الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 6

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثامن: من فتح مکه.. الی فتح الطائف..

الفصل الخامس

اشارة

علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

ص :5

ص :6

روایة صحیحة عن الإمام الباقر علیه السّلام

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید«رحمه اللّه»،قال:حدثنا محمد بن الحسن الصفار،عن العباس بن معروف،عن علی بن مهزیار،عن فضالة بن أیوب،عن أبان بن عثمان،عن محمد بن مسلم،عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»،قال:

بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالد بن الولید إلی حی یقال لهم:

بنو المصطلق من بنی جذیمة.و کان بینهم و بین بنی مخزوم إحنة فی الجاهلیة.

فلما ورد علیهم کانوا قد أطاعوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أخذوا منه کتابا،فلما ورد علیهم خالد أمر منادیا فنادی بالصلاة،فصلی وصلوا.فلما کانت صلاة الفجر أمر منادیه فنادی،فصلی و صلوا.ثم أمر الخیل،فشنوا فیهم الغارة،فقتل،و أصاب.

فطلبوا کتابهم فوجدوه،فأتوا به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حدثوه بما صنع خالد بن الولید.

فاستقبل القبلة،ثم قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید.

قال:ثم قدم علی رسول اللّه تبر و متاع،فقال لعلی«علیه السلام»:یا علی،إئت بنی جذیمة من بنی المصطلق،فأرضهم مما صنع خالد.

ص :7

ثم رفع«صلی اللّه علیه و آله»قدمیه،فقال:یا علی،اجعل قضاء أهل الجاهلیة تحت قدمیک.

فأتاهم علی«علیه السلام»،فلما انتهی إلیهم حکم فیهم بحکم اللّه.

فلما رجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال:یا علی،أخبرنی بما صنعت.

فقال:یا رسول اللّه،عمدت،فأعطیت لکل دم دیة،و لکل جنین غرة، و لکل مال مالا.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لمیلغة کلابهم،و حبلة رعاتهم.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لروعة نسائهم،و فزع صبیانهم.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لما یعلمون و لما لا یعلمون.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لیرضوا عنک یا رسول اللّه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أعطیتهم لیرضوا عنی؟!رضی اللّه عنک،یا علی،إنما أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی (1).

ص :8


1- 1) الأمالی للشیخ الصدوق(ط سنة 1389 ه)ص 152 و 153 و(ط مؤسسة البعثة)ص 238 و بحار الأنوار ج 21 ص 142 و ج 101 ص 423 و 424 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366 و 367 و علل الشرائع(ط سنة 1385 ه) ج 2 ص 473 و 474 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 486 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 80 و غایة المرام ج 2 ص 76.
حدیثان آخران

و فی حدیث آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالدا والیا علی صدقات بنی المصطلق حی من خزاعة.

ثم ساق الحدیث نحو ما تقدم،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی «علیه السلام»فی آخره:

«أرضیتنی،رضی اللّه عنک،یا علی،أنت هادی أمتی.ألا إن السعید کل السعید من أحبک،و أخذ بطریقتک.ألا إن الشقی کل الشقی من خالفک،و رغب عن طریقتک إلی یوم القیامة» (1).

و فی حدیث المناشدة یوم الشوری،قال«علیه السلام»:

«نشدتکم باللّه،هل علمتم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالد بن الولید إلی بنی جذیمة،ففعل ما فعل،فصعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،فقال:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید» ثلاث مرات.

ثم قال:«اذهب یا علی».

فذهبت،فودیتهم،ثم ناشدتهم باللّه هل بقی شیء؟!

فقالوا:إذا نشدتنا باللّه،فمیلغة کلابنا،و عقال بعیرنا.

ص :9


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی(ط سنة 1414 ه)ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 143 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 219.

فأعطیتهم لهما (1).و بقی معی ذهب کثیر،فأعطیتهم إیاه،و قلت:و هذا لذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لما تعلمون،و لما لا تعلمون، و لروعات النساء و الصبیان.

ثم جئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبرته،فقال:«و اللّه،ما یسرنی یا علی أن لی بما صنعت حمر النعم».

قالوا:اللهم نعم (2).

علی علیه السّلام یصلح ما أفسده خالد

و حین أوقع خالد ببنی جذیمة،و قتلهم صبرا،و غدرا بعد أن أمنهم، و بلغ الخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفع«صلی اللّه علیه و آله»یده إلی السماء قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما فعل خالد،و بکی.

ثم أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بمال ورد إلیه من الیمن،فودی به لهم الدماء،و ما أصیب من الأموال،حتی إنه لیدی العقال و میلغة الکلب،و بقیت بقیة من المال أعطاهم إیاها،إحتیاطا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

ص :10


1- 1) أی أنه أعطی بنی جذیمة مالا لأجل میلغة الکلب،و عقال البعیر.
2- 2) الخصال ج 2 ص 562 و بحار الأنوار ج 1 ص 141 و 327.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 201 و أشار فی هامشه إلی:البخاری ج 4 ص 122، و النسائی ج 8 ص 237 و أحمد فی المسند ج 2 ص 151 و البیهقی فی السنن ج 9-

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»فعل ذلک علی أن یحلّوا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مما علم و مما لا یعلم.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:لما فعلت أحب إلی من حمر النعم،و یومئذ قال لعلی«علیه السلام»:فداک أبوای (1).فلما ذا قالوا:لم یحمع أبویه لأحد إلا لسعد؟!

و فی نص آخر:ثم دعا علیا«علیه السلام»فقال:أخرج إلیهم،و انظر فی أمرهم،و أعطاه سفطا من ذهب،ففعل ما أمره،و أرضاهم (2).

و عن إبراهیم بن جعفر المحمودی،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

3)

-ص 115.و راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 153 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 33 و 34 و الإصابة ج 1 ص 318 و 227 و ج 2 ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 147 و 148 و البدایة و النهایة ج 4 ص 358 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 592 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر)ج 3 ص 67 و 68 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 278 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 173 و الغدیر ج 7 ص 168 و 169 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و 73 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 884 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 145 و أسد الغابة ج 3 ص 102 و المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و المنمق ص 259 و 260 و 217 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 62 و 63.

ص :11


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 61.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 140 و إعلام الوری ج 1 ص 228.

و آله»:«رأیت کأنی لقمت لقمة من حیس،فالتذذت طعمها،فاعترض فی حلقی منها شیء حین ابتلعتها،فأدخل علیّ یده،فنزعه».

فقال أبو بکر الصدیق:یا رسول اللّه،هذه سریة من سرایاک،تبعثها فیأتیک منها بعض ما تحب،و یکون فی بعضها اعتراض،فتبعث علیا فیسهله (1).

قال أبو جعفر،محمد بن علی«علیهما السلام»:فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه،فقال:

«یا علی،اخرج إلی هؤلاء القوم،فانظر فی أمرهم،و اجعل أمر الجاهلیة تحت قدمیک».

فخرج علی«علیه السلام»حتی جاءهم،و معه مال قد بعث به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فودی لهم الدماء،و ما أصیب لهم من الأموال، حتی إنه لیدی لهم میلغة الکلب،حتی إذا لم یبق شیء من دم و لا مال إلا وداه،بقیت معه بقیة من المال،فقال لهم علیّ حین فرغ منهم:«هل بقی لکم مال لم یؤد إلیکم»؟!

قالوا:لا.

قال:فإنی أعطیکم من هذه البقیة من هذا المال،احتیاطا لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مما لا یعلم و مما لا تعلمون».

ص :12


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 200 و 201 عن ابن هشام،و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 883 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و الغدیر ج 7 ص 169.

ففعل،ثم رجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره الخبر، فقال:«أصبت،و أحسنت».

ثم قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستقبل القبلة قائما شاهرا یدیه،حتی إنه لیری ما تحت منکبیه،یقول:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید».ثلاث مرات (1).

و ذکر الواقدی:أن علیا«علیه السلام»جاءهم بالمال الذی أعطاه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فودی لهم ما أصاب خالد،و دفع إلیهم ما

ص :13


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 201 و أشار فی هامشه إلی:البخاری ج 4 ص 122، و النسائی ج 8 ص 237 و أحمد فی المسند ج 2 ص 151 و البیهقی فی السنن ج 9 ص 115.و راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 153 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 33 و 34 و الإصابة ج 1 ص 318 و 227 و ج 2 ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 147 و 148 و البدایة و النهایة ج 4 ص 358 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 592 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر) ج 3 ص 67 و 68 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 278 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 173 و الغدیر ج 7 ص 168 و 169 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و 73 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 884 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 145 و أسد الغابة ج 3 ص 102 و المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و المنمق ص 259 و 260 و 217 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 62 و 63.

لهم،و بقی لهم بقیة من المال،فبعث علی«علیه السلام»أبا رافع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیستزیده،فزاده مالا،فودی لهم کل ما أصاب (1).

و لما رجع علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:ما صنعت یا علی؟!

فأخبره،و قال:یا رسول اللّه،قدمنا علی قوم مسلمین،قد بنوا المساجد بساحتهم،فودیت لهم کل من قتل خالد حتی میلغة الکلاب الخ.. (2).

جری لأبی زاهر مثل ما جری لبنی جذیمة

ذکر ابن شهر آشوب قضیة إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی، فجاء سیاقها موافقا-تقریبا-لسیاق قضیة بنی جذیمة،فقال:

«فی روایة الطبری:أنه أمر بکتفهم،ثم عرضهم علی السیف،فقتل منهم من قتل.

فأتوا بالکتاب الذی أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمانا له و لقومه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قالوا جمیعا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد.

و فی روایة الخدری:اللهم إنی أبرأ إلیک من خالد ثلاثا.

ثم قال:«أما متاعکم فقد ذهب،فاقتسمه المسلمون،و لکننی أرد علیکم

ص :14


1- 1) المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 7.
2- 2) المغازی للواقدی ج 3 ص 882.

مثل متاعکم».

ثم إنه قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاث رزم من متاع الیمن،فقال:یا علی،فاقض ذمة اللّه،و ذمة رسوله.و دفع إلیه الرزم الثلاث.

فأمر علی«علیه السلام»بنسخة ما أصیب لهم.

فکتبوا،فقال:خذوا هذه الرزمة،فقوّموها بما أصیب لکم.

فقالوا:سبحان اللّه هذا أکبر مما أصیب لنا!

فقال:خذوا هذه الثانیة،فاکسوا عیالکم و خدمکم،لیفرحوا بقدر ما حزنوا،و خذوا الثالثة بما علمتم و ما لم تعلموا،لترضوا عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فلما قدم علی«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بالذی کان منه،فضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه، و قال:أدی اللّه عن ذمتک،کما أدیت عن ذمتی.

و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة (1).

و نقول:

قد ناقشنا ما جری لبنی جذیمة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فصل:خالد یبید بنی جذیمة..و نقتصر هنا علی ذکر ما یرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ذلک فیما یلی من عناوین.

ص :15


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء سنة 1412 ه)ج 1 ص 150 و 151 و (ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 395 و بحار الأنوار ج 38 ص 73.
البراءة مما صنع خالد

و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد.و لم یصرح ببراءته من خالد نفسه..ربما لان فعل خالد کانت تکتنفه الشبهة بحسب ظواهر الامور،التی یجب علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعامل الناس بها و علی أساسها..فالشبهة تدرأ المؤاخذة عن خالد..و یبقی الفعل و آثاره التی یجب إزالتها فی الواقع الخارجی..

و لأجل ذلک لم یکن التعرض لخالد بشیء مما یدخل فی دائرة المؤاخذة، و ترتیب الأمر علی فعله هذا..

فداک أبوای

تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»فی قصة بنی جذیمة:فداک أبوای،و عبارة الیعقوبی تشعر بأن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذه الکلمة لعلی«علیه السلام»،کان شائعا و معروفا،فإنه قال:

«و یومئذ قال لعلی:فداک أبوای»فکأن قوله هذا لعلی«علیه السلام»کان مفروغا عنه،و لکنه أراد أن یعین مناسبة و زمان حصوله.

و ذلک یدل علی کذب ما زعموه:من أن هذه الکلمة قالها النبی لسعد بن أبی وقاص،ثم رووا عن علی«علیه السلام»قوله:ما سمعت النبی «صلی اللّه علیه و آله»جمع أبویه إلا لسعد» (1).

ص :16


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 241 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و تاریخ الخمیس-

مع أنهم هم أنفسهم یدعون-زورا أیضا-أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال هذه الکلمة للزبیر یوم أحد،و قریظة (1).

1)

-ج 1 ص 433 و المجموع للنووی ج 19 ص 288 و مسند أحمد ج 1 ص 137 و صحیح البخاری ج 3 ص 228 و ج 5 ص 32 و 33 و ج 7 ص 116 و صحیح مسلم ج 7 ص 125 و سنن الترمذی ج 4 ص 211 و ج 5 ص 314 و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 96 و السنن الکبری ج 9 ص 162 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 184 و فتح الباری ج 6 ص 69 و ج 7 ص 66 و عمدة القاری ج 14 ص 142 و 185 و ج 17 ص 148 و 149 و ج 22 ص 204 و الأدب المفرد للبخاری ص 174 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 63 و کتاب السنة ص 600 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و ج 6 ص 56 و 57 و 58 و 59 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 334 و ج 2 ص 35 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 447 و مصادر کثیرة أخری.

ص :17


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و 217 و 327 و 328 عن الشیخین،و الترمذی، و حسّنه،و التاریخ الکبیر للبخاری ج 6 ص 139 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 5 و 10 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 562 و حدائق الأنوار ج 2 ص 590 عن الصحیحین،و صحیح البخاری،کتاب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،باب مناقب الزبیر،و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و فتح الباری ج 10 ص 469 و عمدة القاری ج 14 ص 142 و ج 16 ص 225 و ج 22 ص 204 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 510 و ج 8 ص 501 و 503 و کتاب السنة ص 597 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و ج 6 ص 58 و مسند أبی-

و المهم عند هؤلاء المنحرفین عن علی«علیه السلام»هو جحد کل فضیلة له«علیه السلام»،أو التشکیک بها و لو عن طریق نسبتها إلی غیره بلفظ قیل،و نحو ذلک.

و قد فات هؤلاء:أن عبد اللّه و آمنة بنت وهب أجل و أعظم عند اللّه من أن یفدّی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهما سعدا و الزبیر،اللذین ظهرت منهما المخزیات،و الموبقات بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأما عبد اللّه،فقد روی عن ابن عباس،و أبی جعفر،و أبی عبد اللّه «علیهما السلام»عن قول اللّه عز و جل وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ (1)قال:

یری تقلبه فی أصلاب النبیین من نبی إلی نبی حتی أخرجه من صلب أبیه، من نکاح غیر سفاح من لدن آدم«علیه السلام» (2).

1)

-یعلی ج 2 ص 35 و الإستیعاب ج 2 ص 513 و کنز العمال ج 13 ص 206 و 208 و 210 و 211 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 106 و تاریخ ابن معین ج 2 ص 56 و مصادر کثیرة أخری.

ص :18


1- 1) الآیة 219 من سورة الشعراء.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 15 ص 3 و ج 16 ص 204 و ج 86 ص 118 و میزان الحکمة ج 4 ص 3019 و مجمع البیان ج 7 ص 358 و التفسیر الصافی ج 4 ص 54 و نور الثقلین ج 4 ص 69 و مجمع البیان ج 7 ص 358 و تفسیر المیزان ج 15 ص 336 و مدینة المعاجز ج 1 ص 347 و مجمع الزوائد ج 7 ص 86 و ج 8 ص 214 و إختیار معرفة الرجال ج 2 ص 488 و تفسیر السمعانی ج 4 ص 71 و تفسیر القرآن العظیم-

فهذا الحدیث یدل علی نبوة عبد اللّه-و لو لنفسه-و لا یمکن أن یکون أحد الأنبیاء فداء لإنسان عادی،یرتکب المعاصی،و یقع فی الموبقات.

قال المجلسی عن آباء النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«بل کانوا من الصدیقین،إما أنبیاء مرسلین،أو أوصیاء معصومین» (1).

کتابة الخسائر

و تقدم:أن علیا«علیه السلام»أمر بکتابة خسائر حی أبی زاهر:و قال ابن شهر آشوب:«و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة» (2).

و هذا الإجراء له أهدافه و مبرراته،فمن ذلک:

1-أن الکتابة تضمن حفظ حقوق الناس.

2-إن ذلک یدخل فی نظم الأمر و التخلص من الفوضی بصورة عملیة.

3-إنه یمنع محاولات الخداع،و أخذ ما لا یحق أخذه،و لو بالأخذ أکثر من مرة.

2)

-ج 3 ص 365 و معجم رجال الحدیث ج 18 ص 132 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 235 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 49.

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 15 ص 117.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 151 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 395 و بحار الأنوار ج 38 ص 73 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 244.

4-إنه درس عملی فی ضبط الأمور و نظمها و حفظ الامانة و أدائها علی أتم وجه..

5-إن ذلک یمنع من اتهام أهل الأهواء بأن الإعطاء کان یقوم علی أساس أهوائی،أو أنه یتضمن خللا من حیث المقدار،أو بأن یأخذ البعض و یحرم البعض الآخر.

6-إن ذلک یحفظ الآخذین من التحاسد،و التباغض،و إشاعة الشکوک ببعضهم البعض.

7-إذا عرف الإنسان مقدار حقه بدقة،فإنک لو وفیته إیاه،ثم زدته حبة لعرف ذلک،و شکره لک و ذلک لأن المطلوب هو سل سخیمة هؤلاء الناس، الذین وقعوا ضحیة أحکام الجاهلیة،و أحقادها و عصبیاتها البغیضة.

و ذلک یدخل فی سیاق حفظ إیمانهم بعد أن ظلموا،حتی لا یتعرض لأیة کدورة أو ضعف،و هو من مفردات إقامة صرح العدل،و إعطاء کل ذی حق حقه.

مبررات إعطاء الاموال للمنکوبین

هذا..و قد ذکرت الروایات:المبررات و المعاییر التی اعتمد علی«علیه السلام»فی إعطاء المال لبنی جذیمة،و نحن نعرضها وفق ما أشارت إلیه النصوص،کما یلی:

1-أعطی لکل دم دیة.

2-رد مثل متاعهم علیهم،و أما المتاع نفسه،فقد ذهب،بعد أن

ص :20

اقتسمه المسلمون،فلا سبیل إلی رد عینه(و قد ورد ذلک فی حدیث إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی،حیث قال ابن شهر آشوب:إنه قد روی نحو ذلک فی بنی جذیمة).

3-أعطاهم إحتیاطا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یعلمون، و مما لا یعلمون.

4-و فی نص آخر:أعطاهم علی أن یحلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مما علم،و مما لا یعلم.

5-لیرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

6-لروعة نسائهم،و فزع صبیانهم.

7-قضاء،لذمة اللّه،و ذمة رسوله.

8-أعطاهم کسوة عیالهم،و خدمهم،لیفرحوا بقدر ما حزنوا(کما ورد فی حدیث إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی،حیث قال ابن شهر آشوب:و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة).

9-لکل جنین غرة.

10-لکل مال مالا.

11-لمیلغة کلبهم،و حبلة رعاتهم.

دلالات باهرة فی فعل علی علیه السّلام

و ما نرید أن نقوله هنا هو:أن مجموع هذه النصوص یشیر إلی أمور عدیدة،کلها علی جانب کبیر من الأهمیة،فلاحظ ما یلی:

ص :21

ألف:إن ذلک یدل علی:أن الذین قتلوا لم یکونوا جمیعا من الکبار و البالغین،بل کان فیهم أجنة أیضا،و لذلک أعطی علی«علیه السلام»لکل جنین غرة.

ب:الغرّة-بالضم-عبد أو أمة.

و منه:قضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الجنین بغرة.

و قال الفقهاء:الغرة من العبد الذی ثمنه عشر الدیة (1).

و زعم بعضهم:أن الغرة من العبید الذی یکون ثمنه نصف عشر الدیة (2).

ج-فی قوله:«لکل جنین غرة»-:إشارة ضمنیة إلی تعدد،أو کثرة القتلی من الأجنة،حتی ذکرهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»بصیغة الجمع إلی جانب دیات البالغین..

ثم إنه لم یتضح إن کان هناک قتلی من النساء،أو لم یکن..

د:إن علیا«علیه السلام»قد أعطی مالا لروعات النساء،و عوضا عما أصابهن من الحزن،و صرح:بأن المطلوب هو:أن یفرحوا بقدر ما حزنوا.

ص :22


1- 1) راجع:مجمع البحرین ج 3 ص 422 و(ط مکتب نشر الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 302.
2- 2) أقرب الموارد ج 2 ص 867 و راجع:عمدة القاری ج 24 ص 67 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 554 و مرقاة المفاتیح ج 7 ص 40 و النهایة فی غریب الأثر ج 3 ص 353 و کتاب الکلیات ج 1 ص 670 و التعریفات للجرجانی ج 1 ص 208.

و هذا تأصیل لمعنی جدید لا بد من مراعاته فی مجالات التعامل مع الناس،و لم یکن هذا المعنی معروفا،و لا مألوفا قبل هذه الحادثة..کما أننا لم نجد أحدا قد راعی هذا المعنی فی معالجته لآثار العدوان علی الآخرین.

و لعل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«یا علی، اجعل قضاء أهل الجاهلیة تحت قدمیک».

یشیر إلی هذا المعنی،و لا یختص ذلک بموضوع مقادیر الدیات،أو ما یرتبط بالثأر من غیر القاتل الحقیقی.

بل إن الفقهاء و علی مدی کل هذا التاریخ الطویل لم یشیروا فی فتاواهم،و لو إلی رجحان التعرض لمعالجة هذا النوع من الآثار،و لا رسموا له حدودا،و لا بینوا له أحکاما،و لا حددوا له شروطا!

فهل هذه غفلة کانت منهم؟!

أم أنهم فهموا:أن ذلک یختص بالمعصوم،من نبی و إمام؟!أم ماذا؟!

ه:یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»،قد بذل لبنی جذیمة أموالا من أجل أن یفرحوا بقدر ما حزنوا.

أی أنه«علیه السلام»قد لا حظ مقدار الحزن،و مقدار الفرح،و أراد أن یکون هذا بقدر ذاک،و لذلک لم یقل:«لیفرحوا بعد ما حزنوا».بل قال:

«لیفرحوا بقدر ما حزنوا».

و:إن سرد ما اعطاه علی«علیه السلام»لبنی جذیمة یصلح أن یکون هو الوصف الدقیق لحقیقة ما جری علی هؤلاء الناس من قتل و سلب و خوف.فهم قد سلبوهم کل شیء.حتی حبلة الرعاة،و میلغة الکلب،و لم

ص :23

یترکوا لهم حتی کسوة العیال و الخدم..و أخذوا منهم ما یعلمون،و ما لا یعلمون.

بالإضافة إلی قتل الرجال،و إسقاط الأجنة،و روعة النساء،و فزع الصبیان،و حزن العیال و الخدم.

ز:و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»لم یهمل حتی الخدم،فقد أعطی مالا أیضا لحزن هؤلاء،مما یعنی:أن کونهم خدما لا تسقط الحقوق التی تترتب علی روعاتهم،و حزنهم.و لا یصیرهم بمثابة الآلة التی لا مشاعر لها.

قد صرحت الکلمات الواردة فی الروایات:بأن علیا«علیه السلام» یرید أن یقضی عن ذمة اللّه و رسوله.أی أن الذین قتلهم خالد،قد کانوا فی ضمان ذمة اللّه،و ذمة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و لعل هذا یؤید صحة القول:بأنه کان لدیهم کتاب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،یضمن لهم سلامتهم،و أمنهم،و یعتبرهم فی ذمة اللّه و رسوله.

و عدوان خالد علیهم یعتبر إخلالا بهذه الذمة،و هذا یحتم الوفاء بها، و إعادة الأمور إلی نصابها.

بل قد یقال:إن هذا التعبیر یدل علی:أنه لو أن أحدا من غیر المسلمین اعتدی علی بنی جذیمة لوجب نصرهم،و تحمل مسؤولیة تعویض کل نقص یعرض لهم علیهم،فی الأموال و الأنفس علی حد سواء..

ح:ذکرت النصوص المتقدمة:أنه«علیه السلام»أعطاهم مقدارا من المال،لیرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع العلم:بأن السخط

ص :24

علی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»من موجبات الکفر،و الخروج من الدین.

فکیف یمکن الجمع بین الحکم بإسلامهم،و بین عدم رضاهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و من المعلوم:أن السخط و الرضا لا یشتری و لا یعطی بالمال،فکیف نفهم هذا الإجراء منه«علیه السلام»؟!

و نجیب:

إن المراد بالرضا هنا لیس ما یقابل السخط،بل المراد به:الشعور بالرضا، بعد الشعور بالحاجة إلی الإنصاف،و بضرورة إیصال حقهم إلیهم..

فإذا رأوا علیا«علیه السلام»قد اعطاهم فوق ما لهم من حق،فلا بد أن یتکون لدیهم شعور باستعادة کامل حقوقهم،و بما فوق مستوی الإنصاف و العدل الذی یتوقعونه أو ینتظرونه..

و هذا معناه:أنه«علیه السلام»لم یشتر رضاهم بالمال..بل هو قد وفاهم حقهم،حتی تکوّن لدیهم الشعور بالرضا بهذا الوفاء.

ط:إن تخصیص جزء من المال لما یعلمون،و ما لا یعلمون.قد یکون من أهم الأمور التی تبلّغهم درجات ذلک الرضا بأکمل وجوهه،و أتمها، فإن هناک أمورا قد یفقدها الإنسان،و لکنها تکون من التفاهة إلی حد یری أن مطالبته بها تنقص من قدره،و تحط من مقامه،فیعرض عنها.

و لکنه حتی حین یغض النظر عنها قد یبقی لدیه شعور بالانتقاص من حقه،أو فقل بعدم بلوغه درجة الإشباع.

فإذا رضخ علی«علیه السلام»له مالا فی مقابل تلک الأمور أیضا،فإنه

ص :25

لا یبقی مجال لأی خاطر یعکر صفو الشعور بالإرتواء التام..

فإذا زاد علی ذلک:بأن أعطاه أموالا فی مقابل ما ربما یکون قد عجز عن استحضاره فی ذهنه،فإنه سینتقل إلی مرحلة الشعور بالامتنان.و الإحساس بمزید من اللطف به،و التفضل علیه،و النظر إلیه،و الشعور معه..

حکم علی علیه السّلام حکم اللّه تعالی

و قد صرحت الروایات المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السلام»بأن یضع قضاء الجاهلیة تحت قدمیه..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعلن أن خالدا قد قضی فی بنی جذیمة بحکم الجاهلیة..

و ذلک یکذب ما زعمه خالد:من أنه قد نفذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیهم..حسبما تقدم.کما کذّبه قبل ذلک حین أعلن ثلاث مرات براءته مما صنع خالد.

و هو یکذّب أیضا روایة محبی خالد:التی تزعم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان راضیا من خالد،و لم یعترض علی فعله،و لم تسقط منزلته عنده..

فإن النبی الأعظم و الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»لا یمکن أن یرضی بما یکون من قضاء الجاهلیة،و لا یمکن أن یرضی بما یعلن أنه بریء إلی اللّه منه..

و فی المقابل نجد علیا«علیه السلام»کما یصرح به الإمام الباقر«علیه السلام»:لما انتهی إلی بنی جذیمة«حکم فیهم بحکم اللّه».

و هذا صریح:بأن جمیع ما فعله علی«علیه السلام»إنما هو إجراء لحکم

ص :26

اللّه تعالی،و لیس مجرد تبرعات منه«علیه السلام»،تستند إلی الاستحسان، أو إلی تفاعل أو اندفاع عاطفی آنی،أو رغبة أذکتها العصبیة للقربی،أو محبة أکدتها علاقة المودة و الإلف بینه و بین ابن عمه نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

بل ما فعله کان-کما قلنا-إجراء و تنفیذا لحکم اللّه تبارک و تعالی،من دون تأثر بهوی،أو میل مع عصبیة أو انسیاقا مع عاطفة..

و یؤکد هذا المعنی:أن المال الذی حمله«علیه السلام»معه إلیهم،سواء أکان ملکا شخصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو کان من بیت مال المسلمین،لا یجوز له الإسراف و التبذیر فیه،فضلا عن تمزیقه و بعثرته وفق ما یقود إلیه الهوی،و ما یرجحه الذوق و الاستنساب،و تدعو إلیه العاطفة و الإنفعالات الشخصیة.

حدیث المنزلة کان فی بنی جذیمة

روی عن الإمام الباقر«علیه السلام» (1):أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی«علیه السلام»-فی مناسبة ما فعله فی بنی جذیمة:«أنت منی

ص :27


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 238 و علل الشرائع ج 2 ص 473 و 474 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366 و 367 و بحار الأنوار ج 21 ص 142 و ج 101 ص 423 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 485 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 79 و 80 و غایة المرام ج 2 ص 75 و 76.

بمنزلة هارون من موسی».

فقد ظهر أنه لو أراد النبی«صلی اللّه علیه و آله»ان یتولی هذا الأمر فی بنی جذیمة لم یزد علی ما فعله علی«علیه السلام».

و سنشیر إلی بعض ما یرتبط بهذا الحدیث فی غزوة تبوک إن شاء اللّه تعالی..

أنت هادی أمتی
اشارة

و فی النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»فی بنی جذیمة:«أنت هادی أمتی،ألا إن السعید من أحبک،و أخذ بطریقتک، ألا إن الشقی کل الشقی،من خالفک،و رغب عن طریقک إلی یوم القیامة» (1).

فقد دلتنا هذه الکلمة علی أمور ثلاثة أساسیة و ذات أهمیة بالغة هی:

الأمر الأول

إن وصف النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأنه هادی أمته،یدلنا علی أن ما أجراه«علیه السلام»فی بنی جذیمة-لیس هو مجرد إیصال حقوق مالیة إلی أصحابها..و إنما هو یرتبط بالهدایة إلی الحق، و تعریف الناس بما یرضی اللّه تعالی..

ص :28


1- 1) الأمالی للطوسی(ط سنة 1414)ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 143 و موسوعة احادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 219.

و لعل مما یدلنا علی ذلک تنوّع العطاءات،و تنوع أسبابها،حیث أظهرت أحکاما و أسرارا دقیقة و عمیقة،مثل أن لروعات النساء،و فزع الصبیان قیمة مادیة،و أنه لا بد من دیة الأجنة إذا أسقطت فی مثل هذه الحالات.

یضاف إلی ذلک:أنها دلتنا علی مسؤولیة حقیقیة لولی الأمر و هو الرسول و وصیه و الإمام من بعده..عن أمثال هذه الأمور،و أنها لیست مسؤولیة أدبیة أو سلطویة،بل هی مسؤولیة مادیة حقیقیة و واقعیة،و یحتاج إلی إبراء ذمته من هذا الحق المالی،و أن هذا الحق قد أثبته اللّه علی نفسه أیضا.

و لأجل ذلک صرح«علیه السلام»بأنه أراد ببعض ما أعطاه أن یبرئ ذمة اللّه و رسوله.

و لیتأمل المتأمل ملیا فی جعل ذلک من الوفاء بذمة اللّه تعالی أیضا..

کما أن عدم علم صاحب الحق بمقدار الحق الذی ضاع له لا یعنی أن لا یعطی ما یوجب براءة ذمة اللّه و رسوله مما لا یعلمه..بل لا بد من إعطاء ما یفی بما یعلمون،و بما لا یعلمون أیضا..

و هذه و سواها أمور لم تکن واضحة للناس،لو لا فعل علی«علیه السلام»فی هذه الحادثة،و قد لا تخطر لأحد علی بال..

و الأهم من ذلک کله:أنه«علیه السلام»أعطاهم من أجل أن یرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیحفظ دینهم و یصون إیمانهم.

و هی تدل علی أنه لا بد لمن یتصدی لإنصاف الناس،و یتحمل مسؤولیتهم أن یکون عارفا بأسرار الشریعة،واقفا علی دقائقها و حقائقها، و کوامنها و أهدافها..

ص :29

الأمر الثانی

إنه«صلی اللّه علیه و آله»بین أن حقیقة السعادة تنال بأمرین:

أحدهما:أن یحب علیا«علیه السلام»کما هو فی جمیع حالاته یحبه و فی الرضا و فی الغضب،فی الرخاء و فی البلاء،بل هو یحبه حتی حین یحکم علیه،أو علی ولده بالقتل حین یستحق ذلک،و لا ینقص ذلک من محبته و تفانیه فیه شیئا.

أما حب علی«علیه السلام»لأنه شجاع مثلا،فهو لیس حبا لعلی «علیه السلام»،بل هو حب للشجاعة التی سیحبها حتی لو کانت فی أعداء اللّه،و أعداء الإنسانیة،فهذا الحب لا ینفع صاحبه،و لا یسعده فی الدنیا و الآخرة،و لا ینیله رضا اللّه تبارک و تعالی.

الثانی:الأخذ بطریقة علی«علیه السلام»،بمعنی أن ینسجم فیه العمل الجوارحی مع المشاعر،و یستجیب لدعوتها،و هذا ما یعبر عنه بالتأسی و الإقتداء،و أما الحب العقیم،الذی لا یلد العمل الصالح،فلیس بذی قیمة،و لیس من موجبات السعادة،لا فی الدنیا و لا فی الآخرة.

الأمر الثالث

إنه«صلی اللّه علیه و آله»تحدث عن الأخذ بطریقة علی«علیه السلام»، و لم یأمر بعمل نفس علی،لا من حیث الکم،و لا من حیث الکیف،بحیث یکون لعمل الناس نفس قیمة و خلوص عمل علی«علیه السلام»..و سائر حالاته و آثاره،بل المطلوب هو أن یتبع المؤمن سبیله،و طریقته،و علی«علیه

ص :30

السلام»هو القائل:«ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک،و لکن أعینونی بورع و اجتهاد،و عفة و سداد» (1).

و هذا هو السبب أیضا فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد رتب الشقاء و البوار علی مخالفة طریقة علی«علیه السلام»،لا علی فقدان الأعمال لخصوصیات و قیمة عمل علی«علیه السلام»،و ذلک لطف آخر من اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الأمة،و ذلک واضح لا یخفی..

ص :31


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 71 و مختصر بصائر الدرجات ص 154 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 54 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 340 و ج 67 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 34 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 91 و ج 7 ص 165 و ج 8 ص 425 و نهج السعادة ج 4 ص 33 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 205 و ینابیع المودة(ط دار الأسوة)ج 1 ص 439 و قواعد المرام فی علم الکلام لابن میثم البحرانی ص 185 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 305.

ص :32

الفصل السادس

اشارة

علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

ص :33

ص :34

علی علیه السّلام صاحب اللواء الأعظم

و لسنا بحاجة إلی التذکیر بأن علیا«علیه السلام»کان حامل اللواء الأکبر فی حنین.و کثیر من المؤرخین و إن لم یجرؤا علی التصریح بإسمه،أو عزفوا عن ذلک خیانة منهم للحقیقة،و لکن هناک من صرح به،فقد قال القمی«رحمه اللّه»:«فرغب الناس،و خرجوا علی رایاتهم،و عقد اللواء الأکبر،و دفعه إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کل من دخل مکة برایة أمره أن یحملها،و خرج فی اثنی عشر ألف رجل إلخ..» (1).

ص :35


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 147 و 149 و 155 و 165 و تفسیر القمی ج 1 ص 286 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 199 و إعلام الوری ج 1 ص 228 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 140 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 139 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 459 و التفسیر الصافی ج 2 ص 330 و شرح النهج للمعتزلی ج 15 ص 106 و جوامع الجامع للطبرسی ج 2 ص 55 و جامع البیان ج 10 ص 130 و کشف الغمة ج 1 ص 220 و 221 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 341 و شجرة طوبی ج 2 ص 307 و زاد المسیر ج 3 ص 281 و تفسیر القرطبی ج 8 ص 100 و البحر المحیط ج 5 ص 25 و فتح القدیر ج 2 ص 348.

و کان معه«علیه السلام»لواء المهاجرین أیضا.

و لا یصح ما زعموه من أنه«دفع لواء المهاجرین إلی عمر بن الخطاب، و لواء إلی علی بن أبی طالب،و لواء إلی سعد بن أبی وقاص إلخ..» (1).

أولا:لأنهم هم أنفسهم یصرحون بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی لواء المهاجرین لعلی«علیه السلام»،و أعطی رایة لعمر بن الخطاب (2).

ثانیا:إن لواء المهاجرین لا یعطی إلا للشجعان الأکفاء،و لم یظهر من عمر ما یدل علی ذلک،بل ظهر منه ما یدل علی خلافه،و هو الفرار فی أحد، و خیبر،و قریظة،و غیرها و ها هو یفر فی حنین أیضا..

ما جری فی حنین

و فی غزوة حنین انهزم المسلمون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، رغم کثرتهم التی لم یسبق أن حصلت لهم قبل ذلک،و التی جعلت بعضهم

ص :36


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 101 السیرة الحلبیة ج 3 ص 107 و(ط دار المعرفة) ص 64 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 109 و راجع:الطبقات الکبری ج 2 ص 150 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 12 و ج 7 ص 170.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 107 و(ط دار المعرفة)ص 64 و السیرة النبویة لدحلان (ط دار المعرفة)ج 2 ص 109 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 150 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 170.

یقول:«لن نغلب الیوم من قلّة» (1).

نعم لقد هزم الجیش کله،و لم یبق معه«صلی اللّه علیه و آله»سوی بعض بنی هاشم،أحاطوا به«صلی اللّه علیه و آله»،لیکونوا جدارا بشریا یحمیه،و علی«علیه السلام»وحده،هو الذی کان یقاتل المشرکین حتی هزمهم..

ص :37


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 317 عن الواقدی،و أبی الشیخ،و الحاکم،و ابن مردویه،و البزار،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 100 و البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی ج 5 ص 25 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 110 و(ط دار المعرفة) ص 69 و الإفصاح للمفید ص 68 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 180 و بحار الأنوار ج 21 ص 155 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 106 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 73 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 150 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 574 و البدایة و النهایة ج 4 ص 369 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و کشف الیقین ص 143 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 610 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 1 ص 255 و نهج الحق للحلی ص 251 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و راجع:مجمع الزوائد ج 6 ص 178 و 181 و زاد المسیر لابن الجوزی ج 3 ص 281 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 298 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 55 و راجع:بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 139.
الثابتون فی حنین

زعموا:أن عددا من المسلمین قد ثبتوا فی حرب حنین،و لم یفروا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد اختلفوا فی أعدادهم،و أوردوا طائفة من الأسماء،و نحن هنا نقتبس بعض المقاطع مما ذکرناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزء الرابع و العشرین منه..

مکتفین بها عما سواها..و ذلک علی النحو التالی:

لم یثبت سوی علی علیه السّلام

لا مجال لتأیید أی من الدعاوی حول ثبات أی کان من الناس سوی علی«علیه السلام»..

غیر أنه یمکن ترجیح أن یکون هناک أفراد قلیلون من بنی هاشم أحاطوا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لا یناله سلاح الکفار.

أما القتال فکان محصورا به«علیه السلام».

و نستند فی ذلک إلی ما یلی من نصوص:

1-قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و لم یبق منهم مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا عشرة أنفس:تسعة من بنی هاشم خاصة،و عاشرهم أیمن ابن أم أیمن،فقتل أیمن رحمة اللّه علیه،و ثبت التسعة الهاشمیون حتی ثاب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من کان انهزم.

فرجعوا أولا فأولا حتی تلاحقوا،و کانت لهم الکرة علی المشرکین، و فی ذلک أنزل اللّه تعالی،و فی إعجاب أبی بکر بالکثرة:..

ص :38

..وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ، ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ

(1)

.

یعنی:أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام».

و من ثبت معه من بنی هاشم،و هم یومئذ ثمانیة،أمیر المؤمنین«علیه السلام»تاسعهم:

العباس بن عبد المطلب،عن یمین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و الفضل بن العباس عن یساره.

و أبو سفیان بن الحارث ممسک بسرجه عند ثفر بغلته.

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»بین یدیه یضرب بالسیف.

و نوفل بن الحارث،و ربیعة بن الحارث،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب،و عتبة،و معتب ابنا أبی لهب حوله.

و قد ولت الکافة مدبرین سوی من ذکرناه (2).

ص :39


1- 1) الآیتان 25 و 26 من سورة التوبة.
2- 2) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 140 و 141،و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 30 و راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 220 و ج 21 ص 156 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 81 و 82 و شجرة طوبی ج 2 ص 308 و أعیان الشیعة ج 3 ص 522 و إعلام الوری ج 1 ص 386-

و کذلک عدهم ابن قتیبة فی المعارف،و الثعلبی فی الکشف (1).

و أضافوا إلی هؤلاء:أیمن مولی النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

قال ابن شهر آشوب:«و کان العباس عن یمینه،و الفضل عن یساره، و أبو سفیان ممسک بسرجه عند ثفر بغلته،و سائرهم حوله،و علی«علیه السلام»یضرب بالسیف بین یدیه» (3).

2-و فی ذلک یقول مالک بن عبادة الغافقی:

لم یواس النبی غیر بنی هاشم

عند السیوف یوم حنین

هرب الناس غیر تسعة رهط

فهم یهتفون بالناس:أین

ثم قاموا مع النبی علی المو

ت فآبوا زینا لنا غیر شین

و سوی أیمن الأمین من القوم

شهیدا فاعتاض قرة عین (4)

2)

-و قریب منه ذکره الطبرسی فی مجمع البیان ج 5 ص 18 و 19.

ص :40


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 93 و 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 330.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604 و 605 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 330.
3- 3) المصدر السابق.
4- 4) الإرشاد للمفید ج 2 ص 141.و راجع:مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء) ج 2 ص 31 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 305 و ج 2 ص 331 و بحار الأنوار ج 38 ص 220 و ج 21 ص 156 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)-

3-و قال العباس بن عبد المطلب فی هذا المقام:

نصرنا رسول اللّه فی الحرب تسعة

و قد فر من قد فر عنه فأقشعوا

و قولی إذا ما الفضل شد بسیفه

علی القوم أخری یا بنی لیرجعوا

و عاشرنا لاقی الحمام بنفسه

لما ناله فی اللّه لا یتوجع (1)

4-و فی احتجاج المأمون علی علماء عصره،یقول المأمون عن نزول السکینة فی حنین:«إن الناس انهزموا یوم حنین،فلم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا سبعة من بنی هاشم:علی«علیه السلام»یضرب بسیفه، و العباس أخذ بلجام بغلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الخمسة محدقون

4)

-ص 83 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و ج 3 ص 522 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 162.

ص :41


1- 1) الإرشاد للمفید ص 141 و 142 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 164 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 30 و فی بحار الأنوار ج 21 ص 156 و ج 38 ص 220 و ج 41 ص 94 و مجمع البیان ج 5 ص 18 و 19 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 35 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و ج 3 ص 522 و تفسیر المیزان ج 9 ص 231 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 98 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 26 و روح المعانی ج 10 ص 74 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 74 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 348 و 349 و فی المعارف لابن قتیبة ص 164 و نصب الرایة للزیلعی ج 4 ص 180 و أسد الغابة ج 1 ص 161 و الوافی بالوفیات ج 10 ص 20: سبعة،بدل:تسعة.و ثامننا،بدل:و عاشرنا.

بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،خوفا من أن یناله سلاح الکفار،حتی أعطی اللّه تبارک و تعالی رسوله«علیه السلام»الظفر.

عنی بالمؤمنین فی هذا الموضع (1):علیا«علیه السلام»،و من حضر من بنی هاشم.

فمن کان أفضل؟!أمن کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نزلت السکینة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیه؟!

أم من کان فی الغار مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکن أهلا لنزولها علیه؟! (2).

5-قال ابن قتیبة:«کان الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم حنین،بعد هزیمة الناس:علی بن أبی طالب،و العباس بن عبد المطلب -آخذ بحکمة بغلته-و أبو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب،و ابنه، و الفضل بن العباس بن عبد المطلب،و أیمن بن عبید-و هو ابن أم أیمن مولاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حاضنته،و قتل یومئذ هو و ابن أبی سفیان،و لا عقب لابن أبی سفیان-و ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب، و أسامة بن زید بن حارثة..» (3).

ص :42


1- 1) أی فی قوله تعالی: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ .
2- 2) بحار الأنوار ج 49 ص 199 و ج 69 ص 144 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 193 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 2 ص 264.
3- 3) المعارف لابن قتیبة ص 164 و بحار الأنوار ج 38 ص 220 عنه،و مناقب آل أبی-

فتجد أنه لم یذکر أبا بکر و عمر فی جملة من ثبت.

6-و کانت نسیبة بنت کعب المازنیة تحثو فی وجوه المنهزمین التراب، و تقول:أین تفرون عن اللّه،و عن رسوله؟!

و مر بها عمر،فقالت له:و یلک ما هذا الذی صنعت؟!

فقال لها:هذا أمر اللّه (1).

و هذا یدل علی عدم صحة قولهم:إنه کان فی جملة من ثبت مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حنین.حتی ادّعوا:أنه کان آخذا بلجام بغلته «صلی اللّه علیه و آله»..

7-عن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب أنه کان یحدث الناس عن یوم حنین،قال:«فر الناس جمیعا،و أعروا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یبق معه إلا سبعة نفر،من بنی عبد المطلب:العباس،و ابنه الفضل،و علی، و أخوه عقیل،و أبو سفیان،و ربیعة،و نوفل بنو الحارث بن عبد المطلب، و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مصلت سیفه فی المجتلد،و هو علی بغلته الدلدل،و هو یقول:

أنا النبی لا کذب

أنا ابن عبد المطلب».

3)

-طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 330 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279.

ص :43


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 287 و بحار الأنوار ج 21 ص 150 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 106 و شجرة طوبی ج 2 ص 308 و التفسیر الصافی ج 2 ص 331 و نور الثقلین ج 2 ص 200.

إلی أن قال:«التفت العباس یومئذ و قد أقشع الناس عن بکرة أبیهم، فلم یر علیا«علیه السلام»فی من ثبت،فقال:شوهة بوهة،أفی مثل هذا الحال یرغب ابن أبی طالب بنفسه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو صاحب ما هو صاحبه؟!یعنی المواطن المشهورة له.

فقلت:نقّص قولک لابن أخیک یا أبه.

قال:ما ذاک یا فضل؟!

قلت:أما تراه فی الرعیل الأول؟!أما تراه فی الرهج؟!

قال:أشعره لی یا بنی.

قلت:ذو کذا،(ذو کذا)،ذو البردة.

قال:فما تلک البرقة؟!

قلت:سیفه یزیّل به بین الأقران.

قال:برّ،ابن بر،فداه عم و خال.

قال:فضرب علی یومئذ أربعین مبارزا کلهم یقدّه حتی أنفه و ذکره، قال:و کانت ضرباته مبتکرة» (1).

8-و قال الیعقوبی:«فانهزم المسلمون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :44


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 178 و 179 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 575 أو 585 و شجرة طوبی ج 2 ص 328 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 14 و 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 473.

و آله»حتی بقی فی عشرة من بنی هاشم.

و قیل:تسعة.

و هم:علی بن أبی طالب،و العباس بن عبد المطلب،و أبو سفیان بن الحارث،و عتبة،و معتب ابنا أبی لهب،و الفضل بن العباس،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب.و قیل:أیمن ابن أم أیمن» (1).

9-«..و فی روایة:لما فرّ الناس یوم حنین عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یبق معه إلا أربعة،ثلاثة من بنی هاشم،و رجل من غیرهم:علی بن أبی طالب،و العباس-و هما بین یدیه-و أبو سفیان بن الحارث آخذ بالعنان، و ابن مسعود من جانبه الأیسر.و لا یقبل أحد من المشرکین جهته إلا قتل» (2).

10-و قال الطبرسی:«الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی،و العباس،فی نفر من بنی هاشم.عن الضحاک بن مزاحم» (3).

11-عن البراء بن عازب قال:«و لم یبق مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :45


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 62 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 1 ص 254.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة.
3- 3) مجمع البیان ج 5 ص 17 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 32 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 147.

و آله»إلا العباس بن عبد المطلب،و أبو سفیان بن الحارث» (1).

12-و یقول البعض:«و انهزم المسلمون،فانهزمت معهم،فإذا بعمر بن الخطاب،فقلت له:ما شأن الناس؟!

قال:أمر اللّه.

ثم تراجع الناس إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

13-قال المجلسی:«إن الإمام الباقر«علیه السلام»قد احتج علی الحروری:بأنهم«کانوا تسعة فقط:علی،و أبو دجانة،و أیمن؛فبان أن أبا بکر لم یکن من المؤمنین» (3).

ص :46


1- 1) التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 22 و الکشاف ج 2 ص 259 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 163 عن البخاری فی الصحیح،و حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین ج 3 ص 39.
2- 2) السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 624 و راجع ص 623 عن البخاری و بقیة الجماعة إلا النسائی.و المغازی للواقدی ج 3 ص 908 و صحیح البخاری(ط دار ابن کثیر)ج 4 ص 1570 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 101 و عمدة القاری ج 17 ص 300 و 302 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و فتح الباری ج 8 ص 29 و البدایة و النهایة ج 4 ص 329 و راجع:نیل الأوطار ج 8 ص 92 و عون المعبود ج 7 ص 275 و المنتخب من الصحاح الستة لمحمد حیاة الأنصاری ص 111 و شرح الزرقانی علی الموطأ ج 3 ص 28.
3- 3) بحار الأنوار ج 27 ص 323.

14-و عند الطبرسی:فما راعنا إلا کتائب الرجال بأیدیها السیوف و العمد،و القنا،فشدوا علینا شدة رجل واحد،فانهزم الناس راجعین لا یلوی أحد علی أحد،و أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات الیمین، و أحدق ببغلته تسعة من بنی عبد المطلب (1).

15-و عند بعضهم:أن الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» کانوا اثنی عشر رجلا (2).

16-عن أنس بن مالک،قال:ولی المسلمون مدبرین،و بقی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»وحده (3).

ص :47


1- 1) إعلام الوری ص 121 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 230 و بحار الأنوار ج 21 ص 166 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 347 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 181 و شجرة طوبی ج 2 ص 309 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 182.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 348 عن النووی،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 108 و(ط دار المعرفة)ص 65 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 110 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 102 و عمدة القاری ج 14 ص 157 و فتح الباری(ط دار المعرفة-الطبعة الثانیة)ج 8 ص 23 و(تحقیق محب الدین الخطیب)ج 8 ص 30.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 248 و 225 عن أحمد،و ابن أبی شیبة،و الحاکم، و ابن مردویه،و البیهقی.و فی هامشه عن:ابن أبی شیبة ج 14 ص 530 و 531-

17-عن عکرمة:لما کان یوم حنین،ولی المسلمون،و ثبت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أنا محمد رسول اللّه ثلاث مرات،و إلی جنبه عمه العباس (1).

حنین تشبه بدرا

و نلاحظ هنا:أن ما جری فی حنین یشبه ما جری فی بدر من نواح عدة، نذکر منها:

1-الإمداد بالملائکة للمسلمین فی الغزوتین..

2-إن فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة فی کلیهما..

3-إن النکایة فی العدو کانت لعلی..

4-تقارب عدد الذین قتلهم علی«علیه السلام»فی الغزوتین،فقد قتل بیده أربعین رجلا فی حنین (2)..و فی بدر قتل نصف السبعین،و شارک فی قتل

3)

-و عن أحمد ج 3 ص 190 و 279 و ج 5 ص 286 و ابن سعد ج 2 ق 1 ص 113 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 5 ص 141 و السنن الکبری ج 6 ص 206 و عن الدولابی فی الکنز ج 1 ص 42 و راجع:الدر المنثور ج 3 ص 224 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 555 و کنز العمال ج 10 ص 552 و البدایة و النهایة ج 4 ص 374 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 620.

ص :48


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 226 و الدر المنثور ج 3 ص 225.
2- 2) الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 99 و راجع:کشف الغطاء(ط ق)ج 1 ص 15-

النصف الآخر (1)،و هو الذی قتل عتبة و شیبة کما ظهر من سیاق روایة قتلهما.

5-إن ظروف الحرب،و الإمتیازات التی تؤثر علی مسار القتال کانت لصالح المشرکین فی بدر،و کذلک الحال فی غزوة حنین (2).

6-إن کلا من حرب بدر و حرب حنین کانت مصیریة بالنسبة

2)

-و الکافی ج 8 ص 376 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 542 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 452 و ج 21 ص 176 و 178 و 179 و ج 41 ص 94 و 66 و التفسیر الصافی ج 2 ص 332 و نور الثقلین ج 2 ص 201 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة ج 1 ص 257 و ج 9 ص 341. و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 295 و 296 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و الأمالی لابن الشیخ ص 585 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 144.

ص :49


1- 1) راجع:نهج الحق الموجود فی ضمن دلائل الصدق ج 2 ص 353.و لم یعترض علیه ابن روزبهان بشیء.و نور الأبصار ص 86 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 24،و قال:إذا رجعت إلی مغازی محمد بن عمر الواقدی،و تاریخ الأشراف لیحیی بن جابر البلاذری،و غیرها علمت صحة ذلک.و کتاب الأربعین للشیرازی ص 419 و بحار الأنوار ج 41 ص 146 و شجرة طوبی ج 2 ص 273 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 9 ص 339 و أعیان الشیعة ج 1 ص 330 و 395 و کشف الیقین ص 126 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 334.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 24.

للمسلمین،و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و حنین:اللهم إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،و إن شئت أن لا تعبد لا تعبد..

7-توافق عدد قتلی المشرکین فی بدر و حنین و هو عدد سبعین (1).

8-إن عدد الشهداء فیهما کان خمسة علی بعض الأقوال (2)..

9-حاجة المسلمین إلی الماء کانت فی حنین،کما کانت فی بدر (3).

10-کانت غزوة بدر أول غزوة للعرب،و حنین کانت آخر غزوة

ص :50


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 588 و البدایة و النهایة ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 899 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 246 و عیون الأثر ج 2 ص 218.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و راجع:تفسیر المیزان ج 9 ص 235 و مجمع الزوائد ج 6 ص 189 و 190 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 352 و البدایة و النهایة ج 4 ص 389 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 906 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 644 و تاریخ خلیفة بن خیاط ج 1 ص 88.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 335 و ج 9 ص 454 عن أبی نعیم،و عمدة القاری ج 13 ص 43 و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 307 و تاج العروس ج 10 ص 126 و مسند الرویانی ج 2 ص 257 و الخصائص الکبری ج 1 ص 450 و غریب الحدیث للخطابی ج 1 ص 412 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 18.

لهم،فخمدت جمرة العرب بهاتین الغزوتین.

11-إنه«صلی اللّه علیه و آله»رمی فی الغزوتین بالتراب فی وجوه المشرکین و قال:شاهت الوجوه..

12-کلتا الغزوتین کانت بین المسلمین و المشرکین..

و قد ذکرنا تفاصیل هذه الغزوة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فلیراجع.

أحداث ما بعد الهزیمة

و یقولون:إنه لما رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الهزیمة وقعت علی المسلمین فی حنین رکض بغلته نحو علی،فرآه قد شهر سیفه،فأمر العباس بأن ینادی:یا أصحاب سورة البقرة،و یا أصحاب الشجرة إلی أین تفرون؟!هذا رسول اللّه إلخ.. (1).

و لم یفصح لنا هذا النص عن سبب توجه النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی علی«علیه السلام»،فهو لم یذهب نحوه لیتأکد من فراره و عدمه،فهو

ص :51


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 150 و 151 و التفسیر الصافی ج 2 ص 331 و 332 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 459 و 460 و تفسیر المیزان ج 9 ص 234 و نور الثقلین ج 2 ص 199 و 200 و تفسیر القمی ج 1 ص 287 و 288 و راجع: تاریخ الخمیس ج 2 ص 104 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 111.

یعرف علیا،و قد خبره طیلة عشرین عاما من الجهاد و التضحیة،و لکنه أراد أن یطمئن إلی سلامة علی«علیه السلام»،لأن هذا الفرار الذی وقع علی المسلمین لا مبرر له،إلا إن کانوا قد فقدوا الحامی و الناصر،و هو علی«علیه السلام»بأن یکون قد أصیب بمکروه،لأنه«علیه السلام»کان هو العماد للجیش،و هو الآتی بالنصر فی جمیع الحروب..و کم من مرة هزم الجیش کله،أو أخذه الرعب حتی حجزه عن القتال..ثم کان«علیه السلام»هو المنقذ،و هو الحامی.

کما أن هذه اللفتة النبویة المبارکة قد بینت لنا مقام علی«علیه السلام»، و أهمیة موقعه فی ساحات الجهاد..لکی یصونه من الأباطیل التی ربما یحاول المغرضون نسبتها إلیه،و خداع بسطاء الناس بها،مثل أن یزعموا للناس أن علیا«علیه السلام»قد فر ایضا..فإن علیا«علیه السلام»کان قد غاص فی أوساط الأعداء حتی افتقده العباس،و ظن أنه تخلی عن موقعه، و عن دوره،فأطلق کلمات تعبر عن تبرم و شک (1)،فدلوه علیه و هو فی جموع أولئک الأعداء المتکالبین علی قتله،و قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من معهما من المؤمنین..

ص :52


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 178 و 179 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 575 أو ص 585 و شجرة طوبی ج 2 ص 328 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 14 و 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 473.
علی علیه السّلام یقتل ذا الخمار

و قالوا:لما انهزمت هوازن کانت رایاتهم مع ذی الخمار،فلما قتله علی «علیه السلام»أخذها عثمان بن عبد اللّه بن ربیعة،فقاتل بها حتی قتل (1).

و یلاحظ:أن عامة الذین یذکرون قتل عثمان بن عبد اللّه،قد ذکروا أنه أخذ الرایة بعد قتل ذی الخمار،و لکنهم لا یصرحون بإسم الذی قتل ذا الخمار هذا (2).

کما أنهم لم یذکروا لنا إسم الذی قتل عثمان بن عبد اللّه..و نکاد نطمئن إلی أن قاتله هو علی«علیه السلام»دون سواه..لأنه هو الذی هزم المشرکین دون سواه علی«علیه السلام»..

و سیأتی:أن الظاهر هو أن أحدا من المسلمین لم یقتل أحدا من المشرکین

ص :53


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 96 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 606(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 333 عن محمد بن إسحاق،و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 898 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635.
2- 2) راجع علی سبیل المثال:تاریخ الخمیس ج 2 ص 106 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 899 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 246 و البدایة و النهایة ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635.

فی هذه الحرب،فی ساحات القتال.بل انهم حین رجعت راجعة المسلمین وجدوا الأسری مکتفین.و قد ذکرنا بعض الدلائل علی هذا (1).

قتل أبی جرول

و یذکرون فی قتل أبی جرول ما یشبه ما ذکروه فی قتل ذی الخمار فقد رووا:

عن البراء بن عازب قال:کان رجل علی جمل له أحمر،بیده رایة سوداء، علی رمح طویل،أمام هوازن،و هوازن خلفه.إذا أدرک طعن برمحه،و إن فاته الناس،رفع رمحه لمن وراءه فاتبعوه.فبینما هو کذلک إذ هوی له علی بن أبی طالب،و رجل من الأنصار یریدانه،فأتاه علی بن أبی طالب من خلفه،فضرب عرقوبی الجمل،فوقع علی عجزه،و وثب الأنصاری علی الرجل،فضربه ضربة أطن قدمه بنصف ساقه،فانجعف عن رحله.

و اجتلد الناس،فو اللّه ما رجعت راجعة الناس من هزیمتهم حتی وجدوا الأسری مکتفین عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :54


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 24.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 319 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 102 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 111 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 111 و(ط دار المعرفة)ص 69 و راجع:مسند أحمد ج 3 ص 376 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 348 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 373 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 896 و عیون الأثر ج 2 ص 216 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 618 و مصادر کثیرة تقدمت.

و نقول:

إن الصحیح هو أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل أبا جرول، فلاحظ ما یلی:

1-قال الیعقوبی:«و مضی علی بن أبی طالب إلی صاحب رایة هوازن فقتله،و کانت الهزیمة» (1).

2-لعل هذا النص قد تعرض للتحریف،و التصرف و التزییف کما تعودناه فی کثیر من المواضع،من قبل شانئی علی«علیه السلام»..إذ قد روی الآخرون حادثة قتل أبی جرول،مصرحین،بأن الذی قتله هو علی «علیه السلام»وحده..

و قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و إذا فاته الناس دفع لمن وراءه،و جعل یقتلهم و هو یرتجز:

أنا أبو جرول لا براح

حتی نبیح القوم أو نباح

قال:فصمد له أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فضرب عجز بعیره، فصرعه،ثم ضربه فقطره،ثم قال:

قد علم القوم لدی الصباح

أنی لدی الهیجاء ذو نصاح

فکانت هزیمة المشرکین بقتل أبی جرول.

قال:و قتل علی«علیه السلام»أربعین رجلا بعد قتل أبی جرول (2).

ص :55


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 63.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 142-144 و بحار الأنوار ج 21 ص 157 و ج 41-

3-قال ابن شهر آشوب:«و فارسهم أبو جرول،و إنه قدّه عظیما بنصفین،بضربة فی الخوذة،و العمامة،و الجوشن،و البدن إلی القربوس،و قد اختلفوا فی اسمه» (1).

بیانات ضروریة

و هنا بیانات یحسن التعرض لها،و هی التالیة:

1-قالوا:«فی عقر علی«علیه السلام»بعیر حامل رایة الکفار دلیل جواز عقر فرس العدو،و مرکوبه،إذا کان ذلک عونا علی قتله» (2).

2-إن اللواء هو محط أنظار جمیع المقاتلین،فقتل حامله،و سقوط اللواء، یرعب الجیش،و یشوش حرکته،و یصیب المقاتلین بحالة من الضیاع و الإحباط..و یهیؤهم للهزیمة،و یدخلهم فی التفکیر فیها فعلا..و هذا ما حصل بقتل أبی جرول..

3-لا منافاة بین قولهم:إن هزیمة المشرکین کانت حین رماهم النبی «صلی اللّه علیه و آله»بکف من تراب أو حصی..و بین کون السبب هو قتل أبی جرول،فإن قتله قد یکون متصلا بما فعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»من

2)

-ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604-606 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 2 ص 331 و الدر النظیم ص 183 و کشف الغمة ج 1 ص 222.

ص :56


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 66 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 295-296 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 542.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 350 و زاد المعاد ج 3 ص 483.

حیث الزمان..

4-قول ابن شهر آشوب:إن علیا قدّ أبا جرول بنصفین یدل علی عدم صحة قولهم:إن أنصاریا قد شارک علیا فی ذلک..و إن کنا لا نستبعد أن یکون ذلک الأنصاری حاضرا و ناظرا..لکن إثبات مشارکته غیر ظاهر..

5-لو صح ما ذکروه لبادروا إلی ذکر إسم ذلک الأنصاری،و لعل ذکر اسمه أولی عند هؤلاء من ذکر اسم علی«علیه السلام»..إذ لیس من الإنصاف أن یذکروا اسم من ضرب الجمل،و یهملوا من قتل ذلک الفارس العظیم القائد لجیوش المشرکین!!

6-ما ذکرته الروایة من اجتلاد المسلمین و المشرکین بعد عودة المسلمین من الهزیمة،یتناقض مع ما صرحت به بعض النصوص من أن الهزیمة وقعت علی المشرکین،و لم یضرب المسلمون بسیف،و لا طعنوا برمح.

شعر علی علیه السّلام فی حرب حنین

و ذکروا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قال فی حرب حنین؛و أنکرها ابن هشام:

ألم تر أن اللّه أبلی رسوله

بلاء عزیز ذی اقتدار و ذی فضل

و قد أنزل الکفار دار مذلة

فلاقوا هوانا من أسار و من قتل

فأمسی رسول اللّه قد عز نصره

و کان أمین اللّه أرسل بالعدل

فجاء بفرقان من اللّه منزل

مبینة آیاته لذوی العقل

ص :57

فآمن أقوام بذاک فأیقنوا

فأمسوا بحمد اللّه مجتمعی الشمل

و أنکر أقوام فزاغت قلوبهم

فزادهم ذو العرش خبلا علی خبل

و حکم فیهم (1)یوم بدر رسوله

و قوما کماة (2)فعلهم أحسن الفعل

بأیدیهم بیض خفاف قواطع

و قد حادثوها بالجلاء و بالصقل

فکم ترکوا من ناشئ ذی حمیة

صریعا و من ذی نجدة منهم کهل

و تبکی عیون النائحات علیهم

تجود بإرسال الرشاش و بالوبل

نوائح تبکی عتبة الغی و ابنه

و شیبة تنعاه و تنعی أبا جهل

و ذا الذحل تنعی و ابن جدعان فیهم

مسلبة حری مبینة الثکل

ثوی منهم فی بئر بدر عصابة

ذوو نجدات فی الحروب و فی المحل

دعا الغی منهم من دعا فأجابه

و للغی أسباب مرمقة الوصل

فأضحوا لدی دار الجحیم بمعزل

عن الشغب و العدوان فی أسفل السفل (3)

و نقول:

أولا:إن الشعر طریقة تعبیر لها أثر فی النفوس،و یستهویها لحفظه،

ص :58


1- 1) و أمکن منهم.
2- 2) غضابا.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 125 و بحار الأنوار ج 19 ص 321 و ج 41 ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 75 و ج 2 ص 331 و البدایة و النهایة ج 3 ص 404 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 538 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 525.

و تردیده،و تناقله،و الإحتفاظ به،و إبلاغه للأجیال کما أنه یستفز المشاعر، و یلهب الأحاسیس فی کثیر من الأحیان،فإذا أمکن الإستفادة منه فی خدمة الحق و الدین فلا ضیر فی ذلک،و لا حرج إذا التزموا بحدود اللّه فیه.

ثانیا:إن علیا حین یقول الشعر،فإنک لا تجد فی شعره«علیه السلام» تلک السلبیات التی ألمح القرآن إلیها..فهو لا یستهوی الغاوین عن الحق، و لیس فیه هیمان فی کل واد،و لا هو یقول ما لا یفعل..

بل هو شعر یستهوی الباحثین عن الحق،و فیه إتباع لسبیل الرشد،و لا یحید عن سبیل اللّه له سبحانه،و لو بمقدار ذرة أو شعرة..و هو تقریر للحقائق،و إخبار عن الوقائع،و قول فصل،و وعد صادق..

کما أنک لا تجد فیه أی نوع من أنواع الخیال الباطل،و الأوهام الرعناء، و الزائفة..

ثالثا:إنه«علیه السلام»لم یذکر شیئا عن جهد نفسه و جهاده فی بدر، و أحد،و خیبر،و الخندق،و قریظة،و النضیر،و ذات السلاسل،و فدک، و سواها،و لا یتغنی فیه ببطولات سطرها أی من الناس فی حنین.

بل هو یخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالثناء،و ینسب إلیه کل نصر و توفیق.

رابعا:إنه«علیه السلام»یذکر الناس فی شعره هذا بحقائق الدین القائمة علی الحق و العدل،و یشیر إلی القرآن بعنوان أنه المفرق بین الحق و الباطل، و المنسجم مع ما تقضی به العقول،بما فیه من هدایات تستنزل التوفیق الإلهی، و تکون معاندتها من أسباب الخذلان و زیادة العمی فی القلب..

ص :59

غنائم حنین لمن

إننا نعتقد:أن غنائم حنین کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و علی«علیه السلام»،لأن المسلمین انهزموا عن بکرة أبیهم،و قد صرحت بعض النصوص بأنه لم یکن منهم قتال فی حنین أبدا..و قد بقیت جماعة من بنی هاشم-حسب قول عدد من النصوص المتقدمة-آثروا أن یحیطوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله».

أما علی فقد قام بأمر اللّه بقتال المشرکین،حتی هزمهم وحده کما تقدم..

و لکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن هزم اللّه المشرکین،أراد أن یحفظ ماء وجه أصحابه،فقرر أن یجعل لهم نصیبا من الغنائم..فأعلن لهم بذلک،ثم استجازهم بأن یعطی من هذه الغنائم المؤلفة قلوبهم،متوخیا طیب نفوس الأنصار بعد ما نفذ ما أمره اللّه تعالی به (1).

و قد تحدثنا عن ذلک فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»جزء 25.

ص :60


1- 1) الروض الأنف ج 4 ص 167 و راجع:مسند أحمد ج 4 ص 42 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 5 ص 104 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 339 و عمدة القاری ج 17 ص 307 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 556 و کنز العمال ج 14 ص 64 و جامع البیان ج 10 ص 129 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 24 و تفسیر البغوی ج 2 ص 280 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 397 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 293 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 677.
اقطع لسانه
اشارة

قالوا:کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی العباس بن مرداس أربعا (1)(و قیل:أربعین (2))من الإبل یوم حنین،فسخطها،و أنشد یقول:

أتجعل نهبی و نهب العبید (3)

بین عیینة و الأقرع

فما کان حصن و لا حابس

یفوقان شیخی فی المجمع

و ما کان(کنت)دون امرئ منهما

و من تضع الیوم لا یرفع

فبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فاستحضره،و قال له:أنت القائل:

أتجعل نهبی و نهب العبید

بین الأقرع و عیینة

ص :61


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 414 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 147 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 272 و حلیة الأبرار ج 1 ص 294 و کشف الغمة ج 1 ص 224 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 298 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 272 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 398.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 84 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 153 و عیون الأثر ج 2 ص 220.
3- 3) العبید کزبیر:فرس،قاموس المحیط ج 1 ص 311 و هو اسم فرس عباس بن مرداس بالذات.

فقال له أبو بکر:بأبی أنت و أمی،لست بشاعر.

قال:و کیف؟!

قال:قال:بین عیینة و الأقرع.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:

«قم-یا علی-إلیه،فاقطع لسانه».

قال:فقال العباس بن مرداس:فو اللّه،لهذه الکلمة کانت أشد علیّ من یوم خثعم،حین أتونا فی دیارنا.

فأخذ بیدی علی بن أبی طالب،فانطلق بی،و لو أری أحدا یخلصنی منه لدعوته،فقلت:یا علی،إنک لقاطع لسانی؟!

قال:إنی لممض فیک ما أمرت.

قال:ثم مضی بی،فقلت:یا علی،إنک لقاطع لسانی.

قال:إنی لممض فیک ما أمرت.

فما زال بی حتی أدخلنی الحظائر،فقال لی:اعتد ما بین أربع إلی مائة.

قال:قلت:بأبی أنتم و أمی،ما أکرمکم،و أحلمکم،و أعلمکم!

قال:فقال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطاک أربعا،و جعلک مع المهاجرین.فإن شئت فخذ المائة،و کن مع أهل المائة.

قال:قلت:أشر علی.

قال:فإنی آمرک أن تأخذ ما أعطاک،و ترضی.

ص :62

قلت:فإنی أفعل (1).

و ذکروا فی توضیح ما جری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما قال:

اقطعوا عنی لسانه،قام عمر بن الخطاب،فأهوی إلی شفرة کانت فی وسطه لیسلها،فیقطع بها لسانه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:قم أنت فاقطع لسانه،أو کما قال (2).

و فی نص آخر:فقال أبو بکر:بأبی أنت و أمی،لم یقل کذلک،و لا و اللّه ما أنت بشاعر،و ما ینبغی لک،و ما أنت براویة.

قال:فکیف قال؟!

فأنشده أبو بکر.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اقطعوا عنی لسانه.

ففزع منها ناس،و قالوا:أمر بالعباس بن مرداس أن یمثل به،و إنما

ص :63


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 146-148 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و 161 و 170 و 171 و إعلام الوری ص 125 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 237 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 398 و 399 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 5 ص 181 و کشف الغمة ج 1 ص 225 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 272 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 415 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید(هامش)ص 147 و حلیة الأبرار ج 1 ص 294.

أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:اقطعوا عنی لسانه،أی یقطعوه بالعطیة من الشاء و الغنم (1).

و قد ذکروا کذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلیه بحلة (2).

و فی روایة:فأتم له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ماءة (3).

و الظاهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطاه ذلک مکافأة،لقبوله ما عرضه علیه أمیر المؤمنین علی«علیه السلام».

و نقول:

ص :64


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة) ص 84 و راجع:زاد المسیر ج 6 ص 280 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 415.
2- 2) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 85 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 272 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 425 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 466 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 9 ص 290.
3- 3) صحیح مسلم ج 3 ص 108 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 17 و مسند الحمیدی ج 1 ص 200 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 199 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 271 و کنز العمال ج 10 ص 543 و تفسیر البغوی ج 2 ص 280 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 413 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 602 و البدایة و النهایة ج 4 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 680 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 48.

إن لنا هنا بیانات عدیدة،نذکر منها:

لا معنی للخوف إذن

زعمت بعض المرویات:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لأبی بکر:«اقطع لسانه عنی،و أعطه مئة» (1)..و هذا غیر صحیح:

أولا:لأن ابن مرادس توهم أنه یرید قطع لسانه بالفعل (2)،و ظن ذلک ناس آخرون (3)و هذا الظن لا یتلاءم مع کلمة«عنی»فإنها تدل عند جمیع الناس أنه یرید أن یکون العطاء هو یقطع لسانه عن الکلام حول هذا الموضوع..

یضاف علی ذلک قوله:و أعطه مئة من الإبل،فإنها تشیر إلی إرادة تکریمه،لا إلی معاقبته بقطع لسانه علی الحقیقة.

ثانیا:إن أبا بکر قد سعی إلی تغییر قرار النبی بقطع لسان الرجل،

ص :65


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 عن الکشاف،و تفسیر أبی السعود ج 5 ص 169 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 65.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 146-148 و کنز العمال ج 10 ص 517 و إعلام الوری ص 125 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 237 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و 161 و 170 و 171 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 413 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399.

و صار یوضح للنبی أن کلام ابن مرداس لا یتضمن إساءة تستحق قطع لسانه،متهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه لم یفهم معنی کلام ابن مرداس..فهل بعد هذا یمکن أن یأمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أبی بکر من أن یخطئ فی فهم قوله:اقطع لسانه،فیقطع لسان الرجل علی الحقیقة؟!..

ثالثا:کانت هناک وحدة حال قائمة بین أبی بکر و عمر،فلعله-یتأثر بموقف عمر،و یقبل بتأویله لکلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یفسح المجال له لیقطع لسان الرجل بشفرته التی أهوی إلیها لیسلها من وسطه..

و لسوف لن ینفع الندم و الأسف بعد ذلک..

إخافة الناس بالمزاح لا تجوز

و قد یقال:إن من المعلوم:أنه لا یجوز إخافة الناس بلا سبب یرضاه اللّه تعالی..فکیف یخیف النبی«صلی اللّه علیه و آله»ابن مرداس بکلام کان أشد علیه من یوم خثعم،حین أتوهم فی دیارهم؟!

و کیف یواصل علی«علیه السلام»إخافته بإیهامه أنه سینفذ فیه أمر النبی الذی یخشاه؟!

و نجیب:

أولا:إن الحرام هو الفعل و القول الذی یدل دلالة قاطعة علی ضرر یخشاه ذلک الشخص..و لکن لو فعل أو قال ما هو حلال،و ما له دلالة صحیحة علی أمر مباح،لکن السامع أخطأ فی فهمه،بسبب قلة تدبره فی معناه،أو لخطأ السامعة عنده..فلیس هذا من الحرام فی شیء،لأن المتکلم

ص :66

لا یتحمل مسؤولیة الأخطاء التی یقع فیها السامع المقصر أو المخطئ فی فهم معنی الکلام أو فی سماعه..و هذا بالذات هو ما جری لعباس بن مرداس..

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یخاطب ابن مرداس،بل کان خطابه موجها إلی علی«علیه السلام»،و المطلوب منه هو أن یفهم مقاصده من یوجّه خطابه إلیه،بالطریقة التی یعرف أنه یفهم تلک المقاصد من خلالها.

و ربما یکون هناک إشارات أو رموز بین المتخاطبین..و لا یعنیه ما یفهمه الآخرون فی شیء،فقد یفهمون شیئا،و قد لا یفهمون،و قد یخطئون و قد یصیبون،و ربما یکون قاصدا للتعمیة علیهم.

و جواب علی لابن مرداس لم یتضمن جدیدا،بل هو أکد له علی عزمه علی تنفیذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لکی تحصل المفاجأة السارة التی ستتضاعف آثارها علی ابن مرداس،من خلال زیادة البهجة،و عمق الفرحة،و السعادة،و الشعور بالإمتنان بصورة أعمق و أصدق..

مشورة علی علیه السّلام علی ابن مرداس

و تأتی نصیحة أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن مرداس لتکون إسهاما فی تکامل هذا الرجل روحیا،و تعمیق شعوره بالکرامة و بالقیمة الإنسانیة، و لیصبح معیار الربح و الخسارة عنده لیس هو الحصول علی الأموال، و المناصب،بل هو الحصول علی المیزات الروحیة و الإیمانیة،و السابقة فی الدین،و التحلی بالشیم و المیزات الإنسانیة.

ص :67

و قد رسمت مشورة علی«علیه السلام»لابن مرداس حدودا أظهرت له:أن هناک نوعان من الناس،هم:أهل الهجرة و السابقة،و الجهاد، و التضحیة بالمال،و النفس،و الولد،و التخلی عن الأوطان،و عن الأهل و العشیرة من أجل دینهم،و حفظ إیمانهم.

و یقابلهم:أهل الطمع و طلاب الدنیا،الذین یقیسون الأمور بالأرقام و الأعداد.

و قد جاء رسم هذه الحدود له فی نفس اللحظة التی انفتحت فیها بصیرته علی معنی القیمة،حین ساقته تحولات الأمور معه إلی أن یلهج بالقول:«بأبی أنتم و أمی،ما أکرمکم،و أحلمکم،و أعلمکم..»!

فوجد نفسه أمام کرم لا یضاهی،تجلی له بهذا العطاء الجلیل..

و أمام حلم لا یجاری،حیث اعترض علی من دانت له العرب،و لم تقصر همته عن مناهضة العجم،و لم یجد فیه إلا الخلق الرضی،و إلا السماح،و السماحة، و الحلم و النبل،و کمال الرصانة و العقل،و العفو،و الإنصاف و العدل..

فقد استدعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سأله سؤالا واحدا، و لم ینتظر منه جوابا،بل بادر إلی اتخاذ القرار الحاسم بحقه.

و لکنه لم یکن قرار ملک أو جبار،بل کان قرار الرحمة و الرضا،و الکرم، و الحلم.

و وجد نفسه کذلک أمام علم لا یوصف،اضطره إلی البخوع و التسلیم،و طلب المشورة من علی«علیه السلام»بالذات،فجاءته مشورته الصادقة،فلم یجد حرجا من العمل و الإلتزام بها..

ص :68

الفصل السابع

اشارة

سرایا حنین..و غزوة الطائف..

ص :69

ص :70

سرایا تجاهلوها
اشارة

و نلاحظ:أن ثمة سرایا قام بها علی«علیه السلام»بأمر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تجاهلها عامة المؤرخین الذین یؤیدون الفریق الذی ناوأ علیا«علیه السلام»فی حیاته.

و نذکر من هذه السرایا التی حصلت-فیما یظهر بین حنین و الطائف، ما یلی:

1-سرایا لکسر الأصنام

قال الیعقوبی،و غیره:«و وجه علیا«علیه السلام»لکسر الأصنام فکسرها» (1).

ص :71


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 64،و إعلام الوری ص 123 و 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 387 و 388 و کشف الغمة ج 1 ص 226 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 21 ص 163 و 164 و 169 و ج 41 ص 95 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 33 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 332 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 92 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 151-153.

و نقول:

1-سیأتی إن شاء اللّه أنه«علیه السلام»بعد حنین لم یعد إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلا بعد الإنتهاء من حصار الطائف.فدلنا ذلک علی أنه کان یقوم بمهمات جسام،توازی فی أهمیتها مواجهة أهل الطائف فی أیام حصارهم.

2-إن النص لم یحدد لنا عدد هذه الأصنام،و لا أسماء،و لا أمکنة وجودها..فإن کانت هی الأصنام المعهودة،و هی العزی،و ود،و سواع، و مناة،و ذو الکفین،و اللات،و ما إلی ذلک..فهو یدل علی عدم صحة ما ذکروه من أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل المغیرة و أبا سفیان لهدم الطاغیة، و هو اللات،و فلانا الآخر لهدم مناة،و فلانا لهدم العزی و ما إلی ذلک..

و أن ذکر هؤلاء و عدم التصریح بما أوکل إلی علی«علیه السلام»قد جاء للتعمیة علی الحقیقة،و التشکیک بها.

2-سریة لمواجهة خیل ثقیف

و قالوا:«خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،و وجه علی بن أبی طالب،فلقی نافع بن غیلان بن سلمة بن معتب فی خیل من ثقیف (ببطن وج و هو واد بالطائف)فقتله،و انهزم أصحابه».

زاد المفید و غیره قوله:و لحق القوم الرعب،فنزل منهم جماعة إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :72


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 64 و إعلام الوری ص 124 و(ط مؤسسة آل البیت)-
3-سریة علی علیه السّلام إلی خثعم

قالوا:سار«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه إلی الطائف(فی شوال سنة ثمان،فحاصرهم بضعة عشر یوما (1)أو)فحاصرهم أیاما.

و أنفذ أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»فی خیل،و أمره أن یطأ ما وجد، و أن یکسر کل صنم وجده.

فخرج حتی لقیته خیل خثعم فی جمع کثیر،فبرز له رجل من القوم یقال له شهاب،فی غبش الصبح،فقال:هل من مبارز؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«من له»؟!

1)

-ج 1 ص 388،و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 168 و ج 41 ص 95 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 153 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 185 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 257 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 605 و 606 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 93.

ص :73


1- 1) إعلام الوری ص 123 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 387 و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 168 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 598 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 348 و الدر النظیم ص 185 و کشف الغمة ج 1 ص 226 و الإرشاد ج 1 ص 153 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 93 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 257.

فلم یقم أحد،فقام إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام».

فوثب أبو العاص بن الربیع،فقال:تکفاه أیها الأمیر.

فقال:«لا،و لکن إن قتلت فأنت علی الناس».

فبرز إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

إن علی کل رئیس حقا

أن یروی الصعدة أو تدقا (1)

ثم ضربه فقتله.و مضی فی تلک الخیل،حتی کسر الأصنام،و عاد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو محاصر لأهل الطائف(ینتظره).

فلما رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»کبر(للفتح)،و أخذ بیده،فخلا به، و ناجاه طویلا (2).

ص :74


1- 1) الصعدة:القناة المستویة من منبتها لا تحتاج إلی تعدیل.راجع:الصحاح-صعد- ج 2 ص 498.
2- 2) راجع:إعلام الوری ص 123 و 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 235 و 388 و 389،و الدر النظیم ص 185 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 115 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 605 و 606 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 182 و ج 2 ص 332.و بحار الأنوار ج 21 ص 163 و 164 و 169 و ج 41 ص 95 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 92 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 266 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 151-153 و فی هامشه قال:روی باختلاف یسیر فی سنن الترمذی ج 5 ص 303،و تاریخ بغداد ج 7 ص 402،-

فروی عبد الرحمن بن سیابة،و الأجلح جمیعا،عن أبی الزبیر،عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خلا بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»یوم الطائف،أتاه عمر بن الخطاب،فقال:أتناجیه دوننا،و تخلو به دوننا؟!

فقال:«یا عمر،ما أنا انتجیته،بل اللّه انتجاه» (1).

قال:فأعرض عمر و هو یقول:هذا کما قلت لنا قبل الحدیبیة:

لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِینَ

(2)

،فلم ندخله،و صددنا عنه.

فناداه النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لم أقل:إنکم تدخلونه فی ذلک العام»! (3).

2)

-و مناقب المغازلی ص 124،و أسد الغابة ج 4 ص 27،و کفایة الطالب ص 327 و کشف الغمة ج 1 ص 226.

ص :75


1- 1) راجع المصادر المتقدمة.
2- 2) الآیة 27 من سورة الفتح.
3- 3) راجع:إعلام الوری ص 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 388 و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 169 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 153 و قال فی هامشه: أنظر قطعا منه فی سنن الترمذی ج 5 ص 3726/639.و جامع الأصول ج 8 ص 6505/658،و تاریخ بغداد ج 7 ص 402،و مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 124 و 163،و کفایة الطالب ص 327،و أسد الغابة ج 4 ص 27،و مصباح الأنوار ص 88،و کنز العمال ج 11 ص 33098/625-

و عن جابر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال یوم الشوری:نشدتکم باللّه هل فیکم أحد ناجاه رسول اللّه یوم الطائف،فقال أبو بکر و عمر:«یا رسول اللّه ناجیت علیا دوننا».

فقال لهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ما أنا ناجیته،بل اللّه أمرنی

3)

-عن الترمذی،و الطبرانی.انتهی. و حدیث المناجاة مذکور فی کثیر من مصادر أهل السنة،و لکنهم یتحاشون غالبا التصریح باسم المعترضین علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع علی سبیل المثال:إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 525-531 عن المصادر التالیة: صحیح الترمذی(ط الصاوی)ج 13 ص 173 و الرسالة القوامیة للسمعانی،و المناقب للخوارزمی(ط تبریز)ص 83،و النهایة فی اللغة ج 4 ص 138 و تذکرة الخواص (ط الغری)ص 47 و نهج البلاغة(ط القاهرة)ج 2 ص 167 و 411 و مسند أحمد،و در بحر المناقب(مخطوط)ص 47 و الریاض النضرة(ط الخانجی)ج 2 ص 200 و ذخائر العقبی(ط القدسی)ص 85 و البدایة و النهایة ج 7 ص 356 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی (مخطوط)ص 187 و المناقب لعبد اللّه الشافعی(مخطوط)ص 164 و مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 47 و أسنی المطالب لمحمد الحوت،و تاج العروس ج 1 ص 358 و ینابیع المودة ص 58 و تجهیز الجیش ص 374 و سعد الشموس و الأقمار(ط التقدم العلمیة بمصر)ص 210 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 594 عن الترمذی،و النسائی،و الطبرانی عن أبی هریرة.

ص :76

بذلک»غیری؟!

قالوا:لا (1).

و نقول:

تضمنت الروایات المتقدمة أمورا عدیدة،نقتصر منها علی ما له ارتباط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلاحظ المطالب التالیة:

من دلالات شعر علی علیه السّلام

قد بین الشعر المنسوب إلی علی«علیه السلام»ما یلی:

1-أن المفروض بالرئیس و القائد أن یتصدی بنفسه لقتال العدو،و أن یکون قتالا مؤثرا،بحیث یروی رمحه من دماء أعدائه،أو أن یتحطم ذلک الرمح و یتلاشی.

2-إن ذلک ینتج:أن سلاح القائد لیس لمجرد الدفاع عن شخصه،بل هو للدفاع عن القضیة،إذ لو کان للدفاع عن الشخص،فربما یکفیه ما هو أقل من ذلک بکثیر،أو ربما لم یحتج إلیه من الأساس.

3-إن ذلک یستبطن:أن علی الرئیس،و القائد أن لا یخرج نفسه من دائرة التصدی للقتال،بحیث یکون همه حفظ نفسه،لیضحی بغیره،لیکون دوره هو مجرد إصدار التوجیهات،کما یفعله الکثیر من الرؤساء و القادة

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 180 و ج 31 ص 337 و الإحتجاج ج 1 ص 202 و 203 و مصباح البلاغة للمیرجهانی ج 3 ص 221 و غایة المرام ج 2 ص 132.

قدیما و حدیثا.

تعدد المناجاة

و قد أظهرت المصادر التی ذکرت المناجاة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ناجی علیا«علیه السلام»فی غیر ذلک الموضع أیضا..فراجع (1).

ص :78


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 534-536 و راجع:ج 4 ص 98 و ج 17 ص 56 و ج 18 ص 185 و 186 و ج 20 ص 335 و ج 21 ص 672 و ج 22 ص 553 و ج 23 ص 30 و 31 و 524 و 585 و ج 30 ص 654. و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 457 و ج 2 ص 87 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و ج 2 ص 64 و العمدة لابن البطریق ص 287 و ذخائر العقبی ص 72 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 128 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و ج 38 ص 312 و مسند أحمد ج 6 ص 300 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و کتاب الوفاة للنسائی ص 52 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 375.و راجع أیضا:و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 154 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 130 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 494 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 364 و کنز العمال ج 13 ص 146 و معجم الرجال و الحدیث ج 2 ص 172 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 394 و 395 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 251 و البدایة و النهایة ج 7 ص 397 و أعیان الشیعة ج 1 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد 12 ص 255 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 305.
دلالات مناجاة النبی صلی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

إن مناجاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»دلت علی أنه «علیه السلام»هو موضع سر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دون غیره..و لم یعد یمکن لأحد أن یدعی لنفسه خصوصیة لدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»تؤهله لمقام الخلافة بعده«صلی اللّه علیه و آله»..

و لعل هذا هو السبب فی تغیظ بعض الناس،حتی جاهر بالإعتراض علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر..

فجاءه الجواب الصاعق،الذی کان أشد ضررا بطموحاته،حین أعلن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أن اللّه تعالی هو الذی أمره بذلک.

بل زاد علی ذلک بأن أعلن أنه«علیه السلام»موضع سر اللّه أیضا تماما کما هو حال النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فقال:«بل اللّه انتجاه»، و الفرق بینهما أن اللّه ینتجی رسوله مباشرة،و بالوحی إلیه،و ینتجی علیا «علیه السلام»بواسطة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال لعلی«علیه السلام»:«إنک لحجة اللّه علی خلقه،و أمینه علی سره،و خلیفة اللّه علی عباده (1).

ص :79


1- 1) ینابیع المودة ص 53 و(ط دار الإسوة)ج 1 ص 167 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 135 و بشارة المصطفی للطبری ص 437 و مشارق الشموس للمحقق الخوانساری ج 2 ص 442 و الأمالی للصدوق ص 155 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 267 و فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق ص 79 و روضة الواعظین-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:«هذا وصیی،و موضع سری،و خیر من أترک بعدی» (1).

1)

-ص 346 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 27 و بحار الأنوار ج 42 ص 191 و ج 93 ص 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 21 و مسند الإمام الرضا «علیه السلام»ج 2 ص 187 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» ص 269 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 146 و ج 8 ص 180 و غایة المرام ج 1 ص 109 و 170 و ج 2 ص 191 و ج 5 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 82 و ج 5 ص 50 و ج 22 ص 324 و ج 23 ص 404.

ص :80


1- 1) إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 4 ص 75 و 76 و 350 و راجع:ج 15 ص 153 و 154 و ج 21 ص 600 و ج 23 ص 521 و 555 و ج 31 ص 192 و 247 عن میزان الإعتدال(مطبعة السعادة بمصر)ج 1 ص 298 و(ط البابی الحلبی بالقاهرة)ص 635 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 6 ص 446 و ج 7 ص 5 عن جامع الأحادیث(ط دمشق)تألیف عباس صقر،و أحمد عبد الجواد بمصر ج 3 ص 97،و مجمع الزوائد ج 9 ص 113 و 114 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 32 عن الطبرانی،و ابن مردویه،و عن مفتاح النجا (مخطوط)ص 94 عن العقیلی،و عن در بحر المناقب(مخطوط)ص 60 عن ابن المغازلی،و أرجح المطالب ص 24 و 589 و قرة العینین فی تفضیل الشیخین ص 234 و راجع:مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 335 و 385-

و ورد هذا المعنی فی روایات أخری أیضا (1).

1)

-و 387 و 445 و شرح الأخبار ج 1 ص 117 و 195 و الأمالی للمفید ص 61 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 246 و 247 و 256 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 49 و بحار الأنوار ج 38 ص 12 و میزان الحکمة ج 1 ص 137 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 221 و کنز العمال ج 11 ص 280 و (ط مؤسسة الرسالة)ص 610 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 96 و 204 و قاموس الرجال ج 10 ص 335 و الفوائد المجموعة و الأحادیث الموضوعة ج 1 ص 346 و معجم الرجال و الحدیث ج 2 ص 62 و کتاب المجروحین ج 1 ص 279 و ج 3 ص 5 و الموضوعات لابن الجوزی(ط المکتبة السلفیة)ج 1 ص 375 و الموضوعات لأبی الفرج القرشی ص 259 و 281 و 283 و تهذیب التهذیب ج 3 ص 91 و أعیان الشیعة ج 6 ص 295 و کشف الغمة ج 1 ص 156 و کشف الیقین ص 255 و أهل البیت«علیهم السلام»فی الکتاب و السنة ص 143 و الکامل فی ضعفاء الرجال ج 6 ص 397 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 328 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 57 و ذخیرة الحفاظ لابن القیسرانی محمد بن طاهر المقدسی ج 3 ص 1588 و معرفة التذکرة لابن القیسرانی ج 1 ص 117 و محاضرات الأدباء للأصفهانی ج 2 ص 496.

ص :81


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 25 ص 157 و 158.
التشکیک بما قاله النبی صلی اللّه علیه و آله

و أغرب ما قرأناه:أن عمر بن الخطاب حین سمع قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:بل اللّه انتجاه،بادر إلی القول:هذا کما قلت لنا قبل الحدیبیة لتدخلن المسجد الحرام إن شاء اللّه آمنین،فلم تدخله و صددنا عنه..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لم أقل إنکم تدخلونه فی ذلک العام..

أی أن عمر یرید أن یقول:کما أن ذلک الوعد لم یتحقق،و کنت تتکلم من دون ضابطة،فإن قولک هذا:إن اللّه انتجی علیا«علیه السلام»،لیس بصحیح أیضا..

فإذا ظهر للناس أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن أشیاء لا واقع لها،ثم قدّم لهم شاهد علی ذلک،فلا بد أن یستقر هذا الأمر فی أذهانهم و قلوبهم،و سیصعب اقتلاعه بعد ذلک:و هذا یؤدی إلی محق الإیمان بالنبوة فی قلوبهم و عقولهم..

فاجابه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما دل علی أن ذلک القائل أراد أن یوهم الناس بأمر لا واقع له،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:إن دخولهم مکة سیکون فی ذلک العام،بل قال لهم:إنهم سوف یدخلونها من دون تحدید وقت،فلماذا ینسب إلیه عمر ما لم یقله؟!

و هی إجابة واضحة،یفهمها کل أحد..و هی تدین ذلک الرجل الذی اتهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما لم یقله..و تبقی هذه الإدانة ماثلة أمام أعین الأجیال و الأحقاب،و تنبئ عن معان کان الأجدر بهم التسترّ علیها.

ص :82

إجابات النبی صلی اللّه علیه و آله أحرجتهم

و هذه الإجابات النبویة عن أسباب المناجاة،ثم إبطاله التهمة العمریة هو السبب فی سعی أتباع أولئک المعترضین علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی التکتم علی أسماء المعترضین علیه«صلی اللّه علیه و آله»،کما تدل علیه تعابیرهم فی روایاتهم،مثل قولهم:

فقال الناس..فقالوا..فقال ناس من أصحابه..فقال رجل..فقال بعض أصحابه..فقال قوم..حتی کره من الصحابة ذلک،فقال قائل منهم..

هذا بالإضافة إلی محاولاتهم إسقاط اعتراض عمر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه وعد بدخول مکة و جوابه«صلی اللّه علیه و آله»..

تهدید أهل الطائف بعلی علیه السّلام
اشارة

عن المطلب بن عبد اللّه،عن مصعب بن عبد الرحمن بن عوف،عن أبیه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاصر أهل الطائف إلی عشرة أو سبعة عشر یوما،فلم یفتحها،ثم أوغل روحة أو غدوة،ثم نزل،ثم هجّر،فقال:

«أیها الناس،إنی لکم فرط،و إن موعدکم الحوض،و أوصیکم بعترتی خیرا..».

ثم قال:«..و الذی نفسی بیده،لتقیمنّ الصلاة،و لتأتنّ الزکاة،أو لأبعثنّ إلیکم رجلا منی،أو کنفسی،فلیضربنّ أعناق مقاتلیکم،و لیسبین ذراریکم».

ص :83

فرأی أناس:أنه یعنی أبا بکر أو عمر.

فأخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:هو هذا.

قال المطلب بن عبد اللّه:فقلت لمصعب بن عبد الرحمن بن عوف:فما حمل أباک علی ما صنع؟!

قال:أنا-و اللّه-أعجب من ذلک (1).

و عن أبی ذر قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و قد قدم علیه وفد أهل الطائف-:یا أهل الطائف،و اللّه لتقیمنّ الصلاة،و لتؤتنّ الزکاة أو لأبعثنّ إلیکم رجلا کنفسی،یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،یقصعکم بالسیف.

فتطاول لها أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ بید علی «علیه السلام»،فأشالها،ثم قال:هو هذا.

فقال أبو بکر و عمر:ما رأینا کالیوم فی الفضل قط (2).

و نقول:

ص :84


1- 1) بحار الأنوار ج21ص 152 و ج 40 ص 30 و الأمالی للطوسی ص 516 و(ط دار الثقافة)ص 504.
2- 2) أمالی الطوسی ص 590 و(ط دار الثقافة)ص 579 و بحار الأنوار ج 21 ص 179 و 180 و ج 38 ص 324 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 463 و ج 2 ص 24 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 11 ص 224.

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

أفعال أفصح من الأقوال

تضمنت النصوص المتقدمة:

1-أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاصر الطائف أسبوعین أو ثلاثة أو أکثر..

2-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»أوغل روحة،أو غدوة.

3-ثم نزل.

4-ثم هجّر.

5-ثم أطلق تهدیداته القویة:بأنه سوف یرمیهم بعلی«علیه السلام»، لیضرب أعناق مقاتلیهم،و یسبی ذراریهم،أو یقیمون الصلاة،و یؤتون الزکاة..فما تفسیر ذلک کله؟!

و نقول:

تظهر الإجابة علی ذلک بالتأمل فیما یلی من نقاط:

1-إن تحرکات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،علی النحو المشار إلیه آنفا، حیث کان یترکهم،ثم یعود إلیهم..روحة أو غدوة،ثم ینزل،ثم یهجر، أمر لم یعرفه الناس فی الحروب آنئذ..و لا سیما حین یکون التحرک فی وقت الهاجرة..فإن هذه التحرکات کانت مرصودة من قبل أهل الطائف،و لا بد أنها کانت تثیر دهشتهم و تساؤلاتهم،و توقعهم فی حیرة بالغة..

و لا بد أن تکون قد أفهمتهم أمورا کثیرة،أهونها أنهم غیر متروکین،

ص :85

و أن علیهم أن یتوقعوا مفاجأتهم فی کل وقت،و زمان،فلا یمکنهم أن یأمنوا علی أنفسهم بالخروج من حصونهم،و التخلی عن أسوارهم..بل علیهم أن یبقوا فی حالة تأهب و حذر.

کما لا بد أن تبقی ماشیتهم معهم،فلا یمکنهم تسریحها،و لا بد لها من أن تجد ما تأکله،لیمکنهم أن یستفیدوا منها فی هذا الوقت الذی هم بأمس الحاجة إلیها،کما أن علیهم أن یتدبروا أمرهم فی إیجاد المؤن لأنفسهم،و ربما ینفد منهم کل شیء..و لا یبقی لهم حتی ماشیتهم.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»هددهم بأنهم إن لم یستجیبوا لنداء العقل، فسیرمیهم بأخیه علی«علیه السلام»،الذی هزمهم فی حنین قبل أیام هزیمة مرة،و ذلیلة و مخزیة،و قد کانوا عشرات الألوف،فهل یمکنهم الصمود الآن بعد أن تفرق ذلک الجمع عنهم؟!

3-إن قذائف المنجنیق أضرت بهم..مع علمهم بأن علیا«علیه السلام»لم یشارک بعد فی الحرب علیهم،بل هو لم یحضر بعد إلی ساحات النزال،لأنه کان منشغلا بتطهیر بعض الجهات من الجماعات الصغیرة المنتشرة فی المنطقة،الأمر الذی یشیر إلی أن المنطقة قد خرجت من أیدیهم، و لم تعد قادرة علی مدید العون لهم..

4-إن علیهم أن یتوقعوا أن مصیبتهم الکبری ستکون حین یأذن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بمناجزتهم..فإنه لا شیء یصده عن إنزال عقاب اللّه فیهم،و سوف لا تغنی عنهم حصونهم شیئا،کما لم تفد حصون قریظة و خیبر أهلها شیئا.

ص :86

و لأجل ذلک هددهم بأن یبعث علیهم رجلا منه کنفسه،یضرب أعناق مقاتلیهم،و یسبی ذراریهم.

5-و قد اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی هذین الأمرین:قتل المقاتلین، و سبی الذراری..علی قاعدة: رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبٰادَکَ وَ لاٰ یَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً کَفّٰاراً (1)،و المطلوب هو التخلص من الظلم،و قطع دابر الظالمین،و إفساح المجال للناس-من غیر المصرین علی القتال-لیمارسوا حریتهم فی اختیار معتقداتهم،استنادا إلی الدلیل القاطع للعذر،و لیختاروا طریقة عیشهم بأنفسهم.

6-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح بإسم الذی یرید أن یرمیهم به..

و وصفه بأوصاف جلیلة و جمیلة،لیطلق الناس العنان لخیالهم فی التعرف علی ذلک الشخص،و یتلمسوا تلک المیزات فی هذا،ثم فی ذاک،حتی یجدوها بأنفسهم فی صاحبها المعهود و المقصود..بعد أن یکونوا قد استحضروا میزات هذا و ذاک من الطامحین و الطامعین..

7-و لکن هذا الإبهام لم یدم طویلا حیث جاءت المطالبة بالتصریح بإسمه،فصرح لهم بذلک الإسم الشریف..الأمر الذی حمل المطلب بن عبد اللّه علی أن یسأل مصعب بن عبد الرحمان بن عوف فقال:فما حمل أباک علی ما صنع.

فقال مصعب:و أنا و اللّه أعجب من ذلک.

ص :87


1- 1) الآیتان 26 و 27 من سورة نوح.

أی أنه سأله عن سبب عدم مبایعة عبد الرحمان بن عوف لعلی«علیه السلام»بالخلافة،و تقدیم عثمان علیه فی یوم الشوری العمریة!إذا کان یعلم أن ذلک جری له،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال فیه ما قال..

فلم یجد عنده جوابا معقولا،لأن الجواب المعقول لا یسعده،فإن السبب الحقیقی هو الطمع و عدم الورع..

فک الحصار لتسهیل الإستسلام

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما واقع- و ربما قال:فزغ (1)-رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من هوازن،سار حتی نزل الطائف،فحصر أهل وج (2)أیاما،فسأله القوم أن یبرح عنهم لیقدم علیه و فدهم،فیشترط له،و یشترطون لأنفسهم.

فسار حتی نزل مکة،فقدم علیه نفر منهم باسلام قومهم.و لم یبخع القوم له بالصلاة و لا الزکاة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لا خیر فی دین لا رکوع فیه و لا سجود.

أما و الذی نفسی بیده لیقیمنّ الصلاة،و لیؤتنّ الزکاة،أو لأبعثنّ إلیهم رجلا هو منی کنفسی،فلیضربنّ أعناق مقاتلیهم،و لیسبینّ ذراریهم،و هو هذا.

ص :88


1- 1) الصحیح:فرغ.
2- 2) وجّ:موضع بناحیة الطائف.أو اسم جامع حصونها.أو اسم واحد منها.

و أخذ بید علی«علیه السلام»فأشالها.

فلما صار القوم إلی قومهم بالطائف أخبروهم بما سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأقروا له بالصلاة،و أقروا له بما شرط علیهم.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما استعصی علیّ أهل مملکة،و لا أمة إلا رمیتهم بسهم اللّه عز و جل.

قالوا:یا رسول اللّه:و ما سهم اللّه؟!

قال:علی بن أبی طالب.ما بعثته فی سریة إلا رأیت جبرئیل عن یمینه، و میکائیل عن یساره،و ملکا أمامه،و سحابة تظله،حتی یعطی اللّه عز و جل حبیبی النصر و الظفر (1).

و هذا معناه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حقق نصرا عظیما، یوازی ما حققه فی غزوة الخندق و خیبر و سواهما..

و یدل علی ذلک أیضا:ما تقدم من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال لأصحابه حین أرادوا أن یرتحلوا عن الطائف:«قولوا:لا إله إلا اللّه،وحده لا شریک له،صدق وعده،و نصر عبده،و أعز جنده،و هزم الأحزاب

ص :89


1- 1) الأمالی للطوسی ص 516 و 517 و(ط دار الثقافة-قم)ص 505 و بحار الأنوار ج 21 ص 153 و ج 38 ص 305 و ج 39 ص 101 و ج 40 ص 32 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 315 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 359 و شرح الأخبار ج 2 ص 414 و الثاقب فی المناقب ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 67 و 77 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308.

وحده» (1).

فلو لم یکونوا منتصرین کانتصار یوم الأحزاب،لم یکن وجه لأمرهم بأن یقولوا ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یطلق الشعارات جزافا.

ص :90


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 388 عن الواقدی،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 112 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 114 و راجع المصادر المتقدمة.

الباب التاسع إلی تبوک..

اشارة

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید..

الفصل الخامس:حدیث بریدة..

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :91

ص :92

الفصل الأول

اشارة

آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

ص :93

ص :94

هدم صنم طیء:الفلس

قالوا:و فی شهر ربیع الآخر من سنة تسع بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی خمسین و مائة رجل-أو مائتین کما ذکره ابن سعد-من الأنصار،علی مائة بعیر و خمسین فرسا،و معه رایة سوداء،و لواء أبیض إلی الفلس،لیهدمه.

فأغاروا علی أحیاء من العرب،و شنوا الغارة علی محلة آل حاتم مع الفجر،فهدموا الفلس و خربوه،و ملأوا أیدیهم من السبی،و النعم،و الشاء.

و کان فی السبی سفانة أخت عدی بن حاتم،و هرب عدی إلی الشام.

و وجد فی خزانة الفلس ثلاثة أسیاف:رسوب،و المخذم-کان الحارث بن أبی شمر قلده إیاهما-و سیف یقال له:الیمانی،و ثلاثة أدرع(و کان علیه ثیاب یلبسونه إیاها).

و استعمل علی«علیه السلام»علی السبی أبا قتادة،و استعمل علی الماشیة و الرثة عبد اللّه بن عتیک.

فلما نزلوا رکک(أحد أجبال طی)اقتسموا الغنائم،و عزلوا للنبی «صلی اللّه علیه و آله»صفیا:رسوبا و المخذم،ثم صار له بعد السیف الآخر، و عزل الخمس.

ص :95

و عزل آل حاتم،فلم یقسمهم حتی قدم بهم المدینة.

و مرّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأخت عدی بن حاتم،فقامت إلیه و کلمته:أن یمن علیها.

فمنّ علیها،فأسلمت،و خرجت إلی أخیها،فأشارت علیه بالقدوم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقدم علیه (1).

و ذکر ابن سعد فی الوفود:أن الذی أغار،و سبی ابنة حاتم هو خالد بن الولید (2).

و الفلس-بضم الفاء،و سکون اللام-:صنم لطیء و من یلیها (3).

ص :96


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و المغازی للواقدی ج 3 ص 984 و 985 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و راجع:المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 4 ص 48 و 49 و 50 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 120 و 121 و الإصابة ج 4 ص 329 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 69 ص 194-203 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 234-237 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 164 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 322 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 193.
3- 3) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 48 و راجع:معجم البلدان ج 4 ص 273 و ج 5 ص 205 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 194 و الطبقات الکبری-

و فی نص آخر ذکره الواقدی:

أن علیا«علیه السلام»دفع رایته إلی سهل بن حنیف،و لواءه إلی جبار بن صخر السلمی،و خرج بدلیل من بنی أسد یقال له:حریث،فسلک بهم علی طریق فید(جبل)،فلما انتهی بهم إلی موضع قال:بینکم و بین الحیّ الذی تریدون یوم تام،و إن سرناه بالنهار وطئنا أطرافهم و رعاءهم، فأنذروا الحیّ،فتفرقوا،فلم تصیبوا منهم حاجتکم،و لکن نقیم یومنا هذا فی موضعنا حتی نمسی،ثم نسری لیلتنا علی متون الخیل،فنجعلها غارة حتی نصبحهم فی عمایة الصبح.

قالوا:هذا الرأی!

فعسکروا،و سرحوا الإبل،و اصطنعوا،و بعثوا نفرا منهم یتقصّون ما حولهم،فبعثوا أبا قتادة،و الحباب بن المنذر،و أبا نائلة،فخرجوا علی متون خیل لهم یطوفون حول المعسکر،فأصابوا غلاما أسود،فقالوا:ما أنت؟!

قال:أطلب بغیتی.

فأتوا به علیا«علیه السلام»،فقال:ما أنت؟!

قال:باغ.

قال:فشدوا علیه.

فقال:أنا غلام لرجل من طیء من بنی نبهان،أمرونی بهذا الموضع

3)

-لابن سعد ج 1 ص 322 و ج 2 ص 164 و تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45 و 142.

ص :97

و قالوا:إن رأیت خیل محمد فطر إلینا فأخبرنا،و أنا لا أدرک أسرا (1)(شرا)، فلما رأیتکم أردت الذهاب إلیهم،ثم قلت:لا أعجل حتی آتی أصحابی بخبر بیّن،من عددکم و عدد خیلکم،و رقابکم،و لا أخشی ما أصابنی، فلکأنی کنت مقیدا حتی أخذتنی طلائعکم.

قال علی«علیه السلام»:أصدقنا ما وراءک.

قال:أوائل الحیّ علی مسیرة لیلة طرادة،تصبحهم الخیل و مغارها حین غدوا.

قال علی«علیه السلام»لأصحابه:ما ترون؟!

قال جبار بن صخر:نری أن ننطلق علی متون الخیل لیلتنا حتی نصبح القوم و هم غارون،فنغیر علیهم،و نخرج بالعبد الأسود لیلا،و نخلف حریثا مع العسکر حتی یلحقوا إن شاء اللّه.

قال علی«علیه السلام»:هذا الرأی.

فخرجوا بالعبد الأسود،و الخیل تعادی،و هو ردف بعضهم عقبة (نوبة)،ثم ینزل فیردف آخر عقبة،و هو مکتوف،فلما انهار اللیل کذب العبد،و قال:قد أخطأت الطریق و ترکتها ورائی.

قال علی«علیه السلام»:فارجع إلی حیث أخطأت.

فرجع میلا أو أکثر،ثم قال:أنا علی خطأ.

ص :98


1- 1) أی لا أدرک لکی أؤخذ أسیرا.

فقال علی«علیه السلام»:إنّا منک علی خدعة،ما ترید إلا أن تثنینا عن الحیّ،قدموه،لتصدقنا،أو لنضربن عنقک.

قال:فقدم و سل السیف علی رأسه،فلما رأی الشر قال:أرأیت إن صدقتکم أینفعنی؟!

قالوا:نعم.

قال:فإنی صنعت ما رأیتم،إنه أدرکنی ما یدرک الناس من الحیاء، فقلت:أقبلت بالقوم أدلهم علی الحیّ من غیر محنة و لاحق فآمنهم،فلما رأیت منکم ما رأیت،و خفت أن تقتلونی کان لی عذر،فأنا أحملکم علی الطریق.

قالوا:أصدقنا.

قال:الحیّ منکم قریب.

فخرج معهم حتی انتهی إلی أدنی الحیّ،فسمعوا نباح الکلاب و حرکة النعم فی المراح و الشاء.

فقال:هذه الأصرام(الجماعات)و هی علی فرسخ،فینظر بعضهم إلی بعض.

فقالوا:فأین آل حاتم؟!

قال:هم متوسطو الأصرام.

قال القوم بعضهم لبعض:إن أفزعنا الحیّ تصایحوا،و أفزعوا بعضهم بعضا،فتغیب عنا أحزابهم فی سواد اللیل،و لکن نمهل القوم حتی یطلع

ص :99

الفجر معترضا،فقد قرب طلوعه فنغیر،فإن أنذر بعضهم بعضا لم یخف علینا أین یأخذون،و لیس عند القوم خیل یهربون علیها،و نحن علی متون الخیل.

قالوا:الرأی ما أشرت به.

قال:فلما اعترضوا الفجر أغاروا علیها،فقتلوا من قتلوا،و أسروا من أسروا،و استاقوا الذریة و النساء،و جمعوا النعم و الشاء،و لم یخف علیهم أحد تغیب،فملأوا أیدیهم.

قال:تقول جاریة من الحی،و هی تری العبد الأسود-و کان اسمه أسلم-و هو موثق:ما له؟!هبل (1).هذا عمل رسولکم أسلم،لا سلم، و هو جلبهم علیکم،و دلهم علی عورتکم!

قال یقول الأسود:أقصری یا ابنة الأکارم،ما دللتهم حتی قدّمت لیضرب عنقی.

قال:فعسکر القوم،و عزلوا الأسری و هم ناحیة نفیر،و عزلوا الذریة، و أصابوا من آل حاتم أخت عدی،و نسیات معها،فعزلوهن علی حدة.

فقال أسلم لعلی«علیه السلام»:ما تنتظر بإطلاقی؟!

فقال:تشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

قال:أنا علی دین قومی هؤلاء الأسری،ما صنعوا صنعت.

ص :100


1- 1) أی رماه اللّه بالهبل.

قال:ألا تراهم موثقین،فنجعلک معهم فی رباطک؟!

قال:نعم،أنا مع هؤلاء موثقا أحب إلی من أن أکون مع غیرهم مطلقا، یصیبنی ما أصابهم،فضحک أهل السریة منه،فأوثق و طرح مع الأسری.

و قال:أنا معهم حتی ترون منهم ما أنتم راؤن.

فقائل یقول له من الأسری:لا مرحبا بک،أنت جئتنا بهم!

و قائل یقول:مرحبا بک و أهلا،ما کان علیک أکثر مما صنعت،لو أصابنا الذی أصابک لفعلنا الذی فعلت و أشد منه،ثم آسیت بنفسک.

و جاء العسکر،و اجتمعوا،فقربوا الأسری،فعرضوا علیهم الإسلام، فقال:و اللّه،إن الجزع من السیف للؤم،و ما من خلود.

قال:یقول رجل من الحی ممن أسلم:یا عجبا منک،ألا کان هذا حیث أخذت،فلما قتل من قتل،و سبی منا من سبی،و أسلم منا من أسلم،راغبا فی الإسلام تقول ما تقول؟!ویحک أسلم و اتبع دین محمد.

قال:فإنی أسلم و أتبع دین محمد.فأسلم و ترک،و کان یعد فلا یفی، حتی کانت الردة،فشهد مع خالد بن الولید الیمامة،فأبلی بلاء حسنا.

قال الواقدی:فحدثت هذا الحدیث عبد اللّه بن جعفر الزهری،فقال:

حدثنی ابن أبی عون قال:کان فی السبی أخت عدی بن حاتم لم تقسم، فأنزلت دار رملة بنت الحارث.

و کان عدی بن حاتم قد هرب حین سمع بحرکة علی«علیه السلام»، و کان له عین بالمدینة،فحذره فخرج إلی الشام.

ص :101

و کانت أخت عدی إذا مر النبی«صلی اللّه علیه و آله»تقول:یا رسول اللّه،هلک الوالد،و غاب الوافد،فامنن علینا منّ اللّه علیک.

کل ذلک یسألها رسول اللّه«علیه السلام»:من وافدک؟!

فتقول:عدی بن حاتم.

فیقول:الفار من اللّه و رسوله؟!حتی یئست.

فلما کان یوم الرابع مرّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلم تتکلم،فأشار إلیها رجل:قومی فکلمیه.

فکلمته،فأذن لها و وصلها،و سألت عن الرجل الذی أشار إلیها، فقیل:علی،و هو الذی سباکم،أما تعرفینه؟!

فقالت:لا و اللّه،ما زلت مدنیة طرف ثوبی علی وجهی،و طرف ردائی علی برقعی من یوم أسرت حتی دخلت هذه الدار،و لا رأیت وجهه و لا وجه أحد من أصحابه (1).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»مضی حتی مرّ ثلاثا.

قالت:فأشار إلیّ رجل من خلفه:أن قومی فکلمیه.

قالت:فقلت:یا رسول اللّه،هلک الوالد،و غاب الوافد،فامنن علیّ، منّ اللّه علیک.

ص :102


1- 1) المغازی للواقدی ج 3 ص 985-989.و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 194-198 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 234-238.

قال:قد فعلت،فلا تعجلی،حتی تجدی ثقة یبلغک بلادک،ثم آذنینی.

فسألت عن الرجل الذی أشار إلیّ،فقیل:علی بن أبی طالب.

و قدم رکب من بلی،فأتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:

قدم رهط من قومی.

قالت:و کسانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حملنی،و أعطانی نفقة،فخرجت حتی قدمت علی أخی،فقال:ما ترین فی هذا الرجل؟!

فقلت:أری أن نلحق به (1).

و فی نص آخر،قالت:یا محمد،أرأیت أن تخلی عنا،و لا تشمت بنا أحیاء العرب؟!فإنی ابنة سید قومی،و إن أبی کان یحمی الذمار،و یفک العانی،و یشبع الجائع،و یکسو العاری،و یقری الضیف،و یطعم الطعام، و یفشی السلام،و لم یرد طالب حاجة قط.أنا ابنة حاتم طیء.

فقال لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا جاریة،هذه صفة المؤمنین حقا، و لو کان أبوک مسلما لترحمنا علیه،خلوا عنها،فإن أباها کان یحب مکارم الأخلاق (2).

ص :103


1- 1) الإصابة ج 4 ص 329 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 180 عن ابن إسحاق، و ابن الأثیر،و أبی نعیم،و الطبرانی،و الخرائطی فی مکارم الأخلاق،و راجع: السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و راجع:شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 49 و 50 و أسد الغابة ج 5 ص 475.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 224 و البدایة و النهایة-

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات،نجملها فیما یلی من مطالب:

الرایة السوداء

و قد کانت رایة علی«علیه السلام»فی مسیرة ذاک سوداء،و قد قلنا:

أکثر من مرة:أن رأیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب الکافرین و المشرکین کانت سوداء و رایته«صلی اللّه علیه و آله»فی فتح مکة کانت سوداء،و کانت رایة علی«علیه السلام»سوداء،و رایة علی«علیه السلام» هی رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله».قال الکمیت الأسدی:

و إلا فارفعوا الرایات سودا

علی أهل الضلالة و التعدی

لا بد من هدم الصنم

إن هدم صنم طی یمثل تحدیا کبیرا لطیء،و لسائر القبائل فی منطقتها، لأنهم کانوا یلزمون أنفسهم بعبادته،و یزعمون أنه یضر و ینفع،و هدم هذا

2)

-ج 2 ص 271 و ج 5 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 109 و ج 4 ص 132 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 359 و ج 36 ص 446 و ج 69 ص 202 و 203 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 376 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 194 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 210 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 10 ص 398 و نهج السعادة للمحمودی ج 7 ص 362 و کنز العمال ج 3 ص 664 و الدرجات الرفیعة ص 355.

ص :104

الصنم هو الکفیل بإسقاط هذا الإعتقاد،و إظهار خرافیته.

و قد کلف علی«علیه السلام»بهذه المهمة..

مع أنهم لو فکروا فی الأمر لوجدوا أن الأمر علی عکس ذلک تماما، فإن هدم الصنم لا یمثل أی تحد لتلک القبائل،لأن الصنم إذا کان لدیه القدرة علی الضرر و النفع،و فیه صفات یستحق أن یعبد لأجلها،فهو الذی یدفع عن نفسه،و لا یحتاج إلی أحد فی ذلک..

بل إن مبادرة أی کان من الناس لنصرة ذلک الصنم ضرب من الحمق، و الرعونة و الناصر له یکون ظالما و باغیا،لأن نصرته هذه تعنی أنه یرید أن یقهر الآخرین علی القبول بما یدعیه لحجر أو خشب أو قطعة من نحاس من دون دلیل،و من دون إعطاء الفرصة لهم لیختبروا صحة ما یزعمه لذلک الصنم،و فساده،و یکون هذا الناصر و المدافع ممن یرید أن یبقی الناس فی دائرة الخرافة،و الضلال،و الضیاع.

لآل حاتم خصوصیة

و لکن ذلک لا یعنی أنه«علیه السلام»لم یحارب الطائیین،و ذلک لأنهم کانوا معلنین بالحرب علی الإسلام و المسلمین،و قد وصل بعض جواسیسهم إلی المدینة نفسها،و قد غادر عدی بن حاتم إلی الشام،لأنه علم بمسیر المسلمین من أحد جواسیس طی.

و أخذ علی«علیه السلام»بعض عیونهم علی مسیرة یوم من محالهم، و کانت مهمته رصد خیل المسلمین،لینذرهم بها،لیأخذوا حذرهم.

ص :105

و من کان مع المسلمین فی حالة حرب،فللمسلمین أن یأخذوه علی حین غرة،من أجل تقلیل خسائرهم فی الأرواح،و فی غیرها،و التی لو لا ذلک لکانت کبیرة و خطیرة.و لیس للمحارب أن یأمن عدوه،و أن یطالبه بأن لا یقدم علی حربه إلا بعد إستکمال عناصر قوته و إستعداده..

و لا شیء یدل علی أنه«علیه السلام»لم یکن قد أنذرهم و أقام الحجة علیهم..إذ یمکن أن یکون قد فعل ذلک قبل ظهور العداوة بینهم و بین المسلمین،بل قد یمکن إقامة الحجة بعد أن یهاجمهم،و یحوز المواشی و سواها..ثم یعرض علیهم ما تتم به الحجة علیهم.

من الذی سبی سفانة؟!

قد عرفت:أن الذی جاء بسفانة بنت حاتم هو علی«علیه السلام».

و لکن ابن سعد یذکر:أن الذی سباها هو خالد بن الولید،و لا یمکن الجمع بینهما:بأن خالدا کان فی جیش علی«علیه السلام»،لأن جیش علی «علیه السلام»کانوا کلهم من الأنصار (1).

ص :106


1- 1) راجع:شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 50 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 23 ص 233 و تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 194 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 164 و معجم البلدان ج 4 ص 273 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45 و عیون الأثر ج 2 ص 241 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 3 ص 223.
هروب عدی بن حاتم

و هنا سؤال یقول:

إن عدی بن حاتم کان سید قبیلة طی و رئیسها،فلماذا هرب حین عرف بمسیر علی«علیه السلام»إلیهم..و کیف لم یواس عشیرته فیما یجری علیها؟!

و یمکن أن یجاب:بأنه کان یعرف نتائج الحرب مع المسلمین،و لا سیما إذا کان علی«علیه السلام»هو المتصدی للمعتدین..و قد عرف هو و غیره بما جری فی بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و حنین،و فتح مکة،و الطائف، و قریظة،و النضیر و سواها،و هو یعرف قدرات قومه،و لا سیما بعد أن لم یعد هناک من یؤمل نصره.

یضاف إلی ذلک:أن عدی بن حاتم قد اعتنق النصرانیة،ربما لأنه أدرک سخافة عبادة الأصنام..و عدم معقولیة الدخول فی حروب للدفاع عنها، و تعریض النفس و الأهل و المال للأخطار من أجلها..

فربما یکون قد هرب إلی الشام علی أمل أن یجد لدی أهلها و من وراءهم و خصوصا الغساسنة و القیاصرة و الذین هم من النصاری من یعینه علی محاربة أهل الإسلام..

علی علیه السّلام لم یقسم آل حاتم

و تقدم:أن علیا«علیه السلام»قد عزل خمس الغنائم،ثم قسم الباقی بین المسلمین،و لکنه لم یقسم آل حاتم،و ذلک لأنه یرید أن یحفظ کرامة أهل

ص :107

الکرامة،و لیعرف الناس أن الإسلام لا یرید إذلال أحد،و إنما یرید إعزازهم،حتی و هم ینابذونه و یحاربونه.

کما أنه قدم دلیلا آخر جدیدا بالفعل،لا بمجرد القول علی أنه یتعامل مع الناس من خلال المثل و القیم،لا بالأهواء و الأطماع،و العصبیات و الإنفعالات.

سیوف یصطفیها علی علیه السّلام

1-تقدم:أن علیا«علیه السلام»اصطفی ثلاثة سیوف لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فوهب«صلی اللّه علیه و آله»اثنین منها لعلی«علیه السلام»نفسه،و هما رسوب،و المخذم،قالوا:و هما سیفا علی«علیه السلام» (1).

2-لقد اختار«علیه السلام»السیوف دون سواها لیتحف بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»سید المجاهدین الباذلین أنفسهم فی سبیل اللّه تعالی،و فی سبیل تحریر المستضعفین،و دفع الأذی و الظلم عنهم،و المنع من مصادرة حریاتهم..

و لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»بصدد الحصول علی المال و الجاه،و المقام الدنیوی لنفسه،و لا کان یرغب بسوی إسعاد الناس فی الدنیا و الآخرة، و إخراجهم من الظلمات إلی النور.

ص :108


1- 1) شرح المواهب اللدنیة ج 4 ص 49 و راجع:أسد الغابة ج 1 ص 30 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 359 و بحار الأنوار ج 16 ص 110.
تهدید المتهم

و قد تهدد علی«علیه السلام»ذلک الجاسوس،الذی أراد أن یخدع المسلمین،و هذا یدل علی أنه إذا أصر بعض الناس علی إلحاق الضرر بالمسلمین،و علم ذلک علی نحو الیقین،فإن کونه أسیرا لا یمنع من ممارسة الضغط علیه،لإفساد خطته التی یسعی من خلالها لخداعهم،و إیقاعهم فی فخ ربما یکون قد نصبه لهم.

و لیس فی هذا دلالة علی جواز تهدیده أو إجباره علی الإقرار بما لا یعلم أنه یکتمه،فإن مجرد احتمال کتمانه لشیء لا یبرر إلحاق الأذی به..

إستهداف المقاتلین من آل حاتم

و قد أظهرت الروایة المتقدمة:أن المسلمین کانوا یحرصون علی مواجهة مقاتلی آل حاتم بالحرب،بهدف استئصال الروح القتالیة ضد المسلمین فیهم..و التقلیل من میلهم إلی السعی لجمع الجموع لقتال أهل الإیمان، و یهیؤهم إلی التفکیر بجدیة بما یعرض علیهم من خیارات،و قد تنفتح بصیرتهم علی الإیمان و الإسلام أیضا..

قتل الأسری

إن هؤلاء الأسری کانوا مقاتلین لمصلحة الأعداء،یسعون لإطفاء نور اللّه بالأقوال و بالأفعال،و یریدون منع الناس من ممارسة حریاتهم فی الفکر، و الإعتقاد،و الممارسة.

إنهم رغم إقامة الحجة علیهم،یأبون إلا الفساد و الإفساد،و إلا التآمر،

ص :109

و إثارة الحروب،و سفک الدماء..و حین أسرهم المسلمون تکرم«علیه السلام»علیهم بإعطائهم فرصة أخری للکف عن بغیهم و ظلمهم هذا، فعرض علیهم الإسلام،فإن أبوه بعد ظهور الحجج و الدلائل القاطعة للعذر لهم،فلا بد من تخلیص الناس من شرهم،وفق ما یملیه الواجب، و تحکم به جمیع الشرائع و الأعراف.

علی علیه السّلام یحرض سفانة علی الإلحاح

تقدم:أن سفانة طلبت من النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثلاث مرات أن یمن علیها،فلم تسمع جوابا سوی أنه کان یسألها عن وافدها..فتقول:

عدی بن حاتم،فیقول:الفار من اللّه و رسوله؟!

ثم حرضها علی«علیه السلام»علی معاودة طلبها ففعلت،فاستجاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لطلبها فورا،فلماذا استجاب«صلی اللّه علیه و آله»لها فی المرة الرابعة؟!

و یمکن أن یجاب:

1-بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یؤکد علی رعونة موقف أخیها عدی بن حاتم،و التصریح لها و لکل من یبلغه ذلک:أنه خرج عن حدود المعقول و المقبول،فإن الصحیح و المقبول،و الموافق للحکمة و الرویة و الإتزان هو الهروب إلی اللّه و رسوله،و لیس الهروب من اللّه و رسوله،لأن الهروب منهما رعونة و طیش،و افتتان..

و المتوقع من الإنسان العاقل و المتزن هو أن یدرک أن اللّه مدرک الهاربین،مبیر الظالمین،صریخ المستصرخین،موضع حاجات الطالبین..

ص :110

2-إن علیا«علیه السلام»هو الذی أسر سفانة..و ها هو الآن هو الذی یحرضها علی معاودة طلب العفو من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أی أنه کان مهتما بأن یبلغها ما ترید،لیحفظ لها عزتها و کرامتها بذلک..

و هذا هو ما یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها أیضا.و لکن بعد إفهامها ما یجب أن تفهمه و تعیه بدقة و عمق.سواء بالنسبة لأخیها،أو بالنسبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»،و الإسلام و المسلمین.

مع الإشارة إلی أن العزیز هو الذی یسعی لحفظ عزته،و یصر علی ذلک.و من لا یفعل ذلک،لا یکون من أهل العزة..

و لأجل إظهار هذا المعنی کان لا بد من أن تکون هی المبادرة و الساعیة للحصول علی الحریة و الکرامة،مثبتة بذلک أنها جدیرة بهما..

3-إن هذه المرارة التی أظهرها لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من فعل أخیها غیر المعقول،من خلال تکرار طلبها،و الإصرار علی إجابته الأولی،إلی أن تدخل علی«علیه السلام»لا بد أن تترک أثرها علی هذه المرأة العاقلة و الحازمة،و لأجل ذلک نجد أنها قد تأثرت بهذا الموقف،و اختارت الإسلام،و کانت سببا فی هدایة أخیها،حیث إنه أخذ بنصیحتها،و اختار الإسلام،و وفد علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

4-إن علیا«علیه السلام»لم یقسم آل حاتم و أرسلهم إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکی یحفظ لهم عزتهم و کرامتهم.و لا بد أن یکون هذا التصرف قد ترک أثره علی آل حاتم،و کان له دور فی رغبتهم فی الإسلام..

ص :111

تحریفات و أکاذیب

و قد لو حظ:أن بعض الروایات تحاول أن تنسب لعلی«علیه السلام» کلاما لا یعقل صدوره منه فی وصفه سفّانة بنت حاتم،و أنه«علیه السلام» لما رآها عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعجب بها،و صمم علی أن یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعلها فی فیئه (1).

مع أنه«علیه السلام»لم یکن ممن یهتم بحطام الدنیا،و لا کان بصدد تلبیة رغباته الغرائزیة،و لا هو ممن تحرکه الشهوات و الأهواء و المیول.

للطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه دون أن یعطی غیره من المسلمین.

یضاف إلی ذلک:أنه«علیه السلام»هو الذی سباها،و جاء بها من بلادها إلی المدینة،فهل یقبل قولهم:إنه إنما رآها فی المدینة؟!..

ص :112


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 358 و ج 36 ص 445 و ج 69 ص 202 و 203 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 210 و نهج السعادة ج 7 ص 361 و کنز العمال ج 3 ص 664 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 271 و ج 5 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 108 و ج 4 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 376.

الفصل الثانی

اشارة

مباهلة نصاری نجران..

ص :113

ص :114

حدیث المباهلة

قال ابن إسحاق:قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وفد نصاری نجران،ستون راکبا،فیهم أربعة عشر رجلا من أشرافهم،منهم العاقب هو و السید،و أبو حارثة بن علقمة،و أوس،و الحارث،و زید،و قیس،و یزید، و خویلد،و عمرو،و خالد،و عبد اللّه،و یحنس.

منهم ثلاثة نفر إلیهم یؤول أمرهم:العاقب أمیر القوم،و ذو رأیهم، و صاحب مشورتهم،و الذی لا یصدرون إلا عن رأیه.و اسمه عبد المسیح.

و السید ثمالهم و صاحب رحلهم،و مجتمعهم،و اسمه الأیهم.

و أبو حارثة بن علقمة،أحد بنی بکر بن وائل أسقفهم،و حبرهم و إمامهم،و صاحب مدراسهم،و کان أبو حارثة قد شرف فیهم،و درس کتبهم حتی حسن علمه فی دینهم،فکانت ملوک الروم من أهل النصرانیة قد شرفوه،و مولوه و أخدموه،و بنوا له الکنائس،و بسطوا علیه الکرامات، لما یبلغهم عنه من علمه و اجتهاده فی دینهم.

فانطلق الوفد حتی إذا کانوا بالمدینة وضعوا ثیاب السفر عنهم، و لبسوا حللا لهم یجرونها من حبرة،و تختموا بالذهب.

و فی لفظ:دخلوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجده[فی

ص :115

المدینة]حین صلی العصر،علیهم ثیاب الحبرات:جبب و أردیة،فی جمال رجال بنی الحارث بن کعب.

فقال بعض من رآهم من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یومئذ:ما رأینا وفدا مثلهم.و قد حانت صلاتهم.فقاموا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یصلون نحو المشرق(فأراد الناس منعهم).

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«دعوهم».

ثم أتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسلموا علیه،فلم یرد علیهم السلام،و تصدوا لکلامه نهارا طویلا،فلم یکلمهم،و علیهم تلک الحلل و الخواتیم الذهب.

فانطلقوا یتبعون عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و کانوا یعرفونهما،فوجدوهما فی ناس من المهاجرین و الأنصار فی مجلس فقالوا لهما:

یا عثمان،و یا عبد الرحمن،إن نبیکما کتب إلینا کتابا فأقبلنا مجیبین له،فأتیناه فسلمنا علیه فلم یرد سلامنا،و تصدینا لکلامه نهارا طویلا فأعیانا أن یکلمنا،فما الرأی منکما؟أنعود إلیه،أم نرجع إلی بلادنا؟

فقالا لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو فی القوم:ما الرأی فی هؤلاء القوم یا أبا الحسن؟

فقال لهما:أری أن یضعوا حللهم هذه و خواتیمهم،و یلبسوا ثیاب سفرهم،ثم یعودوا إلیه.

ففعل وفد نجران ذلک و رجعوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فسلموا علیه فرد علیهم سلامهم،ثم قال:«و الذی بعثنی بالحق،لقد أتونی

ص :116

المرة الأولی و إن إبلیس لمعهم» (1).

وفد نجران یحاور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و عن ابن عباس،و الأزرق بن قیس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا وفد نجران إلی الإسلام،فقال العاقب،عبد المسیح،و السید أبو حارثة بن علقمة:قد أسلمنا یا محمد.

فقال:«إنکما لم تسلما».

قالا:بلی،و قد أسلمنا قبلک.

قال:«کذبتما،یمنعکما من الإسلام ثلاث فیکما:عبادتکما الصلیب، و أکلکما الخنزیر،و زعمکما أن للّه ولدا».

ثم سألهم و سألوه،فلم تزل به و بهم المسألة حتی قالوا له:ما تقول فی عیسی ابن مریم؟!فإنا نرجع إلی قومنا و نحن نصاری،یسرنا إن کنت نبیا أن نعلم قولک فیه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما عندی فیه شیء یومی هذا،

ص :117


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 416 و 417 و المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 187 و 188 و بحار الأنوار ج 21 ص 337 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و إعلام الوری ج 1 ص 255 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 495.

فأقیموا حتی أخبرکم بما یقول اللّه فی عیسی» (1).

و عن عبد اللّه بن الحارث بن جزء الزبیدی:أنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«ثبت(لیت)بینی و بین أهل نجران حجاب،فلا أراهم و لا یرونی»،من شدة ما کانوا یمارون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).انتهی.

و روی ابن جریر،و ابن أبی حاتم عن ابن عباس،و ابن سعد عن الأزرق بن قیس،و ابن جریر عن السدی،و ابن جریر،و ابن المنذر عن أبی جریج:أن نصاری نجران قالوا:یا محمد،فیم تشتم صاحبنا؟!

قال:«من صاحبکم»؟!

قالوا:عیسی ابن مریم،تزعم أنه عبد.

ص :118


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417 عن الحاکم و صححه،و ابن مردویه،و أبی نعیم،و ابن سعد،و عبد بن حمید،و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و غایة المرام ج 3 ص 215 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 286 و ج 35 ص 263 و تفسیر المیزان ج 3 ص 234.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417 عن ابن جریر،و جامع البیان للطبری ج 3 ص 405 و المحرر الوجیز للأندلسی ج 1 ص 447 و الدر المنثور ج 2 ص 38 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 194 و راجع:مجمع الزوائد ج 1 ص 155 و فتوح مصر و أخبارها ص 511.

قال:«أجل،إنه عبد اللّه و روحه و کلمته،ألقاها إلی مریم،و روح منه».

فغضبوا و قالوا:لا،و لکنه هو اللّه نزل من ملکه فدخل فی جوف مریم،ثم خرج منها،فأرانا قدرته و أمره،فهل رأیت قط إنسانا خلق من غیر أب؟

فأنزل اللّه تعالی: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ.. (1).

و أنزل تبارک و تعالی: إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ، اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (2).

فلما أصبحوا عادوا إلیه،فقرأ علیهم الآیات،فأبوا أن یقروا.فأمر تعالی نبیه الکریم«صلی اللّه علیه و آله»بمباهلتهم،فقال سبحانه و تعالی:

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ، إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ

(3)

.فرضوا بمباهلته «صلی اللّه علیه و آله»..

فلما رجعوا إلی منازلهم قال رؤساؤهم:السید،و العاقب،و الأهتم:إن باهلنا بقومه باهلناه؛فإنه لیس نبیا،و إن باهلنا بأهل بیته خاصة لم نباهله،

ص :119


1- 1) الآیة 17 من سورة المائدة.
2- 2) الآیتان 59 و 60 من سورة آل عمران.
3- 3) الآیات 61-63 من سورة آل عمران.

فإنه لا یقدم علی أهل بیته إلا و هو صادق.

و عن جابر،و ابن عباس،و قتادة،و سلمة بن عبد یسوع،عن ابیه عن جده،و عن حذیفة،و الأزرق بن قیس،و الشعبی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما نزلت هذه الآیات دعا وفد نجران إلی المباهلة،فقال:«إن اللّه تعالی أمرنی إن لم تقبلوا هذا أن أباهلکم».

فقالوا:یا أبا القاسم،بل نرجع فننظر فی أمرنا.

و فی حدیث آخر فقالوا:أخرنا ثلاثة أیام،فخلا بعضهم إلی بعض و تصادقوا.

فقال السید العاقب:و اللّه یا معشر النصاری،لقد عرفتم أن محمدا لنبی مرسل،و لئن لاعنتموه لیخسفن بأحد الفریقین،إنه للإستئصال لکم،و ما لاعن قوم قط نبیا فبقی کبیرهم،و لا نبت صغیرهم.

و فی روایة:فقال شرحبیل:لئن کان هذا الرجل نبیا مرسلا فلا عنّاه لا یبقی علی وجه الأرض منا شعر و لا ظفر إلا هلک.

و فی روایة:لا نفلح نحن و لا عقبنا من بعدنا.

قالوا:فما الرأی یا أبا مریم؟!

فقال:رأیی أن أحکّمه،فإنی أری رجلا لا یحکم شططا أبدا.

فقال السید:فإن کنتم قد أبیتم إلا إلف دینکم،و الإقامة علی ما أنتم علیه من القول فی صاحبکم،فوادعوا الرجل،ثم انصرفوا إلی بلادکم.

ص :120

فلما انقضت المدة أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مشتملا (1)علی الحسن و الحسین فی خمیلة له،و فاطمة تمشی عند ظهره للملاعنة،و له یومئذ عدة نسوة.فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«إن أنا دعوت فأمنوا أنتم» (2).

و عن سعد بن أبی وقاص،عن علی بن أحمر قالا:لما نزلت آیة المباهلة دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا و فاطمة،و حسنا و حسینا،فقال:

«اللهم هؤلاء أهل بیتی» (3).انتهی.

ص :121


1- 1) لم تذکر هذه الروایة علیا«علیه السلام».و لعله هو النص المروی عن الشعبی،الذی ینکر حضور علی«علیه السلام»،کما سنری.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن الحاکم و صححه،و ابن مردویه،و أبی نعیم فی الدلائل،و البیهقی،و أبی الشیخ،و الترمذی،و النسائی،و ابن سعد،و عبد بن حمید، و ابن جریر،و ابن أبی شیبة،و سعید بن منصور.و راجع:المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 187-190 و الشفا لعیاض ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 35 ص 264 و الدر المنثور ج 2 ص 39 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 188 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 9 ص 79 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 90.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن مسلم،و الترمذی،و ابن المنذر،و الحاکم فی السنن،و فی هامشه عن:الحاکم ج 4(1871)،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 190 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 66 و العمدة لابن البطریق ص 132 و 188 و الطرائف لابن طاووس ص 45 و ص 129 و الصراط المستقیم للعاملی ج 1 ص 186 و بحار الأنوار ج 37 ص 265 و 270.

فتلقی شرحبیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:إنی قد رأیت خیرا من ملاعنتک.

فقال:«و ما هو»؟!

فقال:حکمک الیوم إلی اللیل،و لیلتک إلی الصباح،فما حکمت فینا فهو جائز.و أبوا أن یلاعنوه.

و عن ابن عباس قال:لو باهل أهل نجران رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرجعوا لا یجدون أهلا و لا مالا (1).

و روی عن الشعبی مرسلا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لقد أرانی البشیر بهلکة أهل نجران حتی الطیر علی الشجر،لو تموا علی الملاعنة».

و روی عن قتادة مرسلا:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن کان العذاب لقد نزل علی أهل نجران،أن لو فعلوا لاستؤصلوا من الأرض» (2).

و لما غدا إلیهم أخذ بید حسن و حسین،و فاطمة تمشی خلفه،و علی

ص :122


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن عبد الرزاق،و البخاری،و الترمذی، و النسائی،و ابن جریر،و ابن المنذر.و مجمع البیان للطبرسی ج 1 ص 310 و الدر المنثور للسیوطی ج 2 ص 39 و راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 169 و مسند أحمد ج 1 ص 248 و مجمع الزوائد ج 8 ص 228 و فتح الباری ج 8 ص 557 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 308 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 472 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 52 و جامع البیان للطبری ج 1 ص 597 و ج 3 ص 409.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 و الدر المنثور للسیوطی ج 2 ص 39.

خلفها،و هو یقول:«إذا أنا دعوت فأمّنوا».

فقال أسقفهم:إنی لأری وجوها لو سألوا اللّه أن یزیل جبلا من مکانه لأزاله.فلا تباهلوا فتهلکوا،و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة.و اللّه،لقد عرفتم نبوته،و لقد جاءکم بالفصل فی أمر صاحبکم،أی عیسی.فو اللّه،ما باهل قوم نبیا إلا هلکوا،فإن أبیتم إلا دینکم فوادعوا الرجل،و انصرفوا.

فقالوا:یا أبا القاسم لا نلاعنک.

فقال:«فأسلموا،یکن لکم ما للمسلمین و علیکم ما علیهم».فأبوا.

قال:«فإنی أنا جزکم».

فقالوا:ما لنا بحرب العرب طاقة.و لکن نصالحک.

فصالحهم،و قال:«و الذی نفسی بیده،إن العذاب تدلی علی أهل نجران،و لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر،و لاضطرم علیهم الوادی نارا، و لاستأصل اللّه نجران و أهله حتی الطیر علی الشجر» (1).

ص :123


1- 1) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 190 عن ابن أبی شیبة،و أبی نعیم و غیرهما،و راجع:المحرر الوجیز للأندلسی ج 1 ص 448 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 185 و 186 و تفسیر البغوی ج 1 ص 310 و التفسیر الکبیر ج 8 ص 85 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 46 و مناقب آل أبی طالب(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 144 و العمدة لابن البطریق ص 190 و الطرائف لابن طاووس ص 42 و بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258 و کتاب-

و فی بعض النصوص أنهم قالوا له:لم لا تباهلنا بأهل الکرامة و الکبر، و أهل الشارة ممن آمن بک و اتبعک؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«أجل،أباهلکم بهؤلاء خیر أهل الأرض، و أفضل الخلق».

ثم تذکر الروایة قول الأسقف لأصحابه:«أری وجوها لو سأل اللّه بها أحد أن یزیل جبلا من مکانه لأزاله..

إلی أن قال:أفلا ترون الشمس قد تغیر لونها،و الأفق تنجع فیه السحب الداکنة،و الریح تهب هائجة سوداء،حمراء،و هذه الجبال یتصاعد منها الدخان؟!لقد أطلّ علینا العذاب!انظروا إلی الطیر و هی تقیء حواصلها،و إلی الشجر کیف یتساقط أوراقها،و إلی هذه الأرض ترجف تحت أقدامنا» (1).

1)

-الأربعین للماحوزی ص 303 و شجرة طوبی ج 2 ص 425 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 279 و تفسیر جوامع الجامع ج 1 ص 294 و خصائص الوحی المبین ص 126 و 127 و تفسیر المیزان ج 3 ص 231 و مطالب السؤول ص 38.

ص :124


1- 1) راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 104 و حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 49-51.و قد روی قضیة المباهلة بأهل الکساء بالاختصار تارة، و بالتفصیل أخری جم غفیر من الحفاظ و المفسرین. و نذکر علی سبیل المثال منهم هنا:تفسیر العیاشی ج 1 ص 176 و 177 و مجمع البیان ج 2 ص 452 و 453 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 1 ص 370 و 371-

1)

-و تفسیر جامع البیان للطبری ج 3 ص 211 و 213 و 212.و تفسیر النیسابوری (بهامش جامع البیان)ج 3 ص 213 و 214 و تفسیر الرازی ج 8 ص 80 و بعد ذکره حدیث عائشة فی المباهلة بأهل البیت«علیهم السلام»،و أنه«صلی اللّه علیه و آله» جعل حینئذ الجمیع تحت المرط الأسود،حیث قرأ آیة التطهیر قال الرازی:«و هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین أهل التفسیر و الحدیث». و راجع:التفسیر الحدیث لمحمد عزت دروزة ج 8 ص 108 عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 396 عن مسلم و الترمذی.و الکشاف للزمخشری ج 1 ص 368-370 و الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ص 166 و الصواعق المحرقة ص 153 و 154 و أسباب النزول للواحدی ص 58 و 59 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و 121 و البدایة و النهایة ج 5 ص 54 و حیاة الصحابة ج 2 ص 492 و ج 1 ص 130 و 121 و صحیح الترمذی ج 5 ص 638 و 22 و ینابیع المودة ص 52 و 232 و عن ص 479 و دلائل النبوة لأبی نعیم ص 298 و 299 و حقائق التأویل للشریف الرضی«رحمه اللّه»ص 110 و 112 و فرائد السمطین ج 1 ص 378 و ج 2 ص 23 و 24 و شواهد التنزیل ج 1 ص 126 و 127 و 124 و 123 و ج 2 ص 20 و المسترشد فی الإمامة ص 60 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق (بتحقیق المحمودی ط 1)ج 1 ص 206 و(ط 2)ص 225 و المناقب للخوارزمی ص 59 و 60 کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 232 و 233 و الإصابة ج 2 ص 503 و 509 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 50 و تفسیر فرات ص 15 و 14 و 16 و 117 و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 172 و ج 1 ص 265 و الجوهرة فی نسب علی-

ص :125

1)

-و آله«علیهم السلام»ص 69 و ذخائر العقبی ص 25 و روضة الواعظین ص 164 و ما نزل من القرآن فی أهل البیت لابن الحکم ص 50 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 110 و 5 و 7 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 150 و أسد الغابة ج 4 ص 26 و سنن البیهقی ج 7 ص 63 و مسند أحمد ج 1 ص 185 و مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن المغازلی ص 263 و فی هامشه عن نزول القرآن لأبی نعیم(مخطوط)و الدر المنثور ج 2 ص 38-40 عن بعض من تقدم و عن البیهقی فی الدلائل،و ابن مردویه،و ابن أبی شیبة،و سعید بن منصور،و عبد بن حمید،و ابن المنذر. و راجع:تفسیر البرهان ج 1 ص 286-290 عن بعض من تقدم و عن موفق بن أحمد،فی کتاب فضائل الإمام علی،و الإختصاص،و عن الصدوق و عن الثعلبی،عن مقاتل، و الکلبی،و فی تفسیر المیزان ج 2 ص 228-235.عن کثیر ممن تقدم،و عن عیون أخبار الرضا،و إعلام الوری ص 79 و الخرائج و الجرائح،و حلیة الأولیاء، و الطیالسی. و هو أیضا فی:فتح القدیر ج 1 ص 347 و 348 و التبیان فی تفسیر القرآن ج 2 ص 485 و نور الثقلین ج 1 ص 288-290 عن بعض من تقدم و عن الخصال و روضة الکافی و غیرهما،و عن نور الأبصار ص 111 و عن المنتقی باب 38 و فی تفسیر المیزان ج 3 ص 235 و قال ابن طاووس فی کتاب سعد السعود ص 91:رأیت فی کتاب تفسیر ما نزل فی القرآن فی النبی و أهل بیته،تألیف محمد بن العباس بن مروان:أنه روی خبر المباهلة من أحد و خمسین طریقا عمن سماه من الصحابة و غیرهم،وعد منهم الحسن بن علی«علیهما السلام»و عثمان بن عفان،و سعد بن أبی وقاص،-

ص :126

1)

-و بکر بن سمال،و طلحة،و الزبیر،و عبد الرحمن بن عوف،و عبد اللّه بن عباس، و أبا رافع مولی النبی،و جابر بن عبد اللّه،و البراء بن عازب،و أنس بن مالک»انتهی. و روی ذلک أیضا عن:علی«علیه السلام»و أم سلمة و عائشة،و أبی سعید الخدری و عمرو بن سعید بن معاذ،و حذیفة بن الیمان،(و زاد ابن طاووس نقلا عن الحجام) أبا الطفیل عامر بن واثلة،و جریر بن عبد اللّه السجستانی،و أبا قیس المدنی،و أبا إدریس،و محمد بن المنکدر،و علی بن الحسین،و أبا جعفر محمد بن علی بن الحسین، و أبا عبد اللّه جعفر بن محمد،و الحسن البصری،و قتادة،و علباء بن الأحمر،و عامر بن شراحیل الشعبی،و یحیی بن نعمان،و مجاهد،و شهر بن حوشب. و أضاف ابن شهر آشوب فی مناقبه ج 3 ص 368-369 و 370:أبا الفتح محمد بن أحمد بن أبی الفوارس،و ابن البیع فی معرفة علوم الحدیث،و احمد فی الفضائل،و ابن بطة فی الإبانة،و الأشفهی فی اعتقاد أهل السنة،و الخرکوشی فی شرف النبی،و محمد بن اسحاق،و قتیبة بن سعید،و القاضی أبا یوسف،و القاضی المعتمد أبا العباس، و أبا الفرج الأصبهانی فی الأغانی عن کثیرین و هامش حقائق التأویل ص 110 عن بعض من تقدم،و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 165 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 392 و عن کنز العمال ج 6 ص 407 و عن تفسیر الخازن،و عن تفسیر البغوی بهامشه. و ثمة مصادر کثیرة أخری ذکرها فی مکاتیب الرسول ج 2 ص 502 و 503 و 504 مثل: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 66 و فی(ط أخری)ص 71 و فتوح البلاذری ص 75 و فی (ط أخری)ص 85 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 240 و السیرة النبویة لدحلان-

ص :127

1)

-(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 6 و الشفاء للقاضی عیاض ج 2 ص 107 و نسیم الریاض ج 3 ص 411 و شرح القاری(بهامشه)ج 2 ص 522 و ج 3 ص 411 و کفایة الطالب للکنجی الشافعی ص 141 و الجامع لأحکام القرآن للقرطبی ج 4 ص 104 و المنار ج 3 ص 322 و أعیان الشیعة ج 1 ص 416 و بحار الأنوار ج 35 و ج 21 ص 277 و 282 و 321 و 338 و 339 و 341-343 و 346 و 354 و دلائل النبوة للبیهقی ص 298 و القاضی البیضاوی فی تفسیر الآیة،و روح المعانی ج 3 ص 190 و روح البیان ج 2 ص 44 و السراج المنیر ج 1 ص 222 و تفسیر الشریف اللاهیجی ج 1 ص 332 و جلاء الأذهان ج 1 ص 61 و کنز الدقائق ج 2 ص 102 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر لابن خلدون ج 2 ق 2 ص 57 و العمدة لابن بطریق ص 188 و ما بعدها،و تذکرة الخواص لابن الجوزی ص 14 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 16 و فی(ط أخری)ص 295 و الأغانی ج 12 ص 7 و نهج الحق ص 177 و غایة المرام المقصد الثانی الباب 3 و 4 عن سعد،و جابر،و ابن عباس، و الشعبی،و السدی،و أبی عبد اللّه و الحسن و أبی الحسن موسی و أبی ذر عن علی «علیهما السلام»فی حدیث(المناشدة)،و عن محمد بن المنکدر بن عبد اللّه بن الهدیر، و عن أبی الحسن الرضا«علیه السلام». و کذا أخرجه فی ملحقات إحقاق الحق ج 3 ص 46 فما بعدها و ج 5 و ج 9 و ج 14 عن مصادر أهل السنة جمعاء.عن جمع ممن قدّمناه،و عن الثعلبی فی تفسیره،و معالم التنزیل ج 1 ص 302 و مصابیح السنة ج 2 ص 204 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 115 و جامع الأصول ج 9 ص 470 و تلخیص الذهبی ذیل المستدرک ج 3-

ص :128

کتاب مصالحة النجرانیین

و بعد امتناع نجران عن الدخول فی الملاعنة،تقرر ضرب الجزیة علیهم فانصرفوا حتی إذا کان من الغد کتب إلیهم کتابا بذلک..

و ذکرت بعض المصادر:أن کاتب الکتاب هو المغیرة بن شعبة (1).

1)

-ص 150 و مطالب السؤول ص 7 و الریاض النضرة ص 188 و تفسیر النسفی ج 1 ص 136 و تبصیر الرحمن ج 1 ص 114 و مشکاة المصابیح ج 2 ص 356 و الکاف الشاف ص 226 و المواهب للکاشفی ج 1 ص 71 و معارج النبوة ج 1 ص 315 و الإکلیل ص 53 و تفسیر الجلالین ج 1 ص 33 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 143 و مدارج النبوة ص 500 و مناقب مرتضوی ص 44 و الإتحاف بحب الأشراف ص 50 و الجواهر للطنطاوی ج 2 ص 120 و رشفة الصادی ص 35 و کفایة الخصام ص 39.و راجع أیضا ج 9 ص 70 عن منهاج السنة لابن تیمیة ج 4 ص 34 و مقاصد المطالب ص 11 و المنتقی ص 188،و أرجح المطالب ص 55 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 194 و مرآة الجنان ج 1 ص 109 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 2 ص 219 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 43 و إمتاع الأسماع ص 502 و المواقف ج 2 ص 614 و شرح دیوان أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 184 و راجع أیضا ج 5 ص 59 و 102 و ج 14 ص 131-148.

ص :129


1- 1) راجع:مکاتیب الرسول ج 3 ص 148 عن المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 266 و(ط لیدن)ج 1 ق 2 ص 21 و البدایة و النهایة ج 5 ص 55 و رسالات نبویة ص 66 و حیاة الصحابة ج 1 ص 123 و زاد المعاد ج 3 ص 41-

و قیل:هو معیقیب (1).

و قیل:عبد اللّه بن أبی بکر (2).

و قال الیعقوبی:إنه علی«علیه السلام» (3).

و یؤیده:ما ذکره یحیی بن آدم (4).

و یؤیده أیضا:ما ذکروه من أن النجرانیین جاؤوا علیا«علیه السلام» بکتابه الذی کتبه لهم بیده،فراجع (5).

1)

-و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 76 و مدینة العلم ج 2 ص 297 و مجموعة الوثائق ص 95/179 عن جمع ممن قدمناه،و عن إمتاع الأسماع(خطیة کوپرلو) ص 1038 و راجع:سبل الهدی و الرشاد(خطیة باریس)1992،ورقة 65- ألف و راجع أیضا ص 718 و(ط دار الحدیث سنة 1419 ه)ج 11 ص 393.

ص :130


1- 1) ذکر ذلک أبو عبید،و ابن زنجویه.
2- 2) ذکر ذلک أبو یوسف.
3- 3) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 82.
4- 4) فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 78 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 107 و 153 و 169.
5- 5) السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 120 و معجم البلدان ج 5 ص 269 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 170 عن المصادر التالیة:المصنف لابن أبی شیبة ج 14 ص 550 و 551 عن سالم،و کنز العمال ج 4 ص 323 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 12 ص 601 عن ابن أبی شیبة،و الأموال لأبی عبید،و البیهقی و ج 14-
ما عندی شیء فی یومی هذا

ذکرت روایة ابن عباس و الأزرق بن قیس:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یجب نصاری نجران علی سؤالهم عن عیسی.بل قال لهم:ما عندی فیه شیء من یومی هذا (1).مع أن جعفر بن أبی طالب«رحمه اللّه»قد ذکر لملک الحبشة قبل ما یقرب من خمس عشرة سنة الآیات التی تتحدث عن بشریة عیسی،و هی قوله تعالی:

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا، فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا، قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا، قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا، قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا، فَحَمَلَتْهُ

5)

-ص 247 عن البیهقی،عن عبد خیر،و الأموال لابن زنجویه ج 1 ص 276 و 418 عن سالم،و الخراج لأبی یوسف ص 80 قال:و کان الکتاب فی أدیم أحمر، و الأموال لأبی عبید ص 273/143 و المطالب العالیة ج 4 ص 41 و راجع:فتوح البلدان ج 1 ص 79 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 294.

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 286 و ج 35 ص 263 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 53 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 42 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 186 و بحار الأنوار ج 18 ص 420 و 473 عن مجمع البیان ج 3 ص 233 و 234 و عن تفسیر القمی،و عن إعلام الوری.

فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا، فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا، فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا، وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا، فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا، فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا، یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا، فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا، وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا، وَ السَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا، ذٰلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ، مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

(1)

..

و فیها قوله تعالی: قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا ..

بالإضافة إلی ما ورد فی سورة آل عمران،و غیرها (2).

کما أن الآیات التی نزلت إنما هی من سورة آل عمران،و قد نزلت ثمانون آیة منها دفعة واحدة.

ص :132


1- 1) الآیات 16-35 من سورة مریم.
2- 2) بحار الأنوار ج 18 ص 420 و 413 و 215 و عن مجمع البیان ج 3 ص 233 و 234 و عن تفسیر القمی،و عن إعلام الوری(ط 2)ص 53-55 و(الطبعة الأولی)ج 1 ص 133 و عن الخرائج و الجرائح ص 186.

و قوله تعالی: إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1)هی الآیة التسعة و الخمسون،فلماذا لم یقرأها علیهم مباشرة؟!

و لماذا یصر إلی أن تنزل علیه،فیقرؤها علیهم فی الیوم التالی کما تقدم؟!

و الرأی یا أبا الحسن؟!

و قد أظهر ما جری لوفد نجران من إعراض النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنهم،و لم یجدوا عند أحد تفسیرا لذلک إلا عند علی«علیه السلام»، فإنه هو الذی کان یعرف ما یرضاه و یحبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و ما یکرهه،و یمقته،لأنه یعرف أحکام اللّه تعالی،و ما حرّم سبحانه،و ما أحل، و ما یرضیه،و ما لا یرضیه..و تلک دلالة أخری علی اختصاصه برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و قد ظهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یخدعوا الناس بزبارج الدنیا و بهارجها تماما کما فعل قارون حین خرج علی قومه فی زینته،و کما فعل فرعون حین استخف قومه،فأطاعوه،فلا بد أن یستخدموا أمثال هذه الوسائل الخادعة،بل علیهم أن یترکوا المجال للمنطق و للحجة،و لا شیء غیر ذلک.

و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی بعثنی بالحق،لقد أتونی فی

ص :133


1- 1) الآیة 59 من سورة آل عمران.

المرة الأولی،و إن إبلیس لمعهم (1).

لماذا لا یذکرون علیا علیه السّلام

لم تذکر بعض المصادر علیا«علیه السلام»فی حدیث المباهلة (2).

و الظاهر:أنه تابع الشعبی فی ذلک،فقد قال الطبری:حدثنا ابن حمید، قال:حدثنا جریر،قال:

ص :134


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 337 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 222 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و غایة المرام ج 3 ص 215 و إعلام الوری ج 1 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417.
2- 2) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 685 و الدر المنثور ج 2 ص 38 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 186 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 75 و 88 و ج 24 ص 16 و 17 و ج 33 ص 24. و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن الدلائل للبیهقی،و بحار الأنوار ج 35 ص 262 و 263 و تفسیر المیزان ج 3 ص 234 و المعجم الصغیر للطبرانی ج 1 ص 199 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 25 و ترجمة الإمام الحسین«علیه السلام»لابن عساکر ص 135.

فقلت للمغیرة:إن الناس یروون فی حدیث أهل نجران أن علیا کان معهم.

فقال:أما الشعبی فلم یذکره،فلا أدری لسوء رأی بنی أمیة فی علی؟! أو لم یکن فی الحدیث؟! (1)..

و نقول:

قال الرازی و غیره عن الروایة التی تذکر علیا و الحسنین و فاطمة «علیهم السلام»:«إن هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین أهل التفسیر و الحدیث» (2).

و قال الجصاص:«فنقل رواة السیر،و نقلة الأثر،لم یختلفوا فیه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخذ بید الحسن و الحسین و علی و فاطمة«علیهم السلام»،ثم دعا النصاری الذین حاجوه إلی المباهلة» (3).

ص :135


1- 1) جامع البیان(ط دار الفکر)ص 407 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 210 و عن زاد المعاد ج 3 ص 39 و 40.
2- 2) التفسیر الکبیر للرازی ج 8 ص 80 و(الطبعة الثالثة)ج 8 ص 85 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 285 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 266 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 506 عن النیسابوری فی تفسیره(بهامش الطبری)ج 3 ص 213 و أعیان الشیعة ج 1 ص 417.
3- 3) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 16 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه) ج 2 ص 18 و(ط أخری)ص 295 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 505.

و قال الحاکم:«تواترت الأخبار فی التفاسیر عن عبد اللّه بن عباس و غیره:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ یوم المباهلة بید علی، و حسن و حسین،و جعلوا فاطمة وراءهم الخ..» (1).

و بعد ما تقدم نقول:

لعل السبب فی هذا التجنی علی الحقیقة هو أن هؤلاء لم یجدوا أیة فرصة لإقحام أی من الرموز التی ینتمون إلیها فی هذا الحدث الهام جدا، و لم یمکنهم إنکار دلالة هذا الحدث علی عظیم فضل علی«علیه السلام»..

حیث دلت الآیة علی أنه أفضل من جمیع الأنبیاء باستثناء نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فلجأوا إلی السعی لحجب إسم علی«علیه السلام»عن التداول،توطئة لحجبه عن الذاکرة،علی أمل أن یجدوا مخرجا لهم من هذه الورطة.

و کان الشعبی أحد رواد هذا التوجّه،مع أنه یناقض نفسه فی مورد آخر،فیروی أن المقصود بقوله: وَ أَنْفُسَنٰا (2)هو علی (3)و سیکون له

ص :136


1- 1) معرفة علوم الحدیث ص 50 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 505.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.
3- 3) دلائل الصدق ج 2 ص 85 و الطرائف لابن طاووس ص 47 و بحار الأنوار ج 21 ص 349 و ج 35 ص 262 و تفسیر فرات الکوفی ص 87 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و أسباب نزول الآیات ص 68 و شواهد التنزیل ج 1 ص 159 و نهج الإیمان لابن جبر ص 346 و العمدة لابن البطریق ص 191 عن المناقب لابن-

موقف بین یدی اللّه تعالی،یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم..

و من الدس الرخیص أیضا

و قد ذکر بعضهم:أن عمر قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لو لاعنتهم بید من تأخذ؟!

قال:آخذ بید علی و فاطمة و الحسن و الحسین،و عائشة،و حفصة.

و هذا-أی زیادة عائشة و حفصة فی هذه الروایة-دل علیه قوله تعالی:

وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ

(1)

» (2).

و عن الصادق«علیه السلام»عن أبیه،فی هذه الآیة: تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ (3)قال:«فجاء بأبی بکر و ولده،و بعمر و ولده،و بعثمان

3)

-المغازلی ص 263 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 284 و خصائص الوحی المبین ص 129 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 379 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 226 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 14 ص 138.

ص :137


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 212 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 236 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 144 و 145 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 506.
3- 3) الآیة 61 من سورة آل عمران.

و ولده،و بعلی و ولده» (1).

و نقول:

معنی هذا:أن فاطمة ایضا قد استبعدت من المباهلة لصالح ولد أبی بکر و عمر.و هذا أیضا یأتی فی نفس الإتجاه الذی سار فیه الشعبی،و تابعه فیه ابن کثیر،کما ذکرناه فی الفقرة السابقة..و لکن الشعبی لجأ إلی طریقة التجاهل،و إغفال ذکر علی«علیه السلام»،و هؤلاء هنا آثروا اعتماد طریقة الدس الرخیص الذی لم یکن موفقا کما سنری،فلاحظ الأمور التالیة:

1-إن ظاهر کلام هذا البعض أنه یستنبط إشراک عائشة من الآیة الشریفة،و هی قوله تعالی: فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ (2)،و لو قبلنا بهذا لکان ینبغی إشراک أم سلمة و سواها من زوجاته«صلی اللّه علیه و آله».

2-سیأتی:أن قوله تعالی: وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ ،لا یقصد به الزوجات، و لا مطلق المرأة.بل المقصود به المرأة المسلمة المعصومة الکاملة التی تکون شریکة فی الدعوی و فی المباهلة لإثباتها..و لا بد أن تکون عارفة بتفاصیل

ص :138


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 40 عن ابن عساکر،و تفسیر المنار ج 3 ص 322 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 507 و کنز العمال ج 2 ص 379 و تفسیر المیزان ج 3 ص 244 و فتح القدیر ج 1 ص 348 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 177 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 278.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.

الدعوة،و أحکامها و سائر شؤونها،و تحملها المسؤولیة کاملة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی و الحسنین«علیهم السلام»..و لو لا هذه المعرفة التامة لکان هذا الإشراک ظلما،لأنه یجعلهم فی مواجهة أمر له تبعات خطیرة جدا ما دام أن أحد طرفیها یستحق نزول العذاب..

3-إن الحدیث المنسوب إلی الإمام الصادق«علیه السلام»خلاف المتواتر و الثابت.

و یلاحظ:أن الحدیث قد رتب الأشخاص حسب ترتیب الخلافة!!

4-إن نظرة الإمام الصادق«علیه السلام»السلبیة للخلفاء الذین استولوا علی الخلافة،و ابعدوا علیا«علیه السلام»عنها،و اعتبارهم معتدین و غاصبین مما لا یمکن النقاش فیه،و هذه الروایة تناقض ذلک..

5-کیف بقیت هذه الروایة مخفیة،و لا یهتدی إلیها أحد من محبی الخلفاء طیلة أکثر من قرن من الزمن..رغم أن هذا الحدث قد عرف و اشتهر،و ذاع صیته فی کل ناد،و فی جمیع البلاد..و کذلک الحال بالنسبة لأخذه«صلی اللّه علیه و آله»بید عائشة و حفصة إلی المباهلة..فإن ذلک لو کان لطبلوا له و زمروا،و ملأوا به الدنیا،و شغلوا به الناس..

لیت بینی و بین النجرانیین حجاب!!

و قد زعمت روایة ابن جزء الزبیدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» تمنی أن یکون بینه و بین أهل نجران حجاب،فلا یراهم و لا یرونه..من شدة ممارتهم له«صلی اللّه علیه و آله»..غیر أننا نقول:

ص :139

إننا نشک فی ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یضجر من البحث العلمی،بل هو یسر به،لأنه یظهر الحجة،و یعرف الناس علی محاسن الإسلام و حقانیته..و لکن حین یصبح البحث لجاجا و عنادا، و تکرارا للمکررات،و لف و دوران.و سعی لخداع الناس،عن طریق إطلاق شعارات طنانة و فارغة،و لا حصاد له،إلا تلف الوقت و الأذی، فلا بد من إیقافه،و لو بصد أولئک الجاحدین و المعاندین،و جعل الحجاب بین أهل الحق و بینهم..

ما الذی یصدهم عن الهدی

و قد بین«صلی اللّه علیه و آله»لنصاری نجران أن الذی یصدهم عن الإسلام،أمور ثلاثة.و ذکر منها:أکلهم الخنزیر.فدل ذلک علی أن للمآکل تأثیرا فی الصدود عن الحق،و لذلک فإننا حین نقرأ قوله تعالی: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ (1)..فلا بد أن لا نستثنی هذا الأمر من أجواء هذه الآیة المبارکة..کما أننا حین نقرأ آیة التطهیر،لا بد أن نفهم منها المعنی الأوسع و الأشمل..

کلام صاحب المنار

و قد حاول البعض التشکیک فی حدیث المباهلة،بأنحاء أخری،فنقل عن أستاذه الشیخ محمد عبده:

ص :140


1- 1) الآیة 24 من سورة عبس.

«أن الروایات متفقة علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اختار للمباهلة علیا و فاطمة و ولدیهما.و یحملون کلمة «نِسٰاءَنٰا» علی فاطمة،و کلمة «أَنْفُسَنٰا» علی علی فقط».

و مصادر هذه الروایات الشیعة،و مقصدهم منها معروف،و قد اجتهدوا فی ترویجها ما استطاعوا،حتی راجت علی کثیر من أهل السنة.

و لکن واضعیها لم یحسنوا تطبیقها علی الآیة،فإن کلمة «نِسٰاءَنٰا» لا یقولها العربی و یرید بها بنته،لا سیما إذا کان له أزواج،و لا یفهم هذا من لغتهم.

و أبعد من ذلک أن یراد بأنفسنا علی علیه الرضوان.

ثم إن وفد نجران الذین قالوا:إن الآیة نزلت فیهم،لم یکن معهم نساؤهم و أولادهم.

و کل ما یفهم من الآیة أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یدعو المحاجین و المجادلین فی عیسی من أهل الکتاب إلی الإجتماع رجالا و نساء، و أطفالا،و یبتهلون إلی اللّه بأن یلعن هو الکاذب فیما یقول عن عیسی.

و هذا الطلب یدل علی قوة یقین صاحبه،و ثقته بما یقول.کما یدل امتناع من دعوا إلی ذلک من أهل الکتاب،سواء کانوا نصاری نجران أو غیرهم،علی امترائهم فی حجاجهم،و مماراتهم فیما یقولون،و زلزالهم فیما یعتقدون،و کونهم علی غیر بینة و لا یقین.و أنی لمن یؤمن باللّه أن یرضی بأن یجتمع مثل هذا الجمع من الناس المحقین و المبطلین فی صعید واحد، متوجهین إلی اللّه تعالی فی طلب لعنه،و إبعاده من رحمته؟!و أی جراءة علی

ص :141

اللّه،و استهزاء بقدرته و عظمته أقوی من هذا؟!

قال:أما کون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المؤمنین کانوا علی یقین مما یعتقدون فی عیسی«علیه السلام»فحسبنا فی بیانه قوله تعالی: مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ (1)فالعلم فی هذه المسائل الإعتقادیة لا یراد به إلا الیقین.

و فی قوله: نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ.. (2)و جهان:

أحدهما:أن کل فریق یدعو الآخر،فأنتم تدعون أبناءنا،و نحن ندعو أبناءکم،و هکذا الباقی.

و ثانیهما:أن کل فریق یدعو أهله،فنحن المسلمین ندعو أبناءنا و نساءنا و أنفسنا،و أنتم کذلک.

و لا إشکال فی وجه من وجهی التوزیع فی دعوة الأنفس،و إنما الإشکال فیه علی قول الشیعة و من شایعهم من القول بالتخصیص (3).

و نقول:

إننا نذکر هنا ما أوردناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله» (4).و هو کما یلی:

أولا:ما زعمه من أن مصادر هذا الحدیث هم الشیعة غیر صحیح،فقد

ص :142


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.
3- 3) تفسیر المنار ج 3 ص 322 و 323 و تفسیر المیزان ج 3 ص 236.
4- 4) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 29 ص 12-17.

روی هذا الحدیث فی صحاح أهل السنة و مجامیعهم الحدیثیة و التفسیریة و بطرقهم.و من غیر المعقول أن یکون الشیعة قد دسوا هذه الروایات فی تلک المجامیع..إذ إن ذلک یؤدی إلی سقوطها،و منها صحیح مسلم و الترمذی، و تفسیر الطبری،و الدر المنثور،و سائر صحاح و مصادر أهل السنة..

ثانیا:لو صح ما زعمه،لأفسح المجال للقول:بأن الدس فی کتب أهل السنة میسور لکل أحد،من قبل الشیعة و غیرهم،و النتیجة هی:أن تصبح روایات أهل السنة کلها مسرحا لتلاعب جمیع الفئات،و لا مجال للوثوق بها،و تسقط بذلک عن الإعتبار..

ثالثا:إن کان المقصود بالشیعة خصوص الصحابة و التابعین الذین رووا هذا الحدیث،فالأمر یصبح أشد خطورة،إذ هو یؤدی إلی نسبة جماعة من أئمة أهل السنة،و رواة حدیثهم،و فقهائهم،إلی التشیع و الشیعة،مع أنه لا یرتاب أحد فی تسننهم،بل فیهم من هو من الأرکان فی التسنن..

رابعا:بالنسبة لقوله عن الشیعة:«و یحملون کلمة نِسٰاءَنٰا علی فاطمة، و کلمة أَنْفُسَنٰا علی علی فقط»نقول:

إن التعبیر بالنساء و الأبناء جار وفق ما یقتضیه طبعه العام،و إن کان مصداقه ینحصر فی فرد واحد،تماما کما هو الحال فی قوله تعالی: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1).إذ لا مصداق للمفهوم العام سوی علی بن أبی طالب«علیه

ص :143


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

السلام»حین تصدق بالخاتم و هو راکع،و هی قضیة یعرفها کل أحد.

و کذلک الحال فی قوله: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)،التی لا یقصد بها سوی الأئمة الإثنی عشر..

و من المعلوم:أن اللّه لا یأمر بإطاعة أمثال فرعون و یزید و نمرود.

و منه:آیة التطهیر التی قصد بها خصوص الخمسة أصحاب الکساء.

و کذلک الحال فی قوله تعالی: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (2)،مع أن المقصود بها خصوص أصحاب الکساء و التسعة من ذریة الإمام الحسین«علیه السلام».کما دلت علیه الروایات.

و لا یقصد بها من کان من الضالین،أو الجبارین،کالذین قتلوا و اضطهدوا أبناء عمهم من أبناء علی«علیه السلام»،و الذین أحرقوا قبر الأمام الحسین«علیه السلام»،و إن کانوا من قرابته«صلی اللّه علیه و آله».

و منه:قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ (3)،و نحن نعلم أن إثبات بنات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر الزهراء«علیها السلام»صعب المنال،فراجع کتابنا«بنات النبی أم ربائبه»،و کتاب:

«القول الصائب فی إثبات الربائب»،و کتاب:«البنات ربائب»،و کتاب «ربائب النبی شبهات و ردود»..

ص :144


1- 1) الآیة 59 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 23 من سورة الشوری.
3- 3) الآیة 59 من سورة الأحزاب.

خامسا:بالنسبة لقوله:«إن العربی لا یطلق کلمة نساءنا علی بنت الرجل،لا سیما إذا کان له أزواج،و لا یفهم هذا من لغتهم»نقول:

ألف:إن الذین أوردوا هذه الروایات التی طبقت الآیة علی علی و فاطمة«علیهما السلام»،کانوا من العرب الأقحاح،الذین عاشوا فی عصر النبوة و بعده،و قد سجلها أئمة اللغة،و علماء البلاغة فی کتبهم و مجامیعهم، و لم یسجلوا أی تحفظ علی هذه الروایات..

ب:لو صح إشکال هذا الرجل،فهو وارد علی قوله هو أیضا،فإنه یزعم:أن وفد نجران لم یکن معه نساء و لا أولاد،فما معنی أن تقول الآیة:

نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ ؟!.فکیف یمکنه تطبیق الآیة؟!.

ج:إن المقصود هو أن یبلغهم أنه یباهلهم فی قضیة بشریة عیسی بجمیع الأصناف البشریة التی لها خصوصیة الإشتراک فی العلم و الأهلیة، و فی الدعوی،و فی إثباتها.و هم هنا من النساء و الأطفال و الرجال،حتی لو لم یکن الجامعون للشرائط المشار إلیها منهم سوی فرد واحد من کل صنف.

فهو کقول القائل:شرفونا و سنخدمکم:نساء،و رجالا،و أطفالا.أی أن جمیع الأصناف سوف تشارک فی خدمتهم،حتی لو شارک واحد أو اثنان من کل صنف.

سادسا:زعم هذا القائل:أن ظاهر الآیة هو أن المطلوب هو دعوة المحاجین و المجادلین فی عیسی من أهل الکتاب جمیع نسائهم و رجالهم

ص :145

و أبنائهم،و یجمع النبی جمیع أبناء و نساء و رجال المؤمنین،ثم یبتهلون.

و نقول:

إن هذا لا یمکن أن یکون هو المراد من الآیة،لأنه من طلب المحال.

و یحق للنصاری أن یرفضوا هذا الطلب،لأنه یثبت أن ثمة تعنتا،و طلبا لما لا یکون.و هو یستبطن الإعتراف بصحة ما علیه النصاری..إذ لو لم یکونوا علی حق لما لجأ إلی التعنت و طلب المحال.

سابعا:قد یقال:إن کان المقصود هو:نساء و أبناء الوفد،و نساء و أبناء النبی،فیرد إشکال:إنه لم یکن مع الوفد نساء و أبناء..

و یجاب عنه:

بأن الناس کثیرا ما کانوا یسافرون و معهم نساؤهم و أبناؤهم.و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصطحب معه فی حروبه إحدی زوجاته،و کان المشرکون یأتون بنسائهم فی حروبهم،کما کان الحال فی بدر،و أحد،رغم الأخطار المحدقة.

أما الوفود فلا یحتمل فیها مواجهة أخطار،أو تعرض لأذی،و أسر و سبی إلا فی حدود ضئیلة،فالداعی إلی استصحاب النساء و الأطفال،لا یواجهه أی مانع أو رادع..

ثامنا:زعم هذا القائل:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المؤمنین کانوا علی یقین مما یعتقدون فی عیسی«علیه السلام».و نقول:

لا شک فی أن الآیة تدل علی یقین النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و قد دل فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی المباهلة علی أن الذین أخرجهم

ص :146

معه کانوا أیضا علی یقین من ذلک.

و دل علی ذلک أیضا قوله تعالی: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ (1).

حیث إنهم جمیعا کانوا شرکاء فی الدعوی،و علی یقین من صحتها.و وعی تام لتفاصیلها،و معرفة بدقائقها و حقائقها.

و أما بالنسبة لسائر المؤمنین فلا شیء یثبت أنهم کانوا علی یقین من ذلک،فلعل بعضهم کان خالی الذهن عن کثیر من التفاصیل.و ربما لو عرضت علیه لتحیر فیها.

بل لقد صرح القرآن بأن الشکوک کانت تراود أکثرهم،فقال: وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (2).

تاسعا:و نضیف إلی ما تقدم:

ألف:إنه لا معنی لقوله:إن الآیة قد تعنی أن یفوض إلی النصاری دعوة الأبناء و النساء من المؤمنین،و یدعو المؤمنون أبناء و نساء النصاری فی المباهلة،إذ کیف یسلط النبی«صلی اللّه علیه و آله»النصاری علی أبناء و نساء المؤمنین،ثم یطلب من النصاری أن یسلطوه علی دعوة نسائهم و أبنائهم..فی حین أن المباهلة لا تحتاج إلی ذلک،بل یمکن أن یأتی کل فریق بمن أحب،لکی یباهل بهم الجماعة التی تأتی من قبل الفریق الآخر؟!

ب:لو صح ما ذکره،فقد کان المطلوب هو المشارکة فی دعوة الفریقین

ص :147


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 106 من سورة یوسف.

لمن ذکرتهم الآیة من الفریقین معا،أی أن یدعو المسلمون أبناءهم و أنفسهم و نساءهم،و أبناء و أنفس و نساء النصاری أیضا.

ج:لو صح ذلک،لتخیر کل فریق ما قد لا یتوقعه الفریق الآخر،إذ قد یتخیر من الزوجات زینب بنت جحش مثلا،و لیس عائشة،و لا یتخیر فاطمة.

و قد یتخیر من الأبناء الحسن فقط دون الحسین،و قد یتخیر من الأنفس نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

عاشرا:بالنسبة لدعوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه نقول:

إن الشیعة لا یقولون بأن الآیة تفرض ذلک،بل هم یقولون:إن المراد بقوله: وَ أَنْفُسَنٰا (1)هو الرجال من أهل بیت الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذین یکون حضورهم بمثابة حضور نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هم إنما یحضرون بدعوة بعضهم بعضا (2).

المباهلة بأعز الناس

زعم بعضهم:أن آیة المباهلة قد دلت علی لزوم إحضار کل فریق أعز شیء عنده،و أحب الخلق إلیه فی المباهلة،و الأعز و الأحب هو الأبناء، و النساء،و الأنفس(الأهل و الخاصة).

ص :148


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) راجع:تفسیر المیزان ج 3 ص 242 و 243.

ثم تقدم بعض آخر خطوة أخری فزعم:أن إشراک أهل البیت فی المباهلة أسلوب اتبعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»للتأثیر النفسی علی الطرف الآخر،لیوحی لهم بثقته بما یدّعیه.

و نقول:

1-إن قوله هذا الأخیر یؤدی إلی إبعاد قضیة المباهلة عن مستوی الجدیة،لتصبح مجرد مناورة،تهدف إلی التأثر النفسی علی الطرف الآخر..

2-إن هذه المباهلة لم تکن إقتراحا نبویا،بل هی تدبیر إلهی،یکون دور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه هو الإبلاغ و الإجراء للأمر الصادر من اللّه تعالی.

3-إن الإختیار الإلهی لهؤلاء الصفوة،یدل علی أن لهم قیمة کبری عند اللّه تعالی،فلیست القضیة مجرد حب شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابنته أو لصهره،أو لابن بنته.

4-إن ما یراد إثباته بالمباهلة هو بشریة عیسی«علیه السلام»..و الآیة تدل علی أن نفس المشارکین فی المباهلة هم الذین یدعون بشریة عیسی، و یتحملون مسؤولیة الکذب و الصدق فی دعواهم هذه،و لأجل ذلک قال:

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ

(1)

..

و هذا معناه:أن الحسنین«علیهما السلام»قد بلغا فی الفهم،و العلم و الفضل،و وضوح الرؤیة و الإختیار حدا یجعلون أنفسهم أمام اللّه ضمانة

ص :149


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.

علی صدقهم فی هذا الأمر..

فعلیّ،و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام»شرکاء فی الدعوی،و فی الدعوة إلی المباهلة لإثباتها.و هذا من أفضل المناقب التی خص اللّه بها أهل بیت نبیه (1).

و تقدم قول الزمخشری:«و فیه دلیل لا شیء أقوی منه علی فضل أصحاب الکساء».

و قال الطبرسی و غیره:«قال ابن أبی علان-و هو أحد أئمة المعتزلة-:

هذا یدل علی أن الحسن و الحسین کانا مکلفین فی تلک الحال،لأن المباهلة لا تجوز إلا مع البالغین.

و قال أصحابنا:إن صغر السن و نقصانها عن حد البلوغ لا ینافی کمال العقل،و إنما جعل بلوغ الحلم حدا لتعلق الأحکام الشرعیة» (2).

علی أن من الثابت عندنا:أنه یجوز أن یخرق اللّه العادات للأئمة، و یخصهم بما لا یشارکهم فیه غیرهم،فلو صح أن کمال العقل غیر معتاد فی تلک السن،لم یمنع ذلک من کونهم أکمل البشر عقلا..إبانة لهم عمن سواهم،و دلالة علی مکانهم من اللّه تعالی،و اختصاصهم.

و یؤیده من الأخبار قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ابنای هذان

ص :150


1- 1) راجع:تفسیر المیزان ج 3 ص 224 و دلائل الصدق ج 2 ص 84 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 270.
2- 2) و من الواضح:أنه قد لوحظ فی ذلک عامة الناس و غالبهم.

إمامان،قاما،أو قعدا» (1).

و نکتفی هنا بهذا المقدار،و بقیة الکلام حول حدیث المباهلة أوردناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»أواخر الجزء الثامن و العشرین،و أوائل الجزء التاسع و العشرین،و إنما ذکرنا هنا خصوص ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام».

ص :151


1- 1) مجمع البیان ج 2 ص 452 و 453 و 311 و غنیة النزوع للحلبی ص 299 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 157 و جامع الخلاف و الوفاق للقمی ص 404 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 30 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 303 و المسائل الجارودیة للمفید ص 35 و النکت فی مقدمات الأصول للمفید ص 48 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 141 و 368 و بحار الأنوار ج 16 ص 307 و جوامع الجامع للطبرسی ج 3 ص 70 و إعلام الوری ج 1 ص 407.و کلام ابن أبی علان موجود فی التبیان أیضا ج 2 ص 485،و فی بحار الأنوار للمجلسی بحث حول إیمان علی«علیه السلام»،و هو لم یبلغ الحلم.

ص :152

الفصل الثالث

اشارة

علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :153

ص :154

خالد و علی فی الیمن

عن البراء بن عازب قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالد بن الولید إلی أهل الیمن یدعوهم إلی الإسلام.

قال البراء:فکنت فیمن خرج مع خالد بن الولید،فأقمنا ستة أشهر ندعوهم إلی الإسلام،فلم یجیبوا.

ثم إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعث علی بن أبی طالب مکان خالد، و أمره أن یقفل خالدا،و قال:

«مر أصحاب خالد:من شاء منهم أن یعقب معک فلیعقب،و من شاء فلیقبل».

قال البراء:فکنت فیمن عقب مع علی،فلما دنونا من القوم خرجوا إلینا،فصلی بنا علی،ثم صفنا صفا واحدا،ثم تقدم بین أیدینا و قرأ علیهم کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسلمت همدان جمیعا.

فکتب علی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإسلامهم.

فلما قرأ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الکتاب خر ساجدا،ثم رفع رأسه و قال:«السلام علی همدان»،مرتین.

زاد فی نص آخر أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال أیضا:نعم الحی همدان،

ص :155

ما أسرعها إلی النصر!و أصبرها علی الجهد!فیهم أبدال،و فیهم أوتاد (1).

ص :156


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235 و 427 عن البیهقی فی السنن بإسناد صحیح، و الدلائل،و المعرفة،و عن البخاری مختصرا،و قال فی الهامش:أخرجه البیهقی فی السنن ج 2 ص 366 و 369 و فی الدلائل ج 5 ص 369 و البخاری ج 7 ص 663 (4349).و راجع:المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 176 و 177 و ج 4 ص 34. و أشار فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 387 إلی المصادر التالیة أیضا:السیرة الحلبیة ج 3 ص 259 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 31 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 300 و تاریخ الأمم و الملوک للطبری ج 3 ص 131 و 132 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 1 ص 384 و عن فتح الباری ج 8 ص 53 و ینابیع المودة ص 219 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 833 و(فی ط أخری)ج 2 ق 2 ص 55 و بحار الأنوار ج 21 ص 360 و 363 عن إعلام الوری،و غیره،و ج 38 ص 71 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 129 و الإرشاد للمفید«رحمه اللّه»ص 28 و البدایة و النهایة ج 5 ص 105 و زاد المعاد ج 3 ص 36 و مجموعة الوثائق السیاسیة ص 80/132 عن إمتاع الأسماع للمقریزی ج 1 ص 504 و 509 و 510،و حیاة الصحابة ج 1 ص 95 و العدد القویة ص 251 و التنبیه و الإشراف ص 238 و ذخائر العقبی ص 109 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 145 و ملحقات إحقاق الحق ج 18 ص 64 و ج 21 ص 620 عن:الجامع بین الصحیحین ص 731 و نثر الدر المکنون ص 43 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 201 من طرق کثیرة،و التدوین للقزوینی ج 2 ص 429.

و عند البخاری عن البراء أنه قال عن سفره ذاک:«فغنمت أواق ذوات عدد» (1).

علی علیه السّلام فی الیمن

قال محمد بن عمر،و ابن سعد،و اللفظ للأول:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا إلی الیمن فی شهر رمضان،و أمره أن یعسکر بقناة، فعسکر بها حتی تتامّ أصحابه.فعقد له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لواء،و أخذ عمامته فلفها مثنیة مربعة،فجعلها فی رأس الرمح،ثم دفعها إلیه.و عممه بیده عمامة ثلاثة أکوار،و جعل له ذراعا بین یدیه،و شبرا من ورائه،و قال له:«امض و لا تلتفت».

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،ما أصنع؟!

قال:«إذا نزلت بساحتهم فلا تقاتلهم حتی یقاتلوک،و ادعهم إلی أن یقولوا:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه،فإن قالوا:نعم،فمرهم بالصلاة، فإن أجابوا،فمرهم بالزکاة،فإن أجابوا فلا تبغ منهم غیر ذلک.و اللّه،لأن یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک مما طلعت علیه الشمس أو غربت».

فخرج علی«علیه السلام»فی ثلاثمائة فارس،فکانت خیلهم أول خیل دخلت تلک البلاد.فلما انتهی إلی أدنی الناحیة التی یرید من مذحج فرق أصحابه،فأتوا بنهب و غنائم و سبایا،نساء و أطفالا،و نعما و شاء،و غیر ذلک.

ص :157


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و راجع:عمدة القاری ج 18 ص 6 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235.

فجعل علی«علیه السلام»علی الغنائم بریدة بن الحصیب الأسلمی، فجمع إلیه ما أصابوا قبل أن یلقی لهم جمعا.ثم لقی جمعهم،فدعاهم إلی الإسلام،فأبوا،و رموا أصحابه بالنبل و الحجارة.

فلما رأی أنهم لا یریدون إلا القتال صف أصحابه،و دفع اللواء إلی مسعود بن سنان السلمی،فتقدم به،فبرز رجل من مذحج یدعو إلی البراز، فبرز إلیه الأسود بن خزاعی،فقتله الأسود،و أخذ سلبه.

ثم حمل علیهم علی«علیه السلام»و أصحابه،فقتل منهم عشرین رجلا،فتفرقوا و انهزموا،و ترکوا لواءهم قائما،و کفّ علی«علیه السلام» عن طلبهم،ثم دعاهم إلی الإسلام،فأسرعوا و أجابوا.

و تقدم نفر من رؤسائهم،فبایعوه علی الإسلام و قالوا:نحن علی من وراءنا من قومنا.و هذه صدقاتنا،فخذ منها حق اللّه تعالی.

و جمع علی«علیه السلام»ما أصاب من تلک الغنائم،فجزأها خمسة أجزاء، فکتب فی سهم منها للّه،ثم أقرع علیها،فخرج أول السهمان سهم الخمس،و قسم علی«علیه السلام»علی أصحابه بقیة المغنم.و لم ینفل أحدا من الناس شیئا.

و کان من کان قبله یعطون خیلهم الخاص دون غیرهم من الخمس،ثم یخبرون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک فلا یردّه علیهم،فطلبوا ذلک من علی«علیه السلام»،فأبی،و قال:الخمس أحمله إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یری فیه رأیه (1).

ص :158


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 238 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 206 و الطبقات-

و أقام فیهم یقرئهم القرآن،و یعلمهم الشرائع،و کتب إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»کتابا مع عبد اللّه بن عمرو بن عوف المزنی یخبره الخبر.

فأتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یوافیه الموسم،فانصرف عبد اللّه بن عمرو بن عوف إلی علی«علیه السلام»بذلک،فانصرف علی«علیه السلام»راجعا.

فلما کان بالفتق تعجل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبره الخبر، و خلّف علی أصحابه و الخمس أبا رافع،فوافی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمکة قد قدمها للحج.

و کان فی الخمس ثیاب من ثیاب الیمن،أحمال معکومة،و نعم و شاء مما غنموا،و نعم من صدقة أموالهم.فسأل أصحاب علی«علیه السلام»أبا رافع أن یکسوهم ثیابا یحرمون فیها،فکساهم منها ثوبین ثوبین.

فلما کانوا بالسدرة داخلین خرج علی«علیه السلام»لیتلقّاهم لیقدم بهم،فرأی علی أصحابه الثیاب،فقال لأبی رافع:ما هذا؟!

فقال:«کلمونی،ففرقت من شکایتهم،و ظننت أن هذا لیسهل علیک، و قد کان من قبلک یفعل هذا بهم».

فقال:«قد رأیت امتناعی من ذلک،ثم أعطیتهم؟!و قد أمرتک أن

1)

-الکبری لابن سعد ج 2 ق 1 ص 122 و شرح المواهب اللدنیة ج 5 ص 177 عن ابن سعد،و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 96 و 97 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 627.

ص :159

تحتفظ بما خلّفت،فتعطیهم»؟!.

فنزع علی«علیه السلام»الحلل منهم.

فلما قدموا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شکوه،فدعا علیا «علیه السلام»،فقال:«ما لأصحابک یشکونک»؟!

قال:ما أشکیتهم،قسمت علیهم ما غنموا،و حبست الخمس حتی یقدم علیک،فتری فیه رأیک.

فسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و نقول:

إن هذا النص قد تضمن أمورا عدیدة یحسن الوقوف عندها،و هی التالیة:

امض و لا تلتفت

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أرسل علیا«علیه السلام» إلی الیمن قال له:إذهب و لا تلتفت..و هذه هی نفس الکلمة التی قالها «صلی اللّه علیه و آله»له فی خیبر حین أرسله لقتل مرحب فقتله،و قلع باب الحصن،و لا ندری إن قد قال له هذه الکلمة فی غیر هذین الموردین.

و لعل سبب ذلک هو:

ص :160


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 239 و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 97 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 628.

1-اشتراک خیبر و الیمن فی أن ظهور الإسلام فیهما فیه إسقاط لهیمنة الیهود علی المنطقتین،و کسر لشوکتهم،و إذلال لهم.

2-إن هذه الحادثة تمهد لإظهار مدی طاعة علی«علیه السلام»، و إلتزامه بحرفیة الأوامر النبویة،و علی الناس أن یوازنوا بینه و بین غیره ممن یحاولون مناوأته،و یعرضون صدورهم لأمور لا یقدرون علیها،أو لیسوا أهلا لها،مع أنهم یتصرفون من خلال أهوائهم و طموحاتهم الدنیویة.

3-إن هذا التوجیه النبوی الکریم یعطی درسا فی أنه یجب الکف عن التوسع الإجتهادی فی امتثال الأوامر الصادرة عن القیادة،و لا سیما إذا کانت قیادة معصومة،مسددة بالوحی الإلهی..

4-هو یشیر إلی أن من یکلفه النبی،و الإمام و القائد المنصوب من أحدهما بمهمة جهادیة،فعلیه أن یکون کل همه تنفیذ الأمر الصادر إلیه، و إنجاز المهمة،و أن یقطع تعلقاته بکل ما یمکن أن یصرفه عن مهمته هذه مهما کان..

لا تقاتلهم حتی یقاتلوک

و کان علی«علیه السلام»یعرف ما کان یجب علیه فعله..و لکنه أراد أن یسمع الناس کیف أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتم علی الناس أن لا یقاتلوا أحدا حتی یقاتلوهم..لأن المهمة منحصرة فی الدعوة إلی اللّه، و إصلاح أمر الناس،و سلوک طریق الرشاد و السداد.

فما ذکرته بعض الروایات المتقدمة،من أنه«علیه السلام»لما وصل إلی أدنی ما یرید من مذحج فرق أصحابه،فأتوه بنهب و سبایا،قبل أن یلقی

ص :161

لهم جمعا،فلما لقیهم دعاهم إلی الإسلام فأبوا،لا یتنافی مع ما ذکرناه.لأن الأصحاب هم الذین أتوا بالنهب و السبایا،و لعله بمبادرة منهم،و لکنه «علیه السلام»لم یتصرف بما جاؤوا به،بل جمعه فی مکان،و وکل به من یحفظه حتی یدعو أهل الحی،فإن قبلوا الدعوة رد المال و السبی إلیهم،و إن أبوا کانوا من المحاربین..فیجری علیهم أحکام أهل الحرب..فیکون ما فعله«علیه السلام»منسجما مع وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بأن لا یقاتلهم حتی یقاتلوه؟!فهو لم یقاتلهم،و لا دلیل علی أنه رضی من أصحابه ما فعلوه،بل ظاهر فعله أنه لم یرض به.و لعل الروایة مختصرة،أو أن ما فعله خالد نسب لعلی«علیه السلام».

و کثرة أفراد السریة لم یکن لأجل أن مهمتهم کانت قتالیة،بل لأجل صیانة حریة الدعاة،و حفظهم من أی سوء قد یتعرضون له من أهل العدوان أو الطغیان..

التدرج فی الدعوة

و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن تکون الدعوة تدریجیة و علی مراحل..و أن المطلوب انحصر بأمور ثلاثة،و منع من طلب الزائد علیها:

أولها:أن یشهدوا الشهادتین..فإذا فعلوا لم یجز التعرض لهم بشیء،بل هو قد منع من التدقیق فی أی شیء آخر،و بعد أن یتحقق ذلک،ینتقل إلی الطلب.

الثانی:و هو أن یصلّوا..فإن فعلوا ذلک،انتقل إلی الطلب.

الثالث:و هو أن یزکوا.

ص :162

ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:و لا تبغ منهم غیر ذلک..

و معنی ذلک:أن علی من یشارک فی تلک السرایا أن یعرف حده فیقف عنده،فلا یسعی للإبتزاز،أو للحصول علی الغنائم بإسم الدین،أو باسم الدعوة..

کما أن علی الذین یطلب منهم الدخول فی هذا الدین أن لا یتوهموا:أن هذه الدعوة تخفی وراءها الطمع بأموالهم،أو بنسائهم،أو بالهیمنة علیهم.

لمن یعود نفع هذه المطالب؟!

و إذا فکروا فیما یطلب منهم،فسیجدون أن الشهادتین من أعمال القلب،التی لیس فیها مکسب مادی أو معنوی لغیر من یشهدهما..

و أن الصلاة هی صلة بین الإنسان و ربه.

و أن الزکاة نفع یعود علی الفقراء و المساکین الذین هم منهم،و یعیشون معهم،و لا یتحرج أحد فی برهم،و سد حاجاتهم..و لا یجوز للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا لأحد من أهل بیته أن یستفید منها بشیء،و لو بمقدار حبة.

دلالات إرجاع خالد

و حول أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یقفل خالدا إلیه نقول:

إن هذا یضع علامة استفهام کبیرة حول خالد،و حول طبیعة أدائه، و سلامة تصرفاته،و یؤکد هذه الشبهة حوله أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یلزم أحدا ممن کان معه بالرجوع أو بالمضی.

فهل الهدف من ذلک هو الإشارة إلی أنهم لا مسؤولیة لهم عما جری،

ص :163

و أن المسؤولیة منحصرة بشخص خالد..

أو أن الهدف هو تحقیق فرز طبیعی و طوعی لمن کان منسجما مع مسلکیة خالد،عمن لم یکن کذلک،بل کان لا یوافقه الرأی،و لا یرضی مسلکیته،و یکون هذا الفریق الأخیر هو الذی یلتحق بعلی«علیه السلام».

غیر أن النصوص المتوفرة لا تحدد لنا طبیعة الخلل الذی ظهر من خالد،و لم تشر إلی من أیده فیه..و نحن لا نستغرب شحة النصوص فی ذلک،ما دام أن الأمر یرتبط برجل کان بمجرد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیف السلطة الذی اشهرته فی وجه معارضیها ممن رفض البیعة لأبی بکر..

کما أن هذا الأمر یرتبط أیضا بعلی«علیه السلام»الذی لم یزل محاربا علی کل صعید،و تمارس ضده مختلف أسالیب القهر،و التزویر و التحامل..

و إلی یومنا هذا..

یقبلون من علی علیه السّلام،لا من خالد

و قد یقال:إن الإسلام الذی دعا إلیه خالد أهل الیمن هو الإسلام الذی دعا إلیه علی«علیه السلام»،فلماذا لم یقبلوا دعوة خالد،و قبلوا دعوة علی؟!..مع أن خالدا بقی ستة أشهر یدعوهم..و علی«علیه السلام»ذهب إلیهم،و صلی بأصحابه،ثم قرأ علیهم کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسلمت همدان کلها فی ساعة واحدة!

و أجاب البعض:بأن الناس الذین لا یقبلون دعوة الدعاة إلی الإسلام، یواجهون التجریدات العسکریة،و بذلک تحمل القوة الحربیة رسالة هؤلاء

ص :164

الدعاة السلمیة،و حین ذهب خالد إلی الیمن سنة عشر،و لم تثمر جهوده طیلة ستة أشهر،عززت قوة خالد بجیش یقوده علی،فأسلمت همدان فی یوم واحد (1).

و نقول:

هذا کلام باطل من عدة جهات.

فأولا:إن خالدا أرسل إلی الیمن فی سنة ثمان،بعد الفراغ من غزوة الفتح،و حنین،و الطائف.و قد أرسله«صلی اللّه علیه و آله»،حین کان لا یزال بالجعرانة..

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»ذهب إلی خالد بعد ستة أشهر لکی یقفله، فأقفله و من معه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا لیعینه،و بعد أن ذهب إلیهم،و صلی بأصحابه،و قرأ کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، أسلمت همدان فی یوم واحد..

ثالثا:إن قبائل الیمن لا تنحصر بهمدان،فکانت همدان هی البادئة بالإسلام ثم تبعها غیرها،أی أن أهل الیمن لم یسلموا دفعة واحدة خوفا من السیف،کما زعمه ذلک القائل.

رابعا:إن هذا الرجل یرید أن یدعی أن هؤلاء أسلموا تحت وطأة التهدید و الجبر و القهر..و أن الإسلام کان یفرض علی الناس بقوة

ص :165


1- 1) نشأة الدولة الإسلامیة(تألیف عون شریف قاسم)ص 227 و 240.

السیف..و هو کلام باطل جزما،فقد قال تعالی: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ (1).

و قال: أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (2).

و قال: فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (3).

و القتال فی الإسلام کان دفاعیا،أو استباقا لخطر یکون المشرکون قد أعدوا و استعدوا له بالفعل،و یریدون الإنقضاض علی المسلمین علی حین غفلة منهم،و لم یکن فی أی وقت هجومیا إبتدائیا..

و الجواب الأقرب و الأصوب هو التالی:

أولا:إن الکلمة إذا خرجت من القلب وقعت فی القلب (4)،و قد أسلم خالد أو استسلم فی سنة ثمان،أی قبل أشهر یسیرة من إرساله إلی الیمن،بعد أن بقی یحارب اللّه و رسوله أکثر من عشرین سنة،رغم ما یراه من معجزات و کرامات،و ما یشاهده من محاسن الإسلام،التی کان یجسدها سلوک النبی و الوصی صلی اللّه علیهما و علی آلهما،و الأخیار من الصحابة..

ص :166


1- 1) الآیة 256 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 99 من سورة یونس.
3- 3) الآیة 29 من سورة الکهف.
4- 4) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 287 و راجع:جامع بیان العلم و فضله لابن عبد البر ج 2 ص 8 و شرح اللمعة للشهید الثانی ج 1 ص 661 و إثنا عشر رسالة للمحقق الداماد ج 8 ص 1 و 3 و 20 و 28 و الحدیقة الهلالیة للشیخ البهائی ص 13.

و لم یدخل فی الإسلام إلا بعد أن أیقن بسطوع نجمه،و ظهوره علی الدین کله..و أفول نجم الشرک،و صیرورته إلی البوار و التلاشی و السقوط فی حمأة الذل و الخزی و العار..

فکان خالد-کما أظهرته سیرة حیاته و ممارساته قبل و بعد سفره إلی الیمن-لا یزال یعیش مفاهیم الجاهلیة،و عصبیاتها،و انحرافاتها،و تهیمن علیه أهواؤه و شهواته و غرائزه..

أما علی«علیه السلام»فهو الرجل الإلهی الخالص،الذی وهب کل حیاته و وجوده للّه تعالی..و رضاه عنده کان هو الأغلی و الأسمی و الأعلی.

فإذا دعا خالد إلی الإسلام،فإن دعوته لن تخرج من قلبه کی تدخل فی قلوب الآخرین،و لن تکون أکثر من حرکات یجریها،أو کلمات یؤدیها، تنوء بثقل الشکلیات و لا تتجاوز التراقی أو اللهوات..

ثانیا:لعل خالدا لم یستوف شرائط الدعوة،مع أولئک الناس،أی أنه لم یدع إلی سبیل اللّه بالحکمة،و الموعظة الحسنة،و لا جادلهم بالتی هی أحسن..

أو أن الناس لم یروا محاسن الإسلام فی تصرفاته،و لا فی أقواله و کلماته، فهو یترک ما یأمرهم به،و یرتکب ما ینهاهم عنه..

و لعله أساء إلیهم،أو حاول أن یبتزهم فی أموالهم،أو یتجاوز علی أعراضهم..أو أن یفرض علیهم الإسلام،و الخضوع لأوامره و نواهیه،أی أنه قدم لهم دعوة لسانیة مقرونة بکثیر من الصوارف و المنفرات العملیة..

و ربما یدلنا علی ذلک،ما ورد فی النصوص المتقدمة من أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بأن یقفل خالدا إلیه،أما من کان مع

ص :167

خالد فهم بالخیار بین القفول و البقاء..

أما علی«علیه السلام»فإنه بمجرد وصوله إلی أولئک القوم أفهمهم بطریقة عفویة،و عملیة أنه ملتزم بفروض الطاعة و العبودیة للّه تعالی من خلال إلتزامه بالإسلام،الذی یجعل من المتفرقین عشائریا،و مناطقیا، و طبقاتیا،أو غیر ذلک نموذجا فذا فی مجتمعاتهم-سواء من الناحیة الإقتصادیة،أو العرقیة،أو الثقافیة،أو غیر ذلک من خصوصیات جعلها اللّه تعالی من أسباب التکامل،و التعاون بین البشر،فجعلت منها الأهواء أسبابا للتفرق و التشتت و التمزق.

و أفهمهم أیضا أن هذا الدین سبب للقوة،و التعاون،و التوحد فی اللّه کأنهم بنیان مرصوص،لهم نهج واحد،و قائد واحد،و هدف واحد.

یرسل الخمس للنبی صلّی اللّه علیه و آله

لا شک فی أن الخمس للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لبنی هاشم،و لکنه کان یری أن فی الناس حاجة،و لهم بالمال رغبة،فکان یعطیهم إیاه رفقا بهم، و مراعاة لحالهم.

و لکنهم صاروا یستأثرون بهذا الخمس،فیعطیه قادة السرایا إلی خیلهم الخاص،ثم یخبرون النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما فعلوا،فلا یطالبهم به..

و لکن علیا«علیه السلام»أبی أن یعطی الخمس لهؤلاء،رغم طلبهم ذلک،و حمله الی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رجعوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»شکوا علیا«علیه السلام»،فسأله فأخبره،فسکت«صلی اللّه علیه و آله»..فنلاحظ هنا ما یلی:

ص :168

1-لم یکن من اللائق أن یستأثر أولئک القادة بالخمس بقرار من عند أنفسهم،و من دون استئذان من صاحبه«صلی اللّه علیه و آله»

2-و أقبح من ذلک:أن یشتکوا علیا«علیه السلام»إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لأنه أراد أن یوصل الحق إلی صاحبه،و أن یلتزم بقواعد الدین،فلا یتصرف فی مال الغیر بدون إذن.

بل إن شکواهم هذه تفید:أنهم أصبحوا یرون الخمس صار لهم،و ها هم یطالبون صاحبه الشرعی بأن یصحح ما یرونه خطأ وقع فیه وکیله و نائبه..

3-إنهم یریدون أن یستفیدوا من هذا المال الذی لا حق لهم به،فی صلاتهم،و فی حجهم،و فی سائر شؤونهم،غیر متحرجین من ذلک.

4-إن علیا«علیه السلام»قد وضع حدا لهذه التصرفات..و لولاه «علیه السلام»لصار ذلک سنة جاریة،و لأصبح من العسیر إعادة الحق إلی أهله..

5-لو أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یفعل ذلک لا تهموه بالإمساک و البخل و العیاذ باللّه..

6-إنهم قد انتهزوا فرصة غیاب علی«علیه السلام»لمعاودة السعی لنقض قراره،و محاولة الحصول علی تلک الأموال التی لا حق لهم بها..

و کأنهم ظنوا أن غیبته«علیه السلام»تزیل عنه صفة الأمین الذی لا بد أن یؤدی الأمانة إلی أهلها.

7-إنه«علیه السلام»رفض المبررات التی ساقها أبو رافع لتقسیمه

ص :169

الحلل علی أفراد السریة،و المبررات هی:

ألف:خاف من شکایتهم..

ب:ظن أن الأمر یسهل علی علی«علیه السلام».

ج:إن من کان قبل علی«علیه السلام»کان یفعل ذلک..

و هی مبررات لا قیمة لها.

فأولا:لا معنی للخوف من شکایتهم،إذا کان علی«علیه السلام» منعهم أمرا لا یستحقونه.

ثانیا:إن علیا مؤتمن علی مال الغیر،فلا بد من تأدیة ذلک المال إلی صاحبه،من دون تفریط،فکیف یسهل علیه إعطاؤه لغیر صاحبه؟!

ثالثا:إن فعل السابقین علی علی«علیه السلام»إذا کان خطأ لم یجز لعلی و لا لغیره أن یتأسی بهم فیه..

التکریم و التعظیم

و قد بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی تعمیم علی«علیه السلام»بیده بصورة لافتة،میزت فعله عما هو مألوف و معهود،و أخذ عمامته و جعلها مثنیة مربعة فی رأس الرمح..و قد فعل ذلک بعد أن تتام أصحابه«علیه السلام»..

و هذا کله یعد من التکریم و التعظیم لعلی«علیه السلام»،الذی یشد أنظار الناس،و یثیر لدیهم مشاعر متمازجة بالإعجاب و الرضا،و یفسح المجال لسیاحات مرضیة فی آفاق البهاء و الصفاء،و الجمال و الجلال،و المحبة و الرضا.

ص :170

هل کان ثمة غنائم؟!

ملاحظة الروایات تعطی:أنها لا تخلو من شائبة ثم إن خلط فیما بینها..

و لعل الأقرب إلی الحقیقة هو السیاق التالی:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل خالدا إلی الیمن،ثم أرسل علیا بعده..و بعد رجوعهما أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی سریة،و خالدا فی سریة أخری،و قال لهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن التقیتما فعلی الأمیر.

ثم فتحت بعض الحصون علی ید أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و أخذ منها سبایا و غنائم،فحصل البراء من الغنائم علی أواقی ذوات عدد..

و لا ندری إن کان خالد قد حصل علی بعض السبایا من قتاله فی مجال آخر أو لا.و لکن من الثابت أن علیا«علیه السلام»اصطفی جاریة من السبی و أخذها من الخمس..فشکوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

إلی آخر ما جری..

سرور النبی صلّی اللّه علیه و آله بإسلام همدان

لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أحرص الناس علی إخراج الناس من الظلمات إلی النور..مما یعنی أنه أشد الناس سرورا بما یتحقق من ذلک.

و لکن الملاحظ هنا هو أن سروره«صلی اللّه علیه و آله»بإسلام همدان کان غیر عادی،إذا قورن بما أظهره من سرور فی موارد أخری قد یکون

ص :171

الذین أسلموا فیها أکثر عددا،أو أن لهم موقعا-کقریش-أشد حساسیة، و أعظم أهمیة مما عرف لقبیلة همدان فی الیمن.

فهل تراه«صلی اللّه علیه و آله»کان ینظر فی ذلک إلی الغیب،و تکشف له الحجب عن موقف سوف تتخذه قبیلة همدان،یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

إننا إذا راجعنا التاریخ،فلا نجد لهمدان موقفا ممیزا سوی مناصرتها لعلی«علیه السلام»،حتی استحقت منه القول الشهیر:

فلو کنت بوابا علی باب جنة

لقلت لهمدان ادخلوا بسلام (1)

ص :172


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 394 و بحار الأنوار ج 32 ص 477 و ج 38 ص 71 و أصدق الأخبار للسید محسن الأمین ص 9 و الغدیر ج 11 ص 222 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 552 و الإمام علی بن ابی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 770 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 556 و 575 و مواقف الشیعة ج 1 ص 390 و نهج السعادة ج 5 ص 43 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 217 و ج 8 ص 78 و تفسیر الآلوسی ج 19 ص 149 و تاریخ مدینة دمشق ج 45 ص 487 و الأعلام للزرکلی ج 8 ص 94 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 322 و الأنساب للسمعانی ج 5 ص 647 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 25 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 252 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 234 و 531 و أعیان الشیعة ج 1 ص 410 و 489 و 505 و 553 و ج 2 ص 515 و ج 4 ص 160 و 366 و ج 7 ص 43 و 243 و 245 و ج 9-

و هذا لا ینافی ما ثبت عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أنه قسیم الجنة و النار،لأن المقصود بهذا الشعر المبالغة فی مدح هذه القبیلة، حتی إنها لتستحق أن لا ینظر فی أعمال أفرادها،فیؤخذ المسیء بإسائته، ة المحسن بإحسانه..بل هی بمجرد أن ترد علیه،فإنه یصدرها مباشرة إلی الجنة.

و من أمثلة نصرة همدان هذه:

1-أنه حین أراد أهل الکوفة بعد موت یزید«لعنه اللّه»أن یؤمروا علیهم الخبیث المجرم عمر بن سعد لعنه اللّه و اخزاه،جاءت نساء همدان، و ربیعة،و کهلان،و الأنصار،و النخع إلی الجامع الأعظم صارخات، باکیات،معولات،یندبن الحسین«علیه السلام»و یقلن:أما رضی عمر بن سعد بقتل الحسین حتی أراد ان یکون أمیرا علینا علی الکوفة؟!

فبکی الناس،و أعرضوا عنه (1).

1)

-ص 234 و صفین للمنقری ص 274 و 437 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 604 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 2 ص 255 و الخصائص الفاطمیة للشیخ الکجوری ج 2 ص 110.

ص :173


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 105 و مقتل الحسین للمقرم ص 246 عنه.و أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد مهدی شمس الدین ص 199 عن المبرد (أبی العباس محمد بن یزید)فی:الکامل(تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم و السید شحاتة-مطبعة نهضة مصر)(غیر مؤرخة)ج 1 ص 223.

2-إنه حین طعن الإمام الحسن«علیه السلام»دعا ربیعة و همدان.

فأطافوا به و منعوه،فسار و معه شوب من غیرهم (1).

ص :174


1- 1) کشف الغمة للأربلی ج 2 ص 163 و راجع:الأخبار الطوال ص 217 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 12 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 41 و أعیان الشیعة ج 1 ص 569.

الفصل الرابع

اشارة

علی فی بنی زبید..

ص :175

ص :176

علی علیه السّلام فی بنی زبید

و قالوا:«وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب، و خالد بن سعید بن العاص إلی الیمن،و قال:«إذا اجتمعتما فعلی الأمیر، و إن افترقتما فکل واحد منکما أمیر» (1).

فاجتمعا.و بلغ عمرو بن معد یکرب مکانهما.فأقبل علی جماعة من قومه (2).فلما دنا منهما قال:دعونی حتی آتی هؤلاء القوم،فإنی لم أسمّ لأحد قط إلا هابنی.

فلما دنا منهما نادی:أنا أبو ثور،و أنا عمرو بن معد یکرب.

فابتدره علی و خالد،و کلاهما یقول لصاحبه:خلنی و إیاه،و یفدیه بأمه و أبیه.

ص :177


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 386 و 246 عن مناقب الإمام الشافعی لمحمد بن رمضان بن شاکر،و فی هامشه عن:المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 14 و الإصابة ج 3 ص 18 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 522 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1203 و أسد الغابة ج 4 ص 133.
2- 2) أی مترئّسا علی جماعة من قومه.

فقال عمرو إذ سمع قولهما:العرب تفزّع بی،و أرانی لهؤلاء جزرا.

فانصرف عنهما.

و کان عمرو فارس العرب،مشهورا بالشجاعة.و کان شاعرا محسنا (1).

و قالوا أیضا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالد بن سعید بن العاص إلی الیمن و قال له:«إن مررت بقریة فلم تسمع أذانا،فاسبهم».

فمر ببنی زبید،فلم یسمع أذانا،فسباهم.

فأتاه عمرو بن معد یکرب،فکلمه فیهم،فوهبهم له،فوهب له عمرو سیفه الصمصامة،فتسلمه خالد.و مدح عمرو خالدا فی أبیات له (2).

و نقول:

1-لقد ظن عمرو بن معدی کرب أن جمیع الناس علی شاکلته،من حیث تعلقهم بالحیاة الدنیا،و خشیتهم من الموت،فکلما زادت احتمالات تعرضهم للخطر ازداد حبهم لما یقرّبهم من السلامة و الأمن..

و قد اعتاد أن یری ذوی السطوة و النفوذ یدفعون من هم تحت أیدیهم

ص :178


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 246 و 386 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1204 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 569 و عیون الأثر ج 2 ص 292.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 246 عن ابن أبی شیبة من طرق.و فی هامشه عن: الإصابة ج 3 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 569 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 377 و راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 483.

إلی مواجهة الأخطار،و درئها عن أنفسهم،و أن یستغنوا بذلک عن التعرض لها و مکابدتها.و لکنه رأی هؤلاء القادمین علیه یتسابقون إلی الموت حبا بسلامة إخوانهم ففاجأه ذلک.

2-إن غرور ابن معد یکرب بنفسه،و اعتماده علی بعد صیته دفعه إلی التهویل باسمه علی هؤلاء القادمین،فلم یجد عندهم ما تعوده فی غیرهم، فاضطر إلی التراجع الذلیل،و لم یکلف نفسه عناء خوض معرکة لعلها هی أول معرکة حقیقیة یشهدها فی حیاته.

فرضی بوصمة الخوف و الجبن،و التراجع الذلیل،حین أعلن أن هؤلاء القادمین یعتبرونه جزرا.

3-إننا نلمح فی هذه الواقعة:أن ما کان یشاع عن هذا الرجل بین الناس کانت تشوبه شائبة التزویر للحقائق،و هو إعلام معتمد علی التهویل الکاذب،و علی الدعایات الفارغة.

و لعل عمروا کان یبطش ببعض الضعفاء،أو الجبناء،أو یغدر ببعض الآمنین،ثم یخلط ذلک بکثیر من الشائعات التی تصل إلی حد الخرافة، و یشیعه بین الناس علی أنه بطولات،و إنجازات،و هی لا تعدو کونها أوهاما و خیالات باطلة.

و لأجل ذلک کله کان عمرو بن معدی کرب هذا قد عرف بالکذب بین الناس.

فقد رووا:أنه کان یحدث بحدیث،فقال فیه:لقیت فی الجاهلیة خالد بن الصقعب،فضربته و قددته،و خالد فی الحلقة.

ص :179

فقال له رجل:إن خالدا فی الحلقة.

فقال له:أسکت یا سیء الأدب،إنما أنت محدّث،فاسمع أو فقم.

و مضی فی حدیثه،و لم یقطعه،فقال له رجل:أنت شجاع فی الحرب و الکذب معا.

قال:کذلک أنا تام الآلات (1).

أسئلة بلا جواب

و قد ادعت الروایة المتقدمة:أن عمروا انصرف عن علی«علیه السلام» فهنا أسئلة تحتاج إلی جواب،فهل کان علی«علیه السلام»،و خالد بن سعید،و من معهما یقصدون بنی زبید؟!

أم کانوا یقصدون قوما آخرین؟!

أم کانوا یقصدون دعوة کل من یصادفونه إلی الإسلام؟!

فإن کانوا یقصدون بنی زبید..فعلی أی شیء اتفقوا مع عمرو و جماعته؟!

و کیف ترکوهم ینصرفون من دون دعوة؟!

و إن کانوا یقصدون قوما غیرهم،فمن هم أولئک القوم؟!

ص :180


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 389 و قال فی هامشه:رواه المعافی بن زکریا فی الجلیس الصالح الکافی ج 2 ص 214 و 215 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 362.

و لماذا تعرض لهم عمرو..

و لو أنهم هابوه و ضعفوا أمامه،فما کان سیصنع بهم؟!

هل سیأسرهم؟!

أم یقتلهم؟!

أو یسلبهم و یخلی سبیلهم؟!

و إن کانوا یقصدون دعوة کل من یصادفونه،فلماذا لم یدعوا عمروا و من معه..

سبی بنی زبید لماذا؟!

سبی بنی زبید لماذا؟! (1):

1-إن عدم سماع المسلمین آذانا من بنی زبید،لا یبرر لهم الإغارة علیهم،أو ترویعهم،فضلا عن سبیهم،فلعل المؤذن استغرق فی نومه..أو لعلهم لا یزالون علی شرکهم،لکنهم لا یعاندون الحق لو عرض علیهم..

علما بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یزل یصدر أوامره لسرایاه،أن لا یقاتلوا إلا من قاتلهم..

ص :181


1- 1) الکافی ج 5 ص 36 و بحار الأنوار ج 19 ص 167 و ج 97 ص 34 و ج 101 ص 364 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 502 و النوادر للراوندی ص 139 و مشکاة الأنوار لعلی الطبرسی ص 193 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 9 ص 44 و 45 و(ط.ق)ج 1 ص 409 و منتهی المطلب(ط.ق)ج 2 ص 904 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 7 ص 493.

و قد صدر هذا الأمر لخصوص علی«علیه السلام»فی نفس مسیره إلی الیمن،فقد أمره«صلی اللّه علیه و آله»بأن لا یقاتل أحدا حتی یدعوه..

و قد أوجب اللّه علی نبیه أن یدعو الناس إلی سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة.

2-أین کان عمرو بن معد یکرب الزبیدی حین سبا خالد بن سعید قومه؟!فإن کان حاضرا فلماذا لم یدفع عن قومه؟!و إن کان غائبا،فماذا کان موقفه مما جری؟!

النص الأوضح و الأصرح
اشارة

و لعل النص الأوضح و الأصرح هنا هو التالی:

قالوا:لما عاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تبوک إلی المدینة قدم إلیه عمرو بن معدی کرب،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أسلم یا عمرو یؤمنک اللّه من الفزع الأکبر.

قال:یا محمد،و ما الفزع الأکبر؟!فإنی لا أفزع.

فقال:یا عمرو،إنه لیس کما تظن و تحسب،إن الناس یصاح بهم صیحة واحدة،فلا یبقی میت إلا نشر،و لا حی إلا مات،إلا ما شاء اللّه، ثم یصاح بهم صیحة أخری،فینشر من مات،و یصفون جمیعا،و تنشق السماء،و تهد الأرض،و تخر الجبال هدا،و ترمی النار بمثل الجبال شررا،فلا یبقی ذو روح إلا انخلع قلبه،و ذکر ذنبه،و شغل بنفسه إلا من شاء اللّه، فأین أنت یا عمرو من هذا؟!

ص :182

قال:ألا إنی أسمع أمرا عظیما؛فآمن باللّه و رسوله،و آمن معه من قومه ناس،و رجعوا إلی قومهم.

ثم إن عمرو بن معدی کرب نظر إلی أبی بن عثعث الخثعمی،فأخذ برقبته،ثم جاء به إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أعدنی علی هذا الفاجر الذی قتل والدی.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أهدر الإسلام ما کان فی الجاهلیة،فانصرف عمرو مرتدا،فأغار علی قوم من بنی الحارث بن کعب، و مضی إلی قومه.

فاستدعی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»و أمره علی المهاجرین،و أنفذه إلی بنی زبید،و أرسل خالد بن الولید فی الأعراب و أمّره أن یعمد لجعفی (1).فإذا التقیا فأمیر الناس أمیر المؤمنین «علیه السلام».

فسار أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و استعمل علی مقدمته خالد بن سعید بن العاص،و استعمل خالد علی مقدمته أبا موسی الأشعری.

فأما جعفی فإنها لما سمعت بالجیش افترقت فرقتین:فذهبت فرقة إلی الیمن،و انضمت الفرقة الأخری إلی بنی زبید.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فکتب إلی خالد بن الولید:أن قف حیث أدرکک رسولی،فلم یقف.

ص :183


1- 1) جعفی بن سعد العشیرة،بطن من سعد العشیرة،من مذحج،من القحطانیة.

فکتب إلی خالد بن سعید بن العاص:تعرض له حتی تحبسه.

فاعترض له خالد حتی حبسه،و أدرکه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فعنفه علی خلافه.

ثم سار حتی لقی بنی زبید بواد یقال له:کثیر(أو کسیر)،فلما رآه بنو زبید قالوا لعمرو:کیف أنت یا أبا ثور إذا لقیک هذا الغلام القرشی فأخذ منک الإتاوة؟!

قال:سیعلم إن لقینی.

قال:و خرج عمرو فقال:من یبارز؟!

فنهض إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قام إلیه خالد بن سعید و قال له:دعنی یا أبا الحسن-بأبی أنت و أمی-أبارزه.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن کنت تری أن لی علیک طاعة فقف مکانک،فوقف.

ثم برز إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فصاح به صیحة،فانهزم عمرو،و قتل«علیه السلام»أخاه و ابن أخیه،و أخذت امرأته رکانة بنت سلامة،و سبی منهم نسوان.

و انصرف أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و خلف علی بنی زبید خالد بن سعید لیقبض صدقاتهم،و یؤمن من عاد إلیه من هرابهم مسلما.

فرجع عمرو بن معدی کرب،و استأذن علی خالد بن سعید،فأذن له، فعاد إلی الإسلام،فکلمه فی امرأته و ولده،فوهبهم له.

ص :184

و قد کان عمرو لما وقف بباب خالد بن سعید وجد جزورا قد نحرت، فجمع قوائمها ثم ضربها بسیفه فقطعها جمیعا،و کان یسمی سیفه الصمصامة.

فلما وهب خالد بن سعید لعمرو امرأته و ولده وهب له عمرو الصمصامة.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد اصطفی من السبی جاریة،فبعث خالد بن الولید بریدة الأسلمی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال له:

تقدم الجیش إلیه،فأعلمه بما فعل علی من اصطفائه الجاریة من الخمس لنفسه،وقع فیه.

فسار بریدة حتی انتهی إلی باب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر بن الخطاب،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه،فأخبره أنه إنما جاء لیقع فی علی«علیه السلام»و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه.

فقال له عمر:امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی «علیه السلام».

فدخل بریدة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و معه کتاب من خالد بما أرسل به بریدة،فجعل یقرأه و وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتغیر، فقال بریدة:یا رسول اللّه،إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیئهم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة،أحدثت نفاقا؟!

إن علی بن أبی طالب«علیه السلام»یحل له من الفیء ما یحل لی،إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک،و خیر من أخلف بعدی لکافة أمتی،یا بریدة،احذر أن تبغض علیا،فیبغضک اللّه.

ص :185

قال بریدة:فتمنیت أن الأرض انشقت لی،فسخت فیها،و قلت:أعوذ باللّه من سخط اللّه و سخط رسول اللّه.یا رسول اللّه،استغفر لی فلن أبغض علیا أبدا،و لا أقول فیه إلا خیرا.

فاستغفر له النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و فی الدیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و شرحه:أن عمرو بن معدی کرب خاطب علیا«علیه السلام»حین واجهه:

الآن حین تقلصت منک الکلی

إذ حر نارک فی الوقیعة یسطع

و الخیل لا حقة الأیاطل شزب

قب البطون ثنیها و الأقرع

یحملن فرسانا کراما فی الوغا

لا ینکلون إذا الرجال تکعکع

إنی امرؤ أحمی حمای بعزة

و إذا تکون شدیدة لا أجزع

و أنا المظفر فی المواطن کلها

و أنا شهاب فی الحوادث یلمع

من یلقنی یلق المنیة و الردی

و حیاض موت لیس عنه مذیع

فاحذر مصاولتی و جانب موقفی

إنی لدی الهیجا أضر و أنفع

فأجابه«علیه السلام»:

ص :186


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 356-358 عن إعلام الوری(ط 1)ص 87 و(ط 2) ص 134 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 252 و 253 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 159-161 و کشف الیقین ص 151 و 152 و المستجاد من کتاب الإرشاد (المجموعة)ص 98 و 99 و کشف الغمة ج 1 ص 229 و 230.

یا عمرو قد حمی الوطیس و أضرمت

نار علیک و هاج أمر مفظع

و تساقت الأبطال کأس منیة

فیها ذراریح و سم منقع

فإلیک عنی لا ینالک مخلبی

فتکون کالأمس الذی لا یرجع

إنی امرؤ أحمی حمای بعزة

و اللّه یخفض من یشاء و یرفع

إنی إلی قصد الهدی و سبیله

و إلی شرایع دینه أتسرع

و رضیت بالقرآن و حیا منزلا

و بربنا ربا یضر و ینفع

فینا رسول اللّه أید بالهدی

فلواؤه حتی القیامة یلمع (1)

و نقول:

إن المقارنة بین هذه الروایة،و الروایات التی ذکرناها فیما سبق تظهر مدی انسجام هذه،و انسیابها و مدی ما نال تلک من تزویر و تحویر،هروبا من الإقرار ببعض الحقائق،و سعیا فی طمس ما لا یروق لهم ظهوره،و لا تذوق أعینهم طعم النوم حین یسطع نوره.

و مهما یکن من أمر،فإننا نحب لفت النظر إلی ما یلی:

عمرو یرتد بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله

صرحت هذه الروایة:بأن عمرو بن معد یکرب ارتد عن الإسلام فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحجة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم

ص :187


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 359 عن الدیوان المنسوب لأمیر المؤمنین«علیه السلام» ص 79 و 80.

یقتص له من قاتل أبیه،لأن الإسلام یجب ما قبله..و لم یلتفت عمرو إلی أنه «صلی اللّه علیه و آله»لو قبل طلبه فالمفروض أن یطبق هذا الحکم علی الجمیع،و منهم عمرو نفسه،فیقتله بمن قتلهم قبل إسلامه.

و یبدو:أن عمروا قد ارتد مرة أخری بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما دلت علیه الروایات،فراجع (1).

خالد أمیر علی الأعراب

و صرحت الروایة المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا علی المهاجرین،و خالد بن الولید علی الأعراب..و فی هذا الإجراء إشارة لطیفة فیما یرتبط بکل من علی«علیه السلام»و خالد،و لا سیما بملاحظة ما یزعمه خالد لنفسه،و یزعمه له بعض محبیه،و قد أکد خالد ذلک عملیا فی ممارساته السابقة

ص :188


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 372 و 373 و 377 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 526 و تاریخ الأمم و الملوک(بتحقیق محمد أبی الفضل إبراهیم)ج 3 ص 134 و(ط دار صادر)ج 2 ص 391 و 538 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 377 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 112 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 64 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 281 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 86 و البدایة و النهایة ج 5 ص 84 و ج 6 ص 364 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1005 و عیون الأثر ج 2 ص 291 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 139 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 386 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 259 و 260.

مع بنی جذیمة،ثم فی اللاحقة و لا سیما بالنسبة لقتله مالک بن نویرة،و زناه بزوجته فی نفس اللیلة.

لماذا ولی خالدا؟!

و قد علمنا أن خالدا قد فعل ببنی جذیمة ما فعل،فلماذا لم یعاقبه«صلی اللّه علیه و آله»..و لماذا عاد فولاه فی هذه الغزوة أیضا؟!

و نجیب:

أولا:إن فعل خالد کان محفوفا بالشبهة فی مرحلة الظاهر،لأنه ادعی أن الذین قتلوا کانوا علی الکفر.و إنما تدرأ الحدود بالشبهات..

ثانیا:قد کان ثمة حاجة لإشراک قریش فی حسم الأمور فی المنطقة، لأن ذلک یطمئن الکثیرین إلی أن أحدا لن یحاسبهم علی قبولهم الإسلام.

و لن یجعل ذلک ذریعة للتنکیل بهم،أو الإنتقام منهم،أو اتهامهم بالتسبیب للهزیمة،و ما إلی ذلک..

و لا سیما فی مناطق الیمن التی تکون مکة أقرب إلیها من المدینة..

و یری أهلها منقطعون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی قد یحتاجون لحمایته من المکیین،لو حدث ما یقتضی ذلک.

لماذا المهاجرون؟!

و لعل الهدف من اختیار المهاجرین لمواجهة عمرو بن معدی کرب المرتد عن الإسلام،هو إفهامه أن علیه أن لا یتوهم بأن أحدا فی الجزیرة العربیة قادر علی مساعدته..أو أن من الممکن أن یتعاطف معه..فإن الذین

ص :189

کانوا أکثر الناس حرصا علی هدم الإسلام قد أصبحوا هم الذین یفترض فیهم أن یدافعوا عنه..

و قد جاءه المکیون أنفسهم لمحاربته و إرجاعه إلی جادة الصواب،و لا بد أن یدرک أن قتال هؤلاء لن یکون فی صالحه،فإن أی سوء یلحق بأی منهم یزید فی محنته،و یعقد الأمور ضده،لأنه سیغضب أهل مکة،کما سیغضب أهل المدینة،و کل من صح إسلامه منهم،و من لم یکن کذلک أیضا..

إخضاع عمرو بن معد یکرب

تقدم:أن عمرو بن معد یکرب لم یقتصر علی الإرتداد،بل بدأ بارتکاب الجرائم،و بالإغارة علی الناس الآمنین،فأغار علی قوم من بنی الحارث بن کعب،و مضی إلی قومه..

و هذا یشیر إلی وقاحة و جرأة علی الدماء،و استهانة بکرامات الناس، و سقوط حجاب الأمن المفروض علی دماء الناس،و أعراضهم و أموالهم..

فکان لا بد من وضع حد له بصرامة و حزم و اقتلاع مصدر الأذی..

و لکن من دون قتله،و ذلک رفقا منه«صلی اللّه علیه و آله»بقومه،و تسهیلا علیهم لقبول الإسلام عن قناعة و رضا..بعیدا عن أی إکراه و قهر.

فبادر«صلی اللّه علیه و آله»إلی إرسال علی«علیه السلام»للقیام بهذه المهمة،و هکذا کان.

قالوا:«..و مع مبارزته جذبه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و المندیل فی

ص :190

عنقه،حتی أسلم» (1).

و لأجل خشیته منه«علیه السلام»کان کثیرا ما سأل عن غاراته فیقول:قد محا سیف علی الصنائع.

و الصنیع (2):هو السیف الصقیل المجرب (3).

تمرد خالد

و تقدم:أن خالدا تمرد علی الأمر الذی صدر إلیه من علی«علیه السلام»،فأرسل إلیه خالد بن سعید،فحبسه حتی أدرکه علی«علیه السلام»فعنفه علی ما کان منه.

و هذا معناه:

1-أن خالدا قد أثبت عملیا أنه غیر منضبط..

2-أن علیا«علیه السلام»عامله بالحکمة و الحزم..

3-إنه أرسل إلیه خالد بن سعید،الذی کان خالد بن الولید لا یستطیع مناوأته،لقرشیته و لموقعه..إلا إن کان یرید أن یتمادی فی غیه،إلی حیث لا رجعة،و کان خالد یعلم عواقب ذلک،و أنه لیس فی صالحه،و لا

ص :191


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 96 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 606 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 334 و سفینة البحار ج 6 ص 482.
2- 2) راجع الهامش السابق.
3- 3) أقرب الموارد ج 1 ص 665.

سیما مع علی«علیه السلام»..

4-إن هذا یدل علی أن ما جعله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»کان أکثر من مجرد جعل الإمارة له حین یلتقی بخالد..بل کان خالد ملزما بطاعة علی«علیه السلام»فی جمیع الأحوال،أی سواء التقیا أو افترقا.

و الدلیل علی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لو کان قد تعدی صلاحیاته مع خالد،فإن خالدا کان یشتکیه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أنه سوف لا یستجیب لطلب خالد بن سعید،و سیعلن مظلومیته، و سیبادر إلی الإحتجاج علی هذا الإجراء..

و لکنه لم یفعل شیئا من ذلک،و لم یعترض،و لم یعتذر بأنه کان یجهل أنه مکلف بطاعة علی«علیه السلام»،کما هو ظاهر..

هزیمة ذلیلة،و سبی نساء

إن قوم عمرو بن معد یکرب،حاولوا إثارة حفیظته بقولهم له:لعل هذا الوافد یجبره علی دفع الإتاوة،مع وصفهم لذلک الوافد بکلمة «الغلام»،المشعرة بتقدم عمرو علیه بالسن،و بالتجربة،و غیر ذلک..

ثم وصفوا هذا الغلام ب«القرشی»لیشعر ذلک بغربته،و بالإختلاف معه فی العدنانیة و القحطانیة،و فی طبیعة الحیاة،فإن هذا الوافد حضری، یفترض أن تکون حیاته أقرب إلی الراحة و السعة و الرفاه،أما عمرو و قومه، فإنهم یعیشون حیاة البداوة و الخشونة،و یدّعون لأنفسهم الإمتیاز بالقدرة

ص :192

علی تحمل المکاره،و مواجهة الصعاب،و الإعتزاز بالشجاعة و بالفروسیة، و ما إلی ذلک..

و لکن کل ذلک لم ینفع فی تحریک عمرو،بل هو قد زاد من شعور بمرارة الهزیمة التی حلت به،و مما زاد فی خزی عمرو أن هزیمته قد جاءت بعد أن استعرض قوته أمام الملأ،قائلا:من یبارز؟!

و کان یری أن الناس یهابونه،و أنه یکفی أن یذکر لهم اسمه حتی تتبدل أحوالهم،و یدب الرعب فی قلوبهم،و یتخذوا سبیل الإنسحاب من ساحة المواجهة،بکل حیلة و وسیلة،و إذ به یری أن هؤلاء یتنافسون علی مبارزته، و علی سفک دمه.

و کان الأخطر و الأمرّ،و الأشر و الأضر هو:أن هزیمة عمرو أمام نفس هذا الغلام القرشی لم تکن نتیجة قتال،بل کانت من مجرد صیحة أطلقها، دون أن یلوح له بسیف،أو یشرع فی وجهه رمحا!

فما هذه الفضیحة النکراء،و الداهیة الدهیاء؟!

ثم کان الأخزی من ذلک،و الأمضّ ألما،و الأعظم ذلا أن یقتل هذا الغلام القرشیّ علی حد تعبیرهم أخا عمرو و ابن أخیه،و یسبی ریحانة بنت سلامة زوجة عمرو،بالإضافة إلی نساء أخریات.

ثم انصرف أمیر المؤمنین«علیه السلام»مطمئنا إلی عدم جرأة عمرو و غیره علی القیام بأیة مبادرة تجاه خالد بن سعید،الذی أبقاه«علیه السلام» فی بنی زبید أنفسهم،لیقبض صدقاتهم،و یؤمّن من عاد إلیه من هرّابهم مسلما.

ص :193

استجداء عمرو..و أریحیة خالد!

و تواجهنا هنا مفارقة،و هی:أن عمرو بن معد یکرب جاء إلی خالد بن سعید بن العاص الذی خلّفه علی«علیه السلام»فی بنی زبید،فأظهر عودته إلی الإسلام،ثم کلّمه فی امرأته و ولده،فوهبهم له.

و لکن هذا المستکبر المغرور بنفسه بالأمس،و الذی جرّ علی نفسه هذه الهزیمة الفضیحة الیوم،و کان سببا فی قتل أخیه،و ابن أخیه،ثم فی سبی زوجته و ولده..لا لشیء إلا لأن الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»لم یجب له طلبا ظالما رفعه إلیه..

إن هذا الرجل بالذات یتراجع عن موقفه،و یستعطف ذلک الذی خلّفه ابن عم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی قومه لیجبی صدقاتهم، و یؤمّن من عاد إلیه من هرّابهم مسلما..

و قد کان هذا الرجل فی غنی عن هذا الإستعطاف هنا،و عن الإستکبار هناک..

و الأغرب من ذلک:أن نجده حتی حین یری نفسه بحاجة إلی الإستعطاف و الخضوع،و یمارسه،لا یتخلی عن العنجهیة و الغرور،و حب الظهور،و إثبات الذات،و إظهار القوة بغباوة و حمق.فإنه لما وقف علی باب خالد وجد جزورا قد نحرت،فجمع قوائمها،ثم ضربها بسیفه فقطعها جمیعا..

ثم وهب سیفه الذی کان یسمیه بالصمصامة لخالد بن سعید،إمعانا منه فی ادّعاء الشدة،و القوة لنفسه..

ص :194

و ذلک کله-إن صح-یجعلنا نقول:

لقد صدق من وصفه:بأنه«مائق بنی زبید» (1).

فإن المائق هو:الأحمق فی غباء،أو الهالک حمقا و غباوة (2).

ص :195


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 96 عن ابن إسحاق،و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 333.
2- 2) أقرب الموارد ج 2 ص 1252.

ص :196

الفصل الخامس

اشارة

حدیث بریدة..

ص :197

ص :198

بغضهم علیا علیه السّلام

و عن البراء قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن جیشین،و أمّر علیا علی أحدهما.و علی الآخر خالد بن الولید.و قال:«إذا کان قتال فعلی رضی اللّه تعالی عنه الأمیر».

قال:فافتتح علی حصنا،فغنمت أواقی ذوات عدد،و أخذ علی منه جاریة.

قال:فکتب معی خالد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»«یشی به» کما فی جامع الترمذی.

قال:فلما قدمت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قرأ الکتاب رأیته یتغیر لونه،فقال:«ما تری فی رجل یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه تعالی و رسوله»؟!

فقلت:أعوذ باللّه من غضب اللّه تعالی و غضب رسوله،إنما أنا رسول.

فسکت (1).

ص :199


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 235،و قال فی هامشه:أخرجه الترمذی ج 4 ص 180 و نهج السعادة ج 5 ص 285 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و بحار الأنوار ج 39 ص 11 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 142 و ینابیع المودة ج 1 ص 169.

و عن بریدة بن الحصیب قال:«أصبنا سبیا،فکتب خالد إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:«ابعث إلینا من یخمسه».و فی السبی و صیفة هی من أفضل السبی.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا إلی خالد لیقبض منه الخمس،و فی روایة:لیقسم الفیء،فقبض منه،فخمس و قسم،و اصطفی علی سبیة،فأصبح و قد اغتسل لیلا.

و کنت أبغض علیا بغضا لم أبغضه أحدا،و أحببت رجلا من قریش لم أحبه إلا لبغضه علیا.

فقلت لخالد:ألا تری إلی هذا؟!

و فی روایة:فقلت:یا أبا الحسن،ما هذا؟!

قال:ألم تر إلی الوصیفة،فإنها صارت فی الخمس،ثم صارت فی آل محمد،ثم فی آل علی،فوقعت بها.

فلما قدمنا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذکرت له ذلک (1).

ص :200


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 235 و 236 عن أحمد،و البخاری،و النسائی،و الإسماعیلی،و فی هامشه قال:أخرجه البخاری فی کتاب النکاح(5210).و راجع:فتح الباری ج 8 ص 52 و نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و نهج السعادة ج 5 ص 284 و مسند أحمد ج 5 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 127 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و البدایة و النهایة ج 5 ص 120 و ج 7 ص 380 و السیرة النبویة-

و فی روایة:فکتب خالد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:

ابعثنی،فبعثنی،فجعل یقرأ الکتاب و أقول:صدق،فإذا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد احمر وجهه،فقال:«من کنت ولیه فعلی ولیه».

ثم قال:«یا بریدة أتبغض علیا»؟!

فقلت:نعم.

قال:«لا تبغضه،فإن له فی الخمس أکثر من ذلک» (1).

1)

-لابن کثیر ج 4 ص 202 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ للریشهری ج 11 ص 260 و شرح إحقاق الحق ج 21 ص 630 و ج 23 ص 5 و 274 و 276 و ج 30 ص 272.

ص :201


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 236 و راجع:نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و نهج السعادة ج 5 ص 283 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و صحیح البخاری(ط دار المعرفة)ج 5 ص 110 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 6 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 145 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194 و 195 و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال ج 20 ص 460 و البدایة و النهایة ج 7 ص 380 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن الدمشقی ج 1 ص 88 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 86 و ج 16 ص 453 ج 21 ص 532 و ج 23 ص 275 و 276 و 277 و 278 و ج 30 ص 278.

و فی روایة:«و الذی نفسی بیده لنصیب علی فی الخمس أفضل من و صیفة،و إن کنت تحبه فازدد له حبا» (1).

و فی روایة:«لا تقع فی علی،فإنه منی و أنا منه،و هو ولیکم بعدی» (2).

ص :202


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و نیل الأوطار ج 7 ص 111 و العمدة لابن البطریق ص 275 و بحار الأنوار ج 39 ص 277 و نهج السعادة ج 5 ص 285 و مسند أحمد ج 5 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 127 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 136 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 103 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و البدایة و النهایة ج 5 ص 121 و ج 7 ص 381 و کشف الغمة ج 1 ص 293 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 202 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 87 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 85 و ج 16 ص 451 ج 21 ص 630 و ج 23 ص 6 و 275 و 276 و ج 30 ص 272.
2- 2) سبل الهدی ج 11 ص 297 و ج 6 ص 236 و قال فی هامشه:أخرجه أحمد فی المسند ج 5 ص 356،و ذکره الهیثمی فی المجمع ج 9 ص 128 و راجع:ذخائر العقبی ص 68 و بحار الأنوار ج 37 ص 220 و ج 38 ص 326 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 560 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 146 و 147 و کنز العمال ج 11 ص 608 و فیض القدیر ج 4 ص 471 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 388 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 190 و البدایة و النهایة ج 7 ص 380 و کشف الغمة ج 1 ص 294 و جواهر-

قال بریدة:فما کان فی الناس أحد أحب إلی من علی.

و عن بریدة:بعث«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و خالد بن الولید کل واحد منهما وحده،و جمعهما،فقال:إن اجتمعتما فعلیکم علی.

قال:فأخذا یمینا و یسارا،فدخل علی،و أبعد و أصاب سبیا،و أخذ جاریة من السبی،قال بریدة:و کنت من أشد الناس بغضا لعلی.

قال:فأتی رجل خالد بن الولید فذکر أنه أخذ جاریة من الخمس.

فقال:ما هذا؟!

ثم جاء آخر،ثم تتابعت الأخبار علی ذلک،فدعانی خالد،فقال:یا بریدة قد عرفت الذی صنع،فانطلق بکتابی هذا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فکتب إلیه،فانطلقت بکتابه حتی دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ الکتاب بشماله،و کان کما قال اللّه عز و جل:لا یقرأ و لا یکتب،و کنت إذا تکلمت طأطأت رأسی حتی أفرغ من حاجتی،فطأطأت رأسی،فرأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غضب غضبا لم أره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر.

2)

-المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 87 و ینابیع المودة ج 2 ص 159 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 288 و 290 و 292 و ج 15 ص 103 و 106 و 107 و ج 20 ص 527 و ج 23 ص 544.

ص :203

فنظر إلیّ،فقال:یا بریدة،أحبّ علیا،فإنما یفعل ما أمر به،فقمت و ما من الناس أحد أحب إلیّ منه (1).

ص :204


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 117 و مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عنه. و راجع روایات بریدة علی اختلافها فی المصادر التالیة:شرح الأخبار ج 1 ص 94 و العمدة لابن البطریق ص 198 و الطرائف لابن طاووس ص 66 و ذخائر العقبی ص 68 و الصراط المستقیم ج 2 ص 59 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 111 و بحار الأنوار ج 37 ص 220 و ج 38 ص 326 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 32 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 306 و 307 و المراجعات للسید شرف الدین ص 223 و النص و الإجتهاد ص 339 و 560 و الغدیر ج 3 ص 244 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 564 و نهج السعادة ج 5 ص 277 و 278 و مسند أحمد ج 5 ص 356 و مجمع الزوائد ج 9 ص 128 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 16 ص 214 و ج 18 ص 7 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 146 و 147 و کنز العمال ج 11 ص 608 و فیض القدیر ج 4 ص 471 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 388 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 189 و 190 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 119 و البدایة و النهایة ج 5 ص 104 و ج 7 ص 342 و 344 و 380 و کشف الغمة للشعرانی ج 2 ص 114 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 294 و مجمع الفوائد ج 2 ص 68 و المنهل العذب المورود ج 1 ص 114 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و نهج الإیمان لابن جبر ص 483 و 483 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1-

و عن بریدة:أنه لما استلم علی«علیه السلام»الغنائم من خالد بن الولید فی غزوتهم لبنی زبید،حصلت جاریة من أفضل السبی فی الخمس، ثم صارت فی سهم آل علی،فخرج علیهم علی«علیه السلام»و رأسه یقطر، فسألوه؛فأخبرهم:أنه وقع بالوصیفة التی صارت فی سهم آل علی.

فقدم بریدة فی کتاب من خالد علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یقرؤه علیه بریدة،و یصدق(أی بریدة)ما فیه،فأمسک«صلی اللّه علیه و آله»بیده،و قال:یا بریدة أتبغض علیا؟!

قال:نعم.

1)

-ص 87 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 338 و ینابیع المودة ج 2 ص 159 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 243 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 26 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للشیخ الأمینی ص 93 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 288 و 290 و 291 و 292 و ج 15 ص 103 و 106 و 107 و ج 16 ص 157 و ج 20 ص 527 و ج 21 ص 23 و 144 و ج 22 ص 582 و ج 23 ص 161 و 544 و ج 30 ص 415 و الفضائل لأحمد بن حنبل ج 2 ص 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و خصائص أمیر المؤمنین علی«علیها السلام»للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 25 و تیسیر الوصول ج 2 ص 132 و مناقب علی«علیها السلام»للعینی الحیدر آبادی ص 48 و إزالة الخفاء ج 2 ص 449 و قرة العین فی تفضیل الشیخین ص 169 و التاج الجامع للأصول ج 3 ص 298.

ص :205

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا تبغضه،و إن کنت تحبه فازدد له حبا، فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة.

و فی نص آخر:فتکلم بریدة فی علی عند الرسول،فوقع فیه،فلما فرغ رفع رأسه،فرأی رسول اللّه غضب غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر،و قال:یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره.و کذا روی عن غیر بریدة (1).

ص :206


1- 1) راجع:المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 117 مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عنه، و خصائص النسائی ص 102 و 103 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و 350 و 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و قال:رواه البخاری فی الصحیح،و حلیة الأولیاء ج 6 ص 294 و سنن الترمذی ج 5 ص 632 و 639 و کنز العمال ج 15 ص 124 و 125 و 126-271 و المناقب للخوارزمی ص 92 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 و 111 علی شرط مسلم،و تلخیص المستدرک للذهبی بهامشه و سکت عنه،و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 عن أحمد و الترمذی،و أبی یعلی و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم و عن نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257.و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و راجع: الأمالی للطوسی ص 250 و الطرائف لابن طاووس ص 67 و بحار الأنوار ج 38-

و فی الروایة التی عند المفید«رضوان اللّه علیه»:«فسار بریدة،حتی انتهی إلی باب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه؛فأخبره:أنه إنما جاء لیقع فی علی،و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه،فقال له عمر:امض لما جئت له؛فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی» (1).

قال الصالحی الشامی:

تنبیهات:

الأول:قال ابن إسحاق و غیره:کانت غزوة علی بن أبی طالب إلی الیمن مرتین،قال فی العیون:و یشبه أن تکون هذه السریة الأولی،و ما ذکره ابن سعد هی السریة الثانیة کما سیأتی.

الثانی:قال الحافظ:کان بعث علی بعد رجوعهم من الطائف،و قسمة الغنائم بالجعرانة.

الثالث:قال الحافظ أبو ذر الهروی:إنما أبغض بریدة علیا،لأنه رآه أخذ من المغنم،فظن أنه غلّ.

1)

-ص 116 و 117 و ج 39 ص 281 و 282 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 191 و بشارة المصطفی ص 194 و 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 414.

ص :207


1- 1) الإرشاد للمفید ص 93 و(ط دار المفید)ج 1 ص 161 و قاموس الرجال ج 2 ص 173 عنه،و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 98 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الغمة ج 1 ص 230.

فلما أعلمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه أخذ أقل من حقه أحبه.

قال الحافظ:و هو تأویل حسن،لکن یبعده صدر الحدیث الذی رواه أحمد،فلعل سبب البغض کان لمعنی آخر و زال،و نهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن بغضه.

الرابع:استشکل وقوع علی رضی اللّه تعالی عنه علی الجاریة.

و أجیب:باحتمال أنها کانت غیر بالغ،و رأی أن مثلها لا یستبرأ،کما صار إلیه غیره من الصحابة.

أو أنها کانت حاضت عقب صیرورتها له،ثم طهرت بعد یوم و لیلة، ثم وقع علیها.

أو کانت عذراء.

الخامس:استشکل أیضا قسمته لنفسه.

و أجیب:بأن القسمة فی مثل ذلک جائزة ممن هو شریکه فیما یقسمه، کالإمام إذا قسم بین الرعیة و هو منهم،فکذلک ممن نصبه الإمام،فإنه مقامه (1).

لعله یغضب لابنته

و ذکرت بعض نصوص حدیث بریدة المتقدم:أنه لما ارتد عمرو بن معد یکرب أرسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی بنی

ص :208


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و فتح الباری ج 8 ص 53.

زبید،فغنم و سبی،و اصطفی«علیه السلام»جاریة،و ذهب بریدة لیشتکی علی علی«علیه السلام».

فسار حتی انتهی إلی باب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر بن الخطاب،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه.فأخبره أنه إنما جاء لیقع فی علی«علیه السلام»،و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه.

فقال له عمر:امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی.

ثم ذکرت الروایة:أن بریدة دخل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» و جعل یحدثه بما جری،فتغیر وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له بریدة:إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیؤهم..

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة،أحدثت نفاقا!

إن علی بن أبی طالب یحل له من الفیء ما یحل لی.

إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک،و خیر من أخلف بعدی لکافة أمتی.

یا بریدة،احذر أن تبغض علیا فیبغضک اللّه.

قال بریدة:فتمنیت أن الأرض انشقت لی فسخت فیها الخ.. (1).

ص :209


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 160 و 161 و راجع:قاموس الرجال ج 2 ص 288 عنه.و راجع:المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 98 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الغمة ج 1 ص 230.

و نقول:

ألف:لقد بادر بریدة إلی العودة إلی المدینة لیقع فی علی«علیه السلام»..

و کان یمکنه تأجیل ذلک إلی حین عودة السریة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فهل کان هو و خالد یریدان أن یدفعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی إتخاذ قرار غیابی بحق علی«علیه السلام»،دون أن یتمکن علی من الدفاع عن نفسه؟!أم أن حقدهما کان هو الدافع لعجلتهما هذه؟!

أم أنهما خشیا من أن یحن«صلی اللّه علیه و آله»إلی ابن عمه و صهره و هو بقربه،و لکنه حین یکون بعیدا عنه،فإن وطأة الحنین تکون أخف؟!

و إذا أصدر قرارا غیابیا،فإنه حتی لو أراد أن یتراجع عنه،فسیکون تراجعا ضعیفا،و ترقیعیا،لا یفی بمحو ما أحدثه قراره الأول من ندوب و تشویهات.

ب:إن علیا«علیه السلام»قد بین لخالد و لبریدة الحکم الشرعی،فما المبرر للوقیعة فیه بعد ذلک؟!فإن کانوا یرون أن علیا«علیه السلام»قد أخطأ فیما قال،فلماذا لم یصرحا له بذلک؟!

ثم ألم یخطر علی بالهما أن یجیبهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمثل جواب علی«علیه السلام»؟!و هذا هو ما حصل بالفعل،بل زاد«صلی اللّه علیه و آله»علی ذلک قوله:إن نصیب علی«علیه السلام»فی الخمس أکثر من وصیفة..

ج:لماذا یحرص عمر علی أن یری النبی«صلی اللّه علیه و آله»یغضب

ص :210

لإبنته؟!هل کان یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یکیل بمکیالین،فیبیح للناس أمرا،فإذا تعلق الأمر به حرمه علیهم؟!انقیادا منه للهوی،و انسیاقا مع الرغبات الشخصیة و العیاذ باللّه!

د:لماذا لم یقل عمر لبریدة:إن علیا«علیه السلام»عمل ما أحله اللّه تعالی له؟!و لو شئنا أن نتوهم أن عمر کان لا یعرف الحکم الشرعی فی هذه المسألة لرمانا محبوه بألف تهمة و تهمة..

ه:إن علیا«علیه السلام»کان ستّیرا و حییا،و لم یکن من عادته أن یتجاهر بما یشیر إلی مقاربته لحلیلته خارج دائرة ما تقتضیه الضرورات الدینیة.

و لکننا رأیناه هنا یتصرف بطریقة تعطی أنه یتعمد دفعهم إلی تخیل شیء من هذا القبیل حیث خرج علیهم و رأسه یقطر،الأمر الذی أثار فضولهم، و دعاهم إلی سؤاله عن هذا الأمر،فلما سألوه أجابهم بما عمق شعورهم بالمرارة..

و:إن إجابته و إن کانت لیست نصا فی حدوث مقاربة جنسیة فعلیة، و لکنها توهم ذلک بصورة قویة..و لعله«علیه السلام»استعمل التوریة فی هذا الأمر،فأتی بکلام ذی وجهین.

نقول ذلک:لوجود روایة تدل علی أن اللّه قد حرم النساء علی علی «علیه السلام»ما دامت فاطمة حیة (1).

ص :211


1- 1) تهذیب الأحکام ج 7 ص 475 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 330 و(ط المطبعة-

إلا أن یقال:هذا التحریم مشروط بعدم إذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو فاطمة«علیها السلام»له بذلک.

أو یدعی:أن المراد:أنه حرم علیه الزواج بالنساء،أما الوطء بملک الیمین فلا..

و إن کنا نری أن هذا الإحتمال خلاف الظاهر..

علی علیه السّلام خیر الناس

جاء فی النص المروی عن المفید«رحمه اللّه»قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:إنه خیر لبریدة،و لقومه،بل هو خیر من یخلّف بعده لکافة أمته«صلی اللّه علیه و آله»..

مما یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یدخل علیا«علیه السلام» إلی قلب بریدة من باب الرغبة الطبیعیة للإنسان بجلب المنافع لنفسه،و درء

1)

-الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1956 م)ج 3 ص 110 و بشارة المصطفی ص 306 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 42 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 64 و بحار الأنوار ج 43 ص 16 و 153 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 387 و 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 42 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 287 و مجمع النورین ص 23 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 231 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 201 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 431 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108.

ص :212

المضار عنها.

ثم أطلق«صلی اللّه علیه و آله»دعوته الشاملة للأمة إلی محبة علی«علیه السلام»،بالإستناد إلی نفس هذه المعادلة التی قررها.

و بدیهی:أن الناس قبل تصفیة أرواحهم،و السمو بنظرتهم،و إطلاق عقولهم من أسر الأهواء و الشهوات،ینطلقون فی مواقفهم من حبهم و بغضهم،و ارتباطاتهم العاطفیة،و یکون إقدامهم و إحجامهم من منطلقات محسوسة لهم،أو قریبة من الحس،و لا یتفاعلون بعمق مع المثل و القیم الشریفة،و المفاهیم و المعانی الإیمانیة العالیة،ذات القیمة الروحیة و المعنویة.

من أجل ذلک کان لا بد من الرفق بهم،و تیسیر الأمور علیهم،بإبراز الجانب الحسی،أو القریب من الحس لتقریبهم من خط الإستقامة علی طریق تصفیة قلوبهم،و أرواحهم،لیتمکنوا من نیل المعانی السامیة، و التفاعل الروحی معها،و الإنصهار فی بوتقة الإیمان،و الإنشداد إلی کل حقائقه و دقائقه،و التفاعل معها بکل وجودهم.

لماذا یبغضون علیا علیه السّلام؟!

لقد صرح بریدة بشدة بغضه لعلی«علیه السلام»،دون أن یذکر مبررا، مع أنه قد أسلم فی السنوات الأولی للهجرة،و رأی تضحیات علی«علیه السلام»و سلوکه،و بعضا من عبادته،و دلائل إخلاصه،و سمع من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الکثیر مما یدل علی فضله و مقامه..

و لم یتراجع عن بغضه هذا إلا بعد هذا الموقف القوی و الصریح من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی أفقد مناوئی علی«علیه السلام»کل

ص :213

شیء،و جعلهم یواجهون خطر السقوط المخزی و المریع،فی وقت کان یظن بریدة و من معه أنهم أمام الفرصة الذهبیة الکبری للإیقاع به«علیه السلام»..

تتابع المخبرین

و فی النص الذی رواه الطبری:أن المخبرین تتابعوا علی خالد بما صنعه علی«علیه السلام»،ثم تتابعت الأخبار..و ذلک یدل علی کثرة الذین یتعاطفون مع خالد،أو یریدون التزلف إلیه بهذه الأخبار..

و ذلک ینتج أن الذین سیطلعون علی ما جری لبریدة مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»سیکونون کثیرین أیضا،و لا سیما إذا انضم إلیهم فریق کبیر من أهل المدینة..

فإذا رأی الناس تبدل موقف بریدة مع علی«علیه السلام»،فسیدفعهم ذلک لمعرفة السبب،مما یعنی:أن هذا الخبر سوف یستمر فی التوسع و الإنتشار.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یأخذ الکتاب بشماله

و من الأمور التی لا مناص من الوقوف عندها،و معرفة مبرراتها أنه «صلی اللّه علیه و آله»تناول کتاب خالد من بریدة بشماله..مع أن المروی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه«کان یمینه لطعامه و شرابه،و أخذه و إعطائه، فکان لا یأخذ إلا بیمینه،و لا یعطی إلا بیمینه إلخ.. (1).

ص :214


1- 1) مکارم الأخلاق ص 23 و بحار الأنوار ج 16 ص 237 و سنن النبی للسید-

و لم نسمع،و لم نقرأ أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ أو أعطی بشماله فی

1)

-الطباطبائی ص 120 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 144 و مستدرک سفینة البحار ج 14 ص 154 و تفسیر المیزان ج 6 ص 313 و معجم المحاسن و المساوئ لأبی طالب التبریزی ص 471.و راجع: سنن النسائی ج 8 ص 133 و منتهی المطلب(ط ق)ج 1 ص 306 و مغنی المحتاج للشربینی ج 1 ص 55 و فتح المعین ج 1 ص 65 و المغنی لابن قدامة ج 1 ص 90 و الشرح الکبیر ج 1 ص 19 و 110 و ج 2 ص 87 و تلخیص الحبیر ج 1 ص 419 و مسند أحمد ج 6 ص 94 و 130 و 147 و 210 و صحیح البخاری ج 1 ص 110 و ج 6 ص 197 و ج 7 ص 49 و صحیح مسلم ج 1 ص 156 و سنن أبی داود ج 2 ص 277 و شرح مسلم للنووی ج 3 ص 160 و 161 و مسند أبی داود الطیالسی ج 1 ص 200 و مجمع الزوائد ج 5 ص 171 و ج 10 ص 139 و جامع الأحادیث و المراسیل ج 5 ص 519 و مشکاة المصابیح للهیثمی ج 2 ص 111 و الفتح الکبیر ج 2 ص 364 و عمدة القاری ج 3 ص 31 و ج 4 ص 171 و ج 21 ص 31 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 820 و 821 و مسند ابی یعلی ج 4 ص 478 و الجامع الصغیر ج 2 ص 351 و کنز العمال ج 7 ص 124 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 386 و 481 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 411 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 61 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 258 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 93 و ج 9 ص 354 و النهایة فی غریب الحدیث ج 5 ص 302 و لسان العرب ج 13 ص 458 و مجمع البحرین ج 4 ص 583.

ص :215

أی مورد سوی هذا المورد..ألا یدلنا هذا التصرف علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بمحتوی،و بغرض کتاب خالد،و هو مأمور بهذا الموقف منه تعالی،فإنه لا یفعل وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)..

فهو«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یفهمنا أن تلک الرسالة تحمل فی طیاتها أمورا لا خیر و لا یمن فیها،بل هی بمثابة قاذورات،لا بد من التنزه عنها قولا و فعلا و ممارسة،کما لا بد من إرفاقها بدلالات صریحة و عملیة، من شأنها أن تتجذر فی عمق الذاکرة من خلال دلالاتها علی المعنی السلبی، حتی لا یتمکن أصحاب الأهواء من التعمیة علی هذا الأمر،و التدلیس علی الناس.

علی علیه السّلام ولیهم

و قد قال«صلی اللّه علیه و آله»لبریدة فی هذه المناسبة:«من کنت ولیه فعلی ولیه»،و هذا یدلنا علی ما یلی:

أولا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»وجد الفرصة سانحة لتجدید الإخبار عن ثبوت الولایة لعلی«علیه السلام»..

ثانیا:قد دل ما جری علی أن هذه الولایة ثابتة فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،حیث قرر«صلی اللّه علیه و آله»ثبوتها بالفعل،و لم یقل:فإن علیا سیکون ولیه.أو فقل:هی ولایة فعلیة،و لیست إنشائیة

ص :216


1- 1) الآیتان 3 و 4 من سورة النجم.

تصل إلی درجة الفعلیة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

ثالثا:إنه یشیر إلی أن تصرف علی«علیه السلام»الذی تحدثت عنه تلک الروایة کان تصرفا ولائیا..

رابعا:إن ولایته«علیه السلام»للناس من سنخ ولایة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

خامسا:إن سعة هذه الولایة و امتدادها لا یختلف عن سعة و امتداد ولایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

یفعل ما أمر به

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأن علیا«علیه السلام»لا یفعل ما یفعل انطلاقا من الهوی و الرغبات الشخصیة،و إنما هو یفعل ما أمره اللّه تعالی به،و ینفذ أحکامه الشرعیة..بل لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان هو الذی أمره بذلک..لیدل علی أن اللّه تعالی یرید أن یکشف بعض النوایا، أو یمهد لهذا الإعلان النبوی فی حق علی«علیه السلام»..و إقامة الحجة به علی القریب و البعید..

غضب لم یر بریدة مثله

صرح بریدة:بأنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غضب غضبا لم یره غضب مثله،إلا یوم قریظة و النضیر..

و کیف لا یغضب«صلی اللّه علیه و آله»،و هؤلاء یصرون علی الطعن فی خیر خلق اللّه من بعده.و المجاهد الذی یقذف نفسه فی لهوات الأخطار

ص :217

فی سبیل اللّه..و قد أظهر اللّه فضله و کراماته و آیاته الباهرة فی عشرات المناسبات و الآیات..

کما أن آیاته الجهادیة الباهرة فی بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و حنین، و ذات السلاسل و غیر ذلک لا تخفی علی أحد.

و رغم ما بذله«صلی اللّه علیه و آله»من جهد فی إعلام الناس بحق علی «علیه السلام»،و نزول الآیات فی الثناء علیه،و إظهار فضله،و تأکید ولایته،فإنهم یصمون آذانهم،و یطبقون أعینهم،و یقفلون قلوبهم و عقولهم عن ذلک کله..

و من الواضح:أن هذا العناد منهم،مع هذا الکم الهائل من الدلالات، و مع الوعد و الوعید الإلهی لهم یوازی هدم أساس الإسلام،و تقویض أرکانه.

و هذا هو سر هذا الغضب الشدید الذی رآه بریدة فی وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

ص :218

الفصل السادس

اشارة

قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :219

ص :220

علی علیه السّلام إلی الیمن مرتین

و بالنسبة لذهاب علی«علیه السلام»إلی الیمن نقول:

لعل الصحیح هو:أنه«علیه السلام»ذهب إلی الیمن أولا،فأسلمت همدان کلها علی یدیه فی ساعة واحدة،و انتشر الإسلام فی تلک البلاد.

ثم شعر أهلها بحاجتهم إلی من یفقههم فی الدین،فوفدوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلبوا منه ذلک،فأرسل إلیهم علیا«علیه السلام»مرة ثانیة.

فقد روی:أنه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ناس من الیمن،فقالوا:

ابعث فینا من یفقهنا فی الدین،و یعلمنا السنن،و یحکم فینا بکتاب اللّه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:انطلق یا علی إلی أهل الیمن،ففقههم فی الدین و علمهم السنن،و احکم فیهم بکتاب اللّه.

فقلت:إن أهل الیمن قوم طغام،یأتونی من القضاء بما لا علم لی به.

فضرب«صلی اللّه علیه و آله»علی صدری،ثم قال:اذهب،فإن اللّه سیهدی قلبک،و یثبت لسانک.فما شککت فی قضاء بین اثنین حتی الساعة (1).

ص :221


1- 1) منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 36 و کنز العمال ج 13-

و قال الطبرسی:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن،لیدعوهم إلی الإسلام،و لیخمس رکازهم،و یعلمهم الأحکام،و یبین لهم الحلال و الحرام،و إلی أهل نجران لیجمع صدقاتهم، و یقدم علیه بجزیتهم (1).

هل أرسل علیا علیه السّلام إلی الیمن قاضیا؟!

إننا لا ننکر أن یکون علی«علیه السلام»قد قضی و حکم بین الناس فی الیمن،کما أنه علمهم،وفقههم فی دینهم،و سعی إلی تزکیة نفوسهم،و بث مکارم الأخلاق فیهم..

و لکن بعض الروایات تزعم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»إلی الیمن قاضیا،و حسب بعض الروایات:أنه قال للنبی:

تبعثنی إلی قوم و أنا حدث السن،و لا علم لی بالقضاء(أو بکثیر من القضاء)؟!

1)

-ص 113 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 35 و 40 و 45 و ج 21 ص 634 و ج 22 ص 511 و ج 23 ص 667 و راجع:أخبار القضاة لمحمد بن خلف بن حیان ج 1 ص 86 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 637.

ص :222


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 360 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 210 و إعلام الوری (ط 1)ص 79 و 80 و(ط 2)ص 137 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 257.

فوضع یده علی صدره و قال:إن اللّه سیهدی قلبک،و یثبت لسانک.

یا علی،إذا جلس إلیک الخصمان،فلا تقض بینهما حتی تسمع من الآخر الخ.. (1).

و لذلک اعتبر السکتواری:أن علیا«علیه السلام»أول قاض بعثه رسول

ص :223


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 83 و 88 و 149 و(ط دار صادر)ج 1 ص 111 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار المعارف بمصر)ج 2 ص 337 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 140 و ذخائر المواریث ج 3 ص 14 و تیسیر الوصول(ط نول کشور)ج 2 ص 216 و قضاة الأندلس ص 23 و خصائص الإمام علی«علیه السلام»للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 12 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 85 و فرائد السمطین،و نظم درر السمطین ص 127 و الشذورات الذهبیة ص 119 و طبقات الفقهاء ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 236 و مناقب علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 248 و الرصف ص 313 و جمع الفوائد من جامع الأصول،و مجمع الزوائد ج 1 ص 259 و فتح المنعم(مطبوع مع زاد المسلم)ج 4 ص 217 و بحار الأنوار ج 21 ص 360 و 361 و فی هامشه عن:إعلام الوری(ط 1)ص 80 و(ط 2)ص 137. و راجع:العمدة لابن البطریق ص 256 و فتح الباری ج 8 ص 52 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 117 و کنز العمال ج 13 ص 125 و البدایة و النهایة ج 5 ص 124 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 208 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»ج 1 ص 205 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 65 و ج 20 ص 565 و 571 و ج 22 ص 176 و ج 31 ص 387.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن (1).

و نقول:

قد یقال:إن علیا کان باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و عنده علم الکتاب بنص القرآن الکریم،فما معنی قوله«علیه السلام»:أنا حدث السن،و لا علم لی بالقضاء؟!.

و یمکن أن یجاب:

بأنه«علیه السلام»إنما تکلم بلسان غیره،و عبر عما قد یدور بخلد بعضهم،لا سیما و أن القضاء من أی کان لا یرضی من یقضی علیهم..

فیبادرون إلی إدعاء المظلومیة،أو ادعاء حصول خطأ فی الحکم،نتیجة التقصیر أو القصور لدی الحاکم،أو لغیر ذلک من أسباب،قد یجدون من یصدقهم،أو من یقع فی الشبهة نتیجة لذلک..فأراد«علیه السلام»أن یتلافی ذلک بهذا السؤال،و بذاک الجواب..

و یشهد لذلک:

أن الجواب الذی سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتضمن تعلیما لأحکام القضاء،بل هو مجرد دعاء له«علیه السلام»بالهدایة و الثبات،ثم أخبره بأن اللّه تعالی هو الذی یتولی هدایة قلبه«علیه السلام»، و ذلک لیدلنا علی عظیم منزلته«علیه السلام»عند اللّه،لأن هدایة القلب لا تکون علی سبیل الجبر و القهر لأی کان من الناس،بل هی منحة إلهیة لمن

ص :224


1- 1) محاضرة الأوائل ص 62 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 47 عنه.

جاهد فی اللّه حق جهاده علی قاعدة: وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (1)و وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً (2)و وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ (3).

مفردات من قضائه علیه السّلام فی الیمن

و قد ذکروا العدید من مفردات الأقضیة التی صدرت عن علی«علیه السلام»فی الیمن،و منها:

1-إن قوما احتفروا بئرا بالیمن،فأصبحوا و قد سقط فیها أسد، فنظروا إلیه،فسقط إنسان بالبئر،فتعلق بآخر،و تعلق الآخر بآخر،حتی کانوا فی البئر أربعة،فقتلهم الأسد،فأهوی إلیه رجل برمح فقتله.

فتحاکموا إلی علی«علیه السلام».

فقال:ربع دیة،و ثلث دیة،و نصف دیة،و دیة تامة:للأسفل ربع دیة، من أجل أنه هلک فوقه ثلاثة،و للثانی ثلث دیة،لأنه هلک فوقه إثنان، و للثالث نصف دیة،من أجل أنه هلک فوقه واحد،و للأعلی الدیة کاملة.

فإن رضیتم فهو بینکم قضاء،و إن لم ترضوا فلا حق لکم حتی تأتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیقضی بینکم.

فلما أتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قصوا علیه خبرهم،فقال:«أنا

ص :225


1- 1) الآیة 69 من سورة العنکبوت.
2- 2) الآیة 17 من سورة محمد.
3- 3) الآیة 11 من سورة التغابن.

أقضی بینکم إن شاء اللّه تعالی».

فقال بعضهم:یا رسول اللّه،إن علیا قد قضی بیننا.

قال:«فیم قضی»؟!

فأخبروه،فقال:«هو کما قضی به» (1).

2-کان علی«علیه السلام»بالیمن،فأتی بامرأة و طأها ثلاثة نفر فی طهر واحد،فسأل اثنین:أ تقران لهذا بالولد؟!

ص :226


1- 1) راجع:مسند الطیالسی ص 18 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 95 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 111 و ذخائر العقبی ص 84 و تذکرة الخواص ص 49 و القیاس فی الشرع الإسلامی ص 45 و أعلام الموقعین ج 2 ص 39 و مجمع بحار الأنوار ج 2 ص 57 و ینابیع المودة ص 75 و أرجح المطالب ص 120 و الطرق الحکمیة لابن القیم ص 262 عن أحمد،و أبی داود،و النسائی،و ابن ماجة،و الحاکم فی صحیحه،و إرشاد الفحول ص 257 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 239 و مسند أحمد ج 1 ص 77 و 152 و مشکل الآثار ج 3 ص 58 و کتاب الدیات للشیبانی ص 65 و تفریع الأحباب ص 321 و وسیلة النجاة للسهالوی ص 152 و مرآة المؤمنین ص 70 و کنز العمال(ط الهند)ج 15 ص 103 عن الطیالسی،و ابن أبی شیبة،و أحمد،و ابن منیع،و ابن جریر و صححه،و قرة العینین فی تفضیل الشیخین ص 158 و بذل القوة ص 285 و تلخیص التحبیر ج 4 ص 30 عن أحمد،و البزار،و البیهقی،و إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 493-497 و ج 8 ص 67-70 عما تقدم و عن مصادر أخری.

فلم یقرّا.

ثم سأل اثنین:أتقران لهذا بالولد؟!

فلم یقرّا.

ثم سأل اثنین،حتی فرغ،یسأل اثنین اثنین غیر واحد،فلم یقرّوا.

ثم أقرع بینهم،فألزم الولد،الذی خرجت علیه القرعة،و جعل علیه ثلثی الدیة.

فرفع ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فضحک حتی بدت نواجذه زاد فی نص آخر:و قال:«القضاء ما قضی».

أو قال:«لا أعلم فیها إلا ما قضی علی».

أو قال:«حکمت فیه بحکم اللّه».

أو قال:«لقد رضی اللّه عز و جل حکمک فیهم» (1).

ص :227


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 4 ص 373 و سنن النسائی(ط المیمنة بمصر)ج 2 ص 107 و أخبار القضاة ج 1 ص 90 و 91 و 93 و 94 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 207 و ج 3 ص 135 و ج 4 ص 96 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع مع المستدرک)ج 4 ص 96 و ذخائر العقبی ص 85 و القیاس فی الشرع الإسلامی ص 48 و زاد المعاد لابن القیم(ط الأزهریة بمصر)ج 7 ص 380 و البدایة و النهایة ج 5 ص 107 عن أحمد،و أبی داود،و النسائی،و ینابیع المودة ص 211 و 75 و تیسیر الوصول ج 2 ص 281 و أرجح المطالب ص 121 و المعجم الکبیر-

3-عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»،قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن،فانفلت فرس لرجل من أهل الیمن،فنفح رجلا برجله فقتله،و أخذه أولیاء المقتول،فرفعوه إلی علی «علیه السلام»،فأقام صاحب الفرس البیّنة أن الفرس انفلت من داره فنفح الرجل برجله،فأبطل علی«علیه السلام»دم الرجل.

فجاء أولیاء المقتول من الیمن إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یشکون علیا«علیه السلام»فیما حکم علیهم،فقالوا:إن علیا ظلمنا،و أبطل دم صاحبنا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن علیا لیس بظلام،و لم یخلق علی للظلم،و إن الولایة من بعدی لعلی،و الحکم حکمه،و القول قوله،لا یرد حکمه و قوله و ولایته إلا کافر،و لا یرضی بحکمه و قوله و ولایته إلا مؤمن.

فلما سمع الیمانیون قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی علی«علیه السلام»قالوا:یا رسول اللّه،رضینا بقول علی و حکمه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هو توبتکم مما قلتم (1).

1)

-ج 5 ص 193 و 194 و فیه:أن علیا«علیه السلام»کتب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبره بذلک.و مسند ابن أبی شیبة ج 2 ص 345 و أخبار الموفقیات ص 363 عن مسند الحمیدی،و مرآة المؤمنین ص 71.

ص :228


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 362 و ج 38 ص 102 و ج 40 ص 316 و ج 101 ص 390-

و نقول:

یحسن لفت النظر إلی أمور تضمنتها النصوص الآنفة الذکر،نذکر منها ما یلی:

أولا:ذکرت الروایات الثلاث الأولی المتقدمة أن الذین قضی علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یرضوا بقضائه..

و لا نری أن سبب ذلک هو کراهتهم لشخص علی«علیه السلام»..بل لأن التخاصم عادة یکون بسبب شبهة عرضت لأحد المتخاصمین،أو کلیهما،أو همته أن الحق له،و دفعته إلی السعی لتحصیل حقه و لو بالترافع إلی القاضی،فإذا قضی علیه القاضی توهم أنه قصر فی تحری الحق،أو جهل الحکم،أو مال مع الهوی..

و بما أن الناس کانوا فی الیمن لا یعرفون الکثیر عن علی«علیه السلام»،و علمه و تقواه،و تضحیاته و عدله،و الآیات النازلة فی حقه،و بیان فضله،فلا یلامون إذا ظنوا أنه لم یدقق بما یکفی لإحقاق الحق،أو لم یکن یعرف الکثیر من أسرار القضاء،فأرادوا الإستیثاق من صحة قضائه.

فجاء الرد الحاسم من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین لهم:

1)

-و الأمالی للشیخ الصدوق ص 428 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 322 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 343 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للسید محسن الأمین ص 42 و قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 192 عن الکلینی،و الشیخ،و عن الصدوق فی أمالیه.و الکافی ج 7 ص 353.

ص :229

أولا:موقع علی فیهم،و حقیقة علی«علیه السلام»و منزلته،و أن له فیهم مقام الولایة،و هو الذی لا یرد حکمه،و لا یشک فی قوله..

ثانیا:لقد قرر«صلی اللّه علیه و آله»أنه«علیه السلام»لیس بظلام، لیکون هذا القول هو الضابطة لمن تکون له الولایة علی الناس،لأن من یظلم واحدا منهم،فلا یؤمن أن ینال ظلمه الجمیع،إذ لا خصوصیة للفرد من هذه الجهة،و لذلک قال:«صلی اللّه علیه و آله»:«إن علیا لیس بظلام»، فجاء بصیغة المبالغة لتدل علی نفی الظلم عن کل فرد،و المطلوب من الولی الإنصاف و العدل،و إیصال الخیر للناس،و الظلاّم لا یؤمن أن ینال ظلمه هذا الفرد أو ذاک،فلا یصلح للولایة لأنها نقض للغرض.

ثالثا:قوله:إن علیا«علیه السلام»لم یخلق للظلم،أی أن علیا«علیه السلام»هو صاحب الفطرة السلیمة و الصافیة،و المعافاة من کل سوء،فهی لم تتعرض لأی تشویه،أو عدوان.و فطرة کهذه لا یصدر منها الظلم،لأن الظلم لا یلائمها،بل هی تتنافر معه و ترفضه..

الذین وقعوا فی زبیة الأسد

بالنسبة للذین قتلهم الأسد فی البئر نقول:

اختلفت الروایة فی الحکم الذی صدر عنه«علیه السلام»،فواحدة منها تقول:إن للأول ربع الدیة،و للثانی ثلثها،و للثالث نصفها،و للرابع الدیة کاملة،و قد جعلها«علیه السلام»علی قبائل الذین ازدحموا..

قال التستری:للأول الربع،لاحتمال استناد موته إلی أربعة أشیاء:

أحدها:تضییق المزدحمین،و باقیها إسقاطه لثلاثة رجال فوق نفسه.

ص :230

و للثانی الثلث،لإحتمال استناده إلی ثلاثة أمور:

أحدها:إسقاط الأول له.

و للثالث النصف،حیث یحتمل استناده إلی أمرین:

أحدهما:إسقاط الثانی له.

و للرابع التمام حیث إن قتله کله مستند إلی الثالث،و جعل الدیة علی قبائل المزدحمین لأن الساقطین أیضا کانوا منهم (1).

و جاء فی نص آخر أنه«علیه السلام»قال:الأول فریسة الأسد،و غرّم أهله ثلث الدیة لأهل الثانی،و غرّم الثانی لأهل الثالث ثلثی الدیة..و غرّم الثالث لأهل الرابع الدیة کاملة (2).

و ذکر التستری:أن الوجه فی ذلک:أن هلاک الأول لم یکن مستندا إلی أحد..

ص :231


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 36.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 176 و قضاء أمیر المؤمنین علی «علیه السلام»للتستری ص 35 عن الإرشاد،و عن المشایخ الثلاثة،و المناقب، و مسند أحمد،و أمالی أحمد بن منیع.و راجع:دعائم الإسلام ج 2 ص 418 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 313 و شرح الأخبار ج 2 ص 331 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 196 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 198 و بحار الأنوار ج 40 ص 245 و ج 101 ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 338 و 339 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 280.

و الثانی کان هلاکه مستندا إلی ثلاثة أمور:جذب الأول،و سقوط الثالث و الرابع فوقه،و کان هو السبب فی سقوطهما،فیکون ثلث قتله مستندا إلی الأول فله الثلث.

و الثالث کان ثلث قتله مستندا إلی نفسه بجذب الرابع،فیکون له الثلثان فقط علی الثانی.

و الرابع کان جمیع قتله مستندا إلی الثالث،فکان علیه تمام دیته (1).

و یحتمل أن هذه الحادثة قد تکررت مرتین،کان سقوط الأشخاص فوق بعضهم البعض فی إحداهما،و کان السقوط للأفراد فی مواقع أخری فی الحادثة الثانیة.

من وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

1-روی الکلینی،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن و قال لی:یا علی، لا تقاتلن أحدا حتی تدعوه،و أیم اللّه لأن یهدی اللّه علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس و غربت،و لک ولاؤه یا علی (2).

ص :232


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 35 و 36.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 97 ص 34 و الکافی ج 5 ص 28 و مختلف الشیعة ج 4 ص 393 و کشف اللثام(ط ج)ج 9 ص 341 و(ط ق)ج 2 ص 276 و جواهر-

قال المجلسی«رحمه اللّه»:قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و لک ولاؤه،أی لک میراثه إن لم یکن له وارث،و علیک خطاؤه (1).

2-روی جماعة عن أبی المفضل،عن عبد الرزاق بن سلیمان،عن الفضل بن الفضل الأشعری،عن الرضا،عن آبائه«علیهم السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السلام»إلی الیمن،فقال له و هو یوصیه:

یا علی،أوصیک بالدعاء،فإن معه الإجابة،و بالشکر،فإن معه المزید، و إیاک عن أن تخفر عهدا و تعین علیه،و أنهاک عن المکر،فإنه لا یحیق المکر السیء إلا بأهله،و أنهاک عن البغی،فإنه من بغی علیه لینصرنه اللّه (2).

2)

-الکلام ج 21 ص 52 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 141 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و النوادر للراوندی ص 140 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 30 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 143 و موسوعة أحادیث أهل البیت ج 12 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 418.

ص :233


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 361.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 74 ص 69 عن المجالس و الأخبار ص 28 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 29 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1088 و الأمالی للطوسی ص 597 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 192 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 345 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 2 ص 62 و ج 10 ص 414.

و نقول:

أولا:تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا«علیه السلام»بأن لا یقاتل أحدا حتی یدعوه،ثم قال:«و أیم اللّه لأن یهدی اللّه علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علی الشمس و غربت..».

و الکلام إنما هو بالنسبة لأولئک الذین یعلنون العداء للإسلام و أهله،أو بالنسبة لأولئک الذین یریدون منع الناس من ممارسة حریتهم فی الإعتقاد،أو فی الدعوة..

و هذا یدل علی أن الهدف الأول و الأخیر هو هدایة الناس،و نشر الإسلام،و القتال إنما هو لدفع الأعداء،أو للحصول علی حریة الإعتقاد و الدعوة..

فما یذکرونه فی أکثر السرایا و البعوث من أنها کانت تبادر إلی الغارة، و اغتنام الأموال،و سبی النساء و الأطفال،و أسر و استعباد الرجال،إما غیر صحیح،أو أنه إن کان قد حصل منه شیء فهو علی سبیل التمرد علی صریح الأوامر النبویة،طمعا بالدنیا،و جریا علی عادات أهل الجاهلیة،و استجابة لدواعی الهوی العصبیة.

ثانیا:إن مجرد إسلام شخص علی ید آخر لیس من أسباب اختصاصه بإرثه،إلا فی موردین.

أحدهما:أن یکون مولی له،و ما نحن فیه لیس کذلک،إذا المفروض:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا أن یدعوهم إلی الإسلام قبل حربهم،فمن أسلم منهم کان له ما للمسلمین،و علیه ما علیهم..

ص :234

الثانی:أن یکون ولاؤه له من حیث أنه إمام مفترض الطاعة،لأن الإمام وارث من لا وارث له..و معنی هذا أن یصبح هذا الحدیث من دلائل إمامة علی«علیه السلام»بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إن الوصایا المتقدمة،التی رویت عن الإمام الرضا«علیه السلام»،عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیس فقط لا تشیر إلی أنه «صلی اللّه علیه و آله»أصدر أی أمر بقتال،و إنما هی فی سیاق إثارة أجواء و مشاعر سلیمة و طبیعیة،و التوجیه نحو تنظیم العلاقة مع أهل الیمن،علی أساس التوافق،و إبرام العهود،و لزوم الوفاء بها.و لزوم الوضوح و الصدق فی التعامل،و الإبتعاد عن المکر و الخداع،و عن البغی و التجنی،و التزام جادة الإنصاف،و الرفق..

و قد مهد لذلک کله بالتوجیه نحو اللّه تعالی بالدعاء،و الطلب منه دون سواه،ثم بالشکر له،الذی یجلب معه المزید من العطاءات الإلهیة،و الألطاف و الرحمات و البرکات الربانیة..

هدایا علی علیه السّلام من الیمن إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله

روی الکلینی عن العدة،عن سهل و أحمد بن محمد جمیعا،عن بکر بن صالح،عن سلیمان الجعفری،عن أبی الحسن«علیه السلام»قال:سمعته یقول:أهدی أمیر المؤمنین إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة أفراس من الیمن،فقال:سمها لی.

فقال:هی ألوان مختلفة.

فقال:ففیها وضح؟!

ص :235

قال:نعم،فیها أشقر به وضح.

قال:فأمسکه علیّ.

قال:و فیها کمیتان أوضحان.

فقال:أعطهما ابنیک.

قال:و الرابع أدهم بهیم.

قال:بعه،و استخلف به نفقة لعیالک،إنما یمن الخیل فی ذوات الأوضاح (1).

و نقول:

1-فی هذه الهدیة إلماح إلی استمرار المسیرة الجهادیة،التی تحتاج إلی إعداد القوة التی ترهب العدو..علی قاعدة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ (2).

و قد جاءت هذه الهدیة فی وقت ظهر فیه أن بعض قاصری النظر من

ص :236


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 61 ص 169 عن الکافی،و المحاسن للبرقی ج 2 ص 631 و الکافی ج 6 ص 536 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 285 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 475 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 347 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 855 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 377 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 12 ص 339.
2- 2) الآیة 60 من سورة الأنفال.

المسلمین اعتبر أن زمن الجهاد قد انتهی،و لا حاجة بعد للسلاح،فباعوا أسلحتهم،کما صرحت به الروایات (1).

2-تضمن هذا النص إشارة إلی أن للألوان و الأشکال دورها فی الإختیار،و إن لقضیة الیمن أیضا تأثیر فی ذلک،فلا معنی لإسقاطها من الحساب..

ذهبیة أخری من الیمن

و عن أبی سعید الخدری:أن علیا کرم اللّه وجهه«بعث إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من الیمن بذهبیة فی أدیم مقروظ لم تحصّل من ترابها، فقسمها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بین أربعة نفر:بین عیینة بن بدر،

ص :237


1- 1) راجع:السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 35 و ج 5 ص 218 و مسند أحمد ج 4 ص 104 و سنن النسائی ج 6 ص 214 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 411 و ج 5 ص 84 و 259 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 297 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 52 و مسند الشامیین ج 3 ص 387 و الأربعین فی الجهاد لأبی الفرج المقرئ ص 44 و موارد الظمآن ج 5 ص 205 و کنز العمال ج 4 ص 450 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 187 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 427 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 115 و 116 و 117 و تهذیب الکمال ج 11 ص 324 و الدر المنثور ج 6 ص 47 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 42.

و أقرع بن حابس،و زید الخیل،و علقمة بن غیلان(علاثة)» (1).

و هؤلاء من المؤلفة قلوبهم،الذین یهتمون لهذه الأمور.

مع ملاحظة:أن هذا الذهب لم یکن من الأموال العامة التی لا بد من تقسیمها بین أهلها و مستحقیها من المسلمین،و إنما هی مال خاص برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد أراد أن یجعلها فی خدمة هذا الدین،و کف الأذی عن أهله،و توفیر المنافع لهم بهذه الطریقة.

علی علیه السّلام فی الیمن مرة أخری

عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:دعانی رسول

ص :238


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 358 و راجع:الإصابة ج 1 ص 572 و المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 158 و الدر المنثور ج 3 ص 251 عن البخاری، و ابن أبی حاتم،و ابن مردویه،و المحلی لابن حزم ج 6 ص 110 و ج 11 ص 220 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و البدایة و النهایة ج 5 ص 123 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 206 و دعائم الإسلام ج 1 ص 260. و راجع ایضا:مستدرک الوسائل ج 7 ص 116 و بحار الأنوار ج 93 ص 70 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 235 و مسند أحمد ج 3 ص 4 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 3 ص 110 و شرح مسلم للنووی ج 7 ص 162 و فتح الباری ج 8 ص 53 و صفات الرب جل و علا للواسطی ص 13 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 160.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فوجهنی إلی الیمن لأصلح بینهم،فقلت له:یا رسول اللّه،إنهم قوم کثیر،و أنا شاب حدث!

فقال لی:یا علی،إذا صرت بأعلی عقبة(أفیق)فناد بأعلی صوتک:یا شجر،یا مدر،یا ثری،محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقرؤکم السلام.

قال:فذهبت،فلما صرت بأعلی عقبة أفیق أشرفت علی الیمن،فإذا هم بأسرهم مقبلون نحوی،مشرعون أسنتهم،متنکبون قسیهم،شاهرون سلاحهم،فنادیت بأعلی صوتی:یا شجر،یا مدر،یا ثری،محمد«صلی اللّه علیه و آله»یقرؤکم السلام.

قال:فلم یبق شجرة،و لا مدرة،و لا ثری إلا ارتجت بصوت واحد:

و علی محمد رسول اللّه و علیک السلام.

فاضطربت قوائم القوم،و ارتعدت رکبهم،و وقع السلاح من أیدیهم، و أقبلوا مسرعین،فأصلحت بینهم،و انصرفت (1).

ص :239


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 371 و ج 21 ص 362 و ج 41 ص 252 و بصائر الدرجات ص 145 و 146 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 521 و 523 و الأمالی للصدوق ص 293 و روضة الواعظین ص 116 و مختصر بصائر الدرجات(ط المطبعة الحیدریة)ص 14 و الثاقب فی المناقب ص 69 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 492 و مدینة المعاجز ج 1 ص 416 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 299 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 285 و غایة المرام ج 5 ص 255 و راجع:تاریخ بغداد للخطیب البغدادی ج 7 ص 62 و تاریخ جرجان للسهمی ص 387.

و نقول:

هناک شکوک تراودنا حول هذه الروایة،فلاحظ ما یلی:

أولا:إن عقبة أفیق کانت بین حوران و غور الأردن،فغور الأردن فی أول العقبة التی تنزل منها إلی الغور،و هی عقبة طولها نحو میلین (1)فهی شمالی المدینة..

أما الیمن فهی إلی الجنوب من المدینة،فکیف تقول الروایة:إن علیا «علیه السلام»لما صار بأعلی عقبة أفیق أشرف علی الیمن،فإذا هم بأسرهم مقبلون نحوهم؟!

ثانیا:هل یمکن أن یأتی أهل الیمن بأسرهم لاستقبال علی«علیه السلام»بالسلاح لیحاربوه؟!

و هل هم مجتمعون عند عقبة أفیق؟!

و هل الیمن بمثابة قریة أو مدینة،یمکن أن تخرج علی بکرة أبیها لمواجهة قادم؟!

ثالثا:لم یکن هناک أیة مشکلة بینهم و بین علی«علیه السلام»و من معه، بل هم قد اختلفوا فیما بینهم،و قد جاء علی«علیه السلام»لیصلح بینهم، فدفع اللّه شرهم عنه بطریقة الکرامة و الإعجاز..

فما معنی أن یتفق الفریقان المتنازعان علی حرب من جاء لیصلح

ص :240


1- 1) معجم البلدان ج 1 ص 233 و راجع:ج 4 ص 286 و بحار الأنوار ج 21 ص 363 و راجع:تاج العروس ج 13 ص 7 و 413.

بینهما؟!و لماذا هذا الإندفاع الشدید منهم لحربه؟!

و لعل الصحیح فی القضیة-إن لم یکن الأمر علی سبیل الکشف و الکرامة لعلی«علیه السلام»-:أن هناک جماعة صغیرة یسکنون فی بلد صغیر فی الیمن،حصل خلاف فیما بین جماعتین منهما،و قد ذهب«علیه السلام»إلیهم لیصلح بینهم.

و ربما یکون بالقرب من بلدهم عقبة اسمها(أفیق)متوافق مع اسم عقبة أخری فی غور الأردن..

خلاصة توضیحیة

ذکر بعض کتّاب السیرة الأحداث المتقدمة فی موضع واحد،و تحت عنوان واحد..

فکأن هذا البعض فهم أنها تتحدث عن أحداث سفرة واحدة،و هی فی سفرة علی«علیه السلام»و خالد إلی الیمن..

و ربما یکون ذلک صحیحا بالنسبة لخالد،فإنه هو الذی بقی ستة أشهر فی الیمن دفعة واحدة،أما علی«علیه السلام»فربما یکون قد سافر أکثر من مرة،تارة لأجل بنی زبید کما ذکره فی الإشارة،أو لمعالجة أمور خالد،أو لغیر ذلک..

و یمکننا أن نعرض فهمنا لما جری کما یلی:

کان خالد قد سار إلی الیمن،لیدعو أهلها إلی الإسلام،و لعله خاض فیها حربا مع بعض الفئات،فأصاب منهم سبیا،فطلب من النبی«صلی اللّه

ص :241

علیه و آله»أن یرسل إلیه من یقبضه منه،فأرسل علیا«علیه السلام»، فاصطفی علی«علیه السلام»جاریة من السبی،فأرسل خالد بریدة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیشتکیه..حسبما تقدم..

أو أنه«علیه السلام»اصطفاها بعد أن أوغل فی داخل البلاد و أبعد، و افتتح فی طریقه حصنا،و أصاب سبیا،و انضم السبی بعضه إلی بعض، فاصطفی«علیه السلام»من مجموع السبی تلک الجاریة،فشکاه بریدة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأجابه بما تقدم.

و ربما یستظهر أن علیا«علیه السلام»قد عاد إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بقی خالد فی بلاد الیمن،لکی یسعی لأسلمة أهلها،فلم یفلح.

و لعله قد أساء إلی أولئک الناس،فلم یستجیبوا له-کما سنری-و بعد ستة أشهر أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلیه،لیقفله، و یمضی هو إلی الیمن لیدعو أهلها،ففعل ذلک،فأسلمت همدان فی ساعة واحدة (1).

ص :242


1- 1) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 369 و فتح الباری ج 8 ص 52 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 690 و البدایة و النهایة ج 5 ص 121 و أعیان الشیعة ج 1 ص 410 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 203 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235 و 427 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 319 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 622 و 626.
و ثمة تصور آخر

و ربما تکون الأمور قد سارت علی نحو آخر،و هو أن یکون علی«علیه السلام»قد سار إلی الیمن مرة واحدة،فواجه بنی مذحج و هو فی طریقه، و جری بینهم ما جری.و واجه ایضا بنی زبید،و عمرو بن معد یکرب فی نفس مسیرة ذاک و جری بینه و بینهم ما جری،ثم التقی بخالد،و حین قسمة الغنائم اصطفی جاریة لنفسه من السبی،فکانت قصة بریدة،و بعد ذلک جری أرجاع خالد من مناطق الیمن حسبما ذکرته الروایات.

و تعیین المتقدم و المتأخر من هذه الأحداث لا یهم هنا فی سیاق حدیثنا هذا..

ص :243

ص :244

الباب العاشر من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله

اشارة

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک..

الفصل الثانی:من أحداث تبوک..

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة..

الفصل الخامس:أقاویل لا مبرر لها..

ص :245

ص :246

الفصل الأول

اشارة

حدیث المنزلة فی تبوک..

ص :247

ص :248

علی علیه السّلام یتولی المدینة فی غزوة تبوک

و فی غزوة تبوک خلف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام» علی المدینة و حینئذ قال لعلی«علیه السلام»أنت منی بمنزلة هارون من موسی.

و قال هذه الکلمة أیضا فی موارد أخری (1)،فلاحظ النصوص التالیة:

ص :249


1- 1) الهدایة للشیخ الصدوق ص 157 و 158 و 160 و 162 و المقنعة للشیخ المفید ص 18 و رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 333 و ج 4 ص 76 و الإقتصاد للشیخ الطوسی ص 222 و 225 و الرسائل العشر للشیخ الطوسی ص 114 و إشارة السبق لأبی المجد الحلبی ص 53 و الحدائق الناضرة ج 8 ص 512 و نخبة الأزهار للسبحانی ص 160 و الخلل فی الصلاة للسید مصطفی الخمینی ص 130 و کتاب الطهارة للسید الخمینی ج 2 ص 128 و المحاسن للبرقی ج 1 ص 159 و الکافی ج 8 ص 107 و علل الشرائع ج 1 ص 222 و ج 2 ص 474 و عیون أخبار الرضا «علیه السلام»ج 1 ص 208 و ج 2 ص 210 و الخصال ص 211 و 311 و 554 و 572 و الأمالی للشیخ الصدوق ص 238 و 402 و 491 و 618 و کمال الدین و تمام النعمة ص 278 و معانی الأخبار للشیخ الصدوق ص 74 و 75 و 77 و 78 و 79 و تحف العقول ص 430 و 459 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 27-

1)

-و ج 10 ص 41 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 89 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 199 و ج 6 ص 110 و ج 9 ص 122 و ج 12 ص 39 و 41 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 32 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 21 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 367 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ص 167 و 195 و 201 و 204 و 299 و 305 و 314 و 322 و 400 و 408 و 414 و 422 و 458 و الغارات للثقفی ج 1 ص 62 و ج 2 ص 745 و 767 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لمحمد بن سلیمان الکوفی ج 1 ص 224 و 301 و 317 و 459 و 499 و 501 و 502 و 503 و 508 و 510 و 511 و 512 و 519 و 520 و 522 و 523 و 524 و 527 و 529 و 534 و 539 و 540 و 541 و ج 2 ص 516 المسترشد للطبری ص 67 و 335 و 440 و 441 و 446 و 454 و 459 و 460 و 621 و دلائل الإمامة للطبری ص 124 و شرح الأخبار ج 1 ص 97 و 319 و ج 2 ص 177 و 186 و 250 و 477 و ج 3 ص 202 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 92 و 160 و الفصول المختارة للشیخ المفید ص 28 و 252 و الإفصاح للشیخ المفید ص 33 و النکت الإعتقادیة للشیخ المفید ص 38 و 42 و النکت فی مقدمات الأصول للشیخ المفید ص 47 و 47 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 8 و الأمالی للشیخ المفید ص 19 و الأمالی للسید المرتضی ج 4 ص 186 و کنز الفوائد ص 274 و 275-283 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 227 و 253 و 333 و 351 و 548 و 555 و 560 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 155 و 162 و 163 و 197-

ص :250

1)

-و 216 و 218 و 233 و 247 و 278 و ج 2 ص 8 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 3 و 4 و 190 و ج 2 ص 37 و 219 و 302 و ج 3 ص 44 و 46 و 60 و العمدة لابن البطریق ص 13 و 97 و 126-137 و 144 و 183 و 214 و 258 و 337 و المزار لمحمد بن المشهدی ص 576 و الفضائل لشاذان بن جبرئیل القمی ص 152 و سعد السعود لابن طاووس ص 43 و إقبال الأعمال ج 1 ص 506 و الیقین لابن طاووس ص 208 و 448 و الطرائف لابن طاووس ص 51-54 و 63 و 151 و 277 و 414 و 521 و الصراط المستقیم ج 1 ص 61 و 101 و 207-323 و ج 2 ص 47 و 64 و 87 و ج 3 ص 78 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 96 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار لوالد البهائی العاملی ص 54 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 98-103 و 190 و 222 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ص 80 و 327 و 338 و 424 و مدینة المعاجز ج 2 ص 420 و بحار الأنوار ج 5 ص 69 و ج 8 ص 1 و ج 16 ص 412 و 413 و ج 21 ص 142 و ج 25 ص 224 و ج 26 ص 3 و ج 28 ص 45 و 55 و 222 و 350 و ج 29 ص 83 و 606 و ج 31 ص 316 و 333 و 351 و 362 و 368 و 371 و 376 و 414 و 417 و 429 و 433 و ج 32 ص 487 و 617 و ج 33 و 149 و 154 و 176 و 183 و ج 35 و 58 و 275 و ج 36 ص 331 و 418 و ج 37 ص 254-و 305 و ج 38 ص 123 و 240 و 246 و 247 و 331 و 334-338 و 341 و 342 و ج 39 ص 20 و 21 و 28 و 59 و 62 و 85 و ج 40 ص 2 و 9 و 10 و 43 و 78 و 88 و 95-

ص :251

1)

-و ج 42 ص 155 و ج 44 ص 23 و 35 و 63 و ج 49 ص 200 و 209 و 229 و ج 64 ص 148 و 194 و ج 68 ص 65 و ج 69 ص 146 و 155 و ج 72 و 445 و ج 82 ص 265 و ج 97 ص 362 و ج 99 ص 106 و ج 101 ص 424 و کتاب الأربعین للشیخ الماحوزی ص 79 و 81 و 82 و 137 و 146 و 236 و 239 و 342 و 435 و 443 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 106 و 133-135 و 201 و 216 و 220 و 446 و خلاصة عبقات الأنوار للنقوی ج 1 ص 52 و 55 و 61 و 72 و 85 و 86 و 92 و 97 و ج 2 ص 213 و ج 7 ص 58 و 75 و 87 و 121 و 179 و 188 و 233 و ج 8 ص 263 و ج 9 ص 106 و 269 و 314 و نهایة الدرایة للسید حسن الصدر ص 131 و 133 و النص و الإجتهاد ص 491 و 564 و المراجعات ص 200 و 204 و 209 و 210 و 283 و 310 و 389 و سبیل النجاة فی تتمة المراجعات لحسین الراضی ص 117 و 213 و 276 و مقام الإمام علی«علیه السلام»لنجم الدین العسکری ص 13 و 18 و 19 و 30 و 33 و الغدیر ج 1 ص 39 و 197 و 198 و 208 و 212 و 213 و 297 و 396 و ج 2 ص 108 و ج 3 ص 115 و 201 و 228 و ج 4 ص 63 و 65 و ج 5 ص 295 و ج 6 ص 333 و ج 10 ص 104 و 258 و 259 و فدک فی التاریخ للسید محمد باقر الصدر ص 27 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 229 و ج 8 ص 231 و ج 10 ص 29 و 30 و 31 و 55 و نهج السعادة ج 1 ص 124 و 160 و 363 و ج 7 ص 471 و الإمام علی«علیه السلام»لحمد الرحمانی الهمدانی ص 253 و 282 و 307 و 586-

ص :252

1)

-و کلمات الإمام الحسین«علیه السلام»للشیخ الشریفی ص 272 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 128 و ج 2 ص 116 و أضواء علی الصحیحین للنجمی ص 329 و 344 و معالم المدرستین للعسکری ج 1 ص 296 و 316 و أحادیث أم المؤمنین عائشة للعسکری ج 1 ص 245 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 43 و 564 و مواقف الشیعة ج 1 ص 102 و 305 و 315 و 440 و 454 و ج 2 ص 402 و ج 3 ص 269 و 302 و المناظرات فی الإمامة للشیخ عبد اللّه الحسن ص 5 و 101 و 109 و 112 و 116 و 165 و 166 و 169 و 213 و 215 و 237 و 238 و 259 و 332 و 475.و فضائل الصحابة ص 13 و 14 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و سنن الترمذی ج 5 ص 304 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 174 و مجمع الزوائد ج 9 ص 109- 111 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 5 ص 386 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 161 و مسند أبی داود ص 29 و المعیار و الموازنة للإسکافی ص 219 و 220 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 496 و مسند سعد بن أبی وقاص للدورقی ص 176 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 13 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 172 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 551 و 586-588 و 595 و 596 و مجلسان من إملاء النسائی ص 83 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 45 و 120-125 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 77-79 و 84 و 85 و 89 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 87 و 99 و جزء الحمیری ص 28 و 34 و أمالی المحاملی ص 209 و حدیث خیثمة بن سلیمان الأطرابلسی ص 199-

ص :253

1)

-و صحیح ابن حبان ج 15 ص 369 و المعجم الصغیر ج 2 ص 22 و 54 و المعجم الأوسط ج 3 ص 139 و ج 5 ص 287 و ج 6 ص 77 و 83 و ج 7 ص 311 و المعجم الکبیر ج 1 ص 146 و 148 و ج 2 ص 247 و ج 4 ص 17 و 184 و ج 11 ص 61 و ج 24 ص 146 و 147 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 252 و فوائد العراقیین للنقاش ص 94 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 59 و 264 و ج 5 ص 248 و ج 6 ص 169 و ج 9 ص 305 و ج 10 ص 222 و ج 13 ص 211 و ج 17 ص 174 و ج 18 ص 24 و درر السمط فی خبر السبط ص 79 و نظم درر السمطین ص 24 و 134 و کنز العمال و ج 5 ص 724 و ج 9 ص 167 و 170 و ج 11 ص 599 و 607 و ج 13 ص 106 و 123 و 124 و 151 و 163 و 192 و ج 16 ص 186 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 8 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 384 و 420 و نظم المتناثر من الحدیث المتواتر للکتانی ص 195 و فتح الملک العلی لأحمد بن الصدیق المغربی ص 109 و 154 و إرغام المبتدع الغبی لحسن بن علی للسقاف ص 59 و قاموس شتائم للسقاف ص 198 و دفع الإرتیاب عن حدیث الباب للعلوی ص 33 و تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 250 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 186 و 243 و 245 و نور الثقلین ج 2 ص 314 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 266 و 267 و عدة الأصول(ط.ق)ج 1 ص 170 و رجال النجاشی ص 94 و 233 و 401 و الفهرست للطوسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 3 ص 176 و الفوائد الرجالیة لبحر العلوم ج 4 ص 113 و طرائف المقال-

ص :254

1)

-للبروجردی ج 2 ص 487 و 569 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 3 ص 64 و 65 و ج 11 ص 96 و ج 18 ص 215 و تهذیب المقال للأبطحی ج 3 ص 489 و ج 5 ص 432 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 115 و معرفة الثقات للعجلی ج 2 ص 184 و 457 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 47 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 142 و 315 و ج 3 ص 207 و ج 6 ص 68 و 216 و ج 7 ص 39 و طبقات المحدثین بأصبهان لابن حبان ج 4 ص 264 و علل الدارقطنی ج 4 ص 313 و 381 و تاریخ بغداد ج 1 ص 342 و ج 4 ص 176 و 291 و ج 5 ص 147 و ج 8 ص 52 و 262 و ج 9 ص 370 و ج 10 ص 45 و ج 12 ص 320 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 349 و ج 13 ص 150 و 151 و ج 18 ص 138 و ج 20 ص 360 و ج 21 ص 415 و ج 30 ص 359 و ج 38 ص 7 و ج 39 ص 201 و ج 41 ص 18 و ج 42 ص 53 و 116 و 143 و 146-148 و 150 و 153-و 157 و 162-175 و 177 و 179 و 180 و 182-185 و ج 54 ص 226 و ج 59 ص 74 و ج 70 ص 35 و 36 و أسد الغابة ج 4 ص 27 و ج 5 ص 8 و ذیل تاریخ بغداد لابن النجار البغدادی ج 4 ص 209 و تهذیب الکمال للمزی ج 5 ص 577 و ج 8 ص 443 و ج 14 ص 407 و ج 20 ص 483 و ج 32 ص 482 و ج 35 ص 263 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 10 و 217 و ج 2 ص 523 و سیر أعلام النبلاء ج 7 ص 362 و ج 13 ص 341 و ج 14 ص 210 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 209 و ج 5 ص 160 ج 7 ص 296 و لسان المیزان ج 2 ص 414 و الإصابة ج 4 ص 467 و أنساب الاشراف ص 96 و 106 و الجوهرة-

ص :255

1)

-فی نسب الإمام علی و آله«علیهم السلام»للبری ص 14 و 15 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 80 و ج 2 ص 281 و 328 و البدایة و النهایة ج 7 ص 376 و 378 و ج 8 ص 84 و صفین للمنقری ص 315 و بشارة المصطفی للطبری ص 352 و 374 و 409 و إعلام الوری للطبرسی ج 1 ص 326 و 331 و المناقب للخوارزمی ص 55 و 61 و 129 و 133 و 140 و 158 و 301 و کشف الغمة ج 1 ص 63 و 79 و 123 و 292 و 342 و ج 2 ص 24 و نهج الإیمان لابن جبر ص 68 و 119 و 379-405 و 531 و 616 و 658 و العدد القویة ص 51 و 247. و راجع:کشف الیقین ص 279 و 425 و 459 و 466 و النزاع و التخاصم للمقریزی ص 101 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 37 و 197 و 296 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 292 و ینابیع المودة ج 1 ص 137 و 156 و 157 و 158 و 162 و 240 و 309 و 404 و 431 و 434 و ج 2 ص 86 و 146 و 153 و 302 و 303 و 386 و ج 3 ص 208 و 211 و 278 و 369 و 403 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 67 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 96 و 117 و 183 و الأنوار العلویة للشیخ جعفر النقدی ص 23 و 328 و 336 و لمحات للشیخ لطف اللّه الصافی ص 43 و مجموعة الرسائل للشیخ لطف اللّه الصافی ج 1 ص 174 و ج 2 ص 329 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 255 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 169 و ج 2 ص 266 و 318.

ص :256

ما جری فی غزوة تبوک

ورد فی النصوص أن هذا الحدیث الشریف قاله«صلی اللّه علیه و آله» فی غزوة تبوک،و نحن نشیر-علی سبیل المثال-هنا إلی ما یلی:

1-خرج الناس فی غزوة تبوک،فقال علی«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:أخرج معک؟!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا.

فبکی علی«علیه السلام»،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنک لست بنبی؟!.

إنه لا ینبغی أن أذهب إلا و أنت خلیفتی (1).

2-و قالوا:لما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزوة تبوک، استخلف علی بن أبی طالب«علیه السلام»علی المدینة،فماج المنافقون فی

ص :257


1- 1) المعجم الکبیر(مطبعة الأمة فی بغداد)ج 11 ص 98 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 12 ص 78 و راجع:مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 329 و العمدة لابن البطریق ص 86 و 239 و ذخائر العقبی ص 87 و بحار الأنوار ج 38 ص 242 و ج 40 ص 51 و المراجعات للسید شرف الدین ص 197 و 198 و 396 و مسند أحمد ج 1 ص 331 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 133 و مجمع الزوائد ج 9 ص 120 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 552 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 64 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 11.

المدینة،و فی عسکر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قالوا:کره قربه،و ساء فیه رأیه.فاشتد ذلک علی علی«علیه السلام»،فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تخلفنی مع النساء و الصبیان؟!أنا عائذ باللّه من سخط اللّه و سخط رسوله.

فقال:رضی اللّه برضائی عنک،فإن اللّه عنک راض،إنما منزلک منی بمنزلة هارون من موسی،غیر أنه لا نبی بعدی.

فقال علی«علیه السلام»:رضیت،رضیت (1).

3-و فی روایة سعد بن أبی وقاص:خلفه فی بعض مغازیه،فقال له علی «علیه السلام»:أتخلفنی مع النساء و الصبیان؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟! (2).

ص :258


1- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و راجع:مسند أبی یعلی ج 2 ص 66 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 181 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 51 و ج 30 ص 497.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 332 و الإعتقاد علی مذهب السلف لأحمد بن الحسین البیهقی ص 205 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 286 و معارج القبول ج 2 ص 471 و مسند فاطمة للسیوطی ص 62 و المعجم لابن المثنی التمیمی ص 230 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 229 و تلخیص المتشابه فی الرسم ج 2 ص 644 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 632 و ج 3 ص 627 و تاریخ الأحمدی ص 99 و فضائل-

زاد فی نص آخر قوله:قال:بلی یا رسول اللّه.

قال:فأدبر علی«علیه السلام»فکأنی أنظر إلی غبار قدمیه یسطع (1).

2)

-الصحابة للنسائی ص 14 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان(ط بیروت)ج 9 ص 41 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 387 عن البخاری،و مسلم،و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و ج 7 ص 375 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 336 و 337 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 123 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 161 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 48 و مسند أحمد ج 1 ص 173 و مسند أبی داود الطیالسی ص 29 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 513 و العمدة لابن البطریق ص 129 و الطرائف لابن طاووس ص 51 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 101 و بحار الأنوار ج 37 ص 263 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 80 و شواهد التنزیل ج 2 ص 35 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 130 و تاریخ بغداد ج 11 ص 430 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 112 و 160 و کشف الیقین ص 281 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 171.

ص :259


1- 1) مسند سعد بن أبی وقاص للدورقی ص 177 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 57 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 513 و 523 و 533 و راجع: مسند أحمد ج 1 ص 173 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 176 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 504 و 508 و العمدة لابن البطریق ص 128 و بحار الأنوار ج 37 ص 262.

4-و فی نص آخر:عند ما خلف علیا«علیه السلام»فی المدینة،قال الناس:ملّه،و کره صحبته.

فتبع علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لحقه فی بعض الطریق، فقال:یا رسول اللّه،خلفتنی فی المدینة مع النساء و الذراری،حتی قال الناس ملّه و کره صحبته؟!.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إنی خلّفتک علی أهلی،أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبی بعدی؟! (1).

5-و فی نص آخر:أنه تبعه إلی ثنیة الوداع و هو یبکی و یقول:یا رسول اللّه،تخلفنی مع الخوالف؟!.

فقال:أو ما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی،إلا

ص :260


1- 1) مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 531 و 532 و فضائل الصحابة ص 13 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 174 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 119 و 240 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 76 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 86 و الکامل ج 2 ص 417 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 151 و 152 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و أعیان الشیعة ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 159 و ج 16 ص 75 و ج 21 ص 176 و 200 و ج 22 ص 390 و 400 و ج 30 ص 477 و 482 و 501 و 502.

النبوة؟! (1).

6-عن زید بن أرقم قال:لما عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لجیش العسرة،قال لعلی«علیه السلام»:إنه لا بد من أن تقیم أو أقیم.

قال:فخلّف علیا و سار.فقال ناس:ما خلفه إلا لشیء یکرهه منه.

فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»،فاتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، حتی انتهی إلیه،فقال:ما جاء بک یا علی؟!.

فقال:یا رسول اللّه،إنی سمعت ناسا یزعمون أنک خلّفتنی لشیء کرهته منی.

قال:فتضاحک إلیه و قال:ألا ترضی أن تکون منی کهارون من موسی،غیر أنک لست بنبی؟!.

قال:بلی یا رسول اللّه.

ص :261


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 162 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و تهذیب خصائص الإمام علی«علیه السلام»ص 58 و الدر المنثور ج 3 ص 266 و العمدة لابن البطریق ص 127. و راجع:بحار الأنوار ج 37 ص 262 و مسند أحمد ج 1 ص 170 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 112 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 377 و غایة المرام ج 2 ص 24 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 139 و ج 16 ص 77 و 79 و ج 21 ص 188 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 478.

قال:فإنه کذلک (1).

7-و عن أبی سعید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام» فی غزوة تبوک:اخلفنی فی أهلی.

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،إنی أکره أن یقول العرب، خذل ابن عمه،و تخلف عنه.

فقال:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟!.

قال:بلی.

قال:فاخلفنی (2).

ص :262


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 186 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و تثبیت الإمامة ص 53 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 191 و 199 و ج 16 ص 19 و 25 و ج 30 ص 469 و 470 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 111 و المعجم الکبیر ج 5 ص 203.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و مجمع الزوائد ج 9 ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 172 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 57 و الأمالی للطوسی ص 261 و العمدة لابن البطریق ص 133 و بحار الأنوار ج 21 ص 232 و ج 37 ص 255 و 265 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 3 ص 278 و نور الثقلین ج 2 ص 61 و غایة المرام ج 1 ص 239 و ج 2 ص 28 و 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 171 و 174 و 197 و ج 16 ص 7 و 12 و 46 و ج 21 ص 168 و ج 30 ص 471.

و نقول:

إن توضیح ما جری یحتاج إلی وقفات عدیدة..و قد ذکرنا بعضها فی مکان آخر فمن أراد التوسع فعلیه المراجعة (1).

و نقتصر هنا علی خصوص ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»، فنقول:

ولاه علی أهله أو علی المدینة

و أول ما یطالعنا هنا محاولات بذلت للتشویش علی حقیقة ما جری بإدعاء أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلف علیا علی أهله،لا علی المدینة،کما فی الروایة الأخیرة المذکورة آنفا..و یشارکها فی ذلک قولهم:

و خلف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»علی أهله،و أمره بالإقامة فیهم،فأرجف به المنافقون و قالوا:ما خلفه إلا استثقالا له،و تخففا منه.

فلما قالوا ذلک أخذ علی«علیه السلام»سلاحه،و خرج حتی لحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو نازل بالجرف،فأخبره بما قالوا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«کذبوا،و لکنی خلفتک لما ترکت ورائی،فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلک،أفلا ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟!إلا أنه لا نبی بعدی»؟!

ص :263


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 29 و ج 23.

فرجع علی«علیه السلام»إلی المدینة.

و هذا الحدیث رواه الشیخان،و له طرق (1).

و إمعانا منهم فی حبک أکذوبتهم المتمثلة فی نفی استخلاف علی«علیه السلام»علی المدینة،زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف علی المدینة محمد بن مسلمة (2)،و هذا هو الثابت عند الواقدی،و قال:لم یتخلف عنه فی

ص :264


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 عن ابن إسحاق،و البخاری،و مسلم.و قال فی الهامش:أخرجه البخاری ج 7 ص 71(3706)و مسلم ج 4 ص 1870 (2404/30).و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 213 و ج 37 ص 267 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 و ذخائر العقبی ص 63 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز الأدبیة)ج 2 ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 104 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398.و راجع:مدینة المعاجز ج 2 ص 9 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و عیون الأثر ج 2 ص 255 و غایة المرام ج 2 ص 37 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 212 و ج 21 ص 181 و 185 و 200 و 215 و ج 22 ص 388 و ج 30 ص 509 و أعیان الشیعة ج 1 ص 282 و 415.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 عن ابن إسحاق،و الواقدی،و الرحیق-

غزوة غیرها (1).

و قیل:استخلف سباع بن عرفطة (2).

2)

-المختوم للمبارکفوری ص 398 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن الدمیاطی،و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز)المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و الدرر لابن عبد البر ص 239 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 165 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 391 و ج 9 ص 227 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و 35 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و العثمانیة للجاحظ ص 153 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و التنبیه و الإشراف ص 235 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و عمدة القاری ج 18 ص 45 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 49 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 404.

ص :265


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 عن الواقدی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 36.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز)المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،-

و قیل:ابن أم مکتوم (1).

و قیل:علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال أبو عمر،و تبعه ابن دحیة:و هو الأثبت.

و رواه عبد الرزاق فی المصنف بسند صحیح عن سعد بن أبی وقاص، و لفظه:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خرج إلی تبوک استخلف علی

2)

-و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن المنتقی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 35 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 391 و ج 9 ص 227 و الدرر لابن عبد البر ص 239 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 60 و التنبیه و الإشراف ص 235 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 49.

ص :266


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز) المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 395 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن المنتقی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 35 و العثمانیة للجاحظ ص 153 و التنبیه و الإشراف ص 235 و إمتاع الأسماع(ط دار الکتب العلمیة)ج 9 ص 227 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 205 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 361.

المدینة علی بن أبی طالب،و ذکر الحدیث (1).

لا بد من تولیة علی علیه السّلام

إن السبب فی إبقاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»والیا علی المدینة هو تخلف طائفة کبیرة من المنافقین کانت تدبر لأمر عظیم..غیر أن اللافت هنا:أن ثمة محاولات حثیثة بذلت لتقلیل عدد و شأن هؤلاء، و بادعاء أنهم کانوا قلة قلیلة،فادعی بعضهم أنهم کانوا ما بین السبعین إلی الثمانین (2).

ص :267


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 405 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و الفصول فی سیرة الرسول لابن کثیر ص 92 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 125.و راجع: مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 527 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 428 و ج 16 ص 51 و 58 و ج 21 ص 176 و ج 30 ص 497 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 181.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و 438 و 474 و ج 9 ص 377 و راجع: السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 142. و راجع:مسند أحمد ج 3 ص 457 و ج 6 ص 387 و صحیح البخاری(ط دار الفکر) ج 5 ص 131 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 107 و سنن النسائی ج 2 ص 54 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 34 و فتح الباری ج 8 ص 89 و عمدة القاری ج 18 ص 49 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 266 و الدرر لابن عبد البر ص 244 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 111 و ریاض الصالحین للنووی-

مع أن المنافقین الذین تخلفوا کانوا من الکثرة إلی حد أن بعضهم یقول:

«عسکر عبد اللّه بن أبی معه(أی مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله»)علی حدة،و کان عسکره أسفل منه نحو ذباب،و کان فیما یزعمون لیس بأقل العسکرین (1).

2)

-ص 68 و جامع البیان ج 11 ص 5 و 79 و 81 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 284 و الدر المنثور ج 3 ص 287 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 412 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 6 ص 1900 و تفسیر البغوی ج 2 ص 335 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 198 و 202 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 528 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 654 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 5 ص 30 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 959 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 11 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 399 و صحیح ابن حبان ج 8 ص 157 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 43 و 48 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 80 و کتاب التوابین لابن قدامة ص 96 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 93 و تفسیر الآلوسی ج 11 ص 43 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 100.

ص :268


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و جامع البیان للطبری ج 10 ص 190 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 10 و السیرة النبویة لابن هشام (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)-

فلما سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحو تبوک رجع ابن أبی فی من تخلف معه إلی المدینة (1).

و واضح:أن أکثر الناس کانوا قد أظهروا الإسلام بعد فتح مکة،أی قبل مدة یسیرة من غزوة تبوک،و کثیر منهم لم یکونوا صحیحی الإیمان، فاقتضی ذلک نزول الآیات التی تؤنبهم علی نفاقهم،لکی لا یتمادوا فی الفساد و الإفساد،حین یتأکد لهم أن أمرهم غیر خاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما یظنون..

و أمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یستعید قسما منهم،و بقیت طائفة کبیرة أخری مصرة علی التخلف،و کانت بتخلفها تضمر شرا للإسلام و أهله..و لم یکن یمکن السیطرة علیها إلا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو علی«علیه السلام»،و لذلک خلفه بالمدینة.

و قد حکی اللّه تعالی ما جری،فقال: وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّٰهِ

1)

-ج 22 ص 388 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 51 و أسباب نزول الآیات ص 166 و تفسیر البغوی ج 2 ص 298 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 50 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 165 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و عیون الأثر ج 2 ص 254.

ص :269


1- 1) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 36 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و 443 عن ابن إسحاق و الواقدی،و ابن سعد،و راجع الهوامش السابقة.

وَ جٰاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قٰالُوا ذَرْنٰا نَکُنْ مَعَ الْقٰاعِدِینَ، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ لٰکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْخَیْرٰاتُ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ، وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ، لَیْسَ عَلَی الضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَی الْمَرْضیٰ وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ مٰا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ، وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ إِذٰا مٰا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ یَجِدُوا مٰا یُنْفِقُونَ، إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

(1)

» (2).

و لو کان المخلفون بضعة و ثمانین رجلا،أو نحو ذلک،فلماذا ینزل القرآن بتقریعهم بهذه الحدة و الشدة فی حین أن الذین تخلفوا فی أحد کانوا ثلاث مئة،أی نحو ثلث جیش المسلمین..و لم تنزل آیات نظیرها فی ذلک..

ألا یدلنا ذلک علی أن المطلوب هو:

ص :270


1- 1) الآیات 86-93 من سورة التوبة.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 440 و 441 عن الواقدی و ابن سعد،و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و أعیان الشیعة ج 1 ص 282 و عیون الأثر ج 2 ص 254.

أولا:إلقاء التهمة علی فریق بعینه لعله هو الأضعف سیاسیا،من حیث أنه لم یکن فیهم أحد یهمهم أمره،و الهدف من اتهام هؤلاء هو حفظ آخرین،و إبعادهم عن موضع التهمة و الشبهة..

ثانیا:التقلیل من أهمیة بقاء علی«علیه السلام»فی المدینة،للإیحاء بصحة ما ادعاه المنافقون من أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلفه استثقالا له،أو لأی سبب آخر یوجب الطعن فیه؟!

لماذا خلّف علیا علیه السّلام؟!

قال الشیخ المفید رضوان اللّه تعالی علیه،و نعم ما قال:

«و قال:یا علی،إن المدینة لا تصلح إلا بی أو بک.

و ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»علم خبث نیات الأعراب،و کثیر من أهل مکة و من حولها،ممن غزاهم،و سفک دماءهم،فأشفق أن یطلبوا المدینة عند نأیه عنها،و حصوله ببلاد الروم،فمتی لم یکن فیها من یقوم مقامه لم یؤمن من معرّتهم،و إیقاع الفساد فی دار هجرته،و التخطی إلی ما یشین أهله،و مخلفیه..

و علم أنه لا یقوم مقامه فی إرهاب العدو،و حراسة دار الهجرة، و حیاطة من فیها إلا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فاستخلفه استخلافا ظاهرا،و نص علیه بالإمامة من بعده نصا جلیا،و ذلک فیما تظاهرت به الروایة أن أهل النفاق لما علموا باستخلاف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی المدینة حسدوه لذلک،و عظم علیهم مقامه فیها بعد خروجه،و علموا أنها تتحرس به،و لا یکون فیها للعدو مطمع،فساءهم ذلک..

ص :271

و کانوا یؤثرون خروجه معه،لما یرجونه من وقوع الفساد و الإختلاط عند نأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن المدینة،و خلوّها من مرهوب مخوف یحرسها..

و غبطوه«علیه السلام»علی الرفاهیة و الدعة بمقامه فی أهله،و تکلف من خرج منهم المشاق بالسفر و الخطر،فأرجفوا و قالوا:لم یستخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إکراما له،و إجلالا و مودة،و إنما خلفه استثقالا له».

إلی أن قال:«فلما بلغ أمیر المؤمنین«علیه السلام»إرجاف المنافقین به أراد تکذیبهم،و إظهار فضیحتهم،فلحق بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال:

یا رسول اللّه،إن المنافقین یزعمون:أنک خلفتنی استثقالا و مقتا؟!.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إرجع یا أخی إلی مکانک،فإن المدینة لا تصلح إلا بی أو بک.فأنت خلیفتی فی أهل بیتی،و دار هجرتی و قومی، ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟! الخ..» (1).و تجدر الإشارة هنا إلی أن هذا الإرجاف کان کبیرا فی امتداداته، أو فی آثاره إلی الحد الذی احتاج معه إلی المواجهة بالتکذیب و الإبطال.

قریش وراء الشائعات

و قد صرحت بعض روایات غزوة تبوک:أن علیا«علیه السلام»قال

ص :272


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 207 و 208 و الإرشاد ج 1 ص 156 إضافة إلی مصادر کثیرة ذکرناها فی موارد سبقت.

للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:«زعمت قریش أنک خلفتنی استثقالا لی» (1).

و من الواضح:أن قریشا کانت تتقصد أمیر المؤمنین«علیه السلام» بالأذی،حتی شکاها علی«علیه السلام»مرات و مرات،و دعا علیها أیضا فقال:«اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی،و صغروا عظیم منزلتی» (2).

ص :273


1- 1) المسترشد ص 129 و 444 و الإرشاد ج 1 ص 156 و ذخائر العقبی ص 63 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 95 و 96 و الصراط المستقیم ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 21 ص 208 و 245 و ج 37 ص 267 و الغدیر ج 3 ص 198 و المناظرات فی الإمامة ص 214 و الثقات ج 2 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و عن البدایة و النهایة ج 5 ص 11 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 946 و کشف الغمة ج 1 ص 227 و عن عیون الأثر ج 2 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 و نشأة التشیع و الشیعة ص 109 و کتاب السنة ص 586 و إعلام الوری ج 1 ص 244 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 349 و شرح الأخبار ج 2 ص 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 3 ص 378 و الثقات ج 2 ص 93 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 145.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)الرسالة رقم(36)و قسم الخطب رقم (212)و(32)و(137)و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 2-

و کانت قریش کلها علی خلافه،و کان جمهور الخلق مع بنی أمیة علیه (1).

و قد أجمعت قریش علی حربه بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما أجمعت علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما قاله«علیه السلام» فی رسالته لأخیه عقیل.

و إن کانت بعض المصادر بدلت کلمة«قریش»بکلمة«العرب» (2).

2)

-ص 119 و الغارات ج 1 ص 309 و ج 2 ص 454 و 429 و 430 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 74 فما بعدها،و بحار الأنوار(ط قدیم) ج 8 ص 621 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 155.و راجع کتابنا:دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام ج 1 ص 175 و 176 للإطلاع علی مصادر أخری.

ص :274


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 103 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 298 و بحار الأنوار ج 34 ص 297 و راجع:الغارات للثقفی ج 2 ص 569 و راجع ص 454.
2- 2) راجع النص المذکور،سواء أکان فیه کلمة«قریش»أو کلمة«العرب»فی المصادر التالیة:المعیار و الموازنة ص 180 و الغارات للثقفی ج 2 ص 429-430 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 118-119 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 74-75 و الأغانی(ط ساسی)ج 15 ص 46 و بحار الأنوار ج 34 ص 23-24 و(ط حجری)ج 8 ص 621 و 673 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 595 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 364-366 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 128-131 و راجع:مکاتیب الرسول-

و عن الشائعات التی أطلقتها قریش فی مناسبة تبوک نقول:

إن إبقاء علی«علیه السلام»أمیرا علی المدینة قد ضایقها،و أفسد خططها،فسعت إلی إطلاق هذه الشائعات،علّها تؤثر فی إعادة النظر فی ابقائه،و قد اختارت أن تکون تلک الشائعات تمس الکرامة،و تؤذی العنفوان،من قبیل قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»خلّف علیا«علیه السلام»استثقالا له (1).

2)

-ج 1 ص 580 و نهج السعادة ج 5 ص 300-302 و سفینة البحار ج 2 ص 215 و أعیان الشیعة ج 1 ص 519-520 و أشار إلیه فی العقد الفرید(ط دار الکتاب) ج 2 ص 356 و ج 3 ص 504،و ذکره أیضا فی الدرجات الرفیعة ص 155-157. و فی الإمامة و السیاسة(ط سنة 1967 م)ج 1 ص 53-54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 74 و قاموس الرجال ج 6 ص 323 عنه:أن عقیلا قد التقی بعائشة،و طلحة،و الزبیر،أیضا.. و هذا کذب صراح لأن طلحة و الزبیر کانا قد قتلا قبل غارة الضحاک بسنوات!و لا یخفی سر زیادة ذلک فی رسالة عقیل.. و لکنه قال:إن العرب أجمعت علی حربه الخ..

ص :275


1- 1) المسترشد ص 129 و 444 و الإرشاد ج 1 ص 156 و ذخائر العقبی ص 63 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 95 و 96 و الصراط المستقیم ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 21 ص 208 و 245 و ج 37 ص 267 و الغدیر ج 3 ص 198 و المناظرات فی الإمامة ص 214 و الثقات ج 2 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 2-

و ما هذا الذی جری فی تبوک إلا حلقة من حلقات سیاسیة قرشیة للنیل من هیبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»و إسقاط قدسیتهما.

أو قولهم:خلفه فی النساء و الصبیان (1).

1)

-ص 31 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و عن البدایة و النهایة ج 5 ص 11 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 946 و کشف الغمة ج 1 ص 227 و عن عیون الأثر ج 2 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 و نشأة التشیع و الشیعة ص 109 و کتاب السنة ص 586 و إعلام الوری ج 1 ص 244 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 349 و شرح الأخبار ج 2 ص 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 3 ص 378 و الثقات ج 2 ص 93 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 145.

ص :276


1- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 332 و الإعتقاد علی مذهب السلف لأحمد بن الحسین البیهقی ص 205 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 286 و معارج القبول ج 2 ص 471 و مسند فاطمة للسیوطی ص 62 و المعجم لابن المثنی التمیمی ص 230 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 229 و تلخیص المتشابه فی الرسم ج 2 ص 644 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 627 و تاریخ الأحمدی ص 99 و فضائل الصحابة للنسائی ص 14 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان(ط بیروت)ج 9 ص 41 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 387 عن البخاری، و مسلم،و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و راجع المصادر المتقدمة.

أو:کره صحبته (1).

أو:مله و کره صحبته (2).

أو:استثقله و کره صحبته (3).

ص :277


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 97 و مسند ابن الجعد ص 301 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 175 و أنساب الأشراف ص 94 و المسترشد هامش ص 445 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 172 و ج 16 ص 49 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 471 و 472.
2- 2) مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 531 و 532 و فضائل الصحابة للنسائی ص 13 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 174 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 119 و 240 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام» للنسائی ص 76 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 86 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 417 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 151 و 152 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و أعیان الشیعة ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 159 و ج 21 ص 176 و 177 و 200 و ج 22 ص 390 و 400 و ج 30 ص 477 و 482 و 501 و 502.
3- 3) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 117 و بشارة المصطفی ص 316 و مقام الإمام علی «علیه السلام»ص 36 و مکاتیب الرسول هامش ج 1 ص 595 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 662 و ج 22 ص 364 و ج 4 ص 445 و 446 عن کفایة الطالب(ط الغری)ص 151.

أو:سئمه و کره صحبته (1).

و جاء الرد الإلهی الحاسم و الحازم فی قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی.

علی أن من الواضح:أن ما فعلته قریش،و أعوانها فی غزوة تبوک ما هو إلا حلقة من حلقات سیاسة قرشیة تهدف للنیل من هیبة و قداسة النبی و علی«صلی اللّه علیهما و علی آلهما»..و یأبی اللّه إلا أن یتم نوره و لو کره أعداء اللّه،و أعداء نبیه و ولیه..

رواة حدیث المنزلة

هذا..و قد روی حدیث:أنت منی بمنزلة هارون من موسی جماعة کثیرة،منهم:

1-أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-و زید بن أرقم.

3-و أم سلمة.

4-و أسماء بنت عمیس.

5-و ابن عباس.

ص :278


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 59 و مدینة المعاجز ج 1 ص 288 و بحار الأنوار ج 21 ص 223 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 380 و غایة المرام ج 2 ص 140.

6-و جابر بن عبد اللّه.

7-و أبو سعید الخدری.

8-و عمرو بن میمون.

9-و حذیفة.

10-و محدوج الذهلی.

11-و أنس.

12-و جشی بن جنادة.

13-و عمر.

14-و جابر بن سمرة.

15-و سعد بن أبی وقاص.

16-و أبو الطفیل.

17-و قیس.

18-و سعید بن المسیب.

19-و علی بن زید بن جدعان.

20-و سعد بن مالک.

21-و إبراهیم.

22-و الحارث بن مالک.

23-و خالد بن عرفطة.

و آخرون کثر،فراجع ما ذکره آیة اللّه السید عبد الحسین شرف الدین

ص :279

«رحمه اللّه»حول رواة هذا الحدیث الشریف و أسمائهم (1).

ص :280


1- 1) راجع علی سبیل المثال:مسند فاطمة للسیوطی(ط سنة 1406)ص 34 و 43 و الحلی بتخریج فضائل علی ص 62 عن البزار 185-3/186 و تهذیب خصائص الإمام علی للنسائی ص 64 و 61 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 2 ص 583 و ج 1 ص 297 و ج 3 ص 72 و کتاب المعجم لابن المثنی التمیمی ص 94 و 91 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و 346 و 347 و 345 و 334 و 335 و تهذیب الکمال ج 35 ص 263 و ج 25 ص 422 و ج 16 ص 346 و الفرائد المنتقاة، و الغرائب الحسان لابن الصوری ص 14 و 22 و 54 و العلل المتناهیة ج 1 ص 228 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 626 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 345 و التنکیت و الإفادة ص 46 و 44 و تثبیت الإمامة ص 57 و أعلام الحدیث ج 3 ص 1637 و المعجم فی أصحاب القاضی أبی علی الصدفی ج 16 ص 50 و معجم الشیوخ لابن جمیع الصیداوی ج 240 و المغازی النبویة للزهری ص 111 و الأسرار المرفوعة ص 272 و السیرة النبویة لأبی حاتم البستی ص 367 و ریاض النفوس ج 1 ص 58 و معتقد أبی إسحاق الشیرازی ص 106 و الدر الملتقط ص 49 و سلوک المالک ص 193 و علم الحدیث لابن تیمیة ص 266 و الثقات ج 1 ص 141 و اللآلی لیموت بن المزرع(مطبوع فی نوادر الرسائل)ص 100 و مختصر سیرة الرسول لمحمد بن عبد الوهاب ص 154 و فضائل الصحابة للنسائی ص 14 و 13 و الفصول فی سیرة الرسول لابن کثیر ص 92 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 291 و الوسیلة للموصلی ص 161 و المسند للحمیدی ج 1 ص 38 و الجوهر-
حدیث المنزلة لیس عاما

و قالوا:إن المراد بقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»أنت منی بمنزلة هارون من موسی:أنه بمنزلته فی أهل بیته،لا فی الأمة کلها..

و نجیب:

أولا:إن أکثر نصوص حدیث المنزلة لم تخص المنزلة بکونها فی الأهل، بل أطلقتها،فمن أین جاءت هذه الإضافة..

ثانیا:لو کانت هذه الإضافة موجودة،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید بها أن یرد علی ما روجه المنافقون فی سبب إبقائه علیا«علیه السلام»فی المدینة،فهی لا تکفی لذلک،و لا توجب تطییب خاطر علی«علیه السلام»..

ثالثا:إن حدیث المنزلة قد صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مناسبات کثیرة،فما المبرر لتکراره،إذا کان المقصود هو خلافته فی أهله؟! فإن ذلک لا یستحق هذا التأکید،و هذا الحدیث إنما یشیر إلی أن المطلوب هو إفهام الناس أن علیا«علیه السلام»شبیه بهارون فی جمیع مزایاه.و أظهرها و أشهرها أخوته،و کونه من أهله،و شراکته فی الأمر،و شد أزره،و وزارته، و إمامته للناس فی غیاب أخیه موسی.

1)

-الثمین ج 1 ص 59 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 8 ص 221 و ج 9 ص 41 و التبر المذاب ص 39 و الزبرجد علی مسند أحمد ج 2 ص 167 و المجالسة ص 474 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 408.

ص :281

و قال تعالی: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (1).و لو کان المراد خصوص الخلافة فی الأهل لم یکن هناک داع لجعله بمنزلة هارون من موسی،بل یکون کأی إنسان آخر یوصیه مسافر برعایة شؤون أهله أیام سفره.

رابعا:لو کانت خلافة علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منحصرة فی أهله لوقعت المنافاة بین صدر الکلام و ذیله،لأن صدرها یقول:إنه یستخلفه فی أهله،و ذیلها یجعله کهارون من موسی،الذی کان خلیفة لموسی فی قومه لا فی أهله.

و قد صرحت الآیات المبارکة بأن موسی«علیه السلام»طلب من اللّه تعالی أن یشرک هارون فی أمره،و أن یجعله وزیرا له.

أین و متی قیل حدیث المنزلة؟!

و حدیث المنزلة قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مواقف کثیرة، و تبوک واحدة منها،فقد قاله فی:

1-یوم المؤاخاة الأولی (2).

ص :282


1- 1) الآیات 29-32 من سورة طه.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 334 و ج 8 ص 330 و إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 619 و 761 و عن کنز العمال ج 15 ص 92 و ج 6 ص 390 و تذکرة الخواص ص 23 و فرائد السمطین ج 1 ص 115 و 121 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ-

2-یوم المؤاخاة الثانیة (1).

3-یوم تسمیة الحسن و الحسین«علیهما السلام» (2).

4-فی حجة الوداع (3).

2)

-ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 107 و ینابیع المودة ص 65 و 57 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 402 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 301 و 316 و شرح الأخبار ج 2 ص 476 و کنز الفوائد ص 282 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 33 و العمدة لابن البطریق ص 167 و 169 و 230 و 232 و الطرائف لابن طاووس ص 53 و 71 و 148 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 98.

ص :283


1- 1) راجع:المناقب للخوارزمی ص 7 و تذکرة الخواص ص 20 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 21 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 31.
2- 2) علل الشرائع ص 137 و 138 و ینابیع المودة ص 220 و فرائد السمطین ج 2 ص 103-105 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 156 و الأمالی للطوسی ص 367 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 28 و معانی الأخبار ص 57 و روضة الواعظین ص 154 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 103 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و 243 و 244 و 266.
3- 3) بحار الأنوار ج 37 ص 256 و دعائم الإسلام ج 1 ص 16 و الأمالی للطوسی ص 521 و الغدیر ج 1 ص 268 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 5 ص 231 و کنز الفوائد ص 282.

5-فی منی (1).

6-یوم غدیر خم (2).

7-یوم المباهلة (3).

8-فی غزوة تبوک.

9-عند الرجوع بغنائم خیبر (4).

ص :284


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 260 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 29 و الدر النظیم ص 284.
2- 2) بحار الأنوار ج 37 ص 206 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 332 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 73 و الیقین لابن طاووس ص 348 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 45 و دعائم الإسلام ج 1 ص 16.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 343 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 142 و المناقب للخوارزمی ص 108 و عن الطرائف ج 1 ص 148-149 ح 224 عن المناقب لابن المغازلی،و عن العمدة لابن البطریق ص 46.
4- 4) الأمالی للصدوق ص 85 و(ط مؤسسة البعثة)ص 156 و إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 243 و المناقب للخوارزمی ص 76 و 96 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 45 و کفایة الطالب ص 264 و مجمع الزوائد ج 9 ص 131 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 449 و ینابیع المودة ص 130 و کنز الفوائد ص 281 و المسترشد للطبری ص 634 و روضة الواعظین ص 112 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 249 و شرح الأخبار ج 2 ص 381 و 412 و العقد النضید ص 82 و المحتضر للحلی ص 172 و حلیة الأبرار ج 2 ص 69.

10-یوم کان یمشی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

11-فی حدیث:لحمه لحمی،حین خاطب«صلی اللّه علیه و آله»أم سلمة بهذا القول (2).

12-یوم سد الأبواب (3).

ص :285


1- 1) إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 108 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 12.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 348 و ج 37 ص 254 و 257 و 337 و ج 38 ص 122 و 132 و 341 و ج 40 ص 14 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 50 و عن کنز العمال ج 6 ص 154 الحدیث رقم(2554)و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 31 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 78 و المناقب للخوارزمی ص 86 و ینابیع المودة ص 50 و 55 و 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 111 و کفایة الطالب ص 168(ط الحیدریة)و میزان الإعتدال ج 2 ص 3 و فرائد السمطین ج 1 ص 150 و شرح الأخبار ج 2 ص 201 و 544 و علل الشرائع ج 1 ص 66 و التحصین لابن طاووس ص 566 و الیقین لابن طاووس ص 161 و 173 و 185 و 334 و 371 و 415 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 354-355.
3- 3) ینابیع المودة ص 88 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 255 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 266 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 145 و علل الشرائع ج 1 ص 201 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 208 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 487 و شرح-

13-یوم بدر (1).

14-یوم نام الصحابة فی المسجد (2).

15-فی قضیة الإختصام فی ابنة حمزة«علیه السلام» (3).

16-یوم کان أبو بکر،و عمر،و أبو عبیدة فی حضرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»متکئ علی علی«علیه السلام» (4).

3)

-الأخبار ج 2 ص 204 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 40 و العمدة لابن البطریق ص 177 و الصراط المستقیم ج 1 ص 231.

ص :286


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 84.
2- 2) کفایة الطالب ص 284 و بحار الأنوار ج 37 ص 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 139 و المناقب للخوارزمی ص 109 و کشف الیقین ص 282 و ینابیع المودة ج 1 ص 160.
3- 3) الخصائص للنسائی(ط الحیدریة)ص 18 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 338.
4- 4) راجع:کنز العمال(ط 2)ج 15 ص 109 و 108 و المناقب للخوارزمی ص 19 و ینابیع المودة ص 202 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 321 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 110 و الریاض النضرة(ط 2)ج 2 ص 207 و 215 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 20 و ذخائر العقبی ص 58.

17-فی قضیة بنی جذیمة (1).

18-یوم عرج به (2).

19-فی مرض موته«صلی اللّه علیه و آله» (3).

20-یوم الإنذار (4).

21-یوم حنین (5).

الإستثناء دلیل عموم المنزلة

قال علماؤنا الأبرار رضوان اللّه تعالی علیهم:إن استثناء النبوة یدل علی أن جمیع منازل هارون من موسی«علیهما السلام»ثابتة لعلی«علیه السلام»،باستثناء منزلة النبوة،فإن الإستثناء دلیل العموم.

و نقول:

إننا بغض النظر عن إفادة الإستثناء،لذلک نلاحظ:

أن نفس قول القائل لأحدهم:أنت منی بمنزلة فلان،یراد به أن أظهر

ص :287


1- 1) الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 237 و علل الشرائع ج 2 ص 473 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366.
2- 2) کمال الدین ص 250-251 و المحتضر للحلی ص 246-247.
3- 3) کمال الدین ص 262-264.
4- 4) کنز الفوائد للکراجکی ص 280.
5- 5) الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 74.

منازل ذلک الرجل و أقربها إلی فهم الناس ثابتة للمخاطب..

فلا بد من ملاحظة حال ذینک الشخصین مع بعضهما البعض،فإن کان ذلک القائل أبا أو أخا أو ابنا کانت منزلة الطرف الآخر منصرفة إلی هذه المعانی،أعنی الأبوة،و البنوة و الأخوة و ما إلی ذلک،و إن کان معلما أو وزیرا،فإن الکلام ینصرف إلی هذه المعانی أیضا.

و أظهر خصوصیة کانت بین هارون و موسی،هی:أخوته،و شد أزره، و شراکته فی الأمر،و قیامه مقامه فی غیبته،و کونه أولی الناس به حیا و میتا.

أما خصوصیة النبوة فغیر مرادة هنا،لأنها قد استثنیت مباشرة من قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فبقیت سائر المنازل مشمولة لکلامه کما کانت.

هل حدیث المنزلة خاص بتبوک؟!

و قال بعضهم:«هارون لم یکن خلیفة موسی،إلا فی حیاته لا بعد موته،لأنه مات قبل موسی،بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه إلی تبوک،کما استخلف موسی هارون عند ذهابه إلی الطور،لقوله تعالی:

اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی

(1)

» (2).

و نقول:

أولا:إن هذا یؤدی إلی أن یکون قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :288


1- 1) الآیة 142 من سورة الأعراف.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 60.

متناقضا،إذ لو کان المقصود هو خلافته له فی حیاته فی خصوص غزوة تبوک لم یکن معنی لقوله:«إلا أنه لا نبی بعدی»،بل کان الأحری أن یقول:

إلا أنه لا نبی معی..

ثانیا:إن کان المراد استخلافه«علیه السلام»فی خصوص غزوة تبوک، فلا حاجة إلی حدیث المنزلة من الأساس،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد استخلف ابن أم مکتوم و غیره علی المدینة مرات کثیرة:فی بدر،و الفتح، و قریظة،و خیبر و..و..إلخ..

ثالثا:العبرة إنما هی بعموم اللفظ،لا بخصوصیة المورد،فکیف إذا تضمن الکلام ما یشبه التصریح باستمرار المنزلة إلی ما بعد وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

و یوضح ذلک:أن هارون،و إن کان قد خلف موسی عند ذهابه إلی الطور،لمنزلته منه..فإنه أیضا له منزلة الشراکة فی الأمر،و الشریک یتابع أمور شریکه فی حیاته و بعد وفاته،و له«علیه السلام»أیضا منزلة الأخوة، فلو أن موسی«علیه السلام»مات قبل هارون،فإن هارون لا بد أن یتابع أمور شریکه و یرعاها بعد وفاته،کما أنه سیکون بسبب أخوته أولی بأخیه من جمیع بنی إسرائیل،و سیقوم مقامه فی کل ما هو من شؤون الأخوة و الشراکة.

حدیث المنزلة فی سطور

لا بد من ملاحظة ما یلی:

ألف:إن هارون کان له من موسی المنازل التالیة:

ص :289

1-منزلة الأخوة.

2-الوزارة المجعولة من اللّه.

3-کونه من أهله.

4-أنه مصدق له..

5-أنه ردء له.

6-أنه شریکه فی أمر الدین.

7-یشد أزره و عضده.

8-أنه خلیفته فی قومه حال غیبته.

9-أن وظیفته الإصلاح.

و قد دلت الآیات القرآنیة علی هذه الأمور کلها،فقد قال تعالی:

فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ

(1)

.

و قال: ..وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً (2).

و قال: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (3).

ص :290


1- 1) الآیة 34 من سورة القصص.
2- 2) الآیة 35 من سورة الفرقان.
3- 3) الآیات 29-32 من سورة طه.

و قال: قٰالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ.. (1).

و قال: اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (2).

ب:قال العلامة الطباطائی«رحمه اللّه»عن نبی اللّه هارون«علیه السلام»فی سورة الصافات:«أشرکه اللّه تعالی مع موسی«علیهما السلام»:

فی المنّ،و إیتاء الکتاب،و الهدایة إلی الصراط المستقیم،و فی التسلیم،و أنه من المحسنین،و من عباده المؤمنین[الصافات:114-122]وعده مرسلا [طه:47]،و نبیا[مریم:53]،و أنه ممن أنعم علیهم[مریم:58]،و أشرکه مع من عدهم من الأنبیاء فی سورة الأنعام فی صفاتهم الجمیلة،من الإحسان،و الصلاح،و الفضل،و الإجتباء،و الهدایة[الأنعام:84-88]» انتهی (3).

ج:لیس المراد بإشراکه فی حفظ الدین،و نشره،و تبلیغه،ما هو علی حد شراکة المؤمنین معه فی ذلک،من حیث یجب علی کل مؤمن،التبلیغ و الإرشاد و الدعوة إلی اللّه،و الدفاع عن الحق و الدین،و تعلیم الأحکام..

بل هی شراکة خاصة فی کل أمره«صلی اللّه علیه و آله»،باستثناء نزول الوحی الخاص بالنبوة و إنزال القرآن علیه.

و تظهر آثار هذه الشراکة فی وجوب طاعته«علیه السلام»،و فی حجیة

ص :291


1- 1) الآیة 35 من سورة القصص.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) المیزان(تفسیر)ج 16 ص 44.

قوله،و فی کل ما أعطاه اللّه إیاه من علم خاص،و من عرض أعمال العباد علیه،و من طاعة الجمادات له،و من التصرفات و القدرات الخاصة،مثل طی الأرض،و رؤیته من خلفه،و کونه تنام عیناه و لا ینام قلبه،و الإسراء و المعراج إلی السماوات لرؤیة آیات اللّه تبارک و تعالی،و ما إلی ذلک.

د:إنه«علیه السلام»من أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الأهل یعیشون مع بعضهم بعفویة و شفافیة و وضوح،فأهل النبی یشاهدون أحواله،و یطّلعون علی ما لا یطلع علیه سائر الناس،فإذا کان وزیره، و شریکه منهم،فإن معرفته بکل هذه الأمور المعنویة تنطلق من معرفته الواقعیة بکل حالاته و خفایاه،و باطنه و ظاهره..

و لا بد أن یدخل إلی ضمیر هذا الوزیر الشریک،و إلی خلجات نفسه، و حنایا روحه،و یلامس شغاف قلبه،بصفته نبیا مقدسا و طاهرا بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و لا یرید لنفسه ردءا و شریکا و وزیرا بعیدا عنه،قد یفرض غموضه احترامه علیه،أو یخشی و یحذر ما یجهله منه..

إن هذا الإشراف المباشر علی حالات هذا النبی،و العیش معه بعفویة الأهل و الأحبة،و من دون أن یکون هناک أی داع لتحفظه معهم،أو للتحفظ معه..یعطی للإنسان السکینة و الطمأنینة إلی صحة الرؤیة، و سلامة المعرفة،و واقعیتها،فیترسخ الإیمان بصحة نبوته فی العقل،و یتبلور صفاؤه فی الوجدان،و یتجذر طهره فی أعماق النفس،و ینساب هداه فی الروح و الضمیر إنسیاب الدم فی العروق..

و هذه خصوصیة لا یمکن أن توجد إلا لدی الأنبیاء«علیهم السلام»،

ص :292

و من هم فی خطهم من الأولیاء،و الخلّص من المؤمنین..

أما من عداهم من أهل الدنیا..فلا یمکن أن تستقیم لهم الأمور إلا بوضع الحجب،و إنشاء الحواجز أمام الناس،حتی أقرب الناس إلیهم،و لو کانوا آباءهم أو أبناءهم فضلا عن غیرهم..لمنعهم من المعرفة بحقیقة سلوکهم،و بواقع نوایاهم،و بما تکنّه ضمائرهم..لأن معرفة الناس بذلک سوف تجر لهم الداء الدوی،و البلاء الظاهر و الخفی..

ه:أما الأخوّة التی ینشدها النبی فی الوزیر:فقد تعنی فیما تعنیه الأمور التالیة:

أولا:المساواة..و الإشتراک..و المماثلة فی المیزات..و الشبه فی الصفات..

و لذلک نلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کما ذکر المؤرخون کان یؤاخی بین کل و نظیره،ممن هو أقرب الناس إلیه فی الخلق،و فی السیرة،و فی الطموح،و فی المستوی الفکری و العقلی،و سائر الصفات.

مع العلم:بأننا لا نجد ملکا یعترف لأی مخلوق،سواء أکان وزیرا،أو قریبا،أو حتی ولدا بالمساواة معه فی الصفات و الأخلاق،و سائر المیزات.

بل هو یعطی لنفسه مقاما متمیزا عن الناس کلهم،و یسعی لتعمیمة الأمر علیهم،و یتوسل إلی ذلک بأسالیب شتی من الإبهام و الإیهام،و الإدّعاءات الزائفة،و المظاهر الخادعة.

ثانیا:إن هذا التشابه أو التقارب فی المیزات من شأنه:أن یفرض تساویا فی الحقوق..و هذا مرفوض أیضا فی منطق أهل الدنیا،فإن الرؤساء و الملوک فیها،إن لم یجدوا لأنفسهم خصوصیة،فلا بد من انتحالها،و التظاهر

ص :293

بما یوهم الخصوصیة.

فکیف یمکن أن یرضوا بالمساواة مع غیرهم فی الحقوق و المزایا؟!

و:إن استثناء النبوة فی کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من منازل علی«علیه السلام»یفید:أن المراد بمنزلة هارون من موسی:هو سائر مراتبها،و مختلف متعلقاتها.أی أن هذا الإستثناء یفید عموم المنزلة و شمولها لکل الأمور و الجهات و المراتب.

فهو بمنزلته فی لزوم الطاعة،و فی حجیة قوله،و فی حاکمیته،و فی القضاء،و العطاء،و السلم،و الحرب و السفر،و الحضر،و فی الحیاة،و بعد الممات..و فی کل شیء..

ص :294

الفصل الثانی

اشارة

من أحداث تبوک..

ص :295

ص :296

قسمة غنائم تبوک

روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما غزا تبوک استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،فلما نصر اللّه رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و أغنم المسلمین أموال المشرکین و رقابهم،جلس«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد، و جعل یقسم السهام علی المسلمین،فدفع إلی کل رجل سهما سهما،و دفع إلی علی سهمین.

فقام زائدة بن الأکوع فقال:یا رسول اللّه،أوحی نزل من السماء،أو أمر من نفسک؟!تدفع إلی المسلمین سهما سهما،و تدفع إلی علی سهمین.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنشدکم اللّه،هل رأیتم فی میمنة عسکرکم صاحب الفرس الأغر المحجل،و العمامة الخضراء،لها ذؤابتان مرخاتان علی کتفه،بیده حربة،و حمل علی المیمنة فأزالها،و حمل علی القلب فأزاله؟!

قالوا:نعم یا رسول اللّه لقد رأینا ذلک.

قال:ذلک جبریل،و إنه أمرنی أن أدفع سهمه إلی علی بن أبی طالب.

قال:فجلس زائدة مع أصحابه،و قال قائلهم شعرا:

ص :297

علی حوی سهمین من غیر أن غزا

غزاة تبوک حبذا سهم مسهم (1)

و نقول:

أولا:دلت هذه الروایة علی:أنه قد جری فی تبوک قتال،و حصل المسلمون علی غنائم،قسمها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بین المسلمین.

و یؤید ذلک حدیث مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری،حیث قال لهم:«أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر،و سهم فی الغائب»؟!

قالوا:لا (2).

ص :298


1- 1) راجع المصادر التالیة:السیرة الحلبیة ج 3 ص 142 عن الزمخشری فی فضائل العشرة، و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 281 و 282 عن غایة المرام(نسخة جستربیتی)ص 73 و ج 31 ص 565 و تفسیر آیة المودة للحنفی المصری ص 74 عنه، و عمدة القاری ج 16 ص 215 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 78 و قال محقق الکتاب:و الحدیث رواه الحلوانی فی الباب الثالث من کتاب مقصد الراغب،کما رواه أیضا الخفاجی فی الثالثة عشرة من خصائص علی«علیه السلام»من خاتمة تفسیر آیة المودة الورق /74ب/.و رواه قبلهم جمیعا الحافظ السروی فی عنوان:«محبة الملائکة إیاه»من کتابه مناقب آل أبی طالب(ط بیروت)ج 2 ص 238.
2- 2) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 93 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 211 و 212 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 42 ص 435 و مناقب علی بن أبی طالب «علیه السلام»لابن مردویه ص 131 و فیه بدل(الحاضر)و(الغائب):-

و لم یغب علی«علیه السلام»عن أی من الغزوات إلا غزوة تبوک.

و قال ابن العرندس المتوفی فی حدود سنة 840 ه:

و تبوک نازل شوسها فأبادهم

ضربا بصارم عزمة لن یفللا (1)

ثانیا:لعل غنائم دومة الجندل التی أخذت فی تبوک قد بقیت علی حالها،و لم تقسم إلا بعد العودة إلی المدینة،فقسمها«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد و أعطی علیا«علیه السلام»منها.

ثالثا:و لا مانع من أن یکون المقصود بالمسجد هو المسجد الذی استحدث فی ذلک المکان الذی قسمت فیه الغنائم.و لعله کان هو الموضع الذی اختاره«صلی اللّه علیه و آله»طیلة إقامته فی تبوک.

رابعا:ربما تکون قد حصلت احتکاکات بین المسلمین،و بین بعض جماعات المشرکین فی مناطق تبوک،فنصر اللّه المسلمین علیهم،و غنمهم أموالهم.

خامسا:إن ذلک،و إن کان لم یکن له شاهد صریح،و لکن نفس ما روی من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی علیا سهمین یدل علی حصول شیء من ذلک..و لکن المؤرخین أهملوا ذکر هذا الأمر لما فیه من

2)

-(الخاص)و(العام)و کنز العمال ج 5 ص 725 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 379 و مسند فاطمة«علیها السلام»للسیوطی ص 21 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 323 و المناقب للخوارزمی ص 315.

ص :299


1- 1) الغدیر ج 7 ص 8 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 9 ص 76.

التنویة بعلی«علیه السلام»،و إظهار لفضائله،و إشاعتها-فأراحوا أنفسهم، و من هم علی شاکلتهم من تجشم المخارج و التأویلات،حین یواجههم المؤمنون بالحقیقة.

ثمة ما هو أعجب

و تذکر الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عائد من تبوک إلی المدینة مروا بمساکن ثمود،و حدث أصحابه ببعض ما جری لهم..و قال:

«ألا أنبؤکم بأعجب من ذلک؟!رجل من أنفسکم،فینبؤکم بما کان قبلکم،و ما هو کائن بعدکم،فاستقیموا و سددوا،فإن اللّه تعالی لا یعبأ بعذابکم شیئا الخ..» (1).

و نقول:

لقد اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی ذکر علامة واحدة لرجل هو من أنفسهم،ینبؤهم بما کان و ما هو کائن،ثم أمرهم«صلی اللّه علیه و آله» بالإستقامة و السداد..

ص :300


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 446 و 447 عن مالک،و أحمد،و البخاری، و مسلم،و ابن إسحاق،و قال فی هامشه:أخرجه البخاری ج 8 ص 125 (4419)و مسلم ج 4 ص 2286(38 و 2980/39)و أحمد ج 2 ص 9 و 58 و 72 و 74 و 113 و 137 و البیهقی فی الدلائل ج 5 ص 233 و فی السنن ج 2 ص 451 و الحمیدی(653)و عبد الرزاق(1625)و الطبرانی فی الکبیر ج 12 ص 457 و انظر الدر المنثور ج 4 ص 104.

و لم یخبرهم بما سیکون حالهم معه،و حاله معهم،ربما لکی لا تتوهم الجبریة فی جریان الأمور..و لیفهمهم أن الأمر بیدهم،فإن التزموا طریق الإستقامة علی جادة الحق،و السداد فی الأقوال و الأفعال ربحوا،و إلا فسینالهم ما نال قوم صالح حین عقروا الناقة،و لا یعبأ اللّه بعذابهم شیئا.

ثم قدم لهم دلیلا حسیا،فأخبرهم بما یجری فی تلک اللیلة مباشرة،مما لا یمکن أن یعلمه أحد إلا اللّه تعالی..ثم أمرهم بأمره،ثم ظهر صدق کلامه فی تلک اللیلة بالذات،و جری علیهم نفس ما وصفه لهم..

التوضیح..و التطبیق

و حین نتصفح تاریخ أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإننا لا نجد فیهم من کان یخبر بما کان و ما یکون غیر علی«علیه السلام»،و قد بلغ من کثرة أخباره أن صاروا یتهمونه بالکذب و العیاذ باللّه،فقد:

1-سمع أعشی همدان(و هو غلام)حدیثه«علیه السلام»،فاعتبره حدیث خرافة (1).

2-و کان قوم تحت منبره«علیه السلام»،فذکر لهم الملاحم،فقالوا:

قاتله اللّه،ما أفصحه کاذبا (2)..

ص :301


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 289 و بحار الأنوار ج 34 ص 299 و ج 41 ص 341.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.

و هناک قضیة أخری تشبه هذه القضیة أیضا،فراجعها (1)..

3-و حین أخبر الناس بأنه لو کسرت له الوسادة لحکم بین أهل التوراة بتوراتهم،و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم،و بین أهل الفرقان بفرقانهم،و ما من آیة إلا و هو یعلم أین و متی،و فی من نزلت.

قال رجل من القعود تحت منبره:یا للّه و للدعوی الکاذبة (2)!!

4-و کان میثم التمار یحدث ببعض العلوم و الأسرار الخفیة،فیشک قوم من أهل الکوفة،و ینسبون أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی المخرقة، و الإیهام،و التدلیس الخ (3)..

5-و قال«علیه السلام»:«و اللّه لو أمرتکم فجمعتم من خیارکم مائة، ثم لو شئت لحدثتکم إلی أن تغیب الشمس،لا أخبرکم إلا حقا،ثم لتخرجن فتزعمن:أنی أکذب الناس و أفجرهم..» (4).

6-و قال مخاطبا أهل العراق:«و لقد بلغنی أنکم تقولون:علی یکذب! قاتلکم اللّه» (5)..

ص :302


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 291 و بحار الأنوار ج 34 ص 302.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 128.
5- 5) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 119 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 99 و الإختصاص ص 155 عن کتاب ابن دأب،و الإرشاد للمفید-

7-و قد تحدث ابن أبی الحدید عن أن قوما من عسکر أمیر المؤمنین «علیه السلام»کانوا یتهمونه فیما یخبرهم به عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» من أخبار الملاحم،و الغائبات.و قد کان شک منهم جماعة فی أقواله،و منهم من واجهه بالشک و التهمة (1)..

ملاحظات سدیدة و مفیدة

1-إن الذی یملک علم ما کان و ما یکون لیس إنسانا عادیا،لأن هذا العلم لیس مما یتداوله الناس،بل هو علم خاص،لرجل له طریق إلی الغیب،الذی یدرک الناس أن اللّه لم یطلع علیه أحدا سوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2-إن هذا العلم هو ما نسمیه بعلم الإمامة..و هو أحد سبیلین یمکن معرفة الإمام بهما،هما:الإخبار بالغیب..و النص..

و هناک أمور أخری،مثل أن یتولی ما لا یصح لغیر الإمام أن یتولاه، و کذلک الحال بالنسبة للتصرفات التی لا یقدر علیها إلا نبی أو وصی،

5)

-ص 162 و الفصول المختارة ص 262 و الإحتجاج ج 1 ص 255 و ینابیع المودة ج 3 ص 435 و بحار الأنوار ج 34 ص 103 و 136 و ج 35 ص 421 و ج 38 ص 269 و ج 40 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 127 و نهج الإیمان ص 164 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» ج 1 ص 321.

ص :303


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 286.

و لهذا البحث مجال آخر.

3-إن التعامل مع هذا الشخص یجب أن یکون بانتهاج سبیل الإستقامة و السداد،و إذا لم تفعل الأمة ذلک،فإنها تعرض نفسها للغضب و للعذاب الإلهی..

4-إن الذی کان غائبا عن ذلک الجمع کله الذی سار إلی تبوک هو الذی قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،و هو باب مدینة علمه..فی إشارة منه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشخص الذی یملک ذلک العلم الخاص-و هو علم الإمامة.

5-و لا بد لنا أخیرا من أن نتذکر أن هذا الذی أبقاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة هو الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن قاتله شقیق عاقر ناقة صالح (1).

و ها هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»یتحدث عن أنه«علیه السلام»باب

ص :304


1- 1) راجع:العقد الفرید(ط دار الشرفیة بمصر)ج 2 ص 210 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 591 ط مصطفی الحلبی و إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 332 عن بحر المناقب لابن حسنویه،و مقاصد المطالب ص 11 و البدء و التاریخ ج 5 ص 61 و نهایة الأرب ج 2 ص 190 و مجمع الزوائد ج 9 ص 137 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 113 و أسد الغابة ج 4 ص 33 و تلخیص المستدرک للذهبی ج 3 ص 113 و نظم درر السمطین ص 126 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 113 و المناقب للخوارزمی و نور الأبصار(ط دار العامرة بمصر)ص 98.

مدینة العلم،کما تحدث عن منزلته منه..فهل یمکن أن یکون الذی سیخبرهم بالغیوب،و یتوعد النبی الأمة بالعذاب الإلهی،إن هی نابذته و خالفته،و لم تلتزم معه سبیل الإستقامة و السداد؟!هل یمکن أن یکون شخصا آخر غیر باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من هو منه بمنزلة هارون من موسی؟!

لماذا لم ینزل العذاب؟!

و إنما لم ینزل العذاب علی هذه الأمة کما نزلت علی قوم صالح،مع أنها قد نابذت علیا«علیه السلام».لأن هذه المنابذة لم تکن من جمیع الناس،بل کان خیار الأمة و صلحاؤها معه مغلوبین علی أمرهم کما کان هو«علیه السلام»،مغلوبا علی أمره..

کما أن الکثیرین من الناس لم تقم الحجة علیهم فی إمامته بعد،فلا یصح إنزال العذاب الشامل لهم قبل إقامة الحجة علیهم..

علی علیه السّلام فی توصیات قیصر

و تذکر الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتب إلی قیصر یدعوه إلی الإسلام،فأرسل قیصر رجلا من غسان،و أمره أن یلاحظ فی النبی أمورا ثلاثة،و یحفظها لیخبره بها حین یعود..و الأمور الثلاثة هی:

1-من الذی یجلس عن یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله».

2-و علی أی شیء یجلس.

3-و خاتم النبوة.

ص :305

فوجد الغسانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجلس علی الأرض.

و کان علی«علیه السلام»عن یمینه.

و نسی الغسانی الثالثة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:تعال،فانظر إلی ما أمرک به صاحبک.

فنظر إلی خاتم النبوة.

فعاد إلی هرقل فأخبره بما رأی و جری،فقال:هذا الذی بشر به عیسی بن مریم أنه یرکب البعیر،فاتبعوه،و صدقوه.

ثم قال للرسول:اخرج إلی أخی فاعرض علیه،فإنه شریکی فی الملک.

فقلت له:فما طاب نفسه عن ذهاب ملکه (1).

و نقول:

أولا:روی آخرون ما یقرب من هذه الروایة،و لکنهم قالوا:إن ذلک قد حصل فی غزوة تبوک..کما أن ما طلبه قیصر من رسوله قد اختلف عما فی هذه الروایة ما عدا ذکر خاتم النبوة..و تلک الروایة لا تخلوا عن إشکالات لا تشجع علی اعتمادها،و منها أنها تقول:إن أول وصیة لقیصر إلی رسوله هی:هل یذکر صحیفته التی کتب إلی بشیء؟!..

فإن هذا لیس مما یمتحن به الأنبیاء..

ص :306


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 104 و بحار الأنوار ج 20 ص 378 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 532.

بالإضافة إلی ملاحظات أخری ذکرناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 30..فراجع..

و مهما یکن من أمر،فإن مجیء رسول قیصر کان إلی المدینة وفق الروایة التی ذکرناها،لأنها تذکر جلوس علی«علیه السلام»عن یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»لم یکن فی تبوک..

ثانیا:لم تذکر هذه الروایة سبب طلب قیصر معرفة من یجلس علی یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إلا أن من الواضح:أن المقصود هو معرفة نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»من خلال معرفة اسم وصیه،لأنهما معا مذکوران فی کتب أهل الکتاب،لأن اسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد یتعدد فی أسماء الرجال،لکن اقترانه باسم وصیه،الذی یفترض أن یکون جلوسه علی یمینه«صلی اللّه علیه و آله»یزید الأمر وضوحا،فإذا انضم إلی العلامات السلوکیة و الخلقیّة،فلا مجال بعد هذا لأی شک أو شبهة فی نبوته..

ثالثا:قد لوحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أضاف لذلک الرسول علامة أخری،لعلها هی الأصرح و الأوضح،و هی أنه أخبره بما دار بینه و بین صاحبه الذی أرسله،و حقیقة ما أوصاه به..

رابعا:لا معنی لقول ذلک الرسول فی آخر الروایة:فما طاب نفسه عن ذهاب ملکه،فإن قبول الإسلام لا یعنی ذهاب الملک.و قد أسلم النجاشی، و لم یذهب ملکه،لأنه تصرف بحکمة و رویة..و حتی لو ذهب ملک الدنیا منه،فهل یقاس بملک الآخرة؟!

ص :307

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأهل مقنا

ذکر المؤرخون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتب-و هو فی تبوک- إلی أهل مقنا کتابا یصالحهم فیه علی ثمارهم و غیرها..و فی الروایة أن الکاتب لهذا الکتاب هو علی بن أبی طالب«علیه السلام».

غیر أن ذلک غیر دقیق،لأن علیا«علیه السلام»لم یحضر غزوة تبوک، بل بقی فی المدینة.فلعلهم وفدوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرتین مرة إلی تبوک،و لم یکتب لهم شیئا،و مرة إلی المدینة،فکتب لهم کتاب الصلح، و کان بخط علی«علیه السلام».و لعل بعض الرواة خلط بینهما،حیث ظن أنه کتب لهم الکتاب فی نفس قدومهم الأول.

ص :308

الفصل الثالث

اشارة

تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

ص :309

ص :310

محاولة قتل علی علیه السّلام فی المدینة

ذکر المؤرخون:أن المنافقین حاولوا قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بواسطة تنفیر ناقته به لتطرحه إلی الوادی،و ذلک حین عودته من تبوک إلی المدینة..و ذکرت بعض الروایات:أن هذه القضیة قد حصلت بعد حادثة الغدیر،و ذلک فی طریق عودته من حجة الوداع إلی المدینة..و نرجح نحن هذا،غیر أننا نورد القضیة هنا وفق ما جری علیه المؤرخون.

و یذکرون هنا أیضا أمرا آخر،و هو:أن محاولة بذلت لقتل علی«علیه السلام»فی المدینة حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی تبوک..

و ملخص ما ذکروه هنا:

أن بعض الروایات تقول:إن المنافقین کانوا قد دبروا لقتل علی«علیه السلام»فی تبوک کما دبروا لقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العقبة،و ذلک بأن حفروا فی طریق علی«علیه السلام»فی المدینة حفیرة طویلة بقدر خمسین ذراعا،و قد عمقوها،ثم غطوها بحصر،ثم وضعوا فوقها یسیرا من التراب،فإذا وقع فیها کبسوه بالأحجار حتی یقتلوه.

و قد أنجاه اللّه تعالی من کیدهم بکرامة منه،و عرّفه أسماء تلک الجماعة التی فعلت ذلک،و أعلنها له،و هم عشرة،کانوا قد تواطأوا مع الأربعة

ص :311

و العشرین،الذین دبروا لقتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی العقبة.

ثم تذکر الروایة حدیث العقبة،و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نزل بإزائها،و أخبر الناس بما جری علی علی«علیه السلام»..ثم أمرهم بالرحیل،و أمر منادیه فنادی:ألا لا یسبقن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أحد علی العقبة،و لا یطأها حتی یجاوزها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أمر حذیفة أن یقعد فی أصل العقبة،فینظر من یمر به،و أمره أن یتشبه بحجر،الخ..

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-کانت المدینة بلدا صغیرا قلیل السکان،و بیوتها متلاصقة،و حفر حفرة فی أی طریق فی بلد کهذا،لا بد أن یکون بمرأی و مسمع من الناس، و لا سیما الذین یسکنون فی ذلک المحیط،فضلا عن أنه سیری ذلک الرجال و النساء و الأطفال.

2-إن حفرة مداها خمسون ذراعا تحتاج إلی أن یعمل العشرات فیها، و إلی وقت طویل لإنجازها..کما أن التراب المستخرج منها یحتاج إلی مکان یرمی فیه،و أن یتناسب مع حجمه..

3-هل لم یکن أحد من أهل الإیمان قد رأی ما یجری فی تلک المحلة، و بادر إلی إخبار علی«علیه السلام»؟!

و هل لم یتساءلوا عن المقصود بهذا العمل الکبیر و الخطیر؟!

4-هل کان علی«علیه السلام»یتجول فی طرقات المدینة التی یتولاها

ص :312

و منها ذلک الطریق؟!و کیف تأکد لدیهم حتمیة مروره من نفس ذلک المکان،لکی یحل به ما خططوا له،فإن کان یمر فی کل یوم،فلماذا لم یرهم یحفرون و یشتغلون؟!و لماذا لا یسألهم عما یفعلونه؟!

و إن کانوا قد حفروا هذه الحفرة فی یوم واحد،فالسؤال هو:هل یکفی یوم واحد،خمسین ذراعا؟!

5-و إن کان یمر فیها مرة خلال عدة أیام،و بصورة منتظمة،فهل لم یکن یمر أحد فی ذلک الطریق أحد سواه لیقع فی تلک الحفرة؟!

أم أنهم کانوا یمنعون الناس من المرور فی ذلک الطریق؟!و لو لم یمر فیها علی«علیه السلام»هل کانوا سیلجئونه إلی ذلک؟!و کیف؟!

6-و کیف تسقف تلک الحفرة و تموه،و لا یتناقل الناس أخبارها؟!

7-هل کان«علیه السلام»یمر من هناک فی اللیل أو فی النهار؟!فإن کان یمر علیها لیلا فلا بد أن تسقف و تموه فی النهار،و یری أهل المحلة ذلک،و إن کان یمر نهارا فلا بد أن یلتفت إلی التمویه،و إلی التغییرات الحاصلة،و یتساءل عن السبب إلی غیر ذلک من الأسئلة الکثیرة.

حدیث تبوک خلاصة أوضح

و قد روی حدیث تبوک،و ما جری فیها مما له ارتباط بعلی«علیه السلام»بنحو أوضح و أصرح،فقد جاء فی التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»،ما یلی:

قال موسی بن جعفر«علیه السلام»:و لقد اتخذ المنافقون من أمة محمد

ص :313

«صلی اللّه علیه و آله»بعد موت سعد بن معاذ،و بعد انطلاق محمد«صلی اللّه علیه و آله»إلی تبوک،أبا عامر الراهب أمیرا و رئیسا،و بایعوا له،و تواطأوا علی إنهاب المدینة،و سبی ذراری رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سائر أهله و صحابته،و دبروا التبییت علی محمد،لیقتلوه فی طریقه إلی تبوک.

فأحسن اللّه الدفاع عن محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و فضح المنافقین و أخزاهم،و ذلک أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لتسلکن سبل من کان قبلکم،حذو النعل بالنعل،و القذة بالقذة،حتی لو أن أحدهم دخل جحر ضبّ لدخلتموه».

قالوا:یا ابن رسول اللّه،من کان هذا العجل؟! (1)و ماذا کان هذا التدبیر؟!

فقال«علیه السلام»:اعلموا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یأتیه الأخبار عن صاحب دومة الجندل،و کان ملک تلک النواحی،له مملکة عظیمة مما یلی الشام،و کان یهدد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه یقصده،و یقتل أصحابه،و یبید خضراءهم.

و کان أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خائفین وجلین من قبله،حتی کانوا یتناوبون علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کل یوم عشرون منهم،و کلما صاح صائح ظنوا أنه قد طلع أوائل رجاله و أصحابه.

و أکثر المنافقون الأراجیف و الأکاذیب،و جعلوا یتخللون أصحاب

ص :314


1- 1) العجل:هو وصف أبی عامر الراهب..الذی شبهوه بعجل بنی إسرائیل الذی فتنهم.

محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و یقولون:إن أکیدر قد أعد من الرجال کذا، و من الکراع کذا،و من المال کذا،و قد نادی فیما یلیه من ولایته:ألا قد أبحتکم النهب و الغارة فی المدینة.

ثم یوسوسون إلی ضعفاء المسلمین یقولون لهم:فأین یقع أصحاب محمد من أصحاب أکیدر؟!یوشک أن یقصد المدینة فیقتل رجالها،و یسبی ذراریها و نساءها.

حتی آذی ذلک قلوب المؤمنین،فشکوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما هم علیه من الخدع.

ثم إن المنافقین اتفقوا،و بایعوا أبا عامر الراهب الذی سماه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»الفاسق،و جعلوه أمیرا علیهم،و بخعوا له بالطاعة، فقال لهم:الرأی أن أغیب عن المدینة،لئلا أتهم بتدبیرکم.

و کاتبوا أکیدر فی دومة الجندل،لیقصد المدینة،لیکونوا هم علیه،و هو یقصدهم،فیصطلموه (1).

فأوحی اللّه إلی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و عرّفه ما اجتمعوا علیه من أمرهم،و أمره بالمسیر إلی تبوک.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد غزوا ورّی بغیره إلا غزاة تبوک،فإنه أظهر ما کان یریده،و أمرهم أن یتزودوا لها،و هی الغزاة التی افتضح فیها المنافقون،و ذمهم اللّه تعالی فی تثبیطهم عنها.

ص :315


1- 1) الضمیر یعود إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و أظهر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما أوحی إلیه أن(اللّه)سیظفره بأکیدر،حتی یأخذه و یصالحه علی ألف أوقیة من ذهب فی صفر،و ألف أوقیة من ذهب فی رجب،و مائتی حلة فی صفر،و مائتی حلة فی رجب، و ینصرف سالما إلی ثمانین یوما.

فقال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن موسی وعد قومه أربعین لیلة،و إنی أعدکم ثمانین لیلة،ثم أرجع سالما غانما،ظافرا بلا حرب یکون،و لا أحد یستأسر من المؤمنین.

فقال المنافقون:لا و اللّه،و لکنها آخر کسراته التی لا ینجبر بعدها،إن أصحابه لیموت بعضهم فی هذا الحر،و ریاح البوادی،و میاه المواضع المؤذیة الفاسدة،و من سلم من ذلک فبین أسیر فی ید أکیدر،و قتیل و جریح.

و استأذنه المنافقون بعلل ذکروها،بعضهم یعتلّ بالحر،و بعضهم بمرض یجده،و بعضهم بمرض عیاله،و کان یأذن لهم.

فلما صح عزم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الرحلة إلی تبوک عمد هؤلاء المنافقون فبنوا مسجدا خارج المدینة،و هو مسجد الضرار، یریدون الإجتماع فیه،و یوهمون أنه للصلاة،و إنما کان لیجتمعوا فیه لعلة الصلاة،فیتم لهم به ما یریدون.

ثم جاء جماعة منهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قالوا:یا رسول اللّه إن بیوتنا قاصیة عن مسجدک،و إنا نکره الصلاة فی غیر جماعة، و یصعب علینا الحضور،و قد بنینا مسجدا،فإن رأیت أن تقصده و تصلی فیه،لنتیمّن و نتبرک بالصلاة فی موضع مصلاک.

ص :316

فلم یعرّفهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما عرّفه اللّه من أمرهم و نفاقهم،و قال:ائتونی بحماری.

فأتی بالیعفور،فرکبه یرید نحو مسجدهم،فکلما بعثه هو و أصحابه لم ینبعث و لم یمش،فإذا صرف رأسه إلی غیره،سار أحسن سیر و أطیبه.

قالوا:لعل هذا الحمار قد رأی فی هذا الطریق شیئا کرهه،فلذلک لا ینبعث نحوه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إیتونی بفرس(فأتی به)،فرکبه، فکلما بعثه نحو مسجدهم لم ینبعث،و کلما حرکوه نحوه لم یتحرک،حتی إذا و لوا رأسه إلی غیره سار أحسن سیر.

فقالوا:لعل هذا الفرس قد کره شیئا فی هذا الطریق.

فقال:تعالوا نمش إلیه،فلما تعاطی هو و أصحابه المشی نحو المسجد جفوا فی مواضعهم،و لم یقدروا علی الحرکة،و إذا هموا بغیره من المواضع خفت حرکاتهم،و حنت أبدانهم،و نشطت قلوبهم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن هذا أمر قد کرهه اللّه،فلیس یریده الآن،و أنا علی جناح سفر،فأمهلوا حتی أرجع إن شاء اللّه تعالی،ثم أنظر فی هذا نظرا یرضاه اللّه تعالی.

و جدّ فی العزم علی الخروج إلی تبوک،و عزم المنافقون علی اصطلام مخلّفیهم إذا خرجوا،فأوحی اللّه تعالی إلیه:یا محمد،إن العلی الأعلی یقرأ علیک السلام و یقول لک:«إما أن تخرج أنت و یقیم علی،و إما أن یخرج علی و تقیم أنت».

ص :317

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ذاک لعلی».

فقال علی«علیه السلام»:السمع و الطاعة لأمر اللّه و أمر رسوله،و إن کنت أحب أن لا أتخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حال من الأحوال.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟!

فقال:رضیت یا رسول اللّه.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یا أبا الحسن!إن لک أجر خروجک معی فی مقامک بالمدینة،و إن اللّه قد جعلک أمة وحدک،کما جعل إبراهیم أمة،تمنع جماعة المنافقین و الکفار هیبتک عن الحرکة علی المسلمین.

فلما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و شیعه علی«علیه السلام» خاض المنافقون و قالوا:إنما خلفه محمد بالمدینة لبغضه له،و ملاله منه،و ما أراد بذلک إلا أن یبیته المنافقون فیقتلوه،و یحاربوه فیهلکوه.

فاتصل ذلک برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی«علیه السلام»:

تسمع ما یقولون یا رسول اللّه؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما یکفیک أنک جلدة ما بین عینی،و نور بصری،و کالروح فی بدنی.

ثم سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأصحابه،و أقام علی«علیه السلام»بالمدینة،و کان کلما دبر المنافقون أن یوقعوا بالمسلمین فزعوا من علی«علیه السلام»،و خافوا أن یقوم معه علیهم من یدفعهم عن ذلک،

ص :318

و جعلوا یقولون فیما بینهم:هی کرة محمد التی لا یؤوب منها.

فلما صار بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین أکیدر مرحلة قال تلک العشیة:یا زبیر بن العوام،یا سماک بن خرشة،امضیا فی عشرین من المسلمین إلی باب قصر أکیدر،فخذاه،و ائتیانی به.

قال الزبیر:و کیف یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نأتیک به و معه من الجیش الذی قد علمت،و معه فی قصره-سوی حشمه-ألف ما دون عبد و أمة و خادم؟!

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تحتالان علیه،و تأخذانه.

قال:یا رسول اللّه،و کیف و هذه لیلة قمراء،و طریقنا أرض ملساء، و نحن فی الصحراء لا نخفی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أتحبان أن یسترکما اللّه عن عیونهم،و لا یجعل لکما ظلا إذا سرتما،و یجعل لکما نورا کنور القمر لا تتبینان منه؟!

قالا:بلی.

قال:«علیکما بالصلاة علی محمد و آله الطیبین،معتقدین أن أفضل آله علی بن أبی طالب،و تعتقد یا زبیر أنت خاصة أن لا یکون علی«علیه السلام»فی قوم إلا کان هو أحق بالولایة علیهم،لیس لأحد أن یتقدمه.

فإذا أنتما فعلتما ذلک،و بلغتما الظل الذی بین یدی قصره من حائط قصره،فإن اللّه سیبعث الغزلان و الأوعال إلی بابه،فتحک قرونها به، فیقول:من لمحمد فی مثل هذا؟!فیرکب فرسه لینزل فیصطاد.

ص :319

فتقول له امرأته:إیاک و الخروج،فإن محمدا قد أناخ بفنائک،و لست آمن أن یحتال علیک،و دس من یغزونک.

فیقول لها:إلیک عنی،فلو کان أحد یفصل عنه فی هذه اللیلة لتلقاه فی هذا القمر عیون أصحابنا فی الطریق.و هذه الدنیا بیضاء لا أحد فیها،فلو کان فی ظل قصرنا هذا إنسی لنفرت منه الوحش.

فینزل لیصطاد الغزلان و الأوعال،فتهرب من بین یدیه،و یتبعها فتحیطان به و تأخذانه».

و کان کما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذوه،فقال:لی إلیکم حاجة.

قالوا:ما هی؟!فإنا نقضیها إلا أن تسألنا أن نخلیک.

قال:تنزعون عنی ثوبی هذا،و سیفی و منطقتی،و تحملونها إلیه، و تحملونی فی قمیصی،لئلا یرانی فی هذا الزی،بل یرانی فی زی تواضع، فلعله أن یرحمنی.

ففعلوا ذلک،فجعل المسلمون و الأعراب یلبسون ذلک الثوب و یقولون:هذا من حلل الجنة،و هذا من حلی الجنة یا رسول اللّه؟!

قال:«لا،و لکنه ثوب أکیدر،و سیفه و منطقته،و لمندیل ابن عمتی الزبیر و سماک فی الجنة أفضل من هذا،إن استقاما علی ما أمضیا من عهدی إلی أن یلقیانی عند حوضی فی المحشر.

قالوا:و ذلک أفضل من هذا؟!

قال:بل خیط من مندیل بأیدیهما فی الجنة أفضل من ملء الأرض إلی

ص :320

السماء مثل هذا الذهب.

فلما أتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا محمد أقلنی،و خلنی علی أن أدفع عنک من ورائی من أعدائک.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فإن لم تف به؟!

قال:یا محمد،إن لم أف لک،فإن کنت رسول اللّه فسیظفرک بی،من منع ظلال أصحابک أن یقع علی الأرض حتی أخذونی؟!و من ساق الغزلان إلی بابی حتی استخرجتنی من قصری،و أوقعتنی فی أیدی أصحابک؟!

و إن کنت غیر نبی،فإن دولتک التی أوقعتنی فی یدک بهذه الخصلة العجیبة،و السبب اللطیف ستوقعنی فی یدک بمثلها.

قال:فصالحه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی ألف أوقیة من ذهب فی رجب و مأتی حلة،و ألف أوقیة فی صفر و مائتی حلة،و علی أنهم یضیفون من مر بهم من العساکر ثلاثة أیام،و یزودونهم إلی المرحلة التی تلیها،علی أنهم إن نقضوا شیئا من ذلک فقد برئت منهم ذمة اللّه،و ذمة محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم کرّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»راجعا إلی المدینة إلی إبطال کید المنافقین فی نصب ذلک العجل الذی هو أبو عامر،الذی سماه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الفاسق.

و عاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غانما ظافرا،و أبطل اللّه کید المنافقین.

ص :321

و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإحراق مسجد الضرار،و أنزل اللّه عز و جل: وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً (1)الآیات.

و قال موسی بن جعفر«علیهما السلام»:فهذا العجل فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دمر اللّه علیه،و أصابه بقولنج،و فالج،و جذام، و لقوة.و بقی أربعین صباحا فی أشد عذاب،ثم صار إلی عذاب اللّه (2).

و نقول:

قد علقنا علی هذه الروایة بما یحسن وقوف القارئ علیه فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک فی الجزء الثلاثین منه،و لکننا نقتصر هنا علی ما لم نذکره هناک مما یرتبط بالإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو ما یلی:

علی الزبیر أن یعترف

تضمنت الروایة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب من الزبیر خاصة أن یعترف بالولایة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»..

و علینا أن نضم ذلک إلی ما أخبره به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من أنه

ص :322


1- 1) الآیة 107 من سورة التوبة.
2- 2) راجع:تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 169-199 و(ط مدرسة الإمام المهدی«علیه السلام»سنة 1409 ه)ص 480-488 و بحار الأنوار ج 21 ص 257-263 عنه،و راجع:الصافی(تفسیر)ج 2 ص 376.

سیقاتل علیا«علیه السلام»و هو له ظالم (1)..

ص :323


1- 1) علی و الخوارج للمؤلف ج 1 ص 253 و 258 و راجع:أنساب الاشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 258 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 366 و أسد الغابة ج 2 ص 199 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 323 و الوافی بالوفیات ج 14 ص 123 و رسائل المرتضی للشریف المرتضی ج 4 ص 72 و کفایة الأثر ص 115 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 4 ص 84 و کشف المحجة لثمرة المهجة للسید ابن طاووس ص 183. و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 120 و 171 و الجمل لابن شدقم ص 10 و 131 و بحار الأنوار ج 18 ص 123 و ج 30 ص 19 و ج 32 ص 173 و ج 36 ص 324 و فتح الباری ج 6 ص 161 و ج 13 ص 46 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 241 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 719 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 234 و ج 13 ص 287 و کنز العمال ج 11 ص 330 و فیض القدیر ج 4 ص 358 و کشف الخفاء ج 2 ص 423 و الضعفاء للعقیلی ج 3 ص 65 و العلل للدارقطنی ج 4 ص 245 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 409 و 410 و تهذیب الکمال للمزی ج 18 ص 93 و الإصابة ج 2 ص 460 و تهذیب التهذیب ج 6 ص 290 و العثمانیة للجاحظ ص 335 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 240 و البدایة و النهایة ج 6 ص 237 و 238 و ج 7 ص 268 و 269 و کتاب الفتوح لأعثم ج 2 ص 470 و الإستغاثة ج 2 ص 68 و بشارة المصطفی للطبری ص 380 و إعلام الوری ج 1 ص 91 و المناقب للخوارزمی ص 179 و مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول-

بالإضافة إلی ما أخبر به الناس عامة،من أن علیا«علیه السلام» سیقاتل الناکثین(و هم بقیادة الزبیر و عائشة و طلحة)و القاسطین(و هم معاویة و من معه)،و المارقین،(و هم أصحاب النهروان)..

ذاک لعلی علیه السّلام

لقد أرجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الأمر إلی علی«علیه السلام» بقوله:«ذاک لعلی»مع علمه بأنه«علیه السلام»تام التسلیم لما یریده اللّه منه و رسوله،-إن ذلک و لا یقدم بین یدی اللّه و رسوله-و أرید به إظهار زیادة الإهتمام برضی أمیر المؤمنین،و اعتباره هو المعیار لاتخاذ الموقف،و هو أیضا لتأکید الوثوق بصحة ما یختاره«علیه السلام»،و أنه إنما یختار ما یحقق أقصی درجات الرضی الإلهی..

السمع و الطاعة للّه و لرسوله

و قول علی«علیه السلام»:«السمع و الطاعة للّه و لرسوله إلخ..»یظهر مدی دقة علی«علیه السلام»فی فهم الأمور..و تراتبیة هذا الفهم و الوعی، فإنه أعلن أن الطاعة للّه،ثم هی لرسوله«صلی اللّه علیه و آله».

1)

-«علیه السلام»لمحمد بن طلحة الشافعی ص 215 و کشف الغمة ج 1 ص 242 و کشف الیقین ص 154 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 412 و 415 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 149 و خزانة الأدب للبغدادی ج 5 ص 416 و ج 10 ص 403.

ص :324

فدل ذلک علی أنه«علیه السلام»لم یکن لیختار أمرا خارجا عن هذه الدائرة.بل لا بد أن یرجع الأمر إلی اللّه أولا،ثم إلیه«صلی اللّه علیه و آله» ثانیا..

و هو یری أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد تهیأ للخروج،وجد فی العزم علیه،فاعتبر ذلک ترجیحا و اختیارا منه«صلی اللّه علیه و آله»لذلک..ثم اعتبر هذا الترجیح،أو الإختیار،أو ظهور هذا المیل بمثابة أمر إلهی نبوی، لعلمه بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفعل إلا ما یحقق رضا اللّه تبارک، و لا یصدر و لا یورد الأمور من عند نفسه..

و حیث إنه«علیه السلام»لا یختار إلا ما یحقق أقصی درجات الرضا، فقد تحقق عنده الإلتزام بهذا الأمر من ناحیتین:

أولاهما:أنه أصبح بمثابة اختیار من اللّه و رسوله..و هو بمثابة الأمر بالنسبة إلیه..

الثانیة:إنه یتوافق مع ما سعی إلیه،و هو تحقیق أقصی درجات الرضا الإلهی..

لک أجر خروجک معی

و أما حبه لأن یکون مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یتخلف عنه فی حال من الأحوال..فلا شک فی أن الکون معه«صلی اللّه علیه و آله» شرف و فضل،و فیه مثوبات و فواضل یرغب فیها کل مؤمن،فکیف بعلی «علیه السلام»،و لکن قد یعرض ما یحتم التخلی عن هذا الأمر لمصلحة حفظ الإسلام التی هی الأهم و الأولی بالمراعات،حین یتآمر علیه أهل

ص :325

الباطل،و یکید له أهل الزیغ،فیتخلی الإنسان عما یحب لینجز أمرا صار هو الأحب إلی اللّه تعالی،لعروض أمر طارئ..

و یؤید هذا المعنی:قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له«علیه السلام»:

«..یا أبا الحسن،إن لک أجر خروجک معی فی مقامک بالمدینة»،فدل ذلک علی أن حب علی للخروج مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن عشوائیا،و لا لمصلحة شخصیة،بل لحبه نیل الثواب من اللّه..

یضاف إلی ذلک:ما روی فی أن من أحب عمل قوم کان شریکا لهم فیه،و هذا واضح.

علی علیه السّلام أمة وحدة

ثم إن اللّه تعالی قد زاد فی إظهار مزایا علی«علیه السلام»،و فضله و شرفه بأن جعله أمة وحده،کما جعل إبراهیم«علیه السلام»أمة..لأنه «علیه السلام»هو المتفرد من بین البشر بأنه الرجل الإلهی الخالص،الذی هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل خصال الخیر،و فی کل المعانی و المزایا التی منحها اللّه لرسوله،باستثناء میزة النبوة الخاتمة..

و الذی یبدو لنا:هو أن علیا«علیه السلام»أمة وحده،من حیث أنه هو المعیار دون کل أحد لقبول الأعمال،و هو الذی یعطی الجواز لدخول الجنة،و لو أن أحدا صام نهاره،و قام لیله،و حج دهره و لم یأت بولایة علی «علیه السلام»،فلیس له فی الجنة نصیب.

ص :326

و بعبارة أخری..إن الإیمان بالنبوة لا یکفی إذا لم ینضم إلیه الإیمان بالولایة أیضا،و هذا الأمر ثابت حتی فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و بعد وفاته..و هذا هو أحد معانی قوله«صلی اللّه علیه و آله»:إن علیا أمة وحده حتی فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لم یقل له:أنت أمة وحدک بعد وفاتی،فظهر أن هذا الأمر مما یمتاز به علی«علیه السلام»علی جمیع البشر علی الإطلاق.

و نستطیع أن نستفید من ذلک:أن إقامته بالمدینة حین سار النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی تبوک لا تعنی أنه«علیه السلام»لیس له ولایة علی غیر المدینة،بل ولایته و استخلافه یشمل جمیع الناس فی المدینة و خارجها،و فی جمیع البلاد التی کانت خاضعة لسلطان الإسلام..و لا سیما بملاحظة قوله «صلی اللّه علیه و آله»له:أنت منی بمنزلة هارون من موسی حسبما أوضحناه فیما سبق.

تأثیر الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد تضمنت الروایة أیضا:بیان أن اقتران بعض الأعمال بإیمان ذی مواصفات بعینها،یجعلها تؤثر فی الواقع الخارجی،و من هذه الأعمال الصلاة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و آله الطیبین،فإنها:

أولا:تستر فاعلها عن عیون أعدائه.

ثانیا:لا تبقی له ظلا.

ثالثا:تغمره بالنور،و تستره عن عیون الناس.

ص :327

و لکنها ذکرت:أن مجرد التفوه بالصلاة لا یجدی،بل لا بد أن یصاحب ذلک الإعتقاد بأن علیا«علیه السلام»هو أفضل آل النبی..

فعالم الروح متصل بعالم المادة،و التفوه بالألفاظ یترک آثارا لها نوع ارتباط بسنخ مضمون تلک الألفاظ..کما أن الإعتقاد مؤثر فی الواقع العملی الخارجی..

و لکن هذه الآثار لا یمکن التکهن بها للبشر،و لا طریق لهم لاکتشاف الصلة بینها،بالعلم البشری،بل هی مما یختص اللّه بعلمه،فلا بد من أخذ العلم بها من اللّه تعالی،فإذا أخبر اللّه عنها أمکن تلمسها بالممارسة..

الظل..و النور

1-قد بین هذا النص أن الظل أیضا یمکن التحکم به،و جعله و رفعه و لیس کالزوجیة للأربعة،أی أنه لیس من اللوازم التی لا تنفک عن النور، و ما یعترضه من أجسام..

2-بیّن أیضا:أن النور الذی یفترض أن یکون کاشفا للأجسام،و من أسباب رؤیتها،یمکن أن یکون بتلألئه ساترا و حاجبا لما وراءه،و من أسباب العمی عنه،و مانعا للبصر من الوصول و الإمتداد..

ص :328

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :329

ص :330

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة 5-32

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین 33-68

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف 69-90

الباب التاسع:إلی تبوک..

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله 93-112

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران 113-153

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن 153-174

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید 175-196

الفصل الخامس:حدیث بریدة 197-218

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن 219-244

الباب العاشر:من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک 247-294

الفصل الثانی:من أحداث تبوک 295-308

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر 309-328

الفهارس:329-341

ص :331

ص :332

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

روایة صحیحة عن الإمام الباقر علیه السّلام:7

حدیثان آخران:9

علی علیه السّلام یصلح ما أفسده خالد:10

جری لأبی زاهر مثل ما جری لبنی جذیمة:14

البراءة مما صنع خالد:16

فداک أبوای:16

کتابة الخسائر:19

مبررات إعطاء الاموال للمنکوبین:20

دلالات باهرة فی فعل علی علیه السّلام:21

حکم علی علیه السّلام حکم اللّه تعالی:26

حدیث المنزلة کان فی بنی جذیمة:27

أنت هادی أمتی:28

الأمر الأول:28

ص :333

الأمر الثانی:30

الأمر الثالث:30

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

علی علیه السّلام صاحب اللواء الأعظم:35

ما جری فی حنین:36

الثابتون فی حنین:38

لم یثبت سوی علی علیه السّلام:38

حنین تشبه بدرا:48

أحداث ما بعد الهزیمة:51

علی علیه السّلام یقتل ذا الخمار:53

قتل أبی جرول:54

بیانات ضروریة:56

شعر علی علیه السّلام فی حرب حنین:57

غنائم حنین لمن:60

اقطع لسانه:61

لا معنی للخوف إذن:65

إخافة الناس بالمزاح لا تجوز:66

مشورة علی علیه السّلام علی ابن مرداس:67

ص :334

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف..

سرایا تجاهلوها:71

1-سرایا لکسر الأصنام:71

2-سریة لمواجهة خیل ثقیف:72

3-سریة علی علیه السّلام إلی خثعم:73

من دلالات شعر علی علیه السّلام:77

تعدد المناجاة:78

دلالات مناجاة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:79

التشکیک بما قاله النبی صلّی اللّه علیه و آله:82

إجابات النبی صلّی اللّه علیه و آله أحرجتهم:83

تهدید أهل الطائف بعلی علیه السّلام:83

أفعال أفصح من الأقوال:85

فک الحصار لتسهیل الإستسلام:88

الباب التاسع:إلی تبوک..

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

هدم صنم طیء:الفلس:95

الرایة السوداء:104

لا بد من هدم الصنم:104

ص :335

لآل حاتم خصوصیة:105

من الذی سبی سفانة؟!:106

هروب عدی بن حاتم:107

علی علیه السّلام لم یقسم آل حاتم:107

سیوف یصطفیها علی علیه السّلام:108

تهدید المتهم:109

إستهداف المقاتلین من آل حاتم:109

قتل الأسری:109

علی علیه السّلام یحرض سفانة علی الإلحاح:110

تحریفات و أکاذیب:112

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران..

حدیث المباهلة:115

وفد نجران یحاور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:117

کتاب مصالحة النجرانیین:129

ما عندی شیء فی یومی هذا:131

و الرأی یا أبا الحسن؟!:133

لماذا لا یذکرون علیا علیه السّلام:134

و من الدس الرخیص أیضا:137

لیت بینی و بین النجرانیین حجاب!!:139

ص :336

ما الذی یصدهم عن الهدی:140

کلام صاحب المنار:140

المباهلة بأعز الناس:148

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن..

خالد و علی فی الیمن:155

علی علیه السّلام فی الیمن:157

امض و لا تلتفت:160

لا تقاتلهم حتی یقاتلوک:161

التدرج فی الدعوة:162

لمن یعود نفع هذه المطالب؟!:163

دلالات إرجاع خالد:163

یقبلون من علی علیه السّلام،لا من خالد:164

یرسل الخمس للنبی صلّی اللّه علیه و آله:168

التکریم و التعظیم:170

هل کان ثمة غنائم؟!:171

سرور النبی صلّی اللّه علیه و آله بإسلام همدان:171

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید..

علی علیه السّلام فی بنی زبید:177

أسئلة بلا جواب:180

ص :337

سبی بنی زبید لماذا؟!:181

النص الأوضح و الأصرح:182

عمرو یرتد بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله:187

خالد أمیر علی الأعراب:188

لماذا ولی خالدا؟!:189

لماذا المهاجرون؟!:189

إخضاع عمرو بن معد یکرب:190

تمرد خالد:191

هزیمة ذلیلة،و سبی نساء:192

استجداء عمرو..و أریحیة خالد!:194

الفصل الخامس:حدیث بریدة..

بغضهم علیا علیه السّلام:199

لعله یغضب لابنته:208

علی علیه السّلام خیر الناس:212

لماذا یبغضون علیا علیه السّلام؟!:213

تتابع المخبرین:214

النبی صلّی اللّه علیه و آله یأخذ الکتاب بشماله:214

علی علیه السّلام ولیهم:216

یفعل ما أمر به:217

ص :338

غضب لم یر بریدة مثله:217

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

علی علیه السّلام إلی الیمن مرتین:221

هل أرسل علیا علیه السّلام إلی الیمن قاضیا؟!:222

مفردات من قضائه علیه السّلام فی الیمن:225

الذین وقعوا فی زبیة الأسد:230

من وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:232

هدایا علی علیه السّلام من الیمن إلی النبی صلی اللّه علیه و آله:235

ذهبیة أخری من الیمن:237

علی علیه السّلام فی الیمن مرة أخری:238

خلاصة توضیحیة:241

و ثمة تصور آخر:243

الباب العاشر:من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک..

علی علیه السّلام یتولی المدینة فی غزوة تبوک:249

ما جری فی غزوة تبوک:257

ولاه علی أهله أو علی المدینة:263

لا بد من تولیة علی علیه السّلام:267

ص :339

لما ذا خلّف علیا علیه السّلام؟!:271

قریش وراء الشائعات:272

رواة حدیث المنزلة:278

حدیث المنزلة لیس عاما:281

أین و متی قیل حدیث المنزلة؟!:282

الإستثناء دلیل عموم المنزلة:287

هل حدیث المنزلة خاص بتبوک؟!:288

حدیث المنزلة فی سطور:289

الفصل الثانی:من أحداث تبوک..

قسمة غنائم تبوک:297

ثمة ما هو أعجب:300

التوضیح..و التطبیق:301

ملاحظات سدیدة و مفیدة:303

لماذا لم ینزل العذاب؟!:305

علی علیه السّلام فی توصیات قیصر:305

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأهل مقنا:308

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

محاولة قتل علی علیه السّلام فی المدینة:311

حدیث تبوک خلاصة أوضح:313

ص :340

علی الزبیر أن یعترف:322

ذاک لعلی علیه السّلام:324

السمع و الطاعة للّه و لرسوله:324

لک أجر خروجک معی:325

علی علیه السّلام أمة وحدة:326

تأثیر الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:327

الظل..و النور:328

ص :341

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.