الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 5

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب السادس: خیبر و فدک..

الفصل الرابع

اشارة

قتل مرحب..

ص :5

ص :6

علوتم،و الذی أنزل التوراة

تقدم:أن الیهودی لما سمع باسم علی«علیه السلام»قال:علوتم، و الذی أنزل التوراة علی موسی.

و نقول:

ألف:إن أبا نعیم قال:«فیه دلالة علی أن فتح علی لحصنهم مقدم فی کتبهم،بتوجیه من اللّه وجهه إلیهم،و یکون فتح اللّه تعالی علی یدیه».

و هی التفاتة جلیلة من أبی نعیم،و یؤیدها:

أولا:ما روی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:

خذ الرایة،و امض بها فجبرئیل معک،و النصر أمامک،و الرعب مبثوث فی قلوب القوم..

و اعلم یا علی،أنهم یجدون فی کتابهم:أن الذی یدمر علیهم اسمه (إیلیا)،فإذا لقیتهم فقل:أنا علی.

فإنهم یخذلون إن شاء اللّه تعالی الخ.. (1).

ص :7


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 15 عن الإرشاد للمفید ج 1 ص 126 و راجع:کتاب الأربعین للماحوزی ص 295 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 213.

ثانیا:إن مرحبا نفسه قد هرب لما سمع باسم علی«علیه السلام»، و کانت ظئره قد أخبرته:بأن اسم قاتله حیدرة،و ذلک یدل علی أنها قد أخذت ذلک من أحبارهم،الذین کانوا یخبرون عما یجدونه فی کتبهم..

أما ما زعموه،من أنها قالت له ذلک:لأنها کانت تتعاطی الکهانة.

فهو مردود:

بأن تعاطیها الکهانة لا یعطیها القدرة علی معرفة الغیب الإلهی،فإنه تعالی وحده عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً، إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ.. (1).

و یشهد لما قلناه من أنهم یجدون ذکر ما یجری علیهم فی کتبهم:أننا وجدنا فی جملة الأقوال فی تسمیة علی«علیه السلام»بحیدرة:أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،و الأسد هو الحیدرة..

و تقدم و سیأتی أیضا بعض الحدیث عن ذلک،تحت عنوان:«من سمی علیا«علیه السلام»بحیدرة»إن شاء اللّه تعالی.

ب:لعل هناک من یرید اعتبار قول الیهودی:علوتم(أو غلبتم) و الذی أنزل التوراة علی موسی،قد جاء علی سبیل التفؤل بالاسم..

و نحن و إن کنا لا نصر علی بطلان هذا الاحتمال،باعتبار أن الذین یشتد تعلقهم بالدنیا یتشبثون و لو بالطحلب،و یخافون حتی من هبوب الریاح،و یتشاءمون و یتفاءلون بالخیالات و الأشباح..

غیر أننا نقول:

ص :8


1- 1) الآیتان26و27من سورة الجن.

إنه مع وجود الشواهد و المؤیدات لما ذکره أبو نعیم،لا یبقی مجال لترجیح هذا الإحتمال..

و نزید هنا:أن ما أکد لهم صحة ما ورد فی کتبهم،هو ما تناهی إلی مسامعهم من مواقف علی«علیه السلام»التی تظهر أنه أهل لما أهّله اللّه تعالی له،کما دلت علیه معالی أموره فی المواقع المختلفة فی الحرب،و فی السلم علی حد سواء.

و من ذلک مبیته«علیه السلام»علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و جهاده فی بدر،و أحد،و الخندق،و قریظة،و النضیر،و..و..الخ..

قتل علی علیه السّلام مرحبا و الفرسان الثمانیة
اشارة

قالوا:ثم خرج أهل الحصن إلی ساحة القتال..

أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لما أصبح أرسل إلی علی«علیه السلام»و هو أرمد،فتفل فی عینیه.

قال علی«علیه السلام»:فما رمدت حتی الساعة.و دعا له،و من معه من أصحابه بالنصر.

فکان أول من خرج إلیهم الحارث أبو زینب،أخو مرحب فی عادیة (أی ممن یعدون للقتال علی أرجلهم)-قال الحلبی:و کان معروفا بالشجاعة-فانکشف المسلمون،و ثبت علی«علیه السلام»،فاضطربا ضربات،فقتله علی«علیه السلام».

و رجع أصحاب الحارث إلی الحصن،و أغلقوا علیهم،و رجع المسلمون

ص :9

إلی موضعهم..

و خرج مرحب و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی مرحب

الخ..

فحمل علیه علی«علیه السلام»فقطّره(أی ألقاه علی أحد قطریه،أی جانبیه)علی الباب،و فتح الباب،و کان للحصن بابان (1).

و رجع أصحاب الحارث إلی الحصن،و برز عامر،و کان رجلا جسیما طویلا،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین برز و طلع عامر:«أترونه خمسة أذرع»؟و هو یدعو إلی البراز.

فخرج إلیه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فضربه ضربات،کل ذلک لا یصنع شیئا،حتی ضرب ساقیه فبرک،ثم ذفّف علیه،و أخذ سلاحه.

قال ابن إسحاق:ثم برز یاسر و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی یاسر

شاکی السلاح بطل مغاور

إذا اللیوث أقبلت تبادر

و أحجمت عن صولة تساور

إن حسامی فیه موت حاضر

قال محمد بن عمر:و کان من أشدائهم،و کان معه حربة یحوس الناس بها حوسا.

فبرز له علی بن أبی طالب،فقال له الزبیر بن العوام:أقسمت إلا خلیت

ص :10


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 34.

بینی و بینه،ففعل.

فقالت صفیة لما خرج إلیه الزبیر:یا رسول اللّه،یقتل ابنی؟

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«بل ابنک یقتله،إن شاء اللّه»، فخرج إلیه الزبیر و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی زبار

قرم لقرم غیر نکس فرار

ابن حماة المجد،ابن الأخیار

یاسر لا یغررک جمع الکفار

فجمعهم مثل السراب الختار

ثم التقیا فقتله الزبیر.

قال ابن إسحاق:و ذکر أن علیا هو الذی قتل یاسرا.

قال محمد بن عمر:و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للزبیر لما قتل یاسرا:فداک عم و خال.

ثم قال:«لکل نبی حواری،و حواریی الزبیر و ابن عمتی» (1).

و فی حدیث سلمة بن الأکوع عند مسلم،و البیهقی:أن مرحبا خرج و هو یخطر بسیفه.

و فی حدیث ابن بریدة،عن أبیه:خرج مرحب و علیه مغفر معصفر یمانی،و حجر قد ثقبه مثل البیضة علی رأسه،و هو یرتجز و یقول:

ص :11


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 657 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و 126 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51.

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

إذا اللیوث أقبلت تلهب

قال سلمة:فبرز له عامر(أی عامر بن الأکوع)و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی عامر

شاکی السلاح بطل مغامر

قال:فاختلفا ضربتین،فوقع سیف مرحب فی ترس عامر،فذهب عامر یسفل له،و کان سیفه فیه قصر،فرجع سیفه علی نفسه،فقطع أکحله.

و فی روایة:أصاب عین رکبته،و کانت فیها نفسه.

قال بریدة:فبرز مرحب و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

إذا اللیوث أقبلت تلهب

و أحجمت عن صولة المغلب

فبرز له علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و علیه جبة أرجوان حمراء قد أخرج خملها،و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

أو فیهم بالصاع کیل السندرة

فضرب مرحبا ففلق رأسه،و کان الفتح (1).

ص :12


1- 1) صحیح مسلم ج 5 ص 195 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و 351 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة بطهران)ص 176 و لباب التأویل ج 4 ص 182-

و فی نص آخر:أن علیا«علیه السلام»أجاب مرحبا بقوله:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

عبل الذراعین شدید القسورة

أضرب بالسیف وجوه الکفرة

ضرب غلام ماجد حزوّرة

أکیلکم بالسیف کیل السندرة (1)

و فی حدیث بریدة،فاختلفا ضربتین،فبدره علی«علیه السلام»بضربة (بذی الفقار)فقدّ الحجر،و المغفر،و رأسه،و وقع فی الأضراس،و أخذ المدینة.

و فی نص آخر:سمع أهل العسکر صوت ضربته.و قام الناس مع علی حتی أخذ المدینة (2).

1)

-و 183 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185 و 187 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها و معالم التنزیل(ط مصر)ج 4 ص 156 و حیاة الحیوان ج 1 ص 237 و طبقات ابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41 و المغازی للواقدی ج 2 ص 657.

ص :13


1- 1) تذکرة الخواص ص 26.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 126 و 125 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 32 و 37 و 38 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و لباب التأویل ج 4 ص 182 و 183 و معارج النبوة ص 219 و الإصابة ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و راجع بعض ما تقدم فی:إمتاع الأسماع ص 315 و 316.

و فی نص آخر:ضربه علی هامته حتی عض السیف منها بأضراسه، و سمع أهل العسکر صوت ضربته.

قال:و ما تتامّ آخر الناس مع علی«علیه السلام»حتی فتح لأولهم (1).

و فی نص آخر:«فخرج یهرول هرولة،فو اللّه ما بلغت أخراهم حتی دخل الحصن.

قال جابر:فأعجلنا أن نلبس أسلحتنا.

و صاح سعد:اربع،یلحق بک الناس.

فأقبل حتی رکزها قریبا من الحصن الخ..» (2).

ص :14


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 358 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و راجع:العمدة لابن البطریق ص 141 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 110 و 178 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 55 و کنز العمال ج 10 ص 464 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 95 و عن الإصابة ج 4 ص 466 و فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2 ص 604 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 509 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 522 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 594 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 422 و ج 22 ص 650 و ج 23 ص 116 و 119 و 131 و ج 30 ص 186 و ج 32 ص 374.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 22 عن إعلام الوری ج 1 ص 208 و فی هامشه قال:انظر الإرشاد للمفید ج 1 ص 125 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 159 و 249.

و فی بعض النصوص:«أن مرحبا لما رأی أن أخاه قد قتل خرج سریعا من الحصن فی سلاحه،أی و قد کان لبس درعین،و تقلد بسیفین،و اعتم بعمامتین،و لبس فوقهما مغفرا،و حجرا قد ثقبه قدر البیضة،و معه رمح لسانه ثلاثة أسنان،و ذکر أن یاسرا خرج بعد مرحب» (1).

و لم یکن بخیبر أشجع من مرحب و لم یقدر أحد من أهل الإسلام أن یقاومه فی الحرب (2).

و زعموا:أن محمد بن مسلمة قتل أسیرا أیضا (3).

و عن علی«علیه السلام»قال:لما قتلت مرحبا،جئت برأسه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (4).

قال الدیار بکری:قیل هذا-أی قتل علی مرحبا-هو الصحیح،و ما نظمه بعض الشعراء یؤیده،و هو:

علی حمی الإسلام من قتل مرحب

غداة اعتلاه بالحسام المضخم

ص :15


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و 38 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 50.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 50.
3- 3) إمتاع الأسماع ص 315.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و مسند أحمد ج 1 ص 111 و تذکرة الخواص ص 26 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و مجمع الزوائد للهیثمی ج 6 ص 152 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 357.

و فی روایة:قتله محمد بن مسلمة (1).

و سیأتی الکلام حول ذلک،و أنه مکذوب و مختلق.

و لنا مع هذه النصوص وقفات عدیدة،نکتفی منها بما یلی:

ضربات علی علیه السّلام لا تصنع شیئا

لا مجال لقبول ما ذکرته بعض الروایات المتقدمة من أن علیا«علیه السلام»ضرب عامر الخیبری ضربات،فلم تصنع شیئا.

فإن علیا«علیه السلام»کان إذا علا قدّ..و إذا اعترض قطّ (2)..

ص :16


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 5 عن جماعة من السفساف و المعاندین ادّعوا:أن مرحبا قتله محمد بن مسلمة،و ادّعوا، و ادّعوا.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 355 و بحار الأنوار ج 21 ص 179 و ج 41 ص 67 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 50 و مجمع البیان ج 1 ص 252 و 389 و الهاشمیات و العلویات(قصائد الکمیت و ابن أبی الحدید)ص 153 و الصحاح ج 2 ص 597 و ج 3 ص 1153 و الفروق اللغویة ص 432 و 433 و لسان العرب ج 3 ص 344 و ج 4 ص 80. و راجع:مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر ص 39 و مجمع البحرین ج 1 ص 232 و تاج العروس ج 2 ص 460 و ج 3 ص 58 و ج 5 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 330 و 340 و 382 و 397 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 328 و 329-

و کانت ضرباته وترا (1)..

قطع رأس مرحب

ذکرت بعض الروایات المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»کان قد قطع رأس عمرو بن عبد ود فی حرب الخندق،و جاء به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لم یقل له النبی«صلی اللّه علیه و آله»شیئا..

و ذکرت الروایات المتقدمة عن قریب:أنه«علیه السلام»قطع رأس مرحب،و جاء به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،و لم یعترض علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فعله هذا..

و نحن لا نری أن لهذین الخبرین أساسا من الصحة.

أولا:إنه«علیه السلام»لم یقطع رأس الولید فی بدر،و لا رأس غیره ممن قتلهم فی تلک الحرب،کما أنه لم یقطع رأس کبش الکتیبة و لا غیره من بنی عبد الدار حملة اللواء فی أحد،و لم یقطع أیضا رؤوس العشرة الذین قتلهم فی بنی النضیر،و لا رأس أی ممن قتلهم فی الخندق غیر ما زعموه عن عمرو بن عبد ود،و لا رأس أحد من بنی قریظة..

2)

-و ج 18 ص 79 و ج 31 ص 569 و ج 32 ص 305 و 336 و 337 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 267 و تفسیر الآلوسی ج 12 ص 218 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 149.

ص :17


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 20 و الصراط المستقیم ج 1 ص 161 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 415 و بحار الأنوار ج 41 ص 143.

و أما قطعه لرأس الأسیرین فی بدر،فلأن قتلهما قد تم بهذه الصورة.

و لعل ذلک کان أهون أنواع القتل..لأن غیر هذه الطریقة یطیل أمد موت القتیل،و یعرّضه معها لآلام هائلة..

ثانیا:لم نجد مبررا لقطع الرؤوس،و الإتیان بها من ساحة المعرکة إلی محضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للتشفی،و لا لغیره..و ذلک بعید عن منطق الرسول،و عن منهجه..

و قد کان هدف خوض هذه الحرب،هو دفع شر هؤلاء الطغاة عن أهل الإسلام،و لم یکن یراد التشفی بهم،بقطع رؤوسهم بعد موتهم،و لا بتعذیبهم فی حیاتهم..

و قد علمنا:أن علیا«علیه السلام»لم یجهز علی عمرو بن عبدود حین أساء إلیه و شتم أمه،إلا بعد أن زال غضبه،لأنه أراد أن یکون قتله خالصا للّه تعالی..کما تقدم.

و لما ضربه ابن ملجم«لعنه اللّه»،قال:«ما فعل ضاربی؟!أطعموه من طعامی،و اسقوه من شرابی،فإن عشت فأنا أولی بحقی،و إن مت، فاضربوه و لا تزیدوه» (1).

و فی نص آخر:«احبسوه،و أطیبوا طعامه،و ألینوا فراشه،فإن أعش

ص :18


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 280 و 281 و کشف الغمة ج 2 ص 111 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 623 و أشار فی الهامش إلی العدید من المصادر.

فعفو،أو قصاص» (1).

ثالثا:إذا کانت ضربته«علیه السلام»قد شقت رأس مرحب و جسده نصفین،حتی بلغ السرج کما فی بعض النصوص (2)،فإن قطع رأسه و حمله فی هذه الحالة یصبح بمثابة جمع أشلاء،و لملمة قطع من جسد بشری، بصورة غیر مستساغة،و لا یرضی الإنسان العادی بالإقدام علیها،فکیف بأنبل الناس،و أکرمهم و أشرفهم؟!

و لو أنه«علیه السلام»قطع رأس عمرو بن عبدود أو غیره لرأیت قریشا،و سائر من حاربهم من الیهود و المشرکین یقطعون رؤوس قتلی المسلمین طیلة کل تلک الحروب التی دارت فیما بینهم.

أحداث خیبر بصیغة أخری

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال لعلی«علیه السلام»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله..

و لکن نصا آخر ذکر تفصیلا لهذه الوصیة یحتاج إلی الکثیر من التأمل، و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»حین دفع إلیه الرایة قال له:

ص :19


1- 1) الثقات ج 2 ص 303 و الأخبار الطوال ص 215 و الطبقات الکبری لابن سعد- -ج 3 ق 1 ص 25 و 26 و راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 459 و 502 و 504.
2- 2) معارج النبوة ص 323 و 219.

«سر فی المسلمین إلی باب الحصن،و ادعهم إلی إحدی ثلاث خصال:إما أن یدخلوا فی الإسلام،و لهم ما للمسلمین،و علیهم ما علیهم،و أموالهم لهم..

و إما أن یذعنوا للجزیة و الصلح،و لهم الذمة،و أموالهم لهم.

و إما الحرب.

فإن اختاروا الحرب فحاربهم.

فأخذها و سار بها و المسلمون خلفه،حتی وافی باب الحصن،فاستقبله حماة الیهود،و فی أولهم مرحب یهدر کما یهدر البعیر.

فدعاهم إلی الإسلام فأبوا،ثم دعاهم إلی الذمة فأبوا،فحمل علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فانهزموا بین یدیه،و دخلوا الحصن،و ردوا بابه،و کان الباب حجرا منقورا فی صخر،و الباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنه حجر رحی،و فی وسطه ثقب لطیف.

فرمی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقوسه من یده الیسری،و جعل یده الیسری فی ذلک الثقب الذی فی وسط الحجر دون الیمنی،لأن السیف کان فی یده الیمنی،ثم جذبه إلیه،فانهار الصخر المنقور،و صار الباب فی یده الیسری.

فحملت علیه الیهود،فجعل ذلک ترسا له،و حمل علیهم فضرب مرحبا فقتله،و انهزم الیهود من بین یدیه؛فرمی عند ذلک الحجر بیده الیسری إلی خلفه،فمر الحجر الذی هو الباب علی رؤوس الناس من المسلمین إلی أن وقع فی آخر العسکر.

قال المسلمون:فذرعنا المسافة التی مضی فیها الباب فکانت أربعین ذراعا،ثم اجتمعنا علی الباب لنرفعه من الأرض،و کنا أربعین رجلا حتی

ص :20

تهیأ لنا أن نرفعه قلیلا من الأرض» (1).

و نقول:

یلاحظ هنا ما یلی:

1-أن الناس یعاملون من ینقض العهود،و یخون المواثیق بحزم و صرامة،و یجرون علیه أحکامهم و قراراتهم،و لا یعطونه بعدها أی خیار، و لا یمنحونه أیة فرصة للإختیار.و مع تکرار الخیانات،و ظهور تصمیم العدو علی العدوان،فإنهم یبادرون إلی ضربه ضربة قاضیة،و سحق کل مظاهر القدرة لدیه،و اقتلاعه من جذوره.

و لکن نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»لم یعامل الیهود بهذه الروحیة،بل بالعفو و التسامح،و فتح مجال الخیار و الاختیار أمامهم،لمجرد إبطال کیدهم،و دفع شرهم،رغم تکرر خیاناتهم،و تآمرهم المتواصل علیه، و إصرارهم علی نقض العهود و المواثیق.

و قد أظهر النص المتقدم هذه الحقیقة،فإنه عرض علیهم خیارات تمنحهم الحیاة،و تعفیهم من العقوبة.و بعضها یجعل لهم حصانة و حقوقا تساویهم مع سائر المسلمین،فهو لم یضعهم أمام خیار الموت و الفناء، و العقاب و الجزاء،بل عرض علیهم أولا أن یسلموا،فإن فعلوا ذلک حقنوا دماءهم،و أحرزوا أموالهم،و لهم ما للمسلمین،و علیهم ما علیهم..

ص :21


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 29 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 161 و راجع:إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 368.

فإن أبوا ذلک،فإنه أیضا لم یسد علیهم باب النجاة،بل فتحه لهم علی مصراعیه أیضا،و منحهم فرصة أخری للعیش بأمن و سلام،و تکون أموالهم لهم،و لهم ذمة المسلمین،و حظر علیهم الإحتفاظ بالسلاح،بل یتولی المسلمون حمایتهم،و الدفع عنهم،مقابل بدل مالی یعطونه(یسمی جزیة).

فإن أبوا ذلک..و أصروا علی العداوة و البغی،فإنهم یکونون هم الذین عرضوا أنفسهم لما لا یحب لهم أن یتعرضوا له..و رضوا بأن یعاملهم معاملة الأعداء،و بأن یکسر شوکتهم،و یقوض هیمنتهم..

2-لقد کان اقتلاع باب خیبر بید رجل واحد کافیا لإقناع الیهود بالکف عن عدوانهم،و إفهامهم أن هذا الدین مؤید و منصور من اللّه،و أن الإیمان بهذا النبی هو الخیار الصائب،و ما عداه هلاک و بوار فی الدنیا و الآخرة.

و لکن ذلک لیس فقط لم یحصل..و إنما حصل عکسه،حیث ظهر حرصهم علی البغی و العدوان،حین حملوا علی علی«علیه السلام»مرة ثانیة،فحمل علیهم و هزمهم،کما تقدم بیانه.

3-کما أن رمیه«علیه السلام»باب الحصن إلی مسافات بعیدة،دلیل آخر علی ذلک التأیید الإلهی،و قد کان یفترض أن یکون کافیا لصحوة ضمیرهم،و استجابة وجدانهم،و عطف قلوبهم إلی الحق،و إعلان إیمانهم..

لکن ذلک لم یحصل أیضا..

4-قول الروایة:إنه«علیه السلام»رمی الباب،فوقع خلف

ص :22

المسلمین..و کانت المسافة بین موقع علی«علیه السلام»،و موضع سقوط الباب أربعین ذراعا..موضع ریب،فإن من غیر المعقول أن یکون المسلمون محصورین فی هذه المسافة الضیقة جدا،لأنهم کانوا یعدون بالألوف..حتی لو فرضنا أن قسما من الجیش کان یقوم بمهمات أخری.

و لعله لم یکن خلفه سوی طائفة من المسلمین،ممن کان فی ضمن الأربعین ذراعا،أما الآخرون،فکانوا قد قصروا فی اللحاق به..

و یؤید ذلک:ما سیأتی من أن علیا«علیه السلام»قد فتح الحصن وحده.

5-و الأهم من کل ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یغیر طریقة تعامله مع الیهود،بل بقی یعتمد سیاسة الصفح،و الرفق،و التخفیف،فهو بعد کل هذا العناد و التحدی،و الإصرار علی مواصلة الحرب،لم ینتقم منهم،و لم یعاقبهم علی ما فعلوه،بل قبل منهم أن یعملوا فی الأرض،و أن یعطوه نصف حاصلها..و کان یمکنه أن لا یعطیهم شیئا سوی ما یقیم أودهم،و یحفظ حیاتهم..

بل لو أراد أن یجازیهم بأعمالهم لما کانوا یستحقون البقاء علی قید الحیاة.

من سمی علیا بحیدرة؟!

تقدم:أن علیا«علیه السلام»قال فی مواجهة مرحب:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

و قال ثابت بن قاسم:فی تسمیة علی«علیه السلام»بحیدرة،ثلاثة

ص :23

أقوال:

أحدها:أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،و الأسد هو الحیدرة.

الثانی:أن أمه فاطمة بنت أسد«رضی اللّه عنها»حین ولدته کان أبوه غائبا،فسمته باسم أبیها.فقدم أبوه فسماه علیا.

الثالث:أنه کان لقب فی صغره بحیدرة،لأن«الحیدرة»الممتلئ لحما مع عظم بطن.و کذلک کان علی (1).

و ذکر ذلک الحلبی أیضا،و لکنه لم یشر إلی أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،فراجع (2).

ثم قال:«و یقال:إن ذلک کان کشفا من علی کرم اللّه وجهه،بحیث إن اللّه أطلع علیا علی رؤیا کان مرحب قد رآها فی تلک اللیلة فی المنام:أن أسدا افترسه،فذکّره علی کرم اللّه وجهه بذلک،لیخیفه،و یضعف نفسه» (3).

و نقول:

ص :24


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 163 و قال:«و ذکره الشیخ کمال الدین الدمیری فی شرح المنهاج»و راجع:حیاة الحیوان(ط المکتبة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و لسان العرب(ط سنة 1416 ه)ج 3 ص 84 و 85 و مجمع البحرین ج 3 ص 261 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 12.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.

أولا:لو صح قولهم:إن لکلمة حیدرة عدة معان،فلماذا یختارون منها ما یوهم الناس بأمور غیر محببة؟!کقولهم:الحیدرة:الممتلئ لحما مع عظم بطن،و کذلک کان علی«علیه السلام».أی أنه لقب ب«الحیدرة»لعظم بطنه..

مع أنهم یقولون:إن أمه هی التی سمته بذلک حین ولدته،فهل کان عظیم البطن من حین ولادته؟!

و إذا کان قد صرح هو نفسه:بأن أمه قد سمته بحیدرة،و کان ذلک منذ ولادته،فما معنی قولهم:لقّب بذلک منذ صغره؟!

فإن اللقب غیر الاسم..و الاسم یوضع للمولود من حین یولد، و لحوق اللقب فی الصغر قد یتأخر لعدّة سنوات.

ثانیا:ما معنی قولهم:کان لقّب فی صغره ب«الحیدرة»؟ألا ینافی هذا قول علی«علیه السلام»نفسه:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

ثالثا:لماذا لا یذکرون ما قاله ابن الأعرابی:الحیدرة فی الأسد مثل الملک فی الناس،و ما قاله أبو العباس:یعنی لغلظ عنقه،و قوة ساعدیه؟!

رابعا:ذکر ابن بری:أن أم علی لم تسم علیا«علیه السلام»حیدرة،بل سمته أسدا (1).

ص :25


1- 1) لسان العرب(ط سنة 1416 ه.)ج 3 ص 84 و(نشر أدب الحوزة)ج 4 ص 174 و خزانة الأدب للبغدادی ج 6 ص 64 و الإمام علی بن أبی طالب-

لکنه«علیه السلام»لم یتمکن من ذکر الأسد لأجل القافیة،فعبر بمعناه و هو:«حیدرة»،فرد علیه ابن منظور بقوله:

«و هذا العذر من ابن بری لا یتم له،إلا إن کان الرجز أکثر من هذه الأبیات،و لم یکن أیضا ابتدأ بقوله:«أنا الذی سمتنی أمی حیدرة»،و إلا فإذا کان هذا البیت ابتداء الرجز،و کان کثیرا أو قلیلا،کان«علیه السلام» مخیرا فی إطلاق القوافی علی أی حرف شاء،مما یستقیم الوزن له به.

کقوله:«أنا الذی سمتنی أمی الأسد»،أو«أسدا»،و له فی هذه القافیة مجال واسع،فنطقه بهذا الاسم علی هذه القافیة من غیر قافیة تقدمت،یجب اتباعها،و لا ضرورة صرفته إلیها،مما یدل علی أنه سمی حیدرة» (1).

1)

-«علیه السلام»للهمدانی ص 612.و راجع:شرح مسلم للنووی ج 12 ص 185 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 232 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 127 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 17 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738 و ینابیع المودة ج 2 ص 144 و غریب الحدیث ج 1 ص 350 و الصحاح للجوهری ج 2 ص 625 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 354.

ص :26


1- 1) لسان العرب(ط سنة 1416 ه.)ج 3 ص 84 و 85 و(نشر أدب الحوزة سنة 1405 ه)ج 4 ص 174 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 612.
الصحیح فی هذه القضیة

و الصحیح هو:ما رواه المفید،عن الحسین بن علی بن محمد التمار،عن علی بن ماهان،عن عمه،عن محمد بن عمر،عن ثور بن یزید،عن مکحول،قال:

لما کان یوم خیبر خرج رجل یقال له:مرحب،و کان طویل القامة، عظیم الهامة،و کانت الیهود تقدمه لشجاعته و یساره.

قال:فخرج ذلک الیوم إلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فما واقفه قرن إلا قال:أنا مرحب،ثم حمل علیه،فلم یثبت له.

قال:و کانت له ظئر،و کانت کاهنة،تعجب بشبابه،و عظم خلقه.

و کانت تقول له:قاتل کل من قاتلک،و غالب کل من غالبک،إلا من تسمّی علیک ب«حیدرة»،فإنک إن وقفت له هلکت.

قال:فلما کثر مناوشته،و جزع الناس بمقاومته،شکوا ذلک إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و سألوه أن یخرج إلیه علیا«علیه السلام»،فدعا النبی «صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،و قال له:«یا علی،اکفنی مرحبا».

فخرج إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فلما بصر به مرحب یسرع إلیه،فلم یره یعبأ به،أنکر ذلک،و أحجم عنه،ثم أقدم و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی مرحبا

...

فأقبل علی«علیه السلام»و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظره

ص :27

فلما سمعها منه مرحب هرب و لم یقف،خوفا مما حذرته منه ظئره، فتمثل له إبلیس فی صورة حبر من أحبار الیهود،فقال:إلی أین یا مرحب؟!

فقال:قد تسمی علیّ هذا القرن بحیدرة!!

فقال له إبلیس:فما حیدرة؟!

فقال:إن فلانة ظئری کانت تحذرنی من مبارزة رجل اسمه حیدرة، و تقول:إنه قاتلک.

فقال له إبلیس:شوها لک،لو لم یکن حیدرة إلا هذا وحده لما کان مثلک یرجع عن مثله،تأخذ بقول النساء،و هن یخطئن أکثر مما یصبن؟! و حیدرة فی الدنیا کثیر،فارجع فلعلک تقتله،فإن قتلته سدت قومک،و أنا فی ظهرک أستصرخ الیهود لک،فرده.

فو اللّه ما کان إلا کفواق ناقة حتی ضربه علی ضربة سقط منها لوجهه، و انهزم الیهود یقولون:قتل مرحب،قتل مرحب (1).

و قالوا أیضا:إن ضربته«علیه السلام»علی رأس مرحب قدته نصفین، حتی بلغت إلی السرج (2).

و قد تقدم:أن الکاهنة لا تعلم الغیب،فهی مع أنها کانت کاهنة لا بد أن تکون قد أخذت هذا الخبر عن أحبار الیهود الذین وجوده فی کتبهم..

ص :28


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 9 عن الأمالی للمفید،و الأمالی للطوسی ص 4 و مدینة المعاجز ج 1 ص 178.
2- 2) معارج النبوة ص 323 و 219.
إشارات و دلالات

و قد تضمن هذا الحدیث أمورا هامة تحسن الإشارة إلیها،و الدلالة علیها،و هی التالیة:

ألف:سر زعامة مرحب

ذکر الحدیث:أن سبب تقدیم الیهود لمرحب أمران:

أحدهما:شجاعته.

و الثانی:یساره.

نعم..و هذا هو المتوقع من الیهود الذین لا یفکرون إلا بالمال، و بالدنیا،و الذین یسعون فی الأرض فسادا،و یثیرون الفتن بین الناس،و کل همهم هو الهیمنة علی الآخرین،و إذلالهم،و قهرهم،فإن ذلک هو ما ینسجم مع نظرتهم الاستعلائیة إلی کل من هو غیر إسرائیلی،لأنهم-بزعمهم- شعب اللّه المختار،و قد خلق اللّه تعالی غیرهم من أجل خدمتهم،و قد تحدثنا عن بعض ذلک فی کتابنا:سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی.

إن تقدم مرحب بینهم لم یکن لأجل عقله،و دینه،و مزایاه الأخلاقیة، و الإنسانیة،بل لأنهم یحتاجون إلی فروسیته و شجاعته،و قوته،و إلی ماله و دنیاه أیضا.

ب:اکفنی مرحبا

و بعد،فما أروع کلمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یا علی،اکفنی مرحبا»،فإنه تحدث بصیغة المتکلم وحده«اکفنی»،ربما لکی یشیر:إلی أنه

ص :29

«صلی اللّه علیه و آله»هو المقصود الحقیقی لمرحب،و أن همة الیهود منصرفة إلی النیل من شخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن لا مشکلة لمرحب مع أحد من الناس إلا معه«صلی اللّه علیه و آله»..

أما سائر من حضر،فلا یقیم مرحب لهم وزنا،و هو قادر علی استیعاب کل حرکتهم ضده.

و لیشیر«صلی اللّه علیه و آله»أیضا:إلی أن الذی یکفیه إیاه،و یدفعه عنه هو خصوص علی«علیه السلام»دون سواه،و إن کانت الدعاوی عریضة.

ج:الناس یریدون علیا علیه السّلام

و صرحت الروایة المتقدمة أیضا:بأن الناس حین جزعوا و عجزوا عن مقاومة مرحب التجأوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و سألوه أن یخرج إلیه علیا«علیه السلام»،مع علمهم بشدة مرضه«علیه السلام»،فإن صحت هذه الروایة،فهی تدل علی أنهم کانوا یعرفون طرفا من جهاده «علیه السلام»،و إقدامه و تضحیاته فی سبیل اللّه تعالی.و یعرفون أنه لا یتعرض له أحد إلا هلک،و لعل طلبهم هذا یشیر إلی أنهم کانوا لا یعرفون بأنه«علیه السلام»مصاب بالرمد..

و هذه الروایة لا تنافی روایات إرسال غیر علی«علیه السلام»بالرایة قبله،لجواز أن یکون الناس قد طلبوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»إرسال علی«علیه السلام»بعد فشل الذین کان قد أرسلهم قبل ذلک..

بل قد یکون طلبهم هذا قبل إرسال الآخرین أیضا،لکن النبی

ص :30

الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»آثر أن لا یرسل علیا«علیه السلام»من أول یوم لمصالح رآها..

قاتل مرحب محمد بن مسلمة

تقدم:أن هناک من یزعم:أن قاتل مرحب هو محمد بن مسلمة،و لیس علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقد روی البیهقی عن عروة،و عن موسی بن عقبة،و عن الزهری،و عن ابن إسحاق،و عن محمد بن عمر عن شیوخه،قالوا:و اللفظ لابن إسحاق،قال:حدثنی عبد اللّه بن سهل بن عبد الرحمن بن سهل،أخو بنی حارثة،عن جابر بن عبد اللّه،قال:

خرج مرحب الیهودی من حصن خیبر،و قد جمع سلاحه یقول:من یبارز؟و یرتجز:

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

أطعن أحیانا و حینا أضرب

إذا اللیوث أقبلت تجرب

إن حمای للحمی لا یقرب

فأجابه کعب بن مالک:

قد علمت خیبر أنی کعب

مفرج الغمی جریء صلب

إن شبت الحرب تلتها الحرب

معی حسام کالعقیق عضب

نطؤکم حتی یذل الصعب

نعطی الجزاء أو یفیء النهب

بکف ماض لیس فیه عتب

قال ابن هشام:و أنشدنی أبو زید:

ص :31

قد علمت خیبر أنی کعب

و أننی متی تشب الحرب

ماض علی الهول جریء صلب

معی حسام کالعقیق عضب

بکف ماض لیس فیه عتب

ندککم حتی یذل الصعب

قال:و مرحب:ابن عمیرة.

قال جابر:فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من لهذا»؟

قال محمد بن مسلمة:أنا له یا رسول اللّه،أنا و اللّه الموتور الثائر،قتل أخی بالأمس.

فأمره بأن یقوم إلیه،و قال:«اللهم أعنه علیه».

(و فی بعض المصادر:و أعطاه سیفه،فخرج إلیه،و دعاه إلی البراز، فارتجز کل منهما).

قال:فلما دنا أحدهما من صاحبه،دخلت بینهما شجرة عمریة(غمرته) من شجر العشر،فجعل أحدهما یلوذ بها من صاحبه،فکلما لاذ منه بها اقتطع صاحبه ما دونه منها،حتی برز کل واحد منهما لصاحبه،و صارت بینهما کالرجل القائم،ما فیها فنن.

ثم حمل مرحب علی محمد بن مسلمة فضربه،فاتقاه بالدرقة،فوقع سیفه فیها،فعضت به فأمسکته،و ضربه محمد بن مسلمة فقطع فخذیه حتی قتله (1).

ص :32


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و 128 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و 38-

قالوا:و نفّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محمد بن مسلمة یوم خیبر سلب مرحب:سیفه،و رمحه،و مغفره،و بیضته (1).

قال الواقدی:«فکان عند آل محمد بن مسلمة سیفه،فیه کتاب لا یدری ما هو،حتی قرأه یهودی من یهود تیماء،فإذا فیه:

هذا سیف مرحب

من یذقه یعطب» (2).

و یقولون أیضا:إنه بعد تعذیب کنانة بن أبی الحقیق دفعه«صلی اللّه علیه و آله»لمحمد بن مسلمة،فضرب عنقه بأخیه محمود.

و ذکروا فی توجیه بشارة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمحمود بن مسلمة هذا بنزول فرائض البنات:أن محمود کان متمولا،و کان ماله أکثر من

1)

-و المغازی للواقدی ج 2 ص 655 و 656 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و 51 عن الإکتفاء و عن مسند أحمد ج 3 ص 385 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و بغیة الباحث ص 217 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 268 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 299 عن السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 797 و البدایة و النهایة ج 4 ص 215.

ص :33


1- 1) مختصر المزنی ص 270 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738 عنه،و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 656.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 656 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 417 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 215 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 358 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 309 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 606.

أموال أخیه محمد.فلما سقطت علیه الرحی فی حصن ناعم جعل یقول لأخیه:بنات أخیک لا یتبعن الأفیاء،یسألن الناس.

فیقول له محمد:لو لم تترک مالا لکان لی مال.و لم تکن فرائض البنات قد نزلت.

فلما کان یوم موته،و هو الیوم الذی قتل فیه مرحب،أرسل النبی «صلی اللّه علیه و آله»جعیل بن سراقة الغفاری،لیبشر محمودا بأن اللّه قد أنزل فرائض البنات،و أن محمد بن مسلمة قد قتل قاتله.

فسر بذلک،و مات فی الیوم الذی قتل فیه مرحب،بعد ثلاث من سقوط الرحی علیه من حصن ناعم (1).

و نقول:

إن ذلک مکذوب جملة و تفصیلا،و ذلک لما یلی:

أولا:هناک فاصل زمنی کبیر بین قتل محمود بن مسلمة و بین قتل مرحب،یصل إلی عشرات الأیام و قد قتل محمود فی حصن ناعم لا فی حصن القموص.

ثانیا:لا ربط بین البشارة بنزول فرائض البنات،و بین البشارة بقتل مرحب..

ثالثا:إن الآیات المرتبطة بفرائض البنات کانت قد نزلت قبل ذلک، بسنوات،فراجع..

ص :34


1- 1) إمتاع الأسماع ص 316 و(ط أخری)ج 1 ص 311 و المغازی للواقدی ج 2 ص 658.

رابعا:لم یثبت أن قاتل محمود بن مسلمة هو مرحب،إذ یقال:إن قاتله هو ذلک الذی أخذه علی حین فتح الحصن و سلّمه لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه،فقتله به..

و لعله هو کنانة بن أبی الحقیق الذی دفعه النبی«صلی اللّه علیه و آله» لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه (1)،فإن علیا«علیه السلام»هو الذی أخذ کنانة أیضا و هو فاتح الحصن،فیصح نسبة تسلیمه لابن مسلمة إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»تارة،و إلی علی«علیه السلام»أخری.

خامسا:دعوی تعذیب کنانة علی ید هذا تارة،و ذاک أخری،دلیل آخر علی وهن هذه الروایة،فإن التعذیب لا یمکن أن یقبله النبی،و لا الوصی، و لا أی من الذین یأتمرون بأمرهما،و قد قدمنا عن قریب وصایا علی«علیه السلام»بقاتله،و علی هو تلمیذ النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:قال الحاکم النیسابوری و الذهبی:الأخبار متواترة بأسناد کثیرة أن قاتل مرحب هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام» (2).

و قال الصالحی الشامی:

قلت:جزم جماعة من أصحاب المغازی:بأن محمد بن مسلمة هو الذی

ص :35


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 34 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 281 و راجع:السیر الکبیر للشیبانی ج 1 ص 218 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و أعیان الشیعة ج 1 ص 272 و 404.

قتل مرحبا.

و لکن ثبت فی صحیح مسلم-کما تقدم-عن سلمة بن الأکوع:أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل مرحبا.

و ورد ذلک:فی حدیث بریدة بن الحصیب،و أبی رافع مولی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و علی تقدیر صحة ما ذکره جابر،و جزم به جماعة،فما فی صحیح مسلم مقدم علیه من وجهین:

أحدهما:أنه أصح إسنادا.

الثانی:أن جابرا لم یشهد خیبر،کما ذکره ابن إسحاق،و محمد بن عمر، و غیرهما،و قد شهدها سلمة،و بریدة،و أبو رافع.و هم أعلم ممن لم یشهدها.

و ما قیل:من أن محمد بن مسلمة ضرب ساقی مرحب فقطعهما،و لم یجهز علیه،و مرّ به علی«علیه السلام»فأجهز علیه،یأباه حدیث سلمة، و أبی رافع،و اللّه أعلم.

و صحح أبو عمر:أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل مرحبا.

و قال ابن الأثیر:إنه الصحیح (1).

ص :36


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و 128 و أسد الغابة ج 4 ص 331 و راجع: نیل الأوطار ج 8 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 214 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 357.

و قال أیضا:«و قیل:إن الذی قتل مرحبا،و أخذ الحصن علی بن أبی طالب،و هو الأشهر و الأصح» (1).

و قال:«الصحیح الذی علیه أهل السیر و الحدیث:أن علیا کرم اللّه وجهه قاتله» (2).

و قال الحلبی:«و قیل:القاتل له علی«علیه السلام»،و به جزم مسلم فی صحیحه.

و قال بعضهم:و الأخبار متواترة به» (3).

و قال أیضا:«و قد یجمع بین القولین:بأن محمد بن مسلمة أثبته،أی بعد أن شق علی کرم اللّه وجهه هامته،لجواز أن یکون قد شق هامته،و لم یثبته،فأثبته محمد بن مسلمة.ثم إن علیا کرم اللّه وجهه وقف علیه» (4).

ثم استدل الحلبی علی ذلک بما فی بعض السیر عن الواقدی،قال:«لما قطع محمد بن مسلمة ساقی مرحب،قال له مرحب:أجهز علیّ.

فقال:لا،ذق الموت کما ذاقه أخی.

و مرّ به علی فضرب عنقه،و أخذ سلبه،فاختصما إلی رسول اللّه«صلی

ص :37


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 219.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 331 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 186 و أعیان الشیعة ج 1 ص 272 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.
4- 4) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.

اللّه علیه و آله»فی سلبه.

فقال محمد:یا رسول اللّه،ما قطعت رجلیه و ترکته إلا لیذوق الموت، و کنت قادرا أن أجهز علیه.

فقال علی«علیه السلام»:صدق.

فأعطی سلبه لمحمد بن مسلمة» (1).

و قالوا:لعل هذا کان بعد مبارزة عامر بن الأکوع لمرحب،فلا ینافی ما مر عن فتح الباری (2).

و فی الإستیعاب:«و الصحیح الذی علیه أکثر أهل السیر و الحدیث أن علیا قاتله» (3).

الإختصام فی سلب مرحب

ثم إن الحدیث عن اختصام علی«علیه السلام»و محمد بن مسلمة إلی

ص :38


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.و أشار إلی ذلک فی الإمتاع ص 315 و المغازی للواقدی ج 2 ص 656 و راجع:السیر الکبیر ج 2 ص 606 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 215 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 358.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.
3- 3) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1377 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی سلب مرحب،مکذوب أیضا،بدلیل:

أنهم رووا:أن علیا«علیه السلام»لم یقدم علی سلب عمرو بن عبد ود، و هو أنفس سلب!و حین طالبه عمر بن الخطاب بذلک قال:«کرهت أن أبز السبیّ ثیابه» (1).

قال المعتزلی:فکأن حبیبا(یعنی أبا تمام الطائی)عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (2)

کما أنه«علیه السلام»قال لعمرو بن عبد ود حین طلب منه أن لا یسلبه حلته:هی أهون علی من ذلک (3).

فمن کان کذلک:فهو لا یجاحش علی السلب،و لا ینازع فیه أحدا، فضلا عن أن یرفع الأمر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیفصل فیه.

ص :39


1- 1) شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
2- 2) شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
3- 3) کنز الفوائد للکراجکی ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و 263 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 399 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و الدر النظیم ص 169 و کشف الغمة ج 1 ص 208.

ص :40

الفصل الخامس

اشارة

قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ..

ص :41

ص :42

علی علیه السّلام قالع باب خیبر

و من الأمور التی لا یرتاب منها أحد،و قد شاعت و ذاعت بین الناس:

قلع علی باب حصن خیبر.

فقد قالوا:«و قتل علی یومئذ ثمانیة من رؤسائهم،و فر الباقون إلی الحصن،فتبعهم المسلمون.فبینما علی یشتد فی أثرهم،إذ ضربه یهودی علی یده ضربة سقط منها الترس،فبادر یهودی آخر،فأخذ الترس،فغضب علی،فتناول باب الحصن،و کان من حدید،فقلعه،و ترس به عن نفسه» (1).

ص :43


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:ذخائر العقبی ص 73 و مسند أحمد ج 6 ص 8 و الدرر لابن عبد البر ص 198 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 216 و السیرة النبویة لابن هشام(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 798 و المناقب للخوارزمی ص 172 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و ینابیع المودة ج 2 ص 164 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 301 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220.

قال ابن إسحاق:حدثنی عبد اللّه بن حسن،عن بعض أهله،عن أبی رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:خرجنا مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»حین بعثه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»برایته،فلما دنا من الحصن خرج إلیه أهله فقاتلهم،فضربه رجل من یهود-و قد صرحوا بأنه مرحب (1)-فطرح ترسه من یده،فتناول علی بابا کان عند الحصن فترّس به عن نفسه،فلم یزل فی یده،و هو یقاتل،حتی فتح اللّه تعالی علیه الحصن.

ثم ألقاه من یده حین فرغ،فلقد رأیتنی فی نفر سبعة أنا ثامنهم،نجهد علی أن نقلب ذلک الباب،فما نقلبه (2).

ص :44


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و أعیان الشیعة ج 1 ص 405 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 419 و ج 8 ص 389.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام(ط المکتبة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 798 و المناقب للخوارزمی ص 172 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 301 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و مطالب السؤول ص 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 70 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و 626 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 137 و ج 12 ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و مناقب أهل البیت-

و عن زرارة،عن الإمام الباقر«علیه السلام»:انتهی إلی باب الحصن، و قد أغلق الباب فی وجهه،فاجتذبه اجتذابا،و تترس به،ثم حمله علی ظهره،و اقتحم الحصن اقتحاما،و اقتحم المسلمون،و الباب علی ظهره..

إلی أن قال«علیه السلام»:ثم رمی بالباب رمیا الخ.. (1).

قال الدیار بکری:ثم لما وضعت الحرب أوزارها ألقی علی ذلک الباب الحدید وراء ظهره ثمانین شبرا..و فی هذا قال الشاعر:

2)

-للشیروانی ص 140 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 11 و مجمع الزوائد ج 6 ص 152 و فتح الباری ج 7 ص 367 و الدرر لابن عبد البر ص 198 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 51 و الدر النظیم ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 212 و عیون الأثر ج 2 ص 139 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و راجع:الإصابة ج 2 ص 502. و راجع:تذکرة الخواص ص 27 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 216 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و 75 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و معارج النبوة ص 219 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و مسند أحمد ج 6 ص 8 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 51 عن المنتقی،و التوضیح،عن الطبرانی،و أحمد.

ص :45


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و ج 41 ص 280 و إعلام الوری ج 1 ص 208 و مدینة المعاجز ج 1 ص 176 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 125 و نهج الإیمان ص 324.

علی رمی باب المدینة خیبر

ثمانین شبرا وافیا لم یثلم (1)

غیر أن الحلبی قال:«قال بعضهم:فی هذا الخبر جهالة و انقطاع ظاهر.

قال:و قیل:و لم یقدر علی حمله أربعون رجلا.و قیل:سبعون.

و فی روایة:أن علیا کرم اللّه وجهه لما انتهی إلی باب الحصن اجتذب أحد أبوابه،فألقاه بالأرض،فاجتمع علیه بعده سبعون رجلا،فکان جهدا أن أعادوه إلی مکانه» (2).

و قال القسطلانی و غیره:«قلع علی باب خیبر،و لم یحرکه سبعون رجلا إلا بعد جهد» (3).

و روی البیهقی من طریقین:عن المطلب بن زیاد،عن لیث بن أبی سلیم،عن أبی جعفر محمد بن علی«علیه السلام»عن آبائه،قال:حدثنی جابر بن عبد اللّه:أن علیا«علیه السلام»حمل الباب یوم خیبر،حتی صعد علیه المسلمون فافتتحوها.و أنه جرب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلا.

ص :46


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة) ج 2 ص 737.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و الإصابة ج 2 ص 502 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و عن البیهقی،و الحاکم.
3- 3) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 383 عن الأنوار المحمدیة(ط بیروت) ص 98.

رجاله ثقات إلا لیث بن أبی سلیم،و هو ضعیف (1).

و فی شواهد النبوة:روی أن علیا«علیه السلام»بعد ذلک حمله علی ظهره،و جعله قنطرة حتی دخل المسلمون الحصن (2).

و هذا إشارة إلی وجود خندق کان هناک.

فلما أغلقوا باب الحصن صار أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه،فعالجه حتی فتحه،و أکثر الناس من جانب الخندق لم یعبروا معه،فأخذ أمیر المؤمنین«علیه السلام»باب الحصن فجعله علی الخندق جسرا لهم،حتی عبروا،فظفروا بالحصن،و نالوا الغنائم.

فلما انصرفوا من الحصن أخذه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بیمناه، فدحا به أذرعا من الأرض.و کان الباب یغلقه عشرون رجلا (3).

ص :47


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و 129 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 212 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 90 و البدایة و النهایة ج 4 ص 189 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و راجع:تذکرة الخواص ص 27 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و معارج النبوة ص 219 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن الحاکم،و البیهقی،و بحار الأنوار ج 21 ص 19 و فی هامشه عن المجالس و الأخبار ص 6.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:تحف العقول ص 346.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 41 ص 281 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 128 و عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126 و مدینة المعاجز ج 1 ص 175.

و خبّر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن رمیه«علیه السلام»باب خیبر أربعین شبرا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی نفسی بیده،لقد أعانه علیه أربعون ملکا (1).

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:روی أصحاب الآثار عن الحسن بن صالح،عن الأعمش،عن أبی عبد اللّه الجدلی قال:سمعت أمیر المؤمنین «علیه السلام»یقول:لما عالجت باب خیبر،جعلته مجنا لی،فقاتلتهم به،فلما أخزاهم اللّه،وضعت الباب علی حصنهم طریقا،ثم رمیت به فی خندقهم.

فقال له رجل:لقد حملت منه ثقلا.

فقال:ما کان إلا مثل جنتی التی فی یدی فی غیر ذلک المقام (2).

و لا عجب فی ذلک،فإنه هو الذی یقول:إنه ما قلع باب خیبر بقوة جسمانیة،و لکن بقوة إلهیة (3).

و قال بعض الصحابة:ما عجبنا-یا رسول اللّه-من قوته فی حمله و رمیه و إتراسه،و إنما عجبنا من إجساره،و إحدی طرفیه علی یده!

ص :48


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 19 و فی هامشه عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 128 و أعیان الشیعة ج 1 ص 339 و الثاقب فی المناقب ص 258 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 257 و مدینة المعاجز ج 1 ص 171 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و 17 و کشف الغمة ج 1 ص 215 و نهج الإیمان ص 323.
3- 3) ستأتی مصادر ذلک إن شاء اللّه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلاما معناه:یا هذا،نظرت إلی یده، فانظر إلی رجلیه.

قال:فنظرت إلی رجلیه،فوجدتهما معلقین،فقلت:هذا أعجب، رجلاه علی الهواء؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لیستا علی الهواء،و إنما هما علی جناحی جبرئیل (1).

و نقول:

لا مجال لاعتبار هذا من الخرافة،فإن اللّه تبارک و تعالی یفعل أعظم من ذلک لمن یشاء من عباده المخلصین و المجاهدین.و قد قال تعالی فی کتابه:

إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ

(2)

.

و أن یضع جبریل جناحه تحت قدمی علی«علیه السلام»هو أحد مفردات تثبیت الأقدام،و من أجلی مظاهر النصر الإلهی.

التشکیک غیر المنطقی
اشارة

قال القسطلانی:قال شیخنا:«قال بعضهم:و طرق حدیث الباب کلها واهیة،و لذا أنکره بعض العلماء» (3).

ص :49


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 281 عن روض الجنان.
2- 2) الآیة 7 من سورة محمد.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن المواهب اللدنیة و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737.

و فی بعضها قال الذهبی:إنه منکر.

و فی الإمتاع:و زعم بعضهم:أن حمل علی کرم اللّه وجهه الباب لا أصل له،و إنما یروونه عن رعاع الناس،و لیس کذلک.

ثم ذکر جملة ممن خرجه من الحفاظ» (1).

و نقول:

إن لنا هنا العدید من الوقفات،نجملها فیما یلی:

خبر قلع الباب صحیح

و تقدم أنهم زعموا:أن خبر قلع باب خیبر بعضه فیه جهالة،و بعضه فیه انقطاع،و بعضه ضعیف أو منکر..

بل فیهم من یقول:طرق حدیث الباب کلها واهیة،أو یقول:حدیث الباب لا أصل له،أو أنه یروی عن رعاع الناس..

و نقول:

أولا:إذا ثبت حدیث قلع الباب أو غیره من طریق أهل البیت«علیه السلام»فذلک یکفینا عن کل حدیث،لأن أهل البیت هم سفینة نوح، و هم أحد الثقلین الذین لن یضل من تمسک بهما.

ثانیا:لقد روی حدیث قلع باب خیبر محدثوا أهل السنة،و أثبته علماء

ص :50


1- 1) إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737.و راجع:کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 232

المسلمین فی کتبهم،و ذکروا أن أربعین أو سبعین رجلا عجزوا عن حمله..

فإذا کان هذا الحدیث مکذوبا أو مختلقا،فمعنی ذلک اتهام محدثی أهل السنة و علمائهم بالکذب و الإختلاق،لأنهم قد رووه و تناقلوه بأسانیدهم و فی مصادرهم..لأن روایة هذا الحدیث لا تنحصر بشیعة أهل البیت«علیهم السلام».

ثالثا:ضعف سند الحدیث لا یبرر الحکم علیه بأنه مکذوب أو موضوع،لأن الکذاب و الوضاع لا یکون جمیع ما یرویه مکذوبا،بل یکون الکثیر أو ربما أکثر ما یرویه صحیحا،و لکنه یدخل فیه بعض الموضوعات أو التحریفات التی توافق أغراضه.

إذ لو کان جمیع ما یقوله الوضاع و الکذاب موضوعا لم یجد من یروی عنه،فلا معنی للحکم الجازم بکذب حدیث قلع الباب حتی لو فرضنا أن راویه یتهم بالکذب أو بالوضع..

رابعا:لقد حکموا علی بعض طرق الحدیث:بأن فیه انقطاعا.

و قالوا عن خبر آخر:إن رجاله ثقات،باستثناء شخص واحد هو لیث بن أبی سلیم،مع أنه و إن ضعّف الکثیرون منهم لیثا هذا،و لکن آخرین منهم قد أثنوا علیه،و وصفوه بالصلاح و العبادة،و بغیر ذلک،و لم یصفه أحد بالکذب،و لا بالوضع علی الإطلاق..

بل غایة ما قالوه عنه:إنه ضعیف فی الحدیث،أو مضطرب الحدیث، أو لیّن الحدیث،أو نحو ذلک..و ذکروا هم أنفسهم أن سبب قولهم هذا:

هو أنه اختلط فی آخر عمره.

ص :51

فذلک یدل علی:أنه فی نفسه لیس من رعاع الناس،و إلیک طائفة من کلماتهم فیه،نأخذها من کتاب تهذیب التهذیب متنا و هامشا.

قال الذهبی:أحد العلماء،کوفی.

و قال ابن حجر فی تقریب التهذیب:صدوق،اختلط أخیرا،و لم یتمیز حدیثه،فترک.

و قال العجلی:جائز الحدیث.

و قال عبد الوارث:من أوعیة العلم.

و قال ابن معین:منکر الحدیث،صاحب سنة.

و قال عثمان ابن أبی شیبة:صدوق ضعیف الحدیث.

و قال ابن شاهین:فی الثقات.

و قال الساجی:صدوق فیه ضعف،کان سیّئ الحفظ،کثیر الغلط.

و قال البزار:کان أحد العبّاد،إلا أنه أصابه اختلاط،فاضطرب حدیثه،و إنما تکلم فیه أهل العلم بهذا،و إلا فلا نعلم أحدا ترک حدیثه..

و قال ابن سعید:کان رجلا صالحا عابدا..و کان ضعیفا فی الحدیث..

ثم ذکر:أنه کان یسأل عطاء،و طاووسا،و مجاهدا،فیختلفون فیه، فیروی أنهم اتفقوا من غیر تعمد.

و قال ابن حبان:اختلط فی آخر عمره،فکان یقلب الأسانید،و یرفع المراسیل الخ..

و قال الدار قطنی:صاحب سنة،یکتب حدیثه،إنما أنکر علیه الجمع

ص :52

بین عطاء،و طاووس،و مجاهد حسب..

و سئل عنه یحیی،فقال:لا بأس به.

و قال ابن عدی:له أحادیث صالحة،و قد روی عنه شعبة و الثوری، و مع الضعف الذی فیه یکتب حدیثه.

و قال محمد:لیث صدوق،یهم.

و قال فضیل بن عیاض:کان لیث أعلم أهل الکوفة بالمناسک.

و سأل ابن أبی حاتم أباه عنه،فقال:لیث عن طاووس أحب إلی من سلمة بن و هرام عن طاووس.

قلت:ألیس تکلموا فی لیث؟!

قال:لیث أشهر من سلمة.و لا نعلم روی عن سلمة إلا ابن عیینة، و ربیعة.

فهذه العبارات و أمثالها أفادت:أن اختلاطه فی آخر عمره هو السبب فی تکلمهم فی حدیثه،أما هو نفسه فقد وصفوه بأجل الأوصاف کما رأینا..

فإذا حصل الإطمئنان:بأن ما رواه إنما رواه قبل الإختلاط،خصوصا إذا تأیدت صحته من طرق أخری،کما فی روایة عبد اللّه بن حسن،عن بعض أهله،عن أبی رافع،و کذلک غیرها من الطرق التی ذکرها البیهقی فی دلائل النبوة،و ما أورده فی الإمتاع،فإن الروایة تصبح صحیحة،و لا یکون رواتها من الرعاع،و لیس فیها انقطاع و لا جهالة،و لا غیر ذلک.

رابعا:ذکر العلماء:أن تعدد طرق الحدیث یعد من الشواهد التی

ص :53

توصله إلی درجة الحسن (1).

و قال الزرقانی:«..و من القواعد:أن تعدد الطرق یفید:أن للحدیث أصلا» (2).

خامسا:ما معنی وصف رواة هذا الحدیث بأنهم من رعاع الناس..

و فیهم جعفر بن محمد،عن آبائه«علیهم السلام»،و فیهم أبو رافع،و عبد اللّه بن حسن،و سواهم ممن یعتمد علیهم نفس هؤلاء الجارحین و یصفونهم بالأوصاف الحمیدة،و یثنون علیهم الثناء الجمیل،و یعظمونهم؟!

اختلافات لا أثر لها

إن الروایات المتعارضة هی تلک التی یکون موضوعها و محمولها واحدا ذاتا،و زمانا و مکانا،و جهة،و شرطا و إضافة،و قوة،و فعلا،و فی الکل و الجزء و غیر ذلک..و لکن إحداها تثبت هذا المحمول لذلک الموضوع،و الأخری تنفیه..

و فی مثل هذه الحال لا بد من طرح الروایتین،إن لم یمکن ترجیح إحداهما بمرجح مقبول و معقول،و طرح الأخری،أو إذا لم یمکن الأخذ بهما معا بإسقاط التناقض،باکتشاف الخلل فی أحد العناصر التی یتحقق بها التنافی،بشرط أن لا یکون جمعا تبرعیا اقتراحیا،لیس له شاهد یؤیده.

ص :54


1- 1) راجع:نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و تحفة الأحوذی ج 2 ص 372.
2- 2) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 6 ص 490.

و قد نجد فی أحادیث ما جری فی خیبر بعض الروایات التی یظن لأول وهلة أنها متناقضة،فإذا تأمل فیها الباحث اکتشف أنها لیست کذلک، و نذکر منها ما یلی:

1-أربعون أم سبعون

تقدم:أن الذین حاولوا حمل الباب الذی أخذه علی«علیه السلام»بیده هم ثمانیة رجال،و فی أخری أنهم أربعون،و فی ثالثة:سبعون رجلا..فقد یتخیل أن ثمة تناقضا..

و یمکن الجواب بأن من الممکن أن تکون هناک أکثر من محاولة لحمل ذلک الباب،أو لتحریکه،فحاول ثمانیة رجال،ثم أربعون،و فی مرة ثالثة حاول سبعون،فعجزوا جمیعا عن حمله..

فلا یمکن إحراز توفر عناصر التناقض فی هذا المورد،لیکون ذلک من موجبات ضعف أو سقوط الروایة عن الإعتبار..

2-باب واحد أو بابان..

و فی بعض الروایات:أن علیا«علیه السلام»اقتلع باب الحصن، و بعضها الآخر یقول:إن ترسه طرح من یده،فوجد عند الحصن بابا، فأخذه فترس به عن نفسه.

و یجاب:بأن الروایتین صریحتان بالإختلاف الموجب لدفع الشبهة، فإحداهما:تصرح بأنه قد اقتلع باب الحصن حین کان یهاجمه..و الأخری:

تصرح بأنه وجد بابا عند الحصن فترس به عن نفسه،أی قبل اقتلاع باب

ص :55

الحصن..و لا مانع من حصول کلا الأمرین.

و بذلک تنحل الإختلافات الأخری التی تقول:تارة إن الباب من الحجر تارة،و إنه من الحدید تارة أخری..

و لعل بعض الرواة قد خلط فی توصیفه للباب المقتلع بما هو وصف للباب الملقی علی الأرض،أو عکس ذلک.

و لعل إحدی الروایتین،التی تقول:إنه لم یستطع الثمانیة أن یقلبوه ناظرة إلی أحد البابین،و الأخری تتحدث عن عجز الأربعین و السبعین عن الباب الآخر..

3-المناداة من السماء

و کذلک الحال بالنسبة للمناداة من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

حیث ذکرت روایات أن ذلک کان فی أحد،و أخری إنه کان فی بدر، و ثالثة إنه کان فی خیبر،أو غیرها..

فظهر التناقض بین هذه الأخبار..

و نجیب:بأنه لا مانع من أن یکون النداء بذلک من السماء قد حصل فی المواطن الثلاثة:بدر،و أحد،و خیبر..و سواها..إذ لم تصرح أیة واحدة منها بنفی حصول ذلک فی غیر موردها..بل اقتصرت علی التنویه بحصول ذلک فی الواقعة التی تتحدث عنها..

ص :56

لا سیف إلا ذو الفقار فی المواطن الثلاثة

قلنا:إن الروایات ذکرت أن الناس سمعوا تکبیرا من السماء فی ذلک الیوم،و سمعوا نداء یقول:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»لما شطر مرحبا شطرین نزل جبرئیل من السماء متعجبا،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ممّ تعجبت؟!

فقال:إن الملائکة تنادی فی صوامع جوامع السماوات:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

و ذکر أحمد فی الفضائل:أنهم سمعوا تکبیرا من السماء فی ذلک الیوم، و قائلا یقول:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فاستأذن حسان بن ثابت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن ینشد شعرا،فأذن له،فقال:

جبریل نادی معلنا

و النقع لیس بمنجلی

ص :57


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 40 عن مشارق أنوار الیقین،و راجع:حلیة الأبرار للبحرانی ج 2 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 319 و مجمع النورین ص 178 و 194 و شجرة طوبی ج 2 ص 292.

و المسلمون قد احدقوا

حول النبی المرسل

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

قال سبط ابن الجوزی:«فإن قیل:قد ضعّفوا لفظة:لا سیف إلا ذو الفقار.

قلنا:الذی ذکروه:أن الواقعة کانت فی یوم أحد.

و نحن نقول:إنها کانت فی یوم خیبر».و کذا ذکر أحمد بن حنبل فی الفضائل.

و فی یوم أحد،فإن ابن عباس قال:لما قتل علی«علیه السلام»طلحة بن أبی طلحة حامل لواء المشرکین صاح صائح من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

قالوا:فی أسناد هذه الروایة عیسی بن مهران،تکلم فیه،و قالوا:کان شیعیا.

أما یوم خیبر فلم یطعن فیه أحد من العلماء» (2).

و قیل:إن ذلک کان یوم بدر.و الأول أصح.

ص :58


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 167 و نهج الإیمان لابن جبر ص 177 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 17 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 52 و الغدیر ج 2 ص 59 و ج 7 ص 205 و تذکرة الخواص ص 16.
2- 2) الغدیر للأمینی ج 2 ص 60 عن تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی ص 16.
مضمون النداء دلالة و معنی

قد تحدثنا فی واقعة أحد عن بعض ما نستفیده من هذا النداء،و نزید هنا الأمور التالیة:

الأول:إن هذا التکبیر و ذلک النداء حجة قاطعة علی الأعداء،و علی الأولیاء،یفرض علیهم الیقین بحقانیة هذا الدین،و بأنه مرعی من اللّه،و أنه ظاهر و منصور لا محالة.

فلا معنی لاستمرار المکابرة،و لا مبرر للقتال،إلا إذا اعتقد هؤلاء الناس أنهم أقوی من اللّه،و أن بإمکانهم أن یغلبوا ربهم،و یفرضوا علیه إرادتهم.

لا بد أن تزیل عنهم هذه الکرامة(المعجزة)کل شبهة،و تغنیهم عن الأدلة و البراهین..و تفهمهم أن حربهم علی الإسلام و المسلمین،حرب باغیة و ظالمة و بلا مبرر،و أنهم إنما ینقادون فیها لشهواتهم،و عصبیاتهم و أهوائهم..

کما أنه لا بد لأهل هذا الدین من أن یتعمق و یترسخ إیمانهم به،و یزول کل تردید أو شبهة لهم فیه،و لا بد أیضا من أن یزول الخوف عنهم،و أن تزید صلابتهم فی الدفاع عنه..

فما معنی فرارهم من الزحف هنا..و ما المبرر لفرارهم فی حنین و أحد، و ذات السلاسل،و قریظة و غیرها من المواطن؟!

ثم إن ذلک لا بد أن یسقط همینة القوة من نفوسهم،فلا مجال بعد للإنبهار بکثرة الأعداء،أو بحسن عدتهم و ظهور قوتهم..

ص :59

الثانی:إن هذا النداء یتضمن تعریضا بأولئک الهاربین،و یبین أن سیوفهم لیست سیوفا حقیقة،و إنما هی أشکال سیوف..لأن السیف لا بد أن یجد موقعه فی رقاب أهل البغی و الطغیان،و الجحود،و دوره فی الذب عن الحق و أهله،فإذا لم یحصل ذلک فإن وجوده یکون کعدمه..فیصح نفی صفة السیف عنه..

الثالث:إن الفتوة و الرجولة،تعنی القوة،و المنعة،و القوة تؤثر فیما عداها و تفعل فیه،و الضعف منفعل و محل لظهور الأثر..فإذا أصبحت القوة بلا أثر،فإن وجودها أیضا کعدمها..و لذلک صح النداء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

الرابع:إن أهم سبب للعناد و الجحود،و المکابرة لدی المشرکین و الیهود هو الشعور بالقوة،و الإعتماد علی الکثرة فی العدد،و علی حسن العدة و توفرها.و قد أظهرت الحروب التی سلفت،ابتداء من بدر،مرورا بأحد،و حمراء الأسد،و النضیر،و قینقاع،و الخندق و قریظة،و ظهر الآن فی خیبر:أن ما اعتمد علیه المشرکون و الیهود فی هذه المواطن و سواها لم یکن مفیدا،و لا مؤثرا،بل سقط کله تحت أقدام رجل واحد اسمه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و کان نصیب أهل الکثرة و العدة و العدد هو الفناء،و الدمار،و السقوط و البوار،و ظهر لهم أن اللّه أکبر من کل شیء عندهم،و أن کل ما سوی اللّه یباب و سراب..

اهتزاز حصن خیبر

و رووا:أنه لما اقتلع علی«علیه السلام»باب خیبر اهتز الحصن کله،

ص :60

حتی سقطت صفیة عن سریرها،فشجها جانب السریر (1).و هی کرامة صنعها اللّه تعالی لعلی«علیه السلام»،کان لا بد أن یعرف بها یهود خیبر کلهم،لتقوم بذلک الحجة علیهم..و لیتناقل الناس هذا الحدث الکبیر، و یعرف النساء و الرجال،و الصغار و الکبار..لیحیی من حیی عن بینة، و یهلک من هلک عن بینة.

و ذلک منه تعالی لطف بالأحیاء منهم،لأنه یتضمن فتح باب الهدایة لهم..

و کان اهتزاز الحصن کله هو الوسیلة الفضلی التی لا مجال للریب فیها و الأداة الأصلح لهذا التعریف..کما هو ظاهر لا یخفی..

ما قلعته بقوة جسمانیة

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قال:ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة،و لکن بقوة إلهیة (2).

ص :61


1- 1) معارج النبوة ص 323 و 219 و مشارق أنوار الیقین ص 170 و حلیة الأبرار ج 2 ص 161 و مدینة المعاجز ج 1 ص 425 و بحار الأنوار ج 21 ص 40 و شجرة طوبی ج 2 ص 293 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 576.
2- 2) المواقف للإیجی ج 3 ص 628 و 638 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن شرح المواقف،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 316 و الطرائف لابن طاووس ص 519 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم ص 257 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 430 و بحار الأنوار ج 55 ص 47 و ج 70 ص 76 و ج 84-

و فی نص آخر:أن عمر سأل علیا«علیه السلام»قال:یا أبا الحسن، لقد اقتلعت منیعا،و أنت ثلاثة أیام خمیصا،فهل قلعتها بقوة بشریة؟!

فقال«علیه السلام»:ما قلعتها بقوة بشریة،و لکن قلعتها بقوة إلهیة، و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضیة (1).

و جاء فی رسالته«علیه السلام»لسهل بن حنیف قوله:«و اللّه،ما قلعت باب خیبر،و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعا بقوة جسدیة،و لا حرکة غذائیة،لکننی أیدت بقوة ملکوتیة،و نفس بنور ربها مضیئة،و أنا من أحمد کالضوء من الضوء الخ..» (2).

و نقول:

1-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»عرف نفسه فعرف ربه،عرف فی نفسه الضعف،فعرف أن القوة من اللّه،و عرف فی نفسه الحاجة،فعرف اللّه تعالی بالغنی،و عرف نفسه بأنها مخلوقة،فعرف ربه بالخالقیة،و هکذا..

فاستمد کل کمالاته منه تعالی.

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه حین قلع باب خیبر،و جعله ترسا،أو جعله

2)

-ص 32 و ج 99 ص 138 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 222 و الدر النظیم ص 271 و کشف الیقین ص 141.

ص :62


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 40 عن مشارق أنوار الیقین.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 307 و(ط مؤسسة البعثة)ص 604 و بحار الأنوار ج 21 ص 26 و نهج السعادة ج 5 ص 21.

جسرا،یعبر علیه الناس..کان أشد تذکرا للّه تعالی،و رؤیة لنعمه،و إحساسا بکرمه،و ألطافه،و أعمق شعورا بفضله علیه،فجاء اعترافه بهذه الحقیقة التی یراها رأی العین بمثابة الشکر و التعظیم له تعالی،و لیعلمنا أن علی الإنسان أن لا یغتر بنفسه،و أن یستکین و یخضع أمام عظمة ربه تبارک و تعالی..

2-إن قوله هذا«علیه السلام»یهدف إلی إبعاد شبح الغلو فیه، بتقویض مبررات هذا الغلو،لأن مبرر الغلو هو توهم أن یکون«علیه السلام»قد قلع الباب بقوته الجسدیة..و هذا درس آخر للناس،یتضمن أن علیهم أن لا یأخذوا الأمور علی ظواهرها،بل لا بد من التدبر و التفکر، و وضع کل شیء فی موضعه.و لا غرو فإنه«علیه السلام»کان یهتم بالحفاظ علی صفاء الإیمان،و نقاء العقیدة من أیة شائبة أو عائبة..

3-إنه«علیه السلام»أوضح:أن الإطمئنان بلقاء اللّه تعالی،یهون علی النفس الإنسانیة الإقدام علی کل أمر تعرف أن فیه رضا اللّه تعالی..أما من أخلد إلی الأرض،فإنه لن یحقق شیئا،و لن یقدم علی شیء ذی بال.بل هو سوف یعیش الضعف و الهروب،و الفشل الذریع،و الخیبة القاتلة،و الخزی فی الدنیا،و الخسران فی الآخرة..

القموص لیس آخر ما فتح

و قد صرحت بعض الروایات:بأن حصن القموص لیس هو آخر الحصون التی فتحها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام».

بل هناک قلعة أخری فتحت بعده،یقول النص:

«و لما فتح علی حصن خیبر الأعلی بقیت لهم قلعة فیها جمیع أموالهم،

ص :63

و مأکولهم.و لم یکن علیها حرب بوجه من الوجوه.

فنزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محاصرا لمن فیها،فصار إلیه یهودی منهم،فقال:یا محمد،تؤمننی علی نفسی،و أهلی،و مالی،و ولدی، حتی أدلک علی فتح القلعة؟!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنت آمن،فما دلالتک؟!

قال:تأمر أن یحفر هذا الموضع؛فإنهم یصیرون إلی ماء أهل القلعة، فیخرج و یبقون بلا ماء،و یسلمون إلیک القلعة طوعا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أو یحدث اللّه غیر هذا و قد أمناک..

فلما کان من الغد رکب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغلته،و قال للمسلمین:اتبعونی.

و سار نحو القلعة،فأقبلت السهام و الحجارة نحوه،و هی تمر عن یمنته و یسرته،فلا تصیبه و لا أحدا من المسلمین شیء منها حتی وصل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی باب القلعة.

فأشار بیده إلی حائطها،فانخفض الحائط حتی صار مع الأرض،و قال للناس:ادخلوا القلعة من رأس الحائط بغیر کلفة» (1).

و نقول:

تستوقفنا هنا أمور عدیدة،نکتفی منها بما یلی:

ص :64


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 164 و 165 و بحار الأنوار ج 21 ص 30 و 31 عنه.

1-إن هذه الروایة إذا صحت،فإنها تکون حجة علی الیهود،تفرض علیهم التخلی عن اللجاج و العناد،و توجب علیهم قبول الحق..و تکون أیضا آیة للمسلمین،تقوی من ثباتهم،و تربط علی قلوبهم.و تعرفهم بأن اللّه سبحانه یرعی نبیه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحفظه،و یسهل له العسیر،و أن انتصاره لیس متوقفا علی أحد منهم،و لا منوطا بهم.

فإذا فروا،فإن فرارهم یحرمهم من الخیرات و البرکات،و یوجب لهم المذلة فی الدنیا،و الخسران فی الآخرة..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعمل بمشورة الیهودی،و استعاض عنها بإظهار هذا الأمر الخارق للعادة،لیسهل علی الناس تحصیل القناعة بهذا الدین،و الدخول فی زمرة أهل الإیمان،و التخلی عن الإستکبار و الجحود..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»رغم عدم عمله بمشورة ذلک الیهودی، لکنه لم یلغ الأمان الذی أعطاه إیاه،بل هو قد صرح بأنه ملتزم به،و حافظ له..

4-نحتمل جدا أن تکون هذه القضیة هی الروایة الصحیحة التی أوردناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، أبواب غزوة خیبر،و فیها:أن بعض الیهود دل النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی دبول(أی جدول،أو نفق)للیهود تحت الأرض،و أنهم سوف یخرجون منه..

و ربما تکون أیضا هی الأصل للروایة الأخری التی تزعم:أن النبی

ص :65

«صلی اللّه علیه و آله»قد سمم لهم المیاه التی یشربون منها.و قد عبرنا عن شکنا بصحة هذه الروایة أیضا.

و للروایة الثالثة التی تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»رمی حصن النزار بکف من تراب فساخ،و لم یبق له أی أثر.و ذلک بعد قتال و حصار..

تواتر حدیث جهاد علی علیه السّلام فی خیبر

لقد روی حدیث جهاد علی«علیه السلام»فی خیبر جم غفیر،و جماعة کثیرة،منهم:

1-علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-الحسن المجتبی«علیه السلام».

3-سهل بن سعد.

4-حسان بن ثابت.

5-بریدة الأسلمی.

6-سوید بن غفلة.

7-أبو لیلی الأنصاری.

8-عبد الرحمن بن أبی لیلی.

9-ابن عباس.

10-عمر بن الخطاب.

11-أنس بن مالک.

12-أبو هریرة.

ص :66

13-سلمة بن الأکوع.

14-سعد بن مالک.

15-عمران بن حصین.

16-الضحاک الأنصاری.

17-أبو سعید الخدری.

18-أبو رافع.

19-ابن عمر.

20-جابر بن عبد اللّه الأنصاری.

21-عامر بن سعد.

22-سعد بن أبی وقاص.

23-حذیفة.

و معنی ذلک:أن هذا الحدیث متواتر،و الحدیث المتواتر قطعی الصدور، و لا ینظر فی رجال أسناده.

علی علیه السّلام یفتح خیبر وحده

تؤکد النصوص المتقدمة علی أن علیا«علیه السلام»هو الذی فتح خیبر دون سواه،فقد ذکرت:أنه لما خرج أهل الحصن،بقیادة الحارث أخی مرحب،هاجموا أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»«فانکشف

ص :67

المسلمون،و ثبت علی» (1).

و یقول علی«علیه السلام»مخاطبا یهودیا سأله عن علامات الأوصیاء:

«إنّا وردنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مدینة أصحابک خیبر، علی رجال من الیهود و فرسانها،من قریش و غیرها،فتلقونا بأمثال الجبال، من الخیل،و الرجال،و السلاح،و هم فی أمنع دار،و أکثر عدد،کل ینادی، و یدعو،و یبادر إلی القتال،فلم یبرز إلیهم من أصحابی أحد إلا قتلوه.

حتی إذا احمرت الحدق،و دعیت إلی النزال،و أهمت کل امرئ نفسه، و التفت بعض أصحابی إلی بعض،و کل یقول:یا أبا الحسن،انهض.

فأنهضنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی دارهم،فلم یبرز إلی منهم أحد إلا قتلته،و لا یثبت لی فارس إلا طحنته،ثم شددت علیهم شدة اللیث علی فریسته حتی أدخلتهم جوف مدینتهم،مسددا علیهم،فاقتلعت باب حصنهم بیدی،حتی دخلت علیهم مدینتهم وحدی،أقتل من یظهر فیها من رجالها،و أسبی من أجد من نسائها،حتی افتتحتها وحدی،و لم یکن لی فیها معاون إلا اللّه وحده» (2).

ص :68


1- 1) راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و 333 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 386 و أعیان الشیعة ج 1 ص 271 و 403.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 38 ص 171 و الخصال ج 2 ص 16 و(ط مرکز-

و هذا صریح فی:أن الذین کانوا مع علی«علیه السلام»قد هربوا عنه، و بقی«علیه السلام»وحده،و بالتالی یکون«علیه السلام»قد أخذ المدینة وحده.

ثم إن فی هذا النص الذی ذکرناه إشارات عدیدة،منها:

1-قد یقال:إنه«علیه السلام»ذکر:أن الیهود لم یکونوا وحدهم فی خیبر،بل کان معهم فرسان،من قریش،و من غیرها.و قد بقوا یحاربون معهم إلی النهایة..مع أن الیهود لم یکن معهم أحد من قریش..

و یجاب:

أولا:لعل بعض فرسان قریش التحقوا بهم لمساعدتهم..

ثانیا:لعل کلمة:من قریش و من غیرها،أرید بها توضیح المراد من الذین وردوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد کان فیهم من قریش و غیرها،و کلهم سمع عن فرسان الیهود،و أخذتهم الرهبة منهم.

2-أن أعداد مقاتلی خیبر کانت کبیرة جدا،حتی إنه«علیه السلام» یصفهم بأمثال الجبال من الرجال،و الخیل،و السلاح،و بأنهم قد قاتلوا المسلمین بأکثر عدد،و أمنع دار..

3-أن رغبة الیهود و من معهم فی الحرب کانت جامحة و قویة بصورة غیر عادیة..

2)

-النشر الإسلامی)ص 369 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 127 و الإختصاص للمفید ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364.

ص :69

4-یظهر من کلامه«علیه السلام»:أن عدد القتلی من المسلمین لم یکن قلیلا،حیث قال:فلم یبرز من أصحابی أحد إلا قتلوه.

5-أن المسلمین تضایقوا إلی حدّ أن کلا منهم قد أهمته نفسه.

6-أنهم کانوا یرون:أن أحدا سواه«علیه السلام»لا یستطیع کشف هذه الغمة عنهم،فکانوا یحثونه علی مباشرة الحرب،رغم ما هو فیه من رمد فی العین،و صداع فی الرأس.

7-أنه«علیه السلام»قد طحن ذلک العدو طحنا،حتی أدخلهم إلی جوف حصنهم.

8-أنه«علیه السلام»قد اقتلع باب حصنهم،و دخل وحده،و لم یشارکه المسلمون فی ذلک،فإن کانوا قد شارکوه فإنما کان ذلک بعد سکون ریاح الحرب..و انحسار کل خطر.

9-و الأهم من ذلک:تأکیده«علیه السلام»علی أنه هو الذی فتح خیبر،و أن أحدا غیر اللّه تعالی لم یعنه علی ذلک.

فلا یصح قولهم:«و قام الناس مع علی حتی أخذ المدینة».

لأن الناس بعد أن قاموا معه انهزموا أمام الیهود من أهل الحصن.

و لکن حین هاجمهم علی«علیه السلام»،و أخذ بابا کان عند الحصن، ثم قتل«علیه السلام»مرحبا و سائر الفرسان،انهزم الیهود إلی داخل حصنهم،فاقتلع«علیه السلام»بابه،و هاجمهم،فثاب إلیه المسلمون،و حمل «علیه السلام»باب الحصن بیده،و صار المسلمون یصعدون علیه،و یمرون إلی الحصن،فلما حصل له ما أراد ألقاه خلف ظهره ثمانین شبرا..

ص :70

فلم یساعده المسلمون فی الفتح،کما تحاول بعض الروایات أن تدّعیه، بل الحقیقة،کل الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»قد فتح الحصن وحده، و من دون مساعدة أحد.

و لأجل ذلک:نسب النبی«صلی اللّه علیه و آله»الفتح إلی علی«علیه السلام»کما تقدم.فقال:لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یدیه.

کما أن نفس روایات الفتح فیها تصریحات عدیدة بأنه«علیه السلام» هو الذی أخذ المدینة،و لا تشیر طائفة منها إلی مشارکة أحد له فی ذلک، فراجع النصوص فی مصادرها تجد صحة ذلک.

بل هو«علیه السلام»قد فتح الحصن قبل أن یلحق آخر الناس بأولهم، کما صرحت به بعض الروایات (1).

و فی نص آخر:عن عبد اللّه بن عمر،قال:«فلا و اللّه ما تتامت الخیل

ص :71


1- 1) الإصابة ج 2 ص 502 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 466 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 521 و کنز العمال ج 10 ص 463 و بحار الأنوار ج 21 ص 22 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 110 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 55 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 5 ص 422 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 509.

حتی فتحها اللّه علیه» (1).

و تقدم:أنهم قالوا فی الحدیث الوارد فی تفسیر قوله تعالی: ..وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (2):«أجمعوا علی أنه فتح خیبر،و کان ذلک بید علی بن أبی طالب بإجماع منهم».

و هذا،و سواه یجعلنا نعتقد:أن ذلک من الواضحات،فلا حاجة إلی تکثیر النصوص و المصادر.

جراح علی علیه السّلام فی خیبر

عن علی«علیه السلام»قال:جرحت فی وقعة خیبر خمسا و عشرین جراحة،فجئت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رأی ما بی بکی.و أخذ من دموع عینیه،فجعلها علی الجراحات،فاسترحت من ساعتی (3).

و نقول:

دل هذا الخبر علی ما یلی:

أولا:إن هذه الروایة لم تتضمن أمرا غیر مألوف،فإن ما ذکرته من کثرة جراح علی«علیه السلام»فی خیبر لا توجب الریب فیها،فقد کان

ص :72


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 406.
2- 2) الآیة 18 من سورة الفتح.
3- 3) کمال الدین و تمام النعمة ص 542 و بحار الأنوار ج 51 ص 228 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 48 و إلزام الناصب ج 1 ص 270.

«علیه السلام»و کأنه یقاتلهم وحده،حیث سبق الجمیع إلیهم.و لم یکن أحد أقرب إلیهم منه،و قد لحقوا به،و قد فتحها..و لا بد أن تناله سهامهم و رماحهم،و حتی سیوفهم.فلماذا لا تصیبه الجراحات الکثیرة،و هو یواجه عشرات،بل مئات الرجال؟!

ثانیا:إن للأنبیاء،و الأوصیاء،و الأولیاء،و أدعیتهم،و لمساتهم،و لریقهم و عرقهم،و کل ما هو منهم آثارا لا یمکن إنکارها فی الشفاء،و فی سائر الأحوال،و فوائد جلیلة و کبیرة،فی الکثیر الکثیر من الموارد و الحالات..

فما ورد فی هذه الروایة من تغیر حال علی«علیه السلام»بمجرد جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»من دموع عینیه علی الجراحات،لیس بالأمر المستغرب،فکم لهذا الأمر من نظیر فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إن ذلک یسقط مقولات من ینکر التبرک و الإستشفاء،بالأنبیاء و بآثارهم،و ریقهم،و دموعهم،و عرقهم.

رابعا:یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»لم یقل:فشفیت من ساعتی.بل قال:فاسترحت من ساعتی،فاللّه تعالی یرید الکرامة الإلهیة،و البرکات النبویة من جهة،ثم هو نیله ثواب الجهاد،و معانات آلام الجراح من جهة أخری.

اللمسات الأخیرة

قال العلیمی المقدسی:کان فتح خیبر فی صفر علی ید علی«علیه السلام» (1).

ص :73


1- 1) الأنس الجلیل(ط الوهبیة)ص 179.

و عن آیة: لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ.. (1)

قال جابر:«أولی الناس بهذه الآیة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،لأنه تعالی قال: وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (2)أجمعوا علی أنه فتح خیبر.و کان ذلک بید علی بإجماع منهم» (3).

و فی هذه المناسبة یقول حسان بن ثابت:

و کان علی أرمد العین یبتغی

دواء فلما لم یحس مداویا

شفاه رسول اللّه منه بتفلة

فبورک مرقیا و بورک راقیا

و قال سأعطی رایة القوم فارسا

مکینا شجاعا فی الحروب مجاریا

یحب إلهی و الإله یحبه

به یفتح اللّه الحصون الأوابیا

فخص لها دون البریة کلها

علیا و سماه الولی المؤاخیا (4)

و البیت الأوسط حسب روایة المفید کما یلی:

ص :74


1- 1) الآیة 18 من سورة الفتح.
2- 2) الآیة 18 من سورة الفتح.
3- 3) کفایة الطالب(ط الغری)ص 120 عن الخوارزمی،و راجع:بحار الأنوار ج 36 ص 121 و المناقب للخوارزمی ص 276 و کشف الغمة ج 1 ص 311 و غایة المرام ج 4 ص 288.
4- 4) الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 217 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 64 و 128 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و رسائل المرتضی ج 4 ص 104 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 320 و مصادر کثیرة أخری.

و قال سأعطی الرایة الیوم صارما

کمیا محبا للرسول موالیا (1)

و جاء فی خطبة الإمام الحسن«علیه السلام»بعد شهادة أمیر المؤمنین «علیه السلام»،قوله:منها قوله«صلی اللّه علیه و آله»:

لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله.و یقاتل جبرئیل عن یمینه،و میکائیل عن یساره،ثم لا ترد رایته حتی یفتح اللّه علیه (2).

ص :75


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 128 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 320 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 499 و روضة الواعظین ص 131 و رسائل المرتضی ج 4 ص 106 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 39 ص 16 و ج 41 ص 87 و إعلام الوری ج 1 ص 365 و الدر النظیم ص 176 و 398.
2- 2) راجع:خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 61 و ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 208 و(ط دار الأسوة)ج 2 ص 212 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 303 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 112 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 412 و ج 15 ص 632 و ج 16 ص 250 و ج 21 ص 480 و ج 23 ص 123 و ج 26 ص 487 و ج 30 ص 181 و ج 31 ص 284 و ج 32 ص 266.

ص :76

الفصل السادس

اشارة

فدک..و حدیث رد الشمس..

ص :77

ص :78

حدود فدک

فدک:قریة بالحجاز-بینها و بین المدینة یومان،و قیل:ثلاثة-أفاءها اللّه علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی سنة سبع للهجرة صلحا،فکانت خالصة له«صلی اللّه علیه و آله».و فیها عین فوارة،و نخل کثیر.

روی عبد اللّه بن حماد الأنصاری:أن دخلها کان أربعة و عشرین ألف دینار فی کل سنة (1).

و فی روایة غیره:سبعین ألف دینار (2).

حدیث فدک

زعموا:أن أهل فدک لما سمعوا ما جری فی فتح حصن الناعم فی خیبر

ص :79


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 379 و ج 29 ص 116 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و ج 9 ص 478 و مجمع النورین ص 117 و 118 و اللمعة البیضاء ص 300 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 113.
2- 2) کشف المحجة ص 124 و سفینة البحار ج 7 ص 45 و بحار الأنوار ج 29 ص 123 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و ج 9 ص 478 و مجمع النورین ص 118 و اللمعة البیضاء ص 300.

انصاعوا للصلح،رغم أنهم کانوا قد ترددوا فی بادئ الأمر،فارسلوا إلی النبی جماعة منهم،فبعد القیل و القال صالحوه علی أن لهم نصف أرضها، و للنبی النصف الآخر،فلما أجلاهم عمر،هم و أهل خیبر إلی الشام اشتری منهم حصتهم بمال من بیت المال (1).

و فی نص آخر:لما سمعوا ما فعل المسلمون بأهل خیبر،بعثوا إلی رسول اللّه یسألونه أن یسیرهم أیضا،و یترکوا الأموال،ففعل (2).

و هذا هو قول ابن اسحاق.

و نقول:

أولا:لا صحة لما زعموه،من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»صالحهم علی نصف أرضهم،ثم اشتری عمر منهم النصف الآخر..

ص :80


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 760 و اللمعة البیضاء ص 297 و 300 و راجع:السقیفة و فدک للجوهری ص 99 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 210 و 211 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 194 و فتوح البلدان ج 1 ص 33 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 225.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 421 و بحار الأنوار ج 21 ص 6 و الدرر لابن عبد البر ص 201 و مجمع البیان ج 9 ص 203 و تفسیر البغوی ج 4 ص 197 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 50 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 302 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800 و اللمعة البیضاء ص 297 و معجم ما استعجم ج 2 ص 523.

و قد تحدثنا عن ذلک فی الجزء الثامن عشر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و نکتفی هنا بالإشارة إلی التناقض الذی وقع فیه هؤلاء.

فقد ذکر النص الذی أشار إلی ذلک:أنهم عرضوا أن یجلیهم،فإذا کان أوان جذاذها،جاؤا فجذوها،فأبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یقبل ذلک..

و قال لهم محیصة بن مسعود:ما لکم منعة و لا حصون،و لا رجال،و لو بعث إلیکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مائة رجل لساقوکم إلیه،فوقع الصلح بینهم بأن لهم نصف الأرض بتربتها (1).

فما معنی أن یصالحهم علی نصف الأرض بتربتها بعد أن رضوا بالجلاء؟!فمن یرضی بالجلاء،هل یعطی نصف الأرض؟!ألا یعد ذلک سفها و تضییعا؟!

کما أنه لا معنی لأن یطلبوا الجلاء،ثم أن یأتوا أوان الجذاذ،فیجذوا النخل،فإن من یجلو عن الأرض لا یبقی له علاقة بها،و لا یسمح له بالإحتفاظ بغلتها و محاصیلها و شجرها.

فظهر:أن هذا النص ظاهر التناقض،بدیهی السقوط..

یضاف إلی ذلک:ما سیأتی من التصریح:بأن الصلح وقع علی حقن

ص :81


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 138 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 50 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 707.

دمائهم و حسب (1).

و نحن هنا لا نرید التحقیق الشامل فی موضوع فدک،و لکننا نود أن نشیر إلی بعض ما یرتبط منها بسیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فنقول:

الرایة لعلی علیه السّلام فی فدک

قالوا:لما فرغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر عقد لواء ثم قال:من یقوم إلیه،فیأخذه بحقه،و هو یرید أن یبعث به إلی حوائط فدک.

فقام الزبیر إلیه،فقال:أنا.

فقال:أمط عنه.

ثم قام إلیه سعد،فقال:أمط عنه.

ثم قال:یا علی،قم إلیه فخذه.

فأخذه فبعث به إلی فدک فصالحهم علی أن یحقن دماءهم،فکانت حوائط فدک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خاصا خالصا.

فنزل جبرئیل فقال:إن اللّه عز و جل یأمرک أن تؤتی ذا القربی حقه.

قال:یا جبرئیل،و من قربای؟!و ما حقها؟!

قال:فاطمة،فأعطها حوائط فدک،و ما للّه و لرسوله فیها.

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة،و کتب لها کتابا،جاءت

ص :82


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و 23 و 32 و إعلام الوری ج 1 ص 209 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 291 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 110.

به بعد موت أبیها إلی أبی بکر،و قالت:هذا کتاب رسول اللّه لی و لا بنیّ (1).

و عن أبی سعید الخدری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الرایة فهزها ثم قال:من یأخذها بحقها؟!

فجاء فلان،فقال:أنا.

فقال:أمط.

ثم جاء آخر فقال:أنا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أمط.

فعل ذلک مرارا بجماعة..

ثم قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی کرم وجه محمد،لأعطینها رجلا لا یفر.

هاک یا علی.

فانطلق،و فتح اللّه خیبر علی یدیه.

و فی مسند أحمد:حتی فتح اللّه علیه خیبر و فدک،و جاء بعجوتها و قدیدها (2).

ص :83


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و 23 و إعلام الوری ج 1 ص 209 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 291.
2- 2) راجع:تذکرة الخواص ص 25 عن أحمد فی الفضائل،و مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و مسند أحمد(ط دار صادر)ج 3 ص 16 و البدایة و النهایة ج 4-

و فی مجمع الزوائد:ذکر أن الزبیر طلبها أیضا (1).

و نقول:

لنا هنا وقفات هی التالیة:

فی خیبر؟!أو فی فدک؟!

صرحت الروایة المتقدمة:بأن عرض اللواء علی من یأخذه کان بعد الفراغ من خیبر،و إرادة البعث إلی حوائط فدک،ثم صرحت ببعث علی «علیه السلام»إلی فدک،و بوقوع الصلح بینه و بینهم علی حقن دمائهم..

و زادت فی صراحتها بالتصریح بنزول جبرئیل بأمر اللّه تعالی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بإعطاء فدک للزهراء«علیها السلام».

و هذا یعطی:أن روایة أبی سعید الخدری،إما روایة أخری لخصوص ما جری فی خیبر..و لم یتعرض فیها لفدک من قریب و لا من بعید،أو أنهم ربما حاولوا أخذ الرایة لها مرة أخری بعد فشلهم السابق.لأنهم احتملوا أن

2)

-ص 184 و 185 و(ط أخری)ص 211 و 212 و ذخائر العقبی ص 73- 75 و الریاض النضرة ج 1 ص 185-187 و شرح الأخبار ج 1 ص 321 و العمدة لابن البطریق ص 139 و 140 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و نهج الإیمان ص 317 و 318 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352.

ص :84


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و العمدة لابن البطریق ص 142 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105.

یکون ثمة تدخل إلهی یحقق لهم النصر السهل..فمنعهم إیاه،لأن التدخل الإلهی لن یکون لتأیید و مساعدة الخاملین و الفاشلین،لأنه یضر بحال الأمة،حین یراد الإستفادة بطرق ملتویة..

نعم..إما إن الأمر کذلک،أو أن ثمة تبدیلا حصل فیها،بتوهم أن عرض الرایة إنما کان فی خیبر فقط،أما فدک،ففتحت صلحا،فلم تکن هناک حاجة للرایات فیها..

و هو توهم باطل،فإن إرسال علی«علیه السلام»إلیهم،أمر مطلوب لبث المزید من الرعب فی قلوبهم،لکی یبادروا إلی نبذ العناد،و التسلیم لحکم رب العباد..

المزید من التوضیح و البیان

و نزید فی توضیح ما تقدم،فنقول:

1-قد یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا کان قد عرض اللواء علی من یأخذه بحقه،فالمفروض:أن یعطیه لأول طالب له..فلماذا قال للزبیر:

أمط،و کذلک قال لغیره؟!ألیس ذلک یشیر إلی عدم صحة هذه الروایة؟!

و نجیب بما یلی:

إن نفس قوله«صلی اللّه علیه و آله»:من یأخذه بحقه یدل علی أن هؤلاء لم یکن یحق لهم أن یطلبوه،لأنهم هربوا فی خیبر مرات عدیدة،حتی حین أرسلهم مع علی«علیه السلام»..و من یفعل ذلک،فإنه یکون قد بین أنه لیس أهلا لأخذ اللواء،و لیس هو من الذین یفون بحقه..

2-إن هذا العرض الذی تعقبه هذا الرفض القوی یزید فی توضیح

ص :85

الأمر للناس و للأجیال،و یعرفهم بأن هؤلاء رغم فشلهم،و رغم فرارهم بالرایة من دون حق،لا یزالون یطمحون إلی ما لیسوا أهلا له..و هذا یعطی أنه لا بد من الحذر منهم،حین یذرّ قرن الطمع،أو الجشع فیهم..

3-إن مبادرة هؤلاء لطلب اللواء،بعد أن فروا به و عنه بالأمس، معناها:أنهم یریدون استغفال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و التعمیة علی الناس،مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو القائل منذ حرب بدر:لا یلدغ المؤمن من حجر مرتین.

4-یلاحظ هنا هذا التعبیر القوی الذی صدر عنه«صلی اللّه علیه و آله»:حیث قال للطالب فی کل مرة:امط..و هو رد أو فقل:طرد ینضح بالحسم و الحزم،و لنا أن نتخیل ما کانت تحمله النبرات التی رافقت هذا الرد،أو الطرد،و ما لها من دلالات و إیحاءات.

و قد یقال:لعل هؤلاء ظنوا أن بإمکانهم تحقیق النصر فی فدک،لأن ما جری فی خیبر قد أرعب أهل فدک،حتی أصبحوا لقمة سائغة لهم.

و یجاب:

بأنه إذا عرف أهل فدک أن حملة الرایة هم الذین فروا بها فی خیبر، فسیکونون أکثر جرأة علی مقاومتهم و منازلتهم..و إلحاق هزیمة أخری بالمسلمین،لن تکون مقبولة،و لن تکون محتملة،و ربما یکون ضررها علی روحیات الناس کبیرا جدا.

6-و لعلک تقول:إن فدک کانت أضعف من أن یحتاج لفتحها إلی جیش عظیم،و إلی قدرات متمیزة،لا سیما و أن محیصة بن مسعود قال لهم:

ص :86

لو بعث إلیکم مائة رجل لساقکم إلیه..فما معنی عرض الرایة من جدید؟!

و یجاب:

بأن الذی یخاف من الموت،و یسعی للبقاء علی قید الحیاة یحاول أن یتجنب حتی المواجهة لأضعف الإحتمالات،و قد بین عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»الرایة مرة ثانیة:أن أحدا لم یطلبها سوی هؤلاء الذین هربوا بها فی خیبر مع الجیش،الذی کان حوالی عشرة آلاف.و کان لا بد من رد هؤلاء الهاربین.لأنهم أثبتوا عملیا:أنهم غیر مأمونین،و لا مؤهلین لهذه المهمة.فکان المقصود هو قیام غیرهم..مع أنه لم یقم أحد.

فلان..و آخر،و هاک یا علی

1-و قد لا حظنا:أن روایة أبی سعید الخدری فشلت بالتصریح بأی اسم من أسماء هؤلاء المردودین،بل عبرت بکلمة:فلان.و بکلمة:آخر، و بکلمة جماعة،فلماذا یتعمدون إبهام أسماء هؤلاء یا تری؟!..

2-و دلت أیضا علی أن الذین طلبوا الرایة ورد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»طلبهم،قد کثروا حتی صاروا جماعة.

3-ثم هی قد دلت:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عرض الرایة مرارا..

4-و فی مقابل ذلک نجده«صلی اللّه علیه و آله»یعطیها لعلی«علیه السلام»دون أن یطلبها منه..و لا یحتاج فهم أسباب هذا و ذاک إلی التعلیق و البیان..

ص :87

قطع الشک بالیقین

قد یتخیل أحد من أولئک الناس:أن الذین هزموا بالرایة أو اللواء بالأمس،إن کانوا لا یستحقون أخذ هذا اللواء و لیسوا أهلا له،فلعل غیرهم کان یستحق،فذلک جاء هذا التأکید و التکرار منه«صلی اللّه علیه و آله»مرة بعد أخری،فإنه یرید أن یقطع الشک بالیقین بأن أحدا غیر علی «علیه السلام»لا یستحق أخذ هذا اللواء،لأنه هو الوحید الذی یأخذه بحقه،و قد اثبت ذلک عملا فی خیبر و غیرها.

و ثبت أیضا عملا و من خلال فرار الجمع کله أکثر من مرة حتی عن علی«علیه السلام»فی خیبر نفسها،فضلا عما سواها:أن غیره«علیه السلام»یدعی ما لیس فیه،و بدیهی أن:

کل من یدعی بما لیس فیه

کذبته شواهد الإمتحان

یضاف إلی ذلک:أنه کان من المصلحة سد أبواب انتحال الأعذار، التی قد یصل بعضها فی وقاحته إلی حد اتهام النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بمحاباة أحبائه،و أصفیائه،و ذوی قرابته.

فضیحة لا بد منها

و لعل ما ذکرناه و سواه یدل علی أن الذین یفرون مرة بعد أخری،ثم لا یزال حبهم للدنیا یدعوهم للتنطح لما لیسوا أهلا له،و قد أثبتوا فشلهم فیه- إن هؤلاء-یستحقون هذه الفضیحة،لکی یکون الناس منهم علی حذر، و لا تغرهم الإدعاءات الفارغة،و الإنتفاخات المصطنعة.

ص :88

هذا..و قد تحدثنا عن موضوع فدک و إعطائها لفاطمة«علیه السلام» فی الجزء الثامن عشر من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و سیأتی شطر من الکلام عن ذلک فی الجزء الذی نتحدث فیه عن سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی عهد أبی بکر..

ما جری فی وادی القری

و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر إلی وادی القری، و تهیأ یهودها و من انضوی إلیهم من العرب للقتال،قالوا:و عبأ رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أصحابه للقتال،وصفهم،و دفع لواءه إلی سعد بن عبادة،و رایة إلی الحباب بن المنذر،و رایة إلی سهل بن حنیف،و رایة إلی عباد بن بشر،ثم دعاهم إلی الإسلام و أخبرهم:إن أسلموا أحرزوا أموالهم، و حقنوا دماءهم،و حسابهم علی اللّه.

فبرز رجل منهم،فبرز له الزبیر فقتله،ثم برز آخر فقتله الزبیر،ثم برز آخر،فبرز إلیه علی«علیه السلام»فقتله،و برز آخر،فقتله أبو دجانة،ثم قتل أبو دجانة مبارزا آخر،حتی قتل منهم«صلی اللّه علیه و آله»أحد عشر رجلا (1).

و نقول:

إننا نکتفی هنا بالإلماح إلی ما یلی:

ص :89


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 148 و 149 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 59 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 442 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 و البدایة و النهایة ج 4 ص 248 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 412.

1-إن اعطاء اللواء لسعد،و اعطاء الرایات لمن ذکروا آنفا لا یصح، فإن علیا«علیه السلام»کان هو صاحب الرایة و اللواء معا فی کل مشهد..

و الظاهر:أن اللواء الذی أعطاه لعلی«علیه السلام»هو اللواء الأعظم،و هو لواء الجیش کله..ثم أعطی رایات کل فریق لرجل فیهم..

فرایة الخزرج لسعد،و رایة الأوس لفلان.و هکذا..

2-إننا لا نکاد نطمئن إلی ما زعمته الروایة المتقدمة من وقوع القتال فی وادی القری،فإن ما جری فی خیبر،و فتح حصونها،و قلع بابها،و قتل مرحب،و استسلام أهل فدک،یجعل أهل وادی القری یجبنون عن القتال..

بل هو یمیتهم رعبا..و لا سیما مع عدم التکافؤ بینهم و بین المسلمین فی العدة و فی العدد..

3-اللافت هنا:التواضع الذی أظهرته الروایة فی نصیب علی«علیه السلام»من القتلی،مقابل نصیب أبی دجانة و الزبیر،فإنهما قتلا ضعف ما قتل علی«علیه السلام»؟!

و فی جمیع الأحوال نقول:

إننا نلمح درجة من التزویر المتعمد فی هذا الموضع..کما فی غیره..و اللّه هو العالم بالحقائق..

رد الشمس لعلی علیه السّلام

و ذکروا:أن الشمس قد ردت-بعد ما غربت-لعلی«علیه السلام»فی

ص :90

منطقة الصهباء،قرب خیبر (1).

و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان مشغولا بقسم الغنائم فی خیبر.

و فی نص آخر:کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسله فی حاجة فعاد،فنام«صلی اللّه علیه و آله»علی رکبته،و صار یوحی إلیه..فغابت الشمس،أو کادت.

و فی بعض الروایات:أنها ردت إلیه مرات عدیدة،و قد ذکرنا تفصیل ذلک فی کتابنا:«رد الشمس لعلی علیه السّلام»،فراجع.

ص :91


1- 1) مصادر ذلک کثیرة،فراجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 517 و مشکل الآثار ج 2 ص 9 و ج 4 ص 389 و کفایة الطالب ص 385 و الشفاء ج 1 ص 284 و المعجم الکبیر ج 24 ص 145 و کنز العمال ج 12 ص 349 و عمدة القاری ج 15 ص 43 و البدایة و النهایة ج 6 ص 80 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 338 و 339 و 340 و منهاج السنة ج 4 ص 191 و 188 و 189 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 386 و 385 و بحار الأنوار ج 41 ص 167 و 174 و 179 و ج 21 ص 42 و 43 عن علل الشرائع ص 124 و عن المناقب ج 1 ص 359 و 361 و عن الخرائج و الجرائح،و نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و 12 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 209 و 210 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و عن المنتقی فی مولد المصطفی للکازرونی.

غیر أننا سوف نکتفی هنا بالإلماح إلی نقاط یسیرة،حول ما کان من ذلک فی غزوة خیبر،فنقول:

رواة حدیث رد الشمس

إن حدیث رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی المواضع المختلفة قد روی عن ثلاثة عشر صحابیا،و قد وردت روایة اثنی عشر منهم فی مصادر أهل السنة أیضا.و هم:

1-علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-و الإمام الحسین«علیه السلام».

3-و أسماء بنت عمیس.

4-و أبو هریرة.

5-و أبو ذر.

6-و أم هانئ.

7-و عبد خیر.

8-و أم سلمة.

9-و جابر بن عبد اللّه الأنصاری.

10-و أبو سعید الخدری.

11-و سلمان.

12-و أنس.

ص :92

13-و أبو رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :93


1- 1) تجد هذه الروایات فی:کتاب مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 96 و میزان الإعتدال ج 3 ص 170 و مشکل الآثار ج 2 ص 8 و ج 4 ص 388-390 و کفایة الطالب ص 381-388 و فتح الملک العلی ص 16 و 17 و 18 و 19 و 21 و 141 و 144 و عن الریاض النضرة ص 179 و 180 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 77-87 و المناقب للخوارزمی ص 306 و 307 و لسان المیزان ج 5 ص 76 و 140 و 301 و کنز العمال ج 12 ص 349 و ج 11 ص 524 و ج 13 ص 152 و الشفاء لعیاض ج 1 ص 284 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 283- 307 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و صفین لنصر بن مزاحم ص 135 و ینابیع المودة للقندوزی ص 138 و تذکرة الخواص ص 49-53 و نزل الأبرار ص 76 -79 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 327 و 328 و المعجم الکبیر ج 24 ص 145-158 و منهاج السنة ج 2 ص 186-195 و مجمع الزوائد ج 3 ص 50 و ج 8 ص 297 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 220 و 428 و المقاصد الحسنة للسخاوی ص 226 و الخصائص الکبری للسیوطی ج 2 ص 324 و عمدة القاری للعینی ج 15 ص 43 و اللآلی المصنوعة للسیوطی ج 1 ص 336-341 و الفصل لابن حزم ج 2 ص 87 و ج 5 ص 3 و 4 عن کتاب رد الشمس للفضلی العراقی و فتح الباری ج 6 ص 155 عن الطبرانی فی الکبیر،و الحاکم،و البیهقی فی الدلائل،و الطحاوی،و فرائد السمطین ج 1 ص 183 و نهج السعادة ج 1-

1)

-ص 117 و ج 7 ص 448 و 449 و الإمام علی«علیه السلام»لأحمد الهمدانی ص 177-179 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 26 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 45-47 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 96 و حقائق التأویل ص 74 و شواهد التنزیل ج 1 ص 9 و 10-16 و رجال النجاشی ص 85 و 428 و الفهرست ص 79 و نور الثقلین ج 5 ص 225 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی ج 1 ص 111-114 و 117 و 118 و 119 و الإحتجاج(ط النجف)ج 1 ص 166 و مائة منقبة ص 8 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 135 و الصراط المستقیم ج 1 ص 16 و 99 و 104 و 153 و 201 و حلیة الأبرار ج 2 ص 327 و کشف الظنون ج 2 ص 1494 و بشارة المصطفی،و مرآة الجنان ج 4 ص 178 و الجامع لأحکام القرآن ج 15 ص 97 و علل الشرائع ج 2 ص 48- 50 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و 202 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 383 -387 و بحار الأنوار ج 41 ص 166-191 و ج 21 ص 43 و ج 97 ص 217 و ج 99 ص 30 و ج 17 ص 357 و 358 و ج 55 ص 166 و ج 80 ص 317 و 318 و 324 و 325 و قرب الإسناد ص 82 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 500 و 502 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 51 و عن أمالی المفید ص 94 و عن الکافی ج 4 ص 561 و 562 و أمالی ابن الشیخ ص 64 و عن السرائر و عدة الداعی ص 88 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 346 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 70 و تفسیر البرهان ج 2 ص 98 و ج 4 ص 387 و نسیم الریاض ج 3 ص 10-14 و شرح الشفاء للملا علی القاری(بهامش نسیم الریاض)ج 3-

ص :94

1)

-ص 10-13 و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 16 ص 316-331 و ج 5 ص 521-539 و ج 21 ص 261-271 و فیض القدیر ج 5 ص 440 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 209-211 و شرح المواهب للزرقانی ج 6 ص 284-294. و راجع أیضا:عیون المعجزات ص 7 و 4 و 136 و بصائر الدرجات ص 217 و 239 و 237 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 135-138 و کتاب المزار الکبیر لابن المشهدی ص 258 و 205 و إقبال الأعمال ج 3 ص 130 و المزار للشهید الأول ص 91 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 81 و ج 14 ص 255 و ج 3 ص 469 و ج 10 ص 277 و ج 30 ص 30 و 38 و ج 19 ص 328 و 340 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 130 و 611 و الهدایة الکبری ص 123-130 و المسترشد ص 265 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 516 و 518 و 519 و 520 و 521 و خاتمة المستدرک ج 4 ص 94 و 224 و 226 و روضة الواعظین ص 129 و 130 و خصائص الأئمة ص 52 و 56 و 57 و الخصال ص 550 و معالم العلماء ص 56 و 78 و 113 و 152 و إیضاح الإشتباه ص 102 و رجال ابن داود ص 39 و نقد الرجال ج 1 ص 129 و ج 5 ص 353 و 351 و جامع الرواة ج 1 ص 53 و ج 2 ص 531 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 2 ص 77 و تهذیب المقال ج 2 ص 22 و ج 3 ص 353 و 356 و ج 4 ص 453 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1200 و سیر أعلام النبلاء ج 10 ص 544 و الکشف الحثیث ص 44 و إعلام الوری ج 1 ص 350 و 351 و قصص الأنبیاء للراوندی،و نهج الإیمان لابن جبر ص 70 و کشف الیقین ص 112 و دفع الشبهة عن الرسول للحصنی الدمشقی ص 206-

ص :95

و هذا الحدیث متواتر،فلا حاجة إلی التکلم حول أسانیده و قد صححه،أو حسنه عدد من الحفاظ،من علماء أهل السنة أنفسهم،مثل الطحاوی،و عیاض،و أبی زرعة،و الطبرانی،و أبی الحسن الفضلی، و القسطلانی،و دحلان،و غیرهم (1).

و قال الدیار بکری:و هذا حدیث ثابت الروایة عن ثقات (2).

و قال بعضهم:یتعذر الحکم علی هذا الحدیث بالضعف (3).

لماذا لم تنقل الأمم ذلک؟!

و قد حاولوا التشکیک بهذه الحادثة،بأن الشمس لو ردّت بعد ما غربت لرآها المؤمن و الکافر،و هو أمر غریب تتوفر الدواعی علی نقله،

1)

-و مدینة المعاجز ج 1 ص 196 و 197 و 202 و 205 و 207 و 210 و 217 و ج 4 ص 258 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 12 و 417 و 419 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 147.

ص :96


1- 1) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»،فصل:الأسانید و الرواة.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و بحار الأنوار ج 21 ص 43 عن المنتقی فی مولد المصطفی.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 175 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359- 365 و البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و 87 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 211 و منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189 و الغدیر ج 3 ص 138 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 69 و 187 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 438.

فالمفروض أن ینقله جماعة کثیرة من الأمم المختلفة (1).

و الجواب:

أولا:إن الدواعی لدی کثیر من أهل الإسلام کانت متوافرة علی کتمان هذا الحدیث و التکتم علی هذا الحدث،لأنه مرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی سبوه حوالی ألف شهر علی منابرهم،و لم یدخروا وسعا فی تصغیر قدره،و إبطال أمره،و التشکیک بفضائله،و إنکار مقاماته إن أمکنهم ذلک.

و رغم ذلک،فإن هذه الحادثة قد نقلت عن ثلاثة عشر صحابیا.

ثانیا:إن الشمس قد حبست لیوشع بالإتفاق،و هو حدث کونی أیضا، و إنما وصل إلینا خبر ذلک بواسطة الأنبیاء صلوات اللّه و سلامه علیهم (2).

و لم تنقله الأمم فی کتاباتها،و لا أهل الأخبار فی مرویاتهم.

ثالثا:و قد عبرت بعض الروایات:بحبس الشمس لعلی«علیه السلام»..

و الحبس یقتضی أن تکون قد شارفت علی المغیب،فتحبس حتی یقضی علی «علیه السلام»صلاته،ثم تغیب.و قد لا یلتفت إلی هذا الأمر إلا الذی هو معنی به.

ص :97


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 175 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359- 365 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و راجع ص 87 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 211 و منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189 و غیر ذلک.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 184.

کما أن بعضها قال:إن الشمس حین ردّت،کانت قد غابت،أو کادت تغیب (1).

فردها مع وجود النور القوی قد لا یتنبه له الکثیرون،و لیس لمراد بردها جعلها فی وسط قبة الفلک،بل المراد ردها بمقدار یتمکن فیه المصلی من أداء صلاته..

فلماذا لا یقال:إن الشمس حبست فی بعض المرات،و ردّت فی بعضها الآخر،فی وقت کان نورها لا یزال غامرا للأفق،فلم یلتفت الناس إلی ما جری،إلا الذین کانوا یراقبونها،کأولئک الذین جرت القضیة أمامهم، و یرید اللّه و رسوله أن یریهم هذه الکرامة لعلی«علیه السلام»..

رابعا:سیأتی إن شاء اللّه تعالی:أن حصول هذا الأمر کان علی سبیل الکرامة و الإعجاز الإلهی،و إنما یجب أن یری اللّه تعالی معجزته لمن أراد سبحانه إقامة الحجة علیه،و إظهار الکرامة له،کما سیتضح.

ص :98


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 359 و ج 80 ص 324 عن صفین للمنقری،و عن الخرائج و الجرائح،و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 75 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 213 و 214 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 77 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ص 86 و تاریخ مدینة دمشق (بتحقیق المحمودی)ترجمة الإمام علی ج 2 ص 292 و(ط دار الفکر)ج 42 ص 314 و راجع ج 70 ص 36 و الموضوعات لابن الجوزی(ط المکتبة السلفیة) ج 1 ص 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 526.
لم تحبس الشمس إلا لیوشع

و زعم أبو هریرة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لم تحبس الشمس علی أحد إلا لیوشع،أو نحو ذلک.و قد تمسک البعض بهذا الحدیث لإنکار حدیث رد الشمس (1).

و یرد علیه:

أولا:إن أبا هریرة لا یؤتمن فیما یرویه علی علی«علیه السلام»،کیف و قد ضرب علی صلعته فی باب مسجد الکوفة،ثم روی لهم حدیث:من أحدث فی المدینة أو آوی محدثا فعلیه لعنة اللّه.ثم شهد باللّه أن علیا«علیه

ص :99


1- 1) السیرة الحلبیة ج 1 ص 285 و راجع الحدیث فی:مشکل الآثار ج 2 ص 10 و ج 4 ص 389 و عن المعتصر من المختصر،و تذکرة الخواص ص 51 و نزل الأبرار ص 78 و میزان الإعتدال ج 3 ص 170 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 328 و کنز العمال ج 11 ص 524 و فتح الباری ج 6 ص 154 و البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 376 و ج 6 ص 87 و 313 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 202 و نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و بهامشه شرح الشفاء للقاری ج 3 ص 11 و 13 و الجامع الصغیر حدیث رقم (7889)و مسند أحمد(ط دار الحدیث فی القاهرة)ج 8 ص 275 و(ط دار صادر)ج 2 ص 325 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 210 و فیض القدیر ج 5 ص 562 و تاریخ بغداد ج 7 ص 37 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 2 ص 208 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 439.

السلام»قد أحدث فی المدینة (1).

مکذبا بذلک آیة التطهیر،و جمیع أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق علی«علیه السلام»،مثل أن علیا مع الحق و الحق مع علی،و نحو ذلک..

و من جهة أخری،فقد روی عن علی«علیه السلام»قوله:ألا إن أکذب الناس،أو أکذب الأحیاء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أبو هریرة (2).

ص :100


1- 1) راجع:شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 67 و أضواء علی السنة المحمدیة لمحمود أبی ریة ص 218 و شیخ المضیرة أبو هریرة لمحمود أبی ریة ص 237 و الغارات للثقفی ج 2 ص 659 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 255 و النص و الإجتهاد ص 514 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 295 و نهایة الدرایة للسید حسن الصدر ص 22 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 529 و نهج السعادة ج 8 ص 486 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 179 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 43.
2- 2) الإیضاح لابن شاذان ص 496 و الغارات للثقفی ج 2 ص 660 و شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 68 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 296 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و ج 34 ص 287 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 525 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 247 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 204 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 160 و 186 و 188 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 135 عن سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 435 و راجع: تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 16.

و قد وضع معاویة قوما من الصحابة و التابعین علی روایة أخبار قبیحة فی علی«علیه السلام»،تقتضی الطعن فیه،و البراءة منه،و جعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فیه،فاختلقوا ما أرضاه.منهم أبو هریرة (1).

ثانیا:لو صح هذا الحدیث،فلعل أبا هریرة قد دلس فیه،و رواه عن شخص آخر.و یکون قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لم تحبس الشمس إلا لیوشع،قد صدر عنه قبل رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی خیبر و فی بدر..

ثالثا:إن هذا الحدیث لو صح:فإنما ینفی حبس الشمس لغیر یوشع، و لا ینفی ردها..

رابعا:حدیث أبی هریرة مردود علیه،فقد روی حبس الشمس لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صبیحة الإسراء،و فی الخندق (2).

ص :101


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 63 و 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 294 و بحار الأنوار ج 30 ص 401 و ج 33 ص 215 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 528 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 554 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 199 و 236 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 326.
2- 2) راجع:عمدة القاری ج 15 ص 42 و 43 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 155 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 202 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 383 و نسیم الریاض ج 3 ص 11 و 12 و 13 و بهامشه شرح الشفاء للقاری ج 3 ص 13 و فیض القدیر ج 5 ص 440 و بحار الأنوار ج 17 ص 359 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 210 و 211.

خامسا:قد حبست الشمس،و ردّت لغیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،فقد روی:أنها حبست لداود«علیه السلام».

و ردت لسلیمان«علیه السلام».

و حبست لموسی«علیه السلام».

و حبست فی أیام حزقیل.

و زعموا:أنها حبست لأبی بکر.

و زعموا:أنها حبست للحضرمی (1).

سادسا:ورد عن الشافعی و غیره:ما أوتی نبی معجزة إلا أوتی نبینا «صلی اللّه علیه و آله»نظیرها أو أبلغ منها (2).

سابعا:قال الشافعی:إن الشمس إذا کانت قد حبست لیوشع لیالی قتال الجبارین،فلا بد أن یقع نظیر ذلک فی هذه الأمة أیضا (3).فیدل ذلک علی أن ما ثبت لیوشع،و هو وصی موسی،و لحزقیل،و داود،و سلیمان،

ص :102


1- 1) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»ص 63-65 للإطلاع علی بعض تفاصیل ذلک،و علی بعض مصادره.
2- 2) عمدة القاری ج 15 ص 144 راجع:رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ المحمودی ص 108 و تفسیر البغوی ج 1 ص 236 و تفسیر البحر المحیط ج 2 ص 283.
3- 3) نسیم الریاض ج 3 ص 12 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 341 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 108 و عن الصواعق المحرقة ص 197.

و موسی«علیه السلام»لا بد أن یثبت لوصی محمد فی هذه الأمة،و لنبینا محمد نفسه«صلی اللّه علیه و آله»..و ذلک للأخبار الواردة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أنه سیجری فی أمته ما جری فی الأمم السابقة (1).

ثامنا:إن کلام أبی هریرة لیس صریحا فی نفی ردها لعلی«علیه السلام».إذ لعل المراد:أن اللّه تعالی لم یردها قبل علی«علیه السلام»لغیر یوشع..و یقصد بالغیر:من عدا الأنبیاء طبعا.أو یکون المقصود لم یحبسها لأحد من الأوصیاء لغیر یوشع وصی موسی«علیهما السلام»،و علی«علیه السلام»وصی محمد«صلی اللّه علیه و آله»..

الذین یرون المعجزة

و بعد..فإن الذین یجب أو یمکن أن یروا المعجزة کمعجزة شق القمر، أو رد الشمس هم:

إما الصفوة الأخیار،الذین تزیدهم یقینا و إیمانا.

و إما الذین یراد إقامة الحجة علیهم،أو ردّ التحدی الوارد من قبلهم، و تحطیم کبریائهم،و بغیهم.

و یراها أیضا أولئک الذین خدعوا بالباطل،من أجل تعریفهم بزیف الذین خدعوهم،و بباطلهم،و جحودهم..

ص :103


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 1 ص 129 و مجمع الزوائد ج 7 ص 260 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 636 و المعجم الکبیر ج 17 ص 13 و مسند الشامیین ج 2 ص 100 و کنز العمال ج 11 ص 170 و 230.

و أما الآخرون الغافلون فقد یجب أن لا یراها الکثیرون منهم،و هم الذین یصابون بالخوف،و الهلع،الذی یفقد إیمانهم قدرته علی التأثیر فی جلب المثوبة لهم،لأن المناط فی جلب المثوبة هو الإختیار،البعید عن أجواء الإلجاء،و الاضطرار،لیکون إیمانا مستندا إلی الوعی و الالتفات،و إلی القناعة الناتجة عن رویة و تبصر،و عن تأمل و تفکر،و وعی و تدبر.

إختلال النظام الکونی

و قد زعموا أیضا:أن رد الشمس لعلی«علیه السلام»غیر ممکن،لأنها لو تخلفت أو ردّت لاختلت الأفلاک،و فسد النظام (1).

و نقول:

أولا:إن أمر الکون بید اللّه تعالی،فهو یخضعه للمعجزة،دون أن یوجب حدوثها أی اختلال فی نظامه..لأن صانع المعجزة هو إله قادر عالم حکیم..و لیس عاجزا و لا جاهلا.

ثانیا:هذا الکلام لو صح للزم تکذیب جمیع المعجزات التی لها ارتباط بالنظام الکونی،و من ذلک معجزة انشقاق القمر.و معجزة حبس الشمس لیوشع.و غیر ذلک..

ص :104


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 385 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 101 و بحار الأنوار ج 41 ص 175 و تذکرة الخواص ص 52 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359-365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 146.
لو ردت لعلی علیه السّلام لردت للنبی صلّی اللّه علیه و آله

و قالوا:لو ردت الشمس لعلی«علیه السلام»لردت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،حینما نام هو و أصحابه عن صلاة الصبح فی الصهباء،و هو راجع من غزوة خیبر نفسها (1).

و نقول:

أولا:حدیث نوم النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن صلاة الصبح لا یمکن قبوله.

ثانیا:إن الشمس ردت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزوة الخندق و غیرها،و حبست له«صلی اللّه علیه و آله»حین الإسراء.

و تقدم أیضا:أنها ردّت و حبست لغیره من الأنبیاء و الأوصیاء السابقین..

بل زعموا:أنها حبست للحضرمی،و لأبی بکر أیضا.کما أن من یصدق بهذا و ذاک،فعلیه أن یعتقد أن ذلک لا یوجب اختلال النظام الکونی أیضا.

ثالثا:قال الخفاجی:«إنما ردت إلی علی«علیه السلام»ببرکة دعائه «صلی اللّه علیه و آله».مع أن کرامات الأولیاء فی معنی معجزات الأنبیاء».

ص :105


1- 1) البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و 87 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 88 و راجع:منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189.

إلی أن قال:«مع أن المفضول قد یوجد فیه ما لا یوجد فی الفاضل.کما یلزم منه القول بعدم حبسها لیوشع» (1).

و لعله یقصد بقوله:قد یوجد فی المفضول ما لا یوجد فی الفاضل:أن بعض المصالح قد توجب حدوث أمر للمفضول،و لا یکون هناک ما یوجب حدوثه للفاضل..

فإذا کان هناک من سوف یعاند علیا«علیه السلام»فی إمامته،و فی خصوصیته،و فی أفضلیته علی البشر جمیعا،باستثناء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن اللّه یختصه«علیه السلام»بکرامات تثبت له ذلک کله، و تقیم علیهم الحجة فیه،فیولد علی«علیه السلام»فی الکعبة،و لا یولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها،و یقلع علی«علیه السلام»باب حصن خیبر،و ترد له الشمس و..و..الخ..و لا یکون هناک ما یقتضی حدوث ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

علی علیه السّلام لا یترک الصلاة

و قالوا:إن علیا«علیه السلام»أجلّ من أن یترک الصلاة (2).فإذا ورد ما ینسب ذلک إلیه،فلا بد من ردّه.

و نقول:

أولا:صرح النص الذی ذکر رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی منزل

ص :106


1- 1) شرح الشفاء للقاری(مطبوع مع نسیم الریاض)ج 3 ص 13.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 186 و 195.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المدینة،بأن علیا«علیه السلام»قد صلی إیماء،و أراد اللّه أن یظهر کرامته،فردها علیه لیصلی صلاة المختار.

ثانیا:إذا کان الغروب یتحقق بذهاب الحمرة المشرقیة،فإذا أردت فور غیابها عن النظر،فإن الصلاة لا تکون قضاء فی هذه الحالة،لأن المفروض أن الغروب لم یتحقق بعد..فلا یصح القول:إن الصلاة قد فاتته،و قد روی فی صحیح مسلم و غیره:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إذا غابت الشمس من ها هنا و أشار إلی المغرب،و أقبل اللیل من ها هنا،و أشار إلی المشرق، فقد أفطر الصائم (1).

ثالثا:ذکرت بعض النصوص:أن اللّه تعالی رد الشمس علیه،أو حبسها له بعد ما کادت تغرب.

و هذا معناه:أن صلاة العصر لم تکن قد فاتته،لأن وقتها یمتد إلی وقت غروب الشمس.

و قال ابن إدریس فی السرائر:«و لا یحل أن یعتقد أن الشمس غابت، و دخل اللیل،و خرج وقت العصر بالکلیة،و ما صلی الفریضة«علیه السلام»، لأن هذا من معتقده جهل بعصمته«علیه السلام»،لأنه یکون مخلا بالواجب

ص :107


1- 1) صحیح مسلم ج 3 ص 132 و المجموع للنووی ج 6 ص 303 و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 328 و 329 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 578 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 216 و مسند الحمیدی ج 1 ص 12 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 252 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 288.

المضیق علیه.و هذا لا یقوله من عرف إمامته،و اعتقد بعصمته» (1).

و علی کل حال:فإن مناوئی علی«علیه السلام»قد سعوا بکل ما لدیهم من طاقة و حول إلی إبطال هذه الکرامة الکبری له«علیه السلام»،أو إثارة الشبهات و التشکیکات حولها،و لکن اللّه یأبی إلا أن یتم نوره،و لو کره الشانئون،و الحاقدون،و الحاسدون لعلی«علیه السلام»،و للأئمة الطاهرین من ولده«علیهم السلام»..

فمن أراد الاطلاع علی المزید مما یرتبط بهذا الموضوع،فلیرجع إلی کتابنا الموسوم ب:«رد الشمس لعلی علیه السلام»،و اللّه الموفق،و هو الهادی إلی سواء السبیل.

ص :108


1- 1) راجع:السرائر ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 80 ص 318.

الباب السابع إلی فتح مکة.

اشارة

الفصل الأول:ذات السلاسل..

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل..

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام..

الفصل الرابع:قبل فتح مکة..

ص :109

ص :110

الفصل الأول

اشارة

ذات السلاسل

ص :111

ص :112

سریة ذات السلاسل

1-ورد فی بعض الروایات عن الإمام الصادق«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وجّه عمر بن الخطاب فی سریة فرجع منهزما، یجبّن أصحابه و یجبنونه،فأرسل علیا«علیه السلام»و أمره أن لا یفارقه العین،فأغار علیهم،فنزلت: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. إلی آخر السورة (1).

2-و روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما بعث سریة ذات السلاسل،عقد الرایة و سار بها أبو بکر،حتی إذا صار بها بقرب المشرکین اتصل بهم خبرهم،فتحرزوا و لم یصل المسلمون إلیهم.

فأخذ الرایة عمر و خرج مع السریة،فاتصل بهم خبرهم،فتحرزوا،و لم یصل المسلمون إلیهم.

فأخذ الرایة عمرو بن العاص،فخرج فی السریة فانهزموا.

فأخذ الرایة علی،و ضم إلیه أبا بکر،و عمر،و عمرو بن العاص،و من

ص :113


1- 1) أمالی ابن الشیخ ص 259 و 260 و بحار الأنوار ج 21 ص 75 و 76 عنه، و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 498 و 499 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و التفسیر الصافی ج 5 ص 361.

کان معه فی تلک السریة.

و کان المشرکون قد أقاموا رقباء علی جبالهم،ینظرون إلی کل عسکر یخرج إلیهم من المدینة علی الجادة،فیأخذون حذرهم و استعدادهم.

فلما خرج علی«علیه السلام»ترک الجادة،و أخذ بالسریة فی الأودیة بین الجبال.

فلما رأی عمرو بن العاص و قد فعل علی ذلک،علم أنه سیظفر بهم، فحسده،فقال لأبی بکر،و عمر،و وجوه السریة:إن علیا رجل غر،لا خبرة له بهذه المسالک،و نحن أعرف بها منه،و هذا الطریق الذی توجه فیه کثیر السباع،و سیلقی الناس من معرتها أشد ما یحاذرونه من العدو،فاسألوه أن یرجع عنه إلی الجادة.

فعرّفوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»ذلک،فقال:من کان طائعا للّه و لرسوله منکم فلیتبعنی،و من أراد الخلاف علی اللّه و رسوله فلینصرف عنی.

و فی نص آخر:فقال لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:الزموا رحالکم، و کفوا عما لا یعنیکم،و اسمعوا و أطیعوا،فإنی أعلم بما أصنع (1).

فسکتوا،و ساروا معه،فکان یسیر بهم بین الجبال فی اللیل،و یکمن فی الأودیة بالنهار،و صارت السباع التی فیها کالسنانیر،إلی أن کبس المشرکین

ص :114


1- 1) راجع هذه الفقرة فی:بحار الأنوار ج 21 ص 74 و تفسیر القمی ج 2 ص 439 و نور الثقلین ج 5 ص 657.

و هم غارون آمنون وقت الصبح،فظفر بالرجال،و الذراری،و الأموال، فحاز ذلک کله،و شد الرجال فی الحبال کالسلاسل،فلذلک سمیت غزاة ذات السلاسل.

فلما کانت الصبیحة التی أغار فیها أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العدو-و من المدینة إلی هناک خمس مراحل-خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فصلی بالناس الفجر،و قرأ: «وَ الْعٰادِیٰاتِ» فی الرکعة الأولی،و قال:

«هذه سورة أنزلها اللّه علیّ فی هذا الوقت،یخبرنی فیها بإغارة علی علی العدو.

و جعل حسده(أی حسد الإنسان)لعلی حسدا له،فقال: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (1).و الکنود:الحسود (2).

3-و ذکر نص آخر:أن أعرابیا أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله» باجتماع قوم من العرب فی وادی الرمل لیبیتوه فی المدینة..فأخبر النبی «صلی اللّه علیه و آله»المسلمین..

فانتدب إلیهم جماعة من أهل الصفة،فأقرع بینهم،فخرجت القرعة علی ثمانین رجلا،فاستدعی أبا بکر،فقال له:خذ اللواء،و امض إلی بنی سلیم،فإنهم قریب من الحرة..

فمضی إلیهم.و هم ببطن الوادی،و المنحدر إلیهم صعب.فخرجوا

ص :115


1- 1) الآیة 6 من سورة العادیات.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 76 و 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و 168 و راجع:إثبات الهداة ج 2 ص 118.

إلیه-حین أرادوا الإنحدار-فهزموه،و قتلوا من المسلمین جمعا کثیرا.

فعقد«صلی اللّه علیه و آله»لعمر بن الخطاب،و بعثه إلیهم..فهزموه أیضا.

فأرسل إلیهم عمرو بن العاص بطلب من عمرو نفسه،فخرجوا إلیه، فهزموه،و قتلوا جماعة من أصحابه..

فدعا علیا«علیه السلام»،فعقد له،ثم قال:«أرسلته کرارا غیر فرار».

و شیعه إلی مسجد الأحزاب،و أنفذ معه أبا بکر،و عمر،و عمرو بن العاص.

فسار بهم«علیه السلام»نحو العراق متنکبا للطریق،حتی ظنوا أنه یرید بهم غیر ذلک الوجه،ثم انحدر بهم علی محجة غامضة،حتی استقبل الوادی من فمه..

و کان یسیر باللیل،و یکمن بالنهار.

فلما قرب من الوادی أمرهم أن یعکموا الخیل..

فعرف عمرو بن العاص أنه الفتح.

ثم ذکرت الروایة نحو ما تقدم فی الروایة السابقة.

ثم قالت:قالوا:و قتل منهم مئة و عشرین رجلا.و کان رئیس القوم الحارث بن بشر،و سبی منهم مئة و عشرین.

فلما رجع و استقبله النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون..قال له:

«لولا أنی أشفق أن تقول فیک طوائف من أمتی ما قالت النصاری فی

ص :116

المسیح عیسی بن مریم لقلت فیک الیوم مقالا لا تمر بملأ من الناس إلا و أخذوا التراب من تحت قدمیک» (1).

4-و جاء فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبر الناس بما أنذر به الإعرابی،و قال لهم:«فمن للوادی»؟!

فقام رجل من المهاجرین،فقال:أنا له یا رسول اللّه،فناوله اللواء، و ضم إلیه سبع مائة رجل،فسار إلیهم،فسألوه عن شأنه،فأخبرهم، فقالوا:«ارجع إلی صاحبک،فإنّا فی جمع لا تقوم له»،فرجع.

فأرسل مهاجریا آخر،فمضی،ثم عاد بمثل ما عاد به صاحبه.

فأرسل علیا«علیه السلام»فمضی إلی وادی الرمل،فوافی القوم بسحر،فأقام حتی أصبح،ثم عرض علی القوم أن یسلموا أو یضربهم بالسیف،فطلبوا منه أن یرجع کما رجع صاحباه،فأبی،و أخبرهم أنه علی، فاضطربوا لما عرفوه،ثم اجترأوا علی مواقعته،فقتل منهم ستة أو سبعة، و انهزموا،و ظفر المسلمون بالغنائم،و رجعوا.

فاستقبله المسلمون و النبی،فلما بصر بالنبی«صلی اللّه علیه و آله» ترجل عن فرسه،و أهوی إلی قدمیه یقبلهما.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:«ارکب،فإن اللّه تعالی و رسوله عنک

ص :117


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 164 و 165 و بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و راجع ص 83 و 84 و تفسیر فرات،و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 498 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103 و کشف الغمة ج 1 ص 203 و 231.

راضیان».

فبکی علی«علیه السلام»فرحا،و نزلت سورة العادیات فی هذه المناسبة (1).

5-و فی حدیث ابن عباس:أنه«صلی اللّه علیه و آله»دعا أبا بکر إلی غزوة ذات السلاسل،فأعطاه الرایة فردها..

ثم دعا عمر،فأعطاه الرایة فردها.

ثم دعا خالد بن الولید فأعطاه الرایة،فرجع.

فأعطاها علیا«علیه السلام»فانطلق بالعسکر،فنزل فی أسفل جبل کان بینه و بین القوم،و قال:ارکبوا(لعل الصحیح:اکعموا)دوابکم.

فشکا خالد لأبی بکر و عمر:أنه أنزلهم فی واد کثیر الحیات،کثیر الهام، کثیر السباع،فإما یأکلهم مع دوابهم سبع،أو تعقرهم و دوابهم حیات،أو یعلم بهم العدو فیقتلهم..

فراجعوا علیا«علیه السلام»بالأمر،فلم یقبل منهم.

ص :118


1- 1) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 114-117 و بحار الأنوار ج 21 ص 80-82 عنه و ج 36 ص 178 و 179 و ج 41 ص 92 و 93 و عن إعلام الوری ص 116 و 117 و مناقب آل أبی طالب ص 328-330 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 100-103 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و 296 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574-576 و عن کشف الغمة ج 1 ص 230-232 و کشف الیقین ص 151 و 152 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و 841.

ثم راجعوه مرة أخری فلم یقبل.

فلما کان السحر أمرهم فطلعوا الجبل،و انحدروا علی القوم،فأشرف علیهم،و قال لأصحابه:انزعوا عکمة دوابکم،فشمّت الخیل ریح الإناث، فصهلت،فسمع القوم صهیل الخیل فهربوا.

فقتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم.فنزلت سورة «وَ الْعٰادِیٰاتِ» علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،ثم جاءته البشارة (1).

إختلافات لها حل
اشارة

و قد ظهرت فی النصوص المتقدمة بعض الإختلافات التی تحتاج إلی معالجة معقولة و مقبولة.

و هذه المعالجة لیست بعیدة المنال فی هنا.

و نحن نذکر نماذج من تلک الإختلافات،ثم نعقب ذلک بما نراه معالجة مناسبة،فنقول:

من اختلافات الروایات

ظهرت إختلافات کثیرة فی الروایات التی ذکرناها،و فی سواها مما لم نذکر،مما تعرض لهذه الحادثة..فلاحظ ما یلی:

1-هل بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذه السریة إلی قضاعة،

ص :119


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و 83 و ج 41 ص 92 و 93 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و 329 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر فرات ص 591.

و عاملة،و لخم،و جذام،و کانوا مجتمعین؟! (1).

أو إلی قضاعة فقط (2).

أو إلی بنی سلیم (3).

أو بعث عمرو بن العاص یستنفر العرب إلی الشام؟! (4).

2-هل المقتولون من الأعداء حین هاجمهم علی«علیه السلام»مئة

ص :120


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 168 عن البلاذری.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و عیون الأثر ج 2 ص 171 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 131 و فتح الباری ج 8 ص 59 و عمدة القاری ج 18 ص 13 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 199.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 308 و ج 21 ص 77 و 80 و ج 36 ص 178 و تفسیر فرات ص 592 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و 841 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 174 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 162 و کشف الغمة ج 1 ص 230.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 23 و أسد الغابة ج 4 ص 116 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 314 و البدایة و النهایة ج 4 ص 311 و 312 و ج 5 ص 238 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1040 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 516 و ج 4 ص 435 و فتح الباری ج 8 ص 59.

و عشرون رجلا،و السبایا منهم مئة و عشرون ناهدا؟! (1).

أم قتل منهم ستة،أو سبعة،ثم انهزموا؟! (2).

3-هل المحرض لأبی بکر و عمر علی الإعتراض علی علی فی مسیره فی الطریق الوعر هو عمرو بن العاص؟! (3).

أم هو خالد بن الولید؟! (4).

4-هل اعترض أبو بکر و عمر،و ابن العاص علی المنزل الذی أنزلهم فیه علی«علیه السلام» (5).

أم اعترضوا علی الطریق التی سلکها بهم؟! (6).

ص :121


1- 1) تفسیر فرات ص 592 و بحار الأنوار ج 21 ص 84 عنه.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576 و أعیان الشیعة ج 1 ص 285 و منهاج الکرامة ص 167.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 78 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و الإرشاد ج 1 ص 164 و تأویل الآیات ج 2 ص 842 و کشف الیقین ص 151 و 152.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و ج 41 ص 92 و تفسیر فرات ص 591.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و تفسیر فرات ص 591 و شجرة طوبی ج 2 ص 295.
6- 6) الإرشاد ج 1 ص 164 و تأویل الآیات ج 2 ص 842 و کشف الیقین ص 151-

5-من الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بجمع الأعداء، و بعددهم،و بما تعاقدوا علیه؟!

هل هو جبرائیل؟! (1)أم رجل أعرابی؟! (2).

6-هل أغار علی«علیه السلام»علی الأعداء عند الفجر؟! (3)أم عند السحر؟! (4).

7-هل خرج إلی أبی بکر مئتا رجل،فکلموه،و خوفوه،فرجع؟! (5)أم

6)

-و 152 و کشف الغمة ج 1 ص 231 و بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 78.

ص :122


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و تفسیر القمی ج 2 ص 434 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 80 و الإرشاد ج 1 ص 114 و 162 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 844.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 76 و 77 و 79 و 83 و ج 41 ص 92 و الأمالی للشیخ ص 259 و 260 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر فرات ص 602 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 329 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و الإرشاد ج 1 ص 165 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103 و کشف الغمة ج 1 ص 232.
4- 4) بحار الأنوار ج 1 ص 83 و 84 و تفسیر فرات ص 592.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 69 و 70 و تفسیر القمی ج 2 ص 435 و تفسیر فرات ص 599 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362 و إعلام الوری ص 116 و 117 و تأویل الآیات ص 845 و نور الثقلین ج 5 ص 653.

أنه لما صار إلی الوادی،و أراد الإنحدار هاجموه،و هزموه،ثم أرسل إلیهم عمر فهزموه،ثم عمرو بن العاص فکذلک؟! (1).

8-هل تمکن علی من کبس المشرکین و هم غارون فظفر بهم؟! (2)،أم أنهم سمعوا صهیل خیله فولوا هاربین؟! (3).

أم أنه لم یباغتهم،بل خاطبهم،و أخبرهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أرسله إلیهم،فأجترأوا علیه و قاتلوه؟! (4).

9-هل ذهبت السریة إلی وادی الیابس؟! (5)أو أنها ذهبت إلی وادی

ص :123


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 78 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و الإرشاد ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و 102 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و کشف الغمة ج 1 ص 231 و کشف الیقین ص 151.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 79 و 84 و تفسیر فرات ص 593 ص 602 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 165 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 83 و ج 41 ص 93 و تفسیر فرات ص 592 و مناقب آل أبی طالب ج 32 ص 329.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر القمی ج 2-

الرمل؟! (1).

10-هل فر المشرکون بمجرد سماعهم صهیل خیل علی«علیه السلام»؟! (2)أو أنهم فروا بعد أن کلمهم علی،و أخبرهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسله إلیهم؟! (3).

11-بعض النصوص اقتصرت علی أن عمرو بن العاص هو المهاجم، لأولئک القوم،الذی دوّخ البلاد.

و فی بعضها:أنه أرسل عمر ففشل،فأرسل علیا«علیه السلام»،فکان

5)

-ص 434 و تفسیر فرات ص 599 و التفسیر الصافی ج 5 ص 362 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1469 و بحوث فی تاریخ القرآن للزرندی ص 51 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.

ص :124


1- 1) مستدرک الوسائل ج 4 ص 161 و بحار الأنوار ج 20 ص 308 و ج 21 ص 80 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و الإرشاد ج 1 ص 162 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 100 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 174 و النص و الإجتهاد ص 336 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 83 و ج 41 ص 93 و تفسیر فرات ص 592 و مناقب آل أبی طالب ج 32 ص 329.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576.

الفتح علی یدیه (1).

و فی بعضها:أرسل أبا بکر،و عمر،و علیا (2).

و فی بعضها:أرسل رجلا من المهاجرین ثم رجلا من الأنصار،ثم علیا «علیه السلام» (3).

و فی بعضها:أرسل أبا بکر،ثم عمر،ثم ابن العاص،ثم علیا (4).

و نص آخر:یذکر أبا بکر،ثم عمر،ثم خالدا،ثم علیا (5).

13-و هل کان عدد أفراد السریة خمس مئة مقاتل،مئتان منهم جاء

ص :125


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 75 و الأمالی للشیخ ص 259 و 260 و الصافی(تفسیر) ج 5 ص 361 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1469.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و تفسیر القمی ج 2 ص 434 و تأویل الایات ج 2 ص 844 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 80 و راجع ص 66 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 114 و إعلام الوری ص 116 و 117 و مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و ج 41 ص 92 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و الإرشاد ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الغمة ج 1 ص 231.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و تفسیر فرات ص 591.

بهم أبو عبیدة مددا لعمرو بن العاص؟! (1).

أو کان العدد أربعة آلاف؟! (2)،أو سبع مئة مقاتل؟! (3).

أو أنه أرسل ثمانین رجلا مع علی أخرجتهم له القرعة؟! (4).

14-و هل إن أبا بکر و عمر عادا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یباشرا قتالا،کما فی روایة القمی؟!..

أم أن أولئک القوم خرجوا إلی أبی بکر فهزموه،و قتلوا من المسلمین

ص :126


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و 168 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 175 و عن عیون الأثر ج 2 ص 171 و عن فتح الباری ج 8 ص 59 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 131 و غیر ذلک کثیر.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 67-73 و تفسیر القمی ج 2 ص 435 و تفسیر فرات ص 599 و التفسیر الصافی ج 5 ص 362 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 80 و 82 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 114 و 117 و عن إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 575.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و 83 و 84 و ج 36 ص 178 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 164-166 و تفسیر فرات ص 592 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و کشف الغمة ج 1 ص 23.

جمعا کثیرا؟! (1).

15-هل یبعد موقع هذا الحدث عن المدینة اثنتی عشرة مرحلة؟! (2)أو أربع عشرة؟! (3)أو خمس مراحل؟! (4).

أم أنها کانت أقرب من ذلک،حیث کان المشرکون قد جعلوا رقباءهم فوق جبالهم ینظرون إلی کل عسکر یخرج من المدینة إلیهم؟! (5)،أم أنهم کانوا من بنی سلیم،و کانوا قریبین من الحرة؟! (6).

ص :127


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 163 و بحار الأنوار ج 21 ص 78 عنه و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 577 و کشف الغمة ج 1 ص 231.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 15 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 479 و کتاب العین للفراهیدی ج 5 ص 342.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 8 ص 448 و شرح النووی علی صحیح مسلم(ط دار الکتاب العربی)ج 15 ص 45 و(ط دار الفکر)ص 58 و تحفة الأحوذی(ط دار الفکر)ج 5 ص 312 و ج 8 ص 405 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 310 و ج 8 ص 402 و شجرة طوبی ج 2 ص 312 و عون المعبود ج 1 ص 174 و عمدة القاری ج 9 ص 64 و مجمع البحرین ج 1 ص 265.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167.
6- 6) الإرشاد للمفید ج 1 ص 163-165 و بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و 83-

16-و هل حدث ذلک قبل مؤتة؟!أو بعدها؟!أو سنة سبع؟! (1)،أو ثمان فی جمادی الآخرة؟!أو بعد قریظة،و قبل المریسیع؟! (2).

فإن کانت سنة سبع،أو قبل المریسیع،فلا یتلاءم ذلک مع قولهم:إن إسلام عمرو بن العاص کان سنة ثمان.

کانت تلک طائفة من الإختلافات بین الروایات،و هناک اختلافات أخری أعرضنا عنها اکتفاء بما ذکرناه..و هذه الإختلافات و إن أمکن معالجة قسم منها،و لکن القسم الآخر لا بد أن یبقی علی لائحة الإنتظار.

و ربما یمکن القول بأن هناک أکثر من واقعة حدثت،و قد تشابهت فی بعض الخصوصیات،و ظهر التباین فی البعض الآخر.

و فی جمیع الأحوال لا بد من معالجة بعض ما ورد فی هذا المقام، فنقول:

6)

-و 84 عنه،و عن تفسیر فرات ص 592 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الغمة ج 1 ص 231.

ص :128


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 172 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 75 و النص و الإجتهاد ص 336 عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 272 و 274 و عن الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 156 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 190 و راجع:معجم قبائل العرب ج 3 ص 974 و عن فتح الباری ج 8 ص 58.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 80.
تحرزوا،بدل:انهزموا

و قد ذکرت بعض الروایات:أن أبا بکر و عمر،انهزما بمن معهما من وجه المشرکین،و لکننا نجد الروایة رقم(2)تقول:«حتی إذا صار بقرب المشرکین اتصل بهم،خبرهم،فتحرزوا،و لم یصل المسلمون إلیهم».

و لکن حین یصل الحدیث إلی ابن العاص نجد الروایة تصرح بهزیمته و من معه،فما هذا العطف و الحنان علی أبی بکر و عمر،الذی حرم منه عمرو بن العاص،مع أن عمروا کان من حزبهم أیضا!

و لکن قد فات هؤلاء أن القارئ و السامع لا بد أن یشک فی الأمر هنا و یقول:لماذا تحرز المشرکون من أبی بکر و عمر،و لم یتحرزوا من عمرو بن العاص؟!و لماذا هاجموه،و تحاشوا مهاجمتهما؟!

کرار غیر فرار،مرة أخری

و قد ذکرت الروایة الثانیة قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی «علیه السلام»:إنه کرار غیر فرار..و هی العبارة نفسها التی کان«صلی اللّه علیه و آله»قد قالها فی خیبر،بعد هزیمة أبی بکر و عمر و غیرهما،و أعطی الرایة لعلی،فعاد بالفتح..

و قد ظهر مصداق هذه الکلمة فی علی«علیه السلام»،و فی مناوئیه فی مناسبات عدة أخری،فهم فرارون،حتی عن علی«علیه السلام»الذی کان کرارا فی نفس تلک المواطن التی فرّ فیها أولئک،فضلا عما عداها..

فقد حصل ذلک فی:

ص :129

1-قریظة.

2-خیبر.

3-فدک.

4-وادی الرمل بمشارکة عمرو بن العاص..

5-ذات السلاسل قرب المدینة بمشارکة خالد.

6-و ربما فی بنی سلیم.

7-و ربما فی قضاعة فی بلاد الشام..

هذا کله..عدا ما جری فی أحد،و حنین،و الخندق..و غیر ذلک..فهل هذه محض صدف؟!و لماذا یصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی تکرار إعطاء الرایة لغیر علی أولا،و ربما لعدة أشخاص،فینهزمون،ثم یعطیها علیا«علیه السلام»فیعود بالنصر المؤزر؟!

ثم یکرر هذا الفعل فی مورد آخر.

ثم فی ثالث و رابع و..و..الخ..؟!ألا تری معی أنه کان یرید أن یفهم الناس أمرا بعینه؟!

علی خلاف ما یتوقع

و قد رأینا أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسل مع علی«علیه السلام» نفس أولئک المهزومین بالرایة قبله..و لعل سبب ذلک هو:

1-أن یریهم بأم أعینهم أن النصر قد تحقق بوسائله الطبیعیة،من خلال شجاعة،و حکمة و تدبیر القائد.

ص :130

2-إنه قد یکون هناک رغبة لدی بعضهم لإفشال علی فی مهمته،و لو بالإتصال بالمشرکین،و تحذیرهم من هجومه«علیه السلام».

النصر بالقائد،لا بالعسکر

و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»فی ثمانین رجلا فقط،و هم من أهل الصفة کما تقدم،و أهل الصفة هم من الضعفاء الذین لیس لهم أموال،یعتمدون علیها..

أما أبو بکر و عمر،و ابن العاص،فقد کان معهم الجیش الکثیف، المؤلف من خمس مئة،أو سبع مئة مقاتل،أو من آلاف المقاتلین..و إذ بالنصر یأتی علی ید علی«علیه السلام»،و یأبی أن یأتی علی ید أولئک،رغم کثرة جموعهم.

مع العلم بأن هزیمة الجیش أولا ثلاث أو أربع مرات،من شأنها أن تجعل الهزیمة فی المرة التالیة أکثر احتمالا،لأن الهمم تکون قد تضاءلت، و الرهبة و الرغبة فی السلامة تأکدت..

کما أن الأعداء یصبحون أکثر جرأة،و حملاتهم أشد شراسة.

فالنصر فی هذه المرة یکون أبعد منالا،و أقل احتمالا.

و لکن حین یکون المنتدب لهذه المهمة هو علی«علیه السلام»،فإنه یجعل من الضعف لدی أصحابه قوة له،و من رهبتهم جرأة و إقداما،و من الهزیمة الروحیة لهم اندفاعا و بأسا و مراسا.

ص :131

الحسد القاتل

و إن تحریض عمرو بن العاص لأبی بکر و عمر علی نقض تدبیر علی «علیه السلام»،حین أدرک أنه سوف یأتی بالنصر،لا نجد له مبررا إلا الحسد الغبی،و الحقد الأرعن لإنسان مهزوم،کان یمکن أن یلمّع صورته ببعض الأعذار حتی لو کانت باهتة و شوهاء،و لو بأن یقر بما انتابه من رعب و خور،و خوف،ناشیء عن ضعف البصیرة،و ضعف الصلة باللّه، الأمر الذی هوّن علیه مخالفة التکلیف الإلهی،و لیدّع-بعد ذلک-أنه قد ندم و تاب،و أسف لما بدر منه.

و لکن لا یمکن تصور إنسان یؤمن باللّه و الیوم الآخر یسعی لتضییع النصر علی الدین و أهله،استجابة منه لرذیلة الحسد،و الحقد غیر المبرر و لا المقبول!

استجابة الشیخین لتحریض ابن العاص

و لا ندری کیف نفسر انقیاد أبی بکر و عمر لتحریض عمرو لهما علی العمل لکسر إرادة علی«علیه السلام»،و الإخلال بعزیمته،و إبطال تدبیره.

فإن کانا لم یلتفتا إلی حقیقة ما یرمی إلیه ابن العاص..فالسؤال هو أین ما یدعیه محبوهما لهما من حصافة فی الرأی،و من بعد نظر،و حکمة و تبصر فی الأمور..

و إن کانا قد التفتا إلی مقاصد عمرو بن العاص،و رضیا بأن یشارکاه فی سعیه هذا،فالمصیبة أعظم،و أشد مرارة،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

ص :132

منطق علی علیه السّلام

و یظهر من جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لهؤلاء المعترضین:أنه یعتبر اتباعهم له«علیه السلام»إطاعة للّه و لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»، و أن الاعتراض علیه عصیان للّه و لرسوله..

و هو یصرح:بأن إصرارهم علی اعتراضهم سوف ینتج طردهم من صفوف الجیش الذی یقوده«علیه السلام».و علیهم أن یواجهوا عاقبة فعلهم هذا،و أن یقدموا تفسیرا مقبولا و مرضیا لدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و إذا أضیف إلی ذلک جوابه الآخر،المتضمن لأمرهم بلزوم رحالهم، و الکف عما لا یعنیهم،فإنه یکون قد أفهمهم:

1-أنه سوف یکون حازما فی موقفه هذا بنحو لا مجال فیه لأی جدل، أو اعتراض،لأنه فی موقف لا مکان لغیر الحزم فیه،و سیکون إفساح المجال للجدل،و للتشکیک،و الأخذ و الرد فیه سببا فی خلق مشکلات، و نشوء عراقیل قد تؤثر علی المهمة التی انتدبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لإنجازها.

2-إن الانضباط فی المهمات القتالیة،و الکون فی المواقع التی تحددها من قبل القیادة للأفراد،یعطی القدرة علی التخطیط،و الطمأنینة لسلامة التنفیذ،و یمکّن من تحقیق النتائج،بعیدا عن المفاجآت التی یهیئ لها الخلل فی الإعداد و الاستعداد..

3-إن تدخل الجنود فیما لا یعنیهم،و خصوصا فیما یرتبط بالقرارات

ص :133

الحربیة للقیادة..معناه:أن یفقد القائد قدرته علی التأثیر فی فرض قراراته، و فی سلامة تنفیذها حرفیا.

4-إنه«علیه السلام»قد عرّف الناس:أن اعتراض هؤلاء یهدف إلی تهیئة الأجواء لعصیان أوامر القائد،و التمرد علی قراراته،و لیس من مصلحة المعترضین أن یظهر هذا الأمر للناس عنهم،و لذلک لم یعد أمامهم أی خیار سوی التراجع عن موقفهم..

5-إنه قد عرفهم و عرف الناس:أن ما یتذرعون به من أنهم یعرفون أمرا لم یکن علی«علیه السلام»عارفا به غیر صحیح،فهو عالم بما یصنع، فلا مجال لتضلیل الناس بذرائع من هذا القبیل.

خطة علی علیه السّلام

إن حذر القوم الذین یراد مهاجمتهم،و استعدادهم لا بد أن یکون له أسبابه الواقعیة..و هی أحد أمرین:

1-أن یکون لهم عین فی المسلمین،یرسل إلیهم بما یجری،و یعلمهم بتوجه السریة نحوهم،و بطبیعة تحرکاتها و بغیر ذلک من أمور..

2-أن یکون لهم رقباء فی الجبال المشرفة،یخبرونهم بما یرونه، فیحتاطون و یستعدون للأمر قبل وقوعه.

و قد کان سلوک علی«علیه السلام»لطریق آخر یکفی لتعریف أولئک القادة الذین هزموا أو هربوا بأن علیا«علیه السلام»یتصرف بحکمة، و بدقة بالغة..

ص :134

و لذلک عرف عمرو بن العاص:أنه«علیه السلام»سیظفر بهم..

فکیف لم یعرف ذلک أبو بکر و عمر؟!و لعل وضوح هذا الأمر و بداهته قد دلّ علیا«علیه السلام»علی أن المعترضین یسعون إلی مجرد الخلاف علیه، و أنهم یریدون معصیة اللّه و رسوله بذلک..

هل أغار علیهم و هم غارّون؟!

تقدم قولهم:إن علیا أغار علی هؤلاء المشرکین،و هم غارون..

و نقول:

إننا علی یقین من أن علیا«علیه السلام»لا یحارب قوما إلا بعد أن یحتج علیهم،و یعظهم،و یذکرهم،فإن أصروا علی الحرب استعان باللّه علیهم،و هذه هی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له:«یا علی،لا تقاتل أحدا حتی تدعوه إلی الإسلام (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«ما بیّت رسول اللّه«صلی اللّه

ص :135


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 167 و ج 97 ص 34 و ج 98 ص 364 و وسائل الشیعة (ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و فی هامشه عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 47 و غیره،و الکافی ج 5 ص 36 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 30 و ج 17 ص 210 و کتاب النوادر ص 140 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 502 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 904 و تذکرة الفقهاء(ط ج)ج 9 ص 44 و 45 و ریاض المسائل(ط ج)ج 1 ص 486 و 493 و مشکاة الأنوار ص 193.

علیه و آله»عدوا قط لیلا» (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«کان أمیر المؤمنین«علیه السلام» لا یقاتل حتی تزول الشمس،و یقول:تفتح أبواب السماء،و تقبل الرحمة، و ینزل النصر».

و یقول:هو أقرب إلی اللیل،و أجدر أن یقل القتل،و یرجع الطالب، و یفلت المهزوم (2).

فإن کان«علیه السلام»قد هاجمهم علی حین غرة منهم لیلا-و هذا ما نفته الروایة التی قدمناها عن الإمام الصادق«علیه السلام»-فلا بد أن یکون ذلک قد حصل بعد إقامة الحجة علیهم،و ظهور عدوانیتهم،

ص :136


1- 1) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 46 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و فی هامشه عن فروع الکافی ج 1 ص 334 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 909 و تذکرة الفقهاء(ط ق)ج 1 ص 412 و ریاض المسائل(ط ق)ج 1 ص 489 و(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 82 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 174.
2- 2) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 46 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و فی هامشه عن علل الشرایع ج 2 ص 603 و عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 56 و بحار الأنوار ج 33 ص 453 و ج 97 ص 22 و الکافی للحلبی ص 256 و ریاض المسائل(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 81 و الکافی للکلینی ج 5 ص 28.

و إصرارهم علی القتال،و وقوع مواجهات عسکریة معهم من خلال أبی بکر،و عمر،و عمرو بن العاص،و إن کانت هذه المواجهات قد انتهت لغیر صالح المسلمین،و لا تجب دعوتهم مرة أخری فی مثل هذا الحال،کما دلت علیه الروایة عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

بل تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»أن یدعوهم إلی الإسلام قبل أن یقاتلهم،و قد فعل«علیه السلام»ذلک.

و قد یجوز أن یکون هؤلاء القوم قد تمردوا و تآمروا مرتین،فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلانا و فلانا فی المرأة الأولی فهزموهم،ثم أرسل إلیهم علیا«علیه السلام»،فأقام علیهم الحجة.

ثم نکثوا،فتکرر ما یشبه المرة الأولی،و لکن علیا«علیه السلام»لم یعد بحاجة إلی إقامة الحجة فأغار علیهم لیلا.

تبییت العدو لیس غدرا

و قد ذکرت الروایات المتقدمة،و سواها:أنه«علیه السلام»،قد بیت المشرکین و کبسهم،و هم غارون فظفر بهم..

و نعتقد:أن ذلک قد کان بعد الاحتجاج علیهم کما دلت علیه روایة

ص :137


1- 1) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و راجع:جواهر الکلام ج 21 ص 18 و الکافی(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 5 ص 20 و تهذیب الأحکام(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 135.

القمی الآتیة،التی ذکرت:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر«أن إذا رآهم أن یعرض علیهم الإسلام،فإن تابعوا و إلا واقعهم».

کما أنه سیأتی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ما کان یقاتل قوما حتی یدعوهم،و یحتج علیهم.و علی کل حال،فإنه إن أمکن إثبات أن هؤلاء القوم قد حاولوا مهاجمة المسلمین مرتین:فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من احتج علیهم و هاجموه و هزموه مرة بعد أخری،ثم أرسل إلیهم علیا«علیه السلام»،فاحتج علیهم و قتل منهم..ثم نکثوا مرة أخری، فجری لهم کما جری فی المرة الأولی..فبیّتهم علی«علیه السلام»و هاجمهم.

فإن أمکن إثبات ذلک أو اعتماده فلا إشکال.و إن لم یکن إثبات ذلک،أو اعتماده،فإننا نقول:

إن علیا«علیه السلام»،بعد أن فرض المعرکة علی أعدائه،فی الموقع و المکان،و الوقت و الزمان الذی أحب،لم یعد یمکنهم التخلی عن مواقعهم إلی أی موقع آخر،لأن ذلک معناه:الإستیلاء علی کل ما لدیهم،و علی منازلهم و أموالهم،بل و سبی نسائهم و أطفالهم أیضا..

فإذا أبوا الاستجابة لأی منطق،و رفضوا الانصیاع لأی خیار مقبول أو معقول،و اختاروا طریق البغی و العدوان،فلا مانع من أن یکبسهم و هم غارون فی أی وقت شاء..

و لیس فی هذا العمل أیة مخالفة للشرایع،أو الأخلاق.بل هو العمل الحکیم الذی یؤیده الخلق الإنسانی،و یرضاه الشرع،و تقره الضمائر..لأنه لیس من حق العدو المحارب،و المعتدی و الظالم أن یعتبر نفسه فی مأمن،فی

ص :138

الوقت الذی یعطی لنفسه الحق بالغدر بالآخرین،و یسمح لنفسه فی تبییتهم،و الفتک فیهم،ظلما و عتوا،و بغیا و علوا..

بل إن أخذ ذلک الظالم علی حین غرة یعد إحسانا لکلا الفریقین المتحاربین، لأن من شأنه أن یقلل من عدد القتلی فی صفوف هؤلاء،و أولئک لأنه یسقط قدرتهم علی المقاومة.و ینتهی الأمر بالاستسلام.

و إذا استسلموا لأهل الدین..فإن معاملتهم لا بد أن تخضع لأحکام الشرع،و وفق ما تفرضه الأخلاق الفاضلة،و تقضی به العقول،و لن یکون متأثرا بالأهواء،و النزوات و المیول..

علی علیه السّلام یقبل قدمی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و فی الروایة الرابعة:أن علیا«علیه السّلام»أهوی إلی قدمی النبی «صلی اللّه علیه و آله»یقبلهما..و فی هذا دلالة علی جواز التبرک بالأنبیاء و آثارهم،لا سیما مع عدم اعتراض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی فعله هذا.

و من الواضح:أنه«علیه السلام»إنما فعل ذلک طلبا لمرضاة اللّه، و رغبة فی ثوابه،و التماسا للبرکة التی تعنی المزید من العطاء الهنیء،و الخیر النامی،و المقام السامی،و لا یمکن لأحد أن یتوهم فی حقه الإخلال بأی درجة من درجات التوحید الصحیح و الخالص..

و فی هذه البادرة إشارة إلی شدة خضوع علی«علیه السلام»لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و مدی تقدیسه له.رغم أنه أقرب الناس إلیه، و أکثرهم إطلاعا علی تفاصیل حیاته..

ص :139

ثم هو یشیر إلی شدة صفاء روح علی«علیه السلام»،و طهارة ذاته، و خلوص نوایاه..

و اللافت هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه کان یتبرک بعرق علی «علیه السلام»أیضا (1).

رضی اللّه و رسوله عن علی علیه السّلام

و قد کانت الجائزة العظمی التی نالها علی«علیه السلام»هنا هی أن اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»راضیان عنه..فتکون هذه الکلمات هی البشارة الکبری التی یبکی علی«علیه السلام»فرحا بها،و شوقا إلیها..

ص :140


1- 1) راجع:مستدرک الوسائل ج 17 ص 335 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 394 و المسترشد للطبری ص 602 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی(ابن شاذان)ص 58 و التحصین للسید ابن طاووس ص 555 و الیقین للسید ابن طاووس ص 179 و 196 و 197 و 243 و 367 و بحار الأنوار ج 37 ص 300 و 324 و ج 38 ص 2 و ج 40 ص 15 و 82 و 315 و ج 89 ص 91 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 55 و حلیة الأبرار ج 2 ص 446 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 249 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 116 و الغدیر ج 8 ص 87 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 194 و 381 و الإمام علی«علیه السلام»للهمدانی ص 92 و 148 و تفسیر فرات ص 406 و المناقب للخوارزمی ص 85 و کشف الغمة ج 1 ص 112 و کشف الیقین ص 266 و تأویل الآیات ج 1 ص 185 و تنبیه الغافلین ص 28.

فهو إذن لا یطمع بالقصور،و لا بالحور،و لا تهمه الجنان،و لا یفرحه کل ما فیها من حور حسان،بمقدار ما یهمه و یفرحه رضی اللّه تعالی، و رضی رسوله،وفقا لقوله تعالی: ..رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (1).

و قوله تعالی: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (2).

ص :141


1- 1) الآیة 8 من سورة البینة.
2- 2) الآیتان 27 و 28 من سورة الفجر.

ص :142

الفصل الثانی

اشارة

لمحات أخری عن ذات السلاسل..

ص :143

ص :144

ذات السلاسل بروایة القمی

و قد روی القمی عن جعفر بن أحمد،عن عبید بن موسی،عن الحسن بن علی بن أبی حمزة،عن أبیه،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام» -ما ملخصه-:

إن أهل وادی الیابس اجتمعوا اثنی عشر ألف فارس،و تعاقدوا، و تعاهدوا،و تواثقوا:أن لا یتخلف رجل عن رجل،و لا یغدر بصاحبه، و لا یخذل أحد أحدا،و لا یفر عن صاحبه،حتی یموتوا کلهم،و یقتلوا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فنزل جبرئیل«علیه السلام»علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبره بالأمر،و أمره أن یبعث أبا بکر فی أربعة آلاف فارس،من المهاجرین و الأنصار.

فخطب«صلی اللّه علیه و آله»الناس،و أخبرهم بما أخبره به جبرئیل «علیه السلام»عن أهل وادی الیابس،و أن جبرئیل أمره بأن یسیر إلیهم أبو بکر بأربعة آلاف فارس.

ثم أمرهم أن یتجهزوا للمسیر مع أبی بکر یوم الإثنین،فلما حان وقت المسیر أمر«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر:«أن إذا رآهم أن یعرض علیهم

ص :145

الإسلام،فإن تابعوا،و إلا واقعهم،فقتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم،و استباح أموالهم،و خرب ضیاعهم،و دیارهم».

فسار أبو بکر بهم سیرا رفیقا،حتی نزل قریبا منهم،فخرج إلیه منهم مئتا فارس،و هم مدججون بالسلاح،فسألوهم:من أین أقبلوا؟!و إلی أین یریدون؟!ثم طلبوا مقابلة صاحبهم.

فخرج إلیهم أبو بکر،فسألوه،فأخبرهم بما جاء له.

فقالوا:أما و اللات و العزی،لو لا رحم ماسة،و قرابة قریبة لقتلناک و جمیع أصحابک قتلة تکون حدیثا لمن یکون بعدکم،فارجع أنت و من معک،و ارتجوا العافیة،فإنما نرید صاحبکم بعینه،و أخاه علی بن أبی طالب.

فقال أبو بکر لأصحابه:یا قوم،القوم أکثر منکم أضعافا،و أعدّ منکم،و قد نأت دارکم عن إخوانکم من المسلمین،فارجعوا نعلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحال القوم.

فقالوا جمیعا:خالفت یا أبا بکر رسول اللّه،و ما أمرک به،فاتق اللّه و واقع القوم،و لا تخالف قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:إنی أعلم ما لا تعلمون.الشاهد یری ما لا یری الغائب.

و رجعوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعلن علی المنبر:أن أبا بکر قد عصی أمره،و أنه لما سمع کلامهم:«انتفخ صدره،و دخله الرعب منهم»ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:

«و إن جبرئیل«علیه السلام»أمرنی عن اللّه:أن أبعث إلیهم عمر مکانه فی أصحابه،فی أربعة آلاف فارس،فسر یا عمر علی اسم اللّه،و لا تعمل کما

ص :146

عمل أبو بکر أخوک،فإنه عصی اللّه و عصانی».

و أمره بما أمر به أبا بکر.

فسار بهم یقتصد بهم فی سیرهم،حتی نزل قریبا من القوم،و خرج إلیه مئتا رجل،و قالوا له و لأصحابه مثل مقالتهم لأبی بکر.

فانصرف،و انصرف الناس معه،و کاد أن یطیر قلبه مما رأی من عدة القوم و جمعهم،و رجع یهرب منهم.

فنزل جبرئیل«علیه السلام»و أخبر محمدا بما صنع عمر..

فصعد«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،و أخبرهم بما صنع عمر،و أنه خالف أمره و عصاه..

فلما قدم عمر قال«صلی اللّه علیه و آله»:«یا عمر،عصیت اللّه فی عرشه،و عصیتنی،و خالفت قولی،و عملت برأیک،ألا قبح اللّه رأیک».

ثم ذکر:أن جبرئیل«علیه السلام»أمره أن یرسل علیا«علیه السلام» مع الأربعة آلاف،و أن اللّه یفتح علیه و علی أصحابه،ثم دعاه و أخبره بذلک..

فخرج علی«علیه السلام»فسار بأصحابه سیرا غیر سیر أبی بکر و عمر،فقد أعنف بهم فی السیر،حتی خافوا أن ینقطعوا من التعب،و تحفی دوابهم،فقال لهم:لا تخافوا،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمرنی بأمر،و أخبرنی:أن اللّه سیفتح علیّ،و علیکم،فأبشروا،فإنکم علی خیر، و إلی خیر.

فطابت نفوسهم و قلوبهم،و واصلوا سیرهم التّعب،حتی نزلوا

ص :147

بالقرب منهم..

فخرج إلیه منهم مائتا رجل شاکین بالسلاح،فلما رآهم علی«علیه السلام»خرج إلیهم فی نفر من أصحابه،فقالوا لهم:من أنتم؟!و من أین أنت؟!و من أین أقبلتم؟!و أین تریدون؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب،ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أخوه و رسوله إلیکم،أدعوکم إلی شهادة أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و لکم ما للمسلمین،و علیکم ما علیهم من خیر و شر.

فقالوا له:إیاک أردنا،و أنت طلبتنا،قد سمعنا مقالتک،فاستعد للحرب العوان،و اعلم أنّا قاتلوک و قاتلوا أصحابک،و الموعود فیما بیننا و بینک غدا ضحوة،و قد أعذرنا فیما بیننا و بینک.

فقال لهم علی«علیه السلام»:ویلکم تهددونی بکثرتکم و جمعکم؟!فأنا أستعین باللّه و ملائکته و المسلمین علیکم،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.

فانصرفوا إلی مراکزهم،و انصرف علی«علیه السلام»إلی مرکزه.فلما جنه اللیل أمر أصحابه أن یحسنوا إلی دوابهم،و یقضموا،و یسرجوا.

فلما انشق عمود الصبح صلی بالناس بغلس،ثم غار علیهم بأصحابه، فلم یعلموا حتی وطئتهم الخیل،فما أدرک آخر أصحابه حتی قتل مقاتلیهم، و سبی ذراریهم،و استباح أموالهم،و خرب دیارهم،و أقبل بالأساری و الأموال معه.

و نزل جبرئیل فأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما فتح اللّه علی

ص :148

علی«علیه السلام»و جماعة المسلمین،فصعد المنبر،فحمد اللّه،و أثنی علیه، و أخبر الناس بما فتح اللّه علی المسلمین،و أعلمهم أنه لم یصب منهم إلا رجلان.

و نزل فخرج یستقبل علیا«علیه السلام»فی جمیع أهل المدینة من المسلمین،حتی لقیه علی أمیال من المدینة.

فلما رآه علی مقبلا نزل عن دابته،و نزل النبی«صلی اللّه علیه و آله» حتی التزمه،و قبل ما بین عینیه.

فنزل جماعة المسلمین إلی علی«علیه السلام»حیث نزل رسول اللّه، و أقبل بالغنیمة و الأساری،و ما رزقهم اللّه من أهل وادی الیابس.

ثم قال جعفر بن محمد«علیهما السلام»:ما غنم المسلمون مثلها قط إلا أن تکون خیبرا،فإنها مثل خیبر.

فأنزل اللّه تبارک و تعالی فی ذلک الیوم: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. إلی آخر الروایة (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات نجملها علی النحو التالی:

ص :149


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 67-73 و تفسیر القمی ج 2 ص 434-438 و تفسیر فرات ص 599-602 و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 495-497 و نور الثقلین ج 5 ص 652-655 و التفسیر الصافی ج 5 ص 361-365 و تأویل الآیات ص 844-848.

قد استعرضنا الکثیر من النقاط الواردة فی هذه الروایة،و ناقشناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 20 فصل:

روایة القمی توضح بل تصرح..فلا نری حاجة لإعادته هنا..فنکتفی هنا بالإلماح إلی بعض ما له ارتباط بعلی«علیه السلام»،و هو کما یلی:

الرفق بالحیوان

تقدم:أن علیا«علیه السلام»أمر أصحابه فی اللیلة التی عزم علی مهاجمة العدو فی صبیحتها بأن یحسنوا إلی دوابهم،و المراد بالإحسان إلیها هو إنزال أحمالها عنها،و تقدیم الماء و العلف لها،و جعلها فی مکان مناسب و مریح،و إبعاد جلّها عنها،و أن لا تحمل علی القیام بجهد لا تطیقه و نحو ذلک..

و هذا یجعلها أکثر حیویة و نشاطا فی مواقع النزال،فلا تتعب بسرعة..

علی نفسها جنت براقش

و قد لو حظ فی الروایة أیضا:أن الأعداء أعلنوا إصرارهم علی الحرب، و توعدوه بأنهم قاتلوه و من معه..فلم یعد أمامهم سوی الإعداد و الإستعداد للمواجهة،و توقع أن یلتمس المسلمون-الذین یسمعون منهم هذا التهدید- غرّتهم،و أن یوردوا علیهم ضربتهم عند أیة فرصة تلوح لهم.

و لیس لهم أن یستسلموا للأمانی،و أن یأمنوا جانب عدوهم،فإن ترصد غفلتهم،و السعی لخدیعتهم،هو غایة الحزم،و التدبیر الذکی الذی یستحق علیه التقدیر و الثناء،لأنه یحفظ بذلک أهل الإیمان،و یبعد عنهم شر

ص :150

أهل الطغیان،و یبطل کیدهم.

کما لا بد أن یعتمد عنصر السرعة التی لا تترک للعدو مجالا لإلتقاط أنفاسه،و یفقده القدرة علی اتخاذ القرار المناسب فی الوقت المناسب..

و بذلک یتمکن من تسدید الضربات السریعة و المؤثرة فی تدمیر قدرات العدو بأقل الخسائر فی جانب أهل الإیمان..

و هکذا کان،فإنه لم یصب من أهل الإیمان إلا رجلان..

لا نرید إلا محمدا و علیا

و اللافت هنا:أن هؤلاء الأعداء یعلنون لأبی بکر حین جاء لمواجهتهم بأنهم لا یریدون إلا شخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و نفس علی «علیه السلام».

و الأغرب من ذلک:أن لا تظهر من أبی بکر ردة فعل علی طلبهم هذا، بل هو یرضی بالرجوع عنهم..مع أن مقتضیات الإیمان،و من مقتضیات البیعة للرسول هو الذب عنها،و عن صاحبها و أهل بیته،فموقف أبی بکر هذا لا بد أن یکون قد أعطی انطباعا غیر حمید،من حیث أنه یوحی بأن المسلمین لا یهتمون بالدفاع عن دینهم،و عن نبیهم و وصیه.

بل هو إن وجدوا أن الحرب قد حادت عنهم،و لم تعد تستهدف أشخاصهم،فربما ینصرفون عنها،و لا تعود تعنی لهم شیئا لیتولاها ذلک المعنی بها،و المطلوب لها..أی أنهم یسلمون نبیهم و وصیه لمصیر یقرره أعداؤه وفق ما یحلو لهم.

ص :151

و من شأن هذا التصور أن یزید أولئک المشرکین تصمیما علی الحرب، و حماسا و اندفاعا لها و حرصا علی الوصول إلی شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نفس علی«علیه السلام»فیها.

و ربما یفکر هؤلاء المشرکون بالبحث عن قنوات تصلهم بهذا أو بذاک من رجال المسلمین،لإغداق الوعود علیهم،و إغرائهم بما یثبط عزائمهم عن نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»..

ثم إننا لا ندری إن کان أبو بکر و من معه قد فکروا فی السبب الذی دعا هؤلاء للکف عنهم،و لتقصّد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»بالسوء،دون سائر المسلمین،ألیس لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هو صاحب الدعوة،التی کانت السبب فی منابذة المشرکین له،و لأن علیا «علیه السلام»شریکه الأساس فیها،و هو سبب حفظها و بقائها بعده،و هو السیف الإلهی المسلول للدفاع عنها،و عن صاحبها،و عن کل من آمن بها؟!

ألم یکن هؤلاء الراجعون یعتبرون أنفسهم من أتباع صاحب الدعوة، و من المؤمنین بها،و المکلفین بالدفاع عنها،و عمن جاء بها؟!

أبو بکر أخو عمر،و علی علیه السّلام أخو النبی صلّی اللّه علیه و آله

و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعمر:«و لا تعمل کما عمل أبو بکر أخوک»..و أنه قال و هو یخطب علی المنبر عن علی«علیه السلام»:

«حتی یقتلونی و أخی علی بن أبی طالب».

و حین تحدث علی«علیه السلام»لأهل وادی الیابس وصف نفسه لهم

ص :152

بأنه:«ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أخوه»،و الأعداء و صفوه بنفس هذا الوصف أیضا.

من أجل ذلک نلاحظ:أن عمر قد فعل ما یشبه عمل أخیه أبی بکر، حیث سار بأصحابه-کأبی بکر-سیرا رفیقا-ثم هرب من الأعداء کما هرب،و عاش الرعب و الخوف کما عاش.

کما أن علیا«علیه السلام»قد عمل بنفس ما یقتضیه خلق أخیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»فکان دائما المجاهد،و المحامی،و الناصر،و المنتصر.

و ذلک کله یشیر إلی أن الأخوة هنا،و الأخوة هناک قد جاءت علی أساس ملاحظة معان حقیقة،و قواسم مشترکة،اقتضت التوافق فی السلوک و فی المواقف.

القائد هو المعیار

و قد وجدنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بتبدیل القائد،و أما الجیش نفسه،فأبقاه علی ما هو علیه،و لم یستبدل منه حتی رجلا واحدا،و قد کانت الهزیمة من نصیب هذا الجیش مرتین متوالیتین،مع نفس العدو،و مع تقارب الزمان،و فی نفس المکان،و فی نفس الظروف،و بنفس الأسلوب، و بعین الکلمات التی استخدمت،و نفس الخطاب و الجواب..

و کان النصر حلیفا لهذا الجیش نفسه،مع ذلک العدو بالذات،و فی نفس الحالات،و فی الزمان و المکان عینه،رغم أن القائدین الأولین قد سارا بهذا الجیش سیرا رفیقا،أو مقتصدا،یحببهم بقائدهم.

ص :153

أما الأمیر الثالث،فقد أعنف بهم فی السیر،حتی خافوا أن ینقطعوا من التعب،و أن تحفی دوابهم..و لا بد أن یثقل أمر هذا القائد علیهم،الذی فعل بهم ذلک،و أن تتجافی عنه قلوبهم،و لا یندفعون فی محبته،و فی طاعته بالمقدار الذی یحظی به اللذان سبقاه..

و لکن النتائج جاءت معاکسة تماما،فقد تحقق النصر،و کان نصیبهم معه الفتح و العز و الکرامة،و کانت الهزیمة و المذلة،و المعصیة للّه فی عرشه و لرسوله مع ذینک الأولین.

و هذا مثل للبشر جمیعا،یحمل لهم العبرة،و العظة،و یدعوهم للتأمل العمیق،و الفکر الدقیق،حملته لنا کلمته«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»عن جبرئیل:«فأخبرنی:أن اللّه یفتح علیه،و علی أصحابه»..

فقد نسب الفتح إلی اللّه،الذی حبا به علیا«علیه السلام»و أصحابه معا،مع أن الإنسان العادی قد یتوقع تخصیص الفتح بعلی دون أصحابه، الذین هزموا مع القائدین اللذین سبقاه..

و لکن اللّه و رسوله یریدان لنا أن ندرک حقیقة أن القیادة الصالحة،هی التی تصنع المواقف،و تغیر من أحوال الرعیة،و تؤثر فی توجهاتها و مواقفها،و تعطیها صلابة فی الدین،و ورعا فی یقین،و تحملها علی الصراط المستقیم،و لو لم تصدر لها أمرا،أو تفرض علیها قرارا،أو تبتز منها موقفا.

و هی التی تثیر حمیتها و إباءها،و تمنحها نفحة الشجاعة و الإقدام،أو التخاذل و الإحجام..

و قد ظهر ذلک فی هذه الغزوة بصورة جلیة و واضحة،فقد ساقهم

ص :154

موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی مواقع العزة و الکرامة و الإباء، و أعطاهم نفحة من نفحات الشجاعة،و الشعور بالکرامة.ففتح اللّه علیه و علیهم،وفق ما قاله الرسول الأکرم و الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

تطمینات علی علیه السّلام لأصحابه

و حین سار علی«علیه السلام»باصحابه ذلک السیر الحثیث الذی أتعبهم،یکون قد أفهمهم بذلک أن ثمة جدیة حقیقیة فی إنجاز أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أحسن وجه و أتمه.

و لعلهم أصبحوا یتخوفون من أن یکون للتعب الذی لحقهم فی مسیرهم هذا دورا فی خسارتهم الحرب التی یترقبونها..فأراد«علیه السلام»أن یطمئنهم،و لکن لا بالوعود المادیة،و لا بالخطب الحماسیة،بل بإعطائهم جرعة إیمانیة روحیة،تتولی هی شحذ عزائمهم،و تقویة ضعفهم، و تعطیهم المزید من الرضا و السعادة و البهجة،و ذلک بالاعتماد علی الغیب الذی یربطهم باللّه سبحانه،و برسوله.

فذکر لهم قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصیغة الإخبار من النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالفتح العظیم.

و الخبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»معناه:أن اللّه سبحانه هو الذی عرف رسوله به،و أطلعه علی غیبه..فلیس الأمر مجرد تفاؤل،و لا هو کلام لمجرد التشجیع،و إثارة الحماس..

و لذلک یقول النص المتقدم:إن نفوسهم قد طابت و قلوبهم اطمأنت، و واصلوا سیرهم الشاق،و زالت عنهم الوساوس و المخاوف..

ص :155

و قد حرص علی«علیه السلام»علی أن یستعید جیشه الثقة التی فقدها بسبب تثبیط عزائمه من قبل الذین سبقوه،حیث صار یجبّن بعضهم بعضا.

و أن یزیل کل شبهة عن المقاتلین،و یطمئنهم إلی أنه لا مبرر للمخاوف،و لا معنی لمعاناة أیة توترات..

علی علیه السّلام أخو النبی و رسوله إلیکم

و لم نعهد فی الذین آخی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بینهم أن یذکروا هذه الأخوة فی مواقع إبلاغ رسائل الحرب و القتال،لا سیما و أنها أخوة أنشأها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر و جعل من اللّه تعالی،و لیست أخوة نسب..

و لکن علیا«علیه السلام»قد فعل ذلک،و أبلغ هذا العدو المحارب بهذه الحقیقة،حین قال لهم:إنه أخو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رسوله إلیهم.

و لعله أراد أن یفهمهم أن موقفه منهم یحدده موقفهم من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..و أنه لا مجال للفصل فی حسابات الربح و الخسارة بین علی کشخص،و بین علی الشریک مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الأخوة،و فی العمل علی حفظ الرسالة،من خلال حفظ الرسول،فإن ذلک هو مقتضی هذه الأخوة،و هو الذی یوصل إلی حفظ هذا الدین،و الذود عن حیاضه.

ص :156

علی علیه السّلام لا یحتکر النصر

و علی«علیه السلام»الذی حقق المعجزات فی تاریخه الجهادی الطویل، و لا سیما حین قلع باب خیبر،و جعله ترسا یدفع به ضرب السیوف،و طعن الرماح،ثم حمله جاعلا منه معبرا عن الخندق للجیش،بالإضافة إلی أعظم الإنجازات القتالیة فی بدر،و أحد،و الأحزاب،و قریظة،و النضیر،و ما إلی ذلک..

إن علیا هذا لا یتهدد الأعداء بقوته،و لا یذکر لهم مواقفه هذه،بل یکتفی باستنکار تهدید الأعداء له،ثم هو یستعین باللّه،و بالملائکة،و بالمسلمین علیهم،و یخبرهم بأن کل حول و قوة لدیه إنما هو من اللّه،و به سبحانه و تعالی..

و هذا یعطی المسلمین نفحة روحیة،و یذکرهم بنصر اللّه لهم فی بدر، حین أمدهم بالملائکة و فی سائر المواطن.و لا بد أن یحدث هذا التذکیر ارتعاشا قویا و بلبلة حقیقیة فی قلوب الکافرین،و طمأنینة و سکینة فی قلوب المؤمنین،لأن له سابقة أثبتت صحة هذا المنطق و قوته،و ظهرت نتائجه نصرا مؤزرا فی حروب صعبة و هائلة،لا بد أن تبقی علی مر الأجیال تتمثله کحدث تاریخی فرید،و کیوم من أیام الإسلام مجید..

و لا بد أن یترک إشراک علی«علیه السلام»للمسلمین فی هذا العمل الجهادی أثرا طیبا فی نفوسهم..لأن الذی یعطیهم هذا الوسام هو نفس علی الذی لا یرتاب أحد فی مقامه الجهادی و الإیمانی العظیم،و لا یشک فی صدقه،و فی تجربته،و خبرته بالحرب.

ص :157

و ستکون لشهادته هذه قیمة کبیرة لدیهم،و لا بد أن یهتم کل أحد فی أن یحصل علی أدنی لفتة من علی،أعظم مجاهد علی وجه الأرض،فکیف بما هو أعظم،و أکرم و أفخم..

یضاف إلی ذلک:أن هذا المنطق العلوی،الذی أوضح:أن اللّه و ملائکته سوف یساهمون فی تسجیل هذا النصر،لا بد أن یصعّب علی المتخاذلین،و علی غیرهم اتخاذ قرار الانسحاب من المعرکة،و سیفرض علی الجمیع بذل جهد،و درجة تحمل و صبر أعلی و أکبر مما اعتادوا علیه فی سائر الحالات..

تخریب الدیار

و لا بد من التروی و التأمل فی صدقیة ما ذکرته الروایة المتقدمة من أن علیا«علیه السلام»قد خرب دیار الأعداء.

فقد عرفنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصدر أوامره لجیوشه بعدم التعرض للدیار و الأشجار (1)،إلا إذا فرضت الحرب نفسها إجراءات تؤدی إلی شیء من ذلک،مثل حفظ المسلمین من الأخطار،أو توقف النصر علی العدو علی أمر کهذا..

أو کان ذلک إجراء رادعا للعدو عن معاودة الفساد و الإفساد،و العبث بأمن البلاد و العباد..

ص :158


1- 1) راجع ما ذکرناه فی غزوة مؤتة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
سورة العادیات..و أصول الحرب

و قد ذکرت الروایة المتقدمة و غیرها:أن سورة(العادیات)نزلت فی غزوة ذات السلاسل،أو وادی الیابس..و تضمنت هذه السورة المبارکة أمورا دقیقة ترتبط بالحرب و أصولها،و ربما کان السبب فی ذلک هو أن هذه الأصول قد روعیت،و طبقت،و ظهرت صدقیتها فی هذه الغزوة بالذات، فلا محیص عن الإشارة إلی هذا الأمر هنا،فنقول:

إنه إذا أقسم اللّه بأمر بعینه،فذلک یدل علی أن لهذا الأمر موقعا أساسیا و حساسا جدا فی المنظومة الکونیة،إن کان أمرا کونیا،أو فی المنظومة النظامیة إن کان أمرا نظامیا..أو فی منظومة السنن إن کان من سنن الخلق و التکوین،و کذلک الحال لو کان ما أقسم به من مفردات منظومة القیم،أو التدبیر،أو غیر ذلک،مما ورد القسم به فی القرآن الکریم..

فإن الإهتمام الظاهر بذلک الأمر بعینه،بحیث یجعله موضعا لقسمه، و یجعل الإلتزام ببقائه علی حاله ضمانة لما یرید تقریره-إن ذلک-یدل علی أن لما یقسم به أثرا عظیما فی إنجاز الأهداف الإلهیة الکبری،بإیصال الإنسان و ما فی هذا الکون إلی کماله..

2-و قبل أن نتحدث عن العادیات یحسن بنا أن نشیر إلی أن المناسبة التی نزلت فیها هذه السورة،و هی غزوة ذات السلاسل،قد تضمنت نصوصها أمر علی«علیه السلام»أصحابه لیلة الغارة بأن یحسنوا إلی دوابهم،و یقضموا،و یسرجوا..

و هذا یدل علی لزوم إعداد وسائل الحرب،و تهیئتها،لتکون فی أفضل

ص :159

حالاتها،و أن یکون إعدادها بحیث لا تحتاج فی ساعة الصفر إلا إلی الإستعمال الناجز فی القتال.فلا یؤجل ذلک إلی اللحظة الأخیرة..إذ قد یطرأ ظرف یمنع من الإعداد بالمستوی المطلوب،أو بالطریقة الصحیحة.

3-و قد أقسم اللّه تعالی بالعادیات،و بالموریات،و المغیرات..و هی لا تخرج عن هذا السیاق الذی أشرنا إلیه،فالخیل تعدوا فی سبیل اللّه تعالی، و تسرع فی هذا العدو إلی الحد الذی تضبح فیه بأنفاسها،مما یعنی أنها قد استنفدت کل طاقتها فی سرعة الحرکة..

لأن المطلوب هو أن تنجز أمرا هو بأمس الحاجة إلی السرعة.و للسرعة دورها الحاسم فی الحرب.

و الضبح-کما قیل-:هو صوت أنفاس الفرس،تشبیها له بالضباح، و هو صوت الثعلب.

و قیل:هو حفیف العدو.

و قیل:الضبح:کالضبع،و هو مد الضبع فی العدو (1)،أی حتی لا یجد مزیدا (2).

ص :160


1- 1) المفردات للراغب ص 292.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 66 و مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 422 و معجم مقاییس اللغة ج 3 ص 385 و ج 5 ص 349 و لسان العرب ج 3 ص 509 و ج 7 ص 405 و القاموس المحیط ج 1 ص 358.

و الضبع:هو وسط العضد بلحمة،أو العضد کله،أو الإبط (1).

و قیل:الضبح:صوت أجواف الخیل إذا عدت لیس بصهیل و لا حمحمة (2).

4-إن عدو الخیل هذا یشیر إلی أنها دائمة الإنتقال من موقع إلی آخر..

و أنه انتقال سریع..مما یدل علی عدم التموضع فی مکان بعینه.و لکنه انتقال هادف،یضع نصب عینیه نقطة بعینها یراد الوصول إلیها.و من شأن عدم التموضع،و سرعة الإنتقال هذه أن یحرما العدو من القدرة علی تحدید مواضعهم و مواقعهم،و یجرده من فرصة رصد القوی العاملة فی مکان بعینه،و هذا یفقده القدرة علی التخطیط لأی عمل یمثل لها خطرا،أو یلحق بها ضررا..

5-إن شدة اندفاع الخیل فی هجمتها تحتم علی ذلک العدو أن یتراجع عن موقعه،و بالتالی أن یفقد السیطرة علی حرکته،و یفقده أیضا وعی هذه الحرکة،و تقدیرها..و تحدید مداها،و مواقعها،و أهدافها،و أماکنها..

ثم هو لا یملک قدرة العودة إلی أی موقع یرغب فی العودة إلیه..و هذا مأزق لا یختار المحارب أن یضع نفسه فیه،بل هو یرید أن یکون زمام

ص :161


1- 1) راجع:أقرب الموارد،مادة:ضبع،و راجع:بدائع الصنائع ج 1 ص 210 و کتاب العین ج 1 ص 284 و لسان العرب ج 8 ص 216.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 66 عن مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 421 و 422 و کتاب العین للفراهیدی ج 3 ص 110 و لسان العرب ج 2 ص 543 و القاموس المحیط ج 1 ص 226 و تاج العروس ج 2 ص 186.

المبادرة بیده،و أن یکون قادرا علی التقلب فی خیاراته،حسبما یحلو له.

6-إنه إذا صاحب هذا الاندفاع القوی للخیل کیفیات و حالات خاصة، مثل الأصوات الغامضة،أو الهیئات المخیفة،و منها صوت ضبح الخیل الذی یدعوهم لتصور حجم اندفاع عدوهم نحوهم،ثم إذا صاحب ذلک لمعات ناریة خاطفة و کثیرة،حین تقدح الخیل الشرر بحوافرها،فسوف یتشارک لدی ذلک العدوّ السمع و البصر فی رسم صورة الخطر الداهم،و ما یحمله من عنف،من شأنه أن یزعزع ثباته،و یهزمه فی عمق وجوده.

بل قد یوجب قدح النار تحت حوافر الخیل نشوء حالة تضلیلیة،من خلال تلهی أفراد العدو بالنظر إلیها،و إثارة التکهنات حولها،فتتهیأ الفرصة لمفاجأتهم بالقتال المریر،و الضاری.

هذا کله،عدا عن أن قدح النار من حوافر الخیل،یبهج روح فرسانها، و یقوی من اندفاعهم،ما دام أنه ناتج عن حرکتهم و فعلهم.

7-و یأتی بعد ذلک کله عنصر المفاجأة بالقتال،بشتی أنواعه،التی یحتاج العدو فی تحرزه منها إلی حرکات متفاوتة فی مداها و فی اتجاهاتها، شریطة أن تکون بالغة السرعة،و قویة التأثیر..

و لن یکون الإنتقال إلی هذه الحرکات سهلا و میسورا،إلا لأقل القلیل من الناس.

فکیف إذا کان هؤلاء المقاتلون فی صفوف العدو،لا یقومون بعمل اختاروه لأنفسهم،بل تکون حرکتهم مجرد رد فعل،یفقدون معه أی خیار، أو اختیار لموقع القتال و لأسلوبه،فضلا عن عجزهم عن استهداف أی

ص :162

نقطة بالقتال،بالإضافة إلی الضعف الذی سوف یعتری طبیعة حرکاتهم القتالیة نفسها..

و الخلاصة:أن هذه المفاجأة بالقتال لا بد أن تربکهم،و تمنعهم من التأمل و من التدبر و التدبیر،و من تدارک خطة مدروسة لمواجهة الموقف.

8-إن للتوقیت و تحدید ساعة الصفر أهمیة بالغة فی النجاح فی الحرب، فإن المفاجأة إذا کانت فی وقت الصبح،علی قاعدة: فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً (1)، فلا بد أن تکون فرص نجاحها أکبر و أوفر،و یقول النص التاریخی:إنه فی الغزوة التی نزلت فیها سورة العادیات أغار علی«علیه السلام»علی العدو فی ذات السلاسل،فلما انشق عمود الصبح صلی بالناس بغلس،ثم غار علیهم بأصحابه،فلم یعلموا حتی وطئتهم الخیل،فما أدرک آخر أصحابه حتی قتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم..عملا بمبدأ المفاجأة،و بمبدأ سرعة العمل،و بمبدأ الحرکة فی وقت لا یمکن رصد الحرکة فیه،بسبب طبیعة النور المنتشر فی ذلک الوقت،و الذی من شأنه أن یعطل الرؤیة.

و من جهة ثانیة:فإن الفریق الذی لم یکلف بمهمات قتالیة،و لو بمثل الرصد و الحراسة،یمیل فی هذه الساعة إلی أن یخلد للراحة،ظنا منه أن غیره یشارکه فی هذا المیل،فینسجم ظنه هذا مع رغبته تلک،و یستسلم من ثم لأحلامه اللذیذة،و تأخذه سنة الکری،و هو أکثر طمأنینة،و أبعد عن التفکیر فیما یزعج و یثیر.

ص :163


1- 1) الآیة 3 من سورة العادیات.

و أما المکلف بالرصد أو بالحراسة،فإنه إذا کان قد سهر اللیل،حتی بلغ ساعات الصباح الأولی،فلا بد أن یتنفس هذا الساهر المرهق فی هذا الوقت الصعداء،و یحسب أنه قد أنهی مهمته،و أن علیه أن یستریح، و یعوض جسده عن هذا السهر الطویل،بالنوم المستغرق و العمیق..

و هذا کله یجعل المفاجأة لهؤلاء و أولئک کبیرة و خطیرة؛حیث یکون الراصد و الحارس فی أقصی حالات الإرهاق،و یکون غیره من الناس مستغرقا فی أحلامه،و لن یکون قادرا علی الإنتقال من حالة الإسترخاء الشدید بأقصی درجاته إلی حالة الإستنفار،بل إلی الدخول فی أعنف حالات الحرکات القتالیة،التی لا یقتصر الأمر فیها علی أن یفکر فی الأسلوب و فی الطریقة القتالیة التی یختارها و حسب.بل علیه أن یفکر فی اکتشاف الحرکة القتالیة للعدو أولا،ثم یعود إلی نفسه لیفکر فیما یمتلکه من وسائل دفعها،و فی کیفیة استعمال تلک الوسائل بما یناسب حرکة العدو هذه..

و فی سیاق آخر نقول:

إن المغیر یعرف هدفه،و قد حدده و رسم خطة للتعامل معه،و هو ینفذ ما رسم.

أما المستهدفون بالغارة،فلا یعرفون شیئا عن مواقع المهاجمین أو عن خطتهم،أو حالاتهم،و لیس لدیهم أیة وسیلة لکشف ذلک فیهم،لأن العین و هی حاسة الرؤیة تکون معطلة بسبب الظلمة،و النور الضئیل الذی ربما یکون قد بدأ ینتشر إنما هو فی مستوی محدود،و لا یغیر من

ص :164

الواقع شیئا..

و حتی فی حالات الحرب فی العصور الحدیثة،فمن جهة تکون أجهزة الرصد غیر ذات أثر،فیما بین طلوع الفجر و طلوع الشمس،و کذلک بعد غیاب الشمس إلی مضی حوالی ساعة من أول اللیل.

و من جهة أخری تکون العین المجردة محجوبة بالظلمة،أو تکون دائرة عملها محاصرة و محدودة بمقدار النور الذی استطاع أن یقتحم جحافل الظلام،و أن یتسلل إلی ثنایا تراکماته المهیمنة..

9-و هنا یأتی دور النقع و الغبار،الذی یثور فی ساحة المعرکة،بسبب سرعة حرکة الخیل المغیرة،لیکون الساتر،و المانع من استفادة العدو حتی من کمیة النور الضئیلة،التی تسللت إلی الأفق فیما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس.

کما أن لهذا النقع دورا فی إرباک حرکة العدو،و فی التأثیر علی مخیلته، و یهیء الفرصة لتوهم کیفیات و صور قتالیة ضخمة و مهولة،لا وجود لها فی الواقع.

و من شأن هذا أیضا أن یزید ذلک العدو ضعفا و وهنا،و یؤکد هزیمته الروحیة،و ربما یکون سببا فی مبادرته إلی هدر طاقات،و بذل جهد فی غیر الاتجاه الصحیح.

10-ثم یأتی دور تلک الخیل العادیة فی الالتفاف علی العدو، و محاصرته و صیرورته فی وسط تلک الخیل بسرعة حسبما أشیر إلیه فی قوله

ص :165

تعالی: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (1)،حتی إذا رأی العدو أنه یواجه القتال فی کل اتجاه،فإنه یصاب بالإحباط،و بالیأس من أن تتیح له المقاومة شیئا ذا بال، و ستتأکد لدیه القناعة بأنه لا فائدة من الاستمرار فیها،لأن حصادها لن یکون فی هذه الحال سوی أن یصبح طعمة للسیوف،و أن یلاقی الحتوف، و فی مثل هذه الحال سیری:أن الاستسلام هو الأرجح و الأصلح.

و قد أظهرت النصوص المنقولة،و کذلک نزول هذه السورة المبارکة فی هذه المناسبة:أن علیا«علیه السلام»قد طبق هذه الأمور کلها فی غزوة ذات السلاسل.

فصلوات اللّه و سلامه علی علی،سید الوصیین،و قائد الغر المحجلین، إلی جنات النعیم.

ص :166


1- 1) الآیة 5 من سورة العادیات.

الفصل الثالث

اشارة

بنو خثعم و علی علیه السّلام..

ص :167

ص :168

سریة علی علیه السّلام إلی بنی خثعم
اشارة

عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»قال:بینما أجمع ما کنا حول النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1)ما خلا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»إذ أقبل أعرابی بدوی،فتخطی صفوف المهاجرین و الأنصار حتی جثا بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله النبی عن نفسه،و ما جاء به، فأخبره أنه رجل من بنی لجیم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ما وراک(یا أخا)لجیم»؟!

قال:یا رسول اللّه خلفت خثعم،و قد تهیأوا و عبأوا کتائبهم،و خلفت الرایات تخفق فوق رؤوسهم،یقدمهم الحارث بن مکیدة الخثعمی فی خمسمائة من رجال خثعم،یتألّون باللاّت و العزی أن لا یرجعوا حتی یردوا المدینة،فیقتلوک و من معک یا رسول اللّه.

قال:فدمعت عینا النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی أبکی جمیع أصحابه، ثم قال:«یا معشر الناس،سمعتم مقالة الأعرابی»؟!

قالوا:کلّ قد سمعنا یا رسول اللّه.

ص :169


1- 1) أی کنا حول النبی«صلی اللّه علیه و آله»کأجمع ما یکون.

قال:«فمن منکم یخرج إلی هؤلاء القوم قبل أن یطؤنا فی دیارنا و حریمنا،لعل اللّه یفتح علی یدیه،و أضمن له علی اللّه الجنة؟!

قال:فو اللّه ما قال أحد:أنا یا رسول اللّه.

قال:فقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی قدمیه و هو یقول:«معاشر أصحابی هل سمعتم مقالة الأعرابی»؟!

قالوا:کلّ قد سمعنا یا رسول اللّه.

قال:«فمن منکم یخرج إلیهم قبل أن یطؤنا فی دیارنا و حریمنا،لعل اللّه أن یفتح علی یدیه،و أضمن له علی اللّه اثنی عشر قصرا فی الجنة».

قال:فو اللّه ما قال أحد:أنا یا رسول.

قال:فبینما النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقف إذ أقبل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلما نظر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقفا و دموعه تنحدر کأنها جمان انقطع سلکه علی خدیه لم یتمالک أن رمی بنفسه عن بعیره إلی الأرض،ثم أقبل یسعی نحو النبی«صلی اللّه علیه و آله» یمسح بردائه الدموع عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:

ما الذی أبکاک؟!لا أبکی اللّه،عینیک یا حبیب اللّه!هل نزل فی أمتک شیء من السماء؟!

قال:«یا علی،ما نزل فیهم إلا خیر،و لکن هذا الأعرابی حدثنی عن رجال خثعم بأنهم قد عبأوا کتائبهم.

ثم ذکر له ما جری،فطلب منه أن یصف له القصور،فوصفها له.

فقال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فداک أمی و أبی یا

ص :170

رسول اللّه،أنا لهم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«یا علی،هذا لک و أنت له،أنجد إلی القوم».

فجهزه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خمسین و مائة رجل من الأنصار و المهاجرین،فقام ابن عباس،و قال:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه تجهز ابن عمی فی خمسین و مائة رجل من العرب إلی خمسمائة رجل و فیهم الحارث بن مکیدة یعد بخسمائة فارس؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«امط عنی یا ابن عباس،فو الذی بعثنی بالحق لو کانوا علی عدد الثری و علیّ وحده لأعطی اللّه علیهم النصر حتی یأتینا بسبیهم أجمعین».

فجهزه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:«اذهب یا حبیبی، حفظک اللّه من تحتک،و من فوقک،و عن یمینک،و عن شمالک،اللّه خلیفتی علیک».

فسار علی«علیه السلام»بمن معه حتی نزلوا بواد خلف المدینة بثلاثة أمیال یقال له:وادی ذی خشب،قال:فوردوا الوادی لیلا،فضلوا الطریق، قال:فرفع أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»رأسه إلی السماء و هو یقول:یا هادی کل ضال،و یا مفرج کل مغموم،لا تقو علینا ظالما، و لا تظفر بنا عدونا،و اهدنا إلی سبیل الرشاد.

قال:فإذا الخیل یقدح بحوافرها من الحجارة النار،حتی عرفوا الطریق فسلکوه،فأنزل اللّه علی نبیه محمد: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. یعنی الخیل

ص :171

فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً قال:قدحت الخیل بحوافرها من الحجارة النار فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً قال:صبحهم علی مع طلوع الفجر.

و کان لا یسبقه أحد إلی الأذان،فلما سمع المشرکون الاذان قال بعضهم لبعض:ینبغی أن یکون راع فی رؤوس هذه الجبال یذکر اللّه.

فلما أن قال:أشهد أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال بعضهم لبعض:ینبغی أن یکون الراعی من أصحاب الساحر الکذاب.

و کان أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»لا یقاتل حتی تطلع الشمس،و تنزل ملائکة النهار.

قال:فلما أن دخل النهار،التفت أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی صاحب رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال له:ارفعها.

فلما أن رفعها،و رآها المشرکون عرفوها،و قال بعضهم لبعض:هذا عدوکم الذی جئتم تطلبونه،هذا محمد و أصحابه.

قال:فخرج غلام من المشرکین،من أشدهم بأسا،و أکفرهم کفرا، فنادی أصحاب النبی:یا أصحاب الساحر الکذاب،أیکم محمد؟!فلیبرز إلیّ.

فخرج إلیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:

ثکلتک أمک أنت الساحر الکذاب،محمد جاء بالحق من عند الحق.

قال له:من أنت؟!

ص :172

قال:أنا علی بن أبی طالب،أخو رسول اللّه،و ابن عمه،و زوج ابنته.

قال:لک هذه المنزلة من محمد؟!

قال له علی:نعم.

قال:فأنت و محمد شرع واحد،ما کنت أبالی لقیتک أو لقیت محمدا،ثم شد علی علی و هو یقول:

لاقیت یا علی ضیغما (1)

قرما کریما فی الوغا معلّما

لیثا شدیدا من رجال خثعما

ینصر دینا معلما و محکما

فأجابه علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:

لاقیت قرنا حدثا وضیغما

لیثا شدیدا فی الوغا غشمشما

أنا علی سأبیر خثعما

بکل خطّیّ یری النقع دما

و کل صارم یثبت الضرب فینعما (2)

ثم حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فاختلف بینهما ضربتان،فضربه علی«علیه السلام»ضربة فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

ص :173


1- 1) هذا الشعر ورد هکذا،و لا یخفی عدم استقامة الوزن فی هذا الشطر.و لعل الصحیح: لاقیت حقا یا علی ضیغما لیثا شدیدا فی الوغا غشمشما
2- 2) هذا الشطر غیر مستقیم الوزن.

فبرز أخ للمقتول،و حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ضربة،فقتله و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فبرز له الحارث بن مکیدة،و کان صاحب الجمع،و هو یعد بخمسمائة فارس،و هو الذی أنزل اللّه فیه: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ ،قال:کفور وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ قال:شهید علیه بالکفر وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ قال أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یعنی باتباعه محمدا.

فلما برز الحارث،حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه علی ضربة فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار.

ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فبرز إلیه ابن عمه،یقال له:عمرو بن الفتاک،و هو یقول:

أنا عمرو و أبی الفتاک

و بیدی نصل سیف هتاک

أقطع به الرؤس لمن أری کذاک

فأجابه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

هاکها مترعة دهاقا

کأس دهاق مزجت زعاقا

إنی امرؤ إذا ما لاقا

أقد الهام و أجذ ساقا (1)

ثم حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه علی«علیه السلام»ضربة

ص :174


1- 1) یلاحظ ما فی هذا البیت من اختلال الوزن.و کذلک الحال فی شعر ابن الفتاک.

فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فلم یبرز إلیه أحد،فشد أمیر المؤمنین«علیه السلام»علیهم حتی توسط جمعهم،فذلک قول اللّه: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً ،فقتل علی«علیه السلام»مقاتلیهم،و سبی ذراریهم،و أخذ أموالهم،و أقبل بسبیهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فبلغ ذلک النبی،فخرج و جمیع أصحابه حتی استقبل علیا«علیه السلام»علی ثلاثة أمیال من المدینة.

و أقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسح الغبار عن وجه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»بردائه،و یقبل بین عینیه و یبکی،و هو یقول:

«الحمد للّه یا علی الذی شد بک أزری،و قوّی بک ظهری.یا علی،إننی سألت اللّه فیک کما سأل أخی موسی بن عمران صلوات اللّه و سلامه علیه أن یشرک هارون فی أمره،و قد سألت ربی أن یشد بک أزری».

ثم التفت إلی أصحابه و هو یقول:

«معاشر أصحابی لا تلومونی فی حب علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فإنما حبی علیا من أمر اللّه،و اللّه أمرنی أن أحب علیا و أدنیه،یا علی،من أحبک فقد أحبنی و من أحبنی فقد أحب اللّه،و من أحب اللّه أحبه اللّه،و حقیق علی اللّه أن یسکن محبیه الجنة.

یا علی،من أبغضک فقد أبغضنی،و من أبغضنی فقد أبغض اللّه،و من

ص :175

أبغض اللّه أبغضه و لعنه،و حقیق علی اللّه أن یوقفه یوم القیامة موقف البغضاء،و لا یقبل منه صرفا و لا عدلا» (1).

و نقول:

لا بأس بعطف النظر إلی الأمور التالیة:

نزول سورة العادیات

بالنسبة لنزول سورة العادیات فی هذه المناسبة نقول:

قد تحدثنا عن أصول الحرب فی هذه السورة فی آخر الفصل السابق، فلا بأس بمراجعته..غیر أننا نقول:

إن مضامین الآیات لا تتطابق مع المعانی التی ترید الروایة أن تعزوها إلیها،فلاحظ ذلک.

أین کان ابن عباس؟!

ذکرت الروایة:اعتراض ابن عباس علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» لإرساله علیا فی مئة و خمسین رجلا لمواجهة خمس مئة رجل فیهم الحارث بن مکیدة،الذی یعد بخمس مئة فارس (2).

و نحن نرتاب فی صحة ذلک:

أولا:لشکنا فی أن یکون ابن عباس فی المدینة آنئذ لأن العباس إنما

ص :176


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 84-90 عن تفسیر فرات ص 593-598.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 87 و تفسیر فرات الکوفی ص 595.

أسلم فی فتح مکة،و هاجر إلی المدینة بعد ذلک،و کان قبل ذلک فی مکة، و المفروض أن زوجته و أولاده کانوا معه..و القضیة التی نحن بصددها کانت قبل ذلک الفتح..

ثانیا:إن الناس قد عادوا من خیبر للتوّ،و قتل فیها علی«علیه السلام» مرحب الیهودی،و قلع باب الحصن بیده،و قتل قبل ذلک عمرو بن عبد ود و هو یعد بألف فارس،و هزم جیش الأحزاب،و هزم أیضا قریظة و النضیر، و المشرکین فی أحد..و فعل فی بدر الأفاعیل بالمشرکین،فلماذا یخشی علیه ابن عباس،أو غیره..

ثالثا:إن ابن عباس کان فی هذا الوقت صغیرا،فإن عمره ما بین الثمان إلی العشر سنوات،و حتی لو زاد عمره عن ذلک،فإن اعتراضه علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لیس مستساغا،و لا مقبولا لا سیما مع ما ظهر منه من جرأة و بعد عن الأدب و اللیاقة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله».

کما أن الجواب المنسوب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو قوله:أمط عنی یا ابن عباس..لا یخلو من قسوة علی طفل بهذه السن..

جموع الأعداء

و قالوا:إن بنی خثعم قد جمعوا خمس مئة فارس لمهاجمة المدینة..

و نقول:

إذا کان ما جری فی الخندق،و أحد،و خیبر،قد بلغ الخثعمیین،فمن البعید أن یجرؤوا علی غزو المدینة بخمس مئة مقاتل بهدف القتال و النزال..

إلا إن کانوا یقصدون الإغارة علی أطرافها،و أخذ بعض المواشی و الغنائم،

ص :177

علی طریقة العرب فی شن غارات السلب و النهب..

و المقصود هو الإیقاع بالمسلمین بأخذهم علی حین غرة منهم،تنتهی بقتل الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و انفراط عقد جمع المسلمین معه، و ارتکاب مذبحة هائلة فیهم..

فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یزیل هذا الخطر،فأرسل إلیهم سید الأولیاء،و خیر الأوصیاء علیا«علیه السلام»،فنصره اللّه علیهم،و أبطل بغیهم،و کیدهم..

بکاء النبی صلّی اللّه علیه و آله لماذا؟!

و تذکر الروایة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بکی حتی أبکی جمیع أصحابه،حین أعلمه ذلک الرجل بما عزم علیه بنو خثعم..

و السؤال هو:إن کان بکاؤه«صلی اللّه علیه و آله»خوفا،أو ضعفا،فإنه «صلی اللّه علیه و آله»قد واجه أضعاف هذه الأعداد فی عدة حروب،حین کان المسلمون فی غایة القلة،مع فقد الإمکانات،و ضعف التجهیزات.و لم نره یخاف أو یضعف.

علی أنه لا بد من تنزیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن هذه المعانی التی تعنی أن ثمة خللا حقیقیا فی ثقته باللّه،و فی معرفته به،و هو یناقض الکثیر من توجیهاته لأصحابه..

یضاف إلی ذلک:أنه الآن قد أصبح قادرا علی حشد أضعاف ما حشده الخثعمیون..

ص :178

و إن کان«صلی اللّه علیه و آله»قد بکی إشفاقا علی بعض أصحابه من أن یصیبهم سوء،فلماذا لم نره یبکی إشفاقا علیهم قبل الدخول فی حرب بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و سواها؟!

و لماذا کان هذا البکاء علنیا،ألا یوجب و هنا فی المسلمین؟!و إطماعا لعدوهم بهم،فیکون نقضا للغرض،و تفریطا غیر مقبول..

لا مبرر لإحجام المسلمین

ثم إننا لم نجد مبررا لإحجام المسلمین عن الخروج إلی بنی خثعم،مع أنهم نفروا فی حرب الیهود فی قریظة،و خیبر،و لحرب الروم فی مؤتة، و لحرب المشرکین فی أحد،و بدر و الأحزاب..

مع العلم بأنه لم یکن بحاجة إلی أکثر من مئة و خمسین رجلا..لا سیما و أنه«صلی اللّه علیه و آله»-کما صرحت به الروایة عنه-کان یرید أن یظهر أثر علی«علیه السلام»،و فضله،و مدی استعداده للتضحیة فی سبیل اللّه تعالی،و حرصه علی الفوز برضاه،و شدة تفانیه فی ذات اللّه..و لو أرسله وحده،فإن اللّه تعالی ینصره علیهم.

هل ضلوا عن الطریق؟!

ثم إننا نستبعد أن یکون علی«علیه السلام»و من معه قد ضلوا عن الطریق،فإنهم أهل البلاد،العارفون بمسالکها،و شعابها..

و الأهم من ذلک أن قائدهم و هو أمیر المؤمنین قد سلک هذه المسالک الوعرة فی غزوة ذات السلاسل،حتی حرک ذلک عمرو بن العاص للإعتراض

ص :179

علیه،بواسطة أبی بکر و عمر و خالد،فأجاب«علیه السلام»بأنه یعلم ما یصنع..

و لو سلمنا أنهم قد ضلوا الطریق فکیف یکون قدح النار من حوافر الخول قد أنار الطریق لهم حتی رأوه و عرفوه،و میزوه عن سائر الطرق.

متی تنزل ملائکة النهار؟!

و فی الروایة:أن علیا«علیه السلام»کان لا یقاتل حتی تطلع الشمس و تنزل ملائکة النهار..و نقول:

أولا:ذکرت الروایات الأخری:أنه«علیه السلام»کان لا یقاتل حتی تزول الشمس و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما بیت عدوا قط،فلا حاجة لإعادة ذلک.

مع أنه قد تقدم فی بعض الروایات:أنه«علیه السلام»أغار علی الأعداء فی غزوة ذات السلاسل حین طلوع الفجر.

و قد أشرنا إلی ذلک فی الفصل السابق.و لعل الأقرب هو أنه إذا أراد یبدأ الحرب لم یبدأها إلا بعد الزوال،أما إذا کانت الحرب قد نشبت،فلا مانع من الإغارة علی العدو حین الفجر أیضا.

أما ابتداء الحرب حین طلوع الشمس فلم یکن من فعل علی«علیه السلام».

ثانیا:إن ملائکة النهار تنزل من حین طلوع الفجر،لا حین طلوع الشمس،فقد روی ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام»فی تفسیر قوله

ص :180

تعالی: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً (1)یعنی صلاة الفجر،تشهده ملائکة اللیل،و ملائکة النهار (2).

ص :181


1- 1) الآیة 78 من سورة الإسراء.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 5 ص 321 و ج 9 ص 296 و ج 11 ص 117 و 118 و ج 53 ص 212 و ج 73 ص 254 و 263 و ج 77 ص 30 و 72 و 73 و 99 و 102 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 329 و ج 8 ص 132 و عن مسند أحمد ج 2 ص 474 و راجع:فقه الرضا«علیه السلام»ص 72 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 17 و منتهی المطلب(ط ق)ج 1 ص 196 و(ط ج)ج 4 ص 25 و 27 و تذکرة الفقهاء(ط ق)ج 1 ص 72 و(ط ج)ج 2 ص 273 و الذکری ص 113 و 122 و مدارک الأحکام ج 3 ص 24 و الحبل المتین ص 122 و مفتاح الفلاح ص 4 و الحدائق الناضرة ج 6 ص 207 و مستند الشیعة ج 4 ص 53 و جواهر الکلام ج 7 ص 168 و مسند زید بن علی ص 99 و المبسوط للسرخسی ج 1 ص 157 و فقه السنة ج 1 ص 97 و 157 و المحاسن ج 2 ص 323 و الکافی ج 3 ص 283 و 487 و ج 8 ص 341 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 222 و 455 و علل الشرایع ج 2 ص 324 و 336 و أمالی الصدوق ص 254 و ثواب الأعمال ص 136 و الإستبصار ج 1 ص 275 و تهذیب الأحکام ج 2 ص 37 و روضة الواعظین ص 317 و مختصر بصائر الدرجات ص 131 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 273 و ج 4 ص 50 و 52 و 53 و 212 و 213 و (ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 261 و ج 3 ص 35 و 36 و 37 و 60 و 154-
لماذا لا یقاتل علی علیه السّلام إلا بعد الزوال؟!

و قد شرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»نفسه أسباب عدم قتاله إلا بعد زوال الشمس..فرکز علی الأسباب التالیة:

2)

-و 155 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 51 و 120 و 124 و 164 و ج 4 ص 75 و الإختصاص ص 36 و أمالی الطوسی ص 695 و عوالی اللآلی ج 1 ص 421 و حلیة الأبرار ج 1 ص 160 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 220 و سنن الترمذی ج 4 ص 364 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 211 و المصنف للصنعانی ج 1 ص 523 و عن السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 381 و صحیح ابن خزیمة ج 2 ص 365 و صحیح ابن حبان ج 5 ص 409 و کتاب الدعاء للطبرانی ص 59 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 236 و تفسیر القمی ج 2 ص 25 و التبیان ج 6 ص 509 و مجمع البیان ج 2 ص 128 و ج 6 ص 283 و تفسیر جوامع الجامع ج 2 ص 382 و فقه القرآن ج 1 ص 82 و 114 و تفسیر غریب القرآن ص 197 و التفسیر الصافی ج 3 ص 210 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 692 و نور الثقلین ج 3 ص 201 و جامع البیان ج 15 ص 173 و 174 و 175 و 176 و معانی القرآن ج 4 ص 183 و زاد المسیر ج 5 ص 53 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 306 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 13 و 53 و تفسیر الجلالین ص 374 و عن الدر المنثور ج 4 ص 396 و عن فتح القدیر ج 3 ص 251 و 255 و عن البدایة و النهایة ج 1 ص 56 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 150 و النهایة فی غریب الحدیث ج 2 ص 513.

ص :182

1-إن هذا الوقت أقرب إلی اللیل،فإذا ذاق المقاتلون طعم القتال، و عرفوا أن الحرب لیست مجرد نزهة،بل فیها آلام و مصائب،و کوارث و نوائب،فإذا جنهم اللیل،فسوف یعیدون النظر فی حساباتهم،و سیقیّمون الأمور وفق تجربة مباشرة و ملموسة،لم تعد مجرد تصورات غائمة،تکتنفها الکثیر من التخیلات التی تقلل من وضوحها،و تهون من أمرها.

فالألم المتصور و المفترض لا یؤثر فی قرار الإنسان بمقدار ما إذا أصبح ماثلا و حاضرا،و المصاب الذی تسمع به أو تقرأ عنه لیس له تأثیر بمقدار المصاب الذی تراه و تعیشه،و تعانی منه ما تعانی..

فقد یدفعک خیال مّا،أو یهیجک هائج حمیة أو عصبیة،أو یدعوک داعی طمع،أو جشع،أو تزین لک أحلام وردیة،تنطلق من حسابات خاطئة،أن تقتحم أتون الحرب..فتبادر إلی ذلک..فإذا مسّک شیء من بلایاها و رزایاها و آلامها،یرجع إلیک صوابک،و تلتمس الخلاص،ولات حین مناص..

ثم تطحنک رحی الحرب فیما تطحن،و تحطم ما صلب منک،و تلتهم ما رقّ و لان.و تجد نفسک غیر قادر علی استرجاع ما ذهب،و لا استدراک ما یأتی،و تفرض علیک تلک الحرب کل تبعاتها،و تحملک ما أردته و ما لم ترده من جرائمها و موبقاتها،و تلقی علیک بکلاکلها و أثقالها،و تبوء بکل مخزیاتها..

2-إن هذا الوقت القصیر،الذی هو بدایة القتال،یکون فیه رجال الحرب علی درجة عالیة من الیقظة،و النشاط و الحذر،و یرید کل منهم أن

ص :183

یختبر قدرات العدو،و أن یکتشف مکامن قوته،و مواضع ضعفه.

فالإقدام فیه محدود،و الحذر فیه علی أشده..و لا تتوفر فیه دواع للاستقتال،و طلب الموت،إذ لم یستحر القتل فیه بالأحبة،و لا وقع الأسر بعد علی الأبناء و الإخوة،و لا السبی أو العدوان علی رموز الشرف، و مواضع الغیرة..

فلا موجب إذن لثورة حماس الشجعان.لیلقوا بأنفسهم فی المهالک، طلبا للثار،أو لأجل محو العار.

و إذا کانت الأمور لا تزال فی حدودها المعقولة،فیمکن للعاقل أن یثوب إلیه رشده فی اللیلة التی تعقب هذه البدایة،و یکون-فی هذه الحال- مدرکا بعمق حقیقة ما هو فیه،و نتائج ما یقدم علیه،فیوازن بین الحالین، و یتخذ القرار الرشید،و الموقف السدید..

3-و إذا کان هناک من یلاحق مهزوما فسیمنعه حلول اللیل من مواصلة سعیه.

4-و لا ضیر فی أن ینجو ذلک المهزوم،فإن هزیمته النفسیة،تکفیه هو الآخر لیعید حساباته،و یستأنف حیاته،بنمط جدید،و حذر شدید.

کما أن المطلوب المهم هو دفع شره،و التخلص من أذاه..و قد حصل ذلک فعلا..و لیس المطلوب قتله،و لا أسره،إلا إذا کان دفع شره یحتاج إلی ذلک.

و هذا هو ما قاله علی«علیه السلام»:«هو أقرب إلی اللیل،و أجدر أن

ص :184

یقل القتل،و یرجع الطالب،و یفلت المنهزم» (1).

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ فی من نزلت؟!:

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن قوله تعالی: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (2)قد نزل فی الحارث بن مکیدة،إلی أن قال تعالی: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (3).

قال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».

یعنی:باتباعه محمدا (4).

ص :185


1- 1) الکافی لأبی الصلاح الحلبی ص 256 و عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 256 و عن علل الشرایع ج 2 ص 603 و بحار الأنوار ج 33 ص 453 و ج 11 ص 453 و ج 94 ص 22 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 997 و التحفة السنیة(مخطوط) ص 199 و ریاض المسائل(ط ق)ج 1 ص 489 و(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 81 و الکافی(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 173 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و(ط دار الإسلامیة) ج 11 ص 46 و 47.
2- 2) الآیة 6 من سورة العادیات.
3- 3) الآیة 8 من سورة العادیات.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 88 و 89 و تفسیر فرات ج 1 ص 16 و(ط سنة 1410 ه 1990 م)ص 597 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 410.

و قیل:المراد عمرو بن العاص (1).

و قیل:غیر ذلک..

و نقول:

إن هذا الإختلاف لا یضر،لإمکان أن تکون السورة قد نزلت أکثر من مرة،و لهذا نظائر کثیرة..

و لکن قول الروایة:إن المقصود بقوله تعالی: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (2)هو علی غیر سدید،لأن الآیات فی مقام الذم و التوبیخ،حیث یظهر من سیاقها:أن حب ذلک الکنود للخیر،(أی للنعم الدنیویة،کالمال و الجاه،و البقاء علی قید الحیاة..)شدید..

و هذا إنما ینطبق علی الذین أرسلهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل علی «علیه السلام»،فخافوا علی أنفسهم،و حسدوا علیا،و حاولوا إحباط مسعاه..

ثم ذکرت الروایة:أن هؤلاء المحبین للدنیا سیرون یوم القیامة کیف أن اللّه تعالی خبیر بهم،و سیظهر ما أضمروه فی صدورهم،و یفضح ما انطوت علیه قلوبهم قال تعالی: أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی الْقُبُورِ، وَ حُصِّلَ مٰا فِی الصُّدُورِ، إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (3).

ص :186


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 21 ص 77 عنه.
2- 2) الآیة 8 من سورة العادیات.
3- 3) الآیات 9-11 من سورة العادیات.

الفصل الرابع

اشارة

قبل فتح مکة..

ص :187

ص :188

العبرة من حنین الجذع

و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»-استند-أو کان یستند حین یخطب یوم الجمعة إلی جذع نخلة هناک،فلما صنع المنبر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ترک الإستناد إلی ذلک الجذع اضطرب،و سمع له حنین إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:

معاشر المسلمین،هذا الجذع یحن إلی رسول رب العالمین،و یحزن لبعده عنه إلی أن قال:و الذی بعثنی بالحق نبیا،إن حنین خزّان الجنان،و حور عینها،و سائر قصورها و منازلها إلی من یوالی محمدا و علیا و آلهما الطیبین، و یبرأ من أعدائهما،لأشد من حنین هذا الجذع،الذی رأیتموه إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و إن الذی یسکّن حنینهم و أنینهم،ما یرد علیهم من صلاة أحدکم معاشر شیعتنا علی محمد و آله الطیبین،أو صلاة نافلة،أو صوم،أو صدقة.

و إن من عظیم ما یسکن حنینهم إلی شیعة محمد و علی،ما یتصل بهم من إحسانهم إلی إخوانهم المؤمنین،و معونتهم لهم علی دهرهم.

ص :189

و نقول:

إن هذا یعطینا:أن علینا أن نتوقع لمحمد و آله و شیعتهم علاقة و أثرا فی کل شیء،و لو کان بمستوی الإستناد إلی جذع نخلة مرة أو مرات.

و هذا یشیر إلی أن ثمة أسرارا لا یحیط بها إلا عالم الغیب و الشهادة..

و أن علینا أن لا نستهین و لو ببسمة أو لمسة أو لمحة من إنسان مؤمن..فقد یکون لها من الآثار ما لا یخطر علی قلب بشر.

رب لا تذرنی فردا،بعد مؤتة

قال المسعودی:«..و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن قتل جعفر بن أبی طالب الطیار بمؤتة من أرض الشام،لا یبعث بعلی فی وجه من الوجوه إلا و یقول: رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ (1)» (2).

و نقول:

إن هذه الکلمة تعنی:أن جمیع من کان حول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ممن تدّعی لهم المقامات و الکرامات،لا یفید،و لا یؤثر فی رفع الوحدة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس فیهم من یصلح أن یکون استمرارا له«صلی اللّه علیه و آله».

و علی وحده هو الذی یصلح لوراثته«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه هو الذی یحمل میزاته و صفاته،و سائر مکنوناته،و یعکس صورته الحقیقیة،

ص :190


1- 1) الآیة 89 من سورة الأنبیاء.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 434.

و یذکر الناس به،بکل ما لهذه الکلمة من معنی..تماما کما کان یحیی یمثل زکریا فی حقیقته و فی إنسانیته،و هو استمرار له فی کل وجوده.

ابنة حمزة فی عمرة القضاء

و یذکرون أیضا:ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»اعتمر عمرة القضاء، فلماذا انتهی منها لحقته عمارة،أو أمامة،أو أم أبیها-علی الخلاف فی اسمها- بنت الشهید حمزة بن عبد المطلب،و أمها سلمی بنت عمیس،و کانت بمکة.تطلب منهم أن یأخذوها معهم..

فکلم علی«علیه السلام»النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:علام نترک بنت عمنا یتیمة بین أظهر المشرکین؟!

فلم ینهه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن إخراجها،فخرج بها (1).

و فی نص آخر:أنها حین خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»من مکة تبعته و هی تنادی:یا عم،یا عم.

و قیل:إن أبا رافع خرج بها،فتناولها علی«علیه السلام»،و أخذ بیدها،

ص :191


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و 125 عن البخاری،و مسلم،و أحمد،و الواقدی، و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63. و راجع أیضا:بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 و عن الإمتاع،و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 361 و عن أسد الغابة ج 5 ص 508 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779.

و قال لفاطمة:دونک ابنة عمک (1).

المشاجرة

قالوا:و فی المدینة تکلم زید بن حارثة فی أمرها،و أراد أن یکون هو المتکفل لها،استنادا إلی کونه وصی أبیها؛و لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان قد آخی بینه و بین حمزة.

و طالب بها جعفر،باعتبار أن خالتها أسماء بنت عمیس زوجته، و الخالة أم.

أما علی«علیه السلام»فقال:ألا أراکم فی ابنة عمی (2)،و أنا أخرجتها من بین أظهر المشرکین،و لیس لکم إلیها نسب دونی،و أنا أحق بها منکم.

ص :192


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و راجع:العمدة ص 201 و 226 و عن مسند أحمد ج 1 ص 98 و 115 و عن صحیح البخاری ج 3 ص 168 و ج 5 ص 85 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 6 و عن فتح الباری ج 7 ص 288 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 113 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 127 و 168 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 88 و 151 و صحیح ابن حبان ص 229 و نصب الرایة ج 3 ص 549 و کنز العمال ج 5 ص 578 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 475 و ج 4 ص 218 و عن البدایة النهایة ج 4 ص 267 و ج 3 ص 442.
2- 2) أی ألا أراکم تختلفون فی أمر ابنة عمی الخ..

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا أحکم بینکم.

أما أنت یا زید،فمولی للّه و لرسوله.

و أما أنت یا علی،فأخی و صاحبی.

و أما أنت یا جعفر،فتشبه خلقی و خلقی.و أنت یا جعفر أحق بها، تحتک خالتها،و لا تنکح المرأة علی خالتها،و لا عمتها.

فقضی بها لجعفر.

فقام جعفر فحجل حول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما هذا یا جعفر؟!

قال:یا رسول اللّه،کان النجاشی إذا أرضی أحدا قام فحجل حوله.

فقیل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:تزوجها.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ابنة أخی من الرضاعة،فزوّجها سلمة بن أبی سلمة (1).

ص :193


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 738 و 739 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و فی هامشه عن:صحیح مسلم ج 3 ص 1409 و عن سنن أبی داود رقم(2280)و الجامع الصحیح ج 4 ص 338 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 338 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 6 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و الأمالی للطوسی ص 561 و 562 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 35 و 36 و ج 8 ص 159 و 160 و ج 3 ص 8 و 9 و مستدرک الحاکم ج 4-

و نقول:

لا بد من ملاحظة ما یلی:

1-ذکرت الروایة أن ابنة حمزة خرجت تنادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا عم،یا عم (1)،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیس عمها،و إنما هو ابن عمها.إلا إن کان قد قالت ذلک انسیاقا مع منطق الطفولة.

و یجاب:بأن طفولتها غیر ظاهرة،فإنها کانت فی سن الزواج..و قد زوجها النبی«صلی اللّه علیه و آله»سلمة بن أبی سلمة.و ذلک بعد أن سئل

1)

-ص 87 و 220 و البدایة و النهایة ج 4 ص 234 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 7 ص 331 و صحیح البخاری(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 284 و عن مسند أحمد ج 1 ص 158 و 185 و جامع الأحادیث و المراسیل ج 12 ص 53 و ج 18 ص 253 و ج 20 ص 124 و کنز العمال ج 1 ص 986 و ج 5 ص 580 و 581 و عن فتح الباری ج 8 ص 284 و ج 9 ص 130 و عمدة القاری ج 17 ص 262 و البیان و التعریف ج 1 ص 103 و نصب الرایة ج 5 ص 115 و بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 عن ابن إسحاق،و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 261 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 443.

ص :194


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و 64 و العمدة ص 201 و 326 و بحار الأنوار ج 28 ص 328 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 85 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 113 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 217 و تهذیب الکمال ج 5 ص 54 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 442.

النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن سبب عدم زواجه منها..إلا إن هذا التزویج قد جری من قبل ولیها رغم صغرها..مع تأیید صغر سنها بتعبیر الإمام عنها بأنها یتیمة..

2-ذکرت الروایة:أن جعفرا حجل حینئذ سرورا بقضاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،فأخبر أن هذا ما یفعله النجاشی فی هذه الحالات.

و نلاحظ علی هذا:أن جعفرا قد حجل قبل ذلک فی خیبر،حین قدومه من الحبشة،فسأله«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،و أجابه..فیبقی السؤال.

و ما قیل من أجوبة علی ذلک لا یصح،کما بیناه فی موضع آخر فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (1).

3-قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفض الزواج من ابنة حمزة، لأنها بنت أخیه من الرضاعة،لا یصح،لما یلی:

ألف:لتناقض الروایات فی کثیر من الأمور المرتبطة بهذا الأمر.

ب:إن حمزة کان أکبر من النبی بأکثر من عشر سنوات،لأن نذر عبد المطلب و ما جری علی أساسه یعطی أن حمزة کان قد ولد و کبر قبل زواج عبد اللّه بآمنة بنت وهب،و حمزة أکبر سنا من عبد اللّه والد النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :195


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 19 ص 219 و 220.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 2 ص 248 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 174-

ج:حتی بناء علی ما زعموه من أن حمزة کان أکبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسنتین،أو بأربع،نقول:

إن حدوث هذا الرضاع یصبح بعیدا،أیضا بناء علی الأول،لأن قلة قلیلة جدا تبلغ فی رضاعها السنتیت،فضلا عن أن تزید علیه،و غیر صحیح بناء علی الثانی.

4-لماذا لم یأخذ النبی نفسه بنت حمزة،فإن میمونة بنت الحارث کانت أخت سلمی بنت عمیس لأمها،فهی خالة بنت حمزة،فکان یمکن أن یأخذها«صلی اللّه علیه و آله»،لکون خالتها عنده؟!و لکونه أخا لأبیها من الرضاعة،فلدیه سببان لأخذها دون غیره..

5-إن صفیة بنت عبد المطلب کانت عمة لبنت حمزة،فلماذا لم تعط لها، و هل طالبت بها کما طالبوا؟!فإن کانت لم تطالب فما هو السبب؟!هل هو

2)

-و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 160 و راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 36 و فی السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 15 و إن کان لم یذکر:أن عبد اللّه کان أصغر ولده،لکنه ذکر حمزة و العباس فی جملة أولاد عبد المطلب حین قضیة الذبح.. و ذکر فی الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 6 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مطبعة الإستقامة)ج 2 ص 4:أن عبد اللّه کان أصغر ولده،و أحبهم،لکنه لم یسم أولاد عبد المطلب و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 315 و 316 و عن الدر المنثور ج 3 ص 220 و عن تاریخ مدینة دمشق ج 57 ص 240 و تاریخ الیعقوبی ج 1 ص 250 و 251.

ص :196

عدم قدرتها علی القیام بشؤونها؟!

أم أنهم حسموا الأمر من دون علمها،ثم علمت فرضیت؟!

و کیف یقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حسم الأمر،دون أن یستکمل استکشاف آراء من لهم ارتباط بالمشکلة..و لماذا؟!و لماذا؟!

6-ما السبب فی وجود سلمی زوجة حمزة مع ابنتها فی مکة،هل هی لم تهاجر مع زوجها حمزة إلی المدینة؟!..أم أنها عادت إلی مکة بعد استشهاده «علیه السلام»؟!و ما الذی جعل أهل مکة یرضون بعودتها إلی بلدهم؟!

7-لماذا لم یطلب زید،و جعفر ابنة حمزة فی مکة،قبل أن تلحق هی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تتوسل إلیه أن یأخذها معه..

8-لماذا لم یجبها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هی تنادیه أن یأخذها معه؟!بل هو لم یبد رأیا فی ذلک حتی کلمه علی«علیه السلام»فی شأنها؟!

و لعل الصحیح:هو أن علیا«علیه السلام»قد أخرج فاطمة بنت الحمزة-کما قیل:بنت سلمی بنت عمیس (1)،و قیل:أن اسمها عمارة (2)،

ص :197


1- 1) الإصابة ج 4 ص 381 و الجوهر النقی ج 6 ص 241 و مقاتل الطالبیین ص 11 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 35 و 36 و تهذیب الکمال ج 15 ص 82 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 213 و 214 و 151 و عن فتح الباری ج 7 ص 388 و 389.
2- 2) بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 عن الإمتاع،و عن فتح الباری ج 7 ص 388 و 389 و کنز العمال ج 5 ص 580 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 122-

و قیل:أمامة (1)-من مکة حین هجرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2)، لا فی عمرة القضاء..فإن صح هذا،فلماذا عادت إلی مکة؟!و کیف؟!

و حین یذکرون هجرة الفواطم مع علی«علیه السلام»،و نزولهم ضجنان لا یذکرون فاطمة بنت الحمزة مع الفواطم الثلاث،و لعل ذلک لأنها کانت طفلا تابعا.

و حین یتحدثون عن غیر الهجرة یقولون:إن الفواطم أربعة،أو ثلاث

2)

-و ج 8 ص 159 و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 361 و عن أسد الغابة ج 5 ص 508 و ج 8 ص 185 و 242 و المنتخب من ذیل المذیل ص 114 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 443 و عمدة القاری ص 17 ص 262 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779.

ص :198


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 48 و 58 و کتاب المحبر ص 107 و عن أسد الغابة ج 5 ص 399 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و 196.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 204 و 205 و تفسیر المیزان ج 4 ص 91 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 748 و الأمالی للطوسی ص 471 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 159 و حلیة الأبرار ج 1 ص 151 و 152 و بحار الأنوار ج 19 ص 66 و ج 63 ص 350 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 468 و التفسیر الصافی ج 1 ص 410 و نور الثقلین ج 1 ص 423 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 326 و کشف الغمة ص 33 و سیرة المصطفی ص 259.

و یذکرونها بینهن (1).فما هو السبب أیضا فی ذلک؟!

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لخزاعة بخط علی علیه السّلام

و فی جمادی الآخرة سنة ثمان کتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد الحدیبیة کتابا لخزاعة،یبدأ کما یلی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ:

من محمد رسول اللّه إلی بدیل و بشر،و سروات بنی عمرو،سلام علیکم إلخ (2)..

ص :199


1- 1) راجع:نیل الأوطار ج 2 ص 77 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 167 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 50 و فتح الباری(المقدمة)ص 282 و ج 11 ص 477 و الدیباج علی مسلم ج 5 ص 126 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 174 و عیون الأثر ج 2 ص 371 و اللمعة البیضاء ص 207 و لسان العرب ج 12 ص 455 و تارج العروس ج 9 ص 13 و کنز العمال ج 1 ص 3102 و سبل السلام ج 2 ص 86 و عون المعبود ج 11 ص 101 و عمدة القاری ج 21 ص 23 و ج 22 ص 17 و التمهید ج 14 ص 239 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 243 و مرقاة المفاتیح ج 8 ص 177 و عن الإصابة ج 4 ص 381 و عن أسد الغابة ج 5 ص 362 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 153 و تعریف الأحیاء بفضائل الإحیاء للعیدروسی ج 1 ص 116.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 749 و 750.و نقله فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 126 عن:الأموال لأبی عبید ص 201 و فی(ط أخری)ص 288 و الطبقات الکبری-

و یلاحظ:أن أکثر المصادر لم تذکر اسم کاتب الکتاب،لکن ابن الأثیر قال:کان الکتاب بخط علی بن أبی طالب،أخرجه الثلاثة (1)،و فی رسالات

2)

-لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 1 ص 25 و فی(ط دار صادر)ج 1 ص 272 و أسد الغابة ج 1 ص 170 فی ترجمة بدیل،و رسالات نبویة ص 96(عن ابن حجر و الطبرانی)و ابن أبی شیبة ج 14 ص 486 و کنز العمال ج 4 ص 276(عن ابن سعد،و الباوردی،و الفاکهی فی أخبار مکة،و الطبرانی،و أبی نعیم و ص 310 عن ابن أبی شیبة.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 15 بسندین،و مدینة البلاغة ج 2 ص 315 و الأموال لابن زنجویه ج 2 ص 464 و أعیان الشیعة ج 3 ص 550 و مجمع الزوائد ج 8 ص 172 و 173 و مجموعة الوثائق السیاسة 275 و 172/276(عن جمع ممن تقدم و عن)وسیلة المتعبدین ج 8 ص /28ألف،ثم قال:قابل ابن عبد ربه ج 2 ص 76 و الإستیعاب،و انظر:کایتانی ج 8 ص 21 و اشبر نکر ج 3 ص 404 و اشبربر ص 20. ثم قال العلامة الأحمدی:و أوعز إلیه کنز العمال ج 1 ص 273 و جمهرة النسب لهشام الکلبی ص 365 و الإصابة ج 1 ص 149 و 646 فی ترجمة بسر عن ابن أبی شیبة، و الطبرانی،و الفاکهی و ص 641/141 و ص 321 فی حرملة،و ج 2 ص 504 و الإستیعاب ج 1 ص 166 فی بدیل،و ص 411 فی خالد بن هوذة،و رسالات نبویة ص 17 و أسد الغابة ج 1 ص 398 و ج 2 ص 97 و راجع:ثقات ابن حبان ج 2 ص 36 و الإشتقاق ص 476 و المفصل ج 6 ص 423 و ج 4 ص 15 و 367.

ص :200


1- 1) مکاتیب الرسول ج 3 ص 137 عن المعجم الکبیر ج 2 ص 15 و مدینة البلاغة ج 2-

نبویة:أن الکتاب بید علی بن أبی طالب.

و قال الطبرانی:قال أبو محمد:و حدثنی أبی قال:سمعت یقولون:هو خط علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

علی علیه السّلام و جلد المستحاضة

عن علی«علیه السلام»قال:أرسلنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی أمة له سوداء،زنت،لأجلدها الحدّ،قال:فوجدتها فی دمائها،فأتیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبرته بذلک،فقال لی:إذا تعالت[تعافت] فاجلدها خمسین (2).

و نقول:

1-لا یقام الحدّ علی المستحاضة حتی ینقطع الدم عنها،لأن الإستحاضة

1)

-ص 315 و راجع:مجمع الزوائد ج 8 ص 173 و عن أسد الغابة ج 1 ص 197 و عن الإصابة ج 1 ص 410.

ص :201


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 30 و مجمع الزوائد ج 8 ص 173 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 137.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 136 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 476 و عن نیل الأوطار ج 7 ص 272 و عن صحیح مسلم ج 3 ص 537 ح 34 کتاب الحدود، و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 37 و عن سنن أبی داود ج 1 ص 164 ح 4473،و لیس فی الثلاثة الأخیرة لفظ خمسین.

فی معنی المرض،و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:إذا تعافت،فاجلدها خمسین.أما الحیض فهو یدل علی اعتدال المزاج.و الحائض صحیحة،فیقام علیها الحدّ مطلقا.

2-إن علیا«علیه السلام»لم یبادر إلی إقامة الحد علی تلک الأمة،بل تحری عنها،لکی یعرف إن کانت واجدة لشرائط إقامة الحد أم لا..فلما علم باختلال الشرائط لم یترکها انتظارا لتوفر تلک الشرائط،و استنادا إلی ما یعرفه هو من الأحکام الخاصة فی هذا المورد،بل راجع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمرها،لیکون التأخیر مستندا إلی قرار الرسول«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،لا إلی قرار علی«علیه السلام».

3-قد یعترض بعضهم علی علی«علیه السلام»بأنّه لم یلتزم بحرفیة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل استلبث و تریث،حتی وجد فرصة لتأجیل تنفیذ الأمر الصادر إلیه،فهو لم یکن کالسکة المحماة فیه،کما هو المفروض.

و نجیب:بأنّ هناک أمورا تکون فی عهدة النبی أو فی عهدة وصیه، الحاکم و الحافظ لأحکام الشریعة،لا بد أن یتصدی لها الحاکم مثل:أن یصدر أمره بإقامة الحدّ علی مستحقه.

و هناک أمور أخری تکون من حق المحدود،و علی المنفذ للأمر أن یراعیها فیه.

فالمورد هنا:من قبیل هذا الثانی،لا الأول،أی أنه مورد التأکد من جامعیة المحدود لشرائط إقامة الحدّ،و هذا من وظائف علی«علیه السلام»، فهو من موارد قاعدة:«الشاهد یری ما لا یراه الغائب»،تماما کما حصل له

ص :202

«علیه السلام»فی حدیث الإفک،حیث أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علیا«علیه السلام»بقتل جریج القبطی إن وجده عند ماریة،فلما وجده، و تأکد من فاقدیته لشرط إقامة الحدّ رجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال له:تأمرنی بالأمر أکون فیه کالسمکة المحماة،أم الشاهد یری ما لا یری الغائب؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:بل الشاهد یری ما لا یری الغائب.

فهل هذا المورد من الموارد التی یکون فیها کالسکة المحماة؟!تماما کما حدث حین أمره«صلی اللّه علیه و آله»بالإتیان بالحکم،کالشاة التی تساق لحلبها؟!أم أن الشاهد یری ما لا یری الغائب؟!

أی أنّه«علیه السلام»لم یرفع حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالرجم،بل هو سیمضیه،و یکون فیه کالسکة المحماة،حین تتحقق شرائط إجرائه،إذ هو بالنسبة لتوفر شرائط إقامة الحدّ،محکوم بقاعدة:الشاهد یری ما لا یری الغائب،لأن الیقین بتوفر الشروط من مسؤولیة ذلک الشاهد نفسه.

کأنک فی الرقة علینا منا

نقل عن خط الشهید رحمه اللّه ما یلی:

«قیل:کتب النجاشی کتابا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:اکتب جوابا و أوجز..

فکتب«علیه السلام»:

«بسم اللّه الرحمان الرحیم:أما بعد،فکأنک فی الرقة علینا منا،و کأنا من الثقة بک منک،لأنا لا نرجو شیئا منک إلا نلناه،و لا نخاف منک أمرا

ص :203

إلا أمناه،و باللّه التوفیق».

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الحمد للّه الذی جعل من أهلی مثلی، و شد أزری بک» (1).

و نقول:

أولا:قد تم الإستیلاء علی هذا الوسام أیضا،بالإستیلاء علی سبب منحه،حیث زعموا:أن عمرو بن أمیة قال للنجاشی:کأنک فی الرقة علینا منا،و کأننا فی الثقة بک منک،لأننا لم نظن بک خیرا قط إلا نلناه،و لم نحفظک علی شر قط(و لا نخاف أمرا منک)إلا أمناه إلخ (2)..

غیر أن من الواضح:أن عمرو بن أمیة قد ذهب إلی الحبشة بعنوان رسول،فمتی توطّن الحبشة،و لمس رقة ملکها علیه،و تنامت ثقته به،حتی

ص :204


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 397 و(ط حجریة)ج 6 ص 571 و مستدرک سفینة بحار الأنوار ج 9 ص 541 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 453 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 28 عن نزهة الجلیس(ط المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 354 و راجع:ناسخ التواریخ،ترجمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و مدینة البلاغة ج 2 ص 244.
2- 2) مکاتیب الرسول ج 2 ص 447 عن السیرة النبویة لدحلان ج 3 ص 68 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 279 و زاد المعاد ج 3 ص 60 و الروض الأنف ج 3 ص 304 و المصباح المضیء ج 2 ص 39 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 572 و ج 2 ص 654 و عیون الأثر ج 2 ص 329 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 259.

صار یشعر أنه منه،و حتی صار لا یظن به خیرا إلا ناله إلخ..؟!

علی أننا لم نر فی طریقة خطاب عمرو بن أمیة ما یناسب خطاب مثله لمثله،و لا نری أن ملک الحبشة و أعوانه یرضی و یرضون بأن یبدأه بعبارة:

علیّ القول،و علیک الإستماع.

و کذا قوله:«و إلا،فأنت فی هذا النبی الأمی،و الیهود کالیهود فی عیسی..»،بل هم سوف یسکتونه فور سماع عبارته هذه.

ثانیا:إن حامل الرسالة لملک الحبشة هو جعفر بن أبی طالب،و ملک الحبشة أسلم علی ید جعفر،لا علی ید عمرو بن أمیة.

من صدقات علی علیه السّلام

و قد أرسل النجاشی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمناسبة زواجه بأم حبیبة«قمیصا و سراویل،و عطافا،و خفین ساذجین» (1).

و روی الکلینی:أنه أهدی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حلة قیمتها ألف دینار،فکساها علیا«علیه السلام»،فتصدق بها (2).

ص :205


1- 1) مکاتیب الرسول ج 2 ص 449 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 576 و ج 2 ص 660 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 78 و کتاب المحبر للبغدادی ص 76 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 311 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 15.
2- 2) راجع:الکافی ج 1 ص 288 و 289 الحدیث رقم 3 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 18 و ج 9 ص 477 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 349 و ج 6-

و نقول:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط علیا إلا ما هو ماله الخاص، و لیس للمسلمین فیه نصیب..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشأ أن یلبس حلة بألف دینار،و هو یعلم:أن الکثیرین من المسلمین یحتاجون فی کسوتهم إلی شیء،مهما کانت قیمته متواضعة..فآثر أن یعطیها لمن یستحقها و یحتاجها..و هو علی«علیه السلام»..

3-و لکن علیا«علیه السلام»أیضا لم یشأ أن یلبس حلة بألف دینار، تأسیا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من جهة،و من جهة ثانیة:و لعل فی الحجاز أو الیمامة من لا عهد له باللباس اللائق به،و لا یقدر علی تهیئة ما تکون قیمته متواضعة،فآثر بها غیره من أهل الحاجة لینال ثواب ذلک أیضا..و لیکون المثل الأعلی فی القناعة و الإیثار،و الزهد بالدنیا..

علی علیه السّلام یقتل أصل الخوارج

و نذکر هنا قضیة جرت فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لعلها حدثت فی هذه السنة أو فی غیرها و هی التایة:

2)

-ص 334 و حلیة الأبرار ج 2 ص 279 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 184 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 441 و ج 16 ص 685 و التفسیر الصافی ج 2 ص 44 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 281 و نور الثقلین ج 1 ص 643 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 116 و تأویل الآیات ج 1 ص 153.

ص :206

رووا:أن أبا بکر قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنی مررت بوادی کذا و کذا،فإذ رجل متخشع،حسن الهیئة،یصلی..

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إذهب إلیه فاقتله.

فذهب إلیه،فلما رآه علی تلک الحال کره أن یقتله،فرجع إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»..

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمر:إذهب فاقتله.

فذهب إلیه،فرآه علی تلک الحال،فکره أن یقتله.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:اذهب فاقتله..فذهب إلیه فلم یجده.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن هذا و أصحابه یقرؤون القرآن لا یجاوز تراقیهم.و ذکر حدیث الخوارج و مروقهم من الدین،و فی آخره:

فاقتلوهم هم شرّ البریة (1).

ص :207


1- 1) مسند أحمد ج 3 ص 15 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 155 و 156 و مجمع الزوائد ج 6 ص 225 و 226 و 227 و البدایة و النهایة ج 7 ص 299 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 266 و 267 و الکامل فی الأدب ج 3 ص 220 و 221 و نیل الأوطار للشوکانی ج 7 ص 351 و المراجعات للسید شرف الدین ص 376 و 378 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 96 و الغدیر ج 7 ص 216 و أهمیة الحدیث عند الشیعة للشیخ آقا مجتبی العراقی ص 217 و فتح الباری ج 12 ص 266 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 121.

و فی نص آخر:فقال علی«علیه السلام»:أفلا أقتله أنا یا رسول اللّه؟!

قال:بلی أنت تقتله إن وجدته..فانطلق علی«علیه السلام»فلم یجده..

أو نحو ذلک (1).

و نقول:

1-لقد عودنا عمر بن الخطاب أن یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یسمح له بقتل هذا تارة و ذاک أخری،و ذلک ثالثة،و رابعة، و خامسة.و لم ینل مبتغاه فی جمیع مطالبه تلک،بل کان القرار النبوی دائما علی خلاف هواه..

أما هنا..فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یطلب من عمر أن یقتل هذا الرجل،و لکن عمر لا یستجیب!!

2-إن أبا بکر لم یکن فی مجمل أحواله یتوافق مع عمر علی القتل الذی کان عمر یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یسمح له به،فلم یطلب

ص :208


1- 1) کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 360 و 361 و العقد الفرید ج 2 ص 404 و راجع المصنف للصنعانی ج 10 ص 155 و 156 و مجمع الزوائد ج 6 ص 226 و 227 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 187 و 188 عن مسند أبی یعلی،و الإعانة لابن بطة،و العکبری.و زینة أبی حاتم الرازی،و کتاب أبی بکر الشیرازی و غیرهم و الطرائف ج 2 ص 429 و البدایة و النهایة ج 7 ص 298 و الغدیر ج 7 ص 216 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 317 و ج 3 ص 227 و الإصابة ج 1 ص 484 و النص و الإجتهاد ص 93 و 94 عن بعض ما تقدم.

ما کان یطلبه عمر من ذلک،و لو مرة واحدة،بل هما قد اختلفا فی العدید من الموارد،فقد اختلفا فی الموقف من خالد حین قتل مالک بن نویرة،وزنی بامرأته..و اختلفا فی الموقف من أساری بدر.

3-إن أبا بکر کان قرین عمر،و حبیبه،و صفیه،و نجیه،و کانا معا یدا واحدة علی الدوام..غیر أنهم یزعمون:أن أبا بکر یمیل إلی السلم،و عمر یمیل إلی القتل و الحرب.حتی أصبح ذلک بمثابة القاعدة.

و لکن هذه القاعدة قد انخرمت مرتین:

إحداهما:فی قتال مانعی الزکاة،حیث کان عمر یری مسالمتهم،و أبو بکر یری حربهم،و ذلک علی خلاف ما عهدناه منهما من میل أبی بکر للسلم،و میل عمر للحرب..فما هو السبب فی ذلک؟!

و یزید هذا الأمر غرابة حین نری أن الأمور عادت بینهما إلی التوافق، و لکن لا برجوع أبی بکر إلی رأی عمر،بل برجوع عمر إلی رأی أبی بکر!

الثانیة:فی قتل أصل الخوارج،فإن عمر قد مال إلی طبع أبی بکر، و رأیه،فآثرا معا عصیان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم ینفذا أمره بقتله..

4-إن الرجل الذی طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»قتله من أبی بکر و عمر،کان یتظاهر بالتخشع و العبادة و الصلاح.و لکن ذلک لم یمنع النبی «صلی اللّه علیه و آله»من الأمر بقتله،فإن العبرة عنده بالجوهر لا بالمظهر..

و أفهمنا أن علی المؤمن أن لا ینخدع بالمظاهر.

و قد جاءت هذه الحادثة لتکون التطبیق العملی لنهیه«صلی اللّه علیه

ص :209

و آله»الناس عن النظر إلی صلاة الرجل و صومه،و طنطنته باللیل،بل علیهم أن ینظروا إلی صدقه فی الحدیث،و أدائه الأمانة (1).

5-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یرسل أبا بکر إلا بعد أن أخبره أبو بکر نفسه عنه بأنه رآه بمکان کذا متخشعا،حسن الهیئة یصلی،أی أن النبی أمره بقتله بناء علی ما سمعه من أوصاف أغدقها علیه،و حالات نسبها إلیه، فما معنی أن یذهب أبو بکر إلیه،ثم یرجع فیقول:إنه رآه یصلی فترک قتله؟! فإنه لم یأت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء جدید یبرر إحجامه عن تنفیذ أمره.

6-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أمر أبا بکر و عمر و علیا بقتل ذلک الرجل،لم یذکر لهم سبب إصداره لهذا الأمر-رغم إخبارهم إیاه بصلاة ذلک الرجل و تخشعه-و هذا یدل علی ضرورة أن یکون التعامل مع

ص :210


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 379 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 55 و 56 و روضة الواعظین ص 373 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 19 ص 69 و(ط دار الإسلامیة)ج 13 ص 220 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 6 و الإختصاص ص 229 و مشکاة الأنوار ص 109 و 164 و بحار الأنوار ج 68 ص 9 و ج 72 ص 114 و 115 و شجرة طوبی ج 2 ص 443 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 526 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 223 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 274 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 6 ص 56 و الرسائل الرجالیة للکلباسی ج 1 ص 229.

المعصوم بمنطق الطاعة و الإنقیاد المطلق و التسلیم،تطبیقا لقوله تعالی: ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (1).

تماما کما سلم إسماعیل نفسه لأبیه إبراهیم لیذبحه قائلا: یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ (2).

7-إن امتناع أبی بکر و عمر عن تنفیذ الأمر یدلنا علی أنهما لم یتعاملا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أساس أنه مسدد بالوحی الإلهی،و لا ینطق عن الهوی..و لا علی أساس أنه عالم علم الیقین،بالمبررات الشرعیة لحکمه علیه بالقتل..أی أنهما رأیا أن النبی لم یکن مستجمعا للشرائط المسوغة لحکمه علی الرجل،و معنی ذلک أنه مخطئ فی قراره هذا،و أن ذلک الرجل مظلوم..

و هذا ما لا یمکن قبوله،لا من أبی بکر و عمر،و لا من غیرهما.

8-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«بلی أنت تقتله إن وجدته»یدل علی أنه کان یعرف علیا حق المعرفة،حتی لقد أخبر عن فعل علی«علیه السلام»-الذی کان سیحصل-لو وجد ذلک الرجل.

9-إن هذا الإختبار العملی،قد أظهر فضل ذی الفضل..و بیّن میزته «علیه السلام»علی من سواه،و سجل معیارا و مقیاسا تسقط به الکثیر من الدعاوی التی یسوقها محبوا مناوئی علی«علیه السلام»..

ص :211


1- 1) الآیة 65 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 102 من سورة الصافات.

10-إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن الذین هم علی شاکلة ذلک الرجل الذی أمر«صلی اللّه علیه و آله»بقتله:«فاقتلوهم هم شر البریة»قد أسقط الحصانة عن هذه الفئة من الناس،بإعطائه الأمر بقتلهم، لأنهم تجسید للشر الذی یصیب البشریة،و تستّرهم بالمظاهر الخادعة و إظهارهم التخشع،و ممارسة العبادات إن کان یراد به حفظ الجحود و الطغیان،لا ینفع فی دفع العقوبة التی یستحقونها.

11-و إنما کان هؤلاء شر البریة،لأنهم یتسترون بالدین للقضاء علی الدین،و إشاعة رذیلة الظلم و الطغیان،و العمل بالهوی،و أحکام الجاهلیة..

12-و قد أخبر«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا«علیه السلام»لن یجد ذلک الرجل،و لو وجده لقتله،و أخبر أیضا عن المارقین،مع بیان بعض حالاتهم،و ما یکون منهم..مبینا التکلیف الإلهی للأمة تجاههم.

13-و یکون صدق ما أخبر به«صلی اللّه علیه و آله»عن أن علیا«علیه السلام»لن یجد ذلک الرجل بمثابة شاهد حسی علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن اللّه تعالی،و علی أن ما یخبر به عن ظهور المارقین لا بد أن یتحقق أیضا.

14-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یقدم علی قتل رجل إلا إذا توفرت الأدلة له علی استحقاقه للقتل..

و من الذی قال:إن البینة لم تقم لدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی استحقاق ذلک الرجل للقتل..

أو من الذی قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یطلع علی حال

ص :212

ذلک الرجل بصورة مباشرة،و بنحو یجیز له قتله..فرأی أن إظهاره التخشع،و اعتصامه بالتظاهر بالدین لا یجدیه،فقد قلنا:إن العبرة إنما هی بالجوهر لا بالمظهر..

ص :213

ص :214

الباب الثامن من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

اشارة

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح..

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام..

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة..

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف..

ص :215

ص :216

الفصل الأول

اشارة

نقض العهد..و مقدمات الفتح..

ص :217

ص :218

أبو سفیان فی المدینة
اشارة

و بعد أن عقدت قریش فی الحدیبیة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عهدا تضمن دخول خزاعة فی عقد و عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» نقضت قریش العهد،و أوقعت ببنی نفاثة الخزاعیین،ثم بعثت أبا سفیان إلی المدینة،فطلب أن یشد العهد،و یزید فی المدة،و هو یظن أن خبر بنی نفاثة لم یصل إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

فسأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»إن کان قد حدث حدث اقتضی هذا الطلب.

فقال:معاذ اللّه،نحن علی عهدنا و صلحنا یوم الحدیبیة،لا نغیر و لا نبدل.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:فنحن علی مدتنا و صلحنا یوم الحدیبیة،لا نغیر و لا نبدل.

فطلب أبو سفیان من أبی بکر أن یجیر بین الناس،و یشفع له عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلب ذلک ایضا من عمر،و من عثمان،و سعد بن عبادة،و علی«علیه السلام»و أشراف المهاجرین،و الأنصار و کان یسمع منهم رفضا لطلبه أکیدا و شدیدا.

ص :219

فتوسل بالزهراء«علیها السلام»،ثم بالسبطین،الحسن و الحسین «علیهما السلام»،ربما بهدف الإستفادة من الأثر العاطفی بزعمه،و لکن قد خاب فأله،فقد کان الجواب هو الجواب یقول النص:فأتی علیا«علیه السلام»،فقال:یا علی،إنک أمس القوم بی رحما،و إنی جئت فی حاجة،فلا أرجع کما جئت خائبا،فاشفع لی إلی محمد.

فقال:ویحک یا أبا سفیان،و اللّه،لقد عزم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أمر ما نستطیع أن نکلمه فیه..

إلی أن یقول النص:

فلما أیس مما عندهم،دخل علی فاطمة الزهراء«علیها السلام»و الحسن «علیه السلام»غلام یدب بین یدیها،فقال:یا بنت محمد،هل لک أن تجیری بین الناس؟!

فقالت:إنما أنا امرأة،و أبت علیه (1).

(و فی نص آخر:قالت:إنما أنا امرأة.

قال:قد أجارت أختک-یعنی:زینب-أبا العاص بن الربیع،و أجاز ذلک محمد.

ص :220


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 321 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 278 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 533 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 263.

قالت:إنما ذاک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخ..) (1).

فقال:مری ابنک هذا-أی الحسن بن علی«علیهما السلام»-فیجیر بین الناس،فیکون سید العرب الی آخر الدهر.

قالت:و اللّه ما بلغ ابنی ذلک،أن یجیر بین الناس،و ما یجیر أحد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

(و فی نص آخر:ما یدری ابنای ما یجیران من قریش) (3).

ص :221


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 102 و 126 و مجمع البیان ج 10 ص 555 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 468 و إعلام الوری ج 1 ص 217 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 375 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 363.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و راجع:تفسیر البغوی ج 4 ص 537 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 326 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 524 و البدایة و النهایة ج 4 ص 320 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 856 و عیون الأثر ج 2 ص 183 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 530 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و إعلام الوری ج 1 ص 218.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و المغازی للواقدی ج 2 ص 793 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 326 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 320 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 277 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 530 و السیرة-

(زاد فی الحلبیة قوله:«قال:فکلمی علیا..

فقالت:أنت تکلمه.

فکلم علیا«علیه السلام»،فقال:یا أبا سفیان،إنه لیس أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفتئت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بجوار») (1).

فقال لعلی«علیه السلام»:یا أبا الحسن!إنی أری الأمور قد اشتدت علی فانصحنی.

قال:و اللّه ما أعلم شیئا یغنی عنک شیئا،و لکنک سید بنی کنانة.

قال:صدقت،و أنا کذلک.

قال:فقم،فأجر بین الناس،ثم الحق بأرضک.

قال:أو تری ذلک مغنیا عنی شیئا؟!

قال:لا و اللّه،و لکن لا أجد لک غیر ذلک.

فقام أبو سفیان فی المسجد،فقال:أیها الناس،إنی قد أجرت بین

3)

-النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 856 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 133 و بحار الأنوار ج 22 ص 77 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 42 و زاد المعاد ج 1 ص 1147.

ص :222


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 8 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 533 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 321.

الناس،و لا و اللّه ما أظن أن یخفرنی أحد.

ثم دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:یا محمد،إنی قد أجرت بین الناس.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنت تقول ذلک یا أبا حنظلة»!

ثم رکب بعیره و انطلق (1).

و کان قد احتبس و طالت غیبته،و کانت قریش قد اتهمته حین أبطأ أشد التهمة،قالوا:و اللّه إنّا نراه قد صبأ،و اتبع محمدا سرّا،و کتم إسلامه.

فلما دخل علی هند امرأته لیلا،قالت:لقد احتبست حتی اتهمک قومک،فإن کنت مع الإقامة جئتهم بنجح فأنت الرجل.

ثم دنا منها،فجلس مجلس الرجل من امرأته.

فقالت:ما صنعت؟!

فأخبرها الخبر،و قال:لم أجد إلا ما قال لی علی.

فضربت برجلها فی صدره و قالت:قبحت من رسول قوم،فما جئت

ص :223


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و 127 و ج 22 ص 77 و إعلام الوری ج 1 ص 218 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و 795 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 177 و الأنوار العلویة للنقدی ص 200.

بخیر (1).

فلما أصبح أبو سفیان حلق رأسه عند إساف و نائلة،و ذبح لهما،و جعل یمسح بالدم رؤوسهما(کذا)و یقول:لا أفارق عبادتکما حتی أموت علی ما مات علیه أبی،إبراء لقریش مما اتهموه به.

فلما رأته قریش،قاموا إلیه،فقالوا:ما وراءک؟!هل جئت بکتاب من محمد،أو زیادة فی مدة ما نأمن به أن یغزونا محمد؟!

فقال:و اللّه،لقد أبی علی.

و فی لفظ:لقد کلمته،فو اللّه ما رد علی شیئا،و کلمت أبا بکر فلم أجد فیه خیرا،ثم جئت ابن الخطاب فوجدته أدنی العدو(و فی روایة أعدی العدو)و قد کلمت علیة أصحابه،فما قدرت علی شیء منهم،إلا أنهم یرموننی بکلمة واحدة،و ما رأیت قوما أطوع لملک علیهم منهم له.

إلا أن علیا لما ضاقت بی الأمور قال:أنت سید بنی کنانة،فأجر بین الناس،فنادیت بالجوار.

(و عند الحلبی:ثم جئت علیا فوجدته ألین القوم.و قد أشار علی بشیء صنعته،فو اللّه،لا أدری أیغنی عنی شیئا أم لا) (2).

ص :224


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 9 و المغازی للواقدی ج 2 ص 795 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 264 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 351.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 74 و(ط دار المعرفة)ص 3 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78-

فقال محمد:«أنت تقول ذلک یا أبا حنظلة»!

لم یزدنی.

قالوا:رضیت بغیر رضی،و جئت بما لا یغنی عنا و لا عنک شیئا، و لعمرو اللّه ما جوارک بجائز،و إن إخفارک علیهم لهین،ما زاد علی من أن لعب بک تلعبا.

قال:و اللّه ما وجدت غیر ذلک (1).

2)

-و راجع:الإرشاد ج 1 ص 133 و بحار الأنوار ج 22 ص 77 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 40 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 327 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 320 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 277 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 531 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 857 و(ط دار المعرفة)ج 4 ص 27 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و زاد المعاد(ط مؤسسة الرسالة)ج 1 ص 1147.

ص :225


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و 208 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 74 و(ط دار المعرفة)ص 3 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 134 و نور الثقلین ج 5 ص 692 و تفسیر المیزان ج 20 ص 380 و الثقات ج 2 ص 40 و مجمع البیان ج 10 ص 555 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 469 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 327 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و 127 و ج 22 ص 78 و إعلام الوری ج 1 ص 218 و المغازی للواقدی ج 2 ص 795 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)-

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نقتصر منها علی ما یلی:

فشل محاولة أبی سفیان

1-إن تجدید العهد إن کان مع عدم اطلاع النبی«صلی اللّه علیه و آله» و المسلمین علی ما حدث.فإن ذلک یظهر أن المقصود هو خداع المسلمین، و إبطال دماء المقتولین،و هو أمر لا یرضی به أحد..و یؤکد ذلک:أن أبا سفیان قد أنکر أن یکون قد حصل شیء یوجب نقض العهد السابق.

2-إذا کان لم یحدث شیء،فلماذا یجیر أبو سفیان بین الناس،إذ لا توجد حرب بین فریقین لیحتاج إلی إجارة هذا أو ذاک.

علی عهدنا،لا نغیر و لا نبدل

لقد حسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»الأمر مع أبی سفیان،و قطع علیه الطریق بسؤال واحد وجهه إلیه،لیجیب أبو سفیان بنحو یفرض القرار النبوی علی نفسه،فلم یعد یمکن لأبی سفیان أن یناقش،أو أن یراجع النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک القرار،و لم یبق أی مبرر لطلب تجدید العهد.

فقد سأله«صلی اللّه علیه و آله»:إن کان حدث من قبلهم أی شیء

1)

-ج 4 ص 322 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 278 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 534 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 3 ص 42 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 857 و عیون الأثر ج 2 ص 184.

ص :226

یوجب إعادة النظر فی العهد و العقد،فجاء جواب أبی سفیان بالنفی،لأنه مصمم علی إنکار قتل الخزاعیین،لکی لا یطالب بإعطاء دیتهم لأهلهم..

طمعا بالمال،و استکبارا،و انقیادا مع الأهواء و العصبیات الجاهلیة..

فکان من الطبیعی أن یأتی القرار النبوی لیقول،ما دام لم یحدث شیء، فالعهد باق علی حاله،و لا موجب لتجدیده،کما لا موجب لتمدیده مع بقاء مدته..

فلم یعد لأبی سفیان أی خیار سوی:إما الإقرار بنقض العهد،و هذا ما لا یریده،أو القناعة بالقرار الموجود،و إبقائه علی حاله..و هو الأمر الذی یحمل معه أیضا خطر انکشاف أکذوبته،و العودة إلی نقطة الصفر..

و مواجهة الخیارات التی فرّ منها،و هی:إما إعطاء دیة المقتولین،و تجدید العهد..و هم ثلاثة و عشرون قتیلا،أو البراءة ممن نقض العهد لیتولی النبی «صلی اللّه علیه و آله»تحصیل الحق منهم..أو مواجهة الحرب التی یخشاها أبو سفیان..

لماذا رفضوا مساعدة أبی سفیان؟!

إن رفض الصحابة مساعدة أبی سفیان قد اتضح سببه من جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»له،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أخبرهم-من خلال معرفته الغیبیة بما فعلته قریش بخزاعة،و بأن أبا سفیان سیأتی لأجل خداعهم،بالتملص من المسؤولیة،و العمل علی أن تذهب دماء القتلی هدرا،و بأنه سیرجع خائبا..

و قد دلنا علی«علیه السلام»أیضا علی شدة غضب الرسول«صلی اللّه

ص :227

علیه و آله»من فعل قریش هذا،مما یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»مصمم علی أخذ الحق،و أن أیة محاولة فی غیر هذا الإتجاه ستکون فاشلة بلا ریب، لأن القرار إلهی غیبی،جازم و حاسم..

کلمی علیا

و قد طلب أبو سفیان من فاطمة الزهراء«علیها السلام»أن تکلم علیا «علیه السلام»فی أمر الجوار،و هذا یشیر إلی أنه یتعامل مع علی«علیه السلام»کما یتعامل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فکما حاول أن یستفید من موقع أم حبیبة زوجة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیحصل من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی ما یرید،حاول أیضا أن یستفید من موقع فاطمة«علیها السلام»من علی لإقناع علی«علیه السلام»بما یرید.

فرفضت«علیها السلام»طلبه،لأنه لو کان یری أن طلبه حق،أو راجح لبادر هو إلی الطلب من علی«علیه السلام»،بل من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یلزمهما بأن یعملا بما هو حق و راجح..

و لکنه أراد أن یمرر خدیعته بأسالیب الضغط العاطفی،أو استجابة لدواعی النسب،و القربی،و التماس رضا الأصحاب و الأحباب،و قد خاب فأله،و طاش سهمه فی ذلک..

سید کنانة!یطلب النصیحة!

و أول شیء طلبه من الإمام علی«علیه السلام»هو النصیحة له.و لا شک فی أن هذا الطلب من أبی سفیان غریب و عجیب،لا لأن علیا«علیه

ص :228

السلام»یبخل بالنصیحة علی أی کان من الناس..فحاشا علیا«علیه السلام»أن یبخل بأمر کهذا..

بل لأن هذا الرجل لا یرید من علی«علیه السلام»أن ینصحه بما هو حق،بل یرید النصیحة التی تعزز و تقوی الباطل،و تنتج تضییعا للحق، و تزویرا للحقیقة،و ظلما آخر لأولئک الأبریاء من خزاعة،الذین کان أکثرهم من الصبیان،و النساء،و الضعفاء.و تنتج أیضا تقویة و نصرا لظالمهم،و مرتکب الجریمة البشعة و الفظیعة بحقهم.

و الغریب فی الأمر:أن یطلب أبو سفیان هذه النصیحة التی هی بهذه المثابة من نفس ذلک المعنی بالحفاظ علی حقوق الناس،و یفترض فیه أن ینصر المظلوم،و أن یأخذ له من ظالمه!

و کانت نصیحة علی«علیه السلام»تقضی:بحمله عن الکف عن هذا السعی الظالم،و القائم علی الخدیعة و المکر حتی لنبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و تتلخص الطریقة التی اعتمدها«علیه السلام»بتذکیر أبی سفیان بما یعتقده لنفسه،من مکانة فی کنانة کلها،فأقر بأنه هو سید کنانة مزهوا بذلک.

ثم إنه«علیه السلام»ألزمه بمقتضیات هذه السیادة التی یدعیها لنفسه،لو کان صادقا فیما یدّعیه،و منها أن یقبل الناس جواره.

و لکن أبا سفیان کان یعرف أن هذه السیادة التی یدّعیها لیست بهذه المثابة،و لا تکفی لتحقیق الغرض الذی سعی إلیه،و لکنه سأل علیا«علیه السلام»إن کان ذلک یحقق له ما یرید،فعسی،و لعل!

فأجابه علی«علیه السلام»بما یجلب الیأس و الأسی إلی قلبه،و هو:أنه

ص :229

لا یری ذلک مغنیا عنه شیئا،و لکنه لا یجد له سبیلا للخروج من حیرته غیر ذلک..

و ربما یکون الهدف من ذلک هو إفهام أبی سفیان أن ما یزعمه لنفسه من موقع و زعامة لیس سوی مجرد خیال،و وهم،و قد تغیرت الأمور، و أصبح للزعامة معاییر أخری،لا بد من مراعاتها،و الإلتزام بمقتضیاتها..

و فهم هذه الحقیقة لا بد أن یکون مفیدا جدا لأبی سفیان،و سوف یعینه کثیرا علی الخروج من أجواء الوهم و الخیال التی وضع نفسه فیها.

ما یدری ابنای ما یجیران

و أما ما زعمته الروایة،من أن الزهراء«علیها السلام»قالت عن الحسنین«علیهما السلام»:ما یدری ابنای ما یجیران من قریش،فلا مجال لقبوله علی ظاهره.فإن الحسنین«علیهما السلام»قد زقا العلم زقا،و هم أفضل من عیسی الذی تکلم فی المهد،و أفضل من یحیی الذی أتاه اللّه الحکم صبیا.

إلا إن کانت«علیها السلام»قد خاطبت أبا سفیان بحسب ما یعتقده فیهما،لیتبین له أنه یرید الخداع و التضلیل و التغفیل.

علی علیه السّلام یکشف رسالة ابن أبی بلتعة

قال القمی:«إن حاطب بن أبی بلتعة کان قد أسلم و هاجر إلی المدینة، و کان عیاله بمکة.و کانت قریش تخاف أن یغزوهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فصاروا إلی عیال حاطب،و سألوهم أن یکتبوا إلی حاطب،

ص :230

یسألوه عن خبر محمد«صلی اللّه علیه و آله»:هل یرید أن یغزو مکة؟! فکتبوا إلی حاطب یسألونه عن ذلک» (1).

فکتب إلیهم حاطب:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یرید ذلک، و دفع الکتاب إلی امرأة تسمی«صفیة»،فوضعته فی قرونها..

و أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخبر من السماء بما صنع حاطب، فبعث علی بن أبی طالب،و الزبیر بن العوام (2).

ص :231


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 112 و ج 72 ص 388 و شجرة طوبی ج 2 ص 301 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و تفسیر المیزان ج 19 ص 234.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و بحار الأنوار ج 21 ص 112 و 120 و ج 72 ص 388 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و نور الثقلین ج 5 ص 199 و تفسیر المیزان ج 19 ص 134 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 266 و جامع البیان للطبری ج 28 ص 76 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 352 و ج 13 ص 376 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 536 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.

زاد أبو رافع:المقداد بن الأسود (1).

و غیر ابن إسحاق،یقول:بعث علیا و المقداد (2).

و فی روایة عن أبی عبد الرحمن السلمی،عن علی:ذکر أبا مرثد،بدل المقداد (3).

و فی الحلبیة:بعث علیا«علیه السلام»،و الزبیر،و طلحة،و المقداد.

و قیل:بعث علیا،و عمارا،أو الزبیر،و طلحة،و المقداد،و أبا مرثد.

و لا مانع من أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»بعث الکل.

و بعض الرواة اقتصر علی بعضهم (4).

و زاد الطبرسی:عمر.

و کانوا کلهم فرسانا (5).

ص :232


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51.
2- 2) عیون الأثر ج 2 ص 184.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51.
4- 4) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
5- 5) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11 و بحار الأنوار ج 21-

و لا حاجة إلی إرسال کل هؤلاء لأجل أخذ کتاب من امرأة،إلا إن کان قد أرسلهم فی اتجاهات مختلفة للإطمئنان علی عدم إفلاتها من بعض المنافذ و الجهات..و الذی نراه أنه أرسل علیا«علیه السلام»و رجلا آخر لعله الزبیر.و ربما أضاف إلیهما ثالثا.

و مهما یکن من أمر فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أدرک امرأة قد کتب معها حاطب بکتاب إلی قریش،یحذرهم ما قد أجمعنا له (علیه)فی أمرهم» (1).

و لفظ أبی رافع:«انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ،فإن بها ظعینة معها کتاب».فخرجوا (2)-و فی لفظ:فخرجا-حتی إذا کان بالخلیقة،خلیقة بنی

5)

-ص 94 عن مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و(ط مؤسسة الأعلمی) ص 446 و المغازی للواقدی ج 2 ص 797 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و عمدة القاری ج 14 ص 255 و ج 19 ص 229 و جوامع الجامع ج 3 ص 542 و نور الثقلین ج 5 ص 300 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 291 و أسباب نزول الآیات للواحدی ص 282 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 683.

ص :233


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 19 و ج 6 ص 60 و صحیح مسلم(ط-

أحمد الخ..

و فی الحلبیة:«فخذوه منها و خلوا سبیلها،فإن أبت فاضربوا عنقها» (1).

2)

-دار الفکر)ج 7 ص 168 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و مسند أحمد ج 1 ص 79 و سنن أبی داود ج 1 ص 597 و سنن الترمذی ج 5 ص 82 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 146 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 487 و راجع: بحار الأنوار ج 21 ص 94 عن مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 446 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و الأم للشافعی ج 4 ص 264 و المجموع للنووی ج 19 ص 340 و المسند للشافعی ص 316 و عمدة القاری ج 14 ص 254 و ج 17 ص 273 و ج 19 ص 229 و مسند الحمیدی ج 1 ص 27 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 57 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 316 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 424 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 7 ص 102 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 447 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و تفسیر جامع البیان ج 28 ص 74 و أسباب نزول الآیات ص 283 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 369 و أسد الغابة ج 1 ص 361 و تفسیر البغوی ج 4 ص 328 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 525 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324.

ص :234


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و تفسیر فرات ص 183 و 184 و بحار الأنوار ج 21 ص 136 و 137 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 89 و راجع:تفسیر الثعلبی ج 9 ص 291 و أسباب نزول الآیات ص 282 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51 و مطالب السؤول ص 197 و کشف الغمة ج 1 ص 179.

و قال المفید:فاستدعی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال له:«إن بعض أصحابی قد کتب إلی أهل مکة یخبرهم بخبرنا،و قد کنت سألت اللّه أن یعمی أخبارنا علیهم.و الکتاب مع امرأة سوداء قد أخذت علی غیر الطریق،فخذ سیفک و الحقها،و انتزع الکتاب منها،و خلها،و صربه إلی».

ثم استدعی الزبیر بن العوام و قال له:«امض مع علی بن أبی طالب فی هذا الوجه».

فمضیا،و أخذا علی غیر الطریق،فأدرکا المرأة،فسبق إلیها الزبیر،فسألها عن الکتاب الذی معها فأنکرت،و حلفت:أنه لا شیء معها،و بکت.

فقال الزبیر:ما أری یا أبا الحسن معها کتابا،فارجع بنا إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نخبره ببراءة ساحتها.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یخبرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن معها کتابا،و یأمرنی بأخذه منها،و تقول أنت:إنه لا کتاب معها؟!!

ثم اخترط السیف،و تقدم إلیها،فقال:أما و اللّه لئن لم تخرجی الکتاب لأکشفنک،ثم لأضربن عنقک.

فقالت:إذا کان لا بد من ذلک فأعرض یا ابن أبی طالب بوجهک عنی، فأعرض بوجهه عنها،فکشفت قناعها،و أخرجت الکتاب من عقیصتها، فأخذه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و صار به إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأمر أن ینادی:«الصلاة جامعة»،فنودی فی الناس،فاجتمعوا إلی المسجد حتی امتلأ بهم.

ص :235

ثم صعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی المنبر،و أخذ الکتاب بیده و قال:«أیها الناس إنی کنت سألت اللّه عز و جل أن یخفی أخبارنا عن قریش،و إن رجلا منکم کتب إلی أهل مکة یخبرهم بخبرنا،فلیقم صاحب الکتاب و إلا فضحه الوحی».

فلم یقم أحد،فأعاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقالته ثانیة، و قال:«لیقم صاحب الکتاب و إلا فضحه الوحی».

فقام حاطب بن أبی بلتعة،و هو یرعد کالسعفة فی یوم الریح العاصف، فقال:أنا یا رسول اللّه صاحب الکتاب،و ما أحدثت نفاقا بعد إسلامی، و لا شکا بعد یقینی.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فما الذی حملک علی أن کتبت هذا الکتاب»؟!

قال:یا رسول اللّه،إن لی أهلا بمکة،و لیس لی بها عشیرة،فأشفقت أن تکون دائرة لهم علینا،فیکون کتابی هذا کفا لهم عن أهلی،و یدا لی عندهم، و لم أفعل ذلک للشک فی الدین.

فقام عمر بن الخطاب و قال:یا رسول اللّه مرنی بقتله،فإنه منافق.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إنه من أهل بدر.و لعل اللّه تعالی اطّلع علیهم فغفر لهم.أخرجوه من انسجد».

قال:فجعل الناس یدفعون فی ظهره حتی أخرجوه،و هو یلتفت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیرق علیه،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بردّه،و قال له:«قد عفوت عنک و عن جرمک،فاستغفر ربک،و لا تعد لمثل

ص :236

ما جنیت» (1).

و فی نص آخر:«فخرج علی و الزبیر،لا یلقیان أحدا حتی وردا ذا الحلیفة، و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»وضع حرسا علی المدینة.و کان علی الحرس حارثة بن النعمان،فأتیا الحرس فسألاهم،فقالوا:ما مر بنا أحد.

ثم استقبلا حطّابا فسألاه،فقال:رأیت امرأة سوداء انحدرت من الحرة،فأدرکاها فأخذ علی منها الکتاب،وردها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فدعا حاطبا،فقال له:انظر ما صنعت..

قال:أما و اللّه،إنی لمؤمن الخ.. (2).

و قال ابن عقبة:أدرکاها ببطن ریم،فاستنزلاها فحلفت،فالتمساه فی رحلها،فلم یجدا شیئا،فهموا بالرجوع،فقال لها علی بن أبی طالب«علیه السلام»:إنی أحلف باللّه ما کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ما کذبنا،و لتخرجن لنا هذا الکتاب أو لنکشفنک.

و عند القمی:ما کذبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی جبرئیل،ثم و لا کذب جبرئیل عن اللّه جل ثناؤه،و اللّه لتظهرن الکتاب أو لأوردن رأسک إلی رسول اللّه«صلی اللّه

ص :237


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 119-121 و ص 125 و 126 عن الإرشاد للمفید ج 1 ص 56-59 و راجع:إعلام الوری ج 1 ص 384 و أعیان الشیعة ج 1 ص 408.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 125 عن إعلام الوری ج 1 ص 216.

علیه و آله»الخ.. (1).

(زاد فی الحلبیة:أو أضرب عنقک) (2).

و فی مجمع البیان:و سل سیفه و قال:«أخرجی الکتاب،و إلا و اللّه لأضربن عنقک» (3).

فلما رأت الجد،قالت:أعرضا.فحلت قرون رأسها،فاستخرجت الکتاب منها،فدفعته إلیه.

فخلوا سبیلها،و لم یتعرضوا لها و لا لما معها،فأتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإذا فیه:من حاطب بن أبی بلتعة إلی أناس من المشرکین من أهل مکة یخبرهم ببعض أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فدعا حاطبا،فقال:یا حاطب،ما حملک علی هذا؟!

ص :238


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 112 و ج 72 ص 388 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و نور الثقلین ج 5 ص 299 و تفسیر المیزان ج 19 ص 234.
2- 2) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
3- 3) مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 9 ص 446 و بحار الأنوار ج 21 ص 94 و ج 41 ص 8 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 3 ص 683 و عین العبرة فی غبن العترة لأحمد بن طاووس ص 27 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 405 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 777.

قال:یا رسول اللّه.إنی و اللّه لمؤمن باللّه و رسوله،ما غیرت،و لا بدلت، و لکنی کنت امرءا لیس لی فی القوم من أصل و لا عشیرة،و کان لی بین أظهرهم ولد و أهل،فصانعتهم علیهم (1).

و فی نص آخر:أنها أخرجت الکتاب من حجزتها،و الحجزة معقد الإزار و السراویل (2).

ص :239


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 12 و بحار الأنوار ج 21 ص 94 و 112 و 136 و 137 و مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و تفسیر فرات ص 183 و 184 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 797 و 798 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 242 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 185 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 537.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و راجع:الخرائج و الجرائح ج 1 ص 60 و بحار الأنوار ج 18 ص 110 و صحیح البخاری ج 4 ص 39 و مجمع الزوائد ج 6 ص 136 و عمدة القاری ج 14 ص 255 و ج 15 ص 11 و 12 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 141 و مسند بن أبی یعلی ج 1 ص 320 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 449 و 451 و کنز العمال ج 10 ص 523 و جامع البیان ج 28 ص 76 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 224 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18-

و نقول:

ما نرید التعرض له هنا هو ما یرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و نحیل القارئ إن أراد التوسع إلی الجزء الحادی و العشرین من کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلاحظ ما یلی:

علی الأمیر

یلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد کلف علیا«علیه السلام» بالمهمة أولا،ثم طلب الزبیر،فلما حضره أمره أن یلتحق بعلی«علیه السلام».

فدل ذلک علی أن الأمیر هو علی«علیه السلام»و الزبیر،و کذلک غیره کان تابعا له.

یقین علی علیه السّلام و ریب غیره

أظهرت النصوص المتقدمة أن الفضل فی کشف الرسالة لدی حاملتها کان لعلی«علیه السلام»وحده.

أما الآخرون،فقبلوا منها،و أرادوا تخلیة سبیلها،بل حکم الزبیر ببراءتها.و هذا خطأ من جهات:

2)

-ص 51 و التسهیل لعلوم التنزیل للغرناطی الکلبی ج 4 ص 112 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 123 و ج 13 ص 376 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 280.

ص :240

أولاها:إن ذلک کشف عن أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یوجب للزبیر و أضرابه الیقین الکافی بوجود الرسالة معها..بل هم قد صدقوها،أو حکموا ببراءتها،و لزوم إخلاء سبیلها..

و تصدیقها معناه تکذیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و واجب النصیحة لرسول اللّه یفرض عدم إطلاق سراح المرأة،بل أن یحتفظوا بها، و یراجعوه فی أمرها،حتی لو فتشوها و لم یجدوا عندها شیئا..

ثانیها:إنهم لم یراعوا حتی أبسط القواعد فی المهمة التی أوکلت إلیهم، فإن تصرفات تلک المرأة،و أحوالها تشی بلزوم الریبة فی أمرها،فإنها قد ترکت الطرقات السهلة،التی اعتاد الناس سلوکها،و اختارت السیر فی القفار و الشعاب فترة طویلة،ثم عادت إلی الطریق فی العقیق،فأخذوها هناک،و لا یسلک تلک المسالک إلا هارب،أو خائف من انکشاف أمر خطیر یخفیه معه،و یرید أن ینفذ به إلی بلاد أخری..

ثالثها:إنهم لم یستقصوا تفتیشها لیحکموا ببراءتها..و لو حصل ذلک لم یکن معنی لتهدید علی«علیه السلام»لها..مع قیام احتمال أن تکون قد أخفته أو رمته بصورة خفیة فی مکان قریب حین أحست بالخطر،لتعود إلیه و تأخذه من ذلک الموضع بعد أن تأمن الطلب و الرقباء..

رابعها:بالنسبة لتهدید علی«علیه السلام»بکشفها أو بتجریدها نقول:

إن هذا التهدید منه«علیه السلام»یهدف إلی تلافی الکشف و التجرید.

و لو فرض أنها أصرت علی الإنکار،فإن تجریدها و کشفها یمکن أن یتم بواسطة امرأة مثلها،و لیس بالضرورة أن یتولی ذلک الرجال،و لو فرض

ص :241

عدم وجود نساء-و هو فرض غیر واقعی-فإنها تکون هی التی أسقطت حرمة نفسها..و یصبح الحفاظ علی الدین و أهله،و صیانته من کید المدسوسین و الجواسیس أهم عند اللّه من کشف رأس امرأة تتعمد الإیقاع بالإسلام و أهله.

ألا یکفی إرسال علی علیه السّلام وحده؟!

و عن سؤال:

ألم یکن یکفی أن یرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا وحده لأخذ الکتاب من تلک المرأة؟!.

و نجیب:

قد تکون هناک عدة أسباب اقتضت إشراک البعض فی هذا الأمر:

أولا:أن الأمر لا یقتصر علی إرادة الحصول علی الرسالة،و منعها من الوصول إلی قریش،بل هو یرید أن یثیر جوا یشعر الناس بمدی خطورة تصرف کهذا،و أن عواقب تسریب أیة معلومة عن تحرکات النبی«صلی اللّه علیه و آله»ستکون بالغة الخطورة و القسوة علی من تسول له نفسه الدخول فی هذه المخاطرة..

فکان أن اختار«صلی اللّه علیه و آله»لهذه المهمة أشخاصا من فئات شتی،و لهم توجهات و ارتباطات،و أهواء مختلفة لیشیع هذا الأمر فی کل اتجاه،و یکون حدیث کل ناد و بیت،و لیأخذ الجمیع منه العبرة علی أتم و أبلغ وجه..

ثانیا:إن إرسال هؤلاء جمیعا،و فشلهم فی تحقیق الغرض المطلوب

ص :242

و ظهور ضعف نفوسهم،حتی أمام امرأة لا حول لها و لا قوة،فی حالات السلم کما فی الحرب-إن ذلک-کان مطلوبا من أجل تعریف الناس بفضل أهل الفضل،فإن لهذه المهمات أهلها،فلا یصح إیکالها إلی أی کان من الناس..بل لا بد من التبصر و التدقیق البالغ فی مواقف کهذه.

ثالثا:إن ما حصل قد أفهم الجمیع بأن علیهم أن یتلمسوا مدی التفاوت بین علی علیه السلام،و بین سائر من شارک فی هذا الأمر..فلا یقاس أحد منهم به و بما له من معرفة،و وعی و یقین،و صحة تدبیر،و کیفیة نظرته للوحی الکریم و للنبی العظیم،و تعامله مع أوامره،و اخباراته، و سائر ما یصدر عنه..

و أن ما یدعیه الآخرون لأنفسهم،أو ما یدعیه الناس لهم،من مقامات و بطولات،و خصائص و میزات،و جهاد و تضحیات،ما هو إلا زیف خادع،و سراب لامع..

و حسبهم أنهم خالفوا أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم حین قال:

خذوه منها،و خلوا سبیلها،فإن أبت فاضربوا عنقها..

إن أبت فاضربوا عنقها

و بعد ما تقدم نقول:

ألف:قوله«صلی اللّه علیه و آله»:فإن أبت فاضربوا عنقها،یدل:

أولا:علی عمق یقین النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر الرسالة،یجعل من تخلیة سبیل تلک المرأة عصیانا لهذا الأمر الصادر عنه«صلی اللّه علیه

ص :243

و آله»بقتلها..

ثانیا:إن هذه الکلمة تدلنا علی حکم من یفشی سر المسلمین،و یصر علی التآمر علیهم،فإن حکمه القتل،حتی لو کان امرأة.

ثالثا:إن قتلها یجعل إیصال الکتاب إلی المشرکین متعذرا،لأن الکتاب إن کان معها،فقد قتلت،و إن کانت قد خبأته فی مکان،فلم یعد هناک من یدل علیه.

أما بالنسبة لتخلیة سبیلها بعد أخذ الکتاب منها،فهو حکم إرفاقی، و إحسان بالغ لها،لأن الکتاب أخذ منها رغما عنها،و بعد التهدید بالقتل.

ب:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لو أمرهم بالإتیان بها-و لم یأمر بضرب عنقها،لوجدنا الکثیرین یأتون بها-لأن ذلک لا یضرهم،لا عند قریش، و لا عند غیرها..و لکنه حین أمرهم بضرب عنقها ف:

أولا:إن الکثیرین قد لا ینصاعون لهذا الأمر النبوی..

ثانیا:إن ذلک قد یمنع من انکشاف أمر هؤلاء الذین صدقوا المرأة، و کذبوا النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إنه قد لا ینکشف کذب المرأة إذا کانت قد خبأت الکتاب فی موضع،حین أحست بالطلب و الملاحقة..بل قد یظهر:أنها مظلومة..و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر دقیق فیما یصدره من أوامر،أو یطلقه من اتهامات..

ج:و یظهر مما تقدم:الحکمة فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم أن یأتوه بالکتاب لا بالمرأة.فلم یعد یمکنهم الإتیان بالمرأة دون الکتاب..

ص :244

التهدید بالقتل

و لا یصح قولهم:إن المتهم لا یهدد بالقتل،فإن هذه المرأة لم تعد متهمة، بل أصبحت مدانة،لأن الوحی الإلهی هو الذی فضحها و کشف أمرها..

و لو استمرت علی إنکارها،لکان یجب قتلها..

أولا:لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر بقتلها،إن أصرت علی عدم تسلیم الکتاب،لأن ذلک بمثابة:

ألف:الإصرار علی محاربة اللّه و رسوله،و العمل علی إطفاء نور اللّه تعالی..

ب:تکذیب الوحی الإلهی،و الارتداد عن الإسلام من دون أن تحصل توبة أو تراجع.

ثانیا:لأن ترکها یؤدی إلی إیصال الرسالة إلی الأعداء،و قد یترتب علی ذلک متاعب کبری،و خسائر بشریة بین المسلمین فی حربهم،و ربما یؤدی إلی العرقلة و التأخیر فی حسم الأمور مع الأعداء.بالإضافة إلی سلبیات أخری،قد لا یمکن تحاشیها أو تلافیها.

ردها إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و تذکر النصوص:أن علیا«علیه السلام»لم یخل سبیلها،بل جاء بها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لعله«علیه السلام»أراد أن یؤخر مسیرها إلی مکة بعض الشیء،حتی یتمکن المسلمون من تحقیق الغرض..

لأن وصولها قبل ذلک یمکنها من إخبار قریش بأن النبی«صلی اللّه علیه

ص :245

و آله»بصدد المسیر إلیهم..أو أنها تظن أو تحتمل ذلک..

فیکون مراده بإطلاق سراحها هو عدم المبادرة إلی قتلها،ثم یطلق سراحها فی الوقت المناسب.

الذی جرأ علیا علیه السّلام علی الدماء

روی البخاری فی صحیحه،قال:حدثنا موسی بن إسماعیل،حدثنا أبو عوانة عن حصین،عن فلان،قال:

تنازع أبو عبد الرحمن و حبان بن عطیة،فقال أبو عبد الرحمن لحبان:

لقد علمت الذی جرأ صاحبک علی الدماء،یعنی علیا.

قال:ما هو؟!لا أبا لک.

قال:شیء سمعته یقوله.

قال:ما هو؟!

قال:بعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الزبیر،و أبا مرثد،و کلنا فارس.

قال:انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ.فإن فیها امرأة معها صحیفة من حاطب بن أبی بلتعة إلی المشرکین فأتونی بها.

فانطلقنا علی أفراسنا حتی أدرکناها حیث قال لنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،تسیر علی بعیر لها.ثم ذکرت الروایة أنهم سألوها عن الکتاب فأنکرته،قال:

فأنخنا بها بعیرها،فابتغینا فی رحلها،فما وجدنا شیئا،فقال صاحبی:

ص :246

ما نری معها کتابا.

فقلت:لقد علمنا ما کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم حلف علی:و الذی یحلف به،لتخرجن الکتاب أو لأجردنک.

ثم ذکرت الروایة:إن المرأة أخرجت لهم الکتاب من حجزتها،فأتوا به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال عمر:یا رسول اللّه،قد خان اللّه، و رسوله،و المؤمنین،دعنی فأضرب عنقه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا حاطب،ما حملک علی ما صنعت؟!

قال:یا رسول اللّه،ما لی أن لا أکون مؤمنا باللّه و رسوله،و لکنی أردت أن یکون لی عند القوم ید یدفع بها عن أهلی و مالی.و لیس من أصحابک أحد إلا له هنالک من قومه من یدفع اللّه به عن أهله و ماله.

قال:صدق.لا تقولوا إلا خیرا.

قال:فعاد عمر،فقال:یا رسول اللّه،قد خان اللّه و رسوله و المؤمنین، دعنی فلأضرب عنقه.

قال:أ و لیس من أهل بدر؟!و ما یدریک لعل اللّه اطّلع علیهم،فقال:

اعملوا ما شئتم فقد أوجبت لکم الجنة؟!

فاغرورقت عیناه،فقال:اللّه و رسوله أعلم (1).

ص :247


1- 1) بحار الأنوار ج 30 ص 577 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 55 و عمدة القاری ج 24 ص 93 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 378.

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن هو المبادر لحرب الجمل و صفین و النهروان،لیقال:إنه«علیه السلام»تجرأ علی الدماء،بل کانوا هم الذین بغوا علیه و قاتلوه..

ثانیا:إن أبا بکر قد حارب المسلمین الذین لم یبایعوه،و لم یعطوه زکاة أموالهم،و أصروا علی تفریقها فی فقرائهم (1).

و قتل أیضا:مالک بن نویرة بید خالد بن الولید،و وفر له أبو بکر الغطاء و الحمایة التامة،رغم أنه زنی بإمرأته فی نفس اللیلة التی تلت قتله، و ستأتی هذه القضیة مع مصادرها إن شاء اللّه.

فلماذا لا یقال:إن أبا بکر قد تجرأ علی الدماء؟!

ثالثا:إذا کان علی«علیه السلام»قد تجرأ علی الدماء،لمجرد تهدیده لتلک المرأة بالقتل،فإن المتجرئ الحقیقی هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه هو الذی أمره بقتلها إن امتنعت عن إعطائهم الرسالة.

و إذا کان علی«علیه السلام»متجرئا،لأنه من أهل بدر،و لعل اللّه اطلع علی أهل بدر فقال:افعلوا ما شئتم،فإن ذلک لا یختص بعلی«علیه السلام»،بل یشمل کل من حضر بدرا.و منهم:طلحة و الزبیر و عمر و أبو بکر.فلماذا لا یقال:إن الجرأة علی الدماء کانت منهم؟!

ص :248


1- 1) المصنف للصنعانی ج 4 ص 43 و ج 6 ص 67 و ج 10 ص 172 و مسند أحمد ج 1 ص 35.

رابعا:إن عمر بن الخطاب هو الذی تجرأ علی الدماء حین قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن حاطب:مرنی بقتله..و قد طلب هذا الطلب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات کثیرة فی العدید من المناسبات.

خامسا:إن علیا«علیه السلام»کان یدافع عن نفسه،و یدفع الناکثین و الباغین علیه و علی الدین و أهل الدین،فهم المتجرؤون علی الدماء،و علی معصیة رب الأرض و السماء..

علی علیه السّلام و أبو سفیان بن الحارث

و یقولون:إن أبا سفیان بن الحارث قدم علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه بالأبواء،أو بنبق العقاب و هو فی طریقه لفتح مکة.و کان أخا النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الرضاعة،فإن حلیمة أرضعته أیاما،فالتمس الدخول علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعرض عنه.

و قیل:إن علیا«علیه السلام»قال لأبی سفیان هنا:ائت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من قبل وجهه،فقل له ما قال إخوة یوسف لیوسف:

..تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ ؛فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یرضی بأن یکون أحد أحسن قولا منه،ففعل.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»: لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ (1).

ص :249


1- 1) الآیتان 91 و 92 من سورة یوسف.

و کان أبو سفیان قد عادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نحو عشرین سنة،یهجوه،و لم یتخلف عن قتاله (1).

و ثمة نص آخر یقول:إن علیا«علیه السلام»رفض أن یتوسط له عند النبی،کما رفض العباس:

و نقول:

إن لنا هنا ملاحظات،هی التالیة:

1-إن توسط العباس لأبی سفیان بن الحارث موضع ریب،لأن ثمة روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»تصرح:بأن العباس کان من الطلقاء (2).و هی روایة صحیحة (3)..

2-إن ثمة تناقضا فی موضوع وساطة العباس لأبی سفیان بن الحارث

ص :250


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 77 و(ط دار المعرفة)ص 14 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 356.
2- 2) الکافی(مطبعة النجف سنة 1385 ه)ج 8 ص 165 و(ط دار الکتب الإسلامیة) ص 189 الحدیث رقم 216 و بحار الأنوار ج 28 ص 251 و معجم رجال الحدیث ج 10 ص 252 و مجمع النورین للمرندی ص 89 و بیت الأحزان ص 128 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ للریشهری ج 3 ص 65 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 78.
3- 3) راجع المصادر فی الهامش السابق،و راجع:معجم رجال الحدیث ج 9 ص 235.

ففی بعضها أنه توسط له (1).

و فی البعض الآخر:أنه رفض التوسط له (2).

3-إن أبا سفیان بن الحارث إن کان قد جاء لیسلم تائبا،فلماذا لا یقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»توبته؟!فالإسلام یجبّ ما قبله،و قد قال تعالی:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً

(3)

.

4-هل صنع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأبی سفیان بن حرب مثل ما صنع بأبی سفیان بن الحارث؟!

إلا إذا کان قد ظهر من حال هذا الرجل أنه راغب فی حقن دم نفسه، و إصلاح علاقته بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»کشخص،لا أنه یرید الدخول فی هذا الدین..

و قد ظهر من کلامه:أنه إنما خرج إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خوفا من القتل،بعد أن أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه،و قد ضاقت علیه الدنیا و لم یعد یجد أحدا یصحبه،بعد أن ضرب الإسلام بجرانه (4).فأظهر

ص :251


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و إعلام الوری ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 21 ص 127 و 128 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 101.
2- 2) قاموس الرجال ج 5 ص 237 عن أنساب الأشراف و کتاب التوابین ص 113 و 114.
3- 3) الآیة 64 من سورة النساء.
4- 4) راجع:قاموس الرجال ج 5 ص 237 و کتاب التوابین ص 113 و 114.

«صلی اللّه علیه و آله»أن العقدة لا تنحل باسترضاء شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل هی تنحل بالتخلی عن العناد و الإستکبار و الجحود و العودة إلی اللّه تبارک و تعالی،فإن المسألة لیست من المسائل الشخصیة.بل هی مسألة الحق و الباطل،و الإیمان و الکفر،و التسلیم و الجحود.

و یشهد لما نقول:أنه حین استشار علیا«علیه السلام»،فأشار علیه بأن یقول للنبی«صلی اللّه علیه و آله»: تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ (1)ففعل،فاستجاب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنعم له بالرضا.

و نقول:

إن هذه المبادرة تعنی أمرین:

أحدهما:الإعتراف منه بالخطأ فی اختیار خط الشرک و الکفر،لا الإعتراف بمجرد الخطأ فی الممارسة تجاه شخص بعینه..

الثانی:الإعتراف للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بالنبوة،و بأن اللّه قد آثره بها علیهم..

و هذا هو الذی یصلح ما أفسده،و یعید الأمور إلی نصابها الصحیح..

ص :252


1- 1) الآیة 91 من سورة یوسف.

الفصل الثانی

اشارة

فتح مکة و تحطیم الأصنام..

ص :253

ص :254

اللواء فی فتح مکة
اشارة

و لا حاجة إلی التذکیر بأن اللواء الأعظم و الرایة العظمی کانت فی جمیع المشاهد و منها فتح مکة مع علی«علیه السلام»..

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی رایات و ألویة أخری بعناوین مختلفة لکل بطن من بطون الأنصار،و غیرهم مع المهاجرین أیضا،و منهم سعد بن عبادة،فزعموا أن سعدا کانت معه رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما رأی سعد أبا سفیان قال:الیوم یوم الملحمة،الیوم تسبی(أو تستحل الحرمة).

فسمعها عمر،فأخبر بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال لعلی «علیه السلام»:أدرکه،و خذ الرایة،و کن أنت الذی تدخل بها (1).

و فی نص آخر:أنه أرسل إلی سعد،فنزع منه اللواء،و جعله إلی ابنه قیس (2).

ص :255


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 82.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 82 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 22 و المغازی للواقدی ج 2 ص 822 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 598 و کنز العمال ج 10 ص 513 و تاریخ مدینة-

و فی نص رابع یقول:إن أبا سفیان هو الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما یقوله سعد،فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:

أدرکه،فخذ الرایة منه،و کن أنت الذی یدخل بها،و أدخلها إدخالا رفیقا.

فأخذها علی«علیه السلام»،و أدخلها کما أمر (1).

زاد فی نص آخر قوله:فذهب بها إلی مکة،فغرزها عند الرکن (2).

و روی:أن الزبیر هو الذی أخذها من سعد (3).

2)

-دمشق ج 23 ص 454 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 382 و عیون الأثر ج 2 ص 191 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 82 و الغدیر ج 2 ص 75 و فتح الباری ج 8 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 272.

ص :256


1- 1) مجمع البیان ج 10 ص 557 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 472 و بحار الأنوار ج 21 ص 105 و 130 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 135 و نور الثقلین ج 5 ص 696 و تفسیر المیزان ج 20 ص 382.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 822 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 2 ص 599 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 272.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 8 ص 7 و عمدة القاری ج 17 ص 280 و الدرر لابن عبد البر ص 218 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 338 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 559 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1289 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 74 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 330.

و نقول:

إننا نسجل ما یلی:

الرایة و اللواء

لا حظنا آنفا،و سیمر معنا أیضا تعابیر بکلمة«لواء»تارة و«رایة» أخری عن شیء واحد،و هذا یشیر إلی عدم الفرق بین اللواء و الرایة..

و لکن بعض الروایات أشارت إلی أن أحدهما أکبر من الآخر.و قد تحدثنا عن هذا الأمر أکثر من مرة،فلا حاجة إلی التکرار.

الرایة للزبیر،أم لعلی علیه السّلام؟!

بالنسبة لقولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الرایة من سعد،و أعطاها للزبیر،نقول:إنها روایة زبیریة..رواها الزبیر نفسه،لیجر بها النار إلی قرصه،و روجها له الزبیریون أیضا..

و نحن نستبعد أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد کلف الزبیر بمهمة أخذ الرایة من سعد،فقد عرفنا أن الزبیر لم یکن علی یقین من صدق النبی «صلی اللّه علیه و آله»حین أخبر بحمل تلک المرأة رسالة حاطب بن أبی بلتعة إلی المکیین،و حکم ببراءتها،و طلب من علی«علیه السلام»إطلاق سراحها کما تقدم،فکیف یکلفه«صلی اللّه علیه و آله»بأخذ الرایة من سعد، و هی مهمة حساسة قد یؤدی أدنی سوء تصرف فیها إلی تعقیدات لم یکن من المصلحة ظهورها،خصوصا فی تلک اللحظات الحساسة؟!

فلا بد من تکلیف رجل حکیم بصیر،یحسن التصرف،و یطمئن«صلی

ص :257

اللّه علیه و آله»إلی أنه یحل الإشکال،و لا یزیده تعقیدا،و لا یجتهد فی اتخاذ قرارات تخالف أوامر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و تضیع أهدافه..

لماذا علی علیه السّلام؟!

و قد اختار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»لیکون هو الذی یأخذ الرایة من سعد.

أولا:لأن علیا«علیه السلام»هو الذی یمثل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یبلغ عنه..و ینطق باسمه،و أقرب الناس إلیه..فلا مجال للشبهة و للشک فیما یؤدیه عنه..

و لو أن أی إنسان آخر جاء إلی سعد،و هو سید الخزرج،و طلب الرایة منه،فربما تحمل الحمیة،و الحساسیات القبلیة سعدا إلی تکذیب ذلک الشخص،و لا سیما إذا أحس سعد بأن ثمة درجة من التحدی له،أو الإستهانة به،و المساس بکبریائه فی ذلک..

و لا یؤمن بعد هذا من تطور الأمور،و تعصب قوم سعد لسعد، و سیجد الآخر من قومه،أو من فریقه من یتعصب له..و هذا ما لا یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أصلا،و لا سیما فی هذا الظرف الحساس بالذات.

ثانیا:إن حکمة علی«علیه السلام»و حسن تصرفه،یمنع الکثیر من ردات الفعل المحتملة،و یجعلها بلا مبرر..لأنه«علیه السلام»لا بد أن یفهم سعد أن الأمر لیس فیه إهانة و لا إذلال،و إنما هو مجرد تدبیر اقتضته المصلحة العامة،و لأجل تسهیل الأمور،و بلوغ الأهداف،بمراعات

ص :258

توقعات قریش و بعض الإعتبارات التی ترتبط بموقع علی«علیه السلام» منها.و بغیر ذلک من أمور.

ثالثا:إن الرایة حین تؤخذ بواسطة من هو دون سعد فی المقام،أو فی الشجاعة و الإقدام،فإن ذلک یثیر الشکوک حول سعد،و یذکی احتمال أن یکون قد صدر من سعد ما یشین،أو وقع فی خطیئة،أو رذیلة أوجبت عقوبته بهذه الطریقة..

أما إذا أخذ الرایة من هو أعظم من سعد أثرا،و أشد خطرا علی الأعداء،باعتراف الناس کلهم،فإن الجمیع سیشعر أن ذلک تدبیر حربی جاء وفق الحکمة،و أنه لا بد منه و لا محید عنه،و هو یهدف إلی تخویف المشرکین من سطوة علی«علیه السلام»،و هزیمتهم روحیا بذلک..لأن المشرکین لا یخشون غیر علی«علیه السلام»فی ساحات النزال و القتال..

إدخال الرایة برفق

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی«علیه السلام»أن یدخل الرایة إلی مکة إدخالا رفیقا..أی أن المطلوب هو أن یکبت اللّه المشرکین،و یکسر شوکتهم،و یسقط مقاومتهم،بأن یعرفوا أنها مقاومة لا فائدة منها..و لکن من دون أن یشعروا:أن أبواب الحیاة موصدة،و أن لا خیار أمامهم سوی الموت.

بل المطلوب هو فتح باب الأمل أمامهم،بإمکان العیش مع المسلمین، إذا تخلت قریش عن الحرب و المنابذة و الجحود..و أن معاملتهم لهم لن یکون فیها خشونة،و لا عنجهیة،و استکبار،رغم کل ما ألحقه المشرکون

ص :259

بهم من أذی..فلماذا یختارون طریق المنابذة التی لا تجر علیهم سوی البلاء و البوار،و الخراب و الدمار؟!..

و ها هم یلمسون هذا الرفق،لدی المسلمین منذ اللحظة الأولی،ممن ذاقوا طعم ذباب سیفه طیلة سنین..

و الإنسان یمیل بطبعه إلی الراحة،و السلامة..فلماذا یصرون علی ما فیه تعب و شقاء،و جهد و بلاء؟!..

فهذا الحزم و الحسم إذا رافقه ذلک الرفق و اللین،فهو رفق القوی، الحازم،الذی لم یکن رفقه قرارا فرضته الإستجابة لضرورات الضعف، و التغلب علی المشکلات،بل هو رفق نابع من عمق ذاته،و هو مقتضی طبعه،و لیس رفق المصلحة الذی یمکن أن یتحول إلی قسوة و شراسة،إذا اختلفت الظروف،و تبدلت المصالح..

إعطاء الرایة لقیس بن سعد..

و قد ذکرت النصوص:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخذ الرایة من سعد،و أعطاها لولده قیس..

و نحن لا نری فی هذا ما یتناقض مع ما تقدم من إعطائها لعلی«علیه السلام»..إذ یمکن أن تکون مهمة علی«علیه السلام»تنتهی حین إیصاله الرایة إلی الرکن،و غرزها عنده..ثم تکون بعد ذلک لقیس بن سعد بن عبادة،باعتبار أنها إذا اعطیت لابن سعد،فکأنها لم تخرج عن سعد نفسه، لأن ولده منه..

ص :260

و لو أنه«علیه السلام»أخذ الرایة من سعد،و أعطاها لقیس مباشرة، لفهم ذلک علی أنه إجراء بحق سعد،و لکنه حین أخذ منها،و حملها حتی غرزها عند الرکن،ظهر أن المطلوب هو حمل الثلاثة:علی،و سعد،و قیس لها بهذا المقدار الذی تحقق.

علی علیه السّلام و أم هانی یوم الفتح

و یقولون:بلغ علیا«علیه السلام»:أن أم هانی بنت أبی طالب آوت ناسا من بنی مخزوم،منهم:الحارث بن هشام،و قیس بن السائب،(و عند الواقدی:عبد اللّه بن ربیعة)،فقصد«علیه السلام»نحو دارها مقنّعا بالحدید،فنادی:«أخرجوا من آویتم».

فجعلوا یذرقون کما تذرق الحباری،خوفا منه.

فخرجت إلیه أم هانئ-و هی لا تعرفه-فقالت:یا عبد اللّه،أنا أم هانئ،بنت عمّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخت علی بن أبی طالب، إنصرف عن داری.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«أخرجوهم».

فقالت:و اللّه لأشکونّک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فنزع المغفر عن رأسه،فعرفته،فجاءت تشتد حتی التزمته،و قالت:

فدیتک،حلفت لأشکونک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لها:«إذهبی،فبری قسمک،فإنه بأعلی الوادی».

قالت أم هانئ:فجئت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی قبة

ص :261

یغتسل،و فاطمة«علیها السلام»تستره،فلما سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلامی،قال:«مرحبا بک یا أم هانئ و أهلا».

قلت:بأبی أنت و أمی،أشکو إلیک ما لقیت من علی«علیه السلام» الیوم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أجرت من أجرت».

فقالت فاطمة«علیها السلام»:«إنما جئت یا أم هانئ تشتکین علیا «علیه السلام»فی أنه أخاف أعداء اللّه و أعداء رسوله»؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد شکر اللّه لعلی«علیه السلام» سعیه،و أجرت من أجارت أم هانئ،لمکانها من علی بن أبی طالب» (1).

و عند الواقدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن حین تکلمت أم هانئ مع فاطمة«علیها السلام»..

ثم جاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأجار لأم هانی من أجارت، ثم طلب من فاطمة«علیها السلام»أن تسکب له غسلا،فاغتسل،ثم صلی

ص :262


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و 132 و ج 41 ص 10 و 11 و إعلام الوری ج 1 ص 224 و 225 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 376 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 111 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 137 و 138 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و الدر النظیم ص 180 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 79 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 829 و 830.

ثمان رکعات (1).

و عن الحارث بن هشام قال:لما دخل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مکة،دخلت أنا و عبد اللّه بن أبی ربیعة دار أم هانئ،ثم ذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أجاز جوار أم هانئ.

قال:فانطلقنا،فأقمنا یومین،ثم خرجنا إلی منازلنا،فجلسنا بأفنیتها لا یعرض لنا أحد.و کنا نخاف عمر بن الخطاب،فو اللّه إنی لجالس فی ملاءة مورّسة (2)علی بابی ما شعرت إلا بعمر بن الخطاب،فإذا معه عدة من المسلمین،فسلم و مضی.

و جعلت أستحی أن یرانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أذکر رؤیته إیای فی کل موطن مع المشرکین،ثم أذکر بره و رحمته و صلته،فألقاه و هو داخل المسجد،فلقینی بالبشر،فوقف حتی جئته،فسلمت علیه،و شهدت بشهادة الحق،فقال:الحمد للّه الذی هداک،ما کان مثلک یجهل الإسلام.

قال الحارث:فو اللّه ما رأیت مثل الإسلام جهل (3).

ص :263


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 830.
2- 2) مورسة:مصبوغة بلون أحمر.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 249 و 250 عن الواقدی،و المغازی للواقدی ج 2 ص 831 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 102 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 55 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 277 و 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 495 و 496 و تهذیب الکمال ج 5 ص 298.

و عن أم هانئ-رضی اللّه عنها-قالت:لما کان عام یوم الفتح فرّ إلیّ رجلان من بنی مخزوم فأجرتهما.

قالت:فدخل علیّ علیّ فقال:أقتلهما.

قالت:فلما سمعته یقول ذلک أغلقت علیهما باب بیتی،ثم أتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو بأعلی مکة،فلما رآنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رحّب و قال:«ما جاء بک یا أم هانئ».

قالت:قلت:یا رسول اللّه،کنت أمنت رجلین من أحمائی،فأراد علی «علیه السلام»قتلهما.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أجرنا من أجرت».

ثم قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی غسله،فسترته فاطمة «علیها السلام»،ثم أخذ ثوبا فالتحف به،ثم صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثمان رکعات سبحة الضحی (1).

ص :264


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 231 و فی هامشه عن:صحیح مسلم(صلاة المسافرین)(82)و عن أبی داود(2763)و عن مسند أحمد ج 6 ص 341 و 342 و 343 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 75 و مستدرک الحاکم ج 4 ص 45 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 830 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 556 و البدایة و النهایة ج 4 ص 343 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

لکن فی الحلبیة و غیرها:فوجدته یغتسل من جفنة فیها أثر العجین، و فاطمة ابنته تستره بثوب،فسلمت علیه،فقال:من هذه؟!

إلی أن قال:و فی الروایة الأولی:فلما اغتسل أخذ ثوبه و توشح به،ثم صلی ثمانی رکعات من الضحی.

ثم أقبل علی،فقال:مرحبا یا أم هانی،ما جاء بک؟!.

فأخبرته الحدیث.

فقال:«أجرنا من أجرت الخ..» (1).

و نقول:

هل تدل ملاحقة علی«علیه السلام»لهذین الرجلین علی أن قتالا کان یجری یوم الفتح،و تکون مکة قد فتحت بالسیف،و تحت وطأة القتال؟!..

و کیف نوفق بین هذا و بین قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أعلن بالأمان لأهل مکة،و عین لهم مواضع للتواجد فیها،و منها المسجد،و دار أبی سفیان،و رایة أبی رویحة،و من دخل داره،و أغلق بابه إلخ..

و یمکن أن یجاب:

أولا:إن عدم لجوء ذینک الرجلین إلی مواضع الأمان التی حددها لهم

ص :265


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 84 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 78 و البدایة و النهایة ج 4 ص 343 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 869 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل علی أنهما لم یلتزما بما قرره الرسول، و أنهما کانا فی وضع قتالی،انتهی بهما إلی اللجوء إلی جوار أم هانی..

ثانیا:صرح بعضهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أهدر دم هذین الرجلین:و هما الحارث بن هشام،و زهیر بن أبی أمیة،فلم یکونا مشمولین لأمان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یشهد لذلک ثناء النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام» و تصویبه فی ملاحقته هذین الرجلین،و تصریحه بصرف النظر عن قتلهما، إکراما لأم هانی،و لکن أیضا لقربها من علی«علیه السلام»،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»:«قد شکر اللّه سعیه،و أجرت من أجارت أم هانی،لمکانها من علی (1)،و قال لها:قد آمنا من آمنت،و أجرنا من أجرت،فلا نقتلهما» (2).

فقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«فلا نقتلهما»یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه

ص :266


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و 132 و ج 41 ص 10 و 11 و إعلام الوری ج 1 ص 224 و 225 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 376 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 111 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 137 و 138 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و الدر النظیم ص 180 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 79 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 829 و 830.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

و آله»کان مصمما علی قتلهما،و أنهما لم یکونا داخلین فی الأمان الذی أطلقه فی الناس بشرط الدخول إلی المسجد،أو إلی بعض المواضع الأخری..

فلا یصح قول بعضهم هنا:«إرادة علی کرم اللّه وجهه قتل الرجلین اللذین أمنتهما أخته أم هانی لعله تأول فیهما شیئا،أو جری منهما قتال له.

و تأمین أم هانی لهما من تأکید الأمان الذی وقع للعموم» (1).

نعم،لا یصح ذلک للأسباب التالیة:

1-قد ظهر مما قدمناه آنفا:أن علیا«علیه السلام»لم یکن متأولا فی ملاحقته لهذین الرجلین،بل هو یجری فیهما حکم اللّه و حکم رسوله،لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أهدر دمهما،و کان مصمما علی قتلهما لو لا شفاعة أم هانی..

2-لم یکن هناک أمان عام للناس،بل کان هناک أمان لمن یدخل المسجد،و دار أبی سفیان،و یغلق بابه،و یلتجئ إلی رایة أبی رویحة..

3-لو کان هناک أمان عام لاحتجت به أم هانی علی علی«علیه السلام»،و لم تحتج إلی شکواه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

مقارنة ذات مغزی

تقدم:أن علیا«علیه السلام»یصر علی قتل رجلین أجارتهما أخته،و لا یقبل شفاعتها فیهما،و لا یراجع هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمرهما

ص :267


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 84 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 27.

حتی جاءت إجارتهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و فی المقابل نجد عثمان یصر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العفو عن ابن أبی سرح،بل هو یخبئه فی بیته..

ثم یکرر عثمان التماسه العفو،و یعرض عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله» مرة بعد أخری،حتی استجاب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی مضض، و ظهر عتبه علی المسلمین لعدم مبادرتهم إلی قتل ابن أبی سرح قبل ذلک..

کما أنه یخبئ معاویة بن المغیرة،و یضرب زوجته بتهمة أنها دلت علیه حتی تموت من ذلک الضرب..

توضیحات نحتاجها

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»یأتی إلی دار أخته مقنعا بالحدید، و لا یعرّف أخته بنفسه فی بادئ الأمر،و لکنه لا یقتحم الدار،مراعاة للحرمة،ثم هو لا یرید أن یروع أهلها،بل ینادی من خارج الدار:أخرجوا من آویتم!

فخرجت إلیه أخته،فلم یبادر إلی تعریفها بنفسه،بل ترکها تعرّف هی بنفسها،بأنها بنت عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخت علی«علیه السلام»،ثم تأمره بالانصراف عن دارها..

و لکن علیا«علیه السلام»یصرّ علی موقفه،و یعید النداء:أخرجوهم.

فلم تضعف،و لم تتراجع،بل قالت له:و اللّه،لأشکونک إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

ص :268

و فی هذه اللحظة ینزع علی«علیه السلام»المغفرة عن رأسه،فعرفته أخته،فجاءته تشتد حتی التزمته.

فنلاحظ:أن علیا«علیه السلام»قد أجری الأمور علی طبیعتها،کما لو کانت ستجری فی أیة حالة أخری،و فی أی بیت شخص آخر.

و هو«علیه السلام»رغم أنه کان یواجه أخته لم یتراجع عن أداء واجبه الشرعی مراعاة لها،أو انسیاقا مع عاطفته تجاهها،کما أنه أراد لها أن تبر بقسمها الذی أطلقته،و هی تری أنها محقة فی إعطائها الأمان لأولئک المشرکین فلم یمنعها من ممارسة حقها فی الدفاع المشروع عن موقفها،بل کان هو الذی دلها علی مکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلب منها أن تذهب إلیه و تشکوه عنده،لیأتی القرار بالعفو من مصدره الأساس، و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و بذلک یسقط التکلیف عن أمیر المؤمنین بصورة تلقائیة..

خوف الجبناء

لقد أظهرت بعض الروایات المتقدمة:مدی خوف أولئک الظالمین من سیف عدل علی«علیه السلام»،حتی جعلوا یذرقون کما یذرق الحباری خوفا من رجل واحد،و لم یجرؤوا علی الخروج إلی ساحة المواجهة؟!

فبماذا قوی علی«علیه السلام»علیهم؟!ألیس بإیمانه الراسخ باللّه، و اعتزازه و ثقته بربه و دینه؟!و عزوفه عن زخارف هذه الدنیا؟!و طلبه لما عند اللّه الذی هو خیر و أبقی؟!

ص :269

علی علیه السّلام یحطم الأصنام

قال الصالحی الشامی:عن علی«علیه السلام»قال:انطلق رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی أتی بی إلی الکعبة،فقال:«اجلس»،فجلست بجنب الکعبة،فصعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی منکبی،فقال:

«انهض»،فنهضت،فلما رأی ضعفی تحته قال:«اجلس»،فجلست.

ثم قال:«یا علی،اصعد علی منکبی»،ففعلت،فلما نهض بی خیّل إلی:

لو شئت نلت أفق السماء.

فصعدت فوق الکعبة،و تنحی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:

«ألق صنمهم الأکبر»،(و فی نص آخر:لما ألقی الأصنام،لم یبق إلا صنم خزاعة (1))و کان من نحاس،موتد بأوتاد من حدید إلی الأرض،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«عالجه»،و یقول لی:«إیه إیه» جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (2).

فلم أزل أعالجه حتی استمکنت منه.

و قیل:إن هذا الصنم کان من قواریر صفر،(و قیل:من نحاس (3)).

ص :270


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 30 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 86.
2- 2) الآیة 81 من سورة الإسراء.
3- 3) راجع:نظم درر السمطین ص 125 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 236 و تأویل الآیات ج 1 ص 286 و غایة المرام ج 4 ص 311 و شرح إحقاق الحق ج 23 ص 362.

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:ارم به،فحمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی صعد،فرمی به فکسره، فجعل أهل مکة یتعجبون،و یقولون:ما رأینا أسحر من محمد (1).

«ثم إن علیا«علیه السلام»أراد أن ینزل،فألقی نفسه من صوب المیزاب،تأدبا و شفقة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و لما وقع علی الأرض تبسم،فسأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن تبسمه.

فقال:لأنی ألقیت نفسی من هذا المکان الرفیع،و ما أصابنی ألم.

قال:کیف یصیبک ألم و قد رفعک محمد،و أنزلک جبریل»؟! (2).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی،اصعد علی منکبی،و اهدم الصنم.

فقال:یا رسول اللّه،بل اصعد أنت،فإنی أکرمک أن أعلوک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنک لا تستطیع حمل ثقل النبوة،فاصعد أنت..

ص :271


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 30 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 287 و جوامع الجامع ج 2 ص 389.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 عن الزرندی،و الصالحانی،و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 202 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 395 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 403 و بحار الأنوار ج 38 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 274 و نهج الإیمان ص 609 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 692 و ج 18 ص 162 و 163 و 168.

إلی أن قال:ثم نهض به.

قال علی«علیه السلام»:فلما نهض بی،فصعدت فوق ظهر الکعبة الخ.. (1).

و جاء فی نص آخر قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:لو أن ربیعة و مضر جهدوا أن یحملوا منی بضعة و أنا حی ما قدروا،و لکن قف یا علی،فضرب بیده إلی ساقیه،فرفعه حتی تبین بیاض إبطیه،ثم قال:ما تری یا علی؟!

قال:أری أن اللّه قد شرفنی بک،حتی لو أردت أن أمس السماء لمسستها الخ.. (2).

و فی نص آخر:قال علی«علیه السلام»:أرانی کأن الحجب قد ارتفعت، و یخیل إلیّ أنی لو شئت لنلت أفق السماء.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:طوبی لک تعمل للحق،و طوبی لی أحمل للحق (3).

ص :272


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 29.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 202 و المناقب المرتضویة ص 188 و بحار الأنوار ج 38 ص 86 و کشف الیقین ص 447 و الطرائف ص 80 و العمدة لابن البطریق ص 364 و 365 و غایة المرام ج 6 ص 279 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 687 و ج 18 ص 164.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 162.
کسر الأصنام فی الشعر

و قال بعض الشعراء،و قد نسب القندوزی الحنفی هذا الشعر إلی الإمام الشافعی،و نسبه عطاء اللّه بن فضل اللّه الحسینی الهروی فی الأربعین إلی حسان بن ثابت:

قیل لی:قل فی علیّ مدحا

ذکره یخمد نارا مؤصده

قلت لا أقدم فی مدح امرئ

ضل ذو اللب إلی أن عبده

و النبی المصطفی قال لنا

لیلة المعراج لما صعده

وضع اللّه بظهری یده

فأحسّ القلب أن قد برده

و علی واضع أقدامه

فی محل وضع اللّه یده (1)

و فی حدیث یزید بن قعنب عن فاطمة بنت أسد:أنها لما ولد علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة،و أرادت أن تخرج به هتف بها هاتف:یا فاطمة سمیه علیا،فهو علی..

إلی أن قال عن علی«علیه السلام»:و هو الذی یکسر الأصنام،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی الخ.. (2).

ص :273


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 87 و ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 139 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 423 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 683 و ج 18 ص 163 و شجرة طوبی ج 2 ص 306 و الغدیر ج 7 ص 12.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 194 و 195 و علل الشرائع ج 1 ص 135 و 136 و معانی-

و فی بعض المصادر:أنه«علیه السلام»جمع الحطب،و أوقد نارا،ثم وضع قدمه علی عضد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یأخذ الأصنام عن جدار الکعبة،و یلقیها فی النار (1).

و نقول:

لا بد لنا من الوقفات التالیة:

لماذا علی علیه السّلام؟!

و قد لوحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أوکل مهمة کسر الأصنام لعلی«علیه السلام»،و لم یوکل بها غیره،و لا تولاها«صلی اللّه علیه و آله» بنفسه،و لو بأن یشیر إلیها فتتهاوی بصورة إعجازیة،کما حصل لعلی«علیه السلام»..

و لعل سبب ذلک:أن تولی علی و النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحطیم

2)

-الأخبار ص 62 و روضة الواعظین ص 76 و 77 و المحتضر للحلی ص 264 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 229 و بحار الأنوار ج 35 ص 8 و 9 و الأنوار البهیة ص 67 و 68 و شجرة طوبی ج 2 ص 217 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 635 و بشارة المصطفی ص 27 و کشف الغمة ج 1 ص 61 و کشف الیقین ص 19-21 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 56 عن بشائر المصطفی،و عن تجهیز الجیش للدهلوی العظیم آبادی(مخطوط)ص 110.

ص :274


1- 1) أنیس الجلیس للسیوطی(ط سنة 1291 ه)ص 148 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 167.

الأصنام یقطع الطریق علی اتهام غیرهما بأنه قد بالغ فی التشفی،و أمعن و تجاوز الحد فی إجراء التوجیهات التی صدرت،و قد کان یکفی اقتلاعها و إبعادها عن المکان،دون أن یعمل علی تهشیمها بهذه الطریقة المهینة..

و قد یدّعی:أن همّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مصروفا إلی الهیمنة علی مکة،و قهر قریش،و لعله کان لا یمانع فی أن یعتقد الناس بأن لهذه الأصنام شیئا من التأثیر فی حیاتهم،أو هو علی الأقل لا یمانع فی اقتنائها للذکری،أو للتلذذ بجمال صنعها،أو لأی سبب آخر..

فجاء تحطیمها بید علی«علیه السلام»تحت سمع و بصر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیدلنا علی أن وجودها کله مبغوض له تعالی..و لا یجوز الإحتفاظ بها تحت أی عنوان من العناوین..

تحطیم الأصنام أکثر من مرة

قد دلتنا الروایة التی ذکرناها قبل الهجرة،عن علی«علیه السلام»،و قد جاء فیها:«و نزلت من فوق الکعبة،و انطلقت أنا و النبی«صلی اللّه علیه و آله»نسعی حتی توارینا بالبیوت،و خشینا أن یرانا أحد»-قد دلتنا-علی أن تکسیر الأصنام قد حدث مرتین:

إحداهما:قبل الهجرة.

و الأخری:فی فتح مکة.

فراجع ما ذکرناه فی فصل سابق تحدثنا فیه عن أحداث ما قبل الهجرة.

ص :275

ینوء بثقل النبوة

و قد ذکرت الروایات السابقة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی«علیه السلام»أن یجلس لیصعد هو علی ظهر علی..ففعل ذلک،و إذ به ینوء بثقل النبوة..

فهنا سؤالان:

أحدهما:ألم یکن«صلی اللّه علیه و آله»یعلم بأن للنبوة ثقلا ینوء به علی «علیه السلام»؟!فإن کان یعلم،فما هی الحکمة فی أن یطلب ذلک من علی «علیه السلام»؟!

الثانی:هل للنبوة ثقل؟!و هل هو ثقل مادی؟!أم ماذا؟!

و نجیب بما یلی:

بالنسبة للسؤال الأول نقول:

لا ریب فی معرفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن للنبوة ثقلا ینوء به علی«علیه السلام»..و لذلک فنحن نرجح الروایات الأخری التی تقول:

إن علیا«علیه السلام»هو الذی طلب من النبی أن یصعد علی ظهره، إجلالا منه للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره«صلی اللّه علیه و آله»بأن للنبوة ثقلا یمنع من ذلک،لأنه ینوء به«علیه السلام»..

بل نحن لا نستطیع أن نقول:إن علیا«علیه السلام»کان یجهل هذا الأمر أیضا،و لکنه أراد هو و النبی«صلی اللّه علیه و آله»التصریح بذلک، لیعلم الناس:أن صعوده علی ظهر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یتنافی مع التکریم و الإجلال و التعظیم،إذ لو لا هذا البیان لدخل فی و هم بعض

ص :276

الناس،ما لا یجوز توهمه فی حق علی«علیه السلام»..

أو لعله نظر إلی قانون البداء،فلعله اقتضی إظهار معنی فی علی«علیه السلام»اقتضی تمکینه«علیه السلام»من النهوض بثقل النبوة..

و بالنسبة للسؤال الثانی نقول:

لیس بإمکاننا تحدید ماهیة هذا الثقل،و لکننا نعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرکب الراحلة و الفرس،و غیرهما،و یراه الناس..

ثم هو یعلن لهم:أنه لو اجتمعت ربیعة و مضر علی أن یحملوا بضعة منه و هو حی لما قدروا علی ذلک..مما یعنی:أن للنبوة فی مضمونها المعنوی خصوصیة تحتم التدخل الإلهی لتعجیز البشر عن حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو حی،ربما لأن هذا قد یثیر خطرات تسیء إلی معنی النبوة.

و نحن و إن کنا ننزه علیا«علیه السلام»عن مثل تلک الخطرات،لأنه هو نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طهره و سائر صفاته،و لکننا لا ننزه غیره عنها ممن یری و یسمع.

هل یخیّل لعلی علیه السّلام؟!

تقدم:أن علیا«علیه السلام»قال:خیل إلیّ:لو شئت نلت أفق السماء، أو نحو ذلک.

و المراد بالتخییل لعلی«علیه السلام»:إراءته عین الواقع،إذ لا تخییل للمعصوم من الأنبیاء و الأئمة«علیهم السلام»خارج دائرة إراءة الحقائق.

فإن کان«علیه السلام»قد عبر بکلمة«خیل إلی»فذلک بهدف الرفق

ص :277

ببعض ضعفاء النفوس،الذین یصعب علیهم إدراک هذه الحقائق علی ما هی علیه..

علما بأن بعض النصوص لم ترد فیها کلمة:«خیّل إلیّ»،و ذکرت أنه لو أراد أن ینال السماء لنالها.

و یشیر إلی ذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:رفعک محمد،و أنزلک جبریل،فإن من یکون هذا حاله،لو أراد أن ینال السماء لنالها.

تعمل للحق،و أحمل للحق

و قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:طوبی لک، تعمل للحق،و أحمل للحق،یشیر إلی أن تحطیم الأصنام لم یکن بدافع التشفی من الذین کانوا یعبدونها،و لا الرغبة فی الإستئثار بجمیع ثمرات النصر،أو الحرص علی الإمساک بجمیع مفردات الغلبة،و إنما أملاه علیه واجب الحق،و الدین،و الإخلاص للّه تعالی،و التماس رضاه،و بث الیأس فی أهل الشرک و البغی..

علی علیه السّلام یؤذن علی ظهر الکعبة

و زعموا:أنه لما حان وقت الظهر أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بلالا أن یؤذن فوق الکعبة،لیغیظ بذلک المشرکین،و کانت قریش فوق رؤوس الجبال.

و نقول:

إن ذلک موضع ریب،و الصحیح:هو أن علیا«علیه السلام»هو الذی

ص :278

فعل ذلک،بدلیل:

أولا:قد صرحوا:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دخل البیت یوم الفتح وقت الظهر (1)،فإذا کان الوقت ظهرا،و کان«صلی اللّه علیه و آله» مشغولا هو و علی«علیه السلام»بإزالة الصور من داخل الکعبة،و من علی ظهرها،فمن أولی من علی«علیه السلام»بالأذان من علی ظهر الکعبة فی اللحظات الأولی،و إن کان ذلک لا یمنع من أن یکون بلال قد أذن بعد ذلک فی المسجد،أو من علی ظهر الکعبة.

ثانیا:عن یزید بن قعنب،أن فاطمة بنت أسد:قالت:لما ولد علی «علیه السلام»فی جوف الکعبة،و أرادت أن تخرج هتف بها هاتف:یا فاطمة،سمیه علیا،فهو علی..إلی أن قال ذلک الهاتف:«هو الذی یکسر الأصنام،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی إلخ..».

و روی ابن الشیخ الطوسی هذا المضمون،عن العباس و یزید بن قعنب، و فیه:و هو أول من یؤذن فوق ظهر بیتی،و یکسر الأصنام إلخ.. (2).

ص :279


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 97 و 163 و بحار الأنوار ج 21 ص 117 و 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 698 و مستدرک الوسائل ج 4 ص 38.
2- 2) راجع:روضة الواعظین ص 77 و بحار الأنوار ج 35 ص 9 و 37 و علل الشرائع ج 1 ص 164 و معانی الأخبار ص 62 و 63 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 192 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 318 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 57 عن کتاب تجهیز الجیش للدهلوی.

ص :280

الفصل الثالث

اشارة

الحجابة و السقأیة..

ص :281

ص :282

مفتاح الکعبة
اشارة

و حین فتحت مکة بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی عثمان بن طلحة،فأبی أن یدفع المفتاح إلیه،و قال:لو علمت أنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم أمنعه منه،فصعد إلی السطح،فتبعه علیّ «علیه السلام»و لوی یده،و أخذ المفتاح منه قهرا،و فتح الباب (1).

فلما نزل قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا.. (2).

أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یدفع المفتاح إلیه،متلطفا به،(و یعتذر إلیه.

و قال له:قل له:خذوها یا بنی طلحة بأمنة اللّه،فاعملوا فیها بالمعروف، خالدة تالدة الخ..) (3).

فجاء علی«علیه السلام»بالمفتاح متلطفا،فقال له:أکرهت و آذیت،ثم

ص :283


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 87 و 88 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 98 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 49 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 404 و بحار الأنوار ج 21 ص 116.
2- 2) الآیة 58 من سورة النساء.
3- 3) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 282 و کشف الخفاء ج 1 ص 374 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 388 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 394 و ج 13 ص 384 و عیون الأثر ج 2 ص 200.

جئت ترفق؟!

فقال«علیه السلام»:لأن اللّه أمرنا بردها علیک.

فأسلم،فأقره النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یده (1).

و ذکر نص آخر:أن عثمان بن طلحة ادعی:أنه هو الذی جاء بالمفتاح إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فقام علی بن أبی طالب،و مفتاح الکعبة بیده،فقال:یا رسول اللّه،اجمع لنا الحجابة مع السقایة!

(و فی روایة:أن العباس تطاول یومئذ لأخذ المفتاح فی رجال من بنی هاشم.أی منهم علی«علیه السلام») (3).

ص :284


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 98 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 116 و 117 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 404 و 405.
2- 2) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 83 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 529 و 541 و الدرر لابن عبد البر ص 220 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 279 و کنز العمال ج 2 ص 384 و ج 10 ص 535 و مواهب الجلیل ج 4 ص 505 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 61 و فتح الباری ج 3 ص 371 و عمدة القاری ج 9 ص 243 و مسند الحمیدی ج 2 ص 304.
3- 3) راجع هذه الفقرة فی:السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و عیون الأثر ج 2 ص 200 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و فی هامشه عن البدایة و النهایة ج 4 ص 301.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أین عثمان بن طلحة؟!

فدعی،فقال:«هاک مفتاحک یا عثمان،الیوم یوم بر و وفاء».

قالوا:و أعطاه المفتاح و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مضطبع (1)بثوبه علیه،و قال:«غیبوه.إن اللّه تعالی رضی لکم بها فی الجاهلیة و الإسلام» (2).

و عن ابن جریح:أن علیا«علیه السلام»قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:اجمع لنا الحجابة و السقایة،فنزلت: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا.. (3).

فدعا عثمان،فقال:«خذوها یا بنی شیبة خالدة مخلدة».

و فی لفظ:«تالدة لا ینزعها منکم إلا ظالم» (4).

ص :285


1- 1) اضطبع:أدخل الرداء تحت إبطه الأیمن و غطی به الأیسر.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 عن ابن سعد و الواقدی،و السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و 101 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 837 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85 و 88 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 301.
3- 3) الآیة 58 من سورة النساء.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و 245 عن ابن عائذ،و الأزرقی،و راجع: السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و مواهب الجلیل ج 4 ص 505 و شرح مسلم للنووی ج 9 ص 83 و مجمع الزوائد ج 3 ص 285 و فتح الباری ج 8 ص 15 و عمدة القاری ج 4 ص 248 و المعجم الأوسط ج 1 ص 156 و ج 11 ص 98 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1034 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2-

و عن الزهری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خرج من البیت قال علی«علیه السلام»:«إنا أعطینا النبوة و السقایة و الحجابة،ما قوم بأعظم نصیبا منّا».

فکره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقالته،ثم دعا عثمان بن طلحة، فدفع المفتاح إلیه و قال:«غیبوه» (1).فلذلک یغیب المفتاح (2).

4)

-ص 137 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 137 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 383 و 388 و 389 و أسد الغابة ج 3 ص 372 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 12 و میزان الإعتدال ج 2 ص 510 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 248 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 394 و ج 13 ص 384 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 83 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 282 و کنز العمال ج 12 ص 222 و کشف الخفاء ج 1 ص 374 و تفسیر الواحدی ج 1 ص 270 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 63 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 440 و الدر المنثور ج 2 ص 175 و المحرر الوجیز ج 2 ص 70 و تفسیر الرازی ج 10 ص 138 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 256 و تفسیر الثعالبی ج 1 ص 104 و ج 2 ص 252.

ص :286


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و 245 عن عبد الرزاق،و الطبرانی.و مواهب الجلیل ج 4 ص 511 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 84 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 62 و کنز العمال ج 14 ص 108 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 390.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 عن الفاکهی،و مواهب الجلیل ج 4 ص 511-

و عند الحلبی:أن علیا«علیه السلام»أخذ المفتاح و قال:یا رسول اللّه، إجمع لنا الحجابة مع السقایة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أکرهت و آذیت،و أمره «صلی اللّه علیه و آله»أن یرد المفتاح علی عثمان و یعتذر إلیه،فقد أنزل اللّه فی شأنک.أی أنزل اللّه علیه ذلک و هو فی جوف الکعبة.و قرأ علیه الآیة، ففعل ذلک علی» (1).

و سیاق هذه الروایة یدل:علی أن علیا کرم اللّه وجهه أخذ المفتاح علی أن لا یرده لعثمان،فلما نزلت الآیة أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یرد المفتاح لعثمان.. (2).

و عن ابن جریح،عن ابن ملیکة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی یومئذ حین کلمه فی المفتاح:«إنما أعطیتکم ما ترزؤون،و لم أعطکم ما ترزؤون».

یقول:«أعطیتکم السقایة،لأنکم تغرمون فیها،و لم أعطکم حجابة البیت».

2)

-و فتح الباری ج 8 ص 15 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 125 و کنز العمال ج 14 ص 107.

ص :287


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 329 و أسباب نزول الآیات ص 105 و تفسیر البغوی ج 1 ص 444 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 893 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 193.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52.

قال عبد الرزاق:أی أنهم یأخذون من هدیته (1).

و عند الحلبی:إنما أعطیکم ما تبذلون فیه أموالکم للناس،أی و هو السقایة،لا ما تأخذون منه من الناس أموالهم،و هی الحجابة،لشرفکم، و علو مقامکم (2).

و اللافت هنا:أن الواقدی یذکر نفس هذه القضیة،بعین ألفاظها، و ینسبها إلی العباس،لا إلی علی«علیه السلام» (3).

و حدیث طلب العباس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجمع لبنی هاشم السقایة و الحجابة مروی عن ابن أبی ملیکة أیضا (4).

ص :288


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 245 عن عبد الرزاق،و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 62 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 387 و فتح الباری ج 3 ص 393 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52.
3- 3) راجع:المغازی ج 2 ص 833 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85 عن البحر العمیق.
4- 4) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 85 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 245 عنه، و راجع عن غیر أبی ملیکة:کنز العمال ج 14 ص 108 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 387 و 389 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و تفسیر ابن زمنین ج 1 ص 381 و فتح الباری ج 3 ص 393 و زاد المسیر ج 2 ص 143 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 528 و تنویر المقباس ص 72 و العجاب فی بیان-

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أکرهت و آذیت

تقدم أنهم زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»، حین طلب منه أن یجمع لهم الحجابة إلی السقایة:أکرهت و آذیت،و أمره أن یرد المفتاح إلی عثمان بن طلحة.

و نقول:

أولا:تقدم:أن عثمان بن طلحة هو الذی قال لعلی«علیه السلام» أکرهت و آذیت،فإنه لما تمنع عثمان من دفع المفتاح إلیه لحقه إلی سطح الکعبة و لوی یده،و أخذ المفتاح منه..

ثانیا:حتی لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قال ذلک لعلی «علیه السلام»،فإنه لا غضاضة فیه علیه،لأنه إکراه و أذی یحبه اللّه و رسوله، لأنه جاء فی سیاق تنفیذ أمر الرسول الذی کان عثمان بن طلحة بصدد التمرد علیه،و هو ذنب کبیر یدعو علیا«علیه السلام»إلی فرض الطاعة علیه..

ثالثا:اعطاء المفتاح لبنی شیعته یجعل لهم نوع ولایة نصرف فیه..مع

4)

-الأسباب ج 2 ص 892 و الدر المنثور ج 2 ص 174 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 71 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 60 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 63 و کتاب المنمق لابن حبیب ص 287.

ص :289

أنه تعالی قال: وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ (1).

أعطیتکم ما ترزؤون

و قد قرر«صلی اللّه علیه و آله»:أنه أعطی بنی هاشم،ما یوجب بذل أموالهم فیه،و هو السقایة..أما الحجابة فأعطاها لبنی شیبة،لأنها تجلب لهم المنافع،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد بذل هذه المنافع لهم،لکی یتألفهم علی الإسلام،و یسلّ سخیمتهم،و لو أنه أعطی الحجابة لبنی هاشم،لوجد الحاسدون و الطامعون،و المفسدون و المنافقون الفرصة لتعمیق الشرخ بین هؤلاء و هؤلاء،و ربما یتهمون النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمحاباة أهل قرابته،و ابتغاء المنافع لهم،و تخصیصهم بالمغانم،و المناصب.

و العباس،و إن کان یفکر بأن یستفید من الحجابة،و یحصل علی بعض المنافع،و لکن علیا لم یکن یفکر بهذه الطریقة حین طلب الحجابة،بل أراد أن یهیء الجو لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیظهر هذه الحقیقة،حتی لا یشعر بنو شیبة،أو غیرهم بأن إعطاءه الحجابة لهم یدل علی تمیزهم فی الدین،و علی أن لهم موقعا دینیا،استحقوه دون بنی هاشم،أو لأجل خصوصیات و خصال خیر،کامنة فی حقیقة ذاتهم..مثل الطهارة،أو لأجل الإخلاص،أو العلم،أو ما إلی ذلک..

ص :290


1- 1) الآیة 34 من سورة الأنفال.
الأمر بأداء الأمانات

و تقدم:أن قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا (1)نزل فی مناسبة إعطاء مفتاح الکعبة لبنی شیبة.

غیر أننا نقول:

1-إن هذه الآیة وردت فی سورة النساء التی انتهی نزولها قبل فتح مکة بعدة سنوات..

و دعوی أن الآیة ألحقت فی موضعها من تلک السورة فی فتح مکة..لا شاهد لها،و لا دلیل علیها سوی الإدعاء و التحکّم.

2-عن زید بن أسلم،قال:أنزلت هذه الآیة فی ولاة الأمر،و فی من ولی من أمور الناس شیئا (2).

3-عن شهر بن حوشب قال:«نزلت فی الأمراء خاصة إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا» (3).

ص :291


1- 1) الآیة 58 من سورة النساء.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 175 عن ابن المنذر و آخرین،و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 571 و راجع:التبیان للطوسی ج 3 ص 233 و جامع البیان ج 5 ص 200 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 986 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 259 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 330.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 175 عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم،و راجع:عمدة القاری ج 12 ص 227 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 986 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 528.

4-عن ابن عباس فی قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا ،قال:یعنی السلطان،یعطون الناس.

تناقضات تحتاج إلی حل

إن الروایات التی ذکرت أن علیا«علیه السلام»طلب الحجابة لنفسه، أو لنبی هاشم تحتاج إلی تمحیص،لأنها تعانی من إشکالات،تصعّب علی الباحث الإطمئنان إلی صحتها،فلاحظ ما یلی:

1-ذکرت إحدی تلک الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أعطی المفتاح لعثمان بن طلحة،ثم طلبه علی«علیه السلام»من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کان المفتاح فی یده فأعطاه إلی عثمان فی هذه اللحظة.

و روایات أخری تقول:بل إن علیا«علیه السلام»ذهب إلیه،و أخذ المفتاح منه بالقوة.

فهل أخذ عثمان المفتاح قبل طلب علی«علیه السلام»أم بعده؟!

و یمکن الجواب بأنه بعد أن أخذ علی«علیه السلام»المفتاح من عثمان، حضر إلی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جری ما جری.

2-هل قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»أدعو لی عثمان،فدعوه،فأعطاه المفتاح،حین طلب علی الحجابة،أم أعطاه إیاه حین کلمه العباس؟!

و قد یجاب:بأن علیا«علیه السلام»و العباس قد کلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الأمر،علی التوالی،فأرسل إلی عثمان،فأعطاه المفتاح.

ص :292

3-هل نزلت آیة الأمر بأداء الأمانات لحظة استلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»المفتاح قبل دخول الکعبة؟!أم نزلت حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»داخل الکعبة؟!

4-هل طلب العباس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعل الحجابة له،قبل دخوله«صلی اللّه علیه و آله»إلی الکعبة؟!أم کان ذلک بعد خروجه منها؟!

5-و مما یؤکد الشبهة فی صحة ما نسب لعلی«علیه السلام»:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»بعد أن طمس الصور فی داخل الکعبة أخذ بعضادتی بابها و خطب،و قال فی خطبته:«إلا سدانة البیت،و سقایة الحاج فإنهما مردودتان إلی أهلیهما».

فکیف یصح من العباس أن یطلب السدانة و السقایة بعد ذلک؟!أی بعد أن وضع مفتاح الکعبة فی کمه،و تنحی ناحیة المسجد،ورد الحجابة و السقایة إلی أهلیهما.

6-ینسب إلی علی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:أعطینا النبوة، و السقایة و الحجابة..ما قوم بأعظم نصیب منا..مع أن الروایات المتقدمة تقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعطه الحجابة..

7-علی أنه لو کانت الحجابة حقا لبنی شیبة،فلماذا یرسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»لیأخذ المفتاح منه رغما عنه؟!..ألا یدل ذلک علی أنه کان غاصبا لما لا حق له به؟!،و قد استرجعه منه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بواسطة علی«علیه السلام».

ص :293

8-و فی جمیع الأحوال نقول:

إن کانت الحجابة حقا لبنی شیبة،فإن حشر اسم علی«علیه السلام»فی هذه القضیة،یکون فی غیر محله،و لا بد من البحث عن مبررات ذلک، فلعله یراد إظهاره«علیه السلام»طامعا بأمر دنیوی،لیتساوی مع غیره فی هذه الجهة..و لعله..و لعله..

و إن کانت الحجابة لبنی هاشم،فلا بد أن یکونوا قد تنازلوا عنها تکرما و تفضلا لمصلحة حاضرة،مثل التألیف بطلب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و یکون أخذ المفتاح من عثمان بن أبی شیبة فی بدایة الأمر فی محله..

و بذلک لا یبقی مجال للقول:بإن الروایات قد دلت علی أن الحجابة لم تعط لبنی هاشم.و لعله استعادها من بنی شیبة،وردها لبنی هاشم أصحابها الحقیقین.

بل قد یقال:إن المقصود بکلام علی«علیه السلام»هو أن أمر الحجابة و السقایة أصبح لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لبنی هاشم،و لهم هم أن یعطوه لهذا ثم ینتزعونه منه لیعطوه لغیره..

فإعطاء الحجابة لبنی شیبة لیس معناه سقوط حق بنی هاشم فیها..

أو یقال:المقصود هو:أن أمر الحجابة یعود البت فیه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیصح لبنی هاشم أن یقولوا:أعطینا الحجابة،کما صح لهم أن یقولوا:أعطینا النبوة،مع أن النبوة خاصة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دون کل أحد..

ص :294

مفاخرة شیبة و العباس و علی علیه السّلام

عن ابن عباس،و عن الحارث الأعور قالا:افتخر شیبة بن عبد الدار و العباس بن عبد المطلب،فقال شیبة:فی أیدینا مفاتیح الکعبة،نفتحها إذا شئنا،و نغلقها إذا شئنا،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه.

و قال العباس:فی أیدینا سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه،(فقال:ظ)إذ مر علیهم أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فأراد أن یفتخر،فقالا له:یا أبا الحسن!أنخبرک بخیر الناس بعد رسول اللّه؟!ها أنا ذا.

فقال شیبة:فی أیدینا مفاتیح الکعبة،نفتحها إذا شئنا و نغلقها إذا شئنا، فنحن خیر الناس بعد النبی.

و قال العباس:فی أیدینا سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه.

فقال لهما أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ألا أدلکما علی من هو خیر منکما؟!

قالا له:و من هو؟!

قال:الذی ضرب رقبتکما حتی أدخلکما فی الإسلام قهرا.

قالا:و من هو؟!

قال:أنا.

فقام العباس مغضبا حتی أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أخبره

ص :295

بمقالة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلم یرد النبی«صلی اللّه علیه و آله» شیئا.

فهبط جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد!إن اللّه یقرؤک السلام، و یقول لک: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ.. (1).

فدعا النبی«صلی اللّه علیه و آله»العباس،فقرأ علیه الآیة،و قال:یا عم قم فاخرج،هذا الرحمان،یخاصمک فی علی بن أبی طالب«علیه السلام» (2).

و لکن نصا آخر عن السدی یقول:

«قال عباس بن عبد المطلب:أنا عم محمد«صلی اللّه علیه و آله»و أنا صاحب سقایة الحاج،فأنا أفضل من علی[بن أبی طالب.أ].

[و]قال عثمان بن طلحة و بنو شیبة:نحن أفضل من علی[بن أبی طالب.أ،ر]فنزلت هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ

ص :296


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر فرات ص 165 و 166 و راجع ص 167 و 168 و بحار الأنوار ج 36 ص 36 عنه،و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 124 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 384 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 343 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 89 و شجرة طوبی ج 1 ص 153 و راجع: تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 194 و شواهد التنزیل ج 1 ص 329 و تأویل الآیات ج 1 ص 200 و غایة المرام ج 4 ص 76 و مجمع البیان ج 5 ص 27 و 28 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 609 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 360.

اَلْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ علی بن أبی طالب [«علیه السلام».ب] لاٰ یَسْتَوُونَ.. ، اَلَّذِینَ آمَنُوا علی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوٰانٍ وَ جَنّٰاتٍ لَهُمْ فِیهٰا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (1)» (2).

عن جعفر عن أبیه[«علیهما السلام».ر]قال:لما فتح النبی[ر:رسول اللّه]«صلی اللّه علیه و آله»مکة أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعط علیا شیئا.

فقیل لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعطک شیئا.

قال:[فقال.ر،ب]:ما أرضانی بما فعل اللّه و رسوله.

[قال:أ،ب]فأنزل اللّه[تعالی هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ.. إلی أَجْرٌ عَظِیمٌ (3)،نزلت فی علی بن أبی طالب«علیه

ص :297


1- 1) الآیات 19-21 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر فرات ص 167 و بحار الأنوار ج 36 ص 37 عنه،و راجع ج 41 ص 63 و شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 325 و 327 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 14 ص 608 و جامع البیان ج 10 ص 124.
3- 3) الآیات 19-22 من سورة التوبة.

السلام» (1).

و نقول:

إن ملاحظة الروایات المختلفة یعطی:

اختلاف الروایات

إن ثمة اختلافا فی بعض نصوص الروایة مثل:أن علیا«علیه السلام» مر علی المتفاخرین،فأرادا أن یفتخرا علیه،فقال لهما:إنه خیر منهما،لأنه ضرب رؤوسهما حتی أدخلهما فی الإسلام قهرا.کما فی روایة الحارث الأعور و ابن عباس.

ص :298


1- 1) تفسیر فرات ص 168 و 169 و بحار الأنوار ج 36 ص 37 عنه.و قصة الإفتخار هذه مرویة عن الإمامین الباقر و الصادق«علیهما السلام،و عبید اللّه بن عبدة، و عروة و جابر،و عن الکلبی و الحارث الأعور،و السدی.و رواها السیوطی فی الدر المنثور ج 3 ص 218 عن ابن مردویه،و عبد الرزاق،و ابن عساکر،و أبی نعیم،و ابن أبی حاتم،و ابن المنذر،و أبی الشیخ،و ابن جریر،و ابن أبی شیبة عن ابن عباس،و أنس،و الشعبی،و الحسن القرظی،و أسباب نزول الآیات ص 182 عن بعض هؤلاء،و نقله فی ینابیع المودة عن النسائی و جماعة آخرین. و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 91 و التفسیر الکبیر للرازی ج 4 ص 422 و تفسیر الخازن ج 2 ص 221 و تفسیر النسفی ج 2 ص 22 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 123 و تفسیر القرآن العظیم،و نظم درر السمطین،و غیر ذلک.

و فی روایة ثانیة:أنا أشرف منکما،أنا أول من آمن بالوعید من ذکور هذه الأمة،و هاجر،و جاهد (1).

و فی روایة أخری:أنه قال لهما:إنه آمن باللّه قبلهما بسنوات،و إنه صاحب الجهاد (2).

کما أن الروایات الکثیرة تذکر حصول المفاخرة بینهم علی النحو الذی

ص :299


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 203 و نظم درر السمطین ص 89 و الدر المنثور ج 3 ص 219 و بحار الأنوار ج 36 ص 39 و 38 و الغدیر ج 2 ص 54 و شواهد التنزیل ج 1 ص 328 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 358 و غایة المرام ج 4 ص 72 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 197 و 198 و 609 و ج 20 ص 30 و ج 30 ص 33 و عن جامع البیان.
2- 2) الطرائف لابن طاووس ص 50 و العمدة لابن البطریق ص 193 و 194 و بحار الأنوار ج 22 ص 37 و ج 36 ص 38 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 71 و الغدیر ج 2 ص 54 و مجمع البیان ج 5 ص 27 و جامع البیان ج 10 ص 124 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 20 و أسباب نزول الآیات ص 164 و تفسیر البغوی ج 2 ص 275 و زاد المسیر ج 3 ص 279 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 355 و الدر المنثور ج 3 ص 219 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 116 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 103 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 80 و مطالب السؤول ص 198 و کشف الغمة ج 1 ص 179 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 581 و ینابیع المودة ج 1 ص 277.

تقدم،لکن روایة لفرات عن الإمام الصادق«علیه السلام»تقول:لما فتح النبی مکة أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعط علیا شیئا.

فقیل لعلی:لم یعطک النبی«صلی اللّه علیه و آله»شیئا.

قال:ما أرضانی بما فعل اللّه و رسوله..

فأنزل اللّه تعالی:الخ..

و قد یقال:إن هذه الروایات غیر متناقضة،فلعل کل ذلک قد حصل..

لکن التدقیق یعطی:أن الاختلاف موجود،فإن إحدی الروایات تقول:

إن المفاخرة کانت مع شیبة بن عبد الدار،أو طلحة بن شیبة،أو شیبة بن طلحة،أو شیبة بن أبی طلحة،حسب اختلاف الروایات الناشئ من اشتباه الرواة بالاسم،أو من النسبة إلی الجد تارة،و إلی الأب أخری،أو الإستفادة من الاسم فی مورد،و من الکنیة فی مورد آخر،و ما إلی غیر ذلک..

نعود فنقول:

إن المفاخرة هل کانت بین شیبة المذکور آنفا و العباس مع علی«علیه السلام»،أو أن المفاخرة کانت بین العباس و علی فقط (1).

ص :300


1- 1) الدر المنثور ج 3 ص 218 و العمدة لابن البطریق ص 193 و 194 و الطرائف ص 50 و راجع:ینابیع المودة ص 93 و المناقب لابن المغازلی ص 321 و 322 و مجمع البیان ج 5 ص 15 و نور الثقلین ج 2 ص 194 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 384 و تفسیر المنار ج 10 ص 215.

و بعض الروایات زادت:حمزة و جعفرا (1).

و حدیث المناشدة یوم الشوری و بعده،و شهادتهم لعلی بذلک (2).لا یدل علی عدم صحة إضافة الحمزة و جعفر،لأن المطلوب هو بیان أنه لم یکن فی الشوری غیر علی«علیه السلام»،و لیس المطلوب حصر نزول الآیة به نفی نزولها فی حمزة و جعفر.

و ثمة مفارقة أخری بین الروایات،و هی:أن بعضها ذکر أن المفاخرة کانت بین بنی شیبة،و بین بنی العباس (3).

الآیة..و الإمامة

و فیما یرتبط بالإمامة نلاحظ:

أولا:أن علیا«علیه السلام»قد فضل نفسه علی العباس«رحمه اللّه»، و طلحة بن شیبة(أو علی شیبة)بما یقتضی أفضلیته«علیه السلام»علی الأمة بأسرها،حیث قال لهما:أنا أول الناس إیمانا،و أکثرهم جهادا.

ص :301


1- 1) الکافی ج 8 ص 204 و بحار الأنوار ج 36 ص 35 و نور الثقلین ج 2 ص 193 و غایة المرام ج 4 ص 74.
2- 2) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 202 و بحار الأنوار ج 31 ص 336 و تفسیر البرهان ج 3 ص 383 و نور الثقلین ج 2 ص 194 و مصباح البلاغة للمیر جهانی ج 3 ص 221 و المسترشد للطبری ص 352 و غایة المرام ج 2 ص 132.
3- 3) تفسیر فرات ص 168 و الدر المنثور ج 3 ص 218.

ثم جاءت الآیة لتؤکد صحة هذا التفضیل،و تلوم و تقرع من ینکره، فإذا کان«علیه السلام»هو أفضل الأمة،فیکون هو الأحق بالإمامة.

ثانیا:إن الآیة التی بعدها،و التی جاءت للتأکید علی مضمونها تضمنت البشارة الإلهیة لهذا المؤمن المجاهد برحمة من اللّه،و برضوان، و بجنات لهم فیها نعیم مقیم..

و لا یکون هذا إلا لأعظم الناس عناء و فضلا،و التزاما بالطاعات، و عصمة لنفسه من المعاصی و المحرمات،إذ لا یمکن أن یعطی ذلک لمن لا یؤمن أن یعصی اللّه،لأن إعطاءه الأمان یتضمن تشجیعا له علی الحرام،و لا یبقی شیئا یحجزه عن المعصیة.

فالبشارة بالجنة لا تعطی إلا لمن یعلم أن لدیه ملکة تحجزه عن المعاصی حتی الصغائر،فکیف إذا کانت المعاصی من الکبائر،و قد تصل إلی حد غصب الخلافة،و شن الحروب علی الإمام الحق کما جری فی حربی الجمل و صفین؟!

و هذا یدل علی عدم صحة بشارة طلحة و الزبیر بالجنة،و کذلک الحال بالنسبة لمن قعد عن دفع البغاة علی إمام زمانهم.

بین السقایة و العمارة،و بین الإیمان

إن الآیة قابلت بین السقایة و العمارة،و بین الشخص الذی آمن..

و لکن البعض حاول تفسیر الآیة،فقال:لا معنی لهذه المقابلة إذا أبقی المعنی علی ظاهره،لأن الإنسان لا یقابل بعمل من الأعمال کالسقایة،بل یقابل العمل بالعمل،أو الإنسان ذی العمل بإنسان آخر ذی عمل.

ص :302

و ذلک یدل:علی أنه لا بد من تقدیر الکلام بحیث یکون علی هذا النحو:أجعلتم أهل سقایة الحاج،و أهل عمارة المسجد،کمن آمن؟! فصارت المقابلة بین إنسانین،فاستقام بذلک السیاق.

و نقول:

أولا:لا حاجة إلی هذا التقدیر،فإن التعبیر القرآنی لم یجعل العمارة و السقایة مقابل المؤمن باللّه،لیرد ما أوردوه،بل جعل هذین الفعلین الإختیاریین مقابل شخص صدر منه هذا الفعل الإختیاری أیضا..

و إذا کان الفعلان الإختیاریان،و هما:السقایةن و العمارة،یراد توصیف الشخص بهما،لإثبات فضیلة و شرف له.فتکون المقابلة الحقیقیة بین شخص له عمل السقایة أو العمارة الإختیاریین،و بین شخص آخر له عمل إختیاری آخر،هو الإیمان و الجهاد..

أو یقابل بین عملین:أحدهما:السقایة و العمارة.و الآخر:الإیمان و الجهاد..

و لعل هذا هو الأولی و الأقرب،إن لم نقل:إنه هو الأصوب.

ثانیا:یلاحظ:أنه تعالی قد قابل بین أمرین حازهما علی«علیه السلام»، و هما:الإیمان و الجهاد،و أمرین آخرین لم یجمعهما شخص واحد،و هما:

السقایة للعباس،و العمارة لشیبة..و بذلک یکون«علیه السلام»قد امتاز علی کل واحد منهما:من حیث الشکل،فجمع خصوصیتین مقابل خصوصیة واحدة لهذا،و أخری لذاک.

و من حیث المضمون،لدلالة الآیة علی أن عملهما لم یکن فیه شیء للّه،

ص :303

بل هو عمل دنیوی جاهلی محض،خال من أیة نفحة إلهیة،أو أی نظرة إلی الیوم الآخر..

ثالثا:یلاحظ أیضا:أن مستوی التضحیة فی السقایة و العمارة لا یصل إلی مستوی البذل فی الجهاد،الذی تبذل فیه الأرواح،و یقصد به اللّه و الیوم الآخر،و یکون منطلقا من هذا الإیمان،و لا یراد به الدنیا.

رابعا:یلاحظ:أن الآیة ذکرت السقایة و العمارة من دون إشارة للساقی و العامر،لأن المطلوب بیان:أن هذه السقایة خاویة من المعنی الروحی،فهی علی حد أفعال أهل الجاهلیة..فلا داعی لفضح الناس بأن ینسبب لهم هذا الأمر الذی یعد منقصة،لأنهم صاروا فی جملة المسلمین، الذین یرید تعالی حفظ ماء وجههم،و تهیئة الأجواء لهم،لتصفیة نفوسهم، و تزکیتها و إصلاحها..

و لکنه تعالی حین ذکر الطرف الآخر،و هو المجاهد الباذل لنفسه فی اللّه،أشار إلی شخصه،و جعله هو طرف الموازنة،و المقارنة،لیدل علی مزیته و فضله،و عظیم منزلته،و سامق مقامه.

حدیث النعمان بن بشیر

عن النعمان بن بشیر الأنصاری،قال:کنت عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی نفر من أصحابه،فقال رجل منهم:ما أبالی ألاّ أعمل عملا بعد الإسلام،إلا أن أسقی الحاج.

و قال آخر:بل عمارة المسجد الحرام.

ص :304

و قال آخر:بل الجهاد فی سبیل اللّه خیر مما قلتم.

فزجرهم عمر بن الخطاب،و قال:لا ترفعوا أصواتکم عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و ذلک یوم الجمعة-و لکن إذا صلیت الجمعة دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستفتیته فیما اختلفتم فیه.

قال:(فدخل بعد الصلاة،فاستفتاه)،فأنزل اللّه تبارک و تعالی:

أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ.. إلی قوله: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ (1)» (2).

قال السید رشید رضا بعد ذکره للروایات المختلفة:«و المعتمد من هذه الروایات حدیث النعمان لصحة سنده،و موافقة متنه لما دلت علیه الآیات، من کون موضوعها فی المفاضلة أو المساواة بین خدمة البیت و حجاجه من

ص :305


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) الفصول المئة ج 2 ص 189 و 190 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 36 و المعجم الأوسط ج 1 ص 134 و مسند الشامیین ج 4 ص 108 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 2 ص 268 و جامع البیان ج 10 ص 122 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 6 ص 1767 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 92 و مسند أحمد ج 4 ص 269 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 158 و راجع:تفسیر المنار ج 10 ص 215 و جامع البیان ج 10 ص 122 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 355 و الدر المنثور ج 3 ص 218 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 115 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 102 و فتح القدیر ج 2 ص 345 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 67.

أعمال البر البدنیة الهینة المستلذّة،و بین الإیمان،و الجهاد بالمال،و النفس و الهجرة.و هی أشق العبادات النفسیة،البدنیة،المالیة.و الآیات تتضمن الرد علیها کلها الخ.. (1).

و نقول:

ذکر بعض العلماء الأمور التالیة:

أولا:إن الآیات لم تقارن بین ثلاثة أطراف هی:الجهاد،و سقایة الحاج، و عمارة المسجد الحرام،و إنما فاضلت بین طرفین هما:سقایة الحاج،و عمارة المسجد من جهة..و بین الإیمان باللّه،و الیوم الآخر و الجهاد من جهة أخری..أی أن القرآن یرید أن یبطل المقارنة بین هذین الأمرین.

فروایة النعمان بن بشیر لا تنسجم مع مضمون الآیة.

ثانیا:إن الآیة تعتبر أن من یقوم بهذه المفاضلة ظالم معتد،محروم من هدایة اللّه سبحانه..الأمر الذی یشیر إلی أن الإفتخار إنما هو بما کان یحصل فی الجاهلیة،و هو السقایة و العمارة التی لا یقصد بها اللّه تعالی..

و روایة النعمان تتحدث عن المفاضلة بین السقایة،التی یقصد بها للّه تعالی،و الحجابة التی یقصد بها اللّه تعالی أیضا،و کذلک الحال بالنسبة للجهاد فی سبیل اللّه تعالی..

فلا یوجد ظلم فی سقایة و حجابة کهذه،لکی یصح قوله تعالی: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ .

ص :306


1- 1) تفسیر المنار ج 10 ص 216.

و هذا دلیل قاطع علی أن حدیث النعمان-إن صح-فلا ربط له بالآیة.

ثالثا:إن النعمان بن بشیر لا یؤتمن علی کل ما له مساس بعلی«علیه السلام»،فهو حامل قمیص عثمان إلی معاویة (1).و هو عامل یزید بن معاویة علی الکوفة (2).و قد سماه النبی«صلی اللّه علیه و آله»غدر،لأنه أعطاه عنقودا لیوصله إلی أمه،فأکله،و لم یوصله إلیها (3).

و لعلک تقول:إن قوله تعالی بعد هذه الآیة یدل علی أن الکلام عن

ص :307


1- 1) مروج الذهب،و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 255 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) راجع:أنساب الأشراف ص 77 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 41 و بحار الأنوار ج 44 ص 336 و روضة الواعظین ص 173 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»ص 185 و عمدة القاری ج 6 ص 199 و تاریخ مدینة دمشق ج 62 ص 122 و راجع:ینابیع المودة ج 3 ص 56 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 2 ص 4 و الامامة و السیاسة(تحقیق الشیری)ج 2 ص 8 و إعلام الوری ج 1 ص 437 و مطالب السؤول ص 395 و کشف الغمة ج 2 ص 253 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 789.
3- 3) سنن ابن ماجة ج 2 ص 1117 و المعجم الأوسط ج 2 ص 253 و تهذیب الکمال ج 17 ص 281 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 86 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 205 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1497 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 375.

السقایة و الحجابة عمل جید و حسن أیضا،لکن الجهاد أفضل و أحسن، فلاحظ عبارة:«أعظم درجة»فی قوله تعالی: اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ (1).

و نجیب:

إن هذا التعبیر بکلمة«أعظم»لا یدل علی وجود حسن فی المفضل علیه أصلا،فإن المقارنة و المفاضلة تصح بین عملین أحدهما فی غایة الحسن، و الآخر خال من ذلک بصورة نهائیة،و شاهدنا علی ذلک قوله تعالی:

وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ

(2)

،و قوله تعالی: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ (3)مع أن مسجد الضرار لا یصح القیام فیه،و قال: وَ اللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (4)..

و الآیات التی تعتبر بعض الأعمال خیرا من بعضها الآخر کثیرة جدا، فراجع المعجم المفهرس کلمة«خیر»،لتجد أنها تستعمل فی الآیات الشریفة للتفضیل حتی فی مقابل خیر موهوم فی الطرف الآخر،أو فی مقابل نفع دنیوی زائل.

ص :308


1- 1) الآیة 20 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 221 من سورة البقرة.
3- 3) الآیة 108 من سورة التوبة.
4- 4) الآیة 73 من سورة طه.
متی نزلت الآیة؟!

و قد أظهرت الروایات:أن حدیث المفاخرة هذا قد کان بعد فتح مکة، و بعد أن جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»السقایة للعباس«رحمه اللّه»، و الحجابة لبنی شیبة..

و إنما أسلم شیبة الذی کان یتولی عمارة المسجد بعد الفتح.فکیف تکون طرفا فی المفاخرة المذکورة.فراجع.

حمزة و عمارة المسجد

1-ذکرت روایة صحیحة السند،رواها علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن صفوان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:

«نزلت فی علی و العباس و شیبة،قال العباس:أنا أفضل لأن سقایة الحاج بیدی.

و قال شیبة:أنا أفضل،لأن حجابة البیت بیدی.

و قال حمزة:أنا أفضل،لأن عمارة البیت بیدی.

و قال علی:أنا أفضل؛فإنی آمنت قبلکما،ثم هاجرت و جاهدت، فرضوا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأنزل اللّه: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّٰهِ.. إلی قوله: أَنَّ اللّٰهَ

ص :309

عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

(1)

» (2).

2-روایة أخری صحیحة السند رواها الکلینی،عن أبی علی الأشعری،عن صفوان بن یحیی،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أحدهما«علیهما السلام»فی قول اللّه عز و جل: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ (3)نزلت فی حمزة و علی و جعفر و العباس و شیبة،إنهم فخروا بالسقایة و الحجابة،فأنزل اللّه عز و جل: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ .

و کان علی و حمزة و جعفر«صلوات اللّه علیهم»الذین آمنوا باللّه و الیوم الآخر و جاهدوا فی سبیل اللّه لا یستوون عند اللّه (4).

ص :310


1- 1) الآیات 19-22 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر القمی ج 1 ص 283 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 382 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 193 و بحار الأنوار ج 22 ص 289 و ج 36 ص 34 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 457 و التفسیر الصافی ج 2 ص 328 و تأویل الآیات ج 1 ص 201 و مجمع البحرین ج 2 ص 388 و غایة المرام ج 4 ص 74.
3- 3) الآیة 19 من سورة التوبة.
4- 4) الکافی ج 8 ص 204 و بحار الأنوار ج 36 ص 36 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 193 و تفسیر المیزان ج 9 ص 215 و غایة المرام ج 4 ص 74 و البرهان (تفسیر)ج 3 ص 382 و قریب منه فی تفسیر العیاشی ج 2 ص 89.

و نقول:

لا یمکن قبول هذه الروایة بالرغم من صحة سندها.

أولا:لأن الآیة تتحدث عن المؤمن المهاجر المجاهد فی سبیل اللّه تعالی.

کما أن الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»آمن قبلهم،ثم هاجر و جاهد..فتکون الآیة-بناء علی هذا-قد نزلت بعد الهجرة.

فإذا کان شیبة قد أسلم قبل الفتح،أی فی السنة الثامنة للهجرة (1)،بل هو قد أراد أن یغتال النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم حنین،فقذف اللّه الرعب فی قلبه (2)،فإن الإشکال فی الروایة یصبح واضحا،لأن حمزة قد استشهد فی واقعة أحد فی سنة ثلاث بعد الهجرة..و لم یجتمع هؤلاء الأربعة

ص :311


1- 1) الإصابة ج 2 ص 161 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 298 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 551 و راجع:المعجم الکبیر ج 7 ص 297 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 168 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 181 و الأنساب للسمعانی ج 3 ص 487.
2- 2) الإصابة ج 2 ص 161 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 299 عن ابن أبی خیثمة،عن مصعب النمیری،و ذکره ابن إسحاق فی المغازی،و أخرجه ابن سعد عن الواقدی،و ذکره البغوی.و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 166 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 359 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 583 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 381 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 16 و إعلام الوری ج 1 ص 231 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 632.

علی«علیه السلام»و حمزة،و العباس،و شیبة.

و لو کان شیبة مشرکا آنئذ،فلا معنی لأن یرضی بتحکیم رسول اللّه فی هذه القضیة.

ثانیا:لو کان الأمر کذلک،لکان حمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»فی جملة الظالمین،الذین یهدیهم اللّه تعالی حسب نص الآیة..مع أن سید الشهداء فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فضائله،و کلمات الرسول فی حقه لا یجهلها أهل المعرفة و التتبع.

ثالثا:إن روایة القمی جعلت حمزة فی الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»!!و راویة الکلینی جعلته مع علی«علیه السلام»!!

رابعا:إن جعفرا لم یجتمع بحمزة بعد الهجرة،بل استشهد حمزة فی واقعة أحد،و إنما قدم جعفر إلی المدینة من الحبشة فی عام خیبر سنة ست..

خامسا:صرحت بعض الروایات:أن المفاخرة بین عباس و شیبة و علی «علیه السلام»قد حصلت فی مکة فی المسجد الحرام،بعد أن أعطی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مفاتیح الکعبة لشیبة،و السقایة لعباس«رحمه اللّه».

ص :312

الفصل الرابع

اشارة

تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

ص :313

ص :314

علی علیه السّلام یلاحق الحویرث

قالوا:کان الحویرث بن نقیدر یؤذی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و قد نخس بزینب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما هاجرت إلی المدینة،فأهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه.

فبینما هو فی منزله قد أغلق علیه بابه،سأل عنه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقیل:هو بالبادیة.

فأخبر الحویرث أنه یطلب،فتنحی علی«علیه السلام»عن بابه،فخرج الحویرث یرید أن یهرب من بیت إلی آخر،فتلقاه علی«علیه السلام»، فضرب عنقه (1).

ص :315


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 224 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 81 و 91 و(ط دار المعرفة)ص 38 و بحار الأنوار ج 21 ص 131 و المغازی للواقدی ج 2 ص 857 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 13 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 399 و الإرشاد ج 1 ص 136 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 78 و فتوح البلدان ج 1 ص 46 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 263 و تاریخ مدینة دمشق-

و قالوا أیضا:کان العباس بن عبد المطلب حمل فاطمة،و أم کلثوم بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة یرید بهما المدینة،فنخس بهما الحویرث،فرمی بهما الأرض (1).

و کان(یؤذی)یعظم القول فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینشد الهجاء فیه،و یکثر أذاه و هو بمکة (2).

1)

-ج 2 ص 32 و تهذیب الکمال ج 11 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 250 و عیون الأثر ج 2 ص 195 و البدایة و النهایة ج 4 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 564 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 44 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و نهج الحق و کشف الصدق ص 250.

ص :316


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 عن ابن هشام،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 91 و(ط دار المعرفة)ص 38 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 عن الإکتفاء، و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 868 و البدایة و النهایة ج 4 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 564 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 451.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 عن البلاذری،و السیرة الحلبیة ج 3 ص 91 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 250 و تاریخ الإسلام ج 4 ص 184 و الإرشاد ج 1 ص 136 و عیون الأثر ج 2 ص 195 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 306 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 452 و الدرر لابن عبد البر ص 220 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 13 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 44 و أعیان الشیعة ج 1 ص 409 و کشف-

و نقول:

أخطاء تحتاج إلی تصحیح

تضمنت النصوص المتقدمة أخطاءا تحتاج إلی تصحیح،و هی التالیة:

الأول:إن الذی حمل فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و سائر الفواطم،و بعض ضعفاء المؤمنین حین الهجرة من مکة إلی المدینة هو علی«علیه السلام»،و لیس العباس بن عبد المطلب.

الثانی:إن التی تعرضت للأذی،و نخس بها البعیر،و روعت،و جری علیها ما جری هی زینب،و لیست فاطمة الزهراء،و لا أم کلثوم..

فما معنی قولهم:إن العباس حمل فاطمة،و أم کلثوم من مکة یرید بهما المدینة،فنخس بهما الحویرث؟!

الثالث:إن أم کلثوم و رقیة لم یحملهما العباس و لا علی«علیه السلام» إلی المدینة.

الرابع:إن هبار بن الأسود هو الذی نخس بزینب،و أضافت بعض الروایات إلیه الحویرث بن نقیدر..فلعل هذه الروایة هی الصحیحة.

الخامس:ذکرنا:أن الأدلة تسوقنا إلی التأکید علی أن البنت الوحیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هی فاطمة الزهراء«علیها السلام»،أما أم کلثوم،و رقیة،و زینب فقد تربین فی بیت النبی،فصح إطلاق عنوان«بنات

2)

-الغمة ج 1 ص 218 و نهج الحق و کشف الصدق ص 250.

ص :317

النبی»علیهن لأجل ذلک (1)..

إستدراج الحویرث

یلاحظ:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»تحاشی مهاجمة الحویرث فی بیته،و استدرجه لیخرج منه،و السبب فی ذلک:

أولا:قد یخیّل إلی بعض قاصری النظر أن قتل الحویرث فی بیته نقض للأمان الذی أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للناس حیث تضمن:

أن من أغلق بابه فهو آمن..و یتحرک المغرضون للتشنیع علی الإسلام و أهله،و اتهام علی«علیه السلام»بنقض الأمان،و اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه تغاضی عن هذا النقض،و مالأ علیه،إن لم یتخذ إجراء ضده «علیه السلام».

مع أن حقیقة الأمر هی:

أن النداء بأن من أغلق بابه فهو آمن لا یشمل الذین أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمهم.و الحویرث هذا منهم.

ص :318


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 224 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 81 و 91 و المغازی للواقدی ج 2 ص 857 و بحار الأنوار ج 21 ص 131 و نیل الأوطار ج 8 ص 75 و فتح الباری ج 6 ص 104 و نصب الرایة ج 4 ص 263 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 120 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 247 و مقدمة فتح الباری ص 288 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 526 و الإصابة ج 5 ص 51 و الأنساب ج 4 ص 573 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 347 و 348.

ثانیا:إنه«علیه السلام»أراد أن یتجنب لحوق أی أذی بغیر المجرم، ممن قد یکون حاضرا فی ذلک البیت،و لو بمقدار جو الرهبة و الخوف الذی یفرض نفسه فی مثل هذا الحال.

فعمل«علیه السلام»علی استدراج المجرم إلی الخروج من البیت، و أجری فیه حکم اللّه،و أمر رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

و الأسلوب الذی اتبعه«علیه السلام»لذلک هو أنه سأل عنه بنحو أوصل إلیه الخبر بأن ثمة من یبحث عنه،و من الطبیعی أن یکون بیت الرجل هو الهدف الأول للبحث عنه،فیفتش البیت أولا،ثم یسأل عنه الجار القریب، و الصدیق،و القریب،ثم یتوسع فی البحث،وفق ما یتوفر من معطیات.

فلما سأل«علیه السلام»عن الحویرث بادر الحویرث إلی الإبتعاد عن هذه النقطة الحساسة،و المقصودة و المرصودة،إلی مکان یکون أکثر أمنا لیتدبر أمره،وفق ما یستجد من معطیات..فلما خرج من موقعه تلقاه علی«علیه السلام»،فأنزل به العقوبة التی أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بإنزالها به..

قتل علی علیه السّلام ابن الطلاطل الخزاعی

و کان الحویرث بن الطلاطل(الحرث بن طلاطل)الخزاعی یؤذی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قد أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه،فقتله علی«علیه السلام»..ذکره أبو معشر (1).

ص :319


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 94 و نیل الأوطار ج 8 ص 172 و ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 8 ص 10 و شرح الأخبار ج 1 ص 307.
قریبة مولاة ابن خطل

و هناک قینة لابن خطل کانت تغنی بهجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد قتلها علی«علیه السلام»أیضا،لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أهدر دمها (1).

علی علیه السّلام فی رسالة النبی صلّی اللّه علیه و آله للمکیین
اشارة

قالوا:لما فتح اللّه مکة أمّر عتاب بن أسید علیها،و کتب له عهدا،و هو التالی:

«من محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی جیران بیت اللّه الحرام، و سکان حرم اللّه.

أما بعد..فمن کان منکم باللّه مؤمنا،و بمحمد رسوله فی أقواله مصدقا،و فی أفعاله مصوبا،و لعلی أخی محمد رسوله،و نبیه،و صفیه، و وصیه،و خیر خلق اللّه بعده موالیا،فهو منا و إلینا.و من کان لذلک أو لشیء منه مخالفا،فسحقا و بعدا لأصحاب السعیر،لا یقبل اللّه شیئا من أعماله،و إن عظم و کبر،یصلیه نار جهنم خالدا مخلدا أبدا.

و قد قلد محمد رسول اللّه عتاب بن أسید أحکامکم و مصالحکم،و قد

ص :320


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و الإرشاد ج 1 ص 136 و المستجاد من کتاب الإرشاد (المجموعة)ص 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 29 ص 32 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 94:أما قریبة فقتلت مصلوبة.

فوض إلیه تنبیه غافلکم،و تعلیم جاهلکم،و تقویم أود مضطربکم، و تأدیب من زال عن أدب اللّه منکم،لما علم من فضله علیکم،من موالاة محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من رجحانه فی التعصب لعلی ولی اللّه،فهو لنا خادم،و فی اللّه أخ،و لأولیائنا موال،و لأعدائنا معاد،و هو لکم سماء ظلیلة،و أرض زکیة،و شمس مضیئة،قد فضله اللّه علی کافتکم، بفضل موالاته و محبته لمحمد و علی،و الطیبین من آلهما،و حکّمه علیکم، یعمل بما یرید اللّه،فلن یخلیه من توفیقه.

کما أکمل من موالاة محمد و علی«علیه السلام»شرفه و حظه،لا یؤامر رسول اللّه و لا یطالعه،بل هو السدید الأمین.

فلیطمع المطیع منکم بحسن معاملته شریف الجزاء،و عظیم الحباء.

و لیتوق المخالف له شدید العذاب،و غضب الملک العزیز الغلاب.

و لا یحتج محتج منکم فی مخالفته بصغر سنه،فلیس الأکبر هو الأفضل، بل الأفضل هو الأکبر.و هو الأکبر فی موالاتنا،و موالاة أولیائنا،و معاداة أعدائنا،فلذلک جعلناه الأمیر علیکم،و الرئیس علیکم،فمن أطاعه فمرحبا به.و من خالفه فلا یبعد اللّه غیره».

قال:فلما وصل إلیهم عتاب و قرأ عهده،و وقف فیهم موقفا ظاهرا، و نادی فی جماعتهم حتی حضروه،و قال لهم:

معاشر أهل مکة،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رمانی بکم (1)شهابا

ص :321


1- 1) لعل الصحیح:رماکم بی.

محرقا لمنافقکم،و رحمة و برکة علی مؤمنکم،و إنی أعلم الناس بکم و بمنافقکم، و سوف آمرکم بالصلاة فیقام بها،ثم أتخلف أراعی الناس،فمن وجدته قد لزم الجماعة التزمت له حق المؤمن علی المؤمن،و من وجدته قد بعد عنها فتشته،فإن وجدت له عذرا عذرته،و إن لم أجد له عذرا ضربت عنقه،حکما من اللّه مقضیا علی کافتکم،لأطهر حرم اللّه من المنافقین.

أما بعد..فإن الصدق أمانة،و الفجور خیانة،و لن تشیع الفاحشة فی قوم إلا ضربهم اللّه بالذل،قویکم عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه، و ضعیفکم عندی قوی حتی آخذ الحق له.

اتقو اللّه،و شرفوا بطاعة اللّه أنفسکم،و لا تذلوها بمخالفة ربکم.

ففعل و اللّه کما قال،و عدل،و أنصف،و أنفذ الأحکام،مهتدیا بهدی اللّه،غیر محتاج إلی مؤامرة و لا مراجعة (1).

و نقول:

إننا نشک فی صحة هذا الکتاب لأسباب کثیرة،نذکر منها ما یلی:

آثار الکلفة و الصنعة

قال العلامة الأحمدی«رحمه اللّه»:«لا یخفی ما فی هذا الکتاب من آثار الکلفة و الصنعة،مع ضعف هذا التفسیر فی الإنتساب إلیه«صلوات اللّه

ص :322


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 122-124 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 555 و 557 و راجع:الإقبال ص 318 و مدینة البلاغة ج 2 ص 292.

علیه»،هذا مضافا إلی أنه یخالف أسلوب کتبه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

عتاب لم یکن أفضل المکیین

لقد أسلم عتاب یوم الفتح..و کان فی المهاجرین المکیین من هو أفضل و أکثر تجربة من عتاب،بل کان فی مکة عدد من المسلمین مضت لهم سنوات فیها،و هم علی الإسلام،فهل أصبح هذا الشاب حدیث الإسلام أفضل من هؤلاء أیضا و هم قد مضی لهم سنوات طویلة و ظهرت صحة إیمانهم و صبرهم علی الأذی؟!

إن الحقیقة هی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید والیا من سکان مکة بالذات،و من مسلمة الفتح أیضا،لیتمکن من التعامل مع أهل مکة،و لا یکون متهما عندهم.

ثم أراده بهذا السن أمیرا علی الکبیر و الصغیر فی مکة،و أراد أیضا أن تستمر ولایته إلی حین وفاته«صلی اللّه علیه و آله»..لأن المکیین هم الذین سوف یطعنون فی خلافة علی«علیه السلام»استنادا إلی مقدار عمره الشریف..الذی کان یزید علی عمر عتاب أمیر عاصمة الإسلام و الإیمان و بلد قریش،و یزید أیضا علی عمر أسامة بن زید الأمیر علی کبار المهاجرین و الأنصار-بعشر سنوات تقریبا.

ص :323


1- 1) مکاتیب الرسول ج 2 ص 662.
ولاء عتاب لعلی علیه السّلام

و إذا کان عتاب حدیث الإسلام،أو فقل:قد أسلم للتوّ،فلم یتحقق بعد الإتجاه الذی سیتجه إلیه ولاؤه،هل هو لعلی أو لغیره،فضلا عن أن یکون قد أصبح متعصبا لعلی بصفته ولیّ اللّه،و لآل علی الطیبین الأطهار..

فقه عتاب و فضله

و إذا کان عتاب قد أسلم للتو،فمتی تفقه فی الدین،و عرف الأحکام، لیمکن تفویضه تعلیمهم؟!

إنه-لا شک-یحتاج هو الآخر إلی من یفقهه فی الدین،و یزیل جهله..

کما هم یحتاجون إلی ذلک..فلا بد أن یجلس معهم بین یدی معاذ أو غیره، لیعلمه و یعلّمهم أبسط الأحکام،و أولیات القواعد..

کما أنه لم یمض وقت یمکن أن یظهر فیه فضل عتاب علی غیره،و یتمیز به علی أهل مکة.

و کیف یمکن أن یتقبلوا هذا الأمر فی شاب أسلم للتو،فلا مبرر -بنظرهم-لإعطائه هذه الأوسمة،و لا یرون لها مبررا علی أرض الواقع، بل هم لا ینظرون إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه بعین التقدیس،و لا یتقبلون نبوته إلا رغما عنهم فهل یتقبلون مثل هذا الامر فی عتاب؟!

عتاب یتحدث عن المنافقین

أما حدیث عتاب عن معرفته بالمنافقین من أهل مکة..فهو أیضا من موجبات الریب،لأن أهل مکة کانوا فی أول أیام قبولهم بهذا الدین،و لم

ص :324

یتمیز بعد المنافق عن صحیح الإیمان..و لم یکن لأحد إلا اللّه تعالی أن یطلع علی قلوبهم،و یعرف و یمیز المؤمن من المنافق فی هذا البلد الکبیر..

و سیتلقون ذلک منه علی أنه کلام طائش،و غیر ذی قیمة من شاب فی مقتل العمر مثله.

عتاب سماء ظلیلة

لا معنی لوصف عتاب الذی أسلم للتو بأنه سماء ظلیلة،و أرض زکیة،و شمس مضیئة،و الحال أنه کان لا یزال معاندا إلی ما قبل یوم أو أیام، و لم یتفقه بعد فی الدین،و لا أدب نفسه بآداب الإسلام،و لا تخلق بأخلاق أهل الإیمان..

إجراء مضحک

و من المضحک المبکی أن یکون أول إجراء یتخذه هذا الوالی الجدید، -الذی تدعی الرسالة المنسوبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»له الفضل و الأمانة و السداد،و غیر ذلک،-هو أنه سوف یأمرهم بالصلاة،و یقیم لهم إماما،ثم یتخلف هو لیراقب من یحضر و من لا یحضر،ثم یثیب و یعاقب.

فإن هذا لا یعدو کونه إجراء صبیانیا مضحکا.

أولا:لأنه کان یمکنه أن یوظف من یراقبهم،و یخبره بما یری،لیتخذ الإجراء المناسب..

ثانیا:إن عدم حضورهم الصلاة حتی لو کان بلا عذر لا یوجب ضرب عنق من لم یحضر..

ص :325

ثالثا:کیف صار ضرب عنق من لم یحضر الصلاة حکما مقضیا من اللّه علی کافة أهل مکة؟!و من الذی أخبره بهذا الحکم؟!و لماذا اختص هذا الحکم بأهل مکة دون سائر الناس؟!..و لم نسمع ان اللّه قد أوجب الصلاة جماعة علیهم دون سائر الناس..

رابعا:إن عدم حضور الصلاة لیس دلیلا علی النفاق..

سرقة کلمات علی علیه السّلام

و قد لا حظنا:أن بعض الفقرات التی نسبت لعتاب قد استعیرت له من کلام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقوله مثلا:قویکم عندی ضعیف حتی أخذ منه الحق،و ضعیفکم عندی قوی حتی آخذ الحق له، مأخوذ من کلام علی«علیه السلام»فی نهج البلاغة،ففی الخطبة رقم 37 قال«علیه السلام»:الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له،و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه.

ففعل-و اللّه-کما قال

و أکثر ما لفت نظرنا فی النص المتقدم قوله:«ففعل-و اللّه-کما قال، وعد و أنصف،و أنفذ الأحکام،مهتدیا بهدی اللّه،غیر محتاج إلی مؤامرة و لا مراجعة».

فقد تضمنت هذه الفقرة أمورا لا واقع لها فلاحظ:

ألف:قول الروایة:إنه فعل کما قال،و لو فعل ذلک و قتل أحدا ممن لم یحضر الصلاة لضج التاریخ بالحدیث عن ذلک..

ص :326

ب:إن هذا النص یصور عتاب بن أسید الأموی،و کأنه رجل یوحی إلیه..حیث إنه یقول:إنه کان مهتدیا بهدی اللّه،فإذا ضممنا ذلک إلی حقیقة:أنه لم یدخل فی الإسلام إلا قبل ذلک بساعات أو بیوم،او بأیام.فلا بد أن نفهم أنه یقصد بالهدی الإلهی ما یجعله مستغنیا عن تعلیم أحد..

ج:قوله:من غیر حاجة إلی مؤامرة و لا مراجعة،قد جاء لیؤکد ما یسعون إلیه من الإیحاء بأنه کان یتمتع بالإکتفاء الذاتی حتی بالنسبة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لذلک لم یحتج إلی أن یؤامره فی شیء،و لا أن یراجعه بشیء،و لا یمکن تفسیر ذلک إلا علی أساس نزول الوحی علی عتاب..

کما أن ذلک یطرح الإشکال فی أن یکون قد احتاج إلی الإعتراف بنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،طیلة حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو أنه کان فی غنی عن ذلک أیضا!..

کلمتنا الأخیرة عن عتاب

و نحن أمام هذه المبالغات لا نرید أن نستبعد مقولة أن یکون المقصود إعطاء الأوسمة لعتاب،لأنه کان أمویا من حیث النسب (1)،و قد توفی یوم

ص :327


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 1023 و طبقات خلیفة بن خیاط ص 485 و 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 181 و ج 37 ص 11 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و أسد الغابة ج 3 ص 308 و الکاشف فی معرفة من له روایة-

موت أبی بکر،و قیل غیر ذلک (1).

1)

-فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و الإصابة ج 5 ص 35 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 199 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و اللباب فی تهذیب الأنساب ج 2 ص 319 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 612 و ج 3 ص 97 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 123 و ج 15 ص 265 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 446 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 403 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 17 ص 161 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 595 و عمدة القاری ج 17 ص 158 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 149 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 347 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 285 و ج 6 ص 128 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 983 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 67 و ج 3 ص 304 و الدرر لابن عبد البر ص 225 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 10 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 181 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 615.

ص :328


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 358 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 82 و 191 و الإصابة فی تمییز الصحابة ج 2 ص 5391/451 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 446 و شرح مسند أبی حنیفة ص 546 و تهذیب الکمال ج 19 ص 282 و 283 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 199 و 200 و الإصابة ج 4 ص 356 و راجع: مکاتیب الرسول ج 1 ص 30 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 244 و عون المعبود ج 4 ص 345 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 98 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و الکاشف فی-

و قد أبقاه أبو بکر علی مکة إلی أن مات (1)مما یشیر إلی مدی التوافق و الإنسجام بین عتاب و بین السلطة القائمة آنئذ..

1)

-معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 304 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 123.

ص :329


1- 1) الأعلام للزرکلی ج 4 ص 200 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 612 و ج 3 ص 98 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 10.

ص :330

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :331

ص :332

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الرابع:قتل مرحب 5-40

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ 41-76

الفصل السادس:فدک..و حدیث رد الشمس 77-108

الباب السابع:إلی فتح مکة..

الفصل الأول:ذات السلاسل 111-142

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل 143-166

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام 167-186

الفصل الرابع:قبل فتح مکة 187-214

الباب الثامن:من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح 217-252

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام 253-280

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة 281-312

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام 313-330

الفهارس:331-344

ص :333

ص :334

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الرابع:قتل مرحب..

علوتم،و الذی أنزل التوراة:7

قتل علی علیه السّلام مرحبا و الفرسان الثمانیة:9

ضربات علی علیه السّلام لا تصنع شیئا:16

قطع رأس مرحب:17

أحداث خیبر بصیغة أخری:19

من سمی علیا بحیدرة؟!23

الصحیح فی هذه القضیة:27

إشارات و دلالات:29

ألف:سر زعامة مرحب:29

ب:اکفنی مرحبا:29

ج:الناس یریدون علیا علیه السّلام:30

قاتل مرحب محمد بن مسلمة:31

الإختصام فی سلب مرحب:38

ص :335

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ..

علی علیه السّلام قالع باب خیبر:43

التشکیک غیر المنطقی:49

خبر قلع الباب صحیح:50

اختلافات لا أثر لها:54

1-أربعون أم سبعون:55

2-باب واحد أو بابان 55

3-المناداة من السماء:56

لا سیف إلا ذو الفقار فی المواطن الثلاثة:57

مضمون النداء دلالة و معنی:59

اهتزاز حصن خیبر:60

ما قلعته بقوة جسمانیة:61

القموص لیس آخر ما فتح:63

تواتر حدیث جهاد علی علیه السّلام فی خیبر:66

علی علیه السّلام یفتح خیبر وحده:67

جراح علی علیه السّلام فی خیبر:72

اللمسات الأخیرة:73

الفصل السادس:فدک..و حدیث رد الشمس..

حدود فدک:79

ص :336

حدیث فدک:79

الرایة لعلی علیه السّلام فی فدک:82

فی خیبر؟!أو فی فدک؟!:84

المزید من التوضیح و البیان:85

فلان..و آخر،و هاک یا علی:87

قطع الشک بالیقین:88

فضیحة لا بد منها:88

ما جری فی وادی القری:89

رد الشمس لعلی علیه السّلام:90

رواة حدیث رد الشمس:92

لماذا لم تنقل الأمم ذلک؟!:96

لم تحبس الشمس إلا لیوشع:99

الذین یرون المعجزة:103

إختلال النظام الکونی:104

لو ردت لعلی علیه السّلام لردت للنبی صلّی اللّه علیه و آله:105

علی علیه السّلام لا یترک الصلاة:106

ص :337

الباب السابع:إلی فتح مکة..

الفصل الأول:ذات السلاسل..

سریة ذات السلاسل:113

إختلافات لها حل:119

من اختلافات الروایات:119

تحرزوا،بدل:انهزموا:129

کرار غیر فرار،مرة أخری:129

علی خلاف ما یتوقع:130

النصر بالقائد،لا بالعسکر:131

الحسد القاتل:132

استجابة الشیخین لتحریض ابن العاص:132

منطق علی علیه السّلام:133

خطة علی علیه السّلام:134

هل أغار علیهم و هم غارّون؟!:135

تبییت العدو لیس غدرا:137

علی علیه السّلام یقبل قدمی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:139

رضی اللّه و رسوله عن علی علیه السّلام:140

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل..

ذات السلاسل بروایة القمی:145

ص :338

الرفق بالحیوان:150

علی نفسها جنت براقش:150

لا نرید إلا محمدا و علیا:151

أبو بکر أخو عمر،و علی علیه السّلام أخو النبی صلّی اللّه علیه و آله:152

القائد هو المعیار:153

تطمینات علی علیه السّلام لأصحابه:155

علی علیه السّلام أخو النبی و رسوله إلیکم:156

علی علیه السّلام لا یحتکر النصر:157

تخریب الدیار:158

سورة العادیات..و أصول الحرب:159

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام..

سریة علی علیه السّلام إلی بنی خثعم:169

نزول سورة العادیات:176

أین کان ابن عباس؟!:176

جموع الأعداء:177

بکاء النبی صلّی اللّه علیه و آله لماذا؟!:178

لا مبرر لإحجام المسلمین:179

هل ضلوا عن الطریق؟!:179

متی تنزل ملائکة النهار؟!:180

ص :339

لماذا لا یقاتل علی علیه السّلام إلا بعد الزوال؟!:182

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ فی من نزلت؟!:185

الفصل الرابع:قبل فتح مکة..

العبرة من حنین الجذع:189

رب لا تذرنی فردا،بعد مؤتة:190

ابنة حمزة فی عمرة القضاء:191

المشاجرة:192

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لخزاعة بخط علی علیه السّلام:199

علی علیه السّلام و جلد المستحاضة:201

کأنک فی الرقة علینا منا:203

من صدقات علی علیه السّلام:205

علی علیه السّلام یقتل أصل الخوارج:206

الباب الثامن:من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح..

أبو سفیان فی المدینة:219

فشل محاولة أبی سفیان:226

علی عهدنا،لا نغیر و لا نبدل:226

لماذا رفضوا مساعدة أبی سفیان؟!:227

ص :340

کلمی علیا:228

سید کنانة!یطلب النصیحة!:228

ما یدری ابنای ما یجیران:230

علی علیه السّلام یکشف رسالة ابن أبی بلتعة:230

علی الأمیر:240

یقین علی علیه السّلام و ریب غیره:240

ألا یکفی إرسال علی علیه السّلام وحده؟!:242

إن أبت فاضربوا عنقها:243

التهدید بالقتل:245

ردها إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:245

الذی جرأ علیا علیه السّلام علی الدماء:246

علی علیه السّلام و أبو سفیان بن الحارث:249

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام..

اللواء فی فتح مکة:255

الرایة و اللواء:257

الرایة للزبیر،أم لعلی علیه السّلام؟!:257

لماذا علی علیه السّلام؟!:258

إدخال الرایة برفق:259

إعطاء الرایة لقیس بن سعد..:260

ص :341

علی علیه السّلام و أم هانی یوم الفتح:261

مقارنة ذات مغزی:267

توضیحات نحتاجها:268

خوف الجبناء:269

علی علیه السّلام یحطم الأصنام:270

کسر الأصنام فی الشعر:273

لماذا علی علیه السّلام؟!:274

تحطیم الأصنام أکثر من مرة:275

ینوء بثقل النبوة:276

هل یخیّل لعلی علیه السّلام؟!:277

تعمل للحق،و أحمل للحق:278

علی علیه السّلام یؤذن علی ظهر الکعبة:278

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة..

مفتاح الکعبة:283

أکرهت و آذیت:289

أعطیتکم ما ترزؤون:290

الأمر بأداء الأمانات:291

تناقضات تحتاج إلی حل:292

مفاخرة شیبة و العباس و علی علیه السّلام:295

ص :342

اختلاف الروایات:298

الآیة..و الإمامة:301

بین السقایة و العمارة،و بین الإیمان:302

حدیث النعمان بن بشیر:304

متی نزلت الآیة؟!:309

حمزة و عمارة المسجد:309

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

علی علیه السّلام یلاحق الحویرث:315

أخطاء تحتاج إلی تصحیح:317

إستدراج الحویرث:318

قتل علی علیه السّلام ابن الطلاطل الخزاعی:319

قریبة مولاة ابن خطل:320

علی علیه السّلام فی رسالة النبی صلّی اللّه علیه و آله للمکیین:320

آثار الکلفة و الصنعة:322

عتاب لم یکن أفضل المکیین:323

ولاء عتاب لعلی علیه السّلام:324

فقه عتاب و فضله:324

عتاب یتحدث عن المنافقین:324

عتاب سماء ظلیلة:325

ص :343

إجراء مضحک:325

سرقة کلمات علی علیه السّلام:326

ففعل-و اللّه-کما قال:326

کلمتنا الأخیرة عن عتاب:327

ص :344

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.