سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.
Amili, Jafar Murtada
عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.
مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.
مشخصات ظاهری : 20ج.
***معرفی اجمالی کتاب :
«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.
***ساختار کتاب :
کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.
***گزارش محتوا :
بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.
باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.
در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.
همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.
جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.
جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.
جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.
جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.
جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.
در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.
قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.
باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.
جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.
جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.
جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.
جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.
جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.
جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.
در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.
جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.
علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.
کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.
چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.
وضعیت کتاب
اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.
در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.
***پیوندها :
مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه
http://www.ghbook.ir/book/12171
***رده ها :
کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام
یادداشت : عربی.
یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی
رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 1803354
شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
سیاسات لاستیعاب أمویین:
1-أبو سفیان
2-خالد بن سعید بن العاص
ص :5
ص :6
و ذکروا:أن أبا سفیان قال لعلی«علیه السلام»:ما بال هذا الأمر فی أقل حی من قریش؟! (1)و اللّه:لئن شئت لأملأنها علیه خیلا و رجالا.
فقال علی«علیه السلام»:یا أبا سفیان،طالما عادیت الإسلام و أهله، فلم تضره بذاک شیئا،إنا وجدنا أبا بکر لذاک أهلا (2).
و فی نص آخر:لما اجتمع الناس علی بیعة أبی بکر أقبل أبو سفیان و هو یقول:و اللّه،إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم.یا آل عبد مناف،فیم أبو بکر من أمورکم؟!أین المستضعفان؟!أین الأذلان:علی و العباس؟!
و قال:أبا حسن،أبسط یدک حتی أبایعک.
فأبی علی«علیه السلام»علیه.
ص :7
فجعل یتمثل بشعر المتلمس:
و لن یقیم علی خسف یراد به
إلا الأذلان عیر الحیّ و الوتد
هذا علی الخسف معکوس برمته
و ذا یشج فلا یبکی له أحد
قال:فزجره علی«علیه السلام»،و قال:إنک-و اللّه-ما أردت بهذا إلا الفتنة،و إنک-و اللّه-طالما بغیت للإسلام شرا،لا حاجة لنا فی نصیحتک (1).
و جعل أبو سفیان یطوف فی أزقة المدینة و یقول:
بنی هاشم لا تطمعوا الناس فیکم
و لا سیما تیم ابن مرة أو عدیّ
فما الأمر إلا فیکم و إلیکم
و لیس لها إلا أبو حسن علیّ
فقال عمر لأبی بکر:إن هذا قدم،و هو فاعل شرا.و قد کان«صلی اللّه علیه و آله»یستألفه علی الإسلام،فدع له ما بیده من الصدقة.
ففعل.فرضی أبو سفیان،و بایعه (2).
ص :8
و نقول:
إننا نکتفی هنا بالإشارة إلی الأمور التالیة:
إن أول ما یطالعنا فی النصوص المتقدمة:وصف أبی سفیان لقوم أبی بکر بأنهم أقل حی من قریش..
و یبدو لنا:أن ید السیاسة و العصبیات المذهبیة قد تلاعبت فی هذا النص،فقد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»أن أبا سفیان قال کما رواه الحاکم و غیره:
«ما بال هذا الأمر فی أقل قریش قلة،و أذلها ذلة،یعنی أبا بکر» (1).
فحذف هؤلاء کلمة«و أذلها ذلة»لیوهموا الناس أن المقصود هو الحدیث عن القلة و الکثرة العددیة..
و مما یؤید القول بأن قوم أبی بکر کانوا بهذه المثابة،قول عوف بن عطیة:
2)
-ص 249 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 190 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 248 و بحار الأنوار ج 22 ص 520 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 44 و دلائل الصدق ج 2 ص 39 و قاموس الرجال ج 5 ص 117.
ص :9
و أما الألأمان بنو عدی
و تیم حین تزدحم الأمور
فلا تشهد بهم فتیان حرب
و لکن ادن من حلب و عیر
إذا رهنوا رماحهم بزبد
فإن رماح تیم لا تضیر (1)
و قد أظهرت هذه الحادثة أبا سفیان فی صورة المتحمس لبنی هاشم ضد تیم و عدی..فیثور سؤال أمام المرء عن سبب هذا الحماس،هل هو تقوی أبی سفیان؟!
أم هو أنفته من أن یتحکم أقل قریش قلة،و أذلهم ذلة بالمسلمین،و هو منهم؟!
أم أنه أراد إشعال نار الفتنة؟!
أم هو حبه المفاجئ لعلی«علیه السلام»و بنی هاشم؟!أم ما ذا؟!
ثم یستوقفنا أیضا:أنه برغم الجواب القاسی الذی سمعه من علی «علیه السلام»فإنه لم یرتدع،بل واصل حملته،و جعل یدور فی أزقة المدینة، و ینشد الأشعار فی تحریض بنی هاشم علی بنی تیم وعدی.
ثم یأتی السؤال الأکبر و الأخطر،و هو:أنه بمجرد أن ترکوا له ما فی یده من أموال بیت المال رضی،و بایع أبا بکر..
و لسنا بحاجة إلی القول:بأن علیا«علیه السلام»کان أخبر بأبی سفیان
ص :10
من کل أحد،و کانت نظرته«علیه السلام»هی الصائبة لکبد الحقیقة،کما دلت علیه نهایات تحرک أبی سفیان،الذی کان یسعی للفتنة،حیث تختلّ الأمور،و تنفتح له الأبواب لتحقیق ما یرمی إلیه،بتوریط من یبغضهم و یعادیهم فی عداء مستحکم مع من کانوا أنصار بنی هاشم علیه،و علی غیره من المشرکین.فلعله یدرک بذلک بعض ثأره،فإن من لیس یؤمن لا یعرف إلا نفسه،و تحسبهم جمیعا،و قلوبهم شتی.
کما أنه یکون هو الفریق الذی یخطب وده جمیع الفرقاء،و یقدم له کل منهم الوعود و الإمتیازات،لینصره علی الفریق الآخر..
فأبو سفیان یبقی هو الرابح،و یکون هو بیضة القبان.و یصبح قادرا علی التلاعب بالأمور حسب هواه.
و قد أفشل علی«علیه السلام»خطة أبی سفیان،التی کانت تهدف إلی إثارة فتنة هائلة و عظیمة،و ذات نتائج مدمرة فلجأ إلی الرضا بفتات ألقاه إلیه الفریق الحاکم..
غیر أن القضیة بالنسبة إلی أبی سفیان و أمثاله من أهل الدنیا کانت أکثر من فتات،فهو یری أنه حصل فی حرکته هذه علی نتائج یعتبرها فی غایة الأهمیة..فإن هذا الفتات الذی حصل علیه قد أعطاه و أعطی غیره من الطامعین،و الطامحین إشارة قویة إلی النهج الذی سیسیر علیه الحکام معهم فی المستقبل..و دلهم ذلک علی أن الحکم سوف لا یتوقف کثیرا و لا یتقید بحدود و قیود الشریعة،و أن المیزان فی ذلک هو مصلحتهم،و حفظ ما
ص :11
بیدهم،و أن بإمکان أبی سفیان و غیره أن یتعاملوا معهم وفق هذه القاعدة.
و لذا فلا مانع من إعطاء الصدقات التی جعلها اللّه للفقراء و المساکین لمن یؤیدهم فی ملکهم و سلطانهم..مهما کانت حاله فی الغنی،و فی الإستهتار بأحکام الشرع و الدین،و فی غیر ذلک من أحوال..
و هذا الأمر بالذات هو ما یأخذونه علی علی«علیه السلام»،و من معه من بنی هاشم و غیرهم،و ینعون علیهم عدم قبولهم به،و یدینون،و صلابتهم فی محاربة هذا النهج،و من یلتزم به..
و الشاهد علی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لم یرض بإعطاء أشراف و رؤساء القبائل شیئا من المال،لکی یؤیدوه ضد خصومه،و لیتفادی حرب الجمل،قائلا:«أ تأمرونی أن أطلب النصر بالجور» (1)،فکانت حرب الجمل.
ص :12
و اللافت هنا:أن الذی أشار علی أبی بکر بإعطاء أموال بیت المال إلی أبی سفیان هو عمر بن الخطاب نفسه،مع أن عمر بن الخطاب هو الذی ألغی و مزق کتاب أبی بکر الذی کتبه لبعض المؤلفة قلوبهم،و قال:«أعز اللّه الإسلام،و أغنی عنکم،فإن أسلمتم،و إلا فالسیف بیننا و بینکم.
فرجعوا إلی أبی بکر،فقالوا له:أنت الخلیفة،أم هو؟!
فقال:بل هو إن شاء اللّه.و أمضی ما فعله عمر (1).
و روی الطبری عن حبان بن أبی جبلة،قال:قال عمر و قد أتاه عیینة بن حصن: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (2).أی لیس الیوم مؤلفة (3).
ص :13
و قد زعمت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»قال لأبی سفیان:
«إنا وجدنا أبا بکر لذاک(أی للخلافة)أهلا».
1-إن علیا«علیه السلام»کان یری:أن أبا بکر غاصب لهذا الأمر، مخالف لأمر اللّه و رسوله فیه.بل هو ناکث لبیعته له«علیه السلام»یوم الغدیر..
و الخطبة الشقشقیة لعلی«علیه السلام»،و عشرات غیرها یدل علی هذا الأمر دلالة صریحة..
2-صرحت المصادر،و منها صحیح البخاری:بأن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر إلاّ بعد أن مضت ستة أشهر من وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)،و حدیث أبی سفیان هذا قد کان قبل هذا التاریخ..
بل تقدم أن علیا«علیه السلام»لم یبایعهم طائعا أبدا..
ص :14
3-إن علیا«علیه السلام»لم یشارک فی اختیار أبی بکر،بل اختاره عمر و أبو عبیدة،کما أن سعد بن عبادة و فریقا کبیرا من الأنصار،و کذلک بنو هاشم و کثیر غیرهم لم یروه أهلا،و لم یبایعه کثیر منهم إلا بالإکراه،و قد ذکرنا ذلک فی کتابنا هذا،و غیره..
و بذلک کله یظهر:أن الصحیح هنا هو ذلک النص الذی لم یذکر هذه الفقرة،و إنما أضافها فی هذه الروایة التی نحن بصدد مناقشتها نصحاء أبی بکر و محبوه..
و ذکروا أیضا:أن خالد بن سعید بن العاص لما قدم من الیمن بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تربص ببیعته شهرین.یقول:قد أمّرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لم یعزلنی حتی قبضه اللّه.
و قد لقی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و عثمان بن عفان.فقال:یا بنی عبد مناف،لقد طبتم نفسا عن أمرکم یلیه غیرکم؟!
فأما أبو بکر فلم یحفلها(یحقدها)علیه.و أما عمر فاضطغنها علیه..
ثم بعث أبو بکر الجنود إلی الشام.و کان أول من استعمل علی ربع منها خالد بن سعید،فأخذ عمر یقول:أ تؤمره و قد صنع ما صنع،و قال ما قال؟!
فلم یزل بأبی بکر حتی عزله،و أمّر یزید بن أبی سفیان (1).
ص :15
و فی نص آخر:أن خالد بن سعید قدم من الیمن بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشهر،و علیه جبة دیباج،فلقی عمر و علیا«علیه السلام»، فصاح عمر بمن یلیه:مزقوا علیه جبته.أ یلبس الحریر و هو فی رجالنا فی السلم مهجور؟!فمزقوا جبته.
فقال خالد:یا أبا الحسن،یا بنی عبد مناف،أغلبتم علیها؟!
فقال علی«علیه السلام»:أ مغالبة تری،أم خلافة؟!
قال:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم یا بنی عبد مناف.
و قال عمر لخالد:فض اللّه فاک.و اللّه،لا یزال کاذب یخوض فیما قلت، ثم لا یضر إلا نفسه.
فأبلغ عمر أبا بکر مقالته.
فلما عقد أبو بکر الألویة لقتال أهل الردة عقد له فیمن عقد.فنهاه عنه عمر،و قال:إنه لمخذول،و إنه لضعیف التروئة.و لقد کذب کذبة لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها،فلا یستنصر به.
فلم یحتمل أبو بکر علیه،و جعله ردءا بتیماء.أطاع عمر فی بعض أمره، و عصاه فی بعض (1).
1)
-مدینة دمشق ج 16 ص 78 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 17 ص 167 و الإستیعاب ج 3 ص 976 و غایة المرام ج 6 ص 130.
ص :16
و فی نص ثالث:ان عمر بن الخطاب لم یزل یکلم أبا بکر فی خالد بن الولید،و فی خالد بن سعید.فأبی أن یطیعه فی خالد بن الولید،و قال:لا أشیم سیفا سله اللّه علی الکفار،و أطاعه فی خالد بن سعید،بعد ما فعل فعلته (1).
و قالوا:«لعل المقصود بفعلته هو:مواجهة جیش الروم التی انتهت بانکساره،بسبب خطة وضعها أحد قوادهم،کما ذکره الطبری و غیره» (2).
لکننا نقول:
ربما یکون الأصح هو أن المقصود بها موقفه المتقدم من بیعة أبی بکر، بعد عودته من الیمن..
و قد قال أبو بکر بعد أن خرج خالد من عنده:«کان عمر و علی أعلم
ص :17
منی بخالد،و لو أطعتهما فیه اختشیته،و اتقیته» (1).
و نقول:
هذه روایة سیف بن عمر المتهم بالدس و الکذب..
و یستوقفنا فیها أمور،نذکر منها:
ما ذا یقصد خالد بن سعید بقوله:استعملنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم لم یعزلنی؟!
هل یرید بذلک تقریر رضا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنه، لیصبح قوله مقبولا لدی الناس،لأنه کان یتوقع الطعن فیه و فی آرائه بمجرد إعلانه معارضته لما جری؟!
أم یقصد:أنه أحق بالخلافة من أولئک الذین عزلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن نصبهم،و ظهر عجزهم،و عدم أهلیتهم،فی خیبر، و فی ذات السلاسل و غیرها؟!..
أم أنه یرید أن یقرر لنفسه الحق فی أن یکون من أهل الشوری،الذی یحتاج إلی رأیهم و مواقفهم فی إمضاء الأمور الخطیرة و الکبیرة..فهو یعتبر أن ما أمضوه فی غیبته،و من دون مشورته لاغیا و غیر ذی قیمة؟!
أم أنه یرید تأکید و ثاقته،و أمانته بالإستناد إلی فعل رسول اللّه«صلی اللّه
ص :18
علیه و آله»،تمهیدا للجهر بأن صاحب الحق الحقیقی هو علی بن أبی طالب «علیه السلام»،و أن علی الناس أن یثوبوا إلی رشدهم،و أن یکافحوا بالوسائل المشروعة.لإعادة الحق إلی أهله،و وضع الأمور فی نصابها؟!..
ربما یکون هذا الإحتمال الأخیر هو الأقرب و الأصوب بملاحظة، موقفه اللاحق،حین کان مع الإثنی عشر الذین اعترضوا علی أبی بکر-کما سیأتی عن قریب إن شاء اللّه..
و قد صرحت الروایة المتقدمة:بأن خالد بن سعید قد رجع من الیمن بعد شهر أو شهرین،فوجد أن أبا بکر هو المتحکم و الحاکم..و ربما یکون خبر ما جری قد بلغه قبل وصوله،فأعلن اعتراضه علی النحو الذی مرّ ذکره..
و یؤید ذلک أن روایة أخری ستأتی فی فصل:«إحتجاجات و مناشدات»، تذکر احتجاج اثنی عشر رجلا من أعلام المهاجرین فی المسجد النبوی الشریف کان خالد بن سعید أول المحتجین علی أبی بکر من بین هؤلاء..
و صرحت بأن:هذا الإحتجاج حصل بعد جمع علی«علیه السلام» للقرآن،و بعد أن دار علی«علیه السلام»بفاطمة و الحسنین«علیهم السلام» علی أعیان المهاجرین و الأنصار یطالبهم بنصرته..
کما أنها صرحت:بأن أولئک الاثنی عشر کانوا غائبین حین البیعة لأبی بکر (1).
ص :19
و إن کنا نعتقد:أن منهم من کان حاضرا.
و لعل مقصود الراوی:هو أن أکثرهم کان غائبا..
و قد لوحظ فی الروایة:أن خالد بن سعید،وجه کلامه إلی علی و عثمان علی حد سواء،معتمدا علی الحسن القبلی من خلال الموازنة بین بنی عبد مناف و بنی تیم.
و من الواضح:
1-إن هذا المنطق مرفوض و مدان بنظر الإسلام..
2-إن هذا المنطق لیس فقط لا یحرک علیا«علیه السلام»،و إنما هو یثیره لمعارضته و إدانته.
3-إنه یعطی بنی أمیة،الذین یمثلهم عثمان-حیث کان الخطاب موجها إلیه و إلی علی«علیه السلام»الحق فی الخلافة و الإمامة.و هذا مخالف للنصوص القرآنیة و النبویة حول إمامة علی«علیه السلام»،و لم یزل علی «علیه السلام»و بنو هاشم یأبون ما عدا ذلک و یرفضونه،و یقیمون الأدلة، و یحشدون الشواهد من القرآن الکریم،و من کلام سید المرسلین علی خلافه..
4-إن الروایات الأخری تؤکد علی أن خالدا کان یسعی لإثبات أن الحق لخصوص أمیر المؤمنین«علیه السلام»،بالإستناد إلی ما عاینه و سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هو ینفی أی حق فیه لسواه،سواء
ص :20
أ کان من بنی عبد مناف أو من غیرهم.
5-إن ذلک کله یشیر إلی أن موازنته بین بنی عبد مناف و بین تیم کانت لبیان أمر واقعی،و هو:أن بنی عبد مناف هم أهل الفضل و السؤدد و الکرامة،و الإلتزام بالقیم و المبادئ،فلا یعقل صرف الأمر عنهم إلی أناس لیسوا بهذه المثابة..و هو یتوقع مؤازرة بنی ابیه الأمویین للحق الثابت.
و لکن بما أن الکلام قد جاء بطریقة توحی بالمنطق القبلی،کان لا بد من اعتراض علی«علیه السلام»لوضع الأمور فی نصابها،و بعیدا عن الحدة..
فجاء بصیغة سؤال یکفی للتخلص من مفاعیله توضیح المراد من کلمة غلبکم التی وردت علی لسان خالد..
قول الروایة:إن أبا بکر لم یحفلها(أو لم یحقدها)علی خالد بن سعید،لم یظهر وجهه..
أولا:لأنه لا ینسجم مع ما ذکرته الروایة التی بعدها،فهی تقول:
إن أبا بکر أطاع عمر فی بعض الأمر،و عصاه فی بعضه؛حیث صرف خالدا عن وجهه،و جعله فی تیماء،لیکون-حسب زعمهم-ردءا..
ثانیا:إن تولیة أبی بکر لخالد بن سعید،یراد من خلالها تألیف بنی أمیة، و کسر الحزازاة التی یجدونها فی نفوسهم،بعد أن أصبح تیمی أمیرا علیهم.
و هو ما لم یکونوا یتوقعونه فی أیام نفوذ کلمتهم،و ظهور أمرهم فی الجاهلیة..
ص :21
ثالثا:إن عزل خالد بعد نصبه،سیزید من تعقید الأمور فی هذا الإتجاه، فأبقاه أبو بکر فی ظاهر الأمر،و لکنه أفرغه من محتواه حین جعله فی تیماء، فارغا من أی فائدة،فاقدا لدوره الذی یتوقع من مثله..
ثم أرضی سائر الأمویین بتأمیره یزید بن أبی سفیان مکانه..
و کل ذلک یظهر حنکة أبی بکر،و تعمقه فی سیاساته و خططه بطابعها الخاص.
و قد زعمت روایة سیف:أن خالدا حین قدم من الیمن بعد وفاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یلبس جبة دیباج..و أن عمر أمر بتمزیقها علیه.
فمزّقت.و نحن نکاد لا نصدّق ذلک..
فأولا:إن خالدا لم یکن لیلبس الحریر،بعد ما علم من نهی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»عن لبسه..و لو فعل ذلک،فلا بد أن یتوقع اعتراض المسلمین علیه فی ذلک..فما الذی یدعوه لوضع نفسه موضع المؤاخذة و المهانة؟!
ثانیا:إن عمر لم یکن هو الحاکم،و لم یکن حکم أبی بکر قد ثبت و استقر بعد،لا سیما مع وجود المعترضین و المعارضین له،و الخوف من ازدیادهم و تکثرهم..و لم یکن لیحتمل أحد من عمر أن یتطفل علیه فی أمثال هذه الأمور،بل هو سوف یثأر لنفسه،و یبادر إلی رد الإهانة بمثلها.
ثالثا:هل کان الناس یأتمرون بأمر عمر آنئذ،حتی إذا صاح بمن یلیه من الناس،و أمرهم بالإعتداء علی أحد القادة بادروا إلی تنفیذ أمره،و مزقوا
ص :22
علیه جبته؟!إلا إن کانوا یخشون من أن یستعین مرة أخری ببنی أسلم و سواهم من الأعراب الذین کانوا حول المدینة،و کانوا قد استعانوا بهم فی إقامة و تثبیت خلافة أبی بکر.و کانوا جیشا جرارا ربما یصل عدده إلی الألوف.و لعل قسما منهم کان لا یزال فی المدینة..
و:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم:
ثم إنه بالرغم من أن علیا«علیه السلام»یوجه سؤاله الإنکاری إلی خالد،فیقول:أمغالبة تری،أم خلافة؟!..فإن الروایة تقول:
إن خالدا لم یتراجع عن مفهوم المغالبة،بل أکده بقوله:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم.مع أنه یعلم أن علیا«علیه السلام»لا یتفاعل مع هذا المنطق،بل هو لا یرضی بإثارة الأمور علی هذا النحو..
یضاف إلی ذلک:أن الروایة الآتیة فی فصل:«احتجاجات و مناشدات»، و التی تضمنت احتجاج الإثنی عشر صحابیا علی أبی بکر تبین:أن خالدا کان یری أن المعیار فی أمر الخلافة هو نص النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و تقریره أن الحق له دون سواه..
و بعد..فإن الروایة تذکر:أن عمر بن الخطاب یقول لخالد بن سعید:
«فض اللّه فاک،و اللّه لا یزال کاذب یخوض فیما قلت،ثم لا یضر إلا نفسه».
و لم تذکر شیئا عن جواب خالد علی هذا الکلام البالغ فی جرأته و قسوته..مع أن طبیعة الأمر تقتضی أن یجیبه خالد و لو برد کلامه علیه فی
ص :23
أدنی الفروض..
فما الذی منع خالدا من الجواب؟!هل هو الخوف من عمر؟!و هذا ما لا نتوقعه من أمثال خالد..
أم الخوف من تهدیده المبطن بأن الحکم سوف لا ینفعه بنافعة أو خاف من التهدید بأن یکون الحکم کله ضدّه،و سوف یتعرض لأضرار بالغة تلحقه کشخص؟!
و لکن هل یمکن أن نصدق أن من یبادر إلی المعارضة بهذه الشدة و الحدة،لا یتوقع أی ضرر ربما یلحق به نتیجة لمعارضته؟!أم ما ذا؟!
أم أنه رأی أنه یقصد بذلک غیره،ممن لا یعنیه أمره؟!
تذکر الروایة الآنفة الذکر:أن عمر بن الخطاب وصف خالد بن سعید بأنه یکذب کذبة،لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها.فلا یستنصر به.
و نقول:
أولا:لیس فی کلام خالد ما یصح وصفه بالکذب،بل مجرد کلام تحریضی،قائم علی قواعد المفاضلة العشائریة،بین بنی عبد مناف،و بین قبیلة تیم،و هی قبیلة أبی بکر..
ثانیا:قول عمر عن کذبة خالد:«لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها»لم نفهم له معنی.فإن کلمة خالد لیست هی السبب فی إثارة موضوع غاصبیة أبی بکر للخلافة من صاحبها الشرعی،بل هو موضوع مثار من
ص :24
اللحظة الأولی.
و قد ارتکبت من أجله الجرائم،و واجه الناس فیه الأهوال،و لحقهم الکثیر من الهضم و الظلم،سواء بالنسبة لعلی«علیه السلام»نفسه،أو بالنسبة للسیدة الزهراء«علیها السلام»،فضلا عن آخرین تعرضوا لکثیر من الأذی فی هذا السبیل..
فإذا کان تداول هذا الموضوع و الخوض فیه،و عدم مفارقة الأرض لخائض فیه لیس بسبب موقف خالد بن سعید،فلما ذا یحمّله عمر بن الخطاب مسسؤولیة ذلک؟!
ثالثا:إذا کان خالد قد کذب هذه الکذبة الکبیرة،فمن المصلحة أن یستنصر به أبو بکر،لتکون نصرته لأبی بکر من أدلة تکذیبه لنفسه،و یکون ذلک أقوی لحجة أبی بکر،و أولی من استبعاد خالد،و إقصائه عن موقعه..
و قد حاولت روایات سیف:أن تضعف من موقف خالد،بادعاء أنه ارتکب خطأ فی مواجهاته مع جیش الروم،و منی بهزیمة نتیجة لذلک.
و الذی یثیر الإنتباه هنا:أن هذا الذی ینسب إلی خالد بن سعید هو بروایة سیف بن عمر،و هو متهم فیما ینقله،فقد أظهرت الوقائع أنه یسعی للطعن فی الفئة التی لم تبادر إلی تأیید خلافة أبی بکر و عمر،أو من ظهر منهم تردد فی ذلک..و هذا المورد لیس بعیدا عن هذه الأجواء،إذا أخذ موقف خالد بن سعید بنظر الإعتبار..
ص :25
لما رجع عمرو بن العاص من البحرین،أخبرهم:أن العساکر معسکرة من دبا إلی حیث انتهی إلیهم،فتفرقوا،و تحلقوا حلقا.و أقبل عمر یرید التسلیم علی عمرو،فمرّ بحلقة،و هم فی شیء من الذی سمعوا من عمرو، و فی تلک الحلقة:عثمان،و علی،و طلحة و الزبیر،و عبد الرحمان،و سعد،فلما دنا عمر منهم سکتوا،فقال:فیم أنتم؟!
فلم یجیبوه،فقال:ما أعلمنی بالذی خلوتم علیه،فغضب طلحة، و قال:تاللّه یابن الخطاب،لتخبرنا بالغیب!
قال:لا یعلم الغیب إلا اللّه.و لکن أظن قلتم:ما أخوفنا علی قریش من العرب،و أخلقهم ألا یقروا بهذا الأمر.
قالوا:صدقت.
قال:فلا تخافوا هذه المنزلة.أنا-و اللّه-منکم علی العرب أخوف منی من العرب علیکم.و اللّه،لو تدخلون معاشر قریش جحرا لدخلته فی آثارکم،فاتقوا اللّه فیهم.
و مضی إلی عمرو،فسلم علیه،ثم انصرف إلی أبی بکر (1).
و نقول:
إننا نرتاب کثیرا فی صحة بعض مضامین هذه الروایة،و ذلک لما یلی:
ص :26
أولا:لما ذا یبالغ عمرو بن العاص فی إظهار حجم العساکر التی تتهیأ لمهاجمة المدینة؟!
هل یرید بذلک خدمة أبی بکر من خلال تخویف الفریق الآخر بهذه العساکر،لکی یسلّموا لأبی بکر،و یرضوا باغتصابه لأمر الخلافة،الذی جعله اللّه تعالی لأمیر المؤمنین«علیه السلام»؟!
أم أنه یرید أن یحرک أبا بکر لیبادر للتفاوض معه،و یقدم له الإمتیازات، لیکون معه و إلی جانبه ضد خصومه؟!
ثانیا:إننا لم نر أثرا یذکر لهذه العساکر،فأین ذهبت؟!و ما ذا صنعت؟! و هل وصلت إلی المدینة أم لم تصل؟.و من هم قادتها؟!و کیف تعامل أبو بکر معهم و معها؟!
ثالثا:ما هذه المصادفة التی جمعت أهل الشوری فی جلسة واحدة،ثم جاءت بعمر بن الخطاب لیصول علیهم،و یقرعهم بمر القول،و یحذرهم، و یعرّض بهم باتهامهم فی تقواهم للّه تبارک و تعالی؟!..
رابعا:إن هذا الذی ذکره عمر للمتحدثین،من أنهم قد تداولوه فی حدیثهم لیس من الأسرار التی یتکتّم علیها من عمر..فلما ذا یسکتون حین مر بهم عمر؟!و ما الذی یمنعهم من إخباره بمضمونه؟!
أم أن عمر قد سمع ذلک منهم،ثم تظاهر بعدم السماع،لیؤکد لهم عبقریته فی استخراج ما فی ضمائرهم؟!
أم أن الهدف هو إظهار قوة عمر و جرأته حتی علی هؤلاء الجماعة الکبار،حتی لو کان علی«علیه السلام»بینهم؟!..
ص :27
خامسا:کیف اتفق هؤلاء الستة علی هذا القول،الذی تکتموا علیه أمام عمر،مع أن أکثرهم کان إلی جانب عمر و من حزبه،و من أنصار أبی بکر،و لا سیما عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و کذلک سعد بن أبی وقاص، ثم طلحة..
کما أن الزبیر کان قد أنهی معارضته لهم،و رضی بالبیعة لأبی بکر منذ الیوم الأول،و انتهی الأمر.
سادسا:إذا صح کلام عمر لهم حول تبعیة العرب لقریش،و أن قریشا هی التی یخشی علی العرب منها،و لیس العکس..فلما ذا کان الأمر علی عکس ما قاله عمر؟!
و لما ذا ارتدت العرب بعد وفاة الرسول؟!
و لما ذا منعوا«الزکاة»عن أبی بکر؟!
و لما ذا احتاج أبو بکر إلی حربهم؟!حتی إنهم لیدّعون:أنه خرج بنفسه لمحاربة معارضیه من العرب،مع أنه قرشی..
سابعا:إن هذا النص یرید أن یتوصل إلی اتهام علی«علیه السلام» بالخیانة،و بقلة الدین،و بأنه طامح و طامع،و بأنه یرید أن یورد الناس الهلکات بسبب أطماعه هذه..
لأن سائر أهل الجلسة کانوا موافقین لعمر و أبی بکر فیما فعلاه من اغتصاب الخلافة من أهلها،و فی غیر ذلک من أمور..
ص :28
احتجاجات..و مناشدات..
ص :29
ص :30
و قد جرت بین علی«علیه السلام»و أبی بکر احتجاجات کثیرة،لا یمکننا إیرادها بأجمعها،و بعضها تضمن أمورا قد لا تناسب لذائقة کثیرین، إما من ناحیة استثقالهم ما یتضمن منها معجزة إلهیة تقهر عقولهم..أو من ناحیة إظهار تلک الإحتجاجات حقائق لا یتوقعونها،من حیث إنها تتسبب بإسقاط هالة القداسة التی أحاطوا بها أناسا هم أبعد ما یکون عنها..
و قد تضمن الکتاب الشریف«بحار الأنوار»و کثیر من کتب الحدیث المعتبرة غایة الإعتبار:الکثیر الکثیر من هذه الأحادیث..فلا بد من إحالة القارئ إلیها،و التعویل علیها لمن أراد التوسع فی هذا الموضوع..
أما نحن،فنکتفی هنا بذکر نماذج یسیرة ثم ننصرف-بالرغم عنا-إلی غیرها..
و الموارد التی اخترناها و آثرنا أن نعرضها کما هی،و من دون تصرف أو تعلیق سوی بعض ما یقتضیه التوضیح أو التصحیح،هی التالیة:
عن جعفر بن محمد،عن أبیه،عن جده«علیهم السلام»قال:لما کان من أمر أبی بکر،و بیعة الناس له،و فعلهم بعلی بن أبی طالب«علیه
ص :31
السلام»،ما کان،لم یزل أبو بکر یظهر له الإنبساط،و یری منه الإنقباض، فکبر ذلک علی أبی بکر،و أحب لقاءه،و استخراج ما عنده،و المعذرة إلیه مما اجتمع الناس علیه،و تقلیدهم إیاه أمر الأمة،و قلة رغبته فی ذلک،و زهده فیه.فأتاه فی وقت غفلة،و طلب منه الخلوة،و قال له:
و اللّه یا أبا الحسن،ما کان هذا الأمر مواطاة منی،و لا رغبة فیما وقعت فیه،و لا حرصا علیه،و لا ثقة بنفسی فیما تحتاج إلیه الأمة،و لا قوة لی بمال، و لا کثرة العشیرة،و لا استیثارا به دون غیری،فما لک تضمر علیّ ما لم أستحقه منک،و تظهر لی الکراهة فیما صرت إلیه،و تنظر إلیّ بعین الشناءة لی؟!
فقال له«علیه السلام»:فما حملک علیه إذ لم ترغب فیه،و لا حرصت علیه،و لا وثقت بنفسک فی القیام به؟!
قال:فقال أبو بکر:حدیث سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن اللّه لا یجمع أمتی علی ضلال»،فلما رأیت إجماعهم اتبعت قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أحلت (1)أن یکون إجماعهم علی خلاف الهدی من الضلال،فأعطیتهم قود الإجابة،و لو علمت أن أحدا یتخلف لا متنعت!
قال:فقال علی«علیه السلام»:أما ما ذکرت من حدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه لا یجمع أمتی علی ضلال،أفکنت من الأمة،أم لم أکن؟!
ص :32
قال:بلی.
قال:و کذلک العصابة الممتنعة عنک،من سلمان،و عمار،و أبی ذر، و المقداد،و ابن عبادة و من معه من الأنصار؟!
قال:کل من الأمة.
فقال علی«علیه السلام»:فکیف تحتج بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أمثال هؤلاء قد تخلفوا عنک،و لیس للأمة فیهم طعن،و لا فی صحبة الرسول و نصیحته منهم تقصیر؟!
قال:ما علمت بتخلفهم إلا من بعد إبرام الأمر،و خفت إن قعدت عن الأمر أن یرجع الناس مرتدین عن الدین،و کان ممارستهم إلیّ إن أجبتهم أهون مؤنة علی الدین،و إبقاء له من ضرب الناس بعضهم ببعض، فیرجعون کفارا،و علمت أنک لست بدونی فی الإبقاء علیهم و علی أدیانهم!
فقال علی«علیه السلام»:أجل،و لکن أخبرنی عن الذی یستحق هذا الأمر،بما یستحقه؟!
فقال أبو بکر:بالنصیحة،و الوفاء،و دفع المداهنة،و المحاباة،و حسن السیرة،و إظهار العدل،و العلم بالکتاب و السنة،و فصل الخطاب،مع الزهد فی الدنیا و قلة الرغبة فیها،و انتصاف المظلوم من الظالم للقریب و البعید..ثم سکت.
فقال علی«علیه السلام»:و السابقة و القرابة؟!
فقال أبو بکر:و السابقة و القرابة.
قال:فقال علی«علیه السلام»:أنشدک باللّه،یا أبا بکر،أ فی نفسک تجد
ص :33
هذه الخصال،أو فیّ؟!
قال أبو بکر:بل فیک یا أبا الحسن.
قال:أنشدک باللّه،أنا المجیب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل ذکران المسلمین،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب الأذان لأهل الموسم و لجمیع الأمة بسورة براءة،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا وقیت رسول اللّه بنفسی یوم الغار،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أ لی الولایة من اللّه مع ولایة رسوله فی آیة زکاة الخاتم،أم لک؟!
قال:بل لک.
قال:فأنشدک باللّه،أنا المولی لک و لکل مسلم بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أ لی الوزارة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و المثل من هارون و موسی،أم لک؟!
قال:بل لک.
ص :34
قال:فأنشدک باللّه،أبی برز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بأهل بیتی و ولدی فی مباهلة المشرکین من النصاری،أم بک و بأهلک و ولدک؟!
قال:بکم.
قال:فأنشدک باللّه،أ لی و لأهلی و ولدی آیة التطهیر من الرجس،أم لک و لأهل بیتک؟!
قال:بل لک و لأهل بیتک.
قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب دعوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أهلی و ولدی یوم الکساء:اللهم هؤلاء أهلی،إلیک لا إلی النار،أم أنت؟!
قال:بل أنت،و أهلک،و ولدک.
قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب الآیة: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (1)،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی ردت له الشمس لوقت صلاته فصلاها ثم توارت،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الفتی الذی نودی من السماء:«لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی»،أم أنا؟!
ص :35
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی حباک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» برایته یوم خیبر،ففتح اللّه له،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی نفست عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عن المسلمین بقتل عمرو بن عبدود،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی ائتمنک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی رسالته إلی الجن فأجابت،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:أنشدک باللّه،أنا الذی طهره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من السفاح من آدم إلی أبیه بقوله«صلی اللّه علیه و آله»:خرجت أنا و أنت من نکاح لا من سفاح،من آدم إلی عبد المطلب،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی اختارنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و زوجنی ابنته فاطمة«علیها السلام»،و قال:اللّه زوجک إیاها فی السماء،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا والد الحسن و الحسین سبطیه و ریحانتیه إذ یقول:
ص :36
«هما سیدا شباب أهل الجنة،و أبوهما خیر منهما»،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أخوک المزین بجناحین یطیر فی الجنة مع الملائکة،أم أخی؟!
قال:بل أخوک.
قال:فأنشدک باللّه،أنا ضمنت دین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و نادیت فی المواسم بإنجاز مواعیده،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی دعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و الطیر عنده یرید أکله،فقال:«اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیّ و إلیک بعدی، یأکل معی من هذا الطیر»،فلم یأته غیری،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی بشرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بقتال الناکثین،و القاسطین،و المارقین علی تأویل القرآن،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی دل علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعلم القضاء و فصل الخطاب بقوله:«علی أقضاکم»،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک اللّه،أنا الذی أمر لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»
ص :37
أصحابه بالسلام علی بالإمرة فی حیاته،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی شهدت آخر کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ولیت غسله و دفنه،أم أنت؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی سبقت له القرابة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی حباک اللّه عز و جل بالدینار عند حاجته إلیه،و باعک جبرئیل«علیه السلام»،و أضفت محمدا«صلی اللّه علیه و آله»، فأطعمت ولده،أم أنا؟!
قال:فبکی أبو بکر!و قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی جعلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی کتفه فی طرح صنم الکعبة و کسره،حتی لو شئت أن أنال أفق السماء لنلتها،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قال لک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت صاحب لوای فی الدنیا و الآخرة،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
ص :38
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی أمرک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بفتح بابه فی مسجده عندما أمر بسد أبواب جمیع أهل بیته و أصحابه،و أحل لک فیه ما أحله اللّه له،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قدمت بین یدی نجوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدقة فناجیته،إذ عاتب اللّه عز و جل قوما،فقال:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقٰاتٍ
،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لفاطمة:زوجتک أول الناس إیمانا،و أرجحهم إسلاما.فی کلام له،أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:فأنشدک باللّه یا أبا بکر،أنت الذی سلمت علیه ملائکة سبع سماوات یوم القلیب أم أنا؟!
قال:بل أنت.
قال:..فلم یزل علی«علیه السلام»یورد مناقبه التی جعل اللّه عز و جل له و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»دونه،و دون غیره.
و یقول أبو بکر:بل أنت.
ص :39
قال:فبهذا و شبهه یستحق القیام بأمور أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»، فما الذی غرک عن اللّه تعالی و عن رسوله و دینه،و أنت خلو مما یحتاج أهل دینه.
قال:فبکی أبو بکر و قال:صدقت یا أبا الحسن،أنظرنی قیام یومی، فأدبّر ما أنا فیه،و ما سمعت منک.
قال:فقال علی«علیه السلام»:لک ذلک یا أبا بکر.
فرجع من عنده،و طابت نفسه یومه،و لم یأذن لأحد إلی اللیل،و عمر یتردد فی الناس لما بلغه من خلوته بعلی«علیه السلام».
فبات فی لیلته،فرأی فی منامه کأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تمثل له فی مجلسه،فقام إلیه أبو بکر لیسلم علیه،فولی عنه وجهه،فصار مقابل وجهه،فسلم علیه،فولی وجهه عنه.
فقال أبو بکر:یا رسول اللّه!أمرت بأمر لم أفعله؟!
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أرد علیک السلام و قد عادیت من والاه اللّه و رسوله؟!رد الحق إلی أهله.
فقلت:من أهله؟!
قال:من عاتبک علیه،علی.
قلت:فقد رددت علیه یا رسول اللّه،ثم لم یره.
فأصبح و بکّر إلی علی«علیه السلام»و قال:ابسط یدک یا أبا الحسن أبایعک،و أخبره بما قد رأی.
ص :40
قال:فبسط علی یده،فمسح علیها أبو بکر،و بایعه و سلم علیه،و قال له:أخرج إلی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبر الناس بما رأیت فی لیلتی،و ما جری بینی و بینک،و أخرج نفسی من هذا الأمر، و أسلمه إلیک؟!
قال:فقال علی«علیه السلام»:نعم.
فخرج من عنده متغیرا لونه،عاتبا نفسه،فصادفه عمر-و هو فی طلبه- فقال له:ما لک یا خلیفة رسول اللّه؟!
فأخبره بما کان،و ما رأی،و ما جری بینه و بین علی«علیه السلام».
فقال له عمر:أنشدک باللّه یا خلیفة رسول اللّه،و الإغترار بسحر بنی هاشم،و الثقة بهم،فلیس هذا بأول سحر منهم..
فما زال به حتی رده عن رأیه،و صرفه عن عزمه،و رغّبه فیما هو فیه،فی الثبات علیه و القیام به.
قال:فأتی علی«علیه السلام»المسجد علی المیعاد،فلم یر فیه منهم أحدا،فأحس بشیء منهم،فقعد إلی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، قال:فمر به عمر،فقال:یا علی،دون ما ترید خرط القتاد.
فعلم«علیه السلام»بالأمر،و رجع إلی بیته.
و یبدو لنا أن هذه القضیة قد حدثت قبل وفاة أبی بکر بیسیر،بدلیل أنه «علیه السلام»ناشده بقوله:فانشدک باللّه،أنا ضمنت دین رسول اللّه«صلی
ص :41
اللّه علیه و آله»،و نادیت فی المواسم بانجاز مواعیده أم أنت؟!
فقال:بل أنت.
و إنما تصح هذه المناشدة إذا کانت قد مرت أکثر من سنة کان یحضر فیها المواسم لأجل انجاز مواعید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا إن المقصود بالمواسم،مواسم الحج،و مواسم العمرة،و مواسم عکاظ و نحو ذلک..
ورد فی الروایة المتقدمة..استدلال علی«علیه السلام»بآیة التطهیر علی أنه هو الذی ولد من لدن آدم من نکاح دون سفاح دون أبی بکر.و قد اعترف له ابو بکر له بذلک.
و هذا ینقض الإستدلال علی طهارة أبی بکر بروایة بعضهم عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«ولدنی أبو بکر مرتین» (1).
ص :42
و یؤکد ما قلناه من أن الصحیح هو ما ذکره القرحانی من أن أم الإمام الصادق«علیه السلام»،هی بنت القاسم بن محمد بن أبی سمرة،لا إبن أبی بکر (1).و قد ناقشنا هذا الموضوع فی کتابنا مختصر مفید ج 1 ص 71-78 فراجع.
و عن أبان بن تغلب قال:قلت لأبی عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق «علیهما السلام»:جعلت فداک،هل کان أحد فی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنکر علی أبی بکر فعله و جلوسه[فی]مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
فقال:نعم،کان الذی أنکر علی أبی بکر اثنی عشر رجلا من المهاجرین:
خالد بن سعید بن العاص،و کان من بنی أمیة،و سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،و أبو ذر الغفاری،و المقداد بن الأسود الکندی،و عمار بن یاسر،و بریدة الأسلمی.
و من الأنصار:أبو الهیثم بن التیهان،و سهل و عثمان ابنا حنیف، و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،و أبی بن کعب،و أبو أیوب الأنصاری «رضی اللّه عنهم أجمعین».
قال:فلما صعد أبو بکر المنبر تشاوروا بینهم،فقال بعضهم لبعض:
و اللّه لنأتینه و لننزلنه عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ص :43
و قال آخرون منهم:و اللّه لئن فعلتم ذلک إذا أعنتم علی أنفسکم،فقد قال اللّه عز و جل: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ (1).
قالوا:فانطلقوا بنا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لنستشیره و نستطلع رأیه.
فانطلق القوم إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأجمعهم،فقالوا:یا أمیر المؤمنین ترکت حقا أنت أحق به و أولی به من غیرک،لأنّا سمعنا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول:«علی مع الحق و الحق مع علی،یمیل مع الحق کیف ما مال».
و لقد هممنا أن نصیر إلیه فننزله عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجئناک نستشیرک و نستطلع رأیک،فما تأمرنا؟!
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و أیم اللّه،لو فعلتم ذلک لما کنتم لهم إلا حربا،و لکنکم کالملح فی الزاد،و کالکحل فی العین،و أیم اللّه،لو فعلتم ذلک لأتیتمونی شاهرین بأسیافکم،مستعدین للحرب و القتال،و إذا لأتونی فقالوا لی:بایع و إلا قتلناک،فلا بد لی من أدفع القوم عن نفسی،و ذلک أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أو عز إلی قبل وفاته و قال لی:
«یا أبا الحسن،إن الأمة ستغدر بک من بعدی،و تنقض فیک عهدی، و إنک منی بمنزلة هارون من موسی،و إن الأمة الهادیة من بعدی کهارون و من اتبعه،و الأمة الضالة من بعدی کالسامری و من اتبعه».
ص :44
فقلت:یا رسول اللّه،فما تعهد إلی إذا کان کذلک؟!
فقال:«إذا وجدت أعوانا فبادر إلیهم و جاهدهم،و إن لم تجد أعوانا کف یدک و احقن دمک حتی تلحق بی مظلوما».
فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اشتغلت بغسله و تکفینه، و الفراغ من شأنه،ثم آلیت علی نفسی یمینا أن لا أرتدی برداء إلا للصلاة حتی أجمع القرآن،ففعلت.
ثم أخذت بید فاطمة«علیها السلام»و ابنی الحسن و الحسین«علیهما السلام»فدرت علی أهل بدر و أهل السابقة،فناشدتهم حقی،و دعوتهم إلی نصرتی،فما أجابنی منهم إلا أربعة رهط:سلمان،و عمار،و أبو ذر،و المقداد «رضی اللّه عنهم».
و لقد راودت فی ذلک بقیة أهل بیتی،فأبوا علی إلا السکوت لما علموا من وغارة صدور القوم،و بغضهم للّه و رسوله،و لأهل بیت نبیه.
فانطلقوا بأجمعکم إلی الرجل،فعرفوه ما سمعتم من قول نبیکم، لیکون ذلک أوکد للحجة،و أبلغ للعذر،و أبعد لهم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا و ردوا علیه.
فسار القوم حتی أحدقوا بمنبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یوم الجمعة،فلما صعد أبو بکر المنبر قال المهاجرون للأنصار:تقدموا و تکلموا.
فقال الأنصار للمهاجرین:بل تکلموا و تقدموا أنتم،فإن اللّه عز و جل بدأ بکم فی الکتاب،إذ قال اللّه عز و جل: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَی النَّبِیِّ
ص :45
وَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ الْعُسْرَةِ
.
فأول من تکلم به خالد بن سعید بن العاص،ثم باقی المهاجرین،ثم [من]بعدهم الأنصار (2).
و روی:أنهم کانوا غیّبا عن وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فقدموا،و قد تولی أبو بکر،و هم یومئذ أعلام مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
1-فقام إلیه خالد بن سعید بن العاص و قال:اتق اللّه یا أبا بکر،فقد علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال-و نحن محتوشوه یوم بنی قریظة،حین فتح اللّه عز و جل له باب النصر،و قد قتل علی بن أبی طالب«علیه السلام»یومئذ عدة من صنادید رجالهم،و أولی البأس و النجدة منهم-:
یا معاشر المهاجرین و الأنصار،إنی موصیکم بوصیة فاحفظوها، و موعدکم أمرا فاحفظوه،ألا إن علی بن أبی طالب أمیرکم بعدی،و خلیفتی
ص :46
فیکم.بذلک أوصانی ربی.ألا و إنکم إن لم تحفظوا فیه وصیتی و توازروه و تنصروه اختلفتم فی أحکامکم،و اضطراب علیکم أمر دینکم،و ولیکم أشرارکم.ألا و إن أهل بیتی هم الوارثون لأمری،و العالمون لأمر أمتی من بعدی.
اللهم من أطاعهم من أمتی،و حفظ فیهم وصیتی،فاحشرهم فی زمرتی،و اجعل لهم نصیبا من مرافقتی،یدرکون به نور الآخرة.
اللهم و من أساء خلافتی فی أهل بیتی،فاحرمه الجنة التی عرضها کعرض السماء و الأرض.
فقال له عمر بن الخطاب:اسکت یا خالد،فلست من أهل المشورة، و لا ممن یقتدی برأیه.
فقال له خالد:بل اسکت أنت یا بن الخطاب،فإنک تنطق علی لسان غیرک،و أیم اللّه،لقد علمت قریش أنک من ألأمها حسبا،و أدناها منصبا، و أخسها قدرا،و أخملها ذکرا،و أقلهم عناءا عن اللّه و رسوله.
و إنک لجبان فی الحروب،[و]بخیل بالمال،لئیم العنصر،ما لک فی قریش من فخر،و لا فی الحروب من ذکر،و إنک فی هذا الأمر بمنزلة الشیطان إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اکْفُرْ فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ فَکٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِی النّٰارِ خٰالِدَیْنِ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِینَ (1).فأبلس عمر،و جلس خالد بن سعید.
ص :47
2-ثم قام سلمان الفارسی و قال:«کردید و نکردید».
أی فعلتم و لم تفعلوا،و قد کان امتنع من البیعة قبل ذلک حتی وجئ عنقه.
فقال:یا أبا بکر إلی من تسند أمرک إذا نزل بک ما لا تعرفه،و إلی من تفزع إذا سئلت عما لا تعلمه،و ما عذرک فی التقدم علی من هو أعلم منک، و أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعلم بتأویل کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه،و من قدمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته،و أوصاکم به عند وفاته،فنبذتم قوله،و تناسیتم وصیته،و أخلفتم الوعد،و نقضتم العهد،و حللتم العقد الذی کان عقده علیکم من النفوذ تحت رایة أسامة بن زید،حذرا من مثل ما أتیتموه،و تنبیها للأمة علی عظیم ما اجترمتموه من مخالفة أمره.
فعن قلیل یصفو لک الأمر،و قد أثقلک الوزر،و نقلت إلی قبرک، و حملت معک ما کسبت یداک.
فلو[أنک]راجعت الحق من قریب،و تلافیت نفسک،و تبت إلی اللّه من عظیم ما اجترمت،کان ذلک أقرب إلی نجاتک یوم تفرد فی حفرتک، و یسلمک ذوو نصرتک،فقد سمعت کما سمعنا،و رأیت کما رأینا،فلم یردعک ذلک عما أنت متشبث به من هذا الأمر الذی لا عذر لک فی تقلده، و لاحظ للدین و لا المسلمین فی قیامک به،فاللّه اللّه فی نفسک،فقد أعذر من أنذر،و لا تکن کمن أدبر و استکبر.
3-ثم قام[إلیه]أبو ذر الغفاری«رحمه اللّه»،فقال:یا معشر قریش،
ص :48
نصبتم قناعة(قباحة)،و ترکتم قرابة،و اللّه لترتدن جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین،و لو جعلتم الأمر فی أهل بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان،و اللّه لقد صارت لمن غلب،و لتطمحن إلیها عین من لیس من أهلها،و لیسفکن فی طلبها دماء کثیرة-فکان کما قال أبو ذر-.
ثم قال:لقد علمتم و علم خیارکم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«الأمر[من]بعدی لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،ثم من بعده لابنیّ[منه]الحسن و الحسین،ثم للطاهرین من ذریتی»،فأطرحتم قول نبیکم و تناسیتم ما عهد به إلیکم،فأطعتم الدنیا الفانیة،و نسیتم الآخرة الباقیة،التی لا یهرم شبابها،و لا یزول نعیمها،و لا یحزن أهلها،و لا یموت سکانها،بالحقیر التافه،الفانی الزائل،فکذلک الأمم من قبلکم کفرت بعد أنبیائها،و نکصت علی أعقابها،و غیرت و بدلت،و اختلفت،فساویتموهم حذو النعل بالنعل،و القذة بالقذة،و عما قلیل تذوقون و بال أمرکم، و تجزون بما قدمت أیدیکم.و ما اللّه بظلام للعبید.
4-ثم قام المقداد بن الأسود«رضی اللّه عنه»،فقال:یا أبا بکر،ارجع عن ظلمک،[ورد الأمر إلی صاحبه]،و تب إلی ربک،و الزم بیتک،و ابک علی خطیئتک،و سلم الأمر لصاحبه الذی هو أولی به منک.
فقد علمت ما عقده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عنقک من بیعته،و ألزمک من النفوذ تحت رایة أسامة بن زید و هو مولاه.
و نبه علی بطلان وجوب هذا الأمر لک و لمن عضدک علیه،بضمه لکما إلی علم النفاق،و معدن الشنآن و الشقاق،عمرو بن العاص،الذی أنزل اللّه
ص :49
علی[لسان]نبیه«صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (1)،فلا اختلاف بین أهل العلم أنها نزلت فی عمرو،و هو کان أمیرا علیکما و علی سائر المنافقین فی الوقت الذی أنفذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزاة ذات السلاسل.
و إن عمرا قلدکما حرس عسکره،فأین الحرس إلی الخلافة؟!
اتق اللّه،و بادر بالإستقالة قبل فوتها،فإن ذلک أسلم لک فی حیاتک و بعد وفاتک،و لا ترکن إلی دنیاک،و لا تغرنک قریش و غیرها،فعن قلیل تضمحل عنک دنیاک،ثم تصیر إلی ربک،فیجزیک بعملک.
و قد علمت و تیقنت أن علی بن أبی طالب«علیه السلام»هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه،فسلمه إلیه بما جعله اللّه له،فإنه أتم لسترک و اخف لوزرک،فقد و اللّه نصحت لک إن قبلت نصحی،و إلی اللّه ترجع الأمور.
5-ثم قال إلیه بریدة الأسلمی«رضی اللّه عنه»فقال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،ما ذا لقی الحق من الباطل!!یا أبا بکر،أنسیت أم تناسیت، [و خدعت]أم خدعتک نفسک،أم سولت لک الأباطیل؟!أ و لم تذکر ما أمرنا به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تسمیة علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أظهرنا؟!
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی عدة أوقات:«هذا علی أمیر المؤمنین، و قاتل الناکثین،و المشرکین،و القاسطین،و المارقین».
ص :50
فاتق اللّه،و تدارک نفسک قبل أن لا تدرکها،و أنقذها مما یهلکها،واردد الأمر إلی من هو أحق به منک،و لا تتماد فی اغتصابه،و راجع و أنت تستطیع أن تراجع،فقد محضتک النصح،و دللتک علی طریق النجاة،فلا تکونن ظهیرا للمجرمین.
6-ثم قام عمار بن یاسر«رضی اللّه عنه»،فقال:یا معاشر قریش،و یا معاشر المسلمین،إن کنتم علمتم،و إلا فاعلموا:أن أهل بیت نبیکم أولی به،و أحق بإرثه،و أقوم بأمور الدین،و آمن علی المؤمنین،و أحفظ لملته، و أنصح لأمته،فمروا صاحبکم،فلیرد الحق إلی أهله،قبل أن یضطرب حبلکم،و یضعف أمرکم،و یظهر شتاتکم،و تعظم الفتنة بکم،و تختلفوا فیما بینکم،و یطمع فیکم عدوکم،فقد علمتم أن بنی هاشم أولی بهذا الأمر منکم،و علی أقرب منکم إلی نبیکم،و هو ولیکم بعهد اللّه و رسوله.
و فرق ظاهر قد[علمتموه و]عرفتموه فی حال بعد حال،عند سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبوابکم التی کانت إلی المسجد کلها غیر بابه، و إیثاره إیاه بکریمته فاطمة«علیها السلام»،دون سائر من خطبها إلیه منکم،و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:
«أنا مدینة العلم و علی بابها،فمن أراد[العلم و]الحکمة فلیأتها من بابها».و إنکم جمیعا مضطرون فیما أشکل علیکم من أمور دینکم إلیه،و هو مستغن[عن دینکم و]عن کل أحد منکم،إلی ما له من السوابق التی لیست لأفضلکم عند نفسه.
فما بالکم تحیدون عنه،و تبتزون علیا حقه،و تؤثرون الحیاة الدنیا علی
ص :51
الآخرة،بئس للظالمین بدلا؟!
أعطوه ما جعله اللّه له،و لا تتولوا عنه مدبرین،و لا ترتدوا علی أعقابکم،فتنقلبوا خاسرین.
7-ثم قام أبی بن کعب«رحمه اللّه»،فقال:یا أبا بکر،لا تجحد حقا جعله اللّه لغیرک،و لا تکن أول من عصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی وصیه و صفیه،و صدف عن أمره.
و اردد الحق إلی أهله تسلم،و لا تتماد فی غیک فتندم،و بادر الإنابة یخف وزرک،و لا تخصص بهذا الأمر الذی لم یجعله اللّه لک نفسک،فتلقی و بال عملک،فعن قلیل تفارق ما أنت فیه،و تصیر إلی ربک،فیسألک عما جنیت، و ما ربک بظلام للعبید.
8-ثم قام خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،فقال:أیها الناس،أ لستم تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل شهادتی وحدی،و لم یرد معی غیری؟!
قالوا:بلی.
قال:فأشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«أهل بیتی یفرّقون بین الحق و الباطل،و هم الأئمة الذین یقتدی بهم».و قد قلت ما علمت،و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین.
9-ثم قام أبو الهیثم بن التیهان،فقال:و أنا أشهد علی نبینا«صلی اللّه علیه و آله»أنه أقام علیا-یعنی فی یوم غدیر خم-فقالت الأنصار:ما أقامه إلا للخلافة،و قال بعضهم:ما أقامه إلا لیعلم الناس أنه مولی من کان
ص :52
رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مولاه،و کثر الخوض فی ذلک،فبعثنا رجالا منا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسألوه عن ذلک،فقال:قولوا لهم:
علی ولی المؤمنین بعدی،و أنصح الناس لأمتی.
و قد شهدت بما حضرنی،فمن شاء فلیؤمن،و من شاء فلیکفر،إن یوم الفصل کان میقاتا.
10-ثم قام سهل بن حنیف«رضی اللّه عنه»،فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه،و صلی علی النبی محمد و آله،ثم قال:یا معاشر قریش،اشهدوا علی أنی أشهد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قد رأیته فی هذا المکان- یعنی الروضة-و قد أخذ بید علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:
«أیها الناس،هذا علی إمامکم من بعدی،و وصیی فی حیاتی و بعد وفاتی،و قاضی دینی،و منجز وعدی،و أول من یصافحنی علی حوضی، فطوبی لمن اتبعه و نصره،و الویل لمن تخلف عنه و خذله».
11-و قام معه أخوه عثمان بن حنیف فقال:سمعنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أهل بیتی نجوم الأرض،فلا تتقدموهم و قدموهم، فهم الولاة بعدی.
فقام إلیه رجل فقال:یا رسول اللّه،و أی أهل بیتک؟!
فقال:علی و الطاهرون من ولده.
و قد بین«صلی اللّه علیه و آله»فلا تکن یا أبا بکر أول کافر به،و لا تخونوا اللّه و الرسول و تخونوا أماناتکم و أنتم تعلمون.
12-ثم قام أبو أیوب الأنصاری«رضی اللّه عنه»فقال:اتقوا اللّه عباد
ص :53
اللّه فی أهل بیت نبیکم،و ارددوا إلیهم حقهم الذی جعله اللّه لهم،فقد سمعتم مثل ما سمع إخواننا فی مقام بعد مقام لنبینا«صلی اللّه علیه و آله»، و مجلس بعد مجلس،یقول:«أهل بیتی أئمتکم بعدی».
و یؤمیء إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»و یقول:«[إن]هذا أمیر البررة،و قاتل الکفرة.مخذول من خذله،منصور من نصره».
فتوبوا إلی اللّه من ظلمکم إیاه إن اللّه تواب رحیم،و لا تتولوا عنه مدبرین،و لا تتولوا عنه معرضین.
قال الصادق جعفر بن محمد«علیه السلام»:فأفحم أبو بکر علی المنبر حتی لم یحر جوابا،ثم قال:
ولیتکم و لست بخیرکم،أقیلونی أقیلونی،فقال له عمر بن الخطاب:
انزل عنها یا لکع،إذا کنت لا تقوم بحجج قریش لم أقمت نفسک هذا المقام؟!و اللّه لقد هممت أن أخلعک،و أجعلها فی سالم مولی أبی حذیفة.
قال:فنزل،ثم أخذ بیده و انطلق[به]إلی منزله،و بقوا ثلاثة أیام لا یدخلون مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
فلما کان فی الیوم الرابع جاءهم خالد بن الولید[المخزومی]و معه ألف رجل،فقال لهم:ما جلوسکم،فقد طمع فیها و اللّه بنو هاشم؟!
و جاءهم سالم مولی أبی حذیفة و معه ألف رجل.
و جاءهم معاذ بن جبل و معه ألف رجل،فما زال یجتمع إلیهم رجل رجل حتی اجتمع[لهم]أربعة آلاف رجل،فخرجوا شاهرین بأسیافهم یقدمهم عمر بن الخطاب،حتی وقفوا بمسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه
ص :54
و آله»،فقال عمر:و اللّه یا أصحاب علی،لئن ذهب منکم رجل یتکلم بالذی تکلم بالأمس لنأخذن الذی فیه عیناه.
فقام إلیه خالد بن سعید بن العاص،و قال:یا بن صهاک الحبشیة، أ بأسیافکم تهددوننا،أم بجمعکم تفزعوننا؟!
و اللّه إن أسیافنا أحد من أسیافکم،و إنا لأکثر منکم و إن کنا قلیلین، لأن حجة اللّه فینا.
و اللّه لو لا أنی أعلم أن طاعة اللّه و رسوله و طاعة إمامی أولی بی، لشهرت سیفی،و جاهدتکم فی اللّه إلی أن أبلی عذری.
فقال له أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»:اجلس یا خالد،فقد عرف اللّه لک مقامک،و شکر لک سعیک.فجلس.
و قام إلیه سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،فقال:اللّه أکبر،اللّه أکبر، سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهاتین[الأذنین]و إلا صمتا یقول:
«بینا أخی و ابن عمی،علی بن أبی طالب جالس فی مسجدی مع نفر من أصحابه،إذ تکبسه جماعة من کلاب أصحاب النار،یریدون قتله و قتل من معه».
فلست أشک إلا و أنکم هم.
[قال:]فهم به عمر بن الخطاب،فوثب إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و أخذ بمجامع ثوبه،ثم جلد به الأرض،ثم قال:یا بن صهاک الحبشیة،لو لا کتاب من اللّه سبق،و عهد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» تقدم،لأریتک أینا أضعف ناصرا و أقل عددا.
ص :55
ثم التفت إلی أصحابه«رضی اللّه عنهم»،فقال:انصرفوا رحمکم اللّه، فو اللّه لا دخلت المسجد إلا کما دخل أخوای موسی و هارون،إذ قال له أصحابه: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ (1).
[ثم قال«علیه السلام»]:و اللّه،لا دخلته إلا لصلاة،أو لزیارة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو لقضیة أقضیها،فإنه لا یجوز لحجة أقامها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یترک الناس فی حیرة.
و عن عبد اللّه بن عبد الرحمن قال:ثم إن عمر احتزم بأزاره و جعل یطوف بالمدینة و ینادی:
ألا إن أبا بکر قد بویع[له]،فهلموا إلی البیعة.
فینثال الناس یبایعون.
فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون.
[قال:]فکان یقصدهم فی جمع کثیر،و یکبسهم و یحضرهم[فی] المسجد،فیبایعون.
حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر،إلی منزل علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فطالبه بالخروج فأبی،فدعا عمر بحطب و نار و قال:
و الذی نفس عمر بیده،لیخرجن أو لأحرقنه علی ما فیه.
فقیل له:إن فیه فاطمة«علیها السلام»بنت رسول اللّه،و فیه الحسن و الحسین،ولدی رسول اللّه،و آثار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،
ص :56
و أنکر الناس ذلک من قوله.
فلما عرف إنکارهم قال:ما بالکم،أ ترونی فعلت ذلک؟!إنما أردت التهویل.
فراسلهم علی«علیه السلام»:أن لیس إلی خروجی حیلة،لأنی فی جمع کتاب اللّه عز و جل الذی قد نبذتموه،و ألهتکم الدنیا عنه،و قد حلفت أن لا أخرج من بیتی و لا أدع ردائی علی عاتقی حتی أجمع القرآن.
قال:و خرجت فاطمة«علیها السلام»بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،فوقفت خلف الباب،ثم قالت:لا عهد لی بقوم أسوء محضرا منکم،ترکتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جنازة بین أیدینا،و قطعتم أمرکم فیما بینکم،[و]لم تؤمّرونا(لعل الصحیح:تؤامرونا)و لم تروا لنا حقا،کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم،و اللّه لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء،و لکنکم قطعتم الأسباب بینکم و بین نبیکم،و اللّه حسیب بیننا و بینکم فی الدنیا و الآخرة (1).
ص :57
و نقول:
قد تضمنت تلک المناشدة،و هذه الاحتجاجات أمورا کثیرة و هامة، و لا نرید أن نرهق القارئ الکریم بإعادة تذکیره بها،غیر أننا نختار منها نزرا یسیرا جدا،و هو ما یلی:
تضمنت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب دعا بحطب و نار، و أقسم أن یحرق البیت علی من فیه إن لم یخرجوا للبیعة..فلما عیب علیه ذلک،و انکره الناس علیه،اعتذر بأنه أراد تخویفهم.
1)
-أبی طالب«علیه السلام»اثنی عشر رجلا من المهاجرین و الأنصار..(مع اختلاف). و الحدیث فی کتاب:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12 مع تفاوت.و فی أعلام النساء ج 4 ص 114 نقل ذیل الحدیث(قصة إحراق البیت)ملخصا. و قال العلامة المجلسی«رحمه اللّه»:اعلم أن هذا الحدیث روته الشیعة متواترین،و لو کانت هذه الروایة برجال الشیعة ما نقلناه،لأنهم عند مخالفیهم متهمون،و لکن نذکره حیث هو من طریقهم الذی یعتمدون علیه..فقال أحمد بن محمد الطبری ما هذا لفظه:«خبر الإثنی عشر الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:حدثنا أبو علی،الحسن بن علی بن النحاس الکوفی العدل الأسدی،قال:حدثنا..»و ذکر مثله إلی أخر الخبر،مع تغییر یسیر- بحار الأنوار ج 28 ص 214-219 و 189 و 205 و 208.
ص :58
و صرحت الروایة:بأن هذه الحادثة قد حصلت بعد أیام،و یبدو أنها کانت بعد أکثر من شهرین،أی بعد رجوع خالد بن سعید بن العاص من الیمن،کما تقدم..
و قد قلنا فی کتابنا:خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»،و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن إحراق بیت الزهراء«علیها السلام»قد حصل فی ثانی یوم السقیفة،و ذلک عند جلوس أبی بکر علی المنبر لیبایع له.
فتکون هذه الحادثة قد تکررت بعد شهرین أیضا..و یبدو أن عمر بن الخطاب رأی أن ما جری قد أخلّ بثبات قدم أبی بکر فی الخلافة،فأراد إحکام الأمر،فطالب الناس بتحدید البیعة،و سعی إلی إجبار من کان قد تواری عن الأنظار..
و ربما یکون الراوی قد دمج بین روایتین،لتکتمل صورة ما جری بنظره..
و تذکر الروایات أن الناس ارتدوا علی أدبارهم بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیر أربعة،هم سلمان،و عمار،و أبو ذر،و المقداد.و یبدو ان المقصود به هو التمرد علی الأوامر و الزواجر الإلهیة و النبویة،و لا سیما فیما یرتبط بولایة علی«علیه السلام»ثم بعد مرور شهر أو شهرین،أی بعد عودة خالد بن سعید بن العاص من الیمن و تکشف الأمور لهم،و ظهور جانب من سیاسات و ممارسات الذین استولوا علی السلطة،عاد قسم من الناس،کان منهم هؤلاء الإثنا عشر الذین بادروا إلی الإحتجاج علی أبی
ص :59
بکر،کما ذکرته هذه الروایة.
قد تضمنت الروایة السابقة:أن عمر بن الخطاب قد وجه لأبی بکر کلمات لاذعة،فقد وصفه بأنه لکع،و قال له:لقد هممت بأن أخلعک، و أجعلها فی سالم مولی أبی حذیفة..و هذا یدل علی:أن عمر بن الخطاب یری نفسه هو الذی یخلع،و هو الذی یضع..
و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:إن أهل بیته هم نجوم أهل الأرض و هم الولاة بعده،فلما قیل له:و أی أهل بیتک؟
قال:علی و الطاهرون من ولده.
فدلن ذلک علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إما عرف الناس بهؤلاء الطاهرین،أو أنه جعل الطهارة من أی رجس،و العصمة الظاهرة لکل أحد هی الدلیل الذی یدل الناس علی ولیهم و إمامهم..و هذا نص شرعی یتوافق مع قضاء العقل بلزوم العصمة فی الإمام و الولی..و هی علامة یمکن لکل الناس أن یتلمسوها بأنفسهم،و أن یعرفوا الإمام بها و من خلالها.
إن هذه الإحتجاجات تضمنت الإستدلال علی أبی بکر بحدیث الغدیر..و قد کان ذلک من علی و الزهراء«علیهما السلام»،و من الصحابة أیضا،فمن ذلک:
ص :60
1-قول علی«علیه السلام»لأبی بکر:«فأنشدک باللّه،أنا المولی لک و لکل مسلم،بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر،أم أنت»؟!
قال:بل أنت.
2-قالت فاطمة«علیها السلام»للذین اجتمعوا علی بابها و أرادوا إحراقه:«و لم تروا لنا حقا،کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم،و اللّه لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء».
3-ورد فی کلام المقداد قوله لأبی بکر:«فقد علمت ما عقده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عنقک من بیعته».أی بیعة علی«علیه السلام».
4-قال أبو الهیثم بن التیهان:«و أنا أشهد-یا أبا بکر-علی نبینا«صلی اللّه علیه و آله»أنه أقام علیا-یعنی فی یوم غدیر خم-فقالت الأنصار:ما أقامه إلا للخلافة.
و قال بعضهم:ما أقامه إلا لیعلم الناس:أنه مولی من کان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مولاه،و کثر الخوض فی ذلک،فبعثنا رجالا منا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسألوه عن ذلک.فقال:
قولوالهم:علی ولی المؤمنین بعدی».
و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»،بمجرد أن رأی عمر بن الخطاب بصدد التعدی علی سلمان الفارسی،و ثب إلیه،و أخذ بمجامع ثوبه،و جلد به الأرض..و تهدده..ثم أمر أصحابه بالإنصراف..
ص :61
لقد فعل به هذا فی الوقت الذی کان عمر یری أنه فی أقصی درجات القوة،حیث کان معه أربعة آلاف مقاتل،فلم تغن عنه شیئا..
و عرف أن علیا«علیه السلام»لو أراد أن یقضی علیه،فلا شیء یقف فی وجهه..فلم یکن له بد من السکوت.
و قد أعلن خالد بن سعید:أن قریشا تعلم:أن عمر من ألأمها حسبا، و أدناها منصبا،و أخسها قدرا،و أخملها ذکرا،و أقلها غناء عن اللّه و رسوله، و إنه لجبان فی الحروب،و بخیل بالمال،لئیم العنصر،ما له فی قریش من فخر،و لا فی الحروب من ذکر الخ..
و لم نجد أحدا ناقشه فی ذلک،أو اعترض علیه فیه،حتی عمر نفسه..
و هذا أمر غیر معهود،إلا فی الحالات التی یکون الإعتراض فیها،من موجبات تأکید الفضیحة،و اتساع الخرق علی الراقع..
و قد أظهر النص الذی أورده أبو الهیثم بن التیهان«رحمه اللّه»أمورا:
أحدها:أن الأنصار کانوا موافقین لعلی«علیه السلام»،راضین به إماما و خلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد فهموا واقعة الغدیر بصورة صحیحة.
فلا وجه لعدم فهم غیرهم لها،إلا إن کانت السیاسة التی قضت بضرب الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و أخذ فدک منها هی التی
ص :62
قضت بتجاهل الواضحات،و الإغماض عن أبده البدیهیات..
الثانی:إن الذین أثاروا الشبهات حول دلالة کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم الغدیر هم غیر الأنصار.
الثالث:إن حملة التشکیک،و إیراد الشبهات،و التحویر و التزویر بدأت فی وقت مبکر،أی فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
الرابع:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یتصدی لإزالة الشبهة بصورة واضحة و صریحة و حازمة..
الخامس:إن محبی الخلفاء لم یعبأوا بتوضیحات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،بل بقوا یثیرون نفس الشبهة.و یروجون نفس الشائعات،و إلی یومنا هذا..
و ما أحسن،و ألطف،و أدق استدلال المقداد علی أبی بکر،حیث ذکّره بتأمیر عمرو بن العاص علیه فی غزوة ذات السلاسل،و کان عمرو علم النفاق،و معدن الشنآن و الشقاق-علی حد تعبیره-فقلد أبا بکر و عمر حرس عسکره،فإین الحرس..إلی الخلافة؟!
و قد بین علی«علیه السلام»:أن الذین استجابوا له حین توجه إلیهم و دار علیهم و معه فاطمة و الحسنان«علیهم السلام»کانوا أربعة هم سلمان، و أبو ذر،و عمار،و المقداد.أما بنو هاشم فأبوا ذلک لما علموا من شدة حقد
ص :63
الناس علیهم.
1-أنه«علیه السلام»یقول:إن امتناع بنی هاشم إنما کان لعلمهم ببغض القوم للّه و لرسوله،و أهل بیته..
و هذا أمر عظیم و هائل،أن یکون هؤلاء القوم قد عرفوا ببغض اللّه و الرسول!!..
2-إن هذا یدل علی:أن ذکر الزبیر فی جملة من استجابوا لأمیر المؤمنین «علیه السلام»غیر صحیح..
و یدل علیه أیضا:أن الزبیر قد انقاد للقوم،و بایع أبا بکر بمجرد أخذ سیفه منه.و کان ذلک قبل أخذ علی الزهراء«علیهما السلام»إلی بیوت المهاجرین و الأنصار لطلب النصرة..
3-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»إنما أخذ الزهراء و الحسنین«علیهم السلام»و دار بهم علی المهاجرین و الأنصار،لیتحقق أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأنه إن وجد أعوانا فلیجاهدهم،و قد استعان بکل الوسائل للتأثیر علی الصحابة و إقناعهم بمساعدته،حتی لقد واجههم بالزهراء،و بالحسنین، و ما یمثلونه للإنسان المسلم،و یثیرونه فیه،فی المجال العاطفی و الإیمانی.
ص :64
الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک..
الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء،
و مطالبات علی علیهما السّلام..
الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:
العباس و فاطمة علیهما السّلام..
الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام
و العباس فی عهد عمر..
الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:
من حجة الوداع إلی غصب فدک..
ص :65
ص :66
فدک..و ما أدراک ما فدک..
ص :67
ص :68
عن الحسن بن علی الوشا،قال:سألت مولانا أبا الحسن علی بن موسی الرضا«علیه السلام»:هل خلّف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیر فدک شیئا؟!
فقال أبو الحسن«علیه السلام»:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» خلف حیطانا بالمدینة صدقة،و خلف ستة أفراس،و ثلاث نوق:العضباء، و الصهباء،و الدیباج.و بغلتین:الشهباء،و الدلدل،و حماره الیعفور،و شاتین حلوبتین،و أربعین ناقة حلوبا،و سیفه ذا الفقار،و درعه ذات الفضول، و عمامته السحاب،و حبرتین یمانیتین.و خامته الفاضل،و قضیبه الممشوق، و فراشا من لیف،و عباءتین قطوانیتین،و مخادا من أدم.
صار ذلک کله إلی فاطمة،ما خلا درعه،و عمامته،و خاتمه،فإنه جعلها لأمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).
ص :69
و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی بغلته لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ذلک فی حجة الوداع (1).
و لم یأخذوا هذه الأشیاء من الزهراء و علی«علیهما السلام»،رغم روایتهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن الأنبیاء لا یورثون،ما ترکوه صدقة؟!.
و قد أخذت ابنته«صلی اللّه علیه و آله»ثیابه حین غسّل.و دفع أبو بکر إلی علی«علیه السلام»آلة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و دابته، و حذاءه (2).
أما حجرات النبی،فقد مکّن أبو بکر أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»منها،مع أن حکمها حکم فدک.و اعتذاراتهم عن ذلک غیر صحیحة، کما تقدم..
و بعد..فلا شک فی أن علیا«علیه السلام»هو وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد طفحت کتب المسلمین بالشواهد التی تدل علی ذلک
ص :70
و هی تکاد تعد بالمئات،فضلا عن العشرات.
فهل یعقل:أن یعلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر:بأن الأنبیاء لا یورثون،و لا یعلم بذلک وصیه،و باب مدینة علمه.و علی أی شیء جعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»وصیا.
فإن کان وصیا علی الأموال،فالمفروض:أن الأنبیاء لا یورثون بحسب دعوی أبی بکر.
و إن کان علی الأطفال،فلم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»سوی الزهراء«علیها السلام»،و هی زوجة علی«علیه السلام».
و إن کان علی شؤون الأمة،فلما ذا یتصدی لها أبو بکر؟!
و قد روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أنه لما أفاء اللّه فدکا علی رسوله.و رجع إلی المدینة«دخل علی فاطمة«علیه السلام»،فقال:یا بنیة، إن اللّه قد أفاء علی أبیک بفدک،و اختصه بها.فهی له خاصة دون المسلمین، أفعل بها ما أشاء.
و إنه قد کان لأمک خدیجة علی أبیک مهر،و إن أباک قد جعلها لک بذلک،و نحلتها تکون لک و لولدک بعدک.
قال:فدعا بأدیم(عکاظی)،و دعا علی بن أبی طالب،فقال:اکتب لفاطمة«علیها السلام»بفدک نحلة من رسول اللّه.
فشهد علی ذلک علی بن أبی طالب،و مولی لرسول اللّه،و أم أیمن.
ص :71
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أم أیمن امرأة من أهل الجنة (1).
و نقول:
أولا:تضمنت هذه الروایة تصریحا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأن اللّه اختصه بفدک،و بأنها ملک له،ثم صرح:بأن المسلمین لا حق لهم فیها.ثم عاد و أکد أن له أن یفعل بها ما یشاء،مما دلّ علی أنه إنما یفعل ذلک من موقع مالکیته الحقیقیة لها.و ذلک لکی یسد أبواب الإحتمالات و التمحلات،و التأویلات الباردة،التی ربما یحاول البعض إثارتها.
و لسنا بحاجة إلی تذکیر القارئ الکریم بأن الأحادیث التی تتحدث عن زهد الأنبیاء بالدنیا،و أنهم لم یأتوا لیجمعوا ذهبا و لا فضة،لتوریثها لأبنائهم لا تتنافی مع تملیک اللّه تعالی ما هو أعظم من فدک،و لا ضیر فی أن یعطی«صلی اللّه علیه و آله»فدکا للزهراء«علیها السلام»،و لا یتنافی ذلک
ص :72
مع وراثتها لأبیها إن ترک شیئا من حطام الدنیا.
ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها فدکا بعنوان الوفاء بحق کان لأمها خدیجة علیه،و هو بقیة مهرها.و بذلک یکون قد سدّ الباب أمام أیة محاولة لانتزاعها منها،فإن هذا التصرف لا یمکن أن یکون من باب الترخیص لها بالإستفادة من مال یکون للمسلمین فیه حق،و لو علی سبیل کونه من الأملاک العامة..أو تکون فیه أیة شبهة أخری.
ثالثا:قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»:«تکون لک و لولدک من بعدک»،-و قد تکرر هذا المعنی فی روایات أخری (1)-یتضمن إظهار الرغبة فی أن لا تتصرف الزهراء«علیها السلام»فی أرض فدک،لا ببیع و لا بهبة،و لا بالتصدق بها،و لا بأن تقفها،
ص :73
و لا بغیر ذلک..بل علیها أن تحتفظ بها،بحیث تنتقل إلی ولدها من بعدها..
و لعل إظهار هذه الرغبة کان لسببین:
أحدهما:التأکید علی حقیقة کونها ملکا لها«علیها السلام»،بحیث یرثها ولدها من بعدها..
الثانی:استشرافه«صلی اللّه علیه و آله»للغیب،و معرفته بأن هذه الأرض بالذات سوف تتعرض للإغتصاب،و سیکون لها تأثیر فی فضح إدعاءات الغاصبین لمقام الخلافة الأهلیة لهذا الأمر،حیث ستظهر فدک أنهم لیسو أهلا لهذا المقام و لا لغیره.و قد أوضحنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
و قد تضمنت الروایات إشارات صدرت عن:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی غصب فدک من بعده (1).
رابعا:إن توثیق أمر فدک بکتاب و شهود،هو الآخر من وسائل التأکید علی هذا الحق،و حفظه.و سد أبواب تعلل الغاصبین،و للإسهام فی فضح ما یسعون للتستر علیه..
خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عبّر فی الکتاب بکلمة«نحلة»؛ لأنها أبعد عن أیة شبهة یمکن أن تثار فیما یرتبط بالدلالة.
سادسا:إن إشهاد علی«علیه السلام»،و هو ممن نزلت فیهم آیة التطهیر
ص :74
یجعل رد شهادته تکذیبا للقرآن،تماما کما کان الحال بالنسبة لرد دعوی الزهراء«علیها السلام»کما سیأتی.
ثم إنه«علیه السلام»قد أشهد أم أیمن،و شهد لها بالجنة،لیکون تکذیبها من موجبات فضح أمر من یدّعون خلافته من بعده.
ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما قد أشهد رجلین،هما:علی،و المولی الذی معه؛لکی تتم أرکان الشهادة،و تتکامل موجبات الأخذ بها،سدا لأبواب الأعذار و التمحلات.
و بعد عشرة أیام من وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر الخلیفة إلی غصب فدک (1):و إخراج عمال الزهراء«علیها السلام»منها،بعد أن کانوا فیها عدة سنین،فبادرت«علیها السلام»إلی المطالبة بها،و أقامت الحجج، و أتت بالشهود،فلم یسمع أبو بکر منها،ورد شهادتهم،و أبطل دعواها.
کما أن علیا«علیه السلام»احتج علیهم حتی ظهر الحق،و أسفر الصبح لذی عینین،و قد ندم الناس و أنکروا ما یجری،و نظر بعضهم إلی بعض،و قالوا:صدق-و اللّه-علی بن أبی طالب،و رجع علی«علیه السلام» إلی منزله.
و رجع أبو بکر و عمر إلی منزلهما،و بعث أبو بکر إلی عمر فدعاه،ثم
ص :75
قال له:أما رأیت مجلس علی منا الیوم؟!و اللّه،لئن قعد مقعدا آخر مثله لیفسدن علینا أمرنا،فما الرأی؟!
قال عمر:الرأی أن تأمر بقتله.
قال:فمن یقتله؟!
قال:خالد بن الولید.
فبعثا إلی خالد،و طلبا منه أن یقتل علیا«علیه السلام» (1).
و ستأتی هذه القضیة بتفاصیلها إن شاء اللّه تعالی..
ثم أرسل علی«علیه السلام»رسالة إلی أبی بکر،فلما قرأها رعب منها رعبا شدیدا..ثم حاول أن یستنصر بالمسلمین،و یلقی علیهم بالمسؤولیة عن غصب فدک،و إرث فاطمة«علیها السلام»علیهم،و ذکر أنه استقال من موقعه هربا من نزاع علی،فلم یقل.
و قال:ما لی و لا بن أبی طالب،هل نازعه أحد ففلج علیه.
ص :76
فجعل عمر یلوم أبا بکر و یقرعه..فبین له أبو بکر أن علیا«علیه السلام»قادر علی قتلهما لو شاء..و طلب منه أن لا یغتر بقول خالد:إنه یقتل علیا،فإنه لا یجسر علی ذلک،و لو رامه لکان أول مقتول بید علی«علیه السلام» (1).و من شاء تفصیل ما جری فلیرجع إلی المصادر.
و قد ذکروا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی فدکا لابنته فاطمة «علیها السلام»،فلما مات«صلی اللّه علیه و آله»استولی علیها أبو بکر، فاحتجت علیه فاطمة،و قالت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحلنیها.
قال أبو بکر:أرید لذلک شهودا (2).
قال الطریحی:«کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه فتحها هو و أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن معهما أحد» (3).
ص :77
و فی نص آخر:«فبعثت إلی علی،و الحسن،و الحسین،و أم أیمن،و أسماء بنت عمیس-و کانت تحت أبی بکر بن أبی قحافة-فأقبلوا إلی أبی بکر و شهدوا لها بجمیع ما قالت و ادّعت.
فقال(عمر):أما علی فزوجها.
و أما الحسن و الحسین فابناها.
و أما أم أیمن فمولاتها.
و أما أسماء بنت عمیس فقد کانت تحت جعفر بن أبی طالب،فهی تشهد لبنی هاشم،و قد کانت تخدم فاطمة،و کل هؤلاء یجرون إلی أنفسهم.
فقال علی«علیه السلام»:أما فاطمة فبضعة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من آذاها فقد آذی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و من کذبها فقد کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و أما الحسن و الحسین،فابنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیدا شباب أهل الجنة.من کذبهما فقد کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ کان أهل الجنة صادقین.
و أما أنا فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی و أنا منک، و أنت أخی فی الدنیا و الآخرة،و الراد علیک هو الراد علی،و من أطاعک فقد أطاعنی،و من عصاک فقد عصانی.
و أما أم أیمن فقد شهد لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة،و دعا لأسماء بنت عمیس و ذریتها.
قال عمر:أنتم کما وصفتم(به)أنفسکم.و لکن شهادة الجار إلی نفسه
ص :78
لا تقبل.
فقال علی«علیه السلام»:إذا کنا نحن کما تعرفون(و لا تنکرون)، و شهادتنا لأنفسنا لا تقبل،و شهادة رسول اللّه لا تقبل،فإنا للّه و إنا إلیه راجعون.إذا ادّعینا لأنفسنا تسألنا البینة؟!فما من معین یعین.
و قد وثبتم علی سلطان اللّه و سلطان رسوله،فأخرجتموه من بیته إلی بیت غیره من غیر بینة و لا حجة، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (1)» (2).
و نقول:
إنه لم یکن یحق لأبی بکر طلب الشهود من فاطمة«علیها السلام»، لأنها کما سنری مطهرة بنص الکتاب الکریم من کل رجس،فلا یمکن احتمال خلاف ذلک فی حقها..
و لأن فدکا کانت فی یدها،و کان أبو بکر هو المدّعی الذی یطالب بالبینة،بل لا بد من رد شهادته،لأنها تعارض شهادة القرآن،کما قلناه و سنقوله..
و قد أشار علی«علیه السلام»فی آخر کلامه إلی أنهم أخرجوا سلطان
ص :79
محمد«صلی اللّه علیه و آله»من بیته إلی بیت غیره من غیر بینة و لا حجة..
و ذلک لیظهر التناقض الذی اوقع أبو بکر نفسه فیه:فإنه یطلب البینة من الزهراء فی قضیة فدک،و لا یأتی ببینة علی ما یدعیه لنفسه فی أمر الخلافة.
و مع ذلک کله:فإنها«علیها السلام»جاءته بالشهود،فکانت أم أیمن الشاهد الأول،فقد رووا:أن أبا بکر قال لها«علیها السلام»:هاتی علی ذلک بشهود.
[قال]:فجاءت بأم أیمن.
فقالت له أم أیمن:لا أشهد یا أبا بکر حتی أحتج علیک بما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنشدک باللّه،أ لست تعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«أم أیمن امرأة من أهل الجنة»؟!
فقال:بلی.
قالت:«فأشهد:أن اللّه عز و جل أوحی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»: فَآتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ (1).فجعل فدکا لفاطمة(فجعل فدکا لها طعمة)بأمر اللّه تعالی.
فجاء علی«علیه السلام»،فشهد بمثل ذلک،فکتب لها کتابا،و دفعه إلیها،فدخل عمر فقال:ما هذا الکتاب؟!
ص :80
فقال:إن فاطمة«علیها السلام»ادّعت فی فدک،و شهدت لها أم أیمن و علی«علیه السلام»،فکتبته لها.
فأخذ عمر الکتاب من فاطمة«علیها السلام»فتفل فیه،و مزقه!!
فخرجت فاطمة«علیها السلام»باکیة(تبکی)،و هی تقول:مزق اللّه بطنک کما مزقت کتابی هذا.
فلما کان بعد ذلک جاء علی«علیه السلام»إلی أبی بکر،و هو فی المسجد،و حوله المهاجرون و الأنصار،فقال:یا أبا بکر لم منعت فاطمة (بنت رسول اللّه حقها و)میراثها من رسول اللّه،و قد ملکته فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله»؟!
فقال أبو بکر:هذا فیء للمسلمین،فإن أقامت شهودا:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»جعله لها،و إلا فلا حق لها فیه.
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا أبا بکر!تحکم فینا بخلاف حکم اللّه فی المسلمین؟!
قال:لا.
قال:فإن کان فی ید المسلمین شیء یملکونه،ثم ادّعیت أنا فیه من تسأل البینة؟!
قال:إیاک کنت أسأل البینة.
قال:فما بال فاطمة سألتها البینة علی ما فی یدیها؟!و قد ملکته فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بعده؟!و لم تسأل المسلمین بینة علی ما ادّعوه شهودا،کما سألتنی علی ما ادّعیت علیهم؟!
ص :81
فسکت أبو بکر.
فقال عمر:یا علی!دعنا من کلامک.فإنا لا نقوی علی حجتک،فإن أتیت بشهود عدول،و إلا فهو فیء للمسلمین،لا حق لک و لا لفاطمة فیه!!
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا أبا بکر تقرأ کتاب اللّه؟!
قال:نعم.
قال:أخبرنی عن قول اللّه عز و جل: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فیمن نزلت،فینا،أم فی غیرنا؟!
قال:بل فیکم.
قال(یا أبا بکر):فلو أن شهودا شهدوا علی فاطمة بنت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بفاحشة،ما کنت صانعا بها؟!
قال:کنت أقیم علیها الحد،کما أقیمه علی نساء المسلمین.
قال(له أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»یا أبا بکر):إذن کنت عند اللّه من الکافرین.
قال:و لم؟!
قال:لأنک رددت شهادة اللّه لها بالطهارة،و قبلت شهادة الناس علیها، کما رددت حکم اللّه و حکم رسوله،أن جعل لها فدکا و قد قبضته فی حیاته، ثم قبلت شهادة أعرابی بائل علی عقبیه علیها،و أخذت منها فدکا،و زعمت أنه فیء للمسلمین.
و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«البینة علی المدّعی،و الیمین
ص :82
علی المدّعی علیه»،فرددت قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:البینة علی من ادّعی،و الیمین علی من ادّعی علیه.
قال:فدمدم الناس و أنکروا،و نظر بعضهم إلی بعض،و قالوا:صدق و اللّه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و رجع إلی منزله (1).
و نقول:
هناک الکثیر من الأمور التی تحتاج هنا إلی بحث و بیان،و لکننا سوف نقتصر منها علی أقل القلیل،حتی لا نخرج عن سیاق سیرة أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فلاحظ ما یلی:
أولا:إن کلام أم أیمن قد سد الطریق علی أبی بکر،و حیث بینت:أن رده لشهادتها،یستبطن التطاول علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأن النبی شهد لها بالجنة،فهی إذن لا تشهد شهادة زور،و قد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«شاهد الزور لا یزول قدمه حتی توجب له النار» (2).
ص :83
فإن کانت لا تفصح لأجل کونها أعجمیة،فبإمکانهم الإتیان بالمترجمین العدول..مع العلم بأنها قد أفصحت فی کلامها الآنف مع أبی بکر..
کما أن تقریرها له جاء قبل أداء الشهادة،فلا مجال للإعتذار بأنه لم یکن ملتفتا إلی هذه الخصوصیة.
ثانیا:إن کلام أم أیمن یجعل أبا بکر أمام مأزق مخالفة القرآن،فإنه قد شهد لعلی و الحسنین،و للزهراء أیضا بالتطهیر،فرد دعوی الزهراء«علیها السلام»،ورد شهادة زوجها و ولدیها،رد لشهادة القرآن فیهم،إذا لا فرق بین أن یقول القرآن:فدک لفاطمة و بین أن یقول:فاطمة صادقة فی کل ما تدعیه،و علی و الحسنان«علیهم السلام»صادقون فیما یشهدون به..
و لا یصح الإعتذار عن ذلک بأن علیا«علیه السلام»یجر النار إلی قرصه،لأن ذلک إنما هو فی من یحتمل فی حقه الکذب فی شهادته..
ثالثا:لا یصح رد شهادة الحسنین لأجل صغر سنهما..فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أشهد هما علی کتاب لثقیف (1)،و هو أمر یرتبط بمصیر قوم من الناس،و قد باهل بهم نصاری نجران،لتکون شهادتهما بالصدق سببا فی نزول العذاب علی الکاذبین.
رابعا:لقد قرر علی«علیه السلام»أبا بکر،فاعترف له بأن البینة تطلب
ص :84
من المدعی،لا من صاحب الید،فأصبح أبو بکر أمام خیارین کلاهما مرّ، لأنه کلاهما ینتهی بفضیحة أبی بکر فضیحة نکراء،من شأنها أن تظهر بما لا شک فیه أنه متقمص للخلافة،و غاصب لموقع لیس من أهله،لا من قریب و لا من بعید..
فهو إما جاهل بالبدیهیات من أحکام القضاء،فیحکم تارة بالبینة علی المدعی،و أخری بالبینة علی المدعی علیه،من دون أن یعرف أیهما الحق، و أیهما الباطل..
و إما کان عالما بها،لکنه یتعمد العمل بخلاف شرع اللّه،مما یعنی أنه لا یملک الرادع الدینی عن تعمد مخالفة أحکام الشریعة..
أو أنه کان عالما بها ثم نسیها،فلما ذا لم یتراجع عن الغلط الذی وقع فیه بعد تذکیره؟!و فی جمیع هذه الفروض لا یصلح لمقام خلافة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..
خامسا:إن اعتراف عمر بأنه غیر قادر علی مقارعة علی«علیه السلام» الحجة بالحجة،لا یعد فضیلة له،لأنه اعتراف جاء فی سیاق رده«علیه السلام» علی إصرار عمر علی مخالفة الحق الذی أظهره له علی«علیه السلام».نعم..
لقد أصر عمر علی المخالفة،اعتدادا منه بالسلطان،و استنادا للسیف و السوط، و اعتمادا علی القوة لإکراه الآخرین و قهرهم من دون حق،و لعل هذا هو ما یفسر لنا تجاهل علی لعمر،و توجیه کلامه إلی أبی بکر.
سادسا:إن أبا بکر زعم أنه لو شهد الشهود علی فاطمة الزهراء«علیها السلام»بالفاحشة لأقام علیها الحد،فألزمه علی«علیه السلام»بأن ذلک
ص :85
تکذیب منه للقرآن الذی حکم بطهارة فاطمة«علیها السلام»..
و اللافت هنا:أن أبا بکر قد أطلق حکمه ذاک بعد تلاوة علی«علیه السلام»آیة التطهیر علیه..!!
و هذا معناه:أن أبا بکر إما لا یکترث بالقرآن و آیاته،و إما أنه کان بعیدا غایة البعد عن التدبر فی آیات القرآن،و معرفة مرامیها و معانیها حتی الظاهرة منها..فکیف یمکن أن یأخذ موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحکم فی الدین و أهله،و فی دمائهم و أعراضهم؟!
سابعا:ذکرنا فی موضع آخر:أن أبا بکر قد أعطی أبا بشیر المازنی و جابرا من بیت المال ما ادعیا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وعدهما به،من دون أن یطلب منهما بینة علی دعواهما (1)..
فلما ذا یأخذ فدکا من ید فاطمة جبرا و قهرا،و لا یترکها لها و هی ملکها؟!
و نحن و إن کنا قد تحدثنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم
ص :86
«صلی اللّه علیه و آله» (1)بما لعله کاف و شاف فی بعض الجهات فی موضوع فدک،غیر أننا نحب أن نورد هنا روایة ذکرها الشیخ المفید«رحمه اللّه»فی کتابه:الإختصاص،ثم نشیر إلی بعض ما لفت نظرنا فیها،و سنکتفی هاهنا بها.و الروایة هی التالیة:
«أبو محمد،عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:
لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جلس أبو بکر مجلسه،بعث إلی وکیل فاطمة«صلوات اللّه علیها»،فأخرجه من فدک.
فأتته فاطمة«علیها السلام»،فقالت:یا أبا بکر،ادّعیت أنک خلیفة أبی،و جلست مجلسه،و أنک بعثت إلی وکیلی فأخرجته من فدک،و قد تعلم:
أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدّق بها علیّ،و أن لی بذلک شهودا».
فقال لها:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث.
فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فأخبرته.
فقال:ارجعی إلیه و قولی له:زعمت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث، وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ (2).و ورث یحیی زکریا،و کیف لا أرث أنا أبی؟!
فقال عمر:أنت معلمة.
ص :87
قالت:و إن کنت معلمة،فإنما علمنی ابن عمی و بعلی.
فقال أبو بکر:فإن عائشة تشهد،و عمر:أنهما سمعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:إن النبی لا یورث.
فقالت:هذا أول شهادة زور شهدا بها فی الإسلام.
ثم قالت:فإن فدک إنما هی صدّق بها علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ولی بذلک بینة.
فقال لها:هلمی ببینتک.
قال:فجاءت بأم أیمن،و علی«علیه السلام».
فقال أبو بکر:یا أم أیمن،إنک سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی فاطمة؟!
فقالت:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن فاطمة سیدة نساء أهل الجنة (1).
ص :88
ثم قالت أم أیمن:فمن کانت سیدة نساء أهل الجنة تدعی ما لیس لها؟!و أنا امرأة من أهل الجنة ما کنت لأشهد إلا بما سمعت من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».
فقال عمر:دعینا یا أم أیمن من هذه القصص،بأی شیء تشهدین؟!
فقالت:کنت جالسة فی بیت فاطمة«علیها السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالس حتی نزل علیه جبرئیل،فقال:یا محمد،قم،فإن اللّه
1)
-30 و 60 و 63 و مسند أحمد ج 1 ص 293 و ج 3 ص 64 و 80 و 135 و ج 5 ص 391 و مسند الطیالسی حدیث 1374.انتهی. و راجع:صحیح البخاری(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 442 و 476 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 183 و 209 و 219 و مسند أحمد ج 6 ص 541 و سنن الترمذی (ط دار الکتب العلمیة)ج 10 ص 214 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 326 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 81 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 527 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 151 و جامع المسانید و المراسیل ج 1 ص 56 و ج 2 ص 136 و 405 و ج 5 ص 169 و ج 7 ص 480 و ج 18 ص 221 و ج 19 ص 328 و مشکاة المصابیح ج 10 ص 543 و الفتح الکبیر ج 1 ص 28 و 426 و فضائل الصحابة ص 58 و 76 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 366 و مجمع الزوائد ج 9 ص 201 و فتح الباری ج 6 ص 340 و ج 7 ص 63 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 403 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 20 و کنز العمال ج 12 ص 96 و 102 و 108 و 110 و 113 و ج 13 ص 640 و 675 و مصادر کثیرة أخری.
ص :89
تبارک و تعالی أمرنی أن أخط لک فدکا بجناحی.
فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع جبرئیل«علیه السلام»،فما لبث أن رجع.
فقالت فاطمة«علیها السلام»:یا أبه،أین ذهبت؟!
فقال:خط جبرئیل«علیه السلام»لی فدکا بجناحه،و حد لی حدودها.
فقالت:یا أبه،إنی أخاف العیلة و الحاجة من بعدک،فصدّق بها علیّ.
فقال:هی صدقة علیک.فقبضتها؟.
قالت:نعم.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا أم أیمن،اشهدی.و یا علی، اشهد.
فقال عمر:أنت امرأة،و لا نجیز شهادة امرأة وحدها،و أما علیّ فیجر إلی نفسه.
قال:فقامت مغضبة،و قالت:اللهم إنهما ظلما ابنة محمد نبیک حقها، فاشدد و طأتک علیهما.
ثم خرجت،و حملها علیّ علی أتان علیه کساء له خمل،فدار بها أربعین صباحا فی بیوت المهاجرین و الأنصار،و الحسن و الحسین«علیهما السلام» معها،و هی تقول:یا معشر المهاجرین و الأنصار،انصروا اللّه،فإنی ابنة نبیکم،و قد بایعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بایعتموه:أن تمنعوه و ذریته مما تمنعون منه أنفسکم و ذراریکم،ففوا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه
ص :90
و آله»ببیعتکم.
قال:فما أعانها أحد،و لا أجابها،و لا نصرها.
قال:فانتهت إلی معاذ بن جبل،فقالت:یا معاذ بن جبل،إنی قد جئتک مستنصرة،و قد بایعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أن تنصره و ذریته،و تمنعه مما تمنع منه نفسک و ذریتک،و إن أبا بکر قد غصبنی علی فدک،و أخرج وکیلی منها.
قال:فمعی غیری؟!
قالت:لا،ما أجابنی أحد.
قال:فأین أبلغ أنا من نصرک؟!
قال:فخرجت من عنده،و دخل ابنه،فقال:ما جاء بابنة محمد إلیک.
قال:جاءت تطلب نصرتی علی أبی بکر،فإنه أخذ منها فدکا.
قال:فما أجبتها به؟!
قال:قلت:و ما یبلغ من نصرتی أنا وحدی؟!
قال:فأبیت أن تنصرها؟!
قال:نعم.
قال:فأی شیء قالت لک؟!
قال:قالت لی:و اللّه لا نازعتک الفصیح من رأسی حتی أرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
قال:فقال:أنا و اللّه لا نازعتک الفصیح من رأسی حتی أرد علی رسول
ص :91
اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ لم تجب ابنة محمد«صلی اللّه علیه و آله».
قال:و خرجت فاطمة«علیها السلام»من عنده و هی تقول:و اللّه لا أکلمک کلمة حتی أجتمع أنا و أنت عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثم انصرفت.
فقال علی«علیه السلام»لها:ائت أبا بکر وحده،فإنه أرق من الآخر، و قولی له:ادّعیت مجلس أبی،و أنک خلیفته،و جلست مجلسه،و لو کانت فدک لک ثم استوهبتها منک لوجب ردها علی.
فلما أتته و قالت له ذلک،قال:صدقت.
قال:فدعا بکتاب،فکتبه لها برد فدک.
فخرجت و الکتاب معها،فلقیها عمر،فقال:یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک؟!
فقالت:کتاب کتب لی أبو بکر برد فدک.
فقال:هلمیه إلی.
فأبت أن تدفعه إلیه.
فرفسها برجله-و کانت حاملة بابن اسمه المحسن-فأسقطت المحسن من بطنها،ثم لطمها،فکأنی أنظر إلی قرط فی أذنها حین نقفت،ثم أخذ الکتاب فخرقه.
فمضت،و مکثت خمسة و سبعین یوما مریضة مما ضربها عمر،ثم قبضت،فلما حضرتها الوفاة دعت علیا«صلوات اللّه علیه»،فقالت:إما
ص :92
تضمن،و إلا أوصیت إلی ابن الزبیر.
فقال علی«علیه السلام»:أنا أضمن وصیتک یا بنت محمد.
قالت:سألتک بحق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أنا مت ألا یشهدانی و لا یصلیا علیّ.
قال:فلک ذلک (1).
فلما قبضت«علیها السلام»دفنها لیلا فی بیتها،و أصبح أهل المدینة یریدون حضور جنازتها،و أبو بکر و عمر کذلک،فخرج إلیهما علی«علیه السلام»،فقالا له:ما فعلت بابنة محمد؟!أخذت فی جهازها یا أبا الحسن؟!
ص :93
فقال علی«علیه السلام»:قد و اللّه دفنتها.
قالا:فما حملک علی أن دفنتها و لم تعلمنا بموتها؟!
قال:هی أمرتنی.
فقال عمر:و اللّه،لقد هممت بنبشها و الصلاة علیها.
فقال علی«علیه السلام»:أما و اللّه،ما دام قلبی بین جوانحی و ذو الفقار فی یدی،إنک لا تصل إلی نبشها،فأنت أعلم.
فقال أبو بکر:اذهب فإنه أحق بها منا،و انصرف الناس (1).
ص :94
و نقول:
قد ذکرت هذه الروایة أمورا تحتاج إلی التوقف عندها،و هی التالیة:
قد یقال:لو کانت فدک للسیدة الزهراء«علیها السلام»،و فی یدها، فلما ذا تقول لأبی بکر:«قد تعلم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تصدّق بها علی»؟!.
و لما ذا تذکر له:أن لها شهودا علی ما تدّعیه؟!.
و یجاب:بأن کونها فی یدها،و إن کان إمارة و دلیلا علی ملکیتها،و لکن أسباب الملکیة متعددة.فقد تملک بالبیع،و بالنحلة،و بالإرث و بغیر ذلک..
فأبو بکر یعلم:أنها فی یدها،و علیه أن یأخذ بهذه الإمارة،و یعتبرها ملکا لها..و لکنها أرادت أن تعلمه بسبب الملکیة،و هو تصدّق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بها علیها،مع حصول القبض،و التصرف..
1)
-التی ذکر فیها الکتاب و لم یذکر تمزیقه.راجع:السیرة الحلبیة ج 2 ص 400 عن سبط ابن الجوزی.و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 273 و مختصر القدوری فی الفقه الحنفی ج 1 ص 164 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 2 ص 45 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 43 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 68 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و غایة المرام ج 6 ص 255 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 88 و کنز العمال ج 1 ص 315 و فقه السنة لسید سابق ج 1 ص 390.
ص :95
کما أنها إنما أرادت من الشهود أن یشهدوا بهذه الخصوصیة بالذات..
و قد یقال:إنه حتی لو کان أبو بکر یعلم:بأن اللّه قد طهر فاطمة «علیها السلام»،و یعلم:بأنها صادقة فیما تدّعیه،فلیس له أن یحکم بعلمه..
بل علیه أن یحکم بالأیمان و البینات.
أولا:قلنا فی موضع آخر:إن أبا بکر هو المدّعی علی الزهراء«علیها السلام»،فإن فدکا کانت فی یدها سنوات قبل استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها إیاها منذ واقعة خیبر.فالبینة تطلب من أبی بکر لا من الزهراء..و حتی لو جاء بالبینة فلا بد من ردها و الحکم بکذبها استنادا إلی آیة التطهیر..
ثانیا:کان أبو بکر یعلم بصدق الزهراء«علیها السلام»کما صرح به هو نفسه (1)،و یدل علی ذلک:أنه لما شهد لها علی«علیه السلام»کتب بتسلیم فدک إلیها،لکن عمر اعترض علی أبی بکر و مزق الکتاب قائلا:إن علیا یجر إلی نفسه،و أم أیمن امرأة (2).
ص :96
فلما ذا لم یحکم بعلمه؟!.
فقد حکم خزیمة بن ثابت بکذب الأعرابی الذی نازع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی ناقة،فشهد خزیمة:أن الناقة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه لم یحضر المعاملة بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین الأعرابی،مصرحا:بأنه علم بذلک لعلمه بنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله».
فأجاز«صلی اللّه علیه و آله»شهادته،و جعلها شهادتین (1).
2)
-ج 25 ص 116 و الشافی فی الإمامة للمرتضی ج 4 ص 98 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 71 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 122 و بحار الأنوار ج 29 ص 128 و اللمعة البیضاء ص 309 و 747 و مجمع النورین للمرندی ص 120 و کتاب سلیم بن قیس ص 391 و الطرائف ص 248.
ص :97
و إنما رضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بمحاکمة الیهودی إلی قاضیه وفق الطرق الشرعیة،و لم یحکم القاضی بعلمه،و رضی علی«علیه السلام» منه بذلک،تکرما و إمعانا منه فی إقامة الحجة علیه.
و قد أخطأ القاضی حین طالب علیا«علیه السلام»ببینة.
و قد روی:أن علیا«علیه السلام»خطّأ شریحا فی طلب البینة منه علی درع طلحة،و قال:إن إمام المسلمین یؤتمن من أمورهم علی ما هو أعظم من ذلک،و أخذ ما ادّعاه من درع طلحة بغیر حکم شریح (1).
1)
-و فتح الباری ج 8 ص 398 و 399 و عون المعبود ج 10 ص 20 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 48 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 146 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 379 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 373 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 618 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 405 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 344 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 187 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 379 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 367 و الإصابة ج 3 ص 179 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 195 و ج 13 ص 166 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 400.
ص :98
ثالثا:سلمنا:أنه قاض،و أنه أیضا لم یعمل بأحکام القضاء،فقد جاءته بشاهدین،هما:علی،و مولی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ورد فی بعض النصوص..بالإضافة إلی أم أیمن..فتمت أرکان الشهادة.
رابعا:سلمنا:أن الموجود هو شاهد واحد،و امرأة واحدة،و هما:علی، و أم أیمن کما فی بعض الروایات (1)،فإن علیه أن یطالبها بالیمین،إن کانت تطلب النحلة.و لا معنی حینئذ لما رواه أبو بکر من عدم توریث الأنبیاء.
و إن کانت تطلب میراثا فلا حاجة إلی الشهود،إذا علم صحة نسب الوارث.
و الذی یثیر عجبنا هو:جواب أبی بکر لها،فإنها قررت أن فدکا کانت فی یدها،و أنه هو الذی أخرج وکیلها منها،و الید أمارة علی الملکیة السابقة
1)
-و الکافی ج 7 ص 386 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 274 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 267 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 194.
ص :99
علی موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و قررت أیضا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد تصدّق علیها بها و منحها إیاها فی حال حیاته،و لم تدّع الإرث و لا أشارت إلیه،لا من قریب و لا من بعید،فما معنی أن یقول لها أبو بکر:إن النبی لا یورث؟!..
و یلفت نظرنا هنا أیضا:أنها«علیها السلام»لم تعترض علی جواب أبی بکر هذا.
مع علمنا الأکید:بأنها تعرف فساد هذا الإستدلال من أساسه،کما أنها تعرف أنه لا یتلاءم مع دعواها.
إننا لا نری وجها معقولا أو مقبولا لسکوتها هذا إلا أنها أدرکت:أن هذا الجواب یستبطن التصمیم علی منعها،و عدم الإستجابة لطلبها،و علمت:أنه لا فائدة من النقاش..فصرفت النظر عن ذلک.
و بعد..فإن قول عمر للسیدة فاطمة«علیها السلام»:أنت معلّمة، یدل علی ما یلی:
أولا:علی أنه یری أنها«علیها السلام»لا تعرف هذا الحکم الشرعی البدیهی،المستند إلی آیات القرآن الکریم..
ثانیا:لعله أراد بقوله هذا:أن یسقط دعواها عن الإعتبار،زعما منه:أن تلقین أحد الخصمین لا یجوز..
و لکنه أخطأ فی هذا خطأ فاحشا،فإنه لا یجوز للقاضی تلقین أحد
ص :100
الخصمین.إلا إذا علم أن الحق معه،فیجوز له ذلک..
أما غیر القاضی،فیجوز له ذلک،مع علمه بصحة دعواه.
و علی«علیه السلام»:
أولا:لم یکن هو القاضی..
ثانیا:لقد کان«علیه السلام»عالما بصحة دعوی الزهراء«علیها السلام»،فلا یصح اعتراض عمر مطلقا..
و لأجل ذلک قالت«علیها السلام»لعمر:«و إن کنت معلمة،فإنما علمنی ابن عمی و بعلی» (1).أی لم یعلمنی القاضی..
و من جهة أخری:إن تعلیم علی«علیه السلام»للسیدة الزهراء«علیها السلام»لا یدل علی جهلها بهذا الحکم البدیهی..و إنما هو قد أشار علیها بأن تعاود الکرّة فی الإحتجاج عن هذا الطریق،فإن فی ذلک مصلحة ظاهرة،من حیث إنها تؤدی إلی فضح هذا الإصرار علی اغتصاب حقها..
من جهة.
کما أنه من جهة ثانیة یدفع التسویلات المغرضة،التی یمکن أن تزعم:
بأنها«علیها السلام»قد اقتنعت بحجة أبی بکر،و أن الحق کان معه.
ص :101
و قد استشهد أبو بکر لصحة ما ینسبه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعائشة و عمر..
و قد علمنا کما فی هذه الروایة،و فی الروایات الأخری أیضا:أن أبا بکر و عمر قد ردّا شهادة علی«علیه السلام»،و أم أیمن بحجة:أن أم أیمن امرأة،و لا یجیز شهادة امرأة وحدها..
فکیف جازت شهادة عائشة لأبی بکر،مع أنها ابنته و هی امرأة و تجر النار إلی قرصها،و قرض أبیها؟!و کیف جازت شهادة عمر،و هو یجر إلی قرصه و قرض أبی بکر أیضا؟!
و یدل علی ذلک قول علی«علیه السلام»لعمر:احلب یا عمر،حلبا لک شطره،اشدد له الیوم أمره لیرد علیک غدا (1).
ص :102
علی أن الروایات الأخری قد ذکرت أیضا شهادة أحد موالی النبی «صلی اللّه علیه و آله» (1)للزهراء«علیها السلام»أیضا..فلما ذا لم یعتد به أبو بکر؟!
هذا..و لا ریب فی أن فاطمة و علیا،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»کلهم من مصادیق آیة التطهیر،المتضمنة للشهادة الإلهیة بتطهیرهم من کل رجس،و منه:الکذب،و هو معنی العصمة..کما أن أم أیمن امرأة من أهل الجنة.
و فی المقابل لا شیء یشهد أو یدل علی عصمة أبی بکر،فضلا عن عائشة،و عمر بن الخطاب.
ثم إن نفس أن یکتب لها فی بعض المرات کتابا بفدک،ثم ینتزعه عمر منها و یمزقه،یدل علی أن حدیث عدم توریث الأنبیاء،و کذلک سائر ما ادعاه أبو بکر لرد دعوی الزهراء«علیها السلام»لا أساس له،و یصبح
1)
-المرام ج 5 ص 305 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 81 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351.
ص :103
ساقطا،و غیر ذی قیمة..
و یشهد علی ذلک أیضا:أن أبا بکر و عمر و عثمان لم ینتزع أی منهم الحجر من نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله».
فإن قیل:إن الحجر لهن بنص القرآن حیث قال تعالی: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ (1).
و قیل فی الجواب:تصح نسبة البیوت إلیهن لأدنی ملابسة،و هی هنا کونهنّ قد سکنّ فی تلک البیوت،یضاف إلی ذلک:أن الحجر قد نسبت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه بعد تلک الآیة أیضا.
فقد قال تعالی: لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ (2).
و یدل علی تراجعه أیضا:وصیته أن یدفن إلی جوار النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛لأن ذلک الموضع إن کان صدقة للمسلمین،فلا یصح تصرف أبی بکر فیه.
و إن کان إرثا لعائشة،فقد بطل حدیث عدم إرث الأنبیاء.
و إن کانت الحجرة لفاطمة«علیها السلام»،فلما ذا لم یستأذن من ورثة فاطمة؟!
کما أن ابنته عائشة قد رجعت عن شهادتها له بحدیث عدم توریث الأنبیاء حین أذنت له و لعمر بأن یدفنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،
ص :104
مدّعیة أن الحجرة لها.
کما أنها قد منعت من دفن الإمام الحسن مع جده قائلة:ما لی و لکم؟! تریدون أن تدخلوا بیتی من لا أحب (1).
مع أن حدیث عدم توریث الأنبیاء یدل علی أن البیت لیس بیتها..
و أی سبب آخر تدّعیه لملکیة البیت یحتاج إلی إثبات.و لا تکفی فیه مجرد الدعوی.
ثم إنها«علیها السلام»حکمت علی شهادة عائشة و عمر:بأنها أول شهادة زور شهد بها فی الإسلام (2).و إطلاق هذا الحکم بصورة یقینیة،
ص :105
یعطی:أنها کانت تعلم بعدم صدور الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا فی السر،و لا فی العلن.
إذ لو کانت لا تعلم بذلک لم یصح منها اعتبار قولها شهادة زور.
و هذا یجعلنا نتیقن بوجود مستند معصوم لهذا النفی القاطع،لعله هو إخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»لها بهذا الأمر،حین أسرّ إلیها بحدیث فی مرض موته و لعله غیر ذلک..
و یلاحظ هنا:أننا لم نلحظ وجود أیة ردة فعل علی قولها هذا،کما أن أحدا لم یطالبها بمستندها فیه..و لا عتب علیها بأنها قالت ذلک من غیر علم.و لا قیل لها:لا یحق لک توجیه هذه التهمة الخطیرة لهؤلاء القوم.
ثم إن المعتزلی اعترف بتفرد أبی بکر بحدیث:عدم توریث الأنبیاء.
فقال:«صدق المرتضی«رحمه اللّه»فیما قال،أما عقیب وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و مطالبة فاطمة«علیها السلام»بالإرث،فلم یرو الخبر إلا أبو بکر وحده.
و قیل:إنه رواه معه مالک بن أوس بن الحدثان..و أما المهاجرون الذین ذکرهم قاضی القضاة،فإنما شهدوا بالخبر فی خلافة عمر» (1).
ص :106
و قد اعتبرت روایة أبی بکر عن عدم توریث الأنبیاء دلیل أعلمیته علی سائر الصحابة،لأن هذا الأمر لم یعلمه سواه،کما ذکره ابن حجر (1).
لکنه هو نفسه عاد فذکر بعد صفحات یسیرة:أن هذه الروایة رواها:
علی«علیه السلام»،و العباس،و عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و الزبیر، و سعد،و أمهات المؤمنین..
ثم زعم:أن أبا بکر قد استحضر ذلک أولا،ثم استحضره الباقون.
مع أن الإستحضار السریع لیس من مظاهر الأعلمیة،و لا من مواردها..
و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»قالت لأبیها:«إنی أخاف العیلة و الحاجة من بعدک،فصدق بها علیّ الخ..» (2).
و نقول:إن هذا لا یصح لما یلی:
1-قولهم:إن الزهراء«علیها السلام»تخاف العیلة و الحاجة،إهانة لها،
ص :107
و انتقاص من مقامها،فإن ظنها باللّه أحسن من هذا بلا ریب.بل إن هذا الکلام لا یصدر عن أی إنسان صحیح أو کامل الإیمان،فإن من أبسط قواعد الإیمان هو التوکل علی اللّه،و اللجوء إلیه فی الحاجات،و اعتباره هو الرزاق و المعطی،و الکافی و المعین.
2-روی عن فاطمة«علیها السلام»قالت:أتیت النبی،فقلت:
السلام علیک یا أبه.
فقال:و علیک السلام یا بنیة.
فقلت:و اللّه،ما أصبح یا نبی اللّه فی بیت علی حبة طعام،و لا دخل بین شفتیه طعام منذ خمس،و لا أصبحت له ثاغیة و لا راغیة،و لا أصبح فی بیته سفة و لا هفّة.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أدنی منی.
فدنوت.
فقال:ادخلی یدک بین ظهری و ثوبی،فإذا حجر بین کتفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مربوط إلی صدره.
فصاحت فاطمة صیحة،فقال لها:ما أوقدت فی بیوت آل محمد نار منذ شهر..إلخ (1).
ص :108
و ثمة روایات أخری بهذا المعنی فلتراجع.
3-یضاف إلی ذلک:أن المتوقع من النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» أن یبادر إلی توجیه موعظة قویة لابنته،و أن تتضمن لوما لها علی عدم ثقتها باللّه تبارک و تعالی.و أن یوجهها نحو الزهد بالدنیا،و الرضا بما قسمه اللّه تعالی،و یصر علیها بأن تتخذ من واقع سائر الناس أمثولة لها..بل أن تکون هی أسوة و قدوة لهم فی ذلک.
4-علی أن هذه الروایة لا تتوافق مع تلک الروایة التی تقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا لفاطمة«علیها السلام»عوضا عن بعض مهر أمها کما تقدم.
و إن کنا نعتقد:أن مهر أمها قد أدی إلیها کاملا من قبل أبی طالب «علیه السلام»،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یبین عظمة حقها،و أن یکرمها بما جعله اللّه تعالی له،و أن یبر بها من خلال ابنتها«علیها السلام»، علما بأن قیمة خدیجة«علیها السلام»لا تقدر بالمال،و لا بالعقار.
و لعل ما یزید فی أهمیة هذا البر و التکریم،أن خدیجة بذلت مالها کله فی سبیل هذا الدین.و بذلت مهرها أیضا،فأراد اللّه أن یشکر لها هذه التضحیات الجسام،و ینوه بها،فأعطی فدکا لإبنتها،و المرء إنما یکرم فی و لده.و فدک لا تکفی للتعبیر عن مقامها عند اللّه،فلا بد أن یزیدها من فضله فی رفع درجاتها فی الآخرة علی قاعدة کمثل حبة أنبتت سبع سنابل، فی کل سنبلة مئة حبة،و اللّه یضاعف لمن یشاء..
و بذلک یظهر:أن ادعاء فدک أنها من مهر خدیجة لا یعنی أن مهرها
ص :109
کان بهذه الکثرة و الضخامة،کما هو ظاهر..
و ذکرت الروایة:أن ابن معاذ اتخذ من أبیه موقفا قویا و حاسما،لأنه لم یجب السیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»،حینما اسنتصرته..
مع أننا رأینا کیف أن معاذا کان من أعوان أبی بکر فی سعیه لإقصاء علی «علیه السلام»عن مقامه.و کان أیضا مع المهاجمین لبیت الزهراء«علیها السلام»،فور العودة من سقیفة بنی ساعدة،و کان فی جملة الذین نصروا أبا بکر فی مقابل الاثنی عشر الذین احتجوا علیه،بل تذکر الروایة:أنه جاء یقود ألف رجل لمواجهة علی«علیه السلام»،و من معه،و لوقف حرکتهم،و إخماد صوتهم..فلما ذا لم یتخذ منه ابنه أی موقف فی کل تلکم المواقف؟!..
و ذکرت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب إنما رفس فاطمة«علیها السلام»برجله،فأسقطت محسنا،حین أخذ منها الکتاب برد فدک.
مع أن سائر الروایات تقول:إنها أسقطت محسنا،حین هجوم عمر و من معه علی بیتها«علیها السلام»،حیث عصروها بین الباب و الحائط..
إلا أن یقال:إن ما جری فی البیت هو ابتداء نفاسها بالمحسن،حیث أصیب و مات و هو فی بطنها،و استمرت تعانی الآلام بسبب ذلک بضعة أیام،حتی کانت رفسة عمر لها،فی موضوع فدک،فکان الإسقاط الفعلی للمحسن..و اللّه هو العالم بالحقائق..
ص :110
ذکرت الروایة المتقدمة:أن الزهراء«علیها السلام»دعت علیا«علیه السلام»حین وفاتها،و قالت له:إما تضمن،و إلا أوصیت إلی ابن الزبیر..
مع أنه لم یظهر من علی«علیه السلام»ما یدعو إلی التهدید بخیار کهذا، و لیس ثمة ما یوحی أو یدل علی أنه«علیه السلام»متردد أو سوف یتردد فی تنفیذ وصیتها..
کما أنه لا معنی لاختیار ابن الزبیر لهذه المهمة-و المقصود به هو عبد اللّه ابن الزبیر ابن عبد المطلب-دون علی«علیه السلام»لأن ذلک یعد إهانة منها لسید الأوصیاء و هی منزهة عن ذلک،و کذا یقال بالنسبة لسائر بنی هاشم،و الخلّص من الصحابة،أمثال:سلمان،و عمار،و أبی ذر،و المقداد، و أبی الهیثم بن التیهان،و قیس بن سعد،و غیرهم.
و قد ذکرت بعض الروایات التی تقدمت:أن علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی طلب من الزهراء«علیها السلام»أن تبادر للمطالبة بإرثها و نحلتها..و لعله لأنه«علیه السلام»یرید بذلک أن یحرج الغاصبین، من حیث إن صاحب الحق الشرعی هو الذی انبری للمطالبة بحقه..فلا مجال لاتهام علی«علیه السلام»بأنه یثیر أمورا من عند نفسه،لتکون وسیلته إلی غیرها.
کما أن المطالب بهذا الحق هو الزهراء«علیها السلام»،التی تعیش
ص :111
و یعیش الناس معها أجواء الفجیعة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هی تثیر فی الناس معانی الأسی و الحزن،کما أنها تمثل الحنان و الرقة و العاطفة، و المحبة و الصفاء.
و لا یمکن اتهامها بأنها ترید إثارة أجواء حرب أو نزاع.خصوصا بعد أن أعلن«علیه السلام»أنه ملتزم بتوجیهات الرسول«صلی اللّه علیه و آله» بعدم مواجهة الغاصبین،إلا إذا توفرت له القوة الکافیة و القادرة علی حسم الأمور..و التی یکفی نفس وجودها لردع من یرید التعدی علی الحقوق المادیة و غیرها.
فإذا ظهر للناس الحق من خلال مطالبة الزهراء«علیها السلام» و استدلالاتها و براهینها النیرة،فإنهم سوف یدرکون أن من یتصدی لمقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفقد المواصفات المطلوبة لهذا المقام،من جهات عدة..
منها:أنه قد خالف النصوص الصریحة:القرآنیة و النبویة.
و منها:أنه لم یمتثل لحکم اللّه سبحانه حین ظهر له الحق،بل اکتفی بتسطیر بعض الکلمات العاطفیة التی لا ربط لها بأصل الموضوع..
و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب أخذ الکتاب من السیدة الزهراء«علیها السلام»عنوة و مزّقه.
و نشیر هنا:إلی أن سبب هذا الموقف من عمر هو ما یلی:
ص :112
1-ما نقل عن عمر من أنه دخل علی أبی بکر،و قد کتب أبو بکر کتابا لفاطمة«علیها السلام»بمیراثها من أبیها(و المقصود هو فدک)فقال له عمر:ما ذا تنفق علی المسلمین،و قد حاربتک العرب کما تری؟!ثم أخذ الکتاب فشقه (1).
و لعل عمر قد نسی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حاربته العرب،و لم یستعن بفدک للإنفاق علی المسلمین.
2-عن المفضل بن عمر قال:قال مولای جعفر الصادق«علیه السلام»:لما ولی أبو بکر بن أبی قحافة،قال عمر:إن الناس عبید هذه الدنیا، لا یریدون غیرها،فامنع عن علی و أهل بیته الخمس،و الفیء،و فدکا،فإن شیعته إذا علموا ذلک،ترکوا علیا،و أقبلوا إلیک،رغبة فی الدنیا،و إیثارا، و محاباة علیها.
ففعل أبو بکر ذلک،و صرف عنهم جمیع ذلک (2).
ص :113
3-و قال علی بن تقی النیلی:«و ما قصد أبو بکر و عمر بمنع فاطمة عنها(أی عن فدک)إلا ألاّ یتقوی علی بحاصلها و غلتها علی المنازعة فی الخلافة،و لهذا اتبعا ذلک بمنع فاطمة و علی و سائر بنی هاشم و بنی عبد المطلب حقهم فی الخمس،فإن الفقیر الذی لا مال له تضعف همته، و یتصاغر عند نفسه،و یکون مشغولا بالإحتراف و الإکتساب عن طلب الملک و الریاسة» (1).
4-إن نفس أن یظهروا أبا بکر-بصورة عملیة-:أنه فی موقع الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و أنه یمارس صلاحیاته،حتی علی أصحاب الحق الشرعیین،بأبشع الصور،و اقسی أنواع الظلم و التعدی مع أن أصحاب الحق هم علی و الزهراء«علیهما السلام».
نعم..إن هذا الأمر مطلوب للغاصبین،و یرون أنفسهم بحاجة ماسة له.
5-قال علی بن مهنا:عن السبب فی منع فدک:«أرادا ألاّ یظهرا لعلی -و قد اغتصباه الخلافة-رقة و لینا و خذلانا،و لا یری عندهما خورا،فأتبعا القرح بالقرح» (2).
ص :114
و لذلک منع فاطمة و بنی هاشم سهم ذوی القربی (1).
ص :115
ص :116
مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء، و مطالبات علی علیهما السّلام
ص :117
ص :118
و بما أن خطبة السیدة الزهراء فی مناسبة غصب فدک،تتضمن الکثیر مما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»فقد أثرنا الإلماح إلیها،لدفع ما قد یتوهمه المتوهمون حول ما قصدته فی بعض فقراتها.
فنقول:
عن عبد اللّه بن الحسن،عن آبائه:«لما أجمع أبو بکر علی منع فاطمة فدک،و بلغها ذلک لاثت خمارها علی رأسها،و اشتملت بجلبابها،و أقبلت فی لمة من حفدتها و نساء قومها تطأ ذیولها،ما تخرم مشیتها مشیة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی دخلت علی أبی بکر،و هو فی حشد من المهاجرین و الأنصار و غیرهم،فنیطت دونها ملاءة فجلست،ثم أنت أنة أجهش القوم لها بالبکاء،فارتج المجلس،ثم أمهلت هنیئة حتی إذا سکن نشیج القوم و هدأت فورتهم،افتتحت الکلام بحمد اللّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله،فعاد القوم فی بکائهم،فلما أمسکوا عادت فی کلامها،فقالت «علیها السلام»:
الحمد للّه علی ما أنعم..
ص :119
إلی أن قالت:
کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها اللّه،أو نجم قرن الشیطان،أو فغرت فاغرة من المشرکین،قذف أخاه فی لهواتها،فلا ینکفئ حتی یطأ جناحها بأخمصه و یخمد لهبها بسیفه.
مکدودا فی ذات اللّه،مجتهدا فی أمر اللّه،قریبا من رسول اللّه،سیدا فی أولیاء اللّه،مشمرا ناصحا،مجدا،کادحا،لا تأخذه فی اللّه لومة لائم.
و أنتم فی رفاهیة من العیش،وادعون فاکهون آمنون،تتربصون بنا الدوائر،و تتوکفون الأخبار،و تنکصون عند النزال،و تفرون من القتال.
فلما اختار اللّه لنبیه دار أنبیائه،و مأوی أصفیائه،ظهر فیکم حسکة النفاق،و سمل جلباب الدین،و نطق کاظم الغاوین،و نبغ خامل الأقلین، و هدر فنیق المبطلین،فخطر فی عرصاتکم،و اطلع الشیطان رأسه من مغرزة هاتفا بکم،فألفاکم لدعوته مستجیبین،و للعزة فیه ملاحظین،ثم استنهضکم فوجدکم خفافا،و أحشمکم فألفاکم غضابا،فوسمتم غیر إبلکم،و وردتم غیر مشربکم.
هذا..و العهد قریب،و الکلم رحیب،و الجرح لما یندمل،و الرسول لما یقبر،ابتدارا زعمتم خوف الفتنة،ألا فی الفتنة سقطوا،و إن جهنم لمحیطة بالکافرین،فهیهات منکم،و کیف بکم،و أنی تؤفکون،و کتاب اللّه بین أظهرکم،أموره ظاهرة،و أحکامه زاهرة،و أعلامه باهرة،و زواجره لایحة، و أوامره واضحة،و قد خلفتموه وراء ظهورکم،أ رغبة عنه تریدون؟أم بغیره تحکمون؟بئس للظالمین بدلا،و من یبتع غیر الإسلام دینا فلن یقبل
ص :120
منه،و هو فی الآخرة من الخاسرین.
ثم لم تلبثوا إلا ریث أن تسکن نفرتها،و یسلس قیادها،ثم أخذتم تورون و قدتها،و تهیجون جمرتها،و تستجیبون لهتاف الشیطان الغوی، و إطفاء أنوار الدین الجلی و إهمال سنن النبی الصفی،تشربون حسوا فی ارتغاء،و تمشون لأهله و ولده فی الخمرة و الضراء،و یصیر منکم علی مثل حز المدی،و وخز السنان فی الحشاء.
و أنتم الآن تزعمون:أن لا إرث لنا،أ فحکم الجاهلیة تبغون،و من أحسن من اللّه حکما لقوم یوقنون؟!أ فلا تعلمون؟
بلی قد تجلی لکم کالشمس الضاحیة:أنی ابنته.
أیها المسلمون أغلب علی إرثی؟
یا بن أبی قحافة:أ فی کتاب اللّه ترث أباک و لا إرث أبی؟لقد جئت شیئا فریا!
أفعلی عمد ترکتم کتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهورکم؟
إذ یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ و قال:فیما اقتص من خبر یحیی بن زکریا،إذ قال: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا، یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ، و قال: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ ،و قال:
یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ،و قال: إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ .
و زعمتم:أن لا حظوة لی و لا إرث من أبی،و لا رحم بیننا،أفخصکم اللّه بآیة أخرج أبی منها؟
ص :121
أم هل تقولون:إن أهل ملتین لا یتوارثان؟
أو لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة؟
أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی و ابن عمی؟
فدونکها مخطومة مرحولة،تلقاک یوم حشرک،فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمد،و الموعد القیامة،و عند الساعة یخسر المبطلون،و لا ینفعکم إذ تندمون،و لکل نبأ مستقر،و سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه،و یجل علیه عذاب مقیم.
ثم رمت بطرفها نحو الأنصار فقالت:یا معشر النقیبة،و أعضاد الملة، و حضنة الإسلام،ما هذه الغمیزة فی حقی،و السنة عن ظلامتی؟أما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله أبی یقول(المرء یحفظ فی ولده)؟سرعان ما أحدثتم،و عجلان ذا إهالة،و لکم طاقة بما أحاول،و قوة علی ما أطلب و أزاول..
إلی أن قالت:
أیها بنی قیلة أ أهضم تراث أبی؟و أنتم بمرأی منی و مسمع،و منتدی و مجمع،تلبسکم الدعوة،و تشملکم الخبرة،و أنتم ذوو العدد و العدة، و الأداة و القوة و عندکم السلاح و الجنة،توافیکم الدعوة فلا تجیبون، و تأتیکم الصرخة فلا تغیثون،و أنتم موصوفون بالکفاح،معروفون بالخیر و الصلاح،و النخبة التی انتخبت،و الخیرة التی اختیرت لنا أهل البیت، قاتلتم العرب،و تحملتم الکد و التعب،و ناطحتم الأمم،و کافحتم البهم،لا نبرح أو تبرحون،نأمرکم فتأتمرون،حتی إذا دارت بنا رحی الإسلام،و در
ص :122
حلب الأیام،و خضعت ثغرة الشرک،و سکنت فورة الإفک،و خمدت نیران الکفر،و هدأت دعوة الهرج،و استوسق نظام الدین فأنی حزتم بعد البیان؟ و أسررتم بعد الإعلان؟و نکصتم بعد الإقدام؟و أشرکتم بعد الإیمان؟ بؤسا لقوم نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم،و هموا بإخراج الرسول،و هم بدؤوکم أول مرة،أ تخشونهم فاللّه أحق أن تخشوه إن کنتم مؤمنین.
ألا و قد أری أن قد أخلدتم إلی الخفض،و أبعدتم من هو أحق بالبسط و القبض،و خلوتم بالدعة،و نجوتم بالضیق من السعة،فمججتم ما و عیتم،و دسعتم الذی تسوغتم،فإن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فإن اللّه لغنی حمید.
ألا و قد قلت ما قلت..
هذا..علی معرفة منی بالجذلة التی خامرتکم،و الغدرة التی استشعرتها قلوبکم،و لکنها فیضة النفس،و نفثة الغیظ،و خور القناة،و بثة الصدر، و تقدمة الحجة،فدونکموها فاحتقبوها دبرة الظهر،نقبة الخف،باقیة العار، موسومة بغضب الجبار،و شنار الأبد،موصولة بنار اللّه الموقدة،التی تطلع علی الأفئدة،فبعین اللّه ما تفعلون،و سیعلم الذین ظلموا أی مقلب ینقلبون.
و أنا ابنة نذیر لکم،بین یدی عذاب شدید،فاعملوا إنا عاملون، و انتظروا إنا منتظرون.
سبحان اللّه..ما کان أبی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عن کتاب اللّه
ص :123
صادفا و لا لأحکامه مخالفا!بل کان یتبع أثره،و یقفو سوره،أ فتجمعون إلی الغدر اعتلالا علیه بالزور،و هذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته،هذا کتاب اللّه حکما عدلا،و ناطقا فصلا یقول: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ،و یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ ،و بین عز و جل فیما وزع من الأقساط،و شرع من الفرائض و المیراث،و أباح من حظ الذکران و الإناث،ما أزاح به علة المبطلین،و أزال التظنی و الشبهات فی الغابرین.
کلا بل سولت لکم أنفسکم أمرا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.
فقال أبو بکر:صدق اللّه و رسوله،و صدقت ابنته،أنت معدن الحکمة و موطن الهدی و الرحمة،و رکن الدین،و عین الحجة،لا أبعد صوابک،و لا أنکر خطابک هؤلاء المسلمون بینی و بینک،قلدونی ما تقلدت،و باتفاق منهم أخذت ما أخذت،غیر مکابر و لا مستبد،و لا مستأثر،و هم بذلک شهود.
معاشر المسلمین المسرعة إلی قیل الباطل،المغضیة علی الفعل القبیح الخاسر،أ فلا تتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها؟
کلا بل ران علی قلوبکم ما أسأتم من أعمالکم،فأخذ بسمعکم و أبصارکم،و لبئس ما تأولتم،و ساء ما به أشرتم،و شر ما منه اغتصبتم لتجدن و اللّه محمله ثقیلا،و غبه و بیلا،إذا کشف لکم الغطاء،و بان بأورائه الضراء،و بدا لکم من ربکم ما لم تکونوا تحتسبون،و خسر هنالک المبطلون.
ص :124
ثم انکفأت«علیها السلام»،و أمیر المؤمنین«علیه السلام»یتوقع رجوعها إلیه،و یتطلع طلوعها علیه،فلما استقرت بها الدار،قالت:لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:
یابن أبی طالب،اشتملت شملة الجنین،و قعدت حجرة الظنین، نقضت قادمة الأجدل،فخانک ریش الأعزل.
هذا ابن أبی قحافة یبتزنی نحلة أبی و بلغة ابنی!لقد أجهد فی خصامی، و ألفیته ألد فی کلامی حتی حبستنی قیلة نصرها،و المهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونی طرفها،فلا دافع و لا مانع،خرجت کاظمة،و عدت راغمة،أضرعت خدک یوم أضعت حدک،افترست الذئاب،و افترشت التراب،ما کففت قائلا،و لا أغنیت طائلا و لا خیار لی،لیتنی مت قبل هنیئتی،و دون ذلتی،عذیری اللّه منه عادیا،و منک حامیا،ویلای فی کل شارق!ویلای فی کل غارب!مات العمد،و وهن العضد،شکوای إلی أبی! و عدوای إلی ربی!اللهم إنک أشد منهم قوة و حولا،و أشد بأسا و تنکیلا.
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا ویل لک،بل الویل لشانئک ثم نهنهی عن وجدک یا ابنة الصفوة،و بقیة النبوة،فما و نیت عن دینی،و لا أخطأت مقدوری،فإن کنت تریدین البلغة،فرزقک مضمون،و کفیلک مأمون،و ما أعد لک أضل مما قطع عنک،فاحتسبی اللّه.
فقالت:حسبی اللّه و أمسکت» (1).
ص :125
هناک من یطرح الأسئلة التالیة:
1-هل الخطبة التی ألقتها السیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»فی المسجد أمام أبی بکر و المهاجرین و الأنصار،کانت قبل الهجوم علی الدار، أو بعد الهجوم؟!
2-إن کان بعد الهجوم علی الدار،فلم لم تذکر السیدة فاطمة«علیها السلام»مصابها،و ما جری علیها للناس؟!
3-و بعد تلک المصائب و الإصابات و الأذیة،کإسقاط المحسن«علیه السلام»،و کسر الضلع،کیف خرجت الزهراء«علیها السلام»من بیتها، و تحملت هذه الآلام التی قد تقعد شخصا فی بیته لمدة طویلة؟
و نجیب:
1-بالنسبة للسؤال عن تاریخ خطبتها نقول:
إن السیدة الزهراء«علیها السلام»ألقت خطبتها المشار إلیها بعد اغتصابهم لفدک،و استیلائهم علی إرثها من أبیها صلوات اللّه و سلامه علیه و علیها،و علی الأئمة الطاهرین.
و قد کان اغتصابهم فدکا بعد عشرة أیام من استشهاد رسول اللّه«صلی
1)
-211 و ص 249 و بلاغات النساء ص 12 و أعلام النساء ج 4 ص 116 و الشافی ج 4 ص 69 و أمالی الطوسی ج 2 ص 69 و البحار(ط قدیمة)ج 8 ص 106 و(ط أخری)ج 29 ص 324.
ص :126
اللّه علیه و آله» (1).
«لما بویع أبو بکر،و استقام له الأمر علی جمیع المهاجرین و الأنصار، بعث إلی فدک من أخرج وکیل فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فجاءت فاطمة الزهراء«علیها السلام»إلی أبی بکر الخ..» (2).
فإن استقامة الأمر لأبی بکر علی جمیع المهاجرین و الأنصار،لم یتیسر له إلا بعد عدة أیام،کما یظهر من نقلهم الکثیر من الاعتراضات التی واجهها أبو بکر (3).
2-و أما لما ذا لم تذکر مصابها،و ما جری علیها للناس فنقول:
من الواضح:أن ذلک لا مبرر له،لأن الناس کانوا حاضرین لتلک الأحداث الفظیعة،و ناظرین لها،و لا یزیدهم ذکر هذا الأمر معرفة بأمر
ص :127
یجهلونه،و لا یزیل عنهم شبهة یحتاجون إلی إزالتها،و لکن الأمر الذی کان یحتاج إلی کشف و بیان،هو تلک الشبهة التی ألقاها أبو بکر حول ما ترکه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان لا بد من فضح أمره فیها،لأن ذلک معناه جعله أمام خیارین،کل منهما یعد کارثة بالنسبة إلیه،و هما:
الف-ظهور جهله بآیات القرآن،و بأحکام الإسلام البدیهیة التی لا یجهلها حتی الأطفال..
ب-إظهار تعمده مخالفة نص القرآن،و انتهاک حرمة الشریعة، و الدین،عن علم و درایة و التفات..
و لیری الناس بأم أعینهم:أنه فاقد لأبسط الشرائط و المواصفات التی تؤهله لأن یکون ولیا حتی علی عائلته،فضلا عن أن یؤتمن علی الدین، و علی دماء المسلمین،و علی أعراضهم،و أموالهم..و علی مستقبل الأمة بصورة عامة..
علی أن المتأمل فی خطبتها یجد:أنها کانت ترکز علی أمور من شأنها تعریف الناس بالإمام الحقیقی،و بیان المواصفات التی تبعد من تصدی لهذا الأمر عن أن یکون أهلا لأی مقام..
علما بأن الحدیث عما جری علیها قد یستفید منه الخصوم لتحویل القضیة،إلی قضیة شخصیة،و ادعاء أنها کانت حانقة علیهم من أجل ما تعرضت هی شخصیا له،لا من أجل أخطر قضیة،و هی قضیة الإسلام الکبری..
و أما السؤال الثالث فإننا نقول:
ص :128
إن کسر الضلع،لا یمنع-و لا سیما بعد مرور عدة أیام-من الحرکة و المشی،مع مراعاة الإحتیاط،و لا یمنع من الکلام و الإحتجاج،و ذلک ظاهر لا یخفی..
یضاف إلی ذلک:أن خطبتها فی المهاجرین کانت فی المسجد،و بیتها کان فی المسجد أیضا،فلا تحتاج فی إلقاء خطبتها إلا إلی بضع خطوات یمکن أن یساعدها علیها النساء.
لما اجتمع أبو بکر و عمر علی منع فاطمة«علیها السلام»فدکا،و بلغها ذلک لاثت خمارها علی رأسها،و اشتملت بجلبابها،و أقبلت إلی المسجد.
و خطبت فیه خطبتها الشهیرة فی المهاجرین و الأنصار..
لکن أبا بکر أجابها بالإصرار علی موقفه،و اجتهاده فی تمییع القضیة، رغم تصریحه فی جوابه لها بقوله:
«و أنت یا خیرة النساء،و ابنة خیر الأنبیاء صادقة فی قولک،سابقة فی و فور عقلک،غیر مردودة عن حقک،و لا مصدودة عن صدقک».
ثم أتبع ذلک بادّعاء:أنه ما عمل إلا بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بإذنه.
ثم نسب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث».
فأجابته«علیها السلام»بتفنید کلامه،و أن أباها«صلی اللّه علیه و آله»
ص :129
لا یخالف کتاب اللّه.و أنهم أجمعوا علی الغدر بها..
ثم استدلت علیه بآیات القرآن..
فعاد أبو بکر لیواجهها بالإطراء و المدیح،دون أن یقر لها بالحق.
فانکفأت«علیها السلام»،و کان علی«علیه السلام»یتوقع رجوعها.
فلما استقرت بها الدار کلمت أمیر المؤمنین«علیه السلام»بکلام زعموا:أنه قاس،و فیه تقریع و لوم و جفاء،فقالت له:
«أشتملت شملة الجنین،و قعدت حجرة الضنین،نقضت قادمة الأجدل، فخانک ریش الأعزل؟!.
هذا ابن أبی قحافة قد ابتزنی نحیلة أبی،و بلیغة ابنی،و اللّه لقد أجهر فی خصامی،و ألفیته ألد فی کلامی،حتی منعتنی(ال)قیلة نصرها،و المهاجرة وصلها،و غضت الجماعة دونی طرفها،فلا دافع و لا مانع،خرجت کاظمة، و عدت راغمة.
أضرعت خدک،یوم أضعت حدک؟!
أفترست الذئاب و افترشت التراب؟!
ما کففت قائلا،و لا أغنیت باطلا؟!
و لا خیار لی،لیتنی مت قبل هینتی،و دون زلتی.
عذیری اللّه منک عادیا،و منک حامیا.
ویلای فی کل شارق،و یلای فی کل غارب،و یلای مات العمد و وهی العضد،و شکوای إلی أبی.و عدوای إلی ربی اللهم أنت أشد قوة».
ص :130
و قد أجابها«علیه السلام»بکلام جاء فیه:«فما و نیت عن دینی،و لا أخطأت مقدوری،فإن کنت تریدین البلغة،فرزقک مضمون،و کفیلک مأمون،و ما أعدّ لک خیر مما قطع عنک،فاحتسبی اللّه.
فقالت:حسبی اللّه.و أمسکت» (1).
فهل یمکن أن یصدر هذا الکلام القاسی و الجافی فی حق سید الوصیین من فاطمة«علیها السلام»،و هی المعصومة الطاهرة؟!
أم أن ذلک مکذوب علیها؟!
و هل یمکن أیضا:أن یظن بها أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنها ترید البلغة؟!أم أن ذلک مکذوب علیها؟!
و نجیب بما یلی:
أولا:إن اللّه سبحانه و تعالی قال مخاطبا عیسی بن مریم«علیه السلام»:
ص :131
وَ إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَکَ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ
.
فعلاّم الغیوب إذن یسأل عیسی«علیه السلام»عن هذا الأمر،و لکنه لیس سؤالا یهدف إلی معرفة شیء جدید من خلال الإجابة.بل هو سؤال تقریر،یراد به إسماع الإجابة للآخرین.مع کون السائل عالما بها،و هو یشبه من بعض الجهات الأسئلة الإمتحانیة.
و هذا النحو من التعاطی مع القضایا شائع فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الأئمة الطاهرین«علیهم السلام»..و هو طریقة عقلائیة متبعة فی کل وقت و حین.
و نظیر ذلک:ما فعله نبی اللّه موسی بأخیه هارون«علیهما السلام»، فقد أخذ برأس أخیه یجره إلیه مع علمه ببراءته..لأنه أراد أن یعرّف قومه عظیم جنایتهم،و شدة قبح فعلتهم حین عبدوا العجل،لیظهر للناس:أنهم لیسوا أهلا للمقام الذی یضعون أنفسهم فیه..
و توضیح ذلک:
هناک من یقرأ کلمة اشتملت علی إنها إخبار عن أنه«علیه السلام» فعل ذلک و الذی یظهر لنا هو:
أن الهمزة فی کلمة«أشتملت»هی همزة الإستفهام،التی تکون مفتوحة
ص :132
لا مکسورة.أی:هل اشتملت؟!
فهی«علیها السلام»،إنما تسأل علیا«علیه السلام»هذا السؤال لأجل تقریره،أی لکی تسمع الناس جوابه.و تعرّفهم:بأن ما قد یفکرون به من أنه«علیه السلام»قد ونی عن دینه،و تساهل فی القیام بواجبه الشرعی، لیس له ما یبرره،فهم مخطئون جدا حین یفکرون بهذه الطریقة..
و لعل هذا یشیر إلی وجود أجواء مسمومة تثار حول موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»..أو هی علی الأقل قد أرادت تحصیننا نحن من أن نقع فریسة أوهام کهذه،و ذلک استشرافا منها للغیب،و انسجاما مع مقتضیاته..
و یؤید ذلک:أنها«علیها السلام»صرحت فی آخر کلامها بقولها:«ألا و قد قلت ما قلت علی معرفة منی بالخذلة التی خامرتکم،و الغدرة التی استشعرتها قلوبکم،و لکنها فیضة النفس،و نفثة الغیظ..» (1).
ثانیا:لو سلمنا:أن الهمزة لیست للإستفهام،فإننا نقول:
ص :133
لا مانع أن یکون هذا الکلام قد جاء علی سبیل التألم و التأسف أیضا لما انتهی إلیه حال أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی لم یکن أمامه أی خیار مشروع إلا التصرف بهذه الطریقة،حتی لکأنه الجنین المحبوس،الجالس فی بیته فرارا من الناس الذین لا یفهمون حکمة موقفه.
ثم عادت«علیها السلام»لتصف حاله«علیه السلام»فتقول:
إنه فی بدء أمره نقض مقادیم ریش الصقر ببسالته و شجاعته،ثم أصبح کالأعزل من السلاح و القوة،فکأنه أصبح صقرا نقضت قوادمه،و لا یجدیه صغار ریش الصقر الذی نقضت قوادم ریشه القویة.
فإن هذه الریش الصغار لا تعطی الصقر أیة قوة علی الطیران.
فکأنها«علیها السلام»تقول له:أنت الذی فعلت بالمشرکین الأفاعیل، و قد انتهی بک الأمر إلی هذه الحال الصعبة علیک و علی هؤلاء الضعفاء..
و بعد ذکر مظلومیتها،و ما جری علیها من غاصبی حقها،عادت لتقول له«علیه و علیها السلام»:
إنک امتثالا لأمر اللّه،و طلبا لرضاه خضعت،و وضعت خدک علی التراب،و رضیت بتحمّل الأذی،و صبرت علی استخفاف ظالمیک بک، و ترکت سعیک و اهتمامک بالأمر،حتی ذهبت شوکتک و بأسک بنظرهم..
و رغم أنه«علیه السلام»کان یفترس ذئاب الشرک فی حروبه مع المشرکین،و لکنه رضی بأن یفترش التراب،و یصبح فی منتهی الفاقة و البؤس؛لأن اللّه تعالی یرید منه ذلک.
ثم ذکرت«علیها السلام»:أنه ما کفّ عنها،و عنه قول الباطل من
ص :134
الذین کانوا یؤذونهما بکلماتهم القارصة.و لم یغن(أی لم ینفع)فی دفع باطل (و فی روایة:و لا أغنیت طائلا)،أی ما عملت ما أنتج شیئا عظیما فیما یرتبط باسترجاع الحق المغتصب،بسبب استکبار أولئک و بطشهم،و لأنک التزمت بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
لأنک کل همک هو حفظ معنی الإمامة فی وجدان الأمة،فکان عملک هذا مؤثرا فی حفظ الإمامة التی هی الرکن الأعظم بعد النبوة.
و یمکن قراءة کلمتی:«کففت،و أغنیت»بضم التاء.أی أنها هی «علیها السلام»لم تحقق ما کانت ترمی إلی تحقیقه.حیث لم یستجب لها الغاصبون لحقها.
و قولها:عذیری اللّه منه عادیا،و منک محامیا معناه:العذیر کالسمیع، و الألیم بمعنی:العاذر،و السامع،و المؤلم.
أی أن اللّه تعالی هو الذی یقبل عذرها فی کلامها هذا الذی قالته لأبی بکر المعتدی علیها،حیث إنه تعالی یعلم أنها لم تتجنّ علیه فی شیء من ذلک..
کما أن اللّه هو الذی یقبل عذرها فی إظهارها للألم و الأسی من الحالة التی بلغها علی«علیه السلام»،و هو سبحانه یعلم أن ما قالته فی بیان ذلک لم یعد الحقیقة.
و مما جری بعد تلک الأحداث الصعبة أن أبا بکر قد شبّه علیا و فاطمة.
ص :135
«علیهما السلام»بثعالة(أی الثعلب)شاهده ذنبه.ثم شبه علیا«علیه السلام»و هو یستعین بالسیدة فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأم طحال،أحب أهلها إلیها البغی (1).
فقد قال المعتزلی:قال أبو بکر:«قد بلغنی یا معشر الأنصار مقالة سفهائکم،و أحق من لزم عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنتم فقد جاءکم فآویتم و نصرتم ألا إنی لست باسطا یدا و لا لسانا علی من لم یستحق ذلک منا.
ثم نزل،فانصرفت فاطمة علیه السلام إلی منزلها.
قلت:قرأت هذا الکلام علی النقیب أبی یحیی جعفر بن یحیی بن أبی زید البصری و قلت له:من یعرض؟!
فقال:بل یصرح.
قلت:لو صرح لم أسألک.
فضحک و قال:بعلی بن أبی طالب«علیه السلام».
ص :136
قلت:هذا الکلام کله لعلی یقوله؟!
قال:نعم،إنه الملک یا بنی..»
فإن أم طحال امرأة کانت من بغایا الجاهلیة،کان یضرب بها المثل، فیقال:أزنی من أم طحال (1).
فقول أبی بکر:إن علیا کأم طحال،و أن أحب أهله إلیه البغی،و لذلک کانت الزهراء«علیها السلام»أحب أهله إلیه،مطبقا علیها-و العیاذ باللّه- هذا الوصف القبیح.لهو کلام بالغ الخطورة
من حیث إنه یعتبر بمثابة القذف الصریح للسیدة الزهراء«علیها السلام»؟!أو هو سب سمج و ممجوج لا یمکن قبوله،و لا السکوت عنه!!
و لعل هذا هو مراد الإمام الصادق«علیه السلام»بقوله:«و أما قذف المحصنات،فقد قذفوا فاطمة علی منابرهم» (2).
ص :137
فإنا للّه،و إنا إلیه راجعون!!..
و روی:أن فضال بن الحسن بن فضال الکوفی مرّ بأبی حنیفة و هو فی جمع کثیر،یملی علیهم شیئا من فقهه و حدیثه.
فقال-لصاحب کان معه-:و اللّه لا أبرح حتی أخجل أبا حنیفة.
فقال صاحبه-الذی کان معه-:إن أبا حنیفة ممن قد علت حاله، و ظهرت حجته.
قال:مه!هل رأیت حجة ضال علت علی حجة مؤمن؟!
ثم دنا منه فسلم علیه،فردها،و رد القوم السلام بأجمعهم.
فقال:یا أبا حنیفة،إن أخا لی یقول:إن خیر الناس بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و أنا أقول:أبو بکر خیر الناس،و بعده عمر.فما تقول أنت رحمک اللّه؟!
فأطرق ملیا ثم رفع رأسه فقال:کفی بمکانهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کرما و فخرا،أما علمت أنهما ضجیعاه فی قبره،فأی حجة ترید أوضح من هذا؟!
2)
-ج 1 ص 237 و تفسیر فرات الکوفی ص 102 و 103 و نور الثقلین ج 5 ص 163 و 164 و کنز الدقائق ج 2 ص 434 و أطائب الکلم فی بیان صلة الرحم للشیخ حسن الکرکی ص 45.
ص :138
فقال له فضّال:إنی قد قلت ذلک لأخی فقال:و اللّه لئن کان الموضع لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دونهما فقد ظلما بدفنهما فی موضع لیس لهما حق فیه،و إن کان الموضع لهما فوهباه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لقد أساءا و ما أحسنا،إذ رجعا فی هبتهما،و نسیا عهدهما.
فأطرق أبو حنیفة ساعة ثم قال له:لم یکن له و لا لهما خاصة،و لکنهما نظرا فی حق عایشة و حفصة،فاستحقا الدفن فی ذلک الموضع بحقوق ابنتیهما.
فقال له فضّال:قد قلت له ذلک،فقال:أنت تعلم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات عن تسع نساء،و نظرنا فإذا لکل واحدة منهن تسع الثمن، ثم نظرنا فی تسع الثمن فإذا هو شبر فی شبر،فکیف یستحق الرجلان أکثر من ذلک؟!
و بعد،فما بال عائشة و حفصة ترثان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و فاطمة بنته تمنع المیراث؟!
فقال أبو حنیفة:یا قوم،نحوه عنی فإنه رافضی خبیث (1).
ص :139
عن محمد بن عمر بن علی،عن أبیه،عن أبی رافع قال:
إنی لعند أبی بکر إذ طلع علی و العباس،یتدافعان و یختصمان فی میراث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،(فی المناقب:فی برد النبی«صلی اللّه علیه و آله» و سیفه،و فرسه)،فقال أبو بکر:یکفیکم القصیر الطویل.یعنی بالقصیر:
علیا،و بالطویل:العباس.
فقال العباس:أنا عم النبی و وارثه،و قد حال علی بینی و بین ترکته.
قال أبو بکر:فأین کنت یا عباس حین جمع النبی بنی عبد المطلب و أنت أحدهم،فقال:أیکم یؤازرنی،و یکون وصیی و خلیفتی فی أهلی، ینجز عدتی،و یقضی دینی؟؟.
فأحجمتم عنها إلا علیا.
فقال النبی:أنت کذلک.
فقال العباس:فما أقعدک فی مجلسک هذا؟!تقدمته و تأمرت علیه.
قال أبو بکر:أعذرونا یا بنی عبد المطلب(أو أغدرا یا بنی عبد المطلب؟!) (1).
ص :140
و نقول:
إن لنا مع هذا الحدیث و قفات،هی التالیة:
إننا نعتقد:أن هذا الحدیث قد تعرض للتلاعب و التحریف،کما یدل علیه نفس متنه،لأن ما نقله أبو بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إنما تضمن ذکر خلافة علی«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أهله، و لیس فی الأمة.
و قول العباس لأبی بکر:فما أقعدک فی مجلسک هذا.إنما یتم لو کان
1)
-ص 49 و(ط المکتبة الحیدریة 1376 ه)ج 2 ص 249 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 90 و المسترشد لابن رستم الطبری ص 577 و العقد النضید للقمی ص 144 و ستأتی خصومة علی و العباس فی المیراث لدی عمر. و قد ذکر عمر خصومتهما إلی أبی بکر،و سنن أبی داوود برقم 2693 و 1964 و 2965 و 2967 و الترمذی برقم 1610 و سنن النسائی ج 7 ص 136 و 137 و صحیح مسلم رقم 1757 ج 3 ص 1377-1379 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 152 و صحیح البخاری کتاب الفرائض:باب قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا نورث ما ترکناه صدقة(ط دار الفکر)ج 8 ص 3 و 4 و ج 4 ص 43 و ج 5 ص 23.و کتاب الجهاد باب المحن،و مختصر المنذری حدیث 2843 و 2847 و جامع الأصول حدیث 1202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 297 و 298 و کنز العمال ج 7 ص 240 و اللمعة البیضاء ص 761.
ص :141
«صلی اللّه علیه و آله»قد جعله خلیفة فی أمته،أو خلیفته من بعده علی الإطلاق..
إلا إذا قلنا:أن خلافته فی أهله لا تنفصل عن خلافته فی أمته من حیث هو نبی و ولی،إذ لا أهل للنبی بعد وفاته غیر الزهراء،و هی زوجة علی «علیه السلام».
فاستدلال العباس بهذه الفقرة علی أحقیة علی«علیه السلام»بموقع الخلافة من أبی بکر،و قبول أبی بکر بهذا الإستدلال،و خشیته من أن یکون بنو هاشم بصدد استرجاع هذا الأمر منه،لأنهم هم الأحق به،یدل علی أن کلمة«فی أهلی»إما زیدت فی الروایة للتشویه و التمویه،أو انها تدل علی الولایة العامة حسبما ذکرناه..
و قد سأل یحیی بن خالد البرمکی هشام بن الحکم بمحضر الرشید، فقال:أخبرنی یا هشام،هل یکون الحق فی جهتین مختلفتین؟!
قال هشام:الظاهر لا..
إلی أن قال یحیی:فأخبرنی عن علی و العباس لما اختصما إلی أبی بکر فی المیراث،أیهما کان المحق من المبطل؟!إذ کنت لا تقول إنهما کانا محقین،و لا مبطلین!!
قال هشام:فنظرت،فإذا إننی إن قلت:إن علیا«علیه السلام»کان مبطلا کفرت،و خرجت من مذهبی.
ص :142
و إن قلت:إن العباس کان مبطلا ضرب الرشید عنقی.و وردت علی مسألة لم أکن سئلت عنها قبل ذلک الوقت،و لا أعددت لها جوابا.
فذکرت قول أبی عبد اللّه«علیه السلام»:یا هشام،لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.فعلمت أنی لا أخذل،و عنّ لی الجواب فی الحال،فقلت له:
لم یکن لأحدهما خطأ حقیقة،و کانا جمیعا محقین،و لهذا نظیر قد نطق به القرآن فی قصة داود«علیه السلام»،یقول اللّه عز و جل: وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ .
إلی قوله تعالی: خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ (1).فأی الملکین کان مخطئا،و أیهما کان مصیبا؟!
أم تقول:إنهما کانا مخطئین؟!فجوابک فی ذلک جوابی.
فقال یحیی:لست أقول:إن الملکین أخطئا،بل أقول:إنهما أصابا، و ذلک أنهما لم یختصما فی الحقیقة،و لم یختلفا فی الحکم.و إنما أظهرا ذلک لینبها داود«علیه السلام»فی الخطیئة،و یعرفاه الحکم،و یوقفاه علیه.
قال هشام:قلت له:کذلک علی«علیه السلام»و العباس لم یختلفا فی الحکم،و لم یختصما فی الحقیقة،و إنما أظهرا الإختلاف و الخصومة لینبها أبا بکر علی خطئه،و یدلا علی أن لهما فی المیراث حقا،و لم یکونا فی ریب من أمرهما،و إنما کان ذلک منهما علی حد ما کان من الملکین.
ص :143
فاستحسن الرشید ذلک الجواب (1).
روی المدائنی عن هشام بن سعد،عن عیسی بن عبد اللّه بن مالک قال:خاصم العباس علیا إلی أبی بکر،فقال:العم أولی أو ابن العم؟!
قال:العم.
قال:ما بال درع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بغلته دلدل،و سیفه عند علی؟! فقال أبو بکر:هذا شیء وجدته فی یده،فأنا أکره نزعه منه،و ترکه العباس (2).
ص :144
فنلاحظ:
1-کان بإمکان أبی بکر أن یسأل علیا«علیه السلام»عن هذا الذی تحت یده کیف وصل إلیه..فإن کان بنحو مملک ترکه له،و إن کان علی سبیل الإستیلاء و التعدی فلما ذا لا ینتزعه منه؟!
2-لما ذا انتزع أبو بکر فدکا من ید فاطمة«علیها السلام»و طرد و کلاءها منها..و لا ینتزع بغلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»من علی«علیه السلام»؟!
3-إن السؤال الصحیح لیس هو عن کون ابن العم أولی من العم،بل السؤال هو:هل العم أولی من البنت؟!
إذ إن علیا«علیه السلام»لم یدّع أنه هو الوارث للمال،بل هو یقول:إن فاطمة هی التی ترث دون العم.
قال العلامة:«کیف یجوز لأبی بکر أن یقول:أنا ولی رسول اللّه،و کذا لعمر،مع أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات و قد جعلهما من جملة رعایا أسامة بن زید» (1).
و أجاب البعض:بأن المراد بالولی:من تولی الخلافة،فإنه یصبح
ص :145
المتصرف فی أمور رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعده،و تأمیر أسامة علیهما لا یجعلهما من رعایاه،بل هم جمیعا من رعایا النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و هو جواب لا یصح:فقد قال الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»، ما حاصله:إن الولی للشخص هو المتصرف فی أموره؛لسلطانه علیه و لو فی الجملة،کالمتصرف فی أمور الطفل و الغائب.و لا یصدق علی الوکیل أنه ولی،مع أنه متصرف فی أمور غیره.فلا أقل من أن ذلک إساءة أدب معه «صلی اللّه علیه و آله».
و لو سلم اعتبار السلطنة فی معنی الولی،فدعواهما أنهما ولیا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»غیر صحیحة،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستصلحهما حین وفاته إلا لأن یکونا فی جملة رعایا أسامة،فکیف صلحا بعده للإمامة علی الناس عامة و منهم أسامة؟!
علی أن إضافة الولی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من دون اعتبار السلطنة فی معنی الولی،تقتضی ظاهرا:أن تکون الولایة مجعولة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأنها من إضافة الصفة إلی الفاعل،لا إلی المفعول،و ذلک باطل بالاتفاق.
ص :146
و إنکار إطلاق الرعیة علی مثل تأمیر أسامة فی غیر محله (1).
و قال المجلسی أیضا و المعتزلی روی عن عائشة:إن أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسلن عثمان إلی أبی بکر یسألنه میراثهن من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :147
فهل جهل نساء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن النبی لا یورث؟!
و کیف یذهب عثمان بهذه المهمة،مع أن عمر قد أقسم علی جماعة فیهم عثمان:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة.
فقالوا:نعم؟! (1).
و کیف لم یصدق عثمان أبا بکر فیما رواه عن رسول اللّه من أن الأنبیاء لا یورثون؟!
و کیف دفع عمر صدقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة إلی علی «علیه السلام»إذا کان النبی لا یورث أصلا؟!
و کیف دفع عمر سهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخیبر،و ما أفاءه اللّه علیه إلی علی وحده،أو إلی علی«علیه السلام»و العباس؟!
و کیف ترک أبو بکر سیف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بغلته و عمامته إلی علی«علیه السلام»؟!فإن کان لأجل احتمال أن یکون قد منحه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاهما قبل وفاته..فلما ذا لم یحتمل مثل الاحتمال فی فدک أیضا مع وجود الشهود،و سائر الدلائل و الشواهد علی ذلک،و إن کان لأجل أن الوارث هو الزهراء«علیها السلام»..فلما ذا یمنع الزهراء
2)
-و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 299.
ص :148
إرثها؟!
و کیف،و لما ذا إذن..یروی أبو بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أنه قال:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة؟!.
1-ورد فی النصوص:أن أبا بکر قال:سمعت رسول اللّه یقول:إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة،و لا أرضا،و لا عقارا،و لکنا نورث الإیمان،و الحکمة،و العلم،و السنة (1).
و هو کلام یدل علی أن الأنبیاء لم یأتوا إلی الدنیا لجمع الأموال..
و لا یدل علی أنهم لو ترکوا شیئا کان لغیر ورثتهم،و هذه الإختلافات فی نقل حدیث عدم توریث الأنبیاء قد تکررت فی کلام أبی بکر،و لعله لأنه
ص :149
کرر کلامه فی أکثر من موقف و مناسبة.
2-و قد ذکر الشیخ الطوسی و غیره:أن أبا بکر قد ناقض نفسه فی موضوع الإرث بصورة لا یمکن معالجتها،فهو قد روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.
ثم دفع سیف رسول اللّه و بغلته،و عمامته و غیر ذلک(و فی نص آخر:
دفع آلة رسول اللّه و دابته و حذاءه (1))إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام».و قد نازعه العباس فیها،فحکم بها لعلی«علیه السلام».
إما لأن ابن العم-إذا کان عم المیت-من الأب و الأم،أولی من العم إذا کان من جانب الأب فقط (2)،لأن المتقرب إلی المیت بسببین أولی من
ص :150
المتقرب إلیه بسبب واحد..
و إما لأن العم لا یرث مع وجود البنت،کما هو مذهب أهل البیت «علیهم السلام» (1).
و قد دافع أتباع أبی بکر و عمر عنهما فی موضوع إرث النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما لا یصلح و لا یفید،فقالوا:
1-بالنسبة لما أعطاه لعلی«علیه السلام»من ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:
لا شک فی أن أبا بکر لم یدفع هذه الاشیاء ذلک إلی علی«علیه السلام» بعنوان أنها إرث،لأن ذلک لا ینسجم مع حدیث نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.
کما أنه لا إرث لعلی«علیه السلام»مع العم،لأنه عصبة..فإن کانت فاطمة«علیها السلام»قد ورثت شیئا،فالعباس شریکها،و أزواج النبی
2)
-و(ط.ج)ج 9 ص 446 و القواعد و الفوائد ج 2 ص 291 و فقه الرضا ص 289 و نضد القواعد الفقهیة للمقداد السیوری ص 450 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 129 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 225 و الإحتجاج.
ص :151
«صلی اللّه علیه و آله»شرکاؤها أیضا.
و لوجب أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا،لیعرف أنهم أخذوا نصیبهم من غیر ذلک،أو بدله..
و ذکروا أیضا:أن عدم أخذ الشیء بالإرث لا یعنی عدم الحصول علیه أصلا،إذ قد یحصل علیه عن طریق النحلة،أو قد یعطیه إیاه أبو بکر، لیکون فی یده لمصلحة یراها،کتقویة الدین..(ثم یتصدق أبو بکر ببدله).
و أما البردة و القضیب،فلعل أبا بکر لم یتصدق بهما،بل جعلهما عدة فی سبیل اللّه،تقویة علی المشرکین،فتداولته الأئمة.
هذا إن ثبت أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینحله أحدا فی حال حیاته..
و نقول:
أولا:إذا جاز أن یکون کل ذلک مما نحله الرسول«صلی اللّه علیه و آله» فی حال حیاته..لأحد من الناس،فلما ذا لم یصدقوا الزهراء«علیها السلام» فی أمر فدک،فإنها کانت نحلة لها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی حال حیاته و کانت فی یدها،و عمالها فیها لعدة سنوات فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله»..
إلا إذا فرض-و العیاذ باللّه-:أن أبا بکر یکذّب السیدة الزهراء«علیها السلام»،التی طهرها اللّه تطهیرا..
ثانیا:لقد أوجب هذا المدافع:أن یکون ما وصل إلی فاطمة«علیها السلام»معروف الجهة،هل هو نحلة؟!أو علی سبیل الإرث؟!أو غیر ذلک؟!و أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا.
ص :152
و لکنه یعود فیدّعی لأجل تصحیح فعل أبی بکر بالبردة و القضیب، و إعطائه سیف و بغلة و عمامة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»-یدعی-:أنه قد یکون ذلک ملک علی من جهة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نحله إیاه،و قد یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی البردة و القضیب لأحد علی سبیل النحلة.
مع أنه لا بد أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا أیضا حسب قوله.إلا إذا کان هذا المدافع یشترط الظهور و الشهرة فی نحلة الزهراء«علیها السلام» دون غیرها!!
مع أن کون فدک نحلة للزهراء«علیها السلام»أیضا کالنار علی المنار، و کالشمس فی رائعة النهار.
2-أما بالنسبة لتنازع علی«علیه السلام»و العباس،و کذلک بالنسبة لطلب الأزواج المیراث،فقد أجاب المدافعون عن أبی بکر،بأن من الممکن أن یکون العباس،و علی«علیه السلام»،و کذلک الأزواج غیر عالمین بحدیث:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث..
و نجیب:
بأن هذا الإحتمال غریب و عجیب،فإن علیا«علیه السلام»و کذلک سائر الصحابة،قد شهدوا ما جری بین أبی بکر و الزهراء«علیها السلام»، و سمعوا خطبتها المشهورة حول هذا الموضوع.
و عرفوا و رأوا کیف استدل أبو بکر بهذا الحدیث ناسبا له إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فمتی نسوا هذا الحدیث؟!و هل یمکن أن ینسی
ص :153
العباس و علی«علیه السلام»هذا الحدیث،و قد انتزع أبو بکر بسببه من یدهم تلک الأراضی و الأموال؟!
و الحال أن هذه المنازعة بین العباس و علی«علیه السلام»قد جرت بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام».
ص :154
مطالبات فی نفس السیاق:
العباس و فاطمة علیها السّلام
ص :155
ص :156
و رغم کل مزاعمهم الرامیة إلی تخفیف حدة النقد الموجه إلی أبی بکر، و تحاشی ما یمکن تحاشیه من المؤاخذات له.فإن نفس تلک المزاعم قد حفلت بالتناقضات التی تحبط مسعاهم،و تسقط مکرهم..و نذکر نماذج یسیرة و قصیرة من ذلک هنا للتذکیر،فقط و هی التالیة:
عن عمر بن الخطاب قال:کانت أموال بنی النضیر مما أفاء اللّه علی رسوله،مما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب،فکانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خاصة،فکان ینفق علی أهله منها نفقة سنتهم،ثم یجعل ما بقی منها فی الکراع و السلاح عدة فی سبیل اللّه (1).
ص :157
و نقل القرطبی عن عمر:قال:«إنها کانت خالصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یعنی:بنی النضیر،و ما کان مثلها» (1).
1)
-و النسائی،و ابن المنذر.و بحار الأنوار ج 29 ص 348 عن جامع الأصول، و کنز العمال ج 4 ص 522 و اللمعة البیضاء ص 785 و عون المعبود ج 8 ص 159 و نیل الأوطار ج 8 ص 230 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 407 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 294 و ج 13 ص 147 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 443 و کتاب المسند للشافعی ص 322 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 6 ص 69 و 143 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و ج 19 ص 224 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 46 و ج 5 ص 377 و ج 6 ص 848 و مسند أبی حنیفة ص 258 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 5 ص 112 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 169 و أحکام القرآن لابن إدریس الشافعی ج 1 ص 154 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 14 و ج 18 ص 11 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 359 و فتح القدیر ج 5 ص 199 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 44 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 208 و فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 20 و البدایة و النهایة ج 4 ص 91 و ج 6 ص 61 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 153 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 89.
ص :158
و نقول:
ان ملاحظة الفصول السابقة تعطی:
أن الکلام عن فدک قد کثر و تنامی،لأنها کانت نحلة من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لابنته فاطمة«علیها السلام»فی حال حیاته.فأخذوها منها-کما بیناه أکثر من مرة،-فاحتجت علی أبی بکر،و طالبته بنحلتها، فمنعها إیاها.
و طالبته أیضا بإرثها فی بنی النضیر،و فی سائر ما ترکه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمنعها إیاه أیضا..فإن عمر یقر أن بنی النضیر کانت خالصة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لکنه یعود فیقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یأخذ قوت سنته و یجعل الباقی فی الکراع و السلاح،لیوهم السامع أو القارئ أن هذا هو مصرف ما کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»، مع أن الأمر لیس کذلک،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا کان یضع الباقی فی الکراع و السلاح فإنما کان یفعل ذلک علی سبیل التطوع.کان انسان یبذل ماله فی سبیل الخیر..
و ما نرید أن نشیر إلیه هنا هو:أن أموال بنی النضیر کانت ملکا شخصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و إذا کان قد جعل باقی غلتها فی الکراع و السلاح فإنما کان ذلک علی سبیل التطوع و الإستحباب..لا لأن ذلک هو حکم اللّه أمثال هذه الأموال..
و قد رأینا:أن علیا«علیه السلام»قد بلغت زکاة أمواله أربعة آلاف
ص :159
و کانت صدقاته تکفی لنبی هاشم جمیعا (1).
و لکن هل ورث أبناؤه من هذه الأموال شیئا،أم أنه لم یخلف شیئا سوی سبع مئة درهم کان قد اقترضها من بیت المال لیشتری بها خادما لأهله (2)،ثم أوصی الإمام الحسن«علیه السلام»بأن یرجعها إلی بیت المال،
ص :161
ففعل (1).
و لو أن شیئا من تلک الأراضی و الأموال بقی عند وفاة علی«علیه السلام»،فلا بد أن یقتسمها ورثته«علیه السلام»کما هو معلوم.
و لکن علیا«علیه السلام»قد تصدق بکل الأراضی التی کانت عنده، أو وقفها علی المسلمین،و لم یبق منها شیء حین وفاته (2).
و قد عاش«علیه السلام»و مات و ما بنی لبنة علی لبنة،و لا قصبة (3)علی قصبة،بل هو قد باع سیفه،و قال:«لو کان عندی ثمن عشاء-أو ازار-ما بعته» (4).
و یقول الیعقوبی:إنه«علیه السلام»:«لم یلبس ثوبا جدیدا و لم یتخذ ضیعة،و لم یقعد علی مال،إلا ما کان بینبع و البغیبغة مما یتصدق به» (5).
2)
-و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 716 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 67.
ص :162
و عنه یقول معاویة:«و اللّه،لو کان له بیتان:بیت تبن،و بیت تبر،لأنفق تبره قبل تببه» (1).
روی:أن فاطمة«علیها السلام»أرسلت رسولا إلی أبی بکر لیطالبه بما کان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة،و فدک،و ما بقی من خمس خیبر؛فقال أبو بکر:
«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال:لا نورث ما ترکناه صدقة، إنما یأکل آل محمد من هذا المال.و إنی-و اللّه-لا أغیر شیئا من صدقات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن حالها التی کانت فی عهد رسول اللّه» (2).
ص :163
و نقول:
أولا:ورد فی نص آخر:أن أبا بکر قال عن فدک:«إن هذا المال لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و إنما کان مالا من أموال المسلمین،یحمل النبی به الرجال،و ینفقه فی سبیل اللّه.فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و لیته کما کان یلیه..» (1).
فأبو بکر تارة یعترف بأن فدکا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لا یورث،لأنه جعل ما ترکه صدقة.
و تارة یقول:لیست هی للنبی من الأساس..و إنما للمسلمین.
و سواء أ کانت فدک للمسلمین،أو کانت صدقة،فالسؤال هو:کیف
2)
-و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لحماد بن زید البغدادی ص 82 و عمدة القاری ج 16 ص 222 و السقیفة و فدک للجوهری ص 107 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و الطرائف لابن طاووس ص 258 و 259 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 522 و بحار الأنوار ج 29 ص 111 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 412 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 405 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 25 ص 535 و ج 33 ص 356.
ص :164
أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مال المسلمین لفاطمة«علیها السلام»أو مال الصدقة لغیر أهله و بقیت معها عدة سنوات؟!
ثانیا:إن فاطمة«علیها السلام»لم تطالب أبا بکر بأکثر مما یلزم به نفسه -و یعمل بضده-و هو:أن یبقی صدقات رسول اللّه علی حالها.و قد کانت فدک-کما یدّعیه أبو بکر-صدقة،فإذا کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها لفاطمة،فلما ذا لم یبقها بید فاطمة«علیها السلام»؟!فإنه یقول:إنی لا أغیر شیئا مما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثالثا:لما ذا عاد أبو بکر،و کتب لها کتابا بفدک،ثم تصدی عمر بن الخطاب لها،فأخذه منها قهرا،و مزّقه..فهل انقلبت الأمور عما هی علیه، و أصبح بالإمکان أن تعطی فدک للزهراء«علیها السلام»؟!
و بعد اعتراض عمر،و تمزیقه للکتاب لما ذا لم یحرک أبو بکر ساکنا،و لو بتوجیه کلمة لوم لعمر،أو أی شیء یدل علی عدم رضاه بفعله..
رابعا:إذا کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا لفاطمة «علیها السلام»فی حیاته،و صح لأبی بکر أن یسترجعها منها،فلما ذا لم یسترجع أیضا سائر عطایا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإنه لا فرق بینها فی الحکم الذی نسبه أبو بکر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
عن أبی الطفیل أنه قال:أرسلت فاطمة إلی أبی بکر:أنت ورثت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أم أهله؟
ص :165
قال:بل أهله.
قالت:فما بال سهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
قال:إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن اللّه أطعم نبیه طعمة،ثم قبضه،و جعله للذی یقوم بعده،فولیت أنا بعده علی أن أرده علی المسلمین.
قالت:أنت و ما سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعلم.
و قریب منه ما عن أم هانی (1).
و عن عائشة:إن أبا بکر أجاب رسول فاطمة«علیها السلام»بروایته عن النبی:«لا نورث،ما ترکناه صدقة،إنما یأکل آل محمد من هذا المال إلخ..» (2).
و قد علّق المعتزلی روایة أبی الطفیل بأن قوله:«بل أهله»تصریح بأنه «صلی اللّه علیه و آله»موروث یرثه أهله.و هو خلاف قوله:«لا نورث».
ص :166
و بأن قوله:بأن اللّه أطعم نبیا طعمة:أن ذلک یجری أیضا علی نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و نقول:
أولا:إن التناقض فی مواقف أبی بکر لیس بالمستهجن،حیث یبدو أن مطالبات فاطمة«علیها السلام»له قد تکررت،و ربما یکون قد فوجئ أحیانا بالسؤال،فجاء جوابه مرتجلا.فتناقض مع جواب له سابق.
و قد صرح المعتزلی بوقوع عمر أیضا فی مثل هذا الأمر،فقال:«کان عمر یفتی کثیرا بالحکم ثم ینقضه،و یفتی بضده و خلافه» (2).
ثانیا:إن کلامه حول الطعمة لا یتناقض مع مقولة عدم توریث الأنبیاء «علیهم السلام»،فهو قد صرّح:بأن فدکا لم تکن ملکا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و حدیثه عن الإرث لعله لم یکن عن فدک بالذات..
ثالثا:إن حدیث عائشة لا ینافی حدیث أبی الطفیل،فلعل فاطمة «علیها السلام»أرسلت إلی أبی بکر من یطالبه بحقها أکثر من مرة.
رابعا:لیس لکلمة:«أنت و ما سمعت من رسول اللّه أعلم»معنی یحسن السکوت علیه،إلا علی تأویل بعید عن مساق الکلام،کأن یکون المراد:أنت أعلم.و أنت و ما سمعت عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و هذا کلام رکیک.و لا یخفی علی المتأمل.أنه مکذوب علی لسان فاطمة
ص :167
«علیها السلام».
خامسا:زعم أبو بکر أنه ولی المسلمین بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أن یرد الطعمة التی کانت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المسلمین.
و السؤال هو:
ألف:من الذی اشترط علی أبی بکر هذا الشرط؟!و هو رد الطعمة علی المسلمین.
ب:من الذی أخبر أبا بکر بأن هذه طعمة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!.
ج:هل هذه الطعمة کانت مأخوذة من المسلمین لکی ترد علیهم؟!.
د:هل یصح رد الطعمة؟!..
روی الطبری عن أبی صالح الضراریّ،عن عبد الرزاق،عن معمر، عن الزهری،عن عروة،عن عائشة،قالت:
إن فاطمة و العباس أتیا یطلبان میراثهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هما حینئذ یطلبان أرضه من فدک،و سهمه من خیبر.
فقال لهما أبو بکر:أما إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول:لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة.إنما یأکل آل محمد فی هذا المال.و إنی و اللّه لا أدع أمرا رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یصنعه إلا صنعته.
ص :168
قال:فهجرته فاطمة،فلم تکلمه فی ذلک حتی ماتت.فدفنها علی لیلا.
فلما توفیت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی.
فمکثت فاطمة ستة أشهر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم توفیت.
قال معمر:فقال رجل للزهری:أ فلم یبایعه علی ستة أشهر؟!
قال:لا.و لا أحد من بنی هاشم حتی بایعه علی.
فلما رأی علی«علیه السلام»انصراف وجوه الناس عنه ضرع إلی مصالحة أبی بکر.
فأرسل إلی أبی بکر:أن ائتنا.و لا یأتینا معک أحد.و کره أن یأتیه عمر، لما علم من شدة عمر.
فقال عمر:لا تأتهم وحدک.
قال أبو بکر:و اللّه لآتینهم وحدی.و ما عسی أن یصنعوا بی؟!
قال:فانطلق أبو بکر،فدخل علی علی،و قد جمع بنی هاشم عنده،فقام علی فحمد اللّه،و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:
أما بعد،فإنه لم یمنعنا من أن نبایعک یا أبا بکر إنکار لفضیلتک،و لا نفاسة علیک بخیر ساقه اللّه إلیک،و لکنا کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقا، فاستبددتم به علینا.
ثم ذکر قرابته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حقهم..فلم یزل علی یقول ذلک حتی بکی أبو بکر.
ص :169
فلما صمت علی تشهد أبو بکر،فحمد اللّه،و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:
أما بعد،فو اللّه لقرابة رسول اللّه أحب إلی من أن أصل من قرابتی،و إنی و اللّه ما ألوت فی هذه الأموال التی کانت بینی و بینکم غیر الخیر.و لکنی سمعت رسول اللّه یقول:«لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة»،إنما یأکل آل محمد فی هذا المال.و إنی أعوذ باللّه أن لا أذکر أمرا صنعه محمد رسول اللّه إلا صنعته فیه إن شاء اللّه.
ثم قال علی:موعدک العشیة للبیعة.
فلما صلی أبو بکر الظهر أقبل علی الناس،ثم عذر علیا ببعض ما اعتذر.ثم قام علی«علیه السلام»فعظّم من حق أبی بکر،و ذکر فضیلته و سابقته.ثم مضی إلی أبی بکر فبایعه.
قالت:فأقبل الناس إلی علی،فقالوا:أصبت،و أحسنت.
قالت:فکان الناس قریبا إلی علی حین قارب الحق و المعروف (1).
ص :170
إن هذا النص یعانی من أمور کثیرة نذکر منها ما یلی:
أولا:إن هذه الروایة تنتهی إلی أناس حاربوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قتل بسبب ذلک ألوف من المسلمین،فعائشة هی التی قادت حرب الجمل،و عروة هو ابن الزبیر بن العوام أحد القائدین الأساسیین فی حرب الجمل (1).و قد قتل أبوه الزبیر و هو فار فی تلک الحرب.
أما الزهری،فهو معلم أولاد خلفاء بنی أمیة..و له مقامات تدعو إلی الریبة فیما یصدر عنه فی حق علی و أهل بیته«علیهم السلام»،فراجع ترجمته فی کتاب قاموس الرجال و غیره.
ثانیا:لما ذا یأتی العباس إلی فاطمة للمطالبة بإرث رسول اللّه«صلی اللّه
ص :171
علیه و آله»،فإن العم لا یرث مع وجود البنت،بل البنت ترث نصف المال بالفرض،و النصف الباقی بالرد،لآیة: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (1).
غیر أن الحقیقة هی:أن أتباع الخلفاء قد غیروا هذه الفتوی،لیصححوا ما صدر من خلیفتهم فی حق فاطمة الزهراء«علیها السلام»،لکی یدعوا:
أن إرث النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ینحصر بفاطمة«علیها السلام».
ثالثا:ما هذا التناقض الظاهر فی الروایة،فإنها تقول:إن علیا«علیه السلام»قال لأبی بکر:موعدک العشیة للبیعة،ثم تذکر أن البیعة قد تمت بعد صلاة الظهر.
رابعا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا للزهراء «علیها السلام»نحلة منه لها فی حال حیاته،و قبضتها،و وضعت فیها عمالها، و استثمرتها عدة سنوات إلی أن توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثم کان أبو بکر هو الذی أخرج عمال فاطمة الزهراء«علیها السلام» من فدک،و استولی علیها.
فذلک یعنی:أن فدکا لم تکن فی جملة أموال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکی یطالب العباس و فاطمة«علیها السلام»بإرثهما منها..
خامسا:لا بد من التوقف عند روایة أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة.فنقول:
ص :172
إنها تثیر الریب فی أکثر من اتجاه..فلاحظ ما یلی:
ألف:هل یرید بقوله:«ما ترکنا فهو صدقة».إنشاء التصدق بأمواله، کما یفهم من قوله«فهو صدقة»؟!
فإن کان یرید ذلک،فمعناه:أن ما ترک النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أصبح ملکا للفقراء منذ قال«صلی اللّه علیه و آله»هذه الکلمة،فلما ذا لم یسلم أمواله منذ تلک اللحظة إلی الفقراء،بل ترکها إلی ما بعد موته؟!
ب:لما ذا یتصدی أبو بکر لقبض تلک الأموال،و لا یترکها فی ید وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیعطیها لأصحابها؟!
ج:لم لم یذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر هذه الأموال و الصدقات لوصیه،و الذی یؤدی أماناته،و یقضی دینه (1)..و هو علی«علیه السلام».
ص :173
و یسلمه إیاها،و یعرّفه بما یصنعه بها؟!فإن هذه الأموال قد أصبحت بحکم الأمانة منذ أنشأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»التصدق بها،حسب نقل أبی بکر..
د:إذا کانت فدک قد منحت لفاطمة«علیها السلام»منذ سنوات،فهی لم تعد من أموال النبی«صلی اللّه علیه و آله».حتی ینطبق علیها قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ما ترکنا»،بل هی من أموال شخص آخر..
ه:إذا کانت هناک آیات تتحدث عن إرث الأنبیاء«علیهم السلام»،
1)
-للماحوزی ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 181 و المزار لابن المشهدی ص 577 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و الطرائف ص 133 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 53 عن المناقب لابن المغازلی الشافعی ص 261 ح 309 و بشارة المصطفی للطبری ص 101 و 258 و کشف الغمة ج 1 ص 341 و نهج الإیمان ص 196 و 440 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 204 و نور الثقلین ج 3 ص 624 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 123 و 127 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 252. و راجع:خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 28 و(ط مکتبة نینوی الحدیثة)ص 48 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 107 ح 8397 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 313 و المراجعات ص 263 و الغدیر ج 1 ص 38 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 190 و ج 30 ص 428 و ج 31 ص 31.
ص :174
و النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أبلغها للناس،فلما ذا لا یحل الإشکال الذی سوف ینشأ من ذلک،و یبین أنها علی غیر وجهها..لکی لا یستدل أحد بها،کما ظهر من خطبة السیدة الزهراء«علیها السلام»فی المهاجرین و الأنصار؟!
سادسا:لما ذا لم تصدق فاطمة«علیها السلام»أبا بکر فیما نقله عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟!فإن کان السبب هو طمعها بالمال،فذلک مما نجل عنه سیدة نساء العالمین،فإن من تکون کذلک،لا یمکن أن یکون لها هذا المقام عند اللّه و عند رسوله..
و إن کان هو وقوعها فی الإشتباه فی فهم الآیات القرآنیة.و عدم اقتناعها بحجة أبی بکر،فیرد علی ذلک:أنه قد کان بإمکانها سؤال أعلم الأمة بالقرآن و هو زوجها و أقرب الناس إلیها..
کما أن ذلک یجعل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه یغضب لغضبها و یرضی لرضاها فی غیر محله،فإن من یخطئ،و یجهل بالأحکام لا بد أن یجری علیه الحق،حتی لو غضب.و لا یغضب اللّه لغضب المخطئ فی فهم الحکم الشرعی..أو الجاهل به.
و إن کان السبب هو علمها بعدم صحة کلام أبی بکر،فهو یعد إدانة له..و ذلک یسقطه عن الصلاحیة للمقام الذی تصدی له..لا سیما بعد أن نبهته الزهراء«علیها السلام»،و لم یتراجع..
سابعا:بالنسبة لانصراف وجوه الناس عن علی«علیه السلام»بعد استشهاد فاطمة«علیها السلام»نقول:
ص :175
لما ذا هذه الإیحاءات المسمومة الرامیة إلی إبراز ثقل ظل أمیر المؤمنین «علیه السلام»علی الناس.و کراهتهم لمحضره؟!
أ لیس هذا یشی بالنقص فی إیمان هؤلاء الناس،و یشیر إلی فشلهم فی الإلتزام بأوامر اللّه و نواهیه.و عدم اکتراثهم بتوجیهات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فیما یرتبط بتعاملهم مع وصیه علی«علیه السلام»؟!
ثامنا:إن حدیث عدم بیعة علی«علیه السلام»لأبی بکر ستة أشهر یقابله الروایة التی رواها الطبری نفسه قبلها،و إن کانت هی الأخری لا نشک ببطلانها من أنه«علیه السلام»کان فی بیته،فقیل له:قد جلس أبو بکر للبیعة،فخرج فی قمیص ما علیه إزار و لا رداء عجلا،کراهیة أن یبطئ عنها حتی بایعه.
ثم جلس إلیه،و بعث إلی ثوبه،فأتاه،فصار یتجلله،و لزم مجلسه (1).
و قبل ذلک ذکر أیضا روایة أخری تقول:إن عمرو بن حریث سأل سعید بن زید:فهل قعد أحد من المهاجرین(أی عن البیعة)؟!
قال:لا،تتابع المهاجرون علی بیعته،من غیر أن یدعوهم (2).
ص :176
تاسعا:ما معنی هذا الإجتماع السری بین علی«علیه السلام»و بین أبی بکر؟!و لما ذا یخاف علی«علیه السلام»من حضور عمر،و من شدته؟!
أ لیس هو علی«علیه السلام»قالع باب خیبر،و قاتل الذین هزموا عمر و فضحوه فی ساحات الحرب؟!
فإن کان المقصود بهذا الإجتماع هو بذل علی«علیه السلام»بیعته لأبی بکر،فإن عمر سیکون مسرورا بهذا الأمر،و لن یعارض فیه.
عاشرا:إذا کان انصراف الناس عنه بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»دعاه إلی الضراعة و المبادرة إلی البیعة بالتماس مباشر منه«علیه السلام»..فلما ذا لم یضرع؟!و لم یبایع،و لم یلتمس ذلک من أبی بکر فی الیوم الأول لبیعة أبی بکر؟!فإن انصراف الناس عنه آنئذ کان أشد،بل هم قد هاجموه فی بیته،و ضربوا زوجته،و أسقطوا جنینها،و أخرجوه إلی مجلس البیعة لأبی بکر قهرا و جبرا.مع أنه کان وحیدا فی موقفه ذاک،و کان سائر أعوانه و محبیه،و من هم علی طریقته و نهجه غائبین عنه یواجهون الظلم و القهر من الجماعات التی کانت تبحث عنهم،و تستخرجهم من بیوتهم، و تأتی بهم إلی البیعة مسحوبین مهانین.
و لست أدری کیف یکون إقبالهم علی علی«علیه السلام»إکراما لفاطمة«علیها السلام»،فی حین أن أحدا منهم لم ینصرها،رغم طلبها ذلک منهم،و کیف رضوا بضربها و إسقاط جنینها،و هتک حرمة بیتها،و قصده بالإحراق.
حادی عشر:ما معنی:أن یعتبر علی«علیه السلام»البیعة لأبی بکر
ص :177
خیرا ساقه اللّه إلی أبی بکر؟!فهل هو یری الخلافة بقرة حلوبا؟!أم أنه یراها مسؤولیة و واجبا لا بد من القیام به علی أتم وجه،و أصح طریقة؟!و وفق الأوامر الإلهیة و النصوص النبویة؟!
ثانی عشر:ما معنی قول علی«علیه السلام»لأبی بکر:کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقا فاستبددتم به علینا؟!فهل الأمر کان مجرد رأی کان لهم؟! أم أنه توجیه إلهی،و منصب ربانی جعله اللّه تعالی لهم و فیهم؟!و واقعة الغدیر أوضح شاهد علی ذلک..
ثالث عشر:هل صحیح أن علیا کان مجانبا للحق و للمعروف أولا،ثم صار مقاربا لهما بعد ستة أشهر؟!
و لما ذا تغافل أبو بکر عن آیة التطهیر الدالة علی عصمة علی«علیه السلام»،فأجاز لنفسه أن یصف علیا«علیه السلام»:بأنه کان مجانبا للحق طیلة ستة أشهر،ثم صار له مقاربا؟!
و روی عن عائشة قالت:«إن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر یلتمسان میراثهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هما حینئذ یطلبان أرضه بفدک،و سهمه بخیبر.
فقال لهما أبو بکر:إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:
«لا نورث،ما ترکنا صدقة»،إنما یأکل آل محمد«صلی اللّه علیه و آله»من هذا المال.و اللّه إنی لا أغیر أمرا رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یصنعه إلا صنعته.
ص :178
قال:فهجرته فاطمة حتی ماتت (1).
و نقول:
أولا:یظهر من ملاحظة مجموع الروایات:أن المطالبة بفدک و غیرها قد تکررت بأشکال مختلفة،فکانت الزهراء«علیها السلام»ترسل إلی أبی بکر رسولا یطالبه،و أخری تذهب وحدها،و ثالثة تذهب مع علی و أم أیمن..
و تقول روایة رابعة:إنها ذهبت مع العباس.و استمرت هذه المطالبات من قبل علی«علیه السلام»و أبنائه علی مدی عقود من الزمن..
ثانیا:فی هذه الروایة إشکال ظاهر،فإن العباس-و هو العم-لا یرث مع وجود الزهراء«علیها السلام»،-و هی البنت-فی فقه أهل البیت «علیهم السلام»،بل الترکة بعد إخراج ثمن الزوجات تکون کلها للبنت، نصفها بالفرض،و نصفها بالرد.
بل إن من الفتاوی المعروفة لدی مذاهب إسلامیة أخری-غیر مذهب أهل البیت«علیهم السلام»-هو:أن ابن العم إذا کان من الأب و الأم أولی بالإرث من العم إذا کان من جانب الأب فقط (2)،کما هو الحال بالنسبة
ص :179
للعباس«رحمه اللّه»،و علی«علیه السلام».
و یدل علی ذلک:ما ورد فی روایة ابن کیسان قال:فأما صدقته بالمدینة فدفعها عمر إلی علی و العباس،فغلبه علیها علی«علیه السلام»،و أما خیبر و فدک فأمسکهما عمر.
و قال:هما صدقة رسول اللّه،کانت لحقوقه الخ.. (1).
2)
-العلویة لسلار ص 225 و المهذب لابن البراج ج 2 ص 145 و النهایة للطوسی ص 653 و شرائع الإسلام للمحقق الحلی ج 4 ص 831 و قواعد الأحکام للعلامة الحلی ج 3 ص 370 و مختلف الشیعة ج 9 ص 24 و إیضاح الفوائد ج 4 ص 227 و مسالک الأفهام ج 13 ص 158 و کشف اللثام(ط.ق)ج 2 ص 297 و(ط.ج)ج 9 ص 446 و القواعد و الفوائد ج 2 ص 291 و فقه الرضا ص 289 و نضد القواعد الفقهیة للمقداد السیوری ص 450 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 129 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 225 و الإحتجاج.
ص :180
فإن غلبة علی«علیه السلام»إنما هی من أجل صلته بالرسول عن طریق فاطمة و ابنیها«علیهم السلام».و لم یغلبه علیها بالعنف و القهر..
و هذا معناه:أن العباس لم یغلبه بالعمومة..
فإن صح هذا کان دلیلا علی صحة ما یذهب إلیه الإمامیة من توریث البنت دون العم.
و قد دلت هذه الروایة أیضا علی أن عمر قد فرق بین فدک و خیبر،و بین صدقته بالمدینة،مع أن الحکم واحد فی الجمیع،فهلا منعهما عن الجمیع،أو أعطاهما الجمیع؟!
ثالثا:ذکرنا فی موضع آخر:أن قوله:ما ترکناه صدقة-حتی لو صح- لا یدل علی مطلوب أبی بکر،لأسباب مختلفة،فراجع.
و فی نص آخر:أنه لما شهد علی«علیه السلام»و أم أیمن علی أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»وهب فدکا لفاطمة«علیها السلام»:
«جاء عمر بن الخطاب و عبد الرحمان بن عوف،فشهدا أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقسمها.
قال أبو بکر:صدقت یا ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و صدق علی«علیه السلام»،و صدقت أم أیمن،و صدق عمر،و صدق عبد الرحمن بن عوف.و ذلک أن ما لک لأبیک.کان رسول اللّه یأخذ من فدک قوتکم، و یقسم الباقی،و یحمل منه فی سبیل اللّه.فما تصنعین بها؟!
ص :181
قالت:أصنع بها کما یصنع فیها أبی.
قال:فلک علی اللّه أن أصنع فیها کما یصنع فیها أبوک.
ثم ذکرت الروایة:أن أبا بکر،و عمر،و عثمان،و علیا«علیه السلام»، کانوا یصنعون بها کما کان یصنع فیها رسول اللّه.
فلما ولی معاویة أقطع مروان ثلثها،و عمرو بن عثمان ثلثها،و ولده یزید ثلثها،و ذلک بعد موت الحسن«علیه السلام» (1).
و نقول:
أولا:إنها«علیها السلام»قد طلبت فدکا من أبی بکر،استنادا إلی أن أباها قد وهبها إیاها..فما معنی قول أبی بکر:إن فدکا لم تکن لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!
ثم ما معنی قوله لها:صدقت یا ابنة رسول اللّه.
فإن صدقها یقتضی:أن فدکا کانت ملکا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لذلک صح أن یهبها لابنته،و مقتضی أن رسول اللّه کان یقسمها،و یحمل منها فی سبیل اللّه،کونها لیست لرسول اللّه،و إنما هی من أموال المسلمین (2).و لا یجوز للنبی«صلی اللّه علیه و آله»-کما فی روایة أخری-أن
ص :182
یملّک ابنته أموال المسلمین.
ثانیا:إذا کانت فاطمة«علیها السلام»و أم أیمن و علی«علیه السلام» صادقین بادعائهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هب فاطمة فدکا..
فکیف یجتمع ذلک مع صدق عمر و عبد الرحمن،اللذین قالا:إن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یقسم فدکا بین المسلمین،و یحمل منها فی سبیل اللّه؟!فإن هذا ینافی کونها هبة لها،و صیرورتها ملکا لها بالهبة.
إلا إذا کان المراد:أنه کان یعطی المسلمین من فدک برضی فاطمة «علیها السلام»و بإذنها.و هذا یؤکد ملکیتها لها،و عدم جواز الإستیلاء علیها.
ثالثا:قول أبی بکر لها:«و ذلک أن مالک لأبیک»لا معنی له أیضا؛لأن تصرف الأب فی مال ولده،إنما هو لدالته علیه،و لکن ذلک لا یخرج المال عن ملک الولد.و لا یوجب صحة تصرف أی کان من الناس النبی بمال ذلک الولد،کتصرف النبی نفسه،إلا إن کان الإمام المنصوص علیه من اللّه و رسوله،فإنه له ما للرسول.
رابعا:ما ذکرته الروایة:من أن عثمان کان یصنع بفدک نفس ما کان یصنعه أبو بکر غیر صحیح،فإنه أقطعها لمروان،قال المغیرة:
«فلما ولی عمر عمل فیها بمثل ما عملا،حتی مضی لسبیله.ثم أقطعها
2)
-و ج 29 ص 392 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و بیت الأحزان ص 154 و اللمعة البیضاء ص 750 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 468.
ص :183
مروان،ثم صارت لعمر بن عبد العزیز..
إلی أن قال:قال الشیخ إنما أقطع مروان فدکا أیام عثمان (1).
کما أن قتیبة،و أبا الغیداء،و ابن عبد ربه قد عدّوا مما نقمه الناس علی عثمان إقطاعه فدک لمروان (2).
و قال ابن أبی الحدید أیضا عن عثمان:«و أقطع مروان فدک.و قد کانت فاطمة«علیها السلام»طلبتها بعد وفاة أبیها«صلی اللّه علیه و آله»تارة بالمیراث،و تارة بالنحلة،فدفعت عنها» (3).
قال الأمینی ما ملخصه:إن کانت فدک فیئا للمسلمین،کما ادعاه أبو بکر،فما وجه تخصیصها بمروان دون سائر المسلمین؟!
ص :184
و إن کانت میراثا لآل الرسول،فلما ذا منعت عنها الزهراء«علیها السلام»؟!
و لما ذا تعطی لغیرهم؟!فإن مروان لیس منهم..
و إن کانت نحلة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابنته الزهراء«علیها السلام»کما قالت،و شهد به لها علی،و الحسنان«علیهم السلام»و أم أیمن.
فلما ذا یأخذها أیضا مروان دونها«علیها السلام»،و أیة سلطة لعثمان علیها؟
ص :185
ص :186
أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس،فی عهد عمر..
ص :187
ص :188
قال مسلم بن الحجاج فی صحیحة:«حدثنی عبد اللّه بن محمد بن أسماء الضبعی،حدثنا جویریة:عن مالک،عن الزهری:أن مالک بن أوس حدثه قال:أرسل إلیّ عمر بن الخطاب؛فجئته حین تعالی النهار،قال:
فوجدته فی بیته جالسا علی سریر،مفضیا إلی رماله،متکئا علی و سادة من أدم،فقال لی:یا مالک،إنه قد دف أهل أبیات من قومک،و قد أمرت فیهم برضخ،فخذه فاقسمه بینهم.
قال:قلت:لو أمرت بهذا غیری.
قال:خذه یا مالک.
قال:فجاء یرفأ،فقال:هل لک-یا أمیر المؤمنین-فی عثمان و عبد الرحمن بن عوف،و الزبیر،و سعد؟!
فقال عمر:نعم،فأذن لهم؛فدخلوا.
ثم جاء فقال:هل لک فی عباس،و علی؟!
قال:نعم،فأذن لهما.
فقال عباس:یا أمیر المؤمنین،اقض بینی و بین هذا الکاذب الآثم، الغادر الخائن!
ص :189
فقال القوم:أجل یا أمیر المؤمنین،فاقض بینهما و أرحهما.
(فقال مالک بن أوس:یخیل إلی:أنهم قد کانوا قدموهم لذلک).
فقال عمر:اتّئدا،أنشدکم باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض، أ تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکنا صدقة؟!
قالوا:نعم،ثم أقبل علی العباس،و علی،فقال:أنشدکما باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض،أ تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة؟!
قالا:نعم.
فقال عمر:إن اللّه جل و عز کان خص رسوله«صلی اللّه علیه و آله» بخاصة لم یخصص بها أحدا غیره،قال: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ.. (1)(ما أدری هل قرأ الآیة التی قبلها أم لا)،قال:
فقسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینکم أموال بنی النضیر فو اللّه،ما استأثر علیکم،و لا أخذها دونکم،حتی بقی هذا المال؛فکان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یأخذ منه نفقة سنة،ثم یجعل ما بقی أسوة المال.
ثم قال:أنشدکم باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض،أ تعلمون ذلک؟
قالوا:نعم.
ص :190
ثم نشد عباسا و علیا بمثل ما نشد به القوم:أ تعلمان ذلک؟
قالا:نعم.
قال:فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال أبو بکر:أنا ولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجئتما أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، و یطلب هذا میراث امرأته من أبیها،فقال أبو بکر:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما نورث ما ترکنا صدقة؛فرأیتماه کاذبا آثما،غادرا،خائنا.و اللّه یعلم:إنه لصادق بار،راشد،تابع للحق.
ثم توفی أبو بکر،و أنا ولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ولی أبی بکر،فرأیتمانی کاذبا،آثما،غادرا،خائنا.و اللّه یعلم:إنی لصادق بار،راشد، تابع للحق،فولیتها،ثم جئتنی أنت و هذا،و أنتما جمیع،و أمرکما واحد، فقلتما:ادفعها إلینا.
فقلت:إن شئتم دفعتها إلیکما علی أن علیکما عهد اللّه:أن تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذتماها بذلک.
قال:أ کذلک؟!
قالا:نعم.
قال:ثم جئتمانی لأقضی بینکما؛فو اللّه،لا أقضی بینکما بغیر ذلک،حتی تقوم الساعة؛فإن عجزتما عنها؛فرداها إلی (1).
ص :191
زاد فی نص آخر قوله:فغلب علی عباسا علیها،منعه إیاها،فکانت بید علی،ثم کانت بید الحسن،ثم کانت بید الحسین،ثم علی بن الحسین،ثم الحسن بن الحسن،ثم زید بن الحسن.
1)
-و 27 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 202-204 و راجع ص 205 و 206 و 208 و 209 و الصواعق المحرقة ص 35 و 36 و صحیح البخاری ج 3 ص 11 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 64-66 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 13 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 239-241 و راجع:ج 2 ص 121 و وفاء الوفاء ج 3 ص 996-998 و المصنف للصنعایی ج 5 ص 469-471 و سنن أبی داود ج 3 ص 139 و 140 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 20-22. و راجع ص 144 و البدایة و النهایة ج 4 ص 203 و ج 5 ص 287 و 288 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 386 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 136-140 و 132 و 134 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 158. و الأموال ص 17 و 18 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 335 و 336 و لباب التأویل ج 4 ص 246 و 247 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 11 و سنن النسائی ج 7 ص 136 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 297 و مسند أحمد ج 1 ص 208 و 209 و 60 و أشار إلی ذلک فی الصفحات التالیة:25 و 48 و 49 و 162 و 164 و 179 و 191 و عن عبد بن حمید،و ابن حبان،و ابن مردویه و الدر المنثور ج 6 ص 193 عمن تقدم و راجع:تلخیص الشافی ج 3 ص 138 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 403.
ص :192
زاد فی نص آخر:ثم عبد اللّه بن الحسن بن الحسن (1).
قال ابن کثیر:«ثم إن علیا و العباس استمرا علی ما کانا علیه،ینظران فیها جمیعا إلی زمان عثمان بن عفان؛فغلبه علیها علی،و ترکها له العباس؛ بإشارة ابنه عبد اللّه(رض)بین یدی عثمان-کما رواه أحمد فی مسنده- فاستمرت فی أیدی العلویین» (2).
ذکر المجلسی«رحمه اللّه»:أنه حین تنازع علی«علیه السلام»و العباس
ص :193
لدی عمر،فیما أفاء اللّه علی رسوله،و فی سهمه من خیبر و غیره،دفعها إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أو دفعها إلی علی«علیه السلام»و إلی العباس و قال:اقتصلا (1)أنتما فیما بینکما،فأنتما أعرف بشأنکما (2).
کما أنه قد دفع صدقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة إلی علی«علیه السلام» (3).
و نقول:
فی هذه الروایة مؤاخذات عدیدة،و قد ذکرناها بالتفصیل فی کتابنا:
الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و نقتصر هنا علی ما یلی:
ص :194
ذکرت الروایة وصف العباس لعلی«علیه السلام»بالآثم الغادر،و هذا ما لا یتصور صدوره من العباس،و ذلک:
أولا:لأنه یعلم أن اللّه جعل علیا«علیه السلام»نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة المباهلة،و شهدت له آیة التطهیر بالطهارة،إلی آیات عدیدة و روایات کثیرة یعرفها کل أحد..
ثانیا:إن وصف علی«علیه السلام»بالآثم الغادر الخائن یعد من السب،و هو یعلم أن من سب علیا فقد سب اللّه و رسوله (1).
ص :195
1)
-کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 30 و نور الأبصار ص 101 و الأمالی لابن الشجری ج 1 ص 136 و فردوس الأخیار ج 4 ص 189 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 394 و ترجمة الإمام علی «علیه السلام»من تاریخ دمشق ج 2 ص 184 و ج 3 ص 261 و حیاة الصحابة ج 2 ص 774 و کنز العمال(ط الهند)ج 12 ص 202 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 573 و 602 و تفسیر فرات ص 138 و فهرست منتجب الدین ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 14 ص 132 و ج 30 ص 179 و ج 42 ص 266 و 533 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 81 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 634 و الأمالی للصدوق ص 157 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 224 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 598 و شرح الأخبار ج 1 ص 155 و 156 و 167 و 171 و الأمالی للطوسی ص 85 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 205 و 420 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 97 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 21 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 29 و الفضائل لابن شاذان ص 96 و العقد النضید ص 181 و الصراط المستقیم ج 3 ص 85 و عوالی اللآلی ج 4 ص 87 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 469 و بحار الأنوار ج 24 ص 14 و ج 27 ص 227 و ج 31 ص 339 و ج 39 ص 311 و 312 و ج 40 ص 77 و ج 44 ص 91 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 165 و المراجعات ص 245 و 383 و النص و الإجتهاد ص 499 و 500 و الغدیر ج 2 ص 300-
ص :196
ثالثا:فی روایة البخاری:أن العباس و علیا«علیه السلام»استبا (1)،مع العلم بأن سباب المسلم فسوق،و قتاله کفر (2)،فهل فسق علی و العباس؟!
1)
-و ج 7 ص 194 و ج 8 ص 164 و 265 و ج 10 ص 213 و 279 و 371 و تنبیه الغافلین ص 141 و 180 و بشارة المصطفی ص 313 و ترجمة الإمام الحسین«علیه السلام»لابن عساکر ص 64 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 65 و 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 250 و 294 و النصائح الکافیة ص 93.
ص :197
و تذکر الروایة:أن عمر ناشد الحاضرین عنده،و فیهم عثمان،فشهدوا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث..
و نقول:
أولا:روی البخاری عن عائشة:أنها کانت ترد أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أرسلن عثمان إلی أبی بکر یسألنه میراثهن من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..
فلو کان عثمان یعلم بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث لم
2)
-و ج 4 ص 44 و ج 6 ص 37 و المعجم الکبیر ج 1 ص 145 و ج 10 ص 105 و 157 و 159 و 178 و ج 17 ص 39 و کتاب الدعاء للطبرانی ص 566 و 567 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 266 و سنن الترمذی ج 3 ص 238 و ج 4 ص 131 و سنن النسائی ج 7 ص 121 و 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 20 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 53 و ج 16 ص 141 و مجمع الزوائد ج 4 ص 172 و ج 7 ص 300 و ج 8 ص 73 و فتح الباری ج 11 ص 448 و ج 13 ص 22 و عمدة القاری ج 1 ص 277 و 279 و ج 9 ص 190 و ج 22 ص 123 و ج 24 ص 188 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 84 و مسند الحمیدی ج 1 ص 58 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و الأدب المفرد للبخاری ص 97 و کتاب الصمت و آداب اللسان ص 273 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 313 و 314 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 408.
ص :198
یرض بأن یکون رسولا للأزواج لمطالبة أبی بکر بالمیراث.
ثانیا:إنهم یقولون:إن أبا بکر تفرد بحدیث نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،و قد استدل الفقهاء بذلک علی صحة الإحتجاج بروایة الصحابی الواحد (1).
فلو أن عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و سعد بن أبی و قاص،و الزبیر کانوا قد سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:لا نورث ما ترکنا صدقة..لم یکن أبو بکر متفردا بهذا الحدیث..أما علمهم بهذا الحدیث فلعل مستنده نقل أبی بکر نفسه لهم،و هذا لا ینفع عمر فی رد العباس و علی «علیه السلام»لانهما ینکران علی أبی بکر روایته هذه.
ألف:و قد صرحت الروایة أیضا:بأن علیا و العباس قد أقرا لعمر فی تلک اللحظة بأنهما یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة..
فیرد هنا سؤال:إن کانا یعلمان أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث، فکیف جاءا یطلبان میراثه«صلی اللّه علیه و آله»؟!،فإن هذا من الإحتیال
ص :199
و الکذب الفظیع،الدال علی قلة الدین،و السعی لأکل المال بالباطل..و هذا اتهام خطیر لهما و هو یتناقض مع حکم القرآن بطهارة علی«علیه السلام»..
ب:إذا کان عمر قد تابع أبا بکر فی ادّعاء أن الأنبیاء لا یورثون،و هما یریان:أن أبا بکر کاذب آثم غادر-کما تقول الروایة-فکیف شهدا الآن بأنهما یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لا نورث ما ترکناه صدقة»؟!
و زعموا:أن اختلاف علی«علیه السلام»و العباس فی قسمة الإرث غیر متصورة،لأن لعلی سهم امرأته،و للعباس سهمه،إن کان الأنبیاء یورثون،و إن کانوا لا یورثون و قد حسم الأمر أبو بکر،فلما ذا یختلف علی و العباس؟!فلا بد أن یکون الإختلاف هو فی قسمة النظر بینهما (1).
و نجیب:
ألف:إن الکلام إنما هو فی قسمة الإرث و المال،و لأجل ذلک استشهد عمر-کما صرحت الروایة-عثمان و ابن عوف،و سعدا و الزبیر علی ما ادعاه من أن الأنبیاء لا یورثون.و لو کان الخلاف فی قسمة النظر لم یکن عمر بحاجة إلی المناشدة المذکورة.
ص :200
ب:لا دلیل علی أن الخصومة بینهما کانت فی قسمة النظر،فإن ذلک مجرد تبرع بلا دلیل.
ج:قول الهیثمی:إن المیراث واضح،فإن لعلی سهما بسبب زوجته، و السهم الآخر للعباس.لا معنی له،لأن العم لا یرث مع وجود البنت، لبطلان التعصیب،الذی نظن أنهم قالوا به لأجل تصحیح موقف أبی بکر هنا من إرث فاطمة«علیها السلام».
فلعل العباس ظن أن له نصیبا فی المیراث،فجاء یطالب به..
أو لعلهما أرادا:أن یعرفا عمر بن الخطاب بأن حقهما فی میراث النبی «صلی اللّه علیه و آله»ثابت..
أو أرادا أن یعرفا الناس بأن عدم ارجاع فدک إنما هو لإصرار الحکام علی حرمانهم منها لا لأاجل عدم ثبوت هذا الحق لهم،لأن هذا الحق ثابت لهم بنص القرآن الکریم..و هذا هو الأقرب و الأصوب.
د:قال الشوکانی:لکن فی روایة النسائی،و عمر بن شبة،من طریق أبی البختری ما یدل علی أنهما أرادا أن یقسم بینهما علی سبیل المیراث،و لفظه فی آخره:ثم جئتمانی الآن تختصمان،یقول هذا:أرید نصیبی من ابن أخی، و یقول هذا:أرید نصیبی من امرأتی الخ.. (1).
ص :201
هذا..و قد ذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه» (1):أن عمر بن الخطاب أخبر أن علیا علیه السلام و العباس«رحمه اللّه»کانا یریان أبا بکر و عمر،کاذبین، آثمین،خائنین،غادرین.فان کان ذلک حقا،فهما لا یصلحان للخلافة..
و إن کان کذبا،لزمه تطرق الذم إلی علی«علیه السلام»و العباس، فکیف استصلحوا علیا للخلافة بعد ذلک؟!کما أن عمر نفسه قد جعله فی الشوری..مع أن اللّه تعالی قد نزهه من الکذب و طهره..
و إن کان عمر قد نسب إلی العباس«رحمه اللّه»و علی«علیه السلام»ما لا أصل له،تطرق الذم إلی عمر نفسه،لأنه ینسب إلیهما الباطل.
و لم نجد علیا اعترض علی عمر فی ذلک،و لا وجدنا أحدا من الحاضرین برأ ساحة أبی بکر من هذا الأمر..
بل إن نفس عودة العباس و علی«علیه السلام»إلی الترافع فی هذه القضیة مع سبق حکم أبی بکر فیها یدل علی أنهما لم یصدقاه فیما نسبه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من نفی إرث الأنبیاء.
و قد علق المعتزلی علی حدیث:أن العباس و علیا«علیه السلام»،قد
ص :202
ترافعا إلی عمر فی موضوع المیراث (1)..
بقوله:
«هذا من المشکلات،لأن أبا بکر حسم المادة أولا،و قرر عند العباس و علی،و غیر هما:أن النبی لا یورث،و کان عمر من المساعدین له علی ذلک.
فکیف یعود العباس و علی بعد وفاة أبی بکر یحاولان أمرا قد فرغ منه، و یئس من حصوله؟!
اللهم إلا أن یکونا ظنا:أن عمر ینقض قضاء أبی بکر،و هذا بعید،لأن علیا و العباس کانا فی هذه المسألة یتهمان عمر بممالأة أبی بکر علی ذلک..
ألا تراه یقول:نسبتمانی و نسبتما أبا بکر إلی الظلم و الخیانة؟!فکیف یظنان أنه ینقض قضاء أبی بکر و یورثهما؟! (2).
و نقول:
أولا:إن هدف علی«علیه السلام»و العباس«رحمه اللّه»إن کان هو الحصول علی فدک،فکلام المعتزلی له وجه،و لکن من قال:إن هذا هو هدفهما من المطالبة.
ص :203
بل الهدف منها هو إبقاء موضوع غاصبیة فدک حیا فی أذهان الناس..
و تعریفهم،و تعریفنا:بأن سکوت علی«علیه السلام»و بنی هاشم عن هذا الأمر طیلة هذه المدة لم یکن عن قناعة بصحة کلام أبی بکر،و لا لأنهما اکتشفا صحة الحدیث الذی نسبه أبو بکر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن عدم توریث الأنبیاء.کما ربما کان یتوقع من أنصار أبی بکر و عمر أن یروجوا له.
ثانیا:إن عمر قد ناقض نفسه فی العدید من الموارد،و خصوصا فی الأحکام..فلما ذا لا یتوقعون،أو لا یحتملون أن یناقض نفسه فی هذه القضیة أیضا،بعد أن استحکمت له الأمور،و ثبتت دعائم حکمه،فقد یری:أن من المصلحة التقرب إلی علی«علیه السلام»،و إظهار إنصافه له..
و قد فعل الخلفاء ذلک عبر التاریخ،و لا سیما المأمون حتی قال الشاعر:
أصبح وجه الزمان قد ضحک
بردّ مأمون هاشم فدکا (1)
غیر أن هذه الروایة قد دس فیها الکثیر مما یتضمن الطعن علی علی
ص :204
و الزهراء«علیهما السلام»،فقد تضمنت:أن عمر ناشد علیا«علیه السلام» و العباس إن کانا یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة.
فقالا:نعم.
فکیف یعلمان ذلک،ثم یطالبان بالإرث؟!
و کیف یوافق علی فاطمة«علیهما السلام»علی أن تطالب بما یعلم أنها لا حق لها به؟!
و إذا کانا یعلمان ذلک،فکیف یزعمان:أن أبا بکر و عمر کانا ظالمین فاجرین فی هذه القضیة؟!
قال العقیلی:«سمعت علی بن عبد اللّه بن المبارک الصنعانی یقول:کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق،فأکثر عنه،ثم خرق کتبه،و لزم محمد بن ثور،فقیل له فی ذلک،فقال:کنا عند عبد الرزاق،فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری،عن مالک بن أوس بن الحدثان الحدیث الطویل؛فلما قرأ قول عمر لعلی و العباس:
«فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک،و جاء هذا یطلب میراث امرأته من أبیها».
قال عبد الرزاق:انظروا إلی الأنوک یقول:تطلب أنت میراثک من ابن أخیک،و یطلب هذا میراث امرأته من أبیها ألا یقول:رسول اللّه«صلی اللّه
ص :205
علیه و آله»؟!.
قال زید بن المبارک:فقمت،فلم أعد إلیه،و لا أروی عنه.
قال الذهبی:«لا اعتراض علی الفاروق فیها،فإنه تکلم بلسان قسمة الترکات» (1).
و قال:«إن عمر إنما کان فی مقام تبیین العمومة و البنوة،و إلا..فعمر أعلم بحق المصطفی و بتوقیره«صلی اللّه علیه و آله»و تعظیمه من کل متحذلق متنطع.
بل الصواب أن نقول عنک:انظروا إلی هذا الأنوک الفاعل-عفا اللّه عنه- کیف یقول عن عمر هذا،و لا یقول:قال أمیر المؤمنین الفاروق»؟! (2).
و نقول:
1-إن بیان العمومة و البنوة لیس ضروریا هنا،و ذلک لوضوحهما لکل أحد.
2-إن بیانهما و التکلم بلسان قسمة الترکات لا یمنع من الإتیان بعبارة تفید توقیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و احترامه.
ص :206
3-إن التکلم بلسان قسمة الترکات فی غیر محله،لأن العباس لا یرث؛ لبطلان التعصیب..
4-إذا صح:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث،فلا حاجة إلی التحدث بلسان قسمة الترکات،لا سیما و أن المطلوب-حسب ما یدّعون- هو قسمة النظر،کما زعموا.و قد قلنا لهم نحن:إنه باطل أیضا.
5-إن زید بن المبارک لا یعود إلی عبد الرزاق،لأنه رآه ینتصر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یرضی من اقدام عمر علی عدم توقیر النبی «صلی اللّه علیه و آله».و هذا من ابن المبارک عجیب!!و عجیب جدا!!
6-و أعجب منه أن الذهبی،و غیره یغضبون لعمر،و یشتمون عبد الرزاق لتوهینه عمر،و لا یغضبون لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یقبلون حتی بانتقاد عمر بسبب إهانته له«صلی اللّه علیه و آله».
7-إنهم یطلبون من عبد الرزاق أن یذکر عمر بألقابه،و لا یطلبون من عمر أن یذکر النبی بألقابه التی شرّفه اللّه تعالی بها،مع أن عبد الرزاق تکلم بلسان المنتقد الغاضب،الذی لا یتوقع منه هذا التوقیر لمن أهان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»-بنظره-فإنا للّه و إنا إلیه راجعون،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.
و نلاحظ هنا:أن الوقائع لا تتلاءم مع الأقوال،فإن الوقائع تثبت الإرث،و الأقوال الحریصة علی تأیید قول أبی بکر تنفیها..فلاحظ ما یلی:
ص :207
ألف:إن الحکام بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفعوا الحجر فی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی زوجاته«صلی اللّه علیه و آله» (1).
کما أن خلفاء بنی العباس قد تداولوا البردة و القضیب (2).
و قد قال ابن المعتز مخاطبا العلویین:
و نحن ورثنا ثیاب النبی
فکم تجذبون بأهدابها
لکم رحم یا بنی بنته
و لکن بنو العم أولی بها (3)
فأجابه الصفی الحلی بقوله:
و قلت ورثنا ثیاب النبی
فکم تجذبون بأهدابها
و عندک لا یورث الأنبیاء
فکیف حظیتم بأثوابها (4)
ص :208
و قال الشریف الرضی«رحمه اللّه»:
ردوا تراث محمد ردوا
لیس القضیب لکم و لا البرد (1)
کما أنهم دفعوا آلته،و بغلته،و حذاءه،و خاتمه،و قضیبه إلی علی«علیه الصلاة و السلام» (2).
و علیه فیرد ما أورده المعتزلی الشافعی هنا حیث قال:«إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث؛فقد أشکل دفع آلته و دابته،و حذائه إلی علی«علیه السلام»،لأنه غیر وارث فی الأصل،و إن کان إعطاؤه ذلک لأن زوجته بعرضة أن ترث لو لا الخبر،فهو أیضا غیر جائز؛لأن الخبر قد منع أن یرث منه شیئا،قلیلا کان أو کثیرا».
ب:إعترض ابن طاووس علی دعوی أن علیا«علیه السلام»قد غلب العباس علی أرض بنی النضیر،و قال:إن ذلک غیر صحیح.
«لاستمرار ید علی«علیه السلام»و ولده علی صدقات نبیهم،و ترک
4)
-ج 6 ص 53 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 244 و فوات الوفیات للکتبی ج 1 ص 595 و أعیان الشیعة ج 8 ص 23.
ص :209
منازعة بنی العباس لهم،مع أن العباس ما کان ضعیفا عن منازعة علی،و لا کان أولاد العباس ضعفاء عن المنازعة لأولاد علی فی الصدقات المذکورة».
ثم ذکر«رحمه اللّه»روایتین عن قثم و عن عبد اللّه ابنی عباس،یقرّان فیها:بأن الحق فی إرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» (1).
و یجب أن لا ننسی مدی حرص الحکام علی کسر شوکة علی«علیه السلام»،و إبطال قوله و قول أهل بیته«علیهم السلام»فی ذلک،سواء فی ذلک أولئک الذین استولوا علی ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو الذین أتوا بعدهم من الأمویین أو العباسیین.
و قد ذکرت الروایات أسباب عدم استرجاع أمیر المؤمنین«علیه السلام»أیام خلافته،ما کان قد أخذ منهم،و یمکن تلخیص ما ورد فیها کما یلی:
ص :210
1-إن الظالم و المظلوم کانا قد قدما علی اللّه عز و جل،و أثاب اللّه المظلوم،و عاقب الظالم؛فکره أن یسترجع شیئا قد عاقب اللّه علیه غاصبه، و أثاب علیه المغصوب(عن الإمام الصادق«علیه السلام») (1).
2-للإقتداء برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما فتح مکة و قد باع عقیل بن أبی طالب داره؛فقیل له:یا رسول اللّه،ألا ترجع إلی دارک؟!
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و هل ترک عقیل لنا دارا،إنّا أهل بیت لا نسترجع شیئا یؤخذ منا ظلما.
فلذلک لم یسترجع فدکا لما ولی(عن الإمام الصادق«علیه السلام») (2).
لکن هذه الروایة تنسب الظلم إلی عقیل..و هذا لا یتلاءم مع ما عرف عن عقیل«رحمه اللّه»الذی کان یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
إلا أن یقال:إنه إنما فعل ذلک قبل أن تشمله الألطاف..أو أنه فعل ذلک بعد إسلامه،و قبل أن یهتم و یستجیب للهدایات الإلهیة بمراعاة أحکام الشریعة و الدین.
و فی نص آخر:لأنّا أهل بیت لا یأخذ حقوقنا ممن ظلمنا إلا هو(یعنی:
ص :211
إلا اللّه)،و نحن أولیاء المؤمنین،إنما نحکم لهم،و نأخذ حقوقهم ممن ظلمهم،و لا نأخذ لأنفسنا(عن أبی الحسن«علیه السلام») (1).
و غیر خاف علی احد أن مسألة فدک کانت بالغة الحساسیة بالنسبة لمناوئی علی«علیه السلام»،فلعل استرجاعها یعطی ذریعة لتعدیات علی المدی الطویل،لا حاجة إلی اعطائهم المبرر لها..و ربما یحفز ذلک إلی القیام بحملة إعلامیة مسمومة،تحمل فی طیاتها الکثیر من الشبهات و الأضالیل، و الشائعات الباطلة..التی لا بد من تجنبها فی تلک الظروف الحساسة..
ص :212
من حجة الوداع..إلی غصب فدک..
ص :213
ص :214
هناک سلسلة من الأحداث،تتابعت فی غضون أقل من ثلاثة أشهر،کان لکل منها دوره القوی فی توضیح معالم الصراع بین خطین:أحدهما یرید حفظ الدین،و تثبیت دعائمه،و توطید أرکانه،و تشیید بنیانه..و الآخر یرید أن یستفید من هذا الدین،و یستأثر لنفسه بکل ما یمکنه الحصول علیه،علی قاعدة:«احلب حلبا لک شطره».أو:«لشد ما تشطرا ضرعیها»..
و قد بذل النبی و الوصی صلوات اللّه علیهما و علی آلهما أعظم الجهد فی حفظ أساس الدین،و إماطة کل أذی عنه،و لا سیما فیما یرتبط بالإمامة..
التی کانت محور طموح أهل الأطماع الذین یبذلون أقصی الجهد فی جلب المنافع،و الإستئثار بالمناصب و المواقع..
و کنا قد أشرنا إجمالا لهذین المسارین،فی الجزء الثامن عشر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..و قد رأینا أن نورده هنا مع بعض التقلیم،و التطعیم،فنقول:
لقد بذل النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و فقا للتوجیهات و الأوامر الإلهیة- جهدا یرمی إلی تحصین أمر الإمامة،بالتأکید و النص علیها بمختلف الأسالیب
ص :215
البیانیة:قولا،و عملا،و تصریحا،و تلمیحا،و کنایة،و إشارة،و سرا،و جهرا، و ما إلی ذلک..
و کان الفریق الطامع و الطامح-و هم قریش-یسعون إلی إحباط هذه المساعی،و التشکیک فی تلک البیانات و محاصرتها،و إبطال آثارها..
و قد اتجهت الأمور نحو التصعید فی الأشهر الثلاثة الأخیرة من حیاته «صلی اللّه علیه و آله»،بصورة قویة و حاسمة.و نحن نذکر هنا سبعة مفاصل أساسیة و شاخصة،ظهرت فی هذه الفترة بالذات،فنقول:
کان أول مفصل هام و حساس و أساسی،فی یوم عرفة،فی حجة الوداع؛حیث بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی إبلاغ إمامة علی«علیه السلام»للناس،فی موسم الحج هذا،الذی یجتمع فیه الناس من کل الأجناس،و الفئات و المستویات و من مختلف البلاد،یجتمعون فی صعید واحد،یظهرون التوبة و الندم،و یجأرون بالدعاء للّه تعالی بأن یتوب علیهم، و یتقبل منهم..
فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یخطبهم،و یبلّغهم ما أمره اللّه تعالی بتبلیغه،فلما انتهی إلی الحدیث عن الإمامة و الأئمة،تصدی له الفریق القرشی الطامح،لیفسد علیه تدبیره،و لیمنعه من القیام بما أمره اللّه سبحانه به،فصاروا یقومون و یقعدون،و ضجوا إلی حد لم یعد للحاضرین المحیطین به«صلی اللّه علیه و آله»مجال لسماع کلامه«صلی اللّه علیه و آله».
و لعلهم قد ظنوا أنهم نجحوا فیما أرادوه،کما توحی به ظواهر الأمور.
و لکن الحقیقة هی العکس من ذلک تماما..فإن النبی«صلی اللّه علیه
ص :216
و آله»کان یعلم:أنهم سوف یغتصبون الخلافة علی کل حال..و لکنه یرید أن یعرّف الأجیال إلی یوم القیامة ذلک..و أن لا یمکّنهم من التشکیک فی أحقیة أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»بها،و فی النص علیه،و نصبه لهذا الأمر من قبل اللّه و رسوله..
و لأجل ذلک:فإن الخطة النبویة کانت ترمی إلی التأکید علی هذا الأمر، و فضح الذین یریدون أن یتخذوا من التظاهر بالدین و التقوی ذریعة إلی مآربهم..
و قد تحقق ذلک له«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الموقف بالذات،فی أقدس البقاع،و هو عرفة و أجل مناسبة عامة و هی الحج،و أفضل الأزمنة- یوم عرفة-و هم یؤدون فریضة عظیمة،و رکنا من أرکان الشریعة.
و هم محرمون للّه تعالی،یجهرون بتلبیة النداء الإلهی:«لبیک اللهم لبیک».
ثم یعلنون اعترفهم بوحدانیته«لبیک لا شریک لک لبیک»،و بما لکیته، و سلطانه و بنعمته و فواضله«إن الحمد و النعمة لک و الملک..»و یقفون فی أحد المشاعر المعظمة،و لا همّ لهم إلا الدعاء،و الإستغفار،و طلب الحاجات من اللّه تعالی..و الإجتهاد فی الحصول علی رضاه لکی یستجیب لهم،و یکون معهم.
نعم،و فی هذا الموقف بالذات ظهر للناس جمیعا:أنه رغم أمر اللّه تعالی لهم بأن لا یرفعوا أصواتهم فوق صوت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکی لا تحبط أعمالهم و هم لا یشعرون،صاروا یضجون إلی حد أنهم أصموا الناس، فلا یستطیع أحد أن یسمع شیئا من کلامه«صلی اللّه علیه و آله»،و صاروا
ص :217
یقومون و یقعدون الخ..
و حمل الناس،الذین أتوا من کل حی و بلد و قبیلة،فی قلوبهم هذه الذکری المرة،معهم إلی بلادهم،التی یعودون إلیها من سفر طویل و شاق، و فیه أخطار الامراض و التعدیات،و یتلهف من یستقبلهم لیسألهم عما رأوه أو سمعوه من أفضل البشر،و أکرم الأنبیاء«علیه السلام»،و أشرف المخلوقات،الذی لم یره الکثیرون منهم إلا هذه المرة الیتیمة،و سیموت «صلی اللّه علیه و آله»بعدها،و تبقی ذکراه فی قلوب هؤلاء کأعز شیء علیهم،و أثمنه عندهم.
و لا بد أن ینقلوا ذلک للناس دائما بحزن،و أسی،و مرارة،بعد أن اتضح لهم أمر عجیب و غریب،و هو:أن صحابته«صلی اللّه علیه و آله»لا یوقرون نبیهم الأعظم،و الخاتم،و لا یطیعونه.
و ربما یمکن لهم أن یعتذروا للناس،و یقولوا لهم:لقد حاسبنا أنفسنا، و ندمنا علی ما بدر منا،فإنها کانت هفوة عابرة،و قد اعتذرنا،و قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عذرنا..
ثم یزعمون لهم:أنه قد استجدت أمور قبل وفاته«صلی اللّه علیه و آله» أوجبت أن یعدل«صلی اللّه علیه و آله»عن أمر الإمامة الأئمة،فأعاد الأمر شوری بین المسلمین..
و قد یجدون من طلاب اللبانات،و من عبید الدنیا،من یرغب فی تصدیق مزاعمهم هذه،فجاءت قضیة غدیر خم لتقول للناس:لا تقبلوا
ص :218
أمثال هذه الأعذار.
و ذلک لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمجرد أن انقضت مراسم الحج،ترک مکة و لم یزر البیت!!و خرج مع الحجیج العائد إلی بلاده قبل أن یتفرقوا فی الطرقات إلیها.
و کان رؤوس هؤلاء الطامعین و الطامحین یرافقونه،لیعودوا معه إلی المدینة،و بقی فی مکة و الطائف،و فی کل هذا المحیط أنصار هؤلاء و محبوهم..و ها هم یبتعدون شیئا فشیئا عن المناطق التی تدین لهم بالولاء، و أصبحوا غیر قادرین علی الإقدام علی أیة إساءة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»..لأنهم یعجزون عن مواجهة عشرات الألوف،و هم بضع عشرات من الأفراد،فإن جماهیرهم فی مکة و ما والاها لم یأتوا،و لن یستطیعوا أن یأتوا معهم..
فلما بلغ«صلی اللّه علیه و آله»غدیر خم،نزلت الآیات الآمرة له بلزوم إنجاز المهمة التی کلفه اللّه تعالی بها من جدید،و معها تهدید صریح لأولئک المعاندین:بأن استمرار اللجاج و العناد سوف یعید الأمور إلی نقطة الصفر وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ.. (1)،أی أن ذلک یعنی أنه مستعد للدخول معهم فی حرب طاحنة،کحرب بدر و أحد،أو قد ینزل بهم العذاب،کما جری لبعض الأمم السالفة..فاضطر هذا الفریق المناوئ، و الطامح،و الطامع،إلی السکوت،و الانحناء أمام العاصفة،و لو إلی حین.
ص :219
و بلّغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»إمامة علی«علیه السلام»فی غدیر خم،و تظاهر ذلک الفریق بالطاعة،و قدم البیعة لعلی«علیه السلام»،حتی قال له أحدهم:بخ بخ لک یا علی،لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن..
و لا ندری إن کانت هذه البخبخة أیضا انحناء أمام العاصفة؟!أم أنها جاءت لتعبّر عن حسرة و ألم،و عن أمور أخری لا نحب التصریح بها!
و لکن الباب قد بقی مفتوحا أمام هذا الفریق للخروج من هذا المأزق، إذ یمکن أن یقول هؤلاء للناس:صحیح أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» نصب علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و قد بایعناه،و بخبخنا له..و لکن قد استجدت أمور بعد ذلک جعلته«صلی اللّه علیه و آله»یعدل عن قراره هذا،و اللّه علی ما نقول وکیل،فإننا صحابته المحبون،المطیعون،المأمونون، علی ما یأمرنا به.
أو یقولون:إن هذه الأمور جعلت علیا«علیه السلام»نفسه یستقیل من هذا الأمر..(و قد سرت شائعة بهذا المضمون فعلا،و ترکت لها آثارا حتی علی اجتماع السقیفة نفسه کما تقدم).
فجاءت قضیة تجهیز جیش أسامة،لتبین بالفعل لا بالقول:أنهم لا یطیعون أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی مع إصراره علیهم، و التصریح بغضبه منهم،فهو یأمرهم بالخروج فی جیش أسامة،و یلعن من یتخلف عن ذلک الجیش،و لکنهم یصرون علی رفض الخروج معه، و یتعللون بأنهم یخافون علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن یحدث له
ص :220
حدث فی غیبتهم..و هذا یزید فی یقین الناس بنوایا هؤلاء.
و لکنهم قد یعتذرون عن هذه المخالفة أیضا:بأنها خطأ فرضته محبتهم له«صلی اللّه علیه و آله»،و شدة خوفهم علیه،و لم تکن ناشئة عن روح متمردة،أو غیر مبالیة.
فجاءت قضیة:
فقد اغتنموا فرصة مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاحتلوا مکانه فی إمامة الصلاة،ربما لیؤکدوا علی أنهم هم المؤهلون لموقعه«صلی اللّه علیه و آله»من بعده،و لیجعلوا ذلک ذریعة لادعاء أن من یخلف النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی إمامة الصلاة هو الذی ینبغی أن یخلفه فی سائر الأمور..
و قد یدّعی بعضهم،أو یدّعی لهم محبوهم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بالصلاة،أو أنهم أخبروه فرضی.
و لکن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبطل تدبیرهم هذا أیضا، و حوّله إلی إدانة لهم،و صار سبّة علیهم،و ذلک بمجیئه-رغم مرضه- محمولا علی عاتق رجلین،هما:علی«علیه السلام»و شخص آخر.فعزل أبا بکر عن الصلاة،و صلی مکانه.
فهو«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بنفی أن یکون قد أمر أحدا بالصلاة مکانه،أو بالتصریح بعدم الرضا بصلاة من صلّی،بل قرن عدم رضاه هذا، بالفعل و الممارسة،حین جاء و عزله بنفسه،و فی وسط صلاته،و قطعها علیه،
ص :221
و أبطلها،لأنها کانت صلاة مفروضة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» و الناس،و لم یأذن اللّه و رسوله بها..و یدلنا علی ابطالها نفس تحول الامامة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..من دون مانع یمنع ابا بکر من الاتمام سوی ما ذکرناه من عزل النبی«صلی اللّه علیه و آله»له..لکی لا یعتذر أحد بأن أبا بکر حین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مقبلا آثره و قدّمه..
و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد بیّن أن أبا بکر أقدم علی ما لا حقّ له فیه،إما من حیث فقدانه لشرائط إمامة الصلاة،أو من حیث إن فی الأمر سرا أعظم من ذلک،و هو الإعلان بأنه لیس له أن یمثل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی أی موقع من مواقعه،و أنه لا یحق له التصدی للمقام الذی یرشح نفسه له،بل لا مجال للسکوت و الستر علیه لو تصدی، و لو لمثل إمامة جماعة فی صلاتهم،حتی لو کان ذلک من موجبات لحوق الضرر به،و لو بأن تنطلق الشائعات و التکهنات فی غیر صالحه.
و ذلک یدل علی:أن هناک أمرا عظیما أوجب ذلک،و جرّده من حقوقه، فما هو ذلک الأمر العظیم یا تری؟!
و بذلک یظهر:أنه لم تعد هناک حاجة إلی تفهیم الناس أن شرائط إمام الجماعة-و هی العدالة،و صحة القراءة،و نحو ذلک-تختلف عن شرائط الخلافة و الإمامة،إذ لا تحتاج إمامة الجماعة فی الصلاة إلی العلم،و لا إلی العصمة،أو الشجاعة،و لا إلی أن لا یکون بخیلا أو جافیا.کما أنها لا تحتاج إلی النصب من المعصوم،و لا غیر ذلک من أمور کثیرة ذکرتها الآیات و الروایات،و نصت علی أنها لا بد منها فی الإمامة و الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
ص :222
و ربما یعتذرون عن ذلک أیضا:بأن المبادرة إلی الصلاة من أبی بکر قد جاءت عن حسن نیة،و سلامة طویة،و بقصد نیل ثواب الجماعة،و لم یقصد بها الإساءة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و لعل عدم الإستئذان فی ذلک منه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أغضبه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکن أبو بکر یظن أن الأمور تصل إلی هذا الحد،و لا شک فی أنه قد استغفر اللّه تعالی من هذا الخطأ غیر المقصود.
فجاءت القضیة التالیة:لتؤکد عدم صحة أمثال هذه الإعتذارات أیضا،فقد طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتفا و دواة،لکی یکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده،فقال عمر:إن الرجل لیهجر أو غلبه الوجع (1)..
ص :223
فجاءت هذه الکلمة لتکون أوضح فی الدلالة،و أصرح فی التعبیر عن جرأة هؤلاء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عن مدی تصمیمهم علی تحقیق طموحاتهم،و الوصول إلی أطماعهم،و عن المدی الذی یمکن أن تصل إلیه تصرفاتهم فی هذا الإتجاه..و عن الحرمات التی یمکن أن تنتهک من أجل ذلک..
حیث إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین طلب فی مرض موته:أن یأتوه بکتف و دواة،إنما أراد أن یحرجهم فی اللحظة الأخیرة،لیظهروا للناس علی حقیقتهم..
و بعد ذلک،فإن علی الناس أنفسهم أن یعدّوا للأمر عدته،و أن لا تغرهم الإدعاءات الباطلة،و الإنتفاخات الفارغة.
و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد فتح بابا یستطیع الداخل فیه أن یصل إلی کنه الأمور،و لو بعد مرور الأحقاب و الدهور،التی تنأی بالحدث عن المشاهدة،و تمعن فی إبهامه.
1)
-و صحیح مسلم ج 5 ص 75 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 325 و 355 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 344 و نهج الحق ص 273 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و حق الیقین ج 1 ص 181 و 182 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 63-70 و الصراط المستقیم ج 3 ص 3 و 6 و المراجعات ص 353 و النص و الإجتهاد ص 149 و 163.
ص :224
و لعلهم یعتذرون حتی عن مثل هذا الأمر العصی عن الإعتذار، فیقولون:لقد کانت هذه أیضا هفوة منا غیر مقصودة،فی ساعة فوضی مشاعریة غیر محمودة،و قد عضنا ناب الندم لأجل ما صدر،و أکلتنا نیران الحسرة بسبب ما بدر،فبادرنا إلی اللّه بالإستغفار،و للنبی«صلی اللّه علیه و آله» بالإعتذار،فقبل عذرنا،و مات و هو راض عنا،و حمّلنا للناس و صایاه،و عرّفنا نوایاه،و أخبرنا:أن الأمور قد تغیرت،و جاء ما أوجب نقض الهمم،و فسخ العزائم،فیما یرتبط بالبلاغ الذی کان فی یوم الغدیر.
فجاءت قضیة أخری أوضح و أصرح،و هی هجومهم علی بیت الزهراء«علیها السلام»،و اقتحامه،و ما لحقها«علیها السلام»من إهانة و ظلم،و اعتداء بالضرب،و إسقاط الجنین،فسقطت کل الأقنعة،بل تلاشت،و اهترأت،و تمزقت،و أصبحت أوهی و أکثر حکایة لما وراءها حتی من بیت العنکبوت،لو کان ثمة ما هو أوهی منه..
خصوصا مع تصریح القرآن بطهارة هذه السیدة المظلومة المعصومة، و بوجوب مودتها،و مع تصریح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بأن من آذاها فقد آذی اللّه،و هی ابنته الوحیدة،و سیدة نساء أهل الجنة..
و قد قاموا بهجومهم هذا علیها فی ساعة دفنها لأبیها،و بالتحدید فوق قبره الشریف،و فی مسجده.
ثم منعوها من البکاء علی أبیها،و جرعوها الغصص،و ساموها أشد الأذی.
ص :225
فأعلنت«علیها السلام»غضبها علیهم و هجرتهم إلی أن ماتت، و أوصت أن تدفن لیلا،و لم ترض بحضورهم جنازتها.
و قد یعتذر هؤلاء للناس البسطاء،فیقولون:لعن اللّه الشیطان،إن موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أدهش عقولنا،و حیر ألبابنا، و أصبحنا نخاف من الذل الشامل،و البلاء النازل.فاندفعنا بحسن نیة، و سلامة طویة لتدبیر الأمر،و لدفع الفتنة،و للإمساک بزمام المبادرة قبل أن ینفرط العقد،و یضیع الجهد،فوقعنا فی الهفوات،و ارتکبنا الخطیئات،فها نحن نعترف و نعتذر،و قد سعینا لاسترضاء الزهراء«علیها السلام»،و رمنا طلب الصفح منها،و لکنها لم تقبل.
غیر أن ما صدر منا لا یعنی أننا لا نصلح للمقام الذی اضطلعنا به،بل نحن أهل له و زیادة،و قادرون علی القیام بأعباء المسؤولیة فیه..
فجاء غصب فدک،لیکون آخر مسمار یدق فی نعش ما یدّعونه لأنفسهم من الفلاح و الصلاح،لأنه أبدل الشک بالیقین،و أسفر الصبح لذی عینین،و صرح الزبد عن المخض،و ظهر:أن هؤلاء یفقدون حتی أبسط السمات و المواصفات لمن یتولی شؤون الأمة،و لیدل دلالة قاطعة علی أن مقام خلافة النبوة قد أخذ عنوة و قهرا.
و لنفترض:أن هؤلاء الطامحین و الطامعین،و المعتدین و الغاصبین، أنکروا ذلک کله،و زعموا:أنهم أکرموا الزهراء«علیها السلام»،و لم یضربوها،و لم یسقطوا جنینها،و زعموا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم
ص :226
ینص علی علی«علیه السلام»،و لجأوا إلی التشکیک فی سند النص المثبت لإمامة علی«علیه السلام»،أو التشکیک فی دلالته،أو حاولوا التشکیک فی کل القرائن و الدلالات و التصریحات،و الکنایات،و الحقائق و المجازات، فی الآیات و الروایات المثبتة لإمامته«علیه السلام».
نعم..لنفترض ذلک،فإن باب المعرفة یبقی مفتوحا علی مصراعیه لکل الأجیال،عبر الأحقاب و الأزمان،من خلال قضیة فدک بالذات.
لقد أراد هؤلاء أن یأخذوا فدکا،لیقولوا للناس بالفعل قبل القول:
إنهم هم الذین یتبوّؤون منصب خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و أن ما کان له«صلی اللّه علیه و آله»قد أصبح لهم أیضا،بحکم کونهم خلفاءه، فلهم الحق فی أن یتصرفوا فیما کان یتصرف فیه،و الذی کان من شؤونه أصبح من شؤونهم..
و اختاروا فدکا لهذا الأمر؛لأنها هی الأوضح دلالة،و الأعمق أثرا، لأنها فی ید بنت الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بالذات،و زوجة الرجل الذی یناوئونه،و یواجهونه.
فإن مرت هذه المبادرة بسلام،فإن الناس سوف یقولون:إذا کانت سلطة هؤلاء قد طالت علیا«علیه السلام»نفسه،و بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،فماذا عسی یمکن لغیر هم أن یفعل؟!
فاستولوا علی فدک،و أخرجوا عمال الزهراء«علیها السلام»منها،بعد سنوات من تملکها لها،و التصرف فیها فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..متذرعین بحجج واهیة،لا تسمن و لا تغنی من جوع.
ص :227
و لم تطالبهم الزهراء«علیها السلام»بما کان منهم من العدوان علیها و ضربها،و إسقاط جنینها،لأن غایة ما یمکن أن ینتج عن ذلک هو إزجاؤهم الکلام المعسول،و المدیح و الثناء الکلامی،و إظهار الأسف، و اصطناع حالات من التواضع،و هضم النفس و الإستعطاف..
و یری الناس البسطاء:أنهم بذلک قد أدوا قسطهم للعلی..
و سوف یکون المعتدون سعداء لتحویل القضیة برمتها إلی قضیة شخصیة،تخضع لأمزجة الأفراد و لأخلاقیاتهم.
و ربما لا یخطر علی بال الکثیر من الناس القضیة الأساس التی کانت السبب فی اندفاعهم للعدوان.
و قد لا یدور بخلدهم أیضا أن هذا لا یکفی،بل لا بد من معاقبة المجرم،و أن من یرتکب هذه الفظائع،لا یصلح لمقام الإمامة و الخلافة،و أن علیه أن یتخلی عن المقام الذی اغتصبه إلی صاحبه الشرعی،و هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».
و لأجل ذلک أبقت الزهراء«علیها السلام»علی موضوع العدوان علیها بعیدا عن الأخذ و الرد،و عن الحجاج و الإحتجاج.و لم تشر إلیه فی خطبتها فی المسجد،کما أنها لم تستجب لاستدراجاتهم لها فیه،بل أبقت علی موقفها الغاضب و الرافض،لکل بحث و مساومة إلا بعد الإعتراف بالحق، و بعد إرجاعه إلی أهله.
و قد حافظت علی هذا الموقف إلی أن لحقت بربها،لیبقی ذلک العدوان ماثلا فی وجدان الناس،بعیدا عن الأیدی العابثة،التی ترید إسقاط تأثیره،
ص :228
بصورة أو بأخری.
و الذی حصل من خلال قضیة فدک:هو دلالتها علی الذین اغتصبوها یفقدون إلی آخر لحظة،أبسط الشرائط التی تؤهلهم لأدنی مسؤولیة،و من هذه الشرائط المفقودة،شرط الأمانة،فهم غیر مأمونین علی دماء الناس،کما أظهره فعلهم بالسیدة الزهراء«علیها السلام».
و غیر مأمونین علی أعراضهم،کما أوضحه هتکهم لحرمة بیتها،و هی التی تقول:خیر للمرأة أن لا تری رجلا و لا یراها رجل.
و غیر مأمونین علی أموال الناس،کما أوضحه ما صنعوه فی فدک،و فی میراثها..
و غیر مأمونین علی دین الناس لأنهم یخالفون أحکامه علی رغم تذکیرهم بها،و بیانها لهم.و غیر مأمونین علی أخلاقهم،و فی تربیتهم،لأن أفعالهم دلّت علی ذلک فیهم.و وشت ببالغ قسوتهم..حین أرادوا إحراق حتی الأطفال،و أی أطفال!!إنهم الحسنان«علیهما السلام»
فإذا کانوا لا یحفظون أموال و دماء و عرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهل یحفظون دماء و أعراض و أموال الضعفاء من الناس العادیین؟!
و إذا کانوا یجهلون حکم الإرث؛فقد علمتهم إیاه السیدة الزهراء «علیها السلام».
و بعد التعلیم،و التذکیر،فإن إصرارهم یدل علی فقدانهم لأدنی درجات الأمانة و العدل.
فهل یمکنهم بعد ذلک کله ادّعاء:أنهم یریدون إقامة العدل،و حفظ
ص :229
الدماء،و الأعراض،و الأموال،و تعلیم الناس دینهم،و تربیتهم،و بث فضائل الأخلاق فیهم،و غیر ذلک؟!
و من جهة أخری:فإنهم یفقدون المعرفة بأبده البدیهیات فی الإسلام، و یکفی للتدلیل علی ذلک أن نذکر الفقرة التالیة من خطبتها«علیها السلام»،حین بلغها اجتماع القوم علی منعها فدکا،فدخلت علی أبی بکر، و هو فی حشد من المهاجرین و الأنصار،و قالت:
أیها المسلمون،أغلب علی إرثی؟!
یا ابن أبی قحافة،أ فی کتاب اللّه ترث أباک و لا أرث أبی؟!لقد جئت شیئا فریا!
أ فعلی عمد ترکتم کتاب اللّه،و نبذتموه وراء ظهورکم؟!إذ یقول:
وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ
.
و قال:فیما اقتص من خبر یحیی بن زکریا إذ قال: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا، یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (2).
و قال: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ (3).
و قال: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (4).
ص :230
و قال: إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (1).
و زعمتم:أن لا حظوة لی،و لا أرث من أبی،و لا رحم بیننا،أ فخصکم اللّه بآیة أخرج أبی منها؟!
أم هل تقولون:إن أهل ملتین لا یتوارثان؟!
أ و لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة؟!
أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی و ابن عمی؟!
فدونکها مخطومة مرحولة،تلقاک یوم حشرک،فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمد،و الموعد القیامة،و عند الساعة یخسر المبطلون..
ثم قالت«علیها السلام»لأبی بکر:سبحان اللّه،ما کان أبی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»عن کتاب اللّه صادفا،و لا لأحکامه مخالفا!بل کان یتبع أثره،و یقفو سوره.أ فتجمعون إلی الغدر اعتلالا علیه بالزور،و هذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته،هذا کتاب اللّه حکما عدلا، و ناطقا فصلا،یقول: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (2).
و یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ (3).
ص :231
و بیّن عز و جل فیما وزع من الأقساط،و شرع من الفرائض و المیراث، و أباح من حظ الذکران و الإناث،ما أزاح به علة المبطلین،و أزال التظنی و الشبهات فی الغابرین.کلا بل سولت لکم أنفسکم أمرا فصبر جمیل،و اللّه المستعان علی ما تصفون (1).
و خلاصة القول:
إن الخلافة عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»تعنی:أخذ موقعه، و التصدی لمهماته،التی هی تعلیم الأمة دینها،و تربیتها تربیة صحیحة و صالحة،و تدبیر أمورها،و قیادتها إلی شاطئ الأمان،و حفظها من أعدائها، و قیادة جیوشها،و القضاء و الحکم فیما اختلفوا فیه،بحکم اللّه و رسوله..
و ما إلی ذلک..
فإذا کان من یجلسون فی موقعه،و ینتحلون مقامه،لا یعرفون هذه الأحکام البدیهیة،فکیف استحقوا إمامة الأمة..و کیف یعلّمونها أحکام الدین،و شرائع الإسلام،و فیها ما هو دقیق و عمیق،و لا یعرفه إلا الأقلون، و کان مما یقل الإبتلاء به،و هو بعید عن التداول؟!
و إذا کانوا لا یعرفون هذه الآیات القرآنیة،یلهج بها الکبیر و الصغیر،
ص :232
فکیف یعلّمون الناس القرآن،و یستخرجون لهم دقائقه و حقائقه؟!
و إذا کانوا بعد التعلیم و البیان من قبل الزهراء«علیها السلام»فی خطبتها هذه بالذات،قد عجزوا عن التعلم،فکیف یمکن لهم التصدی لشرح معانی القرآن،و استکناه أسراره؟!
و إذا کانوا قد عرفوا و أصروا علی مخالفة أمر اللّه تعالی،فأین هی عدالتهم اللازمة لهم فی أبسط الأشیاء،و المطلوب توفرها فی کل مسلم و مؤمن،فضلا عمن یتبوأ منصب خلافة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
و أین هی الأمانة علی دین اللّه،و علی أموال المسلمین،و علی مصالحهم و شؤونهم؟!
و إذا کانوا هم الذین یظلمون الناس فی أحکامهم القضائیة،فکیف نتوقع منهم أن یحکموا بالعدل فی سائر أفراد الأمة؟!
و إذا کانوا هم الطرف فی الدعوی،و السبب فی المشکلات،فکیف یکونون هم الحکام و القضاة فیها؟!
و إذا کانوا یضربون طرف الدعوی،و یظلمونه قبل إدلائه بالحجة، و قبل سماعها منه،فکیف نتوقع أن یجرؤ أحد سواها علی الإدلاء بحجته، و یقدم أدلته؟!
و إذا کان هذا الظلم یجری علی أقدس إنسان علی وجه الأرض،و هو بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و التی یرضی اللّه لرضاها،و یغضب لغضبها،فکیف یکون حال الناس العادیین الذین لا قداسة و لا موقع لهم، و لم یخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنهم بأن اللّه یرضی لرضاهم،أو
ص :233
یغضب لغضبهم؟!..
و إذا کانوا قد فعلوا ذلک لجهلهم بأحکام القضاء،فکیف صح أن یتصدوا لهذا المقام الذی هو للعارف بالقضاء؟!
و إذا کانوا فعلوا ذلک تجاهلا و تعمدا لترک ما یجب علیهم،فأین هی العدالة فی القاضی؟!أ لیس اشتراطها فیه من أبده البدیهیات،و أوضح الواضحات؟!
فقضیة فدک إذن أوضحت:أن هؤلاء یفقدون الشرائط الأساسیة للإمامة و الخلافة،و لا یصلحون لتولی شؤون أحد من البشر،حتی أولادهم،فکیف یتولون شؤون الأمة بأسرها؟!و تکون قیمة ذلک هذا العدوان الظاهر و السافر!
و اللافت هنا:أن هذه الشرائط التی یفقدونها لیست شرائط معقدة، و لا یحتاج الإلتفات إلیها،و إدراک صحتها،و لزوم توفرها إلی دراسة و تعمق،و لا إلی أدلة و براهین،و ثقافة و معارف.
بل یکفی لإدراک لزومها فی الحاکم،و کذلک لمعرفة فعلیة وجودها فیمن یدّعیها،أدنی التفات من أی إنسان،حتی لو کان غیر مسلم،بل غیر موحّد أیضا؛لأن من البدیهیات الأولیة لدی البشر أن من یتصدی لإنجاز أمر،لا بد أن یملک القدرة و الخبرة الکافیة فیه..
و هو ما نسمیه هنا بعلم الشریعة.و لا بد أیضا أن یکون أمینا علی ما اؤتمن علیه،فلا یحیف،و لا یخون،و لا یظلم فیه..
و أخیرا:نقول:
ص :234
لنفترض:أن الإنسان قد یسهو عن بعض الأحکام حتی البدیهیة،و قد یصدر حکما جائرا أحیانا بسبب غفلة،أو نزوة هوی عرضت،و لکن حین یعود إلی نفسه،و یتهیأ له من ینقذه من غفلته،و یجد الواعظ القریب، و المؤدب اللبیب الذی خالف هواه،و امتثل أوامر مولاه،فإنه یثوب إلی رشده،و یستیقظ من غفلته،و یتوب إلی ربه..
و لا یضر ذلک فی صفة العدالة،إن لم یکن ذلک الذنب من الکبائر،و لو کان یضر بها،فإن عودته إلی الطریق المستقیم تصلح ما فسد،و تعید الأمور إلی نصابها..
و لکن هؤلاء القوم لیس فقط لم یستیقظوا من غفلتهم،ان کان ثمة غفلة؛بل هم أصروا علی اتباع الهوی بعد البیانات الواضحة،و الحجج اللائحة،و النصیحة و الموعظة الصالحة،و لم یراعوا أیة حرمة،و لم یقفوا عند أی حد،حتی حدود المراعاة العرفیة،و المجاملات العادیة،و هذا خلل أخلاقی کبیر،لا یبقی مجالا لإغماض النظر عن الخطأ العارض.
بل هو خطأ مفروض و محمی بشریعة الغاب،و بقانون القوة الغاشمة، و القهر و الظلم..الأمر الذی یشیر:إلی أن عنصر الأخلاق مفقود أو یکاد، و هو عنصر هام و ضروری للناس جمیعا،فکیف بمن یکون من جملة وظائفه تطهیر النفوس،و تربیة الأمة علی الأخلاق الحمیدة،و غرس الفضائل فی النفوس،و هدایتها نحو کمالاتها؟!..
فإن هؤلاء یدّعون:أنهم یستحقون أن یکونوا فی موقع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و أن یقوموا بوظائفه،و یضطلعوا بمهماته.
ص :235
و قد بین اللّه سبحانه طرفا من وظائف النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (1).
و بذلک تکون فدک قد حسمت الأمور،و کشفت الحقیقة-کل الحقیقة -للبشر جمیعا،و بمختلف فئاتهم و طبقاتهم،و مذاهبهم،و أدیانهم.
و یبقی الباب مفتوحا أمام الناس کلهم،لیعرفوا الظالم من المظلوم، و المحق من المبطل،و المحسن من المسیء،حتی لو لم تکن هناک نصوص،أو کانت،و ادّعوا أنهم لا یؤمنون بها، وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2)،و الحاقدون،و الحاسدون.
و بعد غصب فدک من الزهراء«علیها السلام».تعاقبت علیها الأیدی، و تداولتها الفئات المختلفة و أصبحت من المسائل الحساسة عبر التاریخ، و صارت تمثل میزان الحرارة،الذی یعطی الإنطباع عن طبیعة العلاقة بین الحکام و بین أهل البیت«علیهم السلام»و شیعتهم،فکانت تارة تؤخذ منهم،و تارة ترد إلیهم..
بل صارت من العناوین الکبیرة لقضیة الإمامة،کما تظهره النصوص التالیة و غیرها.
ص :236
قال الزمخشری:
کان هارون الرشید یقول لموسی بن جعفر«علیهما السلام»:خذ فدکا حتی أردها علیک،فیأبی،حتی ألح علیه.
فقال«علیه السلام»:لا آخذها إلا بحدودها.
قال:و ما حدودها؟!
قال:یا أمیر المؤمنین،إن حددتها لم تردها.
قال:بحق جدک إلا فعلت.
قال:أما الحد الأول فعدن.
فتغیر وجه الرشید،و قال:هیه.
قال:و الحد الثانی سمرقند.
فاربد وجهه.
قال:و الحد الثالث أفریقیة.
فاسود وجهه،و قال:هیه.
قال:و الرابع سیف البحر مما یلی الخزر و أرمینیة.
قال الرشید:فلم یبق لنا شیء،فتحول فی مجلسی.
قال موسی«علیه السلام»:قد أعلمتک:أننی إن حددتها لم تردها.
ص :237
فعند ذلک عزم علی قتله،و استکفی أمره یحیی بن خالد الخ.. (1).
و قبل ذلک:کان الإمام الکاظم«علیه السلام»قد دخل علی المهدی العباسی،فرآه یرد المظالم،فقال:..ما بال مظلمتنا لا ترد؟!
فقال المهدی:و ما ذاک یا أبا الحسن؟!..
إلی أن قال:فقال له المهدی:یا أبا الحسن،حدّها إلی.
فقال:حد منها جبل أحد،و حد منها عریش مصر،و حد منها سیف البحر،و حد منها دومة الجندل.
فقال له:کل هذا؟!
قال:نعم،یا أمیر المؤمنین،إن هذا کله مما لم یوجف علی أهله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بخیل و لا رکاب.
فقال:کثیر.و أنظر فیه (2).
ص :238
الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام..
الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها..
الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل
الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة..
الفصل الخامس:تفسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها
الفصل السادس:محاولة إغتیال علی علیه السّلام
الفصل السابع:ما جری فی بانقیا..
ص :239
ص :240
لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام..
ص :241
ص :242
قالوا:
فلما رأی علی«علیه السلام»غدر الناس،و قلة و فائهم،و نکث العهود و العقود،و عدم و فائهم بمقتضیات البیعة،و ذهابهم فی التیه،و عصیان أمر اللّه و رسوله،و عدم اطاعتهم إمامهم المنصوص علیه..لزم بیته،و أقبل علی القرآن یؤلفه و یجمعه،فلم یخرج حتی جمعه کله،فکتبه علی تنزیله،و کتب الناسخ و المنسوخ،و التفسیر و التأویل،و غیر ذلک..
فبعث إلیه أبو بکر:أن اخرج فبایع.
فبعث إلیه:إنی مشغول،فقد آلیت بیمین أن لا أرتدی برداء إلا للصلوات حتی أؤلف القرآن و أجمعه.
(و فی الروایات:أنه أرسل إلیه مرتین،فیجیبه بنحو ذلک،فأرسل إلیه فی الثالثة قنفذا،ثم ذکرت حدیث الإحراق) (1).
فجمعه فی ثوب(واحد)،و ختمه.
ص :243
ثم خرج إلی الناس و هم مجتمعون مع أبی بکر فی مسجد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فنادی«علیه السلام»بأعلی صوته:
«أیها الناس،إنی لم أزل منذ قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مشغولا بغسله،ثم بالقرآن حتی جمعته کله فی هذا الثوب،فلم ینزل اللّه علی نبیه آیة من القرآن إلا و قد جمعتها کلها فی هذا الثوب،و لیست منه آیة إلا و قد أقرأنیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علمنی تأویلها.
فقالوا:لا حاجة لنا به،عندنا مثله.
ثم دخل بیته.(و هو یتلو فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ (1)) (2).
و فی نص آخر؛عن أبی ذر الغفاری:أنه«علیه السلام»جاءهم بالقرآن الذی جمعه و عرضه علیهم،لما قد أوصاه بذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما فتحه أبو بکر خرج فی أول صفحة فتحها فضائح القوم،فوثب عمر و قال:یا علی اردده،فلا حاجة لنا فیه،فأخذه«علیه السلام»و انصرف.
ثم أحضروا زید بن ثابت-و کان قاریا للقرآن-فقال له عمر:إن علیا «علیه السلام»جاءنا بالقرآن،و فیه فضائح المهاجرین و الأنصار،و قد رأینا أن
ص :244
نؤلف القرآن،و نسقط منه ما کان فیه فضیحة و هتکا للمهاجرین و الأنصار.
فأجابه زید إلی ذلک،ثم قال لهم:فإن أنا فرغت من القرآن علی ما سألتم،و أظهر علی القرآن الذی ألفه،أ لیس قد بطل کل ما عملتم؟!
ثم قال عمر:فما الحیلة؟!
قال زید:أنتم أعلم بالحیلة.
فقال عمر:ما حیلته دون أن نقتله و نستریح منه،فدبر فی قتله علی ید خالد بن الولید،فلم یقدر علی ذلک(و سیأتی شرح ذلک).
فلما استخلف عمر،سأل علیا«علیه السلام»أن یدفع إلیهم القرآن فیحرفوه فیما بینهم،فقال:یا أبا الحسن،إن جئت بالقرآن الذی کنت قد جئت به إلی أبی بکر حتی نجتمع علیه.
فقال«علیه السلام»:هیهات،لیس إلی ذلک سبیل،إنما جئت به إلی أبی بکر لتقوم الحجة علیکم،و لا تقولوا یوم القیامة:إنّا کنا عن هذا غافلین،أو تقولوا:ما جئتنا به.
إن القرآن الذی عندی لا یمسه إلا المطهرون و الأوصیاء من ولدی.
فقال له عمر:فهل لإظهاره وقت معلوم.
فقال علی«علیه السلام»:نعم،إذا قام القائم من ولدی،یظهره و یحمل الناس علیه،فتجری السنة به علیه صلوات اللّه علیه (1).
ص :245
لا شک فی أن علیا«علیه السلام»أول من جمع القرآن،جمعه أولا علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم جمعه بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة..و قد ذکرنا ذلک مع مصادره فی کتابنا:«حقائق هامة حول القرآن الکریم».
و نحن نذکر هنا طرفا مما ذکرناه هناک حول جمع علی«علیه السلام» القرآن،فنقول:
قال المعتزلی:إنه«علیه السلام»أول من جمع القرآن (1).
و عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:«ما أحد من هذه الأمة جمع القرآن،
1)
-و بحار الأنوار ج 89 ص 42 و 43 و الأنوار النعمانیة ج 2 ص 360 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 581 و 582 و الصافی ج 1 ص 43 و ج 5 ص 129 و ج 7 ص 100 و نور الثقلین ج 5 ص 226 و مکیال المکارم ج 1 ص 61.و راجع بصائر الدرجات ص 196 و بحر الفوائد ص 99.
ص :246
إلا وصی محمد«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و کان قد جمعه علی ترتیب النزول (2).
و قال البعض:الصحیح:أن أول من صنف فی الإسلام أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،جمع کتاب اللّه جلّ جلاله (3)!!
و عن أبی جعفر«علیه السلام»:«ما ادّعی أحد من الناس:أنه جمع القرآن کما أنزل إلا کذاب.و ما جمعه،و حفظه کما أنزل إلا علی بن أبی طالب،و الأئمة بعده» (4).
ص :247
و مما یدل صراحة علی أنه«علیه السلام»کان قد جمع القرآن فی عهد الرسول،ما روی عنه«علیه السلام»:«..ما نزلت علی رسول اللّه آیة من القرآن إلا أقرأنیها،و أملاها علی؛فکتبتها بخطی.و علمنی تأویلها،و تفسیرها، و ناسخها و منسوخها إلخ..» (1).
4)
-و شرح أصول الکافی ج 5 ص 312 و الصافی ج 1 ص 20 و نور الثقلین ج 5 ص 464 و البیان لآیة اللّه الخوئی ص 242 و 243 و(ط دار الزهراء سنة 1395)ص 223 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 239 و الوافی ج 2،کتاب الحجة،باب 76 ص 130.و راجع:کنز العمال ج 2 ص 373، و فواتح الرحموت(بهامش المستصفی)ج 2 ص 12.
ص :248
و عن علی«علیه السلام»:لو ثنیت لی الوسادة؛لأخرجت لهم مصحفا، کتبته،و أملاه علیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و من النصوص الدالة علی جمعه فور وفاته،ما رواه أبو العلاء العطار، و الموفق خطیب خوارزم،فی کتابیهما،بالإسناد:عن علی بن رباح:«أن النبیّ «صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بتألیف القرآن؛فألفه، و کتبه» (2).
بل قد یدل هذا النص علی أن ذلک کان فی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.
1)
-الدقائق ج 2 ص 27 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 1 ص 16 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 327 و الصراط المستقیم ج 3 ص 258 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 5 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 16 و 143 و نهج السعادة ج 7 ص 144 و المعیار و الموازنة ص 300 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 309 و شرح أصول الکافی ج 2 ص 306 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 229 عنه،و أکذوبة تحریف القرآن،عن بعض من تقدم.
ص :249
هذا..و قد أمره النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»بأن یتسلم القرآن الذی عنده، و أن یجمعه،و قد کان فی الصحف،و الجرید،و القرطاس،فی بیته«صلی اللّه علیه و آله»خلف فراشه،حتی لا یضیع،کما ضیّع التوراة،و الإنجیل.
فجمعه علی«علیه السلام»فی ثوب أصفر،ثم ختم علیه فی بیته،و قال:
لا أرتدی حتی أجمعه..
قال:«..کان الرجل لیأتیه؛فیخرج إلیه بغیر رداء،حتی جمعه..» (1).
زاد البعض:«فکان أول مصحف جمع فیه القرآن من قلبه..» (2).
ص :250
و قیل:إنه جمعه بعد موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»بستة أشهر (1).
و هذا بعید..فهناک أحداث عدیدة جرت فی تلک الفترة کان علی«علیه السلام»حاضرا و ناظرا،و مؤثرا فیها.
و حلفه«علیه السلام»:أن لا یرتدی رداء حتی یجمع القرآن،ثم تخلفه لیجمعه،ثم عتاب عمر له علی تخلفه عن بیعة أبی بکر،قد ذکر فی مصادر أخری أیضا (2).
ص :251
و هذه الروایات تفسر لنا بشکل واضح ما ورد:من أنه صلوات اللّه و سلامه علیه،قد جمع القرآن بعد وفاة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»بثلاثة أیام (1).
فإن المقصود:أنه بدأ جمعه فی الأیام الثلاثة الأولی،أو أنه الف القرآن الذی کان خلف فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»و رتبه و نسقه و نظمه، و جمعه فی خیط واحد..و کان فیه الناسخ و المنسوخ،و المحکم و المتشابه..
و غیر ذلک مما تضمنه مصحف علی«علیه السلام»..
إذ یبعد أن یکون المقصود:أنه«علیه السلام»،قد کتب القرآن فی ثلاثة أیام،إلا علی سبیل الاعجاز،و لا یمکن أن یکون المقصود:أنه حفظه،کما یقوله البعض (2)،لأنه کان حافظا له منذ بدء نزوله.
2)
الأنوار ج 28 ص 191 و ج 29 ص 419 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 43 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 527 و ج 18 ص 254.
ص :252
و قد صرحت الروایات و النصوص بمیزات کانت لمصحف علی«علیه السلام»،فقد قال المفید«رحمه اللّه»و غیره:إن علیا کتب فی مصحفه تأویل بعض الآیات،و تفسیرها بالتفصیل (1).
و قال هذا الشیخ الجلیل حول المصحف الموجود،و مقایسته بمصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام».
«..و لکن حذف ما کان مثبتا فی مصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام»، من تأویله،و تفسیر معانیه،علی حقیقة تنزیله.و ذلک کان ثابتا،منزلا،و إن لم یکن من جملة کلام اللّه تعالی،الذی هو القرآن المعجز،و قد سمی تأویل القرآن قرانا.قال تعالی: وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (2)؛فسمی تأویل القرآن قرآنا» (3).
و قال المفید أیضا:قدم المکی علی المدنی،و المنسوخ علی الناسخ،و وضع کل شیء منه فی محله (4).
ص :253
و عن علی«علیه السلام»:«و لقد أحضروا الکتاب کملا،مشتملا علی التأویل و التنزیل،و المحکم و المتشابه،و الناسخ،و المنسوخ،لم یسقط منه حرف ألف،و لا لام؛فلما و قفوا علی ما بینه اللّه،من أسماء أهل الحق و الباطل،و أن ذلک إن أظهر نقص (1)،ما عهدوه،قالوا:لا حاجة لنا فیه..» (2).
و قال الأبیاری:«و یروی غیر واحد:أن مصحف علی،کان علی ترتیب النزول،و تقدیم المنسوخ علی الناسخ..» (3).
و قال الشیخ الصدوق:«قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لما جمعه؛فلما جاء به؛فقال لهم:
هذا کتاب اللّه ربکم،کما أنزل علی نبیکم،لم یزد فیه حرف،و لم ینقص منه حرف.
ص :254
فقالوا:لا حاجة لنا فیه،عندنا مثل الذی عندک.
فانصرف،هو یقول:«فنبذوه وراء ظهورهم،و اشتروا به ثمنا قلیلا؛ فبئس ما یشترون» (1).
و تقدم:أن أول صفحة فتح علیها أبو بکر،و جد فیها فضائح القوم، أعنی:المهاجرین و الأنصار؛فخافوا فأرجعوه إلیه،ثم أمروا زید بن ثابت بجمع القرآن لهم..
و قال ابن سیرین:إن علیا کتب فی مصحفه الناسخ و المنسوخ.
و عنه:تطلّبت ذلک الکتاب،و کتبت فیه إلی المدینة؛فلم أقدر علیه (2).
و عنه أنه قال:فبلغنی:أنه کتبه علی تنزیله؛و لو أصیب ذلک الکتاب
ص :255
لوجد فیه علم کثیر (1).
أو قال:لو أصیب ذلک الکتاب؛لکان فیه العلم (2).
و عن ابن جزی:لو وجد مصحفه«علیه السلام»؛لکان فیه علم کثیر (3).
و عن الزهری:لو وجد لکان أنفع،و أکثر علما (4).
هذا..و لا نستبعد:أن یکون هذا المصحف هو نفس المصحف،الذی دفعه أبو الحسن الرضا«علیه السلام»إلی البزنطی،و قال له:لا تنظر فیه.
ص :256
قال:ففتحته،و قرأت فیه: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا (1)؛فوجدت فیها اسم سبعین رجلا من قریش،بأسمائهم،و أسماء آبائهم.
قال:فبعث إلی:أن ابعث إلیّ بالمصحف (2).
و لیس فی روایة الکشی:أنه قال له:لا تنظر فیه..و هو الصواب؛إذ لا معنی لأن یعطیه إیاه،ثم یمنعه من القراءة فیه،إلا إذا کان یرید أن یختبره بذلک..فیکون البزنطی قد سقط فی الإختبار!!
و فی أخبار أبی رافع:أن النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»قال فی مرضه،الذی توفی فیه لعلی«یا علی،هذا کتاب اللّه خذه إلیک.
فجمعه فی ثوب،فمضی إلی منزله؛فلما قبض النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»جلس علی؛فألفه کما أنزل اللّه،و کان به عالما» (3).
ص :257
قد یمکن أن نستظهر من روایة البزنطی السابقة:أن ذلک المصحف، الذی دفعه إلیه الإمام الرضا«علیه السلام»،کان هو مصحف علی«علیه السلام».
و لکن ذلک لا یکفی لإثبات ذلک،کما هو ظاهر..
و لکن ثمة نصوص أخری،تفید:أن هذا المصحف موجود الآن عند الإمام الحجة المنتظر،قائم آل محمد«صلوات اللّه و سلامه علیه،و علی آله الطاهرین»،و سیخرجه حین ظهوره،إن شاء اللّه تعالی.. (1).
و لعله هو القرآن الذی ورد فی الروایات:أنه یعلّمه للناس،و أنه یخالف التألیف المعروف للمصحف..
و یتضح من النصوص الآنفة الذکر:أن مصحف علیّ«علیه السلام»، یمتاز بما یلی:
ص :258
1-إنه کان مرتبا علی حسب النزول.
فنتج عن ذلک ان:
2-قدّم فیه المنسوخ علی الناسخ.
3-کتب فیه تأویل بعض الآیات بالتفصیل.
4-کتب فیه تفسیر بعض الآیات بالتفصیل،علی حقیقة تنزیله.و لعله کتب فیه التفاسیر المنزلة تفسیرا من قبل اللّه سبحانه علی حد الأحادیث القدسیة.
5-فیه المحکم و المتشابه.
6-لم یسقط منه حرف ألف،و لا لام.و لم یزد فیه حرف،و لم یسقط منه حرف.
7-فیه أسماء أهل الحق و الباطل.
8-کان بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط علیّ«علیه السلام».
9-کان فیه فضائح القوم-أعنی:المهاجرین و الأنصار-من الشخصیات التی لم تتفاعل مع الإسلام،کما یجب.و منه ذکر المنافقین بأسمائهم و نحو ذلک.
الأول:إن ما ذکر من خصائص و میزات فی مصحف علیّ«علیه السلام»،یوضح لنا السر فی صعوبة تعلمه فی زمن ظهور الحجة«علیه السلام»؛فقد روی عن أبی جعفر«علیه السلام»،قوله:
ص :259
«إذا قام القائم من آل محمد«صلی اللّه علیه و آله»،ضرب فساطیط لمن یعلم الناس القرآن علی ما أنزله اللّه عزّ و جلّ،فأصعب ما یکون علی من حفظه الیوم؛لأنه یخالف فیه التألیف» (1).
الثانی:اتضح:أن مصحف علیّ«علیه السلام»،لا یفترق عن القرآن الموجود بالفعل،إلا فیما ذکر..و قد اعترف بهذه الفوارق،علماء أهل السنة، و مؤلفوهم،و محدثوهم،کما یظهر من ملاحظة النصوص المتقدمة،و مصادرها..
فمحاولة البعض اعتبار ذلک من المآخذ علی الشیعة،علی اعتبار:أن قرآنا آخر،یخرجه الإمام الحجة«علیه السلام»،یختلف عن القرآن الفعلی.. (2).
إن هذه المحاولة بعیدة عن الإنصاف،و لیس لها ما یبررها علی الإطلاق؛فالقرآن هو القرآن،و إضافة بعض التفسیر و التأویل،و ترتیبه حسب النزول،لا یوجب اختلافا فی أصله و حقیقته..
ص :260
إن الروایات السابقة،و کذلک حدیث جمع زید للقرآن من العسب و اللخاف،و صدور الرجال،یؤکد:علی أن زیدا لم یکتب مصحفه،اعتمادا علی المصحف الذی کتب بحضرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یدّعی البعض،و یدّعی أیضا:أنه کان فی بیت عائشة (1).
بل هو قد کتب مصحفا للخلیفة و أعوانه،و لم یذکر فیه المحکم و المتشابه،و لا غیر ذلک مما هو فی مصحف علی«علیه السلام»الذی تسلّمه بأمر من النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،کما أسلفنا.
و تقدم:أنه«علیه السلام»قد جاءهم به،فلما رأوا أنه قد کتب فیه،ما لا یروق لهم؛رفضوه،و اکتفوا بجمع مصحف لهم،من عسب،و رقاع أخری،و من صدور الرجال،حسبما صرحت به روایاتهم.
ص :261
و تقدم قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«..و لقد أحضروا الکتاب کملا،مشتملا علی التنزیل و التأویل» (1).
و الظاهر:أن المراد بالتنزیل:هو نفس القرآن..
أو:شأن نزول الآیات،کذکر أسماء المنافقین،و نحو ذلک..
أو:التفاسیر،التی أنزلها اللّه تعالی علی رسوله؛شرحا لبعض الآیات، مما لا سبیل إلی معرفته،إلا بالوحی،و الدلالة الإلهیة،کما هو الحال فی بیان کیفیات الصلاة،و مقادیر الزکاة..و معانی کثیر من الآیات،التی تحتاج إلی توقیف منه تعالی؛فینزل اللّه ذلک علی النبیّ الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»؛ و لا یکون ذلک قرآنا،بل هو من قبیل الأحادیث القدسیة،التی هی وحی إلهی أیضا.
و لعل ما ورد فی بعض الروایات،التی سجّلت فیها بعض الإضافات، و قول الإمام«علیه السلام»:«هکذا أنزلت».یهدف إلی الإشارة إلی نزول تفسیرها من قبل اللّه سبحانه.
ص :262
و یمکن أن یکون قد مزج هذا التفسیر النازل بالآیة،علی سبیل البیان و التوضیح.باعتماد طریقة یتمیز معها ما هو قرآن منزل عما هو تفسیر منزل.
و کان التفسیر المزجی معروفا آنئذ،فقد جیء عمر بقرآن کتب علی سبیل التفسیر المزجی،فدعا بالمقراضین،و صار یفصل به الآیة عن تفسیرها (1).
أما التأویل،فالمراد به ما تنتهی إلیه الأمور،من حیث تحقق مدالیلها.
قال آیة اللّه الخوئی«رحمه اللّه»:«لیس کل ما نزل من اللّه وحیا،یلزم أن یکون من القرآن؛فالذی یستفاد من الروایات فی هذا المقام:أن مصحف علیّ«علیه السلام»،کان مشتملا علی زیادات:تنزیلا،أو تأویلا.
و لا دلالة فی شیء من هذه الروایات؛علی أن تلک الزیادات هی من القرآن.و علی ذلک یحمل ما ورد من ذکر أسماء المنافقین فی مصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام»؛فإن ذکر أسمائهم لا بد و أن یکون بعنوان التفسیر.
و یدل علی ذلک:ما تقدم من الأدلة القاطعة،علی عدم سقوط شیء من القرآن.
أضف علی ذلک:أن سیرة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»مع المنافقین تأبی ذلک،فإن دأبه تألیف قلوبهم،و الإسرار بما یعلمه من نفاقهم.و هذا واضح لمن له أدنی اطلاع علی سیرة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»،و حسن أخلاقه؛ فکیف یمکن أن یذکر أسماءهم فی القرآن،و یأمرهم بلعن أنفسهم،و یأمر سائر المسلمین بذلک،و یحثهم علیه،لیلا و نهارا؟!و هل یحتمل ذلک؟!حتی
ص :263
ینظر فی صحته و فساده»!! (1).
و لکن لا یخفی أن السید الخوئی یحتاج إلی بیان،فإن المنافقین و أهل المعاصی علی أقسام:
الأول:اولئک الذین ظهرت منهم القبائح،و آذوا رسول اللّه،فی نفسه و فی عترته من أمثال الحکم بن أبی العاص..و غیره ممن سعوا فی إضلال الناس،و إطفاء نور اللّه.
و قد لعن اللّه هذا الصنف،و أمر بلعنهم،و نهی عن قبول صدقاتهم، و عن الاستغفار لهم،و عن الصلاة علیهم،و القیام علی قبورهم..و غیر ذلک..و لا ضیر فی ذکر اسماء هؤلاء و فضحهم.و قد ذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أسماء بعض المنافقین لحذیفة بن الیمان.
الثانی:أولئک الذین خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا.ثم تابوا،فأولئک عسی اللّه أن یتوب علیهم.
الثالث:أولئک الذین هم مرجون إلی أمر اللّه،إما أن یعذبهم،و إما یتوب علیهم.
و القسمان الثانی و الثالث یحسن الستر علیهما،امتثالا لأمر اللّه بالرفق بهم.أما القسم الأول فیحسن التبرؤ منه،و التحاشی عنه و سائر ما ذکرناه آنفا،و لا ینافی ذلک حسن الخلق.بل محبوب و مطلوب للّه تعالی.
ص :264
و هذا بالذات یوضح لنا:کیف أن فی سورة الأحزاب فضائح الرجال و النساء،من قریش،و غیرهم،حسبما روی عن الإمام الصادق«صلوات اللّه و سلامه علیه»،حیث أضاف قوله:
«یا ابن سنان،إن سورة الأحزاب فضحت نساء قریش من العرب، و کانت أطول من سورة البقرة،و لکن نقصوها،و حرفوها» (1).
فإن المراد:أنهم حذفوا منها التفسیر النازل،الذی جاء لیبین المراد منها، فهو من قبیل تحریف المعانی،کما تقدم بیانه.
و لکن آیة اللّه السیّد الفانی«رحمه اللّه»،قد أورد علی هذه الروایة:بأنه لیس من اللائق التحدث عن مساوئ النساء فی القرآن (2).
و نقول:
المراد بمساوئ النساء ما هو من قبیل حدیث اللّه سبحانه عن تظاهر بعض نساء النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»،و عن موضوع الملاعنة فی الزنی، و غیر ذلک..
ص :265
فما ذکره«رحمه اللّه»،لا یصلح مانعا.
فلعل المراد بکونها فضحت نساء قریش:أنه قد نزل فی تفسیر سورة الأحزاب بعض ما فعلته بعض نساء قریش تماما،کما تحدث تعالی عن امرأة أبی لهب،حمالة الحطب،و عن امرأة نوح،و امرأة لوط،و غیرهن،و ذکر بعض ما فعلن..
و أخیرا..فقد روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»،قوله:لو قرئ القرآن کما أنزل،لألفینا(لألفیتمونا)فیه مسمّین (1).
أی أن أسماءهم«علیهم السلام»،قد أنزلها اللّه سبحانه،تفسیرا لبعض الآیات..کما هو الظاهر..
و یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»،قد کتب القرآن کما أنزل،و عرضه علیهم،و رفضوه..
و الروایة الآنفة الذکر تقول:لو قرئ القرآن کما أنزل،ألفینا فیه مسمین..
و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لو أن الناس قرؤوا القرآن کما
ص :266
أنزل،ما اختلف اثنان» (1).
فنستفید من ذلک:
أولا:إن معرفة الناس بالتفسیرات التی أنزلها اللّه سبحانه،و فیمن نزلت الآیة،و متی نزلت و..و..إلخ..من شأنه أن یعرّف الناس علی المخلص، و المزیف،و علی الصحیح و السقیم،و یقطع الطریق علی المستغلین،و أصحاب الأهواء،من النفوذ إلی المراکز الحساسة،ثم التلاعب بالإسلام،و بمفاهیمه، و قیمه.
و ثانیا:إننا نجد الکثیر من الروایات،التی زخرت بها المجامیع الحدیثیة و التاریخیة لأهل السنة،تشیر إلی حدوث بعض الاختلافات فی قراءة القرآن.مع أن القرآن-کما روی عن أبی جعفر و سیأتی-واحد،من عند الواحد،و لکن الإختلاف یجیء من قبل الرواة.
فلو أن القرآن قرئ کما أنزل،لما اختلف اثنان حقا،و إنما نشأ الإختلاف؛لأن کل راو أراد أن یقرأ بلهجته،و یدخل تفسیراته،و تأویلاته، أو نحو ذلک..
ص :267
ص :268
یقتلونها..و یسترضونها..
ص :269
ص :270
و مرضت السیدة الزهراء«علیها السلام»فجاء أبو بکر و عمر یعودانها، فلم تأذن لهما.
فجاءا ثانیة من الغد،فأقسم علیها أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأذنت لهما.
فدخلا علیها،فسلما.
فردت ردا ضعیفا،(و فی غیر هذه الروایة:أنها لم ترد علیهما)ثم قالت لهما:سألتکما باللّه الذی لا إله إلا هو،أ سمعتما قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حقی:من آذی فاطمة فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه.
قالا:اللهم نعم.
قالت:فأشهد أنکما آذیتمانی (1).
ص :271
و نقول:هنا أمور تحتاج إلی ایضاح:
1-لقد کان من الحق أن تمتنع الزهراء«علیها السلام»عن قبول هذین الرجلین،لکی یعرف الناس کلهم:أنهما لم یفعلا شیئا لتلافی ما بدر منهما..
و أن ما یصدر عنهما من کلام طیب،و ودود إنما هو علی سبیل المجاملة، و ذر الرماد فی العیون،دون أن یکون وراءه أی فعل یؤکده أو یؤیده..بل هم یریدون به الحصول علی البراءة أمام أعین الناس لیتخلصا بذلک من سلبیات ما فعلوه.
2-ثم کان من اللازم:أن یتوسط لهما علی«علیه السلام»،لکی یسمعا،و یسمع الناس کلمات الزهراء«علیها السلام»لهم،و موقفها منهم.
3-ثم یأتی دفن الزهراء«علیه السلام»لیلا،تنفیذا لوصیتها،لیکون الدلیل القاطع علی استمرار هذا الغیظ منهما؛و لیکون إرغاما لمعاطس المحرفین و المزورین،حین لا بد لهم من الإعتراف بأنها«علیها السلام» ماتت و هی واجدة علی أبی بکر،و مهاجرة له.
و قد ذکرت الروایة السابقة:أن الزهراء«علیه السلام»أذنت للشیخین
1)
-شهرآشوب ج 3 ص 362 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 281 و أعلام النساء ج 4 ص 123 و 124.
ص :272
بعیادتها بعد أن أقسم علیها أمیر المؤمنین«علیه السلام».
و نقول:
إن ذلک موضع ریب کبیر،فقد ذکرت الروایات:أن الزهراء«علیها السلام»بعد إصرار أمیر المؤمنین«علیه السلام»،قالت له:البیت بیتک، و الحرة زوجتک،إفعل ما تشاء (1).
و فی نص آخر:أن عمر توسط لدی علی لیدخل أبا بکر علی الزهراء «علیها السلام»،بعد أن أتیاها مرارا،فکانت تأبی أن تأذن لهما،فکلمها، فلم تأذن.
فقال:فإنی ضمنت لهما ذلک.
قالت:إن کنت قد ضمنت لهما شیئا،فالبیت بیتک،و النساء تتبع الرجال،و لا أخالف علیک،فأذن لمن أحببت.
ثم ذکر أنها«علیها السلام»لم ترد السلام علیهما.فراجع (2).
و هذا معناه:أنها لم تأذن،لأن البیت بیت علی«علیه السلام»،و هو حر
ص :273
فی أن یأذن لمن یشاء.
و قد حاولت بعض نصوص الروایة تلطیف الموضوع،فبعد أن ذکرت أن الزهراء«علیها السلام»لم تأذن لهما،قالت:فأتیا علیا،فکلماه،فأدخلهما علیها (1).
صرحت بعض روایات هذه الحادثة:بأنه بعد أن هدأت تلک الفورة مشی أبو بکر إلی فاطمة«علیها السلام»فشفع لعمر،و طلب إلیها،فرضیت عنه (2).
و نقول:
أولا:قال المعتزلی:«الصحیح عندی:أنها ماتت و هی واجدة علی أبی
ص :274
بکر و عمر،و أنها أوصت أن لا یصلیا علیها..» (1).
ثانیا:راوی هذا الحدیث هو عامر الشعبی..و قد روی العشرات من الحفاظ و الرواة:أنها ماتت و هی واجدة علی أبی بکر و عمر علی حد سواء (2).
ص :275
ثالثا:إن ثمة نصا آخر لهذه القضیة یقول:«فلما وقع بصرهما علی فاطمة «علیها السلام»،فلم تردّ علیهما،و حولت وجهها عنهما،فتحولا،و استقبلا وجهها حتی فعلت ذلک مرارا.
و قالت:یا علی،جاف الثوب.
و قالت للنسوة حولها:حولن وجهی،فلما حولن وجهها حوّلا إلیها
2)
-للترمذی ج 4 ص 185 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 20 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 31 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 120 و 121 و شرح النووی لصحیح مسلم ج 12 ص 77.و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168 و أبو هریرة لشرف الدین ص 138 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و 405 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و الطرائف لابن طاووس ص 258 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 69 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 522 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 412 و النص و الإجتهاد ص 51 و 59 و الغدیر ج 7 ص 227 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 8 ص 255 و 256 و اللمعة البیضاء ص 758 و مجمع النورین للمرندی ص 238 و فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة لعلی محمد فتح الدین الحنفی ص 157 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 359 و إحقاق الحق(الأصل) للتستری ص 298 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 478 و ج 25 ص 535 و 536 و 538 و ج 33 ص 356.
ص :276
الخ..».
إلی أن تقول الروایة:«ثم قالت:اللهم أشهدک-فاشهدوا یا من حضرنی-أنهما قد آذیانی فی حیاتی و عند موتی.و اللّه لا أکلمکما من رأسی حتی ألقی ربی».
و هی تقول:و اللّه لأدعون علیک فی کل صلاة أصلیها (1).
قد صرحت هذه الروایة:بأنها«علیها السلام»لم ترد السلام علی أبی بکر و عمر.
و من الواضح:أن رد السلام علی المسلم واجب..و الزهراء«علیها السلام»أتقی و أبر من أن تخالف حکما شرعیا فی أی من الظروف و الأحوال،کما دلت علیه آیة التطهیر.
فلا بد أن تکون قد رأت فی الجرأة التی أظهراها علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رمیه بالهجر و نحوه.
ثم فی عدم الاکتراث بنص القرآن الکریم فی موضوع الإرث،و ما
ص :277
أفاءه اللّه علی رسوله من دون أن یوجف علیه بخیل و لا رکاب.رغم تذکیرها لهم به.
ثم فی نسبة أحکام إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یقلها جزما.
ثم فی قتل النفس المحرمة،بإسقاط جنینها المحسن و سواه.
إنها رأت فی ذلک کله-ما یجعل رد السلام علی من فعل ذلک غیر ذی موضوع..
و یلاحظ القارئ هنا:الأسلوب البدیع الذی انتهجته لاستدراجهما إلی الإعتراف بصدقها (1).ثم الإعتراف بما ترویه لهما عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛لتسجیل موقفها المستند إلی ذلک الإعتراف،لکی یبقی نورا یهدی إلی الحق علی مرّ الدهور و کرّ العصور.
ص :278
روی محمد بن جریر بن رستم الطبری،عن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،عن أبیه،عن محمد بن همام،عن أحمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:
قبضت فاطمة«علیها السلام»،فی جمادی الآخرة،یوم الثلاثاء،لثلاث خلون منه،سنة إحدی عشرة من الهجرة.و کان سبب وفاتها:أن قنفذا- مولی عمر-لکزها بنعل السیف بأمره،فأسقطت محسنا،و مرضت من ذلک مرضا شدیدا،و لم تدع أحدا ممن آذاها یدخل علیها.
و کان الرّجلان من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»سألا أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-أن یشفع لهما إلیها،فسألها أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلمّا دخلا علیها قالا لها:کیف أنت یا بنت رسول اللّه؟!
قالت:بخیر بحمد اللّه،ثمّ قالت لهما:ما سمعتما النبی یقول:
«فاطمة بضعة منّی،فمن آذاها فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه؟».
قالا:بلی.
قالت:فو اللّه لقد آذیتمانی..
قال:فخرجا من عندها«علیها السلام»،و هی ساخطة علیهما[انتهی].
و سند هذه الروایة صحیح کما تری..
و لکن بعضهم اعترض بقوله:
ص :279
ذکرتم فی السند(عبد اللّه بن سنان)،و لیس(ابن سنان)کما هو موجود فی البحار.
و الغریب فی الأمر أن عبد اللّه بن مسکان یروی عن عبد اللّه بن سنان، و لیس العکس،کما هو مذکور فی کتب الرجال.
و الذی یروی عن عبد اللّه بن مسکان،هو محمد بن سنان،و لیس عبد اللّه بن سنان..و روایات محمد بن سنان عن ابن مسکان کثیرة فی الکتب الأربعة..
فهل ترون أن عبد اللّه بن سنان یروی أیضا عن ابن مسکان؟!
و هل عثرتم علی روایات أخری؟!أم أن هذه الروایة هی الوحیدة التی یرویها عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان؟!
و أجبنا بما یلی:
لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:
1-إنهم یقولون:إن ابن سنان یروی عن الإمام الصادق«علیه السلام»..
و قیل:إنه یروی عن أبی الحسن موسی«علیه السلام»،و لم یثبت.. (1).
مع أنهم یذکرون أنه کان خازنا للمنصور،و المهدی،و الهادی،
ص :280
و الرشید.. (1)و الرشید تولی الخلافة فی سنة 170 للهجرة،فابن سنان إذن قد مات بعد ابتداء خلافة الرشید أی بعد سنة 170 ه..
و إذا کان الإمام الصادق«علیه السلام»قد استشهد فی سنة 148 للهجرة،فلما ذا لم یرو عن الإمام الکاظم«علیه السلام»مع أنه قد عاصره هذه السنین الطویلة؟!
هل لأنه کان«علیه السلام»فی المدینة،و هو کان فی بغداد مع الخلفاء، یعمل لهم خازنا،و لا یستطیع أن یلتقی بالإمام بسبب ذلک؟!..أم أن السبب غیر ذلک؟!..
2-و من جهة أخری،فقد عد الشیخ فی رجاله:ابن مسکان من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»،و عدّه المفید من فقهاء أصحاب الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام».. (2)و عدّوه من أحداث أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»أیضا..
فابن مسکان قد عاصر الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام»، علی حد سواء،و لکنه لم یرو-کما یقولون-عن الإمام الصادق«علیه السلام»سوی حدیث واحد،هو:من أدرک المشعر،فقد أدرک الحج..
ص :281
مع أنه کان من أروی أصحاب أبی عبد اللّه«علیه السلام»..
و یذکرون فی سبب ذلک:أنه کان لا یدخل علی أبی عبد اللّه«علیه السلام»شفقة من أن لا یوفیه حق إجلاله،و کان یسمع من أصحابه،و یأبی أن یدخل علیه إجلالا و إعظاما له.. (1).
و ابن مسکان أیضا قد مات فی زمن الإمام موسی الکاظم«علیه السلام»قبل الحادثة.. (2).
و الظاهر:أن المقصود بالحادثة هو نکبة البرامکة التی حصلت فی سنة 186 للهجرة.
ص :282
لکن المامقانی قال:أراد حادثة حمل الإمام من الحجاز عن طریق البصرة و حبسه،أو وقوع الوقف بعد موته.. (1).
و ما ذکرناه لعله الأقرب..
3-مما تقدم یظهر:أن ابن سنان،و ابن مسکان،کانا متعاصرین.و أنهما قد عاصرا الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام»،و کانا فی خلافة الرشید،قبل استشهاد الإمام الکاظم«علیه السلام»،علی قید الحیاة..
و قد صرحت الروایات بموت ابن مسکان قبل استشهاد الإمام الکاظم«علیه السلام»و لم تصرح بذلک عن ابن سنان..
و لکن رغم هذه المعاصرة،فإن ابن سنان لم یرو عن الإمام الکاظم «علیه السلام»،و ابن مسکان لم یرو عن الإمام الصادق«علیه السلام» مباشرة..
و قد صرحت بعض النصوص بأن سبب عدم روایة ابن مسکان عن الإمام الصادق«علیه السلام»هو تهیبه من الدخول علیه،خوفا من أن لا یوفیه حقه،و لکنها لم تصرح بشیء بالنسبة لسبب عدم روایة ابن سنان،عن الإمام الکاظم«علیه السلام»..
4-إن ملاحظة أسماء الذین یروون عن ابن سنان،و عن ابن مسکان، تعطی أن عددا منهم یروی عن هذا تارة،و عن ذاک أخری..
5-إن مراجعة کلمات الذین یذکرون من یروی عن هذا أو عن ذاک،
ص :283
تعطینا أیضا:أن الإحصائیات التی یوردونها ناظرة غالبا إلی خصوص الکتب الأربعة:الکافی،و التهذیب،و الإستبصار،و من لا یحضره الفقیه.. (1).
6-إحصائیاتهم المشار إلیها لا تمتع بالدقة فی التتبع،فیقعون فی الخطأ أحیانا..و قد وقعوا فی الخطأ حتی فی نفس هذا المورد الذی نحن بصدده.
فقد قالوا:إن ابن مسکان لم یرو عن الإمام الصادق«علیه السلام»، إلا حدیث:من أدرک المشعر فقد أدرک الحج..
مع أن ابن مسکان قد روی عن الإمام الصادق«علیه السلام» (2)فی نفس الکتب الأربعة.و قد جاء حدیثه بلفظ:سمعت أبا عبد اللّه یقول..
فراجع الکافی،باب طلب الریاسة..
و بلفظ:سألت أبا عبد اللّه فی باب السعی بین الصفا و المروة فی کتاب التهذیب..
و بلفظ:عن أبی عبد اللّه.
و بلفظ:قال أبو عبد اللّه،کثیر فی الکافی و التهذیب..
و قال الوحید البهبهانی فی التعلیقات:
قال جدی فی شرح الفقیه:قد تقدم قریبا من ثلاثین حدیثا من الکتب الأربعة و غیرها عنه،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام».
إلا أن یقال:إن ذلک کله لیس صریحا فی روایته و سماعه المباشر من
ص :284
الإمام الصادق«علیه السلام».. (1).
و لکن هذا مرفوض بعد تصریحه بالسماع منه«علیه السلام»فی الکافی فی باب طلب الریاسة،و تصریحه بسؤاله الإمام«علیه السلام»فی باب السعی بین الصفا و المروة،کما فی کتاب التهذیب..
و القول بوقوع الاشتباه من قبل العلماء فی هذا الأمر هو الأولی بالقبول و الاعتماد..
هذا علی الرغم من أن هذا النفی یحتاج إلی إثبات تتبعهم التام للأحادیث،و أن تتبعهم یشمل حتی غیر الکتب الأربعة..و هو موضع شک أکید..
7-إن العلماء حین یذکرون من یروی عن ابن سنان،و عن ابن مسکان،أو من یرویان عنه یتبعون کلامهم بکلمة:و غیرهم.. (2).
8-قال المامقانی و هو یعدد من یروی عن عبد اللّه بن مسکان:
«و الحسن بن الجهم،و ابنه محمد بن عبد اللّه بن مسکان،و عبد اللّه بن سنان، و علی بن رئاب،و محمد بن علی،و غیرهم عنه..» (3).
و قال المولی أحمد الأردبیلی و هو یتحدث عن عبد اللّه بن مسکان:«عنه
ص :285
عبد اللّه بن سنان فی باب من اشترط فی حال الإحرام الخ..» (1).
9-ما المانع من أن یروی عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان خصوص هذه الروایة،حتی لو لم یرو عنه أیة روایة أخری..
بل حتی لو کان عبد اللّه بن سنان فی مرتبة الشیخ بالنسبة لابن مسکان،فإن روایة الأکابر عن الأصاغر لیست بالأمر المستهجن..
10-یلاحظ أن الطبری قد أورد هذه الروایة بنفس هذا السند فی کتابه فی موردین أحدهما ص 79 فقال:
«..و حدثنا محمد بن عبد اللّه قال:حدثنا أبو علی محمد بن همام،قال:
روی أحمد بن محمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی الأشعری القمی، عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السلام» (2).
و الآخر فی صفحة 134،قال:«حدثنی أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،قال:حدثنی أبی،قال:حدثنی أبو علی محمد بن همام بن سهیل،قال:روی أحمد بن محمد بن البرقی،عن أحمد بن محمد الأشعری القمی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد«علیه السلام»،قال:
ص :286
الخ..» (1).
فذکره للروایة فی الموردین بطریقین إلی محمد بن همام،ثم بسند واحد إلی أبی بصیر یؤکد:أنه متعمد للتصریح بالاسم،و أنه لا یوجد اشتباه فی السند..
و قد نقلها فی البحار عنه،لکنه اختصر السند کعادته،و تصرف فیه، فقال:عن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،عن أبیه،عن محمد بن همام،عن أحمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن ابن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر.. (2).
و نقل الحدیث الأول متصرفا فیه،و مختصرا له أیضا فقال:عن أبی المفضل الشیبانی،عن محمد بن همام،عن أحمد بن محمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن ابن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر.. (3).
11-و بعد..فإنهم حین یقولون:ابن سنان،فالمتبادر هو عبد اللّه،إلا إذا دلت قرینة علی أن المراد به محمد بن سنان.و یشیر إلی ذلک:اختصار البحار لکلمة عبد اللّه بن سنان،و ابن مسکان،فی الموردین بقوله:ابن سنان،و ابن مسکان..
ص :287
و قد وردت روایة ابن سنان عن ابن مسکان،من دون تصریح فی الکافی.. (1).
و حملها علی أن المراد هو محمد بن سنان،لا عبد اللّه،مجرد استحسان،إذ إن الرجلین کانا متعاصرین،و لا مانع من روایة کل منهما عن الآخر..
و العدول عما شاع بین العلماء لیس له یبرره،إلا إذا دل دلیل قاطع علی عدم روایة عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان أصلا..
و مجرد کثرة روایة محمد عن ابن مسکان،لا ترجح کونه هو المراد،و لا توجب العدول عما هو شائع فی طریقة تعبیرهم.
علی أن روایة محمد عن ابن مسکان لیست بهذه الکثرة التی تمنع من إرادة غیره..
12-إننا نعود فنکرر و نلخص:أنه حتی لو لم یرو عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان إلا هذه الروایة،فإنه یؤخذ بها مع هذا التصریح المتعمد بالاسم فی موردین من موارد النقل،الأمر الذی یبعّد احتمال الخلط، و الاشتباه فی الأسماء..لأن روایة الأکابر عن الأصاغر هی بطبیعتها مبنیة علی الندرة و القلة،و ذلک حین یلفت نظره أمر لم یصل إلیه عن غیر هذا الطریق،فیبادر إلی نقله عمن لا یضارعه فی السن،و لا فی المقام و المرتبة،و لا یعد من أقرانه..
ص :288
فکیف إذا کان لم یثبت ذلک،بل کانت القرائن تشیر إلی أنه من أقرانه، کما تقدم!!و قد عدّوه من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»..
و أما الإشکال علی الروایة بعدم إمکان روایة البرقی،و هو من أصحاب الإمام الرضا«علیه السلام»،عن ابن سنان،و هو من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»..
فهو مردود..لأن ابن سنان کان خازنا للرشید،فهو من أصحاب الإمام الکاظم«علیه السلام»،و قد روی البرقی عن أصحاب الإمام الکاظم«علیه السلام»کثیرا..
و فی جمیع الأحوال نقول:
إن الروایات لا تنحصر فی الکتب الأربعة،فتحی لو لم یرد فی الکتب الأربعة أیة روایة لابن سنان،عن ابن مسکان،فإن ذلک لا یدفع روایة دلائل الإمامة،و لا یسقطها عن درجة الاعتبار..
ص :289
ص :290
إستشهاد الزهراء علیها السّلام:
أحداث و تفاصیل..
ص :291
ص :292
عن جعفر بن محمد،عن آبائه«علیه السلام»،قال:لما حضرت فاطمة الوفاة بکت؛فقال لها أمیر المؤمنین:یا سیدتی ما یبکیک؟!
قالت:أبکی لما تلقی من بعدی.
فقال لها:لا تبکی،فو اللّه،إن ذلک لصغیر عندی فی ذات اللّه (1).
و فی هذا النص إشارة إلی العدید من الأمور الهامة،نقتصر منها علی الأمرین التالیین:
إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»یخاطب الزهراء ب«یا سیدتی»و هذا أعلی درجات الإحترام و التقدیر،من إنسان هو الغایة فی الکمال و هو معدن الفهم،و العلم و المعرفة.و لدیه و عنده،و إلیه ترجع المعاییر و القیم،التی علی أساسها،و من خلالها یکون الاحترام للناس،أو لا یکون.
ص :293
و هو یعیش مع الزهراء«علیها السلام»لسنوات عدیدة تکفی لأن تکشف ما یسعی الناس للتستر علیه عادة..و لیست حیاته معها قشریة و ظاهریة،بل هی نافذة إلی الأعماق،تعطیه القدرة علی الإطلاع علی جمیع الجهات و الأحوال و الأوضاع،و لیس من المفروض أن تقف عند حد بعینه، سوی ما حدده الشرع الشریف..
و هی زوجته التی یعتاد علیها،و تسقط الکلفة معها،و لا یبقی فیها مجال للمجاملة،أو التظاهر بخلاف الواقع.و حاشاه و حاشاه!!
فإذا ظهر أن هذا الرجل بالذات یصل به الأمر فی احترام امرأته إلی حد یخاطبها ب:«یا سیدتی»،مع أنه قد عاشرها طیلة هذه السنوات کزوجة، و رآها فی صحتها،و فی مرضها،و فی حزنها و فرحها،و فی جمیع أحوالها.
إن هذا إن دلّ علی شیء،فهو یدل علی عظمة تلک المرأة من جهة،و أنها قد فرضت علیه احترامها إلی هذا المستوی..
و یدل أیضا:علی تقوی و ورع هذا الرجل،و علی ما یتمتع به من کریم المزایا،و حمید الخصال..
و لیس من المستهجن علی أی کان من الناس إذا حضره الموت،أن یبکی لهول المطلع،و رهبة الموقف،أو خوفا من أن یکون قد قصر فی الإعداد و الإستعداد لهذا الأمر..
و لکن الأهم و الأعظم قیمة،و الأکثر دلالة علی استحقاق سیدتنا
ص :294
الزهراء«علیها السلام»لأن یخاطبها سید الأوصیاء ب«یا سیدتی»:هو أنها لم تکن تبکی عند حضور أجلها من أجل نفسها،بل کانت تبکی لأجل سیدها و إمامها«صلوات اللّه و سلامه علیه و علیها».
و ذلک إن دلّ علی شیء،فهو یدل أیضا علی معرفتها بحقیقة علی«علیه السلام»،کفر،و کأمة،و کإمام!!و یشیر إلی عمق ثقتها به،و یدلل أیضا علی معرفتها بزمانها،و بأهله و بأطماعهم،و بأسالیبهم،و مدی بعدهم عن الإلتزام بأحکام اللّه،و شرائعه.
ثم هو یدل علی و قوفها علی حجم التحدیات التی ستواجهه«علیه السلام»،کفرد،و کأمة،و کإمام!!و علی مستویات التحمل التی یحتاج إلیها فی تصدیه لها..
و یدل أیضا:علی رهافة حسها،و طبیعة اهتماماتها،و سمو أهدافها.
و یدل أخیرا:علی أنها واثقة بما أعد اللّه لها من نعیم مقیم،و من روح و ریحان و جنة نعیم..فهی کزوجها لو کشف لها الغطاء ما ازدادت یقینا.
و جاء جوابه«علیه السلام»بلسما لجراحها،و سکینة علی قلبها،و رضا لروحها،حین طمأنها بقوله:«إن ذلک لصغیر عندی فی ذات اللّه» (1).
ص :295
1-روی:أن فاطمة الزهراء«علیه السلام»قالت لعلی«علیه السلام»:
إن لی إلیک حاجة یا أبا الحسن!
قال:تقضی یا بنت سول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
فقالت:نشدتک باللّه،و بحق محمد رسول اللّه أن لا یصلی علی أبو بکر و عمر؛فإنی لا کتمتک حدیثا،قال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا فاطمة!إنک أول من یلحق بی من أهل بیتی،فکنت أکره أن أسوءک.
قال:فلما قبضت أتاه أبو بکر و عمر،و قالا:لم لا تخرجها حتی نصلی علیها؟!
فقال:ما أرانا إلا سنصبح.
ثم دفنها لیلا.ثم صور برجله حولها سبعة أقبر.
قال:فلما أصبحوا أتوه،فقالا:یا أبا الحسن!ما حملک علی أن تدفن بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نحضرها؟!
قال:ذلک عهدها إلیّ..
قال:فسکت أبو بکر،فقال عمر:هذا و اللّه شیء فی جوفک!
فثار إلیه أمیر المؤمنین،فأخذ بتلابیبه،ثم جذبه،فاسترخی فی یده،ثم قال:و اللّه،لو لا کتاب سبق و قول من اللّه!!
و اللّه لقد فررت یوم خیبر،و فی مواطن،ثم لم ینزل اللّه لک توبة حتی الساعة.
ص :296
فأخذه أبو بکر،و جذبه،و قال:قد نهیتک عنه (1).
2-و ذکر نص آخر:أنها«علیها السلام»أوصت علیا«علیه السلام» بما أهمها من أمر أولادها،و غسلها،و نعشها،و غیرها من الأمور الخاصة، ثم أوصت بأن لا یشهد أحد جنازتها من الذین ظلموها،فإنهم عدوّها و عدوّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن لا یصلی علیها أحد منهم،و لا من أتباعهم،و أن یدفنها باللیل،إذا هدأت العیون،و نامت الأبصار.
فلما توفیت«علیها السلام»صاح أهل المدینة صیحة واحدة،و اجتمعت نساء بنی هاشم فی دارها،فصرخن صرخة واحدة،و کادت أن تتزعزع المدینة من صراخهن.
و اجتمع الناس.
و خرج أبو ذر،و قال:انصرفوا فإن ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد أخر إخراجها فی هذه العشیة.
فقام الناس و انصرفوا.
فدفنها«علیه السلام»فی اللیل،و حضرها و صلی علیها:علی،و الحسنان «علیهم السلام»،و عمار،و المقداد،و عقیل،و الزبیر،و أبو ذر،و سلمان،و بریدة، و نفر من بنی هاشم.
و سوّی علی«علیه السلام»حوالی قبرها قبورا مزورة سبعة،حتی لا
ص :297
یعرف قبرها (1).
3-و فی نص آخر:أخرجها إلی البقیع،و معه الحسن و الحسین«علیهم السلام»،و صلی علیها (2).
4-و یقال:أصبح فی البقیع لیلة دفنت و فیه أربعون قبرا جددا،و إن المسلمین جاؤوا إلی البقیع فوجدوا فیه أربعین قبرا،فأشکل علیهم قبرها من سائر القبور.
«فضج الناس،و لام بعضهم بعضا،و قالوا:لم یخلّف نبیکم فیکم إلا بنتا واحدة،تموت و تدفن،و لم تحضروا وفاتها،و الصلاة علیها،و لا تعرفون موضع قبرها»؟!.
و قد حاول و لاة الأمر منهم أن یأتوا بنساء لنبش قبر الزهراء،و الصلاة علیها،(و رؤیة أو)و زیارة قبرها.
فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»فخرج مغضبا،و قد احمرت عیناه،و درت أوداجه،و علیه قباؤه الأصفر،الذی کان یلبسه فی کل کریهة،
ص :298
و هو متوکئ علی سیفه ذی الفقار،حتی ورد البقیع،و هو یقسم باللّه:لئن حوّل من هذه القبور حجر لیضعن السیف علی غابر الآخر..
فلما بلغهم خبر مجیئه علی هذا الحال،تلقاه عمر،و من معه من أصحابه،و قال له:ما لک یا أبا الحسن!و اللّه لننبشن قبرها.
فضرب علی«علیه السلام»بیده إلی جوامع ثوبه،ثم ضرب به الأرض،و قال له:یا بن السوداء،أما حقی فقد ترکته،مخافة أن یرتد الناس عن دینهم.و أما قبر فاطمة،فو الذی نفس علی بیده،لئن رمت و أصحابک شیئا من ذلک لأسقین الأرض من دمائکم.فإن شئت فأعرض یا عمر.
فتلقاه أبو بکر،فقال:یا أبا الحسن،بحق رسول اللّه،و بحق من فوق العرش إلا ما خلیت عنه،فإنّا غیر فاعلین شیئا تکرهه.
قال:فخلی عنه،و تفرق الناس،و لم یعودوا إلی ذلک (1).
5-و فی دلائل الإمامة:دفنها فی الروضة،و حضر دفنها الحسنان، و زینب،و أم کلثوم،و فضة،و أسماء بنت عمیس،و أخرجها إلی البقیع و صلی علیها،و لم یعلم بها و لا حضر وفاتها،و لا صلی علیها أحد من سائر
ص :299
الناس غیره (1).
6-عن علی«علیه السلام»:أنه أخذ فی أمرها،و غسلها فی قمیصها،ثم حنطها من فضلة حنوط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کفنها.
قال:فلما هممت أن أعقد الرداء،نادیت:یا أم کلثوم،یا زینب،یا سکینة،یا فضة،یا حسن،یا حسین.هلموا تزودوا من أمکم،فهذا الفراق، و اللقاء فی الجنة.
فلما أقبل الحسنان«علیهما السلام»،و کلماها،یقول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إنی أشهد اللّه أنها قد حنّت،و أنّت،و مدّت یدیها،و ضمتهما إلی صدرها ملیا.و إذا بهاتف من السماء ینادی:یا أبا الحسن،ارفعهما عنها، فلقد أبکیا-و اللّه-ملائکة السماوات،فقد اشتاق الحبیب إلی المحبوب.
قال:فرفعتهما عن صدرها.
ثم ذکر«علیه السلام»:أنه عقد الرداء،ثم حملها علی یده،و أقبل بها إلی قبر أبیها.
ثم عدل بها إلی الروضة،فصلی علیها فی أهله و موالیه،و أصحابه، و أحبائه،و طائفة من المهاجرین و الأنصار.ثم واراها،و ألحدها فی لحدها (2).
ص :300
و نقول:
إن لنا مع ما تقدم و قفات عدیدة،نکتفی منها بما یلی:
جاء فی الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»تعهد بقضاء حاجة فاطمة،دون أن یسألها عنها،و ما ذلک إلا لثقته«علیه الصلاة و السلام» بأنها«صلوات اللّه علیها»لا تطلب إلا ما هو خیر و صلاح،و مشروع و مقدور و یرضی اللّه،و یقربها إلی اللّه؛لأنها مطهرة،و معصومة؛و لأنها من حجج اللّه تبارک و تعالی..
و قد صرّحت الروایة المتقدمة:بأنها«علیها السلام»تعتبر ظالمیها أعداء لها،و أعداء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..رغم أن أبا بکر قد تظاهر لها بالکثیر من المحبة و التودد فی کلماته المعسولة حین جاء هو و عمر لعیادتها و استرضائها،و کذلک حین خطبت خطبتها المعروفة فی المسجد فی قصة فدک،التی بیّنت فیها عظیم ظلمهم لها،و عدوانهم علی حقوقها.
و هذا یدل علی:أنها«علیها السلام»تعتبر أن ما یظهره أبو بکر من کلام ودود لیس له حقیقة،بل هو یدخل فی سیاق السیاسة،و التمویه علی
2)
-و راجع:الأنوار البهیة ص 62 و عن العوالم ج 6 ص 261 و الأنوار العلویة ص 305 و مجمع النورین للمرندی ص 153 و بیت الأحزان ص 182.
ص :301
الناس لا متصاص حالة التشنج،و التخفیف من وقع ما ارتکبه فی حقها.
فمثله کمثل الذی کان یعانی من مرض فی عینیه،التی لا یزال یسیل الدمع منها،فصاد عصفورا،و هو مشغول بذبحه و دموعه تسیل،فرآه عصفوران کانا علی الشجرة،فقال أحدهما لصاحبه:انظر إلی هذا الصیاد ما أرق قلبه،فهو یبکی رقة و رحمة للعصفور.
فقال له رفیقه:لا تنظر إلی دموع عینیه،بل انظر إلی فعل یدیه.
و بذلک یقول أحد الشعراء:
فلا تنظری لیلی إلی العین و انظری
إلی الکف ما ذا بالعصافیر تصنع
و الخلاصة:إن الزهراء«علیها السلام»تعرف أن عمر قد قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته:إن النبی لیهجر،و لم تنس بعد هجوم هؤلاء الناس علی بیتها،و ضربها،و إسقاط جنینها،و إضرام النار علی بابها.إلی آخر ما هنالک مما یدل علی عداوتهم لها،و عدم رعایتهم أیة حرمة لأبیها..فکیف تصدّق أنهم یحبونها و هم لم یغیروا شیئا مما صنعوه،و لا أعادوا الحق الذی اغتصبوه؟!و لا..و لا.
و تقدم:أن علیا«علیه السلام»،نادی قبل أن یعقد الرداء بنات و أبناء الزهراء«علیها السلام»،بالإضافة إلی فضة:أن هلموا فتزودوا من أمکم..
و نرید نحن هنا أن نشیر إلی عدة نقاط:
الأولی:ذکر سکینة فی جملة البنات اللواتی ناداهن..یشیر إلی وجود
ص :302
بنت للزهراء«علیها السلام»بهذا الإسم أیضا..
و قد ذکرنا ما یدل علی ذلک فی الجزء الأول من هذا الکتاب حین ذکرنا أولاده«علیه السلام».فلیراجع.
الثانیة:ذکر فضة فی جملة البنات اللواتی ناداهن،مع أنها لم تکن من بناتها«علیها السلام»..یؤکد نظرة الإسلام الأصیل إلی الموالی،و أنه یراهن بمثابة الأخوة و الأبناء..
الثالثة:یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد صرح بأسماء الجمیع،مع أنه کان یمکنه أن ینادیهم بواسطة عنوان جامع،کأن یقول:یا أهل البیت،أو:
أیها الحاضرون،هلموا إلی التزود من أمکم..
و لکنه«علیه السلام»أراد أن لا یتوهم متوهم:أنه أطلق الکلام علی نحو التغلیب،فانطباق الوصف علی فضة مثلا قد لا یکون علی نحو الحقیقة.فإذا صرح بالأسماء یکون قد أشعرهم جمیعا،بما فیهم فضة بالإعزاز،و المحبة،بصورة مباشرة،و غیر قابلة للتأویل..
و یزید فی تأکید هذا المعنی:التنصیص علی أمومة الزهراء لهم جمیعا، و بلا تمییز..
الرابعة:إنه«علیه السلام»قد نادی البنات أولا،ثم نادی الحسنین «علیهما السلام»،و هی لفتة رائعة و سدیدة،جاءت منسجمة مع الموقف العاطفی،فی أکثر اللحظات إثارة،و هی لحظة الفراق للأم،التی یکون شعور بناتها بالحاجة إلیها،و بعمق العلاقة معها أشد من شعور غیرهن..
و هکذا کان..
ص :303
و نحن لا نستطیع أن نغفل الإشارة إلی أن ما ذکر فی بعض الروایات من أنها«علیها السلام»حنّت و أنّت..لیس بالأمر الباطل،و لا المستجهن علی أولیاء اللّه سبحانه،و لا هو بعید عن قدرة اللّه،اذ لا تستلزم نسبته إلیه تعالی محذورا عقلیا،یجعل الإعتقاد به فی دائرة الباطل،علما بأن علاقة الروح بالجسد،و إن کانت قد ضعفت بالموت بصورة کبیرة،و لکنها لم تنقطع بصورة نهائیة و تامة.
یدلنا علی ذلک:وجود حساب القبر..و استحباب زیارة القبور، و قراءة القرآن عندها و غیر ذلک..
فلا مانع من أن یکون لبعض الأمور تأثیر فی زیادة العلاقة،و تقویتها لدی الأنبیاء و الأصفیاء،أو بطلب منهم..
و لذلک نلاحظ:أن بعض الأموات یرجعون إلی الحیاة بسبب طلب نبی،و بعضهم یتکلمون،أو یجیبون علی بعض الأسئلة التی توجه إلیهم من قبل نبی أو وصی نبی.
و قصة بقرة بنی إسرائیل التی ذبحوها،و ضربوا ببعضها ذلک المیت فأحیاه اللّه،و أخبرهم بما سألوه عنه،معروفة،و مصرح بها فی القرآن.
قال تعالی: فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا (1).
ص :304
عن ورقة بن عبد اللّه الأزدی،عن فضة«رحمها اللّه»(التی کانت عند السیدة الزهراء«علیها السلام»)قالت فی روایة مطولة:«فأقبل الحسن و الحسین علیهما السلام،و هما ینادیان:وا حسرتاه،لا تنطفئ أبدا..فقدنا جدنا محمدا المصطفی،و أمنا فاطمة الزهراء،یا أم الحسن،یا أم الحسین،إذا لقیت جدنا المصطفی فاقرئیه منا السلام،و قولی له:إنا قد بقینا بعدک یتیمین فی دار الدنیا..
فقال أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»:إنی أشهد اللّه أنها قد حنّت و أنّت،و مدت یدیها،و ضمتهما إلی صدرها ملیا.و إذا بهاتف من السماء ینادی:
یا أبا الحسن،ارفعهما عنها،فلقد أبکیا و اللّه ملائکة السماوات،فقد اشتاق الحبیب إلی المحبوب.
قال:فرفعتهما عن صدرها،و جعلت أعقد الرداء..» (1).
و قریب من ذلک ما روی عن أسماء بنت عمیس.. (2)أیضا.
و هذه الروایة،و إن کانت لا تملک سندا صحیحا،و معتبرا،لکن ذلک
ص :305
لا یعنی لزوم ردها،و الحکم ببطلانها،فإنه لیس بالضرورة أن یکون الحدیث الضعیف مکذوبا..
و إنما تردّ الروایة بصورة قاطعة..إذا اشتملت علی ما یخالف القرآن،أو المسلّمات الدینیة بصورة عامة،أو ما یخالف ما تحکم به العقول..أو ما یخالف الواقع العینی الخارجی.
و لیس الأمر فی الروایة المشار إلیها کذلک..بل هی قد تضمنت أمرا یتصل بالغیب،و بالکرامة الإلهیة للمصطفین من عباده الأکرمین..
و أمثال هذه الأمور مما تجوّز العقول و قوعها،و لا تحیلها..
غایة الأمر:أن إثبات حصولها یحتاج إلی الدلیل المقنع و المعتبر،و حیث لا یوجد مثل هذا الدلیل،فلا یصح ردها بصورة قاطعة،بل توضع فی بقعة الإمکان،حتی یذود عنها قاطع البرهان..
و قد اجاب علی«علیه السلام»أبا بکر و عمر حین طلبا منه إخراج الزهراء«علیها السلام»لیصلیا علیها:«ما أرانا إلا سنصبح».
و هذا من مفردات التوریة البدیعة،فإنه إنما أخبرهم عن میله إلی الإعتقاد ببقائه حیا حتی الصباح.و لم یشر لا من قریب و لا من بعید إلی ما سیفعله فی موضوع دفن الزهراء،و الصلاة علیها،و أین سیکون ذلک، و متی.
کما أن کلمة أبی ذر لا تدل علی أن تأخیر التشییع سیستمر إلی الیوم
ص :306
الثانی؛لأنه إنما ذکر لهم:أن تشییعها سیتأخر فی تلک العشیة.و لم یحدد مقدار هذا التأخیر.
بالنسبة لقول علی«علیه السلام»لعمر:لقد فررت یوم خبیر و فی مواطن،ثم لم ینزل اللّه لک توبة حتی الساعة.
نقول:إنه تضمن تلمیحا أو تلویحا بما أزعج عمر و أبا بکر بشدة،فهو یشیر:
أولا:إلی جبن عمر،و ضعفه البالغ..
و ثانیا:إن عدم إنزال اللّه له توبة یعنی:أن اللّه تعالی لم یرض علی عمر لأجل ذلک،و لأنه لم یفعل ما یستحق به التوبة علیه..
و ثالثا:لعله یشیر إلی أن ذلک یسوّغ مواجهته بما یستحقه من عقوبة الفارین من الزحف..
و قد ذکرت إحدی الروایات المتقدمة الزبیر فی جملة الذین حضروا دفن فاطمة..و ربما یکون ذلک من اضافات الرواة،فإنها أوصته أن یدفنها سرا، و لا ندری إن کان الزبیر یؤتمن علی سر.و تقدم عن دلائل الإمامة و غیره:
أنه لم یعلم بها،و لا حضر وفاتها،و لا صلی علیها أحد من سائر الناس غیره..
ص :307
و روی أنها قالت لأسماء:استرینی سترک اللّه من النار،یعنی بالنعش (1).
و لکن ثمة من یدّعی:أن أسماء هی التی أشارت علی الزهراء«علیها السلام»باتخاذ النعش،و أنها قد رأته فی بلاد الحبشة.
و روی ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام»أیضا (2).
غیر أن ذلک قد اقترن بطلب الزهراء«علیها السلام»منها:أن لا تحملها علی سریر ظاهر.
فقالت أسماء:لا،لعمری و لکن أصنع نعشا کما رأیت یصنع بالحبشة.
2)
-سعد ج 8 ص 28 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 132 و المنتخب من ذیل المذیل ص 91 و اللمعة البیضاء ص 865 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 471 و 475 و ج 19 ص 177 و ج 25 ص 14 و 548 و ج 33 ص 382.
ص :309
فقالت:أرنیه.
فأرتها إیاه (1).
و سبب طلب الزهراء،هذا هو:أنها«استقبحت ما یصنع بالنساء:أنه یطرح علی المرأة الثوب،فیصفها لمن رأی» (2).
و فی حدیث إصرار أبی بکر و عمر علی الصلاة علی فاطمة«علیها السلام»مفارقة تحتاج إلی تفسیر،و هی:أنه إذا قورن موقفهم هذا بموقفهم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین استشهاده،حیث غابوا عن جنازته،و أوکلوا أمر غسله،و تکفینه،و الصلاة علیه و دفنه إلی أهله، و انصرفوا إلی العمل علی الفوز بالخلافة،مغتنمین فرصة انشغال علی«علیه السلام»بجنازة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و لکن موقفهم فی وفاة الصدّیقة اختلف إلی حدّ التناقض،حیث کانوا یریدون نبش القبور،و استخراج جسد الزهراء«علیها السلام»،رغم ما
ص :310
یتضمنه ذلک من هتک لحرمتها«صلوات اللّه و سلامه علیها».
إن هذا یجعلنا ندرک:أن السیاسة هی التی أملت علیهم هذا الموقف و ذاک علی حد سواء،فقضت بتجاهل جنازة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هناک،و نبش قبر الزهراء«علیها السلام»هنا،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.
و لا ندری لما ذا یتلهّف الناس علی ما فاتهم من الصلاة علی البنت الوحیدة لنبیهم،و هم الذین خذلوها بالأمس،و لم ینصروها علی من هاجمها،و ضربها و حاول احراق بیتها علیها و علی زوجها و ابنائها،و خالفوا بذلک وصیة أبیها فیها؟!
و ما ذا ینفع هذا التظاهر بالإعزاز و المحبة للزهراء«علیها السلام»، و کیف نفسره من أناس کانوا هم الذین آذوها،و قتلوها..أو سکتوا عما یجری علیها..
فما أحری هؤلاء بقول عبید بن الأبرص:
لا ألفینک بعد الموت تندبنی
و فی حیاتی ما زودتنی زادی (1)
ص :311
ثم إننا لم نجد أی اندفاع أو حتی تفکیر لدی عامة الناس فی نبش قبر الزهراء«علیها السلام»،للصلاة علیها،و لم نجدهم شجعوا عمر علی موقفه..بل اکتفوا بإظهار الأسف لعدم تمکنهم من حضور جنازتها،و لام بعضهم بعضا.
بل جاءت الفکرة من قبل ولاة الأمر أنفسهم،حیث ظهر اندفاعهم الشدید لتنفیذ هذا الأمر،لو لا أن سیف ذی الفقار حال بینهم و بین ذلک.
و من حقنا أن نفهم سبب هذا الاندفاع القوی نحو هذا الأمر القبیح، الذی لا یرضاه أی ملتزم بالشرع،أو من یحترم نفسه،و إنسانیته..
و لعل الإجابة الأقرب للاعتبار هی:أنهم أدرکوا،أن ما جری سوف یسجله التاریخ.
لیکون إدانة صریحة لهم،و وصمة لا مجال لمحوها،و لا للتشکیک فیها.
و لن یتضاءل تأثیرها مهما طال الزمن.
و أدرکوا أیضا:أنه لن یکون لهم فی ظل هذه الإدانة أیة قداسة،أو احترام،أو مقبولیة لهم،أو ارتیاح وجدانی لدی الکثیرین ممن یطلعون علی ما جری،سواء أ کانوا من المسلمین أو من غیرهم،من عقلاء الناس..و إلی یوم القیامة..
و قد یلمح الباحث تهافتا فی بعض الخصوصیات فی الروایات،حیث
ص :312
ذکر بعضها:أن المسلمین و جدوا فی البقیع أربعین قبرا جددا (1).و لم یرش قبرها (2)،فأشکل علیهم الأمر،و لم یعرفوا قبر الزهراء«علیها السلام».
مع أن بعضها الآخر یقول:إنه«علیه السلام»خط برجله سبعة قبور فقط (3).إلا أن یکون قد خط أولا سبعة،ثم أکملها إلی أربعین.
و لعل المسلمین قد وجدوا أولا أربعین،ثم ذهبت علامات أکثرها
ص :313
بسبب کثرة المترددین،و بقی أثر سبعة،فجاءت جماعة السلطة،فوجدت هذه البقیة،فأشکل الأمر علیها.
و أما غضب علی«علیه السلام»فی محاولة نبش قبر الزهراء«علیها السلام»،فإنما کان غضبا للّه تعالی..لأنه یرید أن یمنعهم من هتک حرمة سیدة نساء العالمین«علیها السلام».
و لو أنهم أصروا علی ذلک،و حدث الأسوأ من الإحتمالات،فإن کل الناس سوف یتفهمون صوابیة موقف علی«علیه السلام»،إذ لا مبرر لنبش قبر،و استخراج شخص من قبره لمجرد أن فلانا من الناس یرید الصلاة علی ذلک المیت..لا سیما إذا کان المیت امرأة،لها مقامها العظیم عند اللّه تعالی، و فی نبش قبرها هتک لحرمتها..مع عدم وجود أی داع لهذا الأمر،بعد أن دفنت وفق أحکام الشرع الشریف،و أجریت جمیع المراسم المطلوبة لذلک..
فکیف إذا کانت تلک المرأة المتوفاة لا ترضی بحضورهم جنازتها،و لا بالصلاة علیها،و قد تم استبعادهم بطلب منها.لا سیما مع سوابقهم فی توجیه الإساءات الخطیرة إلیها،التی بلغت حد ضربها،و إسقاط جنینها، و کون موتها بسبب ذلک الضرب بالذات..و ما یمثل ذلک من إساءة للدین تتجاوز کل حدّ.
و بذلک یتضح الفرق بین هذه الحالة التی لا یأبی فیها علی«علیه السلام»من المبادرة إلی أی تصرف رادع لمن یرید الإساءة للزهراء«علیها السلام»فی قبرها..و بین ما نشهده من وقوفه الصارم عند حدود لا
ص :314
یتجاوزها فی موضوع التصدی لغاصبی مقام الخلافة.
و ذلک لکی لا یعرّض الدین للخطر.و یکتفی بمجرد الإحتجاج، و یتحمل جمیع أنواع الأذی لأجل حفظ الدین..
إن منعهم من نبش قبر الصدیقة الزهراء«علیها السلام»،هو عین الصواب حتی لو تفاقمت الأمور و بلغت إلی ما لا تحمد عقباه.
و یدل علی ذلک:ما روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»،من أنه قال:
«إن الناس لما صنعوا ما صنعوا إذ بایعوا أبا بکر،لم یمنع أمیر المؤمنین«علیه السلام»من أن یدعو إلی نفسه إلا نظرا للناس،و تخوفا علیهم أن یرتدوا عن الإسلام،فیعبدوا الأوثان،و لا یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.
و کان الأحب إلیه أن یقرّهم علی ما صنعوا من أن یرتدوا عن الإسلام، و إنما هلک الذین رکبوا ما رکبوا.
فأما من لم یصنع ذلک،و دخل فیما دخل فیه الناس،علی غیر علم و لا عداء لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فإن ذلک لا یکفره،و لا یخرجه من الإسلام.
فلذلک کتم علی«علیه السلام»أمره،و بایع مکرها،حیث لم یجد أعوانا» (1).
ص :315
1)
-ص 75 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 7 و ج 4 ص 238 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 137 و 215 و 305 و 459 و الإحتجاج ج 2 ص 8 و حلیة الأبرار ج 2 ص 65 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 412 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 41 و مجمع النورین للمرندی ص 90 و غایة المرام ج 2 ص 105 و ج 5 ص 197 و ج 6 ص 17 و 25.
ص :316
خارج أجواء السیاسة..
ص :317
ص :318
و فی روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أنها توفیت فی السنة العاشرة (1).
و قد اختلفت الروایات أیضا فی تحدید تاریخ ذلک و مقدار بقائها بعد أبیها علی أقوال،هی:
1-أربعون یوما (2).
2-شهران(ستون یوما) (3).
1)
-(الملحقات)ج 10 ص 455 و ج 19 ص 175 و 176 و ج 25 ص 556 و 559 و 561 و 562 و نظم درر السمطین ص 181.
ص :320
6-خمسة و تسعون یوما(لیلة) (1).
7-مئة یوم (2).
8-ثلاثة أشهر (3).
3)
-ص 341 و ج 7 ص 213 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 224 و ج 14 ص 356 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 879 و ج 10 ص 279 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 304 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 9 و 135 و ج 3 ص 353 و 531 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 205 و ج 8 ص 242 و مسند الإمام الرضا ج 1 ص 139 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 2 ص 375 و ج 8 ص 249 و ج 10 ص 301 و فتح الباری ج 7 ص 378 و منتقی الجمان ج 1 ص 308 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 331 و الخصائص الفاطمیة ج 2 ص 362 و اللمعة البیضاء ص 197 و مجمع النورین ص 16 و 156 و 157 و مجمع البحرین ج 2 ص 588 و ج 3 ص 414 و بیت الأحزان ص 168.
ص :322
9-أربعة أشهر (1).
10-ستة أشهر (2).
3)
-و عیون الأثر ج 2 ص 365 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 232 و کشف الغمة ج 2 ص 125 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و أسد الغابة ج 5 ص 524 و التنبیه و الإشراف ص 249 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35.
ص :323
11-ثمانیة أشهر (1).
و نحن هنا نستمیح القارئ عذرا عن الخوض فی بحث تحدید أی واحد منها،ما دام أن هذا الإبهام أیضا من موجبات تجدید ذکراها مرات عدیدة فی کل عام،و من ثم تعریف الناس بمظلومیتها،و استفادة الدروس و العبر منها.
2)
-السلام»للنجفی ج 8 ص 255 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و 371 و اللمعة البیضاء ص 756 و 776 و 835 و 837 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 141 و ج 19 ص 105 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 و 489 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 59 و أسد الغابة ج 5 ص 524 و التنبیه و الإشراف ص 249 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35 و بیت الأحزان ص 189.
ص :324
اختلفت الروایات أیضا فی تحدید مکان دفن الزهراء«علیها السلام»، هل هو فی البقیع؟!أو فی الروضة؟!أو فی بیتها؟!
و نحن و إن کنا نرجح أنها قد دفنت فی بیتها،و لکننا نزید علی ذلک:أن الظاهر هو أنها قد دفنت مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قبره فإن النبی مدفون فی بیتها کما هو معلوم.
و نستند فی هذا الترجیح إلی ثلاثة أمور،هی:
1-إن ذلک أبعد عن احتمالات القوم،الذین سوف یصرون علی معرفة مکان دفنها..لأنهم یرون أن بقاءه مخفیا،یضر بهالة القداسة التی یریدونها لأنفسهم،بل هو یثبت ضدها،من حیث إنه یذکر الناس بمظلومیتها،و اغتصابهم حقها،و عدوانهم علیها..
2-أشارت بعض الروایات إلی:أن علیا«علیه السلام»حین صار بها إلی القبر المبارک خرجت یدفتناولتها،و انصرف (1).
3-إن کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»التی خاطب بها رسول اللّه فی تلک اللحظات تضمنت إشارة إلی ذلک،فهی تقول:
ص :325
«السلام علیک یا رسول اللّه عنی.و السلام عن ابنتک و زائرتک، و البائتة فی الثری ببقعتک» (1).
4-سئل الإمام الهادی«علیه السلام»:أ هی فی طیبة؟!أو کما یقول الناس فی البقیع؟!
فقال«علیه السلام»:هی مع جدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :326
و أما بالنسبة للقبور التی خطها الإمام«علیه السلام»فی البقیع،فلعله لیصرف أوهام القوم إلی أنها قد دفنت فی ذلک المکان.
و إنما نذکر ذلک کله علی سبیل الإحتمال و الترجیح،لا علی سبیل الجزم و التصحیح..و لا نری داعیا لتجرید البحث فی هذا الموضوع،ما دام أنها هی التی أرادت أن یبقی قبرها مخفیا،لیکون ذلک شاهد صدق علی محنتها، و ما جری علیها،و سبیل رشاد،و منار هدایة.عبر الأیام و الشهور، و الأحقاب و الدهور.
و عن الإمام الحسین«علیه السلام»قال:مرضت فاطمة«علیها السلام»و وصت إلی علی«علیه السلام»أن یکتم أمرها،و یخفی خبرها،و لا یؤذن أحدا بمرضها،ففعل ذلک.و کان یمرضها بنفسه،و تعینه علی ذلک أسماء بنت عمیس،علی استسرار بذلک کما وصت به.
فلما قبضت فاطمة«علیها السلام»دفنها أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و عفی علی موضع قبرها،ثم قام و حول وجهه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:
«السلام علیک یا رسول اللّه..
إلی أن قال:«قد استرجعت الودیعة،و أخذت الرهینة،و أخلست الزهراء،فما أقبح الخضراء و الغبراء!
یا رسول اللّه،أما حزنی فسرمد،و أما لیلی فمسهد،و همّ لا یبرح من
ص :327
قلبی،أو یختار اللّه لی دارک التی أنت فیها مقیم.
کمد مقیح،و هم مهیج،سرعان ما فرق بیننا،و إلی اللّه أشکو.
و ستنبئک ابنتک بتضافر أمتک علی هضمها؛فأحفها السؤال،و استخبرها الحال،فکم من غلیل معتلج بصدرها،لم تجد إلی بثه سبیلا.و ستقول،و یحکم اللّه،و هو خیر الحاکمین.
سلام مودع،لا قال و لا سئم،فإن أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوء ظن بما وعد اللّه الصابرین.
واه،واها،و الصبر أیمن و أجمل.
و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا،و لأعولت إعوال الثکلی علی جلیل الرزیة.
فبعین اللّه تدفن ابنتک سرا؟!و تهضم حقها،و تمنع إرثها،و لم یتباعد العهد،و لم یخلق منک الذکر؟!
و إلی اللّه یا رسول اللّه المشتکی،و فیک یا رسول اللّه أحسن العزاء، و صلی اللّه علیک،و علیها السلام و الرضوان» (1).
ص :328
و قد تضمنت کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»هذه فی مخاطبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الکثیر مما یحتاج إلی الوقوف عنده،و استفادة العبر و العظات و الدروس منه.و لأن ذلک غیر متیسر لنا الآن..فقد آثرنا الإکتفاء بتذکیر القارئ بأمر هام أشار إلیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»فی کلماته تلک،حیث قال:
«فکم من غلیل معتلج بصدرها،لم تجد إلی بثه سبیلا».
فما هی هذه المفردات سبب کثرة الغلیل فی صدرها،و التی لم تجد
1)
-ص 215 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139 و الأمالی للمفید ص 281 و 283 و الأنوار البهیة ص 64 و الغدیر ج 9 ص 373 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 713 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 3 ص 136 و 250 و ج 11 ص 13 و ج 12 ص 37 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و بشارة المصطفی ص 397 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 127 و الأنوار العلویة ص 304 و مجمع النورین للمرندی ص 151 و بیت الأحزان ص 184 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 154 و نهج السعادة ج 1 ص 71 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 481 و ج 25 ص 550 و ج 33 ص 385 و بحار الأنوار ج 43 ص 211 و 193 و 184 عن أمالی الشیخ، و عن الکافی،و عن الأحکام الشرعیة للحسن الخزاز القمی،و تذکرة الخواص، و کشف الغمة،و الوافی ج 3 ص 748 و غیر ذلک.
ص :329
الفرصة أو السبیل إلی بثه،و الإفصاح عنه؟!.
إن من یقرأ النصوص المتوفرة یخیّل إلیه:أنه«علیه السلام»قد تحدث أو أشار بالتخصیص أو التعمیم إلی جمیع الأحداث التی واجهتها،و وصلت إلینا أنباؤها.و إن ثمة ما لم تتمکن من بثه و اظهاره.
إن هذا الأمر یستحق الوقوف عنده،و البحث عنه،و التماس السبل إلیه..
و صرحت الروایات:بأن الزهراء«علیها السلام»أوصت أن تدفن سرا،و أن لا یحضر جنازتها أبو بکر،و لا عمر،و لا غیرهما ممن ظلموها، و أن یعفّی علی«علیه السلام»موضع قبرها.
کما أنها لم تأذن لهما بعیادتها..و إنما دخلا علیها بعد ذلک لأن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی أدخلهما بیته.و قد صرحت لهما حینئذ:
بأنها غاضبة علیهما..و صرحت الروایات أیضا:بأنها«علیها السلام»قد ماتت واجدة علیهما..
و هنا سؤال یحتاج إلی جواب،و هو:من کان إمام الزهراء«علیها السلام»بعد وفاة أبیها؟!إذ لا شک فی أنها لم تعترف لأبی بکر بالإمامة،بل کانت تراه ظالما لها،معتدیا علی حرمات اللّه تعالی!!و ماتت واجدة علیه، هاجرة له،تدعو علیه بعد کل صلاة و...
ص :330
أم یعقل أن تکون قد ماتت بغیر إمام؟!مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة..أو نحو ذلک!! (1).
ص :331
و قد یسأل سائل هنا فیقول:
فقد فسرت الروایات میتة الجاهلیة بمیتة الضلال..
فقد روی عن ابن أبی یعفور،قال:سألت أبا عبد اللّه«علیه السلام» عن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من مات و لیس له إمام فمیتته میتة جاهلیة».
قال:قلت:میتة کفر!
قال:میتة ضلال الخ (1)..
1)
-ج 28 ص 353 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 567 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 183 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 129 و الإفصاح للمفید ص 28 و الفصول المختارة للمرتضی ص 325 و الثاقب فی المناقب ص 495 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 212 و بحار الأنوار ج 8 ص 362 و 368 و ج 23 ص 76 و 77 و 78 و 85 و 89 و 94 و ج 27 ص 201 و ج 32 ص 331 و ج 37 ص 27 و ج 49 ص 341 و ج 65 ص 337 و 339 و 387 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 223 و 226 و 401 و نور الثقلین ج 1 ص 503 و 504 و المیزان ج 3 ص 381 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 80 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 252 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 351 و ج 3 ص 456.
ص :332
فلما ذا عدل الإمام«علیه السلام»عن میتة الکفر إلی میتة الضلال،مع أن أهل الجاهلیة یموتون علی الکفر؟!
و نجیب بما قاله المجلسی«رحمه اللّه»:«لعله«علیه السلام»عدل عن تصدیق کفرهم إلی إثبات الضلال لهم،لأن السائل توهم أنه یجری علیهم أحکام الکفر فی الدنیا کالنجاسة،و نفی التناکح،و التوارث و أشباه ذلک، فنفی ذلک،و أثبت لهم الضلال عن الحق فی الدنیا،و عن الجنة فی الآخرة، فلا ینافی کونهم فی الآخرة ملحقین بالکفار،مخلدین بالنار،کما دلت علیه سائر الأخبار.
و یحتمل أن یکون التوقف عن إثبات الکفر،لشموله من لیس له إمام من المستضعفین؛إذ فیهم احتمال النجاة من العذاب الخ..» (1).
ص :333
ص :334
1-الفهرس الإجمالی
2-الفهرس التفصیلی
ص :335
ص :336
الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین 5-28
الفصل السابع:إحتجاجات...و مناشدات 29-64
الباب الثانی:إرث النبی صلّی اللّه علیه و آله..و فدک
الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک 67-116
الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء،و مطالبات علی علیهما السّلام 117-154
الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:العباس و فاطمة علیها السّلام 155-186
الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس فی عهد عمر 187-212
الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:من حجة الوداع..
إلی غصب فدک 213-238
الباب الثالث:سیاسات أفرزتها السقیفة..
الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام 241-268
الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها 269-290
الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل 291-316
الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة 317-334
الفهارس 335-348
ص :337
ص :338
الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین..
حماس أبی سفیان:7
الأمر فی أقل حی من قریش:9
حماس أبی سفیان لما ذا؟!:10
الفشل الذریع لأبی سفیان:11
مفارقة فی موقف عمر!!:13
وجدنا أبا بکر أهلا للخلافة:14
خالد بن سعید یتربص ببیعته:15
ألف:استعملنی النبی صلّی اللّه علیه و آله ثم لم یعزلنی:18
ب:متی رجع خالد بن سعید؟!:19
ج:بنو عبد مناف..و بنو تیم:20
د:أبو بکر لم یحفلها علی خالد:21
ه:خالد..و جبّة الدیباج:22
و:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم:23
ص :339
ز:السکوت المحیر:23
ح:کذبة خالد:24
ط:فعلة خالد بن سعید:25
عمرو و طلحة و علی علیه السّلام:26
الفصل السابع:إحتجاجات..و مناشدات..
بدایة توضیحیة:31
مناشدات علی علیه السّلام لأبی بکر:31
متی کانت المناشدة:41
ولدنی أبو بکر مرتین:42
اثنا عشر صحابیا یحتجون علی أبی بکر:43
العودة إلی عادة الإحراق:58
ارتد الناس سوی أربعة:59
عمر یتهدد أبا بکر بخلعه:60
علی و الطاهرون من ولده:60
الإحتجاج بحدیث الغدیر:60
علی علیه السّلام یجلد بعمر الأرض:61
عمر بن الخطاب فی قریش:62
محاولات التحویر و التزویر:62
أین الحرس من الخلافة؟!:63
ص :340
لم یستجب لعلی علیه السّلام سوی أربعة:63
الباب الثانی:إرث النبی صلّی اللّه علیه و آله..و فدک..
الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک..
ترکة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:69
الوصی أعرف بترکة الموصی:70
فدک من مهر خدیجة:71
غصب فدک:75
رسالة علی علیه السّلام إلی أبی بکر:76
فاطمة علیها السّلام تطالب،و علی علیه السّلام یشهد:77
مفارقة ظاهرة:79
الشهادة المردودة:80
روایة فدک بنحو آخر:86
إن لی بذلک شهودا:95
لما ذا لا یحکم أبو بکر بعلمه؟!:96
جواب أبی بکر لیس هو الجواب:99
أنت معلّمة:100
شهادة عائشة و عمر:102
أول شهادة زور فی الإسلام:105
ص :341
دلیل أعلمیة أبی بکر:107
إنی أخاف العیلة:107
معاذ و ابنه:110
إسقاط المحسن فی قصة فدک:110
ترید الوصیة لابن الزبیر:111
مطالبة الزهراء بحقها بأمر علی علیهما السّلام:111
عمر یمزق کتاب أبی بکر:112
الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء علیها السّلام،و مطالبات علی علیه السّلام
بدایة:119
الخطبة العظیمة:119
مصاب الزهراء علیها السّلام..فی خطبتها:126
هل الزهراء علیها السّلام تؤنب علیا علیه السّلام:129
الجواب:131
قذف الزهراء علیها السّلام علی المنابر:135
فضّال یحرج أبا حنیفة:138
علی علیه السّلام و العباس یتنازعان فی المیراث:140
تحریف الحدیث الشریف:141
أیهما المحق؟!و أیهما المبطل؟!:142
أبو بکر یناقض نفسه:144
ص :342
أنا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:145
عثمان رسول نساء النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی أبی بکر:147
و أیضا تناقضات أبی بکر:149
دفاع الأتباع:151
الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:العباس و فاطمة علیهما السّلام..
نماذج أخری علی طریق الخیبة:157
أموال بنی النضیر:157
تناقض الفعل و القول:163
أبو بکر یقرّ بإرث الأنبیاء:165
فاطمة علیها السّلام و العباس یطالبان بإرثهما:168
العباس و فاطمة علیها السّلام یطلبان میراثهما(نص آخر):178
شهادتان متعارضتان:181
إقطاع عثمان فدک لما ذا؟!:184
الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس فی عهد عمر
الإختصام إلی عمر فی أموال بنی النضیر:189
الآثم الغادر:195
مناشدة عمر لمن عنده:198
إتهام العباس و علی بتعمد الباطل:199
قسمة الإرث،أم قسمة النظر؟!:200
ص :343
مانعة خلو:202
المعتزلی و حدیث الترافع إلی عمر:202
الإنتصار للرسول أم لعمر؟!:205
الوقائع ترد الأقوال:207
علی علیه السّلام لا یسترد فدکا،و لا غیرها:210
الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:
من حجة الوداع..إلی غصب فدک..
بدایة توضیحیة:215
1-فی حجة الوداع:215
2-غدیر خم:218
3-تجهیز جیش أسامة:220
4-الصلاة بالناس:221
5-إن الرجل لیهجر:223
6-الهجوم علی الزهراء علیها السّلام:225
7-غصب فدک:226
فدک..تعنی الخلافة:236
الإمام الکاظم علیه السّلام و الرشید:237
الإمام الکاظم علیه السّلام و المهدی العباسی:238
ص :344
الباب الثالث:سیاسات أفرزتها السقیفة..
الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام
علی علیه السّلام یجمع القرآن:243
علی علیه السّلام أول من جمع القرآن:246
علی علیه السّلام جمع القرآن فی عهد النبی صلّی اللّه علیه و آله:248
علی علیه السّلام یجمع القرآن بعد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:249
مواصفات مصحف علی علیه السّلام:253
أین هو مصحف علی علیه السّلام؟!:258
خصائص مصحف علی علیه السّلام:258
أمران لا بدّ من التنبیه علیهما:259
ما کتبه الرسول صلّی اللّه علیه و آله من القرآن لم یصل إلی الخلفاء:261
المراد بالتنزیل:262
لو قرئ القرآن کما نزل:266
الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها..
علی علیه السّلام یتوسط لأبی بکر و عمر:271
لما ذا یتوسط لهما علی علیه السّلام؟!:272
هل أذنت الزهراء علیها السّلام لهما؟!:272
هل رضیت الزهراء علیها السّلام عن الشیخین؟!:274
عدم رد السلام:277
ص :345
الإستدراج للإعتراف:278
روایة دلائل الإمامة صحیحة:279
الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل
یا سیدتی ما یبکیک؟!293
یا سیدتی:293
أبکی لما تلقی بعدی:294
تجهیز الزهراء علیها السّلام و دفنها:296
علی علیه السّلام لم یسأل الزهراء علیها السّلام عن حاجتها:301
أعداؤها و أعداء الرسول صلّی اللّه علیه و آله:301
یا سکینة..یا فضة:302
حنّت،و أنّت،و مدت یدیها:304
هل هذه الروایة مکذوبة؟!:305
ما أرانا إلا سنصبح:306
علی علیه السّلام یلمح لعمر باستحقاقه للقتل:307
الذین شیعوا جنازة فاطمة:307
إتخاذ النعش:308
مفارقة تحتاج إلی تفسیر:310
الناس یلوم بعضهم بعضا:311
ولاة الأمر و نبش قبر الزهراء علیها السّلام؟!:312
ص :346
تهافت فی بعض الخصوصیات:312
غضب علی علیه السّلام:314
الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة..
زمان وفاة الزهراء علیها السّلام:319
مکان دفن الزهراء علیها السّلام:325
علی علیه السّلام فی وداع الزهراء علیها السّلام:327
غلیل لم تجد إلی بثه سبیلا:329
هل ماتت الزهراء علیها السّلام بلا إمام؟!:330
من هو إمام الزهراء علیها السّلام:330
المراد بالمیتة الجاهلیة:332
الفهارس:
1-الفهرس الإجمالی 337
2-الفهرس التفصیلی 339
ص :347