر المؤمنین متکئ علی ید سلمان،فدخل المسجد الحرام فجلس،إذ أقبل رجل حسن الهیئة و اللباس،فسلم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فرد علیه السلام فجلس،ثم قال:

یا أمیر المؤمنین أسألک عن ثلاث مسائل،إن أخبرتنی بهن علمت أن القوم رکبوا من أمرک ما أقضی علیهم أنهم لیسوا بمأمونین فی دنیاهم و لا فی آخرتهم،و إن تکن الأخری علمت أنک و هم شرع سواء.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سلنی عما بدا لک؟!

فقال:أخبرنی عن الرجل إذا نام أین تذهب روحه؟!

و عن الرجل کیف یذکر و ینسی؟!

و عن الرجل کیف یشبه ولده الأعمام و الأخوال؟!

فالتفت أمیر المؤمنین إلی أبی محمد الحسن فقال:یا با محمد أجبه.

فقال:أما ما سألت عنه من أمر الإنسان إذا نام أین تذهب روحه،فإن روحه متعلقة بالریح و الریح متعلقة بالهواء إلی وقت ما یتحرک صاحبها للیقظة،فإن أذن اللّه عز و جل برد تلک الروح إلی صاحبها جذبت تلک الروح الریح،و جذبت تلک الریح الهواء،فرجعت الروح فأسکنت فی بدن صاحبها،و إن لم یأذن اللّه عز و جل برد تلک الروح إلی صاحبها جذب الهواء الریح،و جذبت الریح الروح،فلم ترد إلی صاحبها إلی وقت ما یبعث.

و أما ما ذکرت من أمر الذکر و النسیان:فإن قلب الرجل فی حق و علی

ص :16

الحق طبق،فإن صلی الرجل عند ذلک علی محمد و آل محمد صلاة تامة، انکشف ذلک الطبق عن ذلک الحق،فأضاء القلب،و ذکر الرجل ما کان نسیه،و إن هو لم یصل علی محمد و آل محمد،أو نقص من الصلاة علیهم انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق فأظلم القلب و نسی الرجل ما کان ذکر.

و أما ما ذکرت من أمر المولود الذی یشبه أعمامه و أخواله:فان الرجل إذا أتی أهله فجامعها بقلب ساکن و عروق هادئة و بدن غیر مضطرب فأسکنت تلک النطفة فی جوف الرحم خرج الولد یشبه أباه و أمه،و إن هو أتاها بقلب غیر ساکن و عروق غیر هادئة و بدن مضطرب،اضطربت تلک النطفة،فوقعت فی حال اضطرابها علی بعض العروق،فإن وقعت علی عرق من عروق الأعمام أشبه الولد أعمامه،و إن وقعت علی عرق من عروق الأخوال أشبه الرجل أخواله.

فقال الرجل:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و لم أزل أشهد بها،و أشهد أن محمدا رسول اللّه،و لم أزل أشهد بها،و أشهد أنک وصیه و القائم بحجته (بعده)-و أشار(بیده)إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و لم أزل أشهد بها، و أشهد أنک وصیه و القائم بحجته-و أشار إلی الحسن«علیه السلام»- و أشهد أن الحسین بن علی وصی أبیک و القائم بحجته بعدک،و أشهد علی علی بن الحسین أنه القائم بأمر الحسین بعده،و أشهد علی محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن الحسین،و أشهد علی جعفر بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علی،و أشهد علی موسی بن جعفر أنه القائم بأمر جعفر بن محمد، و أشهد علی علی بن موسی أنه القائم بأمر موسی بن جعفر،و أشهد علی

ص :17

محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن موسی،و أشهد علی علی بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علی،و أشهد علی الحسن بن علی أنه القائم بأمر علی بن محمد،و أشهد علی رجل من ولد الحسن بن علی لا یکنی و لا یسمی حتی یظهر أمره فیملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا،و السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته،ثم قام فمضی.

فقال أمیر المؤمنین:یا أبا محمد اتبعه فانظر أین یقصد؟

فخرج الحسن«علیه السلام»فی أثره قال:فما کان إلا أن وضع رجله خارج المسجد فما دریت أین أخذ من أرض اللّه فرجعت إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فأعلمته.

فقال:یا أبا محمد أتعرفه؟!

فقلت:اللّه و رسوله و أمیر المؤمنین أعلم.

فقال:هو الخضر«علیه السلام» (1).

ص :18


1- 1) الکافی ج 1 ص 525 و علل الشرائع ج 1 ص 96 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 2 ص 67 و کمال الدین ص 313 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 357 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 66 و دلائل الإمامة ص 174 و الإستنصار للکراجکی ص 31 و الغیبة للطوسی ص 154 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 395 و مدینة المعاجز ج 3 ص 341 و إثبات الوصیة ص 157 و 158 و الإمامة و التبصرة ص 106 و بحار الأنوار ج 36 ص 414 و ج 58 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 563 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 218 و تفسیر القمی ج 2-

6-أرسل معاویة إلی أمیر المؤمنین یسأله:کم بین الحق و الباطل؟! و عن قوس قزح،و ما المؤنث؟!و عن عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض، فأحال ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی الإمام الحسن«علیه السلام»، فأجابه عنها:

فعن أبی جعفر محمد بن علی الباقر«علیهما السلام»قال

بینا أمیر المؤمنین فی الرحبة و الناس علیه متراکمون،فمن بین مستفتی، و من بین مستعدی،إذ قام إلیه رجل فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

فقال:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته،من أنت؟!

قال:أنا رجل من رعیتک و أهل بلادک.

فقال له:ما أنت برعیتی و أهل بلادی،و لو سلمت علی یوما واحدا ما خفیت علی.

فقال:الأمان یا أمیر المؤمنین.

فقال:هل أحدثت منذ دخلت مصری هذا؟!

قال:لا.

قال:فلعلک من رجال الحرب؟!

1)

-ص 249 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 728 و ج 3 ص 217 و ج 4 ص 178 و 489 و إعلام الوری ج 2 ص 191 و إلزام الناصب ج 1 ص 190.

ص :19

قال:نعم.

قال:إذا وضعت الحرب أوزارها فلا بأس.

قال:أنا رجل بعثنی إلیک معاویة متغفلا لک،أسألک عن شیء بعث به ابن الأصفر إلیه.

و قال له:إن کنت أحق بهذا الأمر و الخلیفة بعد محمد فأجبنی عما أسألک،فإنک إن فعلت ذلک اتبعتک،و بعثت إلیک بالجائزة،فلم یکن عنده جواب،و قد أقلقه فبعثنی إلیک لأسألک عنها.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قاتل اللّه ابن آکلة الأکباد،و ما أضله و أعماه و من معه،حکم اللّه بینی و بین هذه الأمة،قطعوا رحمی،و أضاعوا أیامی،و دفعوا حقی،و صغروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی،یا قنبر علیّ بالحسن،و الحسین،و محمد،فاحضروا.

فقال:یا شامی هذان ابنا رسول اللّه،و هذا أبنی،فاسأل أیهم أحببت.

فقال:اسأل ذا الوفرة یعنی:الحسن«علیه السلام».

فقال له الحسن«علیه السلام»:سلنی عما بدا لک.

فقال الشامی:

-کم بین الحق و الباطل؟!

-و کم بین السماء و الأرض؟!

-و کم بین المشرق و المغرب؟!

-و ما قوس قزح؟!

ص :20

-و ما العین التی تأوی إلیها أرواح المشرکین؟!

-و ما العین التی تأوی إلیها أرواح المؤمنین؟!

-و ما المؤنث؟!

-و ما عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض؟!

فقال الحسن«علیه السلام»:بین الحق و الباطل أربع أصابع،فما رأیته بعینک فهو الحق،و قد تسمع بأذنیک باطلا کثیرا.

فقال الشامی:صدقت.

قال:و بین السماء و الأرض دعوة المظلوم،و مد البصر،فمن قال لک غیر هذا فکذبه.

قال:صدقت یابن رسول اللّه.

قال:و بین المشرق و المغرب مسیرة یوم للشمس،تنظر إلیها حین تطلع من مشرقها،و تنظر إلیها حین تغیب فی مغربها.

قال:صدقت.فما قوس قزح؟!

قال:و یحک لا تقل قوس قزح فإن قزح اسم الشیطان،و هو قوس اللّه، و هذه علامة الخصب،و أمان لأهل الأرض من الغرق.

و أما العین التی تأوی إلیها أرواح المشرکین،فهی:عین یقال لها:«برهوت».

و أما العین التی تأوی إلیها أرواح المؤمنین،فهی:عین یقال لها:«سلمی».

و أما المؤنث،فهو:الذی لا یدری أذکر أم أنثی،فإنه:ینتظر به فإن کان ذکرا احتلم،و إن کان أنثی حاضت،و بدا ثدیها،و إلا قیل له:بل علی

ص :21

الحایط؛فإن أصاب بوله الحایط فهو ذکر،و إن انتکص بوله کما ینتکص بول البعیر فهی امرأة.

و أما عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض:فأشد شیء خلقه اللّه الحجر، و أشد من الحجر الحدید یقطع به الحجر،و أشد من الحدید النار تذیب الحدید،و أشد من النار الماء یطفی النار،و أشد من الماء السحاب یحمل الماء، و أشد من السحاب الریح تحمل السحاب،و أشد من الریح الملک الذی یرسلها،و أشد من الملک ملک الموت الذی یمیت الملک،و أشد من ملک الموت الموت الذی یمیت ملک الموت،و أشد من الموت أمر اللّه الذی یمیت الموت.

فقال الشامی:أشهد أنک ابن رسول اللّه حقا،و أن علیا أولی بالأمر من معاویة،ثم کتب هذه الجوابات و ذهب بها إلی معاویة،فبعثها إلی ابن الأصفر.

فکتب إلیه ابن الأصفر:یا معاویة لم تکلمنی بغیر کلامک،و تجیبنی بغیر جوابک؟أقسم بالمسیح ما هذا جوابک،و ما هو إلا من معدن النبوة، و موضع الرسالة،و أما أنت فلو سألتنی درهما ما أعطیتک» (1).

ص :22


1- 1) الخصال ص 440 و روضة الواعظین ص 45-46 و الإحتجاج ج 1 ص 398-401 و الثاقب فی المناقب ص 319-320 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 572-573 و مدینة المعاجز ج 3 ص 355-358 و بحار الأنوار ج 10 ص 129-131 و ج 33 ص 238-240 و ج 43 ص 325-326 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 66 و تحف العقول ص 160-162 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 228-230 و مسند-

7-أرسل قیصر یسأل معاویة عن بعض المسائل،فلم یعلم جوابها، فأحالها إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،و قال ابن شهر آشوب:

«و کتب ملک الروم إلی معاویة یسأله عن ثلاث:عن مکان بمقدار وسط السماء،و عن أول قطرة دم وقعت علی الأرض،و عن مکان طلعت فیه الشمس مرة فلم یعلم ذلک.

فاستغاث بالحسن بن علی«علیه السلام»فقال:ظهر الکعبة،و دم حواء،و أرض البحر حین ضربه موسی» (1).

8-و أمر علی الحسن«علیهما السلام»أن یکتب لعبد اللّه بن جندب (2)،کتابا،فکتب إلیه:

1)

-محمد بن قیس البجلی(تحقیق بشیر المازندرانی)ص 134-136 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 203 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 490 و 508.

ص :23


1- 1) راجع:ربیع الأبرار ج 1 ص 722 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 178 و بحار الأنوار ج 43 ص 357.
2- 2) و قد رویت هذه الروایة بعینها عن عبد اللّه بن جندب،عن الإمام الرضا«علیه السلام».و یبدو أن هذه الروایة هی الأقرب إلی الصحة،فإن کان هناک روایة مشابهة لها فلا بد أن یکون المقصود هو عبد اللّه بن جنادة،فإنه هو الذی کان من أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام».و علی کل حال،فإن توافق الروایات و اختلاف الرواة فیها لیس بعزیز فی کتب الحدیث.

«إن محمدا کان أمین اللّه فی أرضه،فلما أن قبض محمدا کنا أهل بیته، فنحن أمناء اللّه فی أرضه،عندنا علم البلایا و المنایا،و أنساب العرب، و مولد الإسلام.و إنا لنعرف الرجل إذا رأیناه بحقیقة الإیمان،و بحقیقة النفاق».

ثم یذکر«علیه السلام»ما لأهل البیت من الفضل العظیم..و یقول:

«نحن أفراط الأنبیاء،و نحن أبناء الأوصیاء(و نحن خلفاء الأرض خ ل)».

ثم یذکر منزلتهم،و لزوم ولایة أمیر المؤمنین..و هی رسالة هامة لا بأس بمراجعتها فی مصادرها (1).

8-بل إننا نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه یرجع السؤال إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،لیجیب علیه..کما ورد فی بعض النصوص:

«فعن حذیفة بن الیمان قال:بینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی جبل أظنه حری،أو غیره،و معه أبو بکر و عمر و عثمان و علی«علیه السلام» و جماعة من المهاجرین و الأنصار،و أنس حاضر لهذا الحدیث،و حذیفة یحدث به،إذ أقبل الحسن بن علی«علیهما السلام»یمشی علی هدوء و وقار، فنظر إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:

إن جبرئیل یهدیه و میکائیل یسدده،و هو ولدی و الطاهر من نفسی و ضلع من أضلاعی هذا سبطی و قرة عینی بأبی هو.

ص :24


1- 1) تفسیر فرات ص 285 و بحار الأنوار ج 23 ص 315 عنه،و عن کنز الفوائد و معادن الحکمة ج 2 ص 173 عن الکافی و بصائر الدرجات.

فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قمنا معه،و هو یقول له:أنت تفاحتی،و أنت حبیبی،و مهجة قلبی،و أخذ بیده فمشی معه،و نحن نمشی حتی جلس،و جلسنا حوله ننظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو لا یرفع بصره عنه،ثم قال:

[أما]إنه سیکون بعدی هادیا مهدیا،هذا هدیة من رب العالمین لی، ینبئ عنی،و یعّرف الناس آثاری،و یحیی سنتی،و یتولی أموری فی فعله، ینظر اللّه إلیه فیرحمه،رحم اللّه من عرف له ذلک و برّنی فیه،و أکرمنی فیه.

فما قطع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلامه حتی أقبل إلینا أعرابی یجر هراوة له،فلما نظر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیه قال:

قد جاءکم رجل یکلمکم بکلام غلیظ،تقشعر منه جلودکم،و إنه یسألکم من أمور،إن لکلامه جفوة.

فجاء الأعرابی فلم یسلم و قال:أیکم محمد؟!

قلنا:و ما ترید؟!

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:مهلا.

فقال:یا محمد!لقد کنت أبغضک،و لم أرک و الآن فقد ازددت لک بغضا.

قال:فتبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و غضبنا لذلک،و أردنا بالأعرابی إرادة،فأومأ إلینا رسول اللّه أن:اسکتوا!

فقال الأعرابی:یا محمد إنک تزعم أنک نبی،و إنک قد کذبت علی الأنبیاء،و ما معک من برهانک شیء.

ص :25

قال له:یا أعرابی و ما یدریک؟

قال:فخبرنی ببرهانک.

قال:إن أحببت أخبرک عضو من أعضائی فیکون ذلک أوکد لبرهانی.

قال:أو یتکلم العضو؟

قال:نعم،یا حسن قم!

فازدری الأعرابی نفسه و قال:هو ما یأتی و یقیم صبیا لیکلمنی.

قال:إنک ستجده عالما بما ترید.

فابتدره الحسن«علیه السلام»و قال:مهلا یا أعرابی،ما غبیا سألت و ابن غبی،بل فقیها إذن و أنت الجهول،فإن تک قد جهلت فان عندی شفاء الجهل،ما سأل السؤل،و بحرا لا تقسمه الدوالی تراثا،کان أورثه الرسول،لقد بسطت لسانک،و عدوت طورک،و خادعت نفسک،غیر أنک لا تبرح حتی تؤمن إن شاء اللّه.

فتبسم الأعرابی و قال:هیه.

فقال له الحسن«علیه السلام»:نعم..اجتمعتم فی نادی قومک، و تذاکرتم ما جری بینکم علی جهل و خرق منکم،فزعمتم أن محمدا صنبور،و العرب قاطبة تبغضه،و لا طالب له بثاره،و زعمت أنک قاتله و کان فی قومک مؤنته،فحملت نفسک علی ذلک،و قد أخذت قناتک بیدک تؤمه ترید قتله،فعسر علیک مسلکک،و عمی علیک بصرک،و أبیت إلا ذلک،فأتیتنا خوفا من أن یشتهر،و إنک إنما جئت بخیر یراد بک.

ص :26

أنبئک عن سفرک:خرجت فی لیلة ضحیاء إذ عصفت ریح شدیدة، اشتد منها ظلماؤها،و أطلت سماؤها،و أعصر سحابها،فبقیت محر نجما کالأشقر،إن تقدم نحر،و إن تأخر عقر،لا تسمع لواطئ حسا،و لا لنافخ نار جرسا،تراکمت علیک غیومها،و توارت عنک نجومها،فلا تهتدی بنجم طالع،و لا بعلم لامع،تقطع محجة،و تهبط لجة فی دیمومة،قفر بعیدة القعر،مجحفة بالسفر،إذا علوت مصعدا ازددت بعدا،الریح تخطفک، و الشوک تخبطک،فی ریح عاصف،و برق خاطف،قد أو حشتک آکامها، و قطعتک سلامها،فأبصرت فإذا أنت عندنا فقرت عینک،و ظهر رینک، و ذهب أنینک.

قال:من أین قلت یا غلام هذا؟کأنک کشفت عن سوید قلبی،و لقد کنت کأنک شاهدتنی،و ما خفی علیک شئ من أمری،و کأنه علم الغیب

[ف]قال له:ما الاسلام؟

فقال الحسن«علیه السلام»:اللّه أکبر أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له،و أن محمدا عبده و رسوله.

فأسلم و حسن إسلامه،و علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا من القرآن فقال:یا رسول اللّه أرجع إلی قومی فأعرفهم ذلک؟فأذن له، فانصرف،و رجع و معه جماعة من قومه،فدخلوا فی الاسلام.

فکان الناس إذا نظروا إلی الحسن«علیه السلام»قالوا:لقد أعطی ما لم

ص :27

یعط أحد من الناس» (1).

و قد أظهر هذا النص الأخیر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی تولی إظهار علم الإمامة لدی الإمام الحسن«علیه السلام»،بل اللّه سبحانه کان هو البادیء بذلک من خلال آیة التطهیر،و آیة المباهلة و سواها.

إنزل عن منبر أبی

و مما یدخل فی هذا المجال موقف هام جدا للإمام الحسن«علیه السلام»فی مقابل أبی بکر،حیث جاء إلیه یوما و هو یخطب علی المنبر،فقال له:إنزل عن منبر أبی.

فأجابه أبو بکر:صدقت.و اللّه،إنه لمنبر أبیک،لا منبر أبی.

فبعث علی«علیه السلام»إلی أبی بکر:إنّه غلام حدث،و إنا لم نأمره.

فقال أبو بکر:إنا لم نتهمک (2).

ص :28


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 333-335 و العدد القویة ص 42-46.
2- 2) راجع:تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 80 و 143 و تاریخ بغداد ج 1 ص 141 عن أبی نعیم،و غیره،و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 26 و 27 بسند صحیح عندهم،و الصواعق المحرقة ص 175 عن الدارقطنی،و المناقب لابن شهر آشوب ج 4 ص 40 عن فضائل السمعانی،و أبی السعادات،و تاریخ الخطیب،و سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 529 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)ص 123 عن الدارقطنی،و شرح النهج للمعتزلی ج 6 ص 42-

و لیتأمل قوله«علیه السلام»:إنا لم نأمره.فإنه لا یتضمن إنکارا علی الإمام الحسن«علیه السلام»،و لا إدانة لموقفه.و لا تنصل من مضمون کلام الامام الحسین«علیه السلام»،بل هو اخبار عن أنه«علیه السلام»لم یأمره بذلک،بل فعله من تلقاء نفسه.

و لقد صدق أمیر المؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه؛فلم یکن الإمام الحسن«علیه السلام»یحتاج إلی أمر،فلقد أدرک خطة الخصوم بما آتاه اللّه من فضله،و بإحساسه المرهف،و فکره الثاقب.و هو الذی عایش الأحداث عن کثب،بل کان فی صمیمها.

و عاین بأم عینیه ما جری علی أمه فاطمة الزهراء«علیها السلام»، و علی أبیه و علی کل أهل بیته فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

فمن الطبیعی أن یدرک:أن علیه مسؤولیة العمل علی إفشال خطة المناوئین لهم،و إبقاء حق أهل البیت و قضیتهم علی نفس المستوی من الحیویة و الحضور فی ضمیر و وجدان الأمة.

و کان المطلوب من وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»-أعنی علیا«علیه

2)

-و 43 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 93 و ینابیع المودة ص 306(ط اسلامبول)و حیاة الصحابة ج 2 ص 494 عن الکنز و ابن سعد و أبی نعیم و الجابری فی جزئه و الغدیر ج 7 ص 126 عن السیوطی،و عن الریاض النضرة ج 1 ص 139 و عن کنز العمال ج 3 ص 132 و حیاة الحسن للقرشی ج 1 ص 84 عن بعض من تقدم.و الاتحاف بحب الأشراف ص 23.

ص :29

السلام»-:أن یحتاط للأمر،حتی لا تحدث تشنجات حادة،لیس من مصلحة القضیة،و لا من مصلحة الإسلام المساهمة فی حدوثها فی تلک الظروف.

و ملاحظة أخری نذکرها هنا،و هی أن قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن الامام الحسن:انه غلام حدث..صحیح،و هو اخبار عن واقع راهن..ولکنه غلام حدث لا یلعب مع اللاعبین،و لا یعد فی الجاهلین،بل هو غلام حدث یجیب عن أصعب المسائل،و یحل أعظم المشاکل و هو ممن زق العلم زقا.

موقف أبی بکر

و قد لاحظنا:أن أبا بکر یبادر بالإعتراف:بأن المنبر هو لعلی«علیه السلام»،لکی یمتص الصدمة،بإظهاره الإنعطاف و المرونة،تحسبا من أن تکون هذه الحرکة قد جاءت فی سیاق لم یکن قد توقعه،أو حسب له حسابا..

فإن هذه المرونة من شأنها أن تظهر من یرید اعتماد أسلوب الشدة فی مقابلها بصورة الساعی لإثارة الفتنة من جانبه،و بذلک یکون أبو بکر قد ظهر بمظهر المظلوم و المعتدی علیه،و سیمنحه الکثیرون من غیر العارفین بالحقائق..و من السذّج و البسطاء تأییدهم و تعاطفهم،و هذا هو المطلوب..

هذا و قد جری مثل هذه الحادثة تقریبا فی عهد عمر مع الإمام الحسین «علیه السلام»..لکن عمر تعامل معها بطریقة مختلفة،کما سنری إن شاء اللّه تعالی.

ص :30

أبو بکر و کف علی علیه السّلام و کف النبی صلّی اللّه علیه و آله

المفید،عن الحسن بن عبد اللّه القطان،عن عثمان بن أحمد،عن أحمد بن محمد بن صالح،عن محمد بن مسلم الرازی،عن عبد اللّه بن رجاء،عن إسرائیل،عن أبی إسحاق،عن حبشی بن جنادة قال:کنت جالسا عند أبی بکر فأتاه رجل فقال:یا خلیفة:رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عدنی أن یحثولی ثلاث حثیات من تمر.

فقال أبو بکر:ادعوا لی علیا.فجاءه علی«علیه السلام».

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا یذکر أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وعده أن یحثو له ثلاث حثیات من تمر فاحثها له،فحثا له ثلاث حثیات من تمر.

فقال أبو بکر:عدوها،فوجدوا فی کل حثیة ستین تمرة.

فقال أبو بکر:صدق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سمعته لیلة الهجرة،و نحن خارجون من مکة إلی المدینة یقول:یا أبا بکر،کفی و کف علی فی العدل سواء:التراب و غیره (1).

ص :31


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 74 و ج 40 ص 119 و الأمالی للمفید(ط دار المفید) ص 293 و الأمالی للطوسی ص 68 و تاریخ بغداد ج 5 ص 37 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 240 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 369 و میزان الإعتدال للذهبی ج 1 ص 146 و لسان المیزان ج 1 ص 286 و بشارة المصطفی ص 341 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 132 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)-

و نقول:

1-لعل أبا بکر کان قد شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حثی لبعض الناس تمرا،فعدوها فکان کل حثیة ستین تمرة..ثم أخبر«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر بأن کفه و کف علی فی العدل سواء،فأراد أن یجد مصداق قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاهتبل هذه الفرصة لیتأکد من ذلک، و یزیل الشک بالیقین..

2-إن ما یدعو إلی التأمل هنا:أن تکون کل حثیة ستین تمرة،فإن المتوقع-فی العادة-هو أن یختلف عدد التمر فی کل حثیة عن عدده فی غیرها،و لو بالنسبة فی واحدة منها علی الأقل..

3-هناک سؤال قد یراود الأذهان عن سبب تخصیص النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأبی بکر بهذا الخطاب..و عن مناسبته..لا سیما،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک لأبی بکر فی حال هجرته،من مکة إلی المدینة.

1)

-ج 5 ص 31 و المناقب للخوارزمی ص 296 ح 290،و عن المناقب لابن المغازلی ص 129 ح 170 و ینابیع المودة ج 2 ص 238 و 296 و(ط دار الأسوة) ج 2 ص 236 و 292 و فرائد السمطین ج 1 ص 50 و کنز العمال ج 11 ص 604 و مودة القربی ص 20 و الفردوس ج 5 ص 305 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 260 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 566 و 567 و ج 17 ص 69 و ج 23 ص 46 و 47 و ج 31 ص 158 و راجع:الکشف الحثیث ص 54 و أعیان الشیعة ج 3 ص 118.

ص :32

فهل هناک حذف متعمد لبعض عناصر هذا النص التی تبین مناسبة هذا الخطاب النبوی له بهذه الطریقة،أو تشتمل علی بقیة عناصر الحجة، التی أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یواجه أبا بکر و کل من ینازع علیا«علیه السلام»بها..و لکن أبا بکر أو غیره لم یذکر کل ما جری لحاجة فی النفس قضیت.

أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یقول لأبی بکر:إن مرافقته له فی هجرته لا تعطیه امتیازا،و لا تفیده فی بلورة أی وجه شبه بینه و بینه،بل الشبه الحقیقی قائم بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی دون سواه..

و إذا کان قد قال له ذلک فی طریق الهجرة،فأین حثا النبی تمرا،ثم عدت کل حثیة فکانت ستین تمرة؟!

إلا أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک،لأبی بکر،ثم صادف أن حثا تمرا فی بعض المناسبات،فعدت حثیاته،فکانت کل حثیة ستین تمرة، ثم جاءت هذه المناسبة لیظهر اللّه صحة ما أخبره به«صلی اللّه علیه و آله».

4-و عن سؤال:ما سبب روایة أبی بکر لهذه الروایة؟!

نجیب:لعله لم یر فیها ما یضر بموقعه،و کان یری أنه بحاجة إلی التودد لعلی«علیه السلام»بما لا ضرر فیه..

5-کان فی وسع أبی بکر أن یدعی لذلک الرجل الموعود بالحثیات من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه هو خلیفة الرسول،و أنه یقوم مقامه، فیبادر إلی إعطائه ثلاث حیثات من تمر.

و لکن أبا بکر لم یفعل ذلک،هل لأنه خشی من أن یکون ذلک الرجل

ص :33

علی علم بعدد التمر الذی یحثوه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی علم بما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی علی.و لعله یبادر إلی عد ما یحثوه أبو بکر له، فإذا ظهر عدم التوافق،فسیحرج ذلک أبا بکر.أو لأن اللّه تعالی صرف قلبه عن ذلک،لتظهر هذه الکرامة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من خلال أبی بکر نفسه،و بصورة لا تقبل التأویل..لیکون ذلک من موجبات وضوح سقوط دعواه فی الخلافة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»و آله.

و بذلک یتضح:أن ما أراده من مناداته بأنه هو الذی یقضی دین النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته قد انقلب علیه،و أبطل مدعاه.

هذه هی الروایة الصحیحة

و یبدو لنا:أن الروایة الأکثر دقة و صراحة،و تعبیرا عما جری،هی ما رواه شاذان بن جبرائیل القمی،عن بشیر بن جنادة،قال:کنت عند أبی بکر،و هو فی الخلافة،فجاء رجل،فقال له:أنت خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

قال:نعم.

قال:أعطنی عدتی.

قال:و ما عدتک؟!

قال:ثلاث حثوات.(یحثو لی رسول اللّه).فحثا له ثلاث حثوات من التمر الصیحانی.و کانت رسما علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فأخذها و عدّها،فلم یجدها مثل ما یعهد من رسول اللّه«صلی اللّه

ص :34

علیه و آله».

قال:فجاء،و حذف بها علیه.

فقال أبو بکر:مالک؟.

قال:خذها،فما أنت خلیفته.

فلما سمع ذلک قال:أرشدوه إلی أبی الحسن.

قال:فلما دخلوا به علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»ابتدأه الإمام بما یریده منه،و قال له:ترید حثواتک من رسول اللّه؟!.

قال:نعم یا فتی.

فحثا له علی«علیه السلام»ثلاث حثوات،فی کل حثوة ستون تمرة،لا تزید واحدة علی الأخری.

فعند ذلک قال له الرجل:أشهد أنک خلیفة اللّه،و خلیفة رسوله حقا، و أنهم لیسوا بأهل لما جلسوا فیه.

قال:فلما سمع ذلک أبو بکر قال:صدق اللّه و صدق رسوله،حیث یقول لیلة الهجرة،و نحن خارجون من مکة إلی المدینة:کفی و کف علی فی العدد سواء.

فعند ذلک کثر القیل و القال:فخرج عمر فسکتهم (1).

ص :35


1- 1) الفضائل لشاذان ص 325 و 326 و مدینة المعاجز ج 3 ص 37 و 38.

ص :36

الفصل العاشر

اشارة

فأدلی بها إلی ابن الخطاب

ص :37

ص :38

وفاة و دفن أبی بکر؟!

و قالوا:توفی أبو بکر ثمان بقین من جمادی الآخرة سنة ثلاث عشرة، و دفن إلی جنب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فی بیته و حجرته..

و السؤال هنا هو:ما الذی سوغ لهم دفن أبی بکر فی هذا الموضع؟!..

فإن کان زعمهم أنه دفن فی سهم ابنته من إرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فهو لا یصح لما یلی:

أولا:إن أبا بکر نفسه زعم أن الأنبیاء لا یورثون.

ثانیا:سلمنا أنهم یورثون،فإن سهم عائشة فی الحجرة هی التسع من الثمن،و هو قد لا یصل فی مساحته إلی شبر بشبر.

ثالثا:إن الحجر إن کانت للزوجات فالزوجات لا یرثن من الأرض شیئا..

و إن کانت حجرة رسول اللّه للمسلمین..فلماذا اختص أبو بکر بالموضع الذی دفن فیه دونهم؟!

و إن کانت الحجرة للزهراء«علیها السلام»لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن فی بیتها.و صار بعد ذلک لورثتها«علیهم السلام»..فمن الذی أجاز لأبی بکر أن یدفن فی بیت الزهراء«علیها السلام».

ص :39

و قد یجاب عن ذلک

بأن الحجر کانت لنساء النبی،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»ملّکهن إیاها فی حال حیاته.و أسکنهن فیها..بدلیل نسبة البیوت إلیهن فی القرآن الکریم،حیث قال سبحانه: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ..

و لکن هذا الکلام غیر صحیح

أولا:لأن القرآن نفسه قد نسب هذه البیوت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا فقال: لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ (1).

ثانیا:لا دلیل یدل علی تملیک الحجر للنساء فی حال حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».و مجرد سکناهن فیها لا یدل علی ذلک.

أما ما زعموه من أن نفقة نسائه«صلی اللّه علیه و آله»واجبة علیه بعد وفاته،لأنهن بحکم المعتدات فغیر صحیح..

أولا:لعدم الدلیل علی وجوب نفقتهن علیه بعد وفاته سوی بعض الاستحسانات التی لا تسمن و لا تغنی من جوع.

ثانیا:لا دلیل علی أن نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحکم المعتدات.

ثالثا:إن وجوب النفقة و السکنی لا تعنی تملکهن للبیوت،بل تعنی أنهن یملکن المنفعة فقط.

رابعا:و الأهم من ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن فی بیت ابنته فاطمة الزهراء«علیها السلام»،کما أو ضحناه فی ما سبق..

ص :40


1- 1) الآیة 54 من سورة الأحزاب.

البیعة لعمر بن الخطاب

هذا و لم نجد ما ینقل لنا أن عمر بن الخطاب قد جمع الناس و أخذ لنفسه منهم البیعة کما فعل أبو بکر فی السقیفة..

و هذا یجعل بعض الروایات التی تتحدث عن وجود بیعة لعمر فی موضع الشبهة و الإتهام فلا یصح ما ورد من أن علیا«علیه السلام»بایع عمر و عثمان،فی ما رواه الشیخ فی أمالیه:«أخبرنا جماعة،عن أبی المفضل، قال:حدثنا أبو جعفر محمد بن الحسین بن حفص الخثعمی الأشنانی،قال:

حدثنا عباد بن یعقوب الأسدی،قال:أخبرنا علی بن هاشم بن البرید،عن أبیه،عن عبد اللّه بن مخارق،عن هاشم بن مساحق،عن أبیه:أنه شهد یوم الجمل،و أن الناس لما انهزموا..

[إلی أن قال:]أنشدکم باللّه،أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبض و أنا أولی الناس به و بالناس؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فبایعتم أبا بکر و عدلتم عنی،فبایعت أبا بکر کما بایعتموه، و کرهت أن أشق عصا المسلمین،و أن أفرق بین جماعتهم.

ثم إن أبا بکر جعلها لعمر من بعده،و أنتم تعلمون أنی أولی الناس برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بالناس من بعده،فبایعت عمر کما بایعتموه،فوفیت له ببیعته حتی لما قتل جعلنی سادس ستة،فدخلت حیث أدخلنی،و کرهت أن أفرق جماعة المسلمین،و أشق عصاهم.فبایعتم عثمان

ص :41

فبایعته،ثم طعنتم علی عثمان فقتلتموه،و أنا جالس فی بیتی..إلخ..» (1).

و نقول:

أولا:إن صحة سند روایة لا یعنی بالضروة صدورها،و صحة مضمونها،إذ یمکن أن یکون بها علة و شذوذ یسقطانها عن الإعتبار، فکیف إذا کان سند هذه الروایة ضعیفا بالفعل..

و بما أن«سند الحدیث ضعیف،فلا یعتبر منه إلا خصوص ما دلت القرائن الخارجیة علی صدقه،و کونه علی طبق الواقع» (2).

و من دلائل ضعف سنده

1-أن عبد اللّه بن المخارق،من شعراء العصر الأموی.کان یفد إلی الشام،فیمدح الخلفاء من بنی أمیة،و یجزلون عطاءه.مدح عبد الملک بن مروان و من بعده من ولده.و له فی الولید مدائح کثیرة..إلخ..» (3)

قال الصفدی:«قیل:إنه کان نصرانیا،و کان شاعرا یمدح خلفاء بنی أمیة،و یجزلون عطیته» (4).

و من کان هذا حاله فهو لا یؤمن علی ما ینلقه عن أمیر المؤمنین«علیه

ص :42


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 120.
2- 2) بحار الأنوار(الهامش)ج 32 ص 263.
3- 3) الأعلام لخیر الدین الزرکلی ج 4 ص 136 و راجع:معجم المؤلفین لعمر کحالة ج 6 ص 148 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 33 ص 26.
4- 4) الوافی بالوفیات للصفدی ج 17 ص 226.

السلام»،لا سیما فیما هو مورد اتهام.

2-کما أن هشام بن مساحق:لم تذکر له ترجمة فی کتب الرجال؛فهو مجهول الحال.

و قد قال الشیخ النمازی الشاهرودی:«هاشم بن مساحق:لم یذکروه.

وقع فی طریق الشیخ فی أمالیه ج 2 ص 120 عن عبد اللّه بن مخاوف(و لعل الصحیح:مخارق)عنه،عن أبیه،قضایا یوم الجمل» (1).

ثانیا:إن الروایة الآنفة الذکر و إن کانت قد ذکرت أن علیا بایع عمر و عثمان،لکن الشیخ المفید رحمه اللّه رواها فی کتاب الجمل بلفظ أجود،و لم یذکر فیها أنه علیه السلام بایع عمر و عثمان کما تدعیه الروایة الأنفة الذکر و روایة المفید هی:

«إنه لما انهزم الناس یوم الجمل اجتمع معه طائفة من قریش فیهم مروان بن الحکم فقال بعضهم لبعض:و اللّه لقد ظلمنا هذا الرجل،یعنون أمیر المؤمنین«علیه السلام»و نکثنا بیعته من غیر حدث،و اللّه لقد ظهر علینا فما رأینا قط أکرم سیرة منه،و لا أحسن عفوا بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،تعالوا حتی ندخل علیه و نعتذر إلیه فیما صنعناه.

قال:فصرنا إلی بابه،فاستأذناه فأذن لنا،فلما مثلنا بین یدیه جعل متکلمنا یتکلم فقال«علیه السلام»:

انصتوا أکفکم،إنما أنا بشر مثلکم،فإن قلت حقا فصدقونی،و إن قلت

ص :43


1- 1) مستدرکات علم رجال الحدیث للشیخ علی النمازی الشاهرودی ج 8 ص 135.

باطلا فردوا علیّ،أنشدکم اللّه أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قبض و أنا أولی الناس به و بالناس من بعده؟

قلنا:اللهم نعم.

قال:فعدلتم عنی،و بایعتم أبا بکر فأمسکت و لم أحب أن أشق عصا المسلمین و أفرق بین جماعاتهم،ثم إن أبا بکر جعلها لعمر من بعده فکففت و لم أهج الناس،و قد علمت إنی کنت أولی الناس باللّه و برسوله و بمقامه، فصبرت حتی قتل،و جعلنی سادس ستة فکففت و لم أحب أن أفرق بین المسلمین،ثم بایعتم عثمان فطغیتم(لعل الصحیح:فطعنتم)علیه و قتلتموه و أنا جالس فی بیتی،و أتیتمونی و بایعتمونی کما بایعتم أبا بکر و عمر،و فیتم لهما و لم تفوا لی،و ما الذی منعکم من نکث بیعتهما و دعاکم إلی نکث بیعتی؟

فقلنا له:کن یا أمیر المؤمنین کالعبد الصالح یوسف إذ قال: لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ (1).

فقال«علیه السلام»:لا تثریب علیکم الیوم،و إن فیکم رجلا لو بایعنی بیده لنکث بأسته؛یعنی مروان بن الحکم» (2).

و یبقی هنا سؤال،و هو:هل بایع علی«علیه السلام»عمر بن الخطاب؟!

و نجیب

إذا کنا لم نجد نصا یتحدث عن بیعة علی«علیه السلام»لعمر بن

ص :44


1- 1) الآیة 92 من سورة یوسف.
2- 2) مستدرکات علم رجال الحدیث للشیخ علی النمازی الشاهرودی ج 8 ص 135.

الخطاب بعد وفاة أبی بکر..فلا یبقی بعد مجال لطرح هذا السؤال.

و لعله لم تجر بیعة لعمر من الأساس،ربما اکتفاء منهم بوصیة أبی بکر له..فلم یروا حاجة إلی ذلک.

و حتی لو کانت قد جرت بیعة،فإنها إذا کانت علی سبیل الإکراه، فلیس لها قیمة و لا أثر..إذا لا بیعة لمکره.

أبو بکر أدلی بها إلی ابن الخطاب

قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن أبی بکر:«حتی مضی الأول لسبیله،فأدلی بها إلی ابن الخطاب بعده.

شتان ما یومی علی کورها

و یوم حیان أخی جابر

فیا عجبا:بینا هو یستقیلها فی حیاته،إذ عقدها لآخر بعد وفاته،لشد ما تشطرا ضرعیها إلخ.. (1).

ص :45


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 360 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 283 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و الطرائف لابن طاووس ص 417 و 420 و وصول الأخیار ص 67 و کتاب الأربعین ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و المراجعات ص 390 و السقیفة للمظفر ص 72 و الغدیر ج 7 ص 81 و 380 و نهج السعادة ج 2 ص 499 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 151-

ثم کانت حجة أبی بکر علی وصیته بالخلافة إلی عمر بن الخطاب هی:

أنه خاف من اختلاف الناس بعده (1).

و من الواضح:

1-أن هذا لو صح،لوجب القبول:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی إلی علی بالخلافة،لأنه خاف من اختلاف الناس بعده؛فإن أبا بکر لم یکن أحرص علی الأمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2-إن أبا بکر قد اعتذر لعلی«علیه السلام»عن مبادرته لعقد الأمر لنفسه،من دون مشاورة أحد،و قبل أن یدفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بأنه خاف الفتنة و الإختلاف أیضا..

مع أن الإختلاف الذی وقع فی الأمة بسبب هذه المبادرة،لا یزال و سیبقی قائما إلی أن تقوم الساعة.و قد ذکرنا کلمة الشهرستانی عن الخلاف

1)

-و الدرجات الرفیعة ص 34 و الجمل للمفید ص 92 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 14 و نهج الحق ص 326 و إحقاق الحق(الأصل) ص 277 و بیت الأحزان ص 89.

ص :46


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 618 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 200 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 165 و بحار الأنوار ج 29 ص 520 و ج 30 ص 519 و 568 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و مجمع النورین ص 197 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 392 و ج 9 ص 56.

المستمر فی الأمة علی الإمامة..و عن سل السیوف علیها و لأجلها.

کما أنه لو عمل بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بما قرره «صلی اللّه علیه و آله»فی حال حیاته،و أخذ منهم البیعة علیه،لم یکن هناک أی خلاف بین المسلمین..

فصیّرها فی حوزة خشناء

قالت عائشة:لما ثقل أبی دخل فلان و فلان،فقالوا:یا خلیفة رسول اللّه،ماذا تقول لربک غدا إذا ما قدمت علیه،و قد استخلفت علینا ابن الخطاب؟!

فطلب منهم ان یجلسوه.

قالت:فأجلسناه.

فقال:أ باللّه ترهبونی؟!

أقول:استخلفت علیهم خیرهم (1).

و عنها أیضا:لما احتضر أبو بکر دعا عمر.

فقال:إنی مستخلفک علی أصحاب رسول اللّه یا عمر.

ص :47


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 250 و 251 و کنز العمال ج 12 ص 535 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و الغدیر ج 5 ص 374.

و کتب إلی أمراء الأجناد:ولیت علیکم عمر.لم آل نفسی و لا المسلمین إلا خیرا (1).

عن عبد الرحمن بن عوف قال:دخلت یوما علی أبی بکر الصدیق فی علته التی مات فیها،فقلت له:أراک بارئا یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:أما إنی علی ذلک لشدید الوجع،و لما لقیت منکم یا معشر المهاجرین أشد من وجعی،إنی ولیت أمورکم خیرکم فی نفسی،فکلکم ورم أنفه أن یکون له الأمر من دونه إلخ.. (2).

و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة

ص :48


1- 1) تیسیر الوصول ج 1 ص 48 و الغدیر ج 5 ص 358 و الوضاعون و أحادیثهم ص 469 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 193 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 451.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 23 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 35 و أسد الغابة ج 4 ص 70 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 89 و الوضاعون و أحادیثهم ص 470 و العقد الفرید ج 4 ص 92 و تهذیب الکمال ج 1 ص 6 و الطرائف لابن طاووس ص 401 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و 325 و 327 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 419 و إعجاز القرآن للباقلانی ص 210-221 و(ط دار المعارف)ص 138 و الغدیر ج 5 ص 358 و ج 7 ص 170 عن مصادر أخری.

«فصیرها فی حوزة خشناء،یغلظ کلمها،و یخشن مسها،و یکثر العثار فیها،و الإعتذار منها.فصاحبها کراکب الصعبة،إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحم.فمنی الناس-لعمرو اللّه-بخبط و شماس،و تلون و اعتراض.فصبرت علی طول المدة،و شدة المحنة (1).

المعیار فی الخلافة

لا ندری،ما هو المذهب الذی یعتمده أبو بکر فی تعیین الخلفاء،فإن کان یری أن النص من اللّه و رسوله هو المعیار فی الإمامة،فذلک یبطل خلافته هو،و یبطل أیضا خلافة من أوصی إلیه،و هو عمر بن الخطاب،

ص :49


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 33 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 361 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و الصراط المستقیم ج 3 ص 43 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 498 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 269 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 457 و النص و الإجتهاد ص 382 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 381 و ج 10 ص 25 و نهج السعادة للمحمودی ج 2 ص 503 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162 و 170 و الدرجات الرفیعة ص 34 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لابن مردویه الأصفهانی ص 134 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 277 و بیت الأحزان ص 90.

و کل ما ترتب علی ذلک.

و إن کان المعیار هو بیعة أهل الحل و العقد،فإن خلافة وصیه عمر تکون باطلة أیضا.کما أن خلافته هو تکون کذلک،لأن علیا و سلمان،و بنی هاشم،و غیرهم ممن لم یبایع أبا بکر کانوا من أهل الحل و العقد.

و هم لم یبایعوه،بل رفضوا خلافته من أساسها..

و إکراههم علی البیعة فی وقت لا حق لا یصحح ما بنی علی الفساد..

و إن کان المعیار عنده هو الشوری بین المسلمین.فلم تحصل شوری فی السقیفة،کیف و قد غاب عنها سید المسلمین علی«علیه السلام»،و بنو هاشم، و کثیر آخرون..و تبطل بذلک أیضا خلافة عمر،لأنها کانت بالوصیة،لا بالشوری.

و إن کان المعیار عنده هو وصیة السابق للاحق،فخلافته هو تکون باطلة،لأنه یعترف بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یوص له.

و کذلک خلافة عمر،و خلافة عثمان،لأنها بنیت علی أساس غیر صحیح.

المتفرسون أربعة

عن أنس،قال:لما حضرت وفاة أبی بکر الصدیق،سمعت علی بن أبی طالب«علیه السلام»یقول:

المتفرسون فی الناس أربعة:امرأتان،و رجلان.و عدّ صفراء بنت شعیب، و خدیجة بنت خویلد،و عزیز مصر علی عهد یوسف«علیه السلام».

ثم قال:و أما الرجل الآخر فأبو بکر الصدیق،لما حضرته الوفاة قال لی:إنی تفرست فی أن أجعل الأمر من بعدی فی عمر بن الخطاب.

ص :50

فقلت له:إن تجعلها فی غیره لن نرضی به.

فقال:سررتنی،و اللّه لأسرنّک فی نفسک بما سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقلت:و ما هو؟!

قال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن علی الصراط لعقبة لا یجوزها أحد إلا بجواز من علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»له:أفلا أسرک فی نفسک و فی عمر بما سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:و ما هو؟!

فقلت:قال لی:یا علی،لا تکتب جوازا لمن سب أبا بکر و عمر،فإنهما سیدا کهول أهل الجنة بعد النبیین.

فلما أفضت الخلافة إلی عمر قال لی علی«علیه السلام»:یا أنس،إنی طالعت مجاری القلم من اللّه تعالی فی الکون،فلم یکن لی أن أرضی بغیر ما جری فی سابق علم اللّه و إرادته،خوفا من أن یکون منی اعتراض علی اللّه.

و قد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أنا خاتم الأنبیاء، و أنت یا علی خاتم الأولیاء (1).

ص :51


1- 1) تاریخ بغداد للخطیب ج 10 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1417) ص 355 و الغدیر ج 5 ص 318 و الوضاعون و أحادیثهم ص 393 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 254 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 397.

و نقول:

إن هذه الروایة لا تصح،و ذلک لما یلی

أولا:قال الخطیب البغدادی:«هذا الحدیث موضوع،من عمل القصاص، وضعه عمر بن واصل،أو وضع علیه» (1).

ثانیا:کیف یمکن أن تصح هذه الروایة التی تزعم:أن علیا«علیه السلام»لن یرضی بغیر عمر خلیفة بعد أبی بکر..مع قوله فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«حتی مضی الأول لسبیله،فأدلی بها إلی ابن الخطاب بعده،ثم تمثّل بقول الأعشی:

شتان ما یومی علی کورها

و یوم حیان أخی جابر

فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته،لشد ما تشطرا ضرعیها،فصیرها فی حوزة خشناء،یغلظ کلمها و یخشن مسها، و یکثر العثار فیها،و الإعتذار منها،فصاحبها کراکب الصعبة،إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحم.فمنی الناس لعمر اللّه بخبط و شماس،و تلوّن و اعتراض،فصبرت علی طول المدة،و شدة المحنة.. (2).

ص :52


1- 1) تاریخ بغداد للخطیب ج 10 ص 358 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1417) ص 356 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 254 و الغدیر ج 5 ص 318 و الوضاعون و أحادیثهم ص 394 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 398.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 287 و علل الشرائع ج 1 ص 150 و الأمالی للطوسی ص 372 و الإحتجاج-

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم یرض بخلافة أبی بکر فیما سبق،فنتج عن ذلک ضرب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إسقاط جنینها، و هتک حرمتها و حرمته.و الهجوم علی بیتها و بیته،و إحراق باب دارها و داره..و أتی به ملببا،و هدد بالقتل إن لم یبایع..إلی آخر ما هو مذکور و مسطور،و بین الناس معروف و مشهور.

رابعا:إن الحدیث عن المتفرسین یرید أن یوحی لمن لا علم له بما جری:بأن تولیة عمر بن الخطاب قد جاءت نتیجة قرار آنی اتخذه أبو بکر، و لم یکن أمرا مدبرا بلیل،و متفقا علیه منذ بدایة تحرکهما للإستئثار بالخلافة، مع أن الشواهد قد دلت علی خلاف ذلک (1).أی علی أنها لم تکن نتیجة قرار آنی،بل هی أمر دبر بلیل.

و قد قال علی«علیه السلام»لعمر منذ البدایة:یا عمر،احلب حلبا لک

2)

-(ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و 420 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 380 و الدرجات الرفیعة ص 34 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و بیت الأحزان ص 89 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162.

ص :53


1- 1) راجع:خلفاء محمد،تألیف إسماعیل المیر علی(ط بیروت)ص 87.

شطره،اشدد له الیوم لیرد علیک غدا (1).

خامسا:حول الحدیث القائل:إن أبا بکر و عمر سیدا کهول أهل الجنة نقول:

إنه لیس فی الجنة کهول.بل جمیع أهلها شباب.

و یشهد علی ذلک أحادیث عدیدة،و منها قضیة ملاطفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لتلک المرأة المسنة،حیث ذکر«صلی اللّه علیه و آله»لها:أن العجوز، و الشیخ و الأسود لا یدخلون الجنة،بل«ینشئهم اللّه کأحسن مما کانوا، فیدخلون الجنة شبانا منورین،و أن أهل الجنة جرد مرد مکحلون» (2).

ص :54


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و الإمامة و السیاسة(ط مصر)ج 1 ص 11 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 18 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 29 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 1 ص 587 و الإحتجاج ج 1 ص 183 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 96 و بحار الأنوار ج 28 ص 185 و 348 و 388 و ج 29 ص 626 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و السقیفة للمظفر ص 89 و الغدیر ج 5 ص 371 و ج 7 ص 80 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 45 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و الصراط المستقیم ج 2 ص 225 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و الوضاعون و أحادیثهم ص 493 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 240 و غایة المرام ج 5 ص 305 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 81 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351.
2- 2) بحار الأنوار ج 16 ص 295 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 128 و المبسوط-

سادسا:ما هذه الجبریة التی أصبح أمیر المؤمنین«علیه السلام»یؤمن بها بین لیلة و ضحاها..و هی العقیدة المدانة و المرفوضة فی دینه و فی شریعته، و علی لسانه فی کثیر من المناسبات.و هو یعلم،و یصرح:بأن خلافة عمر لم تکن من القضاء الإلهی،بل هی تدبیر و اتفاق بین أبی بکر و عمر،و حزبهما، و قرار منهم،جاء مخالفا للتدبیر النبوی،و للتشریع و الأمر الإلهی،الذی برز علی لسان و فی فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم الغدیر..و لم تتعلق إرادة اللّه بأمر یخالف شرعه سبحانه،و مصلحة الأمة.

سابعا:إذا کان علی«علیه السلام»ملزما بالرضا بخلافة عمر،حتی لا یکون عدم رضاه من مفردات الإعتراض علی اللّه..فلماذا اعترض علی خلافة أبی بکر؟!و لماذا لم یعتبرها تجسیدا لإرادة اللّه تعالی،و مما جری به القلم الإلهی؟!

ثامنا:لماذا طالع علی«علیه السلام»مجاری القلم الإلهی،بعد أن أفضت الخلافة إلی عمر،و لم یطالعها قبل ذلک.أو حتی قبل أن تفضی الخلافة إلی أبی بکر،أو بمجرد أن أفضت إلیه؟!

2)

-للسرخسی ج 30 ص 212 و حلیة الأبرار ج 1 ص 312 و مستدرک الوسائل ج 8 ص 410 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 547 و الدرجات الرفیعة ص 365 و راجع:فیض القدیر ج 6 ص 196 و سنن الترمذی ج 4 ص 86 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 423 و کشف الخفاء ج 1 ص 261 و کنز العمال ج 14 ص 471 و تفسیر البغوی ج 1 ص 58.

ص :55

بل بقی ساخطا علی خلافة عمر و عثمان؟!و کأنه لا یعرف عن مجاری القلم شیئا؟!!

تاسعا:إذا کان علی«علیه السلام»لم یطالع ما جری به القلم الإلهی إلا بعد أن أفضت الخلافة إلی عمر،فلماذا قال لأبی بکر:إن تجعلها فی غیره لن نرضی به..

و إذا کان لا یرضی بغیر عمر،فلما ذا بعد أن أفضت الخلافة لعمر خشی من أن یکون فی عدم رضاه بها اعتراض علی اللّه؟!ألا یدل ذلک علی أنه کان بصدد الإعتراض علی خلافته؟!

و إذا صح ذلک،ألا یکون قد دلّس علی أبی بکر فی قوله:إن تجعلها فی غیر عمر لن نرضی به،و یکون مظهرا خلاف ما یبطن؟!

أبو بکر یستخلف عمر بن الخطاب

و قد رووا:أن أبا بکر-و هو فی مرضه الذی توفی فیه-دعا عثمان خالیا،فقال له:

اکتب:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

هذا ما عهد أبو بکر بن أبی قحافة إلی المسلمین.

أما بعد..

قال:ثم أغمی علیه،فذهب عنه،فکتب عثمان:

أما بعد،فإنی أستخلف علیکم عمر بن الخطاب،و لم آلکم خیرا..

ص :56

ثم أفاق أبو بکر،فقال:اقرأ علی.

فقرأ علیه.

فکبر أبو بکر و قال:أراک خفت أن یختلف الناس إن افتلتت نفسی فی غشیتی.

قال:نعم.

قال:جزاک اللّه خیرا عن الإسلام و أهله.و أقرّ أبو بکر من هذا الموضع (1).

و فی الإکتفاء:إنه لما کتب عثمان بإملاء أبی بکر:إنی استخلفت..

«رهقته غشیة،فکتب عثمان:و قد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب.

فأمسک حتی أفاق أبو بکر.

قال:أکتبت شیئا؟!

قال:نعم.کتبت عمر بن الخطاب.

ص :57


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 215 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 618 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 163 و 165 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و بحار الأنوار ج 29 ص 520 و ج 30 ص 519 و 568 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 392 و ج 9 ص 56.

قال:رحمک اللّه،أما لو کتبت نفسک لکنت أهلا الخ..» (1).

و جاء فی نص آخر قوله:«لو ترکته ما عدوتک»أو نحو ذلک (2).

إعتراض علی علیه السّلام

و قد اعترض عدد من الصحابة علی هذا الأمر،و منهم:طلحة،و الزبیر، و المهاجرون و الأنصار،و أهل الشام،و محمد بن أبی بکر-کما روی.

ص :58


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 667 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 185 و 186 و 187 و ج 44 ص 248 و 252 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 498 و عمر بن الخطاب تألیف عبد الکریم الخطیب(ط مصر-دار الفکر العربی)ص 75 و کنز العمال(ط الهند)ج 5 ص 398 و 399 و (ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 678 و 680 عن اللالکائی،و ابن سعد،و الحسن بن عرفة فی جزئه،و ابن کثیر و صححه و راجع:فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 151.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 2 ص 618 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 164 و حیاة الصحابة ج 2 ص 25 و کنز العمال(ط الهند)ج 3 ص 145 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 199 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 192 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 410 و أسد الغابة ج 4 ص 69 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 116 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 320.

و اعترض علیه أیضا:علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فعن عائشة،قالت:لما حضرت أبا بکر الوفاة استخلف عمر؛فدخل علیه علی،و طلحة،فقالا:من استخلفت؟!

قال:عمر.

قالا:فماذا أنت قائل لربک؟!

قال:أبا للّه تفرقانی؟!لأنا أعلم باللّه،و عمر،منکما.

أقول:استخلفت علیهم خیر أهلک (1).

و رواه السیوطی و غیره أیضا مع اختلاف فی ألفاظه (2).

ص :59


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 196 و(ط دار صادر)ج 3 ص 199 و 274 و عمر بن الخطاب لعبد الکریم الخطیب ص 75 و الإمامة و السیاسة ص 19 و بحار الأنوار ج 28 ص 157 و ج 30 ص 355 و 520 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 449 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 165 و ج 17 ص 174 و کنز العمال ج 5 ص 675 و 677 و 678 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 411 و ج 44 ص 249 و 250 و 251 و أسد الغابة ج 4 ص 69 و العثمانیة للجاحظ ص 274 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 666 و 668 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 116 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 121.
2- 2) راجع:تاریخ الخلفاء(مطبعة السعادة بمصر)ص 120 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 574 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 671 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 318 و 319 و کنز العمال ج 12 ص 535 و الوضاعون و أحادیثهم-

ثم مات أبو بکر لیلة الثلاثاء لثمان بقین من جمادی الآخرة،من السنة الثالثة عشرة،و بویع لعمر صبیحة تلک اللیلة (1).

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة العدید من الوقفات،فلاحظ ما یلی:

محمد بن أبی بکر کان طفلا

ذکرت الروایة المتقدمة:إعتراض محمد بن أبی بکر علی أبیه فی أمر استخلافه عمر بن الخطاب..

فقد یقال:إن هذا غیر معقول؛فإن محمد بن أبی بکر کان طفلا لا یعقل أمثال هذه الأمور،لأن عمره آنئذ کان خمس سنوات علی أبعد التقادیر، و قیل أقل من ذلک..

2)

-ص 498 و الغدیر ج 5 ص 374 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 249 و 250 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 449 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 621.

ص :60


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 196 و(ط دار صادر)ج 3 ص 274 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و صفة الصفوة ج 1 ص 280 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 673 و عن مناقب عمر لابن الجوزی ص 55 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 60 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 89 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 13 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 418 و راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 638 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 315.

فإن صح هذا الحدیث فلا مانع من أن یکون لمحمد فی صغره نباهة خاصة تجعله یدرک أمثال هذه الأحوال،و یتصرف هذا النوع من التصرفات، أو أن فی الروایة تصحیفا،و یکون المعترض رجل آخر باسم محمد.

أبو بکر یولی غیر عمر

و قد سمعنا اعتراضات علی أبی بکر لتولیته عمر علیهم من بعده.

و لکن الحقیقة هی:أنه لم یکن أمام أبی بکر إلا خیار واحد،و هو عمر بن الخطاب،لأنه هو الأقدر علی مواجهة علی«علیه السلام»،و إبعاده و جمیع بنی هاشم عن منصب الخلافة..

و هو القادر علی تهیئة الأمور لتصل الخلافة إلی بنی أمیة،الذین إذا تشبثوا بها لم یمکن لبنی هاشم و لا لغیرهم أن ینتزعوها منهم إلا بإراقة الدماء،و زهوق الأرواح..

لماذا الاعتراض؟!

یضاف إلی ما تقدم:أن من تأمل فی اعتراض الذین لم یرق لهم استخلاف أبی بکر لعمر،یجد أمرین:

الأول:کثرة المعترضین،حیث یظهر من بعض النصوص:أنهم عامة المهاجرین و الأنصار (1)یضاف إلیهم أهل الشام أیضا (2).

ص :61


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 37.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 20 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 25.

و ذلک یشیر إلی:أن الإعتراض لم یأت من خصوص الطامحین للخلافة بعده.و لا من الذین یرون أن الخلافة هی حقهم المأخوذ منهم بالقوة و القهر.بل یشمل سائر الناس..

الثانی:إن ما یستند إلیه المعترضون فی اعتراضهم هو أن عمر فظ غلیظ (1)،و أنه عتا علیهم و لا سلطان له،فلو ملکهم کان أعتی (2)،و کیف یستخلفه،و قد علم بوائقه فیهم،و هو بین أظهرهم (3)،و قد علم من خلال هذه النصوص:أن شهرة عمر بهذه الصفات کانت قد طبقت الخافقین..

أهلیة عثمان للخلافة

و یستوقفنا قول أبی بکر لعثمان،حین کتب عثمان له الوصیة بالخلافة:

«لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا»من جهات عدة هی:

ألف:إنه یطمع عثمان بهذا الأمر،و یفتح شهیته للسعی و الإعداد له..

ص :62


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 574 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 678 و عن إزالة الخفاء للدهلوی ج 1 ص 312.
2- 2) الشرف المؤبد لآل محمد(للنبهانی)ص 123 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 1 ص 89 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 249 و 250.
3- 3) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 25 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 37 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 126 و حیاة الإمام الحسین «علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 280.

و ربما یقدم له وعدا مبطنا بهذا الأمر..

ب:إذا کان نقل هذا الحدیث منحصرا بعثمان،لأنه إنما کتب لأبی بکر وصیته فی حال خلوته به،فمعنی ذلک:أن عثمان بنقله ذلک عنه یحاول إثارة استخلافه فی المستقبل،و التسویق له،حیث إنه لم یعلم إلا من قبله..

ج:کیف تقبل الوصیة لعمر و تعتبر نافذة،و الحال أنها کتبت فی حال غیبوبة أبی بکر،مع أن النبی،قد طلب فی مرض موته أیضا کتفا و دواة،لیکتب للناس کتابا لن یضلوا بعده،فمنع من ذلک،و اتهم بأمر لا یمکن أن یعرض له،و لا أن یکون فیه،و هو الهذیان و الهجر،الذی یمتنع حصوله للأنبیاء..

و قد کان أبو بکر حاضرا و ناظرا فی المجلس الذی وجهت فیه تلک الکلمة القارصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نره اعترض علی ذلک القائل،أو أبدی انزعاجا.و لم نسمع أنه سجل أی تحفظ علی هذا القول فی حضور عمر أو فی غیابه..فکیف فعل ما سکت عنه و رضی أن ینسب للنبی «صلی اللّه علیه و آله»؟!

و کان عمر بن الخطاب الذی أوصی أبو بکر إلیه فی حال إغمائه،هو الذی واجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:ان الرجل لیهجر..فکیف یقبل أن یتولی عمر بوصیة کتبت فی حال إغماء الموصی،مع أن الهجر محتمل فی حقه فی حال اغمائه و فی حال افاقته..مع أنه هو نفسه کان قد منع من لم یکن مغمی علیه-و هو نبی معصوم-من کتابة الوصیة،و نسب إلیه الهجر؟!

و إذا کان عمر قد منع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کتابة الکتاب

ص :63

خوفا من الفتنة کما زعموا،فلماذا لم تکن کتابة اسم عمر فی حال إغماء أبی بکر من موجبات الفتنة أیضا،أو من الموارد التی تخشی الفتنة فیها؟!

د:إن فراسة أبی بکر فی عثمان،و قوله:إنه أهل للخلافة لم تکن صائبة، فقد تولی عثمان الخلافة،و ظهر أنه أدار الأمور بطریقة أثارت الناس حتی الصحابة،و انتهت بقتله،و لم تنفع محاولات علی«علیه السلام»فی ترقیع الامور،و ابعاد شبح تلک النهایة المرة التی حلت بعثمان..

فلماذا صدقت فراسة أبی بکر فی عمر،حتی عدوه أحد المتفرسین الأربعة،و لم تصدق فی عثمان؟!

لماذا هذه الخلوة؟!

و الشیء الذی لم نستطع له تفسیرا اختیار أبی بکر کتابة وصیته فی حال خلوة مع عثمان علی وجه الخصوص..فلماذا لم یکتبها بمحضر من صلحاء الصحابة و عقلائهم یا تری؟!

ألا تری معی:أنه أراد أن یفاجئ علیا و بنی هاشم،و المهاجرین و الأنصار و یضعهم أمام الأمر الواقع،و أن یسقط معارضتهم التی کان یتوقعها؟!..

و ألا تری معی أیضا:أن عمر بن الخطاب کان علی علم بهذه الخلوة، و بما سوف تسفر عنه.و أنه هو الذی أفسح المجال لنجاحها فیما تهدف إلیه؟!

و ألا تری معی أیضا:أن اختیار عثمان لیکون کاتب الوصیة إنما هو

ص :64

لکی یضمن أبو بکر و عمر بذلک سکوت بنی أمیة،لا سیما مع هذه الإلماحة الصریحة من أبی بکر لعثمان،التی تضمن له حصته فی هذا الأمر، و أنه لیس هو نفسه بعیدا عن الخلافة،فضلا عن أن بنی أمیة لهم نصیب و حظوظ کبیرة فی هذا الأمر فی المستقبل.

أبو بکر أعلم باللّه و بعمر من علی علیه السّلام

و قد ادعی أبو بکر أنه اعلم باللّه و بعمر من علی«علیه السلام»و من طلحة..

و نقول:

ألف:إن ذلک مما یعسر علینا تصدیقه أو أخذه علی محمل الجد..فإن أعلمیة علی«علیه السلام»باللّه تبارک و تعالی من جمیع البشر بما فیهم أبو بکر نفسه مما لا یستطیع أحد إنکاره أو المناقشة فیه.بل لا مجال للمقارنة بینهما فضلا عن تفضیل أبی بکر بشیء،و قد شهد له الرسول و شهدت له الوقائع بذلک،فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد علمه ألف باب من العلم یفتح له من کل باب ألف باب (1)و هو باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :65


1- 1) الخصال ص 572 و 652 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 165 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 211 و 330 و 420 و 431 و 435 و 462 و دلائل الإمامة للطبری(ط مؤسسة البعثة)ص 235 و(مؤسسة المهدی) ص 131 و الإحتجاج ج 1 ص 223 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 571 و مدینة المعاجز ج 5 ص 69 و بحار الأنوار ج 22 ص 463 و ج 31 ص 425 و 433-

و آله» (1).

1)

-و ج 40 ص 216 و ج 69 ص 183 و ج 89 ص 42 و الصافی ج 1 ص 42 و الدر النظیم ص 285 و 606 و الأنوار العلویة ص 337 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 10 ص 16 و 17 و غایة المرام ج 5 ص 224 و ج 6 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 600 و ج 23 ص 452.

ص :66


1- 1) الأمالی للصدوق ص 425 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72 و ج 21 ص 210 و تحف العقول ص 430 و التوحید للصدوق ص 307 و المجازات النبویة للشریف الرضی ص 207 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 558 و شرح الأخبار ج 1 ص 89 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 33 و الخصال للصدوق ص 574 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 34 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 20 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 169 و الإختصاص للمفید ص 238 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 135 و 220 و 224 و الأمالی للطوسی ص 559 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 102 و الثاقب فی المناقب ص 120 و 130 و 266 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 545 و 565 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 314 و ج 2 ص 111 و ج 3 ص 37 و العمدة لابن البطریق ص 285 و 292 و 293 و 294 و 301 و المزار لابن المشهدی ص 576 و الفضائل لابن شاذان ص 96 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و التحصین لابن طاووس ص 550 و المحتضر للحلی ص 15 و 28 و 166 و 306 و کتاب الأربعین-

1)

-للشیرازی ص 293 و 310 و 439 و 443 و 444 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 550 و 598 و بحار الأنوار ج 10 ص 120 و ج 24 ص 203 و ج 28 ص 199 و ج 29 ص 602 و ج 31 ص 436 و ج 33 ص 53 و ج 38 ص 189 و ج 39 ص 210 و ج 40 ص 70 و 87 و 201 و 202 و 203 و 204 و 205 و 206 و 286 و ج 41 ص 301 و 327 و ج 66 ص 81 و ج 90 ص 57 و ج 99 ص 106 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 451 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 189 و 190 و المراجعات ص 298 و النص و الإجتهاد ص 568 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 134 و تفسیر القمی ج 1 ص 68 و مجمع البیان ج 2 ص 28 و إعلام الوری ج 1 ص 317 و کشف الغمة ج 1 ص 111 و 258 و نهج الإیمان لابن جبر ص 341 و 342 و 473 و 653 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 92 و الصافی ج 1 ص 227 و نور الثقلین ج 1 ص 178 و کنز الدقائق ج 1 ص 449 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 126 و 127 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و ذخائر العقبی ص 77 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 55 و الإستیعاب ج 3 ص 1102 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 2 ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 219 و ج 9 ص 165 و نظم درر السمطین ص 113 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 415 و کنز العمال ج 13 ص 148 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 95 و فیض القدیر ج 1 ص 49 و ج 3 ص 60 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 203 و 204 و شواهد التنزیل ج 1 ص 104 و 432 و مفردات غریب القرآن ص 64 و تاریخ بغداد ج 3 ص 181 و ج 5-

ص :67

و قد ورد:إنّا أهل بیت لا یقاس بنا أحد (1).

1)

-ص 110 و ج 7 ص 182 و ج 11 ص 49 و 50 و 51 و 205 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 20 و ج 42 ص 378 و 379 و 380 و 381 و 383 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 350 و 351 و 352 و 353 و أسد الغابة ج 4 ص 22 و تهذیب الکمال ج 18 ص 77 و 79 و ج 20 ص 485 و ج 21 ص 276 و 277 و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1231 و میزان الإعتدال ج 1 ص 110 و 247 و 415 و ج 2 ص 251 و ج 3 ص 182 و ج 4 ص 366 و الکشف الحثیث لسبط ابن العجمی ص 91 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 296 و لسان المیزان ج 1 ص 180 و 197 و تاریخ جرجان للسهمی ص 65 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 18 ص 368 و البدایة و النهایة ج 7 ص 395 و 396 و المناقب للخوارزمی ص 83 و 200 و مطالب السؤول ص 75 و 129 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 203 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 76 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 509 و ج 11 ص 292 و ینابیع المودة ج 1 ص 137 و 205 و 219 و 220 و ج 2 ص 74 و 91 و 170 و 238 و 302 و 392 و ج 3 ص 204 و 209 و 221.

ص :68


1- 1) راجع:علل الشرائع للشیخ الصدوق ج 1 ص 177 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للشیخ الصدوق ج 1 ص 71 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 312 و شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 202 و نوادر المعجزات لمحمد بن جریر الطبری ص 124 و الإختصاص للشیخ المفید ص 13 و عیون-

و قد ظهر فشل أبی بکر الذریع مع علماء الیهود و النصاری،و فی مواجهة المشکلات فی القضاء و فی غیره،و فی أخطائه الظاهرة فی بیان أحکام اللّه و شرائعه..و أمثلة ذلک کثیرة..

و قال تعالی: هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (1)مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (2).

و یقول علی«علیه السلام»:«متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر» (3).

و قد أثبتت الوقائع هذه الحقیقة بصورة قاطعة،فلا حاجة إلی إطالة الکلام فیها.

ب:إن علم أبی بکر بعمر،مهما بلغ،و حتی لو کان عمر فرید دهره و وحید عصره،لا یخوله تولیته و لا تولیة غیره علی المسلمین،لأن أبا بکر لیس ولی أمرهم،کما أنهم لم یفوضوه فعل ذلک..فلماذا یقدم علی أمر لیس

1)

-المعجزات لحسین بن عبد الوهاب ص 73 و ذخائر العقبی للطبری ص 17 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 4 ص 430 و ج 5 ص 121 و بحار الأنوار ج 22 ص 406 و ج 22 ص 407 و ج 26 ص 269 و ج 46 ص 278 و ج 65 ص 45 و غیر ذلک.

ص :69


1- 1) الآیة 8 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 36 من سورة القلم.
3- 3) الخطبة الشقشقیة(نهج البلاغة).

من حقه الإقدام علیه،و التصرف فیه..

و لذلک جاء اعتراض علی«علیه السلام»و طلحة علی أبی بکر لما علما باستخلافه لعمر،فقالا:«ماذا أنت قائل لربک»؟!فالإعتراض إنما هو علی أصل إقدام أبی بکر علی ما لیس له بحق،ألا و هو نصب خلیفة من بعده..

فلا یصح جواب أبی بکر لهما بأنه أعلم منهما بعمر.إذ لیس الاعتراض علی صفات عمر و حالاته،لیصح منه مثل هذا الجواب.

ج:هل صحیح أن عمر بن الخطاب کان خیر الناس،لیصح قول أبی بکر:استخلفت علیهم خیر أهلک(یعنی أهل اللّه)؟!

مع أن عمر یعترف:بأن زید بن حارثة کان أفضل منه،فما بالک بسلمان و أبی ذر،و المقداد و عمار فضلا عن سید الوصیین أبنائه و الأئمة الطاهرین، فقد روی:أنه لما دوّن عمر دواوین العطاء فرض لأسامة بن زید أربعة آلاف درهم،و لولده عبد اللّه بن عمر ثلاثة آلاف،فاعترض عبد اللّه،فقال عمر:زدته لأنه کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منک،و کان أبوه أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أبیک (1).

و هل یمکن أن یکون عمر خیر أهل اللّه،و الحال أنه یجترئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یقول له فی مرض موته:إنه لیهجر،أو غلبه

ص :70


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 290 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 297 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 551 و راجع:الإیضاح لابن شاذان ص 253 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 248 و العثمانیة للجاحظ ص 216.

الوجع،ثم یضرب سیدة نساء العالمین،و یسقط جنینها،ثم یحتاج إلی علی بن أبی طالب لیحل له المشکلات و المعضلات فی المسائل،حتی لیقول عشرات المرات لو لا علی لهلک عمر (1).أو لا أبقانی اللّه لمعضلة لیس لها أبو

ص :71


1- 1) راجع:ذکر أخبار اصبهان ج 2 ص 290 و الکافی ج 7 ص 424 و دعائم الإسلام ج 1 ص 86 و ج 2 ص 453 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 36 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 85 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 306 و ج 10 ص 49 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 112 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 384 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 19 و ج 15 ص 123 و 125 و ج 17 ص 388 و ج 18 ص 55 و 58 و 60 و 75 و 200 و 254 و الإیضاح لابن شاذان ص 191 و 192 و 194. و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 318 و المسترشد ص 548 و دلائل الإمامة ص 21 و الإختصاص للمفید ص 109-111 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 183 و 184 و 185 و 187 و الطرائف لابن طاووس ص 255 و الإستیعاب ج 3 ص 1103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 18 و 141 و ج 12 ص 179 و 205 و نظم درر السمطین ص 129 و 132 و المواقف للإیجی ج 3 ص 627 و 636 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 154 و تفسیر الرازی ج 21 ص 22 و المناقب للخوارزمی ص 80 و مطالب السؤول ص 76 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 201 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و 296 و ینابیع المودة ج 1 ص 216 و ج 3 ص 14.

الحسن،أو نحو ذلک (1).ثم یفر فی المواطن کبدر،و أحد،و حنین،و قریظة، و خیبر؟!نعم،هل یکون من هذه صفاته،خیر أهل اللّه؟،و لا یکون من هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص آیة المباهلة،و هو أعلم الناس، و أزهد الناس،و خیر الناس،و أفضل الناس،و أشجع الناس،و أعظمهم جهادا و بلاءا،-لا یکون-خیر أهل اللّه،و أفضل عباده؟!

ص :72


1- 1) راجع:الغدیر ج 3 ص 97 و 98 و ج 6 ص 81 و 103 و 327 و ذخائر العقبی ص 82 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 226 و شرح الأخبار ج 2 ص 316 و 317 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 311 و ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 30 ص 688 و ج 40 ص 226 و ج 76 ص 53 و ج 101 ص 357 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 350 و نهج السعادة ج 7 ص 141 و ج 8 ص 426 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 101 و نصب الرایة للزیلعی ج 3 ص 117 و المناقب للخوارزمی ص 101 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 213 و ج 17 ص 433-437 و ج 31 ص 496.

الباب الخامس علم..و قضاء..و أحکام..

اشارة

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام..

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم..

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب..

الفصل السادس:هل تنکر الأم أولادها؟!..

الفصل السابع:زنا المغیرة..

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر..

الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم..

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب..

ص :73

ص :74

الفصل الأول

اشارة

فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

ص :75

ص :76

عمر یسأل الأصلع

و قالوا:روی الدارقطنی و ابن عساکر و غیرهما:

أن رجلین أتیا عمر بن الخطاب،فسألاه عن طلاق الأمة،فقام معهما فمشی حتی أتی حلقة فی المسجد،فیها رجل أصلع،فقال:أیها الأصلع ما تری فی طلاق الأمة؟!

فرفع رأسه إلیه،ثم أومأ إلیه بالسبابة و الوسطی.

فقال لهما عمر:تطلیقتان.

فقال أحدهما:سبحان اللّه،جئناک و أنت أمیر المؤمنین،فمشیت معنا حتی وقفت علی هذا الرجل،فسألته؛فرضیت أن أومأ إلیک؟!

فقال:أو تدریان من هذا؟!

قالا:لا.

قال:هذا علی بن أبی طالب«علیه السلام».أشهد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لسمعته و هو یقول:لو أن السماوات السبع وضعت فی کفة میزان،و وضع إیمان علی فی کفة میزان،لرجح بها إیمان علی«علیه السلام» (1).

ص :77


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 341 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 389-

و نقول:

أولا:إن تعجب هذین الرجلین إنما هو لما استقر فی نفوسهما من أن أمیر المؤمنین الحقیقی یجب أن یکون أعلم بشرع اللّه تبارک و تعالی،و لا یحتاج إلی أحد فیه.فحیث ظهر لهما عکس ذلک أبدیا تعجبهما من هذا الأمر..و لا بد أن یکونا قد عرفا أن ثمة من تسمی بهذا الاسم و هو لیس له..

ثانیا:لا ندری لماذا الخطاب من عمر بن الخطاب لعلی بن أبی طالب ب:

«أیها الأصلع»!!هل هو علی سبیل المداعبة له،و التقرب إلیه،و رفع الکلفة معه؟!أم هو علی سبیل الإنتقاص؟!

و أیا کانت الإجابة فإننا نقول:

1)

-و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)رقم 871 و کفایة الطالب ص 258 و راجع:المناقب للخوارزمی ص 130 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن غریب الحدیث،و الغدیر ج 2 ص 299 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 338 و 339 و الأمالی للطوسی ص 238 و حلیة الأبرار ج 2 ص 67 و بحار الأنوار ج 30 ص 111 و ج 38 ص 248 و ج 40 ص 119 و 236 و ج 101 ص 3 و 153 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 158 و کشف الغمة ج 1 ص 291 و کشف الیقین ص 109 و ینابیع المودة ج 2 ص 300 و غایة المرام ج 5 ص 190 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 614 و ج 16 ص 409 و ج 21 ص 581 و 583.

ص :78

أولا:إن علیا«علیه السلام»کان أنزعا أجلحا،و لیس أصلعا.و لعل عمر قد بالغ فی توصیفه،لحاجة فی نفسه قضاها..

و انحسار الشعر عن جانبی الرأس أوله النزع،ثم الجلح،ثم الصلع..

ثانیا:إن الأصلع هو عمر بن الخطاب کما تقدم فی الجزء الأول..

هدم الإسلام ما کان قبله

و قال أبو عثمان النهدی:جاء رجل إلی عمر فقال:إنی طلقت امرأتی فی الشرک تطلیقة،و فی الإسلام تطلیقتین،فما تری؟!

فسکت عمر،فقال له الرجل:ما تقول؟!

قال:کما أنت حتی یجیء علی بن أبی طالب.

فجاء علی«علیه السلام»،فقال:قص علیه قصتک.

فقص علیه القصة،فقال علی«علیه السلام»:هدم الإسلام ما کان قبله.هی عندک علی واحدة (1).

و قد یقال:إن قوله«علیه السلام»:هی عندک علی واحدة یراد بها أن مجموع ما جری فی الشرک و فی الإسلام هو تطلیقتان،فکأن الرجل قال:

و صار المجموع فی الإسلام تطلیقتین،بعد ضم ما جری فی حال الشرک إلی

ص :79


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و شرح الأخبار ج 2 ص 317 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 5 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 84.

ما جری فی حال الإسلام..

و احتمل بعض الأخوة:أن یکون المراد:أنه فی الإسلام أجری صیغة الطلاق مرتین فی مجلس واحد.

غیر أنه یمکن فهم العبارة بنحو آخر،و هو أن یکون مراده«علیه السلام»:أن حرمتها المؤبدة متوقفة علی تطلیقة واحدة..تضاف إلی التطلیقتین اللتین حدثتا فی الاسلام..مما یعنی أن الاسلام قد ألغی ما کان فی الجاهلیة..

فالمرأة عند ذلک الرجل ما دام لم یطلقها التطلیقة الثالثة فی المستقبل.

علی علیه السّلام یفقأ عین من ألحد فی الحرم

یقولون:أن علیا«علیه السلام»قد فقأ عین إنسان ألحد فی الحرم.

فقال عمر:«ما أقول فی ید اللّه،فقأت عینا فی حرم اللّه» (1).

و فی مورد آخر فی حدیث عمر:أن رجلا کان ینظر فی الطواف إلی حرم المسلمین،فلطمه علی«علیه السلام»،فاستعدی علیه،فقال:ضربک بحق.

أصابته عین من عیون اللّه (2).

ص :80


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 466 ج 5 ص 7 و الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 174 و العقد الفرید(ط لجنة التألیف و الترجمة و النشر)ج 2 ص 326.
2- 2) النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 163 و(ط مؤسسة إسماعیلیان-قم-الطبعة الرابعة)ج 3 ص 332 و بحار الأنوار ج 24 ص 202 و ج 39 ص 340 و ج 87 ص 36 و ج 97 ص 315 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 498 و راجع:ذخائر-

و قال ابن شهر آشوب: تَجْرِی بِأَعْیُنِنٰا (1):الأعمش:جاء رجل مشجوج الرأس یستعدی عمر علی علی«علیه السلام».

فقال علی:مررت بهذا،و هو مقاوم امرأة،فسمعت ما کرهت.

فقال عمر:إن للّه عیونا،و إن علیا من عیون اللّه فی الأرض.

و فی روایة الأصمعی أنه قال:رأیته ینظر فی حرم اللّه إلی حریم اللّه.

فقال عمر:اذهب.وقعت علیک عین من عیون اللّه،و حجاب من حجب اللّه.تلک ید اللّه الیمنی یضعها حیث یشاء (2).

و نقول:

المراد بالإلحاد فی الحرم:الظلم فیه.

و نلفت نظر القارئ إلی النقاط التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یرفع أمر هذین الرجلین إلی السلطان لیحکم فیهما،و لا استأذن أحدا فیما أقدم علیه فی امرهما.بل بادر«علیه السلام»للتصرف،و إقامة الحد من موقع أنه هو السلطة الشرعیة،التی یحق لها أن تقیم الحدود.و أن تحفظ شرع اللّه تبارک و تعالی.دون کل أحد..

2)

-العقبی ص 82 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء ص 129 عن الریاض النضرة ج 3 ص 165 و لسان العرب ج 13 ص 309.

ص :81


1- 1) الآیة 14 من سورة القمر.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 272 و 273 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 88.

و علیه،فإذا کنا نری أنه فی سائر الموارد یحجم عن فعل ذلک،فإنما هو لوجود المانع.

2-وصف عمر لید علی«علیه السلام»بأنها ید اللّه،و وصفه لعینه بأنها عین اللّه یؤکد علی أنه یراه مصیبا عین الواقع،و أن دافعه لهذا التصرف،هو الأمر الإلهی،و لیس الهوی و لا العصبیة،و لا غیر ذلک..

أو أنه إنما قال له ذلک تخلصا من تبعة إظهار الإعتراض علی علی«علیه السلام»،الأمر الذی قد یجر إلی جدال ینتهی بظهور حجة علی«علیه السلام»،و تذکیر الناس بحقه،و بعدم أهلیة الغاصبین لموقعه للمقام الذی وضعوا أنفسهم فیه.

و یدل ذلک أیضا علی:أنه کان یری لعلی«علیه السلام»الحق فی أن یفعل ما فعل،و أنه لا ضرورة لانتظار أمره،و أمر غیره فی ذلک.

3-لکن یبقی سؤال،و هو:أنه إذا کان فعل علی«علیه السلام»دلیلا علی الحکم الشرعی،فهل نستطیع أن نعتبر أن جزاء من ألحد و ظلم فی الحرم هو أن تفقأ عینه؟!أو أنه«علیه السلام»قد فعل ذلک،لأن ذلک الشخص کان قد فقأ عین إنسان،فجازاه علی«علیه السلام»بفقء عینه أیضا.

و قد یقال:إن هذا الأخیر هو الصحیح.

4-لا شک فی أن ذنب ذلک الرجل لم یکن عادیا،کما أشارت إلیه کلمة علی«علیه السلام»،حیث کان فی حرم اللّه ینظر إلی حریم اللّه،فکان یستحق التعزیر لأجل النظر،و مراودته تلک المرأة،و یستحق التغلیظ علیه

ص :82

فی العقوبة لأنه ارتکب هذا الذنب فی أقدس مکان..و هو حرم اللّه تبارک و تعالی..

أمسک عن امرأتک

عن ابن عباس،قال:کنا فی جنازة،فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»لزوج أم الغلام:أمسک عن امرأتک.

فقال عمر:و لم یمسک عن امرأته؟!أخرج مما جئت به.

قال:نعم،ترید أن تستبرئ رحمها،فلا یلقی فیه شیء فیستوجب به المیراث من أخیه،و لا میراث له.

فقال عمر:أعوذ باللّه من معضلة لا علی لها؟! (1).

و نقول:

و هذا إجراء احترازی،یهدف إلی حفظ الحقوق لأصحابها..و هذا من وظائف الإمام بالنسبة لرعیته،و لا تصح الغفلة عنه..

و هو یعطی أیضا:أن الإمام و الحاکم یحتاج إلی معرفة تامة بأحوال الرعیة،و أن علیه أن یحتاط لها انطلاقا من هذه المعرفة.

ص :83


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن الخطیب فی الأربعین،و بحار الأنوار ج 40 ص 235 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 471 و نظم درر السمطین ص 131 و المناقب للخوارزمی ص 96 و غایة المرام ج 5 ص 261.

مات المولی فحرمت الزوجة علی العبد

عن عمرو بن داود،عن الصادق«علیه السلام»:أن عقبة بن أبی عقبة مات،فحضر جنازته علی و جماعة من أصحابه،و فیهم عمر،فقال علی «علیه السلام»لرجل کان حاضرا:إن عقبة لما توفی حرمت امرأتک،فاحذر أن تقربها.

فقال عمر:کل قضایاک یا أبا الحسن عجیب!!و هذه من أعجبها، یموت الإنسان،فتحرم علی آخر امرأته!

فقال:نعم،إن هذا عبد کان لعقبة،تزوج امرأة حرة،و هی الیوم ترث بعض میراث عقبة،فقد صار بعض زوجها رقا لها،و بضع المرأة حرام علی عبدها حتی تعتقه و یتزوجها.

فقال عمر:لمثل هذا نسألک عما اختلفنا فیه (1).

و نقول:

1-هذه الحادثة أیضا-کسابقتها-تدل علی لزوم معرفة الإمام بأحوال رعیته،لیمکن له حفظ حقوقهم فی مواقع الحاجة.

ص :84


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 30 و شرح الأخبار ج 2 ص 329 و الصراط المستقیم ج 2 ص 16 و بحار الأنوار ج 40 ص 225 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 107 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 62.

2-تدل علی لزوم معرفة الإمام بالأحکام.اذ لو لا ذلک لضاعت مصالح العباد و حقوقهم،و حل بهم العنا و الفساد.

3-و مأخذ هذه القضیة واضح،غیر أن اللافت هو أنه لا خلاف فی هذه المسألة،فلماذا أطلق عمر قوله:لمثل هذا نسألک عما اختلفنا فیه؟!

هل أراد للآخرین أن یظنوا:أن الصحابة اختلفوا فی حکم المسألة؟! و أن علیا قد حسم الخلاف؟!لکی لا یکتشفوا أنه لم یکن عالما بهذا الحکم الشرعی.

علی علیه السّلام یحکم فی مولود عجیب

عن سعید بن جبیر قال:أتی عمر بن الخطاب بامرأة قد ولدت ولدا له خلقتان:بدنان،و بطنان،و أربعة أید،و رأسان،و فرجان.هذا فی النصف الاعلی.

و أما فی الأسفل فله فخذان،و ساقان،و رجلان مثل سائر الناس.

فطلبت المرأة میراثها من زوجها و هو أبو ذلک الخلق العجیب،فدعا عمر بأصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فشاورهم فلم یجیبوا فیه بشئ.

فدعا علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»:إن هذا أمر یکون له نبأ،فاحبسها و احبس ولدها،و اقبض ما لهم،و أقم لهم من یخدمهم،و أنفق علیهم بالمعروف.

ففعل عمر ذلک.

ص :85

ثم ماتت المرأة،و شب الخلق،و طلب المیراث،فحکم له علی بأن یقام له خادم خصی یخدم فرجیه،و یتولی منه ما یتولی الأمهات ما لا یحل لاحد سوی الخادم.

ثم إن أحد البدنین طلب النکاح،فبعث عمر إلی علی فقال له:یا أبا الحسن ما تجد فی أمر هذین؟!إن اشتهی أحدهما شهوة خالفه الآخر،و إن طلب الآخر حاجة طلب الذی یلیه ضدها،حتی إنه فی ساعتنا هذه طلب أحدهما الجماع.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر،إن اللّه أحلم و أکرم من أن یری عبدا أخاه و هو یجامع أهله و لکن عللوه ثلاثا فان اللّه سیقضی قضاء فیه،ما طلب هذا إلا عند الموت.

فعاش بعدها ثلاثة أیام و مات،فجمع عمر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشاورهم فیه،فقال بعضهم:اقطعه حتی یبین الحی من المیت،و تکفنه و تدفنه.

فقال عمر:إن هذا الذی أشرتم لعجب أن نقتل حیا لحال میت.

و ضج الجسد الحی.

فقال:اللّه حسبکم،تقتلونی،و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أقرأ القرآن؟!..

فبعث إلی علی«علیه السلام»فقال:یا أبا الحسن،أحکم فیما بین هذین الخلقین.

فقال علی«علیه السلام»:«الأمر فیه أوضح من ذلک،و أسهل و أیسر،

ص :86

الحکم أن تغسلوه و تکفنوه مع ابن أمه،یحمله الخادم إذا مشی،فیعاون علیه أخاه فإذا کان بعد ثلاث جف،فاقطعوه جافا،و یکون موضعه حی لا یألم، فإنی أعلم أن اللّه لا یبقی الحی بعده أکثر من ثلاث یتأذی برائحة نتنه و جیفته».

ففعلوا ذلک،فعاش الآخر ثلاثة أیام و مات.

فقال عمر:یا ابن أبی طالب،فما زلت کاشف کل شبهة،و موضح کل حکم (1).

و نقول:

قد یشکک البعض فی صحة هذه القصة لأن خلافة عمر لم تطل إلی حد أن یولد هذا المولود العجیب،و یکبر إلی أن یبلغ،و یطلب النکاح..إلا أن یکون المولود من جنس الأنثی التی تبلغ لمدة تسع سنوات.و مدة خلافة عمر حوالی عشر سنوات.

غیر أنه یحتمل أیضا أن یکون المولود ذکرا،و قد بلغ قبل سن الخامسة عشرة بعدة سنوات.و یحتمل أن یکون ذلک قد حصل فی عهد اثنین من الخلفاء..و قد غفل الراوی عن الاشارة إلی ذلک.أو حصل فی عهد أبی بکر و کان المتصدی لهذا المشکل هو عمر،ثم انتهی فی أواخر عهد عمر.

ص :87


1- 1) کنز العمال ج 5 ص 833 و الغدیر ج 6 ص 173 و 174 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 368 عن الرویانی فی الأحکام،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 204 و ج 31 ص 484.

بیان حکم غسل الجنابة لعمر

و یذکرون:أن زید بن ثابت کان یفتی بعدم وجوب غسل الجنابة علی من أدخل و لم ینزل.فأمر عمر بجمع المهاجرین و الأنصار،فجمعوا له، فشاورهم،فأشاروا أن لا غسل فی ذلک..إلا ما کان من علی«علیه السلام» و معاذ،فقد قالا:إذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل.

فقال عمر:هذا و أنتم أصحاب بدر،و قد اختلفتم،فمن بعدکم أشد اختلافا.

فأشار علیه علی«علیه السلام»:أن یسأل أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأما حفصة فقالت:لا علم لی بهذا.

و قالت عائشة:إذا جاوز الختان فقد وجب الغسل.

فقال عمر:لا یبلغنی أن أحدا فعله و لم یغتسل إلا أنهکته عقوبة،أو نحو ذلک (1).

ص :88


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 115 و(ط دار إحیاء التراث)ج 6 ص 133 و المعتصر من المختصر من مشکل الآثار ج 1 ص 142 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 59 و المعجم الکبیر ج 5 ص 42 و مجمع الزوائد ج 1 ص 266 و عن الزرکشی فی الإجابة ص 78 و عمدة القاری ج 3 ص 249 و 254 و المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 87 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 110 و الغدیر ج 6 ص 261 و کنز العمال ج 9 ص 543.

و فی نص آخر:قالت الأنصار:الماء من الماء.

و قال المهاجرون:إذا التقی الختانان فقد وجب علیه الغسل.

فقال عمر:ما تقول یا أبا الحسن؟!

فقال«علیه السلام»:أتوجبون علیه الرجم و الحد،و لا توجبون علیه صاعا من ماء؟!

إذا التقی الختانان وجب علیه الغسل (1).

و نقول:

أولا:إن عمر نعی علی المهاجرین و الأنصار اختلافهم و هم اهل بدر، و اعتبر ذلک منقصة فیهم.و لکن کان الأجدر به أن یلوم نفسه اولا علی عدم معرفته هذا الحکم الواضح،الذی یکثر الابتلاء به.و المفروض أنه قد

ص :89


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 119 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 368 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 عنه،و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 184 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 470 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 452 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 580 و منتقی الجمان ج 1 ص 175 و السرائر لابن إدریس ج 1 ص 108 و مختلف الشیعة ج 1 ص 325 و النوادر للراوندی ص 206 و بحار الأنوار ج 40 ص 234 و ج 78 ص 67 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 435 و 436 و راجع:عوالی اللآلی ج 2 ص 9 و المصنف للصنعانی ج 1 ص 249 و الإستذکار ج 1 ص 273 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 114 و کنز العمال ج 9 ص 545 و غایة المرام ج 5 ص 270.

جعل نفسه فی موقع خلیفة المسلمین،الذی لابد أن یرجعوا إلیه فی أمثال هذه الأمور.و لو لا أنه هو و من سبقه قد ترکا أمر اللّه و رسوله فی حق علی«علیه السلام»و ترکا الأمر لصاحبه الشرعی لم یقع خلاف فی هذا الأمر،و لا فی غیره.

ثانیا:إن من المؤسف حقا أن یکون المهاجرون و الأنصار،و أهل بدر، لا یعرفون حکما شرعیا هو محل ابتلائهم.فکیف لم یسألوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنه،فهل استهانوا بحکم اللّه؟!أم ماذا؟!

ثالثا:کنا نتوقع ان یبادر الخلیفة للأخذ بما قاله علی«علیه السلام»،فإنه لم یزل یرجع إلیه فی معضلات المسائل،و یشهد له بأنه ابن بجدتها..کما أنه کان یعلم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال لهم:إنه«علیه السلام»باب مدینة علمه..و أن علیا مع الحق و الحق مع علی،یدور معه حیث دار.

فلماذا لم یحکم فی المسألة بما قرره أمیر المؤمنین«علیه السلام»؟!،و لماذا عاد إلی أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک؟!

رابعا:لقد لا حظنا:أن علیا«علیه السلام»قد عرف أنه إن ترک الأمر إلی عمر،فلربما قال برأیه،و اختار فی المسألة ما لا یتوافق مع الشرع.فبادر إلی تعلیق الأمر علی ما ینقله أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله».فأرجعه إلیهن،و نجح فی الوصول إلی ما أراد..

خامسا:إن عمر یرید أن یظهر أن علیا«علیه السلام»کان کأی صحابی آخر یعمل بآرائه..فیمکن أن یؤخذ برأیه و أن یترک.

ص :90

کم یتزوج المملوک؟!

قال ابن سیرین:إن عمر سأل الناس،و قال:کم یتزوج المملوک؟!

قال لعلی«علیه السلام»:إیاک أعنی یا صاحب المعافری(المراد بالمعافری:

رداء کان علیه).

قال«علیه السلام»:اثنتین (1).

تحریم زواج المتعة..و علی علیه السّلام

و قد أعلن عمر تحریم متعة النساء،و متعة الحج،و حی علی خیر العمل (2)فی سیاق واحد.

ص :91


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن أربعین الخطیب،و بحار الأنوار ج 40 ص 236 و کتاب الأربعین ص 471 و المناقب للخوارزمی ص 96 و غایة المرام ج 5 ص 261.
2- 2) شرح التجرید للقوشجی ص 484 و کنز العرفان ص 158 عن الطبری فی المستنیر،و الصراط المستقیم ج 3 ص 277 عن الطبری،و الغدیر ج 6 ص 213 و 238 و ج 10 ص 64 عن الطبری فی المستبین عن عمر،و جواهر الأخبار، و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار ج 2 ص 192 عن التفتازانی فی حاشیته علی شرح العضد،و نفحات اللاهوت ص 98.و راجع:جواهر الکلام ج 30 ص 140 و مسائل فقهیة للسید شرف الدین ص 68 و المسترشد ص 516 و النص و الإجتهاد ص 199 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 312 و الصافی-

و لم یسکت علی«علیه السلام»عن هذا الأمر،بل نبه إلی عواقبه حین أعلن أن تحریم زواج المتعة من أسباب شیوع الزنا،فقال:

لو لا أن عمر نهی الناس عن المتعة ما زنی إلاشقی،أو إلا شفا (1).

2)

-ج 1 ص 439 و کنز الدقائق ج 2 ص 418 و المیزان ج 4 ص 298 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 124 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 211 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 78 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 293 عن تنویر البیان ص 293.

ص :92


1- 1) راجع:التفسیر الکبیر للرازی(مفاتیح الغیب)ج 10 ص 50 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 720 و الإیضاح لابن شاذان ص 443 و 438 و 439 و 519 و راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 135 و بدایة المجتهد ج 2 ص 58 و الدر المنثور ج 2 ص 141 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 179 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 130 و الصراط المستقیم ج 3 ص 273 و عوالی اللآلی ج 2 ص 125.و راجع: جامع البیان ج 5 ص 9 بسند صحیح علی الظاهر،و المصنف لللصنعانی ج 7 ص 500 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 6 ص 405 و التفسیر الکبیر للرازی(ط سنة 1357 ه)ج 10 ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 253 و ج 20 ص 25 و تفسیر النیسابوری(بهامش الطبری)ج 5 ص 17 و البیان للخوئی ص 343 عن مسند أبی یعلی،و دلائل الصدق ج 3 ص 101 و تلخیص الشافی ج 4 ص 32 و وسائل الشیعة،أبواب نکاح المتعة(ط دار إحیاء التراث)ج 21 ص 5 و 11 و 44 و فی هامشه عن نوادر أحمد بن محمد-

و قد تحدثنا عن موضوع زواج المتعة،و تحریمه،و سائر ما یرتبط بهذا الموضوع فی کتابنا:«زواج المتعة»بأجزائه الثلاثة،فمن أراد التوسع فی هذا الأمر،فلیراجع الکتاب المشار إلیه..

و أما متعة الحج،فقد ظهر موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»منها فی

1)

-بن عیسی ص 65 و 66 و عن رسالة المتعة للمفید،و نفحات اللاهوت ص 99 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 250 و الإستبصار 3 ص 141 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 310 و مستدرک وسائل الشیعة ج 14 ص 447 و 449 و 478 و 481 و 482 و 483 و کتاب عاصم بن حمید الحناط ص 24 و الهدایة للخصیبی حدیث المفضل ص 109 و کنز العرفان ج 2 ص 148 و الکافی ج 5 ص 448 و الجواهر ج 30 ص 144 عن النهایة لابن الأثیر،و الطبری،و الثعلبی،و السرائر ص 312. و راجع:تفسیر العیاشی ج 1 ص 233 و الغدیر ج 6 ص 206 و 239 و ج 10 ص 64 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 16 ص 522 و 523 و(طبعة الهند)ج 22 ص 96 و مجمع البیان ج 3 ص 61 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 106 و تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 225 و عن أبی داود فی ناسخه عن بعض من تقدم، و الإستبصار فیما اختلف من الأخبار ج 3 ص 141 و التفسیر الحدیث لمحمد عزة دروزة ج 9 ص 54 و المرأة فی القرآن و السنة ص 182 و بحار الأنوار ج 30 ص 600 و 601 و(ط قدیم)ج 8 ص 273 و مسائل فقهیة للسید شرف الدین ص 69.

ص :93

أیام عثمان..و سیأتی الحدیث عن ذلک فی موقعه إن شاء اللّه تعالی..

و أما«حی علی خیر العمل»..فإن أهل البیت«علیهم السلام»قد التزموا بها،و کذلک شیعتهم إلی یومنا هذا.

و قد ذکرنا طائفة کبیرة من النصوص حول هذا الأمر فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فراجع.

شهوة المرأة تزید علی شهوة الرجل

عن أبی الفتوح الرازی:أنه حضر عند عمر أربعون نسوة،و سألنه عن شهوة الآدمی،فقال:للرجل واحد،و للمرأة تسعة.

فقلن:ما بال الرجال لهم دوام،و متعة،و سراری،بجزء من تسعة،و لا یجوز لهن إلا زوج واحد،مع تسعة أجزاء؟!فأفحم.

فرفع ذلک إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأمر أن تأتی کل واحدة منهن بقارورة من ماء،و أمرهن بصبها فی إجانة.

ثم أمر کل واحدة منهن،تغرف ماءها.

فقلن:لا یتمیز ماؤنا.

فأشار«علیه السلام»:أن لا یفرقن بین الأولاد،و إلا لبطل النسب و المیراث.

و فی روایة یحیی بن عقیل:أن عمر قال:لا أبقانی اللّه بعدک یا علی (1).

ص :94


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 428 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و الأنوار-

و نقول:

1-إن أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»لم یباشر هو العمل فیما أراده دلیلا مقنعا،أنه لم یأت هو بالماء فی قواریر متعددة،ثم یصبه فی إجانة،بل طلب من کل واحدة من النسوة أن تأتی بقارورة تصبها فی الإجانة،لیکون ذلک أدعی لفهم المثل الذی یرید«علیه السلام»أن یضربه لهن،و أوقع فی أنفسهن.

2-لا یکفی أن یحفظ الناس المسائل أو النصوص،بل المهم هو إدراک مرامیها و مغازیها.

و قد روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قوله:من أکثر الفکر فیما تعلم أتقن علمه،و تفهم ما لم یکن یفهم (1).

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کونوا للعلم وعاة(رعاة)و لا تکونوا له رواة (2).

1)

-العلویة ص 89 و الصراط المستقیم ج 3 ص 17 و عن روض الجنان لأبی الفتوح الرازی(ط إیران)ج 1 ص 492.

ص :95


1- 1) میزان الحکمة ج 6 ص 490 عن غرر الحکم،و عیون الحکم و المواعظ ص 435.
2- 2) الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 298 و کنز العمال ج 10 ص 249 الخبر رقم 29335 و فیض القدیر ج 5 ص 73 و میزان الحکمة ج 3 ص 2096 و العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة للریشهری ص 372 عن الفردوس ج 3 ص 241 ح 4707 و جامع بیان العلم و فضله لابن عبد البر ج 2 ص 7.

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:کونوا دراة و لا تکونوا رواة،حدیث تعرفون فقهه خیر من ألف تروونه» (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:همة العلماء الوعایة،و همة السفهاء الروایة (2).

3-حفظ الأنساب و المواریث أمر هام جدا لحفظ المجتمع الإنسانی، و لبقائه قویا،و متواصلا،متکافلا،تشدّه أواصر المحبة و الثقة.

کما أن شدة شهوة المرأة أمر ضروری لحفظ النسل،و لدوام العلاقة و الإرتباط بالرجل،و ربما یکون لتأخر أو لعدم بلوغها الذروة فی العملیة الجنسیة فی أکثر الأحیان بعض الأثر فی بقاء رغبتها أو فی اشتدادها فی معاودة الإتصال الجنسی..و لعل هناک أمورا أخری مؤثرة فی ذلک.

4-هذا الحدیث یشیر إلی أن هذا الإعتراض من النسوة قد کان قبل تحریم زواج المتعة،حیث ذکر أن المتعة تجوز للرجل کما یجوز له الزواج الدائم و التسری.

5-لعل اختیار القارورة قد کان لأجل شفافیتها،لکی تری کل امرأة

ص :96


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 138 و نصیحة أهل الحدیث للخطیب البغدادی ص 31 و الفقیه و المتفقه(ط دار الکتب العلمیة سنة 1996 م)ج 1 ص 360 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 8.
2- 2) الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 713 و کنز العمال ج 10 ص 249 الخبر رقم 29337 و فیض القدیر ج 6 ص 461 و تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 183.

الماء الذی اتت به أطول مدة ممکنة..لأن ذلک یفید فی تأکید المعنی الذی یرید«علیه السلام»أن یستخلصه من هذا الماء،و هذا هو الأوثق و الأوفق فی الإیحاء،و فی الدلالة.

ص :97

ص :98

الفصل الثانی

اشارة

فتاوی و أحکام

ص :99

ص :100

شم عظم أبیه،فانبعث الدم من أنفه

و ذکر ابن شهر آشوب:أن غلاما طلب مال أبیه من عمر.و ذکر أن والده توفی بالکوفة،و الولد طفل بالمدینة،فصاح علیه عمر و طرده.

فخرج یتظلم منه.فلقیه علی«علیه السلام»و قال:ائتونی به إلی الجامع حتی اکشف أمره.

فجیء به،فسأله عن حاله،فأخبره بخبره،فقال علی«علیه السلام»:

لأحکمن فیکم بحکومة حکم اللّه بها من فوق سبع سماواته،لا یحکم بها إلا من ارتضاه لعلمه.

ثم استدعی بعض أصحابه و قال:هات مجرفة.

ثم قال:سیروا بنا إلی قبر والد الصبی،فساروا فقال:احفروا هذا القبر و انبشوه،و استخرجوا لی ضلعا من أضلاعه.

فدفعه إلی الغلام،فقال له:شمه.

فلما شمه انبعث الدم من منخریه،فقال«علیه السلام»:إنه ولده.

فقال عمر:بانبعاث الدم تسلم إلیه المال!

فقال«علیه السلام»:انه أحق بالمال منک و من سایر الخلق أجمعین.

ثم أمر الحاضرین بشم الضلع فشموه،فلم ینبعث الدم من واحد

ص :101

منهم،فأمر أن أعید إلیه ثانیة،و قال:شمه.فلما شمه انبعث الدم انبعاثا کثیرا.

فقال«علیه السلام»:إنه أبوه.

فسلم إلیه المال ثم قال:و اللّه ما کذبت و لا کذّبت (1).

و نقول:

1-لماذا یصیح عمر بالغلام و یطرده،و لماذا لا یستشیر فی أمره الصحابة حوله؟!

أو لماذا لا یطلب من علی«علیه السلام»کشف الحقیقة فیما یدعیه،کما هو عادته فی کثیر من المسائل التی کانت تشکل علیه؟!.

أم أنه استهان بأمره حیث رآه طفلا لا شأن له؟!

أو لعله رأی أن من غیر المعقول أن یکون لهذا الطفل حق فی ترکة أبیه.

أم أنه رأی أنه لا یعقل أن یکون هذا الطفل فی المدینة إبنا لذلک الذی فی الکوفة.

لعل الإحتمال الأخیر هو الأقرب،و لذا احتاج علی«علیه السلام»إلی کشف أبوة ذلک الرجل لهذا الطفل علی النحو الذی ذکرته الروایة.

ص :102


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 359 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 181 و بحار الأنوار ج 40 ص 225 و ج 101 ص 300 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 391 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 143.

2-إن علیا«علیه السلام»قد تجشم هو و من معه إلی المسیر إلی الکوفة لکشف الحقیقة،فدل ذلک علی أن علی الإمام أن لا یتهاون فی حقوق الناس،بل لا بد أن یبادر إلی إحقاق حقوقهم،و لو احتاج ذلک إلی مکابدة مشقات السفر بهذا المقدار.

3-إن هذه الروایة تعطی أن وفاة الأب کانت قد مر علیها سنوات عدیدة،حتی ذهب اللحم،و ظهرت عظام ذلک المیت..

4-إن مما لا شک فیه أنه لا یجوز نبش المیت فی الحالات العادیة،لکن علیا«علیه السلام»لم یتحرج من ذلک لأجل إحقاق الحق،و إیصال الطفل إلی حقه.

5-إنه«علیه السلام»قد استخدم أیضا معرفته بهذا الأمر الدقیق الذی هو من شؤون الخلقة،و هو أن من شم عظم أبیه انبعث الدم من أنفه.

و اللافت هنا:أنه کرر الإختبار علی الطفل بعد أن عرض عظم ذلک المیت علی الجمع الحاضر،و جعلهم یشمونه،فلم یحصل لهم ما حصل للطفل،ثم أعاده علی الطفل نفسه فشمه،فانبعث الدم..فحصل بذلک الیقین التام بصحة و صوابیة ما أقدم علیه،و ما حکم به..

6-قد أوضح علی«علیه السلام»أن هذه المسألة لا یعلمها إلا من لدیه علم اختصه اللّه تعالی به من بین سائر البشر..و الذی لا یکون إلا للإمام الحق المنصوب من قبل اللّه تعالی.

7-إن عمر کان هو المعترض علی حکم علی«علیه السلام»بأن الطفل هو ابن صاحب القبر،و لم یرتض بأن یسلم المال للطفل استنادا إلی ما

ص :103

حصل أولا.فلما کرر«علیه السلام»الإختبار،بعد أن جعل الحاضرین یشمونه،و لا یجری لهم مثل ما جری للطفل لم یکن لعمر بد من الإذعان و التسلیم..

8-و قد ظهرت هنا:نبرة التحدی فی کلام علی«علیه السلام»حین اعترض عمر،حیث قال له:إنه أحق بالمال منک،و من سائر الناس أجمعین..

ثم أکد«علیه السلام»صحة فعله بقوله:«و اللّه ما کذبت و لا کذبت»..فی إشارة منه«علیه السلام»مرة أخری إلی أنه لا یتصرف من عند نفسه،و إنما بما أخبره به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن اللّه تبارک و تعالی.و هو ما أشار إلیه بقوله أیضا:لأحکمن فیکم بحکومة حکم اللّه بها من فوق سبع سماواته..و کأن عمر لم یصدق هذا القول حتی أثبته«علیه السلام»له بصورة قاطعة،و حاسمة.

9-إنه«علیه السلام»لم یحکم فی أمر هذا الصبی مباشرة،حین التقی به،و لم یصطحبه إلی بیته،و لم یطلب من الناس أن یاتوا بالصبی إلی بیته أیضا أو إلی أی مسجد قریب بل طلب ان یأتوه به إلی المسجد الجامع،و حین جیئ به إلی المسجد اطلق کلمته الأخری التی من شأنها أن تزید الناس حماسا، و إثارة،و یقظة و انتباها لما سیقوله أو یفعله فی تلک الواقعة..

زکاة الخیل

عن حارثة بن مضرب،قال:جاء ناس من أهل الشام إلی عمر بن الخطاب،فقالوا:أصبنا أموالا،و خیلا،و رقیقا،نحب أن یکون لنا فیها

ص :104

زکاة و طهور.

قال:ما فعله صاحبای قبلی فأفعله.

فاستشار عمر علیا«علیه السلام»فی جماعة من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی:هو حسن،إن لم یکن جزیة،و یؤخذون بها راتبة (1).

قال الحاکم:هذا حدیث صحیح الإسناد إلا أن الشیخین لم یخرجاه عن حارثة.و إنما ذکرته للمحدثات الراتبة (2).

و نقول:

أولا:إن التزام عمر بالعمل بما فعله صاحباه قبله یستبطن تکریس أفعال أبی بکر علی أنها من السنة،و کونها بمنزلة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و هذا أمر رفضه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کان ثمن رفضه له

ص :105


1- 1) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 400 و 401 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و مسند أحمد ج 1 ص 14 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و الغدیر ج 6 ص 155 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 30 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 109 و 110 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 422 و کنز العمال ج 6 ص 533 و أضواء البیان ج 8 ص 273 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 778.
2- 2) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 401.

إقصاؤه عن مقام الخلافة،الذی هو أعظم مقام فی الأمة-و هو حقه الذی جعله اللّه تعالی له-و هو یستبطن أیضا إدخال ما لیس من الدین فی الدین، و تصحیح جمیع الأفعال المخالفة للشرع التی صدرت من هذا الشخص الذی أخذ موقعه،من صاحبه الشرعی بالقوة و القهر و الغلبة.

ثانیا:قد دلت الأخبار الواردة عن أهل البیت«علیهم السلام»علی أن الزکاة لا تجب إلا فی الإبل و البقر و الغنم (1).

و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:عفوت لکم عن صدقة(زکاة)الخیل و الرقیق (2).

ص :106


1- 1) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)باب عدم وجوب الزکاة فی شیء من الحیوان غیر الأنعام الثلاث ج 9 ص 79-81 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 52 و باب وجوب الزکاة فی تسعة أشیاء(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 53 -60 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 32-38.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 80 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 53 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 66 و المسائل الصاغانیة للشیخ المفید ص 124 و الخلاف للطوسی ج 2 ص 82 و 93 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 497 و نهایة الإحکام للعلامة الحلی ج 2 ص 376 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 73 و بحار الأنوار ج 93 ص 32 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 53 و 55 و 74 و الغدیر ج 8 ص 155 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 208 و مسند أحمد ج 1 ص 92 و 113 و 121 و 132 و 145 و 146-

و لکنها تستحب فی الخیل الإناث،إذا کانت سائمة طوال السنة (1).

و یمکن أن یلزم الامام الناس بها فی حال الضرورة و الحاجة الملحة،فی الناس،او لنفقات الدفاع.

2)

-و 148 و سنن الدارمی ج 1 ص 383 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 570 و سنن أبی داود ج 1 ص 353 و ج 2 ص 65 و سنن النسائی ج 5 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و 134 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و فتح الباری ج 3 ص 258 و عمدة القاری ج 8 ص 260 و ج 9 ص 36 و المبسوط للسرخسی ج 2 ص 188 و بدائع الصنائع ج 2 ص 34 و الجوهر النقی للماردینی ج 4 ص 135 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 491 و 622 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 435 و کشاف القناع ج 2 ص 277 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 228 و 238 و ج 6 ص 38 و بدایة المجتهد ج 1 ص 205 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 315 و ج 6 ص 3 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و 198.

ص :107


1- 1) راجع:الکافی ج 3 ص 530 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 67 و المقنعة للشیخ المفید ص 246 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 77 و 78 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 51 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 53 و الإستبصار ج 2 ص 12 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 385 و منتقی الجمان ج 2 ص 395 و الخلاف للطوسی ج 2 ص 55 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 552 و الحدائق الناضرة ج 12 ص 152 و ریاض المسائل ج 5 ص 121 و جواهر الکلام ج 15 ص 74 و مستند الشیعة ج 9 ص 239.

ثالثا:کأن الخلیفة-کما یقول العلامة الأمینی«رحمه اللّه»-لم یکن یعلم بعدم تعلق الزکاة بالخیل و الرقیق،و لهذا أناط الحکم بما فعله صاحباه.ثم استشار الصحابة فأشار علیه علی«علیه السلام»بعدم الزکاة فیها إلا علی سبیل کونه من أعمال البر..لکنه حذر من صیرورتها بدعة راتبة و مستمرة، یؤخذ بها من بعده کجزیة (1).

المسح علی الخفین

روی الشیخ عن زرارة،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:جمع عمر بن الخطاب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم علی«علیه السلام» و قال:ما تقولون فی المسح علی الخفین؟!

فقام المغیرة بن شعبة،فقال:رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یمسح علی الخفین.

فقال علی«علیه السلام»:قبل المائدة أو بعدها؟!

ص :108


1- 1) الغدیر ج 6 ص 155 و المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 400 و 401 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و مسند أحمد ج 1 ص 14 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 30 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 109 و 110 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 422 و کنز العمال ج 6 ص 533 و أضواء البیان ج 8 ص 273 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 778.

فقال:لا أدری.

فقال علی«علیه السلام»:سبق الکتاب الخفین،إنما أنزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین أو ثلاثة (1).

و نقول:

1-إن هذه الحادثة تشیر إلی أنه لا یکفی أن یسمع الإنسان حکما فی مسألة من النبی أو الإمام،أو أن یراه قد فعل أمرا لیظن بنفسه أنه أصبح یعرف حکم تلک المسألة،و أنه صار فقیها فیها،و یمکنه أن یفتی،أو أن یشیر بالصواب..بل الأمر یحتاج إلی اطلاع علی سائر ما صدر عن اللّه و رسوله مما له ارتباط بتلک الواقعة بنحو أو بآخر..و یحتاج أیضا إلی فهمه، و التدبر فیه،و حسن الإستفادة منه فی المواقع المختلفة..

و لأجل ذلک،لم ینفع المغیرة رؤیته رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسح علی الخفین حین لم یتدبر فی الدلالة القرآنیة.حیث صرحت آیة الوضوء بوجوب مسح الأرجل.و ربما باغته الإمام«علیه السلام»بهذا السؤال لیکشف کذبه فی دعواه أنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسح علی الخفین..

ص :109


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 361 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 458 و 459 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 31 ص 37 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 319 و منتقی الجمان ج 1 ص 165 و التفسیر الصافی ج 2 ص 15 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 206 و تذکرة الفقهاء (ط.ج)ج 1 ص 173 و منتقی الجمان ج 1 ص 165.

2-هناک إصرار من الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»علی مخالفته فی المسح علی الأرجل.لأن عمر بن الخطاب کان یصر علی تجویز المسح علی الخفین،و إنما جمع الصحابة لأجل تکریس هذا الأمر بزعمه،و لو بشهادة المغیرة،الذی کاد هو أن یجلده فی الزنا،ثم درأ الحد عنه بفعل مبالغته فی إخافة الشهود علیه..

و قد روی الشیخ عن ابن مصقلة قال:دخلت علی أبی جعفر«علیه السلام»فسألته عن أشیاء..

إلی أن قال:فقلت له:ما تقول فی المسح علی الخفین؟!

فقال:کان عمر یراه ثلاثا للمسافر،و یوما و لیلة للمقیم.و کان أبی لا یراه فی سفر و لا حضر.

فلما خرجت من عنده،فقمت علی عتبة الباب،فقال لی:أقبل.

فأقبلت علیه،فقال:إن القوم کانوا یقولون برأیهم فیخطئون و یصیبون، و کان أبی لا یقول برأیه (1).

3-إنهم یقولون:«لم یعرف للنبی«صلی اللّه علیه و آله»خف إلا خفا أهداه له النجاشی،و کان موضع ظهر القدمین منه مشقوقا.فمسح النبی «صلی اللّه علیه و آله»علی رجلیه و علیه خفاه،فقال الناس:إنه مسح علی

ص :110


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 361 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 459 و 460 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 31 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 323.

خفیه» (1).

فلو أردنا أن نلتمس لمن یدعی جواز المسح علی الخفین عذرا،لأمکن القول بأنهم لم یلتفتوا إلی خصوصیة الخف الذی کان یلبسه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

4-و قد بلغ من تعصب الناس لما أراده عمر بن الخطاب هنا:أن علیا «علیه السلام»عد المسح علی الخفین فی جملة الأمور التی لو حمل الناس علی ترکها لتفرق عنه جنده (2).

5-إن سؤال علی«علیه السلام»للمغیرة عن تاریخ سماعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل أیضا علی لزوم معرفة تاریخ نزول الآیات، و مقایسته بتاریخ النص الآخر لمعرفة المتقدم و المتأخر،حین المقارنة بینهما..

6-إننا لا نری أنه«علیه السلام»یرید أن یقول:إن آیة الوضوء ناسخة للنص،بل یرید أن یقول:إن کتاب اللّه هو المعیار و المرجع حین

ص :111


1- 1) من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 30 و(ط جماعة المدرسین)ج 1 ص 48 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 461 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 324 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 314 و التفسیر الصافی ج 2 ص 16.
2- 2) الکافی ج 8 ص 58 و 59 و بحار الأنوار ج 34 ص 172-174 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 458 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 322 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 323 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 59-61.

الإختلاف،و لذلک قال:سبق الکتاب الخفین،و لو یقل:نسخ.

کما أنه لم یکن یمکن التصریح لهم بالتجنی علی الحق و الحقیقة،لأن ذلک یثیرهم،و یزیدهم إصرارا.

عقوبة تزویر ختم الخلافة

عن خالد بن سمیر قال:انتقش رجل یقال له معن بن زائدة علی خاتم الخلافة.فأصاب مالا من خراج الکوفة علی عهد عمر،فبلغ ذلک عمر، فکتب إلی المغیرة بن شعبة:إنه بلغنی أن رجلا یقال له:معن بن زائدة انتقش علی خاتم الخلافة،فأصاب به مالا من خراج الکوفة.فإذا أتاک کتابی هذا فنفذ فیه أمری،و أطع رسولی.

فلما صلی المغیرة العصر،و أخذ الناس مجالسهم،خرج و معه رسول عمر.فاشرأب الناس ینظرون إلیه حتی وقف علی معن.ثم قال للرسول:

إن أمیر المؤمنین أمرنی أن أطیع أمرک فیه،فمرنی بما شئت.

فقال للرسول:ادع لی بجامعة أعلقها فی عنقه.

فأتی بجامعة،فجعلها فی عنقه،و جبذها جبذا شدیدا.ثم قال للمغیرة:

احبسه حتی یأتیک فیه أمر أمیر المؤمنین.ففعل.

و کان السجن یومئذ من قصب،فتمحل معن للخروج،و بعث إلی أهله:أن ابعثوا لی بناقتی،و جاریتی،و عباءتی القطوانیة.ففعلوا.

فخرج من اللیل و أردف جاریته،فسار حتی إذا رهب أن یفضحه الصبح أناخ ناقته و عقلها،ثم کمن حتی کف عنه الطلب.

ص :112

فلما أمسی أعاد علی ناقته العباءة،و شد علیها،و أردف جاریته،ثم سار حتی قدم علی عمر،و هو یوقظ المتهجدین لصلاة الصبح،و معه درته.

فجعل ناقته و جاریته ناحیة،ثم دنا من عمر فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

فقال:و علیک.من أنت؟!

قال:معن بن زائدة،جئتک تائبا.

قال:ائت،فلا یحییک اللّه.

فلما صلی صلاة الصبح قال للناس:مکانکم.

فلما طلعت الشمس قال:هذا معن بن زائدة انتقش علی خاتم الخلافة، فأصاب فیه مالا من خراج الکوفة،فما تقولون فیه؟!

فقال قائل:اقطع یده.

و قال قائل:أصلبه.و علی ساکت.

فقال له عمر:ما تقول أبا الحسن.

قال:یا أمیر المؤمنین،رجل کذب کذبة عقوبته فی بشره.

فضربه عمر ضربا شدیدا-أو قال مبرحا-و حبسه.فکان فی الحبس ما شاء اللّه.

ثم إنه أرسل إلی صدیق له من قریش:أن کلم أمیر المؤمنین فی تخلیة سبیلی.

فکلمه القرشی،فقال:یا أمیر المؤمنین،معن بن زائدة قد أصبته من

ص :113

العقوبة بما کان له أهلا،فإن رأیت أن تخلی سبیله.

فقال عمر:ذکرتنی الطعن و کنت ناسیا.علی بمعن.فضربه،ثم أمر به إلی السجن.فبعث معن إلی کل صدیق له:لا تذکرونی لأمیر المؤمنین.فلبث محبوسا ما شاء اللّه.

ثم إن عمر انتبه له،فقال:معن.فأتی به،فقاسمه و خلی سبیله (1).

و نقول:

1-إن هذا الشخص قد قام بتزویر ختم الخلافة،و استفاد منه فی تحصیل أموال خراجیة.و هذا التزویر یمس الخلیفة نفسه فی صلاحیاته،و فی وسائل إجراء سیاساته،فیفترض أن یکون أعرف الناس بحل المشکلات التی تعترضه فیها،و أن تکون عقوبة من یزور ختم الخلافة من جملة البدیهیات عنده،فما معنی سؤال الناس عن هذا الحکم؟!بل إن الناس إذا جهلوا بالأحکام،فإن علیهم أن یراجعوه لمعرفتها،لأنه خلیفة الرسول..

بل إن عمر بن الخطاب نفسه قد منع الناس من الفتوی،و حصرها بالأمراء،و من کلماته المشهورة عنه:«کیف تفتی الناس،و لست بأمیر؟!ولی حارّها من ولی قارها» (2).

ص :114


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 74 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 567-569.
2- 2) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات-

فکیف أصبح المفتی مستفتیا،و الممنوع من الفتوی هو الذی یفتیه؟!

2-إن سؤال عمر لهم قد جاء بصیغة عرض الأمر علیهم،ثم قال:ما تقولون فیه؟!و کأنه یطلب منهم إبداء آرائهم،و لذلک أجابوه بإبداء الرأی، فأشار هذا بالصلب،و ذاک بقطع الید،مع أن المفروض:هو أن یطلب منهم أن یخبروه بما سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ألا یعد هذا تشجیعا علی الفتوی بالرأی،و صرفا لهم عن الإهتمام بأقوال الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و أحکام الشریعة؟!

3-إن علیا«علیه السلام»حین ذکر حیثیة الحکم الذی بینه لهم..قد دل علی أن هذا الرجل لم یسرق من الحرز،و لم تجتمع شرائط قطع یده.کما أنه لم یکن مفسدا فی الأرض.و لا فعل ما یوجب الحکم بصلبه..بل هو قد فعل ما یصدق علیه عنوان الکذب،و حصل علی أموال عامة..فلیس ثمة ما یوجب حدا و عقوبة منصوصا علیها،فینحصر الأمر بالتعزیر الجسدی.

کما قال أمیر المؤمنین..

4-إن ما لفت نظرنا:هو مبادرة عمر بن الخطاب إلی عقوبة الرجل

2)

-الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و راجع:حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة.

ص :115

بوضع الجامعة فی عنقه،و وضعه فی السجن«صلی اللّه علیه و آله»مع أنه کان یستطیع أن یسأل عن الحکم،ثم یکتب إلی و الیه بإجرائه علیه.أو یکتب إلیه بتجهیزه و إرساله إلیه..لیتولی هو عقوبته..

5-لم نعرف السبب فی تکرار عقوبة ذلک الرجل بالضرب المبرح،ثم بالسجن،ثم بالضرب،ثم بالسجن إلی ما شاء اللّه..

6-إن کان المراد بمقاسمته:أنه قاسمه أمواله،فلا ندری ما الوجه فی ذلک،فإنه«علیه السلام»ذکر أن عقوبته فی بشره..و لم یذکر أن لأحد الحق بالتعرض لأمواله..

و إن المراد بالمقاسمة معنی آخر،و هو الحلف،فلا معنی للحلف المتبادل بین الخلیفة و بینه.

أصاب بیض نعام و هو محرم

عن محمد بن الزبیر:أن رجلا من أهل الشام قال:خرجت مع فتیة حاجّا،فأصبنا بیض نعام،و قد أحرمنا فشووها و أکلوها،فلما قضینا نسکنا ذکرنا ذلک لأمیر المؤمنین عمر،فقال:اسألوا قوما من الصحابة.

فسألوا جماعة منهم،فاختلفوا فی الحکم،فأخبروا عمر،فاستعار أتانا و انطلق بهم.

و قال:اتبعونی،و انطلق بهم حتی انتهی إلی ینبع[و فی نص آخر]انتهی إلی حجر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فضرب حجرة منها،فأجابته امرأة،فقال:أثمّ أبو حسن؟!

ص :116

قالت:لا.

فمر فی المقناة؛فأدبر،و قال:اتبعونی،حتی انتهی إلیه و هو یسوی التراب بیده،فقال:مرحبا یا امیر المؤمنین.

فقال:إن هؤلاء أصابوا بیض نعام و هم محرمون.

فقال:ألا أرسلت إلی؟

قال:أنا أحق بإتیانک.

قال:یضربون الفحل قلائص (1)أبکارا،بعدد البیض،فما نتج منه أهدوه.

قال عمر:فإن الإبل تخدج.

قال علی«علیه السلام»:و البیض یمرض.

فلما أدبر قال عمر:اللهم لا تنزل بی شدة إلا و أبو الحسن إلی جنبی (2).

ص :117


1- 1) القلائص:جمع قلوص،و هی الناقة الشابة.
2- 2) ذخائر العقبی ص 82 و الغدیر ج 6 ص 103 عنه،و عن الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و 365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و نظم درر السمطین ص 130 و تاریخ مدینة دمشق ج 53 ص 34 و غایة المرام ج 5 ص 265 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 265 و شرح الأخبار ج 2 ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 231 و ج 96 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 241 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 207 و ج 17 ص 441.

و نقول:

ألف:لا نرید أن نتوقف کثیرا عند خطاب أمیر المؤمنین لعمر ب:«یا أمیر المؤمنین»،فإن خطابه باسم انتحله لنفسه لیس بالأمر المخالف للشرع، إلا إذا استفید منه قبوله بإمارته للمؤمنین من عند اللّه.

و أما إن أرید به التعریض به حین عجز عن حل هذه المعضلة،بأنه یدّعی ما لیس له.أو أرید منه أنه أمیر فعلا،فلا ضیر فی ذلک،حتی لو کان قد حصل علی هذه الإمارة بصورة غیر مشروعة،فإن الخطاب له بذلک انما هو علی سبیل التقیة لیتوصل إلی إصلاح أمور الدین،و لیفسح له المجال لمعاودة الرجوع إلیه فی المهمات من الأحکام،و المعضلات من المسائل.

ب:إن عمر کان یری أن مواجهته لأمثال هذه المعضلات من الشدائد التی یحتاج فیها إلی أبی الحسن«علیه السلام»..و هو کذلک،فإن عدم معرفته بأجوبة المسائل من شأنه أن یسقط محله من القلوب،و یجرئ الناس علیه،و ربما یضعف موقعه فی الحکم.و هذا هو المصاب الجلل بالنسبة إلیه.

و لکنه کان یعلم أن ما یهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو حفظ أحکام الدین و نشرها،و أنه لا یجعل ذلک وسیلة لاسترجاع ما أخذه منه،لأسباب کان عمر مطمئنا إلی استمرار تأثیرها.و کان یشعر بالأمن من هذه الناحیة..

ج:قد یختلج فی الخاطر:أن یکون علی«علیه السلام»یحب أن یرسل إلیه لیأتیه،و هو فی مجلسه العام،لکی یتم بیان هذا الحکم علی رؤس الأشهاد،و یسمعه أکبر عدد ممکن من الناس..

و یکون عمر قد آثر المصیر إلیه لکی یختلی به،و یسمع الإجابة هو

ص :118

و صاحب السؤال،حتی لا یظهر للناس فی صورة المحتاج إلی غیره فی مسائل الشرع و الدین..أو علی الأقل لیخفف من سلبیات هذا الظهور المتکرر له بهذه الصفة.

لا بد من القصاص

و قالوا:

سرق فی عهد عمر إنسان،فشهد علیه الشهود،فقال:یا عمر!لا تقطع،فإنی تبت إلی اللّه منه.و لا أرجع.و هذه أول سرقة منی.

فدرأ عنه عمر.

فقال علی«علیه السلام»:أقم علیه الحد،فإن اللّه قد ستر علیه إلی أن سرق مقدار دیة یده (1).

و نقول:

1-لا شک فی أن للتوبة أثرها فی غفران الذنوب فی الآخرة،و من شرائط قبولها،القبول بتبعات الفعل،و تحمل نتائجه،و السعی لإعادة الأمور إلی نصابها باعطاء کل ذی حق حقه،و اصلاح ما فسد،و الرضا بأحکام اللّه تعالی فی مورد المخالفة.

2-إن اللّه تعالی حین أوجب قطع ید السارق،لم یقید ذلک بقید،بل

ص :119


1- 1) مکارم أخلاق النبی و أهل بیته،منسوب لقطب الدین الراوندی(مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری الإیرانی).

جعله علی نحو الإطلاق،أی أنه لم یشترط ثبوت القطع بعدم توبة السارق.

3-کما أنه قد أوجب قطع ید السارق فی جمیع الأحوال،و لم یستثن سرقته الأولی من هذا الحکم.

4-لعل قول علی«علیه السلام»:إن اللّه قد ستر علیه إلی أن سرق مقدار دیة یده..یشیر إلی الأمور التالیة:

الأول:إنه«علیه السلام»یخبر بالغیب،لیقطع الطریق بذلک علی أی توهم حول عدم مراعات مقتضیات الرحمة فی معاملة السارق،الذی زلت به قدمه،و قد تاب و أناب.

الثانی:لیدلهم علی أن ذلک السارق کان یکذب علیهم فیما أخبرهم به، حین ادعی أن هذه أول سرقة کانت منه.فهو قد سرق و سرق..حتی سرق مقدار دیة یده،و لذلک نلاحظ:أنه لم یعترض علی کلام علی«علیه السلام» المتضمن لهذا الخبر الغیبی..

الثالث:إنه«علیه السلام»قال:إن هذا الرجل سرق اللّه،و لم یقل:إنه سرق الناس..إلا إن کانت ال«هاء»فی کلمة«سرقه»من إضافات النساخ.

السارق الذی یخلد فی السجن

عن عبد الرحمن بن عائذ،قال:أتی عمر بن الخطاب برجل أقطع الید و الرجل،قد سرق.فأمر به عمر أن یقطع رجله.

فقال علی«علیه السلام»:إنما قال اللّه عز و جل إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ

ص :120

اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ.. الآیة (1).فقد قطعت ید هذا و رجله،فلا ینبغی أن تقطع رجله،فتدعه لیس له قائمة یمشی علیها:إما أن تعزره،و إما تستودعه السجن.

قال:فاستودعه السجن (2).

و نقول:

ألف:إن عمر بن الخطاب بادر إلی الأمر بقطع رجل ذلک السارق.و لم یسأل أحدا ممن کان حوله..فلعل عزوفه عن السؤال کان لاطمئنانه إلی الحکم من خلال الآیة الکریمة،لأنها ذکرت:أن جزاء من یسرق و یحارب اللّه و رسوله هو قطع الأیدی و الأرجل.

فقد قال تعالی: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ

ص :121


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.
2- 2) السنن الکبری ج 8 ص 274 و کنز العمال ج 5 ص 553 و الغدیر ج 6 ص 136 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 273 و بدائع الصنائع ج 7 ص 86 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 355 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 296 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر 1994 م)ج 15 ص 416 و الکافی لابن قدامة(ط المکتب الإسلامی 1988 م)ج 4 ص 193 و الفقه علی المذاهب الأربعة لعبد الرحمن الجزیری ج 5 ص 138.

یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

(1)

.

ب:و لکن قد ظهر أنه قد فهم الآیة بصورة خاطئة،و کان لا بد له من الانصیاع لما حکم به علی«علیه السلام»فقد غفل الخلیفة عن أن هذه الآیة تتحدث عن قطع إحدی الیدین،و إحدی الرجلین،مع مراعاة مخالفة الجانب،و لکن لو قطعت ید و رجل وفق ما جاء فی هذه الآیة..ثم عاد إلی ارتکاب الجریمة نفسها،هل نقطع له یده و رجله،و بقیه بلا یدین و لا رجلین أم أن الآیة لا تشمل هذه الصورة الأخیرة؟!

و بعبارة أخری:هل إذا لزم من هذا القطع أن یصبح فاقدا لیدیه و رجلیه معا تبقی دلالة هذه الآیة علی حالها.أم أنها خاصة بصورة ما لو بقی له رجل واحدة،و ید واحدة؟!

إن الآیة ساکتة بیان ذلک،فلا بد من الاقتصار فیها علی ما هو المتیقن من دلالتها..و الرجوع فیما عداه إلی سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ج:إنه«علیه السلام»بین حیثیات الحکم بالطریقة التی تمنع من التشکیک و الاعتراض،فقال:«فقد قطعت یده و رجله».أی فتحقق مضمون الآیة،فلم یعد لدیک ما یدل علی جواز الاستمرار فی قطع الید و الرجل الأخری..فلا بد من السؤال عن البیان النبوی من الصحابة،و لو لم یجد ما یفید فی ذلک.فإبقاؤهما له هو الأحوط و الأولی..و حیث لا بد من عقوبته،فإن عقوبته بسجنه،و کفه عن الناس بذلک».

ص :122


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.

ما أجد لک إلا ما قال علی علیه السّلام

أخرج أبو عمر عن أذینة بن مسلمة أنه قال:أتیت عمر بن الخطاب فسألته:من أین أعتمر؟!

فقال:إیت علیا فسله،فأتیته فسألته،فقال لی:علیک من حیث بدأت یعنی:من میقات أرضه.

قال:فأتیت عمر فذکرت له ذلک،فقال:ما أجد لک إلا ما قال علی بن أبی طالب (1).

فعلی«علیه السلام»کان هو المرجعیة المعترف و الموثوق بها،لدی الکبیر و الصغیر فی کل أمر دینی،و لا یأبی الممسکون بأزمة الأمور من الإرجاع إلیه حین یریدون تحاشی إثارة الإعتراضات علیهم لو أفتوا برأیهم فی أمر لا مصلحة لهم فی ظهور خطإهم فی فتواهم فیه.

کما أن مبادرة أذینة إلی سؤال عمر عن هذا الأمر الدینی.تشی باحد أمرین:

ص :123


1- 1) المحلی ج 7 ص 76 و الغدیر ج 6 ص 249 و المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 223 و تلخیص الحبیر ج 7 ص 79 و الإستیعاب ج 3 ص 1103 و 1106 و ذخائر العقبی ص 79 و الریاض النضرة ج 2 ص 142 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 152 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 194 و أخبار القضاة ج 1 ص 306 و فلک النجاة لفتح الدین ص 175.

أحدهما:أنه جاء وفق السیاق العام،حیث یشعر الناس بصورة عفویة بأن من یکون فی مکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا بد أن یکون قادرا علی الإجابة علی کل سؤال،و لا سیما مسائل الدین و الشریعة.کما لا بد أن یکون قادرا علی فعل کل ما کان یفعله الرسول..

الثانی:أن یکون هذا الرجوع علی أساس الخضوع للأجراء الذی اتخذه الخلیفة عمر بعدم السماح لأحد بالفتوی إلا للأمراء،حیث أطلق کلمته المشهورة:

کیف تفتی الناس و لست بأمیر؟!ولی حارّها من ولی قارّها (1).

لا سیما بعد أن منع الناس من روایة أی شیء عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و منع من السؤال عن معانی القرآن.کما اوضحناه فی الجزء

ص :124


1- 1) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و 143 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و راجع:حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 299 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة،و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 521 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 495 و 612 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 658 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 78.

الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

الثالث:إن ما لا نجد له تفسیرا معقولا أو مقبولا هو بساطة هذا الحکم الذی لم یجد لدی الخلیفة جوابا له،فاضطر إلی إحالته علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».فإذا کان هذا حال الأحکام الواضحة و البدیهیة لدی الخلیفة،فما حال المسائل المشکلة و الغامضة،فهل تری أنها سوف تجد لها جوابا عنده؟!

علی علیه السّلام یکشف حیلة المحتال

قال سبط ابن الجوزی:و فی روایة:أن رجلین من قریش أودعا امرأة مئتی دینار،و قالا لها:لا تدفعیها إلی أحدنا حتی یحضر الآخر.و غابا،ثم جاء أحدهما فقال:إن صاحبی قد هلک،و أرید المال،فأبت أن تدفعه إلیه، فثقّل علیها بأهلها،فلم یزالوا بها حتی دفعته إلیه.

ثم لبث حولا آخر،فجاء الآخر،فطلبه.

فقالت:أخذه صاحبک،[أو قالت:]إن صاحبک جاءنی،و زعم أنک قد متّ،فدفعتها إلیه.

فارتفعا إلی عمر،فقال للرجل:ألک بینة؟!

فقال:هی.

فقالت:یا عمر،أنشدک اللّه،ارفعنا إلی علی بن أبی طالب.

فرفعهما إلیه،فقصت المرأة القصة علیه[و عرف أنهما مکرا بها]،فقال للرجل:ألست القائل:لا تسلمیها إلی أحدنا دون صاحبه.

ص :125

فقال:بلی.

فقال:مالک عندنا،أحضر صاحبک،و خذ المال.

فانقطع الرجل،و کان محتالا.

فبلغ ذلک عمر،فقال:لا أبقانی اللّه بعد ابن أبی طالب (1).

و نقول:

ألف:إن مناشدة تلک المرأة المظلومة عمر بن الخطاب أن یرفع قضیتها إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،یبین لنا کیف أن عقول الناس تبقی مشدودة إلی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و یرون أنه وحده الذی یملک الحلول الصحیحة لمشاکلهم.أما غیره فیتوقعون منه-فی أحسن الاحوال-الخطأ و الصواب،و العدل و الظلم،و العلم و الجهل علی حد سواء..

و لا أدری حقیقة المشاعر التی انتابت عمر،و هو یسمع من هذه المرأة هذا الطلب،و کم خجل ما بینه و بین نفسه،و أمام الناس من ذلک..

ص :126


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 563 و المناقب للخوارزمی ص 100 و أخبار الظراف و المتماجنین ص 62 و الریاض النضرة ج 2 ص 145 و الأذکیاء ص 41 و ذخائر العقبی ص 79 و 80 و الطرق الحکمیة ص 39 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 213 و الغدیر ج 6 ص 126 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 289 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 199 و الأنوار العلویة ص 94 و غایة المرام ج 5 ص 263.

ب:إن عمر بعد أن عرف نتیجة المرافعة،و أحسّ بصفاء و بداهة الحکم فیها،لم یملک إلا أن یثنی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لیتخزل الشعور العفوی الذی لا بد أن ینتاب الناس حین یقفون علی حقیقة ما جری، و یعیشون واقعیته و سلامته بضمیرهم،و وجدانهم.فأظهر بقوله هذا حاجته إلی بقاء علی بن أبی طالب معه لیسدده،و لیحل له المعضلات، و المشکلات.

قتل اثنین بواحد

و قالوا:رفعت إلی عمر قضیة رجل قتلته امرأة أبیه و خلیلها.فتردد عمر فی قتل اثنین بواحد.

فقال له علی«علیه السلام»:أرأیت لو أن نفرا اشترکوا فی سرقة توجب القطع،أکنت قاطعهم؟!

قال:نعم.

قال:فکذلک.

فعمل برأی علی.

و کتب إلی عامله:أن اقتلهما،فلو اشترک فیه أهل صنعاء لقتلتهم (1).

ص :127


1- 1) راجع:فجر الإسلام ص 237.الفصل الثالث:التشریع.و راجع:سنن البیهقی ج 8 ص 48 فإنه ذکر أصل الواقعة،و لم یشر إلی علی«علیه السلام»،و النص و الإجتهاد ص 377 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 1025 و عجائب أحکام-

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یستدل علی عمر بالقیاس،و إنما أراد تقریب المسألة إلی ذهنه بالطریقة العرفیة.و إلا فإن المیزان فی الأحکام هو النص الثابت عن اللّه و عن رسوله.و قد أشرنا إلی ذلک فیما سبق.

2-الحکم فی هذه المسألة هو جواز قتل القاتلین کلیهما،لکن شرط أن یدفع تفاوت الدیة..فمثلا إذا کان القاتل رجلان،فإذا قتلا معا فلا بد من إعطاء دیة واحد منهما.تقسم بین أولیاء المقتولین قودا.و إن قتل أحدهما فالمتروک یؤدی نصف الدیة إلی أهل المقتول..کما أن الحکم حین یکون القاتل رجل و امرأة یجری فی هذا السیاق،مع ملاحظة الفوارق بین الرجل و المرأة،کما هو مبین فی کتب الفقه.

و أما قتل القاتلین معا من دون رد فضل ذلک،فقد قال الشیخ«رحمه اللّه»:هو مذهب بعض من تقدم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

3-و قد علم مما تقدم:أن علیا«علیه السلام»إنما بیّن لعمر جواز قتل کل مشارک فی القتل.فعمل بما أشار علیه..و لکن الروایة سکتت عن بیان بقیة عناصر الحکم..فهل اکتفی علی«علیه السلام»بهذا المقدار،فلماذا فعل

1)

-أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 78 و فقه السنة لسید سابق ج 2 ص 531 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 476 و أعلام الموقعین ج 1 ص 167.

ص :128


1- 1) الإستبصار ج 4 ص 282(الحدیث رقم 1068)باب جواز قتل الإثنین فصاعدا بواحد(حدیث 5).و ریاض المسائل ج 14 ص 49.

«علیه السلام»ذلک؟!أم أن الراوی سکت عن نقل بقیة ما جری؟!فلماذا فعل الروای ذلک؟!

لم یمت الجانی..فهل یقتل ثانیة؟!

عن الإمام الرضا«علیه السلام»:أنه أقر رجل بقتل ابن أو أخ لرجل من الأنصار،فدفعه عمر إلیه لیقتله به،فضربه ضربتین بالسیف حتی ظن أنه هلک.

فحمل إلی منزله و به رمق،فبرئ الجرح بعد ستة أشهر.

فلقیه الأب،و جره إلی عمر،فدفعه إلیه عمر لیقتله،فاستغاث الرجل إلی أمیر المؤمنین.

فقال لعمر:ما هذا الذی حکمت به علی هذا الرجل؟!

فقال:النفس بالنفس.

قال:ألم یقتله مرة؟!

قال:قد قتله،ثم عاش.

قال:فیقتل مرتین؟!

فبهت،ثم قال:فاقض ما أنت قاض.

فخرج (1)«علیه السلام»فقال للأب:ألم تقتله مرة؟!.

ص :129


1- 1) هکذا فی المصدر.لکن یبدو لی:أن الضمیر عائد إلی عمر.أی أن عمر هو الذی خرج.

قال:بلی،فیبطل دم ابنی؟!

قال:لا.و لکن الحکم أن تدفع إلیه،فیقتص منک مثلما صنعت به،ثم تقتله بدم ابنک.

قال:هو-و اللّه-الموت.و لا بد منه؟!

قال:لا بد أن یأخذ بحقه.

قال:فإنی قد صفحت عن دم ابنی،و یصفح لی عن القصاص.

فکتب بینهما کتابا بالبراءة.

فرفع عمر یده إلی السماء،و قال:الحمد للّه،أنتم أهل بیت الرحمة یا أبا الحسن.

ثم قال:لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

ص :130


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 365 و 366 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 254 و بحار الأنوار ج 40 ص 233 و ج 101 ص 386 و الکافی ج 7 ص 360 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 278 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 174 و کشف اللثام (ط.ج)ج 11 ص 175 و(ط.ق)ج 2 ص 470 و ریاض المسائل ج 14 ص 147 و جواهر الکلام ج 42 ص 339 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 125 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 94 و عوالی اللآلی ج 3 ص 605 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 224.

إن ولی الدم حین ضربه لیقتله بأخیه،أو بولده،إن کان ضربه فی المرة الأولی سائغا فقد وقع فی محله..و لکن بما أن الموت لم یترتب علیه،و لم یصدق علیه القصاص،فقد وقع أجنبیا عن المطلوب،فلا یذهب هدرا و یثبت علی الولی له الدیة بذلک..و یجوز له ضربه ثانیا قصاصا.و إن کان ضرب الولی له فی المرة الأولی غیر سائغ،فهو ظالم له،فلا بد من الاقتصاص منه ما فعل.

و الروایة ناظرة للصورة الثانیة،لا للصورة الأولی..

فیبدو:أن قرائن الأحوال قد دلت علی أن الضرب الأول کان علی سبیل التعدی و التشفی،و کیفما اتفق،لا بقصد الإقتصاص منه.و لذلک حکم علیه أمیر المؤمنین بما حکم.

أو أنه«علیه السلام»یری أن حکم المتصدی علی مقام الإمامة و القضاء،مع وجود الامام الحق..غیر نافذ،فلا یجوز العمل بمقتضاه إلا بإذن الإمام،و لم یستأذن منه،مع علمه بالحکم الشرعی..فیکون هذا المورد من مصادیق الصورة الثانیة،دون الأولی..

مولودان ملتصقان

1-عن أبی علی الحداد،بإسناده إلی سلمة بن عبد الرحمن فی خبر،قال:

أتی عمر بن الخطاب برجل له رأسان،و فمان،و أنفان،و قبلان،و دبران، و أربعة أعین فی بدن واحد،و معه أخت.

فجمع عمر الصحابة و سألهم عن ذلک.

ص :131

فعجزوا،فأتوا علیا«علیه السلام»و هو فی حایط له،فقال:قضیته أن ینوم،فإن غمض الأعین،أو غط من الفمین جمیعا،فبدن واحد،و إن فتح بعض الأعین،أو غط أحد الفمین،فبدنان.هذه إحدی قضیتیه.

و أما القضیة الأخری،فیطعم،و یسقی حتی یمتلئ،فإن بال من المبالین جمیعا،و تغوط من الغایطین جمیعا،فبدن واحد،و إن بال أو تغوط من أحدهما،فبدنان (1).

2-و روی:أنه ولد فی زمن عمر ولدان ملتصقان،أحدهما حی، و الآخر میت،فقال عمر:یفصل بینهما بحدید.

فأمر أمیر المؤمنین أن یدفن المیت و یرضع الحی،ففعل ذلک،فتمیز الحی من المیت بعد أیام (2).

و نقول:

1-إن عمر حین رجع فی القضیة الأولی إلی الصحابة،قد خالف و أخطأ،لأنه تجاهل علیا«علیه السلام»..و لعله لم یرد أن یظهر لعلی«علیه السلام»فضلا،بعد أن توالت و کثرت الحوادث و القضایا التی ظهر فیها

ص :132


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 154 عن المناقب،و عن الطبری.و بحار الأنوار ج 101 ص 355 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 196.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 155 عن المناقب،عن أبی الحسن الرمانی فی الأحکام،و بحار الأنوار ج 40 ص 234 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 198.

فضله العظیم علی جمیع الناس،إلی الحد الذی لم یعد یحتمله الخلیفة.

2-إن رجوع إلی الصحابة إن کان لأخذ رأیهم،فهو عمل لا یمکن قبوله،فإن دین اللّه لا یصاب بالعقول،و لا تعرف الأحکام بالحدس و التظنی.

و إن کان الرجوع إلیهم لیجد عندهم حکما سمعوه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فعلی أولی بالسؤال منه،لأنه وصی الرسول،و أقرب منهم إلیه،و أعلمهم بدین اللّه و أحکامه..

3-و لکن اللّه سبحانه أراد أن یظهر امتیاز و فضل علی«علیه السلام» علیهم بنفس هذا التجاهل العمری له..فإنه لو کان«علیه السلام»قد جاء معهم و بیّن الحکم،فلربما یقال:إن علم ذلک لم یکن منحصرا به،و لکنه کان أسرعهم إستحضارا للحکم،أو أنه سبقهم إلی بیان ما عرفه و عرفوه.

و لکن ظهور عجزهم،و اضطرارهم للبحث عنه،حتی وجدوه فی حائط له..قد أظهر فضله علیهم،و أکد حاجتهم إلیه و استغناءه عنهم.

4-و فی حکمه الذی أصدره«علیه السلام»یلاحظ:أنه أعطاهم فی البدایة حکما،قد لا یحسنون متابعة تطبیقه علی ذلک الرجل،حیث قد یخفی علیهم غطیطه من الفمین أو من فم واحد..

کما أن غمض الأعین قد لا یکون تاما فی بعض الأحیان..کتمامه فی سائرها..کما لو کان نصف إغماض..فلا یتمکنون من تحدید أمره،أو یخطئون فی حکمهم علیه،فبادر«علیه السلام»إلی بیان معیار آخر لا مجال للخطأ فیه،و هو مراقبته فی مخرجی البول و الغائط.

ص :133

5-یلاحظ:اشتراطه«علیه السلام»أن یتحقق الإمتلاء له من الطعام و الشراب،و لا بد أن یکون لهذا الإمتلاء خصوصیة اقتضت التنصیص علیه..ربما لأن هذا الإمتلاء یحتم التبول و التغوط من المخارج کلها..

بخلاف ما لو لم یکن ممتلئا،فإن ذلک قد یحصل من بعضها دون بعض.

6-و فی الروایة الثانیة نری:أن عمر بن الخطاب یبادر إلی إصدار حکمه فی ذینک الولدین الملتصقین بفصلهما بالحدید.مع أن حکمه هذا یشکل خطرا محتملا علی حیاة الولد الذی کان حیا..إذ إنه لم یکن یعلم بطبیعة الإلتصاق بین البدنین،و هل هناک تداخل بینهما فی بعض الأعضاء، أم لا..و مع وجود التداخل،ففی أی منها کان ذلک؟!و ما هو حجمه، و مداه؟!و ما هی کیفیاته و حالاته؟!

فلماذا یقدم عمر علی إصدار حکم یتضمن مثل هذه الأخطار،و یحتاج إلی الإجابة علی هذه الأسئلة؟!

فکان ما ذکره أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو البلسم الشافی الذی لا محیص عنه.و اللّه أعلم حیث یجعل رسالته.

عمر لا یدری معانی کلام حذیفة

عن سعید بن المسیب:أن عمر قال لحذیفة:کیف أصبحت یا ابن الیمان؟!

فقال:کیف تریدنی أصبح؟!أصبحت و اللّه أکره الحق،و أحب الفتنة، و أشهد بما لم أره،و احفظ غیر المخلوق.و أصلی من غیر وضوء.و لی فی الأرض ما لیس للّه فی السماء.

ص :134

فغضب عمر لقوله،و انصرف من فوره و قد اعجله أمر.و عزم علی أذی حذیفة لقوله ذلک.فبینما هو فی الطریق إذ مر بعلی بن أبی طالب،فرأی الغضب فی وجهه،فقال:ما أغضبک یا عمر؟!

فقال:لقیت حذیفة بن الیمان،فسألته:کیف أصبحت؟!

فقال:أصبحت أکره الحق.

فقال:صدق.یکره الموت و هو حق.

فقال:یقول:و احب الفتنة.

قال:صدق.یحب المال و الولد.و قد قال اللّه تعالی: أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ (1).

فقال:یا علی،یقول:و أشهد بمالم أره.

فقال:صدق.یشهد للّه بالوحدانیة،و الموت،و البعث،و القیامة،و الجنة و النار،و الصراط.و لم یر ذلک کله..

فقال:یا علی،و قد قال:إنی أحفظ غیر المخلوق.

قال:صدق.یحفظ کتاب اللّه تعالی:القرآن.و هو غیر مخلوق (2).

قال:و یقول:أصلی علی غیر وضوء.

فقال:صدق.یصلی علی ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی

ص :135


1- 1) الآیة 28 من سورة الأنفال.
2- 2) یرید أنه محدث،کما جاء فی القرآن الکریم..و لا یرید أنه قدیم،کما یقوله الآخرون.

غیر وضوء،و الصلاة علیه جائزة.

فقال:یا أبا الحسن،و قد قال أکبر من ذلک.

فقال:و ما هو؟!

قال:قال:إن لی فی الأرض ما لیس للّه فی السماء.

قال:صدق.له زوجة و ولد.

فقال عمر:کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن أبی طالب (1).

قال الحافظ الکنجی:قلت:هذا ثابت عند أهل النقل.ذکره غیر واحد من أهل السیر (2).

و نقول:

أولا:کنا نتوقع أن لا یواصل عمر إظهار حرصه علی إدانة حذیفة..بل کان یکفی لتوقفه عن ذلک توضیح الموردین او الثلاثة الأوائل،لکی یتبلور لدیه شعور بأن سائر الموارد مرشحة لأن تسقط عن دائرة الإدانة،و یکون

ص :136


1- 1) کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ص 218 و 219 و الغدیر ج 6 ص 105 و 106 و علی إمام الأئمة للشیخ أحمد حسن الباقوری ص 245 و 246.و راجع:الطرق الحکمیة ص 46 و نور الأبصار ص 161 و الإمام علی «علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 120 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 482.
2- 2) کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ص 219 و الغدیر ج 6 ص 106 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 121.

حالها حال هذه الموارد التی ظهر له أنه مخطئ فی فهمه لمرماها و مغزاها..

و لکن لهفة عمر علی تسجیل إدانة حذیفة جعلته یتغاضی عن هذا الاحتمال،و أن یسعی وراء الإحتمال الآخر بحرص و مثابرة..

و لا نرید أن نذهب یمینا و شمالا فی تلمس أسباب هذا الحرص،بل نکتفی بتسجیل احتمال أن تکون معرفة حذیفة بأسماء المنافقین هی أحد الأمور التی کانت تحرج الخلیفة،من حیث قیام احتمال لدیه أن یکون بعض هؤلاء الذین کان یعرفهم حذیفة،لهم دور،أو موقع،أو قرابة،أو شأن فی الواقع السلطوی القائم..و کان الخلیفة یحب أن یتخلص من هذا الإحراج.

و لذلک کان یسأل حذیفة باستمرار إن کان اسمه فی جملتهم أم لا (1).

ص :137


1- 1) راجع:المحلی ج 11 ص 221 و 222 و 225 و الصراط المستقیم ج 3 ص 79 و الغدیر ج 6 ص 241 و مجمع الزوائد ج 3 ص 42 و فتح الباری ج 8 ص 255 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 637 و جامع البیان لإبن جریر الطبری ج 11 ص 16 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 79 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 3 ص 66 و 76 و تفسیر القرطبی ج 1 ص 200 و تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی ج 3 ص 97 و تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 399 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 42 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة للسید علی خان المدنی ص 284 و 294 و تهذیب الکمال للمزی ج 5 ص 502 و معجم قبائل العرب لعمر کحالة ج 1 ص 129 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 25 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 35.

ثانیا:هل أراد حذیفة بحرکته هذه ملاطفة عمر بن الخطاب،و المزاح معه،و العبث به.

أو أراد أن یفهمه أن علیه أن یتواضع،و یتراجع أمام الواقع،فلا تأخذه مظاهر التبجیل و الطاعة و الخضوع التی تحیط به إلی أن یعتقد بنفسه أنه فوق مستوی الناس العادیین،فإن الخضوع للسلطة،و إظهار الإجلال و الإحترام للمتسلط قد یکون خوفا من التعرض لعصاه و درته،التی کانت تخفق فوق رؤوس الناس لسبب و بدون سبب،و لیس لأجل أنه ازداد فی نفسه علما و فضلا،و مقاما و عظمة.

أو أنه أراد أن یستدرجه لکی یلجئه للاعتراف لصاحب المقام و الفضل الحقیقی بحقه و بفضله،حتی لا یظن الناس:أن أخذ المقام من صاحبه الشرعی،أصبح أمرا مألوفا و مقبولا،و أنه لا سلبیات له،فإن الأمور تجری علی ما یرام.و أنه اکتسب الشرعیة بسکوت صاحب الحق.أو أراد أن یفهم الناس أن من یدعی هذا المقام لنفسه بدون حق لا یزال-کما کان-بعیدا عنه فی صفاته و مؤهلاته،التی تقصر به عنه،و أن هذا البعد لیس فی مصلة الدین و الأمة فی شیء.

و ربما یکون لحذیفة أغراض أخری،لا تدخل فی هذا السیاق أو ذاک.

و ربما یکون ذلک کله هو ما رمی إلیه حذیفة.و اللّه أعلم.

أبو ذر و حدیث الرحی

روی محب الدین الطبری،بسنده عن أبی ذر قال:بعثنی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أدعو علیا.فأتیته،فنادیته،فلم یجبنی،فعدت

ص :138

و أخبرت[رسول اللّه]،فقال:عد إلیه و ادعه،فهو فی البیت.

قال:فعدت و نادیته،فسمعت صوت الرحی تطحن،فشارفت الباب، فإذا الرحی تطحن و لیس معها أحد!!!فنادیته،فخرج إلی منشرحا،فقلت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعوک.

فجاء.

ثم لم أزل أنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ینظر إلی،فقال:یا أبا ذر،ما شأنک؟!

فقلت:یا رسول اللّه،عجب من العجائب،رأیت رحی فی بیت علی تطحن و لیس معها أحد یدیرها!!!

فقال:یا أبا ذر،إن للّه ملائکة سیاحین فی الأرض،و قد و کلوا بمعونة آل محمد (1).

و نقول:

یلاحظ فی الروایة الأمور التالیة

1-إن عدم جواب أمیر المؤمنین لأبی ذر«رحمه اللّه»حین ناداه فی المرة الأولی قد یکون لأجل انشغاله بالصلاة،أو لغیر ذلک من أسباب،ارتفعت حین عاد إلیه فی المرة الثانیة.

ص :139


1- 1) الریاض النضرة ج 3 ص 202 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 264 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 197 و 211 و ج 19 ص 151 و ج 31 ص 208 و 426.

2-ما معنی أن یشارف أبو ذر لیری الرحی،و هی تطحن،ألا یعد ذلک من محاولة النظر إلی العورات؟!أو من التطلع فی الدور المنهی عنه؟!

و نجیب:

أولا:قد یکون أبو ذر علی علم بخلو الدار من النساء،و علی علم أیضا بأن علیا أو غیره،ممن یحتمل أن یکونوا هناک کانوا فی وضع طبیعی،لا یزعجهم اطلاع الناس علیه.

ثانیا:لعل هذه الرحی کانت فی مکان لا یحظر علی الناس الإشراف علیه،أو الوصول الیه.

3-قد یمکن إبداء احتمال أن تکون ثمة رغبة فی اطلاع أبی ذر علی تلک الرحی،و هی تعمل بنفسها.لیخبر الناس بما رأی.و هو الذی أعلم الرسول الاعظم الناس،بأنه ما أقلت الغبراء،و لا أظلت الخضراء من ذی لهجة أصدق منه.

4-لقد بین«صلی اللّه علیه و آله»أن حدیث الرحی لیس مجرد کرامة عابرة،قد یتوهم زوالها بزوال أو باختلال موجبات استحقاقها.بل هو کرامة إلهیة ثابتة و باقیة ببقاء هذا التوکیل الإلهی لأولئک الملائکة بمعونة آل محمد فی أی مکان فی الأرض،و فی أی زمان احتاجوا فیه إلی المعونة.

فالحدیث عن توکیل الملائکة یشیر إلی بقاء و استمرار موجبات هذه الکرامة لآل محمد«صلی اللّه علیه و آله».

5-کان یمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبر الناس بأمر هؤلاء الملائکة،من دون انتظار ما جری..و الحقیقة هی:أن اقتران الخبر بالحدث،

ص :140

ثم الانتظار التعجبی،و تأمل أبی ذر للحصول علی تفسیر ما رأی سیکون أشد تأثیرا فی حفظه ما یراد له حفظه،و یجعله أکثر دقة فی فهم المراد، و إدراک المعنی التطبیقی و العملی للکلمة التی یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلقها.

ثالثا:إن بعض کلمات حذیفة،و إن کانت قد وردت فی احتجاجات بعض أهل الکتاب،فالمفروض بعمر أن لا یجهلها..إلا أنه ربما یکون قد تغافل عن ذلک علی أمل أن یجد السبیل للإیقاع بحذیفة،لاحتمال أن لا یکون حذیفة قاصدا معناها الصحیح..أو أن اللّه أنساه ذلک لیظهر ما یضمره تجاه حذیفة..أو لغیر ذلک من أسباب.

ابن مظعون یشرب الخمر

و قالوا:إن قدامة بن مظعون شرب خمرا،فأراد عمر أن یحده.فادعی أن الحد لا یجب علیه،لقوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. (1)فدرأ عنه الحد.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:لیس قدامة من أهل هذه الآیة،و لا من سلک سبیله فی ارتکاب ما حرم اللّه.إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا یستحلون حراما.فاردد قدامة،و استتبه مما قال،فإن تاب فأقم الحد علیه،و إن لم یتب،فقد خرج من الملة.

فاستیقظ عمر لذلک،فعرف قدامة الخبر،فأظهر التوبة،فحده عمر

ص :141


1- 1) الآیة 93 من سورة المائدة.

ثمانین (1).

و نقول:

1-إن سبب نزول الآیة التی استدل بها قدامة هو:أنه لما نزل تحریم الخمر و المیسر،و التشدید فی أمرهما،قال الناس من المهاجرین و الأنصار:یا رسول اللّه،قتل أصحابنا و هم یشربون الخمر،و قد سماه اللّه رجسا،و جعله من عمل الشیطان.و قد قلت ما قلت،أفیضر أصحابنا ذلک شیئا بعد ما ماتوا؟!

فأنزل اللّه لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. (2)،فهذا لمن مات أو قتل قبل تحریم الخمر.و الجناح هو الإثم

ص :142


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 202 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 76 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501 و راجع:تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی ج 10 ص 93 و تفسیر العیاشی ص 369 و 370 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 523 و 524 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 220 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 465 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 283 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 53 و جواهر الکلام ج 41 ص 465 و ریاض المسائل ج 13 ص 554 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 326.
2- 2) الآیة 93 من سورة المائدة.

علی من شربها بعد التحریم (1).

و لا بد من الإشارة إلی أن المراد بتحریم الخمر هو إظهار التحریم بنزول الآیات بذلک،فإن الخمر لم تزل محرمة منذ بعث اللّه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»..

2-لا ندری کیف رضی الخلیفة بدرء الحد عن قدامة؟!و کیف قبل منه استدلاله بالآیة الشریفة،و لم یلتفت إلی المقصود بها..

3-کیف لم یلتفت عمر إلی أن الأخذ بقول قدامة معناه أن یصبح شرب الخمر حلالا للمؤمنین المتقین..

4-یضاف إلی ذلک:أن قبول کلام قدامة معناه تخطئة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و من جاء بعده،فإنه کان یعاقب من یشرب الخمر.

و تخطئة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها آثار عقیدیة لا یمکن التغاضی عنها.

شهادة الخصی مقبولة

عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:أتی عمر بن الخطاب بقدامة بن مظعون و قد شرب الخمر،فشهد علیه رجلان:أحدهما خصی،و هو عمرو التمیمی.و الآخر:المعلی بن الجارود،فشهد أحدهما:أنه رآه یشرب.و شهد

ص :143


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 188 و نور الثقلین ج 1 ص 670 و بحار الأنوار ج 76 ص 132.

الآخر:أنه رآه یقیء الخمر.

فأرسل عمر إلی أناس من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما تقول یا أبا الحسن؟فإنک الذی قال فیک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أنت أعلم هذه الأمة و أقضاها بالحق،فإن هذین قد اختلفا فی شهادتهما.

قال:ما اختلفا فی شهادتهما،و ما قاءها حتی شربها.

فقال:هل تجوز شهادة الخصی؟!

قال:ما ذهاب لحیته إلا کذهاب بعض أعضائه (1).

ثم ذکروا:أنه حین عرف قدامة أنه مأخوذ بما فعل أظهر التوبة و الإقلاع،فدرأ عمر عنه القتل،و لم یدر کیف یحده.فقال لأمیر المؤمنین «علیه السلام»:أشر علی فی حده.

فقال:(حده ثمانین،إن شارب الخمر إذا شربها سکر،و إذا سکر هذی، و إذا هذی افتری)،فجلده عمر ثمانین (2).

ص :144


1- 1) الکافی ج 7 ص 401 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 239 و (ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 480 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 42 و بحار الأنوار ج 40 ص 312 و ج 101 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 244 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 54 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 168.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 190 فصل 59 الباب الثانی،و(ط دار المفید)ج 1 ص 203-

و نقول:

أولا:إن عمر قد واجه مشکلات أربع:

الأولی:إنه لم یعرف ماذا یصنع،حین زعم قدامة أن الحد لا یجب علیه..

الثانیة:إنه لم یعرف إن کانت شهادة الخصی تجوز أو لا تجوز.

الثالثة:إنه لم یعرف ما حکم الشهادة إذ اختلفت حین یشهد أحد الشاهدین أنه رآه یشرب الخمر،و شهد الآخر:أنه رآه یقیء الخمر.

الرابعة:إنه لم یعرف کیف یحده.

و قد أخذ علم ذلک کله من أمیر المؤمنین«علیه السلام».و لا ندری إن کان یجوز لمن هذا حاله أن یتصدی لخلافة النبوة،و أن یقصی ذلک العارف العالم،الجامع لکل صفات الفضل و الکمال؟!

ثانیا:إنه«علیه السلام»قد بین له جمیع الأحکام بصورة إستدلالیة،و لم یکتف ببیان الحکم و حسب..و لعله«علیه السلام»أراد أن لا یتوهم أحد أنه«علیه السلام»تجرأ و قال برأیه ما شاء..کما یتجرأ غیره،و أن عمر کان أکثر احتیاطا،و أشد رعایة لمقتضیات التقوی..

ثالثا:ظهر من الأدلة التی ساقها علی«علیه السلام»:أنها علی درجة من البداهة و الوضوح،تجعل خفاءها علی عمر مستغربا و مستهجنا بل

2)

-و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 76 ص 161 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366.

ص :145

و قبیحا أیضا.

رابعا:إن إرسال عمر إلی جماعة من الصحابة و فیهم علی«علیه السلام»لم یکن فی صالح عمر،فإنه یکون قد أعلن بذلک فضل علی«علیه السلام»،و قصور غیره.و قد کان یکفیه أن یسأل علیا«علیه السلام»فیما بینه و بینه.

خامسا:إن عمر قدم اعترافا لعلی«علیه السلام»أمام تلک الجماعة من الصحابة،من شأنه أن یدین عمر نفسه،حیث قال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:أنت أعلم هذه الأمة،و أقضاها بالحق.

عمر یستشیر فی حد الخمر،و علی علیه السّلام یشیر

عن ثور بن زید الدئلی(الدیلی):أن عمر استشار فی حد الخمر،فقال له علی«علیه السلام»:أری أن تجلده ثمانین جلدة،فإنه إذا شرب سکر،و إذا سکر هذی،و إذا هذی افتری.

فجلد عمر فی حد الخمر ثمانین (1).

ص :146


1- 1) تحفة الأحوذی ج 4 ص 598 و کتاب الأم للشافعی ج 6 ص 195 و الموطأ لمالک ج 2 ص 842 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 458 و الإستذکار ج 8 ص 6 و نصب الرایة ج 4 ص 164 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 106 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1012 و المسند للشافعی ص 286 و بحار الأنوار ج 40 ص 192 و راجع ج 76 ص 156 و 163 و عن تیسیر الوصول ج 2-

و عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن حماد بن عثمان، عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:قلت له:أرأیت النبی «صلی اللّه علیه و آله»کیف کان یضرب فی الخمر؟!

قال:کان یضرب بالنعال و یزداد،و یزداد إذا أتی بالشارب،ثم لم یزل الناس یزیدون حتی وقف ذلک علی ثمانین.أشار بذلک علی«علیه السلام» علی عمر،فرضی بها (1).

و سند الحدیث صحیح.

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»استطاع هنا أیضا أن یحفظ الحکم الشرعی، من أن یصبح عرضة للتبدیل،خصوصا من عمر بن الخطاب،الشخص الذی فرض علی الناس الأخذ بأقواله،و الإلتزام بها دون مناقشة،حتی لو خالفت أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خالفت کتاب اللّه سبحانه.

1)

-ص 16.و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 73 و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 122 و ج 25 ص 502 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 253.

ص :147


1- 1) تفسیر العیاشی ج 1 ص 340 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 221 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 467 و الکافی ج 7 ص 214 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 91 و بحار الأنوار ج 76 ص 161 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 121 و ج 25 ص 502.

2-إنه«علیه السلام»لم یفسح المجال لعمر لیقرر ما یخالف الشریعة، ثم یسعی هو لإبطال ما تقرر.لأن ذلک لو حصل،فسیجد أن ثمة سعیا، قویا لحمایة ما یقرره عمر،و حرصا علی التسویق له،و اختراع المبررات للإحتفاظ به..

بل حتی لو تراجع الخلیفة نفسه عن قراره فلا یؤمن من أن یأتی بعده من یحرص علی العودة إلی القرار الخاطئ حتی مع تراجع صاحبه عنه.

3-بل وجدناه«علیه السلام»فی العدید من الموارد یدفع عمر إلی اعتماد القرار الصحیح،حتی کأنه هو الذی کان یفکر فیه،و یسعی إلیه، و یتبناه بحرص و لهفة،حتی کأنه هو ضالته التی یبحث عنها..

4-إن الأحکام إنما تؤخذ من مصدر التشریع،و لا تؤخذ من آراء الناس حتی لو کانوا من الصحابة،فلا معنی للإستشارة فیها.غیر أن المهم هو:أن یکون الخلیفة بالذات معتقدا بهذه الحقیقة،و لعلنا نجد فی استشارته ما یدل علی أن رأیه کان علی خلاف ما یریده الشرع،و أنه یبحث عن مخرج یحلله من الإلتزام به..

بل إن نفس أن یقول له علی«علیه السلام»:إننی أری أن تجلده إلخ.

حیث نسب ذلک إلی نفسه،لا إلی رسول اللّه،یشیر إلی أن عمر کان یری:أن ما قرره الرسول یدخل فی دائرة الرأی له..فنسبة الأمر إلیه لا تزیده قبولا عنده،بل ربما تسول له نفسه أن یخالفه بصورة علنیة،و ذلک سیلحق الضرر بقداسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بتأثیر أقواله.

فآثر«علیه السلام»أن یبتعد عن هذا الجو.و یسوق الأمور باتجاه تقریر

ص :148

الحکم الإلهی،و تکریسه و اعتماده،و التمکین له.

5-قد یقال:إن التعلیل الذی ساقه علی«علیه السلام»لیرضی عمر، و یحمله علی قبول ما سیقوله.لا ینتج لزوم أن یکون حد شرب الخمر ثمانین جلدة،فإن احتمال صدور الإفتراء لا یثبت حد الإفتراء..

و یجاب:

أن هذه قضیة فی واقعة،فلعل ذلک الرجل قد شرب فسکر،فافتری بالفعل،و یکون قوله«علیه السلام»:إذا شرب سکر قرینة علی ذلک،إذ لیس کل من یشرب یصل إلی حد السکر،ثم الإفتراء الفعلی.علی أنه لا مانع من تحریم الخمر مطلقا لمجرد أن شربها قد یؤدی إلی السکر ثم الإفتراء فی بعض الموارد،فیکون تحریم الکل من أجل مفسدة کبیرة جدا تحصل فی البعض غیر المعین..

و الذی أثبته«علیه السلام»هو حد الخمر،لا حد الإفتراء..لکنه أراد أن یبین لعمر مدی خطورة الخمر علی شاربها و علی الناس.

هذا کله علی تقدیر أن یکون المراد بالإفتراء القذف.

و قد روی بسند صحیح عن ابن مسکان،عن أبی بصیر:حد الیهودی و النصرانی،و المملوک،فی الخمر و الفریة سواء.. (1).

ص :149


1- 1) راجع:الکافی ج 7 ص 216 و 239 و الإستبصار ج 4 ص 230 و 237 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 74 و 92 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 184 و 199 و 228 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 438 و 450 و 472-

و المراد بالفریة فیها:القذف.

6-إن النصوص المتوفرة لدینا تشیر إلی:أن أبا بکر کان قد غیر سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حد الخمر،فجلد فیها أربعین بدلا من ثمانین.

ثم جلد عمر صدرا من خلافته أربعین،ثم جلد ثمانین فی آخر خلافته، و جلد عثمان الحدین کلیهما کما قالوا (1).

و ذکر المفید:أن استشارة عمر لعلی«علیه السلام»فی الخمر کانت فی قصة قدامة بن مظعون،فقال:«فمن ذلک ما جاءت به العامة و الخاصة فی قصة قدامة بن مظعون و قد شرب الخمر فأراد عمر أن یحده..» (2).

1)

-و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 460 و 508 و مختلف الشیعة ج 9 ص 197 و 263.

ص :150


1- 1) سنن أبی داود ج 2 ص 242 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 361 و سنن البیهقی ج 8 ص 320 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 365 و مجمع الزوائد ج 6 ص 278 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 258 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 335 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 113 و کنز العمال ج 5 ص 485 و عن تیسیر الوصول ج 2 ص 17 و الغدیر ج 6 ص 123.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 202 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501.

الفصل الثالث

اشارة

قضاء علی علیه السّلام..حتی علی عمر

ص :151

ص :152

عمر:علی أقضی الأمة،و ذو سابقتها

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»جلس إلی عمر فی المسجد،و عنده ناس.فلما قام عرّض واحد بذکره،و نسبه إلی التیه،و العجب،فقال عمر:

حق لمثله أن یتیه،و اللّه،لو لا سیفه لما قام عمود الإسلام،و هو بعد:أقضی الأمة،و ذو سابقتها و شرفها.

فقال له ذلک القائل:فما منعکم یا أمیر المؤمنین عنه؟!

قال:کرهناه علی حداثة سنه،و حبه بنی عبد المطلب (1).

و نلاحظ ما یلی

أولا:إن سؤال ذلک المتنقص علیا«علیه السلام»عن سبب عدم

ص :153


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 76 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 451 و الغدیر ج 1 ص 389 و شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 12 ص 82 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 227 و من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب للبکری ص 324 نهج الحق و کشف الصدق للعلامة الحلیص 252 و غایة المرام السید هاشم البحرانی ج 5 ص 266 و منار الهدی فی النص علی إمامة الإثنی عشر(ع)للشیخ علی البحرانی ص 515.

تولیتهم علیا«علیه السلام»،مع علمهم بفضله،یدلنا علی أن وجدان الناس بقی یختزن هذا السؤال المحیر لهم،و لا سیما حین یترائی لهم أن الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»عن هذا المقام الجلیل،بعد اختیاره له من قبل اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»کانوا یظهرون الورع و الزهد و التقوی، رغم مخالفتهم الظاهرة لأمر اللّه تعالی،و کانت تجری علی ألسنتهم فضائل علی«علیه السلام»،و یقرون بفضله و علمه،و سائر مناقبه..

ثانیا:إن العذر الذی جاء به عمر،و هو حداثة سن علی،و حبه لبنی عبد المطلب لا یصلح مبررا لاستبعاده و إبعاده عن الحق الذی جعله اللّه تعالی له..فإن عمر نفسه قد ساق الامر لعثمان،و دبر الشوری مع علمه بحبه لبنی معیط،و انه سیحملهم علی رقاب الناس،و قد حذر عثمان من ذلک..

أما حداثة سنه«علیه السلام»،فإن اللّه تعالی حکی عن عیسی«علیه السلام»أنه قال و هو فی المهد: إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (1).

و قال عن یحیی: وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (2).

و قال دحلان:«کان بعض الصحابة استصغروا أسامة بن زید أمیر الجیش،و قالوا لعمر بن الخطاب:إمض إلی أبی بکر،و أبلغه عنا،و اطلب منه أن یولی أمرنا أقدم سنا من أسامة.

ص :154


1- 1) الآیة 30 من سورة مریم.شرح نهج البلاغة ج 3 ص 115.
2- 2) الآیة 12 من سورة مریم.

فلما أبلغه عمر ذلک و ثب أبو بکر-و کان جالسا-و أخذ بلحیة عمر، و قال:ثکلتک أمک یا ابن الخطاب.استعمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و تأمرنی أن أعزله؟! (1).

فلماذا رضی أبو بکر نفسه و عمر بالتقدم علی علی«علیه السلام»مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نصبه؟!

ثالثا:لو کان لحداثة السن تأثیر فی الوضع و الرفع،لما صحت بعثة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد کان عمه أبو طالب،و المئات و الألوف من الناس أکبر منه سنا.و کذلک الحال بالنسبة لسائر الأنبیاء«علیهم السلام».

رابعا:أما حبه«علیه السلام»بنی عبد المطلب،فهو أمر مطلوب و محبوب عند اللّه،لأنه لم یکن یحبهم لاجل النسب،و لذلک تبرأ من أبی لهب،بل کان یحب الصالحین منهم لصلاحهم..

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن حبه لم یکن لیخرجه عن جادة العدل و الإنصاف،و التقوی و الورع،کما دل علیه موقفه من عقیل فی قصة

ص :155


1- 1) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 377 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 212 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 334 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 229 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 578 و بحار الأنوار ج 30 ص 502 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 183 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 50.

الحدیدة الممحاة (1).

سادسا:إن هذا الأمر لا یعود البت فیه إلی الناس.بل الأمر للّه یضعه حیث یشاء،فلا معنی لاقتراح آلیات و ضوابط لقبول هذا،و استبعاد ذاک.

سابعا:لو صح ذلک فلماذا عاد فجعله فی جملة اعضاء الشوری فعلا..

و لکنه«علیه السلام»لم یفعل ذلک بعد تولیه للخلافة.

إنه مولای

جاء إلی عمر أعرابیان یختصمان،فقال لعلی«علیه السلام»:اقض بینهما یا أبا الحسن.

فقضی علی بینهما.

ص :156


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 216 و رسائل المرتضی ج 3 ص 139 و الأمالی للصدوق ص 720 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 218 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 376 و حلیة الأبرار ج 2 ص 200 و 202-207 و بحار الأنوار ج 40 ص 345-348 و ج 41 ص 114 و 162 و ج 72 ص 359 و ج 74 ص 392-395 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 246 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 245 و الدرجات الرفیعة ص 159 و غایة المرام ج 7 ص 23-25 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 313 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 544 عن الصواعق المحرقة(ط المیمنیة بمصر)ص 79 و عن ربیع الأبرار(مخطوط)للزمخشری ص 364.

فقال أحدهما:هذا یقضی بیننا؟!

فوثب إلیه عمر،و أخذ بتلابیبه،و قال:و یحک،ما تدری من هذا؟!

هذا مولای و مولی کل مؤمن.

و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن (1).

سبب تعظیم عمر لعلی علیه السّلام

و قیل لعمر:إنک تصنع بعلی من التعظیم شیئا لا تصنعه مع أحد من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله».

قال:إنه مولای (2).

ص :157


1- 1) ذخائر العقبی ص 67 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 470 و بحار الأنوار ج 40 ص 124 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 172 و ج 9 ص 147 و 148 و المناقب للخوارزمی ص 161 ح 191 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 191 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 86 و المراجعات ص 282 و الغدیر ج 1 ص 382 و الریاض النضرة ج 3 ص 115 و الصواعق المحرقة(ط المیمنیة)ص 107 و(ط المحمدیة-مصر)ص 177 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 65 و 66 و وسیلة المآل ص 119.
2- 2) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 470 عن الطبرانی،و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 237 و الصوارم المهرقة ص 186 و بحار الأنوار ج 37 ص 159 و ج 40-

و نقول:

إذا أردنا تبریر موقف عمر هنا،و إخراجه من دائرة التناقض،فلا بد أن نقول:إن عمر بن الخطاب،و هو یقر لعلی«علیه السلام»بأنه مولاه،و مولی کل مؤمن،و یظهر له من التبجیل و الاحترام ما لفت الأنظار،بعضهم لم یکن یجهل أن هذا الإقرار یحتم علیه أن یتنازل لعلی عن المقام الذی اغتصبه منه.و لکنه یرید أن یوهم:أن المراد بمولویته له:هو أن له مقاما ینبغی احترامه و تعظیمه،کمقام الأبوة الذی کان لأبی قحافة بالنسبة لأبی بکر، فإنه من موجبات احترام أبی بکر لأبی قحافة.لکنه لا یوجب أن یتخلی لأبیه عن مقام الخلافة..

و هذا المعنی یعد من التحریف الذکی،و هو بلا شک لا ینسجم مع ما قصده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قرر لعلی هذه المولویة،حیث

2)

-ص 124 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 125 و 171 و 205 و 211 و ج 8 ص 82 و ج 9 ص 97 و 141 و 142 و 143 و المراجعات ص 282 و الغدیر ج 1 ص 303 و 382 و فیض القدیر ج 6 ص 282 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 235 و بشارة المصطفی ص 343 و المناقب للخوارزمی ص 160 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 86 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 17 ص 433 و ج 21 ص 83 و ج 31 ص 500 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13.

ص :158

قرنها بما لا یدع مجالا للشک بأنها مولویة شاملة للسلطة و الإمامة،و لذلک دعا لمن نصره،و علی من خذله.ثم أخذ له البیعة منهم فی نفس ذلک الموقف،فی غدیر خم.

و هذا معناه:أن عمر کان حتی بمدائحه هذه یسعی لإفراغ هذا المقام عن محتواه،و یرید حرفه عن اتجاهه الصحیح،و إعطاءه مضمونا مشوها، و باطلا.

فلیلاحظ ذلک بدقة..

علی علیه السّلام قاض عند عمر

قال الطبری فی حوادث السنة الثالثة عشرة:عن القضاة عند عمر:

«و کان علی القضاء-فیما ذکر-علی بن أبی طالب» (1).

و نقول:

أولا:إننا لا نری مانعا من أن یکون الناس یرجعون باختیارهم إلی علی «علیه السلام»لیحکم بینهم فیما یختلفون فیه،فکان یحکم بینهم من دون مراجعة أحد.

لکن من الواضح:أن محبی الخلفاء کانوا یسعون إلی إظهار هیمنة أولئک الخلفاء حتی علی علی«علیه السلام»،صاحب الحق الشرعی و تصویره علی أنه فی موقع الخضوع و الإنقیاد و الطاعة،و ذلک سعیا منهم

ص :159


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 479 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 660 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 449.

لتضییع الحق المغصوب،و تمییع نصوصه،و إثارة الشبهات حولها.

و مما یشهد لرغبتهم هذه:أن عثمان حین أمر بإقامة الحد علی الولید بن عقبة جهرا،و نهی سرا،رأی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن عثمان یرید أن یدرأ عنه الحد (1)من حیث أنه سیبطن تهدید من یقدم علی ذلک،فتولی «علیه السلام»هو بنفسه جلده لشربه الخمر،و صلاته بالناس فی مسجد الکوفة،و هو سکران و قال:

لتدعونیّ قریش[بعد هذا]جلادها (2).و قد حصل هذا بالفعل، فوصفوه بانه کان یقیم الحدود بین یدی أبی بکر،و عمر و عثمان..فراجع..

ثانیا:إن الطبری نفسه یعود فیقول:«و قیل:لم یکن لعمر فی أیامه قاض» (3).

ثالثا:إن مراجعات عمر،و أبی بکر،و عثمان لعلی فی کثیر من مسائل القضاء،التی کانوا یعجزون عن حسم الأمر فیها.و تدخل علی«علیه السلام»فی کثیر من الموارد لنقض الأحکام الخاطئة و المجحفة،التی أصدروها علی الناس،قد یکون هو المبرر لأتباع الخلفاء لإطلاق هذا

ص :160


1- 1) و ذلک لأن الولید بن عقبة أمه أروی بنت کریز بن ربیعة،فکان أخا عثمان لأمه، و احتشم المسلمون أن یحدوه فحده علی«علیه السلام».
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 120-121 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 76 ص 99.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 479 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 660 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 449.

الإدعاء،و اعتبار علی«علیه السلام»قاضیا عند أبی بکر و عمر،ربما لیعوضوهم عما لحقهم نتیجة عجزهم،أو نتیجة أخطائهم،من وهن و ضعف فی أعین الناس.

هل یعمل الحاکم بعلمه؟!

روی:أن عمر کان یعس لیلة بالمدینة،فرأی رجلا و امرأة علی فاحشة، فلما أصبح قال للناس:أرأیتم لو أن إماما رأی رجلا و امرأة علی فاحشة فأقام علیهما الحد،ما کنتم فاعلین؟!

قالوا:إنما أنت إمام.

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:لیس لک ذلک،إذن یقام علیک الحد.إن اللّه لم یأمن علی هذا الأمر أقل من أربعة شهود.

ثم ترکهم ما شاء اللّه أن یترکهم،ثم سألهم.

فقال القوم مثل مقالتهم الأولی،و قال علی«علیه السلام»مثل مقالته الأولی.

فکان عمر مترددا فی أن الوالی،هل له أن یقضی بعلمه فی حدود اللّه تعالی؟!فلذلک راجعهم فی مقام التقریر،لا فی مقام الإخبار،خیفة من أن یکون فی ذلک قاذفا بأخباره.

و قال علی«علیه السلام»:لا،إنه لیس له ذلک.فأخذ عمر بقوله (1).

ص :161


1- 1) راجع:الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 482 و إحیاء علوم الدین(ط دار الفکر)-

و نقول:

أولا:إن هذا التأویل قد لا یکون دقیقا و لا صحیحا،لأنه تأویل تبرعی،لا شاهد له،و لا دلیل علیه.

ثانیا:لماذا لا یقال:إن عمر کان یرید أن یستصدر من الصحابة تفویضا یخوله أن یتهم أیا کان من الناس،ثم یقیم علیه الحد المقرر لأمثال الأمر الذی تضمنته تلک التهمة..

و لکننا لا ندری إن کان عمر یدری:أن ذلک سوف یصبح سنة لمن جاء بعده،و یهیء الفرصة لکل حاکم للتخلص ممن یرید بمثل هذه الطریقة؟!

و یصبح بذلک مصیر صلحاء الأمة،و خیارها و الصفوة فیها،بید الطواغیت المتسلطین،و تخلو الأجواء لأولئک الفجار من أی اعتراض علی ممارساتهم،و تتلاشی من ثم فرص الاصلاح،و ینسد باب النجاح و الفلاح.

ثالثا:لم یستطع عمر أن یحقق رغبته لما یلی:

ألف:لأن المعترض هو علی«علیه السلام»،الذی لا یجرؤ أحد علی التشکیک بفضله،و علمه،و تقواه.

ب:لأنه«علیه السلام»أورد اعتراضه بصورة محرجة و آسرة،قد حاصرت الخلیفة،و أخذت علیه السبل و المذاهب،فاضطر إلی التأجیل، و ارجاء الأمر إلی جلسة أخری لعله یجد فرجا و مخرجا..و لو بأن یظهر من

1)

-ج 2 ص 174 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر)ج 14 ص 419 و ج 15 ص 402 و کنز العمال ج 5 ص 457 و الغدیر ج 6 ص 123.

ص :162

یجرؤ علی القیام فی وجه علی«علیه السلام»،و یشکک فی صحة ما استدل به..أو لعل علیا«علیه السلام»ینکفئ و یتراجع عن موقفه،إما لمراجعته لحساباته،و النظر فی مصلحته،أو لأی داع آخر..

فلم یجد لدی علی«علیه السلام»سوی الإصرار،و التصمیم،و لم یکن لدی غیره ما ینفع أو یجدی فی تبدیل الوضع عما هو علیه..

رابعا:قد ذکر أبو القاسم الکوفی أن عامة مشایخه رووا ما ملخصه:أن عمر بن الخطاب بعث العباس إلی علی«علیه السلام»،یسأله أن یزوجه ابنته أم کلثوم،فامتنع.

فقال عمر:أیأنف من تزویجی؟!و اللّه لئن لم یزوجنی لأقتلنه.

فأعلم العباس علیا بذلک،فأقام علی الامتناع.فأعلم عمر بذلک.

فطلب عمر من العباس أن یحضر یوم الجمعة إلی المسجد،لیسمع ما یدله علی قدرته علی قتل علی،فحضر،فقال عمر للناس:

إن ها هنا رجلا من أصحاب محمد و قد زنی،و قد اطلع علیه أمیر المؤمنین وحده،فما أنتم قائلون؟!

فقال الناس من کل جانب:إذا کان أمیر المؤمنین اطلع علیه،فما الحاجة إلی أن یطلع غیره،و لیمض فی حکمه.

ثم طلب عمر من العباس أن یعلم علیا«علیه السلام»بما سمع، و قال:و اللّه،لئن لم یفعل لأفعلن و أعلمه بذلک.

ص :163

فقال:أنا أعلم أن ذلک یهون علیه.و أقام علی الإمتناع،فأقسم علیه العباس أن یجعل أمرها إلیه،فزوجه إیاها العباس (1).

بل لقد ورد فی نص آخر:أن عمر أمر الزبیر بأن یضع درعه علی سطح بیت علی،فوضعه بالرمح،لیرمیه بالسرقة (2).فراجع تفصیل القضیة فی کتابنا ظلامة أم کلثوم.

هل یعجل علی علیه السّلام فی الحکم؟!

روی عکرمة عن ابن عباس:أن عمر بن الخطاب قال لعلی«علیه السلام»:

یا أبا الحسن،إنک لتعجل فی الحکم و الفصل للشیء إذا سئلت عنه؟!

قال:فأبرز علی کفه و قال له:کم هذا؟!

فقال عمر:خمسة.

فقال:عجلت یا أبا حفص.

قال:لم یخف علی.

و أنا أسرع فیما لا یخفی علی (3).

ص :164


1- 1) الإستغاثة(ط النجف-العراق)ص 92-96 و(ط أخری)ج 1 ص 78.و أشار إلی ذلک فی تلخیص الشافی ج 2 ص 160 و رسائل الشریف المرتضی(المجموعة الثالثة)ص 149 و 150 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 443 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 538 و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
2- 2) الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط الحیدریة)ج 1 ص 311 و بحار الأنوار ج 40 ص 147.

و نقول:

أولا:إن هذا الإتهام العمری ربما یشیر إلی أن الهدف منه هو إثارة الشبهة حول علم علی«علیه السلام»،و أنه یطلق فتاواه بلا تثبت،مع أن التثبت مطلوب فی الأحکام،و هذا الأمر یطرح إمکانیة وقوع الخطأ و الإشتباه فی أقواله نتیجة التسرع..

ثانیا:إن جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد جاء دقیقا و حاسما، حیث لم یکتف بالدعوی بالقول،بل شفعها بالتصویر الفعلی،ثم بالتطبیق العملی علی نفس المعترض و من خلاله.فأخذه من بین یدیه و من خلفه.

ثالثا:و غنی عن البیان أن عمر و هو یواجه المسائل التی تحتاج إلی تفکیر و تأمل طویل،ثم لا یصل فیها إلی نتیجة..سوف یکون فی غایة الدهشة حین یری علیا«علیه السلام»یفصل فیها بسرعة،لأنها عنده من أبده البدیهیات،و أوضح الواضحات..و قد یصعب علی عمر تصورها بهذا المستوی من الوضوح.

علی علیه السّلام یحکم علی عمر لصالح الأعرابی

عن أنس بن مالک قال:إن أعرابیا جاء بإبل له یبیعها،فأتاه عمر یساومه بها فجعل عمر ینخس بعیرا بعیرا یضربه برجله،لیبعث البعیر، لینظر کیف قواده،فجعل الأعرابی یقول:خل إبلی لا أبا لک.

فجعل عمر لا ینهاه قول الأعرابی أن یفعل ذلک ببعیر بعیر.

فقال الأعرابی لعمر:إنی لأظنک رجل سوء.فلما فرغ منها اشتراها.

ص :165

فقال:سقها،و خذ أثمانها.

فقال الأعرابی:حتی أضع عنها أحلاسها و أقتابها.

فقال عمر:اشتریتها و هی علیها،فهی لی کما اشتریتها.

فقال الأعرابی:أشهد أنک رجل سوء.

فبینما هما یتنازعان،إذ أقبل علی،فقال عمر:ترضی بهذا الرجل بینی و بینک؟!

قال الأعرابی:نعم.

فقصا علی علی قصتهما..

فقال علی:یا أمیر المؤمنین،إن کنت اشترطت علیه أحلاسها و أقتابها، فهی لک کما اشترطت،و إلا فإن الرجل یزین سلعته بأکثر من ثمنها.

فوضع عنها أحلاسها و أقتابها،فساقها الأعرابی،فدفع إلیه عمر الثمن (1).

ص :166


1- 1) الغدیر ج 6 ص 277 و کنز العمال ج 4 ص 142 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 2 ص 231 و میزان الإعتدال ج 1 ص 555 و لسان المیزان ج 2 ص 320 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 277 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 عن شرح الأخبار للقاضی النعمان،و مستدرک الوسائل ج 13 ص 324 و شرح الأخبار ج 2 ص 306 و بحار الأنوار ج 40 ص 229 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 519 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 82.

و نقول

یستوقفنا فی هذه الحادثة عدة أمور:

فأولا:لم نجد مبررا لتصرف عمر فی ابل ذلک الأعرابی علی ذلک النحو المثیر،الذی کان الأعرابی یسعی لمنعه،و إیقافه عند حده،فإنه لا یجوز مثل هذا التصرف فی مال الغیر إلا بإذنه.

فإن قیل:إن المبرر هو أنه مصمم علی شرائها،و ستعود ملکیتها إلیه علی کل حال..

قیل فی الجواب:إن ذلک لا یکفی مبررا لهذا العمل ما دامت علی ملکیة الأعرابی،و لا سیما بعد صدور النهی منه،و تأکیده القوی علیه،حتی یقول له.خل إبلی لا أبا لک.

و یقول:إنی لأظنک رجل سوء.و أشهد أنک رجل سوء.

علی أن ارادة الشراء غیر ظاهرة،إذ لو وجدها غیر موافقة لمراده،لم یشترها أصلا.

ثانیا:إنه لمن المؤسف أن یکون خلیفة المسلمین هو المخطئ فی الحکم الشرعی،و المصیب أعرابی من البادیة..و یتضاعف أسفنا و نحن نری الخلیفة یصر علی خطإه حتی صدر الحکم الشرعی ضده من نفس الذی رشحه هو للحکم بینه و بین الأعرابی.مع أن المفروض:أن یکون هو الذی یعلم الناس أحکام دینهم و شرعهم،و أن یعرف منه الناس الصواب و الخطأ.و یکون هو المرجع لهم و المفزع!!

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»قد قدم لعمر الدلیل المقنع و الحاسم،حین

ص :167

قال له:إن الرجل یزین سلعته بأکثر من ثمنها.

و هذه الکلمة أیضا تعطینا قاعدة فی التجارة یرضاها الشارع،و یمارسها الناس،و هی جواز أن یزین البائع سلعته،و یظهر محاسنها بأکثر من ثمنها..

و لا یعد ذلک من الغش أو التدلیس.

فزعت من عمر فأسقطت

و قالوا:أرسل عمر إلی إمرأة(کان یتحدث عندها الرجال).

و فی نص آخر:إنها مغنیة کان یدخل علیها،فبینا هی فی الطریق فزعت،فضربها الطلق،فدخلت دارا،فألقت ولدها.فصاح الصبی صیحتین ثم مات.

(فسأل عمر الصحابة عن ذلک،فقالوا بأجمعهم:نراک مؤدبا،و لم ترد إلا خیرا،و لا شیء علیک فی ذلک).

و فی نص آخر:استشار عمر أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک،فأشار علیه بعضهم:أن لیس علیک شیء،إنما أنت دال و مؤدب.

و صمت علی.

فأقبل علیه،فقال:ما تقول؟!

فقال«علیه السلام»:إن کان القوم قاربوا فقد غشوک،و إن کانوا ارتأوا فقد قصروا:الدیة علی عاقلتک،لأن القتل الخطأ للصبی یتعلق بک.

و فی نص آخر

قال:إن کانوا قالوا برأیهم،فقد أخطأ رأیهم.

ص :168

و إن کانوا قالوا فی هواک،فلم ینصحوا لک.أری أن دیته علیک،فإنک أنت أفزعتها،و ألقت ولدها فی سبیلک.

فأمر علیا«علیه السلام»:أن یقسم عقله علی قریش.أی:أن یأخذ عقله من قریش،لأنه خطأ.أو قال:علیک غرة(یعنی عتق رقبة) (1).

و نقول:

ألف:إن المؤدب یجب ان لا یخاف الناس منه إلی هذا الحد،بل ینبغی أن ینتظروا الأمن و السلام و السلامة عنده،و الفرج علی یدیه،و أن یعیشوا السرور و السعادة بقربه،لأنهم یجدون الإنصاف و الرعایة و العدل لدیه.

و حتی هذه المغنیة،فالمفروض هو:أن تتوقع العقوبة التی تناسب

ص :169


1- 1) سیرة عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 125 و جامع بیان العلم ص 306 و کنز العمال ج 15 ص 84 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 458 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 123 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و 367 و الإرشاد ج 1 ص 204 و 205 و أنساب الأشراف ج 2 ص 178 و الکافی ج 7 ص 374 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 312 و بحار الأنوار ج 101 ص 394 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 24 و الغدیر ج 6 ص 119 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 452 و ج 32 ص 170 و جواهر الکلام ج 43 ص 61 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 267 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 200 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 370.

جرمها.و هی لا تصل إلی حد یصبح الخوف منها من موجبات إسقاط الجنین.

إننا لا نظن أن مجرد إجراء الأحکام،و إقامة الحدود یوجب هذا القدر من الخوف الهائل،و الرعب القاتل.الذی یسقط الأجنة،لمجرد السماع بأن فلانا یطلب منها الحضور.

و لا سیما قبل أن تجری المحاکمة،و قبل تحدید الجریمة،و مقدار عقوبتها.

و قد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقیم الحدود،و کذلک کان علی«علیه السلام»،و لم نجد لهما فی قلوب الناس إلا الحنین،و الحب، و الإحترام،و السرور برؤیتهما،بل کان الناس یبادرون إلی المجیء إلیهما، و الإعتراف لهما بالذنب الموجب للقتل و للرجم،و غیر ذلک.و یطلبون منهما إجراء الحد علیهم بإلحاح.

ب:إن علیا«علیه السلام»حین ذکر ما أشار به الصحابة علی عمر، ذکر خیارین و لم یزد علیهما،و هما أن یکونوا قد قالوا برأیهم..أو یکونوا قالوا ما قالوه فی هوی الخلیفة،و التماسا لرضاه.و کلا الأمرین مدان و مرفوض،و یعتبر خروجا عن جادة الشرع و الدین..

و بما أن هناک خیارا ثالثا لم یذکره الإمام و لم یشر إلیه،فإن الحصر فی الخیارین المذکورین یدل علی أنه لم یکن یحتمل فی أی منهم أن یکون أراد أن یقول ما سمعه من رسول اللّه،و لکنه أخطأ بسبب نسیانه للحکم،أو بسبب اختلاط الأمور علیه،أو نحو ذلک من الأعذار..

و هذا یشیر إلی نظرة بالغة السلبیة لدی علی«علیه السلام»إلی أولئک

ص :170

الصحابة الذین عاش معهم،و عرفهم عن قرب،و من خلال العشرة و الممارسة..

ج:لا شک فی أن علیا«علیه السلام»کان أعرف الناس بهذا القرآن، و بأحکامه،و معانیه،و إشاراته و مرامیه.فلو انه وجد فیه ما یلزمه بالحکم بعدالة جمیع الصحابة،لم یجز له أن یتهمهم بأنهم یقولون بآرائهم فی دین اللّه، أو مراعاة لهوی عمر بن الخطاب..

د:إن خطأ عمر فی تعامله مع هذه المرأة یجعل ادعاء صوابیة تصرفاته غیر ظاهرة الوجه،و لا سیما إذا انضمت هذه الحادثة إلی عشرات أمثالها، ظهرت فیها أخطاؤه فی الموارد المختلفة.

ه:إننا لا نری أن من حق عمر أن یوجه السؤال للصحابة عن حکم هذه الواقعة.بل کان یجب أن یکون عارفا بحکمها،لا سیما بعد أن حصر الفتوی بالأمراء،و کان هو رأس الهرم فیهم..فکیف یحصر الفتوی بالأمراء،ثم یطلب من هذا و ذاک أن یدله علی حکم هذه الواقعة و تلک؟!

و:ما أبعد ما بین ما جری لهذه المرأة من رعب قاتل،و بین لهفة تلک المرأة التی توسلت بعلی«علیه السلام»أن ینقذها من محنتها فی ودیعة المحتالین الذین أودعوا المال عندها،حین قالت لعمر:أنشدک اللّه،ارفعنا إلی علی بن أبی طالب..و کذلک فی قضیة رجم التی ولدت لستة أشهر، حیث جاءت أختها لعلی تنشده اللّه،إن کان یعلم لأختها عذرا،لیخلصها من الرجم.

ص :171

عمر یستولی علی إرث حفیده

عن الشعبی،قال:أول جد ورث فی الإسلام عمر،حین مات أحد أحفاده فأخذ عمر المال دون أخوته.

فأتاه علی و زید،فقالا:لیس لک ذلک،إنما کنت کأحد الأخوین (1).

زاد فی نص آخر:فقال عمر:لو لا أن رأیکما اجتمع لم أر یکون ابنی، و لا أکون أباه (2).

و فی سنن البیهقی:أن زید بن ثابت،قال له:لا تجعل شجرة نبتت، فانشعب منها غصن،فانشعب فی الغصن غصن،فما یجعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی،و قد خرج الغصن من الغصن؟!

فأرسل إلی علی«علیه السلام»فسأله،فقال له کما قال زید إلا أنه جعل سیلا سال،فانشعب منه شعبة،ثم انشعبت منه شعبتان،فقال:أرأیت لو أن ماء هذه الشعبة الوسطی یبس،أکان یرجع إلی الشعبتین جمیعا؟! (3).

ص :172


1- 1) راجع:سنن الدارمی ج 2 ص 354 و الغدیر ج 6 ص 115 و ج 7 ص 130 و فتح الباری ج 12 ص 17 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 216.
2- 2) مستدرک الحاکم ج 4 ص 340 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 263 و الغدیر ج 6 ص 115 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و کنز العمال ج 11 ص 61 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 69.
3- 3) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و الغدیر ج 6 ص 115 و کنز العمال ج 11 ص 56.

و نقول:

ألف:عن عبیدة قال:إنی لأحفظ عن عمر فی الجد مئة قضیة،کلها ینقض بعضها بعضا (1).

فما هذا التناقض الشدید فی فتاوی عمر فی قضیة واحدة؟!

ب:و الأعجب و الأغرب:أنه یری أن هذه مجرد آراء،یصح التبدیل و التغییر فیها.و لذلک لما طلب من زید بن ثابت أن یفتی فیها فامتنع،قال عمر:«لیس هو بوحی،حتی لا نزید فیه و ننقص منه،إنما هو شیء نراه،فإن رأیته و وافقنی تبعته،و إلا لم یکن علیک فیه شیء.فأبی زید.

فخرج مغضبا و قال:قد جئتک،و ما أظنک ستفرغ من حاجتی» (2).

و هذا أمر غریب حقا،فإن هذه الفتاوی إنما تؤخذ عن اللّه و رسوله،لا

ص :173


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و نیل الأوطار ج 6 ص 177 و الفصول المختارة ص 205 و فتح الباری ج 12 ص 17 و عمدة القاری ج 21 ص 172 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 219 و کنز العمال ج 11 ص 58 و فیض القدیر ج 1 ص 205 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 322 و النص و الإجتهاد ص 263 و الغدیر ج 6 ص 116 و راجع:من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 286.
2- 2) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و الغدیر ج 6 ص 116 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 52 و کنز العمال ج 11 ص 63 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 69 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر 1994 م)ج 14 ص 325.

من آراء الرجال،فإن دین اللّه لا یصاب بالعقول..و قد صرح القرآن بذلک فی العدید من آیاته.و منها قوله تعالی: آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّٰهِ تَفْتَرُونَ ..

و إذا کان الرأی هو المرجع،و لیس الوحی،فلماذا احتاج إلی الرجوع إلی زید،و لماذا لا یستقل برأیه؟!

و لماذا لم یزل یرجع إلی علی«علیه السلام»فی کل کبیرة و صغیرة.

و یکرر علی مسامع الناس قوله الشهیر:لو لا علی لهلک عمر،أو نحو ذلک.

فان مخالفة رأی انسان لرأی انسان آخر لا توجب الهلاک.

و إذا کانت هذه الفتاوی مجرد آراء،و لا ضیر بإصدارها،فلماذا یکون اختلافها بل اختلاقها من اقتحام جراثیم جهنم،فقد روی عنه قوله:«من أراد أن یقتحم جراثیم جهنم،فلیقل فی الجد برأیه (1).

ج:و من الأمور اللافتة أیضا:أنه استدل بالجبر الإلهی لفعل صدر منه هو شخصیا،فحکم بأن اللّه تعالی لا یرید توریث الجد،لحصول مانع منعه من کتابة کتاب فی ذلک،فعن طارق بن شهاب قال:أخذ عمر بن الخطاب کتفا،و جمع أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»لیکتب فی الجد،و هم یرون

ص :174


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 181 و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 549 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 350 و الغدیر ج 6 ص 117 و عدة الأصول للطوسی(ط.ج)ج 2 ص 688 و 701 و(ط.ق)ج 3 ص 105 و المحصول للرازی ج 5 ص 77 و مجمع البحرین ج 1 ص 358.

أنه یجعله أبا.فخرجت علیه حیة،فتفرقوا.

فقال:لو أن اللّه أراد أن یمضیه لأمضاه (1).

مع أنه قد کان بإمکانه أن یکتب کتابه مرة ثانیة،و ثالثة الخ..

د:قال الصادق«علیه السلام»لأبی حنیفة من أین أخذت القیاس؟!

قال:من قول علی بن أبی طالب و زید بن ثابت،حین شاهدهما(لعل الصحیح:شاورهما)عمر فی الجد مع الأخوة.

فقال له علی«علیه السلام»:لو أن شجرة فیها غصن،و انشعب من الغصن غصنان،أیما أقرب إلی أحد الغصنین؟!أصاحبه الذی یخرج معه؟!

أم الشجرة؟!

فقال زید:لو أن جدولا انبعث فیه ساقیة،فانبعث من الساقیة ساقیتان،أیما أقرب أحد الساقیتین إلی صاحبهما أم الجدول؟! (2).

و نقول:

قد غاب عن بال أبی حنیفة:أن الدلیل فی هذه المسألة هو النص،لکن

ص :175


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و کنز العمال ج 11 ص 61 و النص و الإجتهاد ص 263 و الغدیر ج 6 ص 116 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی (ط دار الفکر 1994 م)ج 14 ص 323.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 44 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 323 عن مسند أبی حنیفة،و الصراط المستقیم ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 40 ص 159 و نهج الإیمان ص 275.

علیا«علیه السلام»أراد أن یقنع عمر فی المسألة بالطریقة المرضیّة عند عمر، و یقرّبها إلی فهمه.

دیة ما تعطل من اللسان

أتی عمر برجل قد ضربه آخر بشیء،فقطع من لسانه قطعة قد أفسدت بعض کلامه،فلم یدر ما فیه،فحکم علی«علیه السلام»:أن ینظر ما أفسد من حروف(أ ب ت ث)و هی ثمانیة و عشرون حرفا،فیؤخذ من الدیة بقدرها (1).

و نقول:

1-فی قطع اللسان دیة کاملة.فإن قطع منه جزءا لم یوجب عجزه عن النطق التام،فإن الدیة تقدر بمقدار عجزه..و قد حکم«علیه السلام»:أن تقسم دیة اللسان ثمانیة و عشرین جزءا،بعدد حروف الهجاء.ثم ینظر إلی عدد الحروف التی فسد نطقه بها،فیعطی من الدیة بقدرها..و هذه طریقة بالغة الدقة فی التقدیر،و میسورة لکل أحد.

2-و لا نرید التعلیق علی عجز الخلیفة الذی وضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،عن إعطاء الجواب،الذی یفترض بخلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه،فقد تکررت منا الإشارة إلی ذلک..

ص :176


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 178 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 355 و عن مجموع ابن المرزبان.

بقرة تقتل جملا

و قالوا:

جاء رجل إلی عمر بن الخطاب و معه رجل،فقال:إن بقرة هذا شقت بطن جملی.

فقال عمر:قضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیما قتل البهائم:أنه جبار-و الجبار الذی لا دیة له و لا قود.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا ضرر و لا ضرار،إن کان صاحب البقرة ربطها علی طریق الجمل،فهو له ضامن.

فنظروا،فإذا تلک البقرة جاء بها صاحبها من السواد،و ربطها علی طریق الجمل.

فأخذ عمر برأیه«علیه السلام»،و أغرم صاحب البقرة ثمن الجمل (1).

و نقول:

1-إن أول ما یلفت النظر هنا:هو استفادة هذا الحکم من قاعدة:«لا ضرر و لا ضرار»،حیث إن ربط البقرة علی طریق الجمل فیه تسبیب لما حصل،و التسبیب یتبعه الضمان..

ص :177


1- 1) المقنع للشیخ الصدوق ص 537 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 321 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 356.

و هذا التسبیب یأتی من جهتین:

أولاهما:جعلها علی طریق الجمل،الذی سینشأ عنها احتکاک بین الجمل و البقرة.

الثانیة:إنه ربط البقرة علی طریق الجمل،فلا محیص لها عن الإحتکاک به،بسبب نفس ربطها هناک.إذ لو کانت مطلقة لم یتعین وجودها فی هذه النقطة إلا بحرکة منها..

2-قد ظهر أن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما قتل البهائم:إنه جبار،قد قصد به صورة ما لو کان القتل مستندا إلی فعل البهیمة نفسها، من دون تدخل من الناس،بالتحریش فیما بینها،أو نحو ذلک.

3-إن عمر یبادر هنا إلی الأخذ بقول أمیر المؤمنین«علیه السلام»، لأنه هو الناقل عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قوله:إن علیا«علیه السلام»أقضی الأمة.و قد زاد فی تأکید لزوم الأخذ بقوله:نفس الإستدلال الظاهر صوابیته کما رأینا.

ص :178

الفصل الرابع

اشارة

علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم

ص :179

ص :180

إیتونی بمنشار!!

و فی عهد عمر تنازعت امرأتان فی طفل،کل منهما تدعی أنه ابنها بغیر بینة،فغم علی عمر ذلک،و فزع إلی علی امیر المؤمنین«علیه السلام»، فاستدعی المرأتین،و وعظهما و خوفهما،فأقامتا علی التنازع.

فقال«علیه السلام»:ائتونی بمنشار.

فقالتا:ما تصنع به؟

قال:اقدّه بنصفین،لکل واحدة منکما نصفه.

فسکتت إحداهما.

و قالت الأخری:اللّه،اللّه یا أبا الحسن،إن کان لا بد من ذلک فقد سمحت لها به.

فقال:اللّه أکبر،هذا ابنک دونها.و هذا حکم سلیمان فی صغره (1).

ص :181


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و الفضائل لابن شاذن ص 153 و الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 205 و 206 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 288 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 212 و بحار الأنوار ج 40 ص 252 و شجرة طوبی-

و نقول:

إننا لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الحادثة،التی استند فیها علی «علیه السلام»إلی التأثیر النفسی،و اعتبر أن ردة الفعل قادرة علی حسم الأمر فی المسألة،و أنها قابلة للاعتماد.

التحالیل المخبریة تکشف الجریمة

أتی عمر بن الخطاب بإمرأة قد تعلقت بشاب من الأنصار،کانت تهواه،فلما لم یساعدها احتالت علیه،فأخذت بیضة،فألقت صفرتها، و صبت البیاض علی ثوبها،و بین فخذیها.ثم جاءت إلی عمر صارخة، فقالت:هذا الرجل غلبنی علی نفسی،و فضحنی فی أهلی،و هذا أثر فعاله.

فسأل عمر النساء،فقلن له:إن ببدنها و ثوبها المنی.فهمّ بعقوبة الشاب،فجعل یستغیث،و یقول:یا أمیر المؤمنین تثبّت فی أمری.فو اللّه ما أتیت بفاحشة،و لا هممت بها،فلقد راودتنی عن نفسی،فاعتصمت.

فقال عمر:یا أبا الحسن،ما تری فی أمرهما؟!

فنظر علی إلی الثوب،ثم دعا بماء حار شدید الغلیان،فصب علی الثوب،فجمد ذلک البیاض،ثم أخذه و اشتم رائحته،و ذاقه،فعرف طعم

1)

-للحائری ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 138 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 361 و الدر النظیم ص 391 و منهاج الکرامة ص 105 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 58.

ص :182

البیض.و زجر المرأة،فاعترفت (1).

و فی نص آخر:أن امرأة صبت بیاض البیض علی فراش ضرتها، و قالت:قد بات عندها رجل.

و فتش ثیابها،فأصاب ذلک البیاض.و قص علی عمر،فهم أن یعاقبها الخ.. (2).

و نقول:

أولا:ذکرنا فی هذا الکتاب روایة مفادها:أن علیا«علیه السلام»میّز بین أم الصبی،و أم الصبیة بوزن لبنهما،فاعتبر ذات اللبن الثقیل هی أم الغلام..و الأخری أم الصبیة.و ها هو«علیه السلام»هنا یعود إلی التحالیل المخبریة لیکتشف تزویر تلک المرأة..

و قد قلنا:إن ذلک التحلیل العلمی المخبری حجة و دلیل إذا کان من

ص :183


1- 1) الطرق الحکمیة ص 57 و الغدیر ج 6 ص 126 و الکافی ج 7 ص 422 و الوافی ج 2 ص 160 و الإرشاد للمفید،و تهذیب الأحکام ج 6 ص 304 و النص و الإجتهاد ص 379 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 446 و ج 32 ص 136 و 144 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 82 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 281 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 206 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 387 و بحار الأنوار ج 40 ص 303 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 67 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 126.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189.

موجبات الیقین،حیث یکون مورده من شؤون الخلقة و لوازمها غیر المنفکة عنها..و لا شک فی أنه فی هذا المورد کذلک،فإن بیاض البیض یتفاعل مع الماء المغلی،بما لا یتفاعل المنی معه لو ألقی علیه..

ثانیا:إنه«علیه السلام»من أجل أن یری الناس صحة ما توصل إلیه، و یقطع شکهم بالیقین،و لکی لا یتأول المتأولون،و لا یشکک المشککون.

و یوسوسوا للناس لاتهام ذلک الرجل بما هو منه بریء..-من أجل ذلک کله-زجر تلک المرأة حتی اعترفت بالحقیقة..

ثالثا:صحیح أنه لا یصح انتزاع إقرار تحت و طاة التهدید،و القهر..

و لکن الأمر فیما نحن فیه لیس کذلک،فقد أصبح کذب المرأة أوضح من الشمس،و أبین من الأمس،و صدر الحکم فی حقها.و هو«علیه السلام»لا یرید أن یقررها توطئة للحکم لها أو علیها..بل یرید أن یقررها حفاظا علی حق و کرامة الذی اتهمته،و إزالة لآثار عدوانها علیه.

رابعا:لقد لفت نظرنا هنا أیضا تسرع عمر فی الأمر،حتی لقد همّ بعقوبة ذلک الشاب،قبل أن یسأله عن الأمر،أو قبل أن یظهر له الحق فیما ادعته تلک المرأة،حتی لقد تحیر فی أمره بمجرد سماعه استغاثة ذلک الشاب.و لو کان علی بینة من الأمر لم یتحیر..

خامسا:لم تشر الروایة إلی استحقاق تلک المرأة العقوبة لأجل افترائها علی ذلک الشاب..

حدّان علی الزوجة

و أتی إلی عمر بن الخطاب برجل و امرأة،فقال الرجل لها:یا زانیة.

ص :184

فقالت:أنت أزنی منی.

فأمر بأن یجلدا.

فقال علی«علیه السلام»:لا تعجلوا،علی المرأة حدان،و لیس علی الرجل شیء منها:حد لفریتها،و حد لإقرارها علی نفسها،لأنها قذفته،إلا أنها تضرب و لا تضرب بها الغایة (1).

و نقول:

1-إن المرأة حین قالت لزوجها:أنت أزنی منی،تکون قد أقرّت علی نفسها بالزنی،و لکنها تدعی:أن زوجها أکثر زنا منها،و ذلک یدلّ علی عدم کون زوجها قاذفا لها،فسقط الحدّ عنه بذلک.

2-إن قول المرأة هذا قد تضمن إقرارا بالزنا،و قذفا للزوج بأمر لم یقرّ هو به،فاستحقت بذلک حدّین:أحدهما لإقرارها بالزنی،و الثانی لقذفها زوجها.

3-و لکنه«علیه السلام»أشار إلی التخفیف فی ضربها،لأنه إنما أقرت مرة واحدة،کما أن قذفها لزوجها إنما هو بعد استفزاز منه لها.

4-و مسارعة عمر لإصدار الحکم،کأنه لاعتقاده وضوح مأخذه، و هو حصول القذف من الطرفین.و قد سمع القذف منهما بأذنیه،و لکن قد فاته أن معرفته بأن القاذف یحد لا تجدیه نفعا،إذا لم یکن قادرا علی التمییز

ص :185


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 359 و 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و بحار الأنوار ج 76 ص 121 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 62.

بین ما هو قذف،و ما هو إقرار،و بین ما یثبت الحد،و بین ما یسقط به..

فیا لیته سأل علیا کما هو عادته،و لکن قبل أن یتکلم..

لماذا لم یتعلم من الخطأ؟!

و الجدیر بالذکر هنا:أن عمر قد واجه مثل هذا الفشل فی العدید من الموارد،التی سارع فیها إلی إصدار الحکم،ظنا منه بأن الأمر فیها واضح، و إذ به یفاجأ بعلی یرد حکمه،و یبین له وجه الخطأ فیه،و یکتشف بداهة هذا الخطأ،و أن لا محیص عما حکم به علی..

فلماذا هذه العجلة؟!

و لما ذا لا یتعلم من المرات الکثیرة التی مرت به؟!

هل لأنه یرید أن یظهر حاکمیته و سلطته؟!

أم لأنه یرید أن یثبت أن لدیه قدرا من المعرفة بالفقه و القضاء؟!

أم ماذا؟!.

طلاق زوجة العنین

و جاءت امرأة إلی عمر،فقالت:

ما تری أصلحک الل

ه و أثری لک أهلا

فی فتاة ذات بعل

أصبحت تطلب بعلا

بعد إذن من أبیها

أتری ذلک حلا؟!

فأنکر ذلک السامعون.

ص :186

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احضرینی بعلک.

فأحضرته،فأمره بطلاقها،ففعل،و لم یحتج لنفسه بشیء.

فقال«علیه السلام»:إنه عنین.

فأقر الرجل بذلک،فأنکحها رجلا آخر من غیر أن تقضی عدة (1).

و نقول:

إنما أنکحها رجلا آخر من غیر أن تقضی عدة،لأنه کان عنینا و لم یدخل بها،و الطلاق قبل الدخول لا یحتاج إلی عدة،و قد أقر الرجل بالعنن..

و لو کان العنن قد حصل بعد الدخول لا حتاجت إلی العدة،و ذلک ظاهر لا یخفی.

أسود و سوداء و ولدهما أحمر

أتی عمر بن الخطاب برجل أسود،و امرأة سوداء،فقال الرجل:إنی أغرس غرسا أسود.و هذه سوداء علی ما تری،فقد أتتنی بولد أحمر.

فقالت المرأة:و اللّه یا أمیر المؤمنین ما خنته،و إنه لولده.

فبقی عمر لا یدری ما یقول.

ص :187


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 57 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 177 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام» ص 63.

فسئل عن ذلک علی«علیه السلام»،فقال للأسود:إن سألتک عن شیء أتصدقنی؟!

قال:أجل و اللّه.

قال:هل واقعت امرأتک و هی حائض؟!

قال:قد کان ذلک.

قال علی:اللّه أکبر،إن النطفة إذا اختلطت بالدم،فخلق اللّه منها خلقا کان أحمر،فلا تنکر و لدک،فأنت جنیت علی نفسک (1).

و نقول:

إننا لا نرید التوسع فی تسجیل الملاحظات حول هذه الحادثة بل نکتفی بالإشارة إلی ما یلی

ألف:یستفاد من هذه الروایة:أن الوطء فی الحیض قد ینشأ عنه حمل، و إن کانوا یقولون:إن ذلک غیر ممکن فی العادة،لأن البویضة إنما تتکون بعد الحیض بعدة أیام.

لکن ذلک لا یمنع من حصول الإخصاب أیام الحیض أیضا فی حالات نادرة جدا،ربما تکون واحدة من بین مئات الألوف أو الملایین.

ص :188


1- 1) الطرق الحکمیة لابن قیم الجوزیة ص 47 و الغدیر ج 6 ص 120 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 447 و ج 32 ص 136 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363.

و علی هذا تحمل الروایات التی تقول:لا یبغض علیا إلا ابن حیضة (1)حیث لا داعی لرد الروایة،إذا کان الحمل فی حال الحیض قد یحصل..و إن کان نادرا جدا.

ب:قول علی«علیه السلام»لذلک الأسود:انت جنیت علی نفسک إنما هو لأنه فعل حراما،فابتلی بما یثیر الشبهة فی أعز شیء عنده،و هو ولده طول حیاته..

إتکأ الغلام،فعرف أن أباه شیخ

و أتی إلی عمر بامرأة تزوج بها شیخ،فلما أن واقعها مات علی بطنها، فجاءت بولد.فأذاعوا بنوه:أنها فجرت،فأمر برجمها.

فرآها أمیر المؤمنین«علیه السلام»فقال:هل تعلمون أی یوم تزوجها، و فی أی یوم واقعها،و کیف کان جماعه لها؟!

قالوا:لا.

قال:ردوا المرأة،فلما أن کان من الغد بعث إلیها،فجاءت و معها ولدها.ثم دعا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بصبیان أتراب،فقال لهم:

العبوا،حتی إذا ألهاهم اللعب صاح بهم أمیر المؤمنین.

ص :189


1- 1) بحار الأنوار ج 39 ص 287 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 330 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 162 و النص و الإجتهاد ص 100 و کشف الیقین ص 482 و 483.

فقام الصبیان،و قام الغلام،فاتکأ علی راحتیه.فدعا به أمیر المؤمنین، و ورّثه من أبیه،و جلد إخوته المفترین حدا حدا.

و قال:عرفت ضعف الشیخ باتکاء الغلام علی راحتیه حین أراد القیام (1).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی

1-أن علیا«علیه السلام»عاد لیؤکد فی فعله هذا:أن علی الحاکم أن یکون خبیرا فی الشریعة،بحیث یحفظ الناس فی أنفسهم،و فی أموالهم و أعراضهم.و أن مجرد المعرفة الظاهریة لبعض الأحکام لا تکفی للجلوس فی مجلس الحاکم القاضی المتصرف فی مستقبل الناس.

2-إنه«علیه السلام»قد ردّ المرأة التی کانت تساق لکی ترجم،لکی یؤدی واجبه،و یحفظ للناس کرامتهم و حیاتهم.

3-و قد علم«علیه السلام»أن عمر بن الخطاب قد استند إلی ما لا یصح الإستناد إلیه فی مثل هذا الأمر..فإنها کانت ذات بعل،و لم یشهد أولئک الناس علیها بالزنا،استنادا إلی الرؤیة المباشرة،بل إلی الحدس،

ص :190


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 283 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 207 و الکافی ج 7 ص 424 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 306 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 24 و بحار الأنوار ج 40 ص 307 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 128 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 74.

و التخمین طمعا بالإرث و لغیر ذلک من أسباب،و لکنه«علیه السلام» تجاهل شهادتهم،و اتجه نحو اسلوب آخر.

4-استخرج«علیه السلام»الحکم من عملیة اختبار أجراها علی قوی ذلک الغلام،لکی یعطی الضابطة التی ینبغی الإستناد إلیها فی أمثال هذه الأمور.لیقول لنا:إن الشهادة حین تبقی فی دائرة الظن و التهمة للشهود احیانا کثیرة لأکثر من سبب فان الاختبارات الیقینیة تکون هی الحکم الذی لا بد من اللجوء إلیها فی هذا الحال.

5-إن الإختبار الذی أجراه کان واضح النتائج إلی حد اعتبره کافیا لیس لمجرد درء الحد عنها،بل هو قد تجاوز حد الشبهة حتی صار حقیقة ثابتة تکفی للحکم بجلد المفترین علی المرأة أیضا..

تبرئة عبد قتل سیده

و قالوا:رفع إلی عمر:أن عبدا قتل مولاه،فأمر بقتله.

فدعاه علی«علیه السلام»،فقال له:أقتلت مولاک؟!

قال:نعم.

قال:فلم قتلته؟!

قال:غلبنی علی نفسی،و اتانی فی ذاتی.

فقال لأولیاء المقتول:أدفنتم ولیکم؟!

قالوا:نعم.

قال:و متی دفنتموه؟!

ص :191

قالوا:الساعة.

قال لعمر:احبس هذا الغلام،فلا تحدث فیه حدثا،حتی تمر ثلاثة أیام.

ثم قال لأولیاء المقتول:إذا مضت ثلاثة أیام،فاحضرونا.

فلما مضت ثلاثة أیام حضروا،فأخذ علی«علیه السلام»بید عمر، و خرجوا،ثم وقف علی قبر الرجل المقتول،فقال علی لأولیائه:هذا قبر صاحبکم؟!

قالوا:نعم.

قال:احفروا،فحفروا حتی انتهوا إلی اللحد.

فقال:أخرجوا میتکم.

فنظروا إلی أکفانه فی اللحد،و لم یجدوه،فأخبروه بذلک.

فقال علی:اللّه أکبر،اللّه أکبر،و اللّه ما کذبت و لا کذبت:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من یعمل من أمتی عمل قوم لوط، ثم یموت علی ذلک،فهو مؤجل إلی أن یوضع فی لحده،فإذا وضع فیه لم یمکث أکثر من ثلاث حتی تقذفه الأرض إلی جملة قوم لوط المهلکین، فیحشر معهم (1).

ص :192


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 عن أبی القاسم الکوفی،و القاضی النعمان فی کتابیهما،و مستدرک الوسائل ج 14 ص 345 و شرح الأخبار ج 2 ص 320 و الصراط المستقیم ج 2 ص 17 و بحار الأنوار-

و نقول:

1-لعل عمر أخذ بإقرار العبد،و لم یلتفت إلی ما ادعاه فی حق سیده، بتخیل أنه مجرد دعوی لیس لها ما یثبتها..أو لعله أمر بقتله بعد إقراره بالقتل من دون أن یسأله عن سبب قتله مولاه.

2-إنه«علیه السلام»قد نبش القبر،و أری أولیاء المقتول أن صاحبهم غیر موجود فیه،لسببین:

أولهما:انه یرید أن یقدم الدلیل الحی علی صدق الغلام فیما ادعاه علی المقتول،فإذا أطلق سراحه عرف أولیاء المقتول أنهم لا سبیل لهم علیه..

الثانی:أنه أراد أن یظهر لهم صحة ما ینقله لهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..حتی لا یبقی مجال للوسوسة و لا للتأویل،أو إثارة الشبهات.

و لیری الجمیع بما فیهم عمر بن الخطاب بصورة حسیة أنه هو الذی یملک العلم الخاص،الذی هو علم الإمامة،الذی هو هبة من اللّه لمن یشاء من عباده.

هذا کله عدا ما یتضمن ذلک من عبرة لکل من یعرف جزاء من یفعل ذلک الأمر الشنیع.

3-إن الحدیث قد تضمن اشتراط أن یموت اللائط مصرا علی ذنبه،

1)

-ج 40 ص 230 و ج 76 ص 71 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 363 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 285 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 85.

ص :193

و لا یتوب منه،فإذا کان ذلک،فإنه ینقل خلال ثلاث لیال،لیکون فی جملة قوم لوط.و یبدو:أن العبد قتل سیده و هو یمارس عمله القبیح،و لم یکن قد فکر فی التوبة بعد.

4-ربما یسأل البعض عن حال من عرف عنهم ذلک من المسلمین و غیرهم،فلعلنا نجد:أن أکثرهم فی قبورهم.

فیجاب:بأن من تاب منهم یبقی فی قبره..و إلا فلا بد من أن یکون قد نقل منه.

و أما من یفعل ذلک من غیر المسلمین،فلعلهم یبقون فی حفرهم لأن کفرهم أعظم من ذنبهم هذا،و قبورهم هی من حفر النیران،و من حفر قوم لوط؛و هو یحشر مع قوم لوط،و إن کان فی بلاد أخری،فإنها جمیعها من بلاد من یفعل هذا الفعل الشنیع،فیلحقه العذاب الذی أعده اللّه تعالی لهؤلاء الناس..و هو یحشر معهم،و هم یکونون معه.

زد علی ذلک:ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»خص هذا الأمر بمن یفعل ذلک من أمته..

5-إننا نلاحظ أن علیا«علیه السلام»یخبر الناس عن سر ما فعله بعد أن یفعله،و لم نجده أخبرهم بشیء قبل ذلک.

و قد لوحظ:أنه یسلم الغلام لعمر،و یأمره أن لا یحدث به حدثا(أی لا یقتله)حتی تمضی الأیام الثلاثة..لیبقی هو الوثیقة التی تفرض اتمام عملیة إظهار الحق،و عدم التوانی و التساهل فیه،و لکی یبقی الناس بانتظار ما یجری لذلک الغلام بعد الأیام الثلاثة.

ص :194

توطئة

اشارة

و هنا قصتان تتشابهان فی عمق و قسوة المعاناة لبریئتین تشابهت قصتیهما فی الآلام،و شدة المعاناة.ثم اختلفتا فی سیاق الأحداث،ثم عادتا إلی التوافق فی البراءة و فی فرحتها و لذتها..و احدی القصتین تحکی مشکلة تعرضت لها بریئة،و الأخری مشکلة عانی منها برئ،و نذکر القصتین فیما یلی من مطالب:

1-علی علیه السّلام یفرق بین الشهود
اشارة

علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن معاویة بن وهب،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:

أتی عمر بن الخطاب بجاریة قد شهدوا علیها أنها بغت،و کان من قصتها أنها کانت یتیمة عند رجل،و کان الرجل کثیرا ما یغیب عن أهله، فشبت الیتیمة،فتخوفت المرأة أن یتزوجها زوجها،فدعت بنسوة حتی أمسکنها،فأخذت عذرتها بإصبعها.

فلما قدم زوجها من غیبته رمت المرأة الیتیمة بالفاحشة،فأقامت البینة من جاراتها اللاتی ساعدنها علی ذلک،فرفع ذلک إلی عمر فلم یدر کیف یقضی فیها.

ثم قال للرجل:ائت علی بن أبی طالب،و اذهب بنا إلیه،فأتوا علیا «علیه السلام»،و قصوا علیه القصة.

فقال لامرأة الرجل:ألک بینة أو برهان؟!

ص :195

قالت:لی شهود،هؤلاء جاراتی یشهدن علیها بما أقول،و أحضرتهن.

فأخرج علی«علیه السلام»السیف من غمده،فطرحه بین یدیه،و أمر بکل واحدة منهن فأدخلت بیتا.

ثم دعا امرأة الرجل فأدارها بکل وجه،فأبت أن تزول عن قولها، فردها إلی البیت الذی کانت فیه.

و دعا إحدی الشهود،و جثا علی رکبتیه،ثم قال:تعرفینی؟!أنا علی بن أبی طالب،و هذا سیفی،و قد قالت امرأة الرجل ما قالت،و رجعت إلی الحق،فأعطیتها الأمان،و إن لم تصدقینی لأمکنن(لأملأن خ.ل)السیف منک.

فالتفتت إلی عمر فقالت:یا أمیر المؤمنین،الأمان علی الصدق.

فقال لها علی«علیه السلام»:فاصدقی.

فقالت:لا و اللّه،إنها رأت جمالا و هیئة،فخافت فساد زوجها،فسقتها المسکر،و دعتنا فأمسکناها،فافتضتها بإصبعها.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر،أنا أول من فرق بین الشهود إلا دانیال النبی«علیه السلام»،و ألزمهن علی«علیه السلام»بحد القاذف.

و ألزمهن جمیعا العقر،و جعل عقرها أربع مائة درهم،و أمر المرأة أن تنفی من الرجل،و یطلقها زوجها،و زوجه الجاریة،و ساق عنه علی«علیه السلام»مهرها.

فقال عمر:یا أبا الحسن فحدثنا بحدیث دانیال«علیه السلام».

قال:إن دانیال کان یتیما لا أم له و لا أب،و إن امرأة من بنی إسرائیل

ص :196

عجوزا کبیرة ضمته فربته،و إن ملکا من ملوک بنی إسرائیل کان له قاضیان،و کان لهما صدیق،و کان رجلا صالحا،و کانت له امرأة ذات هیئة جمیلة،و کان یأتی الملک فیحدثه،فاحتاج الملک إلی رجل یبعثه فی بعض أموره،فقال للقاضیین:اختارا رجلا أرسله فی بعض أموری.

فقالا:فلان،فوجهه الملک.

فقال الرجل للقاضیین:أوصیکما بامرأتی خیرا.

فقالا:نعم.

فخرج الرجل،فکان القاضیان یأتیان باب الصدیق،فعشقا امرأته، فراوداها عن نفسها،فأبت.

فقالا لها:و اللّه لئن لم تفعلی لنشهدن علیک عند الملک بالزنا،ثم لیرجمنک.

فقالت:افعلا ما أحببتما،فأتیا الملک،فأخبراه،و شهدا عنده أنها بغت.

فدخل الملک من ذلک أمر عظیم،و اشتد بها غمه،و کان بها معجبا.

فقال لهما:إن قولکما مقبول،و لکن ارجموها بعد ثلاثة أیام،و نادی فی البلد الذی هو فیه:احضروا قتل فلانة العابدة،فإنها قد بغت.و إن القاضیین قد شهدا علیها بذلک،و أکثر الناس فی ذلک.

و قال الملک لوزیره:ما عندک فی هذا من حیلة؟!

فقال:ما عندی فی ذلک من شیء.

فخرج الوزیر یوم الثالث،و هو آخر أیامها،فإذا هو بغلمان عراة

ص :197

یلعبون،و فیهم دانیال و هو لا یعرفه.

فقال دانیال:یا معشر الصبیان،تعالوا حتی أکون أنا الملک،و تکون أنت یا فلان العابدة،و یکون فلان و فلان القاضیین الشاهدین علیها،ثم جمع ترابا و جعل سیفا من قصب.

و قال للصبیان:خذوا بید هذا فنحوه إلی مکان کذا و کذا،و خذوا بید هذا،فنحوه إلی مکان کذا و کذا.

ثم دعا بأحدهما فقال له:قل حقا،فإنک إن لم تقل حقا قتلتک،بم تشهد؟!-و الوزیر قائم یسمع و ینظر-.

فقال:أشهد أنها بغت،قال متی؟!

قال:یوم کذا و کذا.

[قال:مع من؟!

قال:مع فلان ابن فلان.

قال:و أین؟!

قال:موضع کذا و کذا].

قال:ردوه إلی مکانه،و هاتوا الآخر،فردوه إلی مکانه و جاؤوا بالآخر، فقال له:بم تشهد؟!

قال:أشهد أنها بغت.

قال:متی؟!

قال:یوم کذا و کذا.

ص :198

قال:مع من؟!

قال:مع فلان ابن فلان.

قال:و أین؟!

قال:موضع کذا و کذا.

فخالف صاحبه،فقال دانیال:اللّه أکبر،شهدا بزور،یا فلان ناد فی الناس إنما شهدا علی فلانة بزور،فاحضروا قتلهما.

فذهب الوزیر إلی الملک مبادرا فأخبره الخبر،فبعث الملک إلی القاضیین، فاختلفا کما اختلف الغلامان،فنادی الملک فی الناس،و أمر بقتلهما (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یتهدد الشهود،و لا انتزع منهم الإقرار بالقوة..بل اکتفی بأن جرد سیفه،و وضعه بین یدیه..و هذا أمر یفعله کل أحد،و لا مجال للاعتراض علی من یفعل ذلک،بأنک تهددنی..و لو توهم أحد ذلک،فإن صاحب السیف یبادر إلی نفی هذه التهمة،و یقبل الناس منه هذا النفی.

2-إنه یکره للحاکم أن یعنّت الشهود،مثل أن یفرق بینهم،و أن یعظهم،و أن یحذرهم من شهادة الزور،لأن فی ذلک نوع امتهان لهم،

ص :199


1- 1) البحار ج 40 ص 309-311 عن التهذیب للطوسی ج 6 ص 308 و الکافی ج 7 ص 426 و 427 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 501 و 502 و الوسائل ج 27 ص 277 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 15.

و غض من مقامهم.

لکن یستحب ذلک کله فی موضع الریبة..و لأن المورد هنا یستبطن ریبة؛بل ما هو اکثر من ذلک فرق«علیه السلام»بین الشهود،و حذرهم من شهادة الزور،فقد ذکرت الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»لم یشر مع المرأة الأولی،التی هی امرأة الرجل إلی السیف الذی بین یدیه،لا من قریب،و لا من بعید.بل حاول إقناعها بکل طریقة لتتخلی عن تهمتها، فأصرت..

و لکنه حین جاء بالشاهدة الأولی اتخذ عدة إجراءات و أوضاع،مثل:

ألف-إنه«علیه السلام»غیّر جلسته من حالة إلی حالة.فجثا علی رکبتیه،و هذا لا یعدّ تهدیدا لأحد.فللإنسان أن یجلس کیف شاء،و له أن یغیر جلسته بالنحو الذی یحب،فلعل هذه الجلسة تریحه أکثر من تلک..

و لو فهم بعض الناس هذه الجلسة بنحو معین فذلک شأنه،و لا یجب علی الجالس أن ینفی ذلک أو ان یثبته له..

ب-ثم قال«علیه السلام»لها:تعرفینی؟!.أنا علی بن أبی طالب..

و للقاضی أن یعرف الشاهد بنفسه،و لا یعد هذا من التهدید فی شیء أیضا، إلا بقرینة حالیة أو مقالیة،و لو اتهم بذلک،فإنه یدفع التهمة عن نفسه،لأن إخبار شخص لآخر باسمه یکون لأکثر من سبب.

ج-ثم أخبرها«علیه السلام»بأن السیف المطروح أمامه یعود إلیه، و هو المالک له.و لم یقل لها:إننی سأضربک به..و للانسان أن یخبر غیره بما شاء.

ص :200

د-ثم أخبرها بأن امرأة الرجل قالت شیئا،و لم یخبرها بما قالت،هل هو إقرار؟!أو إصرار؟!فهو لم یخبرها بغیر الحق،و لم یخدعها،بل ذکر لها کلمة مبهمة،تنطبق علی أی قول صدر من تلک المرأة،و لو کان کلاما عن الطعام،أو عن الشجر،أو الحجر.

ه-ثم قال لها:إن تلک المرأة رجعت إلی الحق..و هذه العبارة أیضا لا تدل علی أنها قد اعترفت،لاحتمال أن یکون المراد أنها رجعت إلی القاضی الذی یحکم بالحق،أو أنها جعلت الشرع هو الحکم.و الشرع هو الحق الذی یرجع إلیه الناس فی أمورهم،خصوصا حینما یختلفون.

و-ثم أخبرها«علیه السلام»:بأنه قد أعطی الأمان لتلک المرأة،و هذا صحیح،فإنها کانت فی أمانه إلی تلک اللحظة.

ز-ثم أخبرها«علیه السلام»:بأنها إن کذبت و ظهر کذبها فی شهادتها، فسوف یمکن السیف منها،و هذا صحیح أیضا فی حد نفسه،فإنه إذا ظهر تعمدها الکذب فی شهادتها،و کان قد أدی ذلک الکذب إلی رجم المتهم بالزنا و هو بریء،و جلدت الجاریة فإنها تقتل،و هذا هو حکم شاهد الزور إذا أدت شهادته إلی قتل المشهود علیه (1).

ص :201


1- 1) راجع:وسائل الشیعة ج 27 ص 328 و 333 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 240 و 243 و الکافی ج 7 ص 366 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 260 و ج 10 ص 311 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 167 و الجامع لأحکام القرآن ج 12 ص 177 و أضواء البیان ج 5 ص 442.
حکم علی علیه السّلام

و أما بالنسبة للحکم الذی أصدره«علیه السلام»بعد ظهور کذب النسوة،فقد تضمن ما یلی:

1-إنه«علیه السلام»قد ألزم أولئک النسوة بحد القاذف،و هو ثمانون جلدة،و لم یجر علیهم حد شاهد الزور،لأن شهادتهم لم تؤد إلی شیء بالنسبة للمشهود علیهما..

2-إنه«علیه السلام»ألزم أولئک النسوة بضمان ما جری علی تلک الفتاة من افتضاض،و هو ما یعبر عنه بالعقر أی الجرح الذی أوردوه علیها.

3-أما تحدیده ذلک العقر بأربع مئة درهم،فلعله هو مهر المثل لتلک الجاریة التی کانت حرة.

4-ثم جازی تلک المرأة بحرمانها من نفس الأمر الذی سعت للحصول علیه،و ارتکبت هذا الجرم من أجله.و هو الإحتفاظ بزوجها.

فأمر أن تنفی من زوجها،و یطلقها.

5-ثم إنه منح الجاریة ما کانت قد سعت تلک المرأة لحرمانها منه، فزوجها من زوج تلک المرأة بالذات..

6-ثم إنه«علیه السلام»ساق مهرها عوضا عن ذلک الرجل،لأنه لم یرد لذلک الرجل الذی لا ناقه له و لا جمل فیما جری،أن یتضرر بماله،و لو بمهر هذه الجاریة.و لیدل بذلک علی أنه یتعمد إکرام تلک الجاریة.و یهتم لا صلاح أمرها.

ص :202

قصة دانیال علیه السّلام

و لا تفوتنا الإشارة هنا إلی أن فی حدیثه«علیه السلام»عن قصة دانیال،إشارة لطیفة إلی أنه لو کان ثمة معرفة بأحوال الماضین من قبل من عرضت علیه المشکلة،لأمکن توقع التفاته إلی طریقة الحل..بأن یجرب نفس الطریقة التی یعرفها عن دانیال«علیه السلام».

و لکن العوامل کلها قد تضافرت علی إبقاء أولئک المتصدین لمقام لیس لهم فی ابهامات الحیرة،و عدم المعرفة بالکثیر من الأحکام الشرعیة،و لم یکونوا یتدبرون فی آیات القرآن،و لا یعرفون سیر الأنبیاء و الأوصیاء،فمن أین تأتیهم المعرفة بحلول ما یواجهونه من مشاکل..إلا بالآراء و الإستحسانات التی لا یرضاها اللّه تبارک و تعالی.

2-فضح المرأة المفتریة علی المجبوب

و قالوا:إنه کان رجل من أهل بیت المقدس ورد إلی مدینة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و هو حسن الشباب،حسن الصورة،فزار حجرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قصد المسجد،و لم یزل ملازما له،مشتغلا بالعبادة،صائم النهار و قائم اللیل فی زمن خلافة عمر بن الخطاب،حتی کان أعبد الخلق،و الخلق تتمنی أن تکون مثله (1).

و کان عمر یأتی إلیه،و یسأله أن یکلفه حاجة،فیقول له المقدسی:

ص :203


1- 1) أعبد الخلق:هم الأئمة«علیهم السلام»،و الخلّص من أصحابهم.

الحاجة إلی اللّه تعالی،و لم یزل علی ذلک إلی أن عزم الناس الحج.

فجاء المقدسی إلی عمر بن الخطاب و قال:یا أبا حفص،قد عزمت علی الحج،و معی ودیعة أحب أن تستودعها منی إلی حین عودی من الحج.

فقال عمر:هات الودیعة.

فأحضر الشاب حقا من عاج،علیه قفل من حدید،مختوم بختام الشاب،فتسلمه منه،و خرج الشاب مع الوفد.

فخرج عمر إلی مقدم الوفد،و قال:أوصیک بهذا الغلام،و جعل عمر یودع الشاب،و قال للمقدّم علی الوفد:استوص به خیرا.

و کان فی الوفد امرأة من الأنصار،فما زالت تلاحظ المقدسی،و تنزل بقربه حیث نزل،فلما کان فی بعض الأیام دنت منه،و قالت:یا شاب إنی أرق لهذا الجسم الناعم المترف کیف یلبس الصوف؟!

فقال لها:یا هذه،جسم یأکله الدود و مصیره التراب هذا له کثیر.

فقالت:إنی أغار علی هذا الوجه المضیئ تشعثه الشمس.

فقال لها:یا هذه،اتقی اللّه و کفی،فقد شغلنی کلامک عن عبادة ربی.

فقالت له:لی إلیک حاجة،فإن قضیتها فلا کلام،و إن لم تقضها فما أنا بتارکتک حتی تقضیها لی.

فقال لها:و ما حاجتک؟!

قالت:حاجتی أن تواقعنی!!فزجرها و خوفها من اللّه تعالی،فلم یردعها ذلک.

ص :204

فقالت:و اللّه لئن لم تفعل ما آمرک لأرمینک بداهیة من دواهی النساء و مکرهم لا تنجو منها.

فلم یلتفت إلیها و لم یعبأ بها.

فلما کان فی بعض اللیالی،و قد سهر أکثر لیله بالعبادة،فرقد فی آخر اللیل، و غلب علیه النوم،فأتته و تحت رأسه مزادة فیها زاده.فانتزعتها من تحت رأسه،و طرحت فیها کیسا فیه خمسمائة دینار،ثم أعادت المزادة تحت رأسه.

فلما ثور الوفد قامت الملعونة من نومها و قالت:یا للّه،و یا للوفد..یا وفد،أنا امرأة مسکینة،و قد سرقت نفقتی و مالی،و أنا باللّه و بکم.

فجلس المقدم علی الوفد،و أمر رجلا من المهاجرین و الأنصار أن یفتشوا الوفد،ففتشوا الوفد فلم یجدوا شیئا،و لم یبق فی الوفد إلا من فتش رحله،فلم یبق إلا المقدسی،فأخبروا مقدم الوفد بذلک.

فقالت المرأة:یا قوم ما ضرکم لو فتشتموا رحله،فله أسوة بالمهاجرین و الأنصار،و ما یدریکم أن ظاهره ملیح،و باطنه قبیح،و لم تزل المرأة حتی حملتهم علی تفتیش رحله.

فقصده جماعة من الوفد و هو قائم یصلی،فلما رآهم أقبل علیهم،و قال لهم:ما حاجتکم؟!

فقالوا له:هذه المرأة الأنصاریة ذکرت أنها سرقت لها نفقة کانت معها، و قد فتشنا رحال الوفد بأسرها و لم یبق منها غیرک،و نحن لا نتقدم إلی رحلک إلا بإذنک،لما سبق من وصیة عمر بن الخطاب فیما یعود إلیک.

فقال:یا قوم ما یضرنی ذلک،ففتشوا ما أحببتم،و هو واثق من نفسه،

ص :205

فلما نفضوا المزادة التی فیها زاده وقع منها الهمیان.

فصاحت الملعونة:اللّه أکبر،هذا و اللّه کیسی و مالی،و هو کذا و کذا دینارا،و فیه عقد لؤلؤ،و وزنه کذا و کذا مثقالا.

فأحضروه فوجدوه کما قالت الملعونة،فمالوا علیه بالضرب الموجع، و السب و الشتم،و هو لا یرد جوابا،فسلسلوه و قادوه راجلا إلی مکة.

فقال لهم:یا وفد بحق اللّه و بحق هذا البیت إلا تصدقتم علی و ترکتمونی أقضی الحج،و اشهد اللّه تعالی و رسوله علی بأنی إذا قضیت الحج عدت إلیکم، و ترکت یدی فی أیدیکم،فأوقع اللّه تعالی الرحمة فی قلوبهم له فاطلقوه.

فلما قضی مناسکه و ما وجب علیه من الفرائض عاد إلی القوم و قال لهم:أما إنی قد عدت إلیکم،فافعلوا بی ما تریدون.

فقال بعضهم لبعض:لو أراد المفارقة لما عاد إلیکم.

فترکوه،و رجع الوفد طالبا مدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فأعوزت تلک المرأة الملعونة الزاد فی بعض الطریق،فوجدت راعیا فسألته الزاد.

فقال لها:عندی ما تریدین،غیر أنی لا أبیعه،فإن آثرت أن تمکنینی من نفسک أعطیتک.

ففعلت ما طلب،و أخذت منه زادا،فلما انحرفت عنه،اعترض لها إبلیس لعنه اللّه فقال لها:أنت حامل.

قالت:ممن؟!

قال:من الراعی.

ص :206

فصاحت:و افضیحتاه.

فقال:لا تخافی،إذا رجعت إلی الوفد قولی لهم:إنی سمعت قراءة المقدسی فقربت منه،فلما غلب علی النوم دنا منی و واقعنی،و لم أتمکن من الدفاع عن نفسی بعد القراءة،و قد حملت منه،و أنا امرأة من الأنصار، و خلفی جماعة من الأهل.

ففعلت الملعونة ما أشار به علیها إبلیس لعنه اللّه،فلم یشکوا فی قولها لما عاینوا أولا من وجود المال فی رحله.

فعکفوا علی الشاب المقدسی و قالوا:یا هذا ما کفاک السرقة حتی فسقت؟!فأوجعوه شتما و ضربا و سبا.

و أعادوه إلی السلسلة و هو لا یرد جوابا.

فلما قربوا من المدینة-علی ساکنها أفضل الصلاة و السلام-خرج عمر بن الخطاب،و معه جماعة من المسلمین للقاء الوفد،فلما قربوا منه لم یکن له همة إلا السؤال عن المقدسی،فقالوا:یا أبا حفص،ما أغفلک عن المقدسی! فقد سرق و فسق،و قصوا علیه القصة.

فأمر بإحضاره بین یدیه فقال له:یا ویلک یا مقدسی تظهر بخلاف ما تبطن حتی فضحک اللّه تعالی؟!لأنکلن بک أشد النکال،و هو لا یرد جوابا.

فاجتمع الخلق،و ازدحم الناس،لینظروا ماذا یفعل به؟!

و إذا بنور قد سطع،و شعاع قد لمع،فتأملوه و إذا به عیبة علم النبوة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:ما هذا الرهج فی مسجد رسول اللّه؟!

ص :207

فقالوا:یا أمیر المؤمنین،إن الشاب المقدسی الزاهد قد سرق و فسق.

فقال«علیه السلام»:و اللّه ما سرق،و لا فسق،و لا حج أحد غیره.

فلما سمع عمر کلامه قام قائما علی قدمیه،و أجلسه موضعه،فنظر إلی الشاب المقدسی،و هو مسلسل،و هو مطرق إلی الأرض،و المرأة جالسة.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ویلک قصی قصتک.

قالت:یا أمیر المؤمنین،إن هذا الشاب قد سرق مالی.و قد شاهد الوفد مالی فی مزادته.و ما کفاه ذلک حتی کانت لیلة من اللیالی حیث قربت منه، فاستغرقنی بقراءته و استنامنی،فوثب إلی و واقعنی،و ما تمکنت من المدافعة عن نفسی خوفا من الفضیحة،و قد حملت منه.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کذبت یا ملعونة فیما ادعیت علیه.یا أبا حفص،إن هذا الشاب مجبوب لیس معه إحلیل،و إحلیله فی حقّ من عاج،ثم قال:یا مقدسی أین الحق؟!

فرفع رأسه و قال:یا مولای من علم بذلک یعلم أین الحق.

فالتفت إلی عمر،و قال له:یا أبا حفص،قم فأحضر ودیعة الشاب.

فأرسل عمر فأحضر الحق بین یدی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، ففتحوه و إذا فیه خرقة من حریر و فیها إحلیله.

فعند ذلک قال الإمام«علیه السلام»:قم یا مقدسی.

فقام(فقال:)فجردوه من ثیابه لینظروه،و لیحقق من اتهمه بالفسق، فجردوه من ثیابه فإذا هو مجبوب.

ص :208

فعند ذلک ضج العالم فقال لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اسکتوا و اسمعوا منی حکومة أخبرنی بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال:یا ملعونة لقد تجرأت علی اللّه تعالی،و یلک أما أتیت إلیه و قلت له:کیت و کیت،فلم یجبک إلی ذلک؟!

فقلت له:و اللّه لأرمینک بحیلة من حیل النساء لا تنجو منها؟!

فقالت:بلی یا أمیر المؤمنین کان ذلک.

فقال«علیه السلام»:ثم إنک استنمتیه،و ترکت الکیس فی مزادته، أقری؟!

فقالت:نعم یا أمیر المؤمنین.

فقال:اشهدوا علیها.

ثم قال لها:حملک هذا من الراعی الذی طلبت منه الزاد فقال لک:لا أبیع الزاد و لکن مکنینی من نفسک و خذی لحاجتک،ففعلت ذلک، و أخذت الزاد،و هو کذا و کذا.

قالت:صدقت یا أمیر المؤمنین.

قال:فضج العالم،فسکتهم علی«علیه السلام».و قال لها:فلما خرجت عن الراعی عرض لک شیخ صفته کذا و کذا،و قال لک:یا فلانة،فإنک حامل من الراعی.فصرخت،و قلتی:و افضیحتاه!!

فقال:لا بأس علیک قولی للوفد:استنامنی و واقعنی و قد حملت منه، فصدقوک لما ظهر من سرقته،ففعلت ما قال الشیخ.

ص :209

فقالت:نعم.

فقال الإمام«علیه السلام»:أتعرفین ذلک الشیخ؟!

قالت:لا.

قال:هو إبلیس لعنه اللّه،فتعجب القوم من ذلک.

فقال عمر:یا أبا الحسن ما ترید أن تفعل بها؟!

قال:[اصبروا حتی تضع حملها،و تجدوا من ترضعه]یحفر لها فی مقابر الیهود و تدفن إلی نصفها و ترجم بالحجارة.

ففعل بها ما قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و أما المقدسی فلم یزل ملازما مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی أن توفی«رحمه اللّه».

فعند ذلک قام عمر بن الخطاب و هو یقول:«لو لا علی لهلک عمر»- قالها:ثلاثا-.

ثم انصرف الناس و قد تعجبوا من حکومة علی بن أبی طالب (1).

ص :210


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 270-274 و الکافی ج 8 ص 6 و 7 و الفضائل لابن شاذان ص 297-304 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 107-111 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 49-55 و مدینة المعاجز ج 2 ص 454-460 عن مشارق أنوار الیقین و إحقاق الحق ج 8 ص 189 عن در بحر المناقب لابن حسنویه.

و نقول:

فی هذه الروایة العدید من النقاط التی تحتاج إلی التأمل و التدبر،فلاحظ ما یلی:

1-إذا کانت هذه المرأة مسلمة،فلماذا أمر أن یحفروا لها فی مقابر الیهود،و ترجم،فإن المسلم مهما فعل،فحکمه أن یقام علیه الحد،و یدفن فی مقابر المسلمین،و لا یجوز دفنه فی مقابر الکفار..

إلا أن یکون«علیه السلام»أراد أن یجری رجمها فی مقابر الیهود،ثم تدفن فی مقابر المسلمین.

2-قد تکرر وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»لتلک المرأة و خطابه لها بکلمة:«ملعونة»أو نحو ذلک،مع أنه لا مبرر لوصف العاصی بذلک، و لا لخطابه بمثل هذه التعابیر..

إلا أن یقال:إنه«علیه السلام»کان واقفا علی استحقاق هذه المرأة لهذه اللعنه،من خلال علم الإمامة..

مما یعطی:أنها وقفة خاصة اقتضت أن یظهر«علیه السلام»علم الإمامة،علی النحو الذی ذکرته الروایة.

3-لماذا یحتفظ ذلک الشاب بإحلیله المقطوع؟!و هل من یقطع إحلیله یحتفظ به؟!و من الذی قطعه،فإن کان هو الشاب نفسه.فکیف استساغ ذلک؟!و إن کان غیره،فلماذا فعل به ذلک؟!و من الذی سلطه علیه؟!

و ان کان یمکن غض النظر عن ذلک،و القول بأن من الممکن أن یکون هناک ظالم تعدی علیه و قطع احلیله..فاحتفظ الشاب به لسبب أو لآخر..

ص :211

4-لماذا اختار ذلک الشاب عمر بن الخطاب لیودع عنده احلیله؟!.

بل لماذا یحتاج إلی ایداعه،ألم یکن یمکنه أن یجعله فی أی مکان آخر؟!مثل بیته الذی یسکنه،أو أن یدفنه فی بعض المواضع التی یختارها،حتی إذا عاد من سفره استخرجه منه إن أحب..

5-لماذا لم یسارع الشاب إلی دفع المرأة عن نفسه بإخبارها بحاله؟! و مع غض النظر عن ذلک،إذ قد یرغب الانسان بالتستر علی مثل هذا الأمر،لماذا حین اتهمته تلک المرأة بمواقعتها و بحملها منه،لم یدفع التهمة عن نفسه أمام الناس الذین أوجعوه شتما و ضربا و سبا بإخبارهم بحاله..

قبل أن یواجه هذا الذل و الهوان؟!و لماذا لم یدافع عن نفسه حین تهدده عمر بن الخطاب؟!.

و ربما یقال:إنه اراد أن یصبر و یحتسب لیکون اللّه هو الذی یدافع عنه.

6-تقول الروایة:إن المرأة حین اعوزت من الزاد،وجدت راعیا، فطلبت منه الزاد،فراودها عن نفسها،و کان ما کان..و لکن ذلک خلاف ما هو المتوقع من مسار الأحداث،فإنها فی طریقها إلی المدینة کانت مع وفد فیه الکثیر من الناس.فالمفروض:أن تطلب المساعدة منهم،لا أن تنفرد عن الوفد،و تطلب راعیا من خارجه.و کانت تستطیع أن تشتری الزاد من بعض اهل القافلة ببعض المال الذی معها..

7-ما معنی أن تخبر الوفد بأنها قد حملت من ذلک الشاب؟!فإن الروایة تدعی:أن هذه المرافعة قد حصلت فی طریق العودة من مکة إلی المدینة،ثم جرت المحاکمة فور وصولهم إلیها،فکیف یصدق الناس انها قد

ص :212

حملت،و کیف یقبلون منها ذلک..و الحال أن المسافة کلها من أولها إلی آخرها لا تحتاج إلی أکثر من عشرة أیام لقطعها؟!.و لماذا تقترب من الشاب المقدسی،و تستمع لقراءته،و الحال أنها تتهمه بسرقة أموالها؟!..

ص :213

ص :214

الفصل الخامس

اشارة

أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب

ص :215

ص :216

لا بد من السؤال عن حال الزانی

عن الأصبغ بن نباتة:أن عمر حکم علی خمسة نفر فی زنا بالرجم، فخطأه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی ذلک،و قدم واحدا فضرب عنقه.

و قدم الثانی فرجمه.

و قدم الثالث فضربه الحد.

و قدم الرابع فضربه نصف الحد خمسین جلدة.

و قدم الخامس فعزره.

فقال عمر:کیف ذلک!

فقال«علیه السلام»:أما الأول:فکان ذمیا زنی بمسلمة،فخرج عن ذمته.

و أما الثانی:فرجل محصن زنی فرجمناه.

و أما الثالث:فغیر محصن فضربناه الحد.

و أما الرابع:فعبد زنی فضربناه نصف الحد.

و أما الخامس:فمغلوب علی عقله مجنون فعزرناه.

ص :217

فقال عمر:لا عشت فی أمة لست فیها یا أبا الحسن (1).

و نقول:

1-قد کان علی الخلیفة أن یستوضح أحوال هؤلاء الخمسة قبل أن یأمر برجمهم.

2-إن المجنون،و إن کان القلم قد رفع عنه،و جنونه یسقط عنه الرجم،أو الحد عنه و لکنه لا یمنع من التعزیر،لأن الجنون لیس علی و تیرة واحدة،فهناک مرتبة منه یکون التعزیر رادعا له عن معاودة الفعل..

و من الواضح:أن نفس حدوث الزنا حتی من المجنون مبغوض للمولی،فلا بد من منعه منه..

3-و حق لعمر أن یقول لعلی«علیه السلام»:لا عشت فی أمة لست فیها،فإنه لم یزل ینقذ ماء وجهه..و لو انکشف أن ما کان یفتی به مخالف للشریعة،و أن الناس الذین رجمهم و قتلهم کانوا لا یستحقون ذلک،و تکرر ذلک،فإنه سوف یثیر أهل أولئک القتلی و غیرهم ممن کان ضحیة لتلک الفتاوی،للمطالبة بدماء أولئک الناس،و بحقوقهم المستباحة..

ص :218


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 40 ص 228 و ج 76 ص 53 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 327 و و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 66 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 350 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 50 و الکافی ج 7 ص 265 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 338 و ج 25 ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 272.

کما أن الاستمرار فی الخطأ فی تطبیق الأحکام سیشیع الخوف بین الرعیة علی أمنها و علی حقوقها.

و قد أظهرت الوقائع أنه لو لا علی«علیه السلام»لکثرت أمثال هذه الحوادث،و لربما تؤدی کثرتها و اتساعها إلی زعزعة السلطة،و ضیاع الهیبة إلی حد کبیر و خطیر.

4-إن نفس هذه الوقائع قد أفسحت المجال لعلی لبیان أحکام و قواعد کثیرة کانت الأمة بحاجة إلی بیانها..و قد أغنت الفقه الإسلامی حتی عند غیر شیعة أهل البیت«علیهم السلام»،فلیلاحظ ذلک.

5-إن هذا الحدیث یعطی:أن الإمام لا بد أن یکون عارفا بأحوال رعیته،بدقة فائقة،لأن معرفته هذه من شأنها أن تحفظ للناس حقوقهم، و أن تصونهم من کثیر من المزالق و المهالک.

إغتصبها فقتلته

عن درر المطالب،عن ابن عباس قال:فی أیام عمر بن الخطاب فی لیلة من اللیالی دخل عمر المسجد،فلما طلع الصبح رأی عمر شخصا نائما فی وسط المحراب،فقال عمر لمولاه:نبه هذا یصلی.

فذهب إلیه و حرکه فلم یتحرک،فرأی علیه إزارا فظنه امرأة،فنادی امرأة من الأنصار،فلما تفقدته وجدته رجلا فی زی النساء محلوق اللحیة، مقطوع الرأس،فأخبرت عمر بذلک.

فقال عمر لمولاه أوفی:ارفعه من المحراب،و اطرحه فی بعض زوایا

ص :219

المسجد حتی نصلی.

فلما فرغ من الصلاة قال لعلی«علیه السلام»:ما تری فی هذا الرجل؟!

قال:جهزه و ادفنه.سیعلم أمره بطفل تجدونه بالمحراب.

قال عمر:من أین تقول ذلک؟!

قال:أخی و حبیبی رسول اللّه أخبرنی بذلک.

فلما مضی من القصة تسعة أشهر،أتی عمر یوما إلی المسجد لصلاة الصبح،فسمع بکاء الطفل فی المحراب،فقال:صدق اللّه و رسوله و ابن عم رسوله علی بن أبی طالب.

ثم قال لغلامه أوفی:ارفعه عن المحراب.

فلما فرغ من الصلاة وضع الطفل بین یدیه و دعا بعلی،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأوفی:اطلب مرضعة.

فذهب یدور فی المدینة،إذ أقبلت امرأة من الأنصار و قالت:إن ولدی مات و معی در کثیر،فاتی إلی أمیر المؤمنین،فأعطاها الطفل،و قال لها:

احفظیه،و عیّن لها من بیت المال مبلغا.و کانت ولادة الطفل فی شهر محرم الحرام،فلما کان العید استکمل للطفل تسعة أشهر.

قال أمیر المؤمنین لأوفی:اذهب إلی المرضعة،فأتنی بها.

فلما حضرت قال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:آتینی بالطفل.و دفع إلیها ثوبا و قال لها:اذهبی به إلی المصلی،و انظری أیما امرأة تأتیک و تأخذه و تقول:یا مظلوم،یا بن المظلومة،یا بن الظالم،آتینی بها.

ص :220

فلما أصبحت فعلت ما أمرها به«علیه السلام»،فإذا امرأة تنادیها:یا حرة،قفی بحق محمد بن عبد اللّه.فلما دنت منها رفعت الخمار عن وجهها، و کانت جمیلة لا نظیر لها فی الحسن،فأخذت الطفل و قبلته و قالت:یا مظلوم،یا بن المظلومة،یا بن الظالم،ما أشبهک بولدی الذی مات و هی تبکی.ثم ردته إلی المرضعة و أرادت أن تنصرف،فتشبثت المرضعة بها، فضجت المرأة و اضطربت اضطرابا شدیدا و قالت:اتق اللّه،و ارفعی یدک عنی،فإنک إن أتیت بأمیر المؤمنین فضحنی بین الملأ.و أنا أکون خصمک یوم القیامة.

قالت المرضعة:ما یمکننی أن أفارقک حتی آتی بک أمیر المؤمنین.

قالت:إذا أتیت بی أمیر المؤمنین لا یعطیک عطاءا،بل اذهبی معی حتی أعطیک هدیة تفرحین بها،و هی بردتان یمانیتان،و حلة صنعائیة، و ثلاث مائة هجریة،و کونی کأنک ما رأیتنی،و اکتمی أمری،و إذا أقبل عید الأضحی یشهد اللّه علیّ أن أعطیک مثلها إذا رأیت الطفل سالما.

فمضت المرأة معها و أخذت جمیع ما ذکرت لها و مضت.

فلما رجع الناس من المصلی أحضرها أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال لها:یا عدوة اللّه،ما صنعت بوصیتی؟!

قالت:یا ابن عم رسول اللّه،طفت بالطفل جمیع المصلی فما وجدت أحدا أخذه منی.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کذبت و حق صاحب هذا القبر، أتتک امرأة،و أخذت منک الطفل،و قبلته و بکت،ثم ردته إلیک،و أنت

ص :221

تشبثت بها،فأعطتک رشوة،ثم وعدتک بمثلها.

فارتعدت فرائص المرضعة،فقالت فی نفسها:إن لم أخبره أهلکنی،ثم تعجبت و قالت:یا ابن عم رسول اللّه،أتعلم الغیب؟!

قال:معاذ اللّه،لا یعلم الغیب إلا اللّه،هذا علم علمنیه رسول اللّه.

فقالت:یا أمیر المؤمنین،الصدق أحسن الکلام،کذلک کان.و إنی بین یدیک،مرنی مهما تأمرنی.و إن أردت مضیت إلی منزل المرأة و أتیتک بها.

فقال«علیه السلام»:هی لما أعطتک المال و التحف انتقلت من ذلک المنزل إلی غیره الآن.عفی اللّه عنک ما صنعت،فاحفظی الطفل،و إذا رأیتیها فی عید الأضحی فأتینی بها.

قالت:سمعا و طاعة یا بن عم رسول اللّه.

فلما أقبل عید الأضحی صنعت مثل صنیعتها الأولی،فأتتها تلک المرأة و قالت:تعالی معی حتی أوفیک ما وعدتک به.

فقالت المرضعة:لا حاجة لی بعطایاک،و لا یمکننی أن أفارقک حتی أحضرک بین یدی ابن عم رسول اللّه،ثم لزمت بطرف إزارها.

فلما رأت المرأة ذلک منها حولت وجهها نحو السماء و قالت:یا غیاث المستغیثین،و یا جار المستجیرین،و مشت مع المرضعة إلی مسجد النبی «صلی اللّه علیه و آله».

فلما رآها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:یا أمة اللّه، أیما تحبین؟!تحدثینی أم أحدثک بالقصة؟!قد أخبرنی بها حبیبی رسول اللّه من أولها إلی آخرها.

ص :222

فقالت:أنا أخبرک بقصتی،و لکن تعطینی الأمان منک،و تؤمننی من عقوبة اللّه.

قال أمیر المؤمنین:کذلک أفعل.

قالت الامرأة:اعلم یا أمیر المؤمنین،أننی ابنة من بنات الأنصار،قتل أبی بین یدی رسول اللّه،و اسمه عامر بن سعید الخزرجی،و ماتت أمی فی خلافة أبی بکر،و بقیت وحیدة فریدة لیس أحد یتعاهدنی،و کن فی جواری نساء أقعد معهن،و أغزل بالمغزل،و کانت معهن لی مؤانسة،فبینا أنا ذات یوم جالسة مع نساء المهاجرین و الأنصار،إذ أقبلت علینا عجوز و فی یدها سبحتها و هی تتوکأ علی عصاة،فسلمت،فرددنا علیها السلام،ثم سألت اسم کل واحدة منا،ثم أتت إلی و قالت:یا صبیة،ما اسمک؟!

قلت:جمیلة.

قالت:بنت من؟!

قلت:بنت عامر الأنصاری.

قالت:ألک أب أو بعل؟!

قلت:لا.

قالت:فکیف تکونین علی هذه الحالة و أنت صبیة جمیلة؟!و أظهرت التحنن علی،ثم بکت و قالت:هل تریدین امرأة تکون معک،تؤنسک و تکون قائمة بما تحتاجیه؟!

فقلت لها:و أین تلک المرأة؟!

ص :223

قالت:أنا أکون بمنزلة الوالدة الشفیقة.

فقلت لها من رغبتی:البیت بیتک،و کان لی بذلک فرح عظیم.

ثم دخلت معی الحجرة،فطلبت ماء و توضأت،فلما فرغت قلت لها:

الحمد للّه الذی یسر لی،و رحم ضعفی.فقدمت إلیها خبزا و لبنا و تمرا، فنظرت إلیه و بکت.

فقلت:مم بکاؤک؟!

قالت:یا بنیة،لیس هذا طعامی.

فقلت:و أی طعام معهودک؟!

فقالت:قرص من الشعیر،معه قلیل من الملح.

فأحضرت ذلک،فبکت و قالت:یا بنیة،ما هذا وقت أکلی،و لکن إذا فرغت من صلاة العشاء احضری لی ذلک حتی أفطر لأنی صائمة.

ثم قامت إلی الصلاة،فلما فرغت من صلاة العشاء قدمت إلیها قرصین من الشعیر و ملحا،فقالت:احضری لی قلیلا من الرماد.

فأحضرته لها،فمزجت الملح بالرماد،و تناولت قرصا من الشعیر، فمزجت الملح بالرماد،و تناولت قرص الشعیر،فأکلت منه ثلاث لقمات مع الملح و الرماد،ثم قامت و شرعت فی الصلاة،فما زالت تصلی حتی أن طلع الفجر،فدعت بدعاء لم اسمع أحسن منه،ثم إنی قمت و قبلت ما بین عینیها و قلت:بخ بخ لمن تکونی عندها دائمة،فأسألک بحق محمد نبی اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أن تدعی لی بالمغفرة،فلا شک أن دعاءک لا یرد.

ص :224

ثم قالت:أنت صبیة جمیلة،و أنا أخاف علیک من الوحدة،و لا بد لی من الخروج إلی الحاجة،فلا بد أن تکون لک أنیسة تؤنسک.

فقلت لها:أنی یکون لی ما تقولین؟!

قالت:إن لی ابنة هی أصغر سنا منک،عاقلة موقرة متعبدة،آتیک بها کی تؤنسک.

فقلت:افعلی.

و خرجت و مضت زمانا،ثم رجعت وحدها،فقلت لها:أین أختی التی وعدتنی بها؟!

فقالت:إن ابنتی وحشیة من الناس،أنسها مع ربها،و أنت صبیة مزوحیة ضحوکة،و نساء المهاجرین و الأنصار یترددن إلیک،و أنا أخاف إذا جاءت إلیک یحظرن و یکثرن الحدیث،و تشتغل عن العبادة،فتفارقک و تروح عنک.

فحلفت لها یمینا بأمیر المؤمنین«علیه السلام»ما دامت ابنتک عندی لم أدخلهن علی.

قالت العجوز:الشرط یکون کذلک،ثم خرجت و عادت بعد ساعة و معها امرأة تامة متغطیة بالإزار،لا بیان منها غیر عینیها،فلما وصلت العجوز إلی باب الحجرة وقفت،فقلت لها:ما بالک لا تدخلین؟!

قالت:من شدة الفرح،حیث بلغت مرادک،و إنی ترکت باب حجرتی مفتوحة،و أخاف أن یدخلها أحد،و أنت أغلقی باب حجرتک و لا تفتحیها لأحد حتی أرجع إلیک.

ص :225

فغلقت الباب ثم توجهت إلی تلک المرأة و کلمتها فلم تجبنی،فلححت علیها لترفع إزارها،فلم تفعل حتی أخذت الإزار عن رأسها،فوجدتها رجلا محلوق اللحیة،مخضب الیدین و الرجلین،لابسا ملابس النساء متشبها بهن،فلما رأیت ذلک بهت و غشی علی،فلما أفقت قلت له:ما حملک علی هذا،فضحتنی و فضحت نفسک،قم فاخرج من حیث أتیت بسترک، و لو علم بک الخلیفة لعذبک.

فلزمنی،و أنا خفت إن صحت فضحت،و علم بذلک جیرانی،ثم عانقنی و صرعنی،و ما کنت تحته إلا کالفرخ بین یدی النسر،و فضنی و هتک ستری،فلما أراد أن یتباعد عنی لم یقدر من شدة السکر،فخر علی وجهه مغشیا علیه،فلم أر فیه حرکة،فنظرت فی وسطه سکینا،فجذبتها و قطعت رأسه،ثم رفعت طرفی إلی السماء و قلت:إلهی و سیدی،تعلم أنه ظلمنی،و فضحنی،و هتک ستری،و أنا توکلت علیک،یا من إذا توکل علیه العبد کفاه،یا جمیل الستر.

فلما دخل اللیل حملته علی ظهری،و أتیت به إلی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما حان وقت الحیض ما رأیت شیئا مما تری النساء،فاغتممت لذلک،و أردت(قتله)کی لا افتضح،ثم قلت فی نفسی:أترکه،فإذا خرج قتلته و أخفیت أمری،حتی ولد هذا الطفل،و ما اطلع علیه أحد،فقلت فی نفسی:هذا طفل،و أی ذنب له حتی أقتله،فلففته و وضعته فی المحراب، و هذا حالی یا بن عم رسول اللّه.

قال عمر:أشهد أنی سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

ص :226

أنا مدینة العلم و علی بابها،و سمعته یقول«صلی اللّه علیه و آله»:أخی علی ینطق بلسان الحق.الآن احکم أنت یا أمیر المؤمنین هذا الحکم،فإنه لا یحکم فیه سواک.

قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:دیة ذلک المقتول لیست علی أحد، لأنه ارتکب الحرام،و هتک الحرمة،و باشر بجهله أمرا عظیما،و لا علی هذه المرأة شیء من الحد،لأن الرجل دخل علیها من غیر علمها،و غلبها علی نفسها من غیر شهوة منها،و حیث استمکنت منه استوفت حقها.

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنت علی کل حال ینبغی أن تحضری العجوز حتی آخذ حق اللّه منها،و أقیم علیها حده،فلا تقصری کی یظهر صدق کلامک.

قالت المرأة:أنا ما أقصر فی طلبها،لکن أمهلنی ثلاثة أیام.

قال«علیه السلام»:أمهلتک.و أمر المرضعة أن ترد الولد إلیها،و قالت لها:سمیه مظلوما،و یل لأبیه من اللّه تعالی یوم تجزی کل نفس بما عملت.

ثم انصرفت إلی بیتها،و دعت ربها بأن یظفرها بالعجوز،ثم إنها خرجت من بیتها و هی متوکلة علی اللّه،و إذا بالعجوز فی طریقها،فأخذتها و أتت بها إلی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رآها أمیر المؤمنین «علیه السلام»قال لها:یا عدوة اللّه،أما علمت أنا علی بن أبی طالب و علمی من علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،اصدقینی عن قصة هذا الرجل الذی أتیت به إلی بیت هذه المرأة.

فقالت العجوز:یا أمیر المؤمنین،لا أعرف هذه المرأة،و لا رأیتها قط،

ص :227

و لا أعرف الرجل،و لا أستحل هذه الأمور.

فقال«علیه السلام»:تحلفین علی ما قلت.

قالت:نعم.

فقال«علیه السلام»:اذهبی وضعی یدک علی قبر رسول اللّه،و احلفی أنک لا تعرفین هذه المرأة،و لا رأیتیها قط،فقامت العجوز و وضعت یدها علی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حلفت،فاسود وجهها،و هی لا تشعر،فأمر أمیر المؤمنین أن یأتوا بمرآة،و ناولها إیاها ثم قال:انظری فیها، و إذا وجهها کالفحم الأسود.

فارتفعت الأصوات بالتکبیر و الصلاة علی محمد و العجوز تنظر و تبکی و تقول:یابن عم رسول اللّه،تبت و رجعت إلی اللّه.

فقال«علیه السلام»:اللهم أنت العالم بما فی الضمائر،إن کانت صادقة فی کلامها أنها تابت أرجعها إلی حالها.

فلم یرتفع عنها السواد،فعلم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنها لم تتب، فقال:یا ملعونة،کیف کانت توبتک لا غفر اللّه لک.

ثم قال لعمر:مر أصحابک أن یخرجوها إلی خارج المدینة و یرجموها، لأنها کانت سبب قتل النفس المحترمة،و هتک حرمة المرأة،و استقرار النطفة من الحرام.

فأمر عمر بذلک،فلما کانت الخلافة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام» کان ذلک الغلام قد کمل فی العمر،ثم قتل فی صفین بین یدی أمیر المؤمنین

ص :228

«علیه السلام» (1).

و نقول:

یستوقفنا فی هذه الروایة عدة أمور،نذکرها ضمن العناوین التالیة:

لماذا ظنها من الأنصار؟!

إننا لم نعرف السبب فی أن العبد الذی رأی النائم فی المسجد ظن أنه امرأة من الأنصار،فهل عرف نساء الأنصار بدخول المساجد و النوم فیها؟! و هل کان لنساء الأنصار علامة یعرفون بها؟!ألم یکن للأنصار بیوت تکفیهم؟!و لماذا یسمح الأنصار لنسائهم بالنوم فی المساجد؟!و أین هی غیرتهم و حمیتهم؟!

و لماذا لا تنام نساء المهاجرین فی المساجد أیضا؟!

أم أن المطلوب هو تسجیل ما ینقص قدر الأنصار،و لو بهذا المقدار من التلویح و التلمیح؟!

من أین تقول هذا؟!

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»یقول لعمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بما یجری،و بأنه سیوضع طفل فی المحراب،ثم یخبر

ص :229


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 238-242 عن درر المطالب،و عن ابن أبی الحدید،عن اللیث بن سعد مختصرا،مقتصرا علی وقوع القضیة فی زمن عمر.و الأنوار العلویة ص 101-105.

مرضعة الطفل بما تفعله أم الطفل،و برشوتها للمرضعة،و بانتقال الأم من بیتها.و ذلک بصورة تفصیلیة و دقیقة..ثم یعرض«علیه السلام»علی أم الطفل أن یخبرها بما جری لها،إنه«علیه السلام»یخبر بذلک کله،و یصرح:

بأنه سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنها حادثة جزئیة، و تفاصیل عادیة،لا یظن أحد بأن الأنبیاء یخبرون بوقوعها..

و إخبارهم هذا یشیر إلی ثلاثة أمور

1-شمولیة معارفهم«صلوات اللّه علیهم»لکل ما یحصل فی أمتهم، من صغیر الأمور و کبیرها،ربما لأنهم شهداء علی هذه الأمة..

2-إنهم یخبرون أوصیاءهم بها أیضا..لمسؤولیتهم عنها،و شهادتهم علیها أیضا.

3-إن الأمر بهذا الإخبار یکون قد خرج من دائرة الحدس و الإجتهاد، لیصبح حقیقة راسخة،لو انتقضت،لأسقطت مقام النبوة أو الإمامة عن الإعتبار..و إذا تحققت کانت من آیات النبوة.

و لأجل ذلک قال عمر حین وجد الطفل فی المسجد بعد تسعة أشهر:

«صدق اللّه و رسوله،و ابن عم رسوله».

هذا الأسلوب لماذا؟!

و قد یسأل سائل:إذا کان علی«علیه السلام»یخبر بکل تلکم التفاصیل،فلماذا لا یخبر عمر من أول الأمر باسم القاتل و مکانه فیؤتی به للمساءلة و الحساب؟!

ص :230

أو لماذا لا یخبر بالمکان الذی انتقلت إلیه أم الطفل بعد رشوتها لمرضعته؟!

أو لماذا لا یقص«علیه السلام»القصة بتمامها علی عمر من أول الأمر؟!

و نجیب:

أولا:بأنه«علیه السلام»أراد أن لا یسلب تلک المرأة القدرة علی التصرف،و یحرمها من الإختیار،لأنه لو استفاد من عنصر الغیب،و حرمها من ذلک کان ظالما لها..

ثانیا:لو فعل ذلک،فإن ما سیقصه علی عمر أو علی غیره،سیبقی فی دائرة الإحتمال،و لن یحدث الأثر المطلوب فی إبراز البعد الغیبی لمقام النبوة و الإمامة..و لن یکون له الأثر الذی یتوخی حدوثه فی تقویة الإیمان، و إظهار أعلام النبوة..

ثالثا:إن ذلک قد یدفع عمر أو أولیاء المقتول للمطالبة بالدیة و بالإقتصاص من القاتلة،لو لم تظهر المعجزة باسوداد وجه تلک العجوز حین حلفت الیمین الکاذبة..و عدم الأخذ بقصة یرویها صحابی لهم خصوصا إذا کانوا یخالفونه أو یناوئونه،و یسعون فی تصغیر شأنه،و تضعیف أمره.

مع أن القاتلة لا تستحق هذه العقوبة..و لا تجب الدیة للمقتول کما تقدم.

ادعت علیها،و أتت بها

و یلاحظ هنا:أن المدعیة علی العجوز،هی التی تعلقت بالعجوز و جاءت بها،کما أنه«علیه السلام»بعد أن أخبر عمر بالحکم لم یبادر إلی

ص :231

تنفیذه،بل ألزم أم الطفل بأن تأتی بالعجوز،لیأخذ حق اللّه منها،بعد أن یستکمل القرائن المثبتة لصحة ما ذکرته تلک المرأة.

أحکام بالرجم و الصواب الحد

1-عن الرضا«علیه السلام»قال:قضی أمیر المؤمنین«علیه السلام» فی امرأة محصنة فجر بها غلام صغیر،فأمر عمر أن ترجم،فقال«علیه السلام»:لا یجب الرجم،إنما یجب الحد،لأن الذی فجر بها لیس بمدرک (1).

2-و أمر عمر برجل یمنی محصن،فجر بالمدینة أن یرجم.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا یجب علیه الرجم،لأنه غائب عن أهله،و أهله فی بلد آخر،إنما یجب علیه الحد.

فقال عمر:لا أبقانی اللّه لمعضلة لم یکن لها أبو الحسن (2).

ص :232


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 76 ص 52 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 327 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 64.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و ج 76 ص 53 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 64.

رجم الحبلی

عن عبد اللّه بن الحسن قال:دخل علی«علیه السّلام»علی عمر،و إذا امرأة حبلی قد زنت تقاد،ترجم،قال:ما شأن هذه المرأة؟!

قالت:یذهبون بی یرجموننی.

فقال:یا أمیر المؤمنین،لأی شیء ترجم؟!لئن کان لک سلطان علیها، فما لک سلطان علی ما فی بطنها.

فقال عمر:کل أحد أفقه منی،ثلاث مرات.

فضمنها علی حتی ولدت غلاما،ثم ذهب بها إلیه،فرجمها (1).

و فی نص آخر:فلما ولدت ماتت.

قال عمر:لو لا علی لهلک عمر (2).

و فی نص آخر:اعتبره الطبری قضیة أخری:أن المرأة اعترفت بعد

ص :233


1- 1) ذخائر العقبی ص 81 و الریاض النضرة ج 3 ص 144 و کفایة الطالب ص 227 و الغدیر ج 6 ص 111 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 454 و راجع: کتاب الأربعین للشیرازی ص 427 و المواقف للإیجی ج 3 ص 636 و الدر و النظیم ص 261 و شرح المواقف للجرجانی ج 8 ص 370 و النجاة فی القیامة لابن میثم البحرانی ص 153.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 362 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 184 و بحار الأنوار ج 76 ص 53 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 56.

إخافتها.

فقال له علی«علیه السلام»:أو ما سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا حدّ علی معترف بعد بلاء،إنه من قید،أو حبس،أو تهدد،فلا إقرار له.

فخلی سبیلها و قال:عجزت النساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب.

لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

ألف:إنه حتی لو کان عمر لا یعرف حکم الحبلی،فإن نفس ظهور حبلها للناس جمیعا یدعو للتساؤل عن جواز رجمها و عدمه،و لا یمکن أن تدّعی الغفلة لعمر،و لجمیع من حضر ذلک المجلس.فلماذا لم یطرح هذا الأمر،و لو علی سبیل التساؤل؟!

ص :234


1- 1) ذخائر العقبی ص 80 و راجع:مطالب السؤول ص 13 و المناقب للخوارزمی ص 81 و الریاض النضرة ج 3 ص 143 و الأربعین للفخر الرازی ص 466. و راجع:مسند زید بن علی ص 335 و الأحکام لیحیی بن الحسین ج 2 ص 220 و بحار الأنوار ج 30 ص 679 و ج 40 ص 277 و الغدیر ج 6 ص 110 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 498 و کشف الغمة ج 1 ص 110 و کشف الیقین ص 63 و غایة المرام ج 5 ص 260 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 56 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 202 و ج 17 ص 454 و ج 31 ص 471 و 473 و 478.

ب:إن علیا«علیه السلام»لم یقل لعمر:لک سلطان علیها،و لا سلطان لک علی ما فی بطنها،کما أنه لم یقل:إذا کان لک سلطان الخ..

بل قال:إن کان لک سلطان علیها.

و من المعلوم:أن کلمة«إن»إنما تستعمل فی مقام الشک،و کلمة إذا تستعمل فی مقام الیقین..

مما یعنی:أن علیا«علیه السلام»یرید أن یسجل هذا الشک فی أن تکون لعمر أیة سلطة علی الناس،و منها سلطة إجراء الحدود.

ج:إن الروایة الثانیة تصرح بأن عمر قد سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول ذلک،فکیف ساغ له أن یخالف ما کان یسمعه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

د:إن النصوص المتقدمة هی نصوص لأکثر من قضیة واحدة،فلیلاحظ ذلک.

علی علیه السّلام و رجم المجنونة

و عن أبی ظبیان،عن ابن عباس قال:شهدت عمر بن الخطاب أتی بامرأة قد زنت،فأمر عمر برجمها؛فانتزعها علی من أیدیهم،فردهم.

فرجعوا إلی عمر،فقالوا:ردنا علی.

قال:ما فعل هذا علی إلا لشیء.فأرسل إلیه فجاءه،فقال:ما لک رددت هؤلاء؟!

قال:أما سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:رفع القلم عن

ص :235

ثلاثة:عن النائم حتی یستیقظ،و عن الصغیر حتی یکبر،و عن المبتلی حتی یعقل؟!

فقال:بلی.

فقال:هذه متبلاة بنی فلان،فلعله أتاها،و هو بها (1).

فقال عمر:لا أدری.

فقال علی:أنا أدری.

فترک رجمها (2).

ص :236


1- 1) أی و الحال أن البلاء کان بها فی ذلک الوقت.
2- 2) سنن ابن ماجة ج 1 ص 651 و جامع الأصول،و تیسر الوصول ج 2 ص 5 و إرشاد الساری ج 10 ص 9 و ذخائر العقبی ص 81 و 82 و تذکرة الخواص ج 1 ص 560 و مسند أحمد ج 1 ص 154 و سنن أبی دواد ج 4 ص 140 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 138 و 139 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 264 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 323 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 258 و ج 2 ص 59 و ج 4 ص 389 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 203 و 204 و بحار الأنوار ج 40 ص 250 و ج 76 ص 88 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 304 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 440 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 67 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 169 و الریاض النضرة ج 2 ص 144 و ینابیع المودة ص 211 و(ط أخری)ج 2 ص 172 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 23-

و قال المناوی فی فیض القدیر:و اتفق له(لعلی«علیه السلام»)مع أبی بکر نحوه (1).

و نقول

یلاحظ هنا:

ألف:أن اعتذار عمر عن الخطأ الذی وقع فیه،و کاد أن یودی بنفس محترمة بأنه لا یدری،لا یعفیه من المسؤولیة،حیث إن علی الحاکم أن یستقصی فی بحثه عن حیثیات الحکم الذی یصدره،و لیس له أن یبادر إلی إصدار أی حکم قبل الوقوف علی مختلف الوسائل و الجهات و الحیثیات المؤثرة فی حکمه بنحو أو بآخر.

و من الواضح:أن المرأة المبتلاة لیس أمرها بالذی یخفی علی الناظر البصیر،فکان ینبغی أن یدرک أن ثمة خللا یظهر فی کلماتها أو حرکاتها،أو

2)

-و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 316 و کنز العمال ج 5 ص 451 و الغدیر ج 6 ص 101 و 102 عن بعض من تقدم،و عن فیض القدیر ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 470 و حاشیة شرح العزیری علی الجامع الصغیر ج 2 ص 417 و فتح الباری ج 12 ص 101 و عن عمدة القاری ج 10 ص 151 و النص و الإجتهاد ص 375 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 198 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 492 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 54.

ص :237


1- 1) فیض القدیر ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 470 و الغدیر ج 6 ص 102.

ما إلی ذلک.إلا إذا کان جنونها أدواریا..کما یدل علیه قوله«علیه السلام»:

لعله أتاها و هو بها.و لکنها حتی فی هذه الحالة تکون فی حال إفاقتها قادرة علی الدفاع عن نفسها،و إخباره بحالها.

فإذا أخبرته،و لم یصدقها،لم یجز له المبادرة إلی إقامة الحد علیها إلا بعد أن یتحقق من الأمر،بسؤال من یعرفها..

علی أنه قد کان من الممکن أن یسأل عن هذه المرأة من یعرفها.و أن یتعرف عن هویتها قبل أن یقدم علی أی فعل تجاهها.

فإن کانت حاملا،لم یجز له رجمها قبل وضع حملها..

و إن کانت متزوجة و زنت فإنها لا ترجم قبل أن یعرف أنها لیست حاملا من زوجها،لأن حملها یفرض علیه التریث فی إجراء الحکم فی حقها إلی أن تضع،و علیه أن یسأل عن زوجها إن کان حاضرا أو غائبا،و متی غاب.کما لابد من معرفة ورثتها،و غیر ذلک مما یرتبط بها.

و لکن عمر لم یفعل شیئا من ذلک فیما یظهر،و لو فعل ذلک لظهر له حالها فی أغلب الظن،بل بادر إلی الأمر برجمها بدون تثبت.

ب:أخرج البخاری هذا الحدیث فی صحیحه،بعد أن حذف منه معظمه،فقال:«قال علی لعمر:أما علمت أن القلم رفع عن المجنون حتی یفیق،و عن الصبی حتی یدرک،و عن النائم حتی یستیقظ؟! (1).

ص :238


1- 1) صحیح البخاری،باب لا یرجم المجنون و المجنونة(ط دار إحیاء التراث)ج 14 ص 79 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 21.

فلماذا یتصرف البخاری فی الأحادیث،و یحذف منها مثل هذه الأمور الحساسة.و لکنه لا یتصرف فی الأحادیث الأخری التی تتضمن تفاصیل من الرواة غیر مفیدة؟!

ج:و اللافت هنا أن تعرف أن البخاری لم یکن قادرا علی اخفاء الحقیقة بتمامها،فان نفس العبارة التی أوردها تدل علی وجود حذف،یحتاج فهم العبارة التی ابقاها إلی مراجعة المحذوف حیث قال:ام علمت ان القلم الخ..فدل علی أنه«علیه السلام»فی مقام لومه علی عدم عمله بعلمه.

تشبهت بجاریته فواقعها

عن أبی روح:أن امرأة فی عهد عمر تشبهت بأمة لرجل-و ذلک لیلا- فواقعها،و هو یری أنها جاریته،فرفع إلی عمر،فأرسل إلی علی«علیه السلام»، فقال:اضرب الرجل حدا فی السر،و اضرب المرأة حدا فی العلانیة (1).

و نقول:

ص :239


1- 1) تهذیب الأحکام ج 10 ص 47 و الکافی ج 7 ص 262 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 143 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 409 و بحار الأنوار ج 40 ص 313 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 390 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 494 و غایة المرام ج 5 ص 273 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4 ص 231،و فی کتاب:المقنعة للمفید ص 124 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 784 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 70 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 448 و مختلف الشیعة ج 9 ص 149:فوطأها من غیر تحرز.

المشهور بین الأصحاب اختصاص الحد بالمرأة،و لکن قد عمل بمضمون هذه الروایة القاضی.

و قال الشیخ الحر العاملی«رحمه اللّه»:«حمله أکثر الأصحاب علی شک الرجل أو ظنه،و تفریطه فی التأمل،و أنه حینئذ یعزّر،لما تقدم فی تزویج امرأة لها زوج،و غیر ذلک» (1).

غیر أن ذلک لا یکفی لرفع الإشکال.فإن الإمام«علیه السلام»لم یأمر بتعزیر الرجل،بل أمر بجلده الحد فی السر.و هذا معناه:أن القضیة کانت أکثر من تفریط فی التأمل.

فإنه إذا کان غافلا عن هذا الأمر،فذلک یکفی لدرء الحد و التعزیر عنه،فإن الحدود تدرأ بالشبهات.و إن کان متعمدا فلماذا یجلد فی السر؟!

و ربما یکون السبب فی أمره بجلد الرجل الحد کاملا فی السر،أنه قد بدأ و طأها و هو غافل،ثم شک،أو علم بالأمر فی أثناء الفعل،فغلبته شهوته،و أکمل ما بدأه،فاستحق الحد.و لکنه خفف عنه،لأنه أصبح فی وضع یصعب علیه فیه التوقف،و إن کان ممکنا لغیر المتهاون فی أمر الشرع و الدین.و استکشاف هذا الأمر ربما تیسر من خلال اقرارهما و قرائن أحوالهما.

و قال المجلسی«رحمه اللّه»:یمکن حملها علی أنه«علیه السلام»کان

ص :240


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 143 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 409.

یعلم:أنه إنما فعل ذلک عمدا،و ادعی الشبهة لدرء الحد.فعمل«علیه السلام»فی ذلک بعلمه (1).

غیر أننا نعلم:أنه«علیه السلام»إنما یعامل الناس وفق الإیمان و البینات،و لا یأخذهم بما علمه عنهم بطرق غیر عادیة.

غیر أن ما یهون الخطب هنا:أن الروایة ضعیفة سندا أیضا.

حکم من یعمل عمل قوم لوط

1-محمد بن یحیی،عن محمد بن أحمد،عن سیف بن الحارث،عن محمد بن عبد الرحمن العرزمی،عن أبیه عبد الرحمن،عن أبی عبد اللّه،عن أبیه«علیهما السلام»قال:اتی عمر برجل قد نکح فی دبره،فهم أن یجلده، فقال للشهود:رأیتموه یدخله کما یدخل المیل فی المکحلة؟!

فقالوا:نعم.

فقال لعلی«علیه السلام»:ما تری فی هذا؟!

فطلب الفحل الذی نکحه فلم یجده.

فقال علی«علیه السلام»:أری فیه أن تضرب عنقه.

قال:فأمر به فضربت عنقه.

ثم قال:خذوه،فقد بقیت له عقوبة أخری.

قال:و ما هی؟!

ص :241


1- 1) مرآة العقول ج 23 ص 408.

قال:ادع بطنّ(أی حزمة)من حطب.

فدعا بطن من حطب،فلف فیه،ثم أخرجه فأحرقه بالنار.

قال:ثم قال:إن للّه عبادا لهم فی أصلابهم أرحام کأرحام النساء.

قال:فما لهم لا یحملون فیها؟!

قال:لأنها منکوسة،فی أدبارهم غدة کغدة البعیر،فإذا هاجت هاجوا، و إذا سکنت سکنوا.

2-و روی أبو علی الأشعری،عن الحسن بن علی الکوفی،عن العباس بن عامر،عن سیف بن عمیرة،عن عبد الرحمن العرزمی قال:

سمعت أبا عبد اللّه«علیه السلام»یقول:وجد رجل مع رجل فی إمارة عمر،فهرب أحدهما و أخذ الآخر فجیء به إلی عمر،فقال للناس:ما ترون؟!

قال:فقال هذا:اصنع کذا.و قال هذا:اصنع کذا.

قال:فما تقول یا أبا الحسن؟!

قال:اضرب عنقه.

فضرب عنقه.

قال:ثم أراد أن یحمله،فقال:مه،إنه قد بقی من حدوده شیء.

قال:أی شیء بقی؟!

قال:ادع بحطب.

قال:فدعا عمر بحطب،فأمر به أمیر المؤمنین«علیه السلام»فأحرق

ص :242

به (1).و سند هذه الروایة صحیح.

و نقول:

1-إن هذه القضیة من الوضوح بحیث لا تحتاج إلی أی تعلیق،غیر أن من الغریب جدا أن لا یکون الخلیفة عارفا بحد من یعمل عمل قوم لوط، بل هو یبادر إلی الأمر بجلده.و هذا لا یتوافق مع أحکام الشرع الشریف.

2-و الأغرب من ذلک:أن یکون سائر الناس من حوله یجهلون حکم هذه الواقعة أیضا،فیشیر کل منهم علیه برأی،مع علمه و علمهم بأن دین اللّه لا یصاب بالعقول-و أن الآراء لا قیمة لها فی قبال حکم اللّه تعالی..

ثم نجد فریقا من الناس یدعی لهؤلاء الإجتهاد،و یعطیهم حق الفتوی؟!

3-و قد لفت نظرنا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد ذکر لهم حکم اللائط بصورة تدریجیة،ظهر من خلالها:أن ثمة جهلا مطبقا بهذه الأحکام،و أن هذا لا یختص بعمر،بل هو شامل لجمیع من حضر،و قد ظهر ذلک بصورة جلیة من خلال المسارعة إلی حمله،قبل أن یجری علیه بقیة حدوده.

مع احتمال أنه«علیه السلام»لم یذکر لهم تلک الأحکام دفعة واحدة،

ص :243


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 294 و 295 و الکافی ج 7 ص 199 و 200 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 158 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 420 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 52 و الإستبصار ج 4 ص 219 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 437 و غایة المرام ج 5 ص 270.

خوفا من أن یستثقلوها،و یبادروا إلی رفضها،استنادا إلی بعض الذرائع الواهیة.

و قد ذکر المعتزلی:أن الصحابة رفضوا العمل بکثیر من النصوص، و لجأوا إلی آرائهم کما ذکرناه فی موضع آخر من هذا الکتاب.

4-قد یقال:إن ما ذکره«علیه السلام»،من وجود غدة لدی من یفعل به ذلک العمل الشنیع،إذا هاجت هاج،و إذا سکنت سکن.لعله یشیر إلی زیادة الهرمونات الأنثویة لدی هذا النوع من الناس،فیمیلون إلی هذا العمل الشنیع..

غیر أننا نری:أن هذا تمحل غیر مقبول،إذ لماذا لا یکون الإمام یتحدث عن حالة نادرة،تکون لدی أشخاص بهذا النحو الذی ذکره«علیه السلام»،و کان ذلک الذی کان صاحب المشکلة منهم؟!

و یری بعض الأخوة الأکارم:أن ذلک قد یحصل لبعض الناس علی سبیل العقوبة لهم علی ذنب اقترفوه،أو اقترفه آباؤهم..فیصیر ذلک من موجبات میلهم إلی هذا الأمر،و إن کان لا یفقدهم عنصر الإختیار، و القدرة علی مقاومة تلک الرغبة..

و للأعمال آثارها کما دلت علیه الآیات و الروایات،و قد عاقب اللّه الذین یبخلون بما آتاهم اللّه من فضله..و نقضوا ما عاهدوا اللّه علیه بما ذکره بقوله: فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِی قُلُوبِهِمْ.. (1).

ص :244


1- 1) الآیة 77 من سورة التوبة.

و ورد:إن من فعل کذا ألقی اللّه علیه شهوة النساء،أو من فعل کذا، جاء ولده مخنثا..أو نحو ذلک.

لا مانع من تکرار الحدث وفق ما ورد فی الروایتین المتقدمتین،و لعل احداهما تکفلت ببیان عقوبة المفعول به،و الأخری ببیان عقوبة الفاعل..

6-و یبقی هنا سؤال:إن هذه القضیة قد حدث نظیرها فی عهد أبی بکر،فهل لم یکن عمر عارفا بتلک الحادثة؟!أم أنه نسی ما أشار به علی «علیه السلام»فی عهد أبی بکر؟!.ربما یکون الإحتمال الأول هو الأقرب، بأن یکون کتاب خالد قد وصل إلی أبی بکر،فقرأه،و اکتفی باستشارة علی «علیه السلام»،ثم أجاب علی الکتاب،و تستّر علی الموضوع،لأنه رأی أن من المصلحة التستر علی موضوع کهذا.

التی ولدت لستة أشهر

عن أبی الأسود:رفع إلی عمر امرأة ولدت لستة أشهر،فسأل عنها أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی«علیه السلام»:لا رجم علیها؛ألا تری أن اللّه یقول: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (1).فستة للحمل،و سنتان لمن أراد أن یتم الرضاعة.

و قال:ثم بلغنا:أنها ولدت آخر لستة أشهر (2).

ص :245


1- 1) الآیة 15 من سورة الأحقاف.
2- 2) الدر المنثور ج 1 ص 288 و ج 6 ص 40 و تذکرة الخواص ج 1 ص 562 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 206 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و المناقب-

و فی بعض الروایات:أن عمر أراد أن یرجم تلک المرأة،فجاءت أختها إلی علی«علیه السلام»،فسألته إن کان یعلم لأختها عذرا،فأجابها«علیه السلام»بالإیجاب،فکبرت تکبیرة سمعها عمر،و من عنده،ثم أخبرته بقول علی«علیه السلام»،فأرسل إلیه فسأله الخ.. (1).

2)

-للخوارزمی ص 95 و کفایة الطالب ص 226 و الریاض النضرة ج 2 ص 142 و ذخائر العقبی ص 82 و بحار الأنوار ج 40 ص 252 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 365 و کنز العمال ج 5 ص 457 و ج 6 ص 205 و المیزان ج 18 ص 207 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و تفسیر الرازی ج 28 ص 15 و ینابیع المودة ص 211 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 226(ط أخری)ج 2 ص 172 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 66 و عن مختصر جامع بیان العلم ص 150 و أربعین الرازی ص 466 و عن تفسیر النیسابوری فی تفسیر سورة الأحقاف، و نور الثقلین ج 5 ص 14.و المجموع للنووی ج 18 ص 129 و المغنی لابن قدامة ج 9 ص 115 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 9 ص 86 و کشاف القناع للبهوتی ج 5 ص 484 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 470 و الغدیر ج 6 ص 93 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 349 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 65 و جامع بیان العلم و فضله ج 2 ص 88 و نظم درر السمطین ص 131 و غایة المرام ج 5 ص 260.

ص :246


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 7 ص 350 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و 41 عن عبد الرزاق،و عن عبد بن حمید،و ابن المنذر،و الغدیر ج 6 ص 93 و الإمام علی بن-

التی نکحت فی عدتها

اشارة

و عن مسروق:أتی عمر بإمرأة قد نکحت فی عدتها،ففرق بینهما، و عاقبهما،و جعل مهرها فی بیت المال.و قال:لا یجتمعان أبدا.

فبلغ ذلک علیا،فقال:ما بال الصداق و بیت المال؟!إن کانا جهلا فلها المهر بما استحل من فرجها،و یفرق بینهما،و لا جلد علیهما،فإذا انقضت عدتها فهو خاطب من الخطّاب.

فخطب عمر،و قال:رد الجهالات إلی السنة.فرجع إلی قول علی (1).

1)

-أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 682 و الإستذکار لابن عبد البر ج 7 ص 492 و کنز العمال ج 6 ص 205 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 503.

ص :247


1- 1) راجع:ذخائر العقبی ص 81 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 504 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 515 و المناقب للخوارزمی ص 95 و تذکرة الخواص ج 1 ص 561 و جامع بیان العلم لأبی عمر ج 2 ص 187 و الریاض النضرة ج 2 ص 196 و بحار الأنوار ج 40 ص 227 و ج 101 ص 3 و کفایة طالب ص 334 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 361 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 عن عمرن،و ابن شعیب،و أبی الضحی،و الأعمش،و القاضی أبی یوسف،و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 441 و 442 و الغدیر ج 6 ص 113 و 114 و المحرر الوجیز ج 1 ص 317 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 482 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 396 و کتاب-

و نقول:

1-بالنسبة للمرأة التی ولدت لستة أشهر،نلاحظ

ألف:هناک مسائل یواجهها الخلفاء تضطرهم إلی الإفصاح عن أنهم لا یملکون أی حل لها..و لا یکون أمامهم أی مخرج منها إلا بسؤال العارفین.

و منها هذه المسألة بالذات،لأن الإقدام علی أی إجراء فیها سوف ینقل و یذاع فی جمیع الأصقاع،فإن ظهر الخطأ فیه،فسوف یوجب الفضیحة لذلک المخطئ.و سیلحق به ضررا بالغا،من حیث تضمنه للجرأة علی الفتوی بغیر علم،الأمر الذی یشیر إلی قلة الورع لدیه.

فالسؤال عنها هو أقل الضررین،و أهون الشرین،لإمکان جبر بعض الکسر فیه بالتظاهر بالانصاف،و بالورع و التقوی.

ب:تمیزت هذه المسألة بأن الواقع الموضوعی قد أید صحة الإستدلال بالآیة الکریمة فسد بذلک الباب أمام أی متأول،أو متمحل للأعذار الواهیة.حیث تضمنت بلاغا عن أن نفس تلک المرأة قد ولدت ولدا آخر لستة أشهر أیضا.

ج:قد جری نظیر هذه الحادثة فی زمن عثمان،فبلغ ذلک علیا،فأتاه، فقال:ما تصنع؟!لیس ذلک علیها،ثم قرأ علیه الآیات و بینها.

1)

-الأربعین للماحوزی ص 471 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 450 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 406 و ج 4 ص 122 و الإستذکار ج 5 ص 475 و نظم درر السمطین ص 131.

ص :248

فقال عثمان:و اللّه ما فطنت لهذا،فأمر بها عثمان أن ترد،فوجدت قد رجمت..فشب الغلام،فاعترف به الرجل.و کان أشبه الناس به إلخ.. (1).

2-بالنسبة للتی نکحت فی عدتها نلاحظ

ألف:هنا سؤال یحتاج إلی الإجابة،و هو أن من تزوج امرأة فی عدتها جاهلا،ثم فارقها قبل الدخول،فإنها لا تحرم علیه مؤبدا.

و لکن إذا کان هناک دخول،فإنها تحرم علیه،سواء أکانا جاهلین أو

ص :249


1- 1) الغدیر ج 6 ص 94 و ج 8 ص 97 عن الموطأ ج 2 ص 176 و أبی عمر فی العلم ص 150 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 157 و(ط دار المعرفة)ج 4 ص 169 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و أضواء البیان ج 5 ص 391 و ج 7 ص 149 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 979 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 174 و تیسیر الوصول ج 2 ص 9 و الدر المنثور ج 6 ص 40 عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و المیزان ج 18 ص 207 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3293 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 487 و بحار الأنوار ج 31 ص 246 و ج 40 ص 236 و عمدة القاری ج 21 ص 18 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 351 و الإستذکار ج 7 ص 491 و کنز العمال ج 5 ص 419 و جامع البیان ج 2 ص 666 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 215 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 517 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 236 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 120 و 193 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و نهج الحق ص 302.

عالمین.و هذا لا خلاف فیه،بل علیه الاجماع بقسمیه:المحصل،و المنقول.

لکن هذا الحدیث یخالف ذلک،و یقول:إذا کان هناک دخول،و کانا جاهلین،فإنها لا تحرم علیه،بل یکون بعد انقضاء العدة خاطبا من الخطاب.

و یمکن أن یجاب

أولا:إن بعض نصوص الروایة لیس فیها عبارة:ثم یکون خاطبا من الخطاب..فراجع (1).

ثانیا:قد یکون المراد:أنه استحل من فرجها ما دون الدخول،فیثبت لها من المهر ما یناسب ذلک.و هو نصف المهر.و لیس المراد الدخول التام لیثبت تمام المهر،و لیوجب ذلک التحریم المؤبد.

و لکن هذا التوجیه غیر وجیه،لأنه«علیه السلام»قال:یثبت لها المهر، و الظاهر هو:ثبوت جمیعه،و ذلک یکون مع الدخول التام..

نعم،هو یصح لو کان قد قال:یثبت لها من المهر الخ..

ب:یؤخذ علی الخلیفة:أنه لیس له أن یجعل المهر فی بیت المال.

و لا أن یجعله صدقة فی سبیل اللّه.

و لیس له أن یجلدها،لفرض أنهما فعلا ذلک عن جهالة..

ص :250


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 441 و 442 باب اجتماع العدتین،و الحدیث الرابع فی الباب الذی بعده،و الغدیر ج 6 ص 114.

و إذا کانت المفارقة قبل الدخول،فلا معنی لحکمه بتحریمها مؤبدا..

نوبیة تزنی و لا ترجم

عن یحیی بن حاطب قال:توفی حاطب،فاعتق من صلی من رقیقه و صام.و کانت له أمة نوبیة قد صلت و صامت،و هی أعجمیة لم تفقه.فلم ترعه إلا بحبلها.و کانت ثیبا.

فذهب إلی عمر فحدثه،فقال:لأنت الرجل لا تأتی بخیر.

فأفزعه ذلک.

فأرسل إلیها عمر،فقال:أحبلت؟!

فقالت:نعم،من مرغوش بدر همین.فإذا هی تستهل بذلک،لا تکتمه.

قال:و صادف علیا،و عثمان،و عبد الرحمن بن عوف.

فقال:أشیروا علیّ،و کان عثمان جالسا فاضطجع.

فقال علی و عبد الرحمن:قد وقع علیها الحد.

فقال:أشر علی یا عثمان؟!

فقال:قد أشار علیک أخواک.

قال:أشر علی أنت.

قال:أراها تستهل به کأنها لا تعلمه،و لیس الحد إلا علی من علمه.

فقال:صدقت،صدقت.و الذی نفسی بیده ما الحد إلا علی من علمه.

ص :251

فجلدها عمر مائة،و غربها عاما (1).

قال ابن القیم:و هذا من دقیق الفراسة (2).

و نقول:

أولا:إن مجرد جهر النوبیة بما فعلت لا یثبت أنها لا تعرف أن الزنا حرام،لا سیما و أنها قد صلت و صامت..فلعل هذه النوبیة لم تکتم هذا الحرام فی الإسلام،لأنه فی قومها،أو فی من هم علی شاکلتها من الإماء مما لا یتحاشی منه،فعدم کتمانها لهذا الأمر لا یلازم عدم معرفتها بحکم اللّه فیه.

ص :252


1- 1) الغدیر ج 6 ص 174 و ج 8 ص 227 عن کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 135 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 178 و(ط أخری)ج 1 ص 157 و ج 9 ص 3 و اختلاف الحدیث للشافعی(مطبوع بهامش کتاب الأم)ج 7 ص 144(ج 7 ص 507) و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 238 و ذکر أبو عمر شطرا منه فی العلم ص 148(ص 308 ح 1548).و المصنف للصنعانی ج 7 ص 403 و 404 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 356 و المسند للشافعی(ط دار الکتب العلمیة) ص 168 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 301 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 184 و 402 و کنز العمال ج 5 ص 416 و الإحکام لابن حزم ج 4 ص 536 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 851.
2- 2) الطرق الحکمیة ص 65 و النص و الإجتهاد ص 377 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 455.

بل لعلها أرادت أن تتجاهل هذا الأمر،لکی لا تعرض نفسها للعقوبة الأقصی و الأشد.و قد عرفنا أن علیا لم یرض بادعاء بعضهم الجهل بتحریم الخمر،حتی تحقق من ذلک،فأرسله إلی الصحابة،لیری إن کان أحد منهم قرأ علیه آیة تحریم الخمر أم لا..

فلما ظهر له صدقه استتابه،و أطلقه.

ثانیا:قول عثمان«أراها تستهل به کأنها لا تعلمه»یدل علی أن عثمان لم یتیقن من عدم علمها،بل هو احتمل ذلک.

و لا یکفی إصدار الحکم فی أمر ما لم یعرف الوجه فیه علی سبیل القطع.و هو یحتمل جهلها،و لکنه یصدر الحکم الثابت للجاهل علی نحو القطع و الیقین.و لذلک قال عثمان:و لیس الحد إلا علی من علمه.

ثالثا:قول عثمان لیس الحد إلا علی من علمه.إن المراد أن الحد لا یثبت إلا علی من علم بثبوت الحد فهو غیر صحیح لأن المطلوب هو العلم بحرمة الزنا،أما العلم بثبوت الحد فلیس شرطا فی ثبوت الحد،بل یقام علی الزانی سواء علم به أو جهله.

و إن کان المراد هو العلم بحرمة الزنا..فإن الحد لا یسقط بمجرد ادعاء الجهل بحرمة الزنا،بل لا بد من التثبت من ذلک،کما فعل علی«علیه السلام»فی قصة شرب قدامة بن مظعون للخمر و ادعائه عدم العلم بحرمتها،حیث أمر علی«علیه السلام»بأن یطاف به علی الصحابة لیعلم إن کان أحد قرأ علیه آیة تحریم الخمر أم لا.و لو قبل من المذنبین ذلک بمجرد ادعائه لعطلت الحدود.

ص :253

رابعا:إذا فرضنا:أنه لا حد علیها،و أنها کانت تجهل،فلماذا جلدها عمر مئة؟!فإن المئة حد من حدود اللّه.

و لو قلنا:لم یکن علیها حد،بسبب جهلها.فهذا تعزیر..فإنه یقال:

ألف:لا تعزیر علیها أیضا للسبب نفسه،و هو الجهل.

ب:إذا کان عمر قد قال لعثمان:صدقت،فلما یعزرها،أو یحدها..فان المفروض ان الجهل عذر لها.

خامسا:لم نعرف وجها لإضافة تغریب عام إلی جلد المئة..

سادسا:لو سلمنا:أن جلد المئة لیس حدا،و هو من التعزیرات..

و سلمنا جدلا:أن التعزیر ثابت فی حقها..فإننا نقول:

التعزیرات یجب أن لا تبلغ الحد،فقد روی حماد بسند صحیح عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السلام»قال:قلت:کم التعزیر؟!

فقال:دون الحد.

قال:قلت:دون ثمانین؟!

قال:لا،و لکن دون أربعین،فإنها حد المملوک.

قلت:و کم ذاک؟!

قال:علی قدر ما یراه الوالی من ذنب الرجل،و قوة بدنه (1).

ص :254


1- 1) الکافی ج 7 ص 241 و علل الشرائع ج 2 ص 538 و الإستبصار ج 4 ص 237 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 92 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28-

و فی معتبرة إسحاق بن عمار قال:سألت أبا إبراهیم«علیه السلام»عن التعزیر:کم هو؟!

فقال:بضعة عشر سوطا.ما بین العشرة إلی العشرین (1).

و الظاهر:أنه لا منافاة بین هاتین الروایتین،إذ لعل الأولی قد نظرت إلی الحد الأقصی فی التعزیر للرجل القوی،المذنب ذنبا غیر عادی..و الثانیة ناظرة إلی الذنوب التی لا تصل إلی الحدود القصوی،إذا صدرت من أشخاص عادیین فی درجة تحملهم.

أما المروی عند أهل السنة،فقد ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه» روایات عندهم تحدد التعزیر بعشرة أسواط.

فقد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لا یحل لأحد أن یضرب أحدا فوق عشرة أسواط إلا فی حد من حدود اللّه.و بمعناه

1)

-ص 228 و 375 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 472 و 584 و ریاض المسائل ج 13 ص 541 و جواهر الکلام ج 41 ص 257 و بحار الأنوار ج 76 ص 102 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 510 و ج 26 ص 88.

ص :255


1- 1) تهذیب الأحکام ج 10 ص 144 و تحریر الأحکام للعلامة الحلی ج 5 ص 411 و جواهر الکلام ج 41 ص 392 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 374 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 583 و راجع:الکافی ج 7 ص 240 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 88.

غیره (1).

ص :256


1- 1) سنن الدارمی ج 2 ص 176 و الغدیر ج 6 ص 175 عنه،و عن المصادر التالیة: صحیح البخاری ج 6 ص 2512 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 32 باب کم التعزیر و الأدب،و سنن أبی داود ج 4 ص 167 و عن صحیح مسلم ج 3 ص 540 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 126 و مستدرک الحاکم ج 4 ص 382 و(تحقیق المرعشلی) ج 4 ص 370 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 327 و 328.و المجموع للنووی ج 20 ص 123 و روضة الطالبین ج 7 ص 382 و مغنی المحتاج ج 4 ص 193 و المغنی لابن قدامة ج 8 ص 163 و ج 10 ص 347 و المحلی لابن حزم ج 8 ص 172 و ج 11 ص 173 و سبل السلام ج 4 ص 37 و نیل الأوطار ج 7 ص 328 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 375 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 584 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 278 و ج 26 ص 88 و مسند أحمد ج 4 ص 45 و شرح مسلم للنووی ج 11 ص 221 و فتح الباری ج 12 ص 157 و عمدة القاری ج 24 ص 24 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 567 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 143 و بغیة الباحث ص 181 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 466 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 320 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 307 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 196 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 144 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 470 و الإستیعاب ج 4 ص 1610 و نصب الرایة ج 4 ص 175 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 107 و کنز العمال ج 5 ص 304 و 396-

و روی أیضا عنه قوله:لا تعزروا فوق عشرة أسواط (1).

سابعا:ما ذنب حاطب حتی یفزعه عمر بقوله:«لأنت الرجل لا تأتی بخیر»؟!

و هل صحیح:أن ذلک الرجل کان کذلک؟!

ثامنا:و یبقی سؤال:کیف یجلدها و هی حامل.و هل بقی ولدها فی بطنها بعد هذا الجلد؟!أم أنه انتظر بها حتی تضع،ثم أمر بجلدها؟!

لا رجم علی المضطرة لشربة ماء

أتی عمر بامرأة زنت،فأقرت،فأمر برجمها.

فقال علی«علیه السلام»:لعل بها عذرا.

ثم سألها عن ذلک،فذکرت:أنها عطشت فاستسقت راعیا،فأبی أن یسقیها حتی تمکنه من نفسها.فأبت علیه ثلاثا،فلما ظمئت،و ظنت أن نفسها ستخرج أعطته الذی أراد،فسقاها.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر، فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ

1)

-و علل الدارقطنی ج 6 ص 22 و أسد الغابة ج 3 ص 326 و ج 5 ص 145 و الإصابة ج 4 ص 305 و ج 2 ص 423 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 198.

ص :257


1- 1) سنن ابن ماجة ج 2 ص 867 و الغدیر ج 6 ص 175 و فتح الباری ج 12 ص 157 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 741 و کنز العمال ج 5 ص 390 و 395 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 198.

إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

(1)

.

فخلی سبیلها (2).

و نقول:

یبدو أن هذه المرأة قد سلمت نفسها فی مکان حسبه ذلک الراعی خالیا،ثم تبین ان هناک من ینظر إلیهما،دون أن یعلما بوجوده،فلما أخذا اعترفت المرأة بصدور الفعل منها.

ص :258


1- 1) الآیة 173 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:الطرق الحکمیة لابن قیم الجوزیة ص 63 و 64 و کنز العمال ج 5 ص 456 عن البغوی.و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 236 و 411 و الریاض النضرة ج 3 ص 144 و ذخائر العقبی ص 81 و الغدیر ج 6 ص 119 و 120 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 112 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 384 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 25 و الإرشاد ج 1 ص 206 و 207 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 49 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 74 و النص و الإجتهاد ص 376 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 370 و بحار الأنوار ج 40 ص 253 و ج 76 ص 50 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 159 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 328 و ج 6 ص 458 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 17 ص 456 و ج 32 ص 137 و 167 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 61 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 185.

و لا ندری..کیف یمکن أن نتصور حاکما،أو قاضیا یبادر إلی رجم إمرأة لمجرد أنها اعترفت بالزنا،قبل أن یسألها عن سبب فعلها.و لو لحب الاستطلاع،فإن الرجم لا یثبت علی کل من ابتلی بهذا الأمر کیفما اتفق،فلو أن امرأة اضطرت إلی ذلک لحفظ حیاتها من الهلاک،و لم یکن لها طریق لذلک سوی التمکین من نفسها،فإن الحکم لیس هو الرجم فی هذه الحالات.

فإذا کان هذا الحکم لیس ثابتا علی کل حال،بل هو ثابت فی بعض الأحوال دون بعضها الآخر،فلا بد من إحراز تحقق موضوع الحکم بجمیع حیثیاته و خصوصیاته.

فهل عدم التحقیق و التدقیق فی هذا الأمر ناشئ عن الإستهانة بکرامات الناس،و بحیاتهم؟!أم أن هناک ثقة فائقة للحاکم بالذین کانوا یعملون لمساعدته فی مثل هذه الشؤون؟!فیکون التهاون منهم فی متابعة الأمور؟!أم أنهم کانوا یجهلون بما یجب علیهم عمله فی أمثال هذه القضایا؟!

لا ندری.و لعل تکرار هذه الحوادث یثبت لنا أن التهاون،و إن کان حاصلا،و لکن ذلک لا یعفی القاضی من التثبت و السؤال و لو فی بعض المرات،فلا یمکن الرمی بالمسؤولیة علی عاتق الاعوان،و تبرئة المتصدی نفسه.

ص :259

ص :260

الفصل السادس

اشارة

هل تنکر الأم أولادها؟!

ص :261

ص :262

بدایة

هناک قصتان تتشابهان فی بعض الجهات،فإن الولد عزیز،و لا یمکن التخلی عنه فی الظروف العادیة:و خصوصا من قبل الأم..و فی هاتین القصتین جاءت الأمور علی خلاف هذه القاعدة،إذ فی إحداهما تنکر الأم ولدها طمعا فی المیراث..و فی الأخری تنکره و تتخلی عنه لأجل أن تتبنی ولدا آخر.

و الفرق بین الولدین أن هذا أنثی،و هی ترید أن یکون لها الولد الذکر..فتتخلی عن ابنتها و تنکرها،و تسعی للإستئثار بالولد الآخر لنفسها،و لیس هو لها..بل هو لرفیقتها الأخری..و فی هذا الفصل بعض ما یرتبط بهما بین القصتین،فلاحظ ما یلی:

إنّ یوم الفصل کان میقاتا

قال المعتزلی:«حدثنی الحسین بن محمد السینی،قال:قرأت علی ظهر کتاب:أن عمر نزلت به نازلة،فقام لها و قعد،و ترنح لها و تقطر،و قال لمن عنده:معشر الحاضرین،ما تقولون فی هذا الأمر.

فقالوا:یا أمیر المؤمنین،أنت المفزع و المنزع.

ص :263

فغضب و قال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (1)أما و اللّه أنی و إیاکم لنعلم ابن بجدتها،و الخبیر بها.

قالوا:کأنک أردت ابن أبی طالب؟!

قال:و أنی یعدل بی عنه!و هل طفحت حرة بمثله.

قالوا:فلو دعوت به یا أمیر المؤمنین!

قال:هیهات،إن هناک شمخا من هاشم،و أثرة من علم،و لحمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یؤتی و لا یأتی،فامضوا بنا إلیه.

فانقصفوا(أی اجتمعوا)نحوه،و أفضوا إلیه،فألفوه فی حائط له،علیه تبان،و هو یترکل علی مسحاته(أی یضرب مسحاته برجله لتغیب فی التراب)،و یقرأ: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً إلی آخر السورة (2)، و دموعه تهمی علی خدیه،فأجهش الناس لبکائه فبکوا،ثم سکت و سکتوا،فسأله عمر عن تلک الواقعة،فأصدر جوابها.

فقال عمر:أما و اللّه،لقد أرادک الحق،و لکن أبی قومک.

فقال:یا أبا حفص،خفض علیک من هنا،و من هناک، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً (3).

فوضع عمر إحدی یدیه علی الأخری،و أطرق إلی الأرض،و خرج،

ص :264


1- 1) الآیة 70 من سورة الأحزاب.
2- 2) الآیة 36-40 من سورة القیامة.
3- 3) الآیة 17 من سورة النبأ.

کأنما ینظر فی رماد» (1).

و نقول:

الذی یبدو لنا هو أن هذه الروایة هی نفس الروایة التی وزن فیها «علیه السلام»لبن الرضیعین،و هی الروایة التی نوردها فیما یلی ثم نعلق علی الروایتین إن شاء اللّه بما یقتضیه المقام،مع العلم بأن روایة أخری تقدمت فی هذا الکتاب.و قد المحنا إلی بعض ما فیها..و الروایة التی نرید أن نتحدث عنها هنا هی التالیة:

علی علیه السّلام یزن لبن الرضیعین

عن شریح،قال:کنت أقضی لعمر بن الخطاب،فأتانی یوما رجل، فقال لی:

یا أبا أمیة،إن رجلا أودعنی امرأتین:إحداهما حرة مهیرة،و الأخری

ص :265


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 79 و 80 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 31 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 299 و غایة المرام ج 5 ص 267 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 830 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 494 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 127. و راجع:الفضائل لابن شاذان ص 380 و 381 و(ط المطبعة الحیدریة- النجف)ص 136 عن کتاب أعلام النبوة،و فی هامشه عن:الروضة،و بحار الأنوار ج 40 ص 122 و ج 3 ص 112 و عدة الداعی ص 111 و منار الهدی للبحرانی ص 510.

سریة،فجعلتهما فی دار،و أصبحت الیوم،فإذا هما قد ولدتا غلاما و جاریة.

و کلتا هما تدعی الغلام لنفسها،و تنتفی من الجاریة.و قد جئتک أیها القاضی أطلب قضاءک.

فلم یحضرنی شیء فیهما أقضی به،فأتیت أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب، فقصصت علیه القصة،فقال:فما الذی قضیت بینهما؟

قلت:لو کان عندی قضاء فیهما ما أتیتک.

فجمع عمر من حضره من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، ثم أمرنی أن أقص علیهم ما جئت به،و جعل عمر یشاور أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کلهم یرد الرأی إلیه.

فقال عمر:لکنی أعرف مفزع القضیة و منتزعها.

قالوا:کأنک أردت ابن أبی طالب.

قال:نعم،و أین المذهب عنه.

قالوا:فابعث إلیه یأتیک.

قال:إن له شمخة من هاشم،و أثرة من علم تقتضینا أن نسعی إلیه، و لا تأذن له أن یسعی هو إلینا،فقوموا بنا إلیه.

فلما جئناه وجدناه فی حائط له یرکل فیه علی مسحاة،و یقرأ قول اللّه تعالی: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً (1).ثم یبکی بکاء شدیدا.

ص :266


1- 1) الآیة 36 من سورة القیامة.

و لم یجد القوم بدا من أن یمهلوه حتی تسکن نفسه،و یرقأ دمعه.ثم استأذنوا علیه،فخرج إلیهم (1)و علیه قمیص قدّت أکمامه إلی النصف منها، ثم قال«علیه السلام»:ما الذی جاء بک یا شریح؟!

قلت:أمر عرض جئنا نسأل عنه.

فأمرنی فقصصت علیه القصة،فقال:فبم حکمت فیهما؟!

قلت:لم یحضرنی حکم فیهما.

فأخذ بیده من الأرض شیئا،ثم قال:الحکم فیها أهون من هذا.ثم أمر بإحضار المرأتین،و أحضر قدحا،ثم دفعه إلی إحداهما قائلا لها:احلبی فیه.

فامتثلت المرأة فحلبت..

(فوزنه.ثم حلبت المرأة الأخری)ثم وزنه أیضا.

ثم قال لصاحبة اللبن الخفیف:خذی ابنتک.و قال لصاحبة اللبن الثقیل خذی ابنک.

ثم التفت«علیه السلام»إلی عمر قائلا:اما علمت أن اللّه تعالی حط المرأة عن الرجل فی میراثها؟!و کذلک کان لبنها دون لبنه.

زاد فی نص آخر:و أن عقلها نصف عقله،و شهادتها نصف شهادته، و أن دیتها نصف دیته.و هی علی النصف فی کل شیء،فأعجب به عمر إعجابا شدیدا.

ص :267


1- 1) أی أنهم استأذنوه فی أن یکلموه فی حاجتهم،فترک مسحاته،و خرج من الموضع الذی هو فیه إلیهم،و اقترب منهم.

فقال الإمام:خفض علیک أبا حفص إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً (1)» (2).

و نقول:

أشارت هذه الروایة إلی عدة أمور نذکر منها ما یلی:

لماذا یغضب عمر؟!

ذکرت الروایة:أن عمر بن الخطاب استشار أصحابه فی الأمر الذی نزل به،فقالوا له:أنت المفزع و المنزع،فغضب..و أمرهم بتقوی اللّه،

ص :268


1- 1) الآیة 17 من سورة النبأ.
2- 2) راجع:الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 356 و علی إمام الأئمة للشیخ أحمد حسن الباقوری ص 216 و 217 و کنز العمال ج 5 ص 830 و مصباح الظلام للجردانی ج 2 ص 136 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 544 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 161 و راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 27 ص 286 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 210 و تهذیب الکمال(ط سنة 1412 ه)ج 6 ص 267 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 315 الحدیث رقم 873 و من لا یحضره الفقیه(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 19 و بحار الأنوار ج 40 ص 317 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 135 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 681 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 12 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 392 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و قال:و قد أشار الغزالی إلی ذلک فی الإحیاء عند قوله:و وجوب الغرم علی الإمام إلخ..

و بالقول السدید.ثم ذکر لهم من هو المرجع فی هذه القضیة..

و نقول:

أولا:إن جواب القوم لعمر،و أرجاعهم الأمر إلیه قد جاء وفق ما هو متوقع من أمثاله،و ما هو المفروض فی مثله،حیث إن الناس یفترضون فی من یتصدی لمقام خلافة النبوة،أن یقوم مقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لا سیما فیما هو أبرز خصائصه و هو بیان الأحکام،و حل معضلات المسائل،فکیف إذا کانت المسألة المعروضة هی من السهولة،بحیث کانت أهون من شیء التقطه علی«علیه السلام»من الأرض،و لعله تبنة،أو عود یابس،أو نحو ذلک؟!

کما أن من یضع نفسه فی مقام خلافة النبوة،لابد أن یکون قد استعد لمثل هذه المسائل،و یعتبر نفسه أنه هو المرجع و المنزع لها.إذ لا یصح منه أن یجعل نفسه فی هذا الموقع،ثم یقول:لست مسؤلا عن أمثال هذه الأمور..و لذلک لم یتنصل عمر من المسؤولیة عن ذلک فی مختلف المسائل التی واجهته.

ثانیا:لقد دل کلام عمر مع أصحابه علی أنه کان یعرف بالمفزع و المنزع،فلماذا سألهم؟!و لماذا لم یبادر هو إلی الرجوع إلیه،و الطلب منه؟!أم أنه یرید أن یأخذ منهم المبرر لرجوعه إلی علی،لکی لا یعتبر أخذه برأیه مأخذا علیه،و دلیلا علی رضاه به،و موافقته له؟!لیتمکن من أن یتملص و یتخلص من تبعة ذلک،و لیکون قادرا علی الطعن بصحته،ثم یجعل تبعة الرجوع إلیه علی عاتق غیره.

فیکون بذلک قد أصاب عصفورین بحجر واحد..فهو قد حل مشکلته،

ص :269

و خرج منها..و هو أیضا قادر علی الطعن فی صحة الحل،و قادر أیضا علی جعل قبوله مرهونا بعدم المیل إلی مخالفة رغبة الجماعة.أی أن عمر یرید أن یأخذ من علی،و لا یرید أن یعطیه شیئا.

بل هو یرید أن یجعل من أخذه هذا وسیلة ابتزاز لما هو أغلی و أعلی قیمة.و هو الطعن بالعلم و بالخلق الرضی لعلی«علیه السلام»..إلا أن موقفهم الغامض قد أغضب الخلیفة،لأنه اضطره إلی تحمل مسؤولیة الرجوع إلی علی،و الخضوع و البخوح له،دون أن تکون لدیه فرصة للتخفیف من وقع ذلک..

إن فیه شمخا من هاشم

و لکن نفس عمر أبت إلا الانتقاص من شخصیة علی باتجاهین:

حیث نسب إلیه«علیه السلام»:

ألف:أن فیه شمخة من هاشم.

ب:إن فیه أثرة من علم..

لکننا نقول:

ان عمر نفسه قد قال لبعض ما نسب التیه إلی علی«علیه السلام»:إن من حقه أن یکون فیه هذا التیه لکن کلامه هنا جاء فی سیاق المعیب له،و نحن لا ندری ما هی الحالات التی ظهرت له فیها هذه الشمخة فی علی«علیه السلام»،فعلی«علیه السلام»هو القرآن الناطق،و هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص القرآن.فهل یستطیع عمر أن یجد فی رسول اللّه شمخة من هاشم،ما دام أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو ابن هاشم أیضا.

ص :270

أم أن التهمة بالشمخة لا یعرفها أحد من الناس فی بنی هاشم سوی عمر،فهی تبقی حکرا علیه،تماما کما کانت تهمة دعابة علی«علیه السلام» حکرا علی عمر أیضا،حیث صرح المعتزلی:بأن أحدا فی الأمة لا یستطیع أن یأتی بخبر واحد ظهرت فیه هذه الدعابة التی ادعاها عمر..لا قبل عمر و لا بعده.

علی أننا قد وجدنا:أن علیا«علیه السلام»کان فی بعض الموارد هو الذی یعرض علی عمر إذا عرض له أمر أن یرسل إلیه لکی یأتیه،و یحل له ما أشکل علیه.فراجع قصة الذین أصابوا بیض نعام،و هم محرمون.فقد قال له علی«علیه السلام»:ألا أرسلت إلی؟!

قال:أنا أحق بإتیانک (1).

فلماذا أذنت له شمخته،و أثرة العلم التی لدیه«علیه السلام»بأن یأتی

ص :271


1- 1) راجع:ذخائر العقبی ص 82 و الغدیر ج 6 ص 103 عنه،و عن الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و 365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و نظم درر السمطین ص 130 و تاریخ مدینة دمشق ج 53 ص 34 و غایة المرام ج 5 ص 265 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 265 و شرح الأخبار ج 2 ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 231 و ج 96 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 241 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 8 ص 207 و ج 17 ص 441.

فی مسألة بیض النعام،و لم تأذن له بذلک فی مسألة الاختلاف فی المولودین هنا؟!أم یعقل أن تکون هذه الشمخة قد ظهرت هنا،و زالت فی قصة بیض النعام؟!

فإن قال قائل:إن عمر خاف من ان لا یستجیب علی«علیه السلام» لدعوته حین یرسل إلیه من یدعوه،کما جری له مع أبی بکر فی بعض المناسبات..

فجوابه:ان تلک المناسبة کانت فی أجواء التحدی،و اظهار السلطة، بهدف افهام الناس امورا باطلة.أما حین یکون الهدف هو حل المشکلات و الإستفادة من العلم..فعلی«علیه السلام»لا یمتنع عن المجیء لو دعوه إلیهم،و قد حصل ذلک اکثر من مرة..

و قد قرر عمر أخیرا:أن الحق قد أراد علیا«علیه السلام»خلیفة و إماما،لکن قومه أبوه.

و السؤال هو:هل یرید الحق،و هو اللّه تعالی أن یکون إمام الرحمة و خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الأمة فیه شمخة،و تکبر، و استعلاء؟!

ألیست هذه الصفة من الصفات الذمیمة.التی لا یمکن أن تکون لدی الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

کما أن من الصفات المعروفة عن علی«علیه السلام»هو شدة تواضعه، و سجاحة أخلاقه.

و قد قال صعصعة:کان فینا کأحدنا،لین جانب،و شدة تواضع،

ص :272

و سهولة قیاد (1).و من کان کذلک،هل یقال عنه:إن فیه شمخة؟

و إذا کان علی«علیه السلام»هو نفس الرسول بنص القرآن،و کان خلق الرسول هو القرآن (2)و هو علی خلق عظیم..فهل تجد فی أخلاق

ص :273


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 25 و الصراط المستقیم ج 1 ص 162 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 420 و بحار الأنوار ج 41 ص 147 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 555 و ینابیع المودة ج 1 ص 452 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 152.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 6 ص 91 و 163 و 216 و فتح الباری ج 6 ص 419 و عمدة القاری ج 16 ص 112 و الأدب المفرد للبخاری ص 74 و خلق أفعال العباد ص 73 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 30 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 340 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 75 و کنز العمال ج 7 ص 137 و 222 و الفتح السماوی ج 3 ص 1053 و فیض القدیر ج 2 ص 152 و جامع البیان ج 29 ص 24 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 9 و تفسیر السمعانی ج 6 ص 18 و تفسیر البغوی ج 4 ص 375 و تفسیر النسفی ج 4 ص 268 و المحرر الوجیز ج 5 ص 346 و زاد المسیر ج 8 ص 66 و التفسیر الکبیر للرازی ج 30 ص 81 و تفسیر ابن عربی ج 1 ص 115 و 406 و تفسیر البیضاوی ج 5 ص 369 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 429 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 333 و ج 5 ص 464 و الدر المنثور ج 5 ص 2 و ج 6 ص 250 و 251 و تفسیر أبی السعود ج 9 ص 12 و فتح القدیر ج 3 ص 475 و ج 5 ص 267 و 270 و تفسیر الآلوسی ج 1 ص 333-

القرآن لهذه الشمخة أثرا؟!

و لکن قومک أبوک؟!

أما قول عمر:أرادک الحق،و لکن قومک أبوک،فلا ندری ما نقول فیه، و نحن نری أن عمر و أبا بکر هما اللذان منعا علیا«علیه السلام»من الوصول إلی ما جعله اللّه تعالی له فی یوم الغدیر.و تهدده عمر بالقتل، و هاجم بیته،و ضرب زوجته،إلی آخر ما هو معروف..

و کان عامة المسلمین من المهاجرین و الأنصار لا یشکون فی أن علیا «علیه السلام»هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)، و هتفوا یوم السقیفة باسمه،و قالوا:لا نبایع إلا علیا (2).

2)

-و ج 5 ص 155 و ج 29 ص 25 و أضواء البیان ج 3 ص 49 و 248 و 560 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 93 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 364 و التعدیل و التجریح للباجی ج 1 ص 16 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 382 و تهذیب الکمال ج 1 ص 232 و میزان الإعتدال ج 4 ص 420 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 71.

ص :274


1- 1) راجع:الموفقیات للزبیر بن بکار ص 580 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 21 و بحار الأنوار ج 28 ص 352 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186 و الدرجات الرفیعة ص 143 و غایة المرام ج 5 ص 304 و الغدیر ج 7 ص 93.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 3 ص 202 و(ط الإستقامة) ج 2 ص 443 و بحار الأنوار ج 28 ص 311 و 338 و الکامل فی التاریخ ج 2-

و قال زید بن أرقم فی السقیفة فی جوابه لابن عوف:«إنا لنعلم أن من بین من سمیت من قریش من لو طلب هذا الأمر،لا ینازعه فیها أحد،و هو علی بن أبی طالب» (1).

الجواب الحاسم و الحازم

و کان الجواب الحاسم و الحازم.و الذی یحمل فی طیاته الإشارات و الدلائل،التی کان عمر من أعرف الناس بها هو قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً ،فقد فهم عمر الرسالة،فلا غرو إذا أطرق إلی الأرض،و خرج،و کأنما ینظر فی رماد.

و أثرة من علم

و الأنکی من ذلک کله،و الأدهی هو أن عمر یرید أن یشرب من البئر، ثم یلقی فیها حجرا،و ذلک حین أراد أن یستفید من علم علی«علیه السلام»لحل معضلته،ثم یطعن فی قیمة نفس هذا العلم،و یعمل علی

2)

-ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 82 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 401 و السقیفة للمظفر ص 73 و 98 و 142 و الغدیر ج 5 ص 370 و ج 7 ص 78 و غایة المرام ج 5 ص 322 و ج 6 ص 20.

ص :275


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 20 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 123 الموفقیات ص 579 و غایة المرام ج 5 ص 306 و ج 6 ص 130.

تصغیر شأنه،و توهین أمره،حین زعم أن لدی علی«علیه السلام»أثرة من علم.

فی حین أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أنا مدینة العلم و علی بابها.

و علی«علیه السلام»یقول:علمنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ألف باب من العلم یفتح لی من کل باب ألف باب.

و علی«علیه السلام»هو الذی عنده علم الکتاب (1)..إلی غیر ذلک مما

ص :276


1- 1) الأمالی للصدوق ص 659 و بصائر الدرجات ص 232 و 233 و 234 و 235 و 236 و الکافی ج 1 ص 229 و دعائم الإسلام ج 1 ص 22 و روضة الواعظین ص 105 و 111 و مختصر بصائر الدرجات ص 40 و 109 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 315 و 316 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 181 و 188 و 200 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 134 و 139 و 147 و 334 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 130 و 422 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 191 و شرح الأخبار ج 2 ص 311 و نوادر المعجزات ص 47 و عیون المعجزات ص 31 و الإحتجاج ج 1 ص 231 و 232 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 799 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 309 و 310 و ج 3 ص 38 و العمدة لابن البطریق ص 124 و 290 و 291 و الطرائف لابن طاووس ص 49 و 99 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 57 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 443 و مدینة المعاجز ج 1 ص 477 و ینابیع المعاجز ص 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18-

یدل علی عظمة و شمولیة و سعة علم علی«علیه السلام».

فهل یقال لمن هذا حاله:ان عنده اثرة من علم؟!..

و لماذا هذا الإیحاء بوهن شأن هذا العلم،و بصغره و محدودیته.

دلالات وزن اللبن

و قد دل وزن لبن المرأتین علی جواز استعمال الوسائل العلمیة الصحیحة،و الثابتة نتائجها بصورة یقینیة،کتلک التی تکون من شؤون

1)

-و 19 و 20 و بحار الأنوار ج 9 ص 111 و ج 23 ص 191 و ج 26 ص 160 و 170 و 172 و 199 و ج 35 ص 199 و 391 و 429 و 430 و 431 و 432 و 433 و 434 و 435 و ج 37 ص 171 و ج 39 ص 49 و 91 و ج 40 ص 1 و 146 و 212 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 220 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 220 و 221 و تفسیر القمی ج 1 ص 367 و تفسیر فرات ص 124 و خصائص الوحی المبین ص 213 و 214 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 610 و الصافی ج 3 ص 77 و نور الثقلین ج 1 ص 723 و ج 2 ص 521 و 522 و 523 و 524 و ج 4 ص 87 و 458 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 97 و بشارة المصطفی ص 299 و کشف الغمة ج 1 ص 319 و 331 و نهج الإیمان ص 139 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 303 و شواهد التنزیل ج 1 ص 400 و 401 و 402 و 404 و 405 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 86 و زاد المسیر ج 4 ص 252 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 336 و البحر المحیط ج 5 ص 390.

ص :277

الخلقة،أو من حالاتها التی لا تنفک عنها..مما یعطی:أنه إذا ثبت أن فحص الحمض النووی مثلا یحدد بصورة یقینیة العلاقة النسبیة بین شخصین،فإنه یصح الإعتماد علیه فی ذلک..ما دام أن ذلک من شؤون الخلقة الثابتة،التی لا تنفک عنها.

و الدلیل علی ذلک:فعل علی«علیه السلام»فی هذا المورد،حیث وزن لبنی المرأتین،و حدد العلاقة النسبیة بینهما و بین المولودین.

و لهذا الأمر شواهد عدیدة فی قضاء علی«علیه السلام».و قد ورد، و سیرد فی هذا الکتاب بعض من ذلک إن شاء اللّه تعالی.

تحقیقات المعتزلی غیر موفقة

قال المعتزلی عن هذا الحدیث الذی نحن بصدد الحدیث عنه:«أجدر بهذا الخبر أن یکون موضوعا.

و فیه ما یدل علی ذلک،من کونه عمر أتی علیا یستفتیه فی المسألة، و الأخبار کثیرة بأنه ما زال یدعوه إلی منزله،و إلی المسجد.

و أیضا:فإن علیا لم یخاطب عمر منذ ولی عمر الخلافة بالکنیة،و إنما خاطبه بإمرة المؤمنین.هکذا تنطق کتب الحدیث،و کتب السیر و التواریخ کلها.

و أیضا:فإن هذا الخبر لم یسند إلی کتاب معین،و لا إلی راو معین.بل ذکر ذلک (1)أنه قرأه علی ظهر کتاب،فیکون مجهولا،و الحدیث المجهول

ص :278


1- 1) حق العبارة أن تکون هکذا:ذکر ذلک(الرجل)أنه قرأه الخ..

غیر الصحیح» (1).

و نقول:

إن جمیع ما ذکره المعتزلی هنا غیر مقبول..و ذلک لما یلی:

أولا:إن الحدیث المجهول..و إن کان غیر صحیح سندا،و لکن ذلک لا یعنی أنه مکذوب و لا أصل له..

و قد ذکرنا فیما سبق أن هذا الحدیث قد روی فی مصادر أخری لا جهالة فی سنده،فقد رواه الشیخ الطوسی«رحمه اللّه»بسنده عن عاصم بن حمیدة عن محمد بن قیس،عن أبی جعفر«علیه السلام».

و رواه الشیخ الصدوق بنفس السند الذی عند الشیخ الطوسی.

و رواه ابن شهراشوب«رحمه اللّه»عن قیس بن الربیع،عن جابر الجعفی،عن تمیم بن حزام الأسدی.

ثانیا:إن سائر الاشکالات التی أوردها المعتزلی لا تضر فی أصل القضیة،و لا تثبت وضعها،بل غایة ما تثبته-لو صحت-هو احتمال التصرف فی الروایة من قبل الراوی.

ثالثا:بالنسبة لذهاب عمر إلی علی«علیه السلام»نقول:

ألف:إن بعض نصوص الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»قد دعی له.

ب:ما ذکره من أن الأخبار کثیرة بأن عمر ما زال یدعو علیا إلی بیته،

ص :279


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 80.

أو إلی المسجد،و إن کان صحیحا فی نفسه،لکن هناک أخبار کثیرة أیضا تقول:إن عمر کان یقصد علیا إلی بیته و إلی محل عمله کثیر من الأحیان..

و تصرفات عمر لم تکن علی و تیرة واحدة فی کثیر من القضایا..

بل لعل عمر کان یخشی من امتناع علی«علیه السلام»من اجابة دعوته و لو مرة واحدة،فتسقط بذلک هیبته..فلا یدعوه إلا حین یکون علی ثقة من إجابته«علیه السلام».

و المعتزلی لم یقف علی جمیع کتب الحدیث و التاریخ لیصح منه أن یصدر حکمه علی هذا النحو.و فی هذا الکتاب طائفة من الروایات التی تذکر أن عمر کان یقصد بیت علی أو محل عمله أحیانا..کما کان یرسل إلیه لیأتی إلیه أحیانا أخری.

رابعا:قوله:إن جمیع کتب السیر و التواریخ تنطق بأن علیا کان یخاطب عمر بإمرة المؤمنین غیر صحیح،فقد ذکرنا فی نفس کتابنا هذا موارد کثیرة کان یخاطبه فیها ب:«یا عمر»تارة،و ب:«یا أبا حفص»أخری.

تنکر ولدها لأجل المیراث

روی الواقدی،عن جابر،عن سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»قیل:

جاء إلی عمر بن الخطاب غلام یافع،فقال له:إن أمی جحدت حقی من میراث أبی و أنکرتنی،و قالت:لست بولدی.

فأحضرها،و قال لها:لم جحدت ولدک هذا الغلام و أنکرتیه؟!

فقالت له:إنه کاذب فی زعمه،و لی شهود بأنی بکر عاتق ما عرفت بعلا.

ص :280

و کانت قد رشت سبعة نفر کل واحد بعشرة دنانیر(و قالت لهم:

اشهدوا)بأنی بکر لم أتزوج،و لا عرفت بعلا.

فقال لها عمر:أین شهودک؟!

فأحضرتهم بین یدیه،فقال:بم تشهدون؟!

فقالوا له:نشهد انها بکر لم یمسها ذکر و لا بعل.

فقال الغلام:بینی و بینها علامة أذکرها لها عسی تعرف ذلک.

فقال له:قل ما بدا لک.

فقال الغلام:فإنه کان والدی شیخ سعد بن مالک.یقال له الحارث المزنی.و إنی رزقت فی عام شدید المحل،و بقیت عامین کاملین أرضع شاة.

ثم اننی کبرت،و سافر والدی مع جماعة فی تجارة،فعادوا و لم یعد والدی معهم،فسألتهم عنه؛و ذکروا:أنه درج(أی مات).

فلما عرفت والدتی الخبر أنکرتنی و أبعدتنی و قد أخرتنی الحاجة.

(الصحیح:أضرت بی الحاجة..کما فی مستدرک الوسائل و غیره).

فقال عمر:هذا مشکل لا ینحل،و لا یحله إلا نبی أو وصی نبی،قوموا بنا إلی أبی الحسن علی«علیه السلام».

فمضی الغلام و هو یقول:أین کاشف الکرب؟!أین خلیفة هذه الأمة حقا؟!

فجاؤوا به إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»کاشف الکروب، و محل المشکلات،فوقف هناک یقول:یا کاشف الکروب عن هذه الأمة.

ص :281

فقال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:مالک یا غلام؟!

فقال:یا مولای!!أمی جحدتنی حقی و أنکرتنی،و زعمت أنی لم أکن ولدها.

فقال الإمام«علیه السلام»:أین قنبر؟!

فأجابه:لبیک،لبیک یا مولای.

فقال له:امض و احضر الإمرأة إلی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فمضی قنبر و أحضرها بین یدی الامام،فقال لها:و یلک لم جحدت ولدک؟!

فقالت:یا أمیر المؤمنین،أنا بکر لیس لی بعل،و لم یمسسنی بشر.

فقال لها:لا تطیلی الکلام أنا ابن عم بدر التمام،و مصباح الظلام.

(فقال:و إن جبرائیل أخبرنی بقصتک).

قالت:یا مولای احضر قابلة تنظرنی،أنا بکر أم عاتق أم لا!!.

فأحضروا قابلة أهل الکوفة،فلما خلت بها أعطتها سوارا کان فی عضدها،و قالت لها:اشهدی بأنی بکر.

فلما خرجت من عندها قالت له:یا مولای،إنها بکر.

فقال:کذبت.یا قنبر،عرّینّ العجوز،و خذ منها السوار.

قال قنبر:فأخرجته من کتفها،فعند ذلک ضج الخلائق.

فقال الإمام«علیه السلام»:اسکتوا،فأنا عیبة علم النبوة.

ص :282

ثم أحضر الجاریة و قال لها:یا جاریة،أنا زین الدین،أنا قاضی الدین، أنا أبو الحسن و الحسین«علیهما السلام»،انی أرید أن أزوجک من هذا الغلام المدعی علیک فتقبلیه منی زوجا؟!

فقالت:لا،یا مولای،أتبطل شرائع الإسلام؟!

فقال لها:بماذا؟!

فقالت:تزوجنی من ولدی؟!کیف یکون ذلک؟!

فقال الامام: جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (1)،لم لا یکون هذا منک قبل هذه الفضیحة؟!

فقالت:یا مولای،خشیت علی المیراث.

فقال لها«علیه السلام»:استغفری اللّه تعالی و توبی إلیه.

ثم إنه«علیه السلام»أصلح بینهما،و ألحق الولد بوالدته،و بإرث أبیه، و صلی اللّه علی محمد و آله (2).

ص :283


1- 1) الآیة 81 من سورة الإسراء.
2- 2) الفضائل لابن شاذان ص 289-292 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 106 و مدینة المعاجز ج 2 ص 452 و بحار الأنوار ج 40 ص 268 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 45 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 141 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 416 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 77 عن در بحر المناقب لابن حسنویه،و الصواعق المحرقة،و مستدرک الوسائل ج 17 ص 392.

لا تعصوا لعلی أمرا

و هناک نص آخر لهذه القضیة،یختلف فی بعض عناصره عن هذا النص،و ملخصه:أن غلاما شکی إلی عمر أمه التی أنکرت أمومتها له..

فسألها عمر عن ذلک،فحلفت أنها لا تعرف ذلک الغلام،و أنها لا تزال بکرا لم تتزوج،و أنه یرید أن یفضحها فی عشیرتها،و شهد لها أخوتها الأربعة،و أربعون قسامة علی ذلک.

فأمر عمر بالغلام بإقامة الحد علیه.

و فی نص آخر:أمر به إلی السجن حتی یسأل،فلقیهم أمیر المؤمنین علی «علیه السلام»،فقص علیه الغلام قصته،فأمرهم برده إلی عمر،فردوه إلیه.

فقال لهم عمر:لقد أمرت به إلی السجن،فلماذا رددتموه إلی؟!

فقالوا:لقد سمعناک تقول:لا تعصوا لعلی أمرا.و قد أمرنا أن نرده إلیک.

ثم جاء علی«علیه السلام»،فقال:لأقضین الیوم بقضاء یرضی رب العالمین.

و فی بعض نصوص الروایة:أنه«علیه السلام»قال لعمر:أتأذن لی أن أقضی بینهم.

فقال عمر:سبحان اللّه کیف لا،و قد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أعلمکم علی بن أبی طالب.

ص :284

ثم جعل«علیه السلام»یسأل المرأة:ألک شهود؟!

قالت:نعم.

ثم تقدم الشهود فشهدوا بأن المرأة لیست أما للغلام،و أنه إنما یرید أن یفضحها فی عشیرتها،(و الشهود:أربعون قسامة،کما فی بعض نصوص الروایة).

و فی بعض نصوص الروایة أیضا:أنه«علیه السلام»سأل أخوتها:

أمری فیکم و فی أختکم جائز؟!

قالوا:نعم.

فقال الإمام علی«علیه السلام»:أشهد اللّه،و أشهد من حضر من المسلمین إنی قد زوجت هذا الغلام من هذه الجاریة بأربعمائة درهم،أدفعها من مالی الخاص.

ثم نادی قنبرا مولاه أن یحضر الدراهم،فأتاه بها،فصبها فی ید الغلام قائلا له:صب هذا المال فی حجر امرأتک،و لا أراک بعد ذلک إلا و بک أثر العرس.

فقام الغلام،فصب الدراهم فی حجر المرأة،فقال لها:قومی معی إلی بیت الزوجیة.

فصاحت المرأة:النار،النار یا ابن عم رسول اللّه،أ ترید أن تزوجنی من ولدی؟!

هذا-و اللّه ولدی-و قد زوجنی أخی هجینا،فولدت منه هذا الغلام، فلما کبر أمرونی أن أنتفی منه،و أطرده،مع أنه ولدی.و فؤادی یحترق أسفا

ص :285

علی ولدی،ثم أخذت بید الغلام فانطلقت به.

فنادی عمر بأعلی صوته:وا عمراه،لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

و یستوقفنا هنا الأمور التالیة:

اختلافات بین الروایتین

ان المقارنة بین الروایتین تعطی وجود اختلافات هامة فیما بینهما،لعل ابرزها ما ذکر فیهما عن سبب انکار تلک المرأة لولدها،ففی أحداهما أن

ص :286


1- 1) راجع:تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی(ط سنة 1412 ه)ج 6 ص 259 و 260 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ص 304 و الروضة لابن شاذان ص 45 و الکافی ج 7 ص 423 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 388 و 390 و راجع ص 392-394 و الفضائل شاذان ص 105 و بحار الأنوار ج 40 ص 268 و 304 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 282 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 207 و مدینة المعاجز ج 2 ص 452 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 83 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 125 و ج 25 ص 138 و 141 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 68 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 77 و ج 31 ص 480 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 416 و الطرق الحکمیة ص 45 و المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 361 و 362 عن حدائق أبی تراب الخطیب،و کافی الکلینی،و تهذیب أبی جعفر.

السبب هو إصرار اخوتها..و فی الأخری إن السبب هو الرغبة فی حیازة المیراث..و ربما تکون قد ذکرت کلا الأمرین،بأن ادعت أولا أن اخوتها هم السبب ثم لما واجهت بعض المشکلات معهم،أو خافت منهم،ادعت أن السبب هو المیراث نفسه.

اختلاف الدواعی و تکرر الحدث

بل قد یقال:لا مانع من تکرر مثل هذه الأمور لدوافع مختلفة،فیکون الداعی لإنکار بنوة الإبن تارة هو التعرض لضغوطات من قبل الإخوة أو غیرهم،لأجل إبعاد ما یرونه عارا عن ساحتهم،ثم یکون الداعی للإنکار مرة أخری هو الطمع فی الدنیا،و حیازة میراث أو غیره..

هل هذا معقول

قد تمر علی الانسان أمور کثیرة یشعر بصعوبتها أو بغرابتها..لکن من الصعب علی الإنسان أن یتصور أما تنکر ولدها طمعا بالمیراث،فإن ما نعهده من شدة تعلق الأم بولدها یمنع من تقبّل و استساغة حدوث مثل هذا الأمر ببساطة.

قوموا بنا إلی أبی الحسن

و قول عمر للناس هنا أیضا:قوموا بنا إلی أبی الحسن«علیه السلام»، شاهد آخر علی عدم صحة ما زعمه ابن أبی الحدید من أن عمر لم یأت بنفسه إلی علی«علیه السلام»قط،بل کان علی«علیه السلام»هو الذی یأتی إلی المسجد لیحل لهم المشکلات،و معضلات المسائل.

ص :287

و یدل أیضا علی ما ألمحنا إلیه أکثر من مرة،من أنه کان قد استقر فی وجدان الناس أن علیا«علیه السلام»هو الملجأ لهم فی کل أمر ینوبهم،و أنه «علیه السلام»قد صاغ العلاقة معهم بحیث یصبح تعاملهم معه فی کل ما یرتبط بالدین و أحکامه أمرا سهلا،لا یشکل لهم حرجا.

و دل ذلک أیضا علی أنه«علیه السلام»قد فرض مرجعیته فی قضایا العلم و المعرفة و الدین علیهم و علی کل أحد..

بل أصبح اعترافهم له بأنه وصی نبی لا یشکل لهم مشکلة،بعد أن خیل لهم:أنه قد تم لهم الفصل بین الحاکمیة و السلطة،و بین الشریعة و الدین،و قضایا الإیمان و الإسلام.

و لأجل ذلک نری:أن ما کان ذلک الغلام یردده:أین منزل کاشف الکروب؟!أین خلیفة هذه الأمة حقا؟!إلخ..لم یواجه بأیة ردة فعل،لا من عمر،و لا من غیره،تجعل منه مشکلة لذلک الغلام،و تعقد علیه الأمور.

جبرئیل أخبرنی بقصتک!

و ذکرت الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»أخبر تلک المرأة بأن جبرئیل قد أخبره بقصتها،مما یعنی أنه یرید أن یتعامل معها علی هذا الأساس..

و من الواضح:أن ذلک یضیق علیها مجال المناورة،إلا إن کانت تتهم علیا فی صدقه،أو تتهم جبرئیل فی صحة معرفته..و کلاهما یتضمن جرأة و مجازفة کبیرة تمس جوهر عقیدتها بالقرآن الذی طهر علیا و شهد له

ص :288

بالصدق،و تخدش عقیدتها بالنبی و النبوة،التی تستند إلی جبرئیل فی حقیقة النبوة و صدقیتها.

و بذلک یکون«علیه السلام»قد حمّل تلک المرأة مسؤولیة أی تصرف یجعل الأمور تسیر فی الإتجاه الذی یضر بحالها..فقد اعذر من أنذر.

قابلة أهل الکوفة

و قد صرحت الروایة أیضا بأنهم أحضروا قابلة أهل الکوفة.

و لکننا لا نری ذلک صحیحا،فإن عمر لم یکن بالکوفة،و کان الحکم و القضاء فی أمر هذه المرأة فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما صرحت به الروایة،فالمناسب هو الإتیان بقابلة المدینة،لا قابلة الکوفة،فلا بد من الحکم علی هذه الفقرة بالخطأ و الوهم.

إلا أن تکون قابلة أهل الکوفة کانت فی زیارة لها إلی المدینة،و کانت قابلة أهل المدینة غائبة أو لم ترض بالحضور فی ذلک الوقت.و هو إحتمال لا یعول علیه،و لا یلتفت إلیه،إلا إذا صرحت الروایة نفسها به..

جبرئیل هو الذی أخبر علیا علیه السّلام

تقول الروایة المتقدمة:إن علیا«علیه السلام»حین قال للمرأة:لم جحدت ولدک،لم یکن یرید أن یوقعها فی فخ الغفلة و الإسترسال،بأن تجیب بما یدل علی اعترافها بوالدیتها له،لیلزمها به.

و لکنه کان یتعامل معها علی أساس أنه عالم بتفاصیل هذه القضیة بعینها،بإخبار جبرئیل الذی لا یحتمل فی حقه الکذب أو الغلط.

ص :289

و لا بد لنا هنا من الإشارة إلی الأمور التالیة

1-إن هذا لا یعنی ادعاء النبوة لعلی«علیه السلام»،فلعل جبرئیل کان یحدث علیا«علیه السلام»،بما عرفه بطرقه الخاصة به مما قرأه فی لوح المحو و الإثبات،أو رؤیته المباشرة لبعض الأحداث،أو سماعه ممن رأی و عاین،سواء أکان من الملائکة،أو البشر أو غیر ذلک..

و هذا النوع من الحدیث لا یکون من الوحی،بل هو من حدیث الملائکة للناس،تماما کما کان سلمان محدثا،و کما کانت الزهراء«علیها السلام»محدثة،یحدثها الملک بما عرفه مما یجری علی ذریتها..

أما إذا کان یخبره عن اللّه تعالی،فتلک هی النبوة،و حیث قد دل الدلیل علی أنه لا نبوة لأحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا بد من أن یکون جبرئیل قد حدث علیا«علیه السلام»بها من عند نفسه،علی النحو الأول..أو أن یکون جبرئیل قد أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بما أخبره به جبرئیل.

2-إنه«علیه السلام»بالرغم من علمه بصحة ما علمه من أمر هذه المرأة.و رغم تصریحه لها بذلک،لم یحکم علیها بعلمه هذا،بل استمر فی العمل علی کشف الخفایا بالوسائل العادیة المیسورة للناس.

و لعل مبرر ذلک:أنه«علیه السلام»کان یملک من المعرفة بأحابیل و مماراسات تلک المرأة ما یجعله یظن بوقوع ذلک الشاب بخدیعة منها.

و لعله کان یعرف تلک القابلة العجوز،و أنها لیست أهلا للثقة،و أنها لا مانع من أن ترتشی،و تشهد بغیر الحق.

ص :290

3-صحیح أنه«علیه السلام»لم یقض بعلمه هنا لأجل أنه علم وصل إلیه من طریق غیر عادی،لا یقع تحت اختیار المکلفین،و لکن ذلک لا یدل علی أن القاضی لا یحق له القضاء بعلمه،لأن المقصود بالعلم الذی یحکم به القاضی هو العلم الواصل إلیه بالوسائل العادیة،مثل رؤیته أو سماعه بنفسه،أو بالإقرار،أو شهادة الشهود،أو غیر ذلک من الوسائل العادیة الموجبة للعلم.

أما العلوم غیر العادیة التی لا یقدر علیها البشر عادة کعلم الشاهدیة للنبی،أو الإمام أو علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بواسطة الوحی،أو ما إلی ذلک..فلیست هی المقصودة فی قولهم:القاضی یعض بعلمه أولا.

الإصرار علی تفتیش القابلة

و قد أصر«علیه السلام»علی تفتیش القابلة،و إظهار کذبها،لأنه یرید أن یعرّف الناس بصدق الخبر الذی حدثه جبرئیل،لیکون ذلک من دلائل إمامته،و اعلاما منه لهم بشدة یقینه بما حباه اللّه تعالی به،و لکی یحصن الناس من الوقوع فی الشبهة فی أمر عقائدی،لو شکوا فیه لتعرضوا لأعظم خسارة فی دینهم و دنیاهم.

و یشبه حاله«علیه السلام»فی مضیه علی یقینه هنا ما جری له فی أمر المرأة التی أرسلها حاطب بن أبی بلتعة بکتاب إلی المشرکین،یخبرهم فیه بمسیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،لیستعدوا له..فقد أخبرهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر تلک المرأة و أرسله هو و الزبیر بن العوام لیأخذ الکتاب منها،ففتشاها،فلم یجدا معها شیئا،فقال الزبیر:ما نری

ص :291

معها شیئا..

و لکن علیا«علیه السلام»أصر علی صحة ما أخبره به رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فتهددها،فأخرجت الکتاب لهما من قرونها.

الهجین

الولد عند العرب إن کان من أب عربی،و أم عربیة فهو الصریح أو من أب عربی و أم أعجمیة،و هو الهجین المحتقر عند العرب.

أو من أم عربیة و أب أعجمی،فهو المقرف.

و هذه المرأة تزوجت من شاب أبوه عربی،و أمه أعجمیة.فهو هجین محتقر،فولده مثله.

مرة أخری لا تعصوا لعلی أمرا

إن هذا الأمر الذی أصدره عمر بأن لا یعصوا لعلی أمرا..یشیر إلی أن طریقة تعامل علی«علیه السلام»مع الخلیفة قد طمأنته إلی أنه«علیه السلام»لا یرید إلا إجراء أحکام الشریعة،و بیان حقائقها و دقائها،و أنه لم یکن لیجعل من ذلک ذریعة لإثارة أجواء احتقان،أو تشهیر غیر مسؤول، یستبطن التشفی،و الإنتقام..فإنه«علیه السلام»لا یتعامل بهذه الطریقة غیر المسؤولة.

و رأی عمر أیضا:أنه«علیه السلام»یحل مشکلات ربما لو لم یجد له حلها لوقع فی المحذور،من حیث أنه قد یؤدی إلی إضعاف موقعه،و ذهاب هیبته،و تحریک الناس ضده حین یظهر أنه قد خالف النصوص الصریحة،

ص :292

و الصحیحة فی کثیر من الأحیان.

ثم إنه کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»إن اعترض علی شیء أو أمر بأمر،فإنه یستند فیه إلی حجة بالغة و قاطعة،و هو قادر ولدیه الجرأة الکافیة علی الإعلان بالاعتراض فیه،و علی الإقناع بحیثیاته،و موجباته..و لا یستطیع أحد أن یواجهه بما یبطلها أو یضعفها.

فلماذا یعرض نفسه لاعتراضات علی«علیه السلام»التی سوف تترک آثارها البالغة علی نفوذ کلمته،و ربما تؤدی-لو ازدادت-إلی یقظة وجدان و ضمیر،لربما تطیح بالبقیة الباقیة من حیویة النظام القائم،و تستنزف قدراته حتی النهایة.

فکان لا بد من تلافی ذلک کله،بإظهار شیء من المرونة مع علی«علیه السلام»،إلی الحد الذی لا یؤدی إلی تمییع السلطة،و سقوط هیبتها.

علی علیه السّلام یزوج المرأة بالغلام

و قد استعمل علی«علیه السلام»هنا ولایته،من حیث هو إمام،حین زوج تلک المرأة بدون رضا منها لذلک الغلام.من دون أن یستأذن فی ذلک أحدا..

و قد یقول قائل:لعله استأذن أخوة المرأة فی ذلک.

و نجیب:بأن أخوتها لا ولایة لهم علیها فی ذلک.

و قد یقول البعض:إن عمر بإرجاعه القضیة إلی علی،یکون قد أذن له فی إجراء هذا التزویج.

ص :293

و نجیب

أولا:إن الإذن بالقضاء إنما هو لأجل فصل الخصومة..و قد کان یکفی أن یاخذ«علیه السلام»بشهادة الشهود،و بغیر ذلک من وسائل الاثبات فی القضاء..

و أما التعدی عن ذلک إلی التزویج للعاقل البالغ من غیر إذنه.فلا دلیل علی الإذن به.

ثانیا:إن فاقد الشیء لا یعطیه،إذ لا دلیل علی ثبوت هذا الحق لعمر، حتی لو کان خلیفة و حاکما.ما دام أن حاکمیته لم تأت من خلال اختیار إلهی،جسده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تنصیب عملی،و بیعة عامة من الناس له علی رؤوس الأشهاد،کما جری یوم الغدیر،فإن ذلک لو حصل بالنسبة لعمر بن الخطاب،فمن الطبیعی اعتباره ولیا و متصرفا، و یستطیع أن ینصب غیره للتصرف أیضا..

لکن ذلک لم یکن،فمن أین تأتیه الولایة لیمکن أن ینقلها لغیره..

ثالثا:إن عمر لم یأذن لعلی«علیه السلام»بالقضاء،بل کان علی«علیه السلام»هو الذی بادر لنقض قضاء عمر،و إلغائه،ثم کان عمر أحد الذین شهدوا قضاء علی،بعد أن بادر هو«علیه السلام»إلی الإعلان بأنه سوف یقضی فیه بقضاء یرضی رب العالمین.

المؤثرات النفسیة

و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد سلم المهر أولا للغلام،ثم أمره بأن یصبه فی حجر المرأة،ثم طلب منه أثر العرس،ثم دعا الغلام المرأة إلی بیت

ص :294

الزوجیة.

و بذلک یکون قد حاصر المرأة بنحو لا یبقی لها مجالا لأی تعلل او تأجیل فی اتخاذ القرار،فجعلها أمام نارین.نار التمرد علی إخوتها فی أمر لیس لهم فیه حق،بل هم یمارسون ضغوطهم علیها بصورة عدوانیة و ظالمة، و نار الغضب الالهی،التی لا یمکن لعاقل أن یرجح الدخول فیها،تجنبا لنار موهومة،تقوم علی أساس تعدی الأخوة علی من لا حق لهم بالتعدی علیه.

الإصرار علی المهر الحاضر

و قد رأینا:أنه«علیه السلام»قد ضمن المهر فی ماله،ربما لکی لا یتعلل الغلام بالفقر،و عدم وجود المال،او عدم القدرة علی الوفاء به،لو کان دینا علیه..

و لو أنه جعله مؤجلا فقد یمکن أن تمتنع تلک المرأة عن التمکین من نفسها قبل استلامها المهر،لأن ذلک من حقها..فإذا استطاعت أن تجد الفرصة للتأجیل،فقد تبادر إلی ذلک أملا بالخلاص من هذه الورطة آنیا،ثم تدبر لعدم الوقوع فی مثل هذا الفخ مرة أخری.

ص :295

ص :296

الفصل السابع

اشارة

زنا المغیرة

ص :297

ص :298

المغیرة یزنی..و لا یجلد

نذکر هنا النص الذی یتحدث عن زنا المغیرة،و درء الحد عنه وفقا لما ذکره ابن خلکان و غیره..فنقول:

قالوا:إن هذه القضیة حدثت فی السنة السابعة عشرة للهجرة.

و ذلک أن عمر بن الخطاب کان قد رتب المغیرة أمیرا علی البصرة، و کان یخرج من دار الإمارة نصف النهار،و کان أبو بکرة یلقاه فیقول:أین یذهب الأمیر؟!

فیقول:فی حاجة.

فیقول:إن الأمیر یزار و لا یزور.

[قال]:و کان یذهب إلی امرأة یقال لها:أم جمیل بنت عمرو،و زوجها الحجاج بن عتیک بن الحارث بن وهب الجشمی.

(فبلغ ذلک أهل البصرة،فأعظموه،فوضعوا علیهما الرصد).

ثم روی:أن أبا بکرة بینما هو فی غرفته مع إخوته،و هم نافع،و زیاد، و شبل بن معبد أولاد سمیة فهم إخوة لأم،و کانت أم جمیل المذکورة فی غرفة أخری قبالة هذه الغرفة،فضرب الریح باب غرفة أم جمیل ففتحه.

(و فی نص آخر:أنهم کشفوا الستر)،و نظر القوم،فإذا هم بالمغیرة مع

ص :299

المرأة علی هیئة الجماع.

فقال أبو بکرة:بلیة قد ابتلیتم بها فانظروا،فنظروا حتی أثبتوا،فنزل أبو بکرة،فجلس حتی خرج علیه المغیرة،فقال له:إنه کان من أمرک ما قد علمت،فاعتزلنا.

(قال:)و ذهب المغیرة لیصلی بالناس الظهر،و مضی أبو بکرة.

فقال أبو بکرة:لا و اللّه،لا تصلی بنا و قد فعلت ما فعلت.

فقال الناس:دعوه فلیصل فإنه الأمیر،و اکتبوا بذلک إلی عمر،فکتبوا إلیه،فأمرهم أن یقدموا علیه جمیعا:المغیرة و الشهود.

فلما قدموا علیه جلس عمر،فدعا بالشهود و المغیرة،فتقدم أبو بکرة فقال له:رأیته بین فخذیها؟!

قال:نعم و اللّه لکأنی أنظر إلی تشریم جدری بفخذیها.

فقال له المغیرة:ألطفت النظر؟!

فقال أبو بکرة:لم آل أن أثبت ما یخزیک اللّه به.

فقال عمر:لا و اللّه حتی تشهد لقد رأیته یلج فیه إیلاج المرود فی المکحلة.

فقال:نعم أشهد علی ذلک.

فقال:اذهب مغیرة ذهب ربعک.

(قال أبو الفرج:و قیل:إن علیا«علیه السلام»هو قائل هذا القول).

ثم دعا نافعا فقال له:علی م تشهد؟!

ص :300

قال:علی مثل ما شهد أبو بکرة.

قال:لا،حتی تشهد أنه ولج فیها ولوج المیل فی المکحلة.

قال:نعم حتی بلغ قذذة.

فقال له عمر:اذهب مغیرة،قد ذهب نصفک.

ثم دعا الثالث فقال له:علی من(م)تشهد؟!

فقال:علی مثل شهادة صاحبی.

فقال له عمر:اذهب مغیرة فقد ذهب ثلاثة أرباعک.

(فجعل المغیرة یبکی إلی المهاجرین،و بکی إلی امهات المؤمنین حتی بکین معه،کما قال أبو الفرج.

و قال أیضا:و لم یکن زیاد حضر ذلک المجلس،فأمر عمر أن ینحی الشهود الثلاثة،و ألا یجالسهم أحد من أهل المدینة،و انتظر قدوم زیاد).

ثم کتب إلی زیاد،و کان غائبا،و قدم.فلما رآه جلس له فی المسجد، و اجتمع عنده رؤوس المهاجرین و الأنصار،فلما رآه مقبلا قال:إنی أری رجلا لا یخزی اللّه علی لسانه رجلا من المهاجرین،ثم إن عمر رفع رأسه إلیه،فقال:ما عندک یا سلح الحباری؟!

فقیل:إن المغیرة قام إلی زیاد،فقال:لا مخبأ لعطر بعد عروس.

فقال له المغیرة:یا زیاد،اذکر اللّه تعالی،و اذکر موقف یوم القیامة،فإن اللّه تعالی،و کتابه و رسوله،و أمیر المؤمنین قد حقنوا دمی،إلا أن تتجاوز إلی ما لم تر مما رأیت،فلا یحملنک سوء منظر رأیته،علی أن تتجاوز إلی ما لم تر،

ص :301

فو اللّه لو کنت بین بطنی و بطنها ما رأیت أن یسلک ذکری فیها.

قال:فدمعت عینا زیاد،و احمر وجهه،و قال:یا أمیر المؤمنین،أما إن أحق ما حقق القوم فلیس عندی،و لکن رأیت مجلسا،و سمعت نفسا حثیثا و انتهازا،و رأیته مستبطنها.

و قیل:قال زیاد:رأیته رافعا رجلیها،فرأیت خصیتیه تردد ما بین فخذیها،و رأیت حفزا شدیدا و سمعت نفسا عالیا.

فقال عمر:رأیته یدخله و یولجه کالمیل فی المکحلة.

فقال:لا.

فقال عمر:اللّه أکبر،قم یا مغیرة إلیهم فاضربهم.

فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین.و ضرب الباقین.و أعجبه قول زیاد، و درأ الحد عن المغیرة.

فقال أبو بکرة بعد أن ضرب:أشهد أن المغیرة فعل کذا و کذا.

فهمّ عمر أن یضربه حدا ثانیا.

قال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن ضربته فارجم صاحبک.فترکه.

و استتاب عمر أبا بکرة،فقال:إنما تستتیبنی لتقبل شهادتی.

فقال:أجل.

فقال:لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا.

فلما ضربوا الحد قال المغیرة:اللّه أکبر،الحمد للّه الذی أخزاکم.

فقال عمر:أخزی اللّه مکانا رأوک فیه.

ص :302

(قال:)و ذکر عمر بن شبة فی کتاب أخبار البصرة:أن أبا بکرة لما جلد أمرت أمه بشاة فذبحت،و جعل جلدها علی ظهره.

فکان یقال:ما کان ذاک إلا من ضرب شدید.

(قال:)و حکی عبد الرحمن بن أبی بکرة:ان أباه حلف لا یکلم زیادا ما عاش،فلما مات أبو بکرة کان قد أوصی أن لا یصلی علیه إلا أبو برزة الأسلمی.و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بینهما.و بلغ ذلک زیادا، فخرج إلی الکوفة.

و حفظ المغیرة بن شعبة ذلک لزیاد،و شکره.

ثم إن أم جمیل وافت عمر بن الخطاب بالموسم و المغیرة هناک،فقال له عمر:أتعرف هذه المرأة یا مغیرة؟!

فقال:نعم هذه أم کلثوم بنت علی.

فقال عمر:أتتجاهل علی؟!و اللّه،ما أظن أبا بکرة کذب فیما شهد علیک،و ما رأیتک إلا خفت أن أرمی بحجارة من السماء.

(قال:)ذکر الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی أول باب عدد الشهور فی کتابه المهذب:و شهد علی المغیرة ثلاثة:أبو بکرة،و نافع،و شبل بن معبد.

(قال:)و قال زیاد:رأیت إستا تنبو،و نفسا یعلو،و رجلین کأنهما أذنا حمار.و لا أدری ما وراء ذلک،فجلد عمر الثلاثة،و لم یحد المغیرة (1).

ص :303


1- 1) الغدیر ج 6 ص 196-198 و(ط أخری)ج 138-139 و النص و الإجتهاد ص 354 المورد رقم 57.و أشارا فی الهامش إلی المصادر التالیة:و فیات الأعیان-

و نقول:

إننا لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،لا بد لنا من الإقتصار منها علی ما یلی:

صلاة المغیرة

إن أبا بکرة منع المغیرة من الصلاة بالناس جماعة،استنادا إلی أن ما فعله أسقطه عن الصلاحیة لهذا المقام..و هذا یؤید ما هو ثابت من مذهب أهل البیت«علیهم السلام»من اشتراط العدالة و التقوی فی إمام الجماعة..

و لم نجد أحدا یقول لأبی بکرة بأن ما فعله المغیرة،لا یسقط صلاحیته لإمامتهم فی صلاتهم..

بل طلبوا منه أن یسمح له بالصلاة لأنه أمیر،و هذا موافق لسیاسة

1)

-ج 6 ص 364 الرقم 821 و فتوح البلدان للبلاذری ص 339 و عمدة القاری ج 13 ص 208 و المستدرک علی الصحیحین ج 4 ص 560 و 561 ح 5948 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234 و 235 و تلخیص المستدرک(ضمن المستدرک للحاکم)ج 3 ص 448 و تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 81. و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 540-542 حوادث سنة 17 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 69-72 حوادث سنة 17 و نهایة الأرب ج 19 ص 345- 347 و الأغانی ج 16 ص 94-98 أخبار المغیرة بن شعبة و نسبه،و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 28 الرقم 7 و شرح نهج البلاغة لللمعتزلی ج 12 ص 231-239 و الإیضاح لابن شاذان ص 552.

ص :304

عمر فی الناس،القاضیة بأن للأمیر حقوقا لیس سواه مهما فعل..

الأمیر إمام الجماعة

إن الناس حین طلبوا من أبی بکرة أن یتخلی عن موقفه،استندوا فی ذلک إلی أن المغیرة کان هو الأمیر،فکان المفروض بنظرهم هو أن یفسح له المجال لإمامة الجماعة من أجل ذلک.

و لعل فهم الأمور بهذه الطریقة قد نشأ عن أحد أمرین،أو کلیهما

الأول:المرسوم الذی أصدره الخلیفة عمر بن الخطاب حول الفتوی، حیث قرر أنها من شؤون و صلاحیات الأمراء دون سواهم..

الثانی:أنهم اعتادوا أن تکون إمامة الصلاة للأمراء،حتی منذ عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان أمراء السرایا یتصدون للصلاة بحسب العادة،رغم أنه لم یکن هناک نص یوجب ذلک علیهم..بل النص الثابت هو اشتراط العدالة فی إمام الجماعة،و لکنهم کانوا یخطئون فی مقام التطبیق،إذ إن المکلف نفسه هو الذی یفترض فیه أن یطمئن إلی إجتماع الشرائط فی الإمام..لیقرر إن کان یصلی خلفه أو لا یصلی..

و مجرد نصبه لقیادة السریة لا یعنی إلا أنه صالح(بحسب الظاهر) لتحقیق الأهداف من إرسال تلک السریة..و ربما کان صلاحهم لذلک نسبیا أیضا.أی أن هذا الشخص هو أصلح الموجودین المستعدین لقبول هذه المهمة.و إن لم یکن صالحا لهذا الأمر فی نفسه،و قد یفشل فیه.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن تأمیره علی سریة لا یعنی:أنه جامع لشرائط الفتوی أو الجماعة،أو

ص :305

غیرها،و لا یدل علی ذلک..إذ لعله لا یحسن النطق ببعض الحروف،لتصح إمامته للجماعة،أو لعله لا یملک المعرفة الکافیة بالفتوی..أو لعله..أو لعله..

قم إلیهم فاضربهم

و لا تفوتنا الإشارة هنا إلی أن المغیرة کان موتورا من هؤلاء الشهود، و کان یری:أن حیاته قد تعرضت إلی خطر أکید بسببهم..فلا معنی للطلب إلیه أن یتولی هو ضربهم الحد..فإن المتوقع منه-فی هذه الحال-أن یمعن فی الشدة علیهم.و أن یکون أذاهم الجسدی منه مضاعفا إذ قد یتجاوز فیه المغیرة الحدود المسموح بها شرعا،و هو أیضا أذی للروح لما یتضمنه من تشف و شماتة،من هذا الرجل بالذات..

و قد ظهرت آثار هذا التشفی علی أجساد هؤلاء الشهود،مما ذکره عمر بن شیبة فی کتاب أخبار البصرة،من أن أبا بکرة لما جلد أمرت أمه بشاة، فذبحت،و جعل جلدها علی ظهره.فکان یقال:ما کان ذلک إلا من ضرب شدید (1).

ص :306


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 238 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و النص و الإجتهاد ص 357 و وفیات الأعیان ج 6 ص 366 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 326 و التمهید لابن عبد البر ج 5 ص 332.

بکاء المغیرة

و تقدم:أن المغیرة صار یبکی إلی المهاجرین.و بکی إلی أمهات المؤمنین حتی بکین معه.

و نقول:

أولا:لماذا بکی المغیرة لخصوص المهاجرین،و لم یشرک الأنصار معهم فی بکائه؟!هل لأنه یری الأنصار أکثر تمسکا بأحکام الشرع و الدین،فلن یجد عندهم ما یجدی فی الدفع عنه؟!

و هل بکی لأمثال عمار،و أبی ذر،و المقداد و علی«علیه السلام»و هم من المهاجرین؟!

ثانیا:لا ندری لماذا تبکی أمهات المؤمنین لبکاء المغیرة؟!..ألیس قد أمر اللّه تعالی بجلد الزانی و الزانیة،و نهی عن الرأفة بهما،فقال تعالی:

اَلزّٰانِیَةُ وَ الزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ؟! (1).

إستدلال المغیرة

و اللافت هنا:استدلال المغیرة لزیاد علی أن من المستحیل علی زیاد أن یری ما یطلبه منه عمر،فإنه حتی لو کان زیاد بین بطن المغیرة و بطن تلک

ص :307


1- 1) الآیة 2 من سورة النور.

المرأة لم یر ذکره یسلک فی فرجها.

و لا ریب فی کذب هذا الإدعاء،إذ لو صح ذلک لم یمکن للشارع أن یطلبه من الشهود أبدا،لأنه لا یطلب أمرا لا یمکن وقوعه.

و لکن نفس قول المغیرة هذا لزیاد،یوهمه بأنه إن شهد به،فسیری الناس أنه کاذب فی شهادته..

و نحن نری:أن أن کلمات عمر لزیاد،کانت هی الفیصل،و الأشد تأثیرا علی زیاد..

عزل الشهود عن الناس

و لا ندری ما هی الحکمة فی الإجراء القاسی الذی اتخذه عمر بحق الشهود بعد إقامتهم الشهادة.فهل کان منع أهل المدینة من مجالستهم عقوبة لهم لشهادتهم؟!

و هل یعاقب الشاهد إذا أقام الشهادة و لم یکتمها؟!.

أم أنه خاف من تلقینهم،الذی قد یؤدی إلی تراجعهم عن الشهادة.

و إدعاء خطإهما فی التطبیق؟!

إن الإحتمال الأول هو الأقرب الأصوب،فإن عمر کان یسعی إلی درء الحد عن المغیرة.کما ظهر من تلقینه للشاهد الرابع.و کما دلت علیه حاله، و صیحته الهائلة بوجه زیاد،فلاحظ العنوان التالی.

صیحة عمر الهائلة!!

و مما رواه لنا أبو الفرج،عن أبی زید بن عمر بن شبة،عن السری،عن

ص :308

عبد الکریم بن رشید،عن أبی عثمان النهدی:«أنه لما شهد الشاهد الأول عند عمر،تغیر لذلک لون عمر.

ثم جاء الثانی فشهد،فانکسر لذلک انکسارا شدیدا،ثم جاء الثالث، فشهد،فکأن الرماد نثر علی وجه عمر.

فلما جاء زیاد،جاء شاب یخطر بیدیه،فرفع عمر رأسه إلیه،و قال:ما عندک أنت یا سلح العقاب؟!-و صاح أبو عثمان النهدی صیحة تحکی صیحة عمر-قال عبد الکریم بن رشید:لقد کدت أن یغشی علی لصیحته» (1).

و یشهد لمضمون هذه الروایة ما رواه البیهقی،عن أسامة بن زهیر،من أنه شهد أبو بکرة،و شهد ابن معبد،و نافع،«فشق علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة،فلما قام زیاد قال عمر:أری کیّسا لن یشهد إن شاء اللّه إلا بحق الخ..» (2).

ص :309


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 237 و بحار الأنوار ج 30 ص 645 و السقیفة و فدک للجوهری ص 94 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 153 و المجموع للنووی ج 20 ص 236 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 180 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 197 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 199 و ج 12 ص 6.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 560 و کنز العمال ج 5 ص 423 و ج 7 ص 20 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر)ج 14 ص 414 و ج 15 ص 398 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234.

سلح الحباری أو سلح العقاب!!

و الذی ظهر من سلوک عمر مع زیاد أمران:

الأول:ما أشار إلیه العلامة الأمینی«رحمه اللّه»،من أن عمر قد أفهم زیادا:أن رغبته قویة فی تبرئة المغیرة،و لو بکتمان الشهادة،حیث قال لما جاء زیاد:إنی لأری رجلا لن یخزی اللّه علی لسانه رجلا من المهاجرین (1).

أو بقوله:أما إنی أری وجه رجل أرجو أن لا یرجم رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی یده،و لا یخزی بشهادته (2).

أو بقوله:إنی لأری غلاما کیسا لا یقول إلا حقا،و لم یکن لیکتمنی شیئا (3).

أو بقوله:إنی أری غلاما کیسا،لن یشهد إن شاء اللّه إلا بحق (4).

ص :310


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 236 و الإیضاح لابن شاذان ص 553 و بحار الأنوار ج 30 ص 644 و النص و الإجتهاد ص 356 و الغدیر ج 6 ص 139 و السقیفة و فدک للجوهری ص 94 و عن الأغانی ج 14 ص 146 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 196 و وفیات الأعیان ج 6 ص 365 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 420.
2- 2) فتوح البلدان للبلاذری ص 353 و(ط مکتبة النهضة)ج 2 ص 423 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 540 و الغدیر ج 6 ص 139.
3- 3) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 235 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 33.
4- 4) الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 560 و کنز العمال ج 5 ص 423 و ج 7 ص 20 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر)ج 14 ص 414 و ج 15 ص 398 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234.

و هو یؤشر إلی أن الذین تقدموه قد شهدوا بالباطل.

الثانی:إنه لوح له بالعصا،حیث أظهر له الإستهانة بشأنه،حیث وصفه بسلح الحباری،أو العقاب،لیعرف أنه إن لم یحقق له رغبته هذه،فلن یجد عنده سوی الغلظة و الخشونة،و لن یری شیئا من الکرامة.

و لذلک نلاحظ:أن زیادا قارب مراد الخلیفة بذکاء،حیث جاء بجمل تضمنت حصول ما یقرب من الزنا،و لکنها لیست صریحة فیه.بل هو نفی أن یکون قد رآه کالمیل فی المکحلة.

یقین علی علیه السّلام

و لعله لأجل هذا السعی الحثیث من عمر لتبرئة المغیرة،و تدخله غیر المشروع فی شهادة الشهود،و ظلمه لهم و تخویفهم تارة و تطمیعهم أخری.

و لأجل أن شهادة زیاد لم تکن قاصرة الدلالة،علی أنه قد شاهد المیل فی المکحلة،نعم،لأجل هذا و ذاک اتخذ علی«علیه السلام»موقفه الصارم من المغیرة،حیث قال:لئن لم ینته المغیرة لأتبعّنه أحجاره.أو قال:لئن أخذ المغیرة لأتبعنه أحجاره.أو إن ظفرت بالمغیرة لأتبعته أحجاره (1).

و یعرب عن أن زیادا قد دلس و کذب فی شهادته،و أنه إنما حضر لیشهد بما شهد به أصحابه.و قد صرّح بذلک کما صرح به أصحابه قبل حضورهم.

ص :311


1- 1) الأغانی ج 16 ص 109 و بحار الأنوار ج 30 ص 647 و الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 256.

و لو لم یکن هذا لما شهدوا قبله،و هم لا یعلمون حاله.و لا سیما مع تصریحه:بأنه رأی إستاها مکشوفات،و خصیتین مترددتین بین فخذی أم جمیل،و قدمین مخضوبتین،و سمع حفزا شدیدا،و نفسا عالیا،و رآه متبطنا لها.

أو قال رأیت إستا تنبو،و نفسا یعلو،و رجلین کأنهما أذنا حمار.

و قد قال عمر للمغیرة حول هذه الحادثة:ما رأیتک إلا خفت أن أرمی بحجارة من السماء (1).

إن ضربته فارجم صاحبک

قال ابن خلکان:

قلت:و قد تکلم الفقهاء علی قول علی«علیه السلام»لعمر:«إن ضربته فارجم صاحبک».

فقال أبو نصر بن الصباغ:یرید أن هذا القول،إن کان شهادة أخری

ص :312


1- 1) راجع:الغدیر ج 6 ص 140 و الأغانی ج 16 ص 109 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 228 و 238 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و الصراط المستقیم ج 1 ص 131 و ج 3 ص 22 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 74 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 565 و بحار الأنوار ج 30 ص 647 و 649 و 653 و النص و الإجتهاد ص 358 و قاموس الرجال ج 10 ص 197 و وفیات الأعیان ج 6 ص 366 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 421 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 190 و تقریب المعارف ص 345 و نهج الحق ص 280 و إحقاق الحق(الأصل)ص 241 و 242.

فقدتم العدد،و إن کان هو الأولی فقد جلدته علیه (1).

و نقول:

أولا:إن هذا الذی ذکره علی«علیه السلام»لیمنع عمر من جلد أبی بکرة مرة أخری،ما کان ینبغی أن یغیب عن بال الخلیفة،لأن ذلک سوف ینشأ عنه هتک حرمة مسلم،لا لذنب أتاه،بل لمجرد أن الخلیفة لا یعرف الحکم الشرعی.

ثانیا:قد استوقفنا قول علی«علیه السلام»له:فارجم صاحبک،فلعله «علیه السلام»أراد بهذا التعبیر«صاحبک»أن یعرفه بأنه مدرک لما ظهر من تعاطفه معه،و سعیه للذب عنه،و لو بقیمة جلد ثلاثة من المسلمین،و هتک حرمتهم..

یستحب للإمام درء الحد

و بذلت محاولة للذب عن الخلیفة،مفادها:أن زنا المغیرة لا شک فیه (2)و قد کان شائعا مشهورا،و مستفیضا بین الناس (3)غیر أن عمر بن الخطاب لم یخطئ فی درء الحد عن المغیرة،لأن الإمام یستحب له ذلک،و إن غلب

ص :313


1- 1) و فیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 367 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و النص و الإجتهاد ص 358.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 231 و 239.
3- 3) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 241 و الغدیر ج 6 ص 141.

علی ظنه أنه قد وجب الحد علیه (1).

و أجاب العلامة الأمینی بما ملخصه

أولا:إن درء الحد بالشبهات لا یختص بالمشهود علیه،بل کان علیه أن یراعی حال الشهود أیضا.

لا سیما و أنه قد غلب علی ظنه ثبوت الحد علی المغیرة،حتی کان کلما رآه یخاف ان یرمی بحجارة من السماء حسبما تقدم.

و کان المغیرة-کما قالوا-أزنی الناس فی الجاهلیة،فلما دخل فی الإسلام قیده الإسلام،و بقیت عنده منه بقیة ظهرت فی أیام ولایته بالبصرة (2).أی و هی الفترة التی اتهم فیها بالزنا بأم جمیل هذه.

ثانیا:لا شیء یثبت الکذب الواقعی للشهود..بل هم صادقون علی الأقل فی إثبات فسق المغیرة فیما هو دون الزنا،حیث اتفقت شهادتهم مع شهادة زیاد علی بعض ما صدر منه.

و قد اتفق الشهود کلهم علی أن المغیرة قد ارتکب المعاصی مع أم جمیل فی سائر الأفعال التی شهدوا بها علیه.فلماذا لم یعزره عمر علی ما اقترفه من المعاصی فیما عدا الزنا.فإنها کانت توجب التعزیر.

و قد ذکر العلامة الأمینی و غیره:أن عمر بن الخطاب جلد صائما أخذ

ص :314


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 241 و الغدیر ج 6 ص 141.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 239 عن المدائنی،و بحار الأنوار ج 30 ص 648 و الغدیر ج 6 ص 141.

علی شراب.

فقالوا له:إنه صائم!

قال:لم یجلس معهم (1).

فإن صومه و إن کان یدل علی عدم شربه للخمر..و لکن نفس جلوسه فی ذلک المجلس غیر مقبول،و یستوجب الجلد عند الخلیفة نفسه.

کما أنه کان یری فی رجل وجد مع امرأة فی لحافها و علی فراشها أن یجلد خمسین (2).

و قد أقر الخلیفة ابن مسعود علی حکمه بأربعین سوطا علی من وجد مع امرأة فی لحاف واحد..و قال له:نعم ما رأیت (3).

و روی عن عبد الرزاق،عن أبی الضحی:أنه شهد ثلاثة نفر علی رجل

ص :315


1- 1) الغدیر ج 6 ص 243 عن:کنز العمال ج 5 ص 477 و منتخب کنز العمال ج 2 ص 498 عن أحمد بن حنبل فی کتاب الأشربة،و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 414.
2- 2) الأم ج 7 ص 170 و(ط دار الفکر سنة 1403)ج 7 ص 193 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 469 و الغدیر ج 6 ص 142.
3- 3) المعجم الکبیر ج 9 ص 341 و مجمع الزوائد ج 6 ص 270 و الغدیر ج 2 ص 141 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 401 و کنز العمال ج 5 ص 416 و أخبار القضاة لابن حیان ج 2 ص 188 و راجع:المحلی لابن حزم ج 11 ص 403 و جامع المسانید و المراسیل ج 14 ص 411 و ج 17 ص 47.

و امرأة بالزنا.

و قال الرابع:رأیتهما فی ثوب واحد،فجلد علی«علیه السلام»الثلاثة، و عزّر الرجل و المرأة (1).

و هذا التعزیر واجب عند أحمد (2).

و یؤکد ما ذکرناه من لزوم تعزیر المغیرة قول المغیرة نفسه لزیاد:فلا یحملنک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تر..

فإن ذلک یمثل اعترافا بأنه کان فی منظر سیئ مع تلک المرأة..

دفاع عبد الجبار ورد المرتضی رحمه اللّه

و قد حاول بعضهم أن یدافع عن عمر بادعاء:أن جلد الثلاثة کان لا بد منه،حیث صاروا قذفة منذ کانوا بالبصرة،فقد صاحوا به فی نواحی المسجد:نشهد أنک زان.

أما المغیرة،فیمکن درء الحد عنه قبل أن تتکامل الشهادة بتلقین الشاهد الأخیر..

و لیس فی إقامة الحد علیهم من الفضیحة ما فی تکامل الشهادة علی

ص :316


1- 1) کنز العمال(ط قدیم)ج 3 ص 96 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 458 و المجموع للنووی ج 20 ص 253 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 259 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 385 و 401.
2- 2) راجع:میزان الشعرانی(ط سنة 1306)ج 2 ص 149.

المغیرة،لأنه یتصور أنه زان،و یحکم بذلک.

أما القذفة فلا یتصورون بذلک.و إن وجب أن یجعلوا بحکم القذفة.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسارق أتی به:لا تقر..

و قد کان یمکن لزیاد السکوت عن أداء الشهادة..

و لم یفسق زیاد بإمساکه عن الشهادة،بدلیل تولیة علی«علیه السلام» له (1).

و أجاب السید المرتضی«رحمه اللّه»

أولا:إن درء الحد عن المغیرة منحصر فی توجیه الحد إلی الشهود.

فدرؤه عن ثلاثة أولی من درئه عن واحد.

ثانیا:إن درء الحد عن الثلاثة ممکن.و ذلک بأن لا یلقن عمر الشاهد الرابع.

ثالثا:إن المغیرة کما یتصور بصورة زان لو تکاملت الشهادة،فإن الشهود أیضا سوف یتصورون بصورة أناس کذبة،یقدمون علی شهادة الزور.

یضاف إلی ذلک:أن الثلاثة إذا حدوّا یظن بهم الکذب،و إن احتمل أن یکونوا صادقین..و المغیرة أیضا لو تکاملت الشهادة علیه ظن أنه زان.مع تجویز أن یکون الشهود قد کذبوا علیه.

ص :317


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 228 و 229 عن القاضی عبد الجبار بتصرف و تلخیص.

فلا معنی لقول القاضی عبد الجبار:إن الإحتمال موجود لو حکم علی المغیرة فقط.

رابعا:بالنسبة لقضیة السارق نقول:لو صح ذلک،فإنه لا یشبه ما نحن فیه،إذ لیس فی دفع الحد عن السارق إیقاع غیره فی المکروه،کما هو الحال فی قصة المغیرة.

و أما المال فعلیه رده لصاحبه،من دون أن یقر بالسرقة الموجبة للقطع.

خامسا:قول أبی علی:إن القذف من الشهود قد تقدم حصوله فی مسجد البصرة،غیر معروف.

و الظاهر المروی خلافه،و هو:أنه حدّهم عند نکول زیاد عن الشهادة.

و لو کان الأمر کما قال:لم ینتظر بهم قدوم زیاد الذی کان غائبا،بل کان حدهم بمجرد وصولهم إلیه.

سادسا:قول المستدل:کان یمکن لزیاد أن یسکت،غیر صحیح، لوجود النهی عن کتمان الشهادة..إلی آخر ما ذکره السید المرتضی«رحمه اللّه» (1).

سابعا:بالنسبة لفسق زیاد نقول:لعله عاد فأظهر الندم و التوبة علی ما بدر منه فی کتمانه الشهادة التی نهی اللّه عن کتمانها.

فلعل علیا ولاه بعد توبته..أو لأنه لم یوله علی رقاب الناس بل ولاه

ص :318


1- 1) راجع ما تقدم فی:الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 190 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 229 و 230 عنه و راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 650

انجاز عمل بعینه لا یحتاج لا یحتاج إلی صفة العدالة..

ثامنا:إن تولیة زیاد کانت من قبل إبن عباس لا من قبله«علیه السلام».

تاسعا:إنه لم یوله الصلاة بالناس،بل کان أبو الأسود علی الصلاة و الذی تولاه زیاد إنما یطلب فیه الأمانة و الإتیان العمل وفق نظر من أوکل إلیه العمل.

خطأ ابن روزبهان

و زعم ابن روزبهان:أن المعتمدین من الرواة ذکروا:أن المغیرة کان أمیرا علی الکوفة،و أن هذه القضیة جرت له فیها،و أن عمر أحضره من الکوفة (1).

و هو کلام غیر صحیح،فإن عامة المؤرخین یذکرون:أنه کان أمیرا علی البصرة،و أن هذه الواقعة قد جرت فیها،فأرسل عمر إلی أبی موسی، فأرسله إلیه هو و الشهود (2).

ص :319


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 2 ص 86 و إحقاق الحق(الأصل)ص 241.
2- 2) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 449 و وفیات الأعیان ج 6 ص 364 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 231 و 234 و نصب الرایة ج 4 ص 150 و الطبقات الکبری ج 6 ص 20 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 87 و 111 و الأخبار الطوال ص 118 و الثقات ج 2 ص 214 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 140 و الإیضاح لابن شاذان ص 552 و النص و الإجتهاد ص 355 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 19 و 31 و 35 و 38 و 41 و أسد الغابة ج 4 ص 406 و ج 5 ص 309 و البدایة و النهایة ج 7-

عمر یفضح الشهود لفضحهم أمیرا!!

و قال ابن روزبهان:«و أما تفضیح الثلاثة،لأنهم فضحوا أمیرا من أمراء الإسلام.و کان عمر یعرف غرضهم» (1).

و نقول:

أولا:إن الأنسب و الأصلح هو:أن یجعل المغیرة عبرة لأمراء الإسلام الذین یفترض أن یکونوا قدوة للناس،و حفظة للشریعة.

ثانیا:إن الشهود لم یفضحوا المغیرة،بل کان هو الذی فضح نفسه، و فضح الإسلام بعمله،و فضیحتهم له بالشهادة موافقة لقانون الإسلام، فلا غبار علیها،و لا إنکار علیهم بل هم مثابون عند اللّه.

ثالثا:قوله:إن عمر کان یعرف غرض الشهود،لا دلیل علیه،بل هو

2)

-ص 94 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 77 و بحار الأنوار ج 30 ص 639 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 362 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 56 و السقیفة و فدک ص 92 و فتح الباری ج 5 ص 187 و الإستیعاب ج 3 ص 1027 و ج 4 ص 1446 و تاریخ بغداد ج 1 ص 206 و تهذیب الکمال ج 28 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 27 و 28 و فتوح البلدان ج 2 ص 314 و 421 و 422 و 464 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 146 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 540 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 129 و 166 و ج 4 ص 121 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 110 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 95 و 144 و 168 و 170 و 179.

ص :320


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 2 ص 86 و إحقاق الحق(الأصل)ص 242.

من الرجم بالغیب الذی لا یفید،لا فی الإثبات و لا فی النفی.

عمر و شهادة زیاد

زعموا:أن تلویح عمر لزیاد،و إخافته له حتی لا یشهد،أمر ندب إلیه الشارع،لا سیما و أن الحدود تدرأ بالشبهات،و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد فعل ما یشبه ذلک..فقد لوح لبعضهم،لکی یرجع عن إقراره فرجع..

مع العلم بلزوم الستر علی الناس.و هذا من موارده.فلا ضیر فی أن یدعو عمر زیادا للستر علی المغیرة..

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح لما یلی:

أولا:لأن اللّه تعالی قد نهی عن کتمان الشهادة مع طلب إقامتها.أی أن الشهادة إذا أقیمت حرم الکتمان،و حرم تبعا لذلک التلویح للشاهد بالکتمان،لأنه دعوة إلی إرتکاب ما نهی اللّه عنه بقوله: وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.. ؟! (1)،بلا فرق بین موجبات الحدود منها و بین غیرها.

ثانیا:إن الستر علی الناس إنما یستحب قبل طلب إقامة الشهادة،فإذا طلبت،و صار الشاهد فی مقام الشهادة زال الإستحباب..فلماذا الخلط بین ما قبل طلب الشهادة،و ما بعدها.

ص :321


1- 1) الآیة 283 من سورة البقرة.

ثالثا:بالنسبة لاستحباب التلویح للمقر بعدم الإقرار،أو بالرجوع عن الإقرار،فإنما هو فی خصوص ثبوته بإقرار الزانی،لا فی صورة ثبوته بالشهود.

فیجوز ذلک فی مورد الإقرار،و قبل ثبوت موجب الحد به،کما لو أقر علی نفسه بالزنا مرة،أو مرتین،أو ثلاثة.فإنه یستحب التلویح له بعدم الإقرار فی المرة المقبلة،و لا یعم مورد الثبوت بالشهود،فلا یجوز دعوة الشهود للرجوع عن الشهادة،أو غیر ذلک..

رابعا:بالنسبة لدرء الحد بالشبهات نقول:هو صحیح،لکن لا بأن یمنع الشهود من الشهادة،أو بأن یلقنهم رغبته فی کتمانها.بل بمعنی الأخذ بالشبهة التی یدعیها الفاعل،إذا کانت ممکنة فی حقه،کدعواه أنه ظن أنها زوجته.إذا کان قد وطأها فی مکان مظلم.

خامسا:إن علی الإمام أن یندب الناس إلی إخفاء المعاصی،لکن فی غیر مقام الشهادة،و فی غیر مقام الجرح و التعدیل.

زیاد جاء للشهادة بالزنا

إننا نعلم:أن زیادا جاء من البصرة إلی المدینة لأجل أداء تلک الشهادة.

و کان أصحابه علی ثقة بأنه سوف یشهد شهادتهم،و لو خامرهم أی شک فی ذلک لم یاتوا إلی المدینة،إذ لم یکونوا لیغرروا بأنفسهم..

ص :322

عمر یولی المغیرة من جدید

و ذکر الطبری و غیره:أن عمر عاد فولی المغیرة بن شعبة البصرة (1)کما لا ریب فی أنه قد ولاه الکوفة بعد حادثة الزنا،و بقی علیها إلی أن مات (2).

و هذا أمر غریب،و لا ینسجم مع لزوم مراعاة مصلحة المسلمین ما أمکن.

و لا یقاس هذا بتولیة علی«علیه السلام»لزیاد.لأن علیا لم یول زیاد علی العباد و البلاد.بل أوکل إلیه بعض الأعمال أو أن ابن عباس هو الذی أوکلها إلیه..

أما المغیرة فقد ولاه عمر علی البلاد و العباد..و شتان ما بینهما..

ص :323


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 83 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 38 و 32 و 33 و 20 و راجع:فتوح البلدان ج 2 ص 314.
2- 2) راجع:أسد الغابة ج 4 ص 407 و الإصابة ج 3 ص 453 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 241 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 77 و 20 و الإستیعاب ج 4 ص 389 و 390 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1446.و مجمع الزوائد ج 9 ص 360 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 202 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 197 و الطبقات الکبری ج 6 ص 20 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 140 و تاریخ بغداد ج 1 ص 206 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 15 و 9 و 37 و 41 و 42 و 61 و تهذیب الکمال ج 28 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 28 و فتوح البلدان ج 2 ص 314 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 121.

ص :324

الفصل الثامن

اشارة

علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر..

ص :325

ص :326

أصحاب الکهف فی کلام علی علیه السّلام

و ذکروا:أنه لما ولی عمر بن الخطاب الخلافة أتاه قوم من أحبار الیهود فقالوا:یا عمر أنت ولی الأمر بعد محمد«صلی اللّه علیه و آله»و صاحبه،و إنا نرید أن نسألک عن خصال،إن أخبرتنا بها علمنا أن الاسلام حق،و أن محمدا کان نبیا،و إن لم تخبرنا بها علمنا أن الإسلام باطل،و أن محمدا لم یکن نبیا.

فقال:سلوا عما بدا لکم.

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات ما هی؟!

و أخبرنا عن مفاتیح السماوات ما هی؟!

و أخبرنا عن قبر سار بصاحبه ما هو؟!

و أخبرنا عمن أنذر قومه،لا هو من الجن،و لا هو من الإنس؟!

و أخبرنا عن خمسة أشیاء مشوا علی وجه الأرض،و لم یخلقوا فی الأرحام؟!

و أخبرنا ما یقول الدراج فی صیاحه؟!

و ما یقول الدیک فی صراخه؟!

و ما یقول الفرس فی صهیله؟!

و ما یقول الضفدع فی نقیقه؟!

ص :327

و ما یقول الحمار فی نهیقه؟!

و ما یقول القنبر فی صفیره؟!

قال:فنکس عمر رأسه فی الأرض ثم قال:لا عیب بعمر إذا سئل عما لا یعلم أن یقول:لا أعلم،و أن یسأل عما لا یعلم.

فوثبت الیهود و قالوا:نشهد أن محمدا لم یکن نبیا،و أن الاسلام باطل.

فوثب سلمان الفارسی و قال للیهود:قفوا قلیلا.

ثم توجه نحو علی بن أبی طالب«علیه السلام»حتی دخل علیه،فقال:

یا أبا الحسن!أغث الإسلام.

فقال:و ما ذاک؟!

فأخبره الخبر.فأقبل یرفل فی بردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فلما نظر إلیه عمر وثب قائما فاعتنقه و قال:یا أبا الحسن!أنت لکل معضلة و شدة تدعی.

فدعا علی«علیه السلام»الیهود فقال:سلوا عما بدا لکم،فإن النبی «صلی اللّه علیه و آله»علمنی ألف باب من العلم،فتشعب لی من کل باب ألف باب.

فسألوه عنها،فقال علی«علیه السلام»:إن لی علیکم شریطة إذا أخبرتکم کما فی توراتکم دخلتم فی دیننا و آمنتم.

فقالوا:نعم.

فقال:سلوا عن خصلة خصلة.

ص :328

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات ما هی؟!

قال:أقفال السماوات الشرک باللّه،لأن العبد و الأمة إذا کانا مشرکین لم یرتفع لهما عمل.

قالوا:فأخبرنا عن مفاتیح السماوات ما هی؟!

قال:شهادة أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله.

قال:فجعل بعضهم ینظر إلی بعض،و یقولون:صدق الفتی.

قالوا:فأخبرنا عن قبر سار بصاحبه؟!

فقال ذلک الحوت الذی التقم یونس بن متی،فسار به فی البحار السبع.

فقالوا:أخبرنا عمن أنذر قومه،لا هو من الجن،و لا هو من الإنس؟!

قال:هی نملة سلیمان بن داود قالت: یٰا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ لاٰ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (1).

قالوا:فأخبرنا عن خمسة مشوا علی الأرض و لم یخلقوا فی الأرحام؟!

قال:ذلکم:آدم،و حواء.و ناقة صالح.و کبش إبراهیم.و عصی موسی.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الدراج فی صیاحه؟!

قال:یقول:الرحمن علی العرش استوی.

ص :329


1- 1) الآیة 18 من سورة النمل.

قالوا:فأخبرنا ما یقول:الدیک فی صراخه؟!

قال:یقول:اذکروا اللّه یا غافلین.

قالوا:أخبرنا ما یقول الفرس فی صهیله؟!

قال:یقول،إذا مشی المؤمنون إلی الکافرین إلی الجهاد:اللهم انصر عبادک المؤمنین علی الکافرین.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الحمار فی نهیقه؟!

قال:یقول:لعن اللّه العشار.و ینهق فی أعین الشیاطین.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الضفدع فی نقیقه؟!

قال:یقول:سبحان ربی المعبود،المسبح فی لجج البحار.

قالوا:فأخبرنا ما یقول القنبر فی صفیره؟!

قال:یقول:اللهم العن مبغضی محمد و آل محمد.

و کان الیهود ثلاثة نفر..

قال اثنان منهم:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

و وثب الحبر الثالث فقال:یا علی لقد وقع فی قلوب أصحابی ما وقع من الإیمان و التصدیق،و قد بقی خصلة واحدة أسألک عنها.

فقال:سل عما بدا لک.

فقال:أخبرنی عن قوم فی أول الزمان ماتوا ثلاثمائة و تسع سنین،ثم أحیاهم اللّه،فما کان من قصتهم؟!

قال علی«علیه السلام»:یا یهودی هؤلاء أصحاب الکهف و قد أنزل

ص :330

اللّه علی نبینا قرآنا فیه قصتهم،و إن شئت قرأت علیک قصتهم؟!

فقال الیهودی:ما أکثر ما قد سمعنا قراءتکم،إن کنت عالما فأخبرنی بأسمائهم،و أسماء آبائهم،و أسماء مدینتهم،و اسم ملکهم،و اسم کلبهم، و اسم جبلهم،و اسم کهفهم،و قصتهم من أولها إلی آخرها.

فاحتبی علی ببردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم قال:یا أخا العرب،حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:أنه کان بأرض رومیة مدینة یقال لها:«أفسوس»،(و یقال:هی«طرسوس».و کان اسمها فی الجاهلیة«أفسوس»،فلما جاء الاسلام سموها«طرطوس»).

قال:و کان لهم ملک صالح،فمات ملکهم،و انتشر أمرهم،فسمع به ملک من ملوک فارس،یقال له:دقیانوس.و کان جبارا کافرا،فأقبل فی عساکر حتی دخل أفسوس،فاتخذها دار ملکه،و بنی فیها قصرا.

فوثب الیهودی و قال:إن کنت عالما فصف لی ذلک القصر و مجالسه.

فقال:یا أخا الیهود،ابتنی فیها قصرا من الرخام،طوله فرسخ، و عرضه فرسخ،و اتخذ فیه أربعة آلاف أسطوانة من الذهب،و ألف قندیل من الذهب،لها سلاسل من اللجین،تسرج فی کل لیلة بالأدهان الطیبة، و اتخذ لشرقی المجلس مائة و ثمانین کوة،و لغربیه کذلک.

و کانت الشمس من حین تطلع إلی حین تغیب تدور فی المجلس کیفما دارت،و اتخذ فیه سریرا من الذهب،طوله ثمانون ذراعا فی عرض أربعین ذراعا،مرصعا بالجواهر،

و نصب علی یمین السریر ثمانین کرسیا من الذهب،فأجلس علیها

ص :331

بطارقته،و اتخذ أیضا ثمانین کرسیا من الذهب عن یساره،فأجلس علیها هراقلته،ثم جلس هو علی السریر،و وضع التاج علی رأسه.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی مم کان تاجه؟!

قال:یا أخا الیهود،کان تاجه من الذهب السبیک،له تسعة أرکان علی کل رکن لؤلؤة تضیء کما یضیء المصباح فی اللیلة الظلماء،و اتخذ خمسین غلاما من أبناء البطارقة،فمنطقهم بمناطق الدیباج الأحمر،و سرو لهم بسراویل القز الأخضر،و توجهم و دملجهم،و خلخلهم،و أعطاهم عمد الذهب،و أقامهم علی رأسه.

و اصطنع ستة غلمان من أولاد العلماء،و جعلهم و زراءه،فما یقطع أمرا دونهم،و أقام منهم ثلاثة عن یمینه،و ثلاثة عن شماله.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت صادقا فأخبرنی ما کانت أسماء الستة؟!

فقال علی«علیه السلام»:حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:

أن الذین کانوا عن یمینه أسماؤهم:(تملیخا،و مکسلمینا،و محسلمینا)و أما الذین کانوا عن یساره(فمرطلیوس،و کشطوس،و سادنیوس)،و کان یستشیرهم فی جمیع أموره.

و کان إذا جلس کل یوم فی صحن داره،و اجتمع الناس عنده دخل من باب الدار ثلاثة غلمة،فی ید أحدهم جام من الذهب مملوء من المسک،و فی ید الثانی جام من فضة مملوء من ماء الورد،و علی ید الثالث طائر،فیصیح به،فیطیر الطائر حتی یقع فی جام ماء الورد،فیتمرغ فیه،فینشف ما فیه

ص :332

بریشه و جناحیه.

ثم یصیح به الثانی،فیطیر،فیقع فی جام المسک،فیتمرغ فیه فینشف ما فیه بریشه و جناحیه.

فیصیح به الثالث،فیطیر فیقع علی تاج الملک،فینفض ریشه و جناحیه علی رأس الملک بما فیه من المسک و ماء الورد.

فمکث الملک فی ملکه ثلاثین سنة،من غیر أن یصیبه صداع،و لا وجع،و لا حمی،و لا لعاب،و لا بصاق،و لا مخاط.

فلما رأی ذلک من نفسه عتا و طغی،و تجبر و استعصی،و ادعی الربوبیة من دون اللّه تعالی،و دعا إلیه وجوه قومه،فکل من أجابه أعطاه و حباه، و کساه،و خلع علیه،و من لم یجبه و یتابعه قتله.

فأجابوه بأجمعهم،فأقاموا فی ملکه زمانا یعبدونه من دون اللّه تعالی.

فبینما هو ذات یوم جالس فی عید له علی سریره،و التاج علی رأسه،إذ أتی بعض بطارقته فأخبره أن عساکر الفرس قد غشیته یریدون قتله،فاغتم لذلک غما شدیدا حتی سقط التاج عن رأسه،و سقط هو عن سریره.

فنظر أحد فتیته الثلاثة الذین کانوا عن یمینه إلی ذلک،و کان عاقلا یقال له:تملیخا.

فتفکر و تذکر فی نفسه،و قال:لو کان دقیانوس هذا إلها کما یزعم لما حزن،و لما کان ینام،و لما کان یبول و یتغوط،و لیس هذه الأفعال من صفات الإله.

و کانت الفتیة الستة یکونون کل یوم عند واحد منهم،و کان ذلک

ص :333

الیوم نوبة«تملیخا»،فاجتمعوا عنده،فأکلوا و شربوا،و لم یأکل تملیخا و لم یشرب.

فقالوا:یا تملیخا!مالک لا تأکل و لا تشرب؟!

فقال:یا إخوانی قد وقع فی قلبی شیء منعنی عن الطعام و الشراب و المنام.

فقالوا:و ما هو یا تملیخا؟!

فقال:أطلت فکری فی هذه السماء.

فقلت:من رفعها سقفا محفوظا،بلا علاقة من فوقها،و لا دعامة من تحتها؟!و من أجری فیها شمسها و قمرها؟!و من زینها بالنجوم؟!

ثم أطلت فکری فی هذه الأرض:من سطحها علی ظهر الیم الزاخر، و من حبسها،و ربطها بالجبال الرواسی لئلا تمید.

ثم أطلت فکری فی نفسی فقلت:من أخرجنی جنینا من بطن أمی؟! و من غذانی و ربانی؟!

إن لهذا صانعا و مدبرا سوی دقیانوس الملک.

فانکبت الفتیة علی رجلیه یقبلونهما،و قالوا:یا تملیخا،لقد وقع فی قلوبنا ما وقع فی قلبک،فأشر علینا.

فقال:یا إخوانی ما أجد لی ولکم حیلة إلا الهرب من هذا الجبار إلی ملک السماوات و الأرض.

فقالوا:الرأی ما رأیت.

ص :334

فوثب تملیخا،فابتاع تمرا بثلاثة دراهم،و سرها فی ردائه و رکبوا خیولهم،و خرجوا،فلما ساروا قدر ثلاثة أمیال من المدینة.قال لهم تملیخا:

یا إخوتاه قد ذهب عنا ملک الدنیا و زال عنا أمره،فانزلوا عن خیولکم، و امشوا علی أرجلکم،لعل اللّه یجعل من أمرکم فرجا و مخرجا.

فنزلوا عن خیولهم،و مشوا علی أرجلهم سبعة فراسخ،حتی صارت أرجلهم تقطر دما،لأنهم لم یعتادوا المشی علی أقدامهم،فاستقبلهم رجل راع.فقالوا:أیها الراعی،أعندک شربة ماء أو لبن؟!

فقال:عندی ما تحبون،و لکنی أری وجوهکم وجوه الملوک،و ما أظنکم إلا هرابا فأخبرونی بقصتکم.

فقالوا:یا هذا إنا دخلنا فی دین لا یحل لنا الکذب،أفینجینا الصدق؟!

قال:نعم.فأخبروه بقصتهم.

فانکب الراعی علی أرجلهم یقبلهما و یقول:قد وقع فی قلبی ما وقع فی قلوبکم،فقفوا لی ههنا حتی أرد الأغنام إلی أربابها و أعود إلیکم.

فوقفوا له حتی ردها،و أقبل یسعی،فتبعه کلب له.

فوثب الیهودی قائما و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی ما کان لون الکلب و اسمه؟

فقال:یا أخا الیهود،حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:أن الکلب کان أبلق بسواد،و کان اسمه«قطمیر».

قال:فلما نظر الفتیة إلی الکلب،قال بعضهم لبعض:إنا نخاف أن یفضحنا هذا الکلب بنبیحه،فألحوا علیه طردا بالحجارة،فلما نظر إلیهم

ص :335

الکلب و قد ألحوا علیه بالحجارة و الطرد أقعی علی رجلیه و تمطی.و قال بلسان طلق ذلق:

یا قوم،لم تطردوننی و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، دعونی أحرسکم من عدوکم،و أتقرب بذلک إلی اللّه سبحانه و تعالی.

فترکوه،و مضوا،فصعد بهم الراعی جبلا،و انحط بهم علی کهف.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،ما اسم ذلک الجبل؟!و ما اسم الکهف؟!

قال أمیر المؤمنین:یا أخا الیهود،اسم الجبل:«ناجلوس»و اسم الکهف«الوصید».و قیل:«خیرم».

قال:و إذا بفناء الکهف أشجار مثمرة،و عین غزیرة،فأکلوا من الثمار، و شربوا من الماء،و جنهم اللیل فآووا إلی الکهف،و ربض الکلب علی باب الکهف،و مد یدیه علیه،و أمر اللّه ملک الموت بقبض أرواحهم،و وکل اللّه تعالی بکل رجل منهم ملکین یقلبانه من ذات الیمین إلی ذات الشمال،و من ذات الشمال إلی ذات الیمین.

قال:و أوحی اللّه تعالی إلی الشمس،فکانت تزاور عن کهفهم ذات الیمین إذا طلعت،و إذا غربت تقرضهم ذات الشمال.

فلما رجع الملک«دقیانوس»من عیده سأل عن الفتیة فقیل له:إنهم اتخذوا إلها غیرک،و خرجوا هاربین منک،فرکب فی ثمانین ألف فارس، و جعل یقفو آثارهم حتی صعد الجبل،و شارف الکهف،فنظر إلیهم مضطجعین،فظن أنهم نیام.

فقال لأصحابه:لو أردت أن أعاقبهم بشیء ما عاقبتهم بأکثر مما عاقبوا

ص :336

به أنفسهم،فأتونی بالبنائین.

فأتی بهم،فردموا علیهم باب الکهف بالجبس و الحجارة،ثم قال لأصحابه:قولوا لهم:یقولوا لإلههم الذی فی السماء إن کانوا صادقین:

یخرجهم من هذا الموضع.

فمکثوا ثلاثمائة و تسع سنین،فنفخ اللّه فیهم الروح،و هبوا من رقدتهم لما بزغت الشمس.

فقال بعضهم لبعض:لقد غفلنا هذه اللیلة عن عبادة اللّه تعالی،قوموا بنا إلی العین،فإذا بالعین قد غارت،و الأشجار قد جفت.

فقال بعضهم لبعض:إنا من أمرنا هذا لفی عجب،مثل هذه العین قد غارت فی لیلة واحدة،و مثل هذه الأشجار قد جفت فی لیلة واحدة؟!

فألقی اللّه علیهم الجوع.

فقالوا:أیکم یذهب بورقکم هذه إلی المدینة،فلیأتنا بطعام منها،و لینظر أن لا یکون من الطعام الذی یعجن بشحم الخنازیر،و ذلک قوله تعالی:

فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هٰذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهٰا أَزْکیٰ طَعٰاماً

(1)

.أی أحل،و أجود،و أطیب.

فقال لهم تملیخا:یا إخوتی،لا یأتیکم أحد بالطعام غیری،و لکن أیها الراعی،ادفع لی ثیابک،و خذ ثیابی.

فلبس ثیاب الراعی و مرّ،و کان یمر بمواضع لا یعرفها،و طریق

ص :337


1- 1) الآیة 19 من سورة الکهف.

ینکرها حتی أتی باب المدینة،فإذا علیه علم أخضر،مکتوب علیه:لا إله إلا اللّه عیسی روح اللّه صلی اللّه علی نبینا و آله و علیه و سلم.

فطفق الفتی ینظر إلیه،و یمسح عینیه و یقول:أرانی نائما،فلما طال علیه ذلک دخل المدینة،فمر بأقوام یقرأون الإنجیل،و استقبله أقوام لا یعرفهم، حتی انتهی إلی السوق،فإذا هو بخباز،فقال له:یا خباز،ما اسم مدینتکم هذه؟!

قال:أفسوس.

قال:و ما اسم ملککم؟!

قال:عبد الرحمن.

قال تملیخا:إن کنت صادقا فإن أمری عجیب،إدفع إلی بهذه الدراهم طعاما.

و کانت دراهم ذلک الزمان الأول ثقالا کبارا،فعجب الخباز من تلک الدراهم.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی کم کان وزن الدرهم منها؟!

فقال:یا أخا الیهود:أخبرنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:وزن کل درهم عشرة دراهم و ثلثا درهم.

فقال له الخباز:یا هذا،إنک قد أصبت کنزا،فاعطنی بعضه،و إلا ذهبت بک إلی الملک.

ص :338

فقال تملیخا:ما أصبت کنزا،و إنما هذا من ثمن تمر بعته بثلاثة دراهم منذ ثلاثة أیام،و قد خرجت من هذه المدینة،و هم یعبدون دقیانوس الملک.

فغضب الخباز و قال:ألا ترضی إن أصبت کنزا أن تعطینی بعضه؟! حتی تذکر رجلا جبارا کان یدعی الربوبیة،قد مات منذ ثلاثمائة سنة، و تسخر بی؟!

ثم أمسکه و اجتمع الناس،ثم إنهم أتوا به إلی الملک و کان عاقلا عادلا..فقال لهم:ما قصة هذا الفتی؟!

قالوا:أصاب کنزا.

فقال له الملک:لا تخف،فإن نبینا عیسی«علیه السلام»أمرنا أن لا نأخذ من الکنوز إلا خمسها،فادفع إلیّ خمس هذا الکنز،و امض سالما.

فقال:أیها الملک،تثبت فی أمری،ما أصبت کنزا،و إنما أنا من أهل هذه المدینة.

فقال له:أنت من أهلها؟!

قال:نعم.

قال:أفتعرف فیها أحدا؟!

قال:نعم.

قال:فسم لنا.

فسمی له نحوا من ألف رجل،فلم یعرفوا منهم رجلا واحدا.

قالوا:یا هذا ما نعرف هذه الأسماء،و لیست هی من أهل زماننا،

ص :339

و لکن هل لک فی هذه المدینة دار؟!

فقال:نعم أیها الملک،فابعث معی أحدا.

فبعث معه الملک جماعة حتی أتی بهم دارا أرفع دار فی المدینة و قال:هذه داری.

ثم قرع الباب،فخرج لهم شیخ کبیر،قد استرخا حاجباه من الکبر علی عینیه،و هو فزع مرعوب مذعور..فقال:أیها الناس ما بالکم؟!

فقال له رسول الملک:إن هذا الغلام یزعم:أن هذه الدار داره.

فغضب الشیخ،و التفت إلی تملیخا و تبینه و قال له:ما اسمک؟!

قال:تملیخا بن فلسین.

فقال له الشیخ:أعد علی.

فأعاد علیه.

فانکب الشیخ علی یدیه و رجلیه یقبلهما..

و قال:هذا جدی و رب الکعبة.و هو أحد الفتیة الذین هربوا من «دقیانوس»الملک الجبار إلی جبار السماوات و الأرض.و لقد کان عیسی «علیه السلام»أخبرنا بقصتهم،و إنهم سیحیون.

فأنهی ذلک إلی الملک،و أتی إلیهم،و حضرهم،فلما رأی الملک تملیخا نزل عن فرسه،و حمل تملیخا علی عاتقه،فجعل الناس یقبلون یدیه و رجلیه و یقولون له:یا تملیخا ما فعل بأصحابک؟!

فأخبرهم إنهم فی الکهف.

ص :340

و کانت المدینة قد ولیها رجلان:ملک مسلم،و ملک نصرانی،فرکبا فی أصحابهما،و أخذا تملیخا فلما صاروا قریبا من الکهف قال لهم تملیخا:یا قوم إنی أخاف أن إخوتی یحسون بوقع حوافر الخیل و الدواب،و صلصلة اللجم و السلاح،فیظنون أن«دقیانوس»قد غشیهم،فیموتون جمیعا،فقفوا قلیلا حتی أدخل إلیهم فأخبرهم.

فوقف الناس و دخل علیهم تملیخا،فوثب إلیه الفتیة و اعتنقوه و قالوا:

الحمد للّه الذی نجاک من«دقیانوس».

فقال:دعونی منکم و من«دقیانوس»،کم لبثتم؟

قالوا:لبثنا یوما،أو بعض یوم.

قال:بل لبثتم ثلاثمائة و تسع سنین.

و قد مات«دقیانوس»،و انقرض قرن بعد قرن،و آمن أهل المدینة باللّه العظیم و قد جاؤوکم.

فقالوا له:یا تملیخا!ترید أن تصیرنا فتنة للعالمین؟!

قال:فما ذا تریدون؟!

قالوا:ارفع یدک و نرفع أیدینا.

فرفعوا أیدیهم و قالوا:اللهم بحق ما أریتنا من العجائب فی أنفسنا إلا قبضت أرواحنا،و لم یطلع علینا أحد.

فأمر اللّه ملک الموت فقبض أرواحهم،و طمس اللّه باب الکهف، و أقبل الملکان یطوفان حول الکهف سبعة أیام فلا یجدان له بابا و لا منفذا

ص :341

و لا مسلکا،فأیقنا حینئذ بلطیف صنع اللّه الکریم،و أن أحوالهم کانت عبرة أراهم اللّه إیاها.

فقال المسلم:علی دینی ماتوا،و أنا أبنی علی باب الکهف مسجدا.

و قال النصرانی:بل ماتوا علی دینی،فأنا أبنی علی باب الکهف دیرا.

فاقتتل الملکان،فغلب المسلم النصرانی،فبنی علی باب الکهف مسجدا،فذلک قوله تعالی: قٰالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلیٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (1)،و ذلک یا یهودی!ما کان من قصتهم.

ثم قال علی«علیه السلام»للیهودی:سألتک باللّه یا یهودی،أوافق هذا ما فی توراتکم؟!

فقال الیهودی:ما زدت حرفا و لا نقصت حرفا یا أبا الحسن!لا تسمنی یهودیا،أشهد أن لا إله اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و إنک أعلم هذه الأمة (2).

و نقول:

فی هذه الروایة إشارات عدیدة هامة،نذکر منها ما یلی:

ص :342


1- 1) الآیة 21 من سورة الکهف.
2- 2) عرائس المجالس ص 413-419 و انظر أیضا:قصص الأنبیاء لقطب الدین الراوندی ص 255-261.و کشف الیقین ص 431-446 و بحار الأنوار ج 14 ص 411- 419 و الغدیر ج 6 ص 148-155 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 495-502.

الخلافة تدل علی النبوة

ذکرت الروایة:أن الیهود قرروا:أن المعیار فی صحة نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو:أن یجیب خلیفة علی الأسئلة،التی لا یجیب عنها إلا نبی أو وصی نبی،فإن لم یجب عنها من یدعی خلافة النبوة علم أنه لیس وصی نبی،و بالتالی فلا یکون ذلک النبی نبیا،لأنه لیس له خلیفة یجیب علی مثل هذه الأسئلة.

و هذا یعنی:أن من المسلمات لدی أهل الأدیان أن الخلیفة و الوصی یجب أن یکون لدیه علم النبوة الخاص.الذی لا یتیسر للبشر العادیین الحصول علیه.

یرفل فی بردة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قد جاءهم علی«علیه السلام»یرفل فی بردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی إشارة منه إلی وراثته التامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لیتطابق الظاهر مع الباطن.و یتوافق الشکل مع المضمون.

سلوا عما بدا لکم

و حین أعلن علی«علیه السلام»عن استعداده للإجابة علی أسئلتهم لم یدّع:أن هذه الإجابات نتیجة جهد شخصی له،بل کان یربطها برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مباشرة.و أنهاها إلیه و ما زال یربطها به إلی آخر الحدیث معه،لیدلهم أنه اختصه«صلی اللّه علیه و آله»بها لیکون هو الخلیفة، و الوصی دون سواه.

ص :343

و لذلک أخبرهم بإنه إنما یجیبهم لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علمه ألف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب.

لا بد من إیمانهم

و الذی نرید أن نوجه النظر إلیه هنا هو أن الیهود حین جاؤا یطرحون أسئلتهم،کانوا یرون ان هذا هو سبیلهم لإثبات النبوة و الإمامة و لإبطالهما، و أن من حقهم أن یعلنوا عن عدم صحة دعوی من یعجز عن الإجابة علی أسئلتهم..کما أن من حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»،ان یشترط علیهم الإیمان و الإسلام إذا أجابهم علی أسئلتهم وفق ما یجدونه فی کتبهم..

و هذا یدل علی أنه تحدّ مصیری..فبنبغی أن لا یقبل منهم تکذیب دعوی النبوة و الإمامة فی صورة عدم الإجابة،دون أن یکون فی مقابل ذلک حملهم علی الإیمان فی صورة الإجابة المثبتة للنبوة و للإمامة.

لأن الأمر فی هذا الحال لا یمکن أن یکون مزاجیا،و لا تابعا للهوی.

و لا تقبل فیه الحلول الوسط،سواء بالنسبة للیهود،أو بالنسبة للمسلمین.

و لذلک اشترط علیهم علی«علیه السّلام»الإیمان.و أخذهم به.و لا یمکن أن یرضی منهم بدون ذلک.

تملیخا و سائر الفتیة

إن ما فکر فیه تملیخا و سائر الفتیة،و ذلک الراعی الذی التقوه،یدل دلالة واضحة علی أن الفطرة التی فطر اللّه الناس علیها هی التوحید..و أن الناس کلهم لا بد أن یصلوا إلی نفس النتیجة التی وصل إلیها تملیخا،لو

ص :344

أفسحوا المجال لعقولهم،و لفطرتهم لممارسة حریتها بالحرکة و بالعمل..

کما أن هذا الفکر لا بد أن یقود إلی معرفة صفات اللّه تبارک و تعالی، و لا بد أن یرفض کل ما سوی اللّه سبحانه،و یمنع من أن یکون له أی تأثیر حقیقی،من خلال ذاته فی أی شیء فی هذا الکون..

ص :345

ص :346

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :347

ص :348

1-الفهرس الإجمالی

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام 5-36

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب 37-72

الباب الخامس:علم..و قضاء..و أحکام..

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة 75-98

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام 99-150

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر 151-178

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم 179-214

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب 215-260

الفصل السادس:هل تنکر الأم ولدها؟!!261-296

الفصل السابع:زنا المغیرة 297-324

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر 325-346

الفهارس:347-359

ص :349

ص :350

2-الفهرس التفصیلی

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام..

بیض النعام یمرق:7

علم الإمامة هو الدلیل الحاضر:8

تکرار هذه القصة:10

علیک بالأصلع لماذا:11

علوم أهل بیت النبوة:11

استمرار هذه السیاسة العلویة:11

إنزل عن منبر أبی:28

موقف أبی بکر:30

أبو بکر و کف علی علیه السّلام و کف النبی صلّی اللّه علیه و آله:31

هذه هی الروایة الصحیحة:34

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب..

وفاة و دفن أبی بکر؟!:39

البیعة لعمر بن الخطاب:41

ص :351

أبو بکر أدلی بها إلی ابن الخطاب:45

فصّیرها فی حوزة خشناء:47

المعیار فی الخلافة:49

المتفرسون أربعة:50

أبو بکر یستخلف عمر بن الخطاب:56

إعتراض علی علیه السّلام:58

محمد بن أبی بکر کان طفلا:60

أبو بکر یولی غیر عمر:61

لماذا الاعتراض؟!:61

أهلیة عثمان للخلافة:62

لماذا هذه الخلوة؟!:64

أبو بکر أعلم باللّه و بعمر من علی علیه السّلام:65

الباب الخامس:علم..و قضاء..و أحکام..

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

عمر یسأل الأصلع:77

هدم الإسلام ما کان قبله:79

علی علیه السّلام یفقأ عین من ألحد فی الحرم:80

أمسک عن امرأتک:83

ص :352

مات المولی فحرمت الزوجة علی العبد:84

علی علیه السّلام یحکم فی مولود عجیب:85

بیان حکم غسل الجنابة لعمر:88

کم یتزوج المملوک؟!:91

تحریم زواج المتعة..و علی علیه السّلام:91

شهوة المرأة تزید علی شهوة الرجل:94

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام..

شم عظم أبیه،فانبعث الدم من أنفه:101

زکاة الخیل:104

المسح علی الخفین:108

عقوبة تزویر ختم الخلافة:112

أصاب بیض نعام و هو محرم:116

لا بد من القصاص:119

السارق الذی یخلد فی السجن:120

ما أجد لک إلا ما قال علی علیه السّلام:123

علی علیه السّلام یکشف حیلة المحتال:125

قتل اثنین بواحد:127

لم یمت الجانی..فهل یقتل ثانیة؟!:129

مولودان ملتصقان:131

ص :353

عمر لا یدری معانی کلام حذیفة:134

أبو ذر و حدیث الرحی:138

ابن مظعون یشرب الخمر:141

شهادة الخصی مقبولة:143

عمر یستشیر فی حد الخمر،و علی علیه السّلام یشیر:146

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر..

عمر:علی أقضی الأمة،و ذو سابقتها:153

إنه مولای:156

سبب تعظیم عمر لعلی علیه السّلام:157

علی علیه السّلام قاض عند عمر:159

هل یعمل الحاکم بعلمه؟!161

هل یعجل علی علیه السّلام فی الحکم؟!:164

علی علیه السّلام یحکم علی عمر لصالح الأعرابی:165

فزعت من عمر فأسقطت:168

عمر یستولی علی إرث حفیده:172

دیة ما تعطل من اللسان:176

بقرة تقتل جملا:177

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم..

إیتونی بمنشار!!:181

ص :354

التحالیل المخبریة تکشف الجریمة:182

حدّان علی الزوجة:184

لماذا لم یتعلم من الخطأ؟!:186

طلاق زوجة العنین:186

أسود و سوداء و ولدهما أحمر:187

إتکأ الغلام،فعرف أن أباه شیخ:189

تبرئة عبد قتل سیده:191

توطئة:195

1-علی علیه السّلام یفرق بین الشهود:195

حکم علی علیه السّلام:202

قصة دانیال علیه السّلام:203

2-فضح المرأة المفتریة علی المجبوب:203

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب..

لا بد من السؤال عن حال الزانی:217

إغتصبها فقتلته:219

لماذا ظنها من الأنصار؟!:229

من أین تقول هذا؟!:229

هذا الأسلوب لماذا؟!:230

ادعت علیها،و أتت بها:231

ص :355

أحکام بالرجم و الصواب الحد:232

رجم الحبلی:233

علی علیه السّلام و رجم المجنونة:235

تشبهت بجاریته فواقعها:239

حکم من یعمل عمل قوم لوط:241

التی ولدت لستة أشهر:245

التی نکحت فی عدتها:247

نوبیة تزنی و لا ترجم:251

لا رجم علی المضطرة لشربة ماء:257

الفصل السادس:هل تنکر الأم ولدها؟!!

بدایة:263

إنّ یوم الفصل کان میقاتا:263

علی علیه السّلام یزن لبن الرضیعین:265

لماذا یغضب عمر؟!:268

إن فیه شمخا من هاشم:270

و لکن قومک أبوک؟!:274

الجواب الحاسم و الحازم:275

و أثرة من علم:275

دلالات وزن اللبن:277

ص :356

تحقیقات المعتزلی غیر موفقة:278

تنکر ولدها لأجل المیراث:280

لا تعصوا لعلی أمرا:284

اختلافات بین الروایتین:286

اختلاف الدواعی و تکرر الحدث:287

هل هذا معقول:287

قوموا بنا إلی أبی الحسن:287

جبرئیل أخبرنی بقصتک!:288

قابلة أهل الکوفة:289

جبرئیل هو الذی أخبر علیا علیه السّلام:289

الإصرار علی تفتیش القابلة:291

الهجین:292

مرة أخری لا تعصوا لعلی أمرا:292

علی علیه السّلام یزوج المرأة بالغلام:293

المؤثرات النفسیة:294

الإصرار علی المهر الحاضر:295

الفصل السابع:زنا المغیرة..

المغیرة یزنی..و لا یجلد:299

صلاة المغیرة:304

ص :357

الأمیر إمام الجماعة:305

قم إلیهم فاضربهم:306

بکاء المغیرة:307

إستدلال المغیرة:307

عزل الشهود عن الناس:308

صیحة عمر الهائلة!!308

سلح الحباری أو سلح العقاب!!:310

یقین علی علیه السّلام:311

إن ضربته فارجم صاحبک:312

یستحب للإمام درء الحد:313

دفاع عبد الجبار ورد المرتضی رحمه اللّه:316

خطأ ابن روزبهان:319

عمر یفضح الشهود لفضحهم أمیرا!!:320

عمر و شهادة زیاد:321

زیاد جاء للشهادة بالزنا:322

عمر یولی المغیرة من جدید:323

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر

أصحاب الکهف فی کلام علی علیه السّلام:327

الخلافة تدل علی النبوة:343

ص :358

یرفل فی بردة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:343

سلوا عما بدا لکم:343

لا بد من إیمانهم:344

تملیخا و سائر الفتیة:344

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 349

2-الفهرس التفصیلی 351

ص :359

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.