سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.
Amili, Jafar Murtada
عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.
مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.
مشخصات ظاهری : 20ج.
***معرفی اجمالی کتاب :
«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.
***ساختار کتاب :
کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.
***گزارش محتوا :
بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.
باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.
در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.
همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.
جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.
جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.
جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.
جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.
جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.
در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.
قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.
باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.
جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.
جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.
جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.
جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.
جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.
جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.
در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.
جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.
علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.
کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.
چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.
وضعیت کتاب
اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.
در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.
***پیوندها :
مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه
http://www.ghbook.ir/book/12171
***رده ها :
کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام
یادداشت : عربی.
یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی
رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 1803354
شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
تبلیغ سورة براءة..
ص :5
ص :6
قلنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن أبا بکر حج بالناس فی سنة تسع بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثم بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»علی أثر أبی بکر لیأخذ سورة براءة منه،و یقرأها هو علی الناس،فأدرکه بالعرج فی قول ابن سعد،أو فی ضجنان (1)کما قاله ابن عائذ.و کان علی«علیه السلام»علی العضباء ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
فزعموا:أن أبا بکر لما رآه قال:أمیرا أو مأمورا؟!
قال:لا بل مأمور.ثم مضیا (2).
و حسب نص آخر:بعث أبا بکر علی إقامة الحج سنة تسع،و بعث فی أثره علیا یقرأ علی الناس سورة براءة.
ص :7
فقیل:لأن أولها نزل بعد أن خرج أبو بکر إلی الحج (1).
و قیل:بل لأن عادة العرب کانت أنه لا تحل العقود و العهود و یعقدها إلا المطاع،أو رجل من أهل بیته،فلهذا بعث علیا«علیه السلام»فی أثره (2).
و قیل:أردفه به عونا له و مساعدا،و لهذا قال له الصدّیق:أأمیرا أو مأمورا؟!
قال:بل مأمورا.
و قالوا:و أما أعداء اللّه الرافضة،فیقولون:عزله بعلی،و لیس هذا ببدع من بهتهم و افترائهم (3).
و قیل:کان فی سورة براءة الثناء علی الصدّیق،فأحب أن یکون علی لسان غیره،قال فی الهدی:لأن السورة نزلت بعد ذهاب أبی بکر إلی
ص :8
الحج (1).
و نقول:
لا بد من ملاحظة ما یلی:
إن هذا العرض لما جری لأبی بکر فی تبلیغ مضامین سورة براءة فی موسم الحج یمثل أنموذجا لمکر الماکرین،و جحود الجاحدین، وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ (2)..
مع أن أحداث هذه القضیة کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار،و لم یزل العلماء یتداولونها،و یستدلون بها فی قضایا الإمامة،و لا یجد الآخرون مناصا عن البخوع لمقتضیات مضامینها،و التسلیم بدلالاتها،و لو و جدوا أی مجال للتأویل أو التحویر لما ترددوا فی اللجوء إلیه،و التعویل علیه.
و نحن نوضح هنا الحقیقة فی هذه القضیة،فنقول:
عن الحارث بن مالک:أنه سأل سعد بن أبی وقاص(أو:سعد بن مالک):هل سمعت لعلی منقبة؟!
ص :9
قال:قد شهدت له أربعا،لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلی من الدنیا،أعمّر فیها مثل عمر نوح:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث أبا بکر ببراءة إلی مشرکی قریش،فسار بها یوما و لیلة.ثم قال لعلی:اتبع أبا بکر فخذها و بلغها.
فردّ علیّ أبا بکر،فرجع یبکی،فقال:یا رسول اللّه،أنزل فیّ شیء؟!
قال:لا،إلا خیرا،إنه لیس یبلغ عنی إلا أنا أو رجل منی.
أو قال:من أهل بیتی الخ..» (1).
و کان مع أبی بکر،قبل أن یرجع ثلاث مائة رجل (2).
و لتوضیح هذه القضیة نحتاج إلی إیراد خلاصة جامعة لما جری فیها، و هی کما یلی:
یظهر من النصوص المتوافرة لدینا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر أن یسیر إلی مکة لیقیم للناس حجهم فی سنة تسع،و لیبلغ الناس عنه صدر
ص :10
سورة براءة،بالإضافة إلی قرارات أخری یرید«صلی اللّه علیه و آله»أن یلزم الناس بمراعاتها.
و یستفاد من مجموع الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کتب عشر آیات،أو ثلاثین أو أربعین آیة من سورة براءة،و کتب أیضا:
1-أن لا یطوفنّ بالبیت عریان.
2-لا یجتمع المسلمون و المشرکون.
3-و من کان بینه و بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهد،فأجله إلی مدته،و من لم یکن بینه و بینه عهد فأجله إلی أربعة أشهر.
4-إن اللّه بریء من المشرکین و رسوله.
5-لا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة(أو إلا من کان مسلما).
6-لا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا.
7-أن هذه أیام أکل و شرب.
8-أن یرفع الخمس من قریش،و کنانة و خزاعة إلی عرفات (1).
و الخمس:هی أحکام کانوا قد قرروها لأنفسهم:هی ترک الوقوف بعرفات و الإفاضة منها (2).
ص :11
فلما کان أبو بکر ببعض الطریق إذ سمع رغاء ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إذا هو علی«علیه السلام»،فأخذ الکتاب من أبی بکر و مضی.
و یبدو أن الکتب کانت ثلاثة:
أحدها:ما أشیر إلیه آنفا.
و الثانی:کتاب یشتمل علی سنن الحج،کما روی عن عروة.
و الکتاب الثالث:کتبه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الی أبی بکر و فیه:أنه استبدله بعلی«علیه السلام»لینادی بهذه الکلمات فی الموسم،و یقیم للناس حجهم.
و عند المفید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:«و خیّر أبا بکر أن یسیر مع رکابک،أو یرجع إلیّ».
فاختار أبو بکر أن یرجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما دخل علیه قال:«یا رسول اللّه،إنک أهلتنی لأمر طالت الأعناق فیه إلیّ،فلما توجهت له رددتنی عنه؟!ما لی؟!أنزل فیّ قرآن؟!
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا،الخ..» (1).
و فی نص آخر:فأخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن جبرئیل جاءه و قال له:إنه لا یبلغ عنه إلا هو أو رجل منه،و هو علی«علیه السلام».
ص :12
فقرأ علی«علیه السلام»فی موقف الحج سورة براءة حتی ختمها کما عن جابر.
و عن عروة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»أن یؤذّن بمکة و بمنی،و عرفة،و بالمشاعر کلها:بأن برئت ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من کل مشرک حج بعد العام،أو طاف بالبیت عریان الخ..
و لهذا الحدیث مصادر کثیرة جدا،فراجعه فی مظانه (1).
ص :13
1)
-ص 400 و فتح القدیر ج 2 ص 334 و المناقب للخوارزمی ص 99 و 165 و 164 و زوائد المسند ص 353 و فرائد السمطین ج 1 ص 61 و أنساب الأشراف ج 1 ص 383 و جامع البیان ج 10 ص 44-47 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 333 و الصواعق المحرقة ص 32 و تفسیر أبی حیان ج 5 ص 6 و إمتاع الأسماع ص 499 و الإصابة ج 2 ص 509 و خصائص الإمام علی بن أبی طالب للنسائی ص 92 و 93 و الأموال لأبی عبید ص 213 و 215 و تیسیر الوصول ج 1 ص 158 و عن الکشاف ج 2 ص 243 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 203 و السنن الکبری ج 5 ص 128 ح 8461 و ج 9 ص 224 و کفایة الطالب ص 255 و 254 و 285 عن أحمد،و ابن عساکر،و أبی نعیم،و تشیید المطاعن ج 1 ص 164 و 165 و نور الثقلین ج 2 ص 177 و 182 و تهذیب تاریخ دمشق ج 3 ص 89 و مسند أحمد ج 1 ص 3 و 151 و 150 و ج 3 ص 212 و 283 و إرشاد الساری ج 10 ص 283 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 10 ص 36 و تذکرة الخواص ص 37 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 376 و 390 و المستدرک علی الصحیحین ج 2 ص 361 و ج 3 ص 52 و ینابیع المودة ص 89 و الطرائف ص 38 و 39 و عن فتح الباری ج 8 ص 318 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 6 و ج 20 ص 68 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 257 و 256 و تفسیر النسفی ج 2 ص 115 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 168 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 394 و مطالب السؤل ص 17 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 46 و ج 7 ص 288 و سنن الدارمی ج 2 ص 67 و 237-
ص :14
و قد نظم الشعراء هذه المنقبة شعرا،فقال شمس الدین المالکی المتوفی سنة 780 ه:
و أرسله عنه الرسول مبلغا
و خص بهذا الأمر تخصیص مفرد
و قال:هل التبلیغ عنی ینبغی
لمن لیس من بیتی من القوم فاقتد (1)
اختلفت روایات غیر الرافضة!فی مسیر أبی بکر إلی مکة،أو رجوعه إلی المدینة،فهی علی ثلاثة أقسام:
الأول:لم یتعرض للنفی،و لا للإثبات..
1)
-و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 319 و الروض الأنف ج 7 ص 374 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 644 و التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 218 و الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبان ج 5 ص 19 و ج 15 ص 16 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 44 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 640 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 140 و روح المعانی ج 10 ص 44 و 45 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 141 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 128 و ج 2 ص 407 و عن ابن خزیمة،و أبی عوانة،و الدارقطنی فی الإفراد، و ابن أبی حاتم،و تفسیر البغوی(مطبوع مع تفسیر الخازن)ج 3 ص 49 و تفسیر الخازن ج 2 ص 203 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 65 و 66 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 100 و 101 و إعلام الوری ص 132 و عن علل الشرایع ص 74 و عن الخصال ج 2 ص 16 و 17 و مسند علی ص 741.
ص :15
الثانی:صرح بمواصلة مسیره إلی مکة،و حج مع علی«علیه السلام»، رووا ذلک عن أبی هریرة،و ابن عباس،و نسب إلی أبی جعفر أیضا.
الثالث:تحدث عن رجوع أبی بکر إلی المدینة،و هو المروی عن علی «علیه السلام»،و ابن عباس،و أبی هریرة و السدی (1)،و زید بن بثیع،و أبی بکر نفسه.
و تعبیر بعض روایات هؤلاء:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث(براءة) أولا مع أبی بکر،ثم دعاه فبعث بها علیا«علیه السلام» (2).
فیلاحظ:أن أصحاب الرأی الثانی هم ثلاثة فقط،و هم أنفسهم رووا رجوعه إلی المدینة،و وافقهم علیه آخرون،حتی أبو بکر نفسه.
فلا یصح ما ادعاه ابن روزبهان،من أن علیا لم یکن أمیر الحج،لأنه کان مکلفا فقط بتبلیغ الآیات،مع تواتر الأخبار بأن أبا بکر قد حج فی تلک
ص :16
السنة (1).انتهی.
و لا یصح أیضا ما ادعاه القاضی عبد الجبار:من أن ولایة أبی بکر علی الموسم و الحج فی تلک السنة قد ثبت بلا خلاف بین أهل الأخبار،و لم یصح أنه عزله..
قال:و لا یدل رجوع أبی بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مستفهما عن القصة علی العزل (2).
نعم،لا یصح ذلک.
أولا:لأنه قد ظهر مما ذکرناه آنفا،أن الأخبار متواترة فی رجوع أبی بکر إلی المدینة..و لم یرو عندهم مضی أبی بکر مع علی«علیه السلام»إلی مکة سوی ما نسبوه إلی أبی جعفر..
أما روایة أبی هریرة،و ابن عباس ذهابه إلی مکة فهی مشکوکة، لمعارضتها بروایتهما رجوعه إلی المدینة..
ثانیا:إن مهمة أبی بکر أولا کانت إقامة الحج و تبلیغ الآیات،فما الذی یمنع من أن یتولی علی«علیه السلام»-بعد رجوع أبی بکر-تبلیغ الآیات،
ص :17
و إقامة الحج أیضا؟!فلما ذا یرید ابن روز بهان أن یشکک فی هذا الأمر..
ثالثا:لا إجماع علی تولیة أبی بکر الحج فی تلک السنة کما ظهر من روایة علی«علیه السّلام»،و ابن عباس،و ابن بثیع،و أبی هریرة و أبی بکر نفسه، و غیرهم.
و تقدم:أن راوی مواصلة أبی بکر مسیره إلی مکة واحد.
یضاف إلی ذلک:قول الطبرسی عن علی«علیه السلام»:«روی أصحابنا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ولاه أیضا الموسم،و أنه حین أخذ البراءة من أبی بکر رجع أبو بکر (1).
رابعا:إن إجماع بعض أهل الأخبار علی مسیر أبی بکر إلی مکة مع روایتهم رجوعه إلی المدینة عمن ذکرناهم عن قریب،یؤکد التهمة لهؤلاء الناس،فی أنهم یسعون لتحسین صورة أبی بکر،و إبعاد الظنون و الشبهات عنه.
و القول بأن الرجوع إلی المدینة رجوع بهدف الاستفهام،و لا یدل علی عدم استئناف سفر جدید إلی مکة،لإنجاز مهمة الحج بالناس..مجازفة ظاهرة..فإن القائلین بذلک لم یدعوا استئناف السفر إلی مکة و تولی الحج من جدید،بل هم یقولون:إنه رجع إلی المدینة بصورة نهائیة.
ص :18
و قد یتساءل البعض فیقول:
کیف یتبنی النبی«صلی اللّه علیه و آله»رأیا،و یباشر بتنفیذه ثم یعدل عنه؟!
هل لأنه ظهر له خطؤه؟!
ألا یضعف ذلک ثقة الناس بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یخل بمکانته فی نفوسهم؟!
و نجیب:
لیست القضیة قضیة خطأ فی الرأی قد بان صوابه،بل کان هناک أمران لا بد من ملاحظتهما،و هما:
1-أن المطلوب کان إرسال أبی بکر إلی المکان الذی أرسل إلیه،و أن یری الناس ذلک.
2-ثم إرسال علی«علیه السلام»فی أثره لیأخذ الکتاب،و أن یری الناس ذلک أیضا.
و قد کان الأمران کلاهما بوحی من اللّه،لا برأی بان خطؤه،لأننا نعلم:
أنه«صلی اللّه علیه و آله» وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1).
و أما المصلحة فی ذلک فسیأتی الحدیث عنها إن شاء اللّه تعالی.
ص :19
إذا کان أبو بکر یرغب فی جمع الدلائل علی أهلیته للخلافة،فمن المتوقع:أن یتبرع هو بالذهاب إلی مکة،لا أن ینزعج من اختیاره لها،إلا إن کانت خشیته علی حیاته هی التی أوجبت له هذا الانزعاج..
و حینئذ نقول:
لقد کان علی«علیه السلام»أولی بهذه الخشیة منه،فإنه هو الذی وتر قریشا،و أسقط هیبتها.
و من جهة أخری:إذا کان أبو بکر یخاف علی نفسه من أهل مکة،فلما ذا ینزعج من إرجاعه؟!لا سیما بعد التوضیح له:بأن سبب إرجاعه هو أن الذی یبلغ عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شخص له أوصاف لا تنطبق علیه..
لعل من أسباب إرجاع أبی بکر عن تبلیغ رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و آیات سورة براءة لأهل مکة الأمور التالیة:
1-قد یقال:إن من أهداف ذلک بیان أن أبا بکر لا یصلح للنیابة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر الإبلاغ..ربما لأنه لا یؤدی الأمر بحرفیته التامة،بل یراعی أمورا تجعله یقدم علی التغییر و التبدیل،و ربما تکون هذه الأمور مصالح شخصیة،تعود إلیه..ککونه لا یرید جرح مشاعر قومه، و لا إزعاجهم،و لا تصعیب علاقته بهم،أو غیر ذلک..
و الخلاصة:النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید تعریف الناس بأن أبا بکر
ص :20
لا یؤتمن علی إبلاغ الرسالة،التی و کل بإبلاغها..و لذلک لم یقل النبی «صلی اللّه علیه و آله»:أبو بکر لا یقدر علی التبلیغ،بل قال:لا یبلغ عنی إلا أنا أو رجل منی..
2-و قد یقال:إن من الأهداف أنه لو قام أبو بکر بهذه المهمة لاستغلها هو و مؤیدوه فیما بعد،لا دعاء مقامات تضر بسیر الأمور کما یریده اللّه،من حیث إنها تساعده علی اغتصاب الخلافة من صاحبها المنصوص علیه من اللّه و رسوله،و تثیر الشبهة حین یدعی أبو بکر:أن هذه الإستنابة فی التبلیغ تشیر إلی أهلیته للقیام مقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله» و بعد وفاته..و هذا بالذات ما فعلوه،حین زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله» صلی بالناس فی مرض الرسول،بأمر منه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد عزله عن تلک الصلاة رغم مرضه الشدید..
صرحت الروایة المنسوبة إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،و وردت فی التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری«علیه السلام»،بأن المطلوب هو تصحیح الصورة التی فی أذهان ضعفاء المسلمین عن هذا الرجل الذی یرشح نفسه لمقام یفقد المؤهلات له و لما هو أقل منه،و یکون ما جری بمثابة إشارة لهم علی هذه الحقیقة.
إن جبرئیل قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن«براءة»:«ما أمرک ربک بدفعها إلی علی،و نزعها من أبی بکر سهوا،و لا شکا،و لا استدراکا علی نفسه غلطا،و لکن أراد أن یبین لضعفاء المسلمین:أن المقام الذی یقومه
ص :21
أخوک علی«علیه السلام»لن یقومه غیره سواک یا محمد،و إن جلّت فی عیون هؤلاء الضعفاء من أمتک مرتبته،و شرفت عندهم منزلته» (1).
4-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا یؤدی عنی إلا أنا،أو رجل منی..قد یشیر إلی أنه لیس من حق النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یولی أحدا شیئا من مهمات الإمام بعده،مثل تولیة أمر التبلیغ عن اللّه و رسوله غیر علی «علیه السلام»..لأن هذا المقام خاص به صلوات اللّه و سلامه علیه،لأنه هو الحافظ للشریعة،و أحکامها،و الکتاب و آیاته،و هو المرجع للفقهاء و المبلغین،و المهیمن علی حرکتهم.
و قد یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»-بالإضافة إلی ما تقدم-خاف أن یضعف أبو بکر أمام المشرکین،خوفا من أن یغتالوه،أو أن یؤذوه.و هو لا یثق بنصرة أهل مکة له،لأنهم کانوا حدیثی عهد بالإسلام.
و قد أشار المعتزلی إلی ذلک،فقال:لعل السبب فی ذلک،أن علیا«علیه السلام»،من بنی عبد مناف،و هم جمرة قریش فی مکة،و علی«علیه السلام»أیضا شجاع لا یقام له،و قد حصل فی صدور قریش منه الهیبة الشدیدة،و المهابة العظیمة،فإذا حصل مثل هذا البطل و حوله من بنی عمه من هم أهل العزة،و القوة،و الحمیة،کان أدعی إلی نجاته من قریش،
ص :22
و سلامة نفسه الخ.. (1).
بأن علماءنا (2)ناقشوا فی ذلک،فقالوا:لو کان الغرض من استبدال أبی بکر بعلی«علیه السلام»هو سلامة من أرسله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الأذی کان الأحری أن یرسل«صلی اللّه علیه و آله»العباس،أو عقیلا،أو غیرهما ممن لم یکن لدی قریش حقد علیهم،لأنهم لم یشارکوا فی قتل آبائهم،و إخوانهم.
و حدیث الخوف من شجاعة علی«علیه السلام»لا ینفع هنا،فإن قریشا کانت تجترئ علی علی«علیه السلام»،و تسعی لقتله فی الحروب،و إن کانت تمنی دائما بالخزی و الخیبة،فهل تکف عنه إذا وجدته وحده فی مکة بالذات،و کان معها ألوف من أهل الشرک؟!
علی أنهم قد زعموا:أن أبا بکر ذهب إلی مکة أمیرا علی الحاج (3)، فلماذا لم یخف من قریش و من المشرکین أن یغتالوه،إذا کان قد خاف من القتل،بسبب حمله لرسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم؟!.
ص :23
و قالوا:لما أذّن علی«علیه السلام»«ببراءة»فی مکة أن لا یدخل المسجد الحرام مشرک بعد ذلک العام.جزعت قریش جزعا شدیدا،و قالوا:ذهبت تجارتنا،و ضاعت عیالنا،و خرجت دورنا،فأنزل اللّه تعالی:
قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ
» (2).
نعم،إن هذا هو ما یهم أهل الدنیا،و طلاب زخرفها،و المهتمین بزبارجها و بهارجها،مع أن دعوة إبراهیم اللّه تعالی بأن یجعل أفئدة من الناس تهوی إلی ذلک الوادی،و أن یرزق أهله من الثمرات،کانت أقوی من کل تجاراتهم،و علاقاتهم،و أوسع و أکبر من کل آمالهم و توقعاتهم، و بهذه الدعوة یرزقهم اللّه،لا بکدّهم و جدّهم،لو کانوا یعقلون..
و یلاحظ هنا:أن الأمور حین إبلاغ سورة براءة قد انقلبت رأسا علی
ص :24
عقب،فبدلا من أن یخاف علی«علیه السلام»المشرکین علی نفسه،کان هو الذی یتهددهم و یتوعدهم و یتحداهم،حتی لقد أبلغهم سورة براءة و کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد«لمع بسیفه»! (1).
و فی نص آخر:«لما دخل مکة اخترط سیفه و قال:و اللّه لا یطوف بالبیت عریان إلا ضربته بالسیف» (2).
و عن علی«علیه السلام»:«فأتیت مکة،و أهلها من قد عرفتم،لیس منهم أحد إلا و لو قدر أن یضع علی کل جبل منی إربا لفعل،و لو أن یبذل فی ذلک نفسه و أهله،و ولده،و ماله،فبلغتهم رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قرأت علیهم کتابه،فکلهم یلقانی بالتهدید و الوعید،و یبدی لی البغضاء،و یظهر الشحناء من رجالهم و نسائهم،فکان منی فی ذلک ما قد رأیتم» (3).
ص :25
و قالوا أیضا:«لما وصل علی«علیه السلام»إلی المشرکین بآیات براءة لقیه خراش بن عبد اللّه-أخو عمرو بن عبد اللّه-الذی قتله علی«علیه السلام»مبارزة یوم الخندق-و شعبة بن عبد اللّه أخوه،فقال لعلی«علیه السلام»:ما تسیرنا یا علی أربعة أشهر،بل برئنا منک و من ابن عمک،إن شئت،إلا من الطعن و الضرب».
و قال شعبة:لیس بیننا و بین ابن عمک إلا السیف و الرمح،و إن شئت بدأنا بک.
فقال علی«علیه السلام»:أجل،أجل،إن شئتم فهلموا (1).
و عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»:«خطب علی«علیه السلام»الناس:
و اخترط سیفه،و قال:لا یطوفن بالبیت عریان الخ..» (2).
3)
-الأنوار ج 35 ص 286 و ج 38 ص 171 و الإختصاص للمفید ص 168 و نور الثقلین ج 2 ص 178 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 129 و شرح الأخبار ج 1 ص 304 و إقبال الأعمال ج 2 ص 37 و حلیة الأبرار ج 2 ص 365.
ص :26
و عن الامام الصادق«علیه السلام»:أخذ علی«علیه السلام»الصحیفة، و أتی الموسم،و کان یطوف علی الناس،و معه السیف،و یقول: بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ.. (1).فلا یطوف بالبیت عریان بعد عامه هذا،و لا مشرک،فمن فعل، فإن معاتبتنا إیاه بالسیف.
قال:و کان یبعثه إلی الأصنام فیکسرها،و یقول:«لا یؤدی عنی إلا أنا أو أنت» (2).
و الشیء الذی قلما أشار إلیه الباحثون هو:أن ثمة نصوصا تصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسل أبا بکر و عمر معا ببراءة إلی أهل مکة، فانطلقا،فإذا هما براکب،فقال:من هذا؟!
قال:أنا علی.یا أبا بکر هات الکتاب الذی معک.
2)
-الکلام ج 19 ص 276 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 401 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 464 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 326 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 597 و جوامع الجامع ج 2 ص 45 و مجمع البیان ج 5 ص 9 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 321 و نور الثقلین ج 2 ص 182 و تفسیر المیزان ج 9 ص 163.
ص :27
فأخذ علی الکتاب،فذهب به،و رجع أبو بکر و عمر إلی المدینة،فقالا:
ما لنا یا رسول اللّه؟!
قال:«ما لکما إلا خیرا،و لکن قیل لی:لا یبلغ عنک إلا أنت أو رجل منک» (1).
و یؤید شراکة عمر لأبی بکر فی هذا الأمر:أن بعض الروایات صرحت:
بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عرض حمل الکتاب إلی المشرکین علی جمیع أصحابه،فکلهم تثاقل عن حمله،و المضی به إلی مکة،فندب منهم رجلا فوجهه به (2).
و هذا یدل علی أن عمر کان ممن تثاقل فی الإستجابة لطلب الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و لأجل هذا التثاقل الظاهر من الناس،کان لا بد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن یفرض علی رجل بعینه القیام بذلک..
و هکذا کان..و قد اختار«صلی اللّه علیه و آله»خصوص الذین لهم دعاوی عریضة،و یسعون للإستیلاء علی أمر الأمة،و إبعاد صاحبه الشرعی..
و جری ما جری.
و شارک عمر أبا بکر فیما ترتب علی إرجاعه من آثار،و ما یمکن أن یکون له من دلالات کما شارکه فی المسیر.
ص :28
و اللافت هنا:أن عمار بن یاسر هو الآخر قد شارک علیا«علیه السلام» فی المسیر إلی مکة،و لکن الناس یقتصرون علی ذکر علی«علیه السلام»و قلما یذکرون عمارا..تماما کما یذکرون أبا بکر فی حملة سورة البراءة و لا یذکرون عمر الذی کان معه أیضا،لأن أنظار هؤلاء و أولئک تکون مشدودة للأهم من الرجلین.
و لا ندری لماذا تثاقل عمر أولا،ثم عاد فذهب مع أبی بکر ثانیا..مع العلم:بأن امتناع عمر عن تلبیة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن هو المرة الأولی،فإنه فی غزوة الحدیبیة امتنع أیضا عن امتثال أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بالذهاب إلی مکة لیبلغ أشراف قریش بما جاء له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:یا رسول اللّه،إنی أخاف قریشا علی نفسی (1).
ص :29
و تقدم قول بعض الروایات:إن أبا بکر إنما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن سبب إرسال علی«علیه السلام»إلی مکة،بعد أداء مناسک الحج، و ذلک للإیهام بأن أبا بکر قد ذهب هو و علی«علیه السلام»إلی مکة..فلما رجعا استفهم عن سبب إلحاق علی به،لیحمل الرسالة دونه..
مع أن الأمر جری علی خلاف ذلک،لما یلی:
ألف:تقدم:أن الروایات-باستثناء واحدة منها-تصرح:بأنه حین أخذ علی«علیه السلام»الرسالة من أبی بکر،و توجه إلی مکة،رجع هو إلی المدینة.
و فی بعضها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یرد أبا بکر.
و بعد اتفاق الروایات تقریبا علی رجوع أبی بکر،فإن اختلافها فیما بینها فی بعض الخصوصیات،یمکن معالجته بأدنی تأمل..
ب:لو قبلنا بأن أبا بکر واصل طریقه إلی مکة،فذلک لا یعنی أنه هو الذی حج بالناس،إذ یمکن أن یکون قد حج تحت إمرة علی«علیه السلام»أیضا.
ج:و یمکن أن یستدل علی ذلک أیضا بقولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله» لم یؤمر علی علی«علیه السلام»أحدا طیلة حیاته..
هذا،و قد استدل علماء الشیعة بهذه الواقعة علی عدم صلاحیة أبی بکر للخلافة،فضلا عن الإمامة،فقالوا:من لم یصلح لأداء سورة واحدة إلی أهل بلدة.فهو لا یصلح للرئاسة العامة،المتضمنة لأداء جمیع الأحکام إلی
ص :30
عموم الرعایا فی سائر البلاد (1).
أضاف الشریف المرتضی«رحمه اللّه»قوله:«لو سلمنا أن ولایة الموسم لم تنسخ لکان الکلام باقیا،لأنه إذا کان ما ولی-مع تطاول الأزمان-إلا هذه الولایة،ثم سلب شطرها،و الأفخم و الأعظم منها،فلیس ذلک إلا تنبیها علی ما ذکرنا» (2).
و یؤکد ذلک:أن الذی أوکلت إلیه المهمة،و هو علی«علیه السلام»، کان خطر تعرضه لغدر الحاقدین علیه کبیرا جدا،أما أبو بکر الذی أعفی من المهمة،فقد تقدم:أنه کان أکثر مقبولیة عندهم،و الخطر عنه أبعد بسبب مواقفه الإیجابیة،تجاه أسراهم،لأنه لم یتعرض أحد منهم لأی خطر من قبله مهما صغر..و لغیر ذلک من أسباب..
عرفنا:أن عمارا«رحمه اللّه»رافق علیا«علیه السلام»إلی مکة،و یقول النص:إن فلانا و فلانا انزعجا من إرسال علی«علیه السلام»،و أحبا أن یرسل من هو أکبر منه سنا،و قالا:بعث هذا الصبی؟!و لو بعث غیره إلی أهل مکة، و فی مکة صنادید قریش و رجالها،و اللّه،الکفر أولی بنا مما نحن فیه.
ص :31
ثم إنهما سارا إلی علی و عمار و خوفاهما بأهل مکة،و غلظا علیهما الأمر، و قالا لهما:إن أبا سفیان،و عبد الرحمان،و عبد اللّه بن عامر،و أهل مکة قد جمعوا لهم.
فقال علی«علیه السلام»:حسبنا اللّه و نعم الوکیل.
و مضیا،فلما دخلا مکة أنزل اللّه تعالی: اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (1).
و نقول:
1-لعل انزعاج فلان و فلان قد کان بعد تثاقلهما أولا،و بعد الإنتداب القسری لأبی بکر للمهمة،ثم عزله عنها،حیث فاجأهما هذا العزل، و أزعجهما أن یکون علی«علیه السلام»هو البدیل،و استفاقا علی ضربة معنویة هائلة،و موجعة جدا،فأحبا تدارک الأمر،و لو بأن یعلن علی«علیه السلام»انصرافه،أو تردده،و خوفه،بسبب تخویفهما إیاه بجمع الناس..
کما أن نفس إظهار شیء من الحرص منهما علی تولی هذه المهمة قد یعید شیئا من الإعتبار لمن فقده،مهما کان قلیلا و ضئیلا..
2-ماذا نقول لرجلین یریان الکفر أولی من الإیمان،لأجل أمر لا حقیقة له،بل هو أمر أرعن و تافه،و هو أن ذا السن الجاهل و القاصر
ص :32
التفکیر،و الجبان،و الناقص الإیمان،و الذی یعانی من الکثیر الکثیر من العاهات،و النقائص لا بد أن یقدم علی الأصغر منه سنا.
رغم أن الأصغر أشرف الخلق و أفضلهم،و أکرمهم،و أعلمهم،و أتقاهم و أحکمهم،و أعقلهم،و أشجعهم،و أصحهم إیمانا و یقینا،و أکملهم فی کل شیء..
مع العلم:بأن معادلة السن لو صحت لبطلت خلافة أبی بکر،لأن أباه کان حیا حین استدل علی هذا الأمر،بالإضافة إلی وجود عشرات أو مئات من الصحابة کانوا أسن منه.
بل لو صح ذلک،لبطلت کل خلافة و رئاسة،بل کل إمامة و نبوة، حتی نبوة أولی العزم لأنهم جمیعا کان فی قومهم من هم أسن منهم..
و کذلک الحال بالنسبة لنبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فإن عمه العباس و کثیرین غیره کانوا أسن منه«صلی اللّه علیه و آله»..
3-لا ندری کیف یجیز مسلم لنفسه ترجیح الکفر علی الإیمان،لأجل تقدیم الأصغر سنا علی الأکبر،و ما الذی عرف و رأی من هنات فی الإسلام و الإیمان حتی أصبح عنده رخیصا،و محتقرا،و یرید التخلص منه، و تنزیه نفسه عنه؟!
تقول روایة لخصناها:
إن علیا«علیه السلام»انصرف إلی المدینة یقصد فی السیر،و أبطأ
ص :33
الوحی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر علی«علیه السلام»،و ما کان منه،فاغتم لذلک غما شدیدا..
و کان من عادته«صلی اللّه علیه و آله»أنه إذا صلی الغداة استقبل القبلة، و استقبل علی«علیه السلام»الناس خلف النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فیستأذنون فی حوائجهم،و بذلک أمرهم«صلی اللّه علیه و آله».
فلما غاب علی«علیه السلام»إلی مکة لم یجعل أحدا مکان علی«علیه السلام»،بل کان هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله»یستقبل الناس.
فأذن للناس..فاستأذنه أبو ذر،فأذن له.فخرج یستقبل علیا«علیه السلام»،فلقیه ببعض الطریق،فالتزمه و قبله،و سبقه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بشره بقدومه،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأبی ذر:
«لک بذلک الجنة» (1).
ثم رکب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و رکب معه الناس،فلما رآه أناخ ناقته،و نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فتلقاه،و التزمه و عانقه، و وضع خده علی منکب علی«علیه السلام».
و بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرحا بقدومه.و بکی علی«علیه السلام»معه..
ثم سأله عما صنع،فأخبره،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«کان اللّه عز
ص :34
و جل أعلم بک منی حین أمرنی بإرسالک» (1)..
و نقول:
1-إن النظام الذی تحدثت الروایة أنه کان قائما بالنسبة لاستئذان الناس نبیهم لیذهبوا فی حوائجهم،یشیر إلی شدة الضبط و الإنضباط الذی یهیء للقائد الإشراف المباشر و الدقیق علی حرکة الناس معه،و یعطیه القدرة علی التصرف و وضع الأمور فی مواضعها،وفق معطیات دقیقة، و معرفة تفصیلیة،و إشراف علی النتائج،و سیکون قراره متوافقا مع الظروف الموضوعیة القائمة،و مترافقا مع معطیات النجاح و الفلاح.
2-إن هذا الإجراء من شأنه أن یبلور بصورة عفویة شعورا لدی کل فرد بارتباطه الفعلی و المستمر بقائده و رائده،و یعطیه المزید من الشعور بالقیمة و الأهمیة لحضوره و لوجوده،و لحرکتهم معه..و تأثیره فی المنظومة العامة.کما أنه یبعث فیه حیویة،تدفعه للتأثیر الإیجابی و الفاعل..
3-و قد أظهر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إهتماما بالغا بسلامة علی «علیه السلام»،حتی صار همّ أبی ذر منصرفا إلی التعجیل باستجلاء خبر علی«علیه السلام»،لیدخل السرور علی قلب الرسول،معتبرا ذلک من أعظم القربات.
و قد ظهر مصداق ذلک بالمکافأة التی تلقاها من النبی«صلی اللّه علیه
ص :35
و آله»علی بشارته بقدومه«علیه السلام»،و هی قوله له:«لک بذلک الجنة».
و هی مکافأة لم یکن یتوقعها أبو ذر،و لا أحد ممن حضر و سمع،لأنهم لم یعرفوا علیا«علیه السلام»،لیعرفوا قیمته عند اللّه و عند رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..و هو ما أشار إلیه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:«یا علی ما عرف اللّه إلا أنا و أنت،و ما عرفنی إلا اللّه و أنت،و ما عرفک إلا اللّه و أنا» (1).
و المراد المعرفة التامة،أو فقل:معرفته حق معرفته..
4-إن استقبال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»کان فریدا لم یر منه مثله،حتی حین قدم علیه جعفر من الحبشة،حیث استقبله «صلی اللّه علیه و آله»بخطوات.
و لکنه بالنسبة لعلی«علیه السلام»خرج من المدینة،و رکب راحلته، و سار ما شاء اللّه أن یسیر لاستقباله،ثم هو یضع خده علی منکب علی «علیه السلام»،و یبکی علی«علیه السلام»،و یبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرحا بقدومه.
ص :36
أقاویل..لا مبرر لها..
ص :37
ص :38
و نرید ان نعترف هنا:أننا فی حیرة شدیدة من أمرنا فی أبی بکر،فإن محبیه،إذا رأوا أن إظهار الفخامة و العظمة هو المفید له،یجعلون حتی فراره من الزحف شجاعة،و ابتعاده عن المعرکة فی بدر ریاسة،و یدّعون:أن من دلائل عظمته و شجاعته إقناعه عمر بن الخطاب بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینسبون له نفوذ الکلمة و الإحترام و الریاسة بین المشرکین فی مکة،فلم یعذبه المشرکون لمکانته فیهم،و لم یمنعوه من إقامة المسجد من أجل ذلک،کما أن قریشا تبذل فیه مائة ناقة لمن یمکّنها منه حین الهجرة،کما بذلت فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و علی هذا فقس ما سواه.
و إذا احتاجوا لتخلیصه من بعض المآزق إلی ادّعاء ضعفه،و خوفه، و کونه بلا نصیر،و لا عشیرة،و لا ظهیر..فإنهم یبادرون إلی ذلک، و یبالغون فیه ما شاؤا،و بلا رقیب و لا حسیب!!
و قد تقدم:أن بعضهم زعم:أن حدیث عزل أبی بکر عن الحج من بدع الرافضة..
ص :39
و هذا کلام سیق علی سبیل التهمة لجماعة کبیرة سماها الرافضة..
و صحته و فساده مرهون بما تثبته الوقائع و الأدلة..
و سنری:أن الروایات و الشواهد من طرق محبی أبی بکر أنفسهم متضافرة علی صحة و وقوع ما ادعی أنه من بدع الرافضة،باستثناء روایة واحدة أوردها محبو أبی بکر هی التی لا بد أن تبقی فی قفص الإتهام،إن لم نقل:إنها موصومة بوصمة الإختلاق و الإبتداع..
ادعی بعض محبی أبی بکر:أن سبب أخذ الآیات من أبی بکر هو أن سورة براءة تضمنت ثناء علیه،فأحب أن یکون علی لسان غیره..إن المتأمل بالآیات التی ذکرت کلب أهل الکهف،و الآیات التی ذکرت أبو بکر یتیقن أن کلب أهل الکهف أولی بالفخر من أبی بکر و أتباعه الذین هم أولی بالخزی.
و نقول:
أولا:إنه یقصد بالثناء علی أبی بکر قوله تعالی: ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلیٰ وَ کَلِمَةُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (1)و قد ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»حین الحدیث عن الهجرة:أن هذه الآیة تضمنت
ص :40
شواهد عدیدة،علی أنها فی مقام الذم،و التأنیب،و الإدانة.فإن صاحبه یحزن و یخاف رغم أنه یری المعجزات و الکرامات تتوالی و هی تدل علی أن اللّه حافظ لنبیه،فهو یری نسج العنکبوت،و الشجرة تنبت علی باب الغار و الحمامة الوحشیة تبیض،و غیر ذلک.
و یحاول النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یهدئه و یطمئنه،ثم تنزل الآیة بنزول السکینة علی الرسول،و إخراجه هو منها،مع أن أبا بکر هو الحزین الخائف،و تصرح بأن اللّه سبحانه أید رسوله بجنود لم یروها.و لم تأت علی ذکر صاحبه فی ذلک.
و من کان هذا حاله،فإنه یحتاج إلی المزید من العمل لتأکید یقینه، و بلورة إیمانه..
ثانیا:إن الآیات التی أرسلها النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة إن کانت عشرا،أو عشرین أو ثلاثین،فلیست آیة الغار من بینها،لأنها هی الآیة الأربعون فی تلک السورة.
ثالثا:لو سلمنا أن آیة الغار کانت من بین الآیات المرسلة،فیرد السؤال عن السبب فی عدم التفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الأمر قبل أن یرسل أبا بکر!
و سؤال آخر عن السبب فی تأخر نزول الوحی إلی حین خرج أبو بکر، و سار فی البراری و القفار،باتجاه مکة،مع العلم بأن المسیر إلی مکة یحتاج إلی تهیئة الأسباب،و الإستعداد الذی یحتاج إلی بعض الوقت الذی یتسع و لا شک لنزول الوحی بتصحیح القرار،و حفظ ماء وجه أبی بکر؟!.
ص :41
و زعموا:أن السبب فیما جری هو أن العقود و العهود لا یحلها إلا المطاع،و العاقد لها،أو رجل من أهل بیته (1).
و نجیب:
أولا:بأن المهمة التی أوکلت إلی أبی بکر أولا،ثم علی ثانیا لم تکن نقض عهد،و لا حل عقد.
ثانیا:لو کان الأمر کذلک،فلماذا أرسل«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر أولا،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا بالرسوم و الأعراف فی زمانه،کما کان یعرفها غیره..
ثالثا:دعوی أن العهد لا ینقضه إلا من عقده،أو رجل من أهل بیته، لا تصح،فقد قال المعتزلی:«و ما نسب إلی عادة العرب غیر معروف،و إنما هو تأویل تأول به متعصبوا أبی بکر،لانتزاع براءة منه،و لیس بشیء» (2).
و لم نسمع أن أحدا توقف فی نقض عقد أو عهد حتی یبلغه إیاه عاقده، أو أحد أقاربه (3).
ص :42
علی أننا قد ذکرنا:أنه لیس ثمة نقض عهد،بل الآیة فی سورة التوبة تأمر بإتمام عهدهم إلی مدتهم.
رابعا:لو صح قول هؤلاء،فلماذا یخاف أبو بکر من أن یکون قد نزل فیه شیء؟!
خامسا:ما معنی أن یعترض أبو بکر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» بالطریقة التی تقدمت.فإنها أظهرت حالة تمرد من أبی بکر علی الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،فلاحظ قوله:مالی؟!أنزل فی قرآن؟!.
و یشیر إلی ذلک أیضا قوله:إنک أهلتنی لأمر طالت إلیه الأعناق،فلما توجهت له رددتنی عنه!!
و ما معنی أن یهتم أبو بکر بالجاه و المقام الدنیوی،کما دل علیه قوله:
«أهلتنی لأمر طالت إلیه الأعناق»؟!
و ما معنی سؤاله عن نزول القرآن فیه،هل کان یخفی شیئا یخشی أن یظهره القرآن؟!
سادسا:لماذا لم یعترض أبو بکر من بدایة الأمر علی انتداب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یذکّره:بأن المشرکین لا یرضون بنقض عهدهم،لأن هذا النقض لا بد أن یکون منک أو من أحد أقاربک،فإن أعراف العرب تمنع من إرسالی؟!
کما أن أحدا من الصحابة لم یبادر إلی لفت نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الأمر..
سابعا:لو صح ذلک،فلماذا قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا
ص :43
یؤدی عنی إلا أنا أو علی»؟!روی ذلک عن یحیی بن آدم السلولی،و عن حبشی بن جنادة،و حفش،و عمران،و أبی ذر الغفاری،و روی أیضا عن ابن عباس.
فلو کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید الأخذ بأعراف الجاهلیة لم یصح منه حصر الأمر به و بعلی«علیه السلام»،بل لا بد من تعمیمه لجمیع أقاربه..
فإن قیل:الصحیح هو ما روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی،أو من أهل بیتی» (1).
ص :44
و یجاب:
أولا:لا دلیل علی صحة هذه الروایة،و کذب تلک.
ثانیا:لا مانع من أن تکون الروایتان روایة واحدة بأن یکون قد قال:
لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی،و هو علی مثلا..أو یکون قد قال ذلک فی مناسبتین،لیعرف الناس أن المقصود بمن هو من أهل بیته خصوص علی «علیه السلام»..
قد یقال:إن أبا بکر حین حمل الآیات إلی مکة لم یرتکب ذنبا،فلماذا یعاقبه اللّه و رسوله علی هذا النحو،الذی یحمل معه فضیحة کبری له أمام الناس، و هی تظهر ضعف أبی بکر،أو توجب التشکیک بأمانته،أو نحو ذلک؟!و هل
1)
-ج 1 ص 471 و الصوارم المهرقة ص 125 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 460 و 461 و الغدیر ج 6 ص 346 و 350 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 595 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 129 و خصائص أمیر المؤمنین للسنائی ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 288 و 291 و ج 17 ص 195 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 49 و تفسیر القمی ج 1 ص 282 و 341 و 420 و مجمع البیان ج 5 ص 8 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 251 و خصائص الوحی المبین ص 167 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 320 و تفسیر المیزان ج 9 ص 162 و 168 و تمهید الأوائل ص 546 و تفسیر النسفی ج 2 ص 77 و التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 218 و تفسیر البیضاوی ج 3 ص 128.
ص :45
تصح العقوبة قبل الجنایة؟!أو هل تصح العقوبة علی النوایا؟!.
و نجیب:
أولا:قد یقال فی الجواب:إن أبا بکر کان یجری إتصالات،و یدبر مع غیره لإبعاد الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن صاحبها الشرعی،المنصوص علیه،و کفی بذلک ذنبا یستحق علیه العقوبة من اللّه و رسوله.
کما أن من حق أهل الحق أن یدبروا لإفشال المساعی التی تبذل لتضییع الحق،و إلقاء الأمة فی متاهات الأهواء.
بل قد تکون هناک نوایا یجب أن تظهر،و قد علم بها علام الغیوب، و أراد إظهاراها بهذه الطریقة.
ثانیا:إن من الحق و الخیر للناس أن یمتحن اللّه و رسوله أولئک الذین یرشحون أنفسهم لمقامات خطیرة و حساسة تؤثر علی مصیر الأمة بأسرها..
لکی تظهر قدرات هؤلاء الناس،و ملکاتهم،و خصائصهم،و نوایاهم أیضا،حتی لا یحملهم الناس ما لا طاقة لهم به،أو حتی لا یستجیب لهم الناس إذا دعوهم إلی مساعدتهم فی الوصول إلی أهداف لا یحق لهم الوصول إلیها،و قد یوجب وصولهم هذا بلاءات کبیرة،و إخفاقات خطیرة علیهم و علی غیرهم.
و قد أخفق أبو بکر فی هذا الإمتحان،فإنه حین أرجعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»ظهر ضعفه،و تجلت معان لا تلیق بمن یطلب ما یطلبه هذا الرجل،فقد بکی،و انزعج،و اهتم و اغتم،و عاتب و اشتکی،و أکثر الکلام
ص :46
علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لم نره رضی بما رضیه له اللّه و رسوله،و لم یسلم له تسلیما.
و کان أبعد الناس عن القاعدة التی أطلقتها الحوراء زینب صلوات اللّه و سلامه علیها:«رضا اللّه رضانا أهل البیت» (1).
و إنما کان یتعامل مع ما یجری علی قاعدة:کاد المریب أن یقول خذونی، فقد کان خائفا من أن یکون قد نزل فی حقه شیء..
مع أن المفروض بمن یعلم أن اللّه تعالی أعدل العادلین،و أکرم الأکرمین،و أرحم الراحمین..أن یعرف أن اللّه لا یظلمه،و أن رسوله لا یحیف علیه،فلو لم یکن قد صدر ما یخشی المؤاخذة علیه،أو فضح أمره فیه لم یکن معنی لخوفه،و لا لسؤاله،و لا..و لا..إلخ..
و لعل مما یدل علی ذلک:أن الروایة عن علی«علیه السلام»تذکر:أن أبا بکر کان قد تثاقل عن حمل الکتاب کما تثاقل غیره،حتی لجأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی فرض ذلک علیه،و إلزامه به (2).
إن التثاقل عن حمل الکتاب حتی لو کان حبا بالراحة لعدم وجود
ص :47
خطر من المشرکین علی أبی بکر.لا بد أن یجعل أبی بکر یفرح حین یتم الإستغناء عنه..و سیزید ارتیاحه حین یسأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»إن کان قد نزل فیه شیء،فأجابه«صلی اللّه علیه و آله»بالنفی،حیث إن تحویل المهمة عنه إلی غیره،لم یکن لأجل أن قرآنا نزل بذمه.
و قد یقال أیضا:
إذا کان لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا هو أو علی(أو رجل منه)،فما معنی أن یرسل عشرات الکتب إلی الملوک،و إلی الأشخاص و القبائل،و البلاد و الجماعات مع أشخاص من فئات شتی،لیسوا من أهل بیته أصلا،فإن هذا تبلیغ عنه.
و یجاب:
أولا:لعل المقصود أن أبا بکر لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی خصوص هذا المورد الذی یحتاج إلی حزم و صلابة،و إصرار و اقتدار، و عزة و مهابة،لا یملکها سوی علی«علیه السلام»حتی کان الطرف الآخر هم قومه.
ثانیا:المقصود:التبلیغ عنه فیما هو من شأنه کمبلغ عن اللّه،مما یرتبط بالشریعة و الکتاب الذی له مساس بالإمامة من بعده،فإن إبرام العهود و المواثیق التی تحدثت الآیات فی سورة براءة عنها،و عن تعاهدها بالوفاء، و عقاب ناقضها هی من صلاحیات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم الإمام من بعده،و أین هذا الأمر من بعث الرسل فی الحاجات المختلفة إلی هذه
ص :48
الجهة أو تلک؟!
و بعبارة أکثر تفصیلا:إن حامل الآیات برید أن یعلن الحرب علی من یصر علی انتهاک حرمة المسجد الحرام بعد ذلک العام،و إبلاغ قرارات حازمة و حاسمة فیما یرتبط بالشأن العام،بما فی ذلک إبطال سنن الجاهلیة فیما یرتبط بعرفات..و إنذار المشرکین،و إعطائهم مهلة أربعة أشهر،و أنه لا تجدید لعهد مشرک.
و هی قرارات تمس النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الخلیفة من بعده مباشرة..و لا بد من قطع أمل المشرکین بالحصول علی أی امتیاز یقوی موقعهم.
و لعلهم یطمعون بالحصول علی بعض التساهل من الخلیفة بعد رسول اللّه إن کان فلان من الناس هو الخلیفة،و لا سیما إذا کان قد عاش الشرک و مارسه طیلة عشرات السنین،فإنه لن یکون قادرا علی اقناعهم ببراءته الحقیقیة مما کان علیه،و لن یکون لکلامه ذلک التأثیر فیهم.
أما إن کان الخلیفة هو ذلک الذی قصم ظهر الشرک،و أبار أحلامهم، و أبطل کیدهم،فإن الأمر سیکون مختلفا،لا سیما و أن علیا هو أخو الرسول،و هو منه بمنزلة هارون من موسی،فإرساله بهذه الرسالة إلیهم سیقصم ظهورهم،و یمیتهم فی حسرتهم،و یقطع دابر کل أمل لهم.
ألف:تقدم:أن بعض الروایات عن علی«علیه السلام»تقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»کتب الکتاب،و عرض علی جمیع أصحابه المضی به إلی
ص :49
المشرکین،فکلهم یری التثاقل فیهم،فلما رأی ذلک ندب منهم رجلا، فوجهه به،فأتاه جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد،لا یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک،فأنبأنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و وجهنی بکتابه و رسالته إلی مکة الخ.. (1).
ب:صرحت بعض نصوص الروایة بأکثر من ذلک،فعن الإمام الباقر «علیه السلام»قال:لما سرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر بأول سورة«براءة»إلی أهل مکة أتاه جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد،إن اللّه تعالی یأمرک أن لا تبعث هذا،و أن تبعث علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و إنه لا یؤدیها عنک غیره..
فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فلحقه،فأخذ منه الصحیفة،و قال:ارجع إلی النبی.
فقال أبو بکر:هل حدث فی شیء؟!.
فقال:سیخبرک رسول اللّه.
فرجع أبو بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا رسول اللّه،ما کنت تری أنی مؤد عنک هذه الرسالة؟!.
ص :50
فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أبی اللّه أن یؤدیها إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام».
فأکثر أبو بکر علیه من الکلام،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:
کیف تؤدیها و أنت صاحبی فی الغار؟! (1).
فإن قوله الأخیر:«کیف تؤدیها و أنت صاحبی فی الغار»،قد جاء علی سبیل التقریع و التشنیع و الذم،و بیان السبب و المبرر لهذا الإجراء.
و لعل الوجه فی ذلک:أن أبا بکر کان فی الغار خائفا فزعا،إلی حد أن هذا الجزع کان له من الأثر السلبی الخطر و ما أوجب نزول قرآن یندد به، و یتلی إلی یوم القیامة..مع أنه کان یری الآیات الدالة علی حفظ اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»،مثل نسج العنکبوت،و نبات شجرة السدر، و وضع الحمامة الوحشیة بیضها،و وقوفها علی باب الغار.
و مع وجوده إلی جانب النبی«صلی اللّه علیه و آله».
و مع تطمینات نبی الرحمة له.
و مع عدم علم أحد من المشرکین بمکانهما.و..و..إلی غیر ذلک مما یشیر إلی أنه فی مأمن..و لکنه بقی مرعوبا و خائفا إلی هذا الحد،فکیف سیکون حاله إذا أمام مئات أو ألوف من الناس،ممن یعرفون مکانه،و هو فی بلدهم و فی قبضتهم،و جموعهم تحیط به،و لیس النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی جانبه،لیهدئ من روعه،و هو لیس ممن تظهر الآیات و المعجزات
ص :51
المطمئنة له.
مع العلم:بأن أولئک القوم قد أصبحوا موتورین من الإسلام،الذی قتل صنادیدهم،و آباءهم،و إخوانهم،و أبناء عشائرهم،و فتح بلادهم، و غنم أموالهم..
ج:لماذا یخاف أبو بکر من أهل مکة،فإنه لم یکن له أثر فی ساحات القتال و النزال،بل کان من الفرارین،أو کان علی رأسهم فی کل موقع فر فیه أولئک الضعفاء کما جری فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و فدک و..و..
و کان هو الساعی لفک أسری المشرکین فی بدر..ثم کان من المتخاذلین یوم عمرو بن عبد ود،و من المخذلین یوم بدر،و لم یعرف له قتیل و لا جریح فی أی من الحروب التی واجهها المسلمون فی حیاة الرسول.
علی أنهم قد زعموا فی مقابل ذلک:أن أبا بکر لم یتعرض للتعذیب فی مکة،لأنه کان محببا للمشرکین،مقربا إلیهم..و هو أول من بنی مسجدا فی بنی جمح-علی حد زعمهم-فی الوقت الذی کان المسلمون یعذبون فیه حتی الموت،نساء و رجالا،کما جری لیاسر و سمیة والدی عمار رضوان اللّه تعالی علیهم..
و هو الآن قد أصبح أکثر قربا من الکثیرین من أهل مکة الذین کانوا من قومه،أو من إخوانه و أحبائه فی الأیام الخالیة،و قد أظهروا الإسلام الآن..
فإن ذلک کله یشیر إلی أن احتمال الخطر علی أبی بکر یکاد یلحق بالعدم..
ص :52
د:أما علی«علیه السلام»فهو الذی أبار صنادیدهم،و أکذب أحدوثتهم،و کانوا یتربصون به الدوائر،و یبغون له الغوائل،و مراجل حقدهم تغلی علیه أشد الغلیان.
و هذا یدلنا علی أن موقف علی«علیه السلام»هو الأصعب،و أن الخطر علیه أعظم،و لا سیما إذا واجههم بهذا القرار الحاد المتضمن للتهدید بالقتل،و الوعید بالحرب الضروس،فإن ذلک لا بد أن یستفزهم،و یثیر حفیظتهم،فإذا وجدوه وحیدا بینهم،و فی عقر دارهم و موضع قوتهم، و محل اجتماعهم،فلربما بادروا إلی الإنتقام منه،إن لم یکن بالعلن،فإنهم سوف یغتالونه بالسر و لن یجرؤ أحد من بنی هاشم،أو من غیرهم علی إظهار نفسه،فی هذه المعمعة الهائلة التی لن یکون حصادها إلا الدمار و البوار.
قد یقال:
أولا:قد یری البعض:أن تثاقل أبی بکر عن إجابة طلب الرسول «صلی اللّه علیه و آله»قد سهل القرار بعزله عن أدائها،لا سیما إذا کان ظهر:
أن استمراره فی المهمة قد یساعد بعض الناس علی اتخاذ ذلک ذریعة لإضفاء صفات من العظمة و القداسة علیه،ترغّب الناس بتأییده،أو تجعلهم یتقبلون سعیه لنیل مقام الخلافة الذی صرح اللّه و رسوله بأنه لغیره..
و یسهل علیهم غض الطرف علی ما صدر منه من تصرفات فی سیاق هذا المقام من صاحه الشرعی..
ثانیا:و یبقی هنا سؤال عن سبب فرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی
ص :53
أبی بکر القیام بهذه المهمة،ثم عزله عنها،أر یعد ذلک ظلماص له؟!فإن کان ذلک لأجل أنه لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا هو أو رجل منه،فلماذا ألزمه بالمهمة؟!
إلا إن قیل:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعرف بهذا الحکم،أو لأنه «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعرف مؤهلات أبی بکر،و أنه غیر قادر علی أداء المهمة بالنحو الذی یرضی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فهل حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر فوق طاقته؟!أم أن الأمر خطة إلهیة لتعریف الناس بأن ما یدبر له أبی بکر ما هو إلا تعد علی اللّه و رسوله، فاستحق بذلک تعریف الناس بأمره،لکی لا ینساقوا معه،و لینال هو جزاء علی سعیه ذاک غیر المشروع..
و نجیب:
أولا:إن إنکار أصل الواقعة استنادا إلی ما ذکر لا یلتفت إلیه،اجتهاد فی مقابل النص،إذ قد تضافرت الأخبار،و اشتهرت الواقعة حتی أصبحت أوضح من الشمس،و أبین من الأمس،کما اعترف به القاضی عبد الجبار (1).
ثانیا:هذا المورد لیس من موارد النسخ،لأنه لیس حکما شرعیا کلیا، لکی یتعلق به النسخ..و إنما هو أمر مرتبط بشخص بعینه هو أبو بکر، کانت هناک مصلحة بإعطائه کتابا،و أمره بأن یبلغ مقالا لأهل الموسم،فإذا حمل الکتاب،و بلغ به مکانا بعینه انتهت تلک المصلحة و تبلورت مصلحة أخری تتمثل بأخذ الکتاب منه،و إعطائه لعلی«علیه السلام»لیقرأه هو علی أهل الموسم..
و لعل هذه المصلحة فی ذلک کله هی إظهار فضل علی«علیه السلام»، و عدم أهلیة أبی بکر لما یطلبه و یسعی من أجله..
ثالثا:جوز جمهور الأشاعرة،و کثیر من علماء الأصول النسخ قبل حضور وقت العمل (2).
رابعا:إذا دلت الأخبار المتواترة علی وقوع النسخ قبل حضور وقت العمل،و أجمع نقلة الأخبار علی حصوله،کان ذلک دلیلا علی جوازه،و به
ص :55
یعلم أن ما یتشبث به القائل بالمنع،هو مجرد شبهة لا تصلح للوقوف عندها.
قال الرازی:«قیل:قرر أبا بکر علی الموسم،و بعث علیا خلیفة(خلفه) لتبلیغ هذه الرسالة حتی یصلی خلف أبی بکر،و یکون ذلک جاریا مجری تنبیه علی إمامة أبی بکر،و اللّه أعلم».
قال:«و قرر الجاحظ هذا المعنی،فقال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بعث أبا بکر أمیرا علی الحاج،و ولاه الموسم،و بعث علیا یقرأ علی الناس سورة براءة،فکان أبو بکر الإمام و علی المؤتم،و کان أبو بکر الخطیب و علی المستمع،و کان أبو بکر الرافع بالموسم،و السائق لهم،و الآمر لهم،و لم یکن ذلک لعلی» (1).
و قد أجاب العلامة المجلسی علی هذا بما ملخصه (2):
أولا:إن تولی أبی بکر للموسم ممنوع،کما أظهرته النصوص.
ثانیا:إن جعل شخص أمیرا لا یجعل الناس ملزمین بالصلاة خلفه..(بل کل یعمل بتکلیفه،من حیث ثبوت جامعیته لشرائط إمامة الصلاة و عدمها).
ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن من أهل الموسم،لیکون أبو بکر
ص :56
أمیرا علیه،بل هو مرسل إلیهم برسالة..و لیس فی الأخبار أی شیء یدل علی أن علیا«علیه السلام»صلی خلف أبی بکر.
رابعا:إن الصلاة خلف أبی بکر لا تعنی ثبوت فضیلة له،علی ما زعموه من جواز الصلاة خلف کل بر و فاجر (1).
خامسا:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی»،یدل علی أنها تأدیة خاصة،لا ینالها أحد من البشر،أما إمارة الحاج فیتولاها أی کان من الناس،برا کان أو فاجرا، و قد تولاها عتّاب بن أسید قبل أبی بکر،و لا تحتاج إلی أکثر من المعرفة بما هو الأصلح فی سوق الإبل،و البهائم،و معرفة المیاه،و التجنب عن مواضع اللصوص و نحو ذلک..فهو أمر إداری صرف..
سادسا:إن إمارة الحاج لا تستلزم خطابة،لتستلزم الإستماع.
ص :57
سابعا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یأمر علیا«علیه السلام»بطاعة أبی بکر،و مجرد رفاقته له-لو صحت-لا تعنی ائتماره بأمره..
ص :58
الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع..
الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة..
الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع..
الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر..
الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر..
الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..
الفصل السابع:آیات الغدیر..
الفصل الثامن:آیات سورة المعارج و سورة العصر..
الفصل التاسع:قرائن و دلالات..
ص :59
ص :60
علی علیه السّلام فی حجة الوداع..
ص :61
ص :62
لقد حج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سنة عشر حجة الوداع،مع جمع کبیر من المسلمین،و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»:أن الذین قدموا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی السنة العاشرة لیحجوا معه کانوا بشرا کثیرا،و وافاه فی الطریق خلائق لا یحصون،و کانوا من بین یدیه،و من خلفه،و عن یمینه،و عن شماله،مدّ البصر.
و قد ذکرت الروایات:أن الذین خرجوا معه«صلی اللّه علیه و آله» کانوا سبعین ألفا (1).
ص :63
و قیل:کانوا تسعین ألفا (1).
و یقال:مائة ألف،و أربعة عشر ألفا (2).
و قیل:کانوا مائة و عشرین ألفا (3).
و قیل:کانوا مئة و اربعة و عشرین ألفا.و یقال أکثر من ذلک (4).
ص :64
أما قول بعضهم:إن الذین حجوا فی تلک السنة کانوا أربعین ألفا (1)، فلعل المقصود:هو صحابته الذین کانوا یعیشون فی المدینة و أطرافها (2).
قال العلامة الأمینی:«و هذه عدة من خرج معه،أما الذین حجوا معه، فأکثر من ذلک،کالمقیمین بمکة،و الذین أتوا من الیمن مع علی«علیه السلام»(أمیر المؤمنین)،و أبی موسی» (3).
قالوا:«و أخرج معه نساءه کلهن فی الهوادج،و سار معه أهل بیته،و عامة المهاجرین و الأنصار،و من شاء اللّه من قبائل العرب،و أفناء الناس» (4).
و نقول:
لم یکن هذا الحشد الهائل بصورة عفویة،بل کان بطلب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فإنه إرسل الکتب إلی أقصی بلاد الإسلام،و أمر
ص :65
المؤذنین بأن یؤذنوا بأعلی أصواتهم:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یحج فی عامه هذا.
و من الواضح:أن إخراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»نساءه کلهن فی الهوادج إلی الحج،و جمع هذه الأعداد الهائلة،لتسیر معه،سوی من سار إلی مکة من دون أن یمر بالمدینة،و ما والاها،و سوی الذین جاؤوا من الیمن مع ذلک،إن ذلک لم یکن أمرا عفویا،و لا مصادفة،و لا کان استجابة لرغبة شخصیة،و لا لشیء من أمور الدنیا،فرض علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» أن یجمع الناس حوله.فحاشاه من ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفکر و لا یفعل إلا وفق ما یریده اللّه تبارک و تعالی..
و لعل الهدف من کل هذا الحشد هو تحقیق أمور کلها تعود بالنفع العمیم علی الإسلام و المسلمین،و یمکن أن نذکر منها،ما یلی:
1-إنه أراد للناس المتمردین،بل و المنافقین،و الذین یحلمون بالإرتداد علی الإسلام و أهله عند أول فرصة تسنح لهم،یرید لهم أن یروا عظمة الإسلام،و امتداداته الواسعة،و أنه لم یعد بإمکان أحد الوقوف فی وجهه، أو إیقاف مده،فلییأس الطامحون و الطامعون،و لیراجع حساباتهم المتوهمون،و لیعد إلی عقولهم المتهورون و المجازفون..
2-إنه یرید أن یربط علی قلوب الضعفاء،و یشد علی أیدیهم،و یریهم عیانا ما یحصنهم من خدع أهل الباطل،و کید أهل الحقد و الشنآن..و من کل ما یمارسونه معهم من تخویف،أو تضعیف..
3-یرید أن ینصب علیا«علیه السلام»إماما و خلیفة من بعده أمام کل
ص :66
هذه الجموع الهائلة،لیکونوا هم الشهداء بالحق علی أنفسهم و علی جمیع الناس،یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم..
ثم أن یقطع الطریق علی الطامحین و الطامعین من أن یتمکنوا من خداع الآخرین ببعض الإدعاءات أو الإشاعات کما سنری حین الحدیث عما جری فی عرفات،و منی،و فی طریق العودة،فی غدیر خم.
و أما أخذه لجمیع نسائه معه،فلعله لأن فیهن من یرید أن یقیم علیها الحجة فی ذلک کله،لأنها سیکون لها دور قوی فی الإتجاه الآخر الذی یرید أن یحذر الناس من الإنغماس به،و المشارکة فیه..
عن أبی سعید الخدری،قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب إلی الیمن،قال أبو سعید:فکنت فیمن خرج معه،فلما احتفر (کذا)إبل الصدقة سألناه أن نرکب منها و نریح إبلنا،و کنا قد رأینا فی إبلنا خللا،فأبی علینا و قال:إنما لکم منها سهم کما للمسلمین.
قال:فلما فرغ علی،و انطلق من الیمن راجعا أمر علینا إنسانا،فأسرع هو فأدرک الحج،فلما قضی حجته قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ارجع إلی أصحابک حتی تقدم علیهم.
قال أبو سعید:و قد کنا سألنا الذی استخلفه ما کان علی«علیه السلام»منعنا إیاه،ففعل.فلما جاء عرف فی إبل الصدقة أنها قد رکبت، رأی أثر المراکب،فذم الذی أمره و لامه.
ص :67
فقلت:أما إن للّه علی لئن قدمت المدینة لأذکرن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لأخبرنه ما لقینا من الغلظة و التضییق..
قال:فلما قدمنا المدینة غدوت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أرید أن أفعل ما کنت قد حلفت علیه،فلقیت أبا بکر خارجا من عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فلما رآنی وقف معی،و رحب بی،و ساءلنی و ساءلته، و قال:متی قدمت؟!
قلت:قدمت البارحة.
فرجع معی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل و قال:هذا سعد بن مالک بن الشهید.
قال:ائذن له.
فدخلت،فحییت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حیانی،و سلم علی، و ساءلنی عن نفسی،و عن أهلی،فأحفی المسألة،فقلت:یا رسول اللّه، ما(ذا)لقینا من علی من الغلظة،و سوء الصحبة و التضییق.
فانتبذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و جعلت أنا أعدد ما لقینا منه، حتی إذا کنت فی وسط کلامی ضرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی فخذی-و کنت قریبا منه-و قال:[یا]سعد بن مالک بن الشهید،مه بعض قولک لأخیک علی،فو اللّه لقد علمت أنه أخشن فی اللّه!!
قال:فقلت فی نفسی:ثکلتک أمک سعد بن مالک،ألا أرانی کنت فیما یکره منذ الیوم و ما أدری؟!لا جرم و اللّه،لا أذکره بسوء أبدا،سرا و لا
ص :68
علانیة (1).
و نقول:
1-إن ما یثیر الدهشة هنا:هو أن أبا سعید الخدری قد أخذ علی علی «علیه السلام»أمرا هو عین الحق و العدل،و الإلتزام بأحکام الشرع الحنیف،فاتخذ منه ذریعة للطعن علیه،و سببا للتشهیر به..
ثم زاد علی ذلک أنه اشتکاه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان کل همه وجهده مصروفا لإقامة هذا العدل،و نشر هذه الأحکام،و حملهم علی العمل بها..
فهل یمکن أن یصبر و أن یسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا التجنی و الظلم الظاهر،الذی یریدون التسویق له،و أن یجعلوه نهجا فی الناس؟!
و کیف لم یفهم أبو سعید و غیره:أن إبل الصدقة لیست ملکا طلقا له و لا لغیره.و أنها لیست لهم وحدهم،بل هی أمانة فی أیدیهم،لا بد من أن
ص :69
یؤدوها إلی أهلها من دون أدنی تصرف فیها..
2-إنه«علیه السلام»قد استفاد من الوسائل الطبیعیة لاکتشاف ما حصل،حیث رأی أثر المراکب،فدله ذلک علی ما جری،فرتب الأثر علی ما حصل علیه من معلومات،و ذم ذلک الرجل الذی سمح لهم برکوب تلک الإبل..
3-لا ندری أیة غلظة فی علی«علیه السلام»ظهرت لأبی سعید الخدری!!فهل المنع من التصرف بمال الغیر،یعتبر غلظة،و تضییقا؟!و لو سمح لهم بأن یغیروا علی أموال غیرهم،هل یزول التضییق؟!و تزول صفة الغلظة عنه،و یصبح حسن الصحبة؟!..
4-إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بدأ مهمة إیقاظ أبی سعید بالضرب علی فخذ أبی سعید..و لم یکتف بمجرد نصیحته بالکلمة،فإن هذه الضربة لا بد أن تثیر اهتمامه،و تنقله إلی جو أکثر جدیة و حساسیة،و تدفعه إلی تفهّم الکلام الذی سیورده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیه بصورة أکثر دقة،و تنبها.و سیدرک أن القضیة أکثر حساسیة و أهمیة و جدیة مما یظن، و أن مواصلة هذا النهج ربما یجعلهم فی مواجهة أمور تتصف بالخطورة الحقیقیة علی مستقبل علاقتهم برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و ربما یضع علامة استفهام کبیرة حول التزامهم و حرکتهم الدینیة و الإیمانیة.
لقد کان علی«علیه السلام»فی الیمن حین جمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»الناس و سار بهم إلی حجة الوداع..و نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه»
ص :70
و آله»بمکة بالبطحاء هو و أصحابه،و لم ینزل الدور.
قالوا:و قدم علی«علیه السلام»من الیمن علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو بمکة،فدخل علی فاطمة«سلام اللّه علیها»و قد أحلت، فوجد ریحا طیبة،و وجد علیها ثیابا مصبوغة،فقال:ما هذا یا فاطمة؟!
فقالت:أمرنا بهذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
فخرج علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مستفتیا، فقال:یا رسول اللّه،إنی رأیت فاطمة قد أحلت و علیها ثیاب مصبوغة؟!
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنا أمرت الناس بذلک،فأنت یا علی بما أهللت»؟!
قال:یا رسول اللّه،إهلالا کإهلال النبی.
فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قرّ علی إحرامک مثلی،و أنت شریکی فی هدیی» (1).
و قد روی ابن کثیر و غیره النص المتقدم محرفا،فقال:قدم علی من
ص :71
الیمن ببدن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محرشا لفاطمة.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:صدقت-ثلاثا-أنا أمرتها،یا علی بم أهللت؟!.
قال:قلت:اللهم إنی أهلّ بما أهل به رسولک،قال:و معی هدی.
قال:فلا تحل.
فکان جملة الهدی الذی قدم به علی من الیمن،و الذی ساقه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من المدینة مئة بدنة (1).
فیلاحظ:أن کلمة«مستفتیا»الواردة فی الروایة عن أهل البیت صارت محرشا،و بدل أن یکون مستفتیا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،صار«محرشا لفاطمة»«علیها السلام»،للإیحاء بأن فاطمة«علیها السلام»لم تکن-بنظر علی «علیه السلام»-مأمونة علی دینها،أو للدلالة علی أن علیا«علیه السلام»کان ذا طبیعة عدوانیة استفزازیة،حتی بالنسبة لفاطمة«علیها السلام»..
أو أن المقصود هو الأمران معا..
ص :72
و یلاحظ:أن نیة علی«علیه السلام»فی إهلاله کانت مجملة،لأنه أهل بما أهل به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و المفروض:أنه کان غائبا و لم یطلع-بحسب الظاهر-علی نیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأن علینا أن لا نحمل تصرفات النبی و الإمام علی أنها تستند إلی علم الإمامة،و علم النبوة،و إلا لبطلت الأسوة و القدوة بهما..
فدلنا ظاهر حال علی«علیه السلام»هنا:علی کفایة النیة التی یکون تحدید المنوی فیها علی سبیل الإجمال،إذ یکفی کون المنوی محددا فی واقع الأمر،و إن لم یعلمه صاحب النیة تفصیلا،و لا یجب تحدید حدوده و استحضار خصوصیاته حین انشاء النیة،و الدخول فی العمل..
و کانت نیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هنا محددة فی واقع الأمر، فقصد علی«علیه السلام»ما قصده النبی إجمالا،و أغناه ذلک عن التفصیل، إذ لا تردید فی النیة،و لا فی المنوی بحسب الواقع..
و قد ذکرت الروایة المشار إلیها:إن علیا«علیه السلام»کان یرید بسؤاله أن یعرف بماذا أحرم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو یری فاطمة«علیها السلام»فی حال تختلف عن الحال الذی کان علیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فسألها عن سبب ذلک،فلم تفصح له.
فسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فبین له أن حجها حج تمتع.أما
ص :73
النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکان حجه حج قران..
إذن فلم یکن علی«علیه السلام»جاهلا بالحکم،بل هو لم یخبره أحد بطبیعة ما جری علیه الحال.
قد یحاول البعض أن یدعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أظهر أنه قد ندم علی اختیاره حج القران.و أنه لو استقبل من أمره ما استدبر لاختیار حج التمتع..
غیر أننا نقول:
أولا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یقدم علی فعل أمر من تلقاء نفسه،بل بوحی و دلالة إلهیة..
ثانیا:إن المطلوب منه«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص هذه الحجة هو حج القران،لکی یشرک علیا«علیه السلام»فی الهدی،و یظهر فضل علی«علیه السلام»و منزلته منه..و لیمهد لإعلان إمامته،و أخذ البیعة له فی هذا الحج بالذات،فی عرفة أو منی،أو فی غدیر خم.و هذا ما یفسر لنا أمره «صلی اللّه علیه و آله»للزهراء«علیها السلام»بأن تحرم بحج التمتع،و أحرم هو بحج القران.
قالوا:ثم انصرف«صلی اللّه علیه و آله»إلی النحر بمنی،فنحر ثلاثا و ستین بدنة بیده الشریفة بالحربة،و کان ینحرها قائمة معقولة الیسری،
ص :74
و کان عدد هذا الذی نحره عدد سنیّ عمره«صلی اللّه علیه و آله».
ثم أمسک،و أمر علیا«علیه السلام»أن ینحر ما بقی من المائة،ثم أمره أن یتصدق بجلالها،و جلودها،و لحومها،فی المساکین،و أمره أن لا یعطی الجزار فی جزارتها شیئا منها،و قال:«نحن نعطیه من عندنا» (1)،و قال:«من شاء اقتطع» (2).
قال ابن جریج:قلت:من الذی أکل مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» و شرب من المرق؟!
قال جعفر:علی بن أبی طالب«علیه السلام»أکل مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و شرب من المرق (3).
و قول أنس:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحر بیده سبع بدن قیاما (4).
ص :75
حمله أبو محمد:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینحر بیده أکثر من سبع بدن کما قال أنس،و أنه أمر من ینحر ما بعد ذلک إلی تمام ثلاث و ستین (1)، ثم زال عن ذلک المکان،و أمر علیا«علیه السلام»فنحر ما بقی.
أو أنه لم یشاهد إلا نحره«صلی اللّه علیه و آله»سبعا فقط بیده،و شاهد جابر تمام نحره«صلی اللّه علیه و آله»للباقی،فأخبر کل واحد منهما بما رأی و شاهد.أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»نحر بیده مفردا سبع بدن کما قال أنس، ثم أخذ هو و علی الحربة معا،فنحرا کذلک تمام ثلاث و ستین.
و قال عروة(غرفة)بن الحارث الکندی:أنه شاهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یومئذ أخذ بأعلی الحربة،و أمر علیا«علیه السلام»فأخذ بأسفلها،و نحرا بها البدن،ثم انفرد علی«علیه السلام»بنحر الباقی من المائة کما قال جابر (2).
ص :76
و کان الهدی الذی جاء به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة و ستین،أو ستة و ستین.
و جاء علی«علیه السلام»بأربعة و ثلاثین،أو ستة و ثلاثین،فنحر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ستة و ستین،و نحر علی«صلی اللّه علیه و آله»أربعة و ثلاثین بدنة (1).
و فی الروایة الأخری:نحر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا و ستین نحرها بیده،ثم أخذ من کل بدنة بضعة فجعلها فی قدر الخ.. (2).
و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یؤخذ من کل بدنة منها جذوة من لحم،ثم تطرح فی برمة،ثم تطبخ،فأکل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»
ص :77
و علی«علیه السلام»،و حسیا من مرقها (1).
و فی صحیح الحلبی عن علی«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ساق مئة بدنة (2).
ص :78
و قد ذکر المجلسی:أن المقصود:هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»ساق مئة بدنة،لکن ساق بضعا و ستین لنفسه،و الباقی لأمیر المؤمنین«علیه السلام»، لعلمه بأنه«علیه السلام»یحرم کإحرامه،و یهل کإهلاله إلخ.. (1).
لکن قد تقدم قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»ساقا البدن،فساق منها النبی«صلی اللّه علیه و آله»ستا و ستین، و ساق علی«علیه السلام»أربعا و ثلاثین.
و قال ابن کثیر:قدم علی من الیمن ببدن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).
فنسب ما جاء به علی«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، لأنه أخوه،و لأنهما تشارکا فی مجموع المئة،و نحراها بصورة مشترکة.
و قد تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یأخذ بأعلی الحربة،و علی «علیه السلام»یأخذ بأسفلها إلی ثلاث و ستین،ثم نحر علی«علیه السلام» الباقی،و أخذا من کل واحدة جذوة من لحم،و جعلاها فی قدر واحد، و أکلا منها،و حسیا من مرقها..
2)
-ص 89 و نور الثقلین ج 1 ص 185 و کنز الدقائق ج 1 ص 465 و تفسیر المیزان ج 2 ص 83 و منتقی الجمان ج 3 ص 121.
ص :79
مضافا إلی أن علیا«علیه السلام»أهل بما أهل به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنیة علی«علیه السلام»معتمدة علی نیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و متقومة بها..
تذکر الروایات:أن الذی سیق من البدن هو مئة بدنة..
و تذکر أیضا:أن علیا«علیه السلام»نحر عن نفسه أربعا و ثلاثین، و نحر هو و النبی«صلی اللّه علیهما و آلهما»ثلاثا و ستین بدنة،فیصیر المجموع سبعا و تسعین و لیس مئة..فلعل إطلاق کلمة مئة قد جاء علی سبیل التسامح لا لأجل التحدید.
أو یقال:کان المجموع مئة،و قد نحرت الثلاث الباقیة تطوعا..أو یکون عمر علی«علیه السلام»آنئذ کان سبعة و ثلاثین سنة أن کان عمره حین البعثة ثلاث عشرة سنة،أو أربع عشرة سنة.
أو تکون قد حسبت أیام زادت علی الثلاث و ستین سنة فی عمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنحرت بدنة لأجلها و أیام زادت علی سنی عمر علی«علیه السلام»،فنحرت لها بدنة أیضا.
إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»قد نحر من البدن علی عدد سنی عمره الشریف،و هو ثلاث و ستون سنة..فإن علیا«علیه السلام»قد نحر علی عدد سنی عمره أیضا فی ذلک الوقت،و هو أربع و ثلاثون سنة..
ص :80
و لیس لأحد أن یدعی-علی سبیل القطع و الیقین-:بأن ذلک قد جاء علی سبیل الصدفة.
یضاف إلی ذلک:أن مشارکة علی«علیه السلام»شارک النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی نحر البدن التی کانت علی عدد سنی عمره الشریف لا تخلو من إشارة إلی مشارکته«علیه السلام»له فی کل حلو و مرّ.
و قد أنتجت هذه المشارکة کل ما عاش النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أجله و هو إقامة دین اللّه سبحانه..و کانت سنی عمر علی«علیه السلام»، التی عاشها مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد استغرقها ما نحره«صلی اللّه علیه و آله»متوافقا مع سنی عمره الشریف،فشارک کل منهما الآخر فیما یخصه،و أعانه علیه..و هکذا کان الحال فی کل ما یتصل بإقامة دین اللّه، و نشر شرائعه،و حقائقه..
و یمر الناس علی هذا الحدث الجلیل مرور الکرام،و نحن علی یقین من أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو أشرک أبا بکر فی هدیه کما أشرک علیا،بل لو أشرکه فی واحدة من هدیه،و لو بأن یهتم بها،و یرعاها بالسقی،و الإطعام لأقام أتباع أبی بکر الدنیا و لم یقعدوها فی التحلیل،و الإستنتاج، و الإستدلال علی عظمة أبی بکر و منزلته،و إمامته و خلافته..و ربما تجنح بهم الأوهام إلی ما هو أبعد من هذا بکثیر..
و کیف لا یکون الأمر کذلک،و نحن نری کیف تحولت أخطاء،و ضعف و هنات أبی بکر و عمر إلی فضائل و کرامات،و إشارات و دلالات..و سنری
ص :81
کیف أصبح قول عمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیهجر فضیلة لعمر، و سببا فی إنقاذ الإسلام و الأمة من أمر عظیم..
و لکن الأمر إذا تعلق بعلی«علیه السلام»،فإن الألسنة تخرس،و الأسماع تصم،و العیون تعمی،و المحابر تجف،و الأقلام تلتوی و تتحطم،أو تعیا عن تسجیل عشر معشار الحقیقة،ثم هی تقتل ما سجلته بالتأویلات الباردة، و الإحتمالات السقیمة،و قشور العبقریات،لاختراع المعارضات،و التحریف و التزییف،و السعی لإفراغ أعظم المواقف من محتواها،فهل نتوقع بعد هذا أن نجد فی کلامهم ما ینفع و یجدی من الإستنطاق الموضوعی للنصوص،أو الإشارة إلی شیء ذی بال من الدلالات و اللمحات؟!
ص :82
أضواء علی ما جری فی عرفة..
ص :83
ص :84
صحیح أن موضوع الإمامة هو من أکثر الموضوعات حساسیة، و أشدها أهمیة..و له تأثیره فی الکثیر الکثیر من قضایا التاریخ،و فی فهمها، و معرفة أسرارها و خلفیاتها..
و صحیح أیضا:أن أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»هو محورها الأعظم،و هو أساسها و به قوامها..و أنه لا یمکن لمن یرید أن یبحث فی أی شأن من شؤونه أن یتجاهل أمر الإمامة هذا..
و لکن من الواضح و الصحیح أیضا:أن إیفاء هذا الأمر حقه من البحث و التقصی غیر میسور،بل غیر مقدور..بل هو کإیفاء علی«علیه السلام»حقه من ذلک.و إن أیا کان من الناس لا یستطیع أن یدعی أنه قادر علی استیفاء البحث فی هذین الأمرین معا،و لو حاول أن یتصدی لذلک،فإنه سوف ینتهی إلی الفشل الذریع،و الخیبة القاتلة،و الفضیحة الصلعاء و النکراء..
من أجل ذلک نقول:
لا بد لنا من تجنب الدعاوی الفارغة،و تحاشی استعراض العضلات المنتفخة بالأورام التی تنتج له الأسقام و الآلام..فلا ندعی أننا نرید أن نوفی سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»حقها..أو نرید إعطاء موضوع الإمامة
ص :85
حقه..لأن نتیجة المغامرة ستکون غایة فی الضعف،و فی منتهی الهزال، و التواضع..
لذلک آثرنا أن نحیل القارئ الکریم إلی ما أوردناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما الأجزاء الثلاثة الأخیرة منه،لیطلع منها علی بعض التفاصیل فی الناحیتین التاریخیة و العقائدیة فی موضوع الإمامة..فإن ما ذکرناه هناک و ما نذکره هنا ربما یعطی لمحة و لو محدودة و متواضعة عن بعض معاناة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»فیما یرتبط بالعمل علی ترسیخ موضوع الإمامة، و صیانته فی ضمیر و وجدان الأمة..
و إحالتنا هذه علی کتاب الصحیح سوف تغنینا عن التعرض هنا لکثیر مما ذکرناه هناک..مع اعترافنا بأننا لم نوف کلا الأمرین حقهما،و نحن أعجز من ذلک..فکیف نجیز لأنفسنا أن ندعیه..
1-رووا:أنه خرج«صلی اللّه علیه و آله»علی الحجیج عشیة عرفة، فقال لهم:إن اللّه قد باهی بکم الملائکة عامة،و غفر لکم عامة،و باهی بعلی خاصة،و غفر له خاصة،إنی قائل لکم قولا غیر محاب فیه لقرابتی:إن السعید کل السعید حق السعید من أحب علیا«علیه السلام»فی حیاته و بعد موته (1).
ص :86
2-و عن فاطمة«علیها السلام»،قالت:خرج علینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عشیة عرفة،فقال:إن اللّه تبارک و تعالی باهی بکم و غفر لکم عامة،و لعلی خاصة،و إنی رسول اللّه إلیکم غیر محاب لقرابتی،هذا جبرئیل یخبرنی:أن السعید کل السعید حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته.
زاد فی نص آخر:«إن الشقی من أبغض علیا فی حیاته و بعد مماته» (1).
1)
-بن حنبل فی المسند و الفضائل،و بحار الأنوار ج 40 ص 81 و ج 39 ص 265 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 92 و ینابیع المودة ج 2 ص 487 و التحفة العسجدیة ص 135 و غایة المرام ج 5 ص 140 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 7 ص 254 و ج 21 ص 296.
ص :87
و نقول:
یلاحظ هنا مایلی:
أولا:إن یوم عرفة قد شهد حدثا هاما یرتبط بالنص النبوی علی إمامة علی«علیه السلام»..و یأتی هذا الموقف من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عشیة لیلة فی سیاق الإعداد لما سیقوم به فی الیوم التالی..
ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن کلامه ما یدل علی أنه کان یتوقع اتهامه بمحاباة قرابته،لکی یسقطوا کلامه فی حقه عن الإعتبار بالرغم من أن اتهاما من هذا القبیل یخرج من یطلقه عن دائرة التقوی،بل عن دائرة الإیمان،لتضمنه اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالإنقیاد إلی الهوی،و تجاوز ما یملیه علیه الوحی الإلهی،لیصبح«صلی اللّه علیه و آله» خارج دائرة العصمة،و لا یبقی مأمونا علی ما أتمنه اللّه علیه..
ثالثا:إنه أخبرهم:بأن اللّه تعالی قد باهی بهم،و غفر لهم عامة،و باهی و غفر لعلی خاصة،و فی هذا النص کلام من عدة جهات،هی:
ألف:إن علیا«علیه السلام»معصوم لا یصدر منه الذنب،إلا إن کان المقصود الذنب الذی هو من قبیل ما ورد فی أول سورة الفتح: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (1).
حیث ثبت:أن المراد بالذنب:هو ما کان قومه یعدونه ذنبا،و هو مجیئه
ص :88
بهذا الدین.فإنهم غفروا له ذلک،و صاروا یعتبرونه فضلا و سدادا..
شاهدنا علی ذلک:أنه لو کان بالذنب معصیة لما کافأه علیه بالفتح المبین، لأن المذنب یعاقب و لا یکافأ.
أو أن المراد:أن اللّه تعالی غفر لعلی ما یراه«علیه السلام»ذنبا فی جنب اللّه،و إن لم یکن کذلک فی الواقع.حیث یری:أن عبادته لا تلیق بمقام الألوهیة الأقدس..و یعتبر نفسه مذنبا و مقصرا فی أداء واجبه..
ب:إن المراد بمغفرة ذنوبهم عامة:هو مغفرة ذنوب من تاب منهم و أناب،و عزم علی عدم العود للمعاصی.أما المصر علی معصیة اللّه،و علی مخالفة ما یأتی به نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما فیما یرتبط بإمامة وصیه من بعده،فلا تشمله المغفرة،لا عموما و لا خصوصا.
رابعا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ربط السعادة کل السعادة بحب علی «علیه السلام»فی حیاة علی و بعد موته..و لم یزد علی ذلک..
فهنا سؤلان:
أولهما:ما معنی التأکید علی حب علی«علیه السلام»فی الحیاة و بعد الممات؟!
و نجیب:
لعل السبب فی تعمیم الحب إلی ما بعد الممات:هو أن حبه فی هذه الحالة یکون صادقا و حقیقیا،و لیس حبا مصلحیا،و لا متأثرا بمؤثرات خارجیة، بل هو یحبه لأنه یراه مستحقا للحب..لا لشیء آخر.
الثانی:لقد اقتصر علی ذکر الحب،و لم یشر إلی الطاعة و القبول بحکمه
ص :89
و خلافته،لأن الحدیث عن السعادة التامة فی الدنیا و الآخرة،و أی شیء آخر غیر الحب قد لا یحققهما معا،حتی الطاعة و الإنقیاد،فإن الإنسان قد یطیع الحاکم خوفا،أو طمعا،أو حبا بالسلامة،أو لغیر ذلک..أما الحب الحقیقی فهو یدعوه للطاعة فی الدنیا،و یجعله أهلا لشفاعته فی الآخرة.
و بعد ما تقدم نقول،و نتوکل علی خیر مسؤول:
ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» نصوصا تدل علی ما جری للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عرفات،و هی التالیة:
ذکرت الروایات الصحیحة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، خطب الناس فی حجة الوداع؛فی عرفة،فلما ذکر حدیث الثقلین (1)،ثم ذکر عدد الأئمة،و أنهم اثنا عشر،واجهته فئات من الناس بالضجیج و الفوضی، إلی حد أنه لم یتمکن من إیصال کلامه إلی الناس.
و قد صرح بعدم التمکن من سماع کلامه کل من:أنس،و عبد الملک بن عمیر،و عمر بن الخطاب،و أبی جحیفة،و جابر بن سمرة (2)،و لکن روایة
ص :90
2)
-و شرح أصول الکافی ج 2 ص 240 و ج 5 ص 230 و ج 7 ص 374 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 104 و 105 و 120 و 121 و 122 و 123 و 124 و الغیبة للطوسی ص 128 و 129 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 248 و 249 و 254 و العمدة لابن البطریق ص 416 و 417 و 418 و 420 و 421 و الطرائف لابن طاووس ص 170 و بحار الأنوار ج 36 ص 231 و 234 و 235 و 236 و 237 و 266 و 267 و 269 و 298 و 362 و 363 و 364 و 365 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 381 و 386 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 385 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 193 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 345 و المسلک فی أصول الدین للمحقق الحلی ص 274 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 418 و إعلام الوری ج 2 ص 159 و 162 و کشف الغمة ج 1 ص 57 و 58 و مسند أحمد ج 5 ص 87 و 88 و 90 و 92 و 93 و 94 و 95 و 96 و 97 و 98 و 99 و 100 و 101 و 106 و 107 و 108 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 127 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 3 و 4 و سنن أبی داود ج 2 ص 309 و سنن الترمذی ج 3 ص 340 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 617 و 618 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 201 و مجمع الزوائد ج 5 ص 190 و فتح الباری ج 13 ص 181 و عمدة القاری ج 24 ص 281 و مسند أبی داود الطیالسی ص 105 و 180 و مسند ابن أبی الجعد ص 390 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 126 و 127 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 518 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 43 و 44 و 46 و المعجم الأوسط ج 3 ص 201 و ج 6 ص 209 و المعجم الکبیر ج 2 ص 195-
ص :91
هذا الأخیر،کانت أکثر صراحة و وضوحا.
و یبدو أنه قد حدّث بما جری مرات عدیدة،فرویت عنه بأکثر من طریق.و بأکثر من تعبیر یشیر إلی المعنی الثابت،و نختار بعض نصوص تلک الروایة-و لا سیما ما ورد منها فی الصحاح و الکتب المعتبرة،فنقول:
1-فی مسند أحمد؛حدّثنا عبد اللّه،حدثنی أبو الربیع الزهرانی،سلیمان بن داود،و عبید اللّه بن عمر القواریری،و محمد بن أبی بکر المقدمی،قالوا:
حدثنا حماد بن زید،حدثنا مجالد بن سعید،عن الشعبی،عن جابر بن سمرة،قال:خطبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعرفات-و قال المقدمی فی حدیثه:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخطب بمنی.
و هذا لفظ حدیث أبی الربیع:فسمعته یقول:
«لن یزال هذا الأمر عزیزا ظاهرا،حتی یملک اثنا عشر کلهم-ثم لغط
2)
-و 196 و 197 و 214 و 218 و 223 و 226 و 232 و 241 و 249 و 253 و 254 و 255 و ج 22 ص 120 و الرواة عن سعید بن منصور لأبی نعیم الأصبهانی ص 44 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب البغدادی ص 95 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 386 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 2 ص 90 و تاریخ بغداد ج 2 ص 124 و ج 14 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 191 و سیر أعلام النبلاء ج 8 ص 184 و ج 14 ص 444 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 176 و البدایة وا لنهایة ج 1 ص 177 و ج 6 ص 278 و 279 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 12 ص 302 و 203 و ینابیع المودة ج 3 ص 289.
ص :92
القوم،و تکلموا-فلم أفهم قوله بعد(کلّهم)؛فقلت لأبی:یا أبتاه،ما بعد کلّهم؟!
قال:«کلّهم من قریش» (1).
و حسب نص النعمانی:«و تکلم الناس،فلم أفهم،فقلت لأبی..» (2).
2-عن الشعبی،عن جابر بن سمرة،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا،ینصرون علی من ناواهم علیه إلی اثنی عشر خلیفة.
قال:«فجعل الناس یقومون و یقعدون» (3).
ص :93
زاد الطوسی:«و تکلم بکلمة لم أفهمها،فقلت لأبی،أو لأخی:...» (1).
و فی حدیث آخر عن جابر بن سمرة صرّح فیه:«أن ذلک کان فی حجة الوداع» (2).
و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یحج إلا هذه الحجّة.. (3).
ص :94
3-عن جابر بن سمرة،قال:«خطبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعرفات؛فقال:لا یزال هذا الأمر عزیزا منیعا،ظاهرا علی من ناواه حتی یملک اثنا عشر،کلهم-قال:فلم أفهم ما بعد-قال:فقلت لأبی:ما قال بعد کلّهم؟
قال:«کلّهم من قریش» (1).
و عن أبی داود و غیره:-و إن لم یصرّح بأن ذلک کان فی عرفات-زاد قوله:کلّهم تجتمع علیه الأمة،فسمعت کلاما من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم أفهمه،فقلت لأبی.. (2).
ص :95
و فی لفظ آخر:«کلهم یعمل بالهدی و دین الحق» (1).
و فی بعض الروایات:ثم أخفی صوته،فقلت لأبی:ما الذی أخفی صوته؟ قال:قال:«کلهم من بنی هاشم» (2).
4-و ذکر فی نص آخر:أن ذلک کان فی حجة الوداع،و قال:
ثم خفی علیّ قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان أبی أقرب إلی راحلة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی؛فقلت:یا أبتاه،ما الذی خفی علیّ من قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
قال:یقول«کلهم من قریش».
قال:فأشهد علی إفهام أبی إیّای:قال:«کلهم من قریش» (3).
ص :96
5-و بعد أن ذکرت روایة أخری عنه حدیث أن الأئمة اثنا عشر قال:
ثم تکلم بکلمة لم أفهمها،و ضج الناس؛فقلت لأبی:ما قال؟ (1).
6-و لفظ مسلم عن جابر بن سمرة،قال:انطلقت إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و معی أبی؛فسمعته یقول:لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة؛فقال کلمة صمّنیها الناس.
فقلت لأبی:ما قال؟
قال:«کلهم من قریش» (2).
و عند أحمد و غیره:فقلت لأبی-أو لابنی-:ما الکلمة التی أصمّنیها الناس؟!.
قال:«کلهم من قریش» (3).
7-و عن جابر بن سمرة قال:کنت عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال:یلی هذا الأمر اثنا عشر،فصرخ الناس؛فلم أسمع ما قال،فقلت لأبی
ص :97
-و کان أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی-فقلت:ما قال رسول اللّه؟
فقال:قال:«کلّهم من قریش،و کلهم لا یری مثله» (1).
8-و لفظ أبی داود:فکبر الناس،و ضجوا،ثم قال کلمة خفیة.. (2).
و لفظ أبی عوانة:فضج الناس.
و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلمة خفیت علیّ.. (3).
و علی کل حال...فإن حدیث الاثنی عشر خلیفة بعده«صلی اللّه علیه و آله»،و الذی قال فیه«صلی اللّه علیه و آله»کلمة لم یسمعها جابر،و غیره- ممن کان حاضرا،و روی الحدیث..أو لم یفهمها،أو خفض بها صوته،أو خفیت علیه،أو نحو ذلک-إن هذا الحدیث-مذکور فی کثیر من المصادر
ص :98
و المراجع،فلیراجعها طالبها (1).
و نقول:
إن ملاحظة الحدث المتقدم:تفرض علی الباحث التأمل ملیا فی کل ما جری،فإنه علی درجة عالیة جدا من الخطورة،و نستطیع نحن أن نفتح للقارئ باب التأمل من خلال لفتات و لمحات نشیر إلیها ضمن العناوین التالیة:
و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خطب الناس فی منی،
ص :99
و خطبهم فی عرفات،و لکن قد ظهر أن ثمة فرقا قد ظهر بین الموقفین..
فقد أظهر اللّه الکرامة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی منی..و لم یحصل مثل ذلک فی عرفات.
فقد ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان فی منی یخطبهم،و یصل صوته إلی کل من کان فی منی (1).
و لکنه حین خطبهم فی عرفات کان«صلی اللّه علیه و آله»یخطبهم و کان علی«علیه السلام»یقف فی مکان آخر،و یوصل کلامه إلی من هم فی الجهة الأخری (2).
ص :100
و قد یمکن أن نستفید من هذا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان فی المواضع المشابهة من حیث کثرة الحاضرین،یمارس هذه الطریقة لإبلاغ کلامه.أی أنه کان یجعل فی الجهة الأخری من یبلغ کلامه لمن هو بعید عنه..
و لعل من إشارات هذا الحدث:
أولا:إرادة الإیحاء بأن علیا«علیه السلام»امتداد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاة الرسول و بعد مماته.
ثانیا:إنه تعالی قد تعامل مع الناس هنا-أی فی عرفات-بمنطق المألوف لهم،دون أن یمارس أی نوع من التصرف الغیبی لیفسح لهم المجال للتعبیر عن موقفهم،و إظهار دخائل أنفسهم،حیث إنهم قد یحجمون عن ذلک رهبة و خوفا حین یرون آثار الغیب..
إختلفت الروایات فی المکان الذی خطب فیه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و تصدت له قریش،هل هو:المسجد (1)،أو منی،أو عرفات کما تقدم؟!
ص :101
و هل حدث ذلک ثلاث مرات،فکان«صلی اللّه علیه و آله»یواجه بالضجیج و الفوضی؟!أم هی مرة واحدة؟!اختلف الرواة فی تحدیدها بسبب النسیان!مع العلم بأن حدثا کهذا لا ینسی!أم أن الإختلاف فی التحدید نشأ عن تلاعب متعمد،یهدف إلی التلاعب بالحقیقة،و جعلها موضع شبهة؟!
کل ذلک محتمل،و قد یؤکد لنا احتمال التعمد:أن حدثا کهذا شهده عشرات الألوف من الناس،الذین کانوا یتحرکون بحرکة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یطبقون أعمالهم علی عمله،و یهتمون بعدم الإبتعاد عنه حتی لا یفوتهم شیء مما یصدر منه،لا بد أن نتوقع أن یرویه لنا المئات، و لیس العشرات من الناس و حسب..فلماذا لم ینقله لنا إلا قلة قلیلة جدا، إذا قیسوا إلی ما نتوقعه فی مثل هذه الحالات؟!
و إن کان هذا الحدث قد تکرر،فالمتوقع أن یشیر رواته إلی هذا التعدد، حتی لو قل عددهم.
و قد یؤید هذا التعدد أیضا تصریحهم بأنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب فی حجة الوداع خمس خطب:فی مکة،و فی عرفات،و یوم النحر بمنی، و یوم النفر بمنی،و یوم النفر الأول أیضا.
و نحن علی یقین من أن قریشا لا تغضب لو اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی کلمة:«کلهم من قریش»،و لکنها کانت تعلم:أن الأمر سیتجاوز ذلک إلی ذکر بنی هاشم،ثم التصریح باسم من لم تزل قریش
ص :102
تکرهه و تبغضه-کما دلت علیه النصوص الکثیرة (1)-لا سیما و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ذکر حدیث الثقلین فی نفس خطبته،و کان و لا یزال یصرح لهم بإمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»من بعده.
و هذا الإبلاغ لو تم فی عرفات وفق ما رسم له،فسوف لا تبقی لمناوئی علی«علیه السلام»أیة فرصة للتخلص أو التملص،و المناورة،و سوف یتحتم علیهم تجرع الغصة،و تضیع منهم الفرصة،فلا بد لهم من درء هذا الخطر الداهم،فحاولوا قطع کلامه،فلم یمکنهم ذلک،و ضجت قریش و عجت،و کذلک فعل أنصارها و محبوها،حتی لا یتمکن أحد من سماع ما یقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و هکذا کان،فلم یسمع جابر کلمة«کلهم من قریش»،و یبدو أن کلمة:کلهم«من بنی هاشم»،قد جاءت بعدها،فلم یسمعها أیضا إلا أقل القلیل.
هذا..و قد کانت هناک قلة من الصحابة تلتزم بأوامره«صلی اللّه علیه و آله»،و تنتهی بنواهیه،و تضع نفسها فی موقع التسلیم و الرضا،و الأکثرون هم أصحاب الطموحات،و طلاب اللبانات،أو من الذین غلبوا علی أمرهم فاستسلموا،بل إن الأکثریة الساحقة من هؤلاء الحاضرین إنما
ص :103
أعلنت إسلامها بعد فتح مکة.
و کان من بین هؤلاء ثلة کانوا یتبرکون بفضل وضوء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حتی ببصاقه،و نخامته،و یدّعون الحرص علی امتثال أوامر اللّه سبحانه بتوقیره،و بعدم رفع أصواتهم فوق صوته (1)،و بالتأدّب
ص :104
معه،و بأن لا یقدموا بین یدی اللّه و رسوله و..و..
لکن الذی حدث أن نفس هؤلاء بمجرد إحساسهم بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید الحدیث عن الأئمة الاثنی عشر،و بیان مواصفاتهم-و یتجه نحو تحدیدهم بصورة أدق،و أوفی و أتم-قد ثارت ثائرتهم.و ذلک بسبب خشیتهم من إعلان إمامة من لا یرضون إمامته،و خلافة من یرون أنه قد
1)
-و ابن المنذر،و ابن مردویه،و أسباب النزول ص 218 و(ط أخری)ص 257 و صحیح البخاری ج 3 ص 122 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 116 و ج 6 ص 47 و الجامع الصحیح ج 5 ص 387 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 205-206 و لباب التأویل ج 4 ص 164 و فتح القدیر ج 5 ص 61 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 300-301 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 26 ص 72 و البدایة و النهایة ج 5 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 191 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 78 و سنن النسائی ج 8 ص 226 و عمدة القاری ج 18 ص 19 و ج 19 ص 181 و 184 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 108 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 465 و ج 6 ص 466 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 193 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 172 و زاد المسیر ج 7 ص 177 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 70 و تفسیر البغوی ج 4 ص 209 و أضواء البیان للشنقیطی ج 7 ص 401 و الإحکام لابن حزم ج 6 ص 804 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 133 و لباب النقول ص 178 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 267 و بحار الأنوار ج 30 ص 278 و الطرائف ص 403 و عین العبرة فی غبن العترة ص 4 و الغدیر ج 7 ص 223.
ص :105
و ترهم،و أباد خضراءهم فی مواقفه المشهورة،دفاعا عن الحق و الدین-ألا و هو علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فظهر حقدهم،و علا ضجیجهم، و زاد صخبهم،و من التعبیرات التی وردت فی الروایات واصفة حالهم:
«ثم لغط القوم و تکلموا» (1).
أو:فلم أفهم قوله بعد«کلهم»،فقلت لأبی:ماذا قال؟!الخ..
أو:«و تکلم الناس فلم أفهم» (2).
أو:«وضج الناس» (3).
أو:«فقال کلمة أصمّنیها الناس» (4).
ص :106
أو:«صمّنیها الناس» (1).
و فی نسخة:«صمّتنیها الناس» (2).
أو:«فصرخ الناس،فلم أسمع ما قال» (3).
أو:«فکبر الناس،و ضجوا» (4).
أو:«فجعل الناس یقومون،و یقعدون» (5).
ص :107
1-المجتمعون فی موسم الحج هم من کل بلد،وحی،و قبیلة.قدموا لیحجوا مع أکرم و أعظم و أشرف خلق اللّه،الذی یتمنی کل أحد أن یراه و لو مرة واحدة فی حیاته،و لو من بعید..
و هم حین یرجعون من سفرهم هذا المحفوف بالأخطار سیحدثون بکل ما مر بهم،و سیصغی إلیهم الناس بشغف و شوق لکل کلمة کلمة، و سیلذ لهم کل حدیث منهم حتی لو کان فی الظروف العادیة لا یعنی لهم شیئا..فکیف إذا کانوا یحدثونهم عن أعظم نبی،و أقدس و أغلی،و أشرف و أفضل مخلوق فی الدنیا؟!
و الذین رأوه«صلی اللّه علیه و آله»فی حجته تلک ستبقی الذکریات محفورة فی قلوبهم طیلة حیاتهم،و سیحرص الناس بدورهم علی استخراج کل کلمة من أولئک الحجاج،و سیتأملونها بدقة و شغف و حرص..
فإذا رأی هؤلاء و أولئک أن أقرب الناس إلی الرسول،الذین یدعون التقوی،و الزهد و العلم،و المکانة عنده،و الأثرة لدیه،یعاملونه بطریقة تخالف أبسط قواعد الأدب،و بنحو یمس قداسته،و یقوض هیبته،و یبطل تدبیره،فإن ذلک سیکون له وقع الصاعقة علیهم..
2-و إذا کان هذا هو السفر الأخیر الذی یرون فیه الرسول،فسیکون
5)
-الحلبی ص 418 و الغیبة للطوسی ص 88 و 89 و(ط مؤسسة المعارف الإسلامیة)ص 129 و غایة المرام ص 194 و منتخب الأثر ص 20.
ص :108
حرصهم علی وعی ما یجری فیه أشد و آکد،لأن ذکراه ستکون عزیزة، و مقرونة بمؤثر عاطفی،خصوصا بعد أن یفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من بینهم،أو یصلهم خبر وفاته بعد أیام یسیرة من وصول بعضهم إلی بلده،أو قبل أن یصلوا إلی دیارهم بالنسبة للبعض الآخر..
3-إن ما ذکرناه یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یصل ما یرونه و یسمعونه إلی کل بلد،وحی،و بیت دخل إلیه الإسلام،و لن یستطیع أحد التمویه أو التشویه،فالناس قد رأوا الوقائع بأنفسهم، و وعوها و نقلوها إلی أهلهم و إخوانهم،و لن یمکن مصادرة هذه المعرفة منهم،و لا منعها من الإنتشار و الوصول،فقد وصلت و انتهی الأمر..
4-إنه مهما ادعی ذلک الفریق لنفسه بعد ذلک من الطاعة و الإنقیاد لرسول اللّه،و من التقوی و الزهد،أو ادعی تغیر الأحوال،و عدول النبی «صلی اللّه علیه و آله»عن تدبیره الأول فقد أصبح الشک فی صحة کل ما یقوله هؤلاء المتجرؤون ممکنا،و إذا جاء الناس ما یدل علی خلافه،لم یکن مستغربا و لا مستهجنا..
هناک أکثریة صامتة و مستضعفة منصرفة إلی أعمالها،و منشغلة بتحصیل لقمة عیشها،و فیها الکثیر من البسطاء و السذج ممن لیس له بصر بالسیاسة، و لا یعرف الکثیر عن ألاعیب الساسة،بل هو ینقاد لکل قائد،و یخضع لکل متسلط،بدءا من کبیر العائلة،إلی رئیس العشیرة،ثم الوالی،و انتهاءا بأی ملک و حاکم،سواء أکان نبیا أم جبارا.
ص :109
و لا نرید هنا أن نتحدث عن هذه الأکثریة،بل نرید أن نتحدث عن الناشطین فی المجتمع الإسلامی فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فنقول:
هناک فریق من الصحابة عرف عنهم التزامهم بالحق،و مناصرته، و عدم تخطیه،و هم أفاضل الصحابة،و أماثلهم،کسلمان و عمار،و المقداد، و أبی ذر،و أبی الهیثم بن التیهان،و ثلة من بنی هاشم،و آخرین،و علی رأس هؤلاء جمیعا علی«علیه السلام»..و قد دلت سیرتهم علی صدق التزامهم و استقامتهم.
و هناک فریق آخر التزم طریق النفاق،و إظهار الطاعة و الإیمان،و إبطان الخلاف..
و قد کثر هؤلاء بعد فتح مکة حیث رجح الکثیرون اللجوء إلی التریث و المجارات بانتظار مرور ما اعتبروه عاصفة لا بد لهم من الإنحناء لها،و بعد أن تعود المیاه إلی مجاریها،یکون لکل حادث حدیث.
و هناک فریق ثالث یهتم بمصالحه،و یسعی لتحقیق طموحاته التی أذکاها التوسع الهائل،و الإنتشار السریع للإسلام،و ما جلب ذلک لهم منافع،و ما بسط لهم من نفوذ.و لا یهم هذا الفریق کثیرا ما یجری حوله خارج هذا السیاق..
و لا شک فی أنه کان من بین هؤلاء من یرید أن یحتفظ بلبوس الدین، و أن یراعی أحکامه،و أن یعمل بشرائعه،و لکنه انساق وراء تقدیرات خاطئة،أو خضع لضغوط أجواء و تأثیر محیط موبوء.
و لم یکن هذان الفریقان یرتاحان لتأکیدات النبی«صلی اللّه علیه و آله»
ص :110
علی مقام و فضل علی«علیه السلام»،و لا سیما ما کان یعلنه من وزارته له، و وصایته و إمامته من بعده..و لشدّ ما کانا ینزعجان و یحرجان و هما یواجهان الآیات القرآنیة التی کانت تنزل فی حقه«علیه السلام»،و بیان فضله،و التنویه بمقامه،و جهاده و تضحیاته..
و کان المهاجرون هم حملة لواء المناوأة لعلی«علیه السلام»،و الساعون لانتزاع الخلافة منه بکل قوة و عزم،و بعد الفتح کثر حولهم المنحرفون عنه، و الحاقدون علیه،بعد أن أبطل کیدهم،و خضد شوکتهم.
و کان عامة أهل مکة و محیطها یسیرون فی هذا الإتجاه..و من ورائهم الکثیر الکثیر من القبائل و الفئات التی أعلنت إسلامها أو استسلامها فی سنة تسع و عشر من الهجرة،أی قبل فترة یسیرة جدا،و لم یتفقهوا بعد فی الدین،و لا فهموا معانیه،و لا طبقوا أحکامه،و لا تربوا علی مفاهیمه،و لا استبانت لهم حقائقه و دقائقه..
فاستفاد من هؤلاء المهاجرون القرشیون الطامحون و الطامعون،الذین ذهبوا إلی الحج و هم بضع عشرات،کما استفادوا من أجواء مکة و محیطها.
فإنهم یعتبرونها و ما وراءها الرصید الأکبر،و الثقل الحقیقی،و العضد القوی لهم،فبادروا إلی مواجهة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک القدر من الجفاء،و بهذه الحدة!
%5710E
ص :111
و نلاحظ:أن ما جری فی عرفة..و ما صدر من أولئک الناس من إساءات و أذی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..قد أسهم إسهاما کبیرا فی تعریف الأمة بالتقی الوفی،و المطیع و الصادق.و تمییزه عن المتآمر الطامح لما لیس له،المتجرئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الساعی لتحقیق مآربه الخاصة بکل ثمن..
و قد توفرت عناصر کثیرة جعلت هذا الأمر من أوضح الواضحات لکل الناس:کبیرهم،و صغیرهم،عالمهم،و جاهلهم،مؤمنهم،و فاسقهم، و نذکر من هذه العناصر ما یلی:
1-إن یوم عرفة هو یوم یجتمع فیه الحجیج کله فی صعید واحد..و لا یجوز لهم الخروج منه،و التفرق عنه..أما فی منی،أو فی مکة،فالناس یتفرقون فی حاجاتهم العبادیة أو غیرها..
2-إنه یوم عبادة و ابتهال،و دعاء و مناجات،و طلب حوائج الدنیا و الآخرة،و إظهار الندم،و التوبة و الإستغفار..
3-و هو یوم یهتم فیه الإنسان بنفسه و بمصیره،و تصفیة حساباته مع ربه،و لا یهتم فیه بالدنیا و حطامها،و لا یمارس فیه السیاسة،و لا یسعی فیه لنیل المقامات الدنیویة.
و هو یوم یهیء الإنسان لإلتزام جادة التقوی،و الإنسجام مع الأوامر الإلهیة،و الإنضباط علی أساسها،و الخضوع للمشیئة الربانیة.
4-و قد لفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»نظرهم إلی فضل هذا الیوم،
ص :112
فأقروا له-کما جاء فی خطبة عرفة فی حجة الوداع حین سألهم عن یومهم، و عن شهرهم،و غیر ذلک..
5-و هو یوم لا نظیر له فی حیاة هؤلاء الناس،لأنهم یجتمعون بحضور،و برعایة خیر خلق اللّه،و أشرف،و أقدس،و أفضل المخلوقات.
فإذا بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی بیان أمر ما فی هذا الیوم،فلابد أن یروا أنه من الأمور الهامة جدا،فی دنیاهم و فی آخرتهم..و یری کل فرد فرد منهم أن علیه أن یهتم بکل توجیه و کل کلمة تصدر منه و عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و یلاحقها بدقة و بانتباه فائق..
فإذا رأی أن أصحاب هذا النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا المقام بالذات یتمردون علیه،و یسیئون الأدب معه،و هم یدعون التقوی،و الورع و الإخلاص،و التوبة،و..و..فإن ذلک سیشکل مفاجأة له تصل إلی حد الصدمة.
6-للإحرام خصوصیته أیضا،فالجمیع فی عرفة و هو المکان المقدس، و کلهم علی صفة الإحرام-الذی انعقد بتلبیتهم داعی اللّه،و براءتهم من الشرک،و الإقرار بالمملوکیة له تعالی،و مالکیته لکل شیء..و بأن الحمد و النعمة له تعالی.
و فی الإحرام یمتنعون عن الملذات،و یمارسون تجربة السیطرة علی أنفسهم،و علی دوافعهم الغریزیة،و الإمتناع عن إیذاء أی مخلوق،حتی النملة و القملة..
و یشعرون بمساواة غنیهم لفقیرهم،و الملک بالسوقة،و العبد بالسید،
ص :113
و العالم بالجاهل أمام محکمة العدل الإلهیة..
فهل یعقل بعد هذا أن یؤذوا رسول اللّه،أو أن یظلموا أیا من عباد اللّه، أو أن یتمردوا علی اللّه،أو أن یطمعوا بالدنیا،و یؤثروها علی الآخرة؟!
7-و فی موسم الحج یأتی الناس من کل حی و قبیلة و بلد،و ینقلون ما رأوه،و ما سمعوه لمن وراءهم..و لا بد أن یحجزهم هذا و یردعهم عن الإنسیاق وراء الإنفعالات الطائشة،و یصدهم عن التصرفات المشینة..
8-إن وجود الرسول یساعد علی فهم ما یجری و علی نشره علی أوسع نطاق،کما شرحناه فیما سبق.
9-قد تمازج الحدث المثیر للإستهجان و الإستغراب مع المشاعر العاطفیة و الروحیة،و البعد العقیدی حیث سیعقبه بفترة و جیزة ارتحال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی..
و من الواضح:أن العلاقة بالحدث حین تترافق مع هزة مشاعریة و عاطفیة،فإنها تصبح أکثر صفاء و عمقا و رسوخا،و أبعد أثرا فی مجال الإلتزام و الوفاء..
10-إن للمکان أیضا خصوصیته،فإنه من أقدس الأمکنة.
11-و للزمان أیضا خصوصیته،فإن الحدث جاء فی یوم من أیام اللّه الکبری.
12-و للمناسبة دورها،فإن الحدث جاء فی سیاق أداء إحدی أهم عبادات الإسلام،و هی عبادة الحج..
13-و اختار«صلی اللّه علیه و آله»أسلوب خطاب الجماعة،لا الأفراد
ص :114
و الأشخاص،ربما لیفهمهم أن هذا واجب علی الجمیع،فلا یختص بفرد دون فرد،و لا بفئة دون أخری.
ثم إننا لا نرید أن نستقصی هنا آثار و نتائج هذا الحدث..و إنما نرید لفت النظر إلی أمور بعینها منها،فنقول:
1-إن ما جری فی عرفات،قد أخرج قضیة الإمامة و سواها من ید جماعة تسعی لاحتکار القرار فیها و فی غیرها.و هم القرشیون،الذین یدعون أنهم هم أهل الحل و العقد فی هذا الأمر کما فی غیره..و أصبحت من مسؤولیات الأمة بأسرها،فعلی الأمة أن تطالب بالعمل بتوجیهات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تنفیذ أوامره فیها..
و لعل هذا هو أهم إنجاز حصل فی موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله» هذا فی عرفة،فقد منع هذه الجماعة من ممارسة الإقطاع السیاسی و الدینی القائم علی أسس و مفاهیم جاهلیة،دونما أثارة من علم،و لا دلیل یهدی إلی الرشد،و إنما من منطلق الأهواء الشیطانیة،و الأطماع الرخیصة،و الأهواء و الغرائز،و الأحقاد المقیتة و البغیضة.
2-و إنجاز آخر تحقق أیضا،و هو أن موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله» هذا قد دفع أولئک الناس إلی الإقدام علی حرکة تفضح کثیرا مما اختزنته نفوسهم.و هی حرکة یفهمها الناس کلهم:الذکی و الغبی،المرأة و الرجل، و العالم و الجاهل،و العدو و الصدیق،و المسلم و غیر المسلم..و هو أنهم أساءوا الأدب مع نبیهم،و عرف الناس أنهم لا یوقرونه،و لا ینقادون له،
ص :115
و لا یطیعون اللّه فیما أمرهم فیه..
فقد رأی الجمیع:أن هؤلاء الذین یدّعون:أنهم یوقرون رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یتبرکون بفضل وضوئه،و ببصاقه،و حتی بنخامته- رأوا-أنهم لا یعملون بالتوجیهات الإلهیة التی تقول:
لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ
.
لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ
.
مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
.
أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ
.
و غیر ذلک من آیات تنظم تعاملهم،و تضع الحدود،و ترسم معالم السلوک معه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یکون الفسق و الخروج عن الدین،فی تجاهله،و فی تعدیه.
هذا إلی جانب اعترافهم بما له«صلی اللّه علیه و آله»من فضل علیهم، و أیاد لدیهم،فإنه هو الذی أخرجهم-بفضل اللّه-من الظلمات إلی النور،و من الضلال إلی الهدی،و أبدلهم الذل بالعز،و الشقاء بالسعادة،و النار بالجنان.
ص :116
یضاف إلی ذلک کله:ادّعاء هؤلاء أنهم قد جاؤوا مع هذا الرسول الأکرم و الأعظم،فی هذا الزمان الشریف،إلی هذا المکان المقدس-عرفات-لأداء إحدی أهم شعائر الإسلام،و هی فریضة الحج،و لعبادة اللّه سبحانه،و طلب رضاه،معلنین بالتوبة،و بالندم علی ما فرطوا به فی جنب اللّه،منیبین إلیه سبحانه،لیس لهم فی حطام الدنیا مطمع،و لا فی زخارفها مأرب.
و هم یظهرون أنفسهم بمظهر من یسعی لإنجاز عمل صالح یوجب غفران ذنوبهم،و رفعة درجاتهم.
نعم،رغم ذلک کله:فإنه«صلی اللّه علیه و آله»استطاع أن یری الجمیع بأم أعینهم:کیف أن حرکة بسیطة منه«صلی اللّه علیه و آله»قد فضحتهم، و کشفت ما أبطنوه،حیث تبدل موقفهم من نبیهم بالذات،و ظهر أنهم قد تحولوا إلی و حوش کاسرة،ضد هذا النبی بالذات.
و ظهر کیف أنهم لا یوقرونه،و یرفعون أصواتهم فوق صوته،و یجهرون له بالقول أکثر من جهر بعضهم لبعضهم،و یعصون أوامره،و یتجاهلون زواجره..و..و..کل ذلک رغبة فی الدنیا،و زهدا فی الآخرة،و عزوفا عن الکرامة الإلهیة،و عن طلب رضی الرحمن.
3-الکل یعلم أن هؤلاء إذا کانوا لا یوقرون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یمکن أن یتوقع أحد منهم الرفق و التوقیر لغیره،لأن البشر کلهم دونه.
و قد أظهرت الأحداث اللاحقة هذه الحقیقة،حیث ضربوا ابنته حتی الإستشهاد،و أسقطوا جنینها..فهل یمکن أن نتصور موقفهم تجاه علی
ص :117
«علیه السلام»الذی طفحت قلوبهم بالحقد علیه،و لهم قبله ترات و ثارات آبائهم،و إخوانهم و أبنائهم،الذین قتلهم علی الشرک؟!
و لا یمکن لهؤلاء و اتباعهم أن یقدموا أی تعلیل لما صدر منهم إلا الإصرار علی الباطل الصریح،و الجحود للحق الظاهر و الواضح.
و ظنوا أنهم ربحوا المعرکة،حین تمکنوا من منع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من إعلان إمامة علی«علیه السلام»علی الحجیج و لکنهم کانوا یدرکون أیضا-و هم الدهاة المهرة-أن مکانتهم قد تزعزعت لدی الکثیرین..
فلا بد لهم من التدارک و الترقیع،و لو بالإعتذار اللسانی عما صدر و بدر،و اعتبارها مجرد غلطة جرّت لهم الندم و الألم.
و إن لم یمکن الإعتذار،فمن الممکن ادعاء ذلک،ثم زعم أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»عفا و صفح،و أثنی علیهم و مدح..
و ربما یدعون أیضا أنه أسر إلیهم:أنه لم یرد إعلان إمامة علی«علیه السلام»فی عرفات،بل أراد مجرد التنویه بإسمه،و إظهار فضله..
فکان لا بد من سد الطریق علیهم،و منعهم من ذلک.و هذا ما حصل بالفعل کما سنوضحه.
و قد جاءت الخطوة النبویة التالیة لتفسد علیهم ما دبروه،و هی المبادرة إلی الخروج من مکة،فإنه بعد أن انتهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أداء
ص :118
المناسک و بعد نفره من منی..قیل:دخل مکة،و طاف بالبیت،و بقی إلی صباح الیوم التالی،ثم ارتحل (1).
و لکن هذا غیر دقیق و لا صحیح،بل الصحیح المروی عن أهل البیت «علیهم السلام»هو أنه لم یطف بالبیت و لا زاره،بل نفر حتی انتهی إلی الأبطح،فطلبت عائشة العمرة،فأرسلها،فاعتمرت،ثم أتت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فارتحل من یومه،و لم یدخل المسجد الحرام،و لم یطف بالبیت (2).و کان هذا آخر عهد بالبیت و المسجد الحرام.
و قولهم:إنه صلی الصبح ثم طاف بالبیت سبعا،و وقف فی الملتزم و بین الرکن الذی فیه الحجر الأسود،و الزق جسده بجدار الکعبة..ثم ارتحل.
ص :119
غیر دقیق أیضا..
فقد روی عن جابر قال:خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة عند غروب الشمس،و صلی المغرب فی سرف (1).
مما یعنی:أن وقوفه فی الملتزم،و إلزاق جسده بجدار الکعبة لم یحصل، و إن کان قد حصل،فلابد أن یکون إما قبل النفر من منی،أو فی عمرة القضاء.
و لا بد أن یفاجئ الناس هذا الإجراء النبوی،و هم الذین یعلمون أنه «صلی اللّه علیه و آله»أحرص الناس علی تعظیم البیت،و الإلتزام بالسنن فیه..
نعم..إن مبادرته«صلی اللّه علیه و آله»للخروج من مکة لا بد أن تثیر الهواجس الکثیرة،و ستنهال الأسئلة الغزیرة عن سبب ذلک..و سیدرک الجمیع أنه لو لم یکن ثمة ما هو أخطر لما فعل«صلی اللّه علیه و آله»، و سیراقبون حرکته بدقة،و سیتوقعون ما یکون منه،و سیدققون فی دلالاته و مرامیه،و سیربطون ذلک بما حصل فی عرفة،و لو بنحو غائم..إلی أن تنجلی لهم الأمور بموقفه العظیم فی یوم الغدیر..کما سنری.
و أما السبب فی هذا کله،فهو أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم:أن
ص :120
أی تأخیر سیکون معناه:أن یخرج أشتات من الناس إلی بلادهم،و لا یتمکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من إیصال ما یرید إیصاله إلیهم..
أما حین یخرج«صلی اللّه علیه و آله»معهم،فمن الطبیعی أن یتقیدوا فی مسیرهم بمسیره«صلی اللّه علیه و آله»،و الکون فی رکابه،إما حیاء،أو طلبا للیسر و الأمن،و البرکة،و الکون إلی جانبه أکبر قدر ممکن من الوقت، و الفوز بسماع توجیهاته.
هذا..و قد قطع«صلی اللّه علیه و آله»المسافة ما بین مکة و الجحفة، حیث غدیر خم-و هی عشرات الأمیال-فی أربعة أیام فقط،مع أنه کان یسیر فی جمع عظیم تبطئ کثرته حرکته..
ثم إن ما جری فی منی و عرفات قد أوضح لقریش،و من تابعها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مصرّ علی تنصیب علی«علیه السلام»إماما و خلیفة من بعده..فضاقت بذلک صدورهم،و أجمعوا أمرهم علی مقاطعته و لم یعودوا یطیقون حضور مجلسه،فاعتزلوه و خلا مجلسه منهم..و ابتعدوا عنه..مع أنهم کانوا دائمی الدخول علیه عادة،و ظهر ما أبطنوه علی حرکاتهم،و فی وجوههم،و علی تصرفاتهم،و صاروا یعاملونه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة بعیدة حتی عن روح المجاملة الظاهریة.
فواجههم«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الحقیقة،و صارحهم بها،فی تلک اللحظات بالذات.و یتضح ذلک من النص التالی:
عن جابر بن عبد اللّه:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نزل بخم
ص :121
فتنحی الناس عنه،و نزل معه علی بن أبی طالب،فشق علی النبی تأخر الناس،فأمر علیا،فجمعهم،فلما اجتمعوا قام فیهم متوسدا(ید)علی بن أبی طالب،فحمد اللّه،و أثنی علیه..ثم قال:
«أیها الناس،إنه قد کرهت تخلفکم عنی،حتی خیّل إلی:أنه لیس شجرة أبغض إلیکم من شجرة تلینی» (1).
و روی ابن حبان بسند صحیح علی شرط البخاری-کما رواه آخرون بأسانید بعضها صحیح أیضا:
أنه حین رجوع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة،حتی إذا بلغ
ص :122
الکدید أو(قدیر)،جعل ناس من أصحابه یستأذنون،فجعل«صلی اللّه علیه و آله»یأذن لهم.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما بال شق الشجرة التی تلی رسول اللّه أبغض إلیکم من الشق الآخر»؟!.
قال:فلم نر من القوم إلا باکیا.
و هو بکاء لا یعبر عن الحقیقة،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الصادق المصدق.إذ لا معنی لهذا البکاء،بعد ما سبقه ذلک الجفاء،الذی بلغ فی الظهور حدا دعا النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مطالبته بالإقلاع عنه.
قال:یقول أبو بکر:«إن الذی یستأذنک بعد هذا لسفیه فی نفسی الخ..» (1)..مع أن المطالب الحقیقی هنا هو أبو بکر بالذات.
ص :123
1)
-ص 477 و تهذیب الکمال للمزی ج 9 ص 208.و راجع:مسند الحارث ج 3 ص 103 و المسند الجامع ج 12 ص 221 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 93.
ص :124
حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع..
ص :125
ص :126
إن ما جری فی واقعة الغدیر بعد حجة الوداع هام جدا،و حساس، و فیه الکثیر من البحوث الهامة التی ذکرنا شطرا منها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزئین الأخیرین منه،و قد آثرنا أن نأخذ النصوص المرتبطة بالغدیر و مصادرها من ذلک الکتاب بالذات،توفیرا للوقت و الجهد..ثم نشیر إلی ما نری ضرورة للإشارة إلیه من استدلالات،أو مناقشات،أو استفادات فنقول:
1-قال الطبرسی:«اشتهرت الروایات عن أبی جعفر،و أبی عبد اللّه «علیهما السلام»:أن اللّه أوحی إلی نبیه«صلی اللّه علیه و آله»:أن یستخلف علیا«علیه السلام»؛فکان یخاف أن یشق ذلک علی جماعة من أصحابه؛ فأنزل اللّه هذه الآیة تشجیعا له علی القیام بما أمره اللّه بأدائه..» (1).
ص :127
و المراد ب«هذه الآیة»قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. (1).
2-عنه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه لما أمر بإبلاغ أمر الإمامة قال:«إن قومی قریبوا عهد بالجاهلیة،و فیهم تنافس و فخر،و ما منهم رجل إلا و قد و تره ولیّهم،و إنی أخاف،فأنزل اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...» (2).
3-عن ابن عباس،و جابر الأنصاری،قالا:أمر اللّه تعالی محمدا«صلی اللّه علیه و آله»:أن ینصب علیا للناس،فیخبرهم بولایته،فتخوف النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یقولوا:حابی ابن عمه،و أن یطعنوا فی ذلک فأوحی اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. ..» (3).
ص :128
4-و یقول نص آخر:إنه لما أمر اللّه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»بنصب علی«علیه السلام»:«خشی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من قومه، و أهل النفاق،و الشقاق:أن یتفرقوا و یرجعوا جاهلیة،لما عرف من عداوتهم،و لما تنطوی علیه أنفسهم لعلی«علیه السلام»من العدواة و البغضاء،و سأل جبرائیل أن یسأل ربّه العصمة من الناس».
ثم تذکر الروایة:
«أنه انتظر ذلک حتی بلغ مسجد الخیف.فجاءه جبرئیل،فأمره بذلک مرة أخری،و لم یأته بالعصمة.
ثم جاء مرة أخری فی کراع الغمیم-موضع بین مکة و المدینة-و أمره بذلک،و لکنه لم یأته بالعصمة.
ثم لما بلغ غدیر خم جاءه بالعصمة».
فخطب«صلی اللّه علیه و آله»الناس،فأخبرهم:«أن جبرئیل هبط إلیه ثلاث مرات یأمره عن اللّه تعالی،بنصب علی«علیه السلام»إماما و ولیّا للناس»..
إلی أن قال:«و سألت جبرائیل:أن یستعفی لی عن تبلیغ ذلک إلیکم- أیها الناس-لعلمی بقلة المتقین،و کثرة المنافقین،و إدغال الآثمین،و ختل
3)
-الرسول ج 1 ص 597 و روح المعانی ج 2 ص 348 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 152 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 227 و الغدیر ج 1 ص 219 و 223 و 377 و بحار الأنوار ج 37 ص 250.
ص :129
المستهزئین بالإسلام،الذین وصفهم اللّه فی کتابه بأنهم:
یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ
، وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ (2)،و کثرة أذاهم لی فی غیر مرّة،حتی سمّونی أذنا،و زعموا:أنّی کذلک لکثرة ملازمته إیّای،و إقبالی علیه،حتی أنزل اللّه عز و جل فی ذلک قرآنا: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ (3).
إلی أن قال:و لو شئت أن أسمیهم بأسمائهم لسمیت،و أن أومی إلیهم بأعیانهم لأومأت،و أن أدل علیهم لفعلت.و لکنی و اللّه فی أمورهم تکرّمت» (4).
5-عن مجاهد،قال:«لما نزلت: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. .
قال:«یا رب،إنما أنا واحد کیف أصنع،یجتمع علیّ الناس؟!فنزلت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ..» (5).
ص :130
6-قال ابن رستم الطبری:«فلما قضی حجّه،و صار بغدیر خم،و ذلک یوم الثامن عشر من ذی الحجة،أمره اللّه عز و جل بإظهار أمر علی؛فکأنه أمسک لما عرف من کراهة الناس لذلک،إشفاقا علی الدین،و خوفا من ارتداد القوم؛فأنزل اللّه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ.. ..» (1).
7-و فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام»للناس بحدیث الغدیر، أیّام عثمان،شهد ابن أرقم،و البراء بن عازب،و أبو ذر،و المقداد،أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»و سلم قال،و هو قائم علی المنبر،و علی«علیه السلام» إلی جنبه:
«أیها الناس،إن اللّه عز و جل أمرنی أن أنصب لکم إمامکم،و القائم فیکم بعدی،و وصیی،و خلیفتی،و الذی فرض اللّه عز و جل علی المؤمنین فی کتابه طاعته،فقرب (2)بطاعته طاعتی،و أمرکم بولایته،و إنی راجعت ربّی خشیة طعن أهل النفاق،و تکذیبهم،فأوعدنی لأبلغها،أو لیعذبنی» (3).
5)
-92 و البرهان ج 1 ص 437-438 و الغدیر ج 1 ص 221 و فتح القدیر ج 2 ص 60 و الدر المنثور ج 2 ص 298 عن عبد بن حمید،و ابن جریر،و ابن أبی حاتم، و أبی الشیخ.و راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 130.
ص :131
«إن اللّه عز و جل أرسلنی برسالة ضاق بها صدری،و ظننت الناس تکذبنی،فأوعدنی..» (1).
8-و عن ابن عباس:لما أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یقوم بعلی بن أبی طالب المقام الذی قام به؛فانطلق النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة،فقال:
«رأیت الناس حدیثی عهد بکفر(بجاهلیة)و متی أفعل هذا به،
3)
-و کتاب الأربعین للماحوزی ص 442 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للسید علی البهبهانی ص 354 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للشیخ الأمینی ص 14 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 79 و ج 5 ص 36 و ج 13 ص 52.
ص :132
یقولوا،صنع هذا بابن عمّه.ثم مضی حتی قضی حجة الوداع» (1).
و عن زید بن علی،قال:لما جاء جبرائیل بأمر الولایة ضاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک ذرعا،و قال:«قومی حدیثو عهد بجاهلیّة،فنزلت الآیة» (2).
9-و روی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما انتهی إلی غدیر خم:«نزل علیه جبرائیل،و أمره أن یقیم علیا،و ینصبه إماما للناس.
فقال:إن أمتی حدیثوا عهد بالجاهلیة.
فنزل علیه:إنها عزیمة لا رخصة فیها،و نزلت الآیة: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ.. ..» (3).
10-عن ابن عباس إنّه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی غدیر خم:«إن
ص :133
اللّه أرسلنی إلیکم برسالة،و إنی ضقت بها ذرعا،مخافة أن تتهمونی، و تکذبونی،حتی عاتبنی ربی بوعید أنزله علی بعد و عید..» (1).
11-عن الحسن قال فی غدیر خم أیضا:«إن اللّه بعثنی برسالة؛ فضقت بها ذرعا،و عرفت:أن الناس مکذبی،فوعدنی لأبلغنّ أو لیعذبنی، فأنزل اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. ..» (2).
12-و جاء فی روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أنه حین نزلت
ص :134
آیة إکمال الدین بولایة علی«علیه السلام»:
«قال عند ذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أمتی حدیثو عهد بالجاهلیة،و متی أخبرتهم بهذا فی ابن عمی،یقول قائل،و یقول قائل.فقلت فی نفسی من غیر أن ینطلق لسانی،فأتتنی عزیمة من اللّه بتلة،أوعدنی:إن لم أبلغّ أن یعذبنی.فنزلت: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ ..» (1).
و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما أخر نصبه«علیه السلام»فرقا من الناس،أو لمکان الناس (2).
و لما انتهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من نصب علی«علیه السلام» لقی عمر علیا فقال:هنیئا لک یا بن أبی طالب،أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (3).
ص :135
3)
-ج 13 ص 134 و التفسیر الکبیر للرازی(ط الثالثة)ج 12 ص 2 و 49 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 220 و 221 و 222 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 632 و البدایة و النهایة ج 5 ص 229 و ج 7 ص 386 و المناقب للخوارزمی ص 156 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 417 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 84 و نهج الإیمان لابن جبر ص 113 و 116 و 120 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 64 و 65 و بشارة المصطفی ص 284 و ذخائر العقبی للطبری ص 67 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 109 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 98 و 101 و 158 و ج 2 ص 285 و مودة القربی(المودة الخامسة)،و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 294 و 297 و تفسیر غرائب القرآن للنیسابوری ج 6 ص 170 و خصائص الوحی المبین ص 90 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 236 و 237 و العمدة لابن البطریق ص 92 و 96 و 100 و المراجعات ص 263 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و العدد القویة للحلی ص 185 و الطرائف ص 146 و 150 و بحار الأنوار ج 37 ص 149 و 159 و 179 و 198 و 249 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 144 و 148 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 25 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 305 و ج 7 ص 29 و 54 و 61 و 69 و 86 و 92 و 115 و 119 و 122 و 124 و 127 و 146 و 148 و 149 و 167 و 170 و 180 و 182 و 192 و 196 و 208 و 218 و 253 و 285 و 295 و 301 و 321 و 326 و ج 8-
ص :136
أو قال له:بخ بخ یا علی،أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).
3)
-ص 218 و 234 و 241 و 247 و 259 و 272 و ج 9 ص 93 و الغدیر ج 1 ص 19 و 143 و 144 و 219 و 220 و 221 و 271 و 272 و 273 و 274 و 275 و 277 و 279 و 280 و 281 و 306 و 355 و ج 2 ص 37 و ج 6 ص 56 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 116 و 118 و 120 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 264 و 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 231 و 235 و 236 و 238 و 239 و 240 و 290 و 362 و 363 و 364 و 366 و ج 14 ص 34 و 561 و 569 و 583 و ج 20 ص 173 و 174 و 358 و 603 و ج 21 ص 31 و 32 و 34 و 35 و 37 و 38 و 39 و 40 و 66 و 86 و 88 و ج 22 ص 113 و 115 و 121 و ج 23 ص 4 و 9 و 325 و 554 و 635 و 637 و ج 30 ص 23 و 418 و 419 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 368 و 370.
ص :137
قال العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:
«فلما قضی مناسکه،و انصرف راجعا إلی المدینة،و معه من کان من
1)
-ج 2 ص 249 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و 335 و کشف الیقین ص 208 و 250 و نهج الإیمان لابن جبر ص 427 و الإرشاد ج 1 ص 177 و کنز الفوائد ص 232 و العمدة لابن البطریق ص 106 و 170 و 195 و 344 و الطرائف ص 147 و المحتضر للحلی ص 114 و بشارة المصطفی ص 158 و 402 و إعلام الوری ج 1 ص 262 و 329 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 64 و بحار الأنوار ج 21 ص 388 و ج 37 ص 108 و 142 و 251 و ج 38 ص 344 و ج 94 ص 110 و ج 95 ص 321 و مسار الشیعة للمفید ص 39 و الأمالی للصدوق ص 50 و رسائل المرتضی للشریف المرتضی ج 4 ص 131 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 356 و روضة الواعظین للنیسابوری ص 350 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 134 و 246 و 277 و 344 و 354 و ج 8 ص 261 و 278 و 279 و 302 و 303 و ج 9 ص 186 و الغدیر ج 1 ص 11 و 222 و 233 و 272 و 275 و 276 و 392 و 402 و المعیار و الموازنة ص 212 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 112 و تفسیر فرات ص 516 و خصائص الوحی المبین ص 97 و 153 و کنز الدقائق ج 1 ص 114 و شواهد التنزیل ج 1 ص 203 و ج 2 ص 391.
ص :138
الجموع المذکورات،وصل إلی غدیر خم من الجحفة،التی تتشعب فیها طرق المدنیین و المصریین و العراقیین،و ذلک یوم الخمیس الثامن عشر من ذی الحجة،نزل إلیه جبرئیل الأمین عن اللّه بقوله: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (1).و أمره أن یقیم علیا علما للناس، و یبلغهم ما نزل فیه من الولایة،و فرض الطاعة علی کل أحد.
و کان أوائل القوم قریبا من الجحفة،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یرد من تقدم منهم،و یحبس من تأخر عنهم فی ذلک المکان،و نهی عن سمرات خمس متقاربات،دوحات عظام،أن لا ینزل تحتهن أحد،حتی إذا أخذ القوم منازلهم،فقمّ ما تحتهن.
حتی إذا نودی بالصلاة-صلاة الظهر-عمد إلیهن فصلی بالناس تحتهن،و کان یوما هاجرا یضع الرجل بعض رداءه علی رأسه،و بعضه تحت قدمیه،من شدة الرمضاء،و ظلّل لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بثوب علی شجرة سمرة من الشمس.
فلما انصرف«صلی اللّه علیه و آله»من صلاته،قام خطیبا وسط القوم (2)
ص :139
علی أقتاب الإبل،و أسمع الجمیع رافعا عقیرته (1)،فقال:
2)
-القدیر ج 2 ص 57 و 60 عن ابن أبی حاتم،و کنز العمال ج 11 ص 603 و عن أبی بکر الشیرازی و ابن مردویه،و کشف الغمة للأربلی ص 324 و 325 و عن تفسیر الثعلبی،و العمدة لابن البطریق ص 100 و الطرائف لابن طاووس ج 1 ص 152 و 121 و مجمع البیان ج 3 ص 344 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 29 و أبی نعیم فی کتابه ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»ص 86 و خصائص الوحی المبین ص 53 و أسباب النزول ص 135 و شواهد التنزیل ج 1 ص 255 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 237 و التفسیر الکبیر للرازی ج 12 ص 49 و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا ص 34 و مودة القربی(المودة الخامسة)و فرائد السمطین ج 1 ص 158 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 42 و عمدة القاری ج 18 ص 206 و غرائب القرآن للنیسابوری ج 6 ص 170 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبذی ص 406 و عن أبی الشیخ،و ابن أبی حاتم،و عبد بن حمید، و ابن مردویه،و ثمار القلوب للثعالبی ص 636 و راجع:روح المعانی ج 6 ص 192 و ینابیع المودة ج 1 ص 119 و راجع:تفسیر المنار ج 6 ص 463 و بحار الأنوار ج 37 ص 115 و نور الثقلین ج 1 ص 657 و إعلام الوری ج 1 ص 261 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 353 و کشف الیقین ص 240 و تفسیر القمی ج 1 ص 173 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 69.
ص :140
«الحمد للّه،و نستعینه،و نؤمن به،و نتوکل علیه.و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا،و من سیئات أعمالنا،الذی لا هادی لمن أضل،و لا مضل لمن هدی، و أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله.
أما بعد..أیها الناس،قد نبأنی اللطیف الخبیر:أنه لم یعمر نبی إلا مثل نصف عمر الذی قبله،و إنی أوشک أن أدعی فأجیب،و إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون،فماذا أنتم قائلون؟!
قالوا:نشهد أنک قد بلغت و نصحت و جهدت،فجزاک اللّه خیرا.
قال:ألستم تشهدون أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و أن جنته حق،و ناره حق،و أن الموت حق،و أن الساعة آتیة لا ریب فیها،و أن اللّه یبعث من فی القبور؟!
قالوا:بلی نشهد بذلک.
قال:اللهم اشهد.
ثم قال:أیها الناس ألا تسمعون؟!
قالوا:نعم.
قال:فإنی فرط علی الحوض،و أنتم واردون علی الحوض،و إن عرضه ما بین صنعاء و بصری (1)،فیه أقداح عدد النجوم من فضة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین (2).
ص :141
فنادی مناد:و ما الثقلان یا رسول اللّه؟!
قال:الثقل الأکبر کتاب اللّه،طرف بید اللّه عز و جل،و طرف بأیدیکم، فتمسکوا به لا تضلوا،و الآخر الأصغر عترتی،و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض،فسألت ذلک لهما ربی،فلا تقدّموهما فتهلکوا،و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا.
ثم أخذ بید علی فرفعها حتی رؤی بیاض آباطهما،و عرفه القوم أجمعون،فقال:أیها الناس من أولی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟!
قالوا:اللّه و رسوله أعلم.
قال:إن اللّه مولای،و أنا مولی المؤمنین،و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فعلی مولاه،یقولها ثلاث مرات-و فی لفظ أحمد إمام الحنابلة:
أربع مرات-ثم قال:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و أحب من أحبه،و أبغض من أبغضه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله،و أدر الحق معه حیث دار،ألا فلیبلغ الشاهد الغائب.
ثم لم یتفرقوا حتی نزل أمین وحی اللّه بقوله: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی الآیة (1)» (2).
ص :142
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللّه أکبر علی إکمال الدین،و إتمام النعمة،و رضی الرب برسالتی،و الولایة لعلی من بعدی.
ثم طفق القوم یهنئون أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه.
و ممن هنأه فی مقدم الصحابة:الشیخان أبو بکر و عمر،کلّ یقول:بخ بخ لک یابن أبی طالب،أصبحت و أمسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.
و قال ابن عباس:وجبت و اللّه فی أعناق القوم (1).
2)
-المنثور ج 2 ص 259 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 237 و الإتقان ج 1 ص 31 و کشف الغمة ج 1 ص 330 و عن مفتاح النجا،و عن الفرقة الناجیة و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی نعیم ص 56 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 828 و تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 18 و العمدة لابن البطریق ص 106 و شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 201 و المناقب للخوارزمی ص 135 و 156 و فرائد السمطین ج 1 ص 74 و 72 و عن النطنزی فی کتابه الخصائص العلویة،و توضیح الدلائل للصالحانی،و تذکرة الخواص ص 30 و البدایة و النهایة ج 5 ص 210. و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 390 و ج 37 ص 134 و 166 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 301 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 544 و إعلام الوری ج 1 ص 261-363 قصص الأنبیاء للراوندی ص 353-354 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 20 و کشف الیقین ص 253.
ص :143
و عن زید بن أرقم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب فی یوم الغدیر خطبة بالغة،ثم قال:إن اللّه تعالی أنزل إلیّ: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1)، و قد أمرنی جبرئیل عن ربی أن أقوم فی هذا المشهد،و أعلم کل أبیض و أسود:أن علی بن أبی طالب أخی،و وصیی،و خلیفتی،و الإمام بعدی.
فسألت جبرئیل أن یستعفی لی ربی،لعلمی بقلة المتقین،و کثرة المؤذین لی،و اللائمین لکثرة ملازمتی لعلی،و شدة إقبالی علیه،حتی سمونی أذنا، فقال تعالی: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ (2).و لو شئت أن أسمیهم و أدل علیهم لفعلت،و لکنی بسترهم قد تکرمت.
فلم یرض اللّه إلا بتبلیغی فیه.فاعلموا معاشر الناس ذلک،فإن اللّه قد نصبه لکم ولیا و إماما،و فرض طاعته علی کل أحد،ماض حکمه،جائز قوله،ملعون من خالفه،مرحوم من صدقه،اسمعوا و أطیعوا،فإن اللّه
1)
-الأنوار ج 37 ص 184 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 132 و ج 8 ص 122 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 255 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 341 و 342 عن ابن المغازلی.
ص :144
مولاکم،و علی إمامکم.
ثم الإمامة فی ولدی من صلبه إلی القیامة،لا حلال إلا ما أحله اللّه و رسوله و هم،و لا حرام إلا ما حرم اللّه و رسوله و هم.
فما من علم إلا و قد أحصاه اللّه فیّ،و نقلته إلیه؛فلا تضلوا عنه،و لا تستنکفوا منه،فهو الذی یهدی إلی الحق و یعمل به،لن یتوب اللّه علی أحد أنکره،و لن یغفر له،حتما علی اللّه أن یفعل ذلک،أن یعذبه عذابا نکرا أبد الآبدین.
فهو أفضل الناس بعدی،ما نزل الرزق،و بقی الخلق،ملعون من خالفه،قولی عن جبرئیل عن اللّه،فلتنظر نفس ما قدمت لغد.
إفهموا محکم القرآن،و لا تتبعوا متشابهه،و لن یفسر ذلک لکم إلا من أنا آخذ بیده،و شائل بعضده،و معلمکم:أن من کنت مولاه فهذا(فعلی) مولاه،و موالاته من اللّه عز و جل أنزلها علیّ.
ألا و قد أدیت،ألا و قد بلغت،ألا و قد أسمعت،ألا و قد أوضحت، لا تحل إمرة المؤمنین بعدی لأحد غیره.
ثم رفعه إلی السماء حتی صارت رجله مع رکبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال:
معاشر الناس!هذا أخی،و وصیی،و واعی علمی،و خلیفتی علی من آمن بی،و علی تفسیر کتاب ربی.
و فی روایة:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و العن من أنکره، و أغضب علی من جحد حقه.
ص :145
اللهم إنک أنزلت عند تبیین ذلک فی علی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (1)بإمامته،فمن لم یأتم به،و بمن کان من ولدی من صلبه إلی القیامة،فأولئک حبطت أعمالهم،و فی النار هم خالدون.
إن إبلیس أخرج آدم«علیه السلام»من الجنة،مع کونه صفوة اللّه، بالحسد (2)،فلا تحسدوا فتحبط أعمالکم،و تزل أقدامکم.
فی علی نزلت سورة وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ (3).
معاشر الناس!آمنوا باللّه و رسوله و النور الذی أنزل معه مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلیٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ (4).
النور من اللّه فیّ،ثم فی علیّ،ثم فی النسل من منه إلی القائم المهدی.
معاشر الناس!سیکون من بعدی أئمة یدعون إلی النار،و یوم القیامة لا ینصرون،و إن اللّه و أنا بریئان منهم،إنهم و أنصارهم و أتباعهم فی الدرک الأسفل من النار.و سیجعلونها ملکا اغتصابا،فعندها یفرغ لکم أیها الثقلان و یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ (5)» (6).
ص :146
و تذکر الروایات أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:
«معاشر الناس!قولوا أعطیناک علی ذلک عهدا من أنفسنا،و میثاقا بألسنتنا،و صفقة بأیدینا،نؤدیه إلی من رأینا من أولادنا و أهالینا،لا نبغی بذلک بدلا،و أنت شهید علینا،و کفی باللّه شهیدا.
قولوا ما قلت لکم،و سلموا علی علیّ بإمرة المؤمنین،و قولوا: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ (1)،فإن اللّه یعلم کل صوت،و خائنة کل عین، فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (2).قولوا ما یرضی اللّه عنکم،ف إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ (3)» (4).
6)
-الولایة للطبری.و راجع:کتاب الإحتجاج ج 1 ص 133-162 و التحصین لابن طاووس ص 579-590 و نهج الإیمان لابن جبر ص 91-112 و العدد القویة للحلی ص 169-183 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 56-67 و فیها زیادات هامة،و بحار الأنوار ج 37 ص 201-219 و روضة الواعظین ص 100-113 و غایة المرام ج 1 ص 402-419 و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 301-304.
ص :147
قال زید بن أرقم:فعند ذلک بادر الناس بقولهم:نعم،سمعنا و أطعنا لما أمرنا اللّه و رسوله،بقلوبنا،و أنفسنا،و ألسنتنا،و جمیع جوارحنا.
ثم انکبوا علی رسول اللّه،و علی علیّ بأیدیهم..
و کان أول من صافق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبو بکر و عمر، و طلحة و الزبیر،ثم باقی المهاجرین[و الأنصار و باقی]الناس علی طبقاتهم، و مقدار منازلهم،إلی أن صلیت الظهر و العصر فی وقت واحد،و المغرب و العشاء الآخرة فی وقت واحد،و لم یزالوا یتواصلون البیعة و المصافقة ثلاثا،و رسول اللّه کلما بایعه فوج بعد فوج یقول:«الحمد للّه الذی فضلنا علی جمیع العالمین».
و صارت المصافقة سنة و رسما،و استعملها من لیس له حق فیها (1).
4)
-عن الطبری فی کتاب الولایة ص 214-216،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر و الطی.و عید الغدیر فی الإسلام للشیخ الأمینی ص 20 و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و بحار الأنوار ج 37 ص 217.
ص :148
ثم جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خیمة تختص به،و أمر أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»أن یجلس فی خیمة أخری،و أمر أطباق الناس بأن یهنئوا علیا فی خیمته.
و لما فرغ الناس عن التهنئة له أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أمهات المؤمنین بأن یسرن إلیه و یهنئنه،ففعلن.
و ممن هنأه من الصحابة:عمر بن الخطاب،فقال:هنیئا لک(أو بخ بخ لک)یا بن أبی طالب أصبحت مولای و مولی جمیع المؤمنین و المؤمنات (1).
ص :149
و فی نص آخر:قال أبو بکر و عمر:أمسیت یابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).
1)
-و المناقب للخوارزمی ص 94 و التفسیر الکبیر ج 12 ص 49 و النهایة فی اللغة ج 5 ص 228 و عن أسد الغابة ج 4 ص 108 و تذکرة الخواص ص 29 و وسیلة المتعبدین ج 5 ق 2 ص 162 و فرائد السمطین ج 1 ص 77 و مشکاة المصابیح ج 3 ص 360 و بدیع المعانی ص 75 و البدایة و النهایة ج 5 ص 209 و 210 و الخطط للمقریزی ج 1 ص 388 و کنز العمال ج 13 ص 133 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبذی ص 406 و وفاء الوفاء ج 3 ص 1018 و المواهب اللدنیة ج 3 ص 365 و وسیلة المآل ص 117 و نزل الأبرار ص 52 و الروضة الندیة ص 155 و وسیلة النجاة ص 102 و مرآة المؤمنین ص 41 و تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و مصادر أخری تقدمت.
ص :150
فقال حسان:إئذن لی یا رسول اللّه أن أقول فی علیّ أبیاتا تسمعهن.
فقال:قل علی برکة اللّه.
فقام حسان،فقال:یا معشر مشیخة قریش،أتبعها قولی بشهادة من رسول اللّه فی الولایة ماضیة،ثم قال (1):
1)
-و 303 و 309 و 354 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 366 و ج 20 ص 581 و 599 و ج 21 ص 50 و 52 و 56 و ج 31 ص 500 و نهج الإیمان ص 127.
ص :151
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم فاسمع بالرسول منادیا
یقول:فمن مولاکم و ولیکم؟!
فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
إلهک مولانا و أنت ولینا
و لم تر منا فی الولایة عاصیا
فقال له:قم یا علی فإننی
رضیتک من بعدی إماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له أنصار صدق موالیا
هناک دعا:اللهم وال ولیه
و کن للذی عادا علیا معادیا
و حسب روایة سلیم بن قیس:
ألم تعلموا أن النبی محمدا
لدی دوح خم حین قام منادیا
و قد جاءه جبریل من عند ربه
بأنک معصوم فلا تک وانیا
و بلغهم ما أنزل اللّه ربهم
و إن أنت لم تفعل و حاذرت باغیا
علیک فما بلغتهم عن إلههم
رسالته إن کنت تخشی الأعادیا
فقام به إذ ذاک رافع کفه
بیمنی یدیه معلن الصوت عالیا
فقال لهم:من کنت مولاه منکم
و کان لقولی حافظا لیس ناسیا
فمولاه من بعدی علی و إننی
به لکم دون البریة راضیا
فیا رب من والی علیا فواله
و کن للذی عادی علیا معادیا
و یا رب فانصر ناصریه لنصرهم
إمام الهدی کالبدر یجلو الدیاجیا
1)
-الفوائد ص 123 و مسار الشیعة للشیخ المفید ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 262 و الدر النظیم ص 253 و 396 و کشف الغمة ج 1 ص 325.
ص :152
و یا رب فاخذل خاذلیه و کن لهم
إذا وقفوا یوم الحساب مکافیا (1)
و عن عمر بن الخطاب قال:
نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا علما،فقال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و اخذل من خذله، و انصر من نصره،اللهم أنت شهیدی علیهم.
قال عمر بن الخطاب:یا رسول اللّه!و کان فی جنبی شاب حسن الوجه طیب الریح،قال لی:یا عمر لقد عقد رسول اللّه عقدا لا یحله إلا منافق.
فأخذ رسول اللّه بیدی فقال:یا عمر،إنه لیس من ولد آدم،لکنه جبرائیل أراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علی (2)..
ص :153
ص :154
هکذا حورب عید الغدیر..
ص :155
ص :156
لقد حاول مناوؤا علی«علیه السلام»،و الرافضون لامامته بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یتخلصوا من حدیث الغدیر باتجاهان:
1-تغییبه من التاریخ بادعاء أن هذه الواقعة أما حدث جاهلی،أو حدث اسلامی،و لکن لا ربط له بموضوع الإمامة،بل ارید به تبرئة علی «علیه السلام»من تهمة وجهت إلیه.
2-تغیبه عن الممارسة و منعه من الحضور فی الواقع العملی عن طریق محاربته فی کل سنة،و المنع من الإحتفال به..
3-الطعن فی أسانیده،و هذه الأمور الثلاثة هی التی سنتحدث عنها بایجاز فی هذا الفصل..
4-التشکیک فی دلالة مضمونة،و هذا ما سنتعرض له فی الفصول التی تلیه.
و علی هذا الأساس نقول:
زعم الدکتور ملحم إبراهیم الأسود:أن واقعة الغدیر هی واقعة حرب
ص :157
معروفة (1).
و نقول:
إن من المعلوم:أنه لیس فی غزوات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا فی سرایاه أیة واقعة حرب معروفة بهذا الاسم.
و قد ذکر:أنه کان فی الجاهلیة واقعة حرب بهذا الإسم (2)،و تطبیقها علی حدیث الغدیر هنا لا معنی له،فإنه لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله» و لا لعلی«علیه السلام»أدنی ارتباط به..فلا معنی لتفسیر المراد بذلک بصورة مطلقة،و بطریق التعمیم..فإن ما حدث فی الإسلام و ذکر فیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یراد به تلک الواقعة التی کانت فی الجاهلیة.
قال ابن کثیر:«فصل:فی إیراد الحدیث الدال علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب بمکان بین مکة و المدینة،مرجعه من حجة الوداع،قریب من الجحفة-یقال له غدیر خم-فبین فیها فضل علی بن أبی طالب،و براءة عرضه مما کان تکلم فیه بعض من کان معه بأرض الیمن،بسبب ما کان صدر منه إلیهم من المعدلة،التی ظنها بعضهم جورا،و تضییقا و بخلا،
ص :158
و الصواب کان معه فی ذلک.
و لهذا لما تفرغ«صلی اللّه علیه و آله»من بیان المناسک،و رجع إلی المدینة بیّن ذلک فی أثناء الطریق.فخطب خطبة عظیمة فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة عامئذ-و کان یوم الأحد بغدیر خم-تحت شجرة هناک،فبین فیها أشیاء.و ذکر من فضل علی،و أمانته و عدله،و قربه إلیه،ما أزاح به ما کان فی نفوس کثیر من الناس منه» (1).
إلی أن قال:«قال محمد بن إسحاق-فی سیاق حجة الوداع-:حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة،عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة، قال:لما أقبل علی من الیمن،لیلقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمکة،تعجل إلی رسول اللّه،و استخلف علی جنده الذین معه رجلا من أصحابه،فعمد ذلک الرجل،فکساکل رجل من القوم حلة من البز الذی کان مع علی.
فلما دنا جیشه خرج لیلقاهم،فإذا علیهم الحلل،قال:ویلک!ما هذا؟
قال:کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس.
قال:ویلک!انزع قبل أن تنتهی به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
قال:فانتزع الحلل من الناس،فردها فی البز.
قال:و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم (2).
ص :159
ثم روی ابن إسحاق،عن أبی سعید الخدری قال:اشتکی الناس علیا، فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فینا خطیبا،فسمعته یقول:
«أیها الناس لا تشکوا علیا،فو اللّه إنه لأخشن فی ذات اللّه،أو فی سبیل اللّه،من أن یشکی» (1).
و نقول:
1-قد تحدثنا عن القضیة التی أشار إلیها ابن کثیر فی فصل سابق..فلا بأس بمراجعة ما ذکرناه هناک.
2-إن ما زعمه ابن کثیر من أن السبب هو قضیة الحلل،التی من الخمس،حیث منع علی«علیه السلام»المقاتلین من الإستیلاء علیها..لیس له ما یدل علیه فی کلمات الرسول فی غدیر خم،و لا فی النصوص التاریخیة التی
2)
-الأنوار ج 41 ص 115 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 402 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 377 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 304 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194.
ص :160
یمکن التعویل علیها،بل هو مجرد حدس،و تخمین من ابن کثیر علی الأظهر..
إن لم نقل:أن وراء الأکمة ما وراءها من الکید،و التعصب ضد علی«علیه السلام»..و السعی لإنکار مقاماته و فضائله..
و النصوص المعتبرة و المتواترة صریحة:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد نصب علیا«علیه السلام»ولیا فی ذلک الیوم،و لیست القضیة قضیة تبرئة علی«علیه السلام»مما نسب إلیه..
3-إن نزول قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1)شاهد صدق علی ما نقول،و یسقط ما یرید ابن کثیر أن یسوّق له..و سیأتی الکلام حول ذلک إن شاء اللّه تعالی..
4-إن الخطبة التی رواها ابن إسحاق هی خطبة أخری،لا ربط لها بما جری فی غدیر خم..و لکن ابن کثیر اجتهد فی تطبیق هذه علی تلک، و تجاهل الخطبة الحقیقیة،و النصوص الصحیحة المتواترة،الآتی شطر منها.
هذا..و لا حاجة بنا إلی إثبات أن یوم الغدیر عید إسلامی أصیل،و أنه لم یزل معروفا بهذه الصفة منذ القرون الثلاثة الأولی.
فلا یصح قول المقریزی عن عید الغدیر:«أول ما عرف فی الإسلام
ص :161
بالعراق،أیام معز الدولة علی بن بویه،فإنه أحدثه فی سنة اثنتین و خمسین و ثلاث مائة،فاتخذه الشیعة من حینئذ عیدا» (1).
و یدل علی بطلانه:
1-قول المسعودی:«و ولد علی«علیه السلام»،و شیعته یعظمون هذا الیوم» (2).
و المسعودی قد توفی قبل التاریخ المذکور،أی فی سنة 346 ه.
2-و روی فرات بن إبراهیم،و هو من علماء القرن الثالث عن الصادق،عن أبیه،عن آبائه«علیهم السلام»،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یوم غدیر خم أفضل أعیاد أمتی الخ..» (3).
3-و عن أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»أنه خطب فی سنة اتفق فیها الجمعة و الغدیر،فقال:«إن اللّه عز و جل جمع لکم معشر المؤمنین فی هذا الیوم عیدین عظیمین کبیرین..».
ص :162
و الخطبة طویلة یأمرهم فیها تفصیلا بفعل ما ینبغی فعله فی الأعیاد، و بإظهار البشر و السرور،فمن أراد فلیراجع (1).
4-و عن فرات بن أحنف،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:قال:قلت:
جعلت فداک،للمسلمین عید أفضل من الفطر و الأضحی،و یوم الجمعة، و یوم عرفة؟!
قال:فقال لی:«نعم،أفضلها،و أعظمها،و أشرفها عند اللّه منزلة،هو الیوم الذی أکمل اللّه فیه الدین،و أنزل علی نبیه محمد: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی الآیة (2)» (3).
5-و فی الکافی:عن الحسن بن راشد،عن الإمام الصادق«علیه
ص :163
السلام»أیضا:أنه اعتبر یوم الغدیر عیدا.
و فی آخره قوله:«فإن الأنبیاء صلوات اللّه علیهم کانت تأمر الأوصیاء بالیوم الذی کان یقام فیه الوصی أن یتخذ عیدا».
قال:قلت:فما لمن صامه؟!
قال:«صیام ستین شهرا» (1).
6-و یؤیده:ما رواه الخطیب البغدادی،بسند رجاله کلهم ثقات،عن أبی هریرة:من صام یوم ثمانی عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا،و هو یوم غدیر خم الخ..» (2).
ص :164
7-و فی روایة أخری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا «علیه السلام»أن یتخذوا ذلک الیوم عیدا (1).
2)
-«علیه السلام»لابن المغازلی ص 19 و فی فرائد السمطین الباب 13 ج 1 ص 77 کما فی المناقب للخوارزمی،و الغدیر ج 1 ص 232 و 401 و 402 عنهم،و عن زین الفتی للعاصمی.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 114 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 425 و الأمالی للصدوق ص 50 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و ینابیع المودة ج 2 ص 283 و الطرائف ص 147 و روضة الواعظین ص 350 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 134 و 187 و 246 و 277 و 344 و 348 و 354 و ج 8 ص 277 و 281 و 292 و 293 و 301 و 302 و العمدة لابن البطریق ص 106 و بحار الأنوار ج 37 ص 108 و ج 94 ص 110 و ج 95 ص 321 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194 و شواهد التنزیل ج 1 ص 200 و 203 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 148 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233 و 234 و بشارة المصطفی للطبری ص 158 و 402 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 258 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 234 و 255 و 353 و ج 14 ص 289 و 290 و 291 و ج 20 ص 197 و ج 21 ص 61 و 64 و ج 30 ص 77 و 78 و 79 و البدایة و النهایة ج 5 ص 233 و 386.
ص :165
8-و لیراجع ما رواه المفضل بن عمر،عن الصادق«علیه السلام» (1).
9-و ما روی عن عمار بن حریز العبدی عنه«علیه السلام» (2).
10-و عن أبی الحسن اللیثی عنه«علیه السلام» (3).
1)
-الشیعة ج 9 ص 419 و الحدائق الناضرة ج 13 ص 362 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 342.
ص :166
11-و عن زیاد بن محمد عن الصادق«علیه السلام» (1).
12-و عن سالم عن الإمام الصادق«علیه السلام» (2).
13-و قال الفیاض بن عمر الطوسی سنة تسع و خمسین و مائتین،و قد بلغ التسعین:إنه شهد أبا الحسن علی بن موسی الرضا«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و بحضرته جماعة من خاصته،قد احتبسهم للإفطار،و قد قدم إلی منازلهم الطعام،و البر و الصلات،و الکسوة حتی الخواتیم و النعال،و قد غیر من أحوالهم،و أحوال حاشیته،و جددت لهم آلة غیر الآلة التی جری الرسم بابتذالها قبل یومه،و هو یذکر فضل الیوم و قدمه (3).
ص :167
و فی المحتضر،بالإسناد،عن محمد بن علاء الهمدانی الواسطی،و یحیی بن جریح البغدادی،قالا فی حدیث:قصدنا جمیعا أحمد بن إسحاق القمی، صاحب الإمام أبی محمد العسکری«علیه السلام»،بمدینة قم،و قرعنا علیه الباب،فخرجت إلینا من داره صبیة عراقیة،فسألناها عنه،فقالت:هو مشغول بعیده،فإنه یوم عید.
فقلنا:سبحان اللّه،أعیاد الشیعة أربعة:الأضحی،و الفطر،و الغدیر، و الجمعة الخ..» (1).
و بعد..فقد حشد العلامة الأمینی،فی کتابه القیم:«الغدیر»عشرات النصوص عن عشرات المصادر الموثوقة عند أهل السنة،و التی تؤکد علی عیدیة یوم الغدیر فی القرون الأولی،و أنه کان شائعا و معروفا فی تلک العصور..
و تکفی مراجعة الفصل الذی یذکر فیه تهنئة الشیخین أبی بکر و عمر
3)
-ص 752 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 444 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 326 و بحار الأنوار ج 94 ص 112 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 421 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 21 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»ج 8 ص 70 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 346.
ص :168
لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بهذه المناسبة،فقد ذکر ذلک عن ستین مصدرا..
هذا..عدا المصادر الکثیرة التی ذکرت تهنئة الصحابة له«علیه السلام» بهذه المناسبة،و عدا المصادر التی نصت علی عیدیة یوم الغدیر،فإنها کثیرة أیضا (1).
و من ذلک کله یعلم:عدم صحة قول ابن تیمیة عن عید الغدیر:«إن اتخاذ هذا الیوم عیدا لا أصل له،فلم یکن فی السلف،لا من أهل البیت، و لا من غیرهم،من اتخذ ذلک عیدا» (2).
فإنه کلام ساقط عن الإعتبار،لأنه لا یستند إلی دلیل علمی،و لا تاریخی علی الإطلاق..و إنما الأدلة کلها علی خلافه.
ص :169
ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة یعدل صیام ستین شهرا،و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»، و المتحاملین علیه لم تحتمل سماع هذه الفضیلة له،فبادرت إلی تکذیبها بصورة قاطعة معززة بالأیمان المغلظة،و کان مستندهم فی ذلک غریبا و عجیبا،فاستمع إلی ابن کثیر و هو ینقل لنا ذلک عن الذهبی،فیقول عن هذا الحدیث:
«إنه حدیث منکر جدا،بل کذب،لمخالفته لما ثبت فی الصحیحین عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب:أن هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة،یوم عرفة.و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واقف بها کما قدمنا.
و کذا قوله:إن صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة،و هو یوم غدیر خم،یعدل صیام ستین شهرا،لا یصح،لأنه قد ثبت ما معناه فی الصحیح:
أن صیام شهر رمضان بعشرة أشهر،فکیف یکون صیام یوم واحد یعدل ستین شهرا؟!هذا باطل.
و قد قال شیخنا الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی بعد إیراده هذا الحدیث:
هذا حدیث منکر جدا.و رواه حبشون الخلال،و أحمد بن عبد اللّه بن أحمد النیری،و هما صدوقان،عن علی بن سعید الرملی،عن ضمرة.
قال:و یروی هذا الحدیث من حدیث عمر بن الخطاب،و مالک بن الحویرث،و أنس بن مالک،و أبی سعید و غیرهم بأسانید واهیة.
قال:و صدر الحدیث متواتر أتیقن أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»
ص :170
قاله،و أما:اللهم و ال من والاه،فزیادة قویة الإسناد.و أما هذا الصوم فلیس بصحیح،و لا و اللّه،ما نزلت هذه الآیة إلا یوم عرفة،قبل غدیر خم بأیام،و اللّه تعالی أعلم» (1).
و نقول:
إن کلام الذهبی مرفوض جملة و تفصیلا،و ذلک لما یلی:
1-قد ذکرنا:أن نزول الآیة فی یوم عرفة فی ضمن سورة المائدة لا یعنی عدم نزولها مرة أخری بعد ثمانیة أیام فی غدیر خم..
بل إن ثمة آیات و سورا قد نزلت أکثر من مرة لمناسبات اقتضت نزولها أکثر من مرة..
2-إن هؤلاء رووا أیضا:أن من صام رمضان ثم اتبعه ستا من شوال فکأنما صام الدهر (2).
ص :171
3-عن یزید بن هارون،عن شعبة،عن أنس بن سیرین،عن عبد الملک بن المنهال،عن أبیه،عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أنه کان یأمر بصیام البیض.ثلاث عشرة،و أربع عشرة،و خمس عشرة.و یقول:«هو کصوم الدهر،أو کهیئة صوم الدهر» (1).
4-و عن علی«علیه السلام»:«فی رجب یوم و لیلة،من صام ذلک الیوم، و قام تلک اللیلة،کان له من الأجر کمن صام مائة سنة،و قام مائة سنة.و هی لثلاث لیال بقین من رجب.فی ذلک الیوم بعث اللّه محمدا نبیا» (2).
5-و روی:من صام یوما من رجب کان کصیام سنة (3).
6-عن ابن عمر عنه«صلی اللّه علیه و آله»:صوم یوم عرفة صوم
ص :172
سنة (1).
و فی نص آخر:یعدله بصوم سنتین (2).
7-عن أبی قتادة قال:صیام یوم عرفة یعدل السنة و التی تلیها،و صیام عاشوراء یعدل سنة (3).
8-و روی مرسلا:صیام کل یوم من أیام العشر کصیام شهر،و صیام عرفة کصیام أربعة عشر شهرا (4).
9-و عن ابن عباس،عنه«صلی اللّه علیه و آله»:من صام یوم عرفة کان له کفارة سنتین،و من صام یوما من المحرم فله بکل یوم ثلاثون یوما (5).
10-و روی البخاری،و مسلم،و أحمد،و ابن ماجة و غیرهم:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قال لعبد اللّه بن عمرو:صم ثلاثة أیام من الشهر صوم
ص :173
الدهر کله (1).
فهل یستطیع العجلونی و الذهبی،و من ینسج علی منوالهما أن یحکم بکذب هذه الروایات کلها و سواها مما یدخل فی هذا السیاق،مع أن بعضها وارد فی صحاحهم،و لا یکاد یخلو منه کتاب حدیث لهم یتعرض لثواب صیام الأیام؟!
أم أن وراء الأکمة ما وراءها من التحامل علی علی«علیه السلام»، و التشکیک فی کل ما یؤید إمامته،و یسعی لتکذیب ما جری علیه و علی زوجته فاطمة الزهراء«علیهما السلام»بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
و قالوا عن سنة 389 ه:«و فیها أرادت الشیعة أن یصنعوا ما کانوا یصنعونه من الزینة یوم غدیر خم،و هو الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، فیما یزعمونه،فقاتلهم جهلة آخرون من المنتسبین إلی السنّة؛فادعوا:أنّه فی مثل هذا الیوم حصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر فی الغار،فامتنعوا من ذلک» (2).
ص :174
و استمر أهل السنّة یعملون هذا العید المزعوم دهرا طویلا.و قد أظهروا فیه الزینة،و نصب القباب،و إیقاد النیران الخ.. (1).
و نقول:
1-إن الشیعة لم یبتدعوا هذا الأمر من عند أنفسهم،و إنما عملوا بقناعاتهم،و بما ثبت لدیهم أنه من الدین،فهل الذی یعمل بقناعاته الإیمانیة،التی یستند فیها إلی الدلیل و البرهان القاطع یعتبر جاهلا؟!..
2-و هل یصح مساواة من یعمل بما ثبت لدیه بالدلیل بالذی یعتدی علیه من غیر حق،و بدون وجه شرعی،و إنما لمجرد البغی علیه،و التجبر فیه،و التحکم به،انطلاقا من العصبیة و الهوی؟!
3-و إذا کان هذا الرجل قد اعترف بأن المعتدین علی الشیعة جهلة من حیث إن هؤلاء المعتدین هم أهل نحلته،و هو أعرف الناس بهم،فمن أین علم أن الآخرین جهلة أیضا،و لماذا یتهمهم بما لا یحق له اتهامهم به؟!
4-و لماذا لا یردع عقلاء أهل السنة جهلاءهم المعتدین عن عدوانهم؟!
2)
-المقریزیة ج 1 ص 389 و الکامل فی التاریخ ج 9 ص 155 و ذیل تجارب الأمم لأبی شجاع ج 3 ص 339-340 و نهایة الإرب ج 1 ص 185.
ص :175
5-و ما هو المبرر لاختراع عید جدید لم نجد من علمائهم أیة إدانة له، أو اعتراض علیه،رغم اعترافه بأنه بدعة،و البدعة لا یصح ترویجها،و رغم أنهم حنابلة یتشددون فی مثل هذا الأمر إلی حد تکفیر فاعله و لا سیما إذا أصر علیه؟!و لا أقل من أنهم یرون ذلک خروجا عن حدود الشرع و الدین،فلابد لهم من النهی عن المنکر..
فکیف إذا استمر هذا العید بینهم دهرا طویلا،کما صرحوا به أنفسهم، دونما مانع أو رادع؟!
6-و اللافت هنا:أن علماءهم ینسبون هذا العید إلی العوام، و یتحاشون التعبیر بکلمة عید،و ینأون بأنفسهم عن توصیفه بالبدعة، فیقولون:عمل عوام السنة یوم سرور،و کأن الأسماء تغیر الواقع و تلغیه.
و لکن ما أسرعهم إلی وصم الآخرین الذین یخالفونهم فی الإجتهاد و الرأی-و لو کانوا من أهل السنة بالکفر-و الشرک،و ما إلی ذلک،لأتفه الأسباب،و أوهی العلل..
7-و الأدهی من ذلک کله..:أن عیدهم هذا قد ارتکز علی تزویر عظیم و ظالم،لتاریخ بریء من هذا الأمر،براءة الذئب من دم یوسف،و لا علاقة له بموضوع الغدیر و الإمامة و البیعة،حیث الزموا أنفسهم بأن یجعلوا یوم الثامن عشر من ذی الحجة هو عید الهجرة المرتبطة بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حصره بالغار!فی حین أن الأمة بأسرها مجمعة علی أن ذلک قد حصل فی شهر ربیع الأول..
فلماذا لم یلفت علماؤهم نظرهم إلی هذا الخطأ الفادح و المعیب؟!
ص :176
و إن کان علماؤهم یوافقونهم علی ذلک،و لم یلتفتوا إلی هذا الخطأ فعلی الإسلام السلام..
8-علی أننا لا ندری لماذا اعتبروا یوم حصر النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی الغار یوم سرور و فرح؟!و لم لا یکون سائر ما جری علی النبی أعیادا، و ایام فرح و سرور؟!مثل یوم قلع باب خیبر،و یوم فتح مکة،و یوم قتل عمرو بن عبد ود،و سائر أیام النصر أعیادا..
9-إذا کان حصر النبی فی الغار من موجبات السرور و الفرح عند هؤلاء،فهل لنا أن نتوقع أن یتخذوا یوم وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم عید أیضا؟!..تماما کما اعتبروا یوم عاشوراء یوم توسعة علی العیال،و لبس الجدید،و ما إلی ذلک؟!
ص :177
ص :178
حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر..
ص :179
ص :180
هناک من حاول الطعن فی سند حدیث الغدیر،و لکن بصورة عشوائیة و أهوائیة،و هم إما لم یقدموا أی دلیل علی رفضهم لهذا الحدیث،أو قدموا دلیلا،لا أساس له من الصحة..فلاحظ ما یلی:
1-زعم التفتازانی:أن أکثر الذین تنسب إلیهم روایة حدیث الغدیر لم یرووه علی الحقیقة (1).
و هذا تحکم غیر مقبول،و دعوی بلا دلیل،و لا مبرر له من الناحیة العلمیة..
2-زعم ابن تیمیة:أنه لا ریب فی کذب هذا الحدیث (2).
و هذا کسابقه،من حیث إنه محض دعوی لم یقدم دلیلا علیها،و لو جاز رد الأحادیث بهذه الطریقة لبطل الدین،و محقت شریعة سید المرسلین..
کما أنه لو جاز رد الأحادیث التی لها هذه الأسانید الصحیحة و المتواترة کما سنری،فإنه لا یمکن إثبات أیة حقیقة علی الإطلاق..
ص :181
3-وثمة من طعن فی حدیث الغدیر،و اعترف بصحة الدعاء:و هو قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و قال:لم یخرّج غیر أحمد إلا الجزء الأخیر من قوله:«اللهم وال من والاه إلخ..» (1).
و هذا الکلام أیضا تحکم باطل..و أدنی مراجعة للمصادر تظهر ذلک، علی أن نفس هذا الدعاء الذی اعترف بصحته کاف فی إثبات إمامته«علیه السلام»..فإن من یکون کذلک هو الذی یصلح لمقام الإمامة،بل یکون هو الإمام دون سواه،و لا سیما قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و انصر من نصره، و اخذل من خذله..
4-وثمة من یقول:«لم یروه علماؤنا» (2)،و یقول:«لا یصح من طریق الثقات» (3).
و هذا کذب صراح،فإن المصادر التی تقدمت تکفی فی إثبات زیفه..
5-و مثله قول بعضهم:«لم یذکره الثقات من المحدثین» (4)إذا ما أکثر الثقات الذین رووه و ذکروه..
ص :182
6-و هناک من یزعم:أنه لم یخرجه إلا أحمد فی مسنده (1).
و کل ذلک تحکم جائر،و تمحل غبی،یظهر عواره للعیان،حتی للعمیان، فضلا عن العوران و الحولان..
قد جمع العلامة الأمینی فی کتابه القیم«الغدیر»طائفة کبیرة من مصادر حدیث الغدیر،و لکنه لم یستطع أن یستقصیها کلها أو أکثرها،و یمکن الإستدراک علیه بمثل ما جمعه أو یزید.
و قد ألف الکثیرون فی مصادر هذا الحدیث و طرقه،و أسانیده-کما سیمر معنا-و کثیر من روایاته هی فی عداد الصحاح و الحسان..
علما بأن هذا الحدیث متواتر بلا ریب،و تواتره یغنی عن النظر فی أسانیده،فلا عبرة بعدها بتضعیف بعض ما لا خبرة له..
قال العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:«رواه أحمد بن حنبل من أربعین طریقا،و ابن جریر الطبری من نیف و سبعین طریقا،و الجزری المقری من ثمانین طریقا،و ابن عقدة من مائة و خمس طرق،و أبو سعید السجستانی من مائة و عشرین طریقا،و أبو بکر الجعابی من مائة و خمس و عشرین طریقا، و فی تعلیق هدایة العقول ج 2 ص 30 عن الأمیر محمد الیمنی(أحد شعراء
ص :183
الغدیر فی القرن الثانی عشر):إن له مائة و خمسین طریقا» (1).و کذا فی طبق الحلوی،عن السید محمد إبراهیم.
و أنهاها أبو العلاء العطار إلی مائتین و خمسین طریقا (2).
و جمع الدارقطنی الحافظ طرقه فی جزء (3).
و جمع الحافظ ابن عقدة الکوفی کتابا مفردا فیه الخ.. (4).عن سبعین صحابیا و أکثر (5).
و قال العسقلانی فی فتح الباری:«و أما حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه،فقد أخرجه الترمذی و النسائی،و هو کثیر الطرق جدا،و قد استوعبها
ص :184
ابن عقدة فی کتاب مفرد،و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان» (1).
و قال العاصمی:«هذا حدیث تلقته الأمة بالقبول،و هو موافق بالأصول» (2).
و قال ابن عبد البر عن حدیث المؤاخاة،و حدیثی الرایة و الغدیر:«و هذه کلها آثار ثابتة» (3).
و قال ابن المغازلی عن هذا الحدیث:«و قد رواه نحو مائة نفس،منهم العشرة المبشرة،و هو حدیث ثابت،لا أعرف له علة» (4).
ص :185
و فی سر العالمین:«أجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم،باتفاق الجمیع» (1).
و فی المناقب لابن الجوزی:«اتفق علماء السیر» (2).
و قال السمنانی:«هذا حدیث متفق علی صحته» (3).
و قال الذهبی:«صدر الحدیث متواتر،أتیقن أن رسول اللّه قاله«صلی اللّه علیه و آله»قاله،و أما«اللهم وال من والاه..»فزیادة قویة الإسناد» (4).
کما أن شمس الدین الجزری روی حدیث الغدیر من ثمانین طریقا، و أفرد فی إثبات تواتره رسالته المسماة ب(أسنی المطالب).
ص :186
و قال بعد ذکر مناشدة أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوم الرحبة:«هذا حدیث حسن من هذا الوجه،صحیح من وجوه کثیرة،تواتر عن أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»..» (1).
و تابع الأمینی«رحمه اللّه»:و لا شک فی أن هذا الحدیث متواتر أیضا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،رواه الجم الغفیر عن الجم الغفیر.و الروایات الصحاح و الحسان کثیرة فیه،رغم أن تواتر الحدیث یغنی عن النظر فی الأسانید،و لا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطّلاع و لا بصیرة له فی هذا العلم،فقد ورد مرفوعا-کما قالوا-عن أبی بکر الصدیق،و عمر بن الخطاب،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص، و عبد الرحمن بن عوف،و العباس بن عبد المطلب،و زید بن أرقم،و البراء بن عازب،و بریدة بن الحصیب،و أبی هریرة،و أبی سعید الخدری،و جابر بن عبد اللّه،و عبد اللّه بن عباس،و حبشی بن جنادة،و عبد اللّه بن مسعود، و عمران بن حصین،و عبد اللّه بن عمر،و عمار بن یاسر،و أبی ذر الغفاری، و سلمان الفارسی،و أسعد بن زرارة،و خزیمة بن ثابت،و أبی أیوب الأنصاری،و سهل بن حنیف،و حذیفة بن الیمان،و سمرة بن جندب،و زید بن ثابت،و أنس بن مالک و غیرهم من الصحابة رضوان اللّه علیهم.
ص :187
و صحح عن جماعة منهم ممن یحصل القطع بخبرهم (1).
و قد أحصی العلامة الأمینی روایة مائة و عشرة من الصحابة لهذا الحدیث،و ربما یمکن إضافة عدد وافر آخر إلیهم بالإستفادة من الجهاز الآلی(الکمبیوتر)،تبعا لازدیاد المصادر التی تضاف إلی ذاکرته.
تقدم معنا ما دل علی تواتر حدیث الغدیر،و نزید هنا قول جمال الدین الحسینی الشیرازی:أصل هذا الحدیث-سوی قصة الحارث (2)-تواتر عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو متواتر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أیضا،و رواه جمع کثیر،و جم غفیر من الصحابة (3).
و عن السیوطی أیضا:إنه حدیث متواتر (4).
ص :188
وعده المقبلی أیضا فی جملة الأحادیث المتواترة،و المفیدة للعلم (1).
و قال محمد الصنعانی:حدیث الغدیر متواتر عند أکثر أئمة الحدیث (2).
و عده العمادی الحنفی من المتواترات (3).
و راجع کتاب تشنیف الآذان ص 77،فإنه حکم بتواتره و ذکر طائفة من طرقه أیضا.
یقول الرازی:«ظفرت بأربع مئة طریق إلی حدیث الغدیر،و مع ذلک لم یؤثر صحته فی قلبی» (4).
و للرازی مکانته المرموقة بین علماء أهل السنة،و هو هنا کما تری یصرح بأنه ینقاد لدواعی الهوی و التعصب،و هذا تصریح خطیر منه،نکل أمر الحکم علیه إلی ضمیر القارئ،لیعرف مع من نتعامل،و بمن ابتلی علی
ص :189
أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ماذا یمکن أن یکون قد جری لکثیر من الحقائق المرتبطة به«علیه السلام»التی لم توفق إلی أربع مئة طریق من الأسانید؟!و هل بلغتنا؟!و إن کانت قد بلغتنا،فهل وصلت سلیمة عن التحریف و التزییف،و التقلیم و التطعیم؟!..
و إذا کان هذا هو حال علماء السلف القریب،فکیف کان حال سلف الرازی نفسه،و الذین ذاقوا أو ذاق آباؤهم و إخوانهم طعم سیف علی«علیه السلام»،و واجهوا صلابته فی دینه«علیه السلام»؟!
هذا مع العلم بأن الرازی یتهم بالتشیع أیضا..فاضحک بعد هذا،أو فابک،ما بدا لک..
و کلنا یعلم مدی شراسة أعداء علی«علیه السلام»،و لا سیما الأمویین و العباسیین،و غیرهم ممن جاء بعدهم،و إلی یومنا هذا تجاه کل من یروی فضیلة لعلی«علیه السلام»مهما کانت،و مدی الأخطار التی یواجهها العلماء فی هذا المجال،حیث یتعرضون لمختلف أنواع الأذی،و أهونها تشویه السمعة،و الإهانات و الضرب و الزج بالسجون،و قطع الأرزاق،إن لم یمکنهم قطع الأعناق..
هذا فضلا عن أن الکثیرین من حملة الحدیث کانت الأحقاد و الضغائن تصدهم عن روایة أی شیء یتعلق بعلی«علیه السلام»،فهل یروون له حدیث الغدیر الذی یدینهم فی اعتقادهم،و یسقط حجتهم؟!..
من أجل ذلک نقول:
ص :190
إن تواتر هذا الأمر الذی یحاربه الأکثرون،و یعاقب من یرویه بأشد ما یکون.لا یحتاج إلی کل هذا العدد الهائل،بل یکفی لإثباته،و ظهور تواتره خمس هذا العدد،أو أقل من ذلک،ما دام أن الراوی له إنما یحمل دمه علی کفه،و یخاطر بروحه و نفسه،و یسیر إلی حتفه بظلفه..
و قد قال ابن قتیبة عن تعصب أهل السنة علی علی«علیه السلام»ما یلی:
«و تحامی کثیر من المحدثین أن یحدثوا بفضائله«علیه السلام»،أو یظهروا ما یجب له..و أهملوا من ذکره،أو روی حدیثا من فضائله،حتی تحامی کثیر من المحدثین ثوابها،و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص، و معاویة!کأنهم لا یریدونهما بذلک.بل یریدونه.
فإن قال قائل:أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی،و أبو سبطیه الحسن و الحسین،و أصحاب الکساء:علی،و فاطمة،و الحسن و الحسین، تمعّرت الوجوه،و تنکرت العیون،و طرّت حسائک الصدور.
و إن ذکر ذاکر قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه»،و«أنت منی بمنزلة هارون من موسی»و اشباه هذا التمسوا لتلک الأحادیث المخارج لیتنقصوه و یبخسوه حقه».انتهی (1).
ص :191
و لأن الشیعة یقولون:لا بد فی الأمور الإعتقادیة الأساسیة،و منها الإمامة من الثبوت بالدلیل القطعی،من العقل،أو النقل،فلا یکفی خبر الواحد..فقد سعی بعض الناس إلی إنکار تواتر حدیث الغدیر،زعما منهم أنهم بذلک یسقطون هذا الحدیث عن صلاحیة الإستدلال به..
و قد غفلوا عن أن المتواتر عند بعض علماء أهل السنة:هو الذی یرویه ثمانیة من الصحابة (1)،أو أربعة منهم (2)،أو خمسة (3)،بل إن هذا المدعی نفسه یجزم بتواتر حدیث الأئمة من قریش،و قد رواه عندهم ثلاثة أشخاص فقط،هم:أنس،و ابن عمر،و معاویة،و روی معناه ثلاثة آخرون هم:جابر بن سمرة،و جابر بن عبد اللّه،و عبادة بن الصامت (4).
و منهم من یحکم بتواتر حدیث روی باثنتی عشرة طریقا (5)،و جوّد
ص :192
السیوطی قول من حدد التواتر بعشرة (1).
فکیف إذا کان الحدیث مرویا بمئات الطرق ذکر منها بعضهم مائة و خمسین،و بعضهم الآخر مائتین و خمسین طریقا عن أکثر من مائة و عشرة من الصحابة؟!و الرازی یقول:«ظفرت بأربع مئة طریق إلی حدیث الغدیر..».
أما أحمد أمین،فقد فضح نفسه،حین قال:إن الشیعة یروون حدیث الغدیر عن البراء بن عازب..فاقرأ و اعجب،فما عشت أراک الدهر عجبا!
و طعن بعضهم فی حدیث الغدیر:بأن البخاری و مسلم لم یخرجاه (2).
بل قال بعضهم:إن أحدا من أصحاب الصحاح لم یخرجه (3).
مع أن الترمذی قد أخرجه فی صحیحه،و کذلک ابن ماجة فی سننه، فضلا عمن عداهم،مثل الضیاء فی المختارة و غیره.
و عدم إخراج الشیخین له إنما یوجب الطعن بهما،من حیث إنه یشیر
ص :193
إلی تعصبهما،و مجانبتهما سبیل الإنصاف،و اتباعهما طریق الإعتساف..
علی أن هناک آلافا من الأحادیث التی لم یخرجها الشیخان،فراجع المستدرک للحاکم،و تلخیصه للذهبی،فضلا عن مستدرکات أخری ذکرها آخرون،فهل یرضی هؤلاء بإهمالها،أو بطمسها؟!
و قد أشار العلامة الأمینی«رحمه اللّه»إلی طائفة من المؤلفات فی حدیث الغدیر بلغت ستة و عشرین مؤلفا.
کما أن للعلامة السید عبد العزیز الطباطبائی«رحمه اللّه»کتابا بعنوان:
«الغدیر فی التراث الإسلامی»صدر عن دار المؤرخ العربی فی بیروت سنة 1414 ه.أشار فیه إلی الکثیر مما لم یذکره العلامة الأمینی«رحمه اللّه».
و قد حکی عن الجوینی الملقب بإمام الحرمین،و هو أستاذ الغزالی:أنه کان یتعجب و یقول:«رأیت مجلدا فی بغداد فی ید صحاف فیه روایات خبر غدیر خم،مکتوبا علیه:المجلدة الثامنة و العشرون من طرق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه»،و یتلوه المجلدة التاسعة و العشرون» (1).
ص :194
و قال الذهبی:رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر،فاندهشت له،و لکثرة تلک الطرق (1).
ثم إن أکثر من حضر یوم الغدیر کان من أعراب البوادی،الذین ذهبوا و ذهب ما عندهم،و لم ینقل شیء عنهم إلی غیرهم إلا ما شذ..
ص :195
ص :196
خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..
ص :197
ص :198
بعد ما جری فی عرفات،و إلی أن بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»غدیر خم،خطب الناس مرات عدیدة و جرت أحداث لها العدید من الإشارات و الدلالات،و نذکر من ذلک:
ألف:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین خطب بمنی اسمع اللّه الناس کلهم صوته،لتکون هذه المعجزة تذکیرا للناس بالهیمنة و التصرف الإلهی، لکی لا یظنوا أن ما جری فی عرفة دلیل علی قوة أولئک المتجرئین و ضعف فی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لکی یعرفوا أن اللّه تعالی لم یعاملهم بعدله، و إنما عاملهم بحلمه..
أی أنه إنما سکت عنهم رحمة بهم،و تکرما و تفضلا علیهم،و ذلک یزید فی ظهور قبح عملهم،و لا بد أن یؤکد سر النبوة،و نبل و خلق الأصفیاء، و الأطیاب من أهل اللّه تبارک و تعالی..
ب:ثم کانت مبادرته«صلی اللّه علیه و آله»للخروج من مکة بمجرد نفره من منی،فلم یطف بالبیت،و لم یدخل المسجد الحرام أصلا،و لو لإلقاء نظرة الوداع علی أحب الأمکنة إلیه..
ج:ثم قطع المسافة بین مکة و الجحفة،ثم غدیر خم فی مدة أربعة أیام،
ص :199
مع أن عائشة بذلت محاولة لإعاقته«صلی اللّه علیه و آله»عن مقصده هذا، حیث أصرت علیه أن یعمرها عمرة مفردة،فأخبرها بأن طوافها بالبیت، و بالصفا و المروة قد أجزأ عن حجها و عمرتها،فأبت إلا أن تعتمر،فأرسلها مع أخیها إلی التنعیم لتعتمر منه،و واعدها أن تلقاه فی مکان کذا و کذا.. (1).
د:إن حبس النبی«صلی اللّه علیه و آله»المتقدمین فی غدیر خم، و انتظاره المتأخرین قد عرّف الناس أن ثمة أمرا یریده النبی«صلی اللّه علیه و آله»منهم،حیث إنه لم یفعل ذلک إلا هذه المرة..فهو لم یترکهم یجتمعون فی بعض المنازل،ثم یقوم فیهم خطیبا،بصورة مفاجئة،لأنهم قد یتلقّون ذلک علی أنه أمر عادی من نبی یرید ان یعظ قومه،و أن ینصحهم،فلا یهتمون بالإصغاء إلیه،و قد یخطر علی بال بعضهم أن یذهب للإستراحة،أو
ص :200
لأی حاجة أخری.
کما أن الکثیرین منهم قد لا یبلغهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یخطبهم،أو لا یبلغه خبر ذلک إلا بعد أن ینتهی الأمر،و لعل أحدا لا یعرف بما جری أصلا.
و خلاصة الأمر:إن هذا التصرف منه«صلی اللّه علیه و آله»لا بد أن یثیر فیهم الرغبة للتدقیق فیما یجری،و سیجعلهم ذلک أشد انتباها و تیقظا، و سعیا لتحلیل الحدث و فهم معانیه و مرامیه..و ستفقد سائر الصوارف قدرتها علی التأثیر فی درجة اهتمامهم به..
ه:و مما یضاعف شعورهم بخطورة و أهمیة الحدث الذی ینتظرونه:
أن هذا الإجراء قد جاء فی حر الهاجرة،التی یصفها زید بن أرقم بقوله:«ما أتی علینا یوم کان أشد حرا منه» (1)مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرأف الناس بالناس،و أشدهم عطفا علیهم،و قد وصفه اللّه بقوله: عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ (2)،أی یعز علیه أدنی تعب ینالکم مهما کان قلیلا و ضئیلا..
و:و یتأکد ما ذکرناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»منعهم من النزول تحت
ص :201
دوحات خمس کانت هناک،و هی دوحات عظام متقاربات،و قد أمر بإزالة الشوک،و تمهید المکان هناک..
و هذا یدل علی أن علیهم أن ینتظروا حدثا من نوع مّا عند تلک الشجرات،و لا بد أن تبقی تلک الشجرات و ما حدث عندها ماثلة فی عمق وجدان و ذاکرة الناس کل الناس..
حیث إنه فی ذلک المکان بالذات نودی بالصلاة،فعمد«صلی اللّه علیه و آله»إلیهن،فصلی بالناس تحتهن،ثم نصب لهم علیا«علیه السلام»ولیا و إماما (1).
و عن علی«علیه السلام»أنه قال:عممنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم غدیر خم بعمامة،فسدلها خلفی(أو فسدل طرفها علی منکبی)،ثم قال:
«إن اللّه أمدّنی(أیدنی)یوم بدر و حنین بملائکة یعتمّون هذه العمة».
ص :202
و قال:«إن العمامة حاجزة بین الکفر و الإیمان» (1).
و عن ابن شاذان فی مشیخته عن علی«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»عممه بیده،فذنب العمامة من ورائه،و من بین یدیه،ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أدبر.
فأدبر.
ثم قال له:أقبل.
فأقبل.
و أقبل علی أصحابه،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:هکذا تکون تیجان الملائکة (2).
ص :203
و العمامة التی عممه بها تسمی السحاب (1).
و قال ابن الأثیر:«کان اسم عمامة النبی«صلی اللّه علیه و آله»السحاب» (2).
قال الملطی:«قولهم-یعنی الروافض-:علی فی السحاب.فإنما ذلک قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی:أقبل،و هو معتم بعمامة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تدعی«السحاب».
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قد أقبل علی فی السحاب،یعنی فی تلک العمامة التی تسمی«السحاب»،فتأولوه هؤلاء علی غیر تأویله» (3).
و قال الغزالی و الحلبی و الشعرانی:«و کانت له عمامة تسمی السحاب،
2)
-و راجع:کشف اللثام(ط.ج)ج 3 ص 263 و الحدائق الناضرة ج 7 ص 127 و الکافی ج 6 ص 461 و جواهر الکلام ج 8 ص 247 و غنائم الأیام ج 2 ص 353 و بحار الأنوار ج 42 ص 69 و ج 80 ص 198 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 747 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 120 و ریاض المسائل ج 3 ص 213.
ص :204
فوهبها من علی،فربما طلع علی فیها،فیقول«صلی اللّه علیه و آله»:طلع علی فی السحاب» (1).
قال الزبیدی:«و من المجاز:عمّم-بالضم-أی سوّد،لأن تیجان العرب العمائم،فکلما قیل فی العجم:توج،من التاج قیل فی العرب:عمم..
و کانوا إذا سودوا رجلا عمموه عمامة حمراء،و کانت الفرس تتوج ملوکها، فیقال له:المتوج..» (2).
و قال:«و العرب تسمی العمائم التاج،و فی الحدیث:«العمائم تیجان العرب»جمع تاج،و هو ما یصاغ للملوک من الذهب و الجوهر،أراد أن العمائم للعرب بمنزلة التیجان للملوک؛لأنهم أکثر ما یکونون فی البوادی مکشوفی الرؤوس أو بالقلانس،و العمائم فیهم قلیلة..و الأکالیل:تیجان
ص :205
ملوک العجم.و توّجه:أی سوّده،و عممه» (1).
و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«العمائم تیجان العرب» (2).
و نقول:
1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»مازج بین حرکة الواقع،و بین رمزه المشیر إلیه،الأمر الذی یجعل الإنسان یعیش الشعور التمثلی الرابط بین الواقع و بین الرمز بصورة واقعیة..
2-من أجل ذلک نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»اسبغ علی علی«علیه السلام»مقام الرئاسة و السیادة بإعلانه إمامته من بعده،ثم عممه بیده،و لم یطلب منه أن یلبس العمامة،و ذلک لتتوافق هذه الحرکة العملیة الواقعیة مع مضمون الموقف النبوی القاضی بنصبه«علیه السلام»من قبل اللّه تعالی..
و کأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید للناس أن یربطوا بأنفسهم بین هذه الحرکة
ص :206
الرمز-و هی أنه عممه بیده-و بین إنشاء الحاکمیة له،لتصبح هذه الحرکة بمثابة إنشاء عملی آخر منه«صلی اللّه علیه و آله»..و العمائم تیجان العرب..
3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتوّجه«علیه السلام»بأیة عمامة کانت، بل توجه بعمامة تمیزت عما سواها،و لها إسم خاص بها،فعرّف الناس أن العمامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک لیشیر بذلک:أنه إنما یعطیه موقع خلافته،بما له من خصوصیة امتاز بها عن کل ما سواه-و لیفهمهم أنه یریده امتدادا له فیما یمثّله و فیما یوکل إلیه من مهام،و بما هو مبلغ لرسالات اللّه تبارک،و تعالی.
کما أن اسم هذه العمامة«السحاب»ربما یشیر إلی رفعة المقام،و صعوبة الوصول إلیه من سائر الناس.
4-ثم هو یتجاوز هذا الفعل التعبیری إلی التصریح القولی،بأنه یقصد بهذا التتویج معنی السیادة و الحاکمیة،فإن العمائم تیجان..
5-ثم انتقل إلی ما هو أوضح و أدل،حین أعطی تصرفه هذا مضمونا دینیا عمیقا و مثیرا بإعلانه أن ما فعله بعلی من تتویجه بعمامته لا یشبه لبس غیره من الحکام و الأسیاد لعمائم السادة،بل هی سیادة خاصة و مقدسة، تمتد قداستها بعمقها الروحی،و بمضمونها الإیمانی لترتبط بالسماء..من حیث أن الملائکة فقط هم الذین یعتمون بهذه العمامة..
6-و لم یکن فعل الملائکة هذا مجرد ممارسة لأمر یخصهم،و لا کان یرید لعلی أن یتشبه بهم فی ذلک،أو أن یکون له شبه بهم،بل هو فعل له امتداداته الواقعیة التی ترتبط بفعل جهادی و إیمانی تجعل الملائکة یستمدون هذه
ص :207
الخصوصیة من علی نفسه،و ذلک حین ذکر أن الملائکة تعتم بهذه العمامة فی خصوص بدر و حنین،المتشابهتین فی کثیر من خصوصیاتهما.
و هاتان الواقعتان هما لخصوص علی«علیه السلام»،لأنه هو الذی جاء بالنصر فیهما..أما غیر علی«علیه السلام»،فقد فر فی إحداهما،و لم یظهر له أثر إیجابی جهادی فی الأخری..
7-ثم جاء التصریح بعد التلمیح،بأن هذه العمامة هی الحد الفاصل بین تلویثات الشرک،و بین الإیمان الخالص من دنس الشرک،مهما کان خفیفا و ضئیلا،و لو کان أخفی من دبیب النمل،فإنه مرفوض بمختلف مظاهره و حالاته،و لو بمستوی أن یراود الخاطر،أو یلوث الوجدان أیة استجابة لأی نوع من أنواع إیثار شیء من متاع الدنیا.
8-أما ما نسبه الملطی للروافض،من أنهم قد تأولوا قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«طلع علی فی السحاب»،فلعله لا یقصد بالروافض الإمامیة الاثنی عشریة أعزهم اللّه تعالی..فإننا لا نشعر أن لدیهم أی تأویل یعانی من أیة شائبة تذکر..
أما غیرهم،فإن کان الملطی صادقا فیما ینسبه لهم،فلسنا مسؤولین عن أفعال و أقوال أهل الزیغ،بل سنکون مع من یناوئهم،و یدفع کیدهم، و یسقط أباطیلهم.
و یبدو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد خطب الناس فی أیام إقامته فی غدیر خم أکثر من مرة،فإن النصوص تارة تذکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»
ص :208
خطبهم فی حر الهاجرة،بعد صلاة الظهر..کما تقدم عن قریب،و تارة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»خطبهم عشیة بعد الصلاة (1).
و یؤید ذلک أمران:
أحدهما:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقی فی ذلک المکان ثلاثة أیام، و اختلاف أوقات الخطب..فی حر الهاجرة بعد صلاة الظهر تارة،و بعد صلاة العشاء أخری یصبح أمرا طبیعیا..
و الثانی:اختلاف نصوص الخطب المنقولة..
و تصرح بعض النصوص:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان ینادی بأعلی صوته (2).
ص :209
هذا و قد تضمنت خطبته«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک المقام أمورا کثیرة،نود أن نشیر إلی بعضها،ضمن ما یلی من عناوین..
استهل«صلی اللّه علیه و آله»خطبته یوم الغدیر بالحدیث عن الهدی و الضلال،و کل الناس یحبون-و یعتزون بالهدی،و بانتسابهم إلیه،حتی لو لم تکن النسبة واقعیة،و یربأون بأنفسهم عن الوصف بالضلال حتی لو کانوا من أهل الضلال بالفعل..
فإذا کان المتحدث نبیا،فالکل یحب أن یجد نفسه فی عداد الفریق الذی یحبه ذلک النبی..
و لعل الکثیرین منهم قد أشعرتهم هذه البدایة بأنه«صلی اللّه علیه و آله» یرید أن یبین لهم أمرا له مساس بموضوع الهدی و الضلال..و ذلک یعنی أن کل شخص منهم سیکون معنیا بما سیقوله..
و أکد لهم علی لزوم التنبه الشدید لما سیقوله لهم،حین ساق کلامه باتجاه مثیر لمشاعر الخوف من المستقبل،الذی لا سبیل إلی معرفته،و الرهبة من فقدان ما یرونه ضمانا لهم من کل شر و سوء،و ما یشعرون معه بالسکینة و الأمان فی کل حرکة و موقف،حیث قال لهم:«یوشک أن ادعی فأجیب..».
و هذا معناه:أن علیهم أن یهتموا بما سیقوله لهم،لأنه سیکون مفیدا فی هدایتهم،و فی حفظهم فی خصوص تلک المرحلة المخیفة،و أعنی بها مرحلة
ص :210
ما بعد موته«صلی اللّه علیه و آله»..
کما أن ذلک یثیر لدیهم مشاعر الحب و الحنان متمازجة مع الشعور بالحزن لموت الحبیب و الطبیب..ألا و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
ثم أکد لهم«صلی اللّه علیه و آله»شدة حساسیة هذا الأمر،الذی یرید أن یثیره أمامهم حین قال:إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون..،فما أنتم قائلون؟!..
فساوی نفسه بهم فی المسؤولیة عن هذا الأمر،مما دل علی أنه أمر بالغ الخطورة،و أن المسؤولیة عنه تلاحقهم،و المطالبة به تنتظرهم،و لا سیما فی الآخرة..
ثم أفهمهم«صلی اللّه علیه و آله»أنه لا یرید أن یفرض علیهم أمرا بعینه،بل ترک الخیار لهم،فی أن یقبلوا و أن یرفضوا،و لذلک قال:فما أنتم قائلون؟!..
أی أن المطلوب هنا هو إعطاء العهد و الإلتزام،و الإستجابة إلی الحق..
فمن نکث بعد ذلک،فإنما ینکث علی نفسه..
ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»ذکرهم بالرکائز العقائدیة،و الإیمانیة، و وضعهم أمام العقل و الضمیر لکی یکونا هما الحافز لهم لتقبل القرار الربانی، الذی سیثقل علیهم،بسبب هیمنة الأهواء و العصبیات علیهم،لکی تحمیهم
ص :211
تلک الرکائز الإعتقادیة،و حیاة الضمیر من طغیان الهوی،و جذبات الغرائز..
و ارتکاس الجاهلیة..و حدد لهم الثقلین:کتاب اللّه،و أهل بیته مرجعا لهم فی ظلمات الجهالة،و عند حیرة الضلالة..
ثم واجههم«صلی اللّه علیه و آله»بأسئلة تقریریة تفرض علیه التنبه التام،و الوعی لکل کلمة ینطق بها،فالسؤال یتطلب الإجابة،و الإجابة مسؤولیة و قرار،و التزام یحتاج منهم إلی استنطاق کل حرف ینطق به الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و التعامل معه بجدیة تامة و بمسؤولیة بالغة.
و ستأتی النتیجة بعد ذلک کله فی غایة الوضوح،و ذات نتائج دقیقة و صادقة بالنسبة لبراءة ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مما هو مسؤول عنه،و هو البلاغ التام لما أنزل علیه من ربه..
و بأسلوب التقریر الذی انتهجه معهم،منع أی تأویل،أو ادعاء لوجوه اجتهادیة فی المعنی،أو اللجوء إلی التنصل بحجة عدم السماع،أو عدم الفهم،أو عدم الإلتفات أو غیر ذلک مما یمکّن ذوی الأغراض من تمییع القضیة،أو الإنتقاص من حیویتها،أو من الشعور بأهمیتها و خطورتها..
أما مضمون أسئلته التقریریة،فکان هو الأهم،من حیث أنه یدفع بوضوح القضیة،و سلامة و صحة الإلتزام منهم أمام اللّه،و أمام ضمائرهم إلی أقصی مداه،فقد سألهم أولا-بما هم جماعة-ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم،ثم سألهم عن أولویته بکل فرد منهم من نفسه..لیدلهم بذلک علی أن الأمر یعنیهم بما هم جماعة لها شؤونها العامة..و یعنیهم أیضا بما هم أفراد
ص :212
فردا فردا،بلحمه و دمه،و بکل وجوده..
ثم سألهم ثالثا:عن حدود سلطتهم علی أنفسهم،و یرید أن یسمع إقرارهم له بأن سلطته و ولایته علیهم،و موقعه منهم فوق سلطة و موقعیة و ولایة حتی أمهاتهم و آبائهم،و حتی أنفسهم علی أنفسهم.
و هذا یؤکد لهم:أن القرار الذی یرید أن یتخذه یعنیهم فی صمیم وجودهم،و ینالهم فی أخص شؤونهم و حالاتهم.
و لا بد أن یزید ذلک من اهتمامهم بمعرفة هذا الأمر الخطیر،و التعامل معه بإیجابیة متناهیة.
ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بسؤالهم عن ذلک لمرة واحدة،بل کرر السؤال عن هذه الأمور الأساسیة و الحساسة علیهم ثلاث مرات،علی سبیل التعمیم أولا،ثم علی سبیل التحدید و التشخیص بفرد بعینه أخری،فقد روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أیها الناس،من أولی الناس بالمؤمنین.
قالوا:اللّه و رسوله أعلم.
قال:أولی الناس بالمؤمنین أهل بیتی.یقول ذلک ثلاث مرات.
ثم قال فی الرابعة،و أخذ بید علی:اللهم من کنت مولاه،فعلی مولاه، اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه-یقولها ثلاث مرات-ألا فلیبلغ الشاهد الغائب (1).
ص :213
و فی نص آخر:کرر ذلک أربع مرات (1).
و عن البراء بن عازب:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نزل بعد حجته فی بعض الطریق،و أمر بالصلاة جامعة،فأخذ بید علی،فقال:ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟!
قالوا:بلی.
قال:ألست أولی بکل مؤمن من نفسه؟!
قالوا:بلی.
1)
-ص 229 و ج 9 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 234 و 301 و ج 21 ص 93 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و سعد السعود لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 42 ص 156 و الغدیر ج 1 ص 11 و 33 و 176 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 199 و غایة المرام ج 1 ص 298 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 215 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 66 و راجع:الإصابة لابن حجر(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 34.
ص :214
قال:فهذا ولی من أنا مولاه.اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه (1).
و فی نص آخر عن البراء:خرجنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی نزلنا غدیر خم،بعث منادیا ینادی.
فلما اجتمعنا قال:ألست أولی بکم من أنفسکم؟!
قلنا:بلی یا رسول اللّه.
قال:ألست أولی بکم من أمهاتکم؟!
قلنا:بلی یا رسول اللّه.
ص :215
قال:ألست أولی بکم من آبائکم؟!
قلنا:بلی یا رسول اللّه.
قال:ألست؟!ألست؟!ألست؟!
قلنا:بلی یا رسول اللّه.
قال:«من کنت مولاه فعلی مولاه.اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه».
فقال عمر بن الخطاب:هنیئا لک یا بن أبی طالب،أصبحت الیوم ولی کل مؤمن (1).
و قد بدأ«صلی اللّه علیه و آله»خطبته بالإستعاذة باللّه من شرور أنفسنا، و سیئات أعمالنا..باعتبار أن الإنسان قد لا یبادر إلی بعض المعاصی إلا إذا زینها له الشیطان،و أظهرها له علی غیر واقعها،و قلب له الحقائق،فجعل له
ص :216
القبیح حسنا،و العکس،و لو بإیهامه أن هذا من مصادیق ذلک العمل الحسن مثلا قال تعالی: وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ.. (1).
و قال تعالی: زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ (2).
و هناک أمور تکون زینتها ظاهرة فیها،من حیث أنها تلاءم نوازع النفس الأمارة،فیتلهی بزینتها عن التدبیر فی واقعها السیء،و مثال هذا جمیع ما یندفع إلیه الإنسان بغرائزه و شهواته،و منها الإمارة و الحکم..
فإن الإندفاع إلی الإمارة لا یحتاج إلی تزیین،بل النفس تشتهیها و تمیل إلیها،و ربما یرتکب الإنسان من أجلها العظائم،و الجرائم.
و لأجل ذلک استعاذ«صلی اللّه علیه و آله»من شرور النفس و سیئات الأعمال..
و لعله یرید بذلک الإلماح إلی ما سیکون بعده من منازعة الأمر أهله، و التحذیر منه،لا سیما و أن بوادر ذلک قد ظهرت فی عرفة،کما أوضحناه..
و قد أفهمهم«صلی اللّه علیه و آله»:أن اللّه تعالی هو الذی یعیذهم من شرور أنفسهم،و سیئات أعمالهم،من حیث إنه المالک الحقیقی للتصرف،
ص :217
فإذا کانوا صادقین فی لجوئهم إلیه تعالی،بقطعهم أیة علاقة أو أمل بغیره، فسیجدون أنفسهم فی حصن حصین،و سیعنی هذا اللجوء الصادق استحقاقهم أن یعود تعالی علیهم بالفضل،و یفتح لهم أبواب الرحمة..
لتکون استقامتهم علی طریق الحق ضمانا للکون فی أمانه الدائم..
کما أنه حین یکون الإنسان نفسه هو السبب فی أن توصد أبواب الرحمة فی وجهه،فلن یستطیع أحد أن یفتحها له،إلا أن یصلح الإنسان نفسه ما أفسده،فإن اللّه وحده المالک الحقیقی لذلک،و لأجل ذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا هادی لمن أضل إلخ..
و قد قال تعالی: مٰا یَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِکَ لَهٰا وَ مٰا یُمْسِکْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1).
و قد شهد«صلی اللّه علیه و آله»للّه بالوحدانیة،و لنفسه بالعبودیة للّه و بالرسولیة،لینال ثواب الجهر بالشهادة،و لیتلذذ بهذه العبارة،و لتکون موطئة لإقرار ذلک الحشد العظیم بمثل ذلک،و تسهیلا لذلک علیهم، و رفعا لا ستهجانهم،و إبعادا لأی احتمال قد یراود ذهن بعضهم حول مستوی ثقته«صلی اللّه علیه و آله»بصدق إیمانهم،و حقیقة إسلامهم..
کل ذلک لأنه یرید أن یأخذ منهم عهدا،و یرید أن یغلظ علیهم فیه، لیکون ذلک أدعی لإلزامهم بما ألزموا به أنفسهم،و أقوی و أشد فی تعظیم
ص :218
أمر النکث و تهجینه،و استقباح صدوره منهم،إن لم یکن تدینا،و خوفا من العقوبة الأخرویة،فالتزاما بالإعتبارات التی یلزمون أنفسهم بها فی الحیاة الدنیا.
و لصاحب الحق أن یضیق الخناق علی الباطل،و أن یؤکد وضوح الحق بکل وسیلة مشروعة،(أی لا تتضمن تمردا علی أمر اللّه تعالی)،فهو نظیر ما فعله من إثارة معانی الغیرة،و الحیاء فی الناس،لأجل ضبط حرکة النساء فی محیط الرجال،الذی استفاد منه أمیر المؤمنین فی قوله:أما تستحیون،و لا تغارون؟!نساؤکم یخرجن إلی الأسواق و یزاحمن العلوج (1).
و هکذا فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه ذکرهم بأصل التوحید،فشهدوا للّه تعالی بالوحدانیة،و بأصل النبوة،فشهدوا له«صلی اللّه علیه و آله»بأنه رسول من اللّه إلیهم،مما یعنی أن ما یأتیهم به هو من عند اللّه؟!
و ذکّرهم بالنار التی یعاقب بها المتمردون علی اللّه،المخالفون لرسوله، و بالجنة التی یثاب بها المطیعون لهما،و بأن الموت حق،و البعث و الحساب
ص :219
حق،فلماذا یتعلقون بالدنیا،و یفسدون آخرتهم من أجلها؟!
ثم ذکّرهم بالإمامة،و بما یحفظ من الهدایة و الضلال،و بمیزان الأعمال من خلال التأکید علی حدیث الثقلین.
کل ذلک توطئة لنصب أمیر المؤمنین«علیه الصلاة السلام»ولیا و هادیا، و مرجعا و إماما.
ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتکل علی ما یعرفه من رغبة الناس بنقل ما یصادفونه فی أسفارهم،إلی زوارهم بعد عودتهم،فلعل أحدا یکتفی بذکر ذلک مرة واحدة فور عودته،ثم لا یعود لدیه دافع إلی ذکره فی الفترات اللاحقة،فجاء أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم لیلزمهم بإبلاغ کل من غاب عن هذا المشهد،مهما تطاول الزمن،و جعل ذلک مسؤولیة شرعیة فی أعناقهم،فقال:«فلیبلغ الشاهد الغائب» (1).
ص :220
و بذلک یکون قد سد باب التعلل من أی کان من الناس بادعاء أن أحدا لم یبلغه هذا الأمر،و أنه إنما کان قضیة فی واقعة،و قد لا ینشط الکثیرون لذکرها،إن لم یکن ثمة ما یلزمهم بذلک..و لعلهم قد کانت لدیهم اهتمامات أخری شغلتهم عنها..
و إثبات العقوبة الإلهیة علی الحب و البغض،و العداء و الموالاة،یدل علی أنهما من الأمور الاختیاریة المقدورة للإنسان،و لو بواسطة قدرته علی أسبابهما،فإن القدرة علی السبب قدرة علی المسبب..
و أکثر الأمور لا یقدر الإنسان علیها إلا بعد الإتیان بمقدماتها،فإن من یرید زیارة کربلاء مثلا،یحتاج إلی قطع المسافة أولا..
و لأجل ذلک دعا«صلی اللّه علیه و آله»فی غدیر خم،فقال:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و أحب من أحبه،و أبغض من أبغضه..
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و أدر الحق معه حیث دار»یدل علی أن المولویة المجعولة لعلی«علیه السلام»تختزن معنی الحق،و المسؤولیة عنه، علما،أو عملا،أو کلیهما..و لو لا ذلک لم یحتج إلی هذا الدعاء.
1)
-طریق خبر غدیر خم ص 147 و راجع:الإصابة لابن حجر(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 34.
ص :221
أی مولی الخلق لا بد أن یعرف الحق،و أن یلتزم به،و أن یفرضه فی کل الواقع الذی یتحمل مسؤولیته..و لذلک جاء هذا الدعاء:«و أدر الحق معه حیث دار».
و هذه المسؤولیة عن الحق هی التی فرضت أن یقرن«صلی اللّه علیه و آله»بین القرآن و العترة لحفظ الأمة من الضلال،و أن یجعل استمرار هذا الاقتران بینهما من مسؤولیة الأمة أیضا.
و لا بد أن یکون اقترانا متناسبا مع شمولیة القرآن،و مع ما تضمنه من حقائق،و ما یتوخی من موقف للأمة تجاهه..و متناسبا مع مسؤولیة العترة تجاه القرآن فی مجال العلم و العمل،و التربیة،و ما یترتب علی ذلک من لزوم الطاعة و النصرة،و ما إلی ذلک..و لا یکون ذلک إلا بالتمسک به،و بالعترة، فی العلم،و فی العمل و الممارسة..سواء فی الأحکام أو فی القضاء بین الناس، أو فی السیاسات،أو الإعتقادات،أو الأخلاق،و فی کل ما عدا ذلک من حقائق،لهج و صرح بها القرآن الکریم.و هذا یختزن معنی الإمامة بکل أبعادها و شؤونها..
و یؤکد هذا المعنی،و یزیده رسوخا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و انصر من نصره،و اخذل من خذله..»،فإن إیجاب النصر له علی الناس،و تحریم الخذلان إنما هو فی صورة التعرض للتحدی،و المواجهة بالمکروه،من أی
ص :222
نوع کان،و من أی جهة صدر.
و ذلک یشیر إلی:أنه«علیه السلام»هو المحق فی کل نزاع یحاول الآخرون أن یفرضوه علیه،و أن علی الأمة نصره،بردع المعتدی،فإن لم تستطع،فلا أقل من أن لا تنصر أعداءه علیه،و أن تعتقد بأن غیره ظالم له، معتد علیه،مبطل فی ما یدّعیه.
و قد جاءت هذه الإشارات اللائحة،و الدلالات الواضحة قبل وفاته «صلی اللّه علیه و آله»بیسیر،و قد واجه علی«علیه السلام»المحنة التی فرضها علیه نفس هؤلاء الذین خاطبهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بهذا الخطاب!!و استنطقهم،و قررهم،و ردوا علیه الجواب.و هم الذین هنأوا علیا«علیه السلام»،و بخبخوا له،و بایعوه،حتی قال ابن عباس:
وجبت-و اللّه-فی أعناق القوم.
قال السید المرتضی«رحمه اللّه»:أولی بمعنی مولی،کما قاله أئمة اللغة فی تفسیر الآیة (1).
ص :223
أما سائر معانی کلمة مولی فهی إما بدیهیة الثبوت لعلی،فیکون ذکرها فی یوم الغدیر عبثا..مثل:«ابن العم،و الناصر»التی ذکر أنها من معانی «المولی».
و إما هی واضحة الإنتفاء،و لا یصح إرادتها.مثل:«معنی المعتق و المعتق،فلا یصح إرادتهما فی مناسبة الغدیر،لأن ذلک یستلزم الکذب فیهما..و هو لا یصدر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..».
فأجاب الرازی بما ملخصه:لو کان مولی و أولی بمعنی واحد لصح استعمال کل منهما مکان الآخر،فیصح أن یقال:هذا مولی من فلان..کما صح أن یقال:هذا أولی من فلان (1).
و أجاب علماؤنا علی کلام الرازی هذا بما یلی:
أولا:إن الترادف إنما یکون فی حاصل المعنی،دون الخصوصیات التی تنشأ من اختلاف الصیغ،و الإشتقاقات،أو أنحاء الإستعمال..فکلمة «أفضل»تضاف إلی صیغة التثنیه بدون کلمة«من»،فیقال:زید أفضل الرجلین،لکن حین تضاف إلی المفرد،فلابد من کلمة من،فلا یقال:زید
1)
-طائفة کبیرة من أقوال العرب و أهل اللغة،فراجع کتاب الغدیر ج 1 ص 345 -348.
ص :224
أفضل عمرو،بل یقال:زید أفضل من عمرو.
ثانیا:لنأخذ معنی الناصر فی کلمة«مولی»..فإنه یصح أن یقال:فلان ناصر دین اللّه،و لکن لا یصح أن یقال:فلان مولی دین اللّه.
و قال عیسی: مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ (1).و لا یقال:من موالیّ إلی اللّه..
و یقال:اللّه ولی المؤمنین و مولاهم..و یقال:فلان ولی اللّه،و لا یقال:
مولی اللّه،کما ذکره الراغب (2).
و یقال:إنک عالم.و لا یقال:إنّ أنت عالم.
فالمولی اسم للمتولی،و المالک للأمر،و الأولی بالتصرف.و لیس صفة و لا هو من صیغ أفعل التفضیل بمنزلة الأولی،لکی یقال:إنه لا یأخذ أحکام کلمة«أولی»التی هی صفة..
ثالثا:إذا لا حظنا المعانی المذکورة،فنقول:
ألف:إن کان المراد بالمولی المحب و الناصر،فقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه».
إن کان المراد به:الإخبار بوجوب حبه«علیه السلام»علی المؤمنین،أو إنشاء وجوب حبه علیهم،فذلک یکون من باب تحصیل الحاصل،لأن کل مؤمن یجب حبه علی أخیه المؤمن،فما معنی أن یجمع عشرات الألوف فی ذلک المکان؟!لیقول لهم:یجب أن تحبوا أخاکم علیا؟!
ص :225
و لماذا یکون ذلک موازیا لتبلیغ الرسالة وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ؟! (1).
و لماذا یکمل به الدین،و تتم به النعمة؟!.
و لماذا یهنئه عمر و أبو بکر بهذا الأمر،و یقولان له:أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة؟!و کأنه لم یکن کذلک.قبل هذا الوقت باعتقادهما!!
ألم یکن اللّه تعالی قد أوجب علی المؤمنین أن یحب بعضهم بعضا؟!
ألم یکن اللّه قد اعتبر المؤمنین بمثابة الإخوة؟!
یضاف إلی ما تقدم:أن وجوب النصرة و المحبة لا یختص بعلی«علیه السلام»،بل یشمل جمیع المؤمنین.
و إن کان المقصود هو إیجاب نصرة مخصوصة تزید علی ما أوجبه اللّه علی المؤمنین تجاه بعضهم،فهو المطلوب،لأن هذا هو معنی الإمامة،و لا سیما مع الإستدلال علی هذه النصرة الخاصة بمولویة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم..
و إن کان المراد الإخبار بأنه یجب علی علی«علیه السلام»أن یحب المؤمنین و أن ینصرهم..فلا یحتاج هذا إلی جمع الناس یوم الغدیر،و لا إلی نزول الآیات،و ما إلی ذلک..إذ کان یکفی أن یخبر علیا بأنه یجب علیه ذلک..
علی أن ذلک یطرح سؤالا عن السبب فی تخصیص هذا الأمر بعلی؟!
ص :226
و علی کل حال،فإن قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ألست أولی بکم من أنفسکم»یفید أنها ولایة نصرة و محبة ناشئة عن هذه الأولویة منهم بأنفسهم..کما أن جعل وجوب نصرة علی«علیه السلام»کوجوب نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم یؤکد ذلک..
فإن نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم إنما هی من حیث نبوته، و ملکه لأمورهم،و زعامته علیهم..و لیست کوجوب نصرتهم أو محبتهم لبعضهم بعضا.
ب:أما القول بأن المراد بالمولی المالک و المعتق،فیرد علیه:أنه لم یکن هناک مالکیة حقیقیة،و لا عتق،و لا انعتاق.
ج:إن کان المراد بکلمة مولی:السید،فهو یقترب من معنی الأولی، لأن السید هو المتقدم علی غیره.و هذا التقدم لیس بالقهر و الظلم،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قرن سیادة علی«علیه السلام»بسیادة نفسه،فلا بد أن یکون التقدم بالإستحقاق،من خلال ما یملک من مزایا ترجحه علیهم،و بدیهی:أن أیة مزیة شخصیة لا توجب تقدما،و لا تجعل له حقا علیهم،یجعله أولی بهم من أنفسهم،إلا إذا کانت هذه المزیة قد أوجبت أن یجعل من بیده منح الحق و منعه لصاحب هذه المزیة مقام الأولویة بهذا المستوی الذی هو من شؤون النبوة و الإمامة.و لیس لأحد الحق فی منح هذا المقام إلا للّه تبارک و تعالی..
د:و لو کان المراد بکلمة المولی،المتصرف،و المتولی للأمر،فالأمر کذلک أیضا،فإن حق التصرف إنما یثبت له بجعل من له الحق فی الجعل،و هو اللّه
ص :227
سبحانه وفق ما ذکرنا آنفا..
و قد ذکر العلامة الأمینی و غیره:أن الذی یجمع تلک المعانی کلها هو أن یراد:الأولی بالشیء،فإنه مأخوذ من جمیع تلک المعانی بنوع من العنایة، ف«المعتق»أولی.لأن له حقا علی«المعتق»،و هو أولی به لتفضله علیه.
و المالک أولی بالمملوک،و السید أولی بمن هم تحت سیادته،و الابن أولی بالأب،و الأخ أولی بأخیه،و التابع أولی بمتبوعه،و الصاحب أولی بصاحبه الخ..
فالمعانی التی تذکر لکلمة مولی لیست معانی لها علی سبیل الإشتراک اللفظی،بل هی خصوصیات فی موارد استعمال کلمة مولی،و لا دخل لها فی معناها و هو«الأولی».و قد اشتبه عندهم المفهوم بخصوصیة المصداق.
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ألست أولی بکم من أنفسکم»یدل علی ما نقول..
و یدل علیه أیضا:ما ورد فی بعض نصوص الحدیث،من أنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل الناس،فقال:فمن ولیکم؟!
قالوا:اللّه و رسوله مولانا.
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی نص آخر:«تمام نبوتی،و تمام دین اللّه فی ولایة علی بعدی..»فإن ما یتم به الدین هو الولایة بمعنی الإمامة.
و فی بعض النصوص أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی تلک المناسبة:
هنئونی،هنئونی،إن اللّه تعالی خصنی بالنبوة،و خص أهل بیتی بالإمامة..
ص :228
یضاف إلی ذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اللّه أکبر علی إکمال الدین، و إتمام النعمة،و رضا الرب برسالتی،و الولایة لعلی من بعدی.
و یؤید ذلک أیضا،بل یدل علیه:بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی تلک المناسبة،و قد استمرت ثلاثة أیام.
و کذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«إنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق و مکذبیهم،فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی»أو ما هو قریب من هذه المعانی،فإن طعن أهل النفاق،و خوف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الإبلاغ إنما هو لأمر جلیل کأمر الإمامة،و لا ینسجم ذلک مع إرادة المحب أو الناصر من کلمة المولی.
یضاف إلی ذلک،التعبیر بکلمة:«نصب علیا»،أو«أمر اللّه تعالی نبیه أن ینصبنی»،أو«نصبنی»أو نحو ذلک.
و عبارة ابن عباس:وجبت و اللّه فی رقاب(أو فی أعناق)القوم.
و نزول قوله تعالی: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1).
و ثمة مؤیدات و قرائن أخری ذکرها کلها العلامة الأمینی فی کتابه الغدیر، فراجع الجزء الأول منه،فصل«القرائن المعیّنة لمعنی الحدیث».و راجع الأحادیث الأخری المفسرة لمعناه أیضا فی کتاب الغدیر ج 1 ص 385-390.
و قد تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أمهات المؤمنین بأن یسرن إلی
ص :229
علی«علیه السلام»و یهنئنه،ففعلن،و ما ذلک إلا لأنه یرید أن یقطع العذر لمن ترید منهن أن تشن علیه حربا ضروسا،یقتل فیها المئات و الألوف، فلیس لها أنها تدّعی أنها بسبب عزلتها فی خدرها،و کونها رهینة الحجاب،لم تعرف شیئا مما جری فی یوم الغدیر.
أو أن تدّعی:أن ما عرفته من أفواه الناس من أقاربها کان لا یقیم حجة،و لا یقطع عذرا،أما النساء فإنهن و إن أبلغنها بشیء مما کان یجری، لکن حالهن حالها،و ربما یبلغها ما لا یبلغهن،أو أن ما یبلغها قد یکون أکثر دقة مما یتناهی إلی مسامعهن،بعد أن تعبث به الأهواء،و یختلط بالتفسیرات و التأویلات،و الإجتهادات و ما إلی ذلک..
و إن نفس الطلب إلی نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یقمن بهذا الأمر،یقتضی فسح المجال لهن لکی یسألن عن سبب هذه التهنئة،و عن حقیقة ما جری.لا سیما إذا کانت هذه أول مرة یطلب فیها من أمهات المؤمنین أن یشارکن فی تهنئة أحد،فی أمر له ارتباط بالرجال غیر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..
و قد جاء الأمر بذلک عاما و شاملا لهن من دون استثناء،فلا مجال للتأویل و التحلیل،أو لاحتمال أن ذلک کان لخصوصیة اقتضت طلب ذلک من امرأة بعینها..بل هو امتداد لبیعتهن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و التزامهن بطاعة اللّه و رسوله من ناحیة،و تأسیس لمرحلة ما بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من ناحیة أخری.
ص :230
آیات الغدیر..
ص :231
ص :232
فی سورة المائدة آیتان ترتبطان بموضوع الغدیر،هما آیة کمال الدین، و آیة الأمر بإبلاغ ما أنزل إلیه من ربه،و قد تقدمت الأولی علی الثانیة،فلماذا کان ذلک؟!
و قبل البدء فی بیان ما نرمی إلیه نشیر إلی تاریخ نزول سورة المائدة، فنقول:
إن سورة المائدة نزلت کما یقول محمد بن کعب القرظی فی حجة الوداع بین مکة و المدینة (1).
و روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله فی حجة الوداع:«إن سورة المائدة من آخر القرآن نزولا» (2).
ص :233
و صرحت عدة روایات بنزولها فی حجة الوداع.فراجع ما روی عن محمد بن کعب القرظی،و الربیع بن أنس (1).
و عن عائشة:إن المائدة آخر سورة نزلت (2).
2)
-لأحکام القرآن ج 6 ص 350 و دقائق التفسیر لابن تیمیة ج 2 ص 15 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 194 و 262 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 298 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 615 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 334 و الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أبی عبید،عن ضمرة بن حبیب،و عطیة بن قیس.و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 377 و الفتح السماوی للمناوی ج 2 ص 552 و بحار الأنوار ج 77 ص 253 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 504 و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 284 و عوالی اللآلی ج 2 ص 6 و 95 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 326 و التفسیر الصافی ج 2 ص 13.
ص :234
و عن عبد اللّه بن عمر:إن آخر سورة أنزلت،سورة المائدة،و الفتح (1)، یعنی سورة النصر،قاله السیوطی فی الإتقان (2).
و عن أبی میسرة:آخر سورة أنزلت سورة المائدة،و إن فیها لسبع عشرة
2)
-ج 1 ص 84 و نیل الأوطار ج 9 ص 204 و مسند أحمد ج 6 ص 188 و مسند الشامیین ج 3 ص 144 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 31 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 388 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 615 و الفتح السماوی ج 2 ص 552 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 377 و فتح القدیر ج 2 ص 3 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 5 ص 302 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 333 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 956 و عون المعبود ج 10 ص 13 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 172 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 311.
ص :235
فریضة (1).
و سیأتی المزید مما یرتبط بتاریخ نزول السورة حین الحدیث عن نزولها إن شاء اللّه تعالی..
و قد أنزل اللّه تعالی فی مناسبة الغدیر قوله: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (2).
و هی فی وسط آیة ذکرت بعض المحرمات،کما یلی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مٰا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاّٰ مٰا ذَکَّیْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ ذٰلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (3).
فقد یقال:إن وقوع هذه الفقرة فی ضمن بعض المحرمات،یدل علی أن
ص :236
إکمال الدین:معناه:أن اللّه قد أکمل الدین بتشریع هذه الأحکام..فلا ربط لها بالإمامة و الولایة..
و الجواب:
إن قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ.. (1)جملة إعتراضیة وقعت بین هذه الأحکام،التی کان قد سبق بیانها فی آیات أخری نزلت قبل ذلک بسنوات،إما صراحة،أو ببیان عناوین عامة تشملها..
و هنا ثلاثة أسئلة و أجوبتها:
السؤال الأول:لماذا جملة إعتراضیة؟!
و الجواب:أن الإتیان بجملة إعتراضیة بین أمرین ظاهری التلازم یشیر إلی الأهمیة البالغة للأمر الذی یراد بیانه بها،و أنه لا مجال لتأجیله،إذ لا یقطع أحد کلامه لأجل بیان أمر تافه،أو عادی.
السؤال الثانی:لماذا جاء الإعتراض بین أحکام سبق بیانها،و لیس من بینها أی حکم یبین للمرة الأولی؟!
و الجواب:أن المطلوب هو أن لا یتوهم أحد أن الدین قد کمل ببیان هذا الحکم،الذی یبین لأول مرة،کما أن ذلک یشیر إلی تناغم بین مضمون الإعتراض و بین مساق الآیة،حیث إن الآیة ترید التأکید علی مضمون أحکام سبق بیانها بهدف حفظها..
و الإمامة التی کمل بها الدین ترید حفظ الشریعة أیضا،و إلزام الناس
ص :237
بها،و إشاعة الإلتزام بها،بالإضافة إلی أن من وظائف الإمام حفظ الشریعة من التحریف،و الإهمال،و ضمان صحة تطبیقها فی حیاة الأمة.
السؤال الثالث:لماذا وردت الجملة الإعتراضیة فی سیاق أحکام إلزامیة تحریمیة لا وجوبیة و لا استحبابیة؟!.
و الجواب:أنها بین أحکام إلزامیة،للإیحاء بأن أدنی درجة من التفریط فی هذا المورد معناها الوقوع فی الهلکة..و هی تحریمیة،لأنها لو وقعت بین أحکام وجوبیة لتوهم متوهم:أن المطلوب هو جلب المصلحة،و المصلحة قد یتخلی الإنسان عنها لسبب أو لآخر..
و بذلک یتضح:
أنه لا مجال لإیرادها فی سیاق بعض الأحکام المستحبة،أو المکروهة،أو بعض التوجیهات الأخلاقیة،أو فی سیاق بیان بعض السیاسات التدبیریة أو غیر ذلک،لکی یمکن لأحد التأویل فیها،و التهرب من مضمونها الإلزامی.
و قد یقال:قد دلت آیة إکمال الدین علی أن یأس الذین کفروا من دیننا هو فی نفس یوم إکمال الدین..
فقیل:هو یوم فتح مکة (1).
ص :238
و قیل:ما بعد تبوک،حیث نزلت سورة براءة،و انبسط الإسلام علی جزیرة العرب کلها،و عفیت آثار الشرک،و ذهبت سنن الجاهلیة (1).
و قیل:یوم عرفة (2).
و نجیب:
بأن هذا غیر صحیح،لما یلی:
ألف:إذا کان کمال الدین بإتمام إبلاغ أحکام الشریعة،فقد قلنا:إن الأحکام الواردة فی الآیة کانت قد بینت قبل ذلک بسنوات-فی آیات أخری،إما بالتنصیص علی بعض مفرداتها،و إما ببیان أحکام باقی المفردات فی عمومات تشملها (3).
ص :239
ب:إن نفس تحریم هذه الأمور الواردة فی الآیة لا یوجب یأس الذین کفروا،فإنها لا تختلف عن غیرها من الأحکام..
ج:قد استمر تشریع الأحکام إلی ما بعد یوم الفتح..و بعد نزول سورة براءة،و قد تضمنت سورة المائدة بعضا من ذلک کما بیناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
د:إنه لا مبرر لیأس الذین کفروا فی یوم عرفة،إذ لم یحصل فیه شیء یوجب ذلک.
إلا إن کان المراد:أنهم قد یئسوا یوم عرفة بسبب ما جری فی فتح مکة، أو بنزول سورة براءة،أو لما جری فی غزوة تبوک،أو غیر ذلک..
و یجاب:
بأن هذا الیأس فی تلک الأحداث قد حصل حین وقوعها،و لا مبرر لتأخر حصوله إلی یوم عرفة.
فإن قلت:لعل سبب الیأس فی یوم عرفة هو إبلاغ جمیع الأحکام فیه.
قلت:هذا لا یصح،فإن آیة الکلالة التی فی آخر سورة النساء،و آیات الربا قد نزلت بعد یوم عرفة،کما قاله عمر بن الخطاب فی خطبة له (1).
ص :240
و روی ذلک عن ابن عباس أیضا (1).
و قد یقال:إن نفس حضور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم عرفة بعد أن کان قد أخرج من مکة أوجب یأس الذین کفروا من هذا الدین.
و یجاب:
بأنه لا خصوصیة لحضور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم عرفة،فی موسم الحج،فی هذا الیأس،و قد حضر«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة فاتحا
1)
-ص 404 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 606 و الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی ج 1 ص 69 و 168 و الدر المنثور ج 2 ص 249 و فتح القدیر ج 1 ص 544 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 44 و أضواء البیان للشنقیطی ج 4 ص 195 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 450 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 29.
ص :241
یوم الفتح،و قبلها فی عمرة القضاء.
و الذی نراه:أن سبب یأس الذین کفروا من هذا الدین هو بإیجاد العلة المبقیة لهذا الدین،و تکریس معنی الإمامة فیه بنصب الحافظ له،و المبین لحقائقه،و الأمین علی شرائعه،و العالم بمعانی قرآنه،و العارف بناسخه و بمنسوخه،و محکمه و متشابهه،و المسدد و المؤید،و المعصوم الذی لا یخطئ فی شیء من ذلک و سواه.
و بذلک یئس الذین کفروا من التمکن بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تحریف هذا الدین،و التلاعب بأحکامه،و إلقاء الشبهات حول حقائقه..
و کما أن الکافرین ییأسون،فإن المؤمنین سوف یشعرون بکمال دینهم، و بتمام النعمة علیهم،بعد أن وضعت الضمانات لحفظه،و بذلک رضی اللّه لهم الإسلام دینا عالمیا باقیا،و أبدیا للبشریة کلها.
و بذلک تکون قد زالت موجبات خشیة المؤمنین من کید الذین کفروا:
و أصبح الأمر مرهونا بالمسلمین أنفسهم،و بمدی التزامهم بما أخذ علیهم من عهد و میثاق منه تعالی،و خضوعهم للتدبیر الربانی،و باستجابتهم لما یحییهم،و طاعتهم لمن نصبه اللّه و رسوله ولیا و حافظا لهم،ولدینهم..
ص :242
و لذلک قال تعالی: فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی (1).
فالآیة ترید أن تحدد المسؤولیات،و تسد أبواب التملصات المقیتة،من قبل من یظهرون الطاعة و الإنقیاد،و یبطنون الصدود و العناد،و یدبرون فی الخفاء للإستئثار بالأمر،و إقصاء صاحبه الشرعی عنه،و لا شیء یدفعهم إلی ذلک سوی حب الدنیا و زینتها،و عدم الإعتداد بشیء آخر سواها..
فعلی الناس أن یحفظوا نعمة اللّه علیهم،و أن لا یفرطوا فیما حباهم اللّه به،و لا یخضعوا لأهواء أهل الکفر،و لا یخشوا کیدهم و مؤامراتهم،و إلا فإنهم سیذوقون و بال أمرهم،و ستکون أعمالهم هی السبب فی سلب هذه النعمة منهم و عنهم.
و یلاحظ:أن الآیة قد عبرت بالإکمال بالنسبة للدین،و بالإتمام بالنسبة للنعمة،و ربما یکون الفرق بینهما:أن الإکمال هو تتمیم خاص،فإنه یستعمل حیث یکون للشیء أجزاء لها أغراض و آثار مستقلة،فکلما حصل جزء،تحقق معه أثره و غرضه.
فهو من قبیل العموم الأفرادی،و یمکن أن یمثل له بصیام شهر رمضان،فإن صیام أی یوم منه یوجب تحقیق أثره،و یسقط وجوبه،و تبقی سائر الأیام علی حالها..
ص :243
أما الإتمام،فیستعمل فیما یکون له أجزاء لا یتحقق لها أثر حتی تکتمل،فیکون الأثر لمجموعها،فلو فقد واحد منها لانتفی الأثر المترتب علی المجموع.
فهو نظیر ساعات الیوم الذی یصام فیه،فإنها لا یترتب الأثر علی صیامها إلا بعد انضمام أجزائها إلی بعضها،بحیث لا یتخلف جزء منها، فإنه یوصف بالتمام فی هذه الحال،و لذلک قال تعالی: أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ (1)،و کذلک الحال فی الصلاة بالنسبة لأجزائها الأساسیة الواجبة، فإن بطلان أو إسقاط أی جزء منها یوجب سقوط الصلاة نفسها، و بطلانها.
و الدین هو مجموعة قضایا،و مفاهیم و أحکام،لها آثارها الخاصة بها، و لکل واحد منها طاعته و معصیته علی حدة..فیصح التعبیر عنه بالإکمال.
أما النعمة التی أتمها اللّه فهی هنا تشریع ما یکون موجبا لحفظ الدین، و هو ولایة أولیاء اللّه تبارک و تعالی،لتقام بهم أرکان الإسلام،و تنشر بهم أعلامه.و بذلک یأمن المؤمنون من أی فتنة أو افتتان.
و یتحقق بذلک شرط قبول أعمال العباد،فإذا نقض المسلمون عهدهم، و لم یلتزموا بطاعة الإمام،حرموا من برکات وجوده،و عاشوا فی المصائب و البلایا فی حیاتهم الدنیا،و یکونون عرضة للفتن و المحن بما کسبت أیدیهم.
ص :244
و لیس معنی قوله تعالی: ..وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1).أن الإسلام لم یکن مرضیا قبل ذلک الیوم..فإن الإسلام مرضی دائما للّه تعالی، و الآیة لا مفهوم لها..
لأنها ترید أن تقول:إن یأس الکفار،و إتمام النعمة و إکمال الدین،الذی رضیه اللّه تعالی لکم أیها البشر قد کان فی هذا الیوم،فاللّه سبحانه راض لکم هذا فی کل حین،و قد بلغه لکم علی لسان أنبیائه،و وضع الضمانات لحفظ حدوده و شرائعه،و هیأ الظروف لبقائه و استمراره،من خلال تشریع الولایة،و تعریف الناس بأئمة دینهم،و بما یحفظهم من الضلال،و یدفع عن دینه تحریف المبطلین،و شبهات المضلین..
أو یکون المراد:أن اللّه کما لا یرضی الإسلام الناقص،لا یرضی الإسلام بدون حافظ لحدوده و شرائعه..
فإذا لم یبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما أنزل إلیه من ربه کان الإسلام ناقصا،و بلا حافظ معا.و لا سیما مع ملاحظة:أن قبول الأعمال مرهون بولایته«علیه السلام».
ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»
ص :245
أمورا کثیرة حول آیة الأمر بالبلاغ..و آیة إکمال الدین..فلا غنی عن مراجعته.
و قلنا فی ذلک الکتاب مایلی:إن سورة المائدة قد نزلت یوم عرفة دفعة واحدة،فقرأها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی الناس،و سمعوا آیة الإکمال، و حاول أن یبلغ أمر الإمامة فی عرفة،فمنعته قریش و أعوانها.
ثم بدأت الأحداث تتوالی،و تنزل تلک الآیات المرتبطة بکل حدث علی حدة.فنزلت بعد ذلک آیة: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (1).و جاءته بالعصمة من ربه،فبادر إلی إعلان إمامة علی«علیه السلام»یوم الغدیر،ثم تلا علیهم،أو نزلت علیه آیة الإکمال بعد نصبه«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»فی ذلک الیوم الأغر،و قبل أن یشرع الناس بالتفرق.
فیکون الحدیثان فی نزول هذه الآیة یوم عرفة،و یوم الغدیر صحیحین معا،لکن نزولها یوم عرفة کان فی ضمن السورة،التی نزلت دفعة واحدة، و نزولها یوم الغدیر کان بصورة منفردة عن بقیة آیات السورة،بل و منفردة عن سائر فقرات الآیة التی هی فی ضمنها کجملة إعتراضیة،حسبما بیناه..
و قد نقل الروایة بذلک الطبرسی فی الإحتجاج و نقلها غیره أیضا (2)،
ص :246
و فیها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قرأ علیهم آیة إکمال الدین یوم عرفة،حیث أمره اللّه تعالی بتبلیغ ولایة علی«علیه السلام»،و لم تنزل العصمة.
و یعلم بالمراجعة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاول تنفیذ هذا الطلب، فمنع،فنزل قوله تعالی: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ.. (1)،ففعل ذلک فی یوم الغدیر،و لم ینبس أحد منهم ببنت شفة إلا همسا.
و یؤید هذا المعنی:ما ذکر فی بعض الروایات،من أن یوم الغدیر کان یوم الخمیس کما سیأتی.
و هذا لا یتلاءم مع قولهم:إن یوم عرفة کان یوم الخمیس،بل یتلاءم مع کون عرفة یوم الثلاثاء.
و قد روی عن عمر (2)،و معاویة،و سمرة بن جندب،و نسب إلی علی
ص :247
«علیه السلام»أیضا أن آیة الإکمال نزلت فی یوم عرفة (1).
و هو ما یعنی:أن آیة الإکمال قد نزلت یوم عرفة فی ضمن تمام السورة.
ثم نزلت فی موردها وحدها یوم الخمیس،و هو یوم غدیر خم.
و لو قلنا:إن الآیة لم تنزل یوم الغدیر،بل نزلت یوم عرفة فقط،لم یمکن أن نجد لمضمون الآیة موردا،و منطبقا حسبما أوضحناه.
توضیح:أما العلامة الأمینی«رحمه اللّه»فلم یرتض ما ذکروه من أن
2)
-و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 253 و ج 4 ص 174 و مسند الشامیین ج 2 ص 60 و فضائل الأوقات للبیهقی ص 351 و کنز العمال ج 2 ص 399 و جامع البیان ج 6 ص 109 و 111 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 261 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 10 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 121 و ج 11 ص 278 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 272.
ص :248
آیة إکمال الدین قد نزلت فی عرفة،و أورد أدلة عدیدة علی بطلان ذلک..
و کلامه صحیح إن کان یقصد تکذیب قولهم:إن شأن نزولها هو یوم عرفة و حسب،و أنها نزلت فیه لحضور مناسبة نزولها..فراجع کلامه (1)..
و لکننا ذکرنا:أن سورة المائدة کانت قد نزلت قبل یوم الغدیر کلها، بما فیها آیة الإکمال،ثم صارت الأحداث تحصل،فتنزل الآیات المرتبطة بها مرة ثانیة،فکلام الأمینی«رحمه اللّه»لا ینفی قولنا هذا..
و نقول:
أولا:إن ما ذکرناه آنفا من الإجماع علی نزول سورة المائدة فی المدینة، و أنها آخر ما نزل،أو من آخر ما نزل..و من الصحابة من یقول:إنها نزلت فی حجة الوداع-إن ذلک-یکفی للرد علی هذه المزعمة.فإن أبا طالب قد توفی قبل الهجرة إجماعا..
ثانیا:لقد کانت هناک حراسات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»تجری فی المدینة،و فی المسجد أسطوانة یقال لها:أسطوانة المحرس..و کان علی«علیه السلام»یبیت عندها یحرس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإذا کانت الآیة المشار إلیها قد نزلت فی مکة،فترک الحرس منذئذ،فلا معنی لتجدید الحراسات علیه فی المدینة.
ثالثا:تقدم فی هذا الکتاب:أن أبا طالب«علیه السلام»کان فی الشعب إذا حلّ الظلام،و هدأت الأصوات یقیم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من موضعه،و ینیم علیا«علیه السلام»مکانه.حتی إذا حدث أمر،فإن علیا یکون هو الفداء للنبی«صلی اللّه علیه و آله».
فلو صح:أن أبا طالب کان یرسل رجالا لحراسته«صلی اللّه علیه و آله»کل یوم،فلا تبقی حاجة لهذا الإجراء،فإن الحرس موجودون،و أی أمر یحدث،فإنهم هم الذین یتصدون له..
و یلاحظ هنا:أن أبا طالب لم یختر غیر علی«علیه السلام»لهذه المهمة، الأمر الذی لم یکن بلا موجب و سبب،و لعل السبب أمر إلهی کان لا بد من امتثاله..
ص :250
رابعا:إن آیة الهجرة التی دلت علی مبیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الغار،و حدیث مبیت علی«علیه السلام»فی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»یکذب هذه الروایة أیضا.
و یظهر لنا:أن المطلوب بهذه الروایة المکذوبة إلقاء الشبهة حول مبیت علی«علیه السلام»مکان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الشعب،و حول مبیته«علیه السلام»مکانه«صلی اللّه علیه و آله»فی لیلة الهجرة.
من الأسالیب التی یتبعونها لتضییع الحقیقة تکثیر الأقوال فی المورد، و قد زعموا:أن الأقوال فی شأن نزول آیة: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1).
بلغت العشرة (2).
و قد رجح الرازی:أنها ترید أن تؤمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کید الیهود و النصاری،فأمره اللّه بإظهار التبلیغ،و عدم المبالاة بهم،و دلیله علی ذلک:أن ما قبل الآیة و ما بعدها مرتبط بأهل الکتاب (3).
و نقول:
أولا:إن السیاق لیس حجة،و لا سیما بعد ورود الروایات الکثیرة المبینة لشأن النزول..
ص :251
ثانیا:إن أمر الیهود قد حسم قبل نزول الآیة بعدة سنوات،أما النصاری فلم یکن لهم حضور یذکر و لا نفوذ ذو بال فی جزیرة العرب..
ثالثا:لم یکن قد بقی شیء من الشریعة یتوهم أنه«صلی اللّه علیه و آله» یمتنع عن إبلاغه خشیة منهم،فکیف إذا کانت تصرح بأن الذی أمر اللّه نبیه بإبلاغه یعدل الدین کله،فقد قالت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (1).
مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغ الرسالة کلها..باستثناء بضعة أحکام قد لا تصل إلی عدد أصابع الید الواحدة.
فذلک کله یدل:علی أن ما أمر«صلی اللّه علیه و آله»بإبلاغه له مساس بجمیع أحکام الدین و شرائعه و حقائقه..و هو الأمر الذی تخشاه قریش و الطامعون و الطامحون..و الذین أسلموا فی الفتح و بعده..و هو أخذ البیعة لعلی«علیه السلام»بالخلافة من بعده.
و فی الآیة وعد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن اللّه تعالی سوف یعصمه من الناس،و یحفظه منهم،فیرد سؤال:من أی شیء کان«صلی اللّه علیه و آله»یخاف،إن بلّغ ما أمره اللّه به؟!مع علمنا:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یبخل بنفسه و لا بأی شیء یعود إلیه عن البذل فی سبیل اللّه تعالی..
و نجیب:
بأن الذی أظهرته النصوص التی تقدمت فی فصل سابق تحدثنا فیه عما
ص :252
جری فی عرفة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یخاف من قومه الذین کانوا حدیثی عهد بجاهلیة أن یتهموه فیما یبلغهم إیاه بما یبطل أثر تبلیغه، و یوجب فساد دعوته،فهو«صلی اللّه علیه و آله»کان بصدد تحصین دعوته عن أن ینالها أولئک المتربصون بها بسوء.
و لعلک تقول:إذا کان هذا هو ما یخشاه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، فلا شک فی أن اللّه یعلمه،فلماذا أمره بالتبلیغ مع علمه بعدم إجتماع شرائطه؟!
و نجیب:
أولا:إن اللّه تعالی تارة یأمر نبیه أمرا تنجیزیا فعلیا حاضرا بأمر قد اجتمعت شرائطه،و ارتفعت موانعه..و تارة یأمره بإبلاغ أمر بنحو یجعل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه مهمة توفیر بعض الشرائط،و إزالة بعض الموانع،و توخی الوقت الأنسب،و الأسلوب الأصوب فی ذلک،و الأمر فی موضوع الإمامة من هذا القبیل،فإنه کان یحتاج إلی الإعداد الصحیح، و تهیئة النفوس،و تمهید الوسائل المناسبة له..
ثانیا:إن قوله تعالی لنبیه و إن لم تفعل،لا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله» هو الذی یختار أن لا یفعل،بل معناه:أن هذا الفعل إن لم یصدر منک بسبب منعهم إیاک،کما حصل فی عرفات،ثم فی منی،فإننا سوف نعتبر أننا قد عدنا معهم إلی نقطة الصفر،و ربما تقوم الضرورة بحربهم،کما حوربوا فی بدر و أحد،و الخندق،و الفتح،و حنین..
و مما یدل علی أن المشکلة هی فی الناس الذین یمنعون النبی«صلی اللّه
ص :253
علیه و آله»قوله تعالی: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ .و قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ .فإن هذه الفقرات قد جاءت لتؤید و تؤکد صحة فعله«صلی اللّه علیه و آله»،و صدق توقعاته،و أن ما فعله کان فی محله،و أنه لو لا العصمة الإلهیة لم یصح التبلیغ،لأنه سیکون بمثابة التفریط بالمهمة، و عدم توخی الظرف الملائم.
و ربما یشیر إلی ذلک أیضا:أنه عطف بالواو لا بإلفاء فی قوله تعالی:
وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ
،إذ لو عطف بإلفاء لأفاد أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هو الذی یمتنع عن الإبلاغ بقرار منه،و وجود الداعی إلی هذا الإمتناع لدیه،و لکنه حین عطف بالواو أفاد أن عدم الفعل سوف یطرأ علیه بسبب مانع و عارض.
إن قوله تعالی: فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (2).یدل علی أن هذا الذی یراد تبلیغه یوازی فی أهمیته و خطورته تبلیغ الرسالة کلها،فبدونه تصبح الرسالة کلا شیء،و تذهب کل الجهود و التضحیات التی بذلت سدی أو فقل:
لو لاه تصبح الرسالة کلها،بمثابة الجسد الذی لا روح فیه،فهو تام التکوین،و لکن جمیع أعضائه معطلة،فإذا نفخت فیه الروح،و سرت فیه الحیاة،تحرکت جمیع الأجهزة و عملت بصورة منتظمة،فتصیر العین تری،
ص :254
و الأذن تسمع،و اللسان یتکلم،و الید تتحرک..و القلب ینبض..و تکون له مشاعر و أحاسیس،فیحب و یبغض،و یفرح و یحزن و..و..إلخ..
و ولایة علی«علیه السلام»کذلک،فإنها إن فقدت،فإن جمیع أعمال الإنسان تفقد خصوصیة التأثیر فی السعادة الأخرویة،و یفتقد معها کثیرا من المنافع فی الدنیا..
و لأجل ذلک ورد:أما لو أن رجلا صام نهاره و قام لیله،و تصدق بجمیع ماله،و حج جمیع دهره،و لم یعرف ولایة ولی اللّه فیوالیه،و تکون جمیع أعماله بدلالته إلیه،ما کان له علی اللّه ثواب،و لا کان من أهل الایمان (1).
و التعبیر فی الآیة الکریمة ب: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (2)،لیفید:أن هذا الأمر لیس أمرا تدبیریا أتی به الرسول من عند
ص :255
نفسه،بل هو أمر یبلغه لهم من حیث هو رسول یأتیهم بالقرار الربانی، الذی لا خیار له و لهم فیه..
ثم بین لهم بصورة أصرح و أوضح أن هذا الأمر أُنْزِلَ إِلَیْکَ .
و لکی لا تذهب بهم الأوهام إلی أن الذی جاء به هو الملک أو غیره، صرح لهم:بأنه مِنْ رَبِّکَ .
ص :256
آیات سورة المعارج..و سورة العصر..
ص :257
ص :258
و تذکر هنا قضیة ذلک المستکبر الذی لم یرض بنصب علی«علیه السلام»إماما یوم الغدیر،فطلب من اللّه تعالی أن ینزل علیه العذاب،فنزل، و نزل قوله تعالی: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ لِلْکٰافِرینَ لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ (1).
و قد ناقش ابن تیمیة فی صحة هذه القضیة..ورد العلماء کلامه..
و قد ذکرنا ذلک کله فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قد رأینا أنفسنا أمام أحد ثلاثة خیارات:
أولها:أن نهمل ذلک کله،فلا نورد منه شیئا فی کتابنا هذا..و لم یعجبنا هذا الخیار لأسباب کثیرة منها حرمان القارئ الکریم من أمر له ارتباط ظاهر بحیاة علی«علیه السلام»،و بأهم قضیة تعنیه.
الثانی:أن نعید کتابة ذلک کله من جدید.و هو خیار غیر سدید،لأنه سیکون مجرد إتلاف للوقت،و ضرب للجهد،لأجل اعتبارات شخصیة لیست ذات أهمیة.
الثالث:أن نستعیر ما کتبناه هناک و نضعه هنا بین یدی القارئ الکریم
ص :259
و قد آثرنا هذا الخیار الأخیر،رغم ما فیه من حزازة شخصیة بالنسبة إلینا..
فإلیک ما أوردناه فی الجزء الحادی و الثلاثین من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،حرفیا،و بدون أدنی تصرف فیه:
زعموا فی مناقشاتهم لهذه الواقعة:أن سورة المعارج مکیة،و هو ما ذکرته الروایة عن ابن عباس (1)،و ابن الزبیر (2)،فتکون قد نزلت قبل بیعة الغدیر بسنوات.
و نقول:
الصحیح:أنها نزلت فی المدینة،بعد حادثة الغدیر،حیث طار خبر ما جری فی غدیر خم فی البلاد،فأتی الحارث بن النعمان الفهری أو(جابر بن النضر بن الحارث بن کلدة العبدری).
ص :260
فی هامش الغدیر:«لا یبعد صحة ما فی هذه الروایة من کونه جابر بن النضر،حیث إن جابرا قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام»والده النضر صبرا، بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما أسر یوم بدر» (1).
فقال:یا محمد،أمرتنا من اللّه أن نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه،و بالصلاة،و الصوم،و الحج،و الزکاة،فقبلنا منک،ثم لم ترض بذلک حتی رفعت بضبع ابن عمک،ففضلته علینا،و قلت:من کنت مولاه فعلی مولاه،فهذا شیء منک أم من اللّه؟!
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی لا إله إلا هو،إن هذا من اللّه.
فولی جابر،یرید راحلته،و هو یقول:اللهم،إن کان ما یقول محمد حقا فأمطر علینا حجارة من السماء،أو ائتنا بعذاب ألیم.
فما وصل إلیها حتی رماه اللّه بحجر فسقط علی هامته،و خرج من دبره،و قتله.و أنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ الآیة» (2).
ص :261
2)
-السمطین ج 1 ص 82 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 251 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 240 و بحار الأنوار ج 37 ص 136 و 162 و 176 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 154 و 161 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 115 و معارج الوصول للزرندی الحنفی،و نظم درر السمطین ص 93 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 41 و جواهر العقدین للسمهودی الشافعی،و تفسیر أبی السعود للعمادی ج 9 ص 29 و السراج المنیر(تفسیر)للشربینی الشافعی ج 4 ص 364 و الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین لجمال الدین الشیرازی ص 40 و ینابیع المودة ج 2 ص 370 و فیض القدیر ج 6 ص 218 و منهاج الکرامة ص 117 و العقد النبوی و السر المصطفوی لابن العیدروس،و وسیلة المآل لأحمد بن باکثیر الشافعی ص 119 و 120 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی ج 2 ص 209 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 302 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 337 و الصراط السوی فی مناقب النبی للقادری المدنی،و شرح الجامع الصغیر للحفنی الشافعی ج 2 ص 387 و معارج العلی فی مناقب المرتضی لمحمد صدر العالم،و تفسیر شاهی لمحمد محبوب العالم،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13 و ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآلی لعبد القادر الحفظی الشافعی، و الروضة الندیة لمحمد بن إسماعیل الیمانی ص 156 و نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 159 و المنار(تفسیر)لرشید رضا ج 6 ص 464 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 83 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 342 و 357 و 362 و 368 و 370 و المراجعات ص 274 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 52.
ص :262
و قد رد ابن تیمیة هذا الحدیث،لعدة أدلة أوردها،و تبعه فیها غیره (1).
و أدلته هی التالیة:
1-إن قصة الغدیر إنما کانت بعد حجة الوداع بالإجماع-و الروایات تقول:إنه لما شاعت قصة الغدیر جاء الحارث و هو بالأبطح،و الأبطح بمکة.مع أن اللازم أن یکون مجیئه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المدینة.
2-إن سورة المعارج مکیة باتفاق أهل العلم..
3-إن قوله:اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک،فأمطر علینا حجارة من السماء،نزلت عقیب بدر بالاتفاق.و قصة الغدیر کانت بعد ذلک بسنین.
4-إن هذه الآیة-أعنی آیة: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ (2)-نزلت
ص :263
بسبب ما قاله المشرکون بمکة،و لم ینزل علیهم العذاب هناک لوجود النبی «صلی اللّه علیه و آله»لقوله تعالی: مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ .
5-لو صح ذلک لکانت آیة کآیة أصحاب الفیل،و مثلها تتوفر الدواعی علی نقله،مع أن أکثر المصنفین فی العلم و أرباب المسانید و الصحاح،و الفضایل و التفسیر و السیر قد أهملوا هذه القضیة،فلا تروی إلا بهذا الإسناد المنکر.
6-إن الحارث المذکور فی الروایة کان مسلما حسبما ظهر فی خطابه
2)
-المهمة لابن الصباغ ص 41 و جواهر العقدین للسمهودی الشافعی،و تفسیر أبی السعود للعمادی ج 9 ص 29 و السراج المنیر(تفسیر)للشربینی الشافعی ج 4 ص 364 و الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین لجمال الدین الشیرازی ص 40 و فیض القدیر ج 6 ص 218 و العقد النبوی و السر المصطفوی لابن العیدروس، و وسیلة المآل لأحمد بن باکثیر الشافعی ص 119 و 120 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی ج 2 ص 209 و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 302 و الصراط السوی فی مناقب النبی للقادری المدنی،و شرح الجامع الصغیر للحنفی الشافعی ج 2 ص 387 و معارج العلی فی مناقب المرتضی لمحمد صدر العالم،و تفسیر شاهی لمحمد محبوب العالم،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13 و ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآلی لعبد القادر الحفظی الشافعی، و الروضة الندیة لمحمد بن إسماعیل الیمانی ص 156 و نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 159 و المنار(تفسیر)لرشید رضا ج 6 ص 464.
ص :264
المذکور مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من المعلوم بالضرورة أن أحدا لم یصبه عذاب علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله».
7-إن الحارث بن النعمان غیر معروف فی الصحابة،و لم یذکر فی الإستیعاب،و لا ذکره ابن منده،و أبو نعیم و أبو موسی فی تآلیفهم فی أسماء الصحابة.
و نقول:
إن جمیع ذلک لا یمکن قبوله..و سوف نکتفی هنا بتلخیص ما ذکره العلامة الأمینی«رحمه اللّه»،فنقول:
بالنسبة للدلیل الأول یرد علیه:
ألف:إن کلمة الأبطح إنما وردت فی بعض الروایات دون بعض، فإطلاق الکلام بحیث یظهر منه أن الإشکال یرد علی جمیعها فی غیر محله..
و ورد فی بعض نصوص الروایة:أن مجیء السائل کان إلی المسجد (1).
و قد نص فی السیرة الحلبیة:علی أن ذلک کان فی مسجد المدینة (2).
ص :265
ب:إن کلمة الأبطح لا تختص ببطحاء مکة،بل هی تطلق علی کل مسیل فیه دقائق الحصی (1).
و قد وردت فی البخاری فی صحیحه (2)،أحادیث ترتبط بالبطحاء بذی الحلیفة.
ص :266
و کان«صلی اللّه علیه و آله»إذا رجع إلی المدینة دخل من معرس الأبطح،فکان فی معرسه ببطن الوادی،فقیل له:إنک ببطحاء مبارکة (1).
و ورد التعبیر بذلک أیضا فی کلام عائشة عن موضع قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :267
وثمة أحادیث عن حذیفة بن أسید،و عامر بن لیلی،تذکر فی أحادیث الغدیر:أنه حین رجوع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حجة الوداع،لما کان بالجحفة نهی عن سمرات متقاربات بالبطحاء أن لا ینزل تحتهن أحد (1).
وثمة حدیث عن بطحاء واسط،و بطحاء ذی الحلیفة،و بطحاء ابن أزهر،و بطحاء المدینة،و هو أجل من بطحاء مکة (2)،و قد نسب البطحاوی العلوی إلی جده قوله:
2)
-و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 242 و نصب الرایة ج 2 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 342 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 541 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 130 و عمدة القاری ج 8 ص 224 و فتح الباری ج 3 ص 204 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 3 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 369 و سنن أبی داود ج 2 ص 84 و نیل الأوطار ج 4 ص 129 و سبل السلام ج 2 ص 110 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 225 و فیض القدیر ج 4 ص 153.
ص :268
و بطحا المدینة لی منزل
فیا حبذا ذاک من منزل..
و فی قول حیص بیص المتوفی سنة 574 ه.
ملکنا فکان العفو منا سجیة
فلما ملکتم سال بالدم أبطح (1)
و یوم البطحاء(منسوب إلی بطحاء ذی قار)من أیام العرب المعروفة.
و من الشعر المنسوب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:
أنا ابن المبجل بالأبطحین
و بالبیت من سلفی غالب
قال المیبذی فی شرحه:یرید أبطح مکة و المدینة (2).
و أما الجواب عن الدلیل الثانی،و هو أن سورة المعارج مکیة بالإجماع لا مدنیة،فنقول:
أولا:إن الإجماع إنما هو علی أن مجموع السورة کان مکیا،لا جمیع
ص :269
آیاتها.فلعل هذه الآیة بالخصوص کانت مدنیة..
و قد یعترض علی ذلک:بأن المتیقن فی اعتبار السورة مکیة أو مدنیة هو تلک التی تکون بدایاتها کذلک،أو تکون تلک الآیات التی انتزع اسم السورة منها کذلک..
و الجواب عن ذلک..
ألف:إن هناک سورا کثیرة یقال عنها:إنها مکیة مثلا مع أن أوائلها تکون مدنیة،و کذلک العکس،و ذلک مثل:
سورة العنکبوت..فإنها مکیة إلا عشر آیات من أولها (1).
سورة الکهف..مکیة إلا سبع آیات من أولها (2).
ص :270
سورة المطففین،مکیة إلا الآیة الأولی،(و فیها اسم السورة) (1).
سورة اللیل،مکیة إلا أولها،(و فیها اسم السورة أیضا) (2).
و هناک سور أخری کثیرة مکیة،و فیها آیات مدنیة..مثل سورة هود، و مریم،و الرعد،و إبراهیم،و الإسراء،و الحج،و الفرقان،و النمل،و القصص، و المدثر،و القمر،و الواقعة،و اللیل،و یونس (3).
2)
-ج 1 ص 16 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 185 و الغدیر ج 1 ص 256 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 505 و راجع:عمدة القاری ج 19 ص 36 و التبیان ج 7 ص 3 و تفسیر شبر ص 289 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 2 ص 278 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 2 ص 237 و تفسیر أبی السعود ج 5 ص 202 و فتح القدیر ج 3 ص 268 و ج 9 ص 37 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 199.
ص :271
ب:و هناک سور مدنیة،و فیها آیات مکیة،مثل:
سورة المجادلة،فإنها مدنیة إلا العشر الأول،(و فیها تسمیة السورة) (1).
سورة البلد،و هی مدنیة إلا الآیة الأولی،(و فیها اسم السورة)و حتی الرابعة (2)،و غیر ذلک.
ثانیا:لو سلمنا أن هذه السورة مکیة،فإن ذلک لا یبطل الروایة التی تنص علی نزولها فی مناسبة الغدیر،لإمکان أن تکون قد نزلت مرتین، فهناک آیات کثیرة نص العلماء علی نزولها مرة بعد أخری،عظة و تذکیرا،أو اهتماما بشأنها،أو اقتضاء موردین لنزولها،نظیر:البسملة،و أول سورة
3)
-و التفسیر الکبیر للرازی ج 4 ص 774 و ج 5 ص 540 و ج 6 ص 206 و 258 و 585 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 15 و 16 و تفسیر الشربینی ج 2 ص 2 و 137 و 159 و 261 و 205 و تفسیر الخازن ج 4 ص 343.
ص :272
الروم،و آیة الروح.
و قوله: مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ.. .
و قوله: أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ .
و قوله: أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ .
و سورة الفاتحة،فإنها نزلت مرة بمکة حین فرضت الصلاة،و مرة بالمدینة حین حولت القبلة،و لتثنیة نزولها سمیت بالمثانی (1).
و عن الدلیل الثالث أجاب:
أن نزول آیة سورة الأنفال قبل سنوات و هی قوله تعالی: وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (2).لا یمنع من أن یتفوه بها هذا المعترض علی اللّه و رسوله،و یظهر کفره بها.و لعله قد سمعها من قبل،فآثر أن یستخدمها فی دعائه،لإظهار شدة عناده و جحوده أخزاه اللّه.
و عن الدلیل الرابع أجاب:
ص :273
ألف:قد لا ینزل العذاب علی المشرکین لبعض الأسباب المانعة من نزوله،مثل إسلام جماعة منهم،أو ممن هم فی أصلابهم،و لکنه ینزل علی هذا الرجل الواحد المعاند فی المدینة لارتفاع المانع من نزوله..و لا سیما مع طلبه من اللّه أن ینزل علیه العذاب.
ب:قد یقال:إن المنفی فی آیة مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ هو عذاب الاستئصال للجمیع،و لا یرید أن ینفی نزول العذاب علی بعض الأفراد خصوصا مع طلبه ذلک..
ج:دلت الروایات علی نزول العذاب علی قریش،و ذلک حین دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیهم بأن یجعل سنیهم کسنی یوسف «علیه السلام»فارتفع المطر،و أجدبت الأرض،و أصابتهم المجاعة حتی أکلوا العظام،و الکلاب،و الجیف (1)..
ص :274
د:قد نزل العذاب أیضا علی بعض الأفراد بدعاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما جری لأبی زمعة،الأسود بن المطلب،حیث کان هو و أصحابه یتغامزون بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعمی،و یثکل ولده،فأصابه ذلک (1).
و دعا علی مالک بن الطلاطلة،فأشار جبریل إلی رأسه،فامتلأ قیحا فمات (2).
ثم ما جری للحکم بن أبی العاص حیث کان یحکی مشیة النبی«صلی
1)
-ص 411 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 189 و البدایة و النهایة ج 6 ص 101 و راجع:تفسیر السمعانی ج 2 ص 359.
ص :275
اللّه علیه و آله»،فرآه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:کن کذلک،فکان الحکم مختلجا یرتعش منذئذ (1).
و ما جری لجمرة بنت الحارث،فقد خطبها النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال أبوها:إن بها سوءا،و لم تکن کذلک،فرجع إلیها،فوجدها قد برصت (2).
و لعلها کانت تستحق هذا العذاب،بسبب بعض ما کانت تبطنه أو تظهره من سیئات الأعمال،أو یقال:هناک آثار وضعیة قد یبتلی بها الأبناء، بسبب فعل الآباء،و یکون الأبناء ضحیة عدوان آبائهم فیثابون إن عاشوا و صبروا،و یعوضهم اللّه عن ذلک،و لیکن هذا من آثار التعامل مع الرسول «صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة.فلا یرد:أنه إذا کان أبوها قد أذنب فما
ص :276
ذنبها هی؟!
و ما جری لذلک الرجل الذی کذب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و ما جری لابن أبی لهب،فإنه سب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا اللّه أن یسلط علیه کلبه،فافترسه الأسد (2).
ه:قد هدد اللّه تعالی قریشا بقوله: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ (3)..فإن کان مناط الحکم فی هذه الآیة هو إعراض الجمیع،فإن الصاعقة لم تأتهم،لأن بعضهم قد آمن.و لو أنهم استمروا جمیعا علی الضلال لأتاهم ما هددهم به.
و لو کان وجود النبی«صلی اللّه علیه و آله»مانعا من جمیع أقسام العذاب،لم یصح هذا التهدید..و لم یصح أن یصیب الحکم بن أبی العاص، و غیره ممن تقدمت أسماؤهم شیء من الأذی..
ص :277
و عن الدلیل الخامس أجاب«رحمه اللّه»:
إن حادثة الفیل استهدفت تدمیر أعظم رمز مقدس للبشریة بأسرها، فالدواعی متوفرة علی نقلها..و لیست مرتبطة بعلی«علیه السلام»بحسب الظاهر.
أما قصة هذا الرجل الذی واجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قضیة الغدیر،المرتبطة بعلی«علیه السلام»فی أهم قضیة تعنیهم و هی الإمامة،فالدواعی لنقلها أقل بکثیر،و هی ککثیر من معجزات الرسول «صلی اللّه علیه و آله»التی نقلت عن طریق الآحاد،و بعضها قبله المسلمون من دون نظر فی سنده..
بل الدواعی متوفرة علی طمس هذه القضیة،و ذلک إمعانا فی إضعاف واقعة الغدیر،و إبعادها عن أذهان الناس،و حمل الناس علی نسیانها،لأنها تمثل إدانة خطیرة لفریق تقدسه طائفة کبیرة من الناس..و تمثل معنی هاما فی فضل علی«علیه السلام».
و أما دعواهم:أن المصنفین قد أهملوا هذه القضیة،فهی مجازفة ظاهرة، إذ قد تقدم أن کثیرین منهم قد رووها..
و عن الدلیل السادس أجاب«رحمه اللّه»:
بأن الحدیث کما أثبت إسلام الحارث،فإنه قد أثبت ردته..و العذاب نزل علیه بعد ردته،لا حین إسلامه،فلا یصح قوله:إنه لم یصب العذاب أحدا من المسلمین فی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله».
ثم ذکر شواهد عن عذاب لحق بعض المسلمین فی عهد رسول اللّه
ص :278
«صلی اللّه علیه و آله»کقصة جمرة بنت الحارث،و غیرها.
و قصة ذلک الذی أکل عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشماله،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کل بیمینک.
فقال:لا أستطیع.
قال:لا استطعت.فما رفعها إلی فیه بعد (1).و قد رواها مسلم فی صحیحه.
و قصة الأعرابی الذی عاده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا بأس،طهور إن شاء اللّه.
قال:قلت:طهور؟!کلا بل حمی تفور(أو تثور)،علی شیخ کبیر، تزیره القبور.
قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فنعم إذا.
فما أمسی من الغد إلا میتا (2).
ص :279
و کذا بالنسبة لمن نقی شعره فی الصلاة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:
قبح اللّه شعرک،فصلع مکانه (1).
و أجاب عن الوجه السابع:
بأن معاجم الصحابة لم تستوف ذکر جمیعهم،و قد استدرک المؤلفون علی من سبقهم أسماء لم یذکروها.
و قد أوضح العسقلانی ذلک فی مستهل کتابه«الإصابة»فراجع..
و قد ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»توفی و کان عدد من رآه و سمع منه زیادة علی مئة ألف إنسان..
أضف إلی ذلک:أنه قد یکون إهمال ذکر هذا الرجل فی معاجم الصحابة لأجل ردته..
کما أن ما جری له فیه فضیلة لعلی«علیه السلام»فی أکثر الأمور حساسیة،فلماذا لا یتجاهل اسمه المتجاهلون؟!
و قد یتساءل البعض عن المقصود بقوله«صلی اللّه علیه و آله»فی خطبة یوم الغدیر:«فی علی نزلت سورة وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ .
و یمکن أن یجاب:بأن الأحادیث الشریفة صرحت:بأن المراد بالإنسان
ص :280
الذی فی خسر،هم أعداؤهم«علیهم السلام»،ثم استثنی أهل صفوته من خلقه،حیث قال: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ یقول:آمنوا بولایة أمیر المؤمنین وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ ذریاتهم و من خلقوا بالولایة،و تواصوا بها،و صبروا علیها» (1).
و فی نص: وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ یعنی الإمامة و وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ یعنی بالعترة (2).
ص :281
ص :282
قرائن و دلالات..
ص :283
ص :284
هنا سؤال یقول:لماذا أوردت آیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1)،قبل آیة: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (2).و هما فی سورة واحدة؟!فإن السیر الطبیعی للأحداث یفرض تقدم هذه علی تلک..لا سیما و أن القرآن کان ینزل نجوما..
و نجیب:
أولا:إن سورة المائدة قد نزلت أولا دفعة واحدة،إما فی حجة الوداع فی الطریق،أو یوم عرفة،ثم صارت الأحداث تمر،و الآیات المناسبة تنزل مرة ثانیة (3).
ص :285
و یدل علی نزولها دفعة واحدة ما یلی:
1-عبد اللّه بن عمرو،قال:أنزلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سورة المائدة،و هو راکب علی راحلته،فلم تستطع أن تحمله،فنزل عنها (1).
2-عن أسماء بنت یزید،قالت:إنی لآخذة بزمام العضباء،ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ نزلت المائدة کلها،فکادت من ثقلها تدق عضد الناقة (2).
ص :286
3-عن أم عمرو بنت عبس،عن عمها:أنه کان فی مسیر مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت علیه سورة المائدة،فاندق کتف راحلته العضباء،من ثقل السورة (1).
4-عن محمد بن کعب القرظی،قال:نزلت سورة المائدة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حجة الوداع،فیما بین مکة و المدینة،و هو علی ناقته،فانصدعت کتفها،فنزل عنها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).
5-عن الربیع بن أنس قال:نزلت سورة المائدة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسیر من حجة الوداع،و هو راکب راحلته،فبرکت به راحلته من ثقلها (3).
أما القول بأنها نزلت منصرف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة (4)،فیرده:ما دل علی أن سورة المائدة کانت آخر ما نزل.
ثانیا:قالوا:«الإجماع و النصوص المترادفة علی أن ترتیب الآیات توقیفی،
ص :287
لا شبهة فی ذلک» (1)..
و قد رووا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کان یقول:ضعوا هذه الآیات فی السورة التی یذکر فیها کذا..
و قد روی ذلک عن ابن عباس (2)..
و عن عثمان بن عفان أیضا (3)..
ص :288
3)
-الباری ج 9 ص 19 و 20 و 39 و 38،و کنز العمال ج 2 ص 367 عن أبی عبید فی فضائله،و ابن أبی شیبة،و أحمد،و أبی داود،و الترمذی،و ابن المنذر،و ابن أبی داود، و ابن الأنباری معا فی المصاحف،و النحاس فی ناسخه،و ابن حبان،و أبی نعیم فی المعرفة،و الحاکم و سعید بن منصور،و النسائی،و البیهقی،و فواتح الرحموت بهامش المستصفی ج 2 ص 12 عن بعض من ذکر،و الدر المنثور ج 3 ص 207 و 208 عن بعض من ذکر،و عن أبی الشیخ،و ابن مردویه و مشکل الآثار ج 2 ص 152 و البیان ص 268 عن بعض من تقدم،و إمتاع الأسماع ج 4 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1015 و فتح القدیر ج 2 ص 331 و عن الضیاء فی المختارة،و منتخب کنز العمال بهامش مسند أحمد ج 2 ص 48. و راجع:بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 103 و مناهل العرفان ج 1 ص 347 و مباحث فی علوم القرآن ص 142 عن بعض من تقدم،و تاریخ القرآن للصغیر ص 92 عن أبی شامة فی المرشد الوجیز..و جواهر الأخبار و الآثار بهامش البحر الزخار ج 2 ص 245 عن أبی داود،و الترمذی،و سنن أبی داود ج 1 ص 209 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 344 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 42 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 167 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 10 و مسند أحمد ج 1 ص 57 و 69 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 10 و أضواء البیان للشنقیطی ج 2 ص 112 و جامع البیان ج 1 ص 69 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 62 و تهذیب الکمال ج 32 ص 288 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 63.
ص :289
و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»شخص ببصره،ثم صوبه،ثم قال:أتانی جبریل فأمرنی أن أضع هذه الآیة فی هذا الموضع من هذه السورة (1).
و هذا معناه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قدم آیة الإکمال علی الآیة الأخری بأمر من اللّه..مما یعنی:أن ثمة مصلحة اقتضت هذا التقدیم،فلابد من البحث فی ذلک،فلاحظ ما یلی:
قد یقال:إن المصلحة فی هذا التقدیم هی حفظ الإمامة،و حفظ إیمان الناس،و تیسیر سبل الهدایة لهم،ثم حفظ القرآن عن أن تمتد إلیه ید التحریف.
و توضیح ذلک باختصار شدید:أن الدعوة لا بد أن تواجه بالشدة و العنف من قبل الطغاة و الجبارین،و لا بد من قتالهم لمنع بغیهم،و دفع شرهم،و هذا یضع الرسول أمام عدة خیارات هی:
الخیار الأول:أن یباشر النبی القتال بنفسه،فیقتل المعتدین،و من یعاونهم فی عدوانهم..
ص :290
و هذا یعنی:أن لا تصفو نفوس ذویهم له،و أن لا یتمکن حبه«صلی اللّه علیه و آله»من قلوبهم،فضلا عن أن یکون أحب إلیهم من کل شیء حتی من أنفسهم!!..کما یفرضه الإلتزام بالإسلام،و الدخول فی دائرة الإیمان..
و سوف تتهیأ الفرصة أمام شیاطین الإنس و الجن لدعوة هؤلاء الموتورین إلی خیانته،و الکید له،و التآمر علیه،ما وجدوا إلی ذلک سبیلا..
کما أنهم إذا ما اتخذوا ذلک ذریعة للعزوف عن إعلان إسلامهم و استسلامهم..فإنهم سوف یمنعون الکثیرین ممن له اتصال بهم،من أبناء و أرحام،و أقوام،و حلفاء و أصدقاء،من التعاطی بحریة و بعفویة مع أهل الإیمان،ثم حرمانهم و حرمان من یلوذ بهم من الدخول الجدی فی المجتمع الإسلامی،و التفاعل معه،و الذوبان فیه.
و إذا لم تصف نفوس بعض الناس،و لم یتمکن حب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من قلوبهم بل اتسع النفاق،و ارتد بعضهم و اضطهدوا آل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بسبب ذلک.فإن ذلک لا ینقض ما قلناه لأن ذلک إنما نشأ عن العناد و الاستکبار عن قبول الحق،و لأجل مطامع دنیویة و أمراض قلبیة.و یدل علی ذلک:أن کثیرین غیر هؤلاء قد استجابوا للحق،و لم یحملوا غلا فی صدورهم،و أصبحوا من خیرة الناس،قد أحبوا اللّه و رسوله حسب ما تیسر لکل منهم.
الخیار الثانی:أن یتولی ذلک الآخرون من رجال القبائل المختلفة،مع احتفاظه«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بیته و ذوی قرابته.
ص :291
و هذا سوف یثیر لدی الناس أکثر من سؤال،و یضعف عامل الثقة، و قد یؤثر سلبا علی اعتقاد الناس بالنبوة،و علی درجة الإنقیاد لها..و لا أقل من عروض الکدورة علی صفاء النوایا،و انحسار الرغبة فی التضحیة حین یقتضی الأمر ذلک..
مع ملاحظة:أن الناس لا یزالون قریبی عهد بجاهلیتهم،و لم یتم اقتلاع مفاهیمها بعد بصورة کاملة،و لم یقطع الناس أشواطا کبیرة فی مسیرة السمو الروحی،و الإخلاص للّه فیما یحجمون عنه،أو یقدمون علیه..
بل قد یؤسس ذلک لأحقاد بین الفئات و القبائل المختلفة،تنتهی إلی عملیات ثأریة متبادلة..و سینتهی الأمر بالتمزق و التشرذم،و السقوط فی مستنقع الجریمة،ثم فی أحضان الرذیلة بأبشع الصور،و أخبثها..
و لذلک نجد أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعمل علی أن یقابل کل قبیلة بأختها من نفس القبیلة،فیقابل تمیم الشام بتمیم العراق،و ربیعة الشام بربیعة العراق (1)،و هکذا سائر القبائل،لا لأجل أنه یتعامل بمنطق العشیرة و القبیلة..فإن سیرته خیر شاهد علی خلاف ذلک،بل لأنه یرید:
أولا:أن لا یمعن الناس فی قتل بعضهم بعضا،لأن المهم عنده هو وأد
ص :292
الفتنة بأقل قدر من الخسائر..
الثانی:یرید أن لا تکون هناک ثارات یطلبها أهل القبائل من بعضهم البعض،فإن حصر الأمور بین أفراد القبیلة الواحدة یصعّب الأخذ بالثأر، و یهیء لصرف النظر عن ذلک بالکلیة.
الخیار الثالث:أن یدفع«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بیته الأطهار لیکونوا هم حماة هذا الدین،من دون حرمان غیرهم من العمل بتکلیفهم الشرعی،فکان علی«علیه السلام»هو القائد و الرائد،و المضحی،و الناصر و المحامی عن نبیه،و القاتل لأعداء هذا الدین و أهله،و کان أهل البیت «علیهم السلام»هم شهداء هذه الأمة،و قوام وحدتها،و حفظة عزتها و کرامتها.
و إذا ما سعی الموتورون للإنتقام من علی«علیه السلام»و ذریته، و تآمروا علیهم،و مکروا بهم،فلن یجدوا عندهم سوی الرفق و الصبر،و قد جرت الأمور علی هذا المنوال بالفعل،و لذلک لم یجد الناس أی رغبة بالجحود،و العناد الظاهر للدین،و إعلان الخروج منه،أو إبطان الحقد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو السعی لتحریف کتاب اللّه.
فالأخذ بهذا الخیار یجسد رحمة اللّه للناس،و الرفق بهم،و تیسیر الإیمان لهم،و لذریاتهم،و من یلوذبهم..
و لعل هذا هو السبب فی أن إسم علی«علیه السلام»لم یذکر فی القرآن، مع کثرة ذکره للأمور التی تؤکد فضله«علیه السلام»،و تبین عظیم منزلته، کآیة النجوی،و التصدق بالخاتم و هو راکع،و آیة إکمال الدین،و غیر ذلک
ص :293
من آیات ترتبط بالإمامة..
و قد قیل للإمام الصادق«علیه السلام»:إن الناس یقولون:فما له لم یسمّ علیا و أهل بیته«علیهم السلام»فی کتاب اللّه عز و جل؟!
فقال:قولوا لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نزلت علیه الصلاة،و لم یسم اللّه لهم ثلاثا،و لا أربعا،حتی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی فسر ذلک لهم.
و نزلت علیه الزکاة و لم یسم لهم من کل أربعین درهما درهم،حتی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی فسر ذلک لهم..
و نزلت: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)..
و نزلت فی علی و الحسن و الحسین«علیهم السلام»-فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی علی«علیه السلام»:من کنت مولاه فعلی مولاه..
و قال«صلی اللّه علیه و آله»:أوصیکم بکتاب اللّه،و أهل بیتی،فإنی سألت اللّه عز و جل أن لا یفرق بینهما،حتی یوردهما علی الحوض،فأعطانی ذلک..
و قال:لا تعلّموهم فهم أعلم منکم.
و قال:إنهم لن یخرجوکم من باب هدی،و لن یدخلوکم فی باب ضلالة..
فلو سکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم یبین من أهل بیته «علیهم السلام»،لادّعاها آل فلان،و آل فلان.لکن اللّه عز و جل،أنزله فی
ص :294
کتابه تصدیقا لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)..فکان علی و الحسن و الحسین، و فاطمة«علیهم السلام»،فأدخلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت الکساء فی بیت أم سلمة الخ (2)..
أجمع أهل السنة،و روی البخاری و مسلم،عن عمر و غیره:أن یوم عرفة فی حجة الوداع کان یوم الجمعة (3).
ص :295
و ذکر المؤرخون:أن یوم الغدیر کان یوم الخمیس (1)فی الثامن عشر من ذی الحجة.
فإذا کان یوم عرفة هو یوم الجمعة،فیجب أن یکون الثامن عشر من ذی الحجة هو یوم الأحد لا یوم الخمیس.
و یؤکد هذا الإشکال قولهم:إن أول ذی الحجة هو یوم الخمیس (2).
ص :296
کما أنه إذا کان یوم الغدیر هو یوم الخمیس فلا بد أن یکون یوم عرفة هو یوم الثلاثاء.
و القول بأن یوم عرفة کان یوم الخمیس کما فی بعض الروایات،فلابد أن یکون الغدیر یوم السبت.
بل صرحت بعض الروایات:بأن یوم عرفة،الذی هو یوم نزول سورة المائدة بما فیها آیة الإکمال،و هو یوم الإثنین (1).و هذا لا یتلاءم مع أی من الروایات الأخری کقولهم لهم إن یوم الغدیر کان یوم الخمیس.
2)
-و 98 و 99 و عمدة القاری ج 7 ص 124 و ج 9 ص 168 و ج 14 ص 218 و ج 16 ص 99 و ج 18 ص 60 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 129 و 184 و 277 و کشف الغمة ج 1 ص 20 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 217 و 333 و 509 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 543 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 488 و ج 12 ص 306 و راجع:الغدیر ج 1 هامش ص 42.
ص :297
و قولهم:إن أول ذی الحجة کان یوم الخمیس أیضا.و لا یتلاءم أیضا مع تردیدهم ذلک بین یوم الخمیس أو الجمعة.
فلعل الأمر قد اشتبه علی الراوی،و یکون الصحح هو یوم الثلاثاء لیکون یوم الغدیر هو الخمیس..و یکون التبدیل فی أسماء الأیام و ادعاء أن عرفة یوم الجمعة،أو یوم الإثنین.و کذلک ادعاء أن أول ذی الحجة فی تلک السنة هو الخمیس قد جاء لأثارة الشبهة حول یوم الغدیر..و اللّه هو العالم بالحقائق.
و أما فیما یتعلق بإحتجاجات علی و الزهراء،و الأئمة الطاهرین من ذریتهما«علیهم السلام»،بحدیث الغدیر،فحدث عنه و لا حرج.
و یمکن أن یجد القارئ طائفة من هذه الإحتجاجات،و المناشدات، و الإستشهادات بهذا الحدیث الشریف فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 32 ص 66-88 فراجع..
و جاء فی حدیث احتجاج المأمون علی الفقهاء،قول المأمون لإسحاق بن إبراهیم:یا إسحاق،هل تروی حدیث الولایة؟!
قلت:نعم یا أمیر المؤمنین.
قال:إروه.
ففعلت.
ص :298
قال:یا إسحاق،أرأیت هذا الحدیث،هل أوجب علی أبی بکر و عمر ما لم یوجب لهما علیه؟!
قلت:إن الناس ذکروا:أن الحدیث إنما کان بسبب زید بن حارثة، لشیء جری بینه و بین علی،و أنکر ولاء علی،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه.
قال:فی أی موضع قال هذا؟!ألیس بعد منصرفه من حجة الوداع؟! قلت:أجل.
قال:فإن قتل زید بن حارثة قبل الغدیر!
کیف رضیت لنفسک بهذا؟!
أخبرنی لو رأیت ابنا لک قد أتت علیه خمس عشرة سنة یقول:مولای مولی ابن عمی أیها الناس؟!فاعلموا ذلک.أکنت منکرا ذلک علیه تعریفه الناس ما لا ینکرون و لا یجهلون؟!
فقلت:اللهم نعم.
قال:یا إسحاق،أفتنزه ابنک عما لا تنزه عنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
و یحکم لا تجعلوا فقهاءکم أربابکم،إن اللّه جل ذکره قال فی کتابه:
اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ
.و لم یصلّوا لهم،و لا
ص :299
صاموا،و لا زعموا أنهم أرباب،و لکن أمروهم فأطاعوا أمرهم (1).
و الظاهر:أن إشکال المأمون هذا قد آتی ثماره،حیث جاء المصلحون بعد ذلک لیقولوا:إن هذه الحادثة قد جرت بین أسامة بن زید بن حارثة و بین علی..و قد کان أسامة حیا أنئذ،و أن الذی قتل فی مؤتة هو أبوه..
فذکروا:أن أسامة قال لعلی«علیه السلام»:لست مولای،إنما مولای رسول اللّه.
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه» (2).
و من الواضح:أن إشکال المأمون باستشهاد زید فی مؤتة یدل علی أن
ص :300
إقحام اسم أسامة قد جاء متأخرا بهدف حل هذا الإشکال.
لکن لو سلمنا باستبدال زید بأسامة،فإن إشکال المأمون بعدم معقولیة أن یقول الرجل:مولای مولی ابن عمی..یبقی علی حاله..
یضاف إلی ذلک:أنه لو صحت روایاتهم،فلا معنی لأن یوقف النبی «صلی اللّه علیه و آله»عشرات الآلاف من البشر فی حر الرمضاء.
و لا معنی لأخذ البیعة له من سائر من فی الصحراء علی مفترق الطرق..
فإن الأمر لا یعنییهم من جهة..و الولاء بهذا المعنی لا تطلب فیه البیعة،بل لا معنی لها فیه..
و لا معنی لقول عمر:أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة..
و لا معنی لأن یحتاج إلی العصمة من الناس..
و لا معنی لإکمال الدین و إتمام النعمة،و لا معنی..و لا معنی..لو کان الأمر ینحصر بهذا الخلاف البسیط بین أسامة و بین علی«علیه السلام»!!
و ذکر یاقوت الحموی:أن محمد بن جریر الطبری«له کتاب فضائل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،تکلم فی أوله بصحة الأخبار الواردة فی غدیر خم،ثم تلاه بالفضائل،و لم یتم» (1).
و قال:«و کان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده و اطّرحه.و کان قد قال
ص :301
بعض الشیوخ ببغداد بتکذیب غدیر خم،و قال:إن علی بن أبی طالب کان بالیمن فی الوقت الذی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغدیر خم.
و قال هذا الانسان فی قصیدة مزدوجة،یصف فیها بلدا بلدا،و منزلا منزلا،أبیاتا یلوّح فیها إلی معنی حدیث غدیر خم،فقال:
ثم مررنا بغدیر خم
کم قائل فیه بزور جم
علی علی و النبی الأمی
و بلغ أبا جعفر ذلک،فابتدأ بالکلام فی فضائل علی بن أبی طالب، و ذکر طرق حدیث غدیر خم،فکثر الناس لاستماع ذلک الخ..» (1).
و قال الطحاوی:«فدفع دافع هذا الحدیث،و زعم أنه مستحیل،و ذکر أن علیا لم یکن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی خروجه إلی الحج من المدینة،الذی مرّ فی طریقه بغدیر خم بالجحفة..» (2).
و نقول:
أولا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»عاد من الیمن،و لقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة،و ساق أربعا و ستین بدنة،و أحرم بما أحرم به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حج معه،و اشرکه النبی«صلی اللّه علیه و آله»معه فی الهدی.
ص :302
ثانیا:إن تنصیب علی«علیه السلام»لم یکن حین ذهاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من المدینة إلی مکة،بل کان حین رجوعه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة إلی المدینة،بعد أدائه مناسک الحج (1).
و یظهر من کلام الذهبی:أن صاحب هذا الزعم الباطل هو ابن داود، فعمل ابن جریر کتاب الفضائل ردّ فیه علیه،و الظاهر:أنه سماه«کتاب الرد علی الحرقوصیة» (2)نسبة إلی حرقوص بن زهیر زعیم الخوارج،معرضا:
بأن صاحب هذا الزعم کان خارجیا.
و قال الذهبی:إنه رأی مجلدا من کتاب ابن جریر،فاندهش له و لکثرة
ص :303
تلک الطرق (1).
ورد فی روایة جریر بن عبد اللّه البجلی لواقعة الغدیر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ بذراع علی«علیه السلام»و قال:
«من یکن اللّه و رسوله مولاه،فإن هذا مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.اللهم من أحبّه من الناس فکن له حبیبا،و من أبغضه فکن له مبغضا.اللهم إنّی لا أجد أحدا استودعه فی الأرض بعد العبدین الصالحین (2)غیرک (3)،فاقض له بالحسنی.
ص :304
3)
-ص 358 و هدایة العقول ص 31 و قال فی الغدیر:فی تعلیق هدایة العقول(ص 31):لعله أراد بالعبدین الصالحین أبا بکر و عمر،و قیل:الخضر و إلیاس. و قیل:حمزة و جعفر رضی اللّه عنهما،لأن علیا«علیه السلام»کان یقول عند اشتداد الحرب:و احمزتاه و لا حمزة لی؟!وا جعفراه و لا جعفر لی؟! أقول:هذا رجم بالغیب،إذ لا مجال للنظر فی تفسیر العبدین الصالحین بمن ذکر إلا أن یعثر علی نص،و الظاهر:عدم ذلک لما ذکره سیدی العلامة بدر الدین محمد بن إبراهیم بن المفضل«رحمه اللّه»لما سأله بعضهم عن تفسیر الحدیث،فأجاب بما لفظه:لم أعثر علیه فی شیء من کتب الحدیث،إلا أن فی روایة مجمع الزوائد ما یدل علی عدم معرفة الراوی أیضا بالمراد بالرجلین،لأن فیه قال بشر،أی الراوی عن جریر:قلت:من هذان العبدان الصالحان؟! قال:لا أدری. قال«رحمه اللّه»:و مثل هذا إن لم یرد به نقل فلا طریق إلی تفسیره بالنظر ه.راجع: الغدیر ج 1 هامش ص 62. و قال فی کتاب علی ضفاف الغدیر:و أخرجه عنه أحمد بن عیسی المقدسی فی الجزء الثانی من فضائل جریر بن عبد اللّه البجلی الموجود فی المجموع 93 فی المکتبة الظاهریة.أخرجه فی الورقة 240. و أخرجه ابن عساکر فی تاریخه:رقم 587،و ابن منظور فی مختصر تاریخ دمشق ص 17 ص 358،و القرافی فی نفحات العبیر الساری:ق /76ب،و السیوطی فی جمع الجوامع ص 1 ص 831،و فی قطف الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة-
ص :305
قال بشر(الراوی عن جریر)قلت:من هذان العبدان الصالحان؟!
قال:لا أدری (1).
و نقول:
إنه«صلی اللّه علیه و آله»أشار إلی أن العبدین الصالحین الذین سیکون علی«علیه السلام»ثالثهما بعده،کانا علی قید الحیاة،و أن لهما دورا فی ودیعته «صلی اللّه علیه و آله»..و لعلهما:الخضر و إلیاس.
لکن لا مجال للتأکید علی أنهما هما اللذان قصدهما«صلی اللّه علیه و آله» بکلامه هذا..و إن کان ذلک محتملا فی حد نفسه.بل قد یقال:أن أحدا لا یصلح للاستیداع،مع وجود الحسنین«علیهما السلام»فهو من قبیل:رب لا تذرنی فردا،أو من قبیل:إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،فهو بمثابة طلب حفظ الحسنین«علیهما السلام»علی لسان رسول«صلی اللّه علیه و آله».
3)
-ص 277 ح 102،و الزبیدی فی لقط اللآلئ المتناثرة فی الأحادیث المتواترة ص 206،و الشوکانی فی در السحابة ص 210،و الکتانی فی نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر ص 194 و إسحاق بن یوسف الصنعانی فی تفریج الکروب فی حرف المیم.
ص :306
و قد حدث الزهری بحدیث الغدیر،فقیل له:لا تحدث بهذا بالشّام و أنت تسمع ملء أذنیک سب علی.
فقال:و اللّه،إن عندی من فضائل علی«علیه السلام»ما لو تحدّثت بها لقتلت (1).
فکلام الزهری هذا صریح فی:أن لدیه فضائل أکثر صراحة فی حقیقة فضله«علیه السلام»،و أشد إیلاما لمناوئیه،و أکثر إثارة لغضبهم إلی حد أنها تدفعهم إلی قتله..
إلا إذا کان مراده:أن کثرتها هی الموجبة لغضب أعداء علی«علیه السلام».
فإذا کان الزهری یکتم من فضائله ما یؤدی به إلی القتل،فما بالک بما کان یکتمه العشرات و المئات غیر الزهری من فضائله«علیه السلام»؟!
عن عمر بن الخطاب،قال:نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا علما،فقال:«من کنت مولاه،فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و اخذل من خذله،و انصر من نصره،اللهم أنت شهیدی علیهم».
ص :307
قال عمر بن الخطاب:و کان فی جنبی شاب حسن الوجه،طیب الریح،قال لی:یا عمر،لقد عقد رسول اللّه عقدا لا یحله إلا منافق(زاد فی مودة القربی،قوله:فاحذر أن لا تحله).(لعل الصحیح:أن تحله،أو فاحذر..لا تحله).
قال عمر:فقلت:یا رسول اللّه،إنک حیث قلت فی علی کان فی جنبی شاب حسن الوجه،طیب الریح قال لی:یا عمر لقد عقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عقدا لا یحله إلا منافق.
فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بیدی،فقال:یا عمر،إنه لیس من ولد آدم،لکنه جبرائیل،أراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علی (1).
و نقول:
إننا نلاحظ ما یلی:
1-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم أنت شهیدی علیهم..کأنه إشارة إلی أن هذا الحدث سوف یتعرض للإنکار من قبل جماعة من الناس، أو علی الأقل لتحریف دلالته،و التلاعب بمقاصده و مرامیه،المساوق
ص :308
لإنکاره.و سیعرض الأمر یوم القیامة للحساب و المطالبة،فیحتاج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشهادة له بأنه قد ابلغهم مقاصده،واضحة لا لبس فیها.
2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد أن یخبر عمر بحقیقة ذلک الشاب الحسن الوجه،الطیب الریح أخذ بید عمر،لکی تتشارک المشاعر فی وعی و حفظ ما سیلقیه إلیه..فإن تحریک الحواس الظاهریة باللمس، و نبرات الصوت،و بتعابیر الوجه،یجعل المشاعر أکثر تحفزا لمتابعة ما یجری بانتباه أشد،و یهیء الذاکرة لاختزان ذلک کله بصورة أعمق و أدق.
3-إن جمال ذلک الشاب قد لفت نظر عمر،حیث لم یعهد فی نظرائه و أقرانه جمالا أو طیب ریح یستحق الذکر،إلا ما کان من ذلک فی بنی هاشم.
ثم جاءت کلمة ذلک الشاب متوافقة مع مظهره فی التأثیر علی عمر إلی حد دعاه إلی استیضاح الحال من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة.
و لعله کان یرمی إلی ما هو أبعد من ذلک،و هو أن یسجل شکواه منه، علّه یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»استنکارا لکلام ذلک الشاب و إدانة له،لکی یرتاح عمر،و تهدأ خواطره،و یزول بلباله..و لکن عمر فوجئ بما أخبره به رسول اللّه،و هو أن ذلک الشاب هو جبرئیل..
و لنا أن نتصور کم کان عمر یحلم فی أن یروی للناس أنه قد رأی جبرائیل،مباهیا بذلک و مفاخرا..و لکن ما یصده عن ذلک کان أعظم و أخطر،فإن حدیث جبرائیل قد نص علی نفاق من یحل العقدة التی عقدها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام».
و هل یمکن أن یرضی أولئک الذین ساروا فی هذا الإتجاه بما قاله
ص :309
جبرئیل عنهم؟!
و إذا کان جبرئیل قد قال ذلک،فکیف یمکن بعد هذا ادعاء أن هذا التصرف کان من ابتکارات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حبا بصهره و ابن عمه؟
قلنا:إن قریشا کانت مهتمة بصرف الأمر عن علی«علیه السلام»بأی ثمن کان،و لو بإثارة الشبهات و الشکوک حول عدل النبی و إنصافه،بل إلی حد اتهامه فی عقله،حین قالوا:إن النبی لیهجر،فضلا عن الشائعات و حیاکة المؤمرات..التی کانت تدفع بها فی کل اتجاه..و کانت تمانع بالفعل و بالقول،و تتحدی،و تعج،و تضج،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یزل یهتف باسمه،و یعمل لإحکام أمره،و تثبیت إمامته من بعده.حتی أمام الحشود الغفیرة فی یوم عرفة.
و حین غلبت قریش علی أمرها،و أعلن النبی للأمة کلها یوم عرفة:أن الأئمة الإثنی عشر کلهم من قریش،و من بنی هاشم قصدته قریش إلی منزله،لیستوضحوا منه الأمر عن هؤلاء الأئمة،و ماذا یکون من بعدهم، لتری إن کان لها نصیب،و لو بعد انقضاء عهد الأئمة،و إذ بها تفاجأ بقوله:
ثم یکون الهرج،و فی نص آخر:(الفرج)،کما رواه الخزاز (1).
ص :310
و لکی نربط الأحداث ببعضها نعود فنذکر فنذکر القارئ بما جری فی عرفة، فنقول:
إنه بالرغم من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد ذکرهم بشرف الزمان،و شرف المکان،و شرف المناسبة،فإن ذلک لم یمنعهم من إساءة الأدب مع رسول اللّه و الإسراف فی التحدی للّه و لرسوله،فقد سألهم:عن أی شهر أعظم حرمة،و أی بلد أعظم حرمة،و أی یوم أعظم حرمة (1).
1)
-و غیرهم.فإنهم صرحوا بان قریشا هی التی أتته.و راجع:الصوارم المهرقة للتستری ص 93 و بحار الأنوار ج 36 ص 365 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 727 و مسند أحمد ج 5 ص 92 و سنن أبی داود ج 2 ص 309 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 43 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 253 و تهذیب الکمال ج 3 ص 224 و البدایة و النهایة ج 6 ص 279 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 303 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 3 و 16 و 20 و ج 29 ص 91 و 94 و 96.
ص :311
فأقروا له بالحقیقة،و لکن ذلک لم یمنعهم من العجیج و الضجیج، و التحدی.
و لا ندری ماذا کان سیحصل لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»صرح لهم بإسمه«علیه السلام»فی ذلک الموقف،فهل کانوا سیکتفون بشتم النبی «صلی اللّه علیه و آله»(و العیاذ باللّه)أم أنهم سیتجاوزون ذلک إلی قذفه بالحصباء أو بالحجارة،أو إلی ما هو أعظم من ذلک؟!و هو مباشرة قتله و العیاذ باللّه!!
و حین جاء التهدید الإلهی لهم،الذی صرح باعتبارهم فی دائرة الکفر الذی یفتح باب الحرب معهم،و تضمن تطمین النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی أنهم سیکونون عاجزین عن فعل أی شیء یضر فی أمر إبلاغ ذلک الأمر الخطیر،و إقامة الحجة کما یریده اللّه فی قوله تعالی:
یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ
.
1)
-ج 1 ص 655 و تفسیر القمی ج 1 ص 171 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 87 و بحار الأنوار ج 37 ص 113 و إمتاع الأسماع ج 10 ص 343 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 391 و البدایة و النهایة ج 5 ص 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 100 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 170 إضافة إلی مصادر أخری تقدمت.
ص :312
و حین أبلغهم أن اللّه سبحانه یعتبر عدم إبلاغ هذا الأمر بمثابة عدم إبلاغ أصل الدین و أساس الرسالة..مما یعنی:أنه قد یحل بهم عذاب الإستئصال، فهو ینذرهم بصاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود،أو علی الأقل أنه سیعاملهم علی أساس أنهم عادوا إلی نقطة الصفر،التی اقتضت حرب بدر،و أحد،و الخندق، و حنین و سوی ذلک..و هذا ما لا طاقة لهم به..
نعم..حین بلغ الأمر إلی هذا الحد،قرروا الإنحناء أمام العاصفة، و اللجوء إلی سیاسة المداراة و المکیدة،و انتظار الفرصة..حتی لا تحل کارثة فاضحة،تتلاشی معها جمیع الآمال..
و لزمتهم الحجة بالبیعة التی أعطوها له«علیه السلام»یوم الغدیر، و قامت الحجة بذلک علی الأمة بأسرها..و لم یکن المطلوب أکثر من ذلک..
و کان ذلک قبل استشهاده«صلی اللّه علیه و آله»بسبعین یوما.
و مما یذکر هنا:أن بعض النصوص یقول:إن تنفیر الناقة برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیلة العقبة لیسقط فی ذلک الوادی السحیق قد کان بعد حجة الوداع،و بعد البیعة لعلی«علیه السلام»یوم الغدیر..
و یمکن ترجیح هذا النص،لکثیر من الإعتبارات التی ألمحنا إلیها فی کتابنا هذا و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
ص :313
ص :314
الفصل الأول:أحداث ذات مغزی..
الفصل الثانی:علم..و قضاء..
الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة..
الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله
الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..
الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء..
الفصل السابع:الإسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..
الفصل الثامن:حدیث الطیر..
الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة..
الفصل العاشر:أحقاد..و آثار..
ص :315
ص :316
أحداث ذات مغزی..
ص :317
ص :318
و حدث أبو هریرة:أنه کان فی المدینة مجاعة،و مر بی یوم و لیلة لم أذق شیئا،و سألت أبا بکر آیة کنت أعرف بتأویلها منه،و مضیت معه إلی بابه، و ودعنی و انصرفت جایعا یومی.
و أصبحت و سألت عمر آیة کنت أعرف منه بها،فصنع کما صنع أبو بکر.
فجئت فی الیوم الثالث إلی علی،و سألته ما یعلمه فقط.فلما أردت أن أنصرف دعانی إلی بیته،فأطعمنی رغیفین و سمنا،فلما شبعت انصرفت إلی رسول اللّه.
فلما بصر بی ضحک فی وجهی و قال:أنت تحدثنی أم أحدثک،ثم قص علی ما جری،و قال لی:«جبرئیل عرفنی» (1).
و نقول:
نلاحظ هنا أمورا نقتصر منها علی ما یلی:
ص :319
1-إن أبا هریرة یصف نفسه بأنه أعرف من أبی بکر و عمر بتأویل الآیات التی سألهما عنها،فکیف نوفق بین قوله هذا،و بین قول الناس الذین لم یروا أبا بکر و لا غیره من الصحابة:بأنه أعلم من أبی هریرة و غیره؟!
2-إنه ذکر:أنه سأل علیا عما یعلمه فقط،أی سأله عما یعلمه هو دون سواه..و لا یعلمه غیره..
فدل أیضا بذلک علی أنه یری أن لدی علی«علیه السلام»علوما قد تفرد بها عن غیره،و ذلک ینقض أیضا دعواهم لحوق غیره«علیه السلام» به.فضلا عن دعواهم الغریبة و المضحکة للثکلی:أن غیره«علیه السلام» أعلم منه.
3-لا بأس بالمقارنة بین فعل علی«علیه السلام»مع أبی هریرة بعد جوابه له،و بین فعل غیره معه!!
4-نلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذکر لأبی هریرة أن جبرئیل عرفه بما جری..و ذلک یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف بتفاصیل ما یجری للناس،و أن ذلک کان بواسطة الوحی الإلهی..فلیس لأبی هریرة و لا لغیره:أن یظن أنه قد اطلع علی ما جری بنفسه،أو بإخبار علی«علیه السلام»إیاه،أو بواسطة ناظر و مراقب من الناس،أو بأیة وسیلة أخری قد یتوهمها متوهم.
و عن الحسین بن خالد،عن أبی الحسن«علیه السلام»:أن ما عز بن مالک أقر عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالزنا،فأمر به أن یرجم،
ص :320
فهرب من الحفرة،فرماه الزبیر-بن العوام-بساق بعیر،فعقله به فسقط، فلحقه الناس،فقتلوه.
فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:هلا ترکتموه یذهب إذا هرب،فإنما هو الذی أقر علی نفسه.و قال:أما لو کان علی حاضرا معکم لما ضللتم.
قال:و وداه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مال المسلمین (1).
و نقول:
1-إن من یثبت علیه الزنا بإقراره یرجم،و لکنه إذا هرب من الحفیرة، لا یعاد إلیها،بل یکف عنه،و کأنه لأجل أن هربه بمثابة رجوع عن إقراره ذاک.
2-إن کلمة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«أما لو کان علی حاضرا معکم لما ضللتم»یفید ما یلی:
ألف:إن هذا الحکم کان قد بلغهم،و لکنهم ضلوا،بعد هدایتهم.
ب:إن التعبیر بالضلال دون التعبیر بالنسیان،أو الغفلة یشعر بذمهم علی ذلک،و أنهم غیر معذورین فی فعلهم..
ج:إن وجود علی«علیه السلام»معهم یفرض علیهم الإلتزام بأحکام اللّه،و یمنع من انسیاقهم وراء عصبیاتهم،و میولهم و أهوائهم،حین یریدون
ص :321
إجراء الأحکام.
3-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»وصفهم بالضلال حین فقدهم علیا«علیه السلام»من دون تقیید،فلم یقل:ضللتم عن ذلک الحکم..
لیفید:أن ضلالهم حین یفقدون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا «علیه السلام»یکون عاما و شاملا..
4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخذهم بفعلهم هذا،و لم یغرمهم دیته،لأنهم یدعون الغفلة عن الحکم و نسیانه،أو عدم سماعه من الرسول «صلی اللّه علیه و آله»..فلا محیص من معاملتهم وفقا لما یظهرونه.و لو أمکن تحصیل العلم بالوسائل العادیة بوجود متعمد بینهم علی سبیل الإجمال،فیصعب تحدید المتعمد للقتل منهم،و یصعب أیضا تحدید القاتل بصورة أو بأخری.
5-و ربما کان غیر علی«علیه السلام»یعرف الحکم،و لو کان حاضرا معهم لعرفهم به کسلمان مثلا.و لکن بما أنهم قد لا ینقادون له،لأنهم یستضعفونه،و یتعصبون علیه.أو قد یلجأون إلی تکذیبه..إلی غیر ذلک من حالات و تصرفات.إلا أنهم لا یمکنهم ممارسة ذلک مع علی«علیه السلام»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»حصر أمر إعادتهم إلی جادة الصواب به..
یضاف إلی ذلک:أنه«علیه السلام»هو الهادی لهم،و المبین ما یختلفون فیه بعد وفاته کما قاله«صلی اللّه علیه و آله»،و کما أثبتته الوقائع و الأحوال.
ص :322
1-روی عنبسة العابد عن عبد اللّه بن الحسین بن الحسن،قال:أعتق علی«علیه السلام»فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف مملوک مما مجلت یداه،و عرق جبینه،و لقد ولی الخلافة،و أتته الأموال،فما کان حلواه إلا التمر،و لا ثیابه إلا الکرابیس (1).
2-عن الصادق«علیه السلام»:أنه أعتق ألف نسمة من کد یده، جماعة لا یحصون کثرة (2).
و نقول:
إن اهتمام علی«علیه السلام»بعتق الممالیک یدل علی عمق شعوره الإنسانی معهم،حتی إنه«علیه السلام»لیعمل حتی تمجل یداه من أجل أن یدخل السرور علی قلوبهم فی أعز شیء لدیهم،ألا و هو أنفسهم،حیث ینیلهم نعمة الحریة و الخلاص من العبودیة.
و هذا یدل علی أنه کان یفکر فی الآخرین بطریقة تختلف عن تفکیر
ص :323
غیره.فهو یفکر فی إسعادهم،و غیره یزید فی إسعاد نفسه بتعب غیره..
و قد ذکرنا فی بعض فصول هذا الکتاب:اعتراض عمر علی علی«علیه السلام»حین تسبب فی عتق سبی الفرس بإعتقاقه نصیبه منهم.
روی:أن علیا«علیه السلام»کان یحارب رجلا من المشرکین،فقال المشرک:یا بن أبی طالب هبنی سیفک!!
فرماه إلیه.
فقال المشرک:عجبا یا بن أبی طالب،فی مثل هذا الوقت تدفع إلی سیفک!
فقال:یا هذا،إنک مددت ید المسألة إلیّ،و لیس من الکرم أن یرد السائل.
فرمی الکافر نفسه إلی الأرض،و قال:هذه سیرة أهل الدین،فقبل قدمه،و أسلم (1).
و نقول:
1-قد یتخیل البعض:أن إقدام علی«علیه السلام»علی إعطاء سیفه لذلک المشرک لیس تصرفا محمودا،بل هو خلاف الحکمة..لأن فیه إلقاء للنفس فی التهلکة.و هو أمر یمنع منه العقل و الشرع،فلا ینبغی عدّ ذلک
ص :324
من فضائله«علیه السلام».بل هو إما مکذوب علیه،أو أن علی الشیعة أن یتخلوا عن معنی العصمة فیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»..
و هو خیال باطل،لأن هذا التصرف إنما یکون خلاف الحکمة،و ممنوعا منه عقلا و شرعا لو کان علی«علیه السلام»قد فقد السبیل به للنصر علی عدوه و الوسیلة للتحرز منه.أما إذا کان واثقا من قدرته علیه،فإن ذلک لا یوجب خللا فی الحکمة،و لا فی العصمة..
و لا نقول ذلک علی سبیل التخیل و التنظیر،و الإحتمال العقلی،فقد قرأنا:أنه«علیه السلام»قد انتصر علی أعدائه بسیف أعدائه رغم کثرتهم، مثل ما جری له یوم بات علی الفراش لیلة الهجرة.حیث أخذ سیف خالد بن الولید و صال علی مهاجمیه،و کانوا عشرة حتی أخرجهم من البیت، وثمة نظائر أخری لذلک أیضا تجدها فی ثنایا هذا الکتاب..
2-إنه«علیه السلام»أراد أن یقدم لذلک المشرک الأمثولة العملیة فی الخلق الإسلامی الرفیع،و فی الشجاعة،و فی الثقة بالنفس..
3-و قد تلقفها ذلک المشرک بتدبر،و حکمة،و بفطرة صافیة،فوجدت السبیل إلی قلبه،فانفتح قلبه و عقله علی مثل الإسلام العلیا.و کان ذلک سبب هدایته و سلامته..لأنه کان یعرف أن الشرک لا یهدی إلی مکارم الأخلاق،بل إلی ضدها،حیث یکرس حب الدنیا و التعلق بها فی قلب الإنسان،و یجعله قاسیا و أنانیا،یضحی بکل شیء فی سبیل حفظ نفسه،و فی سبیل الحصول علی الملذات.و إن الدین و الأمل بما عند اللّه سبحانه هو الذی ینتج هذا الخلق، و یدعو الإنسان إلی الإلتزام به،حتی فی مثل هذه الحالات..
ص :325
النعمانی:بسنده عن محمد بن علی الباقر«علیهما السلام»،عن سالم بن عبد اللّه بن عمر،عن أبیه عبد اللّه بن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه أوحی إلی لیلة أسری بی:یا محمد،من خلفت فی الأرض علی أمتک؟!و هو أعلم بذلک.
قلت:یا رب أخی.
قال:یا محمد،إنی اطلعت إلی الأرض اطلاعة،فاخترتک منها،فلا أذکر حتی تذکر معی،فأنا المحمود و أنت محمد.
ثم إنی اطلعت إلی الأرض اطلاعة أخری،فاخترت منها علی بن أبی طالب وصیک،فأنت سید الأنبیاء و علی سید الأوصیاء،ثم شققت له اسما من أسمائی،فأنا الأعلی و هو علی.
یا محمد،إنی خلقت علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،و الأئمة من نور واحد،ثم عرضت ولایتهم علی الملائکة،فمن قبلها کان من المقربین، و من جحدها کان من الکافرین.
یا محمد،لو أن عبدا من عبادی عبدنی حتی ینقطع،ثم لقینی جاحدا لولایتهم أدخلته النار.
ثم قال:یا محمد،أتحب أن تراهم؟!
فقلت:نعم.
فقال:تقدم أمامک.
ص :326
فتقدمت أمامی،فإذا علی بن أبی طالب،و الحسن،و الحسین،و علی بن الحسین،و محمد بن علی،و جعفر بن محمد،و موسی بن جعفر،و علی بن موسی،و محمد بن علی،و علی بن محمد،و الحسن بن علی،و الحجة القائم کأنه الکوکب الدری فی وسطهم.
فقلت:یا رب من هؤلاء؟!
قال:هؤلاء الأئمة،و هذا القائم،محلل حلالی و محرم حرامی،و ینتقم من أعدائی.
یا محمد،أحببه،فإنی أحبه و أحب من یحبه (1).
و نقول:
1-إن الوحی الإلهی المتضمن للسؤال عن الذی خلفه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الأرض یشیر إلی أن أصل الإستخلاف أمر مفروغ عنه، و لذلک لم یقل له:هل استخلفت؟!فإذا کانت الرحلة المختصرة له«صلی اللّه علیه و آله»تحتاج إلی الإستخلاف علی الأمة،فهل یمکن أن یستغنی عن الإستخلاف حین یرحل عن هذه الدنیا؟!
2-و دل هذا السؤال أیضا علی أن المطلوب هو الإستخلاف فی الأمة
ص :327
کلها،و لا یکفی الإستخلاف علی الأهل و المال و الولد،و غیر ذلک من الشؤون المرتبطة به کشخص.
3-و قد بین الإمام«علیه السلام»:أن هذا السؤال الإلهی لیس علی ظاهره،بحیث یراد منه حصول المعرفة بالمسؤول عنه،فإن اللّه تعالی منزه عن العجز و الجهل،و کل نقص..بل هو سؤال تقریری یراد به التوطئة لتعریف الآخرین بأمر یحتاج إلی هذا النوع من البیان..فهو علی حد قول اللّه تعالی لعیسی بن مریم: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (1).
4-و الجواب بیا رب أخی،ربما یرید أن یشیر إلی بعض صفات خلیفته فی أمته،و هو أن یکون موضع ثقته،کما یثق الإنسان بأخیه،الذی یکون یکون أعرف الناس به..و ربما یشیر به أیضا إلی منزلته فی الفضل و الکرامة، حتی استحق أن یتخذه أخا له،لیدل علی قربه فیه،و شبهه به فی الحالات و الخصوصیات.
5-و قد اکتفی«صلی اللّه علیه و آله»بهذا التوصیف عن ذکر الإسم، لیأتی تطبیق الوصف علی الوصوف،من قبل اللّه تعالی مباشرة،لیدلنا علی أنه یمکن معاینة هذا الوصف فی علی«علیه السلام»،فهو موجود فیه بالفعل..و لیس فیه ادعاء و لا مبالغة،و لا مجازیة.
6-ثم جاء الإخبار الإلهی عن اختیار اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه
ص :328
و آله»،و للوصی فی شخص علی«علیه السلام»،و جعل النبوة و الوصایة لهما، لیؤکد أن النبوة و الوصایة شأن إلهی لا یرجع للبشر،و لا یحق لهم أن یتدخلوا فیه.
7-إنه تعالی ذکر:أنه هو الذی اشتق لعلی«علیه السلام»اسما من أسمائه.فدل علی أنه تعالی قد ألهم أباه هذا الاسم،لیظهر کمال الإتصال به، و الحب له.و لتکن هذه إشارة إلی إیمانه الذی أثبتته الأدلة القاطعة،و إن کان بعض الناس ینکره،بلا مبرر معقول،أو مقبول.
8-و قد جعل تعالی:جحد ولایة المعصومین الأربعة عشر سببا للکفر و دخول النار،لیدل علی أن الموجب للکفر هو إنکار الولایة عن علم و معرفة،أما لو لم یعتقد بالولایة،و لم یصل الأمر إلی حد الجحود لما هو معلوم عنده،فلا یکفر بذلک.
9-و قد أکد تعالی مقام الحجة من آل محمد«علیه و علیهم السلام»، و أنه فی وسط المعصومین کالکوکب الدری..مبینا أنه هو الذی سوف ینتقم من أعداء اللّه،لیکون هذا داعیا للناس إلی الإحتیاط لأنفسهم،لأنهم یخاف من المجهول،و یسعی الإنسان للتحرز مما خفی عنه فیه..فکیف إذا عرّفه بحقیقة ما خفی علیه عالم الغیب و الشهادة.فإن المفروض فی هذا الحال هو کمال التحرز،و الطاعة و الإنقیاد..
و فی الروایات إشارات کثیرة أخری،نسأل اللّه سبحانه أن یوفق أهل الفکر و الفضل،لا ستخلاصها،و عرضها للناس للإستفادة منها..
ص :329
1-عن مجاهد،عن ابن عباس،قال:بینا نحن بفناء الکعبة و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحدثنا،إذ خرج علینا مما یلی الرکن الیمانی شیء عظیم،کأعظم ما یکون من الفیلة.
قال:فتفل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:«لعنت».
أو قال:«خزیت»-شک إسحاق-.
قال:فقال علی بن أبی طالب:ما هذا یا رسول اللّه؟!
قال:«أو ما تعرفه یا علی»؟!
قال:اللّه و رسوله أعلم.
قال:«هذا إبلیس»،فوثب إلیه،فقبض علی ناصیته،و جذبه فأزاله عن موضعه.و قال:یا رسول اللّه،أقتله؟!
قال:«أو ما علمت أنه قد أجل إلی الوقت المعلوم»؟!
قال:فترکه من یده.فوقف ناحیة ثم قال:مالی و لک یا ابن أبی طالب؟!
و اللّه ما أبغضک أحد إلا و قد شارکت أباه فیه.اقرأ ما قاله اللّه تعالی:
وَ شٰارِکْهُمْ فِی الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً
» (2).
ص :330
2-عن الکنجی،عن أبی وائل،عن عبد اللّه،قال:قال علی بن أبی طالب:رأیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند الصفا و هو مقبل علی شخص فی صورة الفیل و هو یلعنه،فقلت:و من هذا الذی یلعنه رسول اللّه؟!
قال:هذا الشیطان الرجیم.
فقلت:و اللّه یا عدو اللّه،لأقتلنک.و لأریحن الأمة منک.
قال:ما هذا جزائی منک!
قلت:و ما جزاؤک منی یا عدو اللّه؟!
قال:و اللّه ما أبغضک أحد قط إلا شارکت أباه فی رحم أمه (1).
2)
-(ط دار الفکر)ج 42 ص 289 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 386 و میزان الإعتدال ج 1 ص 197 و لسان المیزان ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 225 و ج 18 ص 225 و ج 21 ص 587 و ج 30 ص 343 عن مختصر تاریخ دمشق(نسخة طوب قبوسرای بإسلامبول)ج 17 ص 14 و (ط دار الفکر)ج 17 ص 373.
ص :331
و نقول:
أولا:لا مانع من تکرر ظهور إبلیس،تارة عند الصفا،و أخری بفناء الکعبة مما یلی الرکن الیمانی..
ثانیا:یلاحظ:أن إبلیس قد ظهر هنا و هناک فی صورة الفیل،فما هی خصوصیة الفیل فی ذلک علی غیره؟!هل هی أن الفیل من المسوخ أی من الحیوانات التی مسخ اللّه بعض الجبارین المسرفین علی صورتها؟!أم لأنه أراد التهویل علی الناس،لکی لا یتجرأ أحد علی أن یقصده بسوء؟!أم لسبب آخر لا نعلمه؟!
ثالثا:إن تمکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»منه و إذلاله،یدل علی خصوصیة له«علیه السلام»..و هو من المثوبات التی وفقه اللّه إلیها..
رابعا:إنه«علیه السلام»لا یقدم علی قتله-إلا بعد أن یسأل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..لأن التصرف بالأمور إلی هذا الحد لا بد أن یکون بإذن منه«صلی اللّه علیه و آله»..
خامسا:إن علیا«علیه السلام»قد سأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن کان یأذن بقتله.و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:لا آذن لک،بل قال:أو ما علمت أنه أجّل إلی الوقت المعلوم؟!
فدل بذلک:علی أن قتله لیس محرما فی ذاته،بل هو مستحق للقتل، و لکن وضع الأجل له هو الذی یمنع من قتله..
سادسا:إن علیا«علیه السلام»بقبضه علی ناصیة إبلیس قد دل علی أن قتله ممکن و مقدور له..و هذه مزیة تثبتها له هذه الروایة،لیمتاز بها عن
ص :332
سائر الناس..
و لکن هل قتله یزیل الشرور من بین الناس؟!أم أن شیاطین الجن و الإنس،من ذریة إبلیس،سوف یواصلون عملهم فی إضلال الناس، و دعوتهم إلی المعاصی،و إن کان رأسهم المدبر قد زال؟!
سابعا:إن ما قاله إبلیس عن مشارکته آباء مبغضی علی«علیه السلام»فی أبنائهم لا یعنی أن إبلیس مصیب فی عمله،فإن بغضه«علیه السلام»جریمة عظیمة،و فعل إبلیس هذا عدوان و معصیة،و تمرد علی أمر اللّه سبحانه..
غیر أن اللّه سبحانه حین یرفع ألطافه عن مبغضی علی«علیه السلام» یتسلط علیهم إبلیس بأنواع من التصرفات.
عن أنس بن مالک قال:کان علی بن أبی طالب مریضا،فدخلت علیه و عنده أبو بکر و عمر جالسان.
قال:فجلست عنده،فما کان إلا ساعة حتی دخل نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فتحولت عن مجلسی،فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی جلس فی مکانی،و جعل ینظر فی وجهه.
فقال أبو بکر أو عمر:یا نبی اللّه،لا نراه إلا لما به.
فقال:لن یموت هذا الآن،و لن یموت إلا مقتولا (1).
ص :333
و نقول:
أولا:لم یحدد«صلی اللّه علیه و آله»لأبی بکر،و لا لعمر تاریخ استشهاد علی«علیه السلام».بل اکتفی ببیان أنه لا یموت فی مرضه ذاک.ثم نفی نفیا قاطعا و مؤبدا موته«علیه السلام»بغیر القتل.
ثانیا:إن هذا الإخبار،یدلهم علی إمکانیته قتل علی«علیه السلام»بل علی أن القتل واقع لا محالة..و هذا یسقط أی توهم یرید أن ینحو منحی الغلو و أن یتجاوز الحدود فی علی«علیه السلام».
کما أنه یسقط ما یراد إشاعته من أن ما حققه«علیه السلام»من انتصارات،و إنجازات هائلة فی ساحات النزال و القتال،ثم خوف الناس منه،و نکولهم عنه لا یجعله مستحقا للتعظیم و التکریم،و التقدیم،لأنه جاء نتیجة التصرف الإلهی،الذی یرید صنع النصر علی ید أی کان من الناس..
فلیس فی ذلک فضل لعلی«علیه السلام»،لأنه لا یستفید من قدرات نفسه کما أنه لا یوجب الإنتقاص من مقام أحد ممن کان ینکل فی الحرب،و یفر فی مقامات الطعن و الضرب.
فقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»هنا یدل:علی أن علیا«علیه السلام» لیس فی منأی عن القتل و الجرح،و أن ما حققه من انتصارات،إنما کان
1)
-الکامل فی التاریخ ج 3 ص 387 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 780 و ج 23 ص 384 و ج 23 ص 392 و 32 ص 596 و عن الفخری فی الآداب السلطانیة (طبع بغداد)ص 82.
ص :334
بجهده و جهاده،حتی استحق أن یفیض ألطافه علیه،و یشمله بعنایاته..و لم یکن غیره أهلا و لا محلا لذلک.
عن علی بن الحسین«علیهما السلام»،قال:خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات یوم و صلی الفجر،ثم قال:معاشر الناس،أیکم ینهض إلی ثلاثة نفر قد آلوا باللات و العزی لیقتلونی.و قد کذبوا و رب الکعبة.
قال:فأحجم الناس و ما تکلم أحد،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما أحسب علی بن أبی طالب فیکم؟!
فقام إلیه عامر بن قتادة،فقال:إنه وعک فی هذه اللیلة،و لم یخرج یصلی معک،أفتأذن لی أن أخبره؟!
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:شأنک.
فمضی إلیه فأخبره،فخرج أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»کأنه أنشط من عقال،و علیه إزار قد عقد طرفیه علی رقبته،فقال:یا رسول اللّه،ما هذا الخبر؟!
قال:هذا رسول ربی یخبرنی عن ثلاثة نفر قد نهضوا إلی لقتلی،و قد کذبوا و رب الکعبة.
فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أنا لهم سریة و حدی،هو ذا ألبس علی ثیابی.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بل هذه ثیابی،و هذه درعی،
ص :335
و هذا سیفی.
فدرّعه،و عممه،و قلده،و أرکبه فرسه.
و خرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فمکث«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثة أیام،لا یأتیه جبرئیل بخبره،و لا خبر من الأرض.
فأقبلت فاطمة بالحسن و الحسین«علیهم السلام»علی ورکیها،تقول:
أوشک أن ییتم هذین الغلامین.
فأسبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عینه یبکی،ثم قال:معاشر الناس، من یأتینی بخبر علی أبشره بالجنة.
و افترق الناس فی الطلب،لعظم ما رأوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»، و خرج العواتق،فأقبل عامر بن قتادة یبشر بعلی«علیه السلام»،و هبط جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره بما کان فیه.
و أقبل أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»و معه أسیران،و رأس،و ثلاثة أبعرة،و ثلاثة أفراس.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:تحب أن أخبرک بما کنت فیه یا أبا الحسن؟!
فقال المنافقون:هو منذ ساعة قد أخذه المخاض،و هو الساعة یرید أن یحدثه!
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:بل تحدث أنت-یا أبا الحسن-لتکون شهیدا علی القوم.
ص :336
قال:نعم-یا رسول اللّه-لما صرت فی الوادی،رأیت هؤلاء رکبانا علی الأباعر،فنادونی:من أنت؟
فقلت:أنا علی بن أبی طالب،ابن عم رسول اللّه.
فقالوا:ما نعرف للّه من رسول،سواء علینا وقعنا علیک أو علی محمد، و شد علی هذا المقتول،و دارت بینی و بینه ضربات،وهبت ریح حمراء سمعت صوتک فیها یا رسول اللّه و أنت تقول:قد قطعت لک جربان درعه،فاضرب حبل عاتقه.فضربته فلم أحفه.
ثم هبت ریح صفراء،سمعت صوتک فیها یا رسول اللّه،و أنت تقول:
قد قلبت لک الدرع عن فخذه،فاضرب فخذه.فضربته و وکزته،و قطعت رأسه و رمیت به.
و قال لی هذان الرجلان:بلغنا أن محمدا رفیق شفیق رحیم،فاحملنا إلیه و لا تعجل علینا،و صاحبنا کان یعد بألف فارس.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أما الصوت الأول الذی صک مسامعک فصوت جبرئیل«علیه السلام».
و أما الآخر فصوت میکائیل«علیه السلام»،قدم إلی أحد الرجلین.
فقدمه،فقال:قل لا إله إلا اللّه،و اشهد أنی رسول اللّه.
فقال:لنقل جبل أبی قبیس أحب إلی من أن أقول هذه الکلمة.
فقال:یا علی،أخره و اضرب عنقه.
ثم قال:قدم الآخر.
ص :337
فقال:قل لا إله إلا اللّه،و اشهد أنی رسول اللّه.
فقال:ألحقنی بصاحبی.
قال:یا علی،أخره و اضرب عنقه.
فأخره،و قام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیضرب عنقه،فهبط جبرئیل «علیه السلام»علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،إن ربک یقرئک السلام،و یقول لک:لا تقتله،فإنه حسن الخلق،سخی فی قومه.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أمسک،فإن هذا رسول ربی عز و جل یخبرنی أنه حسن الخلق،سخی فی قومه.
فقال المشرک،تحت السیف:هذا رسول ربک یخبرک!
قال:نعم.
قال:و اللّه ما ملکت درهما مع أخ لی قط،و لا قطبت وجهی فی الحرب، و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا ممن جره حسن خلقه و سخاؤه إلی جنات النعیم (1).
و نقول:
ص :338
1-دلت هذه الواقعة:علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان علی یقین من فشل محاولة قتله علی ید هؤلاء الثلاثة،و لا شک فی أنه قد علم ذلک بواسطة جبرئیل عن اللّه تبارک و تعالی،کما ذکره«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام».
2-إن معرفته هذه لا تعنی أن یقف مکتوف الأیدی تجاه مؤامراتهم، إذ قد یکون فشل مؤامرتهم مرهونا بتصرف معین من قبل المؤمنین أنفسهم، و لو لا ذلک لتبدلت الأمور،و وقع المحذور-أی أنه خبر مشروط بأمر اختیاری لا بد من إنجازه،فإذا لم یتحقق الشرط،لم یجب تحقق المشروط، و یدل علی هذا الإشتراط:نفس مبادرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لانتداب المسلمین لمواجهة المتآمرین..
3-و لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم بأحوال أصحابه، و یعرف من یقدم منهم و من یحجم.فإنه عرف أن علیا«علیه السلام»غیر موجود بینهم بمجرد عدم إجابته طلبه،إذ لو کان حاضرا فلابد أن یبادر إلی ذلک.
و کان«صلی اللّه علیه و آله»یعلم أیضا:أن أحدا غیره لم یکن علی استعداد للتضحیة فی مثل هذه الحالات..
و قد ظهر:أنه علی حق فیما قال،حین أخبره عامر بن قتادة بأن علیا «علیه السلام»قد وعک فی تلک اللیلة.
4-و حین قال عامر بن قتادة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أفتأذن لی أن أخبره؟!
ص :339
قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:شأنک.
أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصدر أمرا باستحضار علی«علیه السلام»،بل أرجع الأمر إلی عامر بن قتادة.و لو أنه أجابه بالإیجاب لتوهم متوهم أن علیا«علیه السلام»قد اضطر للخروج إلی المتآمرین،لأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»أراد منه ذلک.و لو ترک و شأنه،فلعله یؤثر السلامة علی الخروج کما آثرها غیره.
5-و قد أراد علی«علیه السلام»أن یخرج وحده للمتآمرین،لأن من لم ینتدب لهم حین طلب منهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذلک لا یستحق أن ینال شرف المشارکة فی أمر کان کارها له..لأن مشارکته هذه ستکون لأجل أن ینال المکاسب علی ید غیره،و من دون أن یقدم هو أی شیء یستحقها به..
6-و قد أراد«صلی اللّه علیه و آله»بإلباس علی«علیه السلام»درعه، و إعطائه سیفه،و إرکابه فرسه،و تعمیمه،و تقلیده بیده،أن یدل علی کمال خصوصیته عنده،و علی أنه یمثله أدق تمثیل.
و قد دل مجیء فاطمة بأولادها بعد انقطاع خبر علی«علیه السلام» عنهم ثلاثة أیام،علی أن لعلی«علیه السلام»عیالا هم أحب الخلق إلی اللّه، و کان لغیر علی«علیه السلام»زوجات،و لکن لا کفاطمة.و کان لهم أولاد،و لکنهم لیسوا مثل الحسنین،فإن کان حب العیال منع غیره من المخاطرة بنفسه،فلماذا لم یمنع علیا«علیه السلام»حب هؤلاء الصفوة الذین لا نظیر لهم علی وجه الأرض من الخاطرة بنفسه؟!
ص :340
7-قد یحاول البعض إثارة الشبهة حول صحة هذه الروایة من جهتین:
إحداهما:أن عامر بن قتادة لیس له ذکر فی کتب تراجم الصحابة..
و نجیب:
إن الذین ترجموا للصحابة إنما ذکروا من وجدوا له روایة،أو من ورد له ذکر فی حادثة،أو نحو ذلک..و لا شیء یدل علی أنهم قد استقصوا جمیع الأحادیث،و کل المؤلفات فی التاریخ،و العقیدة،و الأخلاق و السیاسة،و ما إلی ذلک..و لا یزال أهل التتبع یستدرکون علی السابقین ما فاتهم فی مختلف الموضوعات،و منها التراجم.
الثانیة:إن هذا الحدیث لم یتداوله کتاب السیرة،و لا تناقلته الألسن، بل بقی تداوله محصورا فی نطاق معین.
و نجیب:
أولا:ما زال کتّاب السیرة یستدرک اللاحق منهم علی السابق،و أنت تجد فی الکتب المتفرقة أحادیث و أحداثا و تفاصیل کثیرة،لا تجدها فی الکتب التی حظیت باهتمام رواد کتابة السیرة الرسمیة،التی یهتم الحکام بتوجیه الأنظار إلیها..
ثانیا:إن هذا الحدث مروی عن علی بن الحسین السجاد«علیه السلام».و هو یتضمن فضیلة کبری لمن لم یزل محاربا بشراسة علی جمیع الأصعدة و فی جمیع المجالات..
و الروایة التی ترد فی کتب شیعة أهل البیت،و عن أحد أئمتهم«علیهم
ص :341
السلام»..لا یسمح الآخرون لأنفسهم بأخذها و ترویجها.کما لا یسمحون لأتباعهم بالإطلاع علی کتب شیعة أهل البیت،و یحاولون محاصرة ثقافتهم، و استبعاد کل ما له ارتباط بها و بهم من قریب،أو من بعید.
8-و یبقی هنا سؤال:کیف یمکن أن نتصور إعطاء الجنة لشخص لمجرد أنه سبق غیره فی حمل خبر علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الحال أن الصدفة قد تکون هی التی مکنت هذا من حمل الخبر إلیه،و حرمت ذاک.
و لعل الذی عرف خبر علی«علیه السلام»قبل غیره یکون من الفاسقین،أو من المنافقین؟!.
و نجیب:
أولا:بأن الروایة نفسها قد أوضحت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان علی علم بما جری عن طریق جبرئیل«علیه السلام»،و قد عرض«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام»أن یخبره بما کان..
فمن الذی قال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعلم بتعلیم من اللّه- بشخص الذی سیأتیه بخبر علی«علیه السلام»،و بأنه من أهل الجنة؟!
ثانیا:إن الذی یهتم بأن یدخل السرور علی قلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا بد أن یسارع إلی إعلامه بمجیء علی«علیه السلام».
أما من یکره علیا«علیه السلام»،و لا یهتم لسرور رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه سوف یتثاقل عن ذلک،بل هو سیسعی لحجب هذا الخبر السار عنه..و سوف یسبقه غیره إلی إخباره«صلی اللّه علیه و آله»بمجیئه..
ص :342
و یؤکد ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجعل ثوابا دنیویا لهذا العمل، بل جعل له ثوابا أخرویا،یزهد أهل الدنیا به..بل قد لا یصدقه الکثیرون منهم،و لا یدخل فی جملة طموحاتهم أو رغباتهم..
9-إن قول النفر الثلاثة لعلی«علیه السلام»:سواء علینا:وقعنا علیک،أو علی محمد.یدل علی ما بلغه أمیر المؤمنین«علیه السلام»من عظیم الأثر فی النکایة بأهل الشرک،حتی أصبحوا یعدلونه بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه..و هم إنما یعرفونه من خلال أثره فی الحروب،و لا یعرفونه من خلال مقامه عند اللّه تعالی،و من خلال میزاته الإیمانیة و الإنسانیة،فإنهم لا یعترفون أولا یؤمنون بشیء من ذلک.
10-إن الملائکة حین ساعدت علیا«علیه السلام»علی عدوه لم یؤثروا فی أجسادهم بصورة مباشرة،بل هم قد دلوا علیا«علیه السلام»علی المواضع التی إن استفید منها أمکن إلحاق الضرر بذلک العدو..
و هذا یشیر:إلی أن الملائکة لا ترید أن تختزل من جهاد و تضحیات علی «علیه السلام»شیئا..حتی علی صعید احتفاظ عدوه بقدراته الذاتیة.
11-لقد لفت نظرنا هؤلاء الأعداء الذین یطمعون فی أن تشملهم رحمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و تشملهم شفقته.مع أنهم ارتکبوا فی حقه ما یستحقون به أشد العقوبات..لأنهم یریدون إطفاء نور اللّه تعالی بقتل نبیه بدون مبرر،إذ لماذا یریدون أن یمنعوا الناس من اختیار ما یناسبهم؟! و لماذا یریدون فرض الشرک علیهم؟!و لماذا یریدون أن یفرضوا علیهم الإلتزام بأباطیل الجاهلیة،و حفظ أضالیلها؟!
ص :343
12-و رغم أن ما فعله أولئک المجرمون یکفی لإنزال أقسی العقوبات بهم،بما فی ذلک عقوبة القتل،إلا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هیأ لهم فرصة جدیدة للخلاص،حین عرض علیهم الإسلام،و لکن استکبارهم و عتوهم خذلهم هذه المرة أیضا،فاستحقوا القتل بجمیع المعاییر و المقاییس،حتی الجاهلیة منها.
13-و کانت المفاجأة الأعظم هی تلک التی تجلت فی نزول جبرئیل بالعفو عن الشخص الثالث،بسبب سخائه،و حسن خلقه..و کان ذلک هو سبب إیمانه،حین لامس هذا العفو فطرته،و أیقظ وجدانه،و أنعش ضمیره،لأنه جاء من دون اشتراط إسلامه و إیمانه،بل جاء بعد رفضه الإیمان و الإسلام حین عرض علیه..
و ذکر ابن شهر آشوب:أن علیا«علیه السلام»قد حج مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»عشر حجج (1).
و لعل المراد حجاته معه،فکانت قبل الهجرة تسع مرات،ثم حجة الوداع سنة عشر من الهجرة..
و لکن یرد علی هذا:أن المفروض أن یکون قد حج مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قبل الهجرة أکثر من تسع حجات.إذ لا مبرر لتفویت
ص :344
الحج فی أیة سنة من السنین.لا سیما و أن النبوة کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ صغره،فتشمل الحجات التی حجها قبل أن یبعث رسولا فی سن الأربعین..
و یحتمل أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد منع من الحج فی سنوات الحصار فی الشعب،و هی ثلاث سنوات علی الظاهر.
و یحتمل أن یکون المراد:أنه حج مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد الهجرة عشر حجات..و ذلک بالطریقة التی تناسب الأوضاع التی کانت سائدة آنذاک،و لو کانت طریقة إعجازیة..
و اللّه هو العالم بحقیقة الحال..
عن ابن عباس:أهدی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ناقتان عظیمتان سمینتان،فقال للصحابة:هل فیکم أحد یصلی رکعتین بقیامهما و رکوعهما،و سجودهما،و وضوئهما،و خشوعهما،لا یهتم فیهما من أمر الدنیا بشیء،و لا یحدث قلبه بفکر الدنیا،أهدی إلیه إحدی هاتین الناقتین؟!
فقالها مرة،و مرتین،و ثلاثة،فلم یجبه أحد من أصحابه،فقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:أنا یا رسول اللّه،أصلی رکعتین،أکبر تکبیرة الأولی،و إلی أن أسلم منهما،لا أحدث نفسی بشیء من أمر الدنیا.
فقال:یا علی،صلّ،صلی اللّه علیک.
ص :345
فکبر أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و دخل فی الصلاة،فلما سلم من الرکعتین هبط جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،إن اللّه یقرئک السلام و یقول لک:أعطه إحدی الناقتین.
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی شارطته أن یصلی رکعتین،لا یحدث فیهما بشیء من الدنیا،أعطیه إحدی الناقتین إن صلاهما،و إنه جلس فی التشهد،فتفکر فی نفسه أیهما یأخذ.
فقال جبرئیل:یا محمد،إن اللّه یقرئک السلام و یقول لک:تفکر أیهما یأخذها،أسمنهما و أعظمهما،فینحرها و یتصدق بها لوجه اللّه.فکان تفکره للّه عز و جل،لا لنفسه و لا للدنیا.
فبکی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعطاه کلیهما.و أنزل اللّه فیه:
إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ
.لعظة لمن کان له قلب و عقل أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ ،یعنی یستمع أمیر المؤمنین«علیه السلام»بإذنیه إلی من تلاه بلسانه من کلام اللّه وَ هُوَ شَهِیدٌ (2)،یعنی و أمیر المؤمنین شاهد القلب للّه فی صلاته،لا یتفکر فیها بشیء من أمر الدنیا (3).
ص :346
و نقول:
إن هنا سؤالا هاما یحتاج إلی جواب،و هو التالی:
کیف صح أن یتعلل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن إعطاء الناقة لعلی«علیه السلام»مع أن جبرئیل أبلغه أمر اللّه تعالی الصریح بأن یعطی علیا«علیه السلام»إحدی الناقتین؟!ألا ینافی فی ذلک عصمته؟!و ألا یدل ذلک علی عدم صحة هذه الروایة؟!
و نجیب:
إنه إنما ینافی العصمة،و یسقط الروایة عن الإعتبار لو لم یکن له وجه صحیح و مقبول.
و الوجه هنا هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یدفع التوهمات التی قد تراود أذهان البعض الذین لم یطیقوا فوز علی«علیه السلام»بهذه الفضیلة،فیحاولون لأغراض مختلفة أن یقرروه«علیه السلام»،إن کانت الناقة قد خطرت بباله أثناء صلاته،فإذا أجاب بالإیجاب،فسیطیرون بها فی الشرق و الغرب،و سیحدث الخلل الإیمانی من خلال انتشار الشک فی النبوة،أو فی صفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی کل اتجاه.
فأوضح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم،من خلال جبرئیل،الذی لا یمکنهم أن ینسبوا إلیه المحاباة لعلی«علیه السلام»،لأنه لیس صهره و لا ابن عمه-أوضح-أن خطور الناقة علی باله«علیه السلام»علی یتصور علی نحوین:
ص :347
أحدهما:خطورها له بما لها من قیمة فی الدنیا و حسب..و هذا لو حصل لنقض الشرط الذی شرطه علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لزالت عنه صفة استحقاقها..
الثانی:أن یفکر کیف یستفید منها فی بلوغ مرضات اللّه سبحانه،و هذا لیس تفکیرا بالدنیا و لیس لنفسه،بل هو للّه و فی اللّه عز اسمه..کما قال جبرئیل«علیه السلام»..
و یلاحظ:أن جبرئیل هنا لم یورد هذا التفسیر من عند نفسه،بل أسنده إلی اللّه تبارک و تعالی علام الغیوب،و المطلع علی القلوب..لیتوهم متوهم:
أن جبرئیل«علیه السلام»قد لا یبلغ کنه أمثال هذه الأمور،لیکون ذلک أولی بالإقناع،و الإتباع.
یضاف إلی ذلک:أن جبرئیل یذکر تفاصیل ما فکر به علی«علیه السلام»،و لو لا أنه تلقی ذلک عن اللّه تبارک و تعالی،و أذن له فی بیانه،لم یکن له هو الآخر سبیل إلی معرفة ما فی الضمائر،و ما تکنه السرائر..کما أنه لا یحق له البیان،لا الإعلان..
ص :348
1-الفهرس الإجمالی
2-الفهرس التفصیلی
ص :349
ص :350
الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة 5-36
الفصل الخامس:أقاویل..لا مبرر لها 37-58
الباب الحادی عشر:حجة الوداع..و یوم الغدیر..
الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع 61-82
الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة 83-124
الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع 125-154
الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر 155-178
الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر 179-196
الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة 197-230
الفصل السابع:آیات الغدیر 231-256
الفصل الثامن:آیات سورة المعارج..و سورة العصر 257-282
الفصل التاسع:قرائن و دلالات 283-314
ص :351
الباب الثانی عشر:
من تاریخ علی علیه السّلام فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله..
الفصل الأول:أحداث ذات مغزی 317-348
الفهارس:349-361
ص :352
الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة..
إرسال أبی بکر إلی مکة:7
و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال:9
حقیقة ما جری:9
خلاصات ضروریة:10
استمرار أبی بکر فی مسیره إلی مکة:15
تبدل آراء الأنبیاء:19
لماذا یتبرع أبو بکر؟!:20
سبب إرجاع أبی بکر:20
هل هذا من الأسباب أیضا؟!:22
جزع قریش:24
علی علیه السّلام یتهدد المشرکین:24
عمر شریک أبی بکر:27
متی أرسل النبی صلّی اللّه علیه و آله علیا علیه السّلام؟!:30
ص :353
أهلیة أبی بکر للخلافة:30
علی علیه السّلام و عمار:31
عودة علی علیه السّلام حدث و دلالة:33
الفصل الخامس:أقاویل..لا مبرر لها..
نحن فی حیرة من أمرنا:39
من بدع الرافضة:39
الثناء علی أبی بکر فی سورة البراءة:40
تأول بارد،و رأی سقیم کاسد:42
المؤاخذة علی النوایا:45
لا یؤدی عنک إلا علی:48
أبو بکر لم یعزل:54
قصة براءة دلیل إمامة أبی بکر:56
الباب الحادی عشر:حجة الوداع..و یوم الغدیر..
الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع
الذین حجوا مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:63
لماذا هذا الحشد؟!:65
یمنعهم من رکوب إبل الصدقة:67
علی علیه السّلام یلتقی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مکة:70
ص :354
هل هذا تحریف متعمد؟!:71
الإجمال فی النیة:73
لماذا کان سؤال علی علیه السّلام:73
هل ندم صلّی اللّه علیه و آله علی ما اختاره؟!:74
البدن التی نحرت:74
مجموع البدن:80
ملاحظة ذات مغزی:80
لو أشرک النبی صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر:81
الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة:
للإمامة تاریخها:85
لیلة عرفة تمهید لیوم عرفة:86
حدیث عرفات:90
علی علیه السّلام امتداد للرسول صلّی اللّه علیه و آله:99
مکان خطبة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:101
کلهم من قریش:102
التمرد علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:103
المجتمعون فی منی و عرفات:108
من هم المتجرؤون؟!:109
قریش هی السبب:111
ص :355
أضواء علی ما جری فی عرفة:112
نتائج و آثار:115
من الرابح؟!:118
الخروج السریع من مکة:118
الصحابة یعاقبون النبی صلّی اللّه علیه و آله:121
الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع:
لا بد من الرجوع لکتاب الصحیح:127
نصوص حدیث الغدیر:127
ماذا جری یوم الغدیر؟!:138
الخطبة بروایة الطبری:144
النبی صلّی اللّه علیه و آله یعلمهم التهنئة و البیعة:147
الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر..
بدایة ضروریة:157
حدیث الغدیر واقعة حرب:157
یوم الغدیر لتبرئة علی علیه السلام:158
یوم الغدیر عید:161
عید الغدیر لا أصل له:169
ماذا یقول شانئو علی علیه السّلام؟!:170
الإبتداع الغبی:174
ص :356
الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر:
المنکرون و المشککون...:181
مصادر حدیث الغدیر:183
طرق حدیث الغدیر:183
رواة حدیث الغدیر:187
تواتر حدیث الغدیر:188
الرازی..و الأربع مئة طریق:189
ما أصعب أن یتواتر حدیث الغدیر!:190
أسباب إنکارهم التواتر:192
الغدیر لم یخرّجه الشیخان:193
المؤلفات فی حدیث الغدیر:194
الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..
قبل أن یبدأ النبی صلّی اللّه علیه و آله خطبته:199
علی علیه السّلام فی السحاب:202
أکثر من خطبة:208
الضلال و الهدی:210
یوشک أن أدعی فأجیب:210
إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون:211
التذکیر بالمنطلقات العقائدیة:211
ص :357
بماذا..و لماذا قررهم؟!:212
التزیین الشیطانی:216
اللّه یعیذهم:217
الإعلان بالشهادتین:218
فلیبلغ الشاهد الغائب:220
الحب و البغض إختیاریان:221
و أدر الحق معه حیث دار:221
حدیث الثقلین:222
و انصر من نصره:222
معنی الولایة فی حدیث الغدیر:223
الجمع بین المعانی:228
أمهات المؤمنین یهنئن علیا علیه السّلام:229
الفصل السابع:آیات الغدیر..
متی نزلت سورة المائدة؟!:233
موقع آیة الإکمال:236
متی یئس الذین کفروا؟!:238
السبب الحقیقی لیأس الذین کفروا:242
فلا تخشوهم و اخشونی:242
أکملت..أتممت:243
ص :358
الإسلام مرضی للّه تعالی دائما:245
آیة الإکمال نزلت مرتین:245
کلام الأمینی رحمه اللّه:248
أبو طالب لم یکن حاضرا:249
بلغ ما أنزل إلیک..فی الیهود:251
مم یخاف النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:252
فما بلغت رسالته:254
تبرئة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:255
الفصل الثامن:آیات سورة المعارج..و سورة العصر..
الغدیر و آیات سورة المعارج:259
سورة المعارج مکیة:260
سورة و العصر نزلت فی علی علیه السّلام:280
الفصل التاسع:قرائن و دلالات..
لماذا آیة الإکمال أولا؟!:285
لماذا قدم آیة الإکمال؟!:290
تناقضات تحتاج إلی حلول:295
الإحتجاج بحدیث الغدیر:298
زید بن حارثة فی حدیث الغدیر:298
علی علیه السّلام کان بالیمن:301
ص :359
علی علیه السّلام بعد العبدین الصالحین:304
الزهری..و حدیث الغدیر:307
عمر فی خدمة جبرئیل:307
ماذا بعد الأئمة؟!:310
أی یوم أعظم حرمة؟!:311
التهدید الإلهی حسم الأمر:312
محاولة قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:313
الباب الثانی عشر:
من تاریخ علی علیه السّلام فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله..
الفصل الأول:أحداث ذات مغزی..
أبو هریرة أعلم من أبی بکر و عمر:319
لو کان علی علیه السّلام معکم لما ضللتم:320
أعتق علی علیه السّلام ألف مملوک:323
هبنی سیفک:324
علی علیه السّلام فی حدیث المعراج:326
إبلیس مؤجل إلی الوقت المعلوم:330
النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر باستشهاد علی علیه السّلام:333
ما أحسب علیا علیه السّلام فیکم!:335
ص :360
حجات علی علیه السّلام مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:344
لم یفکر بالدنیا،فأخذ الناقة:345
سؤال یحتاج إلی جواب:347
الفهارس:
1-الفهرس الإجمالی 351
2-الفهرس التفصیلی 353
ص :361