الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 9

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثالث عشر: المرض..و الوفاة..

الفصل الثالث

اشارة

أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!

ص :5

ص :6

علی علیه السّلام فی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله

قال سلمان الفارسی:دخلت علیه(أی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله») صبیحة قبل الیوم الذی مات فیه،فقال لی:یا سلمان،ألا تسأل عما کابدته اللیلة من الألم و السهر،أنا و علی؟!

فقلت:یا رسول اللّه،أما أسهر لیلة معک بدله؟!

فقال:لا،هو أحق بذلک منک (1).

و نقول:

إن من الواضح:أن الأحقیة التی قررها«صلی اللّه علیه و آله»لم تکن من جهة القرابة،فإن کون علی«علیه السلام»ابن عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یوجب ثبوت حق له سوی ما یفرضه تشریع صلة الرحم،و السهر و التعب علی ابن العم لیس من حقوق الشخص التی تعطی له،بل هو من الواجبات علیه،أو المستحبات له..

ص :7


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 267 و 266 علی الترتیب،و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 129 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 381 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 533.

فلا بد أن یکون لهذه الأحقیة معنی آخر،و لعل هذا المعنی هو:أنه «علیه السلام»یفرح و یلتذ بمکابدة الألم و السهر علی صحة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الکون بقربه.و کونه من ذوی رحمه،یجعل من حقه علیه أن یمنحه الفرصة لنیل هذه اللذة،و هذا القرب..

أو أنه أحق من سلمان بالسهر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من حیث إنه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی منه.أو من حیث إن له «علیه السلام»مقام الوصایة و الإمامة للنبوة الخاتمة،و الوصی و الإمام أولی بالنبی من کل أحد.

أو علی القاعدة التی وردت فی کلام علی الأکبر«علیه السلام»فی کربلاء حیث یقول:

أنا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت اللّه أولی بالنبی

تاللّه لا یحکم فینا ابن الدعی

أضرب بالسیف أحامی عن أبی

ضرب غلام هاشمی علوی (1)

ص :8


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ج 2 ص 106 و راجع:إعلام الوری ص 145 و مثیر الأحزان(ط المطبعة الحیدریة)ص 51 و المزار لابن المشهدی ص 487 و لواعج الأشجان ص 170 و إقبال الأعمال ج 3 ص 73 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 257 و بحار الأنوار ج 43 و 45 و 65 ص 65 و ج 98 ص 269 و العوالم، (قسم الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 170 و 286 و 335 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 495 و سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری-

فإن أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مهبط الوحی،و مختلف الملائکة أولی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»من غیرهم،إذا کانوا قد استفادوا من هذه العناصر علی النحو الأتم و الأکمل،و الأفضل و الأمثل..

علی علیه السّلام یدخل ملک الموت علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:لما حضرت النبی«صلی اللّه علیه و آله»الوفاة استأذن علیه رجل،فخرج إلیه علی«علیه السلام»،فقال:ما حاجتک؟

قال:أردت الدخول إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال علی«علیه السلام»:لست تصل إلیه،فما حاجتک؟!

فقال الرجل:إنه لا بد من الدخول علیه.

فدخل علی«علیه السلام»،فاستأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأذن له.

فدخل و جلس عند رأس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:یا نبی اللّه،إنی رسول اللّه إلیک.

قال:و أی رسل اللّه أنت؟!

قال:أنا ملک الموت،أرسلنی إلیک یخیرک بین لقائه و الرجوع إلی الدنیا.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فأمهلنی حتی ینزل جبرئیل

1)

-ص 30 و مقاتل الطالبیین ص 76 و شرح الأخبار ج 3 ص 153.

ص :9

فأستشیره.

و نزل جبرئیل،فقال:یا رسول اللّه،الآخرة خیر لک من الأولی، و لسوف یعطیک ربک فترضی.لقاء اللّه خیر لک.

فقال«علیه السلام»:لقاء ربی خیر لی،فامض لما أمرت به.

فقال جبرئیل لملک الموت:لا تعجل حتی أعرج إلی ربی و أهبط.

قال ملک الموت«علیه السلام»:لقد صارت نفسه فی موضع لا أقدر علی تأخیرها،فعند ذلک قال جبرئیل:یا محمد،هذا آخر هبوطی إلی الدنیا، إنما کنت أنت حاجتی فیها (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»قال لملک الموت لجبرئیل بمجرد أن خرج إلیه:ما حاجتک؟!و لم یبادر لإخباره بعدم إمکان الوصول إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،إذ لعل له حاجة یمکن قضاؤها بدون وصوله إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم لما لم یذکر له حاجة سوی الدخول علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أخبره أن الدخول غیر ممکن،و لکنه شفع کلامه بسؤاله عن حاجته مرة أخری،لعل بالإمکان قضاؤها له أیضا.

2-و حین حتم ذلک الشخص الذی هو بصورة رجل-دخوله علی

ص :10


1- 1) کشف الغمة ج 1 ص 25 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 18 و بحار الأنوار ج 22 ص 534.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یغضب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لم یواجهه بالصد الحاسم..و لم یتخذ هو أی قرار فی هذا الأمر..رغم أن الرجل لم یبین وجه إصراره علی الدخول..

و لو أن شخصا آخر واجه هذه الحالة فربما-بل ذلک هو الأرجح- کان قد تعامل مع ذلک الرجل بحزم و عزم،و أغلق الباب فی وجهه..

3-إنه«علیه السلام»تقدم خطوة أخری فی إنصاف ذلک الرجل، فدخل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و استأذن له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأذن له..

4-لم تذکر الروایة:إن کان«علیه السلام»قد أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحقیقة ما جری،بل اکتفت بذکر الإستئذان..

5-إن نفس الموقع الذی اختاره ذلک الملک لجلوسه قد تضمن إشارة إلی أنه لم یکن رجلا عادیا،بل کان له شأن خاص یخوله هذا التصرف الخاص جدا.

6-تضمنت هذه الروایة ما دل علی أن ملک الموت قد عامل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معاملة خاصة،حین استأذن علیه،و هو لا یستأذن علی أحد من الناس..

و حین خیره بین لقاء اللّه،و بین الرجوع إلی الدنیا..و هذه کرامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

7-إن التعبیر بال«الرجوع إلی الدنیا»،و بکلمة«لقاء اللّه»،و إن کانا قد تضمنا إشارة إلی ترجیح هذا اللقاء،و عدم الرضا بالرجوع..و لکن

ص :11

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن لا یبادر إلی شیء قبل أن یطمئن إلی أنه لم تعد هناک مهمات له فی هذه الدنیا،فإن ملک الموت إنما یعمل وفق وظیفة،و تکلیف عام صادر إلیه من رب العزة.

فلعل اللّه تعالی أراد أن یعلم نبیه بقرب أجله بهذا النحو المتضمن للتکریم و التعظیم،ثم یؤجل ذلک إلی حین إنجاز بعض المهمات.مع أن ملک الموت لم یتصرف بنحو یدل علی حضور أجله«صلی اللّه علیه و آله» بصورة حتمیة..فکان لا بد من السؤال بواسطة جبرئیل«علیه السلام»..

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات فی بیت الزهراء علیها السّلام

و روی الصدوق روایة مفصلة عن ابن عباس جاء فیها:«فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صلی بالناس،و خفف الصلاة،ثم قال:

ادعوا لی علی بن أبی طالب،و أسامة بن زید،فجاءه(لعل الصحیح:

فجاءاه)فوضع یده علی عاتق علی،و الأخری علی أسامة،ثم قال:إنطلقا إلی فاطمة،فجاءا به حتی وضع رأسه فی حجرها،فإذا الحسن و الحسین.ثم ذکر حدیث وفاته هناک» (1)،و ستأتی الإشارة إلی دفنه فی بیت فاطمة أیضا إن شاء اللّه تعالی..

ص :12


1- 1) راجع:أمالی الشیخ الصدوق(ط النجف سنة 1391 ه)المجلس الثانی و التسعون ص 569 و(ط مؤسسة البعثة)ص 735 و روضة الواعظین ص 74 و بحار الأنوار ج 22 ص 509 و مجمع النورین للمرندی ص 70 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 9 ص 146.

غیر أننا نقول:

إن ذکر أسامة بن زید فی هذه الروایة موضع ریب،فإن أسامة کان مکلفا بالمسیر بالصحابة إلی الغزو،و هو موجود فی المعسکر الذی کان یجمع الناس فیه،و یتهیأ لمغادرة المدینة.إلا إن کان انتقاله إلی بیت الزهراء«علیها السلام»قد حصل قبل تجهیزه أسامة فی ذلک الجیش.

و لعل السبب فی إطلاق أمثال هذه الدعاوی هو التوطئة و التمهید لا دعاء أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی عدل عن تجهیز جیش أسامة،و لذلک أحضره لیضع یده علی عاتقه.

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات علی صدر علی علیه السّلام

و تقدم:أن روح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاضت و علی«علیه السلام»مسنده إلی صدره،فلاحظ ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»یقول:«فلقد و سدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت بین سحری و صدری نفسک،إنا للّه و إنا إلیه راجعون» (1).

ص :13


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 182 و بحار الأنوار ج 22 ص 542 و ج 43 ص 193 و المراجعات ص 330 و الکافی ج 1 ص 459 و روضة الواعظین ص 152 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 2 ص 215 و الغدیر ج 9 ص 374 و دلائل الإمامة للطبری ص 138 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 265 و 266 و قاموس الرجال ج 12 ص 324 و کشف الغمة ج 2 ص 127 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 481 و ج 25 ص 551 و ج 33 ص 385.

2-و قال«علیه السلام»:«إن آخر ما قال النبی:الصلاة،الصلاة،إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان واضعا رأسه فی حجری،فلم یزل یقول:

الصلاة،الصلاة،حتی قبض» (1).

3-و قال«علیه السلام»أیضا:«و لقد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إن رأسه لعلی صدری» (2).

4-و فی خطبة له«علیه السلام»قال:«..و لقد قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»و إن رأسه لفی حجری،و لقد ولیت غسله بیدی،تقلبه الملائکة المقربون معی..» (3).

ص :14


1- 1) خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 51 و مدینة المعاجز ج 1 ص 497.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 172 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 495 و بحار الأنوار ج 22 ص 540 و ج 34 ص 109 و ج 38 ص 320 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 222 و المراجعات ص 330 و خاتمة المستدرک ج 3 ص 94 و عیون الحکم و المواعظ ص 507 و الأنوار البهیة ص 50 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 179 و 182 و ینابیع المودة ج 3 ص 436.
3- 3) الأمالی للمفید ص 235 و بحار الأنوار ج 32 ص 464 و 595 و ج 34 ص 147 و ج 74 ص 397 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 181 و ج 10 ص 179 و 182 و ینابیع المودة ج 3 ص 436 و کشف الغمة ج 2 ص 5 و وقعة صفین للمنقری-

5-روی ابن سعد بسنده إلی الشعبی،قال:«توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رأسه فی حجر علی»و مثله عن أبی رافع (1).

و ذلک یدل علی عدم صحة ما روی عن عائشة،من أنها قالت:

«إن من أنعم اللّه علیّ أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»توفی فی بیتی، و بین سحری و نحری» (2).

3)

-ص 224 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 52 و حلیة الأبرار ج 2 ص 85 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 445 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 86 و ج 9 ص 136 و ج 11 ص 286 و نهج السعادة ج 2 ص 172.

ص :15


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 263 و فتح الباری ج 8 ص 107 و عمدة القاری ج 18 ص 66 و 71 و المراجعات ص 329 و مجمع الزوائد ج 1 ص 293 و راجع:علل الشرائع للصدوق ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 22 ص 459.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 28 ج 12 ص 261 عن الشیخین،و عن ابن سعد. و راجع:المجموع للنووی ج 16 ص 429 و مسند أحمد ج 6 ص 48 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 4 ص 45 و ج 5 ص 141 و 142 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 6 و 7 و فتح الباری(المقدمة)ص 370 و ج 8 ص 106 و ج 10 ص 492 و عمدة القاری ج 15 ص 29 و ج 18 ص 70 و 71 و ج 22 ص 221 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 529 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 661 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 77 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 584 و ج 16 ص 53 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و 34 و کنز العمال ج 13 ص 697 و الطبقات الکبری لابن سعد-

و فی روایة:«بین حاقنتی و ذاقنتی (1)» (2).

2)

-ج 2 ص 234 و 261 و العلل لأحمد بن حنبل ج 2 ص 407 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 249 و الثقات ج 2 ص 133 و تاریخ بغداد ج 12 ص 362 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 306 و 307 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 231 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 189 و ج 7 ص 434 و البدایة و النهایة ج 5 ص 260 و 289 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 499 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 475 و 533 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 470.

ص :16


1- 1) بین حاقنتی و ذاقنتی:و هو ما بین اللحیین،و یقال:الحاقنة ما سفل من البطن (الصحاح للجوهری ج 5 ص 2103). الحاقنة:أسفل من الذقن،و الذاقنة طرف الحلقوم.و السحر الصدر،و النحر محل الذبح،و المراد:أنه علیه الصلاة و السلام توفی و رأسه بین حنکها و صدرها (شرح مسند أبی حنیفة ص 255).
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 و مسند أحمد ج 6 ص 64 و 77 و صحیح البخاری ج 5 ص 139 و 140 و سنن النسائی ج 4 ص 7 و فتح الباری ج 8 ص 106 و ج 11 ص 312 و عمدة القاری ج 18 ص 65 و 68 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 602 و ج 4 ص 260 و شرح مسند أبی حنیفة ص 255 و نصب الرایة ج 1 ص 59 و المعجم الأوسط ج 8 ص 333 و کتاب الوفاة للنسائی ص 50 و البدایة و النهایة ج 5 ص 257 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 497 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 471 و راجع:المراجعات للسید شرف الدین ص 305.

و فی روایة:«و جمع اللّه بین ریقی و ریقه عند موته» (1).

و فی روایة:«دخل علی عبد الرحمن و بیده السواک،و أنا مسندة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی صدری،فرأیته ینظر إلیه،فعرفت أنه یحب السواک،فقلت:آخذه لک،فأشار برأسه،أی نعم،فقصمته ثم مضغته و نفضته،فأخذه،فاستن به أحسن ما کان مستتنّا (2).

غیر أننا قلنا:

ص :17


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 و المجموع للنووی ج 16 ص 429 و مسند أحمد ج 6 ص 48 و صحیح البخاری ج 4 ص 45 و ج 5 ص 141 و 142 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 7 و عمدة القاری ج 15 ص 29 و ج 18 ص 70 و 71 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 661 و 989 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 77 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 584 و 585 و ج 16 ص 53 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و 34 و کنز العمال ج 13 ص 697 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 234 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 306 و 307 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 189.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 عن الشیخین،و عن ابن سعد،و راجع: صحیح البخاری ج 5 ص 141 و فتح الباری ج 8 ص 106 و عمدة القاری ج 18 ص 70 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 250 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 307 و البدایة و النهایة ج 5 ص 260 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 498 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 475.

إن ذلک غیر صحیح..

و الصحیح هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»مات علی صدر علی«علیه السلام».و الروایة الأخیرة لا تدل علی أنها قد أسندته إلی صدرها حین موته..

و الصحیح أیضا:أنه دفن فی بیت ابنته فاطمة الزهراء«علیها السلام» لا فی بیت عائشة..و سیأتی بیان ذلک.

یغسل کل نبی وصیه

و عن عبد اللّه بن مسعود:قال:قلت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا رسول اللّه،من یغسلک إذا مت؟!

فقال:یغسل کل نبی وصیه.

قلت:فمن وصیک یا رسول اللّه؟!

قال:علی بن أبی طالب.

فقلت:کم یعیش بعدک یا رسول اللّه؟!

قال:ثلاثین سنة الخ.. (1).

و فی روایة أخری:قال جبریل:یا محمد،قل لعلی«علیه السلام»:إن ربک یأمرک أن تغسل ابن عمک،فإن هذه السنّة،لا یغسّل الأنبیاء غیر

ص :18


1- 1) بحار الأنوار ج 13 ص 17 و 18 و 367 و ج 22 ص 512 و ج 32 ص 280 و إکمال الدین ص 17 و 18 و بشارة المصطفی للطبری ص 428.

الأوصیاء،و إنما یغسل کل نبی وصیه من بعده (1).

علی علیه السّلام یطرد الشیطان

عن أحمد بن محمد،عن علی بن الحکم،عن أبان بن عثمان،عن الحارث بن یعلی بن مرة،عن أبیه،عن جده قال:قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فستر بثوب،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خلف الثوب،و علی «علیه السلام»عند طرف ثوبه و قد وضع خدیه علی راحته،و الریح یضرب طرف الثوب علی وجه علی«علیه السلام».

قال:و الناس علی الباب و فی المسجد،ینتحبون و یبکون،و إذ سمعنا صوتا فی البیت:إن نبیکم طاهر مطهر،فادفنوه و لا تغسلوه.

قال:فرأیت علیا«علیه السلام»حین رفع رأسه فزعا،فقال:اخسأ عدو اللّه،فإنه أمرنی بغسله،و کفنه و دفنه،و ذاک سنّة.

قال:ثم نادی مناد آخر غیر تلک النغمة:یا علی بن أبی طالب،استر عورة نبیک،و لا تنزع القمیص (2).

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 546 و ج 78 ص 304 عن الطرائف ص 44 و 45 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 154.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و 542 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 132 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 1 ص 468 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 153 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 468 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 672.

و نقول:

إن إبلیس و شیاطینه لا بد أن یهتبلوا فرصة حیرة الناس،و قلقهم فی هذه اللحظات الحرجة،التی لا یعرفون ما یکون مصیرهم بعدها، فیبادرون إلی إلقاء الشبهات أمام ضعفاء العقل و الإیمان،و قاصری المعرفة بالدین و أحکامه،و ذلک بتمهید الجو و فتح الباب للتلاعب بهم..

و کانت الوسیلة التی اختارها الشیطان لذلک فی لحظة موت الرسول «صلی اللّه علیه و آله»هو هذا النداء الذی إن استجاب له المسلمون، و اعتبروه نداء من الملائکة،فسیفتح الباب أمام الأبالسة لمواصلة أمثال هذا النداء،و التدخل فی کل کبیرة و صغیرة بعد ذلک بنحو یبلبل الأفکار، و یحرف الأمور عن مسارها..و لا تبقی ضابطة یعرف بها نداء الملک من نداء الشیطان.

و ربما یبدأ الخلاف و الإختلاف من نفس هذه النقطة،و هی تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،إذ لو أصر علی«علیه السلام»علی تغسیله، فسیکون هناک من یتهمه بأن هذا مجرد اجتهاد منه،و لعله أخطأ فیه..

و لکن وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بأن یتولی هو تغسیله مکنت علیا«علیه السلام»من إزالة الشبهة،و رد کید الشیطان، و إبعاد وسوساته،و قطعت علیه طریق العودة إلی أسلوب النداء فی باقی الموارد..إذ أصبح کل نداء یسمع بعد ذلک موضع ریب و شک و حذر من کل أحد،و الشیطان یرید أن یستفید من غفلة الناس و من بساطتهم..

ص :20

تغسیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

قال ابن إسحاق:فلما بویع أبو بکر أقبل الناس علی جهاز رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یوم الثلاثاء.

و روی ابن سعد عن علی،و أبو داود و مسدد،و أبو نعیم و ابن حبان، و الحاکم و البیهقی،و صححه الذهبی،عن عائشة قالت:لما أرادوا غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اختلفوا فیه،فقالوا:و اللّه ما ندری کیف نصنع،أنجرد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من ثیابه کما نجرد موتانا؟أم نغسله و علیه ثیابه؟

فلما اختلفوا ألقی اللّه علیهم النوم،حتی ما منهم رجل إلا وذقنه فی صدره،ثم کلمهم مکلم من ناحیة البیت لا یدرون من هو:أن غسلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علیه ثیابه.

فقاموا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علیه قمیصه،فغسلوه، یفاض علیه الماء و السدر فوق القمیص،و یدلکونه بالقمیص دون أیدیهم.

[فکانت عائشة تقول:لو استقبلت من أمری ما استدبرت،ما غسله إلا نساؤه] (1).

ص :21


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 321 و 322 عن أبی داود ج 2 ص 214 و قال فی هامشه:أخرجه الحاکم ج 3 ص 59 و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 242 و سنن أبی داود ج 2 ص 67 و عون المعبود ج 8 ص 288 و کتاب الهواتف لابن أبی الدنیا ص 21 و المنتقی من السنن المسندة ص 136 و التمهید لابن عبد البر ج 24-

و عن علی«علیه السلام»قال:لما أخذنا فی جهاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أغلقنا الباب دون الناس جمیعا،فنادت الأنصار:نحن أخواله، و مکاننا من الإسلام مکاننا.

و نادت قریش:نحن عصبته.

فصاح أبو بکر:یا معشر المسلمین،کل قوم أحق بجنازتهم من غیرهم، فننشدکم اللّه،فإنکم إن دخلتم أخرتموهم عنه،و اللّه لا یدخل علیه إلا من دعی (1).

و عن ابن عباس قال:اجتمع القوم لغسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لیس فی البیت إلا أهله:عمه العباس بن عبد المطلب،و علی بن أبی طالب،و الفضل بن عباس،و قثم بن عباس،و أسامة بن زید بن حارثة، و صالح مولاه.

فلما اجتمعوا لغسله،نادی مناد من وراء الناس،و هو أوس بن خولی

1)

-ص 401 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 517 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 569 و سبل السلام ج 2 ص 93 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و عیون الأثر ج 2 ص 433.

ص :22


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 321 و قال فی هامشه:أخرجه ابن سعد فی الطبقات ج 2 ص 213 و(ط دار صادر)ج 2 ص 278 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 570 و کنز العمال ج 7 ص 227.

الأنصاری،أحد بنی عوف بن الخزرج،و کان بدریا علی علی بن أبی طالب، فقال:یا علی،ننشدک اللّه و حظنا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له علی«علیه السلام»:ادخل،فدخل فحضر غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لم یل من غسله شیئا،فأسنده علی إلی صدره،و علیه قمیصه،و کان العباس،و الفضل،و قثم یقلبونه مع علی،و کان أسامة بن زید،و صالح مولاه یصبان الماء،و جعل علی یغسله،و لم یر من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»شیئا مما یری من المیت،و هو یقول:بأبی و أمی ما أطیبک حیا و میتا،حتی إذا فرغوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کان یغسل بالماء و السدر جففوه،ثم صنع به ما یصنع بالمیت (1).

و نقول:

إن لنا علی هذه النصوص ملاحظات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أولا:قولهم:إن الناس أقبلوا علی جهاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد بیعة أبی بکر لا یصح لما یلی:

ألف:إن علیا«علیه السلام»فقط هو الذی جهز النبی«صلی اللّه علیه و آله»و انتهی من دفنه قبل انتهاء أهل السقیفة من سقیفتهم،فإنه بعد أن

ص :23


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 عن أحمد،و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و مسند أحمد ج 1 ص 260 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 702.

سوی القبر الشریف اتکأ علی مسحاته،و قال:ما فعل أهل السقیفة (1).

ب:إن التجهیز و الدفن لا یحتاج إلی أکثر من ساعتین،فلما ذا أبقوه بلا دفن إلی ما بعد البیعة لأبی بکر،أی إلی یوم الثلاثاء؟!

ج:إن علیا و بنی هاشم لم یحضروا إجتماع السقیفة،کما أن الناس قد ترکوا جهاز النبی«صلی اللّه علیه و آله»و دفنه لأهله..

ثانیا:لما ذا تأسفت عائشة علی عدم تولی نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»تغسیله؟!

هل وجدت علیا«علیه السلام»قصّر فی القیام بالواجب؟!

أم أنها کانت ترید حرمان علی«علیه السلام»من هذا الفضل؟! لتختص به لنفسها دونه؟!

أم أنها أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من ابنته،فأرادت أن تستبد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دونها..

و إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی علیا بتغسیله،فهل یمکن مخالفة وصیته؟!و هل یمکّنها علی«علیه السلام»من ذلک؟!

ثالثا:إن إشراک أوس بن خولی الأنصاری عن الأنصار،قد أحرج المهاجرین الذین کانوا منهمکین بإبتزاز الخلافة من صاحبها الشرعی،فلم یحضر أحد منهم شیئا من تجهیز الرسول و دفنه،فحاولوا تخفیف و هج هذه المشارکة للأنصار بشخص أوس هذا،فادعوا أنه حضر غسل النبی«صلی

ص :24


1- 1) الأمالی للمرتضی ج 1 ص 198.

اللّه علیه و آله»و لم یشارک بشیء..

مع أن الحقیقة هی:أن أوس بن خولی قد شارک فی حمل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی قبره،ثم تناوله منه علی«علیه السلام»کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی.

رابعا:ما زعمته روایاتهم من اختلاف الصحابة فی تجرید رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»للغسل و عدمه و فی غیر ذلک من أمور،لا یمکن قبوله،ما دام أن المتولی لذلک کله هو علی«علیه السلام»،و سائر الصحابة کانوا مشغولین فی سقیفتهم..و لم یکن علی«علیه السلام»و هو باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»یجهل ما یجب علیه لیحتاج إلی رأی غیره، و قد أبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمیع أحکام الشریعة لعلی أولا،لأنه وصیه،و هو حافظ دینه،و بالتمسک به یحصل الأمن من الضلال..

فلا معنی للقول:بأن هذا الحکم قد علم من متکلم مجهول،فإنه یساوق القول بأن الشریعة بقیت ناقصة،و أن ذلک المجهول هو الذی أتمها..

و من الذی یضمن أن لا یکون المتکلم المجهول شیطانا،کما حدث حین أمرهم بعدم تغسیل نبیهم،حسبما تقدم؟!

فإن قلت:أ لیس یقولون:إن جبرئیل هو الذی أمرهم أن یجردوا النبی «صلی اللّه علیه و آله»من قمیصه للغسل؟!

فإنه یقال:إن جبرئیل قد فعل ذلک لیؤید فعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فی مقابل طعن بعض الناس بصحة فعله،فصوب جبرائیل فعل

ص :25

الوصی،و قطع الطریق علی العابثین،و المفسدین.

خامسا:إن هذا النوم المفاجئ للصحابة،و سائر ما ذکرته عائشة یدخل فی دائرة المعجزات التی تتوفر الدواعی علی نقلها،فلما ذا تفردت عائشة بنقل ذلک دون سائر الصحابة الذین جری علیهم ذلک.

مع أن المفروض هو:أن تکون عائشة بعیدة عن مشاهدة ما جری، لأنها تکون عند النساء.

سادسا:دعوی أن الأنصار قالوا:نحن أخواله،و نادت قریش نحن عصبته،و تدخل أبی بکر لحسم الأمور،لا تصح،لأن قریشا لم تحضر دفن النبی،و روی أن أبا بکر و عمر اعترضا علی علی«علیه السلام»بأنه لم یشهدهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فأجاب:إنه لم یرد أن یعرضهما للخطر،فإنه لم یر أحد عورة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»(أی جسده الذی یواریه قمیصه)إلا أصیب بالعمی (1).

و قد قلنا:إنهم کانوا فی سقیفتهم یدبرون أمرهم.

علی علیه السّلام یغسل النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده

و بما أن علیا«علیه السلام»هو الذی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد ذکرت الروایات تفاصیل ذلک..

ص :26


1- 1) بصائر الدرجات ص 328 و الخصال ج 2 ص 177 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 648 و بحار الأنوار ج 22 ص 464 و ج 40 ص 140 عنهما،و عن الإحتجاج.

و بما أننا قد جمعنا طائفة منها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»ج 33،فقد آثرنا أن نورد هنا عین ما ذکرناه هناک،فی فصل:تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فنقول:

ادّعوا:أن العباس و ولدیه الفضل و قثما کانوا یساعدون علیا«علیه السلام»فی تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و کان أسامة بن زید و شقران یصبان الماء (2).

ص :27


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 260 و الثقات لابن حبان(ط حیدرآباد)ج 2 ص 158 و الریاض النضرة(ط الخانجی بمصر)ج 2 ص 179 و شفاء الغرام(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 2 ص 386 و مختصر سیرة الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لعبد اللّه بن عبد اللّه الحنبلی(ط المطبعة السلفیة بالقاهرة)ص 470 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 702 و 703 و 698 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324.
2- 2) راجع المصادر فی الهامش السابق.و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 63 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571 و عیون الأثر ج 2 ص 433 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 703 و ج 18 ص 192 و ج 23 ص 506 و 508 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 301 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475.

و فی نص آخر:ذکر بدل شقران صالحا مولاهما،أی مولی علی«علیه السلام»و أسامة (1).

و ذکر نص آخر:«أسامة بن زید و قثم» (2).

و فی نص آخر:«أسامة بن زید،و أوس بن خولة» (3).

و فی نص آخر أیضا:«و الفضل و قثم و أسامة و صالح،یصبون علیه» (4).

و فی نص آخر:«و العباس یصب الماء» (5).

ص :28


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 260 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 698 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475.
2- 2) التمهید لابن عبد البر ج 24 ص 402 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 566.
3- 3) شرح مسند أبی حنیفة ص 306 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 508.
4- 4) أسد الغابة ج 1 ص 34 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 260 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و السیرة النبویة ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 698.
5- 5) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 395 و عون المعبود ج 8 ص 288 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 397 و کنز العمال ج 7 ص 259 و 273 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520-

و فی نص:«غسله علی و العباس،و الفضل بن العباس،و صالح مولی رسول اللّه» (1).

و نص آخر یقول:«غسله علی و العباس،و ابناه:الفضل و قثم» (2).

و روایة أخری تقول:«کان العباس و أسامة یناولان علیا الماء من وراء الستر» (3).

و فی روایة أخری:«فغسله علی«علیه السلام»،یدخل یده تحت القمیص،

5)

-و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571 و البدایة و النهایة ج 5 ص 282 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 697 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 567.

ص :29


1- 1) بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 301 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 278.
2- 2) الأنس الجلیل(ط القاهرة)ص 194 و راجع:فقه الرضا ص 20 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 66 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 23 ص 508 و 509.
3- 3) البدایة و النهایة ج 5 ص 261 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 282 عن البیهقی،و مسند البزار،و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 343 و ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 476 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 30 و ج 18 ص 192 و ج 23 ص 511.

و الفضل یمسک الثوب عنه،و الأنصاری یدخل الماء» (1).

و نقول:

إن ذلک کله موضع شک و ریب،و ذلک لما یلی:

1-روی عن الإمام الکاظم«علیه السلام»أنه قال:قال علی«علیه السلام»:غسلت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنا وحدی و هو فی قمیصه،فذهبت أنزع عنه القمیص،فقال جبرئیل:یا علی،لا تجرد أخاک من قمیصه،فإن اللّه لم یجرده،فغسله فی قمیصه (2).

2-و فی حدیث المناشدة:هل فیکم أحد غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

ص :30


1- 1) حیاة الصحابة(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 8 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230 و کنز العمال ج 7 ص 255 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572.
2- 2) مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 78 ص 305 عن أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

قالوا:اللهم لا.

قال:هل فیکم أحد أقرب عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی.

قالوا:اللهم لا.

قال فأنشدکم اللّه:هل فیکم أحد نزل فی حفرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

قالوا:اللهم لا (1).

3-روی عن علی«علیه السلام»قوله:«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی إلیّ و قال:یا علی،لا یلی غسلی غیرک،أو لا یواری عورتی غیرک،فإنه إن رأی أحد عورتی غیرک تفقأت عیناه..

فقلت له:کیف؟!فکیف لی یتقلیبک یا رسول اللّه.

فقال:إنک ستعان.

فو اللّه ما أردت أن أقلب عضوا من أعضائه إلا قلب لی (2).

4-و عن علی«علیه السلام»:«أوصانی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا

ص :31


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ص 7 و 8 و(ط دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع- قم)ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و ج 31 ص 368 عنه،و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 434 و راجع ج 22 ص 506 و الخصال ج 2 ص 573 و 574 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 167.

یغسله غیری،فإنه لا یری أحد عورتی إلا طمست عیناه» (1).

5-و حینما اعترض أبو بکر و عمر علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأنه

ص :32


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 29-32 عن الشفاء لعیاض(ط العثمانیة بإسلامبول)ج 1 ص 54 و نهایة الإرب ج 18 ص 389 و میزان الإعتدال(ط القاهرة)ج 1 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 417 و البدایة و النهایة ج 5 ص 261 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 282 عن البیهقی و مسند البزار،و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 355 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 476 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و أخبار الدول(ط بغداد) ص 90 و کنز العمال(ط الهند)ج 7 ص 176 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 250 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و الضعفاء للعقیلی ج 4 ص 13 و الخصائص للسیوطی(ط الهند)ج 2 ص 276 و عن المواهب اللدنیة(ط بولاق)ص 311 و شرح مسند أبی حنیفة ص 306 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 278 و ینابیع المودة(ط إسلامبول) ص 17 و مشارق الأنوار للحمزاوی(ط الشرقیة بمصر)ص 65 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن سعد،و البزار،و البیهقی،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 170 عن مغلطای،و الشفاء لعیاض،و شامل الأصل و الفرع للأباضی الجزائری ص 278 و الإتحاف للزبیدی ج 10 ص 303 و الأنوار المحمدیة للنبهانی(ط الأدبیة ببیروت)ص 591 و فقه الرضا ص 188 و بحار الأنوار ج 22 ص 524 عن الإبانة لابن بطة،و حواشی الشیروانی ج 3 ص 100.

لم یشهدهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رد علیهما بقوله:«أما ما ذکرتما أنی لم أشهد کما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإنه قال:لا یری عورتی أحد غیرک إلا ذهب بصره»،فلم أکن لأؤذیکما به.

و أما کبی علیه فإنه علمنی ألف حرف،کل حرف یفتح ألف حرف، فلم أکن لأطلعکما علی سر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

6-روی عن ابن عباس،و عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم:أن العباس لم یحضر غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لأنی کنت أراه یستحی أن أراه حاسرا (2).

7-عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی،تغسلنی،و لا یغسلنی غیرک،فیعمی بصره.

قال علی«علیه السلام»:و لم یا رسول اللّه؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:کذلک قال جبرئیل عن ربی:إنه لا یری عورتی غیرک إلا عمی بصره.

إلی أن تقول الروایة:قلت:فمن یناولنی الماء؟!

ص :33


1- 1) بصائر الدرجات ص 328 و بحار الأنوار ج 22 ص 464 و 506 و ج 40 ص 140 و الخصال ج 2 ص 177 و عن الإحتجاج.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 279 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عنه،و إمتاع الأسماع ج 2 ص 136 و ج 14 ص 566 و 571 و عمدة القاری ج 18 ص 71.

قال«صلی اللّه علیه و آله»:الفضل بن العباس،من غیر أن ینظر إلی شیء منی،فإنه لا یحل له و لا لغیره من الرجال و النساء النظر إلی عورتی، و هی حرام علیهم.

إلی أن قال«صلی اللّه علیه و آله»:و أحضر معک فاطمة،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»،من غیر أن ینظروا إلی شیء من عورتی (1).

8-ذکرت الروایات:أنه لما أراد«علیه السلام»غسله استدعی الفضل بن عباس،فأمره أن یناوله الماء بعد أن عصب عینیه (2)إشفاقا علیه من العمی.

9-و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:«جبرئیل معک یعاونک،و یناولک الفضل الماء.و قل له:فلیغطّ

ص :34


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 492 و 493 و ج 78 ص 304 عن الطرائف لابن طاووس ص 42 و عن مصباح الأنوار ص 270 و راجع:الصراط المستقیم ج 2 ص 94.
2- 2) مستدرک الوسائل ج 2 ص 166 و 200 و إعلام الوری ص 137 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 529 و ج 78 ص 307 و عن الإرشاد للمفید ص 524 و 529 و(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و عن مناقب آل أبی طالب ص 203-206 و دعائم الإسلام ج 1 ص 228 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و 181.

عینیه،فإنه لا یری أحد عورتی غیرک،إلا انفقأت عیناه» (1).

فاتضح مما تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غسّل فی قمیصه، و أن علیا«علیه السلام»قد عصب عینی الفضل بن العباس.و أن علیا «علیه السلام»هو الذی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»من وراء الثیاب.

و أنه لم یر عورة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و اتضح أیضا:أن ما زعموه من أن العباس و ابنیه کانوا یساعدون علیا «علیه السلام»فی تقلیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر ظاهر،و لا سیما مع وجود روایات تقول:إن الملائکة هی التی کانت تساعد علیا«علیه السلام»علی تغسیله«صلی اللّه علیه و آله»،و تقلّبه له.

یضاف إلی ذلک:اختلاف الروایات فی المهمات التی أوکلت إلی هؤلاء الأشخاص،فهل کان الفضل یساعد علیا«علیه السلام»فی تقلیب النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟

أم أنه کان یناوله الماء من وراء الستر و هو معصوب العینین؟

أم أنه کان یمسک الثوب عنه؟

و هل شارک العباس فی تغسیله؟

ص :35


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 536 و 544 و راجع ص 506 و ج 78 ص 302 و فقه الرضا ص 20 و 21 و(بتحقیق مؤسسة آل البیت)ص 188 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و(نشر دار الثقافة-قم)ص 660 و کفایة الأثر ص 304 و(ط سنة 1401 ه)ص 125 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 419.

أم فی صب الماء؟

و هل کان أسامة یصب الماء؟

أم کان یناوله علیا«علیه السلام»؟أأ

رؤیة عورة النبی صلّی اللّه علیه و آله

ورد فی الروایات ما یدل علی أنه لا یحل لأحد رؤیة جسد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا علی«علیه السلام»،و منها:

ألف:عن جابر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا یحل لرجل أن یری مجردی إلا علی (1).

ب:عن السائب بن یزید أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا یحل لمسلم یری مجردی(أو عورتی)إلا علی (2).

ج:و فی نص آخر:فکان العباس و أسامة یناولان الماء من وراء الستر

ص :36


1- 1) مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 94 و العمدة لابن البطریق ص 296 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 33 و الإیضاح لابن شاذان ص 534.
2- 2) کنوز الحقائق للمناوی(ط بولاق)ص 193 و مناقب الإمام علی أبی طالب لابن المغازلی ص 93 و العمدة لابن البطریق ص 296 و الطرائف لابن طاووس ص 157 و بحار الأنوار ج 38 ص 313 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 341 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 393.

و هما معصوبا العین،قال علی:فما تناولت عضوا إلا کأنما یقلّبه معی ثلاثون رجلا،حتی فرغت من غسله (1).

و نقول:

أولا:المقصود بالعورة التی یجوز لعلی«علیه السلام»رؤیتها هو جسد النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی یواریه القمیص..و هو ما صرح العباس بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یستحی من أن یراه حاسرا عنه..

أما العورة الحقیقیة،فلم یکن یجوز لأحد أن یراها،لا علی و لا غیره.

و هذا هو السبب فی أن علیا«علیه السلام»قد عصب عینی الفضل بن العباس،أی حتی لا یری ما یواریه القمیص من جسده«صلی اللّه علیه و آله»،فإن هذا المقدار کان یحرم علی الناس رؤیته،کحرمة رؤیتهم العورة الحقیقیة..کما أن رؤیته توجب إصابة عین الرائی بالعمی..

و لکن کان یجوز لعلی«علیه السلام»أن یری هذا المقدار،و هذا من خصائص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و خصائص علی«علیه السلام»أن لا

ص :37


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن البزار و البیهقی،و ابن سعد،و البدایة و النهایة ج 5 ص 261 عن البیهقی و البزار،و دلائل النبوة ج 7 ص 244 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 213 و(ط دار صادر)ج 2 ص 278 و راجع:کنز العمال ج 7 ص 250 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 507 و 513 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 476.

ینظر إلی بدن النبی الذی یواریه القمیص إذا جرد عنه سوی علی«علیه السلام»..

و یؤید ذلک:التعبیر بکلمة«یری مجردی»أو نحوها،کما ذکرناه آنفا.

فلیلاحظ ذلک.

ثانیا:ورد أن علیا«علیه السلام»غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله» و هو فی قمیصه،أو ثیابه،و هی کثیرة..و ذلک یدل علی أن علیا«علیه السلام»کان یحاذر من أن یقع نظره علی بعض جسده الذی یظهر له أثناء تغسیله..و إن کان یجوز له رؤیة ما عدا العورة.و لعل ذلک منه«علیه السلام»قد جاء علی سبیل الإجلال،و التکریم،و التفخیم.و التعظیم.

لکن کان لا بد من أن لا یقع نظر غیره علی شیء من ذلک و لو إتفاقا، لا الفضل بن العباس،و لا غیره..و لذلک تشدد فی أمره،حتی عصّب عینیه.

و من النصوص الدالة علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد غسل فی قمیصه نذکر ما یلی:

1-الروایة المتقدمة عن الإمام الکاظم«علیه السلام»و قد تضمنت قول جبرئیل لعلی«علیه السلام»:یا علی،لا تجرد أخاک من قمیصه،فإن اللّه لم یجرده (1)،فغسله فی قمیصه.

ص :38


1- 1) مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 عن الطرف،و المصباح،و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 78 ص 305 عن أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن-

و لنا وقفة مع هذه الروایة،مفادها:أنها ذکرت أن علیا«علیه السلام» أراد أن یجرده،فجاءه النداء بأن لا یفعل..

و نقول:

من الواضح:أن علیا«علیه السلام»کان یعرف ما یحق له،و ما لا یحق له،فلا مجال لفهم هذه الروایة إلا علی القول:بأنه«علیه السلام»کان مکلفا بتجریده فی ظاهر الأمر..کسائر الأمور،ثم جاءه النداء لیعلمنا بحصول البداء فی هذا الأمر،بأن لا یجرده حتی من القمیص،لیعرف الناس عظمة و امتیاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی سائر البشر،حتی فی غسله،و لمصالح أخری..

2-عن بریدة:ناداهم مناد من الداخل:أن لا تنزعوا عن رسول اللّه قمیصه (1).

1)

-الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

ص :39


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن ماجة،و تلخیص الحبیر ج 5 ص 117 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 471 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 362 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 387 و عون المعبود ج 8 ص 288 و تهذیب الکمال ج 22 ص 300 و میزان الإعتدال للذهبی ج 3 ص 294 و البدایة و النهایة ج 5 ص 280 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 517.

3-إن العباس«رحمه اللّه»قد علل عدم حضوره غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بقوله:«لأنی کنت أراه یستحی أن أراه حاسرا».

4-ورد أنه نادی مناد:یا علی بن أبی طالب،استر عورة نبیک،و لا تنزع القمیص.

5-فی حدیث المناشدة:أنه«علیه السلام»غسله مع الملائکة،و هم یقولون:استروا عورة نبیکم،سترکم اللّه (1).

6-ذکروا:أنه لما غسل النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»علیّ«علیه السلام» أسنده علی صدره،و علیه قمیصه یدلکه به من ورائه،و لا یفضی بیده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یقول:بأبی و أمی،ما أطیبک حیا و میتا.

و لم یر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیء یری من المیت (2).

ص :40


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و ج 31 ص 375 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 4 و 6 و (ط دار الثقافة-قم)ص 547 و حلیة الأبرار ج 2 ص 326 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 454.
2- 2) راجع:الثقات(ط حیدرآباد)ج 2 ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام للفاسی الحسینی(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 2 ص 386 و مختصر سیرة الرسول لعبد اللّه بن عبد اللّه الحنبلی(المطبعة السلفیة بالقاهرة)ص 470 و الریاض النضرة(ط الخانجی بمصر)ج 2 ص 179 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 702 و 703 و ج 18 ص 192 و 193 و ج 23 ص 514 و 515 و ج 31 ص 230 عمن تقدم.و راجع:صحیح ابن حبان ج 14-

7-فی حدیث عن علی«علیه السلام»:«و أما السادسة عشرة،فإنی أردت أن أجرده،فنودیت:یا وصی محمد!لا تجرده،فغسلته و القمیص علیه،فلا و اللّه الذی أکرمه بالنبوة،و خصه بالرسالة،ما رأیت له عورة» (1).أی حتی ما واراه القمیص.

8-عن ابن عباس فی حدیث:«فغسله علی،یدخل یده تحت القمیص» (2).

9-فی نص آخر:«غسله علی،و العباس و ابناه:الفضل،و قثم.

و غسلوه و علیه قمیصه لم ینزع» (3).

2)

-ص 597 و موارد الظمآن ج 7 ص 61 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324.

ص :41


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و ج 31 ص 434 و 375 و الخصال ج 2 ص 573 و 574 و الأمالی للطوسی ص 547 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 167.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 230 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 696 و راجع ج 18 ص 167 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 8 و کنز العمال ج 7 ص 255 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572.
3- 3) الأنس الجلیل(ط القاهرة)ص 194 و راجع:فقه الرضا ص 20 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 697.

10-عن علی«علیه السلام»:أوصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أن لا یغسله أحد غیره،فإنه لا یری أحد عورتی إلا طمست عیناه.

قال علی«علیه السلام»:فکان العباس و أسامة یناولان الماء من وراء الستر.

11-عن محمد بن قیس مرسلا،و فیه ضعف قال:قال علی:و ما کنا نرید أن نرفع منه عضوا لنغسله إلا رفع لنا حتی انتهینا إلی عورته،فسمعنا من جانب البیت صوتا:لا تکشفوا عن عورة نبیکم (1).

12-فی حدیث آخر:أنهم«سمعوا صوتا فی البیت:لا تجردوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اغسلوه کما هو فی قمیصه.

فغسله علی«علیه السلام»یدخل یده تحت القمیص،و الفضل یمسک الثوب عنه،و الأنصاری یدخل الماء،و علی ید علی«علیه السلام»خرقة، و یدخل یده» (2).

13-تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن الفضل بن العباس:«من غیر

ص :42


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن البیهقی،و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 511 و الإیضاح لابن شاذان ص 58.
2- 2) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و حیاة الصحابة للکاندهلوی(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230.

أن ینظر إلی شیء منی».

فاتضح أن المراد من قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«لا یری عورتی غیر علی إلا کافر» (1).هو ما لم تجر العادة علی کشفه،لا العورة بمعناها المعروف.

و کذلک الحال بالنسبة إلی سائر الروایات التی ذکرت أو أشارت إلی هذا المعنی بنحو أو بآخر.

إفتراؤهم علی علی علیه السّلام

و لکننا نجد فی مقابل ذلک،أنهم رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:

غسلت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فذهبت أنظر ما یکون من المیت، فلم أر شیئا،فکان طیبا حیا و میتا (2)،أو نحو ذلک.

ص :43


1- 1) عیون أخبار الرضا ص 65 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 66 و بحار الأنوار ج 40 ص 27 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 481 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 131.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن سعد،و أبی داود،و البیهقی، و الحاکم و صححه،و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 244 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 214 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 362 و ج 3 ص 59 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 53 و کنز العمال ج 7 ص 249 و البدایة و النهایة ج 5 ص 282 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و 573 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 699 و ج 18 ص 191 و ج 23 ص 511 و 512 و السیرة-

و عن سعید بن المسیب قال:التمس علی من النبی«صلی اللّه علیه و آله» عند غسله ما یلتمس من المیت،فلم یجد شیئا،فقال:بأبی أنت و أمی طبت حیا و میتا (1).

و عن علباء بن أحمر قال:کان علی و الفضل یغسلان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنودی علی:ارفع طرفک إلی السماء (2).

و عن عبد اللّه بن ثعلبة بن صعبر قال:غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی،و الفضل،و أسامة بن زید،و شقران،و ولی غسل سفلته علی، و الفضل محتضنه،و کان العباس و أسامة بن زید و شقران یصبون الماء (3).

2)

-النبویة لابن کثیر ج 4 ص 519 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 64 و علل الدارقطنی ج 3 ص 219 و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نصب الرایة ج 2 ص 356.

ص :44


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 215 و (ط دار صادر)ج 2 ص 281 و عن ابن ماجة ج 1 ص 471(1467)بسند صحیح و رجاله ثقات،و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 133 و ج 8 ص 576 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 161 و کنز العمال ج 7 ص 248 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 509.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عن البیهقی،و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 519.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عن الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 213-

و نقول:

أولا:إذا کان قد جاءه الأمر لعلی«علیه السلام»بتغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیصه أو من وراء الثوب،فما الداعی لهذا الإستقصاء، و ما ذا یطلب وراء ذلک.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»أعرف الناس بأحوال الأنبیاء،فهل یخفی علیه،أو هل یمکن أن یمر فی و همه أن یکون ثمة ما یستکره.

ثالثا:ذکر شقران و أسامة فی جملة من شارک فی تغسیله لا یصح،لأن الأمر اقتصر علی أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لو عدّ هذان الرجلان من أهله للزم عد کثیرین غیرهم من أهله أیضا،إذا کانت لهم نفس صفتهم،و منزلتهم.

رابعا:تقدم:أن العباس لم یشارک فی تغسیله،لأنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یستحی أن یراه حاسرا حال الحیاة..فهل یسمح علی«علیه السلام»لنفسه برؤیة ما وراء ذلک،و هو یری هذا الموقف من العباس؟!

و العباس إنما یتعلم أحکام الدین من علی«علیه السلام»،و علی أشد مراعاة لشأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من العباس الذی لم یسلم إلا عام الفتح.

خامسا:تقدم:أنه«علیه السلام»کان یدلکه بقمیصه من وراء القمیص،و لا یفضی بیده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3)

-و(ط دار صادر)ج 2 ص 279 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 570.

ص :45

نصوص أخری حول تغسیله صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

عن عبد اللّه بن الحارث،و ابن عباس:أن علیا«علیه السلام»غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجعل یقول:طبت حیا و میتا،قال:

و سطعت ریح طیبة لم یجدوا مثلها قط (1).

و عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«إذا أنا مت فاغسلونی بسبع قرب من بئر غرس» (2).

و عن أبی جعفر محمد بن علی«علیهما السلام»قال:غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا بالسدر،و غسل و علیه قمیص،و غسل من بئر یقال لها:الغرس[لسعد بن خیثمة بقباء]،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله» یشرب منها (3).

ص :46


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن الطبرانی،و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 214 و 215 و(ط دار صادر)ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230 و کنز العمال ج 7 ص 255 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 696 و ج 18 ص 187.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 471(1468) و الکامل لابن عدی ج 2 ص 762 و کنز العمال ج 15 ص 573(42229)، و فتح الباری ج 5 ص 270 و تهذیب الکمال ج 3 ص 112.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و فی هامشه عن ابن سعد ج 2 ص 214-

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

إحتضان فضل بن عباس للنبی صلّی اللّه علیه و آله

ذکرت روایات هؤلاء:أن علیا«علیه السلام»کان یغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الفضل بن العباس آخذ بحضنه،یقول:اعجل یا علی، انقطع ظهری أو نحو ذلک.

و نقول:

1-إن تغسیل المیت لا یحتاج إلی أن یأخذه أحد الناس بحضنه!!أو أن یأخذ بحضنه أحد من الناس!!

2-إن الملائکة هی التی کانت تساعد علیا«علیه السلام»علی تقلیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ورد فی الروایات.

و فی بعضها قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:جبرئیل معک یعاونک.فراجع ما قدمناه حین الحدیث عن انفراد علی«علیه السلام»بغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد أخبره النبی بأنه سیعان.

و روی ابن سعد،عن عبد الواحد بن أبی عون قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لعلی:«اغسلنی إذا مت».

3)

-و(ط دار صادر)ج 2 ص 280 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 245 و راجع: تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و عون المعبود ج 8 ص 288 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571.

ص :47

فقال:یا رسول اللّه،ما غسلت میتا قط!

قال:إنک ستهیأ أو تیسر.

قال علی«علیه السلام»:فغسلته،فما آخذ عضوا إلا تبعنی،و الفضل آخذ بحضنه یقول:أعجل یا علی انقطع ظهری (1).

فلیلاحظ:أن هذه الروایة عادت لتناقض نفسها و تقول:إن الفضل کان آخذا بحضن النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فالصحیح:هو الروایة التی رواها الصدوق«رحمه اللّه»،و هی لم تذکر الفضل أصلا،بل قالت:«فو اللّه،ما أردت أن أقلب عضوا من أعضائه إلا قلب لی» (2).و لم تزد علی ذلک.

ص :48


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 و 323 و فی هامشه عن ابن سعد ج 2 ص 215 و(ط دار صادر)ج 2 ص 281 و کنز العمال ج 7 ص 256 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و شرح إحقاق الحق ج 7 ص 35 و ج 23 ص 507.
2- 2) الخصال ج 2 ص 573 و 574 و بحار الأنوار ج 31 ص 434 و راجع ج 22 ص 506 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 167 و ذخائر العقبی ص 71 و کنز العمال ج 7 ص 249 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 129 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 108 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 36 و ج 18 ص 193 و ج 23 ص 505 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 337.

3-ذکرت الروایات المتقدمة حین ذکر انفراد علی«علیه السلام» بغسله«صلی اللّه علیه و آله»:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حدد مهمة الفضل بن العباس بمناولة الماء.

4-صرحت بعض النصوص:بأن علیا«علیه السلام»أسند النبی «صلی اللّه علیه و آله»علی صدره،و علیه قمیصه یدلکه به (1).و لم تذکر الفضل.

5-ثمة روایة تقول:إن علیا«علیه السلام»کان یغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان الفضل یمسک الثوب عنه (2).

فکأن هؤلاء القوم متحیرون فی الدور الذی یریدون إسناده للفضل بن العباس فی قضیة تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

علی علیه السّلام یمسح عین النبی صلّی اللّه علیه و آله بلسانه

و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»لما غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :49


1- 1) قد ذکرنا هذه الروایة و مصادرها حین الحدیث عن انفراد علی«علیه السلام» بغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و حیاة الصحابة للکاندهلوی(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230.

و آله»،و فرغ من غسله،نظر فی عینیه،فرأی فیهما شیئا،فانکب علیه، فأدخل لسانه،فمسح ما کان فیهما،فقال:بأبی و أمی یا رسول اللّه صلی اللّه علیک،طبت حیا،و طبت میتا.قاله العالم«علیه السلام» (1).

و هذا هو الإیمان الخالص الذی یقدم للناس الأسوة و القدوة فی التبرک برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یسوقهم إلی حقائق الإیمان،من خلال تجسیدها ممارسة و عملا،و لا یبقیها فی دائرة النظریة و التوجیه و الإرشاد..

غسل مس المیت

روی محمد بن الحسن الصفار،عن محمد بن عیسی،عن القاسم الصیقل قال:کتبت إلیه:جعلت فداک،هل اغتسل أمیر المؤمنین«علیه السلام»حین غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عند موته؟!

فأجابه:النبی«صلی اللّه علیه و آله»طاهر مطهر،و لکن أمیر المؤمنین «علیه السلام»فعل،و جرت به السنة (2).

ص :50


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و ج 78 ص 318 و فقه الرضا ص 20 و 21 و (تحقیق مؤسسة آل البیت)ص 183 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و الأنوار البهیة ص 46.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 540 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 30 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 1 ص 108 و ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة ج 2 ص 97 و الحدائق الناضرة ج 3 ص 331 و الإستبصار للشیخ الطوسی ج 1 ص 100 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 1.

الفصل الرابع

اشارة

التکفین..و الصلاة..و الدفن..

ص :51

ص :52

حنوط النبی صلّی اللّه علیه و آله

و رووا:أن جبرئیل«علیه السلام»نزل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحنوط،و کان وزنه أربعین درهما،فقسمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثة أجزاء:جزء له،و جزء لعلی،و جزء لفاطمة صلوات اللّه علیهم (1).

و عن هارون بن سعد قال:کان عند علی مسک فأوصی أن یحنط به، و کان علی یقول:هو فضل حنوط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :53


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 545 و 504 و ج 78 ص 312 و علل الشرائع ص 109 و(منشورات المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 302 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 290 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 13 و 14 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 730 و 731 و الکافی ج 1 ص 42 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 3 ص 151 و عن أمالی الشیخ ج 2 ص 4 و 6 و عن الإحتجاج ص 72-75 و مختلف الشیعة ج 1 ص 390 و الحدائق الناظرة ج 4 ص 24 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 218 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله» للطباطبائی ص 251.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 عن ابن سعد،و الحاکم فی الإکلیل،و فی-
تکفین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن ابن عباس:إن مما أوصی به النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»قوله:و کفنی فی طمریّ هذین،أو فی بیاض مصر و برد الیمان.و لا تغال فی کفنی (1).

و روی:أن علیا«علیه السلام»غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیص.و کفنه فی ثلاثة أثواب:ثوبین صحاریین،و ثوب حبرة یمنیة (2).

2)

-هامشه عن:دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 249،و فقه السنة ج 1 ص 515 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 406 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 60 و معرفة السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 406 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 60 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 138 و نصب الرایة ج 2 ص 307 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 230 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 288 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 580.

ص :54


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 507 و الأمالی للصدوق ص 732 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 72 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 206 و 222 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231 و 236 و 240.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 516 و ج 22 ص 538 و ج 47 ص 368 و ج 78 ص 318 و 333 و فقه الرضا ص 20 و(بتحقیق مؤسسة آل البیت)ص 183 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 205 و 206 و 207 و ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة للشهید الأول ج 1 ص 361 و راجع:التحفة السنیة(مخطوط)للسید عبد اللّه الجزائری ص 352 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 2 ص 168 و مستند الشیعة-

و عن زید الشحام،قال:سئل أبو عبد اللّه«علیه السلام»عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بما کفن؟

قال:فی ثلاثة أثواب:ثوبین صحاریین و برد حبرة (1).

و صحار:قریة بالیمن.

2)

-للمحقق النراقی ج 3 ص 180 و جواهر الکلام للشیخ الجواهری ج 4 ص 196 و الکافی ج 1 ص 400 و دعائم الإسلام ج 1 ص 231 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 291 و 291 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 7 و 8 و 9 و 11 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 726 و 727 و 728 و 729 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 421 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 237.

ص :55


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 538 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 474 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 145 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 3 و 53 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 38 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 329 و قاموس الرجال ج 9 ص 104 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 285 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 35 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و التنبیه و الإشراف ص 244 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 284 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 63 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 524.

و قیل:هو من الصحرة.و هی حمرة خفیة کالغبرة.یقال:ثوب أصحر، و صحاری.

علی علیه السّلام کفن النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده

و قد تولی علی«علیه السلام»وحده تکفین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،فقد ورد فی حدیث المناشدة یوم الشوری قوله«علیه السلام»:

فهل فیکم من کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضعه فی حفرته غیری؟! (1).

و نقول:

هناک العدید من الملاحظات،التی ترتبط بما تقدم،و نود الإشارة إلیها فیما یلی:

ص :56


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و الأمالی للشیخ ج 2 ص 4 و 6 و(ط دار الثقافة) ص 547 و المناقب للخوارزمی ص 315 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و حلیة الأبرار ج 2 ص 326 و نهج الإیمان ص 530 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 434 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 454 و نهج السعادة ج 1 ص 133 و 140 و کنز العمال ج 5 ص 726 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 212 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433 و 435 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380.

أولا:إن علیا و أهل بیته«علیهم السلام»یقولون:إنه«علیه السلام» کفّن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ببردین صحاریین،و ببردة حبرة یمانیة..

و قد روی أبو داود عن جابر هذا المعنی أیضا (1).فلا یلتفت لما رووه خلاف ذلک..

ثانیا:إن الروایات المخالفة لما روی عن علی«علیه السلام»و أهل بیته، و عن جابر،قد جاءت متناقضة،بل التناقض قد ظهر فی روایات الراوی الواحد أیضا،کروایات عائشة و ابن عباس.

و نحن نکتفی هنا بما أورده الصالحی الشامی من ذلک،و هو ما یلی:

روی الشیخان و البیهقی عن عائشة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة یمانیة من کرسف،لیس فیها قمیص و لا عمامة (2).

ص :57


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 عن أبی داود بإسناد حسن،و قال فی هامشه: أخرجه أبو داود(315).و نیل الأوطار ج 4 ص 71 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 65 و راجع:المصنف للصنعانی ج 3 ص 421 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 3 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 351.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:أخرجه البخاری ج 3 ص 135(1264)و(ط دار الفکر)ج 2 ص 77 و 106 و مسلم ج 2 ص 649 (941/45)و مالک فی الموطأ ج 1 ص 223(5)و أبو داود(3151 و 3152) و ابن سعد ج 2 ص 215 و أحمد ج 6 ص 40 و 93 و 118 و 123 و 165-

و رواه ابن ماجة:و زاد:فقیل لعائشة:إنهم کانوا یزعمون أنه قد کان کفن فی حبرة.

فقالت:قد جاؤا ببرد حبرة،فلم یکفنوه فیها (1).

و فی روایة للشیخین و أبی داود:و أدرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی حلة یمانیة کانت لعبد الرحمن بن أبی بکر،ثم نزعت عنه،و کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة یمانیة،لیس فیها قمیص و لا عمامة.

و فی روایة أخری لهما:أما الحلة فاشتبه علی الناس فیها أنها اشتریت لیکفن فیها،فترکت الحلة،و کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة،فأخذها عبد اللّه بن أبی بکر،فقال:احبسها حتی أکفن فیها.

2)

-و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 246 و سنن النسائی ج 4 ص 35 و 36.و راجع: المعتبر للمحقق الحلی ج 1 ص 279 و کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 303 و المبسوط للسرخسی ج 2 ص 60 و 73 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 306 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 339 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 118 و بدایة المجتهد و نهایة المقتصد لابن رشد الحفید ج 1 ص 186 و نیل الأوطار ج 4 ص 70 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 329 و کتاب المسند للشافعی ص 356 بالإضافة إلی مصادر کثیرة أخری.

ص :58


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:عن الدلائل للبیهقی ج 7 ص 248 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 399 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 401 و أبو داود(3149)،و سنن ابن ماجة ج 1 ص 472.

ثم قال:لو رضیها اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»لکفنه فیها، فباعها و تصدق بثمنها (1).

إلی أن قال:

و روی ابن أبی شیبة،بسند فیه عبد اللّه بن محمد بن عقیل،عن محمد بن علی عن أبیه:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی سبعة أثواب.

و روی أبو یعلی،عن الفضل بن عباس قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثوبین أبیضین سحولیین (2).

و روی الإمام أحمد و البزار،بسند حسن عن علی قال:کفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سبعة أثواب (3).

ص :59


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:عن ابن ماجة ج 1 ص 472 (1469).و کنز العمال ج 7 ص 257 و الطبقات الکبری ج 2 ص 281 و راجع: صحیح مسلم ج 3 ص 49 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 576 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 523.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:أخرجه أبو یعلی ج 12 ص 88 (6720/5)و فیه سلیمان الشاذکونی وضّاع،و راجع:المعجم الکبیر ج 18 ص 275 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 143 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و 285 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 525.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 119 و تلخیص-

و روی البزار برجال الصحیح،عن أبی هریرة قال:کفن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی ریطتین و برد نجرانی (1).

و روی الطبرانی بسند حسن،عن أنس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب،أحدها قمیص.

و روی ابن سعد عن ابن عمر قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثلاثة أثواب بیض یمانیة (2).

3)

-الحبیر ج 5 ص 132 و سبل السلام ج 2 ص 95 و نیل الأوطار ج 4 ص 71 و مسند أحمد ج 1 ص 94 و 102 و مجمع الزوائد ج 3 ص 23 و 26 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 65 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 148 و نصب الرایة ج 2 ص 310 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 231 و کنز العمال ج 7 ص 256 و 260 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 287 و کتاب المجروحین ج 2 ص 3 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 129 و تاریخ بغداد ج 3 ص 278 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 580.

ص :60


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:انظر المجمع ج 3 ص 26 و ابن سعد ج 2 ص 217 و(ط دار صادر)ج 2 ص 284.و راجع:عمدة القاری ج 8 ص 49 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 140 و البدایة و النهایة ج 5 ص 285 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 526.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:عن ابن سعد فی الطبقات ج 2 ص 216 و(ط دار صادر)ج 2 ص 282.و کنز العمال ج 7 ص 257 و راجع:-

و روی ابن سعد،و البیهقی،عن الشعبی قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثلاثة أثواب سحولیة،برود یمانیة غلاظ،إزار،و رداء، و لفافة (1).

و روی الإمام أحمد،و أبو داود،و ابن ماجة بسند ضعیف،عن ابن عباس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب،قمیصه الذی مات فیه،و حلة نجرانیة (2).

2)

-سنن ابن ماجة ج 1 ص 472 و سنن الترمذی ج 2 ص 233 و سنن النسائی ج 4 ص 36 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و عون المعبود ج 8 ص 297 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 522 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 477 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 579 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 621 و ج 4 ص 262 و البدایة و النهایة ج 5 ص 283 و کتاب الوفاة للنسائی ص 70 و المنتقی من السنن المسندة ص 137.

ص :61


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و فی هامشه:عن ابن سعد ج 1 ص 218 و (ط دار صادر)ج 2 ص 285 و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 249.و راجع:کنز العمال ج 7 ص 257 و سبل السلام ج 2 ص 94 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و حاشیة السندی علی النسائی ج 4 ص 35.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:أبو داود ج 1 ص 216 (3153).و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 132 و نیل الأوطار ج 4 ص 70 و مسند أحمد ج 1 ص 222 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و تحفة الأحوذی ج 4-

و روی عنه قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثوبین أبیضین،و فی برد أحمر.

و روی ابن سعد من طرق صحیحة،عن سعید بن المسیب قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ریطتین و برد نجرانی.

و روی عبد الرزاق،عن معمر عن هشام بن عروة،قال:لف رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی برد حبرة،جعل فیه ثم نزع عنه (1).

و بملاحظة هذه التناقضات یتضح:أن الرجوع إلی کتاب اللّه و عترة نبیه،هو الذی یوجب الأمن من الضلال،کما قرره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات و مرات فی المواقف المختلفة..

2)

-ص 65 و عون المعبود ج 8 ص 297 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 144 و المعجم الکبیر ج 11 ص 320. رواجع:الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 5 و 16 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 163 و ج 22 ص 142 و نصب الرایة ج 2 ص 310 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 230 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 136 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 524.

ص :62


1- 1) جمیع ما تقدم ذکره الصالحی الشامی فی کتابه سبل الهدی و الرشاد،و أشیر إلیه فی هوامشه،فراجع:ج 12 ص 326 و 327.و راجع فی المورد الأخیر:نیل الأوطار ج 4 ص 71 و فتح الباری ج 3 ص 108.
تناقض موهوم

و ذکروا:أنهم حین أرادوا تکفین النبی«صلی اللّه علیه و آله»شق علی «علیه السلام»قمیصه من قبل جیبه،حتی بلغ سرته (1).

و لا ینافی ذلک ما روی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجرد من قمیصه (2).فإن المقصود:أنه لم یجرد للغسل،فلا ینافی تجریده للتکفین.

الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و فی صحیحة أو حسنة الحلبی:عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«أتی العباس علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا أن یدفنوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بقیع

ص :63


1- 1) علل الشرائع ج 1 ص 310 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 529 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و إعلام الوری ص 143 و 144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 269 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 357.
2- 2) الخصال ج 2 ص 573 و 574 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 31 ص 434 و ج 78 ص 305.و مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

المصلی،و أن یؤمهم رجل منهم.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی الناس،فقال:أیها الناس،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا.و قال:إنی أدفن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی البقعة التی قبض فیها.

ثم قام علی الباب،فصلی علیه،ثم أمر الناس عشرة عشرة یصلون علیه و یخرجون» (1).

و لهذه الروایة نص آخر،ورد فی فقه الرضا«علیه السلام»لا یخلو من إشکال.

لکن ذکر ابن شهرآشوب فی المناقب:أن أبا جعفر«علیه السلام»قال:

إنهم صلوا علیه یوم الإثنین و لیلة الثلاثاء حتی الصباح،و یوم الثلاثاء حتی صلی علیه الأقرباء و الخواص،و لم یحضر أهل السقیفة.

و کان علی«علیه السلام»أنفذ إلیهم بریدة،و إنما تمت بیعتهم بعد دفنه «صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :64


1- 1) الکافی ج 1 ص 451 و فقه الرضا«علیه السلام»ص 188 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 539 و 540 و ج 78 ص 302 و جواهر الکلام ج 12 ص 102 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 451 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 206 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 349 و الدر النظیم ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 525.

و روی سلیم بن قیس أیضا،عن سلمان قال:إنه«صلی اللّه علیه و آله» لما غسله علی«علیه السلام»و کفنه،أدخلنی،و أدخل أبا ذر،و المقداد، و فاطمة،و حسنا و حسینا«علیهم السلام»،فتقدم علی علیه السلام و صففنا خلفه و صلی علیه.و عائشة فی الحجرة لا تعلم قد أخذ اللّه ببصرها.

ثم أدخل عشرة من المهاجرین و عشرة من الأنصار،فکانوا یدخلون، و یدعون،و یخرجون،حتی لم یبق أحد شهد من المهاجرین و الأنصار إلا صلی علیه (1).

و فی نص آخر قال:حتی لم یبق أحد فی المدینة،حر و لا عبد إلا صلی علیه (2).

و کانوا یصلون علیه أرسالا (3).

ص :65


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 143 و راجع:الإحتجاج ج 1 ص 106 و بحار الأنوار ج 22 ص 506 و ج 28 ص 262 و ج 78 ص 385 و الأنوار البهیة ص 47 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 451 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 350 و جواهر الکلام ج 12 ص 103 و راجع:کشف اللثام(ط.ق)ج 1 ص 132 و(ط.ج)ج 2 ص 362 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و إعلام الوری ج 1 ص 270.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن أحمد،و أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 33 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 371.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 31 و نصب الرایة-

و لم یؤم الصلاة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد (1).

و قال ابن کثیر و أبو عمر:إن هذا مجمع علیه،و لا خلاف فیه (2).

3)

-ج 2 ص 350 و کنز العمال ج 7 ص 237 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 349 و أسد الغابة ج 1 ص 34 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 452 و 333 و البدایة و النهایة ج 5 ص 287 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 531 و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و کشاف القناع للبهوتی ج 2 ص 130 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 521 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 225.

ص :66


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن ابن إسحاق و غیره،و أحمد و أبی یعلی،و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و کشاف القناع للبهوتی ج 2 ص 130 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 521 و کنز العمال ج 7 ص 237 و نصب الرایة ج 2 ص 350 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 31 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 225 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 349 و الثمر الدانی للآبی ص 272 و تنویر الحوالک ص 238 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 452 و 333 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و 287 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و 531 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 478.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و 331 و تنویر الحوالک ص 238 و الثمر الدانی للآبی ص 272 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 478.

و بعض الروایات تصرح:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بذلک (1).

و عند مجد الدین الفیروز آبادی فی القاموس:صلوا علیه فنادی مناد:

صلوا أفواجا بلا إمام (2).

قال المفید:«و لما فرغ من غسله تقدم فصلی علیه وحده،و لم یشرکه معه أحد فی الصلاة علیه.

و کان المسلمون یخوضون فی من یؤمهم فی الصلاة علیه،و أین یدفن، فخرج إلیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا،فیدخل علیه فوج بعد فوج منکم،فیصلون علیه بغیر إمام،و ینصرفون..

إلی أن قال:فسلم القوم بذلک،و رضوا به» (3).

ص :67


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 331 عن مسند أحمد ج 5 ص 81 و عن ابن سعد ج 2 ص 221 و عن الطبری،و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 187 و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و مجمع الزوائد ج 9 ص 37 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 4 ص 1715 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 296 و أسد الغابة ج 5 ص 254 و البدایة و النهایة ج 5 ص 291 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 538.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330.و راجع:التنبیه و الإشراف ص 245.
3- 3) الإرشاد للمفید ج 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و راجع ص 524 و 529 و 536 عن فقه الرضا ص 20 و الأنوار البهیة ص 47 و ینابیع المودة ج 2-
صلاة أهل السقیفة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد صرحت بعض الروایات المتقدمة:بأنه لم یبق فی المدینة حر و لا عبد إلا صلی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و زعم حرام بن عثمان:أن أبا بکر قد أمّهم فی الصلاة علیه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

قال محمد بن عمر الأسلمی:حدثنی موسی بن محمد بن إبراهیم بن الحارث التیمی قال:وجدت هذا فی صحیفة بخط أبی فیها:أنه لما کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضع علی سریره دخل أبو بکر و عمر فقالا:السلام علیک أیها النبی و رحمة اللّه و برکاته.و معهما نفر من المهاجرین و الأنصار قدر ما یسع البیت،فسلموا کما سلم أبو بکر و عمر،وصفوا صفوفا لا یؤمهم أحد.

فقال أبو بکر و عمر-و هما فی الصف الأول،حیال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-:اللهم إنا نشهد أنه قد بلغ ما أنزل إلیه،و نصح لأمته، و جاهد فی سبیل اللّه تعالی،حتی أعز اللّه تعالی دینه و تمت کلماته،فآمن به وحده لا شریک له،فاجعلنا یا إلهنا ممن یتبع القول الذی أنزل معه،و اجمع

3)

-ص 339 و عن کفایة الأثر ص 304.

ص :68


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن أحمد و أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 33 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 371.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 331 و نیل الأوطار ج 4 ص 77.

بیننا و بینه حتی یعرفنا و نعرفه،فإنه کان بالمؤمنین رؤوفا رحیما،لا نبتغی بالإیمان بدلا،و لا نشتری به ثمنا أبدا.

فیقول الناس:آمین آمین!

ثم یخرجون و یدخل آخرون،حتی صلی علیه الرجال،ثم النساء،ثم الصبیان (1).

و نقول:

أولا:قولهم:إن الصلاة علی جسد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» استمرت یوم الإثنین،أو لیلة الثلاثاء،و یوم الثلاثاء لا یتلاءم مع ما روی من أن علیا«علیه السلام»لما فرغ من دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و تسویة التراب علیه،قال:ما فعل أهل السقیفة (2).

ثانیا:قول روایة مسلم:لم یبق أحد من المهاجرین و الأنصار إلا صلی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و فی بعضها:أن أبا بکر أمّ المصلین علیه یقابلها قولهم:«لم یحضر أهل السقیفة،و کان علی أنفد إلیهم بریدة» (3).

ص :69


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و تنویر الحوالک ص 239 و الطبقات الکبری ج 2 ص 290 و کنز العمال ج 7 ص 228 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 583.
2- 2) الأمالی للسید المرتضی ج 1 ص 198.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و 206 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 349 و الدر-

ثالثا:إن الروایات الدالة علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن بعد وفاته بساعات و قولهم:دفن لیلة الثلاثاء تدفع قولهم:إن الصلاة استمرت إلی آخر یوم الثلاثاء.

رابعا:إن النص الذی ورد فی روایة التیمی الآنفة الذکر لیس هو نص الصلاة علی المیت،لا عند السنة،و لا عند الشیعة،و إنما هو مجرد دعاء و شهادة.

خامسا:الروایات بل الإجماع علی أن الناس صلوا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسالا تدفع روایة حرام بن عثمان:أن أبا بکر أمّ المصلین علیه «صلی اللّه علیه و آله»..

صلاة علی و أهل البیت علیهم السّلام

یستفاد من روایة التیمی المتقدمة:أن الصحابة لم یصلوا علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،بل کانت صلاتهم مجرد دعاء و شهادة،و هذا هو ما تؤکده سائر النصوص الأخری أیضا،حیث دلت علی أن علیا و أهل البیت «علیهم السلام»هم دون غیرهم الذین صلوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الصلاة المشروعة علی المیت..

و یدل علی ذلک أیضا ما یلی:

1-صرح ابن سعد فی روایة له عن علی«علیه السلام»بکیفیة صلاتهم

3)

-النظیم ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 525 و عن إعلام الوری ص 143 و 144.

ص :70

علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:فکان یدخل الناس رسلا رسلا، فیصلون علیه صفا صفا،لیس لهم إمام،یقولون:سلام علیک أیها النبی، و رحمة اللّه و برکاته (1).

2-روی سالم بن عبد اللّه قال:قالوا لأبی بکر:هل یصلّی علی الأنبیاء؟!

قال:یجیء قوم فیکبرون،و یدعون،و یجیء آخرون،حتی یفرغ الناس (2).

ملاحظة:لعل الذی دعا أبا بکر إلی إنکار الصلاة علی الأنبیاء بعد موتهم هو تبریر عدم حضوره للصلاة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، بسبب انشغاله بالسقیفة..

3-قیل للإمام الباقر«علیه السلام»:کیف کانت الصلاة علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟

فقال:لما غسله أمیر المؤمنین کفنه و سجاه،و أدخل علیه عشرة،فداروا حوله ثم وقف أمیر المؤمنین فی وسطهم،فقال: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (3)،فیقول القوم

ص :71


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و راجع:تنویر الحوالک ص 239 و کنز العمال ج 7 ص 254 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 291.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و تنویر الحوالک ص 239 و التمهید لابن عبد البر ج 24 ص 398.
3- 3) الآیة 56 من سورة الأحزاب.

مثل ما یقول حتی صلی علیه أهل المدینة و أهل العوالی (1).

4-قال فی«المورد»نقلت من خط شیخنا الحافظ الزاهد أبی عبد اللّه محمد بن عثمان،المعروف بالضیاء الرازی،قال:قال سحنون بن سعید:

سألت جمیع من لقیت من فقهاء الأمصار،من أهل المغرب و المشرق،عن الصلاة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته:هل صلوا علیه؟!و کم کبر علیه؟!فکل لم یدر،حتی قدمت المدینة،فلقیت عبد اللّه بن ماجشون فسألته فقال:صلّی علیه اثنان و تسعون صلاة،و کذلک صلّی علی عمه حمزة.

قال:قلت:من أین لک هذا دون الناس؟!

قال:وجدتها فی الصندوق التی ترکها مالک،و فیه عمیقات المسائل، و مشکلات الأحادیث بخطه عن نافع،عن ابن عمر.

قال الحافظ أبو الفضل العراقی فی سیرته المنظومة:

و لیس ذا متصل الإسناد

عن مالک فی کتب النقاد (2)

فهذا یعطی:أن أحدا من سائر المسلمین لم یصل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما مع کون ابن القصار حکی الخلاف:هل صلوا

ص :72


1- 1) راجع:الکافی ج 1 ص 450 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 22 ص 539 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 265 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 450 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 304.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 332.

علیه الصلاة المعهودة،أو دعوا فقط؟!

و هل صلوا علیه أفرادا أو جماعة؟! (1).

و لا نتوقع أن یکون کثیر من الصحابة یحسنون الصلاة علی المیت،فإن بعض کبارهم کان یجهل بأحکام أوضح و أیسر من الصلاة علی المیت،کما أوضحناه فی الجزء الأول من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و أخیرا،فقد قال المحقق البحرانی:

«و أنت خبیر بأنه ربما ظهر من التأمل فی هذه الأخبار الواردة فی صلاة الناس علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فوجا فوجا إنما هو بمعنی الدعاء، خاصة،و أنه لم یصل علیه الصلاة المعهودة إلا علی«علیه السلام»،مع هؤلاء النفر الذین تضمنهم حدیث الإحتجاج،و إلیه تشیر أیضا صحیحة الحلبی أو حسنته.

و قوله فیها:«ثم قام علی«علیه السلام»علی الباب فصلی علیه،ثم أمر الناس الخ..»فإن ظاهر صحیح أبی مریم الأول و قوله فیه:«فإذا دخل قوم داروا به و صلوا و دعوا له»أنهم یحیطون به من جمیع الجهات،و یدعون له.

و هکذا من یدخل بعدهم.

و کذا قوله فی حدیثه الثانی:«ثم أدخل علیه عشرة فداروا حوله-یعنی بعد ما صلی علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»کما دل علیه خبر الإحتجاج-

ص :73


1- 1) نیل الأوطار ج 4 ص 77 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 187.

ثم وقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی وسطهم فقال:..الحدیث».فإنه ظاهر فی أن الصلاة کانت بهذه الکیفیة،کما یدل علیه قوله:«فیقول القوم کما یقول».

و إلیه یشیر قوله فی حدیث جابر:«إنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی حال صحته:«إن هذه الآیة نزلت علیه فی الصلاة علیه بعد الموت».و لا ریب أن الصلاة فی الآیة إنما هی بمعنی الدعاء (1).

إجراءات دفن الرسول صلّی اللّه علیه و آله فی الروایة و التاریخ

و اختلفوا أین یدفن،فقال بعضهم:فی البقیع.

و قال آخرون:فی صحن المسجد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن اللّه لم یقبض نبیه إلا فی أطهر البقاع،فینبغی أن یدفن فی البقعة التی قبض علیها.

فاتفقت الجماعة علی قوله،و دفن فی حجرته (2).

و روی:أنه لما فرغ علی«علیه السلام»من غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :74


1- 1) الحدائق الناضرة ج 10 ص 451.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 525 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 505 و 506 و(نشر المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 206 و عن الکافی ج 1 ص 451 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 3 و روضة الواعظین ص 71 و الدر النظیم ص 196 و إعلام الوری للطبرسی ج 1 ص 54 و المقنعة للمفید ص 457.

و آله»،و کفنه أتاه العباس،فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا علی أن یدفنوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بقیع المصلی،و أن یؤمهم رجل منهم[واحد].

فخرج علی«علیه السلام»إلی الناس،فقال:یا أیها الناس،أما تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا؟.و هل تعلمون أنه لعن من جعل القبور مصلی،و لعن من جعل مع اللّه إلها،و لعن من کسر رباعیته، و شق لثته؟

قال:فقالوا:الأمر إلیک،فاصنع ما رأیت.

قال:و إنی أدفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی البقعة التی قبض فیها (1).

و عند المفید و غیره أنه قال:«إن اللّه لم یقبض نبیا فی مکان إلا و قد ارتضاه لرمسه فیه،إنی لدافنه فی حجرته التی قبض فیها.فسلم القوم لذلک و رضوا به» (2).

ص :75


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 525 و 536 و 537 و 508 عن کفایة الأثر ص 304 و عن فقه الرضا ص 20 و المقنعة للمفید ص 457 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 3 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 505 و 506 و(نشر المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 206 و الدر النظیم ص 196.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و راجع ص 524 و 529 و 536 عن فقه الرضا ص 20 و 21 و راجع مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 303-306 و إعلام الوری ص 143 و 144 و عن کفایة الأثر ص 304 و الأنوار البهیة ص 47.

قالوا:و دخل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و العباس بن عبد المطلب، و الفضل بن العباس،و أسامة بن زید،لیتولوا دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنادت الأنصار من وراء البیت:یا علی،إنا نذکرک اللّه و حقنا الیوم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یذهب،أدخل منا رجلا یکون لنا به حظ من مواراة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لیدخل أوس بن خولی،و کان بدریا فاضلا من بنی عوف من الخزرج،فلما دخل قال له علی«علیه السلام»:انزل القبر.

فنزل،و وضع أمیر المؤمنین رسول اللّه«علیهما السلام»علی یدیه و دلاه فی حفرته،فلما حصل فی الأرض قال له:اخرج.

فخرج،و نزل علی القبر،فکشف عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضع خده علی الأرض موجها إلی القبلة علی یمینه،ثم وضع علیه اللبن،و أهال علیه التراب (1).

ص :76


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 519 و 521 و 530 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 188 و إعلام الوری ص 143 و 144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 270 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 706 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 425 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 330 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 152 و الدر النظیم ص 196 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 334 و فی هامشه عن:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 328 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 252 و عن سنن ابن ماجة ج 1 ص 496.

و کان ذلک فی یوم الإثنین،للیلتین بقیتا من صفر،سنة عشر من هجرته «صلی اللّه علیه و آله»،و هو ابن ثلاث و ستین سنة.

و لم یحضر دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أکثر الناس،لما جری بین المهاجرین و الأنصار من التشاجر فی أمر الخلافة،وفات أکثرهم الصلاة علیه لذلک،و أصبحت فاطمة«علیها السلام»تنادی:وا سوء صباحاه.

فسمعها أبو بکر،فقال لها:إن صباحک لصباح سوء.

و اغتنم القوم الفرصة لشغل علی بن أبی طالب«علیه السلام»برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و انقطاع بنی هاشم عنهم بمصابهم برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فتبادروا إلی ولایة الأمر،و اتفق لأبی بکر ما اتفق، لاختلاف الأنصار فیما بینهم،و کراهیة الطلقاء و المؤلفة قلوبهم من تأخر الأمر حتی یفرغ بنو هاشم،فیستقر الأمر مقره،فبایعوا أبا بکر لحضوره المکان (1).

و نذکر القارئ بما یلی:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفن قبل انتهاء أهل السقیفة من سقیفتهم،و قد ذکرنا ذلک أکثر من مرة،و صرح الشیخ المفید بذلک أیضا، فقال:«و قد جاءت الروایة:أنه لما تم لأبی بکر ما تم،و بایعه من بایع،جاء رجل إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یسویّ قبر رسول اللّه«صلی اللّه

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 519 و 520 و 529 و 530 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 188 و الأنوار البهیة ص 50.

علیه و آله»بمسحاة فی یده،فقال له:إن القوم قد بایعوا أبا بکر،و وقعت الخذلة فی الأنصار لاختلافهم،و بدر الطلقاء بالعقد للرجل خوفا من إدراککم الأمر.

فوضع طرف المسحاة فی الأرض و یده علیها،ثم قال: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ أَنْ یَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (1)» (2).

2-إننا لا ننکر ان یکون أناس من الأنصار و بعض من المهاجرین،ممن لا حول لهم و لا قوة قد بقوا فی المسجد،أو علی مقربة منه،و أن یطلب هؤلاء أو أولئک من علی«علیه السلام»أن ینالوا شرف المشارکة فی مراسم دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیشرکهم«علیه السلام»فی ذلک..

فی حین أن الطامحین و الطامعین لم یکترثوا لموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل تجمعوا و اجتمعوا فی سقیفة بنی ساعدة،لابتزاز هذا الأمر من صاحبه الشرعی علی حین غفلة من علی«علیه السلام»و بنی هاشم- بزعمهم-حیث کان مشغولا بتجهیز و دفن خیر خلق اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :78


1- 1) الآیات 1-4 من سورة العنکبوت.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 518-520 و ج 24 ص 230 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 149 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 189.

3-صرح المفید«رحمه اللّه»:بأن دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» کان فی یوم الإثنین فی الثامن و العشرین من شهر صفر..

و هذا هو المؤید بالشواهد العدیدة،و ذلک فی غیاب أکثر المهاجرین و الأنصار،لانشغالهم فی السقیفة..

أما دعوی تأخیر دفنه«صلی اللّه علیه و آله»یومین أو أکثر،فلا مبرر لقبولها،فإن تجهیز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و دفنه لا یحتاج إلی أکثر من ساعتین أو ثلاث علی أبعد تقدیر.فلما ذا یبقی النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بلا دفن؟!مع أن التعجیل فی دفن الموتی مستحب،و لم یکن علی «علیه السلام»لیفرط فی هذا المستحب من دون داع أهم،أو سبب موجب.

4-و لا نرید التعلیق علی قول أبی بکر لفاطمة الزهراء«علیها السلام»:إن صباحک لصباح سوء!!بل نترک ذلک للقارئ الکریم المؤمن و المنصف..

أبو طلحة یلحد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قالوا:إنه«علیه السلام»وضع سریر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند رجل القبر،و سلّه سلاّ (1).

ص :79


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و فی هامشه عن تهذیب الأحکام ج 1 ص 30 و(ط أخری)ج 1 ص 296 و راجع:مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 417 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 184 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 850 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 230 و منتقی الجمان ج 1 ص 259.

و عن ابن عباس:أنه«صلی اللّه علیه و آله»سلّ من قبل رأسه (1).

و روی:أن أبا طلحة لحد له«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرج أبو طلحة، و دخل علی«علیه السلام»القبر،فبسط یده،فوضع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أدخله اللحد (2).

أبو عبیدة لم یلحد الرسول صلّی اللّه علیه و آله

إننا نشک فیما ذکروه،من أنه کان من یشق القبر،و بعضهم یلحد، فقالوا:یتولی الأمر من سبق منهما،و وافق علی«علیه السلام»علی ذلک.

فسبق أبو عبیدة فلحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و شکنا فی ذلک یستند إلی ما یلی:

ألف:إذا کان اللحد هو الراجح شرعا،فإن علیا«علیه السلام»لا یختار لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیره.

ص :80


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 334 و المسند للشافعی ج 1 ص 215 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 54 و نصب الرایة ج 2 ص 350 و 351 و کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 311 و مختصر المزنی ص 39 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 3 ص 492 و راجع:المعتبر ج 1 ص 299 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 2 ص 91 و(ط.ق)ج 1 ص 52 و نهایة الإحکام للعلامة الحلی ج 2 ص 275.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 516 ج 78 ص 318 و عن فقه الرضا ص 20 و(نشر المؤتمر العالمی للإمام الرضا)ص 183 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 400 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 316.

ب:إن اللحد لیس أمرا غریبا یحتاج إلی متخصص،بحیث لا یحسنه غیره،بل هو أمر معروف و میسور لکل أحد.

ج:قولهم:إن أبا عبیدة هو الذی لحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لا یصح،لأن أبا عبیدة کان فی السقیفة،بل کان من أرکانها،و قد دفن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل انقضاء أمر السقیفة..

و لعل المقصود:إثارة الغبار حول ما فعلوه.و ما ارتکبوه بحق النبی و علی صلوات اللّه علیهما.

د:إن تعجیل الدفن راجح و مستحب،و لم یکن علی«علیه السلام» بالذی یتهاون بهذا الراجح.

لم ینزل فی حفرة النبی صلّی اللّه علیه و آله غیر علی علیه السّلام

و لم ینزل فی حفرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سوی علی«علیه السلام».

و ورد فی حدیث المناشدة یوم الشوری:أن علیا«علیه السلام»قال لهم:

«فأنشدکم اللّه،هل فیکم أحد نزل فی حفرة رسول اللّه غیری»؟!

قالوا:اللهم لا (1).

ص :81


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ص 7 و 8 و(ط دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع- قم)ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و ج 31 ص 368 عنه،و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.

و ما روی من أن بعض الأنصار قد نزل القبر..یصبح موضع ریب و شک.إلا إن کان المقصود أنه نزل إلی ما فوق اللحد،و لم ینزل فی الحفرة نفسها،فلم تلامس قدماه الموضع الذی وضع فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن أبی البختری عن جعفر،عن أبیه،عن علی«علیه السلام»:إن قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رفع من الأرض قدر شبر،و أربع أصابع.

ورش علیه الماء..قال علی«علیه السلام»:و السنة أن یرش علی القبر الماء (1).

و روی الکلینی بسنده عن عقبة بن بشیر،عن أبی جعفر«علیه السلام» قال:قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:یا علی،ادفنی فی هذا المکان،و ارفع قبری من الأرض أربع أصابع،و رش علیه من الماء (2).

و روی عن أبی جعفر«علیه السلام»:أن قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رفع شبرا من الأرض (3).

ص :82


1- 1) قرب الإسناد(ط حجریة)ص 72 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 155 و بحار الأنوار ج 22 ص 506 و ج 79 ص 37 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 194 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 858 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله» للطباطبائی ص 253 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 441 و الأنوار البهیة ص 49.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 539 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 450.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و ج 79 ص 14 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 132-

و ذکروا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد رفع القبر (1).

و عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:جعل علی«علیه السلام»علی قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنا (2).

3)

-و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 469 و کشف اللثام(ط.ج)ج 2 ص 395 و(ط.ق)ج 1 ص 137 و التحفة السنیة(مخطوط)ص 356 و الحدائق الناضرة ج 4 ص 125 و ریاض المسائل ج 2 ص 233 و غنائم الأیام ج 3 ص 535 و مستند الشیعة ج 3 ص 275 و جواهر الکلام ج 4 ص 314 و مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 423 و علل الشرائع ج 1 ص 307 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 194 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 857 و و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 441.

ص :83


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 152 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 397 و الدر النظیم ص 196.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 539 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 54 و 55 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 3 ص 197 و الحبل المتین(ط.ق)للبهائی العاملی ص 70 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 2 ص 229 و غنائم الأیام ج 3 ص 532 و مستند الشیعة ج 3 ص 272 و جواهر الکلام ج 4 ص 308 و مصباح الفقیه (ط.ق)ج 1 ق 2 ص 423 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 189 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 854 و الأنوار البهیة ص 49 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 404.

و ذکرت بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بنصب اللبن علیه (1).

و عن علی بن الحسین«علیه السلام»:نصبت علیه فی اللحد تسع لبنات (2).

هل نزل المغیرة فی قبر الرسول صلّی اللّه علیه و آله

روی عبد اللّه بن الحارث بن نوفل،قال:اعتمرت مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی زمان عمر-أو عثمان-فنزل علی أخته أم هانئ بنت أبی طالب،فلما فرغ من عمرته رجع و قد سکب له غسل،فلما فرغ من غسله دخل علیه نفر من أهل العراق،فقالوا:یا أبا الحسن،جئناک نسألک عن أمر نحب أن تخبرنا به.

فقال:أظن المغیرة یحدثکم أنه أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :84


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 335 و 336 عن مسدد،و عن مسلم و ابن سعد،و المطالب العالیة ج 4 ص 258،و الحاکم و البیهقی و ابن ماجة.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 335 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 227 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 252.و راجع:روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 409 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 586 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 48 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 535.

قالوا:أجل،عن ذا جئنا نسألک.

قال:کذب.أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قثم بن العباس،کان آخرنا خروجا من قبره (1).

و نقول:

لعله«علیه السلام»قصد أن قثما أحدث الناس فیما عداه«علیه السلام»،فإنه هو الذی تولی دفنه،و کان آخر الناس به عهدا کما سیأتی.

و تقدم:أن أحدا لم ینزل حفرة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»غیر علی «علیه السلام»کما فی حدیث المناشدة.

علی علیه السّلام یکذب المغیرة

و أما بالنسبة لتکذیب علی«علیه السلام»للمغیرة فنقول:

1-یبدو أن ما کان یدعیه المغیرة بن شعبة من أنه أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد ترک أثرا من نوع ما بین أهل العراق..

و لعل أثره السلبی قد نشأ من رؤیتهم سلوک المغیرة،الذی لم یکن منسجما

ص :85


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 229 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 453.و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 101 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 47 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 290 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1078 و الدر النظیم ص 196 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 537 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 338 و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 257 و أسد الغابة ج 4 ص 197.

مع أحکام الشریعة،فقد کان یرتکب الموبقات و العظائم،أمام سمع الناس و بصرهم،و لم ینس الناس بعد قصة زناه،حتی کاد أن یقام الحد علیه،لو لم یتدارکه عمر بتهدید الشهود،و صد زیاد عن الشهادة..إن هذه القصة قد شاعت فی مختلف البلاد،و ذاعت بین العباد..

فما معنی أن یکون له شرف النزول فی قبر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هل یمکن أن یوفّق لأن یکون أحدث الناس عهدا به«صلی اللّه علیه و آله»،و یفتخر بذلک علی الناس،و یجعله ذریعة لاستجلاب التعظیم، و التفخیم،و التکریم منهم..

فقد أوقعهم هذا الأمر فی حیرة،و کان علی«علیه السلام»عارفا بهذا الأمر،فأراد أن یحل الإشکال،و یدفع هذا الوهم البغیض عنهم.

2-بالنسبة لتکذیب علی«علیه السلام»المغیرة فیما یدعیه من أنه آخر الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم القول بأن قثم بن العباس هو الذی کان آخر الناس عهدا بالرسول«صلی اللّه علیه و آله»،نقول:

إن آخر الناس عهدا برسول اللّه هو علی«علیه السلام».و یدل علی هذا و ذاک ما یلی:

ألف:قال ابن کثیر:و قول من قال:إن المغیرة بن شعبة کان آخرهم عهدا لیس بصحیح،لأنه لم یحضر دفنه،فضلا عن أن یکون آخرهم عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :86


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 و أسد الغابة ج 1 ص 34.

و قول الصالحی الشامی:إنما استند فیه إلی دعاوی المغیرة نفسه.و هو غیر مأمون فی ذلک.

و یکفی أن نذکر:أن علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد وصف المغیرة بقوله:«فإنه و اللّه دائما یلبس الحق بالباطل،و یموه فیه،و لم یتعلق من الدین إلا بما یوافق الدنیا» (1).

ب:قال الحاکم:أصح الأقاویل:أن آخر الناس عهدا برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قثم بن العباس (2).

و إن کنا قد قلنا:إن ذلک غیر صحیح.و سیأتی النص الدال علی أن «علیه السلام»هو آخرهم عهدا به«صلی اللّه علیه و آله»..

ج:و یدل علی عدم حضور المغیرة و کثیر غیره دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یلی:

1-قولهم:ولی وضع رسول اللّه فی قبره هؤلاء الرهط الذین غسلوه:

ص :87


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 218 و بحار الأنوار ج 32 ص 125 و قاموس الرجال ج 10 ص 194.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339.و راجع:ذخائر العقبی ص 238 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 295 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1304 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 140 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 304 و أسد الغابة ج 4 ص 197 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 324 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 589 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 495.

العباس،و علی،و الفضل،و صالح مولاه،و خلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین أهله،فولوا إجنانه (1).

2-و فی نص آخر:«و دخل القبر علی،و الفضل،و قثم ابنا العباس، و شقران مولاه،و یقال:أسامة بن زید،و هم تولوا غسله و تکفینه،و أمره» (2).

3-قال ابن سعد:«فلم یدفن حتی کانت العتمة،و لم یله إلا أقاربه» (3).

4-و فی حدیث المناشدة قول علی«علیه السلام»:«نشدتکم باللّه، أفیکم(أمنکم)أحد کان آخر عهده برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی وضعه فی قبره غیری؟!

قالوا:اللهم لا» (4).

ص :88


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 70 و(ط دار صادر)ج 2 ص 301 عن البدء و التاریخ،و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 337 و 339 و راجع:الغدیر ج 7 ص 75 و راجع:کنز العمال ج 7 ص 249 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 270.و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 205 و ج 8 ص 567.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 و عن العقد الفرید ج 3 ص 61.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 عن الطبرانی،و کنز العمال ج 7 ص 249 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 270.و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 205 و ج 8 ص 567.
4- 4) راجع:الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و نهج السعادة ج 1 ص 133 و 140 و نهج الإیمان ص 530 و تاریخ مدینة-

5-و هذا ما قرره عتبة بن أبی لهب فی مدحه علیا«علیه السلام»حیث یقول:

و آخر الناس عهدا بالنبی و من

جبریل عون له فی الغسل و الکفن (1)

و کون آخر الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو علی«علیه السلام»موجود فی العدید من النصوص و المصادر (2).

4)

-دمشق ج 42 ص 433 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 726 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 434 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 178 و غایة المرام ج 5 ص 79 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 363 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 30 و ج 8 ص 701 و ج 15 ص 684 و ج 31 ص 324.

ص :89


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 و الغدیر ج 3 ص 232 و ج 7 ص 93 عنه، و عن رسائل الجاحظ ص 22 و أسد الغابة ج 4 ص 40 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 164 و الإستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 21 و ج 13 ص 232 و الصراط المستقیم ج 1 ص 237 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 187 و بحار الأنوار ج 12 ص 337 و ج 28 ص 352 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 47 و التفسیر الکبیر للرازی ج 2 ص 212 و ج 18 ص 212 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 122 و العثمانیة للجاحظ ص 293 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 183.
2- 2) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 395 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 494 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 130 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)-

2)

-ج 13 ص 146 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 364 و مسند ابن راهویه ج 4 ص 129 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 261 و ج 5 ص 154 و کتاب الوفاة للنسائی ص 52 و مسند أحمد ج 6 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 138 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و فتح الباری ج 8 ص 107 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 250 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 456 و ج 2 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 397 و ج 12 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 255 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 175 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و ج 2 ص 64 و العمدة لابن البطریق ص 287 و الطرائف لابن طاووس ص 153 و ذخائر العقبی ص 72 و المراجعات للسید شرف الدین ص 330 و راجع:الأمالی للطوسی ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و 544 و ج 31 ص 368 و ج 38 ص 301 و 311 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.

ص :90

الفصل الخامس

اشارة

أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله..

ص :91

ص :92

علی و حزن الزهراء علیهما السّلام علی أبیها

و عن علی«علیه السلام»قال:غسلت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیصه،فکانت فاطمة«علیها السلام»تقول:أرنی القمیص.فإذا شمته غشی علیها.فلما رأیت ذلک غیبته (1).

و نقول:

إن الزهراء«علیها السلام»لم تکن جزوعة،و لا مغرقة و لا متجاوزة الحد فی التعلق بأبیها من الناحیة العاطفیة،و إنما کانت تعرف فی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من المعانی،و من أسرار النبوة ما یجعل الجزع علیه قلیلا فی حقه مهما بلغ.و تعرف أن الجزع علیه لیس بحرام،بل هو طاعة و عبادة.و قد قال علی«علیه السلام»:إن الجزع لقبیح إلا علیک.

و لذلک لم نر علیا«علیه السلام»ینهاها،أو یطلب منها أن تخفف من

ص :93


1- 1) أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 166 و فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی ج 1 ص 113 عنه،و بحار الأنوار ج 43 ص 157 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی لابن مردویه الأصفهانی ص 196 و بیت الأحزان ص 167 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 436 و ج 19 ص 154.

حزنها،و ذلک لأنه یری:أن ذلک هو حقها الطبیعی،الذی لو لم یبلغ هذا الحد،لدل علی نقص فی معرفتها،أو فی عصمتها،و من ثم فی مقامها.

و هذا یفسر لنا اختیاره لطریقة التعامل مع هذا الأمر،لا من حیث أنه یری ذلک فی غیر محله،أو أنه زائد عن حده،بل من منطلق الرفق بها،و السعی لتخفیف عبء المسؤولیة الأخلاقیة،و الإیمانیة الملقاة علی عاتقها،التی تقضی بلزوم وفائها لأشرف و أفضل والد و حبیب،و أحب الخلق للّه تبارک و تعالی.

الجزع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

روی المفید بسنده إلی ابن عباس قال:لما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تولی غسله علی بن أبی طالب«علیه السلام»و العباس معه،و الفضل بن العباس.

فلما فرغ«علیه السلام»من غسله کشف الإزار عن وجهه،ثم قال:

بأبی و أمی،طبت حیا،و طبت میتا،انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت أحد ممن سواک،من النبوة،و الأنبیاء،خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک، و عممت حتی صار الناس فیک سواء.

و لو لا أنک أمرت بالصبر،و نهیت عن الجزع لأنفذنا علیک الشؤون، و لکان الداء مما طلا،و الکمد محالفا،و قلاّ لک،و لکنه ما لا یملک رده،لا یستطاع دفعه.

ثم أکب علیه،فقبل وجهه،و الإزار علیه (1).

ص :94


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 228 و الأمالی للمفید ص 60 و(نشر دار-

و الشؤون:هی منابع الدمع فی الرأس.

و تقبیل الإزار علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدحض ما یزعمه بعض الناس من حرمة تقبیل قبور الأنبیاء،و عدم جواز التبرک بآثارهم..

الجزع قبیح إلا علیک

قد یقال:إن علیا«علیه السلام»ذکر أن امتناعه عن إنفاذ ماء الشؤون علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن ذلک یعد جزعا،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بالصبر،و نهی عن الجزع.

مع أن ثمة نصا آخر مرویا عنه«علیه السلام»یخالف هذا المعنی،و یدل علی أنه لا مانع من الجزع علیه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث یقول:«إن الصبر لجمیل إلا عنک،و إن الجزع لقبیح إلا علیک» (1).

و قد جزع الإمام الصادق«علیه السلام»علی ابنه إسماعیل جزعا

1)

-المفید)ص 103 و بحار الأنوار ج 22 ص 327 و 527 و 542 و الأنوار البهیة ص 45 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 162 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 24 و تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل للباقلانی ص 488.

ص :95


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 71 و بحار الأنوار ج 79 ص 134 و دستور معالم الحکم ص 198 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 150 و غرر الحکم ص 103 و نهایة الأرب ج 5 ص 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 498 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 195.

شدیدا (1).

و جزع آدم علی ابنه هابیل (2).فما هذا التناقض؟!

و نجیب:

أولا:إنه لا منافاة بین ذلک کله،فإن الجزع قد یکون محرما،حتی لو کان جزعا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الوصی،و ذلک إذا کان یجزع علی المیت،لمجرد کونه أبا أو قریبا إن کان لا یؤمن بأنه نبی أو ولی،أو لتخیل فوات أمر دنیوی بموته،فالجزع هو علی الأمر الدنیوی،و کذلک الحال بالنسبة للجزع الذی یکون بلا فائدة أو عائدة،لا علی الإنسان فی مزایاه و أخلاقه،و لا علی الدین..

ص :96


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 47 ص 242 و 249 و 250 و ج 79 ص 84 و 86 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 474 و 526 و إعلام الوری ج 1 ص 546 و کشف الغمة ج 2 ص 395 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 60 و الحدائق الناضرة ج 4 ص 166 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 179 و کمال الدین ص 73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 241 و 277 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 892 و 919 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 209.
2- 2) بحار الأنوار ج 11 ص 224 و 230 و 240 و 264 و ج 23 ص 59 و 63 و 64 و علل الشرائع ج 1 ص 19 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 306 و تفسیر القمی ج 1 ص 166 و التفسیر الصافی ج 1 ص 416 و ج 2 ص 29 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 432 و 616 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 341 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 58.

کما أنه إذا کان المصاب بغیر النبی و الوصی فالجزع حرام،و یحل إذا کان المصاب بهما«صلوات اللّه علیهما و آلهما».شرط أن یکون له فائدة علی الإنسان فی إیمانه و تقواه،أو علی نصرة الدین،و حفظ المسلمین،کجزع یعقوب علی یوسف«علیهما السلام»،فقد کان جزعا محبوبا للّه و مطلوبا، لأنه یعطی الإنطباع عن قیمة الإنسانیة فی الإنسان،المتمثلة بما تجلی فی یوسف«علیه السلام»من خصال الخیر،و حمید الصفات،و فرید المزایا لدی أنبیاء اللّه و أصفیائه،و هو یؤکد عظم الخسارة بفقد هذا النوع من الناس.

و شدة قبح العدوان علیهم.

بالإضافة إلی فوائد أخری تعود علی الجازع نفسه،تکاملا،و ثباتا،و صلابة فی الدین،و جهادا و صبرا فی سبیل اللّه تعالی،إلی الکثیر من الفوائد الأخری..

فهذا الجزع المفید جدا محبوب و مطلوب للّه تعالی،حتی لو أدی إلی العمی،أو الخوف من أن یکون حرضا (1)أو أن یکون من الهالکین..

و الجزع حسن أیضا حین یحرج أهل الباطل،و یبین قسوتهم علی الأبریاء و أهل الحق،و یحرک المشاعر الإنسانیة عندهم.

و أما الجزع علی الناس العادیین الذی لا دافع له إلا شدة التعلق العاطفی،و لا فائدة منه و لا عائدة،فهو مبغوض للّه،و محرم علی عباد اللّه تبارک و تعالی.لأنه إنما یعبر عن أنانیة طاغیة،و حب عارم للدنیا،و تعلق مقیت بها،لأنه إنما یجزع علی شیء فقده،و لذة فاتته.

ص :97


1- 1) حرض حرضا من باب تعب:أشرف علی الهلاک.راجع مجمع البحرین ج 1 ص 489.

و الجزع قبیح أیضا،عندما یوحی بضعف المحق،و یکون إقرارا بالهزیمة،و یطمع العدو و یغریه بالإمعان فی ممارسة العدوان و البغی.

و عندما یجعل العدو یشعر بنشوة النصر.

و ربما یبلغ حدّ إظهار الإعتراض علی قضاء اللّه تعالی و قدره.

و هذا یفسر لنا الروایات الصحیحة التی أکدت علی استحباب الجزع علی الإمام الحسین«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و یبین لنا المراد من قول علی«علیه السلام»و هو یرثی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن الجزع قبیح إلا علیک الخ..».

ثانیا:قد یشار هنا إلی جواب آخر أیضا،و هو:أن الجزع،و إن کان جائزا علیه«صلی اللّه علیه و آله»،و له درجة من الثواب،و لکن التجلد و الصبر هو الأفضل،و الأکثر ثوابا لأن فیه المزید من المشقة و الجهد،و هو أیضا یوجب ثبات الناس علی دینهم،و عدم السقوط أمام التحدی الکبیر الذی ینتظرهم،بل قد یتخذ منه بعض المغرضین ذریعة للتخلف عن جیش أسامة،فأصبح بذلک مرجوحا،و ربما یکون محرما،و إن کان لو لا ذلک لکان هو الأفضل و الأرجح.

أبو بکر لا یحزن لموت الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و قد دلتنا بعض الروایات:علی أن أبا بکر لم یکن حزینا لموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد روی:أن أبا بکر قال لعلی«علیه السلام»:ما لی أراک متحازنا.

فقال له علی«علیه السلام»:إنه قد عنانی ما لم یعنک.

ص :98

فاضطر أبو بکر إلی إنکار ذلک و التظاهر بالحزن،فراجع (1).

و هذا یفسر دعاوی محبی أبی بکر بأنه کان أشجع الصحابة،لأن غیره لم یتحمل صدمة موت الرسول.أما هو فبقی متماسکا!!فإن تماسکه کان لأجل عدم اهتمامه بموته«صلی اللّه علیه و آله»..

تعزیة الخضر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

عن أنس قال:لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحدق به أصحابه، فبکوا حوله،و اجتمعوا،فدخل رجل أشهب اللحیة،جسیم صبیح، فتخطی[رقابهم]فبکی،ثم التفت إلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:إن فی اللّه عزاء من کل مصیبة،و عوضا من کل فائت،و خلفا من کل هالک،فإلی اللّه فأنیبوا،و إلیه فارغبوا،و نظره إلیکم فی البلاء، فانظروا،فإن المصاب من لم یجبره.

فانصرف،و قال بعضهم لبعض:تعرفون الرجل؟!

قال أبو بکر و علی:نعم،هو أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» الخضر«علیه السلام» (2).

ص :99


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 312 و کنز العمال ج 7 ص 159 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 230 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و عن نهایة الإرب ج 18 ص 396-397.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340 عن ابن أبی الدنیا،و الحاکم،و البیهقی،-

و نقول:

أولا:قال الصالحی الشامی عن هذا الحدیث:قد ذکر فی کتاب الموضوعات (1).

و قال البیهقی:هذا منکر بمرة (2).

و قال الذهبی:عباد بن عبد الصمد،منکر الحدیث (3).

ثانیا:روی محمد بن عمر برجال ثقات،و ابن أبی حاتم،و أبو نعیم عن علی«علیه السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما قبض و کانت التعزیة به،جاءآت،یسمعون حسه و لا یرون شخصه،فقال:

السلام علیکم،أهل البیت و رحمة اللّه برکاته کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ

2)

-و مسکن الفؤاد للشهید الثانی ص 109 و بحار الأنوار ج 79 ص 97 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 322 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 424 و البدایة و النهایة ج 1 ص 387 و ج 5 ص 298 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 564 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 551 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 2 ص 228.

ص :100


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340.
2- 2) دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 269 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 424 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 298 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 564.
3- 3) میزان الإعتدال ج 2 ص 369 و راجع:التاریخ الکبیر البخاری ج 6 ص 41 و ضعفاء العقیلی ج 3 ص 137 و الجرح و التعدیل للرازی ج 6 ص 82 و بیان خطأ البخاری للرازی ص 75 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 170 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 210 و ج 4 ص 342.

وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ

(1)

إن فی اللّه تعالی عزاء من کل مصیبة، و خلفا من کل هالک،و درکا من کل فائت،فباللّه فثقوا،و إیاه فارجوا،فإن المحروم من حرم الثواب،و إن المصاب من حرم الثواب،و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته..

فقال علی:هل تدرون من هذا؟هذا الخضر«علیه السلام» (2).

و لعل هذا أقرب إلی الصواب،و اللّه هو العالم بالحقائق.

و نقول:

إن لنا بعض الوقفات مع ما سبق،فلاحظ ما یلی:

الأنصار الذین حضروا دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

بالنسبة لمطالبة الأنصار بالمشارکة فی تجهیز و دفن رسول اللّه«صلی اللّه

ص :101


1- 1) الآیة 185 من سورة آل عمران.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 211 و (ط دار صادر)ج 2 ص 275 و انظر المطالب العالیة ج 4 ص 259 و کنز العمال ج 7 ص 251 و المعجم الکبیر ج 3 ص 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 35 و الإصابة ج 2 ص 266 و 267 و الدر المنثور ج 2 ص 107 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 444 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 9 ص 3076 و راجع:بحار الأنوار ج 22 ص 505 و 515 و ج 39 ص 132 و الأمالی للصدوق ص 166 و عن إکمال الدین ص 219 و 220 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 84 و روضة الواعظین ص 72 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 308.

علیه و آله»نقول:

إن الأنصار لم یحضروا کلهم فی سقیفة بنی ساعدة،و لعله قد بقی أعداد منهم،و من المهاجرین أیضا فی محیط المسجد..ممن لم یکن لهم حول و لا قوة،و لا تأثیر ظاهر فی النشاطات السیاسیة،فأحبوا إشراکهم فی بعض الأمر،فطلبوا ذلک من علی«علیه السلام»،فلبی طلبهم بإشراک أوس.

إشارة

قد دل النص الآنف الذکر رقم 1 و النص رقم 3 علی عدم حضور شقران،و أسامة بن زید،و صالح دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لأنهم لم یکونوا من أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا من أقاربه..

الصدمة الکبری لعائشة

قال علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا رسول اللّه، أمرتنی أن أصیرک فی بیتک إن حدث بک حدث؟!

قال:نعم یا علی بیتی قبری.

قال علی«علیه السلام»:فقلت:بأبی و أمی،فحد لی أی النواحی أصیرک فیه.

قال:إنک مسخر بالموضع و تراه.

قالت له عائشة:یا رسول اللّه،فأین أسکن؟!

قال:«اسکنی أنت بیتا من البیوت،إنما هو بیتی،لیس لک فیه من الحق إلا ما لغیرک،فقری فی بیتک و لا تبرجی تبرج الجاهلیة الأولی،و لا تقاتلی

ص :102

مولاک و ولیک ظالمة شاقة،و إنک لفاعلة».

فبلغ ذلک من قوله عمر،فقال لابنته حفصة:مری عایشة لا تفاتحه فی ذکر علی و لا تراده،فإنه قد استهیم فیه فی حیاته و عند موته،إنما البیت بیتک لا ینازعک فیه أحد،فإذا قضت المرأة عدتها من زوجها کانت أولی ببیتها، تسلک إلی أی المسالک شاءت (1).

و نقول:

1-سیأتی أنه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیت علی و الزهراء«علیهما السلام»..

2-تدل الروایة:علی أن البیوت لم تکن للزوجات،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یملکهن إیاها،فلما ذا إذن منعت عائشة من دفن الإمام الحسن «علیه السلام»مع جده،و قالت:نحوا ولدکم عن بیتی،و لا تدخلوا بیتی من لا أحب (2).

ص :103


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 494 عن الطرف ص 46.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ج 2 ص 18 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 242 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 149 و بحار الأنوار ج 44 ص 153 و 154 و 157 و الأنوار البهیة ص 92 و الدرجات الرفیعة ص 125 و قاموس الرجال ج 12 ص 300 و أعیان الشیعة ج 1 ص 576 و الجمل للمفید ص 234 و کشف الغمة ج 2 ص 209 مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 204.و راجع:روضة الواعظین ص 168.

3-إن عائشة هی التی بادرت إلی تحدید موضع دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه فی بیتها،و لکن ذلک لا یعنی أن تجری الأمور وفق هواها، فقد یجاریها النبی«صلی اللّه علیه و آله»الآن،ثم یأمر علیا«علیه السلام» بدفنه حیث یقبضه اللّه تعالی،و هکذا کان.

4-إن علیا«علیه السلام»یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحدید مکان دفنه-مع أن علیا«علیه السلام»یعرف الموضع و یراه-لأجل أن یسمع الآخرین الجواب،و لکی لا یتهم بأنه«علیه السلام»یتصرف من عند نفسه.

5-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:إنک مسخر بالموضع،و تراه.یدل علی أن علیا«علیه السلام»إنسان إلهی مسدد،و مؤید منه تعالی،و له خصوصیات لیست لغیره،و لذلک فهو لا یحتاج إلی تحدید الموضع من قبل الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فالمکان مسخر له و هو یراه.

6-و یلاحظ هنا:إهتمام عائشة بموضع سکناها لو دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حجرتها،مع أن المفروض هو أن تهتم بحیاة الرسول، و بموضع دفنه،و أن تعلن أنها مستعدة للتضحیة بکل شیء فی سبیل امتثال أوامره،و تلبیة حاجاته،و تنفیذ رغباته.و أن یشغلها ألم فراقه عن هم سکناها بعده..

7-إن الروایة تصرح:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر عائشة بأن تقر فی بیتها،فی إشارة منه لها بأنه سوف لا یدفن فی ذلک البیت،لتحتاج إلی البحث عن غیره لسکناها.

ص :104

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبرها بأنها سوف لا تقر فی بیتها،بل هی سوف تخرج منه لمحاربة إمام زمانها و ولیها ظالمة له..

9-قد یحق للناظر أن یبدی إحتمال أن یکون هذا الحوار بین النبی «صلی اللّه علیه و آله»و عائشة قد جاء توطئة لتوجیه التحذیر لعائشة مما ستقدم علیه من الخروج علی إمام زمانها،لیکون ذلک من الإخبارات الغیبیة،و من أعلام نبوته«صلی اللّه علیه و آله»..و أن خلافة علی أمر إلهی یعرف النبی عن اللّه کل تفاصیل ما یجری فیه..

10-إن هذا الحوار أیضا قد أنتج جرأة هائلة من عمر بن الخطاب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث رد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قرر لابنته حفصة:أن البیت بیتها،و لا ینازعها فیه أحد..

و کلمته الأخیرة تشیر إلی أنه کان مطمئنا إلی أنه سوف یملک القدرة علی رد کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته!!

11-و الأمر و الأدهی إتهام عمر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه استهیم بعلی«علیه السلام»حیا و میتا..و کأنه یرید أن یقول:إن تصرفاته «صلی اللّه علیه و آله»لا تستند إلی مبررات معقولة،بل هی نتیجة هیام خارج عن دائرة التعقل و الحکمة.

و هذا یتناغم مع قوله فی رزیة یوم الخمیس عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن الرجل لیهجر،أو غلبه الوجع.

12-إن عمر قد أمر عائشة بالإمتناع عن مفاتحة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء من أمر علی«علیه السلام»،و أن لا تراده الکلام فیه،ربما لأنه

ص :105

خشی أن یتسبب ذلک بتصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمور حول مقام علی«علیه السلام»تزید من تعقید الأمور أمام مشاریعهم الإستئثاریة..

13-و أخیرا،فإن هذا التوجیه العمری لعائشة یظهر مدی التنسیق بین أرکان هذه الجماعة فی موضوع إقصاء علی«علیه السلام»،و الإستئثار بالأمر دونه..

أین دفن النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!

قد عرفنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی الموضع الذی قبض فیه، و قد روی عن عائشة قولها:اختلفوا فی دفنه«صلی اللّه علیه و آله»فقالت لعلی«علیه السلام»:إن أحب البقاع إلی مکان قبض فیه نبیه (1).

و کان«صلی اللّه علیه و آله»خرج فصلی بالناس،و خفف الصلاة،ثم وضع یده علی عاتق علی«علیه السلام»،و الأخری علی عاتق أسامة،ثم انطلقا إلی بیت فاطمة«علیها السلام»..

و هناک قبض«صلی اللّه علیه و آله»..

و دفن فی هذا البیت بالذات..

و قد ذکرنا أدلة کثیرة علی هذا الأمر،و حددنا مکان بیت علی و فاطمة

ص :106


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و الخصائص الکبری للسیوطی ج 2 ص 486 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 279 و البدایة و النهایة ج 7 ص 397 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 394 و الغدیر ج 7 ص 189 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 693.

«علیهما السلام»من جهة،و بیت عائشة من جهة أخری فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 ص 119-139 فلا بأس بالرجوع إلیه..

حدیث سم النبی صلّی اللّه علیه و آله

1-روی:أنه لما رجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر،جاءته امرأة من الیهود-قد أظهرت الإیمان-بذراع مسمومة،و أخبرته أنها کانت قد نذرت ذلک له..

و کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»البراء بن معرور،و الإمام علی«علیه السلام»،فطلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»الخبز،فجیء به، فأخذ البراء لقمة من الذراع،و وضعها فی فیه..

فقال«علیه السلام»:لا تتقدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له البراء:کأنک تبخّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فأخبره الإمام علی«علیه السلام»:بأنه لیس لأحد أن یتقدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأکل و لا شرب،و لا قول و لا فعل..

فقال البراء:ما أبخّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فقال الإمام علی«علیه السلام»:ما لذلک قلت.و لکن هذا جاءت به یهودیة،و لسنا نعرف حالها،فإذا أکلتها بدون إذنه و کلت إلی نفسک..

هذا..و البراء یلوک اللقمة،إذ أنطق اللّه الذراع،فقالت:یا رسول اللّه، إنی مسمومة،و سقط البراء فی سکرات الموت،و مات.

ص :107

ثم دعا«صلی اللّه علیه و آله»بالمرأة فسألها..

فأجابته بما یتضمن الإعتراف بالجریمة،و أنه إن کان نبیا لم یضره ذلک، بل سوف یخبره اللّه به.

فأخبرها النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن البراء لو أکل بأمر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لکفی شره و سمه..

ثم دعا بقوم من خیار أصحابه،فیهم سلمان،و المقداد،و أبو ذر، و صهیب،و بلال،و عمار،و قوم من سائر الصحابة تمام العشرة،و الإمام علی«علیه السلام»حاضر..

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اللّه تعالی،ثم أمرهم بالأکل من الذراع المسمومة،فأکلوا حتی شبعوا،و شربوا الماء.

و حبس المرأة،و جاء بها فی الیوم التالی..فأسلمت..

و لم یصلّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی البراء،حتی یحضر الإمام علی«علیه السلام»،لیحلّ البراء مما کلمه به حین أکل من الشاة..و لیکون موته بذلک السم کفارة له..

فقال بعض من حضر:إنما کان مزحا مازح به علیا،لم یکن جدا فیؤاخذه اللّه عز و جل بذلک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لو کان ذلک منه جدا لأحبط اللّه أعماله کلها.و لو کان تصدق بمثل ما بین الثری إلی العرش ذهبا و فضة،و لکنه کان مزحا و هو فی حل من ذلک،إلا أن رسول اللّه یرید أن لا یعتقد أحد منکم:أن علیا«علیه السلام»واجد علیه،فیجدد بحضرتکم إحلالا،

ص :108

و یستغفر له،لیزیده اللّه عز و جل بذلک قربة و رفعة فی جنانه..الخ (1).

2-و فی روایة عن الأصبغ،عن الإمام علی«علیه السلام»:أنه یقال للمرأة الیهودیة:عبدة.

و أن الیهود هم الذین طلبوا منها ذلک،و جعلوا لها جعلا.

فعمدت إلی شاة فشوتها،ثم جمعت الرؤساء فی بیتها،و أتت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقالت:یا محمد،قد علمت ما توجّب لی من حق الجوار،و قد حضر فی بیتی رؤساء الیهود،فزینّی بأصحابک..

فقام«صلی اللّه علیه و آله»و معه الإمام علی«علیه السلام»،و أبو دجانة،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف،و جماعة من المهاجرین..

فلما دخلوا،و أخرجت الشاة،سدت الیهود آنافها بالصوف.

و قاموا علی أرجلهم،و توکأوا علی عصیهم..

فقال لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اقعدوا..

فقالوا:إنا إذا زارنا نبی لم یقعد منا أحد،و کرهنا أن یصل إلیه من أنفاسنا ما یتأذی به.

و کذبت الیهود لعنهم اللّه،إنما فعلت ذلک مخافة سورة السم..و دخانه..

ص :109


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 318 و 320 و 396 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری ص 177 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 128 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 646.

ثم ذکرت الروایة:تکلّم کتف الشاة،و سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعبدة عن سبب فعلها،و جوابها له..و أن جبرئیل هبط إلیه و علّمه دعاء،فقرأه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک من معه،ثم أکلوا من الشاة المسمومة،ثم أمرهم أن یحتجموا (1).

و نقول:

قد أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء 33 فصل:رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات شهیدا،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات مسموما..

غیر أن ما یعنینا هنا هو التعرض للروایات التی ذکرت الإمام علیا «علیه السلام»فی سیاق حرکة الأحداث فی هذا الموضوع..و الروایة التی ذکرناها آنفا هی الأوضح و الأصرح فی ذلک..فالمطلوب هو الوقوف عند بعض ما تضمنته من إشارات،فنقول:

أولا:ذکرت الروایة الأولی:أن البراء بن معرور أکل من الشاة المسمومة فمات،مع أن البراء قد توفی قبل هجرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :110


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 294 و بحار الأنوار ج 17 ص 395 و 396 و ج 92 ص 140 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 80 و روضة الواعظین ص 61 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 307 و الثاقب فی المناقب ص 81 و الجواهر السنیة ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 542.

إلی المدینة بشهر (1)،و قضیة خیبر کانت فی السنة السابعة بعد الهجرة.

و قد یقال:المراد بشر بن البراء،فسقطت کلمة«بشر»سهوا..

و یجاب:

بأن سقوطها مرات عدیدة فی روایة واحدة بعید.

ثانیا:اختلفت الروایات فی الذی أکل من الشاة،هل هو البراء بن معرور،أو بشر بن البراء بن معرور،أو بشر بن البراء بن عازب؟!

و هل کانت هذه القضیة فی المدینة،أو فی خیبر؟!

و اختلفت أیضا فی موت أحد ممن کان مع النبی،أو عدم موت أحد..

و هناک اختلافات کثیرة بین الروایات لا حاجة إلی استقصائها.

ثالثا:ذکرت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»،صرح بأنه یشک

ص :111


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 308 أسد الغابة ج 1 ص 174 و الإصابة ج 1 ص 144 و 145 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 415 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 136 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 152 و فتح الباری ج 5 ص 276 و ج 7 ص 173 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 136 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 620 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 239 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 474 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 181 و بحار الأنوار ج 19 ص 132 و نیل الأوطار ج 4 ص 91 و إعانة الطالبیین ج 2 ص 123 و راجع:کنز العمال ج 13 ص 294 و تاریخ مدینة دمشق ج 56 ص 19.

فی سلامة هدیة تلک الیهودیة،حیث قال:و لسنا نعرف حالها..فلما ذا لم یشک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها أیضا؟!..و إن کان قد شک بها، فلما ذا لم یحذر من معه من الأکل منها قبل التثبت من حالها؟!

و لما ذا بادر هو«صلی اللّه علیه و آله»إلی الأکل منها ما شاء اللّه؟!کما ورد فی بعض نصوص الروایة (1).

و لما ذا لم یحذره علی«علیه السلام»من ذلک کما حذر البراء؟!

و لما ذا لم یأخذ البراء بتحذیر علی؟!

و إن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد سمع تحذیر علی للبراء،فلما ذا لم یرتب هو الأثر علیه؟!

و إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»حاضرا و سامعا للحوار بین علی «علیه السلام»و بین البراء،فلما ذا لم یتدخل لحسم النزاع؟!

رابعا:عددت الروایة المتقدمة عن التفسیر المنسوب للإمام العسکری الأشخاص الذین دعاهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»للأکل من الذراع، و کانوا من خیار أصحابه،و ذکرت صهیب الرومی منهم!!مع أن صهیبا کان عبد سوء،و کان من أعوان المعتدین علی الزهراء،و الغاصبین لحق علی، و تخلف عن بیعته«علیه السلام»أیضا،و کان من المعادین لأهل البیت (2).

ص :112


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظ«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 فصل: رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات شهیدا.
2- 2) راجع فیما تقدم:ترجمة صهیب فی قاموس الرجال ج 5 ص 135-137 و غیره.

خامسا:کیف یأکل خیار أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الشاة المسمومة إلی حد الشبع،ثم لا یصیبهم شیء،و یعیشون إلی عشرات الأعوام بعد ذلک..و لکنه هو«صلی اللّه علیه و آله»وحده الذی وجد ألم أکلته بخیبر،بعد ثلاث سنوات،و إن أبهره قد انقطع،و ما زال ینتقض به سمه حتی مات؟!..

سادسا:إن روایة التفسیر تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصل علی البراء إلی أن یأتی علی«علیه السلام»لیحلّه مما کلمه به،و لیکون موته بذلک السم کفارة له..

فلما اعترضوا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن البراء قد قال ذلک مزاحا،و لا یؤاخذ اللّه بالمزاح،تراجع«صلی اللّه علیه و آله»و قال:«..و لکنه کان مزحا،و هو فی حل من ذلک».

ثم اعتذر لهم عن موقفه الأول بأنه أراد أن لا یعتقد أحد أن علیا واجد علیه،فأراد أن یجدد بحضرتهم إحلالا له،و یستغفر له،لیزیده بذلک قربة و رفعة فی جنانه،و کأن الروایة تنسب التدلیس و الإخبار بغیر الحق إلیه «صلی اللّه علیه و آله»،ثم التراجع عن ذلک بعد ظهور الأمر..و حاشاه من ذلک کله..

کما أننا لم نعرف الوجه لتعبیره بکلمة«..و لکنه کان مزحا،و هو فی حل من ذلک»مع أن المناسب أن یقول:إن کان مزحا فهو فی حل الخ..

سابعا:کیف صدق المسلمون الیهود فی قولهم:إذا زارنا نبی لم یقعد منا أحد..و هم لم یؤمنوا بعد برسول اللّه؟!

ص :113

ألم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد زارهم قبل ذلک،و اجتمع بهم؟!فهل کانوا یقومون أیضا،و یسدّون آنافهم بالصوف..حتی لا یتأذی بأنفاسهم؟!.

و حین سدوا آنافهم بالصوف مخافة سورة السم،هل تنفسوا من أفواههم بعد سد الآناف؟!..

و هل التنفس من الفم یمنع من سورة السم حقا؟!

أم أنهم سدوها بالصوف،و التزموا بأن یتنفسوا منها أیضا؟

إن الروایة لم توضح لنا ذلک!!

و إذا کان السم یؤثر إلی هذا الحد،فلا حاجة بهم إلی إطعام الرسول «صلی اللّه علیه و آله»من الشاة،بل یکفی أن یضعوها أمامه..و یدخل السم إلی بدنه الشریف عن طریق التنفس.

ثامنا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بالسم،و قرأ الدعاء، و أمرهم بأکل ما هو مسموم،لیظهر المعجزة،و الکرامة بذلک،فما معنی أمره لمن معه بالإحتجام بعد ذلک؟!..

فهل أثّر الدعاء فی حجب أثر السم،أم لم یؤثر؟فإن کان قد أثّر،فما الحاجة إلی الحجامة؟!.و إن کان لم یؤثر،فلما ذا کان الدعاء؟!

و إذا کان قد أثر،فلما ذا مات هو«صلی اللّه علیه و آله»من ذلک،و وجد انقطاع أبهره بعد ثلاث سنوات؟!

و کیف أقدم«صلی اللّه علیه و آله»علی تناول سم یؤدی إلی الموت،من دون تثبّت من تأثیر الدعاء فی منع تأثیر السم؟!

ص :114

الفصل السادس

اشارة

السقیفة..بروایتهم..

ص :115

ص :116

قریش..و الخلافة

کانت قریش تتعاطی مع الخلافة بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله» علی أنها حکم و سلطان،یجلب لها المنافع الدنیویة،و یعزز نفوذها،و یؤکد لها هیبتها المرتکزة علی التجبر و الظلم،و یعید لها احترامها و امتیازاتها الظالمة، و استعلاءها البغیض،و کبریاءها المقیت..

أما النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»،فالخلافة عندهم مقام أعطاه اللّه لأهله،یحفظ بها الدین،و تصان بها مصالح العباد.و هی شأن من شؤون الإمامة،التی لا تکون إلا للأنبیاء و أوصیائهم.

الأنصار یراقبون الأحداث

و علی هذا الأساس نقول:

1-لا شک فی أن الأنصار کانوا علی مقربة مما یجری،و یرون بأم أعینهم جرأة قریش علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم عرفة،و فی رزیة یوم الخمیس،و محاولة قتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتنفیر الناقة لیلة العقبة،ثم العصیان المعلن لأوامره المتعلقة بسریة أسامة،ثم ما جری فی قضیة صلاة أبی بکر بالناس..و غیر ذلک.

و یرون أیضا جهد قریش و أعوانها المتواصل لإبطال مسعی رسول اللّه

ص :117

«صلی اللّه علیه و آله»لتأکید أمر الإمامة فی علی«علیه السلام»..و یعرفون الکثیر مما یدور فی الحلقات و الجلسات المختلفة،و یسمعون و یرون الهمسات و الغمزات،و ما یدبّر و یحضّر من الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»و بنی هاشم،و لم یکن لدیهم أدنی شک فی أن ثمة تصمیما علی منع علی من الوصول للخلافة مهما کلف الأمر.

2-و الأنصار یعلمون أیضا:أن أهل مکة حدیثوا عهد بالإسلام،و ان أکثر الناس قد أعلنوا إسلامهم بعد فتح مکة،أی فی سنتی تسع و عشر.

3-و کانوا یعلمون کذلک:أن قریشا کانت تعتبر الأنصار هم السبب فی ظهور أمر محمد،و قد نصروه و آزروه،و شارکوا فی قتل فرسان و رجال قریش،و صنادید العرب،و أن مراجل حقدها و من یدور فی فلکها کانت تغلی و تفور علی الأنصار،و لا تجد لها متنفسا..

4-و کانوا یخشون من أن تنتقم منهم قریش و أعوانها إذا وصلت إلی الحکم و السلطان،و ربما یکون إنتقاما قاسیا و شرسا و بشعا..

5-و کان فی الأنصار طامعون و طامحون أیضا..و تراودهم خطرات و تصورات تحفزهم إلی استباق الأحداث،لأن الخلافة إذا کانت سوف لن تصل إلی أهلها،فلما ذا لا یبادرون إلی اقتناص الفرصة،ما دام أن ذلک یحصنهم من انتقام الناس منهم..علما بأن المرشحین لهذا الأمر من الفریق الآخر لیسوا بأفضل حالا من الطامحین من الأنصار،کسعد بن عبادة و غیره..فبادروا إلی سقیفتهم..التی سوف نذکر ما جری فیها فی الفقرات التالیة إن شاء اللّه..

ص :118

من تجلیات خوف الأنصار

و قبل أن نذکر أحداث السقیفة،نذکر بعض الشواهد علی خوف الأنصار من تولی بعض القرشیین-غیر علی«علیه السلام»-للحکم،فلاحظ ما یلی:

1-قال الحباب بن المنذر یوم السقیفة:«و لکنا نخاف أن یلیها بعدکم من قتلنا أبناءهم،و آباءهم،و إخوانهم» (1).

2-إن الأنصار عندما مات النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانوا یبکون، لأنهم لا یدرون ما یلقون من الناس بعده«صلی اللّه علیه و آله» (2).

3-سیأتی:أن الأنصار قالت بعد خطبة أبی بکر فیهم فی جملة کلام:

«و لکننا نشفق بعد الیوم،فلو جعلتم الیوم رجلا منکم،فإذا مات أخذتم رجلا من الأنصار فجعلناه..» (3).

ص :119


1- 1) راجع:حیاة الصحابة ج 1 ص 420 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 53 و بحار الأنوار ج 28 ص 326 و السقیفة و فدک للجوهری ص 51 و قاموس الرجال ج 12 ص 108 و فتح الباری ج 12 ص 135 و السقیفة للمظفر ص 97 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 275 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 236.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 339 و مجمع الزوائد ج 9 ص 34.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 344 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 8 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 14 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 23.
أحداث السقیفة بروایتهم

ثم إن أتباع الخلفاء یروون أحداث السقیفة بطریقتهم الخاصة،متجاهلین الکثیر من الأمور الهامة و الحساسة التی وردت فی مصادرهم،و نحن نذکر هنا النص الذی أورده الصالحی الشامی،مکتفین بذلک،فنقول:

قال الصالحی الشامی:

روی ابن إسحاق،و الإمام أحمد،و البخاری،و ابن جریر،عن ابن عباس:أن عمر بن الخطاب قال و هو علی المنبر:إنه قد بلغنی أن فلانا-و فی روایة البلاذری عن ابن عباس:أن قائل ذلک الزبیر بن العوام-قال:و اللّه لو قد مات عمر لقد بایعت فلانا (1).

و فی روایة البلاذری عن ابن عباس:«بایعت علیا»لا یغرن امرءا أن یقول:إن بیعة أبی بکر کانت فلتة فتمت (2).

ص :120


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 127 و ج 12 ص 311 عن ابن إسحاق،و أحمد، و البخاری،و ابن جریر.و راجع:صحیح البخاری ج 8 ص 25 و فتح الباری (المقدمة)ص 337 و عمدة القاری ج 17 ص 62 و ج 24 ص 6 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 154 و أضواء البیان للشنقیطی ج 5 ص 368 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 280 و 281.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311.و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 305 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 155 و 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281 و 283 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

[و اللّه ما کانت بیعة أبی بکر فلتة،و لقد أقامه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقامه،و اختاره لدینهم علی غیره،و قال:«یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر»،فهل منکم أحد تقطع إلیه الأعناق کما تقطع إلی أبی بکر؟فمن بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین،فإنه لا بیعة له،و إنه کان من خیرنا حین توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إن الأنصار خالفونا،و اجتمعوا بأشرافهم فی سقیفة بنی ساعدة، و تخلف عنا علی بن أبی طالب و الزبیر بن العوام،و من معهما.

و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر،فقلت لأبی بکر:انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار،فانطلقنا نؤمهم حتی لقینا منهم رجلان صالحان:

عویم بن ساعدة،و معن بن عدی (1).

إلی أن قال:

فذکرا لنا ما تمالأ علیه القوم،و قالا:أین تریدون یا معشر المهاجرین؟!

ص :121


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 338 و مسند أحمد ج 1 ص 55 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281 و البدایة و النهایة ج 5 ص 266 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 142 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 153 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 308 و 311 و 315 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 148 و 155 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 487.و راجع:عمدة القاری ج 24 ص 7 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

قلنا:نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار.

قالا:فلا علیکم أن لا تقربوهم یا معشر المهاجرین،اقضوا أمرکم.

قال:قلت:و اللّه لنأتینهم،فانطلقنا حتی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة، فإذا بین ظهرانیهم رجل مزمل،فقلت:من هذا؟

فقالوا:سعد بن عبادة.

فقلت:ما له؟

فقالوا:وجع.

فلما جلسنا تشهّد خطیبهم،فأثنی علی اللّه بما هو أهله،ثم قال:

أما بعد..فنحن الأنصار،و کتیبة الإسلام،و أنتم یا معشر المهاجرین رهط نبینا،و قد دفت إلینا دافة من قومکم.

قال:و إذا هم یریدون أن یختزلونا من أصلنا،و یغصبونا الأمر،فلما سکت أردت أن أتکلم،و قد زورت فی نفسی مقالة قد أعجبتنی،أرید أن أقدمها بین یدی أبی بکر،و کنت أداری منه بعض الجد.

فقال أبو بکر:علی رسلک یا عمر،فکرهت أن أعصیه،فتکلم.

و کان هو أعلم منی،و أوقر،فو اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی کنت زورتها فی نفسی إلا قالها فی بدیهته،أو مثلها،أو أفضل منها،حتی سکت (1).

ص :122


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 312 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 24 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3-

إلی أن قال:

فتشهد أبو بکر،و أنصت القوم،ثم قال:بعث اللّه محمدا بالهدی،و دین اللّه حق،فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الإسلام،فأخذ اللّه بقلوبنا و نواصینا،إلی ما دعانا إلیه،فکنا معشر المهاجرین أول الناس إسلاما،و نحن عشیرته،و أقاربه،و ذوو رحمه،فنحن أهل النبوة،و أهل الخلافة،و أوسط الناس أنسابا فی العرب،ولدتنا کلها،فلیس منا قبیلة إلا لقریش فیها ولادة،و لن تعترف العرب و لا تصلح إلا علی رجل من قریش.

هم أصبح الناس وجوها،و أبسطهم لسانا،و أفضلهم قولا،فالناس لقریش تبع،فنحن الأمراء و أنتم الوزراء،و هذا الأمر بیننا و بینکم قسمة إلا بثلمة.

و أنتم یا معشر الأنصار إخواننا فی کتاب اللّه،و شرکاؤنا فی الدین، و أحب الناس إلینا،و أنتم الذین آووا و نصروا،و أنتم أحق الناس بالرضا بقضاء اللّه،و التسلیم لفضیلة ما أعطی اللّه إخوانکم من المهاجرین،و أحق الناس ألا تحسدوهم علی خیر آتاهم اللّه إیاه.

و أما ما ذکرتم فیکم من خیر،فأنتم له أهل،و لن تعرف العرب هذا الأمر،إلا لهذا الحی من قریش هم أوسط العرب نسبا و دارا.

و قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین،فبایعوا أیهما شئتم،و أخذ بیدی

1)

-ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

ص :123

و بید أبی عبیدة بن الجراح،و هو جالس بیننا (1).

إلی أن قال:

فقال عمر و أبو عبیدة:ما ینبغی لأحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یکون فوقک یا أبا بکر،أنت صاحب الغار مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ثانی اثنین،و أمرک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین اشتکی،فصلیت بالناس،فأنت أحق بهذا الأمر.

قالت الأنصار:و اللّه ما نحسدکم علی خیر ساقه اللّه إلیکم،و ما خلق اللّه قوما أحب إلینا،و لا أعز علینا منکم،و لا أرضی عندنا هدیا منکم، و لکنا نشفق بعد الیوم،فلو جعلتم الیوم رجلا منکم،فإذا مات أخذتم رجلا من الأنصار فجعلناه،فإذا مات أخذنا رجلا من المهاجرین فجعلناه، فکنا کذلک أبدا ما بقیت هذه الأمة،بایعناکم،و رضینا بذلک من أمرکم، و کان ذلک أجدر أن یشفق القرشی،إن زاغ،أن ینقض علیه الأنصاری.

فقال عمر:لا ینبغی هذا الأمر،و لا یصلح إلا لرجل من قریش،و لن ترضی العرب إلا به،و لن تعرف العرب الإمارة إلا له،و لن یصلح إلا

ص :124


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 312 و 313.و عن الریاض النضرة ج 1 ص 213 و بحار الأنوار ج 28 ص 343 و السقیفة و فدک للجوهری ص 58 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 7 و الدرجات الرفیعة ص 331 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 301 فما بعد.

علیه،و اللّه لا یخالفنا أحد إلا قتلناه (1).

و عند الإمام أحمد:قال قائل من الأنصار:أنا جذیلها المحکک،و عذیقها المرجب،منا أمیر،و منکم أمیر یا معشر قریش.

قال:فکثر اللغط،و ارتفعت الأصوات،حتی خشینا الإختلاف، فقلت:ابسط یدک یا أبا بکر،فبسط یده فبایعته،و بایعه المهاجرون،ثم بایعه الأنصار (2).

و عند ابن عقبة:فکثر القول حتی کادت الحرب تقع بینهم،و أوعد بعضهم بعضا،ثم تراضی المسلمون،و عصم اللّه لهم دینهم،فرجعوا و عصوا الشیطان.

و وثب عمر فأخذ بید أبی بکر،و قام أسید بن حضیر الأشهلی،و بشیر بن سعد أبو النعمان بن بشیر یستبقان لیبایعا أبا بکر،فسبقهما عمر فبایع،ثم

ص :125


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 14 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 23.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 56 و صحیح البخاری ج 8 ص 27 و عمدة القاری ج 24 ص 8 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 150 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 24 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 616 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 283 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 7 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 303 و 306.

بایعا معا (1).

و عند ابن إسحاق فی بعض الروایات،و ابن سعد:أن بشیر بن سعد سبق عمر (2).

إلی أن قال:

و وثب أهل السقیفة یبتدرون البیعة،و سعد بن عبادة مضطجع یوعک،فازدحم الناس علی أبی بکر،فقال رجل من الأنصار:اتقوا سعدا، لا تطأوه،فتقتلوه.

فقال عمر،و هو مغضب:قتل اللّه سعدا،فإنه صاحب فتنة.

فلما فرغ أبو بکر من البیعة رجع إلی المسجد،فقعد علی المنبر،فبایعه الناس حتی أمسی،و شغلوا عن دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

ص :126


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:شرح أصول الکافی ج 12 ص 488.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:الکافی ج 8 ص 343 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 488 و الإحتجاج ج 1 ص 106 و بحار الأنوار ج 28 ص 262 و 325 و 326 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 10 و 18 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 330 و کنز العمال ج 5 ص 606 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 292 و ج 30 ص 275.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 64 و فتح الباری ج 7 ص 25 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 459 و عمدة القاری ج 16 ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 482.

إلی أن قال:

روی ابن إسحاق،و البخاری،عن أنس بن مالک قال:لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و کان الغد جلس أبو بکر،فقام عمر فتکلم،و أبو بکر صامت لا یتکلم،فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:..

إلی أن قال:

..و إن اللّه قد جمع أمرکم علی خیرکم،صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثانی اثنین إذ هما فی الغار،فقوموا فبایعوه،فبایع الناس أبا بکر بیعة العامة بعد بیعة السقیفة،ثم تکلم أبو بکر فحمد اللّه،و أثنی علیه بالذی هو أهله (1).

و فی روایة البلاذری،عن الزهری أنه قال:

الحمد للّه،أحمده و أستعینه علی الأمر کله،علانیته و سره،و نعوذ باللّه من شر ما یأتی باللیل و النهار،و أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله،أرسله بالحق بشیرا و نذیرا،قدام الساعة،فمن

ص :127


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314.و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 450 و البدایة و النهایة ج 5 ص 269 و ج 6 ص 332 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1075 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 406 و کنز العمال ج 5 ص 601 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 157 و الصوارم المهرقة ص 63 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 493 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 483.

أطاعه رشد،و من عصاه هلک،انتهی (1).

ثم قال:أما بعد أیها الناس،فإنی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم.

و قد کانت بیعتی فلتة،و ذلک أنی خشیت الفتنة،و أیم اللّه ما حرصت علیها یوما قط،و لا طلبتها،و لا سألت اللّه تعالی إیاها سرا و لا علانیة،و ما لی فیها من راحة (2).

و قال:«و اعلموا أن لی شیطانا یعترینی،فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی، لا أوثّر فی أشعارکم و أبشارکم» (3).

ص :128


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 159.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و العثمانیة للجاحظ ص 231.
3- 3) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 212 و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 34 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 224 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 460 و صفة الصفوة ج 1 ص 261 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 20 و ج 17 ص 156 و 159 و کنز العمال ج 5 ص 589 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 315.و راجع:الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 124 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 152 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 430 و بحار الأنوار ج 10 ص 439 و ج 49 ص 280 و ج 90 ص 45 و الغدیر ج 7 ص 118 و راجع:تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 481 و 482 و تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل للباقلانی ص 476 و 493 و البدایة و النهایة ج 6 ص 334 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 303 و 304.

و روی البلاذری و البیهقی-بإسناد صحیح-من طریقین،عن أبی سعید:أن أبا بکر لما صعد المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر الزبیر،فسأل عنه،فقام ناس من الأنصار فأتوا به،فقال أبو بکر:قلت:ابن عمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حواریه،أردت أن تشق عصا المسلمین؟!

فقال:لا تثریب یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقام فبایعه.

ثم نظر فی وجوه القوم فلم یر علیا،فسأل عنه،فقام ناس من الأنصار فأتوا به،فجاء،فقال أبو بکر:قلت:ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ختنه علی ابنته،أردت أن تشق عصا المسلمین؟!

قال:لا تثریب یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فبایعه (1).

قال أبو الربیع:و ذکر غیر ابن عقبة:أن أبا بکر قام فی الناس بعد مبایعتهم إیاه،یقیلهم فی بیعتهم،و یستقیلهم فیما تحمله من أمرهم،و یعید ذلک علیهم،کل ذلک یقولون:و اللّه لا نقیلک و لا نستقیلک،قدمک رسول

ص :129


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 277 و البدایة و النهایة ج 5 ص 269 و ج 6 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 494 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 76 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 143 و کنز العمال ج 5 ص 613 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 10 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 3 ص 485 و الصوارم المهرقة ص 61.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فمن ذا یؤخرک (1).

قال العلامة الأمینی:اکتفی عمر بن الخطاب بقوله:«من له هذه الثلاث؟: ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا (2).

و بقوله له:إن أولی الناس بأمر نبی اللّه ثانی اثنین إذ هما فی الغار،و أبو بکر السباق المسن.

و بقوله یوم بیعة العامة:إن أبا بکر صاحب رسول اللّه.و ثانی اثنین إذ هما فی الغار (3).

و قال سلمان للصحابة:أصبتم ذا السن منکم،و لکنکم أخطأتم أهل

ص :130


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 و راجع:و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 33 و العثمانیة للجاحظ ص 235 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345 و طبقات المحدثین بأصبهان لابن حبان ج 3 ص 576 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 31 و الغدیر ج 8 ص 40.
2- 2) الآیة 40 من سورة التوبة.
3- 3) السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 311 و الریاض النضرة ج 2 ص 203 و 206 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 38 و البدایة و النهایة ج 5 ص 247 و 248 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 490 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 359.و راجع:صحیح ابن حبان ج 15 ص 298 و مسند الشامیین ج 4 ص 156 و موارد الظمآن ج 7 ص 81.

بیت نبیکم (1).

و قال عثمان:إن أبا بکر الصدیق أحق الناس بها،إنه لصدیق،و ثانی اثنین،و صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول:

إن هذا العرض للأحداث غیر سلیم،بل هو مصنوع بعنایة فائقة،و قد اختزل،و حرّف،و زادوا و تصرفوا فیه،حسبما رأوا أنه یخدم عقیدتهم، و میولهم،و نحن لا نرید استقصاء البحث فیه،بل نکتفی بوقفات یسیرة تکفی لإعطاء الإنطباع عما جری،و عن بعض ما تضمنه عرضهم هذا لوقائع هذا الحدث من دس و تحریف و تزییف..و نذکر من هذه الوقفات ما یلی:

توضیح بضع کلمات

السقیفة:مکان مستطیل،مسقوف،یستظل به.

و بنو ساعدة:بطن من الأنصار.و کانت السقیفة لهم و فی محلتهم.

ص :131


1- 1) الغدیر ج 7 ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 49 و ج 6 ص 43 و بحار الأنوار ج 28 ص 314 و السقیفة و فدک للجوهری ص 46 و 69 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 225.
2- 2) کنز العمال ج 5 ص 653 و الغدیر ج 7 ص 92 و حدیث خیثمة ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 276.

جذیلها:تصغیر جذل،عود ینصب للإبل الجربی،تحتک به،فتشفی..

و التصغیر هنا للتعظیم.أی أنا من یستشفی برأیه:

و المحکک:الذی کثر به الحک حتی صار أملسا.

عذیق:تصغیر عذق-بفتح العین-للتعظیم.و هو هنا النخلة.و أما بالکسر فهو العرجون.

المرجب:من الرجبة-بضم الراء و سکون الجیم-الذی یحاط به النخلة الکریمة مخافة أن تسقط.و إما من رجبت الشیء أرجبه رجبا.عظمته.و قد شدد مبالغة فیه (1)..و الحدیث عن بعض ما تضمنته المقدمة نکله إلی فصل مستقل هو الفصل التالی:

ص :132


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 319.

الفصل السابع

اشارة

السقیفة..تحت المجهر..

ص :133

ص :134

عمر ینکر موت الرسول صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

و فور انتقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی،بادر عمر بن الخطاب إلی إنکار موته«صلی اللّه علیه و آله»و قال:ما مات رسول اللّه،و لا یموت،حتی یظهر دینه علی الدین کله.و لیرجعن و لیقطعن أیدی رجال و أرجلهم ممن أرجف بموته.لا أسمع رجلا یقول:مات رسول اللّه إلا ضربته بسیفی.

و استمر علی هذا الحال یحلف للناس علی صحة ما یقول حتی ازبد شدقاه،إلی أن جاء أبو بکر من السنح،و هو موضع یبعد عن المسجد میلا واحدا،فکشف عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرج فقال لعمر الذی ما زال یحلف:أیها الحالف علی رسلک..و أمره ثلاث مرات بالجلوس،فلم یفعل.

ثم قام خطیبا فی ناحیة أخری،فترک الناس عمر و توجهوا إلی أبی بکر، فقال:من کان یعبد محمدا،فإن محمدا قد مات،و من کان یعبد اللّه فإن اللّه حی لا یموت،ثم تلا قوله تعالی: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (1).

ص :135


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

و أظهر عمر أنه سلم و صدق،قائلا:کأنی لم أسمع هذه الآیة (1).

و روی ابن إسحاق و البخاری عن أنس قال:لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و کان الغد جلس أبو بکر فقام عمر فتکلم،و أبو بکر صامت.

فقال:أیها الناس،إنی کنت قلت لکم بالأمس مقالة ما کانت إلا عن رأیی،و ما وجدتها فی کتاب اللّه،و لا کانت عهدا عهده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و لکن کنت أرجو أن یعیش رسول اللّه فیدبرنا،و یکون آخرنا موتا،و إن اللّه أبقی فیکم کتابه الذی به هدی اللّه و رسوله،فإن

ص :136


1- 1) راجع:کنز العمال(ط الهند)ج 3 ص 3 و 129 و ج 4 ص 53 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 244 و عن البخاری ج 4 ص 152 و عن شرح المواهب للزرقانی ج 8 ص 280 و ذکری حافظ للدمیاطی ص 36 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 201 و عن الکامل فی التاریخ ج 2 ص 324 و عن السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 371-374 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 178 و ج 2 ص 40 و الإحکام لابن حزم ج 4 ص 581 و الطرائف لابن طاووس ص 452 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 114 و المعجم الکبیر ج 7 ص 57 و البدایة و النهایة ج 5 ص 242 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و المواهب اللدنیة ج 4 ص 544 و 546 و روضة المناظر لابن شحنة(مطبوع بهامش الکامل)ج 7 ص 64 و إحیاء العلوم ج 4 ص 433.و راجع:إحقاق الحق(الأصل)ص 238 و 287 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 547.

اعتصمتم هداکم اللّه کما هداکم به (1).

و نقول:

1-لما ذا فی السنح؟!

السنح مکان یبعد عن المسجد بمقدار میل واحد (2).

و قیل:هو عالیة من عوالی المدینة (3).

و أدنی العوالی کما یقول یاقوت الحموی:یبعد عن المدینة أربعة أمیال أو ثلاثة (4).

ص :137


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 315.و راجع:الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 243 و بحار الأنوار ج 30 ص 592 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 2 ص 406 و کنز العمال ج 5 ص 600 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 450 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 268 و ج 6 ص 332 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1074 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 492.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 246 و 302 و راجع:زهر الربی علی المجتبی ج 1 ص 253 و 254 و عون المعبود ج 2 ص 77 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 122 و إرشاد الساری ج 1 ص 493.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 246 و وفاء الوفاء ج 4 ص 1261.
4- 4) راجع:معجم البلدان ج 4 ص 166 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 260 و عون-

فقولهم:إن منزل أبی بکر یبعد عن مسجد المدینة میلا واحدا لا یصح، إلا إن کان مرادهم مسجد قباء لا مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و المفروض-حسب زعمهم-:أن أبا بکر حریص علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی حد دفعه حرصه إلی التمرد علیه،و الإمتناع عن امتثال أمره بالکون فی جیش أسامة..رغم أن رسول اللّه لعن من تخلف عن ذلک الجیش!!فلما ذا ترکه إذن و ذهب إلی السنح؟!

و ثمة سؤال آخر،و هو:لما ذا أسکن أبو بکر زوجته فی ذلک المکان البعید؟!

هل لأن أبا بکر کان یحب الخلوة،و الإبتعاد عن الضوضاء؟!

أم لأنه کان یحتاج إلی هذه الخلوة لتمشیة بعض الأمور التی تحتاج إلی ذلک؟!

أم ما ذا؟!

2-معلومات عمریة

1-ثم إننا لا ندری من أین علم عمر بحرمة أن یقول القائل:إن النبی

4)

-المعبود ج 3 ص 268 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 440 و عمدة القاری ج 5 ص 37 و ج 21 ص 161 و صحیح البخاری ج 4 ص 170 و ج 8 ص 153 و فتح الباری ج 2 ص 23 و وفاء الوفاء ج ص 1261 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 323 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 70 و ج 43 ص 201.

ص :138

«صلی اللّه علیه و آله»مات،و أنه یستحق العقوبة بذلک؟!

2-و کیف یحرم أن یقال:مات،و لا یحرم أن یقال:یهجر؟!و هل سیبقی یهجر بعد رجوعه أو أنه سیعود إلی رشده؟!

3-من الذی أخبر عمر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیرجع؟!

4-من أین سیرجع،أمن سفر،أم من موت،أم من إغماء؟!

و زعمت بعض النصوص:أنه غیبته کغیبة موسی بن عمران؟!

5-من أین علم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یمت؟!

6-من أین علم عمر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیموت،بعد أن یظهر دینه علی الدین کله؟!و ما معنی هذا التعبیر؟!

7-هل کفّر عمر عن أیمانه التی کان یطلقها لیقنع الناس بصحة ما یقول،ثم ظهر عدم صحة شیء من تلک الأقوال؟!

3-صلاحیات عمر

1-إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیرجع،و یعاقب من أرجف بموته،بقطع أیدیهم و أرجلهم،فلما ذا یتهددهم بضربهم عمر بسیفه؟!

2-من الذی خول عمر معاقبة الناس علی مخالفاتهم؟

4-لما ذا فعل عمر ذلک؟!

و من الواضح:أن ما فعله عمر لم یکن له أی أثر سوی إضاعة الوقت، و تأخیر إعلان موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الحؤول دون انتشار خبر موته،و المنع من المبادرة إلی أی إجراء إلی حین مجیء أبی بکر من السنح..

ص :139

و هکذا کان..

5- أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ

و حین أنکر عمر موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قرأ عمرو بن زائدة علی عمر و علی الصحابة قوله تعالی: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ. و قرأ علیه أیضا قوله تعالی: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (1).

و لکن عمر بقی مصرا علی موقفه إلی أن جاء أبو بکر،و قرأ الآیة الأولی،فتراجع عمر فورا،فلما ذا أصر أولا،ثم تراجع ثانیا،مع أن الآیة المذکورة قرأت علیه فی الموردین؟!

ثانیا:إن آیة اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (2)لا تحدد وقتا لموت النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لا بعد ظهور دینه،و لا قبله.

ثالثا:قول عمر فی رزیة یوم الخمیس،حسبنا کتاب اللّه،و منعه النبی من کتابة أی شیء،یستبطن الإعتراف بموت النبی و بقاء عمر،و الناس بعده..فلما ذا أنکر موته الآن؟!

الشیخان إلی السقیفة

و قد ذکر العلامة المظفر«رحمه اللّه»:أنه بعد أن اجتمع الرجلان:أبو بکر و عمر،و انتهت مهزلة إنکار موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم

ص :140


1- 1) الآیة 30 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 144 من سورة آل عمران.

یطل مقامهما«حتی جاء اثنان من الأوس مسرعین إلی دار النبی،و هما:معن بن عدی،و عویم بن ساعدة.و کان بینهما و بین سعد الخزرجی المرشح للخلافة موجدة قدیمة،فأخذ معن بید عمر بن الخطاب،و لکن عمر مشغول بأعظم أمر،فلم یشأ أن یصغی إلیه،لو لا أنه کان یبدو علی معن الإهتمام،إذ یقول له:«لا بد من قیام»،فأسرّ إلیه باجتماع الأنصار،ففزع أشد الفزع.

و هو الآخر یصنع بأبی بکر ما صنع معن معه،فیسر إلی أبی بکر بالأمر، و هو یفزع أیضا أشد الفزع.

فذهبا یتقاودان مسرعین إلی حیث مجتمع الأنصار،و تبعهما أبو عبیدة بن الجراح،فتماشوا إلی الأنصار ثلاثتهم.

أما علی و من فی الدار،و فی غیر الدار من بنی هاشم،و باقی المهاجرین و المسلمین،فلم یعلموا بکل الذی حدث،و لا بما عزم علیه أبو بکر و عمر.

ألم تکن هذه الفتنة التی فزع لها أبو بکر و عمر أشد الفزع-علی حد تعبیرهم-تعم جمیع المسلمین بخیرها و شرها،و أخص ما تخص علیا«علیه السلام»،ثم بنی هاشم؟

أو لیس من الجدیر بهما أن یوقفاهم علی جلیة الأمر،لیشارکوهما فی إطفاء نار الفتنة الذی دعاهما إلی الذهاب إلی مجتمع الأنصار مسرعین؟!

ثم لما ذا یخص عمر أبا بکر بالإسرار إلیه دون الناس،ثم أبا عبیدة»؟ (1).

ص :141


1- 1) السقیفة للشیخ محمد رضا المظفر(نشر مکتبة الزهراء-قم)ص 120 و 121.

هذا..و قد ذکرنا بعض ما جری فی السقیفة و فی غیرها،و بعض ما استدلوا به علی الأنصار،لإثبات أحقیة أبی بکر بالخلافة،و بینا خطلها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33،فصل:

ما جری فی السقیفة،فراجع..

تهدیدات عمر للأنصار

و قد تهدد عمر الأنصار بالقتل فی یوم السقیفة،و حین عبر الأنصار عن مخاوفهم من المهاجرین،و طالبوا بضمانات،و لو بأن یکون منهم أمیر،و من المهاجرین أمیر بادر إلی الإستنصار بالعرب،و قال:

«لن ترضی العرب إلا به،و لن تعرف العرب الإمارة إلا له،و لن یصلح إلا علیه».

ثم أطلق قراره الحاسم و الجازم الذی أکده بالقسم،فقال:«و اللّه لا یخالفنا أحد إلا قتلناه».

فکثر اللغط،و ارتفعت الأصوات،حتی کادت الحرب تقع،و أوعد بعضهم بعضا،و بایع أبا بکر عمر و أبو عبیدة،و بشیر بن سعد،و أسید بن حضیر..و لعل عویم بن ساعدة،و معن بن عدی،اللذین جاءا بأبی بکر و عمر إلی السقیفة قد بایعاه أیضا.

و لم یسمّ أحد لنا غیر هؤلاء،سوی خالد بن الولید،و سالم مولی أبی حذیفة،مع الشک فی حضورهما فی السقیفة،فلعلهما لحقا بعض ما جری، أو بایعاه فی الطریق.

ص :142

و إذا کان الإختلاف قد نما حتی کادت الحرب أن تقع،و قد توعد بعضهم بعضا،و مع إطلاق هذا التهدید و الوعید القوی و الحاسم من عمر کیف یقال:إن البیعة لأبی بکر کانت عن رضی،و إجماع؟!!

و یبدو أن أبا بکر و حزبه الذین ذکرنا أسماءهم،ترکوا الأنصار فی سقیفتهم یختلفون فیما بینهم،و یتلاومون،و یتجادلون،و یتهم بعضهم بعضا،و خرجوا إلی المسجد،لیفاجئوا علیا«علیه السلام»بالأمر الواقع، و لیتدبروا الأمر قبل أن یصل الخبر إلی مسامع علی«علیه السلام»و بنی هاشم،فیقع ما لم یکن بالحسبان..

علی علیه السّلام یحارب بالشائعة

و حین بدأت التجاذبات فی السقیفة،و بدأت کفة أبی بکر بالرجحان علی سعد بن عبادة قال بعض الأنصار:«إن فیکم لرجلا لو طلب هذا الأمر لم ینازعه فیه أحد»،یعنی علیا«علیه السلام» (1).

فدلت هذه الکلمة علی أن ثمة من قال لهم:إن علیا«علیه السلام»قد عزف عن هذا الأمر،و لم یعد یطلبه..و لکن سذاجة الأنصار،و مفاجأة المهاجرین لهم بهذه الأمور،و تلاحق الأحداث لم یبق فرصة جعل الأنصار فی مأزق أعجلهم عن التأمل و التفکیر فی صحة هذه الدعاوی.مع أنها کانت بدیهیة البطلان،فإن فی أعناقهم بیعة لعلی«علیه السلام»،أخذها له

ص :143


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 20 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 123 و الموفقیات للزبیر بن بکار ص 579.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهم یوم الغدیر.و لو کان علی قد صرف النظر بالفعل،إن کان یحق له ذلک،فعلیه أن یعلنه علی الملأ.و أن یقیل الناس من بیعتهم بصورة علنیة.

کما أن ثبوت البیعة لعلی«علیه السلام»فی أعناقهم تغنیه عن طلب هذا الأمر،و ذلک واضح..

و ربما قیل ذلک لتبریر نقضهم لبیعة الغدیر،لأنه إذا کان صاحب الحق قد تخلی عن حقه،فلا بأس بطلب هذا الأمر،حفظا لنظام الأمة،و سعیا فی إبعاد الإختلاف عنها.و الأنصار لم یکونوا فی أکثرهم أهل حنکة سیاسیة و دهاء..

و لکن هذه الشائعات لم تفلح فی اقتلاع علی«علیه السلام»من نفوس الناس،بل بقوا یرون فیه المنقذ،و الأمل الذی تسکن إلیه النفوس..

و لذلک نلاحظ:أنه بعد نجاح أبی بکر فی إزاحة سعد بن عبادة، و ضاعت الفرصة من ید الأنصار هتف فریق منهم:لا نبایع إلا علیا (1).

و تدلنا هذه الکلمة علی أنه حتی الذین بادروا إلی الإستئثار بالأمر کانوا یثقون بأن إساءتهم لعلی«علیه السلام»،و لو بهذا المستوی من الشناعة و البشاعة لا تدفعه إلی التخلی عن واجبه الدینی و الأخلاقی تجاههم،و لا

ص :144


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 443 و بحار الأنوار ج 28 ص 311 و 338 و الغدیر ج 7 ص 78 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 82.

تدعوه إلی معاملتهم بما یستحقونه من مقت،و طرد و إبعاد،بل هو الإنسان العدل الحکیم،و الصفوح الحلیم،الذی لا یفرط بالحق،و لا یحید عنه قید شعرة.

الإفتئات علی علی علیه السّلام
اشارة

و روی ابن عقبة-بأسناد جید-عن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف:

أن رجالا من المهاجرین غضبوا فی بیعة أبی بکر،منهم علی و الزبیر،فدخلا بیت فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معهما السلاح،فجاءهما عمر بن الخطاب فی عصابة من المهاجرین و الأنصار،فیهم أسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش الأشهلیان،و ثابت بن قیس بن شماس الخزرجی، فکلموهما حتی أخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتی کسره.

ثم قام أبو بکر فخطب الناس،و اعتذر إلیهم،و قال:و اللّه ما کنت حریصا علی الإمارة یوما قط و لا لیلة،و لا سألتها اللّه تعالی قط سرا و لا علانیة.و لکنی أشفقت من الفتنة و ما لی فی الإمارة من راحة،و لکنی قلدت أمرا عظیما ما لی به طاقة و لا یدان،إلا بتقویة اللّه تعالی،و لو ددت أن أقوی الناس علیها مکانی الیوم.

فقبل المهاجرون منه ما قاله،و ما اعتذر به،و قال علی و الزبیر:ما غضبنا إلا أنا أخرنا عن المشورة،و إنا لنری أن أبا بکر أحق الناس بها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إنه لصاحب الغار،و ثانی اثنین.

و إنا لنعرف له شرفه.

ص :145

و لقد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالصلاة بالناس و هو حی (1).

و نقول:

1-علی متمرد..و أبو بکر زاهد

هذا النص یظهر علیا بصورة المتمرد علی صاحب الحق،و الظالم له، و یصور أبا بکر بصورة الإنسان المظلوم الزاهد بالمناصب،الحریص علی درء الفتنة،و یتمنی لو یجد من هو أقوی منه لیتخلی له عن ذلک المقام..فی إشارة إلی أن علیا«علیه السلام»لا یملک هذه القوة التی کانت لأبی بکر..

ثم هو یظهر تفاهة تفکیر علی«علیه السلام»و الزبیر..

و یظهر أیضا أن علیا«علیه السلام»یدلس علی الناس فی إظهاره الزهد بالدنیا..

أو أنه-و العیاذ باللّه-یکذب علی الناس بتظاهره بأنه غضب لدینه، و هو إنما غضب لنفسه،لأنه أخر عن المشورة.

ثم هو یقدم علیا بصورة الذی أدرکته لمسة وجدانیة،فصار یعترف بأحقیة أبی بکر،و یقیم الأدلة علی ذلک..

ص :146


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 و راجع:الریاض النضرة ج 1 ص 241 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 169 و راجع:المسترشد للطبری ص 379 و 378 و إثبات الهداة ج 2 ص 383.
2-هذا هو علی علیه السّلام

أما بالنسبة لزعمهم أن علیا«علیه السلام»بادر إلی مبایعة أبی بکر، و أنه کان یستدل لهم علی صحة خلافته بما تقدم،فنقول:

إن هؤلاء المفتئتین علی الحق و الحقیقة لا یذکرون أن علیا«علیه السلام»لم یحضر السقیفة..

و لکن أهل السقیفة رجعوا إلیه من سقیفتهم،لیهاجموه و هو فی داخل بیته.

فقد رجع أهل السقیفة إلی المسجد،و طرقوا الباب علی علی«علیه السلام»،بعد فراغه من دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت زوجته فاطمة الزهراء«علیها السلام»وراء الباب عند القبر،و کأنها تبکی أباها،و تناجیه، و تودعه بدموعها،و بکلماتها الأخیرة،فسألت:من الطارق؟!و إذ بهم یقتحمون علیها الباب بعنف،فعصروها بین الباب و الحائط،فصرخت، و أسقطت جنینها..

فسمع علی«علیه السلام»صوتها،فبادر المهاجمین،فهربوا،و خلّوها رهینة الآلام،و الأوجاع قد حصل و کل ذلک فی ثوان معدودة.

و انصرف علی«علیه السلام»لإسعاف سیدة النساء،و بقی معها إلی الصباح،و هم مکتنفون باب داره.

و جاء أبو بکر فی الصباح إلی المسجد،و جلس علی المنبر،و صار الناس یبایعونه.

ص :147

و لعل الزبیر تسلل فی هذه الفترة إلی داخل بیت علی«علیه السلام»..

و جاء عمر،و خالد،و أسید بن حضیر،و معاذ بن جبل،و محمد بن مسلمة،و ثابت بن قیس بن شماس الخزرجی،و سلامة بن وقش،و قنفذ، و المغیرة فی عصابة آخرین إلی بیت الزهراء و علی«علیهما السلام».و جاؤوا بالحطب،و أضرموا النار بباب فاطمة«علیها السلام».

و لعل الزبیر خرج إلیهم فی تلک اللحظة،فأخذوا سیفه فضربوا به الحجر فکسروه.ثم اقتحموا البیت علی علی«علیه السلام»،و حاولت«علیها السلام»أن تدفعهم مرة أخری،فضربوها،و أخرجوه ملببا،لکی یبایع.

فخرجت«علیها السلام»خلفه،فضربوها أیضا،و أرجعها سلمان إلی البیت بأمر من علی«علیه السلام».ثم ترک علی«علیه السلام»..فعاد إلی البیت.

و بعد ثمانیة أو عشرة أیام أخذت منها فدک،و تعرضت للضرب مرة أخری أیضا..

3-إکراه الناس علی البیعة

و فی لیلة الثلاثاء بعد دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة دخلت إلی المدینة-و هی بلد صغیر الحجم،قلیل عدد السکان-عدة ألوف من المقاتلین،من قبائل النفاق التی کانت حول المدینة،و لا سیما قبیلة أسلم، و أخذوا مسالکها،و ملأوا أزقتها،و تضایقت بهم سککها،فقوی بهم جانب أبی بکر،و أیقن عمر بالنصر،و اختبأ المؤمنون فی بیوتهم،و هم قلة قلیلة جدا،و صار عمر و جماعة معه یدورون علی البیوت،و بعض الناس یدلونهم علیهم،فیقولون لهم:فی هذا البیت یوجد اثنان.و فی ذاک یوجد

ص :148

ثلاثة،أو واحد أو أکثر،فیقتحمون علیهم البیوت،و یخرجونهم بالقوة، و یسحبونهم إلی المسجد للبیعة..

و لم یکن مع علی«علیه السلام»فی بیته من یصول به علی المهاجمین،أو من ینتصر به.و لو أنه ظهر لهم:أنه یرید قتالهم،فلا شک فی أنهم سوف لا یبقون علی أی مؤمن فی المدینة،بل هم سیقتلونهم کیدا منهم لعلی«علیه السلام»،فإن السکک کانت مشحونة بالمقاتلین،و لا یستطیع أحد أن یظهر رأسه منها،فضلا عن أن یتمکن من الإلتحاق بعلی«علیه السلام»لنصرته، أو لیقاتل معه..

و لو أن تلک الثلة القلیلة من المؤمنین قتلت فعلی من سیتأمر علی«علیه السلام»؟!و بمن سوف یقیم الدولة،و یحفظ أمن الناس،و بمن یدفع الأعداء؟!

4-إشفاق أبی بکر من الفتنة

و قال أبو بکر:إنه أشفق من الفتنة،مع أن الحقیقة هی:أنه لو ترک هذا الأمر،لتسیر الأمور فیه وفق توجیهات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یبق مکان للفتنة.

و لو أنهم لم یتهموا رسول اللّه بالهجر.

و لو أطاعوه فی الخروج فی جیش أسامة.

و لو ترکوه یکتب لهم الکتاب الذی لن یضلوا بعده.

و لو ترکوه ینصب لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوم عرفة..

ص :149

و لو لم یستأثر أبو بکر بالأمر لنفسه،فلما ذا تضرب الزهراء«علیها السلام»،و یسقط جنینها،و هی التی یغضب اللّه لغضبها؟!

و قد قالت الزهراء«علیها السلام»ردا علی هذه المقالة:«أزعمتم خوف الفتنة؟!ألا فی الفتنة سقطوا» (1).

5-أبو بکر هو الأقوی

4-إن أبا بکر یقول:إنه کان یودّ أن یکون مکانه من هو أقوی منه علی حمل مسؤولیة الأمارة.

و السؤال هو:من أین علم أبو بکر أنه هو الأقوی من سائر الصحابة علی حمل هذه المسؤولیة؟!

و لما ذا لا یکون الأقوی هو الذی نصبه اللّه و رسوله لها،و هو الجامع للصفات المطلوبة فیها دون سواه،و هو علی«علیه السلام»،فإنه هو الأعلم،و الأتقی،و الأشجع و الأقوی،و الأزهد،و الأعظم جهادا،

ص :150


1- 1) راجع:دلائل الإمامة ص 116 و الإحتجاج ج 1 ص 137 و الطرائف لابن طاووس ص 265 و بحار الأنوار ج 29 ص 225 و 238 و 275 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 417 و السقیفة و فدک للجوهری ص 143 و شرح الأخبار ج 3 ص 36 و فدک فی التاریخ ص 133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 251 و بلاغات النساء لابن طیفور ص 14 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 160 و اللمعة البیضاء ص 636.

و مؤازرة،و بذلا لنفسه فی اللّه و رسوله من جمیع البشر.

6-صلاة أبی بکر،و حدیث الغار

و أما الإستدلال علی أحقیة أبی بکر بالخلافة بما زعموه من أنه صلی بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بأنه صاحب النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی الغار،فهو مکذوب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».بلا ریب،و قد ذکرنا ذلک أکثر من مرة..فلا حاجة إلی الإعادة.

غیر أننا نعود لتذکیر القارئ بما یلی:

ألف:إن الصلاحیة لإمامة الجماعة لا تعنی الصلاحیة لإمامة الأمة.

ب:إن الصحبة فی الغار لا تعنی أن ذلک الصاحب عالم،أو شجاع،أو تقی،أو مدبر،أو غیر ذلک..لیصح الإستدلال بها علی أهلیته للإمامة و الخلافة.

ج:قلنا:إن الصحبة فی الغار قد بینت و أثبتت أن ذلک الصاحب فاقد لأبسط الأمور التی تؤهله لأدنی مقام..بل إن آیة الغار قد أظهرت موجبات القدح فیه،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

التدلیس غیر المقبول

قال ابن إسحاق:و لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»انحاز هذا الحی من الأنصار إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة،و اعتزل علی بن أبی طالب،و الزبیر بن العوام،و طلحة بن عبید اللّه فی بیت فاطمة،و انحاز

ص :151

بقیة المهاجرین إلی أبی بکر،و انحاز معهم أسید بن حضیر فی بنی عبد الأشهل.

فأتی آت إلی أبی بکر و عمر فقال:إن هذا الحی من الأنصار مع سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة،و قد انحازوا إلیه،فإن کان لکم بأمر الناس حاجة فأدرکوا قبل أن یتفاقم أمرهم.

و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیته لم یفرغ من أمره،قد أغلق دونه الباب أهله.

قال عمر:فقلت لأبی بکر:انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء حتی ننظر ما هم علیه (1).

ص :152


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311 و قال فی هامشه:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 229 و ابن کثیر فی البدایة و النهایة ج 5 ص 252 و انظر ترجمة حماد فی المیزان ج 1 ص 598 و البخاری فی التاریخ ج 3 ص 28 و الضعفاء للعقیلی ج 1 ص 308 و المجروحون لابن حبان ج 1 ص 252 و أنساب الأشراف للبلاذری (ط دار المعارف)ج 1 ص 583 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 264 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1071 و راجع:صحیح البخاری ج 8 ص 27 و مسند أحمد ج 1 ص 55 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 142 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 6 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 282 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 154 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4-

و نقول:

إن علیا«علیه السلام»لم یعتزل أهل السقیفة فی بیت فاطمة،بل کان «علیه السلام»منشغلا بتغسیل و تجهیز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»- حسب تصریح الروایة نفسها-و بعض بنی هاشم کانوا بالقرب منه یلبون ما یطلبه منهم..

و أهل السقیفة هم زعماء الأوس و الخزرج،و لحق بهم أربعة أو خمسة أشخاص من المهاجرین،و بایع هؤلاء المهاجرون واحدا منهم،و لم یرض أکثر الأنصار آنئذ بذلک،ثم خرج أولئک المهاجرون،و معهم بضعة رجال من الأنصار إلی المسجد،فلحق بهم غیرهم فی الطریق و فی المسجد،فصاروا جماعة،و هاجموا الزهراء،و علیا«علیهما السلام»فی بیتهما..

و أما سائر الناس،فهم إما فی بیوتهم،و هم الأکثر،أو فی المسجد،أو فی أعمالهم،أو فی غیر ذلک من شؤون..

خطبة أبی بکر

إن الذین وردوا علی الأنصارهم:

1-أبو بکر بن أبی قحافة.

2-عمر بن الخطاب.

1)

-ص 488 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 442 و عمدة القاری ج 24 ص 7 و الصوارم المهرقة ص 56 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 302 و 308.

ص :153

3-أبو عبیدة.

و أضاف بعضهم:سالما مولی أبی حذیفة..و ربما أضیف خالد أیضا، و لعلهما جاءا متأخرین..

و قد استطاع هؤلاء بمساعدة أسید بن حضیر،و عویم بن ساعدة، و معن بن عدی،و بشیر بن سعد أن یبتزوا الأوس و الخزرج ما کانوا یرونه فی أیدیهم..

و لم یکلفهم الحصول علی هذا الأمر سوی کلمات یسیرة أوردها أبو بکر،و هی التالیة:«إن هذا الأمر إن تطاولت إلیه الخزرج لم تقصر عنه الأوس،و إن تطاولت إلیه الأوس لم تقصر عنه الخزرج،و قد کانت بین الحیین قتلی لا تنسی،و جراح لا تداوی.

فإن نعق منکم ناعق جلس بین لحیی أسد،یضغمه المهاجری،و یجرحه الأنصاری.

و أنتم یا معشر الأنصار من لا ینکر فضلکم فی الدین،و لا سابقتکم العظیمة فی الإسلام،رضیکم اللّه أنصارا لدینه و لرسوله،و جعل إلیکم هجرته،و فیکم جلة أزواجه و أصحابه،فلیس بعد المهاجرین الأولین عندنا بمنزلتکم،فنحن الأمراء،و أنتم الوزراء» (1).

ص :154


1- 1) راجع:البیان و التبیین ج 3 ص 181 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 457 و بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 329 و راجع: المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 571.

و نوضح بعض مرامی هذه الخطبة علی النحو التالی:

1-بدأ أبو بکر خطابه برشوة شکلیة للأنصار،حین ذکر فضلهم و سابقتهم،و اعتبرهم أول من آمن و نصر،إلخ..فأرضی بذلک غرورهم، و استمال الکثیرین منهم إلیه،و أوحی لهم بأنه یرید إنصافهم،و لیس بصدد التنافس معهم،و مفاخرتهم..

2-فإذا عاد و قدم المهاجرین علیهم،و جعل الأنصار فی درجة تلی درجتهم،فلن یتهم بالتعصب لفریقه،و یکون قد مهد السبیل لترتیب الآثار علی هذا التقدیم،من أسهل طریق،و تأتی تلک النتیجة طبیعیة و مقبولة..

3-و قد حرص علی أن لا یطلق تفضیله للمهاجرین،لأن ذلک سیکون غیر مقبول،فخص منهم المهاجرین الأولین بالتقدیم.

4-ثم تحاشی أی تعبیر یدل علی استبعاد الأنصار،بل أزاحهم بطریقة توحی بأنه یرید مشارکتهم،حین قال لهم:نحن الأمراء،و أنتم الوزراء..

5-ثم أذکی طموح بعض الأنصار،و استفزهم لمناوأة سعد بن عبادة و منافسته،حین حرک فیهم عرقهم القبلی و عصبیتهم العشائریة التی وصفها النبی بأنها منتنة..حیث ذکر:أن الأمیر إن کان من الأوس،فلن ترضی به الخزرج،و کذلک العکس.

6-ثم ذکرهم بإحن الجاهلیة،و بما کان بینهم من حروب و ترات، و آلام و جراح،فادعی لهم أنها لا تنسی؟!

مع أن الإسلام کان قد أخمدها،و کان البلسم الشافی لها،لو التزموا بتعالیمه،و مفاهیمه..

ص :155

7-فضعف بذلک أمر سعد،ثم أکد هذا الإستضعاف العملی لسعد و للأنصار حین تهددهم عمر،و أهان سعدا،و اعتبره هو و کل من یطلب هذا الأمر من الأنصار ناعقا..

8-ثم تقدم أبو بکر خطوة أخری،فجعل المهاجرین حکاما علی الناس،یقررون لأنفسهم و لغیرهم،و یعزلون و ینصبون،و أخرج الأنصار عن دائرة المشارکة فی الإختیار.

9-ثم استدل علی أحقیة المهاجرین من الأنصار بأنهم أولیاء اللّه و عشیرته،فأسقط بذلک حجج الأنصار،و جعلهم غرباء عن هذا الأمر، مدلین بباطل،متهما إیاهم بأنهم بصدد إعادة حکم الجاهلیة..و هو ما لا یرضاه منهم أحد من المسلمین.

10-ثم أخرج موقف الأنصار عن دائرة الحکمة،و التعقل و التدبیر السلیم،لیصبح إفسادا لأمر الناس،و من أعمال الفتنة.

11-و بذلک یصبح الأنصار موضع التهمة،و یثیر الشک و الشبهة فی أمرهم لدی کل من یرغب بمساعدتهم و الکون إلی جانبهم،فإنه یصبح متهما مثلهم بإثارة الفتنة.

12-ثم أدخل الیأس إلی نفوس الأنصار فی أن تستقیم لهم الأمور، حین قرر أن العرب لا تدین إلا لهذا الحی من قریش.

و عمر بن الخطاب أیضا

ثم جاء عمر بن الخطاب لیؤکد ذلک التهدید و الوعید،و سائر المضامین التی

ص :156

سجلها أبو بکر،فقال مجیبا علی مقولة أحد الأنصار:منا أمیر و منکم أمیر بقوله:

«لا یجتمع اثنان فی قرن،و اللّه لا ترضی العرب أن یؤمروکم و نبیها من غیرکم،و لکن العرب لا تمتنع أن تولی أمرها من کانت النبوة فیهم،و ولی أمورهم منهم.

و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجة الظاهرة،و السلطان المبین.

من ذا ینازعنا سلطان محمد و إمارته،و نحن أولیاؤه و عشیرته إلا مدل بباطل،أو متجانف لإثم،أو متورط فی هلکة» (1).

و بعد أن أظهر بشیر بن سعد اقتناعه بحجة أبی بکر و عمر،و تسلیمه بأن لا نصیب للأنصار فی الحکم و الحاکمیة،بادر أبو بکر إلی إظهار زهده فی هذا الأمر،و التحدث بطریقة توحی بأنه ینأی بنفسه عن هذا المقام،و أنه إنما کان یتکلم لمجرد إحقاق الحق،فقال مشیرا إلی عمر،و إلی أبی عبیدة:قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین،فأیهما شئتم فبایعوا.

لقد قال أبو بکر هذا مع علمه بأنهما سیردان الأمر إلیه،ربما لأنهم کانوا متفقین علی ذلک.

ص :157


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 92 و بحار الأنوار ج 28 ص 181 و 345 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 9 و السقیفة و فدک للجوهری ص 60 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 457 و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 15 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 25 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 188 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 248.

و ربما لعلمه بعدم جرأتهما علی القبول بالتقدم علیه،لأکثر من سبب..

و هکذا کان،فبایعاه و سبقهما بشیر بن سعد بالبیعة،و بایعه أیضا قریبه أسید بن حضیر،و عویم بن ساعدة،و معن بن عدی،و سالم مولی أبی حذیفة فیما قیل.

و ترک هؤلاء سقیفة أولئک،لیواصلوا فیها نزاعاتهم،و خرجوا إلی المسجد لمعالجة أمر علی و بنی هاشم،و جماعات آخرین،و ذلک بوضعهم أمام الأمر الواقع،و مواجهتهم بأمر قد قضی،و إیهامهم بأنه لا ثمرة،بل لا مجال للنقاش فیه،و لا للعودة عنه.

الذین لم یبایعوا أبا بکر

و بعد کل العنف الذی مارسه الذین بایعوا أبا بکر،و رغم کل حشودهم و تهدیداتهم..و بعد مرور أیام کثیرة قضوها فی الترهیب و الترغیب،فقد تخلف عن بیعة أبی بکر جماعة منهم:بنو هاشم،و علی، و العباس،و الفضل بن العباس،و عتبة بن أبی لهب،و سعد بن عبادة، و سلمان،و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و أبی بن کعب،و سعد بن أبی وقاص، و الزبیر،و طلحة،و البراء بن عازب،و خزیمة بن ثابت،و فروة بن عمرو الأنصاری،و خالد بن سعید بن العاص (1).

ص :158


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 301 و العقد الفرید ج 4 ص 259 و(ط أخری)ج 3 ص 64 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 131 و ج 2 ص 130-134 عن الجوهری، و أسد الغابة ج 3 ص 222 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 3 ص 208-

و الذین بایعوه إنما بایعوه کرها (1).

بیعة أبی بکر فلتة

و من المقولات المشهورة قول أبی بکر:«إن بیعتی کانت فلتة و قی اللّه شرها،و خشیت الفتنة» (2).

کما أن عمر فی أیام خلافته قد وصف بیعة أبی بکر بأنها کانت فلتة کما تقدم و سیأتی (3).

1)

-و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و 331 و تاریخ الیعقوبی(ط الغری)ج 2 ص 103 و 105 و سمط النجوم العوالی ج 2 ص 244 و السیرة الحلبیة(ط البهیة بمصر)ج 3 ص 356 و المختصر لأبی الفداء ج 1 ص 156 و راجع:الریاض النضرة ج 1 ص 167 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 و ابن شحنة(بهامش الکامل)ج 11 ص 112.

ص :159


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 219 و ج 6 ص 9 و 11 و 19 و 40 و 47 و 48 و 49.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 50 و ج 6 ص 47 و أنساب الأشراف البلاذری ج 1 ص 590 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 عنه.و راجع: کتاب الأربعین للشیرازی ص 154 و المراجعات للسید شرف الدین ص 337 و السقیفة و فدک للجوهری ص 46.
3- 3) راجع:صحیح البخاری(کتاب الحدود،باب رجم الحبلی من الزنا إذا أحصنت) (ط محمد علی صبیح)ج 8 ص 209 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23-

و الفلتة:ما وقع من غیر إحکام.

و قیل:یجوز أن یرید بها الخلسة،و بمعنی أن الإمامة یوم السقیفة مالت إلی تولیتها الأنفس،و لذلک کثر فیها التشاجر،فما قلدها أبو بکر إلا انتزاعا من الأیدی.

و مثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مثیرة للفتن،فعصم اللّه من ذلک، و وقی شرها (1).

الإکراه فی بیعة أبی بکر

و قد رسم العلامة الأمینی«رحمه اللّه»صورة للعنف الذی رافق بیعة

3)

-و 26 و 29 و ج 6 ص 47 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الجیل)ج 4 ص 226 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 466 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر)ج 3 ص 305 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و لسان العرب ج 2 ص 371 و تاج العروس ج 1 ص 568 و الصواعق المحرقة(ط المحمدیة) ص 8 و 12 و 34 و 36 و تاریخ الخلفاء ص 67 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 363 و مسند أحمد ج 6 ص 55 و أنساب الأشراف ج 5 ص 15 و الریاض النضرة ج 1 ص 161 و تیسیر الوصول ج 2 ص 42 و 44 و تمام المتون للصفدی ص 137 و الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 22 و التمهید للباقلانی ج 1 ص 116.

ص :160


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 318 و الفائق للزمخشری ج 3 ص 50.

أبی بکر،نحاول أن نلخصها علی النحو التالی:

لقد بلغت الأمور فی السقیفة حدا جعل عمر بن الخطاب یقول:

«اقتلوا سعدا قتل اللّه سعدا،إنه منافق أو صاحب فتنة».

و قد قام الرجل(عمر)علی رأسه،و قال له:«لقد هممت أن أطأک حتی تندر عضوک،أو عیونک» (1).

فیتلقاه قیس بن سعد بقوله:«لئن حصصت منه شعرة ما رجعت و فی فیک واضحة،أو جارحة» (2).

ثم قال عمر:«و اللّه ما یخالفنا أحد إلا قتلناه..»حسبما ورد.

و ارتفعت الأصوات حتی کادت الحرب أن تقع..

و ینتضی الحباب بن المنذر سیفه و یقول:«و اللّه لا یرد علی أحد ما أقول إلا حطمته بالسیف».

فیقال له:إذن یقتلک اللّه.

ص :161


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 56 و العقد الفرید ج 4 ص 86 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 459 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 339 و الریاض النضرة ج 1 ص 162 و 164 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 482.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 336.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 459 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 68 و الغدیر ج 5 ص 369 و ج 7 ص 76.

فیقول:بل إیاک یقتل (1).

فأخذ،و وطئ فی بطنه،و دس فی فیه التراب (2).

و آخر ینادی:«أما و اللّه،أرمیکم بکل ما فی کنانتی من نبل،و أخضب منکم سنانی و رمحی،و أضربکم بسیفی ما ملکته یدی،و أقاتلکم مع من معی من أهلی و عشیرتی» (3).

ص :162


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 56 و البیان و التبیین ج 3 ص 198 و العقد الفرید ج 4 ص 86 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 339 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 15 و عن صحیح البخاری ج 6 ص 256 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 220 و 223 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 457 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 330 و الریاض النضرة ج 1 ص 202 و 204 و البدایة و النهایة ج 5 ص 246 و ج 7 ص 142 و عن صفة الصفوة ج 1 ص 256 و تیسیر الوصول ج 2 ص 45 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 38 و ج 6 ص 9 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 358 و بحار الأنوار ج 28 ص 325
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 40 و الغدیر ج 7 ص 76.
3- 3) الإمامة و السیاسة لابن قتیبة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 17 و(بتحقیق الشیری) ج 1 ص 27 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 331 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 39 و الغدیر ج 7 ص 76 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 483 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 191.

و آخر یقول:«إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم» (1).

و یستل الزبیر سیفه،و یقول:«لا أغمده حتی یبایع علی».

فیقول عمر:«علیکم بالکلب».

فیؤخذ سیفه من یده،و یضرب به الحجر،فیکسر (2).

کما أن المقداد یدفع فی صدره (3)،و یضرب أنف الحباب بن المنذر و یکسر (4).

ص :163


1- 1) الغدیر ج 3 ص 253 و ج 7 ص 76 و السقیفة و فدک للجوهری ص 39 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 221 و ج 2 ص 44 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 449 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 326 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 327 و 328 و فدک فی التاریخ ص 104 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 252.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 203 و الریاض النضرة ج 1 ص 207 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و ج 2 ص 156 و ج 6 ص 11 و 47 و الأمالی للمفید ص 49 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 95 و بحار الأنوار ج 28 ص 184.
3- 3) الصوارم المهرقة ص 58 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 146 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 266 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174.
4- 4) الغدیر ج 5 ص 368 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 266.

و الأمرّ و الأدهی من ذلک کله أن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی بیت الزهراء«علیها السلام»و قال له:إن أبوا فقاتلهم.

فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار،فلقیته فاطمة فقالت:

«یا بن الخطاب،أجئت لتحرق دارنا»؟!

قال:«نعم،أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة» (1).

و قال لهم عمر:«لتخرجن إلی البیعة،أو لأحرقنها علی من فیها».

فقیل له:«إن فیها فاطمة».

فقال:«و إن» (2).

ص :164


1- 1) العقد الفرید ج 4 ص 87 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و راجع:روضة المناظر ج 1 ص 189 حوادث سنة 11 و الطرائف لابن طاووس ص 239 و بحار الأنوار ج 28 ص 339 و الغدیر ج 7 ص 77 و نهج السعادة للمحمودی ج 5 ص 272 و مجمع النورین للمرندی ص 246 و نهج الحق و کشف الصدق للعلامة الحلی ص 271 و إحقاق الحق(الأصل)ص 228 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 544.و راجع:البدایة و النهایة ج 5 ص 250 و سیر أعلام النبلاء(سیرة الخلفاء الراشدین)ص 26 و الریاض النضرة ج 1 ص 241.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 202 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 443 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73-

ثم إنهم ضربوا الزهراء«علیها السلام»،و أسقطوا جنینها فی هذا السبیل (1)،و لم یبایع علی«علیه السلام»حتی رأی الدخان یخرج من بیته (2).

2)

-و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بناء المقالة الفاطمیة ص 402 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 155 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 321 و الغدیر ج 5 ص 369 و 371 و ج 7 ص 77 و 86.

ص :165


1- 1) راجع کتابنا:مأساة الزهراء«علیها السلام»ج 2 ص 132-143.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 137 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 117 و 118 و إثبات الهداة ج 2 ص 359 و 367 و 368 و العقد الفرید ج 4 ص 268 و الإیضاح لابن شاذان ص 161 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 18 و سیر أعلام النبلاء(سیر الخلفاء الراشدین)ص 17 و مجموع الغرائب للکفعمی ص 288 و مروج الذهب ج 1 ص 414 و ج 2 ص 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 130 و ج 17 ص 168 و 164 و ج 6 ص 51 و ج 2 ص 47 و 46 و ج 20 ص 24 و 17 و میزان الإعتدال ج 3 ص 109 و ج 2 ص 215 و الإمامة ص 82 (مخطوط)توجد نسخة مصورة منه فی مکتبة المرکز الإسلامی للدراسات فی بیروت.و لسان المیزان ج 4 ص 189 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 430(ط المعارف)و کنز العمال ج 3 ص 125 و ج 5 ص 631 و 632 و الرسائل الاعتقادیة(رسالة طریق الإرشاد)ص 470 و 471.و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 2 ص 171.-

ثم یذکر«رحمه اللّه»ما لاقاه علی و الزهراء«علیهما السلام»من ظلم و اضطهاد فی هذا السبیل (1)،فراجع کلامه.

2)

-و راجع:المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 62 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 9 و 108 عن العدید من المصادر و النص و الإجتهاد ص 91 و السبعة من السلف ص 16 و 17 و الغدیر ج 7 ص 170 و معالم المدرستین ج 2 ص 79 و عن تاریخ ابن عساکر(ترجمة أبی بکر)و مرآة الزمان. و راجع:زهر الربیع ج 2 ص 124 و أنوار الملکوت ص 227 و بحار الأنوار ج 30 ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352 و نفحات اللاهوت ص 79 و حدیقة الشیعة ج 2 ص 252 و تشیید المطاعن ج 1 ص 340 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 32. و راجع:الخصال ج 1 ص 171 و 173 و حیاة الصحابة ج 2 ص 24 و الشافی للمرتضی ج 4 ص 137 و 138.و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 340 و 341.و نهج الحق ص 265 و الأموال لأبی عبید ص 194(و إن لم یصرح بها). و راجع ایضا:مجمع الزوائد ج 5 ص 203 و تلخیص الشافی ج 3 ص 170 و تجرید الإعتقاد لنصیر الدین الطوسی ص 402 و کشف المراد ص 403 و مفتاح الباب (أی الباب الحادی عشر)للعربشاهی(تحقیق مهدی محقق)ص 199 و تقریب المعارف ص 366 و 367 و اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة للمقداد ص 302 و مختصر تاریخ دمشق ج 13 ص 122 و منال الطالب ص 280.

ص :166


1- 1) الغدیر ج 7 ص 77-82.
کبس الناس فی بیوتهم،و أربعة آلاف مقاتل

لقد دلت النصوص المتقدمة علی ممارسة المتغلبین الجدد أقسی أنواع القهر،و علی سعیهم الحثیث لإکراه الناس علی البیعة،و نضیف إلیها ما یلی:

1-عن عبد اللّه بن عبد الرحمن قال:

«إن عمر احتزم بإزاره،و جعل یطوف بالمدینة،و ینادی:ألا إن أبا بکر قد بویع له،فهلموا إلی البیعة،فینثال الناس علیه فیبایعون.

فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون،فکان یقصدهم فی جمع کثیر و یکبسهم،و یحضرهم المسجد،فیبایعون،حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»الخ..».

ثم تذکر الروایة إحضارهم الحطب لإحراق باب علی و الزهراء «علیهما السلام»علی من فیه.. (1).

2-ذکر الطبرسی:أنه قد جیء بعلی«علیه السلام»ملببا یعتل-أی یجر بعنف-إلی أبی بکر«و عمر قائم بالسیف علی رأسه،و معه خالد و أبو عبیدة، و سالم،و المغیرة،و أسید بن حضیر،و بشیر بن سعد.و سائر الناس قعود، و معهم السلاح».

ثم تذکر الروایة:أنهم مدّوا ید علی«علیه السلام»و هو یقبضها،حتی

ص :167


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 201-202 و بحار الأنوار ج 28 ص 204.

وضعوها فوق ید أبی بکر،و صیح فی المسجد:بایع بایع (1).

3-و قد جاء فی حدیث الإثنی عشر،الذین احتجوا علی أبی بکر، و نصحوه بالتراجع عما أقدم علیه،ما یلی:

«فنزل أبو بکر من المنبر،فلما کان یوم الجمعة المقبلة،سل عمر سیفه، ثم قال:لا أسمع رجلا یقول مثل مقالته تلک إلا ضربت عنقه،ثم مضی هو و سالم،و معاذ بن جبل،و أبو عبیدة،شاهرین سیوفهم حتی أخرجوا أبا بکر،و أصعدوه المنبر» (2).

و سیأتی هذا الحدیث مفصلا فی الجزء التالی تحت عنوان:اثنا عشر صحابیا یحتجون علی أبی بکر.

و قال الصدوق بعد ذکره لاحتجاجات الإثنی عشر رجلا المشار إلیها:

«فأخبر الثقة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن أبا بکر جلس فی بیته ثلاثة أیام،فلما کان الیوم الثالث أتاه عمر بن الخطاب،و طلحة، و الزبیر،و عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد بن أبی وقاص،و أبو عبیدة بن الجراح،مع کل واحد منهم عشرة رجال من عشائرهم،شاهرین

ص :168


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 212-213 فما بعدها،و بحار الأنوار ج 28 ص 270-276 و بیت الأحزان ص 110 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 587 و راجع:تخریج الحدیث فی ج 3 ص 965-966 فإنه أشار إلی العدید من المصادر.
2- 2) کتاب الرجال للبرقی ص 66 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 98 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 19 ص 203.

السیوف،فأخرجوه من منزله،و علا المنبر،و قال قائل منهم:

«و اللّه،لإن عاد منکم أحد فتکلم بمثل الذی تکلم به لنملأن أسیافنا منه.فجلسوا فی منازلهم،و لم یتکلم أحد بذلک» (1).

و ذکر الزبیر هنا قد یکون سهوا من الرواة،بسبب الإرتباط الذهنی بینه و بین طلحة.

و مهما یکن من أمر:فإن هذا الحدیث مروی بعدة طرق..و قد رواه ابن طاووس عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری،صاحب التاریخ،فی کتاب مناقب أهل البیت«علیهم السلام» (2)، و قال:«إعلم أن هذا الحدیث روته الشیعة متواترین..الخ..» (3).

و قد ذکر السید هذه الروایة لکنه قال:«فجلس أبو بکر فی بیته ثلاثة أیام،فأتاه عمر و عثمان و..و..

إلی أن قال:فأتاه کل منهم متسلحا فی قومه حتی أخرجوه من بیته،ثم أصعدوه المنبر،و قد سلوا سیوفهم،فقال قائل منهم:و اللّه،لئن عاد أحد منکم بمثل ما تکلم به رعاع منکم بالأمس لنملأن سیوفنا منه،فأحجم

ص :169


1- 1) الخصال ج 2 ص 465 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 213-219.
2- 2) راجع:الیقین ص 108 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 335 و بحار الأنوار ج 28 ص 214.
3- 3) الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 108 و 113 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 335 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 214 و 215.

-و اللّه-القوم،و کرهوا الموت» (1).

4-إن نصا آخر للحدیث الآنف الذکر نفسه،یذکر رقما محددا للمقاتلین الذین استفادوا منهم فی إرعاب الناس من الأنصار و غیرهم، و خصوصا فی مواجهة علی«علیه السلام»و من معه..

فقد روی الطبرسی«رحمه اللّه»و غیره،حدیث احتجاج الاثنی عشر صحابیا علی أبی بکر عن الإمام الصادق«علیه السلام»و فیه:أنهم بعد ان تکلموا بما أفحم أبا بکر،أخذ عمر بیده«و انطلق إلی منزله،و بقوا ثلاثة أیام لا یدخلون مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما کان فی الیوم الرابع جاءهم خالد بن الولید و معه ألف رجل، فخرجوا شاهرین بأسیافهم،یقدمهم عمر بن الخطاب،حتی وقفوا بمسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال عمر:

و اللّه یا أصحاب علی،لئن ذهب منکم رجل یتکلم،بالذی تکلم بالأمس،لنأخذن الذی فیه عیناه» (2).

ص :170


1- 1) الیقین ص 113 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 342 و بحار الأنوار ج 28 ص 219.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 200 و بحار الأنوار ج 28 ص 202 عنه،و الصراط المستقیم ج 2 ص 82 عن کتاب إبطال الإختیار،بسنده عن أبان بن عثمان،عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 243 و نهج الإیمان لابن جبر ص 586 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 2 ص 334.

5-«قال هشام:قال أبو مخنف:فحدثنی أبو بکر بن محمد الخزاعی:أن أسلم أقبلت بجماعتها حتی تضایقت بهم السکک،فبایعوا أبا بکر،فکان عمر یقول:ما هو إلا أن رأیت أسلم،فأیقنت بالنصر» (1).

6-قال ابن الأثیر:«و جاءت أسلم فبایعت» (2).

7-و عند المعتزلی:«جاءت أسلم فبایعت،فقوی بهم جانب أبی بکر» (3).

8-عن أبی مخنف،عن محمد بن السائب الکلبی،و أبی صالح،عن زائدة بن قدامة:أن قوما من الأعراب دخلوا المدینة لیمتاروا منها،فأنفذ إلیهم عمر،فاستدعاهم و قال لهم:

«خذوا بالحظ و المعونة علی بیعة خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمن امتنع،فاضربوا رأسه و جبینه.

قال:فو اللّه،لقد رأیت الأعراب قد تحزموا،و اتشحوا بالأزر الصنعانیة،

ص :171


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم)ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 458 و تلخیص الشافی ج 3 ص 66 و بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 331 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 326 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 40.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 40 و بحار الأنوار للمجلسی ج 28 ص 326 عنه.

و أخذوا بأیدیهم الخشب،و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا،و جاؤوا بهم مکرهین إلی البیعة» (1).

و من المعلوم:أن الأعراب الذین کانوا حول المدینة هم أسلم،و جهینة، و غفار،و لحیان.و هم الذین یقول اللّه تعالی فیهم: وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ (2)،کما جاءت به الروایة.

9-روی المعتزلی و غیره،عن البراء بن عازب:أنه فقد أبا بکر و عمر حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،«و إذا قائل یقول:القوم فی سقیفة بنی ساعدة،و إذا قائل آخر یقول:قد بویع أبو بکر.فلم ألبث،و إذا أنا بأبی بکر قد أقبل،و معه عمر،و أبو عبیدة،و جماعة من أصحاب السقیفة، و هم محتجزون بالأزر الصنعانیة،لا یمرون بأحد إلا خبطوه،و قدموه، و مدوا یده،و مسحوها علی ید أبی بکر،شاء ذلک أو أبی» (3).

فهذا النص یقترب جدا إلی سابقه،إلی حد التطابق،و هما معا یقتربان- بنحو أو بآخر-من النصوص المتقدمة حول بنی أسلم..

ص :172


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 119 و(ط مکتبة الداوری)ص 59.
2- 2) الآیة 101 من سورة التوبة.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 28 ص 286 و کتاب سلیم بن قیس(نشر الهادی)ج 2 ص 572 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 147 و السقیفة و فدک للجوهری ص 48.

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن لنا کلاما حول کل ما سبق من نصوص أوردناه فی الجزء الأخیر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فلا غنی للباحث عن مراجعته.

2-إن المدینة کانت بلدا صغیرا جدا قد لا یزید عدد سکانه،کبیرهم و صغیرهم،نساءا و رجالا،علی الثلاثة أو الأربعة آلاف (1).

و هو بلد منقسم علی نفسه إلی جماعات،فإذا دخل إلیها فجأة بضعة مئات من المقاتلین،و أصبحوا فی کل حی و کل زقاق،و علی أبواب البیوت، فقد انتهی امرها،و سقطت کل إرادة للمقاومة فیها،و لا سیما إذا کان بعض الفرقاء فیها هو الذی رغب إلی هؤلاء المقاتلین بالمجیء لنصرته و معونته..

3-إن إیقان عمر و أبی بکر بالنصر حین حضور قبیلة أسلم،قد یوحی بانسجام تام بینهما،إن لم نقل بوجود تنسیق مسبق بین هذه القبیلة التی حضرت فجأة،و فرضت إرادتها علی الجمیع.

و قد صرحت روایة المفید بتحریض عمر لهم علی معونتهم فی أخذ البیعة من الناس.

4-إن قبیلة أسلم،وجهینة،و مزینة،و غفار،و عصیة،و أشجع،کانوا یسکنون حول المدینة،و کان النفاق فاشیا فی هذه القبائل،حتی لقد قال

ص :173


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 ص 333-335.

تعالی عنهم (1):

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ

(2)

.

ص :174


1- 1) راجع:تفسیر النسفی ج 2 ص 107 و التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 173 و الدر المنثور ج 3 ص 271 عن ابن المنذر،و بحار الأنوار ج 22 ص 41 و تفسیر مجمع البیان ج 5 ص 114 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 2 ص 68 و أسباب نزول الآیات للواحدی النیسابوری ص 174 و تفسیر البیضاوی ج 3 ص 168 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 97 و فتح القدیر للشوکانی ج 2 ص 401 و تفسیر الآلوسی ج 11 ص 9.و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 3 ص 75 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 97 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 208.
2- 2) الآیة 101 من سورة التوبة.

القسم الثانی من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی بیعة علی علیه السّلام

اشارة

ص :175

ص :176

الباب الأول کیف حدث الإنقلاب

اشارة

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام..

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب..

الفصل الثالث:طلب النصرة..

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج..

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان..

الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین..

الفصل السابع:إحتجاجات..و مناشدات..

ص :177

ص :178

الفصل الأول

اشارة

الخلافة فی إطارها العام..

ص :179

ص :180

مصدر السلطات

لا نرید هنا أن نقدم بحثا حول الإمامة،و الخلافة،من وجهة نظر الشیعة و السنة..کما أننا لا نرید بیان مذاهب الناس و آرائهم فی تحدید مصدر السلطات فی الأمة..

بل نرید فقط أن نشیر إلی حقیقة قرآنیة،لا مجال للنقاش و البحث فیها، و هی:أن هناک آیات قرآنیة تحدثت عن مصدر الحاکمیة و السلطة..

و نشیر هنا إلی ثلاث منها،و هی التالیة:

1-قال تعالی: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ (1).فقررت أن اللّه تعالی هو الذی جعل الخلافة لداود فی الأرض و لم تأت خلافته من شوری، و لا من بیعة أهل الحل و العقد،و لا من وصیة السابق للاحق.و لا من إرث وصل إلیه..و لا..و لا..

2-قوله تعالی فی قصة طالوت: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ قٰالَ هَلْ

ص :181


1- 1) الآیة 26 من سورة ص.

عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ.

وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ

(1)

.

إلی أن قال تبارک و تعالی:

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ

(2)

.

فقد تضمنت هذه الآیات الکریمة الإشارة إلی الحقائق التالیة:

أولا:إن بنی إسرائیل لم یبادروا إلی نصب ملک لهم.من خلال شوری یعقدونها لأهل الحل و العقد،أو إجراء انتخابات عامة،أو أیة آلیة أخری، بل التجأوا إلی نبی لهم،و طلبوا منه هو أن یبعث لهم ملکا..فهل کان ذلک منهم لأنهم یرون أن لا حق لهم فی أن ینصبوا حاکما علی أنفسهم،فضلا عن غیرهم.لأن ذلک من صلاحیات الأنبیاء الذین یتصرفون علی أساس الأمر الإلهی.

أم انهم أرادوا تحاشی وقوع النزاع بینهم فی هذا الأمر.

ص :182


1- 1) الآیتان 246 و 247 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 251 من سورة البقرة.

ثانیا:إن نبیهم لم یعتذر لهم عن هذه المهمة،بأنها لیست من مهماته،و أن علیهم أن یرجعوا فیها إلی أهل الحل و العقد،أو غیرهم من الناس..

کالعلماء،أو الأغنیاء أو رؤساء القبائل،أو المسنین،أو..أو..بل تقبل النبی منهم ذلک،و بادر إلی تلبیة طلبهم..

ثالثا:إنه برغم اعتراض بنی إسرائیل علی جعل طالوت ملکا،إلا أن اعتراضهم لم یکن علی أصل جعل هذا المنصب،بل علی مبرراته،فقد برروا اعتراضهم هذا بعدم توفر المواصفات المطلوبة فیه،فأخبرهم نبیهم بأنهم قد أخطأوا فی تحدید تلک المواصفات.ثم حدد لهم ما هو صحیح منها،فلم یبدوا علی ذلک أی اعتراض..

ثم قال لهم نبیهم:إنه لا یحق لهم حتی مجرد الإعتراض علی ذلک،لأن صلاحیة جعل الملک و اختیاره لا تعود لهم،بل هی منحصرة باللّه تعالی؛مع تعلیل من شأنه أن یقطع کل جدل فی هذا الموضوع،و هو:أن اللّه تعالی هو صاحب الملک،الذی یختار أن یمنحه لمن یشاء من عباده.

أما البشر فلیس لهم ذلک،فلا یحق لهم إعطاء ما لیس لهم لأی کان من البشر.

رابعا:إنه تعالی عاد فذکر أن داود،و إن کان نبیا،لکن اللّه لم یکتف بذلک له،بل آتاه الملک و الحکمة أیضا..فهو الذی جعله خلیفة فی الأرض، و خوّله أن یحکم بینهم بالحق،بما أراه اللّه تعالی..

3-قال تعالی علی لسان موسی«علیه السلام»: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ

ص :183

أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی

(1)

.

فقررت هذه الآیات:أن مقام الوزارة أیضا قد جاء من قبل اللّه تبارک و تعالی.

و قد یؤکد ذلک:أننا لم نجد وصیا،أو خلیفة لنبی من الأنبیاء،انتخب من قبل الناس،لا کلهم،و لا بعضهم،مهما کانت صفاتهم و أحوالهم.و ما جری بالنسبة لابی بکر و عمر،فقد جاء انتخابه لإبطال وصیة الرسول،و لأجل نقضها..

و یزید فی التأکید هنا:أن موسی«علیه السلام»حین أراد أن یذهب لمیقات ربه أربعین لیلة، قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ (2).

و یؤکده أیضا:نفس تصدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لنصب علی«علیه السلام»،و أخذ البیعة له من الناس فی یوم الغدیر.و التأکید علی خلافته من بعده،و علی إمامته فی عشرات المناسبات..کما هو معلوم..

و یزیده تأکیدا و وضوحا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم ینشئ سفرا- و ما أکثر أسفاره للحرب و لغیرها-إلا و جعل خلیفة له علی المدینة،و لم یجمع فی کل تلک الأسفار المسلمین لیشاورهم فی هذا الأمر..و کذلک کان یفعل فی أمراء السرایا،فإنه کان یعین القائد،و یعین خلیفته إن حدث به حدث،و لا یشاور فی ذلک أحدا.

ص :184


1- 1) الآیات 29-32 من سورة طه.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
السقیفة تدبیر سابق خفی

إنتهت أحداث السقیفة بإبعاد علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة الذی جعله اللّه تعالی له،و تشیر الشواهد إلی أن ما حدث لم یکن ولید ساعته،بل کان قد سبقه تدبیر و اتفاق،کما أشار إلیه معاویة فی رسالته لمحمد بن أبی بکر،حیث قال:

«..کان أبوک و فاروقه أول من ابتزه حقه،و خالفه علی أمره،علی ذلک اتفقا و اتسقا،ثم إنهما دعواه إلی بیعتهما،فأبطأ عنهما،و تلکأ منهما،فهمّا به الهموم،و أرادا به العظیم»! (1).

بل فی بعض الروایات:أن جماعة من هؤلاء کانوا قد اجتمعوا عند

ص :185


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 200 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 272 و الجمل لابن شدقم المدنی ص 93 و راجع:ظلامة الزهراء«علیها السلام»،للعلامة الأحمدی ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 3 ص 190 و(ط مصر)ج 1 ص 283 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 119 و الغدیر ج 10 ص 158 و صفین للمنقری ص 118 و 119 و(ط المؤسسة العربیة الحدیثة سنة 1382 ه)ص 120 و الإختصاص ص 119 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 126 و غایة المرام ج 5 ص 309 و ج 6 ص 123 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 542.و راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 312 و ج 2 ص 393 و بحار الأنوار ج 8 ص 603 و 604 و ج 33 ص 577 و 579 عن الإحتجاج،و الإختصاص،و نصر بن مزاحم.

الکعبة،و کتبوا صحیفة تعهدوا فیها بصرف الأمر عن علی«علیه السلام».

و ذلک سنة عشر من الهجرة (1)،و کانوا أربعة و ثلاثین رجلا.

و روی ماجیلویه،عن عمه،عن البرقی،عن أبیه،عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر،قال:سألت أبا عبد اللّه«علیه السلام»عن معنی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»لما نظر إلی الثانی و هو مسجی بثوبه:ما أحد أحب إلی أن ألقی اللّه بصحیفته من هذا المسجی.

ص :186


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 212 و 313 و(ط المطبعة الحیدریة-النجف 1376 ه)ج 3 ص 14 و بحار الأنوار ج 28 ص 103 و 104 و 122 و 123 و 126 و راجع ص 85 و 116 و 127 و ج 31 ص 636 و ج 36 ص 632 و الصوارم المهرقة للتستری ص 74-77 و الأنوار العلویة ص 75 و الدرجات الرفیعة ص 301 و عن إرشاد القلوب ج 2 ص 112-135 للدیلمی فی تفسیر قوله تعالی: إِنَّمَا النَّجْویٰ مِنَ الشَّیْطٰانِ [الآیة 10 من سورة المجادلة]، و قوله تعالی: مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ [الآیة 8 من سورة المجادلة]و الکافی ج 4 ص 545 و ج 8 ص 179 و 334 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق محمد باقر الأنصاری)ج 2 ص 652 و 650 و 589-591 و(ط أخری)ص 271 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 212 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 267 و ج 4 ص 411 و راجع:مجمع البحرین ج 2 ص 484 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 207 و المحتضر لابن سلیمان الحلی ص 108 و الصراط المستقیم ج 3 ص 151 و 152 و الفصول المختارة ص 58.

قال:عنی بها الصحیفة التی کتبت فی الکعبة (1).

و المراد بالملاقاة بها:مخاصمة أصحابها عند اللّه فیها.

و فی احتجاج أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی طلحة یقول النص:

«فقام علی«علیه السلام»و غضب من مقالة طلحة،فأخرج شیئا قد کان یکتمه،و فسر شیئا قد کان قاله یوم مات عمر،لم یدروا ما عنی به.

و أقبل علی طلحة و الناس یسمعون.

فقال:یا طلحة،أما و اللّه ما من صحیفة ألقی اللّه بها یوم القیامة أحب إلیّ من صحیفة هؤلاء الخمسة،الذین تعاهدوا علی الوفاء بها فی الکعبة فی حجة الوداع:«إن قتل اللّه محمدا،أو مات أن یتوازروا و یتظاهروا علیّ،فلا أصل إلی الخلافة» (2).

ص :187


1- 1) معانی الأخبار ص 312 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1379 ه)ص 412 و بحار الأنوار ج 28 ص 117 عنه،و ص 105 و ج 31 ص 589 و ج 10 ص 296 و مدینة المعاجز ج 1 ص 469-471 عن العیون و المحاسن،و الفصول المختارة ص 90 و المحاسن ص 58 و راجع:الأصول الستة عشر ص 18 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 574 و الأصول الستة عشر من الأصول الأولیة(تحقیق ضیاء الدین المحمودی)ص 144 و الإستغاثة ج 2 ص 66.
2- 2) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ج 2 ص 650 و(ط أخری) ص 203 و راجع ص 154 بحار الأنوار ج 31 ص 416 و ج 28 ص 274 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 335 و الإحتجاج للطبرسی-

و لا منافاة بین هذه الروایة و بین ما تقدم من أن المتعاقدین کانوا أربعة و ثلاثین رجلا،إذ لعل الذین قاموا بهذا الأمر فی البدایة کانوا خمسة،ثم التحق الباقون بهم بسعی من هؤلاء الخمسة حتی بلغوا أربعة و ثلاثین رجلا.

ما جری علی علی علیه السّلام و سام له

و قد کتب معاویة لعلی یعیبه بما جری علیه فی أمر البیعة لأبی بکر، فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:

«و قلت:إنی أقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی أبایع.

و لعمر اللّه،لقد أردت أن تذم فمدحت» (1).

2)

-ج 1 ص 218 و راجع ص 110 و الأنوار العلویة ص 335 و غایة المرام ج 2 ص 102 و ج 6 ص 104 و راجع:ج 5 ص 318 و 336 و راجع:المحتضر لابن سلیمان الحلی ص 110 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 249 و نفس الرحمن للطبرسی ص 485.

ص :188


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 33 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 262 و الصوارم المهرقة ص 220 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 165 و بحار الأنوار ج 28 ص 368 و ج 29 ص 621 و ج 33 ص 59 و 162 و 108 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 733 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15-

و نقول:

نعم،إنه و سام الجهاد الأکبر،یناله علی«علیه السلام»عن جدارة و استحقاق؛حیث تعرّض لأعظم امتحان.و أشرس حرب یواجهها بشر علی وجه الأرض،فهو یهاجم،و یعتقل و تضرب زوجته،و یباشر بحرق بیته علی من فیه،و فیه أشرف الخلق،و أکرمهم علی اللّه،و یهان أکرم خلق اللّه تبارک و تعالی،و رسوله و حبیبه،و صفیه،و یرمی بالهجر..ثم تستشهد ابنته و زوجة وصیه،و یصبح وصیه بسبب ما فعله أولئک المعتدون-بنظر الناس -الأقل و الأضعف..

و یختار ذلک الوصی التحمل و الصبر علی ما هو أمرّ من العلقم،و آلم من حز المدی..

إنه یصبر علی الأذی فی جنب اللّه،و یسکت علی العدوان علی بیته و زوجته،و نفسه،و یری کتاب اللّه مبدلا،و شرعه مستباحا،و یری الظلم و العسف فی نفسه..و هو أغیر الناس،و أشجع الناس،و أکثرهم التزاما بشرع اللّه،و غیرة علی دینه،و عملا بشرائعه..

1)

-ص 183 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 237 و غایة المرام ج 5 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 327 و صفین للمنقری ص 87 و منهاج البراعة ج 19 ص 92 و 104 عن العدید من المصادر.

ص :189

و لو لا وصیة من أخیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأن لا یناهضهم إلا إذا وجد أنصارا،لبادر إلی اختلاس أرواحهم،و ارواء الأرض من دمائهم و طمس ذکرهم.

و قد عرفنا أن حرب بدر رغم قساوتها البالغة علی المسلمین،لأسباب مختلفة،قد اعتبرت من مفردات الجهاد الأصغر؛لأن الجهاد الأکبر هو جهاد النفس،و لا شک فی أن حال علی«علیه السلام»کانت تحتاج إلی جهاد النفس فی أعلی مراتب الجهاد..

و هذا کله..یفسر لنا قول أمیر المؤمنین لمعاویة:«أردت أن تذم فمدحت».

لیتنی سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!

و رووا عن أبی بکر أنه قال فی مرضه الذی توفی فیه-فی ضمن حدیث -:«..و ددت أنی سألت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لمن هذا الأمر؟! فلا ینازعه أحد.و وددت أنی کنت سألته:هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب»؟! (1).

ص :190


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 341 و العقد الفرید ج 4 ص 93 و 268 و الأموال لأبی عبید ص 174 ح 353 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و مروج الذهب ج 2 ص 317 و تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 126. و راجع المصادر التالیة:تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 117 و 118 و إثبات الهداة ج 2 ص 359 و 367 و 368 و الإیضاح لشاذان ص 161 و سیر أعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین)ص 17 و مجموع الغرائب للکفعمی ص 288 و مروج-

1)

-الذهب ج 1 ص 414 و ج 2 ص 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی الشافعی ج 1 ص 130 و ج 17 ص 168 و 164 و ج 6 ص 51 و ج 2 ص 47 و 46 و ج 20 ص 24 و 17 و میزان الإعتدال ج 3 ص 109 ج 2 ص 215 و الإمامة(مخطوط توجد نسخة مصورة منه فی مکتبة المرکز الإسلامی للدراسات فی بیروت) ص 82.و لسان المیزان ج 4 ص 189 و تاریخ الأمم و الملوک(ط المعارف)ج 3 ص 430 و کنز العمال ج 3 ص 125 و ج 5 ص 631 و 632 و الرسائل الإعتقادیة(رسالة طریق الإرشاد)ص 470 و 471 و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 2 ص 171 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 62 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 90 و 108 عن العدید من المصادر. و النص و الإجتهاد ص 91 و السبعة من السلف ص 16 و 17 و الغدیر ج 7 ص 170 و معالم المدرستین ج 2 ص 79 و عن تاریخ ابن عساکر(ترجمة أبی بکر) و مرآة الزمان. و راجع:زهر الربیع ج 2 ص 124 و أنوار الملکوت ص 227 و بحار الأنوار ج 30 ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352 و نفحات اللاهوت ص 79 و حدیقة الشیعة ج 2 ص 252 و تشیید المطاعن ج 1 ص 340 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 32 و الخصال ج 1 ص 171-173 و حیاة الصحابة ج 2 ص 24 و الشافی للمرتضی ج 4 ص 137 و 138 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 340 و 341 و نهج الحق ص 265 و مجمع الزوائد ج 5 ص 203 و تلخیص الشافی ج 3 ص 170 و تجرید الاعتقاد لنصیر الدین الطوسی ص 402 و کشف المراد-

ص :191

و هو کلام عجیب حقا..

فأولا:إن أبا بکر قد بایع علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعلن إمامته و ولایته،و خلافته من بعده آنئذ،ثم فی تبوک،و فی مواقف و مناسبات أخری کثیرة جدا.

ثانیا:إذا کان أبو بکر لا یعرف وجه الحق فی مسألة الخلافة،فکیف ساغ له أن یتصدی،و یجادل الأنصار فی أحقیته لها دونهم؟!و کیف جاز له أن یعامل الذین لم یبایعوه بهذه القسوة،حتی ضرب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أحرق بابها،و کشف بیتها،و أسقط جنینها.حتی ماتت شهیدة،و تعدی علی حرمة أمیر المؤمنین«علیه السلام»و تهدده بالقتل، و أرادوا قتله،و کذلک فعلوا بسعد بن عبادة؟!

و تهدد کل من لم یبایعه بالقتل.بل هو قد قتل طائفة منهم لرفضهم بیعته إلا بعد أن یتحققوا و یتثبتوا من الأمر..

فهل الشاک فی هذا الأمر یفعل بالناس کل هذه الأفاعیل؟!

ثالثا:إذا کان لا یعرف وجه الحق فی هذا الأمر،فلما ذا یستخلف عمر بن الخطاب بوصیة مکتوبة منه؟!و لما ذا لم یترک المسلمین یختارون لأنفسهم،

1)

-ص 403 و مفتاح الباب(أی الباب الحادی عشر)للعربشاهی(تحقیق مهدی محقق)ص 199 و تقریب المعارف ص 366 و 367 و اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة للمقداد ص 302 و مختصر تاریخ دمشق ج 13 ص 122 و منال الطالب ص 280.

ص :192

أو یختار لهم أهل الحل و العقد من یرونه أهلا لهذا المقام؟!

رابعا:لم ینتخب الناس خلفاء الأنبیاء السابقین من بعدهم،بل هم الذین اعلموا الناس بوصایتهم لهم،فلما ذا لم یمنع ذلک أبا بکر من الإقدام علی ما أقدم علیه؟!

أبو بکر بین الهاشمیین و الأمویین

إن أبا بکر لم یستعن بأحد من الهاشمیین طیلة فترة حکمه،و لم یعطهم أی موقع ذی بال فی أی شأن من شؤون حکومته..

و لکنه أعطی بنی أمیة الکثیر من المواقع القیادیة الهامة (1).بل کان لهم حصة الأسد.و کانت تولیته یزید ابن أبی سفیان أول رشوة قدمها له و لأبیه و لبنی أمیة.

و قد قال أبو سفیان لما أخبروه بأن أبا بکر قد سوغه الأموال التی جاء بها،و أنه قد ولی ابنه:«وصلته رحم» (2).

ثم جاء عمر بعد أبی بکر،و سار علی منهاجه و استن بسیرته بصورة عامة..

ص :193


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 426 و 427 و غیره..فإنک لا تجد ذکرا لأحد من بنی هاشم.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 449 و دلائل الصدق ج 2 ص 39 عنه، و أعیان الشیعة ج 1 ص 82 و 430 و ج 6 ص 291.

و قد صرّح عمر بالداعی لانتهاج هذه السیاسة،حین أبدی خشیته من تولیة ابن عباس لحمص،علی اعتبار أنه إذا مات و قد تولی الهاشمیون بعض الأقطار الإسلامیة،فقد یتغیر مسار الخلافة عما یحبه و یرتضیه (1).

و الذی یبدو لنا هو:أنهم أرادوا تقویة البیت الأموی و تمکینه من الوصول إلی الحکم بصورة أو بأخری؛لأنه حین یتشبث بالحکم،یکون هو القادر علی المنافسة و التحدی،و المهیأ للبطش،لمنع بنی هاشم من الوصول أو الحصول علی أی موقع علی مدی الأیام و الأعوام..

و هکذا..فقد کان عمر یقول عن معاویة:هذا کسری العرب (2)..

و کان یحاول أن یطمعه بالخلافة بنحو أو بآخر،کما ذکرناه فی کتابنا:(الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»).

ثم إن عمر رتب الشوری بنحو یحتم اختیار عثمان..

إلی غیر ذلک من أمور تستحق إفراد تألیف مستقل لها،و بذل جهد لاستجلاء آفاق و استکناه واقع هذا الموضوع.

ص :194


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 65 و 66 و السقیفة للمظفر ص 161.
2- 2) راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1417 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و الإصابة ج 6 ص 121 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة ج 8 ص 134 و شرح الأخبار ج 2 ص 164 و الغدیر ج 10 ص 226 و الأعلام للزرکلی ج 7 ص 262 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 263.
غضبنا لأنّنا أخّرنا عن المشاورة

و عن مهاجمتهم بیت علی و الزهراء«علیهما السلام»،یقول إبراهیم، بن عبد الرحمان،بن عوف:إنّ عبد الرحمان،بن عوف،کان مع عمر بن الخطّاب،و إنّ محمّد بن مسلمة کسر سیف الزبیر.ثمّ قام أبو بکر فخطب الناس..

إلی أن قال:قال علیّ«علیه السلام»،و الزبیر:ما غضبنا إلا لأنّا أخرنا عن المشاورة،و إنّا نری أن أبا بکر أحقّ الناس بها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».إنّه لصاحب الغار،و ثانی اثنین.و إنّا لنعلم بشرفه و کبره.

و لقد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالصلاة بالناس،و هو حیّ (1).

و نقول:

أولا:ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن ما یذکرونه من صلاة أبی بکر بالناس بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیر صحیح..

بل قد ذکرنا قول أستاذ المعتزلی:إن علیا«علیه السلام»یقول:إن

ص :195


1- 1) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 3 ص 66 و الغدیر ج 5 ص 356 و کنز العمال ج 5 ص 597 و الوضاعون و أحادیثهم للشیخ الأمینی ص 464 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 13 و البدایة و النهایة ج 6 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 496 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 484.

عائشة هی التی أمرت أباها بذلک،و أن هذا هو ما ثبت لدی علی«علیه السلام» (1).

ثانیا:ذکرنا أیضا:أنه حتی لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بأن یصلی بالناس،فذلک لا یدل علی أهلیته لقیادة الأمة،فإن الأوصاف المطلوبة فی إمام الجماعة هی:الإسلام،و الإیمان،و البلوغ،و العقل، و اجتناب الذنوب الکبائر،و أن لا یصر علی الصغائر..

فکیف إذا کان أبی بکر و عمر یجیزون الصلاة خلف کل بر و فاجر؟!

و شرائط الإمامة للمسلمین أعظم و أهم من ذلک..فإن المطلوب هو:

العلم،و العصمة،و الشجاعة،و التنصیص الإلهی الکاشف عن وجود الملکات الخاصة المطلوبة فی الإمام،و غیر ذلک من شرائط عامة و خاصة..

ثالثا:لنفترض:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر بالصلاة بالناس،و لکن أ لیس قد سبق ذلک نصب علی«علیه السلام»إماما فی یوم الغدیر،و قد بایعه الناس،و منهم أبو بکر بالإضافة إلی مواقف کثیرة أخری أکد«صلی اللّه علیه و آله»فیها علی هذا الأمر؟!

فإن تکلیف أی إنسان بالصلاة فی أی مکان لا یعد إلغاء لما کان قد تقرر سابقا،و لا هو من مفردات نقض البیعة لمن کان الناس قد بایعوه..

و قد کان ابن عباس والیا علی البصرة،و کان أبو الأسود علی الصلاة بالناس،فهل أوجب ذلک عزل أو انعزال ابن عباس؟!

ص :196


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 198.

رابعا:کون أبی بکر صاحب الغار،و ثانی اثنین لیس من دلائل الأهلیة للخلافة،بل هو من دلائل عدم صلاحیة أبی بکر لها،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»و لا سیما مع کون هذا الصاحب قد رأی من آیات اللّه و عنایاته،ما یحتم علیه الیقین بالحفظ الإلهی،و الرعایة الربانیة،و زوال أی مبرر لأدنی حزن أو قلق أو ارتیاب فی ذلک..

فإذا ظهر أن ذلک لم یفد شیئا فی إزالة حزنه،فهو یعنی:أن ثمة مشکلة کبیرة فیما یرتبط بموضوع التسلیم،و الرضا و المعرفة باللّه تعالی،و الثقة به..

هذا بالاضافة إلی اشارات عدیدة تضمنتها آیة الغار،و لا سیما،إخراج أبی بکر من السکینة و اختصاص اللّه تعالی بنبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» بها.فضلا عما سوی ذلک..

خامسا:بالنسبة لمعرفتهم بشرف و کبر أبی بکر،نقول:

ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» ما یدل علی ما یخالف ذلک،و أنه کان من أقل و أذل حی من قریش،کما سیأتی فی فصل:سیاسات لاستیعاب أمویین..فهناک بعض ما یدل علی ذلک..کما أن الروایة التی ستأتی عن محاولة أبی بکر قتل علی«علیه السلام» علی ید خالد،قد ذکرت ما یدل علی ما نقول أیضا..

سادسا:إن ما طفحت به کتب الحدیث و الروایة و التاریخ،و هو من المسلمات لدی القاصی و الدانی:أن علیا،و أهل بیته«علیهم السلام»یرون:

أن الحق فی الخلافة لهم،و أن أبا بکر و عمر و عثمان قد غصبوا حقهم..

ص :197

و کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی تقریر هذا المعنی قد تواصلت إلی آخر أیام حیاته،و هی لا تکاد تحصی لکثرتها،و فی نهج البلاغة الشیء الکثیر منها..و منها الخطبة المعروفة بالشقشقیة.فما معنی أن تنسب هذه الروایة إلی علی«علیه السلام»ما یخالف ذلک کله؟!

سابعا:لو صح ما نسبته الروایة إلی علی«علیه السلام»من أن غضبهم إنما هو لتأخیرهم عن المشاورة فهو یعتبر طعنا فی دین علی و أهل بیته «علیهم السلام»،و إهانة و انتقاصا لهم،لدلالته علی أنهم قد أثاروا مشکلة عظیمة،قتلت من أجلها النفوس،و حلّت بالأمة بسببها البلایا،و ستبقی آثارها و تداعیاتها إلی یوم القیامة،لمجرد نزوة شخصیة عارضة تمثلت بإرضاء غریزة الأنا لدیهم،و لیس لأجل مصلحة الأمة،و لا لأجل الردع عن مخالفة أمر اللّه تعالی..

و لعل الصحیح هو ما ذکره المسعودی و غیره،فقد قال المسعودی:«لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و جددت له البیعة یوم الثلاثاء خرج علی«علیه السلام»فقال:أفسدت علینا أمورنا،و لم تستشر،و لم ترع لنا حقا.

فقال أبو بکر:بلی،خشیت الفتنة..» (1).

الفتنة..الفزاعة

و بعد..فإن المتغلبین علی أمر الأمة بعد استشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،قد استعملوا أقصی درجات الخشونة للوصول إلی مرادهم..

ص :198


1- 1) مروج الذهب ج 3 ص 42 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12-14 مع اختلاف.

فتهددوا سعد بن عبادة،حتی قال عمر بن الخطاب:اقتلوا سعدا قتله اللّه.

و هاجموا بیت الزهراء«علیها السلام»،و ضربوها،و أسقطوا جنینها، و أضرموا النار فی بیت علی،و فاطمة،و الحسنین«علیهم السلام»،و أراد عمر قتل علی.

و تهددوا الأنصار ببسط الید و اللسان علی معارضیهم منهم،و بقتلهم..

و حاولوا قتل علی أیضا بواسطة خالد بن الولید.

و أخذ الحباب بن المنذر،و وطئ فی بطنه،و دس فی فیه التراب،و حطّم أنفه.

و دفع فی صدر المقداد.

و أخذ سیف الزبیر،و کسر.

و کان الناس یسحبون إلی البیعة بخشونة،و قسوة..

و قال من قال:إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم..

إلی کثیر من الأحداث الصعبة،و المتشنجة الأخری..

و خلاصة ذلک:أن ما فعلوه سیبقی من أسباب تمزق و تفرق الأمة، و مادة للإختلاف فیها إلی یوم القیامة.

و قد قال الشهرستانی:«و أعظم خلاف بین الأمة خلاف الإمامة،إذ ما سل سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثلما سل علی الإمامة فی کل زمان» (1).

ص :199


1- 1) الملل و النحل ج 1 ص 24 و راجع محاضرات فی التاریخ الإسلامی للخضری ج 1 ص 167 و المهذب لابن البراج ج 1 ص 13 و دلائل الإمامة للطبری ص 16-

نعم..هذا هو الحال الذی کان قائما آنذاک،و لکنهم لا یرون أن ذلک کله من الفتنة التی لا یجوز الإقدام علیها.و لا جر الناس إلیها..

أما حین یصل الأمر إلی علی«علیه السلام»،فإن نفس هؤلاء الذین فعلوا ذلک کله و سواه یبادرون إلی التخویف من وقوع الفتنة،لمجرد أن یمتنع صاحب الحق المغتصب عن اعلان رضاه باغتصاب حقه،و عن بیعتهم،و أن یتفوه هو أو أحد من محبیه بالإعتراض علیهم،بالآیة أو بالروایة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی تدنیهم،و تسقط ذکر أئمتهم.

و قد وصف الخلیفة علیا«علیه السلام»:بأنه مرب لکل فتنة،و أنه یشبه أم طحال أحب أهلها إلیها البغی (1).

1)

-و المراجعات ص 51 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 313 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 20 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 8 و منهاج الکرامة ص 110.

ص :200


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 215 و دلائل الامامة لابن رستم الطبری ص 123 و بحار الأنوار ج 29 ص 326 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 447 و 448 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 323 و اللمعة البیضاء ص 744 و مجمع النورین للمرندی ص 136 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 344 و بیت الأحزان ص 152 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 509.

و ذلک لمجرد مطالبة فاطمة«علیها السلام»لهم بحقها فی الإرث و النحلة.و محاولتها إظهار مظلومیتها،حین اغتصبوا منها إرثها و نحلتها..

کما أنه حین قال له علی«علیه السلام»:أفسدتّ علینا أمرنا،و لم تستشر،و لم ترع لنا حقنا.

قال أبو بکر:بلی،و لکنی خشیت الفتنة (1).

علی علیه السّلام لا یقیل أبا بکر

قالوا:و لما تمت البیعة لأبی بکر أقام ثلاثة أیام یقیل الناس،و یستقیلهم، و یقول:قد أقلتکم فی بیعتی!هل من کاره؟!هل من مبغض؟!

فیقوم علی فی أول الناس،فیقول:و اللّه لا نقیلک،و لا نستقیلک أبدا.

قد قدمک النبی لتوحید دیننا،من ذا الذی یؤخرک لتوجیه دنیانا (2).

ص :201


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 42 و السقیفة للمظفر ص 148 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 58 عن المصادر التالیة:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30-31 و مشاهیر علماء الأمصار ص 22.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 15 و 16 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 33 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 272 و ج 7 ص 172. و راجع:الغدیر ج 8 ص 40 و کنز العمال ج 5 ص 654 و 657 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 576 و العثمانیة للجاحظ ص 235 و سبل الهدی-

یشیر إلی صلاته بالناس فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و نقول:

إننا لا نری حاجة إلی تفنید هذه المزعمة..و قد ذکرنا بعض ما یفید فی ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..غیر أننا نکتفی هنا بما یلی:

أولا:قد روی أهل السنة فی صحاحهم:أن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر إلا بعد ستة أشهر (1)،أی بعد استشهاد فاطمة الزهراء«علیها السلام».

ثانیا:لا ندری کیف نوفق بین هذا و بین ما فعلوه فی الزهراء،حیث ضربوها و أسقطوا جنینها،و سعوا فی إحراق بیتها علی من فیه،و فیه علی

2)

-و الرشاد ج 12 ص 317 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 2 ص 287 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345.

ص :202


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 82 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و الصوارم المهرقة ص 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 413 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 573 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168.

نفسه،و الزهراء،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»!!

ثالثا:لا شک فی أن قیاس مسألة الإمامة و الخلافة علی مسألة إمامة الصلاة غیر صحیح،إذ لا یشترط فی إمامة الصلاة علم،و لا فقه،و لا شجاعة،و لا کثیر من شرائط الخلافة.

رابعا:إن هؤلاء لا یشترطون عموما عدالة الإمام فی الصلاة،و لکنهم یشترطون ذلک فی الخلیفة،و غیرهم یشترط فیه العصمة،و النص.

کما أن هؤلاء لا یشترطون لانعقاد الجماعة وصیة و لا شوری،و لا بیعة أهل الحل و العقد،و لا نصا و لا غیر ذلک..أما الخلافة فتحتاج فی انعقادها إلی شیء من ذلک عند الکل..

خامسا:إن حدیث صلاة أبی بکر بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بأمر منه لا یصح.

و کان علی«علیه السلام»یقول:إن عائشة هی التی أمرت أباها بالصلاة،و لیس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فراجع الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:إن الخلافة لیست منصبا دنیویا محضا،بل هی رئاسة دینیة بالدرجة الأولی أیضا.

لما ذا أبعد علی علیه السّلام؟!

و قد ذکر ابن أبی الحدید خلاصة لحقیقة الدوافع التی کانت وراء إقصاء علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :203

و آله»،فقال:«..و القوم الذین غلب علی ظنونهم أن العرب لا تطیع علیا «علیه السلام»:

فبعضها للحسد.

و بعضها للوتر و الثأر.

و بعضها لاستحداثهم سنه.

و بعضها لاستطالته علیهم،و رفعه عنهم.

و بعضها کراهة اجتماع النبوة و الخلافة فی بیت واحد.

و بعضها للخوف من شدة و طأته،و شدته فی دین اللّه.

و بعضها خوفا لرجاء تداول قبائل العرب للخلافة،إذا لم یقتصر بها علی بیت مخصوص علیه،فیکون رجاء کل حی لوصولهم إلیها ثابتا مستمرا.

و بعضها ببغضه،لبغضهم من قرابته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هم المنافقون من الناس،و من فی قلبه زیغ من أمر النبوة.

فأصفق الکل إصفاقا واحدا علی صرف الأمر عنه لغیره..

و قال رؤساؤهم:إنّا خفنا الفتنة،و علمنا:أن العرب لا تطیعه،و لا تترکه.و تأولوا عند أنفسهم النص-و لا ینکر النص-و قالوا:إنه النص، و لکن الحاضر یری ما لا یری الغائب (1).

ص :204


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 84 و 85.

و لکن فات المعتزلی أن یذکر:أن هناک من صمم و التزم،و کتب عهدا و عقدا عند الکعبة:أن یمنع علیا«علیه السلام»من الوصول إلی هذا الأمر، و أنه کان یدبر الأمر لنفسه و لحزبه حسدا،و طمعا،و استطالة،و خوفا، و رجاء تداول قبائل العرب الخلافة..إلی آخر ما ذکره،فکان له ما أراد من خلال الوسائل المختلفة التی استفاد منها،و کلها غیر مشروعة.

لما ذا لم یحاربهم علی علیه السّلام؟!

و بعد..فإن النصوص التی أشارت علی سبب عدم تصدی علی«علیه السلام»لاسترداد حقه بالقوة کثیرة،نذکر منها ما یلی:

1-قال الأشعث بن قیس لعلی«علیه السلام»:«و أنت لم تخطبنا خطبة منذ کنت قدمت العراق إلا قلت فیها قبل أن تنزل علی المنبر:

«و اللّه،إنی لأولی الناس بالناس،و لا زلت مظلوما مذ قبض رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فما یمنعک أن تضرب بسیفک دون مظلمتک»؟!

قال«علیه السلام»:یا ابن قیس،اسمع الجواب:لم یمنعنی من ذلک الجبن،و لا کراهة للقاء ربی،و أن لا أکون أعلم أن ما عند اللّه خیر لی من الدنیا و البقاء فیها.و لکن منعنی من ذلک أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عهده إلی».

ثم ذکر«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:«إن وجدت أعوانا فانبذ إلیهم و جاهدهم.و إن لم تجد أعوانا،فکف یدک،

ص :205

و احقن دمک،حتی تجد علی إقامة الدین،و کتاب اللّه و سنتی أعوانا» (1).

و هناک أحادیث أخری تشیر إلی هذا السبب فی قعوده«علیه السلام» (2)..

2-فی نص آخر عن زرارة:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السلام»:ما منع أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یدعو الناس إلی نفسه؟!

قال:خوفا أن یرتدوا.

قال علی(أی ابن حاتم):و أحسب فی الحدیث:و لا یشهدوا أن محمدا

ص :206


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 467 و 419 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 663 و 664 و(ط أخری)ص 304 و الإحتجاج ج 1 ص 449 و 450 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 281 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 75 و حلیة الأبرار ج 2 ص 64 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 41 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 698 و غایة المرام ج 2 ص 105 و 197.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 437 و 438 و 450 و 451 و 452 و علل الشرایع باب 122 ح 6 ج 1 ص 148 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 303 و ج 2 ص 51 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74 و کتاب سلیم بن قیس ص 427 و الغیبة للطوسی ص 193 و 203 و 335 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 238 و حلیة الأبرار ج 2 ص 65 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 42 و 43 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 115 و نهج الإیمان ص 579.

«صلی اللّه علیه و آله»رسول اللّه (1).

3-و یوضح نص آخر عن أبی جعفر«علیه السلام»هذا الأمر؛ فیقول:لم یمنعه من أن یدعو إلی نفسه إلا أنهم إن یکونوا ضلالا،لا یرجعون عن الإسلام أحب إلیه من أن یدعوهم،فیأبوا علیه،فیصیرون کفارا کلهم (2).

4-یقول«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:

«فطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذاء،أو أصبر علی طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصغیر،و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه..

فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی،فصبرت و فی العین قذی،و فی الحلق شجی،أری تراثی نهبا» (3).

ص :207


1- 1) علل الشرایع ج 1 ص 149 و 150 باب 122 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 271-275 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 234 و بحار الأنوار ج 29 ص 440 و 445 و حلیة الأبرار ج 2 ص 344 و الأمالی للطوسی ص 230 و غایة المرام ج 6 ص 27.
2- 2) علل الشرایع ج 1 ص 150 و بحار الأنوار ج 29 ص 440 و حلیة الأبرار ج 2 ص 345.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 287 و علل الشرائع ج 1 ص 150 و الأمالی للطوسی ص 372 و الإحتجاج (ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و 420-

5-قیل للإمام الرضا«علیه السلام»:لم لم یجاهد علی أعداءه خمسا و عشرین سنة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:لأنه اقتدی برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ترکه جهاد المشرکین بمکة بعد النبوة ثلاث عشرة سنة،و بالمدینة تسعة عشر شهرا، و ذلک لقلة أعوانه علیهم.و کذلک ترک علی مجاهدة أعدائه لقلة أعوانه علیهم (1).

6-لو قام بالسیف لتذرعوا بأنه شق عصا الطاعة،و أفسد فی الأرض.

و لادّعوا أنه بایع،ثم نکث بیعته.و أثار الفتنة.

7-عن علی«علیه السلام»قال:«فنظرت فإذا لیس لی معین إلا أهل

3)

-و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 380 و الدرجات الرفیعة ص 34 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و بیت الأحزان ص 89 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 360.

ص :208


1- 1) راجع:علل الشرائع ج 1 ص 148 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 88 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 88 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 66 و حلیة الأبرار ج 2 ص 341 و بحار الأنوار ج 29 ص 435 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 39 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 115.

بیتی؛فضننت بهم عن الموت،و أغضیت علی القذی» (1).

و فی نص آخر:«فنظرت فإذا لیس لی رافد،و لا ذاب،و لا مساعد إلا أهل بیتی،فضننت بهم عن المنیة،فأغضیت علی القذی،و جرعت ریقی.

و صبرت من کظم الغیظ علی أمر من العلقم.و آلم للقلب من و خز الشفار» (2)..

و لا مانع من أن یکون«علیه السلام»قد لاحظ ذلک کله،من ادراکه لمرامی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعدم مناجزة الغاصبین إلا إذا

ص :209


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة 26 ج 1 ص 67 و کشف المحجة ص 174 عن رسائل الکلینی،و بحار الأنوار ج 29 ص 610 و المراجعات ص 391 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 158 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 20 و غایة المرام ج 5 ص 322 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 346.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 202 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 154 و بحار الأنوار ج 29 ص 608 و ج 33 ص 569 و الغارات للثقفی ج 1 ص 309 و المسترشد ص 417 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و الصوارم المهرقة ص 29 و الجمل لضامن بن شدقم المدنی ص 119 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 276 و ج 4 ص 175 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 730 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 66 و ج 11 ص 109 و الدرجات الرفیعة ص 195 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 306 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 379.

وجد أعوانا..و قد رأی بأم عینیه مبررات هذه الوصیة،علی أرض الواقع.

هل هذا تناقض؟!

قد یدور بخلد البعض:أن ثمة تناقضا فی روایات:أن علیا«علیه السلام»کان موصی من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن بعضها یقول:إن علیه أن لا یحارب الغاصبین،إلا إذا وجد أربعین مناصرا.

و بعضها:تستثنی عشرین مناصرا فقط..

و نجیب:

لو صح وجود الروایة التی تذکر العشرین مناصرا،و ترجح لنا صدورها عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإننا نقول:

إنه لا تعارض بینها و بین روایات الأربعین،إذ لا مانع،بل قد یکون ذلک هو الأقرب بأن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال مرة هذا القول، و قال مرة أخری ذلک القول،و أمره مرة ثالثة بالکف من دون الإشارة إلی عدد بعینه أیضا..

و لا شک فی أن تکرار هذه الوصیة،و الإشارة إلی قلة الناصر،أمر هام جدا فی مجال إفهام الناس حقیقة موقف علی«علیه السلام»،و التزامه بأوامر الرسول،و أنه لا یقف هذا الموقف عن خوف و جبن.

کما أن ذلک یعرفنا بحقیقة المعتدین علی حقه،و بدرجة إیمان من یدعون لأنفسهم المقامات العالیة فی الإسلام و الإیمان.

ص :210

لو کان الأنصار شیعة

و قد یقال:ما زلنا نسمع أن الأنصار کانوا یمیلون إلی علی«علیه السلام»،و یرون أن الحق له دون سواه،فلو کان کل هذا الجمع العظیم من الأنصار،یعتقدون منذ البدایة،بأن علیا هو خلیفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بلا فصل،لکان علی«علیه السلام»،قادرا منذئذ علی الإستعانة بهذه الأکثریة من الصحابة،و لصح له أن یصرّ علی منع مناوئیه من اغتصاب حقه..فهل عدم تصدیه لذلک دلیل علی ضعفه؟!أم أنه یدل علی أنه لا حق له؟!

و نجیب:

أولا:لا شک فی أن أکثر الناس یحبون حیاة الدعة و السلامة،فإذا رأوا الأعین محمرة علی أمر،و لم تکن لدیهم حوافز للدفاع عنه،تفوق فی أهمیتها عندهم ما سوف یقدمونه من أجله من خسائر،و تضحیات،فإنهم سوف ینصرفون عن التصدی للدفاع عنه..

و الأمر هنا من هذا القبیل،فقد رأینا أن هؤلاء الأنصار أنفسهم لا یعترضون و لا یحرکون ساکنا حینما قال قائلهم للرسول«صلی اللّه علیه و آله»:إن النبی لیهجر(أو نحو ذلک)،و حینما هوجم بیت السیدة الزهراء «علیها السلام»،و جاؤوا بقبس من نار لإحراق ذلک البیت،رغم معرفتهم بخطورة ما صدر من ذلک القائل،و بخطورة ما یجری علی السیدة الزهراء «علیها السلام»..

کما أنهم سکتوا عن المتخلفین عن جیش أسامة،و سکتوا عن الذین

ص :211

نفّروا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ناقته فی لیلة العقبة،و سکتوا علی الذین رفعوا أصواتهم فوق صوت النبی فی یوم عرفة،و منعوه من بلوغ ما یرید،حتی لیقول جابر بن سمرة-کما فی صحیح مسلم و غیره-:«فقال کلمة أصمّنیها الناس».

و فی نص آخر:فضج الناس..

و فی نص آخر:فصاروا یقومون،و یقعدون،و نحو ذلک..

و قد أشفق هؤلاء الأصحاب أیضا أن یقدموا بین یدی نجواهم صدقة.

و قد لامهم اللّه تعالی علی تثاقلهم عن الجهاد فی سبیل اللّه،و کانوا إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها،و ترکوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قائما..

قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ

(1)

.مع یقینهم بأن المطلوب منهم کان غیر ذلک فی جمیع هذه الموارد،و سواها.

ثانیا:إن الأنصار قد رأوا بأم أعینهم:کیف أن بنی أسلم قد یظهرون فجأة فی بلدهم الصغیر جدا،الذی قد لا یصل عدد سکانه إلی بضعة آلاف.

لیساعدوا أبا بکر علی إقامة حکومته،و إخماد أصوات مناوئیه.

رواه أبو مخنف لوط بن یحیی الأزدی عن محمد إسحاق الکلبی و أبی صالح،و رواه أیضا عن رجاله زایدة بن قدامة قال:

کان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدینة لیتماروا منها،فشغل الناس

ص :212


1- 1) الآیة 11 من سورة الجمعة.

عنهم بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشهدوا البیعة و حضروا الأمر فأنفذ إلیهم عمر و استدعاهم و قال لهم:

خذوا بالحظ من المعونة علی بیعة خلیفة رسول اللّه و اخرجوا إلی الناس و احشروهم لیبایعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبینه.

قال:و اللّه لقد رأیت الأعراب تحزموا،و اتشحوا بالأزر الصنعانیة و أخذوا بأیدیهم الخشب و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا و جاؤا بهم مکرهین إلی البیعة و أمثال ما ذکرناه من الأخبار فی قهر الناس علی بیعة أبی بکر و حملهم علیها بالاضطراب کثیرة و لو رمنا إیرادها لم یتسع لهذا الکتاب فإن کان الذی ادعاه المخالف من إکراه من أکره علی بیعة أمیر المؤمنین «علیه السلام»دلیلا علی فسادها مع ضعف الحدیث بذلک فیکون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة علی بیعة أبی بکر موضحة عن بطلانها (1).

و کانوا من الکثرة بحیث تضایقت بهم سکک المدینة (2)،و قوی بهم أبو بکر،کما یقول المؤرخون،و یقول عمر:إنه لما رأی قبیلة أسلم أیقن بالنصر (3)،بل فی بعض النصوص:إن أکثر من أربعة آلاف مقاتل،قد ظهروا فجأة فی المدینة،و کان خالد علی ألف منهم،و معاذ علی ألف،و غیره

ص :213


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 59.
2- 2) تاریخ الطبری ج 2 ص 458 و عنه بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 68.
3- 3) المصادر السابقة.

علی ألف،و هکذا..

و تذکر نصوص تاریخیة و روائیة:أنهم صاروا یسحبون الناس للبیعة و یهینونهم،و یجبرونهم علی مبایعة أبی بکر،شاؤوا أم أبوا،ثم صاروا یذهبون إلی من جلسوا فی بیوتهم،و تغیبوا،فیستخرجونهم منها قهرا، و یأتون بهم إلی المسجد لیبایعوا..

و ما ذا ینفع الجمع العظیم من الأنصار فی مثل هذه الحالة ما دام أنه لا یقدر أحد منهم علی الوصول إلی الإمام علی«علیه السلام»،لنجدته و هو محاصر فی بیته؟!و قد کان بیته فی داخل مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مقابل المنبر الذی یبایع الناس علیه أبا بکر.و لا یفصل المنبر عن بیت الإمام علی«علیه السلام»سوی بضعة أمتار،قد لا تزید علی عدد أصابع الید الواحدة إلا قلیلا..

و عن بنی أسلم نقول:

لقد کانت هذه القبیلة تعیش فی أطراف المدینة هی و قبیلة أشجع، و جهینة،و مزینة،و غفار،کانت هی و أخواتها هذه،أعرابیة بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و لعل قوله تعالی: وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (1).جاء لیشیر إلی هذه القبیلة و أخواتها بالذات و یقول:إن النفاق کان مستشریا إلی هذا الحد فی نفس المدینة،و فیما حولها..

ص :214


1- 1) الآیة 101 من سورة التوبة.

و قد أعلم اللّه رسوله بحقیقة هؤلاء المنافقین فی هذه الآیة،ربما من أجل الإشارة إلی هذه الأحداث المؤلمة التی کان الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یحمل همها قبل وفاته«صلی اللّه علیه و آله»،و سیعانی منها أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد ذلک..

و الخلاصة:

ظهر:أن تقسیم البعض للناس فی زمن الرسول إلی شیعة و سنة، تقسیم غیر دقیق،بل هم إما مطیع لأوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و إما عاص لها.و إما مؤمن صحیح الإیمان،و إما منافق..

و قد ظهر:أن الذین سعوا إلی مخالفة أمر الرسول،کانوا یملکون قوة، و لهم مؤیدون..و أما سائر الناس العادیین،فکانوا یخضعون للترغیب و للترهیب،و کان حبهم للسلامة،و الابتعاد عن المصادمات هو الأقوی، و الأکثر ملاءمة لهوی نفوسهم..

ثالثا:هل وجد الإمام علی«علیه السلام»فرصة لیدعو الناس إلی نصرته؟!

أ لیس قد هوجم،و حوصر،و ضربت زوجته و اسقط جنینها و حوصر محبوه،و اخذوا من بیوتهم،فور فراغه من دفن الرسول؟!

ص :215

ص :216

الفصل الثانی

اشارة

هکذا حدث الإنقلاب..

ص :217

ص :218

علی علیه السّلام محور الإهتمامات

و قد لوحظ:أن الناس حتی أبو قحافة کانوا یتعجبون من وصول الخلافة إلی أبی بکر،مع وجود علی«علیه السلام»،و سائر بنی هاشم، و لذلک سأل الرسول الذی أتاه بالخبر:ما منعهم من علی؟!

قال الرسول:هو حدث السن،و قد أکثر فی قریش و غیرها،و أبو بکر أسن منه.

فقال أبو قحافة:إن کان الأمر فی ذلک بالسن،فأنا أحق من أبی بکر، لقد ظلموا علیا حقه،و لقد بایع له النبی،و أمرنا ببیعته (1).

کما أن الکثیرین من الأصحاب کانوا یصرون علی أن الحق لعلی.و قد کثرت استدلالاتهم لهذا الأمر،کما أن أسامة بن زید کان لا یتوقع استبعاد

ص :219


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 226 و 227 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 115 و بحار الأنوار ج 29 ص 95 و ج 28 ص 329 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 222 و عن مناهج المهج للکیدری(مخطوط)،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 282 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 309 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 422 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 477.

علی«علیه السلام»،و قد استدل علی أبی بکر بحدیث الغدیر..

بل هو بمجرد وصوله من سفره الی المدینة انطلق الی علی«علیه السلام»لیستفهم منه عن حقیقة ما جری.

و قد لا حظنا:أنه لم یستسغ أن یکون علی«علیه السلام»قد بایعهم طائعا،فسأله عن طبیعة بیعته،فأجابه«علیه السلام»بأنه قد بایع مکرها.

و هذه الوقائع تشیر إلی أن أسامة قد غادر المدینة-بعد أن تخلف عنه أناس من الصحابة قبل وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لا یصح قولهم:إنه بعد البیعة لأبی بکر سیره أبو بکر إلی الوجه الذی کان النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بالمسیر إلیه..

الذین کانوا فی بیت فاطمة علیها السّلام

و قد یتخیل المراجع للنصوص أنها تختلف و تتناقض فی ذکرها من کان فی بیت الزهراء،حین هاجمه عمر و من معه.

فقد ورد فی النصوص:أن الذین کانوا فی بیت فاطمة الزهراء«علیها السلام»حین جاء عمر بالحطب لیحرق،الباب علیهم،و قد أحرقه بالفعل، هم:

ألف:علی و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام»فقط.

قال الشهرستانی،نقلا عن النظّام:«إن عمر ضرب فاطمة یوم البیعة، حتی ألقت الجنین من بطنها.و کان یصیح أحرقوا دارها بمن فیها.و ما کان

ص :220

فی الدار غیر علی،و فاطمة و الحسن و الحسین» (1).

ب:لکن نصا آخر یقول:کان غضب علی و الزبیر،فدخلا بیت فاطمة معهما السلاح،فجاء عمر فی عصابة،فأخذوا سیفیهما،فضربوا بهما الحجر الخ.. (2).

ج:و نص ثالث یذکر:أنه کان علی و ناس من بنی هاشم (3).

ص :221


1- 1) الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 57 و 59 و عنه فی بحار الأنوار ج 28 (هامش)ص 271 و 317 و سفینة البحار ج 8 ص 279 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 92 و بیت الأحزان ص 123 و الکنی و الألقاب ج 3 ترجمة الشهرستانی.و عوالم العلوم 11 ص 416 و بهج الصباغة ج 5 ص 15 و الوافی بالوفیات ج 6 ص 17 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 326 و إحقاق الحق(الأصل)ص 208 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 123.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 47 و ج 2 ص 50 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 154 و السقیفة و فدک للجوهری ص 72 و غایة المرام ج 5 ص 340 و راجع: بحار الأنوار ج 28 ص 321 و المسترشد ص 379 بالإضافة إلی مصادر تقدمت فی فقرة«کسر سیف الزبیر».
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 403 و الدرجات الرفیعة ص 196 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 401 و غایة المرام ج 5 ص 324 و تشیید المطاعن ج 1 ص 421.و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و حلیة الأبرار ج 2 هامش ص 321.

د:و رابع یقول:إن سعد بن أبی وقاص و المقداد کانا معهم (1).

ه:و ذکر نص خامس:الزبیر و المقداد فی جماعة من الناس (2).

و:و نص سادس یقول:کان علی و الزبیر یدخلون علی بیت فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یشاورونها،و یرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب جاء إلیها و قال لها:

ما من أحد من الخلق أحب إلیّ من أبیک،و ما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک الخ..

ثم تذکر الروایة:أنها أمرت علیا و الزبیر بأن ینصرفوا،و لا یرجعوا إلیها.

فانصرفوا عنها،و لم یرجعوا حتی بایعوا أبا بکر (3).

ص :222


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 156 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 322 و غایة المرام ج 5 ص 324 و راجع: ج 6 ص 48 و السقیفة و فدک للجوهری ص 73 و تشیید المطاعن ج 1 ص 436 و بیت الأحزان ص 112 و النص و الإجتهاد هامش ص 21.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 313 و تشیید المطاعن ج 1 ص 436 عن المعتزلی ج 2 ص 45.
3- 3) راجع:تشیید المطاعن ج 1 ص 436 و 437 و 438 و 439 و 440 عن:جمع الجوامع،و إزالة الخفاء،و غیر ذلک،و شرح النووی لصحیح مسلم،و الإکتفاء. و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 14 ص 567 و 568 و(ط دار الفکر سنة-

ز:لکن نصا آخر یقول:أقبل-یعنی عمر بن الخطاب-فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فطالبه بالخروج،فأبی،فدعا عمر بالحطب (1).

3)

-1409 ه)ج 8 ص 572 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 45 و بحار الأنوار ج 28 ص 313.و راجع:منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد) ج 2 ص 1174 عن ابن أبی شیبة،و راجع:الشافی للمرتضی ج 4 ص 110 و المغنی للقاضی عبد الجبار ج 20 ق 1 ص 335.و قرة العین لولی اللّه الدهلوی (ط بیشاور)ص 78 و الشافی لابن حمزة ج 4 ص 174 و نهایة الإرب ج 19 ص 40 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 2 ص 253 و 254 و 255 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 311 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 72 و کنز العمال ج 5 ص 651.

ص :223


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 30 و تشیید المطاعن ج 1 ص 440 و 441 عنه.و راجع:المسترشد ص 377 و 378 و راجع:بحار الأنوار ج 8 ص 356 و 411 عن الشافی للسید المرتضی،و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 404 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 25 ص 544 و ج 33 ص 360 و تلخیص الشافی ج 2 ص 144 و 145 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و الغدیر ج 5 ص 372 و بیت الأحزان ص 82 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 405 و الوضاعون و أحادیثهم ص 494 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 386 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للبهبهانی ص 217.

و عن المقدام،عن أبیه نص یؤید هذا المعنی (1).

ح:یذکر نص آخر:علیا،و الزبیر،و المقداد (2).

ط:قال ابن عبد ربه:أما علی و العباس،فقعدا فی بیت فاطمة«علیها السلام»،فقال أبو بکر لعمر بن الخطاب:إن أبیا فقاتلهما (3).

ملاحظات و وقفات مع ما تقدم

و لنا مع النصوص المتقدمة وقفات،و لنا علیها ملاحظات،نلخصها ضمن النقاط التالیة:

1-ما ذکر فی النص المتقدم فی الفقرة(و)یشعر:بأن للسیدة الزهراء «علیها السلام»بیتا غیر البیت الذی یکون علی«علیه السلام»فیه،حتی

ص :224


1- 1) راجع:الإختصاص للمفید ص 185 و بحار الأنوار ج 28 ص 227 عن العیاشی، و مرآة العقول ج 5 ص 320 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 66 و مجمع النورین للمرندی ص 76.
2- 2) بحار الأنوار ج 28 ص 231 و 322 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 307 و البرهان ج 2 ص 434 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 49 و غایة المرام ج 5 ص 334.
3- 3) بحار الأنوار ج 28 ص 339 و تشیید المطاعن ص 435 عن العقد الفرید ج 2 ص 250 عن کشف الحق ص 271 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و الطرائف ص 239 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 271 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 228 و فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة لعلی محمد فتح الدین الحنفی ص 120 عن رسالة الزهراء ص 142.

لقد زعموا:أنها قالت لعلی«علیه السلام»و الزبیر:لا ترجعوا إلیّ.

فانصرفوا عنها،و لم یرجعوا إلیها..

علی أن هذا النص قد تضمن إهانة منها لسید الوصیینن لأن ظاهره أنها طردته من بیتها،و شرطت علیه أن لا یرجع.

فهل صحیح أنها«علیها السلام»تطرد زوجها،و تمنعه من الدخول إلی بیتها؟!

و هل هذا یتوافق مع أدب الزهراء الرفیع مع سید الخلق بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!و هل فی خلقها السامی ما یشیر إلی أن هذا یصدر منها؟!

2-هل یمکن أن نصدق أن عمر بن الخطاب الذی یعتدی علی الزهراء«علیها السلام»،و یسقط جنینها،و لا یهتم لإحراقها هی و زوجها و أولادها،و یقول لسید الخلق:إن النبی لیهجر،أو نحو ذلک.هل یمکن أن نصدق أن تکون الزهراء و أبوها أحب الخلق إلیه؟!

3-ما معنی قولهم المتقدم فی الفقرة(ب):إن علیا و الزبیر غضبا، و دخلا بیت الزهراء،و معهما السلاح؟!

هل کان الناس لا یجعلون السلاح فی بیوتهم،بل یأتون به من خارج تلک البیوت؟!

و هل هناک أحد من الناس لم یکن لدیه سلاح فی بیته؟!

أم المقصود من هذا التعبیر إظهار عدوانیة علی«علیه السلام»،و سلامة نوایا خصومه.و صحة معالجات أبطال السقیفة،حیث نجحوا فی و أد فتنة کاد

ص :225

علی یثیرها بزعمهم؟!!

4-و لکن لو صح هذا،فکیف یمکن تفسیر،ما تضافرت به الروایات من تصریحات علی«علیه السلام»:أنه کان موصی بعدم المواجهة..حتی إن زوجته و هی سیدة نساء العالمین تضرب و یسقط جنینها،و ینتهی الأمر باستشهادها،و یحرق بابه،و یهدد بالقتل،ثم لا تصدر منه أیة ردة فعل تدل علی رغبته باستعمال السیف،لدفع المهاجمین عن نفسه،و عن زوجته،و أولاده و بیته؟!

5-متی عهدنا علیا«علیه السلام»عاجزا عن اتخاذ الرأی الصواب، و متی وجدنا الزهراء«علیها السلام»فی موضع المستشار للزبیر،و لغیره فی المواجهة مع هذا الفریق أو ذاک؟!

6-إن بیت الزهراء«علیها السلام»لم یکن بالذی یتسع لبنی هاشم، و لغیرهم من سائر المعترضین،الذین ذکرت الروایات:أنهم کانوا فی بیت الزهراء،فقد ذکرت أن فیه بالإضافة إلی بنی هاشم،بمن فیهم العباس، و عتبة بن أبی لهب:سلمان،و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر،و عمار،و البراء بن عازب،و أبی بن کعب،و سعد بن أبی وقاص،و طلحة.فهل کانت تلک الحجرة و هی التی لم تتسع لدفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أبی بکر و عمر،تستوعب کل هذا الحشد،بالإضافة إلی الزهراء،و أبنائها،و بناتها، و خادمتها؟!

أضف إلی ذلک:أن الجماعة التی دخلت علی جمیع هؤلاء کانت کثیرة، و قد سمی منهم:عمر،و خالد،و عبد الرحمن بن عوف،و ثابت بن قیس،

ص :226

و زیاد بن لبید،و محمد بن مسلمة،و زید بن ثابت،و سلمة بن سالم بن وقش،و سلمة بن أسلم،و أسید بن حضیر.

و من المهاجمین أیضا:معاذ،و قنفذ،و المغیرة بن شعیة،و أبو بکر،و زید بن أسلم،و سالم مولی أبی حذیفة.

فکیف اتسعت تلک الحجرة،و جمیع بیت علی لهذا الجمع کله.بعد إضافة أهل البیت،و الهاشمیین،و غیرهم ممن کان معهم إلیهم؟!

7-إن ذلک کله یجعلنا نطمئن إلی أن الهجومات علی بیت فاطمة قد تعددت،و کان المستهدف فی بعضها علیا وحده،ثم استهدف هو و الزبیر، و ربما بعض آخر کان حاضرا.

و قد یظهر من بعضها:اختلاف أوقات هذه الهجومات،و مناسباتها.

و قد یکون بعضها لحظة الفراغ من دفن النبی،و بعضها فی الیوم التالی، و بعضها بعد أیام،و لعل بعضها کان بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام» أیضا.

فإن تحدید هذه الهجومات..و أسبابها و أوقاتها و ما جری فیها،و ما کان لها من نتائج یحتاج إلی بحث مستقل.

الهجوم علی بیت الزهراء علیها السّلام

و فی روایة:أنه بعد أن بایع الناس أبا بکر،ما خلا علیا و أهل بیته، و نفرا معهم.

و فی نص آخر:بایع الناس و لم یبق غیر الأربعة معه.

ص :227

و کان أبو بکر أرأف الرجلین و أرفقهما،و أدهاهما،و أبعدهما غورا.

و الآخر أفظهما،و أغلظهما،و أخشنهما،و أجفاهما (1).

فقال عمر لأبی بکر:أرسل إلی علی«علیه السلام»فلیبایع،فإنا لسنا فی شیء حتی یبایع،و لو قد بایع أمناه و غائلته.

فأرسل إلیه أبو بکر رسولا(هو قنفذ):أن أجب خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فأتاه الرسول فأخبره بذلک.

فقال علی«علیه السلام»:ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إنه لیعلم و یعلم الذین حوله:أن اللّه و رسوله لم یستخلفا غیری.

فذهب الرسول فأخبره بما قاله.

فقال له عمر:اذهب فقل:أجب أمیر المؤمنین أبا بکر.

فأتاه،فأخبره بذلک.

فقال علی«علیه السلام»:سبحان اللّه،و اللّه،ما طال العهد بالنبی منی،

ص :228


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 207 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108 و کتاب سلیم ج 2 ص 581-583 و(ط أخری)ص 149 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و غایة المرام ج 5 ص 334 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و بیت الأحزان ص 10 و الأسرار الفاطمیة ص 114.

و إنه لیعلم أن هذا الاسم لا یصلح إلا لی،و قد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سابع سبعة،فسلموا علی بإمرة المؤمنین،فاستفهمه هو و صاحبه عمر من بین السبعة فقالا:أمن اللّه و رسوله؟!

فقال لهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،ذلک حقا من اللّه و رسوله بأنه أمیر المؤمنین،و سید المسلمین،و صاحب لواء الغر المحجلین، یقعده اللّه یوم القیامة علی الصراط،فیدخل أولیاءه الجنة و أعداءه النار.

قال:فانطلق الرسول إلی أبی بکر،فأخبره بما قال،فکفوا عنه یومئذ.

(قال):فلما کان اللیل حمل(علی بن أبی طالب«علیه السلام»)فاطمة «علیها السلام»علی حمار،ثم دعاهم إلی نصرته،فما استجاب له رجل غیرنا،أربعة،فإنّا حلقنا رؤسنا،و بذلنا نفوسنا و نصرتنا.

و کان علیّ بن أبی طالب«علیه السلام»لمّا رأی خذلان الناس له، و ترکهم نصرته،و اجتماع کلمة الناس مع أبی بکر،و طاعتهم له،و تعظیمهم له،جلس فی بیته (1).

و فی نص آخر:أنه لما رجع الرسول فی المرة الأولی،و ثب عمر غضبان

ص :229


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 208 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 583-584 و(ط أخری)ص 149-151 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 114 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و الأنوار العلویة ص 286 و مجمع النورین ص 97 و غایة المرام ج 5 ص 317 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و بیت الأحزان ص 109.

فقال:و اللّه،إنی لعارف بسخفه،و ضعف رأیه،و أنه لا یستقیم لنا أمر حتی نقتله،فخلنی آتیک برأسه.

فقال له أبو بکر:اجلس،فأبی.

فأقسم علیه،فجلس.

فوثب عمر غضبان،فنادی خالد بن الولید و قنفذا،فأمرهما أن یحملا حطبا و نارا،ثم أقبل حتی انتهی إلی باب علی،و فاطمة«علیهما السلام» قاعدة خلف الباب،قد عصبت رأسها،و نحل جسمها فی وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

فأقبل عمر حتی ضرب الباب،ثم نادی:یا ابن أبی طالب،افتح الباب.

فقالت فاطمة«علیها السلام»:یا عمر،أما تتقی اللّه عز و جل؟!تدخل علیّ بیتی،و تهجم علی داری؟!

فابی أن ینصرف (1).

ثم دعا بالنار،فأضرمها بالباب،ثم دفعه،فدخل،فاستقبلته فاطمة «علیها السلام»و صاحت:«یا أبتاه یا رسول اللّه»!

ص :230


1- 1) کتاب سلیم ج 2 ص 585 و 586 و(ط أخری)ص 385-387 و بحار الأنوار ج 28 ص 297-299 و ج 43 ص 197 و 121 و راجع:المسترشد ص 377 و 378 و 379 و العوالم ج 11 ص 400-404 و اللمعة البیضاء ص 870 و بیت الأحزان ص 114.

فرفع عمر السیف و هو فی غمده،فوجأ به جنبها،فصرخت:«یا أبتاه»!

فرفع السوط فضرب به ذراعها،فنادت:«یا رسول اللّه،لبئس ما خلفک أبو بکر و عمر».

فوثب علی«علیه السلام»فأخذ بتلابیبه،ثم نتره،فصرعه،و وجأ أنفه و رقبته،و همّ بقتله،فذکر قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ما أوصاه به،فقال:«و الذی کرم محمدا بالنبوة-یا ابن صهاک-لو لا کتاب من اللّه سبق،و عهد عهده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لعلمت أنک لا تدخل بیتی».

فأرسل عمر یستغیث،فأقبل الناس حتی دخلوا الدار،و ثار علی«علیه السلام»إلی سیفه إلخ.. (1).

و فی نص ثالث:أن عمر قال لأبی بکر:أرسل إلیه قنفذا-و کان عبدا فظا غلیظا جافیا،من الطلقاء،أحد بنی تیم-فأرسله،و أرسل معه أعوانا.

فانطلق فاستأذن،فأبی علی«علیه السلام»أن یأذن له.

فرجع أصحاب قنفذ إلی أبی بکر و عمر،و هما فی المسجد و الناس حولهما،فقالوا:لم یأذن لنا.

ص :231


1- 1) کتاب سلیم ج 2 ص 585-586 و(ط أخری)ص 148-151 و 385-387 و بحار الأنوار ج 28 ص 269 و 299 و ج 43 ص 198 و اللمعة البیضاء ص 870 و الأنوار العلویة ص 287 و مجمع النورین ص 82 و 98 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 483 و بیت الأحزان ص 110 و 115.

فقال عمر:هو إن أذن لکم و إلا،فادخلوا علیه بغیر إذنه.

(قال:)فانطلقوا،فاستأذنوا،فقالت فاطمة«علیها السلام»:أحرّج علیکم أن تدخلوا بیتی بغیر إذنی.

فرجعوا و ثبت قنفذ،فقالوا:إن فاطمة قالت کذا و کذا،فحرّجتنا أن ندخل علیها البیت بغیر إذن منها.

فغضب عمر و قال:ما لنا و للنساء.

ثم أمر أناسا حوله(و منهم خالد بن الولید و قنفذ)فحملوا حطبا و حمل معهم،فجعلوه حول منزله،و فیه علی و فاطمة و ابناهما«علیهم السلام»،ثم نادی عمر بأعلی صوته حتی أسمع علیا«علیه السلام» (و فاطمة«علیها السلام»):و اللّه،لتخرجن،و لتبایعن خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،أو لأضر من علیک بیتک نارا.

ثم رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج علیه علی(أمیر المؤمنین«علیه السلام»)بسیفه لما قد عرف من بأسه و شدته.

ثم قال لقنفذ:إن خرج و إلا فاقتحم علیه،فإن امتنع فأضرم علیهم بیتهم بالنار.

(قال:)فانطلق قنفذ،فاقتحم الدار هو و أصحابه بغیر إذن.

فبادر علی إلی سیفه لیأخذه،فسبقوه إلیه.

فتناول بعض سیوفهم،فکثروا علیه،فضبطوه،و ألقوا فی عنقه حبلا أسود،و حالت فاطمة«علیها السلام»بین زوجها و بینهم عند باب البیت.

فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها،فبقی أثره فی عضدها من ذلک مثل

ص :232

الدملج من ضرب قنفذ إیاها.

فأرسل أبو بکر إلی قنفذ:اضربها،فألجأها إلی عضادة(باب)بیتها.

فدفعها،فکسر ضلعا من جنبها،و ألقت جنینا من بطنها،فلم تزل صاحبة فراش حتی ماتت من ذلک شهیدة«صلوات اللّه علیها».

ثم انطلقوا بعلی«علیه السلام»ملببا بعتل(بحبل)حتی انتهوا به إلی أبی بکر،و عمر قائم بالسیف علی رأسه،و معه خالد بن الولید المخزومی، و أبو عبیدة بن الجراح،و سالم،و المغیرة بن شعبة،و أسید بن حصین (الصحیح:حضیر)و بشیر بن سعد،و سائر الناس قعود حول أبی بکر و معهم السلاح.

(و دخل علی«علیه السلام»)و هو یقول:أما و اللّه لو وقع سیفی بیدی لعلمتم أنکم لن تصلوا إلی،هذا جزاء منی.و باللّه،لا ألوم نفسی فی جهد،و لو کنت فی أربعین رجلا لفرقت جماعتکم،فلعن اللّه قوما بایعونی ثم خذلونی.

(قال:)فانتهره عمر بن الخطاب،فقال له:بایع.

فقال:و إن لم أفعل؟!

قال:إذا نقتلک ذلا و صغارا.

قال:إذن،تقتلون عبد اللّه و أخا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال أبو بکر:أما عبد اللّه فنعم،و أما أخو رسوله فلا نقرّ لک به (1).

ص :233


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 209-213 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108-110 و کتاب-

قال«علیه السلام»:أ تجحدون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین نفسه و بینی؟!

فأعادوا علیه ذلک ثلاث مرات.

ثم أقبل(علیهم)علی«علیه السلام»،فقال:

یا معاشر المهاجرین و الأنصار!!أنشدکم باللّه،أسمعتم رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول:یوم غدیر خم کذا و کذا (1)،و فی غزاة تبوک کذا و کذا،فلم یدع شیئا قاله فیه«صلی اللّه علیه و آله»علانیة للعامة إلا ذکره؟!

فقالوا:اللهم نعم.

فلما خاف أبو بکر أن ینصروه و یمنعوه،بادرهم فقال:کل ما قلته قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا،و لکن سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول بعد هذا:

1)

-سلیم ج 2 ص 586-589 و(ط أخری)ص 148-150 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و غایة المرام ج 5 ص 317 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و الأنوار العلویة ص 286 و مجمع النورین ص 97 و بیت الأحزان ص 109 و الأسرار الفاطمیة ص 115 و راجع:المسترشد ص 380.

ص :234


1- 1) فی بعض النسخ:أسمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه؟! و فی غزوة:یا علی!!أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا النبوة؟! قال:و لم یدع شیئا..

إنّا أهل بیت اصطفانا اللّه و أکرمنا،و اختار لنا الآخرة علی الدنیا،و إن اللّه لم یکن لیجمع لنا أهل البیت النبوة و الخلافة.

فقال علی«علیه السلام»:أما أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شهد هذا معک؟!

فقال عمر:صدق خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد سمعنا منه هذا کما قال.

و قال أبو عبیدة،و سالم مولی أبی حذیفة،و معاذ بن جبل:صدق قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال علی«علیه السلام»:لقد وفیتم بصحیفتکم الملعونة التی(قد) تعاقدتم علیها فی الکعبة:إن قتل اللّه محمدا أو أماته أن تزووا هذا الأمر عنا أهل البیت.

فقال أبو بکر:و ما علمک بذلک؟!اطلعناک علیها؟!

قال علی«علیه السلام»:یا زبیر،و یا سلمان،و أنت یا مقداد،أذکرکم باللّه و بالإسلام أسمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول ذلک لی:إن فلانا و فلانا-حتی عدّ هؤلاء الخمسة-قد کتبوا بینهم کتابا،و تعاهدوا و تعاقدوا علی ما صنعوا؟!

قالوا:اللهم نعم،قد سمعناه یقول ذلک لک.

فقلت له:بأبی أنت و أمی یا نبی اللّه،فما تأمرنی أن أفعل إذا کان ذلک؟!

فقال لک:إن وجدت علیهم أعوانا فجاهدهم و نابذهم،و إن لم تجد أعوانا فبایعهم،و احقن دمک.

ص :235

فقال علی«علیه السلام»:أما و اللّه،لو أن أولئک الأربعین رجلا الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی اللّه و للّه[حق جهاده]،أما و اللّه لا ینالها أحد من عقبکم إلی یوم القیامة (1).

إکراه علی علیه السّلام علی البیعة

ثم نادی قبل أن یبایع:(و أشار إلی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و قال):یا اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی (2).

ثم مدوا یده و هو یقبضها حتی وضعوها فوق ید أبی بکر،و قالوا:

بایع،بایع.و صیح فی المسجد:بایع بایع،أبو الحسن!!!.

ثم قیل للزبیر:بایع الآن.

فأبی،فوثب علیه عمر،و خالد بن الولید،و المغیرة بن شعبة فی أناس، فانتزعوا سیفه من یده،فضربوا به الأرض حتی کسر.

فقال الزبیر-و عمر علی صدره-:یا بن صهاک،أما و اللّه،لو أن سیفی فی یدی لحدت عنی،ثم بایع.

ص :236


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 209-215 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 104 و 110 و کتاب سلیم ج 2 ص 586-591 و(ط أخری)ص 150-155 و بحار الأنوار ج 28 ص 274 و مجمع النورین للمرندی ص 99 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12.
2- 2) الآیة 150 من سورة الأعراف.

قال سلمان:ثم أخذونی فوجؤوا عنقی حتی ترکوها مثل السلعة،ثم فتلوا یدی،فبایعت مکرها.

ثم بایع أبو ذر،و المقداد مکرهین.

و ما من الأمة أحد بایع مکرها غیر علی و أربعتنا (1).

و لعلک تقول:إن قول سلمان:لم یبایع أحد مکرها غیر علی و أربعتنا، لا یتلائم مع سائر النصوص التی تحدثت عن إکراه آخرین،حیث کانوا یذهبون إلی بیوتهم و یخرجونهم منها و یجبرونهم إلی البیعة..و کانوا یضربون الناس فی المسجد و یدفعونهم إلی البیعة قهرا.

و نجیب:

أن درجات الإکراه تتفاوت.فهناک المجئ بهم مکبلین،و هناک فتل الأیدی،و هناک مجرد التهدید بالقتل.

و هناک من رأی ما یجری لغیره،فآثر أن لا یعرض نفسه للإهانة.فلعل سلمان کان یتحدث عن الدرجة الأعلی من الإکراه دون ما عداها.

فاطمة علیها السّلام تهددهم بالدعاء علیهم

و روی عن الصادق«علیه السلام»أنه قال:

لما استخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»من منزله خرجت فاطمة

ص :237


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 215 و 216 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 111 و کتاب سلیم ج 2 ص 593 و 594 و(ط أخری)ص 158 و بحار الأنوار ج 28 ص 276- 277 و مجمع النورین ص 100.

«صلوات اللّه علیها»خلفه،فما بقیت امرأة هاشمیة (1)إلا خرجت معها حتی انتهت قریبا من القبر،فقالت لهم:خلوا عن ابن عمی،فو الذی بعث محمدا أبی«صلی اللّه علیه و آله»بالحق(نبیا)إن لم تخلوا عنه لأنشرن شعری، و لأضعن قمیص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی رأسی،و لأصرخن إلی اللّه تبارک و تعالی،فما صالح(نبی اللّه)بأکرم علی اللّه من أبی،و لا الناقة بأکرم منی،و لا الفصیل بأکرم علی اللّه من ولدی.

قال سلمان«رضی اللّه عنه»:کنت قریبا منها،فرأیت-و اللّه-أساس حیطان مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تقلعت من أسفلها حتی لو أراد رجل أن ینفذ من تحتها لنفذ.فدنوت منها،فقلت:یا سیدی و مولاتی إن اللّه تبارک و تعالی بعث أباک رحمة(للعالمین)،فلا تکونی(أنت)نقمة.

فرجعت و رجعت الحیطان حتی سطعت الغبرة من أسفلها،فدخلت فی خیاشیمنا (2).

ص :238


1- 1) لعل المقصود النساء و الحاضرات عندها آنئذ..و لعل نساء الهاشمیات کن قد احتشدن فی ناحیة المسجد لتوقعهن أحداثا قاسیة فی تلک اللحظات،فلما رأینها خرجت التحقن بها.
2- 2) خاتمة المستدرک ج 3 ص 288 و الإحتجاج ج 1 ص 222 و 223 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 113 و 114 و قریب منه نقله الیعقوبی فی تاریخه ج 2 ص 126 و المسترشد ص 381 و 382.و راجع:الهدایة الکبری ص 407 و الإختصاص ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 228 و 206 و ج 30 ص 294 و ج 43 ص 47 و تفسیر العیاشی-

و روایة العیاشی:«فخرجت فاطمة«علیها السلام»فقالت:یا أبا بکر، أترید أن ترملنی من زوجی،و اللّه لئن لم تکف لأنثرن شعری،و لأشقن جیبی،و لآتین قبر أبی،و لأصیحن إلی ربی..

فأدرکها سلمان«رضی اللّه عنه»فقال:یا بنت محمد«صلی اللّه علیه و آله»،إن اللّه بعث أباک رحمة،فارجعی.

فقالت:یا سلمان،یریدون قتل علی،و ما علی علی صبر،فدعنی حتی آتی قبر أبی،فأنشر شعری،و أشق جیبی،و أصیح إلی ربی.

فقال سلمان:إنی أخاف أن یخسف بالمدینة،و علی بعثنی إلیک یأمرک أن ترجعی إلی بیتک،و تنصرفی.

فقالت«علیها السلام»:إذا أرجع،و أصبر،و أسمع له و أطیع (1).

و فی نص آخر عن الإمام الباقر«علیه السلام»،قال:«لما مرّ أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و فی رقبته حبل آل زریق-ضرب أبو ذر بیده علی

2)

-ج 2 ص 67 و الأنوار العلویة ص 292 و مجمع النورین ص 84 و 110 و غایة المرام ج 5 ص 338 و 339 و بیت الأحزان ص 111 و الأسرار الفاطمیة ص 265 و 353 و 62 و 117.

ص :239


1- 1) تفسیر العیاشی ج 2 ص 67 و بحار الأنوار ج 28 ص 227 و 228 و مجمع النورین ص 76 و الأسرار الفاطمیة ص 62 و بیت الأحزان للمحدث القمی ص 86 و 87 و(ط دار الحکمة-قم سنة 1412 ه)ص 110 و 111 و فاطمة الزهراء «علیها السلام»بهجة قلب المصطفی ج 1 ص 67 عنه.

الأخری،ثم قال:لیت السیوف قد عادت بأیدینا ثانیة».

و قال المقداد:لو شاء لدعا علیه ربه عز و جل.

و قال سلمان:مولانا أعلم بما هو فیه (1).

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم وقفات عدیدة،هی التالیة:

الناس اختاروا أبا بکر

یقول أبو بکر:«إن اللّه بعث محمدا«صلی اللّه علیه و آله»نبیا،و للمؤمنین ولیا،فمنّ اللّه تعالی بمقامه بین أظهرنا،حتی اختار له اللّه ما عنده،فخلی علی الناس أمرهم،لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین،غیر مختلفین، فاختارونی علیهم والیا،و لأمورهم راعیا» (2).

ص :240


1- 1) راجع:إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 37 و بحار الأنوار ج 28 ص 237 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 580 و أعیان الشیعة ج 7 ص 285 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 9 ص 196.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 21 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 32 و الغدیر ج 5 ص 359 و 373 و الوضاعون و أحادیثهم ص 471 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 125 و کتاب سلیم بن قیس ص 140 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 147 و بحار الأنوار ج 28 ص 292 و السقیفة و فدک للجوهری ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 220.

و نقول:

1-کیف یکون الناس قد اختاروا أبا بکر والیا علیهم،و علی و جمیع بنی هاشم لم یبایعوه،و کذلک سعد بن عبادة،و أبو ذر،و سلمان و عمار، و المقداد،و الزبیر،و خالد بن سعید،و قیس بن سعد..و أبی بن کعب و بنو هاشم،و کثیر أمثالهم؟!..و قد أرادوا أن یقتلوا سعدا،و علیا أمیر المؤمنین «علیه السلام»،و قتلوا المحسن،و ضربوا الزهراء«علیها السلام»،و أحرقوا بابها،و هجموا علی بیتها،إلی غیر ذلک من أمور؟!

هذا،بالإضافة إلی قتلهم مالک بن نویرة و أصحابه..

فمن کان کذلک هل یکون الناس هم الذین اختاروه؟!

2-کیف یزعم أبو بکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلی علی الناس امرهم لیختاروا لأنفسهم؟!.و هو نفسه الذی یعلن حین موته عن ندمه علی ثلاث،لو أنه سأل عنهن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ذکر منها سؤاله لمن یکون الأمر من بعده..و قد تقدمت هذه الروایة..یضاف إلی ذلک أنه هو نفسه قد بایع علیا یوم الغدیر و یقرأ فی کتاب اللّه آیة التصدق بالخاتم و آیات الغدیر و غیرها..و قد سمع حدیث المنزلة و غیره من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یقول هنا إنه ترک الناس یختاروا لأنفسهم.

3-إنه یصرح هنا بأنه یرید من الناس أن یختار لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین،مع أن اختیار أبی بکر قد صاحبه اختلاف بالغ الحدة و الشدة،خطر فی نتائجه و آثاره إلی حد أن الشهرستانی اعتبره أعظم خلاف بین الأمة-خلاف الإمامة-،إذ ما سل سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة

ص :241

مثلما سل علی الإمامة.

لسنا فی شیء حتی یبایع علی علیه السّلام

و کم کان عمر بن الخطاب صریحا و عارفا بمکامن القوة و الضعف حین قال:«لسنا فی شیء حتی یبایع علی».

فإن المطلوب من علی«علیه السلام»هو البیعة،و لا یکفی سکوته..

فلیس هو کسعد بن عبادة؛لأنه«علیه السلام»یملک شهادات صریحة من اللّه تعالی و رسوله بأنه وحده الذی یملک المواصفات التی یحتاج إلیها هذا المقام بأرفع،و أجل و أجلی حالاتها..

کما أن لدیه وثیقة معترف بها،حتی لدی أهل الجاهلیة،و هی بیعة الناس له یوم الغدیر،بما فیهم أبو بکر و عمر،و سائر الساعین فی سلب هذا الأمر منه و عنه..

بالإضافة إلی نصوص نبویة و قرآنیة کثیرة لهج بها الخاص و العام و سارت بها الرکبان،و لا یمکن إنکار صراحتها:بأن هذا الحق له،و أن التعدی علیه خروج عن طاعة اللّه و رسوله..

فلا بد إذن من حمل علی«علیه السلام»،علی الإقرار،و الإعتراف، و التنازل الصریح،الذی تکون بیعته لهم الدلیل الواضح علیه،و لا شیء سوی البیعة..

و لذلک یقول عمر:«لسنا فی شیء حتی یبایع علی».

و قد أصاب عمر بذلک کبد الحقیقة.

ص :242

أما سعد،فلیس له شیء من ذلک یمکنه أن یصول به،بل هو لا یختلف عن أبی بکر فی کونه مدعیا ما لیس له..ساعیا لغصب حق غیره،و استئثاره به لنفسه.

و لکن الفرق هو:أن سعدا فشل و خاب،و نجح أبو بکر و حزبه فی مسعاهم؛لأنه و من معه کانوا أکثر جرأة،و أبعد همة،کما ظهر من الأحداث التی صنعوها بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سیاق الاستیلاء علی حق علی«علیه السلام»فی هذا الأمر.و مخالفة سعد تنتهی بمجرد استتباب الأمور لمنافسیه،و سیکون أی تحرک له بعد ذلک مستهجنا،و مرفوضا..

أما تحرک علی«علیه السلام»،فإنه یبقی علی حیویته و فاعلیته؛لأنه یستند إلی الحق الثابت الذی لا یبطله مرور الأزمات،یزید فی التراکمات و السلبیات علی کاهل غاصبه،و یزید من تعریته أمام أهل الحق و الدین.

و یکرس الإنطباع السلبی الذی لا یرضی أحد به لنفسه.

أجب خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

لقد کان بإمکان أبی بکر أن یرسل إلی علی«علیه السلام»من یقول له:

أجب أبا بکر..و حینئذ،فالمتوقع هو:أن لا یستجیب علی«علیه السلام» لهذه الدعوة،لأن من الطبیعی أن یطلب أی إنسان من صدیقه،أو من قریبه أو من أی إنسان یعرفه أن یلقاه..و للمدعو أن یعتذر بالإنشغال ببعض الأمور،أو أن یلبی الدعوة..

إلا إذا تضمنت الدعوة نوعا من الإساءة للمدعو،بملاحظة مقامه الإجتماعی،أو موقعه النسبی أو غیره،حیث لا یقبل من أبی بکر و لا من

ص :243

غیره أن یدعو نبیه أو إمامه للحضور عنده،و علی إمام..

و لکن أبا بکر قد تعمد استخدام التعبیر الأکثر حساسیة،حیث قال:

قل له:أجب خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیفرضه علی الطرف الآخر کأمر واقع،و لینتزع منه إقرارا ضمنیا به..

و کلنا یعلم ما جری فی الحدیبیة،حیث رفض سهیل بن عمر أن یکتب فی الوثیقة توصیف النبی«صلی اللّه علیه و آله»ب:«رسول اللّه»،استنادا إلی أنه لا یعترف له بذلک..

کما أن معاویة و حزبه لم یرضوا فی قضیة التحکیم أن یوصف علی«علیه السلام»ب:«أمیر المؤمنین»،رغم بیعة المسلمین،و أهل الحل و العقد له،بل رغم تنصیبه فی غدیر خم،و تسمیته ب:«أمیر المؤمنین»من قبل اللّه و رسوله..

و قد کتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لملوک الروم و فارس بعنوان:

«عظیم الروم،و فارس»و لم یصفهما بملک الروم،أو بملک فارس..لکی لا یسجل علیه أنه قد أقر بملکیة هذا أو ذاک،علی ما تحت یده.

و فی القرآن الکریم یقول اللّه تعالی: بَعَثْنٰا عَلَیْکُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّیٰارِ (1)و لم یقل:دیارکم،لکی لا یعتبر ذلک إقرارا لهم بملکیة تلک الدیار..

و الإمام الحسن«علیه السلام»یقول فی وثیقته التی کتبها بینه و بین

ص :244


1- 1) الآیة 5 من سورة الإسراء.

معاویة:أنه سلم«الأمر»لمعاویة،و لم یقل:الخلافة،أو الإمامة،أو الملک،أو السلطان،أو نحو ذلک،لکی لا یقال:إن الخلافة أو الإمامة أصبحت حقا لمعاویة..

فلما ذا إذن،یصر أبو بکر علی أن یصف نفسه بوصف الخلافة للرسول «صلی اللّه علیه و آله»فی خطابه للخلیفة الشرعی،و المالک الحقیقی لهذا اللقب،الذی یسعی هو بنفس عمله هذا إلی انتزاع هذا المقام،و هذا اللقب بالذات منه،و ینزعه عنه؟!

أ لیس لأجل انتزاع اعتراف ضمنی منه«علیه السلام»به،یستطیع أن یجعله مادة لتسویق نفسه فی هذا المجال؟!

ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و حول جواب علی«علیه السلام»:«ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نقول:

إنه لا یتضمن أیة قسوة أو خروج عن المألوف،و إن کان قد یتوهم البعض ذلک فیه.

فإن هذا الجواب لم یزد علی أن قرر واقعا،کان یجب علیه أن ینقله کما هو لیبرّئ ذمته من واجب توفیر مفردات هدایة الأمة،و إزاحة کل ما یوقعها فی الریب و الشبهة.و قد بیّن«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستخلف غیره.

کما أنه یشیر فی قوله:«ما أسرع»إلی مدی جرأة هؤلاء القوم علی المخالفة الصریحة فی الأمور الواضحة..

ص :245

و التصریح منه«علیه السلام»بتکذیبهم،إنما جاء لیواجه به هذه الجرأة بالذات،حیث إنها توحی لمن لا یعرف الأمور بثقتهم بصوابیة موقفهم- فجاءت هذه الصراحة منه«علیه السلام»موازیة فی وضوحها لجرأتهم.

ثم أکّد«علیه السلام»خصوصیة تزید فی إظهار قبح ما أقدموا علیه، حیث ذکر أن خلافته هی من اللّه و رسوله..أما خلافتهم فلا أساس لها،بل هی علی خلاف ما أراده اللّه تعالی و رسوله،و ذلک یزید من ضعف موقفهم أمام الناس،و یضعف من قدرتهم علی تبریر ما أقدموا علیه.

الهروب إلی الأمام

و قد جاء الرد سریعا من عمر بن الخطاب،و لکنه علی طریقة الهروب إلی الأمام،فأعاد الرسول إلی علی«علیه السلام»لیقول له:أجب أمیر المؤمنین.

و هو لقب خاص بعلی«علیه السلام»منحه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»إیاه.و کأن عمر یرید بإصراره هذا أن یلملم ما أریق من ماء الوجه،و لکن بطریقة إظهار المزید من الثقة و الإصرار علی الموقف،فلعلّ علیا«علیه السلام»یتراجع بداعی الیأس؛و لعل هذا الإصرار یفید فی تأکید ما یسعون إلی تأکیده.

فجاءه الجواب من علی«علیه السلام»بإظهار الحقائق،و تبیان ما هو أوضح دلالة علی أن الموقع الذی اغتصبوه إنما هو له..و ذلک حین بیّن أن لقب«أمیر المؤمنین»هو له.من اللّه و رسوله أیضا..

و زاد علی ذلک:أن بیّن أن أبا بکر و عمر بالذات قد استفهما من رسول

ص :246

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن مصدر هذا اللقب،(فکأنهما یریدان الإیحاء بأن هذا التصرف منه«صلی اللّه علیه و آله»،قد یکون لعلاقته الشخصیة بعلی «علیه السلام»).

فأکد له النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه من اللّه تعالی..

و ذلک یزید من ظهور جرأة أبی بکر و عمر علی اختلاس هذا اللقب الإلهی من صاحبه.

و قد زاد الطین بلة:تصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهما بأنه«علیه السلام»سید المسلمین،و صاحب لواء الغر المحجلین..مما یعنی:أنه له السیادة و القیادة فی الدنیا و فی الآخرة.فاجتمع له المجد بطرفیه المادی و المعنوی.

الإغارة علی لقب«أمیر المؤمنین»

و قد دلّت الروایة:علی أن لقب«أمیر المؤمنین»قد اختلس منه«علیه السلام»فی الأیام الأولی لوفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و هذا یکذب ما یزعمونه:من أن ابن الخطاب کان یکتب إلی عماله:من خلیفة أبی بکر..حتی جاءه لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم،فقالا لعمرو بن العاص:استأذن لنا علی أمیر المؤمنین.

فقال لهما عمرو:أنتما و اللّه أصبتما اسمه،نحن المؤمنون و هو أمیرنا.

فدخل عمرو،فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین.

فقال عمر:ما بدا لک فی هذا الاسم؟!یعلم اللّه،لتخرجن مما قلت أو

ص :247

لأفعلن!!

قال:إن لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم قدما،فأناخا راحلتیهما بفناء المسجد،ثم دخلا المسجد،و قالا لی:استأذن لنا یا عمرو علی أمیر المؤمنین.

فهما و اللّه أصابا اسمک،أنت الأمیر و نحن المؤمنون.

قال:فجری الکتاب من یومئذ (1).

ثم یروون روایة أخری تخالف هذه،فتقول:إن الذی سمی عمر بأمیر المؤمنین هو المغیرة بن شعبة..

فقد ذکر الزبیر بن بکار:أن عمر قال لما ولی:کان أبو بکر یقال له:

خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یقال لی:خلیفة،خلیفة، یطول هذا.

فقال المغیرة بن شعبة:أنت أمیرنا و نحن المؤمنون.فأنت أمیر المؤمنین.

قال:فذاک إذن (2).

ص :248


1- 1) الإستیعاب(بهامش الاصابة)ج 2 ص 466 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1151 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 91 و مجمع الزوائد ج 9 ص 61 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 97 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 82 و کنز العمال ج 12 ص 577 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 64 و التمهید ج 10 ص 77 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 139 و الیقین لابن طاووس ص 30 و الغدیر ج 8 ص 86.
2- 2) الإستیعاب(مطبوع مع الاصابة)ج 2 ص 465 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1150 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 9 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 285.و راجع:-

و یناقض هذا و ذاک نص ثالث یقول:إن عمر أول من دعی بأمیر المؤمنین،و هو الذی سمی نفسه،فعن الضحاک أنه قال:لما مات رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قالوا لأبی بکر:خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما مات أبو بکر قالوا لعمر:خلیفة خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:إن هذا لکثیر،فإذا مت أنا فقام رجل مقامی قلتم:خلیفة خلیفة،خلیفة رسول اللّه.أنتم المؤمنون،و أنا أمیرکم.

فهو سمی نفسه (1).

و یبقی السؤال:من الذی سمی أولا بأمیر المؤمنین..

هل هو علی«علیه السلام»،کما هو الحق،أم هو أبو بکر،حین أرسل

2)

-قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 195 عن أدب کاتب الصولی،و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 677 و 678 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 150 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 105.

ص :249


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 663 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 678 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 1 ص 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 208 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 277 و راجع:الیقین لابن طاووس ص 29 و الغدیر ج 8 ص 86 و کنز العمال ج 12 ص 576 و أسد الغابة ج 4 ص 71 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 59 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 105 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154.

إلی علی«علیه السلام»لیبایع؟!

أم هو عمر بن الخطاب الذی یقولون:إنه أول من أطلق علیه هذا الاسم؟!

و علی هذا الثانی یبقی سؤال آخر،و هو:من الذی سمی عمر بأمیر المؤمنین؟!هل هو لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم،فأبلغه إیاه عمرو بن العاص؟!

أم هو المغیرة بن شعبة؟!

أم هو عمر نفسه؟!

و یبقی أیضا سؤال ثالث و هو:أن دعوی التطویل أو الطول تبقی بلا مبرر،فإن روایة لبید و عدی بن حاتم ذکرت:أن الناس کانوا یخاطبون عمر ب:«یا خلیفة أبی بکر»،و لیس فی هذه طول و لا تطویل،فمن یأتی بعد عمر یقال له:یا خلیفة عمر،و هکذا.

و الحقیقة هی:ما قدمناه،من أن لقب أمیر المؤمنین خاص بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،خصه به اللّه سبحانه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد سلم علیه المسلمون بهذا اللقب فی یوم الغدیر.و الروایات الدالة علی هذا الاختصاص تعد بالمئات،جمع منها السید ابن طاووس فی کتابه:

«الیقین»ثلاث مئة حدیث و تسعة أحادیث،و ألحق بها فی کتابه«التحصین» حوالی ثلاثین حدیثا،کلها تذکر ذلک أیضا..

و لکن المناوئین استأثروا لأنفسهم بهذا اللقب،و حاولوا أن یسلبوه إیاه..إمعانا منهم فی تکریس أمر الخلافة لأنفسهم..

ص :250

یریدون قتل علی علیه السّلام

و لم یکن عمر هازلا حین قال لأبی بکر:خلنی آتیک برأسه،فإنهم کانوا یدبرون لقتله«علیه السلام»،و قد اعتبر عمر:أن الفرصة قد واتته لاتهام علی بأنه یرید تفریق جماعة المسلمین،و إثارة الفتنة،و الافساد فی الأرض..

و وجد أنه قادر علی تنفیذ ما یرید،بعد أن تمکن من جمع الآلاف من الناس من بنی أسلم و غیرهم من قبائل الأعراب التی کانت حول المدینة و وصفهم اللّه تعالی بأنهم مردوا علی النفاق،حیث ساعدوه علی إخماد أصوات المعارضین للبیعة لأبی بکر،کما أوضحناه فی کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قد کتب معاویة لمحمد بن أبی بکر یقول إن أباه و فاروقه:«همّا به الهموم،و أرادا به العظیم..».أی بعلی «علیه السلام».

و قد أظهرت الوقائع عملیا:أن أبا بکر کان موافقا علی قتل علی فی مثل هذه الأجواء..

بطش السلطة

و یبدو:أن السلطة کانت تری:أن عنفها ضد علی«علیه السلام»، و ضد الزهراء،و هما أقدس خلق اللّه تبارک و تعالی،یفیدها،لأنه یتضمن تحذیر الناس من أی تحرک،باتجاه تأیید علی«علیه السلام»،أو فی أی اتجاه کان.

فإن السلطة إذا کانت تتعامل مع الزهراء و علی«علیهما السلام»علی

ص :251

هذا النحو و بهذه القسوة،فإن تعاملها مع غیرهما لا بد أن یکون أعنف و أقسی،و لن تکون له حدود،و لن تمنعه سدود..

فلا عجب إذن إذا کان:أسلوب التعامل مع علی«علیه السلام» استفزازیا و صارخا،ربما لأنهم کانوا یلتمسون من خلاله السبیل لإلحاق بالغ الضرر به إن أمکنهم،ثم یزعمون:أنه هو الذی تمرد و شق عصا الطاعة،فاستحق ما نزل به.

و قد استشهد الإمام الحسین«علیه السلام»،ثم ادّعوا:أنه قتل بسیف جده.

خلنی آتیک برأسه

و قد استوقفنا کثیرا ما جاء،من أن عمر قال عن علی«علیه السلام»:

«إنه لا یستقیم لنا أمر حتی نقتله،فخلنی آتیک برأسه».

فأقسم علیه أبو بکر فجلس..

فإن لهذا النص دلالات عدة:

فأولا:قول عمر:خلنی آتیک برأسه یذکرنا بالعدید من مثل هذه المواقف له فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلطالما استأذن النبی فی قتل الناس.فراجع قصته مع:

1-الحکم بن کیسان (1).

ص :252


1- 1) حیاة الصحابة ج 1 ص 41 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 137 و راجع مغازی الواقدی سریة نخلة.

2-و مع أبی سفیان،حین فتح مکة (1).

3-و مع عبد اللّه بن أبی (2).

ص :253


1- 1) حیاة الصحابة ج 1 ص 154 و المجموع للنووی ج 19 ص 438 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و بحار الأنوار ج 21 ص 103 و 128 و الغدیر ج 10 ص 84 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 108 و عون المعبود ج 8 ص 180 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 322 و الدرر لابن عبد البر ص 216 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 269 و کنز العمال ج 10 ص 508 و مجمع البیان ج 10 ص 471 و نور الثقلین ج 5 ص 694 و المیزان ج 20 ص 381 و الثقات ج 2 ص 45 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 449 و 451 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 331 و أعیان الشیعة ج 1 ص 275 و إعلام الوری ج 1 ص 220 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 244 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 539 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 43 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 360 و تفسیر البغوی ج 4 ص 538 و مجمع الزوائد ج 6 ص 166 عن الطبرانی و رجاله رجال الصحیح.
2- 2) المصنف لعبد الرزاق ج 9 ص 469،و حیاة الصحابة ج 1 ص 484 عن البخاری، و مسلم،و أحمد،و البیهقی،و البدایة و النهایة ج 4 ص 370،و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 372 عن ابن أبی حاتم،و فی فتح الباری ج 8 ص 458:هو مرسل جید،و صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 132 و الجامع الصحیح ج 5 ص 415 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 287 و أشار إلی ذلک فی تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 219 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 271-

4-و مع ذی الخویصرة (1).

5-و مع حاطب بن أبی بلتعة (2).

2)

-و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 418 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 292 و فتح الباری ج 8 ص 498 و جامع البیان ج 28 ص 76 و تفسیر البغوی ج 4 ص 349 و الدرجات الرفیعة ص 448 و أعیان الشیعة ج 7 ص 90.

ص :254


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 52 و فتح الباری ج 6 ص 455 ج 8 ص 252 و حیاة الصحابة ج 2 ص 601،و البدایة و النهایة ج 4 ص 362 عن الصحیحین،و مناقب الخوارزمی ص 182 و العمدة لابن البطریق ص 460 و عمدة القاری ج 24 ص 88 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 398 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 160 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 741 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 435 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 331.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و 211 و تفسیر الرازی ج 29 ص 297 و ج 32 ص 154 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و 76 و(ط دار المعرفة)ص 12 و راجع: المغازی للواقدی ج 2 ص 798 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و راجع:کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 264 و المجموع للنووی ج 19 ص 341 و نیل الأوطار للشوکانی ج 8 ص 154 و 156 و الإیضاح لشاذان ص 507 و شرح الأخبار ج 2 ص 301 و البحار ج 21 ص 95 و مواقف الشیعة ج 2 ص 255 و کتاب المسند للشافعی ص 316 و مسند أحمد ج 1 ص 80 و صحیح البخاری ج 4 ص 19 و ج 5 ص 89 و ج 6 ص 60 و صحیح مسلم ج 7 ص 168 و سنن أبی داود ج 1 ص 597 و سنن-

2)

-الترمذی ج 5 ص 83 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 146 و عمدة القاری ج 14 ص 254 و ج 17 ص 247 و مسند الحمیدی ج 1 ص 28 و السنن الکبری ج 6 ص 487 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 316 و 321 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 425 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 102 و الدرر لابن عبد البر ص 214 و شرح النهج للمعتزلی ج 17 ص 266 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 448 و کنز العمال ج 10 ص 522 و ج 14 ص 69 و مجمع البیان ج 9 ص 446 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و المیزان ج 19 ص 236 و أحکام القرآن لمحمد بن إدریس الشافعی ج 2 ص 48 و جامع البیان ج 28 ص 75 و 77 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 292 و أسباب نزول الآیات ص 283 و تفسیر البغوی ج 4 ص 328 و 329 و تفسیر النسفی ج 4 ص 236 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 224 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و زاد المسیر ج 8 ص 3 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 50 و التسهیل لعلوم التنزیل للغرناطی الکلبی ج 4 ص 112 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 369 و 370 و الدر المنثور ج 6 ص 203 و فتح القدیر ج 5 ص 211 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 66 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 42 و أسد الغابة ج 1 ص 361 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام» للأصفهانی ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 242 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 526 و 527 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 210 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 3 ص 398 و ج 4 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 538.

ص :255

6-و مع ذی الثدیة (1).و قیل:باتحاده مع ذی الخویصرة.و قیل:لا.

7-و مع شیبة بن عثمان (2).

8-و مع رجل من بنی سلیم (3).

9-و مع سهیل بن عمرو فی الحدیبیة،حیث طلب نزع ثنیته حتی یدلع لسانه (4).

ص :256


1- 1) المصنف لعبد الرزاق ج 10 ص 155،و مجمع الزوائد ج 6 ص 226 عن أبی یعلی. و قد روی هذا الحدیث من وجوه کما فی مجمع الزوائد.
2- 2) الریاض النضرة المجلد الأول جزء 2 ص 353.
3- 3) المعجم الصغیر ج 2 ص 64 و بحار الأنوار ج 62 ص 234 و مجمع الزوائد ج 8 ص 292 و المعجم الأوسط ج 6 ص 127 و جزء ترجمة الطبرانی لابن منده ص 14 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 243.
4- 4) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 476 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 481 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 70 و ج 10 ص 97 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 455 و الإصابة ج 2 ص 93 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 484 و نصب الرایة ج 3 ص 224 و کنز العمال ج 5 ص 408 و ج 13 ص 432 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 162 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 3 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 115 و ج 12 ص 175 و عیون الأثر ج 1 ص 351 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 172 عن الواقدی،و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 2 ص 109 و 110.

10-و مع عبد اللّه بن أبی ربیعة (1).

11-و مع أبی حذیفة بن عتبة (2).

و..و..

و هو هنا یطلب من أبی بکر قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام»بنفس الصیغة،و عین الأسلوب.

إنه یرید أن یقتل الرجل الذی قام عمود هذا الدین بسیفه،و أعز بجهاده أهل الإیمان..و بذل نفسه و أهله و ماله،و کل وجوده من أجل حفظ الإسلام و أهله،و دفع غائلة مشرکی العرب عنه و عنهم،و کسر شوکتهم،ورد عادیة الیهود،و غیرهم من الأمم،حتی ظهرت آیات الإسلام،و نشرت رایاته.

إن هؤلاء یریدون أن یقتلوا من روی غرسها بدمه،و بعرقه،و حاط شجرتها بروحه،و مهجته،و رعاها و حماها،و حمی کل مسلم بکل وجوده،

ص :257


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 177 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 146 و غایة المرام ج 6 ص 112.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 151 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 223 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 183 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 340 و إکلیل المنهج للکرباسی ص 557 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 120 و البدایة و النهایة ج 3 ص 348 و أعیان الشیعة ج 1 ص 114 و عیون الأثر ج 1 ص 339 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 436 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 169.

یریدون قتله من أجل الإستیلاء علی هذه الشجرة،و التفیؤ بظلالها، و الإستئثار بثمارها..

ثانیا:ما هذه الشجاعة من عمر التی جعلته هنا یقدم علی قتل علی «علیه السلام»الذی یمثّل الإیمان کله..و لکنه یحجم عن عمرو بن عبد ود الذی یمثّل الکفر کله فی الخندق،و یترکه لیقتله علی«علیه السلام»،و یریح المسلمین منه..

و یا لیت هذه الشجاعة ظهرت حین هرب عمر من مرحب،فبرز علی «علیه السلام»إلیه فقتله،و قلع باب خیبر..و یا لیتها برزت أیضا فی أحد، و قریظة،و ذات السلاسل،و حنین،و سائر المواقف..

فما هذه الجرأة علی أولیاء اللّه هنا،و النکول،و الفرار من أعداء اللّه هناک؟!

إن هذه الجرأة جاءته من رؤیته آلاف المناصرین له من بنی أسلم و من غیرهم،و من معرفته بأن علیا«علیه السلام»موصی بعدم القتال،و أنه لا ناصر له.

ثالثا:إن هذه الروایة تقول:إنه قال لأبی بکر:خلنی آتیک برأسه..

و لکن روایة أخری تقدمت أیضا-تقول:

إنه بعد أن تهدد علیا«علیه السلام»بحرق داره علیه«رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج إلیه علی«علیه السلام»بسیفه،لما عرف من بأسه و شدته».

بل لقد ذکروا:أن علیا«علیه السلام»قد أخذ بتلابیب عمر فی بعض

ص :258

هذه المواقف،فاسترخی فی یده.

کما أنه لما دخل عمر بیت الزهراء«علیها السلام»همّ علی«علیه السلام»بقتله،مع أن السیف لم یکن فی ید علی«علیه السلام»،فأرسل عمر یستغیث،فلما جاءه المدد ثار علی إلی سیفه..

ألا یدل ذلک کله علی أن عمر کان یجس نبض علی«علیه السلام» لیعرف إن کان سوف یتقید بوصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،أم لا.کما أنه یتظاهر بالشجاعة فی موقفه هذا،لأنه کان یعرف أن أبا بکر سوف یهدئه،و یأمره بالجلوس؟!

رابعا:إن غضب عمر فی هذا المقام لیس له ما یبرره،لأن علیا«علیه السلام»لم یحمل سیفه،و لا تهدد أحدا بالقتل،و لا أعلن أنه یرید أن یفرض رأیه و موقفه بالقوة،و إنما اکتفی بذکر حجته و دلیله من قول رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فکان یکفی من عمر أن یقارع حجته بمثلها،أو أن یبطل حجة علی «علیه السلام»و ینتهی الأمر من أسهل طریق.و یحسم بذلک النزاع مع علی و أهل البیت«علیهم السلام»،و لا یجدون من یعینهم علی أمر یعرف الناس أنه لا أساس له..

و لکن الحقیقة هی:أن عمر لم یکن یملک شیئا یبطل به حجة علی «علیه السلام»،و لم یکن له و لا لغیره سبیل للتخلص من مأزقهم معه إلا إبعاد أذهان الناس عن أجواء الإحتجاج،و الدفع بهم نحو أجواء التشنّج و التحدی،و العصبیة؛لأن البقاء فی أجواء العقل و المنطق،یجعل صفقتهم

ص :259

خاسرة بائرة..و إلی الأبد..

قتل علی علیه السّلام خیار مرّ

و قد یدور بخلد البعض:أن هؤلاء القوم لا یمکن أن یقدموا علی قتل علی«علیه السلام»،لأن هذه مجازفة لا یمکنهم تحملها.و لا سیما إذا کان قتله بصورة معلنة و ظاهرة،خصوصا إذا کانوا یریدون أن یحکموا الأمة باسم الدین و الإسلام.

و نقول لهم:

إننا لا نمانع فی أن یکون همهم هو الوصول إلی مبتغاهم بأقل قدر من الضرر و الخسائر..و لکن إذا ظهر لهم:أن علیا«علیه السلام»لن یسکت و لن یستکین حتی یضیّع ما رأوا أنهم قد کسبوه فی سعیهم ذاک،فإن الصراع معه سوف یصبح صراع حیاة أو موت،و سوف تسقط جمیع الموانع التی تحجزهم عن ارتکاب هذا الأمر العظیم.بحجة أنه هو الذی أثار الفتنة،علی الأقل.

و قد قدموا شواهد علی ذلک بضربهم الزهراء«علیها السلام»بنحو أدی إلی إسقاط جنینها،و استشهادها.و حاولوا إحراق بیتها علی من فیه،و فیه علی «علیه السلام»نفسه،فضلا عن فاطمة و الحسن و الحسین«علیهم السلام».

و قد اجترؤا قبل ذلک علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وصفوه بالهجر،فما الذی یمنعهم من قتل علی«علیه السلام»،غیلة أو جهارا،ثم القیام بحملة إعلامیة تصوره مرتدا،و صاحب فتنة،و مفسدا فی الأرض، و ما إلی ذلک..

ص :260

و هم یعرفون:أن لهم أنصارا کثیرین فی هذا الأمر،و لا سیما من قریش،و أتباعها و أکثر الناس الذین تأخروا فی إعلان إسلامهم إلی ما بعد فتح مکة..

و قد جمعوا من بنی أسلم و غیرهم ألوفا،لکی یساعدوهم فی الوصول إلی الخلافة،و أصبح بإمکانهم تحریک هذه القوات فی أی اتجاه..و أعظم عقبة تواجههم هی علی«علیه السلام»،و ما یخشونه من تحرکه.

إحالة لا بد منها

هذا..و قد ذکرنا فی کتابنا:مأساة الزهراء«علیها السلام»،و کتاب:

خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»،و کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»قد تکرر،و أن محاولات جلب أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی البیعة قد تعددت..

بل إن ملاحظة ما ذکرناه هنا من نصوص تفید ذلک أیضا،و تدل علی:

أن محاولات بذلت،حین عودتهم بعد السقیفة مباشرة.

ثم فی الیوم التالی،حین جلس أبو بکر للبیعة.

ثم لما جلس علی«علیه السلام»فی المسجد،و معه بعض بنی هاشم و غیرهم..

ثم بعد أن طاف علی«علیه السلام»و زوجته و ابناه علی أعیان المهاجرین و الأنصار فی بیوتهم،فلم یجیبوه جلس فی بیته،فأرسل إلیه أبو بکر و عمر

ص :261

قنفذا،و جری ما جری.

ثم بعد أن اعتزل،و اعتل علیهم بأنه آلی علی نفسه علی أن یجمع القرآن..فجمعه فی ثلاثة أیام،أو فی ستة أشهر..

هذا بالإضافة إلی مهاجمتهم للزهراء«علیها السلام»أیضا فی قضیة فدک..ثم مطالبتهم علیا«علیه السلام»بالبیعة بعد استشهاد الزهراء «علیها السلام»..

و بما أن ملاحقة التفاصیل و الجزئیات فی هذا الموضوع تحتاج إلی جهد کبیر،و تألیف مستقل..فقد آثرنا الإکتفاء بما ذکرناه فی هذا الکتاب و فی مؤلفاتنا المشار إلیها آنفا،فراجع.

1-کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام».

2-خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام».

3-کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

4-بعض ما ورد فی کتابنا:مختصر مفید(أسئلة و أجوبة حول الدین و العقیدة).

و حرصنا أن یکون ما نذکره هنا هو من اللمحات التی لم یرد أکثرها فی تلک الکتب،مما وجدنا أن ثمة حاجة للإشارة إلیه،و التنبیه علیه.

و هکذا کان.

و نعتذر للقارئ الکریم عن أی تقصیر أو إهمال،أو غفلة،أو اختزال، أو إبهام أو إجمال.

ص :262

عمر هو الأعنف

و بعد..فإننا حین نقرأ الأحداث السابقة،و سواها نجد:أن أبا بکر یحاول أن یخاطب الزهراء و علیا«علیهما السلام»بالعبارات اللینة و الرقیقة، و لکنه لا یفرط فی مطلوبه؛و لا یتنازل عن قراراته،و لا یتراجع و لو بمقدار شعرة..

و حتی حین یخیل إلینا شیء من ذلک،کما ربما یوحیه ما کتبه للسیدة الزهراء«علیها السلام»حول فدک،حیث قد یتوهم قد رق و تراجع،فإننا نجد عمر بن الخطاب یظهر فجأة فی الصورة،و یتخذ موقف الحازم و الحاکم،و المعترض،بل الناقض لقرار خلیفته،و من یفترض أنه رئیسه، فیتمرد-بحسب الظاهر!!-علیه إلی حد أن یمزق کتابه،و ربما یوجه له بعض کلمات التقریع،التی قد تصل إلی حد الإهانة علی مواقفه اللینة..

ثم یبادر إلی ضرب سیدة نساء العالمین«علیها السلام»التی یخاطبها أبو بکر بأعذب الکلمات،و یظهر لها أنها أحب إلیه حتی من ابنته عائشة،و من الناس کلهم..

نعم..یضربها عمر،و یتفل فی کتاب أبی بکر لها بفدک،و یمزقه..و لا یوجه إلیه أبو بکر و لو کلمة واحدة،بل هو حتی لا یتجهم وجهه،و لا یظهر علیه أی انزعاج،أو تضایق..و لو أنه تعرض لعائشة بأدنی کلمة إهانة،هل أبو بکر سیتخذ نفس الموقف؟!!

حتما..لا..و ألف لا..و لکن تقاسم المواقف فرض أن یکون عمر،هو المغتاظ دائما،و الأعنف،و الغضبان،و المهدد حتی لوصی الأوصیاء و لأبناء

ص :263

رسول اللّه،و لسیدة نساء العالمین«علیهم السلام»،بالقتل و بالإحراق..

و المبادر للتعدی،و الضرب،و الرفس،و..و..إلخ..

و أن یکون أبو بکر موافقا،و مرتاحا،و مدافعا،و مؤیدا لعمر فی کل ما یفعل..و حین کتب لعیینة بن حصن یقطعه بعض الأراضی طلب إلیه أن یذهب إلی عمر لیوقع علیه،فذهب إلیه بالکتاب،فمزقه،و رفض أن یکون للمؤلفة قلوبهم نصیب بعد الیوم،فقد أغنی اللّه عنهم..

فرجع عیینة إلی أبی بکر و أخبره و قال له:أنت الخلیفة أم هو؟!

فقال:بل هو إن شاء اللّه تعالی..و أمضی ما فعله عمر (1).

فإن إرسال أبی عیینة بالکتاب لکی یوقع علیه عمر لا مجال لتبریره،إلا إذا فرضنا:أنه کان بین الرجلین إتفاق علی کیفیة التعاطی مع هذه الأمور التی یحرج فیها أبو بکر..

فإن هذا هو الإتفاق و الإنسجام التام بین الرجلین،لإنجاز هذا الأمر الخطیر و الکبیر.

ص :264


1- 1) راجع:الجوهرة النیرة ج 1 ص 128 و الدر المنثور ج 4 ص 224 و تفسیر المنار ج 10 ص 496 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 195 و راجع ص 196 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و کنز العمال ج 3 ص 914 و راجع ج 12 ص 546 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 375 حوادث سنة 11 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 58 و 59 و الإصابة ترجمة عیینة بن حصن.و راجع:المبسوط للسرخسی ج 3 ص 9.

و بدون ذلک،فهل لنا أن نقول:إن هذا تناقض؟!أو أن أبا بکر کان یخاف من عمر؟!

إن جمیع الأجواء و القرائن و اللمحات،و کذلک الوقائع.تؤید هذا الخیار الأول..و نجد فی کلام أبی بکر ما یدل علیه دلالة صریحة؛فهو یقول فی تفسیر غلظة عمر:

«ذاک لأنه یرانی رقیقا،و لو قد أفضی الأمر إلیه لترک کثیرا مما هو علیه، و قد رمقته إذا أنا غضبت علی رجل أرانی الرضا عنه،و إذا لنت له أرانی الشدة علیه» (1).

بابها بابی

و فی متابعاتنا لهجومهم علی بیت علی و الزهراء«علیهما السلام» یستوقفنا ما روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال:«فاطمة بابها بابی،و بیتها بیتی،فمن هتکه،فقد هتک حجاب اللّه» (2).

ص :265


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 164 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 618 و بحار الأنوار ج 30 ص 520 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و مجمع النورین للمرندی ص 198 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 320 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 192.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 477 و مجمع النورین ص 351 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 390.

فإن مفاد هذا الحدیث هو أن إحراق باب فاطمة«علیها السلام» یوازی إحراق باب بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فکیف تجرّأ القوم علی جمع الحطب،و إضرام النار فی ذلک الباب یا تری؟!

لا بد من الإستئذان

و قد أمر اللّه تبارک و تعالی،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالإستئذان علی الناس فی بیوتهم،فقال:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ

(1)

.

فلما ذا یأمر عمر قنفذا بأن یدخل بیت علی و الزهراء«علیهما السلام» بغیر إذن؟!..

هل إن بیعة بضعة رجال لأبی بکر فی سقیفة بنی ساعدة تعطیه الحق فی مخالفة هذا الحکم الشرعی الذی صدع به القرآن؟!.

و ما هو الملزم لهذا أو لذاک بهذه البیعة؟!و ما هو الملزم لغیر المبایعین بلزوم المبادرة إلی البیعة التی یطلبونها منهم،إذا کان اللّه و رسوله لم یأمرا بها..

ص :266


1- 1) الآیتان 27 و 28 من سورة النور.

و إن کان اللّه و رسوله قد أمرا بها،فقد کان یکفی إظهار هذا الأمر، و إطلاع علی«علیه السلام»علیه،لینقاد هو و المسلمون له؟!

لما ذا التهدید و الإحراق؟!

و لا بد من توجیه نفس هذه الأسئلة لمعرفة المبرر للإحراق،و الضرب، و التهدید،و غیره؟!.

و تتأکد هذه المؤاخذة إذا علمنا:أن صاحب الحق الشرعی الذی نصبه اللّه و رسوله للناس إماما لم یبادر إلی ضرب،و لا إلی إحراق،أو إکراه الذین لم یبایعوه.و لا هاجمهم فی بیوتهم،مع أن لدیه حجة من اللّه یعرفها الناس کلهم،بل لدیه بیعة فی أعناقهم بذلوها له طائعین بأمر و برعایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،ثم هم ینکثونها بامتناعهم عن بیعته..و بنصرتهم لغیره و بیعتهم لذلک الغیر،و الحال أن له«علیه السلام»بیعة فی أعناقهم.

و لم یکن شیء من هذا القبیل فی موضوع البیعة لأبی بکر،فکیف إذا کان نفس أبی بکر متعدیا و غاصبا لحق نفس هذا الذی جاء لیهاجمه،و یحرق بابه،و یضرب زوجته،لیبتزه حقه هذا بالذات؟!..

متی ضربها قنفذ؟!

و قد أظهرت الروایة المتقدمة:أن هجوم قنفذ علی بیت علی«علیه السلام»کان بعد أن اعتزلهم علی«علیه السلام»فی بیته،بعد خذلان المهاجرین و الأنصار له..

و أن الزهراء«علیها السلام»إنما تدخلت شخصیا حین أخذوا علیا

ص :267

«علیه السلام»قهرا و جبرا،فحالت بینهم و بینه عند باب البیت،فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها.

و یبدو من هذا النص:أن أبا بکر کان قریبا جدا من قنفذ،و أنه کان یری ما یجری عند باب البیت،و قد عاین ضرب قنفذ للزهراء«علیها السلام»،و لذلک ذکرت الروایة:أنه بعد أن ضربها قنفذ علی عضدها أرسل أبو بکر إلیه یقول:

«اضربها..فألجأها إلی عضادة باب بیتها،فدفعها،فکسر ضلعا من جنبها،إلخ..».

إلی أن قال:«ثم انطلقوا بعلی ملببا إلخ..».

و هذا یشیر إلی صحة ما ذکره الإمام«علیه السلام»من أنهم أرادوا إحراق بیته،و أبو بکر علی المنبر یبایع له،و لم یمنع من ذلک،و لم یدفعه (1)..

عمر لا یغرم قنفذا..

قال سلیم:«انتهیت إلی حلقة فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیس فیها إلا هاشمی غیر سلمان،و أبی ذر،و المقداد،و محمد بن أبی بکر،و عمر بن أبی سلمة،و قیس بن سعد بن عبادة،فقال العباس لعلی «علیه السلام»:ما تری عمر منعه من أن یغرم قنفذا کما غرم جمیع عماله؟!

فنظر علی إلی من حوله،ثم اغرورقت عیناه،ثم قال:«شکر له ضربة

ص :268


1- 1) راجع:الأمالی للمفید.

ضربها فاطمة«علیها السلام»بالسوط،فماتت و فی عضدها أثره کالدملج» (1).

و نقول:

1-یلاحظ:أنه«علیه السلام»یحاذر من أن یکون بین السامعین من لا یؤمن منه إن سمع قوله أن یبلغه من سوف یتهمه بالتحریض علی من فعل بالزهراء ذلک،و سوف یسعی لإشاعة أجواء مسمومة ضد علی«علیه السلام»قد تصل إلی اتهامه بایقاظ الفتنة،و ما إلی ذلک..

2-إن سیاسة هؤلاء الناس،القاضیة بمکافأة الذین ارتکبوا بحق الزهراء«علیها السلام»ذلک الجرم العظیم،و تولیتهم جلائل الأعمال، و عدم محاسبتهم علی ما یرتکبونه فی حق الإسلام و أهله،تدل علی أن ما یذکر فی بعض الروایات من ندمهم علی ما صدر منهم،و من محاولتهم استرضاءها«علیها السلام»قبل استشهادها یدخل فی دائرة العمل الإعلامی،و السعی لامتصاص الآثار السلبیة،و تصحیح الإنطباع الذی ترکه ما فعلوه بها«علیه السلام».

ص :269


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ص 675 و راجع ص 674 و (ط أخری)ص 224 و بحار الأنوار ج 30 ص 303 و بیت الأحزان ص 115 و 125 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 14 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 429 و مجمع النورین للمرندی ص 115 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 711 و الأنوار العلویة ص 320.

و ذلک یدلنا:علی صوابیة موقفها«علیها السلام»منهما حین جاءا لاسترضائها،و صوابیة الإجراء الذی اتخذته بمنعهما من حضور جنازتها، و المشارکة فی الصلاة علیها.

لو وقع سیفی بیدی

و فی الروایة المتقدمة بعض الإبهام أیضا،فقد ذکرت أولا:

«أنهم لما دخلوا الدار بغیر إذن،بادر علی«علیه السلام»إلی سیفه لیأخذه،فسبقوه إلیه،فتناول بعض سیوفهم،فکثروا علیه،فقبضوه».

و هذا لا ینسجم مع قوله بعد ذلک،حین أدخل علی أبی بکر:

«أما و اللّه،لو وقع سیفی بیدی لعلمتم أنکم لن تصلوا إلی هذا منی.

و باللّه لا ألوم نفسی فی جهد إلخ..».

فإن هذا یفید:أن سیفه لم یقع فی یده!!

و النص الآخر یفید:أن سیفا مّا وقع فی یده!!

و لا مجال لتوهم:أن یکون المقصود هو وقوع سیفه الخاص به فی یده، و هو ذو الفقار؛إذ لا فرق فیما یقصد إلیه فی صولته علیهم بین سیفه و غیره، بل المهم وقوع أی سلاح فی یده..

إلا أن یقال:إن العبارة الأولی جاءت قاصرة،فالمقصود من قوله:

«فتناول بعض سیوفهم»:أنه ضرب یده إلیه لیأخذه فلم تصل،أو أنها وصلت إلی حد ملامسة السیف،دون أن یتمکن من قبضته.

ص :270

أما أخو رسوله فلا

و نحن لا نستطیع أن نکتم استغرابنا من کلمات أبی بکر الهینة و اللینة إذا قیست بکلمات عمر القاسیة،فقد قال أبو بکر لعلی-و الظاهر أنها محاولة أخری له لحمله علی البیعة-:مهلا یا أبا الحسن،ما نشدد علیک و لا نکرهک (1).

و لکنه هنا یکرهه،و یأمر بضرب الزهراء«علیها السلام»،و لا یعترض علی عمر فی قرار قتله،بل هو یؤیده و یدعم رأیه حین أید المبرر للقتل،و هو إنکار أن یکون أخا لرسول اللّه،لکی لا تکون أخوته له«صلی اللّه علیه و آله»من موجبات من القتل.

حدیث الغدیر،و حدیث أبی بکر

تقدم:أنه«علیه السلام»استدل علی مناوئیه بحدیث الغدیر،و بما قاله «صلی اللّه علیه و آله»فی غزاة تبوک:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی» و لم یدع شیئا قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه علانیة للعامة إلا ذکره (2)..

ص :271


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 185 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 96.
2- 2) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 183 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 197 و 216 و الخصال ص 554 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 203 و شرح الأخبار ج 2 ص 186 و الأمالی للطوسی ص 333 و 555 و حلیة الأبرار ج 2 ص 308 و مدینة المعاجز ج 3 ص 26 و بحار الأنوار ج 31 ص 316 و 351 و 368 و 414-

و نحن ننظر إلی هذا الموضوع من ناحیتین:

أولاهما:أن هذا یشیر إلی عدم صحة ما یذکره البعض:من أنه«علیه السلام»لم یستدل علی مناوئیه بحدیث الغدیر.

و یلاحظ هنا التصریح:بأنه«علیه السلام»لم یدع شیئا قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه علانیة للعامة إلا ذکره،لأنه یرید أن یضعهم أمام خیارین:إما الإقرار بما یرید،و هو المطلوب.و إما الإنکار و هو سوف یفضحهم،و یظهر عدم إنصافهم،و عدم التزامهم بالحدود التی یطلب من کل أحد الإلتزام بها..

و سواء أقروا أو أنکروا،فإن الناس،سوف یتذکرون ما سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لسوف یترک ذلک أثره فی نفوسهم..

حتی و إن لم یظهروا ذلک فعلا لسبب أو لآخر..و هذا-علی الأقل-سوف یساعدهم علی مراجعة حساباتهم،بل و علی العودة إلیه فی المستقبل-و قد حصل ذلک بالفعل من قبل الکثیرین.

و هناک أمر آخر،لا بد من الوقوف عنده،ألا و هو تذکیرهم بما جری یوم الغدیر،الذی سیعید للناس ذکریات البیعة التی له«علیه السلام»فی

2)

-و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 55 و نهج السعادة ج 1 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 432 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 164 و 167 و 169 و 174 و 176 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 393 و غایة المرام ج 1 ص 322 و ج 2 ص 72 و 83 و 124 و 129 و ج 5 ص 85 و ج 6 ص 13 و 16.

ص :272

أعناقهم جمیعا،بما فیهم هؤلاء الذین یناوؤونه،و یواجهونه بالأذی، و الإکراه لاستلاب حقه.

و سوف یری الجمیع:أن فعلهم هذا نقض لتلک البیعة،و تراجع عن العهود التی قطعوها علی أنفسهم أمام اللّه و رسوله..

ثانیتهما:إن أبا بکر لم یجد مناصا إلا التسلیم و الإقرار بصحة جمیع ما احتج به أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لکنه یقابل کل هذا الذی سمعه الناس و وعوه و رأوه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بحدیث یدعیه لم یعرفه علی،و لا غیره،و إنما عرفه أشخاص شارکوا فی توطید الأمر لأبی بکر،إلی حد التصدی لضرب سیدة نساء العالمین،و الهجوم علی بیتها،و محاولة إحراقه بما فیه،و فیه خیر أهل الأرض:فاطمة الزهراء و الحسن،و الحسین،و علی بن أبی طالب«علیهم السلام».

و بذلک أصبح هؤلاء المدّعون المشارکون فی الغصب و التعدی،هم الشهود علی دعوی أبی بکر.

غیر أننا نسجل هنا ما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»اعتبر هذا الحدیث المنقول عن الرسول الکریم«صلی اللّه علیه و آله»من الباطل،الذی یراد صرف الأمر عن أهله من خلاله..

و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«علی مع الحق،و الحق مع

ص :273

علی» (1).

ص :274


1- 1) کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و 158 و تاریخ بغداد ج 14 ص 322 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 449 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 73 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 98 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 119 و 124 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و راجع:نزل الأبرار ص 56 و عن کنوز الحقائق ص 65 و کنز العمال ج 6 ص 157.و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 60 و الفصول المختارة ص 97 و 135 و 211 و 224 و 339 و التعجب للکراجکی ص 61 و 62 و 129 و 144 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 97 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 260 و 261 و ج 3 ص 50 و المسائل العکبریة للمفید ص 56 و الأمالی للصدوق ص 150 و 496 و کفایة الأثر ص 20 و 117 و 181 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 422 و 493 و العقد النضید لابن الحسن القمی ص 132 و الصراط المستقیم ج 1 ص 274 و 330 و ج 2 ص 107 و 282 و ج 3 ص 81 و 108 و 112 و الجمل لابن شدقم ص 11 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 94 و 96 و 175 و 237 و 287 و 310 و 513 و 570 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 450 و مدینة المعاجز ج 2 ص 391 و بحار الأنوار ج 10 ص 432 و 445 و 451 و ج 28 ص 190 و 368 و ج 29 ص 343 و 352 و ج 33 ص 332 و 376 و ج 36 ص 111 و 287 و 325 و 346 و ج 38 ص 28 و 29 و 32 و 33 و 34 و 39 و 95 و 143 و 188 و 358 و ج 40 ص 26 و کتاب الأربعین ص 83 و 84 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 174 و السقیفة-

ثانیا:إن حدیث أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد سقط عن الإعتبار تلقائیا،بل و بنفس إقرار أبی بکر أیضا،لأنه ینسب إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»التناقض و السفه،و العیاذ باللّه تعالی.

و توضیح ذلک:

1)

-للمظفر ص 63 و الغدیر ج 3 ص 176 و 177 و 178 و ج 8 ص 189 و ج 10 ص 48 و 278 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 337 و ج 8 ص 189 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 47 و 48 و 165 و مسند الإمام الرضا «علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 121 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»للنجفی ج 3 ص 14 و ج 8 ص 538 و نهج السعادة ج 7 ص 32 و مجمع الزوائد ج 7 ص 234 و 235 و المعیار و الموازنة للإسکافی ص 35 و 119 و 321 و 322 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 و تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 630 و المیزان ج 12 ص 110 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 156 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 291 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 157 و 245 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 168 و الإستغاثة ج 1 ص 9 و ج 2 ص 63 و 64 و الجمل للمفید ص 36 و 231 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 46 و 86 و بشارة المصطفی ص 44 و إعلام الوری ج 1 ص 316 و الدر النظیم ص 441 و نهج الإیمان ص 187 و 188 و 189 و 190 و 578 و 579 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 173 و اللمعة البیضاء ص 781 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 347 و مجمع النورین ص 73.

ص :275

أن أبا بکر قد صدق علیا«علیه السلام»فیما قال،و لم یذکر أی شیء یدفع به صحة قوله..

فإذا صح ما نقله أبو بکر،فإن جمیع أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تبوک،و فی سائر المواقع،و کذلک موقفه فی یوم الغدیر،و أخذه البیعة لعلی«علیه السلام»من الناس،بما فیهم أبو بکر و مناصروه-إن ذلک-یصبح سفها و بلا معنی.بل هو تناقض فی التصرف لا یمکن القبول به،و لا السکوت عنه فی أفعال الأنبیاء..

بل إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی،و لا یصدر عنه إلا ما أمره اللّه تعالی به،فإن الأمر یصبح أکثر إشکالا،و أعظم خطرا أو ضررا علی الدین،حیث لا بد من نسبة هذا الأمر-و العیاذ باللّه-إلی الذات الإلهیة،و هذا کفر صراح.

ثالثا:هل اختار اللّه لنبیه موسی و هارون الدنیا أم الآخرة؟!فإذا کان قد اختار لهما الآخرة دون الدنیا،فلما ذا جعل لموسی وزیرا من أهله:

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی؟!

(1)

.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی».

رابعا:لنفترض:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن نصب علیا «علیه السلام»إماما و خلیفة له،و بایعه الناس فی یوم الغدیر،و أکد علی

ص :276


1- 1) الآیتان 29 و 30 من سورة طه.

إمامته و خلافته من بعده فی مواقف کثیرة.-لنفترض-أنه تبدل رأیه..

(و إن کان هذا غیر معقول کما ذکرنا آنفا،و لکن فرض المحال لیس بمحال)..أ لیس من المفروض فیه أن یبلّغ هذا الأمر إلی صاحب العلاقة قبل کل أحد،حتی لا تثور النزاعات بینه و بین الآخرین؟!

خامسا:قد لا یکون خافیا علی القارئ الکریم:أن الشهادة لأبی بکر بما رواه لم تتعد أصحاب الصحیفة التی أشار إلیها علی«علیه السلام»أنهم کتبوها فی مکة و هم نفسهم الذین شارکوا فی الهجوم علی بیت الزهراء «علیها السلام»،و لم نجد أحدا من الناس یسعفهم فی شهادتهم هذه.

لا بیعة لمکره

و بعد..فقد تضمنت النصوص المتقدمة:أنهم مدوا یده«علیه السلام»، و هو یقبضها،حتی وضعوها فوق ید أبی بکر،و قالوا:بایع بایع،أبو الحسن.

و غنی عن القول:إنه لا بیعة لمکره.و لا أثر لها..فکیف إذا هدد بالقتل و هوجم بیته،و ضربت زوجته،و قتل ولده.و أحرق داره،و هتکت حرمته و أخذ و أتی به ملببا،حتی لقد عیره معاویة بأنه جیء به للبیعة،یقاد کما یقاد الجمل المخشوش،کما ورد فی نهج البلاغة و غیره؟!

و حسب المنصف أن یلقی نظرة علی کلمات علی و موافقه طیلة حیاته، ثم علی مواقف و کلمات ولده من بعده،لیجد عشرات بل مئات النصوص الدالة علی أنه یری الخلفاء غاصبین لحقه،معتدین علیه فی أمر الخلافة،فما هی قیمة هذه البیعة،و أی بیعة هذا حالها،و مآلها،لو کان ثمة من بیعة؟!

ص :277

هل تکشف الزهراء علیها السّلام رأسها؟!

و تقدم تهدید الزهراء«علیها السلام»لهم بأن تنشر شعرها،و تضع قمیص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تدعو علیهم..لتردعهم بذلک عن قتل علی«علیه السلام»،و هذا یعنی ما یلی:

1-إن هذا التهدید لا یعنی أنها سوف تفعل ذلک و تکشف رأسها أمام الناس.بل هی تفعل ذلک حین الدعاء،و لا یجب أن یکون ذلک بمحضر الرجال.

فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیتها،فإذا دخلت إلی موضع دفنه و صارت فی بیتها،کانت وحدها،و أصبحت مستورة عن الناظرین،فتکشف شعرها فی هذه الحال.

و لو کان عند قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أجانب،فبإمکانها أن تأمرهم بالخروج.

2-و من جهة أخری،فإن کشف الرأس،و وضع القمیص،و شق الجیب،إنما هو من مظاهر الفقر و الحاجة،و الإلتجاء المطلق إلیه تعالی،بعد الیأس عن إیجاد رادع لهم عن غیر هذا الطریق..

و هم إن کانوا یعلمون مکانة الزهراء«علیها السلام»عند اللّه تبارک و تعالی،و أن اللّه سوف یستجیب دعاءها،فلا بد أن یتراجعوا،و یرتدعوا عن قتله«علیه السلام».و إن کانوا لا یرون لدعائها هذا الأثر،فإن من یعرف لها ذلک سوف یبادر إلی مواجهتهم و السعی لردعهم خوفا من نزول العذاب علی الجمیع..

ص :278

إذن..أرجع و اصبر

و الذی یحسن التوقف ملیا عنده:أنها حین أخبرها سلمان المحمدی «رحمه اللّه»،بأن علیا«علیه السلام»یأمرها بالرجوع قالت:«إذن أرجع، و أصبر،و أسمع،و أطیع».

فإن علینا أن نفهم ذلک،وفق ما یلی:

أولا:إن الزهراء«علیها السلام»،و هی فی أقسی حالات الإنفعال، خوفا علی حیاة أکرم و أفضل رجل خلقه اللّه بعد رسول اللّه،و سید الخلق أجمعین،تبادر إلی التخلی عن کل هذه المشاعر،و عن کل ما کانت تفکر به، طاعة و انقیادا،و امتثالا لأمر جاء معاکسا لما تفرضه تلک الحالة العاطفیة المتوهجة..

و هی تطیع من دون أن تطرح أی سؤال بعد هذا عن مصیر زوجها، و أحب الخلق إلی اللّه و إلیها:هل زال الخطر عنه؟!أم أنه استسلم و رضی بما جری و یجری علیه،طاعة منه للّه،و رضا بقضائه؟!..

و ثانیا:إن طاعتها هذه لم تکن لمجرد کونه زوجا،بل لکونه إماما قبل و بعد کل شیء..

و قد قلنا أکثر من مرة:إنه قد یکون هناک نساء ینقدن لأزواجهن فی کثیر من الشؤون،و لکن حین یصل الأمر إلی الإعتقاد،فإن التمویه فیه مهما بلغ لا بد أن ینکشف بالمخالطة و العشرة،إلا إذا کانت الزوجة محدودة الذکاء،خاملة الذهن،فإنها قد تخدع حتی بزوجها..

أما إذا کانت الزوجة فی قمة الکمال الإنسانی عقلا،و علما،و معرفة،

ص :279

و دقة،و حدة ذکاء،و تملک قرارها،و حریتها،و صدقها مع نفسها،و تتصف بکل صفات الکمال و الجمال النفسی و الأخلاقی إلخ..فإن التمویه علیها غیر ممکن علی الإطلاق.

فإذا رأیناها قد آمنت بزوجها إیمانا عمیقا،و صادقا،و طاغیا علی کل وجودها،فإن ذلک یدل علی واقعیة ما تراه و تعتقد به،و یکون موقفها منه شاهد صدق علی حقیقة ما یراه لنفسه،و ما یطلب من الناس أن یعترفوا له به..

فکیف إذا کان اللّه فی القرآن الکریم و الرسول العظیم«صلی اللّه علیه و آله»لم یترکا مناسبة إلا و استفادا منها لتأکید ذلک و ترسیخه فی عقول الناس،و فی نفوسهم،و فی وجدانهم،و اعتباره جزءا،بل محورا لإیمانهم، و اعتقادهم،و سلوکهم،و حیاتهم کلها.

ص :280

الفصل الثالث

اشارة

طلب النصرة..

ص :281

ص :282

بیعة بنی هاشم
اشارة

قد یرجح البعض أن الأمور جرت وفق ما ذکرته الروایة التالیة:

إنه بعد فراغ أصحاب السقیفة من سقیفتهم،و بعد أن جری ما جری علی فاطمة«علیها السلام»من ضرب و إهانة،بعد دفن أبیها مباشرة..

«جلس(علی«علیه السلام»)فی المسجد،فاجتمع علیه بنو هاشم، و معهم الزبیر بن العوام.و اجتمعت بنو أمیة إلی عثمان بن عفان.و بنو زهرة إلی عبد الرحمن بن عوف.فکانوا فی المسجد کلهم مجتمعین،إذ أقبل أبو بکر،و معه عمر،و أبو عبیدة بن الجراح،فقالوا:ما لنا نراکم حلقا شتی! قوموا فبایعوا أبا بکر،فقد بایعته الأنصار و الناس.

فقام عثمان،و عبد الرحمن بن عوف،و من معهما فبایعوا،و انصرف علی و بنو هاشم إلی منزل علی«علیه السلام»و معهم الزبیر.

قال:فذهب إلیهم عمر فی جماعة ممن بایع،فیهم:أسید بن حضیر، و سلمة بن سلامة،فألفوهم مجتمعین،فقالوا لهم:بایعوا أبا بکر فقد بایعه الناس.

فوثب الزبیر إلی سیفه،فقال[لهم]عمر:علیکم بالکلب العقور، فاکفونا شره.

ص :283

فبادر سلمة بن سلامة فانتزع السیف من یده،فأخذه عمر فضرب به الأرض فکسره،و أحدقوا بمن کان هناک من بنی هاشم،و مضوا بجماعتهم إلی أبی بکر،فلما حضروا قالوا:بایعوا أبا بکر فقد بایعه الناس،و أیم اللّه لئن أبیتم ذلک لنحاکمنکم بالسیف.

فلما رأی ذلک بنو هاشم أقبل رجل رجل،فجعل یبایع حتی لم یبق ممن حضر إلا علی بن أبی طالب،فقالوا له:بایع أبا بکر.

فقال علی«علیه السلام»:

أنا أحق بهذا الأمر منه،و أنتم أولی بالبیعة لی،أخذتم هذا الأمر من الأنصار،و احتججتم علیهم بالقرابة من الرسول،و تأخذونه منا أهل البیت غصبا،ألستم زعمتم للأنصار إنکم أولی بهذا الأمر منهم،لمکانکم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأعطوکم المقادة،و سلموا لکم الإمارة؟!

و أنا أحتج علیکم بمثل ما احتججتم علی الأنصار.

أنا أولی برسول اللّه حیا و میتا،و أنا وصیه،و وزیره،و مستودع سره و علمه،و أنا الصدیق الأکبر،و الفاروق الأعظم،أول من آمن به و صدقه، و أحسنکم بلاء فی جهاد المشرکین،و أعرفکم بالکتاب و السنة،و أفقهکم فی الدین،و أعلمکم بعواقب الأمور،و أذربکم لسانا،و أثبتکم جنانا.

فعلام تنازعونا هذا الأمر؟!

أنصفونا إن کنتم تخافون اللّه من أنفسکم،و اعرفوا لنا الأمر مثل ما عرفته لکم الأنصار،و إلا فبوؤا بالظلم و العدوان و أنتم تعلمون.

ص :284

فقال عمر:یا علی أما لک بأهل بیتک أسوة؟!

فقال علی«علیه السلام»:سلوهم عن ذلک.

فابتدر القوم الذین بایعوا من بنی هاشم،فقالوا:و اللّه،ما بیعتنا لکم بحجة علی علی،و معاذ اللّه أن نقول:إنا نوازیه فی الهجرة،و حسن الجهاد، و المحل من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:إنک لست متروکا حتی تبایع طوعا أو کرها.

فقال علی«علیه السلام»:احلب حلبا لک شطره،اشدد له الیوم لیرد علیک غدا،إذا و اللّه لا أقبل قولک،و لا أحفل بمقامک،و لا أبایع.

فقال أبو بکر:مهلا یا أبا الحسن،ما نشدد علیک،و لا نکرهک.

فقام أبو عبیدة إلی علی«علیه السلام»،فقال:

یا ابن عم،لسنا ندفع قرابتک،و لا سابقتک،و لا علمک،و لا نصرتک،و لکنک حدث السن-و کان لعلی«علیه السلام»یومئذ ثلاث و ثلاثون سنة-و أبو بکر شیخ من مشایخ قومک،و هو أحمل لثقل هذا الأمر،و قد مضی الأمر بما فیه،فسلم له،فإن عمّرک اللّه یسلموا هذا الأمر إلیک،و لا یختلف فیک اثنان بعد هذا،إلا و أنت به خلیق و له حقیق،و لا تبعث الفتنة فی غیر أوانها،فقد عرفت ما فی قلوب العرب و غیرهم علیک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

یا معاشر المهاجرین و الأنصار،اللّه اللّه لا تنسوا عهد نبیکم إلیکم فی أمری،و لا تخرجوا سلطان محمد«صلی اللّه علیه و آله»من داره و قعر بیته إلی دورکم و قعر بیوتکم،و لا تدفعوا أهله عن حقه و مقامه فی الناس.

ص :285

فو اللّه یا معاشر الجمع،إن اللّه قضی و حکم،و نبیه أعلم،و أنتم تعلمون:أنا أهل البیت أحق بهذا الأمر منکم،أما کان القارئ منکم لکتاب اللّه،الفقیه فی دین اللّه،المضطلع بأمر الرعیة؟!

و اللّه إنه لفینا لا فیکم،فلا تتبعوا الهوی،فتزدادوا من الحق بعدا، و تفسدوا قدیمکم بشر من حدیثکم.

فقال بشیر بن سعد الأنصاری،الذی وطأ الأمر لأبی بکر،و قالت جماعة من الأنصار:یا أبا الحسن لو کان هذا الکلام سمعته منک الأنصار قبل بیعتها لأبی بکر ما اختلف فیک اثنان.

فقال علی«علیه السلام»:یا هؤلاء،أکنت أدع رسول اللّه مسجی لا أواریه،و أخرج أنازع فی سلطانه؟!و اللّه ما خفت أحدا یسمو له،و ینازعنا أهل البیت فیه،و یستحل ما استحللتموه.و لا علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ترک یوم غدیر خم لأحد حجة،و لا لقائل مقالا،فأنشد اللّه رجلا سمع النبی یوم غدیر خم یقول:

«من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله»أن یشهد الآن بما سمع!!

قال زید بن أرقم:فشهد اثنا عشر رجلا بدریا بذلک،و کنت ممن سمع القول من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکتمت الشهادة یومئذ،فدعا علیّ علیّ،فذهب بصری.

قال:و کثر الکلام فی هذا المعنی،و ارتفع الصوت،و خشی عمر أن یصغی الناس إلی قول علی«علیه السلام»،ففسخ المجلس،و قال:إن اللّه

ص :286

یقلب القلوب،و لا تزال یا أبا الحسن ترغب عن قول الجماعة،فانصرفوا یومهم ذلک (1).

ص :287


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94-97،و قال المعلق(علی النسخة الأولی)فی الهامش:هذا الحدیث من الأحادیث المشهورة بین الخاصة و العامة. نقله أصحاب السیر و التواریخ مع اختلاف یسیر،فمن أراد الإطلاع علیه،فلیرجع إلی مظانه،و إلیک بعضها:الإمامة و السیاسة(ط مصر)ج 1 ص 12-14 و أنساب الأشراف ج 1 ص 579 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 455 و کنز العمال ج 5 ص 649 و الغدیر ج 1 ص 159 انتهی.و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 17 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 28 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و بحار الأنوار ج 28 ص 347 و 175 و ج 29 ص 626 عن ابن قتیبة، و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و الغدیر ج 5 ص 371 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و بیت الأحزان ص 81 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 134 و 251 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 319 و المسترشد لابن رستم الطبری ص 375 و غایة المرام ج 5 ص 304 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351 و ج 25 ص 544 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و راجع الجزء الأخیر من الروایة فی:العمدة لابن البطریق ص 106 عن المناقب لابن المغازلی ص 33 و مجمع-

و نقول:

تحسن الإشارة إلی الأمور التالیة:

کسر سیف الزبیر

و قد اختلفت کلماتهم فی کیفیة التغلب علی الزبیر،و من أخذ سیفه منه، و من الذی کسره،هل هو عمر،أو سلمة بن أسلم (1)،أو أن الزبیر عثر

1)

-الزوائد ج 9 ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 5 ص 171 و 175 و غایة المرام ج 1 ص 279 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 318 و ج 8 ص 745 و ج 16 ص 567 و 579.

ص :288


1- 1) فی الروایة المتقدمة سلمة بن سلامة.و راجع:المسترشد ص 379 و بحار الأنوار ج 28 ص 184 و بیت الأحزان ص 79. و سلمة بن أسلم:فی کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و بحار الأنوار ج 28 ص 348 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 18 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 28 و غایة المرام ج 5 ص 305. و عمر:فی السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 21 و 57 و غایة المرام ج 5 ص 325 و 338 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و راجع:الإختصاص للمفید ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 229 و 310 و الغدیر ج 5 ص 369 و الوضاعون و أحادیثهم للأمینی ص 488 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 327.-

فسقط السیف من یده،فأخذوه (1).أو أن جماعة أخذوه منه کما فی الروایة الأخری (2).

و هو اختلاف تفوح منه رائحة حب التباهی بهذا الأمر،و الإستفادة منه فی بث الرعب فی نفوس الضعفاء،و حملهم علی الهروب من ساحات

1)

-و رجل من الأنصار و زیاد بن لبید:فی کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 155 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 321 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 403 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و الدرجات الرفیعة ص 196 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 3 ص 451 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 402 و غایة المرام ج 5 ص 324.

ص :289


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک حوادث سنة 11 و الریاض النضرة ص 167 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 122 و 133 و 134 و 58 و 59 و ج 6 ص 2 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و الغدیر للأمینی ج 7 ص 86 و أعیان الشیعة ج 1 ص 33 و 431 و بحار الأنوار ج 28 ص 231 و غایة المرام ج 5 ص 334.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 209 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 110 و کتاب سلیم بن قیس ص 158 و بحار الأنوار ج 28 ص 276 و الأنوار العلویة ص 289 و مجمع النورین للمرندی ص 100 و غایة المرام ج 5 ص 319 و 326 و نفس الرحمن للطبرسی ص 488.

المواجهة مع المناوئیین،و إعطاء جرعة شجاعة لمناوئی علی«علیه السلام»، الذین کانت حالهم فی الضعف و الهروب من ساحات القتال فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یحسدهم علیها أحد.

و لا یهمنا تحقیق ما جری لهم مع الزبیر و معرفة من أخذ سیفه منه، و من کسر ذلک السیف،لقلة جدوی هذا البحث إلا فی تأکید إصرارهم علی التحویر و التزویر لأغراض رخیصة و تافهة،حسبما ألمحنا إلیه..

غیر أن لنا ملاحظة هامة جدا حول الزبیر نفسه،و سیاستهم الناجحة معه..فإن هذا الرجل الذی لم یکن له شأن فی حیاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و بعده.بل کان تابعا لعلی«علیه السلام»،و منضویا تحت لوائه، و ینتظر أوامره،و یتحرک بحرکته،قد استطاع الطرف الآخر الذی کان یعرف نقاط ضعف الزبیر،أن یجره إلیه،و أن یرفع من شأنه،و یؤهله نفسیا لأن یتجرأ علی منافسة علی«علیه السلام»،و علی الوقوف فی وجهه،ثم ینتهی به الأمر إلی جمع الجیوش لمحاربته،حسدا و انتقاما لنفسه،حیث لم یوله العمل الذی طلبه منه..

و الأدهی من ذلک،أن یجعل نفسه تحت رایة بنت الخلیفة الذی رفض الإعتراف بشرعیة خلافته،و حمل السیف فی وجه المنتصرین له،ثم أخذ منه ذلک السیف و کسر..

کسر سیف علی علیه السّلام

و تدعی بعض الروایات:أنه لما هاجم عمر بیت الزهراء«علیها السلام»خرج علی«علیه السلام»و معه السیف،فلقیه عمر،فصارعه عمر

ص :290

فصرعه و کسر سیفه (1).

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح..

أولا:لما تقدم:من أن الذی أخذ سیفه منه و کسر هو الزبیر،لا علی «علیه السلام».

ثانیا:إن عمر لا یجرؤ علی مواجهة علی«علیه السلام»،و قد ذکرت بعض الروایات لنا کیف أنه بعد أن هدد من فی بیت الزهراء«علیها السلام»إن لم یخرجوا لبیعة أبی بکر رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج علیه علی«علیه السلام»بسیفه لما عرف من بأسه و شدته.

کما أن روایات أخری ذکرت:أن علیا«علیه السلام»أخذ بمجامع ثوبه،فأسقط فی یده (2).

و فی أخری:أن علیا«علیه السلام»أخذ بتلابیب عمر،ثم هزه فصرعه،و وجأ أنفه و رقبته،و همّ بقتله..فأرسل یستغیث (3).

ص :291


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 126.
2- 2) کتاب سلیم بن قیس ص 390 و البحار ج 28 ص 301 و الأنوار العلویة ص 289.
3- 3) تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ج 2 ص 862 -868 و(ط أخری)ص 387 و بحار الأنوار ج 28 ص 297-299 و ج 43 ص 197 و اللمعة البیضاء ص 870 و الأنوار العلویة ص 287 و مجمع النورین للمرندی ص 81 و بیت الأحزان ص 115 و راجع:العوالم ج 11 ص 400-404.

ثالثا:إن من یهرب من مرحب لا یثبت أمام قاتله،و من یجبن أمام عمرو بن عبد ود لا یشجع أمام قاتل عمرو.و من یهرب من خیبر لا یواجه فاتح خیبر،و قالع بابها..

إلا إذا أمن من ردة فعله،لسبب أو لآخر.و لا نظنه یجرؤ علی بلوغ الحد الذی یعرف أن علیا«علیه السلام»یأباه،و لن یسکت علیه..

إستدلال علی علیه السّلام

و المتأمل فی ما استدل به أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی القوم هنا یجد:أنه تضمن نقضا لأدلتهم علی الأنصار،و التأکید علی غاصبیتهم لمقام هو لأهل البیت«علیه السلام»..

و ظهور فساد استدلالهم لا بد أن یستتبع سقوط کل ما رتبوه علی ذلک الدلیل الفاسد من آثار.

ثم بدأ«علیه السلام»یبین:أن هذا الإستدلال علی الأنصار کما یسقط دعواهم بأی حق لهم فی الخلافة،فإنه یثبت:أن الحق لعلی«علیه السلام» دون سواه.

و هذا من المفارقات العجیبة،التی یندر حدوثها،و هو:أن یکون الدلیل الذی یقیمه طرف بعینه علی أحقیته بأمر مّا هو نفسه یحمل فی داخله ما یبطله..بل یحمل فی داخله ما یثبت الحق للطرف الآخر المقابل له..

ثم إنه«علیه السلام»لم یقتصر علی هذا،بل تجاوزه إلی بیان عناصر بیّن أکثرها الإثنا عشر رجلا الذین احتجوا علی أبی بکر..و کان أهل المدینة

ص :292

أعرف الناس بها؛و سیکون إنکار ابی بکر لها،بل التشکیک فیها مجازفة خطیرة،تعرّض من یفعل ذلک إلی و هن کبیر،و إلی سقوط مریع أمام الناس -کل الناس.و لن ینفع بعد ذلک الترقیع،و لا تمحل الأعذار..

غیر أن اللافت فی کل ما احتج به علی«علیه السلام»:أنه لم یذکر أی قول لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا أشار إلی أیة آیة من کتاب اللّه، ربما لأن هذه المواجهة کانت تقضی بالسکوت عن هذا الأمر مرحلیا،من حیث إنه«علیه السلام»لم یرد أن یثیر مناوئیه للمبادرة إلی التشکیک فی النصوص و لو بصورة عشوائیة،حیث إنهم یعلمون:أنه إذا تقرر کون الإمامة و الخلافة بالنص،و سلم الناس بهذا الأمر و قبلوه،فإن علیهم و علی الأمویین و کل الناس أن یشیعوا أحلامهم بالحکم إلی مثواها الأخیر..

فلا بد لهم من إنکار النص بأی ثمن کان؛لأنه یبطل تأثیر سقیفتهم التی کرست أن أمر الخلافة یقرره الناس،و لا یحتاج إلی نص.و لأن النص کرس الخلافة فی بنی هاشم دون سواهم.

فکان أن اکتفی«علیه السلام»بالأمور التی بلغت درجة البداهة فی عقول الناس و فی وجدانهم.الأمر الذی أنتجته مجموعة کبیرة جدا من النصوص التی صدرت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو سجلها القرآن الکریم..و لم یکن لأی کان أی سبیل لإنکارها.

فاختیار أی نص منها من دون انضمامه إلی النصوص الأخری التی أنشأت تلک الضرورة و البداهة.أو من دون عرض التفاصیل التی جاء النص القرآنی و النبوی لیتعامل معها..سوف یعطی المتربصین بالنص

ص :293

الفرصة لإثارة الشبهة فیه و حوله..

و مما یدل علی أن هذا التعاطی کان مرحلیا،أنه«علیه السلام»عاد فاستدل بالنص،حینما استخرج من بیته،و جیء به للبیعة،و هدد بالقتل..

موقف عمر من استدلال علی علیه السّلام

و الغریب فی الأمر:أن السلطة و أنصارها لم یمکنهم طرح أیة مفردة، تفیدهم فی مواجهة صاحب الحق الشرعی،و لم یتمکنوا من تصحیح استدلالهم أو ترمیمه،لیصبح صالحا لإثبات و لو شبهة حق لهم فی هذا الأمر!!کما أنهم عجزوا عن إثارة أیة شبهة فیما استدل به«علیه السلام»علی أن الحق له فی هذا الأمر دونهم!!

بل لم یتمکنوا حتی من إنکار أن یکونوا ظالمین و معتدین فی ما أقدموا علیه.بل غایة جهدهم تمثلت فیما طلبه عمر من علی«علیه السلام»إلیه أن یتأسی ببنی هاشم،الذین بایعوا مکرهین..

فبین له علی«علیه السلام»بالدلیل الحسی:أن ما طلبه منه یعدّ قلبا فاضحا للمعاییر،و سفها من القول و الفعل؛لأنه یجعل المأموم إماما، و الإمام مأموما..و هو أمر ترفضه الفطرة،و لا یجیزه العقل،و تأباه الحکمة و التدبیر..

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»أحال عمر علی نفس أولئک الذین افترضهم عمر أسوة لعلی،و إذ بهم یرفضون ذلک،و یستدلون لرفضهم هذا بأنه هو صاحب القرار و الأسوة،و هذا لا مجال للنقاش فیه..

ص :294

فلجأ عمر إلی استعمال القوة،و القهر بالسلطان..

اعتراف أبی عبیدة و تبریراته

و بعد أن استوعب أبو بکر أجواء الحدة،جاء دور شریکه أبی عبیدة، لیسجل اعترافا صریحا بصحة أقوال أمیر المؤمنین کلها،توطئة للإستدلال علیه«علیه السلام»بأمرین:

أولهما:میزة لم یجد سواها فی أبی بکر ترجحه-بنظره-علی علی«علیه السلام».و هی:أن علیا کان علی حد تعبیره:«حدث السن»،و أبو بکر شیخ من مشایخ قومه،و هو أحمل لثقل هذا الأمر.

الثانی:أن خلافة أبی بکر قد أصبحت أمرا واقعا،فلم یعد له فیها خیار سوی التسلیم..

ثم أطلق تهدیده القوی له،بأنه إن لم یبایع،فسیکون سببا فی بعث الفتنة فی غیر أوانها،فقد عرف ما فی قلوب العرب و غیرهم علیه..

و نقول:

إن ما ذکره أبو عبیدة لا قیمة له،و لا یبرر اغتصاب الحق من أهله..

فأولا:إن السن لیس هو المعیار فی استحقاق هذا المقام..بل المعیار هو ما ذکره علی«علیه السلام»فی احتجاجه،لا سیما بملاحظة خطورة هذا المقام،من:العلم،و الشجاعة،و العصمة،و السابقة.و غیر ذلک..

ثانیا:لو صح الإستدلال بالسن؛لکان أبو قحافة أحق بهذا المقام من ابنه أبی بکر،بالإضافة إلی عشرات أو مئات أو آلاف من الناس کانوا فی

ص :295

الأمة أسن من أبی بکر..

ثالثا:إن اختیار الخلیفة لیس للناس.

و لو فرض أن للناس فی ذلک أدنی حق،فبعد أن اختار اللّه و رسوله لهم،یسقط حقهم هذا،و لا یجوز لهم تجاهل من اختاره اللّه لهم،و اللجوء إلی آرائهم و أهوائهم..

رابعا:إن الشیخوخة لا تعنی:أن الشیخ أحمل لهذا الأمر من غیره،فإن درجات التحمل تختلف و تتفاوت،و قد یکون الأصغر سنا أحمل من غیره، و الوقائع هی التی تثبت ذلک،و قد أثبتت بالفعل:أن الأحدث سنا هو الأحمل لثقل هذا الأمر.

و لم ینس أحد مبیت علی«علیه السلام»علی فراش الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الغار،و حزن أبی بکر،مع أنه کان فی موضع الأمن و السلام.کما أن أحدا لم ینس ما جری فی حرب بدر،و أحد،و خیبر، و حنین،و غیر ذلک.

خامسا:إن السبب الذی یراد التقدیم علی أساسه،و هو علو السنّ،إنما تکونت الزیادة فیه فی أیام الجاهلیة،حیث کان یمارس عبادة الأصنام، و الأعمال التی لا تنتج إلا تراکمات تحمل معها المزید من الإبتعاد عن الصلاحیة لهذا الأمر کما لا یخفی..

أما علی«علیه السلام»فقد عاش عمره کله فی کنف الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و فی حضن الإیمان و التقوی،و لا شیء غیر ذلک،فزیادة السّن لا تنتج مجدا،و لا تعطی امتیازا،بل هی علی ضد ذلک أدل بسبب ما

ص :296

تفرزه من تراکمات للصوارف و المبعدات عن اللّه،لتصبح ظلمات بعضها فوق بعض،فلا تقاس بالعمر الذی یقضیه صاحبه فی ظل التربیة الإلهیة علی قاعدة: وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی (1).کما هو الحال بالنسبة لعلی«علیه السلام».

سادسا:إن الأمر الواقع لا یجعل خلافة أبی بکر شرعیة،إذا کان أساسها العدوان و الظلم،إذ لو سرق إنسان مال غیره،فهذا أمر واقع،لکنه لا یجعل المال للسارق،مهما طال الزمن،و لو قتل أحدهم مؤمنا عدوانا، فهذا الأمر واقع؛و لکنه لا یعفی القاتل من الإقتصاص منه.و إذا احتل أحدهم بیت غیره،فذلک لا یوجب علی الغیر أن یعطیه المفتاح،و أن یترک البیت له..

سابعا:بالنسبة للفتنة،فإن من أطلق الفتنة لیس هو صاحب الحق الذی یجب علیه أن یطالب بحقه المغتصب،بل هو من اغتصب الحق، و یرید أن یقاتل صاحبه علیه،و یحرک غرائز الناس،و یضرب علی الوتر العشائری و المصلحی؛لیحتفظ بما لیس له..

الزهراء و علی علیهما السّلام فی طلب النصرة

قال سلمان الفارسی«رحمه اللّه»:فلما کان اللیل حمل علی«علیه السلام» فاطمة«علیها السلام»علی حمار،و أخذ بید ابنه الحسن و الحسین«علیهما السلام»،فلم یدع أحدا من أهل بدر[و بیعة الرضوان]،من المهاجرین و لا

ص :297


1- 1) الآیة 39 من سورة طه.

من الأنصار إلا أتاه فی منزله،و ذکر له حقّه،و دعاه إلی نصرته.

فما استجاب له من جمیعهم إلا أربعة و أربعون رجلا،فأمرهم أن یصبحوا بکرة محلّقین رؤوسهم،معهم سلاحهم،و قد بایعوه علی الموت.

قال:فأصبح و لم یوافه منهم أحد غیر أربعة.

قلت لسلمان:من الأربعة؟!

قال:أنا،و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر بن العوام.

[قال:]ثم أتاهم من اللیلة الثانیة فناشدهم[اللّه].

فقالوا:نصبحک بکرة،فما منهم أحد و فی غیرنا.

ثم أتاهم فی اللیلة الثالثة،فما و فی أحد غیرنا (1).

و فی نص آخر:إنهم کانوا یقولون:قد مضت بیعتنا لهذا الرجل،و لو کان ابن عمک سبق إلینا أبا بکر،ما عدلنا به.

فقال علی«علیه السلام»:أفکنت أدع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :298


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 206 و 207 و(ط دار النعمان ص 1386 ه)ج 1 ص 107 و 108 و کتاب سلیم ج 2 ص 580 و 581 و(طبعة أخری)ص 148 و بحار الأنوار ج 22 ص 328 و ج 28 ص 267 و الأنوار العلویة ص 285 و مجمع النورین للمرندی ص 97 و غایة المرام ج 5 ص 315 و 316 و ج 6 ص 26 و نفس الرحمن للنوری ص 482 و بیت الأحزان ص 108 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 115.

میتا فی بیته،لم أجهزه،و أخرج إلی الناس أنازعهم فی سلطانه؟!

فقالت الزهراء«علیها السلام»:ما صنع أبو الحسن إلا ما کان ینبغی له،و قد صنعوا ما اللّه حسیبهم علیه (1).

و قد کتب معاویة إلی علی«علیه السلام»یذکر ذلک،فقال له:

«و أعهدک أمس تحمل قعیدة بیتک لیلا علی حمار،و یداک فی یدی ابنیک:

الحسن و الحسین یوم بویع الخ..» (2).

و نقول:

إن المتأمل فی حدیث حمل علی«علیه السلام»فاطمة الزهراء،و الحسنین

ص :299


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 13 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 30 و السقیفة و فدک للجوهری ص 64 و بحار الأنوار ج 28 ص 352 و 355 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 404 و الغدیر ج 5 ص 372 و ج 7 ص 81 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 708 و الوضاعون و أحادیثهم ص 494 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 325 و غایة المرام ج 6 ص 18 و بیت الأحزان ص 82 و 100 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 295 و ج 33 ص 364 و 366 و 367.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 47 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 345 و غایة المرام ج 6 ص 18 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 166 و بیت الأحزان ص 100 و بحار الأنوار ج 28 ص 313 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505.

«علیهم السلام»إلی بیوت أعیان الصحابة یجد فیه بعض ما یحتاج إلی التوضیح أو التصحیح،فلاحظ ما یلی:

من هم المستجیبون؟!

ذکر الحدیث المتقدم:أن الذین استجابوا لطلب الزهراء«علیها السلام» النصرة هم:سلمان و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر..

و فی هذا نظر و ذلک لما یلی:

1-إن سائر الروایات لا تذکر الزبیر فی جملتهم،بل تذکر عمارا عوضا عنه (1).

2-و فی نص آخر:«فما أعانها أحد،و لا أجابها،و لا نصرها» (2).

ص :300


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 188 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 98 و 281 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و مجمع النورین للمرندی ص 74 و بحار الأنوار ج 22 ص 328 و ج 28 ص 191 و ج 29 ص 419 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 43 و نهج الإیمان لابن جبر ص 579 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 579 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74 و العقد النضید للقمی ص 150 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 238.
2- 2) الإختصاص للمفید ص 183-185 و بحار الأنوار ج 29 ص 189-193 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 422-424 و العوالم ج 11 ص 647 ح 2 و اللمعة البیضاء ص 309-312 و مجمع النورین للمرندی ص 121-124.

3-هناک من یقول:أجابها ثلاثة نفر فقط (1).

4-فی کتاب معاویة لعلی«علیه السلام»:«فلم یجبک منهم إلا أربعة، أو خمسة.و لعمری لو کنت محقا لأجابوک،و لکنک ادّعیت باطلا،و قلت ما لا یعرف،و رمیت ما لا یدرک» (2).

مضت بیعتنا لأبی بکر

و عن قولهم:«مضت بیعتنا لهذا الرجل»،نقول:

أ لیس قد مضت بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،فلما ذا ینقضونها الآن؟!و قد احتج علی و الزهراء«علیهما السلام»بذلک،کما ذکرناه فی موضع آخر من هذا الکتاب!!

و هل بیعة الأمر الواقع تصبح نافذة،حتی لو کانت علی خلاف ما قضی اللّه تعالی و رسوله؟!

و هل تصح بیعة هؤلاء حتی لو کانت متضمنة لنقض بیعة تمت برعایة

ص :301


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 126 الهدایة الکبری للخصیبی ص 412 و العقد النضید للقمی ص 150 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 213.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 47 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و بحار الأنوار ج 28 ص 313 و ج 33 ص 151 و غایة المرام ج 6 ص 18 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 345 و بیت الأحزان ص 100 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و کتاب سلیم بن قیس ص 302.

اللّه و رسوله،و لم یکن هناک موجب لنقضها؟!

و هل تصح البیعة لکل من سبق،حتی لو کان فاقدا للشروط المطلوب توفرها،لتصح بیعة أبی بکر هنا لسبقها؟!

الکثرة دلیل معاویة

و تقدم:أن معاویة جعل قلة أنصار علی«علیه السلام»دلیلا علی أنه «علیه السلام»لم یکن محقا.

و نقول:

أولا:لو صح هذا،لکان الأنبیاء کلهم علی باطل،إذ لم یجبهم إلا أقل القلیل من الناس..

ثانیا:إن هذا یعنی:أن أبا سفیان حین ناصر علیا«علیه السلام»کان علی الباطل أیضا؛لأنه ناصر الطرف الذی کان معه أقل القلیل،و هذا ما لا یرضاه معاویة لأبیه..

ثالثا:إن هذا ینتهی إلی الطعن بالقرآن الذی قال: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (1).و وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ (2).

تشنیع معاویة

إن تشنیع معاویة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بما جری علیه من

ص :302


1- 1) الآیتان 13 و 14 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیة 40 من سورة هود.

ظلم و حیف فی مسألة اغتصاب حقه حتی اضطر إلی طلب النصرة من الأنصار هو من مفردات الظلم و البغی علی أهل الحق.فإن علیا«علیه السلام»صبر و کظم غیظه،و أراد بفعله هذا،أعنی:طلب النصرة من المهاجرین و الأنصار:

أولا:أن یبطل حجة الغاصبین لحقه،و یثبت للناس بصورة حیة، و وجدانیة أنه هو،و الزهراء،و الحسنان عترة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، و أهله و لحمه و دمه،و هم أقرب إلیه من أبی بکر الذی کان تیمیا،و لیس من بنی هاشم فی شیء..

ثانیا:إنه«علیه السلام»یرید أن یعرفهم علی مقام أولئک الذین اعتدی علیهم أولئک الغاصبون،و علی منزلة الذین تعرضوا للإهانة،و للتهدید بالإحراق،و بالقتل.لکی یرجعوا إلی أنفسهم،و یفکروا فی الأمر،و لیدرکوا من ثم:أن من یفعل کل ذلک بهؤلاء،کیف سیتعامل مع غیرهم،ممن لیس له حرمتهم و لا موقعهم؟!

و لیدرکوا أیضا:أن من یفعل ذلک لا یکون متحلیا بأی من الصفات التی تؤهله للمقام الذی سعی إلیه،و الموقع الذی وضع نفسه فیه،لا سیما أن ثمن ما حصل علیه هو:عدوانه علی هذه الصفوة المطهرة.

ص :303

ص :304

الفصل الرابع

اشارة

البیعة..الإحتجاج..

ص :305

ص :306

لو صحت روایات بیعة علی علیه السّلام

قد یقول البعض:

ورد فی البخاری و غیره:أن بیعة علی«علیه السلام»قد تأخرت إلی ما بعد ستة أشهر،حیث توفیت السیدة الزهراء«علیها السلام»،و رأی علی انصراف الناس عنه،فبادر إلی مبایعة أبی بکر حینئذ،فلما ذا یرضی علی بالبیعة،و یبادر إلیها،و یصر الشیعة علی رفض مشروعیة خلافة أبی بکر، و لا یرضون بالقبول بها،و الإنضواء تحت لوائه؟!

و نجیب:

إننا نسأل:لما ذا تأخر علی«علیه السلام»عن بیعة أبی بکر کل هذه المدة -ستة شهور-فإن کان مراعاة للزهراء«علیها السلام»،لأنها لم تکن ترضی بأن یبایع أبا بکر،خصوصا و أن البخاری یروی:أنها«علیها السلام»ماتت و هی واجدة علی أبی بکر (1).

فهذا یعنی:أنها«علیها السلام»لم تکن تری أبا بکر إماما لها،فهل هی

ص :307


1- 1) راجع:صحیح ج 5 ص 82 باب غزة خیبر،حدیث 4240 و 4241 قوله: (فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته،فلم تکلّمه حتّی توفّیت..).

قد ماتت بغیر إمام؟!

و هل یصح أن یقال عنها:إنها-علی هذا الأساس-ماتت میتة جاهلیة؟!

و إن کان تأخره«علیه السلام»لأجل أنه هو نفسه لم یکن یری أبا بکر إماما،فلما ذا عاد إلی بیعته بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»؟!

فهل أوجب استشهادها تغییرا فی رأیه،أو فی فطرته،و فی فهمه للأمور،أو أن أبا بکر أصبح صالحا للإمامة؟!

هذا لو فرض:أن بیعته کانت بإرادة و اختیار منه..

أما إن کان مجبرا علی هذه البیعة،فالأمر یصبح أوضح و أصرح، و یصبح البحث فی هذه القضیة بلا معنی.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن بیعة علی«علیه السلام»لأبی بکر إنما یدّعیها علیه محبو أبی بکر، و هم غیر مأمونین فیما ینقلونه عن علی«علیه السلام»..

و لو سلمنا صحة ذلک عنه،فهو أمر لم نحضره،و نشک فی ظروفه و حیثیاته و دوافعه،و لا سیما مع وجود النصوص التی تبین ما جری من اکراه،و عسف و ظلم.و لا أقل من أن ذلک یوجب أن تدخل فیه الاحتمالات المختلفة،فیما یرتبط بالإکراه تارة،و الاضطرار أخری.

و شواهد الأحوال تؤید الإکراه و الإضطرار علی حد سواء.

و لکن نصوص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و البیعة لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و عدم أهلیة من تصدی للخلافة لأسباب کثیرة بیّنها علماؤنا،و منها جرأتهم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اتهامه

ص :308

بأنه یهجر،و مخالفتهم له و عصیانهم لأوامره،بالإضافة إلی جهلهم بأحکامه تعالی،ثم إهانتهم،و إغضابهم للزهراء«علیها السلام»و ضربها،و إسقاط جنینها،و اغتصاب فدک،و التخلف عن جیش أسامة إلی عشرات من المخالفات الصادرة عنهم.

إن ذلک کله،أمر یقینی لا شبهة فیه،و لا شک یعتریه،فلا بد من الالتزام به،لأن ما یزعمونه من بیعة علی«علیه السلام»لهم بعد ستة أشهر یبقی مشکوک الحصول.و لو کان حاصلا فهو مشکوک الحیثیات و الدوافع، و الظروف،حسبما أوضحناه.

متی بایع علی علیه السّلام؟!

ادّعوا:أن علیا«علیه السلام»بایع أبا بکر،ثم اختلفوا فی وقت بیعته له،فقیل:بعد ستة أشهر (1).

ص :309


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 82 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و الصوارم المهرقة ص 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 413. و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 573 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168.

و قیل:بعد وفاة الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بأیام قلائل (1).

و قیل:بعد وفاة الصدّیقة الطاهرة مع الإختلاف فی وقت وفاتها.

و قیل:بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»بأربعین،و باثنین و سبعین،أو بخمسة و سبعین،و بثلاثة أشهر،و بثمانیة أشهر،إلی غیر ذلک من أقوال..

و زعموا:أن سبب بیعته هو:أنه کان لعلی«علیه السلام»وجه من الناس فی حیاة فاطمة«علیها السلام»،فلما توفیت انصرفت وجوه الناس عنه،فبادر إلی البیعة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بستة أشهر،قیل للزهری:فلم یبایعه علی ستة أشهر؟!

قال:لا و اللّه،و لا أحد من بنی هاشم،حتی بایعه علی«علیه السلام» (2).

ص :310


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 201 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 485 و 489 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 14 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 447.
2- 2) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و فتح الباری ج 7 ص 379 و المصنف ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 46 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 448 و عن صحیح البخاری(کتاب المغازی)ج 4 ص 1549 و عن صحیح مسلم(کتاب الجهاد)ج 4 ص 30 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بحار الأنوار ج 28 ص 353 و ج 29 ص 202 و اللمعة البیضاء ص 755 و 756 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 103 و غایة المرام ج 5 ص 327 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 456.

و نقول:

أولا:إن بیعة علی«علیه السلام»لها أهمیة بالغة لدی جمیع الناس آنئذ.

و قد کانت مرصودة من الکبیر و الصغیر،فلا یعقل خفاؤها إلی هذا الحد.

ثانیا:لقد هتک هؤلاء القوم حرمة علی«علیه السلام»،و هددوه بالقتل،و ضربوا زوجته،و قتلوا ولده،و باشروا بإحراق بیته علیه و علی زوجته و أولاده..و لم یراعوا حرمة لهم.بل لقد کان للسیدة الزهراء«علیها السلام»النصیب الأکبر من هذا الأذی کله..

یضاف إلی ذلک:أنه قد حمل الزهراء و ابنیها:الحسن و الحسین«علیهم السلام»،و دار بهم علی بیوت المهاجرین و الأنصار،و أهل بدر و غیرهم، یطلبون نصرتهم،فلم یستجیبوا لهم..

فما معنی قولهم بعد ذلک کله:إنه لما توفیت فاطمة رأی انصراف وجوه الناس عنه،فضرع للبیعة؟!

أ لیس قد ظهر هذا الإنصراف عنه منذ الأیام الأولی،حیث هوجم هو و الزهراء،و ولدها؟!ثم طلبوا نصرة الناس لهم،فلم یستجب لهم سوی أربعة؟!

و کیف یقول القرطبی فی المفهم:«کان الناس یحترمون علیا فی حیاتها کرامة لها،لأنها بضعة من رسول اللّه و هو مباشر لها.فلما ماتت و هو لم یبایع أبا بکر انصرف الناس عن ذلک الإحترام،لیدخل فیما دخل فیه الناس،و لا یفرق جماعتهم» (1).

ص :311


1- 1) الغدیر ج 8 ص 36 و ج 10 ص 361.

ثالثا:لقد حورب مالک بن نویرة و قتل،و حورب مانعوا الزکاة،لأنهم أرادوا أن یبایعوا علیا«علیه السلام»،فلو أن علیا و أهل البیت«علیهم السلام»بایعوا فی وقت مبکر،فإن هؤلاء لا یعرّضون أنفسهم للقتل بتریثهم فی إعطاء الزکاة لغیر أهل بیت نبیهم.

رابعا:إن الضغوط التی واجهها علی«علیه السلام»فی الأیام الأولی من رحلة الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغت أقصی مداها..

و قد خفت تلک الضغوط علیه بعد ذلک،فلما ذا یصوّرون الأمر بعکس ما هو واقع و مشهود؟!

غایة ما هناک:أن محاولاتهم معه لإجباره علی البیعة قد تکررت فی البدایات حتی یئسوا منه،فاکتفوا منه بتکاثرهم علیه حتی مسح أبو بکر علی یده،ثم صاحوا:بایع،بایع،بایع أبو الحسن.

خامسا:إنه«علیه السلام»لم یبایع،بدلیل:ما تقدم من أنه«علیه السلام»أقسم علی عدم البیعة،فقال لعمر:إذا-و اللّه-لا أقبل قولک،و لا أحفل بمقامک،و لا أبایع (1).و لم یکن علی«علیه السلام»بالذی یحنث بقسمه..

سادسا:و یمکن أن یقال أیضا:إن حدیث احتجاج طائفة من الصحابة علی أبی بکر یدل علی أن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر،فبعد أن امتنع

ص :312


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94-97 و بحار الأنوار ج 28 ص 185.

«علیه السلام»عن بیعة أبی بکر فی الیوم الأول صعد أبو بکر المنبر فی الیوم التالی،فتشاور قوم فیما بینهم.

فقال بعضهم:و اللّه لنأتینه و لننزلنه عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قال آخرون منهم:و اللّه،لئن فعلتم أعنتم علی أنفسکم..ثم اتفقوا علی استشارة علی«علیه السلام»فی ذلک،فلما أخبروه بالأمر قال:و أیم اللّه لو فعلتم ذلک لأتیتمونی شاهرین بأسیافکم،و مستعدین للحرب و القتال، و إذن لأتونی.و قالوا لی:بایع و إلا قتلناک.فلا بد لی من أن أدفع القوم عن نفسی (1).

فدلّ هذا الخبر علی أن تصرفهم هذا سوف یؤدی إلی حرب..و لا یؤدی إلی حرب إلا إذا خیر بین البیعة و بین القتل،فإذا اختار عدم البیعة وقعت الحرب،التی تفرض أن یأتی الناس إلیه متأهبین للقتال.حیث سیضطر إلی دفع القوم عن نفسه بهذه الطریقة.

کل إمام فی عنقه بیعة

و اذا کان«علیه السلام»لم یبایع،فکیف نفسّر ما ورد فی بعض النصوص:«..ما منا أحد إلا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه إلا

ص :313


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94- 97 و بحار الأنوار ج 28 ص 191 و قد ذکرنا هذه الحادثة و مصادرها فی فصل: «إحتجاجات و مناشدات».

القائم..» (1).

و نجیب:

بأنه لا شک فی أن المقصود هو البیعة التی تکون بالإکراه.أو ما صورته صورة البیعة بنظر الناس من عهد و عقد.إذ لا شک فی بطلان إمامة کل من ادعی الإمامة خارج النص الإلهی..

فلا قیمة للبیعة المبنیة علی باطل،فإن کان قد جیء بعلی«علیه السلام» ملببا،ثم مسح أبو بکر علی یده،و صاحوا:بایع أبو الحسن..و لم یعد بالإمکان إنکار هذا الأمر و لا مجال لاقتلاعه من أذهان الناس،کفی ذلک فی صدق الأحادیث المشار إلیها،علی أساس أن المراد:فی عنقه بیعة بنظر الناس بصورة عامة..

علی علیه السّلام یعترف بالبیعة

یقول البعض:إن علیا«علیه السلام»لم ینکر بیعته لأبی بکر،حتی حین واجهه معاویة بأنه کان یقاد إلیها کالجمل المخشوش،و کذلک فی

ص :314


1- 1) کمال الدین ص 316 و کفایة الأثر ص 225 و الإحتجاج ج 2 ص 9 و بحار الأنوار ج 14 ص 349 و ج 44 ص 19 و ج 51 ص 132 و ج 52 ص 279 و کشف الغمة للإربلی ج 3 ص 328 و الإیقاظ من الهجعة للحر العاملی ص 302 و غایة المرام ج 2 ص 285 و إلزام الناصب ج 1 ص 194 و مکیال المکارم ج 1 ص 113 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»للنجفی ج 8 ص 233.

مواقف أخری،لکنه قال:إنه بایع مکرها (1).

فلما ذا إذا ننکر نحن ما یعترف هو به؟!

و نجیب:بأننا ننکر أن یکون قد بایع بیعة شرعیة صحیحة،و لم ننکر أنهم جاؤوا به لمجلس البیعة،و مدوا یده فقبضها،فمدوها حتی استطاع أبو بکر أن یمسح علیها،ثم قالوا:بایع،بایع أبو الحسن.

ص :315


1- 1) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 302 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 154 و کشف المحجة ص 174 عن رسائل الکلینی،و بهج الصباغة ج 4 ص 430 و 432. و راجع قولهم:کان یقاد کالجمل المخشوش فی:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 33 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 262 و الصوارم المهرقة ص 220 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 165 و بحار الأنوار ج 28 ص 368 و ج 29 ص 621 و ج 33 ص 59 و 162 و 108 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 733 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 74 و 183 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 237 و غایة المرام ج 5 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 327 و صفین للمنقری ص 87 و العقد الفرید ج 4 ص 137 و صبح الأعشی ج 1 ص 273 و منهاج البراعة ج 19 ص 92 و 104 عن العدید من المصادر.
إقتیاد علی علیه السّلام

و ثمة سؤال یطرح باستمرار،علی سبیل الإستهجان،المستبطن للرفض، و هو:

هل صحیح أن علیا«علیه السلام»ربط بحبل،و سحب،و اقتید إلی أبی بکر،لیبایعه فی المسجد،علی رؤوس الأشهاد؟!

و أین هی شجاعة علی«علیه السلام»،و هو قاتل عمرو بن عبد ود، و مرحب،و قالع باب خیبر،و هازم المشرکین فی بدر و فی أحد،و حنین، و هازم الیهود فی قریظة و النضیر،و خیبر و..و..؟!

و نقول فی الجواب ما یلی:

ألف:روی:أن علیا«علیه السلام»أخذ إلی البیعة ملببا (1).

ص :316


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 45 و کتاب سلیم بن قیس ص 388 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 85 و الإیضاح لشاذان ص 367 و 368 و السقیفة و فدک للجوهری ص 71 و الإختصاص ص 11 و 186 و 275 و الشافی لابن حمزة ج 4 ص 202 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 162 و مدینة المعاجز ج 2 ص 279 و ج 3 ص 12 و بحار الأنوار ج 28 ص 220 و 227 و 228 و 261 و 300 و 393 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 67. و راجع:الجمل للمفید ص 56 و نهج الإیمان ص 492 و غایة المرام ج 5 ص 327 و 338 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 582 و بیت الأحزان ص 127 و الأسرار الفاطمیة ص 117.

و فی روایة الإحتجاج:انطلقوا به ملببا بحبل (1).أو بثوبه (2).

و بعض الروایات تذکر:أنهم قادوه فی حمائل سیفه (3).

و الملبب:هو الذی جمعت ثیابه عند صدره و نحره (4)،فی الخصومة،ثم تجره.أو یجعل فی عنقه ثوب أو غیره،ثم یجرّ به (5).

ب:الحدیث عن الشجاعة فی غیر محله هنا..لأن أی عنف یثیره علی

ص :317


1- 1) الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 109 و قواعد آل محمد(مخطوط)ص 669 و 270.
2- 2) نوادر الأخبار ص 183 و علم الیقین ص 286 و 288 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 710 و بیت الأحزان ص 117 و 118 و الأسرار الفاطمیة ص 121 و 122.
3- 3) شجرة طوبی ج 2 ص 282.
4- 4) الصحاح ج 1 ص 216 و راجع:إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 52،و مجمع الفائدة للأردبیلی ج 1 ص 199 و لسان العرب ج 1 ص 733 و مجمع البحرین ج 4 ص 102 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 200 و بحار الأنوار ج 28 ص 216 و ج 40 ص 306 عن الجوهری،و النهایة لابن الأثیر ج 1 ص 189 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 193 و القاموس المحیط ج 1 ص 127 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 30.
5- 5) النهایة لابن الأثیر(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 193 و لسان العرب ج 1 ص 734.

«علیه السلام»،أو یعطی مهاجمیه مبررا لإثارته،سوف ینتهی بقتل جمیع المؤمنین فی المدینة بأسرها..لأنهم فی لیلة دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ملأوها بالمسلحین،حتی تضایقت بهم سککها و طرقاتها..

و المدینة بلد صغیر جدا قد لا یصل عدد سکانه إلی ثلاثة أو أربعة آلاف نسمة،بین صغیر و کبیر،و امرأة و رجل،و مهاجری و أنصاری،و ما إلی ذلک.

و قد أفاق الناس لیجدوا فی أزقتها أربعة آلاف مقاتل علی أقل تقدیر.

و قد شکلوا مجموعات لمداهمة البیوت،و استخراج من فیها،و سحبهم بطریقة مهینة للبیعة.و لم یستطع،و لا یستطیع أحد من أصحاب علی«علیه السلام»و محبیه الوصول إلیه«علیه السلام».

فأی عنف ینشأ بین المهاجمین و بینه«علیه السلام»سوف ینتهی باستئصال جمیع هؤلاء المؤمنین الذی کانوا بمثابة أسری بأیدی الفریق المناوئ.

فلا معنی للتفریط بهم فی مثل هذه الحال،و علی من یکون علی«علیه السلام»خلیفة بعد الآن إن قتل هؤلاء؟!

و من الذی یحمی الإسلام و یدافع عنه فی مواجهة قوی الطغیان؟

و من الذی ینشر هذا الإسلام و یبلغه للأجیال اللاحقة؟

و من الذی یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر،و من یربی،و من یعلم؟! و من؟!و من؟!

ج:و هذا یفسر لنا وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له«علیه السلام»

ص :318

بأن لا یقاتلهم.

د:هذا کله،لو فرض أنه«علیه السلام»بقی حیا،و لم یقتل کما قتل الحسین«علیه السلام»؟!

و إذا کان یحق لعلی«علیه السلام»أن یستجیب لدواعی الشجاعة، فلیس له أن یفرط بأرواح الناس من دون فائدة تعود علی الإسلام و أهله..

و ذلک ظاهر لا یخفی.

هل احتج علی علیه السّلام بالنص؟!

و یبقی سؤال یلح بطلب الإجابة..و هو:

هل احتج علی«علیه السلام»بالنص؟!..

فإن کان الجواب بالإیجاب،فأین هو ذلک ما یشیر إلی ذلک الاحتجاج؟!..

و إن کان الجواب بالنفی،فلما ذا لم یفعل ذلک؟!..

و الجواب:

أولا:إن وضوح هذا الأمر للناس جمیعا یجعل الإحتجاج غیر ذی أثر کبیر..لا سیما و أن عامة الناس قد بایعوا علیا«علیه السلام»یوم الغدیر، الذی کان قبل سبعین یوما فقط من استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:قد عودنا أولئک الناس علی مفاجآت مثیرة فیما یرتبط بالأسالیب التی یستفیدون منها للوصول إلی مآربهم..فقد أطلق أبو بکر مقولته:

ص :319

«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة»،لإبطال مطالبة الزهراء «علیها السلام»له بإرث أبیها،الثابت لها بنص القرآن الکریم..مع أن القرآن أعظم الحجج علی هذا الأمر و أبینها..

و مع أنه حتی لو صحت مقولة أبی بکر،فإن الصدقة التی یترکها المتصدق لا یستولی علیها أی کان من الناس،بل تبقی بید القیّم علیها المنصوب من قبل من تصدق بها نفسه..

فمن الذی یضمن أن یدعی أبو بکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عدل عما قرره فی یوم الغدیر،و نقضه؟!و لئن تجرأ أحد من الصحابة و أنکر ذلک،فإن هذا الإنکار قد لا یکون کافیا فی إزالة الشبهة التی قد تراود أذهان الکثیرین ممن یأتی بعد ذلک من الأجیال..

ثالثا:إن ما جری فور وفاة النبی«علیه السلام»لم یترک مجالا لأی احتجاج نافع،فقد توفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر فی السنح کما یدّعون..فمنع عمر الناس من إعلان موته،و تهددهم (1).

و لا ندری لما ذا غاب أبو بکر،و هو إنما امتنع من الخروج فی جیش أسامة،لأنه لا یرید أن یفارق النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان علی فراش المرض،و یخشی أبو بکر أن یموت فی غیابه!!.

ص :320


1- 1) و قد تحدثنا عن ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».فراجع ما ذکرناه هناک،حین الحدیث عن وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و جاء أبو بکر،فأعلن موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مستدلا بالآیة الشریفة،فاقتنع عمر بها،مع أنهم قرؤوها علی عمر قبل ذلک فلم یکترث..

و فیما هم کذلک إذ جاء من أخبر أبا بکر و عمر بأمر السقیفة،فذهبا إلیها و بقی علی«علیه السلام»منشغلا بتغسیل و تکفین الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و الصلاة علیه و دفنه،و قد أنجز ذلک کله قبل أن یفرغ أهل السقیفة من سقیفتهم.

و قد صرحت بعض الروایات:بأنهم لما فرغوا من السقیفة جاؤوا فورا إلی المسجد،و طرقوا الباب علی علی«علیه السلام»و کانت الزهراء«علیها السلام»خلف الباب مباشرة،فلما سألت من الطارق،دفعوا الباب بقوة و عنف،و عصرت خلف الباب،و سقط بعض المدافعین فی داخل البیت، فسمع علی«علیه السلام»الصوت فبادر إلیهم فهربوا،و انشغل«علیه السلام»بمعالجة الزهراء«علیها السلام»..

و طبیعی أن یکون ذلک کله قد حصل خلال ثوان معدودة..

و فی تلک اللیلة،أو فی صبیحتها امتلأت المدینة بالرجال الذین کان أبو بکر-فیما یبدو هو الذی تدبر أمر حضورهم بهذه السرعة،و دلت النصوص أیضا علی أن الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»قد تکرر فی الیوم التالی،و جمع الحطب،و أضرمت النار بالباب،و اقتحموا البیت، و أخرجوا علیا«علیه السلام»بالقوة و القهر..

و استخرجوا الناس من بیوتهم،و سحبوهم قهرا إلی البیعة،و واجهوهم

ص :321

بالإهانات و التعدیات (1).فمتی أمکن لعلی«علیه السلام»أن یحتج و أن یتظلم؟!و أن یتکلم بقلیل أو کثیر؟!و هم یتعاملون معه و مع زوجته بهذه الطریقة الحادة،التی نتج عنها استشهاد الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و احمرار عینها،و اسوداد متنها من الضرب..

بل لقد اعتدوا علی الزهراء«علیها السلام»بالضرب ثلاث مرات..

رابعا:بعض المصادر ذکرت أنه«علیه السلام»حین أمکنه أن یتکلم و یحتج بادر إلی ذلک،فاحتج بحدیث الغدیر،و ذلک فی نفس یوم البیعة لأبی بکر،فراجع (2)..

و احتج أیضا بحدیث الغدیر یوم أتاه أبو بکر فی وقت غفلة (3).

ص :322


1- 1) و قد فصلنا ذلک کله حین الحدیث عن استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و ذلک فی الأجزاء الأخیرة من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 32 ص 70 و 71 و الإحتجاج ج 1 ص 184 و 185 و 213.
3- 3) بحار الأنوار ج 29 ص 8 و الخصال ج 2 ص 550 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 202 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 160 و حلیة الأبرار ج 2 ص 308 و مدینة المعاجز ج 3 ص 26 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 39 و غایة المرام ج 2 ص 124 و ج 6 ص 13 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم للسید هاشم البحرانی ص 93.

و حین لقیه فی سکة بنی النجار (1).

لما ذا لم تحتج الزهراء علیها السّلام بالغدیر؟!

و بما تقدم یجاب أیضا علی سؤال:لما ذا لم تحتج الزهراء«علیها السلام» بحدیث الغدیر،فی خطبتها المشهورة فی المهاجرین و الأنصار؟!

و هی«علیها السلام»التی تحدد وقت احتجاجها،و مناسبته..

یضاف إلی ما تقدم:

1-أنه لم ینقل أنها«علیها السلام»أشارت إلی حدیث الغدیر فی احتجاجاتها فی الفترة الأولی،فإنه لم یفسح المجال لأی احتجاج،لأن الأجواء کانت أجواء عدوان،و إیذاء،و اغتصاب و قهر..

2-کما أن من المحتمل أن یکون قد غلب علی ظنها أن الإشارة إلی النص فی تلک الأجواء،قد یحمل أبا بکر علی معارضة حجتها هذه بما یثیر الشبهة حول هذا الحدیث،و یبطل أثره.

و لو بأن یدعی:أن النبی«علیه السلام»قد أسر إلیه و إلی عمر بأنه قد عدل عن هذا الأمر،کما فعل فی موضوع إرثها من أبیها..و کما فعله حین استدل فی السقیفة بمضمون حدیث الأئمة من قریش..و غیر ذلک..

3-یضاف إلی ذلک:أنه لم تکن هناک حاجة للاستدلال،لأن من یفعل

ص :323


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 35 و إرشاد القلوب ص 264 و 265 و الهدایة الکبری للخصیبی ص 102 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 40 و مدینة المعاجز ج 3 ص 14 و الأنوار العلویة ص 307.

ذلک یکون کناقل التمر إلی هجر..لأن ما جری فی غدیر خم لم یغب بعد عن ذهن أحد..

4-علی أنه قد نقل:

ألف:أنها احتجت بحدیث الغدیر أیضا،و إن لم نستطع تحدید وقت ذلک و مناسبته،فراجع (1).

ب:کما أن الطبرسی قد روی احتجاج الزهراء«علیها السلام»به علی المهاجمین لبیتها بعد أیام من وفاة أبیها (2).

ج:و احتجت«علیها السلام»به أیضا علی محمود بن لبید (3).

ص :324


1- 1) أسنی المطالب للجزری ص 49-51 و الغدیر ج 1 ص 197 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 188 و ج 9 ص 106 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 334 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 132 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 318 عن جامع الأحادیث للقمی ص 273 و غایة المرام ج 6 ص 122 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للشیخ الأمینی ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 27 و ج 22 ص 122.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 2 ص 205.
3- 3) راجع:العوالم ج 11 ص 228 و بحار الأنوار ج 36 ص 352 و کفایة الأثر ص 197 و الأنوار البهیة ص 343 و غایة المرام ج 1 ص 326 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 189.

د:قال شمس الدین أبو الخیر الجزری الدمشقی المقری الشافعی ما یلی:

فألطف طریق وقع بهذا الحدیث و أغربه،ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ،أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن المحب المقدسی مشافهة:أخبرتنا الشیخة أم محمد زینب ابنة أحمد عبد الرحیم المقدسیة،عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المثنی،أخبرنا أبو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ،أخبرنا ابن عمة والدی القاضی أبو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدنی بقراءتی علیه،أخبرنا ظفر بن داعی العلوی باستراباد،أخبرنا والدی و أبو أحمد ابن مطرف المطرفی قالا:

حدثنا أبو سعید الإدریسی إجازة فیما أخرجه فی تاریخ استراباد، حدثنی محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه إلا عنه،حدثنا أبو الحسین محمد بن جعفر الحلوانی،حدثنا علی بن محمد بن جعفر الأهوازی مولی الرشید،حدثنا بکر بن أحمد القسری.

حدثتنا فاطمة و زینب و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر«علیه السلام»،قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق،حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی،حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین،حدثتنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین بن علی عن أم کلثوم بنت فاطمة عن فاطمة بنت النبی،رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و رضی عنها،قالت:

أنسیتم قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم غدیر خم،من کنت مولاه فعلی مولاه؟!

ص :325

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی«علیهما السلام»؟!

و هکذا أخرجه الحافظ أبو موسی المدینی فی کتابه المسلسل بالأسماء، و قال:هذا الحدیث مسلسل من وجه،و هو أن کل واحدة من الفواطم تروی عن عمة لها،فهو روایة خمس بنات أخ کل واحدة منهن عن عمتها (1).

خطبة الزهراء علیها السّلام و الإحتجاج بالنص

أما بالنسبة إلی خطبتها العظیمة فی المهاجرین و الأنصار،فقد کانت الحکمة تقتضی عدم التعرض لیوم الغدیر بصراحة و وضوح..

إذ لو فعلت ذلک لأثیرت شبهة مفادها:أن مطالبتها بفدک و بالإرث جاءت علی سبیل التحدی،و فی سیاق الصراع علی الحکومة و السلطة،و هو أمر یطمح الناس إلیه،و یسیل لعابهم علیه..

علی أن الأمر الهام جدا هو:أنها«علیها السلام»قد وضعت أبا بکر

ص :326


1- 1) راجع:أسنی المطالب للجزری ص 49-51 و أسمی المناقب للمحمودی ص 32 و 33 عن ابن عساکر فی ترجمة الإمام علی«علیه السلام»(بتحقیق المحمودی) ج 1 ص 395 و قال:رواه ابن عقدة فی حدیث الولایة،و المنصور الرازی فی کتاب الغدیر حدیث 123،و راجع:مودة القربی(المودة الخامسة)،و توضیح الدلائل.

-فی تلک الخطبة-بین فکی کماشة..

بیان ذلک:

أنها«علیها السلام»حین ذکرت موضوع الإرث فی خطبتها قد بینت بداهة هذا الأمر،و شدة وضوحه،و استدلت علیه بما یزیل کل شبهة.و یقرّ لها به کل منصف،و یفهمه العالم و الجاهل..

و بذلک تکون قد وضعت أبا بکر أمام خیارین،لا ثالث لهما:

الخیار الأول:أن یعترف لها بصحة ذلک کله..و یتراجع عن موقفه، و یسلم لها إرثها من أبیها..

و ذلک یعنی:أنه کان إما جاهلا بأبسط الأمور الشرعیة،و أبدهها و أوضحها،و بما یعرفه حتی الصبیان..و من کان کذلک،فهو لا یصلح لمقام خلافة النبوة،الذی یفرض علیه تعلیم الناس أحکام دینهم،و إجراء أحکام اللّه فیهم و علیهم،و أخذهم بها..فإن من یجهل هذه الواضحات کیف یمکن أن نثق بمعرفته بالأمور الدقیقة و العمیقة و المشتبهة علی غیره؟!

و لا تصح دعوی:أنه غفل عن هذا الحکم،فإن الغفلة عن الأمور البدیهیة غیر مقبولة.و لا سیما إذا صاحب هذه الغفلة مبادرة و جهد لإجراء الحکم المناقض لذلک الأمر البدیهی و الواضح..

الخیار الثانی:أن یصر علی مخالفة القرآن،و علی نقض حکم اللّه فی الإرث حتی مع تنبیهه إلیه،علی رؤوس الأشهاد،و بخطبة رنانة تنشئها«علیها السلام»فی مقام التحدی له،و الإحتجاج علیه..

و ذلک معناه:أنه لا یملک من التقوی،و من الإلتزام بأحکام اللّه

ص :327

و شرائعه ما یردعه عن هذه المخالفة الصریحة و الواضحة..

و من کان کذلک لا یستحق أن یجلس مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحکم باسمه.

کما أن الناس سوف یشعرون أنه غیر مأمون علی أموالهم،فهل یأمنونه علی أعراضهم و دمائهم؟!

علی أن من الواضح:أن الکلمة التی أطلقها أبو بکر و نسبها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لا تدل علی مطلوبه..فإن قوله:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.إنما اقتطعه من حدیث،أرید به بیان زهد الأنبیاء بالدنیا، و أنهم لم یأتوا لجمع الأموال،و خزنها،ثم توریثها لأحفادهم..

و العبارة هی التالیة:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث درهما و لا دینارا، و لا ذهبا و لا فضة».

و هذه العبارة لا تنافی أصل مشروعیة التوارث بین الأنبیاء و عوائلهم، و لذا دعا زکریا ربه،فقال: ..فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (1).و هو إنما یدل علی إرث المال.

و عبارة:«ما ترکناه صدقة»،إنما هی إضافة تفرد بها أبو بکر..

و حتی لو کانت هذه العبارة ثابتة من قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنّها لا تدلّ علی مطلوب أبی بکر..

فقد یقال:إنّه«صلی اللّه علیه و آله»ینشئ التصدّق بنفس هذه الکلمة،

ص :328


1- 1) الآیتان 5 و 6 من سورة مریم.

و نحن نستبعد ذلک،لأنّه تکلّم بصیغة الجمع،و لم یقل:ما ترکته صدقة..

و الأظهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن جمیع الأنبیاء،فیقول:إن ما یترکونه یکون صدقة.

فإن کان الأمر کذلک،فالصدقة التی یترکها المیّت یکون أمرها إلی وصیّه، و هو الذی یشرف علی إنفاقها فی مواردها،أو إیصالها إلی مستحقّیها..و وصیّ النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»هو:خصوص علیّ«علیه السلام».کما صرّحت به النصوص الکثیرة عند السنّة و الشیعة.

و لا تدخل الصدقات فی دائرة اختصاص الحاکم،و لا یعود أمرها إلیه، فلما ذا یصرّ أبو بکر علی وضع یده علیها؟!

و إن قرئت کلمة:«صدقة»بالنصب.فإن کان المراد:أنّ الأنبیاء لا یورّثون الصدقات التی یترکونها بعدهم..

فذلک لا یفید أبا بکر فی شیء أیضا.إذ لا بد من إثبات کونه قد تصدق بها فی حال حیاته..

و إن کان المراد نفی أن یکون ما یترکه الأنبیاء صدقة-فالأمر یصبح أوضح و أصرح.

ص :329

ص :330

الفصل الخامس

اشارة

الأنصار..بعد فوات الأوان!!

ص :331

ص :332

حرکة الأنصار خنقت قبل ولادتها
اشارة

قال الزبیر:و حدثنا محمد بن موسی الأنصاری المعروف بابن مخرمة، قال:حدثنی إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری، قال:

لما بویع أبو بکر،و استقر أمره،ندم قوم کثیر من الأنصار علی بیعته، و لام بعضهم بعضا،و ذکروا علی بن أبی طالب،و هتفوا باسمه،و إنه فی داره لم یخرج إلیهم،و جزع لذلک المهاجرون،و کثر فی ذلک الکلام.

و کان أشد قریش علی الأنصار نفر فیهم،و هم سهیل بن عمرو،أحد بنی عامر بن لؤی،و الحارث بن هشام،و عکرمة بن أبی جهل المخزومیان.

و هؤلاء أشراف قریش الذین حاربوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم دخلوا فی الإسلام،و کلهم موتور قد وتره الأنصار.

أما سهیل بن عمرو فأسره مالک بن الدخشم یوم بدر.

و أما الحارث بن هشام،فضربه عروة بن عمرو،فجرحه یوم بدر،و هو فار عن أخیه.

و أما عکرمة بن أبی جهل،فقتل أباه ابنا عفراء،و سلبه درعه یوم بدر زیاد بن لبید،و فی أنفسهم ذلک.

ص :333

فلما اعتزلت الأنصار تجمع هؤلاء،فقام سهیل بن عمرو فقال:

یا معشر قریش،إن هؤلاء القوم قد سماهم اللّه الأنصار،و أثنی علیهم فی القرآن،فلهم بذلک حظ عظیم،و شأن غالب،و قد دعوا إلی أنفسهم، و إلی علی بن أبی طالب،و علی فی بیته لو شاء لردهم،فادعوهم إلی صاحبکم و إلی تجدید بیعته،فإن أجابوکم و إلا قاتلوهم،فو اللّه إنی لأرجو اللّه أن ینصرکم علیهم کما نصرتم بهم.

ثم قام الحارث بن هشام،فقال:إن یکن الأنصار تبوأت الدار و الایمان من قبل،و نقلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی دورهم من دورنا، فآووا و نصروا،ثم ما رضوا حتی قاسمونا الأموال (1)،و کفونا العمل، فإنهم قد لهجوا بأمر إن ثبتوا علیه،فإنهم قد خرجوا مما و سموا به،و لیس بیننا و بینهم معاتبة إلا السیف،و إن نزعوا عنه فقد فعلوا الأولی بهم و المظنون معهم.

ثم قام عکرمة بن أبی جهل،فقال:و اللّه لو لا قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:(الأئمة من قریش)ما أنکرنا إمرة الأنصار،و لکانوا لها أهلا، و لکنه قول لا شک فیه و لا خیار،و قد عجلت الأنصار علینا،و اللّه ما قبضنا علیهم الأمر و لا أخرجناهم من الشوری،و إن الذی هم فیه من فلتات الأمور،و نزغات الشیطان،و مالا یبلغه المنی،و لا یحمله الامل.

ص :334


1- 1) مواقف الشیعة للأحمدی المیانجی ج 3 ص 162 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 24.

أعذروا إلی القوم،فإن أبوا فقاتلوهم،فو اللّه لو لم یبق من قریش کلها إلا رجل واحد لصیر اللّه هذا الامر فیه.

قال:و حضر أبو سفیان بن حرب،فقال:یا معشر قریش،إنه لیس للأنصار أن یتفضلوا علی الناس حتی یقروا بفضلنا علیهم،فإن تفضلوا فحسبنا حیث انتهی بها،و الا فحسبهم حیث انتهی بهم،و أیم اللّه لئن بطروا المعیشة،و کفروا النعمة،لنضربنهم علی الاسلام کما ضربوانا علیه.

فأما علی بن أبی طالب فأهل و اللّه أن یسود علی قریش،و تطیعه الأنصار.

فلما بلغ الأنصار قول هؤلاء الرهط قام خطیبهم ثابت بن قیس بن شماس فقال:یا معشر الأنصار،إنما یکبر علیکم هذا القول لو قاله أهل الدین من قریش،فأما إذا کان من أهل الدنیا لا سیما من أقوام کلهم موتور، فلا یکبرن علیکم،إنما الرأی و القول مع الأخیار المهاجرین،فإن تکلمت رجال قریش،الذین هم أهل الآخرة مثل کلام هؤلاء،فعند ذلک قولوا ما أحببتم،و إلا فامسکوا (1).

و نقول:

لا حاجة بنا إلی التعلیق علی هذا النص،غیر أننا نحب تذکیر القارئ بما یلی:

هتاف الأنصار باسم علی علیه السّلام

إن الأنصار حین ندموا علی بیعة أبی بکر،لم یهتفوا باسم سعد بن

ص :335


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 25.

عبادة،حتی الخزرج منهم،و لا باسم أی کان من الأنصار،أو المهاجرین، بل هتفوا باسم علی«علیه السلام»،دون سواه،لأنه«علیه السلام»هو الذی سمعوا الآیات و النصوص النبویة بالإمامة و الخلافة علیه،و هو الذی نصبه لهم فی غدیر خم فی حجة الوداع إماما و ولیا،و بایعوه،و قال له بعض من انقلب علیه:

بخ بخ لک یا علی،لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة..

و أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یکتب له بذلک قبیل موته،فاتهمه بالهجر،بعض من شمر عن ساعد الجد لتشیید بیعة صاحبه،و ثم هاجم بیته فکان أن هتفوا باسمه دون سواه،لأنه هو الذی یملک کل المواصفات المقبولة و المعقولة،و المرضیة لمقام الإمامة،و خلافة النبوة..

و لأنه«علیه السلام»هو الذی ظهر أنه لا یهتم إلا برضا اللّه و رضا رسوله،و لو هوجم بیته،و هتکت حرمته،و أحرق بیته،و قتل ولده، و ضربت زوجته،و هی سیدة نساء العالمین،ضربا یودی بها الموت و لو بعد حین..رغم أنه قالع باب خیبر،و هازم الأحزاب،و نصر اللّه نبیه بیده یوم بدر و أحد،و النضیر،و قریظة و ذات السلاسل،و یوم حنین و غیر ذلک..

علی علیه السّلام لم یخرج إلی مؤیدیه

و قد صرحت الروایة:بأن الأنصار هتفوا بإسم علی«علیه السلام»، و لکنه«علیه السلام»التزم داره،و لم یخرج إلیهم.

و هذا معناه:

ألف:إنه کان یعلم أن ندم الأنصار کان متأخرا،و أن هتافهم بإسمه لا

ص :336

یفید الآن شیئا،لأن نقض ما أبرم لن یکون میسورا إلا إذا سفکت الدماء، و قتل الناس بعضهم بعضا،و ثارت الفتن،و بثت الأحقاد.

و هذا هو المحذور الذی کان«علیه السلام»یرید للأمة أن لا تقع فیه.

ب:إن هذا الإعتکاف منه«علیه السلام»یدلل علی أنه لم یکن هو الذی دبر هذا الذی جری من الأنصار،بل کان مبادرة عفویة،و مجرد صحوة ضمیر منهم،فلا داعی لإصطیاد أهل الأهواء،و صناع الفتن بالماء العکر.

ج:إنه یدل أیضا علی أنه لا یرید لهذه الحرکة أن تتنامی إلی الحد الذی توجد بسببها مشکلة توجب المزید من تعقید الأمور.

کما أنه لا یرید أن یواجه الأنصار بالرد و الرفض المؤدی لشعورهم بالفشل و الخیبة،لأن شعورهم الذی دفعهم لهذا الموقف شعور نبیل و مرضی للّه،لکن المانع من مجاراة هذا الشعور لیس هو خطأ الأنصار،بل هو إصرار المتشبثین بالحکم علی الإحتفاظ به،و لو بقیمة إحراق الأخضر و الیابس..

جزع المهاجرین

و تقدم:أن المهاجرین جزعوا لحرکة الأنصار هذه..

و سبب هذا الجزع أنهم توقعوا أن تنجرّ الأمور إلی نزاع مسلح یکلفهم أثمانا باهظة جدا،ثم لا یعلم إلا اللّه ما ذا ستکون النتائج..

و المهاجرون و إن کان أکثرهم یؤید أبا بکر،و یلتزم بالدفاع عن موقعه، و لکن المشکلة بالنسبة إلیهم هی:

ص :337

أولا:أنهم لیسوا فی بلادهم،و لا بین عشائرهم و لا فی محیطهم الذی نشأوا فیه.

ثانیا:إنهم یخشون صولة علی«علیه السلام»و الهاشمیین.

ثالثا:إنهم یعلمون أن خیار و کبار الصحابة سیکونون مع علی«علیه السلام»..

أقوال متبادلة بین القریشیین،و الأنصار

ألف:یلاحظ:أن القریشیین الثلاثة الذین کانوا یدبرون للحرب مع الأنصار،بالإضافة إلی أنهم ظنوا:أن علیا«علیه السلام»حین اعتزل فی بیته،فظنوا أنه انسحب،و خرج عن دائرة التحدی ذاهلین عن أن اعتزاله هذا لیس معناه أنه یرید أن یلقی الحبل علی الغارب،و أن یفسح المجال لقریش لکی توقع بالأنصار.

فإنه«علیه السلام»و جمیع من معه من الهاشمیین،و خیار الصحابة و سواهم یقرون و یعترفون بفضل الأنصار،و عظیم منزلتهم،و بالغ أثرهم، و لا یمکن التفریط بهم فی الساعات الحرجة..

ب:و اللافت هنا:أن الأنصار یهتفون بإسم علی«علیه السلام»، و لکن هؤلاء القرشیین-و علی رأسهم سهیل بن عمر یتهمونهم بأنهم:إنهم دعوا إلی أنفسهم،و یعتبرون دعوتهم هذه نقضا لبیعتهم أبا بکر،فیحتاجون إلی تجدید هذه البیعة.

ج:و یعتبر الحارث بن هشام أن دعوة الأنصار هذه تحبط عمل

ص :338

الأنصار،و تسقط کل فضائلهم،و تضیع أعمالهم فی خدمة هذا الدین..

حیث قال:فإنهم لهجوا بأمر إن ثبتوا علیه،فإنهم قد خرجوا مما و سموا به.

د:إن عکرمة یحتج بحدیث الأئمة من قریش..و لکنه نسی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احتجوا بالشجرة،و أضاعوا الثمرة..

ه:لقد حدد ثابت بن قیس خطیب الأنصار-الضابطة،و بیّن المعیار..و هو أن هؤلاء الذین تکلموا بما تکلموا به هم أهل الدنیا،و کلهم موتور..فلا عبرة بأقوالهم..

و العبرة إنما هی بأقوال الأخیار،و أهل الآخرة من المهاجرین..فإن تکلموا بما تکلم به أهل الدنیا،فمعنی ذلک أن المعاییر أصبحت مفقودة، و الضوابط غیر موجودة..و إن قالوا ما یملیه علیهم العقل و الشرع و الدین فاقبلوا منهم،و لا تنساقوا مع أهل الدنیا،و لا تجاروهم الکلام،فإنهم یسوقونکم إلی أجواء العصبیة الجاهلیة،و منطق أهل الأهواء.

لا نجیبک إلا أن یأمرنا أبو الحسن

و حین تهجم عمرو بن العاص علی الأنصار فی المسجد«التفت فرأی الفضل بن العباس بن عبد المطلب،فندم علی قوله،للخؤولة التی بین ولد عبد المطلب و بین الأنصار،و لان الأنصار کانت تعظم علیا،و تهتف باسمه حینئذ.

فقال الفضل:یا عمرو،إنه لیس لنا أن نکتم ما سمعنا منک،و لیس لنا أن نجیبک،و أبو الحسن شاهد بالمدینة،إلا أن یأمرنا فنفعل.

ص :339

ثم رجع الفضل إلی علی فحدثه،فغضب،و شتم عمروا،و قال:آذی اللّه و رسوله،ثم قام فأتی المسجد،فاجتمع إلیه کثیر من قریش،و تکلم مغضبا،فقال:

یا معشر قریش،إن حب الأنصار إیمان،و بغضهم نفاق،و قد قضوا ما علیهم،و بقی ما علیکم،و اذکروا أن اللّه رغب لنبیکم عن مکة،فنقله إلی المدینة،و کره له قریشا،فنقله إلی الأنصار،ثم قدمنا علیهم دارهم،فقاسمونا الأموال،و کفونا العمل،فصرنا منهم بین بذل الغنی و إیثار الفقیر.

ثم حاربنا الناس،فوقونا بأنفسهم،و قد أنزل اللّه تعالی فیهم آیة من القرآن،جمع لهم فیها بین خمس نعم،فقال: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1).

ألا و إن عمرو بن العاص قد قام مقاما آذی فیه المیت و الحی،ساء به الواتر،و سر به الموتور.فاستحق من المستمع الجواب،و من الغائب المقت، و إنه من أحب اللّه و رسوله أحب الأنصار،فلیکفف عمرو عنا نفسه.

قال الزبیر:فمشت قریش عند ذلک إلی عمرو بن العاص،فقالوا:أیها الرجل،أما إذا غضب علی فاکفف.

و قال خزیمة بن ثابت الأنصاری یخاطب قریشا:

ص :340


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

أیال قریش أصلحوا ذات بیننا

و بینکم قد طال حبل التماحک (1)

فلا خیر فیکم بعدنا فارفقوا بنا

و لا خیر فینا بعد فهر بن مالک

کلانا علی الأعداء کف طویلة

إذا کان یوم فیه جب الحوارک (2)

فلا تذکروا ما کان منا و منکم

ففی ذکر ما قد کان مشی التساوک (3)

قال الزبیر:و قال علی للفضل:یا فضل،انصر الأنصار بلسانک و یدک، فإنهم منک و إنک منهم،فقال الفضل:

قلت یا عمرو مقالا فاحشا

إن تعد یا عمرو اللّه فلک

إنما الأنصار سیف قاطع

من تصبه ظبة السیف هلک (4)

و سیوف قاطع مضربها

و سهام اللّه فی یوم الحلک

نصروا الدین و آووا أهله

منزل رحب و رزق مشترک

و إذا الحرب تلظت نارها

برکوا فیها إذا الموت برک

و دخل الفضل علی علی«علیه السلام»فأسمعه شعره،ففرح به، و قال:و ریت بک زنادی یا فضل،أنت شاعر قریش و فتاها،فأظهر شعرک، و ابعث به إلی الأنصار.

ص :341


1- 1) التماحک:اللجاج.
2- 2) کنایة عن الشدة،و الحارک:عظم علی الظهر.
3- 3) التساوک:المشی الضعیف.
4- 4) ظبة السیف:حده.

فلما بلغ ذلک الأنصار،قالت:لا أحد یجیب إلا حسان الحسام.

فبعثوا إلی حسان بن ثابت،فعرضوا علیه شعر الفضل،فقال:کیف أصنع بجوابه!إن لم أتحر قوافیه فضحنی،فرویدا حتی أقفو أثره فی القوافی.

فقال له خزیمة بن ثابت:أذکر علیا و آله یکفک عن کل شئ فقال:

جزی اللّه عنا و الجزاء بکفه

أبا حسن عنا و من کأبی حسن

سبقت قریشا بالذی أنت أهله

فصدرک مشروح،و قلبک ممتحن

تمنت رجال من قریش أعزة

مکانک هیهات الهزال من السمن!

و أنت من الاسلام فی کل موطن

بمنزلة الدلو البطین من الرسن

غضبت لنا إذ قام عمرو بخطبة

أمات بها التقوی و أحیا بها الإحن

فکنت المرجی من لؤی بن غالب

لما کان منهم،و الذی کان لم یکن

حفظت رسول اللّه فینا و عهده

إلیک و من أولی به منک من و من!

أ لست أخاه فی الهدی و وصیه

و أعلم منهم بالکتاب و بالسنن

فحقک ما دامت بنجد و شیجة

عظیم علینا ثم بعد علی الیمن

قال الزبیر:و بعثت الأنصار بهذا الشعر إلی علی بن أبی طالب،فخرج إلی المسجد،و قال لمن به من قریش و غیرهم:

یا معشر قریش،إن اللّه جعل الأنصار أنصارا،فأثنی علیهم فی الکتاب، فلا خیر فیکم بعدهم،إنه لا یزال سفیه من سفهاء قریش و تره الاسلام، و دفعه عن الحق،و أطفأ شرفه،و فضل غیره علیه،یقوم مقاما فاحشا فیذکر الأنصار،فاتقوا اللّه و ارعوا حقهم،فو اللّه لو زالوا لزلت معهم،لأن رسول

ص :342

اللّه قال لهم:«أزول معکم حیثما زلتم».

فقال المسلمون جمیعا:رحمک اللّه یا أبا الحسن!قلت قولا صادقا (1).

و نقول:

یستوقفنا هنا ما یلی:

الأنصار تعظم علیا علیه السّلام

صرحت الروایة:بأن الأنصار کانت تعظم علیا..و کأن المقصود أن هذا التعظیم کان هو الأمر الطبیعی لدی الأنصار،لا من حیث أنها ترید ترشیحه للخلافة أو لا ترید.

و ذلک علی خلاف أکثر المهاجرین الذین کانوا ینأون بأنفسهم عنه، و یسعون إلی تصغیر قدره،و الحط من مقامه..وفقا لما روی عنه«علیه السلام»:اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی،و صغروا عظیم منزلتی (2).

ص :343


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 36.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)الرسالة رقم(36)و قسم الخطب رقم(212) و(32)و(137)و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 2 ص 119 و الغارات ج 1 ص 309 و ج 2 ص 454 و 429 و 430 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 74 فما بعدها،و بحار الأنوار(ط قدیم)ج 8 ص 621 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 155.و راجع کتابنا:دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام ج 1 ص 175 و 176 للإطلاع علی مصادر أخری.
الفضل یرجع إلی علی علیه السّلام لا إلی العباس

و قد لاحظنا هنا أمورا:

أحدها:أنه یری أن علیا«علیه السلام»هو مرجعیته،و لیس أباه العباس بن عبد المطلب،مع أن العباس أسن من علی«علیه السلام»،و هو عم علی«علیه السلام»و والد الفضل هذا.

الثانی:إن ما یثیر الإعجاب و الإکبار هو هذه الإنضباطیة التامة من قبل أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلا یتصرفون من عند أنفسهم، و لا یترکون لإنفعالاتهم أن تستأثر بمواقفهم،أو أن تخل بهذا الإنضباط الدقیق و الصارم..

فسلام اللّه علیک یا أمیر المؤمنین و علی من علمتهم،و ربیتهم،و هدیتهم و رحمة اللّه و برکاته..

الثالث:إن أصحابه«علیه السلام»صادقون و صریحون حتی مع مناوئیهم،و لا یهابون أن یخبروهم بأنهم سوف یبلغون قادتهم بما کان منهم..

و هذا الصدق و هذه الصراحة،مسؤولیة و رسالة و قیمة لا یحملها و لا یؤدیها إلا أهلها من الأحرار،و الشجعان من الرجال،الذین یحترمون أنفسهم،و یریدون أن یفرضوا قیمهم حتی علی أعدائهم،و منها الإلتزام بالصدق و الصراحة،و أن یروا ذلک قیمة و یتخذوه منهجا،یعطی الإنسان قدرا من الإحترام و القیمة.

الرابع:إن هذا الأمر الذی یجری بین عمرو بن العاص و الأنصار لا ربط له بعلی«علیه السلام»بحسب الظاهر،بل هو مسألة مساجلات فی

ص :344

أمر یخص الفریقین،من حیث تنافسهما فی أمر الخلافة و صراعهما علی النفوذ،و لم یذکر علی«علیه السلام»فی کلام ابن العاص،و لا فی کلام غیره،فلما ذا یرید الفضل أن یبلغه بما یجری،و بما سمعه من عمرو بن العاص؟!

و لما ذا لم یقل ابن العاص للفضل:لا شأن لعلی«علیه السلام»فی هذا الأمر؟!

أ لیس سبب ذلک أنهم یرون أن لعلی الحق فی التدخل لنصرة کل مظلوم،و تأیید الحق لکل ذی حق..و أن یتصدی للفتنة التی یرید أن یثیرها أی کان من الناس.؟!

دفاع علی علیه السّلام عن الأنصار

و قد جاء دفاع علی«علیه السلام»عن الأنصار حین بدا أن الصراع أصبح بینهم و بین قریش،و لم یکن هناک أی أثر لقضیة أمیر المؤمنین فی البین..و بدا أن عمرو بن العاص یرید أن ینکر کل فضل،بل کل أثر للأنصار فی نصرة الإسلام،و أن ینکر أن یکون الأنصار قد أحسنوا إلی قریش و سواها ممن هاجر إلیهم..

بل هو یقلب الحقائق،و یجعل المهاجرین من قریش هم أهل الفضل علی الأنصار،حتی لیقول:«و لنحن الذین أفسدنا علی أنفسنا،أحرزناهم من کل مکروه،و قدمناهم إلی کل محبوب،حتی أمنوا الخوف.فلما جاز لهم ذلک صغروا حقنا،و لم یراعوا ما أعظمنا من حقوقهم».

فلما رأی علی«علیه السلام»أن هذا هو منطق التزویر لحقائق التاریخ، بهدف جعله ذریعة للظلم و التعدی،کان لا بد له من التصدی له،و الإعلان

ص :345

بالنکیر علیه..

و اللافت:أنه«علیه السلام»لم یتکلم بطریقة المنکر لکلام ابن العاص، أو المؤنب له..بل تکلم بطریقة المقرر للحقائق،و الراوی لها،و المرسل لها إرسال المسلمات،ثم هو یصرح بأن الفریق الآخر لا یزال مطالبا بواجبات لم ینجزها.

و قد أکد«علیه السلام»علی البعد الأخلاقی فی تعامل الأنصار مع القضایا،و أنه قد تجاوز الحدود فی رقیه،و فی قیمته.و فی امتداد آفاقه.

و قد ساق«علیه السلام»بیاناته،و رسم حرکته و موقفه بطریقة اضطرت قریشا نفسها لأن تبادر إلی التصدی لعمرو بن العاص،لأنه«علیه السلام» وضعها فی مأزق حقیقی،حین صرح بالحقائق الدامغة،بطریقة لا تسیغ لأحد التملص منها،إلا إن کان یرید أن یتنکر لأبده البدیهیات،و أوضح الواضحات،و لا سیما فی الأمور الأخلاقیة و الواقعیة،لأن هذا التنکر سیلحق بقریش ضررا بالغا هی فی غنی عنه..

أما إذا غضب علی فاکفف

و حین وجدت قریش نفسها فی مأزق..و لا یمکنها أن تقدم أی مبرر معقول،أو مقبول لهذا التعدی علی الأنصار..تخوفت من أن یؤدی سکوتها عن عمرو بن العاص،و من معه إلی تصدی علی«علیه السلام»له و لهم، دفاعا عن الحق،و نصرة للمظلوم.

و انحیاز علی«علیه السلام»للأنصار ضدها معناه انحیاز بنی هاشم، و الأخیار من الصحابة بجمیع فئاتهم معه،فبادرت إلی التراجع خطوة إلی

ص :346

الوراء،و لکنها لم تعترف بالخطأ،بل اکتفت بالإعلان عن دافعها للتراجع، و هو أن لا یغضب علی«علیه السلام»،فقالوا لابن العاص:أیها الرجل، أما إذا غضب علی فاکفف..

و هذا و إن کان فی حد نفسه غیر کاف،و لکنه«علیه السلام»لم یکن یرید أکثر من لجم الطوفان،و درء الفتنة،و لو بهذا المقدار..

الفضل ینصر الأنصار بلسانه

و قد طلب«علیه السلام»من الفضل أن ینصر الأنصار بلسانه،فإنه منهم و هم منه..و نعتقد أن المقصود بهذا التعبیر هو أنهم أهل مرام واحد.

و هناک أیضا قواسم مشترکة من حیث الأخوة الإیمانیة،و سلامة الطویة.

و اشتراک فی الغایات و الأهداف الکبری..فی مقابل الفئة الأخری التی و إن کان الفضل منها فی نسبه،و هم عشیرته،و عصبته،و لکنه غریب عنهم فی فکره و فی قیمه،و فی سلوکه،و فی أهدافه و غایاته.

فالمحرک له هو رضا اللّه،و هدفه الحفاظ علی الدین و أهله،و المحرک لهم هو طموحاتهم،و أهواؤهم،و أهدافهم هی الحصول علی الدنیا بأی قیمة کانت.

یکفیک ذکر علی علیه السّلام

و عن شعر الفضل نقول:

1-إن الأمر الذی لم نکن نتوقعه هو أن علیا«علیه السلام»قد منح الفضل بن العباس و سام شاعر قریش و فتاها..مع أننا إذا راجعنا الکتب

ص :347

المهتمة بالشعر العربی نلاحظ:تجاهلهم الواضح للفضل و شعره.و لا حاجة إلی بیان دوافعهم إلی هذا التجاهل.

2-لقد ظهرت دلائل واقعیة هذا الوسام من تحیر حسان بن ثابت فی الجواب عن شعر الفضل،و إظهار عجزه عن مجاراته:حتی أشاروا علیه بأن یتحاشی ذلک،و یکتفی بطرح موضوع آخر فی شعره،لا یتصل بشعر الفضل..و هکذا کان..

3-إن مشورة خزیمة بن ثابت علی حسان بأن یقتصر فی شعره علی مدح أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،فإنه یکفیه عن کل شیء..تدل علی عظمة أمیر المؤمنین،التی کانت قریش تسعی للتعتیم علیها قدر الإمکان، کما تقدم فی کلامه«علیه السلام»..

4-ورد فی شعر حسان:أن علیا«علیه السلام»سبق قریشا بالفضل و المقام..و تمنی رجال من قریش نیل مقامه..و هم بالنسبة إلیه بمثابة الفاقد من الواجد،و الهزال من السمن..

5-ورد فی شعر حسان أیضا أن علیا أخو النبی«صلی اللّه علیه و آله» و وصیه،و أعلمهم بالکتاب و بالسنن..

لو زالوا لزلت معهم

و قد جاء تهدید علی«علیه السلام»لقریش حاسما و حازما،مؤیدا بالقسم باللّه تعالی..و علی«علیه السلام»الذی لا یخیس بوعده،و لا بعهده لا یمکن أن یحنث بیمینه!!.فکیف إذا کان هذا الیمین علی فعل أمر کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قرره،فقد قال لهم بعد أن استنکر ظلم

ص :348

سفهاء قریش الموتورین،و من أطفأ اللّه شرفه،و فضّل غیره علیه:«فاتقوا اللّه،و ارعوا حقهم،فو اللّه لو زالوا لزلت معهم،لأن رسول اللّه قال لهم:

أزول معکم حیث زلتم..

فقال المسلمون جمیعا:رحمک اللّه یا أبا الحسن،قلت قولا صادقا..

فاضطر عمرو بن العاص إلی الخروج من المدینة حتی رضی عنه علی و المهاجرون.

ص :349

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!5-50

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن 51-90

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله 91-114

الفصل السادس:السقیفة..بروایتهم 115-132

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر 133-174

القسم الثانی:من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله..إلی بیعة علی علیه السّلام

الباب الأول:کیف حدث الإنقلاب؟!

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام 179-216

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب 217-280

الفصل الثالث:طلب النصرة 281-304

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج 305-330

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان!!331-349

الفهارس:350-363

ص :353

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!

علی علیه السّلام فی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله:7

علی علیه السّلام یدخل ملک الموت علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:9

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات فی بیت الزهراء علیها السّلام:12

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات علی صدر علی علیه السّلام:13

یغسل کل نبی وصیه:18

علی علیه السّلام یطرد الشیطان:19

تغسیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:21

علی علیه السّلام یغسل النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده:26

رؤیة عورة النبی صلّی اللّه علیه و آله:36

إفتراؤهم علی علی علیه السّلام:43

نصوص أخری حول تغسیله صلّی اللّه علیه و آله:46

إحتضان فضل بن عباس للنبی صلّی اللّه علیه و آله:47

علی علیه السّلام یمسح عین النبی صلّی اللّه علیه و آله بلسانه:49

ص :355

غسل مس المیت:50

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن..

حنوط النبی صلّی اللّه علیه و آله:53

تکفین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:54

علی علیه السّلام کفن النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده:56

تناقض موهوم:63

الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:63

صلاة أهل السقیفة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:68

صلاة علی و أهل البیت علیهم السّلام:70

إجراءات دفن الرسول صلّی اللّه علیه و آله فی الروایة و التاریخ:74

أبو طلحة یلحد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:79

أبو عبیدة لم یلحد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:80

لم ینزل فی حفرة النبی صلّی اللّه علیه و آله غیر علی علیه السّلام:81

قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:82

هل نزل المغیرة فی قبر الرسول صلّی اللّه علیه و آله:84

علی علیه السّلام یکذب المغیرة:85

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله..

علی و حزن الزهراء علیهما السّلام علی أبیها:93

الجزع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:94

ص :356

الجزع قبیح إلا علیک:95

أبو بکر لا یحزن لموت الرسول صلّی اللّه علیه و آله:98

تعزیة الخضر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:99

الأنصار الذین حضروا دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:101

إشارة:102

الصدمة الکبری لعائشة:102

أین دفن النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:106

حدیث سم النبی صلّی اللّه علیه و آله:107

الفصل السادس:السقیفة..بروایتهم..

قریش..و الخلافة:117

الأنصار یراقبون الأحداث:117

من تجلیات خوف الأنصار:119

أحداث السقیفة بروایتهم:120

توضیح بضع کلمات:131

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر..

عمر ینکر موت الرسول صلّی اللّه علیه و آله:135

1-لما ذا فی السنح؟!:137

2-معلومات عمریة:138

3-صلاحیات عمر:139

ص :357

4-لما ذا فعل عمر ذلک؟!:139

5- أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ: 140

الشیخان إلی السقیفة:140

تهدیدات عمر للأنصار:142

علی علیه السّلام یحارب بالشائعة:143

الإفتئات علی علی علیه السّلام:145

1-علی متمرد..و أبو بکر زاهد:146

2-هذا هو علی علیه السّلام:147

3-إکراه الناس علی البیعة:148

4-إشفاق أبی بکر من الفتنة:149

5-أبو بکر هو الأقوی:150

6-صلاة أبی بکر،و حدیث الغار:151

التدلیس غیر المقبول:151

خطبة أبی بکر:153

و عمر بن الخطاب أیضا:156

الذین لم یبایعوا أبا بکر:158

بیعة أبی بکر فلتة:159

الإکراه فی بیعة أبی بکر:160

کبس الناس فی بیوتهم،و أربعة آلاف مقاتل:167

ص :358

القسم الثانی:من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله..إلی بیعة علی علیه السّلام

الباب الأول:کیف حدث الإنقلاب؟!

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام..

مصدر السلطات:181

السقیفة تدبیر سابق خفی:185

ما جری علی علی علیه السّلام و سام له:188

لیتنی سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!:190

أبو بکر بین الهاشمیین و الأمویین:193

غضبنا لأنّنا أخّرنا عن المشاورة:195

الفتنة..الفزاعة:198

علی علیه السّلام لا یقیل أبا بکر:201

لما ذا أبعد علی علیه السّلام؟!:203

لما ذا لم یحاربهم علی علیه السّلام؟!:205

هل هذا تناقض؟!:210

لو کان الأنصار شیعة:211

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب

علی علیه السّلام محور الإهتمامات:219

الذین کانوا فی بیت فاطمة علیها السّلام:220

ص :359

ملاحظات و وقفات مع ما تقدم:224

الهجوم علی بیت الزهراء علیها السّلام:227

إکراه علی علیه السّلام علی البیعة:236

فاطمة علیها السّلام تهددهم بالدعاء علیهم:237

الناس اختاروا أبا بکر:240

لسنا فی شیء حتی یبایع علی علیه السّلام:242

أجب خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:243

ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:245

الهروب إلی الأمام:246

الإغارة علی لقب«أمیر المؤمنین»:247

یریدون قتل علی علیه السّلام:251

بطش السلطة:251

خلنی آتیک برأسه:252

قتل علی علیه السّلام خیار مرّ:260

إحالة لا بد منها:261

عمر هو الأعنف:263

بابها بابی:265

لا بد من الإستئذان:266

لما ذا التهدید و الإحراق؟!:267

ص :360

متی ضربها قنفذ؟!:267

عمر لا یغرم قنفذا 268

لو وقع سیفی بیدی:270

أما أخو رسوله فلا:271

حدیث الغدیر،و حدیث أبی بکر:271

لا بیعة لمکره:277

هل تکشف الزهراء علیها السّلام رأسها؟!:278

إذن..أرجع و اصبر:279

الفصل الثالث:طلب النصرة

بیعة بنی هاشم:283

کسر سیف الزبیر:288

کسر سیف علی علیه السّلام:290

إستدلال علی علیه السّلام:292

موقف عمر من استدلال علی علیه السّلام:294

اعتراف أبی عبیدة و تبریراته:295

الزهراء و علی علیهما السّلام فی طلب النصرة:297

من هم المستجیبون؟!:300

مضت بیعتنا لأبی بکر:301

الکثرة دلیل معاویة:302

ص :361

تشنیع معاویة:302

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج..

لو صحت روایات بیعة علی علیه السّلام:307

متی بایع علی علیه السّلام؟!:309

کل إمام فی عنقه بیعة:313

علی علیه السّلام یعترف بالبیعة:314

إقتیاد علی علیه السّلام:316

هل احتج علی علیه السّلام بالنص؟!:319

لما ذا لم تحتج الزهراء علیها السّلام بالغدیر؟!:323

خطبة الزهراء علیها السّلام و الإحتجاج بالنص:326

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان!!

حرکة الأنصار خنقت قبل ولادتها:333

هتاف الأنصار باسم علی علیه السّلام:335

علی علیه السّلام لم یخرج إلی مؤیدیه:336

جزع المهاجرین:337

أقوال متبادلة بین القریشیین،و الأنصار:338

لا نجیبک إلا أن یأمرنا أبو الحسن:339

الأنصار تعظم علیا علیه السّلام:343

الفضل یرجع إلی علی علیه السّلام لا إلی العباس:344

ص :362

دفاع علی علیه السّلام عن الأنصار:345

أما إذا غضب علی فاکفف:346

الفضل ینصر الأنصار بلسانه:347

یکفیک ذکر علی علیه السّلام:347

لو زالوا لزلت معهم:348

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 351

2-الفهرس التفصیلی 353

ص :363

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.