الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 3

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثالث

الفصل الخامس:

اشارة

زواج فاطمة علیها السّلام

ص :5

ص :6

زواج علی بفاطمة علیهما السّلام

و تزوج علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بفاطمة الزهراء«علیها السلام»فی شهر رمضان من السنة الثانیة،و بنی بها فی ذی الحجة من نفس السنة (1)،و هذا هو المعتمد المشهور.

و قیل:تزوجها فی السنة الأولی (2).

ص :7


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 411 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 241 و بحار الأنوار ج 43 ص 136 و أعیان الشیعة ج 1 ص 313 و کشف الغمة ج 1 ص 374 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و سبل السلام ج 3 ص 149 و عون المعبود ج 6 ص 114 و راجع:روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 409 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 37 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 141 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 500 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 8 و ج 32 ص 45 و ج 33 ص 340 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 177 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 140 و عیون الأثر ج 2 ص 356.
2- 2) الإصابة ج 8 ص 264 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 349 و 350 و ج 25 ص 9 و ج 32 ص 45 و بحار الأنوار ج 19 ص 192 و ج 43 ص 9-

و قیل:فی الثالثة بعد أحد (1).

و قیل غیر ذلک (2).

و تبعا لاختلافهم فی ذلک،فإنهم یختلفون فی تاریخ ولادة الحسنین «علیهما السلام».

و کان عمرها حین زواجها عشر سنین..و قد تکلمنا حول تاریخ ولادتها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فلا بأس بالرجوع إلیه..

حدیث الزواج

و خطب أبو بکر و عمر،فاطمة أولا،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهما:إنها صغیرة.فخطبها علی؛فزوجها منه (3).

2)

-و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 22 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 157 و عن مروج الذهب ج 2 ص 282 و مقاتل الطالبیین ص 30.

ص :8


1- 1) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 45 و ج 33 ص 332 و 333 و ذخائر العقبی ص 27 و راجع:الإصابة ج 8 ص 264 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 212.
2- 2) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 241 و ذخائر العقبی ص 27 و بحار الأنوار ج 19 ص 192 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 93 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و ج 12 ص 95 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 349 و ج 32 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 124.
3- 3) راجع:المستدرک للحاکم ج 2 ص 167 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 265-

قال الحاکم:هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین،و لم یخرجاه (1).

و فی نص آخر:أن أشراف قریش خطبوا فاطمة«علیها السلام»، فردهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و منهم عبد الرحمن بن عوف (2)،بإشارة

3)

-و ج 5 ص 143 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 114 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 392 و 399 و موارد الظمآن ج 7 ص 170 و 171 و سنن النسائی ج 6 ص 62 و فقه السنة لسید سابق ج 2 ص 23 و العمدة لابن البطریق ص 287 و 389 و الطرائف لابن طاووس ص 76 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 486 و بحار الأنوار ج 40 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 221 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و العثمانیة للجاحظ ص 290 و نهج الحق ص 222 و غایة المرام ج 5 ص 114 و 180 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 205 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 409 و کنز العمال ج 13 ص 684 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 147 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 39 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 592 و ج 10 ص 326 و 331 و ج 25 ص 90 و 377 و 381 و 384 و 385 و 388 و 391 و 395 و ج 30 ص 637 و ج 32 ص 43.

ص :9


1- 1) مستدرک الحاکم ج 2 ص 168 و سکت عنه الذهبی فی تلخیص المستدرک.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 108 و 140 عن ابن بطة فی الإبانة و عن غیره،و کفایة الطالب ص 302 و 303 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و شجرة طوبی ج 2 ص 249 و مجمع النورین للمرندی ص 52.

من أبی بکر و عمر علیه،و کان قد خطبها أبو بکر فرده«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خطبها عمر فرده أیضا (1).

ص :10


1- 1) صحیح ابن حبان(مخطوط فی مکتبة:«قبوسرای»فی إستانبول)،و سنن النسائی ج 6 ص 62 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 167 و لم یتعقبه الذهبی،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 361 و کفایة الطالب ص 304 و فضائل الخمسة ج 2 ص 133 و الریاض النضرة ج 3 ص 142 و 145 و عن ابن عساکر ص 79 عن أبی الحسن بن شاذان،و عن علی بن سلطان فی مرقاته ج 5 ص 574 فی الشرح،و لیراجع ص 142-145.و بحار الأنوار ج 43 ص 107 و 108 عن البلاذری فی التاریخ،و ابن شاهین فی فضائل الأئمة ص 125 و 136 و 140 و قال فی ص 108:«قد اشتهر فی الصحاح بالأسانید عن أمیر المؤمنین، و ابن عباس،و ابن مسعود،و جابر الأنصاری،و أنس بن مالک،و البراء بن عازب،و أم سلمة،بألفاظ مختلفة،و معانی متفقة:أن أبا بکر،و عمر،خطبا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة مرة بعد أخری،فردهما». و کذلک فلیراجع:ذخائر العقبی ص 27-30 و دلائل الصدق ج 2 ص 289-292 و أسد الغابة ج 5 ص 520 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 11 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 عن البزار،و الطبرانی،و رجاله ثقات و ص 205 عن الطبرانی أیضا،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و لیراجع ص 227 و قال:«و قد روی هذا الخبر جماعة من الصحابة،منهم:أسماء بنت عمیس،و أم أیمن،و ابن عباس،و جابر بن عبد اللّه»و الصواعق المحرقة-

و قد قیل لعلی-و تصرح طائفة من الروایات:بأن أبا بکر و عمر،بعد أن ردهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»قصدا علیا«علیه السلام»إلی محل عمله،فقالا له (1)-:لم لا تخطب فاطمة؟!

فخطبها«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛فزوجه إیاها.

و صرح«صلی اللّه علیه و آله»غیر مرة:بأنه إنما زوجه إیاها بأمر من السماء،کما صرحت به المصادر الکثیرة التی ذکرناها و غیرها.

و جاء:أن سعد بن معاذ،أو أم أیمن،أو جماعة من الأنصار،قد طلبوا منه«علیه السلام»أیضا أن یخطب فاطمة (2).

و لا مانع من أن یکون جمیع المذکورین قد طلبوا منه ذلک،لما یرون من مکانته و قرباه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بالإضافة إلی أهلیته و فضله فی نفسه.

و قد عاتب أبو بکر و عمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی منعهم،

1)

-(ط سنة 1375 ه)ص 139 و 140 و 161 عن أحمد،و ابن أبی حاتم،و أبی الخیر القزوینی و الحاکمی،و أبی داود السجستانی،و کشف الغمة ج 1 ص 353 و 364 عن علی و أم سلمة و سلمان،و مناقب الخوارزمی ص 247 و جلاء العیون ج 1 ص 158 عن أمالی الشیخ،و کنز العمال ج 15 ص 199 و 286 و 288 عن ابن جریر،و أبی نعیم،و قال:إن الدولابی صححه فی الذریة الطاهرة.

ص :11


1- 1) راجع المصادر المتقدمة؛فإن کثیرا منها قد صرح بذلک.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة؛فإن کثیرا منها قد صرح بذلک.

و تزویج علی«علیه السلام»،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و اللّه،ما أنا منعتکم و زوجته،بل اللّه منعکم و زوّجه (1)..

و ورد عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«لو لم یخلق علی ما کان لفاطمة کفؤ» (2).

ص :12


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و بحار الأنوار ج 43 ص 92 عنه،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 126 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 141 و اللمعة البیضاء ص 246.
2- 2) الکافی للکلینی ج 1 ص 461 و من لا یحضره الفقیه للصدوق ج 3 ص 393 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و(ط أخری)ج 1 ص 225 و الخصال ص 414 و بشارة المصطفی ص 328 و فی(ط أخری)ص 267 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 100 و فی(ط أخری)ص 188 عن صاحب کتاب الفردوس،و عن المناقب،و مصباح الأنوار،و مجمع النورین للمرندی ص 27 و 43 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 96 و بیت الأحزان ص 24 و تفسیر القمی ج 2 ص 338 و حیاة الإمام الحسن للقرشی ج 1 ص 15 و ص 321 عن تلخیص الشافی ج 2 ص 277 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة) ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178-

2)

-و أمالی الصدوق ص 474،و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین «علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 290 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 66 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75(و ط بولاق مصر ص 133)و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی«علیه السلام» للهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 108 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و ینابیع المودة ج 2 ص 67 و 80 و 244 و 286 و إحقاق الحق (قسم الملحقات)ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن عدد من المصادر التالیة:مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و مقتل الحسین للخوارزمی(ط الغری)ص 95 و(ط أخری)ج 1 ص 66 و الفردوس ج 3 ص 373 و 513 و 418 و السیدة الزهراء «علیها السلام»للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی.لکن أکثر مصادر أهل السنة قد اقتصرت علی عبارة لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ..و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.

ص :13

و فی کیفیة زفافهما«صلوات اللّه و سلامه علیهما»فی الیوم الأول،أو فی السادس من شهر ذی الحجة تفصیلات تظهر ما لهما«علیهما السلام»من الفضل و المزیة (1).

و کذلک هی تعبر عن البساطة التی تمیز بها زفاف بنت أعظم إنسان علی وجه الأرض،و هی فی ذاتها أعظم إنسانة علی وجه الأرض بعد أبیها و بعلها،علی رجل هو أعظم و أفضل الناس بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»، حتی لقد جاء:أن فراشهما کان إهاب کبش،ینامان علیه لیلا،و یعلف علیه الناضح نهارا (2).

أو ننام علی ناحیته،و تعجن فاطمة علی ناحیته (3).

ص :14


1- 1) حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 15.و اللمعة البیضاء ص 237 و المناقب للخوارزمی ص 351.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 22 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 378 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 366 و بحار الأنوار ج 40 ص 323 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 378 و کنز العمال ج 13 ص 682 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 399 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 312 و 315 و ج 10 ص 380 و 400 و ج 17 ص 576 و ج 25 ص 274 و ج 32 ص 229 و 271 و 276 و 277 و 287 و ج 33 ص 244.
3- 3) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 376 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 637-

و بعد ما تقدم نقول:

إن هناک العدید من الإشارات اللمحات فی النصوص المتقدمة،نذکر منها ما یلی:

الزواج المبکر

إن زواج السیدة الزهراء بأمیر المؤمنین«علیهما السلام»و هی فی سن العاشرة أو أزید من ذلک بقلیل یعتبر تجسیدا عملیا للنظرة الإسلامیة الواقعیة لموضوع الزواج،الذی ورد الحث علیه فی کلمات المعصومین صلوات اللّه و سلامه علیهم.

فإذا رأی الناس أن المرأة المعصومة،و سیدة نساء العالمین قد أقدمت علی الزواج المبکر،فإن کل التحفظات تتلاشی،و یری الناس هذا الأمر طبیعیا،و تزول الإحراجات،و تسقط الإعتراضات.

1-و قد ورد فی الحث علی الزواج المبکر ما روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،أنه قال:من سعادة المرء أن لا تطمث(تحیض)ابنته فی بیته (1).

3)

-و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 41 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 312 و ج 17 ص 576 و ج 25 ص 274 و ج 32 ص 277.

ص :15


1- 1) الکافی ج 5 ص 336 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 302 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 472 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 61 و 64 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 39 و 41 و جامع أحادیث الشیعة ج 20-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»،عن جبرئیل،عن اللّه تعالی:إن الأبکار بمنزلة الثمر علی الشجر،إذا أدرک ثمره فلم یجتن أفسدته الشمس،و نثرته الریاح.و کذلک الأبکار إذا أدرکن ما یدرک النساء،فلیس لهن دواء إلا البعولة،و إلا لم یؤمن علیهن الفساد لأنهن بشر (1).

و لا یقصد بهذا الکلام سیدة نساء العالمین،و من یرضی اللّه لرضاها، و یغضب لغضبها،و قد طهرها اللّه تطهیرا،بنص کتابه الکریم.

و أما حث الرجال علی الزواج المبکر،فحدث عنه و لا حرج (2).

1)

-ص 24 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 154 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 219 و بحار الأنوار ج 101 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 433 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 145.

ص :16


1- 1) الکافی ج 5 ص 337 و تهذیب الأحکام للشیخ ج 7 ص 397 و علل الشرایع ص 578 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 289 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 260 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 61 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 39 و روضة الواعظین ص 374 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 127 و 144 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 16 ص 223 و ج 22 ص 437 و ج 100 ص 371 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 23 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 2 ص 265.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 فی الأبواب المختلفة.
فوارق شاسعة فی السن

و نلاحظ من جهة أخری:الفوارق الکبیرة فی السن بین فاطمة«علیها السلام»،و بین الذین تجرؤا علی خطبها،فإنها تصل إلی عشرات السنین-ثلاثین و أربعین سنة-و هی لم تزل فی مقتبل العمر،فی التاسعة أو نحوها من عمرها!!

فهل السبب فی هذا التهافت علی خطبة سیدة النساء من قبل أبی بکر، و عمر،و ابن عوف و غیرهم من أشراف قریش-هو اقتناعهم بمزایاها، و رغبتهم فی تلک المزایا،أم أنهم یریدون أن تکون لهم صلة برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تمکنهم من الحصول علی مآرب دنیویة،تتصل بالنفوذ و الإستطالة علی الآخرین،و الوصول إلی مواقع ربما لم تؤهلهم لها مزایاهم الشخصیة،و لا مسیرتهم الجهادیة؟!لا سیما و هم یرون انطلاقة هذا الدین الجدید،و اتساع دائرته،و صیرورته خارج دائرة النفوذ القریشی،و السیطرة المکیة..

أم أنهم یرغبون بنیل شرف القرب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الحصول علی البرکة منه،و التقرب إلی اللّه بالتماس رضا رسوله،و محبته!

قد یری البعض فی الوقائع التی حدثت بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و المصائب التی صبت علی رأس بضعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیدة نساء العالمین بالذات ما یبرر القول بأن هؤلاء الخاطبین کانوا لا یریدون بخطبتهم نیل البرکات،و لا الفوز بأسمی الخصال و المیزات، و لا التقرب إلی اللّه و التماس رضا رسوله،بل کان همهم الوصول إلی أهداف و غایات کبیرة و خطیرة عبرت عنها ممارساتهم الکثیرة فی حیاة

ص :17

الرسول و بعده..و قد بلغت ذروتها باتهامهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته بأنه یهجر،ثم بالهجوم علی بیت الزهراء و ضربها،و إسقاط جنینها،ثم فی اغتصاب إرثها،و نحلتها و سوی ذلک من احداث..

تحریض علی علیه السّلام علی خطبة فاطمة علیها السّلام

و لا بد أن نتساءل عن سبب طلب أبی بکر و عمر من علی«علیه السلام»أن یخطب فاطمة،و ذلک بعد أن ردهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!!!و أی شأن لهما فی تزویج فاطمة من هذا أو ذاک،أو عدم تزویجها؟! أم أنهما أرادا بذلک أن یرده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ردّهما؟! و بذلک تتساوی الأقدام،و یرد النقص الجمیع؟!

أم أن الهدف هو تسجیل الإعتراض علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه منعهم و زوّج علیا«علیه السلام»؟!

حتی جاءهم الجواب:«ما أنا منعتکم و زوجته،بل اللّه منعکم و زوجه».

و قد تضمنت هذه الإجابة:

أولا:إن هذا التصرف النبوی لم یکن نابعا من شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بحیث یجعله رأیا شخصیا له،لا ارتباط له بالوحی،لیمکن أن یتوهم أحد أن هذا الرأی قد لا یکون مستجمعا لسائر الشرائط التی تجعله یعبر عن أمور واقعیة،لها مساس بأهلیة و مزایا الخاطبین.

ثانیا:هل یدل التدخل الإلهی فی هذا الأمر،لمنع هذا أو ذاک،و رفض الطلب المطروح من قبلهم علی وجود ما یقتضی هذا المنع فی واقع أولئک الخاطبین، بسبب منافرته لواقع و حقیقة العصمة القائمة فی تلک الذات الطاهرة.

ص :18

أو یدل علی أنه لا یصح الجمع بین هذا القاصر الناقص مع تلک الذات المعصومة التی بلغت الغایة فی الکمال لأنه یوجب إخلالا بل إعاقة لمسیرة الکمال الإنسانی نحو اللّه،و إرهاقها بما یدخل هذا التصرف فی دائرة الظلم غیر المستساغ،أو التصرف غیر المقبول من المدبر الحکیم و العلیم..

أو لا هذا و لا ذاک!إن کان ثمة من یجرؤ علی التسویق لهذا الاحتمال الأخیر.

ثالثا:هل لنا أن نقول:إن التزویج الإلهی لعلی بفاطمة

«علیهما السلام»یمثل شهادة له بأن لدیه من المزایا ما یجعله فی موقع النقیض لأولئک الخاطبین الذین منعهم اللّه تبارک و تعالی؟!

و لتکن هذه الشهادة الإلهیة من أدلة انحصار الأهلیة للإمامة و الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»به«علیه السلام»،إذا کان هذا الکمال هو السمة الظاهرة التی تفرض الفطرة و العقل السلیم تلمسها،و الإطمئنان لتوفرها فی الإمام و الراعی و الخلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

رابعا:قد عرفنا أن هذا التزویج الإلهی:أنه لم یکن استجابة لداعی النسب،أو التعصب للعشیرة،أو الرحم،أو لأجل الإلفة و المحبة،و الإندفاع العاطفی..و إنما کان سیاسة الهیة لخصها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بقوله:«إنما أنا بشر مثلکم،أتزوج فیکم،و أزوجکم،إلا فاطمة فإن تزویجها نزل من السماء» (1).

ص :19


1- 1) الکافی ج 5 ص 568 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 249 و(ط مرکز النشر-
علی علیه السّلام کفؤ فاطمة علیها السّلام

و لعلک تقول:

صحیح أن دین الإسلام قد قرر الکفاءة فی النکاح،و دلت الروایات علی أن المؤمن کفؤ المؤمنة.. و قد رفع اللّه بالإسلام الخسیسة،و أتم به الناقصة،و أکرم به من اللؤم،فلا لؤم علی مسلم،إنما اللؤم لؤم الجاهلیة..

و لکن روی فی مقابل ذلک عن أبی جعفر«علیه السلام»:لو لا أن اللّه خلق فاطمة لعلی،ما کان لها علی وجه الأرض کفؤ،آدم فمن دونه (1).

فکیف یمکن أن نوفق بین هذا و ذاک؟!

فإن کان المعیار هو الإسلام و الإیمان..فکل مسلم کفؤ لفاطمة«علیها السلام»؟!

و نجیب:

بأن فاطمة«علیها السلام»هی العالمة الزکیة،و المحدثة الرضیة،و هی حوراء انسیة، یرضی اللّه لرضاها و یغضب لغضبها،و هی سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین،و هی الطاهرة المعصومة بنص القرآن.

1)

-الإسلامی)ج 3 ص 393 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 204 و بحار الأنوار ج 43 ص 144 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 614.

ص :20


1- 1) تقدمت مصادر الحدیث.

و قد بلغت فی کمالاتها و أحوالها،حدا لا یصح تزویجها إلا من معصوم، یکون کفؤا لها بخصوصیاتها هذه،و لیس هو غیر علی«علیه السلام»،الذی لیس له بعد رسول اللّه نظیر،آدم فمن دونه.

لست بدجال

روی غیر واحد:أن علیا«علیه السلام»خطب فاطمة إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:هی لک یا علی،لست بدجال.

و فی نص آخر:خطب أبو بکر فاطمة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«هی لک یا علی لست بدجال» (1).

و بما أن فی هذه الکلمة تعریضا صریحا بمن خطبها قبل أمیر المؤمنین، فقد حاول ابن سعد،و البزار جعل التاء فی کلمة:«لست»للمتکلم،فقال:

ص :21


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 19 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 عن البزار، و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 عن العقیلی،و الطبرانی.و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 25 ص 399 و ج 33 ص 325 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 382 و ضعفاء العقیلی ج 4 ص 165 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38 و الإصابة ج 1 ص 374 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 134 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 34.

«و ذلک أنه کان قد وعد علیا بها قبل أن یخطب إلیه أبو بکر و عمر» (1).

و قال البزار:«معنی قوله:لست بدجال یدل علی أنه کان وعده،فقال:

إنی لا أخلف الوعد» (2).

و قال الهیثمی:«رجاله ثقات،إلا أن حجرا(ابن عنبس)لم یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»..» (3).

و نقول:

إن کلام هؤلاء لا یصح:

أولا:لأن العقیلی روی هذا الحدیث بنص آخر قد یری البعض أن التاء فیه للمخاطب لا للمتکلم،فقال:عن حجر بن عنبس قال:لما زوج النبی «صلی اللّه علیه و آله»فاطمة من علی قال:لقد زوجتک غیر دجال (4).

و الظاهر:أن الروایة خطاب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لفاطمة «علیها السلام»،و أن کلمة(غیر)فی موقع المفعول لکلمة زوجتک،أی أنه «صلی اللّه علیه و آله»یرید أن ینفی أن یکون قد زوج فاطمة رجلا دجالا، و لکی یطمئنها إلی أنها محفوظة المقام و الحقوق عند هذا الزوج..

و لکننا نقول:

ص :22


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج8ص12.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و راجع:و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38.
3- 3) مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38.
4- 4) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الضعفاء الکبیر ج 4 ص 165.

لو کانت کلمة غیر دجال منصوبة علی الحالیة من التاء فی زوجتک، و کان المقصود هو أن ینفی عن نفسه کونه دجالا..لکان ینبغی أن یکون قد سبق منه«صلی اللّه علیه و آله»وعدلها بتزویجها من علی،أو وعد لعلی«علیه السلام»بتزویجه إیاها..

و هذا لا شاهد له،بل الشواهد علی خلافه،فقد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأنه کان ینتظر بها القضاء کما سنری..

کما أنه لو کان یرید أن ینفی عن نفسه الخلف بالوعد،لکان الأنسب أن یقول:

لست بمخلف وعدی أو نحو ذلک لأن کلمة دجال،التی تعنی الکذب و الاختلاق،لا تناسب خلف الوعد.

و کون الکلام خطابا لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،هو الأوفق و الأنسب.و لا یخلو هذا من تعریض بغیره کما لا یخفی.

و حکم السیوطی علی هذا الحدیث بالوضع؛لمکان موسی بن قیس،لا اعتبار به؛لأنه استند فی ذلک إلی کلام العقیلی فیه،و اتهامه له بالرفض- و العقیلی لا عبرة بکلامه،فإنه هو الذی یوثق عمر بن سعد قاتل الإمام الحسین«علیه السلام»!!.

و موسی بن قیس قد وثقه کل من تعرض له سوی العقیلی،فلیراجع کلام ابن معین،و أبی حاتم،و أبی نعیم،و أحمد،و ابن شاهین،و ابن نمیر (1).

ص :23


1- 1) تهذیب التهذیب ج 10 ص 366 و 367 و(ط دار الفکر)ج 10 ص 327-

و أما الطعن علیه فی مذهبه فلیس له قیمة مادام أن المعیار هو الوثاقة فی النقل کما هو معلوم.

و أما حجر بن العنبس،فقولهم:لم یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لا ندری مستنده،و نحن نری:أنه یروی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد عاصره،بل لقد أدرک الجاهلیة،و ذکره الطبرانی فی الصحابة (1)، بل لماذا لا تکون نفس روایته هذه دلیلا علی سماعه منه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یجعل نظائر المقام دلیلا علی ذلک؟!

و لکن الحقیقة هی:أن ذنب حجر الوحید هو:أنه حضر مع علی«علیه السلام»حربی الجمل و صفین،و لهؤلاء اهتمام خاص فی تقلیل عدد الصحابة الذین کانوا معه«علیه السلام»،و تکثیرهم مع غیره،و لربما نشیر

1)

-و الجرح و التعدیل للرازی ج 8 ص 158 و تاریخ أسماء الثقات لابن شاهین ص 221 و میزان الإعتدال ج 4 ص 217 و الکشف الحثیث ص 264 و تقریب التهذیب ج 2 ص 227.

ص :24


1- 1) الإصابة ج 1 ص 374 و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت)ج 2 ص 143 و أعیان الشیعة ج 4 ص 587 و راجع:تقریب التهذیب ج 1 ص 191 و أسد الغابة ج 1 ص 386 و تاریخ بغداد ج 8 ص 268 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 332 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 73 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 34 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 3 ص 73 و الجرح و التعدیل للرازی ج 3 ص 266 و تهذیب الکمال ج 5 ص 473 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 188.

إلی هذا الأمر بنوع من التفصیل فی موقع آخر إن شاء اللّه تعالی.

ثانیا:ان العدید من المصادر المتقدمة تنص:علی أنه لم یکن یخطر فی بال أمیر المؤمنین«علیه السلام»خطبة فاطمة«علیها السلام»،و أنه لما عرض علیه أبو بکر و عمر ذلک قال:لقد نبهتمانی لأمر کنت عنه غافلا،ثم ذهب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فخطبها،فأجابه.و هذا یدل علی أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد وعده بها.

ثالثا:تنص الروایات أیضا علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أجاب أبا بکر و عمر،بأنه ینتظر بها القضاء.فلو کان قد سبق منه وعد لعلی«علیه السلام»،لکان الأنسب أن یقول لهما:إنها مخطوبة،أو إننی وعدت بها فلانا.

و هذا یرجح أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید التعریض بغیر علی«علیه السلام»،ممن له علاقة قریبة بهذا الأمر.

و الغریب فی الأمر:أننا نجد علیا«علیه السلام»نفسه یصرح بما یدل علی مراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کلمته تلک؛ف«عن أسماء بنت عمیس:

أنها قالت:قیل لعلی:ألا تتزوج بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:ما لی صفراء و لا بیضاء،و لست بمأبور-بالباء الموحدة،یعنی غیر الصحیح فی الدین-و لا المتهم فی الإسلام» (1).

ص :25


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 207 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 472 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 43 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 340 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 14 و لسان العرب ج 4 ص 5 و تاج العروس ج 6 ص 5.

و هذا یدل علی أن تزویج النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمن تجعل إلیه أمر نفسها کان لمصلحة الدین و الدعوة بالدرجة الأولی،کتزوجه«صلی اللّه علیه و آله»لنسائه.

و حینما طلب سعد بن معاذ من علی«علیه السلام»:أن یخطب فاطمة، قال له:

«ما أنا بأحد الرجلین:ما أنا بصاحب دنیا یلتمس ما عندی،و قد علم ما لی صفراء و لا بیضاء،و ما أنا بالکافر الذی یترفق بها عن دینه-یعنی یتألفه-إنی لأول من أسلم» (1).

و إذا کنا نعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یلتمس الدنیا،و فرضنا أن هذه الروایة صحیحة،فإن الأمر ینحصر بعثمان،حیث یقال:إنه کان قد عاهد أبا بکر علی أن یسلم إذا زوجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»رقیة،التی کانت ذات جمال رائع (2).

ص :26


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 486 و مجمع الزوائد ج 9 ص 207 و الأحادیث الطوال ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 410 و ج 24 ص 133 و المناقب للخوارزمی ص 243 و(ط مرکز النشر الإسلامی)338 و کشف الغمة ج 1 ص 359 و شرح الأخبار ج 2 ص 355 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 452 و ج 15 ص 651 و ج 25 ص 392 و کثیر من المصادر المتقدمة،حین ذکر خطبة أبی بکر و عمر لفاطمة صلوات اللّه و سلامه علیها.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 22.

ثم هو تعریض بأولئک الذین کانوا یملکون أموالا،و کانوا یظنون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیزوجهم من أجلها،فکان نصیبهم الرد و الخیبة.

ثم أشار«علیه السلام»إلی ملاک الشرف و التفضیل بقوله:إنی لأول من أسلم.و لأجل ذلک زوجه اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

و قد قدمنا:أن رد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأولئک المعروفین عن فاطمة،کان له أثر کبیر فی نفوسهم،حتی لقد قال أحد الأشراف العلویین الحسنیین فی قصیدته المشهورة:

تلک کانت حزازة لیس تبرا

حین ردا عنها و قد خطباها

ترهات أبی حیان

و من الأمور الطریفة هنا:أن أبا حیان التوحیدی-الناصبی المعروف- یروی عن أبی حامد المرو الروذی رسالة شفهیة مصنوعة و مختلقة علی لسان أبی بکر لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و فیها:

«و لقد شاورنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الصهر؛فذکر فتیانا من قریش،فقلت له:أین أنت من علی؟!

فقال:إنی لأکره میعة شبابه،وحدة سنه.

فقلت:متی کنفته یدک،ورعته عینک حفت بهما البرکة،و أسبغت علیهما النعمة،مع کلام کثیر خطبت به رغبته فیک،و ما کنت عرفت منک فی ذلک حوجاء و لا لوجاء،و لکنی قلت ما قلت،و أنا أری مکان غیرک،

ص :27

و أجد رائحة سواک،و کنت إذ ذاک خیرا منک الآن لی» (1).

عجیب!!و أین کانت هذه الروایة عن أنظار المؤرخین،و کیف أجمعت کلمتهم،و تضافرت و تواترت روایاتهم علی مخالفتها و تکذیبها.و قد تقدمت کلماتهم و روایاتهم فی ذلک.

و قد کفانا ابن أبی الحدید المعتزلی مؤونة البحث فی هذه الروایة،و بین الکثیر من إمارات الوضع و الإختلاق فیها،فمن أراد فلیراجعه (2).

ما یقال عن موقف فاطمة علیها السّلام من الزواج

و ذکر الحلبی:أنه لما استشار الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة «بکت،ثم قالت:کأنک یا أبت إنما ادخرتنی لفقیر قریش؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی بعثنی بالحق،ما تکلمت فی هذا حتی أذن لی اللّه فیه من السماء.

فقالت فاطمة«علیها السلام»:لقد رضیت ما رضی اللّه و رسوله» (3).

ص :28


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 276.و صبح الأعشی ج 1 ص 287 و نهایة الأرب ج 7 ص 220 و عن محاضرة الأبرار ج 2 ص 102-115 و نشرها إبراهیم الکیلانی مع رسالتین لأبی حیان فی دمشق سنة 1951.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 285-287.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 471 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 91 و ج 23 ص 477 و 484 و ج 30 ص 551 و ج 33-

و زعمت روایات أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما رأی تغیرها خشی أن یکون ذلک من أجل أن علیا«علیه السلام»لا مال له،فراجع المصادر الکثیرة المتقدمة فی أول الحدیث عن هذا الزواج.

و عن ابن إسحاق:أن علیا لما تزوج فاطمة«علیهما السلام»،قالت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:زوجتنیه أعیمش،عظیم البطن؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لقد زوجتکه،و إنه لأول أصحابی سلما الخ.. (1).

3)

-ص 333 و لیراجع:بحار الأنوار ج 43 ص 139 و کشف الغمة ج 1 ص 267 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 377 عن مناقب الکنجی،و کنز العمال ج 15 ص 95 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و نزهة المجالس ج 2 ص 226 و تاریخ بغداد ج 4 ص 195 و(ط دار الکتب العلمیة) ج 4 ص 418 و المراجعات ص 304 و الغدیر ج 2 ص 318 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 135 و میزان الإعتدال ج 1 ص 26 و الکشف الحثیث ص 216 و لسان المیزان ج 1 ص 45 و أعیان الشیعة ج 1 ص 357.

ص :29


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و کنز العمال ج 11 ص 605 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و 155 و ج 15 ص 330 و ج 20 ص 287 و 517 و ج 23 ص 537 و 548 و ج 31 ص 268 و 270 و تهذیب الکمال ج 20 ص 484 و مناقب أهل-

و نحن لا نصدق کل ذلک.أما:

أولا:فلأن روایة الحلبی تدل علی سوء ظن فاطمة«صلوات اللّه و سلامه علیها»بأبیها الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و هی أبر و أتقی،و أجل من أن یحتمل فی حقها ذلک.و هی التی لو لم یخلق علی«علیه السلام»لم یکن لها کفؤ علی وجه الأرض،و قد أذهب اللّه عنها الرجس، و طهرها تطهیرا،إلی غیر ذلک مما یدل علی مقامها السامی،الذی نالته بفضل عمق إدراکها،و حسن معرفتها،و عظیم تقواها.

ثانیا:إن الذی یطالع سیرة فاطمة«علیها السلام»و حیاتها،یخرج بحقیقة لا تقبل الشک،و هی:أنها لم تکن تقیم لحطام الدنیا وزنا أبدا، ألیست هی التی طحنت حتی مجلت یدها؟!ثم قبلت بالتسبیح عوضا عن الخادم الذی کانت بأمس الحاجة إلیه؛لیرفع عنها بعض ما تعانیه؟!.

ألیست هی التی بقیت ثلاثة أیام طاویة هی و زوجها،و ولداها، و فضة،و آثرت الیتیم،و المسکین،و الأسیر بالطعام؟!

ألیست هی التی رضیت بإهاب کبش تنام علیه هی و زوجها لیلا، و یعلفان علیه ناضحهما نهارا؟!.

إلی غیر ذلک مما لا مجال لتتبعه و استقصائه.

1)

-البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 44 و 144 و الغدیر ج 3 ص 95 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 104 و راجع ما ذکره المحمودی فی هامشه.

ص :30

ثالثا:بالنسبة لکونه أعیمش عظیم البطن نقول:

قد تقدم فی فصل شمائل علی«علیه السلام»:أن ذلک غیر صحیح..

فإن کانت«علیها السلام»قد قالت ذلک،فإنما قالته لتخبر أباها«صلی اللّه علیه و آله»بما تقوله نساء قریش لتسمع الناس الجواب النبوی القاطع فی ذلک.فلاحظ ما یلی.

الروایة الصحیحة

و الروایة الصحیحة التی تنسجم مع سیرة و روح و نفسیة الزهراء «صلوات اللّه و سلامه علیها»،و تنسجم مع نفسیات و خطط القرشیین، هی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لابنته فی رابع یوم زفافها:«کیف أنت یا بنیة،و کیف رأیت زوجک؟!

قالت له:یا أبت خیر زوج،إلا أنه دخل علی نساء من قریش،و قلن لی:زوجک رسول اللّه من فقیر لا مال له.

فقال لها:یا بنیة،ما أبوک بفقیر،و لا بعلک بفقیر».

ثم ذکر«صلی اللّه علیه و آله»لها فضائل علی«علیه السلام»و مناقبه (1).

ص :31


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 256 و 205 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 290 و 353 و کشف الغمة ج 1 ص 362 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 372 و الأمالی للصدوق ص 524 و روضة الواعظین ص 122 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 595 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 36 و شرح إحقاق الحق-

و روی ابن أبی الحدید المعتزلی:أن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»سأل فاطمة عن حالها،فقالت:لقد طال أسفی،و اشتد حزنی،و قال لی النساء:

زوجک أبوک فقیرا لا مال له (1).

فقال لها:أما ترضین أنی قد زوجتک أقدم أمتی سلما،و أکثرهم علما، و أفضلهم حلما؟!

قالت:بلی،رضیت یا رسول اللّه.

و فی روایة أخری ذکرها المعتزلی،زاد فیها:و ما زوجتک إلا بأمر من السماء،أما علمت:أنه أخی فی الدنیا و الآخرة؟! (2).

و قد ذکر ذلک العبدی الکوفی فی شعره فقال:

إذ أتته البتول فاطم تبکی

و توالی شهیقها و الزفیرا

1)

-(الملحقات)ج 5 ص 20 و بحار الأنوار ج 37 ص 91 و ج 38 ص 188 و ج 43 ص 133 و راجع ص 99 و بشارة المصطفی ص 269 و کشف الیقین ص 316 و ینابیع المودة ج 3 ص 39 و اللمعة البیضاء ص 275 و راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 336 و الدر النظیم ص 767 و جلاء العیون ج 1 ص 170 و 171.

ص :32


1- 1) نعم..إنها تتألم و تحزن لهذا الإسفاف فی التفکیر،و لهذه النفوس المریضة،و لهذه الروح الشریرة التآمریة.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 226 و 227 و العثمانیة للجاحظ ص 289 و 290 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 151.و راجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 149 و غایة المرام ج 5 ص 114.

اجتمعن النساء عندی و أقبلن

یطلن التقریع و التعییرا

قلن إن النبی زوجک الیوم

علیا بعلا معیلا فقیرا

إلی آخر الأبیات (1).

بل إن ثمة ما یدل علی أن تعییرهن إیاها قد کان بعد سنوات من زواجها،و هذا هو الراجح،لأن نساء قریش الحاقدات إنما کثرن بعد بدر، و أحد،و الخندق.

ففی روایة الخوارزمی:أنها«علیها السلام»أقبلت و قد حملت الحسن و الحسین«علیهما السلام»علی کتفیها و هی تبکی بکاء شدیدا،قد شهقت فی بکائها.

فقال لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما یبکیک یا فاطمة،لا أبکی اللّه عینیک؟!

فقالت:یا رسول اللّه،و ما لی لا أبکی و نساء قریش قد عیرننی،فقلن لی:إن أباک زوجک من رجل معدم لا مال له.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا تبکی یا فاطمة؛فو اللّه،ما زوجتک أنا، بل اللّه زوجک به الخ.. (2).

ص :33


1- 1) راجع:الغدیر ج 2 ص 317 و 318 و أعیان الشیعة ج 7 ص 271،و العبدی عاش فی عهد الإمام الصادق«علیه السلام».
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 205 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 290 و 353 و حلیة الأبرار ج 2 ص 147 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 19.

نعم،و إذا عرف السبب بطل العجب.

فإن القرشیین بما فیهم نساؤهم،کانوا-فی الأکثر-أعداء لعلی و آل علی «علیهم الصلاة و السلام»،منذ فجر الإسلام،و حتی قبل ذلک؛فإن العداء کان موجودا بین الهاشمیین،الذین کانوا-عموما-ملتزمین بالقیم و المثل العلیا،و یحترمون أنفسهم،و لهم من الفضائل و المزایا ما یجعل غیرهم،ممن لم یکن لدیه روادع دینیة أو وجدانیة،ینظر إلیهم بعین الحنق و الشنآن، و الإحن و الأضغان.

ثم جاء الإسلام،فکان بنو هاشم-و لا سیما أبو طالب و ولده-أتباع هذا الدین و حماته،و المدافعین عنه بکل غال و نفیس،ثم کانت الضربة التی تلقتها قریش فی بدر،و کان لعلی«علیه السلام»الحظ الأوفر فیها، و النصیب الأکبر فی إذلال قریش،و تحطیم کبریائها،و کذلک فی أحد، و الخندق و غیرهما.

فکان من الطبیعی:أن نجد نساء قریش یحاولن إیجاد المتاعب فی بیت علی«علیه السلام»،و إثارة الفتنة بینه و بین زوجته الطاهرة«صلوات اللّه و سلامه علیها».

و فاطمة هی التی تشکوهن للرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،بعد أن أعلنت:بأن زوجها خیر زوج،و یکون ذلک سببا فی أن یظهر الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بعض فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»یبین لهم:أن المقیاس لیس هو المال و الحطام،و إنما هو الدین و العلم،و الفضائل النفسیة و الأخلاقیة.

ص :34

أسماء و أم سلمة فی زواج فاطمة علیها السّلام

و قد یقال:

قد ورد ذکر أم سلمة فی زواج فاطمة..مع أن أم سلمة دخلت بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»کزوجة له بعد زواج الزهراء«علیها السلام»..

و ورد أیضا:ذکر أسماء بنت عمیس فی هذه المناسبة،مع أنها کانت مع زوجها جعفر فی الحبشة.

و نجیب:

ألف:بالنسبة لأسماء نقول:

لعل المقصود بها أسماء بنت یزید بن السکن الأنصاری،لکن اذهان الرواة کانت مأنوسة باسم أسماء بنت عمیس فدعاهم ذلک إلی اقحام کلمة بنت عمیس من عند أنفسهم،غفلة منهم عن واقع الحال (1).

ب:یری الأربلی:أن التی حضرت الزفاف هی سلمی بنت عمیس،لا أسماء (2).

ج:إن أسماء بنت یزید بن السکن الأنصاری تکنی بأم سلمة أیضا..

فلعلهم کانوا یعبرون عنها بأسماء تارة،و بأم سلمة أخری..فینحل الإشکال فی کلا الموردین بذلک.

ص :35


1- 1) کفایة الطالب ص 307 و 308 و کشف الغمة(الطبعة الأولی)ج 1 ص 73 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 383 عنه.
2- 2) کشف الغمة ج 1 ص 316 و 317 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 376.

د:إن البعض یقول:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تزوج أم سلمة فی السنة الثانیة فی شوال بعد بدر (1)،بل قیل:قبل بدر أیضا (2).

بل صرحت بعض الروایات:بأن أم سلمة کانت زوجة لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حین زواج فاطمة«علیها السلام» (3).

فیرتفع الاشکال بذلک.

ص :36


1- 1) تهذیب الکمال ج 35 ص 317 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 421 و 422 و إسعاف المبطأ للسیوطی ص 133 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 234 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 192 و ج 1 ص 202 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 145 و 187 و مناقب آل أبی طالب(ط المکبة الحیدریة)ج 1 ص 138 و بحار الأنوار ج 22 ص 191 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1921 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 208 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 404 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 229.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 4 ص 19 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 96 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 202 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 466 عن السمط الثمین، و راجع سیرة مغلطای ص 55.
3- 3) المناقب للخوارزمی ص 248 و 249 و 253 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 344 و کشف الغمة ج 1 ص 364 و بحار الأنوار ج 43 ص 126 عنه، و مجمع النورین ص 53 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 476 و ج 23 ص 485.
حجاب الزهراء علیها السّلام

و جاء فی حدیث زواج الزهراء«علیها السلام»:أن أم سلمة أتت بفاطمة«علیها السلام»إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»،فلما وقفت بین یدیه کشف الرداء عن وجهها حتی رآها علی،ثم أخذ یدها،فوضعها فی ید علی «علیه السلام»الخ.. (1).

و قد یعتبر البعض هذا الحدیث شاهدا علی أن الحجاب بمعنی تغطیة الوجه کان موجودا فی أوائل الهجرة أیضا..

و یمکن المناقشة فی هذه الإستفادة بأن هذا الذی جری إنما کان فی مناسبة الزفاف،و النساء یحرصن فی هذه المناسبة علی تغطیة وجوههن حیاء،و خفرا.و کان ذلک قد حصل بعد إجراء العقد بین علی و الزهراء «علیه السلام»..

و یجاب:

بأن الروایة لا تخلو من إلماح إلی أن علیا«علیه السلام»لم یکن یری فاطمة«علیه السلام»علی هذا النحو إلا بعد أن تم العقد بینهما..

هذا..و قد ذکرنا نصوصا کثیرة دالة علی تغطیة الوجه و الحجاب فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بعده فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء الرابع عشر فی مناسبة زواج النبی«صلی

ص :37


1- 1) الأمالی للطوسی ج 1 ص 41 و بحار الأنوار ج 43 ص 96 و مسند فاطمة ص 200 و 205.

اللّه علیه و آله»بزینب بنت جحش،فصل:الحجاب فی حدیث الزواج..

فداها أبوها

و مما یدخل فی سیاق الحدیث عن الحجاب،و فاطمة و علی«علیهما السلام»ما روی من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لفاطمة«علیها السلام»:أی شیء خیر للمرأة؟

قالت:أن لا یراها رجل.

فضمها إلیه،و قال:ذریة بعضها من بعض (1).

ص :38


1- 1) هذا الحدیث مروی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و عن علی«علیه السلام»،فراجع نصوصه هذه فی:بحار الأنوار ج 43 ص 84 و 54 و ج 100 ص 239 و ج 101 ص 36 و وسائل الشیعة ج 20 ص 232 و 67 و إحقاق الحق ج 9 ص 202 و 203 عن البزار و ج 10 ص 224 و 226 عن مصادر کثیرة.و راجع:مجمع الزوائد ج 4 ص 255 و ج 9 ص 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 3 ص 235 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 3 ص 153 و 54 عن کنز العمال ج 8 ص 315.و راجع:الکبائر للذهبی ص 176 و دعائم الإسلام ج 2 ص 124 و 215 و 214 و إسعاف الراغبین (مطبوع بهامش نور الأبصار)ص 171 و 172 و 191 و کشف الغمة ج 2 ص 92 و مکارم الأخلاق ص 233 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 119 و عوالم العلوم ج 11 ص 197 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 62 و حلیة الأولیاء-

و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سأل أصحابه هذا السؤال،قال علی:فعیینا بذلک کلنا حتی تفرقنا..

ثم ذکر:أنه«علیه السلام»رجع و سأل فاطمة عن ذلک..فأجابته بما تقدم،فرجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره.

و نقول:

قد یعترض علی هذه الروایة بأن علیا باب مدینة علم الرسول،و هو أعلم بطرق السماء منه بطرق الأرض، و ما صب اللّه شیئا من العلم فی صدر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا صبه فی صدر علی«علیه السلام»، فکیف یعجز عن الإجابة علی هذا السؤال،و تجیب عنه فاطمة«علیها السلام»،و هو إمامها،و أعلم منها؟!.

و نجیب:

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»کانا یریدان إظهار فضل فاطمة صلوات اللّه و سلامه علیها، و تعریف الناس بعلمها،و بطهر

1)

-ج 2 ص 41 و مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 381 و مناقب أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»للقاضی محمد بن سلیمان الکوفی ج 2 ص 210 و 211 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 قسم 3 ص 14 عن المناقب. و الدرة الیتیمة فی بعض فضائل السیدة العظیمة ص 31.و ثمة مصادر کثیرة أخری ذکر شطرا منها فی کتاب عوالم العلوم.و غیره من کتب الحدیث و السیرة و التاریخ.

ص :39

ضمیرها،و بطریقة تفکیرها.

و یشیر إلی ذلک نفس سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم،إذ لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا بجواب السؤال..

و بذلک یظهر:أن علیا«علیه السلام»لم یکن مکلفا بالجواب..

أما قوله«علیه السلام»:«فعیینا بذلک کلنا،حتی تفرقنا»،فالمقصود به:المسؤولون الحقیقیون الحاضرون..فهو کقوله«علیه السلام»:کنا إذا حمی الوطیس لذنا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإنه«علیه السلام»لم یکن یفر من وجه عدوه..و إنما أجری الکلام علی هذا النحو لحفظ ماء وجه الناس،إذ لا یلیق أن یخصهم بالذکر،لأن ذلک قد یؤذی مشاعر بعضهم،حین یتوهم أنه«علیه السلام»یرید أن یرمیهم بالجبن و الخور.

فهو کقول القائل:أهل البلد الفلانی کرماء أو شجعان،فانه لا یعنی:

أنه لا یوجد فی ذلک البلد أی بخیل أو جبان،بل المقصود:أن الأکثریة الساحقة کرماء و شجعان،و تنزیل الفرد النادر منزلة العدم،أی کأنه غیر موجود.شائع فی المحاورات.

هذا کله،مع قیام احتمال أن تکون کلمة«کلنا حتی تفرقنا»من زیادات الراوی أضافها لحاجة فی نفس یعقوب.

هذا ضرب الرحمان لعثمان

و یقولون:إن عثمان رأی درع علی«علیه السلام»تباع فی السوق لیلة عرسه؛فدفع لغلام أربعمائة درهم،و أرسله إلیه،و أقسم علیه أن لا یخبره

ص :40

بذلک،ورد الدرع معه.

فلما أصبح عثمان وجد فی داره أربعمائة کیس،فی کل کیس أربعمائة درهم،مکتوب علی کل درهم:«هذا ضرب الرحمن لعثمان بن عفان».

فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:هنیئا لک یا عثمان (1).

و لا شک فی أن هذا کذب محض.

فقد ذکر الحلبی عن فتاوی الجلال السیوطی:أنه سئل:«هل لهذه القصة أصل؟!

فأجاب عن ذلک کله:بأنه لم یصح.أی و هی تصدق بأن ذلک لم یرد، فهو من الکذب الموضوع» (2).

و قال ابن درویش الحوت:کذب شنیع (3).

و العجیب هنا:أننا لم نجد لتلک المائة و ستین ألف درهم أثرا فی المتاحف العالمیة،و لا تداولها الناس،و لا احتفظوا بها تبرکا و تیمنا بأنها من «ضرب الرحمن لعثمان بن عفان»!!.

ص :41


1- 1) الغدیر ج 9 ص 376 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 471 و للروایة نص آخر یخالفها کثیرا فی المناقب للخوارزمی ص 252 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 348 و 349 و بحار الأنوار ج 43 ص 129 و 130 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و مجمع النورین ص 57.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 472.
3- 3) الغدیر ج 5 ص 322 و ج 9 ص 376 و الوضاعون و أحادیثهم ص 400.

مع أنهم قد احتفظوا بشعر نبیهم،و حتی بالخرق التی مست جسده، و المواضع التی صلی فیها؛فهل کان نبیهم أعز علیهم من ربهم؟!أو حتی من عثمان؟!و هو الذی تؤیده السیاسة علی مر العصور،فی حین أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یتعرض لمحاولات لطمس اسمه،و محو آثاره.

و کم کنت أود لو أننی أری خط الرحمن،کیف هو؟!و أقارن بینه و بین قواعد الخطوط الموجودة علی الأرض؛لکی أری إن کان یستطیع أن یضارع ما أنتجه الخطاطون البارعون من مخلوقاته؟!!.

و لست أدری أیضا:أین کان الأمویون عن هذه الفضیلة العظیمة، لشیخهم و خلیفتهم؟!.و لم لم یظهروا تلک الدراهم للمباهاة بها؟!أو علی الأقل:لم لم یذکروا الناس بدعوات النبی«صلی اللّه علیه و آله»له؟!کما ذکرته الروایة الأخری التی تقول:إن عثمان قد اشتری الدرع من علی، فجاء به علی«علیه السلام»و بالمال إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا له بدعوات (1).

نعم،لم لم یذکّروا الناس بهذه الدعوات،مع أنهم کانوا بأمس الحاجة إلی ذلک،فی صراعهم ضد علی«علیه السلام»،و ضد الصحابة الأخیار، الذین کانوا فی المدینة حین قتل عثمان،و لم یحرکوا ساکنا،أو أنهم شارکوا فی

ص :42


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 252 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 348 و 349 و بحار الأنوار ج 43 ص 129 و 130 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و مجمع النورین ص 57.

قتله،أو فی التألیب علیه.

تزوج ابنتک من أخیک؟!

و جاء:أنه لما تزوج علی بفاطمة«علیهما السلام»،أمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا أن لا یحدث حدثا حتی یأتیه،ثم جاء«صلی اللّه علیه و آله»، فقال:أثم أخی؟!.

فقالت أم أیمن:یا رسول اللّه،هذا أخوک و زوّجته ابنتک؟!

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین أصحابه و آخی بین علی و نفسه.

قال:إن ذلک یکون یا أم أیمن (1).

ص :43


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 135 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 485 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 24 ص 137 و مجمع الزوائد ج 9 ص 209 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح.و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 216 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 537 و ج 30 ص 303 و ج 18 ص 176 و 184 و ج 25 ص 460 و 461.و فیه روایة أخری لکن الجواب لیس موجودا. و راجع:حیاة الصحابة ج 2 ص 46 عن الهیثمی،و الصواعق المحرقة ص 84 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 133 و کشف الغمة ج 1 ص 382 و حیاة الإمام الحسن «علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 19.

و هذه الروایة أقرب إلی الاعتبار من تلک الروایة القائلة:إنه لما خطب «صلی اللّه علیه و آله»ابنة أبی بکر قال له أبو بکر:هل تصلح له؟!إنما هی بنت أخیه.

فأخبره«صلی اللّه علیه و آله»:أنه أخوه فی الإسلام،و هو أخوه،و ابنته تصلح له،فأنکحه حینئذ أبو بکر (1).

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخ أبا بکر أصلا،و لا آخی بین أحد من الناس قبل خطبته عائشة،لأنه إنما آخی بین المهاجرین قبل الهجرة بقلیل،و هو إنما خطب عائشة قبل الهجرة بحوالی ثلاث سنوات،کما یزعمون.و ان کان لنا کلام فی ذلک.

و لو کان أبو بکر یتوهم:أن أخوة الإسلام تمنع من ذلک،فهذا یعنی:

أن یکون أبو بکر قد بقی عدة سنوات،بل من أول ظهور الإسلام یعتقد حرمة زواج أی مسلم بمسلمة،و هذا لا یتوهمه إلا أبو بکر،و لا یخطر و لم یخطر علی بال أی من السذج و البسطاء،فکیف خطر فی بال أبی بکر،الذی یعتقد فیه البعض کل حنکة و رویة،و تعقل و علم و معرفة؟!

هذا عدا أننا لم نجده یعترض علی زواج أی مسلم بمسلمة علی الإطلاق.

ص :44


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 225 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح غیر محمد بن عمرو بن علقمة،و هو حسن الحدیث و ص 226 عن أحمد.و راجع:فتح الباری ج 7 ص 176 و ج 9 ص 107 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 195 و أسد الغابة ج 5 ص 502 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 236 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 43.

الفصل السادس:

اشارة

ترهات..و أباطیل..

ص :45

ص :46

حمزة یشرب الخمر فی زفاف فاطمة علیها السّلام

و یروون عن علی بن الحسین،عن أبیه،عن علی«علیهم السلام»:أنه بینما کان یستعد لنقل فاطمة«علیها السلام»و عنده شارفان من الإبل،کان أخذهما من خمس غنائم بدر،قد أناخهما إلی جانب حجرة لبعض الأنصار، و إذا بحمزة بن عبد المطلب قد خرج علیهما من بیت کان یشرب فیه،و عنده قینة تغنیه:

«ألا یا حمز للشرف النواء».

خرج علیهما و هو سکران؛فجب أسنمتهما،و بقر خاصرتیهما،و أخرج کبدهما،و مضی لسبیله.

فشکاه علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛فجاء معه الرسول،و رأی ما رأی،فنظر إلیه حمزة،و صعد النظر إلیه،و قال:و هل أنتم إلا عبید لأبی؟!

فترکه«صلی اللّه علیه و آله»و انصرف،و ذلک قبل تحریم الخمر (1).

ص :47


1- 1) صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 120 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 80 و ج 4 ص 41 و ج 5 ص 16 کتاب الخمس حدیث 1 و کتاب المغازی باب 12-

و فی روایة:أن حمزة قد فعل ذلک فی واقعة أحد،و زعمت أن الرسول إنما رضی عنه فی وسط المعرکة،بعد أن حمل عدة حملات صاعقة علی

1)

-و کتاب المساقاة،و صحیح مسلم کتاب الأشربة ج 6 ص 85 و 86 و سنن أبی داود ج 2 ص 28 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 341 و عمدة القاری ج 12 ص 217 و ج 15 ص 17 و 110 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 154 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 416 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 398.و کنز العمال ج 5 ص 502 و مسند أحمد ج 1 ص 142 و البدایة و النهایة ج 3 ص 245 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 417 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 542 و الإصابة ج 4 ص 378 و ذخائر العقبی ص 104 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 161 و البرهان ج 1 ص 498 و المیزان ج 6 ص 131 کلاهما عن العیاشی. و راجع:مشکل الآثار ج 2 ص 287 و بهجة المحافل ج 1 ص 279 و شرحه للأشخر الیمنی،و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 287 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 142 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 7 ص 29 و 30 و 31 و أسباب النزول ص 118 و 119 و مدارک التنزیل للخازن ج 1 ص 147. و لکن النص الموجود فی المصادر الأخیرة قد ذکر نزول آیة سورة المائدة فی هذه المناسبة،مع وجود مخالفة ظاهرة للروایة المذکورة فی المتن أعلاه.مع أن سورة المائدة نزلت بعد سنوات من استشهاد حمزة فی حرب أحد.فقد نزلت فی أواخر حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».فراجع:الدر المنثور ج 2 ص 252 عن مصادر کثیرة.

ص :48

العدو (1).

و ذلک لا یصح:

أولا:لأن مختلف الروایات الواردة فی زواج أمیر المؤمنین«علیه السلام»تقول:إنه لم یکن یملک إلا درعه الحطمیة،التی باعها و أنفق ثمنها علی الزفاف،و تضیف بعض الروایات فرسه أیضا.

و لو کان عنده شارفان من الإبل،لکان الأولی أن یذکر هما للنبی«صلی اللّه علیه و آله»حینما سأله عما یملک،مما یرید أن یقدمه مهرا،فلم یذکر له إلا درعه الحطمیة؛فلتراجع الروایات.

ثانیا:إن زفاف فاطمة«علیها السلام»کان قبل أحد بعدة أشهر، فکیف تقول الروایة الثانیة:إن ذلک قد کان فی أحد؟!

ثالثا:ذکروا:أن حمزة کان یوم أحد و قبله صائما (2).

فکیف یکون قد شرب الخمر،و فعل ما فعل فی ذلک الیوم،أو فی الذی قبله؟!.

ص :49


1- 1) راجع:الأمالی للطوسی ص 657 و بحار الأنوار ج 20 ص 114 و 115 و ج 76 ص 144 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 339 و 340 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 49 و المیزان ج 6 ص 131.
2- 2) مغازی الواقدی ج 1 ص 211 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 223. و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 420 و بحار الأنوار ج 20 ص 125 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 134 و ج 9 ص 249 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 185.

رابعا:إن الخمر لم تکن سمعتها حسنة عند العرب،و کانوا یدرکون سوءها،و قد حرمها عدد منهم علی نفسه قبل مجیء الإسلام،مثل:أبی طالب (1)و عبد المطلب (2)،و ذکر ذلک عن جعفر بن أبی طالب أیضا کما رواه فی الأمالی.

و ذکر ابن الأثیر:أن ممن حرمها علی نفسه عثمان بن مظعون،و عباس بن مرداس،و عبد المطلب،و جعفر،و قیس بن عاصم،و عفیف بن معد یکرب العبدی،و عامر بن الظرب،و صفوان بن أمیة،و أبو بکر،و عمر، و عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و عبد اللّه بن جدعان (3).

ص :50


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 113 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 184.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 4 و 113 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 267 و شرح بهجة المحافل للأشخر الیمنی ج 1 ص 279 و أسنی المطالب ص 58.
3- 3) راجع:الملل و النحل للشهرستانی ج 2 ص 242 و أسد الغابة ج 3 ص 113 و 386 و ج 4 ص 220 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 819 و ج 3 ص 1054 و 1295 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 363 و ج 19 ص 336 و ج 24 ص 214 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 6 و 211 و ج 2 ص 262 و ج 3 ص 86 و 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 393 و ج 7 ص 36 و تهذیب الکمال ج 14 ص 249 و ج 24 ص 63 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 35 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 155 و تحفة الأحوذی-

و إن کنا نشک فی ذلک بالنسبة إلی بعض من ذکرهم،مثل أبی بکر، و عبد الرحمن بن عوف (1).

و أما ذکر عمر بن الخطاب مع هؤلاء،فلا شک فی أنه من إضافات النساخ،جریا علی العادة فی ذکر هذه الأسماء،لأنه کان من أشرب الناس للخمر فی الجاهلیة،بل لقد استمر علی ذلک حتی بعد أن أسلم کما أوضحه العلامة الأمینی (2)..

و مهما یکن من أمر،فقد عد ابن حبیب ممن حرم الخمر علی نفسه أیضا:

ورقة بن نوفل،و أبا أمیة بن المغیرة،و الحارث بن عبید المخزومیین،و زید بن عمرو بن نفیل،و عامر بن حذیم،و عبد اللّه بن جدعان،و مقیس بن

3)

-ج 4 ص 54 و کتاب ذم المسکر لابن أبی الدنیا ص 38 و من له روایة فی مسند أحمد ص 290 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 190 و الدر المنثور ج 2 ص 315 و تعجیل المنفعة ص 283 و شرح بهجة المحافل للأشخر الیمنی ج 1 ص 279 و الإصابة ج 2 ص 272 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 513 و ج 5 ص 367 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 114 و ج 8 ص 357 و خزانة الأدب ج 4 ص 18 و ج 5 ص 323.

ص :51


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 6.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 95-103.و راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 6.

قیس،و عثمان بن عفان،و الولید بن المغیرة،و شیبة بن ربیعة،و عبد المطلب بن هاشم (1).

و إنما حرمها هؤلاء علی أنفسهم،لأنهم رأوها لا تناسب کرامتهم و سؤددهم،کما یظهر من روایة تنسب إلی أبی بکر (2).

و علل العباس بن مرداس رفضه لشربها بقوله:«لا أصبح سید قومی، و أمسی سفیهها،لا و اللّه،لا یدخل جوفی شیء یحول بینی و بین عقلی أبدا» (3).

خامسا:إن الخمر لم تزل محرمة فی الشرائع السابقة،و قد کان الإعلان بتأکید تحریمها إما فی أول البعثة کما نقول،أو کان بعد زواج علی بالزهراء «علیهما السلام»کما یقول الآخرون،فراجع ما ذکرناه حول ذلک فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» (4).

ص :52


1- 1) المنمق ص 531 و 532 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 237 و راجع:شرح بهجة المحافل ج 1 ص 279 و الإستیعاب ج 2 ص 819 و تهذیب الکمال ج 14 ص 249 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 363.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 73 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 333 و کنز العمال ج 12 ص 487 و الصوارم المهرقة ص 333.
3- 3) أسد الغابة ج 3 ص 113 و کتاب ذم المسکر لابن أبی الدنیا ص 41 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 427 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 237.
4- 4) الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 244 فما بعدها.
لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری

و یروون-عن علی«علیه السلام»(!!)-أنه قال:صنع لنا عبد الرحمن بن عوف طعاما؛و سقانا من الخمر؛فأخذت الخمر منا،و حضرت الصلاة؛ فقدمونی،فقرأت: (قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ، لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ) (1)،و نحن نعبد ما تعبدون،فأنزل اللّه: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ) (2)..» (3).

ص :53


1- 1) سورة الکافرون الآیتان 2 و 3.
2- 2) الآیة 43 من سورة النساء.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 164 و 165 عن عبد بن حمید و أبی داود،و الترمذی و صححه،و النسائی،و ابن جریر،و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و النحاس، و الحاکم و صححه،و حاشیة رد المحتار ج 4 ص 202 و نیل الأوطار ج 9 ص 53 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 56 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 725 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 322 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 958 و لباب النقول ص 63 و(ط دار إحیاء العلوم)ص 68 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 57 و زاد المسیر ج 2 ص 128 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و لیس فیه تصریح بأن علیا«علیه السلام»قد شربها معهم،و الجامع لأحکام القرآن للقرطبی ج 5 ص 200 عن الترمذی و سنن الترمذی ج 5 ص 238 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 305 و راجع:جامع البیان للطبری ج 2 ص 312 و ج 5 ص 61 و عون المعبود ج 10 ص 77 و تفسیر الثعالبی ج 2-

و عن عکرمة فی الآیة قال:نزلت فی أبی بکر،و عمر،و علی،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد،صنع علی لهم طعاما و شرابا،فأکلوا،و شربوا،ثم صلی علی بهم المغرب؛فقرأ:قل یا أیها الکافرون،حتی خاتمتها؛فقال:لیس لی دین، و لیس لکم دین،فنزلت: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ) (1)» (2).

و عن علی،أنه کان هو و عبد الرحمن بن عوف،و رجل آخر،شربوا الخمر،فصلی بهم عبد الرحمن:فقرأ:قل یا أیها الکافرون،فخلط فیها؛ فنزلت: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ)» (3).

3)

-ص 241 و فتح القدیر ج 1 ص 472 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و (ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 و تفسیر الخازن ج 1 ص 358 و راجع:بهجة المحافل ج 1 ص 278 و 79 و لیس فیه تصریح بالاسم لکن صرح به الأشخر الیمنی فی شرحه(بهامشه)،و کنز العمال ج 2 ص 248 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 2 ص 385 و رمز للعدید من المصادر المتقدمة،و عن سعید بن منصور.

ص :54


1- 1) الآیة 43 من سورة النساء.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 165 عن ابن المنذر،و فتح القدیر ج 1 ص 472.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 165 عن ابن جریر،و ابن المنذر،و المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و جامع البیان للطبری ج 5 ص 61 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 133 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 551 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 873 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 قال:و هکذا رواه أبو داود و النسائی.

و عن الحاکم عن علی«علیه السلام»:دعانا رجل من الأنصار قبل تحریم الخمر،فحضرت صلاة المغرب،فتقدم رجل و قرأ قل یا أیها الکافرون،فالتبس علیه فنزلت (1)

و فی روایة أخری عن علی«علیه السلام»:أن رجلا من الأنصار دعاه، و عبد الرحمن بن عوف،فسقاهما قبل أن تحرم الخمر،فأمهم علی فی المغرب، فقرأ:قل یا أیها الکافرون؛فخلط فیها،فنزلت الخ.. (2).

و فی بعض الروایات:أنه قرأ:«قل یا أیها الکافرون؛فلم یقمها» (3).

و روایة أخری لا تصرح باسم أحد،لکنها تقول:فشربها رجل، فتقدم،فصلی بهم،فقرأ:قل یا أیها الکافرون،أعبد ما تعبدون،فنزلت الخ.. (4).

ص :55


1- 1) المستدرک للحاکم ج 2 ص 307 و ج 4 ص 142 و تلخیص الذهبی(بهامشه)، و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 323 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 252 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 عن ابن أبی حاتم.
2- 2) راجع:سنن أبی داود ج 3 ص 225 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 182 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 389 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 323 و کنز العمال ج 2 ص 386 و تفسیر الخازن ج 1 ص 358.
3- 3) أسباب نزول الآیات ص 87 و(ط مؤسسة الحلبی-القاهرة)ص 102 و جامع البیان للطبری ج 2 ص 212 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 873.
4- 4) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 200 و الغدیر ج 6 ص 252 و 253 عنه،-

و فی روایة أخری عن عوف:فشربها رجلان؛فدخلا فی الصلاة، فجعلا یهجران کلاما؛لا یدری عوف ما هو (1).

و نقول:

إن ذکر علی«علیه السلام»فی هذه الروایات لا یصح،و نستند فی حکمنا هذا إلی ما یلی:

أولا:فی الروایات المتقدمة العدید من موارد التنافی و التناقض.

1-فهل الذی صنع الطعام هو عبد الرحمن بن عوف؟!أم هو علی «علیه السلام»؟!أم هو رجل من الأنصار؟!

2-و هل الذی صلی بهم إماما هو علی«علیه السلام»؟!أم عبد الرحمن بن عوف؟!أم هو فلان الذی لم یسم؟!

3-و هل قرأ القارئ فی الصلاة:قل یا أیها الکافرون إلی آخرها،ثم قال:لیس لی دین،و لیس لکم دین؟!

أم أنه قرأ:قل یا أیها الکافرون:أعبد ما تعبدون؟!

أم قرأ:قل یا أیها الکافرون لا أعبد ما تعبدون،و نحن نعبد ما تعبدون؟!

4)

-و جامع البیان ج 7 ص 22 و تفسیر النیسابوری(بهامشه)ج 2 ص 322 و التفسیر الکبیر ج 6 ص 40.

ص :56


1- 1) جامع البیان ج 2 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 492 و الغدیر ج 7 ص 96.

أم قرأ:و نحن عابدون ما عبدتم؟! (1).

أم قرأ:قل یا أیها الکافرون،أعبد ما تعبدون،و أنتم عابدون ما أعبد، و أنا عابد ما عبدتم،لکم دینکم و لی دین،کما جاء فی بعض الروایات؟! (2).

أم أنه جعل یهجر کلاما فی الصلاة،لا یدری عوف ما هو؟!..

4-و هل کان الحاضرون ثلاثة أشخاص فقط:علی،و عبد الرحمن بن عوف،و رجل من الأنصار؟!

أم کانوا خمسة أشخاص:أبو بکر و عمر،و علی،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد؟!

أم أن الشارب کان رجلا واحدا،کما هو ظاهر النص الأخیر،و هو

ص :57


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و تلخیصه للذهبی(بهامش المستدرک)نفس الجزء و الصفحة،و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 324 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 230.
2- 2) جامع البیان للطبری ج 5 ص 61 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 134 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 322 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 430 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 107 و تفسیر الخازن ج 1 ص 146 و تفسیر النسفی ج 1 ص 223 و المحرر الوجیز لابن عطیة ج 2 ص 56 و الکشاف ج 1 ص 513 و 260 و مشرق الشمسین للبهائی العاملی ص 309 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 324 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 874.

ظاهر روایة الحاکم؟!

5-و هل کان الذی شربها رجل واحد،و دخل فی الصلاة،أم شربها رجلان،و دخلا فی الصلاة؟!..

و کما یقولون:لا حافظة لکذوب..

ثانیا:إن الخمر لم تزل محرمة فی شرائع الأنبیاء،و قد أکد الإسلام تحریمها فی أول البعثة،فی مکة قبل الهجرة،و ذکرنا ذلک فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قلنا:إن لذلک العدید من الدلائل و الشواهد،مثل روایة معاذ بن جبل (1)،

ص :58


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 20 ص 83 و مسند الشامیین ج 3 ص 256 و کنز العمال ج 5 ص 346 و ج 3 ص 645 و راجع ج 3 ص 645 و 647 و 882 و مجمع الزوائد ج 5 ص 53 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 118 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 246 و راجع ج 10 ص 420 و میزان الإعتدال ج 3 ص 291 و راجع: بحار الأنوار ج 2 ص 127 ح 4 و ج 76 ص 126 و قصار الجمل ج 1 ص 183 و ج 2 ص 23 و 12 و راجع ص 22 عن الوسائل العشرة باب 136 ح 8 و الأمالی للصدوق ص 502 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 25 ص 304 و (ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 243 و روضة الواعظین ص 464 و المصنف لابن أبی شیبة ج 5 ص 509 و ج 8 ص 342 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 416 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 33 ص 368 و 370.

و أم سلمة (1)،و أبی الدرداء..و غیر ذلک.

ثالثا:المروی عن أئمة أهل البیت«علیهم السلام»،و عن الضحاک:أن المراد فی قوله تعالی: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ) (2):هو سکر النوم (3).

ص :59


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 194 و المعجم الکبیر ج 23 ص 263 و کنز العمال ج 3 ص 645 و الدر المنثور ج 2 ص 326 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 246.
2- 2) الآیة 43 من سورة النساء.
3- 3) راجع:الکافی ج 3 ص 371 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 480 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 258 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 233 و 291 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1241 و 1283 و مستدرک الوسائل ج 5 ص 405 و 430 و بحار الأنوار ج 80 ص 358 و ج 81 ص 231 و جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 496 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 341 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 242 و نور الثقلین ج 1 ص 400 و 401 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 483 و البرهان ج 1 ص 370 و مجمع البیان ج 3 ص 52 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 92 و کنز الدقائق ج 2 ص 461 و الأصفی ج 1 ص 210 و الصافی ج 1 ص 453 و قول الضحاک موجود فی مختلف تفاسیر أهل السنة،فعدا ما تقدم راجع:جامع البیان(ط دار الفکر)ج 5 ص 135 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 959 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 93 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 312 و تفسیر السمعانی ج 1-

رابعا:روی القطان فی تفسیره،عن الحسن البصری،قال:إن علیا لم یقبل أن یشرب معهم فی دار أبی طلحة،بل خرج من بینهم ساخطا علی ما یفعلون.

قال الحسن:«و اللّه الذی لا إله إلا اللّه هو،ما شربها قبل تحریمها،و لا ساعة قط» (1).

یرید قبل إعلان تحریمها.أو قبل نزول الآیات القرآنیة بذلک و إن کانت قد حرمت علی لسان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل ذلک.

نعم..و هذا هو الذی ینسجم مع خلق علی«علیه السلام»،و وعیه، و إیمانه،و هو الذی تربی فی حجر الرسالة،و کان یلازم النبی«صلی اللّه علیه و آله»ملازمة الظل لصاحبه..و یتبعه إتباع الفصیل أثر أمه.

و خامسا:قال الحاکم:«إن الخوارج تنسب هذا السکر،و هذه القراءة إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب،دون غیره،و قد برأه اللّه منها؛فإنه راوی

3)

-ص 430 و زاد المسیر ج 2 ص 129 و البحر المحیط ج 3 ص 265 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 876 و تفسیر الثعالبی ج 2 ص 240 و الدر المنثور ج 2 ص 165 و تفسیر الخازن ج 1 ص 359 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 117 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 109 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 201 و عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم.

ص :60


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 26 و البرهان ج 1 ص 500 و بحار الأنوار ج 38 ص 64.

هذا الحدیث» (1).

و ذلک لأن روایة الحاکم لیس فیها أنه«علیه السلام»قد شربها،کما أنها تنص علی أن غیره هو الذی صلی بهم،و الذی یمکن أن یرویه علی«علیه السلام»هو حسب نص الجصاص:

عن علی«علیه السلام»قال:دعا رجل من الأنصار قوما؛فشربوا من الخمر؛فتقدم عبد الرحمن بن عوف لصلاة المغرب؛فقرأ:قل یا أیها الکافرون،فالتبس علیه،فأنزل اللّه تعالی: (لاٰ تَقْرَبُوا..) (2).

خطبة علی علیه السّلام بنت أبی جهل

و تذکر خطبة علی«علیه السلام»بنت أبی جهل فی السنة الثامنة،و لکننا نذکرها هنا لمناسبتها لحدیث الزواج،و لأنها لا ریب فی کونها أسطورة و إلیک نصها:

فی البخاری و غیره،عن المسور بن مخرمة،قال:سمعت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول،و هو علی المنبر:إن بنی هشام بن المغیرة استأذنونی فی أن ینکحوا ابنتهم علی بن أبی طالب،فلا آذن لهم،ثم لا آذن لهم،ثم لا آذن لهم،إلا أن یرید ابن أبی طالب:أن یطلق ابنتی،و ینکح

ص :61


1- 1) المستدرک للحاکم ج 2 ص 307 و نیل الأوطار ج 9 ص 56 و عون المعبود ج 10 ص 77.
2- 2) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 201 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 253.

ابنتهم؛فإنما هی بضعة منی،یریبنی ما أرابها،و یؤذینی ما آذاها (1).

و فی البخاری و غیره أیضا،عن المسور:أن فاطمة أتت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقالت:یزعم قومک:أنک لا تغضب لبناتک،و هذا علی ناکح ابنة أبی جهل.

فسمعته حین تشهد یقول:إنی أنکحت أبا العاص بن الربیع،فحدثنی و صدقنی،و إن فاطمة بضعة منی،و إنی أکره أن یسوءها.و اللّه،لا تجتمع بنت رسول اللّه و بنت عدو اللّه عند رجل واحد،فترک علی الخطبة (2).

و فی روایة أخری لمسلم و البخاری و غیرهما،أن المسور قال:سمعت

ص :62


1- 1) ذخائر العقبی ص 37 و العمدة لابن البطریق ص 385 و بحار الأنوار ج 29 ص 336 و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 644 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 2 و نهج الإیمان لابن جبر ص 623 و نظم درر السمطین ص 176 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 168 و راجع:مطالب السؤول ص 36.
2- 2) ذخائر العقبی ص 38 و مسند أحمد ج 4 ص 326 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 212 و صحیح مسلم ج 7 ص 142 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 644 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 308 و فتح الباری ج 9 ص 286 و عمدة القاری ج 16 ص 230 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 73 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 20 ص 18 و مسند الشامیین ج 4 ص 164 و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 34 و أسد الغابة ج 5 ص 419 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 133 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 30.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی المنبر و هو یخطب فی ذلک،و أنا محتلم، فقال:إن فاطمة منی،و أنا أخاف أن تفتن فی دینها..

إلی أن قال:و إنی لست أحرم حلالا،و لا أحل حراما،و لکن و اللّه،لا تجتمع بنت رسول اللّه،و بنت عدو اللّه مکانا واحدا أبدا (1).

و ذکر مصعب الزبیری:أن علیا خطب جویریة (2)بنت أبی جهل، فشق ذلک علی فاطمة،فأرسل إلیها عتّاب:أنا أریحک منها؛فتزوجها؛ فولدت له عبد الرحمن بن عتاب (3).

و قال ابن إسحاق:حدثنی من لا أتهم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یغار لبناته غیرة شدیدة،کان لا ینکح بناته علی ضرة (4).

ص :63


1- 1) ذخائر العقبی ص 37 و مسند أحمد ج 4 ص 326 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 47 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 141 و سنن أبی داود ج 1 ص 459 و عمدة القاری ج 15 ص 33 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 407 و کنز العمال ج 12 ص 106 و أسد الغابة ج 4 ص 366 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 392.
2- 2) و یقال:اسمها العوراء.و یقال:جرهمة.و یقال:جمیلة.و یقال:الحیفاء.راجع فتح الباری ج 7 ص 68.
3- 3) تهذیب الکمال ج 19 ص 284 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 83.
4- 4) سیرة ابن إسحاق ج 5 ص 237 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 75 و أسد الغابة ج 5 ص 521.-

و عند الحاکم:أن علیا خطب بنت أبی جهل؛فقال له أهلها:لا نزوجک علی فاطمة (1).

و عند الطبرانی:أنه«علیه السلام»خطب أسماء بنت عمیس؛فأتت فاطمة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقالت:إن أسماء بنت عمیس متزوجة علیا.

4)

-و راجع هذه النصوص المتقدمة فی:صحیح البخاری،کتاب النکاح،باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیرة و الإنصاف.و کتاب الخمس،و کتاب المناقب، و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و فی فضائل فاطمة،و مسند أحمد ج 4 ص 328 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 64 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 158 و 159 و غوامض الأسماء المبهمة ص 340 و 341 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 616 و أسد الغابة ج 5 ص 521 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 301 و 302 و 300 بعدة نصوص،و فی هامشه عن عدد من المصادر، و نسب قریش ص 87 و 312 و فتح الباری ج 7 ص 6 و ج 9 ص 286 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 90 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 88 و 51 و ج 4 ص 64-66 و محاضرة الأدباء المجلد الثانی ص 234 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 208 و تلخیص الشافی ج 2 ص 276 و نقل عن سنن أبی داود ج 2 ص 326 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 4 و نزل الأبرار ص 82 و 83 و فی هامشه عن صحیح البخاری ج 2 ص 302 و 189 و ج 3 ص 265 و عن الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 698.

ص :64


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 159 و فتح الباری ج 9 ص 286.

فقال:ما کان له أن یؤذی اللّه و رسوله (1).

و قد نظم مروان بن أبی حفصة هذه القصة فی قصیدة یمدح بها الرشید،فکان مما قال:

و ساء رسول اللّه إذ ساء بنته

بخطبته بنت اللعین أبی جهل

فذم رسول اللّه صهر أبیکم

علی منبر بالمنطق الصادع الفصل (2)

المناقشة

و نحن نعتقد-کما یعتقد ابن شهراشوب (3)-:أنه لا ریب فی کذب هذه الروایة،و ذلک استنادا إلی ما یلی:

أولا:إن الروایات مختلفة و متناقضة،کما یظهر بالمراجعة و المقارنة و ذلک یسقط شطرا وافرا منها عن الإعتبار.

ثانیا:ما جاء فی هذه الروایات لا ینسجم مع ما تقدم فی بحث تکنیة

ص :65


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 405 و ج 24 ص 153 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 365 و مجمع الزوائد ج 9 ص 203 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 363 و الدر المنثور ج 5 ص 215 و فتح القدیر ج 4 ص 300 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 45.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 65 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 1 ص 89.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 4.

علی«علیه السلام»بأبی تراب:من أنه لم یسؤ فاطمة قط.

ثالثا:حدیث بریدة عن علی«علیه السلام»فی غزوة بنی زبید (1)یکذب هذه الأسطورة،حیث حصلت لعلی جاریة من أفضل السبی فی الخمس، فخرج علیهم و رأسه یقطر،فسألوه فأخبرهم أنه وقع بها.

فأرسل خالد بریدة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکتاب یشتکیه فیه..فغضب رسول اللّه غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر، و قال:یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره.

و فی نص آخر:أن بریدة صار یقرأ الکتاب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأمسک«صلی اللّه علیه و آله»بیده،و قال:یا بریدة،أتبغض علیا؟!

قال:نعم.

فقال:لا تبغضه،و إن کنت تحبه فازدد له حبا،فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة (2).

ص :66


1- 1) ذکرنا هذه الغزوة و هذا الحدیث فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 26 فصل:علی«علیه السلام»فی الیمن،و ناقشنا ما جری فیها فراجع.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عن الطبرانی،و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و 103 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و 350 و 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و قال:رواه البخاری فی الصحیح،و حلیة الأولیاء ج 6 ص 294 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194-

و فی نص ثالث:أن عمر شجع بریدة علی الشکوی قائلا له:«امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی» (1).

2)

-و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال ج 20 ص 460 و سنن الترمذی ج 5 ص 632 و 639 و کنز العمال ج 15 ص 124 و 125 و 126-271 و المناقب للخوارزمی ص 92 و نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و عمدة القاری ج 18 ص 6 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 144 و نهج السعادة ج 5 ص 283 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 88 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 و 111 علی شرط مسلم،و تلخیص المستدرک للذهبی(بهامشه)و سکت عنه،و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 و (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 380 عن أحمد و الترمذی،و أبی یعلی و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم،و عن:نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257.و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 86 و ج 16 ص 453 و ج 21 ص 532 و ج 2 ص 275 و 276 و 277 و 278 و ج 30 ص 278.

ص :67


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 161 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الیقین ص 150 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 98.

علی أننا لا نکاد نثق بصحة الفقرة التی تقول:إن علیا«علیه السلام» أخبرهم بأنه دخل بتلک الوصیفة،فلعلهم هم تخیلوا ذلک،فقد ورد:أن النساء محرمة علی علی«علیه السلام»فی حیاة فاطمة«علیها السلام» (1).

إلا أن یقال:المراد تحریم الزواج الدائم علیه..أو باستثناء ما کان بأمر و رضی من اللّه و رسوله،أو طلب من الزهراء لمصلحة تقتضی ذلک.

رابعا:حین قال ابن عباس لعمر:إن علیا«علیه السلام»«ما غیر و لا بدل،و لا أسخط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیام صحبته له.

قال عمر:و لا فی ابنة أبی جهل،و هو یرید أن یخطبها علی فاطمة«علیها السلام»؟!

فأصر ابن عباس علی أنه لم یعزم علی إسخاط النبی«صلی اللّه علیه

ص :68


1- 1) تهذیب الأحکام للطوسی ج 7 ص 475 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 330 و (ط المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1956 م)ج 3 ص 110 و بشارة المصطفی ص 306 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 42 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 64 و بحار الأنوار ج 43 ص 16 و 153 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 387 و 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 42 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 287 و مجمع النورین ص 23 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 231 و اللمعة البیضاء ص 201 و الأسرار الفاطمیة ص 431 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 108.

و آله»،و لکنها الخواطر لا یقدر أحد علی دفعها عن نفسه إلخ.. (1).

فابن عباس لم یستطع أن یواجه الخلیفة بتکذیبه فی قصة بنت أبی جهل، فبین له أنه مجرد خاطر،و لم یفعل شیئا أکثر من ذلک،فصدقه عمر..

بل إن ابن عباس أورد کلاما مبهما لم یصرح فیه بأن هذا الخاطر قد راود علیا«علیه السلام».بل قال:إن الخواطر تراود الناس.و لکن هل راودت علیا أم لا؟!لم یصرح ابن عباس بهذا..و إن کان کلامه یوحی به..

خامسا:تقول الروایة:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی خطبته:«إنی لست أحرم حلالا،و لا أحل حراما»..ثم هو یفرض علی علی«علیه السلام»أن یطلق ابنته إن أراد التزویج ببنت أبی جهل.مع أن اللّه لم یجعل لأبی الزوجة الحق فی أن یفرض علی صهره طلاق ابنته کما لم یجعل للزوجة أن تفرض علیه ذلک.

و لا أن یفرض علی صهره عدم الزواج بالثانیة،إذا کان اللّه قد أحل ذلک له فی قوله تعالی: (فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ

ص :69


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 50 و الدر المنثور ج 4 ص 309 و کنز العمال ج 13 ص 454 و تفسیر الآلوسی ج 16 ص 270 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 229 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 167 و التحفة العسجدیة ص 145 و حیاة الصحابة ج 3 ص 249 عن الموفقیات، و قاموس الرجال ج 6 ص 25 و تفسیر المیزان ج 14 ص 228.

وَ رُبٰاعَ)

(1)

.

فإن قیل:لعله«صلی اللّه علیه و آله»استعمل ولایته فی هذا المورد علی علی «علیه السلام»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أولی بالمؤمنین من أنفسهم.

فیجاب:

ألف:لو استعمل ولایته فی ذلک لکان ینبغی أن یستعملها أیضا فی أمر الطلاق،فیطلقها منه أیضا بحسب ولایته،و لا یترک ذلک له،فإن من یعصیه فی أمر الزواج یعصیه فی أمر الطلاق أیضا.

ب:إن التعلیل الذی ذکره«صلی اللّه علیه و آله»لمنعه علیا من التزویج یدل علی أن ما فعله«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن تصرفا ولائیا،لأنه ذکر علة یوجب تعمیمها وجوب طلاق الکثیرین،اذا کان الزواج یوجب اجتماع بنت عدو اللّه، و بنت ولی اللّه.

سادسا:إذا کانت لفاطمة خصوصیة هی عدم جواز التزویج بالثانیة معها، فقد کان یکفی أن یخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الحکم بینه و بینه،و لم یکن علی«علیه السلام»بالرجل الذی یتعمد مخالفة حکم اللّه سبحانه..لا سیما و أن آیة التطهیر تنص علی أنه طاهر مطهر من الرجس،و منه مخالفة أحکام اللّه تعالی..فما معنی أن یبادر إلی فضحه،و إهانته بهذه الطریقة؟!.

سابعا:ألم یکن لدی علی من أدب المعاشرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یدعوه إلی استئذانه فی هذا الأمر و لو بمقدار ما کان لدی بنی

ص :70


1- 1) الآیة 3 من سورة النساء.

المغیرة،حیث جاءوا لیستأذنوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تزویج ابنتهم؟!

ثامنا:ما معنی القول المنسوب إلیه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا تجتمع بنت عدو اللّه،و بنت رسول اللّه عند رجل»؟!

و هم یدعون:أن عثمان قد تزوج بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (و إن کنا نحن نقول:أنهن لسن بناته علی الحقیقة)و قد جمع بین أحداهما و بین فاطمة بنت الولید،و رملة بنت شیبة،و أم البنین بنت عیینة..و هن بنات أعداء اللّه.

تاسعا:المعیار هو إیمان نفس المرأة التی یرید أن یتزوجها فإن کانت مؤمنة فلا مانع من الجمع بینهما و بین مؤمنة أخری..و لا دخل للأبوین فی ذلک..بل أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه قد جمع بین بنات أعداء اللّه، و هن اللواتی کان أباؤهن مشرکین أو ماتوا علی الشرک،و بین بنات أناس دخلوا فی الإسلام.

عاشرا:ما نسب إلیه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال عن ابنته:«إنی أخاف أن تفتن فی دینها».یتضمن إنتقاصا لمقام فاطمة فی إیمانها و یقینها، و إقرارا بضعف هذا الإیمان،الی حد ان مجرد تزویج علی«علیه السلام» بامرأة أخری یجعلها مظنة الخروج من الدین،حتی کأنها لم تسمع قول أبیها:

«جدع الحلال أنف الغیرة» (1).

ص :71


1- 1) محاضرات الأدباء،المجلد الثانی ص 234 و وفیات الأعیان ج 3 ص 476.

حادی عشر:قال السید المرتضی:«أین کان أعداؤه«علیه السلام»من بنی أمیة و شیعتهم عن هذه الفرصة المنتهزة؟!و کیف لم یجعلوها عنوانا لما یتخرصونه من العیوب و القروف؟!و کیف تمحلوا الکذب،و عدلوا عن الحق»؟! (1).

ثانی عشر:تزعم الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»وصف بنت أبی جهل علی المنبر بقوله:«بنت عدو اللّه»..مع أنهم یروون أنه«صلی اللّه علیه و آله»منع الناس من أن یقولوا لعکرمة أخیها:إنه«ابن عدو اللّه»،معللا ذلک بأن«سب المیت یؤذی الحی» (2).

ثالث عشر:لقد ولد المسور بن مخرمة،المعروف بتعصبه ضد علی «علیه السلام»فی السنة الثانیة من الهجرة،فما معنی قوله:إنه سمع النبی

ص :72


1- 1) راجع:تلخیص الشافی ج 2 ص 276-279 و تنزیه الأنبیاء للسید المرتضی ص 168 و(ط دار الأضواء)ص 220.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 241 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1082 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 10 و کنز العمال ج 11 ص 741 و ج 13 ص 542 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 63 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 398 و ج 14 ص 5 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 253 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 40 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 39 و أسد الغابة ج 4 ص 5 و المنتخب من ذیل المذیل ص 9 و بحار الأنوار ج 21 ص 144 و قاموس الرجال ج 6 ص 325 و 326.

«صلی اللّه علیه و آله»یخطب علی المنبر،و هو محتلم؟!

و أخیرا..فقد قال السید المرتضی«رحمه اللّه»:إن راوی هذه الأسطورة هو الکرابیسی البغدادی،صاحب الشافعی،و الکرابیسی معروف بنصبه، و انحرافه عن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

تلطیف الروایة لتسویقها

و قد حاولت بعض نصوص الروایة تلطیف نصها،و تحاشی الکثیر من مواضع الإشکال،فهی تقول:

إن علیا«علیه السلام»خطب ابنة أبی جهل إلی عمها الحارث بن هشام،فاستشار علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أعن حسبها تسألنی؟!

قال علی«علیه السلام»:قد أعلم ما حسبها،و لکن أتأمرنی بها؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا،فاطمة بضعة منی،و لا أحب أنها تحزن أو تجزع.

قال علی«علیه السلام»:«لا آتی شیئا تکرهه» (2).

ص :73


1- 1) تنزیه الأنبیاء ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 64 و 65.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 158 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 250 و المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ج 7 ص 527 و عمدة القاری ج 20 ص 212 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 124 و سیرة ابن إسحاق ج 5 ص 238 و کنز العمال ج 16-

و نقول:

إن هذه الروایة قاصرة عن إفادة المقصود،لا سیما و أنها تشتمل علی التناقض فی مضمونها،إذ لا معنی للخطبة،ثم الاستشارة،فان الاستشارة تکون قبل الخطبة،لا سیما بملاحظة قوله:أتأمرنی بها الخ..

کما أنها تضمنت إتهام الزهراء«علیها السلام»بأنها تحزن و تجزع من فعل الأمر المحلل.مع أنه حزن و جزع یرتبط بأمر شخصی یخضع للهوی، و لا بتعلق شیء من أمور الدین.

یضاف إلی ذلک کله:أن هناک ما یدل علی تحریم النساء علی علی«علیه السلام»فی حیاة فاطمة کرامة و إجلالا لها«صلوات اللّه و سلامه علیها»..

فلما ذا یخالف علی«علیه السلام»هذا الحکم الثابت؟!.

إلا أن یقال:إنه لم یکن عالما به،قبل هذه الحادثة.و قد علم به بعدها..

و یرد هذا القول:أنه«علیه السلام»باب مدینة علم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو أیضا الإمام المعصوم الذی لا یحتمل فی حقه الجهل بتکالیف نفسه.

کما أنه لو صح ذلک،لکان علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبره بهذا التحریم،لا أن یقول له عن فاطمة:لا أحب أن تحزن و تجزع.

2)

-ص 280 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 674 و 678 عن أبی یعلی، و المصنف للصنعانی ج 7 ص 301 و فتح الباری ج 9 ص 286 بأسناد صحیح عن الحاکم.و شرح الأخبار ج 3 ص 64 و الذریة الطاهرة النبویة ص 75.

ص :74

الفصل السابع:

اشارة

أبناء علی و الزهراء علیهما السّلام:

الحسنان و المحسن علیهم السّلام..

ص :75

ص :76

ولادة الإمام الحسن علیه السّلام
اشارة

و ولد الإمام الحسن«علیه السلام»فی النصف من شهر رمضان المبارک فی السنة الثالثة،علی ما هو الأقوی.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمرهم أن یلفوه فی خرقة بیضاء فیجیء به إلیه،فأخذه«صلی اللّه علیه و آله»و قبله،و أدخل لسانه فی فیه،یمصه إیاه،و أذن فی أذنه الیمنی،و أقام فی الیسری،و حلق رأسه، و تصدق بوزن شعره ورقا(أی فضة)،و طلی رأسه بالخلوق (1).

ثم قال:یا أسماء،الدم(أی طلی رأس المولد بالدم)فعل الجاهلیة (2).

ص :77


1- 1) الخلوق:نوع من الطیب.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 239 و ج 101 ص 111 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 299 و مسند زید بن علی ص 468 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و الأنوار البهیة ص 85 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 149 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و روضة الواعظین ص 154 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 408 و(ط دار-

فأبطل ما کان من فعل الجاهلیة بفعله،حیث ظل رأس المولود بالخلوق بدل الدم،و بقوله الصریح بکلمته الآنفة الذکر.

و سأل علیا«علیه السلام»،إن کان قد سماه.

فقال«علیه السلام»:ما کنت لأسبقک باسمه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما کنت لأسبق ربی باسمه.

فأوحی اللّه إلیه:إن علیا منک بمنزلة هارون من موسی؛فسمه باسم ابن هارون.

قال:و ما کان اسمه؟!

قال:شبر.

قال:لسانی عربی.

قال:سمه:«الحسن»،فسماه الحسن (1).

2)

-الإسلامیة)ج 15 ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 341 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418. فیظهر:أنهم کانوا فی الجاهلیة یطلون رأس المولود بالدم،فهو«صلی اللّه علیه و آله»هنا ینهی عن ذلک.

ص :78


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 238 و 240 و علل الشرایع ج 1 ص 137 و 138 و معانی الأخبار ص 57 و الأمالی للصدوق ص 197 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و 243 و 244 و إعلام الوری ج 1 ص 411 و غایة المرام ج 2 ص 75-

وعق«صلی اللّه علیه و آله»عنه بکبشین.

و قیل:بکبش.

و قیل:إن فاطمة«علیها السلام»هی التی عقت عنه،و هو بعید،مع وجود أبیها و زوجها علیهما الصلاة و السلام.

بقی أن نشیر هنا إلی ما یلی:

ألف:ذکر أسماء بنت عمیس هنا

إنه قد ورد فی عدد من الروایات ذکر لأسماء بنت عمیس،بمناسبة ولادة الإمام الحسن«علیه السلام» (1).مع أن أسماء کانت حین ولادته

1)

-و 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 216 و ج 16 ص 12 و الأنوار البهیة ص 86 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 340 و 344 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و غیر ذلک.و لیراجع مناقب ابن شهر آشوب عن مسند أحمد، و تاریخ البلاذری،و فردوس الدیلمی. و یقول بعض المحققین:إنه لم یجد فی التوراة اسم شبر و شبیر لابنی هارون،و قد ذکرت قصة أبناء هارون مفصلا.

ص :79


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 417 و 418 و ذخائر العقبی،و بحار الأنوار ج 43 ص 239 و 255 و ج 101 ص 111 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 299 و مسند زید بن علی ص 468 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و الأنوار-

«علیه السلام»فی الحبشة،و قد أرضعت هناک ابن النجاشی،فعظمت منزلتها لدی أهل تلک البلاد (1).

و نقول:

إن الرواة،هم الذین زادوا کلمة:«بنت عمیس»تبرعا من عند أنفسهم، جریا علی عادتهم،لأنها هی الأعرف عندهم.

و المقصود هنا:هو أسماء بنت یزید الأنصاریة،و لیس هذا الإشتباه إلا فی بعض الروایات،فإن روایة عیون أخبار الرضا (2)لا تحریف فیها.

و قد اشتبه الأمر علی المحقق التستری هنا (3)بسبب قراءته للخبر،فإن السجاد«علیه السلام»یروی عن أسماء بنت عمیس،و هی تروی عن أسماء بنت یزید الأنصاریة،عن فاطمة.

و الکلام فی الروایة تارة یکون للسجاد،فیکون مراده بنت عمیس،

1)

-البهیة ص 85 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 149 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و روضة الواعظین ص 154 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 408 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 341.

ص :80


1- 1) نسب قریش لمصعب الزبیری ص 81 و تهذیب الکمال ج 14 ص 368 و الإصابة (ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 36 و راجع:إعلام الوری ج 1 ص 117.
2- 2) الأخبار الدخیلة ص 13 و 14 عن العیون ص 195.
3- 3) راجع:الأخبار الدخیلة ص 13 و 14.

و أخری یکون لبنت عمیس،فیکون مرادها أسماء الأنصاریة.

کما أن قولها فی الروایة:«فدفعته»قرأه المحقق التستری بصیغة المتکلم، علی اعتبار أن التاء فیه ضمیر الفاعل،مع أنها ساکنة،و هی تاء التأنیث، فراجع الروایة،و تأمل.

ب:الحسن و الحسین علیهما السّلام اسمان جدیدان

ذکر البعض:أن العرب ما کانوا یعرفون اسمی:«الحسن و الحسین» إلی حین تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهما بهما،لا الذین کانوا من ولد نزار،و لا الیمن،مع سعة أفخاذهما،و کثرة ما فیهما من الأسامی،و إنما یعرف فیها«حسن و حسین»علی وزن سعد،و سعید.فهما اسمان قد ادخرهما اللّه لهما (1).

ص :81


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 166 و بحار الأنوار ج 43 ص 252 و 253 عن المناقب،عن أبی الحسین النسابة،و العوالم،(الإمام الحسین«علیه السلام») ص 27 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و راجع:شرح الأخبار ج 3 ص 89 و ذخائر العقبی ص 119 و شجرة طوبی ج 2 ص 259 و الذریة الطاهرة للدولابی ص 100 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 171 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 56 و ینابیع المودة ج 2 ص 483 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»من طبقات ابن سعد ص 35 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 488 و ج 19 ص 183 و ج 26 ص 47 و لیراجع أسد الغابة أیضا.
ج:إرضاع أم الفضل للحسن علیه السّلام

رووا:أن أم الفضل،زوجة العباس،قالت:قلت:یا رسول اللّه صلی اللّه علیک،رأیت فی المنام:کأن عضوا من أعضائک فی حجری.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:تلد فاطمة غلاما،فتکفلیه؛فوضعت فاطمة الحسن«علیهما السلام»،فدفعه إلیها النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأرضعته بلبن قثم بن العباس (1).

و نحن نشک فی هذه الروایة:

أولا:لأن العباس لم یکن قد هاجر حینئذ إلی المدینة.و کانت زوجته معه فی مکة.

ص :82


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 242 و 255 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و 419 عن الدولابی و البغوی فی معجمه،و الإصابة ج 3 ص 227 و ج 4 ص 487 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 320 و قاموس الرجال ج 7 ص 284 عن نسب مصعب الزبیری. و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 255 و الغدیر ج 7 ص 234 و مسند أحمد ج 6 ص 339 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1293 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 500 و الذریة الطاهرة للدولابی ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 20 و 23 و ج 25 ص 26 و فیض القدیر ج 4 ص 554 و أسد الغابة ج 2 ص 10 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 46 و الدر النظیم ص 489 و کشف الغمة ج 2 ص 153 و 169 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 64 و 109.

و ثانیا:إن البعض ینکر أن یکون لقثم صحبة أصلا (1).

و قد رویت هذه القضیة تقریبا مع أم أیمن،و أنها أرضعت الحسین «علیه السلام»،إلا أن فیه بدل فی حجری:«فی بیتی» (2).

فلعل هذه الروایة هی الصحیحة،ثم نسبت إلی أم الفضل من قبل العباسیین،الذین یهمهم إثبات أمر کهذا لمن ینتسبون إلیه.

ولادة الإمام الحسین علیه السّلام
اشارة

و ولد الحسین«علیه السلام»فی المدینة المنورة،لثلاث أو لأربع خلون من شعبان،أو فی الخامس منه،فی السنة الرابعة من الهجرة (3).

ص :83


1- 1) راجع:و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 320 ترجمة قثم.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 142 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 226 و بحار الأنوار ج 43 ص 242 و 243 عن أمالی الصدوق،و عن المناقب،و قال:أخرجه القیروانی فی التعبیر،و صاحب فضائل الصحابة،و راجع ج 58 ص 171 و روضة الواعظین ص 154 و شجرة طوبی ج 2 ص 261 و العوالم،(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 22 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 609.
3- 3) راجع:إعلام الوری ص 215 و نور الأبصار ص 125 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 156 و الإصابة ج 1 ص 332 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 378 و أسد الغابة ج 2 ص 18 و ذخائر العقبی ص 118 و ترجمة الإمام الحسین من-

و قیل غیر ذلک (1).

3)

-تاریخ دمشق ص 12 و 23 و 25 و 288 و 293 و 295 و تاریخ بغداد ج 1 ص 141 و صفة الصفوة ج 1 ص 762 و روضة الواعظین ص 153 و نظم درر السمطین ص 194 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 316 و کشف الغمة ج 2 ص 215 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 256-259 و ج 19 ص 181 و 361-363 و مجمع الزوائد ج 9 ص 164 و تذکرة الخواص ص 232 و الإرشاد للمفید ص 218 و الإتحاف بحب الأشراف ص 40 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 160 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)ص 185 و بحار الأنوار ج 43 ص 227 و 250 و 260 و سیرة المصطفی ص 149 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 76 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 231 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 555 و التنبیه و الإشراف ص 213 و بهجة المحافل ج 1 ص 230 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 417 و 464 و مقاتل الطالبین ص 78 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 345 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»للبحرانی ص 7 و 8 و مروج الذهب ج 2 ص 289 و الجوهرة فی نسب علی«علیه السلام»و آله ص 38 و نسب قریش لمصعب ص 40 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 143 و نزل الأبرار ص 148 و عمدة الطالب ص 191 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی) ص 206 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 176 و کفایة الطالب.

ص :84


1- 1) راجع:فصل ولادة الإمام الحسین«علیه السلام»فی الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 8.

و صنع به«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما صنع بأخیه الإمام الحسن«علیه السلام»،من الأذان فی أذنه الیمنی،و الإقامة فی الیسری،و حلق رأسه، و التصدق بزنة شعره فضة،و تسمیته،و العقیقة عنه بکبش أو بکبشین، و تحنیکه بریقه و غیر ذلک.

ألف:ذکر اللّه فی أذن المولود

إن السنن التی أجراها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین ولد الإمام الحسن«علیه السلام»قد حملت معها أروع الدلالات،و لا سیما لجهة إعلام الناس کلهم:أن علیهم أن لا یعتبروا المولود،و لو فی ساعاته الأولی بمثابة الجماد الخالی من أی شعور أو إدراک.بل هو یتأثر بالأصوات،و بالکلام الذی یسمعه،و یتفاعل بمعانیه،بالنحو و بالمستوی المناسب لحاله وقت ولادته..

کما أن للحالات التی تحیط به،و للأفعال التی تمارس بالقرب منه آثارها علیه سلبا أو إیجابا،بحسب اختلاف طبیعة تلک الممارسات،و وفق ما تکون علیه تلک الحالات..

و للطفل علاقات بذلک کله..تتناسب مع عالمه الذی یعیش فیه، و القدرات المتوفرة لدیه،و الحالات التی هو علیها..

بل إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یفهمنا:أن لون الخرقة التی یلف المولود بها یؤثر علیه سلبا،أو إیجابا.

فحین جیء بالإمام الحسن أو الحسین،و قد لف بخرقة صفراء رماها، و قال:ألم أعهد إلیکم أن لا تلفوا المولود بخرقة صفراء.

ص :85

و ذلک کله..یوضح لنا أن الأذان فی الأذن الیمنی و الإقامة بالأذن الیسری للمولود لم یکن عبثا،و لا کان مجرد مراسم تجری لنیل برکة الألفاظ و ثوابها،بل هی أعمال لها آثار حقیقیة،علی روح و عقل،و نفس و شخصیة المولود..و إن لم نستطع تحدید هذه الآثار،بسبب محدودیة المعارف التی نملکها،و عجز الوسائل المتوفرة لدینا..

کما أن لریق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آثاره و دلالاته و إیحاءاته التی و إن لم نستطع تأکیدها،و لکننا لا نستطیع نفیها،و هذا کاف فی إلزامنا بها من الناحیة العملیة.

ب:العقیقة و التصدیق بالفضة

و أما حلق شعر المولود،ثم التصدق بزنته فضة..و طلی رأسه بالخلوق، و هو نوع من الطیب،ثم العقیقة عنه..فهی من السنن التی تحمل معها أیضا الکثیر من المعانی و الدلالات،لا سیما هذا الإهتمام بالفقیر،فی الأوقات التی قد یکون الإنسان مشدودا فیها إلی الأمر الذی یفرحه،و یری أنه یعنیه کشخص،و إذ بالإسلام یطلقه من أسار الذات إلی ما هو أوسع و أشمل،فتتجاوز هذه الروح المنکفئة إلی ذاتها،لتطل منها علی المجتمع،أو فقل علی الإنسان بماله من قیمة و معنی،لکی لا یتقوقع داخل ذاته..

إنه یمزج اللذة الشخصیة بلذتین أو بفرحتین أخریین:

إحداهما:اللذة بالعطاء،المتمازج بالشعور بنشوة الرضا.

و الثانیة:لذة الخروج من سجن الذات إلی رحابة الأفق الإنسانی بکل ما له من قیمة و امتداد.

ص :86

ج:حتی فی مناسبة المیلاد

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یدع هذه المناسبة تمر حتی جعل منها سبیل هدایة و دعوة،و وسیلة تبشیر و إنذار، و منبرا یستفید منه فی ترسیخ العقیدة،و تعمیق مبانیها،و تقویة دعائمها، و ذلک حین جعل تسمیة هذا المولود تنطلق من أصل عقیدی متجذر،حیث ربطها بشباهة الحال الذی کان لموسی و هارون.و موقع هارون من موسی، بحاله«صلی اللّه علیه و آله»مع علی،و موقعه منه.

فکما کان هارون وصیا لموسی،فإن علیا«علیه السلام»وصی محمد «صلی اللّه علیه و آله»..و کما کان لهارون أولاد بأسماء شبر،و شبیر،و مشبر، کذلک الحال بالنسبة لأولاد علی«علیه السلام»،حیث لا بد أن یسموا بأسماء أولاد هارون.

ولادة المحسن علیه السّلام

و أما بالنسبة لولادة المحسن،فقد ذکرنا حدیث ولادته بتفاصیله المختلفة فی کتابنا مأساة الزهراء«علیها السلام»خصوصا المجلد الثانی منه.و لو لا خوف الإطالة لذکرنا شطرا من تلک النصوص التی تبلغ العشرات،و التی تملأ مئات الصفحات.و قد صرفنا النظر عن ذلک،لأنه یخل إخلالا کبیرا فی سیاق الکتاب،فلا محیص عن الإحالة،فإنها أفضل من الإسهاب و الإطالة.

ص :87

سماه علی علیه السّلام حربا

و روی أحمد بن حنبل فی مسنده،قال:حدثنا یحیی بن آدم،حدثنا إسرائیل،عن أبی إسحاق،عن هانی بن هانی،عن علی«علیه السلام»،قال:

«لما ولد الحسن سمیته حربا.

فجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی ما سمیتموه؟!

قال:قلت:حربا.

قال:بل هو حسن.

فلما ولد الحسین سمیته حربا.

فجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی ما سمیتموه؟!

قال:قلت:حربا.

قال:بل هو حسین.

فلما ولد الثالث سمیته حربا.

فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی،ما سمیتموه؟!

قلت:حربا.

قال:بل هو محسن.

ثم قال:سمیتهم بأسماء ولد هارون:شبر،و شبیر،و مشبر (1).

ص :88


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 98 و 118 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 166 و مجمع الزوائد ج 8 ص 52 و الأدب المفرد للبخاری ص 177 و الذریة الطاهرة-

و هذه الروایة صحیحة السند عند بعض المسلمین،غیر أننا نقول:

إنهم أرادوا أن تحقق لهم هذه الروایة ما یلی:

1-إثارة الشبهة حول مدی انسجام خلق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع خلق علی بن أبی طالب،حیث أظهرت إصرار علی«علیه السلام» فی مرات ثلاث علی أن یسمی مولوده حربا،و إصرار الرسول علی خلافه.

2-الإیحاء بأنه«علیه السلام»کان یعیش فی عمق وجدانه هاجس الحرب و القتال،لتکون نتیجة ذلک-بصورة ظاهرها العفویة-أنه یحب و یشتهی-ربما إلی حد الشره-ممارسة قتل الناس،و إزهاق أرواحهم.

مما یعنی:أن حروبه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و بعده لم

1)

-النبویة للدولابی ص 99 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 96 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 1 ص 384 و کنز العمال ج 13 ص 660 و 664 و إکمال الکمال ج 7 ص 254 و 255 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 170 و ج 14 ص 118 و أسد الغابة ج 2 ص 10 و 18 و ج 4 ص 308 و تهذیب الکمال ج 6 ص 223 و الإصابة ج 6 ص 191 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 94 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»(تحقیق المحمودی)لابن عساکر ص 16 و 30 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»من طبقات ابن سعد ص 34 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 254 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 243 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 492 و ج 19 ص 183 و 273 و ج 26 ص 13 و ج 33 ص 401.

ص :89

تکن بدوافع دینیة و من منطلق الإحساس بالتکلیف الشرعی الإلهی..و لا کانت القضیة قضیة تضحیة و فداء،و بذل و عطاء فی سبیل اللّه تعالی..بقدر ما هی خلق و سجیة و دمویة لا مبرر لها..

و بذلک یصبح حقد الناس علیه،و نفورهم منه مبرّرا إلی حد کبیر.

3-إن هذه الروایة تسعی إلی حل مشکلة هامة یعیشها الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»و هی:أن وجود محسن بن علی بن أبی طالب فی جملة أولاد الزهراء«علیها السلام»کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار، فلیس من السهل تجاهله أو إنکاره.

و ما یحرج هؤلاء هو:أن عمر بن الخطاب قد هاجم بیت الزهراء «علیها السلام»،و أسقط جنینها هذا المسمی بمحسن،و ذلک حین اغتصبوا الخلافة من علی«علیه السلام»فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فأراد هؤلاء أن یتخلصوا من تبعات هذه القضیة بصورة ذکیة،تحمل فی طیاتها إنکارا مبطنا،و إبطالا لمقولات إسقاط الجنین،بإدعاء أن محسنا قد ولد و مات فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بدلیل:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سماه محسنا..

فیکون هؤلاء قد جمعوا بزعمهم بین کون المحسن هو ابن علی و الزهراء«علیهما السلام»،و بین تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له،و بین حفظ ماء وجه الخلفاء،بإبعاده عن ساحة الصراع،و ادعاء أنه ولد و مات فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد تلقف المهتمون بتبرئة الخلفاء هذه الروایة،و أخذوا مضمونها،

ص :90

و أرسلوه إرسال المسلمات..و لکنهم غفلوا عما یلی:

1-إن الروایات تؤکد علی:أن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یقدم علی تسمیة ولده قبل تسمیة رسول اللّه له..و قد سبق أن سأله«صلی اللّه علیه و آله»حین ولادة الإمام الحسن،إن کان قد سماه،فقال له«علیه السلام»:ما کنت لأسبقک باسمه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما کنت لأسبق ربی باسمه (1).فإنها هی المتوافقة مع خلق علی«علیه السلام»فی تعامله مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان یتبعه اتباع الفصیل أثر أمه،فکان یرفع له کل یوم من

ص :91


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 197 و علل الشرائع ج 1 ص 137 و معانی الأخبار ص 57 و بحار الأنوار ج 43 ص 238 و 239 و 240 و ج 44 ص 250 و ج 101 ص 111 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 340 و 343 و 344 و غایة المرام ج 2 ص 85 و 113 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و الأمالی للطوسی ص 367 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و راجع:مسند زید بن علی ص 467 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 189 و العوالم،الإمام الحسین.«علیه السلام»للبحرانی ص 20 و 141 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام» للعطاردی ج 1 ص 149 و إعلام الوری ج 1 ص 427 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و 251 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 217.

أخلاقه علما،و یأمره باتباعه.

فلما ذا یخل علی«علیه السلام»بهذه القاعدة؟!

و ما الذی دعاه إلی تغییر رأیه فی هذا الأمر،هل لأنه لم یعد لرسول اللّه قیمة عنده،حتی صار یسبقه بتسمیة أبنائه؟!

2-إذا کان اللّه تعالی قد أخبر رسوله«صلی اللّه علیه و آله»بأن علیا مثل هارون،فعلیه أن یسمی ولده باسم ولد هارون،فقد کان علیه أن یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عند ولادة کل طفل عن أسماء ولد هارون لیسمی ولده باسمه.

إلا إذا فرضنا:أن ما یخبر اللّه تعالی بوقوعه لا یفترض أن یقع وفق ما أخبر به.و هذا-و العیاذ باللّه کفر-لا یمکن أن یصدر عن أهل الإیمان..

بل لو سلمنا:أنه«علیه السلام»قد سمی ولده حربا فی أول الأمر،فجاء الرسول فغیر اسمه،فإن المفروض هو أن یتوقف علی«علیه السلام»عن تسمیة ولده فی المرة الثانیة حتی یراجع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لنفترض:أنه تسامح فی ذلک،و اعتبر أن الأمر لم یکن یفرض التوقف عنده،فإن تغییر الاسم فی المرة الثانیة لا بد أن یکون حاسما فی منع علی «علیه السلام»من الإقدام علی تسمیة مولوده الثالث قبل معرفة موقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منه..

3-روی الکلینی عن:العدة،عن أحمد بن محمد،عن القاسم،عن جده،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:إن أسقاطکم إذا لقوکم یوم القیامة،و لم تسموهم یقول السقط لأبیه:ألا سمیتنی؟!و قد

ص :92

سمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محسنا قبل أن یولد (1).

4-تسمیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمحسن و هو حمل لیس أمرا مبهما،بل هو متداول،و مصرح به من قبل العلماء،و المحدثین و المؤلفین فراجع (2)..

5-إنهم یقولون:إن الناس قبل و بعد ولادة الإمام الحسن«علیه السلام»کانوا یأتون بأبنائهم فور ولادتهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :93


1- 1) الکافی ج 6 ص 18 و عوالم العلوم ج 11 ص 411 و بحار الأنوار ج 43 ص 195 و ج 10 ص 112 و ج 101 ص 128 و الخصال ج 2 ص 634 و علل الشرایع ج 2 ص 464 و جلاء العیون ج 1 ص 222 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 21 ص 387 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 121 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 331 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 72 و ج 10 ص 448.
2- 2) تاج الموالید(انتشارات بصیرتی-قم)ص 23 و 24 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 355 و إعلام الوری ص 203 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 396 و کشف الغمة ج 2 ص 67 و راجع:المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 140 و بحار الأنوار ج 42 ص 89 و 90 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 561 و راجع: العمدة لابن بطریق ص 30 و التتمة فی تواریخ الأئمة ص 39(ط سنة 1412) و کفایة الطالب ص 413 و جلاء العیون ج 1 ص 193 و مرآة العقول ج 5 ص 318 و تراجم أعلام النساء ج 2 ص 321 و نوادر الأخبار للکاشانی ص 183 و علم الیقین ص 686 و 688.

و آله»،لیحنکهم بریقه،و لیسمیهم لهم.

و یقال:إن من الذین سماهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل و بعد ولادة الإمام الحسن«علیه السلام»و بعده الأشخاص التالیة أسماؤهم:

1-عبد اللّه بن الزبیر (1).

2-محمد بن ثابت بن قیس بن شماس (2).

3-محمد بن طلحة بن عبید اللّه التمیمی (3).

4-سنان بن سلمة بن المحبق الهذلی (4).

ص :94


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 548 و شرح الأزهار(المقدمة)ص 26 و فتح الباری ج 7 ص 195 و عمدة القاری ج 17 ص 51 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 460 الإصابة ج 2 ص 309 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 301 و راجع ص 302 و المعجم الکبیر ج 24 ص 80 و 126 و کنز العمال ج 13 ص 478 و تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 152 و 154.
2- 2) المحلی ج 10 ص 107 و الإصابة ج 6 ص 195(ط الکتب العلمیة)و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 41 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 312 و تهذیب الکمال ج 14 ص 552 و التاریخ الکبیر ج 1 ص 51 و الثقات ج 3 ص 364 و تاریخ مدینة دمشق ج 52 ص 172 و 173 و 176.
3- 3) المجموع ج 19 ص 201 و الثقات ج 3 ص 364 و تعجیل المنفعة ص 366 و من له روایة فی مسند أحمد ص 375.
4- 4) مشاهیر علماء الأمصار ص 75.

5-عبد اللّه بن أبی طلحة (1).

6-أبو امامة بن سهل (2).

7-عبد اللّه بن عباس (3).

8-إبراهیم بن موسی الأشعری (4).

ص :95


1- 1) مواهب الجلیل ج 4 ص 391 و المغنی ج 11 ص 125 و الشرح الکبیر ج 3 ص 590 و نیل الأوطار ج 5 ص 229 و مسند أحمد ج 5 ص 75 و ج 18 ص 431 و 432 و 433 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 113 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 215 و ج 12 ص 23 و 24 و 25 و المجموع ج 8 ص 434 و 435 و مسکن الفؤاد ص 68 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 216 و صحیح مسلم ج 6 ص 174(دار الفکر)و سنن أبی داود ج 2 ص 466 و سنن البیهقی ج 4 ص 66 و فتح الباری ج 20 ص 484 و عمدة القاری ج 21 ص 85 و مسند أبی داود الطیالسی ص 274 و الأدب المفرد ص 268 و الأذکار النوویة ص 287 و ریاض الصالحین ص 83 و تارخ مدینة دمشق ج 19 ص 402 و أسد الغابة ج 3 ص 189 و تهذیب الکمال ج 15 ص 133.
2- 2) أسد الغابة ج 5 ص 566 و تهذیب التهذیب ج 1 ص 231.
3- 3) ذخائر العقبی ص 226 و 236 و مجمع الزوائد ج 5 ص 187 و المعجم الأوسط ج 9 ص 102 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 300 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 73 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 314.
4- 4) المجموع ج 8 ص 435 و شرح النووی لصحیح مسلم ج 14 ص 125 و تغلیق-

9-عبد اللّه بن مطیع (1).

10-علی بن أبی رافع (2).

11-عبد الملک بن نبیط بن جابر (3).

12-محمد بن نبیط بن جابر (4).

إلی آخر القائمة الطویلة التی لا نری حاجة لإستقصائها و إیرادها هنا.

و بعد ما تقدم نقول:

ما بال علی«علیه السلام»،الذی کان یتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اتباع الفصیل إثر أمه لا یهتم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص هذا المورد،بل یبادر إلی تسمیة مولوده،دون انتظار أمره،و قبل أن یراه«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

أتراه کان یری أن مراجعة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر غیر مستحبة و لا مرغوب فیها؟!

أم أنه کان أحرص الناس علیه،و أسبقهم إلیه،وفقا لقوله:ما کنت

4)

-التعلیق ج 5 ص 174 و الثقات ج 3 ص 20 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 19 و الإصابة ج 1 ص 96.

ص :96


1- 1) الإصابة ج 3 ص 81.
2- 2) الإصابة ج 3 ص 65.
3- 3) الإصابة ج 3 ص 74.
4- 4) الإصابة ج 3 ص 477.

لأسبقک باسمه؟!

أم یعقل أن یکون هؤلاء الذین ذکرناهم و سواهم کانوا أشد توقیرا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أکثر طلبا للبرکة منه من علی«علیه السلام»؟!

ص :97

ص :98

الفصل الثامن

اشارة

سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..

ص :99

ص :100

سد الأبواب الشارعة فی المسجد

و فی السنة الثانیة أو الثالثة من الهجرة أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله» بسد الأبواب الشارعة فی المسجد إلا باب علی«علیه السلام»..

و یبدو أن ذلک قد أحدث هزة عنیفة بین المسلمین،لا سیما و أنه -بنظرهم-قد أجاز له أن یدخل المسجد فی کل الحالات،کما صرحت به النصوص.و هو تأویل عملی لآیة التطهیر و تکریس عملی لها.

مع أن بإمکانهم أن یستفیدوا من هذه القضیة بالإضافة إلی آیة التطهیر إن الجنابة الموجب للعجز عن دخول المسجد لا تتحقق بالنسبة للمعنیین بالآیة،و من أجاز النبی لهم الدخول إلی المسجد فی جمیع الأحوال.

و مهما یکن من أمر،فقد قال الناس فی ذلک-و لا سیما قریش-:

سددت أبوابنا،و ترکت باب علی«علیه السلام»؟!

فقال:ما بأمری سددتها،و لا بأمری فتحتها.

أو قال:ما أنا أخرجتکم من قبل نفسی و ترکته،و لکن اللّه أخرجکم و ترکه،و إنما أنا عبد مأمور،ما أمرت به فعلت،إن أتبع إلا ما یوحی إلی.

أو ما هو قریب من هذا.

و فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صعد المنبر و قال ذلک،

ص :101

و هو فی حالة غضب،بعد أن عصوا أمره مرتین،و لم یطیعوه إلا فی الثالثة.

و هذا الغضب و الحنق منه قد أیدته و أکدته النصوص الکثیرة،فلا مجال للتشکیک فیه.

و یقولون:إن حمزة خرج یجر قطیفة حمراء،و عیناه تذرفان یبکی،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا أخرجتک و أنا أسکنته،و لکن اللّه أسکنه (1).

ص :102


1- 1) راجع النصوص المتقدمة فی المصادر التالیة:مسند أحمد ج 4 ص 369 و ج 2 ص 26 و ج 1 ص 175 و 331 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و 115 و 120 و الخصائص للنسائی ص 72-75 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 125 و 117 و 134 و تلخیصه للذهبی(بهامشه)،و القول المسدد ص 19-26 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 204 و معرفة علوم الحدیث ص 99 و نزل الأبرار ص 69 و فتح الباری ج 7 ص 12-14 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و 85 و وفاء الوفاء للسمهودی ج 2 ص 474-480 و بحار الأنوار ج 39 ص 19-34 عن کثیر من المصادر،و البدایة و النهایة ج 7 ص 342 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و 354 و الصواعق المحرقة ص 121 و 122 و 125 و المناقب للخوارزمی ص 214 و 235 و 238 و فرائد السمطین ج 1 ص 205-208 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی 252 و 261 و سنن الترمذی ج 5 ص 639-641 و کنز العمال ج 15 ص 96 و 101 و 120 و 155 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 106 و الإصابة ج 2 ص 509 و فضائل الخمسة ج 1 ص 231 و ج 2 ص 149-157 و حلیة الأولیاء ج 4 ص 153 و الطرائف لابن طاووس 60-63 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من-

بل فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:انطلق فمرهم فلیسدوا أبوابهم،قال:فانطلقت فقلت لهم،ففعلوا إلا حمزة فقلت:یا رسول اللّه،فعلوا إلا حمزة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قل لحمزة:فلیحول بابه.

فقلت:إن رسول اللّه یأمرک أن تحول بابک،فحوله،فرجعت إلیه و هو

1)

-تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 252-281 و 327 و 219 و کفایة الطالب ص 201-204 و تذکرة الخواص ص 41 و تاریخ بغداد ج 7 ص 205 و الدر المنثور ج 3 ص 314 و علل الشرایع ص 201 و 202 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 330-335 و ینابیع المودة ص 283 و منتخب کنز العمال (بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 29 و ذخائر العقبی ص 76 و 77 و 87 و لسان المیزان ج 4 ص 165 و راجع:سنن البیهقی ج 7 ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 195 و الغدیر ج 3 ص 201-215 و ج 10 ص 68 عن غیر واحد ممن تقدم، و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 من ص 540 حتی ص 586 عن کثیر ممن تقدم و عن الحاوی للفتاوی ج 2 ص 15 و غیره من المصادر. و قد نقلنا بالواسطة عن:غایة المرام ص 640 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 421 و الکشاف ج 1 ص 366 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 248 و أخبار القضاة ج 3 ص 149 و الخصائص الکبری ج 2 ص 243 و رواه أیضا:الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و أبا یعلی،و سعید بن منصور،و الضیاء فی المختارة، و الکلاباذی،و البزار،و العقیلی،و ابن السمان،و کثیر غیرهم.

ص :103

قائم یصلی.

فقال:ارجع إلی بیتک (1).

بل فی بعض الروایات:أن منادی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أمرهم بسد أبوابهم،فلم یقم أحد،و فی الثالثة:خرج فقال:سدوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب،فخرجوا مبادرین.

و خرج حمزة یجر کساءه..

إلی أن تقول الروایة:فقالوا:سد أبوابنا و ترک باب علی،و هو أحدثنا؟!

فقال بعضهم:ترکه لقرابته.

فقالوا:حمزة أقرب منه،و أخوه من الرضاعة،و عمه إلخ.. (2).

هذا هو إجمال القصة،و قد یجد المتتبع خصوصیات متناثرة فی المصادر المختلفة،و لکنها لا تخلو-عموما-من هنات تجعل الإهتمام بها غیر مطلوب.

ص :104


1- 1) کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و ذکره الأمینی فی الغدیر ج 3 ص 208 عن المجمع،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن ابن زبالة،و یحیی،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 566 عن تاریخ المدینة المنورة(ط مصر)ج 1 ص 339 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 180.

غیر أننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

رواة الحدیث،و مدی اعتباره

یقول الجوینی:«حدیث(سد الأبواب)رواه نحو من ثلاثین رجلا من الصحابة،أغربها حدیث عبد اللّه بن عباس» (1).

و قد روی له السیوطی فقط حوالی أربعین طریقا علی ما قاله الحجة الشیخ المظفر (2).

و ممن رواه من الصحابة:علی«علیه السلام»،عمر بن الخطاب،ولده عبد اللّه،زید بن أرقم،البراء بن عازب،عبد اللّه بن عباس،أبو سعید الخدری،جابر بن سمرة،أبو حازم الأشجعی،جابر بن عبد اللّه،عائشة، سعد بن أبی وقاص،أنس بن مالک،بریدة،أبو رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حذیفة بن أسید الغفاری،ابن مسعود،أبو ذر الغفاری،أم سلمة أم المؤمنین.و رواه أیضا:عبد المطلب بن عبد اللّه بن حنطب أبو الحمراء،و حبة العرنی،و کیسان البراد،و غیرهم (3).

النواصب و حدیث سد الأبواب

و بعد ما تقدم،لا یصغی لقول ابن الجوزی،و ابن کثیر،و ابن تیمیة:إن حدیث سد الأبواب لیس بصحیح.

ص :105


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 208 و غایة المرام ج 6 ص 242.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 266.
3- 3) راجع الهامش المتقدم قبل صفحتین الموضوع فی ذیل قوله:«و لکن اللّه أسکنه».

أو أنه من وضع الرافضة (1).

فإن تواتر هذا الحدیث فی کتب أهل السنة،و تصحیح حفاظهم لکثیر من طرقه،و روایة العشرات من الصحابة له،أی نحو ثلاثین صحابیا و ربما أکثر.إن ذلک لا یمکن أن یخفی علی أحد.

و إذا جاز:أن یضع الرافضة مثل هذا الحدیث،و یدخلوه فی عشرات الکتب و المسانید،فإنه لا یمکن الوثوق بعد هذا بأی حدیث،و لا کتاب، و لا بأی حافظ من أهل السنة.

هذا بالإضافة إلی ما فی هذه الدعوی من رمی أمة بأسرها بالبله و التغفیل الذی لا غایة بعده.

و یکفی أن نذکر:أن العسقلانی بعد أن ذکر ستة من الأحادیث فی سد الأبواب إلا باب علی،قال:«و هذه الأحادیث یقوی بعضها بعضا،و کل طریق منها صالح للإحتجاج،فضلا عن مجموعها» (2).

ص :106


1- 1) اللآلی المصنوعة للسیوطی ج 1 ص 347 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 501 و البحر الرائق ج 1 ص 341 و تذکرة الموضوعات ص 94 و منهاج السنة ج 3 ص 9 و القول المسدد ص 19 و 11 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 363- 367 و فتح الباری ج 7 ص 13 عن ابن الجوزی،و وفاء الوفاء ج 2 ص 476.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 13 و راجع:إرشاد الساری ج 6 ص 85 و راجع:القول المسدد ص 20 و وفاء الوفاء ج 2 ص 476 و الغدیر ج 3 ص 209 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 112 و فیض القدیر ج 1 ص 120.

ثم ذکر:أن ابن الجوزی لم یورد الحدیث إلا من طریق سعد بن أبی وقاص،و زید بن أرقم،و ابن عمر،مقتصرا علی بعض طرقه عنهم،و أعله ببعض من تکلم فیه من رواته (1).

و قال العسقلانی أیضا بعد أن ذکر بعض طرقه:«فهذه الطرق المتظاهرة (المتضافرة)من روایات الثقات تدل علی أن الحدیث صحیح دلالة قویة، و هذه غایة نظر المحدث» (2).

و قال:«فکیف یدّعی الوضع علی الأحادیث الصحیحة بمجرد التوهم؟!و لو فتح هذا الباب لادّعی فی کثیر من الأحادیث الصحیحة البطلان،و لکن یأبی اللّه ذلک و المؤمنون» (3).

تاریخ هذا الحدث

قد یقال:إن ذکر العباس فی عدد من روایات هذا الحدث یدل علی أنه إنما حصل بعد فتح مکة..فمن الروایات التی تضمنت ذکر العباس نذکر:

1-روی عن أبی سعید الخدری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین

ص :107


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 13.
2- 2) القول المسدد ص 23 و(ط عالم الکتاب)ص 30 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 350 عنه باختلاف یسیر فی اللفظ،و الغدیر ج 3 ص 211 و غایة المرام ج 6 ص 244.
3- 3) القول المسدد ص 24 و 25 و(ط عالم الکتاب)ص 32 و راجع ص 19 و عنه فی اللآلی المصنوعة ج 1 ص 350.

أخرج العباس و غیره من المسجد قال العباس:تخرجنا و نحن عصبتک و عمومتک،و تسکن علیا؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا أخرجتکم و أسکنته،بل اللّه أخرجکم و أسکنه (1).

2-وثمة روایة عن علی«علیه السلام»تذکر العباس (2).

3-هناک روایة ثالثة عن جابر بن سمرة تقول:إن العباس طلب أن یترک له النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدر ما یدخل هو وحده و یخرج..فلم یرض،بل سدها غیر باب علی..

قال:و ربما مر و هو جنب (3).

ص :108


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 117 و راجع:وفاء الوفاء ج 2 ص 479 عن یحیی، و کشف الغمة ج 1 ص 332 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 1 ص 39 و ج 3 ص 206 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 401 و 458 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 451.و راجع:الخصال ص 559 و بحار الأنوار للمجلسی ج 31 ص 323 و المراجعات ص 218.
2- 2) راجع:کنز العمال ج 15 ص 155 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و منتخب الکنز(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 55 و الغدیر ج 3 ص 208 و عن مسند البزار ج 2 ص 144.
3- 3) المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 246 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و 115 عن-

4-روایة أخری عن سعد بن أبی وقاص تذکر العباس أیضا (1).

5-روایة عن أبی الطفیل لمناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری ذکر علی«علیه السلام»فیها اعتراض حمزة و العباس (2).

و نقول:

3)

-الطبرانی بسند فیه ناصح،و هو متروک،و القول المسدد ص 23 و(ط عالم الکتاب)ص 30 و وفاء الوفاء ج 2 ص 480 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 459 و الغدیر ج 3 ص 206 عن بعض من تقدم، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و راجع:نزل الأبرار ص 69 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 555 عن مصادر أخری..

ص :109


1- 1) خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 74 و 75 و کشف الغمة ج 1 ص 340 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و العمدة لابن البطریق ص 180 و الغدیر ج 3 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 353 و نهج الإیمان ص 439 و غایة المرام ج 6 ص 237 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 559 و ج 16 ص 340 و ج 21 ص 248 و 249 و ج 22 ص 573 و ج 31 ص 140.
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 225 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 315 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 433 و الغدیر ج 3 ص 213 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 129 و 132 و غایة المرام ج 5 ص 79 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 362 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 30.

إننا نلاحظ علی ما تقدم:

1-أن الروایة الأخیرة لا تصح:

أولا:لأن العباس لم یکن فی المدینة منذ هاجر حمزة إلی حین استشهاده «علیه السلام»إلی فتح مکة،فلا معنی لذکرهما معا فی الروایة.

ثانیا:إن روایات المناشدة الأخری لم تذکر العباس..

2-بالنسبة لروایة سعد بن أبی وقاص نلاحظ:أن نصا آخر لها لم یصرح باسم العباس،بل عبرت بکلمة«عمه»فقط (1).فلعل المقصود به حمزة رحمه اللّه.

3-إن لروایة جابر بن سمرة نصا آخر یقول:إن رجلا قال ذلک،من دون تصریح بالاسم أیضا (2).

فلعل الرواة الذین نقلوا عن سعد،و عن جابر اجتهدوا فی هذا الأمر من عند أنفسهم.أو أنه هو الذی سبق إلی ذهن الرواة،لأنس أذهانهم به.

4-إننا نستبعد أن یترک النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصحابة حوالی

ص :110


1- 1) خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 74 و 75 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 118 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و الغدیر ج 3 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 353 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 558 و ج 21 ص 247 و 248 و ج 22 ص 573 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 363.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 479 و 480 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 556 و ج 16 ص 342.

ثمان سنوات یمرون فی المسجد فی حال الجنابة.

5-بعض الروایات ذکرت:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلی أبی بکر و عمر یأمرهما بسد أبوابهما،ففعلا،ثم«أرسل إلی عثمان-و عنده رقیة- فقال:سمعا و طاعة،ثم سد بابه..» (1).

و ذلک یدل علی أن سد الأبواب کان قبل واقعة بدر،لأنها«رحمها اللّه» إنما توفیت بعد بدر مباشرة علی الأشهر،أو فی ذی الحجة (2).

7-و الأهم من ذلک ما روی عن عدد من الصحابة من ذکر حمزة بن عبد المطلب فی هذا المورد،و هو إنما استشهد فی واقعة أحد..

مما یعنی:أن هذا الحدث قد حصل قبل استشهاده..و حیث لم یکن العباس فی المدینة..

ص :111


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62 و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 339 و نهج الإیمان ص 437 و کشف الیقین ص 209 و 210 و غایة المرام ج 6 ص 236 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 39 ص 31 و العمدة لابن البطریق ص 178 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 446 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 و ج 16 ص 355 عن المناقب لعبد اللّه الشافعی،و عن أرجح المطالب ص 415 عن ابن مردویه و ابن المغازلی.
2- 2) راجع:کتابنا الصحیح من سیرة النبی(الطبعة الرابعة)ج 5 ص 228 و(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 170.

فقد ورد ذکر اسم حمزة فی روایة:

1-عن علی (1)..

2-عن سعد بن أبی وقاص (2)..

3-عن أبی الحمراء،و حبة العرنی (3)..

4-عن حذیفة بن أسید (4)..

ص :112


1- 1) الغدیر ج 3 ص 208 عن أبی نعیم فی فضائل الصحابة.و رواه السمهودی فی وفاء الوفاء ج 2 ص 477 و 478 عن یحیی من طریق ابن زبالة و غیره،عن عبد اللّه بن مسلم الهلالی،عن أخیه،و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 352 و کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 463 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و الغدیر ج 3 ص 209 عن المجمع، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 560 عن أرجح المطالب(ط لاهور)ص 421 عن أبی سعد فی شرف النبوة،و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 122 و الإصابة ج 1 ص 373 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 141 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 326 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 347 و فضائل الخمسة ج 2 ص 149.
4- 4) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62-

5-عن أحد الصحابة (1)..

إعتراض حمزة

و قد ذکرت بعض الروایات اعتراضات لحمزة،لا نظن أنها صدرت منه،بل نحن نقطع بعدم صدور بعضها،مثل:

1-قوله:أخرجت عمک،و أبا بکر،و عمر،و العباس،و أسکنت ابن عمک (2).

فإن ذکر العباس لا یصح،لأنه کان فی مکة..کما أن ذکر أبی بکر و عمر دون سائر الذین أخرجهم لا مبرر له..و ادعاء أن لهما مکانة خاصة اقتضت

4)

-و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و العمدة لابن البطریق ص 178 و غایة المرام ج 6 ص 236 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 عن المناقب لعبد اللّه الشافعی و عن أرجح المطالب ص 415 عن ابن مردویه و ابن المغازلی.

ص :113


1- 1) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن ابن زبالة،و یحیی.
2- 2) الدر المنثور ج 6 ص 122 و الإصابة ج 1 ص 373 و کشف الغمة ج 1 ص 327 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 326 و کشف الیقین ص 379 و بحار الأنوار ج 36 ص 118 و راجع:ج 38 ص 190 و ج 39 ص 28 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 348 عن أرجح المطالب،و راجع ج 5 ص 560 و ج 21 ص 254 و فضائل الخمسة ج 2 ص 149.و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 463 و إعلام الوری ج 1 ص 320.

تخصیصها بالذکر غیر ظاهرة،بل هی مجرد تخمین،و تخرّص..

2-ما ذکرته روایة أخری:من أنه لما أمر علی الناس بسد أبوابهم، کلهم فعلوا إلا حمزة،فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:قل لحمزة أن یحول بابه..

فقال له ذلک فحوله (1).

یشیر إلی أن حمزة قد اعتبر أنه غیر معنی بهذا الأمر،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقصد غیره،فلما علم أنه أیضا مراد و مقصود،لم یتردد فی امتثال الأمر..

3-تزعم بعض الروایات:أن حمزة لما سمع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:اسکن طاهرا مطهرا،قال:یا محمد،تخرجنا و تمسک غلمان بنی عبد المطلب (2).

ص :114


1- 1) کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و ذکره الأمینی فی الغدیر ج 3 ص 208 عن المجمع، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62 و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 339 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 39 ص 32 و کتاب الأربعین-

و نحن نقطع بکذب هذه الروایة،فإن حمزة لا یخاطب النبی بیا محمد، و لا یوجه إلیه هذا الخطاب البعید عن الأدب و المتضمن لتخطئته«صلی اللّه علیه و آله»فیما أقدم علیه.

کما أنه لم یکن لیوجه أیة إهانة لعلی«علیه السلام»فیعتبره من الغلمان..

و هو رجل کامل عمره حوالی ست و عشرین سنة،و قد فعل فی بدر بالمشرکین ما لا یجهله حمزة و لا غیره.

و لم تخف عن حمزة تضحیاته فی شعب أبی طالب،و فی لیلة الهجرة..

کما أنه قد سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول له یوم إنذار عشیرته الأقربین:إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی إلخ..

فهو یعرف مکانة علی و موقعه،و قد رأی أثره و جهاده قبل الهجرة و بعدها..

إن قلت:الغلام یطلق علی الکبیر و الصغیر.فالجواب:المقصود هنا الإهانة و التحقیر و التصغیر،مقابل شیوخ و کهول قریش..

و لم یکن یقصد:أنه«علیه السلام»غلام لم یبلغ الحلم،فقد کان عمره

2)

-للماحوزی ص 447 و 448 و غایة المرام ج 6 ص 236 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 144 و العمدة لابن البطریق ص 178 و کشف الیقین ص 210 و نهج الإیمان ص 437 و 438 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 و ج 16 ص 355 عن المناقب لابن المغازلی، و عن أرجح المطالب ص 415.

ص :115

آنئذ حوالی ست و عشرین سنة.لأن علیا«علیه السلام»قد أسلم و عمره عشر سنوات،و أقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمکة ثلاث عشرة سنة، یضاف إلیها ثلاث سنوات بعد الهجرة،حیث أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسد الأبواب.

الروایة الأقرب إلی القبول

و جاء فی روایة تقدمت:أن منادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج یأمرهم بسد أبوابهم،فلم یقم أحد..و فی الثالثة خرج فقال:سدوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب،فخرج الناس مبادرین،و خرج حمزة بن عبد المطلب بجر کساءه،إلی أن تقول:

فقالوا:سد أبوابنا و ترک باب علی،و هو أحدثنا؟!

فقال بعضهم:ترکه لقرابته.

فقالوا:حمزة أقرب منه،و أخوه من الرضاعة،و عمه إلخ (1)..

فقد دلت هذه الروایة:علی أن حمزة لم یکن من المعترضین،و علی أن ثمة تمردا خطیرا من غیره احتاج«صلی اللّه علیه و آله»معه إلی التهدید بنزول العذاب..

ص :116


1- 1) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن یحیی و ابن زبالة،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 566 عن تاریخ المدینة المنورة(ط مصر)ج 1 ص 339 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 180.

و دلت علی أن المعترضین کانوا من أهل السّن من المهاجرین،و هم الذین ذکروا اسم حمزة،و جعلوا من قرابته للنبی ذریعة لتسجیل إدانة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و من الواضح:أن ما استدل به هؤلاء،و هو حداثة السن و القرابة من رواسب الجاهلیة،و هو منطق أدانه الإسلام،لأنه یقوم علی معاییر خاطئة و مرفوضة،لأنهم جعلوا المعیار هو السن تارة،و القربی النسبیة أخری،فی حین أن اللّه تعالی یقول: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ) (1).

و لست أدری کیف یطالب هؤلاء بالحصول علی الإمتیازات لأنفسهم دون علی،و هم لم یقدموا بعد أیة تضحیة فی سبیل هذا الدین..فی حین أن علیا«علیه السلام»قد نام علی فراش النبی لیلة الهجرة،و کان ینام علی فراشه فی شعب أبی طالب سنوات طویلة،راضیا بأن یعرض نفسه لأخطار الإغتیال،کما أنه فی بدر-إن کانت هذه القضیة بعد بدر-قد قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر..

و لم نسمع لهؤلاء أن لهم أی أثر فی جهاد الأعداء،و أیة تضحیة فی سبیل هذا الدین..بل سمعنا عنهم خلاف ذلک..و لا نرید أن نقول أکثر من هذا.

غیر أن لنا علی هذه الروایة ملاحظة،و هی أنها تقول:إن حمزة کان أخا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»من الرضاعة..و نحن نشک فی ذلک،لأن

ص :117


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.

الروایات تقول:إن أولاد عبد المطلب العشرة قد ولدوا له و کبروا، و صاروا رجالا قبل زواج عبد اللّه بن عبد المطلب بآمنة بنت وهب..مع کون عبد اللّه هو الولد الأصغر لعبد المطلب.

سد الأبواب إلا باب أو خوخة أبی بکر

و ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر بسد الأبواب فی المسجد إلا باب أبی بکر.

و فی نص آخر:إلا خوخة أبی بکر (1).

ففی البخاری،عن ابن عباس:سدوا الأبواب إلا باب أبی بکر (2).

ص :118


1- 1) البحر الرائق ج 1 ص 341 و الصوارم المهرقة ص 102 و الغدیر ج 3 ص 209 و 214 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 209 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 613 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 57 و العهود المحمدیة ص 541 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 206 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 513 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 132 و البدایة و النهایة ج 12 ص 168 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 458 و 460.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار المعرفة)ج 4 ص 190 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 443 و فتح الباری ج 7 ص 10 و عمدة القاری ج 4 ص 245 و ج 16 ص 174 و ج 17 ص 39 و عون المعبود ج 1 ص 269 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 431 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 565 و المعجم الأوسط ج 2-

و عن أبی بکر،و عن أبی سعید الخدری عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أمنّ الناس علی فی صحبته،و ماله،أبو بکر،و لو کنت متخذا خلیلا غیر ربی لا تخذت أبا بکر،و لکن أخوة الإسلام و مودته.

لا یبقین فی المسجد باب إلا سد إلا باب أبی بکر.

أو لا یبقین فی المسجد خوخة إلا خوخة أبی بکر (1).

2)

-ص 306 و مسند الشامیین ج 4 ص 256 و سنن الدارمی ج 1 ص 38 و الغدیر ج 8 ص 33 و الصوارم المهرقة ص 102 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 99 و 253 و التمهید لابن عبد البر ج 21 ص 230 و القول المسدد ص 27 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 57 و کنز العمال ج 12 ص 509 و 523 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 95 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 228 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 68 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 225 و ج 4 ص 207 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 332 و ج 30 ص 249 و 250 و 253 و 254 و 255 و 256 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 366 و 267 و أسد الغابة ج 5 ص 365 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 242 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 437 و البدایة و النهایة ج 7 ص 379 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 131 و ج 14 ص 442 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 241 و غایة المرام ج 6 ص 249 و 252.

ص :119


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 254 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 108 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 208 و تاریخ مدینة-

و فی بعض الروایات أنه قال ذلک فی مرضه الذی مات فیه (1).

و عند مسلم،عن جندب:قبل أن یموت بخمس لیال (2).

1)

-دمشق ج 30 ص 246 و ج 52 ص 153 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 435 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 109 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 165 و النزاع و التخاصم ص 113 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 425 و إحقاق الحق(الأصل) ص 211 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 231 و الغدیر ج 3 ص 196 و سنن الترمذی ج 5 ص 270 و فضائل الصحابة للنسائی ص 3 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 151 و فتح الباری ج 2 ص 417 و عمدة القاری ج 17 ص 39 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 101 و 112 و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابن زید البغدادی ص 51 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 35 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 559 و ج 15 ص 277 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 268 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 967 و التمهید لابن عبد البر ج 20 ص 112 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 544.

ص :120


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 10 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 100 و الغدیر ج 3 ص 196 و مسند أحمد ج 1 ص 270 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 457 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 275 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 242.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 7 ص 10 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 100 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 334 و الغدیر ج 8 ص 34 و مجمع الزوائد ج 4 ص 237 و ج 9 ص 45 و کنز العمال ج 12 ص 501 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 248.

و عند الطبرانی،و أبی یعلی بإسناد حسن عن معاویة و عائشة:أن ذلک بعد أن صب علیه«صلی اللّه علیه و آله»من سبع قرب من آبار شتی (1).

و قد استدلوا بذلک علی استحقاق أبی بکر للخلافة،لا سیما و أنه قد ثبت أن ذلک کان فی أواخر حیاته«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول:

1-إن قال عمر بن الخطاب فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن النبی لیهجر،لا بد أن یحرج هؤلا،لأنه یسقط أی تصرف له«صلی اللّه علیه و آله»عن درجة الصلاحیة للإستدلال به.

2-بل لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بسد الأبواب إلا باب أو خوخة إبی بکر لما احتاج عمر لأن یقول عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

أنه یهجر أو علیه الوجع.

3-بعد أن ثبت صحة حدیث:سدوا الأبواب إلا باب علی؛و بعد أن اتضح:أنه لم یکن حین مرض موته«صلی اللّه علیه و آله»أی باب مفتوحا إلا باب علی،فلا معنی لأن یأمرهم«صلی اللّه علیه و آله»بسد هذه الأبواب

ص :121


1- 1) راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 437 و البدایة و النهایة ج 5 ص 249 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 442 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 453 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 240.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 472 و 473 و فتح الباری ج 7 ص 12 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و راجع:القول المسدد ص 24 و البدایة و النهایة ج 5 ص 230.

الشوارع فی المسجد إلا باب أبی بکر (1)،بعد أن لم یسمح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لذلک الرجل!!بکوة،و لو بقدر ما یخرج رأسه،حتی و لو بقدر رأس الإبرة!! (2).

و بهذا یتضح عدم صحة قولهم فی وجه الجمع:إنهم بعد أن سد النبی «صلی اللّه علیه و آله»أبوابهم،استحدثوا خوخا یستقربون منها الدخول إلی المسجد (3).

4-إن الحدیث ذکر أن أبا بکر کان یمنّ علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بصحبته له،و قد قلنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث الغار:أن ذلک لا یصح إلا علی معنی فیه ذم لأبی بکر.

5-کما أنه قد تضمن حدیث خلة أبی بکر للنبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قلنا فی حدیث المؤاخاة:أنه لا یمکن أن یصح أیضا.

ص :122


1- 1) الغدیر ج 3 ص 213 و دلائل الصدق ج 2 ص 261.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 477 و راجع:فرائد السمطین ج 1 ص 206 عن أبی نعیم، و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 349 و 351 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 556 و ج 16 ص 342.
3- 3) فتح الباری ج 7 ص 13 و القول المسدد ص 25 و الغدیر ج 3 ص 210 و 213 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 113 و غایة المرام ج 6 ص 250 و وفاء الوفاء ج 2 ص 477 عن الطحاوی فی مشکل الآثار،و الکلاباذی فی معانی الأخبار.

6-إن البعض یذکر:أن بیت أبی بکر کان بالسنح،و یشک کثیرا،بل علی حد تعبیر التوربشتی:لم یصح أن یکون له بیت قرب المسجد (1).

و أجیب:بأنه لا یلزم من ذلک أن لا یکون له دار مجاورة للمسجد، و استدل علی ذلک بأنه قد کان لأبی بکر أزواج متعددة کأسماء بنت عمیس، و غیرها،و بأن ابن شبة یذکر:أنه کان له فی زقاق البقیع دار قبالة دار عثمان الصغری،و اتخذ منزلا آخر عند المسجد،فی غربیه (2).

و لکن ذلک لا یثبت ما یریدون إثباته؛فإن تعدد أزواجه لا یلزم منه أن یکون له بیت ملاصق للمسجد،ثم لماذا لا یسکن أزواجه مع تعددهن فی بیت واحد ذی حجر متعددة،کغیره من أهل المدینة،و منهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و لعل هؤلاء قد اعتمدوا فی ذکرهم بیتا لأبی بکر عند المسجد علی هذا الحدیث بالذات.أو أنهم أرادوا بذکرهم بیتا له کذلک أن یمدوا ید العون لهذا الحدیث الذی توالت علیه العلل و الأسقام،تماما کما جعلوا-إلی یومنا هذا-خوخة فی المسجد من أجل تصحیح ذلک.

و لکنهم لم یجعلوا بابا لعلی«علیه السلام»،و هو الذی ثبت أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد أبقی بابه مفتوحا،و سد کل باب فی المسجد سواه.

ص :123


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 12 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و وفاء الوفاء ج 2 ص 473 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 232 و عن المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 524.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة.

7-لقد اعترف ابن عمر و أبوه،فقالا:إن علیا«علیه السلام»قد أوتی ثلاث خصال،لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم:زوجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ابنته و ولدت له،و سد الأبواب إلا بابه فی المسجد،و أعطاه الرایة یوم خیبر (1).

فهذه الروایة صریحة فی أنه«علیه السلام»قد اختص بذلک،کما اختص بالرایة یوم خیبر،و بتزوجه فاطمة«علیها السلام»،و ولادتها له.

ص :124


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 26 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 125 و مجمع الزوائد ج 9 ص 120 و الصواعق المحرقة الفصل 3 باب 9 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 37 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 500 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 453 و نظم درر السمطین ص 129 و العمدة لابن البطریق ص 176 و فتح الباری ج 7 ص 13 و بحار الأنوار ج 39 ص 28 و 31 و کتاب الأربعین ص 445 و المراجعات ص 218 و السقیفة للمظفر ص 64. و راجع:الغدیر ج 3 ص 203 و ج 10 ص 68 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 139 و القول المسدد ص 33 و راجع:و ذخائر العقبی ص 77 و کنز العمال ج 13 ص 110 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 525 و ج 9 ص 417 و خصائص الوحی المبین ص 164 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 262 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 121 و 122 و المناقب للخوارزمی ص 277 و 332 و مطالب السؤول ص 174 و کشف الغمة ج 1 ص 338 و نهج الإیمان ص 442 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 187 و ینابیع المودة ج 2 ص 170.

و یا لیت عمر أشار إلی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أعطی الرایة لعمر،و لکنه عاد مهزوما یجبّن أصحابه و یجبّنونه!!و فی جمیع الأحوال نقول:

لو کان لأبی بکر فضل هنا و امتیاز،لم یسمح عمر و لا ولده لنفسیهما بالتصریح باختصاصه«علیه السلام»بهذا الوسام.

و امتیازه«علیه السلام»فی قضیة سد الأبواب کامتیازه فی قضیة الرایة یوم خیبر،حیث إن أخذ أبی بکر و عمر لها لیس فقط لم یکن امتیازا لهما،بل کان وبالا علیهما،کما هو معلوم.

8-لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بسد الأبواب إلا باب أبی بکر، لاحتج أبو بکر بذلک علی أهل السقیفة أو احتج به عمر فیها لمصالح إبی بکر.

9-و أخیرا،فقد قال المعتزلی عن البکریة التی أرادت مقابلة الأحادیث فی فضل علی:إنها«وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه الأحادیث، نحو:«لو کنت متخذا خلیلا»،فإنهم وضعوه فی مقابلة حدیث الإخاء، و نحو سد الأبواب،فإنه کان لعلی«علیه السلام»؛فقلبته البکریة إلی أبی بکر» (1).

و قد ذکر اللمعانی:أن قضیة سد باب أبی بکر،و فتح باب علی«علیه السلام»کانت من أسباب حقد عائشة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،

ص :125


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 49 و راجع:سفینة النجاة للتنکابنی ص 296.

فراجع (1).

و ما أجمل ما قاله الکمیت فی هذه المناسبة:

علی أمیر المؤمنین و حقه

من اللّه مفروض علی کل مسلم

و زوجه صدیقة لم یکن لها

معادلة غیر البتولة مریم

وردم أبواب الذین بنی لهم

بیوتا سوی أبوابه لم یردم

و قال السید الحمیری:

و خبر المسجد إذ خصه

مجللا من عرصة الدار

إن جنبا کان و إن طاهرا (2)

فی کل إعلان و إسرار

و أخرج الباقین منه معا

بالوحی من إنزال جبار

و قال الصاحب بن عباد:

و لم یک محتاجا إلی علم غیره

إذا احتاج قوم فی قضایا تبلدوا

و لا سد عن خیر المساجد بابه

و أبوابهم إذ ذاک عنه تسدد

ابن البطریق و حدیث سد الأبواب

و لابن بطریق کلام هنا نلخصه علی النحو التالی:

إن اللّه تعالی قد أظهر الفرق بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و بین غیره.و إذا کان الحرام علی غیره قد حل له،فإن ذلک یعنی:أنه یمتاز علی

ص :126


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 195 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 619.
2- 2) هو«علیه السلام»طاهر علی کل حال.

ذلک الغیر.و النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد فتح أبواب الجمیع علی ظاهر الحال من الصلاح و الخیر،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یعلم إلا هذا الظاهر إلا أن یطلعه اللّه علی الباطن.

و علیه،فإن کان تعالی قد سد أبوابهم علی ظاهر الحال،فقد بینا:أنها کانت صالحة عند الکل؛و لذلک فتح أبوابهم أولا،فلم یبق إلا أنه قد سد أبوابهم،من أجل شیء یرجع إلی الباطن،و فتح بابه لأنه قد انفرد بصلاح الباطن دونهم،(أو فقل:انفرد فی کونه القمة فی الصلاح الباطنی)بالإضافة إلی مشارکته لهم فی صلاح الظاهر.

و بذلک امتاز«صلوات اللّه و سلامه علیه»علیهم.

ثم إن منعهم من الجواز فی المسجد و إباحته له،إما أن یکون بلا سبب، و هو عبث لا یصدر من حکیم،و إما أن یکون له سبب،و ذلک یدل علی انفراده«علیه السلام»بما لا یشرکه فیه غیره.

و أقواله«صلی اللّه علیه و آله»تعضد هذا التخصص،و تدل علی صلاح باطنه،کقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«علی منی،و أنا منه».

و قوله:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی».

و قوله:«أنت أخی فی الدنیا و الآخرة».

و قوله:«صلت الملائکة علیّ و علی علی سبع سنین قبل الناس».

و قوله:«من کنت مولاه فعلی مولاه».

ص :127

و قوله تعالی: (إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (1).

و غیر ذلک من مناقبه و مآثره و مزایاه؛فلو لا ثبوت هذه المزایا له علی غیره،لما أنزله من نفسه بهذه المنازل،و لما أقامه من نفسه فی شیء من ذلک،و لا أذن اللّه له بتخصیصه و تمییزه عن أمثاله و أضرابه الخ.. (2).إنتهی ملخصا.

کلام العلامة المظفر

و یقول العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»ما ملخصه:

إن هذه القضیة تکشف عن طهارة علی،و أنه فی المحل الأعلی منها،فلا تنتقض هذه الطهارة بأی حدث حتی لو کان من موجبات الغسل،فیحل له البقاء فی المسجد فی جمیع الأحوال،و لا یکره له النوم فیه،تماما کما کان ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإن عمدة الغرض من سد الأبواب هو تنزیه المسجد عن الأدناس،و إبعاده عن المکروهات.و کان علی«علیه السلام»کالنبی«صلی اللّه علیه و آله»طاهرا مطهرا،و لا تؤثر فیه الجنابة دنسا معنویا،و کان بیت اللّه کبیته بکونه حبیبه القریب منه.

و أبو بکر لم یکن ممن أذهب اللّه عنهم الرجس،و طهرهم تطهیرا؛ لیحسن دخوله للمسجد جنبا،و لا هو منه بمنزلة هارون من موسی؛

ص :128


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) راجع:العمدة لابن البطریق ص 180-185 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 333 و 334 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 241-243.

لیمکن إلحاقه به.

هذا کله،عدا عن ضعف خبر باب أو خوخة أبی بکر بفلیح بن سلیمان (1)،و بإسماعیل بن عبد اللّه الکذاب الوضاع (2).

إشارة:

قلنا:إنه«علیه السلام»مطهر من کل رجس،فلا تعرض الجنابة، و لکن اطلاق هذا النوع من التعابیر علی سبیل التساهل و جریا علی ما هو المتعارف منها فی مرحلة الظاهر،و کانت لا تتحقق فی واقع الأمر.

أبواب المهاجرین فقط

ثم إن البیوت التی کانت أبوابها شارعة فی المسجد إنما هی بیوت المهاجرین؛و یؤید ذلک ما روی فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام» لأهل الشوری،حیث یقول:«أکان أحد مطهرا فی کتاب اللّه غیری،حین سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبواب المهاجرین،و فتح بابی؟! (3).

ص :129


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 12 ص 61 و(الطبعة الخامسة)ج 13 ص 63 و کتاب حدیث الإفک ص 60 و 61.
2- 2) راجع من دلائل الصدق ج 1 ص 21 و 22.
3- 3) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 725 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 324 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 211.
بیت علی علیه السّلام أم النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!

و قد حاول فضل بن روزبهان الإیهام بأن البیت کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان علی«علیه السلام»ساکنا فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أی أن الباب الذی أبقاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»مفتوحا لیس باب بیت علی«علیه السلام»،بل هو بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه، فنسبته إلی علی أتت علی سبیل التوسع و المجاز،فلا یبقی لعلی فضل.

قال ابن روزبهان:«کان المسجد فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان علی ساکنا بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لمکان ابنته الخ..».

و نقول له:

إن الأخبار قد صرحت:بأن الباب لعلی،حتی تکلم الناس فی استثناء بابه.و لو کان الباب للنبی«صلی اللّه علیه و آله»لما کان ثمة مجال لکلامهم، و اعتراضهم،و حسدهم (1).

بل لا مجال لاستثناء هذا الباب أصلا،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أمرهم بسد أبوابهم،أما الباب الذی له فهو یعرف وظیفته،و تکلیفه فیه.

أضف إلی ما تقدم:أن علیا«علیه السلام»قد بنی بفاطمة فی بیت حارثة بن النعمان (2)،و حارثة هذا کان قد أعطی للرسول«صلی اللّه علیه

ص :130


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 261-267.
2- 2) بحار الأنوار ج 19 ص 113 و إعلام الوری ص 71 و(ط مؤسسة آل البیت)-

و آله»بیوتا أخری لیسکن بها أزواجه (1).

خصوصیة علی علیه السّلام عند الجصاص

و قال الجصاص:«ما ذکر من خصوصیة علی«علیه السلام»فهو صحیح،و قول الراوی:لأنه کان بیته فی المسجد،ظن منه؛لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر فی الحدیث الأول بتوجیه البیوت الشارعة إلی غیره،و لم یبح لهم المرور لأجل کون بیوتهم فی المسجد؛و إنما کانت الخصوصیة فیه لعلی«علیه السلام»دون غیره،کما خص جعفر بأن له جناحین فی الجنة، دون سائر الشهداء الخ..» (2).

2)

-ج 1 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 449 عن أخبار الموفقیات(ط بغداد)ص 375.

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 113 و إعلام الوری ص 71 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 161 و الطبقات الکبری ج 3 ص 488 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 380 و راجع:الوفاء لابن الجوزی ج 1 ص 257 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 366 و دلائل النبوة ج 5 ص 131 و وفاء الوفاء ج 2 ص 462 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 336.
2- 2) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 204 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 256 و الغدیر ج 3 ص 213.

ص :132

الباب الرابع حرب أحد..و حتی الخندق..

اشارة

الفصل الأول:الألویة..و الرایات..

الفصل الثانی:الحرب و الهزیمة..نصوص و آثار..

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد..

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام..

الفصل الخامس:نهایات أحد..

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد..

الفصل السابع:إلی بنی النضیر..

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

ص :133

ص :134

الفصل الأول

اشارة

الألویة..و الرایات..

ص :135

ص :136

بدایة

تلقت قریش فی بدر ضربة هائلة لم تکن تتوقعها،و کان من المفترض:

أن تعی أن ما حصل لم یکن لیحصل لو لم تکن ثمة رعایة إلهیة لهذا الدین و أهله..و أن یدفعها ذلک إلی التخلی عن عنادها،و جحودها،و أن تعترف بما تستیقنه فی قرارة نفسها.

و لکن ذلک لم یحصل،بل سول لها الشیطان أنها سوف تنتصر،و جمعت جموعها،و اتصلت بالیهود و المنافقین،و اتصلوا بها،و جاءت إلی حرب أحد تقود الألوف من المقاتلین،فخورة بعدتها و عددها،و بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فخرج بالمسلمین لملاقاتها،و کانت المعرکة عند جبل أحد، و قد کان لعلی«علیه السلام»فی هذه الحرب القدح المعلی الخ..

علی علیه السّلام یطیع و لا یقترح

و قد آثر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب أحد أن یشاور أصحابه فی أمر الحرب،لأنهم هم المکلفون بمواجهة الأعداء.و جهاد أهل البغی و الباطل،و علی صحة نوایاهم یتوقف صحة جهادهم،و نیلهم لمقام الکرامة و الشهادة،حین یتعرض أی واحد منهم لها..

و بدون إخلاص نوایاهم للّه تعالی،سیکونون مجرد مقاتلین لا مجاهدین،

ص :137

و سیکونون قتلی أو ضحایا لا شهداء،و من منطلق الرفق بهم و المحبة لهم، و تهیئتهم لنیل مقام الطاعة و الإنقیاد کان«صلی اللّه علیه و آله»یطرح علیهم قضیة الحرب و السلم،و یطلب منهم أن یظهروا ما أضمروا،و أن یعلنوا ما أبطنوا..

و کنا نجد فیهم المخذل للناس،و المبهور بقوة العدو،المشیر بتحاشی الدخول مع الأعداء فی حرب،و من یفضل ذل الإستسلام و الخضوع و الخنوع علی الطاعة للّه،و نیل مقام الکرامة و الزلفی..

فلیراجع القارئ ما جری فی مشورة بدر،و فی أحد (1)،لیجد مصداق ما نقول..

غیر أن ما هو جدیر بالملاحظة هنا:أننا لا نجد لعلی«علیه السلام»فی هذه المواقع صوتا أو مبادرة..بل لا نجد أی حضور فی أی من مواقع الإعتراض و الإقتراح علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و کأنه غیر موجود إلا فی موقع التسلیم له«صلی اللّه علیه و آله»،و الرضا بما یرضاه، و الطاعة لما یأمر،و التصدیق لما یقول..

و أما الآخرون من الصحابة،و خصوصا المناوئین لعلی«علیه السلام»..

فنجدهم یقترحون و یعترضون،و یجادلون،و یصرون،و یرضون و یغضبون، و ربما ترتفع أصواتهم،و ربما یترکون رسول اللّه،و ینصرفون عنه،لیفعلوا ما یحلو لهم..و قد یهجرون مجلسه،و یمتنعون عن الدخول علیه،حتی یعاتبهم..

ص :138


1- 1) حدیث استشارة النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمسلمین فی هاتین الواقعتین.

و تنزل الآیات القرآنیة فی تعلیمهم تارة،و فی لومهم أخری،و فی تقریعهم ثالثة،و تهدیدهم رابعة..و..و إلخ..فراجع تاریخهم مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و تاریخ النبی معهم،فإنه ملیء بالغرائب،حافل بالمفاجآت لمن أحسن قراءتها،و تفهّم معانیها و مرامیها..

اللواء مع علی علیه السّلام فی أحد

لقد کان لواء أو رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حروبه مع علی «علیه السلام»،فی بدر،و أحد،و فی المشاهد کلها.

و قد ذکرنا طائفة من النصوص الدالة علی ذلک فی الجزء السابع من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة).

فنحن نأخذ منه الفقرة المرتبطة بهذا الموضوع بعین لفظها.فنقول:

قالوا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی الرایة(أو اللواء)إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی أحد،کما نص علیه البعض (1).

ص :139


1- 1) الأوائل لأبی هلال ج 1 ص 183.و الثقات لابن حبان ج 1 ص 224 و 225 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 49 و تفسیر القمی ج 1 ص 112 و مجمع البیان ج 2 ص 377 و الصافی ج 1 ص 375 و نور الثقلین ج 1 ص 385 و کنز الدقائق ج 2 ص 213 و المیزان ج 4 ص 11 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 341 و شرح الأخبار ج 1 ص 269 و ج 7 ص 166 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و کشف الغمة ج 1 ص 191 و عیون الأثر ج 1 ص 410 و 412.

و یقول البعض:إن لواء المهاجرین کان مع علی (1).

و قیل:مع مصعب بن عمیر (2).

ص :140


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 38 و مغازی الواقدی ج 1 ص 215 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 422 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 80 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و 81 و مجمع الزوائد ج 6 ص 114 و شرح نهج البلاغة ج 14 ص 226 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 38 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 135 و ج 7 ص 166 و عیون الأثر ج 1 ص 413 و الدر النظیم ص 157.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 38 و 40 و 42 و مغازی الواقدی ج 1 ص 215 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 227 و 232 و 235 و 247 و ج 15 ص 10 و 19 و کنز العمال ج 10 ص 432 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 422 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 38 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و ج 55 ص 267 و ج 60 ص 345 و 347 و أسد الغابة ج 4 ص 16 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 193 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و البدایة و النهایة ج 4 ص 17 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 25 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 135 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و 137 و 143 و الدرر لابن عبد البر ص 147 و جامع البیان ج 4 ص 167 و التفسیر الکبیر للرازی ج 8 ص 224 و الجامع لحاکم القرآن ج 8 ص 226 و الدر المنثور ج 2 ص 83 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 42 و إعلام الوری ج 1 ص 376.

و یقال:إنه اللواء الأعظم (1).

و قیل:إنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل عمن یحمل لواء المشرکین،فقیل له:طلحة بن أبی طلحة،فأخذ اللواء من علی و دفعه إلی مصعب بن عمیر، لأنه من بنی عبد الدار،و هم أصحاب اللواء فی الجاهلیة (2).

و کان لواء الأوس مع أسید بن حضیر،و لواء الخزرج مع حباب بن المنذر.

و قیل:مع سعد بن عبادة.

اللواء مع علی علیه السّلام فقط

و نقول:

إنه لا صحة لما ادعوه من أن اللواء کان مع مصعب بن عمیر،أو أنه أخذه من علی،و أعطاه لمصعب.

و الصحیح هو:أنه کان مع علی«علیه السلام»فی أحد،و بدر،و فی کل مشهد.

ص :141


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 166 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 120 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 426 عن المنتقی.
2- 2) أنساب الاشراف ج 1 ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 232 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 220 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 492 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 190.

و یدل علی ذلک:

1-ما تقدم فی غزوة بدر:من أن علیا«علیه السلام»کان صاحب لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر،و فی کل مشهد.

2-عن ابن عباس،قال:لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»أربع ما هن لأحد:هو أول عربی و عجمی صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هو صاحب لوائه فی کل زحف،و هو الذی ثبت معه یوم المهراس؛وفر الناس،و هو الذی أدخله قبره (1).

ص :142


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 21 و 22 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 58 و الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و تیسیر المطالب ص 49 و ذخائر العقبی ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 81 و ج 38 ص 240 و 256 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 39 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1090 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 117 و نظم درر السمطین ص 134 و شواهد التنزیل ج 1 ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و کشف الغمة ج 1 ص 79 و 190. و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 454 و 455 و ج 15 ص 430 و 654 و ج 20 ص 457 و ج 22 ص 146 و ج 23 ص 509 و ج 31 ص 296 و 604 و تهذیب الکمال ج 20 ص 480 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 178 و العدد القویة ص 244 و بناء المقالة الفاطمیة ص 133 و منهاج الکرامة ص 95 و غایة المرام ج 5 ص 175.

3-عن ابن عباس:کان علی أخذ رایة رسول اللّه یوم بدر.

قال[الحکم]الحاکم:و فی المشاهد کلها (1).

4-و عن مالک بن دینار:سألت سعید بن جبیر و إخوانه من القراء:

من کان حامل رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:کان حاملها علی«علیه السلام» (2).

و فی نص آخر:أنه لما سأل مالک سعید بن جبیر عن ذلک غضب سعید،فشکاه مالک إلی إخوانه من القراء،فعرفوه:أنه خائف من الحجاج.

فعاد و سأله،فقال:کان حاملها علی«علیه السلام».

هکذا سمعت من عبد اللّه بن عباس (3).

ص :143


1- 1) ذخائر العقبی ص 75 و الریاض النضرة المجلد الثانی،ج 4 ص 156 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 240 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و ینابیع المودة ج 2 ص 166 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 527.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی ص 75 عن أحمد فی المناقب.و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 85 و بحار الأنوار ج 42 ص 60.
3- 3) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 137 و صححه و قال:له شاهد من حدیث زنفل العرفی،و فیه طول.فلم یخرجه الحاکم،و المناقب للخوارزمی ص 258 و 259 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 358 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 85 و بحار الأنوار ج 42 ص 60 و أعیان الشیعة ج 1 ص 337.

و فی نص آخر عن مالک بن دینار قال:قلت لسعید بن جبیر:من کان صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:إنک لرخو اللبب.

فقال لی معبد الجهنی:أنا أخبرک:کان یحملها فی المسیر ابن میسرة العبسی،فإذا کان القتال؛أخذها علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

5-عن جابر،قالوا:یا رسول اللّه،من یحمل رایتک یوم القیامة؟!

قال:من عسی أن یحملها یوم القیامة،إلا من کان یحملها فی الدنیا، علی بن أبی طالب؟!

و فی نص آخر:عبر باللواء بدل الرایة (2).

ص :144


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 قسم 1 ص 15 و(ط دار صادر)ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 524 و ج 32 ص 343.
2- 2) الریاض النضرة المجلد الثانی ج 3 ص 172 عن نظام الملک فی أمالیه،و کفایة الطالب ص 336 و قال:ذکره محدث الشام-أی ابن عساکر-فی ترجمة علی «علیه السلام»من کتابه بطرق شتی عن جابر،و عن أنس،و کنز العمال ج 15 ص 119 و راجع ص 135 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 136 عن الطبرانی، و مناقب أمیر المؤمنین لابن المغازلی ص 200 و عمدة القاری ج 16 ص 216 و المناقب للخوارزمی ص 358 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 515 و ج 2 ص 498 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 27 و بحار الأنوار ج 39 ص 213 و حدیث خیثمة ص 199 و جواهر المطالب لابن-

6-و مر سعد بن أبی وقاص برجل یشتم علیا«علیه السلام»،و الناس حوله فی المدینة،فوقف علیه،و قال:یا هذا،علی ما تشتم علی بن أبی طالب؟!

ألم یکن أول من أسلم؟!

ألم یکن أول من صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ألم یکن أزهد الناس؟!

ألم یکن أعلم الناس؟!

و ذکر حتی قال:ألم یکن صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی غزواته؟ (1).

2)

-الدمشقی ج 1 ص 182 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 247 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 334 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 3 ص 54 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و 75 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 16 و 388 و میزان الإعتدال ج 4 ص 240 و البدایة و النهایة ج 7 ص 371 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 19 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 552 و 553 و ج 23 ص 297 و ج 30 ص 224.

ص :145


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 500 و صححه علی شرط الشیخین هو و الذهبی فی تلخیص المستدرک،و حیاة الصحابة ج 2 ص 514 و 515 و شرح الأخبار ج 2 ص 542 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 36 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 204 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 78.-

و ظاهر کلامه:أن ذلک کان من مختصاته صلوات اللّه و سلامه علیه.

7-عن مقسم:أن رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تکون مع علی بن أبی طالب،و رایة الأنصار مع سعد بن عبادة،و کان إذا استعر القتال کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»مما یکون تحت رایة الأنصار (1).

8-عن عامر:أن رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تکون مع علی

1)

-و أظن أن القضیة کانت مع سعد بن مالک،أبی سعید الخدری،لأن سعد بن أبی وقاص کان منحرفا عن أمیر المؤمنین.و یشیر إلی ذلک ما ذکره الحاکم فی مستدرکه ج 3 ص 499 من أن أبا سعید قد دعا علی من کان ینتقص علیا فاستجاب اللّه له.

ص :146


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 288 و مسند أحمد ج 1 ص 368 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 6 ص 258 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 496 و مجمع الزوائد ج 5 ص 321 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 249 و البدایة و النهایة ج 4 ص 22 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و ج 7 ص 371 و ج 9 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 8 ص 526 و ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 32 ص 356 و جامع المسانید و المراسیل ج 11 ص 62 و فضائل الصحابة للنسائی(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 797 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 89 عن أحمد عن ابن عباس بإسناد قوی.

بن أبی طالب،و کانت فی الأنصار حیثما تولوا (1).

و قد یقال:إن هذین النصین الأخیرین لا یدلان علی أن الرایة کانت دائما مع علی«علیه السلام»بصورة أکیدة و صریحة،و إن کان قد یدعی:إن ظاهرهما هو ذلک.

9-عن ثعلبة بن أبی مالک،قال:کان سعد بن عبادة صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المواطن کلها؛فإذا کان وقت القتال أخذها علی بن أبی طالب (2).

10-قال ابن حمزة:و هل نقل أحد من أهل العلم:أن علیا کان فی جیش إلا و هو أمیره؟ (3).

11-و فی حدیث المناشدة:أن علیا«علیه السلام»قال لأهل الشوری:

نشدتکم اللّه،هل فیکم أحد صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» منذ یوم بعثه اللّه إلی یوم قبضه،غیری؟!.

ص :147


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 288.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 20 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 525 و فی الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 قسم 1 ص 15 و(ط دار صادر)ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 343 و أنساب الأشراف ج 2 ص 106 میسرة العبسی بدل سعد بن عبادة.
3- 3) الشافی لابن حمزة ج 4 ص 164.

قالوا:اللهم لا (1).

و بالنسبة لخصوص واقعة أحد نقول:

1-عن علی قال:إن یده کسرت یوم أحد،فسقط اللواء من یده؛فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:دعوه فی یده الیسری،فإنه صاحب لوائی فی الدنیا و الآخرة (2).

2-و قال الإمام الحسن المجتبی«صلوات اللّه و سلامه علیه»فی احتجاجه بفضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی معاویة،و عمرو بن العاص،و الولید الفاسق:«و أنشدکم اللّه،ألستم تعلمون:أنه کان صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و أن رایة المشرکین کانت مع معاویة،و مع أبیه،ثم لقیکم یوم أحد،و یوم الأحزاب،و معه رایة رسول

ص :148


1- 1) المسترشد فی إمامة علی«علیه السلام»ص 57 و(ط مؤسسة الثقافة الإسلامیة لکوشانبور)ص 334 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 218 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 200 و بحار الأنوار ج 31 ص 334 و غایة المرام ج 2 ص 130.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 434 و الریاض النضرة المجلد الثانی ج 4 ص 156 عن ابن الحضرمی،و فی جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 190 و ینابیع المودة ج 2 ص 167 و ذخائر العقبی ص 75 بلفظ(ضعوه)،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 265 و 269 و ج 15 ص 556 و ج 20 ص 322 و ج 30 ص 223.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و معک و مع أبیک رایة الشرک الخ..»؟! (1).

3-قال ابن هشام:«لما اشتد القتال یوم أحد،جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت رایة الأنصار،و أرسل إلی علی:أن قدم الرایة.

فتقدم علی؛فقال:أنا أبو القصم(الصحیح:القضم).فطلب أبو سعید بن أبی طلحة،و هو صاحب لواء المشرکین منه البراز،فبرز إلیه علی،فضربه علی فصرعه (2).

و هذا معناه:أنه«علیه السلام»کان صاحب الرایة العظمی،فأمره «صلی اللّه علیه و آله»بالتقدم،ثم طلب منه صاحب لواء المشرکین البراز، لأنه إذا سقطت الرایة العظمی انکسر الجیش و انهزم.

4-و قال القوشجی:فی غزاة أحد جمع له الرسول«صلی اللّه علیه

ص :149


1- 1) کفایة الطالب ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و جمهرة الخطب ج 2 ص 23.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 78 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 4 ص 22 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و 150 و ج 32 ص 356.

و آله»بین اللواء و الرایة (1).

5-عن أبی رافع قال:کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد مع علی،و رایة المشرکین مع طلحة بن أبی طلحة (2).

6-و یظهر من بعض الروایات الفرق بین اللواء و الرایة،و قالوا:إن الرایة کانت فی ید قصی،ثم انتقلت فی ولده حتی انتهت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعطاها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی فی غزاة ودان، و هی أول غزاة حمل فیها رایة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لم تزل مع علی فی المشاهد،فی بدر و أحد.

و کان اللواء یومئذ فی بنی عبد الدار،فأعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمصعب بن عمیر،فاستشهد،و وقع اللواء من یده،فتشوقته القبائل؛ فأخذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدفعه إلی علی،فجمع له یومئذ الرایة و اللواء،فهما إلی الیوم فی بنی هاشم (3).

ص :150


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 260 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 381 و بشارة المصطفی ص 287 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 132 و ج 32 ص 343.
3- 3) الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ص 79 و إعلام الوری ج 1 ص 377 و کشف الغمة ج 1 ص 190 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و راجع ج 42 ص 59-

و یظهر أن هذا هو مراد القوشجی من کلامه الآنف.

و نقول:

لا فرق بین اللواء و الرایة علی الظاهر،و ما ذکر آنفا ینافی ما تقدم عن ابن عباس،و جابر،و قتادة،من أنه«علیه السلام»کان صاحب لوائه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل زحف.

و قد دلت النصوص المتقدمة علی أن علیا«علیه السلام»هو صاحب لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو أیضا صاحب رایته فی المشاهد کلها.

و قد نصّ بعض أهل اللغة علی عدم الفرق بین اللواء و الرایة (1)،فإن کلا منهما عبارة عما یجعله القائد من الأقمشة فی طرف رمح أو نحوه.

و نجد فی کلامهم وصف اللواء بالأعظم تارة (2)،و وصف الرایة

3)

-و أعیان الشیعة ج 1 ص 337 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 85 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 280.

ص :151


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 147 و 148 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 348 و 382 و 736 و ج 3 ص 137 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 90 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 373
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 166 و حیاة الصحابة ج 1 ص 431 و تاریخ ابن عساکر ترجمة علی«علیه السلام» (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 110 و المنتقی.

بالعظمی أیضا (1).

إلا أن یقال:إن مصعب بن عمیر کان صاحب لواء المهاجرین،فلما استشهد فی أحد صار لواؤهم إلی علی،فعلی«علیه السلام»صاحب رایة و لواء رسول اللّه،و هو أیضا صاحب لواء المهاجرین.و لعل هذا هو الأظهر.

و حتی لو کان هناک فرق بین اللواء و الرایة،فلما ذا لا یکونان معا مع علی«علیه السلام»،و تکون النصوص جمیعها متوافقة،و صحیحة و مقبولة، و لذلک قال المفید عن أحد:کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بید أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها،کما کانت بیده یوم بدر،فصار اللواء إلیه یومئذ،ففاز بالرایة و اللواء جمیعا،أی بعد أن کان اللواء فی بنی

ص :152


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 130 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و ج 29 ص 144 و تفسیر القمی ج 2 ص 189 و الأصفی ج 2 ص 989 و الصافی ج 4 ص 182 و ج 6 ص 34 و نور الثقلین ج 4 ص 261 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 30. و فی قول ابن أبی الحدید المعتزلی عن هزیمة الشیخین فی خیبر: و للرایة العظمی و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابیب راجع:الروضة المختارة(شرح القصائد العلویات السبع)للمعتزلی ص 92 و الغدیر ج 7 ص 200 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 377.

عبد الدار (1).

رایتکم بأیدی شجعانکم

و قد روی:أن علیا«علیه السلام»خطب جیشه فی صفین،فکان مما قال:«و رایتکم فلا تمیلوها،و لا تخلوها،و لا تجعلوها إلا بأیدی شجعانکم، و المانعین الذمار (2)منکم،فإن الصابرین علی نزول الحقائق هم الذین یحفون برایاتهم،و یکتنفون حفافیها (3)،و وراءها و أمامها،و لا یتأخرون عنها فیسلموها،و لا یتقدمون علیها فیفردوها..» (4).

ص :153


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 78 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 299 و کفایة الطالب ص 335 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و إعلام الوری ص 139 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254.
2- 2) الذمار:ما یجب علی الرجل أن یحمیه،و سمی ذمارا،لأنه یوجب علی أهله التذمر،أی الغضب له.
3- 3) الحقائق:الشدائد حفافیها:جانباها.
4- 4) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 124 ج 2 ص 2 و صفین للمنقری ص 235 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 60 و 96 و(ط دار الإسلامیة) ج 11 ص 44 و 71 و الکافی ج 5 ص 39 و الفتوح ج 3 ص 73 و بحار الأنوار ج 33 ص 455 و ج 32 ص 563 و 367 و ج 97 ص 40 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 266 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 123 و 127 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 7 ص 10 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 3.

و فی نص آخر عنه«علیه السلام»:«فإن المانع للذمار عند نزول الحقائق هم أهل الحفاظ،الذین یحفون برایاتهم،و یضربون حفافیها و أمامها» (1).

و نقول:

1-من الواضح:أن الرایة العظمی،و اللواء الأعظم نقطة الإرتکاز، و عنوان الثبات و رمز الاستمرار،و محط الأنظار،و منتهی همم الأعداء، و علیها تأتلف قلوب الأولیاء.

من أجل ذلک..جاء التوجیه القوی و الحاسم،و الدقیق و الحازم،أن الرایة لا یحملها إلا الشجعان،و لکن لا لمجرد الشجاعة،فإنها وحدها لا تکفی،بل لا بد أن تنطلق من خصوصیة فی الروح،و فی القناعة و الوعی، و فی المشاعر و الأحاسیس،و هی أن یکون هذا الشجاع ممن یحمی الذمار، بمعنی:أن رصیده لیس مجرد إقدامه علی المخاطر،حتی لو کان ذلک ینشأ عن انقیاد أعمی،و من دون وعی.

بل هو نتیجة الإیمان بقضیة یری أنه لا مجال للسماح بالمساس بها..

فتکون تضحیته،و إقدامه و إحجامه بها،و من أجلها و من خلالها.

و هذا هو ما عناه«علیه السلام»بقوله:إن حامل الرایة لا بد أن یکون من المانعین للذمار،و لا یکفی مجرد الشجاعة و خوض المخاطر،و لو من

ص :154


1- 1) الکافی ج 5 ص 41 و بحار الأنوار ج 32 ص 564 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 96 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 124 و نهج السعادة ج 8 ص 344 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 11.

دون هدف،أو من دون وعی.

2-ثم بین«علیه السلام»طریقة التعاطی مع هذه الرایة..إذ لا یکفی أن یحملها أحد الشجعان،و حماة الذمار،و انتهی الأمر،بل هناک مسؤولیة تترتب علی الآخرین تجاه هذه الرایة،و هو أن یحفوا بها من جمیع الجهات، لصیانتها لیس فقط من مجرد السقوط،بل صیانتها من أن تهتز،لأن إهتزازها سوف یهز قلوب الأولیاء خوفا و رعبا،و سیدعوهم ذلک للإحساس بالضعف،و ربما یؤدی إلی التردد أو التباطؤ فی بذل الجهد، و سیهز قلوب الأعداء فرحا و إستبشارا و توثبا،و سیعطیهم جرعة من الشجاعة و الإقدام،و الإمعان فی التشدد فی مواجهة أهل الإیمان..

3-من أجل ذلک کان لا بد أن تتوفر فی هؤلاء الحماة صفات و میزات خاصة،تؤهلهم للقیام بهذا الواجب،و هو أن یکونوا من الصابرین علی نزول الحقائق،و حلول الشدائد،لأن محیط هذه الرایة لا بد أن یکون مستهدفا بشدة من قبل الأعداء،و سیکون الوصول إلیها،و الإخلال بها هو منتهی همهم،و غایة جهدهم..و سوف تتوالی حملاتهم علیها،فتمس الحاجة إلی الصبر و التحمل للمشقات فی طول الزمان..

و قد قلنا آنفا:إن المطلوب فی حامل الرایة هو الشجاعة،و حمایة الذمار..

و الشجاعة هی الإقدام علی المخاطر و الأهوال..لکن صبر الشجاع قد ینفد، فیندفع للتخلص مما هو فیه إلی إیجاد وضع جدید.

أما الذین یحمون هذه الرایة فهم بحاجة إلی أمرین:

أحدهما:الصبر علی الشدائد مهما طال الأمر.

ص :155

الثانی:أن ینطلق هذا الصبر من مواجهة الحقائق،و إدراکها،و شعورهم بلزوم تحمل المسؤولیة تجاهها..

و لأجل ذلک جاء التعبیر عن الشدائد بکلمة الحقائق،لیشیر إلی أن هذه الشدائد هی الوضع الطبیعی لمن یکون لدیه قضیة یرید أن یقوم بواجباته تجاهها،و علیه مسؤولیة لا بد له من القیام بها..

4-ثم بین«علیه السلام»مواقع وجود هؤلاء الحماة،فذکر أنهم لا بد أن یحفظوا رایتهم من جمیع الجهات،بصورة عملیة و فعلیة،فیکونون أمامها و وراءها،و فی کل جانب من جوانبها،بل و علی کل حافة یمکن أن تکون لها..

و لا یکفی تقدیر أن یأتیهم العدو من جهة بعینها،و هی الجهة التی یرونه موجودا فیها..إذ قد یأتیهم من جهة لم تخطر لهم علی بال،إذ من مأمنه یؤتی الحذر.

5-و آخر ما نشیر إلیه هنا:أنه«علیه السلام»قد بین موضع الرایة أیضا،فذکر أنها یجب أن تکون فی قلب هذا الحضور العسکری الکثیف، و أن علیهم أن لا یتأخروا عنها،فیبادرها العدو بالضربة القاضیة،قبل أن یتمکن حماتها من الوصول إلیها..

کما أن علیهم أن لا یتقدموا علیها،فقد ینقض علیها کمین للأعداء، أو یلحق بها لا حق منهم،فیستغل انفرادها،و یورد بها ضربته،قبل أن یعرف المتقدمون علیها ما جری لها،و قبل أن یتمکنوا من اتخاذ مواقع قتالیة تمکنهم من استنقاذها،أو إبعاد الخطر عنها..

علما بأن مجرد تعرضها لأی إهتزاز أو ضعف أو خطر ممنوع،کما قلنا فی البدایة.

ص :156

الفصل الثانی

اشارة

الحرب..و الهزیمة:نصوص و آثار..

ص :157

ص :158

الوعود لوحشی

لقد سارت قریش إلی حرب أحد بحدها وجدها،و أحابیشها و من تابعها،و کانوا ثلاثة آلاف مقاتل،و قیل خمسة آلاف،و منهم سبعمائة دارع، و معهم مئتا فرس،و کانوا بقیادة أبی سفیان..

و کان معهم وحشی غلام جبیر بن مطعم،الذی وعده سیده جبیر بالحریة،إن هو قتل محمدا،أو علیا،أو حمزة بعمه طعیمة بن عدی (1).

ص :159


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 217 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 488 و السیرة النبویة لدحلان (مطبوع بهامش الحلبیة)ج 2 ص 20 و بحار الأنوار ج 20 ص 96 و عمدة القاری ج 17 ص 78 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 480 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 243 و أسباب نزول الآیات ص 193 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 221 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 174 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 188 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 149 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة ج 4 ص 12 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 302 و السیرة النبویة لإبن هشام ج 3 ص 582 و إعلام الوری ج 1 ص 180 و عیون الأثر ج 1 ص 406 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 20 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 183.

کما أن هندا زوجة أبی سفیان حرضته علی قتل واحد من هؤلاء الثلاثة،فقال وحشی:أما محمد فلن یسلمه أصحابه،و أما حمزة فلو وجده نائما لما أیقظه من هیبته،و أما علی فإنه حذر مرس،کثیر الإلتفات (1)..ثم اختار أن یقتل حمزة«رحمه اللّه»فقتله بحربته المشؤومة..

و قد أظهر ما جری لحمزة:أنه لیس للمحارب أن یعتمد علی الشجاعة وحدها،أو علی هیبته و خوف الناس منه،فقد یستغل بعض الجبناء غفلته، و یوقع به.

بل لا بد من الحذر الشدید،و التنبه المتواصل،و کثرة الإلتفات،لیبقی علی علم بمحیطه الذی هو فیه،و لیتمکن من معرفة المکامن،و ما تختبئه له الثغرات المختلفة من حوله..ثم ما یستجد علیها بإستمرار..

هزیمة المسلمین فی أحد

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل فی أحد علی ثغرة فی الجبل جماعة من الرماة،یحفظونها حتی لا ینفذ العدو منها،فلما نصر اللّه المسلمین فی الجولة الأولی،و شرعوا بأخذ الغنائم ترک الرماة مواقعهم و التحقوا بهم.

و لم یبق علی تلک الثغرة سوی عشرة أشخاص..

فاغتنمها خالد بن الولید فهاجمهم و قتلهم،ثم أوقع المشرکون بالمسلمین،

ص :160


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 285 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 243 و ج 15 ص 11 و الدرجات الرفیعة ص 67 و أعیان الشیعة ج 6 ص 246 و المجالس الفاخرة ص 287.

و قتل أحد المشرکین مصعب بن عمیر،ظنا منه أنه هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»و کان معه لواء،فأعطاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا و هو غیر لواء الجیش الذی کان مع علی«علیه السلام»أیضا.

و نادی قاتل مصعب:إن محمدا قد قتل،فازداد المشرکون جرأة،و هزم المسلمون،و لم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر علی«علیه السلام» یدافع عنه..

قاتل أصحاب اللواء

و قالوا:إن أبا سفیان حرض بنی عبد الدار،و هم حملة لواء المشرکین علی الحرب و طلب طلحة بن أبی طلحة،حامل لواء المشرکین البراز،فبرز إلیه علی«علیه السلام»فقتله.فسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و کبر تکبیرا عالیا.

و یقال:إن طلحة سأل علیا«علیه السلام»:من هو؟!

فأخبره،فقال:قد علمت یا قضم:أنه لا یجسر علی أحد غیرک.

و قد ضربه علی«علیه السلام»علی رأسه،ففلق هامته إلی موضع لحیته، و انصرف«علیه السلام»عنه،فقیل له:هلا ذففت علیه؟!

قال:إنه لما صرع استقبلنی بعورته؛فعطفتنی علیه الرحم.و قد علمت أن اللّه سیقتله،و هو کبش الکتیبة (1).

ص :161


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 226 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 236-

و فی روایة أخری:أنه صلوات اللّه و سلامه علیه قال:إنه ناشدنی اللّه و الرحم؛فاستحییت.و عرفت أن اللّه قد قتله (1).

و هذه الروایة هی الاولی بالقبول،فإن علیا«علیه السلام»ینساق وراء مبادثه،و واجباته،و لا یتصرف بدوافع عاطفیة،أو عصبیات قبلیة حین یجب علیه أن لا یولیها أی إعتبار.

و قیل:إن ذلک قد حصل لعلی«علیه السلام»مع أبی سعید بن أبی طلحة.و ثمة کلام آخر فی المقام لا أهمیة له.

1)

-و راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255 و 386 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 352 و 356.

ص :162


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 152 و وفاء الوفاء ج 1 ص 293 و الأغانی ج 14 ص 16 و النص و الإجتهاد ص 342 و جامع البیان ج 4 ص 166 و أعیان الشیعة ج 1 ص 386 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 86 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 381 و بحار الأنوار ج 20 ص 85 و ج 41 ص 50 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 363 و 661 و ج 18 ص 84 و ج 32 ص 354 و 360.

و قال ابن هشام:«لما اشتد القتال یوم أحد،جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت رایة الأنصار،و أرسل إلی علی«علیه السلام»:أن قدم الرایة،فتقدم علی،و قال:أنا أبو القصم(و الصحیح:أبو القضم)؛فطلب أبو سعید بن أبی طلحة-و کان صاحب لواء المشرکین-منه البراز،فبرز إلیه علی«علیه السلام»،فضربه،فصرعه».ثم ذکر قصة انکشاف عورته حسبما تقدم (1).

و اقتتل الناس،و حمیت الحرب.و حارب المسلمون دفاعا عن دینهم، و عن أنفسهم و دیارهم فئة حاقدة،ترید أن تثأر لقتلاها فی بدر،و هی أکثر منهم عددا،و أحسن عدة.

ثم شد أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کتائب المشرکین، فجعلوا یضربون وجوههم،حتی انتقضت صفوفهم،ثم حمل اللواء عثمان بن أبی طلحة،أخو طلحة السابق،فقتل،ثم أبو سعید أخوهما،ثم مسافع؛ ثم کلاب بن طلحة بن أبی طلحة،ثم أخوه الجلاس،ثم أرطأة بن

ص :163


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 593 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 22 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 356.

شر حبیل،ثم شریح بن قانط،ثم صواب،فقتلوا جمیعا.

و بقی لواؤهم مطروحا علی الأرض،و هزموا،حتی أخذته إحدی نسائهم، و هی عمرة بنت علقمة الحارثیة،فرفعته،فتراجعت قریش إلی لوائها،و فیها یقول حسان:

و لو لا لواء الحارثیة أصبحوا

یباعون فی الأسواق بالثمن البخس

و یقال:إن أصحاب اللواء بلغوا أحد عشر رجلا (1).

قال الصادق«علیه السلام»،بعد ذکره قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام» لأصحاب اللواء:«و انهزم القوم،و طارت مخزوم،فضحها علی«علیه السلام»یومئذ» (2).

و قالوا أیضا:فأمعن فی الناس حمزة و علی،و أبو دجانة،فی رجال من المسلمین،حتی هزم اللّه المشرکین (3).

ص :164


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 236 و راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 141 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 52 و(ط دار المفید)ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387.
3- 3) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 153 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و النص و الإجتهاد ص 342 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 360.

تشکیکات الحاقدین

لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل الذین حملوا لواء جیش المشرکین فی أحد،و کانوا أحد عشر رجلا..فلا یصغی لما یدّعیه بعضهم حول أن فلانا قتل هذا،و فلانا الآخر قتل ذاک..و الدلیل علی ما نقول بالإضافة إلی النصوص المتقدمة،ما یلی:

1-قولهم:کان الذی قتل أصحاب اللواء علی«علیه السلام»،قاله أبو رافع،ثم تستمر الروایة بذکر التفاصیل،إلی أن تذکر مناداة جبریل«علیه السلام»:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

2-قد صرح عدد من المؤرخین و غیرهم:بأنه«علیه السلام»قد قتل أصحاب اللواء (2).

ص :165


1- 1) تقدمت مصادر هذا الحدیث..
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 293 عن الإسکافی،و لیراجع:آخر العثمانیة للجاحظ ص 340 و بحار الأنوار ج 20 ص 144 و ج 38 ص 325 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 117 و النص و الإجتهاد ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 386 و العمدة لابن البطریق ص 200 و الطرائف لابن طاووس ص 65 و ذخائر العقبی ص 68 و الصراط المستقیم ج 2 ص 58 و الغدیر ج 2 ص 59 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 318 و نظم درر-

3-عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد عن آبائه«علیهم السلام»،قال:کان أصحاب اللواء یوم أحد تسعة،قتلهم علی بن أبی طالب،عن آخرهم (1).

و قد علم:أنه«علیه السلام»قد قتل نصف قتلی المشرکین فی أحد کما تقدم (2).

الذی یجاحش علی السلب

و ذکروا:أن سعد بن أبی وقاص قتل بطلا فی حرب أحد،رماه بسهم، ثم أخذ یسلبه درعه،فنهض إلیه نفر فمنعوه سلبه،و کان أجود سلب

2)

-السمطین ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 143 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 402 و نهج الإیمان ص 177 و 482 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 91 و نهج الحق ص 218 و غایة المرام ج 5 ص 27 و 35 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 84 و 284 و ج 7 ص 443 و ج 16 ص 155 و 164 و 419 و ج 21 ص 133 و ج 22 ص 162 و 581 و ج 32 ص 358 و 361.

ص :166


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و کشف الغمة ج 1 ص 194 و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 278.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 90 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و کشف الغمة ج 1 ص 195 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 66 و راجع:أعیان الشیعة ج 1 ص 390 و مجمع البیان ج 2 ص 500 و بحار الأنوار ج 20 ص 22 و راجع: سیرة مغلطای ص 50 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 447 و السیرة الحلبیة و راجع: شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 54.

لمشرک،درع فضفاضة،مغفر،و سیف جید،یقول سعد:و لکن حیل بینی و بینه (1).

قال المعتزلی:«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش (2)علی السلب،و یتأسف علی فواته،و ذاک یقتل عمرو بن عبد ودّ یوم الخندق، و هو فارس قریش،و صندیدها،فیقول:کرهت أن أبز السبی ثیابه.

فکأن حبیبا(یعنی أبا تمام الطائی رحمه اللّه)عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (3)

علی علیه السّلام و کتائب المشرکین

و حین انهزم الناس عن النبی فی أحد غضب«صلی اللّه علیه و آله»، و نظر إلی جنبه،فإذا علی«علیه السلام»؛فقال:ما لک لم تلحق ببنی أبیک؟!

فقال«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أکفر بعد إیمان؟!إن لی بک أسوة (4).

قال أبو رافع:کان علی هو الذی قتل أصحاب اللواء،و صارت تحمل

ص :167


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
2- 2) جاحش:دافع و قاتل.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
4- 4) إعلام الوری ج 1 ص 177 و بحار الأنوار ج 20 ص 95 و 107 و الکافی ج 8 ص 110 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 114.

کتائب المشرکین علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیقول:یا علی،اکفنی هذه؛فیحمل علیهم،فیفرقهم،و یقتل فیهم.

حتی قصدته کتیبة من بنی کنانة،فیها بنو سفیان بن عویف الأربعة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:اکفنی هذه الکتیبة،فیحمل علیها،و إنها لتقارب خمسین فارسا،و هو«علیه السلام»راجل،فما زال یضربها بالسیف حتی تتفرق عنه ثم تجتمع علیه هکذا مرارا حتی قتل بنی سفیان بن عویف الأربعة و تمام العشرة منها،ممن لا یعرف بأسمائهم،فقال جبریل«علیه السلام»:یا محمد،إن هذه المواساة،لقد عجبت الملائکة من مواساة هذا الفتی!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و ما یمنعه،و هو منی و أنا منه؟!

فقال جبریل:و أنا منکما.ثم سمع مناد من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فسئل«صلی اللّه علیه و آله»عنه؛فقال:هذا جبریل (1).

ص :168


1- 1) النص المتقدم فی أکثره للمعتزلی فی شرح نهج البلاغة ج 14 ص 250 و 251 و ج 10 ص 182 و راجع ج 13 ص 293 عن الزاهد اللغوی غلام ثعلب،و عن محمد بن حبیب فی أمالیه،و راجع الروایة فی الأغانی(ط ساسی)ج 14 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 154 و فرائد السمطین،الباب الخمسون ج 1 ص 257 و مجمع الزوائد ج 6 ص 114 و 122 عن البزار و عن الطبرانی،و کنز العمال ج 15 ص 126 و البدایة و النهایة ج 6 ص 5 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54 و 95-

قال المعتزلی:«..قلت:و قد روی هذا الخبر جماعة من المحدثین،و هو من الأخبار المشهورة،و وقفت علیه فی بعض نسخ مغازی محمد بن إسحاق،و رأیت بعضها خالیا منها،و سألت شیخی عبد الوهاب بن سکینة«رحمه اللّه»عن هذا الخبر،فقال:هذا الخبر صحیح الخ..» (1).

و بعد أن صد أمیر المؤمنین«علیه السلام»تلک الکتائب،لم یعد منهم أحد (2).

1)

-و 105 و 107 و 102 عن القمی،و علل الشرایع ص 7 باب 7 و الإرشاد ص 46 و إعلام الوری،و تفسیر فرات ص 24 و 26 و الکافی ج 8 ص 110 و عیون أخبار الرضا ج 1 و حیاة الصحابة ج 1 ص 559 و ربیع الأبرار ج 1 ص 833 و المناقب للخوارزمی ص 103 إلا أن فیه:أن ذلک کان فی بدر.و الغدیر ج 2 ص 59-61 عن العدید من المصادر،و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 106 و تاریخ ابن عساکر ترجمة علی«علیه السلام»(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 148 و 149 و 150 و فی هامشه عن الفضائل لاحمد بن حنبل الحدیث رقم 241 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 318 و غایة المرام ص 457 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 343 و الریاض النضرة المجلد الثانی ج 3 ص 131 و عن علی بن سلطان فی مرقاته ج 5 ص 568 عن أحمد فی المناقب،و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 284.

ص :169


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 251.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 53 و(ط دار المفید)ج 1 ص 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و أعیان الشیعة ج 1 ص 389 و الدر النظیم ص 161.

و أصیب أمیر المؤمنین«علیه السلام»بجراح کثیرة،کما سنذکره فی الفصل التالی إن شاء اللّه.

حرب أحد فی مناشدات علی علیه السّلام

و قد ذکر علی«علیه السلام»بعض ما جری فی أحد فی مناشدته لأهل الشوری:

1-روی الصدوق بإسناده عن عامر بن واثلة فی خبر الشوری،قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:نشدتکم باللّه هل فیکم من قال له جبرئیل:یا محمد تری هذه المواساة من علی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه منی و أنا منه.

فقال جبرئیل:«و أنا منکما»غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من بنی عبد الدار تسعة مبارزة، کلهم یأخذ اللواء،ثم جاء صواب الحبشی مولاهم و هو یقول:

و اللّه لا أقتل بسادتی إلا محمدا،قد أزبد شدقاه،و احمرت عیناه، فاتقیتموه وحدتم عنه،و خرجت إلیه،فلما أقبل کأنه قبة مبنیة،فاختلفت أنا و هو ضربتین فقطعته بنصفین،و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمة علی الأرض،تنظر إلیه المسلمون،و یضحکون منه؟!

ص :170

قالوا:اللهم لا (1).

2-عن أبی جعفر«علیه السلام»فی خبر الشوری قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقفت الملائکة معه یوم أحد حین ذهب الناس غیری؟!

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه هل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس غیری؟!

قالوا:لا (2).

المهراس:صخرة منقورة تسع کثیرا من الماء،و قد یعمل منه حیاض للماء،و قیل:المهراس فی هذا الحدیث اسم ماء بأحد.

تکبیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کبر تکبیرا عالیا،حین قتل علی

ص :171


1- 1) الخصال ج 2 ص 121-124 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 560 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 324 عنه.
2- 2) الإحتجاج ص 73 و 74 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 199-203 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 337 و 380 عنه،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217-221 و غایة المرام ج 2 ص 129-132 و 330 و الأمالی للطوسی ص 551.

«علیه السلام»حامل لواء المشرکین،طلحة بن أبی طلحة..ربما لیلفت نظر المشرکین و المسلمین علی حد سواء إلی هذا الإنجاز الذی لا بد أن یفت فی عضد المشرکین،و یکسر من حدة اندفاعهم،و یقوی من عزیمة المؤمنین، و یثبتهم،و یثیر لدیهم الطموح بتحقیق إنجازات أکثر و أکبر،و یعرف هؤلاء و أولئک أن مصیر الحرب لا تحدده کثرة العدد،و لا حسن العدة،بل تحدد الإرادة و العزیمة و الإیمان..

إنه منّی،و أنا منه

إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:إنه منی و أنا منه،لا بد أن نتدبر معناه و مغزاه.

و هو قریب من قوله«صلی اللّه علیه و آله»:حسین منی و أنا من حسین.

أی أنهم نور واحد،بعضهم من بعض.

أمیر المؤمنین«علیه السلام»من شجرة النبی،و سائر الناس من شجر شتی،هذه الشجرة التی أصلها ثابت و فرعها فی السماء.و هو«علیه السلام»من طینة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لحمه لحمه،و دمه دمه.

و هو من النبی«صلی اللّه علیه و آله»سلوکا،و عقیدة،و مبدأ،و نضالا، و أدبا،و خلوصا،و صفاء،الخ..

کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی صنع علیا،و علّمه، و ربّاه،و أدّبه.

و من الجهة الأخری،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا من علی، حیث إن الوجود الحقیقی للنبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»إنما هو بوجود

ص :172

دینه،و مبدئه،و فکره،و عقیدته،و سلوکه،و مواقفه،و رسالته؛فهذا النبی بما له من صفة النبوة المتضمنة لحمل الرسالة هو من علی،و علی«علیه السلام»هو الذی سوف یبعثه من جدید من خلال إحیائه لمبادئه،و فضائله، و آدابه،و علومه،و غیر ذلک.

و هکذا کان؛فلولا علی«علیه السلام»لم یبق الإسلام،و لا حفظ الدین.

حتی إننا نجد أحدهم یصلی خلف علی«علیه السلام»مرة؛فیقول:إنه ذکره بصلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :173


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 191 و 200 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 2 ص 8 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 180 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 68 و 134 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 227 و 352 و کنز العمال ج 8 ص 143 عن عبد الرزاق،و ابن أبی شیبة، و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 126 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 172 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 63 و المجموع للنووی ج 3 ص 398 و مسند أبی داود ص 111 و مسند أبی عوانة ج 2 ص 105 و الإستذکار لابن عبد البر ج 1 ص 414 و مسند أحمد ج 4 ص 428 و 429 و 440 و 441 و 444 و 400 و 415 و 392 فی موضعین و 432 و الغدیر ج 10 ص 202 و 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 1 ص 260 و البحر الزخار ج 2 ص 254 و سنن النسائی(ط دار الفکر) ج 3 ص 2 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 113 و التمهید لابن عبد البر ج 9-

هذه الصلاة التی لم یبق منها إلا الأذان،و حتی الأذان غیروه (1).

و یلاحظ هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قدم قوله:(إنه منی)،تماما کما قدم قوله:«حسین منی»،لأن صناعة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم سابقة علی إحیائهم لدینه.فعقائد،و نهج،و فکر،و نفسیة،و دین،و خصائص، و آداب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لسوف یبعثها علی و الحسین«علیهما السلام»؛و هکذا العکس.

و من هنا صح للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یقول:أنا و أنت یا علی أبوا هذه الأمة (2).

1)

-ص 176 و عمدة القاری ج 6 ص 59 و 100 و سنن أبی داود ج 1 ص 192 و عون المعبود ج 3 ص 45 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 603.

ص :174


1- 1) شرح الموطأ للزرقانی ج 1 ص 221 و تنویر الحوالک ج 1 ص 93-94 عن الباجی، و راجع مصادر ذلک فی الجزء الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) راجع:تفسیر البرهان ج 1 ص 369 و معانی الأخبار 52 و 118 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 85 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 91 و علل الشرائع ص 127 و کمال الدین ص 261 و الأمالی للصدوق ص 65 و 411 و 755 و المیزان ج 4 ص 357 و بحار الأنوار ج 16 ص 95 و 364 و ج 23 ص 128 و 259 و ج 26 ص 264 و 342 و ج 36 ص 6 و 9 و 11 و 14 و 255 و ج 38 ص 92 و 152 و ج 39 ص 93 و ج 40 ص 45 و ج 66 ص 343 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 238 و المراجعات-

2)

-ص 286 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 149 و ج 18 ص 311 و 312 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 264 و ج 10 ص 455 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 300 و روضة الواعظین ص 322 و خاتمة المستدرک ج 5 ص 14 و الغارات للثقفی ج 2 ص 717 و 745 و کنز الفوائد للکراجکی ص 186 و العمدة لابن البطریق ص 345 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 133 و سعد السعود ص 275 و العقد النضید و الدر الفرید ص 70 و المحتضر للحلی ص 73 و الصراط المستقیم ج 1 ص 242 و 243 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 47 و 74 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 76 و 787 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 80 و 221 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 7 ص 243 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 159 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 330 و الصافی ج 1 ص 150 و ج 4 ص 165 و 166 و ج 5 ص 52 و ج 6 ص 12 و 13 و 520 و نور الثقلین ج 4 ص 237 و 238 و کنز الدقائق ج 1 ص 286 و ج 2 ص 440 و مفردات غریب القرآن للراغب ص 7 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 31 و بشارة المصطفی ص 97 و 254 و نهج الإیمان ص 625 و 629 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 74 و 128 و ینابیع المودة ج 1 ص 370 و اللمعة البیضاء ص 81 و 123 و مشارق أنوار الیقین ص 43 و 289 و غایة المرام ج 1 ص 177 و 250 و ج 2 ص 179 و 211 و ج 3 ص 70 و ج 5 ص 118 و 122 و 299 و 301 و 303 و ج 6 ص 66 و 155 و 166 و 167 و ج 7 ص 128 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 100 و 227 و 366 و ج 5-

ص :175

کما أنه لیس من البعید أن یکون جبرئیل«علیه السلام»کان یستفید و یتعلم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من علی«علیه السلام»،و لأجل ذلک قال:و أنا منکما.

و قد ناشدهم أمیر المؤمنین بهذه القضیة بالذات فی الشوری (1)،و ذلک یؤکد مغزاها العمیق،و مدلولها الهام.

مخزوم و علی علیه السّلام

إن ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»من أنه قال:«و طارت مخزوم،فضحها علی«علیه السلام»یومئذ..»قد یوضح لنا بعض السبب فی حقد خالد بن الولید المخزومی،الذی کان علی میمنة جیش المشرکین فی أحد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی قتل عددا من فراعنتهم (2).

2)

-ص 95 و ج 7 ص 216 و ج 13 ص 77 و ج 15 ص 518 و 519 و ج 20 ص 230 و ج 22 ص 280 و 282 و 346 و ج 23 ص 580 و 621.

ص :176


1- 1) تقدمت مصادر ذلک.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و ج 15 ص 84 و عمدة القاری ج 17 ص 139 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 20 و جامع البیان ج 4 ص 168 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 409 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 225 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 192 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 166 و البدایة و النهایة ج 4 ص 17 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 25 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3-

و رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«إن أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمتی قتلا،و تشریدا،و إن أشد قومنا لنا بغضا بنو أمیة،و بنو المغیرة،و بنو مخزوم» (1).

أین هو علی علیه السّلام؟!

و تحاول بعض الروایات أن تتجاهل علیا«علیه السلام»فی أحد، فتقول:إن الزبیر و المقداد کانا علی الخیل،و حمزة بالجیش بین یدی النبی «صلی اللّه علیه و آله»..

و أقبل خالد و هو علی میمنة المشرکین،و عکرمة،و هو علی میسرتهم، فهزمهم الزبیر و المقداد،و حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فهزم أبا سفیان (2).

و هی روایة مکذوبة لما یلی:

2)

-ص 586 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 30 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 191 و المجالس الفاخرة ص 280.

ص :177


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 487 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 83 و الصوارم المهرقة ص 74 و 198 و 290 و الغدیر ج 8 ص 250 و کنز العمال ج 11 ص 169 و کتاب الفتن لابن حماد المروزی ص 73 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 301 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 152 و شرح إحقاق الحق ج 2 ص 381 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 55.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 193 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و جامع البیان ج 4 ص 167 و الدر المنثور ج 2 ص 83.

أولا:لم یکن مع المسلمین فرس (1).

و قیل:کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرسه،و فرس لأبی بردة بن نیار (2).

و قیل:کان معهم فرس واحد (3).

ص :178


1- 1) وفاء الوفاء ج 1 ص 284 و 285 عن ابن عقبة،و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 189 و 249 و عمدة القاری ج 10 ص 246 و ج 17 ص 139 و البدایة و النهایة ج 4 ص 15 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 26 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 221 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 495 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 186 و فتح الباری ج 7 ص 269.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 190 و 421 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 151 و 314 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 1 ص 489 و ج 2 ص 39 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 198 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 228 و فتح الباری ج 7 ص 269 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 189 و 249 و ج 7 ص 396 و أسد الغابة ج 5 ص 146 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و ج 10 ص 261 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 221 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 495 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و 413 و ج 2 ص 409 و عمدة القاری ج 10 ص 246 و ج 14 ص 282 و ج 17 ص 139 و ترکة النبی لابن زید البغدادی ص 96 و الإستیعاب ج 4 ص 1609.
3- 3) المعجم الأوسط ج 8 ص 164 و مجمع الزوائد ج 6 ص 117 عن الطبرانی، و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 21 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 340 و حیاة-

أما العشرة أفراس التی غنمها المسلمون فی بدر،فلعلها نفقت أو بیعت،أو أن اصحابها لم یشارکوا فی حرب أحد لأسباب تخصهم،من مرض أو سفر و نحوه،أو أنهم ممن رجع مع عبد اللّه بن أبی..

ثانیا:لا ندری أین کان علی بن أبی طالب الذی قتل جمیع أصحاب اللواء،و أبناء سفیان بن عویف الأربعة،و غیرهم..و هزم اللّه المشرکین علی یدیه،و قد قتل نصف قتلی المشرکین فی أحد أیضا..

علی علیه السّلام لم یقتل کبش کتیبة المشرکین

و قولهم:إن علیا«علیه السلام»لم یقتل کبش کتیبة المشرکین،لأن الرحم عطفته علیه..لا یصح.

و الصحیح هو:أنه استحیا حین ظهرت عورته،بعد أن ناشده الرحم، فلاحظ:

أولا:إنه«علیه السلام»لم یکن لیرحم من حادّ اللّه و رسوله..

خصوصا إذا کان کبش کتیبة المشرکین،لأن ذلک یکون أدعی لقتله،و لعل الصحیح هو أنه قیل له:ألا أجزت(أی أجهزت)علیه؟!

فقال:ناشدنی اللّه و الرحم،و و اللّه لا عاش بعدها أبدا» (1)..

3)

-الصحابة ج 3 ص 769 و کنز العمال ج 3 ص 135 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 630 عن الطیالسی.

ص :179


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 86 عنه.

و ربما یقال:إن انصرافه عنه لیس لأجل عطفه علیه،بل لأجل أن یعرفه أن الإسلام لا یقطع الأرحام،بل یرعاها و یراعیها،لیکون ذلک زیادة فی حسرة ذلک الخبیث الذی أصبح بحکم المیت..

ثانیا:إنه إذا کان سیف علی«علیه السلام»قد بلغ من ذلک المشرک موضع لحیته،فإنه لن یکون قادرا علی مناشدة علی«علیه السلام»و لا غیره..إلا إن کانت المناشدة قد حصلت قبل ذلک..

ثالثا:إن الروایة تذکر أنه استقبله بعورته فانصرف عنه،فیکون انصرافه عنه تکرما و نبلا،و طاعة للّه تعالی..بعد أن أصبح فی غنی عن «التدفیف»علیه،و لو أراد ذلک فسیشاهد منه،ما لا یحسن مشاهدته..

و قد ابتلی«علیه السلام»بمثل هذا البلاء مرة أخری مع عمرو بن العاص فی حرب صفین،الذی توصل بإظهار عورته للنجاة بنفسه،لأنه یعلم أن علیا«علیه السلام»یربأ بنفسه عن مثل ذلک (1)..

أکفر بعد إیمان؟لی بک أسوة

إن الفرار من الزحف لیس من المفردات التی یکفر الناس بسببها،و إن کان من عظائم الذنوب،فما معنی ما تقدم من أنه حین فر المسلمون قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:ما لک لم تلحق بنی أبیک؟!

ص :180


1- 1) هذه القصة معروفة و مشهورة لا تحتاج إلی ذکر مصادرها.

فقال«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أکفر بعد إیمان؟!إن لی بک أسوة (1).

و عند المفید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:مالک لا تذهب مع القوم؟!

فقال«علیه السلام»:أذهب و أدعک یا رسول اللّه؟!و اللّه لا برحت حتی أقتل،أو ینجز اللّه لک ما وعدک من النصر.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبشر یا علی،فإن اللّه منجز وعده، و لن ینالوا منا مثلها أبدا (2).

ثم ذکر رده«علیه السلام»للکتائب عنه«صلی اللّه علیه و آله».

و فی نص آخر قال له:أ أرجع کافرا بعد إسلامی؟! (3).

و نحن نری:أن الصحیح هو أنه قال:أکفر بعد إیمان؟!..لأن قوله:

ص :181


1- 1) إعلام الوری ج 1 ص 177 و بحار الأنوار ج 20 ص 95 و 107 و الکافی ج 8 ص 110 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 114.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 و حلیة الأبرار ج 2 ص 431 و أعیان الشیعة ج 1 ص 388 و کشف الغمة ج 1 ص 194.
3- 3) الإرشاد للمفید ج 1 ص 85 و بحار الأنوار ج 20 ص 85 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 72 و شرح الأخبار ج 1 ص 476 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 168 و الدر النظیم ص 160 و کشف الغمة ج 1 ص 193.

أ أرجع کافرا بعد إسلامی؟!قد یوحی بأنه کان کافرا و أسلم.و هذا غیر صحیح..

و فی نص آخر:أنه لما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما صنع الناس؟!

قال«علیه السلام»:کفروا یا رسول اللّه،و ولوا الدبر،و أسلموک (1).

لکن بعض الروایات ذکرت:أن هذه الحادثة قد جرت مع أبی دجانة (2).

و السؤال هنا هو:هل صحیح أن الذین فروا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم أحکام الکفر؟!

و نجیب بما یلی:

1-إن أخذنا بروایة علل الشرایع التی تقول:إن هذه القضیة قد حصلت مع أبی دجانة سقط الإشکال من أساسه.

لکن هذه الروایة غیر سلیمة،فإن النصوص تؤکد علی أن علیا«علیه السلام»قد ثبت وحده..إلا أن یکون أبو دجانة قد فر أولا ثم عاد،فجرت

ص :182


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 86 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 315 و حلیة الأبرار ج 2 ص 430 و بحار الأنوار ج 20 ص 86 و ج 41 ص 83 و إعلام الوری ج 1 ص 378 و الدر النظیم ص 161 و کشف الغمة ج 1 ص 194.
2- 2) علل الشرایع ص 14 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 7 و بحار الأنوار ج 20 ص 70 و حلیة الأبرار ج 2 ص 433 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 342.

هذه القصة له بعد عودته،أو أن فراره قد حصل بعد ذلک و حیث تأزمت الأوضاع.

و یبقی السؤال و هو:أنه إذا کان قد حصل ذلک بالفعل،و کان علی و أبا دجانة معا قد ثبتا،فلما ذا لم یسأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»و أبا دجانة معا،إلا إن کان«صلی اللّه علیه و آله»یعامل علیا معاملة نفسه،فوجه السؤال لأبی دجانة علی هذا الأساس.

2-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی:لم لا تلحق ببنی أبیک،یدل علی مدی تغیظه من ذلک الفعل الشنیع الذی صدر منهم!!

3-إنه یرید أن یبین فضل علی«علیه السلام»علی من سواه،من حیث ثباته فی الأهوال و إقتحامه المخاطر.

ثم من حیث ما یملکه من وعی و إیمان،و یقین و بصیرة فی دینه،و ثبات علی مبادئه..

و هذا الثبات لیس نتیجة شجاعة متهورة،بل هو نتیجة فکر و قناعة، و إعتقاد،و رؤیة واضحة.

4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حسب النص الذی ذکرناه أولا لم یقل له:لم لا تلحق بإخوانک،أو رفقائک،أو نحو ذلک،بل أشار إلی الجهة النسبیة..

لیأتیه الجواب من علی«علیه السلام»:أن المعیار عنده لیس هو النسب، و العشیرة،و القوم،و إنما هو الإیمان،و مقتضیاته،و دواعیه،و مسؤولیاته..

5-إن الفرار من الزحف حین یکون مع الإلتفات إلی وجود رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إلی أن هذا الفرار من شأنه أن یعرض حیاة النبی

ص :183

«صلی اللّه علیه و آله»للخطر،و هو یحمل معه الدلالة علی عدم الإهتمام للدفع و الدفاع عنه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه یکون من موجبات الکفر، و الخروج من الدین..

أما حین یکون هذا الفرار بسبب الإندهاش الذی یفقد الإنسان القدرة علی وعی الأمور،و یصرفه عن الإلتفات إلی ما ینبغی الإلتفات إلیه،و یسلب منه الحرص علی ما یجب الحرص علیه،فلا یوجب الکفر بعد الإیمان..

من أجل ذلک نقول:

إن الکثیرین من الذین فروا کانوا یعرفون أنهم یفرون عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و قد أهمتهم أنفسهم،و لم یهتموا له،و ذلک تفریط منهم به،و من دلائل ضعف إیمانهم،و شدة تعلقهم بالدنیا..

6-و اللافت هنا:أن عمر بن الخطاب قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

یا رسول اللّه،لأنت أحب إلی من کل شیء إلا من نفسی.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»له:لا و الذی نفسی بیده،حتی أکون أحب إلیک من نفسک.

فقال عمر:فإنه الآن و اللّه لأنت أحب إلی من نفسی.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:الآن یا عمر؟! (1).

ص :184


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 4 ص 233 و 336 و ج 5 ص 293 و صحیح البخاری ج 4 ص 92 و(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 8 ص 161 و(ط دار الفکر)ج 7 ص 218 و عمدة القاری ج 1 ص 144 و ج 23 ص 169 و المعجم الأوسط ج 1-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الآن یا عمر؟!قد جاء-فیما یظهر-علی سبیل الإستفهام الإنکاری..إذ لا یعقل أن یتحول فی نفس اللحظة من النقیض إلی النقیض مما کان علیه..

و قد قال تعالی: (قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ) (1).

1)

-ص 102 و کنز العمال ج 12 ص 600 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 356 و ج 3 ص 476 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 87 و فتح الباری ج 1 ص 56 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 173 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 63 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 2 ص 19 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 476 و ج 11 ص 430 و سیرتنا و سنتنا للأمینی ص 26 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 456 و الدر المنثور ج 3 ص 223.

ص :185


1- 1) الآیة 24 من سورة التوبة.

ص :186

الفصل الثالث

اشارة

الثابتون و المنهزمون فی أحد..

ص :187

ص :188

لم یثبت غیر علی علیه السّلام

و قد تضاربت الروایات فی عدد الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی أحد و تبدأ من واحد..حتی تصل إلی ثلاثین رجلا..

و الصحیح:أن علیا«علیه السلام»هو الذی ثبت وحده مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و انهزم الباقون،ثم صاروا یرجعون إلی القتال واحدا تلو الآخر،فالظاهر:أن کل راجع کان یخبر عمن وجدهم مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،ممن سبقوه إلیه،متخیلا أنهم لم یفروا عنه.

و یدل علی أن علیا قد ثبت،و فرّ سائرهم:

1-ما روی عن ابن عباس:لعلی أربع خصال:هو أول عربی و عجمی صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف،و هو الذی صبر یوم المهراس(یعنی یوم أحد)،انهزم الناس کلهم غیره،و هو الذی غسله و أدخله قبره (1).

ص :189


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 21 و 22 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 58 و الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و تیسیر المطالب ص 49 و ذخائر العقبی ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 81 و ج 38 ص 240 و 256 و مناقب-

2-و قال القوشجی:«فانهزم الناس عنه سوی علی إلخ..» (1).

3-و قالوا:کان الفتح یوم أحد بصبر علی«علیه السلام» (2).فلو کان معه غیره لذکر معه.

1)

-أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 39 و الإستیعاب ج 3 ص 27 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1090 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 117 و نظم درر السمطین ص 134 و شواهد التنزیل ج 1 ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و کشف الغمة ج 1 ص 79 و 190 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 454 و 455 و ج 15 ص 430 و 654 و ج 20 ص 457 و ج 22 ص 146 و ج 23 ص 509 و ج 31 ص 296 و 604 و تهذیب الکمال ج 20 ص 480 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 178 و العدد القویة ص 244 و بناء المقالة الفاطمیة ص 133 و منهاج الکرامة ص 95 و غایة المرام ج 5 ص 175 و راجع:و الخصال ج 1 ص 210 و 33 و کفایة الطالب ص 336.

ص :190


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و دلائل الصدق ج 2 ص 387 و کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد(تحقیق الآملی)ص 521 و(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 364 و ج 18 ص 84 عن الشبلنجی فی نور الأبصار(ط مصر)ص 80 و عن باکثیر الحضرمی فی وسیلة المآل(نسخة المکتبة الظاهریة بدمشق)ص 148.

4-إن من یذکرون أنهم ثبتوا فی أحد،قد ورد التصریح بفرارهم فیها، فراجع فی ذلک الجزء السابع من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»فی فصل:نصر و هزیمة،من ص 173 حتی ص 190.

5-قال زید بن وهب لابن مسعود:انهزم الناس عن رسول اللّه حتی لم یبق معه إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و أبو دجانة،و سهل بن حنیف؟!

قال:انهزم الناس إلا علی بن أبی طالب وحده،و ثاب إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفر،و کان أولهم عاصم بن ثابت،أبو دجانة،و سهل بن حنیف،و لحقهم طلحة بن عبید اللّه.

قلت:فأین کان أبو بکر و عمر؟!

قال:کانا ممن تنحی.

قلت:فأین کان عثمان؟!

قال:جاء بعد ثلاثة أیام من الواقعة،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لقد ذهبت فیها عریضة.

قال:فقلت له:فأین کنت أنت؟!

قال:کنت فی من تنحی.

قال:فقلت له:فمن حدثک بهذا؟!

قال:عاصم،و سهل بن حنیف.

قال:قلت له:إن ثبوت علی فی ذلک المقام لعجب.

ص :191

فقال:إن تعجبت من ذلک،لقد تعجبت منه الملائکة،أما علمت أن جبرئیل قال فی ذلک الیوم و هو یعرج إلی السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فقلت له:فمن أین علم ذلک من جبرئیل؟!

فقال:سمع الناس صائحا یصیح فی السماء بذلک،فسألوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنه،فقال:«ذاک جبرئیل» (1).

6-عن سعید بن المسیب،قال:لو رأیت مقام علی یوم أحد لوجدته قائما علی میمنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یذب عنه بالسیف،و قد ولی غیره الأدبار (2).

7-و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی مناشدات علی لأهل الشوری:

نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقفت الملائکة معه یوم أحد حین ذهب الناس غیری؟!

ص :192


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 83-85 و بحار الأنوار ج 20 ص 81-85 و 72 و راجع ج 41 ص 82 و الدر النظیم ص 159-160 و نقلت فقرات من هذا الحدیث فی مصباح الأنوار ص 314 و إرشاد القلوب ص 241 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 315 و کشف الغمة ج 1 ص 193.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390.

قالوا:لا (1).

8-و قال«علیه السلام»لبعض الیهود عن حرب أحد:«و بقیت مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و مضی المهاجرون و الأنصار إلی منازلهم من المدینة» (2).

9-و عن أنس:أن الذین ثبتوا فی أحدهم واحد من المهاجرین،و سبعة من الأنصار.و قتل هؤلاء السبعة کلهم (3).

ص :193


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 199 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 333 و غایة المرام ج 2 ص 129 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217.
2- 2) الخصال(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و الإختصاص للمفید ص 167 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 38 ص 170 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363.
3- 3) البدایة و النهایة ج 4 ص 26 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 29 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 18 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 51 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 203 و حیاة الصحابة ج 1 ص 533. و ذکر اثنین من المهاجرین،بدل واحد فی:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 178 و مسند أحمد ج 1 ص 463 و ج 3 ص 286 و ذخائر العقبی ص 181 و مجمع الزوائد ج 6 ص 109 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 44 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 196 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 67 و 68 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 364 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 421 و 424 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 175 و البدایة و النهایة(ط دار-

و من الواضح:أن هذا المهاجری لیس إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام»،کما أن الروایة دلت علی أن بعض المهاجرین و الأنصار حین فروا فی أحد ذهبوا إلی منازلهم،و لیس کلهم.

لا سیف إلا ذو الفقار

و إن مناداة جبرئیل ب«لا سیف إلا ذو الفقار الخ..»لها مغزی عمیق أیضا،فإنها تأتی تماما فی مقابل ما فعله أولئک المهاجرین الذین فروا، و جلسوا یتآمرون-هل یرسلون ابن أبی لأبی سفیان لیتوسط لهم عنده؟

أم أن أبا سفیان لا یحتاج إلی وسیط،إذ إن شافعهم عنده کونهم من قومه،و بنی عمه.

أم أنهم یرجعون إلی دینهم الأول؟!

فتداول الأمور بهذا النحو یدل علی أن سیفهم لم یکن خالصا للّه،بل کان ذو الفقار سیف علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»وحده خالصا للّه،و لا سیف خالصا للّه سواه.

3)

-إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 46 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 80 و ینابیع المودة ج 2 ص 215 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 147 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 491 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 474. و من الواضح:أن عاصم بن ثابت أبا دجانة لم یکن مهاجریا أیضا،و فی سح السحابة: أن الأنصار قتلوا جمیعا کما فی تاریخ الخمیس ج 1 ص 346.

ص :194

و هذا السیف هو الذی قال عنه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی رسالته إلی بعض عماله،یتهدده علی تلاعبه بأموال الأمة:«و لأضربنک بسیفی الذی ما ضربت به أحدا إلا دخل النار» (1).لأنه لا یقتل به إلا مستحقها، و لأجل هذا صار لهذا السیف شرف و مجد،و تفرد من بین سائر السیوف بأنه فی ید علی الذی هو نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله».

کما أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی کان اللّه و رسوله،و جهاد فی سبیله،أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه؛و جراحه الکثیرة جدا شاهد صدق علی ذلک.

أما غیر علی«علیه السلام»،فقد کانت نفسه-بدرجات متفاوتة طبعا- أحب إلیه من اللّه و رسوله،و جهاد فی سبیله.و لأجل ذلک تخلوا عن ذلک کله،حینما رأوا أنفسهم فی خطر.بل لقد هم بعضهم بأن یتخلی حتی عن دینه،حیث قال:«إرجعوا إلی دینکم الأول»!.

بل نجد بعضهم کانت عشیرته الکافرة أحب إلیه من اللّه و رسوله، و جهاد فی سبیله،و من دینه؛فنراه یقول:«نلقی إلیهم بأیدینا،فإنهم قومنا

ص :195


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 66 الکتاب رقم 41 و بحار الأنوار ج 33 ص 500 و ج 42 ص 182 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 168 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 782 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 6 ص 219.

و بنو عمنا» (1).

و یلاحظ:أن ذلک الکلام کان من المهاجرین علی وجه العموم!!.

کما أن أولئک کلهم لا فتوة لهم،و لا رجولة عندهم،و علی«علیه السلام»وحده هو الفتی،لأنه هو الذی یملک نفسه،و لا تملکه نفسه،أما هم،فإن نفوسهم تملکهم؛فتهلکهم.

السیف لأبی دجانة

و ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ سیفا،و قال:من یأخذ هذا السیف بحقه،فطلبه الزبیر،و غیره،و فی نصوص أخری:طلبه أبو بکر و عمر،و تضیف روایة الینابیع:علیا«علیه السلام»..فلم یعطهم إیاه.

فسأله أبو دجانة:ما حقه؟!

ص :196


1- 1) راجع:السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش السیرة الحلبیة)ج 2 ص 33 و راجع: السیرة الحلبیة ج 2 ص 227 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 504 و المغازی للواقدی ج 1 ص 280 و البحر المحیط ج 3 ص 74 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 27 و النص و الإجتهاد ص 327 و جوامع الجامع ج 1 ص 333 و مجمع البیان ج 2 ص 405 و المیزان ج 4 ص 67 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 176 و تفسیر البغوی ج 1 ص 358 و ال تفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 20 و تفسیر ابن عربی ج 1 ص 148 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 98 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 763 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 72 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 156 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 196.

فقال:أن تضرب به العدو حتی ینحنی.

فطلبه منه،فأعطاه إیاه،فجعل یتبختر بین الصفین..إلخ.. (1).

و نقول:

نحن لا ننکر وجود شجعان فی جیش المسلمین الذین حضروا حرب أحد و غیرها،و لکننا نشک کثیرا فی صحة هذه الروایة عن أبی دجانة،

ص :197


1- 1) راجع نصوص هذه الروایة المختلفة فی:لباب الآداب ص 176 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 424 و 425 و شرح الأخبار ج 1 ص 273 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 230 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 225 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 195 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و أسد الغابة ج 5 ص 184 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 244 و الإصابة ج 7 ص 100 و المعارف لابن قتیبة ص 159 و مجمع الزوائد ج 6 ص 109 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 222 و 223 و 225 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 497 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 257 و کنز العمال (ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 430 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 159 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 587 و عیون الأثر ج 1 ص 413 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 30 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 192 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 171 و البدایة و النهایة ج 4 ص 16 و 17 و فیهما ذکر عمر و الزبیر،و مغازی الواقدی ج 1 ص 259 و حیاة الصحابة ج 1 ص 575-577 عن غیر واحد،و ینابیع المودة،إلی غیر ذلک من المصادر الکثیرة التی لا مجال لتعدادها.

لأکثر من سبب:

أولا:إن الطریقة التی تدعی هذه الروایة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» إتبعها فی هذه القضیة غیر مفهومة لنا..فإن قوله:من یأخذ هذا السیف بحقه،یقتضی أن یعطیه لأول شخص یطلبه.إلا إذا کان فرارا فی المواطن، و قد أثبتت المواقف المختلفة جبنه و أنه لیس من أهله،و لا یأخذه بحقه.

و لکن الطریقة المنسوبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»لم تکن کذلک،بل یبدوا أنه قد أراد أن یعطی ذلک السیف لشخص أو لأشخاص،کان قد عیّنه و اختاره،أو عینهم و اختارهم لها مسبقا..

ثانیا:لو صح أنه«صلی اللّه علیه و آله»منعهم ذلک السیف لجاز لهم الإعتراض«صلی اللّه علیه و آله»بالقول:بأی حق توجه إلینا هذه الإهانة، و نحن لم نقترف ذنبا؟!و لماذا تستدرجنا إلی هذا الإمتحان غیر المنصف الذی أدنتنا و أسقطتنا و أهنتنا فیه قبل أن تعطینا الفرصة للتصرف،لتری کیف تکون حالنا فیه؟!

فما هذه المفارقة الغریبة،و ما هذا التصرف غیر المنصف،الذی نسبوه إلی النبی المعصوم،و هو أشرف الخلق،و أکرم البشر علی اللّه سبحانه؟!

ثالثا:إن ذکر علی«علیه السلام»فی هذه الروایة لا مبرر له،لأن النصر الذی تحقق فی حرب أحد-کما فی حرب بدر-إنما تحقق علی ید علی«علیه السلام»..کان ما جری فی بدر یکفی لإعطاء الإنطباع الواضح عما لعلی «علیه السلام»أن یفعله فی ذلک السیف،و عن أنه هو الوحید القادر علی أن یأخذه بحقه،دون کل أحد..فلما ذا یمنعه و قد طلبه منه؟!

ص :198

فالمطلوب من حشر إسم علی«علیه السلام»بین هؤلاء هو التغطیة علی فرار الزعماء الذین تمکنوا من استلاب الخلافة من صاحبها الشرعی بعد إستشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلو فرض أن لهذه القضیة أصلا،فلا بد:

أولا:أن یکون قد أعطاه لأبی دجانة مباشرة،أی من دون أن یقول:

من یأخذ هذا السیف بحقه..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذه و أعطاه إیاه و شرط علیه أن یؤدی حقه..

ثانیا:لا بد أن نستبعد علیا«علیه السلام»عنها،لأنه«علیه السلام» کان یعلم أنه لیس هو المقصود للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و أن ندرک أن حشر إسمه الشریف هنا إنما هو لأجل التغطیة علی غیره..

و هناک تفاصیل و مناقشات أخری لهذه الروایة المزعومة،ذکرناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 5 ص 126-129.فمن شاء فالیرجع إلیه.

ذو الفقار جریدة نخل یابسة

عن علی«علیه السلام»قال:انقطع سیفی یوم أحد،فرجعت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:إن المرء یقاتل بسیفه،و قد انقطع سیفی.

فنظر إلی جریدة نخل عتیقة یابسة،مطروحة،فأخذها بیده،ثم هزها،

ص :199

فصارت سیفه ذا الفقار،فناولنیه،فما ضربت به أحدا إلا وقده بنصفین (1).

و فی نص آخر:أنه لما شکی علی«علیه السلام»انقطاع سیفه،دفع إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیفه ذا الفقار،فقال:قاتل بهذا.و لم یکن یحمل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد إلا استقبله أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فإذا رأوه رجعوا.

فانحاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی ناحیة أحد،فوقف،و کان القتال من وجه واحد،و قد انهزم أصحابه،فلم یزل أمیر المؤمنین«علیه السلام»یقاتلهم حتی أصابه فی وجهه،و صدره و بطنه،و یدیه و رجلیه تسعون جراحة،فتحاموه،و سمعوا منادیا من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فنزل جبرئیل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،هذه و اللّه المواساة إلخ (2)..

و نقول:

لا بأس بالتذکیر هنا بالأمور التالیة:

ذو الفقار فی بدر أیضا

یظهر من الروایات المتقدمة أن علیا«علیه السلام»حصل علی ذی

ص :200


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 عنه.
2- 2) تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54.

الفقار فی أحد..مع أن الروایات تقول بمنادات جبرائیل:لا سیف إلا ذو الفقار،و لا فتی إلا علی فی بدر قبل أحد..فلعل الروایة قصرت فی بیان المراد،و أن ما جری فی أحد هو إعادة لسیف ذو الفقار إلیه بمعجزة إلهیة..

علی النحو الذی ذکرته الروایة..و تکرمة ربانیة.

عرجون بن جحش

إن هذا الذی ذکرناه یضع علامة استفهام حول صحة ما یذکر،من أن سیف عبد اللّه بن جحش انقطع،فناوله«صلی اللّه علیه و آله»عرجونا(و هو أصل العذق الذی یعوج،و تقطع منه الشماریخ فیبقی علی النخل یابسا (1)) فعاد سیفا،حیث یبدو لنا:أن المقصود بوضع هذا النص هو التخفیف من وهج سیف ذی الفقار،الذی یقال إنه کان فی الأصل جریدة نخل عتیقة یابسة،فصارت سیفا،هو ذو الفقار،فإن القضیة هی نفسها تلک،و لکن بدلت الأسماء فیها،لتضیع الحقیقة فلا یعرف صاحب القصة الحقیقی،هل هو علی«علیه السلام»أو عبد اللّه بن جحش..

و قد عودنا شانئوا علی«علیه السلام»علی أن یغیروا باستمرار علی فضائله و کراماته،ثم یمنحونها لهذا أو ذاک..

ص :201


1- 1) راجع:أقرب الموارد،مادة عرجون.و الصحاح للجوهری ج 6 ص 2164 و لسان العرب ج 13 ص 284 و مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر ص 223 و الجامع لأحکام القرآن ج 15 ص 31 و فتح القدیر ج 4 ص 370 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 152.

یزید شکنا بقصة عرجون بن جحش:أنهم تارة یذکرون أن أهل عبد اللّه بن جحش ما زالوا یتوارثون هذا السیف،و یسمی(العرجون)،حتی بیع لبغا الترکی بماءتی دینار،و أخری یذکرون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ولی ترکة عبد اللّه بن جحش،و اشتری منها سیفه العرجون،فاشتری لأمه مالا بخیبر.

و یزید الأمر إشکالا:أن قصة العرجون کما تذکر لعبد اللّه بن جحش، فإنها تذکر أیضا لعکاشة بن محصن فی واقعة بدر (1).

فأی ذلک هو الصحیح؟!.

الجهاد فی ظل الکرامة الإلهیة

إن انقطاع سیف علی«علیه السلام»فی بدر أو فی أحد،فناوله النبی «صلی اللّه علیه و آله»جریدة صارت ذا الفقار،معناه:أن ظهور الکرامة و التدخل إنما کان فی خارج دائرة الإختیار،و فی منأی عن الجهد الحربی، الذی یفترض أنه فی عهدة المقاتلین،فبقی علی«علیه السلام»هو المطالب بإقتحام المهالک،و مقارعة الأبطال..

ص :202


1- 1) راجع ما تقدم فی:تاریخ الخمیس ج 1 ص 424 و المغازی للواقدی ج 1 ص 219 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 18 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 879 و أسد الغابة ج 3 ص 132 و الإصابة ج 4 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 185 و عیون الأثر ج 1 ص 427 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 240 و ج 10 ص 9.

و هذا یجعلنا نفهم الکرامة هنا علی أنها جذوة إیمانیة متوهجة،تتفاعل معها روح الإنسان المجاهد..و زیادة بصیرة،و یقین،و بلورة للوعی العقائدی لدیه،ثم هی إیذان بالرعایة الإلهیة و إعلان الرضا الربانی.

ذو الفقار نزل من السماء

و قد تحدثت الروایات:عن أن ذا الفقار هو سیف هبط به جبرئیل من السماء،و کانت حلیته من فضة (1).

و هذا لا ینافی حدیث الجریدة التی تناولها الرسول،فصارت ذا الفقار.

فلعل جبرئیل قد أتی بهذه الجریدة بالذات لتظهر فیها هذه الکرامة الإلهیة، لتؤثر الأثر الذی یتوخاه اللّه و رسوله منها.

ص :203


1- 1) بصائر الدرجات ص 51 و(منشورات الأعلمی سنة 1404 ه)ص 209 و الکافی ج 1 ص 234 و الأمالی للصدوق ص 364 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 512 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 1088 و روضة الواعظین ص 229 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 327 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 310 و بحار الأنوار ج 42 ص 65 و 67 و 57 و ج 63 ص 537 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 806 و 807 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 94 و 95 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 3 ص 81 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و عن علل الشرایع ص 64 و عن معانی الأخبار ص 63 و عیون أخبار الرضا ص 214 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 55.

و عن ابن عباس فی تفسیر قوله تعالی: (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ) (1)قال:أنزل اللّه آدم من الجنة،و معه ذو الفقار،خلق من ورق آس الجنة(فیه بأس شدید)فکان یحارب به آدم أعداءه من الجن و الشیاطین،و کان علیه مکتوبا:لا یزال انبیائی یحاربون به،نبی بعد نبی،و صدیق بعد صدیق إلخ (2)..

قال ابن شهر آشوب:و قد روی کافة أصحابنا أن المراد بهذه الآیة ذو الفقار (3).

ذو الفقار..من الیمن

روی عن علی«علیه السلام»:أن جبرئیل«علیه السلام»أخبر النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن بالیمن صنما من حجارة،مقعّد فی حدید،فبعث علیا«علیه السلام»إلی الیمن فجاء بالحدید،فدفعه إلی عمر الصقیل،

ص :204


1- 1) الآیة 25 من سورة الحدید.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 81 و بحار الأنوار ج 42 ص 57 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 104 و غایة المرام ج 4 ص 267.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 81 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 309 و بحار الأنوار ج 42 ص 57 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 806 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 104 و غایة المرام ج 4 ص 267.

فضرب منه سیفین:ذا الفقار،و المخذم (1).

و هذا لا یصح،لأن علیا إنما ذهب إلی الیمن فی أواخر حیاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و قد نادی جبرئیل بذی الفقار،و بعلی،فی بدر و فی أحد،أی قبل ذهابه«علیه السلام»إلی الیمن بعدة سنوات.

إلا إن کان علی«علیه السلام»قد سافر بصورة غیر معلنة،فقام بمهمة خاصة و رجع.

لأنتم أولی بالقتل!!

و یحدثنا عمر عن رعبه الدائم من علی بن أبی طالب«علیه السلام»، لأنه رأی علیا«علیه السلام»فی حرب أحد کاللیث یتقی الذر،إذ حمل کفا من حصی،فرماه فی وجوهنا ثم قال:شاهت الوجوه،و قطت،و بطت،(أی قطعت و شقت)و لطت،إلی أین تفرون؟!إلی الناس؟!.

فلم نرجع.

ثم کر علینا الثانیة،و بیده صفحة یقطر منها الموت،فقال:بایعتم ثم نکثتم؟!فو اللّه،لأنتم أولی بالقتل ممن أقتل.

فنظرت إلی عینیه کأنهما سلیطان یتوقدان نارا،أو کالقدحین المملوأین

ص :205


1- 1) بصائر الدرجات ص 206 و بحار الأنوار ج 26 ص 211 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 281 و راجع:نظم درر السمطین ص 121 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 327 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 21 و ج 16 ص 421.

دما،فما ظننت إلا و یأتی علینا کلنا،فبادرت إلیه من بین أصحابی،فقلت:یا أبا الحسن،اللّه،اللّه،فإن العرب تفر و تکر،و إن الکرة تنفی الفرة،فکأنه استحیا،فولی بوجهه عنی (1).

و قد ذکرنا هذه الروایة بتمامها فیما یأتی حین الحدیث عن علی«علیه السلام»فی خلافة عمر..و علقنا علیها هناک بما لعل من المفید الرجوع إلیه، فإلی هناک.

علی علیه السّلام یروی بطولات سعد!!

و یزعمون:أن سعد بن أبی وقاص کان رامیا،و قد رمی فی أحد بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی اندقت سیة قوسه،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یناوله النبل،و یقول:إرم فداک أبی و أمی (2).

ص :206


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 53 و تفسیر القمی ج 1 ص 114 و 115 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 370.
2- 2) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 241 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 506 و تفسیر البغوی ج 1 ص 357 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 72 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 71 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 200 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 433 و مجمع البیان ج 2 ص 405 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 175 و المجموع للنووی ج 19 ص 288 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 307 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 600 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 26 و ج 2 ص 96 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 63-

و رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:ما سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمع أبویه لأحد إلا لسعد (1).

2)

-و مجمع الزوائد ج 6 ص 113 و تفسیر البغوی ج 1 ص 357 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 424 و الدر المنثور ج 3 ص 193 و عیون الأثر ج 1 ص 419 و عمدة القاری ج 17 ص 148 و 149 و ج 22 ص 204 و ج 14 ص 185 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 139 و 96 و 145 و ج 1 ص 334 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 4 ص 235 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 143 و کنز العمال ج 13 ص 415 و ج 10 ص 440 و ج 11 ص 689 و 690 و ج 13 ص 212 و 213 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 308 و 309 و 313 و تهذیب الکمال ج 15 ص 207 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 99 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 198 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة ج 4 ص 30.

ص :207


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 507 عن المشکاة،و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 201 و 245 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 33 و ج 7 ص 116 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 162 و صحیح مسلم (ط دار الفکر)ج 7 ص 125 و عمدة القاری ج 17 ص 149 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 382 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 47 و سنن الترمذی ج 4 ص 211 و ج 5 ص 314 و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و فتح الباری ج 7 ص 66 و ج 10 ص 469 و مسند أبی داود ص 17 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 507 و ج 8 ص 485 و الأدب المفرد للبخاری ص 173 و کتاب السنة لابن-

و نقول:

إننا لا نرتاب فی کذب هذه المزاعم،و قد تحدثنا عن ذلک فی الجزء السابع من کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم،فی فصل فی موقع الحسم..غیر أننا نشیر هنا إلی ما یلی:

1-لما ذا صبر المشرکون کل هذا الوقت الذی استغرقه سعد فی رمیه حتی اندقت سیة قوسه،و لم تکن لهم ردة فعل او هجمة تدفع عنهم غائلة سهامه؟!

أم أن سهامه لم تکن تصل إلیهم؟!

أم أنها وصلت إلیهم و لم تصبهم؟!

أم أنهم ابتعدوا عن مداها،حتی لم تعد إصابتها ذات تأثیر یعتد به؟!

فإن کان کذلک فلما ذا واصل الرمی،و فرط فی سهامه؟!

و أین کان رماة المشرکین الذین کانوا أضعاف عدد رماة المسلمین عن المقابلة بالمثل؟!

1)

-أبی عاصم ص 600 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 56 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 447 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 141 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 249 و کنز العمال ج 13 ص 213 و 416 و تهذیب الکمال ج 10 ص 310 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 52 و علل الدارقطنی ج 3 ص 217 و 218 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1243 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 312 و 317.

ص :208

أم أن المشرکین لم یحملوا معهم أقواسا و لا سهاما،فانفرد بهم سعد؟!

و لماذا لم یسم لنا التاریخ أیا من الذین أصابتهم سهام سعد،و لا ذکرت لنا عدد من قتل أو جرح بها؟!

2-إن أمیر المؤمنین إن کان قد قال ذلک عن سعد،فإنما قاله لیثبت له فضیلة به لیست لاحد سواه..و هذا یفرض علیه أن یتحقق من کون النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد فدا أحدا بأبویه غیر سعد.و لا یکتفی بالاخبار عن عدم سماعه منه ذلک فإن عدم سماعه«علیه السلام»لا یدل علی عدم صدور ذلک من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یسأل الصحابة الآخرین،إن کانوا سمعوا شیئا من ذلک قد قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله» لغیر سعد،لکی یخبروه بأنه«صلی اللّه علیه و آله»-کما یزعم ابن الزبیر-قد قال للزبیر یوم قریظة:فداک أبی و أمی؟! (1).

ص :209


1- 1) راجع:فضائل الصحابة للنسائی ص 33 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 313 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 508 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 510 و ج 8 ص 503 و راجع ص 501 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 596 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و راجع ج 6 ص 58 و الإستیعاب لابن عبد البر ج 2 ص 513 و شرح العقیدة الطحاویة ص 550 و تاریخ ابن معین ج 2 ص 56 و عمدة القاری ج 16 ص 225 و راجع ج 22 ص 204 و ج 14 ص 142 و کنز العمال ج 13 ص 210 و 211 و راجع ص 206 و 208 و 474.-

و إن کنا نحن لا نصدق ذلک أیضا،لأن ما فعله الزبیر،و هو أنه أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر بنی قریظة،لا یستدعی أن یقول له النبی «صلی اللّه علیه و آله»فداک أبی و أمی..

و لعلک تقول:قضیة سعد سابقة علی قضیة الزبیر،فلعله«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک لسعد و لم یکن قال ذلک لأحد غیره قبل حرب أحد..

و نجیب:بأن هنا الحدیث أنما صدر بعد مرور سنوات علی واقعة أحد، فهو یخبر عن أنه لم یسمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فدا أبویه لأجل أحد قبل أحد و بعدها.

3-إن سعد بن أبی وقاص لم یکن یستحق هذه الفضیلة،و لا غیرها من الأوسمة التی منحوه إیاها،فإنه کان من المناوئین لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی لقد کتب«علیه السلام»لوالی المدینة:أن لا یعطی سعدا من

1)

-و فی جمع النبی أبویه للزبیر فی الخندق راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 502 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 128 و الأنساب للسمعانی ج 1 ص 139 و الإصابة ج 2 ص 459 و فتح الباری ج 10 ص 469 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 106 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 380 و تهذیب الکمال ج 28 ص 506 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 288.

ص :210

الفیء شیئا (1).

و حینما دخل علیه سعد یطالبه بعطائه رده بعد کلام طویل،و لم یعطه شیئا (2).

و حینما دعاه عمار إلی بیعة سید الوصیین،أظهر سعد الکلام القبیح (3).

و أیضا:فقد صارمه عمار المعروف بجلالة مقامه و علو شأنه (4).

و فی عهد عمر أخذ من بیت المال مالا و لم یؤده،و عزله عمر عن العراق، و قاسمه ماله (5).

ص :211


1- 1) إختیار معرفة الرجال ص 39 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 197 و قاموس الرجال ج 4 ص 412 و 413 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 79 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 524 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 136 و رجال ابن داود(ط المکتبة الحیدریة)ص 47 و التحریر الطاووسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 304 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 353 و الدرجات الرفیعة ص 445 و طرائف المقال ج 2 ص 137 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 307.
2- 2) صفین ص 551 و 552 و قاموس الرجال ج 4 ص 313 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 517.
3- 3) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 52 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73.
4- 4) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 3 ص 111 و قاموس الرجال ج 4 ص 313 و 314 عنه، و راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 442.
5- 5) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 414 عن الأغانی،و عن أنساب السمعانی.-

و کان ممن قعد عن علی«علیه السلام»و أبی أن یبایعه،فأعرض عنه «علیه السلام»،و قال: (وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) (1)» (2).

و سعد هو أحد الستة الذین جعل عمر الأمر شوری بینهم،فوهب حقه لابن عمه عبد الرحمن بن عوف (3).

و شکا أهل الکوفة سعدا إلی عمر بأنه لا یحسن یصلی (4).

5)

-و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 149 و راجع ص 307 و راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 477.

ص :212


1- 1) الآیة 23 من سورة الأنفال.
2- 2) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 315 و 316 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.
3- 3) راجع علی سبیل المثال:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 188 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 169 و 569 و بحار الأنوار ج 31 ص 399 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 715 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 24 و البدایة و النهایة ج 7 ص 164.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 120 و ج 8 ص 82 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 202 و الأوائل ج 1 ص 310 و(ط مؤسسة الرسالة)ص 53 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 569 و فتح الباری ج 11 ص 248 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 360 و فی هامشه عن-

إذا،فلعل انحراف سعد عن علی«علیه السلام»،و ممالأته لأعدائه هو الذی جعل له هذا المقام،و رزقه هذه الفضائل و الکرامات.

اللّه أعلی و أجل

و حین نادی أبو سفیان بعد انتهاء حرب أحد:أعل هبل..أمر النبی «صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یجیبه بقوله:اللّه أعلی و أجل..

فقال:یا علی،إنه قد أنعم علینا.

فقال علی«علیه السلام»:بل اللّه أنعم علینا..

ثم قال:یا علی،أسألک باللات و العزی،هل قتل محمد؟!

فقال علی«علیه السلام»:لعنک اللّه و لعن اللات و العزی،و اللّه ما قتل،و هو یسمع کلامک إلخ..

و فی نص آخر:إن أبا سفیان قال:إن میعادنا بیننا و بینکم موسم بدر فی قابل هذا الشهر.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قل:نعم.

4)

-البخاری عن أبی عوانة،و العقد الفرید ج 6 ص 249 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 220 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 208 و تاریخ بغداد ج 1 ص 155 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 10 ص 184 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 89 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 183 و ج 4 ص 212 و مسند أحمد ج 1 ص 179 و 180 و الأذکار النوویة ص 279.

ص :213

فقال:نعم.

و فی نص آخر:إن أبا سفیان قال:أنعمت.

فقال:إن الحرب سجال،یوم بیوم بدر.

فقال علی«علیه السلام»:لا سواء،قتلانا فی الجنة،و قتلاکم فی النار (1).

و قیل:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر عمر بأن یجیب بذلک،و علمه ما یقول (2).

و لعل کلا الأمرین قد حصلا،أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یبلغ عنه،فبادر عمر أیضا إلی الإجابة من عند نفسه..

و لعل روایة أبی هلال العسکری،تشیر إلی ذلک،حیث ذکرت:أن عمر أجاب أبا سفیان،و لم تذکر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمره بذلک،

ص :214


1- 1) راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 56 و 97 و 23 و 44 و إعلام الوری(ط 1)ص 25 و 55 و 90 و 96 و(ط مؤسسة آل البیت) ج 1 ص 181 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و التبیان للشیخ الطوسی ج 3 ص 314 و راجع:مجمع البیان ج 2 ص 399 و ج 3 ص 180 و جامع البیان للطبری ج 4 ص 140 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 771 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 172 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 230.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 31 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 221 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 531 و عیون الأثر ج 1 ص 424 و العثمانیة للجاحظ ص 71.

أو علمه إیاه (1).

غیر أن الظاهر هو:أن أبا سفیان بعد أن سمع جواب علی«علیه السلام»:لا سواء،قتلانا فی الجنة و قتلاکم فی النار..عدل عن توجیه

ص :215


1- 1) الأوائل للعسکری ج 1 ص 184 و 185 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 297 و مجمع الزوائد ج 6 ص 111 و فتح الباری ج 7 ص 272 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 302 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 228 و تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات ص 439 و جامع البیان ج 4 ص 183 و ج 5 ص 357 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 787 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و تفسیر البغوی ج 1 ص 356 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 15 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 231 و أسد الغابة ج 4 ص 59 و البدایة و النهایة ج 4 ص 28 و 43 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 171 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 609 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 48 و 75 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 206 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 413 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 421 و 422 و 424 و ج 4 ص 188 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه) ج 3 ص 13 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 27 و ج 5 ص 30 و عمدة القاری ج 14 ص 282 و ج 17 ص 142 و مسند أبی داود ص 99 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 190 و ج 6 ص 316 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 41 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 444 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 160.

الخطاب لعلی لیوجهه إلی عمر،مصرحا باسمه،فقال حسب روایة العسکری:إنها قد أنعمت یا ابن الخطاب.

فقال:إنها (1).

و هی إجابة لا یمکن قبولها من عمر،حیث إن ظاهرها أنه یوافق أبا سفیان علی ما قال.

و إجابة علی«علیه السلام»بتعلیم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»هی الحق و الصواب بعینه،لتضمنها تقویض اعتزاز أبی سفیان بنتائج الحرب، و لأنها أوضحت:أن المعیار فی الفلاح و النجاح لیس هو النتائج التی تحصل فی الدنیا،بل المعیار فی الوقوف علی قیمة ما حصل فی الدنیا هو آثاره فی الآخرة..

و هی هنا عکس ما یتمناه أبو سفیان و المشرکون،فإن قتلی المسلمین فی الجنة،فلا خوف علیهم،و قتلی المشرکین فی النار،فهم الخاسرون الحقیقیون.

الوصول إلی المهراس فضیلة

و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام» لأهل الشوری قال«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس غیری؟!

ص :216


1- 1) راجع الهامش السابق.

قالوا:لا (1).

و هذا یدل علی عدم صحة قول ابن الأثیر و ابن إسحاق فی الحدیث:«إنه «صلی اللّه علیه و آله»عطش یوم أحد،فجاء علی بماء من المهراس،فعافه، و غسل به الدم عن وجهه» (2).

و لعل الأوضح و الأقرب إلی الإعتبار هو ما روی عن أبی عبد اللّه «علیه السلام»،من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی أین کنت؟!

ص :217


1- 1) الإحتجاج ص 73 و 74 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 199-203 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 337 و 380 عنه،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217-221 و غایة المرام ج 2 ص 129-132 و 330 و الأمالی للطوسی ص 551.
2- 2) النهایة لابن الأثیر(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 5 ص 259 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و 74 و راجع ج 40 ص 8 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 269 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 436 و الدرر لابن عبد البر ص 150 و موارد الظمآن ج 7 ص 152 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 230 و معجم البلدان ج 5 ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 200 و البدایة و النهایة ج 4 ص 40 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 310 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 602 و الدر النظیم ص 161 و عیون الأثر ج 1 ص 420 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 70 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 531 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 210 و لسان العرب ج 6 ص 248 و ج 9 ص 38.

قال:یا رسول اللّه،لزقت بالأرض(أی لم أفر،و لم أتحرک من مکانی).

فقال:ذلک الظن بک.

فقال:یا علی،ائتنی بماء أغسل عنی.

فأتاه فی صحفة(و لعل الصحیح:جحفة)،فإذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد عافه،و قال:ائتنی فی یدک.

فأتاه بماء فی کفه،فغسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن لحیته (1).

و معنی ذلک:أنه«علیه السلام»قد أتی بالماء من المهراس مرتین:

إحداهما:لیشرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و الأخری:لیغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»وجهه.

و حین جاءه بالماء لیغسل وجهه عاف الماء الذی کان فی الجحفة أو الصحفة،و طلب منه أن یأتیه بماء آخر فی کفه.فأتاه به.

و لکن یبقی أن نشیر إلی أن المجیء بالماء من المهراس،لا بد أن تکون له خصوصیة تجعل منه أمرا یکون التفرد به فضیلة یمکن المناشدة بها،و من حیث إمتناع الآخرین عن المجیء بالماء من المهراس،ربما لخوفهم من وجود کمین للمشرکین،و کان علی«علیه السلام»وحده هو المستجیب له دونهم.

ص :218


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 91 و 92 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 201 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 610 و 611.

الفصل الرابع

اشارة

جراح علی علیه السّلام..

ص :219

ص :220

جراح علی علیه السّلام فی أحد

اشارة

1-فی مجمع البیان،و تفسیر علی بن إبراهیم،و أبان بن عثمان:أنه أصاب علیا«علیه السلام»یوم أحد،ستون جراحة (1).

2-فی تفسیر القشیری،قال أنس بن مالک:إنه أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی،و علیه نیف و ستون جراحة (2).فجعل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه کأن لم تکن (3).

ص :221


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و بحار الأنوار ج 41 ص 3 و ج 109 ص 43 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 409 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 252 و تفسیر المیزان ج 4 ص 67.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و بحار الأنوار ج 20 ص 23 و ج 41 ص 3 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 399 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و راجع:عمدة القاری ج 17 ص 140.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 23 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و مجمع البیان ج 2 ص 509 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2-

3-قیل:أصابت علیا«علیه السلام»فی أحد أربعون جراحة،فأخذ «صلی اللّه علیه و آله»الماء علی فمه فرشه علی الجراحات کلها،فکأنها لم تکن من وقتها (1).

4-قال أبان:أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أم سلیم و أم عطیة أن تداویاه،فقالتا:قد خفنا علیه.

فدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون یعودونه و هو قرحة واحدة،فجعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسحه بیده و یقول:إن رجلا لقی هذا فی اللّه لقد أبلی و أعذر.فکان یلتئم.

فقال علی«علیه السلام»:الحمد للّه الذی لم أفر و لم أول الدبر.فشکر اللّه تعالی له ذلک فی موضعین من القرآن،و هو قوله تعالی: (وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ) (2)و (وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ) (3)» (4).

3)

-ص 399 و عمدة القاری ج 17 ص 140 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و بحار الأنوار ج 20 ص 23.

ص :222


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.
2- 2) الآیة 145 من سورة آل عمران.
3- 3) الآیة 144 من سورة آل عمران.
4- 4) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و بحار الأنوار ج 41 ص 3 و تفسیر مجمع-

5-قیل:کان بعلی«علیه السلام»نیف و سبعون (1).

و فی روایة:أنه أصابته«علیه السلام»فی أحد فی وجهه و رأسه،و صدره و بطنه و یدیه و رجلیه تسعون جراحه (2).

6-عن الشعبی:انصرف علی بن أبی طالب«علیه السلام»من وقعة «أحد»و به ثمانون جراحة،تدخل فیها الفتائل.فدخل علیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و هو علی نطع،فلما رآه بکی،و قال:إن رجلا یصیبه هذا فی سبیل اللّه لحق علی اللّه ان یفعل به و یفعل.

فقال علی«علیه السلام»مجیبا له،و بکی:بأبی و أمی أنت یا رسول اللّه، الحمد الذی لم یرنی و لیت عنک،و لا فررت،بأبی و أمی کیف حرمت الشهادة؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنها من ورائک إن شاء اللّه.

4)

-البیان ج 2 ص 409 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 252 و التفسیر الصافی ج 1 ص 390 و تفسیر المیزان ج 4 ص 67.

ص :223


1- 1) تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 279.
2- 2) راجع الروایة و الأقوال المشار إلیها فی:بحار الأنوار ج 20 ص 23 و 54 و 70 و 78 و ج 41 ص 3 و ج 40 ص 114 و 115 و ج 9 ص 508 و 454 و ج 108 ص 279 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 509 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47 و 48 و ج 7 ص 573 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و الخصال ج 1 ص 368 و شجرة طوبی ج 2 ص 279 و عن الخرائج و الجرائح.

ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن أبا سفیان قد أرسل یوعدنا و یقول:ما بیننا و بینکم حمراء الأسد.

فقال علی«علیه السلام»:لا،بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه لا أرجع عنهم و لو حملت علی أیدی الرجال.

فأنزل اللّه عز و جل: (وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ) (1).

و نزلت الآیة فیه قبلها: (وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ) (2).

ثم ترک الشکایة فی ألم الجراحة،فشکت المرأتان إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یلقی و قالتا:یا رسول اللّه،قد خشینا علیه مما تدخل الفتائل فی موضع الجراحات من موضع إلی موضع.و کتمانه ما یجد من الألم.

قال:فعدّ ما به من أثر الجراحات عند خروجه من الدنیا،فکانت ألف جراحة من قرنه إلی قدمه«صلوات اللّه علیه» (3).

ص :224


1- 1) الآیة 146 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 145 من سورة آل عمران.
3- 3) الإختصاص ص 158 و بحار الأنوار ج 36 ص 26 و ج 40 ص 114 و سعد السعود لابن طاووس ص 112 عن ما نزل من القرآن فی أهل البیت،و راجع:حلیة الأبرار ج 2 ص 434 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47 و تأویل الآیات ج 1 ص 123.

و نقول:

هل هذا تصحیف؟!

لعل تصحیفا وقع فی کلمتی سبعین و تسعین،بسبب التشابه بالرسم بینهما،مع عدم وجود النقط فی السابق.و ربما وقع التصحیف بین الستة و السبعة و التسعة،فإنها متقاربة فی رسم الخط أیضا.

کثرة جراح علی علیه السّلام

إن تعرض علی«علیه السلام»للجراح بهذه الکثرة و بهذا النحو،حتی أصبح،مثل المضغة،و هو قرحة واحدة یدل:

ألف:علی ضراوة المعرکة و شدتها..و علی کثرة الرجال الذین واجههم «علیه السلام»،و کأنه کان قد استفرد بین الأعداء..بعد فرار جمیع المسلمین من ساحة القتال إلی الجبال.

ب:یدل علی أنه«علیه السلام»لم یکن یلبس درعا یحمیه من سیوف و رماح أعدائه..

ج:علی أن بعد صیته فی الشجاعة بین أعدائه بسبب حرب بدر و غیرها..لم یمنعهم من مهاجمته اعتمادا علی کثرتهم.

د:یدل علی عدم صحة ما زعموه من أنه«علیه السلام»لم یجرح قط.

علی علیه السّلام أبلی و أعذر

لا شک فی أن لهذه الجراح آلامها و آثارها فی ضعف من تصیبه عن الحرکة بسبب النزف الکثیر الذی ینشأ عنها..

ص :225

و هذا یؤکد علی أن صموده«علیه السلام»بالرغم من ذلک یعد من أعظم الکرامات له..فضلا عن أن غیر علی«علیه السلام»لو واجه مثل هذا الموقف،فلا شک أن کثرة العدو،و الشعور بالوحدة فی المواجهة سوف تزیده ضعفا،إذ یجتمع الضعف الروحی و الضعف الجسدی،فصموده فی وجه الأعداء فی هذه الحال یعتبر إنجازا فریدا،و موقفا مجیدا..

و هذا یفسر لنا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«إن رجلا لقی هذا فی اللّه لقد أبلی و أعذر».

الحمد للّه لم أفر

و ما ذکرناه آنفا:یفسر أیضا قول علی«علیه السلام»:«الحمد للّه الذی لم یرنی أفر،و لم أول الدبر».فإن الناس قد فروا من دون أن یجری علیهم ما جری علی علی«علیه السلام»،فلم تتکاثر الرجال علیهم،و لم یروا أنفسهم فی وحدة و لا وحشة.کما أنهم لم یصابوا بجراح تعد بالعشرات،حتی یصیر الواحد منهم کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة.و لم یتعرض أی منهم لألم الجراح،و لا لنزف الدماء،فمن جری علیه الذی جری علی علی«علیه السلام»،لا بد أن یحمد اللّه تعالی علی صموده،و عدم فراره.

و کان لا بد أن یعرّض«علیه السلام»بالفارین،الذین أهمتهم أنفسهم، و لم یهتموا لنبیهم،و لا لدینهم،و لا لشرفهم و کرامتهم،مع أن دعاواهم عریضة،و طموحاتهم کبیرة..

امرأتان تداویان جراح علی علیه السّلام

و قد ذکرت روایة أبان:أن أم سلیم،و أم عطیة کانتا تداویان جراح

ص :226

علی«علیه السلام»،بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و أشارت إلی ذلک روایة الشعبی أیضا.و قد کان یمکن أن تتولی فاطمة الزهراء«علیها السلام»أو صفیة،أو غیرها من المحارم مداواته..

و لکن لعل المداواة قد حصلت فی ظروف معینة تمنع من حضورهن و مداواتهن له..

و یجاب:

بأن ظاهر الروایة:هو أن هذه المداواة قد حصلت فی داخل المدینة، لأنها صرحت بعیادة المسلمین له..و لا شیء یمنع من مداواة محارمه له فی هذه الحال.

إلا إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یؤذی مشاعر الأرحام برؤیة الحالة الصعبة جدا التی کان علی«علیه السلام»یعانی منها،حتی ان جسمه کان قرحة واحدة،علما بأن هذه الأوضاع الصعبة لا تسمح بیقظة المشاعر الریبة الجنسیة،و لا سیما إذا کان النساء الموکلیتن بالمداواة کنّ ممن تقدمت بهن السنّ و تجاوزن هذه المراحل.

و لکن نفس أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهاتین المرأتین بمداواة علی«علیه السلام»یدل علی أن مداواة المرأة للرجل مأذون بها فی ظروف معینة..مع الأخذ بنظر الإعتبار احتمال أن لا تکون هاتان المرأتان فی سن الشباب.و مع ملاحظة:أن الإذن بالمداواة لا یعنی السماح باللمس المباشر، حیث تمکن المداواة بدونه،کما لا یعنی السماح بالنظر إلی المواضع التی یحظر نظر الأجنبیة إلیها..

ص :227

فلا بد من الإقتصار علی القدر المتیقن،و الأخذ بالإحتیاط فی کل مورد،یحتمل مدخلیته فی الجواز.

مداواة المرأة للرجل

و عدا عن ذلک..فإننا یمکن أن ندّعی:أن السیرة کانت قائمة فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بعده علی تولی النساء معالجة و تمریض الرجال..

فقد کان لرفیدة خیمة فی المسجد تعالج فیها المرضی،و تداوی الجرحی،و لما جرح سعد بن معاذ أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعل فی خیمتها حتی یعوده،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یعوده فی الصباح و المساء (1)..

ص :228


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 250 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 720 و الإصابة ج 4 ص 302 و 303 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 136 عن ابن إسحاق،و عن البخاری فی الأدب المفرد،و فی التاریخ بسند صحیح،و أورده المستغفری من طریق البخاری،و أبو موسی من طریق المستغفری،و التراتیب الإداریة ج 2 ص 113 و ج 1 ص 462 و 453-454 عمن تقدم،و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 311 و المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 387 عن الإصابة،و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 427 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 248 و 249 و عیون الأثر ج 2 ص 53 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 324 و فتح الباری ج 7 ص 317-

کما أنها کانت تداوی جرحی المسلمین یوم بنی قریضة (1).

و قیل:أن کعیبة بنت سعید الأسلمیة کانت لها خیمة فی المسجد لمداواة المرضی و الجرحی،و کان سعد بن معاذ عندها تداوی جرحه حتی مات.

و هی أخت رفیدة (2)و لعل خیمتهما واحدة.

و کانت کل من:لیلی الغفاریة،و أم کبشة القضاعیة،و أم سلمة، و معاذة الغفاریة،و أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط،و أم سلیم،و ربیع بنت

1)

-و الأدب المفرد للبخاری ص 240 و جامع البیان ج 21 ص 184 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 27 و تفسیر البغوی ج 3 ص 523 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 177 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 287 و راجع:تهذیب الکمال ج 35 ص 174 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 369 و البدایة و النهایة ج 4 ص 139 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 248 و ج 9 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 233 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 665.

ص :229


1- 1) المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 387 عن نهایة الإرب ج 17 ص 191.
2- 2) الإصابة ج 4 ص 396 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 297 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 113 و ج 1 ص 454 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 10 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 291 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 358 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 369 و کتاب المحبر للبغدادی ص 410 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 248.

معوذ،و أم زیاد الأشجعیة فی ست نسوة،و أم أیمن،و أم سنان الأسلمیة، و أم عطیة الأنصاریة (1)کن کلهن یخرجن معه«صلی اللّه علیه و آله»فی الغزوات لمداواة الجرحی،و معالجة المرضی..بل إن أم عطیة قد خرجت معه«صلی اللّه علیه و آله»فی سبع غزوات من أجل ذلک (2)و امرأة أخری

ص :230


1- 1) راجع فیما تقدم،کلا أو بعضا:التراتیب الإداریة ج 2 ص 113-116 و مسند أحمد ج 5 ص 271 و 84 و ج 6 ص 407 و فی ج 6 ص 358 عن امرأة غفاریة: أنها خرجت معه«صلی اللّه علیه و آله»لذلک،و قاموس الرجال ج 11 ص 33 و 48 و سنن البیهقی ج 9 ص 30 و نوادر المخطوطات ج 1 ص 61 کتاب المردفات من قریش للمدائنی،و الإصابة ج 4 ص 402 و 301 و 433 و 487 و 454 و فیها عن أبی داود و النسائی،و ابن أبی عاصم،و الإستیعاب(بهامش الإصابة) ج 4 ص 311 و 472 و 404 و أسد الغابة ج 5 ص 543 و 451 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 214 و 176 ترجمة أم سنان الأسلمیة،و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 97 و سنن الدارمی ج 2 ص 210 و سائر المصادر التی فی الهوامش التالیة،و فی تراجم المذکورات فی کتب الرجال، و المعجم الصغیر ج 1 ص 117 و لسان المیزان ج 6 ص 127 و 209 و 232 و راجع:الکافی ج 1 ص 45 و سنن أبی داود ج 3 ص 18 و کنز العمال ج 4 ص 345.
2- 2) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 199 و مسند أحمد ج 5 ص 84 و ج 6 ص 407 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 952 و تحفة-

خرجت معه فی ست غزوات من أجل ذلک أیضا (1).

و عن أنس،قال:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یغزو بأم سلیم و نسوة معها من الأنصار،یسقین الماء و یداوین الجرحی (2).

2)

-الأحوذی ج 5 ص 163 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 727 و مسند ابن راهویه ج 5 ص 211 و 212 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 278 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 25 ص 55 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 455 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 201 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 290.

ص :231


1- 1) مسند الحمیدی ج 1 ص 175 و البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 1 ص 115 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 83 و ج 2 ص 9 و 172 و مسند أحمد ج 5 ص 84 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 306 و فتح الباری(المقدمة)ص 252 و عمدة القاری ج 3 ص 302 و ج 9 ص 294 و عون المعبود ج 3 ص 344 و صحیح ابن خزیمة ج 2 ص 360.
2- 2) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 196 و سنن أبی داود ج 1 ص 569 و سنن الترمذی ج 3 ص 68 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 427 و المجموع للنووی ج 19 ص 273 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 30 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 369 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 50 و الإستذکار لابن عبد البر ج 1 ص 302 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112 و المنتقی لابن تیمیة ج 2 ص 768 عن مستدرک الحاکم،و أحمد،و مسلم.

و عن ربیع بنت معوذ:کنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»نسقی و نداوی الجرحی،و نرد القتلی (1).

و عن حشرج بن زیاد الأشجعی،عن جدته أم أبیه،أنها قالت:إنها خرجت فی خیبر مع خمس نسوة أخریات لأجل مداواة الجرحی و غیر ذلک،فأسهم لهن«صلی اللّه علیه و آله»تمرا (2).

ص :232


1- 1) صحیح البخاری(هامش فتح الباری)ج 6 ص 60 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 222 و ج 7 ص 12 و فتح الباری ج 10 ص 115 و عمدة القاری ج 14 ص 169 و ج 21 ص 230 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 15 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و مسند أحمد ج 6 ص 358 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 163 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 278 و المعجم الکبیر ج 24 ص 276 و أسد الغابة ج 5 ص 451 و الإصابة ج 4 ص 301 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 133 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 271 و ج 6 ص 371 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 728 و ج 8 ص 523 و الآحاد و المثانی ج 6 ص 81 و المعجم الکبیر ج 25 ص 137 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 538 و أسد الغابة ج 5 ص 584 و 631 و تهذیب الکمال ج 6 ص 505 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 396 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 233 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 388 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 115 عن أبی داود،و فیه:حنین،بدل خیبر،و هما تکتبان فی القدیم علی نحو واحد،و بلا نقط،و هو سبب الإشتباه.

و عن الزهری:کانت النساء تشهدن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» المشاهد،و یسقین الماء(المقاتلة)و یداوین الجرحی (1)،و مثل ذلک عن مالک فی العتیبة (2).

و عن العشبی،عن عبد اللّه قال:کن النساء یوم أحد یجهزن علی الجرحی،و یسقین الماء،و یداوین الجرحی (3).

و عن ابن عمر قال:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد سفرا أقرع بین نسائه أثلاثا فمن أصابته القرعة أخرج بهن معه،فکن یخرجن یسقین الماء و یداوین الجرحی (4).

و سئل إبراهیم عن جهاد المرأة،فقال:کن یشهدن مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیداوین الجرحی،و یسقین المقاتلة (5).

و کتب ابن عباس فی جواب نجدة الحروری:کتبت إلی تسألنی:هل کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یغزو بالنساء؟!و قد کان یغزو بهن،

ص :233


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 115 عن الصنعانی،و فتح الباری ج 6 ص 58.
2- 2) التراتیب الإداریة ج 2 ص 116.
3- 3) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 489.
4- 4) المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 125 و مجمع الزوائد ج 9 ص 237.
5- 5) المصنف للصنعانی ج 5 ص 298 و فی هامشه عن الشیخین بمعناه،عن أنس، و مسلم،عن ابن عباس.و المنتقی ج 2 ص 768 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 952.

فیداوین الجرحی (1).

و عن یوم عماس یقول المسعودی و غیره:«و أقبل المسلمون علی قتلاهم، فأحرزوهم،و جعلوهم وراء ظهورهم،و کانت النساء و الصبیان یدفنون الشهید،و یحملون الرثیث إلی النساء،و یعالجونهم من کلومهم الخ..» (2).

فکل ذلک یکون مؤیدا لجریان السیرة علی تمریض النساء للرجال،کما دل علیه خبر علی بن أبی حمزة،و علی بن جعفر..

هذا..و لکننا نجد فی مقابل ذلک:

1-ما رواه الطبرانی عن أم کبشة-امرأة من عذرة-أنها قالت:یا رسول اللّه،إئذن لی أن أخرج فی جیش کذا و کذا.

ص :234


1- 1) الأم للشافعی ج 4 ص 88 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 272 و ج 7 ص 361 و کتاب المسند للشافعی ص 319 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 197 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 332 و ج 9 ص 22 و 30 و المعجم الکبیر ج 10 ص 336 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و نصب الرایة ج 4 ص 284 و مسند أحمد ج 1 ص 224 و 308 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 17 و أضواء البیان ج 2 ص 98 و المنتقی من السنن المسندة ج 2 ص 768 عن أحمد،و مسلم، و ابن ماجة،و سنن الترمذی ج 4 ص 126 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 205.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 317.و راجع:الفتوحات الإسلامیة لدحلان ج 1 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 58 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 477 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 97 و 98.

قال:لا.

قالت:یا رسول اللّه،إنه لیس أرید أن أقاتل،إنما أرید أن أداوی الجرحی،و أسقی المرضی.

قال:لو لا أن تکون سنة،و یقال:فلانة خرجت لأذنت لک،و لکن اجلسی (1).

2-کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یأذن لأم ورقة الأنصاریة بالغزو معه،لمداواة الجرحی،و تمریض المرضی (2).

ص :235


1- 1) مجمع الزوائد ج 5 ص 323 و قال:رواه الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و رجالهما رجال الصحیح،و الآحاد و المثانی ج 6 ص 242 و المعجم الکبیر ج 25 ص 176 و أسد الغابة ج 5 ص 610 و الإصابة ج 4 ص 487 و(ط دار الکتب العلمیة) ج 8 ص 455 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112 و حیاة الصحابة ج 1 ص 618 عن المجمع.
2- 2) سنن أبی داود کتاب الصلاة ص 61 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 142 و نصب الرایة ج 2 ص 39 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 225 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 189 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 375 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 374 و الإصابة ج 4 ص 505 و الاستیعاب(بهامش الإصابة)نفس الجلد و الصفحة،و التراتیب الإداریة ج 1 ص 47 عن الطبقات الکبری لابن سعد،و عن السیوطی فی المجمع،و عزاه لابن راهویه،و أبی نعیم فی الحلیة،و البیهقی،قال:وروی أبو داود بعضه،و مسند أحمد ج 6 ص 605.

و لکن الحقیقة هی:أن هذا لا یضر فی دلالة کل ما سبق،بل هو مؤید له،لأنه قد علل منعه لها فی الأولی بأنه:لا یحب أن یکون ذلک سنة،فهو لا یحب أن تجری العادة علی إخراجهن فی الغزو کذلک،و لو لا ذلک لأذن لهن.

و أما بالنسبة لأم ورقة،فإنه لم یظهر لنا الوجه فی منعها،و لعله لخصوصیة ترتبط بها،لا لأجل ان ذلک غیر جائز للنساء مطلقا.

و هکذا..یتضح:أنه یمکن دعوی:أن السیرة کانت جاریة فی زمن الرسول علی تمریض النساء للرجال..

إلا أن یقال:أن السیرة هذه لم تثبت إلا من طرق غیر الشیعة،فلا حجیة فیها و هو کما تری.

أو یدعی:إعراض المشهور عن خبری ابن أبی حمزة،و علی بن جعفر، و هو موجب-عند البعض-لضعف سندهما،و من ثم عدم الإقدام علی الإفتاء بمضمونهما..أو حملهما علی صورة الضرورة،و حمل ما تقدم نقله کله علی هذه الصورة أیضا (1).

و لعل لأجل هذا نجد:أهل الفتوی لا یفرقون-عموما-بین الرجل و المرأة فی هذه المسألة کما سیأتی..کما أن الحمل علی الضرورة أو غیرها و ملاحظة ما یرمی إلیه الشارع فی تحدیداته للعلاقات بین الرجل و المرأة یستدعی الاقتصار علی العجائز منهن.

ص :236


1- 1) فقد حمل البعض الروایات المتقدمة عن الصحابیات علی ذلک راجع:التراتیب الإداریة ج 2 ص 116 عن ابن زکریا و القرطبی.
لا منافاة بین الروایات

إن التیام جراحات علی«علیه السلام»بملامسة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها..قد حصل بعد العجز عن مداواته،و خوف أم سلیم و أم عطیة علی سلامته من تلک الجراح.فراجع روایة أبان فی ذلک..کما أن شفاءها بالماء تارة،و بالمسح علیها تارة أخری،لا یمنع من تکرر ذلک فی واقعة أحد.

کیف حرمت الشهادة؟!

و قد عبر علی«علیه السلام»عن حسرته،لأنه حرم الشهادة،فکیف نوفق بین هذا و بین جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاه وصیا له من بعده.

و نجیب:

أولا:إن من الجائز أن یکون مراده«علیه السلام»بقوله:«کیف حرمت الشهادة»؟!هو إظهار أن الجراح التی نالته من شأنها أن تودی به إلی الموت.فهو یتعجب من بقائه حیا،و قد أصابته کل هذه الجراح الممیتة!!

و کأن ذلک یعنی:أن اللّه سبحانه قد أناله ثواب الشهادة مرات و مرات،لأن ما یتعرض له من آلام الجراح یفوق ما یتعرض له الذین یستشهدون أضعافا مضاعفة.

ثانیا:قد یحلو للبعض أن یجیب،و إن کنا لا نوافقه علی ذلک،لعدم قیام دلیل صالح علیه،بل قد نجد شواهد عدیدة علی خلافه:بأن قانون البداء جار فی الأمور،فإن لم یجر فی الإمامة نفسها،باعتبارها من المیعاد،و اللّه لا یخلف المیعاد..فلعله یجری فی شخص الإمام،فإن صح هذا،فما الذی یمنع

ص :237

من أن یتعامل علی«علیه السلام»مع إمامة نفسه،و بقائه بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی أساس الخضوع لقانون البداء،الذی تجری علیه حرکة البشر و حیاتهم،و یکون نفس حفظه للدین،و کسر شوکة أهل الشرک و الکفر بهذا المقدار کاف فی نیله«علیه السلام»لمقامات القرب و الزلفی عند اللّه تعالی؟!

و لا دلیل علی أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أخبره بما فی اللوح المحفوظ المطابق لعلمه تعالی،من حتمیة بقائه إلی ما بعد وفاة الرسول..

فلعل اللّه تعالی أراد أن یحجب هذه المعرفة عنه فی خصوص هذا المورد، لینیله ثواب الجهاد،و حب الإستشهاد بأسمی معانیه و أسناه و أغلاه..

و ربما تکون هناک مصالح أخری هامة و عظیمة أخری،لا تنالها أوهامنا تقضی بحجب المعرفة بخصوص هذا الأمر!!

حرص علی علیه السّلام علی الجهاد

و إذا کان الناس الأصحاء یفرون من الحرب و القتال،و یسلمون نبیهم إلی الأخطار،و یعرضونه للمهالک،حبا منهم بالسلامة..و إذا کانت الجراح عذرا عند الناس،و عند اللّه تعالی للتخلف عن مناجزة العدو،فکیف إذا کانت الجراح قد کثرت و تعمقت حتی أصبح الجریح کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة؟!و کانت من العمق بحیث أصبحت الفتائل تدخل من موضع، و تخرج من آخر.

هذا بالإضافة إلی ما یستتبع ذلک من نزف مضن،و آلام مبرحة..

ص :238

فهل یظن أحد،أو یحتمل أن تکون ثمة رغبة من هذا الجریح الطریح فی القتال و النزال؟!و لا سیما مع استعداد العدو و تأهبه،و ظهور رغبته فی الهجوم الذی لن یکون سهلا و لا عادیا،لأنه یرید ان یثأر لکل النوازل التی حلت به،و کلها کانت علی ید نفس هذا الجریح النازف،و الذی جعلته الجراح کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة؟!

و لکن ها نحن نشهد علیا«علیه السلام»نفسه یقسم باللّه أن لا یتخلف عن هذه المعرکة،التی سیکون هو المستهدف فیها،و هو المحور لکل هجمات الأعداء،التی لن یتهاونوا فی جعلها ساحقة و ماحقة..

إنه سیحضرها و لو محمولا علی أیدی الرجال،لا لیتفرج علی قتال غیره لهم،بل لیکون هو فی مقدمة المقاتلین و المجاهدین..

فأین هذه الروحیة من روحیة أولئک الذین ترکوا نبیهم بین سیوف الأعداء و رماحهم المشرعة إلی صدره؟!

علی علیه السّلام یکتم آلام الجراح

إن للأوجاع فائدة یحسن لفت النظر إلیها،و هی:أنها تنذر المریض بالمرض،و تدل الطبیب علی مواضع الخلل،و حالاته،و مدی جدوی العلاج الذی اختاره،و طبیعة الآثار التی ترکها..و ما إلی ذلک..

و لأجل ذلک شکت المرأتان المعالجتان من کتمان علی«علیه السلام» لأوجاعه،فإنهما تخوفتا أن یؤثر هذا الکتمان فی تعمیة الأمور علیهما،و عدم تمکنهما من تقدیم ما یلزم فی الوقت المناسب..

ص :239

و لعل سبب کتمانه«علیه السلام»لتلک الآلام:أنه لم یر ضرورة للإخبار بها،لعلمه بعدم تأثیره فی العلاج المطلوب،فقد بذلتا أقصی ما عندهما..کما أنه کان یرید أن یفوز بثواب کتمان آلامه،فقد روی عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قوله:من مرض یوما و لیلة،فلم یشک إلی عواده.بعثه اللّه یوم القیامة مع إبراهیم خلیل الرحمان،حتی یجوز الصراط کالبرق اللامع (1).

و عن علی«علیه السلام»نفسه:من کتم وجعا أصابه ثلاثة أیام من الناس،و شکی إلی اللّه عز و جل،کان حقا علی اللّه أن یعافیه منه (2).

ص :240


1- 1) بحار الأنوار ج 73 ص 335 و ج 78 ص 177 و 203 و أمالی الصدوق ص 258 و(ط مؤسسة البعثة)ص 517 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 16 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 407 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 628 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 431 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 99 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و ج 9 ص 372.
2- 2) بحار الأنوار ج 10 ص 108 ج 78 ص 203 و 211 عن جامع الأخبار، و الخصال ج 2 ص 166 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 630 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 407 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 628 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 98 و تحف العقول ص 120 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و ج 10 ص 252 و مصباح البلاغة ج 1 ص 254 و راجع: مستدرک الوسائل ج 2 ص 69 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 389.

و قد مدح«علیه السلام»رجلا بقوله:و کان لا یشکو وجعا إلا عند برئه (1).

و جعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-فی حدیث-کتمان المرض (الوجع)من کنوز الجنة (2).

الجراح کلها من الإمام!!

و قد دلت الروایة المتقدمة المتضمنة لإصابة علی«علیه السلام»بتسعین جراحة:أنها کلها جاءته من الأمام،فهی فی وجهه،و رأسه،و صدره و بطنه، و یدیه و رجلیه،فلم تذکر أنه أصیب فی ظهره بشیء!!

ص :241


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 70 الحکمة رقم 289 و بحار الأنوار ج 78 ص 204 و 205 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 69 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 398 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 422 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 100 و ج 13 ص 488 و ج 14 ص 420 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 183 و أعلام الدین للدیلمی ص 113 و 147.
2- 2) و بحار الأنوار ج 75 ص 175 و ج 78 ص 208 و ج 79 ص 103 عن أمالی المفید، و الدعوات للراوندی ص 164 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 68 و معدن الجواهر للکراجکی ص 39 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 97 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 92 و تهذیب التهذیب ج 6 ص 310.

و علی«علیه السلام»هو الذی کانت درعه صدرا لا ظهر لها،فلما سئل عن ذلک قال:إن مکنت عدوی من ظهری فلا أبقی اللّه علیه إن أبقی علی (1).

جراحات علی علیه السّلام و إصبح طلحة

اشارة

تقدم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»کان یصد کتائب المشرکین عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی أصیب بجراحات کثیرة..

قال أنس:أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی«علیه السلام» یومئذ و فیه فی وجهه و رأسه،و صدره،و بطنه،و یدیه،و رجلیه نیف و ستون جراحة،من طعنة،و ضربة،و رمیة،فجعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه تعالی کأن لم تکن (2).

ص :242


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 340 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 325 و ج 18 ص 79 و ج 32 ص 339 عن:المستطرف(ط القاهرة)ج 1 ص 199 و عن الأخبار الموفقیات(ط العانی-بغداد)ص 343 و عن المجالسة و جواهر العلم(ط معهد العلوم العربیة-فرانکفورت سنة 1407)ص 193.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 23 و ج 41 ص 3 و مجمع البیان ج 2 ص 509 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 399 و تفسیر القمی ج 1 ص 114-117 و عمدة القاری ج 17 ص 140 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 385.

و قیل:نیفا و أربعین (1).

و قیل:نیفا و سبعین (2).

و فی روایة:تسعین (3).

و لعل فی الکلام تصحیفا بین کلمة:ستین و سبعین و تسعین لتقارب رسمها.

و ذکرت روایة الراوندی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الماء فی فمه، فرشه علی الجراحات،فکأنها لم تکن من وقتها (4).

و نقول:

هذه هی الحقیقة الناصعة،و لکن حساد علی«علیه السلام»استولوا

ص :243


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.
2- 2) تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 279 و مجمع البیان (ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 379 و الأصفی ج 1 ص 170 و الصافی ج 1 ص 377 و نور الثقلین ج 1 ص 387 و کنز الدقائق ج 2 ص 215 و المیزان ج 4 ص 12.
3- 3) مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 48 و ج 7 ص 573 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54 و شجرة طوبی ج 2 ص 279.
4- 4) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.

علی هذه الفضیلة و منحوها لغیر علی،فزعموا:أن طلحة قد جرح فی واقعة أحد بجراحات،فمسح«صلی اللّه علیه و آله»علی جسده،و دعا له بالشفاء و القوة (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»قد صد کتائب أهل الشرک عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کان طلحة مع الفارین،فبأی شیء استحق هذه الکرامة دون سائر الجرحی من أمثاله،الذین اختارهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحاق بقریش بعد أحد فلحقوها إلی حمراء الأسد؟!

2-لماذا بقیت یده أو إصبعه شلاء،و لم تشف إلی أن مات (2)و هی إنما

ص :244


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ص 259:المستدرک للحاکم ج 3 ص 27 و فتح الباری ج 7 ص 66 و عمدة القاری ج 1 ص 265 و ج 16 ص 277 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 278 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 217 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 524 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 552 و شرح مسند أبی حنیفة ص 212 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 79.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 431 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 375 و بحار الأنوار ج 32 ص 34 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 765 و کشف الغمة ج 1 ص 77 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و ج 4 ص 72.

أصیبت فی غزوة أحد؟!و لماذا أبرأ له النبی«صلی اللّه علیه و آله»سائر جراحاته و استثنی إصبعه؟!قد عظموا أمر شلل إصبعه،و أشاعوه بما لا مزید علیه،و کأن أحدا لم یصب ببدنه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سواه!!!..

طلحة مرة أخری

و لم یکتفوا بما سطروه لطلحة الفار فی حرب أحد بما ذکرناه آنفا،بل أضافوا إلی ذلک مزعمة أخری مفادها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وقع فی إحدی الحفر،التی حفرها له أبو عامر الفاسق مکیدة،فرفعه طلحة، و أخذ بیده علی«علیه السلام»!!!

زاد فی الإکتفاء:فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من أحب أن ینظر إلی شهید یمشی علی وجه الأرض فلینظر إلی طلحة (1)!!!

ص :245


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 430 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 400 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 766 و أسد الغابة ج 3 ص 60 و تهذیب الکمال ج 13 ص 98 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 366 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 26 و راجع ص 29 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 524 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 273 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 276 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 598 و عیون الأثر ج 1 ص 418 و سنن الترمذی ج 5 ص 307 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 376 و مجمع الزوائد ج 9 ص 149 و 148 و کتاب السنة لابن أبی عاصم-

و نقول:

1-إذا فرض صحة هذه الروایة،فلا بد أن تکون بعد عودة الفارین إلی ساحة القتال،و لذلک نقول:

هل یمکن لأبی عامر أن یحفر حفیرة فی ذلک الجو الحافل بتردد الفرسان،و جولان الخیول،و لم یره أحد من المسلمین الذین کانوا یحفون برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

2-کیف عرف أبو عامر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیمر علی خصوص هذا الموضع،و سیطأ برجله فوق هذه الحفرة؟!

3-لماذا لم یقع فی تلک الحفرة أی من المقاتلین الآخرین،الذین کانوا یحفون برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحوطونه من جمیع الجهات

1)

-ص 600 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 117 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 100 و الجامع الصغیر ج 2 ص 554 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 696 و فیض القدیر ج 6 ص 43 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 24 و تفسیر أبی السعود ج 7 ص 99 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 172 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 196 و ج 25 ص 86 و 87 و راجع ص 77 و 84 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 253 و بحار الأنوار ج 32 ص 216 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 157 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 302 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 9 ص 149 و الدر المنثور ج 5 ص 191 و فتح القدیر ج 4 ص 273 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 218 و 219.

ص :246

و یرمون علی الحفر قبله؟!

4-الذی رأی أبا عامر و أخبر عنه،لماذا لم یخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالأمر؟!

5-مع غض النظر عن ذلک کله..إذا کان علی قد أخذ بید النبی «صلی اللّه علیه و آله»أیضا،و أعانه،فلماذا خص طلحة بالتقریظ و الثناء دونه؟!

6-هل صحیح أن طلحة هذا الذی ینکث بیعة إمام زمانه،و یخرج علیه و یحاربه،فیقتل بسیف ذلک الإمام المعصوم بنص القرآن،و یقتل بسببه المئات و الألوف من المسلمین-هل صحیح أنه-شهید یمشی علی وجه الأرض؟!

7-هل صحیح أن طلحة الفار من الزحف،و الذی لم یدافع عن نبیه أصبح شهیدا یمشی علی وجه الأرض،و قد محیت عنه تلک السیئة التی قال عنها علی«علیه السلام»:إنها توجب الکفر کما تقدم،و لم یعترض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک؟! (1).

هذه هی الحقیقة

عن سعید بن المسیب،قال:أصابت علیا«علیه السلام»یوم أحد ست

ص :247


1- 1) راجع:کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 7 ص 220 و 221.

عشرة ضربة (1)،و هو بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یذب عنه، کل ضربة یسقط إلی الأرض،فإذا سقط رفعه جبرئیل«علیه السلام» (2).

عن قیس بن سعد،عن أبیه قال:قال علی«علیه السلام»:أصابنی یوم أحد ست عشرة ضربة سقطت إلی الأرض فی أربع منهن،فأتانی رجل حسن الوجه،حسن اللمة،طیب الریح،فأخذ بضبعی (3)،فأقامنی.

ثم قال:أقبل علیهم،فإنک فی طاعة اللّه و طاعة رسول اللّه،و هما عنک راضیان.

قال علی«علیه السلام»:فأتیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبرته فقال:یا علی أقر اللّه عینک ذاک جبرئیل«علیه السلام» (4).

ص :248


1- 1) فی المصدر:أصاب علیا«علیه السلام»یوم أحد ستة عشر ضربة.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 20 و بحار الأنوار ج 20 ص 93 و شرح الأخبار ج 2 ص 415 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 366 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308.
3- 3) الضبع:العضد.
4- 4) بحار الأنوار ج 20 ص 93 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 78 و 79 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 333 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 517 و منهاج الکرامة ص 166 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 84 و ج 17 ص 33 و ج 18 ص 196 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308 و الغدیر ج 2 ص 96 و کشف الغمة ج 1 ص 196.

الفصل الخامس

اشارة

نهایات أحد..

ص :249

ص :250

علی علیه السّلام هو الذی أتی بخبر المشرکین

اشارة

ثم إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»لیأتیه بخبر المشرکین،فإن کانوا قد رکبوا الإبل،و جنبوا الخیل،فهم یریدون مکة،و إن کان العکس،فهم یریدون المدینة،فلا بد من مناجزتهم.

فذهب«علیه السلام»،و عاد فأخبره بأنهم جنبوا الخیل،و امتطوا الإبل (1).

و فی الکافی قال:انهزم المشرکون،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی

ص :251


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 160 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 96- 100 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 609 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و 245 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 531 و بحار الأنوار ج 38 ص 302 و شرح الأخبار ج 1 ص 280 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 43 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513 و عیون الأثر ج 1 ص 425 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 76 و مناقب أل أبی طالب ج 2 ص 93 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 65 و عین العبرة فی غبن العترة ص 52 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 142 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 205 و 206 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 440.

«علیه السلام»:یا علی،إمض بسیفک حتی تعارضهم،فإن رأیتهم قد رکبوا القلاص،و جنبوا الخیل فإنهم یریدون مکة،و إن رأیتهم قد رکبوا الخیل، و هم یجنبون القلاص،فإنهم یریدون المدینة،فأتاهم علی«علیه السلام»، فکانوا علی القلاص.

فقال أبو سفیان لعلی«علیه السلام»:یا علی،ما ترید؟هو ذا نحن ذاهبون إلی مکة،فانصرف إلی صاحبک (1).

و یروی لنا القمی«رحمه اللّه»ذلک کما یلی:

«و تآمرت قریش علی أن یرجعوا و یغیروا علی المدینة،فقال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:أی رجل یأتینا بخبر القوم؟!

فلم یجبه أحد،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا آتیکم بخبرهم.

قال:إذهب،فإن کانوا رکبوا الخیل،و جنبوا الإبل،فهم یریدون المدینة،و اللّه،لئن أرادوا المدینة لأنازلن اللّه فیهم،و إن کانوا رکبوا الإبل، و جنبوا الخیل،فإنهم یریدون مکة.

فمضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی ما به من الألم و الجراحات، حتی کان قریبا من القوم،فرآهم قد رکبوا الإبل،و جنبوا الخیل،فرجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره.

ص :252


1- 1) الکافی ج 8 ص 321 الحدیث رقم 502 و بحار الأنوار ج 20 ص 108 و الصافی ج 1 ص 388 و نور الثقلین ج 1 ص 398 و کنز الدقائق ج 2 ص 245 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 448.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أرادوا مکة (1).

و زعموا:أن علیا«علیه السلام»أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخبر القوم رافعا صوته،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أوصاه بخلاف ذلک (2).

و بعد انتهاء الحرب أرسل علیا«علیه السلام»إلی المدینة لیبشر أهلها بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حی سالم (3).

و نقول:

هنا عدة أمور تحتاج إلی توضیح،أو تصحیح،فلاحظ ما یلی:

لأنازلنّ اللّه فیهم

و یلاحظ أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد توعد المشرکین إن أرادوا المدینة بقوله:«لأنازلنّ اللّه فیهم»،و لم یقل:«لأنازلنهم فیها»مثلا،و ذلک لیدلنا علی أنه یرید أن یطلب من اللّه تعالی،و یلح علیه بأن ینزل علیهم العذاب..

ص :253


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 20 ص 64 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و تأویل الآیات ج 1 ص 125.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)و(ط الإعلمی)ج 2 ص 206 و 207 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 160 و 161 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 142 و 143 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 1 ص 440.

و لعله«صلی اللّه علیه و آله»أراد بذلک أن یطمئن أصحابه المهزومین نفسیا إلی أنه یرید أن ینصر نبیه علی کل حال،و لا یتوقف هذا النصر علی أحد منهم،بل اللّه تعالی هو الذی یتولی دفعهم عنهم..

و من شأن هذا أن یعیدهم إلی اللّه تبارک و تعالی،و یفهمهم أنه معهم، و أن ما هم فیه من خوف و رعب لا مبرر له..

سعد هو الذی أتی بخبر القوم

تقدم إحجام المسلمین عن الإستجابة لطلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن یأتیه أحدهم بخبر المشرکین،و استجابة خصوص علی«علیه السلام»..و ذلک یضع علامة استفهام کبیرة حول صحة قولهم:إن سعدا هو الذی أتاه بخبرهم..

و یؤید قوة و اتساع علامة الإستفهام هذه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منهم أن یأتوه بماء من المهراس لیغسل وجهه،فلم یقم أحد سوی علی«علیه السلام».

و قد قلنا:إننا لا نجد تفسیرا لذلک إلا أنهم کانوا لا یزالون خائفین من أن یکون المشرکون فی ذلک المحیط.

فهل نتصور بعد هذا سعدا یتبرع بالذهاب وحده إلی المشرکین، و الإقتراب منهم لیأتی بخبرهم؟!

و یؤید ذلک أیضا:أن سعدا کان من الفارین فی أحد،و کان علی الصخرة فی الجبل،و لم یرجع إلی القتال کما رجع غیره-کما سنشیر إلیه عن

ص :254

قریب.

فلعل الحقیقة:هی أن علیا«علیه السلام»حین أتی بخبر القوم،سمعه سعد و هو یخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالأمر،فأخذته الفرحة حتی خرج عن طوره فأعاد الخبر رافعا به صوته لیسمعه الناس،فنهاه«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،و جعل یشیر إلیه:أن خفض صوتک،فإن الحرب خدعة إلخ..

و یقول الواقدی:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لسعد:إنه إن رأی القوم یریدون المدینة فلیخبره فیما بینه و بینه،و لا یفت فی أعضاد المسلمین (1).

و نقول:

إنه کلام یفتقر إلی الدقة،فهو و إن أصاب،فی ذکر الوصیة،و لکنه أخطأ فی الموصی،فإنه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و لیس سعدا..

و لکن سعدا أخرجه ابتهاجه بالخبر عن طوره فجهر به،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:«خفض صوتک،فإن الحرب خدعة،فلا تری الناس مثل هذا الفرح بانصرافهم،فإنما ردهم اللّه تعالی» (2).

علی علیه السّلام لم یرفع صوته

قولهم:إن علیا«علیه السلام»قد رفع صوته بالخبر،رغم أن النبی

ص :255


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 298 و 299 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 32.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 15 ص 32.

«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أوصاه بخلاف ذلک،لا یمکن قبوله..

فإننا نجل علیا«علیه السلام»الذی کان یتبع النبی«صلی اللّه علیه و آله»اتباع الفصیل إثر أمه-علی حد تعبیر علی«علیه السلام»نفسه-عن أن یرتکب مثل هذه المخالفة لأمر نبوی صریح.

و مما یدلل علی کذب هذا الإدعاء،و یؤکد طاعته«علیه السلام»المطلقة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه حین قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی خیبر:اذهب و لا تلتفت حتی یفتح اللّه علیک.مشی هنیهة،ثم قام،و لم یلتفت للعزمة،ثم قال:علی ما أقاتل إلخ (1)..

و لعله لأنه«علیه السلام»ملتزم بالدقة فی تنفیذ أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر«علیه السلام»فی قصة مأبور فی حدیث الإفک إلی سؤال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تأمرنی بالأمر أکون فیه کالسکة المحماة؟! أم الحاضر یری ما لا یراه الغائب؟! (2).

ص :256


1- 1) راجع:صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 84 و 85 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 658 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 503.
2- 2) أسد الغابة ج 5 ص 543 و الإحکام لابن حزم ج 3 ص 268 و البدایة و النهایة ج 3 ص 304 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 602 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 219 و مسند أحمد ج 1 ص 83 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1912 و کنز العمال ج 5 ص 454-

و لعله لأجل هذه الإنضباطیة الدقیقة و المطلقة فی تنفیذه أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،نهی«صلی اللّه علیه و آله»المقداد حین أرسله إلیه، حیث کان فی مهمة قتالیة-أن ینادیه من خلفه (1).

فمقصود هؤلاء المحرفین هو:إظهار علی«علیه السلام»بصورة من یخالف أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یخالفها غیره..فلا معنی للقول:بأنه یتمیز عن غیره فی طاعته له«صلی اللّه علیه و آله»..لا سیما إذا

2)

-و 773 و 803 و کشف الخفاء ج 2 ص 3 و فیض القدیر ج 4 ص 226 و شرح نهج للمعتزلی ج 10 ص 262 و الأمالی للمرتضی ج 1 ص 77 و(ط مکتبة المرعشی)ج 1 ص 54 و 55 و الأمالی للطوسی ص 338 و بحار الأنوار ج 21 ص 70 و ج 22 ص 53 و 167 و ج 38 ص 301 و ج 42 ص 186 و مکارم الأخلاق ص 252 و الکافی ج 8 ص 349 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 297 و و الوسائل(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 441 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 324 و دلائل الإمامة للطبری ص 387 و صفة الصفوة ج 2 ص 78 و 79 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 188 و 189 و مجمع الزوائد ج 4 ص 329 و رسالة حول خبر ماریة للمفید ص 16 و مدینة المعاجز ج 7 ص 270 و مجمع البیان ج 9 ص 220 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 177 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 416 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 79.

ص :257


1- 1) قرب الإسناد ص 76 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 121 و بحار الأنوار ج 73 ص 223 و 325 و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 217.

کان الصحابة کلهم یحجمون عن الإستجابة لطلبه«صلی اللّه علیه و آله»أن یذهب أحدهم لاستعلام خبر المشرکین،کما أحجموا عن عمرو بن عبدود فی حرب الخندق،و فی قصة الإتیان بالماء من المهراس.

المعالجة النفسیة

لقد مثل ما جری فی أحد ضربة روحیة هائلة لأولئک الفارین عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث لم یبق معه سوی علی«علیه السلام»،ثم إن ما جری للمشرکین علی ید علی«علیه السلام»قد مکن ثلة من المسلمین من العودة للقتال،فکان ذلک بمثابة مسکن للأوجاع،أو مهدئ للروح،و من موجبات إستعادة الأنفاس،فعادت إلی القتال ثلة من أولئک الفارین.

و لکن جمعا من المسلمین،إنتهی بهم فرارهم إلی المدینة،و بعضهم لم یرجع إلا بعد ثلاثة أیام،و بقی قسم معتصما بالجبل،و لم یجرؤ علی العودة إلی ساحات القتال و النزال..

و کان همّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»منصبا علی محاولة معالجة حال هؤلاء،و إعادة الثقة لهم بأنفسهم.

و قد تأکدت الحاجة إلی هذه المعالجة حین طلب منهم أن یأتیه أحدهم بالماء من المهراس،و کذلک حین أراد أن یتعرف خبر المشرکین بواسطة أحدهم أیضا،فامتنعوا کلهم عن الإستجابة لهذا الطلب و ذاک..

فاضطر إلی إرسال علی«علیه السلام»فی هاتین المهمتین رغم جراحه، و ما یعانیه من آلامها.

ص :258

و لعل هذا هو السبب فی إرساله علیا«علیه السلام»إلی المدینة لیبشر أهلها،فإنه لو أراد إرسال غیره فلربما لا یجد من یستجیب له أیضا..

و لأجل هذه الهزیمة الروحیة طلب«صلی اللّه علیه و آله»من علی «علیه السلام»أن لا یخبرهم بأمر جیش المشرکین إلا بنحو لا یترک أثرا سلبیا علی روحیة القوم،فإن نفس سرورهم بإنکشاف عدوهم عنهم ناشئ عن رعبهم منه،و حجم هذا السرور یدل علی حجم ذلک الرعب..و هو لا یرید لهم أن یتمثلوا موجبات الرعب الذی ینتج لهم سرورا کهذا..

ألم تبرأ جراحات علی علیه السّلام؟!

و لعلک تقول:تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مسح علی جراحات علی«علیه السلام»فبرئت،و حدیث مجیء علی«علیه السلام» بخبر القوم،رغم آلام الجراح،یدل علی أن هذه الجراحات لم تبرأ..

و نجیب:بأن الجراحات التی برئت ربما تکون هی تلک التی أصابته فی المرحلة الأولی من الحرب،و لکن الحرب لم تنته بعد شفائه من تلک الجراح، بل استمر«علیه السلام»یقاتل أعداء اللّه حتی رد اللّه کیدهم،و اضطرهم إلی مغادرة ساحة الحرب،و بدأوا یتهیأون للرجوع إلی مکة.

فلا تکاذب بین الروایات،إذ ربما یکون الرواة قد توهموا أن إبراء جراحاته قد حصل بعد إنتهاء الحرب،فأجروا الحدیث بما یتوافق مع توهمهم هذا..

و ربما یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد مسح جراحات علی«علیه السلام»أکثر مرة،فبرئت..

ص :259

علی علیه السّلام..و أبو سفیان

خطاب أبی سفیان لعلی«علیه السلام»:ما ترید؟!هو ذا نحن ذاهبون إلی مکة،فانصرف إلی صاحبک،یدل علی أن أبا سفیان کان ممتلئا رعبا من علی«علیه السلام»،و أنه یرید التخلص منه.

کما أن قوله له:ما ترید؟!یشیر إلی أنه أدرک أنه«علیه السلام»جاء یستطلع أخبارهم،و عرف أنه مصمم علی العودة إلی القتال،إن کان المشرکون لیسوا بصدد المغادرة،فبادر إلی طمأنته إلی أنهم مغادرون،و إلی أنه لا مبرر لاستئناف الحرب..

و اللافت:أن أبا سفیان یواجه علیا هنا بهذه الطریقة،و لا یجرؤ علی مهاجمته بمن معه،و هم یعدون بالألوف،رغم أنه یراه وحده.و هو یطلبه بثارات هائلة،و لو أمکنته الفرصة منه لقطعه إربا إربا..هذا علی الرغم من التعب،و من الجراحات الکثیرة التی کان یعانی منها علی«علیه السلام»فی تلک اللحظة..

و أیضا فإن اللافت هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا «علیه السلام»بأن یعارض المشرکین بسیفه..أی بصفة المحارب المستعد، و لم یأمره بالتخفی و الرصد الخفی لهم.

و قد فعل«علیه السلام»ما أمر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»بدون زیادة و لا نقیصة.

إیحاءات حاقدة

و تزعم بعض روایاتهم:أن کعب بن مالک لما رأی النبی«صلی اللّه علیه

ص :260

و آله»نادی یبشر الناس بسلامته«صلی اللّه علیه و آله»،فنهض إلیه الصحابة الذین کانوا علی الجبل،عند صخرة هناک،و فیهم:أبو بکر،و عمر و علی، و الزبیر،و سعد،و الحارث بن الصمة (1).

و فی نص آخر:انه«صلی اللّه علیه و آله»لما رأی أصحاب الصخرة فرح بهم و فرحوا به،لأنه رأی من یمتنع به.

و یبدو أنهم لم یعرفوه فی البدایة،فوضع أحدهم سهما فی قوسه،و أراد أن یرمیه،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أنا رسول اللّه (2).

ص :261


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 200 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 157 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 39 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 254 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 309 و عیون الأثر ج 1 ص 420 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 68 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 229 و کتاب الأوائل للطبرانی ص 75 و الدرر لابن عبد البر ص 150 و جامع البیان ج 4 ص 182 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 207 و 208 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 28 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة ص 119 و النص و الإجتهاد ص 343 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 276 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 177 و تفسیر البغوی ج 1 ص 358 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 73 و 91.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 518 و جامع البیان ج 4 ص 149 و 181 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 186 و تفسیر البغوی ج 1 ص 363 و الدر المنثور ج 2 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 26-

و نقول:

1-إن ذکر علی«علیه السلام»إن لم یکن غلطا و لا عفویا،بل هو تزویر عمدی حاقد،یرید أن یوحی بأنه«علیه السلام»کان مع الفارین إلی الجبل،و أصعدوا فیه حتی بلغوا الصخرة.

مع أن الحقیقة:هی أنه کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحظة بلحظة،و هو الذی دفع عنه کتائب المشرکین،و قتل فراعنتهم،و اضطرهم إلی الإنکفاء،و الإنسحاب من المعرکة.

2-لا معنی لقولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرح بهم حین وجدهم،لأنه رأی من یمتنع به،فإنهم لم یمنعوه قبل ذلک،و اعتصموا بالجبل،و فروا عنه و أسلموه إلی الأخطار..

3-إن وجود هؤلاء فوق الصخرة إلی هذا الوقت،الذی وصلت فیه المعرکة مع العدو إلی نهایاتها،یشهد علی أنهم لم یرجعوا إلی القتال کما رجع غیرهم.

العباس فی أحد

و زعموا:أن العباس عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان ممسکا بعنان فرس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقوده،و علی«علیه السلام»مع أنه مجروح مکسور الید هاجم الکفار فهزمهم،فجاء جبرئیل و قال:یا محمد،

2)

-و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 45 و فتح الباری ج 7 ص 271 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 202.

ص :262

من الذی بارز الکفار آنفا،فإن اللّه باهی به الملائکة؟!

قال:هو علی.

فانحازوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی أحد،فنزل عن الفرس معتمدا علی منکب علی«علیه السلام»،و صعد.ثم سأل علیا عن العباس، فأخبره علی«علیه السلام»بما وقع،فبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو و الأصحاب (1).

و نقول:

فی هذه الروایة بعض الهنات.

فأولا:إن العباس عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یحضر حرب أحد، و تعلل علی قریش بما جری علیه فی بدر.

ثانیا:لو کان العباس قد جاء إلی أحد،فلا یمکن أن یکون مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»ممسکا بزمام فرسه،إذ لو حصل ذلک،فلا یمکن أن تسکت عنه قریش،و لن تترکه یعیش معها فی مکة بعد ذلک عدة سنوات..

کما أن ما جری لیس فیه أیة إشارة للعباس توجب حزن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الأصحاب علیه فهو لم یقتل و لم یجرح.

فالصحیح:أن المقصود هو العباس بن عبادة بن نضلة،و هو الذی بکی علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الأصحاب،لأنه استشهد فی

ص :263


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 436 و 437 عن الینابیع،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 16 ص 474.

حرب أحد..

ثالثا:صرح الواقدی:بأن المسلمین-أی المقاتلین کما یظهر (1)-لم یصعدوا الجبل،و کانوا فی سفحه،لم یجاوزوه إلی غیره،و کان فیه النبی «صلی اللّه علیه و آله» (2).

و لا بد أن یکون مقصوده بالمسلمین هم الذین عادوا إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و قاتلوا معه،و بقوا معه بعد فرار المشرکین و هذا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصعد إلی الصخرة أیضا..و لا یقصد الذین فروا إلی الجبل و وصلوا إلی الصخرة..

رابعا:روی:أن الصباح بن سیابة سأل الإمام الصادق«علیه السلام»، عما یذکرونه من صعود النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الجبل،حتی بلغ الغار،فقال ابن سیابة:«..قلت:فالغار فی أحد،الذی یزعمون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صار إلیه؟!.

قال:و اللّه ما برح مکانه» (3).

فلا مجال لتصدیق من یدعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»غادر مکانه فی سفح الجبل،و صعد إلی أی موضع فیه.

و لکن السؤال هنا هو:

ص :264


1- 1) بدلیل:أن الفارین قد صعدوا الجبل،و کان فریق منهم علی الصخرة.
2- 2) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 278.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 96 و إعلام الوری ج 1 ص 179.

لماذا یراد إیهام الناس بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»صعد الجبل؟!

هل المطلوب هو أن یشارکهم فی الإنحیاز إلی الجبل،لیصبح من الفارین،و یلحقه بذلک رذاذ من عار هزیمتهم؟!.. (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّٰ کَذِباً) (1).

أو أن توضع علامة استفهام علی قوله لعلی«علیه السلام»:لم لم تلحق بقومک؟!أو نحو ذلک.

فأجابه علی«علیه السلام»:أکفر بعد إیمان؟!لأنه هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله»قد لحق بهم..معاذ اللّه..

صفیة عند القتلی

و بعد إنتهاء حرب أحد أقبلت صفیة بنت عبد المطلب لتنظر أخاها حمزة،فالتقت بعلی«علیه السلام»فقال:ارجعی یا عمة،فإن فی الناس تکشفا.

فسألته عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:صالح.

قالت:أدللنی علیه،حتی أراه.

فأشار إلیه إشارة خفیة من المشرکین-حیث یبدو أنهم کانوا لا یزالون قریبین من هناک،و یخشی کرتهم،لو علموا أن علیا بعید عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :265


1- 1) الآیة 5 من سورة الکهف.

فأقبلت إلیه،فأمر«صلی اللّه علیه و آله»الزبیر ابنها بإرجاعها،حتی لا تری ما بأخیها.

فقالت للزبیر:و لم؟!و قد بلغنی أنه قد مثّل بأخی،و ذلک فی اللّه قلیل؟!فما أرضانا بما کان من ذلک إلخ..

فسمح لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»برؤیته (1).

و نقول:

1-لقد أشار علی«علیه السلام»إلی موضع وجود رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة خفیة،حفاظا منه علی حیاته«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن عمر لم یتکتم علی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا علی مکانه،حینما سأله عنه أبو سفیان،رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه أن لا یخبره عنه بشیء (2).

2-إن علیا«علیه السلام»کان یعلم أن معرفة المشرکین بمکان النبی «صلی اللّه علیه و آله»تشکل خطرا علی النبی لعلم المشرکین بأن أصحابه قد

ص :266


1- 1) المغازی ج 1 ص 389 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 16 و راجع:ذخائر العقبی ص 181 و مسکن الفؤاد ص 71 و تعزیة المسلم عن أخیه ص 25 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 612 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 224.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 440،و وفاء الوفاء ج 1 ص 294،و السیرة الحلبیة ج 1 ص 244 و 245،و تاریخ الطبری ج 2 ص 205،و الکامل ج 2 ص 160، و الثقات ج 1 ص 232،و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 414 و 415.

تفرقوا عنه،و ذهب قسم منهم إلی أهالیهم فی المدینة،و بقی قسم منهم علی الجبل خائفین،و کان النبی فی ثلة قلیلة،ثم صار الهاربون یعودون إلیه، حتی أصبحوا ثلاثین رجلا أو نحو ذلک.

و لکن علیا«علیه السلام»یعلم ان المشرکین و إن لم یجرؤا علی مواصلة الحرب،و أعلنوا انسحابهم منها،فإنه«علیه السلام»کان یخاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهم؟!إن علموا أنه«صلی اللّه علیه و آله»أصبح وحده،من حیث إن علیا«علیه السلام»قد ابتعد عنه،فینتهزها المشرکون فرصة للإنقضاض علیه،لعلمهم بأن من معه من المسلمین لن یغنوا عنه شیئا،کما لم یغن عنه المئات قبل ذلک و هربوا،و هذا یدل علی حجم رعبهم من علی«علیه السلام»دون سواه..

3-و قد لوحظ:أنه«علیه السلام»قد أرجع صفیة لکی لا تری تلک الفجائع بطریقة بیان الحکم الشرعی لها،أی أنه لم یکن یرید أن یمنعها من البکاء علی الشهداء،و التفجع لهم،فإن ذلک من موجبات المثوبة لها.

و لکنه حین رأی أن ذلک الأمر الإستحبابی یتعارض مع حکم إلزامی، و هو عدم جواز رؤیة المرأة للرجال فی حالات التکشف أخبرها بما یلزمها به الشرع الشریف،و اکتفی به عما وراءه..

أکثر القتلی فی أحد من علی علیه السّلام

و ما جری فی بدر جری فی أحد أیضا،فقد کان أکثر قتلی المشرکین من علی«علیه السلام»،فلا حظ ما یلی:

1-یروی البعض:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد قتل فی أحد اثنی

ص :267

عشر رجلا (1).

و نعتقد:أنه«علیه السلام»قد قتل أکثر من ذلک،لأنه قد قتل أصحاب اللواء بلا شک کما تقدم بیانه،و هم تسعة أو أحد عشر (2)یضاف إلیهم صؤاب الذی قتل بیده«علیه السلام»،فیصیر المجموع إثنی عشر.

و المسلمون انهزموا إلی الجبل،و بقی علی«علیه السلام»یقاتل وحده..

و کان أصحاب الألویة التسعة قد قتلوا فی بدایة المعرکة..و استمرت المعرکة،حتی صار المسلمون یرجعون للمشارکة فیها،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأمر علیا«علیه السلام»کلما هاجمته کتیبة أن یبادر لدفعها..

ص :268


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 54 و بحار الأنوار ج 20 ص 137 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 52 و(ط دار المفید)ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387 و شجرة طوبی ج 2 ص 278 و حلیة الأبرار ج 2 ص 431 و کشف الغمة ج 1 ص 194 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 296 و مجمع الزوائد ج 6 ص 110 و فتح الباری ج 7 ص 270 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 301 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 787 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 238 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 421 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام ج 2 ص 196 و البدایة و النهایة ج 4 ص 27 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 47.

فهل لم یقتل فی کل هذه المعرکة سوی من ذکرت أسماؤهم؟!

و لو کان المقتولون علی ید علی«علیه السلام»هم الاثنا عشر فقط، فهؤلاء قد قتلوا فی أوائل المعرکة،فلماذا انهزم المشرکون إذن؟!ألیس لأن علیا«علیه السلام»قد فتک فیهم إلی حد نادی فیه جبرئیل بین السماء و الأرض:لا فتی إلا علی،و لا سیف إلا ذو الفقار؟!

و یبدو:أن زعماء المشرکین هم الذین خافوا علی أنفسهم من سیف علی «علیه السلام»،بعد قتله حملة اللواء..و هم کبارهم..فآثروا الفرار علی القرار،حتی لا یعود المسلمون لمعاونة علی«علیه السلام»،و تکون المصیبة علیهم أعظم.

2-یذکر المعتزلی:أن کتائب المشرکین صارت تحمل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد قتل من کتیبة بنی کنانة أبناء سفیان بن عویف الأربعة.و تمام العشرة منها،ممن لا یعرف بأسمائهم.

و قال:إن ذلک قد رواه جماعة من المحدثین،و یوجد فی بعض نسخ ابن إسحاق،و أنه خبر صحیح فراجع کلامه (1).

ص :269


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 250 و 251 و فی ج 15 ص 54:أن فی بعض کتب المدائنی:أن علیا«علیه السلام»قتل بنی سفیان بن عوف،و روی له شعرا فی ذلک،و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 128 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 118 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 284 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 359.

3-قال القوشجی:و کان أکثر المقتولین منه (1)(أی من أمیر المؤمنین «علیه السلام»).

4-و قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و قد ذکر أهل السیر قتلی أحد من المشرکین،و کان جمهورهم قتلی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ثم ذکر أسماء اثنی عشر من الأبطال المعروفین ممن قتلهم«علیه السلام» (2).

5-و لسوف یأتی إن شاء اللّه:أن قریشا قد عجلت بالمسیر عن حمراء الأسد حینما علمت أن علیا«علیه السلام»قادم إلیها.

6-و یقول الحجاج بن علاط فی وصف قتله«علیه السلام»لکبش الکتیبة،طلحة بن أبی طلحة،و حملاته«علیه السلام»فی أحد:

للّه أی مذبب عن حزبه

أعنی ابن فاطمة المعم المخولا

جادت یداک له بعاجل طعنة

ترکت طلیحة للجبین مجدلا

و شددت شدة باسل فکشفتهم

بالسفح إذ یهوون أسفل أسفلا

ص :270


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و دلائل الصدق ج 2 ص 357 عنه،و کشف المراد(تحقیق الآملی)ص 522 و(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) الإرشاد ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 90 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة) ص 66 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و 89 و کشف الغمة ج 1 ص 195.

و عللت سیفک بالدماء و لم تکن

لترده حران حتی ینهلا (1)

و مما یدل علی مقدار ما فعله أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقریش فی أحد:أن النص التأریخی یؤکد علی أن قریشا کانت-بعد ذلک-و إلی عشرات السنین تحقد علی علی«علیه السلام»،و علی أهل بیته لذلک..

و کانوا إذا واجهوه فی حرب یوصی بعضهم إلی بعض.

بشیر المدینة علی علیه السّلام

ذکرنا فی الفصول السابقة:أن رعب الناس قد بلغ حدا لم یجد النبی «صلی اللّه علیه و آله»من یأتیه بالماء من المهراس،الذی کان بالقرب منه، و لا من یرسله لیأتیه بخبر المشرکین..فیضطر إلی إرسال علی«علیه السلام» إلی هنا و هناک رغم جراحه و آلامه..

ص :271


1- 1) الإرشاد للمفید ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 91 و بحار الأنوار ج 20 ص 89 و کشف الغمة ج 1 ص 196 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 332 و رسائل المرتضی ج 4 ص 120 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 316 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 110 و ج 42 ص 75 و معجم البلدان ج 2 ص 125 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 372 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 142 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390 و ج 4 ص 566 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 655 و الدر النظیم ص 397 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 30 ص 222.

فمن الطبیعی بعد هذا أن لا یجد«صلی اللّه علیه و آله»من یرسله إلی المدینة لیبشر الناس و یطمئنهم،و یزیل قلقهم سوی علی«علیه السلام»..

و کان أهل المدینة قد عرفوا ما صنعه علی«علیه السلام»فی بدر،و ربما یکون قد بلغهم ما فعله«علیه السلام»بأصحاب اللواء و غیرهم فی أحد..

و هذا من شأنه أن یسهل علیهم التصدیق بما یخبرهم به علی«علیه السلام»،و یطمئنهم إلی صحته،کما أن رؤیة علی«علیه السلام»بینهم تزید فی إحساسهم بالأمن،و تدفع عنهم الوساوس و التوهمات،فإذا کان«علیه السلام»بینهم،فلا خوف علیهم من المفاجآت،مهما کانت،فهو حامی الذمار،و مبید الکفار،و مذل الفجار بسیفه البتار،الموسوم بذی الفقار..

عودة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة

قالوا:«و رحل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الرایة مع علی«علیه السلام»و هو بین یدیه نحو المدینة،فلما أن أشرف بالرایة من العقبة و رآه الناس نادی علی«علیه السلام»:أیها الناس،هذا محمد لم یمت و لم یقتل.

فقال صاحب الکلام الذی قال:«الآن یسخر بنا و قد هزمنا»؟!:هذا علی،و الرایة بیده..

فبینما هم کذلک إذ هجم علیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نساء الأنصار فی أفنیتهم علی أبواب دورهم،و خرج الرجال إلیه یلوذون به» (1).

ص :272


1- 1) الکافی ج 8 ص 321 الحدیث رقم 502 و بحار الأنوار ج 20 ص 109 و شرح-

فتری:أن علیا«علیه السلام»،و إن کان قد جاء أهل المدینة بالبشارة بسلامة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لکنهم-فیما یظهر-لم یصدقه بعضهم،بل قال بعضهم:الآن یسخر بنا و قد هزمنا؟!.

ثم لما جاء حاملا لرایة النبی،و أشرف بالرایة علی العقبة و نادی فی الناس بسلامة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لم یصدقه ذلک البعض أیضا..

و لعل ذلک لأنهم یفکرون وفق الحسابات المادیة،التی کانت تشیر کلها إلی أن من غیر المعقول أن ینتصر الرسول بعد أن فر عنه أصحابه،رجع قسم منهم إلی بیوتهم فی المدینة،و بقوا فیها..و کان قسم منهم لا یزال متخفیا عن الأنظار،و علم الناس أن سائر أصحابه قد هربوا إلی الجبل أیضا،و لم یبق معه سوی علی«علیه السلام»،لیواجه هو و إیاه آلافا من العساکر الحاقدة، و المدججة بالسلاح.

و لعلهم حین طلع علی«علیه السلام»من العقبة و بشرهم بحیاة النبی ظنوا:أن علیا فقط الذی بقی حیا،أما النبی فلا..

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»قال لهم:هذا محمد لم یمت و لم یقتل مستعملا ألفاظ الآیة الکریمة (وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ) (1)التی نزلت للتعریض

1)

-أصول الکافی ج 12 ص 448 و الصافی ج 1 ص 388 و نور الثقلین ج 1 ص 398 و کنز الدقائق ج 2 ص 246.

ص :273


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

بهم حیث صاروا یقولون:مات محمد أو قتل محمد.فإستعمل علی«علیه السلام»نفس تلک الکلمات،و لم یقل هذا النبی أو الرسول إذ قد یتوهم متوهم أنه یتحدث عن مقام النبوة و الرسالة،لا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله».فذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»باسمه،لیزیل أی ریب و شبهة فی ذلک و لکن ذلک لم ینفع حتی طلع علیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

علی علیه السّلام یناول فاطمة علیها السّلام سیفه

و یقولون:إنه«صلی اللّه علیه و آله»ناول فاطمة«علیها السلام»سیفه، و قال:اغسلی عن هذا دمه یا بنیة،فو اللّه،لقد صدقنی الیوم.فجاء علی «علیه السلام»فناولها سیفه،و قال مثل ذلک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لئن کنت صدقت القتال،لقد صدق معک سهل بن حنیف،و أبو دجانة (1).

ص :274


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 210 و أسد الغابة ج 2 ص 352 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 444 عن ابن إسحاق،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547 و عیون الأثر ج 1 ص 431 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 94 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 229 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 54 و السیرة النبویة لابن هشام (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 614 و راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 235 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 200 و وفاء الوفاء ج 1 ص 293 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 24-

و لکن ذلک غیر صحیح،لما یلی:

1-إن الذی قتل معظم المشرکین،و قتل أصحاب الألویة،و ثبت فی أحد، و نادی جبرئیل باسمه،و قتل أبناء سفیان بن عویف الأربعة إلی تمام العشرة،هو علی«علیه السلام»و لیس أبا دجانة،و لا سهل بن حنیف،و لا غیرهما.

2-هذه الروایة متناقضة النصوص؛فعن ابن عقبة لما رأی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»سیف علی«علیه السلام»مخضبا دما قال:إن تکن أحسنت القتال،فقد أحسنه عاصم بن ثابت بن أبی الأقلح،و الحرث بن الصمة،و سهل بن حنیف (1).فأی الروایتین هو الصحیح؟!

3-لقد رد ابن تیمیة قولهم:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فاطمة «علیها السلام»سیفه،بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقاتل فی أحد بسیف (2).

1)

-و تلخیصه للذهبی بهامشه،و صححاه علی شرط البخاری،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 35 و مجمع الزوائد ج 6 ص 123 و کنز العمال ج 4 ص 441.

ص :275


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 410 و مجمع الزوائد ج 6 ص 123 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 35 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 54 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 153 و کشف الغمة ج 1 ص 188 و عیون الأثر ج 1 ص 431 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 94.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547.

و الذی یبدو لنا هو:

أن الصحیح فی القضیة هو ما ذکره المفید«رحمه اللّه»:من أنه بعد أن ناول علی فاطمة«علیهما السلام»سیفه و قال لها:خذی هذا السیف؛فلقد صدقنی الیوم،و أنشد:

أفاطم هاک السیف غیر ذمیم

فلست بر عدید،و لا بلئیم

لعمری لقد أعذرت فی نصر أحمد

و طاعة رب بالعباد علیم

أمیطی دماء القوم عنه فإنه

سقی آل عبد الدار کأس حمیم

قال«صلی اللّه علیه و آله»:خذیه یا فاطمة؛فقد أدی بعلک ما علیه، و قد قتل اللّه بسیفه صنادید قریش (1).

فهذه الروایة هی الأنسب و الأوفق بمسار الأحداث،و بأخلاق و سجایا النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

ص :276


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 90 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و راجع ص 72 و إعلام الوری ج 1 ص 379 و الدر النظیم ص 161 و کشف الغمة ج 1 ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 432 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259.

الفصل السادس

اشارة

بعد أحد..و حمراء الأسد..

ص :277

ص :278

المجروحون دون سواهم

و بمجرد أن رجع«صلی اللّه علیه و آله»إلی المدینة من أحد،و قد قتل من المسلمین من قتل،و جرح من جرح،و لم ینله«صلی اللّه علیه و آله»- حسب الروایة عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»-القتل و الجرح،أوحی اللّه تعالی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن اخرج فی وقتک هذا لطلب قریش،و لا تخرج معک من أصحابک إلا من کانت به جراحة.

فأعلمهم بذلک،فخرجوا معه علی ما کان بهم من الجراح،حتی نزلوا منزلا یقال له:حمراء الأسد (1)و هو موضع علی ثمانیة أمیال من المدینة (2)،

ص :279


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 125 و بحار الأنوار ج 20 ص 110 و 111 و 64 و ج 90 ص 24 عن تفسیر النعمانی،و أعیان الشیعة ج 1 ص 93 و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و ج 7 ص 573 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و الصافی ج 1 ص 400 و نور الثقلین ج 1 ص 410 و کنز الدقائق ج 2 ص 283.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 301 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و الدرر لابن عبد البر ص 158 و التبیان للطوسی ج 3 ص 51 و جوامع الجامع ج 1 ص 350 و جامع البیان ج 4 ص 234 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 510 و تفسیر-

و کانوا ستین (1)،أو سبعین راکبا (2).

علی علیه السّلام فی حمراء الأسد

و کان علی«علیه السلام»حامل لواء النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی

2)

-السمعانی ج 1 ص 380 و المحرر الوجیز ج 1 ص 542 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 277 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 116 و التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 124 و البحر المحیط ج 3 ص 122 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 125 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 27 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 97 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 313.

ص :280


1- 1) البدء و التاریخ ج 4 ص 205.
2- 2) مجمع البیان ج 2 ص 539 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 447 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 167 و بحار الأنوار ج 20 ص 39 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 208 و تفسیر البغوی ج 1 ص 373 و تفسیر النسفی ج 1 ص 192 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 97 و غایة المرام ج 4 ص 226 و البدایة و النهایة ج 4 ص 50 و 51 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 58 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 257 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 551 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 101 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 313 و راجع:تفسیر السمعانی ج 1 ص 380 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 277.

حمراء الأسد (1)و مر معبد الخزاعی-و هو مشرک-بالمسلمین،و هو فی طریقه إلی مکة،فلما بلغ أبا سفیان و أصحابه أخبرهم أن محمدا یطلبهم فی جمع لم یر مثله،و أنه قد اجتمع معه من تخلف عنه،و أن هذا علی بن أبی طالب قد أقبل علی مقدمته فی الناس (2).

ص :281


1- 1) راجع:إمتاع الأسماع ج 7 ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 57 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 49 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 257 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 551 و عیون الأثر ج 2 ص 6 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259 و 338 و تفسیر فرات ص 174.
2- 2) بحار الأنوار ج 20 ص 40 و 99 و إعلام الوری ج 1 ص 183 و 184 و شرح الأخبار ج 1 ص 283 و فتح الباری ج 7 ص 287 و ج 8 ص 172 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1428 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و جامع البیان ج 4 ص 238 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 208 و المحرر الوجیز ج 1 ص 523 و البحر المحیط ج 3 ص 83 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 439 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 792 و تفسیر الثعالبی ج 2 ص 121 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 125 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 42 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 235 و أسد الغابة ج 4 ص 390 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 212 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 164 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 57 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 616 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 99 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 553.

فزاد الرعب فی قلوب المشرکین،و أسرعوا السیر إلی مکة.

قتل أبی عزة الجمحی

و کان أبو عزة قد أسر یوم بدر،ثم منّ علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأجل بناته الخمس،علی أن لا یعود لحرب المسلمین،و لا یظاهر علیه أحدا.فنقض العهد،و ألب القبائل،و شارک فی معرکة أحد.

فلما سارت قریش من حمراء الأسد إلی مکة ترکوه نائما،فأدرکه المسلمون هناک،و أخذوه،فطلب الإقالة مرة أخری،فلم یقبل«صلی اللّه علیه و آله»ذلک منه،حتی لا یمسح عارضیه بمکة،و یقول:سخرت من محمد مرتین،ثم أمر علیا«علیه السلام»-و قیل غیره-فضرب عنقه (1).

ص :282


1- 1) راجع:الخرائج و الجرائح ج 1 ص 149 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 200 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 252 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 45 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 295 و 296 و نصب الرایة ج 4 ص 261 و کشف الخفاء ج 2 ص 375 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 43 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 206 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 380-381 و ج 4 ص 53 و 59 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 172 و ج 10 ص 6 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 617 و عیون الأثر ج 1 ص 406 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 485 و ج 3 ص 92 و 102 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 242 و 312.

قتل معاویة بن المغیرة

و کان معاویة بن المغیرة قد انهزم یوم أحد،و دخل المدینة،فأتی منزل ابن عمه عثمان بن عفان..

و کان«صلی اللّه علیه و آله»قد علم به من طریق الوحی،فأرسل علیا «علیه السلام»لیأتی به من دار عثمان،-فزعموا-أن أم کلثوم زوجة عثمان أشارت إلی الموضع الذی صیره عثمان فیه،فاستخرجوه من تحت حمّارة لهم، و انطلقوا به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فشفع فیه عثمان،فقبل منه «صلی اللّه علیه و آله»،و أجله ثلاثا،و أقسم إن وجده بعدها فی أرض المدینة و ما حولها لیقتلنه،فجهزه عثمان،و اشتری له بعیرا.

و سار«صلی اللّه علیه و آله»إلی حمراء الأسد،و أقام معاویة هذا إلی الیوم الثالث،لیعرف أخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یأتی بها قریشا، فلما کان فی الیوم الرابع أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»:أن معاویة بات قریبا،و أرسل زیدا و عمارا،فقتلاه (1).

ص :283


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 145 و المغازی للواقدی ج 1 ص 333 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 46 و 47 عن البلاذری،و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 555 و الغدیر ج 9 ص 328 و النزاع و التخاصم ص 60 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 311 و الکامل فی التاریخ(ط صادر)ج 2 ص 165 و قاموس الرجال ج 10 ص 407 و 408 و بحار الأنوار ج 20 ص 145 و البدایة و النهایة ج 4 ص 51 و السیرة النبویة لابن هشام(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 618 و عیون الأثر ج 2 ص 6.

و الصحیح:أرسل علیا و عمارا (1).

و قال البلاذری،عن ابن الکلبی:و یقال:إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل معاویة بن المغیرة (2).

و یذکر هنا:أن عثمان قد انتقم من أم کلثوم،لا تهامه إیاها بدلالتها علی ابن عمه.

بل یقال:إن ما فعله بها کان سببا فی موتها فی الیوم الرابع،و حیث تلک اللیلة بات ملتحفا بجاریتها (3).

و یذکرون هنا:أنه لما ضرب عثمان زوجته متهما إیاها بأنها هی التی دلت علی مکان معاویة بن المغیرة،بعثت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله» بشکواها ثلاث مرات،فأرسل فی الرابعة علیا«علیه السلام»لیأتی بها،فإن حال بینه و بینها أحد،فلیحطمه بالسیف.

و أقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کالواله إلی دار عثمان،فأخرجها علی

ص :284


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 199 و 239.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 47 و راجع ص 54 و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 78 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 555 و أعیان الشیعة ج 1 ص 391 و النزاع و التخاصم ص 60.
3- 3) الکافی ج 3 ص 251 و 253 و بحار الأنوار ج 22 ص 160-161 و قاموس الرجال ج 10 ص 408 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 12 ص 219.

«علیه السلام»،فلما نظرت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفعت صوتها بالبکاء، و بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخذها إلی منزله،و أرتهم ما بظهرها.

و بات عثمان ملتحفا بجاریتها،و ماتت فی الیوم الرابع..

و قد منعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حضور جنازتها (1).

و نقول:

قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بغزوة حمراء الأسد،فی کتابنا،:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس من نیتنا أن نکرر هنا ما ذکرناه هناک،غیر أننا نشیر بإیجاز إلی بضعة نقاط،هی التالیة:

1-بالنسبة لمعاویة بن المغیرة نقول:

إن الروایة و إن قالت:إنه قتل علی ید علی«علیه السلام»و عمار،و زید، أو علی ید علی«علیه السلام»و عمار،کما تقدم،و لکننا نجد فی المقابل:أن البلاذری و غیره قد جزموا بأن علیا«علیه السلام»هو الذی قتله (2).

ص :285


1- 1) راجع:الکافی ج 3 ص 251 و 253 و قاموس الرجال ج 10 ص 408 و 409 و و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 94-96 و بحار الأنوار ج 22 ص 158-159 و 160 -162 و ج 30 ص 199-201 و ج 78 ص 391-392 و شجرة طوبی ج 2 ص 242-244 و راجع:الإستیعاب ج 4 ص 301 و الإصابة ج 4 ص 304.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 47 و 239 و 199 عن الجاحظ،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 78 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 555 و أعیان الشیعة ج 1 ص 391 و النزاع و التخاصم ص 60.

2-لقد ألفنا أربعة کتب لإثبات أنه لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله» بنات غیر الزهراء«علیها السلام»،و قلنا:إن نسبة غیرها إلیه«صلی اللّه علیه و آله»یمکن أن تکون بسبب أنهن تربین فی بیته،فراجع کتابنا:بنات النبی«صلی اللّه علیه و آله»أم ربائبه،و کتابنا:البنات ربائب،و کتابنا:القول الصائب،و غیر ذلک..

3-إن قصة قتل معاویة بن المغیرة،و قتل أم کلثوم یدل علی أن ام کلثوم لم تعش إلی أواخر حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل قتلت علی ید زوجها فی وقت مبکر أی بعد غزوة أحد مباشرة.

و لعل تأخیر الرواة وفاتها عدة سنوات یهدف إلی تضییع هذه الحقیقة، و التشکیک بها.

4-قد یقال:إن بعض التهافت یظهر فی السیاقات التقریریة لهذه الغزوة،من حیث إن معبد الخزاعی أخبر قریشا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد لحقهم بجموع کبیرة،و أنه قد انضوی إلیه من لم یکن معه.

فإذا تبین للمشرکین أن ذلک غیر صحیح،و أن المجروحین فقط هم الذین خرجوا فی أثرهم،فإن ذلک سیظهر معبدا علی أنه یتعمد الکذب علیهم،و أن قریشا کانت قادرة علی ضرب هؤلاء و التخلص منهم و هذا یشکل خطرا علی معبد نفسه أیضا.

و نجیب:بأن ما أخبر به معبد الخزاعی قریشا قد تحمله علی أنه حدس و تخمین منه،و أنه قد رأی طلیعة الجیش،فقدّر أن الجیش آت فی أثرها،و لا یکون ذلک إلا بمزید من الحشد و الإستعداد.

ص :286

یضاف إلی ذلک:أن قریشا سوف تنساق إلی نفس ما کان یرمی إلیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یظهر لهم أن الجرحی هم الذین یریدون الإنتقام منهم..بأشد ما یکون،مع علم قریش بأن هؤلاء هم الذین قاتلوها،و أنهم أصبحوا أشد حرصا علی کیل الصاع صاعین لها..و لا بد أن یرعب هذا قریشا،فقد رأت من خصوص واحد من هؤلاء الأعاجیب،التی اضطرتها للهرب..فکیف إذا اجتمعوا علیها!!

و لم تعد تأمل بأن یکون وجود غیرهم معهم،سوف یکرر المشهد الأول الذی استفادت منه فی أحد،حیث إن فرار أولئک أدی إلی فرار غیرهم،حتی وصلت النوبة إلی فرار حتی هؤلاء المجروحین أنفسهم، باستثناء واحد منهم فقط،کان النصر علی یدیه،و هو الذی أفسح المجال لبعض الآخرین أن یعودوا إلی القتال،فلحقت بهم بعض الجراحات قبل فرارهم و بعده..

فإذا لم یکن هناک من یتوقع منه الفرار،فالحرب ستکون أشد و أصعب علی جموع قریش..

یضاف إلی ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعطی درسا قاسیا لأولئک الفارین،الذین لم یجرؤا حتی علی الإتیان له بالماء لیغسل وجهه،و لم یجرؤا علی رفع رؤوسهم لمراقبة حرکة العدو من بعید.

یرید أن یقول لهم:إن فی هؤلاء القلة القلیلة غنی عنهم-حتی لو کانوا فی غایة الضعف بسبب جراحهم،و حتی لو کانوا قد هزموا قبل ذلک..

کما أنه یرید أن یعرفهم حجم رعب عدوهم،حتی لا تستحکم عقدة

ص :287

الخوف فیهم..من جهة،و أن یؤکد هذه العقدة نفسها فی قلوب أعدائهم، حتی لا یظنوا بأنفسهم أنه کان یمکنهم أن یفعلوا شیئا ذا بال،و لیتأکد لدیهم أن ما جری من نکسة للمسلمین لن یتکرر بعد الآن،و إنما کان أمرا عارضا لا یصح أن یقاس علیه..

5-إن التعبیر الذی أوردناه عن بحار الأنوار عن تفسیر النعمانی،قد دل علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج من حرب أحد سلیما معافی،لم ینله قتل و لا جرح،و هذا یؤکد ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:إنه لا صحة لما یقال من أن رباعیته«صلی اللّه علیه و آله»قد کسرت یوم أحد (1).

6-إن علیا«علیه السلام»هو الذی ضرب عنق أبی عزة الجمحی بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم کان هو الذی قتل معاویة بن المغیرة بن أبی العاص.

و هو الذی قتل حملة اللواء التسعة،أو الأحد عشر (2)..و قتل..و قتل..

و لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»یرید لأی کان من الناس أن یقوم بهذا الأمر، لأن قبیلة المقتول لن تترک ذلک القاتل دون أن تلحق به الأذی،و تأخذ بثارها منه،و لو فی بعض من یمت إلیه بصلة قربی.

ص :288


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 73 و 96 و إعلام الوری ص 83 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 179 و معانی الأخبار ص 406.
2- 2) و نظن:أن حملة اللواء کانوا تسعة،ثم ألحق بهم«علیه السلام»اثنین آخرین لعلهما أرادا أخذ اللواء،فلم یمکنهما من ذلک.

فکان«صلی اللّه علیه و آله»یؤثر أن لا تتسع الثارات بین القبائل،و أن یحصر الأمور فی فئة بعینها،و هم أهل بیته،و فی شخص بعینه،و هو علی «علیه السلام»،فتحمل هو و أهل بیته ثقل هذه المسؤولیة،و هدفوا نحورهم للعرب دون کل أحد..

و لو لا هذا لم یمکن أن ینتظم للمسلمین أمر،بل سوف تشیع الأحقاد بین القبائل،و تسعی کل قبیلة للثأر لقتیلها من القبیلة الأخری،و سیختلط الحابل بالنابل،و تتمزق أوصال مجتمع أهل الإسلام،و یتسع الخرق علی الراقع..

7-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بأن یأتیه بزوجة عثمان،لأنه کان یعلم أن عثمان لا یجرؤ علی مواجهة علی«علیه السلام»..

8-و الأهم من ذلک کله..تلک الأوامر الصارمة لعلی«علیه السلام»:

أنه إن حال بینه و بینها أحد فلیحطمه بالسیف..

و ذلک لأن الذی یفعل ذلک إنما یرد و یتمرد علی اللّه و رسوله،و یرید أن یکون جبارا فی الأرض،و یمارس الظلم و البغی علی من لا ناصر له..

و لنفترض صحة الروایة التی تقول:إن زوجة عثمان دلت علی ذلک الکافر المحارب،فإنها تکون بذلک قد عملت بواجبها الشرعی،و زوجها هو الذی خالف حکم اللّه،بإیوائه العدو المحارب للّه،و لرسوله..

علی أنه لم یکن لدی عثمان أی دلیل یدینها به،بل هی مجرد ظنون و أوهام،لا ندری کیف سوغت له هذا الظلم الفاحش،الذی وصل به إلی حد قتلها،و هی مسلمة..بذلک الکافر،کما أنها قد تربت فی بیت النبی

ص :289

«صلی اللّه علیه و آله»بل یدعی اتباع عثمان أنها بنت النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الحقیقة؟!

9-و اللافت هنا:أننا لم نسمع لعمر بن الخطاب حسا،حتی کأنه لم یحضر هذه الوقائع،فأین کان عنها یا تری،و لما ذا لم نسمع له هدیرا و زئیرا علی عثمان..

و لم نجده یقول و یلح فی القول:دعنی اقتله یا رسول اللّه!!تماما کما قال ذلک فی قصة حاطب بن أبی بلتعة،و الحکم بن کیسان،و أبی سفیان،و ذی الخویصرة، و ذی الثدیة،و ابن أبی،و شیبة بن عثمان،و أعرابی من بنی سلیم،و غیرهم..

غضب علی علیه السّلام من طلحة

و من آثار حرب أحد علی بعض الناس الذین تسطر لهم الفضائل،ما ذکره السدی فی تفسیر قوله تعالی: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصٰاریٰ أَوْلِیٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ) (1)من أنه لما أصیب النبی«صلی اللّه علیه و آله» بأحد..قال عثمان:لألحقن بالشام،فإن لی به صدیقا من الیهود،فلأخذن منه أمانا،فإنی أخاف أن یدال علینا الیهود.

و قال طلحة بن عبید اللّه:لأخرجن إلی الشام،فإن لی به صدیقا من النصاری،فلأخذن منه أمانا،فإنی أخاف أن یدال علینا النصاری.

قال السدی:فأراد أحدهما أن یتهود،و الآخر أن یتنصر.

ص :290


1- 1) الآیة 51 من سورة المائدة.

قال:فأقبل طلحة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عنده علی«علیه السلام»،فأستأذنه طلحة فی المسیر إلی الشام،و قال:إن لی بهما[بها]مالا، آخذه ثم أنصرف.

فقاله له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:عن مثلها من حال تخذلنا؟! و تخرج،و تدعنا!!فأکثر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الإستئذان، فغضب علی«علیه السلام»،و قال:یا رسول اللّه،إئذن لابن الحضرمیة، فو اللّه لا عزّ من نصره،و لا ذل من خذله.

فکف طلحة عن الإستئذان عند ذلک؛فأنزل اللّه تعالی فیهم: (أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ) (1)،یعنی أولئک.

یقول:إنّه یحلف لکم أنّه مؤمن معکم،فقد حبط عمله بما دخل فیه من أمر الإسلام حتی نافق فیه (2).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نشیر إلیها ضمن العناوین التالیة:

لماذا الیهود؟!و لماذا النصاری؟!

أول ما لفت نظرنا هنا:أن عثمان و طلحة لم یذکرا المشرکین بشیء!!بل اقتصرا علی ذکر الیهود و النصاری،کجماعتین یمکن أن تعود لهما الغلبة علی

ص :291


1- 1) الآیة 53 من سورة المائدة.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 204.

بلاد الحجاز.فی حین أن الضربة التی تلقاها المسلمون فی أحد کانت من المشرکین،و لا تزال قوتهم هی المهیمنة علی أکثر البلاد و العباد فی تلک المنطقة،فکأن عثمان و طلحة کانا أمام احتمالات و أمور یرون أنه لا بدّ من مراعاتها:

أولها:أن صورة الشرک فی المنطقة قد اهتزت،و فقدت تأثیرها إلی حدّ کبیر،بسبب ما جری فی بدر،بل فی أحد نفسها،حیث اضطروا فیها إلی الفرار تحت تأثیر ضربات علی«علیه السلام».

و لو کانوا منتصرین لأکملوا مهمتهم،و توجوا نصرهم بالتخلص من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من الذین معه بصورة نهائیة،و لو حصل ذلک.

فهو غایة أمانیهم،و أغلی منجزاتهم،و أعظمها و أجلها خطرا و أثرا بنظرهم!!

الثانی:إن هیبة النصاری لا تزال قائمة،و لم یحدث بعد أی احتکاک بینهم و بین المسلمین،لیمکن تکوین تصور عن مسار الأمور بین الفریقین.

و ما جری فی مؤتة لم یشهده کثیر من الناس،و لا عرفوا تفاصیله،بعد أن ضیع خالد علی المسلمین النصر فیه..و لکن مؤتة لم تکن قد حصلت بعد،لأنها کانت فی السنة الثامنة للهجرة،و إنما کانت أحد فی الثالثة.

الثالث:إن الیهود،و إن تعرضت بعض جماعاتهم لنکسة قویة،و لکن ذلک لا یعنی أن تسیر الأمور بنفس الإتجاه الذی سارت فیه مع تلک الجماعة،لأن عمدة قوتهم لا تزال علی حالها.و إنّما ترک الیهود نصرة تلک الجماعة بسبب تحاسدهم فیما بینهم،و لأنهم کانوا لا یزالون یأملون بأن

ص :292

تکفیهم قوی الشرک المتواجدة فی المنطقة،و التی تقودها قریش أمر محمد و صحبه،و تنتهی الأمور إلی ما یشبه الغنیمة الباردة بالنسبة إلیهم.

و قد آثر عثمان:أن یحتفظ بعلاقته مع الیهود،لأنه لاحظ حضورهم المباشر فی المنطقة.و لعل إدعاءاتهم،و إخباراتهم الغیبیة عن أنفسهم،و عن دورهم،و عما تؤول إلیه الأمور قد خدعت طلحة و سواه،و مناهم أمرا ظهرت بوادره فی حرب الجمل..و لعل هذا الأمر الذی أطمعوهم به قد فهمه الیهود من إخبارات النبی«صلی اللّه علیه و آله»للزبیر:بأنه یقاتل علیا و هو له ظالم.و هذا الأمر بالذات هو الذی جعل طلحة و غیره یبحثون عن صداقات و علاقات،و ربما تحالفات مع الیهود،أو مع النصاری..

و لعل طلحة قد لاحظ أیضا:أن مسار الأحداث لا یطمئنه إلی تمکن الیهود و المشرکین من حسم الأمر لصالحهم،فآثر اللجوء إلی القوة الأعظم، و التی یشعر معها بالأمن أکثر،بسبب بعدها عن مناطق القتال من جهة، و لأجل أنه توهم أن انقضاضها علی المنطقة بعد ضعف القوی المتحاربة فیها سینتهی بحسم الأمور لصالحها.

إشتباه الأمر علی السدی

ثم إننا لا نوافق السدی علی قوله:فأراد أحدهما أن یتهود،و أراد الآخر أن یتنصر،فإن اللجوء إلی صدیق من الیهود أو النصاری،لأخذ الأمان منه،لو کانت للیهود،أو للنصاری دولة..لا یعنی الدخول فی دینه.

إلاّ أن یکون السدی قد أخذ هذا الأمر من نص آخر،صرح بعزمهما علی التنصر و التهود.

ص :293

إن لی بها مالا

ثم إن ما جعله طلحة ذریعة للحصول علی الأذن بالسفر إلی الشام و هو أن له بها مالا،قد کان فی غایة السخافة..و قد أسقطه«صلی اللّه علیه و آله»عن الاعتبار بکلمة واحدة.فإن من البدیهی:

أولا:أن المال لا یفوته بالتأجیل،و لا سیما إذا کان لمدة یسیرة،کشهر و شهرین.

ثانیا:حتی لو فات ذلک المال،لأجل ما هو أهم،مما یرتبط بالمصیر للدین و أهله،فما هی المشکلة فی ذلک؟!ألیس من الأحکام العقلیة الظاهرة تقدیم الأهم علی المهم؟!

و کل عاقل یری:أن حفظ الدین،و الذود عن حیاض الإسلام، و تأمین سلامة المسلمین أهم من المال..بل قد یجب بذل النفس فی هذا السبیل،فکیف بالمال؟!

ثالثا:هناک شکوک لا بدّ من أن تراود الخاطر حول مدی صحة هذا الإدعاء الذی أطلقه طلحة حول أصل وجود مال له بالشام!!و عند من؟! و کیف حصل ذلک؟!

رابعا:إنّه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بإیکال الأمر إلی وجدان و عقل و إدراک الطرف الآخر،حین قال له:«عن مثلها من حال تخذلنا»؟!فإنّه «صلی اللّه علیه و آله»قد عرض له الواقع،و أحضرها أمامه،لیکون هو بما یملک من عقل و تمییز،و وجدان الذی یحکم علی قراره هذا.

و قد ضمّن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلامه هذا تطبیق مفهوم الخاذل

ص :294

علی من یری هذا الواقع و تلک الحال،ثم یعرض عنه لینشغل بأمور شخصیة و دنیویة لا قیمة لها.

و لکن طلحة تعامی عن رؤیة ذلک،و أصرّ علی ممارسة ذلک الخذلان، و إن کان ثمن ذلک وقوع الکارثة،حتی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه، و بدینه،و بالمؤمنین.

إئذن لابن الحضرمیة

و رغم وضوح الأمر إلی حد کبیر،و مع تصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لطلحة:بأن فعله هذا یدخل فی دائرة الخذلان،فإن طلحة،واصل إصراره و إلحاحه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی لم یعد أمام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أی سبیل لردع هذا الرجل عن موقفه الذی لا بدّ من ردعه عنه..لأن التصریح النبوی بالإذن له،و خروجه بالفعل من المدینة إلی الشام سوف یترک أثرا بالغ السلبیة علی معنویات الناس.و سیهز ثباتهم من الأعماق،فإحتاج إلی تدخل شخص آخر یساعد علی کسر هذا الإصرار،لیمکن ردع هذا الرجل،بطریقة مثیرة له،تظهر للناس حجمه الواقعی من جهة،و تعرفهم بتصمیمه علی خذلان النبی«صلی اللّه علیه و آله»من جهة أخری حین قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:ائذن لابن الحضرمیة،فو اللّه لا عز من نصره،و لا ذل من خذله.

أی أنّه«علیه السلام»بکلمته هذه قد حل المشکل،و حقق مراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو«علیه السلام»لم یقدم بین یدی اللّه و رسوله، بل أکد ما یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قد تضمن کلامه:

ص :295

ألف:إظهار الإستهانة بمن یحرص علی خذلان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یستهین بالدین و أهله،طمعا منه بالدنیا،فطلب منه أن یأذن له،و أن لا یکترث لغیابه لکی لا یظن بنفسه أن وجوده هو الذی یحفظ الدین و أهله.

ب:إنّه قد نسب طلحة إلی أمه الحضرمیة،ربما لأنّه أراد أن یبعده عن قریش،و عمّا تفخر به علی سائر العرب من خلال و مآثر،و ما لها من قداسة فیهم،بسبب سدانة البیت،و غیر ذلک..

ج:إنّه قد صرح له-و کان المطلوب التصریح-:بأنّه بموقفه هذا سببه أنه یتعمد خذلان الإسلام و أهله،و أن هذا هو مقصوده الحقیقی من استئذانه،و لذلک قال له«علیه السلام»:لا عز من نصره،و لا ذل من خذله.

و أفهمه بذلک:أن محاولته هذه مکشوفة و معروفة،و ذلک یعنی:أن طلحة سوف یتحمل مسؤولیة إصراره هذا،و سیبقی ذلک و صمة عار علی جبینه،و علی ذریته،فی حیاته،و بعد مماته.

«فکف طلحة عن الإستئذان عند ذلک».

حبطت أعمالهم

و قد صرحت الآیة التی نزلت فی هذه المناسبة بحبط أعمال هذا الفریق الذی یقسم:إنّه مع المسلمین،ثم یظهر أنّه علی خلاف ذلک.

و من المعلوم:أن الکفر هو الذی یحبط الأعمال،فدل ذلک علی أن

ص :296

هؤلاء قد تورطوا فی أمر عظیم،لا بدّ لهم من الخروج منه،و قد نبهتهم الآیة القرآنیة إلی لزوم المبادرة إلی ذلک.

العزة للّه و لرسوله و للمؤمنین

و قد بات واضحا:أن طلحة کان یرید أن یتخذ الکافرین أولیاء من دون المؤمنین،و أنه یطلب بذلک العزة،و قد قال تعالی: (الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً) (1).

فبینت له الآیة:أنه مخطئ فی هذا التفکیر،و أن علیه أن یتراجع عنه.

مناقشات..وردود

اشارة

و قد حاول بعضهم رد الروایة المذکورة،فذکر أمورا عدیدة لا تصلح کلها لذلک،فلا حظ ما یلی:

1-الآیة نزلت فی ابن أبی

قال ابن روزبهان ما ملخصه:اتفق جمیع أهل التفسیر علی أن الآیة نزلت فی عبادة بن الصامت،و عبد اللّه بن أبی،حین قال عبادة:إنی ترکت کل مودة و موالاة کانت لی مع الیهود،و نبذت کل عهد لی کان معهم.

و قال عبد اللّه بن أبی:لا أترک مودة الیهود،و موالاتهم،و عهدهم

ص :297


1- 1) الآیة 139 من سورة النساء.

إلخ..فنزلت آیة النهی عن اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء (1).

و یجاب:

أولا:قد یقال:إن کلام ابن أبی إنما هو فی ابقاء مودته للیهود،و حفظ عهوده معهم،و الآیة تنهی عن المبادرة إلی اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء،

فکأنها تنهی عن إحداث ذلک بعد أن لم یکن.

و یمکن أن یجاب عن هذا:بأن الآیة ضربت القاعدة،و جاءت بحکم کلی،ینطبق علی المورد المذکور و علی غیره.

غیر أننا نقول:

الآیة لا تنطبق علی قصة عبادة من جهتین:

إحدیهما:أنّها تحدثت عن خصوص اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء،و لم تذکر موضوع حفظ العهد معهم و نبذه.

الثانیة:إنّ الآیة تحدثت عن الیهود و النصاری،و حدیث عبادة إنّما ذکر الیهود دون غیرهم.

و لو کان المراد ضرب القاعدة فی الیهود و النصاری أیضا لکان اللازم التعمیم إلی المجوس،و إلی غیرهم من الکفار أیضا.

ثانیا:لم یتفق المفسرون علی نزول الآیة فی عبادة بن الصامت،و ابن أبی، فعن عکرمة فی تفسیر الآیة قال:کان طلحة و الزبیر یکاتبان النصاری،

ص :298


1- 1) إبطال الباطل(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 204-205.

و أهل الشام إلخ.. (1).

و روی عن السدی ما تقدم (2).

قال الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»:«و بالجملة:طلحة فی قول عکرمة و السدی،ممن نزلت فیه الآیة،و اختلفا فی الآخر،فقال عکرمة هو الزبیر،و قال السدی:هو عثمان» (3).

2-طلحة بریء

زعم بعضهم:أن ما ذکرته هذه الروایة مکذوب علی طلحة،لأنه فی أحد حمی وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من السیف بیده،و قطعت یده،و من المقررات أنّه ابتلی یوم أحد بما لم یبتل به أحد من المسلمین (4).

و نقول:

أولا:لم یذکر أحد أن ید طلحة قطعت فی أحد، و لا فی غیرها،بل ذکروا:أن أصبعه شلت.

ثانیا:دلت النصوص علی فرار طلحة فی أحد،فراجع.

ص :299


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 291 عن ابن جریر،و ابن المنذر.
2- 2) و راجع:الدر المنثور،عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم،و لکنه لم یسم الرجلین الذین خافا أن یدال الیهود و النصاری.
3- 3) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 202.
4- 4) راجع:کنز العمال للهندی ج 13 ص 201 و إحقاق الحق(الأصل)ص 260.

ثالثا:قال العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»عن وقایة طلحة وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالسیف:«لم أجد فی أخبارهم ذکر السیف،و إنّما رووا عنه أنّه وقاه بالسهم» (1).

رابعا:قولهم:إن طلحة قد ابتلی بما لم یبتل به أحد من المسلمین،غیر ظاهر الوجه،و لا سیما مع ما ذکرناه من فراره فی ذلک الیوم،بالإضافة إلی ما جری علی حمزة رضوان اللّه تعالی علیه و علی سائر الشهداء،و الجرحی و ما أکثرهم فقد کانوا ستین أو سبعین کما ظهر فی غزوة حمراء الأسد.

هذا ما جری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی یقول عنه أنس بن مالک کما تقدم:

«أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی«علیه السلام»یومئذ،و فیه نیف و سبعون جراحة،من طعنة و ضربة،و رمیة،فجعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه تعالی کأن لم تکن» (2).

3-براءة عثمان

و قد استدل بعضهم علی عدم صحة الروایة التی نتحدث عنها:بأن عثمان کان قد تزوج ببنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یترکها، و یغض النظر عن سوابقه فی الإسلام،و یتهود هربا من إدالة الیهود؟!

ص :300


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 207.
2- 2) مجمع البیان ج 2 ص 509 و بحار الأنوار ج 20 ص 23.

و أی ملک کان یهودیا فی الشام،و یمکن أن یستولی علی الحجاز؟!

و لم لم یرجع إلی أبی سفیان لیأخذ الأمان منه،و هو ابن عمه؟و رئیس قریش (1).

و نجیب:

أولا:قد أثبتنا:أن عثمان لم یتزوج بنات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، بل تزوج بنتین ربیتا فی بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لا أقل من وجود الشک فی ذلک.

ثانیا:إن زواجه هذا-لو صحّ-فهو لا یمنعه من التوسل بما یری أنّه یحفظ له حیاته،کما دلّ علیه فراره فی أحد،فإنه لم یعد إلا بعد ثلاثة أیام.

ثالثا:إن المطلوب:هو أن یلجأ إلی یهودی ذی نفوذ،و یأخذ منه أمانا یرضاه منه یهود الحجاز لو ظهروا علی الحجاز،و لا یجب أن یکون هذا الیهودی ملکا فی الشام،أو فی غیرها.

رابعا:إن رجوعه إلی أبی سفیان غیر مأمون العواقب،لأن رجوعه هذا لا بدّ أن یظهر و یشتهر،و هو لم یکن مطمئنا إلی نجاح أبی سفیان فی معارکه مع المسلمین،و إذا انتصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فستحل بالذی یمالئ أبا سفیان الکارثة.

أما بالنسبة للشام،فیمکنه أن یتستر بالتجارة،ثم یفعل ما یشاء من دون حسیب أو رقیب!

ص :301


1- 1) إبطال الباطل لابن روزبهان(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 203.

ص :302

الفصل السابع

اشارة

إلی بنی النضیر..

ص :303

ص :304

کتاب مفاداة سلمان بخط علی علیه السّلام

و یذکر هنا الکتاب الذی کتبه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مفاداة سلمان من عثمان بن الأشهل،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أملاه و علی «علیه السلام»کتبه،و کان من الشهود علیه،و هو مؤرخ بالسنة الأولی للهجرة..

و فی هذا الکتاب بعض المآخذ ذکرناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر أننا نذکّر بما یلی:

1-إن الکتاب،یصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی کاتب عثمان بن الأشهل،فالمفروض أن یکون الدافع للفداء هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هذا هو صریح الکتاب..و هو ما حصل بالفعل.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل ولاءه لنفسه و أهل بیته،و لم یدع أحد من زوجات النبی أن لها نصیبا من ولاء سلمان،أفلا یعتبر هذا إشارة إختصاص أهل البیت بغیر الزوجات أیضا؟!

تأدیة المال لأصحابه

و تذکر الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أدی فداء سلمان، فی اتجاهین:

ص :305

أحدهما:فی غرس النخل المطلوب فی الفداء.

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»باشر غرس النوی بنفسه،و کان علی «علیه السلام»یعینه.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر سلمان بأن یفقّر لها،و لا یضع منها شیئا،حتی یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یضعها بیده،فغرسها «صلی اللّه علیه و آله»،فحملت من عامها (1).

ص :306


1- 1) راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 256 و 257 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 195 و تاریخ بغداد ج 1 ص 169 و راجع 163 و 164 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 1 ص 209-223 و دلائل النبوة لأبی نعیم(ط لیدن)ص 213-219 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 228-236 و أسد الغابة ج 2 ص 330 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 197-199 عن أبی یعلی،و المصنف للصنعانی ج 8 ص 418 و 420 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 227 و مجمع الزوائد ج 9 ص 335 و 337 و 340 و قاموس الرجال ج 4 ص 427 و 428 و أنساب الأشراف(سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»)ج 1 ص 486 و 487 و بحار الأنوار ج 22 ص 265 و 367 و 390 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 35 و 39 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 57 و صفة الصفوة ج 1 ص 352 و 533 عن أحمد،و فی هامشه عن ابن هشام،و عن الطبرانی فی الکبیر، و عن الخصائص للسیوطی ج 1 ص 48 عن دلائل البیهقی،و نفس الرحمن ص 2- 6 عن قصص الأنبیاء للراوندی،و عن المنتقی للکازرونی و عن السیرة الحلبیة،-

الثانی:تهیئة الذهب المطلوب،فقد جاءه«صلی اللّه علیه و آله»بعض أصحابه بمثل البیضة من ذهب،فدعی سلمان،و أعطاه إیاها لیفی بها مال الکتابة،فأخذها فوزن منها أربعین أوقیة،فوفی بها مال کتابته،و بقی منها مثل ما أعطاهم (1).

و ذکروا أیضا:أن عمر بن الخطاب حین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یغرس النوی،و یعینه علی«علیه السلام»بادر إلی غرس نخلة،فلم تعش،فانتزعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»و غرسها بیده فحملت (2).

1)

-و عن السیرة النبویة لابن هشام،و راجع:مسند أحمد ج 5 ص 438 و 439 و 440 و 441 و 444.

ص :307


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 185 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 511 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 383 و الدرجات الرفیعة ص 204 و مسند أحمد ج 5 ص 443 و مجمع الزوائد ج 9 ص 336 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 226 و دلائل النبوة للأصبهانی ج 1 ص 363 و نصب الرایة ج 6 ص 188 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 1 ص 145 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 332 و عیون الأثر ج 1 ص 91 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 302 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 109 و ج 9 ص 504 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 311 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 78.
2- 2) مسند أحمد ج 5 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 337 عن أحمد،و البزار،-

و نقول:

هناک الکثیر من النقاط التی یحتاج الإنسان إلی تسلیط الضوء علیها نقتصر منها علی ما یلی:

غرس عمر،أم غرس سلمان؟!

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تولی هو غرس النخل،مستعینا بعلی«علیه السلام»..و قد نهی سلمان عن التدخل فی هذا الأمر،فلا یمکن

2)

-و رجاله رجال الصحیح،و نصب الرایة ج 6 ص 187 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 321 و الشمائل المحمدیة للترمذی ص 28 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 395 و 403 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 357 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 183 و ج 6 ص 338 و عیون الأثر ج 1 ص 91 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 109 و ج 9 ص 502 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 35 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 58 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 635 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 98 و قاموس الرجال ج 4 ص 227 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 198 و 199 و شرح الشفاء لملا علی القاری ج 1 ص 384 و مزیل الخفاء فی شرح ألفاظ الشفاء (مطبوع بهامش الشفاء نفسه)ج 1 ص 332 و بحار الأنوار ج 22 ص 390 و الدرجات الرفیعة ص 205 و نفس الرحمن ص 16 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 326 و المستدرک لحاکم ج ص 16 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 312.

ص :308

أن نصدق الروایة التی تدعی:أن سلمان قد غرس واحدة منها فلم تعش، فإن سیرة سلمان تدلنا علی أنه لا یقدم علی مخالفة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لو فرضنا:أن سلمان قد فعل ذلک متوهما أنه هو صاحب العلاقة، و أنه یسوغ له أن یغرس و لو واحدة منها،لتکون بمثابة الذکری،فإننا لا نجد مبررا لمبادرة عمر إلی فعل شیء من ذلک دون سائر الصحابة..إلا إن کان یرید أن یجرب حظه،فلعل المعجزة تظهر علی یده کما ظهرت علی ید الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،لکی یصح قوله:«أنا زمیل محمد» (1).

و لکن شاءت الإرادة الإلهیة أن یحفظ ناموس النبوة،فأثمر النخل کله، إلا النخلة التی غرسها عمر بن الخطاب،حتی عاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فغرسها بیده الشریفة،فظهرت البرکات،و تجلت بها الألطاف و الکرامات،و الدلائل و الآیات..

انتزعها ثم غرسها

و قد لوحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لم یجر الکرامة علی تلک النخلة التی غرسها عمر،بأن یلمسها و هی فی موضعها،و یدعو لها بالحیاة

ص :309


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی و ط الإستقامة)ج 3 ص 290 و 291 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 400 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 121 و الجواهر ج 30 ص 146 و الغدیر ج 6 ص 212 و المیزان ج 4 ص 298 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 263.

و الإخضرار..و لو أنه فعل ذلک لاستجاب اللّه تعالی له..

و لکنه أزال فعل عمر من أساسه،بأن انتزعها،ثم أعاد غرسها،ربما لیرمز لنا إلی بوار نفس الفعل الذی صدر عن عمر،فلا یصلح حتی للبناء علیه،لأنه لیس قابلا للإصلاح أصلا..فإن معنی قابلیته للإصلاح هو أن الفساد قد نال بعض الجهات فیه دون بعض،و هو لیس کذلک إذ لم یکن فیه أی شیء صالحا لیصح ضم الجزء الآخر إلیه بعد إصلاحه..

یضاف إلی ذلک:أنه لو ابقاها ثم لمسها و دعا،فعادت لها الحیاة،فقد یتوهم متوهم،أو یدّعی مدع:أنها کانت مغروسة،و کان فیها قابلیة الحیاة، فعاشت لأجل ذلک،لا لفعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

سلمان منا أهل البیت

قال المبرد:کان«صلی اللّه علیه و آله»أدی إلی بنی قریظة مکاتبة سلمان، فکان سلمان مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی بن أبی طالب «علیه السلام»:سلمان منا أهل البیت (1).

و نحن لا ننکر أن یکون علی«علیه السلام»قد قال هذه الکلمة،و لکنه إنما قالها تبعا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن الکل یعلم،أن کلمة:« سلمان منا أهل البیت»هی من کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،جاءت ردا علی عمر بن الخطاب،حین دخل فوجد سلمان فی المجلس،فقال:من هذا العجمی المتصدر بین العرب؟!فصعد«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،فخطب..

ص :310


1- 1) الکامل فی الأدب ج 4 ص 14.

فکان مما قال:«سلمان منا أهل البیت» (1).

أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فیه هذه الکلمة حینما تنافس فیه الأنصار و المهاجرون،أو فی مناسبة أخری (2).

ص :311


1- 1) الغارات للثقفی ج 2 ص 823 و الإختصاص ص 341 و بحار الأنوار ج 22 ص 348 و نفس الرحمن ص 127 و 128 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 370 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 75.
2- 2) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 598 و مجمع الزوائد ج 6 ص 130 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 213 و الدرر لابن عبد البر ص 170 و مجمع البیان ج 2 ص 269 و ج 8 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 82 و ج 7 ص 319 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 408 و أسد الغابة ج 2 ص 331 و تهذیب الکمال ج 11 ص 250 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 539 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 235 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 54 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 179 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 114 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 226 و ج 13 ص 291 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 708 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 192 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 634 و المیزان ج 16 ص 292 و جامع البیان ج 21 ص 162 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 40 و تفسیر البغوی ج 3 ص 510 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 129 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 75 و بحار الأنوار ج 10 ص 123 و ج 17 ص 170 و ج 18-

فهل یرید المبرد أن یبعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن أن یکون قد قال هذه الکلمة؟!

النبی صلّی اللّه علیه و آله..و غرس النخل

و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یغرس النوی بنفسه، بمساعدة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لم یسمح حتی لسلمان نفسه أن یتدخل فی ذلک،و لو فی واحدة منها.

وعدا عن أن ذلک یدل علی اهتمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسلمان، و یعد تکریما له،فإنه تضمن إظهار معجزة له«صلی اللّه علیه و آله»،عضدتها معجزة أخری تلمسها سلمان فی الذهب الذی وزن منه أربعین أوقیة (1)، و بقی منه بقدر ما کان،مع أنه کان بقدر البیضة..

فقد کان اللّه تعالی یرید أن یظهر هذه الکرامة،أو المعجزة لرسوله،فی هذه المناسبة،و فی هذا الوقت بالذات،لأن الناس کانوا بأمس الحاجة إلیها، و لا سیما فی ذلک المحیط الذی یحاول الیهود أن یثیروا فیه الشبهات حول النبوة و النبی«صلی اللّه علیه و آله»..فإن الإنتصار فی الحروب،و إن کان

2)

-ص 19 و ج 20 ص 189 و 198 و ج 22 ص 329 و ج 22 ص 373 و دلائل الإمامة ص 140 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 387 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 128 و 133 و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 59 و الدرجات الرفیعة ص 210 و 218 و طرائف المقال ج 2 ص 602.

ص :312


1- 1) الأوقیة:وزن أربعین درهما.

یحمل معه لمحات الإعجاز،و یزخر بدلائل الرعایة الإلهیة،إلا أن ما تترکه تلک الحروب من آثار،و أثقال،و هموم و مشکلات،قد یجد فیه البعض منافذ للوسوسة،و توظیف آثاره علی الناس فی زرع بذور الفتنة،و إثارة النعرات،و العصبیات و الأحقاد..

شراکة علی علیه السّلام

و قد لو حظ:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حرص علی إشراک علی«علیه السلام»فی التحضیر لظهور هذه الکرامة الإلهیة..دون کل أحد سواه،فی إشارة منه إلی موقع علی«علیه السلام»منه،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

إذا سمعت بشیء قد جاءنی فأتنی

و لو حظ أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی صنع المعجزة فی الذهب،بأن یأخذ حجرا أو ترابا،فیصیر ذهبا،ثم یعطیه إیاه،کما رأیناه فی حالات أخری،إذ قد یحاول الأعداء اتهامه بالسحر،إن هو قد فعل ذلک..

بل طلب من سلمان أن ینتظر مجیء شیء إلیه،فلما جاءه الذهب أرسل هو إلی سلمان فحضر،فأعطاه الذهب،الذی أهدی إلیه،و الذی لا یمکن ادعاء السحر،أو التمویه فیه،لأنه حقیقة ملموسة للآخرین معروفة لهم، و قد تمثلت الکرامة و المعجزة بظهور البرکة فیها..و هذا أدعی للتصدیق، و أبعد عن التهمة.

ص :313

توزیع المهام بین الأحباب

و مما حدث بعد الهجرة،و بالذات بعد زواج علی بفاطمة«علیه السلام» و إن کان لا یمکننا تحدید تاریخ ذلک،قول علی«علیه السلام»لأمه،فاطمة بنت أسد«رضوان اللّه تعالی علیها»:إکف فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سقایة الماء،و تکفیک الداخل:الطحن و العجن (1).

و روی عن علی«علیه السلام»،أنه قال:أهدی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حلة استبرق،فقال:اجعلها خمرا بین الفواطم..

فشققتها أربعة أخمرة:خمارا لفاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خمارا لفاطمة بنت أسد،و خمارا لفاطمة بنت حمزة،و لم یذکر الرابعة،قال ابن حجر:قلت:و لعلها امرأة عقیل الآتیة (2).

ص :314


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 256 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 24 ص 353 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 37 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 156 و أسد الغابة ج 5 ص 517 و الإصابة ج 4 ص 380 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 268 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 382 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1894 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 358 و تهذیب الکمال ج 35 ص 248 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 125 و تاریخ الإسلام ج 3 ص 621 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 47 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 134.
2- 2) راجع:الإصابة ج 4 ص 381 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 271 و أسد-

و لعلها فاطمة التی اصطحبها«علیه السلام»حین الهجرة.

و نشیر هنا إلی ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یفرض علی زوجته خدمة أمه،و لا فرض علی أمه خدمة زوجته،بل هو طلب أن یتوزعا المهمات فیما بینهما..کل منهما بحسب ما یناسب حاله..

2-إنه«علیه السلام»تکلم بطریقة تفید:أن ما طلبه من هذه کان مطلوبا من تلک،و العکس صحیح،و ذلک لسببین:

أولهما:لیدل علی أن أحدا لیس مکلفا بخدمة أحد،بل کل إنسان مکلف بالطحن و العجن،و السقی لنفسه،فإذا کفاه أحد الناس شیئا من ذلک،فإن مکافأته له بأن یکفیه هو شیئا آخر تصبح طبیعیة..

و لو أنه«علیه السلام»فرض الأمر فرضا علیهما بأن قال:علیک السقی، و علیها الطحن و العجن،لم یشعر أی من الطرفین بإحسان و جمیل الطرف الآخر،و لم تتبلور لدیه رغبة فی مساعدته،لو وجده مغلوبا فی الذی یتولاه..

الثانی:هذه الطریقة فی البیان تعطی:أن العامل سوف یشعر بأنه مدین

2)

-الغابة ج 5 ص 519 و عمدة القاری ج 22 ص 17 و 18 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 142 و ج 5 ص 469 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 254 و التمهید لابن عبد البر ج 14 ص 251 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 205 و سبل السلام للکحلانی ج 2 ص 86 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 50 و عون المعبود ج 11 ص 62 و عیون الأثر ج 2 ص 371.

ص :315

للطرف الآخر..و یشعره بمحبته و مودته،و صفاء نیته تجاهه،و یبعد عنه أیة حساسیة معه.

3-ثمة عنایة خاصة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهؤلاء الفواطم، فهو قد أوصی علیا أن یستصحبهنّ فی الهجرة،و هو یهتم بتهیئة موجبات الستر التام،و الصون لهن،فهیأ لهن الخمر الساترة،لا الثیاب الفاخرة.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یلقن الأموات الإمامة

روی الکلینی:أنه حین توفیت فاطمة بنت أسد حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»جنازتها علی عاتقه،فلم یزل حتی أوردها قبرها،و أخذها علی یدیه،و وضعها فیه،و انکب علیها طویلا یناجیها،و لقنها ما تسأل عنه حتی إمامة ولدها«علیه السلام».

و حینما سئل عن ذلک قال:الیوم فقدت بر أبی طالب،إن کانت لتکون عندها الشیء فتؤثرنی به علی نفسها،و ولدها..إلی آخر ما قال«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :316


1- 1) الکافی ج 1 ص 453 و قاموس الرجال(الطبعة الأولی)ج 11 ص 6 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 12 ص 310 و خصائص الأئمة ص 64 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 40 و الفضائل لشاذان ص 102 و الإعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 58 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 197 و بحار الأنوار ج 6 ص 279 و ج 35 ص 180 و کشف الیقین ص 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 221-223 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»-

و نقول:

1-بالنسبة للروایة الأولی نلاحظ ما یلی:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»یلقن الأموات الإمامة،و هذا یدلنا علی أمور، هی:

ألف:إن الأموات یسمعون،و یفهمون،و یحفظون هذا التلقین،و قد تأکدت هذه الحقیقة فی حرب بدر حین کلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قتلی المشرکین،و هم فی القلیب،فلما سئل عن ذلک،قال:ما أنتم بأسمع لما أقول منهم،و لکنهم لا یستطیعون أن یجیبونی (1).

1)

-للنجفی ج 9 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 76 عن در بحر المناقب لابن حسنویه(مخطوط)ص 15 و راجع:وفاء الوفاء المجلد الثانی ص 898.

ص :317


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 234 و 235 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 386 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 82 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 431 و حیاة الصحابة ج 2 ص 333 و 334 و بحار الأنوار ج 19 ص 346 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 433 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 458 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 179 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 143 و 160 و عیون الأثر ج 1 ص 345 و المیزان ج 9 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 156 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 129 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 158 ج 3 ص 357 و السیرة النبویة لابن هشام(ط-

کما أن علیا«علیه السلام»قد کلم قتلی أعدائه فی حرب الجمل (1).

ب:إن هذا التلقین لا یزال سنة جاریة،یمارسها أهل الإیمان مع الأموات منهم.

1)

-مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 2 ص 466 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 449 و 452 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 55 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 1 ص 162 و إعانة الطالبین ج 2 ص 160 و مسند أحمد ج 1 ص 27 و ج 3 ص 104 و 220 و 262 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 101 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 163 و 164 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 411 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 665 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 130 و ج 6 ص 72 و 433 و 460 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 424 و 458 و المعجم الصغیر للطبرانی ج 2 ص 113 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 10 ص 377 و 392 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 260 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 63 و 83 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 8 ص 219 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 480 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 364 و سنن النسائی ج 4 ص 110 و مجمع الزوائد ج 6 ص 91 و مسند أبی داود ص 9 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 205 و عمدة القاری ج 8 ص 201.

ص :318


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 391 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 209 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 254 و الجمل لابن شدقم ص 153 و بحار الأنوار ج 32 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 461.

ج:إن السؤال فی القبر عن أمور بعینها ثابت و واقع،فلا بد من إعداد الجواب.

د:إن إمامة علی«علیه السلام»هی مما یسأل عنه الأموات أیضا..

ه:إن السؤال عن الإمامة یشیر إلی أنها لیست مجرد حکومة و خلافة، بل هی معنی أوسع و أکبر یجعلها أمرا عقائدیا أیضا،بالإضافة إلی أبعد أخری کامنة فیها..

و:إن سؤال فاطمة بنت أسد عن الإمامة بعد موتها کان فی حال حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قبل أن یکون لخلافة غیر النبی و حاکمیته الفعلیة مورد..

2-بالنسبة للروایة الثانیة نلاحظ أیضا:

ألف:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الیوم فقدت برّ أبی طالب یشیر إلی أن فاطمة بنت أسد،قد واصلت برها به،الذی تعلمته من أبی طالب«علیه السلام»،حتی کأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یشعر بحیاة أبی طالب إلی تلک اللحظة.

ب:أی برّ هذا الذی یتواصل کل هذه السنوات؟!و کیف شعر«صلی اللّه علیه و آله»بفقد ذلک البرّ فی الیوم الأول؟!إن ذلک یحتاج إلی التفسیر.

ص :319

ص :320

الفصل الثامن

اشارة

علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

ص :321

ص :322

بنو النضیر بعد قتل ابن الأشرف

لقد فاجأت نتائج حرب بدر الیهود،و قام کعب بن الأشرف بتحرک واسع ضد المسلمین،حتی لقد ذهب إلی مکة لیحرضهم علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هجا النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یشبب بنساء المسلمین فی شعره،حتی آذاهم..

فانتدب النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه من قتله،فخافت الیهود خوفا شدیدا،و ذهبوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدعاهم إلی أن یکتب بینه و بینهم صلحا..

قالوا:فذلک الکتاب مع علی (1).

و نقول:

ألف:قتل کعب بن الأشرف فلا یعد فتکا،لأنه کان کافرا معلنا

ص :323


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 204 و مجمع الزوائد ج 6 ص 195 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 142 و جامع البیان ج 4 ص 267 و راجع الحدیث أیضا فی: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 23 و دلائل النبوة للبیهقی(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 198 و راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 192.

بعداوته،و محاربا،و المحارب تترصّد غفلته و یقتل،و لیس له أن یدعی أنه آمن،و أن قتله من الفتک الممنوع،فإن الفتک الممنوع هو قتل من لم یعلن الحرب.

و لذلک لم یقتل مسلم بن عقیل عبید اللّه بن زیاد،الذی کان یتظاهر بالإسلام.و قال:الإسلام قید الفتک.

ب:و قد یتساءل البعض هنا عن سر کون هذا الکتاب مع علی«علیه السلام»،فهل یشیر ذلک إلی خصوصیة له«علیه السلام»فیما یرتبط بالمجال السیاسی المتعلق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو حتی فیما یرتبط بموقعه«علیه السلام»من بعده؟!

بنو النضیر ینقضون العهد

و یذکر المؤرخون هنا غزوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی النضیر، و سببها:أنه کان هناک عهد بین بنی النضیر و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بالإستناد إلی ذلک العهد،فجاءهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أقل من عشرة أشخاص من أصحابه یستعینهم فی دیة قتیلین من بنی عامر کان عمرو بن أمیة الضمری قتلهما دون أن یشعر بوجود عهد بین قبیلتهما و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حلف و عهد آخر کان بین بنی عامر و بین بنی النضیر أیضا..

فرحب به بنو النضیر،و لکنهم حین رأوه فی قلة من أصحابه تآمروا علی قتله،بإسقاط رحی علیه من سطح المنزل الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»یجلس مع بعض أصحابه إلی جواره..

ص :324

فأخبر جبرئیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمرهم،فخرج«صلی اللّه علیه و آله»راجعا إلی المدینة،ثم دعا علیا«علیه السلام»،و قال:لا تبرح مقامک،فمن خرج علیک من أصحابی،فسألک عنی،فقل:توجه إلی المدینة.

ففعل ذلک علی،حتی انصبوا إلیه،ثم تبعوا النبی«صلی اللّه علیه و آله» و لحقوا به.

و أرسل«صلی اللّه علیه و آله»إلی بنی النضیر یأمرهم بالجلاء،لأنهم نقضوا العهد،فرفضوا ذلک استنادا إلی و عود المنافقین لهم بنصرتهم..فقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لحصارهم،و قال لعلی«علیه السلام»:تقدم إلی بنی النضیر.

فأخذ«علیه السلام»الرایة و تقدم،و أحاط بحصنهم.

و قال الواقدی:استعمل علیا«علیه السلام»علی العسکر،و قیل:أبا بکر،و قاتلهم إلی اللیل حتی أظلموا (1).

ص :325


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 371 و راجع:السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و تفسیر القمی ج 2 ص 359 و بحار الأنوار ج 20 ص 164 و 168 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 35 و تفسیر البغوی ج 2 ص 19 و الأصفی ج 2 ص 1281 و الصافی ج 5 ص 153 و ج 7 ص 148 و عمدة القاری ج 17 ص 125 و المیزان ج 9 ص 127 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 460 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 214 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 57.

الفتح علی ید علی علیه السّلام

و ضرب قبته«صلی اللّه علیه و آله»فی أقصی بنی خطمة من البطحاء.

فلما أقبل اللیل رماه رجل من بنی النضیر بسهم،فأصاب القبة،فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن تحول قبته إلی السفح،و أحاط بها المهاجرون و الأنصار.(و عند الواقدی:أنها حولت إلی مسجد الفضیخ).

فلما اختلط الظلام فقدوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»؛فقال الناس:یا رسول اللّه،لا نری علیا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أراه (1)فی بعض ما یصلح شأنکم.

فلم یلبث أن جاء برأس الیهودی الذی رمی النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و کان یقال له:عزورا-فطرحه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کیف صنعت؟!

فقال:إنی رأیت هذا الخبیث جریّا شجاعا؛فکمنت له،و قلت:ما أجرأه أن یخرج إذا اختلط اللیل،یطلب منا غرة.

فأقبل مصلتا بسیفه،فی تسعة نفر من الیهود؛فشددت علیه،و قتلته، فأفلت أصحابه،و لم یبرحوا قریبا؛فابعث معی نفرا فإنی أرجو أن أظفر بهم.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معه عشرة،فیهم أبو دجانة

ص :326


1- 1) فی مغازی الواقدی،و السیرة الحلبیة:دعوه فإنه فی بعض شأنکم.

سماک بن خرشة،و سهل بن حنیف؛فأدرکوهم قبل أن یلجوا الحصن؛ فقتلوهم،و جاؤوا برؤوسهم إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأمر أن تطرح فی بعض آبار بنی خطمة.

و کان ذلک سبب فتح حصون بنی النضیر.

و فی ذلک یقول حسان بن ثابت:

للّه أی کریهة أبلیتها

ببنی قریظة و النفوس تطلع

أردی رئیسهم و آب بتسعة

طورا یشلهم (1)و طورا یدفع

إلی أن تقول الروایة:فیئسوا من نصرهم(أی من نصر المنافقین لهم)، فقالوا:نحن نخرج من بلادک الخ.. (2).

قال ابن إسحاق:و قال علی بن أبی طالب،و قال ابن هشام:قالها رجل من المسلمین،و لم أر أحدا یعرفها لعلی:

ص :327


1- 1) یشلهم بالسیف:یضربهم و یطردهم.
2- 2) راجع ما تقدم فی المصادر التالیة:الإرشاد للمفید ص 49-50 و(ط دار المفید) ج 1 ص 92-93 و بحار الأنوار ج 20 ص 172 و 173 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 196 و 197 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 169 و 170 و المغازی للواقدی ج 1 ص 371 و 372 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 200 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 262 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 322 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 340.

عرفت و من یعتدل یعرف

و أیقنت حقا و لم أصدف

عن الکلم المحکم اللاء من

لدی اللّه ذی الرأفة الأرأف

رسائل تدرس فی المؤمنین

بهن اصطفی أحمد المصطفی

فأصبح أحمد فینا عزیزا

عزیز المقامة و الموقف

فیا أیها الموعدوه سفاها

و لم یأت جورا و لم یعنف

ألستم تخافون أدنی العذاب

و ما آمن اللّه کالأخوف

و أن تصرعوا تحت أسیافه

کمصرع کعب أبی الأشرف

غداة رأی اللّه طغیانه

و أعرض کالجمل الأجنف

فأنزل جبریل فی قتله

بوحی إلی عبده ملطف

فدس الرسول رسولا له

بأبیض ذی هبة مرهف

فباتت عیون له معولات

متی ینع کعب لها تذرف

و قلن لأحمد ذرنا قلیلا

فإنا من النوح لم نشتف

فخلاهم ثم قال اظعنوا

دحورا علی رغم الآنف

و أجلی النضیر إلی غربة

و کانوا بدار ذوی أخرف

إلی أذرعات ردافا و هم

علی کل ذی ذمر أعجف

و نقول:

أبو بکر قائد العسکر

ما زعمه الواقدی من أن ثمة من قال:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :328

جعل أبا بکر علی العسکر،لا یمکن أن یکون صحیحا،و ذلک لما یلی:

أولا:ما تقدم فی غزوة أحد،من أن علیا«علیه السلام»کان حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد..

ثانیا:إن ما ذکره الواقدی لم یعرف قائله،و لا مستنده،فی حین أن الکثیرین صرحوا:بأن القیادة و رایة العسکر فی بنی النضیر-بالتحدید، کانت لعلی«علیه السلام» (1).

ثالثا:صرحوا أیضا بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤمر علی علی«علیه السلام»أحدا (2).

ص :329


1- 1) الثقات لابن حبان ج 1 ص 242 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 58 و ج 2 ص 123 و وفاء الوفاء ص 689 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 461 و عیون الأثر ج 2 ص 25 و بحار الأنوار ج 20 ص 165 و 169 عن الکازرونی و غیره،و راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 74 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 555 و زاد المعاد ج 1 ص 71 و حبیب السیر ج 1 ص 355 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 264 و 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 189 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 322 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 261 و تفسیر القمی ج 2 ص 359 و الصافی ج 5 ص 154 و ج 7 ص 148 و نور الثقلین ج 5 ص 272 و الأصفی ج 2 ص 1282 و شرح الأخبار ج 1 ص 321 و المیزان ج 19 ص 208.
2- 2) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 223 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 351-

رابعا:لم یکن أبو بکر معروفا بشجاعة و بسالة،و هو بالأمس قد فر فی أحد،و یبدو أنه بقی معتصما بالجبل مع طائفة من الفارین إلی أن عاد المشرکون إلی بلادهم،کما أنه فی بدر نأی بنفسه عن الحرب،و بقی فی العریش محتمیا برسول اللّه،و متترسا به.

خامسا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یلقی الرعب فی قلوب الأعداء،فیسقط بذلک مقاومتهم،و لا یرید أن یعرض أرواح المؤمنین للخطر،فإن کان و لا بد من خسائر،فالمطلوب هو أن تکون فی أدنی مستوی ممکن..

2)

-و 404 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 418 و دلائل الإمامة ص 261 و شرح الأخبار ج 1 ص 320 و نوادر المعجزات ص 144 و مدینة المعاجز ج 5 ص 434 و الطرائف لابن طاووس ص 277 و بحار الأنوار ج 37 ص 335 و ج 38 ص 79 و 188 و ج 47 ص 127 و ج 49 ص 209 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 121 و النص و الإجتهاد ص 338 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 96 و الغدیر ج 1 ص 212 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 123 و 135 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 151 و نهج الإیمان ص 467 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 114 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 19 و إعلام الوری ج 1 ص 315 و الدر النظیم ص 248 و فصل الحاکم فی النزاع و التخاصم ص 215 و غایة المرام ج 2 ص 316 و الصراط المستقیم ج 2 ص 9 و 304 و الشافی فی الإمامة ج 2 ص 65.

ص :330

و هو یعرف أن ما فعله علی«علیه السلام»فی بدر و فی أحد،ثم لحاقه بالمشرکین إلی حمراء الأسد،و فرارهم من مواجهته،قد أصبح علی کل شفة و لسان،و اصبح اسمه مرعبا،لا سیما للیهود الذین هم أحرص الناس علی حیاة(أی مهما کانت تافهة،و حقیرة،و ذلیلة)..فهل یترک علیا و الحال هذه، و یجعل قیادة جیشه لمن عرف الناس بهزیمته هنا و تحاشیه للحرب هناک؟!.

الشعور بالمسؤولیة

لا شک فی أن ثمة قواعد عامة،من شأنها أن تساعد الإنسان علی بلوغ أهدافه،و أن تصونه عن المزالق،و تحفظه من المهالک،شرط أن یعیها الإنسان،و یعرف قیمتها،و یحسن الإستفادة منها،من خلال دقة معرفته بمواردها و مصادرها،و منطبقاتها،و هی تغنیه عن التلقین المستمر،و الذی یصبح تکرارا مملا حین تتشابه الموارد،و تتشابه معالجاتها..

فضلا عن أن هذا التلقین قد لا یتوفر له،إذ قد یواجه بعض العوائق فی الحصول علیه،أو یعرض الخلل فی وسائل الوصول إلیه،الأمر الذی یؤدی إلی الإخلال بمستوی الطمأنینة لهذا التلقین،أو الإعتماد علیه بسبب الشوائب التی لحقت به..

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»کان یعرف واجبه و ما هو المطلوب منه لمواجهة خطر الیهود،فکان یندفع لإنجاز ذلک الواجب،معتمدا علی اللّه تعالی،من دون الحاجة إلی إصدار الأوامر له،حین لا یکون لهذه الأوامر أثر فی الإعلام بالمطلوب،لأنه عارف به،واقف علیه،فیتمحض تأثیرها فی إیجاد الدافع،الذی لا ریب فی وجوده لدیه أیضا،فی أفضل حالاته و أقصی

ص :331

درجاته..فیکون تسجیل الأمر فی مورده من باب تحصیل الحاصل أیضا.

و هذا الشعور بالمسؤولیة،و الإندفاع لانجاز المهمات،لم نجده عند سائر الصحابة الذین کانوا حاضرین مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و شهدوا ما شهد علی،و عاینوا ما عاینه،و عرفوا ما عرف..

لا أخفی عنکم سرا إلا فی حرب

و قد رأینا أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»انطلق للقیام بواجبه،مراعیا عنصر السریة التامة،علی قاعدة:استعینوا علی قضاء حوائجکم بالکتمان..

و علی قاعدة:إن لکم علیّ أن لا أحتجز عنکم سرا إلا فی حرب (1).

و قد کانت المهمة عسکریة حربیة هنا،ثم رأینا کیف راعی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خصوصیة السریة فیها أیضا،حین سئل عن علی«علیه السلام»فأشار إلی أنه فی مهمة،و لکنه لم یفصح لهم عن طبیعتها،بل هو لم یشر إلی طابعها:هل هو عسکری،أو استطلاعی،أو تموینی،أو غیر ذلک.

و لو أن النبی أو علیا«صلوات اللّه و سلامه علیهما و علی آلهما»أفصحا

ص :332


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 221 و(ط دار الثقافة)ص 217 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و میزان الحکمة للریشهری ج 1 ص 124 و أعیان الشیعة ج 1 ص 463 و المعیار و الموازنة ص 104 و شرح النهج للمعتزلی ج 17 ص 16 صفین للمنقری ص 107 و نهج السعادة ج 4 ص 229.

عن شیء من ذلک،فإن المنافقین قد یوصلون الخبر إلی بنی النضیر،و ربما یتمکن بنو النضیر من إفشال المهمة،أو علی الأقل یتمکنون من تقلیل مستویات النجاح فیها،و لو من خلال إنجاد سریتهم العاملة،أو مساعدتها علی الفرار و النجاة،أو الإختفاء فی الأمکنة المناسبة.

دراسة شخصیة العدو

و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«إنی رأیت هذا الخبیث جریا شجاعا،فکمنت له،و قلت:ما أجرأه أن یخرج إذا اختلط اللیل فیطلب مناغرة».

و هذا یعطینا أمرین:

الأول:أنه لا بد من دراسة شخصیة العدو،و حالاته،و خصائصه.

الثانی:أن تکون لدینا القدرة علی توقع ما یمکن أن یقدم علیه ذلک العدو،من خلال فهمنا لحالاته،و طبیعة تفکیره..

الثالث:المبادرة إلی تفویت الفرصة علیه،و ضربه قبل أن یتمکن من فعل أی شیء،و عدم الإنتظار لما یصدر منه و عنه،فلا تکون حرکتنا مجرد ردات فعل لما یکون منه.

و هذه المعرفة بالعدو،ثم توقع طبیعة تصرفاته،ثم الإقدام علی توجیه الضربات المناسبة له،تجعل فی الحرب حیویة،و تعطیها معنی جدیدا فی اسلوبها و فی حرکتها،ثم فی نتائجها.و بذلک یفقد العدو القدرة علی الترکیز،و یقع فی حالة من الإرباک و الضیاع..

ص :333

و هذا هو الذی یقرر مصیر الحرب.

إختیار القیادات

و بناء علی ما ذکرناه آنفا:تمس الحاجة إلی قیادات ذات قدرات و کفاءات فکریة و تحلیلیة،و معرفة بأحوال العدو أفرادا و جماعات،و دراسة حالاتهم و شخصیاتهم..کما لا بد من جمع المعلومات المختلفة عن العناصر المؤثرة فی جیشه.

کما أن ذلک یشیر إلی ضرورة الإلمام بعلوم أخری غیر العلوم العسکریة مما له مساس بالحرب،و لیعطی المزید من القدرة علی التنبؤ بما یمکن أن یفکر فیه العدو،أو یخطط له..

و لا بد من طرح کافة الخیارات،و بحث مختلف الإفتراضات،و کل ما هو معقول،أو غیر معقول،مما یمکن أن یلجأ إلیه العدو.فلا یتمکن العدو من أن یفاجئنا بأی إجراء أو تصرف،یجعلنا نتصرف معه من موقع العفویة، و الإرتجال،أو الإنفعال..

العملیات الوقائیة و مفاجأة العدو

ثم إن هذه المبادرة من أمیر المؤمنین«علیه السلام»تؤذن بضرورة القیام بضربات وقائیة،تهدف إلی إفشال المخططات المحتملة للعدو..

کما أنها تتضمن الإستفادة من عنصر المفاجأة الذی یصرف اهتمامات العدو إلی التفکیر بحفظ نفسه،عوضا عن وضع الخطط لمهاجمة غیره..

و العنصر الثالث:هو أن هذه الضربة کانت فی مواقع العدو،التی

ص :334

یشعر فیه بالأمن،و حریة الحرکة،و هذا یمثل ضربة روحیة له تکسر من عنفوانه،و تطیح بکبریائه..فإنه ما غزی قوم فی عقر دارهم إلا ذلوا (1).

قاتل العشرة هو علی علیه السّلام

إن شعر حسان الآنف الذکر یدل علی:أن علیا«علیه الصلاة و السلام»هو الذی آب بالتسعة،و أنه قد قتل بعضهم،و آب بالبعض الآخر أحیاء.

ص :335


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 67 و الکافی ج 5 ص 4 و دعائم الإسلام ج 1 ص 390 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 310 و ج 3 ص 3 و کتاب سلیم بن قیس ص 213 و الغارات للثقفی ج 2 ص 475 و شرح الأخبار ج 2 ص 75 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 281 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 256 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 35 و عیون الحکم و المواعظ ص 110 و بحار الأنوار ج 29 ص 465 و ج 34 ص 64 و 138 و ریاض السالکین ج 1 ص 560 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 9 و الغدیر ج 11 ص 17 و نهج السعادة ج 2 ص 561 و 571 و ج 5 ص 313 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 74 و 84 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 206 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 292 و الأخبار الطوال ص 211 و 310 و شرح السیر الکبیر ج 3 ص 894 و أنساب الأشراف ص 382 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 76 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 130 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 172.

و لعل دور العشرة الذین أرسلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معه قد اقتصر علی أمور ثانویة و هامشیة فی عملیة أسر التسعة،أو قتلهم،و إن الدور المصیری و الأهم إنما کان لأمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لأجل ذلک لا یصغی إلی ما ذکره الحلبی،من إرسال العشرة مع علی «علیه السلام»کان لقتل التسعة فقتلوهم،و طرحوهم فی بعض الآبار،قال الحلبی:«..و فی هذا رد علی بعض الرافضة حیث ادّعی:أن علیا هو القاتل لأولئک العشرة» (1).

علی علیه السّلام فاتح بنی النضیر

و کان من الطبیعی:أن یکون لهذه الضربة تأثیر کبیر علی معنویات بنی النضیر،و أن یضج الرعب فی قلوبهم.فإن تصدی رجل واحد من المسلمین لعشرة منهم،ثم قتل العشرة جمیعا،یؤذن بأن المسلمین قادرون علی إبادتهم، و استئصال شأفتهم بسهولة و یسر.

و إذا کان یمکن اعتبار حرق الأشجار و قطعها تهدیدا،و ممارسة لمستوی من الضغط،قد یتم التراجع عنه،حین یؤول الأمر إلی مواجهة خیار سفک الدماء،و إزهاق الأرواح،فإن هذا التراجع قد أصبح الآن غیر محتمل علی الإطلاق،بعد أن باشر المسلمون عملا عسکریا بهذا المستوی، و بهذه الشدة و الصلابة و التصمیم.

ص :336


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و أعیان الشیعة ج 1 ص 260 و 392.

و لقد باشر هذا الأمر رجل هو أقرب الناس إلی رسول اللّه،و أعرفهم بنوایاه و آرائه،و أشدهم اتباعا له.رجل عرفوا بعض مواقفه المرعبة فی بدر، و فی أحد..و هو علی بن أبی طالب«علیه الصلاة و السلام».

إذا..و بعد أن تخلی عنهم حلفاؤهم،و لم یف لهم المنافقون بما وعدوهم به،فإنهم لم یبق لهم إلا هذه الأحجار التی یختبئوون خلفها کالفئران.و لکن إلی أی حد یمکن لهذه الحجارة أن تدفع عنهم،و کیف و أنی لهم برد هجوم الجیش الإسلامی عنها حین یصمم علی تدمیرها؟!

فقد جاءهم ما لم یکن بالحسبان، (فَأَتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ) (1)و«کان ذلک سبب فتح حصون بنی النضیر» کما تقدم فی النص السابق.

هذا کله بالنسبة لبنی النضیر،و أما بالنسبة للمسلمین أنفسهم،فإن هذه الضربة الموفقة لا بد أن تقوی من معنویاتهم،و قد حصنتهم من أن الضعف و الوهن لدی المواجهة الأولی مع عدو لا یرون سبیلا إلیه،ما دام بالحصون المنیعة،بالإضافة إلی إعتقاد الکثیرین أن لدیه قدرات قتالیة عالیة.

و مما ذکرناه:یتضح معنی العبارة المنقولة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هنا،حینما سئل عن علی«علیه السلام»حیث یقول:«أراه فی بعض ما یصلح شأنکم».

فإن هذه العملیة کان لها أثر کبیر فی إصلاح شأن المسلمین-کل

ص :337


1- 1) الآیة 2 من سورة الحشر.

المسلمین-و إفساد أمر أعدائهم،و دحرهم و کسر شوکتهم،حیث أتاهم اللّه من حیث لم یحتسبوا.

قتل قائد المجموعة

و نلاحظ أیضا:أن الهدف العسکری الذی وضعه علی«علیه السلام»، هو قتل قائد المجموعة بالذات.

و هذا العمل یعتبر نموذجیا،و ناجحا من الناحیة العسکریة مائة فی المائة،فإن حدوث فراغ علی مستوی القیادة یزعزع کل الثوابت،و یفقد المجموعة بأسرها کل فاعلیتها و حیویتها،و تتحول إلی رکام خاو،و رماد خامد و هامد.

أموال بنی النضیر

إن أموال بنی النضیر کانت خالصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لأن المسلمین لم یوجفوا علیها بخیل و لا رکاب،بل قذف اللّه الرعب فی قلوبهم،فرضوا بالجلاء عن منازلهم إلی،خیبر کما قال عمر بن الخطاب (1).

ص :338


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 25 و فتح القدیر ج 5 ص 199 عن الصحیحین و غیرهما،و مسند أبی عوانة ج 4 ص 132 و 140 و صحیح البخاری ج 3 ص 128 و(ط دار الفکر) ج 3 ص 227 و ج 6 ص 58 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 151 و سنن الترمذی ج 3 ص 131 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 335 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 14 و ج 18 ص 11 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 429 و فتوح-

1)

-البلدان ج 1 ص 20 و 34 و الجامع الصحیح ج 4 ص 216 و سنن النسائی ج 7 ص 132 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 393 و سنن أبی داود ج 3 ص 141 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 22 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 296 و نیل الأوطار ج 8 ص 230 و الخراج للقرشی ص 34 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 308 و 309 و التبیان ج 9 ص 561 و 562 و مختصر المزنی ص 148 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 146 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 548 و بدایة المجتهد لابن رشد الحفید ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 29 ص 348 و کتاب المسند للشافعی ص 322 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 6 ص 69 و 143 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و ج 19 ص 224 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 46 و ج 5 ص 377 و ج 6 ص 484 و مسند أبی حنیفة ص 258 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 112 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 169 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 522 و أحکام القرآن لابن إدریس الشافعی ج 1 ص 154 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 91 و ج 6 ص 61 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 294 و ج 13 ص 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 153 و راجع:أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 1772 و الدر المنثور ج 6 ص 192 عن بعض من تقدم،و عن ابن المنذر، و الأموال ص 14 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 123 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 208 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 262 و 263 و الإکتفاء ج 2 ص 148 و معجم البلدان ج 5 ص 290 و مدارک التنزیل مطبوع بهامش لباب التأویل ج 4 ص 247 لکن لیس فی المصادر الثلاثة الأخیرة:أن القائل هو عمر.

ص :339

هذا إن لم نقل إنها لعلی«علیه السلام»وحده،لأنه هو الفاتح الرابح..کما اتضح مما سبق.

و علی هذا فإن أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعض أصحابه شیئا من أموالهم،فإنما کان ذلک منه«صلی اللّه علیه و آله»علی سبیل التفضل و الإحسان (1)..

و لکن الهیئة الحاکمة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اغتصبت هذه الأموال من أهلها..و صار أهلها یطالبون بها.

و سنعالج هذا الموضوع إن شاء اللّه فی موضع آخر من هذا الکتاب، حین نتحدث عن مصادرة أموال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته من قبل الذین أبعدوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن مقامه الذی جعله اللّه تعالی له،و نصبه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر..

علی علیه السّلام و عثمان فی بنی النضیر

و ذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه»:أن السدی روی أن قوله تعالی:

(وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ)

(2)

نزل فی عثمان.

ص :340


1- 1) راجع کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 9 فصل:«کی لا یکون دولة بین الأغنیاء».
2- 2) الآیة 47 من سورة النور.

قال:لما فتح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنی النضیر،فغنم أموالهم قال عثمان لعلی:ائت رسول اللّه فسله أرض کذا و کذا،فإن أعطاکها فأنا شریکک فیها،و آتیه أنا فأساله إیاها،فإن أعطانیها،فأنت شریکی فیها.

فسأله عثمان أولا،فأعطاه إیاها،فقال علی أشرکنی.

فأبی عثمان،فقال:بینی و بینک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأبی أن یخاصمه إلی النبی.

فقیل له:لم لا تنطلق معه إلی النبی؟!

فقال:هو ابن عمه،فأخاف أن یقضی له.

فنزل قوله تعالی: (وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ، وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ، أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ) (1).

فلما بلغ عثمان ما أنزل اللّه فیه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأقر لعلی بالحق (2).

ص :341


1- 1) الآیات 48-50 من سورة النور.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 203 و(ط دار الهجرة) ص 305 و البرهان(تفسیر)ج 5 ص 410 عن السدی،و بحار الأنوار ج 31 ص 238 و 239 و لا بأس بمراجعة ج 22 ص 98 و الطرائف لابن طاووس ص 493.

و نقول:

هنا أمور یحسن التوقف عندها،و هی التالیة:

أولا:إن السدی لیس من الشیعة،بل هو من قدماء مفسری علماء أهل السنة،و قد روی له أصحاب الصحاح باستثناء البخاری،و قد وثقه أحمد (1).

و قال ابن حجر فی التقریب:صدوق.

و قال العجلی:ثقة عالم بالتفسیر،راویة له.

و قال یحیی بن سعید القطان:ما رأیت أحدا یذکره إلا بخیر،و ما ترکه أحد.

و قال ابن عدی:هو عندی مستقیم الحدیث،صدوق (2).

ثانیا:تضمن هذا الحدیث جرأة عظیمة من عثمان علی ساحة قدس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین عبر عن خشیته من أن یکون لدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هوی و عصبیة تؤثر فی قضائه،فیقضی بغیر الحق؛ لصالح ابن عمه،مع أن اللّه تبارک و تعالی یأمر الأمة بالتسلیم لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و البخوع لقضائه،فیقول: (فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ

ص :342


1- 1) راجع:رجال الشیعة فی أسانید السنة للطبسی ص 55 و تهذیب الکمال ج 3 ص 134 و الکامل لابن عدی(ط دار الفکر)ج 1 ص 278.
2- 2) راجع:الکامل لابن عدی(ط دار الفکر)ج 1 ص 278 و تهذیب الکمال ج 3 ص 137 رجال الشیعة فی أسانید السنة للطبسی ص 55.

وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)

(1)

.

و یقول: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً) (2).

هذا فضلا عن قوله تعالی: (وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ) (3).

ثالثا:إن عثمان هو الذی بادر إلی إعطاء العهد لعلی«علیه السلام»،ثم کان هو الذی نقضه مع أن اللّه تعالی یقول: (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً) (4).

رابعا:إن الذی دعا عثمان إلی إبرام العهد أنّه أراد أن یحصل علی تلک الأرض بکل صورة ممکنة،و لعله قدّر فی نفسه أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد لا یعطیه إیاها،و یترجح له أن یعطیها إلی ابن عمه من منطلق العصبیة له.

فلما رأی عملیا أن الأمور تسیر علی خلاف تقدیره،دفعه حب المال إلی جحد حق علی«علیه السلام»،و نقض العهد الذی کان هو المقترح له، و الساعی لإبرامه بدافع من حب المال أیضا.

خامسا:إنّ هذه الحادثة تشیر أیضا إلی:أن أراضی بنی النضیر کانت ممّا

ص :343


1- 1) الآیة 65 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 56 من سورة الأحزاب.
3- 3) الآیتان 3-4 من سورة النجم.
4- 4) الآیة 34 من سورة الإسراء.

أفاءه اللّه علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،فکانت خالصة له«صلی اللّه علیه و آله»،و لا حق لأحد فیها،و لذلک کان«صلی اللّه علیه و آله»یتصرف فیها کیف یشاء.

سادسا:إنّ هذه الحادثة بیّنت:أنّ غصب فدک لم یکن هو المرة الأولی فی تاریخ العدوان علی حقوق أهل البیت«علیهم السلام»فی حیاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»،بل سبقتها هذه الحادثة أیضا و سواها ما تدخل فیه الوحی الإلهی الذی حسم الأمر،فإنّهم غصبوا بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»حق فاطمة«علیها السلام»،أراضی بنی النضیر أیضا،و کان عثمان نفسه من المساعدین علی ذلک و لکن الوحی کان قد انقطع،و لم یعد یمکن استرداد الحق به،فإنا للّه و إنّا إلیه راجعون.

لعلها وقائع أخری:

و یذکر فی شأن نزول قوله تعالی فی سورة النور: (وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ، وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ، وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ، أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ، إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ (1).

ص :344


1- 1) الآیات 47-52 سورة النور.

یذکر فی شأن نزولها أیضا،عدا روایة السدی المتقدمة ما یلی:

1-عن أبی عبد اللّه:أنّها نزلت فی علی و عثمان فی منازعة کانت بینهما فی حدیقة،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ترضی برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال عبد الرحمن بن عوف له:لا تحاکمه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنّه یحکم له علیک،و لکن حاکمه إلی ابن شیبة الیهودی.

فقال عثمان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا أرضی إلاّ بابن شیبة.

فقال ابن شیبة:تأتمنون رسول اللّه علی وحی السماء،و تتهمونه فی الأحکام!!فأنزل اللّه علی رسوله: (وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ..) (1).

2-عن ابن عباس:لما قدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»المدینة أعطی علیا«علیه السلام»و عثمان أرضا،أعلاها لعثمان،و أسفلها لعلی«علیه السلام».

فعرض علیه علی«علیه السلام»أن یبیعه،أو أن یشتری منه،فباعه عثمان،فقال له أصحابه:أی شیء صنعت؟بعت أرضک من علی،و أنت لو أمسکت عنه الماء ما أنبتت أرضه شیئا،حتی یبیعک بحکمک.

فجاء عثمان لعلی«علیه السلام»،فقال له:لا أجیز البیع.

فقال علی«علیه السلام»:بعت و رضیت،و لیس لک ذلک.

ص :345


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 5 ص 408-409 و تفسیر القمی ج 2 ص 83.

قال:فاجعل بینی و بینک رجلا.

قال علی«علیه السلام»:النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عثمان:هو ابن عمک.و لکن اجعل بینی و بینک رجلا غیره.

فقال علی«علیه السلام»:لا أحاکمک إلی غیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی شاهد علینا.

فأبی ذلک،فأنزل اللّه تعالی هذه الآیات (1).

3-عن أبی الجارود:إنّ هذه الآیات نزلت فی رجل اشتری من علی «علیه السلام»أرضا،ثم ندم،و ندّمه أصحابه،فقال لعلی«علیه السلام»:

لا حاجة لی فیها.

فقال له:قد اشتریت و رضیت،فانطلق أخاصمک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له أصحابه:لا تخاصمه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:انطلق أخاصمک إلی أبی بکر و عمر،أیهما شئت کان بینی و بینک.

قال علی«علیه السلام»:لا و اللّه،و لکن رسول اللّه بینی و بینک،فلا أرضی بغیره.

فأنزل اللّه عزّ و جلّ هذه الآیات (2).

ص :346


1- 1) تأویل الآیات ج 1 ص 367 و البرهان(تفسیر)ج 5 ص 409.
2- 2) تأویل الآیات ج 1 ص 367 و البرهان ج 5 ص 409-410.

4-و عن البلخی:أن علیا«علیه السلام»اشتری من عثمان أرضا؛ فخرجت فیها أحجار،فأراد ردها بالعیب،فلم یأخذها.

فقال:بینی و بینک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال الحکم بن أبی العاص:إن حاکمک إلی ابن عمه حکم له،فلا تحاکمه إلیه.

فنزلت الآیات.

و هو المروی عن أبی جعفر«علیه السلام»،أو قریب منه (1).

5-عن الضحاک:أن النزاع کان بین علی«علیه السلام»و المغیرة بن وائل (2).

و نلاحظ هنا الأمور التالیة:

أولا:تضمنت هذه الروایات ما یدل علی تعدد وقائعها،ففی روایة البلخی ورد ذکر الحکم بن أبی العاص.و هو إنّما قدم المدینة بعد الفتح ثم لما ظهرت عداوته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یجترئ علیه نفاه «صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف.

و روایة ابن عباس ذکرت:أن نزول الآیات کان لما قدم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»المدینة،و إقطاعه أرضا لعلی و عثمان،فإن کان المقصود بقوله:

«لما قدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المدینة أعطی»:دلّ علی أن ذلک قد

ص :347


1- 1) مجمع البیان ج 7 ص 263 و البرهان ج 5 ص 410.
2- 2) المیزان(طبعة 1427 ه)ج 15 ص 115 عن روح المعانی.

حصل فور قدومه إلیها و یکون الفاصل بینها و بین التی ذکر فیها الحکم بن أبی العاص حوالی ثمان سنوات.

و روایة السدی المتقدمة ذکرت:أن ذلک کان فی غزوة بنی النضیر.

ثانیا:إن اختلاف الشخصیات التی وردت أسماؤها فی هذه الروایات یشیر هو الآخر إلی تعدد الواقعة،و إن کان الأمر قد لا یکون کذلک،أحیانا فإن التی ذکرت أبا بکر و عمر،لا تناقض التی ذکرت ابن شیبة الیهودی، أو کعب بن الأشراف،أو عبد الرحمن بن عوف فی هذه الجهة،فقد یحدث کل ذلک فی واقعة واحدة بصورة متعاقبة،فی مجلس واحد،أو أکثر،و لکن ذلک لا یمنع من أی یکون هناک تناقض فی جهات أخری.

ککون المشتری للأرض تارة،هو علی،و تارة هو عثمان.

و کون طرف النزاع فی مقابل علی«علیه السلام»هو عثمان تارة، و المغیرة بن وائل أخری.

ثالثا:لا مانع من تعدد الواقعة،و تکرر نزول الآیات،و لذلک نظائر یذکرها الرواة و المفسرون.

و لا مانع من تکرر رفض بعض الناس رفع القضیة المتنازع فیها إلی الرسول لیحکم فیها،ظنا منهم أن نزول الآیة لن یتکرر،أو غفلة منهم عن ذلک.

و کانوا-حتی المنافقون-یهتمون کثیرا لنزول آیات الذم فیهم و إفتضاح أمرهم،و فشل خططهم الماکرة و سرائرهم الخبیثة..و التقریع لهم، حتی لو کانوا سیحصلون فی مقابل ذلک علی المال الذی یحبون،فقد قال

ص :348

تعالی: (یَحْذَرُ الْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِی قُلُوبِهِمْ) (1)و قال تعالی: (یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کٰانُوا مُؤْمِنِینَ) (2)و قال: (یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ) (3)و آیات أخری.أو لأجل أنهم یحسبون أن الأمر قد لا یبلغ إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو لأن إیمانهم بصحة النبوة کان ضعیفا.

رابعا:إن دخول علی«علیه السلام»فی هذه الشراکة مع عثمان أو مع غیره کان لحکمة بالغة،فقد انتهت بظهور البون الشاسع بین علی«علیه السلام»فی علمه،و تقواه،و توقیره لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و وقوفه عند حدود اللّه،و بین غیره،خصوصا و أن اللّه تعالی هو الذی أظهر هذه الفوارق،و خلدها قرآنا یتلی إلی یوم القیامة.

خامسا:یمکن أن یکون بعض الرواة تلاعب فی اسم من رفض التحاکم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،للحفاظ علی سمعة بعض الناس،و التشکیک بنسبة هذا الأمر الشنیع إلیه،فإن عبد الرحمن بن عوف و عثمان کانا ممن یهم بعض الناس إبعاد أیة شبهة عنهم.

ص :349


1- 1) الآیة 64 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 62 من سورة التوبة.
3- 3) الآیة 96 من سورة التوبة.

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام 5-44

الفصل السادس:ترهات..و أباطیل 45-74

الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء علیها السّلام:الحسنان و المحسن..علیهم السّلام 75-98

الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام 99-132

الباب الرابع:حرب أحد..و حتی الخندق..

الفصل الأول:الألویة..و الرایات 135-156

الفصل الثانی:الحرب..و الهزیمة..نصوص..و آثار 157-186

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد 187-218

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام 219-248

الفصل الخامس:نهایات أحد 249-276

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد 277-302

الفصل السابع:..إلی بنی النضیر 303-320

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر 321-350

الفهارس:351-363

ص :353

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام

زواج علی بفاطمة علیهما السّلام:7

حدیث الزواج:8

الزواج المبکر:15

فوارق شاسعة فی السن:17

تحریض علی علیه السّلام علی خطبة فاطمة علیها السّلام:18

علی علیه السّلام کفؤ فاطمة علیها السّلام:20

لست بدجال:21

ترهات أبی حیان:27

ما یقال عن موقف فاطمة علیها السّلام من الزواج:28

الروایة الصحیحة:31

أسماء و أم سلمة فی زواج فاطمة علیها السّلام:35

حجاب الزهراء علیها السّلام:37

فداها أبوها:38

ص :355

هذا ضرب الرحمان لعثمان:40

تزوج ابنتک من أخیک؟!:43

الفصل السادس:ترهات..و أباطیل..

حمزة یشرب الخمر فی زفاف فاطمة علیها السّلام:47

لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری:53

خطبة علی علیه السّلام بنت أبی جهل:61

المناقشة:65

تلطیف الروایة لتسویقها:73

الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء علیهما السّلام:الحسنان..و المحسن..علیهم السّلام

ولادة الإمام الحسن علیه السّلام:77

ألف:ذکر أسماء بنت عمیس هنا:79

ب:الحسن و الحسین علیهما السّلام اسمان جدیدان:81

ج:إرضاع أم الفضل للحسن علیه السّلام:82

ولادة الإمام الحسین علیه السّلام:83

ألف:ذکر اللّه فی أذن المولود:85

ب:العقیقة و التصدق بالفضة:86

ج:حتی فی مناسبة المیلاد:87

ولادة المحسن علیه السّلام:87

سماه علی علیه السّلام حربا:88

ص :356

الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..

سد الأبواب الشارعة فی المسجد:101

رواة الحدیث،و مدی اعتباره:105

النواصب و حدیث سد الأبواب:105

تاریخ هذا الحدث:107

إعتراض حمزة:113

الروایة الأقرب إلی القبول:116

سد الأبواب إلا باب أو خوخة أبی بکر:118

ابن البطریق و حدیث سد الأبواب:126

کلام العلامة المظفر:128

أبواب المهاجرین فقط:129

بیت علی علیه السّلام أم النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:130

خصوصیة علی علیه السّلام عند الجصاص:131

الباب الرابع:حرب أحد..و حتی الخندق..

الفصل الأول:الألویة..و الرایات..

بدایة:137

علی علیه السّلام یطیع و لا یقترح:137

اللواء مع علی علیه السّلام فی أحد:139

ص :357

اللواء مع علی علیه السّلام فقط:141

رایتکم بأیدی شجعانکم:153

الفصل الثانی:الحرب..و الهزیمة..نصوص..و آثار..

الوعود لوحشی:159

هزیمة المسلمین فی أحد:160

قاتل أصحاب اللواء:161

تشکیکات الحاقدین:165

الذی یجاحش علی السلب:166

علی علیه السّلام و کتائب المشرکین:167

حرب أحد فی مناشدات علی علیه السّلام:170

تکبیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:171

إنه منّی،و أنا منه:172

مخزوم و علی علیه السّلام:176

أین هو علی علیه السّلام؟!:177

علی علیه السّلام لم یقتل کبش کتیبة المشرکین:179

أکفر بعد إیمان؟لی بک أسوة:180

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد..

لم یثبت غیر علی علیه السّلام:189

لا سیف إلا ذو الفقار:194

ص :358

السیف لأبی دجانة:196

ذو الفقار جریدة نخل یابسة:199

ذو الفقار فی بدر أیضا:200

عرجون بن جحش:201

الجهاد فی ظل الکرامة الإلهیة:202

ذو الفقار نزل من السماء:203

ذو الفقار..من الیمن:204

لأنتم أولی بالقتل!!:205

علی علیه السّلام یروی بطولات سعد!!:206

اللّه أعلی و أجل:213

الوصول إلی المهراس فضیلة:216

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام

جراح علی علیه السّلام فی أحد:221

هل هذا تصحیف؟!:225

کثرة جراح علی علیه السّلام:225

علی علیه السّلام أبلی و أعذر:225

الحمد للّه لم أفر:226

امرأتان تداویان جراح علی علیه السّلام:226

مداواة المرأة للرجل:228

ص :359

لا منافاة بین الروایات:237

کیف حرمت الشهادة؟!:237

حرص علی علیه السّلام علی الجهاد:238

علی علیه السّلام یکتم آلام الجراح:239

الجراح کلها من الإمام!!:241

جراحات علی علیه السّلام و إصبع طلحة:242

طلحة مرة أخری:245

هذه هی الحقیقة:247

الفصل الخامس:نهایات أحد..

علی علیه السّلام هو الذی أتی بخبر المشرکین:251

لأنازلنّ اللّه فیهم:253

سعد هو الذی أتی بخبر القوم:254

علی علیه السّلام لم یرفع صوته:255

المعالجة النفسیة:258

ألم تبرأ جراحات علی علیه السّلام؟!:259

علی علیه السّلام..و أبو سفیان:260

إیحاءات حاقدة:260

العباس فی أحد:262

صفیة عند القتلی:265

ص :360

أکثر القتلی فی أحد من علی علیه السّلام:267

بشیر المدینة علی علیه السّلام:271

عودة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة:272

علی علیه السّلام یناول فاطمة علیها السّلام سیفه:274

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد..

المجروحون دون سواهم:279

علی علیه السّلام فی حمراء الأسد:280

قتل أبی عزة الجمحی:282

قتل معاویة بن المغیرة:283

غضب علی علیه السّلام من طلحة:290

لماذا الیهود؟!و لماذا النصاری؟!:291

إشتباه الأمر علی السدی:293

إن لی بها مالا:294

إئذن لابن الحضرمیة:295

حبطت أعمالهم:296

العزة للّه و لرسوله و للمؤمنین:297

مناقشات..وردود:297

1-الآیة نزلت فی ابن أبی:297

2-طلحة بریء:299

ص :361

3-براءة عثمان:300

الفصل السابع:..إلی بنی النضیر..

کتاب مفاداة سلمان بخط علی علیه السّلام:305

تأدیة المال لأصحابه:305

غرس عمر،أم غرس سلمان؟!:308

انتزعها ثم غرسها:309

سلمان منا أهل البیت:310

النبی صلّی اللّه علیه و آله..و غرس النخل:312

شراکة علی علیه السّلام:313

إذا سمعت بشیء قد جاءنی فأتنی:313

توزیع المهام بین الأحباب:314

النبی صلّی اللّه علیه و آله یلقن الأموات الإمامة:316

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

بنو النضیر بعد قتل ابن الأشرف:323

بنو النضیر ینقضون العهد:324

الفتح علی ید علی علیه السّلام:326

أبو بکر قائد العسکر:328

الشعور بالمسؤولیة:331

لا أخفی عنکم سرا إلا فی حرب:332

ص :362

دراسة شخصیة العدو:333

إختیار القیادات:334

العملیات الوقائیة و مفاجأة العدو:334

قاتل العشرة هو علی علیه السّلام:335

علی علیه السّلام فاتح بنی النضیر:336

قتل قائد المجموعة:338

أموال بنی النضیر:338

علی علیه السّلام و عثمان فی بنی النضیر:340

لعلها وقائع أخری:344

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص :363

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.