آیین کیفری اسلام: شرح فارسی تحریر الوسیلة( حدود) جلد 2

مشخصات کتاب

عنوان قراردادی : آئین کیفری اسلام

عنوان و نام پدیدآور : آئین کیفری اسلام/ نویسنده اکبر ترابی شهرضایی.

مشخصات نشر : قم: مرکز فقهی ائمه اطهار( ع)، 1390.

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : 978-600-91072-8-5

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : جرم شناسی - احکام حدود

موضوع : زندان -- قوانین و مقررات-- ایران

رده بندی کنگره : HV6026 /ف2 ع17 1391

رده بندی دیویی : 364

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

آیین کیفری اسلام: شرح فارسی تحریر الوسیلة( حدود)

نویسنده: فاضل موحدی لنکرانی، محمد

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ادامه بخش اول: کتاب حدود

فصل پنجم: ملحقات باب زنا

اشاره

ص:10

[موارد سقوط حدّ الزنا]

مسألة 1 - إذا شهد الشهود بمقدار النصاب علی امرأة بالزنا قبلاً فادّعت أنّها بکر وشهد أربع نساء عدول بذلک، تقبل شهادتهنّ ویدرأ عنها الحدّ. بل الظاهر أنّه لو شهدوا بالزنا من غیر قید بالقبل ولا الدبر فشهدت النساء بکونها بکراً، یدرأ الحدّ عنها؛ فهل تحدّ الشهود للفریة أم لا؟ الأشبه الثانی.

وکذا یسقط الحدّ عن الرجل لو شهد الشهود بزناه بهذه المرأة، سواء شهدوا بالزنا قبلاً أو أطلقوا فشهدت النساء بکونها بکراً. نعم، لو شهدوا بزناه دبراً ثبت الحدّ، ولا یسقط بشهادة کونها بکراً.

ولو ثبت علماً بالتواتر ونحوه کونها بکراً وقد شهد الشهود بزناها قبلاً أو زناه معها کذلک، فالظاهر ثبوت حدّ الفریة إلّامع احتمال تجدید البکارة وإمکانه. ولو ثبت جبّ الرجل المشهود علیه بالزنا فی زمان لا یمکن حدوث الجبّ بعده درأ عنه الحدّ وعن المرأة الّتی شهدوا أنّه زنی بها وحدّ الشهود للفریة إن ثبت الجبّ علماً وإلّا فلا یحدّ.

موارد سقوط حدّ زنا

اشاره

در این مسأله چهار فرع مطرح است:

1 - این که چهار نفر شاهد عادل به زنای زن معیّنی شهادت دادند و هیچ موجب نقصی در شهادت شان وجود ندارد، و بلکه واجد تمام شرایط شهادت هستند؛ امّا آن زن در مقابل این شهود، ادّعا می کند که باکره است و موضوعی برای زنا تحقّق ندارد، و ادّعای خود را با شهادت چهار زن عادل اثبات کرد.

در این جا سه فرض متصوّر است:

الف: شهود به وقوع زنا در قبل شهادت می دهند.

ب: شهادت شهود بر زنای در دبر است؛ - در تعریف زنا گفتیم که زنا مقیدّ به قُبُل نیست، بلکه با دخول در دبر نیز محقّق شده و همان آثار بر آن مترتّب می شود -.

ص:11

ج: شهادتی مطلق بر وقوع زنا می دهند؛ و آن را به قُبُل و دُبُر مقیّد نمی کنند.

در فرض اوّل، تعارضی روشن و بیّن وجود دارد؛ زیرا، شهادت شهود بر زنای در قُبُل و شهادت شهود نیز بر بکارت این زن است. امام راحل رحمه الله می فرمایند: شهادت زنان بر بکارت پذیرفته می شود و حدّ از او ساقط می شود؛ و همین گونه، اگر شهادت به زنای مردی با زن معیّنی دادند، حدّ از آن مرد برداشته می شود.

حکم فرض سوم نیز مانند فرض اوّل است؛ یعنی شهادت شهود بر بکارت پذیرفته، و حدّ از مرد و زن ساقط می گردد؛ ولی در فرض دوم، حدّ زنا ثابت بوده، و با شهادت بر بکارت، منتفی نمی شود.

2 - در صورت سقوط حدّ از زن و مرد، آیا به شهود زنا حدّ قذف زده می شود؟ اشبه عدم حدّ قذف است.

3 - اگر علم به بکارت زن از راه تواتر و غیر آن حاصل شود، و شهود به زنای در قُبُل شهادت داده اند، ظاهراً حدّ قذف ثابت می گردد؛ مگر آن که احتمال تجدید بکارت را بدهیم و امکان آن نیز باشد.

4 - اگر ثابت شود مردی که به او نسبت زنا می دهند، مجبوب است؛ و حصول این جبّ و مقطع الذکر بودن نیز در زمانی باشد که امکان تحقّق آن بعد از زنا نباشد، در این صورت حدّ از او و زنی که گفته اند این مرد با او زنا کرد برداشته می شود؛ و بر شهود حدّ فریه و قذف اقامه می شود؛ اگر جبّ از راه علم ثابت شود؛ وگرنه بر شهود نیز حدّی نیست.

فرع اوّل: تعارض شهود زنا با بیّنه ی بکارت

این فرع متضمّن سه فرض بود:

1 - شهود بر زنای در قُبُل شهادت داده، و بیّنه بر بکارت شهادت می دهد.

2 - شهادت شهود بر زنا مقیّد به دُبُر و قُبُل نیست.

3 - شهادت شهود مقیّد به دُبُر است.

ص:12

حکم فرض اوّل (شهادت بر زنای در قُبُل)

در فرض اوّل بین شهادت شهود بر زنا و باکره بودن زن، دقیقاً معارضه است؛ از نظر فتاوا و روایات، باید به بیّنه ی بر بکارت عمل کرد. در نتیجه، حدّ زنا ساقط می شود. صاحب جواهر رحمه الله(1) بلاخلاف می داند؛ و از صاحب ریاض رحمه الله(2) نقل می کند که مسأله ظاهراً اجماعی است. صاحب تنقیح رحمه الله(3) نیز به طور صریح ادّعای اجماع کرده و مخالفی در این مسأله وجود ندارد.

دو روایت در این مورد رسیده که دلالتشان بر این مقدار مسلّم است:

1 - محمّد بن الحسن بإسناده، عن الحسین بن سعید، عن فضالة، عن إسماعیل بن أبی زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، عن أبیه، عن علیّ علیه السلام، أنّه أتی رجل بامرأة بکر زعم أنّها زنت، فأمر النساء فنظرن إلیها فقلن هی عذراء، فقال علی علیه السلام: ما کنت لأضرب من علیها خاتم من اللّه، وکان یجیز شهادة النساء فی مثل هذا.(4)

فقه الحدیث: روایت را سکونی از امام صادق علیه السلام نقل می کند؛ و سند آن خوب است.

امام صادق علیه السلام از پدرانش از امام علی علیه السلام نقل می کند: مردی زن بکری را خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آورده، گفت: این زن زنا داده است. - «زعم» به معنای خیال به کار نرفته، بلکه در این جا به معنای اعتقاد است. -

امیرمؤمنان علیه السلام دستور داد زنان او را معاینه کنند. آنان بعد از معاینه نظر دادند که او باکره است. در این حال، امام علیه السلام فرمود: کسی که مُهر الهی دارد و بکارتش به حسب شهادت زنان ثابت است، او را تازیانه نمی زنم. امیرمؤمنان علیه السلام شهادت زنان را در مثل بکارت نافذ می دانستند.

ص:13


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 362.
2- (2) . ریاض المسائل، ج 10، ص 78.
3- (3) . التنقیح الرائع، ج 4، ص 345 و 346.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 394، باب 25 از ابواب حدّ زنا، ح 1.

در این روایت، صحبتی از شهادت شهود نیست؛ ولی به ملاحظه ی این که جریان حدّ منوط به شهادت شهود است، اگر شهودی وجود نداشته باشد، حدّ جاری نمی شود؛ خواه شهادت به بکارت بدهند یا ندهند. لذا، از این که امام علیه السلام درأ و سقوط حدّ را به واسطه ی وجود خاتم من اللّه می داند، کشف می کنیم زنا در مقام اثبات ثابت شده است. پس، ثبوت آن به بیّنه و شهود بوده است؛ وگرنه اگر شهودی نبوده، چه لزومی داشت که امام علیه السلام با ادّعای یک مرد به زناکار بودن زن، فرمان به معاینه بدهد؟ با شهادت یک نفر، زنا ثابت نمی شود. بنابراین، می فهمیم این زن ادّعای بکارت در مقابل شهود داشته، و از این رو، امام علیه السلام دستور معاینه داده است.

در نتیجه، اگر شاهدی بر زنا نبود، اصلاً جای درأ حدّ نیست، زیرا، حدّی ثابت نشده تا برداشته شود؛ و اگر شاهد بوده و زن ادّعای بکارت نداشته، جایی برای فرمان به معاینه نیست. بنابراین، از خصوصیّات مورد، استفاده می شود که بیّنه بر اثبات زنا بوده و زن ادّعای بکارت داشته است. پس، روایت بر مطلوب ما دلالت تامّ دارد.

2 - و بإسناده عن محمّد بن علیّ بن محبوب، عن العبیدی، عن خراش، عن زرارة، عن أحدهما علیهما السلام فی أربعة شهدوا علی امرأة بالزنا، فقالت: أنا بکر فنظر إلیها النساء فوجدنَها بکراً فقال: تقبل شهادة النساء.(1)

فقه الحدیث: سند این روایت ضعیف است. زراره از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل می کند: چهار نفر بر زنی شهادت به زنا دادند و او در مقابل، ادّعای بکارت دارد؛ زنان (چهار زن) او را معاینه کرده و او را بکر یافتند، تکلیف چیست؟

امام علیه السلام فرمود: شهادت زنان بر بکارت پذیرفته می شود.

قدر مسلّم از پذیرفته شدن شهادت بر بکارت، سقوط حدّ از زن است. این مسأله از نظر نصّ و فتوا تمام است.

ص:14


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 267، باب 24 از ابواب شهادات، ح 44.

حکم فرض دوم (شهادت بر زنای مطلق)

شهود بر زنای مطلق داده، و آن را به قُبُل و دُبُر مقیّد نمی کنند؛ لیکن زنان شهادت به بکارت او می دهند. صاحب مسالک رحمه الله فرموده است: در این صورت، بین دو بیّنه تعارضی نیست؛ زیرا، زنا دو راه دارد: از راه دُبُر و قُبُل. بنابراین، جمع بین دو بیّنه حکم به وقوع زنا در دُبُر است؛ لذا، باید حدّ زنا بر زن جاری شود.(1)

نقد فتوای شهید ثانی رحمه الله

اوّلاً: هر دو روایتی که در این باب رسیده، مطلق است؛ و هیچ کدام مقیّد به زنای در قُبُل نیست. بنابراین، به اطلاقش فرض اوّل را شامل می شود.

ثانیاً: در باب حدود یک مبنای کلّی اثبات کردیم؛ به این صورت که: شارع با حدود و عقوبات می خواهد مردم را تأدیب کند، لیکن نمی خواهد این حدود در هر موردی پیاده شود؛ بلکه در موارد یقینی که جای تردید و شکّ و شبهه نباشد، حدود اجرا می شوند.

بنابراین، در این فرض، احتمال می دهیم شاید مراد شهود، زنای در قُبُل باشد. با وجود این احتمال، «إدرؤوا الحدود بالشبهات»(2) جاری است.

ثالثاً: هر چند زنا عامّ بوده و شامل زنای در قُبُل و دُبُر می شود، لیکن اگر این کلمه را مطلق بیاورند و بگویند زید و هند زنا کردند، زنای در قُبُل به ذهن انصراف دارد. بنابراین، شهود که شهادت مطلق به زنا می دهند، شهادتشان نوع انصرافی به زنای در قُبُل دارد؛ و با شهادت بیّنه به بکارت تعارض پیدا می کند. با تقدیم بیّنه ی بکارت، حدّ زنا ساقط می شود.

حکم فرض سوم (شهادت بر زنای در دُبُر)

اگر شهود رسماً شهادت بر زنای در دُبُر دادند و زن هم ادّعای بکارت داشته باشد و چهار زن عادل نیز بر وجود آن شهادت دادند یا حتّی اگر علم به بکارت او داشته باشیم، شهادت شهود منافاتی با بیّنه بر بکارت یا علم به آن ندارد؛ و دو روایت گذشته این مورد را شامل نمی شود. زیرا، فرض روایت، صورت تعارض بین دو بیّنه است که بیّنه دوم را مقدّم

ص:15


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 391.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.

می دارد؛ امّا در صورتی که هیچ تعارضی وجود ندارد و به هم دیگر ارتباط ندارند، و هر دو شهادت مقبول است و سبب سقوط حدّ نمی شود.

این مقام شبیه جایی است که شهودی شهادت دهند «فلان کتاب مال زید است» و شهود دیگری شهادت دهد «فلان عبا مال عمرو است»؛ در این جا هیچ تنافی و تعارضی بین این دو بیّنه نیست.

تا این جا حکم حدّ زن در سه صورت مفروض معلوم شد؛ امّا در مورد حکم حدّ مرد در صورتی که شهود شهادت به زنای مردی با زن معیّنی بدهند و آن زن ادّعای بکارت داشته باشد و زنان بر بکارت او شهادت دهند نیز همان سه فرض پیاده می شود. در صورتی که شهادت به زنای در قُبُل و یا شهادت مطلق بدهند، حدّی بر مرد جاری نمی شود؛ امّا در صورت شهادت به زنای در دُبُر، حدّ اقامه می گردد؛ زیرا، شهادت زنان منافاتی با وطی در دُبُر ندارد.

فرع دوم: حکم شهود در صورت سقوط حدّ

در دو فرضی که حدّ بر زن یا مرد جاری نمی شود، - یعنی شهود زن، مقدّم بر شهود زنا می گردد. - آیا معنای تقدّم فقط سقوط حدّ زنا است و یا علاوه بر این که حدّ زنا ساقط می گردد، شهود به عنوان افترا و کذب باید حدّ قذف بخورند؟

در این مسأله اختلاف شده است. شیخ طوسی رحمه الله در کتاب نهایه(1) که از متون اصلی فقه و سابق بر مبسوط است، می فرماید: باید به شهود زنا حدّ قذف زند.

ابوعلی بن جنید رحمه الله(2) و مرحوم ابن ادریس در کتاب شهادات سرائر(3) نیز همین فتوا را داده اند. مرحوم محقّق نیز در کتاب شرایع(4) بعد از مطرح کردن دو فتوا، این نظر را اشبه می داند.

ص:16


1- (1) . النهایة فی مجرد الفقه والفتوی، ص 332 و 333.
2- (2) . مختلف الشیعه، ج 9، ص 137 و 138.
3- (3) . السرائر، ج 2، ص 137.
4- (4) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 939.

شیخ طوسی رحمه الله در کتاب مبسوط؛ از فتوای نهایه عدول کرده و فرموده است: «لاحدّ علیهم» رحمه الله(1) ابن ادریس رحمه الله(2) نیز در کتاب حدود این رأی را اختیار کرده، و امام راحل رحمه الله نیز این قول را اشبه دانسته است.

دلیل قول اوّل (حدّ خوردن شهود) و نقد آن

کسانی که فتوا به حدّ خوردن شهود داده اند، در مقام استدلال می گویند: از روایاتی که متضمّن جمله ی «تقبل شهادتهنّ» است، عرف چه می فهمد؟ آیا از مواردی به شمار می آید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند، یا مقصود و مراد از پذیرفتن شهادت زنان، ردّ شهادت مردان و تکذیب آن است؟

حقّ این است که عرف می گوید معنای پذیرفتن شهادت زنان، ردّ شهادت مردان است؛ و ردّ شهادت، تکذیب آن است. اگر شهادت کذب و افترا شد، چرا حدّ قذف جاری نشود؟

صاحب جواهر رحمه الله در این جا دو بیان دارند:

در بیان اوّل می فرماید: ما در جریانی واقع شده ایم که با دو نوع شهادت مواجه هستیم؛ یک گروه شهادت به وقوع زنا می دهند، و گروه دیگر شهادت به بکارت؛ این دو شهادت متعارض و اقتضای تساقط دارند. در نتیجه، در وقوع زنا شکّ می شود، و حدّ زنا از جهت شبهه دفع می گردد. روایت نگفته است شهادت شهودِ زنا مردود و شهادت زنان پذیرفته می شود؛ بنابراین، جاری نشدن حدّ زنا از جهت پذیرش شهادت زنان نیست، بلکه از جهت عدم ثبوت زنا است.

بر این نظر و تقریب، شهادت زنان با شهادت بر زنا تعارض کرده، و هیچ کدام ترجیح بر دیگری ندارد؛ پس، همان گونه که بر متهم حدّ زنا اقامه نمی شود، بر شهود نیز حدّ قذف اجرا نمی گردد. زیرا، این دو شهادت کالعدم است.(3)

در نقد نظر صاحب جواهر رحمه الله می گوییم: اگر بخواهیم در این مسأله بر طبق ضوابط

ص:17


1- (1) . المبسوط، ج 8، ص 10.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 429 و 430.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 363.

رفتار کرده و کاری به روایت نداشته باشیم، می گوییم دو بیّنه با هم تعارض دارند و قاعده ی باب تعارض تساقط است. امّا اگر مقصود ما معنا کردن روایت است - (روایت هر چند ضعیف است؛ امّا ضعف آن با استناد مشهور و تمامی فقها جبران شده است.) - زراره به امام علیه السلام می گوید: ما دو نوع شهادت و بیّنه داریم، یعنی بیّنه ای بر زنا و بیّنه ای بر بکارت.

امام علیه السلام می فرماید: «تقبل شهادتهنّ» یعنی، بیّنه بکارت مورد قبول است؛ معنای این مطلب، تعارض دو بیّنه ی زنا و بیّنه ی بکارت است؛ نه این که دو بیّنه پس از تعارض ساقط شوند.

امّا دلیل اولویّت داشتن بیّنه ی بکارت بر بیّنه ی زنا چیست؟ ما نمی دانیم. بنابراین، به ملاحظه ی فهم عرفی، معنای «تقبل شهادتهن»، «تردّ شهادتهم» است؛ یعنی شهادت مردان مردود، و شهادت زنان مقبول است. در نتیجه، ردّ شهود زنا، تکذیب آنان است. از این رو، بیان اوّل صاحب جواهر رحمه الله تمام نیست که می گوید: در مقام معارضه و تساقط دلیلی بر اجرای حدّ قذف نداریم.

بیان دوم صاحب جواهر رحمه الله این است که چرا شهودِ مرد را حدّ قذف بزنیم؟ ممکن است زن واقعاً زنا داده و بکارت او عود کرده باشد. بنابراین، پذیرفتن شهادت زنان بر بکارت، به معنای دروغ گفتن شهود زنا نیست.

این بیان هم تمام نیست، زیرا: اوّلاً: با وجود چنین احتمالی - یعنی احتمال عود بکارت - نیازی به روایت نیست؛ هر کجا شهود شهادت به زنا بدهند، هر چند آن را مقیّد به قُبُل کنند، باز منافاتی با شهادت به بکارت ندارد؛ زیرا، احتمال عود بکارت داده می شود.

ثانیاً: اگر احتمال عود بکارت می دهید، چرا به زن حدّ زنا نمی زنید؟ شما اگر در مقام از بین بردن تعارض هستید، با احتمال عود بکارت، چرا شهادت بر زنا را ردّ می کنید؟ هرگز نباید آن را ردّ کنید؛ بلکه باید حدّ زنا را جاری کنید؛ و حال آن که به این مطلب ملتزم نمی شوید.

بیان سوم صاحب جواهر رحمه الله این است که اگر بنا بود به شهود زنا حدّ فریه و قذف زده شود، چرا در این دو روایت هیچ اشعاری به این مطلب نیست؟ چرا نگفت: «تقبل شهادة النساء ویحدّ شهود الزنا للفریة»؟ از عدم اشاره به حدّ قذف، می فهمیم که نباید شهود زنا را زیر شلاق حدّ قذف بگیرند.

این بیان نیز ناتمام است. زیرا، روایت در مقام بیان حکم زن است؛ یعنی می خواهد

ص:18

وضعیّت زن را روشن کند. چهار شاهد بر زنای او شهادت داده و چهار زن بکارت او را گواهی کرده اند، آیا حدّ زنا بر چنین زنی اقامه می شود؟

لیکن روایت، در مقام بیان حکم شهود زنا پس از ردّ شدن شهادتشان نیست. بنابراین، نمی توان نتیجه گرفت اشعار به لزوم و یا اشعار به عدم، در روایت وجود دارد؛ از این رو، هیچ یک از بیانات صاحب جواهر رحمه الله تمام نیست.

نظر برگزیده: با ملاحظه ی روایات وارده در این مسأله، معنای قبول شهادت زنان، ردّ شهادت مردان است که مستلزم تکذیب آنان و قذف است. بنابراین، باید حدّ قذف جاری گردد؛ وقول اشبه، همان ثبوت حدّ قذف است. بله، اگر روایتی نداشتیم، مقتضای قواعد، تحقّق تعارض و تساقط و عدم ثبوت حدّ زنا و حدّ قذف است؛ امّا با توجّه به روایات، اشبه مختار محقّق رحمه الله صاحب شرایع است.

فرع سوم: حصول علم به بکارت از راه تواتر یا غیر آن

اگر شهودی وجود نداشته باشد، ولی از راه تواتر یا قرائن و شواهد بکارت زن مسلّم باشد، به گونه ای که به شهادت شهود نیاز نشود؛ این صورت، از مورد دو روایت خارج است.

شهود به وقوع زنای در قُبُل از طرف مرد یا زن شهادت داده اند، لیکن ما قطع به بکارت او داریم. این جا، جای تعارض نیست؛ بلکه علم به کذب شهود مطرح است. و با علم به کذب شهود باید حدّ قذف درباره ی آنان اجرا گردد. البته به شرط این که احتمال عود بکارت به علاج یا به خودی خود داده نشود؛ وگرنه اگر احتمال دهیم این بکارت، جدید و غیر طبیعی است، باز حدّ فریه از شهود کنار می رود؛ زیرا، بین شهادت شهود و علم به بکارت تنافی نیست و حدّ زنا در مورد زن پیاده می شود.

در نتیجه، اگر شهود به زنای زن یا مرد در قُبُل شهادت بدهند و علم به بکارت زن از راه تواتر یا غیر آن داشته باشیم، حدّ فریه و قذف برای شهود ثابت است؛ مگر آن که احتمال تجدید بکارت را بدهیم که حدّ قذف ساقط می گردد.

امّا اگر شهود به وقوع زنا به نحو مطلق شهادت دادند، این صورت نیز از مورد روایت خارج است و باید بر طبق قاعده عمل کرد. شهادت مطلق ظهوری در زنای در قُبُل ندارد؛

ص:19

بنابراین، بین علم حاکم و بیّنه ی بر زنا، تعارضی نیست؛ تا علم، بیّنه را تکذیب کند؛ پس، حدّ زنا باید جاری گردد.

در مسأله ی گذشته، ما تابع روایت بودیم؛ باید سعه و ضیق آن را ملاحظه می کردیم؛ امّا در این فرع، روایتی نیست؛ و جمع بین این دو امکان دارد. بیّنه به زنا شهادت داده و علم به بکارت هم داریم؛ امّا احتمال وقوع زنا از راه دُبُر منتفی نیست؛ و از طرفی لازم نیست که بیّنه مسأله قُبُل و دُبُر را مطرح کند.

حکم شهادت بر زنای مجبوب

اگر بیّنه به زنای مرد با زن معیّنی یا زنی با مرد معیّنی شهادت دهند، - (البتّه ثبوت زنا از طرف مرد، ملازم با ثبوت آن از طرف زن نیست؛ زیرا، ممکن است از طرف زن وطی به شبهه باشد.) - و معلوم شد مرد مقطوع الذَکَر است و اصلاً آلت رجولیّتی ندارد که قابلیّت برای زنا داشته باشد. در مورد ثبوت مقطوع الذکر بودن، دو صورت وجود دارد: یک صورت آن است که بیّنه بر مجبوب بودن او قائم شود؛ و صورت دیگر آن که این معنا با تواتر و قرائن قطعیّه ثابت شود.

اگر بر مجبوب بودن مرد بیّنه ای قائم شد، و شهود نیز به زنای او شهادت دادند، دو بحث مطرح است: یکی از جهت اجرای حدّ زنا، و دیگر از جهت اجرای حدّ قذف.

البته باید توجّه داشت که در این صورت، فروض سه گانه ی زنای در قُبل یا مطلق یا در دُبر جا ندارد؛ زیرا، اثری بر آن مترتّب نیست؛ و بحث در این است که آیا وسیله ی تحقّق زنا را دارد یا نه؟ بنابراین، فرقی ندارد که شهادت، به زنای مطلق یا در قُبل یا در دُبر باشد.

از نظر ثبوت حدّ زنا یا عدم آن، می گوییم: از یک طرف بیّنه بر زنای مرد شهادت داده است و از دیگر سو، شهود دیگری جبّ او را گواهی می دهد، در نتیجه، دو بیّنه تعارض کرده و ساقط می شوند.

با سقوط بیّنه ی زنا، حدّ زنا ثابت نمی گردد؛ زیرا، اثبات کننده ای برای آن نداریم.

اگر علم به مجبوب بودن مرد داشته باشیم، در حقیقت، به کذب بیّنه عالم هستیم؛ بنابراین، نباید به شهادتشان ترتیب اثر داده و حدّ را جاری کنیم.

ص:20

نتیجه آن که: در هر دو صورت، حدّ زنا ثابت نمی شود؛ زیرا، در یک صورت، با تعارض، بیّنه ی زنا از ارزش می افتد؛ و در صورت دوم، بیّنه با علم به کذبش ساقط می شود.

از نظر ثبوت حدّ قذف، تفصیلی به این صورت وجود دارد که اگر مجبوبیّت از راه تواتر و قرائن قطعی ثابت شده باشد، با علم به جبّ، می فهمیم شهود کاذب بوده اند، یعنی افترا بسته و به زن یا مرد به دروغ نسبت زنا داده اند؛ لذا، حدّ قذف بدون اشکال جاری است.

امّا اگر مجبوب بودن از راه بیّنه ثابت شود، امام راحل رحمه الله در بحث گذشته فرمود: حدّ قذف جاری نمی شود؛ در این جا نیز همان را می گوید. ولی ما که در بحث گذشته حدّ قذف را تأیید کردیم، در این صورت می گوییم حدّ قذف ساقط است؛ زیرا، ثبوت حدّ در صورت شهادت بیّنه به بکارت، مقتضای روایت بود که معنای عرفی «تقبل شهادتهنّ» ردّ شهادت شهود زنا بوده، و بنابراین، حدّ قذف ثابت می گردد؛ و این مطلب خلاف قاعده است و ما از مورد روایت به همین جهت تعدّی نمی کنیم؛ ولی در این جا، به حسب قاعده بحث می کنیم؛ زیرا، روایتی نداریم.

در این مقام، شهودی به زنا شهادت داده و بیّنه ای مجبوب بودن مرد را تأیید می کند و هیچ کدام مزیّتی بر دیگری ندارد؛ بنابراین، این دو تعارض کرده و ساقط می شوند؛ نه بیّنه ی زنا اثبات زنا می کند و نه بیّنه ی مجبوبیت می تواند جبّ را اثبات کند؛ پس، هیچ یک از دو حدّ ثابت نمی شود.

ص:21

[حکم الحلّ مع غیبة الشهود أو موتهم]

مسألة 2 - لا یشترط حضور الشهود عند إقامة الحدّ رجماً أو جلداً، فلا یسقط الحدّ لو ماتوا أو غابوا. نعم، لو فرّوا لا یبعد السقوط للشبهة الدارئة. ویجب عقلاً علی الشهود حضورهم موضع الرجم مقدّمة لوجوب بدئهم بالرجم، کما یجب علی الإمام علیه السلام أو الحاکم الحضور لیبدأ بالرجم إذا ثبت بالإقرار، ویأتی به بعد الشهود إذا ثبت بالبیّنة.

حکم حدّ در صورت غیبت، یا مرگ شاهدان

اشاره

در مباحث گذشته گفتیم: اگر زنا به واسطه ی بیّنه ثابت شود، در رجم، می بایست ابتدا شهود رجم کنند و پس از آنان، امام علیه السلام یا حاکم و مردم با سنگ های کوچک زانی را سنگسار کنند؛ ولی اگر زنا با اقرار ثابت شده باشد، ابتدا امام علیه السلام و آن گاه مردم وی را رمی می کنند.

در این جا دو مطلب باید بررسی شود:

1 - در اصل اقامه ی حدّ رجم و تازیانه، حضور شهود شرط نیست؛ بنابراین، اگر شهود مُردند یا غایب بودند، حدّ ساقط نمی شود. آری، اگر فرار کنند، بعید نیست که حدّ از جهت شبهه ساقط شود.

2 - حضور شهود برای شروع سنگسار واجب عقلی است؛ زیرا مقدّمه ی شروع رجم است که بر آنان واجب می باشد؛ و همین طور حضور امام علیه السلام یا حاکم برای ابتدای به رجم در صورتی که زنا با اقرار ثابت شده باشد، لازم است.

فرع اوّل: اثر غیبت شهود در حدّ

آیا حدّ تازیانه یا رجم، در صورتی اجرا می شود که شهود در مراسم اقامه ی حدّ حضور داشته باشند، به طوری که اگر شهود مُردند، دیگر حدّ اجرا نمی گردد؟ به عبارت دیگر، آیا حضور شهود شرط اقامه ی حدّ است؟ دلیل بر این مطلب چیست؟

در فرع بعد این مسأله مطرح است که بر شهود واجب است در مراسم رجم شرکت کرده و به رجم ابتدا کنند. آیا معنای این مطلب، سقوط حدّ است در صورت نبودن کسی که

ص:22

واجب است رمی را شروع کند؟ و آیا از دلیلی که می گوید: شهود باید آغازگر رمی باشند، استفاده می شود حضورشان در اقامه ی حدّ شرطیّت دارد؟ یا این که حضور و آغازگری یک حکم تکلیفی است که با از بین رفتن موضوع ساقط می شود؟ حتّی ممکن است مکلّف به جهت عصیان و سرکشی عمداً حاضر نشود و این وظیفه ی وجوبی را مخالفت کند.

از اطلاقات ادلّه استفاده می شود فرقی بین حضور و عدم حضور شهود در اجرای حدّ نیست؛ از این رو، اگر شهود مُردند و یا غیبت کردند، مسأله ی اجرای حدّ نباید تعطیل گردد.

حکم فرار شهود

از روایتی استفاده می شود که اگر بر غیبت شهود عنوان فرار منطبق شود، دیگر حدّ جاری نمی شود؛ زیرا، با فرارشان احتمال عدم وقوع زنا تقویت شده و مطلب مشتبه می گردد؛ و این سؤال پیش می آید که اگر در این شهادت راستگو بودند چرا فرار کردند؟ فرارشان صدق آنان را مورد تردید و شبهه قرار می دهد و قاعده ی «الحدود تدرأ بالشبهات»(1) جاری می شود. بنابراین، لازم است که این روایت را بررسی کنیم:

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی نجران، عن عاصم بن حمید، عن محمّد بن قیس، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی رجل جاء به رجلان وقالا: إنَّ هذا سرق درعاً، فجعل الدَّجل یناشده لمّا نظر فی البیّنة وجعل یقول: واللّه لو کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله ما قطع یدی أبداً.

قال: ولم؟ قال: یخبره ربّه إنّی بریء فیبرأنی ببراءتی، فلمّا رأی مناشدته إیّاه دعا الشاهدین، فقال: اتقیّا اللّه ولا تقطعوا ید الرّجل ظلماً وناشدهما، ثمّ قال:

لیقطع أحدکما یده ویمسک الآخر یده. الحدیث.

وفی التهذیب: فلمّا تقدّما إلی المصطبة لیقطع یده ضرب الناس حتّی اختلطوا، فلمّا اختلطوا أرسلا الرجل فی غمار النّاس، حتّی اختلطا بالنّاس، فجاء الّذی شهدا علیه، فقال: یا أمیر المؤمنین علیه السلام شهد علیّ الرجلان ظلماً

ص:23


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.

فلمّا ضرب النّاس واختلطوا أرسلانی وفرّا ولو کانوا صادقین لم یرسلانی، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: من یدلّنی علی هذین أنکلهما.(1)

فقه الحدیث: روایت، بین حسن و صحیح مردّد است. امام باقر علیه السلام در این روایت می فرماید: دو مرد، شخصی را نزد امیرمؤمنان علیه السلام آورده و گفتند: زرهی را دزدیده و به سرقت او شهادت دادند - در باب سرقت، دو شاهد کافی است - زمانی که امیرمؤمنان علیه السلام درباره ی شهود فکر و مطالعه می کردند، مرد متهمّ به دست و پا افتاده، قسم می داد و مرتّب می گفت: به خدا قسم، اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حاضر بود، دستم را قطع نمی کرد.

امام علیه السلام از او پرسید: چرا؟ گفت: خداوند به او حقیقت را می گفت و می فهمید من بری هستم و او نیز مرا تبرئه می کرد. امام علیه السلام هنگامی که حالت او را مشاهده کرد، به آن دو شاهد فرمود: از خدا بپرهیزید، مبادا دست این مرد را با ظلم و کذب قطع کنید و آنان را قسم داد. آن گاه فرمود: حال که مسأله این گونه است و شما روی شهادتتان اصرار دارید، پس خودتان حدّ را اجرا کنید؛ یکی دستش را بگیرد و دیگری مباشر قطع آن شود.

مرحوم شیخ طوسی ادامه ی روایت را در عقاب تهذیب آورده است؛ به این صورت که:

وقتی آن دو نفر به سوی محل قطع دست حرکت کردند، جمعیّت ازدحام کرده و این دو نفر در میان جمعیت متهمّ را رها کرده و داخل مردم شدند؛ زمینه ی فرارشان مهیّا شده و آنان فرار کردند.

مرد متهمّ نزد امیرمؤمنان علیه السلام بازگشته، گفت: ای امیرمؤمنان علیه السلام آن دو نفر علیه من از روی ظلم و ستم شهادت دادند؛ هنگامی که جمعیّت به هم خورد و ازدحام پیش آمد، مرا رها کرده، فرار کردند؛ واگر در شهادتشان راستگو بودند، فرار را بر قرار ترجیح نداده و حدّ را درباره ی من اجرا می کردند.

امام علیه السلام فرمود: اگر کسی آنان را به من تحویل دهد، آن ها را عقوبت کرده و به کیفر می رسانم تا بر ضدّ مسلمانی به دروغ شهادت ندهند.

ص:24


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 345، باب 33 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 2؛ کافی، ج 7، ص 264، ح 23؛ تهذیب، ج 6، ص 318، ح 83.

نکته: آیا از روایت استفاده می شود که فرار موضوعیّت در اسقاط حدّ دارد، و یا علامت کذب و دروغ گویی شاهد است؟

ظاهراً فرار از آن جهت که فرار است، نمی تواند موضوعیّتی داشته باشد؛ به طوری که اگر فرار جنبه ی دیگری پیدا کرد، بر آن نتوان تکیه کرد. گفتار متّهم به امیرمؤمنان علیه السلام:

«لوکانوا صادقین لم یرسلانی»، بیانگر این مطلب است که فراری نقش دارد که ایجاد شبهه کند؛ به گونه ای که بر کذب شهود دلالت داشته باشد؛ هر چند دلالتش قطعی نباشد.

امّا همین مقدار که صدق گفتار آن ها را مورد تردید قرار دهد، کافی است.

نتیجه: حضور شهود شرط نیست. بنابراین، اگر غیبت یا مانعی از حضور داشتند، مانع اجرای حدّ نمی شود؛ مگر آن که فرار شهود به گونه ای باشد که سبب تحقّق شبهه و تردید در صدق بیّنه گردد. پس، به مقتضای این روایت و قاعده ی «الحدود تدرأ بالشبهات»(1) حدّ ساقط می گردد.

در مسأله ی سرقت که برای اجرای حدّ آن لازم نیست که شهود حضور داشته باشند، امّا اگر فرار کنند، فرار سبب سقوط حدّ می شود؛ پس، در باب زنا به طریق اولی ساقط می گردد.

فرع دوم: وجوب حضور شهود در اقامه ی حدّ

در مسائل گذشته گفتیم: شهود و بیّنه باید آغازگر حدّ رجم باشند. رمی و پرتاب سنگ متوقّف بر حضور شهود در مراسم اجرای حدّ است؛ بنابراین، بر آنان واجب است که در مراسم حضور داشته باشند. این وجوب عقلی است یا شرعی؟

مقداری که روایات گذشته دلالت داشت، این بود که بر شهود واجب است ابتدا آن ها سنگ پرتاب کنند. ظاهر این بیان، وجوب مطلق است و نه وجوب مشروط؛ یعنی شهود باید آغازگر رمی باشند و امام علیه السلام نیز در مرحله ی بعد باید رمی کند؛ و اگر ثبوت زنا با اقرار باشد، امام علیه السلام قبل از مردم رمی می کند. بنابراین، وقتی شروع رمی به وسیله ی امام علیه السلام یا بیّنه، بر آنان واجب شد، حضور که مقدّمه ی آن است نیز واجب عقلی است؛ بنا بر این که وجوب مقدّمه را وجوب عقلی بدانیم؛ وگرنه وجوبش شرعی خواهد بود.

ص:25


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.

[حکم شهادة أربعة أحدهم الزوج]

مسألة 3 - إذا شهد أربعة أحدهم الزوج بالزنا فهل تقبل وترجم المرأة أو یلاعن الزوج ویجلد الآخرون للفریة؟ قولان وروایتان، لایبعد ترجیح الثانی علی اشکال.

حکم شهادت دادن زوج به همراه سه شاهد دیگر

اشاره

این مسأله متوقّف بر ذکر یک مقدّمه است؛ و آن این که دو مطلب مسلّم و غیر قابل تردید داریم:

اوّل: اگر شهود زنا غیر از زوج باشند، حدّ تازیانه یا رجم پیاده می شود.

دوم: اگر شوهری به همسرش نسبت زنا داده، بنا بر آن چه در کتاب لعان مطرح و در آیه ی شریفه آمده است، مرد باید لعان کند.

«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ * إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ» کسانی که به زنانشان نسبت زنا داده و هیچ شاهد و گواهی غیر از خودشان نیست، مرد باید چهار مرتبه شهادت داده و خدا را گواه بگیرد که در این ادّعای خود صادق و راستگو است و بار پنجم بگوید: لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم. پس از اجرای این پنج سوگند، حدّ زنا بر زن ثابت می شود.

همسر آن مرد نیز برای برداشتن و سقوط حدّ از خودش چهار مرتبه خدا را گواه گرفته بر این که شوهرم در ادّعایش دروغگو است؛ و بار پنجم می گوید: لعنت خدا بر من باشد اگر شوهرم راستگو باشد. و با این سوگند، حدّ زنا از او ساقط، و زن و شوهر بر یکدیگر حرام ابدی می شوند.

حدّ فاصل بین این دو مسأله ی مسلّم، موردی است که یکی از چهار شاهد، همسر زن

ص:26

متّهم باشد. در این جا دو قول وجود دارد:

1 - شهادت زوج را به همراه شهادت سه نفر دیگر می پذیریم، و آثار سایر شهادت ها را بر آن مترتّب می کنیم؛ و طبیعی است حدّ رجم اجرا می شود. شهید ثانی رحمه الله(1) این قول را به اکثر نسبت داده و صاحب جواهر رحمه الله(2) نیز آن را اقوا دانسته است.

2 - شهادت ها را باید از یکدیگر تفکیک کرد؛ و شهادت زوج به باب لعان ملحق می شود؛ مثل این که فقط زوج به همسرش نسبت زنا داده باشد؛ و نسبت به سه نفر دیگر، از آن جا که به حدّ نصاب نرسیده اند، باید حدّ قذف و بهتان اجرا گردد. گروهی این قول را اختیار کرده اند؛ و امام بزرگوار رحمه الله در متن تحریر الوسیله می فرماید: بعید نیست که این قول ترجیح داشته باشد؛ هر چند در انتها می فرماید: «علی اشکال».

دو روایتی که در این باب رسیده، یکی شاهد قول اوّل و دیگری شاهد قول دوم است.

باید هر دو را ملاحظه کرده و ببینیم راه جمعی وجود دارد یا نه؟ لکن قبل از ورود در تحقیق دو روایت، باید دید مقتضای عمومات یا اطلاقات با قطع نظر از دو روایت چیست؟ بر قول اوّل دلالت دارد یا بر قول دوم؟

مقتضای عمومات و اطلاقات در این مسأله

ادلّه و روایاتی را در مباحث گذشته مطرح کردیم که مفاد آن ها لزوم وجود چهار شاهد عادل برای اثبات زنا بود و با کمتر از این مقدار، حدّ ثابت نمی شد. هنگام بررسی آن روایات، این معنا که باید یکی از چهار شاهد به طور حتم زوج نباشد، و زوج نمی تواند به عنوان یکی از شهود نقشی داشته باشد، به ذهن خطور نداشت. به عبارت دیگر، آیا ادلّه ای که وجود چهار شاهد عادل را در ثبوت زنا لازم می داند، از شوهر انصراف دارد؟

حقّ این است که فرقی بین شهادت شوهر با دیگران نیست. هنگامی که همسر واجد شرایط شهادت باشد - که مهم ترین آن ها عدالت است - هیچ گاه به ذهن نمی آید که شوهر عادل حقّ شرکت در شهادت را ندارد. اگر برای همسر اولویّتی قائل نشویم - از جهت این

ص:27


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 394.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 365.

که مسأله مربوط به عِرض و آبروی اوست - لااقل با دیگران مساوی است. پس، چرا باید از شهادت دادن محروم شود؛ و به چه دلیل ادلّه از شهادت وی انصراف دارد؟

علاوه بر مطالب گذشته، روایاتی داریم که در خصوص مرد و زن وارد شده، و مفاد آن ها شهادت دادن شوهر و زن به نفع یکدیگر یا بر ضرر هم دیگر است. و صرف زوجیّت سبب محرومیّت آن دو از شهادت نمی شود. این فرع نیز از مصادیق همان کلّی است؛ زوج قصد دارد همراه دیگر شهود به عمل شنیعی که از همسرش سر زده است، شهادت بدهد.

بررسی مفاد آیه ی لعان

استثنای مذکور در آیه ی شریفه که می فرماید: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ (1) - «کسانی که همسران خود را به زنا رمی می کنند و شاهدی غیر از خودشان ندارند» - منقطع است یا متصّل؟

ظهورِ استثنا در استثنای متّصل است؛ منتها در جایی که فقط شوهر باشد؛ شهادت یک نفر نقشی ندارد. امّا در فرع مذکور، غیر از شوهر، سه نفر دیگر نیز هستند که با وجود آن ها چهار شاهد تکمیل می شوند. در این جا «یکون شهداء غیر أنفسهم» صادق است.

بنابراین، آیه ی شریفه در این معنا ظهور دارد که شوهر به عنوان یک شاهد مطرح است.

مؤیّد این مطلب، آن است که در ادامه ی آیه شریفه، خداوند متعال می فرماید:

فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ (2). از آیه به ذهن می آید: در صورتی که شوهر زوجه ی خود را به زنا رمی کند و غیر از خودش گواه و شاهدی نداشته باشد، چهار بار شهادت دادن او به منزله ی چهار شاهد است؛ گویا اگر چهار شاهد وجود داشت، دیگر مسأله ی لعان مطرح نبوده؛ امّا در اثر نبودن چهار شاهد، نوبت به چهار شهادت می رسد و بر شهادت های چهارگانه ی زوج، اثر شهادت چهار شاهد مترتّب می شود.

در باب اقرار نیز مسأله از همین مقدار است. زنی که آبستن بود و خدمت

ص:28


1- (1) . سوره ی نور، 6.
2- (2) . سوره ی نور، 6.

امیر المؤمنین علیه السلام برای تطهیر آمد، امام علیه السلام پس از اقرار چهارم فرمود: «اللّهمّ إنّه قَد ثبت علیها أربع شهادات».(1) می بینیم با آن که این زن چهار مرتبه اقرار کرد، امام علیه السلام از آن ها به شهادت تعبیر کرده است. به ذهن می آید که این چهار شهادت، به منزله ی چهار شاهد است.

سرّ این که آیه ی دوم را مؤیّد دانستیم، دو نکته است: 1 - به چهار شهادت مرد اکتفا نمی شود و باید به دنبال آن لعنی هم بیاید: وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصّادِقِینَ (2). اگر مسأله ی شهادت بود، باید به همان چهار شهادت، مطلب ثابت گردد و نیازی به قسم پنجم نباشد.

2 - آیه ی شریفه، این چهار شهادت را غیر از رمی اولی که در ابتدای آیه آمده، قرار داده است؛ اوّل رمی است، آن گاه چهار شهادت. این سبب دور شدن از مسأله ی ما می شود.

مطلب در ادامه ی آیات لعان نیز به این گونه ادامه می یابد.

لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ .(3) می فرماید: چرا کسانی که رمی به زنا می کنند، نرفتند چهار شاهد بیاورند (نه چهار تا شاهد باشند)؟ اکنون که چهار شاهد نیاوردند، آنان دروغگویند و باید حدّ قذف بخورند.

در تعبیر لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ فاعل جاؤُ قاذفین یعنی کسانی که رمی به زنا کرده اند، هست؛ لذا، کسی که به زنا رمی می کند باید چهار شاهد بیاورد و معنا ندارد خودش را به عنوان شاهد بیاورد؛ در حالی که اگر مراد و مقصود پذیرفته بودن شهادتِ «رامی» بود، می گفت: چهار نفر شهادت بدهند. مقداری که آیه دلالت دارد این است که باید چهار شاهد غیر از قاذف و رامی باشند.

در آیه ی دیگر از سوره ی نساء می فرماید:

وَ اللاّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ

ص:29


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 379، باب 16 از ابواب حدّ زنا، ح 1.
2- (2) . سوره ی نور، 9.
3- (3) . همان، 13.

فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّی یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً .(1)

آن زنانی که از شما دچار فاحشه و کار زشت شده اند، بر آنان چهار شاهد بگیرید.

خطاب فَاسْتَشْهِدُوا اگر به شوهران باشد، معنایش این است که چهار شاهد باید غیر از شوهران که مخاطب این آیه هستند، باشند؛ و احتمال دارد خطاب متوجّه به حکّام، قضات و متصدّیان این امور باشد؛ در این صورت، منافات ندارد که یکی از شهود شوهران باشند و به عنوان یک شاهد عادل شهادت دهد.

تحقیق در مسأله با توجّه به آیات فوق این است که بگوییم: ظهور آیه ی لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ قوی تر از ظهور لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ است. آیه ی اوّل ظهور دارد که شوهران می توانند یکی از شهود باشند؛ و ظهور آیه ی دوم این است که باید غیر از شوهر شهادت بدهد. از این رو، می توان گفت: اگر سه نفر به همراه شوهر عادل، به تحقّق زنا شهادت دادند، مسأله لعان پیاده نمی شود و مصداق آیات لعان نیست؛ بلکه جای اجرای حدّ رجم است.

نتیجه ی قاعده ی اوّلی با قطع نظر از دو روایت وارد در این فرع، اختیار قول اوّل است؛ یعنی شهادتِ زوج به عنوان یک شاهد پذیرفته می شود.

مفاد روایات باب

محمّد بن الحسن بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن العبّاس بن معروف، عن عبّاد بن کثیر، عن إبراهیم بن نعیم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سألته عن أربعة شهدوا علی امرأة بالزنا أحدهم زوجها قال:

تجوز شهادتهم.(2)

فقه الحدیث: عبّاد بن کثیر که در سند این روایت هست، توثیق ندارد؛ از این رو،

ص:30


1- (1) . سوره ی نساء، 15.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 606، کتاب اللعان، باب 12، ح 1.

روایت ضعیف است. از امام صادق علیه السلام پرسید: چهار نفری که یکی از آنان شوهر است علیه زنی شهادت به زنا دادند، چه اثری بر این شهادت مترتّب است؟ امام صادق علیه السلام فرمود: شهادتشان نافذ است.

«تجوز شهادتهم»؛ مراد، جواز تکلیفی نیست تا در مقابل حرمت باشد؛ بلکه جواز وضعی است؛ یعنی شهادتشان ممضی و نافذ است. بنابراین، دلالت این روایت بر مطلوب تمام بوده، لیکن سندش ضعیف است.

وجود دو روایت منافی

1 - وبإسناده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن اسماعیل بن خراش، عن زرارة، عن أحدهما علیهما السلام، فی أربعة شهدوا علی امرأة بالزنا أحدهم زوجها، قال: یلاعن الزّوج ویجلد الآخرون.(1)

فقه الحدیث: در سند این حدیث اسماعیل بن خراش ذکر شده که توثیق ندارد. زراره از امام صادق یا باقر علیهما السلام درباره ی حکم زنی می پرسد که چهار نفر از جمله شوهرش به زنای او شهادت دادند. امام علیه السلام فرمود: زوج برای فرار از حدّ قذف باید لعان کند و سه نفر دیگر محکوم به حدّ قذف و تازیانه هستند.

2 - وبإسناده عن الحسین بن سعید، عن ابن محبوب، عن إبراهیم بن نعیم، عن أبی سیّار مسمع، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی أربعة شهدوا علی امرأة بفجور أحدهم زوجها، قال: یجلدون الثلاثة ویلاعنها زوجها ویفرَّق بینهما ولا تحلّ له أبداً.(2)

فقه الحدیث: در این روایت، ابوسیّار مسمع کردین از امام صادق علیه السلام درباره ی حکم زنی که چهار نفر به فجور او شهادت دادند، و یکی از آن چهار شاهد، شوهرش بود، سؤال

ص:31


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 606، کتاب اللعان، باب 12، ح 2.
2- (2) . همان، ح 3.

می کند. امام علیه السلام در پاسخ فرمود: آن سه نفر را تازیانه زده و شوهرش لعان می کند؛ و بین آنان جدایی انداخته و حرمت ابدی پیدا می کنند.

کیفیّت جمع بین روایات

فقها و بزرگان از متقدّمین و غیر متقدّمین در مقام جمع بین این دو دسته روایات برآمده تا آن ها را از تعارض خارج کنند. اگر چنین جمعی عرفی و عقلایی باشد و عرف آن را بپسندد به گونه ای که وقتی دو روایت را در اختیار عقل بگذاریم، بگویند: بین آن ها معارضه و تنافی نیست، مفید فایده است؛ وگرنه جمعی تبرّعی خواهد بود که بر آن اثری مترتّب نیست؛ و دو روایت را از تعارض خارج نمی کند.

عرف در موارد عامّ و خاصّ یا مطلق و مقیّد، بین دو دلیل جمع می کنند، باید در جمعی که مطرح شده، دقّت کنیم، آیا با این وجوه جمع، روایت از تعارض خارج می شود یا آن که وجوه جمع بدون دلیل، و به اصطلاح جمع تبرّعی است؟

چند وجه در این جمع گفته اند:

وجه اوّل: شیخ طوسی رحمه الله فرموده است: روایت سوم که در آن، مسأله ی تازیانه و لعان مطرح است، حمل می شود بر جایی که بعضی از شهود فاقد شرایط باشند؛ مانند این که یکی از شهود، خواه شوهر یا غیر او، عادل نباشد. در این صورت، شهود عادل و غیر عادل محکوم به حدّ قذف می شوند.(1)

این وجه تمام نیست. زیرا، در روایت آمده است: «فی أربعة شهدوا علی امرأة بفجور أحدهم» تکیه سؤال سائل روی این جهت است که تنها امتیاز این مورد از سایر موارد وجود شوهر در زمره ی شهود است، نه این که بعضی از شرایط شهادت مانند عدالت وجود ندارد.

وجه دوم: صاحب سرائر،(2) صاحب وسیله،(3) وصاحب جامع رحمهما الله(4) گفته اند: روایت سوم را حمل می کنیم بر موردی که قذف مقدّم بر شهادت باشد، و روایت اوّل بر موردی حمل

ص:32


1- (1) . النهایة فی مجرد الفقه والفتوی، ص 690.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 430.
3- (3) . الوسیلة، ص 410.
4- (4) . الجامع للشرایع، ص 548.

می شود که قذفِ سابق نباشد.

توضیح این تفصیل عبارت است از این که گاه شوهر همراه با دیگر شهود و در ردیف آنان می آید و بدون این که قذفی از سوی او مطرح گردد، شهادت به وقوع زنای همسرش می دهد؛ و گاه قبل از آن که مسأله ی شهادت شهود پیش آید، شوهر، همسرش را قذف و رمی به زنا می کند؛ و پس از آن، دنبال شاهد و پشتوانه می گردد؛ سه نفر را پیدا کرده و خودش به عنوان شاهد چهارم در شهادت شرکت می کند. بنابراین، روایتی که می گوید:

زوج باید لعان کند، حمل بر چنین موردی می شود؛ و روایتی که شهادت او را کافی می داند، حمل بر صورت اوّل می شود.

آیه ی لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ و لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ نیز در موردی است که شوهر ابتدا قذف کرده باشد؛ که به او گفته می شود. باید چهار شاهد بیاوری که غیر از خودت باشند.

در نقد نظر ایشان می گوییم: آیه ی لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ ظهور در این مطلب دارد که باید چهار نفر شاهد غیر از قاذف و شوهر باشد؛ ولی در مقابلِ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ نمی تواند مقاومت کند؛ زیرا، ظهوری قوی در متصل بودن استثنا دارد. و لازمه ی اتصالش این است که شوهر نیز جزء شهود باشد و این عنوان بر او منطبق است.

سؤال این است که در آیه ی اَلَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ ، آیا شهادت باید عنوان دیگری غیر از عنوان رمی داشته باشد، یا این که آیه می خواهد بگوید: شهادت واحد بر زنا پذیرفته نمی شود؛ و به جای «شهادت» کلمه ی «رمی» را به کار برده است؟ واقعیّت رمی به زنا همان شهادت به زنا بوده و با آن فرقی ندارد.

آیه نمی گوید: اگر شوهر بخواهد در زمره ی شهود قرار گیرد، باید شهادت مجدّد و رمی مجدّدی داشته باشد؛ بلکه می گوید: این یک شهادت است و دارای اثر نیست؛ در این صورت، اگر سه شاهد دیگر همراه شوهر شهادت دادند، چه نقصی در این شهادت متصوّر است؟

امّا جمعی که بین این روایات داشتند و یکی را بر قذف سابق و دیگری را بر جایی که قذفی نبوده، حمل کردند، جمعی عقلایی و عرفی نیست؛ هر چند مرحوم محقّق در کتاب

ص:33

شرایع(1) با تعبیر «هو حسنٌ» آن را تحسین کرده است. لکن با چنین جمعی که عرف و عقلا آن را نمی پسندند، نمی توان از تعارض خارج شد.

وجه سوم: ابن جنید رحمه الله(2) می گوید: روایت اوّل را بر جایی که زوجه مدخولٌ بها نباشد و روایت دوم - یعنی روایت لعان - را بر جایی که مدخول بها باشد، حمل می کنیم. لازمه ی این جمع آن است که مقصود از «تجوز شهادتهم» موردی است که مسأله ی رجم نباشد؛ زیرا، از شرایط رجم، احصان است؛ و تحقّق احصان به مدخولٌ بها بودن زوجه است.

روایات لعان نیز در مواردی است که زن مدخولٌ بها باشد؛ چرا که مدخوله بودن زوجه از شرایط لعان است.

انصافاً این وجه جمع از دو وجه دیگر غیر عقلایی تر و دورتر از جمع عرفی است.

وجه چهارم: شیخ صدوق رحمه الله(3) بر خلاف فقها که می گویند لعان در دو مورد نفی ولد و رمی زنا از طرف شوهر تحقّق دارد، لعان را مختصّ به نفی ولد می کند. ایشان ظهور آیه ی شریفه وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ را که ظهوری قوی در رمی به زنا دارد، چگونه تفسیر می کند؟ پاسخ را بایستی در کتاب لعان بحث و بررسی کرد.

با توجّه به این مقدّمه، ایشان فرموده است: روایتی که می گوید: «تجوز شهادتهم» مربوط به جایی است که شوهر شهادت به زنای همسرش می دهد. در این صورت، شهادت به زنا صحیح و پذیرفته می شود؛ امّا روایت دیگر که مسأله ی لعان را مطرح کرده، مربوط به نفی ولد است و کاری به مسأله ی شهادت به زنا ندارد. در حقیقت، به نظر صدوق رحمه الله در این مسأله، فقط روایت اوّل رسیده و روایت دوم، خارج از بحث است.

در نقد نظر ایشان می گوییم:

اوّلاً: مبنای شما با اکثر فقها در لعان تفاوت دارد و ما این مبنا را قبول نداریم؛ بلکه لعان در دو مورد موضوع دارد: نفی ولد ورمی همسر به زنا توسط شوهر.

ص:34


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 939.
2- (2) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 138، مسأله 2.
3- (3) . الفقیه، ج 4، ص 52؛ المقنع، ص 440.

ثانیاً: بر فرض صحّت این مبنا، آیا با سؤال در روایت می سازد؟ عبارت روایتی که شما حمل بر نفی ولد می کنید، عبارت است از «أربعة شهدوا علی امرأة بفجورٍ» چهار نفر نسبتِ زنا و فجور به زن دادند؛ چگونه ممکن است شهادت به فجور را حمل بر نفی ولد کنیم؟ چه ارتباطی بین این دو وجود دارد؟

علاوه بر این که در مسأله ی نفی ولد، نیاز به چهار شاهد نیست. در باب لعان یا اصلاً شاهدی مطرح نیست و یا اگر مطرح باشد، دو نفر کافی است؛ بنابراین، این روایت که در آن چهار شاهد ذکر شده، مربوط به زنا و رمی زنا است. پس، این وجه جمع نیز صحیح نخواهد بود.

وجه پنجم: جمعی است که صاحب وسائل رحمه الله(1) بر عکس وجه جمع ابن جنید رحمه الله در ذیل روایات آورده، و روایات لعان را حمل بر عدم دخول کرده است.

ظاهراً ایشان از این نکته غفلت کرده اند که از شرایط لعان، مدخولٌ بها بودن زن است.

نظر برگزیده: وجوه جمع گذشته ناتمام بود. از این رو، باید برای حلّ تعارض، یکی از دو راه را پیمود؛ یا شهرت فتوایی را مرجّح روایات «تجوز شهادتهم» قرار دهیم و به روایت اوّل عمل کنیم؛ و یا از باب موافقت داشتن آن با ظاهر کتاب خدا به صورتی که گفته شد، به آن اخذ کرده و دیگری را کنار گذاریم.

نکته ای که غفلت از آن صحیح نیست، این است که دلیل ترجیح دادن روایت دوم در کلام امام راحل رحمه الله از تحریر الوسیله معلوم نیست؛ زیرا، موافق شهرت فتوایی نبوده و با ظاهر کتاب نیز مخالفت دارد؛ علاوه آن که از نظر سند و دلالت هم ترجیحی ندارد. البتّه کلمه ی «علی اشکال» در کلام ایشان وجود دارد.

ص:35


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 606. ذیل حدیث 2، باب 12، کتاب اللعان.

[إثبات الحقوق بعلم الحاکم]

مسألة 4 - للحاکم أن یحکم بعلمه فی حقوق اللّه وحقوق النّاس، فیجب علیه إقامة حدود اللّه تعالی لو علم بالسبب فیحدّ الزانی، کما یجب علیه مع قیام البیّنة والإقرار، ولا یتوقّف علی مطالبة أحد. وأمّا حقوق النّاس فتقف إقامتها علی المطالبة حدّاً کان أو تعزیراً، فمع المطالبة له العمل بعلمه.

اثبات حقوق به علم حاکم

اشاره

در این مسأله دو فرع وجود دارد:

1 - این مسأله، مورد ابتلای افرادی است که در مسند قضا هستند و این مسئولیّت را به عهده دارند. حاکم همان گونه که با بیّنه، اقرار و یمین حکم می کند، در صورتی که علم و یقین به واقعه داشته باشد نیز می تواند و جایز است مطابق با آن حکم کند؛ یعنی اگر با بیّنه و اقرار زنا ثابت شد، حدّ الهی را جاری می کند؛ هم چنین در صورتی که خودش نیز به زنا یقین پیدا کرد، می تواند حدّ را اقامه کند؛ بلکه بر او واجب است بر طبق علمش عمل کند. و در این جهت، فرقی بین حقوق اللّه و حقّ الناس نیست.

2 - تفاوت اصلی بین حقّ اللّه و حقّ الناس در این است که اوّلی متوقّف بر مطالبه ی کسی نیست؛ به محض آن که حاکم علم پیدا کرد، حدّ را اقامه می کند؛ ولی در حقّ الناس، حاکم در صورتی می تواند حدّ را مطابق علم خود پیاده کند که صاحب حدّ آن را مطالبه کند؛ زیرا، حدّ قذف از حدودی است که مقذوف، حقّ اسقاط آن را دارد. بنابراین، اقامه ی این حدّ متوقّف بر مطالبه ی صاحبش است.

فرع اوّل: عمل حاکم به علم خود
اشاره

در این فرع، دو بحث مطرح است:

بحث اوّل: در وظیفه ی امام معصوم علیه السلام است که تمام فقها به استثنای ابن جنید رحمه الله معتقدند امام معصوم علیه السلام می تواند به علم خود عمل کند.

ص:36

میان سیّد مرتضی و ابن جنید رحمه الله مطالبی ردّ و بدل شده که مربوط به بحث قضا است و در این جا مطرح نیست.(1) از این رو، درباره ی آن بحث نمی کنیم؛ به خصوص که این مسأله به حال ما سودی ندارد. امام معصوم علیه السلام اگر حاضر باشد، وظیفه ی خود را بهتر می داند.

بنابراین، از این بحث ردّ می شویم.

بحث دوم: در وظیفه ی حکّام شرع غیر معصوم است. ابتدا به بررسی اقوال فقها در این مسأله می پردازیم، آن گاه وجه نظر هر قولی رامطرح می کنیم:

مشهور بین فقهای شیعه از متقدّم و متأخّر همان مطلبی است که امام رحمه الله در تحریر الوسیله فرموده است؛ یعنی حکّام شرع می توانند به علم خود در حقّ اللّه و حقّ الناس عمل کنند؛ امّا ابن جنید رحمه الله که بنا بر فرموده ی سیّد مرتضی رحمه الله در کتاب انتصار، تنها مخالف در این مسأله است، گفته: حاکم در حقّ اللّه و حقّ الناس نمی تواند به علم خود عمل کند. سیّد مرتضی رحمه الله درباره ی او می فرماید: «لاخلاف بین الإمامیّة فی هذه المسألة، وقد تقدّم إجماعُهم ابن جنید وتأخّر، وإنّما عوّل ابن الجنید علی ضرب من الرأی والاجتهاد، وخطاؤه ظاهر...»(2) ؛ اجماع امامیّه قبل و بعد از ابن جنید بر این معنا قائم شده است که حاکم شرع در حقوق اللّه و حقوق النّاس می تواند به علم خود عمل کند؛ او در این مسأله، بر نوعی از رأی و اجتهاد تکیه کرده، و خطای او روشن است. - از این بیان استفاده می شود مرحوم سیّد مرتضی ابن جنید رحمه الله را مخالف مطلق می داند.

شهید ثانی رحمه الله در کتاب مسالک می فرماید: مشهور بین فقها جواز قضاوت حاکم به علم خویش است؛ و نظری بر عدم جواز مطلق وجود دارد؛(3) ابن ادریس رحمه الله این مطلب را در حقوق الناس جایز می دانست بر خلاف حقوق اللّه؛ و ابن جنید رحمه الله در «کتاب الأحمدی» به عکس ابن ادریس قدس سره قائل شده است؛ یعنی آن را در حقوق اللّه جایز می داند و نه در حوق الناس.

نقل شهید رحمه الله خیلی مورد اعتماد نیست؛ زیرا، سیّد مرتضی رحمه الله قریب العهد به ابن جنید رحمه الله بوده و او را مخالف مطلق قلمداد می کند؛ علاوه آن که ما قائلی غیر

ص:37


1- (1) . الانتصار، ص 488.
2- (2) . همان.
3- (3) . مسالک الافهام، ج 13، ص 384.

از ابن جنید رحمه الله پیدا نکردیم که مخالف مطلق و مصداق کلام شهید «وقیل: لا یجوز مطلقاً» باشد.

ادلّه ی قائلین به جواز

وجه اوّل: اجماع است. صاحب جواهر رحمه الله(1) به آن اعتماد کرده است و آن را بهترین دلیل در مسأله می داند. فردی مانند سیّد مرتضی رحمه الله در کتاب انتصار می گوید: اجماع قبل و بعد از ابن جنید رحمه الله بر این مسأله قائم است.(2) صاحب غنیه(3) و شیخ طوسی رحمه الله در خلاف(4) نیز ادّعای اجماع کرده اند. از ظاهر کلام ابن ادریس رحمه الله در سرائر(5) نیز همین معنا استفاده می شود؛ هر چند خودش بر خلاف آن فتوا داده است.

نقد وجه اوّل: این اجماع نمی تواند در مسأله ما نقشی داشته باشد؛ زیرا، با وجود ادلّه ی زیادی که در این مسأله وجود دارد، احتمال قوی می دهیم مجمعین با توجّه به همین ادلّه، چنین فتوایی داده باشند؛ حتّی سیّد مرتضی رحمه الله نیز علاوه بر اجماع، به ادلّه ی دیگری هم استناد کرده است؛ بنابراین، چگونه می توان برای آن اصالت قائل شد و آن را دلیل مستقلّ کاشف از رأی معصوم علیه السلام دانست؟ لذا، هرچند صاحب جواهر رحمه الله(6) در دو سه جای کلامش به اجماع تکیه کرده و در یک جا آن را تنها دلیل قلمداد می کند، ولی ما نمی توانیم آن را بپذیریم.

وجه دوم: صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: اگر حاکم نتواند به علم خود عمل کند، لازمه اش اتّصاف به فسق و یا ایقاف حکم در بعضی از موارد است؛ مانند این که شخصی نزد حاکم شرع به زنش سه طلاق شرعی داد، در نتیجه، این زن بر او حرمت پیدا کرده و به محلّل نیاز دارد؛ پس از گذشت زمانی، نزد حاکم شرعی که خود شاهد طلاق سوم بوده، آمد و ادّعای زوجیّت و عدم طلاق زن را داشته باشد، در این حال اگر زوجه بیّنه ای ندارد

ص:38


1- (1) . جواهر الکلام، ج 40، ص 88.
2- (2) . الانتصار، ص 488.
3- (3) . غنیة النزوع، ص 436.
4- (4) . کتاب الخلاف، ج 6، ص 242-244، مسأله 41.
5- (5) . السرائر، ج 2، ص 179.
6- (6) . جواهر الکلام، ج 40، ص 88.

که بر طلاق اقامه کند، نوبت به یمین شوهر بر عدم طلاق می رسد. وظیفه ی حاکم شرع در این جا چیست؟

اگر حاکم این مرد را قسم بدهد و او نیز قسم بخورد، باید حکم به زوجیّت آنان کند.

حاکمی که یقین به طلاق دارد و خود ناظر آن بوده، چگونه مرتکب چنین کار حرامی بشود؟ حکم دادنش بر خلاف واقع مستلزم فسق اوست.

و اگر حاکم بخواهد در این نزاع فصل خصومت نکند، فصل خصومت بر او واجب و به اختیار خودش نیست که هر زمان بخواهد حکم کند و هر وقت نخواست حکم نکند.

بنابراین، چاره ای از قضاوت به علم خودش ندارد.(1)

این دلیل، به حسب ظاهر، دلیل خوبی است.

وجه سوم: خطاب هایی که در آیات و روایات رسیده، مانند: اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما (2) و وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما (3) به چه کسی متوجّه است؟

قدر متیقّن از این ادلّه، توجّه خطاب به حکّام و مسؤولین اجرای حدّ است. در حقیقت، چنین می شود: «أیّها الحکّام، الزانیة والزانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مائة جلدة». آیه حکم را بر عنوان زانی و زانیه برده است و برای اجرای حدّ باید این عنوان احراز شود؛ از طرف دیگر، احراز آن را به شهود و اقرار نیز مقیّد نکرده است؛ اگر گفته بود «الزانیة الّتی شهدت أربعة بأنّها زانیة» یا «الزانیة الّتی أقرّت علی نفسها بالزنا»، می گفتیم راه احرازِ عنوان، مقیّد به شهود و اقرار است؛ امّا با عدم تقیید عنوان، آن چه مهم است، تحقّق این عنوان در خارج برای اجرای حدّ است؛ و چه راهی برای احراز این عنوان در خارج می تواند بالاتر، کاشف تر و روشن تر از علم باشد؟

اگر حاکم، عالم به زنای مرد یا زن شد، این علم از آن جهت که طریق محض و کاشف قطعی از واقع است، بهترین راه برای احراز واقع است.

ص:39


1- (1) . جواهر الکلام، ج 40، ص 88.
2- (2) . سوره ی نور، 2.
3- (3) . سوره ی مائده، 38.

به عبارت دیگر، اگر حاکم شرع به این آیات توجّه داشته باشد و به زنا یا سرقت علم پیدا کند، در پیشگاه خداوند چه عذری می تواند داشته باشد آن گاه که به او گفته شود: مگر علم به زنا یا سرقت او نداشتید؟ برای چه معطّل شدی و حدّ الهی را اجرا نکردی؟

چه فرقی بین «فاجلدوا» و «فاقطعوا» با «أقیموا الصلوة» و «آتوا الزکوة» است؟

همان گونه که در اوامر اخیر باید به تکلیف عمل شود، در آن اوامر نیز حکّام شرع که طرف خطاب هستند، باید امتثال کنند؛ از این رو، اگر ما باشیم و این قبیل آیات و روایات، می گوییم دلالت آن ها اگر به نحو اولویت قطع و علم از بیّنه و اقرار نباشد، لا اقل در ردیف بیّنه و اقرار، بلکه بهتر از آن ها کشف از واقع می کند. بنابراین، این دلیل، به نظر ما در حقوق اللّه تمام است؛ لیکن مدّعا اعمّ از حقوق اللّه و حقوق الناس است.

صاحب جواهر رحمه الله برای تعمیم حکم به حقّ الناس می فرماید: وقتی حاکم در حقّ اللّه توانست به علم خود عمل کند، در حقّ الناس به طریق اولی می تواند به علمش عمل کند.(1)

این اولویّت تمام نیست؛ زیرا:

اوّلاً: با توجّه به تفصیلی که شهید ثانی رحمه الله از کتاب احمدی ابن جنید رحمه الله نقل می کند که ایشان فرموده: در حقّ اللّه جایز ولی در حقّ الناس جایز نیست، معلوم می شود اولویّتی در کار نیست که چنین فتوایی داده است.

ثانیاً: اجرای حدّ در حقوق النّاس به سبب علم حاکم او را گرفتار اتهام می کند و مورد سوء ظن قرار می دهد؛ زیرا، در حقوق الناس نفع و ضرر مطرح است به خلاف حدود الهی که با اجرای آن سودی به حاکم نمی رسد؛ از این رو، اتّهامی نیست؛ لذا، اثبات اولویّت حقّ الناس بر حقّ اللّه متوقّف است بر نبودن تفصیل ابن جنید رحمه الله و کشف اولویّت توسط فقیه.

بنابراین، راهی به اثبات آن نیست. در نتیجه، دلیل اخصّ از مدّعا می گردد.

وجه چهارم: در آیات زیر سه عنوان «حکم به حق» و «حکم به قسط» و «حکم به عدل» دیده می شود: یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ

ص:40


1- (1) . جواهر الکلام، ج 40، ص 88.

بِالْحَقِّ ؛ (1)إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ؛(2)

وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ؛(3)

در آیه ی اوّل، به حضرت داود علیه السلام خطاب می کند: بین مردم به حقّ حکم کن.

در آیه ی دوم، خطاب عمومی است؛ می فرماید: بین مردم به عدل حکم کنید.

در آیه ی سوم، خطاب به نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر بین آنان حکم کردی، به قسط حکم کن.

توهّم این که آیه ی اوّل و سوم اختصاص به حضرت داود علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارد، توهّم بی جایی است؛ زیرا، خطاب آیه ی دوم عمومی است؛ علاوه بر این که حکم به حقّ و قسط، وظیفه ی هر حاکم شرعی است. و مستفاد از آیات، مطلوبیّت حکم به حقّ، عدل و قسط است؛ و خصوصیّتی در مُجری حکم نیست.

آیا حاکم برای تحقّق بخشیدن به این عناوین سه گانه، راهی بالاتر از علم دارد؟ اگر مطلبی صددرصد نزد حاکم روشن و معلوم است، حکمش حکم به حقّ، عدل و قسط است؛ و حکم از روی علم، مصداق کامل و اظهر این عناوین است.

این دلیل، به نظر ما، وافی و کافی برای مطلوب است.

وجه پنجم: سید مرتضی رحمه الله در ردّ ابن جنید رحمه الله می نویسد: در داستان فدک و محاکمه ای که ابو بکر تشکیل داد، حضرت زهرا علیها السلام ادّعا کردند فدک را رسول خدا صلی الله علیه و آله به صورت نحله و هبه در اختیارشان قرار داده بود. ابو بکر از آن حضرت مطالبه ی بیّنه و برهان کرد.

- داستان آن مفصّل است؛ و در کتاب های تاریخی ذکر شده است -.

ص:41


1- (1) . سوره ی ص، 26.
2- (2) . سوره ی نساء، 58.
3- (3) . سوره ی مائده، 42.

سیّد مرتضی رحمه الله می گوید: یکی از طعن هایی که تمام علمای شیعه بر ابوبکر می زنند، همین معنا است که او اصلاً حقّ مطالبه ی شاهد از حضرت زهرا علیها السلام را نداشته است. زیرا، او می دانست آن حضرت نه تنها صادق است، بلکه صدّیقه بوده و هیچ دروغی به ساحت قدسش راه ندارد. شخص ابوبکر به این معنا اعتراف داشت. علمای شیعه می گویند: ای ابوبکر، تو که این مطلب را عالم بودی، چرا به علمت عمل نکردی و طلب شاهد وبیّنه کردی؟ علم بالاتر است یا بیّنه؟

از این اعتراض معلوم می شود که با وجود علم، حاکم نباید دنبال بیّنه و امثال آن برود.(1)

این وجه را می توان به دلیل اوّل، یعنی اجماع، برگردانید؛ یا به عنوان وجه مستقلّی پذیرفت. به هر حال، مؤیّدی در این مسأله است.

وجه ششم: این سؤال است که در باب حکومت و قضا، چرا بیّنه و اقرار مطرح است؟ آیا یک حکم تعبّدی محض است که از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات والأیمان»(2) - استفاده می شود؟ یا آن که بیّنه و اقرار موضوعیّتی نداشته و بلکه راهی برای کشف واقع و ملاک حجّیتشان تعبّد محض نیست؛ بلکه حکایت گری از واقع و نشان دادن آن است؛ و همین ملاک به طریق اولی در علم وجود دارد؛ چرا که کاشفیّت تامّ و صددرصد مربوط به علم است. بنابراین، دلیلی که بیّنه و اقرار را حجّت می کند، بر حجّیت علم نیز دلالت دارد.

اگر کسی برای بیّنه و اقرار موضوعیّت قائل باشد و هیچ ملاکی برای حجّیت آن ها نتواند استفاده کند، این راه به رویش بسته است. لیکن این مطلب تمام نیست؛ زیرا، می دانیم برای بیّنه و اقرار شرایطی از قبیل تعدّد، عدالت و... وجود دارد و لزوم این شرایط، بیانگر آن است که ما را به واقع نزدیک تر کند. وقتی ملاک، واقع و نزدیک شدن به آن باشد، علم در این جهت نقصی ندارد، تا به خاطر آن، مردود و ممنوع گردد.

وجه هفتم: صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: دو نفر بر سر خانه ای دعوا دارند؛ و نزاع را نزد حاکم شرع آوردند. حاکم می داند خانه در ملک زید است، امّا زید بیّنه ای ندارد. اظهار حقّ و انکار منکر از واجبات شرعی و وظایف اسلامی هستند. در این جا حق با زید است و حاکم شرع هم می داند؛ امّا اگر بخواهد بر طبق ضوابط و قواعد حکم کند، باید خانه را به بکر بدهد.

ص:42


1- (1) . الانتصار، ص 492.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 169، باب 2 از ابواب کیفیة الحکم، ح 1.

آیا در این جا، حاکم شرع به عنوان پشتیبانی از حقّ و محکوم کردن غیر حقّ، نمی تواند به علمش عمل کند؟ او به مقتضای ضوابط و قواعد باید خانه را از صاحبش گرفته و به غیر او بدهد؛ و به جای طرفداری از حقّ، به پایمال کردن آن بپردازد و از باطل جانبداری کند.(1)

این وجه را نیز به عنوان مؤیّد قبول داریم.

وجه هشتم: روایاتی است که قضایای پیامبر و امیرمؤمنان علیهما السلام را نقل می کند وشیخ صدوق رحمه الله آن ها را در کتاب من لایحضره الفقیه جمع آوری کرده است؛ امّا به نظر ما استناد به آن ها جایز نیست؛ زیرا، یا در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و یا در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام؛ و در هر دو حال، حاکم امیرمؤمنان علیه السلام بوده است و عمل کردن امام علیه السلام به علم خویش ربطی به حکّام شرع ندارد؛ چرا که امام معصوم علیه السلام با آن احاطه ی علمی و ولایت مطلقه ای که دارد، شاید این جهت نیز از خصوصیّات او باشد.

با این حال، به خلاصه ای از آن قضایا اشاره می کنیم:

1 - بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و اعرابی نزاعی شد و در آن قضیه، امیرمؤمنان علیه السلام به علم خود عمل کرد.(2)

2 - امیرمؤمنان علیه السلام با شخصی درباره ی زره ی طلحه مرافعه کرده، قضیه را نزد شریح قاضی بردند و او از امام علیه السلام مطالبه ی بیّنه کرد. امام علیه السلام به او فرمود: وای بر تو، امام مسلمانان در مسائل مهم مورد اطمینان است، تو از او در مقابل یک زره، مطالبه ی بیّنه می کنی؟(3)

در روایت اخیر که معصوم علیه السلام با غیر معصوم ترافع داشته، اگر بر حاکم لازم باشد به خاطر خصوصیّتی که در معصوم علیه السلام هست به علمش رفتار کند، از جهت این که به مقام ولایت و امامت اهانت نشود؛ از این رو، به مواردی که دوطرف غیر معصوم هستند، مربوط نیست.

ص:43


1- (1) . جواهر الکلام، ج 40، ص 88.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 200، باب 18 از ابواب کیفیة الحکم، ح 1.
3- (3) . همان، ص 194، باب 14 از ابواب کیفیة الحکم، ح 6.

3 - وعن علیّ بن محمّد، عن محمّد بن أحمد المحمودی، عن أبیه، عن یونس، عن الحسین بن خالد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: الواجب علی الإمام إذا نظر إلی رجل یزنی أو یشرب الخمر أن یقیم علیه الحدّ، ولا یحتاج إلی بیّنة مع نظره لأنّه أمین اللّه فی خلقه، وإذا نظر إلی رجل یسرق أن یزبره وینهاه ویمضی ویدعه.

قلت: وکیف ذلک؟ قال: لأنّ الحقّ إذا کان للّه فالواجب علی الإمام إقامته وإذا کان للنّاس فهو للنّاس.(1)

فقه الحدیث: حسین بن خالد می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: امام - دو احتمال دارد: یکی آن که مقصود امام معصوم علیه السلام باشد؛ و دیگر آن که، امام امّت اسلام در طول تاریخ مراد است - هنگامی که دید مردی زنا می کند، یا شراب می آشامد، بر او واجب است که حدّ را جاری کند و نیاز به بیّنه نیست؛ زیرا، او امین خداوند در خلق او است.

و اگر دید مردی دزدی می کند، واجب است او را منع و زجر کرده و بگذرد و او را رها کند. راوی پرسید: چرا بین سرقت و شرب خمر و زنا فرق گذاشتید؟

امام علیه السلام فرمود: حقّ وقتی به خداوند تعلّق داشت، بر امام علیه السلام واجب است آن را اقامه کند - (در این تعلیل دقّت شود، حدّ باید اقامه شود؛ فرقی ندارد مجری آن معصوم علیه السلام یا غیر معصوم باشد؛ زیرا، همان گونه که بر معصوم علیه السلام اقامه ی حدّ واجب است، بر غیر معصوم نیز اقامه ی حدّ واجب است. بنابراین، نمی توان گفت: «لأنّ الحقّ إذا کان للّه فالواجب علی الإمام إقامته» اختصاص به معصوم علیه السلام دارد و اجرای حدود فقط وظیفه ی معصومین علیهم السلام است و حکّام و نوّاب عامّ در زمان غیبت هیچ وظیفه ای ندارند) - و اگر حقّ مربوط به مردم باشد، خود آنان حقّ خود را می گیرند.

انتقاد صاحب جواهر رحمه الله به ادلّه

صاحب جواهر رحمه الله بعد از ذکر ادلّه ی فوق و نقل کلام سیّد مرتضی رحمه الله در انتصار، در ردّ نظر ابن جنید رحمه الله می گوید: انصاف این است که قول ابن جنید رحمه الله در عدم جواز عمل قاضی به

ص:44


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 344، باب 32 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 3.

علم خودش آن قدر نیز ضعیف و سست نیست که سیّد مرتضی رحمه الله به آن حمله ور شده است؛ زیرا، در ادلّه ای که گذشت، به غیر از اجماع - که دلیلی قرص و محکم است و نمی توان در آن مناقشه کرد - تردید و اشکال وجود دارد.

بحث ما در جواز عمل قاضی به علم است و نه در حجّیت علم، تا بگوییم آیا حجّیت علم، ذاتی است یا نه؛ بنابراین، نقطه ی بحث این است که آیا قاضی با علم خود می تواند در باب قضا به فصل خصومت بپردازد به گونه ای که پس از قضای او، متخاصمین حقّ مخالفت نداشته، و حاکم شرع دیگری نتواند حکم او را نقض کند و آثار دیگری که در باب قضا و حکم مترتّب است، مترتّب شود؟ یا این آثار اختصاص به قضا و فصل خصومتی دارد که از راه بیّنه، یمین و اقرار و امثال آن تحقّق یافته باشد؟ ادلّه ای که در این مقام ذکر شد، نمی تواند این معنا را اثبات کند؛ علاوه بر این که اگر شکّ کنیم آیا بر فصل خصومتی که از راه علم حاکم پدید آمده، اثری مترتّب هست؟ استصحاب عدم ترتّب اثر محکّم است.(1)

نقد دلیل صاحب جواهر رحمه الله

بیان صاحب جواهر رحمه الله خیلی بعید به نظر می آید؛ زیرا چه بسا بتوان در برخی از ادلّه ای که گذشت، مناقشه کرد؛ امّا اکثر آن ها در مورد فصل خصومت بود؛ مثلاً آیات شریفه حکم به عدل، قسط و حقّ فرمان می داد؛ و ما گفتیم علم بهترین راه برای حکم به حقّ، قسط و عدل است. شما می گویید: این دلیل در رابطه با فصل خصومت نیست، چرا؟

آیات و روایاتی که حکم را بر روی عنوان سارق و زانی برده، و خطاب نیز به حکّام و قضات متوجّه است، می گوید: ای حکّام، بر شما واجب است دست دزد را قطع کنید یا زانی را تازیانه بزنید. آیا حاکمی که به عنوان سارق و زانی قطع پیدا کرده است، نباید این حکم را پیاده کند؟ اگر وظیفه ی او اجرای مفاد آیات است، معلوم می شود قطع در اجرای حدود نقش دارد؛ و کلام ابن جنید رحمه الله بر عدم جواز عمل به علم در حقوق اللّه بی اساس می شود.

بنابراین، بیشتر ادلّه ای که گذشت، به خصوص روایتی که از امام صادق علیه السلام مطرح شد مبنی بر آن که اگر امام علیه السلام ناظر جریان زنا یا شراب خمر بود، نباید منتظر شهود و بیّنه باشد،

ص:45


1- (1) . جواهر الکلام، ج 40، ص 89.

همه ی این ها بر مطلوب دلالت تامّ دارد.

بنابراین، بیان صاحب جواهر رحمه الله که ادلّه ای محکم را زیر سؤال برده و به اجماعی تمسّک می کند که قابل نقد و بررسی است، جای تأمّل دارد؛ زیرا، با وجود این وجوه متکثّر، اگر اجماعی هم ثابت شود، نمی تواند دلیلی اصیل و مستقلّ بوده و کاشفیّتی از رأی معصوم علیه السلام داشته باشد.

ادلّه ی منکرین جواز عمل به علم قاضی

وجه اوّل: اگر حاکم به علمش بخواهد عمل کند، در معرض تهمت و سوءِ ظنّ قرار می گیرد؛ و کسی که در چنین پست مقدّسی مشغول انجام وظیفه است، صحیح نیست خود را در معرض اتّهام و سوءِظنّ قرار دهد. بر خلاف موردی که قاضی با بیّنه و اقرار حکم می کند.

نقد وجه اوّل: در موارد قیام بیّنه یا اقرارِ مجرم نیز گاه مسأله ی سوء ظنّ پیش می آید؛ مثلاً حاکم شرع از کجا به صلاحیّت بیّنه پی ببرد؟ جرح و تعدیل بیّنه به دست حاکم و با نظر و خواست او محقّق می شود؛ بنابراین، اگر مدّعی، بیّنه بیاورد و حاکم آن ها را نپذیرد، برای مدّعی سوءظنّ پیش می آید که به چه مناسبت بیّنه اش را ردّ کرده است؛ معلوم می شود خرده حسابی در کار است. این همه اشکالاتی که از قضات و حکّام می گیرند، بیانگر همین سوءِ ظنّ ها است.

البته حکّام و قضاتی که اکنون بر سر کارند، حاکم های اضطراری هستند. بحث ما در مجتهد عادل و جامع الشرایط است که از نظر علمی، حائز رتبه ی اجتهاد و از نظر تقوایی، در رتبه ی عدالت است؛ چنین فردی نباید مورد اتّهام واقع شود.

وجه دوم: بنای حدود الهی بر مسامحه، تخفیف و مستوریت است.

نقد وجه دوم: اگر مقصود این است که در موارد شکّ و شبهه، باید «إدرؤوا الحدود بالشبهات»(1) را پیاده و حدّ را ساقط کرد. ما این مطلب را قبول داریم؛ لیکن بحث در جایی است که حاکم یقین به زنا یا شرب خمر و... دارد. در این صورت، مسامحه و تخفیف یعنی چه؟ معنای تخفیف و مسامحه این است که تا زمانی که جرم ثابت نشده، کاری نداشته

ص:46


1- (1) . وسائل الشیعه، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.

باشید؛ حتّی تجسّس هم لازم نیست؛ امّا پس از پیدا شدن علم برای قاضی در مقابل آیه ی شریفه: اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ (1) ، چه عذری دارد؟

لذا، نباید بین این دو مطلب خلط کرد. بنای حدود بر مسامحه است، یعنی تا ثابت نشده، دنبال نکرده و سعی نکنید تا به مرحله ی اثبات برسد. در مباحث گذشته دیدیم که پیامبر خدا و امیرمؤمنان علیهما السلام سعی می کردند اقرار به حدّ نصاب نرسد و بلکه از کسی که مقدّمه ی به حدّ نصاب رسیدن آن را فراهم کرد، ناراحت شد؛ ولی هنگامی که اقرار تکمیل شد، فرمود: «اللّهمّ إنّه قَد ثبت علیها أربع شهادات» و در اجرای حدّ تأخیر نکرد.(2)

وجه سوم: استدلال به روایات است؛ که به آن ها اشاره می کنیم.

1 - محمّد بن علیّ بن الحسین، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: البیّنة علی المدّعی والیمین علی المدّعی علیه، والصّلح جائز بین المسلمین إلّاصلحاً أحلَّ حراماً أو حرَّم حلالاً.(3)

2 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن جمیل و هشام، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله البیّنة علی من ادّعی والیمین علی من ادّعی علیه.(4)

فقه الحدیث: روایات زیادی در این باب وجود دارد که بیانگر لزوم بیّنه بر مدّعی و سوگند بر منکر یا مدّعی علیه است؛ روایت دوّمی که ذکر شد، صحیحه است. این روایات، قضاوت را در بیّنه و یمین منحصر می کند.

نقد استدلال به این دو روایت: اگر ما باشیم و همین روایات، تعبیر «البیّنة علی المدّعی والیمین علی من ادّعی علیه» وظیفه ای را بر دوش مدّعی و منکر می گذارد؛ یعنی: ای مدّعی، خیال نکنی به صرف ادّعا مطلبت ثابت می گردد؛ بلکه ادّعایت سبب می شود که دو

ص:47


1- (1) . سوره ی نور، 2.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 377، باب 16 از ابواب حدّ زنا، ح 1 و 2 و 5.
3- (3) . همان، ص 171، باب 3 از ابواب کیفیة الحکم، ح 5.
4- (4) . همان، ص 170، ح 1.

شاهد عادل برای اثبات آن عرضه کنی؛ و ای منکر، با انکارت دعوا خاتمه نیافته است؛ بلکه وظیفه ای بر دوش تو می گذارد که باید قسم بخوری.

از این رو، نمی توان گفت: مفهوم این روایات عدم نقش و اثر برای غیر یمین و بیّنه است. از کدام قسمت این روایات استفاده می شود که با علم نمی توان قضاوت کرد؟

3 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه وعن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن سعد، یعنی ابن أبی خلف، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّما أقضی بینکم بالبیّنات والأیمان وبعضکم ألحن بحجّته من بعض، فأیّما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النّار.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه، امام صادق علیه السلام فرموده است: من بین شما فقط با بیّنه و یمین حکم می کنم - «إنّما أقضی» از کلمه ی «إنّما» که برای حصر می باشد، مستدلّ استفاده کرده است - بعضی از شما انسان ها پر حرف و لفّاظ هستید و می خواهید با صغری و کبری چیدن مطلب خود را ثابت کنید، ولی این فایده ندارد؛ چیزی که می تواند مطلب را اثبات یا نفی کند، بیّنه در طرف مدّعی و یمین در جانب منکر است.

برای هر که با وجود بیّنه ی صالح، حکمی کردیم و مالی در اختیارش قرار دادیم، امّا او بین خود و خدایش می دانست که این مال از برای او نیست، در این جا فکر نکند که با حکومت ما به نفع او، مال برایش حلال می شود؛ نه، این قطعه ای از آتش است که در اختیار او قرار داده ایم؛ هر چند از طریق بیّنه و فصل خصومت باشد؛ یعنی فصل خصومت، واقعیّتی که بین او و خدا هست را تغییر نمی دهد.

استدلال بر لفظ «إنّما» استوار است. روایت، قضا و فصل حکومت را منحصر به بیّنه و یمین می کند؛ به این معنا که قضاوت بدون این دو امکان ندارد.

نقد استدلال به این روایت: سؤالی که به ذهن می آید، این است که آیا حصر در

ص:48


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 169، باب 12 از ابواب کیفیة الحکم، ح 1.

این روایت، حصر حقیقی است یا حصر اضافی؟ یعنی آیا ناظر به بُعد خاصّی است یا به تمامی ابعاد؟

احتمال می دهیم که روایت در مقام بیان حصر اضافی باشد؛ یعنی در مقام نفی کردن اثر از صرف ادّعا یا انکار است؛ به این معنا که اگر مدّعی بیّنه ندارد و منکر نمی خواهد قسم بخورد، امکان طرح دعوا نیست؛ بنابراین، در مقام این نیست که آیا راه سوّمی وجود دارد یا نه؟ از کدام قسمت روایت استفاده می کنید که عمل به علم جایز نیست؟ بنابراین، حصر اضافی نسبت به موردی است که بیّنه، یمین و علم هیچ کدام وجود نداشته باشد. شاهدِ این مطلب، کلام پیامبر صلی الله علیه و آله است - «بعضکم ألحن بحجّته من بعض»(1) - که مدّعی یا منکر می خواهند بدون بیّنه و یمین به همان سخنان زیبا و نافذ خودشان اکتفا کنند؛ در حالی که ما به این گونه سخنان ترتیب اثر نمی دهیم. امّا نسبت به علم، نمی گوید: ما به آن حکم نمی کنیم، و چه بسا عمل به علم، اولویّت هم داشته باشد همان گونه که این را از ادلّه استفاده کردیم.

به عبارت دیگر، ما در جواب استدلال منکر، اگر احتمالی را تثبیت کنیم، کافی است پایه ی استظهارش خراب گردد؛ و لازم نیست ثابت کنیم روایت بر خلاف ادّعای او ظهور دارد. همین مقدار که در مطلوب او ظهور پیدا نکند، برای ما کفایت می کند.

آیا می توان حصر در روایت را حصر حقیقی گرفت به گونه ای که قضای به علم را خارج کند؟ واقع مطلب این است که روایت چنین ظهوری ندارد؛ هر چند ما ادّعا نمی کنیم که روایت در حصر اضافی ظهور دارد.

4 - وعن الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبداللّه، عن أبی جمیل، عن إسماعیل بن أبی اویس، عن ضمرة بن أبی ضمرة، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: أحکام المسلمین علی ثلاثة، شهادة عادلة أو یمین قاطعة أو سنّة ماضیة من أئمّة الهدی.(2)

ص:49


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 169، باب 2 از ابواب کیفیة الحکم، ح 1.
2- (2) . همان، ص 168، باب 1 از ابواب کیفیة الحکم، ح 6.

فقه الحدیث: سند این روایت معتبر نیست. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: احکام مسلمانان بر سه مطلب استوار شده است؛ شهادت و بیّنه ی عادل؛ یمین و سوگند قاطع؛ روشی از گذشتگان که امامان حقّ بر آن عمل کرده اند. این روایت نیز قضا را منحصر به این سه طریق می کند و سخنی از علم نیست.

نقد استدلال به این روایت: این روایت به نفع ما دلالت دارد تا بر ضرر ما؛ زیرا، روش امیرالمؤمنین علیه السلام قضاوت به علم خودش در بسیاری از موارد بوده است. داستان هایی که از آن حضرت حکایت شده، متضمّن این معنا است.

5 - ما رواه فی سنن البیهقی فی قصّة الملاعنة، عن النبیّ صلی الله علیه و آله: لو کنت راجماً من غیر بیّنة لرجمتها.(1)

بیهقی روایتی را در مورد زن ملاعنه ای نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر از غیر طریق بیّنه می خواستم رجم کنم، این زن را رجم می کردم. مفاد این روایت، آن است که رجم فقط از طریق بیّنه ممکن است.

نقد دلیل: این روایت در جوامع اهل سنّت آمده و سند آن ضعیف است؛ در مسأله ای که تنها مخالفش ابن جنید رحمه الله است و دلیل های فراوان بر جواز حکم قاضی به علمش داریم، چگونه می توان به چنین روایت ضعیفی استدلال کرد؟ به خصوص با ملاحظه ی فتوای محکم اصحاب!

از مباحث گذشته، نتیجه می گیریم: حاکم می تواند در حقوق اللّه و حقوق النّاس به علم خود عمل کند.

فرع دوم: فرق بین حقّ اللّه و حقّ النّاس

امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله در این زمینه می فرماید: در حقوق اللّه، اگر حاکم شرع به

ص:50


1- (1) . سنن بیهقی، ج 7، ص 407.

موجِب حدّ علم پیدا کرد، باید حدّ را اجرا کند؛ بنابراین، همان طور که به شخص زانی که زنای او از راه اقرار و بیّنه ثابت شده باشد، حدّ می زند، در صورتی که زنای او از راه علم نیز ثابت شود، باید حدّ زده شود، و مطالبه ی مردم نقشی در اجرای حدّ ندارد؛ مُطالب واقعی خدا است. جریان حدّ پس از ثبوتِ موجِب حدّ به وسیله ی علم، متوقّف بر چیزی نیست.

امّا در حقوق الناس، حاکم بدون مطالبه ی صاحب حقّ، نمی تواند حکم را اجرا کند؛ خواه آن حقّ جزء حدود باشد، مانند حدّ قذف، یا جزء تعزیرات باشد مثل این که فردی به مسلمانی دشنام بدهد. بنابراین، فرق حقّ اللّه وحقّ النّاس فقط در عدم توقف اجرای حقّ اللّه بر مطالبه و توقّف اجرای حقّ النّاس بر مطالبه است.

نکته: در فرع سابق گفته شد: حاکم می تواند به علم خود در حقوق اللّه و حقوق الناس عمل کند، خواه آن حقّ حدّ و تعزیر باشد یا غیر آن. بنابراین، وجه اختصاص به حدّ و تعزیر در کلام امام رحمه الله از جهت این است که مطلب را در کتاب حدود مطرح کرده اند؛ وگرنه در باب قضا، مطلق حقوق مطرح است؛ اموال باشد یا حدّ و تعزیر و غیر آن.

دلیل افتراق حقّ الناس و حقّ اللّه

محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسن بن محبوب، عن أبی أیّوب، عن الفضیل، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: من أقرّ علی نفسه عند الإمام بحقّ من حدود اللّه مرّة واحدة حرّاً کان أو عبداً، أو حرّة کانت أو أمة، فعلی الإمام أن یقیم الحدّ علیه للّذی أقرّ به علی نفسه کائناً من کان إلّاالزانی المحصن فإنّه لایرجمه حتّی یشهد علیه أربعة شهداء فإذا شهدوا ضربه الحدّ مائة جلدة ثمّ یرجمه.

قال: وقال أبو عبداللّه علیه السلام: ومن أقرّ علی نفسه عند الإمام بحقّ حدّ من حدود اللّه فی حقوق المسلمین فلیس علی الإمام أن یقیم علیه الحدّ الّذی أقرّ به عنده حتّی یحضر صاحب الحقّ أو ولیّه فیطالبه بحقّه.

قال: فقال له بعض أصحابنا: یا أبا عبداللّه فما هذه الحدود الّتی إذا أقرّ بها عند الإمام مرّة واحدة علی نفسه اقیم علیه الحدّ فیها؟ فقال: إذا أقرّ علی نفسه عند الإمام بسرقة قطعه، فهذا من حقوق اللّه، وإذا أقرَّ

ص:51

علی نفسه أنّه شرب خمراً حدّه، فهذا من حقوق اللّه، وإذا أقرَّ علی نفسه بالزّنا وهو غیر محصن فهذا من حقوق اللّه، قال: وأمّا حقوق المسلمین فإذا أقرّ علی نفسه عند الإمام بفریة لم یحدّه حتّی یحضر صاحب الفریة أو ولیّه، وإذا أقرّ بقتل رجل لم یقتله حتّی یحضر أولیاء المقتول فیطالبوا بدم صاحبهم.

فقه الحدیث: روایت صحیحه از فضیل بن یسار است. می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم کسی که به حقّی از حقوق الهی یک مرتبه اقرار کند، حرّ یا عبد، مرد یا زن باشد، امام علیه السلام باید بر او حدّ جاری سازد؛ مگر زانی محصن که با اقرار، وی را رجم نمی کند تا آن که چهار شاهد بر زنای او شهادت دهند؛ در این حال، به او صد تازیانه زده، آن گاه او را سنگسار می کند. - (ما به این روایت در گذشته اشاره کردیم و گفتیم: فرقی در اقرارِ موجِب حدّ بین تازیانه و رجم نیست؛ در هر دو، چهار اقرار لازم است و هر دو به اقرار یا چهار شاهد ثابت می گردد. لیکن روایت بر خلاف مطلوب دلالت می کند که بحث آن گذشت.) -

در ادامه ی روایت فرمود: هر کسی به حقّی از حقوق مردم نزد امام علیه السلام اقرار کند، امام علیه السلام حدّ را اقامه نمی کند تا آن که صاحب حقّ حاضر شده و حقّش را مطالبه کند - این مقدار نیز مربوط به اقرار است و ربطی به بحث ما ندارد -.

قسمت مورد استدلال ما: بعضی از اصحاب از امام صادق علیه السلام پرسیدند: کدام حدّ است که اگر یک مرتبه به آن نزد امام علیه السلام اقرار کند، بر او جاری می شود؟

امام علیه السلام فرمود: اگر اقرار به سرقت کرد، دست او را قطع می کند؛ زیرا، از حقوق الهی است؛ و اگر اقرار به شرب خمر کند، حدّ به او می زند؛ زیرا، از حقوق الهی است؛ و اگر به زنای غیر احصانی اقرار کند، او را تازیانه می زند.

از بیان امام علیه السلام استفاده می شود در حقوق الهی تأخیری نیست و توقّفی بر مطالبه ندارد. این تعلیل شامل مقام ما نیز می شود؛ یعنی هرچند روایت در مورد اقرار رسیده، ولی تعلیل آن عامّ است و می خواهد بگوید: اثر حدوداللّه این است که بر چیزی متوقّف نیست. در باب زنای احصانی، کلام امام علیه السلام اشعار دارد به این که از حقوق الهی به شمار

ص:52

نمی آید؛ ولی به نظر ما که فرقی بین زنای احصانی و غیر آن نیست، در این مورد توجیهی محتمل است.

یعنی امام علیه السلام موردی را فرموده که مرد معیلی با زن شوهرداری زنا کرده باشد؛ در این صورت، احتمال می دهیم حقّ شوهر آن زن در میان باشد. از جهت این که عِرض و آبروی او هتک می گردد؛ لیکن این احتمال نیز وجهی ندارد و بین دو زنا فرقی نیست. هر دو از حقوق الهی هستند.

امام علیه السلام فرمود: اگر در حقّ الناس کسی نزد امام به قذفی اقرار کرد و گفت: من به فلان زن یا مرد مسلمان نسبت زنا دادم، امام حدّ را بر او جاری نمی کند؛ مگر آن که صاحب حق یا ولیّ او بیاید و مطالبه ی اجرای حدّ کند. در باب قصاص نیز همین طور است؛ اگر به قتلی اقرار کند، او را نمی کشند؛ مگر آن که اولیای مقتول بیایند و خون صاحب خود را مطالبه کنند.

هر چند این روایت مربوط به اقرار بوده و بحث ما در علم قاضی است؛ لیکن فارق بین حقّ اللّه و حقّ الناس، علم و اقرار نیست: بلکه مطالبه و عدم مطالبه است. نکته ی دیگر این که اگر به صدر روایت عمل نکردیم و گفتیم با یک اقرار حدّ زنا جاری نمی شود و فرقی بین زنای احصانی و غیر احصانی در ثبوت به اقرار نیست، امّا سبب نمی شود که به ذیل آن عمل نشود؛ به عبارت دیگر، عمل نکردن به صدر روایت منافاتی با عمل به ذیل آن ندارد؛ زیرا، باید به روایت صحیح السند عمل کرد و در بسیاری از موارد فقه، ما به چنین تفکیکی ناچار هستیم.

صاحب وسائل رحمه الله همین روایت را به طریق کلینی رحمه الله از فضیل بن یسار به صورت مستقلّ می آورد؛ لیکن ما نمی توانیم آن را روایت دیگری بدانیم؛ بلکه روایت دوم از همان روایت اوّل گرفته شده، ولی تلخیص گشته است.

وعن علیّ بن محمّد، عن محمّد بن أحمد المحمودی، عن أبیه، عن یونس، عن الحسین بن خالد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: الواجب علی الإمام إذا نظر إلی رجل یزنی أو یشرب الخمر أن یقیم علیه الحدّ ولا یحتاج إلی بیّنة مع نظره، لأنّه أمین اللّه فی خلقه. وإذا نظر إلی رجل یسرق أن یزبره

ص:53

وینهاه ویمضی ویدعه، قلت: وکیف ذلک؟ قال: لأنّ الحقّ إذا کان للّه فالواجب علی الإمام إقامته وإذا کان للنّاس فهو للنّاس.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر امام علیه السلام مردی را مشغول زنا یا شرب خمر دید، بر او واجب است که حدّ را بر مجرم اقامه کند و نیاز به بیّنه نیست؛ زیرا، او امین خدا در میان مردم است.

و اگر مردی را مشغول دزدی دید، باید او را منع و نهی کند، و بگذرد و رهایش کند.

راوی پرسید: فرق بین سرقت و زنا چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اگر حقّ از آن خدا باشد، بر امام علیه السلام واجب است بدون توقّف و تأخیر و مطالبه ی کسی آن را پیاده کند؛ امّا اگر حقّ از آن مردم باشد، مال مردم است.

معنای روایت این نیست که حقّ الناس ربطی به حاکم شرع ندارد؛ زیرا، آن را هم باید حاکم شرع بگیرد. پس معنای «فهو للناس» یعنی رضایت مردم در اجرای حکم دخالت دارد و آنان باید مطالبه کنند تا حاکم حکم را اجرا کند؛ نه این که مردم به طور مستقیم در مسأله ی قضا دخالت کنند.

دلالت این روایت از روایت فضیل بهتر است؛ زیرا، در خصوص علم وارد شده است، در حالی که مورد روایت فضیل اقرار بود و مطلب را از تعلیل آن استفاده کردیم. لیکن اشکال روایت حسین بن خالد این است که بر خلاف روایت فضیل، سرقت را حقّ الناس شمرده است. جمع بین این دو روایت چگونه است؟

در توجیه آن، محتمل است گفته شود: روایت فضیل مربوط به موردی است که سرقت محقّق شده، ولی روایت حسین بن خالد در خصوص موردی است که شخص اراده ی سرقت دارد، ولی هنوز محقّق نشده است. شاهدش این که: اگر سرقت در خارج واقع شده باشد، «یزبره و ینهاه» معنا ندارد؛ زیرا، عمل واقع شده را چگونه می توان منع و زجر کرد؟ امّا این احتمال بعید است که «یسرق» را حمل بر اراده ی سرقت کنیم.

وجه دیگر در توجیه روایت آن است که بگوییم: در سرقت دو جنبه وجود دارد؛ از یک

ص:54


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 344، باب 32 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 3.

جنبه، جزء حقوق الهی می شود؛ و از جنبه ی دیگرش، جزء حقوق مردم محسوب می شود.

سرقت مانند زنا - که فقط از حقوق الهی خالص است - نیست؛ در سرقت، دست دزد را به جهت حقّ اللّه می بُرند؛ امّا از سوی دیگر، سارق مال مسروقه را عیناً، یا مثلاً و یا قیمةً ضامن است و باید به صاحبش برگرداند.

با توجّه به این نکته، می گوییم: روایت فضیل که می گفت: اگر به سرقت شخص اقرار کرد، امام علیه السلام دستش را قطع می کند، فقط جنبه ی حقّ اللّهی را متعرّض شده است، ولی روایت حسین بن خالد جنبه ی حقّ النّاسی را مطرح کرده که به اختیار صاحب مال است.

نتیجه: حاکم شرع باید به علم خود در مطلق حقوق - چه حقوق الهی و چه حقوق مردم - عمل کند، و فرق بین این دو، در توقّف حقوق مردم بر مطالبه ی صاحب حقّ و عدم توقّف حقوق الهی بر مطالبه است.

ص:55

[حکم من افتضّ بکراً]

مسألة 5 - من افتضّ بکراً حرّةً بإصبعه لزمه مهر نسائها، ویعزّره الحاکم بما رأی.

حکم افتضاض باکره

اشاره

در این مسأله دو فرع مطرح است:

1 - کسی که بکارت زن حرّی را بدون آن که مجامعتی صورت گیرد، با انگشت یا غیر آن از بین ببرد، باید مهر المثل او را بپردازد.

2 - فرد مجرم را به هر اندازه ای که حاکم شرع صلاح می بیند، تعزیر می کند.

فرع اوّل: ثبوت مهر المثل به ازاله ی بکارت

«افتضّ» با «فاء» یا «قاف» به معنای پاره و سوارخ کردن و ایجاد سوراخ است. به واسطه ی تناسبی که این بحث با زنا دارد، آن را در لواحق بحث زنا مطرح کرده اند.

بحث ما در مورد زن حرّی است که غیر شوهرش بدون جماع سبب ازاله ی بکارت او گردد. نسبت به کنیز روایات مختلفی وجود دارد که در برخی از آن ها آمده است باید یک دهم قیمت کنیز را بپردازد؛ و بعضی دیگر از روایات می گوید: ارش مابین باکره و ثیّبه را باید بدهند.

از نظر نصّ و فتوا، کسی که در این مسأله مخالفت نکرده و گفته اند: باید زن را با خصوصیّاتی که دارد، از نظر سنّ، قیافه، خانواده و... در نظر گرفته و مهرالمثل زنان هم شأن او با همان جهات خاصّه را به وی بپردازد. روایاتی که در فرع بعد مطرح می کنیم، بر این مطلب دلالت دارد.

فرع دوم: مجازات افتضاض

مجازات کسی که به غیر جماع، بکارت زنی را از بین ببرد، تعزیر به آن چیزی است که حاکم مصلحت می بیند؛ لیکن در مقدار آن از نظر کمی و زیادی اختلاف بسیاری است.

ص:56

مرحوم شیخ مفید رحمه الله در مقنعه(1) و سلّار رحمه الله در مراسم(2) گفته اند: حدّاقل سی تازیانه، حدّ اکثر هشتاد تازیانه است؛ یعنی مقدار تعزیر نباید از سی تازیانه کمتر و از هشتاد تازیانه تجاوز کند. انتخاب عددی بین دو عدد با حاکم است.

شیخ طوسی رحمه الله در نهایه(3) و ابن ادریس رحمه الله در سرائر(4) گفته اند: حدّاقل تعزیر سی تازیانه و حدّاکثر آن نود و نه تازیانه است.

صاحب جواهر رحمه الله از شیخ طوسی رحمه الله نقل می کند: «من ثلاثین إلی سبعة وتسعین» از سی تا نود و هفت تازیانه به او می زنند؛ که با قول قبل، دو تازیانه تفاوت دارد؛ و احتمال دارد «تسعة» بوده که اشتباهاً «سبعة» خوانده و نوشته شده است.(5)

مرحوم شیخ صدوق در کتاب مقنع(6) فرموده: «یحدّ»؛ یعنی باید حدّ بخورد، ولی مقدار و عددی را معیّن نکرده است.

اساس این اقوال، روایاتی است که در این باب به صورت متعدّد مطرح شده، ولی واقع مطلب این است که یک روایت از یک راوی بوده؛ منتها با تعابیر مختلف ذکر شده است.

محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن سنان یعنی عبداللّه و غیره، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی امرأة افتضّت جاریة بیدها، قال: علیها المهر، وتضرب الحدّ.(7)

فقه الحدیث: در این صحیحه، عبداللّه بن سنان ثقه و غیر او، از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که آن حضرت فرمود: زنی، جاریه ای را با دستش افتضاض کرد؛ حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: باید مهر را بپردازد و به او حدّ زده شود.

شاید به ذهن آید که مراد از جاریه، کنیز است؛ در حالی که جاریه به معنای مطلق زن

ص:57


1- (1) . المقنعة، ص 785.
2- (2) . المراسم، ص 257.
3- (3) . النهایة فی مجرد الفقه والفتوی، ص 699.
4- (4) . السرائر، ج 3، ص 449.
5- (5) . جواهر الکلام، ج 41، ص 371.
6- (6) . المقنع، ص 432.
7- (7) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 409، باب 39 از ابواب حدّ زنا، ح 1.

است؛ هم در حرّه و هم در کنیز استعمال می شود. و ما به قرینه ی روایاتی که در خصوص کنیز وارد شده و حکم دیگری را مترتّب کرده می گوییم، مقصود از جاریه در این جا خصوص زن آزاد است؛ زیرا، در آن باب، در اکثر روایات، عُشر قیمت؛ و در برخی دیگر ارش بین باکره و غیره باکره مطرح است.

فتوای صدوق رحمه الله عین متن روایت است؛ و ما در اوّل کتاب حدود گفتیم: گاه در روایات، «حدّ» به معنای تعزیر یا اعمّ از تعزیر استعمال می شود؛ بنابراین، هرجا کلمه ی «حدّ» اطلاق شد، نمی توان بلافاصله آن را بر معنای اصطلاحی اش که در مقابل تعزیر است، حمل نمود، اگر در روایت آمده: «لیس فی الحدود نظر ساعة»(1) - در باب حدود حتّی تأخیر یک ساعت جایز نیست - منظور «حدّ» در مقابل تعزیر نیست که گفته شود در تعزیرات تأخیر جایز است؛ بلکه ملاک هر دو یکی بوده، و در هیچ کدام تأخیر جایز نیست.

در بعضی از روایات داشتیم که اجرای حدّی از حدود الهی برکات و منافع بسیاری به دنبال دارد.(2) این نیز بدان معنا نیست که در اجرای تعزیر، برکت و نفعی نیست؛ بلکه در این مورد بین تعزیر و حدّ فرقی نیست؛ هر دو قانون برای جلوگیری از فساد وضع شده و همان آثاری که بر حدود مترتّب است، بر تعزیرات نیز هست.

از این رو، اگر در موردی واژه ی «حدّ» به کار رفت، مقصود از آن، معنایی در مقابل تعزیر نیست؛ به خصوص اگر حدّ را بگویند و میزانی برای آن تعیین نکنند، حدّ زنا با آن همه اهمیّت مشخّص است؛ حدّ سرقت، شرب خمر، قذف نیز معلوم است؛ چرا در این مسأله مقدار را معیّن نکرده و فقط فرموده است: «تضرب الحدّ؟» این مطالب احتمال اعمیّت حدّ از تعزیر را تقویت می کند.

قال الصدوق رحمه الله: وفی آخر تضرب ثمانین(3) ؛ شیخ صدوق رحمه الله فرمود: در خبر دیگری آمده است که حضرت فرمود: هشتاد تازیانه بزنید. و این به جای «تضرب الحدّ» بیان

ص:58


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 25 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان، ص 308، باب 1 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 2، 3، 4، 5.
3- (3) . همان، ص 409، باب 39 از ابواب حدّ زنا، ح 2.

شده است.

وعنه، عن ابن محبوب، عن ابن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قضی بذلک، وقال: تجلد ثمانین.(1)

فقه الحدیث: در این روایت، عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

امیرمؤمنان علیه السلام به همین مطلب حکم فرمود. و فرمود: هشتاد تازیانه زده می شود.

بإسناده عن علیّ بن إبراهیم، عن ابن أبی نجران، عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی امرأة افتضت جاریة بیدها، قال: قال علیها مهرها وتجلد ثمانین.(2)

فقه الحدیث: این روایت نیز مانند حدیث اوّل است؛ و فقط مقدار تازیانه را معیّن کرده است.

کیفیّت جمع بین روایات ابن سنان

ابن سنان در سه روایت، مقدار حدّ را هشتاد تازیانه معیّن کرده است؛ ولی در روایت اوّل فرمود: «تضرب الحدّ» و آن را مطلق گذاشت. اگر راویان حدیث متعدّد بودند؛ مثلاً یکی را ابن سنان، دیگری را محمّد بن مسلم و سوّمی را زراره روایت کرده بود، جمع بین آن ها کار آسانی بود؛ زیرا، در یکی فرموده: «تضرب الحدّ»، و در روایات دیگر مقدار آن بیان شده است؛ از باب حمل مطلق بر مقیّد یا مجمل بر مبیّن عمل می کردیم و می گفتیم: مقصود از حدّ، همان هشتاد تازیانه است.

ولی در بحث ما، راوی هر چهار روایت، ابن سنان است؛ بنابراین، روایات متعدّدی نیستند؛ ابن سنان یک مرتبه از امام صادق علیه السلام مطلب را شنیده و برای شاگردان روایتی خود نقل کرده است. در این حال، نمی دانیم آیا «تضرب الحدّ» را نقل کرده است یا «تجلد ثمانین» و کدام یک را شنیده است؟ نمی توانیم بگوییم دوبار مطلب را شنیده یا دو بار

ص:59


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 409، ح 3.
2- (2) . همان، ص 409، ح 4.

سؤال کرده است. قاعده اقتضا می کند یک مطلب را یک بار می پرسند، یا گوش می دهند و نقل می کنند. آن چه سبب اختلاف می شود، نقل های بعد است و این را نمی توان به حساب تعدّد روایت گذاشت. با توجّه به این مطلب و اتّحاد روایات، جای حمل مطلق بر مقیّد نیست.

اشکال دیگر بر این روایات آن است که هیچ یک از فقها به عدد هشتاد تازیانه به عنوان حدّ افتضاض به طور تعیّن قائل نشده است. اکثر فقها همانند امام راحل رحمه الله فرموده اند: «ویعزّره الحاکم بما رأی»؛ در مقنعه و مراسم نیز حدّاقل سی و حدّاکثر هشتاد تازیانه آمده است.

راه جمع این است که بگوییم: «تجلد ثمانین» ظهور در تعیّن دارد؛ امّا از آن جا که بر خلاف آن اجماع قائم شده است، دست از تعیّنش بر می داریم. با کنار رفتن تعیّن، آیا هشتاد را به عنوان حدّاکثر بپذیریم، همان گونه که مفید و سلّار رحمه الله گفته اند؟ و یا به عنوان أحد الأفراد؟ احتمال اوّل بعید است؛ بنابراین، بهتر آن است که احتمال دوم را گرفته و بگوییم: «ثمانین» به عنوان یکی از افراد مطرح شده است. این احتمال، خلاف ظاهر روایت است؛ لیکن به دلیل قیام اجماع بر خلاف این ظهور، مجبوریم دست از آن برداریم.

نکته: در مسأله ی تقبیل و مضاجعه ی دو مرد یا دو زن و یا یک زن و مرد زیر یک لحاف بدون وقوع زنا یا لواط، اقوال مختلف با روایات گوناگونی وجود داشت، و با توجّه به خصوصیّات، روایات از سی تا نود و نه تازیانه را دلالت داشتند؛ امّا در این بحث، نمی دانیم فقهایی که فتوا می دهند مقدار حدّ کمتر از سی تازیانه نباشد این عدد را از کجا آوردند؟ و یا کسانی که می گویند بیشتر از نود و هفت یا نود و نه نباشد، از کجا و به چه دلیل، این عدد را حداکثر گرفته اند؟ وجه روشنی در مسأله نیست.

نظر برگزیده: در این فرع یا باید به اجماع اعتنا نکرد و همان حدّ هشتاد تازیانه را که در روایت آمده و ظهور در تعیین دارد، اخذ کنیم؛ و یا بگوییم چون کسی به تعیّن هشتاد قائل نیست و «تضرب الحدّ» نیز ظهور در حدّ اصطلاحی ندارد، بنابراین، مسأله تعزیر مطرح می شود، و حاکم به آن چه مصلحت می بیند، حکم می کند.

اگر فقیهی می خواهد احتیاط کند، عدد هشتاد را انتخاب می کند؛ زیرا، با آن چه حاکم مصلحت می بیند، منافات ندارد و با این سه روایت نیز مطابق است.

تذکّر: در ابتدای مسأله گفتیم: این فرع شامل موردی نمی شود که شوهر با انگشت یا

ص:60

چیز دیگری بکارت همسرش را ازاله کند؛ زیرا، در روایت آمده: «لزمه مهر نسائها» یعنی هنوز مهری معیّن نشده؛ در حالی که در زوجه، مهر معیّن است. علاوه بر این که مسأله را در لواحق زنا مطرح کرده اند؛ پس، باید تناسبی با زنا داشته باشد و مسأله ی زوج و زوجه مناسبتی با حدّ زنا ندارد.

سؤال: اگر مردی با انگشت یا غیر آن بکارت همسرش را از بین برد، بدون اشکال مهر المسمّی به عهده ی او می آید. امّا آیا عمل حرامی انجام داده است؛ به گونه ای که اگر نزد حاکم ثابت شود، می تواند او را تعزیر و تأدیب کند؟

صاحب جواهر رحمه الله فرمود: فعل حرامی انجام داده است؛ بنابراین، حاکم باید او را در مقابل این کار حرام تأدیب کند.(1)

اوّلاً: به چه دلیل، عمل حرامی انجام داده است؛ به خصوص در جایی که بین زن و شوهر تراضی بوده و زن به این کار راضی باشد، به ویژه در صورتی که زوج از طریق مجامعت، قدرت بر ازاله ی بکارت نداشته باشد؟!

بر فرض این که عمل حرامی باشد، به چه دلیل باید تعزیر گردد؟ این مسأله مورد اختلاف است که آیا تعزیر در هر معصیتی جاری است یا آن که مخصوص گناهان کبیره است؟ پس، معصیت بودن این عمل، محلّ تأمّل است.

ثانیاً: بر فرض، معصیت باشد، امّا این که در شمار گناهان کبیره باشد، محل اشکال است؛ بنابراین، نه حرمتی دارد و نه تعزیری؛ به ویژه اگر سبب التذاذ زوجین باشد.

ص:61


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 372.

[حکم من زنی فی زمان أو مکان شریف]

مسألة 6 - من زنی فی زمان شریف کشهر رمضان والجمع والأعیاد، أو مکان شریف کالمسجد والحرم والمشاهد المشرّفة عوقب زیادة علی الحدّ، وهو بنظر الحاکم، وتلاحظ الخصوصیّات فی الأزمنة والأمکنة، أو اجتماع زمان شریف مع مکان شریف، کمن ارتکب وألعیاذ باللّه فی لیلة القدر المصادفة للجمعة فی المسجد، أو عند الضرائح المعظّمة من المشاهد المشرّفة.

حکم زنا در مکان یا زمان شریف

اشاره

حدّ زنایی که تا کنون مورد بحث قرار گرفت، مربوط به زنای واقع شده در زمان و مکان عادی است؛ ولی در این مسأله، سخن در این است که اگر برای زمان یا مکان اهمیّت خاصّی بود، علاوه بر حدّ زنای معمولی، یک عقوبت اضافه ای هم با نظر حاکم شرع برای مجرم تعیین می شود؛ مانند کسی که در ماه رمضان، یا روز جمعه یا ایّامی که به اسلام یا ائمّه علیهم السلام انتسابی دارد، یا در مکان شریفی مانند مسجد، یا حرم، یا ضرایح ائمه علیهم السلام مرتکب فحشا شود. این فرد، هم مرتکب زنا شده و هم آن زمان شریف یا مکان شریف را هتک نموده است.

بین زمان ها و مکان های شریف نیز تفاوت است؛ مثلاً زنایی که در مسجد یا شب های عادی ماه رمضان واقع شود، با زنایی که در مسجد الحرام یا شب های قدر رمضان باشد فرق دارد. و نیز ممکن است چند شرافت با یکدیگر جمع شود؛ مانند زنایی که در ماه رمضان، در شب قدر مصادف با شب جمعه، در مسجد یا مسجد الحرام انجام شود. این فرد با ارتکاب زنا، شرافت چندین زمان یا مکان یا هر دو را هتک کرده است. از این رو، نوع تعزیری که حاکم انتخاب می کند، به موقعیّت زمان یا مکان و یا هر دو بستگی دارد.

اثبات شرافت و اهمیّت برای زمان و مکان

فقها نسبت به اهمیّت زمان و مکان دلیلی نیاورده اند، ولی می توان بر آن دلیل اقامه کرد. از جمله، این روایت:

ص:62

1 - وعن جمیل بن درّاج، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: درهم رباء أعظم عنداللّه من سبعین زنیة کلّها بذات محرم فی بیت اللّه الحرام.(1)

فقه الحدیث: حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید: گناه یک درهم ربا نزد خداوند، از هفتاد زنای با محارم - که حدّ آن قتل است - در بیت اللّه الحرام بیشتر است.

وقوع این عمل در بیت اللّه الحرام، تا چه اندازه اهمیّت و بزرگی گناه را رسانده و قبح آن را تشدید می کند.

دلیل تشدید مجازات در روزها یا مکان های شریف

محمّد بن یعقوب، عن أبی علیّ الأشعری، عن أحمد بن النّضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، رفعه، عن أبی مریم، قال: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام بالنجاشیِّ [الحارثی] الشّاعر قد شرب الخمر فی شهر رمضان فضربه ثمانین ثمَّ حبسه لیلة ثمّ دعا به من الغد فضربه عشرین، فقال له: یا أمیر المؤمنین هذا ضربتنی ثمانین فی شرب الخمر وهذه العشرون ما هی؟ قال: هذا لتجرّئک علی شرب الخمر فی شهر رمضان.(2)

فقه الحدیث: نجاشی شاعر معروف زمان امیرالمؤمنین علیه السلام را که در ماه رمضان شراب نوشیده بود، نزد آن حضرت آوردند. حضرت علی علیه السلام هشتاد تازیانه به او زدند و یک شب او را نگاه داشته، فردا او را خواستند و بیست ضربه تازیانه ی دیگر بر او زدند.

نجاشی گفت: هشتاد تازیانه برای شراب خواری به من زدید، این بیست تازیانه برای چیست؟ امام علیه السلام فرمود: برای این است که احترام ماه رمضان را هتک کردی. این هتک احترام سبب شد عقوبت اضافی در حقّ تو پیاده گردد.

این بیان امام علیه السلام به منزله ی تعلیل است؛ یعنی در هر موردی یک محترم شرعی هتک شود، خواه زمان شریفی باشد مانند ماه رمضان، یا مکان شریفی باشد مانند مسجد، و یا هر

ص:63


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 12، ص 427، باب 1 از ابواب الربا، ح 9.
2- (2) . همان، ج 18، ص 474، باب 19 از ابواب حدّ المسکر، ح 1.

دو وجود داشته باشد، باید در عقوبت تشدید شود.

این روایت، هر چند مرسل است، لیکن فقها بر طبق آن فتوا داده اند علاوه بر این که می توان گفت نیازی هم به آن نداریم؛ و بلکه به عنوان مؤیّد است. زیرا، هتک احترام مسجد یا ماه رمضان حرام است؛ و این حرمت، سبب تعزیر است.

کیفیّت و خصوصیّات آن در مباحث آینده خواهد آمد؛ انشاء اللّه.

ص:64

[لا کفالة ولاتأخیر فی الحدّ ولاشفاعة فی إسقاطه]

مسألة 7 - لاکفالة فی حدّ ولا تأخیر فیه مع عدم عذر کحبل أو مرض، ولاشفاعة فی اسقاطه.

عدم جریان کفالت، تأخیر و شفاعت در حدّ

اشاره

این مسأله را امام راحل رحمه الله در این قسمت مطرح کرده اند؛ لکن فقها به طور معمول آن را در پایان حدود می آورند؛ زیرا، یک مسأله ی کلّی است و به حدّ زنا به تنهایی مربوط نیست.

در این مسأله سه فرع مطرح است:

1 - در حدّ کفالتی نیست. 2 - تأخیر در حدّ بدون عذر، همانند: حمل یا مرض، جایز نیست. 3 - شفاعت کسی در اسقاط حدّ پذیرفته نمی شود.

فرع اوّل: عدم کفالت در حدّ

در فقه کتابی به نام کتاب الکفالة داریم. کفالت به معنای ضامن و کفیل شدن شخصی برای مجرم است تا او را رها کنند؛ که اگر در زمان مطالبه نیامد، کفیل به جای او حاضر شود. در این مقام منظور آن است که کسی کفیل زانی گردد و بگوید: اکنون حدّ را بر او اقامه نکنید و او را آزاد بگذارید تا به کارهایش برسد؛ اگر در موعد مقرّر نیامد، مرا به جای او حدّ بزنید.

روایات این فتوا عبارتند از:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لاکفالة فی حدّ.(1)

فقه الحدیث: مستفاد از روایت این است که کفالت در حدّ راه ندارد؛ نه از باب این که کفالت موجب تأخیر می شود؛ بلکه چه بسا تأخیر مانعی نداشته باشد؛ مانند این که مجرم دارای عذری از مرض یا حمل باشد. بلکه خودِ عنوان کفالت موضوعیّت دارد؛ و در شریعت کفالت در رابطه ی با حدود نفی شده است؛ یعنی: حدّ، کفالت بردار نیست؛ خواه

ص:65


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 333، باب 21 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.

کفالت در موردی باشد که مستلزم تأخیر است یا در غیر آن.

کلمه ی «حدّ» در روایت اطلاق دارد و شامل جمیع حدود می شود؛ و بعید نیست که «حدّ» در این روایت، اعمّ از حدّ اصطلاحی باشد. بنابراین، دامنه اش تعزیر را فرا می گیرد.

یعنی مقصود از «حدّ» عقوبتی باشد که در خارج باید بر فرد محکوم پیاده گردد، خواه متّصف به عنوان حدّ باشد یا تعزیر.

2 - محمّد بن علیِّ بن الحسین، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله ادرؤوا الحدود بالشّبهات، ولاشفاعة ولا کفالة ولایمین فی حدّ.(1)

فقه الحدیث: این روایت از مرسلات صدوق است؛ امّا چون آن را به نحو جزم ارسال کرده، معتبر است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حدود را با شبهات ساقط کنید؛ امّا شفاعت و کفالت و یمین در حدّ راه ندارد.

3 - دعائم الإسلام: عن أمیر المؤمنین علیه السلام، أنّه قال: لا کفالة فی حدّ، ولا شهادة علی شهادة فی حدّ، ولا یجوز کتاب قاض إلی قاض فی حدّ.(2)

فقه الحدیث: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: در حدّ کفالت، و شهادتِ بر شهادت نیست؛ و کتاب قاضی به قاضی دیگر در حدّ جایز نیست.

نفی یمین در حدّ به لحاظ این است که یمین فقط در باب رفع تخاصم و تنازع نقش دارد؛ امّا کسی که محکوم به حدّ شده، صد بار هم قسم بخورد که زنا نکرده است، قسمش پذیرفته نیست؛ خواه حدّ به اقرار ثابت شده باشد یا به بیّنه.

فرع دوم: عدم جواز تأخیر در حدّ

روایاتی که بر این فتوا دلالت دارد، عبارت است از:

1 - محمّد بن الحسن بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن بنان بن

ص:66


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.
2- (2) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 25، باب 19 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.

محمّد، عن أبیه، عن ابن المغیرة، عن السّکونی، عن جعفر، عن أبیه، عن علیّ علیه السلام فی حدیث: قال: لیس فی الحدود نظر ساعة.(1)

فقه الحدیث: طبق این روایت امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: در حدود یک ساعت تأخیر و مهلت جایز نیست.

2 - محمّد بن علیِّ بن الحسین بإسناده إلی قضایا أمیر المؤمنین علیه السلام، قال: إذا کان فی الحدّ لعلّ أو عسی فالحدّ معطّل.(2)

فقه الحدیث: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: اگر در باب حدود، «لعلّ» و «عسی» آوردند - یعنی از کلمات تردید استفاده شد - سبب تعطیل حدود الهی می گردد.

3 - وعن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن علیِّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن عمران بن میثم أو صالح بن میثم، عن أبیه، فی حدیث طویل: إنّ امرأة أتت أمیرالمؤمنین علیه السلام، فأقرَّت عنده بالزّنا أربع مرّات، قال:

فرفع رأسه إلی السّماء وقال: اللّهمَّ إنّه قد ثبت علیها أربع شهادات وإنّک قد قلت لنبیّک فی ما أخبرته من دینک: «یا محمّد من عطّل حدّاً من حدودی فقد عاندنی وطلب بذلک مضادّتی».(3)

فقه الحدیث: روایت مربوط به زن حامله ای است که چهار مرتبه نزد امیرمؤمنان علیه السلام به زنا اقرار کرد. امام علیه السلام پس از آن گفت: بارپروردگارا، چهار شهادت بر او ثابت شد و تو به پیامبرت فرمودی: هر کسی حدّی از حدود مرا تعطیل کند، با من به معاندت و دشمنی برخاسته و در تضادّ با من است.

از این دو روایت استفاده می شود تأخیر از آن جا که تأخیر است نقشی ندارد؛ بلکه تأخیری جایز نیست که منتهی به تعطیلی حدّ الهی گردد؛ بنابراین، مقصود از «لیس فی

ص:67


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 25 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان، ح 2.
3- (3) . همان، ص 309 باب 1 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 6.

الحدود نظر ساعة»(1) این نیست که اگر صبح حکم کرده، حقّ ندارد اقامه ی آن را به بعد از ظهر موکول کند. زیرا، در پاره ای روایات دیدیم امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به مردم فرمود:

فردا بیایید می خواهیم فلان زن را سنگسار کنیم. از این رو، مراد از ساعت در روایت، ساعت اصطلاحی برابر با شصت دقیقه نیست؛ بلکه مقصود از آن، «لحظه» است. به همین جهت، معنای این روایت آن است که تأخیر یک لحظه جایز نیست؛ و این معنا با روایات و تعبیرات دیگر تنافی پیدا می کند. از مجموع این روایات استفاده می شود که حکم بر عنوان «تعطیل» بار شده و تأخیر تا جایی که این عنوان صدق نکند، اشکال ندارد. مثل این که فردی را امروز محکوم کنند و اجرای حدّ را به فردا بیندازند تا اعلان گردد و مردم بیشتری جمع شوند. امّا اگر کسی را محکوم کردند و گفتند: دست نگهداریم ببینیم چه می شود و یا یک ماه دیگر حدّ را اجرا می کنیم، عنوان تعطیلی حدّ بر این صورت صادق است.

فرع سوم: قابل شفاعت نبودن حدّ

برای این فتوا دلیل های زیر بیان شده است:

1 - در روایت مرسله ی صدوق رحمه الله آمده بود که: «لاشفاعة حدّ»(2) ؛ یعنی حدّ قابل شفاعت نیست.

2 - آیه ی شریفه ی: اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ (3) نیز اشعار به این معنا دارد؛ زیرا، شفاعت متولّد از رأفت خواهد بود. کسی شفاعت را می پذیرد که حالت نرمی در او نسبت به مجرم پیدا شده باشد؛ در حالی که خداوند از منشأ شفاعت نهی می کند؛ و می فرماید: شما در دین خدا و اجرای حدود الهی، نباید نرمی به خرج دهید؛ زیرا، این حالت سبب جلوگیری از اجرای حدّ می شود.

ص:68


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 25 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.
2- (2) . همان، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.
3- (3) . سوره ی نور، 2.

3 - روایاتی نیز در این مورد به خصوص رسیده است که عبارتند از:

1 - محمّد بن یعقوب، عن عدَّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، وعن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، جمیعاً عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن محمّد بن قیس، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کان لاُمّ سلمة زوج النبیّ صلی الله علیه و آله أمة فسرقت من قوم، فأتی بها النبیّ صلی الله علیه و آله فکلّمته امّ سلمة فیها، فقال النبیّ صلی الله علیه و آله یا امّ سلمة هذا حدّ من حدود اللّه لا یضیّع فقطعها رسول اللّه صلی الله علیه و آله.(1)

فقه الحدیث: در این حدیث صحیح، امام باقر علیه السلام فرموده است: امّ سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله کنیزی داشت که مالی را از جمعیّتی دزدید. او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند و سرقت او ثابت شد. امّ سلمه به شفاعت او برخاست و در این باره با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله صحبت کرد تا از اجرای حدّ درباره ی او صرف نظر کنند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای امّ سلمه، این حدّی از حدود خدا است، و حدّ خدا نباید ضایع گردد؛ یعنی شفاعت در اسقاط حدّ نقشی ندارد.

آن گاه دست آن کنیز را قطع کرد.

2 - وعنهم عن سهل، عن ابن أبی نجران، عن مثنیّ الحنّاط، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لاُسامة بن زید: لایشفع فی حدّ.(2)

فقه الحدیث: در این روایت، امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به اسامة بن زید فرمود: درباره ی هیچ حدّی نباید شفاعت کرد.

این یک بیان کلّی بوده، و مقصود از آن حرمت شفاعت نیست؛ بلکه معنایش اثر نداشتن شفاعت است.

3 - وعن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: لایشفعنّ أحد فی حدّ إذا بلغ

ص:69


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 332، باب 20 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان. ح 2.

الإمام، فإنّه لایملکه واشفع فی ما لم یبلغ الإمام إذا رأیت النّدم، واشفع عند الإمام فی غیر الحدّ مع الرجوع من المشفوع له، ولا یشفع فی حقّ امریء مسلم ولا غیره إلّابإذنه.(1)

فقه الحدیث: مطابق این روایت، امام صادق علیه السلام فرمود: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: هیچ کسی در مورد هیچ حدّی حقّ شفاعت ندارد. وقتی مطلب به امام علیه السلام رسید و حدّ ثابت شد، و درباره ی محکوم حکم کرد، کسی حقّ شفاعت ندارد. امام علیه السلام به دلیل این مسأله اشاره کرده و می فرماید: امام مالک حدّ نیست. حدّ، حکم الهی است و امام مأمور اجرای آن است؛ یعنی این گونه نیست که مطلب به طور کلّ در اختیار امام باشد. حاکم و مقنّنِ حدّ، خداوند متعال است و نه امام؛ وظیفه ی امام، پیاده کردن حدّ است.

امّا اگر مطلب به امام نرسیده و حکمها صادر نشده باشد، مانعی از شفاعت نیست؛ زیرا، قبل از ثبوت حدّ است.

تذکّر: بعضی از عبارت «فإنّه لا یملکه» این مطلب را استفاده کرده اند که در برخی موارد خداوند در باب حدّ، اختیار را به دست امام علیه السلام داده است؛ مانند جایی که زنا به اقرار ثابت شود، که امام علیه السلام حقّ عفو داشت. امّا در مورد جایی که زنا به شهادت شهود ثابت شده باشد، امام باید حکم را اجرا کند و حقّ عفو ندارد. با توجّه به این نکته، گفته اند:

در مواردی که اختیار به دست امام است و امام مالک حدّ است، در شفاعت کردن اشکالی نیست؛ اگر کسی به عنوان شفاعت، وساطت کند و از امام بخواهد مجرم را مشمول عفو قرار دهد، امام علیه السلام می تواند مجرم را عفو کند.

این بیان با فتوای اصحاب که به طور مطلق فتوا داده اند، و فرقی بین اثبات جرم به بیّنه و اقرار نگذاشته اند، منافات دارد.

البته ممکن است از راه صناعت و برهان وارد شده و بگوییم: «لاشفاعة فی حدّ» و «لا یشفع فی حدّ» ظهور در اطلاق دارد؛ واین ظهور، از مفهومی که از تعلیل «فإنّه لا

ص:70


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 332، باب 20 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.

یملکه أحد» استفاده می شود، قوی تر است؛ بنابراین، به اطلاق آن فتوا می دهیم؛ و فرقی بین ثبوت حدّ به اقرار یا بیّنه نمی گذاریم. در هیچ کدام حقّ شفاعت نیست.

نکته ی آخر آن که: آن چه در باب کفالت گفتیم، مبنی بر آن که به احتمال قوی «حدّ» اعمّ از تعزیر است، در باب شفاعت نیز جریان دارد؛ یعنی شفاعت در تعزیر نیز پذیرفته نمی شود و امکان ندارد.

ص:71

ص:72

بخش دوّم: حدّ لواط ، مساحقه و قوّادی

فصل اوّل: حدّ لواط و ملحقات آن

اشاره

ص:73

ص:74

[ تعریف اللواط وطرق إثباته]

مسألة 1 - اللواط وط ء الذکران من الآدمی بإیقاب وغیره.

وهو لا یثبت إلّاباقرار الفاعل أو المفعول أربع مرّات، أو شهادة أربعة رجال بالمعاینة مع جامعیّتهم لشرائط القبول.

تعریف لواط و راه های اثبات آن

اشاره

در این مسأله دو فرع مطرح است:

1 - لواط به وطی ذُکران از آدمی به داخل کردن یا غیر آن گویند.

2 - راه ثبوت لواط به چهار مرتبه اقرار فاعل یا مفعول بوده، و یا چهار مردی که شرایط شهادت را داشته باشند، به رؤیت و معاینه ی لواط شهادت دهند.

امام راحل رحمه الله می فرماید: لواط وطی «ذُکران» است. «ذُکران» مانند «ذُکور» جمع «ذَکَر» است؛ وگرنه اگر مراد دو مذکّر بود، باید آن را به سبب مضاف الیه بودن «ذکرین» می گفت. علّت این اطلاق، استعمال فقهای بزرگ مانند صاحب شرایع(1) وغیر او است؛ امامِ راحل رحمه الله نیز در تعبیر، از آنان متابعت کرده اند. وطی خواه به ایقاب و دخول باشد یا غیر آن، لواط است؛ بنابراین، دایره ی لواط را توسعه می دهند. پس، شامل «بین الفخذین» نیز می شود. قبل از ورود به تعریف لواط، باید به دو مطلب توجّه شود:

مطلب اوّل: ریشه ی لغوی لواط

«لواط» آیا لفظی عربی بوده، و ریشه و اصل لغوی دارد، یا از واژه های مستحدثه است و برای آن در لغت عرب اصل و ریشه ای نیست؟

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: «واشتقاقه من فعل قوم لوط»؛ این کلمه از فعل قوم لوط مشتق شده، و منشأش عمل آن قوم است.(2)

مقصود صاحب جواهر رحمه الله از این عبارت چیست؟ دو احتمال در آن وجود دارد:

ص:75


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 941.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 374.

الف: کلمه ی لواط در لغت عرب وجود نداشته است. زیرا، عرب قبل از لوط پیامبر نیز وجود خارجی داشته، ولی این عمل در میان آنان رایج نبوده است؛ لذا، این کلمه از نام حضرت لوط گرفته شده است، به لحاظ این که قوم او مرتکب این عمل شنیع شدند.

ایشان اگر این مطلب را قصد کرده باشد، با مراجعه به کتاب لغت مانند المنجد می بینیم درباره لواط به اندازه ی یک ستون یا کم تر از یک صفحه، در مشتقّات و معانی آن بحث کرده و می گوید:«لاط، یَلُوط لَوْطاً یا لُوطاً» و «لاط الشیء بالشیء أی ألصقه به» معنای متعدّی دارد و «لاط الشیء بقلبی أی لصق به» معنای لازم دارد. «لاط یلوط لوطاً» به معنای ضرب و طبل می آید؛ و گاه به معنای زیاده و ربا نیز استعمال می گردد.

از این رو، اگر مقصود صاحب جواهر رحمه الله این احتمال باشد، کلامش تمام نیست؛ علاوه بر این که «لوط» نام پیامبری بوده و معنای اسمی دارد و نه مصدری، تا از آن فعل اشتقاق یابد.

ب: اگر مقصود ایشان آن است که لواط به معنای اصطلاحی که فقها مطرح می کنند، ربطی به لغت ندارد و به قوم لوط مربوط بوده و از آن جا گرفته اند و از آن زمان شیوع پیدا کرده است؛ بعید نیست حرف قابل قبولی باشد. زیرا، از کلام قرآن مجید استفاده می شود که این عمل بی سابقه بوده است:

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ * إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ .(1)

یعنی حضرت لوط فرمود: مخترع این عمل شما هستید، هیچ کس چنین عملی را قبل از قوم لوط انجام نداده و سابقه ی تاریخی نداشته است. در این صورت، ممکن است به ذهن بیاید عملی که هرچند به صورت نادر در خارج محقّق نشده و مبتلابه نیز نبوده و قبل از قوم لوط نیز به فکر کسی این عمل خطور نکرده بود، نیازی به وضع لفظ برای آن نبوده است.

از این رو، می گوییم: لواط به معنای اصطلاحی مشتقّ از عمل قوم لوط است و ربطی به لغت ندارد؛ سابقه ی لغوی و وضعی نیز برای آن نیست و کلام صاحب جواهر رحمه الله متین است.

ص:76


1- (1) . سوره ی اعراف، 80 و 81.
مطلب دوّم: حرمت لواط در قرآن

حرمت لواط از مسلّمات فقه و ضروریّات آن است؛ بلکه می توانیم ادّعا کنیم مانند وجوب نماز و روزه از ضروریّات اسلام به شمار می آید؛ به گونه ای که اگر کسی حرمتش را انکار کند و توجّه به لازمه ی انکارش داشته باشد، مرتدّ محسوب می شود.

بنابراین، بعید نیست بگوییم حرمت لواط به حدّی مسلّم است که مانند حرمت خمر، و بلکه بالاتر از آن، به لحاظ بزرگی گناه و عقوبتش، از ضروریّات اسلام به شمار می آید.

آیات و روایات متعدّدی نیز بر آن دلالت می کند که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

الف: کلام حضرت لوط پیامبر علیه السلام در دو جای قرآن؛ و تعبیر لواط به فاحشه:

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ * إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ ؛ (1)وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ .(2)

در این دو آیه ی شریفه، مقصود حضرت لوط از عنوان «فاحشه» همان عمل لواط است؛ و احتمال دیگری در آن راه ندارد. عنوان «فاحشه» از نظر قرآن به حدّی قبیح است که خداوند متعال نهی از زنا را به آن تعلیل می کند.

در سوره ی اسرا آمده است: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلاً .(3)

از این آیه استفاده می شود: از نظر منطق قرآن، «فاحشه»، عملی زشت و قبیحِ مسلّم است؛ بنابراین، حرمت زنا به آن معلّل گشته است. آیات دیگری نیز بر حرمت این عمل دلالت دارد؛ مانند آیاتی که در باب نکاح و وطی زنان و کنیزان وارد شده است؛ که به دنبال آن می فرماید: فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ .(4)

یعنی وطی حلال منحصر به وطی زنان یا کنیزان است؛ از این دو نباید تجاوز کرد. هر کسی غیر از این دو راه را بطلبد، تجاوزگر است. «وراء ذلک» عنوان عامی است که شامل زنا و لواط می شود.

ص:77


1- (1) . سوره ی اعراف، 80-81.
2- (2) . سوره ی نمل، 54-55.
3- (3) . سوره ی اسراء، 32.
4- (4) . سوره ی مؤمنون، 7.
مطلب سوّم: حرمت لواط در روایات

1 - وعنه، عن أبیه عن إسماعیل بن مرار، عن یونس، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: حرمة الدّبر أعظم من حرمة الفرج، وإنّ اللّه أهلک امّة لحرمة الدبر ولم یهلک أحداً لحرمة الفرج.(1)

فقه الحدیث: هرچند روایت مرسله است، امّا مرسِل آن یونس بن عبدالرحمان است که بنا بر مشهور، مرسلاتش حجّت است. امام علیه السلام می فرماید: حرمت لواط بزرگ تر از حرمت زنا است؛ و خداوند امّتی (قوم لوط) را به خاطر آن هلاک کرد؛ امّا کسی را برای زنا نابود نکرد.

مقصود این است که در باب زنا، خداوند عقوبت دنیوی را به حدّی نشان نداده است که جمعیّت و امّتی را به جهت آن هلاک کند؛ هرچند ممکن است عکس العمل هایی غیر از هلاکت داشته باشد.

دلالت روایت بر حرمت تمام است. زیرا، اگر حرام نبود، سبب هلاکت قومی نمی شد.

2 - وعنه، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: لو کان ینبغی لأحد أن یرجم مرّتین لرجم اللوطی.(2)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اگر سزاوار بود و امکان داشت شخصی را دو مرتبه رجم کنند، هر آینه لوطی را رجم می کردند.

3 - وعنه، عن علیّ بن إبراهیم، عن النوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: اللواط ما دون الدبر، والدبر هو الکفر.(3)

فقه الحدیث: حضرت فرمود: لواط دخول در کمتر از دُبر - یعنی فخذین و ران ها - است و دخول در دُبر کفر است.

امام علیه السلام در مقام بیان مراتب لواط است؛ با ذکر مراتب، به ذهن نمی آید که بعضی از

ص:78


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 249، باب 17 از ابواب نکاح المحرم، ح 2.
2- (2) . همان، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 2.
3- (3) . همان، ج 14، ص 257، باب 20 از ابواب نکاح محرّم، ح 2.

آن ها حلال باشد. می فرماید: لواطی که شما شنیده اید، و به این اندازه اهمیّت دارد، در پایین تر دُبر است؛ امّا اگر ایقاب و دخولی به دُبر واقع شود، حکم این بالاتر از حرمت، یعنی کفر است. هرچند کفر واقعی مقصود نیست تا احکام کفر بر آن مترتب گردد؛ بلکه مثل تعبیری که در باب ترک حجّ رسیده: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (1) اشاره به شدّت وجوب حجّ دارد.

4 - محمّد بن یعقوب، عن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی بکر الحضرمی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من جامع غلاماً جاء یوم القیامة جنباً لا ینقیه ماء الدّنیا وغضب اللّه علیه ولعنه وأعدّ له جهنّم وساءت مصیراً، ثمّ قال: إنَّ الذّکر یرکب الذّکر فیهتزّ العرش لذلک.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که با مذکّری لواط کند، در قیامت جُنب وارد محشر می شود؛ و آب دنیا نمی تواند او را پاک کرده و از جنابت بیرون آورد. - این معنا نیز کنایه از شدّت گناه است؛ نه این که واقعاً جنب می ماند و آثار جنابت بر او مترتّب است؛ پس نمی تواند نماز بخواند و کارهایی که در آن ها طهارت شرط است را انجام دهد. - خداوند بر او غضب و لعن کرده، جهنّم را برایش آماده ساخته و بد بازگشتی دارد. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی لواطی تحقّق یابد، عرش خدا به لرزه و اهتزاز درآید.

دنباله ی حدیث به شرح زیر است:

وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: وإنّ الرّجل لیؤتی فی حقبه فیحبسه اللّه علی جسر جهنّم حتّی یفرغ اللّه من حساب الخلائق ثمّ یؤمر به إلی جهنّم فیعذّب بطبقاتها طبقة طبقةً حتّی یرد إلی أسفلها ولا یخرج منها.(3)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مردی که مفعول واقع شده باشد، با همان محفظه و زندانش

ص:79


1- (1) . سوره ی آل عمران، 97.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 248، باب 17 از ابواب نکاح محرّم، ح 1.
3- (3) . همان، ص 252، باب 18 از ابواب نکاح محرم، ح 1.

بیاورند؛ و خداوند او را بر جهنّم حبس کرده و معطّلش می کند تا از حساب خلایق فارغ شود. آن گاه فرمان می دهد او را به جهنّم ببرند، و در هر طبقه ای عذاب می گردد تا به آخرین طبقه و شدیدترین آن ها برسد؛ در آن جا باقی می ماند و راه خروجی ندارد.

مجموعه ی آیات و روایات فوق بر حرمت لواط در شرع اسلام دلالت دارد.

فرع اوّل: تعریف لواط
اشاره

امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله به تبعیّت از فقها گفته اند: «اللواط وطیء الذکران من الآدمی بإیقاب وغیره». لازم است پیرامون این تعریف مقداری بررسی نماییم. «وطی» مصدر و به «ذُکران» که مفعول است اضافه شده، نه به فاعل؛ زیرا، اگر «ذُکران» را فاعل بگیریم، تعریف اعمّ از لواط می شود. چه آن که هرجا وطی محقّق باشد، واطی و فاعلش مذکّر است. علاوه بر این که جدایی مسأله لواط از زنا، در جهت مفعول و موطوء است؛ لذا، معنای عبارت، مذکّرانی است که موطوء واقع شوند.

اشکالی که در این تعریف وجود دارد، آن است که مانند تعریف زنا شامل دو طرف نمی شود؛ در حالی که لواط که فعل لاطی است، اضافه ی به ملوط و مفعول نیز دارد؛ و در احکام، فرقی بین لاطی و ملوط نیست. بر هر دو حرام و موجب حدّ است. بنابراین، باید به گونه ای تعریف کرد که هر دو را شامل شود. این تعریف برای لاطی است. در باب زنا نیز تعریف فقط فاعل را شامل می شد؛ در حالی که بحث ما در کتاب حدود و بیان حدِّ هر دو طرف است.

مرحوم امام با قید «من الآدمی» وطی به حیوانات مذکّر را خارج کرد؛ هرچند آن نیز عمل حرامی است و احکام مخصوصی دارد؛ امّا ربطی به لواط ندارد.

قید «بإیقاب وغیره» دو بحث دارد:

بحث اوّل: در عمومیت دایره ی لواط، که شامل «ایقاب» یعنی دخول و «غیر إیقاب» - یعنی جایی که دخول در دُبر نبوده، بلکه بین ران ها و باسن داخل کرده است - می شود.

ظاهر تعریف فقها و امام راحل قدس سره این است که لواط معنای عامّی دارد و اختصاص به موردی که دخول کرده باشد، ندارد. ولی صاحب جواهر رحمه الله بدون استشهاد به دلیل و

ص:80

مطلبی فرموده است: استعمال لواط در جایی که دخول نباشد، مجاز است. «الظاهر أنّ إطلاق اللواط علی غیره من التفخیذ أو الفعل بین الإلیتین من المجاز».(1)

از ایشان بر مجازیّت دلیل می طلبیم. تنها دلیلی که می توان ذکر کرد، استیناس است؛ همان گونه که در باب زنا می گفتیم: تا ایلاج محقّق نشود، زنا نیست؛ در باب لواط نیز بگوییم تا زمانی که دخول نکرده، حقیقت لواط محقّق نمی گردد.

اگر دلیل همین مقدار باشد، در نقدش می گوییم: چه دلیلی بر مشابهت زنا با لواط دارید؟ همان فقهایی که در باب زنا ایلاج را مطرح کرده اند، در باب لواط نیز به عدم فرق بین ایقاب و غیر آن تصریح دارند.

علاوه بر این که روایات وارد شده، بر اعمّیت دلالت دارد؛ مانند روایت سکونی:

«اللواط ما دون الدبر والدبر هو الکفر».(2) اگر بخواهیم بر عبارت امام علیه السلام جمود کنیم، باید بگوییم: لواط انحصار به مادون دُبر دارد؛ لیکن از نظر فقهی نمی توانیم فرض دخول را از تحت عنوان لواط خارج کنیم؛ بلکه باید گفت: لواط معمولی که از جمله محرّمات بوده و حدّ هم دارد، بلکه از محرّماتِ متوسّط یا بالاتر است، به «مادون دُبر» محقّق می گردد؛ و اگر مسأله ی ایقاب در کار بود، هم مرز کفر می شود.

محمّد بن الحسن بإسناده عن سهل بن زیاد، عن بکر بن صالح، عن محمّد بن سنان، عن حذیفة بن منصور، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن اللّواط فقال:

ما بین الفخذین، وسألته عن الّذی یوقب، فقال: ذاک الکفر بما «لما» أنزل اللّه علی نبیّه صلی الله علیه و آله.(3)

فقه الحدیث: حذیفه از امام صادق علیه السلام درباره ی لواط پرسید، حضرت فرمود: بین دو ران است. سؤال کرد: اگر دخولی در کار باشد، امام علیه السلام فرمود: این کفر است به آن چه که بر پیامبر نازل شده است.

در این روایت، ماهیّت لواط به مادون دُبر تعریف شده است، و بر ایقاب عنوان لواط

ص:81


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 376.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 257، باب 20 از ابواب نکاح محرم، ح 2.
3- (3) . همان، ح 3.

گفته نشده، و بلکه آن را کفر دانسته است. با ملاحظه ی این قبیل روایات، می گوییم: لواط دو مرتبه دارد: یکی لواط اصطلاحی که مادون دُبر است؛ و دیگری لواطی که تا مرز کفر رفته و توأم با ایقاب است. دلیل این مطلب، اتّفاق فقها بر صدق لواط در صورت ایقاب است؛ حتّی صاحب جواهر رحمه الله می گوید: معنای حقیقی لواط همان صورت ایقاب است.(1)

اگر از فتوای فقها صرف نظر کرده و تعریف آنان را نادیده بگیریم، و تنها به روایات توجّه کنیم، باید صورت ایقاب را لواط ندانیم؛ و آن را منحصر به مادون دُبر و بین ران ها بنماییم.

بحث دوّم: مراد از ایقاب

سه احتمال در این جا وجود دارد: الف: تمام آلت، ب: مقدار حشفه، ج: مسمّای ادخال. قبل از ورود به این بحث، باید به دو نکته توجّه شود: 1 - در باب لواط چند حکم مترتّب می شود: وجوب غسل، حرام ابدی شدن خواهر و مادر و دختر ملوط بر لاطی و حدّ لواط.

2 - هرچند تعریف لواط اعمّ از مادون دُبر و ایقاب است، امّا در مقدار حدّ با هم فرق دارند؛ مانند: زنای محصن و غیر محصن، که بر هر دو زنا صادق بود، ولی در حدّ تفاوت داشتند؛ در باب لواط نیز، حدّ لواط ایقابی قتل، و غیر ایقابی، صد تازیانه است.

با توجّه به این دو مقدّمه، اشکالی که ممکن است برای بعضی مطرح شود، این است که با تعمیم لواط نسبت به ایقاب و غیر آن، بحث از محقِّق ایقاب بی فایده و غلط است؛ این بحث در باب زنا جا داشت، ولی این جا ثمره ای ندارد؛ زیرا، لواط مادون دُبر را نیز شامل می شود. این اشکال خودبه خود رفع می شود. زیرا، بین دو لواط در حدّ تفاوت است؛ و لواطی که سبب جنابت می شود، لواط ایقابی است نه غیر ایقابی در صورت عدم انزال.

علاوه بر این که برای مقدار ایقاب نیز دو خصوصیّت هست؛ زیرا، دخولی سبب وجوب غسل جنابت می شود که به اندازه ی حشفه باشد و ایقابی که موجب حرمت خواهر، مادر و دختر ملوط می گردد، مسمّای ایقاب است؛ هرچند غسل جنابت نیز واجب نشود. سخن در این است که حدّ قتل بر چه ایقابی مترتّب است: مسمّای ایقاب یا ایقاب حشفه؟ احتمال جمیع آلت را فقها متعرّض نشده اند، و شاید به طور عادی نیز ممکن هم نباشد.

ص:82


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 376.
اقوال فقها در مقدار ایقاب

شهید ثانی رحمه الله در شرح لمعه می فرماید: ظاهراً فقها اتّفاق دارند بر این که حدّاقل ایقابی که موجب حدّ قتل می شود، باید به اندازه ی حشفه باشد.(1) از این بیان استفاده می شود بین ایقابی که حرام کننده خواهر و دختر و مادر ملوط است با ایقابی که حدّ آن قتل است، فرق وجود دارد.

صاحب ریاض رحمه الله(2) نیز همین معنا را فرموده است؛ لیکن شهید ثانی قدس سره در مسالک(3) فرموده است: معنای ایقاب ادخال است که به مسمّی نیز محقّق می شود؛ و آن چه مرحوم علّامه در قواعد(4) فرموده - مبنی بر آن که ایقاب را به معنای «غیبوبة حشفة» گرفته است و ظهور در تمام حشفه دارد - صحیح نیست؛ زیرا، ایقاب با اوّل جزء از آلت محقق می شود و لازم نیست تمام حشفه یا مقداری از آن باشد.

بعضی از فقها در توجیه کلام مرحوم علاّمه گفته اند: مقصود ایشان از غیبوبت حشفه هم شامل کلّ و هم شامل بعضی از آن می شود.

از مجموعه ی این نقد و ایرادها استفاده می شود در مقدار دخول، اتّفاق و اجماعی وجود ندارد؛ زیرا، آن چه را که شهید رحمه الله در شرح لمعه به فقها نسبت می دهد، خود در مسالک با آن مخالفت کرده و ایقاب را به ادخال مطلق تفسیر می کند. بنابراین، بایستی ببینیم آیا حدّ لواط در ایقاب به اندازه ی حشفه همان گونه که در زنا گفتیم، قتل است؛ یا کمتر از آن؟ کدام یک از ادلّه استفاده می شود؟

نظر برگزیده

سه احتمال در ایقاب - تمام آلت، تمام حشفه، مسمّای ذَکَر - وجود داشت.

احتمال اوّل را کسی مطرح نکرده و شاید امکان هم نداشته باشد. بنابراین، بحث در انتخاب دو احتمال دیگر است. در مسأله، اجماع و اتّفاقی وجود ندارد؛ لذا، باید به ادلّه مراجعه کنیم.

ص:83


1- (1) . شرح لمعه، ج 9، ص 143.
2- (2) . ریاض المسائل، ج 10، ص 89.
3- (3) . مسالک الافهام، ج 14، ص 401.
4- (4) . قواعد الاحکام، ج 2، ص 256.

در روایاتی که حدّ لواط را قتل معیّن کرده، کلمه ی ایقاب و مشتقّاتش استعمال شده، و بر آن تکیه کرده است؛ و هیچ مسأله یا امر زاید دیگری مطرح نیست. اگر ما باشیم و همین ادلّه، می گوییم: مسمّای ادخال و ایقاب کافی است.

دلیلی بر ملازمه بین حدّ قتل و وجوب غُسل نیز نداریم؛ همان گونه که به عدم ملازمه بین وجوب حدّ در مادون دُبر و وجوب غسل جنابت، در صورتی که منی انزال نشود، یقین داریم. در صورت انزال منی، وجوب غُسل به خاطر انزال است، و نه به دخول در بین ران ها.

جایی که موجب غسل جنابت هست، دخول به اندازه ی حشفه است؛ امّا دلیلی نداریم که دلالت کند هرجا غسل جنابت در لواط واجب شد، حدّ قتل نیز مترتّب می گردد؛ بنابراین، با نبودن ملازمه ی بین دو باب، باید به ظاهر روایات، یعنی مطلق ایقاب اخذ نمود.

قیاس باب لواط به باب زنا نیز از وجوه متعدّد، قیاس مع الفارق است؛ که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

وجه اوّل: در باب زنا به حسب روایات، بین وجوب غُسل جنابت و حدّ زنا ملازمه بود.

روایات بر «التقاء ختانین» تصریح داشت که ملازمه با ادخال تمام حشفه دارد؛ زیرا، اگر بعضی از حشفه داخل شود، این عنوان صدق نمی کند. التقاء در جایی است که لااقلّ به مقدار تمام حشفه ادخال شود. این روایات به زنا مربوط است؛ از کجا و به چه دلیل، آن را به لواط نیز سرایت دهیم؟ این مسائل با هم مساوی نیستند.

وجه دوّم: در باب زنا، شهادت دو زن به جای یک مرد پذیرفته بود؛ یعنی اگر سه مرد و دو زن شهادت می دادند، حدّ جاری می شد؛ امّا حدّ لواط فقط به شهادت چهار مرد عادل ثابت می شود.

نتیجه این که، لواط احکامی مغایر با زنا دارد؛ و از نظر حرمت نیز با آن قابل مقایسه نیست. ما احتمال قوی می دهیم که حرمت لواط شدیدتر از حرمت زنا باشد؛ به گونه ای که ادخالِ کمتر از مقدار حشفه نیز سبب ترتّب حدّ می گردد؛ امّا باب زنا این گونه نیست. در این جا به روایات باب زنا اشاره ای گذرا داریم تا معلوم شود ربطی به باب لواط ندارد.

ص:84

1 - صحیحه ی محمّد بن مسلم: قال: سألته متی یجب الغسل علی الرّجل والمرأة؟ فقال: إذا أدخله فقد وجب الغسل والمهر والرجم.(1)

فقه الحدیث: از امام علیه السلام سؤال می کند: چه زمانی بر مرد و زن غسل واجب می شود؟ امام علیه السلام فرمود: آن گاه که ذَکَر را داخل کند (ضمیر در «أدخله»، به ذَکَر برمی گردد)، غسل و مهر و رجم واجب می شود.

در این جا نمی توان به اطلاق «أدخله» تمسّک کرد؛ زیرا، در ادامه ی آن می فرماید: مهر و رجم واجب می شود. پس، معلوم می شود مربوط به باب زنا و مرد و زن است؛ و به باب لواط مربوط نیست. روایت دیگری نیز ادخال را معنا می کند.

2 - صحیحه ی محمّد بن إسماعیل بن بزیع: قال: سألت الرضا علیه السلام عن الرّجل یجامع المرأة قریباً من الفرج فلا ینزلان متی یجب الغسل؟ فقال: إذا التقی الختانان فقد وجب الغسل. فقلت: التقاء الختانین هو غیبوبة الحشفة؟ قال: نعم.(2)

فقه الحدیث: از امام رضا علیه السلام سؤال می کند: چه زمانی غسل واجب می شود؟ حضرت در پاسخ فرمود: زمانی که التقای ختانین شد. پرسید: التقای ختانین همان غایب شدن ختنه گاه است؟ حضرت فرمود: آری.

از این جا معلوم می شود ادخال در باب زنا با التقای ختانین و غیبوبة الحشفة یک معنا دارد.

3 - محمّد بن علیِّ بن الحسین بإسناده عن عبیداللّه بن علیّ الحلبیّ، قال:

سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن الرجل یصیب المرأة فلا ینزل، أعلیه غسل؟ قال:

کان علیّ علیه السلام یقول: إذا مسّ الختان الختان فقد وجب الغسل، قال: وکان علیّ علیه السلام یقول: کیف لا یوجب الغسل؟ والحدّ یجب فیه، وقال: یجب علیه المهر والغسل.(3)

ص:85


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 1، ص 469، باب 6 از ابواب الجنابة، ح 1.
2- (2) . همان، ح 2.
3- (3) . همان، ح 4.

فقه الحدیث: از امام صادق علیه السلام پرسیدند: مردی با زنی نزدیکی کرده امّا منی از او خارج نشده، آیا غسل بر او واجب است؟ امام علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: وقتی ختنه گاه با ختنه گاه تماس پیدا کرد، غسل واجب می شود. و می فرمود: چگونه غسل واجب نشود در حالی که حدّ واجب می شود؟! و فرمود: مهر و غسل بر او واجب می شود.

از این روایات استفاده شد بین مهر، غسل و حدّ در باب زنا ملازمه است؛ یعنی جایی که غسل واجب می شود، حدّ هم واجب می گردد؛ و جایی که غسل واجب می شود، مهر هم به گردن مرد ثابت می شود. امّا دلیلی بر سرایت این ملازمه به باب لواط نداریم؛ زیرا، در لواط غیر ایقابی حدّ جاری است، ولی غسل واجب نمی باشد.

از آن چه گفتیم، معلوم شد ایقاب در باب لواط به مسمّای دخول محقّق می شود و با ایلاج در باب زنا که به غایب شدن حشفه محقّق می گردد، فرق دارد.

فرع دوّم: طریق اثبات لواط
اشاره

امام راحل رحمه الله می فرمایند: به چهار مرتبه اقرار فاعل در حقّ خودش، یا اقرار مفعول برای خودش - اقرار هر کدام فقط در حقّ خودش نافذ است و لواط را نسبت به دیگری ثابت نمی کند. - و یا شهادت چهار مرد به معاینه و رؤیت - به همان کیفیّتی که در باب زنا گفتیم؛ و با برخوردار بودن آنان از شرایط قبولی شهادت - لواط اثبات می گردد.

این فرع یک جنبه ی ثبوتی و یک جنبه ی نفی ای دارد. جنبه ی ثبوتی آن عبارت است از: راه هایی که با آن ها لواط ثابت می شود. و امام در مسأله (3) به جنبه ی نفی ای آن اشاره می کنند، که عبارت است از این که: به کمتر از چهار مرتبه اقرار یا به غیر از چهار مرد عادل لواط ثابت نمی شود. امّا ما هر دو را این جا بحث می کنیم.

ثبوت لواط به چهار اقرار

نسبت به این فرع، فتوای فقها مسلّم بوده، و کسی هم در آن مناقشه ندارد. به همین دلیل، به

ص:86

یک روایت بسنده می کنیم:

محمّد بن یعقوب، عن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن مالک بن عطیّة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: بینما أمیر المؤمنین علیه السلام فی ملأ من أصحابه إذ أتاه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین علیه السلام إنّی أوقبت علی غلام فطهّرنی.

فقال له: یا هذا إمض إلی منزلک لعلّ مراراً هاج بک، فلمّا کان من غد عاد إلیه، فقال له: یا أمیر المؤمنین علیه السلام إنّی أوقبت علی غلام فطهّرنی. فقال له:

إذهب إلی منزلک لعلّ مراراً هاج بک، حتّی فعل ذلک ثلاثاً بعد مرّته الاُولی، فلمّا کان فی الرابعة قال له: یا هذا إنَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله حکم فی مثلک بثلاثة أحکام فاختر أیّهنَّ شئت. قال: وما هنَّ یا أمیر المؤمنین؟ قال: ضربة بالسیف فی عنقک بالغة ما بلغت، أو إهداب [إهداء] من جبل مشدود الیدین والرجلین، أو إحراق بالنّار.

قال: یا أمیر المؤمنین أیّهنّ أشدّ علیَّ؟ قال: الإحراق بالنّار. قال: فإنّی قد اخترتها یا أمیر المؤمنین، فقال: خذ لذلک أهبتک، فقال: نعم.

قال: فصلّی رکعتین ثمّ جلس فی تشهّده فقال: اللّهمّ إنّی قد أتیت من الذّنب ما قد علمته وإنّی تخوّفت من ذلک، فأتیت إلی وصیَّ رسولک وابن عمّ نبیّک فسألته أن یطهّرنی فخیّرنی ثلاثة أصناف من العذاب، اللّهمَّ فإنّی اخترت أشدّهنّ، اللّهمّ فإنّی أسألک أن تجعل ذلک کفّارة لذنوبی وأن لا تحرقنی بنارک فی آخرتی.

ثمَّ قام وهو باک حتّی دخل الحفیرة الّتی حفرها له أمیر المؤمنین علیه السلام وهو یری النّار تتأجّج حوله. فبکی أمیر المؤمنین وبکی أصحابه جمیعاً، فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: قم یا هذا فقد أبکیت ملائکة السماء وملائکة الأرض، فإنّ اللّه قد تاب علیک، فقم ولا تعاودنّ شیئاً ممّا فعلت.(1)

فقه الحدیث: این روایت، بین صحیحه و حسنه مردّد است؛ زیرا، ابراهیم بن هاشم، یا امامی موثّق است و یا امامی ممدوح.

ص:87


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 422، باب 5 از ابواب حدّ لواط، ح 1.

امام صادق علیه السلام جریانی را که زمان امیر مؤمنان علیه السلام اتّفاق افتاده بود، نقل می کنند - بعضی از روایات که ائمّه علیهم السلام حوادث گذشته را نقل می کنند، برای قصّه گویی نیست؛ بلکه نوعی بیان حکم و شیوه ای از راه های افاده ی حکم است -. امام علیه السلام فرمود: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام با جماعتی از اصحاب و یاران نشسته بودند، مردی وارد شد و گفت: «بر غلامی ایقاب کردم - به «أوقبت» تعبیر می کند؛ و امام علیه السلام از او نمی پرسد به چه صورتی بوده، آیا تمام حشفه یا مقداری از آن. این روایت دلیل است بر این که مسمّای ایقاب کافی است؛ وگرنه امام علیه السلام نحوه ی ایقاب را می پرسید. - مرا تطهیر کن.

امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمودند: شاید خیالاتی شده ای، و این اقرار از تو سر می زند؛ - مثل این که امام علیه السلام درصدد منحرف کردن او از موضوع است - برو دنبال کارت و به خانه ات برگرد. فردا دوباره نزد امام علیه السلام آمده، همان مطالب ردّ و بدل شد، تا مرتبه ی چهارم که اقرار کرد، امام علیه السلام به او فرمود: ای فلانی! رسول خدا درباره ی چنین عملی سه حکم فرمود، هر کدام را خواستی اختیار کن. پرسید کدام اند؟

امام علیه السلام فرمود: شمشیری به گردنت بزنم به هر کجا منتهی شد، یا تو را «اهداب» - در برخی از نسخ «اهداء» و در نسخه ای از کتاب وافی و جواهر «دهداه» به معنای دحراج و غلطانیدن آمده است -؛ مقصود این است که تو را به بالای کوهی ببرند و دست و پایت را ببندند و به طرف پایین بغلطانند، و یا زنده زنده در آتش تو را بسوزانیم.

گفت: کدام یک از این سه حکم سخت تر و مشکل تر است، تا من آن را انتخاب کنم؟ امام علیه السلام فرمود: احراق به آتش. امام علیه السلام فرمود: اسباب آن را مهیّا کن. آن گاه دو رکعت نماز خواند و پس از نماز گفت: خدایا تو می دانی چه گناهی مرتکب شده ام؛ من از عقوبتش می ترسم، به نزد وصیّ رسول اللّه و پسرعموی او آمدم و از او خواستم مرا تطهیر کند. او مرا، بین سه عقوبت مخیّر کرد و من سخت ترین آن ها را انتخاب کردم. خدایا از تو می خواهم آن را کفّاره ی گناهم قرار دهی و مرا به آتش آخرت نسوزانی.

آن مرد با دیده ی گریان برخاست، و در گودالی که امیر مؤمنان حفر کرده بود، وارد شد؛ در حالی که با چشم خود زبانه کشیدن آتش را می دید. امیر مؤمنان علیه السلام و اصحاب گریان

ص:88

شدند. به او فرمود: بیا لازم نیست تو را بسوزانیم. ملائکه ی آسمان و زمین را به گریه انداختی. خداوند توبه ات را پذیرفت. بار دیگر به این کارها دست مزن.

تذکّر: نکته ی اوّلی که از روایت استفاده می شود، ترک استفصال امام علیه السلام از نوع ایقاب، بیانگر ترتّب حدّ بر مطلق ایقاب است.

نکته ی دوّم: روایت بر جنبه ی اثباتِ مسأله، یعنی لزوم تحقّق چهار مرتبه اقرار برای ترتّب حدّی که رسول خدا علیه السلام معیّن کرده، دلالت دارد.

نکته ی سوّم: از روایت استفاده می شود: بر سه مرتبه اقرار اثری نیست؛ زیرا، اگر بر کمتر از چهار مرتبه حکمی بود، امام علیه السلام باید آن را در مرتبه ی دوّم یا سوّم پیاده کند. از عدم اعتنای امام علیه السلام به اقرارش در مرتبه ی دوّم و سوّم، معلوم می شود نقشی در ثبوت حدّ یا حکم ندارد.

اگر گفته شود: دلالت روایت فقط بر لواط ایقابی تمام است، امّا بر غیر ایقابی نه؛ در حالی که مدّعای شما اعمّ بوده و ممکن است لواط غیر ایقابی به کمتر از چهار مرتبه اقرار نیز ثابت شود.

می گوییم: فرقی بین لواط ایقابی و غیر ایقابی در جهت اثبات به چهار مرتبه اقرار نیست؛ زیرا، هیچ کس از فقها بین این دو در این جهت فرق نگذاشته اند؛ حتّی کسی هم احتمال فرق نداده است. بنابراین، با توجّه به فتوای اصحاب، می گوییم: هرچند مورد روایت، لواط ایقابی است؛ امّا اثبات مطلق لواط به چهار مرتبه اقرار امکان دارد و به کمتر از آن ثابت نمی شود.

ثبوت لواط به شهادت چهار مرد

امام راحل رحمه الله فرمود: لازم است چهار مردی که همه ی شرایط شهادت را دارا باشند، به دیدن فعل لواط شهادت دهند، تا لواط ثابت شود. دو بحث در این جا مطرح هست. 1 - آیا به کمتر از چهار شاهد نیز ثابت می شود؟ 2 - آیا شهادت زنان منضمّ به شهادت مردان پذیرفته می شود؟

ص:89

بحث اوّل: لزوم شهادت چهار مرد

بین لواط و مواردی که با دو شاهد عادل ثابت می شود، فرق است. در آن موارد، دلیلِ حجیّت بیّنه می گوید: دو شاهد عادل کافی است؛ امّا در باب لواط، خصوصیّتی وجود دارد که اقتضا می کند حتماً باید چهار شاهد عادل شهادت دهند.

ادلّه ای بر این مطلب و خصوصیّت اقامه شده که ممکن است بر پاره ای از آن ها اشکال وارد باشد. تنها دلیلِ محکم و غیر قابل اشکال، اجماع فقهای امامیّه است. به این صورت که هیچ یک از فقها در لزوم چهار شاهد برای اثبات لواط مخالفت نکرده، بلکه احتمال خلاف هم نداده است؛ یعنی این یک مسأله ی مسلّم و اتّفاقی بین علمای شیعه است.

در مقابل، فقهای اهل سنّت بر دو گروه هستند. ابوحنیفه و پیروان او گفته اند: لواط در شریعت اسلام حرام است، امّا حدّ معینی ندارد؛ بلکه حاکم شرع، مرتکب آن را تعزیر می کند، مانند: کارهای حرامی که حدّ ندارد. از این رو، می گویند: لواط با شهادت دو نفر نیز ثابت می شود؛ زیرا، اثر مهمّی بر آن مترتّب نیست.

لیکن سه گروه دیگر اهل سنّت، معتقدند که لواط حدّ دارد؛ و بین آن ها نیز این مطلب مسلّم است که به کمتر از چهار شاهد اثبات نمی شود. لذا، می توانیم ادّعا کنیم تمام مسلمانانی که برای لواط حدّی معیّن قائل اند، طریق ثبوت آن را به شهادت چهار نفر می دانند.(1)

دلیل دوّم: بعضی گفته اند: وقتی لواط به همه به کمتر تبدیل شوند از چهار اقرار ثابت نشود، به طریق اولی به کمتر از چهار شاهد نیز ثابت نمی گردد؛ زیرا، مقام اقرار بالاتر از مقام شهادت است. شهادت، خبر دادن دیگری از فعل انسان است؛ در صورتی که اقرار خبر دادن از فعل خودش هست؛ علاوه بر آن که در امور مالی، به یک بار اقرار، مقرّبه ثابت می شود، در حالی که شهادت یک نفر کافی نیست. با توجّه به این مطالب، می توان ادّعای اولویّت کرد و گفت: باید چهار شاهد، بر لواط شهادت بدهند؛ و به دو یا سه شاهد اکتفا نمی شود.

دلیل سوّم: حجّت بودن اقرار از این جهت است که شعبه ای از شهادت می باشد. شهادت

ص:90


1- (1) . المبسوط للسرخسی، ج 9، ص 77؛ المغنی والشرح الکبیر، ج 10، ص 161؛ بدایع الصنایع، ج 5، ص 487.

دو نوع است: یکی شهادتِ غیر، علیه انسان؛ و دیگری شهادت انسان علیه خودش.

بر این مطلب که اقرار نوعی شهادت است دو دلیل اقامه شده:

1 - در روایتی که میثم تمّار درباره ی اقرار زن آبستن به زنا نزد امیر مؤمنان علیه السلام و سنگسار کردنش نقل کرد، در هر مرتبه ای که آن زن نزد امام اقرار می کرد، حضرت می فرمود: «اللّهمّ إنّها شهادة... اللّهمّ إنّهما شهادتان... اللّهمّ هذه ثلاث شهادات... اللّهمّ إنّه قد ثبت علیها أربع شهادات...».(1)

یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام پس از هر اقراری به تحقّق شهادتی تصریح کردند. آیا نمی توان از این تعبیر استفاده کرد که اگر بر اقرار عنوان شهادت منطبق است، پس همان گونه که چهار اقرار لازم است، چهار شاهد نیز لازم می باشد؟

2 - در روایتی از اصبغ بن نباته در باب زنا، آمده است: «الاقرار بمنزلة الشهادة»؛(2) اقرار جانشین شهادت است.

دلیل چهارم: در گذشته گفتیم: در مقایسه ی بین زنا و لواط می بینیم حرمت لواط شدیدتر از حرمت زنا است؛ وقتی در زنا چهار شاهد لازم است، معنی ندارد در چیزی که حرمتش اقوی و اشدّ از او است، کمتر از چهار شاهد نقش داشته باشد؛ هرچند در باب زنا، گاه دو زن به جای یک مرد، یا چهار زن به جای دو مرد می توانند شهادت بدهند؛ امّا به هر حال، چهار شاهد باید باشد و به کمتر از آن اثبات نمی شود.

نقد دلیل چهارم: ممکن است کسی بگوید: حرمت قتل شدیدتر است یا حرمت لواط؟ بدون هیچ اشکالی حرمت قتل شدیدتر است؛ ولی قتل با دو شاهد عادل ثابت می شود.

بنابراین، نمی توان گفت: هر چیزی که حرمتش شدیدتر بود، عدد چهار در آن خصوصیّت دارد. همان طور که زنا حرمتش از قتل کمتر است، امّا به چهار شاهد نیاز دارد، در صورتی که قتل با دو شاهد ثابت می گردد.

دفع نقد: مسأله ی قتل با مسأله ی زنا و لواط قابل قیاس نیست؛ زیرا، در این دو، فقط حرمت عمل مطرح نیست؛ بلکه هتک حیثیّت و آبروی مسلمان نیز وجود دارد؛ در

ص:91


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 378، باب 6 از ابواب زنا، ح 1.
2- (2) . همان، ص 342، باب 31 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.

مسأله ی قتل دو نفر با هم دعوا و نزاعی دارند و یکی، دیگری را می کشد؛ امّا آبروریزی نیست. بنابراین، در باب قتل، اگر دو شاهد عادل نبود و فقط یک نفر عادل شهادت داد، قتل ثابت نمی شود؛ امّا حدّ قذفی هم نیست؛ بر خلاف باب زنا و لواط که اگر سه نفر هم شهادت بدهند، حدّ زنا یا لواط ثابت نمی شود و باید به آن سه نفر حدّ قذف زد.

در نتیجه، زنا و لواط از یک باب بوده، و اگرچه لواط از زنا شدیدتر است؛ ولی ربطی به باب قتل ندارد و آن را نمی توان با قتل مقایسه کرد.

دلیل پنجم: روایت صحیحه ی حلبی: عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: حدّ الرجم أن یشهد أربع أنّهم رأوه یدخل ویخرج.(1)

به نظر ما، این روایت به بحث ما مربوط نیست؛ بلکه به حدّ رجم مربوط بوده که عقوبت زنای احصانی است و نه لواط. اگر بخواهیم با اولویّت، مسأله ی لواط را استفاده کنیم، احتیاجی به روایت نداریم؛ و اگر حدیث به عنوان دلیل مستقلّ مطرح است، دیگر برای «یدخل» و «یخرج» به قرینه ی صدر روایت اطلاقی نمی ماند تا به آن تمسّک شود.

دلیل ششم: محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن بکر بن صالح، عن محمّد بن سنان، عن أبی بکر الحضرمی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام بامرأة وزوجها، قد لاط زوجها بابنها من غیره وثقبه وشهد علیه بذلک الشهود، فأمر به علیه السلام فضرب بالسّیف حتّی قتل، وضرب الغلام دون الحدّ وقال: أما لو کنت مدرکاً لقتلتک لإمکانک إیّاه من نفسک بثقبک.(2)

فقه الحدیث: در سند روایت، محمّد بن سنان وجود دارد که در توثیق او اختلاف است.

امام صادق علیه السلام فرمود: زن و شوهری را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که شوهر با پسر آن زن - از شوهر قبلی اش - لواط کرده و ایقاب محقّق شده بود. شهود نیز به آن شهادت دادند - محلّ استشهاد جمله ی «شهد علیه بذلک الشهود» است؛ زیرا، اگر دو نفر بودند، می فرمود:

ص:92


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 371، باب 12 از ابواب حدّ زنا، ح 1.
2- (2) . همان، ص 418، باب 2 از ابواب لواط، ح 1.

«شهد علیه بذلک الشاهدان»؛ امّا امام علیه السلام فرمود: «الشهود» که جمع و اقلّ آن سه نفر است.

و از آن جا که سه شاهد قائلی ندارد، بنابراین، آن را باید بر چهار شاهد حمل کرد -.

امیر مؤمنان علیه السلام دستور داد با شمشیر به آن مرد زده تا او را کشتند؛ امّا بر غلام کمتر از حدّ زدند؛ زیرا، مکلّف نبود. و فرمود: اگر بالغ بودی تو را می کشتم، چرا که بر وطی و دخول او تمکین کردی.

نقد استدلال: امام صادق علیه السلام در مقام نقل حادثه و واقعه بوده، و می فرمایند: چهار شاهد شهادت دادند؛ و این بر لزوم چهار شاهد دلالت ندارد. درست است که در آن واقعه چهار شاهد حضور داشتند، امّا امکان دارد که برای ثبوت حدّ، دو نفر هم کافی باشد؛ از این رو، نمی توان به این روایت استدلال کرد.

در اشکال بر این مطلب، همان گونه که در گذشته گفتیم، اگر راوی حادثه ای را حکایت کند، این اشکال جا دارد؛ امّا در این روایت، امام صادق علیه السلام آن واقعه را توضیح می دهد و در مقام بیان حکم واقعی است؛ زیرا، یکی از راه های بیان حکم، نقل وقایع زمان پیامبر صلی الله علیه و آله یا امیر مؤمنان علیه السلام است. هنگامی که امام علیه السلام می فرماید: «شهد علیه بذلک الشهود»، آن را نمی توان مانند بیان راوی و تعلیل او دانست.

دلیل هفتم: وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن سیف بن الحارث، عن محمّد بن عبدالرّحمن العزرمی، عن أبیه عبدالرّحمن، عن أبی عبداللّه، عن أبیه علیهما السلام، قال: اتی عمر برجل قد نکح فی دبره فهمَّ أن یجلده، فقال للشّهود: رأیتموه یدخله کما یدخل المیل فی المکحلة؟ قالوا: نعم.

فقال لعلیّ علیه السلام: ما تری فی هذا؟ فطلب الفحل الّذی نکح فلم یجده، فقال علیّ علیه السلام: أری فیه أن تضرب عنقه. قال: فأمر فضربت عنقه، ثمّ قال: خذوه، فقد بقیت له عقوبة اخری. قال: ما هی؟ قال: ادع بطنّ من حطب، فدعا بطنّ من حطب فلفّ فیه ثمّ أحرقه بالنّار.(1)

ص:93


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 3.

فقه الحدیث: این روایت معتبر نیست. امام باقر علیه السلام فرمود: مردی را پیش عمر آوردند در حالی که مفعول واقع شده بود. عمر تصمیم گرفت او را تازیانه بزند. از شهود پرسید: آیا به چشم خودتان دخول و خروج را همانند میل در سرمه دان دیدید؟ گفتند: آری. رو به امیر مؤمنان علیه السلام کرد، گفت: حکمش چیست؟

امام علیه السلام دستور داد: فاعل را پیدا کنید. گشتند، ولی او را پیدا نکردند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: گردن او را بزنید...

استشهاد در این روایت به کلمه ی «الشهود» است. اشکال و جوابی که در روایت قبل بیان شد، در این جا نیز می آید. علاوه آن که، به این دو روایت نیاز نداریم؛ بلکه، اجماع مسلّم موجود در مسأله کافی بوده و مورد اعتماد است.

بحث دوّم: نقش شهادت زنان در ثبوت لواط

آیا شهادت زنان در باب اثبات لواط معتبر است؟ به عبارت دیگر، اگر شهادت زنان با شهادت مردان ضمیمه شود که حدّاقلّش شهادت سه مرد و دو زن است و یا بدون انضمام، هشت زن به جای چهار مرد شهادت بدهند، پذیرفته می شود؟

بررسی اقوال فقها و روایات

در این مسأله، بین فقها اختلاف است. امام راحل رحمه الله در مسأله ی اوّل می فرمایند: لازم است چهار مرد عادل شهادت بدهند و در مسأله ی سوّم تصریح می کنند: شهادت زنان نه مستقلّاً و نه ضمیمه شده به شهادت مردان اعتبار ندارد و حساب باب لواط را باید از باب زنا جدا کنیم.

شیخ مفید رحمه الله،(1) شیخ طوسی رحمه الله در کتاب نهایه(2) و مرحوم سلّار در مراسم(3) فقط شهادت چهار مرد را معتبر می دانند؛ امّا صدوق رحمه الله در مقنع(4) و ابن زهره در غنیه(5) گفته اند: لواط

ص:94


1- (1) المقنعة ص 785
2- (2) النهایة فی مجرد الفقه دالفتوی ص 703
3- (3) المراسم ص 255
4- (4) المقنع ص 402
5- (5) . غنیة النزوع، ص 438.

با شهادت سه مرد و دو زن نیز اثبات می شود. علاوه بر این که مرحوم ابن زهره ادّعای اجماع می کند.

ابن حمزه رحمه الله در وسیله بیان کرده است: زنایی که حدّ آن تازیانه است و نه رجم، با دو مرد و چهار زن ثابت می شود؛ پس از آن، در باب لواط می گوید: «واللواط یثبت بمثل ما یثبت به الزّنا من البیّنة والإقرار علی الوجوه المذکورة علی سواء»؛ یعنی: راه های ثبوت زنا و لواط از نظر بیّنه و اقرار فرقی ندارد.(1) لازمه ی این بیان، ثبوت لواط جلدی و نه قتلی، به شهادت دو مرد و چهار زن است.

با ملاحظه ی اقوال در باب زنا و لواط، فقیه متوجّه می شود در این مسأله اجماعی وجود ندارد، بلکه نظرات مختلف است. بنابراین، بایستی به بررسی روایات و ادلّه پرداخت.

بررسی ادلّه ی اقوال فقها

آن چه مرحوم صاحب وسیله ادّعا کرد، تمام نبوده، و دلیلی بر اثبات آن نداریم. به چه دلیل، راه های ثبوت لواط همان راه های ثبوت زنا است؟

نهایت مطلبی که در این جا می توان گفت تمسّک به اولویت است که بیان شد؛ وقتی در باب زنا شهادت چهار مرد لازم است، به طریق اولی در باب لواط هم باید چهار مرد شهادت بدهد؛ امّا اگر زنا با شهادت سه مرد و دو زن ثابت شد، یا به طور کلّی شهادت زنان منضمّ به رجال پذیرفته شد، نمی توان گفت: در باب لواط نیز چنین شهادتی پذیرفته است.

زیرا، نظر به اهمیّتی که لواط دارد و در آن هتک عرض و آبرو بیشتر است، چنین چیزی ممکن است با شهادت زنان ثابت نشود. اولویّتی وجود ندارد که بگویید: وقتی در باب زنا پذیرفته شد، در باب لواط به طریق اولی معتبر است. بنابراین، هیچ دلیل و مدرکی از آیات و روایات بر اثبات مدّعای ایشان دلالت ندارد. روایاتی که وارد شده، دو دسته است: - صاحب جواهر رحمه الله در کتاب شهادات(2) متعرّض این بحث شده است - یک طایفه از روایات بر عدم اعتبار شهادت زنان در حدود به

ص:95


1- (1) . الوسیلة، ص 409-414.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 40، ص 157.

صورت قاعده ی کلّی دلالت دارد.(1)

اشکال: اگر گفته شود: روایاتی در باب زنا بود که بر اعتبار شهادت زنان فی الجمله دلالت داشت و با این عمومات مخالفت دارد.

جواب: اگر عمومی مانند «أکرم العلماء» یا مطلقی، به یک مخصّص یا مقیّدی تقیید خورد، لازمه اش این است که نسبت به سایر تقییدهای احتمالی نتوانیم به آن عموم یا اطلاق تمسّک کنیم؟

در اصول ثابت شده است اگر عامّی تخصیص خورد و یا مطلقی مقیّد شد، نسبت به ماورای تخصیص و تقیید بر حجّیتشان باقی هستند؛ مثلاً «أعتق رقبةً» را به واسطه ی «لا تعتق رقبةً کافرةً» تقیید کردیم، از نظر رنگِ رقبه، أسود، أبیض و مانند آن می توان به اطلاق تمسّک کرد.

در این مقام، روایاتی که در باب زنا رسیده، مخصّص عموماتی است که شهادت زنان را به طور کلّی معتبر نمی داند. پس از تخصیص، آن عمومات در غیر باب زنا به عمومیّت باقی است؛ پس، در باب لواط نیز به آن عمومات تمسّک می شود.

به دلالت روایات زیر توجّه شود:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج ومحمّد بن حمران، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قلنا: أتجوز شهادة النساء فی الحدود؟ فقال: فی القتل وحده، إنّ علیّاً علیه السلام کان یقول:

لا یبطل دم امرء مسلم.(2)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه، جمیل و محمّد بن حمران به امام صادق علیه السلام گفتند: - ظاهراً «قالا» صحیح باشد و نه «قال» - آیا شهادت زنان در حدود مورد پذیرش است؟ - جواز در این جا به معنای اعتبار و امضا است. -

امام صادق علیه السلام فرمود: فقط در قتل پذیرفته است. پس از آن، به کلام امیر مؤمنان علیه السلام

ص:96


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 18، ص 258، باب 24 از ابواب شهادات.
2- (2) . همان، ح 1.

استشهاد کرده و فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام این مطلب را مکرّر می فرمود: خون مرد مسلمان نباید پایمال شود و از بین برود؛ برای حفظ ارزش خون مسلمان، شهادت زنان در باب قتل پذیرفته است.

ظاهر روایت این است که شهادت در غیر قتل پذیرفته نیست. کلمه ی «الحدود» جمع محلّی به «ال» و مفید عموم است. اگر کسی منکر عمومیّت جمع محلّی به الف و لام باشد، لااقلّ این کلام اطلاق دارد و لازمه ی عموم یا اطلاق، عدم اعتبار شهادت زنان در باب لواط است.

2 - وبإسناده عن أبی القاسم بن قولویه، عن أبیه، عن سعد بن عبداللّه، عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، عن أبیه، عن غیاث بن إبراهیم، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علیّ علیه السلام، قال: لا تجوز شهادة النّساء فی الحدود ولا فی القود.(1)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: شهادت زنان در حدود و قصاص معتبر نیست.

در این روایت نیز حدود جمع است؛ پس یا دلالت بر عموم دارد و یا لااقلّ مطلق است.

- «قود» به معنای قصاص است -؛ می فرماید: در قصاص، شهادت زنان معتبر نیست.

مقصود قتلی است که موجب قصاص شود؛ زیرا، «قود» از محرّمات نیست که به شهادت نیاز باشد؛ در حقیقت، روایت می گوید: قتل دو نوع است: یک نوع آن سبب ثبوت دیه می شود؛ در این نوع، شهادت زنان پذیرفته است. و بر نوع دیگرش، قصاص مترتّب است که در آن شهادتشان پذیرفته نیست. یعنی این روایت، مقیِّد روایت قبل است.

3 - وعنه، عن عبیداللّه بن المفضّل، عن محمّد بن هلال، عن محمّد بن محمّد بن الأشعث، عن موسی بن إسماعیل بن جعفر، عن أبیه، عن آبائه، عن علیّ علیه السلام، قال: لا تجوز شهادة النّساء فی الحدود ولا قود.(2)

فقه الحدیث: دلالت این روایت مانند حدیث قبل است؛ لیکن تعبیر «ولا قود» لطیف و

ص:97


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 264، باب 24 از ابواب شهادات، ح 29.
2- (2) . همان، ح 30.

صحیح نیست. در روایت قبل، «ولا فی القود» بود؛ ممکن است بگوییم: «لا قودَ» جمله ی تعقیبی است، یعنی به دنبال شهادت زنان بر قتل، قود و قصاص مترتّب نمی شود.

4 - بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن بنان بن محمّد، عن أبیه، عن ابن المغیرة، عن السّکونی، عن جعفر، عن أبیه، عن علیّ علیه السلام، إنّه کان یقول:

شهادة النّساء لا تجوز فی طلاق ولا نکاح ولا فی حدود إلّافی الدّیون وما لا یستطیع الرّجال النظر إلیه.(1)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: شهادت زنان در باب طلاق، نکاح و حدود معتبر نیست، مگر در بدهکاری و چیزی که مردان نتوانند به آن نگاه کنند. مانند: بکارت، ولادت و امثال آن، که شهادتشان پذیرفته می شود.

نتیجه: دلالت این روایات به عموم یا اطلاق بر بی اعتبار بودن شهادت زنان در باب لواط است، و اطلاق دیگری هم دارد؛ یعنی: شهادتشان بی اعتبار است؛ خواه زنان در مقام شهادت، منفرد و مستقلّ باشند، یا شهادتشان به شهادت مردان منضمّ گردد. معنای «لا تجوز شهادة النساء فی الحدود» این است که شهادت زنان در حدود بی ارزش است؛ خواه مستقلّ در شهادت باشند، یا منضمّ به شهادت مردان. در مقابل این روایات، روایت زیر را داریم:

وعنه، عن القاسم، عن أبان، عن عبدالرّحمن، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام من المرأة یحضرها الموت ولیس عندها إلّاامرأة تجوز شهادتها؟ قال: تجوز شهادة النّساء فی العذرة والمنفوس، وقال: تجوز شهادة النّساء فی الحدود مع الرّجال.(2)

فقه الحدیث: عبدالرّحمان از امام صادق علیه السلام پرسید: زنی در حال احتضار است و نزد او فقط یک زن است، اگر این زن شهادت دهد که او وصیّت کرده یا مطلبی گفته است، آیا شهادتش معتبر است؟

ص:98


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 267، باب 24 از ابواب الشهادات، ح 42.
2- (2) . همان، ص 262، ح 21.

امام صادق علیه السلام فرمود: شهادت زنان در بکارت و نفاس - یعنی ولادت - معتبر است.

از این کلام امام علیه السلام استفاده می شود شهادت زنان برای حالات قبل از مرگ و وصیّت معتبر نیست و فقط در عذره، بکارت، نفاس و ولادت که از خصایص زنان است، پذیرفته می شود.

حضرت در ادامه فرمود: شهادت زنان در حدود همراه با شهادت مردان پذیرفته است.

پس، این روایت، مقیّد روایات گذشته است؛ زیرا، بین دو دسته روایات نسبت اطلاق و تقیید برقرار است و مخالفت به نفی و اثبات دارند. آن دسته می گفت: «لا تجوز شهادة النساء فی الحدود»، این روایت می گوید: «تجوز شهادة النساء فی الحدود مع الرجال»، همانند «أعتق رقبة» و «لا تعتق رقبة کافرة».

کیفیّت جمع بین دو دسته روایات

اوّلاً: در سند روایت دوّم اشکال کرده اند به این که عبدالرّحمان مشترک است و ما نمی دانیم این فرد کدام یک از آنان است.

در ردّ این اشکال، گفته می شود: بر فرض که عبدالرّحمان را نتوانیم تشخیص بدهیم، ضرری به اعتبار روایت نمی زند؛ زیرا، راوی از او «أبان» است که یکی از اصحاب اجماع می باشد؛ و خصوصیّت اصحاب اجماع این است که اگر سند روایت تا آنان صحیح بود، بعد از آنان را لازم نیست ملاحظه کنیم. بنابراین، بر طبق این مبنا، روایت معتبر است.

ثانیاً: صاحب جواهر رحمه الله بیان کرده است: روایت را حمل بر حدّ زنا می کنیم.(1)

در نقد سخن او گفته به چه دلیلی «الحدود» را حمل بر حدّ زنا می کند؟ اگر مفرد و به صورت «الحدّ» بود، امکان داشت که به واسطه ی روایات، حمل بر حدّ زنا شود؛ امّا روایت «الحدود» دارد؛ لذا، این وجه صحیح نیست.

بنابراین، به حسب قواعد و صناعت، باید مطلقات روایات گذشته را به این روایت تقیید کرد؛ لیکن به واسطه ی این حمل، اشکال مهمّی تولید می شود؛ یعنی لازمه اش پذیرفتن شهادت زنان همراه با مردان است، خواه دو زن و سه مرد یا شش زن و یک مرد

ص:99


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 157.

باشند. زیرا، عنوان ضمیمه و معیّت در هر دو صورت صادق است.

اما باید گفت: روایت در مقام بیان معیّت از همه ی جهات نیست تا به اطلاق آن تمسّک شود، بلکه می خواهد بگوید: شما شنیده اید شهادت زنان در حدود معتبر نیست. این جمله مربوط به جایی است که زنان مستقلّ باشند؛ امّا اگر شهادتشان منضمّ به شهادت مردان شد، معتبر است. لذا، در مقام بیان نیست که انضمام مطلقاً کافی است.

بنابراین، روایت عبدالرّحمان به عنوان یک مقیّد برای طایفه ی قبل آمده و قدر متیقّن از آن، شهادت سه مرد به انضمام شهادت دو زن است. بیش از این مقدار را نمی توانیم قائل شویم؛ یعنی همان فتوایی که صدوق رحمه الله در مقنع و ابن زهره رحمه الله در غنیه ملتزم شده بودند، بنا بر قواعد و صناعات پذیرفته است.

امام راحل رحمه الله از جماعتی از قدما پیروی کرده و شهادت زنان را به طور مستقلّ و منضمّ به شهادت مردان نپذیرفتند؛ شاید علّت آن، ضعیف دانستن روایت عبدالرّحمان باشد که ما آن را معتبر دانستیم.

ص:100

[ شرائط المقرّ]

مسألة 2 - یشترط فی المقرّ فاعلاً کان أو مفعولاً، البلوغ وکمال العقل والحرّیة والاختیار والقصد، فلا عبرة بإقرار الصبیّ والمجنون والعبد والمکره والهازل.

شرایط مقرّ

بلوغ، عقل کامل، حرّیت، اختیار و قصد در اقرارکننده شرط است؛ خواه فاعل باشد یا مفعول. بنابراین، اقرار کودک، دیوانه، عبد، فرد اکراه شده و هازل ارزشی ندارد.

این بحث با بحث زنا مشترک است و ما در آن جا ضمن مسائل متعدّدی به طور مشروح مسأله را مطرح کردیم؛ روایاتی مانند: «رفع القلم عن الصبی حتّی یحتلم»(1) و امثال آن بر بلوغ دلالت داشت. در روایتی که امیر مؤمنان علیه السلام مرد واطی به غلام را کشت و غلام را تأدیب کرد، حضرت فرمود: «... لو کنت مدرکاً لقتلتک...»؛(2) این ها بیانگر عدم ثبوت حدّ در حقّ غیر بالغ است.

بقیه ی شرایطی که در این فرع مطرح شده، بحث جداگانه ای غیر از آن چه در باب زنا گفتیم، ندارد. بنابراین، همین مطالب در حدود دیگر نیز که مطرح می شود، به همان بحث در اوّل باب زنا اکتفا می کنیم.

ص:101


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 1، ص 32، باب 14 از ابواب مقدّمات حدود، ح 11.
2- (2) . همان، ج 18، ص 418، باب 2 از ابواب حدّ لواط، ح 1.

[ حکم الإقرار والشهادة دون الأربع وشهادة النساء وعلم الإمام]

مسألة 3 - لو أقرّ دون الأربع لم یحدّ، وللحاکم تعزیره بما یری. ولو شهد بذلک دون الأربعة لم یثبت، بل کان علیهم الحدّ للفریة. ولا یثبت بشهادة النساء منفردات أو منضمّات. والحاکم یحکم بعلمه إماماً کان أو غیره.

حکم اقرار و شهادت کمتر از حدّ نصاب، شهادت زنان و علم امام

اشاره

این مسأله چهار فرع دارد:

1 - حدّ به اقرار کمتر از چهار مرتبه ثابت نمی شود، ولی حاکم می تواند به مقداری که صلاح ببیند او را تعزیر کند.

2 - اگر کمتر از چهار نفر شهادت دهند، لواط ثابت نمی شود، و بر آن افراد حدّ قذف جاری می شود.

3 - حدّ به شهادت زنان به طور مستقلّ یا همراه با مردان اثبات نمی گردد.

4 - حاکم شرع (امام علیه السلام یا غیر امام) به علمش حکم می کند.

فرع اوّل: اقرار به کمتر از چهار مرتبه

دلیل این فرع در مسأله گذشته به طور مفصّل گذشت. دلیل بر تعزیر را در باب زنا مطرح کرده، و گفتیم: هرچند با سه اقرار زنا ثابت نمی شود، لیکن از دو حال خارج نیست؛ یا این فرد صادق است یا کاذب. پس، به هر حال مرتکب کار حرام - قولی یا فعلی - شده است.

بنابراین، بایستی بر دروغ یا لواطش تعزیر شود.

فرع دوّم: شهادت کمتر از چهار شاهد

همان گونه که در باب زنا گفتیم، اگر کمتر از چهار نفر شهادت بدهند، حدّ قذف بر آنان جاری می گردد. در باب قذف نیز خواهیم گفت: قذف، مخصوصِ نسبت زنا نیست؛ بلکه اگر فعل لواط را هم به شخص نسبت دهد، حدّ قذف ثابت می شود. بنابراین، اگر به کسی نسبت لواط بدهد و نتواند شهود را تکمیل کند، به خاطر افترا و عدم اثبات آن، باید حدّ قذف بخورد.

ص:102

فرع سوّم: شهادت زنان

در مسأله گذشته این بحث را به طور کامل ذکر کردیم و نظر مرحوم امام قدس سره را نپذیرفتیم.

زیرا، روایت عبدالرّحمان بر قبول شهادت زنان به انضمام مردان دلالت داشت. البتّه به خاطر عدم اطلاق روایت، به قدر متیقّن آن، یعنی شهادت سه مرد و دو زن اکتفا می کنیم.

فرع چهارم: ثبوت حدّ به علم حاکم

این فرع را در ملحقات مسائل زنا به طور مفصّل بحث کردیم؛ گفتیم: حاکم می تواند به غیر از اقرار و بیّنه، به علمی که از روی قرائن و شواهد پیدا می کند، حکم کند؛ هرچند اقرار و بیّنه ای نیز وجود نداشته باشد.

عملِ به علم، اختصاص به امام معصوم علیه السلام ندارد؛ بلکه در زمان غیبت، حکّام شرع که مراجع و مجتهدان باشند، می توانند به علم خود در باب حدود و حقوق النّاس عمل کنند.

ص:103

[ اقسام حدّ اللواط]

مسألة 4 - لو وطأ فأوقب ثبت علیه القتل وعلی المفعول إذا کان کلّ منهما بالغاً عاقلاً مختاراً، ویستوی فیه المسلم والکافر والمحصن وغیره.

ولو لاط البالغ العاقل بالصبیّ موقباً قتل البالغ واُدّب الصبیّ، وکذا لو لاط البالغ العاقل موقباً بالمجنون، ومع شعور المجنون أدّبه الحاکم بما یراه.

ولو لاط الصبیّ بالصبیّ ادّبا معاً.

ولو لاط مجنون بعاقل حدّ العاقل دون المجنون، ولو لاط صبیّ ببالغ حدّ البالغ واُدّب الصبیّ.

ولو لاط الذمّی بمسلم قتل وإن لم یوقب.

ولو لاط ذمّی بذمّی، قیل: کان الإمام علیه السلام مخیّراً بین إقامة الحدّ علیه وبین دفعه إلی أهل ملّته لیقیموا علیه حدّهم، والأحوط لو لم یکن الأقوی إجراء الحدّ علیه.

مجازات انواع لواط

اشاره

در این مسأله هفت فرع مطرح است:

1 - اگر لواط ایقابی محقّق شد، فاعل و مفعول باید کشته شوند؛ به شرط آن که هر دو، بالغ، عاقل و مختار باشند. فرقی در این حکم بین مسلمان و کافر، محصن و غیر محصن نیست.

2 - اگر بالغی به کودکی یا مجنونی ایقاب کند، بالغ عاقل کشته می شود؛ و کودک و مجنون در صورتی که شعوری داشته باشند، به آن چه حاکم مصلحت می بیند، تأدیب می شوند.

3 - اگر کودکی با کودک دیگری لواط کند، هر دو را تعزیر می کنند.

4 و 5 - هرگاه دیوانه و یا کودکی با بالغ عاقلی لواط کردند، بر بالغ حدّ اقامه شده و کودک یا دیوانه را تأدیب می کنند.

6 - اگر ذمّی با مسلمان لواط کند، او را می کشند؛ هرچند ایقابی هم نکرده باشد.

7 - اگر ذمّی با ذمّی لواط کند، گفته اند: امام مخیّر است حدّ را بر آنان جاری کند یا این که

ص:104

آنان را به هم کیشان و اهل ملّتش تحویل دهند تا هرگونه می خواهند مجازات کنند، ولی احتیاط - اگر قوی تر نباشد - اجرای حدّ اسلام بر آنان است.

فرع اوّل: حدّ لواط ایقابی بالغ عاقل مختار
اشاره

اگر فاعل و مفعول هر دو بالغ، عاقل و مختار باشند، و مرتکب لواط ایقابی شده باشند، باید هر دو کشته شوند؛ هر دو مسلمان، یا کافر، یا یکی مسلمان و دیگری کافر باشد، یا محصن، یا غیرمحصن باشند.

توجّه به این نکته لازم است که مسأله ی احصان و عدمش روی جهت طبیعی در زنا، در مورد مرد و زن مطرح است؛ بین مرد یا زنی که همسر داشته باشد با کسی که فاقد همسر است، فرق وجود دارد؛ امّا در باب لواط، در ناحیه ی فاعل، احصان اثر دارد، لیکن در ناحیه ی مفعول نقش آن معلوم نیست.

لذا، کسانی که بین محصن و غیر او فرق گذاشته اند، در ناحیه ی فاعل شاید وجهی داشته باشد امّا در مورد مفعول چه اثری دارد؟ مذکّری که موطوء واقع شده، چه فرقی دارد زن داشته باشد یا نه. از این رو، امام راحل رحمه الله می فرمایند: فرقی بین این دو نیست.

در این فرع، از دو جهت بحث داریم: 1 - حدّ لواط ایقابی 2 - تفاوت بین محصن و غیر محصن.

جهت اوّل: حدّ لواط ایقابی

تمام فقها به اتّفاق قائل اند حدّ لواط ایقابی فی الجمله قتل است؛ امّا این که به چه کیفیّتی است؟ در محلّش بحث می شود. روایاتی که در جهت دوّم مطرح می شود، بر این مطلب دلالت تامّ دارد. لذا، در این جهت، به بیش از این مقدار بحث نیاز نداریم.

جهت دوّم: تفاوت بین محصن و غیر محصن

در باب زنا، قید احصان سبب تغییر حدّ می شد. گفتیم حدّ زنای محصنه قتل به صورت رجم و سنگسار کردن است؛ و در غیر محصن، آیه ی شریفه ی اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا

ص:105

کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ (1) دلالت بر صد ضربه شلّاق داشت. آیا در باب لواط نیز بین محصن و غیر محصن فرق است؟

صاحب جواهر رحمه الله ادّعای اجماع محصّل و منقول بر عدم فرق کرده است.(2) امّا صاحب ریاض رحمه الله به برخی از متأخّران نسبت می دهد که آن ها بین این دو باب فرق گذاشته، و گفته اند: حدّ لاطی محصن، قتل، و حدّ غیر محصن، صد تازیانه است؛(3) برخی از فقها نیز آن را اختیار کرده است.

آن چه را صاحب ریاض رحمه الله به بعضی از متأخّران نسبت می دهد، ثابت نیست؛ زیرا، کسی قائل به تفصیل نیست. فقط از یکی از کتاب های صدوق رحمه الله(4) چنین تفصیلی فهمیده می شود؛ وگرنه همگی فقها به عدم فرق فتوا داده اند. روایات باب نیز اختلاف عجیبی دارد که باید بررسی شود.

بررسی روایات إحصان

باید توجّه داشت بحث ما در مورد لواط ایقابی است که فاعل آن محصن باشد و نسبت به مفعول، نه تنها در روایات تفصیلی داده نشده، بلکه نفی تفصیل کرده است.

در فاعل، تقریباً پنج طایفه روایت وجود دارد که بازگشت آن ها به دو طایفه است:

طایفه ی اوّل: ظاهر این روایات عدم فرق بین محصن و غیر محصن در لواط ایقابی است؛ و به صراحت، حدّش را قتل می گوید، یا قدر متیقّن از آن قتل است.

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن مالک بن عطیّة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی حدیث: إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام قال فی رجل أقرّ عنده باللّواط أربعاً: یا هذا إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله حکم فی مثلک بثلاثة أحکام فاختر أیّهنّ شئت.

قال: وما هنَّ یا أمیر المؤمنین؟ قال: ضربة بالسّیف فی عنقک بالغة منک ما

ص:106


1- (1) . سوره ی نور، 2.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 378.
3- (3) . ریاض المسائل، ج 10، ص 93.
4- (4) . المقنع، ص 437.

بلغت، أو إهداب [إهداء] من جبل مشدود الیدین والرّجلین، أو إحراق بالنّار.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام با یارانش نشسته بودند، مردی نزد او چهار مرتبه به لواط اقرار کرد؛ امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی تو سه دستور داده است، یکی را اختیار کن؛ قتل با شمشیر، اسقاط از بالای کوه با دست و پای بسته، سوزاندن به آتش.

در این روایت، امام علیه السلام از او نپرسید: آیا زن داری یا نه؟ محصن هستی یا نه؟ امام صادق علیه السلام نیز که داستان را نقل می کند، تفصیلی ندارند که آیا زن داشته است یا نه.

بنابراین، از روایت استفاده می شود حدّ لواط ایقابی یکی از سه امر فوق است، خواه لاطی محصن باشد یا نه.

2 - وعنه، عن أحمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد الجوهری، عن عبدالصّمد بن بشیر، عن سلیمان بن هلال، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الرّجل یفعل بالرّجل، قال: فقال: إن کان دون الثقب فالجلد، وإن کان ثقب اقیم قائماً ثمّ ضرب بالسّیف ضربة أخذ السّیف منه ما أخذ، فقلت له: هو القتل؟ قال: هو ذاک.(2)

فقه الحدیث: سلیمان بن هلال از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی که با مرد دیگری لواط کند، پرسید. امام علیه السلام فرمود: اگر غیر ایقابی باشد، حدّش تازیانه است؛ و اگر ایقابی باشد، در حالت ایستاده با شمشیر به او ضربتی می زنند، تا هرچه شمشیر می خواهد از او بگیرد.

در این جا به ذهن می آید: ضربتی می زنیم، بمیرد یا نمیرد؛ ولی این معنای عبارت نیست؛ بلکه مقصود این است که در زدن شمشیر رعایت چیزی نشود. از این رو، سائل پرسید:

یعنی کشته شود؟ فرمود: آری.

اطلاق این روایت، بر عدم فرق بین فاعل محصن و غیر آن دلالت دارد.

ص:107


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 419، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
2- (2) . همان، ص 416، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 2.

3 - بإسناده عن محمّد بن علیّ بن محبوب، عن بنان بن محمّد، عن العبّاس غلام لأبی الحسن الرضا علیه السلام یعرف بغلام ابن شراعة، عن الحسن بن الرّبیع، عن سیف التمّار، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: اتی علیُّ بن أبی طالب برجل معه غلام یأتیه فقامت علیهما بذلک البیّنة، فقال یا قنبر النطع والسیف.

ثمَّ أمر بالرّجل فوضع علی وجهه ووضع الغلام علی وجهه ثمَّ أمر بهما فضربهما بالسّیف حتّی قدَّهما بالسّیف جمیعاً.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی را با غلامی نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که با آن غلام لواط می کرد؛ بیّنه بر این مطلب اقامه شد و شهود شرعی شهادت دادند که بین مرد و غلام، عمل نامشروع برقرار شده است.

امیر مؤمنان علیه السلام به قنبر دستور داد: آن سفره ی چرمی (نطع) و شمشیر را آماده ساز؛ و سرانجام هر دو را گردن زدند.

مفاد این روایت، عدم فرق بین محصن و غیر آن است؛ زیرا، پس از شهادت بیّنه، امام علیه السلام سؤال نکرد که آن شخص محصن است یا غیر آن؟ دستور دادند نطع و شمشیر آماده شود.

4 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن هارون، عن أبی یحیی الواسطی، رفعه، قال: سألته عن رجلین یتفاخذان، قال: حدّهما حدّ الزانی، فإن أدعم أحدهما علی صاحبه، ضرب الداعم ضربة بالسّیف أخذت منه ما أخذت وترکت ما ترکت یرید بها مقتله، والداعم علیه یحرق بالنّار.(2)

فقه الحدیث: در این مرفوعه، راجع به دو مردی می پرسد که عمل تفخیذ انجام داده اند.

امام علیه السلام فرمود: حدّشان حدّ زانی است. اگر یکی به دیگری دخول کرده، داعم را می کشند و مفعول را به آتش می سوزانند.

ص:108


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 419، باب 2 از ابواب حدّ لواط، ح 2.
2- (2) . همان، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 6.

این روایت نیز تفصیلی نداده است که فاعلِ موقب محصن است یا غیر آن؟

تذکّر یک نکته: در این جا روایتی است که فرقی بین محصن و غیر محصن نمی گذارد، لیکن نحوه ی قتل را غیر از روش های سه گانه ی گذشته می گوید:

وعنه عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: لو کان ینبغی لأحد أن یرجم مرَّتین لرجم اللّوطی.(1)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اگر سزاوار بود یک نفر دوبار رجم شود، هر آینه آن فرد، لوطی بود.

معنای روایت این است که اگر دوبار رجم امکان ندارد، یک بار آن که قدر مسلّم است.

امّا نفرمود کدام لوطی، محصن یا غیر محصن؟ تفصیلی نداده است و در حقیقت، با روایات طایفه ی اوّل در کیفیّت قتل مخالفت دارد.

می توان این دو دسته روایت را یک طایفه شمرد؛ زیرا، در یکی مطلق قتل است و در دیگری مطلق رجم، هرچند دسته ی اخیر ظهور در تعیّن رجم دارد؛ لیکن به واسطه ی ظهور روایات قتل مطلق یا قتل به انواع سه گانه که در صحیحه مالک بن عطیّه بود، از ظهور این روایت در تعیّنِ رجم دست برمی داریم؛ همان گونه که از ظهور روایت مالک بن عطیه در انحصار قتل به یکی از سه طریق رفع ید می کنیم. نتیجه آن می شود که حدّ لواط ایقابی قتل است، به هر کدام از کیفیّات چهارگانه که اتفاق بیفتد.

طایفه ی دوّم: روایاتی هستند که بین محصن و غیر او تفصیل می دهد؛ و سه نوع تعبیر در آن ها دیده می شود: 1 - محصن کشته می شود و غیر محصن تازیانه می خورد؛ 2 - محصن رجم می شود وگرنه او را تازیانه می زنند؛ 3 - حدّ زنا و لواط یکی است.

دسته ی اوّل: عن الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ، عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام رجل أتی رجلاً. قال:

علیه إن کان محصناً القتل، وإن لم یکن محصناً فعلیه الجلد، قال: قلت: فما

ص:109


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 2.

علی المؤتی به؟ قال: علیه القتل علی کلّ حال، محصناً کان أو غیر محصن.(1)

فقه الحدیث: در این روایت معتبر، حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی که با دیگری لواط کرده پرسید. امام علیه السلام فرمود: اگر محصن است، او را می کشند؛ و اگر غیر محصن است، او را تازیانه می زنند.

حمّاد پرسید: تکلیف مفعول چیست؟ امام علیه السلام فرمود: به هر حال باشد محصن یا غیر محصن، کشته می شود.

دسته ی دوّم: محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: الملوط حدّه حدُّ الزانی.(2)

فقه الحدیث: در این روایت معتبر، زراره از امام باقر علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: حدّ ملوط، حدّ زانی است.

در کتاب وسائل الشیعه و کتاب های روایتی، نقل حدیث «الملوط» است؛ لیکن صاحب جواهر رحمه الله از نسخه ای این گونه نقل می کند: «اللواط حدّه حدّ الزانی»؛(3) به نظر، این تعبیر جالب نیست؛ زیرا، باید می گفت: «اللواط حدّه حدّ الزنا»؛ چه آن که معنا ندارد در یک طرف عمل و در طرف دیگر فاعل را قرار دهد و بین آن دو ارتباط برقرار کند.

بنا بر این که نسخه ی صاحب جواهر رحمه الله صحیح باشد، این روایت بر تفصیل بین محصن و غیر محصن دلالت دارد؛ زیرا، در باب زنا بین این دو تفصیل داده شده است؛ یعنی محصن را سنگسار کرده، و غیر محصن را تازیانه می زنند.

اگر نسخه ی وسائل صحیح باشد - که با اعتبار هم مساعدت دارد -، می توان به اولویّت یا حدّاقل به اعتبار مناط بین لاطی و ملوط، بگوییم: عمل ملوط از عمل لاطی قبیح تر است؛ زیرا، لاطی تحت فشار شهوت و تأثیر آن، ممکن است دست به عمل فحشا بزند و برایش

ص:110


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 4.
2- (2) . همان، ص 416، ح 1.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 380.

التذاذی حاصل شود؛ امّا در ملوط این التذاذ نیست. بنابراین، به ظاهر حکمش سخت تر از لاطی است. از این رو، اگر حدّ ملوط مانند حدّ زانی باشد، در زانی بین محصن و غیر محصن تفصیل است؛ بنابراین، وقتی در ملوط تفصیل بود، در لاطی هم باید بین محصن و غیر محصن تفصیل داد؛ مگر آن که بگویید: در ملوط از جهت ملوط و مفعول واقع شدن، بین محصن و غیر محصن فرقی نیست. این تفاوت فقط در لاطی چشمگیر است که با وجود همسر به لواط روی آورده، ولی در ملوط، زن داشتن چه ربطی دارد؟ در این صورت، باید روایت را کنار گذاشت؛ و به درد تفصیل نمی خورد.

روایات دسته ی سوّم: 1 - وعن علیِّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن محمّد بن سنان، عن العلاء بن الفضیل، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: حدّ اللّوطی مثل حدّ الزانی وقال: إن کان قد احصن رجم وإلّا جلد.(1)

فقه الحدیث: سند روایت مشتمل بر محمّد بن سنان است که در وثاقت او اشکال است.

امام صادق علیه السلام فرمود: حدّ لوطی مانند حدّ زانی است، اگر محصن است، او را سنگسار کرده، وگرنه تازیانه اش می زنند.

2 - عبداللّه بن جعفر فی (قرب الإسناد) عن الحسن بن ظریف، عن الحسین بن علوان، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن علیّ علیه السلام، أنّه کان یقول: فی اللّوطی إن کان محصناً رجم وإن لم یکن محصناً جلد الحدّ.(2)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام درباره ی لوطی می فرمود: اگر محصن است، سنگسار شده؛ وگرنه به او حدّ تازیانه می زنند.

3 - وعن السّندی بن محمّد، عن أبی البختری، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، أنّ علیّ بن أبی طالب کان یقول: حدّ اللّوطی مثل حدّ الزّانی إن کان محصناً

ص:111


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 3.
2- (2) . همان، ص 418، ح 6.

رجم وإن کان عزباً جلد مائة، ویجلد الحدّ من یرمی به بریئاً.(1)

فقه الحدیث: حدّ لوطی مانند حدّ زانی است؛ اگر محصن است، رجمش می کنند؛ و اگر عزب باشد، صد تازیانه می خورد؛ و کسی حدّ را می زند که حدّی بر عهده اش نباشد؛ امّا اگر فردی حدّ به عهده دارد، حقّ اجرای حدّ را ندارد.(2)

4 - سعد بن عبداللّه (فی بصائر الدَّرجات)، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن صالح بن عقبة، عن یزید بن عبدالملک، قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: إنَّ الرَّجم علی الناکح والمنکوح ذکراً کان أو انثی إذا کانا محصنین وهو علی الذّکر إذا کان منکوحاً احصن أو لم یحصن.(3)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: بر فاعل و مفعول در باب زنا و لواط رجم ثابت است؛ در صورتی که محصن باشند، و در باب لواط، مفعول رجم می شود؛ خواه محصن باشد یا نه.

5 - محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن عدَّة من أصحابنا، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی الّذی یوقب أنَّ علیه الرجم إن کان محصناً وعلیه الجلد إن لم یکن محصناً.(4)

فقه الحدیث: این روایت صحیحه بوده، و در خصوص لواط ایقابی است. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر موقب محصن است، سنگسار شده؛ وگرنه تازیانه می خورد.

6 - وعنه، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: إنَّ فی کتاب علیّ علیه السلام إذا اخذ الرّجل مع

ص:112


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 418، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 6.
2- (2) . ظاهراً معنای جمله اخیر این است که کسی که انسان پاکدامنی را به لواط قذف کند، حدّ می خورد.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 418، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 8.
4- (4) . همان، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 8.

غلام فی لحاف مجرّدین ضرب الرّجل واُدِّب الغلام وإن کان ثقب وکان محصناً رجم.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: در کتاب علی علیه السلام نوشته شده است: اگر مردی را با غلامی زیر یک لحاف برهنه بگیرند، مرد را زده و غلام را ادب می کنند؛ و اگر دخول کرده و محصن باشد، سنگسار می شود.

مفهوم روایت دلالت دارد که اگر شخص محصن نبود، رجمی هم نیست.

کیفیّت جمع بین روایات

روایاتی که تاکنون بیان شد، در حقیقت به دو طایفه برمی گردد: 1 - روایاتی که بر قتل و سنگسار به طور مطلق دلالت دارد. 2 - روایاتی که قتل و رجم را به صورت تفصیل پیاده می کند؛ یعنی در محصن، قتل یا رجم، و در غیر او، تازیانه هست.

با توجّه به این که در گذشته گفتیم بین روایاتی که متعرّض قتل است با روایات رجم معارضه ای نیست، در این جا نیز که یک طایفه به اطلاق دلالت بر قتل و رجم لاطی می کند، و طایفه ی دوّم بین محصن و غیر محصن تفصیل داده است، بنا بر قواعد جمعِ بین روایات، باید گروه مفصِّل، گروه مطلق را تقیید کند. در نتیجه، بین دو گروه تعارض نیست.

زیرا، جای جمع به اطلاق و تقیید است.

اختلاف بین این روایات، مانند تنافی بین «أعتق رقبة» و «لا تعتق رقبة کافرة» است که بین دو دلیل، جمع دلالی وجود دارد. با وجود جمع عقلایی و عرفی که از واضح ترین مصادیقش جمع بین عامّ و خاصّ، و جمع بین مطلق و مقید است، این دسته روایات متخالف از موضوع ادلّه ی باب تعارض خارج شده، و نمی توان از راه ترجیح سند، یا دلالت و یا جهت، یکی را بر دیگری مقدّم داشت؛ و مفاد مقبوله ی عمر بن حنظله(2) و مانند آن را پیاده کرد.

ص:113


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 7.
2- (2) . همان، ص 75، باب 9 از ابواب صفات قاضی، ح 1.
طرح اشکال (تقدیم روایات طایفه دوّم)

بنا بر قواعد و مطالبی که در اصول تحقیق شده است، باید روایات طایفه ی دوّم را که بین محصن و غیر محصن تفصیل داده، بر مطلقاتی که بین آن ها فرق نگذاشته است، مقدّم کرده، و به قتل محصن و تازیانه خوردن غیر محصن فتوا بدهیم؛ لیکن تمام فقها مگر صدوق رحمه الله در کتاب مقنع، در لواط ایقابی بین محصن و غیر او فرقی نگذاشته اند؛ و از طرفی، صاحب ریاض رحمه الله هم به بعضی از متأخّران تفصیل را نسبت می دهد.(1)

شیخ صدوق رحمه الله در دو جای مقنع مسأله را مطرح کرده، در یک مورد می گوید: «لا فرق بین محصن وغیر محصن»؛ یعنی فتوای مشهور را اختیار می کند؛ و در جای دیگر از همان کتاب، عین روایت را به عنوان فتوای خود آورده است.(2) مرحوم محقّق رحمه الله نیز در شرایع به مفاد دو دسته روایت اشاره می کند: «وکیفیّة إقامة هذا الحدّ القتل إن کان إیقاباً، وفی روایة إن کان محصناً رجم و إن کان غیر محصن جلد والأوّل أشهر».(3) از این بیان محقّق رحمه الله تضعیفی نسبت به روایت مفصّل استفاده نمی شود؛ زیرا، روایات مطلق را مشهورتر می گوید.

راه حل اشکال

باید توجّه داشت تا زمان شیخ طوسی رحمه الله، برنامه ی فقهای شیعه چنین بود که متن روایات را در کتاب های فتوایی خود به عنوان فتوا می آوردند و تغییری در آن نمی دادند. در تمام این کتاب ها، به غیر از کتاب مقنع مرحوم صدوق رحمه الله فرقی بین لاطی موقب محصن و غیر محصن نگذاشته اند.

فتوای قدمای از فقها بر طبق روایات مطلق، حکایت از این نکته دارد که هرچند روایات مفصّل از نظر سند و دلالت تامّ هستند، امّا به واسطه ی نزدیک بودن قدما به زمان ائمّه علیهم السلام و آشنایی شان با مذاق و روش آن بزرگواران، در این روایات نقصانی دیده اند که ما از آن خبر نداریم؛ و از فتوای آنان به روایت مطلق و طرح روایات مفصّل، وجود نقصی

ص:114


1- (1) . ریاض المسائل، ج 10، ص 93.
2- (2) . المقنع، ص 430-437.
3- (3) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 942.

را در دسته ی اخیر کشف می کنیم؛ هرچند نوع نقص را نمی شناسیم.

از این رو، در این مسأله که از نظر صناعت و بحث روایی باید مطلقات را بر مقیّدات حمل کرد و بین لاطی محصن و غیر محصن فرق گذاشت، امّا به واسطه ی شهرت مسلّم، بلکه به قول صاحب جواهر رحمه الله(1) اجماع محصّل و منقول بر عدم تقیید، می فهمیم روایات مقیّد مورد اعراض اصحاب واقع شده و در آن ها خللی دیده اند که بر طبق آن ها فتوا نداده اند.

بیان صاحب جواهر رحمه الله در حلّ اشکال

صاحب جواهر رحمه الله پس از طرح مسأله، قسمتی از روایات را مطرح می کند. به نظر می رسد یک اضطراب و تشویشی در ذهن ایشان بوده که در مقام نقل روایات چند اشتباه از ایشان سر زده است:

عبارت «الملوط حدّه حدّ الزانی»(2) را به صورت «اللواط حدّه حدّ الزانی» آورده ومتن مرسله ی إبن ابی عمیر(3) را روایت ابوبصیر(4) قرار داده است و اصلاً روایت إبن ابی عمیر را نقل نمی کند.

ایشان فرموده است: «فوجب حمل النصوص المزبورة القاصرة بعضها سنداً وآخر دلالةً - إذ إثبات الرجم علی المحصن لا ینافی الحکم بقتل غیره، مضافاً إلی إشتمال بعضها علی التفصیل بین الواطی والموطوء المعلوم عدم عامل به إلّاما یحکی عن ظاهر اقتصار الفقیه علیه وصریح المقنع - علی التقیّة أو طرحها».(5)

توضیح کلام صاحب جواهر رحمه الله و نقد آن

بیان صاحب جواهر رحمه الله بر چند مطلب مشتمل است که باید بررسی شود:

1 - سند برخی از روایات مقیّد ضعیف است. این مطلب در برخی از آن روایات صادق است؛ لیکن اکثر آن ها از نظر سند معتبر و قابل اعتماد هستند.

ص:115


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 380.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 416، باب 1 از ابواب لواط، ح 1.
3- (3) . همان، ص 421، باب 3 از ابواب لواط، ح 8.
4- (4) . همان، ح 7.
5- (5) . جواهر الکلام، ج 41، ص 380.

2 - برخی از آن ها قصور دلالی دارد، و در توجیه این مطلب می گوید: اثبات رجم بر محصن منافات با حکم به قتل غیر او ندارد. در این عبارت دو احتمال هست:

الف: اگر مقصود ایشان آن است که اثبات رجم بر محصن، مفهوم ندارد که غیر محصن نباید رجم شود؛ - اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند. - یعنی مقصود از کلمه ی «قتل» در عبارت «إذ إثبات الرجم علی المحصن لا ینافی الحکم بقتل غیره» همان رجم باشد، به ایشان گفته می شود:

بیشتر روایات، در مورد غیر محصن رجم را به صراحت نفی می کرد؛ اگر بگوید: سند آن روایات ضعیف است، می گوییم: شما پس از قصور سندی به قصور دلالی پرداختید.

لذا، با توجّه به این که غیر از روایت ابوبصیر، روایات دیگر هر دو طرف قصّه را مطرح کرده بود - «إن کان محصناً رجم وإلّا جلد»؛ تصریح در رجم محصن و نفی آن از غیر محصن دارد. - روایت ابوبصیر که فقط یک طرف قضیّه را متکفّل بود، - «وإن کان ثقب وکان محصناً رجم» - بر فرض که قضیه ی شرطیه مفهوم هم نداشته باشد، در این جا خصوصیّتی وجود دارد که باید به مفهوم داشتن آن ملتزم شویم. زیرا، دو قید آورده یکی ایقاب و دیگری احصان. اگر برای قید احصان مفهوم نیست، باید برای ایقاب هم نباشد؛ در حالی که صاحب جواهر رحمه الله تصریح دارد به این که در لواط غیر ایقابی سنگساری نیست و تازیانه زده می شود.

ب: اگر مقصود ایشان از عبارت این است که اثبات رجم بر محصن با اثبات قتل در حقّ غیر او منافات ندارد، دو اشکال دارد:

اشکال اوّل: روایاتی که رجم را در حقّ محصن اثبات می کند، در حقّ غیر او حکم به تازیانه دارد؛ معنای «وإلّا جلد»، نفی قتل و سنگسار و اثبات تازیانه است.

اشکال دوّم: حضرت در روایت حمّاد فرمود: «علیه إن کان محصناً القتل وإن لم یکن محصناً فعلیه الجلد»(1) یعنی بین رجم و غیر آن تفصیل نیست؛ بلکه بین قتل و غیر قتل تفصیل می دهد.

3 - پاره ای از این روایات بین واطی و موطوء تفصیل داده و گفته: فاعل، دو نوع

ص:116


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 4.

محصن و غیر محصن دارد؛ امّا در مفعول این معنا راه ندارد. و معلوم است کسی به این تفصیل عمل نکرده، مگر آن چه از ظاهر من لا یحضره الفقیه و صریح مقنع به دست می آید که بین فاعل و مفعول فرق گذاشته است. این مطلبِ صاحب جواهر رحمه الله را باید در بحث حکم مفعول مطرح کنیم.

4 - ایشان سرانجام در پایان گفتارش می گوید: واجب است آن روایات را حمل بر تقیّه کرده یا طرح کنیم.

اشکال اوّل: حمل بر تقیّه و امثال آن، فرع تحقّق تعارض بین دو دسته روایت است، و مقام ما از باب اطلاق و تقیید می باشد نه خبرین متعارضین. لذا، در این جا قواعد باب تعارض پیاده نمی شود تا یکی را از جهت سند، یا دلالت، ویا مخالفت با عامّه مقدّم بداریم.

اشکال دوّم: بر فرض تحقّق تعارض، حمل بر تقیّه در جایی است که یک مسأله بین فقهای اهل سنّت مشهور باشد؛ و روایت ما به واسطه ی این شهرت نتواند واقعیّت را بیان کند. مطلب را مطابق با فتاوای اهل سنّت مطرح نماید.

مرحوم شیخ طوسی رحمه الله(1) در کتاب خلاف که مسائل اختلافی شیعه و سنّی را جمع آوری کرده، در این مسأله می گوید: بیشتر فتوای بزرگان اهل سنّت با شیعه موافق است؛ فقط شافعی در یک جا مطابق با فتوای شیعه و در جای دیگر بین محصن و غیر آن تفصیل داده است.(2) آیا با این مقدار می توان روایت را به عنوان حمل بر تقیّه کنار گذاشت؟ به چه دلیل این روایات باید طرح شود؟ روایاتی را که بزرگان اهل حدیث در کتاب های حدیثی نقل کرده و تعدادی از آن ها نیز معتبر و قابل اعتماد است، چگونه می توان طرح کرد؟

راه حلّ نهایی

اگر اجماع مسلّمی در این مسأله درست شود، یا بتوان از شهرت فتوایی مسلّم بین فقها، اعراض اصحاب از روایات مفصّل را به دست آورد، به گونه ای که بگوییم: این اعراض حتماً وجهی داشته و آنان به مذاق أئمّه علیهم السلام آشنا بوده اند، با وجود این که روایات در دسترس آنان بوده، امّا بر طبق آن ها فتوا نداده اند؛ و از طرف دیگر بگوییم: اعراض مشهور

ص:117


1- (1) . الخلاف، ج 5، ص 381، مسأله 22؛ المبسوط للسرخسی، ج 9، ص 77؛ المجموع، ج 21، ص 315-316.
2- (2) . الخلاف، ج 5، ص 381، مسأله 22؛ المبسوط للسرخسی، ج 9، ص 77؛ المجموع، ج 21، ص 315-316.

از یک روایت، موجب سقوط آن از حجیّت می گردد. با این همه تفصیل، فتوای مشهور تمام می شود.

مخالفت صدوق رحمه الله در کتاب مقنع، و بیان صاحب شرایع رحمه الله که می گوید روایات دو دسته است، و اشهر آن ها مطلق است - یعنی در برابرش روایات مشهور داریم که به حدّ شاذّ و نادر نیست - و گفته ی صاحب ریاض رحمه الله که برخی از متأخّر المتأخّرین نیز فتوا به تفصیل داده، این مطالب دست به دست هم می دهد و فقیه را دچار تردید می کند. پس، تحقّق اجماع مورد سؤال است.

با توجّه به عدم ثبوت اجماع، هرچند که صاحب جواهر رحمه الله ادّعای تحقّق اجماع محصّل و منقول می کند، قواعد اقتضای ترجیح تفصیل را دارد. به خصوص با توجّه به این که شارع در باب حدود خیلی سختگیر بوده و بنای حدود بر تخفیف است؛ لذا، این جهت تقویت می گردد که اگر فاعل غیر محصن بود، نباید او را کشت؛ بلکه به او تازیانه زده می شود.

بررسی حدّ مفعول

امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله بین فاعل و مفعول فرقی نگذاشته است، و حکم هر دو را در لواط ایقابی، قتل دانستند، مسلمان یا کافر، محصن یا غیر محصن باشند. امّا در رابطه با مفعول، هیچ فقیهی بین محصن و غیر محصن فرقی قائل نشده است؛ حتّی مرحوم صدوق هم در کتاب مقنع تفصیل نداده است.

لیکن مراجعه ی به روایات باب، مفید مطلب دیگری است؛ از این رو، باید به بررسی آن ها پرداخت. برخی از روایات در گذشته مطرح شد، لذا، فقط به آن ها اشاره می کنیم:

1 - زرارة عن أبی جعفر علیه السلام، قال: الملوط حدّه حدّ الزانی.(1)

در بحث های گذشته گفتیم، صاحب جواهر رحمه الله این روایت را به صورت «اللواط حدّه حدّ الزانی»(2) نقل کرده است که با نقل کافی، و وسائل و دیگر کتب حدیث موافقت ندارد.

ص:118


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 416، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 380.

علاوه آن که تعبیر هم مساعد با این نقل نیست.

به هر حال، روایت بنا بر نقل صحیح، دلالت بر تفصیل دارد؛ زیرا، اگر حدّ مفعول و ملوط حدّ زانی باشد، در زانی بین محصن و غیر محصن فرق است، پس، باید در ملوط نیز همین فرق جریان داشته باشد. در مقابل این روایت، دو روایت زیر را داریم.

2 - حمّاد بن عثمان... قال: قلت: فما علی المؤتی به؟ قال: علیه القتل علی کلّ حالّ محصناً کان أو غیر محصن.(1)

این روایت به عدم فرق بین محصن و غیر محصن در مفعول تصریح دارد.

3 - یزید بن عبدالملک، قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: إنّ الرجم علی الناکح والمنکوح ذکراً کان أو انثی إذا کانا محصنین، وهو علی الذّکر إذا کان منکوحاً احصن أو لم یحصن.(2)

امام باقر علیه السلام در این روایت یک ضابطه ی کلّی بیان می فرماید؛ امّا در باب لواط، نسبت به مفعول، یک فرد را از این ضابطه بیرون می آورد؛ فرمود: مذکّر اگر منکوح و مفعول شد، رجم می شود؛ محصن باشد یا نه.

به بیان دیگر، زنا و لواط چهار صورت دارد: فاعل و مفعول در باب زنا محصن باشند یا غیر محصن؛ فاعل در باب لواط محصن باشد؛ مفعول در باب لواط محصن باشد یا غیر محصن. که در صورت چهارم، حکم به رجم مفعول می کند. بنابراین، این دو روایت با ظاهر روایت زراره تنافی دارد.

این جا، جای حمل مطلق بر مقیّد نیست؛ زیرا، روایت زراره در خصوص ملوط آمده و تفصیل می دهد؛ و این دو روایت، در همین مورد، نفی تفصیل می کند؛ پس از باب ظاهر و

ص:119


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 4.
2- (2) . همان، ص 418، ح 8.

اظهر، مطلق و مقیّد و نصّ و ظاهر، نمی توان مشکل را حلّ کرد و گفت: روایت دوّم و سوّم در عدم تفصیل و عدم فرق صراحت دارد، و روایت زراره ظهور در تفصیل دارد و به نصّ آن ها دست از ظهور روایت زراره برمی داریم؛ و یا بگوییم: روایت زراره ظهور در مشابهت مطلق بین حدّ زانی و حدّ ملوط دارد - یعنی آن چه بر زانی ثابت است، بر ملوط نیز همان حدّ هست - و این دو روایت صریح در عدم فرق است. این استظهارها با صراحت یک دسته در عدم تفصیل و صراحت دیگری در تفصیل منافات دارد.

از بیان صاحب جواهر رحمه الله(1) استفاده می شود بین فاعل و مفعول هیچ فرقی نیست؛ یعنی مسأله اجماعی است. درنتیجه، اگر در مفعول، بین محصن و غیر محصن فرقی نبود، در فاعل هم فرق نخواهد بود. این بیان دچار اشکال است؛ زیرا، معلوم نیست اگر مسأله در طرف مفعول اجماعی بود، در طرف فاعل هم اجماعی باشد؛ و این دو، از نظر حکم مساوی باشند؛ به خصوص با توجّه به این که احصان و عدم آن، در ناحیه ی مفعول نقشی ندارد؛ به خلاف فاعل که امکان فرق در آن راه دارد.

فرع دوّم: حکم لواط ایقابی بالغ با صبیّ و مجنون

درباره ی لواط شخص بالغ عاقل با کودک و مجنون، علاوه بر روایتی که در باب صبیّ داریم، ضوابط کلّی درباره ی بالغ پیاده می شود؛ امّا حکم مجنون و کودک غیر از حکم بالغ عاقل است.

مقتضای ادلّه ی رفع قلم(2) - به نحو عموم از کودک و دیوانه - عدم اجرای حدّ در حقّ آن هاست؛ امّا در مورد بالغِ عاقل، که عنوان فاعلیّت دارد، طبق قاعده باید حدّ جاری شود؛ زیرا، دلیلی بر اختصاص حدّ به موردی که فاعل بالغ با موطوء بالغ عاقل لواط کند، نداریم.

ادلّه می گوید: اگر بالغ عاقلی لواط کرد، حدّ در حقّ او ثابت است؛ و این، اطلاق دارد؛ خواه طرف او، بالغِ عاقل باشد یا غیر آن. علاوه آن که در این مقام، روایت ابی بکر الحضرمی نیز وجود دارد:

عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام بامرأة وزوجها، قد لاط زوجها بابنها من غیره وثقبه وشهد علیه بذلک الشّهود، فأمر به علیه السلام فضرب بالسّیف حتّی قتل، وضرب الغلام دون الحدّ وقال: أما لو کنت مدرکاً لقتلتک

ص:120


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 377.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 66، باب 36 از ابواب قصاص فی النفس، ح 2؛ و باب 4 از ابواب مقدّمات العبادات، ح 11.

لإمکانک إیّاه من نفسک بثقبک.(1)

فقه الحدیث: سند این روایت به خاطر وجود محمّد بن سنان مورد اشکال است. امام صادق علیه السلام فرمود: زن و شوهری را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند. آن مرد با پسر این زن - از شوهر سابق - لواط ایقابی کرده بود، و بیّنه بر این عمل شهادت داد. امام علیه السلام دستور داد با شمشیر بر آن مرد زده، او را کشتند؛ به آن پسر نیز کمتر از حدّ، تازیانه زده و فرمود: اگر بالغ بودی تو را می کشتم؛ زیرا، خودت را برای این عمل قبیح در اختیار آن مرد گذاشتی.

هرچند این روایت در مورد صغیر وارد شده، ولی می توان حکم مجنون را نیز از آن استفاده کرد؛ زیرا، امام علیه السلام فرمود: اگر تو را نکشتم به خاطر این است که مُدرک نبودی. مقصود از «مُدرکیّت» همان بلوغ و مُکلّف بودن است نه تمییز داشتن؛ از این رو، به این روایت برای کسی که قوّه ی تمییز ندارد، نمی توان استدلال کرد. بنابراین، مفاد: «لو کنت مدرکاً لقتلک»، «لو کنت مکلّفاً لقتلتک» است؛ پس، حکم مجنون نیز از آن استفاده می شود.

فرق بین دیوانه و کودک

مرحوم امام در عبارت تحریرالوسیله فرمود: اگر بالغی با کودکی لواط ایقابی کرد، بالغ کشته و کودک تأدیب می شود؛ نسبت به مجنون نیز فرمود: بالغِ عاقل کشته و مجنون اگر شعور و تمییزی داشته باشد، حاکم به آن چه مصلحت می داند، وی را تعزیر می کند. مطرح کردن شعور و تمییز در مورد مجنون، و عدم آن در مورد کودک، به خاطر این است که اگر شخص دیوانه فاقد هر شعور و تمییزی باشد، تعزیر و تأدیب برای او بی اثر است؛ کودک نیز اگر به اندازه ای کوچک باشد که فاقد تمییز باشد، چه بسا لواط در حقّ او محقّق نگردد.

فرع سوّم: لواط کودک با کودک

روایت ابی بکر حضرمی(2) بر این فرع نیز دلالت دارد. بنابراین، در این فرض، فاعل و مفعول را باید تأدیب کرد و بر هیچ کدام حدّ جاری نمی شود. کلام امام علیه السلام «لو کنت مدرکاً

ص:121


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 418، باب 2 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
2- (2) . همان.

لقتلتک» در حقّ هر دو صادق بوده، و فرقی بین فاعل و مفعول نیست؛ بنابراین، از روایت، نفی حدّ و اثبات تعزیر استفاده می شود.

فرع چهارم: لواط دیوانه با بالغ عاقل

اگر دیوانه ای با عاقلی وطی کند، بر عاقل حدّ جاری می شود؛ امّا نسبت به مجنون محلّ اختلاف است. شیخ مفید(1) و شیخ طوسی رحمهما الله(2) می فرمایند: اگر دیوانه فاعل است، باید حدّ بخورد؛ امّا اگر مفعول واقع شده، حدّ ندارد. - این بحث در باب زنا نیز مطرح بود و همین نظر را آن جا داشتند. -

دلیل بر این مطلب، روایتی است که در باب زنا به آن تمسّک کرده و به عنوان مستند در باب لواط نیز استفاده می شود. و با این روایت، مفاد ادلّه ی «رفع القلم عن المجنون»(3) و امثال آن تقیید می شود. روایت این است:

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عمرو بن عثمان، عن إبراهیم بن الفضل، عن أبان بن تغلب، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: إذا زنی المجنون أو المعتوه جلد الحدّ وإن کان محصناً رجم. قلت: وما الفرق بین المجنون والمجنونة والمعتوه والمعتوهة؟ فقال: المرأة أنّما تؤتی والرَّجل یأتی، وإنّما یزنی إذا عقل کیف یأتی اللذّة وأنّ المرأة إنّما تستکره ویفعل بها وهی لا تعقل ما یفعل بها.(4)

فقه الحدیث: این روایت معتبر است. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر زانی دیوانه بود، تازیانه می خورد؛ و اگر زن دارد و محصن است، باید سنگسار شود. - «معتوه» نوعی از جنون است -.

ابان بن تغلب سؤال کرد: فرق بین مرد دیوانه با زن دیوانه در باب زنا چیست؟ چرا اگر

ص:122


1- (1) . المقنعة، ص 786.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 705.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 316، باب 8 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2.
4- (4) . همان، ص 388، باب 21 از ابواب حدّ زنا، ح 2.

مجنون، فاعل باشد، باید حدّ بخورد؛ ولی اگر مجنونه زنا داد، حدّ ندارد؟

امام علیه السلام فرمود: زن جنبه ی معلولیّت و انفعال دارد و مرد جنبه ی فاعلیّت و علّیّت؛ فاعل در صورتی زنا می کند که شعور لذّت بردن را داشته باشد و نحوه ی التذاذ را درک نماید، امّا زن نمی فهمد با او چه می شود و التذاذی تصوّر نمی کند.

شیخ مفید و طوسی رحمهما الله در باب زنا به این روایت فتوا داده اند؛ در باب لواط نیز نه از باب قیاس، بلکه از جهت تعمیم داشتن تعلیل، آن را پیاده کرده اند؛ زیرا، «إنّما یزنی إذا عقل کیف یأتی اللّذة» در فاعل لاطی نیز مطرح است. شخص باید درک کرده باشد از چه راهی می تواند لذّت ببرد تا دست به این کار بزند، امّا مفعول چه بسا نفهمد با او چه می کنند.

اگر از تعلیل نیز صرف نظر کنیم، می توانیم از راه قیاس اولویّت، حدّ را در باب لواط جاری کنیم؛ زیرا، در باب زنا - که یک عمل طبیعی، لیکن نامشروع است، - باید به مجنون حدّ زد؛ پس، در باب لواط - که یک عمل غیر طبیعی و نامشروع است - به طریق اولی باید حدّ اجرا شود.

علاوه آن که: اگر روایت زراره را به تعبیر صاحب جواهر رحمه الله بپذیریم که می گفت:

«اللواط حدّه حدّ الزانی»،(1) وقتی باب زنا با باب لواط مشابهت و اتّحاد در حدّ داشت، پس همان حدّی که در باب زنا در حقّ دیوانه اجرا می گردد، در باب لواط نیز درباره ی او پیاده می شود.

نظر برگزیده: ما در باب زنا، این مطلب را نپذیرفتیم و به این استدلال نیز اشکال کردیم.

- برای فهمیدن چگونگی استدلال به همان جا مراجعه شود. - و از آن جا که دلیل خاصّی در باب لواط نداریم، بنابراین، در هر دو باب می گوییم به بالغِ عاقل حدّ زده می شود، ولی بر دیوانه حدّی نیست؛ خواه فاعل باشد یا مفعول.

فرع پنجم: لواط کودک با بالغِ عاقل

اگر کودکی با بالغی لواط کند، بر بالغ حدّ زده و کودک را تأدیب می کنند. طرح این مسأله از این جهت است که در باب زنا می گفتیم: اگر کودکی غیر بالغ با زن شوهرداری زنا کند، آن

ص:123


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 416، باب 1 از ابواب لواط، ح 1؛ جواهر الکلام، ج 41، ص 380.

زن را سنگسار نکرده، و بلکه به او تازیانه می زنند؛ حال، سؤال این است که در باب لواط، مسأله چگونه است؟ آیا در حدّ بالغ به جهت آن که فاعل، غیربالغ است، تخفیف داده می شود؟

روایتی که در آن باب بود، نمی تواند در باب لواط پیاده شود؛ زیرا، قیاس جایز نیست؛ و اولویّتی نیز وجود ندارد. یعنی اولویّت در ناحیه ی شدّت است. اگر حکم شدیدی در باب زنا بود، از آن رو که قبح لواط بیشتر است، به طریق اولی در لواط نیز جاری می شود؛ امّا اگر در باب زنا تخفیفی بود، به چه دلیل در باب لواط نیز تخفیف داده شود؟

ممکن است به روایت زراره به نقل وسائل و کافی و تهذیب - «الملوط حدّه حدّ الزانی» - استدلال شود؛ زیرا، از عبارت استفاده می شود که ملوط در باب لواط مطلقاً حکم مزنیّ بها در باب زنا را دارد. در باب زنا، اگر کودکی با بزرگسالی زنا کند، حدّ رجم پیاده نمی شود؛ پس، در این جا هم حدّ قتل پیاده نشود.

امّا این استدلال صحیح نیست؛ زیرا، نفرموده است: «الملوط حدّه حدّ الزانی بها»، بلکه فرموده: «حدّه حدّ الزانی»؛ و ملوط را به زانی تشبیه کرده نه به مزنی بها. از این نحوه ی تشبیه می فهمیم در مقام یک تشبیه اجمالی بین زنا و لواط است؛ وگرنه اگر بخواهیم تمام احکام زنا را بر لواط پیاده کنیم، در پاره ای از موارد به اشکال برمی خوریم؛ مثلاً اگر زانی صغیر بود، حدّی ندارد؛ پس، ملوط نیز حدّ ندارد.

بنابراین، از روایت، تشبیه در جهات و خصوصیّات استفاده نمی شود تا بتوان تمام احکام زانی را «طابق النعل بالنعل» پیاده کرده و گفت: اگر کودکی با زن محصنه ای زنا کند، رجم و قتل بر آن زن نیست؛ پس، اگر کودکی با بالغی وطی کرد، حدّ قتل جاری نمی شود.

به همین دلیل، امام راحل رحمه الله به صراحت فرمود: اگر کودکی با بالغی لواط کرد، آن کودک را ادب کرده و بالغ را می کشند.

فرع ششم: لواط ذمّی با مسلمان

اگر ذمّی با مسلمانی لواط کرد، او را می کشند؛ هرچند لواط ایقابی هم نباشد.

در باب زنا این فرع مطرح بود که اگر کافر ذمّی با زن مسلمانی زنا کند، آن زن مختار یا

ص:124

مکره، محصن یا غیر محصن و ذمّی نیز محصن یا غیر محصن باشد، حدّ زانی قتل است.

این مطلب در باب لواط نیز می آید؛ زیرا، با تحقّق لواط هرچند ایقابی هم نباشد، احترام اسلام و مسلمانان را هتک کرده است - هتکی که قابل قیاس با زنا نیست - و با این عملش، از شرایط ذمّه خارج شده، پیمان و تعهّد ذمّه را نقض کرده است؛ پس، باید کشته شود.

اگر فاعل کافر حربی بود، قتلش قبل از تحقّق لواط جایز بود، پس از این عمل، به طریق اولی مهدورالدم است.

فرع هفتم: لواط ذمّی با ذمّی

از آن جا که ما معتقدیم احکام اسلام اختصاص به مسلمانان ندارد، بلکه درباره ی تمام بشر و انسان ها آمده است؛ و کفّار همان گونه که به اصول معاقب هستند، به فروع نیز معاقب اند؛ از این رو، آیه ی شریفه ی: اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ (1) مقیّد به اسلام نیست، و حاکم شرع باید حدّ خدا را در حقّ زانی و زانیه پیاده کند؛ هرچند که مسلمان نیز نباشند. در باب لواط نیز به همین بیان باید حکم اجرا گردد؛ و در صورت لواط ایقابی ذمّی با ذمّی، حکم به قتل آن ها داده شود.

لیکن در باب زنا روایاتی داشتیم که می گفت: اگر ذمّی با ذمّی زنا کند و مسأله را نزد حاکم شرع آوردند یا حاکم بر این قصّه اطّلاع پیدا کرد، مخیّر است که بین آنان بر طبق قواعد اسلام حکم کند یا آنان را در اختیار قضات مذهبشان قرار داده تا در محاکم خودشان، هر حکمی دارند، در حقّ آنان اجر شود.

امّا در این جا سؤالی مطرح می شود که این روایات در باب زنا رسیده بود، و در خصوص لواط روایتی نداریم. آیا امکان سرایت تخییر از باب زنا به باب لواط هست یا نه؟

امام راحل رحمه الله در مسأله ی زنا به تخییر فتوا دادند، امّا در این مسأله، تخییر را به «قیل» نسبت داده و می فرماید: «الأحوط لو لم یکن الأقوی إجراء الحدّ علیه»؛ احتیاط اگر اقوا

ص:125


1- (1) . سوره ی نور، 2.

نباشد، اجرای حدّ اسلام بر ذمّی است.

علّت احتیاط این است که اگر حکمی بر خلاف قاعده - قاعده ی اوّلی، اجرای احکام اسلام در حقّ تمام انسان ها است - در باب زنا ثابت شد، به چه دلیل آن را به ابواب دیگر سرایت بدهیم؟ بنابراین، باید به همان قواعد اوّلیه که اشتراک احکام است عمل نموده، حدّ را در حقّ ذمّی نیز جاری کنیم. به همین دلیل، اگر احتیاط، اقوا هم نباشد، در اقامه ی حدّ است، نه به اختیار حاکم و قضات ذمّی گذاشتن.

ص:126

[ کیفیّة إجراء حدّ اللواط]

مسألة 5 - الحاکم مخیّر فی القتل بین ضرب عنقه بالسیف أو إلقائه من شاهق کجبل ونحوه مشدود الیدین والرجلین، أو إحراقه بالنار، أو رجمه، وعلی قول: أو إلقاء جدار علیه فاعلاً کان أو مفعولاً. یجوز الجمع بین سایر العقوبات والإحراق بأن یقتل ثمّ یحرق.

کیفیّت اجرای حدّ لواط

اشاره

این مسأله دارای دو فرع است:

1 - تخییر حاکم در اجرای حدّ قتل به یکی از امور زیر نسبت به فاعل و مفعول در لواط ایقابی: الف: گردن زدن با شمشیر؛ ب: انداختن از بالای بلندی با دست و پای بسته؛ ج: سوزاندن با آتش؛ د: سنگسار کردن؛ ه: بنا بر قولی خراب کردن دیوار بر او.

2 - جواز جمع بین یکی از طرق و سوزاندن پس از مرگ.

فرع اوّل: کیفیّت قتل

در این فرع بایستی چند مطلب بررسی شود.

مطلب اوّل: آیا در لواط ایقابی مطلق قتل به هر کیفیّتی حاصل شود، کافی است یا باید به صورت خاصّی محقّق گردد؟ اگر مطلق قتل کافی باشد، به وسیله ی اسلحه ی گرم یا خفه کردن با طناب و مانند آن نیز می توان حدّ را اجرا کرد. بنابراین، باید مستفاد از ادلّه را دید.

در روایت صحیحه ی حمّاد بن عثمان قتل به طور مطلق آمده است:

قلت لأبی عبداللّه علیه السلام رجل أتی رجلاً، قال: علیه إن کان محصناً القتل وإن لم یکن محصناً فعلیه الجلد، قال: قلت: فما علی المؤتی به؟ قال: علیه القتل علی کلّ حالٍ محصناً کان أو غیر محصن.(1)

در این روایت، نسبت به فاعل و مفعول حکم قتل به صورت مطلق مطرح شده است.

ص:127


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب لواط، ح 4.

در مقابل، روایت صحیحه ی مالک بن عطیّه است که امام علیه السلام فاعل را به یکی از سه کار مخیّر می کند:

یا هذا إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله حکم فی مثلک بثلاثة أحکام فاختر أیّهنّ شئت، قال: وما هنَّ یا أمیر المؤمنین؟ قال: ضربة بالسّیف فی عنقک بالغة منک ما بلغت، أو إهداب [إهداء] من جبل مشدود الیدین والرّجلین، أو إحراق بالنّار.(1)

ضربتی با شمشیر به گردن زدن به هر جا که منتهی گردد؛ یا دست و پا بسته از بالای کوه به زیر انداختن؛ و یا سوزاندن به آتش.

مقتضای جمع بین دو روایت، حمل مطلق بر مقیّد است.

ممکن است بگوییم: روایت حمّاد بن عثمان به هیچ عنوان اطلاق ندارد؛ زیرا، «قتل» را در برابر «شلاّق» مطرح کرده و فرموده است: «علیه إن کان محصناً القتل وإن لم یکن محصناً فعلیه الجلد»؛ یعنی نسبت به فرد محصن شلّاقی نیست، بلکه باید کشته شود.

روایت در مقام این است که فرد محصن، موجود فاسدی است و باید از بین برود؛ امّا به چه کیفیّتی؟ این را دیگر بیان نمی کند؛ لذا، اطلاقی ندارد تا آن را تقیید کنیم.

نتیجه ی این گفتار، اثبات این معنا است که ما درباره ی لواط ایقابی، مطلق قتل نداریم؛ بلکه باید قتل به کیفیّت مخصوصی واقع شود.

مطلب دوّم: فاعل را به چند کیفیّت می توان کشت؟ سه، یا چهار، و یا پنج؟

در روایت صحیحه ی مالک بن عطیّه به سه کیفیّت قتل درباره ی فاعل اشاره شده است: ضرب با شمشیر، انداختن از بالای کوه با دست و پای بسته، و سوزاندن با آتش.

نکته ای که باید به آن توجّه داشت، آن است که ما در مقام اثبات تخییر برای حاکم هستیم؛ و حال آن که روایت مالک، تخییر را برای مجرم ثابت کرده و به عهده ی او می گذارد. این مطلب روشن است که تخییر به اختیار مجرم نیست؛ و در روایات دیگر نیز به این معنا اشاره نشده است. شاید در این روایت، امیر مؤمنان علیه السلام جنبه ی ارفاق را در نظر گرفته، با آن که خودشان

ص:128


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 419، باب 3 از ابواب لواط، ح 1.

مخیّر بودند. لیکن اراده کرده اند راه کشته شدن با نظر لواطکننده انتخاب گردد.

نکته ی دوّم: در روایت «اهداء من جبل» آمده است، در حالی که امام راحل رحمه الله به جای کلمه ی «جبل»، مطلق بلندی و مکان مرتفع را آورده اند، خواه کوه باشد یا غیر آن؛ و برای «کوه» از روایت، خصوصیّتی استفاده نکرده اند. حقّ نیز همین است؛ زیرا، کوه به عنوان مکان مرتفع مطرح است، نه به عنوان کوه بودن.

تا این جا روشن شد روایت مالک بن عطیّه کیفیّت قتل درباره ی فاعل را به یکی از سه صورت زدن با شمشیر به گردن، از بلندی به زیر انداختن، سوزاندن به آتش می گوید. امّا ثبوت قتل به صورت سنگسار دو راه دارد:

راه اوّل: روایاتی که بین محصن و غیر محصن تفصیل می داد، مسأله رجم را مطرح می کرد؛ از این رو، با استفاده از این روایات، رجم را درباره ی فاعل ثابت می کنیم.

اگر گفته شود: شما بین محصن و غیر محصن فرقی نگذاشتید و در هر دو، به قتل حکم کردید؛ و این فتوا یا به خاطر حمل روایات بر تقیّه و یا اعراض از آن ها بوده، پس با چه دلیلی رجم را ثابت می کنید؟ در روایت مالک بن عطیّه نیز رجم مطرح نیست و روایت حمّاد بن عثمان هم مطلق است.

در جواب می گوییم: روایاتی که بین محصن و غیر محصن تفصیل می داد، حاوی دو قضیه ی شرطیه ی «إن کان محصناً رجم» و «وإن لم یکن محصناً جلد» است؛ اگر قرار شد روایتی را به سبب اعراض یا تقیّه کنار بگذارند، معنایش این نیست که در تمام احکام، آن روایت را طرح کنند، بلکه در همان مقداری که تقیّه ای بوده، و یا مورد اعراض واقع شده است، طرح می شود و نه بیشتر از آن.

در این بحث، قضیّه شرطیه ی اوّل نه مورد اعراض است و نه تقیّه ای؛ قضیّه دوّم نیز چنین خصوصیّتی دارد؛ بنابراین، دلیلی بر کنار گذاشتن روایات در قضیّه اوّل نداریم.

راه دوّم: چند روایت برای اثبات سنگسار کردن لائط داریم:

1 - روایت سکونی: لو کان ینبغی لأحد أن یرجم مرّتین لرجم اللوطی.(1)

ص:129


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 2.

اگر «لوطی» به معنای ملوط باشد، روایت برای اثبات رجم در حقّ فاعل مفید نیست؛ ولی اگر به معنایی اعمّ از لائط و ملوط باشد، می توان به آن استدلال کرد. مشکل این است که لواط به معنای رایج در فقه، سابقه ی لغوی ندارد. بنابراین، نمی دانیم مقصود از لوطی کیست؟ آیا مراد هر کسی است که با لواط رابطه داشته باشد اعمّ از فاعل و مفعول، و یا خصوص مفعول؟

2 - روایت دعائم الاسلام: عن أمیر المؤمنین علیه السلام أنّه قال فی اللواط: هی ذنب لم یعص اللّه به إلّاقوم لوط وهی امّة من الاُمم، فصنع اللّه بها ما ذکر فی کتابه من رجمهم بالحجارة، فارجموهم کما فعل اللّه عزّ وجلّ بهم.(1)

این روایت دلالت دارد حکم خداوند نسبت به لواط شدّت خاصی دارد. قرآن نیز مسأله را مطرح کرده است. پس، همان گونه که قوم لوط را با فرستادن سنگ از آسمان عذاب کرده و از بین برد، شما نیز کسانی را که مرتکب این عمل می شوند، به همین ترتیب از بین ببرید.

اگر کسی این روایت را نپذیرد، و روایات تفصیل بین محصن و غیر محصن را نیز به سبب اعراض مشهور یا تقیّه کنار بگذارد، راهی برای اثبات رجم ندارد.

کیفیّت پنجم: خراب کردن دیوار بر سر و بدن مجرم. امام رحمه الله در این نوع تردید دارد و آن را به «قیل» نسبت می دهد. روایتی نیز که بر آن دلالت کند، نداریم؛ مگر آن چه در کتاب فقه الرضا آمده است.(2) انتساب این کتاب به امام رضا علیه السلام ثابت نیست و به احتمال قوی مربوط به یکی از علما به نام «رضا» باشد؛ هرچند در پاره ای از روایاتش می گوید: این روایت را از پدرانم روایت می کنم. به هر حال، در این کتاب یکی از راه های قتل، انداختن دیوار بر روی مجرم است تا جان بسپارد. مرحوم مفید در مقنعه،(3) و شیخ رحمه الله در نهایه(4) نیز مسأله ی انداختن دیوار را

ص:130


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 81، باب 2 از ابواب حدّ لواط، ح 5.
2- (2) . فقه الرضا، ص 277.
3- (3) . المقنعة ص 786.
4- (4) . النهایة فی مجرد الفقه والفتوی ص 704

گفته اند. اگر کسی به این مقدار اکتفا کند، - زیرا، وجود این مطلب در کتاب های این بزرگواران به منزله ی وجود روایت است؛ و بعید نیست این حرف را بپذیریم - می تواند به انداختن دیوار فتوا بدهد؛ وگرنه با تردید در فقه الرضا، و حجیّت نداشتن فتاوی قدما راهی برای این فتوا نیست. از این رو، باید مانند امام راحل رحمه الله در مسأله تردید کرد، بدون این که آن را تضعیف یا تقویت نمود.

مطلب سوّم: کیفیّت قتل مفعول

در روایت حمّاد بن عثمان داشتیم: «علیه القتل علی کلّ حال محصناً أو غیر محصن»؛(1) این روایت، قتل را به طور کلّی مطرح می کند؛ امّا روایت مالک بن عطیّه در مورد لائط رسیده است. برای تعمیم آن نسبت به مفعول می گوییم: به ناچار مفعول باید کشته شود.

کیفیّت قتل او به هر صورتی که تصوّر کنیم، به شدّت چهار شیوه ای که در روایت مالک بن عطیّه و روایات رجم داشتیم، نیست؛ این طرق اشدّ انواع قتل است. با توجّه به این که قبح عمل ملوط بیش از عمل لائط است و شارع شدّت عمل بیشتری درباره ی او به خرج داده است - زیرا، در ملوط فرقی بین محصن و غیر محصن نگذاشته، ولی در لائط احتمال فرق هست. - بنابراین، وقتی در حقّ لائط اشدّ انواع قتل ثابت بود، به طریق اولی در حقّ ملوط نیز پیاده می شود. با در نظر گرفتن این اولویّت، می توانیم این سه کیفیّت را از صحیحه مالک بن عطیّه در حقّ مفعول اجرا کنیم. اگر از این روایت صرف نظر کنیم، نوبت به مرحله ی بعد می رسد.

مقتضای جمع بین روایات

در رابطه با حدّ ملوط روایات متعدّدی داریم که باید به بررسی آن ها بپردازیم:

1 - روایت حمّاد بن عثمان، دلالت بر مطلق قتل داشت.(2)

2 - روایت یزید بن عبدالملک، می گوید: وهو (الرجم) علی الذکر إذا کان منکوحاً احصن أو لم یحصن»؛(3) در مورد موطوء و مفعول رجم ثابت است، محصن باشد یا نه.

ص:131


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 4.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص 418، ح 8.

3 - روایت سکونی بیان می کند: لو کان ینبغی لأحد أن یرجم مرّتین لرجم اللوطی.(1) بدون اشکال «لوطی» ملوط را شامل می شود و احتمال اختصاص داشتن آن به فاعل و لائط بعید است؛ بلکه یا بر هر دو دلالت دارد و یا بر خصوص ملوط. به هر تقدیر، روایت بر رجم ملوط دلالت می کند.

4 - أحمد بن أبی عبداللّه البرقی فی (المحاسن) عن جعفر بن محمّد، عن عبداللّه بن میمون، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: کتب خالد إلی أبی بکر: سلام علیک، أمّا بعد، فإنّی اتیت برجل قامت علیه البیّنة أنّه یؤتی فی دبره کما تؤتی المرأة.

فاستشار فیه أبو بکر فقالوا: اقتلوه، فاستشار فیه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام فقال: أحرقه بالنّار، فإنّ العرب لا تری القتل شیئاً.

قال لعثمان: ما تقول؟ قال: أقول ما قال علیّ، تحرقه بالنّار، فکتب إلی خالد:

أن أحرقه بالنّار.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام می فرماید: زمانی که خالد بن ولید از جانب ابوبکر والی بود، در نامه ای به ابوبکر نوشت: مردی را نزد من آورده اند که بیّنه بر مفعولیّتش قائم شده است؛ با او چه کنم؟

ابوبکر با اصحاب مشورت کرد. گفتند: او را بکشید. از امیر مؤمنان علیّ بن ابی طالب علیه السلام پرسید. آن حضرت فرمود: او را به کشتن بسوزان؛ زیرا، عرب قتل را مهمّ نشمرده و یک امر عادی قلمداد می کند. - از آن جا که یک جهت مهمّ حدود، عبرت گرفتن دیگران است، علاوه بر این که مجرم به مکافات عملش می رسد و تخفیف عذابی برای او

ص:132


1- (1) . وسائل الشیعة: ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 2.
2- (2) . همان، ص 421، ح 9.

است، اگر بخواهند دیگران از اجرای این حدّ عبرت بگیرند، باید او را بسوزانید -.

مجموع این روایات بر ثبوت رجم یا احراق در حقّ مفعول دلالت دارد؛ و با آن ها باید اطلاق روایت حمّاد را که به مطلق قتل دلالت می کرد، تقیید کنیم؛ لیکن کسی درباره ی ملوط فقط به تخییر بین این دو امر فتوا نداده است؛ بنابراین، به اولویّت روایت مالک بن عطیّه تمسّک کرده، به همان سه کیفیّت، علاوه بر رجم، که ثبوت آن درباره ی ملوط بدون اشکال است، فتوا می دهیم.

فرع دوّم: جمع بین سوزاندن و یکی از راه های دیگر قتل

امام راحل رحمه الله می فرمایند: در عین این که حاکم مخیّر بین آن چهار یا پنج کیفیّت است، امّا اگر غیر از احراق را انتخاب کرد، جایز است بین آن ها و احراق جمع کند. لیکن اگر سوزاندن را اختیار کند، جایی برای این جمع باقی نمی ماند.

در این فرع باید به چند مطلب رسیدگی شود:

1 - ظاهر عبارت تحریر الوسیله جواز جمع است؛ برخی احتمال و گروهی فتوا به لزوم جمع داده اند. باید دید از ادلّه چه چیزی فهمیده می شود.

2 - بیان امام راحل قدس سره در تحریرالوسیله مطلق است؛ و از آن، تعمیم حکم نسبت به فاعل و مفعول استفاده می شود؛ به خصوص با توجّه به تصریحی که در فرع اوّل داشت «فاعلاً کان أو مفعولاً».

آیا از ادلّه جواز جمع در هر دو استفاده می شود یا مختصّ به مفعول است؟ اگر در مورد مفعول رسیده باشد، حقّ تعدّی نسبت به فاعل را نداریم؛ زیرا، قبح مفعولیّت بیش از فاعلیّت است. بنابراین، اگر حکم غلیظ و شدیدی بر فاعل ثابت شود، می توان به طریق اولویّت به مفعول سرایت داد؛ امّا برعکس نه.

3 - مرحوم امام در تحریر الوسیله فرقی بین کیفیّات چهار یا پنج گانه غیر از احراق نگذاشته اند؛ یعنی اگر او را با شمشیر یا با پرتاب از کوه یا خراب کردن دیوار یا رجم کشتند؛ در هر صورت، می توان پس از کشته شدن او را سوزانید. تعبیر مرحوم محقّق در شرایع نیز همین گونه است؛ می فرماید: «ویجوز أن یجمع بین أحد هذه وبین تحریقه».(1)

ص:133


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 942.

مطلب اوّل: جواز جمع بین احراق و غیر آن

دلیل بر این مطلب، روایت صحیحه ای است که صاحب وسائل قدس سره آن را به صورت دو روایت نقل می کند. صورت اوّل:

وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن سیف بن الحارث، عن محمّد بن عبدالرّحمن العزرمی، عن أبیه عبدالرّحمن، عن أبی عبداللّه علیه السلام، عن أبیه علیه السلام، قال: اتی عمر برجل قد نکح فی دبره فهمَّ أن یجلده، فقال:

للشّهود. رأیتموه یدخله کما یدخل المیل فی المکحلة؟ قالوا: نعم، فقال لعلیّ علیه السلام: ما تری فی هذا؟ فطلب الفحل الّذی نکح فلم یجده، فقال علیّ علیه السلام:

أری فیه أن تضرب عنقه: قال: فأمر فضربت عنقه، ثمَّ قال: خذوه، فقد بقیت له عقوبة اخری، قال: وما هی؟ قال: ادع بطنّ من حطب، فدعی بطنّ من حطب فلفَّ فیه ثمَّ أحرقه بالنّار.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام از پدرش نقل می کند: مردی را نزد عمر آوردند که مفعول واقع شده بود. تصمیم گرفت او را تازیانه بزند؛ از شهود پرسید: آیا به چشم خود دخول را مشاهده کردید؟ گفتند: آری. از امیر مؤمنان علیه السلام پرسید: در این رابطه نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: فاعل را نیز طلب کنید. گشتند ولی او را پیدا نکردند. امام علیه السلام فرمود: به نظر من او را گردن بزنید. عمر دستور داد گردنش را زدند.

پس از آن امام علیه السلام فرمود: او را نگاه دارید، یک مجازات دیگر باقی مانده است. عمر گفت:

چه مجازاتی؟

امام علیه السلام فرمود: دستور بده دسته ای هیزم بیاورند، آن گاه او را در وسط هیزم پیچیدند و هیزم را آتش زدند.

ص:134


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 3.

صورت دوّم روایت:

وعن أبی علی الأشعری، عن الحسن بن علیّ الکوفی، عن العبّاس بن عامر، عن سیف بن عمیرة، عن عبدالرّحمن العزرمی، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: وجد رجل مع رجل فی إمارة عمر، فهرب أحدهما واُخذ الآخر فجیء به إلی عمر. فقال للنّاس: ما ترون فی هذا؟ فقال هذا: إصنع کذا، وقال هذا: إصنع کذا، قال: فما تقول یا أبا الحسن؟ قال:

إضرب عنقه فضرب عنقه. قال: ثمّ أراد أن یحمله، فقال: مه، إنّه قد بقی من حدوده شیء، قال: أیّ شیء بقی؟ قال: ادع بحطب، فدعی عمر بحطب فأمر به أمیر المؤمنین علیه السلام فاُحرق به.(1)

فقه الحدیث: راوی این روایت همان راوی روایت قبل، عزرمی از امام صادق علیه السلام است. فرمود: در زمان حکومت عمر مردی را با مرد دیگری که مشغول عمل شنیع بودند، یافتند. یکی فرار کرد؛ و دیگری را گرفته نزد عمر آوردند. عمر حکمش را از مردم پرسید، هر کسی نظری داد. از امیر مؤمنان علیه السلام پرسید. آن حضرت فرمود: گردنش را بزن. فرمان اجرا شد. خواستند جنازه ی او را ببرند، فرمود: دست نگه دارید، چیزی از مجازاتش باقی مانده است. عمر گفت: چه چیز؟ امام علیه السلام فرمود: هیزم بیاورید. عمر دستور داد: هیزم حاضر کردند؛ آن گاه جسد او را سوزانید.

هرچند صاحب وسائل رحمه الله این ها را به عنوان دو روایت پشت سر هم نقل کرده، ولی معلوم است که یک روایت از یک راوی و یک امام است؛ منتهی در بعضی از عبارات با هم فرق دارند؛ و این سبب نمی شود عنوان دو روایت به خود بگیرد.

آیا از این روایت، لزوم جمع بین سوزاندن با آتش و زدن گردن استفاده می شود یا جواز آن؟

ظاهر تعبیر امام علیه السلام در روایت اوّل «خذوه، فقد بقیت له عقوبة اخری» و در روایت دوّم: «مه إنّه قد بقی من حدوده شیء»، لزوم جمع است؛ زیرا، حدّ و عقوبت باید پیاده شود. لذا، ظاهر روایت بر وجوب این حکم دلالت می کند.

امّا وجود روایات زیادی در باب لواط و خالی بودنشان از جمع بین دو حدّ، دلیل بر عدم لزوم است؛ مثلاً در صحیحه ی مالک بن عطیّه با تمام طول و تفصیلی که داشت،

ص:135


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 4.

هیچ اشاره ای به احراق بعد از زدن به شمشیر نشده است. فقط در همین روایت است که چنین مطلبی بیان می شود. حال، آیا سکوت و عدم تعرّض آن روایات بیانگر عدم لزوم جمع نیست؟

بر فرض این که روایت ظهور در وجوب جمع داشته باشد، به قرینه ی روایات دیگر، نمی توان به لزوم و وجوب جمع قائل شد. بله، اگر فقط همین روایت را داشتیم، حکم به وجوب می کردیم. بنابراین، با توجّه به بقیّه ی روایات باب لواط، استفاده رجحان به صورت لزوم مشکل است. مقداری که در این روایت دلالت دارد، فقط مشروعیّت احراق بعد از قتل است.

مطلب دوّم: تعمیم حکم نسبت به فاعل و مفعول

در این دو روایت، بنا بر نقل اوّل، فاعل فرار کرده و مفعول دستگیر شده است و بنا بر نقل دوّم، یکی فرار و دیگری را گرفتند؛ هرچند در دوّمی مشخص نیست فرارکننده چه کسی بوده است فاعل یا مفعول؛ و به عبارت دیگر، نمی دانیم حکم احراق بعد از قتل، درباره ی فاعل اجرا شده است یا درباره ی مفعول؛ لیکن از کنار هم گذاشتن دو روایت و اتّحاد قضیّه، معلوم می شود فاعل فرار کرده و مفعول دستگیر و حکم در مورد او اجرا شده است.

بنابراین، اگر حکمی در حقّ مفعول صادر شود، آیا می توانیم آن را به فاعل سرایت دهیم؟ در گذشته گفتیم: اگر در مورد فاعل، حدّ و عقوبتی مطرح باشد، به طریق اولی درباره ی مفعول پیاده می شود؛ زیرا، قبح عمل مفعول بیش از فاعل است. امّا برعکس آن را نمی توان ملتزم شد؛ از کجا و به چه دلیل تساوی فاعل و مفعول استفاده می شود تا بتوانیم از مفعول الغای خصوصیّت کرده، حکمش را به فاعل سرایت دهیم؟

به نظر ما، در این روایت، جمع بین احراق و قتل فقط درباره ی مفعول است و نمی توان آن را به فاعل سرایت داد؛ زیرا، قطع به تساوی این دو نفر نداریم.

مطلب سوّم: تعمیم حکم جمع بین احراق و غیر آن به هر کیفیّتی

مفاد روایت، جمع بین احراق و ضرب عنق است. آیا می توان الغای خصوصیّت کرده، گفت: اگر قتل به پرتاب از کوه، یا رجم و یا خراب کردن دیوار اتّفاق افتاد، باز هم جمعِ آن

ص:136

قتل با احراق جایز است؟

ممکن است گفته شود: گردن زدن دارای خصوصیّتی است؛ از این رو، جایز است پس از آن بدنش سوزانده شود؛ امّا اگر او را از بالای کوه پرتاب کنند و اعضای بدنش قطعه قطعه شود، نیازی به احراق نیست.

به نظر می رسد از نظر عرف فرقی بین کیفیّت قتل نیست؛ یعنی عرف خصوصیّتی در گردن زدن شخص نمی بیند؛ بلکه اگر قتل به انداختن از بالای بلندی نیز باشد، احراق همان حکمی را دارد که با گردن زدن داشت.

ص:137

[ حکم اللواط من غیر إیقاب]

مسألة 6 - إذا لم یکن الإتیان إیقاباً کالتفخیذ أو بین الإلیتین فحدّه مائة جلدة، من غیر فرق بین المحصن وغیره والکافر والمسلم إذا لم یکن الفاعل کافراً والمفعول مسلماً وإلّا قتل کما مرّ. ولو تکرّر منه الفعل وتخلّله الحدّ قتل فی الرابعة وقیل: فی الثالثة، والأوّل أشبه.

حکم لواط غیر ایقابی و تکرار آن

اشاره

این مسأله دارای دو فرع است:

1 - اگر لواط ایقابی نباشد، مانند این که تفخیذ یا بین دو ران کند، حدّش صد تازیانه است؛ و در این حکم فرقی بین محصن و غیر او، کافر و مسلمان نیست؛ مگر در صورتی که فاعل، کافر، و مفعول مسلمان باشد که در این حالت، کافر کشته می شود.

2 - اگر لواط غیر ایقابی به صورت مکرّر از فاعل یا مفعول سر زند و به دنبال هر بار ارتکاب، حدّ جاری گردد، در مرتبه ی چهارم او را می کشند و گفته شده: در دفعه ی سوّم.

قول اوّل به واقع نزدیک تر است.

فرع اوّل: حکم لواط غیر ایقابی

در این فرع سه قول وجود دارد:

1 - قول مشهور بین فقها که امام رحمه الله همان را اختیار کرده اند؛ و برخی از فقها مانند مرحوم ابن زهره(1) بر آن ادّعای اجماع دارد، صد تازیانه است؛ بدون فرق و تفاوتی بین محصن و غیر آن، مسلمان و کافر.

2 - شیخ صدوق و پدرش(2) و اسکافی رحمهم الله(3) حدّ لواط غیر ایقابی را قتل می دانند؛ خواه محصن باشد یا غیر آن.

ص:138


1- (1) . غنیة النزوع، ص 425؛ الإنتصار، ص 510.
2- (2) . المقنع، ص 430؛ مختلف الشیعة، ج 9، ص 190.
3- (3) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 189.

3 - شیخ طوسی رحمه الله در تمام کتاب هایش - نهایه، تهذیب و استبصار - (1) گفته است: حدّ محصن، رجم، و حدّ غیر محصن، صد تازیانه است؛ و بنا بر ظاهر فرقی بین فاعل و مفعول نگذاشته است؛ زیرا، حدّ لواط غیر ایقابی را به زنا تشبیه کرده و فرموده است: همان طور که در باب زنا در صورت احصان رجم می شوند، در باب لواط نیز بر فرض احصان - هر چند ما بین فخذین و مادون دبر باشد - رجم اجرا می شود.

دلیل قول مشهور

وعنه، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: إنّ فی کتاب علیّ علیه السلام إذا اخذ الرّجل مع غلام فی لحاف مجرّدین ضرب الرجل واُدِّب الغلام، وإن کان ثقب وکان محصناً رجم.(2)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه، امام صادق علیه السلام فرموده است: در کتاب امیر مؤمنان علیه السلام چنین است: اگر مردی را با پسر بچّه ای زیر یک لحاف گرفتند، در حالی که هر دو عریان بودند، مرد باید کتک بخورد و غلام ادب شود. - «ضرب الرجل» و «أدّب الغلام» - و اگر دخولی محقّق شده و آن مرد محصن است، باید سنگسار گردد.

نکته ی اوّل: در روایت، «ضرب» را برابر «تأدیب» قرار داده، آیا مقصود این است که تأدیب باید به غیر تازیانه باشد؟ این معنا وجهی ندارد؛ بلکه با آوردن تأدیب، مراد از ضرب روشن می شود که مقصود امام علیه السلام حدّ است؛ «ضُرِب الرجل» یعنی «حدّ الرجل، جلد الرجل مائة جلدة» باید صد ضربه تازیانه بخورد؛ امّا پسر بچّه چون مکلّف نیست، باید تأدیب شود. کلمه ی «رجم» نیز قرینه ای دیگر بر این مطلب است؛ و فهم عرفی چنین اقتضایی دارد.

نکته ی دوّم: روایت مربوط به دو مذکّر برهنه زیر یک لحاف است؛ در حالی که مدّعای

ص:139


1- (1) . النهایة، ص 704؛ الخلاف، ج 5، ص 381، مسأله 22؛ المبسوط، ج 8، ص 7؛ التهذیب، ج 10، ص 55-56؛ الإستبصار، ج 4، ص 221.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 7.

مشهور در صورت تفخیذ و لواط غیر ایقابی است. به چه طریقی ممکن است فتوای مشهور را از این روایت به دست آورد؟ برهنه زیر یک لحاف بودن دو فرض دارد؛ در یک صورتش ممکن است هیچ تماسی با هم نداشته باشند.

با یکی از دو راه زیر می توان حکم مزبور را از روایت استفاده کرد:

1 - از نظر عرف، وقتی دو مذکّر زیر یک لحاف برهنه قرار می گیرند و یکی از آنان مرد بالغِ گرفتار غریزه ی جنسی باشد، همین برهنگی علامت و مقدّمه ی تحقّق بعضی از مسائل بوده، و دلیلِ بر وقوع ارتباط و تماس است. بنابراین، فرض روایت جایی است که تماس و ارتباطی برقرار شده باشد؛ شاهدش ذیل روایت است که لواط ایقابی را فرض کرده و می فرماید: «وإن کان ثقب وکان محصناً رجم». به عبارت دیگر، آخرین مرحله ی تماس را مطرح می کند که برای تحقّق آن، باید اوّل لواط غیر ایقابی محقّق شده باشد تا به لواط ایقابی منتهی گردد.

2 - بر فرض این که مطالب گذشته مورد استنکار واقع گردد، روایت به اطلاقش شامل بحث ما می شود. ما ادّعا نداریم فقط بر مورد این بحث، یعنی لواط غیرایقابی دلالت دارد؛ بلکه روایت اطلاق دارد. بنابراین، به صد ضربه شلّاق در مورد تماس و تفخیذ نیز حکم می شود.

اگر گفته شود: روایت در موردی که تماسی نبوده، به صد ضربه تازیانه حکم می کند، و با روایات دیگر در این جهت تنافی دارد؛ می گوییم: در مورد بحث ما که معارضی ندارد، می توان بر طبق آن فتوا داد؛ و در آن جهت که معارضه دارد، مسأله را در آینده مطرح کرده و پاسخ می دهیم.

وعنه، عن القاسم بن محمّد، عن عبدالصّمد بن بشیر، عن سلیمان بن هلال، قال: سأل بعض أصحابنا أبا عبداللّه علیه السلام فقال: جعلت فداک! الرجل ینام مع الرَّجل فی لحاف واحد، فقال: ذوا محرم؟ فقال: لا، قال: من ضرورة؟ قال: لا.

قال: یضربان ثلاثین سوطاً ثلاثین سوطاً، قال: فإنّه فعل، قال: إن کان دون

ص:140

الثقب فالحدّ، وإن هو ثقب اقیم قائماً ثمّ ضرب ضربة بالسیف، أخذ السیف منه ما أخذه. قال: فقلت له: فهو القتل؟ قال: هو ذاک...(1)

فقه الحدیث: سند این روایت ضعیف است، و بنا بر مبنای ما که شهرت فتوایی می تواند ضعف سند را جبران کند، اگر ما بودیم و همین روایت، به علّت استناد مشهور و دعوای اجماع ابن زهره رحمه الله(2) ضعف آن جبران می شد و به آن فتوا می دادیم.

بعضی از اصحاب از امام صادق علیه السلام پرسید: مردی با مرد دیگری زیر یک لحاف می خوابند، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: با هم محرم اند؛ برادرند، پدر و پسرند؟ گفت:

نه، بین آن ها ارتباطی نیست. امام علیه السلام فرمود: ضرورت اقتضا کرده زیر یک لحاف بخوابند؟ گفت: نه. امام علیه السلام فرمود: به هر کدام سی تازیانه می زنند.

راوی پرسید: کاری هم انجام داده اند. امام علیه السلام فرمود: اگر به حدّ ایقاب و دخول نرسیده، باید حدّ بخورند؛ و اگر لواط ایقابی بوده، آنان را ایستاده نگه داشته ضربت شمشیری بر آنان فرود آورده تا شمشیر هرچه بخواهد از آن ها بگیرد. راوی برای رفع توهّم خود پرسید: یعنی کشته شوند؟ فرمود: آری.

از تفصیل امام علیه السلام بین ایقاب و غیر آن، و طرح قتل در ایقاب و حدّ در کمتر از آن استفاده می شود که مراد از «حدّ»، همان صد تازیانه است؛ زیرا، صد تازیانه مسأله ی معروفی بوده است. بنا بر بعضی از نسخه ها، به جای «فالحدّ»، «فالجلد» دارد؛ در این صورت، ظهورش قوی تر است. به هر حال، کلمه ی «فالحدّ» ظهور در صد تازیانه دارد؛ و در روایت، فرقی بین محصن و غیر آن گذاشته نشده است. از اطلاق و ترک استفصال توسط امام علیه السلام می فهمیم در هر دو صورت حکم واحد بوده، و تفاوتی بین فاعل و مفعول نیست.

دلیل قول شیخ طوسی رحمه الله

شیخ طوسی رحمه الله(3) بین فاعل و مفعول تفصیل نمی دهد؛ بلکه بین محصن و غیر محصن

ص:141


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.
2- (2) . غنیة النزوع، ص 425.
3- (3) . النهایة، ص 704؛ الخلاف، ج 5، ص 381، مسأله 22؛ المبسوط، ج 8، ص 7؛ التهذیب، ج 10، ص 55؛ الإستبصار، ج 4، ص 221.

تفصیل داده است. یعنی اگر محصن بود، سنگسار شده، وگرنه تازیانه می خورد. دو دلیل برای ایشان گفته اند:

1 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن هارون، عن أبی یحیی الواسطی، رفعه، قال: سألته عن رجلین یتفاخذان. قال:

حدّهما حدّ الزانی. فإن أدعم أحدهما علی صاحبه ضرب الداعم ضربة بالسیف أخذت منه ما أخذت وترکت ما ترکت، یرید بها مقتله والداعم علیه یحرق بالنّار.(1)

سند روایت: این حدیث مرفوعه است و جابری برای ضعف آن وجود ندارد؛ زیرا، فقط مرحوم شیخ و بعضی مانند قاضی ابن برّاج رحمه الله بر طبق آن فتوا داده اند. بنابراین، سند آن دارای اشکال است.

فقه الحدیث: در این روایت، راوی در مورد دو مردی که تفاخذ کرده اند، سؤال می کند.

حضرت می فرماید: حدّشان حدّ زانی است؛ همان حدّی که در باب زنا جاری می شود این جا نیز پیاده می شود.

چون در آن جا بین محصن و غیر محصن فرق بود، در این جا نیز تفاوت است؛ امّا بین فاعل و مفعول فرقی نبود، هر کدام به احصان متّصف بودند، سنسگار شده و دیگری تازیانه می خورد.

حضرت در ادامه ی روایت می گوید: اگر دخول محقّق شد، ضربت شمشیری بر فاعل می زنند تا کشته شود، و مفعول را به آتش می سوزانند.

اگر سند روایت ضعیف نبود، دلالتش بر کلام شیخ رحمه الله تمام بود.

2 - در لواط ایقابی دو دسته روایت داشتیم، یک دسته بین محصن و غیر محصن فرق قائل بود و حکم محصن را رجم و حکم غیر محصن را تازیانه می گفت. دسته ی دوّم، حدّ لواط را مطلق قتل گفته است. شیخ طوسی رحمه الله می فرماید: در مقام جمع بین دو دسته، روایات مفصّل را بر لواط غیر ایقابی و روایات مطلق قتل را بر لواط ایقابی حمل می کنیم.

ص:142


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 6.

در نتیجه، حکم لواط ایقابی مطلقاً قتل است؛ و در لواط غیر ایقابی بین محصن و غیر محصن تفصیل می دهیم.(1)

علّامه رحمه الله در کتاب مختلف این وجه جمع را پسندیده و تحسین کرده است.(2) امّا صاحب جواهر رحمه الله در نقد نظر مرحوم شیخ می فرماید: «ولکنّ فیه أنّه فرع التکافؤ المفقود من وجوه».(3) توضیح کلام آن که این دو دسته روایت در عرض هم نیستند تا بتوان بین آن ها جمع کرد؛ زیرا، جمع جایی است که در یک دسته از روایات، مسأله ی تقیّه، ضعف سند، دلالت و مانند آن مطرح نباشد و در گذشته گفتیم: روایات مفصّله باید حمل بر تقیّه شود.

پس، موضوع جمع خود به خود منتفی است.

جواب دیگری هم داده شده است: به این که حمل، شاهد می خواهد؛ و در این جا شاهدِ حملی نداریم تا روایات را بر مطلوب شیخ طوسی رحمه الله حمل کنیم.

نقد نظر شیخ طوسی رحمه الله

به نظر ما، اوّلاً: روایتی نداریم که به اطلاقش دلالت کند حدّ لواط قتل است و تفصیلی بین حالت ایقاب و عدمش نداده باشد. مورد صحیحه ی مالک بن عطیّه(4) لواط ایقابی بود؛ لذا، آن چه صاحب جواهر رحمه الله فرمود، که: «جمعاً بین الروایات السابقة المشتملة علی أنّ حدّه حدّ الزانی وبین ما دلّ علی قتله بحمل الأوّل علی غیر الموقب والثانی علیه»(5) ممنوع است؛ زیرا چنین روایتی نداریم تا بتوانیم چنین جمع و حملی داشته باشیم.

ثانیاً: در برخی از روایات مفصّله به ایقاب و دخول تصریح شده، در حالی که شما می خواهید آن ها را بر لواط غیر ایقابی حمل کنید. در روایت ابی بصیر خواندیم: «وإن کان ثقب وکان محصناً رجم».(6) حال چگونه می توان این روایت را بر عدم ایقاب حمل کرد؟

ثالثاً: در روایت یزید بن عبدالملک - «إنَّ الرَّجم علی الناکح والمنکوح ذکراً کان أو

ص:143


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 704.
2- (2) . المختلف، ج 8، ص 190.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 383.
4- (4) . وسائل الشیعة: ج 18، ص 422، باب 5 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
5- (5) . جواهر الکلام، ج 41، ص 383.
6- (6) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 421، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 7.

انثی إذا کانا محصنین وهو علی الذّکر إذا کان منکوحاً احصن أو لم یحصن».(1) - بین فاعل و مفعول فرق گذاشته شده و می گوید: فاعل اگر محصن است، رجم می شود؛ ولی مفعول، محصن باشد یا نباشد، حکمش رجم است. در حالی که شیخ رحمه الله چنین تفصیلی نمی دهد؛ بلکه می گوید: فاعل و مفعول اگر محصن باشند، رجم می شوند و حدّ غیر محصن از آن ها جلد است.

بنابراین، روایات مفصّله یا بر صورت عدم ایقاب قابل حمل نیست و یا مشتمل بر مطلبی است که شیخ طوسی رحمه الله نمی تواند به آن ملتزم گردد؛ از این رو، روایت اوّل به واسطه ی ضعف سند کنار می رود؛ و این دلیل هم به سبب اشکالات گذشته ساقط می گردد؛ و در نتیجه، تفصیل شیخ طوسی رحمه الله باطل می شود.

دلیل قول صدوقین و اسکافی رحمهم الله

شیخ صدوق و پدرش و ابن جنید اسکافی صلی الله علیه و سلم، حدّ لواط غیر ایقابی را قتل می دانند. ادلّه ی ایشان عبارت است از:

1 - محمّد بن الحسن بإسناده عن سهل بن زیاد، عن بکر بن صالح، عن محمّد بن سنان، عن حذیفة بن منصور، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن اللّواط، فقال: ما بین الفخذین. وسألته عن الّذی یوقب، فقال: ذاک الکفر بما (لما) أنزل اللّه علی نبیّه صلی الله علیه و آله.(2)

فقه الحدیث: ظاهر روایت دلالت دارد که لواط همان مابین فخذین و مادون دبر است؛ و امام علیه السلام ایقاب و ادخال را کفر به آن چه خدا فرستاده می داند.

2 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: اللواط ما دون الدّبر والدّبر هو الکفر.(3)

ص:144


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 418، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 8.
2- (2) . همان، ج 14، ص 257، باب 20 از ابواب نکاح محرّم، ح 3.
3- (3) . همان، ح 2.

فقه الحدیث: دلالت روایت سکونی مانند روایت سابق است که لواط را همان تفخیذ و مادون دُبُر می داند، امّا اگر به مرحله ی ایقاب رسید، کفر است.

روشن است مراد از کفر، کفر اصطلاحی نیست؛ به گونه ای که اگر مسلمانی لواط کرد، او را مرتدّ بدانیم؛ همانند کسی که منکر یکی از ضروریّات اسلام شده است. و احکام ارتداد بر او پیاده شود؛ یعنی اموالش را تقسیم کنند، و زوجه اش می تواند پس از عدّه ی وفات، ازدواج کند.

راه حمل و توجیه روایت به این است که بگوییم: کسی که ایقاب و ادخال را در لواط حلال دانسته و مرتکب آن می گردد، حکم ضروری اسلام را منکر شده و مرتد و کافر است؛ امّا اگر کسی آن را حلال نمی داند، کافر نیست؛ لذا، روایت را باید بر مبالغه حمل کرد؛ البته نه مبالغه ی به معنای اصطلاحی، چون در کلمات ائمّه علیهم السلام مبالغه معنا ندارد؛ بلکه از آن شدّت استفاده می شود؛ همان گونه که در آیه ی شریفه نسبت به تارک حجّ فرمود:

وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ ؛(1) یعنی: «کَفَر بترک الحج». در حمل و توجیه آیه می گوییم: حجّ به اندازه ای عظمت داشته و مهم است که ترک آن انسان را تا مرز کفر پیش می برد؛ در روایت لواط نیز همین مطلب را می گوییم؛ وگرنه به ظاهرش نمی توانیم ملتزم شویم.

نقد نظر صدوقین و اسکافی رحمهم الله

اوّلاً: اشکالاتی که بر شیخ طوسی رحمه الله وارد بود، بر این گروه نیز وارد است.

ثانیاً: آن چه از این دو روایت فهمیده می شود - که گفتند: «اللواط ما بین الفخذین» و «اللواط ما دون الدبر» - حدّ و تعریف لواط است؛ حال از کجا اثبات می کنید حدّش قتل است؟ روایاتی که در آن ها حدّ لواط را قتل، احراق، ضرب به سیف و مانند آن گفته بود،

ص:145


1- (1) . سوره ی آل عمران، 97.

همه مربوط به لواط ایقابی است؛ از جمله روایتی که مربوط به ایّام خلافت عمر بن خطاب بود که سؤال کرد: «رأیتموه یدخله کما یدخل المیل فی المکحلة»(1) یا در روایت مالک بن عطیّة این جمله بود که: «إنّی أوقبت علی غلام فطهّرنی».(2)

در نتیجه، با نداشتن روایتی که حدّ لواط را به طور مطلق قتل معیّن کند، فتوای این گروه بی دلیل خواهد بود. ممکن است صدوق و پدرش رحمهما الله به روایت صحیحه ی زیر استناد کنند:

محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، قال: قرأت بخطّ رجل أعرفه إلی أبی الحسن علیه السلام وقرأت جواب أبی الحسن علیه السلام بخطّه: هل علی رجل لعب بغلام بین فخذیه حدّ؟ فإنّ بعض العصابة روی أنّه لا بأس بلعب الرّجل بالغلام بین فخذیه.

فکتب: لعنة اللّه علی من فعل ذلک. وکتب هذا الرّجل ولم أر الجواب: ما حدُّ رجلین نکح أحدهما الآخر طوعاً بین فخذیه، ما توبته؟ فکتب: القتل، وما حدّ الرجلین وجدا نائمین فی ثوب واحد؟ فکتب مائة سوط.(3)

فقه الحدیث: در این صحیحه، چند سؤال و جواب مطرح شده است. سؤال اوّل ربطی به این بحث ندارد. عمده سؤال و جواب دوّم است که آن مرد به امام علیه السلام نامه می نویسد، لیکن حسین بن سعید جواب امام علیه السلام را ندیده، و بلکه از نویسنده شنیده است. سؤال می کند: حدّ دو مردی که با میل و رغبت به دیگری تفخیذ کرده چیست؟ توبه ی او چگونه است؟ - مقصود توبه ای است که سبب تخفیف عذاب می شود، نه توبه ی بین خود و خدا - امام علیه السلام پاسخ داد: حدّش قتل است. سؤال سوّم نیز در مسأله ی بعد می آید.

نقد حدیث: سند حدیث تا حسین بن سعید معتبر است، لیکن دو اشکال دارد.

اوّلاً: حسین بن سعید جواب امام علیه السلام را ندیده است؛ که اگر دیده بود و نقل می کرد، حجّت بود.

ص:146


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 420، باب 3 از ابواب حدّ لواط، ح 3.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 422، باب 5 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
3- (3) . همان، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 5.

ثانیاً: آن رجل را نمی شناسیم؛ لذا، نمی توان به چنین روایتی در مقابل روایات قوی معارض با آن تکیه کرد. در نتیجه، مختار ما، همان فتوای مشهور و امام راحل رحمه الله است؛ یعنی اگر فاعل، مسلمان بالغ عاقل باشد و لواط هم غیر ایقابی بود، صد تازیانه می خورد؛ امّا اگر لواط ایقابی بود، حدّش قتل است به کیفیّتی که گذشت.

فرع دوّم: حکم تکرار فعل با تخلّل حدّ

در لواط ایقابی این فرع را نداریم؛ زیرا، در همان مرتبه ی اوّل، فاعل یا مفعول کشته می شوند. امّا در لواط غیر ایقابی، از آن جا که حدّش صد تازیانه است، این مسأله جا دارد که اگر به طور مکرّر لواط غیر ایقابی واقع شد و به دنبال هر عملی نیز حدّ را اقامه کردند، آیا در مرتبه ی سوّم - یعنی پس از دوبار تازیانه (حدّ) خوردن - قتل و کشتن می آید؛ یا پس از سه بار تازیانه خوردن، در مرتبه ی چهارم او را می کشند؟

در باب زنا همین مسأله مطرح بود، و همین اختلاف نیز در آن جا وجود داشت؛ و نتیجه این شد که اگر سه بار حدّ زنا بر شخص اقامه شد، ولی باز مرتکب زنا گشت، در مرتبه ی چهارم او را می کشند. دلیل دالّ بر این مطلب، روایت صحیحه ای بود که مفادش یک ضابطه ی کلّی بر کشته شدن مرتکب هر گناه کبیره ای پس از اجرای دو مرتبه حدّ و در مرتبه ی سوّم است. در باب زنا، روایتی نیز داشتیم که می گفت: قتل در مرتبه ی چهارم است. جمع بین این روایات به تخصیص عام بود؛ یعنی روایتی که ضابطه ی کلّی را افهام می کند، عامّ و قابل تخصیص است؛ مانند «أکرم العلماء» و «أکرم کلّ عالم» است؛ و لسانش آبی از تخصیص نیست. بنابراین، دلیل خاصّ مانند: «لا تکرم زیداً العالم» می تواند آن را تخصیص بزند. آن دو روایت عبارتند از:

1 - وبإسناده عن یونس، عن أبی الحسن الماضی علیه السلام، قال: أصحاب الکبائر کلّها إذا اقیم علیهم الحدّ مرَّتین قتلوا فی الثالثة.(1)

2 - محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام:

الزّانی إذا زنی یجلد ثلاثاً ویقتل فی الرابعة، یعنی جلد ثلاث مرّات.(2)

ص:147


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 388، باب 20 از ابواب زنا، ح 3.
2- (2) . همان، ص 387، ح 1.

طرح یک اشکال و حلّ آن

در باب زنا به سبب وجود روایت مخصِّص، دست از عموم روایت یونس برداشتیم. شاهد این مطلب، عبارت صاحب وسائل رحمه الله است که در عنوان باب می گوید: «باب إنّ صاحب الکبیرة إذا اقیم علیه الحدّ مرّتین قتل فی الثالثة إلّاالزانی ففی الرابعة».(1) یعنی: بر صاحب کبیره اگر دوبار حدّ اقامه شد، در مرتبه ی سوّم کشته می شود؛ مگر زانی که در مرتبه ی چهارم به قتل می رسد. آن گاه روایت یونس را که مشتمل بر قاعده ی کلّی است، آورده و به دنبال آن روایت ابی بصیر را که به زنا مربوط است، نقل می کند.

امّا در باب لواط همان ضابطه ی کلّی را داریم و مخصّصی در کار نیست تا بتوانیم به سبب آن، دست از عموم روایت یونس برداریم؛ مسأله ی لواط نیز اولویّتی نسبت به زنا ندارد تا به سبب آن، حکم زنا را در لواط پیاده کنیم؛ بلکه اولویّت از آن طرف است. زیرا، زنا هرچند حرام است، ولی یک عمل طبیعی و به مقتضای غریزه ی جنسی است؛ بنابراین، شاید شارع در آن تخفیفی قائل شده و قتل را در مرتبه ی چهارم قرار داده است؛ لیکن لواط انحراف جنسی است و قبحی شدیدتر از زنا دارد؛ از این رو، ممکن است شارع در آن شدّت عمل به خرج داده و فرموده باشد: باید در مرتبه ی سوّم قتل صورت گیرد. بنابراین، به چه دلیلی امام رحمه الله و غیر ایشان، قتل را در مرتبه ی چهارم گفته اند؟

نکات زیر سبب دست برداشتن از آن عموم و قاعده ی کلّی است.

1 - مرحوم ابن زهره(2) بر ثبوت قتل در باب لواط در مرتبه ی چهارم، ادّعای اجماع کرده است.

2 - اجماع های متعدّدی بر عدم فرق بین باب زنا و لواط در این جهت نقل شده است؛(3)

ص:148


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات حدود.
2- (2) . غنیة النزوع، ص 425.
3- (3) . ریاض المسائل، ج 10، ص 97.

یعنی مجمع علیه و معقد اجماع، اتّحاد حکم لواط با زنا در این جهت است.

هر کدام از این دو اجماع، اگر تمام شود، مسأله را ثابت می کند؛ به خصوص با توجّه به این مطلب که معقد اجماع بر خلاف روایت و عموم است؛ و روایتی نیز بر طبق این اجماع وجود ندارد. امّا مشکل ما، منقول بودن اجماع است که در اصول عدم اعتبار و حجیّتش ثابت شده است.

3 - از روایتی که متضمّن «اللواط حدّه حدّ الزانی» بنا به نقل صاحب جواهر رحمه الله(1) یا «الملوط حدّه حدّ الزانی» بنا بر نقل صاحب وسائل رحمه الله(2) و یا روایت علاء بن فضیل: «حدّ اللوطی مثل حدّ الزانی»(3) می توان استفاده کرد وقتی حدّ ملوط مانند حدّ زانی بود؛ و در ملوط، قتل در مرتبه ی چهارم ثابت شد، به طریق اولی در لائط نیز ثابت می گردد؛ و اگر در ملوط، در مرتبه ی سوّم وجوب قتل نبود، در لائط نیز به طریق اولی قتل نیست. همان گونه که گفتیم، وقتی در زنا، رجم و تازیانه بود، در لواط نیز هست. با توجّه به این که قتل در مرتبه ی چهارم یا سوّم به عنوان حدّ مطرح است و عنوان حدّ دارد، لذا اگر ملوط را در مرتبه ی چهارم بکشیم، حدّش حدّ زانی نخواهد بود.

اگر گفته شود: تفصیل در باب زنا بین محصن و غیر محصن را در ملوط نپذیرفتیم و گفتیم: فرقی نمی کند ملوط ایقابی محصن باشد یا غیر محصن، کشته می شود و ملوط غیر ایقابی حدّش تازیانه است محصن باشد یا غیر محصن.

در جوابش می گوییم: در این جهت به واسطه ی دلیل، دست از تشابه برداشتیم؛ ولی در جهت قتل، دلیلی بر خلاف نداریم. بنابراین، بعید نیست این جهت را از روایات استفاده کنیم؛ دو اجماع منقول را نیز مؤیّد قرار داده و به این وسیله، دست از عموم روایت یونس برمی داریم.

اگر گفته شود: تخصیص اکثر لازم می آید، می گوییم: حدود مختصّ به لواط و زنا نیست؛ بلکه حدود متعدّدی داریم که خروج این دو حدّ از تحت عامّ سبب تخصیص اکثر نمی شود.

از این رو، به نظر می رسد آن چه مورد فتوای امام راحل رحمه الله قرار گرفته، بر قول دیگری که قتل را در مرتبه ی سوّم می داند ترجیح دارد.

ص:149


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 380.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 416، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 1.
3- (3) . همان، ح 3.

[ حکم اجتماع مکلّفین مجرّدین تحت إزار واحد وتقبیل غلامٍ أو... بشهوة]

مسألة 7 - المجتمعان تحت إزار واحد یعزّران إذا کانا مجرّدین ولم یکن بینهما رحم ولا تقتضی ذلک ضرورة، والتعزیر بنظر الحاکم، والأحوط فی المقام الحدّ إلّاسوطاً.

وکذا یعزّر من قبّل غلاماً بشهوة بل أو رجلاً أو امرأة صغیرة أو کبیرة.

حکم همخوابگی دو مرد زیر یک لحاف و بوسیدن کودک و--- به شهوت

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - هرگاه دو مکلّفی زیر یک پوشش در حالی که عریان و برهنه باشد، اجتماع کنند - مقصود پوشیده شدن تمام بدن نیست، بلکه پوشیده بودن قسمت پایین بدن است؛ به همین دلیل به «ازار» تعبیر کرده اند. هم چنین عنوان «مجتمعان» سه فرد (دو مذکّر، دو مؤنّث، مذکّر و مونّث) را شامل می شود. - باید تعزیر گردند. این حکم در صورتی است که با یکدیگر خویشاوند نباشند؛ مثل پدر و پسر یا دو برادر و امثال آن. و ضرورتی نیز وجود نداشته باشد؛ مثلاً لحاف منحصر به فرد باشد و شلواری هم که ساتر عورت باشد، نداشته باشند.

مقدار تعزیر به تشخیص و نظر حاکم است؛ هر مقداری که او اختیار کند؛ لیکن احتیاطِ - به نظر می رسد احتیاط وجوبی باشد، زیرا ابتدا به صورت کلّی فرموده و پس از آن احتیاط می کند؛ و این بیان گر تخصیص آن ضابطه است - در مقام، اختیار نود و نه تازیانه است.

2 - کسی که کودک یا مرد یا زنی را به شهوت ببوسد، صغیر باشند یا کبیر، باید تعزیر گردد.

فرع اوّل: تعزیر هم خوابگان

از آن جا که عنوان «المجتمعان»، کلّی و دارای سه مصداق است، باید هر یک از مصادیق را جداگانه مطرح کرد؛ لذا، امام راحل رحمه الله بحث اجتماع مرد و زن را در باب زنا آوردند؛ زیرا، با آن باب تناسب داشت. و بحث از اجتماع دو زن را به سبب تناسب در باب مساحقه

ص:150

مطرح کرده اند؛ و در این مسأله، بحث، اختصاص به اجتماع دو مذکّر زیر یک لحاف دارد؛ به خصوص با توجّه به طرح آن به دنبال مسأله ی لواط. ما نیز از ایشان تبعیّت می کنیم.

اقوال مسأله

1 - قول مشهور بین متأخّرین و شیخ طوسی رحمه الله در نهایه(1) و ابن ادریس حلّی رحمه الله در سرائر(2) آن است که تعداد تازیانه در این تعزیر از سی کمتر نباشد و از نود و نه تجاوز نکند. حاکم شرع مابین این دو عدد را اختیار می کند.

2 - قول مرحوم صدوق در مقنع(3) و ابی علیّ بن جنید رحمهما الله(4) این است که به شخص، صد تازیانه زده شود.

3 - قول امام راحل رحمه الله نیز به تعیین نود و نه تازیانه است؛ البته بنا بر احتیاط واجب.

دلیل قول مشهور متأخّرین

بنا بر نظر مشهور، حاکم شرع مخیّر است بین عدد سی تا نود و نه، هر عددی را که مصلحت می بیند، انتخاب کند. ریشه ی این نظر، جمع بین دو روایت زیر است:

1 - وعنه، عن القاسم بن محمّد، عن عبدالصّمد بن بشیر، عن سلیمان بن هلال، قال: سأل بعض أصحابنا أبا عبداللّه علیه السلام، فقال: جعلت فداک الرَّجل ینام مع الرَّجل فی لحاف واحد، فقال ذوا محرم؟ فقال: لا، قال: من ضرورة؟ قال: لا، قال: یضربان ثلاثین سوطاً ثلاثین سوطاً....(5)

فقه الحدیث: بعضی از اصحاب از امام صادق علیه السلام پرسید: مردی با مرد دیگری در یک لحاف می خوابند، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: محرم یکدیگرند؟ گفت: نه، فرمود:

ضرورتی اقتضا کرده و رواندازشان منحصر در یک لحاف و هوا سرد بوده است؟ گفت: نه.

ص:151


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 705.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 460.
3- (3) . المقنع، ص 433.
4- (4) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 193، مسأله 50.
5- (5) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.

امام علیه السلام فرمود: به هر کدام سی تازیانه می زنند.

2 - وعنه، عن ابن سنان یعنی عبداللّه، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجلین یوجدان فی لحاف واحد، قال: یجلدان غیر سوط واحد.(1)

فقه الحدیث: روایت صحیحه بوده، و از عبداللّه بن سنان موثّق است، نه محمّد بن سنان که محل تأمّل و اشکال است. از امام صادق علیه السلام نقل می کند: درباره ی دو مردی که زیر یک لحاف جمع می شوند، پرسیده شد. حضرت فرمود: باید تازیانه بخورند - همان تازیانه ی معروف یعنی صد تازیانه، منتهی به استثنای یک تازیانه - به علّت این که عنوانش حدّ نیست؛ بلکه عنوان تعزیر بر آن صادق است -.

مشهور بین این روایت و روایت سلیمان بن هلال به این گونه جمع کرده اند که روایت سلیمان در مقام بیان حدّاقل (30 تازیانه)، و روایت ابن سنان در مقامِ بیان حدّاکثر (99 تازیانه) است؛ بنابراین، حاکم مخیّر بین این دو حدّ است.

نقد استدلال: اشکال ما بر کیفیّت جمع نیست؛ بلکه می گوییم چگونه بین روایت صحیحه ابن سنان با روایت ضعیف سلیمان جمع می کنید؟ اگر هر دو روایت معتبر بودند، جمع خوبی بود؛ امّا روایت سلیمان ضعیف بوده و فی نفسه حجّیّتی ندارد، تا نتیجه ی جمع تخییر باشد.

دلیل شیخ صدوق و اسکافی رحمهما الله

این دو بزرگوار حدّ هم خوابگی دو مرد را مانند لواط غیر ایقابی صد تازیانه گفته اند.

روایات مستفیضه و صحیحه، این معنا و فتوا را تأیید می کند. باید به بررسی آن ها و مقتضای جمع بین روایات پرداخت.

1 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن أبی عبیدة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کان علیّ علیه السلام إذا وجد رجلین فی لحاف واحد مجرّدین جلدهما حدّ الزانی مائة جلدة کلّ واحد منهما، وکذلک

ص:152


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 18.

المرأتان إذا وجدتا فی لحاف واحد مجرّدتین جلدهما کلّ واحد منهما مائة جلدة.(1)

فقه الحدیث: در این حدیث صحیحه دلالتی واضح و روشن بر مدّعای مرحوم شیخ صدوق وجود دارد.

2 - محمّد بن یعقوب، عن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: حدّ الجلد أن یوجدا فی لحاف واحد، والرّجلان یجلدان إذا وجد فی لحاف واحد الحدّ، والمرأتان، تجلدان إذا اخذتا فی لحاف واحد الحدّ.(2)

فقه الحدیث: این روایت به لحاظ ابراهیم بن هاشم، بین صحیح و حسن مردّد است(3).

امام صادق علیه السلام فرمود: «حدّ الجلد». اضافه ی «حدّ» به «جلد» اضافه ی بیانیه نیست؛ زیرا، بر معنای بیانیّت، معنای «حدّ الجلد»، «حدّ الّذی هو الجلد» می شود؛ و در این صورت، با خبرش «أن یوجدا فی لحاف واحد» توافق و ربطی ندارد. بنابراین، این جا حدّ به معنای لغوی اش یعنی مرز و حدّ و حدودی که آیه ی شریفه(4) برای زنا گفته است، می باشد؛ یعنی در مقام تفسیر آیه ی شریفه است. می گوید: می دانید مرز تازیانه ای که خدا در قرآن برای زنا مقرّر کرده کجاست؟ از چه حدّی شروع می شود؟ مرزش یافتن زن و مردی زیر یک لحاف است. آن جا مسأله جلد است. به قرینه ای ادامه ی روایت که حکم دو مرد و دو زن را معیّن کرد ولی متعرّض حکم مرد و زن نشد، می فهمیم فاعل «یوجدا» مرد و زن است.

بنا بر آن چه گفتیم، نتیجه این می شود: تازیانه ای که خداوند در قرآن در مورد زن و مرد زانی فرموده است، مخصوص تحقّق دخول نیست؛ بلکه اگر مرد و زن زیر یک لحاف دیده شوند،

ص:153


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 366، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 15.
2- (2) . همان، ص 363، ح 1.
3- (3) . روایت دو سند دارد؛ یکی حسن یا صحیح، ولی سند دوّم بر طبق تمام مبانی صحیح است.
4- (4) . سوره ی نور، 2.

اقامه می گردد. اگر دو مرد یا دو زن نیز زیر یک لحاف مجتمع شوند، همان حدّ را می خورند.

3 - وعنه، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: حدّ الجلد فی الزنا أن یوجدا فی لحاف واحد، والرّجلان یوجدان فی لحاف واحد والمرأتان توجدان فی لحاف واحد.(1)

فقه الحدیث: عبداللّه بن سنان در این روایتِ صحیح از امام صادق علیه السلام شنیده است: حدّ تازیانه در باب زنا - به همان معنایی که در روایت قبل گفتیم - این است که زن و مرد در یک لحاف یافت شوند. آن گاه حکم را توسعه داده و می فرماید: همین طور اگر دو مرد یا دو زن زیر یک لحاف مجتمع گردند.

4 - وعن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وعن علیِّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجّاج، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: کان علیٌّ علیه السلام إذا وجد الرَّجلین فی لحاف واحد ضربهما الحدّ، فإذا أخذ المرأتین فی لحاف ضربهما الحدّ.(2)

فقه الحدیث: صحیحه ی عبدالرحمان بن حجّاج است که از امام صادق علیه السلام شنیده است:

هرگاه امیر مؤمنان علیه السلام دو مرد را زیر یک لحاف می یافت، همان حدّ معروف (صد تازیانه) را به آنان می زد؛ و اگر دو زن را نیز زیر یک لحاف می گرفتند، بر آنان صد تازیانه می زد.

5 - بإسناده عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن مسکان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: حدّ الجلد فی الزّنا أن یوجدا فی لحاف واحد. والرجلان یوجدان فی لحاف واحد والمرأتان توجدان فی لحاف واحد.(3)

فقه الحدیث: روایت صحیحه است، صاحب وسائل رحمه الله روایت 22 و 23 که از

ص:154


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 364، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 4.
2- (2) . همان، ص 365، ح 6.
3- (3) . همان، ص 368، ح 22 و 23.

ابن مسکان است را دو روایت قرار داده؛ در حالی که قرینه داریم این ها یک روایت بیشتر نبوده است. در روایت 22، ابن مسکان صورت اجتماع مرد و زن را گفته و در روایت 23 هر سه صورت، (اجتماع مرد و زن، دو مرد، دو زن) را متعرّض شده است. بنابراین، نمی توان آن را به عنوان دو روایت مطرح کرد.

6 - محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، قال قرأت بخطِّ رجل أعرفه إلی أبی الحسن علیه السلام ولم أر الجواب فکتب: ما حدّ رجلین وجدا نائمین فی ثوب واحد؟ فکتب مائه سوط.(1)

فقه الحدیث: در این روایت - که در گذشته نیز به آن اشاره کردیم - درباره ی حکم دو مردی که زیر یک لباس و ازار خوابیده اند، سؤال می شود؛ وحضرت جواب را صد تازیانه بیان می فرمایند.

روایات منافی با این روایات

در مقابل این روایات، دو دسته روایات دیگر وجود دارد که با یکدیگر تنافی ندارند؛ زیرا، مضمون پاره ای از آن ها اثبات کمتر از صد تازیانه، و مفاد قسمتی دیگر نود و نه تازیانه است؛ ولی هر دو دسته با این چند روایت معارضه دارد؛ زیرا، این روایات در مقام اثبات صد تازیانه است.

1 - وعنه، عن ابن سنان یعنی عبداللّه، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجلین یوجدان فی لحاف واحد، قال: یجلدان غیر سوط واحد.(2)

فقه الحدیث: این روایت صحیحه دلالت دارد بر این که صد تازیانه به استثنای یک تازیانه بر فرد مجرم زده می شود.

تذکّر: صاحب جواهر رحمه الله(3) فکر کرده این روایت از «محمّد بن سنان» است؛ به همین

ص:155


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 417، باب 1 از ابواب حدّ لواط، ح 5.
2- (2) . همان، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 18.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 384.

جهت گفته: ضعف آن به عمل اصحاب جبران می شود؛ در حالی که در متن روایت تصریح شده است مقصود از «ابن سنان»، «عبداللّه بن سنان» است و نیازی به جابر ضعف سند ندارد.

2 - محمّد بن الحسن بإسناده عن یونس بن عبدالرّحمن، عن معاویة بن عمّار، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: المرأتان تنامان فی ثوب واحد، فقال:

تضربان، فقلت: حدّاً؟ قال: لا، قلت: الرجلان ینامان فی ثوب واحد؟ قال:

یضربان، قال: قلت: الحدّ؟ قال: لا.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، معاویة بن عمّار از امام صادق علیه السلام درباره ی حکم دو زنی که در یک لباس و ازار خوابیده اند، می پرسد. امام علیه السلام فرمود: آنان را می زنند. سؤال کرد ضرب باید به اندازه ی حدّ برسد؟ فرمود: نه.

احتمال دیگری نیز به ذهن می آید و آن این که سؤال راوی از کمّیت نیست؛ بلکه از کیفیّت می پرسد؛ یعنی مقصود شما از «تضربان» چیست؟ آیا جنبه ی حدّی دارد یا جنبه ی تعزیری؟ بنا بر این احتمال، مقدار ضرب را می داند که صد تازیانه است، امّا نمی داند آیا به عنوان حدّ اقامه می شود یا به عنوان تعزیر. در این صورت، روایت با روایات گذشته تعارض ندارد؛ بلکه از همان قسم به حساب می آید. این احتمال را در کلمات فقها ندیدیم.

آن گاه پیرامون هم خوابگی دو مرد می پرسد. و امام علیه السلام می فرماید: آنان را می زنند.

می گوید: حدّ می زنند؟ پاسخ می شنود: نه.

تذکّر: روایت نوزدهم و بیستم باب دهم از ابواب حد زنا دلالت بر نود و نه تازیانه دارد؛ لیکن مربوط به اجتماع مرد و زن است و ربطی به بحث ما ندارد.

کیفیّت جمع بین دو طایفه از روایات

ص:156


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 16.

وجه اوّل: حاکم شرع مخیّر است، عدد صد را انتخاب کند یا عدد نود و نه را؛ زیرا، فاصله ی بین این دو عدد، یک تازیانه است و آن هم مسأله ای نیست.

اشکال این وجه جمع: حمل بر تخییر بین نود نه و صد تمام نیست؛ زیرا، تخییر از دو حال خارج نیست، یا تخییر اصولی است یا تخییر فقهی.

تخییر اصولی: آن است که مجتهد صاحب رساله با دو روایت متعارضی مواجه می شود که هر دو از نظر شهرت، موافقت و مخالفت با عامّه بر یکدیگر ترجیحی ندارند، می تواند یکی از دو روایت را انتخاب کرده و در رساله اش بر طبق آن فتوا دهد؛ بنابراین، در رساله فقط یک حکم می نویسد و برای مقلّد تخییری نیست؛ بلکه تخییر نسبت به مجتهد است.

تخییر فقهی: یعنی حکم شرعی تخییر است؛ مانند تخییر در خصال کفّارات که مکلّف مخیّر است به هر کدام از اطراف واجب تخییری عمل کند.

هیچ یک از این دو تخییر در این مقام امکان ندارد؛ زیرا، تخییر اصولی فرع عدم وجود مرجّحات و یا تعادل آن ها است، در حالی که در این دو دسته روایت، یا یکی مطابق با مشهور، و یا موافق با عامّه است.

تخییر فقهی نیز ممکن نیست؛ زیرا، حمل روایات نود و نه و روایات صد بر تخییر امکان ندارد. با توجّه به روایت عباد بصری که بر یک تازیانه اصرار و پافشاری دارد، امام آن را صد تازیانه می گوید و عباد بر نود و نه ضربه اصرار دارد. - البته کاری به این که کدام حکم، تقیّه ای است نداریم. - به هر حال، در این روایت دو طرف قضیّه (99) و (100) تازیانه مطرح است و از آن استفاده می شود حکم واقعی یکی از این دو عدد است آن هم به نحو تعیین نه تخییر. بنابراین، راهی برای جمع به تخییر بین دو عدد نداریم.

وجه دوّم: روایاتی که بر صد تازیانه دلالت دارد را بر تقیّه حمل کنیم. صاحب جواهر رحمه الله(1) این احتمال را در باب زنا مطرح کرده و شاهدی نیز بر آن آورده است. ما در این جا آن شاهد را ذکر می کنیم:

وعنه، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجّاج، قال: کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فدخل علیه عباد البصری ومعه اناس من أصحابه، فقال له: حدّثنی عن الرّجلین إذا اخذا فی لحاف واحد، فقال له: کان علیّ علیه السلام

ص:157


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 385.

اذا أخذ الرجلین فی لحاف واحد ضربهما الحدّ.

فقال له عباد: إنّک قلت لی: غیر سوط، فأعاد علیه ذکر الحدیث [الحدّ] حتی أعاد ذلک مراراً، فقال: فکتب القوم الحضور عند ذلک الحدیث.(1)

فقه الحدیث: این روایت از نظر سند، صحیحه، و به تعبیر صاحب جواهر رحمه الله حسنه است. عبدالرّحمان بن حجّاج می گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم، عباد بصری - از فقهای اهل تسنّن در آن زمان - با جمعیتی از یارانش بر آن حضرت وارد شدند.

عباد گفت: اگر دو مرد را زیر یک لحاف بگیرند، حکمش چیست؟

امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه امیر مؤمنان علیه السلام دو مرد را زیر یک لحاف می گرفت، حدّ (صد تازیانه) را بر آنان می زد.

عباد بصری در مقام اعتراض گفت: در سابق این مسأله را پرسیدم، گفتی: صد تازیانه به استثنای یک تازیانه. امّا امروز می گویی: صد تازیانه ی کامل.

امام صادق علیه السلام همان مطلب سابق را تکرار و عباد دوباره اعتراض کرد؛ و این جریان چند بار مطرح شد. امام علیه السلام دید عباد دست از اعتراض برنمی دارد، فرمود: به استثنای یک تازیانه. در این هنگام یاران عباد بصری حدیث را نوشتند.

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: این روایت شاهد بر این است که امام علیه السلام ابتدا حکم تقیّه ای را بیان فرمود، پس از مواجهه با اعتراض عباد و پافشاری او، دید چاره ای نیست باید حکم واقعی را بگوید؛ لذا، فرمود: به استثنای یک تازیانه.

روایت بیانگر این است که امام علیه السلام از خود عباد بصری تقیّه نکرده است؛ زیرا، حکم واقعی را به او گفته بود؛ امّا از همراهانش تقیّه کرده است؛ لیکن با اصرار و پافشاری عباد، به ناچار حکم واقعی را گفت.

با وجود این شاهد، روایات دالِّ بر صد تازیانه، هرچند تعدادشان زیاد است، امّا حمل بر تقیّه می شود.

ص:158


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 363، باب 10 از ابواب حدّالزنا، ح 2.

نقد استدلال صاحب جواهر رحمه الله

ما احتمال می دهیم قضیّه برعکس باشد و معنایی که صاحب جواهر رحمه الله برای روایت گفت، صحیح نباشد؛ زیرا، اوّلاً: در صورتی می توان روایت را بر تقیّه حمل کرد که پس از مراجعه به فتاوای اهل سنّت، یک شهرت فتوایی بر عدد صد تازیانه در میان آنان پیدا کنیم؛ در صورتی که فقهای عامّه بر تعزیر اتّفاق دارند و حتّی یک فتوا بر صد تازیانه نداریم. پس، چگونه می توان روایات را با حمل بر تقیّه ساقط کرد؟

ثانیاً: تقیّه در صورت اضطرار و ناچاری است. در آن حالت امام علیه السلام مجبور می شود حکمی را بر خلاف واقع مطرح کند. آیا در مقام تقیّه صحیح است که امام صادق علیه السلام حکمی را به صورت استمرار و ظهور - «کان علیّ إذا أخذ» - به امیر مؤمنان علیه السلام نسبت دهد؟

اگر امام علیه السلام می خواهد تقیّه کند، می فرمود: حکم این مسأله صد تازیانه است، مطلب تمام بود و نیازی نبود به عمل مداوم امیر مؤمنان علیه السلام نسبت دهد. به نظر ما مجوّزی برای این گونه استعمال به عنوان تقیّه نیست.

استنباط ما از جهت روایت این است که مطلبی را که امام علیه السلام در مرتبه ی اوّل به عباد گفته به صورت تقیّه ای بوده است؛ زیرا، به کسی مستند نکرده، و عباد یک نفر بوده است؛ مصلحت اقتضای تقیّه داشته است، امّا در زمان دوّم که عباد با یارانش آمده است، موقعیّت به صورتی بوده که امام علیه السلام مجوّزی برای تقیّه نمی دیده، از این رو، حکم واقعی را به امیر مؤمنان علیه السلام به صورت دوام و استمرار نسبت می دهد تا روشن شود این حکم واقعی سابقه دار است، نه این که امام صادق علیه السلام از پیش خودش می گوید.

عباد وقتی دید مسأله قبلاً به صورت دیگری مطرح شده و اکنون به شکل دیگر، یا شاید برای یارانش مطلب را نقل کرده و امام علیه السلام امروز به صورت دیگری مطرح می کند؛ و بنابراین، در نظر یارانش کاذب جلوه گر می شود؛ از این رو، پافشاری و اصرار کرد تا امام علیه السلام مجبور شود همان حکم تقیّه ای را بگوید و دست از نقلی که از امیر مؤمنان علیه السلام کرده بردارد؛ و با کلمه ی «غیر سوط» عدد صد را به نود و نه تقلیل دهد.

عکس آن چه را صاحب جواهر رحمه الله از روایت استفاده کرده است برای تقیّه بگوییم.

ص:159

ثالثاً: حمل بر تقیّه فرع عدم تحقّق شهرت در یک طرف است؛ زیرا، مقبوله ی عمر بن حنظله(1) اوّلین مرجّح را شهرت فتوایی گفته است؛ یعنی هر کدام از دو روایت متعارض با شهرت فتوایی موافقت داشته باشد، به عنوان اوّلین مرجّح بر روایت دیگر مقدّم می شود.

وجه سوّم: نظر برگزیده در کیفیّت جمع

برای تبیین مختار ما در کیفیّت جمع، باید به مطالب زیر توجّه داشت:

اوّلاً: روایات صد تازیانه را فقط صدوق(2) و اسکافی رحمهما الله(3) پذیرفته، و به آن فتوا داده اند؛ بنابراین، می توان گفت: شهرت فتوایی بر خلاف آن هاست؛ و در میان شیعه و سنّی کسی غیر از این دو بزرگوار به آن فتوا نداده است.

ثانیاً: روایات نود و نه تازیانه در تعیّن این عدد ظهور دارد؛ یعنی حدّاقل و حدّاکثر ندارد و انتخاب عدد با اختیار حاکم نیست؛ «نود و نه تازیانه لیس إلّا». لیکن مشهور فقها به چنین ظهوری فتوا نداده اند، بلکه مرحوم شیخ در نهایه(4) و دیگران تخییر بین سی و نود و نه را گفته، و مرحوم مفید در مقنعه(5) تخییر بین ده و نود و نه را گفته اند. لذا، یک شهرت فتوایی مسلّم بر عدد نود و نه نداریم.

ثالثاً: شهرت فتوایی بر تعیین عدد نود و نه نداریم ولیکن تمام فقها به غیر از صدوق و اسکافی رحمهما الله به تخییر بین نود و نه و عدد سی، یا ده تازیانه فتوا داده اند. به هر حال، عدد نود و نه تازیانه هرچند به صورت تخییر مورد فتوای مشهور است، امّا همین اندازه کافی است تا روایات نود و نه را حجّیت داده و روایات صد را از حجّیت ساقط کند.

رابعاً: دلیل بر تخییر حاکم بین عدد سی تازیانه به عنوان حداقلّ و نود و نه تازیانه به عنوان حداکثر، جمع بین روایت سلیمان بن هلال و روایات نود و نه بود؛ از آن جا که این روایت در نزد ما معتبر نیست، بنابراین، مسأله ی تخییر را کنار گذاشته و به ظهور روایات

ص:160


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 75، باب 9 از ابواب صفات القاضی، ح 1.
2- (2) . المقنع، ص 433.
3- (3) . المختلف، ج 9، ص 193.
4- (4) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 705.
5- (5) . المقنعة، ص 785.

نود و نه در تعیین عمل می کنیم.

امّا فتوای مفید رحمه الله به تخییر بین ده و نود و نه صحیح نیست؛ زیرا، بنا به گفته ی صاحب جواهر رحمه الله(1) هیچ دلیلی بر ده تازیانه نداریم.

نتیجه ی چهار مقدّمه بالا، سقوط روایات صد تازیانه از حجّیت، و اثبات حجّیت برای روایات نود و نه تازیانه است؛ و لااقلّ اگر فتوا هم ندهیم، باید احتیاط کنیم؛ و نود و نه تازیانه را قبول کنیم؛ زیرا، قاعده ی کلّی در باب حدود بر تخفیف است؛ و به همین جهت گفته اند: «الحدود تدرأ بالشّبهات».(2)

این راه جمع بهترین راهی است که برای حل مشکل تصور می شود؛ امّا راهی که شیخ طوسی رحمه الله پیموده و گفته: روایات صد تازیانه را حمل می کنیم بر جایی که اجتماع این دو نفر به نحو مکرّر باشد - یعنی دو مرتبه به کمتر از صد تازیانه تعزیر شده اند. - از این رو، در مرتبه ی سوّم یا چهارم به آنان صد تازیانه می زنیم.(3) این حمل شیخ طوسی رحمه الله وجهی ندارد و هیچ شاهدی نیز در روایات ندارد.

قیود مأخوذ در فرع

امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله سه قید برای این حکم آورده اند:

1 - هر دو برهنه باشند در مقابل ملبّس بودن. در ابتدای فرع گفتیم: لازم نیست سر تا پا لخت باشند، بلکه به قرینه ی کلام امام راحل: «المجتمعان تحت إزار واحد» استفاده می شود که مقصود برهنه بودن قسمت پایین بدن است.

2 - بین دو نفر محرمیّتی نباشد.

3 - ضرورتی وجود نداشته باشد؛ بنابراین، اگر مسأله ی حفظ نفس از خطر هلاکت اقتضا کرد در زمستان سرد زیر یک لحاف بخوابند، چنین ضرورتی رافع حرمت است؛ و اگر عمل حرامی واقع نشده، تعزیر و حدّ معنا ندارد.

ص:161


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 385.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.
3- (3) . التهذیب، ج 10، ص 44؛ الإستبصار، ج 4، ص 216.

این قید سوّم به دلیل نیاز ندارد؛ هرچند در روایت سلیمان بن هلال(1) آمده است؛ لیکن ما در سند آن اشکال کردیم و نیازی به آن هم نیست. زیرا، این مطلب مسلّم است که باید حرامی مرتکب شده باشند تا تعزیر یا حدّ جاری گردد.

دلیل قید برهنه بودن

در عبارت تحریر الوسیله و شرائع الإسلام(2) ثبوت تعزیر در مورد دو برهنه گفته شده است؛ آیا در صورتی که هر دو نفر پوشیده بودند یا یکی برهنه و دیگری پوشیده باشد، این حکم جاری است؟

صاحب ریاض رحمه الله می فرماید: این قید وجهی ندارد؛ زیرا، خوابیدن دو مرد زیر یک لحاف هرچند برهنه هم نباشند، حرام و موجب تعزیر است. در بسیاری از روایات نیز اشاره ای به برهنه بودن آن ها نشده است.(3)

دو اشکال به صاحب ریاض رحمه الله داریم:

اوّلاً: ما دلیلی نداریم - در صورت پوشیده بودن - بر این که نفس اجتماع زیر یک لحاف حرام باشد؛ از کدام دلیل استفاده می شود مطلق اجتماع دو مرد زیر یک پوشش حرام است؟

ثانیاً: نکته ای که بیشتر محقّقان از آن غفلت کرده اند، این است که ما یک بار بحث مطلق تعزیر داریم، که موضوعش هر عمل حرامی است؛ در این صورت، می گوییم: اجتماع دو مرد اگرچه با لباس زیر یک لحاف حرام است - بر فرض چشم پوشی از اشکال اوّل - امّا جایی برای تقیید روایات نیست؛ ولی یک بار بحث در ثبوت تعزیری خاصّ برای عمل است؛ در این مقام، روی فتوای تمام فقها، سخن از تعزیر خاصّ (صد تازیانه یا نود و نه تازیانه یا عددی بین سی و نود و نه و یا بین ده و نود و نه) است. بنابراین، ما دنبال تعیین موضوع این تعزیر خاصّ هستیم، نه مطلق تعزیر؛ پس، هر چند ممکن است اجتماع دو مرد ملبّس هم زیر یک لحاف حرام باشد، ولی به ما ارتباطی ندارد.

ص:162


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.
2- (2) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 942.
3- (3) . ریاض المسائل، ج 10، ص 97 و 98.

از این رو، اگر روایات دلالت بر ثبوت تعزیر خاصّ در دو مورد برهنه داشته باشد، نمی توان قید آن را الغا کرد و گفت: فرقی بین برهنه و غیر برهنه نیست؛ امّا کسانی که مسأله را مطرح کرده اند، همان طور که به حرمت حکم کرده اند، تعزیر را نیز آورده و توجّه نداشته اند بحث در کدام قسمت است. در صورتی که روش بحث و روایات به ترتیبی است که گفتیم.

برای دخالت قید برهنه بودن در این تعزیر خاصّ، مؤیّدات و ادلّه ای داریم:

مؤیّد اوّل: تناسب حکم و موضوع است. آن را با قیاس اشتباه نکنید؛ وقتی در لواط غیر ایقابی گفتیم حدّش صد تازیانه است با وجود این که هر دو مجرّد بوده و لواط غیر ایقابی هم سر زده، در این مقام، حکمش نود و نه تازیانه می باشد؛ - بنا بر احتیاطِ مختار امام راحل رحمه الله یا فتوایی که مختار ما است -؛ یعنی فاصله دو عدد، یک تازیانه است. اگر این تعزیر بر نفس خوابیدن هرچند با لباس ثابت باشد، چه تناسبی بین لواط غیر ایقابی با خوابیدن ملبّس زیر یک لحاف است؟ در صورتی که اگر هر دو برهنه باشند، برهنه بودن آخرین مرحله ی نزدیک به لواط است، و این مناسبت دارد که نود و نه تازیانه پیاده شود.

مؤیّد دوّم: تعبیرات روایات با هم اختلاف داشت. در بعضی «وجد رجلین فی لحاف واحد»(1) و در بعضی دیگر «إذا أخذ الرجلین فی لحاف واحد»(2) آمده، و پاره ای از آن ها «الرجلان ینامان فی لحاف واحد»(3) دارد؛ با توجّه به این نکته که عرب ها، به خصوص در زمان صدور روایات - در هنگام خواب - فاقد لباس زیر نسبت به پایین تنه بودند، لذا اگر می خوابیدند عنوان برهنه بودن بر قسمت پایین بدنشان صادق بود، پس قید «تجرّد» دخیل است.

عمده دلیل ما روایت صحیحه ی ابوعبیده است که بر قید برهنه بودن دلالت دارد: «کان علیّ علیه السلام إذا وجد رجلین فی لحاف واحد مجرّدین جلدهما حدّ الزانی مائة جلدة کلّ واحد منهما».(4)

در نقد استدلال به این روایت گفته اند: اوّلاً: این روایت قید برهنه بودن را با صد تازیانه

ص:163


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 18، ص 363، احادیث 1 و 2 و 4 و 6 و....
2- (2) . ر. ک: همان.
3- (3) . ر. ک: همان.
4- (4) . همان، ح 15.

می گوید و شما روایاتی را که دلالت بر صد تازیانه داشت، کنار گذاشتید. چگونه به روایتی که در مقام استدلال طرح کردید، استناد می کنید؟ شما به اصل حکم (صد تازیانه) اعتنا نکردید، چگونه قید آن حکم را می پذیرید؟

جواب: وقتی احراز می کردیم موضوع تمام روایات واحد است - شاهد بر اتّحاد موضوع، روایت عباد بصری است که به امام علیه السلام اعتراض کرد شما در سابق به من گفتید:

حکم این موضوع، نود و نه تازیانه است و حالا می گویید: صد تازیانه است. اگر موضوع یکی نبود، عباد حقّ اعتراض نداشت. از این که به خود اجازه ی سؤال و اعتراض داد، معلوم می شود موضوع در هر دو فرض یکی است. - یعنی در سابق برای این موضوع نود و نه تازیانه را گفته و الآن برای همان موضوع صد تازیانه را گفته است. - لذا، نمی توان گفت:

قید برهنه بودن در صد تازیانه دخیل است ولی در نود و نه تازیانه نقش ندارد. اگر در صد تازیانه مؤثّر است در نود و نه نیز همان تأثیر را دارد.

ثانیاً: هرچند این قید در روایت صحیحه آمده است، امّا حقّ نداریم مطلقات را بر این مقیّد حمل کنیم؛ زیرا، مطلق و مقیّد مثبتین هستند و در مثبتین جای حمل نیست. اگر دلیلی بگوید: «أعتق رقبة» و دلیل دیگر بگوید: «أعتق رقبة مؤمنة» نمی توان یکی را بر دیگری حمل کرد؛ مگر این که احراز شود حکم هر دو متّحد است. مانند این که بگوید: «إن ظاهرت فاعتق رقبة» و «إن ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة».

در این مسأله، هرچند روایت ابوعبیده بر قید برهنه بودن دلالت دارد، امّا روایات بسیار دیگر از این قید تهی هستند؛ حتی در روایات سلیمان بن هلال(1) که دو قید دیگر آمده، این قید نیامده است. لذا، چه مانعی دارد که دو حکم با دو موضوع باشد؛ یعنی در صورت برهنه بودن، حکمی داشته باشد و در صورت تلبّس حکم دیگری؛ در حال برهنه بودن شدّت داشته باشد به خلاف صورت تلبّس؟ بنابراین، با عدم احراز وحدت موضوع و وحدت حمل، نمی توان حمل مطلق بر مقیّد کرد.

جواب: ما در حرمت، نزاع نداریم که چه چیزی حرام است و چه چیزی حرمت شدیدتری دارد؛ بلکه صحبت ما در روایاتی است که تعزیر خاصّی را مطرح کرده اند؛ و با

ص:164


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.

توجّه به روایت عباد بصری(1) می فهمیم در این موضوع واحد، حکم اختلافی است. عباد می گوید: در سابق به من گفتید: حکم این موضوع نود و نه تازیانه است؛ امّا اکنون که با اصحابم آمده ام، می گویید: حکمش صد تازیانه است؟! ما در این موضوع واحد با توجّه به اخبار علاجیّه، عدد نود و نه را به صورت فتوا یا احتیاط پذیرفتیم. بنابراین، معنا ندارد بگوییم: ممکن است برهنه بودن شخص در صد تازیانه نقش داشته باشد.

به عبارت روشن تر، در تمام روایات این باب، حتی روایت سلیمان بن هلال(2) - که مشتمل بر سی تازیانه است و قید «برهنه بودن» را نداشت - موضوع یکی است. بنابراین، اگر از روایتی دخالت داشتن قید تجرّد را فهمیدیم، برای آن، در موضوعِ حکم نقش قائل می شویم؛ هرچند در روایات دیگر آن قید نباشد. امّا اختلاف روایات و فتاوا در مقدار حکم آن، سبب اختلاف در موضوع نمی گردد.

بنابراین، با توجّه به آن چه گفتیم، وحدت موضوع استفاده می شود؛ و دو مؤیّد مذکور نیز پشتوانه ای است برای دخیل بودن قید «برهنگی».

برهان قید عدم محرمیّت

مرحوم امام و مرحوم محقّق(3) می فرمایند: حکم تعزیر در صورتی است که بین دو مرد خویشاوندی و قرابت نباشد؛ همان قرابتی که در صله ی رحم بین پدر و پسر، پسر برادر و عمو، دو پسر عمو و... برقرار است.

تنها دلیلی که بر این مطلب دلالت دارد، روایت سلیمان بن هلال(4) است. ما این روایت را تضعیف و از دور استدلال خارج کردیم؛ امّا تعجّب این است که امام رحمه الله در تحریرالوسیله ابتداء به مطلق تعزیر - که به نظر حاکم است - حکم می کند و سپس نود و نه تازیانه را به عنوان احتیاط می پذیرد؛ و اصلاً سی تازیانه را مطرح نمی کند. سؤال این است که اگر از جهت ضعف سند، روایت را ساقط می کنید، پس چرا دو قید «ضرورت» و «رحم» را از آن

ص:165


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 363، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 2.
2- (2) . همان، ص 367، ح 21.
3- (3) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 942.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.

می گیرید؟ و اگر به آن استدلال می کنید، چرا به «ثلاثین سوطاً» اعتنا نکردید؟ آیا از این عدد الغای خصوصیّت می کنید؟ که کسی این کار را نکرده است؛ بلکه آن را به عنوان حدّاقل گفته اند.

نکته ی دیگری که باید به آن توجّه کرد، در متن روایت سلیمان بن هلال،(1) امام علیه السلام فرمود: «ذوا محرم» و نفرمود: «ذوا رحم» که در تحریر گفته اند. بنا بر روایت، آیا به این معناست که دو شخص با هم محرم اند؟

اگر گفته شود: محرمیّت بین زن و مرد معنا دارد، امّا بین دو مرد معنا نمی دهد. می گوییم:

مقصود این است که اگر یکی از آن ها زن بود، آیا با دیگری محرمیّت داشت؟ لذا، دو پسر عمو «ذوا رحم» هستند امّا «ذوا محرم» نیستند؛ زیرا، اگر یکی دختر بود، می توانست با دیگری ازدواج کند.

کدام یک از این دو معنا، در روایت قصد شده است؛ محرمیّت یا قرابت؟ بنا بر فرض اوّل، دو پسر عمو با هم محرمیّت ندارند؛ ولی بر فرض دوّم، قرابت برقرار است؟

به نظر می رسد منظور از «ذوا محرم» به قرینه ی این که دو مرد هستند، معنایی است که ما احتمال دادیم.

اشکال اساسی بر روایت، ضعف سند آن است؛ بنابراین، نمی توان این قید را استفاده کرد؛ امّا آن چه برخی از فقها مطرح کرده اند که اجتماع دو برادر زیر یک لحاف حرام است یا نه؟ ربطی به بحث ما ندارد. زیرا، ممکن است خوابیدن دو برادر برهنه زیر یک لحاف حرام باشد، اگر ما شرط را عدم قرابت بدانیم، در عین حال تعزیر مطلق مترتّب می شود و به بحث ما که در تعزیر خاصّ است، مربوط نمی گردد.

فرع دوّم: حکم بوسیدن از روی شهوت
اشاره

در این فرع صحبت در اصل تعزیر است که به مناسبت مطرح کرده اند. اگر کسی بچّه ای را به شهوت ببوسد، عمل حرام انجام داده است و باید بر آن تعزیر شود؛ همین طور اگر مردی، مردی، یا زنی و یا دختربچّه ای را به شهوت ببوسد، حکمش تعزیر است.

ص:166


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.

مرحوم محقّق این جا را نیز مقیّد به عدم رحم(1) و خویشاوندی کرده است. مستفاد از این قید، عدم تعزیر بر بوسه ی شهوت آلود دو برادر یا دو پسر عمو است. لذا، دیگران به این قید اعتراض کرده اند.

در این مسأله، دو جهت بحث داریم: یکی به مقتضای عمومات و دیگری به مقتضای روایت وارد در خصوص آن.

بحث اوّل: مقتضای عمومات

با قطع نظر از روایتی که در خصوص این باب رسیده است، از روایات متعدّدی استفاده می شود اگر مردی، مرد، یا بچّه، یا زن اجنبی، یا دختر و دختربچّه ای را به شهوت ببوسد، کار حرامی را مرتکب گشته است. حتّی در بعضی از آن ها دارد: «عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من قبّل غلاماً بشهوة ألجمه اللّه بلجام من النّار».(2)

بنابراین، در تحریم این عمل بحثی نیست و با قاعده ی کلّی که در آینده بحث می شود، بر هر معصیتی تعزیر ثابت بوده، و حکم تمام است. از این رو، صاحب جواهر رحمه الله فرموده است در این مسأله مخالفی پیدا نکردم و حکم تمام است.(3)

بحث دوّم: مقتضای روایت اسحاق بن عمّار

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن یحیی بن المبارک، عن عبداللّه بن جبلة، عن إسحاق بن عمّار، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: مجذم [محرم] قبّل غلاماً بشهوة قال: یضرب مائة سوط.(4)

فقه الحدیث: سند روایت مشتمل است بر یحیی بن مبارک که وثاقتش ثابت نیست؛ هرچند بعضی از متأخّرین وثاقتش را استظهار کرده است.

اسحاق بن عمّار از امام صادق علیه السلام می پرسد: مرد مجذمی پسربچّه ای را به شهوت

ص:167


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 942.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 257، باب 21 از ابواب نکاح المحرم، ح 1.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 386.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 422، باب 4 از ابواب حدّ لواط، ح 1.

بوسید، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: صد تازیانه.

مقصود از کلمه ی «مجذم» چیست؟ اگر مراد فرد جذامی و مبتلا به جذام است، باید می گفت: مجذوم، و مجذم علی القاعده صحیح نیست؛ زیرا، نسخه ی بدل کلمه ی «محرم» دارد که به دو صورت خوانده می شود: «مَحرم»، «مُحرم» کدام یک از این سه احتمال در این جا صحیح است؟

عناوینی که در لسان سائل آورده می شود، باید در ثبوت حکم دخالت داشته باشد؛ وگرنه اگر دخالتی نداشته باشد، اخذ آن در موضوع سؤال بدون وجه است؛ مثلاً سؤال کند برای سیّد یا بلندقامتی در نماز شکّ بین سه و چهار پیش آمد؛ در این جا سیادت و بلندقامتی دخالتی در حکم ندارد.

در این مقام، اگر کلمه ی «مجذم» باشد، مبتلابه این اشکال است؛ زیرا، مجذم بودن نقشی در حکم ندارد؛ آن چه در ثبوت حکم اثر دارد، بوسیدن ناشی از هیجان و شهوت است؛ بنابراین، به نظر ما خیلی بعید است که «مجذم» استعمال شده باشد.

احتمال این که «مَحْرم» نیز باشد، خیلی بعید است؛ محرمیّت نسبتی بین دو نفر است، و اگر می خواست محرم بگوید نباید ابتدا به ساکن بگوید: «محرم قبّل غلاماً بشهوة»، بلکه باید می گفت: «رجلٌ قَبّل غلاماً محرماً له بشهوة»؛ اگر بدون مقدّمه بگوید: مَحْرم، انسان هاج و واج می شود که منظور چیست. این عبارت به نظر ما غلط است که گفته: «محرم قبّل غلاماً»؛ و غلام را هم نکره و بدون توصیف آورده است.

بنابراین، بحث کسانی که درصدد اثبات «مَحْرم» برآمده و بعد گفته اند: اگر در «محرم» حکم صد تازیانه باشد، در غیر مَحرم نیز همین طور است؛ زیرا، فرقی بین محرم و غیر محرم نیست.

لذا، احتمال سوّم خود به خود تثبیت می شود؛ زیرا، می توان گفت: «مُحْرِم قبّل غلاماً بشهوة» در این حال دو احتمال دارد: یکی این که سؤال از حکم اصل عمل است، مانند این که بخواهد سؤال از صحّت احرام بکند؛ یک بار هم می داند اصل عمل تعزیر دارد، حال سؤال می کند آیا در این حالت نیز همان حکم را دارد، مثل کسی که می داند نگاه در حال عادی به زن اجنبی حرام است. پرسش او از حال احرام برای این است که بداند آیا گناه و

ص:168

مجازاتش بیشتر است یا نه؟

بنا بر این فرض، اگر امام علیه السلام فرمود: بر بوسه ی شهوت آلود در حال احرام صد تازیانه می زنند، معنایش ثبوت این حکم در حال عادی نیست؛ و منافاتی هم ندارد که اگر در حال عادی بوسید، حکمش کمتر باشد و در حال احرام حدّش صد تازیانه باشد.

بنابراین: اوّلاً: روایت از نظر سند ضعیف و غیر قابل استدلال است؛ و ثانیاً، بر فرض صحّت سند، امکان تعدّی از حال احرام به حال عادی نیست. لذا، حکم مسأله با همان عمومات ثابت می شود.

ص:169

[ حکم اللائط مع التوبة]

مسألة 8 - لوتاب اللائط إیقاباً أو غیره قبل قیام البیّنة سقط الحدّ، ولو تاب بعده لم یسقط.

ولو کان الثبوت بإقراره فتاب فللإمام علیه السلام العفو والإجراء، وکذا لنائبه علی الظاهر.

حکم توبه ی لائط و تخییر امام در صورت اقرار

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر لواطکننده (ایقابی و غیر آن) قبل از قیام بیّنه توبه کرد، حدّ ساقط می شود؛ و اگر بعد از قیام بیّنه و ثبوت لواط توبه کند، حدّ ساقط نمی شود.

2 - اگر ثبوت حدّ به اقرار او باشد، و پس از آن توبه کند، امام معصوم علیه السلام مخیّر بین عفو و اجرای حدّ است؛ و همین طور بنا بر ظاهر، نائب امام علیه السلام نیز مخیّر است.

عین این مسأله در باب زنا نیز مطرح شد. فرق مهمّ بین باب اقرار و بیّنه در همین است که حدّ با توبه ی قبل از هر دو ساقط می شود، امّا با توبه ی بعد از بیّنه به هیچ وجه ساقط نمی شود ولی بعد از اقرار، امام معصوم علیه السلام مخیّر بین اجرای حدّ و اسقاط آن است؛ و این تخییر برای نائب عامّ و ولی فقیه نیز ثابت است. لذا، امام راحل قدس سره در مواردی به صورت کلّی اجازه داده بودند که اگر زنا یا لواط به اقرار ثابت شده، آن ها را مورد عفو قرار دهند.

ادلّه ای که در باب زنا آوردیم، مخصوص آن باب نبود؛ بلکه تعمیم دارد و در باب لواط نیز جاری است؛ لیکن در خصوص لواط صحیحه ی مالک بن عطیّه را نیز به خصوص داریم.

مضمون آن روایت، درباره ی مردی بود که نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و سرانجام چهاربار به لواط ایقابی اقرار کرد. امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی مانند تو چهار حکم کرده است، یکی را اختیار کن. و او سوختن به آتش را که سخت تر بود، انتخاب کرد. پس از آن آتشی تهیّه، و در کنار آتش نماز خوانده، دعا و استغفار کرد و به طرف آتش رفت.

ص:170

امام علیه السلام و اصحاب گریه کردند و فرمود: برگرد خداوند توبه ات را پذیرفت. لازم نیست حدّ بر تو جاری گردد.(1)

این روایت دلالت بر توبه ی آن جوان پس از اقرار دارد؛ و امیر مؤمنان علیه السلام نیز جانب عفو را اختیار فرمود، با آن که لواطش ایقابی و حدّش قتل بود. اگر این روایت را هم نداشتیم، حکم مسأله با توجّه به ادلّه ی گذشته در حقّ امام معصوم علیه السلام و نایبش تمام بود.

ص:171


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 422، باب 5 از ابواب لواط، ح 1.

ص:172

فصل دوّم: در حدّ مساحقه و ملحقات آن

اشاره

ص:173

ص:174

[ حدّ السحق وطرق اثباته]

مسألة 9 - یثبت السَحق وهو وط ء المرأة مثلها بما یثبت به اللواط.

وحدّه مائة جلدة بشرط البلوغ والعقل والاختیار محصنة کانت أم لا، وقیل: فی المحصنة الرجم، والأشبه الأوّل، ولا فرق بین الفاعلة والمفعولة ولا الکافرة والمسلمة.

تعریف، راه ثبوت و حدّ مساحقه

اشاره

مرحوم امام در این مسأله می فرماید: «سحق» یعنی تماس و اجتماع دو زن با یکدیگر؛ و به آن چه که لواط با آن ثابت می شد، ثابت می شود. حدّ آن صد تازیانه است به شرط آن که مساحقه گران بالغ، عاقل و مختار باشند؛ و در این حدّ، بین محصنه و غیر آن، و فاعل و مفعول، مسلمان و کافر فرقی نیست؛ هرچند قولی حدّ محصنه را رجم گفته است؛ ولی اشبه همان صد تازیانه است.

تعریف و تاریخچه ی مساحقه

مساحقه به اجتماع و تماس دو زن گویند که مانند لواطِ بین دو مذکّر، دو مؤنّث با هم وطی داشته باشند.

از روایات استفاده می شود این عمل مانند لواط در زمان حضرت لوط شیوع پیدا کرد.(1) این یک مسأله ی طبیعی است؛ کار مردان در آن زمان که به انحراف جنسی کشیده شده، و زنانشان را کنار گذاشته و به لواط روی آوردند، این عکس العمل و واکنش را به همراه داشت؛ وجود غریزه ی جنسی در زنان مانند مردان، سبب شد آن ها نیز برای اطفای شهوت از هم جنس خودشان استفاده کنند.

در روایات آمده است «لاقیس» دختر شیطان این کار را به آنان آموزش داده و از طریق او رواج پیدا کرد؛ و به مرور زمان ادامه پیدا کرد.(2)

ص:175


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 261، باب 24 از ابواب نکاح محرم، ح 3.
2- (2) . همان، ح 5.

در بعضی از روایات به جای استفاده از کلمه ی «مساحقه» و «سحق» واژه «اللواتی باللواتی»(1) یعنی زن های مختلط، یا «المتشبّهات بالرجال من النساء»(2) یعنی مردان متشبّه که لواطکارند و مخنّثون به آنان گفته می شود، زنانی که شبیه به چنین مردانی هستند و به وسیله ی مساحقه اطفای شهوت می کنند؛ مثل این که در این حالت، شباهت به مردان پیدا کرده و به عنوان واطی و موطوء معنون می شوند.

ادلّه ی حرمت مساحقه

روایات زیادی بر لعن مساحقه گران و عذاب آنان در قیامت به صورت های گوناگون دلالت دارد. برای آنان لباس و مقنعه ای از آتش مقرّر کرده و آتش در باطن تا داخل مغزشان نفوذ می کند.(3) روایت زیر را برای نمونه ذکر می کنیم:

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن أبی حمزة وهشام وحفص، کلّهم عن أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه دخل علیه نسوة فسألته امرأة منهنّ عن السّحق، فقال: حدّها حدّ الزانی، فقالت المرأة: ما ذکر اللّه ذلک فی القرآن فقال: بلی، قالت: وأین هنَّ، قال: هنَّ أصحاب الرّسّ.(4)

فقه الحدیث: عدّه ای از زنان نزد امام صادق علیه السلام آمدند؛ یکی از آنان سؤال کرد: حدّ مساحقه چیست؟ امام علیه السلام فرمود: حدّش حدّ زنا است - البتّه در آینده مطرح می شود که بین محصن و غیر محصن فرق است یا نه؟ -.

آن زن به عنوان اعتراض گفت: در قرآن درباره ی مساحقه چیزی نداریم؛ از کجای

ص:176


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 261، باب 24 از ابواب نکاح محرم، ح 4.
2- (2) . همان، ح 2.
3- (3) . همان، ح 3.
4- (4) . همان، ج 18، ص 424، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 1.

قرآن چنین مطلبی استفاده می کنید؟ امام علیه السلام فرمود: اصحاب رسّ همین گروه هستند.

دلیل دیگر، آیه ی فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ است.(1)

قرآن کریم پس از آن که راه های حلّیت وطی از ازدواج و ملک یمین را بیان کرده، فرموده است: هر کسی از این حدّ تجاوز کند، خواه به لواط یا مساحقه یا غیر آن ها، تجاوزکار است؛ و عملشان غیر مشروع است.

بنابراین، از نظر فقهی بین شیعه و سنّی در حرمت مساحقه اختلافی نیست؛ و اختلاف دو گروه در این است که امامیّه برای مساحقه حدّ قائل اند؛ لیکن آنان به تعزیر فتوا داده اند.

بنابراین، می توان گفت: مسأله ی حرمت، اجماعی شیعه و سنّی است.

ازجمله دلائلی که می توان برای حرمت آن آورد، روایاتی است که برای مساحقه حدّ معیّن کرده است؛ که مساحقه اگر امر حلالی بود، معنا نداشت برای ارتکاب آن حدّ تعیین شود.

مقدار حدّ مساحقه

فقها در مقدار حدّ مساحقه بر دو قول اند: مشهور(2) با یک شهرت قوی بدون هیچ تفاوتی بین محصنه و غیر آن حدّمساحقه را صد تازیانه می دانند و غیر مشهور مانند شیخ رحمه الله در نهایه(3)، قاضی ابن برّاج رحمه الله(4) و شهید ثانی رحمه الله در مسالک(5) برای محصنه، رجم و برای غیر محصنه تازیانه را گفته اند. هر دو قول نیز مستند به روایات است که باید به بررسی آن ها پرداخت.

ادلّه ی قول مشهور

1 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن أبان بن عثمان، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال:

ص:177


1- (1) . سوره ی المؤمنون، 7.
2- (2) . الإنتصار، ص 513؛ الکافی فی الفقه، ص 409؛ السرائر، ج 3، ص 463؛ قواعد الاحکام، ج 2، ص 257.
3- (3) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 706.
4- (4) . المهذب، ج 2، ص 531 و 532.
5- (5) . مسالک الافهام، ج 14، ص 414 و 415.

السحّاقة تجلد.(1)

دلالت روایت بر مطلوبِ مشهور متوقّف بر ملاحظه ی جهاتی است.

جهت اوّل: «تجلد» در روایت اشاره به «جلد» مذکور در آیه ی شریفه است؛ یعنی هر جا کلمه ی «جلد» و «ضرب» را مطلق آوردند، اشاره ی به آیه ی زنا دارد. بنابراین، نباید توهّم شود معنای «السحّاقة تجلد» یعنی مساحقه گران باید تازیانه بخورند و با ضرب یک تازیانه «تجلد» صادق است. «تجلد» اطلاق ندارد؛ بلکه به همان جلدی که از آیه ی شریفه در اذهان معهود است، اشاره دارد.

جهت دوّم: شهید ثانی رحمه الله در مسالک فرموده است: «سحّاقه» مفرد است و عمومیّتی ندارد؛ زیرا، مفرد معرّف به «ال» افاده ی عموم نمی کند. پس معنای «السحّاقه» هر مساحقه ای نیست تا شامل محصن و غیر محصن شود؛ و ممکن است مقصود روایت، مساحقه ی غیر محصن باشد. پس، نمی توان حکم را تعمیم داد و قول مشهور را با این روایت ثابت کرد.(2)

در نقد نظر شهید ثانی رحمه الله می گوییم: اگر می خواستیم به عموم «السحّاقه» تمسّک کنیم، اشکال وارد بود که مفرد معرفه دلالت بر عموم نمی کند؛ امّا ما به اطلاق روایت استدلال می کنیم. فرق بین عموم و اطلاق نیز روشن بوده، و در اصول مفصّل گفته ایم. در این جا فقط به آن اشاره می کنیم.

عموم بر لفظ متّکی است و به دلالت التزامی افراد را می گیرد؛ وقتی می گوید: «کلّ رجل» شامل زید، عمرو، بکر و... می شود؛ ولی اگر «الرجل» را بگوید، الف و لام برای جنس است، و منظور «طبیعت رجل» است که دلالتی بر افراد ندارد. اگر این طبیعت، موضوع حکمی واقع شد. با جریان مقدّمات حکمت - این که مولا در مقام بیان باشد و بخواهد حکم و موضوع، و هر آن چه در آن ها دخالت دارد را کاملاً مشخص کند - اگر بگوید: «أعتق رقبة»، بیانگر عدم دخالت قید ایمان در رقبه است.

لذا، باید بین دو باب اطلاق و تقیید و عموم و خصوص فرق گذاشت. در اصول نیز دو باب مطرح است و برای هر کدام بحثی جداگانه دارند.

در این روایت نیز فرموده است: «السحّاقة تجلد»؛ مساحقه گر باید تازیانه بخورد.

«سحّاقه» مانند «رقبه» مطلق است، و موضوع حکم به لزوم صد تازیانه واقع شده است.

ص:178


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 425، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 2.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 414.

ظاهرش نیز آن است که تمام موضوع برای حکم است و محصن و غیر محصن بودن قیدی است که اگر دلیل نداشته باشد، دخلی در ثبوت حکم ندارد.

یکی از مطالبی که در فقه نقش اساسی دارد، این است که هر روایتی را به تنهایی در نظر بگیریم، و فرض کنیم غیر از آن، روایتی وجود ندارد. پس، نباید یک مطلب از روایات دیگر که در ذهن داریم، سبب شود فهم آلوده و نادرستی از روایت پیدا کنیم.

نزاع با شهید ثانی رحمه الله در این است که می فرماید: از روایت عموم استفاده نمی شود؛ زیرا، مفرد معرفه دلالتی بر عموم ندارد. به او می گوییم: ما ادّعای اثبات عموم نداریم،؛ بلکه از اطلاق استفاده می کنیم که «سحّاقه» تمام موضوع برای صد تازیانه است و قید احصان در آن دخالتی ندارد. اگر بعداً به دلیلی برخوردیم که بین محصن و غیر محصن فرق می گذارد، به مقتضای آن، اطلاق را تقیید می زنیم؛ همانند «لا تعتق رقبة کافرة».

تقیید اطلاق، فرع وجود اطلاق است؛ فرع مقدّمات حکمت است؛ فرع دلالت دلیل مطلق بر اطلاق است. پس، از این روایت استفاده می شود که «سحّاقه» تمام موضوع است.

جهت سوّم: شهید ثانی رحمه الله در سند روایت به جهت «ابان بن عثمان» اشکال می کند؛ زیرا، وی را از ناووسیه (فرقه های غیر امامی) شمرده اند.

اوّلاً: بر فرض ناووسی بودن، روایت صحیحه نیست؛ امّا موثّقه هست. زیرا، «ابان» یکی از اصحاب اجماع به شمار می آید؛ یعنی از کسانی است که اگر روایت تا آنان صحیح بود، راویان پس از او تا امام علیه السلام را ملاحظه نمی کنند که ثقه هستند یا نه. با وجود چنین عظمت و مقام شامخی، چگونه روایتش را کنار بگذاریم؟

ثانیاً: بر فرض این که نتوان سند روایت را درست کرد و ضعف داشته باشد، عمل مشهور بر آن است؛ لذا، می توانیم از راه استناد مشهور سند روایت را تصحیح و توثیق کنیم. در نتیجه، دلالت روایت بر ثبوت صد تازیانه در محصن و غیر محصن تمام است.

2 - دعائم الإسلام: عن أمیر المؤمنین علیه السلام إنّه قال: السحق فی النساء کاللواط فی الرجال، ولکن فیه جلد مائة، لأنّه لیس فیه إیلاج.(1)

ص:179


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 86، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 4.

فقه الحدیث: مساحقه ی در زنان مانند لواط در مردان است؛ لیکن حدّش صد تازیانه است؛ زیرا، در آن ایلاج و ادخالی نیست.

از تشبیه اوّل استفاده می شود که حرمت مساحقه مانند حرمت لواط، یک حرمت شدید است و نه معمولی؛ و از عبارت «لکن فیه جلد مائة» استفاده می شود این تشبیه در تمام خصوصیّات و احکام نیست تا در همه ی فروضش مانند لواط عمل شود. حدّ لواط ایقابی، قتل بوده است؛ با «لکن فیه جلد مائة» می گوید: مجازات مساحقه فقط صد تازیانه است؛ و علّتش را بیان می کند که در آن ادخال و ایلاجی نیست.

از روایت استفاده می شود مساحقه مانند لواط غیر ایقابی است که در آن صد تازیانه مطرح و فرقی بین محصن و غیر محصن نبود. به عبارت روشن تر، از روایت می فهمیم آن چه سبب فرق می شود، ایلاج و غیر ایلاج است؛ نه محصنه بودن و غیر محصنه بودن.

3 - وبهذا الإسناد عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، إنَّ علیّ بن أبی طالب علیهم السلام اتی بمساحقتین فجلدهما مائة إلّااثنین ولم یبلغ بهما الحدّ.(1)

فقه الحدیث: در کتاب جعفریّات آمده است: دو زن مساحقه گر را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند؛ آن حضرت به هر کدام نود و هشت تازیانه زدند.

این روایت بر ضرر هر دو دسته است؛ زیرا، مشهور حدّ مساحقه را صد تازیانه و غیر مشهور، در غیر محصن صد تازیانه و در محصن به رجم فتوا داده اند. از این رو، می گوییم:

این روایت قضیّه ای در واقعه ای بوده است و علّتش را نمی فهمیم؛ که چرا حضرت کمتر از صد تازیانه زد؟

ادلّه ی قول غیر مشهور

دلیل این گروه دو نوع روایت است: یک نوع روایاتی است که دلالت دارد حدّ مساحقه حدّ

ص:180


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 85، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 1.

زنا است؛ و از خارج نیز می دانیم در باب زنا بین محصن و غیر محصن تفصیل است؛ پس، در باب مساحقه نیز باید بین دو گروه فرق گذاشت.

نوع دوّم: روایاتی است که به صراحت بین محصن و غیرمحصن تفصیل می دهد.

روایات نوع اوّل

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن أبی حمزة وهشام وحفص کلّهم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه دخل علیه نسوة فسألته امرأة منهنّ عن السحق، فقال: حدّها حدّ الزانی، فقالت المرأة ما ذکر اللّه فی القرآن. فقال: بلی، قالت: وأین هنّ؟ قال: هنّ أصحاب الرّسّ.(1)

فقه الحدیث: در گذشته به این روایت اشاره کردیم که یکی از زنان بر امام صادق علیه السلام وارد شده بود، از حدّ مساحقه سؤال کرد. امام علیه السلام فرمود: حدّ مساحقه کننده حدّ فرد زناکار است. سؤال کرد در کجای قرآن آمده است؟ آن حضرت فرمود: اصحاب رسّ از همین گروه بوده اند.

2 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن إسحاق بن جریر، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حدیث: إنّ امرأة قالت له: أخبرنی عن اللّواتی باللّواتی ما حدّهنّ فیه؟ قال: حدّ الزنا، إنّه إذا کان یوم القیامة یؤتی بهنّ قد ألبسن مقطّعات من نار وقنّعن بمقانع من نار وسرولن من نار وأدخل فی أجوافهنّ إلی رؤوسهنّ أعمدة من نار وقذف بهنّ فی النّار.

أیّتها المرأة إنّ أوّل من عمل هذا العمل قوم لوط، فاستغنی الرّجال بالرّجال فبقی النساء بغیر رجال ففعلن کما فعل رجالهنّ.(2)

فقه الحدیث: زنی به امام صادق علیه السلام گفت: حدّ مساحقه - «اللواتی باللواتی» کنایه از مساحقه است - چیست؟ امام علیه السلام فرمود: حدّ مساحقه همان حدّ زنا است. آن گاه فرمود:

روز قیامت زنان مساحقه گر را می آورند در حالی که لباس های آتشین بر آنان پوشیده و مقنعه های آتشین بر صورت دارند، و شلوارهای آتشین به پا کرده اند و در درونشان تا به

ص:181


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 424، باب 1 از ابواب حدّ السحق و القیادة، ح 1.
2- (2) . همان، ج 14، ص 261، باب 24 از ابواب نکاح محرّم، ح 3.

مغز، ستون هایی از آتش فرو کرده اند و آنان را به آتش می اندازند.

ای زن! اوّلین گروهی که به این عمل دست زدند، قوم لوط بودند. مردان به مردان اکتفا کردند، زنان بدون مرد ماندند، پس آنان نیز به کار مشابهی رو آوردند.

این روایت نیز مانند روایت قبل، حدّ مساحقه را همان حدّ زنا دانسته که در زنا بین محصن و غیر محصن فرق است.

3 - أخبرنا عبداللّه، أخبرنا محمّد، قال کتب إلیّ أبی محمّد بن الأشعث: حدثّنا محمّد بن سوار، حدّثنا سعید بن زکریّا المدائنی، أخبرنی عنبسة، عن عبدالرّحمن، عن العلاء، عن مکحول، عن واثلة بن الأسقع، عن النّبی صلی الله علیه و آله:

سحّاق النساء بینهنّ زنا».(1)

فقه الحدیث: در جعفریات از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که مساحقه ی بین زنان، زنا است.

اگر مساحقه در حقیقت زنا نباشد، معنایش این است که آثار زنا بر آن مترتّب می شود؛ و یکی از احکام مهم زنا تفصیل بین احصان و غیر احصان است.

روایات نوع دوّم

1 - محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عمرو بن عثمان وعن أبیه جمیعاً، عن هارون بن الجهم، عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر وأبا عبداللّه علیهما السلام یقولان: بینما الحسن بن علیّ فی مجلس أمیر المؤمنین علیه السلام إذا أقبل قوم فقالوا: یا أبا محمّد أردنا أمیر المؤمنین، قال: وما حاجتکم، قالوا: أردنا أن نسأله عن مسألة قال: وما هی تخبرونا بها؟ قالوا: امرأة جامعها زوجها، فلمّا قام عنها قامت بحموتها فوقعت علی جاریة بکر فساحقتها فوقعت النّطفة فیها فحملت، فما تقول فی هذا؟

ص:182


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 85، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 3.

فقال الحسن علیه السلام: معضلة وأبو الحسن لها، وأقول فإن أصبت فمن اللّه ومن أمیر المؤمنین، وإن أخطأت فمن نفسی، فأرجو أن لا اخطی إن شاء اللّه: یعمد إلی المرأة فیؤخذ منها مهر الجاریة البکر فی أوّل وهلة لأنّ الولد لا یخرج منها حتّی تشقّ فتذهب عذرتها، ثمَّ ترجم المرأة لأنّها محصنة، وینتظر بالجاریة حتّی تضع ما فی بطنها ویردّ الولد إلی أبیه صاحب النّطفة، ثمَّ تجلد الجاریة الحدّ.

قال: فانصرف القوم من عند الحسن علیه السلام فلقوا أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال: ما قلتم لأبی محمّد؟ وما قال لکم؟ فأخبروه، فقال: لو أنّنی المسؤول ما کان عندی فیها أکثر ممّا قال ابنی.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیح، محمّد بن مسلم از امام باقر و صادق علیهما السلام حکایت این واقعه را شنیده است. زمانی که امام حسن علیه السلام در مجلس و مرکزی بود که مردم به امیر مؤمنان علیه السلام مراجعه می کردند و مشکلات خود را می پرسیدند، جمعیّتی وارد شده، سراغ امیر مؤمنان علیه السلام را از امام مجتبی علیه السلام گرفتند. امام مجتبی علیه السلام فرمود: با آن حضرت چه کاری دارید؟ گفتند: می خواهیم از او سؤالی بپرسیم. امام مجتبی علیه السلام فرمود:

سؤالتان چیست؟

آن قوم گفتند: مردی با همسرش مجامعت کرده، کنار رفت؛ این زن بلند شد - حموه ظاهراً همان عَضُله ی ساق پا باشد - و بر روی پا ایستاد، با جاریه ی بکری که در آن جا بود مساحقه کرد. نطفه ی شوهرش جذب رحم جاریه گشته و آبستن شد. حکم آن چیست؟

امام مجتبی علیه السلام فرمود: مسأله مشکلی است، باید پاسخ آن را پدرم بدهد - البته امام مجتبی علیه السلام تواضع کرده اند - لیکن من جوابی می دهم؛ اگر درست باشد، ریشه اش خداوند و پدرم امیر مؤمنان علیه السلام است و اگر اشتباه گفته ام، به من مربوط می گردد. امیدوارم اشتباه نکنم.

اوّل به سراغ آن زن رفته و از او مهر جاریه ی باکره را بگیرید؛ زیرا، این جاریه ی آبستن

ص:183


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 426، باب 3 از ابواب حدّ سحق، ح 1.

وقتی بخواهد وضع حمل کند، بکارتش از دست می رود. این مساحقه علّت حمل، و حمل علّت زوال بکارت است؛ پس، باید مهر را بپردازد.

- (اگر کسی سؤال کند، مساحقه عمل حرام است «ولا مهر لبغیّ»)؛ برای او چگونه مهر ثابت می شود؟ در جواب می گوییم:

اوّلاً: «لا مهر لبغیّ»، مربوط به خصوص زنا است؛ و دلیلی نداریم هر جا عمل حرامی سر زد، مهر ساقط گردد.

ثانیاً: جاریه به مساحقه رضایت داده بود؛ و چه بسا به انتقال نطفه اطّلاع نداشته است؛ زیرا، طبعاً مجامعت زن با شوهرش امری مخفی است نه علنی، تا جاریه به آن علم داشته باشد. او فقط به مساحقه راضی بود، نه به انتقال نطفه) -.

آن گاه زن شوهردار مساحقه گر را رجم می کنند؛ زیرا، او محصنه بوده است. - با تعلیل امام علیه السلام، توهّم این که شاید رجم به خاطر این بوده که زن با شوهرش جماع کرده و پس از آن مرتکب مساحقه ای گشته که سبب انتقال نطفه شده است، از بین می رود -.

جاریه را نگاه داشته تا وضع حمل کند. بچّه را به پدرش، یعنی صاحب نطفه می دهند - از این روایت استفاده می شود که اگر نطفه ای به غیر دخول به رحمی منتقل گشت، سبب نمی شود ابوّت صاحب نطفه از بین برود - آن گاه بر جاریه حدّ جاری می شود؛ زیرا، باکره و بدون شوهر بوده است.

- از روایت می فهمیم که خصوصیّت مواقعه ی شوهر و انتقال نطفه دخلی در حکم ندارد؛ زیرا، امام علیه السلام به آن خصوصیّات تعلیل نکرد؛ بلکه در مقام تعلیل، احصان را فرمود؛ همان طوری که از روایت استفاده می شود به هر چیزی بکارت از بین برود ولو با انگشت، باید مهر را بپردازد. یعنی آن چه تمام موضوع برای پرداخت مهر است، ازاله ی بکارت است؛ نه ازاله ی بکارت به صورت خاصّ، و آن چه تمام موضوع برای رجم است، محصنه بودن، و برای تازیانه، غیر محصنه بودن مساحقه گر است -.

آن گروه پس از شنیدن جواب سؤالشان از امام مجتبی علیه السلام از مجلس خارج شدند؛ در راه با امیر مؤمنان علیه السلام برخورد کردند. امام علیه السلام از آنان پرسید به امام مجتبی علیه السلام چه گفتید و او به شما چه گفت؟ جریان را تعریف کردند. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اگر از من نیز

ص:184

می پرسیدید، بیش از آن چه پسرم در این مسأله فرمود، نمی گفتم.

انصافاً سند و دلالت روایت تمام و بر مطلوب شیخ طوسی رحمه الله و تابعین او دلالت کامل دارد.

2 - وعنه، عن أحمد بن محمّد، عن العبّاس بن موسی، عن یونس بن عبدالرّحمن، عن إسحاق بن عمّار، عن المعلّی بن خنیس، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل وطأ امرأته فنقلت مائه إلی جاریة بکر فحملت فقال: الولد للرّجل وعلی المرأة الرّجم وعلی الجاریة الحدّ.(1)

فقه الحدیث: معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السلام می پرسد: مردی که با زنش مجامعت کرد، و آن زن منی شوهر را به جاریه ی بکری منتقل کرد - فقط نقل نطفه از راه مساحقه در آن زمان ها امکان داشته است - حکمش چیست؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود: فرزند متعلّق به صاحب نطفه است؛ زن را رجم کرده و باکره را تازیانه می زنند.

3 - محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده عن علیّ بن أبی حمزة، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: إذا أتی رجل امرأة فاحتملت ماء [ه] فساحقت به جاریة [یته] فحملت، رجمت المرأة وجلدت الجاریة واُلحق الولد بأبیه.(2)

فقه الحدیث: به نظر می رسد این روایت و روایت قبل از یک نفر باشد؛ هرچند در روایت گذشته راوی از امام علیه السلام اسحاق نیست؛ بلکه معلّی بن خنیس است؛ ولی به هر حال، هر دو به اسحاق بن عمّار منتهی می گردد.

مضمون روایت: مردی با زنی مجامعت کرده - ظاهراً مجامعت حلال با همسر خودش است - و نطفه ی او را به خود برداشته، آن گاه با جاریه ای - [جاریه اش] - مساحقه می کند و او آبستن می شود. در این صورت، بچّه را به صاحب نطفه ملحق کرده، زن را سنگسار و جاریه را تازیانه می زنند.

ص:185


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 428، باب 3 از ابواب حدّ سحق، ح 4.
2- (2) . همان، ح 5.
نظر برگزیده در کیفیّت جمع بین روایات

مهم ترین دلیل مشهور «السحّاقة تجلد» بود که اطلاق داشت و شامل محصنه و غیر محصنه می شد؛ لیکن این روایات - یعنی صحیحه ی محمّد بن مسلم و دو روایت دیگر - مؤید مقیّد است. پس مانند «أعتق رقبة» و «لا تعتق رقبة کافرة» می باشند؛ یکی می گوید: «السحّاقة تجلد» دیگری دارد: «تجلد إذا کانت غیر محصنه؛ وأمّا إذا کانت محصنة ترجم». لذا، باید بین دو طائفه جمع به اطلاق و تقیید کنیم و فتوای شیخ رحمه الله در نهایه تمام می شود.

اگر گفته شود: روایت محمّد بن مسلم با کمال اتقانی که در سند دارد، به سبب اعراض مشهور ساقط شده، و در مقابل روایت زراره که مطلق است، مقیّدی نداریم.

در جواب می گوییم: در این جا بر قول اوّل شهرت مسلّمی وجود ندارد؛ بلکه دو طرف، مشهور است؛ لیکن یک طرف جمعیّتش بیشتر و طرف دیگر کمتر است. آن چه از مقبوله ی عمر بن حنظله استفاده می شود که امام علیه السلام می فرماید: «ینظر إلی ما کان روایتهما عنّا فی ذلک الّذی حکما به المجمع علیه عند أصحابک فیؤخذ من حکمنا ویترک الشاذّ الّذی لیس بمشهور عند أصحابک فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه»(1) دو نکته است: یکی باید مطلب مشتهر و مشهور بین اصحاب باشد، در مقام تعلیل فرمود: «فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه» این حاکی از وجود شهرت قوی و به تمام معنا است؛ و نکته ی دوّم مقابل شهرت، باید شاذّ نادر باشد.

در این فرع نمی توانیم چنین شهرتی پیدا کنیم که طرف مقابل آن شاذّ و نادر باشد. اگر چنین شهرتی داشتیم، به سبب آن، اعراض از روایت محمّد بن مسلم ثابت می شد؛ ولی با عدم اثبات آن، باید به اطلاق و تقیید پرداخته و بر خلاف مشهور و تحریر الوسیله به تفصیل حکم کرد.

تذکّر: پاره ای از روایات سحق را به منزله ی لواط دانسته است و می گوید: «السحق فی النساء کاللواط فی الرجال»،(2) احتمال می دهیم فقط در مقام بیان تشبیه این دو عمل به

ص:186


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 75، باب 9 از ابواب صفات قاضی، ح 1.
2- (2) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 86، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 4.

یکدیگر از جهت اصل حرمت باشند و نه تشبیه در جمیع جهات. در ادامه ی روایت دارد:

«لکن فیه حدّ الجلد» این نیز تشبیه در اثر معروف آن است؛ و وجه شباهت نیز روشن است. زیرا، ممکن است به ذهن متشرّعه نیاید که مساحقه حرام است؛ همان گونه که زن ها در حمام های عمومی چه بسا بدون ساتر عورت وارد گردند و ستر عورت را از مماثل لازم ندانند. بنابراین، روایت برای این که مسأله را تفهیم کند، می فرماید: مساحقه مانند لواط است؛ فکر نکنید امر جایز یا مکروهی است.

درنتیجه، این روایت نمی تواند مانع فتوای به تفصیل باشد؛ از نظر سند هم ضعیف است.

پس، لازم نیست نسبت آن را با روایات دیگر بررسی کنیم؛ بلکه با توجّه به روایات معتبره به تفصیل شیخ طوسی رحمه الله در کتاب نهایه(1) بین محصن و غیر محصن فتوا می دهیم.

راه های اثبات مساحقه

امام راحل رحمه الله می فرماید: به همان طریقی که لواط ثابت می گردد، مساحقه نیز اثبات می شود. در لواط فرمود: ثبوتش به چهار مرتبه اقرار یا شهادت چهار مرد عادل است و شهادت زنان به تنهایی یا همراه با مردان پذیرفته نیست؛ و بین باب زنا و لواط فرق گذاشتند.

البته نظر ما در باب لواط، در اثر اشکالی که داشتیم، کفایت شهادت سه مرد و دو زن بود.

دلیل امام راحل رحمه الله بر این مطلب که یا مساحقه کننده باید چهاربار اقرار کند و یا چهار مرد عادل شهادت بدهند، چیست؟

صاحب کشف اللثام رحمه الله بر این مطلب ادّعای اجماع کرده است؛(2) علاوه بر اجماع، به این دو آیه ی شریفه نیز استناد شده است:

آیه ی اوّل: وَ اللاّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ

ص:187


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 706.
2- (2) . کشف اللثام، ج 2، ص 409.

شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّی یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً .(1)

«زنانی از شما که مرتکب فاحشه شده اند، چهار شاهد بر آنان بگیرید - «اربعة منکم» عدد را مؤنّث آورده «ذکّر أنِّث بعکس ما اشتهرا؛ برای تمییز مذکّر عدد را مؤنّث بیاور»؛ پس تمییز این عدد مذکّر خواهد بود؛ ضمیر «منکم» نیز مذکر استعمال شده است. لذا، معنای این قسمت از آیه چهار شاهد مرد می شود. -

آیا مراد از فاحشه فقط عنوان زناست یا معنای مطلقی دارد؛ یعنی طبیعت فاحشه؟ در صورت دوّم، همان گونه که شامل زنا می شود، مساحقه را نیز دربرمی گیرد؛ به خصوص با آن تعبیرات غلیظ و شدیدی که در روایات مساحقه درباره ی عذابش دیده می شود؛ لذا، مساحقه نیز یکی از مصادیق فحشا می شود؛ و دلیلی بر اخراجش از تحت این عنوان نداریم.

بنابراین، معنای آیه چنین است: زنانی که مرتکب فحشا می شوند، هر فحشایی، زنا یا مساحقه - مساحقه فاحشه ی کوچکی نسبت به زنا نیست؛ بلکه به یک معنا، عذابش بیشتر از عذاب زنا است؛ زیرا، یک نوع انحراف جنسی از زنان محسوب می گردد همان طور که لواط انحراف جنسی مردان است. - به چهار شاهد در اثبات آن نیاز داریم، در مورد زنا دلیل پیدا کردیم که با شهادت زنان همراه با شهادت مردان زنا اثبات می شود؛ ولی در باب مساحقه دلیلی بر انضمام نداریم. پس، آیه اثبات می کند باید چهار مرد شهادت به مساحقه بدهند تا ثابت گردد.

آیه ی دوّم: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ .(2)

«کسانی که زنان عفیف را رمی می کند و چهار شاهد ندارند - «اربعة شهدا» بیانگر لزوم شهادت چهار مرد است - بر آنان هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را نپذیرید؛ آنان فاسق هستند».

اطلاق کلام خدا وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ... بر مطلب ما دلالت دارد؛ زیرا، در آیه مقیّد نشده که رمی به زنا نباشد؛ رمی به مساحقه نیز قذف است، همان گونه که رمی به لواط قذف محسوب می گردد. به دلالت این آیه، رمی به مساحقه نیز قذف است و اقتضا دارد اگر چهار شاهد مرد بیاورد، مساحقه ثابت می شود و با ثبوتش حدّ قذف منتفی می گردد.

ص:188


1- (1) . سوره ی نساء، 15.
2- (2) . سوره ی نور، 4.

اگر بگویید: با این آیات، لزوم چهار مرد ثابت می شود، پس، چرا به اثبات مساحقه با چهار اقرار نیز فتوا می دهید؟ آیا ظاهر «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز»(1) کفایت یک بار اقرار نیست؟

در پاسخ می گوییم: به طور مکرّر گفته ایم: اقرار به جای شاهد می نشیند و با آن معامله شهادت می شود؛ به همین جهت، در روایت زن حامله - که در باب زنا گذشت - هربار که اقرار می کرد، امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: اللّهمّ إنّها شهادة، اللّهمّ إنّهما شهادتان، اللّهمّ هذه ثلاث شهادات، اللّهمّ إنّه قد ثبت علیها أربع شهادات...(2) از این روایت و امثال آن استفاده می شود اقرار عنوانی جداگانه ندارد، بلکه به عنوان شهادت بر نفس مطرح است؛ شهود بر غیر شهادت می دهند و اقرار، شهادت بر نفس است. از این رو، اگر چهار شاهد برای ثبوت گناه نقش دارد، چهار مرتبه اقرار نیز لازم است.

محقّق اردبیلی رحمه الله در کتاب مجمع الفائدة والبرهان که در شرح ارشاد الاذهان علّامه ی حلّی رحمه الله است، می گوید: دو مرتبه اقرار و شهادت دو عادل برای اثبات مساحقه کافی است.(3) و بنا به گفته ی صاحب جواهر رحمه الله(4) خواسته این مطلب را به گردن علّامه ی حلی رحمه الله در ارشاد(5) بگذارد؛ در حالی که مرحوم علّامه در کتاب قواعد(6) به لزوم چهار شاهد یا چهار اقرار تصریح کرده است.

به هر حال، خواه عبارت علّامه رحمه الله موافق با نظر مرحوم اردبیلی باشد یا نه، مختار ایشان در ثبوت مساحقه، دو مرتبه اقرار یا دو شاهد عادل است. لیکن در مقابل ایشان، علاوه بر استدلال به آیه و وجود اجماع بر لزوم چهار شاهد یا چهار عادل، مرحوم صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: مسأله مفروغ عنها و مسلّم است؛ که این تعبیر، از اجماع هم بالاتر است. پس، جای تردید و اشکالی نیست.

ص:189


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 16، ص 111، کتاب اقرار، باب 3، ح 2.
2- (2) . همان، ج 18، ص 378، باب 16 از ابواب حدّ زنا، ح 1.
3- (3) . مجمع الفائدة والبرهان، ج 13، ص 127.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 391.
5- (5) . ارشاد الاذهان، ج 2، ص 176.
6- (6) . القواعد، ج 2، ص 257.

آن چه جای بحث دارد، این است که آیا باید حتماً چهار مرد شهادت بدهند؟ یا ممکن است شهادت دو زن به جای شهادت شاهد چهارم پذیرفته شود؟ در بحث لواط نیز این مطلب مطرح بود. خلاصه ی بحث این است که روایاتی داریم که می گوید: «لا تجوز شهادة النساء فی الحدود»؛(1) و در مقابل، روایاتی می گوید: «یجوز شهادة النساء فی الحدود».(2) هر دو روایت قابل اعتماد بودند؛ راه جمع بین دو طایفه را چنین گفتیم: دسته ی اوّل مربوط به موردی است که زنان بخواهند به طور مستقلّ شهادت بدهند. و دسته ی دوّم جایی را می گوید که به انضمام مردان شهادت می دهند. و چون صورت انضمام متعدّد است (شش زن و یک مرد، چهار زن و دو مرد، دو زن و سه مرد) و از طرفی روایت اطلاق ندارد تا از آن تمام صورت ها استفاده شود، به قدر متیقّن از آن تمسّک می کنیم که سه مرد و دو زن باشد.

در نتیجه، در باب لواط و مساحقه نیز فتوای به کفایت شهادت سه مرد و دو زن می دهیم.

ص:190


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 18، ص 258، باب 24 از ابواب شهادات.
2- (2) . ر. ک: همان.

[ حکم تکرار المساحقة مع تخلّل الحدّ وحکمها مع التوبة]

مسألة 10 - إذا تکرّرت المساحقة مع تخلّلها الحدّ قتلت فی الرابعة.

ویسقط الحدّ بالتوبة قبل قیام البیّنة، ولا یسقط بعده، ولو ثبتت بالإقرار فتابت، یکون الإمام علیه السلام مخیّراً کما فی اللواط، والظاهر أنّ نائبه مخیّر أیضاً.

حکم تکرار مساحقه و توبه ی از آن

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر مساحقه از یک زن به طور مکرّر سر زند، و به دنبال هر مساحقه ای حدّ بر او اجرا شد، در مرتبه ی چهارم او را می کشند.

2 - حدّ مساحقه با توبه ی قبل از قیام بیّنه ساقط می شود؛ امّا با توبه ی پس از آن، حدّ باید جاری گردد. اگر مساحقه با اقرار ثابت شود، همانند لواط و زنا، امام علیه السلام و نایبش مخیّر در عفو و اجرای حدّ هستند.

فرع دوّم در باب لواط و زنا مفصّل مطرح گشت. بنابراین، تکرار نمی شود. امّا فرع اوّل به خاطر خصوصیّتی بحث می گردد.

قتل مساحقه گر در مرتبه ی سوّم یا چهارم؟

در بحث های گذشته گفتیم صحیحه یونس از امام هفتم علیه السلام متضمّن این معنا است که «أصحاب الکبائر کلّها إذا اقیم علیهم الحدّ مرّتین قتلوا فی الثّالثة».(1) «اصحاب الکبائر» جمع است و با کلّ نیز تأکید شده است؛ یعنی اگر بر هر صاحب کبیره ای دو بار حدّ اقامه شد، در دفعه ی سوّم او را می کشند. در باب زنا دلیل خاص داشتیم که اگر سه مرتبه حدّ جاری شد، در مرتبه ی چهارم او را می کشند.(2) از این رو، به واسطه ی این روایت صحیحه، دست از عموم روایت یونس در باب زنا برداشتیم؛ امّا در باب لواط و مساحقه این بحث جاری است که آیا آن ها نیز از تحت این عموم خارج شده یا باقی هستند؟

ص:191


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان، ص 314، ح 2.

در بحث مساحقه، روایتی می گفت: «سحّاق النساء بینهنّ زنا».(1) آیا از این روایت استفاده می شود که مساحقه در جمیع احکام همانند زنا است؛ پس، مساحقه گر در مرتبه ی چهارم مانند زناکار کشته می شود؟ و یا روایت از این جهت در مقام بیان نیست؛ بلکه این تشبیه در حرمت و شدّت آن است؛ یعنی زن ها فکر نکنند حالا که خودشان هستند و پای مردی در کار نیست، آزاد هستند و می توانند با همدیگر مساحقه داشته باشند.

مساحقه همانند زنا عمل حرامی است؟ با این احتمال، روایت نمی تواند مخصّص عموم صحیحه ی یونس باشد، باید مخصّصی محکم و قرص داشته باشیم تا بتواند آن عموم را تخصیص بزند.

علاوه بر این اشکال، سند روایت نیز اعتباری ندارد؛ زیرا، از کتاب جعفریّات نقل شده است.

اگر بگویید: لذّت زنا بیش از مساحقه است. بنابراین، اگر در باب زنا قتل در مرتبه ی چهارم باشد، در باب مساحقه نیز باید در مرتبه ی چهارم حکم به قتل داد؛ زیرا، مساحقه اشدّ از زنا نیست.

جواب: احتمال می دهیم مطلب برعکس باشد؛ زیرا، زنا یک جریان طبیعی بر طبق غریزه ی جنسی است، امّا مسأله مساحقه و لواط یک نوع انحرافی است؛ از این رو، ممکن است شارع در حکمش تشدید کرده باشد؛ در باب زنا، در مرتبه ی چهارم، و در این باب، در مرتبه ی سوّم حکم به قتل داده باشد.

در نتیجه، اگر کسی بخواهد به قتل در مرتبه ی چهارم حکم کند، یا باید از زنا الغای خصوصیّت کند و یا مخصّصی محکم و معتبر برای عموم حدیث یونس ارائه دهد.

نکته ای که باقی می ماند، شبهه وجود اجماع بر قتل در مرتبه ی چهارم در باب مساحقه است و با این اجماع، عموم صحیحه ی یونس تقیید می گردد.

منشأ توهّم اجماع، کلام محقّق رحمه الله(2) در شرایع است که در زنا و لواط، قتل را در مرتبه ی سوّم، و در مساحقه در مرتبه ی چهارم گفته است. این بیان موهم وجود اجماعی در مسأله

ص:192


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 86، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 3.
2- (2) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.

است. لیکن به این توهّمات نمی شود اعتماد کرد. بر فرض وجود، اجماع منقول است که حجّت نیست. یک اجماع محصّل و روشنی در مسأله نداریم تا بتوانیم با آن، دلیل لفظی عامّ را تخصیص بزنیم.

تا این جا قاعده اقتضا می کند مساحقه گر در مرتبه ی سوّم کشته شود؛ اگرچه احتیاط، ثبوت قتل در مرتبه ی چهارم است؛ لیکن واقع در این مسأله مطلب دیگری است. از مرحوم صاحب جواهر رحمه الله در این مسأله یک بی توجّهی عجیب سر زده و دیگران نیز از ایشان تبعیّت کرده اند. لذا، باید مسأله را به نحو آتی مطرح کرد.

در باب مساحقه روایات متعدّدی داریم که پاره ای از آن ها صحیحه بوده، و به صراحت دلالت دارد: «السحق حدّه حدّ الزانی»(1) حدّ سحق همان حدّ زنا است. قتلی که می خواهد بر زن مساحقه گر پیاده شود، یکی از مصادیق حدّ است؛ زیرا، حدّ به تازیانه انصراف ندارد.

وقتی حدّ مساحقه همان حدّ زنا بود، پس باید مانند باب زنا، مساحقه گر در مرتبه ی چهارم کشته گردد. بنابراین، نیازی به روایت جعفریّات نیست؛ با همین صحیحه و غیر آن، عموم «أصحاب الکبائر کلّها إذا اقیم علیهم الحدّ مرّتین قتلوا فی الثالثة»(2) را تخصیص می زنیم.

نتیجه ی این مباحث، ثبوت قتل در مرتبه ی چهارم در باب مساحقه است.

ص:193


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 424، باب 1 از ابواب سحق، ح 1؛ و ج 14، ص 261 باب 24 از ابواب نکاح محرم، ح 3.
2- (2) . همان، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.

[ حکم الأجنبیّتان إذا وجدتا تحت إزار واحد مجرّدتین]

مسألة 11 - الأجنبیّتان إذا وجدتا تحت إزار واحد مجرّدتین عزّرت کلّ واحدة دون الحدّ والأحوط مائة إلّاسوطاً.

حکم هم خوابگی دو زن مجرّد

امام راحل رحمه الله عنوان را به صورت «المجتمعتان» نفرموده، بلکه «الأجنبیّتان» قرار داده است. اگر قرینه ای از قبل داشتیم، می گفتیم در «الأجنبیّتان» دو احتمال است:

1 - دو زنی که بیگانه هستند و با یکدیگر خویشاوندی ندارند.

2 - دو زنی که با هم محرم نیستند؛ یعنی اگر یکی مذکّر بود با دیگری محرمیّتی نداشت؛ مانند دو دختر عمو، دو دختر خاله در مقابل دو خواهر یا دو خواهرزاده؛ امّا با توجّه به مسأله ی گذشته (مسأله ی 7) که عنوان مقیّد به «ولم یکن بینهما رحم» بود، مقصود از «الأجنبیّتان» - هرچند قید محرم آن جا نبود - دو زن بیگانه می شود. بنابراین، دو دختر عمو یا دو دختر خاله خارج از بحث می شود؛ هرچند اگر یکی مذکّر بود، به دیگری محرم نبود.

مراد از «مجرّدتین»، برهنگی تمام بدن نیست؛ بلکه، منظور برهنگی مقداری از بدن است که با عورتین ارتباط دارد. با وجود چنین خصوصیّاتی، آن ها به کمتر از حدّ تعزیر می گردند؛ و احتیاط واجب، نود و نه تازیانه است.

تذکّر: سه مسأله مضاجعت زن و مرد بیگانه در باب زنا، هم خوابگی دو مذکّر در باب لواط، و اجتماع دو زن در باب مساحقه مطرح شد؛ آیا این سه مسأله در حکم، اشتراک دارند؛ و به قول برخی از فقها از یک وادی و طریق هستند، یا بین آن ها فرق است؟

طرح بحث در سه جا، بیانگر عدم اشتراک است؛ مؤیّد این مطلب، کلام صاحب جواهر رحمه الله در ردّ صاحب مسالک رحمه الله است که ایشان فرموده است: این مسأله نیز مانند مسأله ی قبل، اجتماع دو مرد است.(1) صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: اگر مانند آن بود، باید

ص:194


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 416.

شهرت بر عدد «سی و نود و نه» باشد، در حالی که چنین شهرتی بر مقدار تعزیر بین «سی و نود و نه» وجود ندارد؛ فقط صاحب کشف اللثام رحمه الله از کتاب نهایه ی شیخ طوسی رحمه الله تعزیر را بین «سی و نود و نه» گفته است؛ امّا دلیل هر دو مسأله یکی است.(1)

قسمت اخیر کلام صاحب جواهر رحمه الله مورد قبول ما نیست؛ و به نظر ما، دلیل در دو مسأله یکی نیست؛ بلکه باید ادلّه ی هر مسأله را مستقلاً بررسی کرد. شاید این مسأله به نتیجه ای منتهی شود که از بحث اجتماع رجلین آن نتیجه به دست نیاید. در بحث اجتماع دو مذکّر به صورت احتیاط یا فتوا، مقدار تعزیر را نود و نه تازیانه گفتیم، در این جا حکم چیست؟

روایاتی که در این باب وارد شده، بر چهار دسته است:

دسته اوّل: روایاتی که در مورد «المجتمعتان تحت إزار واحد» دلالت بر صد تازیانه دارد:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: حدّ الجلد أن یوجدا فی لحاف واحد، والرّجلان یجلدان إذا وجدا فی لحاف واحد الحدّ، والمرأتان تجلدان إذا أخذتا فی لحاف واحد الحدّ.(2)

فقه الحدیث: سند این حدیث بین صحیحه و حسنه مردّد است؛ لیکن با مراجعه ی به ترجمه ی ابراهیم بن هاشم و دقّت در توثیقات و احوالش، نظر ما بر وثاقت اوست.

بنابراین، از این روایت، به صحیحه تعبیر می کنیم. این روایت کاملاً دلالت دارد که بر این دو زن باید حدّ یعنی صد تازیانه اقامه شود.

2 - وعنه، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام،

ص:195


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 391.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 363، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 1.

قال: سمعته یقول: حدّ الجلد فی الزنا أن یوجدا فی لحاف واحد، والرّجلان یوجدان فی لحاف واحد والمرأتان توجدان فی لحاف واحد.(1)

3 - محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجّاج قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: کان علیّ علیه السلام إذا وجد الرَّجلین فی لحاف واحد ضربهما الحدّ، فإذا أخذ المرأتین فی لحاف ضربهما الحدّ.(2)

4 - بإسناده عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن مسکان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال سمعته یقول: حدّ الجلد فی الزّنا أن یوجدا فی لحاف واحد والرَّجلان یوجدان فی لحاف واحد والمرأتان توجدان فی لحاف واحد.(3)

5 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن أبی عبیدة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کان علیّ علیه السلام إذا وجد رجلین فی لحاف واحد مجرّدین جلدهما حدّ الزانی مائة جلدة کلّ واحد منهما وکذلک المرأتان اذا وجدتا فی لحاف واحد مجرّدتین جلدهما کلّ واحد منهما مائة جلدة.(4)

6 - سماعة بن مهران قال: سألته عن المرأتین توجدان فی لحاف واحد، قال:

تجلد کلّ واحدة منهما مأة جلدة.(5)

دسته دوّم: روایت صحیحه ای که دلالت دارد، آن دو را حدّ نمی زنند؛ و بلکه تعزیر می شوند؛ امّا مقدارش را معیّن نمی کند.

محمّد بن الحسن بإسناده عن یونس بن عبدالرّحمن، عن معاویة بن عمّار،

ص:196


1- (1) . همان، ص 364، ح 4.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 365، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 6.
3- (3) . همان، ص 368، ح 22 و 23.
4- (4) . همان، ص 366، ح 15.
5- (5) . همان، ص 426، باب 2 از ابواب حدّ سحق، ح 3.

قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: المرأة تنامان فی ثوب واحد فقال: تضربان، فقلت: حدّاً. قال: لا....(1)

هرچند در کلمه ی «حدّاً» دو احتمال وجود دارد، که یکی سؤال از کیفیّت باشد؛ یعنی این ضرب به عنوان حدّ زده می شود؟ امام علیه السلام فرموده باشد: نه. و احتمال دوّم: سؤال از کمّیت و مقدار تازیانه است؛ یعنی آیا صد تازیانه بزنیم؟ امام علیه السلام فرمود: نه. کلام امام علیه السلام اطلاق دارد و با عدد (99، 80، 50 و...) می سازد؛ یعنی باید کمتر از حدّ، و صد تازیانه باشد.

دسته سوّم: روایتی است که بر ضرب سی تازیانه دلالت می کند:

وعنه، عن القاسم بن محمّد، عن عبدالصّمد بن بشیر، عن سلیمان بن هلال، قال: سأل بعض أصحابنا أبا عبداللّه علیه السلام... فامرأة نامت مع امرأة فی لحاف؟ فقال: ذواتا محرم؟ قلت: لا، قال: من ضرورة؟ قلت: لا، قال: تضربان ثلاثین سوطاً، ثلاثین سوطاً....(2)

فقه الحدیث: از امام صادق علیه السلام پرسید: زنی با زن دیگر در یک لحاف خوابیدند، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: با هم محرمیّت دارند؟ گفت: نه. فرمود: ضرورتی مانند سرما آنان را وادار کرده است که زیر یک لحاف بخوابند؟ گفت: نه. امام علیه السلام فرمود: به هر کدام سی تازیانه می زنند.

دسته چهارم: روایتی است که بر اقامه ی حدّ در مرتبه ی دوّم دلالت می کند:

محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن عبدالرّحمن بن أبی هاشم، عن أبی خدیجة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: لیس لامرأتین أن تبیتا فی لحاف واحد، إلّاأن یکون بینهما حاجز، فإن فعلتا نهیتا عن ذلک، وإن وجدتا مع النّهی جلدت کلّ واحدة منهما حدّاً حدّاً، فان وجدتا أیضاً فی لحاف جلدتا، فإن وجدتا الثّالثة قتلتا.(3)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: دو زن حقّ ندارند زیر یک لحاف بخوابند، مگر این که بین آن ها حاجزی باشد - مقصود از حاجز، دیوار و مانع نیست؛ بلکه همین که لباس به تن داشته باشند، حاجز صدق می کند. بنابراین، اگر مجرّد و برهنه باشند، حاجز و مانعی ندارند - اگر بدون حاجز و برهنه زیر یک لحاف خوابیدند، آنان را از این کار نهی می کنند.

ص:197


1- (1) . همان، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 16.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 367، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 21.
3- (3) . همان، ص 425، باب 2 از ابواب سحق، ح 1.

اگر پس از نهی و ارشاد، باز این جریان محقّق گشت، به هر کدام حدّ می زنند.

این روایت، تنها روایتی است که مفادش با سه دسته روایات قبل مخالفت دارد. زیرا، آن ها دلالت داشت در وهله ی اوّل و مرتبه ی اوّل تازیانه زده می شود؛ امّا بنا بر این روایت، در مرحله ی اوّل فقط ارشاد است و تازیانه ای نیست. در این جا باید به دو نکته توجّه کرد.

نکته ی اوّل: روایت عباد بصری(1) مربوط به دو مرد است و ربطی به این بحث ندارد.

نکته 2: روایاتی که تعزیر را نود و نه تازیانه می گفت، به بحث ما ربطی ندارد؛ بلکه مربوط به دو مرد یا مرد و زن است.(2) در نتیجه، روایتی که در این مقام - (اجتماع دو زن زیر یک ازار) - تعزیر را نود و نه تازیانه معیّن کرده باشد، نداریم.

کیفیّت جمع بین روایات

بر روایت سلیمان بن هلال به سبب ضعف سند و نبودن شهرتی که ضعف سند را جبران کند، در بحث گذشته ترتیب اثر نداده و آن را کنار گذاشتیم.

روایت ابوخدیجه را که در مرتبه ی اوّل حکمی قائل نیست، حمل می کنیم بر موردی که جاهل به حکم و مسأله بوده و نمی دانسته اند خوابیدن زیر یک لحاف حرام است؛ و روشن است که اگر با جهل تقصیری زنا هم انجام داده باشد، حدّ ندارد؛ تا چه رسد به اجتماع زیر یک لحاف. بنا بر این توجیه، روایت ابوخدیجه با روایات صد تازیانه موافق شد.

در نتیجه ی کنار گذاشتن روایت سلیمان بن هلال و توجیه روایت ابی خدیجه، دو دسته روایت داریم: یک گروه بر صد تازیانه، و گروه دوّم بر کمتر از آن دلالت دارد. روایات صد تازیانه به همان دلیلی که در باب اجتماع دو مرد از کار افتاد، در این جا نیز ساقط می شود؛ یعنی با این که مسأله اختلافی است، ولی شهرت مسلّم بر خلاف آن وجود دارد. فقط یکی دو نفر به صد تازیانه آن هم در باب دو مرد و نه دو زن قائل شده اند؛ لیکن در این فرع از آنان چیزی مطرح نشده، شاید به صد تازیانه قائل نباشند.

ص:198


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 363، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 2.
2- (2) . ر. ک: همان، ح 3، 18، 19 و 20.

خلاصه ی کلام، روایات صد تازیانه به واسطه ی اعراض مشهور کنار رفته و روایات کمتر از صد ضربه تثبیت می شود؛ امّا بر عدد نود و نه دلیلی نداریم؛ هرچند در «رجلان» و «رجل و امرأة» این عدد بود، امّا در این جا، روایت عمّار می گوید: کمتر از حدّ که بر هر عددی صدق می کند، فقط مقداری که تعزیر صادق باشد. بنابراین، این مسأله از مسأله رجلان جدا شده، و با آن اختلاف دارد.

مرحوم امام در اجتماع دو مرد نود و نه تازیانه را به عنوان احتیاط، و ما به عنوان فتوا اختیار کردیم؛ در این جا نه تنها فتوا نبوده، بلکه مطابق با احتیاط هم نیست؛ و احتیاط امام راحل قدس سره وجهی ندارد. این مسأله با مسأله گذشته تفاوت دارد.

ص:199

[حکم المرأتان لو وجدتا مراراً مجرّدتین تحت إزار واحد مع تخلّل الحدّ]

مسألة 12 - إن تکرّر الفعل منهما والتعزیر مرّتین اقیم علیهما الحدّ، ولو عادتا بعد الحدّ فالأحوط التعزیر مرّتین والحدّ فی الثالثة، وقیل: تُقتلان، وقیل: تقتلان فی التاسعة، أو الثانیة عشر، والأشبه ما تقدّم.

حکم تکرار هم خوابگی دو زن با تخلل حدّ

اشاره

اگر از دو زن برهنه خوابیدن زیر یک لحاف مکرّراً سر زد و به دنبال هر مرتبه نیز تعزیر گشتند - فرقی در مقدار تعزیر نیست نود و نه تازیانه باشد یا کمتر - در مرتبه ی سوّم بر آنان حدّ - صد تازیانه، حدّ مساحقه - زده می شود. اگر بعد از اقامه ی حدّ باز مرتکب این عمل شدند، دوباره بنا بر احتیاط تعزیر گشته و پس از دو تعزیر، حدّ اقامه می شود؛ و به همین ترتیب تا آخر عمل می شود، و نوبت به قتل نمی رسد؛ بلکه مرتبه ی اوّل و دوّم تعزیر، مرتبه ی سوّم حدّ خواهد بود. بعضی گفته اند: در مرتبه ی ششم کشته می شوند و برخی در مرتبه ی نهم و جمعی قتل را در مرتبه ی دوازدهم گفته اند.

اقوال در مسأله

1 - مختار امام راحل در این مسأله مطابق با مختار بیشتر متأخّرین و مرحوم محقّق در شرایع،(1) علّامه،(2) شهید اوّل،(3) شهید ثانی(4) و صاحب ریاض رحمهم الله(5) است.

2 - ابن ادریس رحمه الله فرموده: مرتبه ی اوّل و دوّم تعزیر، مرتبه ی سوّم به قتل می رسد.(6)

3 - شیخ طوسی رحمه الله در نهایه فرمود: مرتبه ی اوّل و دوّم تعزیر، مرتبه ی سوّم صد تازیانه، مرتبه ی چهارم کشته می شود.(7)

ص:200


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.
2- (2) . ارشاد الأذهان، ج 2، ص 176؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 257؛ تحریر الأحکام، ج 2، ص 225.
3- (3) . اللّمعة الدمشقیة، ص 167.
4- (4) . مسالک الافهام، ج 14، ص 416 و 417.
5- (5) . ریاض المسائل، ج 10، ص 103 و 104.
6- (6) . السرائر، ج 3، ص 467.
7- (7) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 707.

تذکّر: ما کلام امام راحل را بر مرتبه ی ششم حمل کردیم؛ لیکن قائلی پیدا نکرده ایم.

ممکن است نظر ایشان به مجموع دو حکم قبل باشد؛ یعنی ما در مرتبه ی سوّم حدّ و در مرتبه ی چهارم تعزیر را می گوییم؛ ولی برخی در همین دو مرتبه قتل را گفته اند.

ابن ادریس رحمه الله(1) قتل را در مرتبه ی سوّم، و مرحوم شیخ(2) در مرتبه ی چهارم را گفته اند.

این احتمال تقویت می شود به این که مرحوم محقّق قول شیخ رحمه الله در نهایه را مطرح می کند؛ و بعید است امام راحل رحمه الله، قول به قتل در مرتبه ی ششم را مطرح کند که قائلی ندارد، ولی از قول شیخ رحمه الله بگذرد.

4 - صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: بر طبق مقتضای ادلّه باید به قتل در مرتبه ی نهم یا دوازدهم حکم داد.(3)

این مسأله در فقه خیلی کم رنگ جلوه گر شده و به صورت یک مسأله ی عادی مطرح گشته است؛ امّا انسان در مواجهه ی با دلیلش می بیند که با این فتاوا منطبق نیست؛ زیرا، دو دلیل داریم که باید از آن ها حکم را استفاده کنیم.

دلیل اوّل: صحیحه ی یونس(4) است که دلالت داشت: أصحاب الکبائر کلّها إذا اقیم علیهم الحدّ مرّتین قتلوا فی الثالثة. اگر بر مرتکب کبیره دوبار حدّ جاری شد، در مرتبه ی سوّم کشته می شود. توجّه به دو نکته در خصوص این روایت ضروری است:

دلیل قول ابن ادریس رحمه الله

نکته ی اوّل: آیا حدّی که در روایت آمده، در مقابل تعزیر است یا شامل آن هم می شود؟ به عبارت دیگر، آیا صحیحه ی یونس می خواهد برای «حدّ» امتیاز قائل شود یا این که «حدّ»

ص:201


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 467.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 707.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 394.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.

اعمّ از تعزیر است؟ در روایات، بر تعزیر اطلاق «حدّ» شده است؛ به ویژه حدّی که مقدار معیّن داشته باشد، مثل مسأله ی (11) که امام رحمه الله مقدار آن را نود و نه تازیانه گفتند.

اگر این مطلب تمام شود، و ابن ادریس رحمه الله بتواند تعمیم را از روایت اثبات کند و بگوید:

حدّ اعم از حدّ اصطلاحی و تعزیر است، می تواند به عموم روایت تمسّک کرده، بگوید: از اثبات تعزیر بر این عمل، معلوم می شود گناه کبیره بوده و حدّ اعمّ از تعزیر است؛ پس، به حکم این روایت در مرتبه ی سوّم کشته می شود.

نقد استدلال: آیا واقعاً می توانیم اطمینان پیدا کنیم که «حدّ» در روایت یونس اعمّ از تعزیر است و شامل آن می شود؟ درست است در پاره ای موارد «حدّ» را اطلاق کرده و از آن اراده ی اعمّ از تعزیر کرده اند. مانند: روایاتی که می گوید: «نفع اجتماعی اقامه ی حدّی از حدود الهی از چهل شبانه روز باران بیشتر است».(1) روشن است تعزیر نیز به لحاظ این که اجرای حکم خداوند و برای جلوگیری از فحشا و منکر است، همین خصوصیّت را دارد؛ امّا در روایت یونس، نمی توان حدّ را شامل تعزیر کرده و حکم به قتل در مرتبه ی سوّم داد. بنابراین، ابن ادریس رحمه الله غیر از این روایت، مستند دیگری ندارد و این هم نمی تواند شاهد حرفش باشد. در نتیجه، قتل در مرتبه ی سوّم منتفی شد.

با نفی فتوای ابن ادریس رحمه الله، حدّ اثبات نشد؛ و بلکه اثباتش محتاج به دلیل است. زیرا، ادلّه می گوید: در مورد اجتماع دو زن باید تعزیر صورت پذیرد. این ادلّه اطلاق دارد هرچند صدبار هم واقع شود. به همین دلیل، باید بر اثبات حدّ اقامه ی دلیل کرد.

دلیل قتل در مرتبه ی نهم

نکته ی دوّم: صاحب جواهر رحمه الله(2) بر صحیحه ی یونس(3) اعتماد کرده و گفته است: مفادش این است که هر جا دو بار حدّ پیاده شد، در مرتبه سوّم کشته می شود. این کلام اطلاق دارد و اطلاق آن جایی که دو حدّ بدون واسطه چیزی اجرا شده و یا بین دو حدّ تعزیر واسطه باشد را شامل می شود. پس، در مرتبه ی سوّم و ششم حدّ جاری شده و در مرتبه ی نهم کشته می شود.

توهّم نشود پس از مرتبه ی ششم که دو بار حدّ جاری شده، شخص باید در مرتبه ی هفتم کشته شود؛ زیرا، مقصود آن است که در آن مرتبه هم جای حدّ باشد و در مرتبه ی هفتم و هشتم حدّ جاری نیست، بلکه باید تعزیر گردد.

ص:202


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 1 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 2، 3 و 4.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 393.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.

نقد دلیل صاحب جواهر رحمه الله: آن چه ایشان استفاده کرده، بر خلاف روایت یونس است؛ زیرا، این حدیث جایی را که حکم اوّلیه اش تعزیر باشد، شامل نمی شود؛ بلکه روایت مربوط به حدّ سرقت، قذف، مسکرات و به حسب عمومش زنا و لواط و مانند آن است که حکم اوّلیه ی آن ها حدّ است.

اما این مقام که شخص در مرتبه ی اوّل و دوّم تعزیر، و در مرتبه ی سوّم بر او حدّ (بر فرض ثبوت دلیلی بر اقامه ی حدّ در مرتبه ی سوّم) جاری می شود، چگونه می توان به عموم صحیحه ی یونس تمسّک و مسأله ی قتل را در مرتبه ی نهم پیاده کرد؟ آیا می توان گفت: روایت، این مطلب را بیان می کند؟ با وجود این اشکال که اگر در مرتبه ی سوّم حدّ جاری است، باید در مرتبه ی چهارم حکم شدیدتر باشد؛ پس، چرا به تعزیر حکم شده است؟ این مطلب بیانگر آن است که حکم روی مقیاس و معیاری که از پیش خود داریم، قابل اندازه گیری نیست؛ بلکه باید لسان دلیل را ملاحظه کرد. آیا روایت چنین اطلاقی دارد؟

بر فرض وجود اطلاق برای روایت یونس، باید دید آیا مخالفی دارد یا نه؟ لذا، با احتمالی که ما عرض کردیم، و گفتیم: روایت یونس مربوط به جایی است که حکم اوّلی آن حدّ باشد، این روایت نمی تواند قتل در مرتبه ی نهم را اثبات کند.

دلیل قتل در مرتبه ی دوازدهم

در مسائل قبل گفته شد: اجتماع دو انسان زیر یک لحاف سه صورت دارد؛ و هر صورت به یکی از محرّمات ارتباط دارد. اجتماع زن و مرد از فروعات باب زنا، اجتماع دو مرد از مسانخات باب لواط، و اجتماع دو زن با باب مساحقه تشابه دارد؛ زیرا، دو زن که زیر یک لحاف برهنه واقع شوند، در حالِ طیّ کردن آخرین مراحل منتهی به مساحقه هستند.

صاحب جواهر رحمه الله می گوید: وقتی باب مساحقه مانند باب زنا باشد که قتل در آن، مرتبه ی چهارم قرار دارد - یعنی در برابر صحیحه ی یونس مخصّص داشتیم. - در مورد دو زنی که زیر یک لحاف مجتمع می شوند، باید قتل پس از اجرای سه حدّ، واقع شود؛ نه بعد از اقامه ی دو حدّ. بنابراین، حدّی در مرتبه ی سوّم، حدّی در مرتبه ی ششم و حدّی در

ص:203

مرتبه ی نهم که تحقّق پیدا کرد، در مرتبه ی دهم و یازدهم تعزیر می شود و سرانجام در مرتبه ی دوازدهم به قتل می رسد.(1)

این بیان صاحب جواهر رحمه الله که در مرتبه ی سوّم، ششم و نهم حدّ کامل جاری شده و در مرتبه ی دوازدهم او را می کشند و همین طور نظر مشهور - که بعد از دو تعزیر، حدّ را گفته اند - و شیخ طوسی رحمه الله که در مرتبه ی سوّم حدّ و در مرتبه ی چهارم قتل را گفته است، محتاج به اقامه ی دلیل است.

دلیل مشهور متأخّرین

وبإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن عبدالرّحمن بن أبی هاشم البجلّی، عن أبی خدیجة، قال: لا ینبغی لامرأتین تنامان فی لحاف واحد إلّاوبینهما حاجز، فإن فعلتا نهیتا عن ذلک، فإن وجدهما بعد النّهی فی لحاف واحد جلدتا کلّ واحد منهما حدّاً حدّاً، فإن وجدتا الثّالثة فی لحاف حدّتا، فإن وجدتا الرّابعة قتلتا.(2)

سند روایت: به نظر می رسد سند روایت ضعیف نباشد؛ زیرا، شیخ طوسی رحمه الله از محمّد بن احمد بن یحیی نقل کرده که فردی ثقه است و سند مرحوم شیخ به او نیز ضعفی ندارد.

محمّد بن الحسین نیز محمّد بن الحسین بن ابی خطّاب است که به وثاقتش تصریح شده و در طبقه ی هفتم رجال است؛ عبدالرّحمان بن ابی هاشم بجلّی در طبقه ی ششم است و نجاشی رحمه الله او را توثیق کرده است؛ و او هم از ابی خدیجه نقل می کند که از روات ثقه ی طبقه ی پنجم است و مستقیماً از امام علیه السلام اخذ می کند. بنا بر آن چه گفتیم و سابقه ی ذهنی به آن داریم، سند روایت معتبر است و ضعفی در آن دیده نمی شود؛ وجه و دلیل حکم صاحب جواهر رحمه الله به ضعف آن را نیز نمی دانیم. منشأ تضعیف مرحوم صاحب جواهر رحمه الله تصریح شیخ طوسی رحمه الله در کتاب فهرست(3) به ضعف ابوخدیجه، سالم بن مکرم است؛ لیکن در مقابل

ص:204


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 394.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 368، باب 10 از ابواب حدّ زنا، ح 25.
3- (3) . الفهرست، ص 141، رقم 337.

شیخ طوسی رحمه الله، مرحوم نجاشی(1) و کشّی(2) که از متخصّصان علم رجال اند - بر خلاف شیخ طوسی رحمه الله که ذوفنون بوده است - وثاقت او را به صراحت گفته اند. علّامه رحمه الله(3) در خلاصه می گوید: شیخ طوسی رحمه الله در فهرست او را تضعیف، و در جای دیگر توثیق کرده است؛ بنابراین، تضعیفش با توثیقش معارض است. نتیجه این که تردیدی در وثاقت ابوخدیجه باقی نمی ماند.

مرحوم تستری (شوشتری)(4) در قاموس الرجال می گوید: منشأ تضعیف شیخ رحمه الله یک اشتباه اسمی است. وی او را به جای فرد دیگری که ضعیف است، تصوّر کرده، لذا به ضعف او حکم داده است؛ مگر آن که گفته شود: ابوخدیجه نام امام و معصومی که از او روایت می کند را حتی به صورت عامّ هم ذکر نکرده است؛ و ظاهر روایت: «عن أبی خدیجة قال» که فاعل این قول ابوخدیجه می باشد.

مرحوم کلینی در کافی، همین روایت را از ابی خدیجه از امام صادق علیه السلام نقل می کند.(5) به هر حال، یا در چاپ وسائل اشتباه شده، یا در نسخه ی تهذیب و استبصار.

فقه الحدیث: روایت را در گذشته مطرح و توجیهی کردیم؛ امّا دوباره در آن دقّت می کنیم. فرمود: «لا ینبغی لامرأتین..» از «لا ینبغی» ولو به قرینه ی ذیل روایت، استفاده ی حرمت می شود؛ زیرا، اگر معنایش کراهت یا استحباب ترک باشد، برای حدّ و تعزیر و قتل معنایی نمی ماند - «لا ینبغی» اصطلاحی فقهی در کراهت است، امّا در این

ص:205


1- (1) . رجال النجاشی، ص 188، رقم 501.
2- (2) . المختار من رجال الکشی، ص 352، رقم 661.
3- (3) . خلاصة الرجال، ص 354.
4- (4) . قاموس الرجال، ج 4، ص 615.
5- (5) . الکافی، ج 7، ص 412، ح 4.

روایت به آن معنا نیست. - مفاد روایت حرمت اجتماع خوابیدن دو زن بدون حاجز و مانع زیر یک لحاف است.

اگر مرتکب این عمل شدند، آنان را از این کار نهی می کنند. در نهی سه احتمال وجود دارد:

1 - نهی لفظی نبوده؛ و بلکه عملی باشد؛ یعنی تعزیر مقصود باشد. مرحوم شیخ در نهایه می گوید: «نهیتا واُدّبتا».(1)

2 - نهی لفظی که در باب امر به معروف و نهی از منکر جاری است، مقصود باشد؛ یعنی تعزیر و حدّی در کار نیست، فقط باید جنبه ی لفظی داشته باشد. مانند بقیه ی منکرات و کارهای حرام.

3 - در گذشته گفتیم: ارتکاب در دفعه ی اوّل بر موردی که جاهل به حرمت بوده، و نمی دانسته اند دو زن نباید زیر یک لحاف برهنه باشند، حمل می شود. کما این که زن ها نوعاً حکم این مسأله را حتی در عصر و زمان ما هم نمی دانند. بنابراین، معنای «نهیتا» «أرشدتا إلی ذلک» می شود. - یعنی آن دو را ارشاد کنید و بگویید: این عمل حرام است و نباید انجام شود. -

اگر پس از نهی، باز مرتکب این عمل شدند و آن ها را در لحاف واحد یافتید، به هر کدام صد تازیانه بزنید. اگر در مرتبه ی سوّم نیز پس از صد تازیانه دست به این کار زدند، باز صد تازیانه تکرار می شود؛ و سرانجام در مرتبه ی چهارم باید کشته گردند.

عدم مطابقت فتوای شیخ رحمه الله و مشهور با روایت

با توجّه به مفاد روایت، فتوای شیخ طوسی رحمه الله و مشهور متأخرین بر آن تطابقی ندارد؛ زیرا، مرحوم شیخ اگرچه در مرتبه ی چهارم به قتل و در مرتبه ی سوّم به حدّ قائل است، ولی در مرتبه ی اوّل و دوّم به تعزیر فتوا می دهد؛ امّا روایت در مرتبه ی دوّم صد تازیانه را می گوید. هرچند مرتبه ی اوّل را نهی عملی و تعزیر معنا کنیم، روایت با فتوای شیخ رحمه الله کاملاً انطباق ندارد.

عدم تطابق آن با فتوای مشهور متأخّران بیشتر است؛ زیرا، در مرتبه ی دوّم قائل به تعزیر و منکر قتل هستند.

آیا ممکن است در عمل به مفاد روایت تبعیض قائل شد؟ مثلاً شیخ رحمه الله بگوید: من مرتبه ی دوّمش را کنار می گذارم و به بقیه ی روایت عمل می کنم؟ اگر چنین استدلالی داشته باشد، می گوییم: عموم صحیحه ی یونس دلالت دارد بر این که قتل بعد از اجرای دو

ص:206


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 707.

حدّ است. اگر به مفاد روایت عمل کردید، در مرتبه ی دوّم و سوّم، حدّ و در مرتبه ی چهارم قتل است که مطابق با صحیحه ی یونس(1) است؛ وگرنه لازم می آید قتل پس از تعزیر و حدّ باشد؛ و اگر به این روایت عمل نمی کنید، قتل را از چه راهی اثبات می کنید؟

نقد قول مشهور متأخّرین

سؤال این است که دلیل ثبوت حدّ در هر مرتبه ی سوّمی چیست؟ ادلّه ای که در مورد دو زن مجتمع زیر یک لحاف رسیده، به اطلاقش اقتضا می کند در هر مرتبه ای تعزیر گردند. با توجّه به این نکته که بعید است مرتبه ی سوّم حدّ و مرتبه ی چهارم و پنجم تعزیر باشد، نمی گوییم: چنین حکمی صحیح نیست؛ لیکن اثباتش به دلیل نیاز دارد.

اگر دلیل شما بر اثبات حدّ در مرتبه ی سوّم، روایت ابی خدیجه است، آن روایت در مرتبه ی دوّم نیز حدّ را می گوید و در مرتبه ی چهارم به صراحت بر قتل دلالت دارد؛ در حالی که شما بر این دو مرتبه حکم به تعزیر می دهید. اگر قتل را در اثر احتیاط کنار گذاشته اید، - بر فرض قصور روایت از اثبات مطلبی در برابر احتیاط - چرا در نوبت سوّم حدّ را می گویید؟ باید در این نوبت و تمام مراتب بعدی نیز تعزیر را بگویید. بنابراین، استدلالی کردن قول مشهور در نهایت اشکال است. لیکن اشکال قول شیخ رحمه الله کمتر است.

توجیه روایت

«نهیتا» را بر صورت جهل و نهی ارشادی و اعلام به جاهل حمل می کنیم. بنابراین، مرتبه ی دوّم و سوّم، همان مرتبه ی اوّل و دوّم بحث ما می شود؛ زیرا، مرتبه ی اوّل که از روی جهل به حرمت بوده، به طور کلّی خارج می گردد. اگر زنا هم از روی جهل باشد، حدّی ندارد.

در مرتبه ی دوّم و سوّم که روایت بر «حدّ» دلالت می کند، به قرینه ی روایات گذشته، حدّ را بر تعزیر حمل می کنیم؛ زیرا، در روایت، کلمه «مائة» و صد تازیانه نیست؛ بلکه «جلدتا» و «جلدت کلّ واحد منهما حدّاً حدّاً» دارد. بنابراین، مانعی ندارد آن را به قرینه ی روایات گذشته بر تعزیر حمل کرد. پس، باید در مرتبه ی اوّل و دوّم به تعزیر، و در

ص:207


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 465.

مرتبه ی سوّم، به قتل فتوا داد. با این توجیه، فتوای ابن ادریس رحمه الله(1) مستدلّ می گردد؛ امّا فتوای مشهور دلیلی پیدا نمی کند و همین طور است فتوای مرحوم شیخ طوسی.

مشکل عجیب آن است که در این مسأله، روایت اندک است؛ و هرچه انسان تلاش کند تا آن را بر فتوا تطبیق دهد، ممکن نمی شود.

مرحوم صاحب جواهر رحمه الله(2) این روایت را کنار گذاشته و مسأله را به باب زنا ملحق کرده است؛ از این رو، حکمِ به قتل در مرتبه ی دوازدهم می دهد؛ یا به عموم صحیحه ی یونس(3) استدلال کرده، و به قتل در مرتبه ی نهم فتوا می دهد.

اشکال اساسی که بر ایشان وارد است، این است که - بر فرض دلالت روایت یونس بر قتل در مرتبه ی سوّم و پس از دو حدّ با تخلّل تعزیر - شما از کجا در مرتبه ی سوّم حدّ را اثبات می کنید؟ روایات بر تعزیر دلالت دارد و نه حدّ.

نظر برگزیده

اگر بخواهیم به روایت ابوخدیجه عمل کنیم، باید تبعیض در مفادش را قائل شویم؛ و اگر نخواهیم به آن عمل کنیم، باید در تمام مراتب به تعزیر فتوا دهیم و راهی برای ثبوت حدّ در مراتب سه و شش و... نداریم.

ص:208


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 399.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.

[ حکم ما لو ساحقت بکراً بعد وطیء زوجها]

مسألة 13 - لو وطأ زوجته فساحقت بکراً فحملت البکر فالولد للواطیء صاحب الماء، وعلی الصبیّة الجلد مائة بعد وضعها إن کانت مطاوعة، والولد یلحق بها أیضاً، ولها بعد رفع العذرة مهر مثل نسائها.

وأمّا المرأة فقد ورد أنّ علیها الرجم، وفیه تأمّل، والأحوط الأشبه فیها الجلد مائة.

مساحقه ی با باکره بعد از مجامعت شوهر

اشاره

اگر مردی با همسرش نزدیکی کند و او با باکره ای مساحقه کرده، آبستن شود، فرزند متعلّق به مرد واطی و صاحب منی است؛ و بر آن باکره در صورت مطاوعت به این کار، صد تازیانه پس از زایمان می زنند و بچّه نیز به او ملحق می گردد؛ و پس از رفع بکارتش به زایمان، مهرالمثل را می گیرد.

روایتی در رجم زن مساحقه گر رسیده است؛ لیکن در آن تأمّل است و احتیاط در صد تازیانه است.

مرحوم محقّق(1) در شرایع این مسأله را با آن که بنایش بر اختصار و عدم استدلال است، به صورت مفصّل و استدلالی مطرح می کند.

در این مسأله از جهاتی بحث است که به پاره ای از آن ها در گذشته اشاره کردیم.

ما برخلاف نظر تحریرالوسیله و مشهور گفتیم: اگر دو زن مساحقه کنند، بر طبق روایات رسیده، اگر زن شوهرداری با دختر باکره ای به این عمل دست زد، حدّ زن محصنه رجم و حدّ باکره ی غیر محصنه صد تازیانه است؛ البتّه اجرای صد تازیانه بر باکره پس از وضع حمل است؛ زیرا، ممکن است برای حملش ضرر داشته باشد.

به هر حال، مسأله اختلافی است و مرحوم ابن ادریس(2) و محقّق رحمهما الله(3) می گفتند: بر زن

ص:209


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 367.
3- (3) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.

محصنه بیش از صد تازیانه نیست؛ و رجم مربوط به زنای محصنه است. حکم مسأله در سابق به طور مفصّل بحث شد؛ از تکرار آن صرف نظر می کنیم.

بررسی الحاق فرزند

این از مسائل مبتلا به روز است. بچّه ای که با خصوصیّات مذکور متولّد می شود، به چه کسی ملحق می گردد؟ آیا به شوهر آن زن و صاحب منی با آن که مادرش با آن مرد هیچ تماسی نداشته، وطی صحیح و وطی به شبهه ای هم واقع نشده، حتی زنایی هم در کار نبوده است؟ با این حال، آیا احکام پدر و فرزندی در این جا مترتّب است؟

روایاتی که در گذشته خواندیم، به صراحت دلالت دارد بچّه به صاحب نطفه ملحق می گردد و فرزند واقعی او محسوب شده و احکام پدر و فرزند بر آنان مترتّب است. با حجّت دانستن آن روایات، مطلب تمام است.

امّا اگر مبنای ابن ادریس رحمه الله را پذیرفتیم که به خبر واحد عمل نمی کند، مگر آن که محفوف به قرینه باشد، در این صورت مقتضای قواعد چیست؟

ابن ادریس رحمه الله(1) در یک طرف و صاحب جواهر علیه السلام(2) به عنوان مؤیّد او و بقیّه ی فقها و اکثر آنان در مقابل این دو جبهه گیری کرده اند. مرحوم محقّق در شرایع(3) به روایت استدلال نمی کند؛ بلکه می گوید: اقتضای قاعده همین حکم است؛ یعنی روی ضوابط، بچّه به صاحب نطفه ملحق است.

استدلال مرحوم محقّق در شرایع

ص:210


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 465.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 398.
3- (3) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.

نطفه ای که در رحم دختر باکره قرار گرفته، نطفه ی یک انسان زانی نیست؛ زیرا، مرد مرتکب زنا نشده، بلکه با همسر خود نزدیکی کرده و فرزند نیز از این «ماء» و نطفه متکوّن گشته است. نطفه، نطفه ی محترمی است که بچّه از آن به وجود آمده، چه نقصی دارد که می خواهید آن را به صاحبش ملحق نکنید؟

مفاد کلام مرحوم محقّق این است که اگر روایتی هم نداشتیم، قاعده اقتضای الحاق بچّه به صاحب نطفه را دارد.

استدلال ابن ادریس و صاحب جواهر رحمهما الله

صاحب جواهر علیه السلام می فرماید: نَسَب تابع وطی صحیح است. اساس این که در انسان ها مسأله ی نکاح مشروعیّت پیدا کرده، ولی در حیوانات چنین مسأله ای مطرح نیست، فقط اعمال غریزه ی جنسی نیست؛ بلکه این محدودیّت به خاطر نَسَب و برای حفظ آن است.

اگر محدودیّتی نباشد و مسأله عمومی تلقّی گردد، نَسَبی محقّق نمی شد. بنابراین، نکاح برای همین معنا مشروعیّت پیدا کرده است تا به دنبال وطی صحیح، ارتباط نسبی حاصل گردد؛ وگرنه اطفا و اعمال غریزه ی جنسی این اندازه داد و قال و قانون نکاح و طلاق لازم ندارد!(1)

از این رو، بچّه ای که متولّد شده، به این پدر و مادر ملحق نمی شود؛ زیرا، وطی صحیحی در کار نبوده تا موجب تحقّق نسب باشد. بنابراین، بچّه به هیچ یک از این سه نفر اضافه ی نَسَبی ندارد؛ و همان گونه که صاحب مسالک(2) فرموده، بچّه بدون پدر و مادر است. روایاتی هم که در این مورد وارد شده، از الحاق ساکت است.

نظر برگزیده

ظاهراً مسأله ی نَسَب یک حقیقت و واقعیت است. معنای نسب این است که بچّه از چه چیز و نطفه ی کدام مرد متکوّن شده است. ولد رجل یعنی آن که از نطفه ی او متکوّن و متخلّق گشته است. اگر در باب زنا می گوید: ولد ملحق به پدرش نیست؛ عدم لحوق فی الجمله است؛ و نه عدم لحوق مطلق. اگر عدم مطلق بود و بچّه با پدر زانی خود بیگانه بود، باید به او محرم نباشد؛ و اگر دختر است، بتواند با او ازدواج کند. در حالی که هیچ کس به این مطلب در باب نکاح قائل نمی شود.

مراد از عدم لحوق این است که ارث نمی برد؛ نه این که اضافه و انتسابی در کار نباشد؛

ص:211


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 398.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 420.

علاوه بر این که عدم لحوق فی الجمله به خاطر دلیل خاصّی است که در باب زنا وارد شده و ربطی به این مقام ندارد. مردی که با همسرش مقاربت داشته، زنایی هم نبوده، نطفه ی او محترم است؛ چگونه می توان فرزند را به او ملحق نکرد؟

به عبارت دیگر، نَسَب یک امر اعتباری نیست تا ببینیم در کجا اعتبار شده و در کجا اعتبار نشده است؛ بلکه واقعیّتی است که بر دور این محور می چرخد که مبدأ تکوّن فرزند، نطفه ی کیست؟ لازم نیست وطی صحیحی واقع شده باشد.

بر همین فرع، مترتّب می شود که اگر در زمان حاضر بتوانند در آزمایشگاه ها نطفه ی مردی را در خارج از رحم پرورش دهند و مبدأ پیدایش فرزند گردد، آن بچّه به صاحب نطفه ملحق است. هرچند تا کنون علم چنین قدرتی را پیدا نکرده است، ولی بر فرض تحقّق، چه مانعی دارد فرزند صاحب نطفه ملحق گردد؛ هرچند وطی صحیحی هم واقع نشده باشد؟

یا در موردی که مرد به واسطه ی ضعف نطفه اش نمی تواند همسرش را باردار کند، اگر نطفه ی او را گرفتند و به همسرش تزریق کردند، و در رحم شروع به پرورش کرد و بچّه ای متولّد شد، با آن که وطیی نبوده، آیا بچّه به پدر و مادرش ملحق نمی شود؟

این ها مسائلی است که اگر روایتی هم نداشتیم، بر طبق ضوابط می توانستیم به آن حکم کنیم. هر نطفه ای که در غیر باب زنا منشأ پیدایش فرزند شود، به پدر و مادرش ملحق می شود.

نکاح راه عادی و شروع انتقال نطفه است؛ نود و نه درصد یا بیشتر، تحقّق نسب از این راه است؛ امّا بدین معنا نیست که این طریق منحصر به فرد است، و راه دیگری برای تحقّق نسب نداریم. لذا، قبول داریم مشروعیّت نکاح به خاطر حفظ انساب است؛ امّا انحصار آن را نمی پذیریم؛ زیرا، با وجود راه های دیگر منافات ندارد. در این مقام، روایت نیز داریم و مطلب مسلّم است.

دیه ی زوال بکارت

اگر به وسیله مساحقه دختر باکره آبستن شود و هنگام زایمان بکارتش زایل گردد، دیه اش به عهده ی کیست؟ ابن ادریس رحمه الله(1) می گوید: مساحقه مانند زنا است و برای زناکار مهری

ص:212


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 465.

نیست؛ زیرا، دختر باکره با مطاوعه و میل به مساحقه تن داده است.

مرحوم محقّق(1) در جواب او می گوید: با صرف نظر از روایت که دیه ی زوال بکارت را به عهده ی زن شوهردار گذاشته، چون مساحقه ی او سبب آبستنی، و آن سبب زوال بکارت شده است، قاعده اقتضا می کند که دیه به عهده ی آن زن باشد. زیرا، هرچند دختر به مساحقه راضی بوده، ولی معنای رضایت به مساحقه، اجازه در زوال بکارت نیست؛ و با این خصوصیّت، باب زنا و مساحقه از هم جدا می شود. معنای رضایت باکره به زنا، یعنی اجازه ی به زوال بکارت، کسی که به از بین بردن بکارتش اجازه دهد، دیگران مسئول نخواهند بود و نباید دیه بدهند؛ امّا در این مقام، فقط به مساحقه اجازه داده شده که ملازمه ای با زوال بکارت ندارد؛ مگر در صورتی که دختر بداند زن با شوهرش مجامعت کرده و منی در رحمش قرار گرفته و یقین داشته باشد که با مساحقه، آن نطفه به رحمش منتقل می گردد. در این صورت، بعید نیست ملازمه بین رضایت به مساحقه و زوال بکارت برقرار باشد؛ وگرنه در غیر این صورت، ملازمه ای نیست؛ و هیچ مساحقه ای مانند زنا نمی باشد.

علاوه بر این، روایت دلالت دارد که باید مهریه را زن شوهردار بپردازد؛ زیرا، او سبب زوال بکارت دختر شده است.

زمان پرداخت مهرالمثل

اگر دختری که آبستن شده قبل از وضع حمل مُرد، و یا با صاحب نطفه ازدواج کرد و به وسیله ی او بکارتش زائل شد، دیگر دیه ای به عهده ی زن نیست؛ لذا، امام راحل رحمه الله فرمود:

مهر المثل باید بعد از رفع بکارت داده شود. یعنی صبر کنیم و ببینیم ازاله ی بکارت به آن زن مستند می شود یا نه؛ اگر دختر مُرد یا به وسیله ی شوهر آن زن ازاله ی بکارت صورت

ص:213


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.

گرفت، موضوع دیه خود به خود منتفی می گردد.

به روایت این مسأله در گذشته اشاره کردیم. امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودند:

گروهی نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمدند تا مسأله ی مساحقه ی زنی که شوهرش با او نزدیکی کرده بود را با باکره ای مطرح کنند و حکم آن زن و باکره ای که در اثر مساحقه آبستن شده بود، بپرسند. آنان به امام مجتبی علیه السلام برخورد کرده، مطلب را با او در میان گذاشتند. آن حضرت فرمود: مهر جاریه ی باکره به عهده ی زن شوهردار است؛ زیرا، فرزند از او خارج نمی شود مگر آن که بکارتش را از دست می دهد؛ زن محصنه را رجم می کنند، و انتظار می کشند تا جاریه وضع حمل کند؛ فرزند را به صاحب نطفه می دهند و جاریه را حدّ می زنند.(1)

ص:214


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 426، باب 3 از ابواب حدّ سحق، ح 1 و 3.

فصل سوّم: حدّ قیادت و ملحقات آن

اشاره

ص:215

ص:216

[ تعریف القیادة وطرق اثباتها]

مسألة 14 - تثبت القیادة - وهی الجمع بین الرجل والمرأة أوالصبیّة للزنا أو الرجل بالرجل أو الصبیّ للواط - بالإقرار مرّتین، وقیل: مرّة، والأوّل أشبه. - ویعتبر فی الإقرار بلوغ المقرّ وعقله واختیاره وقصده، فلاعبرة بإقرار الصبیّ المجنون والمکره والهازل ونحوه.

وتثبت أیضاً بشهادة شاهدین عدلین.

تعریف قیادت و راه های اثبات آن

اشاره

از محرّماتی که بر اساس آن حدّ شرعی مقرّر شده، قیادت است. قیادت یعنی فردی بین مرد و زنی برای زنا دلّالی کند؛ خواه آن زن بالغ باشد یا کودک؛ یا بین دو مرد برای لواط جمع کند و واسطه باشد. در روایات از این فرد به «قوّاد» تعبیر شده است.

قیادت به دوبار اقرارِ قوّاد ثابت می شود؛ و قولی به ثبوت آن با یک مرتبه اقرار داریم. در اقرار به قیادت، شرایط عمومی مقِّر از بلوغ، عقل، اختیار و قصد معتبر است.

بنابراین، اقرار کودک، دیوانه و فردی که اکراه شده باشد یا شوخی می کند و مانند آن ارزشی ندارد.

یکی دیگر از راه های ثبوت قیادت، شهادت دو مرد عادل است.

اختصاص قیادت به باب زنا و لواط

اگر فردی واسطه ی سحق و مساحقه شد، آیا بر عمل او قیادت صدق نمی کند؟ آیا قیادت فقط به واسطه گری زنای مرد و زن یا لواط دو مذکّر است؟

امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله و مرحوم محقّق در شرایع(1) همین دو مورد را گفته، و متعرّض مساحقه نشده اند؛ ولی از کتاب غنیه مرحوم ابن زهره(2) و جامع ابن سعید قدس سره(3) و بعضی

ص:217


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 943.
2- (2) . غنیة النزوع، ص 427.
3- (3) . الجامع للشرایع، ص 557.

از کتاب های قدما(1) تعمیم عنوان استفاده می شود، آنان فرقی نگذاشته اند بین این که قوّاد بین دو مرد یا دو زن یا بین مرد و زن جمع کند تا مرتکب لواط یا مساحقه و یا زنا گردند.

قیادت در لغت به معنای راهنمایی کردن، رهبری کردن و هدایت کردن آمده است.

علّت نامگذاری آن بر واسطه ی این اعمال، هدایت گری شخص ثالث زن و مردی را برای تحقّق زنا، و راهنمایی دو مرد یا دو زن برای تحقّق لواط یا مساحقه است.

با توجّه به معنای لغوی، قیادت یک عنوان عامّی است که در مساحقه نیز صادق است؛ همان گونه که در لواط و زنا مطرح می باشد. لیکن فقها قیادت را به جمع بین مرد و زن برای زنا معنا کرده اند نه راهنمایی مرد و زن برای زنا؛ به عبارت دیگر، اگر مردی به دوستش مراجعه کرد و گفت: دنبال موردی می گردم تا زنا کنم؛ و او گفت: در فلان محلّه زنی است که برای زنا آمادگی دارد. اگر قیادت به معنای هدایت و راهنمایی باشد، در این صورت قیادت صادق است؛ زیرا، این فرد زنی را معرّفی و دوستش را به سوی او هدایت کرده است.

امّا اگر معنای قیادت بالاتر از هدایت باشد، شخص باید در عمل بین زن و مرد جمع کرده، و وسائل و مقدّمات این جمع را فراهم کند؛ به گونه ای که آمادگی کامل برای زنا پیدا شود تا قیادت صدق کند. البته پس از فراهم شدن مقدّمات زنا و وسائلش با اجتماع مرد و زن، قیادت صادق است؛ و ظاهراً تحقّق زنا در مفهوم قیادت دخالت ندارد. بنابراین، اگر مقدّمات را فراهم کرد، زن و مرد آماده ی زنا شدند، امّا مانعی پیش آمد که زنا واقع نشد، مثل این که بین زن و مرد برسر بعضی از مسائل نزاع شد، در این جا قیادت صادق است؛ زیرا، قیادت جمع بین زن و مرد به منظور تحقّق زنا است؛ خواه زنایی در خارج واقع گردد یا نه.

از این رو، می توان گفت: قیادت از جهتی معنای وسیع دارد؛ زیرا، لازم نیست در تحقّق آن زنایی هم واقع شود؛ بنابراین، اگر به قصد تحقّق زنا بین مرد و زن جمع کرد، عنوان

ص:218


1- (1) . اصباح الشیعة بمصباح الشریعة، ص 519.

قیادت صادق است. و از جهتی معنایش ضیق است؛ زیرا، به صرف ارشاد و راهنمایی قیادت گفته نمی شود. در حقیقت، قیادت در فقه یک معنای خاصّی دارد.

دلیل بر این مطلب، روایاتی است که در باب قیادت بر تحریم یا حدّش دلالت دارد.

البته این روایات مربوط به جمع بین مرد و زن به منظور ارتکاب زنا است؛ ولی تحقّق قیادت در باب لواط و غیر آن را باید به دلیل دیگر اثبات کرد.

دلیل تعمیم قیادت به باب لواط و مساحقه

در باب لواط، بعید نیست از راه اولویّت وارد شده، و بگوییم: اگر جمع کردن بین مرد و زن، حرام، و بر آن حدّ مترتّب باشد، جمع کردن بین دو مذکّر به طریق اولی حرام بوده و حدّ دارد.

در باب مساحقه نیز به یک اعتبار اولویّت هست؛ زیرا، مساحقه انحراف جنسی است که از بانوان سر می زند؛ بر خلاف مسأله نکاح و زنا که از دو جنس هستند؛ لیکن زنا به نحو نامشروع است. ولی به اعتبار این که بنا بر مبنای مشهور - نه مبنای مختار ما - حدّ مساحقه سبک تر از حدّ زنا است، زیرا در زنا رجم هست، امّا زنی که محصنه باشد و مساحقه کرده، بنا بر مشهور رجم ندارد - لیکن ما به رجم فتوا دادیم - لذا، نمی توان مساحقه را نیز مانند زنا در مسأله قیادت به حساب آورد.

البته به روایاتی که می گفت «سحاق النساء بینهنّ زنا»(1) نمی توان تمسّک کرد؛ و گفت:

در روایت مساحقه را مثل زنا قرار داده است؛ و از آن جا که در زنا قیادت هست، در مساحقه نیز که مانند آن است، قیادت وجود دارد. بحث ما در حرمت جمع بین دو زن برای مساحقه نیست؛ چرا که این مطلبی مسلّم است، لیکن بحث در حدّی است که بر این عمل مترتّب است. با وجود ورود روایات در باب جمع بین مرد و زن، چگونه می توان به تعمیم قیادت نسبت به مساحقه فتوا داد؟ زیرا، ممکن است بر این مسأله تعزیر مترتّب باشد و نه حدّ.

دلیل تحریم قیادت

از محرّماتی که در شرع اسلام بیان شده، قیادت است؛ و بر این مطلب اجماع قائم شده است؛ بلکه صاحب جواهر رحمه الله(2) ، در مورد آن ادّعای ضرورت می کند. مقصود از ضرورتی که صاحب جواهر رحمه الله بیان می کند، ضرورت فقهی است نه ضرورت دینی؛ لذا، بر انکار آن حکم ارتداد مترتّب نیست.

ص:219


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 86، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 3.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 399.

از مهم ترین ادلّه ی قیادت که فقها معمولاً به این دلیل توجّه نکرده اند، روایاتی است که بر ثبوت حدّ در قیادت دلالت می کند. چرا قیادت حرام است؟ زیرا، به مرتکب آن حدّ زده می شود. علاوه بر این دلیل، به دو دلیل دیگر نیز اشاره می کنیم.

1 - و فی (عقاب الاعمال) بإسناد تقدّم فی عیادة المریض عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی حدیث: قال: ومن قاد بین امرأة ورجل حراماً حرّم اللّه علیه الجنّة ومأواه جهنّم وساءت مصیراً ولم یزل فی سخط اللّه حتّی یموت.(1)

فقه الحدیث: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که بین مرد و زنی برای حرام جمع کند، خداوند بهشت را بر او حرام کرده، جایگاهش در جهنّم بوده و بد جایگاهی است؛ و همیشه در غضب خدا است تا بمیرد.

2 - قال: وفی خبر آخر: لعن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الواصلة والمؤتصلة - یعنی الزانیة والقوّادة فی هذا الخبر -.(2)

صدوق رحمه الله در روایت دیگر نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله واصله و مؤتصله را لعنت کرد.

«واصله» یعنی زانیه و «مؤتصله» یعنی «من یطلب الرجل»، کسی که «یطلب الوصل»؛ به «قوّاده» معنا شده است؛ یعنی زنی که جمع بین مرد و زن برای تحقّق زنا را اراده می کند.

لذا، حرمت قیادت مفروغٌ عنه است.

ثبوت قیادت به اقرار

امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله فرموده اند: قیادت به دو راه ثابت می شود: اقرار و شهادت.

سؤال این است که آیا در قیادت یک مرتبه اقرار کافی است یا دو مرتبه اقرار لازم است؟ مشهور گفته اند: باید دو مرتبه اقرار کند و با کمتر از آن قیادتی که موضوع برای حدّ شرعی است، اثبات نمی شود؛ و غیر مشهور به کفایت یک مرتبه فتوا داده اند.

غیر مشهور گفته اند: ما دلیلی بر لزوم دو مرتبه اقرار برای ثبوت حدّ نداریم. در باب زنا

ص:220


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 266، باب 27 از ابواب النّکاح المحرّم، ح 2.
2- (2) . همان، ج 18، ص 430، باب 5 از ابواب حدّ سحق و قیادت، ح 2.

و لواط دلیل بر لزوم چهار مرتبه اقرار دلالت داشت و به آن ملتزم شدیم؛ امّا در این باب دلیلی نیست که به آن اخذ کنیم؛ لذا، به عموم «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز»(1) تمسّک می کنیم. این روایت بر مسمّای اقرار تکیه کرده، و اطلاق دارد؛ پس، اقرار در باب حقوق و اموال، حدود را شامل می شود. بنابراین، به مقتضای اطلاق روایت، با یک مرتبه اقرار قیادت ثابت و حدّش مترتّب می گردد.

علّت آن که مشهور دو مرتبه اقرار را لازم دانسته، ادلّه زیر است:

اوّلاً: ادّعای اجماع مکرّر بر این مطلب داریم.

ثانیاً: مرحوم سلّار در مراسم(2) و علّامه رحمه الله در مختلف(3) گفته اند: از خصوصیّات ابواب حدود این است که هر موردی که برای اثبات به دو شاهد نیاز داشته باشد، اقراری که جانشین آن می شود نیز باید دو مرتبه باشد.

ثالثاً: در روایت زن حامله که نزد امیر مؤمنان علیه السلام برای اقرار به زنا آمد، داشتیم در هرباری که به زنا اعتراف می کرد، امیر مؤمنان علیه السلام از اقرارش به «شهادت» تعبیر می کردند؛ حضرت در مرتبه ی اوّل اقرار زن، فرمود: «اللّهمّ إنّها شهادة» و در مرتبه ی چهارم فرمود:

«اللّهمّ إنّه قد ثبت علیها أربع شهادات».(4)

از این روایت استفاده می شود که حجیّت اقرار و اعتبارش، به علّت این است که عنوان شهادت دارد؛ لیکن چون شهادت بر نفس و ضرر خود انسان است، به خصوصیّات و شرایط شاهد نیاز ندارد. لذا، لازم نیست مقرّ عادل باشد؛ امّا جهت تعدّد را نمی توان الغا کرد. اگر در اثبات آن عمل نیاز به شهادت دو عادل است، طبعاً اقرار نیز باید دو مرتبه باشد.

نقد ادلّه ی مشهور

اگر «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز»(5) قاعده ای است که روایت بر آن دلالت دارد،

ص:221


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 16، ص 133، کتاب الإقرار، باب 3، ح 2.
2- (2) . المراسم فی الفقه الإمامی، ص 261.
3- (3) . المختلف، ج 9، ص 224، مسأله 80.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 377، باب 16 از ابواب حدّ زنا، ح 1.
5- (5) . همان، ج 16، ص 133، کتاب الاقرار، باب 3، ح 2.

- همان گونه که مشهور می گویند - در مقابل این قاعده، این مطالب نمی تواند دلیل باشد؛ زیرا:

اوّلاً: اجماع منقول است و اعتبار ندارد.

ثانیاً: آن چه سلّار و علّامه رحمهما الله گفته اند بدون دلیل است.

ثالثاً: به تعبیرات امیر مؤمنان علیه السلام نیز نمی توان مطلب عامّی که از روایت و قاعده «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز» استفاده می شود را تخصیص زد؛ و به عنوان یک مخصّص محکم و معتبر در مقابل عامّ قوی و معتبر مطرح کرد.

از این رو، بر فرض این که «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز» به صورت یک قاعده ی کلّی باشد که روایت معتبر بر آن دلالت دارد، واقع مطلب کفایت یک بار اقرار است. باید تحقیق در این بحث را در باب اقرار پیگیری کرد.

امّا اگر «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز» یک قاعده ی اصطیادی باشد که فقها از موارد مختلف آن را اصطیاد کرده و به دست آورده اند، در این صورت می توان قول مشهور را پذیرفت؛ به خصوص که اصل نیز به کمک ما می آید؛ زیرا، اصل این است که تا دو مرتبه اقرار محقّق نشود، حدّ الهی جریان پیدا نمی کند. به عبارت دیگر، شکّ داریم با یک مرتبه اقرار حدّ الهی ثابت می شود یا نه؟ اصل، اقتضای عدم ثبوت آن را دارد.

بنابراین، مسأله بر محور ثبوت این قاعده و عدم آن دور می زند و نسبت به خصوصیّات مقِرّ در سابق بحث کردیم.

ثبوت قیادت به شهادت

در جنبه ی اثبات این مطلب که قیادت با شهادت دو مرد عادل ثابت می شود، بحث و اختلافی نیست. بدون تردید به بیش از دو شاهد نیاز نداریم. همان بیّنه ای که در مواضع دیگر لازم است در این جا نیز کفایت می کند.

امّا سخن در جنبه ی نفی آن است که آیا قیادت، به شهادت چهار زن به جای دو مرد یا

ص:222

شهادت دو زن و یک مرد اثبات می شود؟ این مطلب را یکی دوبار مطرح کرده ایم.

دو دسته روایت داشتیم؛ یک دسته بیان می کرد شهادت زنان در باب حدود به طور کلّی پذیرفته نیست،(1) و یک روایت نیز دلالت داشت: «تجوز شهادة النساء فی الحدود مع الرجال(2) شهادت زنان به انضمام شهادت مردان پذیرفته است»؛ این روایت از نظر سند قابل تصحیح بود؛ لذا، می توان آن را مقیّد عمومات قرار داد و گفت «لا تجوز شهادة النساء فی الحدود» مربوط به جایی است که زن ها منفرد و به تنهایی شهادت دهند؛ و این روایت می گوید: شهادت زن ها در صورت انضمام اشکالی ندارد؛ لیکن روایت اطلاق ندارد تا در موردی که چهار شاهد نیاز داشتیم به شش زن و یک مرد و یا چهار زن و دو مرد اکتفا کنیم.

قدر متیقّن از آن، جانشینی دو زن به جای یک مرد است.

بحثِ قدر متیقّن در این مقام ثمره ندارد. زیرا، در ثبوت قیادت دو شاهد عادل کافی بوده و یک صورت برای انضمام متصوّر است؛ و آن، دو زن و یک مرد است. در نتیجه، به حکم این روایت، شهادت دو زن و یک مرد برای اثبات قیادت جایز است. امّا در شهادت چهار زن، انضمامی به رجال نیست و روایت صورت عدم انضمام را نمی گیرد؛ بلکه روایات دیگر از شهادت زنان در این صورت منع دارد.

ص:223


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 262، باب 24، کتاب الشهادات، ح 21.
2- (2) . همان، ص 264، ح 20 و 29.

[ حدّ القوّاد]

مسألة 15 - یحدّ القوّاد خمس وسبعون(1) جلداً. ثلاثة أرباع حدّ الزانی، و ینفی من البلد إلی غیره، والأحوط أن یکون النفی فی المرّة الثانیة، وعلی قول مشهور یحلق رأسه ویشهر. ویستوی فیه المسلم والکافر والرجل والمرأة، إلّاأنّه لیس فی المرأة إلّا الجلد، فلا حلق ولا نفی ولا شهرة علیها ولایبعد أن یکون حدّ النفی بنظر الحاکم.

حدّ قوّاد

اشاره

حدّ قوّاد سه چهارم حدّ زانی یعنی هفتاد و پنج تازیانه است؛ به اضافه ی تبعید از شهر؛ البته احتیاط در تبعید کردن در مرتبه ی دوّم قوّادی است. مشهور گفته اند: باید سرش را بتراشند و در شهر بگردانند تا مشهور شود و مردم او را ببینند. در تمام این احکام، مسلمان و کافر، مرد و زن مساوی اند؛ مگر این که در زن فقط باید تازیانه بخورد و تراشیدن سر، تبعید و در شهر گرداندن ندارد. بعید نیست حدّ نفی و تبعید به طور کلّی به نظر حاکم باشد.

دلیل بر مسأله

اساس این مسأله بر یک روایت است و غیر آن حدیثی نداریم؛ هرچند نسبت به بعضی از خصوصیّات آن تعبیر به «روی» شده و یا در کتاب فقه الرّضا آمده است.

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن ابراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن سلیمان، عن عبداللّه بن سنان قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: أخبرنی عن القوّاد ما حدّه؟ قال:

لا حدّ علی القوّاد، ألیس إنّما یعطی الأجر علی أن یقود؟! قلت: جعلت فداک، إنّما یجمع بین الذّکر والاُنثی حراماً. قال: ذاک المؤلّف بین الذّکر والأنثی حراماً؟ فقلت: هو ذاک، قال: یضرب ثلاثة أرباع حدّ الزّانی خمسة وسبعین سوطاً وینفی من المصر الّذی هو فیه.(2)

ص:224


1- (1) . از نظر ادبیات عرب باید «خمس و سبعین» باشد، ظاهراً سهوی رُخ داده است.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 429، ابواب حدّ سحق، ح 1.

فقه الحدیث: در سند روایت، محمّد بن سلیمان است که توثیق نداشته و مورد مناقشه است؛ لیکن ضعف سند ضرری ندارد؛ زیرا، همه بر طبق آن فتوا داده اند. مسأله حدّ که هفتاد و پنچ تازیانه است؛ فقط در این روایت آمده و مورد فتوای همه واقع شده، و در مقدار آن اختلافی نیست؛ بلکه در پاره ای از کتب قدما(1) بر آن ادّعای اجماع کرده اند. اختلاف در جهات دیگر است.

ابن سنان از امام صادق علیه السلام می پرسد: حدّ قوّاد چیست؟ - معلوم نیست امام علیه السلام به چه علّتی و نکته ای - فرمودند: قوّاد حدّ ندارد؛ او مُزد می گیرد تا دهنه و افسار حیوان و مرکب را گرفته، راه ببرد و راهنمایی کند.

ابن سنان گفت: مقصود من از قوّاد کسی است که بین مرد و زنی برای حرام جمع کند.

امام علیه السلام فرمود: حدّش سه چهارم حدّ زانی، یعنی هفتاد و پنچ تازیانه است؛ و از آن شهر تبعید می شود. دلالت روایت بر هفتاد و پنج تازیانه تمام و مورد اتّفاق فقها بوده، مخالفتی هم نقل نشده است.

کیفیّت حدّ نفی و ثبوت آن
اشاره

این روایت بر اصل نفی و تبعید دلالت دارد؛ امّا نسبت به خصوصیّات باید بحث شود که آیا تبعید در مرتبه ی اوّل قوّادی است یا مرتبه ی دوّم؟ آیا مختص به مردان قوّاد است یا اعمّ از زن و مرد می باشد؟ علاوه آن که مقدار تبعید چه اندازه است؟ این سه جهت باید بحث شود.

جهت اوّل: تبعید در کدام نوبت قوّادی است؟

شیخ طوسی رحمه الله در نهایه،(2) مرحوم ابن ادریس در سرائر(3) و ابن سعید قدس سره در جامع(4) معتقدند:

شخص قوّاد در همان نوبت اوّل، پس از اقامه ی حدّ تازیانه بر او باید تبعید گردد.

ص:225


1- (1) . الانتصار ص 515 غنیة النزوع ص 427.
2- (2) . النهایة فی مجرد الفقه والفتوی ص 710
3- (3) . السرائر، ج 3، ص 471.
4- (4) . الجامع للشرایع، ص 557.

فتوای مرحوم شیخ مفید(1) ، ابن زهره(2) ، ابن حمزه(3) و سلّار در مراسم(4) بر تبعید در مرتبه ی دوّم است؛ و امام راحل رحمه الله نیز در این جا احتیاط کرده اند.

اگر دلیل ما روایت ابن سنان(5) باشد، «نفی» در روایت بر «جلد» عطف شده است؛ پس همان گونه که در مرتبه ی اوّل تازیانه می خورد، در همان نوبت نیز تبعید می گردد. جمود بر متن روایت، اقتضای تبعید در نوبت اوّل را دارد.

صاحب ریاض رحمه الله(6) به اجماع تمسّک کرده و می گوید: اجماع، بر روایت مقدّم است و دلالت بر نفی در نوبت دوّم دارد؛ لذا، با اجماع در ظاهر روایت تصرّف می کند. زیرا، روایت «ینفی من المصر الّذی هو فیه»(7) اطلاق دارد؛ و به سبب اجماع، آن را به غیر مرتبه اوّل مقیّد می کنیم.

با وجود فتوای شیخ رحمه الله در کتاب نهایه - کتابی که بر مبنای روایت تألیف شده و همان عبارت روایات به عنوان متن آن آمده است. - و نظر ابن ادریس رحمه الله که روایت واحد را معتبر نمی داند و در عین حال به نفی بلد در مرتبه ی اوّل قائل شده؛ هم چنین فتوای مرحوم ابن سعید، چطور می توان مسأله را اجماعی دانست، به این اجماع بها داد و آن را مقدّم بر اطلاق روایت کرد؟

البتّه اگر دلیل ما احتیاط در حدود و «تدرء الحدود بالشبهات»(8) و امثال آن باشد، از باب این که مقتضای احتیاط در تمام حدود و جریان «تدرء الحدود بالشبهات»(9) این است که در مرتبه ی دوّم حدّ نفی جاری گردد. امّا اگر دلیل، روایت باشد و بخواهیم بر طبق ضوابط

ص:226


1- (1) . المقنعة، ص 791.
2- (2) . غنیة النزوع، ص 427.
3- (3) . الوسیلة، ص 414.
4- (4) . المراسم الإمامی، ص 259.
5- (5) وسائل الشیعة، ج 18، ص 429، باب 5 از ابواب حدّ سحق و قیادت، ح 1.
6- (6) . ریاض المسائل، ج 10، ص 108.
7- (7) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 429، باب 5 از ابواب حدّ سحق و قیادت، ح 1.
8- (8) . همان، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.
9- (9) . قاعده ی اصطیادی از حدیث ادرؤا الحدود بالشبهات است. وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.

عمل کنیم، باید تبعید را در مرتبه ی اوّل بدانیم؛ و در مقابل این روایت، دلیل قرص و محکمی نداریم که دست از ظاهر آن برداریم. بنابراین، به تبعید در مرتبه ی اوّل فتوا می دهیم.

جهت دوّم: تعمیم حدّ نفی نسبت به زن قوّاد

نسبت به تبعید در حقّ زنی که قوّادی کند، جای مناقشه است؛ زیرا، سؤال در روایت از مرد قوّاد است؛ می پرسد: «أخبرنی عن القوّاد». حال اگر گفته شود: ثبوت تازیانه نیز برای مرد است و حقّ الغای خصوصیّت در این جهت وجود ندارد؛ در جواب می گوییم: از این جهت الغای خصوصیّت شده است، امّا از جهت تبعید دلیلی بر الغای خصوصیّت نداریم.

به عنوان تأیید، می گوییم: با توجّه به این که مذاق شارع درباره ی زنان معلوم است، اگر بخواهند زنی را به سبب قیادتی به شهر غریبی تبعید کنند، منشاء فسادهای متعدّد و گوناگون می شود - در گذشته نیز به مورد دیگری اشاره کردیم؛ و این استحسان نیست، بلکه آگاهی از مذاق شارع است - لذا، می بینیم هیچ کس فتوای به تعمیم نفی و تبعید ندارد؛ در حالی که نسبت به تازیانه قائل به تعمیم هستند.

جهت سوّم: مدّت زمان تبعید

مدّت زمان تبعید چه اندازه است؟ یک سال، بیشتر یا کمتر؟

صاحب کشف اللثام رحمه الله(1) به روایتی نسبت می دهد که معنای «النفی» «الحبس سنةً» است؛ در حقیقت، معنای نفی، یک سال زندان است. بنابراین، نفی به معنای تبعید نیست، بلکه یک سال زندانی شدن است.

اوّلاً: ما به چنین روایتی برخورد نکردیم تا دلالتش را ببینیم.

ثانیاً: آن چه کاشف اللثام رحمه الله می گوید بر فرض این که روایت باشد، روایت مرسله ای است که اعتبار ندارد.

ثالثاً: اگر در پاره ای موارد نفی یک سال داریم، دلیل نمی شود هرجا «تبعید» ذکر شد، مقصود از آن یک سال باشد؛ لذا، صاحب جواهر رحمه الله(2) فرموده است: او را نفی می کنیم تا

ص:227


1- (1) . کشف اللثام، ج 2، ص 410.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 401.

توبه کند؛ هرگاه توبه کرد، برمی گردد؛ و اگر سال ها بگذرد و توبه نکند، نفی و تبعید ادامه دارد. امام راحل قدس سره نیز می فرمایند: بعید نیست مقدار تبعید به نظر حاکم باشد. هر مقداری صلاح می داند؛ دو ماه، یا بیشتر و یا کمتر.

بیان امام راحل قدس سره بهتر از نظر صاحب جواهر رحمه الله است؛ زیرا، ایشان تا توبه ی قوّاد حکم به تبعید می کند. این قید را از کجا استفاده کرده است؟ روایت اصل نفی را متعرّض شده و مقدارش را معیّن نکرده است. این مطلب بیانگر واگذاری تعیین مقدار نفی به عهده ی حاکم است. همان طور که اگر روایتی گفت: «یجلد» و اشاره ای به صد تازیانه ی قرآن نداشته، بلکه به صورت مطلق مطرح کند، می گوییم: تعیین مقدارش به عهده ی حاکم است، هرچه او مصلحت می بیند، اقامه می کند. در این جا نیز اصل نفی را فرموده، ولی مقدارش را بیان نکرده است؛ لذا، می گوییم مدّت آن را حاکم معیّن می کند.

دلیل اثبات حلق رأس و غیره

فقها گفته اند: علاوه بر هفتاد و پنج تازیانه، باید سر مرد را تراشیده، و او را دور شهر بگردانند و به مردم نشانش دهند تا او را بشناسند و عبرت بگیرند که عاقبت قوّادی این است. بر این مطلب حتی ابن ادریس رحمه الله(1) که به حجیّت خبر واحد معتقد نیست، فتوا داده است.

دلیل این عقوبت ها چیست؟ در روایت ابن سنان(2) به این مطلب هیچ اشاره ای نشده است، بلکه ادّعای اجماع(3) کرده اند؛ به گونه ای که ابن ادریس رحمه الله هم فتوا می دهد.

ص:228


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 471.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 429، باب 5 از ابواب حدّ سحق و قیادت، ح 1.
3- (3) . غنیة النزوع، ص 427؛ الانتصار، ص 515.

در این حالت، می توان گفت: اجماع فقها بر این فتوا بدون منشأ و مستند نمی تواند باشد، معقول نیست از پیش خود چنین فتوایی داده باشند؛ بنابراین، با استناد به چنین شهرتی، بعید نیست فتوا بدهیم؛ هرچند مرحوم محقّق(1) در شرایع این را به «قیل» نسبت می دهد، امّا بالاتر از این حرف ها است. از این رو، ارجح تراشیدن موی سر قوّاد و اشهار بین مردم و نشان دادن او است.

این خصوصیّات و عقوبات در حق زن معنا ندارد؛ زیرا، تراشیدن سر و مشهور کردن او و گردانیدنش معنا ندارد. بنابراین، بر فرضی که این عقوبات ثابت شود، به مرد اختصاص دارد؛ و کسی به ثبوت آن ها در حقّ زن فتوا نداده است.

ص:229


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944.

ص:230

فصل چهارم: حدّ قذف

اشاره

ص:231

ص:232

[ الرمی بالزنا أو اللواط]

مسألة 1 - موجب الحدّ الرمی بالزنا أو اللواط، وأمّا الرّمی بالسحق وسائر الفواحش فلا یوجب حدّ القذف، نعم للإمام علیه السلام تعزیر الرامی.

نسبت دادن زنا و لواط

اشاره

حدّ قذف با نسبت دادن زنا یا لواط به کسی ثابت می شود؛ امّا نسبت دادن مساحقه و فواحش دیگر سبب اثبات حدّ قذف نیست؛ هرچند امام علیه السلام باید نسبت دهنده را تعزیر کند.

ادلّه ی حرمت قذف

دلیل اوّل: در بحث های گذشته گفتیم مهم ترین دلیل حرمت اعمالی که بر آن ها عقوبت و حدّ مقرّر شده، همان ادلّه ای است که اثبات حدّ می نماید. این ادلّه بیانگر آن است که نه تنها قذف حرام است، بلکه مرتبه ی قوی از حرمت را داراست؛ و به همین دلیل بر آن حدّ مترتّب شده است؛ وگرنه محرّماتی نیز داریم که ارتکاب آن ها تعزیر دارد.

دلیل دوّم: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ؛(1)

«افرادی که به زنان عفیف و پاکدامن - «محصنات» در آیه به معنی زنان شوهردار نیست، بلکه همان طور که در باب احصان گفتیم، و شهید ثانی رحمه الله فرمود: احصان در قرآن معانی مختلف دارد، یکی از آن ها عفیف و پاکدامن است.(2) - نسبت زنا می دهند و نمی توانند چهار شاهد بر اثبات مدّعای خودشان بیاورند، بر آنان هشتاد تازیانه بزنید؛ آنان از عدالت خارج می شوند، و شهادتشان در موارد دیگر نیز پذیرفته نمی شود، مگر این که توبه کنند و اصلاح گردند...»

این آیه ی شریفه از دو نظر بر مطلب دلالت دارد: یکی از نظر ثبوت حدّ قذف؛ زیرا، اگر

ص:233


1- (1) . سوره ی نور، 4.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 332.

عملی حرام نباشد، حدّ معنا ندارد؛ و دوّم، از نظر تصریح به فسق این افراد و عدم مقبولیّت شهادتشان؛ چرا که اگر عمل حرامی مرتکب نشده بودند، فاسق نبودند. پس، به سبب این عمل حرام (قذف) عدالتشان مبدّل به فسق گشته است.

دلیل سوّم:

عن أبی هریرة أنَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: اجتنبوا السبع الموبقات، قیل: وما هنّ؟ قال: الشرک باللّه والسحر وقتل النفس الّتی حرّم اللّه إلّابالحقّ وأکل الربا وأکل مال الیتیم والتولّی یوم الزحف وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات.(1)

فقه الحدیث: صاحب جواهر رحمه الله(2) این روایت را در اوّل بحث قذف آورده است. مفادش این است که در بین محرّمات الهی هفت کار حرام است که از موبقات و مهلکات به شمار می آید؛ - یعنی در سطح بسیار بالایی قرار گرفته است -: شرک به خدا، سِحر، قتل نفس محترم، خوردن ربا، خوردن مال یتیم، فرار از جنگ و پشت به جبهه کردن، قذف زنان عفیف و آلوده کردن پاکدامنی آن ها.

بنابراین، بحثی در حرمت قذف نیست؛ و ادلّه بر این مطلب دلالت کامل دارد. لذا، اگر زنی را رمی به زنا کنند، بدون اشکال قذف محقّق گشته است. «رمی» و «قذف» یک معنا دارد؛ همان طور که رامی مَرمی را نشانه می گیرد و تیر را به سوی آن پرتاب می کند، در باب قذف نیز قاذف زن عفیف و پاکدامنی را نشانه گیری می کند؛ و گویا لفظ «زنا» تیری است که به جانب او روانه می کند.

طرح یک اشکال و جواب آن

آیه ی شریفه متضمّن تحقّق قذف در صورت نسبت دادن زنا به زن عفیف و پاکدامن است، ولی نسبت به رمی مردی به زنا یا لواط دلالتی ندارد؛ با آن که رمی به لواط چه در جنبه ی فاعلی و چه جنبه ی مفعولی آن قذف است؟

ص:234


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 11، ص 261، باب 46 از ابواب جهاد النفس، ح 34.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 402.

پاسخ آن است که هرچند آیه متعرّض رمی به لواط نشده است، لیکن روایاتی که در آینده مطرح می کنیم، به این مطلب تصریح دارد.

تعمیم قذف نسبت به مساحقه

آیا اگر به زنی نسبت مساحقه دادند، موجب تحقّق قذف می شود؟ نظرات در این مسأله مختلف است. ابوعلی اسکافی(1) و محقّق رحمهما الله(2) معتقدند قذف است؛ امّا صاحب جواهر رحمه الله(3) و گروهی دیگر آن را قذف ندانسته اند.

دلیل قول اوّل: آیه ی شریفه اَلَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (4) دلالت بر عموم دارد؛ زیرا، در مورد رمی به زنا وارد نشده و رمی به مساحقه نیز مانند رمی به زنا است؛ به ویژه با توجّه به ثبوت مساحقه به چهار شاهد مانند زنا؛ لذا، باید به تعمیم حکم کرد.

دلیل قول دوّم: از روایت وارد در این باب استفاده ی حصر می شود:

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، قال:

قال أبو عبداللّه علیه السلام: قضی أمیر المؤمنین علیه السلام أنَّ الفریة ثلاث یعنی ثلاث وجوه: إذا رمی الرجل الرّجل بالزنا، وإذا قال: إنَّ امّه زانیة وإذا دعا لغیر أبیه فذلک فیه حدّ ثمانون.(5)

فقه الحدیث: سند این روایت صحیح است؛ هرچند صاحب جواهر رحمه الله(6) از آن به حسنه تعبیر کرده است. امام صادق علیه السلام فرمود: «فریه» - در بعضی از روایات به جای «قذف»، «فریه» آمده است؛ همین طور در لسان فقها، فرقی بین این دو واژه در معنا نیست. - در سه جا ثابت است: 1 - مردی به مرد دیگر نسبت زنا بدهد؛ 2 - به مادرش نسبت زنا بدهد و نه خود شخص؛ 3 - مردی دیگر را به غیر پدرش بخواند؛ به عنوان مثال، اگر پسر زید است،

ص:235


1- (1) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 281، مسأله 140.
2- (2) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 403.
4- (4) . سوره ی نور، 4.
5- (5) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 432، باب 2 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
6- (6) . جواهر الکلام، ج 41، ص 403.

بگوید ای پسر بکر. بنابراین، اگر فردی را به غیر پدرش منسوب کند، معنایش این است که زید پدر تو نیست. در این سه صورت، حدّ هشتاد تازیانه جاری می شود.

صاحب جواهر رحمه الله(1) می فرماید: از روایت استفاده می شود که رمی به مساحقه قذف نیست؛ زیرا، هر سه صورت روایت، درباره ی مسأله ی زنا است.

اگر بگویی: روایت دلالتی بر لواط هم ندارد، پس باید قذف به لواط را نیز خارج کنید؟ در پاسخ می گوییم: در باب لواط روایاتی وجود دارد که ملحق به زنا می شود و لازمه ی آن، الحاق مساحقه به زنا نیست.

طرح یک اشکال و جواب آن

تعبیراتی در باب مساحقه داشتیم که دلالت بر معنای وسیعی می کرد و از آن ها استفاده می شود که مساحقه باید به باب زنا ملحق گردد؛ مانند روایتی که می گفت: «سحّاق النساء بینهن زنا»(2) این روایت می گوید: مساحقه نیز زنا است. ظاهر روایت ترتّب احکام زنا بر مساحقه است؛ و یکی از احکام مترتّب بر زنا این است که اگر کسی زنی را به زنا رمی کرد، باید هشتاد تازیانه بخورد. در حقیقت، رمی به زنا سبب ثبوت حدّ قذف است؛ و مساحقه بر طبق این روایت همان زنا است. پس، حکمش نیز با آن یکی است.

و با استدلال به آیه ی شریفه نیز می توانیم بگوییم: اَلَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (3) معنای وسیعی را در بر دارد؛ و تبادر از آن، خصوص زنا نیست؛ بلکه هر چیز که با عفّت زنان منافات دارد را شامل می شود.

اگر بگویی: لازمه ی این بیان و معنای وسیع، تحقّق قذف است نسبت به ملاعبه یا خلوت کردن با زن نامحرمی و یا تقبیل او، زیرا رمی زن محصن به نسبت دادن هر عمل نامشروع محقّق می شود.

در پاسخ می گوییم: قید ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ (4) تمام محرّماتی که اثباتش به

ص:236


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 403
2- (2) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 85، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 3.
3- (3) . سوره ی نور، 4.
4- (4) . سوره ی نور، 4.

چهار شاهد نیاز ندارد را خارج می کند، و فقط محرّماتی که چهار شاهد نیاز دارد - یعنی زنا و مساحقه - باقی می ماند.

لیکن اطلاق آیه به گونه ای نیست که بتوان از آن عموم را استفاده کرده و بر شمولش نسبت به مساحقه تکیه کنیم؛ از طرفی در صحیحه ی ابن سنان نیز صحبتی از مساحقه به میان نیامده است و در روایات دیگر نیز به مساحقه اشاره نشده و روایت «سحّاق النساء بینهنّ زنا»(1) نیز اشکال سندی دارد.

در نتیجه، نمی توان دایره ی قذف را تعمیم داد؛ به گونه ای که مساحقه را نیز شامل گردد.

البته این به آن معنا نیست که اگر کسی به دیگری نسبت مساحقه داد، کار حرامی نکرده باشد. حرمت عمل مسلّم است امّا حدّ قذف ندارد؛ بلکه عنوان تعزیر محقّق است.

ص:237


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 85، باب 1 از ابواب حدّ سحق، ح 3.

[ الألفاظ الدالّة علی القذف]

مسألة 2 - یعتبر فی القذف أن یکون بلفظ صریح أو ظاهر معتمد علیه کقوله:

«أنت زنیت» أو «... لطت» أو «أنت زان» أو «لائط» أو «لیط بک» أو «أنت منکوح فی دبرک» أو «یا زانی» «یا لاطی» ونحو ذلک ممّا یؤدّی المعنی صریحاً أو ظاهراً معتمداً علیه.

وأن یکون القائل عارفاً بما وضع له اللفظ ومفاده فی اللغة الّتی یتکلّم بها، فلو قال عجمی أحد الألفاظ المذکورة مع عدم علمه بمعناها لم یکن قاذفاً، ولا حدّ علیه، ولو علم المخاطب، وعلی العکس لو قاله العارف باللغة لمن لم یکن عارفاً فهو قاذف وعلیه الحدّ.

الفاظ قذف

اشاره

این مسأله دو مطلب را در بر دارد:

1 - لفظی که دلالت بر قذف می کند، یا باید صریح در این معنا باشد و یا ظهوری داشته باشد که عقلا بر آن اعتماد می کنند؛ یعنی ظهوری که احتمال خلاف در آن جریان دارد، لیکن عقلا این احتمال را نادیده می گیرند؛ مانند بیشتر محاورات و گفتگوهای ما که بر مبنای ظهورات و با اعتماد بر آن ها است. از این رو، فرموده است: اگر ظاهر معتمد علیه باشد، کفایت می کند؛ مانند: «أنت زنیت» (به فتحه یا کسره ی «تا» در هردو) اگر مخاطب مرد یا زن باشد یا به مردی بگوید «لُطْتَ» تو لواط کردی، «أنت زان أو لائط».

آیا بین «أنت زنیت» و «أنت زان» فرقی هست؟ جمله ی اوّل حکایت از وقوع زنا در زمان گذشته است؛ ولی جمله ی دوّم گاه در شأنیّت و وقوع فعل در آینده نیز استعمال می شود؛ یعنی تو آدمی هستی که شأنیت این مسأله در تو وجود دارد؛ بنا بر این معنا، دیگر عنوان قذف صادق نیست. در این جا باید در بحث زیر تأمّل و تدبّر نماییم:

اگر کسی گفت: تو در آینده حتماً زنا خواهی کرد، آیا قذف به شمار می آید؟ بنا بر این که در «أنت تزنی فی ما بعد» شبهه ی تحقّق قذف باشد، در «أنت زانی» نیز این شبهه

ص:238

هست؛ ممکن است مقصود گوینده معنای استقبالی اسم فاعل باشد. لذا، این اشکال در «أنت لائط» نیز راه دارد.

اگر به مردی بگوید «أنت لیط بک» یا «أنت منکوح فی دبرک» یعنی تو مفعول باب لواط واقع شده ای و یا صریحاً بگوید: «یا زانی» و «یا لائط» و امثال آن که معنای صریح یا ظهور معتنابهی که به آن اعتماد شود در نسبت لواط یا زنا داشته باشد، با گفتن این گونه کلمات قذف محقّق می گردد.

2 - گوینده باید عارف به معنای لغوی و مفاد آن کلمات در لغتی که به آن تکلّم می کند، باشد. لذا، اگر فرد عجمی که اصلاً با لغت عرب آشنایی ندارد یکی از الفاظی که در لغت عرب بر قذف و فریه دلالت می کند، به کار برد هر چند در مقابل او شخص عربی باشد که معنا را می فهمد، قذف نکرده است و حدّ ندارد؛ ولی اگر عارفِ به لغت، شخص غیر عارفی را با آن لغت قذف کند، قاذف است و حدّ قذف ثابت می گردد.

مطلب اوّل: الفاظ دالّ بر قذف

مقدّمه: دو بحث را باید بررسی کنیم:

بحث اوّل: آیا اشاره ی سر و مانند آن اگر مفهم قذف بود، در تحقّق قذف کفایت می کند؟ به عبارت دیگر، آیا تحقّق قذف به لفظ است یا به اشاره ی مفهمه نیز ثابت می شود؟

این مسأله در کلمات فقها مطرح نشده است. مثلاً در مجلسی زید به عمرو نسبت زنا بدهد و عمرو در مقام انکار باشد، ولی شما با تکانِ سر زید را تأیید کنید، و بیننده متوجّه شود که شما با این تکان کار زید را قبول دارید و تأیید می کنید.

در عبارت تحریرالوسیله - «یعتبر فی القذف أن یکون بلفظ صریح...» - دو احتمال وجود دارد:

الف: مقصود از این عبارت جایی است که پای لفظ در کار می باشد، ولی کاری به اشاره نداشته باشد.

ب: فقط در باب قذف، لفظ صریح یا ظاهر معتمدٌ علیه معتبر است و به غیر آن واقع نمی شود.

ص:239

به نظر ما، هرچند در کتب فقهی مانند جواهر و غیر آن متعرّض این فرع نشده اند، لیکن به نظر می رسد اگر اشاره کاملاً ظهور و دلالت داشته باشد، به جای لفظ صریح یا ظاهر می نشیند.

بحث دوّم: در صورتی که قذف به لفظ باشد، آیا لفظ صریح لازم است یا ظهور عرفی - هرچند احتمال خلاف نیز داده شود - کفایت می کند؟

آیه ی شریفه اَلَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (1) می فرماید: کسانی که زنان عفیف را رمی می کنند؛ باید گفت برای «رمی» یک حقیقت و معنای شرعی نیست، بلکه در فهم معنای آن باید به عرف مراجعه کرد تا فهمید «رمی محصنات» در کجا و چگونه محقّق می گردد؟ آیا فقط صورتی است که لفظ صراحت داشته باشد، یا آن که اگر ظهور مورد اعتنای عرف نیز داشته باشد، کافی است؛ به گونه ای که عرف از ظهور همان معنایی را بفهمد که از لفظ صریح می فهمد؟ در این مورد دو روایت وجود دارد که مفاد آن ها باید بررسی شود.

1 - وبإسناده عن وهب بن وهب، عن جعفر بن محمّد علیه السلام، عن أبیه علیه السلام أنَّ علیّاً علیه السلام لم یکن یحدّ فی التعریض حتّی یأتی بالفریة المصرّحة یا زان أو یابن الزانیة، أو لست لأبیک.(2)

فقه الحدیث: «وهب بن وهب» توثیق ندارد. امام باقر علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام بر کنایه و تعریض، حدّ قذف جاری نمی کرد؛ یعنی در مواردی که کلمات گوینده ظهوری در افترا و نسبت نداشت، بلکه به عنوان تعریض و گوشه و کنایه، بر مطلب دلالت داشت، امیر مؤمنان علیه السلام حدّ قذف را اقامه نمی کرد؛ تا آن که یک قذف و فریه ی صریحی از او سر زند؛ مثل این که بگوید: ای زانی، یا ای پسر زن زنا کار، یا تو پسر پدرت نیستی.

آیا روایت که «فریة مصرّحة» دارد، ظهور را خارج کرده و راه را منحصر در تصریح می داند؟ یعنی فقط موردی را می گوید که هیچ احتمال خلافی جریان نداشته، و شائبه ی خلافی راه نداشته باشد.

ص:240


1- (1) . سوره ی نور، 4.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 454، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 9.

ظاهراً مقصود روایت از تصریح، صراحت اصطلاحی نیست که مقابل ظهور قرار گیرد؛ به دو قرینه:

الف: تصریح در مقابل تعریض به کار رفته و ظهور نیز با تعریض تقابل دارد. اگر کسی کلمه ای را بگوید که ظهور در مطلبی دارد، نمی گویند: او مطلب را به کنایه و تعریض گفت.

ب: سه موردی که در روایت مطرح است، تصریح ندارد؛ «لست لأبیک» ظهور در قذف دارد؛ زیرا، محتمل است مقصود گوینده این باشد که تو به پدرت شباهت نداری و فضائل او در تو موجود نیست. این احتمال هرچند خلاف ظاهر است، ولی به هر حال احتمال است؛ بنابراین، مقصود از «فریة مصرحة» نمی تواند تصریح اصطلاحی باشد؛ بلکه شامل ظواهری می شود که در آن ها احتمال خلاف جا دارد، ولی عرف به آن اعتنا نمی کنند.

2 - وبإسناده عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن غیاث بن کلوب، عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر علیه السلام، أنَّ علیّاً علیه السلام کان یعزّر فی الهجاء ولایجلد الحدّ إلّافی الفریة المصرّحة أن یقول: یا زان أو یابن الزانیة أو لست لأبیک.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام در مورد هجو حدّ نمی زد؛ بلکه تعزیر می کرد. مگر در جایی که فریه ای صریح باشد، مانند این که بگوید: ای زانی، یا ای پسر زن زنا کار، یا تو پسر پدرت نیستی.

دلالت این روایت نیز مانند روایت گذشته است؛ بنابراین، مطلب اوّل تحریرالوسیله یعنی کفایت لفظ صریح یا ظاهر معتمدٌ علیه در حصول قذف تمام است.

مطلب دوّم: علم گوینده به معنای کلمات

اگر فردی غیر عرب کلماتی که در لغت عرب دلالت بر قذف و فریه دارد را استعمال کرد، ولی علم و آگاهی به معنای آن نداشت؛ هرچند مقابلش عرب باشد که معنای آن الفاظ را می فهمد. مثل این که بگوید: «أنت زان» یا «لیط بک» هر چند اجمالاً بداند حرف زشتی

ص:241


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 453، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 6.

است و جمله ی خوبی نیست. در این صورت قذف صدق نمی کند.

قذف و رمی نیاز به قصد دارد و قصد بر توجّه به معنا و استعمال لفظ در معنا توقّف دارد؛ کسی که معنای لفظ را نمی داند، لفظ را در معنا استعمال نکرده است؛ بلکه یک کلمه ی عربی گفته است. لذا، باید قاذف عالم به معنای لغت باشد. البتّه لازم نیست به ادبیات عرب عالم باشد؛ همین مقدار که بداند «أنت زنیت» یعنی زنا دادی، خواه بداند این صیغه ی ماضی است یا نداند. دانستن خصوصیّات لفظ لازم نیست؛ همین مقدار که اجمالاً بداند با این کلمه به طرف مقابلش نسبت زنا می دهد، برای تحقّق قذف کافی است.

اگر مطلب بر عکس شد، یعنی شخص عربی با عجمی درگیر و با لغت عربی عجم را قذف کرد؛ هرچند فرد عجم نفهمد، به او چه نسبتی می دهد، امّا همین مقدار که گوینده می فهمد چه کلماتی را به کار می برد و چه معنایی دارد، قذف محقّق می گردد؛ و اَلَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (1) شامل حالش می شود. زیرا، قذف عملی است که از قاذف سر می زند و از سنخ لفظ است؛ و در لفظ باید متکلّم قاصد و متوجّه به معنا باشد؛ خواه سامع معنا را بفهمد یا نفهمد؛ و چه بسا اصلاً آن کلام به گوش مقذوف نرسد؛ مانند کسی که می گوید «یا بن الزانیة»؛ در این جا نسبت زنا به مادرش داده است و نه به خودش؛ در عین حال، قذف محقّق است. در نتیجه، در تحقّق قذف لازم نیست مقذوف بر قذف اطّلاع پیدا کند تا چه رسد که معنای قذف را بفهمد.

ص:242


1- (1) . سوره ی نور، 4.

[ نفی الولد]

مسألة 3 - لو قال لولده الّذی ثبت کونه ولده بإقرار منه أو بوجه شرعی:

«لست بولدی» فعلیه الحدّ، وکذا لوقال لغیره الّذی ثبت بوجه شرعی أنّه ولد زید:

«لست بولد زید» أو «أنت ولد عمرو».

نعم، لو کان فی أمثال ذلک قرینة علی عدم إرادة القذف ولو للتعارف فلیس علیه الحدّ، فلو قال: «أنت لست بولدی» مریداً به لیس فیک ما یتوقّع منک أو «أنت لست بابن عمرو» مریداً به لیس فیک شجاعته مثلاً فلا حدّ علیه ولا یکون قذفاً.

نفی ولد

اشاره

اگر بچّه ای را که واقعاً فرزند خودش هست - (یعنی یا به اقرارش ثابت شده این فرزند، فرزند او است و یا به جهت شرعی دیگری مثل این که همسری دارد و صاحب فراش است، با آن زن وطی کرده و این بچّه از آن زن متولد شده است؛ به حکم «الولد للفراش وللعاهر الحجر»(1) حکم به فرزندی او شده است.) - انکار کند و بگوید تو فرزند من نیستی؛ بر او حدّ می زنند. همین طور اگر به شخصی که از راه شرعی ثابت شده فرزند زید است، بگوید:

«تو فرزند زید نیستی» یا «فرزند عمرو هستی» بر گوینده حدّ جاری می شود.

آری، اگر کسی به بچّه اش بگوید: تو فرزند من نیستی و قرینه ای در کار باشد که آن چه ما از تو انتظار داشتیم نیستی، ما می خواستیم یک بچه ی سر تا پا کمال و فضیلت باشی، به تو امیدها داشتیم، ولی تو بر خلاف امید و توقّع ما هستی؛ در این صورت که پدر در مقام تأدیب فرزندش و موعظه و نصیحت او است، حدّ جاری نمی گردد و اصلاً قذف نیست؛ بلکه بحث در جایی است که هیچ قرینه ای بر این مطالب نداشته باشیم و لفظ ظهور داشته باشد در این معنا که مادرت در رابطه ی نامشروعی به تو آبستن شده و تو از او متولّد گشته ای، و آن عمل نامشروع هم زنا بوده است. زیرا، احتمال می دهد که عمل نامشروع از روی اکراه سر زده باشد و او را اکراه بر زنا کرده باشند و یا به سبب وطی به شبهه به تو

ص:243


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 14، ص 569، باب 58 از ابواب نکاح العبید و الإماء، ح 7.

آبستن شده باشد. به هر حال، باید به گونه ای کلام ظهور داشته باشد که این احتمالات در نظر عرف مورد اعتنا نباشد.

در نتیجه، اگر به فرزندش گفت: تو فرزند من نیستی، و این کلام ظهور در تحقّق زنا از مادرش داشت، قذف و حدّ قذف جاری می شود. در کتاب لعان، یکی از موجبات لعان را نفی ولد گفته اند؛ یعنی اگر نفی ولد کرد، یا باید لعان کند یا حدّ قذف بر او جاری می شود، بحث ما در مسقطات حدّ قذف نیست، بلکه در مثبتات آن است.

دلیل این فرع

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: من أقرّ بولد ثمّ نفاه جلد الحدّ واُلزم الولد.(1)

فقه الحدیث: سکونی یعنی اسماعیل بن ابی زیاد از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: هر شخصی که به فرزندی اقرار کرد و بعد او را نفی نمود، حدّ قذف به او زده می شود و ولد هم به او ملحق می گردد.

2 - وعن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن العلاء بن الفضیل، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قلت له:

الرّجل ینتفی من ولده وقد أقرّ به قال: فقال، إن کان الولد من حرّة جلد الحدّ خمسین سوطاً حدّ المملوک وإن کان من أمة فلا شیء علیه.(2)

فقه الحدیث: سند روایت مشتمل بر محمّد بن سنان است که او را تضعیف کرده اند. از امام صادق علیه السلام می پرسد: مردی فرزندش را نفی می کند - «ینتفی من ولده» را با «مِنْ» جاره و «مَنْ» موصول می توان خواند، لیکن «ینتفی» جالب نیست و معنای لازم دارد؛ باید «ینفی» باشد - در حالی که به او اقرار کرده است.

ص:244


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 457، باب 23 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
2- (2) . همان، ح 2.

امام علیه السلام فرمود: اگر مادر این فرزند حرّ باشد، بر این شخص پنجاه تازیانه - حدّ مملوک در باب زنا - می زنند و اگر مادرش کنیز است، حدّی در کار نیست.

سند این روایت ضعیف بوده و کسی نیز بر طبق آن فتوا نداده است؛ به تعبیر مرحوم کاشف اللثام(1) روایت متروکه ای است. بنابراین، دلیل عمده ما روایت اوّل است که به عنوان تأیید از آن استفاده کردیم؛ وگرنه مطلب بر طبق قواعد تمام بود.

اگر کسی به شخصی که به وجه شرعی ثابت شده فرزند زید است، بگوید: تو فرزند زید نیستی؛ یا تو فرزند عمرو هستی. همان بحث گذشته در این دو صورت نیز جریان دارد. اگر قرینه ی متعارفی وجود دارد که بیانگر مقصود متکلّم باشد، و ظهور کلام در این مطلب باشد که تو به فضایل زید، شجاعتش، علمش ارتباط نداری، قذف نخواهد بود.

امّا اگر هیچ قرینه ای نیست؛ مقام و موقعیّت نیز اقتضای چنین مطلبی را ندارد، و ظاهر کلامش این است که با «لست بولد زید» می خواهد بگوید: مادرت خطا رفته و تو ارتباط به زید نداری، بلکه فرزند شخص دیگری هستی. در این صورت، روایات گذشته (روایت عبداللّه بن سنان، وهب بن وهب، و اسحاق بن عمّار)(2) این مورد را شامل می شود.

در روایت ابن سنان داشت: «إذا دعی لغیر أبیه» و آن را به عنوان «فریه ی مصرّحه» مطرح کرده است؛ صاحب جواهر رحمه الله(3) متن روایت را «إذا ادّعی لغیر أبیه» نقل کرده ولی در وسائل «دعی» آمده است. به هر حال، مقصود این است که اگر به کسی بگوید: تو پسر پدرت نیستی؛ یعنی «لست بولد زید الّذی هو معروف بأنّه أبوه».

نتیجه آن که اگر در این موارد، روایت هم نبود، این کلام ظهور عرفی - در صورت نبودن قرینه بر خلاف - در نسبت دادن زنا به مادر این فرد دارد؛ بنابراین، قذف به زنا است. امّا با وجود قرینه ی بر خلاف و اراده نکردن قذف، حدّی مترتّب نیست.

ص:245


1- (1) . کشف اللثام، ج 2، ص 411.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 432، ح 2؛ و ج 18، ص 454، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 6 و 9.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 403.

[ موارد ثبوت التعزیر]

مسألة 4 - لو قال: «یا زوج الزانیة» أو «یا اخت الزانیة» أو «یابن الزانیة» أو «زنت امّک» وأمثال ذلک فالقذف لیس للمخاطب، بل لمن نسب إلیه الزنا. وکذا لوقال: «یابن اللاطیء» أو «یابن الملوط» أو «یا أخ اللاطیء» أو «یا أخ الملوط» مثلاً فالقذف لمن نسب إلیه الفاحشة لا للمخاطب. نعم، علیه التعزیر بالنسبة إلی إیذاء المخاطب وهتکه فیما لا یجوز له ذلک.

موارد ثبوت تعزیر

اگر مخاطب یا «منسوب إلیه الزنا» متعدّد باشند مثلاً به شوهر زنی بگویند: «ای شوهر زن زانی» یا به پسر زنی یا خواهرش گفته شود: «پسر مرد زنا کار»، «خواهر زن زنا کار» و همین طور در باب لواط بگوید: «پسر لاطی» یا «پسر ملوط» یا «برادر لاطی» یا «برادر ملوط»، بدون اشکال قذف محقّق است؛ و نمی توان در آن تردید کرد. لیکن بحث در این است که قذف به چه کسی ارتباط دارد، به مخاطب یا غیر او؟

علّت طرح بحث این است که یکی از شرایط پیاده شدن حدّ قذف، مطالبه ی مقذوف است؛ لذا، باید معلوم گردد مقذوف کیست، والّا اصل ثبوت قذف را در بحث گذشته مفصل گفتیم.

در این گونه الفاظ که از متکلّمی صادر می شود، عرفاً روشن است که منسوب به مخاطب، قذف شده است. وقتی می گوید: «یابن الزانیة»، نسبت زنا به مادر شنونده می دهد نه به خود او. بله، چنین کلامی نسبت به مخاطب هتک و ایذا است که فعل حرام است و مجوّزی ندارد. لذا، در رابطه با این هتک، باید تعزیر گردد و نسبت به قذف، اگر مقذوف اجرای حدّ را مطالبه کرد، شرع اقامه می کند.

نتیجه: در این مسأله اصل قذف مسلّم بوده و اضافه اش به مقذوف یک امر عرفی و عقلایی است؛ و تعزیر گوینده در رابطه با ایذای مخاطب است. پس، این فرع بر طبق قاعده تمام است.

ص:246

[ موارد عدم ثبوت حدّ قذف]

مسألة 5 - لوقال: «ولدتک امّک من الزنا» فالظاهر عدم ثبوت الحدّ، فإنّ المواجه لم یکن مقذوفاً، ویحتمل انفراد الأب بالزنا أو الاُمّ بذلک، فلا یکون القذف لمعیّن، ففی مثله تحصل الشبهة الدارئة. ویحتمل ثبوت الحدّ مع مطالبة الأبوین، وکذا لو قال:

أحدکما زان فإنّه یحتمل الدرء ویحتمل الحدّ بمطالبتهما.

موارد عدم ثبوت حدّ قذف

اشاره

اگر به مخاطبش بگوید: «مادرت تو را از زنا زایید»، ظاهراً حدّ قذفی در کار نیست؛ زیرا، نسبت به مخاطب قذفی واقع نشده، و نسبت زنا به او نداده است. فقط ایذا و هتک است؛ ولی قذف نسبت به پدر و مادر، امکان دارد. لیکن با توجّه به این نکته که در تحقّق زنا لازم نیست هر دو طرف (زن و مرد) زانی باشند، ممکن است یک طرف به زنا مرتکب شده و یا در حقّ او وطی به شبهه باشد. بنابراین، قول گوینده محتمل است قذف به زنا نسبت به پدر باشد و محتمل است نسبت به مادر قذف باشد. با وجود این دو احتمال، فرد معیّنی را قذف نکرده است. در این صورت، قاعده ی «الحدود تدرء بالشبهات»(1) پیاده می شود و می گوییم: حدّ قذف ثابت نیست.

ممکن است بگوییم: در صورتی که پدر و مادر آن شخص هر دو اجرای حدّ را مطالبه کنند، حدّ جاری می گردد؛ و مانند این مسأله است اگر فردی نسبت به دو نفر مخاطب خود بگوید: «یکی از شما دو نفر زانی هستید»، احتمال می دهیم که حدّ ساقط باشد؛ و احتمال می دهیم با مطالبه ی هردو، حدّ ثابت گردد.

نظر مرحوم محقّق

مرحوم محقّق در کتاب شرایع الاسلام می فرماید: «ولو قال: ولدت من الزنا، ففی وجوب الحدّ لاُمّه تردّد، لاحتمال انفراد الأب بالزنا ولا یثبت الحدّ مع الاحتمال. أمّا لوقال:

ص:247


1- (1) . قاعده ی اصطیادی از حدیث: «ادرؤا الحدود بالشبهات» است. وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از مقدّمات حدود، ح 4.

ولدتک امّک من الزنا فهو قذف للاُمّ، وهذا الاحتمال أضعف، ولعلّ الأشبه عندی التوقف لتطرّق الاحتمال وإن ضعف».(1)

مسأله ی اوّل تحریرالوسیله را دوگونه می شود مطرح کرد؛ یک بار مادر را در نظر گرفته و می گویند: «ولدتک امّک من الزنا» و یک بار به مخاطب می گوید: «ولدت من الزنا» و هیچ سخنی از پدر و مادر نیست؛ و به تعبیر زبان فارسی می گوید: حرام زاده، زنازاده و مانند آن؛ ولی از عبارت محقّق رحمه الله استفاده می شود دو فرض و دو عنوان است و هرکدام حکمی دارد.

ایشان فرموده:

اگر بگوید: «ولدت من الزنا» و اسمی از پدر و مادر نیاورد، در واجب شدن حدّ نسبت به مادر مخاطب تردّد داریم؛ زیرا، ممکن است مادر زنا نداده و پدر زنا کرده باشد؛ و با احتمال، حدّ ثابت نمی گردد.

و اگر بگوید: «ولدتک امّک من الزنا» قذف مادر است؛ و احتمال زنا کردن پدر ضعیف تر است؛ و نمی توان به این احتمال اعتنا کرد. آن گاه می فرماید: اشبه نزد من توقّف در اجرای حدّ است. زیرا، راه احتمال باز است. و با وجود احتمال و شبهه، هرچند ضعیف باشد، قاعده ی «الحدود تدرأ بالشبهات»(2) پیاده می گردد.

اشکال کیفیّت طرح مسأله در تحریرالوسیله

اشکال اوّل: در مسأله ی اوّل، دو فرض مطرح است؛ یکی «ولدت من الزنا» و دیگری «ولدتک امّک من الزنا»، چرا مرحوم امام فقط فرض دوّم را مطرح کردند؛ با آن که فرض اوّل خیلی شایع است و در زبان فارسی به صورت «حرام زاده»، «زنازاده» و... رواج دارد؟ بر فرض این که هر دو یک حکم هم داشته باشند، باز باید مطرح می شد؛ همان گونه که در مسأله ی گذشته در گفتن «أخت الزانیة»، «زوج الزانیة»، «یابن الزانیة» و... مطرح شد. لذا، برای عدم تعرّض ایشان، وجه صحیحی به نظر نمی رسد.

ص:248


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات حدود، ح 4.

اشکال دوّم: بیشتر فقها از متقدّم و متأخّر، فرض اوّل - «ولدت من الزنا» - را مطرح و روی آن بحث کرده اند؛ چرا ایشان متعرّض آن نشده اند؟ اگر یک حکم دارند، باید به صورت عطف هر دو را می آورد.

دلیل فرض اوّل: «ولدت من الزنا»

در تعبیر «ولدت من الزنا» - یا به زبان فارسی «تو زنازاده ای» - که اسم پدر و مادر مطرح نیست، تولد از زنا سه صورت تصوّر دارد: 1 - زانی بودن پدر و مادر، 2 - پدر زانی باشد و مادر مکره یا وطی به شبهه باشد 3 - بر عکس، مادر، زانی بوده و پدر مکره یا وطی به شبهه باشد.

آن چه در این جا قدر متیقّن است، تحقّق نسبت زنا است؛ و طرف نسبت نیز یکی از زن و مرد (پدر و مادر شنونده) و یا هر دو هستند. دو بحث مطرح است: 1 - حکم این مسأله و فرع چیست؟ 2 - آیا لازم است راهی پیدا کنیم تا طرف نسبت زنا معیّن شود؟

بحث اوّل: برخی از فقها گفته اند: اضافه زنا به مادر بیش از پدر است؛ زیرا، معنای «ولدت من الزنا» این است که مادرت تو را از زنا زاییده و فرقی با «یابن الزانیة» و «المتولّد من الزنا» ندارد.

گروهی از فقها همانند شیخ طوسی رحمه الله،(1) شیخ مفید رحمه الله،(2) قاضی رحمه الله(3) و محقّق صاحب شرایع رحمه الله در کتاب نکت النهایة،(4) گفته اند: «ولدت من الزنا» نسبتی است که به طور مستقیم به مادر توجّه پیدا می کند؛ زیرا، کسی که با ولادت سر و کار دارد، مادر است؛ هرچند، پدر «والد» و به مادر «والده» می گویند، ولی کلمه ی ولادت اضافه خاصی به مادر دارد؛ لذا، این اضافه ی بیشتر اقتضا می کند که این نسبت، توجّه مستقیم به مادر پیدا کند.

ص:249


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 723.
2- (2) . المقنعة، ص 793 و 794.
3- (3) . المهذب، ج 2، ص 547.
4- (4) . النهایة و نکتها، ج 3، ص 339.

نقد این نظر: این استدلال را نمی توان پذیرفت؛ زیرا، پدر و مادر، هر دو در ولادت فرزند نقش دارند؛ و قرآن از هر دو تعبیر به «والد» و «والدة» کرده است: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ (1) ، وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (2).

از این رو، وقتی کلمه ی ولادت به پدر و مادر اضافه می شود، نمی توان گفت: اضافه ی ولادت نسبت به مادر بیشتر و سهم او زیادتر است. پس، این استدلال تمام نیست.

نظر علّامه و شهید رحمهما الله و نقد آن

جمله ی «ولدت من الزنا» به سبب ارتباط ولادت به پدر و مادر، در نسبت زنا به هر دو ظهور دارد؛ یعنی پدرت و مادرت هر دو زانی هستند؛ لذا، باید دو حدّ به او زد؛ یکی برای قذف پدر و دیگری برای قذف مادر.(3)

اشکال این دلیل نیز روشن است؛ در این جمله، سه احتمال هست: زنای هر دو، زنای پدر و زنای مادر. حال، به چه مناسبت در زنای هر دو ظهور پیدا کند؟ قدر متیقّن از این جمله، تحقّق نسبت زنا به یکی از این دو است.

نظر صاحب جواهر رحمه الله

این بزرگوار اصرار دارد که حدّ در این جا به طور کلّی منتفی است؛ زیرا، وجود مقذوف در قذف برای مطالبه ی اجرای حدّ لازم است. مقذوف در این صورت کیست؟ هیچ یک از پدر و مادر را به طور معیّن و مشخّص نمی توان مقذوف دانست.

این مورد شبیه جایی است که فردی مشغول قذف کردن است، امّا نمی دانیم چه کسی را قذف می کند؛ در این جا هرچند قذف صریح و مؤکّد باشد، امّا چون مقذوف معیّن نیست، نمی توان شهادت داد. بنابراین، با گفتن «زنازاده»، «حرام زاده» و «ولدت من الزنا» حدّ قذف ساقط است.(4)

ص:250


1- (1) . سوره ی بقره، 233.
2- (2) . سوره ی بلد، 3.
3- (3) . قواعد الاحکام، ج 2، ص 260؛ اللمعة الدمشقیة، ص 167 و 168؛ الروضة البهیة، ج 9، ص 167 و 168.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 405.
نظر علّامه رحمه الله و مرحوم شهید در مسالک

(1)(2)

حدّ قذف بین پدر و مادر مردّد بوده و از این دو خارج نیست؛ و این بحث مانند گفتن:

«أحدکما زان» است. لذا، می گوییم: حدّ ساقط است؛ لیکن در صورتی حدّ جاری می شود که هر دو آن را مطالبه کنند.

احتمالی در کلام مرحوم علامه داده اند که اگر کسی گفت: «ولدت من الزنا» یا «أحدکما زان» حاکم شرع باید قاذف را مجبور به تعیین مقذوف کند؛ و آن گاه حدّ قذف را بزند.

علّامه رحمه الله این مطلب را به صورت احتمال گفته است، و آن چه خودش اختیار می کند، این است که اجرای حدّ متوقّف بر مطالبه ی هر دو است.

نظر برگزیده

واقع مطلب این است که باید با توجّه به ادلّه ی قذف بحث را پیگیری کرد؛ و آن این که آیا ادلّه، این گونه موارد را شامل می شود؟

آیه ی شریفه ی: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً (3) موردی که یکی از دو خواهر را قذف کند، شامل نمی شود؛ باید یک ظهور قوی و مطمئنّی داشته باشیم تا شامل گردد؛ والّا قاعده ی «الحدود تدرأ بالشبهات»(4) در آن پیاده می شود؛ خصوصاً با توجّه به این که مبنای حدود بر مسامحه و تخفیف است؛ و با توجّه به ذیل آیه که فرموده: اگر چهار شاهد نیاورند؛ اقامه ی شاهد بر زنای یکی از دو نفر

ص:251


1- (1) . قواعد الاحکام، ج 2، ص 260.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 428.
3- (3) . سوره ی نور، 4.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.

فایده ندارد، باید شهادت به زنای فرد معیّن بدهند نه فرد مردّد. اگر شهادت به صورت تردید اقامه شود، هرگز حدّ اقامه نمی گردد.

بین مسأله ی «رمی» و «شهادت» رابطه است. رمی در جایی است که «شاهد» نباشد و شاهد در جایی مؤثّر است که «مشهود علیه» مشخّص باشد. بنابراین، آیه ای که اساس ثبوت حدّ قذف است، چگونه این مورد را شامل می شود؟ جایی که به نحو ابهام «أحدهما زان» یا «ولدت من الزنا» باشد، نمی دانیم چه کسی را رمی کرده است، تا به او حدّ بزنیم.

تقریر ما از مطلب بهتر از صاحب جواهر رحمه الله است، و با تکیه بر آن می گوییم: حدّی وجود ندارد.

طرح بحث به روش تحریر الوسیله

امام راحل رحمه الله فرمود: اگر بگوید: «ولدتک امّک من الزنا» حکم چیست؟ آیا در این جا که ولادت به مادر اضافه شده، قذف مادر به زنا است؟ یا چنین جمله ای اعمّ از این است که مادر زنا داده باشد یا این که او را به زنا اکراه کرده باشند و او باردار شده باشد؛ پس از زایمان ولادت طفل را به مادر نسبت می دهند در حالی که از سوی او زنایی نبوده است و این صورت با صورت قبل فرقی ندارد.

مرحوم محقّق رحمه الله این صورت را قذف مادر دانسته است؛(1) لیکن صحیح نیست. زیرا، «اُمّ» به عنوان فاعل ولادت مطرح شده نه در رابطه ی با زنا؛ «ولدتک امّک» هر کسی را مادرش زائیده است و کلمه ی «من الزنا» که در دنباله ی آن آمده مشخص نمی کند چه کسی زنا کار است؛ لذا، ذکر «اُمّ» مسأله را عوض نمی کند و قذف را متوجّه مادر نمی کند.

بنابراین، کلام صاحب شرایع رحمه الله تمام نیست.

ص:252


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944.

[ قذف الفاعل مع ذکر المفعول]

مسألة 6 - لو قال: «زنیت أنت بفلانة» أو «لطت بفلان» فالقذف للمواجه دون المنسوب إلیه علی الأشبه، وقیل: علیه حدّان.

قذف فاعل با ذکر نام مفعول

اگر فردی به مخاطبش بگوید: تو با فلان زن زنا کردی یا با فلان شخص لواط کردی، در ثبوت قذف نسبت به مخاطب و مواجه اختلافی نیست؛ بلکه مورد اتّفاق است. زیرا، یک لفظ صریح و یا ظاهری معتمد علیه نزد عقلا از متکلّم صادر شده است که دلالت بر نسبت زنا به مخاطب دارد، همان گونه که اگر متعلّق و مفعول را نام نمی برد، قذف به لواط و زنا محقّق بود.

اشکال و اختلاف در این است که آیا نسبت به زن یا مردی که به طور صریح نامشان را برده نیز قذف صدق می کند؟

شیخ طوسی رحمه الله در نهایه،(1) مبسوط (2) و خلاف(3) و شیخ مفید(4) و ابن زهره رحمهم الله(5) معتقدند دو قذف واقع شده و باید دو حدّ به او زد؛ و در خلاف و غنیه ادّعای اجماع کرده اند. دلیل این گروه در شرایع الإسلام چنین ذکر شده است: «لأنّه فعل واحد متی کذب فی أحدهما کذب فی الآخر».(6) مقصودشان این است که زنا یک فعل متقوّم به دو نفر است؛ زنا مانند ظرف و مَظروف است؛ یعنی اضافه ای به فاعل و اضافه ای به مفعول دارد. لذا شخصی که می گوید:

«تو با هند زنا کردی»، اگر در جنبه ی فاعلی او را تکذیب کرده و گفته اش را قذف بدانیم، در جنبه ی مفعولی نیز باید کلامش را فریه دانست. در نتیجه، دو حدّ باید اقامه گردد؛ زیرا، دو فریه و قذف محقّق شده است.

ص:253


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 725 و 726.
2- (2) . المبسوط، ج 8، ص 16.
3- (3) . الخلاف، ج 5، ص 405، مسأله 49.
4- (4) . المقنعة، ص 793.
5- (5) . غنیة النزوع، ص 428.
6- (6) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944 و 945.

در مقابل این گروه، محقّق رحمه الله در شرایع - هرچند در ابتدا می فرماید: «فیه تردّد»(1) لیکن پس از آن، استدلال گروه را جواب می دهد - و مرحوم علّامه در تحریر(2) و صاحب جواهر(3) و ابن ادریس رحمهم الله(4) قول دیگری اختیار کرده اند.

استدلال مرحوم محقّق جالب توجّه است؛(5) می فرماید: هرچند زنا متقوّم به دو نفر است و در آن جنبه ی فاعلیّت و مفعولیت مطرح است، ولی این طور نیست که هرجا زنا شد، هر دو نفر حدّ بخورند؛ زیرا، ممکن است از طرف مرد زنا باشد، ولی از طرف زن اکراه یا اشتباهی باشد. بنابراین، باید در موارد وقوع زنا، فعل فاعل و مفعول را جداگانه سنجید و شرایط آنان را در نظر گرفت؛ چه بسا در اقامه ی حدّ باید تفکیک کرد. در مقام ما، وقتی متکلّم می گوید: با فلان زن زنا کردی، از کجا اثبات می کنید به زن نیز نسبت زنا داده است؟ ممکن است آن زن مکره بوده، یا در حقّ او وطی به شبهه باشد.

آری، اگر می گفت: «أنت زنیت بفلانة الزانیة»، در این صورت، به هر دو نسبت زنا داده است؛ امّا بحث ما در جمله ی «أنت زنیت بفلانة» است؛ اثبات حدّ در یک طرف، ملازمه با اثباتش در طرف دیگر ندارد.

بنابراین، قاعده اقتضا می کند در دو جمله «أنت زنیت بفلانة» و «أنت لطت بفلان» یک قذف نسبت به مخاطب محقّق شده باشد؛ در این مقام، روایتی را به عنوان مؤیّد آورده اند:

محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن

ص:254


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 944 و 945.
2- (2) . تحریر الاحکام، ج 2، ص 237؛ المختلف، ج 9، ص 268، مسأله 120.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 407.
4- (4) . السرائر، ج 3، ص 520.
5- (5) . در فقه شیعه متنی به متانت و محکمی شرایع نوشته نشده، مرحوم والدم [پدر حضرت آیت اللّه فاضل لنکرانی] از مرحوم آیة اللّه بروجردی سؤال کردند، آیا می توانید کتابی مانند شرایع بنویسید؟ مرحوم بروجردی رحمه الله فرمود: من قدرت نوشتن یک صفحه از شرایع را ندارم. با آن که مرحوم بروجردی هشتاد سال فقه را ریشه یابی کرده بود و بین فقهای متأخّر و متقدّم کمتر کسی به پایه ی او می رسد، چنین اعترافی می کند. محقّق با آن همه عظمت در شرایع در کمتر موردی فتوای صریح می دهد، بلکه به اقوی، احوط، تردّد و امثال آن اکتفا می کند؛ در این مسأله با آن که فتوای شیخ و دیگران را رد می کند، امّا مسأله را به صورت تردّد مطرح می کند. لذا باید از افرادی همانند او درس گرفت و تجرّی بر فتوا نداشت.

ابن محبوب، عن العلاء بن رزین وأبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام، فی رجل قال: لامرأته: یا زانیة أنا زنیت بک، قال: علیه حدّ واحد لقذفه إیّاها، وأمّا قوله: أنا زنیت بک فلا حدّ فیه إلّاأن یشهد علی نفسه أربع شهادات بالزّنا عند الإمام.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، از امام باقر علیه السلام می پرسد: مردی به زنش گفت: ای زناکار با تو زنا کردم - (اگر در متن روایت «لامرأته» باشد، مقصود زنای قبل از ازدواج است؟ در این صورت، می تواند با لعان، حدّ قذف را ساقط کند؛ و ممکن است «لامرأة» باشد. به هر حال، در هر دو صورت، قذف صادق است؛ اگرچه به احتمال قوی عبارت «لامرأة» است) -.

امام علیه السلام فرمود: یک حدّ به سبب قذف زن به او می زنند؛ امّا بر آن چه گفت: با تو زنا کردم، حدّی نیست؛ مگر آن که چهار شاهد بر ضرر خودش نزد امام بیاورد تا شهادت به زنای او دهند. این روایت را مؤیّد استدلال مرحوم محقّق قرار داده اند؛ زیرا، این مقام نیز چنین بوده و یک حدّ قذف دارد.

نقد تأیید: مطلب و مضمون روایت به دو دلیل با بحث ما فرق می کند؛ لذا، ربطی به این بحث ندارد: 1 - در روایت دو نسبت زنا وجود دارد: یکی «زانیه» و یکی «زنیتُ»؛ اگر بخواهد به بحث ما شباهت پیدا کند، باید بگوید: «أنت زنیت بفلانة وهی زانیة» و اگر چنین تعبیری از او سر زند، به طور قطع و یقین دو حدّ ثابت می گردد.

2 - در بحث ما، اسناد به دو طرف است؛ یکی مخاطب و فاعل، و دیگری غایب و مفعول؛ ولی در روایت اسناد به یک طرف است؛ زیرا، معنا ندارد انسان خود را قذف کند؛ بلکه اقرار محسوب می شود. لذا، روایت هیچ ارتباطی به بحث ما و تأیید آن پیدا نمی کند.

روایت مخالف

وبالإسناد عن ابن محبوب، عن عباد بن صهیب، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال:

ص:255


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 8، ص 446، باب 13 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

سمعته یقول: کان علی علیه السلام یقول: إذا قال الرّجل للرّجل: یا معفوج (مفتوح) یا منکوح فی دبره فإنّ علیه حدّ القاذف.(1)

فقه الحدیث: عباد بن صهیب از راویان عامّه و بدون توثیق است.(2)

امام صادق علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: اگر زید به عمرو بگوید: «تو کسی هستی که در دُبُرت نکاح شده است». بر گوینده حدّ قاذف زده می شود.

روایت دلالت دارد که بر چنین عبارتی حدّ قذف مترتّب است؛ در حالی که ممکن است مفعول به این کار اکراه شده باشد. اگر از کلمه ی «لواط» و مانند آن استفاده کرده بود، چون در کلمه ی «لواط» اکراه معنا ندارد، بر عملی که خالی از اکراه و اشتباه است، حدّ مترتّب است؛ امّا عبارت «منکوح فی دبره» اعمّ از لواط است؛ زیرا، احتمال اکراه جا دارد. با این حال، در روایت، حدّ قذف مترتّب شده است.

با توجّه به این روایت، در بحث ما، وقتی می گوید: «أنت زنیت بهندٍ»، چرا دو حدّ قذف جاری نشود؟ چه فرقی بین «أنت منکوح فی دبره» و این جمله است؟ در نتیجه، این روایت مؤیّد فتوای شیخ مفید(3) و شیخ طوسی رحمهما الله(4) می گردد.

از نظر ظهور عرفی و دلالت عرفی، بین «أنت منکوح فی دبره» و «أنت زنیت بفلانة» فرق روشنی وجود دارد؛ هرچند در عبارت اوّل، احتمال اکراه و اشتباه راه دارد، ولی این احتمال، خلاف ظاهر لفظ است؛ و عرفاً فرقی بین «أیّها الملوط» و «أیّها المنکوح فی دبره» نیست. به خلاف «أنت زنیت بفلانة» که ظهور عرفی در اسناد زنا به «فلانة» ندارد.

صاحب جواهر رحمه الله فرمود: ترتّب حدّ در «منکوح فی دبره» یا به خاطر اجماع، یا نصّ و یا دلالت عرفی است؛ و این، سبب ثبوت حدّ در این مقام نمی گردد.(5)

ص:256


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 433، باب 13 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
2- (2) . استاد در کتاب الحدود که به قلم خودشان تحریر شده، از روایت به «موثّقه ی عباد بن صهیب» تعبیر کرده اند؛ ص 288.
3- (3) . المقنعة، ص 793.
4- (4) . النهایة، ص 725 و 726؛ المبسوط، ج 8، ص 16.
5- (5) . جواهر الکلام، ج 41، ص 407.

این کلام تمام نیست. زیرا، روایت در مقام بیان مطلبی برخلاف قاعده نیست تا بگوییم اثبات حدّ در «منکوح فی دبره» به اجماع یا نصّ است؛ بلکه ما تابع دلالت عرفی هستیم.

بنابراین، روایت قبل مؤیّد این فتوا نیست و این روایت نیز با آن مخالفتی ندارد.

به نظر می رسد فتوای امام راحل قدس سره دراین جا بهتر و بر طبق قاعده باشد؛ یعنی حدّ در رابطه ی با مواجه - نه منسوب الیه - ثابت می گردد.

ص:257

[ قذف الملاعنة وابنها]

مسألة 7 - لو قال لابن الملاعنة: «یابن الزانیة» أو لها «یا زانیة»، فعلیه الحدّ لها.

ولو قال: لامرأة «زنیت أنا بفلانة» أو «زنیت بک» فالأشبه عدم الحدّ لها ولو أقّر بذلک أربع مرّات یحدّ حدّ الزانی.

قذف ملاعنه و فرزندش

اشاره

این مسأله مشتمل بر دو فرع است:

1 - اگر به پسر زنی که لعان شده، بگوید: «پسر زن زنا کار»؛ یا به آن زن بگوید: «ای زناکار» حدّ قذف بر گوینده به نفع آن زن ثابت می گردد. - (لعان دو سبب دارد: یکی نفی ولد، که فعلاً کاری به آن نداریم و دیگر، اسناد زنا به همسر) -.

2 - اگر بگوید: «با فلان زن زنا کردم» یا به زنی خطاب کند و بگوید: «با تو زنا کردم»، اشبه عدم حدّ قذف است؛ امّا اگر چهاربار اقرار کند، حدّ زنا به او زده می شود.

فرع اوّل: حکم قذف ملاعنه و فرزندش
اشاره

خداوند متعال درباره ی لعان می فرماید:

وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ * وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ * وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ * وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصّادِقِینَ .(1)

در مجموعه ی این آیات می فرماید: مردی که به زنش نسبت زنا داد و شاهد و بیّنه ای نداشت، بر او حدّ قذف ثابت می شود؛ منتهی اگر این مرد نزد حاکم شرع صیغه های لعان را بخواند، حدّ قذف از او ساقط و حدّ زنا بر زن ثابت می گردد؛ و اگر زن هم صیغه های لعان را گفت، حدّ زنا از او نیز ساقط، و زن و شوهر بر یکدیگر حرام ابدی می شوند.

ص:258


1- (1) . سوره ی نور، 6-9.

با تحقّق لعان، اگر شخصی به فرزند این زن بگوید: «یابن الزانیة» و یا به خود این زن بگوید: «ای زناکار»، زنای صریحی به این زن نسبت داده است، و باید حدّ قذف بر او زد.

اسناد زنا از طرف شوهرش، زناکار بودن زن را اثبات نمی کند؛ لذا، قاعده اقتضا می کند به قاذف، حدّ قذف بزنند.

نکته ی مهم: علّت طرح این مسأله چیست؟ زن ملاعنه، زنی است که شوهرش او را لعان کرده؛ و در حقیقت، با لعان شوهر زنای او شرعاً ثابت شده است. آیا اگر به کسی که زنایش شرعاً ثابت شده بگویند: «ای زناکار»، باز حدّ قذف ثابت است؟ این یک مسأله ی عمومی و مورد ابتلا است؛ لذا، باید دو مسأله را جداگانه بررسی کرد:

1 - در صورتی که زنای زنی نزد حاکم شرع ثابت شد و حاکم نیز بر او حدّ جاری کرد، اگر کسی به او بگوید: «أیّتها الزانیة»، آیا حدّ قذف دارد؟ این هم فریه است؟

2 - زنی که با لعانِ شوهرش زنای او ثابت شده، اگر به او بگویند: «یا زانیة» یا به فرزندش «یابن الزانیة» گفته شود، حکمش چیست؟

بین دو مسأله فرق زیادی است؛ علاوه بر این که در مسأله ی اخیر روایاتی نیز داریم.

نکته ی فرق، این است که هرچند با لعان شوهر، زنای زن ثابت می شود؛ لیکن مرحله ای از ثبوت که با لعان زن از بین می رود، به خلاف موردی که با بیّنه یا اقرار، زنای زن اثبات شده باشد؛ در این جا غیر از اجرای حدّ راهی نیست. و اگر زن صیغه های لعان را بخواند، اثری نداشته و بر آن فایده ای مترتّب نمی شود.

ادلّه قذف ملاعنه

در صورت لعان، اگر نسبت زنا به زن بدهد یا به پسرش «یابن الزانیة» بگوید، حدّ قذف ثابت می گردد؛ روایات وارد در این موضوع نیز دلالت تامّ دارد:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، جمیعاً، عن ابن محبوب، عن مالک بن عطیّه، عن سلیمان یعنی ابن خالد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: یجلد قاذف الملاعنة.(1)

ص:259


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 422، باب 8 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

فقه الحدیث: هرچند صاحب جواهر رحمه الله «سلمان» آورده(1) لیکن «سلیمان بن خالد» صحیح است. سند روایت چندان تعریفی ندارد(2). از امام صادق علیه السلام روایت می کند: قاذف ملاعنه را تازیانه می زنند.

آیا «یجلد» ظهور در حدّ جلد دارد یا مقصود تعزیر است؟

اوّلاً: کلمه ی قاذف ظهور در حدّ قذفی دارد که آیه ی شریفه ی نور مطرح کرده است.

ثانیاً: روایت حلبی که در ادامه می آید، مراد از «جلد» را توضیح می دهد.

2 - وعنه، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی رجل قذف ملاعنة قال: علیه الحدّ.(3)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام علیه السلام درباره ی مردی که زن ملاعنه ای را قذف کرد، حکم به حدّ نموده است. این روایت، روایت گذشته را تفسیر می کند؛ یعنی حدّ قذف، باید هشتاد تازیانه زده شود.

3 - وبإسناده، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان، عن شعیب، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، عن رجل قذف امرأته فتلاعنا ثمّ قذفها بعد ما تفرّقا أیضاً بالزنا، أعلیه حدّ؟ قال: نعم، علیه حدّ.(4)

فقه الحدیث: سند این روایت خوب است. ابو بصیر از امام صادق علیه السلام از مردی می پرسد که به زنش نسبت زنا داد؛ و پس از آن، بین زن و شوهر لعان برقرار شد؛ بعد از

ص:260


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 407.
2- (2) . روایت دو سند دارد یکی مشتمل بر «سهل بن زیاد» است که در او اختلاف است؛ ولی سند دیگر آن حسنه یاصحیحه است.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 442، باب 8 از ابواب حدّ قذف، ح 3.
4- (4) . همان، ص 447، باب 13 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

جدا شدن از زنش، باز نسبت زنا به او داد، آیا حدّی بر این مرد جاری می شود؟ - (ظاهر عبارت این است که به همان زنای سابق او را نسبت می دهد؛ و زنای جدیدی به او نسبت نداده است. والّا اگر به زنای جدید نسبت بدهد، بدون اشکال حدّ قذف جاری است. بحث ما نیز در چنین موردی است) -.

امام علیه السلام در جواب فرمود: آری، بر او حدّ هست.

فرد قاذف هرچند شوهر سابق زن است، لیکن پس از ملاعنه، پیوند زناشویی آنان منقطع گردیده، و الآن شوهر محسوب نمی شود تا دوباره لعان کند و حدّ قذف را ساقط گرداند؛ لذا، چاره ای جز اجرای حدّ قذف نیست.

نتیجه ی مباحث گذشته ثبوت حدّ قذف برای قاذف ملاعنه است، نسبت به حیثیّتی که به سبب آن لعان کرده اند.

قذف فرد حدّ خورده

اگر زن یا مردی زنا کرد و زنای او نزد حاکم شرع ثابت شد و بر آنان حدّ جاری گشت، آیا می توان پس از اقامه ی حدّ به آنان زانی یا زانیه گفت؟

امام راحل رحمه الله با این که مسأله ای مهم و مورد ابتلا است، آن را در تحریر الوسیله مطرح نکرده اند؛ ولی محقّق رحمه الله در شرایع می فرماید: «لو قال لابن المحدودة: «یابن الزانیة» أو لها «یا زانیة» قبل التوبة لم یجب به الحدّ وبعد التوبة یثبت الحدّ».(1) اگر زن در شرایطی است که هنوز توبه نکرده هرچند حدّ هم خورده باشد، اگر نسبت زنا به او دادند، حدّ قذف ثابت نمی شود؛ ولی اگر علاوه بر حدّ خوردن، توبه هم کرده باشد، حدّ قذف واجب می شود.

مقتضای قاعده: علّت ثبوت حدّ قذف چیست؟ اگر ثبوت آن به خاطر عدم اثبات نسبت زنا باشد، و به تعبیر دیگر، اگر ملاک در باب حدّ قذف، نسبت دادن عملی به شخصی باشد که نمی تواند آن نسبت را ثابت کند، در بحث ما که به زن حدّ خورده می گوید: «ای زناکار!»، زنای زن نزد حاکم شرع ثابت شده و به خاطر آن حدّ نیز خورده؛ این فرد یک واقعیّت و حقیقت را بیان کرده است؛ بنابراین، ملاک ثبوت حدّ قذف در این جا وجود ندارد؛ و فرقی بین قبل از توبه و بعد از آن نیست. زیرا، زنا نزد حاکم شرع ثابت شده است؛ پس، فریه و افترایی در کار نیست؛ بلکه واقعیّتی را به زبان آورده است.

اگر ملاک حدّ قذف، اظهار نسبت ناروایی باشد که جنبه ی فحش دارد و سبب تأثر و ناراحتی مقذوف می گردد، در این صورت، باید حدّ قذف پیاده گردد؛ خواه زن توبه کرده

ص:261


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 945.

باشد یا نه. زیرا، معنای عدم توبه، خوشنود بودن از نسبت نیست. اگر دزد و سارق را نیز به این عنوان خطاب کنی، ناراحت می شوند.

آن چه تا کنون گفتیم، مقتضای قاعده در این باب بود؛ لیکن روایتی در این مقام داریم که مرحوم محقّق رحمه الله در شرایع(1) بر طبق آن فتوا داده و صاحب جواهر رحمه الله(2) نیز در آن اشکال نکرده است. باید به بررسی آن بپردازیم.

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عمرو بن عثمان الخزّاز، عن الفضل بن إسماعیل الهاشمی، عن أبیه، قال: سألت أبا عبداللّه وأبا الحسن علیهما السلام عن امرأة زنت فأتت بولد وأقرّت عند إمام المسلمین بأنّها زنت وأنَّ ولدها ذلک من الزّنا، فاُقیم علیها الحدّ، وأنَّ ذلک الولد نشأ حتّی صار رجلًا فافتری علیه رجل، هل یجلد من افتری علیه؟ قال: یجلد ولا یجلد، فقلت، کیف یجلد ولا یجلد؟ فقال: من قال له: یا ولد الزّنا لم یجلد ویعزّر وهو دون الحدّ، ومن قال له:

یابن الزانیة جلد الحدّ کاملاً.

قلت له: کیف [صار] جلد هکذا؟ فقال: إنّه إذا قال له: یا ولد الزنا کان قد صدق فیه وعزّر علی تعییره امّه ثانیة وقد اقیم علیها الحدّ، فإن قال له: یابن الزّانیة جلد الحدّ تامّاً لفریته علیها بعد إظهارها التوبة وإقامة الإمام علیها الحدّ.(3)

فقه الحدیث: روایت از نظر سند ظاهراً خوب است. اسماعیل هاشمی از دو امام صادق و کاظم علیهما السلام مطلب را پرسیده است. زنی مرتکب زنا گشته، و از آن زنا فرزندی به دنیا آورد. آن گاه نزد حاکم شرع آمده، به زنا و تولّد بچّه اش از زنا اقرار کرد. حاکم نیز حدّ زنا را بر او جاری ساخت. فرزند بزرگ شده و برای خود مردی گشت. شخصی به این مرد نسبت ناروا داده، گفت: تو ولد زنا هستی، آیا به مفتری حدّ قذف می زنند؟

ص:262


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 945.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 408.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 441، باب 7 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

هردو امام بزرگوار در جواب فرمودند: هم باید تازیانه بخورد، و هم تازیانه نمی خورد.

اسماعیل هاشمی پرسید: کیفیّت این مطلب چگونه است؟

امام علیه السلام فرمود: اگر به او «ولد الزنا» گفته است، در این صورت حدّ قذف جاری نمی شود؛ بلکه باید او را تعزیر کرد. و مقدار تعزیر کمتر از حدّ است. و اگر به او «یا بن الزانیة» گفته، باید هشتاد تازیانه به او بزنند.

اسماعیل هاشمی از فرق بین دو گفتار سؤال کرد. امام علیه السلام فرمود: وقتی می گوید: «ولد الزنا» در این سخنش راستگو است و دروغی نگفته، منشأ و نطفه ی این فرد از زنا منعقد گشته است؛ تعزیر برای این است که مادر حدّ خورده ی او را بار دیگر مورد سرزنش قرار داده است؛ لذا، بر این سرزنش تعزیر می گردد.

اگر به او «یابن الزانیة» گفته است؛ در این صورت، بر مادر او افترا و دروغ بسته است.

زیرا، این زن نزد امام توبه کرده و امام حدّ بر او جاری ساخته است. بنابراین، اگر پس از توبه، به فرزند او «یابن الزانیة» بگوید، قذف صادق است؛ و باید هشتاد تازیانه، حدّ کامل به او بزنند.

نقدی بر استدلال به روایت

هر روایتی که مشتمل بر استدلال باشد، معنایش این است که مسأله تعبّدی نیست؛ و هر کسی توجّه به دلیل مسأله پیدا کند، او نیز چنین حکمی را می دهد. بنا بر آن چه گفتیم، این استدلال به نظر ما ضعیف است؛ زیرا، اثر اقامه ی حدّ و اظهار توبه، ثبوت حدّ قذف به فریه و اسناد زنای جدید است. در حالی که بحث ما در فریه و اسناد به زنای گذشته است؛ در این حالت چگونه عنوان افترا و قذف محقّق می گردد؟

شاید علّت عدم تعرّض این مسأله توسط امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله همین نکته باشد. ایشان ملاحظه کرده از یک طرف نمی توان از روایت صرف نظر کرد و از طرف دیگر نمی توان بر طبق آن فتوا داد؛ زیرا، روایت مشتمل بر استدلالی است که به نظر ناتمام است.

این سبکْ استدلال سبب می شود انسان به صدور روایت اطمینان پیدا نکند. اگر ما قطع داشتیم به این که امام علیه السلام چنین حکمی فرموده است، نیاز به استدلال نبود. بیان امام علیه السلام

ص:263

بهترین حجّت و دلیل بر حکم بود. به هر حال، مسأله مشکل است که برای نسبت زنا به زن حدّ خورده بعد از توبه و اقامه ی حدّ، به حدّ قذف فتوا دهیم، هرچند در تعزیر مفتری تردیدی نیست؛ زیرا، زن منحرفی پشیمان گشته، حدّ خورده و زن با تقوایی شده است. بر تعییر و سرزنش او تعزیر ثابت بوده، لیکن اثبات حدّ قذف مشکل است.

فرع دوّم: حکم «با فلان زن زنا کردم---»

اگر مردی گفت: «با فلان زن زنا کردم» و یا خطاب به زنی گفت: «با تو زنا کردم»، در این دو صورت، قذفی ثابت نمی شود؛ زیرا، معنای این سخن اسناد زنا به آن زن نیست. ممکن است، آن زن را فریب داده و یا بر زنا اکراه و اجبار کرده باشد. لذا، این فرد به خودش نسبت زنا می دهد؛ یعنی به زنا اقرار می کند؛ اگر چهار مرتبه اقرار کرد، حدّ زنا ثابت می گردد؛ ولی حدّ قذفی نیست. معنای قذف، اسناد زنا یا لواط به غیر است نه به خود.

البتّه در مباحث گذشته بحثی در این مورد داشتیم که آیا با چنین سخنی می توان او را تعزیر کرد یا نه؟ به همان جا مراجعه شود.

ص:264

[ موارد ثبوت التعزیر]

مسألة 8 - کلّ فحش نحو «یا دیّوث» أو تعریض بما یکرهه المواجه ولم یفد القذف فی عرفه ولغته یثبت به التعزیر لا الحدّ، کقوله: «أنت ولد حرام» أو «یا ولد الحرام» أو «یا ولد الحیض» أو یقول لزوجته: «ما وجدتک عذراء» أو یقول: «یا فاسق»، «یا فاجر»، «یا شارب الخمر» وأمثال ذلک ممّا یوجب الاستخفاف بالغیر ولم یکن الطرف مستحقّاً ففیه التعزیر لا الحدّ، ولو کان مستحقّاً فلا یوجب شیئاً.

موارد ثبوت تعزیر

مقدّمه

در مباحث گذشته گفتیم تحقّق عنوان قذف متوقّف بر دو نکته است:

الف: قاذف، نسبت زنا یا لواط به مقذوف بدهد؛ بنابراین، اگر مطلب دیگری حتّی مساحقه را اسناد بدهد، قذف ثابت نمی شود؛ هرچند در روایات با عنوان زنا از آن یاد شده است.

ب: لفظ و گفتاری که حاوی این اسناد و نسبت است، در این معنا صراحت، یا ظهور عرفی و عقلایی داشته باشد؛ به گونه ای که آن معنا از شنیدن لفظ به ذهن حاضر گردد.

بنابراین، هرگاه سخن گوینده این دو خصوصیّت را نداشته باشد، از دایره ی قذف و حدّش خارج است. لیکن اگر عنوان استحفاف و اهانت به غیر دارد، حُکمش دوگونه است:

1 - طرف مقابل از این اسناد ناراحت گشته، ولی استحقاق چنین استخفاف و ایذایی را دارد؛ مانند شارب خمری که علاوه بر شرب خمر، به این عمل تظاهر می کند. اطلاق شارب خمر به او در حضور یا غیابش عقوبتی ندارد، و روایت بر آن دلالت می کند؛ و به همین مضمون، روایتی درباره ی افراد بدعت گذار داریم. شخصی که در دین بدعت می گذارد و به تبلیغ و فعالیّت در این راستا می پردازد، برای از بین بردن آثار بدعتش جایز، بلکه واجب است با انواع و اقسام تهمت ها و ناسزاها کلام او را بی اثر ساخته تا مردم از او پیروی نکنند. بر این اسناد و نسبت نیز تعزیر و عقوبتی نیست.

ص:265

2 - اگر طرف مقابل مستحقّ چنین ایذا و اهانتی نباشد، اطلاق شارب الخمر یا عناوین دیگری که موجب هتکش گشته ولی قذف نیست، سبب ثبوت تعزیر می گردد. این حکم، از نظر فتوا و روایت مسلّم است.

پس از روشن شدن این مقدّمه، باید عبارت تحریر الوسیله را مورد دقّت و بررسی قرار بدهیم:

امام رحمه الله فرمود: «کلّ فُحش» نحو «یا دیّوث» - (مرحوم محقّق در شرایع(1) «کل فُحش» را نگفته است و فقط به ذکر مثال پرداخته است). - یکی از مصادیق فحش را واژه «دیّوث» گفته اند. در لغت و عرف این کلمه به کار می رود. بعضی در تفسیر آن گفته اند: «یا دیّوث» یعنی ای کسی که همسرت زنا می دهد؛ برخی معنای آن را «ای کسی که واسطه ی ارتباط جنسی با همسرت می گردی» گفته اند.(2)

بنابراین، معنای لغوی «یا دیّوث» بنا بر یک معنایش با «یا زوج الزانیة» برابر است و اگر به کسی بگویند: «ای شوهر زن زناکار»، قذف نسبت به زوجه اش محقّق می گردد.

هرچند بنا بر معنای دوّم صراحت و ظهوری در قذف ندارد. لذا، باید این کلمه را به گونه ای معنا کنیم که صراحت و ظهوری عقلایی در اسناد زنا نداشته باشد.

مقصود از «أو تعریض بما یکرهه المواجه ولم یفد القذف فی عرفه و لغته» چیست؟

دو احتمال در این جا وجود دارد:

الف: لفظی که به نحو کنایه و تعریض دلالت بر اسناد لواط و زنا کند؛ یعنی تعریض در مقابل صراحت و ظهور لفظی. محقّق رحمه الله در شرح نافع(3) و صاحب ریاض قدس سره(4) این معنا را پذیرفته اند.

ب: مقصود از تعریض، در معرض ایذا و هتک قرار دادن باشد؛ و به طور کلّی هیچ ربطی به باب اسناد زنا و لواط نداشته باشد. شاهد این احتمال، مثال هایی است که در آن ها هیچ احتمال تعریض به معنای اوّل جا ندارد؛ مثلاً در «یا ولد الحیض» چه تعریضی نسبت به

ص:266


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 945.
2- (2) . القاموس المحیط، ج 1، ص 173.
3- (3) . المختصر النافع، ص 298.
4- (4) . ریاض المسائل، ج 10، ص 114.

زنا و لواط هست؟ این نسبت، صریح در این معنا است که نطفه ی تو در حال حیض تشکیل شده است؛ و یا اسناد «شارب الخمر» چه ربطی به زنا و لواط دارد؟ صاحب جواهر رحمه الله به این نکته اشاره نکرده است.

صاحب جواهر رحمه الله(1) به نکته ی دیگری در این عبارت اشاره دارد؛ می فرماید: قید «بما یکرهه المواجه» مفید چیست؟ «مواجه» به معنای مخاطب است؛ در باب قذف چه بسا مقذوف در مجلس قذف حاضر نباشد، وقتی قاذف می گوید: «یابن الزانیة» قذف در رابطه با مادر مخاطب تحقّق پیدا می کند؛ هرچند در آن جا حاضر نباشد. آوردن قید «بما یکرهه المواجه» برای فرق گذاشتن بین دو باب است؛ و این بیانگر راه نداشتن احتمال اوّل درباره ی تعریض است؛ زیرا، اگر مقصود از آن، کنایه در برابر صراحت و ظهور لفظی بود، باید فرقی بین حاضر و غایب نباشد؛ همان گونه که در باب قذف فرقی نیست.

لذا، خصوصیّتی که اخذ این قید افاده می کند، ناراحت شدن و اهانت کردن به مخاطب است؛ و این معنا با احتمال دوّم مناسبت دارد.

* مقصود از «ولم یفد القذف فی عرفه ولغته» این است که آن کلام در عرف و لغت متکلّم مفید قذف نباشد. در ابتدای بحث قذف، این مطلب مطرح شد؛ کلامی که از متکلّم صادر می شود، اگر در عرف متکلّم و یا عرف مخاطب آن را قذف بدانند، عنوان قذف محقّق می گردد؛ ولی اگر این عنوان صادق نبود، و فقط سبب استخفاف و ایذای مخاطب شد، در این صورت، تعزیر ثابت می شود.

* مثال های «أنت ولد حرام» یا «ولد الحیض» هیچ صراحت و ظهوری در اسناد به زنا ندارد؛ زیرا، «ولد حرام» مصادیق زیادی دارد؛ چرا که همان گونه که وطی زنایی حرام است، وطی در حال حیض یا روزه یا احرام نیز حرام است؛ و اگر این گفته جنبه ی تعریضی به زنا داشته باشد، باز مفید قذف نیست.

* اگر به همسرش بگوید: «ما وجدتک عذراء» - تو را باکره نیافتم - معنایش اسناد به زنا نیست؛ زیرا، زوال بکارت همیشه معلول تحقّق زنا نیست؛ ممکن است به لغزیدن و یا...

حاصل شده باشد. در این باره، یکی دو روایت وجود دارد که باید در آن ها تأمّل کرد.

ص:267


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 609، باب 17 از ابواب لعان، ح 1.

1 - محمّد بن الحسن بإسناده عن یونس، عن زرارة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی رجل قال لامرأته: لم تأتنی عذراء، قال: لیس بشیء «لیس علیه شیء - خ» لأنّ العذرة تذهب بغیر جماع.(1)

فقه الحدیث: زراره از امام صادق علیه السلام درباره ی حکم مردی پرسید که به همسرش می گوید: باکره به خانه ی من نیامدی. امام علیه السلام فرمود: مسأله ی مهمی نیست؛ زیرا، بکارت به غیر جماع هم از بین می رود.

عبارت «لیس بشیء» به حسب ظاهر با مدّعای ما منافات دارد؛ زیرا، ما می گوییم بر این گفتار تعزیر ثابت بوده، و حدّ قذف منتفی است؛ ولی روایت را با ملاحظه ی تعلیل در ذیل آن می توان دو نوع توجیه کرد.

الف: امام علیه السلام در مقام نفی اسناد به زنا و قذف است؛ یعنی امام علیه السلام آن چه که در ذهن راوی بوده را نفی می کند؛ زیرا، از این گفتار، قذف به ذهن می آید و امام علیه السلام آن را «لیس بشیء» می داند؛ یعنی مسأله ای نیست. و این معنی با تعزیری که به سبب ایذا و استخفاف ثابت می گردد، منافات ندارد.

ب: گاهی این گفتار از شوهر زن به عنوان اهانت و استخفاف صادر می گردد، و یک مرتبه هیچ جنبه ی هتک و آزاری در کار نیست؛ بلکه به طور طبیعی و دوستانه با هم صحبت می کنند. بنابراین، تعزیری لازم نیست.

2 - وعنه، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال فی رجل قال لامرأته: لم أجدک عذراء، قال: یضرب، قلت: فإن عاد، قال:

یضرب فإنّه یوشک أن ینتهی.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام درباره ی مردی که به زنش گفت: تو را باکره نیافتم، فرمود: او را می زنند - (معنای «یضرب» حدّ قذف نیست، بلکه مقصود، ماهیّت ضرب است که به تعزیر محقّق می گردد) -.

ص:268


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 609، باب 17 از ابواب لعان، ح 1.
2- (2) . همان، ص 610، ح 2.

راوی سؤال کرد: اگر بار دیگر تکرار کرد، چه؟ امام علیه السلام فرمود: او را می زنند تا دست بردارد.

مقصود این است که اگر جلوی او را نگیرند، کم کم نسبت زنا هم پیش می آید؛ ولی اگر با تازیانه جلوی او را گرفتند، طبعاً این مسائل مطرح نمی شود.

3 - وبإسناده، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: إذا قال الرجل لامرأته: لم أجدک عذراء، ولیست له بیّنة یجلد الحدّ ویخلّی بینه وبینها.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردی به زنش گفت: تو را باکره نیافتم و بیّنه نداشته باشد، او را حدّ قذف می زنند، و بین او و زنش جدایی می اندازند.

در این روایت، اگر «یجلد» بود، آن را بر تعزیر حمل می کردیم؛ ولی «یجلد الحدّ» را باید بر حدّ قذف حمل کرد. لیکن در این روایت صحیحه، قرینه ای هست - هرچند قرینه ی مقامی باشد - که آن را در اسناد زنا ظاهر می سازد. بنابراین، از بحث ما خارج است.

شاهدش عبارت «ولیست له بیّنه» است؛ زیرا، بیّنه بر زنا امکان دارد؛ ولی بر باکره بودن که نمی توان اقامه کرد؛ لذا، این جمله مسیر روایت را تغییر می دهد. پس، آن مرد را به سبب قذف باید تازیانه زد. و آن مطلب که در ذیل روایت آمده نیز مربوط به لعان است؛ زیرا، در باب لعان می گویند: اگر مردی نسبت زنا به همسرش داد، یا باید حدّ قذف بخورد و یا لعان کند. نتیجه ی لعان جدایی همیشگی است؛ به گونه ای که با عقد جدید نیز نمی توان با آن زن ارتباط مجدّد برقرار سازد.

امّا ذیل روایت مضطرب است؛ زیرا، از طرفی می گوید: به او حدّ می زنند؛ و از طرف دیگر می گوید: بین آنان جدایی می اندازند. در صورتی که اگر لعان وجود داشته باشد، حدّ قذف در کار نیست؛ ولی به هر حال، روایت با بحث و مدّعای ما معارض نیست و اگر کسی به زن خود نسبت باکره نبودن داد، چون صراحتی در زنا ندارد، تعزیر ثابت است.

* اگر به کسی بگوید: «یا فاسق» در این مورد نیز روایت زیر رسیده است:

ص:269


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 610، باب 17 از ابواب اللعان، ح 5.

4 - وعنه، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن المنقری، عن النّعمان بن عبدالسلام، عن أبی حنیفة، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل قال لآخر: یا فاسق، قال: لا حدّ علیه ویعزَّر.(1)

فقه الحدیث: ابوحنیفه - (فردی غیر از امام اهل سنّت است) - از امام صادق علیه السلام درباره ی حکم مردی که به دیگری می گوید: «ای فاسق» پرسید. امام علیه السلام فرمود: حدّ قذف ندارد و باید تعزیر گردد.

* در صورتی که فردی به دیگری بگوید: «یا فاجر»، یا «یا شارب الخمر» و امثال آن که سبب استخفاف به غیر گردد؛ و طرف، استحقاق آن القاب را نداشته باشد، حدّ ثابت نیست؛ بلکه باید تعزیر شود. و اگر مستحقّ آن تعبیرها باشد، هیچ حکمی ندارد. دلیل این مطلب روایت زیر است:

5 - محمّد بن الحسن بإسناده، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: إنَّ رجلاً لقی رجلاً علی عهد أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: إنَّ هذا افتری علیّ قال: وما قال لک؟ قال: إنّه احتلم باُمّ الآخر. قال: إنّ فی العدل إن شئت جلدت ظلّه، فإنَّ الحلم إنّما هو مثل الظلّ، ولکنّا سنوجّعه ضرباً وجیعاً حتّی لا یؤذی المسلمین فضربه ضرباً وجیعاً.(2)

فقه الحدیث: حسین بن أبی العلا از امام صادق علیه السلام روایت می کند: در عهد امیر مؤمنان علیه السلام مردی به آن حضرت گفت: این مرد بر من افترا می بندد. امام علیه السلام فرمود: چه می گوید؟ گفت: می گوید «به مادرت محتلم شدم». امام علیه السلام فرمود: عدالت این است که سایه ی او را تازیانه بزنی، اگر می خواهی. - (احتلام واقعیتی نیست که در خارج تحقّق پیدا کرده باشد؛ بلکه احتلام همانند سایه است و جنبه ی سایه ای دارد و مماثل با سایه است). - لیکن او را تازیانه و ضرب وجیعی خواهیم زد تا مسلمانان را آزار ندهد. امام صادق علیه السلام

ص:270


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 453، باب 19 از ابواب حدّ القذف، ح 4.
2- (2) . همان، ص 458، باب 24 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام او را به شدّت تنبیه کرد.

از این روایت یک مطلب کلّی استفاده می شود که بر ایذا و آزار مسلمانان حکم تعزیر مترتّب است؛ خواه به نحو احتلام به مادر باشد یا به تعبیر دیگری.

6 - وعن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن القاسم بن سلیمان، عن جرّاح المدائنی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: إذا قال الرّجل: «أنت خبیث» (خنث) أو «أنت خنزیر» فلیس فیه حدّ ولکن فیه موعظة وبعض العقوبة.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردی بگوید: «أنت خبیث» تو خبیث هستی - (نسخه ی بدل «خنث» دارد؛ لیکن «خنث» ظهور در قذف دارد؛ و ظاهراً «خبیث» صحیح باشد؛ به خصوص با ملاحظه ی تعبیر «أنت خنزیر» در دنباله ی روایت) - در این صورت، حدّی نیست؛ ولی موعظه و مقداری عقوبت هست؛ یعنی باید تعزیر شود.

علاوه بر این روایت که در مورد خاصّ وارد شده بود، روایاتی داریم که حکم را روی عنوان کلّی «ایذا»، «سبّ مؤمن»، «هجاء مؤمن»، «اذلال مؤمن» و مانند آن برده است.

شیخ انصاری رحمه الله این مطالب را در مکاسب محرّمه که به ترتیب حروف «الف باء» می باشد، آورده است.

7 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن عبدالرّحمن بن أبی عبداللّه، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل سبّ رجلاً بغیر قذف یعرّض به هل یجلد؟ قال: علیه تعزیر.(2)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه، راوی از امام صادق علیه السلام در مورد مردی می پرسد که مرد دیگری را بدون این که قذف کرده باشد، دشنام داده و بلکه به او تعریض و کنایه می زند؛ - (تعریضی که در عبارت فقها آمده از همین روایت گرفته اند، «یعرّض به» یعنی

ص:271


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 452، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
2- (2) . همان، ح 1.

«یُظهر ما یوجب کراهته»؛ سخنی را که سبب نا رضایتی و اذیت طرف مقابل می گردد، اظهار می کند). - آیا به او تازیانه می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: فقط تعزیر می شود.

طرح یک اشکال: در عبارت تحریر الوسیله آمده است: «کلّ فحش نحو «یا دیّوث» أو تعریض بما یکرهه المواجه...». ظاهر عطف به «أو» دلالت بر خروج «فحش» از عنوان «تعریض بما یکرهه المواجه» دارد و برای هر کدام حساب جداگانه باید باز کرد؛ در صورتی که در این روایت می گوید: «رجل سبّ رجلاً بغیر قذف یعرّض به» سبّ همان فحش و شتم است و هر دو عنوان را با هم آورده است؛ معلوم می شود یک چیز بیشتر نیست؛ سبّ همان تعریض و یا بالعکس است.

8 - وعنه، عن أبیه، عن ابن فضّال، عن یونس بن یعقوب، عن أبی مریم، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی الهجاء التعزیر.(1)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام در هجا حکم به تعزیر داد.

اگر هجا و هجو اختصاص به شعر داشته باشد، همان گونه که شیخ انصاری رحمه الله در مکاسب محرّمه احتمال داده است،(2) در این صورت، از این روایت نمی توان یک حکم کلّی را استفاده کرد؛ زیرا، در عمل می بینیم شعر خصوصیّتی دارد که بر سر زبان ها می افتد و باقی می ماند؛ بر خلاف اهانتی که به صورت نثر باشد، که چنین خاصیتی ندارد.

9 - وبإسناده عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن غیاث بن کلوب، عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر علیه السلام، أنَّ علیّا علیه السلام کان یعزّر فی الهجاء ولا یجلد الحدّ إلّافی الفریة المصرّحة أن یقول: یا زان أو یابن الزانیة أو لست لأبیک.(3)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: امیرمؤمنان علیه السلام در مورد هجا تعزیر می کرد و حدّ نمی زد؛ مگر در فریه ی صریح، مانند این که بگوید: ای زانی، ای زناکار، تو فرزند پدرت نیستی.

ص:272


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 453، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 5.
2- (2) . مکاسب المحرّمة، ج 2، ص 118.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 452، باب 19 از ابواب حدّ قذف، ح 6.

از بیان امام صادق علیه السلام که هجا را در برابر قذف صریح قرار داده، استفاده می شود در حقیقت هجا، وقوع در شعر دخالت ندارد؛ بلکه معنای هجا همان دشنام و هجوی است که در آن، اسناد به زنا یا لواط به صراحت مطرح نباشد.

10 - وعنهم، عن أحمد، عن الحسین بن سعید، عن فضالة بن أیّوب، عن عبداللّه بن بکیر، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:

سبّاب المؤمن فسوق وقتّاله کفر وأکل لحمه معصیة، وحرمة ماله کحرمة دمه.(1)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند: فحش دادن به مؤمن فسوق، و قتال با او در حدّ کفر، خوردن گوشت او - یعنی غیبت کردنش - معصیت، و احترام مالش همانند احترام خونش است.

11 - وعن علیّ بن إبراهیم عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: رسول اللّه صلی الله علیه و آله سبّاب المؤمن کالمشرف علی الهلکة.(2)

فقه الحدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سبّاب مؤمن همانند کسی است که مشرف بر هلاکت است.

احتمال دارد «سَبّاب» باشد؛ یعنی کسی که مؤمنان را مورد ایذا و شتم قرار دهد.

12 - أحمد بن أبی عبداللّه البرقی (فی المحاسن)، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن معلّی بن خنیس، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال:

سمعته یقول: قال اللّه عزّ و جلّ: لیأذن بحرب منّی من اذلّ عبدی المؤمن، ولیأمن غضبی من أکرم عبدی المؤمن.(3)

فقه الحدیث: معلّی بن خنیس می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: خداوند عزّ

ص:273


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 8، ص 610، کتاب الحج، باب 158 از ابواب احکام العشرة، ح 3 و 4.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص 590، باب 147 از ابواب احکام العشرة، ح 1.

وجلّ می فرماید: کسی که بنده ی مرا تحقیر کند، با من اعلام جنگ نموده است؛ و هرکه بنده ی مؤمن مرا اکرام کند، از غضبم در امان می باشد.

13 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: قال اللّه عزّ وجلّ: لیأذن بحرب منّی من آذی عبدی المؤمن، ولیأمن غضبی من أکرم عبدی المؤمن الحدیث.(1)

فقه الحدیث: مضمون این حدیث مانند روایت قبل است.

14 - وعنه، عن أحمد، عن ابن سنان، عن منذر بن یزید، عن المفضّل بن عمر، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: إذا کان یوم القیامة نادی مناد أین الصدود لأولیائی؟ فیقوم قوم لیس علی وجوههم لحم، فیقال: هؤلاء الّذین آذوا المؤمنین ونصبوا لهم وعاندوهم وعنفوهم فی دینهم ثمّ یؤمر بهم إلی جهنّم.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: در روز قیامت منادی ندا می دهد کسانی که راه دوستانم را می بستند، کجا هستند - در جواهر الکلام «أین العدوّ لأولیائی» ذکر شده است -.(3)

به دنبال آن ندا، جمعیّتی برمی خیزند که در صورتشان گوشت وجود ندارد. آن گاه اعلام می شود اینان گروهی هستند که مؤمنان را آزار می دادند و با آنان به عداوت و دشمنی پرداخته، و به عناد و خصومتشان قیام می کردند، و در مسائل دینی اسباب آزار و ناراحتی آنان را فراهم می آوردند. در آن زمان، فرمان می دهند به جهنّم وارد گردند.

از مجموعه ی این روایات، یک قاعده ی کلّی استفاده می شود که در ذیل مسأله به آن اشاره کرده اند. هرگاه سخنی بگوید که سبب اهانت به غیر باشد و طرف مقابل، استحقاق این اهانت را نداشته باشد، گوینده را تعزیر می کنند.

ص:274


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 8، ص 587، باب 145 از ابواب احکام العشرة، ح 1.
2- (2) . همان، ح 2.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 410.

اگر طرف مقابل مستحقّ آن اهانت باشد، مثلاً به کافری نسبت زنا داد؛ یا شخصی که متجاهر به فسق بود، مانند شارب خمری که به آن تجاهر دارد، اگر به او شارب الخمر بگویند، بر حسب فتاوا و روایات هیچ مسأله ای ندارد؛ و چه بسا این اسناد و تعبیرات عنوان نهی از منکر پیدا کند و سبب کنار گذاشتن شرب خمر و گناه گردد.

15 - محمّد بن علیّ بن الحسین فی (المجالس)، عن أحمد بن هارون، عن محمّد بن عبداللّه، عن أبیه، عن عبداللّه بن جعفر الحمیری، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن هارون بن الجهم، عن الصّادق جعفر بن محمّد علیهما السلام، قال:

إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له ولا غیبة.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی فاسق تجاهر به فسق کند، هیچ گونه احترامی برای او نیست و غیبتش هم مانع ندارد.

نسبت به گناهی که متجاهر به آن است و ابا و امتناعی از ظهور و افشایش بین مردم ندارد، می توان در حضور و غیبتش آن را به او نسبت داد.

مهم تر از متجاهر به فسق، مسأله ی کسانی است که در اعتقاد مردم ایجاد شک و شبهه می کنند و در دین خدا بدعت می گذارند، این نوع القاب نه تنها درباره ی آنان مانعی ندارد، بلکه از روایتی که شیخ انصاری رحمه الله در مکاسب(2) آورده، استفاده می شود: مورد ایذا، بهتان و تحقیر قرار دادن این افراد ثواب دارد؛ بلکه شاید از باب نهی از منکر این معنا لازم باشد؛ زیرا، سبب می شود جلوی فساد در جامعه گرفته شود. بنابراین، در پاره ای موارد، چنین کاری نه تنها رجحان دارد، بلکه به حدّ وجوب می رسد.

16 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن محمّد بن الحسین،(3) عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن داود بن سرحان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إذا رأیتم أهل الرّیب والبدع من بعدی فأظهروا البرائة منهم،

ص:275


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 8، ص 605، کتاب الحج، باب 154 از ابواب احکام العشرة، ح 4.
2- (2) . مکاسب المحرّمة، ج 1، ص 353.
3- (3) . در وسائل الشیعة، محمّد بن محمّد الحسین آمده است؛ ولی در کافی (ج 2، ص 278، ح 4) محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین می باشد.

وأکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقیعة وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذرهم النّاس ولا یتعلّمون من بدعهم، یکتب اللّه لکم بذلک الحسنات ویرفع لکم به الدّرجات فی الآخرة.(1)

فقه الحدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: زمانی که با افراد بدعت گزار در دین و عقاید مردم برخورد کردید، اظهار برائت و بی زاری از آنان بنمایید. در مورد آن ها از دشنام و ناسزا بسیار استفاده کنید؛ حرف های مختلف درباره ی آنان بگویید؛ به آنان تهمت و بهتان بزنید - نسخه ی بدل، «أهینوهم»، آنان راخوار سازید، آمده است. - تا طمع بر ایجاد فساد در جوّ اسلام پیدا نکرده و مردم را منحرف نکنند. مسلمانان را از آنان بر حذر دارید تا اطرافشان جمع نشوند و بدعت هایشان را فرا نگیرند. خداوند در پاداش این اعمال برای شما ثواب نوشته و درجات بلند می دهد.

لذا، اگر کسی به قصد جلوگیری از فساد و انحراف مردم، نه به قصد تسویه حساب و مانند آن، با اهل بدعت مبارزه کرده، حرف های مختلف درباره ی آنان بزند تا در بین مردم رشد نکرده و جا باز نکنند، به او چنین پاداشی داده می شود.

ص:276


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 11، ص 508، باب 39 از ابواب الامر والنهی، ح 1.

[ شرائط القاذف]

مسألة 1 - یعتبر فی القاذف البلوغ والعقل، فلو قذف الصبیّ لم یحدّ، وإن قذف المسلم البالغ العاقل، نعم لو کان ممیّزاً یؤثّر فیه التأدیب، ادّب علی حسب رأی الحاکم وکذا المجنون، وکذا یعتبر فیه الاختیار، فلو قذف مکرهاً لا شیء علیه، والقصد، فلو قذف ساهیاً أو غافلاً أو هزلاً لم یحدّ.

شرایط قاذف

اشاره

قذف در صورتی می تواند در وجوب حدّ مؤثّر باشد که به حرمت فعلیّه متّصف گردد؛ یعنی بر قذف محرم حدّ مترتّب است. لذا، در گذشته یکی از راه های اثبات حرمت فعل را ثبوت حدّ بر آن دانستیم؛ چرا قذف حرام است؟ زیرا، بر این عمل حدّ ثابت می شود. امر غیر حرام معنا ندارد حدّ داشته باشد؛ لیکن در باب تعزیر مسأله این گونه نیست؛ تعزیر جنبه ی تأدیبی دارد و در آن مصلحت اجتماع رعایت شده است. از این رو، ثبوت تعزیر کاشف از حرمت فعل نیست؛ به خلاف حدّ که باید موضوعش اتصاف به حرمت فعلیّه داشته باشد تا حدّ بر آن ثابت شود.

با توجّه به مطالب بالا، روشن می شود یکسری شرایط در باب قاذف معتبر است تا عملش به حرمت فعلیّه متّصف گردد. همانند: بلوغ، عقل، اختیار و قصد. اگر این خصوصیّات نباشد، قذف مُعَنْوَن به حرمت نمی شود؛ و حدّ بر آن نیز مترتّب نمی گردد.

بنابراین، اگر از کودک غیر بالغی قذف سر زند، هرچند مقذوفش فرد بالغ مسلمان عفیف به تمام معنا باشد، قذف کودک چون حرمت فعلیه ندارد، بر آن حدّی نیست. و به همین ترتیب، اگر مجنونی قاذف بود، هرچند مقذوفش مسلمان عاقل کامل باشد، حدّی نمی خورد؛ بلکه در پاره ای از موارد تعزیر می گردد.

علّت ثبوت تعزیر، لطمه وارد شدن به حیثیّت اجتماعی یک فرد مسلمان است. کودک نابالغ حقّ ندارد افراد عفیف و پاکدامن را به باد تهمت و نسبت ناروا بگیرد. نباید چنین عملی در خارج محقّق گردد؛ لذا، کودک را تعزیر و تأدیب می کنند. امّا مجنون دو حالت دارد: یکی مجنونی که غیر ممیّز به تمام معنا باشد؛ وقتی به او تازیانه می زنند، نمی داند در

ص:277

رابطه ی با چه عملی کتک می خورد؛ جنون بر او غالب است؛ این فرد که تعزیر در حقّ او کالعدم است، تعزیری ندارد؛ ولی دیوانه ای که مقداری شعور و تمییز داشته و متوجّه مطلب می گردد، مانند کودک باید تعزیر کرد.

اگر قذف اکراهی بود، به عنوان مثال، به شخصی گفتند: اگر به فلانی نسبت ناروا ندهی تو را می کُشیم؛ روایت «ما استکرهوا علیه»(1) بر عدم حرمت فعلیّه ی این عمل دلالت دارد؛ لذا، حدّی بر آن مترتّب نمی شود.

حدیث رفع(2) به احکام تکلیفی اختصاص ندارد، بلکه شامل احکام وضعی نیز می شود.

بنابراین، می توان برای برداشتن حدّ به حدیث رفع تمسّک کرد و حکم وضعی آن - «یعنی سبب قذف برای ترتّب حدّ» - را برداشت؛ همان گونه که در طلاق اکراهی می گویند: حدیث رفع صحّت این طلاق را برمی دارد.

یکی از شرایط قاذف را «قصد» گفته اند؛ لذا، اگر قاذفی قاصد نباشد، و به طور جدّی نمی خواسته به طرف نسبت زنا بدهد، بلکه در مقام شوخی سخنی گفته و یا غفلت کرده است، می خواسته بگوید: «زید آمد» ولی گفت: «عمرو آمد» در حالی که در ذهنش «زید» را تصوّر کرده؛ در باب «زید زنا کرد» نیز زنا را اراده نکرده است، لیکن از روی غفلت این لفظ به زبانش جاری شد. این گونه مسائل در محاورات زیاد اتّفاق می افتد.

به نظر می رسد قصد در ماهیّت قذف معتبر است؛ یعنی شرط تحقّق قذف می باشد؛ زیرا، معنای قصد، اسنادی است که از روی التفات و توجّه کامل به معنا باشد.

روایات مربوط به این مسأله

در این مورد، سه نوع روایت داریم. نوع اوّل: درباره ی مجنون است. نوع دوّم: درباره ی غیر محتلم، و نوع سوّم: درباره سُکران، سُکران بالغ و عاقل است. با طرح عقل به عنوان یکی از شرایط، کسی که در حال مستی به کسی نسبت زنا داد، آیا بر او حدّ قذف جاری می شود؟ باید روایات آن را بررسی کنیم.

ص:278


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 11، ص 295، باب 54 از ابواب جهاد نفس، ح 3.
2- (2) . همان.

روایات مجنون

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن فضیل بن یسار، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لا حدَّ لمن لا حدّ علیه، یعنی لو أنّ مجنوناً قذف رجلاً لم أر علیه شیئاً، ولو قذفه رجل فقال: یا زان لم یکن علیه حدّ.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیح، فضیل بن یسار از امام صادق علیه السلام شنید که می فرمود: اگر علیه کسی حدّی نباشد، به نفع او نیز حدّی نیست. (لام و علی بیانگر نفع و ضررند). آن گاه امام علیه السلام مثال می زند، و می فرماید: اگر مجنونی قاذف شد، بر او حدّی نمی بینیم؛ و اگر مردی نیز او را قذف کرد و به او گفت: ای زانی، حدّی بر آن مرد نیست.

مستفاد از روایت شریفه، تلازم بین نفع و ضرر است؛ یعنی هرکه علیه او حدّ ثابت شود، به نفع او نیز حدّ ثابت می گردد.

2 - وعنه، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی عبداللّه علیه السلام نحوه.(2)

روایت دوّم نیز از اسحاق بن عمّار از امام صادق علیه السلام به همان الفاظ روایت فضیل است؛ در حقیقت راوی دو نفر هستند، ولی مروی یک چیز است.

روایات صبیّ

محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن القاسم بن سلیمان، عن أبی مریم الأنصاری، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن الغلام لم یحتلم یقذف الرّجل هل یجلد؟ قال: لا وذلک لو أنّ رجلاً قذف الغلام لم یجلد.(3)

ص:279


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 332، باب 19 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص 439، باب 5 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

فقه الحدیث: سند حدیث مشتمل بر قاسم بن سلیمان است که در وثاقت او آرای مختلفی هست؛ لیکن بعید نیست که شخصی موثّق باشد.

ابو مریم انصاری از امام باقر علیه السلام می پرسد: غلامی که به حدّ احتلام نرسیده است، مردی را قذف کرد، آیا به او حدّ قذف می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه، همان طور که اگر این غلام، مقذوف واقع گردد، کسی را به خاطر او حدّ نمی زنند؛ حال که قاذف واقع شده، نیز نباید تازیانه بخورد.

مستفاد از این روایت نیز همان ملازمه بین «له» و «علیه» است؛ یعنی هر کجا شخصی مقذوف شد و به خاطر او حدّ نزدند، وقتی قاذف باشد نیز بر او حدّ نمی زنند. اگر این روایت را هم نداشتیم، از آن قاعده ی کلّی حکم را می فهمیدیم.

روایت سکران

وعنه، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال:

إنَّ علیّاً علیه السلام کان یقول: إنّ الرّجل إذا شرب الخمر سکر، وإذا سکر هذی وإذا هذی افتری، فاجلدوه حدّ المفتری.(1)

فقه الحدیث: در این روایت معتبر، امام باقر علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:

مردی که شراب بیاشامد مست می شود، آن گاه هذیان می گوید و حرف های بی خود می زند. وقتی به هذیان گویی پرداخت، به دیگران تهمت می زند، آنان را قذف کرده، و نسبت زنا می دهد؛ در این حال، به او حدّ مفتری بزنید.

در آینده در بحث حدّ شرب خمر می گوییم که حدّش هشتاد تازیانه است. حال، آیا مستفاد از روایت، ملازمه ی بین شرب خمر و قذف است؟ یعنی علّت این که شارب خمر هشتاد تازیانه می خورد، وجود این ملازمه است؟ در نتیجه، اگر شرب خمری بدون قذف

ص:280


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 467، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 4.

شد، چون علّت را فاقد است، حدّ ندارد؛ و یا شرب خمر هشتاد تازیانه دارد، خواه قذفی باشد یا نه؟

روایت ظهور در این معنا دارد که بین شرب خمر و قذف ملازمه است، و به خاطر آن، هشتاد تازیانه ثابت می شود؛ در حقیقت، شرب خمر هیچ موضوعیّتی برای تازیانه ندارد.

به هر حال، از روایت استفاده می شود بین قذف در حال جنون و مستی فرق است؛ قذف سکران همانند قذف هازل و ساهی نیست؛ بلکه این قذف موضوعیّت دارد و منشأ اثر برای ترتّب هشتاد تازیانه است؛ لیکن نمی توان گفت: هشتاد تازیانه برای شرب خمر و هشتاد تازیانه برای قذف ثابت می شود. زیرا، این روایت آن را نفی می کند.

در نتیجه، این روایت دلالت بر ثبوت حدّ قذف در حال سکران دارد.

ص:281

[ قذف المجنون الأدواری]

مسألة 2 - لو قذف العاقل أو المجنون أدواراً فی دور عقله ثمّ جنّ العاقل وعاد دور جنون الأدواری ثبت علیه الحدّ ولم یسقط ویحدّ حال جنونه.

قذف مجنون ادواری

اگر قاذفی در حال قذف شرایط را دارا بود، مانند عاقل یا مجنون ادواری در هنگام عاقل بودنش، لیکن در زمان اقامه ی حدّ، عقل را از دست داد و دیوانه شد، این جنون سبب سقوط حدّ نمی گردد و در همان حال، بر او حدّ اقامه می شود.

در مسأله قبل گفتیم قذف در صورتی موجب حدّ است که حرمت فعلیّه داشته باشد؛ قذفی که در این مقام از عاقل صادر شده در دور عقل و با وجود عقل بوده است؛ لذا، متّصف به حرمت فعلیّه بوده و حدّ بر آن ثابت است.

اجرای این حدّ در حال جنون - جنونی که فاقد کلّ تمییز نباشد؛ یعنی به گونه ای باشد که اگر در آن حال قذف می کرد، او را تعزیر می کردیم. - مشکلی ندارد؛ زیرا، دلیلی بر تأخیر حدّ تا بازگشت به دور عقل در مجنون ادواری نداریم، و در عاقلی که دیوانه شده و امیدی به بهبودی او نیست، به چه دلیل حدّ را ساقط یا در آن تأخیر بیندازیم؟

عمل قذف به شکل حرام از فرد صادر شده، و در زمان اجرای حدّ نیز واجد تمییز است، به صورتی که این عقوبت در او اثر می گذارد؛ لذا، وجهی برای کلام صاحب جواهر رحمه الله(1) نمی ماند که فرمود: محتمل است بگوییم: حدّ مجنون ادواری به تأخیر افتاده تا دور عقلش فرا رسد؛ و یا اگر عاقلی دیوانه شد، به انتظار می نشینیم؛ اگر عاقل شد، حدّ جاری وگرنه ساقط می گردد؛ زیرا، این احتمال با قواعد تطبیق نمی کند؛ و بیان امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله با قواعد موافق تر است.

ص:282


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 414.

[ شرائط المقذوف]

مسألة 3 - یشترط فی المقذوف الإحصان، وهو فی المقام عبارة عن البلوغ والعقل والحرّیة والإسلام والعفّة، فمن استکملها وجب الحدّ بقذفه ومن فقدها أو فقد بعضها فلا حدّ علی قاذفه وعلیه التعزیر.

فلو قذف صبیّاً أو صبیّة أو مملوکاً أو کافراً یعزّر.

وأمّا غیر العفیف فإن کان متظاهراً بالزنا أو اللواط فلا حرمة له، فلا حدّ علی القاذف ولا تعزیر، ولو لم یکن متظاهراً بهما فقذفه یوجب الحدّ. ولو کان متظاهراً بأحدهما ففیما یتظاهر لا حدّ ولا تعزیر، وفی غیره الحدّ علی الأقوی، ولو کان متظاهراً بغیرهما من المعاصی فقذفه یوجب الحدّ.

شرایط مقذوف

اشاره

در مقذوف برای ثبوت حدّ قذف به نفع او، احصان شرط است. احصان در این باب، عبارت از بلوغ، عقل، حریّت، اسلام و عفّت است؛ هرکسی این پنج خصوصیت را دارا باشد، عنوان احصان درباره ی او صادق بوده، و به قذف او، حدّ ثابت می گردد؛ و هر که فاقد تمام یا بعضی از این صفات باشد، به قذف او، قاذف تعزیر می گردد. اگر شخصی پسر بچّه یا دختر بچّه یا مملوک و یا کافری را قذف کند، به او حدّ نمی زنند؛ بلکه تعزیر می شود.

اگر شخص غیر عفیف به زنا یا لواط تظاهر کند، برای او احترامی نیست؛ لذا، حدّ و تعزیری بر قاذف او نیست؛ ولی اگر متظاهر به زنا و لواط نیست، قذفش موجب حدّ است؛ و اگر به یکی از این دو عمل متظاهر باشد، فقط قذفِ در آن مورد، حدّ و تعزیر ندارد؛ ولی در قذف دیگری بنا بر اقوی حدّ ثابت است. و اگر به غیر زنا و لواط از معاصی دیگر تظاهر دارد، قذفش سبب ثبوت حدّ است.

بررسی عنوان احصان

خداوند در آیه ی قذف فرموده است: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ

ص:283

اَلْفاسِقُونَ .(1)

کسانی که زنان محصنه را قذف می کنند... آیا احصانی که در آیه ی شریفه به کار رفته، مشتمل بر این پنج خصوصیّت - بلوغ، عقل، حرّیت، اسلام و عفّت - است یا واژه ی «احصان»، اصطلاحی از فقها در باب قذف است، نه این که ناظر به تفسیر آیه ی شریفه باشد؛ فقها دیده اند در باب ثبوت حدّ قذف، این پنج خصوصیّت در مقذوف معتبر است؛ لذا، اسم این مجموعه را «احصان» گذاشته اند؟

ما در شرطیّت امور پنجگانه تردید نداریم؛ بلکه برای اثبات آن ها دلیل اقامه خواهیم کرد؛ لیکن بحث در این است که احصان همان طور که در بحث های گذشته گفتیم و مفسّران نیز گفته اند؛ زنان محصنه، یعنی عفیف و پاکدامن؛ و بیش از این مقدار دلالت ندارد.

بنابراین، باید برای حرّیت و اسلام دلیل اقامه کرد.

به عبارت روشن تر، اگر ادلّه ای که در آینده مطرح می شود نداشتیم، آیا می توانستیم از آیه ی شریفه شرایط خمسه را اثبات کنیم؟ حقّ این است که محصنات یعنی زن های عفیف در مقابل زنان متظاهر و متجاهر به زنا، زن های لا ابالی؛ و دلیلی نداریم که این واژه بر حرّیت و اسلام دلالت دارد؛ بلکه باید از ادلّه ی دیگر این خصوصیّات اثبات شود.

بنا بر آن چه گذشت، اگر مقصود از احصان در کلمات فقها، اصطلاحی است که این پنج شرط را شامل می شود ولی برای اثبات هر کدام از شرایط، دلیل اقامه می شود؛ این مطلب قابل اشکال نیست. لیکن اگر از آیه ی شریفه و واژه ی «محصنات» می خواهند این شرایط را اثبات کنند، قابل پذیرش نیست.

دلیل اعتبار بلوغ و عقل

اگر مقذوف بالغ یا عاقل نباشد، یعنی صبیّ و صبیّه و مجنون و مجنونه باشد، در قذف به آنان، روایاتی در گذشته مطرح شد که مضمون بعضی از آن ها «لا حدّ لمن لیس علیه حدّ»(2) بود؛ و در مقام تفسیر این جمله، فرمود: اگر مجنونی قذف کند حدّ نمی خورد؛ زیرا،

ص:284


1- (1) . سوره ی نور، 4.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 332، باب 19 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.

اگر قذف شود، به خاطر او به کسی حدّ نمی زنند. روایت فضیل بن یسار، اسحاق بن عمّار(1) و ابو مریم انصاری(2) در مسأله ی سابق گذشت؛ لذا، آن ها را تکرار نمی کنیم و روایات دیگری را مورد بحث قرار می دهیم.

وعن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن عاصم بن حمید، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی الرّجل یقذف الصبیّة یجلد؟ قال: لا، حتّی تبلغ.(3)

فقه الحدیث: ابوبصیر از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی پرسید که دختر بچّه ای را قذف کرده است، آیا تازیانه می خورد؟ امام علیه السلام فرمود: نه، تا آن دختر بالغ گردد.

توجّه به این نکته لازم است که بین قاذف و مقذوف فرق است. اگر قاذف بالغ نباشد، مکلف نیست؛ پس، حدّ بر او جاری نیست. و همین طور نسبت به مجنونی که قاذف باشد، «رفع القلم عن المجنون حتّی یفیق»(4) کفایت می کند تا اثبات کنیم حدّی ندارد؛ لیکن بحث ما، در قاذفِ بالغی است که نا بالغ یا مجنونی را قذف می کند، لذا باید بر عدم ثبوت حدّ اقامه ی دلیل کنیم.

قال: وسألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرّجل یقذف الجاریة الصغیرة، قال: لا یجلد إلّا أن تکون أدرکت أو قاربت [قارنت].(5)

ص:285


1- (1) . وسائل الشیعة ج 18 ص 322 19 از ابواب مقدمات الحدود ح 1
2- (2) . همان، ص 439، باب 5 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
3- (3) . همان، ص 44، ح 4.
4- (4) . همان، ص 316، باب 8 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
5- (5) . همان، ص 439، باب 5 از ابواب حدّ قذف، ح 3.

فقه الحدیث: این روایت با روایت قبل یکی است، امّا صاحب وسائل رحمه الله آن را دو روایت قرار داده است؛ زیرا، در یکی عاصم بن حمید از ابی بصیر و در دیگری به طور مستقیم از امام صادق علیه السلام نقل می کند.

از امام صادق علیه السلام می پرسد: مردی که جاریه ی صغیری را قذف کرده است، چه حکمی دارد؟ امام علیه السلام فرمود: تازیانه ای که در مورد قذف است، این جا تحقّق ندارد؛ مگر این که «أدرکت أو قاربت» باشد.

مقصود از این دو کلمه چیست؟

احتمال داده اند «أدرکت» یعنی رؤیت حیض کرده باشد؛ و «قاربت» یعنی نُه سال را تکمیل کرده باشد که نزدیک رؤیت حیض خواهد بود. این احتمال شاهدی ندارد. ظاهراً معنای «أدرکت» همان «بلغت» است؛ «مُدرک» یعنی «بالغ»، «بلغ» و «بلوغ» نیز یعنی رسیدن؛ «بالغه» یعنی زنی که رسیده است. «أدرکت» نیز به همین معنا است؛ یعنی به حدّی که باید برسد، رسیده است. شاهدش هم روایت اوّل ابو بصیر است که فرمود: «لا حتّی تبلغ».

اشکال در «قارنت» و «قاربت» است؛ زیرا، اگر به ظاهرش بخواهیم عمل کنیم، باید جاریه ی صغیری که نزدیک بلوغ و در آستانه ی بلوغ است، بر قذفش حدّ جاری باشد؛ ولی کسی به آن فتوا نداده است؛ واین سبب نمی شود که مقصود از «قاربت» را «أکملت تسع سنین» بگیریم. بین این عبارت تناسبی نیست.

نتیجه ی ابحاث گذشته، اثبات شرطیّت بلوغ و عقل در مقذوف برای ثبوت حدّ قذف است.

دلیل اعتبار حریّت

1 - وعنه، عن صفوان، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: من افتری علی مملوک عزّر لحرمة الإسلام.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه یا موثّقه، امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که بر مملوکی افترا ببندد، باید تعزیر شود؛ زیرا، مسلمان بودن احترام دارد.

فقها به این روایت استدلال کرده اند؛ لیکن به نظر ما، مناقشه ای در این استدلال وجود دارد. زیرا، تعزیر درست است که در برابر حدّ استعمال می شود، ولی گاه در مقام توّهم این معنا که بر افترای به مملوک و عبد، مکافات و عقوبتی نیست، به کار می رود. شاید این روایت، در مقام بیان این مطلب باشد، به خصوص با توجّه به تعلیل ذیل روایت که

ص:286


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 12.

می فرماید: «لحرمة الإسلام» اسلام احترام دارد. در اسلام بین مملوک و غیر مملوک از نظر مسلمان بودن فرقی نیست؛ لذا، اگر ما باشیم و این روایت، نمی توانیم از آن استفاده کنیم که در قذف مملوک حدّ وجود ندارد. تعزیر در روایت، تعزیر در برابر حدّ نیست؛ بلکه برای رفع توهّم کسانی است که خیال می کنند افترای بر مملوک، کالعدم است و چیزی بر آن مترتّب نمی شود.

2 - وبإسناده عن الحسین بن سعید، عن صفوان، عن منصور بن حازم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، فی الحرّ یفتری علی المملوک قال: یسأل فإن کانت امّه حرّة جلد الحدّ.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام در مورد حرّی که بر مملوکی افترا می بندد، فرمود: از مادر مملوک سؤال می شود، اگر حرّ است، به قاذف حدّ قذف می زنند.

اگر بگویید: چرا پای مادر او را به میان آورد، می گوییم از نحوه ی جواب امام علیه السلام معلوم می شود که به او گفته: «یابن الزانیة»؛ لذا، نسبت زنا به مادر او داده است و باید دید حرّ است یا مملوک؛ اگر مملوک باشد، حدّ قذف نمی زنند. روایت دلالت روشنی دارد که اگر مادرش غیر حرّ باشد، حدّ قذف جا ندارد. حدّ قذف در جایی است که مقذوف حرّ باشد.

3 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، وعن علیّ، عن أبیه، وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، جمیعاً، عن ابن محبوب، عن عبدالعزیز العبدی، عن عبید بن زرارة، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لو أتیت برجل قذف عبداً مسلماً بالزنا لا نعلم منه إلّاخیراً لضربته الحدّ حدّ الحرّ إلّا سوطاً.(2)

فقه الحدیث: در این صحیحه، عبید بن زرارة می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: اگر مردی را نزد من بیاورند که عبد مسلمانی را قذف کرده باشد، و از آن عبد جز خیر و خوبی سراغ نداشته باشیم - (یعنی در ظاهر آدم خوبی است و متجاهر به فسق

ص:287


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 11.
2- (2) . همان، ص 434، ح 2.

نیست؛ اگر گناهکار نیز باشد، در خفا به گناه دست می زند) - در این صورت، به قاذف هفتاد و نه تازیانه می زنم.

حدّ حرّ مگر یک تازیانه، بیانگر این است که این حکم جنبه ی تعزیری دارد. نکته ای که از روایت استفاده می شود آن است که باید تعزیر را در هر گناهی با حدّ همان گناه ملاحظه کرد؛ لذا، در باب اجتماع زن و مرد یا دو زن یا دو مرد زیر یک لحاف، در پاره ای از روایات، مقدار عقوبت را نود و نه تازیانه مطرح می کرد؛ زیرا، حدّ گناهش (مساحقه یا زنا) صد تازیانه بود؛ و در این مقام، حدّ قذف هشتاد تازیانه و تعزیر آن هفتاد و نه تازیانه است.

پس، معلوم می شود تعزیر در هر گناهی باید از حدّ آن گناه کمتر باشد، نه از مطلق حدّ.

نتیجه: از مجموع این روایات، شرطیّت حرّیّت برای اثبات حدّ قذف استفاده می شود.

دلیل اعتبار اسلام

روایات زیر دلالت می کند در ثبوت حدّ قذف، اسلام مقذوف شرط است؛ لذا، اگر کسی کافر یا کافره ای را هرچند اهل کتاب و در پناه اسلام باشد، قذف کند، بر آن قذف، حدّ مترتّب نمی شود.

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام أنّه نهی عن قذف من لیس علی الإسلام إلّاأن یطّلع علی ذلک منهم وقال: أیسر ما یکون أن یکون قد کذب.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، ابن سنان گفت: امام صادق علیه السلام از قذف افراد غیر مسلمان نهی کرد؛ مگر آن که بر زنای آنان یا لواطشان اطّلاع داشته باشید - (البتّه باید توجّه داشت که زنا به حسب قواعد مذهب غیر مسلمان محقّق شده باشد؛ زیرا، «لکلّ قوم نکاح»؛(2) برای هر قومی نکاحی است؛ اگر از مقرّرات آن تجاوز کنند، عنوان زنا به خود می گیرد). -

ص:288


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 430، باب 1 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
2- (2) . همان، ج 11، ص 59، باب 26 از ابواب جهادالعدو، ح 2.

در این صورت، اسناد زنا یا لواط مانعی ندارد. پس، بر آن قذف نیز حدّی مترتّب نمی شود.

امّا اگر بر حال آنان اطّلاع ندارید، قذف نکنید؛ زیرا، کمتر چیزی که در این حال تحقّق دارد، وقوع دروغ و کذبی از گوینده است، که با عدم اطّلاع، به طور قاطع نسبت زنا می دهد. دروغ یکی از محرّمات است؛ هرچند بر آن حدّی نیست، لیکن می توان دروغگو را تعزیر کرد.

2 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، إنّه نهی عن قذف من کان علی غیر الإسلام إلّاأن تکون قد اطّلعت علی ذلک منه.(1)

فقه الحدیث: مضمون این روایت با روایت قبل یکی است. صاحب جواهر رحمه الله(2) هر دو روایت را به حلبی نسبت داده است؛ در حالی که راوی یکی عبداللّه بن سنان و راوی دیگری حلبی است. شاید در نسخه ی وسائل موجود نزد صاحب جواهر رحمه الله حلبی بوده است.

3 - وعن حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن جعفر بن سماعة وأحمد بن الحسن المیثمی، جمیعاً، عن أبان بن عثمان، عن إسماعیل بن الفضل، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الافتراء علی أهل الذمّة وأهل الکتاب، هل یجلد المسلم الحدّ فی الافتراء علیهم؟ قال: لا، ولکن یعزَّر.(3)

فقه الحدیث: اسماعیل بن فضل هاشمی از امام صادق علیه السلام درباره ی افترای بر اهل ذمّه و اهل کتاب پرسید: آیا بر مسلمان در این مورد حدّ قذف می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه، بلکه او را تعزیر می کنند.

این روایات، حدّ قذف را در صورتی که مقذوف کافر باشد، نفی می کند و حکم به تعزیر می دهد؛ لذا، این شرط نیز دلیل اثبات دارد.

ص:289


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 430، باب 1 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 418.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 450، باب 17 از ابواب حدّ قذف، ح 4.
دلیل اعتبار عفّت

معنای عفّت، عدم تظاهر به زنا و عدم تجاهر به لواط است؛ نه این که به حسب واقع و در خفا نیز از او کار زشتی صادر نشود. تعبیر امام علیه السلام در یکی از روایات «لانعلم منه إلّا خیراً»(1) بود؛ یعنی ما به جز خیر و خوبی از او ندیدیم و نشنیدیم.

دلیل اعتبار این قید، علاوه بر روایات، آیه ی شریفه وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ (2) است؛ که موضوع حدّ قذف را عنوان «رمی محصنات» قرار داده است. فرقی نمی کند احصان در آیه را به عقل، بلوغ، اسلام، حریّت و عفّت تفسیر کنیم یا فقط به عفاف؛ به هر تقدیر، یکی از شرایط تحقّق قذف، عفیف بودن مقذوف است. بنابراین، اگر مقذوف غیر محصن و غیر عفیف باشد، مشمول آیه ی شریفه نمی شود.

از یکی دو روایت نیز شرطیّت عفّت در تحقّق حدّ قذف استفاده می شود؛ و یک روایت بر عدم عقوبت در قذف غیر عفیف دلالت می کند.

1 - عبید بن زرارة قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لو اتیت برجل قذف عبداً مسلماً بالزّنا لانعلم منه إلّاخیراً لضربته الحدّ حدّ الحرّ إلّاسوطاً.(3)

فقه الحدیث: در توضیح شرط حرّیت به این روایت اشاره شد. امام صادق علیه السلام فرمود:

اگر به مردی برخورد کنم که عبد مسلمانی را قذف کند که جز خوبی از او نشنیده ایم - (یعنی به زناکاری شهرت ندارد و به زنا تظاهر نمی کند، یا در واقع از او زنا سر نزده، و یا اگر مرتکب زنا شده، به آن تجاهری ندارد). - در این حال، قاذف را تعزیر می کنم.

این روایت همان گونه که بر شرطیّت اسلام دلالت داشت، بر شرطیّت عفاف نیز دلالت دارد.

2 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن زرعة، عن سماعة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: فی الرجل إذا قذف

ص:290


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 434، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
2- (2) . سوره ی نور، 4.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 434، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

المحصنة یجلد ثمانین حرّاً کان أو مملوکاً.(1)

فقه الحدیث: در مؤثّقه سماعه، امام صادق علیه السلام فرمود: مردی که زن محصنه ای را قذف کند، هشتاد تازیانه می خورد؛ حرّ باشد یا مملوک.

این روایت فرقی بین حرّ قاذف و عبد قاذف نمی گذارد. در بحث گذشته، سخن از مقذوف بود که بین حرّ و عبد تفاوت دارد؛ در حرّ مقذوف، حدّ قذف، و در عبد مقذوف، تعزیر ثابت است.

آیا «المحصنة» که در روایت آمده، اقتباس از آیه ی شریفه است؟ در این صورت، این کلمه به معنای عفیفه خواهد بود. احتمال دارد مراد از این کلمه زن شوهردار باشد که طبعاً زن شوهردار کمتر مرتکب زنا می گردد. در این حال، روایت، دلیل بر شرطیّت عفّت نخواهد بود؛ لیکن علی الظاهر این تعبیر اقتباسی از آیه ی شریفه باشد.

3 - محمّد بن علیّ الحسین فی (المجالس) عن أحمد بن هارون، عن محمّد بن عبداللّه، عن أبیه، عن عبداللّه بن جعفر الحمیری، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن هارون بن الجهم، عن الصّادق جعفر بن محمّد علیهما السلام قال:

إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له ولا غیبة.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر فاسق در فسق خودش، علاوه بر فسق، متجاهر و متظاهر به آن هم باشد، هیچ احترام و ارزشی برای فاسق در این رابطه نیست؛ یعنی اگر در حضورش آن فسق را به او نسبت دهند، هیچ مسأله ای به وجود نمی آورد؛ و اگر در غیبتش نیز فسقش را مطرح کنند، عنوان غیبت بار نمی گردد.

تذکّر: از روایات گذشته شرطیّت عقل، بلوغ، اسلام، حرّیت و عدم تظاهر به فسق برای ترتّب حدّ قذف استفاده شد؛ لیکن بین چهار شرط اوّل و شرط پنجم اختلاف است. در جایی که یکی از شرایط چهارگانه نباشد، حدّ قذف ساقط، امّا تعزیر قاذف ثابت است؛ زیرا، در یک روایت درباره ی قذف مملوک فرمود: «عزّر لحرمة الإسلام»(3) اسلام احترام

ص:291


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 434، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
2- (2) . همان، ج 8، ص 604، کتاب الحج، باب 154 از ابواب احکام العشرة، ح 4.
3- (3) . همان، ج 18، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 12.

دارد؛ هرچند مقذوف مملوک است، لیکن این سبب نمی شود که بتوان بردگان را قذف کرد؛ بلکه بر قذفش تعزیر می شود.

در خصوص قذف کفّار، امام علیه السلام امر را دائر مدار اطّلاع و آگاهی از وقوع زنا و لواط کافر کرد؛ که در این صورت، قذف حرام نیست و نهی ندارد.(1) طبعاً حدّ تعزیری هم بر آن نیست؛ امّا اگر بدون اطّلاع نسبت دهد، چه بسا عنوان کذب محقّق گردد و به سبب آن باید تعزیر گردد.

نسبت به قذف مجنون و طفل نیز تعزیر ثابت است؛ زیرا، قذفشان مجوّز شرعی ندارد؛ هرچند مجنون و طفل مکلّف نیستند، ولی دلیلی بر جواز قذفشان نداریم.

امّا نسبت به متجاهر به فسق، روایت می گفت: «لا حرمة له ولا غیبة له»(2) احترام و غیبت درباره ی او منتفی است. بنابراین، اگر شخصی متجاهر به زنا را قذف کند، نه تنها حدّ قذف اثبات نمی شود، بلکه تعزیری هم نیست.

طرح دو اشکال: 1 - امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله پس از بیان شرطیّت امور پنجگانه فرمود: «فمن استکملها وجب الحدّ بقذفه ومن فقدها أو فقد بعضها فلا حدّ علی قاذفه وعلیه التعزیر»؛ این عبارت اطلاق داشته، و شامل قذف فاقد عفّت هم می گردد؛ در حالی که در قذف غیر عفیف، حدّ و تعزیر هیچ کدام ثابت نیست. و خود ایشان در ذیل نیز به این مطلب تصریح دارد. لیکن متن نویسی مانند عامّ و خاص قانونی نیست که گفته شود: عامّ بالا به وسیله ی خاص ذیل تخصیص می خورد؛ یا مطلق تقیید می گردد.

2 - در عبارت تحریرالوسیله فرمود: «فلو قذف صبیّاً أو صبیّة أو مملوکاً أو کافراً یعزّر» مجوّز ترک ذکر «مجنون و مجنونة» چیست؟

قذف فاسق در غیر فسق متظاهر

ص:292


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 430، باب 1 از ابواب حدّ قذف، ح 1.
2- (2) . همان، ج 8، ص 604، کتاب الحج، باب 154 از ابواب احکام العشرة، ح 4.

معنای روایت که می گوید: «إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له»،(1) آیا عدم احترام و سلب آن، در محدوده ی فسقی است که به آن متجاهر می باشد؛ و یا روایت در مقام بیان این است که چنین فردی هیچ احترام ندارد؟ لذا، می توان به متجاهر به زنا، لواط را هم نسبت داد. او یک موجود بی ارزش است، در حضور یا غیبتش می توان هر گناهی را به او نسبت داد.

عرف از این عبارت، معنای اوّل را می فهمد؛ یعنی در رابطه ی با عملی که باکی از ظهورش ندارد، بدون احترام است. به فردی که متظاهر به زنا است، چگونه جایز است نسبت لواط بدهند؟ شیخ انصاری رحمه الله نیز در مکاسب محرّمه در باب غیبت می فرماید: غیبت فاسق در محدوده ی گناه آشکارش جایز است، ولی در گناهان مخفی و غیر متجاهر، مجوّزی برای غیبت نداریم.(2)

بنابراین، آن چه در ذیل شرط عفّت در تحریر الوسیله آمده است، که قذف در فسق ظاهر حدّ و تعزیر ندارد ولی در فسق غیر متجاهر موجب حدّ است، مطلبی تام و تمام است.

ص:293


1- (1) . همان.
2- (2) . المکاسب المحرمة، ج 1، ص 354.

[ القذف مع کفر أمّ المقذوف]

مسألة 4 - لو قال للمسلم: «یابن الزانیة» أو «اُمّک زانیة» وکانت أمّه کافرة ففی روایة یضرب القاذف حدّاً، لأنّ المسلم حصّنها، والأحوط التعزیر دون الحدّ.

نسبت قذف با کفر مادر

اگر به مسلمانی که مادرش کافر است، بگویند: «ای پسر زن زنا کار»، یا گفته شود: «مادرت زنا کار است»، روایتی بر حدّ قاذف دلالت دارد؛ و تعلیل وجوب حدّ را احصان مسلمان بیان می کند؛ لیکن احتیاط در تعزیر است، نه حدّ.

در بحث گذشته گفتیم: اگر کافری را قذف کنند، تعزیر ثابت می شود. در این مقام، کسی که مورد قذف قرار گرفته، مادر فرد مسلمانی است که مادرش بر کفر باقی است؛ بر طبق قواعد گذشته، در قذف این مادر باید قاذف را تعزیر کرد؛ لیکن به سبب ورود روایتی، شیخ طوسی رحمه الله در نهایه(1) و جماعتی به تبعیّت از او گفته اند: باید قاذف را حدّ قذف زد؛ زیرا، پسر این مادر، مسلمان است و اسلام به مادرش عفّت و مصونیّتی عنایت کرده است. دیگران از قبیل ابن ادریس،(2) صاحب مسالک،(3) کاشف اللثام،(4) و صاحب ریاض رحمهم الله(5) معتقدند روایت قابل استدلال نیست و باید بر طبق قاعده عمل کرد. مرحوم محقّق در شرایع(6) می فرماید:

اشبه ثبوت تعزیر است؛ امام راحل رحمه الله نیز پس از اشاره به روایت، تعزیر را به عنوان احتیاط می پذیرند. پس، باید به بررسی روایت بپردازیم:

وعنه، عن بنان بن محمّد، عن موسی بن القاسم وعلیّ بن الحکم جمیعاً، عن أبان، عن عبدالرّحمن بن أبی عبداللّه، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: النّصرانیة والیهودیّة تکون تحت المسلم فیقذف ابنها یضرب القاذف، لأنّ المسلم قد حصّنها.

ص:294


1- (1) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 725.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 520.
3- (3) . مسالک الافهام، ج 14، ص 440.
4- (4) . کشف اللثام، ج 2، ص 413.
5- (5) . ریاض المسائل، ج 10، ص 112.
6- (6) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 946.

و رواه الکلینی عن الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان، و رواه الشیخ بإسناده عن محمّد بن یعقوب مثله.(1)

فقه الحدیث: سند این روایت به طریق شیخ طوسی رحمه الله مشتمل بر بنان بن محمّد و موسی بن القاسم است که هیچ کدام توثیق ندارند.(2) امام علیه السلام فرمود: زن یهودی و نصرانی که زوجه ی مرد مسلمانی باشند، اگر پسر این زن - طبیعی است که پسر در این صورت مسلمان است؛ چرا که فرزند تابع اشرف الأبوین است. - مقذوف شد، قاذف باید تازیانه بخورد؛ زیرا، مسلمان او را تحصین کرده است. یعنی شوهر مسلمانش نمی گذارد منحرف و مرتکب زنا شود؛ در حقیقت، اسلام به او مصونیّتی داده، و او در زیر پرچم اسلام قرار گرفته است.

مرحوم صاحب وسائل این روایت را از کلینی رحمه الله نیز نقل می کند؛ و ظاهر نقل وسائل، عدم فرق بین نقل شیخ طوسی و کلینی رحمهما الله می باشد. طریق مرحوم کلینی نیز طریقی غیر صحیح و ضعیف است.

صاحب جواهر رحمه الله پس از نقل روایت به طریق شیخ طوسی رحمه الله می فرماید: در کتاب کافی دارد: «ویضرب القاذف حدّاً».(3) امام راحل رحمه الله نیز در متن مسأله می فرماید: «ففی روایة یضرب القاذف حدّاً» شاید نظر ایشان به کلام صاحب جواهر رحمه الله و یا متن کافی بوده است. در کافی چنین آمده:

عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: النصرانیة والیهودیة تکون تحت المسلم فتجلد، فیقذف ابنها، قال: تضرب حدّاً لأنّ المسلم حصّنها.(4)

ص:295


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 450، باب 17 از ابواب حدّ قذف، ح 6.
2- (2) . در کتاب تفصیل الشریعة نوشته اند: «لا إشکال فی قصور السند علی کلا الطریقین وعدم ثبوت الجابر له» و در این جا نیزبه ضعف سند تصریح می کنند؛ ولی بر مبنای ایشان در ثقه دانستن راویان کامل الزیارات هر دو طریق معتبر است؛ زیرا، موسی بن القاسم بجلّی را شیخ و نجاشی توثیق کرده اند و بنان بن محمّد همان عبد اللّه بن محمّد بن عیسی است که در کامل الزیارات از او روایت کرده و از معلّی بن محمّد نیز در کتاب مذکور روایت شده و مرحوم خوئی نیز به همین جهت او را توثیق کرده است.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 419.
4- (4) . الکافی، ج 7، ص 209، ح 21.

بنا بر ثبوت متن کتاب کافی، اشکال صاحب جواهر رحمه الله به این که «یمکن إرادة التعزیر منه»(1) وجهی ندارد؛ زیرا، در روایت به «قذف»، «ضرب» و «حدّ» تصریح شده است. لذا، انصاف این است که نمی توان در آن مناقشه ی دلالی کرد؛ و ظاهرش وجوب حدّ قذف بر قاذفی است که به مسلمانی که مادرش کافر است، بگوید: «یابن الزانیة».

لیکن سند روایت ضعیف بوده و جابری ندارد؛ زیرا، شهرت فتوایی مطابق با روایت که جبران ضعفش بنماید، نداریم؛ و ظاهر کلام صاحب وسائل رحمه الله هم عدم اشتمال روایت مذکور در کتاب کافی بر کلمه ی «حدّ» است؛ زیرا، اشاره ای به اختلاف بین متن شیخ طوسی رحمه الله و متن مرحوم کلینی نکرده است.

اگر روایت مشتمل بر کلمه ی «حدّ» نباشد، علاوه بر اشکال سندی، دلالت روایت بر ضرب حدّ قذف واضح نیست؛ بلکه قدر متیقّن از روایت، وجوب ضرب تازیانه ای است؛ امّا ظهور در هشتاد تازیانه ندارد.

علاوه بر این که این روایت با روایات گذشته منافات دارد - هرچند تنافی به عامّ و خاص است -، بر خلاف قاعده نیز هست؛ و نمی توان به روایت ضعیف السند و بر خلاف قاعده فتوا داد.

مختار ما در مسأله، همان مطلبی است که در شرایع آمده است؛ مبنی بر آن که أشبه به اصول، قواعد و روایات دیگر، پیاده شدن مسأله ی تعزیر است و نه حدّ.

ص:296


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 419.

[ حکم قذف الأقارب]

مسألة 5 - لو قذف الأب ولده بما یوجب الحدّ لم یحدّ، بل علیه التعزیر للحرمة لا للولد، وکذا لا یحدّ لو قذف زوجته المیّتة ولاوارث لها الّا ولده.

ولو کان لها ولد من غیره کان له الحدّ، وکذا لو کان لها وارث آخر غیره.

والظاهر أنّ الجدّ والد، فلا یحدّ بقذف ابن ابنه.

ویحدّ الولد لو قذف أباه وإن علا وتحدّ الأمّ لو قذفت ابنها والأقارب لو قذفوا بعضهم بعضاً.

حکم قذف نزدیکان

این مسأله مشتمل بر چند فرع است که در یک روایت صحیحه ی مفصّل مطرح شده است:

1 - اگر پدری فرزند خودش را قذف کند، یعنی به او بگوید: «ای زانی»، فرقی بین دختر و پسر نیست؛ به هر کدام نسبت زنا یا لواط بدهد، عمل حرامی است و صرف پدر بودن، مجوّز دادن چنین نسبتی نیست. لیکن پدر را به خاطر قذف فرزند محکوم به حدّ قذف نمی کنند؛ بلکه به جهت حرمت عمل، تعزیر دارد.

(فرق تعزیر با حدّ قذف در این است که حدّ قذف، حقّ مقذوف است و در صورت مطالبه ی او جاری می شود؛ بنابراین، اگر عفو کرد، ساقط می گردد؛ امّا تعزیر حقّ فرزند نیست، بلکه بر عمل حرام پدر مترتّب است، و ربطی به فرزند ندارد تا عفو کند یا اجرای آن را مطالبه نماید).

2 - اگر مردی امّ ولدش (زوجه اش) را که از دنیا رفته است قذف کند، در صورتی که وارث آن زن فقط فرزند او باشد، حدّ قذف بر مرد نمی زنند و فقط به علّت ارتکاب حرام، تعزیر می گردد.

(در باب قذف لازم نیست منسوبٌ الیه زنده باشد؛ لذا، اگر مُرده ای را قذف کردند، حدّ قذف ثابت می شود؛ لیکن ورثه، آن را به ارث می برند و اجرای حدّ متوقّف بر مطالبه ی ورثه است؛ ولی زوج و زوجه را از حدّ قذف سهمی نیست. لذا، نباید اشکال کرد زوج در

ص:297

این فرع وارث است و فرزند تنها وارث نیست؛ زیرا، وارث را به لحاظ حدّ قذف ملاحظه می کنند نه به لحاظ ارث بردن از اموال و ترکه ی میّت).

3 - اگر زن از غیر این مرد نیز فرزندی داشته باشد، یا وارثی غیر از فرزند برای آن زن باشد مانند پدر و مادر، در این صورت با مطالبه ی کسانی که با قاذف رابطه ی پدری و فرزندی ندارند، حدّ قذف جاری می گردد.

4 - جدّ در حکم پدر است، پس، با قذف نوه ی خود حدّ نمی خورد.

5 - اگر فرزند، پدر و یا اجداد خود را، و مادر، فرزندش را و خویشان یکدیگر را قذف کنند، بر قاذف حدّ اقامه می گردد.

دلیل تمام این فروع روایت صحیحه ی زیر است:

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن رجل قذف ابنه بالزّنا.

قال: لو قتله ما قتل به، وإن قذفه لم یجلد له.

قلت: فإن قذف أبوه امّه، قال: إن قذفها وانتفی من ولدها تلاعنا ولم یلزم ذلک الولد الّذی انتفی منه وفرّق بینهما ولم تحلّ له أبداً.

قال: وإن کان قال لابنه واُمّه حیّة: یابن الزّانیة ولم ینتف من ولدها جلد الحدّ لها ولم یفّرق بینهما.

قال: وإن کان قال لابنه: یابن الزّانیة واُمّه میّتة ولم یکن لها من یأخذ بحقّها منه إلّاولدها منه فإنّه لایقام علیه الحدّ، لأنّ حقّ الحدّ قد صار لولده منها.

فإن کان لها ولد من غیره فهو ولیّها یجلد له، وإن لم یکن لها ولد من غیره وکان لها قرابة یقومون بأخذ الحدّ جلد لهم.(1)

فقه الحدیث: هرچند در سند روایت ابراهیم بن هاشم هست، لیکن روایت صحیح السند است.

ص:298


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 447، باب 14 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام درباره ی حکم مردی که پسرش را به زنا قذف کرد، پرسیدم. امام علیه السلام فرمود: اگر پدری پسرش را بکشد، به قتل پسر قصاص نمی شود؛ و اگر او را قذف کند، بر قذفش نیز حدّ نمی خورد. - (یعنی عنوان حدّ نفی می شود نه این که تعزیر هم نگردد؛ بلکه تعزیرش به خاطر عمل حرام، مانعی ندارد) -.

محمّد بن مسلم پرسید: اگر پدر، مادر این بچّه را به زنا نسبت داد، چه؟ - (سؤال مطلق است و اختصاص به مادر میّت ندارد) - امام علیه السلام فرمود: اگر در نسبت زنا به مادر بچّه، پدر قصد نفی فرزند دارد، بین زن و مرد ملاعنه می شود؛ و پدر ملزم نیست بچّه را بپذیرد. بین زن و شوهر جدایی می افتد، به گونه ای که به هیچ وجه بر یکدیگر حلال نخواهند شد.

اگر پدری به فرزندش گفت: «یابن الزانیة» و مادر زنده باشد - ظاهراً لعان هم واقع نشده است - در این صورت به او حدّ قذف می زنند و از یکدیگر جدا نمی شوند؛ ولی اگر مادر مرده باشد و وارث نیز منحصر در فرزندی باشد که آن زن از همین شوهر دارد، پدر حدّ قذف نمی خورد - (مثل موردی که پدر، فرزندش را قذف کند). - زیرا، حقّ حدّ در اختیار فرزند است و او نمی تواند حدّ را از پدرش مطالبه کند.

امّا اگر این زن از شوهر سابقش فرزندی داشته باشد، آن فرزند ولیّ قذف است و با مطالبه اش، حدّ قذف بر قاذف اقامه می شود. همین طور اگر فرزندی نداشت و خویشان دیگری مانند خواهر و برادر دارد، با مطالبه ی آنان نیز حدّ جاری می گردد.

از این روایت صحیحه، حکم سه فرع از فروع پنج گانه روشن شد. فرقی بین «ابن» و «بنت» در این مسأله نیست؛ لذا، اگر پدری دخترش را به زنا نسبت داد، همین حکم است؛ زیرا، در روایت مطلب را بر «ولد» متفرّع می کند.

حکم فرع چهارم نیز واضح است؛ زیرا، جدّ به منزله ی پدر است و عنوان «والد» و «اب» بر او منطبق است؛ و این عناوین مختصّ به پدر بی واسطه نیست. بنابراین، در زبان فارسی به «جدّ» پدر بزرگ گفته اند. پس، حکم قذف فرزند توسط پدر در مورد قذف نوه به وسیله ی جدّ نیز جاری است.

ص:299

حکم فرع پنجم نیز بر طبق قاعده است؛ زیرا، سقوط حدّ قذف فقط اختصاصی قذف پدر نسبت به فرزندش است؛ بنابراین، اگر مادری فرزندش را قذف کرد، یا خویشان یکدیگر را قذف کنند، ولایتی که پدر بر فرزندش دارد، در مورد آنان منتفی است؛ زیرا، در اسلام نسبت به پدر و مادر احکام متفاوتی هست. پدر ولایت دارد، امّا مادر ولایت ندارد؛ یا در روایت آمده است «أنت ومالک لأبیک»(1) ولی «لاُمّک» ندارد. بنابراین، باید حدّ قذف در حقّشان جاری گردد.

ص:300


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 12، ص 195، باب 78 از ابواب ما یکتسب به، ح 2.

[ حکم قذف الجماعة]

مسألة 6 - اذا قذف جماعة واحداً بعد واحد، لکل واحد حدّ، سواء جاؤوا لطلبه مجتمعین أو متفرّقین.

ولو قذفهم بلفظ واحد بأن یقول: «هولاء زناة» فإن افترقوا فی المطالبة فلکلّ واحد حدّ، وان اجتمعوا بها فلکلّ حدٌّ واحدٌ.

ولو قال: «زید وعمرو وبکر - مثلاً - زناة» فالظاهر أنّه قذف بلفظ واحد، کذا لوقال: «زیدٌ زان وعمرو وبکر»، وأمّا لو قال: «زید زان وعمرو زان، وبکر زان» فلکلّ واحد حدّ اجتمعوا فی المطالبة أم لا.

ولو قال: «یابن الزّانیین» فالحدّ لهما، والقذف بلفظ واحد، فیحدّ حدّاً واحداً مع الاجتماع علی المطالبة وحدّین مع التعاقب.

حکم قذف جماعت

اگر فردی جمعیّتی را تک تک به اشاره و یا خطاب، به زنا یا لواط نسبت داد، هر کدام به طور مستقلّ حدّ قذف طلبکارند؛ خواه با همدیگر یا به صورت متفرّق حدّ را مطالبه کنند.

اگر عدّه ای را به یک لفظ قذف کرد، مانند این که بگوید: «شما زناکار هستید»، اگر در مقام مطالبه متفرّق و پراکنده آمدند، به جهت هرکدام جداگانه حدّ می خورد؛ و اگر به صورت اجتماع مطالبه کردند، او را یک حدّ می زنند.

اگر بگوید «زید و بکر و عمرو زناکارند» یک لفظ محسوب می شود؛ هم چنین اگر بگوید: «زید زناکار است و بکر و عمرو هم» و کلمه ی زناکار را بر بکر و عمرو تکرار نکند، ولی اگر برای هر کدام تکرار کند، به نفع هر کدام حدّی ثابت است؛ خواه مطالبه ی آنان به صورت دسته جمعی باشد یا متفرّق.

اگر بگوید: «ای پسر مرد و زن زناکار» این جا نیز قذف به لفظ واحد است؛ پس، اگر با هم مطالبه کنند، یک حدّ، وگرنه دو حدّ جاری می شود.

اساس این مسأله دو فرض است؛ و بقیّه ی موارد به عنوان مثال ذکر شده است:

ص:301

1 - اگر جماعتی را به صورت متعدّد یا به بیش از یک کلمه قذف کند، به نفع هر کدام حدّی ثابت می گردد؛ فرقی بین مطالبه ی به نحو اجتماع یا متفرّق نیست.

2 - اگر جماعتی را به یک لفظ قذف کرد، بین مطالبه ی دسته جمعی که یک حدّ ثابت است و مطالبه ی متفرّقانه که بر هر مطالبه ای حدّی می باشد، تفصیل داده اند.

فتوایی که در تحریرالوسیله مطرح شده، فتوای مشهور است؛ و بر آن ادّعای اجماع کرده اند؛ و منشأ آن هم روایات است. خلاصه نظر مشهور این است که «إذا کان القذف متعدّداً فالحدّ متعدّد وإن کان واحداً ففیه تفصیل بین المطالبة مجتمعاً فالحدّ واحد ومتعدّداً فالحدّ متعدّد».

مرحوم اسکافی(1) در مقابل مشهور می گوید: اگر قذف به کلمه ی واحد باشد، یک حدّ ثابت است؛ خواه مطالبه به نحو اجتماع باشد یا تفرّق؛ ولی اگر به الفاظ متعدّد باشد، بین مطالبه گروهی و فردی تفصیل می دهد.

در این مسأله چهار روایت داریم که به بررسی آن ها می پردازیم.

1 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان بن عثمان، عن الحسن العطّار، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام رجل قذف قوماً قال: بکلمة واحدة؟ قلت: نعم، قال: یضرب حدّاً واحداً: فإن فرّق بینهم فی القذف ضرب لکلّ واحد منهم حدّاً.(2)

فقه الحدیث: روایت از نظر دلالت از بقیه روشن تر و سند آن نیز صحیح است؛ زیرا، همه ی روات آن توثیق شده اند.

حسن عطّار به امام صادق علیه السلام گفت: مردی جماعتی را قذف می کند. امام علیه السلام فرمود: به کلمه ی واحد؟

گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: یک حدّ می خورد؛ ولی اگر بین آنان در قذف جدایی بیندازد، باید برای هر کدام حدّی بخورد.

ص:302


1- (1) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 269، مسأله 121.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 444، باب 11 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

اوّلاً: این روایت در تفصیل بین موردی که قذف به کلمه ی واحد باشد یا به غیر کلمه ی واحد، صراحت دارد.

ثانیاً: روایت کلمه ی «واحده» را معنا می کند؛ به این صورت که مقصود، قذف واحد در برابر قذف متعدّد است.

با توجّه به وضوح دلالت و معنای روایت، جایی برای فرمایش مرحوم کاشف اللثام باقی نمی ماند که در تأیید مرحوم اسکافی می گوید: مقصود از کلمه ی «واحده» وحدت عددی است؛ یعنی بگوید: «أنتم زناة»؛ این کلام از نظر ادبیّات یک کلمه است، ولی اگر گفت: «زید و بکر و عمرو زناة» یک کلمه نیست؛ بلکه «زید» یک کلمه، «عمرو» یک کلمه و «بکر» نیز یک کلمه است.(1)

در این روایت کلمه ی «واحده» به قذف واحد معنا شده؛ و در مقابل «فإن فرّق بینهم القذف» آمده است؛ لذا، «أنتم زناة» با «زید وبکر وعمرو زناة» فرقی ندارد؛ هر دو قذف واحد هستند. بعد از کلمه ی «زید» خبر را نیاورده و لذا با «زید» تنها اسناد محقّق نمی شود و هم چنین با «عمرو» تنها، بلکه اسناد واحدی برای همه است.

هر چند دلالت روایت روشن است، ولی بر مدّعای مشهور به طور کامل دلالت نمی کند؛ زیرا، مشهور در قذف واحد بین مطالبه فردی و گروهی، تفصیل می دهند.

بنابراین، باید برای این قسمت از کلامشان از ادلّه ی دیگر استفاده کرد.

2 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن ابراهیم، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سألته عن رجل افتری علی قوم جماعة، قال: إن أتوا به مجتمعین ضرب حدّاً واحداً، وإن أتوا به متفرّقین ضرب لکلّ منهم حدّاً.(2)

فقه الحدیث: این روایت صحیحه، و اصحّ روایات باب است. جمیل از امام صادق علیه السلام راجع به مردی که بر قومی به نحو جماعت افترا زد، می پرسد. - (دقّت شود که «قوم»، همان

ص:303


1- (1) . کشف اللثام، ج 2، ص 413 و 414.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 444، باب 11 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

جماعت است. پس، معنای حدیث، افترای به جماعت است. روایت چگونگی افترا را دو نوع می داند: «افتری علی قوم جماعةً»، در مقابل موردی که افترای به قوم به صورت جماعت نباشد. معنای این جمله افترای واحد بر جماعت است که طبعاً مفتری به متعدّد است. وِزان این عبارت با افترای به کلمه ی واحد یکی است؛ لذا، بیان علّامه رحمه الله در مختلف(1) در تأیید مرحوم اسکافی صحیح نیست که فرمود: «افتری علی قوم جماعة» یعنی «افتری علی قوم متعدّداً»، زیرا، از نظر عرفی می گوییم یک خطاب دسته جمعی کرد.) -

امام علیه السلام در پاسخ سؤال فرمود: اگر برای مطالبه دسته جمعی آمدند، یک حدّ، وگرنه برای هرکدام حدّی زده می شود.

نسبت این روایت با روایت گذشته، نسبت اطلاق و تقیید است؛ زیرا، در روایت سابق می گفت: «إذا کان القذف بکلمة واحدة ضرب حدّاً واحداً»(2) ولی این روایت می گوید:

«ضرب حدّاً واحداً إذا أتوا به مجتمعین وأمّا إذا أتوا به متفرّقین ضرب لکلّ واحد منهم حدّاً»؛ و فتوای مشهور ثابت می گردد.

3 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن محمّد بن حمران، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سألته عن رجل افتری علی قوم جماعة، قال: فقال: إن أتوا به مجتمعین به ضرب حدّاً واحداً وإن أتوا به متفرّقین ضرب لکلّ رجل حدّاً.(3)

فقه الحدیث: دلالت این روایت مانند روایت جمیل است، و مطلب تازه ای ندارد.

برخی در محمّد بن حمران اشکال کرده اند که بین ثقه و غیر ثقه مشترک است؛ ولی محقّقان رجالی جواب داده اند فرد واقع در سند روایت ثقه است؛ و بر فرض ضعف سند، ضرری به ما نمی رساند؛ زیرا، دو روایت دیگر برای اثبات قول مشهور کافی است.

4 - وعنه، عن ابن محبوب، عن أبی الحسن الشّامی، عن برید، عن

ص:304


1- (1) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 270، مسأله 121.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 444، باب 11 از ابواب حدّ قذف، ح 3.
3- (3) . همان، ح 2.

أبی جعفر علیه السلام، فی الرّجل یقذف القوم جمیعاً بکلمة واحدة، قال له: إذا لم یسمّهم فإنّما علیه حدّ واحد وإن سمّی فعلیه لکلّ رجل حدّ.(1)

فقه الحدیث: این روایت در کتاب وسائل الشیعه به نام «ابوالحسن الشامی»، ولی در کتاب تهذیب «ابوالحسن السائی»(2) می باشد؛ به هر تقدیر، این فرد توثیق ندارد؛ بلکه مدحی نیز درباره اش نرسیده است. لذا، سند روایت ضعیف، و از نظر ما مردود است.

از امام علیه السلام سؤال می کند: مردی قومی را به کلمه ی واحد قذف می کند، حکمش چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اگر نام آنان را نبرد، یک حدّ به او می زنند؛ و اگر نامشان را ذکر کند، به نفع هر مردی حدّی زده می شود.

صاحب جواهر رحمه الله این روایت را دلیل بر کلام مرحوم اسکافی رحمه الله گرفته،(3) در حالی که اگر سندش هم تمام بود، بر فتوای اسکافی رحمه الله دلالتی نداشت؛ زیرا، اسکافی رحمه الله مسأله تسمیه و عدم آن را ذکر نکرده است؛ بلکه می گوید: قذف واحد، حدّ واحد دارد؛ و در قذف متعدّد بین مطالبه ی گروهی و فردی تفصیل می دهد.

از طرف دیگر، با این روایت، بطلان کلام مرحوم کاشف اللثام(4) نیز روشن می شود؛ زیرا، ایشان صورتی را که اسم می برد، مصداق کلمه ی واحد نگرفته؛ در حالی که روایت آن را از مصادیقش شمرده است. زیرا، سؤال می کند از مردی که قومی را به «کلمه ی واحده» قذف می کند؛ امّا در کلمه ی واحد بین جایی که نام یکی یکی را بُرده و موردی که نامی نبرده باشد، تفصیل می دهد. و صاحب کشف اللثام رحمه الله می گوید: اگر نام آن ها را برده است، مصداق کلمه ی واحد نیست.

نتیجه ی بحث: این روایت در «کلمه ی واحده» تفصیلی داده که هیچ کس از مشهور و اسکافی رحمه الله به آن ملتزم نشده اند؛ سندش نیز تمام نیست. بنابراین، با توجّه به سه روایت

ص:305


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 444، باب 11 از ابواب حدّ قذف، ح 5.
2- (2) . تهذیب الأخبار، ج 10، ص 69، ح 258.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 420.
4- (4) . کشف اللثام، ج 2، ص 413 و 414.

گذشته به کلام امام راحل قدس سره هدایت می شویم که به تبعیّت از مشهور در تحریرالوسیله فتوا داده اند.

آخرین فرع این مسأله: اگر به پسری بگویند: «یابن الزانیین»، این گفته مثل «أنتم زناة» است؛ یعنی قذف واحد است و تفصیل مشهور در آن پیاده می شود؛ یعنی در صورت مطالبه ی هر دو با هم یک حدّ؛ و در صورت مطالبه ی جداگانه دو حدّ جاری می شود.

ص:306

[ طرق اثبات القذف]

مسألة 1 - یثبت القذف بالإقرار، ویعتبر علی الأحوط أن یکون مرّتین، بل لا یخلو من وجه. ویشترط فی المقرّ البلوغ والعقل والاختیار والقصد.

ویثبت أیضاً بشهادة شاهدین عدلین، ولا یثبت بشهادة النساء منفردات ولا منضمّات.

راه های ثبوت قذف

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

الف: قذف با اقرار ثابت می شود؛ و احتیاط، در دو بار اقرا کردن است؛ بلکه خالی از وجه نیست. و مقرّ باید بالغ، مختار و قاصد باشد.

ب: قذف به شهادت دو مرد عادل ثابت می شود؛ و شهادت زنان به انضمام مردان، یا به نحو مستقلّ پذیرفته نیست.

فرع اوّل: ثبوت قذف به اقرار

در ثبوت قذف به اقرار بحثی نیست؛ و کسی شکّ و تأمّلی در آن ندارد. لیکن بحث در کفایت یک مرتبه اقرار است، آیا قذف نیز مانند مواردی است که دلیل خاصّی بر آن نرسیده، از این رو می گویند: یک بار اقرار و مسمّای آن برای اثبات مطلب کافی است، یا همان گونه که دو شاهد لازم دارد، دو مرتبه اقرار نیز لازم است؟

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: دو اقرار لازم است؛ بسیاری از علما نیز به آن تصریح کرده اند و بر آن مخالفی نیافتیم؛ هر چند بر دلیل خاص نیز اطلاع پیدا نکردیم.(1)

امام راحل رحمه الله نیز در ابتدا، احتیاط فرموده، آن گاه می فرماید: لزوم دو اقرار خالی از وجه نیست.

این بحث در باب قیادت نیز مطرح بود. نکته ی مهمی که باید در کتاب اقرار مورد

ص:307


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 430.

بررسی قرار گیرد، این است که آیا قاعده ی «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز»(1) یک قاعده ی معروف و مشهور است و به این صورت کلّی روایت معتبره ای بر آن دلالت دارد، یا قاعده ای معروف و مشهور در لسان مردم است، بدون این که دلیل محکمی داشته باشد؟

نکته ی دیگری که باید به آن توجّه شود، این است که در روایاتی که در باب زنا و لواط آمده بود، از اقرار به شهادت تعبیر شده بود؛ مانند: روایت اقرار زن آبستن به زنا(2) و غیر آن؛ لیکن چون شهادت بر نفس است و نه بر غیر، لذا عدالت شاهد در آن معتبر نیست؛ ولی چون شهادت بر ضرر است، باید دوبار باشد. با توجّه به این سه خصوصیت، و گفته ی صاحب جواهر رحمه الله(3) که می گوید: در این مطلب مخالفی وجود ندارد و هم چنین معلوم نبودن دلیل محکم بر قاعده ی «إقرار العقلاء علی أنفسهم»، به نظر می رسد مطلب همان است که امام راحل رحمه الله فرموده است؛ یعنی مقتضای احتیاط، بلکه بالاتر، خالی از وجه نیست؛ یعنی نزدیک به فتوا است؛ بلکه خود فتوا بر عدم کفایت یک اقرار در باب قذف است.

اگر کسی شهامت بیشتری داشته باشد، ممکن است به مقتضای عموم «إقرار العقلا علی أنفسهم جائز» بگوید: یک اقرار نیز کفایت می کند. و این بحث جدیدی نیست.

در باب زنا شرایط مقرّبه را به تفصیل بحث کردیم؛ در این جا نیز همان خصوصیّات، از بلوغ و عقل و اختیار و قصد معتبر است؛ لذا، نیازی به تکرار نیست.

فرع دوّم: ثبوت قذف به بیّنه

در باب قیادت نیز این بحث گذشت که قیادت به چه چیزی ثابت می شود؛ یک طریق مسلّم اثبات قذف، قیام بیّنه ی شرعی معمولی، یعنی شهادت عدلین است که عموم دلیلِ حجّیت بیّنه در تمامی موضوعات الّا ما خرج، حجّیت و اعتبار چنین شهادتی است. و این مقام یکی از مصادیق آن موضوعات است؛ یعنی قذف موضوعی همراه با حکم شرعی و

ص:308


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 16، ص 111، کتاب الاقرار، باب 3، ح 2.
2- (2) . همان، ج 18، ص 377، باب 16، ابواب حدّ زنا، ح 1.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، 430.

حدّ شرعی می باشد؛ لذا، به این عموم تمسّک کرده، حکم به کفایت شهادت دو عادل می کنیم؛ و از طرفی، دلیل خاصّ بر لزوم بیش از دو شاهد نداریم: برخلاف باب زنا و لواط که دلیل خاص می گفت باید چهار شاهد شهادت دهند.

سخن در این است که آیا بیّنه باید دو مرد عادل باشند، یا یک مرد و دو زن نیز کافی است؟ امام راحل رحمه الله در باب سحق و قیادت و قذف می گویند: فقط شهادت دو مرد عادل سبب ثبوت قذف می گردد؛ ولی ما در گذشته گفتیم: اقتضای جمع بین روایات و اخذ به قدر متیقّن از آن ها، کفایت شهادت دو زن و یک مرد است. لذا، در این مسأله نیز با امام رحمه الله مخالفیم.

ص:309

[ کیفیّة الضرب فی حدّ القذف ومقداره]

مسألة 2 - الحدّ فی القذف ثمانون جلدة ذکراً کان المفتری أو انثی، یضرب ضرباً متوسّطاً فی الشّدة لا یبلغ به الضرب فی الزنا. ویضرب فوق ثیابه المعتادة ولا یجرّد، ویضرب جسده کلّه إلّاالرأس والوجه والمذاکیر. وعلی رأی یشهر القاذف حتّی تجتنب شهادته.

مقدار و کیفیّت ضرب حدّ قذف

اشاره

این مسأله دارای چهار فرع است:

1 - مقدار قذف هشتاد تازیانه بر مرد و زن است.

2 - ضربی که در باب قذف ثابت است، ضرب متوسّطی می باشد که به شدّت ضرب در حدّ زنا نمی رسد.

3 - از روی لباس به قاذف تازیانه زده، و او را عریان نمی کنند؛ و تازیانه ها را بر تمام جسدش مگر سر، صورت و عورت او تقسیم می کنند.

4 - بنا بر نظری، قاذف را باید معرّفی کرد تا شناخته شود و از پذیرفتن شهادتش دوری کنند.

فرع اوّل: مقدار حدّ قذف

این فرع بحث چندانی ندارد؛ زیرا، کتاب، سنت و اجماع بر ثبوت هشتاد تازیانه دلالت دارند. در آیه ی شریفه می فرماید: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً (1) «کسانی که زنان پاکدامن و عفیف را قذف می کنند و چهار شاهد بر اثبات گفتار خود نمی آورند، به آنان هشتاد تازیانه بزنید».

هرچند «الّذین» جمع «الّذی» و برای مذکّر به کار می رود، امّا این مقام همانند «رجل شکّ بین الثلاث والأربع» است که اختصاص به مردان ندارد. به ذهن هیچ کس هم خطور

ص:310


1- (1) . سوره ی نور، 4.

نمی کند که تازیانه خوردن قاذف، متوقّف بر مذکّر بودنش است؛ و اگر زنی قاذف بود، از دلالت آیه خارج است؛ لذا، در این جهت، بین مرد و زن فرقی نیست؛ در پاره ای از روایات نیز به هشتاد تازیانه اشاره شده است.

فرع دوّم و سوّم: کیفیّت ضرب حدّ قذف

در باب زنا گفتیم: لباس های زانی را از بدنش بیرون آورده و او را به شدّت مورد ضرب قرار می دهند؛ ولی در باب قذف، قاذف را برهنه نکرده و ضرب را نیز با شدّت نمی زنند؛ زیرا، در روایات آمده است ضرب قاذف به شدّت ضرب زانی نباشد؛ بلکه ضربی متوسّط بر لباس های معمولی او می زنند. البتّه بعضی از روایات، بر در آوردن عبا دلالت دارد؛ زیرا، تازیانه بر روی عبا اثر ندارد.

روایاتی که در این مورد رسیده، حاوی سه جهت است: الف: کیفیّت ضرب قاذف؛ ب: برهنه نکردن او؛ ج: تقسیم تازیانه ها بر تمام بدنش به استثنای سر، صورت و عورت.

در جهت سوّم بحثی نیست؛ زیرا، در گذشته گفتیم ورود تازیانه به سر، سبب ضربه ی مغزی یا نابینایی او می گردد؛ و زدن تازیانه بر آلت تناسلی نیز گاه موجب فلج شدن مضروب می شود. از این رو، فرقی بین باب قذف و باب زنا و لواط نیست؛ بنابراین، روایات را برای اثبات دو جهت دیگر می آوریم:

1 - وعن أبی علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن صفوان، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: یضرب المفتری ضرباً بین الضربین، یضرب جسده کلّه.(1)

2 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: المفتری یضرب بین الضربین، یضرب جسده کلّه فوق ثیابه.(2)

فقه الحدیث: این دو روایت موثّقه، بیش از یک روایت نیستند؛ هرچند در نقل، روایت

ص:311


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 448، باب 15 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
2- (2) . همان، ح 3.

دوّم مطلبی اضافه دارد. امام هفتم علیه السلام می فرماید: به مفتری و قاذف ضربی بین دو ضرب شدید و ضعیف - یعنی ضربی متوسط - می زنند؛ و این تازیانه ها به تمامی بدنش زده می شود. و در نقل دوّم، اضافه می کند این زدن از روی لباس هایش هست.

3 - محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة بن مهران، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرَّجل یفتری، کیف ینبغی للإمام أن یضربه؟ قال: جلد بین الجلدین.(1)

فقه الحدیث: سماعه از امام صادق علیه السلام درباره ی کیفیّت ضرب مفتری می پرسد.

امام علیه السلام جواب داد: تازیانه ای بین دو تازیانه (شدید و ضعیف) به او می زنند.

4 - وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الحسن بن شمون، عن عبداللّه بن عبدالرحمن، عن مسمع بن عبدالملک، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الزانی أشدّ ضرباً من شارب الخمر، وشارب الخمر أشدّ ضرباً من القاذف، والقاذف أشدّ ضرباً من التعزیر.2

فقه الحدیث: روایت دلالت دارد تعزیر در مقدار و در کیفیّت ضعیف تر از حدود است.

و ضرب قاذف دو درجه از ضرب زانی پایین تر است. ضرب در زنا از شرب خمر و شرب خمر از قذف، و قذف از تعزیر شدیدتر است.

از تعبیر فقها استفاده می شود که کفایت می کند ضرب قاذف از ضرب زانی یک مرتبه ضعیف تر باشد؛ ولی در روایت دو درجه فرموده است. به هر حال، بر ضعف ضرب دلالت دارد.

5 - وعنه، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السلام أمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن لا ینزع شیء من ثیاب القاذف إلّا الرّداء.(2)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد: چیزی از لباس های

ص:312


1- (1و2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 448، باب 15 از ابواب حدّ قذف، ح 1 و 5.
2- (3) . همان، ح 4.

قاذف به جز ردا را بیرون نیاورند.

روایات گذشته بر مطلب دلالت تامّ داشت، ولی در مقابل روایتی است که باید آن را بررسی کرد:

و عنه، عن النّضر، عن عاصم، عن محمّد بن قیس، عن أبی جعفر علیه السلام، قال:

قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی المملوک یدعو الرجل لغیر أبیه قال: أری أن یعری جلده.(1)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام در مورد مملوکی که دیگری را به غیر پدرش خواند، فرمود: به نظر من باید قاذف برهنه گردد.

از مجموعه ی کلمات صاحب جواهر رحمه الله(2) و دیگران استفاده می شود: جمله «أن یعری جلده» سه گونه نقل شده است:

الف: «أن یفری جلده»: یعنی به جای «عین» فا باشد که از «فری أوداج» یعنی بریدن و قطع کردن رگ ها، مشتق شده است؛ یعنی پوستش را بکنید. آیا مقصود کندن پوست عبد است؟ در باب زنا حکمی با این شدّت نداشتیم تا چه رسد به باب قذف! ممکن است مقصود کندن لباس های عبد باشد؛ که این خلاف ظاهر است؛ زیرا، در مورد لباس نمی گویند: «یعری ثوبه»؛ بلکه «ینزع ثوبه» به کار می رود.

مرحوم شیخ طوسی در کتاب استبصار(3) «یعری جلده» آورده است؛ و صاحب جواهر رحمه الله در آن دو احتمال می دهد:(4)

ب: از «عری یعری» به معنای عاری بودن باشد؛ که به صورت فعل مجهول مضارع استعمال گشته است. یعنی باید پوست او عاری از لباس باشد؛ همان گونه که در مقابل لباس پوشیده، عریان است. این معنا برخلاف مطلوب ما دلالت دارد.

ص:313


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 437، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 16.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 429.
3- (3) . الاستبصار، ج 4، ص 230، ح 867.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 416.

ج: از «عری یَعْرو» مانند «دعا یدعو» گرفته شده باشد؛ که فعل مجهول آن «یُعْری» به معنای حضور باشد؛ و در این صورت «جلده» را با فتحه ی جیم می خوانیم «یُعْری جَلْدُه» یعنی مردم برای مشاهده ی تازیانه خوردن این عبد حاضر شوند؛ همانند باب زنا که قرآن می فرمود: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (1) در این صورت نیز بر مطلوب ما دلالت ندارد.

د: از تغریه با «غین» گرفته شده باشد؛ «یُغَرّیٖ جَلْدَه» یعنی مملوک خود را برای تازیانه آماده کند؛ خیال نکند حالا که عبد است، برای او حدّ قذف نیست.

روایتی که در آن چهار احتمال وجود دارد، به عنوان روایتی مخالف در برابر روایات گذشته نمی تواند مقاومت کند، خصوصاً با توجّه به دنباله ی روایت که صاحب جواهر رحمه الله نقل می کند: بعد از چند سال امیر مؤمنان علیه السلام فرموده باشد: «تو همان فحش را به او بده».

این مطلب در شأن امام علیه السلام نیست.(2)

فرع چهارم: معرّفی قاذف به مردم

مرحوم محقّق در شرایع فرموده است: قاذف را باید مشهور کرد؛(3) البتّه نه به صورت سر تراشیده، سوار بر الاغ کنند و در شهر بگردانند؛ بلکه به این صورت که به مردم اطّلاع دهند فلانی قذف کرده و تازیانه خورده، فاسق است، و از وجود او برای شهادت استفاده نشود که شهادتش مقبول نیست.

مرحوم امام قدس سره فرمود: «علی رأی». طبق نظری باید او را مشهور کرد. صاحب جواهر رحمه الله فرموده است: همان گونه که شاهد زور را معرّفی می کنند تا از او اجتناب شود، قاذف نیز در علّت با او شریک است؛ و او از شاهد زور بدتر می باشد.(4)

ص:314


1- (1) . سوره ی نور، 2.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 437، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 17.
3- (3) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 946.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 430.

اشکال نظر صاحب جواهر رحمه الله این است که این مقدار استدلال کفایت نمی کند تا اثبات کند یکی از وظایف قاضی در جریان گذاشتن مردم باشد. مقایسه قاذف با شاهد زور نیز تمام نیست؛ زیرا، شاهد زور به مقام شهادت که در اسلام مقام مهّمی است، خیانت کرده است؛ لیکن قاذف عمل حرامی انجام داده و عقوبتش را چشیده است. بنابراین، نمی توان او را با شاهد زور سنجید.

ص:315

[ حکم تکرّر القذف]

مسألة 3 - لو تکرّر الحدّ بتکرّر القذف، فالأحوط أن یقتل فی الرابعة.

ولو قذف فحدّ، فقال: «إنّ الّذی قلت حقّ» وجب فی الثانی التعزیر.

ولو قذف شخصاً بسبب واحد عشر مرّات بأن قال: «أنت زانٍ» وکررّه لیس علیه إلّا حدّ واحد، ولو تعدّد المقذوف یتعدّد الحدّ. ولو تعدّد المقذوف به بأن قال: «أنت زان وأنت لائط» ففی تکرّر الحدّ إشکال والأقرب التکرّر.

حکم تکرار قذف و حدّ

اشاره

این مسأله مشتمل بر سه فرع است.

1 - اگر قذف متعدّد شد و پس از هر قذفی، حدّ جاری گشت، قتل در مرتبه ی سوّم است یا در مرتبه چهارم؟ می فرمایند: احتیاط آن است که در مرتبه ی چهارم کشته شود.

2 - اگر قذفی از شخص سر زد و او را حدّ زدند. پس از اقامه ی حدّ گفت: آن چه را گفتم راست بود، در مرتبه ی دوّم او را تعزیر می کنند.

3 - اگر فردی را به یک سبب ده بار قذف کند، مثل این که به طور مکرّر به او بگوید: «تو زانی هستی»، یک حدّ به او می زنند؛ ولی اگر مقذوف متعدّد بود، حدّ متعدّد می گردد. اگر «مقذوف به» و نسبت قذف متعدّد شد، در تعدّد حدّ اشکال است؛ لیکن اقرب تعدّد می باشد.

فرع اوّل: قتل در مرتبه ی سوّم یا چهارم

در بحث های گذشته به تفصیل در این مورد سخن گفتیم؛ اصل بحث ورود یک صحیحه به نام صحیحه ی یونس است که مفادش «أصحاب الکبائر إذا اقیم علیهم الحدّ مرّتین قتلوا فی الثالثة»(1) و به نحو عموم است؛ منتهی در باب زنا، دلیل خاص بر قتل در مرتبه ی چهارم داریم؛(2) لذا، دست از عموم صحیحه ی یونس برداشتیم. آیا در باب قذف نیز چنین مخصّصی داریم؟

ص:316


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 313، باب 5 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.
2- (2) . همان، ح 2.

آیا از دلیل زنا می توان استفاده کرد و آن را به باب قذف تعمیم داد؟ در باب قذف اسناد به زنا یا لواط است، جُرم و عقوبت اسناد به این دو عمل، از اصل دو عمل که بالاتر نیست؛ وقتی در باب زنا و لواط مرتکب و فاعل را در مرتبه ی چهارم به قتل برسانند، اگر قتل در باب قذف در مرتبه ی سوّم باشد، لازمه اش بالاتر بودن جُرم قذف از زنا است. بنابراین، به نحو اولویّت استفاده می کنیم اگر در زنا و لواط، قتل در مرتبه ی چهارم باشد، در قذف و مساحقه در مرتبه ی چهارم خواهد بود. این قیاس نیست؛ بلکه اولویّتی است که عرف متشرّعه آن را می فهمد.

اگر گفته شود: بین باب زنا و قذف فرق است؛ زیرا، زنا یک عمل طبیعی و در رابطه ی با غریزه ی جنسی است و تنها اشکالش عدم مشروعیّت و نکاح و عقد است؛ امّا حیثیت و آبروی مؤمنی در کار نیست. بر خلاف باب قذف که با نسبت زنا به فرد محصن و پاکدامن آبروی او ریخته می شود؛ لذا، به خاطر رعایت آبروی مؤمن قتل در مورد قذف به زنا در مرتبه سوّم، و در مورد زنا در مرتبه ی چهارم تشریع شده است؛ به خصوص با توجّه به این که بحث، در زنای مطاوعی است، وگرنه در زنای اکراهی زانی را در همان مرتبه ی اوّل می کشند و به مرتبه ی دوّم و سوّم نمی رسد.

حقّ این است که این شکل استدلال نمی تواند جلوی اولویّتی را که عرف متشرّعه می فهمد، بگیرد. بعید است عرف، قذف به زنا را جرمی سنگین تر از اصل زنا بداند؛ لذا، اگر این اولویّت را به طور جازم ادّعا کنیم، در مقابل عموم صحیحه ی یونس دلیل داریم؛ والّا باید به عموم آن تمسّک، و فتوا به قتل در مرتبه ی سوّم داد.

فرع دوّم: حکم تأکید قذف

اگر کسی فردی را قذف کرد و به سبب آن حدّ خورد، و پس از اجرای حدّ، گفت: «آن چه را گفتم حقّ بود»، آیا این کلام اثبات قذفی دیگر است یا باید تعزیر گردد؟

محقّق رحمه الله در شرایع فرموده است: در مرتبه ی دوّم تعزیر ثابت می شود.(1) ایشان خواسته

ص:317


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 947.

مسأله را طبق قاعده تمام کند؛ زیرا، این کلام صراحتی در نسبت به زنا ندارد، در حالی که الفاظ قذف باید صریح باشد.

آیا مقصود مرحوم محقّق، از صریح، اعمّ از ظاهر است یا در مقابل ظاهر؟ اگر صورت اخیر مراد باشد، صحیح است که گفتار قاذف در مرتبه ی دوّم صراحتی در نسبت زنا ندارد؛ لیکن در باب قذف لازم است لفظ، صریح یا ظهور مورد اعتمادی نزد عقلا داشته باشد.

بنابراین، اگر بخواهیم طبق قواعد عمل کنیم، در این جا باید حدّ قذف پیاده شود؛ لیکن روایت صحیحه ی محمّد بن مسلم حدّ را نفی می کند.

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد جمیعاً، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب وابن بکیر، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام، فی الرّجل یقذف الرّجل فیجلد فیعود علیه بالقذف، فقال: إن قال له: إنّ الّذی قلت لک حقّ لم یجلد، وإن قذفه بالزّنا بعد ما جلد فعلیه الحدّ. وإن قذفه قبل ما یجلد بعشر قذفات لم یکن علیه إلّا حدّ واحد.(1)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام در این روایت صحیحه درباره ی مردی که قذف کرده و حدّ خورده و دوباره قذف می کند، فرموده است: اگر در بار دوّم می گوید: «آن چه را گفتم حقّ بود»، حدّ نمی خورد.

اگر عبارت اوّل را تکرار کند، بار دیگر حدّ می خورد؛ امّا اگر بگوید: «در آن چه گفتم راستگو بودم»، حدّی ندارد؛ هرچند روایت بر خلاف قاعده دلالت دارد، لیکن صحیحه است و نمی توان در برابر نصّ سخنی گفت.

اگر کسی را به یک سبب مانند زنا یا لواط ده مرتبه قذف کند، دو صورت دارد:

الف: یک اسناد - مثل «تو با هند زنا کردی» - را به طور مکرّر بگوید.

ص:318


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 443، باب 10 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

ب: یک بار بگوید: «تو با هند زنا کردی»، بار دوّم بگوید: با فلان زن، و در مرتبه ی سوّم بگوید: با زن سوّمی و... در هر صورت، متعلّق قذف یکی است؛ لذا، یک حدّ اجرا می شود؛ به خلاف جایی که یک بار به زنا قذف کند و بار دیگر به لواط. در لواط نیز یک بار اسناد به فاعلیّت بدهد و بار دیگر به مفعولیّت؛ در این صورت ها قذف متعدّد و حدّ نیز مکرّر می گردد.

شاهد مطالب فوق ذیل روایت محمّد بن مسلم است؛ «وإن قذفه قبل ما یجلد بعشر قذفات لم یکن علیه إلّاحدّ واحد»، ظهور روایت در شمول هر دو صورت بالا است؛ یعنی خواه قذف به زنای زن معیّنی را مکرّر بگوید و یا قذف به زنان متعدّد را مطرح کند.

سخن در جایی است که شخصی را به زنا اسناد دهد، و قبل از اجرای حدّ، وی را به لواط اسناد دهد؛ آیا در این صورت حدّ مکرّر می گردد؟ مرحوم امام در تحریر الوسیله می فرماید: در تکرّر حدّ اشکال است؛ امّا اقرب تکرار آن است.

اشکال این است که آیا روایت اطلاق ندارد تا هر سه صورت را بگیرد؟ ممکن است بگویید: کلام امام علیه السلام «و إن قذفه بالزنا بعد ما جلد فعلیه الحدّ» اطلاق را موهون می کند.

آیا کلام امام علیه السلام در آخر حدیث، به این جمله مقیّد می شود به گونه ای که فقط در موردی این حکم جاری است که ده بار قذف به زنا کرده باشد؟ یا بیان زنا از باب ذکر مثال است؛ و این سبب دست برداشتن از اطلاق نمی گردد؟ امام علیه السلام در ذیل روایت یک ضابطه کلّی را فرمود: «إن قذفه قبل ما یجلد بعشر قذفات»، و این ضابطه اطلاق داشته و بیانگر عدم فرق بین جایی است که قذف به سبب واحد باشد یا به سبب متعدّد.

بنابراین، آن چه را امام راحل رحمه الله فرموده - در حالی که از صاحب کشف اللثام(1) تبعیّت نموده است - تمام نیست؛ البتّه اگر کسی بخواهد بر طبق قواعد مشی کند، باید ببیند آیا قاعده اقتضای تداخل دارد یا عدم تداخل؟ در آن جا نیز برخی تفصیل داده اند بین صورتی که مصادیق طبیعت واحدی باشند مانند تکرّر بول در نواقض وضو که در این حال تداخل است؛ امّا اگر متعدّد باشد، مانند بول و نوم، قاعده اقتضای عدم تداخل را دارد. لیکن با وجود صحیحه ی محمّد بن مسلم نوبت به قاعده نمی رسد.

ص:319


1- (1) . کشف اللثام، ج 2، ص 415.

نتیجه ای که از اطلاق صحیحه گرفته می شود، عدم فرق بین «أنت زان، أنت زان» و «أنت زان، أنت لائط» است، و مقیّد به قذف مکرّر به سبب واحد نیست؛ اگر تکرار قذف قبل از اجرای حدّ باشد، یک حدّ، والّا به تعداد قذف حدّ ثابت می شود.

آن چه در بیان امام راحل رحمه الله آمده - «لو تعدّد المقذوف یتعدّد الحدّ» - را باید به مسأله ی سابق در قذف جماعت تقیید زد؛ زیرا، تکرار حدّ در صورتی است که به یک کلمه نباشد و یا دسته جمعی حدّ را مطالبه نکنند؛ به تفصیلی که گذشت.

ص:320

[ مسقطات حدّ القذف]

مسألة 4 - إذا ثبت الحدّ علی القاذف لا یسقط عنه إلّابتصدیق المقذوف ولو مرّةً، وبالبیّنة الّتی یثبت بها الزنا، وبالعفو، ولو عفی ثمّ رجع عنه لا أثر لرجوعه، وفی قذف الزوجة یسقط باللعان أیضاً.

مسقطات حدّ قذف

اشاره

مسقطات حدّ قذف، چهار امر است:

1 - تصدیق مقذوف، هرچند یک بار باشد، سبب سقوط حدّ قذف می گردد.

2 - اقامه ی بیّنه بر ثبوت زنا.

3 - عفو قاذف؛ اگر مقذوف را عفو کرد، آن گاه پشیمان شده و رجوع کرد، اثری بر رجوع مترتّب نیست.

4 - اگر مردی همسرش را قذف کند، با لعان حدّ ساقط می گردد؛ یعنی اگر صیغه های لعان را با شدّت و حِدّت مخصوص خودش که در کتاب لعان مطرح است، بخواند، حدّ قذف از گردن مرد ساقط و زنای زن اثبات می گردد؛ زن نیز می تواند با لعان، حدّ زنا را از خود نفی کند.

تصدیق مقذوف

معنای تصدیق مقذوف، اقرار به مورد قذف است؛ هرچند با یک بار اقرار زنا ثابت نمی شود، ولی فقها فرموده اند: سبب سقوط حدّ قذف می گردد؛ زیرا، با تصدیق قاذف، مقذوف از عنوان احصان خارج می شود. در ثبوت حدّ قذف، صفت احصان دخالت داشت. آن چه آیه ی قذف به روشنی بر آن دلالت می کرد، عنوان عفّت بود، و بقیّه ی شرایط را از ادلّه ی دیگر استفاده کردیم.

توضیح مطلب: عفیف در مقابل متجاهر و متظاهر قرار دارد. معنای تجاهر، زنای آشکار و در حضور مردم نیست؛ بلکه متجاهر کسی است که عمل زشت خود را برای این و آن تعریف می کند؛ لذا، اگر کسی پنهانی زنا کند و پس از آن بگوید: من زنا کردم، عنوان

ص:321

متجاهر بر او صادق است. در تحقّق تجاهر لازم نیست روزی چندبار زنا انجام دهد یا در جلوی چشم مردم مرتکب فحشا شود و یا بدی این عمل را قبول نکند.

بنابراین، وقتی مقذوف به زنا اعتراف کرد، از عنوان عفیف و محصن خارج شده و آیه ی شریفه شامل حالش نمی گردد. این دلیل، مورد مناقشه ی کسی واقع نشده است؛ امّا اگر آن را نپذیریم، دلیلی بر سقوط حدّ در صورت تصدیق مقذوف نداریم؛ زیرا، تصدیق، نه بیّنه ی بر ثبوت فحشا است و نه عفو قاذف توسط مقذوف قاذف است.

اقامه ی بیّنه علیه مقذوف

آیه ی شریفه ای که در مورد قذف وارد شده است، به طور آشکار دلالت بر سقوط حدّ قذف در صورت اقامه ی بیّنه دارد: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً (1) «به کسانی که زنان محصنه را قذف می کنند و چهار شاهد نمی آورند هشتاد تازیانه بزنید».

از آیه استفاده می شود عدم اقامه ی بیّنه در ثبوت حدّ قذف مدخلیّت دارد؛ و به بیان دیگر، اگر قاذف بیّنه بیاورد، فقها گفته اند: حدّ قذف ساقط می گردد. لیکن نکته بالاتر این است که اصلاً با وجود بیّنه، حدّ قذف ثابت نمی شود تا با اقامه ی آن ساقط گردد؛ زیرا، ثبوت حدّ قذف بر دو رکن اساسی: «رمی و قذف به زنا یا لواط و عدم اقامه ی بیّنه» متوقّف است. لذا، با انتفای هریک از دو رکن، حدّ خود به خود منتفی می گردد.

عفو مقذوف

عفو غیر از تصدیق است؛ وقتی به علّت قذف، مقذوف حقّی پیدا کرد، می تواند آن را مطالبه یا اسقاط کند؛ زیرا، حقّ قابل اسقاط است.

در مورد عفو چند مطلب لازم است که بیان شود امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله متعرّض آن نشده اند؛ و شایسته بود مطرح شود. ایشان فقط به یک نکته اشاره کرده اند که اگر قاذف را عفو کرد و پس از آن نادم و پشیمان گشت و گفت: اشتباه کردم، اکنون اجرای حدّ را

ص:322


1- (1) . سوره ی نور، 4.

مطالبه می کنم؛ بعد از عفو، حقّ رجوع ندارد. امّا نکات دیگری نیز در روایات بیان شده است که عبارتند از:

نکته ی دوّم: آیا عفو قبل از مراجعه ی به حاکم با عفو بعد از آن فرقی دارد؟ اگر کسی به حاکم مراجعه و حدّ قذف را اثبات کرد، اگر پس از آن عفو کند، آیا عفو او مؤثر است؟

نکته ی سوّم: آیا بین قذف زوجه و غیر او در تأثیر عفو فرق است؟ صدوق رحمه الله(1) گفته است: عفو زوجه مطلقاً اثر ندارد. شیخ طوسی رحمه الله در تهذیب و استبصار(2) و یحیی بن سعید رحمه الله(3) در جامع فرموده اند: اگر عفو پس از مراجعه باشد، اثر ندارد؛ ولی اگر قبل از آن باشد، مؤثر است. لذا، باید این مباحث را نیز مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعاً، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن ضریس الکناسی، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: لا یعفی عن الحدود الّتی للّه دون الإمام، فأمّا ما کان من حقّ الناس فی حدّ فلا بأس بأن یعفی عنه دون الإمام.(4)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: حدودی که مربوط به خداوند است و حقّ الناس نیست، و به مردم ارتباط ندارد، مانند حدّ زنا و لواط، کسی غیر از امام علیه السلام حقّ عفو ندارد؛ امّا حدودی که حقّ الناس است، مانعی ندارد که غیر امام علیه السلام از آن ها عفو کند؛ زیرا، پای مردم در میان است و مسأله ی عفو مطرح می باشد.

یکی از حدودی که حقّ الناس می باشد، حدّ قذف است؛ لیکن آیا حقّ عفو مطلقاً مطرح است؛ خواه قبل از مراجعه ی به حاکم باشد و یا بعد از مراجعه ی به او - یعنی روایت اطلاق دارد - یا روایت فقط در مقام بیان وجود عفو در حقّ الناس است، و از آن اطلاقی فهمیده نمی شود؟

ص:323


1- (1) . المقنع، ص 442.
2- (2) . التهذیب، ج 10، ص 80؛ الاستبصار، ج 4، ص 232.
3- (3) . الجامع للشرایع، ص 565.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 330، باب 18 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 1.

محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، عن زرعة بن محمّد، عن سماعة بن مهران، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سألته عن الرّجل یفتری علی الرّجل فیعفو عنه ثمّ یرید أن یجلده بعد العفو، قال: لیس له أن یجلده بعد العفو.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه یا موثّقه، سماعه از امام صادق علیه السلام می پرسد:

مردی که دیگری را قذف کرد و مقذوف او را بخشید، آن گاه تصمیم گرفت حدّ بر او جاری گردد، حکمش چیست؟

امام علیه السلام فرمود: بعد از عفو نمی تواند بر او حدّ اقامه کند.

از این روایت، دو مطلب استفاده می شود: 1 - عفو مسقط حدّ است؛ 2 - رجوع بعد از عفو نقشی ندارد. امّا آیا روایت اطلاق دارد تا عفو قبل از مراجعه ی به حاکم و بعد از آن را شامل شود یا چنین اطلاقی ندارد؟

ممکن است بگوییم: اگر بین دو حالت فرقی بود، باید امام علیه السلام از راوی می پرسید. از ترک استفصال امام علیه السلام معلوم می شود مطلق عفو سبب سقوط حدّ است.

امکان دارد گفته شود: سائل عفوی را مطرح کرده است که اگر به دنبالش رجوعی نیاید، به طور حتم مسقط حدّ است؛ حال می پرسد: آیا اگر پس از چنین عفوی، رجوعی بیاید، سبب عدم تأثیر عفو می شود یا نه؟

به عبارت دیگر، جوابی که امام علیه السلام داده، در مورد عفوِ مسقطِ حدّ است؛ نه عفو مطلق؛ زیرا، اگر عفو مسقط حدّ نباشد، جا ندارد که از تأثیر و عدم تأثیر رجوع بحث شود.

ظاهر روایت بیانگر مسقط بودن عفو به نحو اجمال، و بی تأثیر بودن رجوع در مورد عفو مسقط است؛ امّا نسبت به هر عفوی اطلاق ندارد.

وعنه، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن سماعة، قال:

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل یقذف الرجل بالزّنا فیعفو عنه ویجعله من ذلک فی حلّ، ثمَّ إنّه بعد ذلک یبدو له فی أن یقدّمه حتّی یجلده

ص:324


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 455، باب 21 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

فقال: لیس له حدّ بعد العفو.

قلت: أرأیت إن هو قال: یابن الزانیة فعفی عنه وترک ذلک للّه؟ فقال: إن کانت امّه حیّة فلیس له أن یعفو، العفو إلی امّه متی شاءت أخذت بحقّها، قال: فإن کانت امّه قد ماتت فإنّه ولیُّ أمرها یجوز عفوه.(1)

فقه الحدیث: این موثّقه با موثقه ی قبل یکی است؛ هرچند اضافاتی هم دارد.

سماعه از امام صادق علیه السلام راجع به مردی می پرسد که دیگری را به زنا قذف کرده و مقذوف او را حلال می کند، آن گاه نظر مقذوف برمی گردد و تصمیم می گیرد حدّ را بر او جاری سازد. امام علیه السلام فرمود: بعد از عفو، حدّ راه ندارد.

سماعه گفت: اگر به او گفته باشد: «ای پسر زن زناکار»، پس او را به خاطر خدا عفو کرد، چه؟ امام علیه السلام فرمود: اگر مادرش زنده است، حقّ عفو ندارد؛ بلکه هر زمان مادر بخواهد می تواند حقّ خود را مطالبه کند؛ امّا اگر مادرش در قید حیات نیست، این فرزند ولیّ امر اوست، و می تواند عفو کند.

از این روایت نیز همان دو مطلب گذشته استفاده می شود، و عموم و اطلاقی ندارد تا عفو قبل از مراجعه و بعد از آن را شامل شود. و بر فرض ثبوت اطلاق، باید روایات معارض را ملاحظه کرد.

روایات دالّ بر تفصیل
اشاره

1 - وعن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة بن مهران، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: من أخذ سارقاً فعفی عنه فذلک له، فإذا رفع إلی إلامام قطعه، فإن قال: الّذی سرق له، أنا أهبّه له؛ لم یدعه إلی الإمام حتّی یقطعه إذا رفعه إلیه وإنّما الهبة قبل أن یرفع إلی الإمام، وذلک قول اللّه عزّ وجلّ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ (2) فإذا إنتهی

ص:325


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 455، باب 20 از ابواب حدّ قذف، ح 3.
2- (2) . سوره ی توبة، 112.

الحدّ إلی الإمام فلیس لِأحد أن یترکه.(1)

فقه الحدیث: در سند روایت، عثمان بن عیسی(2) هست که توثیقی ندارد. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی دزدی را دستگیر، ولی او را عفو کرد، این عفو حقّ اوست، امّا اگر نزد حاکم آورد، حاکم باید دست او را ببرد. اگر مسروق منه بگوید: من او را بخشیدم، امام دزد را رها نمی کند تا دستش را قطع کند. - (عبارت وسائل «لم یدعه إلی الامام» اشتباه است و صحیح آن «لم یدعه الإمام» است). - بخشش و عفو قبل از مراجعه ی به امام است؛ زیرا، خداوند می فرماید: «کسانی که حدود خداوند را محافظت می کنند»، وقتی حدّ به امام رسید، هیچ کس حقّ ندارد آن را عفو کند.

هر چند صدر روایت در مورد سرقت است، امّا ذیل آن وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ و «إذا انتهی الحدّ إلی الإمام» مسأله را گسترش داده و این تعلیل در مورد هر حدّی جاری می گردد؛ حفظ حدّ به خصوص حدّ سرقت اختصاص ندارد. رسیدن حدّ به امام نیز به صورت یک قضیه ی حقیقی است؛ یعنی طبیعت حدّ مراد است. دلالت روایت محکم و بدون اشکال است؛ و بین عفو قبل از مراجعه و بعد از مراجعه به صراحت فرق گذاشته است. فقط اشکال در سند روایت است که به علّت عثمان بن عیسی قابل اعتنا نیست.

2 - وعنه، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن حمزة بن حمران، عن أحدهما علیهم السلام قال: سألته عن رجل أعتق نصف جاریته ثمّ قذفها بالزّنا، قال: أری علیه خمسین جلدة ویستغفر اللّه عزّ وجلّ. قلت: أرأیت إن جعلته فی حلّ وعفت عنه؟ قال: لا ضرب علیه إذا عفت عنه من قبل أن ترفعه. (3)فقه الحدیث: حمزة بن حمران راوی حدیث بوده و مدح و توثیقی ندارد. از امام علیه السلام می پرسد: مردی که نصف کنیزش را آزاد کرد، پس از آن، او را به زنا رمی کند، حکمش

ص:326


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 330، باب 17 از ابواب مقدمات حدود ح 3.
2- (2) . کشی رحمه الله نام اورا در گروه سوم از اصحاب اجماع بنا بر بعضی از انظار نقل کرده و وثاقت اصحاب اجماع مسلم است شیخ طوسی رحمه الله نیز نام اورا در زمره کسانی که متحرر از کذب و موثوق بهم هستند آورده ولی مذهبش واقفی است
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 434، ابواب حدّ زنا، ح 3.

چیست؟ امام علیه السلام فرمود: باید پنجاه تازیانه به این مرد بزنند و استغفار نیز بنماید. راوی گفت: اگر این کنیز مولایش را عفو کند، چه؟ امام علیه السلام فرمود: اگر عفو قبل از مرافعه ی به حاکم باشد، تازیانه نمی خورد.

مستفاد از روایت، بی اثر بودن عفو بعد از مراجعه به حاکم است. دلالت روایتِ قبل صریح منطوقی بود؛ لیکن این روایت دلالت مفهومی دارد. امّا به علّت ضعف سند، نمی توان به هیچ کدام فتوا داد و قائل به تفصیل شد.

مستند شیخ طوسی و شیخ صدوق رحمهما الله

وبإسناده عن یونس بن عبدالرّحمن، عن العلاء، عن محمّد بن مسلم، قال سألته عن الرّجل یقذف امرأته، قال: یجلد، قلت: أرأیت إن عفت عنه قال:

لا ولا کرامة.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، محمّد بن مسلم از امام علیه السلام می پرسد: مردی زنش را قذف کرد، چه حکمی دارد؟ امام علیه السلام فرمود: او را حدّ می زنند. گفت: اگر زنش او را عفو کند؟ فرمود: نه، و کرامتی نیست.

هر چند روایت مضمره است، امّا مضمر آن محمّد بن مسلم است که با جلالت و شأنی که دارد، از غیر امام علیه السلام سوال نمی کند؛ لذا، اضمار در مثل زرارة و محمّد بن مسلم ضربه ای به اعتبار روایت وارد نمی کند.

بیان امام علیه السلام که فرمود: در قذف همسر توسّط شوهر، او را حدّ می زنند، با توجّه به حکم قرآن در مورد سقوط حدّ قذف به لعان مرد، اجرای این حدّ در صورتی است که مرد لعان نکند.

از گفته ی امام علیه السلام که فرمود: «لا ولا کرامة» شیخ طوسی(2) و صدوق رحمهما الله(3) استفاده کرده اند: در مورد زوجه، اصلاً عفوی وجود ندارد. «لا» اوّل مقدّمه است برای «لا» دوّم؛

ص:327


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 455، باب 20 از ابواب حدّ قذف، ح 4.
2- (2) . التهذیب، ج 10، ص 80؛ الاستبصار، ج 4، ص 232.
3- (3) . المقنع، ص 442.

لیکن شیخ صدوق رحمه الله می فرماید: روایت اطلاق دارد، و شامل قبل از مراجعه ی به حاکم و پس از آن هم می شود. ولی شیخ طوسی رحمه الله می گوید: با توجّه به روایات عفو می گوییم:

روایت به صورت عفو پس از مرافعه، مقیّد می شود؛ یعنی حقّ عفو نداشتن زوجه پس از مراجعه ی به حاکم است.

نقد استدلال: اگر دلالت روایت، بر نداشتن حقّ عفو زوجه تمام باشد، حقّ با مرحوم صدوق است، نه شیخ طوسی رحمه الله؛ زیرا، روایت در خصوص زوجه رسیده است؛ لذا، اطلاقات ادلّه ی عفو با آن تقیید می گردد؛ زیرا، آن روایات می گوید: فرقی بین زوجه و غیر زوجه نیست؛ و این روایت می گوید: فرق است؛ لیکن سخنی از قبل و بعد مرافعه در کار نیست. بنابراین، معنای روایت عدم حقّ عفو برای زوجه به طور مطلق است.

امّا آیا روایت دلالتی بر این مطلب دارد؟ اگر نتوانستیم ظهور آن را در مطلوب شیخ و صدوق رحمهما الله تمام کنیم و در روایت احتمال دیگری آمد، برای سقوطش کافی است؛ لذا، لازم نیست اثبات کنیم که روایت در معنای دیگری ظهور دارد؛ بلکه اگر احتمال دیگری در روایت وجود داشته باشد و بین آن احتمال و این احتمال مُرجّحی نباشد، روایت حالت ابهام و اجمال پیدا کرده و دیگر قابل استدلال نیست.

وقتی راوی از امام علیه السلام سؤال کرد مردی زنش را قذف کرد، و امام علیه السلام فرمود: «یجلد» - او را حدّ می زنند - آن گاه که پرسید: اگر زنش او را عفو کند؟ امام علیه السلام فرمود: «لا ولا کرامة» یعنی او را حدّ نمی زنند. امام علیه السلام در مقام بیان یک نکته ی اجتماعی است، یعنی اگر زن شوهر را عفو کند، شوهر تازیانه نمی خورد؛ امّا در عفو زن کرامتی نیست؛ زیرا، اگر عفو نکند، سبب می شود زوج تنبیه شده و دیگر بار از او قذفی سر نزند. به احتمال ضعیفی مقصود از «لا کرامة فی الجلد» این است که سزاوار است زن شوهرش را عفو کند.

این احتمال اگر بر احتمال شیخ و صدوق رحمهما الله ترجیح نداشته باشد، ضعیف تر از آن نیست؛ لذا، روایت دلالتی بر مطلوب این دو بزرگوار ندارد؛ بلکه مجمل است، و نمی توان با آن از اطلاقات عفو نسبت به زوج و غیر زوج دست برداشت.

ص:328

نظر برگزیده

روایات معارض، یا به علّت ضعف سند، و یا به سبب قصور دلالی قابل تمسّک نبود؛ و از طرفی، از روایات عفو نیز اطلاقی استفاده نشد؛ لذا، دلیلِ بر اطلاق و دلیلِ بر تقیید مفقود است. وظیفه ی ما در صورت عدم اطلاق، اخذ به قدر متیقّن است؛ یعنی: عفو، در صورتی که قبل از مراجعه ی به حاکم باشد، در سقوط حدّ قذف مؤثّر است؛ و نه پس از آن.

بنابراین، بر اساس صناعت نیازی به روایات معارض هم نیست؛ بلکه صرف نداشتن دلیل مطلق برای حکم به تفصیل کافی است.

اگر بگوییم: ملاک جریان عفو در باب حدّ قذف، حقّ الناس بودن قذف است، و این ملاک، قبل از مراجعه و بعد از آن موجود است، و روایاتی که می گفت: هبه و بخشیدن حدّ قبل از مرافعه است، از نظر سند اعتبار نداشت؛ لذا، با توجّه به این که مشهور بین دو حالت فرقی نگذاشته اند و دلیل لفظی مطلقی هم در این خصوص نداریم، می توان گفت: عفو مسقط حدّ قذف است؛ و قبل و بعد از مرافعه بودن اثری ندارد؛ زیرا، ملاکِ در هر دو حالت، حقّ الناس بودن است که موجود می باشد. این نحوه استدلال به باب سرقت نقض می شود؛ زیرا، قبل از مراجعه مسروق منه، حاکم می تواند عفو کند؛ ولی بعد از مراجعه او، عفو اثری ندارد.

ملازمه ی سقوط حدّ قذف با سقوط تعزیر

در مواردی که به سبب عفو، یا اقامه ی بیّنه، یا اقرار مقذوف، حدّ قذف ساقط شد، آیا تعزیر نیز از قاذف برداشته می شود؛ یا این ادلّه فقط بر سقوط حدّ دلالت دارد؟ مثلاً دلیل می گوید:

اگر قاذف چهار شاهد آورد، حدّ قذف نمی خورد؛ امّا دلالتی بر سقوط تعزیر ندارد. در حکم این فرع دو احتمال است:

احتمال اوّل: عدم سقوط تعزیر است؛ زیرا، تعزیر خاصیّت یک عملی است که با وصف تحریم در خارج محقّق شده است. در آینده می گوییم: هر معصیت کبیره یا صغیره مستلزم تعزیر است. کسی که فردی را قذف کرده و بر اثبات گفتار خود بیّنه اقامه می کند، آیا آوردن بیّنه سبب حلیّت قذف می گردد و یا حرمت قذف محفوظ است؟ با حرام بودن قذف، تعزیر مترتّب می شود و دلیلی بر سقوط آن نداریم.

ص:329

اگر مقذوف قاذف را عفو کرد، اثر این عفو، سقوط حدّ قذف است؛ ولی به واسطه ی عفو، قذف حلال نمی شود. پس، اگر به عفو مقذوف یقین داشته باشد، حقّ قذف کردن او را نداشته، و قذفش حرام است؛ و با حرمت قذف، تعزیر ثابت می شود. لذا، در غیر مورد تصدیق مقذوف، وجهی برای سقوط تعزیر نیست.

احتمال دوّم: شارع در مورد قذف حدّ را مترتّب کرد؛ به شهادت این که اگر مسقطی (اقامه ی بیّنه - تصدیق مقذوف - عفو مقذوف) وجود نداشته باشد، فقط حدّ جاری می گردد، در حقیقت، شارع همه چیز را در حدّ جمع کرده است؛ وقتی حدّ به سبب مسقطی ساقط شود، به چه مناسبت تعزیر ثابت گردد؟

به عبارت دیگر، آن مقداری که دلیل در باب قذف ثابت کرد، حدّ و تعزیر نبود؛ بلکه فقط حدّ بود، و با آمدن مسقط، حدّ از بین رفت. تعزیری نبود که پس از سقوط حدّ، زنده گردد.

در نتیجه، گفتار صاحب جواهر رحمه الله(1) در ذیل مسقطات حدّ قذف تمام است؛ یعنی با سقوط حدّ قذف، تعزیری اثبات نمی شود.

ص:330


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 428.

[ حکم التقاذف]

مسألة 5 - إذا تقاذف اثنان سقط الحدّ وعزّرا، سواء کان قذف کلّ بما یقذف به الآخر، کما لو قذف کلّ صاحبه باللواط فاعلاً أو مفعولاً أو اختلف، کأن قذف أحدهما صاحبه بالزنا وقذف الآخر إیّاه باللواط.

حکم تقاذف

اگر دو نفر یکدیگر را قذف کنند، حدّ از هر دو ساقط می گردد؛ و هر دو را تعزیر می کنند.

- محل بحث جایی است که پس از قذفِ یکی، بر قاذف حدّ جاری نشده باشد؛ وگرنه از محل نزاع خارج است. - لازم نیست قذف ها پی درپی باشد؛ بلکه اگر زید امروز عمرو را قذف کند و فردا عمرو زید را قذف کند، همین حکم جاری است و تساوی اسنادها نیز لازم نیست؛ بلکه اگر یکی دیگری را به زنا و دیگری اولی را به لواط قذف کند، عنوان تقاذف صادق است.

مستند این مسأله، اطلاق دو روایت زیر است:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن عبداللّه بن سنان، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجلین افتری کلّ واحد منهما علی صاحبه، فقال: یدرأ عنهما الحدّ ویعزّران.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، ابن سنان از امام صادق علیه السلام می پرسد: دو مردی که به یکدیگر افترا زده اند، چه حکمی دارند؟ - (این روایت اطلاق دارد و همه ی موارد فوق را شامل می شود؛ نوع افترا واحد باشد یا متعدّد؛ با فاصله باشد یا بدون فاصله. امّا در صورتی که پس از قذف، حدّ تخلّل پیدا کرده باشد، از موضوع روایت خارج است). - امام علیه السلام فرمود: حدّ ساقط و تعزیر ثابت می گردد.

این روایت دلالت بر یک حکم تعبّدی دارد؛ زیرا، سقوط حدّ خلاف قاعده است. چرا که دو قذف در خارج واقع شده است و باید هر کدام بر قذفش حدّ بخورد. روایت اشعاری

ص:331


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 451، باب 18 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

نیز به مسأله ی سابق دارد که می گفتیم: آیا با سقوط حدّ قذف تعزیر نیز ساقط می گردد؟ این اشعار، به حدّ دلالت نمی رسد، لیکن می تواند مؤیّد باشد.

2 - محمّد بن الحسن بإسناده، عن الحسن بن محبوب، عن أبی ولّاد، قال:

سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام برجلین قذف کلّ منهما صاحبه بالزنا فی بدنه، قال: فدرأ عنهما الحدّ وعزّرهما.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: دو مرد را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که هر کدام رفیق خود را به زنا قذف کرده بود - («فی بدنه» متعلّق به زناست، یعنی با اعضای بدنش زنا کرده و ممکن است مقصود، قذف هر کدام دیگری را به زنا در حضور او باشد). - امام صادق علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام حدّ را از آنان کنار زد و ایشان را تعزیر کرد.

دلالت این دو روایت بر مطلوب تمام است؛ هرچند خلاف قاعده است، لیکن کسی در این مورد مخالفت نکرده است.

ص:332


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 451، باب 18 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

[ حکم التوارث فی حدّ القذف]

مسألة 6 - حدّ القذف موروث إن لم یستوفه المقذوف ولم یعف عنه. ویرثه من یرث المال ذکوراً وإناثاً إلّاالزوج والزوجة. لکن لایورث - کما یورث المال - من التوزیع، بل لکلّ واحد من الورثة المطالبة به تامّاً وإن عفی الآخر.

حکم توارث حدّ قذف

اشاره

این مسأله مشتمل بر سه فرع است:

1 - اگر مقذوف از حدّ قذف استفاده نکند و گذشتی هم نباشد، حدّ به بازماندگان او به ارث می رسد.

2 - وارث حدّ قذف کسانی هستند که از مقذوف ارث می برند؛ و فرقی بین مذکّر و مؤنّث نیست؛ فقط زن و شوهر از آن محروم هستند.

3 - کیفیّت ارث حدّ قذف بستگی به سهم الارث مالی ندارد؛ بلکه هر کدام از ورثه می تواند به تنهایی آن را مطالبه کند؛ هرچند دیگران قاذف را عفو کرده باشند. بنابراین، اگر نُه نفر از ورثه عفو، و یکی اجرای آن را مطالبه نماید، حدّ اقامه می شود.

تذکّر: سه فرع این مسأله، همین جا مطرح می شود، ولی مستثنا بودن زن و شوهر مربوط به کتاب ارث است و کسی در آن بحث و اشکال نکرده است.

درباره ی وارث بودن امام که به ولاء امامت ارث می برد، گفته اند: امام حدّ قذف را به ارث می برد و می تواند اجرای آن را مطالبه کند، ولی حقّ عفو ندارد؛ این مطلب هم در کتاب ارث بحث می شود.

بررسی روایات باب

1 - محمّد بن بعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن العلاء بن رَزین، عن محمّد بن مسلم، قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن رجل قذف ابنه بالزّنا قال: لو قتله ما قتل به، وإن قذفه لم یجلد له.

ص:333

قلت: فإن قذف أبوه امّه قال: إن قذفها وانتفی من ولدها تلاعنا ولم یلزم ذلک الولد الّذی انتفی منه وفرّق بینهما ولم تحلّ له أبداً. قال: وإن کان قال لابنه واُمّه حیّة: یابن الزانیة، ولم ینتف من ولدها جلد الحدّ لها ولم یفرّق بینهما.

قال: وإن کان قال لابنه: یابن الزّانیة، واُمّه میّتة، ولم یکن لها من یأخذ بحقّها منه إلّاولدها منه فإنّه لا یقام علیه الحدّ، لأنّ حقّ الحدّ قد صار لولده منها، فإن کان لها ولد من غیره فهو ولیّها یجلد له، وإن لم یکن لها ولد من غیره وکان لها قرابة یقومون بأخذ الحدّ جلد لهم.(1)

فقه الحدیث: محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السلام از مردی پرسید که پسرش را به زنا قذف کرده است. امام علیه السلام فرمود: اگر پدر پسرش را بکشد، به قصاص او کشته نمی شود؛ و اگر فرزندش را قذف کند، به سبب قذف، تازیانه نمی خورد.

راوی پرسید: اگر پدر، مادر این فرزند را قذف کند، حکمش چیست؟

امام علیه السلام فرمود: اگر قذف کرده و می خواهد پسرش را نفی کند، باید مراسم ملاعنه انجام دهند که به دنبال آن فرزند از پدر نفی شده و بین زن و شوهر جدایی افتاده، هیچ گاه بر یکدیگر حلال نمی شوند.

اگر مادر فرزند زنده است، و نفی ولدی نبود، بر پدر حدّ قذف می زنند و بین آنان جدایی نمی اندازند؛ ولی اگر مادرش مرده است، در صورتی که تنها وارثش پسر مرد قاذف باشد، پدر حدّ نمی خورد؛ زیرا، تنها صاحب حقّ، این پسر است؛ و پدر به خاطر حقّ پسرش حدّ نمی خورد؛ امّا اگر وارثی غیر از فرزند این پدر دارد، مثلاً از شوهر قبل، در این صورت او صاحب حقّ است و با مطالبه اش حدّ قذف جاری می گردد.

این روایت دلالت دارد بر این که عدم اجرای حقّ و حدّ به واسطه ی یکی از صاحبان حقّ، خواه به سبب رابطه ی پدری و پسری یا اسقاط حقّش، سبب سقوط حدّ از دیگر صاحبان حدّ نمی شود.

در حقیقت، روایت بر موروث بودن حدّ قذف و تفاوت آن با ارث مال دلالت تامّ دارد.

ص:334


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 447، باب 14 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

نکته ای که در روایت وجود دارد، این است که مقذوف در حال قذف مرده بود، در حالی که موضوع بحث موردی است که مقذوف زنده باشد و او را قذف کنند، و او از حقّ خودش استفاده نکند و عفوی هم نباشد.

2 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار الساباطی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سمعته یقول: إنَّ الحدَّ لایورث کما تورث الدّیة والمال والعقار، ولکن من قام به من الورثة فطلبه فهو ولیّه، ومن لم یطلبه فلا حقّ له، وذلک مثل رجل قذف رجلاً وللمقذوف أخ، فإن عفی عنه أحدهما کان للآخر أن یطلبه بحقّه لأنّها امّهما جمیعاً والعفو إلیهما جمیعاً.(1)

فقه الحدیث: عمّار ساباطی در این موثّقه از امام صادق علیه السلام شنید که می گوید: ارث حدّ مانند ارث مال و دیه و عقار نیست؛ هرکدام از ورثه به مطالبه اش قیام کند، به تنهایی یک ولیّ کامل نسبت به حدّ است؛ و هرکه طلب نکند، حقّش از بین رفته است؛ ولی مانع مطالبه ی دیگران نمی گردد.

امام علیه السلام مثال می زند به مردی که دیگری را قذف کند و او برادری داشته باشد - در پاره ای از نسخه ها «للمقذوف اخوان» دارد - اگر یکی از آن دو نفر عفو کند، دیگری می تواند حقش را بگیرد؛ زیرا، مادرشان یکی است؛ و عفو از آنِ هر دو است.

در این روایت، مقذوف مرد فرض شده - «رجل قذف رجلاً» - و به دنبالش می گوید:

«للمقذوف أخ». در آخر روایت آمده است: «لأنّها امّهما جمیعاً» مقصود این است که به آن مرد گفته باشد: «یابن الزانیة» نه این که به خود آن مرد نسبت قذف بدهد - البتّه در روایت تسامحی هست - پس، مقذوف در حقیقت مادر هر دو است. و این مسأله را باید در جایی فرض کرد که مادرشان مُرده باشد؛ و یا قذف در حال حیات او بوده و قبل از اسقاط حدّ مرده باشد؛ وگرنه با وجود مادر و مطالبه اش، نوبت به فرزندان نمی رسد.

ص:335


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 334، باب 23 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.

نکته ای که باید به آن توجّه کرد، این است که: چون مقذوف مادر است، پس «للمقذوف أخ» صحیح، و نسخه ی بدل «للمقذوف أخوان» اشتباه است؛ زیرا، قذف نسبت به برادر نیست تا بگویید: معنا ندارد یک برادر ببخشد و برادر دیگر عفو کند. پس، باید «وللمقذوف أخوان» باشد تا جمله معنای صحیحی را افاده کند؛ خیر، چنین نیست. توجّه به این مطلب نشده که اوّلاً مقذوف مادر است و نه برادران؛ ثانیاً اگر «أخوان» بیاید، باید در آخر روایت می فرمود: «لأنّها امّهم جمیعاً والعفو إلیهم جمیعاً».

روایت معارض

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: الحدّ لا یورث.(1)

فقه الحدیث: در این روایت، امام علیه السلام ارث بردن حدّ را به طور کلّی نفی می کند؛ لذا، نوبت به مطالبه ی بعضی و عفو گروه دیگر نمی رسد.

در مقام جمع بین دو دسته روایت، گفته اند: روایت گذشته قرینه برای تقیید اطلاق این حدیث است. «الحدّ لا یورث» «والحدّ لا یورث کما تورث الدیة والمال والعقار» یعنی چگونگی موروثیّت حدّ با عقار و دیه و مال فرق دارد.

این مسأله از نظر فتوای فقها جای تردید نیست. هیچ کس در این مسأله مخالفت نکرده است؛ بلکه صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: اجماع محصّل و منقول بر آن دلالت دارد.(2) بنابراین، اصل موروثیّت حدّ قذف و چگونگی موروثیّت ثابت شد؛ ولی استثنای زوج و زوجه مربوط به باب ارث است.

ص:336


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 335، باب 23 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 423.

[ حکم سبّ النبیّ والأئمّة وفاطمة الزهراء علیهم السلام]

الأوّل: من سبّ النبی صلی الله علیه و آله - والعیاذ باللّه - وجب علی سامعه قتله ما لم یخف علی نفسه أو عرضه أو نفس مؤمن أو عرضه، ومعه لا یجوز، ولو خاف علی ماله المعتدّبه أو مال أخیه کذلک جاز ترک قتله، ولا یتوقّف ذلک علی إذن من الإمام علیه السلام أو نائبه، وکذا الحال لو سبّ بعض الأئمّة علیهم السلام، وفی إلحاق الصدّیقة الطاهرة علیها السلام بهم وجه، بل لو رجع إلی سبّ النبی صلی الله علیه و آله یقتل بلا إشکال.

حکم سبّ نبیّ، ائمّه و فاطمه زهرا علیهم السلام

اشاره

در این مسأله به مناسبت بحث قذف، فروعی را مطرح کرده اند. چرا که قذف از مصادیق سبّ و شتم است.

فرع اوّل: اگر کسی نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله را سبّ کند، بر شنونده واجب است دشنام دهنده را به قتل برساند؛ و نیاز به مراجعه ی به امام علیه السلام و حاکم شرع ندارد. این یک حکم تکلیفی است و شنونده باید آن را اجرا کند؛ به شرط این که خوفی در کار نباشد.

موارد خوف دو نوع است و هرکدام حکم خاصّی دارد:

1 - بر جان خود یا جان دیگری، و یا بر آبروی خود یا آبروی مسلمان دیگر ترس دارد. در این صورت، نه تنها کشتن دشنام دهنده واجب نیست، بلکه جایز نبوده و ترک آن واجب است.

2 - بر مال خطیر و دارای اهمیّتی بیم دارد؛ یعنی می ترسد با قتل دشنام دهنده، ضرر عظیمی به مالش یا مال برادر مسلمانش وارد آید. در این صورت، کشتن دشنام دهنده واجب نیست؛ بلکه جایز است؛ یعنی می تواند متحمّل ضرر شده و او را به قتل برساند؛ یا آن که متعرّض او نگردد و مالش را حفظ کند.

تمام این مباحث درباره ی سبّ یکی از ائمّه علیهم السلام نیز می آید. امّا آیا سبّ صدّیقه ی طاهره علیها السلام نیز به پیامبر و امامان علیهم السلام ملحق است؟ وجهی برای الحاق هست. اگر سبّ آن حضرت به سبّ نبی صلی الله علیه و آله بازگشت کند، بدون اشکال دشنام دهنده کشته می شود.

ص:337

حکم سابّ نبیّ صلی الله علیه و آله

وجوب تکلیفی قتل سابّ النبی صلی الله علیه و آله اتّفاقی است و مخالفی ندارد؛ و به تعبیر صاحب جواهر رحمه الله اجماع محصّل و منقول بر آن دلالت دارد.(1) هرچند در این گونه موارد، اجماع اصالتی ندارد؛ و بلکه منشأ آن ادلّه ی دیگر می باشد.

از روایات وارد در این باب استفاده می شود وجوب قتل یک حکم تکلیفی است و مکلّف نمی تواند بگوید: به من ارتباطی ندارد. لذا باید به بررسی آن ها بپردازیم.

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه سئل عمّن شتم رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقال علیه السلام: یقتله الأدنی فالأدنی قبل أن یرفع إلی الإمام.(2)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه، از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی می پرسند که به رسول خدا صلی الله علیه و آله دشنام داده است. حضرت صادق علیه السلام فرمود: در این مورد حکومت و اجتهاد نقش ندارد؛ «الأدنی فالأدنی» هر چه پست تر و دورتر از حکومت هم باشد، می تواند او را بکشد. نیازی به مراجعه ی به امام علیه السلام ندارد.

این جمله ی خبری در مقام بعث و طلب است که به فرمایش آخوند رحمه الله(3) در کفایه، جمله ی خبری در مقام طلب آکد از صیغه ی امر است. لذا، روایت می گوید: واجب است او را به قتل برساند؛ هر چند قاتل سمت حکومتی نداشته باشد و نتواند مسأله ی حکومت شرعی را متصدّی گردد.

روایت بر عدم لزوم رجوع به امام علیه السلام یا نایبش نیز دلالت دارد.

صاحب وسائل رحمه الله روایت دوّم را در باب قذف آورده است. یکی از اشکالات مرحوم آیت اللّه بروجردی رحمه الله بر صاحب وسائل قدس سره تکرّر ابواب فقهی در جاهای مختلف بود.

در این باب، دو روایت آورده که یکی مطلب را ناقص دارد و دیگری کامل؛ لذا، روایت دوّم را که متضمّن حکم قتل است، مطرح می کنیم.

ص:338


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 432.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 554، باب 7 از ابواب حدّ مرتد، ح 1.
3- (3) . کفایة الاُصول، ص 70.

2 - وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن جعفر، قال: أخبرنی أخی موسی علیه السلام قال: کنت واقفاً علی رأس أبی حین أتاه رسول زیاد بن عبیداللّه الحارثی عامل المدینة فقال: یقول لک الأمیر:

انهض إلیّ، فاعتلّ بعلّة، فعاد إلیه الرّسول فقال: قد أمرت أن یفتح لک باب المقصورة فهو أقرب لخطوک.

قال: فنهض أبی واعتمد علیّ ودخل علی الوالی وقد جمع فقهاء أهل المدینة کلّهم وبین یدیه کتاب فیه شهادة علی رجل من أهل وادی القری قد ذکر النبیّ صلی الله علیه و آله فنال منه، فقال له الوالی: یا أبا عبداللّه انظر فی الکتاب.

قال: حتّی أنظر ما قالوا، فالتفت إلیهم فقال: ما قلتم؟ قالوا: قلنا یؤدّب ویضرب ویعزّر (یعذّب) ویحبس. قال: فقال لهم: أرأیتم لو ذکر رجلاً من أصحاب النبیّ صلی الله علیه و آله ما کان الحکم فیه؟ قالوا: مثل هذا، قال: فلیس بین النبی صلی الله علیه و آله و بین رجل من أصحابه فرق؟ فقال الوالی: دع هؤلاء یا أبا عبداللّه، لوأردنا هؤلاء لم نرسل إلیک فقال أبو عبداللّه علیه السلام أخبرنی أبی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: النّاس فی اسوة سواء من سمع أحداً یذکرنی فالواجب علیه أن یقتل من شتمنی ولا یرفع إلی السّلطان، والواجب علی السلطان إذا رفع إلیه أن یقتل من نال منّی.

فقال زیاد بن عبیداللّه: أخرجوا الرّجل فاقتلوه بحکم أبی عبداللّه علیه السلام.(1)

فقه الحدیث: علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر علیه السلام روایت می کند که آن امام علیه السلام فرمود: پدرم بیمار بود و من بالای سر او ایستاده بودم؛ والی مدینه رسولی را نزد پدرم فرستاد و آن حضرت را احضار کرد. امام علیه السلام از جهت مریضی عذر خواست. رسول رفت و بازگشت و گفت: والی می گوید: دستور دادم باب مقصوره را باز کنند تا راه کمتر باشد و به شما صدمه و ناراحتی نرسد.

امام کاظم علیه السلام فرمود: پدرم در حالی که به من تکیه داده بود، حرکت کرد و بر والی

ص:339


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 459، باب 25 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

داخل شد؛ در حالی که تمام فقهای مدینه نزدش حاضر بودند و کاغذی مبنی بر شهادت عدّه ای به دشنام دادن مردی از وادی قری در برابر حاکم بود. آن را به امام علیه السلام داده، گفت:

شهادت نامه ها را ملاحظه کن. امام علیه السلام فرمود: اوّل نظر فقها را بفهمم. والی از آنان پرسید شما چه می گویید؟

فقها گفتند: به نظر ما باید تأدیب شده، او را بزنند و زندانی کنند. امام علیه السلام فرمود: اگر کسی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را دشنام داد، حکمش چیست؟ گفتند: همین حکم را دارد. امام علیه السلام فرمود: پس فرقی بین پیامبر و اصحابش نیست؟ والی گفت: قول این گروه را رها کن. اگر می خواستم به حرفشان توجّه کنم، دنبال شما نمی فرستادم؛ نظر خودت را بفرما. پدرم امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مردم درباره ی من یکسان اند - «اُسوة» به معنای تساوی است؛ «اسوه ی حسنه» یعنی شما باید مساوی با رسول خدا صلی الله علیه و آله باشید - هر کسی شنید مرا دشنام می دهند و سبّ و شتم می کنند، بر او واجب است دشنام دهنده را بکشد؛ و لازم نیست مسأله را به حاکم ارجاع دهد؛ و اگر به حاکم نیز مراجعه شد، بر او واجب است دشنام دهنده را بکشد.

زیاد بن عبیداللّه گفت: مرد دشنام دهنده را ببرید و به حکم امام صادق علیه السلام بکشید.

و عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی بن عبداللّه، عن محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام قال: إنّ رجلاً من هذیل کان یسبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله فبلغ ذلک النّبیّ صلی الله علیه و آله، فقال: من لهذا؟ فقام رجلان من الأنصار فقالا: نحن یا رسول اللّه، فانطلقا حتّی أتیا عربة فسألا عنه فإذا هو یتلقّی غنمه، فقال: من أنتما وما اسمکما؟ فقالا له: أنت فلان بن فلان؟ قال: نعم، فنزلا فضربا عنقه.

قال محمّد بن مسلم: فقلت لأبی جعفر علیه السلام: أرأیت لو أنّ رجلاً الآن سبّ النبی صلی الله علیه و آله أیقتل؟ قال: إن لم تخف علی نفسک فاقتله.(1)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: مردی از قبیله ی هذیل پی در پی پیامبر صلی الله علیه و آله را دشنام

ص:340


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 460، باب 25 از ابواب حدّ قذف، ح 3.

می داد. این مطلب را به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند؛ آن حضرت فرمود: چه کسی حسابش را می رسد و او را می کشد؟ دو نفر از انصار اعلام آمادگی کردند، آنان به عربه - محل مرد دشنام دهنده - آمدند، و از او سراغ گرفتند؛ یک دفعه او با گوسفندانش حاضر شد و گفت:

شما دو نفر خود را معرّفی کنید. دو مرد انصاری از او پرسیدند: تو فلانی نیستی؟ گفت:

آری؛ پس از اسب پیاده شده، و او را به قتل رسانیدند.

محمّد بن مسلم راوی روایت از امام باقر علیه السلام پرسید: آیا اگر در این زمان نیز کسی پیامبر صلی الله علیه و آله را دشنام دهد، کشته می شود؟ - (شاید این نکته در ذهن محمّد بن مسلم بوده که قتل آن مرد هذیلی جنبه ی حکومتی داشته است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن زمان حاکم و زمامدار بودند و امروز که در قید حیات نیستند، آیا باز هم کشتن جا دارد؟) -.

امام باقر علیه السلام فرمود: اگر ترس بر جانت نداشته باشی، کشتن دشنام دهنده واجب است.

استثنای ترس بر جان

این روایت علاوه بر حکم قتل، استثنای صورت ترس را نیز بیان کرده است؛ یعنی حکم وجوب قتل سابّ را معلّق بر عدم خوف کرده است. آیا از کلام امام علیه السلام - «إن لم تخف علی نفسک فاقتله» - می توان مفهوم گرفت که در صورت خوف، وجوب قتل از بین می رود؛ ولی قتل جایز است؟ اگر چنین دلالتی داشته باشد، بر خلاف فتواست؛ زیرا، در صورت خوف می گویند: قتل جایز نیست و باید جان خود را حفظ کند. از روایت چنین مطالبی استفاده نمی شود و باید از ادلّه ی دیگر آن را استفاده کرد.

ممکن است بگوییم: از این که شارع وجوب قتل را بر عدم خوف معلّق کرده است، معلوم می شود برای حفظ نفس به حدّی اهمیّت قائل است که حتّی در موارد سبّ النبی صلی الله علیه و آله حکم اوّلی را برداشته؛ پس، می فهمیم حفظ نفس واجب است. پس، کسی حقّ ندارد خود را بکشد و یا در معرض قتل در آورد و یا سبب کشته شدن، یا در معرض قتل واقع شدن دیگری گردد. بنابراین، از خارج از روایت استفاده می شود در صورت ترس بر جان، نه تنها وجوب قتل سابّ النبی صلی الله علیه و آله برداشته می شود؛ بلکه به خاطر حفظ نفس خود یا انسان دیگری، قتل دشنام دهنده جایز نیست.

ص:341

اگر کسی بر روایت جمود کند، «إن لم تخف علی نفسک فاقتله» باید وجوب قتل را بر عدم ترس بر نفس خودش معلّق بداند؛ در حالی که فرقی بین خود قاتل و نفس محترم دیگر نیست. اگر با قتل سابّ النبیّ صلی الله علیه و آله جان مسلمانی نیز در خطر بیفتد، جایز نیست.

استثنای ترس بر آبرو

آیا ترس از آبرو نیز مانند ترس از جان است؟

از مباحث دیگر استفاده می شود شارع مقدّس مسأله ی آبرو را در ردیف نفس قرار داده است؛ لذا، در صورت ترس از آبرو نیز نه تنها وجوب از بین می رود، بلکه جواز قتل نیز مطرح نیست؛ مانند این که شخصی ترس این را داشته باشد که اگر دشنام دهنده را کشت، فرزندانش که از اراذل و اوباش هستند، در آینده متعرّض ناموس و فرزندان او می شوند.

ترس از آبرو اختصاص به قاتل ندارد؛ بلکه اگر خوف بر تجاوز به عرض و آبروی مسلمانان نیز مطرح باشد، همین حکم جاری است. بنابراین، می بینیم با این که روایت ترس از آبرو را مطرح نکرده، ولی فقها آن را بر ترس از جان عطف کرده اند؛ زیرا، همان طور که نفس مسلمان محترم است، آبرویش نیز احترام دارد؛ و چه بسا عقلا حاضرند جان خود را برای حفظ آبرو و ناموس فدا کنند.

استثنای خوف بر مال خطیر

آیا خوف بر مال را نیز می توان بر ترس از جان عطف کرد؟ مال اندک مورد بحث نیست؛ بلکه موردی مدّ نظر است که خانه و زندگی شخص را می گیرند؛ و وسایل کسب و تجارت او را از بین می برند. امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله می فرماید: در هر دو طرف نفس و عرض، وجوب حاکم است؛ اگر ترس بر آن ها نباشد، واجب؛ وگرنه جایز نیست؛ ولی در باب مال، حکم خاصّی دارد. اگر مالِ زیاد و مورد اعتنایی باشد و خوف بر آن دارد، در این صورت جایز است که سابّ النبی صلی الله علیه و آله را به قتل برساند؛ ولی واجب نیست. در مشابه این مسأله نیز جواز مطرح است؛ مانند این که اگر دزد می خواهد مال او را ببرد، جایز است در مقام دفاع

ص:342

از مالش، دزد را بکشد؛ ولی واجب نیست. بنابراین، در این مورد نیز ترک قتل جایز است و می تواند او را بکشد؛ یعنی در فعل و ترک مختار است. اگر سامع فرد متدینی است که مال برای او چندان اهمیّتی ندارد و جانب قتل را انتخاب کرد، اشکالی ندارد.

حکم دشنام به ائمّه علیهم السلام

آیا می توان از روایات گذشته که مربوط به سابّ النبیّ صلی الله علیه و آله بود، به ضمیمه ی این مطلب خارجی که می دانیم و به آن معتقد هستیم که تمام امامان علیهم السلام در حکم نبیّ مکرّم صلی الله علیه و آله هستند، بلکه در آیه ی مباهله امیر مؤمنان علیه السلام را به عنوان نفس آن حضرت معرّفی کرده است:

... فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ (1) استفاده کنیم دشنام دهنده به امامان علیهم السلام نیز کشته می شوند؟

برخی از اهل سنّت همانند فخر رازی در ذیل آیه ی مباهله می گوید: اگر روافض به این آیه برای اثبات مقام امیر مؤمنان علیه السلام تمسّک کنند، جا دارد.(2)

از این آیه و تعبیرات دیگر در روایات استفاده می شود که فرقی بین امیر مؤمنان و دیگر امامان برحقّ علیهم السلام نیست. اگر حکمی در حقّ علی علیه السلام ثابت شد، در حقّ فرزندان طاهرش نیز ثابت است. نه تنها ائمّه علیهم السلام در حکم رسول اللّه صلی الله علیه و آله هستند، بلکه صدّیقه ی کبری علیها السلام نیز همین خصوصیّت را دارد.

بنابراین، با توجّه به این مطالب احساس می شود ما نیازی به اقامه ی دلیل نداریم. بر فرض روایاتی هم در خصوص ائمّه علیهم السلام نداشته باشیم، روایات گذشته برای اثبات مطلب کافی هستند. بنابراین، اگر در روایاتی که مطرح می کنیم اشکال سندی یا دلالتی باشد، ضربه ای به اصل مدّعا وارد نمی کند؛ به خصوص با توجّه به این نکته که در مورد دشنام ائمّه علیهم السلام از نظر فتوا، ادّعای لا خلاف و اجماع محصّل و منقول شده است،(3) و مخالفی

ص:343


1- (1) . سوره ی آل عمران، 61.
2- (2) . تفسیر کبیر، ذیل آیه ی شریفه، ج 8، ص 86.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 432.

وجود ندارد. لذا، طرح روایات فقط از باب تأیید مطلب است.

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن هشام بن سالم، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام ما تقول فی رجل سبّابة لعلیّ علیه السلام؟ قال: فقال لی: حلال الدّم واللّه لولا أن تعمّ به بریئاً، قال: قلت: فما تقول فی رجل موذ لنا؟ قال: فیماذا؟ قلت: فیک، یذکرک قال: فقال لی: له فی علیّ علیه السلام نصیب؟ قلت: إنّه لیقول ذاک ویظهره، قال: لا تعرّض له.

رواه الصدوق فی (العلل) عن أبیه، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد مثله إلی قوله تعمّ بریئاً؟ قال: قلت لأیّ شیء یعمّ به بریئاً؟ قال: یقتل مؤمن بکافر، ولم یزد علی ذلک.(1)

فقه الحدیث: این روایت صحیحه به دو صورت از هشام بن سالم نقل شده است. هشام گوید: از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی پرسیدم که به امیر مؤمنان علیه السلام زیاد فحش می دهد. آن حضرت فرمود: واللّه چنین آدمی خونش حلال است (لولا أن تعمّ به بریئاً) - روایت کافی دنباله ندارد؛ ولی در روایت صدوق رحمه الله این جمله را معنا می کند. - هشام می پرسد: برای چه این عنوان محقّق می گردد؟ امام علیه السلام فرمود: مؤمنی را در مقابل کافری به قتل برسانند. امام علیه السلام بیش از این نفرمود. - (بنا بر نقل صدوق رحمه الله این جمله کنایه از «لم تخف علی نفسک» است؛ یعنی اگر مرد دشنام دهنده را کشتی، بترسی که قتلش گریبانت را می گیرد؛ و از جانت می ترسی، این کار را انجام نده؛ ولی اگر با کشتن او مسأله پایان می پذیرد، ریختن خونش حلال است). -

مرحوم کلینی رحمه الله روایت را ادامه می دهد. هشام پرسید: نظر شما درباره ی کسی که ما را

ص:344


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 461، باب 27 از ابواب حدّ قذف، ح 1.

اذیّت می کند، چیست؟ امام علیه السلام فرمود: چگونه؟ گفت: با دشنام دادن به شما.

امام علیه السلام فرمود: آیا درباره ی امیر مؤمنان علیه السلام حرفی می زند؟ گفتم: بله، به طور آشکار می گوید. آن حضرت فرمود: به او کاری نداشته باش و متعرّضش نشو.

صدر روایت دلالت دارد کسی که به امیر مؤمنان علیه السلام دشنام می دهد، خونش حلال است؛ یعنی باید کشته گردد. حال، چگونه ذیل آن بر عدم تعرّض دلالت دارد؟ باید روایت را بر صورت ترس حمل کرد، والّا صدر و ذیل آن تنافی پیدا می کند.(1)

2 - وعنه، عن أحمد، عن علیّ بن الحکم، عن ربیع بن محمّد، عن عبداللّه بن سلیمان العامری، قال: قلت: لأبی عبداللّه علیه السلام: أیّ شیء تقول فی رجل سمعته یشتم علیّاً ویبرء منه؟ قال: فقال لی: واللّه هو حلال الدّم، وما ألف منهم برجل منکم، دعه.(2)

فقه الحدیث: سند این روایت معتبر نیست. عبداللّه بن سلیمان عامری از امام صادق علیه السلام پرسید: درباره ی مردی که شنیدم به امیر مؤمنان علیه السلام دشنام می دهد و از او برائت می جوید، چه می گویید؟ امام علیه السلام فرمود: واللّه خونش مباح است؛ آنان با شما الفت پیدا نمی کنند. ایشان را رها کنید و با آنان طرح دوستی و آشنایی نریزید.(3)

3 - محمّد بن عمر الکشّی فی (کتاب الرجال) عن محمّد بن قولویه، عن سعد بن عبداللّه، عن محمّد بن عبداللّه المسمعی، عن علیّ بن حدید، قال:

ص:345


1- (1) . حضرت آیت اللّه فاضل لنکرانی در کتاب تفصیل الشریعة در ذیل روایت، کلام مرحوم مجلسی از مرآت العقول را آورده می نویسد: «له فی علی نصیب» سه احتمال دارد:الف: آیا او ولایت علی را پذیرفته و به امامت او معتقد است؟ راوی امام را تصدیق کرد. حضرت فرمود، متعرضش نشو، یعنی به خاطر اظهار ولایت امیر مؤمنان علیه السلام. و این عذر ظاهری آوردن است تا راوی مرتکب قتل نگردد و سبب پیدایش فتنه و خونریزی نشود؛ هرچند ریختن خونش حلال بوده است. مگر آن که بگوییم این فرد منکر امامت بوده، ولی سبّ و شتم نمی کرده است. در این صورت خونش مباح نبوده است تا امام اجازه ی کشتن بدهد.ب: استفهام انکاری باشد؛ یعنی کسی که ما را دشنام می دهد، چگونه در علی علیه السلام بهره و نصیب دارد؟ و سائل نیز امام را تصدیق کرده است.ج: احتمال می رود که ضمیر «له فی علیّ نصیب» راجع به ذکر سوء باشد، یعنی آیا به امیر مؤمنان علیه السلام نیز دشنام می دهد؟برخی گفته اند «نصیب» تصحیف «نصب» بدون «یاء» می باشد. (تفصیل الشریعة، کتاب الحدود، ص 407.)
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 462، باب 27 از ابواب حدّ قذف، ح 2.
3- (3) . ظاهراً معنای جمله «ما ألف منهم برجل منکم دعه» مطلبی باشد که مرحوم مجلسی در مرآت العقول فرموده است؛ یعنی هزار نفر از مخالفان شما ارزش یک نفر از شما را ندارند؛ اگر او را بکشی تو را به قصاص او می کشند. او را رها کن و خود را به مخاطره نینداز.

سمعت من سأل أبا الحسن الأوّل علیه السلام فقال: إنّی سمعت محمّد بن بشیر یقول:

إنّک لست موسی بن جعفر الّذی أنت إمامنا وحجّتنا فیما بیننا وبین اللّه، قال فقال: لعنه اللّه - ثلاثاً - أذاقه اللّه حرّ الحدید، قتله اللّه أخبث ما یکون من قتله.

فقلت له: إذا سمعت ذلک منه أو لیس حلال لی دمه مباح کما ابیح دم السبّاب لرسول اللّه صلی الله علیه و آله والإمام؟ قال: نعم، حلّ واللّه، حلّ واللّه دمه وأباحه لک ولمن سمع ذلک منه، قلت: أو لیس ذلک بسابّ لک؟ قال هذا سبّاب للّه وسبّاب لرسول اللّه صلی الله علیه و آله وسبّاب لآبائی وسبّابی. وأیّ سبّ لیس یقصر عن هذا ولا یفوقه هذا القول.

فقلت: أرأیت إذا أنا لم أخف أن أغمر بذلک بریئاً ثمّ لم أفعل ولم أقتله ما علیّ من الوزر؟ فقال: یکون علیک وزره أضعافاً مضاعفة من غیر أن ینقص من وزره شیء، أما علمت أنَّ أفضل الشهداء درجة یوم القیامة من نصراللّه ورسوله بظهر الغیب وردّ عن اللّه ورسوله صلی الله علیه و آله.(1)

فقه الحدیث: سند روایت معتبر نیست؛ ولی روایت عجیبی است. علیّ بن حدید می گوید: مردی به امام هفتم علیه السلام گفت: از محمّد بن بشیر شنیدم می گفت: شما آن موسی بن جعفر علیهما السلام که امام و حجّت بر ما هست، نمی باشید. امام علیه السلام سه مرتبه فرمود: خدایش لعنت کند و گرمی آهن را به او بچشاند؛ خداوند او را به بدترین وجه ممکن به قتل رساند.

علیّ بن حدید می گوید: وقتی این مطالب را از او شنیدم، گفتم: آیا خونش بر ما حلال نیست، همان طور که خون دشنام دهنده ی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام مباح است؟

امام علیه السلام فرمود: واللّه، خداوند خونش را بر تو حلال و مباح کرده و بر هر کسی که این دشنام ها را از او شنیده است.

گفتم: آیا این دشنام به شما نیست؟ فرمود: این دشنام دهنده ی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و

ص:346


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 463، باب 27 از ابواب حدّ قذف، ح 6.

پدرانم و من است؛ هیچ سبّ و دشنامی به پای این دشنام نمی رسد که بگوید: من موسی بن جعفر نیستم.

گفتم: اگر بر جان خودم خوف نداشته باشم - در نسخه ی جواهر به جای «أن أغمر بذلک» «أن أعمّن بذلک»(1) دارد که «أعمّن» از ماده «عمّ» به معنای مشمول است؛ «غمر» نیز همین معنا را دارد. - و خطری مرا تهدید نکند و او را نکشم، چه گناهی بر عهده ی من خواهد بود؟

امام علیه السلام فرمود: چندین برابر گناهان آن دشنام دهنده بر گردنت خواهد بود - این تعبیر خیلی عجیب است که شنونده اگر قدرت دارد بدون خوف این سابّ را از بین ببرد، ولی بی تفاوت از این مسأله بگذرد و عکس العملی نشان ندهد، چندین برابر گناه سابّ را بر دوش می کشد؛ بدون این که از گناهان دشنام دهنده نیز کاسته گردد. -

آن گاه امام علیه السلام فرمود: آیا نمی دانی بالاترین شهدا از نظر درجه در روز قیامت کسانی هستند که خدا و رسولش را در پشت سرشان یاری کنند و به دفاع از آنان بپردازند.

روایت معارض با روایات گذشته

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن رجل، عن أبی الصباح، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: إنّ لنا جاراً فنذکر علیّاً وفضله فیقع فیه، أفتأذن لی فیه؟ فقال: أو کنت فاعلاً؟ فقلت: أی واللّه لو أذنت لی فیه لأرصدنّه فإذا صار فیها اقتحمت علیه بسیفی فخبطته حتّی أقتله.

فقال: یا أبا الصباح هذا القتل(2) وقد نهی رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن القتل، یا أبا الصباح إنّ الإسلام قیّد القتل، ولکن دعه فستکفی بغیرک الحدیث.(3)

فقه الحدیث: ابوالصباح به امام صادق علیه السلام گفت: همسایه ای دارم که امیر مؤمنان علیه السلام را دشنام می دهد، آیا اجازه می دهید او را غافلگیر کرده، به قتل برسانم؟

ص:347


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 436.
2- (2) . در کافی به جای «القتل» در هر سه مورد «الفتک» آمده است. (کافی، ج 7، ص 375، ح 16.)
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 169، باب 22 از ابواب دیات النفس، ح 1.

امام علیه السلام فرمود: پیامبر از قتل نهی فرموده است؛ زیرا، اسلام فتک و غافلگیر کردن را در زنجیر کرده و با آن مخالف است. او را رها کن، دیگری به حسابش می رسد.

این روایت را باید بر صورتی حمل کرد که خوف قتل وجود داشته باشد. امام علیه السلام می دانسته که اگر ابوالصباح مرتکب قتل همسایه اش گردد، او را رها نمی کنند و جانش به مخاطره می افتد. از این رو، او را نهی کرده است.

استدلال امام علیه السلام به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله شاید علّتش تعصّب سائل بوده که با بیان امام علیه السلام از تصمیمش منصرف نمی شد. از این رو، به «الإسلام قیّد الفتک» تمسّک کرد، تا او را از این کار باز دارد. با این توجیه، روایت مخالفتی با روایات گذشته ندارد؛ زیرا، بحث ما در جایی است که ترسی وجود نداشته باشد.

روایاتی نیز درباره ی ناصبی داریم. - (فردی که عداوت با اهل بیت را جزء مذهب و دین خود قرار داده است. با توجّه به این که ناصبی به اقتضای طبیعتِ نصب، به سبّ اهل بیت علیهم السلام می پردازد، و بین نصب و سبّ ملازمه است؛ زیرا، مبرِز عداوت و نصب، اهانت و دشنام دادن به اهل بیت علیهم السلام است). - از امام علیه السلام درباره ی ناصبی سؤال می کند، امام علیه السلام می فرماید: او را بکش، ولی به گونه ای که کسی متوجّه نشود؛ مثلاً دیواری را بر سرش خراب یا او را در دریا غرق کن، تا کسی نتواند بر ضدّ تو شهادت دهد.(1)

حکم سابّ فاطمه ی زهرا علیها السلام

از خارج معلوم است صدیقه ی کبری علیها السلام یکی از معصومان علیهم السلام است؛ و حکم پدر، شوهر و فرزندان در حقّ ایشان نیز جاری است. فرق چندانی بین امامانی که متصدّی مقام امامت بوده اند با حضرت زهرا علیها السلام قائل نیستیم؛ به ویژه که آیه ی تطهیر(2) در حقّ رسول خدا، امیر مؤمنان، فاطمه ی زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است، و امامان دیگر به

ص:348


1- (1) . متن روایت، صحیحه داود بن فرقد است که آن را در کتاب تفصیل الشریعه آورده اند. محمّد بن علی بن الحسین فی العلل عن أبیه، عن سعد، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیرة، عن داود بن فرقد، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام ما تقول فی قتل الناصب؟ فقال: حلال الدم ولکنیّ اتّقی علیک فإن قدرت أن تقلب علیه حائطاً أو تغرقه فی ماء لیکلایشهد به علیک فافعل. (وسائل الشیعة، ج 18، ص 463، باب 27 از ابواب حدّ قذف، ح 5).
2- (2) . سوره ی احزاب، 33.

این بزرگواران ملحق شده و آیه ی تطهیر آنان را فرا می گیرد. لذا، این معنا تمام است که اگر سبّ فاطمه ی زهرا علیها السلام بازگشت به سبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کند، حکم قتل بدون اشکال جاری است؛ و اگر بازگشت نیز نداشته باشد، در الحاق آن حضرت به امامان علیهم السلام شبهه ای نیست.

حکم سابّ مادر و دیگر دختران پیامبر

برخی از فقها مانند علّامه ی حلی رحمه الله(1) در کتاب تحریر مادر و دیگر دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به آن حضرت ملحق کرده اند؛ لیکن ما به حسب ظاهر، همان مسأله ی قبل را این جا مطرح کرده و می گوییم: اگر سبّ آنان بازگشت به سبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله دارد، - یعنی از این جهت که دختران آن حضرت هستند، مورد سبّ واقع شده اند. - حکم قتل نافذ و جاری است؛ ولی اگر آنان را فی نفسه سبّ کرده و بازگشتی به سبّ پیامبر صلی الله علیه و آله نداشته باشد، دلیلی بر قتل سابّ نداریم؛ نباید خصوصیّت حضرت زهرا علیها السلام را به دیگران نیز سرایت داد. آن حضرت فقط از جهت دختر پیامبر بودن مطرح نبود، بلکه آیه ی تطهیر دلالت بر عصمت او داشت.

لزوم مراجعه ی به حاکم در کشتن سابّ

از روایات گذشته استفاده شد سبّ امام علیه السلام نیز حکم سبّ النبی را دارد؛ لیکن برخی از فقها مانند شیخ مفید رحمه الله(2) و مرحوم علّامه در مختلف(3) بین این دو فرق گذاشته و گفته اند: در سبّ النبی صلی الله علیه و آله قتل دشنام دهنده بر شنونده واجب بوده، و نیازی به مراجعه ی به حاکم شرع نیست؛ بلکه «یقتله الأدنی فالأدنی».(4) و در روایت دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: «لا یرفع إلی السلطان؛(5) کسی حقّ ندارد سابّ را نزد حاکم ببرد». ظاهر این روایات عدم توقّف اجرای حکم بر مراجعه ی به امام علیه السلام و استیذان از او است؛ ولی در سابّ امام معصوم علیه السلام قبل از مراجعه ی به امام و حاکم، کسی نمی تواند دشنام دهنده را بکشد.

ص:349


1- (1) . تحریر الاحکام، ج 2، ص 239.
2- (2) . المقنعة، ص 743.
3- (3) . مختلف الشیعة، ج 9، ص 460.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 554، باب 7 از ابواب حدّ مرتد، ح 1.
5- (5) . همان، ص 459، باب 25 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

در مقابل این قول، مشهور بین سبّ امام و پیامبر علیهما السلام فرق نگذاشته اند؛ بلکه در غنیه(1) ادّعای اجماع بر عدم لزوم مراجعه به حاکم شده است؛ لذا، باید دلیل قول مخالف را ملاحظه کنیم.

محمّد بن عمر بن عبدالعزیز الکشّی فی (کتاب الرّجال) عن محمّد بن الحسن، عن الحسن بن خرزاد، عن موسی بن القاسم، عن إبراهیم بن أبی البلاد، عن عمّار السّجستانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام إنّ عبداللّه بن النجاشی قال له وعمّار حاضر: إنّی قتلت ثلاثة عشر رجلاً من الخوارج کلّهم سمعته یبرء من علیّ بن أبی طالب علیه السلام فسألت عبداللّه بن الحسن فلم یکن عنده جواب وعظم علیه وقال: أنت مأخوذ فی الدنیا والآخرة.

فقال أبو عبداللّه علیه السلام وکیف قتلتهم یا أبا بجیر؟ فقال: منهم من کنت أصعد سطحه بسلّم حتّی أقتله، ومنهم من دعوته باللّیل علی بابه فإذا خرج قتلته، ومنهم من کنت أصحبه فی الطّریق فإذا خلا لی قتلته وقد استتر ذلک علیّ.

فقال أبو عبداللّه علیه السلام: لو کنت قتلتهم بأمر الإمام لم یکن علیک شیء فی قتلهم ولکنّک سبقت الإمام فعلیک ثلاثة عشر شاة تذبحها بمنی وتتصدّق بلحمها لسبقک الإمام ولیس علیک غیر ذلک.(2)

فقه الحدیث: عمّار سیستانی می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، عبداللّه بن نجاشی به آن حضرت گفت: من تا به حال موفّق شده ام سیزده نفر از خوارجی که از امیر مؤمنان علیه السلام تبرّی می جستند را به قتل برسانم؛ به عبداللّه بن حسن مراجعه کردم و با او مسأله را در میان گذاشتم، او گفت: چرا مرتکب این عمل شدی؟ در دنیا و آخرت گرفتاری.

امام صادق علیه السلام از او پرسیدند: چگونه آنان را کشتی؟ گفت: برخی را نردبان گذاشتم و از راه پشت بام به داخل منزلشان رفتم و او را کشتم، عده ای را شبانه صدا زدم، وقتی درب خانه را باز کرد، به قتل رساندم؛ با بعضی در راه همراه می شدم و در موقعیّت مناسب، کار او

ص:350


1- (1) . غنیة النزوع، ص 428.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 170، باب 22 از ابواب دیات النفس، ح 2.

را می ساختم.

امام علیه السلام فرمود: اگر به امام مراجعه می کردی و از او اجازه می گرفتی، هیچ مسأله ای نبود و کفّاره ای بر عهده ی تو نمی آمد؛ امّا به سبب عدم مراجعه، باید سیزده گوسفند در منا ذبح کرده و بین فقرا تقسیم کنی.

نکاتی در مورد این روایت باید مطرح شود؛ آن ها عبارتند از:

اوّلاً: این روایت از نظر سند اعتبار ندارد.

ثانیاً: احتمال می دهیم وجوب کفّاره به خاطر این نکته بوده است که این فرد در هنگام ارتکاب قتل خوارج، حکم آن را نمی دانسته، و در این مسأله مردّد بوده است؛ لذا، از عبداللّه بن حسن مطلب را می پرسد و او هم گفت: کار بدی کردی؛ در دنیا و آخرت گرفتاری داری.

با وجود این احتمال که نمی دانسته این قتل ها مشروعیّت دارد یا نه، نمی توان گفت:

مراجعه ی به امام علیه السلام در مشروعیّت قتل دخالت داشته و شرط آن است؛ بلکه اگر این فرد مراجعه کرده، و حکم را از امام علیه السلام می پرسید، با علم به حکم الهی، وظیفه اش را انجام داده بود. لذا، کفّاره ای نداشت؛ امّا او با احتمال عدم مشروعیّت، مرتکب قتل شده و کسی که این اندازه در باب قتل متجرّی باشد که با احتمال عدم جوازش سیزده نفر به ظاهر مسلمان را بکشد، بعید نیست کفّاره بر عهده اش باشد.

با توجّه به آن چه گفتیم، معلوم می شود روایت در مورد فردی است که اصل حکم و مسأله را نمی داند. او باید سؤال کند؛ و بحث ما در این است که آیا شخص عالم به مسأله، برای انجام وظیفه باید به حاکم مراجعه کند؟ این روایت چنین مطلبی را ثابت نمی کند.

تعمیم حکم سابّ النبیّ نسبت به کافر و مسلمان

آیا شخص دشنام دهنده ی پیامبر یا امام حتماً باید مسلمان باشد تا بتوان او را کُشت؟ یا اگر کافری هم پیامبر یا امام را دشنام داد، همین حکم درباره ی او اجرا می شود؟

از نظر فتوا، بین مسلمان - منظور شخصی است که خودش را یکی از فرقه های مسلمان

ص:351

بداند، هرچند به حسب واقع مسلمان هم نباشد. - و کافری که معتقد به نبوّت و امامت نمی باشد، فرق نیست. روایتی در کتاب های اهل سنّت از ابن عباس در این مورد رسیده است:

عن علیّ علیه السلام: «إنّ یهودیة کانت تشتم النبیّ صلی الله علیه و آله وتقع فیه فخنقها رجل حتّی ماتت، فأبطل رسول اللّه صلی الله علیه و آله دمها».(1)

فقه الحدیث: زنی یهودی مرتّب به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ناسزا می گفت و حرف های ناشایست راجع به پیامبر صلی الله علیه و آله می زد. مرد مسلمانی گلویش را فشار داد، تا مُرد. جریان را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفتند، آن حضرت خون آن زن را باطل اعلام کرد و فرمود: اثری بر این قتل نیست؛ خونش مباح و هدر است.

روایاتی که در باب سابّ النبی بود، عمومیّت داشت و مقیّد به دشنام دهنده مسلمان نبود. نکته اش این است که فردی که بنیان گذار دینی است که از سوی خداوند به عنوان بزرگترین ادیان معرّفی شده، نباید کسی درباره ی او حرف زشت بزند. اگر در برابر ناسزای یهودی و غیر او سکوت کنیم، از ارزش و منزلتش کاسته می شود. لذا، وظیفه این است که نسبت به بنیان گذار دینی که تا قیامت جاویدان است، به گونه ای عمل شود که کسی جرئت پیدا نکند در حضور مسلمان ها به آن حضرت جسارت کند. از این رو، علاوه بر اطلاق و عموم روایات، حکمت حکم نیز همین اقتضا را دارد.

حکم سبّ پیامبران

صاحب مسالک رحمه الله فرموده است: یکی از ضروریات دین اسلام، تعظیم انبیای گذشته است؛ و هر کسی با کتاب و سنّت و اسلام آشنا باشد، این مطلب را می فهمد. لذا، اگر کسی به آنان دشنام داد، مرتدّ می شود؛ زیرا، منکر ضروری اسلام گشته، و قتل مرتدّ واجب است.(2)

صاحب جواهر رحمه الله(3) و دیگران به عنوان اعتراض گفته اند: اگر از راه ارتداد وارد شویم، مرتدّ در همه حال کشته نمی شود؛ بلکه بین مرتدّ ملّی و فطری فرق است؛ در حالی که ما

ص:352


1- (1) . سنن نسایی، ج 7، ص 108.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 435.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 436.

می گوییم: دشنام دهنده انبیا باید کشته شود؛ خواه نطفه اش در حال اسلام پدر و مادرش منعقد شده باشد یا نه. روایت زیر مدّعای ما را ثابت می کند:

الفضل بن الحسن الطبرسی بإسناده فی (صحیفة الرّضا)، عن آبائه، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال: من سبّ نبیّاً قتل، ومن سبّ صاحب نبیّ جلد.(1)

فقه الحدیث: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرکس پیامبری را دشنام دهد، باید کشته شود؛ و اگر اصحاب پیامبری را دشنام دهد، باید تازیانه بخورد.

اگر آن حرف را به صورت قذف بگوید، احکام قذف در حقّ او پیاده می گردد؛ زیرا، سبّ اعمّ از قذف است. قذف فقط در باب اسناد به زنا و لواط است، ولی دایره ی سبّ وسیع است.

در سند این روایت نیز بحث است. کتاب هایی را که به امام رضا علیه السلام اسناد می دهند، مانند مسند امام الرضا، فقه الرضا، صحیفة الرضا، آیا واقعاً از آن حضرت است؟ درباره کتاب فقه الرضا به طور اطمینان می توانیم بگوییم: رساله ی شرایع پدر مرحوم صدوق رحمه الله است و اصلاً ارتباطی به امام رضا علیه السلام ندارد. ولی در مقام ما، روایت مورد عمل تمام فقها واقع شده است و کسی هم در این مسأله مخالف نیست؛ فقط مرحوم شهید رحمه الله در مسالک راه را تغییر داده و توجّه نکرده است. از راه ارتداد نمی توان مطلب را به نحو عموم تمام کرد، ولی در اصل مدّعا با ما موافق است. در این فرع، روایتی مرسل در کتاب مبسوط شیخ طوسی رحمه الله آمده، که مخالف با این حکم است:

روی عن علی علیه السلام أنّه قال: «لا اوتی برجل یذکر أنّ داود صادف المرأة إلّا جلدته مأة وستّین، فإنّ جلد الناس ثمانون وجلد الأنبیاء مأة وستّون.(2)

فقه الحدیث: امام علیه السلام فرمود: اگر شخصی را نزد من بیاورند در حالی که گفته است:

داود پیامبر با فلان زن زنا کرد؛ او را صد و شصت تازیانه می زنم؛ زیرا، تعداد تازیانه در

ص:353


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 460، باب 25 از ابواب حدّ قذف، ح 4.
2- (2) . المبسوط، ج 8، ص 15؛ جواهر الکلام، ج 41، ص 437.

قذف یک مسلمان معمولی هشتاد، ولی در قذف پیامبران دو برابر است.

این روایت علاوه بر ارسال، مورد عمل فقها نیز واقع نشده، و کسی بر طبق آن فتوا نداده است؛ لذا، نمی تواند معارض با روایات گذشته باشد. درنتیجه، حکم سبّ پیامبران گذشته نیز مانند سبّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، قتل است.

تذکّر: در باب اسلام و شهادتین مسأله ای مطرح است که اگر کسی به عنوان شوخی و مزاح مسأله وحدانیّت را مورد انکار قرار دهد و قرینه ی بر مزاح نیز وجود داشته باشد و مستمع نیز آن را به عنوان مزاح تلقّی کند، گفته اند: مسأله مورد اشکال است و مجوّزی برای این شوخی نیست؛ و برخی بر شوخی آن نیز حکم جدّی مترتّب کرده اند. در مقام ما این مسأله را فقها مطرح نکرده اند؛ لیکن لازمه ی آن مسأله در این جا نیز پیاده می گردد. از این رو، مکلّف به عنوان مزاح و شوخی، حقّ ندارد کوچک ترین اهانت و جسارتی نسبت به مقام شامخ انبیا و معصومین علیهم السلام از او سر زند؛ زیرا، آنان مقام مقدّسی دارند؛ همانند این که نمی توان قرآن را به صورت شوخی و مزاح مورد اهانت قرار داد.

حکم دشنام دادن به منتسب به پیامبران

خویشان و بستگان پیامبران گذشته نیز مانند خویشان پیامبر هستند. و دشنام آنان مستلزم قتل نمی گردد؛ بلکه اگر قذف باشد، حکم قذف را دارد؛ مگر این که بازگشت به سبّ پیامبران کند. در این صورت، حکم سبّ پیامبران را داراست. البتّه فاطمه ی زهرا علیها السلام به واسطه ی خصوصیّت عصمت و تطهیر مستثنا هستند، ولی در دیگر منسوبان پیامبر اسلام و پیامبران، دلیلی بر الحاق نداریم؛ و فتوای علّامه رحمه الله(1) بر الحاق، وجه و مستندی ندارد. لذا، درباره ی آنان قاعده ی عمومی «سبّاب المؤمن فسوق»(2) جاری است؛ امّا حکم قتل پیاده نمی شود.

ص:354


1- (1) . تحریر الاحکام، ج 2، ص 239.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 8، ص 610، باب 158 از ابواب العشرة، ح 3.

[ حکم مدّعی النبوّة والشاکّ فی صدق النّبیّ صلی الله علیه و آله]

الثانی: من ادّعی النبوّة یجب قتله، ودمه مباح لمن سمعها منه، إلّامع الخوف کما تقدّم.

ومن کان علی ظاهر الإسلام وقال: لا أدری أنّ محمّد بن عبداللّه صادق أو لا، یقتل.

حکم مدّعی نبوّت و تشکیک در صداقت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که نبوّت و خاتمیّت آن حضرت مسلّم است، اگر کسی ادّعای نبوّت کند، بر شنونده واجب است او را بکشد؛ و مراجعه ی به امام علیه السلام و حاکم شرع لازم نیست.

2 - کسی که ظاهراً مسلمان است و می گوید: نمی دانم محمّد بن عبداللّه راستگو است یا نه، کشته می شود.

فرع اوّل: حکم مدّعی نبوت

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: در وجوب قتل مدّعی نبوّت مخالفی نیافتم؛(1) لیکن بحث در این است که اگر به روایات تمسّک نکنیم، می توانیم مسأله را بر طبق قاعده تمام کنیم؟

از کلام صاحب مسالک(2) و محقّق اردبیلی رحمهما الله استفاده می شود می توان این حکم را طبق قواعدی که در جاهای دیگر اثبات شده، احراز کرد؛ زیرا، اگر مدّعی نبوّت مسلمان است، با این ادّعا، مرتدّ می گردد؛ چون که منکر ضروری دین مرتدّ است. لذا، احکام ارتداد بر او پیاده می شود.

و اگر مدّعی نبوّت یهودی یا نصرانی باشد، با این ادّعا از اهل کتاب بودن خارج می شود؛ زیرا، در اسلام، یهودی و نصرانی که تابع موسی و عیسی باشد، بر مذهبش تقریر

ص:355


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 440.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 453.

شده است؛ امّا فردی که از تبعیّت موسی یا عیسی خود را خارج کند، از نظر اسلام، احترام و ارزشی ندارد.

صاحب جواهر رحمه الله(1) بر ایشان اشکال دارد: به این که دلیل با مدّعا مطابقت ندارد؛ زیرا، مدّعا وجوب قتل مدّعی نبوّت است؛ مسلمان باشد یا کافر؛ در حالی که اگر مسلمانی مرتدّ شود، دو نوع ارتداد داریم؛ در ارتداد ملّی مرتدّ را توبه می دهند؛ اگر توبه نکرد، او را می کشند؛ علاوه بر این که بین مرد و زن نیز فرق است. ولی در مقام ما، این بحث ها مطرح نیست؛ بلکه حکم، وجوب قتل مدّعی نبوّت است؛ خواه کافر باشد یا مسلمان، زن یا مرد، و مسلمان هم نطفه اش مُسلِماً منعقد شده باشد یا غیر مُسلِم. لذا، با توجّه به این که حکم از نظر فتوا مطلق است و تفصیلی نداده اند، به ناچار باید به روایات استدلال کرد.

1 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن حمّاد بن عثمان، عن ابن أبی یعفور، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام إنَّ بزیعاً یزعم أنّه نبیّ فقال: إن سمعته یقول ذلک فاقتله، قال: فجلست إلی جنبه غیر مرّة فلم یمکننی ذلک.(2)

فقه الحدیث: در این موثّقه، ابن ابی یعفور به امام صادق علیه السلام گفت: بزیع می گوید: من پیامبرم. امام علیه السلام فرمود: اگر این حرف را از او شنیدی، او را به قتل برسان. ابن ابی یعفور می گوید: چندبار نزدیکش نشستم و کمین کردم تا شاید بتوانم او را بکشم، امّا امکانش پیدا نشد.

تذکّر: در متن روایت و فتوای تحریرالوسیله آمده است «إن سمعته یقول ذلک»، «ودمه مباح لمن سمعها» خصوصیّتی در شنیدن بدون واسطه نیست؛ بلکه اگر یقین پیدا کنیم چنین ادّعایی دارد، هرچند با گوش خود نشنیده باشیم، لازم است او را بکشیم. این قید در فتوا و روایت قید غالبی است که یقین نوعاً از راه سماع و شنیدن حاصل می شود.

نکته ای که از روایت استفاده می شود این است که ذیل روایت: «فجلست إلی جنبه

ص:356


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 441.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 555، باب 7 از ابواب حدّ مرتد، ح 2.

غیر مرّة فلم یمکننی ذلک»، اشعار و بلکه بالاتر از اشعار، دلالت بر تعلیق وجوب قتل به عدم ترس دارد. همانند بحث سبّ النبی صلی الله علیه و آله، والّا اگر حکم مطلق بود، باید در هرجا و تحت هر شرایطی بشود آن را انجام داد.

2 - محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده عن علیّ بن الحکم، عن أبان الأحمر، عن أبی بصیر یحیی بن أبی القاسم، عن أبی جعفر علیه السلام، قال فی حدیث: قال النبیّ صلی الله علیه و آله: أیّها الناس إنّه لا نبیّ بعدی ولا سنّة بعد سنّتی، فمن ادّعی ذلک فدعواه وبدعته فی النّار فاقتلوه، ومن تبعه فإنّه فی النّار، أیّها النّاس أحیوا القصاص وأحیوا الحقّ لصاحب الحقّ، ولا تفرّقوا وأسلموا وسلّموا تسلّموا کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (1).(2)

فقه الحدیث: در این موثّقه، امام باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم، پس از من پیامبری نیست و سنّتی غیر از سنّت من نیست؛ هرکس ادّعای نبوّت کند، دعوا و بدعتش در آتش جهنّم است؛ پس او را بکشید و هر کسی از او متابعت کند، او نیز در جهنّم است....

دلالت این روایت از روایت گذشته بهتر است؛ زیرا، آن یکی ظهور در مسلمان بودن بزیع داشت، ولی این روایت عمومیّت دارد؛ نسبت به کافر و مسلمان، اطلاقش بر وجوب قتل و عدم مشروطیّت آن به اذن و مراجعه ی حاکم تمام است.

3 - وفی (عیون الأخبار) عن محمّد بن إبراهیم الطّالقانی، عن أحمد بن محمّد بن سعید، عن علیّ بن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن أبیه، عن الرضا علیه السلام فی حدیث: قال وشریعة محمّد صلی الله علیه و آله لا تنسخ إلی یوم القیامة، ولا نبیّ بعده إلی یوم القیامة، فمن ادّعی نبیّاً أو أتی بعده بکتاب فدمه مباح لکلّ من سمع منه.(3)

ص:357


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 555، باب 7 از ابواب حدّ مرتد، ح 3.
2- (2) . سوره ی مجادله، 21.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 555، باب 7 از ابواب حدّ مرتد، ح 4.

فقه الحدیث: امام رضا علیه السلام فرمود: شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا روز قیامت نسخ نمی گردد و بعد از او نیز پیامبری نخواهد آمد؛ هر کسی ادّعای نبوّت کند یا پس از او کتابی بیاورد، خونش برای هر کسی که این ادّعا را شنیده، مباح است.

با توجّه به این روایات که از نظر سند و دلالت خوب بوده، و مورد استناد فقها واقع شده و بر طبق آن فتوا داده اند، لازم به پیمودن راه شهید ثانی رحمه الله نیست.

فرع دوّم: تشکیک در صداقت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

کسی که ظاهراً مسلمان است و در رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شکّ دارد و می گوید: تردید دارم آیا رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسالت دارد یا نه؟ آیا او رسول خدا هست یا نه؟ چنین فردی باید کشته شود.

صاحب مسالک رحمه الله(1) در این فرع نیز از راه ارتداد وارد شده، و همان بحث و اشکال گذشته بر ایشان وارد است؛ یعنی فتوا و ادّعا اعمّ از زن و مرد، و فطری و ملّی است. در صورتی که در ارتداد باید تفصیل داد، ولی فقها در این فرع تفصیلی نداده اند؛ لذا، باید به روایات مراجعه کنیم.

1 - أحمد بن أبی عبداللّه البرقیّ فی (المحاسن) عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: من شکّ فی اللّه ورسوله فهو کافر.(2)

فقه الحدیث: این روایت به تمام معنا صحیح است. امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که در خدا و رسولش شکّ کند، کافر است.

ظاهر روایت این است که اگر کسی در خدا شکّ کند، یا در رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص:358


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 453.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 561، باب 10 از ابواب حدّ مرتد، ح 22.

شکّ داشته باشد، کافر است. کفر روی مجموع دو شکّ نرفته است؛ بلکه یک شکّ نیز برای حکم به کفر کافی است. اگر شکّ در خدا داشته باشد، نوبت به شکّ در رسالت نمی رسد؛ از این که هر دو را در ردیف هم آورده است، معلوم می شود که هر کدام از دو شکّ، به طور مستقل، موضوع برای حکم به کفر است.

آیا ظاهر روایت اطلاق دارد تا شامل هر کسی گردد؛ خواه قبل از شکّ معتقد بوده یا نه؟ به نظر می رسد موضوع روایت، مسلمانی است که معتقد به خدا و رسول خدا بوده و پس از آن شکّ کرده است. بر طبق این روایت، چنین شخصی محکوم به کفر است.

نکته ای که باید به آن توجّه داشت، این است که: روایت نفس حالت قلبی را نمی گوید؛ بلکه وقتی می توان به کفرش حکم کرد که آن شکّ را اظهار کند؛ و مقصود از فتوای فقها نیز همین است. یعنی کسی که ظاهراً مسلمان است و می گوید: نمی دانم رسول خدا بر حقّ است یا نه.

دلالت روایت بر حکم به کفر در صورت اظهار شکّ و تردید تمام است؛ لیکن مدّعای ما، اثبات وجوب قتل بر چنین فردی است و روایت متضمّن این حکم نیست.

2 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن عبدالرحمن الأبزاری الکُناسی، عن الحارث بن المغیرة، قال: قلت: لأبی عبداللّه علیه السلام: لو أنّ رجلاً أتی النبیّ صلی الله علیه و آله فقال: واللّه ما أدری أنبیّ أنت أم لا، کان یقبل منه؟ قال: لا، ولکن کان یقتله، إنّه لو قبل ذلک ما أسلم منافق أبداً.(1)

فقه الحدیث: سند این روایت تمام نیست. حارث بن مغیره به امام صادق علیه السلام گفت: اگر مردی نزد پیامبر می آمد و می گفت: به خدا سوگند نمی دانم تو پیامبر هستی یا نه، آیا پیامبر صلی الله علیه و آله از او می پذیرفت؟

امام علیه السلام فرمود: نه تنها نمی پذیرفت؛ بلکه او را می کشت. زیرا، اگر می خواست این «لا أدری» ها را بپذیرد، هیچ یک از منافقین صدر اسلام به اسلام تظاهر نمی کردند و به عنوان «لا أدری» باقی می ماندند.

تعلیل روایت، چگونه قابل تطبیق است؟ زیرا، فتوای فقها بر این است که اگر کسی که ظاهراً مسلمان است، در ثبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تردید کند و علنی بگوید: نمی دانم پیامبر در ادّعایش صادق است یا نه، باید کشته شود. مستفاد از این فتوا عدم وجوب قتل کافر بر

ص:359


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 551، باب 5 از ابواب حدّ مرتد، ح 4.

اظهار تردید است؛ هرچند علنی و آشکارا باشد.

با توجّه به این فتوا، منافق قبل از اسلامش کافر بوده است و در زمان کفر، اگر اظهار تردید کند، کشته نمی شود؛ لذا، اگر مقصود از «رجل» در کلام سائل اعمّ از کافر باشد، منافق داعی ندارد مسلمان شود؛ اظهار تردید می کرد و می رفت. به ناچار باید دست از اطلاق برداریم و بگوییم: مقصود، «لو أنّ رجلاً مسلماً» است؛ یعنی اگر مسلمانی پس از مسلمان شدن تردید می کرد و پیامبر آن را می پذیرفت، هیچ منافقی بر اسلام باقی نمی ماند؛ وگرنه اگر به ظاهر روایت اخذ کنیم، «ما أسلم منافق أبداً» با صدر روایت تطبیق نمی کند؛ زیرا، منافق می توانست تردید کند و اسلام را نپذیرد؛ و در عین حال کشته هم نمی شد.

نظر برگزیده: به نظر ما، هرچند دلالت روایت اوّل قاصر و سند حدیث دوّم ضعیف است، لیکن چون فقها بر طبق آن فتوا داده و این معنا را استفاده کرده اند، می توانیم قصور دلالت اوّلی را به دلالت روایت دوّم برطرف کنیم؛ و در مجموع، دو روایت می تواند این فرع را اثبات کند و نیازی به بحث ارتداد نداریم.

ص:360

[ حکم الساحر مسلماً کان أو کافراً وحکم تعلّم السحر]

الثالث: من عمل بالسحر یقتل إن کان مسلماً، ویؤدّب إن کان کافراً. ویثبت ذلک بالإقرار، والأحوط الإقرار مرّتین وبالبیّنة، ولو تعلّم السحر لابطال مدّعی النبوّة فلا بأس به، بل ربما یجب.

حکم ساحر مسلمان و کافر، و یادگیری سحر

اشاره

این مسأله چهار فرع دارد:

1 - عامل به سحر اگر مسلمان باشد، کشته می شود.

2 - عامل به سحر اگر کافر است، تأدیب می گردد.

3 - عمل به سحر با اقرار ساحر یک مرتبه و بنا بر احتیاط با دو مرتبه اقرار و با قیام بیّنه ثابت می شود.

4 - یادگیری سحر برای ابطال ادّعای مدّعی نبوّت اشکال ندارد؛ بلکه گاه واجب نیز می شود.

فرع اوّل و دوّم: وجوب قتل یا تأدیب ساحر
اشاره

ظاهر عبارت فقها این است که اگر کسی به سحر عمل کند و مسلمان باشد، کشته می شود؛ و اگر کافر باشد، تأدیب می گردد. در این مقام، سه روایت داریم:

1 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ساحر المسلمین یقتل وساحر الکفّار لا یقتل.

فقیل: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ولم لا یقتل ساحر الکفّار؟ قال: لأنَّ الکفر [الشّرک] أعظم من السّحر ولأنَّ السحر والشّرک مقرونان.(1)

فقه الحدیث: شیخ الطایفه رحمه الله می فرماید: روایات سکونی اگر مخالفی نداشته باشد،

ص:361


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 576، باب 1 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.

طایفه ی امامیّه به آن عمل می کنند.(1)

سکونی از امام صادق علیه السلام، و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت فرمود:

ساحر مسلمان - در ابتدا خیال می شود مقصود کسی است که برای مسلمانان سحر می کند، ولی مراد این است که: «الساحر إذا کان من المسلمین» - کشته می شود؛ ولی جادوگر کافر را نمی کشند.

پرسیدند: چه تفاوتی بین این دو وجود دارد که مسلمان جادوگر را می کشند، ولی کافر ساحر را نمی کشند؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: زیرا، کفر اعظم و بزرگ تر از سحر است. اگر بنا بود ساحر کافر را بکشند، باید او را به خاطر کفرش بکشند؛ علاوه بر این که شرک و کفر مقرون و ملازم بوده، و در حکم اشتراک دارند. اگر کسی به سبب کفرش کشته نشود، به سبب سحرش نیز کشته نمی گردد.

این روایت بین کافر و مسلمان تفصیل داده و دلالتش تمام است؛ ولی دو روایت مطلق در این مقام داریم که اطلاقشان باید به این روایت تقیید گردد.

2 - وعن حبیب بن الحسن، عن محمّد بن عبدالحمید العطّار، عن بَشّار [سیار]، عن زید الشحّام، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: السّاحر یضرب بالسّیف ضربة واحدة علی رأسه.(2)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: یک ضربت شمشیر بر سر ساحر می زنند.

در این روایت، حکم ضربت شمشیر بر سر که تقریباً ملازم با قتل است، بر روی طبیعی ساحر رفته، و بین مسلمان و کافر فرقی قائل نشده است.

3 - محمّد بن الحسن بإسناده عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن أبی الجوزاء، عن الحسین بن علوان، عن عمرو بن خالد، عن زید بن علیّ، عن أبیه، عن آبائه، قال: سئل رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن السّاحر، فقال: إذا جاء رجلان عدلان

ص:362


1- (1) . عدّة الاصول، ج 1، ص 380.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 576، باب 1 از ابواب بقیة الحدود، ح 3.

فشهدا بذلک فقد حلّ دمه.(1)

فقه الحدیث: در این روایت معتبر، از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی ساحر سؤال کردند.

آن حضرت فرمود: اگر بیّنه (دو شاهد عادل) بر ساحر بودنش اقامه شد، خونش حلال می گردد.

مقصود از ساحر

در این روایات عنوان «ساحر المسلمین» یا «ساحر» داشتیم؛ در حالی که در فتوای فقها عنوان «من عمل بالسحر» داریم، آیا معنای «الساحر» با «من عمل بالسحر» یکی است؛ یا مقصود از ساحر کسی است که سحر را به عنوان صنعت و حرفه ی خود انتخاب کرده است؟ درنتیجه، کسی که سحری را یاد گرفته و یک بار هم به آن عمل کرده، ولی شغل و حرفه اش نیست، از تحت عنوان «ساحر المسلمین» خارج است. در این صورت، بین فتوا و روایت جمع نمی شود؛ زیرا، عنوان فتوا «من عمل بالسحر» است. «من عمل بالسحر» مانند «من عمل بالزنا» است که از آن دوام و استمرار فهمیده نمی شود؛ لذا، اگر یک یا دوبار هم به سحر عمل کرده باشد، عنوان بر او صادق است.

ظاهراً عنوان «ساحر» مانند عنوان «ضارب» است که با یک دفعه ضرب صادق است؛ و مانند نجّار و کاتب نیست که باید حرفه و صنعت او باشد. شاهدش این است که وقتی حضرت موسی عصا را به زمین انداخت با آن که بار اوّل بود به او «ساحر» گفتند. پس، می توان گفت: ظاهر این است که «ساحر» همان «عامل به سحر» است؛ خواه سحر برای یک بار از او سر زده باشد یا به طور مکرّر؛ و لذا، اختلافی بین روایت و فتوا نیست.

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: برخی از فقها حکم قتل را در صورتی می گویند که ساحر سحر را حلال بداند؛(2) ولی این کلام با اطلاق روایات منافات دارد. زیرا، اطلاق روایت شامل مستحلّ و غیر او می گردد؛ شاید نظر این قائل به اثبات قتل از باب ارتداد باشد؛ زیرا، ارتداد در صورتی است که ساحر، سحر را حلال بداند؛ و ما دلیلی نداریم

ص:363


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 576، باب 3 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 443.

هرجا مسأله ی قتل مطرح است، آن را به باب ارتداد برگردانیم؛ از این چند روایت، این دو فرع به خوبی استفاده می شود که ساحر مسلمان کشته، و ساحر کافر تأدیب می گردد.

فرع سوّم: راه اثبات عمل به سحر

بعضی گفته اند: بیّنه نمی تواند برای اثبات عمل به سحر مفید باشد؛ زیرا، آنان نمی فهمند ساحر این کار را برای چه هدفی انجام می دهد؛ و اثر سحر نیز چیزی نیست که الآن ملاحظه کنیم. از بیان قرآن در قصه ی هاروت و ماروت(1) استفاده می شود سحر یک اثر واقعی دارد و خودش یک واقعیّت است، نه این که بدون اثر باشد؛ والّا اگر یک امر خیالی بیش نبود، دلیل نداشت که حکم عامل آن را قتل بگویند. پس شدّت حکم آن نیز همین مطلب را می فهماند.

شهید ثانی رحمه الله در کتاب لمعه، در بحث مکاسب می فرماید: حقّ این است که سحر اثری حقیقی دارد.(2)

با توجّه به این مطالب، گفته اند: بیّنه در اثبات سحر راه ندارد؛ زیرا، اگر ساحر کاری کند که بین زن و شوهر جدایی حاصل شود، شاهد، بر چه چیزی شهادت بدهد؟ بر نوشته شهادت بدهد؟ از کجا می داند که سحر است؟ و اگر از اثرگذاری آن بر روی زن و شوهر خبر می دهد، از کجا فهمیده این جدایی از آن نوشته و سحر حاصل شده است؟

حقّ در مسأله، خلاف این مطلب است؛ زیرا، در روایت زید آمده بود «إذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلک فقد حلّ دمه»،(3) و این عبارت، بیانگر اثباتِ عملِ به سحر با بیّنه است.

اقرار، طریق دیگر اثبات سحر است؛ ولی امام راحل احتیاط کرده و می فرماید: دو مرتبه اقرار کند؛ زیرا، اوّلاً مسأله ی قتل در میان است؛ و ثانیاً، به مقتضای روایات اقرار در باب زنا، اقرا به منزله ی شهادت است؛ لذا، اگر دو شاهد عادل لازم باشد، پس دو اقرار نیز لازم است.

ص:364


1- (1) .«فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ»؛ سوره ی بقره، 102.
2- (2) . الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج 1، ص 273، طبع قدیم.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 577، باب 3 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.
فرع چهارم: حکم یادیگری سحر

در باب سحر این معنا مسلّم است که یادگیری و عمل به سحر، هر دو، حرام است. فقط یک مورد استثنا شده است که نه تنها حرام نیست، بلکه واجب کفایی است؛ یعنی در بین مسلمانان باید افرادی باشند که اگر فردی ادّعای نبوّت کرد و با سحر به گمراهی مردم پرداخت، بتوانند به مقابله ی با او برخاسته و مردم را در جریان قرار دهند؛ لذا، در این صورت، یادگیری سحر جایز یا واجب است و معنا ندارد بر آن حدّی مترتّب گردد.

سخن در عقوبت یادگیری حرام است؛ یعنی سحر را برای ایجاد تفرقه بین زن و شوهر، یا اختلال در عقل کسی و... یاد می گیرد. از ظاهر کلمات فقها استفاده می شود: برای نفسِ تعلّم، اگر به دنبالش عملی نباشد، حدّ و عقوبتی معیّن نشده است؛ ولی یک روایت بر خلاف این مطلب دلالت دارد:

وعنه، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن غیاث بن کلوب بن قیس البجلّی، عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبیه، أنّ علّیاً علیه السلام کان یقول: من تعلّم شیئاً من السّحر کان آخر عهده بربّه وحدّه القتل إلّاأن یتوب، الحدیث.(1)

فقه الحدیث: امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: هر کسی مطلبی را از سحر یاد گرفت، آن زمان آخرین عهدش با پروردگار خواهد بود؛ یعنی دیگر با خدا رابطه ندارد و حدّش قتل است، مگر آن که توبه کند.

از این روایت، فرق بین عامل به سحر و متعلّم سحر روشن می شود. در اوّلی توبه مطرح نیست، به خلاف دوّمی.

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: سند این روایت ضعیف و جابری ندارد؛ یعنی مشهور به آن عمل نکرده اند.

نقطه ی ضعف روایت، غیاث بن کلوب بن قیس بجلّی است که توثیقی ندارد؛ لیکن شیخ طوسی رحمه الله در عدّة الاصول می فرماید: طایفه ی شیعه به روایات غیاث بن کلوب عمل

ص:365


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 577، باب 2 از ابواب بقیة الحدود، ح 2.

می کنند؛ به شرط آن که مطالب منکر یا بر ضدّ و مخالف روایات اصحاب نقل نکرده باشد.

«إنّ العصابة عملت بروایاته فیما لم ینکر ولم یکن عندهم خلافه».(1)

این روایت مورد انکار اصحاب واقع نشده، و بر خلاف روایات دیگر هم نیست؛ فقط عدّه ی زیادی از فقها متعرّض حکم، و حدّ تعلّم نشده اند؛ نه این که آن را مطرح و حدّش را نفی کرده باشند. لذا، نمی توان روایت را مخالف با روایات و مورد انکار اصحاب دانست.

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: شاید مراد از «من تعلّم شیئاً من السحر»، «من تعلّم وعمل» باشد؛ زیرا، غالب کسانی که سحر را یاد می گیرند، برای استفاده ی عملی از آن است. لذا، مانعی ندارد این تعلّم را حمل بر غالب کنیم. ولی جایی که فقط یادگیری است و به دنبال آن عمل نیست، نمی توان از این روایت، حدّ آن را استفاده کرد.(2)

این بیان تمام نیست؛ زیرا، در روایات، قتل بر عنوان «من عمل بالسحر» نرفته است.

اگر ادلّه ای داشتیم که می گفت: قتل به «من عمل بالسحر» اختصاص دارد، ناچار بودیم این روایات را توجیه کنیم تا با آن ها منافات نداشته باشد؛ امّا روایات فقط متضمّن حکم قتل در مورد عمل کننده به سحر است و دلالتی بر اختصاص قتل به عامل به سحر ندارد؛ لذا، منافاتی ندارد که در تعلّم سحر نیز حکم قتل اجرا شود.

به عبارت دیگر، سند روایت مورد اعتماد است؛ زیرا، بیان شیخ طوسی رحمه الله درباره ی اخبار غیاث بن کلوب مانند بیانش درباره ی اخبار سکونی است، و در دلالت روایت نیز وجهی برای تصرّف نیست. تنها اشکال در این است که چرا اصحاب متعرّض عقوبت یادگیری سحر نشده اند با آن که روایت در دید و منظرشان بوده است؟

اگر همین مقدار برای ثبوت اعراض از روایت کافی باشد، در این صورت به سبب اعراض، روایت از حجیّت ساقط می گردد؛ والّا اگر کافی نباشد، چاره ای جز فتوا دادن بر طبق آن نیست؛ و امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله فتوا نداده اند.

ص:366


1- (1) . عدّة الاصول، ج 1، ص 380.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 443.

[ اثبات التعزیر فی حقوق اللّه بالإقرار والبیّنة]

الرابع: کلّ ما فیه التعزیر من حقوق اللّه سبحانه وتعالی یثبت بالإقرار والأحوط الأولی أن یکون مرّتین، وبشاهدین عدلین.

اثبات گناهان تعزیری به اقرار و بیّنه

اشاره

هر گناهی که عقوبتش تعزیر و از حقوق خداوند باشد، به یک مرتبه اقرار و بنا بر احتیاط مستحب به دو اقرار، یا دو شاهد عادل ثابت می گردد.

در بحث حدود، موارد را به طور مستقل بحث کردیم، زنا به چهار اقرار یا به شهادت چهار مرد و یا شهادت سه مرد و دو زن ثابت می شود؛ و همین طور در باب لواط و سحق و قیادت و قذف، این بحث به طور مفصّل مطرح شد؛ در باب سحر نیز به خاطر شبهه ای، گفتیم به شهادت عدلین ثابت می شود. اکنون نوبت به تعزیرات رسیده است. امام راحل رحمه الله می فرماید: تعزیر با اقرار و بیّنه ثابت می شود. در حقیقت، فرق تعزیر با حدّ در کمیّت است؛ وگرنه در اصل این که هر دو با اقرار و بیّنه ثابت می شوند، خلافی نیست؛ بلکه به اولویّت می توان گفت: وقتی زنا به اقرار و بیّنه ثابت شود، به طریق اولی عملی که تعزیر دارد نیز به این دو ثابت می شود. از این رو، باید سخن را به تعداد اقرار و شاهد منصرف کنیم.

ثبوت تعزیر به بیّنه

ادلّه ی بیّنه راجع به حقوق اللّه و حقوق الناس اطلاق و عموم دارد؛(1) و تا زمانی که دلیلی بر خلاف این عموم و اطلاق نباشد، باید به آن اخذ کرد. لذا، حکم می کنیم به شهادت مسمّای بیّنه - اقلّ آن شهادت عدلین است - بر مشهودبه؛ یعنی مقتضای اطلاق دلیل بیّنه مؤثّر بودن شهادت عدلین است. از این اطلاق به واسطه ی دلیل در باب زنا و لواط و حدود دیگر دست برداشتیم؛ ولی در موردی که دلیل بر خلاف نداشته باشیم، عموم و اطلاق محکّم است. بنابراین، اگر بیّنه شهادت به حقوق الناس یا حقوق اللّه بدهند، شهادتشان نافذ است.

در باب حدود گفتیم: شهادت رجال منضمّ به شهادت زنان اشکال ندارد و چون روایت

ص:367


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 18، ص 167، باب 1 از ابواب کیفیّة الحکم وأحکام الدعوی.

«لا بأس بشهادة النساء فی الحدود منضمّات إلی الرّجال»(1) اطلاق نداشت، نتوانستیم دامنه ی آن را توسعه بدهیم؛ بلکه حدّاقل انضمام را گرفتیم و این حدّاقل در موردی راه دارد که چهار شاهد مطرح باشد؛ امّا در جایی که دو شاهد است، حدّاقل و حداکثر معنا ندارد؛ چرا که تحقّق انضمام، به یک مرد و دو شاهد زن است.

این مطلب در تعزیرات نیز راه دارد. البتّه نمی گوییم لفظ «الحدود» در روایت اعمّ از «حدود» و «تعزیر» است؛ ولی به طریق اوّلی روایت بر تعزیرات نیز دلالت دارد. زیرا، حساب تعزیرات خفیف تر از حدود است؛ لذا، اگر در حدود شهادت زنان فی الجمله با انضمام کافی بود، در باب تعزیرات هم باید کافی باشد.

امام راحل رحمه الله انضمام زنان را در شهادت عدلین کافی نمی دانستند؛ از این رو، بر مبنای خودشان در این فرع فرمودند: به شهادت دو مرد عادل ثابت می شود، ولی ما که انضمام را فی الجمله جایز دانستیم، در این جا نیز به اولویّت عرفی آن را جایز می دانیم.

ثبوت تعزیر به اقرار

در اصل ثبوت تعزیر به اقرار بحثی نیست. بحث در کمیّت آن است؛ آیا همان گونه که در حقوق الناس به یک مرتبه اقرار، مقرّبه ثابت می شود، در حقوق اللّه نیز به یک اقرار تعزیر مترتّب می گردد؟ جماعتی همانند ابن ادریس حلی رحمه الله گفته اند: باید دو مرتبه اقرار کند، و یک اقرار کافی نیست.(2)

منشأ قول ابن ادریس رحمه الله روایاتی است که در باب حدود، از اقرار، به شهادت تعبیر کرده است؛ از این روایات استنباط می شود که اقرار در حقوق اللّه به منزله ی شهادت بر نفس است و چون در اثبات حقّ، دو شاهد لازم داریم، پس باید دو اقرار باشد تا دو شهادت محقّق گردد. تنها تفاوت اقرار با شهادت این است که اقرار، شهادت بر نفس است و در آن نیازی به عدالت گوینده نیست؛ پس، هرچند فاسق هم باشد، شهادتش بر ضرر خودش پذیرفته است؛ لیکن از نظر مقدار و کمیّت فرقی بین اقرار و شهادت نیست.

ص:368


1- (1) . مضمون روایت در وسائل الشیعة، ج 18، ص 262، باب 24 از ابواب الشهادات، ح 21 آمده است.
2- (2) . السرائر، ج 3، ص 466.

اگر این بیان به عنوان دلیل مورد پذیرش واقع نشود، دست کم زمینه ی احتیاط را فراهم می آورد که در موجب تعزیر به یک اقرار اکتفا نشود؛ لذا، امام راحل رحمه الله فرمود: «الأحوط الأولی أن یکون مرّتین» یعنی احتیاط مستحب در دوبار اقرار است.

ص:369

[ حکم التعزیر لارتکاب الحرام وترک الواجب]

الخامس: کلّ من ترک واجباً أو ارتکب محرّماً، فللإمام علیه السلام ونائبه تعزیره بشرط أن یکون من الکبائر.

والتعزیر دون الحدّ، وحدّه بنظر الحاکم، والأحوط له فیما لم یدلّ دلیل علی التقدیر عدم التجاوز عن أقلّ الحدود.

اثبات تعزیر بر ارتکاب حرام و ترک واجب

اشاره

این مسأله مشتمل بر سه فرع است:

1 - بر ترک واجب یا ارتکاب حرام تعزیر ثابت است.

2 - شرط ثبوت تعزیر ارتکاب گناه کبیره است.

3 - مقدار تعزیر کمتر از حدّ و به تشخیص حاکم است؛ و احتیاط این است که در مواردی که دلیل، اندازه ی تعزیر را معیّن نکرده، از اقلّ حدود تجاوز نشود.

فرع اوّل: ثبوت تعزیر

آیا به مجرّد ترک واجب و یا ارتکاب حرام تعزیر ثابت می شود، به گونه ای که امام علیه السلام یا نائبش بتواند خاطی را تنبیه کند؟

کاشف اللثام رحمه الله فرموده است: در درجه ی اوّل نوبت به تعزیر نمی رسد؛ بلکه ابتدا باید مجرم را موعظه و نصیحت، توبیخ و تحقیر کرد؛ یعنی از راه زبان و گفتار وارد شد. اگر مؤثّر بود، مطلب تمام است و نیاز به تنبیه نیست؛ وگرنه نوبت به تعزیر و تازیانه می رسد.(1)

ظاهر عبارت تحریر الوسیله و تعبیر اکثر فقها ثبوت تعزیر بر ترک واجب و ارتکاب حرام است؛ نه این که رتبه ی تعزیر بعد از موعظه و مانند آن باشد.

توجّه به این نکته لازم است، که مسأله امر به معروف و نهی از منکر را نباید با این مسأله خلط کرد. مراتبی که در امر به معروف مطرح است، به توده ی مردم مربوط است؛ یعنی آنان موظّف به مراعات آن مراتب اند. اگر فردی تارک نماز است، باید با آن مراتب او

ص:370


1- (1) . کشف اللثام، ج 1، ص 415.

را امر به معروف و نهی از منکر کنند. ولی بحث ما درباره ی امام علیه السلام و نایبش می باشد؛ ممکن است مراعات مراتب درباره ی او جا نداشته باشد؛ به مجرد این که زید ترک نماز کرد، ممکن است وظیفه ی حاکم شرع تعزیر او باشد.

صاحب جواهر رحمه الله در ردّ کلام کاشف اللثام رحمه الله دو دلیل اقامه کرده است:

1 - در روایات متفرّقه در موارد مختلف می بینیم هرجایی که مسأله ی حدّ راه نداشته باشد، بلافاصله مسأله ی تعزیر پیاده می شده است؛ یعنی تعزیر را در ردیف حدّ قرار می داد. ظاهر این روایات، اتّحاد نحوه ی اجرای حدّ و تعزیر است؛ همان گونه که اقامه ی حدّ، قید و شرطی نداشت، بعد از موعظه و توبیخ نبود، تعزیر نیز به همان وزان است؛ مثلاً در روایت گذشته که جریان سبّ النبی و فقهای مدینه بود، امام صادق علیه السلام از آنان پرسیدند شما که در سبّ النبیّ و سبّ صحابه اش به تعزیر قائل هستید، پس، تفاوت کجاست؟ آن گاه فرمود: در سبّ النبی قتل، و در سبّ اصحاب واقعی پیامبر تعزیر است؛ لذا، همان طور که پیاده کردن حدّ در سبّ النبی مقیّد به موعظه و نصیحت نشده، در تعزیر نیز قید و شرطی ندارد.

صاحب جواهر رحمه الله در یک کلام کوتاه «مضافاً إلی إمکان استفادته أیضاً من استقراء النصوص، کما لایخفی علی من تدبرّها»،(1) و بدون هیچ تقریبی از مطلب ردّ شده است.

2 - از روایت زیر می توان به نحو عموم مطلب را استفاده کرد.

وعنهم، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عمرو بن عثمان، عن علیّ بن الحسن بن علیّ بن رباط، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنَّ اللّه عزّ وجلّ جعل لکلّ شیء حدّاً وجعل علی من تعدّی حدّاً من حدود اللّه عزّ وجلّ حدّاً وجعل ما دون الأربعة الشهداء مستوراً علی المسلمین.(2)

فقه الحدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند برای هر چیزی یک مرزی قرار داده، و حلال و حرامش را مشخص، و جواز و عدم جوازش را بیان کرده است. - این حدّ در مقابل

ص:371


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 448.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 310، باب 2 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2.

تعزیر نیست؛ بلکه به معنای مرز داشتن است؛ یعنی چه چیز جایز و چه چیز حرام است. - و بر کسانی که - جَعَلَ عَلَی مَنْ - مرز الهی را محترم نمی شمارند و از آن تعدّی می کنند، یعنی مرتکب محرّمات می شوند، حدّ مقرر فرموده است - مراد از «حدّ» در این جمله، اعمّ از «حدّ» و «تعزیر» است. در اوائل بحث حدود به این مطلب اشاره کردیم که گاه «حدّ» به قرینه، در اعمّ از «حدّ» و «تعزیر» به کار می رود -.

این روایت دلالت دارد بر این که فرقی بین محرّماتی که اقتضای حدّ دارد با محرّماتی که اقتضای تعزیر دارد، نیست؛ همان طور در آن ها به مجرّد ارتکاب، حدّ اقامه می شود، تعزیر نیز به مجرّد ارتکاب ثابت می شود.

فرع دوّم: شرط ثبوت تعزیر

مرحوم محقّق رحمه الله فرموده است: «کلّ من فعل محرّماً أو ترک واجباً فللإمام تعزیره»؛(1) صاحب جواهر رحمه الله نیز اضافه کرد: «وکان من الکبائر».(2) و امام راحل رحمه الله این شرط را پذیرفتند. از این رو، ثبوت تعزیر بر ارتکاب حرام یا ترک واجب به شرط کبیره بودن گناه است؛ ولی اگر شخص گناه صغیره ای مرتکب شد، تعزیری به دنبال ندارد.

فرق بین گناه کبیره و صغیره در چیست؟ کدام گناه کبیره و کدام گناه صغیره است؟ این مطلب، بحث مفصّلی دارد؛ شیخ انصاری رحمه الله در رساله ای در ملحقات مکاسب(3) به بررسی آن پرداخته، و معمولاً در باب نماز جماعت نیز به طور مفصّل مطرح می شود؛ و ربطی به بحث ما ندارد؛ به همان جا مراجعه شود.

روایت ابن رباط فرقی بین گناه صغیره و کبیره نگذاشته است؛ امّا از مقابله ی بین کبائر و سیّئات در آیه ی شریفه ی إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ (4) «اگر قول بدهید از گناهان کبیره اجتناب کنید ما سیّئات شما را می پوشانیم»، استفاه می شود مقصود از سیّئات، گناهان صغیره است؛ یعنی اجتناب از گناه کبیره سبب می شود گناه

ص:372


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 948.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 448.
3- (3) . المکاسب، ج 326، (ط. ق).
4- (4) . سوره ی نساء، 31.

صغیره مورد تکفیر قرار گرفته و پوشانده شود. گویا که اصلاً واقع نشده است. در این صورت، تعزیر معنا ندارد؛ زیرا، به عنوان کفّاره ی گناه مطرح است؛ و آیه اجتناب از کبیره را کفّاره ی گناه صغیره قرار داده است.

اگر بگویی: لازمه ی این بیان عدم ثبوت تعزیر بر کسی است که از گناهان کبیره اجتناب می کند، امّا کسی که مرتکب گناه کبیره و صغیره می شود، مکفّری برای گناه صغیره ندارد. لذا، همان طور که گناه کبیره تعزیر دارد، بر گناه صغیره اش نیز تعزیر ثابت است.

مخفی نباشد که اجتناب از تمام گناهان کبیره مکفّر گناه صغیره است، نه اجتناب از بعضی گناهان کبیره.

در جواب می گوییم: کسی قائل به فرق نشده است. اگر در یک مورد گناه صغیره تعزیر نداشته باشد، در تمام موارد تعزیر نخواهد داشت. به عبارت دیگر، اگر ثابت شد در یک مورد گناه صغیره تعزیر ندارد، می توان آن را به همه ی موارد توسعه داد.

امام راحل رحمه الله در این مسأله فرمود: «بشرط أن یکون من الکبائر»، و در جای دیگر می فرماید: «ولو ارتکب شیئاً من المحرّمات غیر ما قرّر الشارع فیه حدّاً عالماً بتحریمها لا مستحّلاً عزّر سواء کانت المحرّمات من الکبائر أو الصغائر»؛(1) به نظر، بین این دو فتوا تناقض است.

ممکن است در توجیه و رفع تناقض بگوییم: یکی از گناهان کبیره اصرار بر صغیره است و معنای اصرار، تکرار گناه نیست؛ بلکه همین مقدار که گناه صغیره را انجام دهد و از ارتکابش پشیمان نگردد و توبه نکند، اصرار بر صغیره محسوب می شود. بر اساس این معنا، گناه صغیره به معنای واقعی کم پیدا می شود؛ زیرا، به ندرت افرادی پیدا می شوند که پس از انجام گناه، مبادرت به توبه کنند؛ لذا، بر طبق آن چه فقها در معنای اصرار گفته اند، بر این بحث فایده ی زیادی مترتب نیست؛ چرا که بیشتر گناهان صغیره از راه اصرار داخل کبیره می شود. پس، لزومی ندارد بحث را به گناهان کبیره اختصاص دهیم. ممکن است در آینده بحث دیگری در این زمینه داشته باشیم.

ص:373


1- (1) . مسألة 4 من القول فی احکام حدّ شرب المسکر و بعض اللواحق.
فرع سوّم: مقدار تعزیر

امام راحل رحمه الله مقدار تعزیر را کمتر از حدّ می گویند؛ امّا آن حدّ را معیّن نمی کنند؛ حدّ بالا یا حدّ پایین؟ اگر مقصود کمتر از طبیعت حدّ باشد، با مطلبی که در ادامه آورده اند: «الأحوط فیما لم یدلّ دلیل علی التقدیر عدم التجاوز عن أقلّ الحدود» یکی می شود؛ ولی ظاهراً ایشان در مقام بیان دو مطلب است؛ در «الأحوط» می فرماید: در موردی که برای تعزیر در شرع، مقدّری آمده، احتیاط آن است که حاکم همان اندازه را مراعات کند؛ و در موردی که مقدّری ندارد، احتیاط آن است که اقلّ جمیع حدود را در نظر بگیرد و از آن تجاوز نکند. و در کلام ما قبل آن می فرماید: «التعزیر دون الحدّ» یعنی کمتر از حدّ است. آیا در مقام بیان دو مطلب است یا ذیل نیز توضیح صدر است؟ در عبارت تشویش وجود دارد.

صاحب جواهر رحمه الله در سه جا مسأله تعزیر را مطرح می کند:

مورد اوّل: در همین بحث، و در آن به ذکر چهار قولی که در مسأله وجود دارد، اکتفا می کند؛ بدون این که قولی را ترجیح داده، و یا مستند اقوال را بررسی کند.(1)

مورد دوّم: در بحث «المجتمعان تحت إزار واحد» کلامی را از شیخ طوسی و ابن ادریس رحمهما الله نقل می کند؛ و بعد از ذکر یکی دو روایت، بدون این که نتیجه ی کلّی بگیرد وارد بحث «المجتمعان تحت إزار واحد» می شود.(2)

مورد سوّم: در اوّل کتاب حدود در ضابطه ی شناخت حدّ از تعزیر.(3)

مرحوم محقّق رحمه الله فرموده است: هر عقوبتی که مقدّر شرعی دارد، حدّ است؛ والّا تعزیر می باشد.(4) صاحب مسالک رحمه الله بر ایشان اشکال کرده که این ضابطه در اغلب تعزیرات صحیح است؛ امّا به صورت یک قاعده ی کلّی تمام نیست؛ زیرا، تعزیراتی داریم که مقدّر شرعی دارد. از جمله در بحث «المجتمعان تحت إزار واحد» مقدار تعزیر نودونه تازیانه معیّن شده است؛ و در برخی از موارد، اقلّ و اکثر (مانند سی و نودونه) را بیان کرده و به حاکم شرع اختیار انتخاب عدد تازیانه را داده است.

ص:374


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 448.
2- (2) . همان، ص 384.
3- (3) . همان، ص 254.
4- (4) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 932.

ما در آن مسأله بحث مفصّلی با صاحب مسالک رحمه الله داشتیم و گفتیم: بر پنج موردی که به عنوان نقض مطرح کرده اند، عنوان تعزیر در روایات اطلاق نشده است.

به هر حال، یا معتقدیم دو نوع تعزیر داریم: تعزیری که مقدّر شرعی دارد و تعزیری که مقدّر ندارد؛ و یا بر این باوریم که هرچه مقدّر دارد، تعزیر نیست. بحث ما فعلاً در تعزیری است که مقدّر ندارد؛ امّا عقوبتی که مقدارش معیّن است، از بحث ما خارج می باشد.

آیا در مواردی که شارع هیچ مقداری معیّن نکرده، حاکم شرع مختار است هر مقدار تازیانه ای که خواست بزند یا ضابطه دارد؟

صاحب جواهر رحمه الله در این بحث چهار قول مطرح می کند:

1 - در حرّ، به حدّ حرّ یعنی صد تازیانه و در عبد به حدّ عبد یعنی چهل تازیانه نرسد.

2 - در حرّ و عبد تعزیر نباید به عدد چهل برسد.

3 - در حرّ نباید به هفتاد و پنج تازیانه که حدّ قیادت است، برسد؛ و در عبد به چهل نرسد.

4 - رعایت مناسبت هر گناهی با آن جهتی که حدّ دارد؛ اگر از سنخ زنا است، هرچند زنا نباشد، حدّش صد تازیانه است؛ و اگر از سنخ قذف باشد، حدّش هشتاد تازیانه است؛ و اگر از سنخ قیادت است، باید حدّش را که هفتاد و پنج است، در نظر بگیریم و کمتر از آن مقدار را می توان به عنوان تعزیر اختیار کند.

بررسی اقوال مسأله

محقّق رحمه الله می فرماید: «لا یبلغ به حدّ الحرّ فی الحرّ وحدّ العبد فی العبد» یعنی مقدار تعزیر در حرّ نباید به اندازه ی حدّ حرّ برسد و در عبد به مقدار حدّ عبد برسد.(1)

مرحوم مجلسی رحمه الله در کتاب نفیس مرآت العقول، این قول را به اصحاب نسبت داده است؛(2) که از این نسبت، شهرت استفاده می شود.

صاحب جواهر رحمه الله وقتی به توضیح کلام محقّق رحمه الله می پردازد حدّ حرّ را صد و حدّ عبد

ص:375


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 948.
2- (2) . مرآت العقول، ج 23، ص 374.

را چهل تازیانه می گوید؛ یعنی در حرّ بیشترین اندازه و در عبد کمترین مقدار را مطرح می کند.(1) در حالی که حدّ قذف عبد هشتاد تازیانه بود و فرقی بین عبد و حرّ نبود.

آیا این تفسیرِ مشهور است یا تفسیر صاحب جواهر رحمه الله؟ اگر از صاحب جواهر رحمه الله باشد، مورد اشکال است. به چه دلیل در حرّ اکثر و در عبد اقلّ را ملاک قرار دادید؟ مهم ترین اشکال این تفسیر بی دلیلی آن است. در عبارت مرحوم محقّق و مرحوم مجلسی کلمه ای نیست که دلالت بر این مطلب داشته باشد؛ علاوه بر این که اگر در حدّ حرّ اکثر ملاک باشد، باید در حدّ عبد نیز اکثر را ملاک قرار داد؛ و اگر در اوّلی اقلّ مناط تقدیر است، در دوّمی نیز باید اقلّ ضابطه باشد.

ما از صاحب جواهر رحمه الله تعجّب می کنیم؛ زیرا، ایشان فروع نادر را مطرح کرده و سخن را در آنان بسط می دهد؛ ولی چنین مسأله ی مهمّ و مورد ابتلایی را ضمن چهار پنج سطر مطرح و به ذکر اقوال در آن بسنده می کند. شاید نکته اش کمبود مدارک و اختلاف شدید بین آن ها باشد که جمع بین آن ها خیلی مشکل است.

قبل از ورود به بحث، کلام شیخ رحمه الله در خلاف، و بیان ابن ادریس رحمه الله را ملاحظه کنیم، آن گاه به مدارک مسأله بپردازیم:

لا یبلغ بالتعزیر حدّاً کاملاً، بل یکون دونه، وأدنی الحدود فی جنبة الأحرار ثمانون فالتعزیر فیهم تسعة وسبعون جلدة وأدنی الحدود فی الممالیک أربعون والتعزیر فیهم تسعة وثلاثون.(2)

تعزیر نباید به حدّ کامل برسد، بلکه باید کمتر از آن باشد و کمترین حدود در مورد حرّ هشتاد تازیانه است؛ پس، حدّاکثر تعزیر حرّ هفتاد و نه تازیانه است. پایین ترین حدّ در مملوک چهل تازیانه است، پس، بالاترین مقدار تعزیرش، سی و نه تازیانه می باشد.

اشکال کلام شیخ رحمه الله این است که حدّ قیادت هفتادوپنج تازیانه است؛ لذا، اگر باید تعزیر کمتر از حدّ باشد، باید آخرین حدّ تعزیر هفتادوچهار تازیانه باشد، نه هفتاد و نه.

ص:376


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 448.
2- (2) . کتاب الخلاف، ج 5، ص 497؛ کتاب الاشربة، مسأله 14.

نکته ای که از کلام شیخ رحمه الله می فهمیم، این است که ملاک را باید اقلّ قرار داد و نه اکثر؛ و فرقی بین حرّ و مملوک در این مورد نیست. لیکن شیخ رحمه الله در تطبیق اشتباه کرد و ادنی الحدود را درباره ی حرّ هشتاد تازیانه دانست. لذا، قول ایشان با قول سوّم یکی است.

اگر بخواهیم بر عبارت شیخ طوسی رحمه الله جمود کنیم، با هر چهار قول گذشته مخالفت دارد؛ ولی با توجیهی که کردیم و ذکر هشتاد را اشتباه در مثال دانستیم، بر قول سوّم منطبق است.

ابن ادریس رحمه الله کلام شیخ طوسی رحمه الله را بر قول چهارم حمل کرده است؛ یعنی اگر تعزیر در رابطه ی با چیزی است که با زنا مناسبت دارد، باید حدّ را صد تازیانه گرفت؛ و کمتر از آن را به عنوان تعزیر اجرا کرد؛ و اگر در رابطه با چیزی است که با قذف تناسب دارد، کمتر از هشتاد تازیانه؛ و اگر با قیادت مناسبت دارد، کمتر از هفتاد و پنج تازیانه. آن گاه به ردّ نظر شیخ طوسی رحمه الله می پردازد و می گوید: بیان شیخ طوسی رحمه الله متأثّر از فتاوای مخالفین است که منشأ آن قیاس های باطل و استدلال های نابجاست؛ ولی آن چه اصول مذهب و اخبار اقتضا دارد، این است که تعزیر نباید به حدّ کامل یعنی صد تازیانه برسد؛ خواه با زنا مناسب باشد یا با قذف.(1)

معلوم نیست مراد ابن ادریس رحمه الله به تعزیر احرار اختصاص دارد، یا اعمّ از آنان و ممالیک است؟ به هر حال، قول ایشان با چهار قول گذشته مخالفت دارد؛ و اگر نظرش فقط به احرار باشد - (هرچند مبعّد دارد؛ زیرا، شیخ رحمه الله در خلاف تعزیر حرّ و عبد را متعرّض بود، و به دنبالش، ابن ادریس رحمه الله گفت: تعزیر کمتر از حدّ کامل یعنی صد تازیانه است) - لازمه اش عدم تعرّض به تعزیر احرار است.

از بیانات گذشته معلوم می شود اقوال منحصر در چهار قول نیست؛ بلکه بیشتر است؛ علاوه بر اضطراب و تشویشی هم که در مسأله وجود دارد.

بررسی ادلّه ی اقوال

قول اوّل که قول مشهور است، دلیلی نیست که ملاک تعزیر را عدم بلوغ آن در مورد حرّ به حدّ حرّ و در مورد عبد به حدّ عبد قرار داده باشد؛ هیچ یک از فقها نیز دلیلی نیاورده اند.

ص:377


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 466.

قول دوّم می گوید: مقدار تعزیر به اقلّ حدّ عبد نرسد؛ و در این معنا احرار و عبید فرقی ندارند. به عبارت دیگر، تعزیری نداریم که چهل یا بیشتر از چهل تازیانه باشد. همین قول را امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله مقتضای احتیاط دانسته اند؛ زیرا، فرموده است: «الأحوط فیما لم یدلّ دلیل علی التقدیر عدم التجاوز عن أقلّ الحدود» یعنی در تمام تعزیرهایی که مقدّر شرعی ندارد، نسبت به حرّ و عبد نباید از اقلّ حدود تجاوز کند.

در تعبیر تحریر الوسیله تسامحی هست. زیرا، می فرماید: نباید از اقلّ حدود (چهل تازیانه) تجاوز کند؛ یعنی می توان چهل را اختیار کرد؛ در حالی که مقصودشان این است که کمتر از اقلّ حدود باشد؛ یعنی حاکم شرع حقّ انتخاب چهل تازیانه را ندارد.

دلیل این قول روایت زیر است که بر کلمه ی چهل تکیه کرده و گفته باید کمتر از چهل باشد، نه کمتر از مطلق حدّ:

و (فی العلل) عن محمّد بن الحسن، عن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن علیّ بن مهزیار، عن محمّد بن یحیی، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قلت له: کم التعزیر؟ فقال: دون الحدّ، قال: قلت: دون ثمانین؟ قال: لا ولکن دون أربعین فإنّها حدّ المملوک، قلت: وکم ذلک؟ قال: علی قدر ما یراه الوالی من ذنب الرّجل وقوّة بدنه.(1)

فقه الحدیث: در این موثّقه، حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السلام پرسید: مقدار تعزیر چیست؟ امام علیه السلام فرمود: کمتر از حدّ؟ پرسید: کمتر از هشتاد تازیانه؟ فرمود: نه؛ کمتر از چهل تازیانه که حدّ مملوک است - (امام علیه السلام تعلیل می کند چهل تازیانه حدّ مملوک است و تازیانه باید کمتر از آن باشد؛ و این حکم مخصوص مملوک نیست؛ بلکه به طور کلّی هرکجا تعزیر هست، این حکم نیز هست). - پرسید: چه اندازه کمتر از چهل باشد؟ فرمود:

به مقداری که حاکم شرع مصلحت می بیند؛ باید دو مطلب را در نظر بگیرد: یکی کیفیّت گناه مجرم و دیگری قوّت و ضعف بدن مجرم را.

ص:378


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 584، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 3.

ممکن است مجرمی را ده تازیانه بزنند، و او تازه متوجّه تازیانه گردد؛ و مجرمی با پنج تازیانه جانش به خطر بیفتد. دلالت روایت بر این که باید جُرم و مُجرم را در نظر گرفت، تمام است.

دلالت روایت مبتلا به یک نقطه ضعف است؛ زیرا، وقتی امام علیه السلام فرمود: «دون الحدّ»، حمّاد پرسید: «دون ثمانین؟» چه خصوصیّتی برای هشتاد هست؟ شاید حمّاد خیال می کرده اقلّ حدود هشتاد تازیانه است، همان طور که شیخ طوسی رحمه الله نیز چنین خیالی کرده بود. اگر در ذهن او اقلّ حدود احرار بود، می گفت: هفتادوپنج تازیانه.

اگر گفته شود: حمّاد اشتباه کرده است. می گوییم: بین شیخ طوسی رحمه الله و حمّاد فرق است. حمّاد در محضر امام علیه السلام می گوید: هشتاد تازیانه. اگر اشتباه بود، امام علیه السلام او را متوجّه می کردند که مرادت حدّ احرار است و اقّل آن هفتادوپنج تازیانه است. اگر شیخ طوسی رحمه الله اشتباه کند، به جایی برخورد ندارد و ضربه ای نمی زند؛ امّا از این که امام علیه السلام پس از بیان حمّاد صحبتی درباره ی اقّل حدود نکرده است، استفاده می شود اقّل حدود در احرار هشتاد تازیانه است.

با قطع نظر از این اشکال، دلالت روایت بر قول دوّم تمام است.

قول چهارم: در باب تعزیری که مقدّر ندارد، باید عمل موجب تعزیر را با عمل مناسب با آن که دارای حدّ است، بسنجیم؛ لذا، اگر با باب زنا مناسبت دارد، تعزیرش کمتر از صد تازیانه؛ و اگر مناسب باب قذف است کمتر از هشتاد تازیانه می خورد؛ و اگر مناسبی ندارد، به کمتر از چهل تازیانه اکتفا می شود. دلیل بر این مطلب روایتی است که در گذشته به آن اشاره کردیم و با این قول تناسب داشت.

وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد وعن علیّ، عن أبیه وعن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد جمیعاً، عن ابن محبوب، عن عبدالعزیر العبدی، عن عبید بن زرارة، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لو أتیت برجل قذف عبداً مسلماً بالزنا لا نعلم منه إلّاخیراً لضربته الحدّ حدّ الحرّ إلّاسوطاً.(1)

ص:379


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 434، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 2.

فقه الحدیث: عبید بن زراره می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردی عبد مسلمانی را به زنا اسناد بدهد، عبدی که جز از اسلام و خوبی از او سراغ نداریم - (مقصود این نیست که به عدم وقوع زنا از عبد علم داشته باشیم؛ زیرا، در باب قذف فرقی نیست که به حسب واقع مقذوف مرتکب آن کار شده باشد یا نه؛ هرچند انجام هم داده باشد، نمی توان به او اسناد داد؛ بلکه «لا نعلم منه إلّاخیراً»؛ همانند باب صلاة بر میّت است که یعنی ما او را به عنوان یک مسلمان می شناختیم؛ هرچند ممکن است بین خود و خدایش مسلمان نبوده باشد. «خیر» به معنای اسلام است). - من بر این قاذف حدّ اقامه می کنم؛ و به او حدّ حرّ، مگر یک تازیانه می زنم؛ یعنی حدّ مقذوف حرّ را به جز یک تازیانه به قاذفِ عبد می زنم - در این روایت، مقذوف عبد، و قاذف حرّ است - خلاصه، یعنی هفتادونه تازیانه به او می زنم.

این روایت تعزیر را به جهت تناسبش با حدّ قذف، هفتادونه تازیانه فرض کرده است.

ممکن است بگویید: این روایت عدد هفتادونه را مطرح کرده است، از کجا این عدد عنوان تعزیر دارد؟ روایت ظهور آن چنانی در این مطلب ندارد.

می گوییم: با توجّه به روایت زیر معلوم می شود که عدد هفتادونه تعزیر است.

وعنه، عن صفوان، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: من افتری علی مملوک عزّر لحرمة الإسلام.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی عبد مسلمانی را قذف کند، باید تعزیر گردد؛ زیرا، عبد به جهت اسلامش احترام دارد.

از مجموع این دو روایت استفاده می شود در قذف مملوکی که واجد شرایط قذف حقیقی نیست و عنوان تعزیر محقّق است، هفتادونه تازیانه به عنوان تعزیر می زنند.

بیان روایات دیگر

ص:380


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 12.

در این باب، روایاتی داریم که بر غیر از چهار قول گذشته دلالت می کند، از جمله:

محمّد بن الحسن بإسناده عن یونس، عن إسحاق بن عمّار، قال: سألت أبا إبراهیم علیه السلام عن التّعزیر کم هو؟ قال: بضعة عشر سوطاً، ما بین العشرة إلی العشرین.(1)

فقه الحدیث: اسحاق بن عمّار از امام هفتم علیه السلام از مقدار تعزیر می پرسد. امام علیه السلام در پاسخ می فرماید: از ده تا بیشتر، مابین ده و بیست تازیانه؛ یعنی ده و بیست نباشد و بین این دو عدد زده شود.

ابن حمزه رحمه الله(2) به این موثّقه در کتاب وسیله عمل کرده است.

محمّد بن علیّ بن الحسین قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا یحلّ لوال یؤمن باللّه والیوم الآخر یجلد أکثر من عشرة أسواط إلّافی حدّ، واُذن فی أدب المملوک من ثلاثة إلی خمسة.(3)

سند حدیث: این روایت از مرسلات صدوق رحمه الله می باشد که به نظر ما معتبر است؛ زیرا، صدوق رحمه الله دو نوع روایت مرسل دارد. یک بار می گوید: «روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله» که از مرسلات غیر معتبر است؛ زیرا، نمی دانیم به نحو صحیح روایت شده یا به نحو ضعیف؛ ولی یک بار می گوید: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله» یعنی مطلب را به طور مستقیم به رسول خدا یا ائمه علیهم السلام اسناد می دهد؛ معلوم می شود سند روایت در نظر صدوق رحمه الله صحیح بوده است که به معصوم علیه السلام اسناد می دهد. در این صورت چه فرقی بین توثیق صدوق و نجاشی و شیخ طوسی رحمهم الله است؟ بلکه بعضی بالاتراز این را هم گفته اند: اگر کسی در اوّل کتابش بنویسد من تمام روایاتی که در این کتاب نقل می کنم، مورد اعتماد من است، توثیق تمام روات کتاب محسوب می شود.

فقه الحدیث: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای یک والی که ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد، حلال نیست بیش از ده تازیانه بزند؛ مگر در موقع اجرای حدّ، و برای تأدیب مملوک از سه تا پنج تازیانه اجازه دارد.

ص:381


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 583، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.
2- (2) . الوسیله، ص 423.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 584، باب 10 از ابواب بقیة اللّه، ح 2.

نقطه ی ضعف روایت این است که فقها بر طبق آن فتوا نداده اند.

فقه الرضا علیه السلام: التعزیر ما بین بضعة عشر سوطاً إلی تسعة وثلاثین، والتأدیب ما بین ثلاثة إلی عشرة.(1)

فقه الحدیث: این روایت معتبر نیست. انتساب کتاب فقه الرضا به امام رضا علیه السلام نه تنها مشکوک است؛ بلکه به ظنّ قوی به آن حضرت ارتباط ندارد و همان «رسالة الشرایع» پدر صدوق رحمه الله است که به فقه الرضا مشهور شده است؛ مانند کتابی که صدوق رحمه الله به عنوان «عیون اخبار الرضا» نوشته است؛ لذا، اگر کتابی به اسم حضرت رضا علیه السلام باشد، دلیل نمی شود که از خود آن حضرت باشد.

این روایت تعزیر را بین یازده تا سی ونه، و تأدیب را بین سه و ده گفته است.

کیفیّت جمع بین روایات

از مرسله ی صدوق رحمه الله اعراض شده و به این سبب آن را طرح می کنیم. بین روایت اسحاق بن عمّار که تعزیر را بین ده و بیست می گفت، به گونه ای که عدد ده و بیست از عنوان تعزیر خارج است، با روایت حمّاد بن عثمان که حداکثر تعزیر را سی ونه می گفت، معارضه است؛ و از طرفی، مطلقاتی داریم که تعزیر را به طور مطلق مطرح می کند؛ مانند: «من افتری علی مملوک عزّر لحرمة الإسلام».(2) در این روایت مقدار تعزیر را بیان نکرده است. در کیفیّت جمع آن ها وجوهی گفته اند.

وجه اوّل: بین روایت اسحاق بن عمّار و حمّاد بن عثمان به این ترتیب جمع می کنیم که روایت اسحاق در مقام بیان حدّاقّل و حدّاکثر نیست؛ بلکه عدد ده و بیست را به عنوان مثال مطرح کرده است. هرچند اگر روایت معارض نداشت، می گفتیم: این دو عدد تعیّن دارد.

با این وجه جمع، تعارضی باقی نمی ماند و مقتضای آن عمل به روایت حمّاد بن عثمان است؛ و بر فرض، جمع ما درست نباشد، روایت تعارض می کند؛ ولی چون در برابر مطلقات تعزیر واقع شده اند، باید دید کدام یک اطلاق را کمتر تقیید می کند، به آن اخذ

ص:382


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 194، باب 6 از ابواب بقیة الحدود والتعزیرات، ح 1.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 12.

کنیم؛ روایت اسحاق بن عمّار که ده و بیست را می گوید، خیلی در برابر اطلاقات مقاومت می کند؛ و به عبارت دیگر، امر این تقیید بین اقلّ و اکثر دایر است که اکثر آن سی ونه می باشد؛ نسبت به کمتر از آن شکّ داریم، لذا، بر عدد سی ونه به عنوان حداکثر تعزیر تکیه می کنیم.

این وجه جمع، دو اشکال دارد:

الف: چرا روایت عبید بن زرارة که بر هفتاد و نه دلالت داشت را رها کردید و فقط روایت اسحاق را گرفتید؟

ب: مقیّدهای ما، امرش دایر بین اقلّ و اکثر نیست؛ دو عنوان داریم یکی «ما دون الأربعین» و یکی «بضعة عشر سوطاً إلی عشرین»، در این جا نباید روی عدد حساب کرد؛ بلکه این مقام مانند «أعتق رقبةً» است که می دانیم به آن قیدی خورده، ولی نمی دانیم این قید «ایمان» است یا «علم»؛ یعنی مقصود متکلّم «أعتق رقبةً مؤمنة» بوده یا «أعتق رقبة عالمة»؟ اگر مقیّد به ایمان باشد، دایره اش بیشتر، و اگر مقیّد به علم باشد، دایره اش کمتر است؛ زیرا، مؤمن بیشتر از عالم است. در این صورت، کاری به افراد نداریم؛ ملاک در تقیید، کثرت تقیید و قلّت آن است، نه کثرت و قلّت افراد مقیّد.

از این رو، وجهی که در این جمع گفته شد، به نظر ما صحیح نیست؛ و نمی توان گفت با تقیید به سی ونه، اطلاق، کمتر تقیید شده و با تقیید ده تا بیست بیشتر.

وجه دوّم: روایت اسحاق را به اعراض مشهور، غیر از ابن حمزه رحمه الله در وسیله،(1) می توان کنار گذاشت؛ زیرا، با هیچ یک از اقوال مطابقت ندارد. لذا، دو روایت باقی می ماند: یکی روایت حمّاد با عدد سی و نه، و دیگری روایت عبید بن زرارة که با تعزیر مناسب دلالت داشت؛ این روایت نقطه ی ضعفی ندارد و با یک جهت اعتباری هم مساعد است؛ زیرا، تعزیر در هر گناهی باید با آن گناه مناسبت داشته باشد؛ و اگر ملاک تعزیر را کمتر از اقّل حدود عبد قرار دهیم، چه تناسبتی با تعزیر مناسب با باب زنا دارد؟

بنابراین، چیزی که رجحان دارد، هرچند نمی توان ادّعای قطع کنیم، ترجیح قول چهارم است؛ لیکن مقتضای احتیاط آن است که به عدد چهل نیز نرسد. و این به عنوان احتیاط مطرح است؛ وگرنه به صورت فتوا به همان روایت عبید بن زراره فتوا می هیم.

ص:383


1- (1) . الوسیلة، ص 423.

[ مقدار تعزیر الصبیّ]

السادس: قیل: إنّه یکره أن یزاد فی تأدیب الصبیّ علی عشرة أسواط، والظاهر أنّ تأدیبه بحسب نظر المؤدّب والولی، فربّما تقتضی المصلحة أقلّ وربّما تقتضی الأکثر، ولایجوز التجاوز بل ولا التجاوز عن تعزیر البالغ بل الأحوط دون تعزیره والأحوط منه الإکتفاء بستّة أو خمسة.

تعزیر کودکان

اشاره

این مسأله را مرحوم محقّق رحمه الله(1) در شرایع مطرح، و در آن متعرّض حکم مملوک نیز شده است؛ ولی امام راحل رحمه الله آن را مطرح نکرده اند.

مرحوم محقّق فرموده است: در تأدیب و تعزیر کودک، مکروه است که او را بیش از ده تازیانه بزنند. امام راحل قدس سره می فرمایند: در مسأله ی تأدیب، مقدار تازیانه را باید ولیّ تشخیص دهد و او می تواند مراعات مصلحت را بنماید؛ چه بسا مصلحت اقتضا می کند کمتر از ده تازیانه یا بیشتر از آن بزند. به اندازه ی مصلحت می توان کودک را زد؛ و بیش از آن جایز نیست؛ نه این که کراهت داشته باشد.

در تعزیر کودکان باید توجّه داشت که از تعزیر بالغ بیشتر نباشد؛ بلکه احتیاط این است که به آن حدّ هم نرسد و احتیاط برتر این است که از پنج و شش تازیانه بیشتر نباشد.

مقصود از تأدیب

دو نوع تأدیب در رابطه با کودک متصوّر است:

1 - تأدیب برای کارهای زشتی که از او سر زده است، به گونه ای که اگر کودک نبود، باید حدّ می خورد؛ مانند این که لواط کند.

2 - تأدیب برای انجام دادن دستورهای پدر، وظایف مدرسه و مانند آن.

باید هر دو نوع تأدیب را از نظر حکم تکلیفی بررسی کرد. علی القاعده تأدیب به

ص:384


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 948.

صورت اوّل وجود دارد؛ زیرا، همان طور که اجرای حدّ در جای خودش لازم است، تعزیر هم در مورد خودش لزوم دارد. تعزیراتی که تا به این جا اثبات کردیم، واجب است اجرا شود؛ نه این که مستحب باشد. ولی در صورت دوّم، آیا بر پدر واجب است فرزندی که شلوغ می کند را تأدیب کند؛ به گونه ای که اگر تأدیب نکند، حکم خلاف شرعی را مرتکب شده باشد؟

حکم به وجوب در این جا مشکل است؛ زیرا، دلیلی بر آن نداریم هرچند رجحانش را نمی شود انکار کرد؛ زیرا، کودک می خواهد در جامعه زندگی خوبی را داشته باشد، لذا مصلحتش اقتضا می کند چنین تأدیبی درباره اش روا باشد.

سؤال دیگر این است که آن چه را مرحوم محقّق رحمه الله مطرح کرده، درباره ی کدام قسم از تأدیب است؟ اگر مقصودش قسم اوّل باشد، به او می گوییم: در بحث های گذشته مقدار تعزیر را به کمتر از چهل معیّن کردیم، تعزیر اختصاص به غیر کودک ندارد؛ هرجا که عنوان تعزیر باشد، باید این مقدار اقامه گردد؛ لذا، به چه دلیل می گویید: بیشتر از ده تازیانه کراهت دارد؟

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: دلیل واضح و روشنی بر این کراهت پیدا نکردیم.(1) ما می گوییم برخلافش نیز دلیل داریم؛ و آن، روایت حمّاد بن عثمان است که تعزیر را کمتر از چهل می گفت؛(2) یا روایت عبید بن زراره که تعزیر را مناسب با گناه بیان می کرد.(3)

اگر مقصود از تعزیر در عبارت محقّق رحمه الله قسم دوّم از تأدیب است، از کجا ده تازیانه را آوردید که زیادتر از آن را مکروه می دانید؟ روایت ده ضربه در مرسله ی صدوق رحمه الله بود که می فرمود: «لا یحلّ لوال یؤمن باللّه والیوم الآخر أن یجلد أکثر من عشرة أسواط إلّافی حدّ».(4) این روایت در خصوص کودک وارد نشده، بلکه در مطلق تعزیر است؛ می گوید: در غیر حدّ نباید بیش از ده تازیانه زد. علاوه بر این، «لایحلّ» دلالت و ظهور در حرمت دارد، چگونه از آن کراهت استفاده می کنید؟

ص:385


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 444.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 584، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 3.
3- (3) . همان، ص 434، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 3.
4- (4) . همان، ص 584، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 2.

نظر برگزیده: به نظر ما، باید برای مسأله دو صورت باز کرد:

صورت اوّل: ادلّه ای که در بحث های گذشته تعزیر را بر ارتکاب گناه ثابت می کرد، بر این جا نیز دلالت دارد. کودک از نظر تعزیر خصوصیّتی ندارد، همان بحث هایی که در باب مطلق تعزیر «مادون أربعین» یا «بین عشرة و عشرین» و یا تعزیر مناسب با گناه داشتیم، در این جا نیز می آید.

صورت دوّم: اگر تأدیب در رابطه ی با مسائل اخلاقی، تربیتی و به مصلحت طفل باشد - (ظاهراً این مسأله نظر به همین مطلب دارد، و در صورت اوّل نباید مناقشه و اشکالی باشد. مانند این که بچّه به حرف پدر و مادرش گوش نمی دهد و آنان را آزار می دهد و اگر پدر یا ولیّ بخواهد تأدیبش کند، یا مربی بخواهد یتیمی را تربیت کند، یا معلمی بخواهد بچّه ای را تنبیه کند) - آیا در این صورت ها می توان از تازیانه استفاده کرد؟ روایات زیر در این مورد رسیده است: دو حدیث درباره ی کودک و یکی درباره ی یتیم و چهارمی مربوط به تأدیب معلّم است. باید توجّه داشت دلیلی نداریم که مقدار تعزیر در هر سه مورد یکسان باشد؛ یعنی اگر معلّم حقّ نداشته باشد بیش از سه تازیانه بزند، پدر نیز بیش از این مقدار حقّ ندارد.

محمّد بن یعقوب، عن الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ، عن حمّاد بن عثمان، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام فی أدب الصّبی والمملوک، فقال: خمسة أو ستّة، وأرفق.(1)

فقه الحدیث: در این موثّقه، حمّاد بن عثمان از امام صادق علیه السلام درباره ی تأدیب صبیّ و مملوک می پرسد. امام علیه السلام فرمود: پنج یا شش تازیانه، و ارفاق کن.

آیا از ادب معنای وسیعی به ذهن می آید، به طوری که آن سنخ از انحرافات را نیز شامل می گردد یا مقصود کارهای بچّه گانه ای است که نیاز به ادب و تربیت دارد؟ در کلمه ی «ارفاق کن» دو احتمال هست: 1 - از بیش از پنج یا شش تازیانه استفاده نکن؛ 2 - این تازیانه ها را با ملایمت بزن؛ و خیلی خشن و تند نباشد؛ که هر تازیانه به جای ده تازیانه اثر داشته باشد.

ص:386


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 581، باب 8 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.

آن چه را امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله به عنوان بالاترین حدّ احتیاط قرار داده اند، مستند به این روایت است.

و عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عثمان بن عیسی، عن إسحاق بن عمّار، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: ربّما ضربت الغلام فی بعض ما یجرم، قال: وکم تضربه؟ قلت: ربما ضربته مائة فقال: مائة؟! مائة؟! فأعاد ذلک مرّتین ثمّ قال: حدّ الزّنا، إتّق اللّه.

فقلت: جعلت فداک فکم ینبغی لی أن أضربه؟ فقال: واحداً، فقلت: واللّه لو علم أنّی لا أضربه إلّاواحداً ما ترک لی شیئاً إلّاأفسد. قال: فاثنین، فقلت:

هذا هو هلاکی، قال: فلم أزل اما کسه حتّی بلغ خمسة ثمّ غضب فقال: یا إسحاق إن کنت تدری حدّ ما أجرم فأقم الحدّ فیه ولا تعدّ حدود اللّه.(1)

فقه الحدیث: در این موثّقه، اسحاق به امام صادق علیه السلام گفت: گاه بچّه را در رابطه ی با بعضی از گناهانش کتک می زنم - مقصود جرم هایی است که حالت بچّگی اقتضا می کند، نه گناهان مشترک بین صغیر و کبیر؛ لذا، ظاهرش همان نوع تأدیب است -.

امام علیه السلام فرمود: چند تازیانه به او می زنی؟ گفتم: گاه تا صد تازیانه. فرمود: صدتا؟! صدتا؟! به اندازه ی حدّ زنا؟ به چه مناسبت حدّ زنا را بر جرم یک بچّه پیاده می کنی؟ از خدا بترس.

اسحاق گفت: فدایت گردم چند تازیانه می توانم به او بزنم؟ امام علیه السلام فرمود: یکی، گفت:

اگر بفهمد در مقابل هر جرمی بیش از یک تازیانه نمی زنم، هیچ چیز برای من باقی نمی گذارد - این تأیید می کند سؤال از تعزیر مصلحتی و تأدیبی است؛ یعنی کاسه و کوزه را می شکند و زندگی را به باد می دهد. -

امام علیه السلام فرمود: حالا که این طور است، پس دو تازیانه بزن. گفت: دو تازیانه نیز فایده ندارد. همین طور اصرار کرد تا امام علیه السلام تعداد تازیانه را به پنج عدد رسانید و پس از آن ناراحت شد؛ و فرمود: اگر می دانی جرمی که انجام می دهد با چند تازیانه تناسب دارد،

ص:387


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 339، باب 30 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2.

مانعی ندارد آن مقدار تازیانه ای که تشخیص می دهی پیاده کن.

هرچند صدر این روایت عدد را مشخّص می کند، امّا ذیل آن بر قاعده کلّی که امام رحمه الله فرمود، دلالت دارد؛ یعنی ملاک، تشخیص مصلحت طفل است؛ نه مصلحت پدر و مادر.

گاه مصلحت ده تازیانه را اقتضا می کند و گاه بیست تازیانه را. به همان اندازه که مصلحت اقتضا دارد، باید زد، و بیش از آن جایز نیست. این روایت نیز دلیلی بر خلاف «قیل» و «قول محقّق رحمه الله»(1) است که می فرمود: کراهت دارد از ده تازیانه تجاوز کند.

مجموع این دو روایت، درباره ی کودک ظهور دارد که اسحاق و حمّاد حکم تأدیب بچّه ی خود را می پرسند؛ در یکی بر عدد پنج و شش تکیه شده، و در دیگری به مصلحت طفل واگذار شده است.

محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن یحیی، عن غیاث بن إبراهیم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: أدّب الیتیم ممّا تؤدّب منه ولدک واضربه ممّا تضرب منه ولدک.(2)

فقه الحدیث: امام امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: بین فرزند خودت و یتیم در تأدیب فرق نگذار؛ او را ادب کن به آن چه فرزندت را تأدیب می کنی، و بزن همان گونه که فرزندت را می زنی.

از این روایت استفاده می شود هر حکمی درباره ی فرزند انسان از نظر کمّیت ضرب مطرح است، درباره ی یتیم نیز مطرح می باشد. لذا، دلالت روایت مربوط به یتیم نیز تمام است.

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلی، عن السّکونی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، إنّ أمیر المؤمنین علیه السلام ألقی صبیان الکتّاب ألواحهم بین یدیه لیخیّر بینهم، فقال: أما إنّها حکومة والجور فیها کالجور فی الحکم، أبلغوا

ص:388


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 932.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 15، ص 197، باب 85 از ابواب احکام الأولاد، ح 1.

معلّمکم إن ضربکم فوق ثلاث ضربات فی الأدب اقتصّ منه.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: بچّه مکتبی ها لوح مشق خود را خدمت امیر مؤمنان علیه السلام گذاشتند تا بهترین نوشته را انتخاب کند. امام علیه السلام فرمود: این یک قضاوت است و ظلم در آن، مانند ظلم در باب حکومت و قضاوت است؛ آن گاه فرمود: به معلّمتان بگویید: اگر بیش از سه تازیانه در مقام تأدیب به شما بزند، باید قصاص شود.

از این روایت که درباب معلّم رسیده، استفاده می شود: تأدیب پدر و معلّم با هم تفاوت دارد. اگر معلّم نمی تواند بیش از سه تازیانه بزند، دلیل نمی شود که پدر نیز چنین حقّی را ندارد؛ بلکه می تواند به اقتضای مصلحت او را تنبیه کند.

امام راحل رحمه الله احتیاط می کنند تعزیر کودک از تعزیر بالغ تجاوز نکند؛ بلکه به آن حدّ هم نرسد؛ زیرا، باید حالت صباوت او مراعات شود؛ و این احتیاط را نیز از جمله ی «ارفق» می توان استفاده کرد.

در تحریر الوسیله اشاره ای به حکم معلّم نشده است؛ و اگر بخواهیم فتوا را به تأدیب معلّم نیز سرایت دهیم، احتیاج به تکلّف زیادی است.

انواع تعزیر

به تناسب بحث تعزیر، این سؤال مطرح است که آیا تعزیر فقط در ضرب و تازیانه خلاصه می شود و به مجازات بدنی اختصاص دارد یا می تواند معنای اعمّی داشته باشد که موارد زندانی کردن مجرم، جریمه ی مالی، محروم کردن از بعضی از مناصب یا مباحات، یا قطع شهریه و... را نیز شامل می گردد؟

دو مطلب مسلّم است و جای تردید و اشکالی در آن ها نیست.

مطلب اوّل: در باب حدود اگر بَنا شد به زانی صد تازیانه بزنند، نمی توان به جای تازیانه او را زندان یا جریمه ی مالی کرد. به بیان دیگر، حاکم شرع و ولی فقیه نمی تواند اعمال نظر کند و بگوید: من مصلحت می دانم به فلان زانی صدوپنجاه تازیانه بزنید؛ چنین حقّی برای ولیّ فقیه نیست. او از کجا می فهمد به جای این تازیانه ها، زندان یا جریمه ی

ص:389


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 582، باب 8 از ابواب بقیة الحدود، ح 2.

مالی می تواند جایگزین شود؟

حدّ در شریعت یعنی چیزی معیّن که کمتر یا بیشتر از آن جایز نیست؛ لذا، توهّم این مطلب که حدود به اختیار و بر طبق تشخیص او است، توهّمی بی جا می باشد.

مطلب دوّم: در باب تعزیر مثلاً در مورد تأدیب کودکان، اگر انسان به جای تازیانه به او سیلی بزند و از دست استفاده کند، آیا با روایاتی که در این باره رسیده بود، منافات دارد؟

از روایت اسحاق بن عمّار که می گفت: «ربما ضربت الغلام فی بعض مایجرم»(1) آیا می فهمیم تأدیب غلام و فرزند منحصر به تازیانه است؟ به گونه ای که اگر با دست او را زد، با مضمون روایت منافات داشته باشد؟ نمی توانیم ادّعای منافات به این مقدار داشته باشیم.

دلیل تعمیم تعزیر

آیا می توان تعزیر را از خصوص مجازات بدنی به جریمه ی مالی، زندانی کردن و... تعمیم داد؟

ممکن است بگویید: روایات مختلفی که در باب تعزیر بررسی کردیم، در مورد تازیانه بود؛ از امام علیه السلام پرسیده شد: «کم التعزیر؟ فقال: مادون الحدّ»(2) یا «ما بین العشرة إلی العشرین»؛(3) این روایات ظهور در این دارد که تعزیر منحصراً باید از راه زدن تازیانه اجرا گردد، چگونه می توان بر خلاف این ظهور عمل کرد و حکم به تعمیم داد؟

در جواب می گوییم: روایات مطلقی داریم که حکم را به مطلق تعزیر مترتّب کرده است؛ مانند «من افتری علی مملوک عزّر لحرمة الإسلام»(4) «عُزّر» یعنی باید تعزیر و تأدیب شود؛ فرقی بین تعزیر و تأدیب نیست هرچند روایت فقه الرضا تأدیب را برای کودک و تعزیر را برای بالغ به کار برده است؛(5) زیرا، در روایات و کلمات فقها به یک معنا به کار رفته است و گاه با حرف عطف، کنار هم به عنوان عطف تفسیری می آورند.

با توجّه به این گونه روایات که تعزیر را مطلق آورده است، می توان گفت: روایاتی که برای تعزیر مقدار مشخّص کرده، معنایش این است که اگر تعزیر بخواهد از راه تازیانه

ص:390


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 339، باب 30 از ابواب مقدمات الحدود، ح 2.
2- (2) . همان، ص 583، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.
3- (3) . همان، ح 3.
4- (4) . همان، ص 436، باب 4 از ابواب حدّ قذف، ح 12.
5- (5) . مستدرک الوسائل، ج 18، ص 194، باب 6 از ابواب بقیة الحدود، ح 1.

اقامه گردد، باید کمتر از چهل یا بیست و... باشد؛ امّا روایت حمّاد بن عثمان دلالت ندارد که تعزیر حتماً باید به تازیانه باشد؛ و همین طور روایت عبید بن زراره، که تعزیر را متناسب با گناه حدّدار آن معرّفی می کرد نیز مربوط به جایی است که بخواهیم تازیانه بزنیم.

دو راه برای تعمیم تعزیر و عدم اختصاصش به تازیانه گفته اند:

1 - تمسّک به اطلاقات

در باب تعزیر اطلاقاتی داریم؛ مقیّداتی که وارد شده می تواند این اطلاقات را به این مقدار تقیید کند که اگر تعزیر به تازیانه محقّق شد، باید کمتر از چهل یا بیست یا کمتر از حدّ مناسب با گناه باشد؛ امّا دلالتی ندارد که تعزیر باید به تازیانه باشد و به چیز دیگر امکان ندارد؛ چه بسا جریمه ی نقدی برای یک بازاری آثار تأدیبی بیشتری از تازیانه داشته باشد.

به عبارت دیگر، روایت حمّاد بن عثمان و غیر آن دو، جهت تقییدی ندارد؛ یعنی روایات مطلقه را مقیّد به سوط و تازیانه کند و سوط و تازیانه را نیز به کمتر از چهل و مانند آن تقیید بزند. نمی توان این دو جهت را از روایات تقیید استفاده کرد؛ بلکه استنباط ما این است که اگر بخواهد تعزیر با تازیانه اقامه شود، باید کمتر از فلان مقدار باشد. دو روایت در تأیید این ادّعا داریم:

محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختری، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام برجل وجد تحت فراش رجل فأمر به أمیر المؤمنین علیه السلام فلوّث فی مخرأة.(1)

فقه الحدیث: امام صادق علیه السلام فرمود: مردی را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که او را در رختخواب مردی دیگری یافته بودند. امام علیه السلام دستور داد: او را به محل فاضلاب ببرید و به نجاست آلوده کنید.

این روایت شاهد این است که تعزیر به تازیانه اختصاص ندارد؛ بلکه ممکن است از راهی دیگر مجرم را تأدیب کرد.

ص:391


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 424، باب 6 از ابواب حدّ لواط، ح 1.

وبهذا الإسناد قال: قضی النّبی صلی الله علیه و آله فیمن سرق الثمار فی کُمّه، فما أکلوا منه فلا شیء علیه وما حمل فیعزّر ویغرم قیمته مرّتین.(1)

فقه الحدیث: سکونی گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی مردی که میوه ها را می دزدید - («کُم با ضمّه ی کاف به معنای آستین و با کسره «کِم» به میوه ای گویند که هنوز پوست و غلاف خود را از دست نداده است؛ مانند «بادام» وقتی «چغاله» باشد). - فرمود: هرچه از آن میوه ها را خورده است، چیزی بر عهده ی سارق نیست؛ و آن چه را با خود برداشته تأدیب شده و دو برابر قیمتش را می پردازد.

علّت جمع بودن «أکلوا» با وجود وحدت سارق چیست؟ ممکن است بگوییم: یعنی در آن چه صاحبان میوه از دست سارق گرفته و خورده اند، غرامتی به عهده ی سارق نیست؛ و ممکن است بگوییم: روایت ناظر به حقّ المارّه است؛ یعنی آن چه پای درخت به عنوان حقّ مارّه خوردند، حساب و غرامتی ندارد؛ ولی آن چه را سارق با خود برداشته، باید دو برابر جبران کند.

اگر در این روایت «فما أکل منه» باشد که مرحوم فیض در وافی(2) این گونه آورده، ایشان در نقل روایات دقّت می کرده است؛ از این رو، ضبط او در درجه ی اوّل است، و علی القاعده همین نقل صحیح است؛ زیرا، در روایت جماعتی فرض نشده تا ضمیر جمع به آنان برگردد. معنای روایت بر اساس این نقل چنین می شود: آن چه را سارق از میوه های چیده شده خورده است، ضامن نیست؛ زیرا، حقّ المارّه است، ولی آن چه را برده، باید دو برابر غرامت بپردازد.

استدلال به روایت بر مطلوب ما در صورتی صحیح است که تعزیر سارق به پرداخت قیمت دو برابر باشد؛ والّا اگر «عزّر» باشد؛ یعنی با تازیانه تنبیه شود و دو برابر قیمت را بپردازد، روایت مؤیّد ما نخواهد بود. و «یغرم قیمته مرّتین» بر این فرض، چنین معنا می شود: اگر میوه های نارس چیده نمی شد، بزرگ شده حجم بیشتری پیدا می کرد و قیمت آن دو برابرمی گشت.

ص:392


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 516، باب 23 از ابواب حدّ سرقت، ح 2.
2- (2) . الوافی، ج 15، ص 432.

این توجیه در معنای روایت صحیح است، ولی عبارت فصیح نیست؛ بگوید: «یغرم قیمته مرّتین» باید می گفت: «یغرم قیمته ضعفین» «قیمت دو برابر» نه «قیمت دوبار». به نظر می رسد «مرّتین» متعلّق به «یغرم» باشد نه به قیمت، یعنی دوبار به غرامت دادنش حکم می شود؛ یک بار به قیمت فعلی و یک حکم به غرامت اضافه یعنی یک برابر قیمت فعلی. البته در هر دو صورت نتیجه یکی می شود.

حقّ در این روایت، عدم دلالت بر مطلوب ما است؛ زیرا، اگر می توانستیم ثابت کنیم تعزیر به غرامت دادن محقّق می گردد، مؤیّد ما بود؛ ولی ظاهر روایت بر مطلبی دلالت دارد که در سرقت های معمولی نیز وجود دارد؛ یعنی اگر کسی با شرایط، دزدی کند؛ باید حدّ سرقت در موردش اجرا و به پرداخت مال مسروقه نیز محکوم گردد. در مورد دزد میوه ها چون شرایط اجرای حدّ را ندارد، لذا به جای حدّ، تعزیر می شود؛ و به پرداخت دو برابر قیمت فعلی نیز به عنوان ضمان محکوم می گردد.

مرحوم مجلسی رحمه الله در مرآت العقول می فرماید: هیچ یک از اصحاب به این روایت عمل نکرده است.(1) شاید نظر ایشان به غرامت مرّتین باشد. به هر حال، اعراض اصحاب سبب وهن آن می گردد.

نظر برگزیدها: به نظر ما، روایت حفص بختری مؤیّد اطلاقات است؛ لذا، می توان تعزیر را از تازیانه به حبس، جریمه ی مالی و... نیز تعمیم داد.

بعضی گفته اند: در تعزیر یک جهت شدّتی نیز ملاحظه شده است، می گوییم: این جهت عامّ در تازیانه و زندان و جرایم و محروم کردن از مزایای اجتماعی نیز وجود دارد و صادق است.

2 - استفاده از ولایت مطلقه ی فقیه

برخی گفته اند: فقیه می تواند با استفاده از ولایت مطلقه ی فقیه هر نوع تأدیبی را که صلاح می داند در حقّ مجرم پیاده کند.

این راه به نظر ما صحیح نیست؛ هرچند ولایت فقیه یکی از امور مسلّم در شریعت

ص:393


1- (1) . مرآت العقول، ج 23، ص 359.

اسلام است؛ زیرا، لازمه ی حکومت اسلامی وجود چنین اقتداری برای ولی فقیه در عصر غیبت است. امّا تحدید ولایت فقیه به امور جزئی غیر مهم ناشی از عدم وقوف به عمق مسائل اسلام و جنبه های سیاسی آن است.

کوتاه بودن دست روحانیت از حکومت و در زیر سلطه ی طاغوت واقع شدن بعد از خلافت امیر مؤمنان علیه السلام تاکنون، سبب شده این مسأله به صورت کافی مورد توجّه و بررسی واقع نشود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تشکیل حکومت داد، در آیه ی أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ (1) ، قسمت أَطِیعُوا الرَّسُولَ در رابطه ی با حکومت است؛ وگرنه در مسائل شرعی که اطاعت از رسول نمی کنیم؛ کسی که نماز می خواند، نمازش اطاعت از پیامبر نیست. پیامبر به عنوان یک مبلّغ می گوید: أَقِیمُوا الصَّلاةَ (2) ، او می گوید: خدا فرمود: أَقِیمُوا الصَّلاةَ ، خدا گفته امر مولوی است نه ارشادی؛ لذا، کسی که نماز، روزه، حجّ، جهاد و جنبه های شرعی را رعایت می کند، از خدا اطاعت کرده است.

از این رو، معنای أَطِیعُوا الرَّسُولَ یعنی از او اطاعت کنید از آن جهت که امام و ولیّ مسلمانان و حاکم بر آنان است. حکومت رسول غیر از حکومت طاغوت است؛ پشتوانه ی آن دستورات خداوند می باشد. بنابراین، باید نظراتش اجرا شده و جامعه ی اسلامی تحت زعامت و رهبری او قرار گیرد.

اگر بخواهیم اسلام پیشرفت کرده و رشد داشته باشد، باید تشکیل حکومت داد؛ و حکومت نیز پشتوانه ی قدرت داشته باشد. هر علّتی که سبب شده بود در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تشکیل حکومت نیاز پیدا کنند، امروز نیز همان علّت سبب تشکیل حکومت است؛ امّا لازمه ی تشکیل حکومت در عصر غیبت این نیست که تعزیرات به اختیار فقیه باشد. اگر چنین است، باید امر حدود را نیز به اختیار و صلاحدید او واگذار کنیم. اگر مصلحت دید، می تواند زانی را به جای صد تازیانه، زندانی کنند و یا از او جریمه ی مالی بگیرند.

ص:394


1- (1) . سوره ی نساء، 59.
2- (2) . سوره ی بقره، 43.

ولایت فقیه با اختیارات وسیع و گسترده در جای خود مسلّم است، ولی لازمه اش این نیست که هرچه را او مصلحت می بیند، در باب تعزیر و حدود پیاده شود. ملازمه ای بین این دو مطلب نیست.

اگر در ذیل روایت حمّاد می خواندیم: «علی ما یراه الحاکم من ذنب الرجل وقوّة بدنه»،(1) به این معنا نیست که هرچه را حاکم مصلحت می بیند - هر چند در رابطه با تازیانه نباشد، مانند این که به جای تازیانه پول و زندان و امثال آن مطرح باشد - صحیح است.

به نظر می رسد مسأله ولایت فقیه و تعمیم تعزیر از تازیانه به غیر آن دو مسأله جدای از هم هستند.

ص:395


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 584، باب 10 از ابواب بقیة الحدود، ح 3.

ص:396

بخش سوم: حدّ مسکر

اشاره

ص:397

ص:398

[ شرائط ثبوت الحدّ علی شرب المسکر والفقّاع]

مسألة 1 - وجب الحدّ علی من تناول المسکر أو الفقّاع وإن لم یکن مسکراً بشرط أن یکون المتناول بالغاً عاقلاً بالحکم والموضوع، فلا حدّ علی الصبیّ والمجنون والمکره، والجاهل بالحکم والموضوع أو أحدهما إذا أمکن الجهل بالحکم فی حقّه.

شرایط ثبوت حدّ بر شرب مسکر و فقّاع

اشاره

اقامه ی حدّ شرب خمر بر کسی که شراب یا آب جو تناول کند، واجب است؛ هرچند آب جو مسکر هم نباشد؛ به شرط این که نوشنده بالغ، مختار و عالم به حکم و موضوع باشد. بنابراین، بر کودک، دیوانه، مکرَه و جاهل به حکم و موضوع یا یکی از این دو حدّی نیست؛ اگر جهل به حکم در حقّش ممکن باشد.

حرمت مسکر

تناول مسکر و نوشیدن آن در اسلام و بلکه در تمام ادیان الهی به حسب روایاتی که داریم، حرام است. در اسلام این حکم ضروری بوده، و در روایات متعدّدی ذکر شده است:

خداوند در هیچ دینی و در هیچ ملّتی شرب خمر را حلال نکرده است.(1)

اگر این حکم از ضروریات اسلام هم نباشد، لااقلّ از ضروریّات فقه اسلام هست؛ حتی علمای اهل سنّت که در نجاست آن تردید دارند، حرمتش در نظرشان مسلّم است و می گویند: حرمت شرب ربطی به مسأله ی نجاست ندارد.

ما برای اثبات حرمت شرب مسکر نیازمند اقامه ی دلیل نیستیم؛ بلکه ثبوت حدّ بر شرب مسکر بهترین دلیل بر ثبوت حرمتش است؛ وگرنه معنا ندارد خداوند بر یک عمل غیر حرام و مباح حدّ معیّن کند.

مرحوم امام در عبارت تحریر الوسیله دو عنوان را موجب حدّ دانسته، یکی تناول مسکر، و دیگری تناول فقّاع؛ با آن که فقّاع یا همیشه و یا به طور غالب عنوان مسکریّت ندارد.

ص:399


1- (1) . الکافی، ج 1، ص 148، ح 15؛ و ج 6، ص 395، ح 1 و 2 و 3.

مقصود از مسکر

برای شناخت معنای مسکر و اسکار باید به عرف مراجعه کرد؛ زیرا، موضوعاتی که در لسان دلیل اخذ می شود، بر دو نوع است: یک بار موضوع از ماهیات مخترعه ی شرعی است مانند صلاة، حجّ، زکات؛ که در این موضوع ها باید به شارع مراجعه شود؛ خواه به حقیقت شرعی معتقد باشیم یا به حقیقت متشرعه.

یک دسته هم از موضوعات عرفی هستند و به شارع ربطی ندارد؛ مثلاً اگر بگوید: دم نجس است یا «الخمر حرام» یا «المسکر حرام»، خون و خمر و مسکر حقایقی نیستند که به شارع ارتباط داشته باشند، بلکه عرف باید معنای آن ها را روشن کند؛ حاکم در این باب عرف است.

بعضی از فقها خواسته اند برای مسکر تعریفی ارائه کنند؛ که به نظر ما لازم نیست این تعریف ها را دنبال کنیم و بر آن ها دلیل بیاوریم. اگر عرف با آن ها موافق نیست، وجهی ندارد آن ها را به عنوان پایه و ملاک تعریف مسکر قرار دهیم.

عدّه ای در تعریف مسکر گفته اند: چیزی است که تناولش سبب می شود صحبت های کسی که آن را می نوشد، بدون ربط و نظام گردد؛ به تعبیر دیگر، پرت و پلا بگوید و حرف های نامربوط بزند؛ اسرار و مکتوماتش رابروز بدهد؛ گویا ملکاتش ظهور پیدا می کند.

جمعی گفته اند: مسکر چیزی است که عقل را تغییر می دهد همراه با یک حالت سرور فوق العاده که برای شارب خمر حاصل می شود؛ و تفاوتش با مواد مخدّر و مُرقد این است که آن ها در عقل تغییر ایجاد می کند، ولی حالت سرور را به دنبال ندارد.

به گفته ی صاحب جواهر رحمه الله(1) این تعریف ها را نباید ملاک قرار داد. این مسأله امری عرفی است؛ و عرف، بین مسکر و خواب آور و مخدّر فرق می گذارد. یکسری از اشیا را به عنوان مخدّر می شناسد از آن جهت که حالت تخدیر ایجاد می کند؛ مانند تریاک و...؛ عرف این ها را مسکر نمی داند؛ و همین طور بعضی از چیزهایی که خواب آورند مانند کپسول ها و قرص های مرقد و خواب آور، که این ها نیز از دایره ی مسکرات خارج اند؛

ص:400


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 449.

مسکر در مقابل مخدّر و مرقد معنای دیگری دارد که از آن به مستی تعبیر می کنند؛ و در هر لغتی برای آن لفظی وضع کرده اند.

مقصود از تناول

تناول معنایی اعمّ از اکل و شرب دارد؛ لذا، نباید تصوّر کرد معنای تناول و شرب یکی است؛ و آن گاه بحث کنیم در چه مواردی شرب صادق است و در کجا صادق نیست؟ مثلاً در زمان ما بعضی از آمپول ها جنبه ی تخدیری، و تعدادی جنبه ی مُرقدی و (خواب آوری) دارند؛ اگر آمپولی باشد که با تزریق آن حالتی پیدا شود درست مانند همان حالتی که از شرب خمر حاصل می شود، تناول مسکر صادق است؛ امّا «شرب» صدق نمی کند؛ زیرا، تناول از ماده ی «نیل» است؛ یعنی به چیزی برسد و ارتباط پیدا کند. این ارتباط با مسکر گاه از طریق شرب حاصل می شود و گاه از طریق تزریق، یا از طریق قلیان کشیدن و مانند آن.

باید توجّه داشت عنوان «تناول» در عرف امروز در مورد آشامیدنی ها به کار نمی رود.

در این جا عرف ملاک نیست؛ زیرا، به معنای اصلی آن واقف نیست؛ وگرنه با توجّه به معنای حقیقی آن، فرقی بین «شرب المسکر» و «تناول المسکر» نمی گذارد.

در بعضی از روایات، حکم بر روی «شرب مسکر» رفته، ولی بعضی از آن ها خالی از عنوان شرب است؛ اگر بر عنوان شرب خمر تکیه کنید، در مورد اصطباغ و ترید کردن نان در خمر، شرب صادق نیست؛ در حالی که تناول خمر صادق است.

در عنوان تناول از نظر فروع و فروضش بحث هایی شده، قدر متیقّن و مصداق روشنش نوشیدن مسکر است؛ ولی در کلمات فقها در دایره ای وسیع تر از این مقدار مطرح است؛ مثلاً در کلام مرحوم محقّق رحمه الله می بینیم: «شرطنا التناول لیعمّ الشرب والاصطباغ وأخذه ممزوجاً بالأغذیة والأدویة»(1) اصطباغ یعنی ترید کردن مانند خورد کردن نان در آب گوشت، که انسان فقط نان را همراه با رطوبت آبگوشت می خورد؛ اگر چنین عملی را با شراب انجام دهد، نان را آلوده ی به مسکر می خورد. به عبارت دیگر، اصطباغ یعنی

ص:401


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 949.

چیزی را خورشت و قاتق نان قرار دادن؛ مثال دیگرش نان را در خمر زدن که رنگ خمر به خود می گیرد.

از این رو، اگر کسی خمر را به صورت اصطباغ مصرف کرد، بدون اشکال از مصادیق تناول مسکر است. شاهدش این است که اگر به کسی که آب گوشت را به صورت ترید خورده، بگویند چه خوردی؟ و او جواب دهد: آبگوشت خوردم؛ در این کلام صادق است.

به او نمی گویند: دروغ می گویی؛ تو نان را با رنگ آبگوشت خوردی.

از نظر عرفی می گوید: آبگوشت خوردم؛ هرچند آبگوشت مایع است و آن را نیاشامیده و به صورت ترید خورده است؛ ولی تناول صدق می کند. در باب مسکر نیز اگر به این صورت مصرف شود، تناول صادق است.

صورت امتزاج را در مسائل بعدی که در تحریر الوسیله به طور مشروح بحث کرده، خواهیم گفت.

در بعضی از افعال، تناول صدق نمی کند؛ مثلاً کسی مسکر را به بدنش بمالد یا معجونی از مسکر و غیر آن را به سرش ببندد. امّا سؤال این است که اگر مسکر را از راه مخرج به داخل بدن وارد کند، آیا در احتقان به مسکر، تناول صادق است؟ به نظر، این جا از نظر عرف تناول صدق نمی کند.

استنشاق مسکر اگر به صورتی باشد که از راه بینی به حلق وارد شود، تناول صدق می کند. شاهدش باب روزه است که این نوع استنشاق مفسد صوم است؛ زیرا، شُرب آب صادق است، هرچند از طریق بینی محقّق شده است. ولی اگر انسان یقین دارد که استنشاق خمر سبب نمی شود مسکر وارد حلق گردد یا این معنا مشکوک باشد، در صدق تناول اختلاف است. بعضی از فقها آن را از مصادیقش شمرده اند، و برخی آن را مصداق تناول نمی دانند.

با مراجعه ی به عرف می بینیم در صورتی که یقین به عدم وصول مسکر به داخل بدن دارد، تناول را صادق نمی دانند؛ و در صورت شکّ در رسیدن به جوف، شک در تحقّق تناول است، که سبب می شود دلیل وجوب حدّ آن را شامل نگردد - در باب روزه گفته اند:

در مورد استنشاق آب اگر «شرب الماء» صادق بود، روزه باطل؛ وگرنه صحیح است -.

ص:402

اگر آردی را با مسکر خمیر کرد و آن را پخت، در این که خوردن چنین نانی از جهت نجاست حرام است، بحثی نیست؛ امّا آیا پختن، سبب طهارت آن می گردد یا نه؟ مربوط به بحث مطهّرات است. آن چه در این جا مهم است، صدق تناول مسکر و عدم آن است. این مورد با ترید کردن نان در مسکر فرق می کند؛ در این جا عرفاً نمی گویند: خمر را تناول کرد. شاهدش خمیر کردن آرد با آب است. پس از پختن نان، کسی نمی گوید: آب تناول کرد، و فرقی میان آب و مسکر در این جهت نیست.

شاهدی دیگر: اگر کسی نذر کرد آب تناول کند، با خوردن نان وفای به نذر نکرده است؛ در مورد خمیر کردن آرد با مسکر و پختن آن نیز همین مطلب جاری است. توجّه داشته باشید بحث روی تناول نان نیست. تناول نان حدّ ندارد؛ بلکه صحبت روی تناول مسکر است. اگر خوردن نانی که در خمیرش مسکر به کار رفته تناول مسکر باشد، حدّ دارد والّا نه.

مقصود از فقّاع

در ماهیّت و حقیقت فقّاع بحث های زیادی در کتاب طهارت و نجاست مطرح است. فقّاع مایعی است که از جو ساخته می شود و عنوان خمر و مانند آن بر این مایع تطابق ندارد؛ در بیشتر مواقع حالت اسکار هم در آن نیست.

فقّاع در زمان ائمّه علیهم السلام در بین اهل تسنّن رواج داشته است و روایات زیادی از ائمّه علیهم السلام رسیده که در آن ها اصرار بر منع از نوشیدن آن است؛ و در پاره ای از آن ها گفته اند:

«الفقّاع خمر استصغرها الناس»(1) فقّاع حرام است؛ مردم آن را کوچک شمرده و به حساب نیاورند؛ و در ردیف خمر قرار ندادند.

به عقیده ی امامیّه، فقّاع نجس و تناولش حرام و موجب ترتّب حدّ یعنی هشتاد تازیانه است؛ خواه سبب سکر و مستی باشد یا نه. به طور کلّی نباید فقّاع را یکی از مصادیق مسکر قرار داد؛ بلکه تناول فقّاع عنوانی است در برابر عنوان تناول مسکر، و بر هر کدام نیز هشتاد تازیانه ثابت است.

ص:403


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 292، باب 28 از ابواب اشربه ی محرمه، ح 1.

نظری بر روایات باب مسکر

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن [و] علیّ بن النّعمان، عن أبی الصّباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: کلّ مسکر من الأشربة یجب فیه کما یجب فی الخمر من الحدّ.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: بر هر مسکر مایعی حدّی که بر خمر مترتّب است، واجب می شود.

در این روایت حکم و حدّ را بر روی شرب خمر نبرده، هرچند در کتاب اللّه حکم روی خمر رفته است: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ .(2)

روایت ناظر به این است که خمر موضوعیّت ندارد؛ بلکه هر مایع مسکری چنین حدّی را دارد؛ و امام راحل رحمه الله نیز در مسأله ی دوّم به انواع و اقسام خمرها و شراب ها اشاره می کنند.

2 - وعنه، عن ابن مسکان، عن سلیمان بن خالد، قال: کان أمیر المؤمنین علیه السلام یجلد فی النبیذ المسکر ثمانین کما یضرب فی الخمر، ویقتل فی الثّالثة کما یقتل صاحب الخمر.(3)

فقه الحدیث: در این صحیحه، سلیمان بن خالد می گوید: امیر مؤمنان علیه السلام هشتاد تازیانه ای که در باب خمر پیاده می کرد، در مورد نبیذ مسکر نیز می زد. - ظاهراً نبیذ از کشمش گرفته می شود -.

در روایت سابق «کلّ مسکر من الأشربة» داشت که در آن روایت، شربی نیز مطرح بود؛ ولی در این روایت چنین مطلبی نیست. لیکن از خارج می دانیم که باید تناول نبیذ مسکر محقّق شده باشد که بر آن تازیانه و حدّ مترتّب گردد.

ص:404


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 473، باب 7 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
2- (2) . سوره ی مائده، 90.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 478، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 13.

در این روایت آمده است: «عن سلیمان بن خالد، قال: کان أمیر المؤمنین علیه السلام...»، سلیمان بن خالد از شاگردان امام باقر و صادق علیهما السلام است و نمی تواند بدون واسطه از امیر مؤمنان علیه السلام حکایت کند؛ لذا، باید این حکایت مستند به امام معصوم علیه السلام باشد.

در مباحث گذشته به طور مکرّر به این نکته اشاره کردیم، اگر امام معصومی فعل امامی دیگر را حکایت کند و مقصودش از این حکایت قصّه گویی نباشد، بلکه درصدد بیان حکم باشد و آن را به صورت حکایت افاده کند، می توانیم به اطلاق کلام امام علیه السلام که در مقام بیان حکم است، تمسّک کنیم.

از این روایت استفاده می شود نبیذ بر دو قسم است: الف: نبیذ مسکر، ب: غیر نبیذ مسکر؛ و درباره ی نبیذ مسکر حدّ اجرا می گردد. از این نکته در آینده برای حلّ تعارض در باب نبیذ استفاده می کنیم.

3 - وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن علیّ، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أحدهما علیهما السلام قال: کان علیّ علیه السلام یضرب فی الخمر والنبیذ ثمانین الحدیث.(1)

فقه الحدیث: در این موثّقه امام علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام در خمر و نبیذ هشتاد تازیانه می زند.

4 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن برید بن معاویة، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: إنّ فی کتاب علیّ علیه السلام: یُضرب شارب الخمر ثمانین وشارب النّبیذ ثمانین.(2)

فقه الحدیث: در این صحیحه، برید بن معاویه می گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود:

در کتاب امیر مؤمنان علیه السلام چنین نوشته است: به شارب خمر و شارب نبیذ هشتاد تازیانه زده شود.

ص:405


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 2.
2- (2) . همان، ح 1.

روایات منافی

در مقابل این روایات، دو روایت زیر وجود دارد:

1 - محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حدیث: قلت: أرأیت إن اخذ شارب النّبیذ ولم یسکر أیُجلد؟ قال: لا.(1)

سند حدیث: صاحب جواهر رحمه الله(2) این روایت را صحیحه معرّفی می کند؛ لیکن محمّد بن فضیل بین ثقه و غیر ثقه مشترک است و قرینه ای نداریم که مقصود از این عنوان همان فرد ثقه باشد.

فقه الحدیث: ابوالصباح کنانی از امام صادق علیه السلام پرسید: اگر مردی را دستگیر کنند که نبیذ آشامیده، ولی مست نشده است؛ آیا او را تازیانه می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه.

نکته: مقصود از تناول مسکر، چیزی است که شأنیّت اسکار داشته باشد؛ لذا، اگر کسی به سبب اعتیاد به شرب خمر، یا خصوصیّت مزاجی اش مست هم نشود ولی طبیعت آن مایع مست کننده باشد، موجب حدّ است.

شیخ طوسی رحمه الله این روایت را به علّت موافقت با عامّه حمل بر تقیّه کرده است.(3)

ممکن است بگوییم در جمله ی «إن اخذ شارب النبیذ ولم یسکر» فاعل «یسکر» ضمیری است که به نبیذ برمی گردد؛ یعنی نبیذ غیر مسکر خورده است. شاهدش روایت سلیمان بن خالد است که فرمود: «یجلد فی النبیذ المسکر».(4) همان طور که قبلاً اشاره کردیم، نبیذ بر دو نوع است؛ مسکر و غیر مسکر. در این صورت، این روایت با روایات قبلی منافات ندارد؛ و روایت حلبی نیز مؤیّد آن خواهد بود.

1 - وبإسناده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام قلت: أرأیت إن اخذ شارب النّبیذ

ص:406


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 1 و 4.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 451.
3- (3) . تهذیب الاخبار، ج 10، ص 96، ح 27.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 478، باب 11 از ابواب حدّ المسکر، ح 3.

ولم یسکر أیجلد ثمانین؟ قال: لا وکلّ مسکر حرام.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، حلبی از امام صادق علیه السلام می پرسد: اگر مردی که نبیذ خورده و مست نشده است دستگیر گردد، هشتاد تازیانه به او می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه، و هر مسکری حرام است.

«کلّ مسکر» مربوط به آن مشروب و متناول است و امام علیه السلام آن را به عنوان تعلیل آورده، یعنی هر مسکری حرام است؛ لیکن نبیذی که اسکار ندارد به چه جهت هشتاد تازیانه در موردش اقامه می شود؟ ذیل این روایت شاهد ارجاع ضمیر به نبیذ است نه به شارب آن.

2 - وعنه عن فضالة، عن العلاء، عن محمّد بن مسلم، قال: سألته عن الشّارب فقال: أمّا رجل کانت منه زلّة فإنّی معزّره، وأمّا آخر یُدمن فإنّی کنت مهلکه عقوبة لأنّه یستحلّ المحرّمات کلّها، ولو ترک النّاس وذلک لفسدوا.(2)

فقه الحدیث: در این مضمره ی صحیحه، محمّد بن مسلم از امام علیه السلام می پرسد - شأن و جلالت محمّد بن مسلم بیشتر از آن است که از غیر امام علیه السلام سؤال کند - حکم شارب چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اگر مردی است که یک لغزشی از او سر زده و بار اوّل شرب خمر او است؛ من او را تعزیر می کنم؛ - ظاهر حدیث عدم ترتّب حدّ خمر بر مرتبه ی اوّل است - ولی کسی که دائم الخمر است نه به صورت یک لغزش اتّفاقی، او باید هلاک گردد.

هرچند ظاهر روایت بر تعزیر دلالت دارد، ولی در گذشته گفتیم: گاه کلمه ی حدّ به معنای اعمّ از تعزیر به کار می رود و گاه کلمه «تعزیر» نیز در معنای اعمّ از حدّ اطلاق می شود. تعزیر یعنی تأدیب با شدّت؛ و حدّ یکی از مصادیق آن است. بنابراین، روایات دیگر بیانگر مقصود از «معزّره» می باشد؛ یعنی حدّش همان هشتاد تازیانه است.

ص:407


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابوب حدّ مسکر، ح 5.
2- (2) . همان، ص 470، باب 4 از ابواب حدّ المسکر، ح 6.

امّا فردی که بر شرب خمر اصرار داشته باشد و چندبار حدّ درباره اش اجرا شده باشد، حکمش قتل است.

روایات فقّاع

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عیسی، عن الوشّاء، قال: کتبت إلیه یعنی الرضا علیه السلام أسأله عن الفقّاع فکتب: هی خمرة استصغرها الناس.(1)

فقه الحدیث: از این که امام علیه السلام فقّاع را به خمر تشبیه کرده اند، معلوم می شود در همه ی احکام مانند خمر است.

2 - محمّد بن الحسن بإسناده عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: سألته عن الفقّاع فقال: [هو] خمر، وفیه حدّ شارب الخمر.(2)

فقه الحدیث: در این صحیحه، ابن بزیع از فقّاع پرسید. امام علیه السلام فرمود: خمر است و حدّ شارب خمر در آن پیاده می شود.

3 - بإسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن أبی عبداللّه، عن منصور بن العبّاس، عن عمرو بن سعید، عن ابن فضّال وابن الجهم، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: سألناه عن الفقّاع فقال: الخمر وفیه حدّ شارب الخمر.(3)

فقه الحدیث: از امام هفتم علیه السلام از فقّاع پرسید. و حضرت در جواب فرمود: خمر است و حدّ شارب خمر را دارد.

4 - وعنه، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، قال: کتبت إلی أبی الحسن علیه السلام

ص:408


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 292، باب 28 از ابواب اشربه محرّمه، ح 1.
2- (2) . همان، ج 18، ص 479، باب 13 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
3- (3) . همان، ص 480، ح 3.

أسأله عن الفقّاع، فقال: هوالخمر وفیه حدّ شارب الخمر.(1)

فقه الحدیث: دلالت این روایت نیز مانند روایات قبل است.

شرایط ثبوت حدّ

چهار شرط برای ثبوت حدّ در حقّ شارب مسکر ذکر کرده اند: بالغ، عاقل، و مختار در برابر صبیّ و مجنون و مکره، این سه شرط را به طور مکرّر در ابواب مختلف حدود بحث کردیم؛ لذا، نیاز به طرح جدید ندارد. شرط چهارم عالم به حکم و موضوع باشد؛ در مقابل جاهل به هر دو یا یکی از آن دو.

جهل به موضوع دو نوع است: الف: جهل مرکّب مانند این که قطع پیدا کند به سرکه بودن خمری و آن را بیاشامد. ب: جهل بسیط یعنی در حال ارتکاب عمل احتمال می دهد خمر باشد و احتمال می دهد سرکه باشد؛ در این صورت، شبهه ی موضوعیّه می شود که برائت شرعیه در آن جاری و تناولش حلال است؛ و اگر خلاف آن کشف شد و معلوم گشت خمر بوده است، حدّ بر آن مترتّب نمی شود؛ زیرا، موضوع حدود ارتکاب عمل حرام است و چیزی که بنا بر ظاهر حلال باشد، حدّ ندارد. بنابراین، می گوییم: در جهل به موضوع، خواه جهل مرکّب باشد یا جهل بسیط، ارتکابش جایز بوده و حدّ ندارد.

امّا در جهل به حکم، مقصود از حکم، حرمت است نه حدّ داشتن خمر. از این رو، اگر کسی می داند در اسلام خمر حرام است، امّا نمی داند شرب خمر حدّ دارد، حدّ می خورد.

جهل به حکم نیز دو نوع است 1 - جهل مرکّب یعنی قطع به خلاف حرمت دارد، نسبت به این فرد در عدم جریان حدّ جای تردید نیست؛ 2 - جهل بسیط یعنی نمی داند خمر حرام است یا نه؟ اگر برای این فرد راه سؤال باز است و سؤال نکرده، جاهل مقصّر است، ولی اگر کسی نبوده که از او سؤال کند، جاهل قاصر است و حدّ بر او اقامه نمی شود.

مرحوم امام در عبارت تحریر الوسیله می فرماید: «والجاهل بالحکم والموضوع أو أحدهما إذا أمکن الجهل بالحکم فی حقّه»؛ ایشان جهل به موضوع را مطلق آورده، ولی

ص:409


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 287، باب 27 از ابواب اشربه محرّمه، ح 2.

در مورد جهل به حکم تفصیل می دهد که اگر امکان جهل به حکم در حقّ شارب مسکر تصوّر داشته باشد؛ مثلاً مسلمانی که در شهری مذهبی زندگی می کند «لا یمکن الجهل بالحکم فی حقّه»، به خلاف کسی که در نقطه ای دوردست زندگی می کند و هیچ مسأله ای به گوشش نخورده است.

نظر ما: یک بار سخن در مقام ثبوت است و یک بار در مقام اثبات. در مقام ثبوت، موجبات حدّ بررسی می شود؛ و در این مقام، تفصیل بین کسی که جهل در حقش امکان دارد یا نه، صحیح نیست؛ واقع مطلب این است که جاهل حدّ ندارد خواه جهل در حقش امکان داشته باشد یا ممکن نباشد. بحث ما در این مسأله در مقام ثبوت است نه اثبات.

پس از طی کردن مقام ثبوت به مرحله ی اثبات می رسیم و می گوییم موجب حدّ به چه چیزی ثابت می شود؟ به اقرار؟ به بیّنه؟ اگر کسی را گرفتند در حالی که شرب خمر کرده بود و او گفت: جاهل به حرمت بودم، آیا این ادّعا را بپذیریم یا نه؟ این جا، مقام تفصیل است که جهل در حقّش امکان دارد یا نه؟

روایات شرط چهارم

1 - محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال:

لو أنّ رجلاً دخل فی الإسلام وأقرّ به، ثمّ شرب الخمر وزنی وأکل الرّبا ولم یتبیّن له شیء من الحلال والحرام لم أقم علیه إذا کان جاهلاً، إلّاأن تقوم علیه البیّنة أنّه قرأ السورة الّتی فیها الزّنا والخمر وأکل الرّبا، وإذا جهل ذلک أعلمته وأخبرته فإن رکبه بعد ذلک جلدته وأقمت علیه الحدّ.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی مسلمان شد و به اسلام اقرار کرد، آن گاه مرتکب زنا و خمر و اکل ربا شد و علّت ارتکابش ندانستن حلال و حرام باشد، بر چنین فردی اگر جاهل بوده است، حدّ اقامه نمی کنم - جهل به حکم - مگر آن که بیّنه اقامه شود بر این که سوره ای را که در آن حرمت زنا و خمر و اکل ربا آمده، خوانده است - البتّه

ص:410


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 323، باب 14 از ابواب مقدّمات حدود، ح 1.

با این فرض که خواننده عرب بوده و با قرائت سوره ها پی به احکام برده است -.

اگر این فرد جاهل بوده، احکام را برایش واضح و روشن می گویم، اگر بار دیگر مرتکب فعل حرام شد، تازیانه به او می زنم و حدّ بر او اقامه می کنم.

2 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام رجل دعوناه إلی جملة الإسلام فأقّر به، ثمَّ شرب الخمر وزنی وأکل الرّبا ولم یتبیّن له شیء من الحلال والحرام، أقیم علیه الحدّ إذا جهله؟ قال: لا، إلّاأن تقوم علیه بیّنة أنّه قد کان أقرّ بتحریمها.(1)

فقه الحدیث: محمّد بن مسلم به امام باقر علیه السلام گفت: مردی را به اسلام دعوت کردیم؛ او پذیرفت و به شهادتین اقرار کرد. آن گاه مرتکب شرب خمر و زنا و اکل ربا شد، در حالی که چیزی از حلال و حرام اسلام را یاد نگرفته بود. آیا در فرض جهل به احکام حدّ بر او جاری می شود؟

امام علیه السلام فرمود: نه، مگر بینّه ای شهادت دهد که او قبل از ارتکاب، به حرمت این امر اعتراف کرده است.

3 - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: شرب رجل الخمر علی عهد أبی بکر، فرفع إلی أبی بکر، فقال له: أشربت خمراً، قال: نعم، قال: ولم؟ وهی محرّمة، قال: فقال الرجل: إنّی أسلمت وحسن إسلامی ومنزلی بین ظهرانی قوم یشربون الخمر ویستحّلون ولو علمت أنّها حرام اجتنبتها، فالتفت أبو بکر إلی عمر فقال: ما تقول فی أمر هذا الرجل؟ فقال عمر: معضلة ولیس لها إلّا أبو الحسن. فقال أبو بکر ادع لنا علّیاً، فقال عمر: یؤتی الحکم فی بیته، فقام والرجل معهما ومن حضرهما من الناس حتّی أتوا أمیر المؤمنین علیه السلام فأخبراه

ص:411


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 324، باب 14 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2.

بقصّة الرّجل وقصّ الرّجل قصّته.

فقال: ابعثوا معه من یدور به علی مجالس المهاجرین والأنصار، من کان تلا علیه آیة التّحریم فلیشهد علیه، ففعلوا ذلک به، فلم یشهد علیه أحد بأنّه قرأ علیه آیة التّحریم، فخلّی سبیله فقال له: إن شربت بعدها أقمنا علیک الحدّ.(1)

فقه الحدیث: این روایت در باب 14 مقدّمات حدود از ابوبصیر به طور مجمل و در این باب به صورت مفصّل از ابن بکیر نقل شده است.

امام صادق علیه السلام فرمود: در زمان خلافت ابوبکر شخصی شراب خورد؛ او را گرفتند نزد ابوبکر آوردند. از او پرسید: چرا شراب خوردی در حالی که حرام است؟ گفت: من تازه مسلمانم، اسلامم حقیقی و خوب است، لیکن در میان اقوامی منزل دارم که شراب خوارند و آن را حلال می دانند. اگر می دانستم حرام است، از شربش اجتناب می کردم.

ابوبکر به عمر گفت: چه می گویی؟ عمر گفت: مشکلی است که حلّالش فقط ابوالحسن علیه السلام است. ابوبکر گفت: او را صدا کنید بیاید. عمر گفت: نمی شود علی را این جا آورد، بلکه باید به حضورش برویم و از او بخواهی تا در این موضوع قضاوت کند.

عمر و ابوبکر به همراه آن مرد و حاضران به خدمت امیر مؤمنان علیه السلام رسیدند. آن دو نفر قصّه ی مرد را بر آن حضرت باز گفتند و آن مرد نیز شرح حال خود بگفت.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: این مرد را در میان مهاجر و انصار بگردانید که آیا کسی آیه ی حرمت خمر را بر او خوانده است؟ این کار را کردند و کسی شهادت نداد.

امیر مؤمنان علیه السلام رهایش کرده و گفتند: اگر بعد از این شراب بنوشی بر تو حدّ اقامه می شود.

ممکن است فاعل «خلّی سبیله فقال له»، امیر مؤمنان علیه السلام باشد و ممکن است ابوبکر باشد؛ به هر حال، تأثیری در حکم ندارد.

این سه روایت مربوط به مقام اثبات بود. امّا در مقام ثبوت، جاهل بین خود و خدایش مستحقّ حدّ نیست؛ خواه جهل در حقّش امکان داشته باشد یا نه، حدّ مخصوص عالم به حکم موضوع است.

ص:412


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 475، باب 10 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

[ عدم الفرق فی ثبوت الحدّ لتناول المسکر بین أنواعه]

مسألة 2 - لا فرق فی المسکر بین أنواعه کالمتّخذ من العنب وهو الخمر أو التمر وهو النبیذ أو الزبیب وهو النقیع، أو العسل وهو البتع، أو الشعیر هو المزر، أو الحنطة أو الذرّة أو غیرها ویلحق بالمسکر الفقّاع، وإن فرض أنّه غیر مسکر، ولو عمل المسکر من شیئین فما زاد ففی شربه حدّ.

ثبوت حدّ بر تناول انواع مسکر

اشاره

مسکری که بر تناولش حدّ ثابت می شود، فرقی ندارد از چه چیزی ساخته شده باشد؛ خواه از انگور باشد که نامش خمر است یا از تمر و خرما که نامش نبیذ است، یا از کشمش که نامش نقیع، یا از عسل که نامش بتع، یا ازجو که نامش مزر یا از گندم و ذرّت یا میوه های دیگر، یا از چند چیز ساخته شود.

فقّاع به مسکرات ملحق می شود؛ اگر چه فرض شود اسکاری ندارد. - کلمه ی «فُرض» مشعر به این است که غیر مسکر بودن فقّاع نادر است؛ در حالی که مسأله برعکس است؛ یعنی گاه مسکر است و در بیشتر موارد اسکار ندارد -.

دلیل ترتّب حدّ بر عنوان مسکر

در میان روایات گذشته، دو روایت داشتیم که دلالت بر تعمیم حکم بر عنوان مسکر داشت؛ و آن ها عبارت بودند از:

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن [و] علیّ بن النّعمان، عن أبی الصّباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: کلّ مسکر من الأشربة یجب فیه کما یجب فی الخمر من الحدّ.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرموده است: بر هر مسکر مایعی همان حدّ خمر واجب می شود.

ص:413


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 473، باب 7 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

2 - بإسناده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام قلت: أرأیت إن اخذ شارب النبیذ ولم یسکر أیجلد ثمانین؟ قال: لا وکلّ مسکر حرام.(1)

فقه الحدیث: در ذیل این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرموده است: هر مسکری حرام است.

بنابراین، تردیدی نیست که ثبوت حدّ به تناول خمر اختصاص ندارد؛ بلکه تمام شراب های مسکر را شامل می گردد.

نقد عبارت تحریر الوسیله

مرحوم امام در پایان مسأله می فرماید: «ففی شربه حدّ». هرچند روایات گذشته برای اثبات حدّ بر شرب هر مسکری کافی است؛ لیکن ایشان در مسأله (1) ثبوت حدّ را بر تناول مسکر متوقّف کرد. در آن جا گفتیم: تناول هر مسکری به تناسب خودش هست؛ یعنی هر عملی که سبب تحقّق اسکار گردد، موجب حدّ است؛ لذا، اگر از مشروبات است، شُرب و نظایر آن حرام است، و اگر جنبه ی تزریقی دارد، تزریقش موجب حدّ است؛ و اگر جنبه ی دخانی و کشیدنی دارد، کشیدنش حرام و حدّآور است. از روایت حلبی «کلّ مسکر حرام» این معنا استفاده می شود؛ و روایت ابی الصباح «کلّ مسکر من الأشربة» که مقیّد به «اشربه» است، مفهوم ندارد؛ بلکه فقط متضمّن اثبات حکم در مسکرات مشروب است. صحیحه ی حلبی که می گوید «کلّ مسکر حرام» نه تنها حرمت را اثبات می کند، بلکه حرامی است که به دنبالش حدّ مترتّب می شود؛ زیرا، صدر روایت، از حدّ نبیذ سؤال شده، و با توجّه به عموم «کلّ مسکر حرام» وجهی برای اختصاص به شرب باقی نمی ماند.

از عبارت تحریرالوسیله استفاده می شود همه مسکرات از سنخ مشروبات هستند.

بنابراین، در موارد تزریق، استشمام و... شرب، صدق نمی کند؛ پس، حدّ ندارد؛ در حالی که روایت بر اعمّ از شرب دلالت دارد؛ یعنی هر عملی که سبب تحقّق اسکار گردد، خواه به تزریق یا شرب و... باشد را شامل می شود؛ امّا مالیدن شراب به بدن، سبب تحقّق اسکار نیست؛ لذا، حدّ ندارد.

ص:414


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 5.

[ حکم عصیر العنبی المغلّی]

مسألة 3 - لا إشکال فی حرمة العصیر العنبی سواء غلی بنفسه أو بالنار أو بالشمس إلّاإذا ذهب ثلثاه أو ینقلب خلّاً. لکن لم یثبت إسکاره، وفی إلحاقه بالمسکر فی ثبوت الحدّ ولو لم یکن مسکراً إشکال بل منع، سیّما إذا غلی بالنار أو بالشمس.

والعصیر الزبیبی والتمری لا یلحق بالمسکر حرمةً ولا حدّاً.

حرمت آب انگور جوشیده و عدم ثبوت حدّ بر نوشیدن آن

اشاره

در حرمت شراب انگور اشکالی نیست؛ خواه خودش غلیان پیدا کند یا به کمک آتش و خورشید بجوشد، مگر زمانی که دو سوّم آن تبخیر و یا به سرکه منقلب گردد.

اسکار عصیر عنبی ثابت نشده و در الحاقش به مسکر در ثبوت حدّ - هرچند مسکر هم نباشد - اشکال داریم؛ بلکه آن را منع می کنیم؛ به خصوص اگر به آتش یا آفتاب غلیان پیدا کرده باشد.

عصیر زبیبی و تمری به مسکر در حرمت و حدّ ملحق نمی شود.

حکم صور عصیر عنبی

آب انگور در دو صورت بدون هیچ اشکالی پاک است، و بر خوردنش حدّی نیست؛ یکی قبل از غلیان و جوش آمدن و دیگری پس از رفتن دو سوّمش یا تبدیل شدن به سرکه. تمام بحث ها بر صورت وسط است؛ یعنی در حال غلیان و جوش، خواه به خودی خود به جوش آید یا به کمک آتش یا آفتاب؛ در این صورت، دو فرض دارد:

فرض اوّل: اثبات شود عصیر عنبی جوش آمده مسکر است؛ در این صورت، خوردنش حرام، و به مقتضای «کلّ مسکر من الأشربة فیه الحدّ»(1) ، بر آن حدّ مترتّب می گردد، و بحثی ندارد.

فرض دوّم: با عدم ثبوت اسکار، آیا آب انگور جوش آمده قبل از رفتن دو سوّم و

ص:415


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 437، باب 7 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

انقلاب به سرکه، مانند فقّاع، به خمر ملحق می شود؛ هرچند مسکر هم نباشد؟ یعنی در این صورت، آیا بر نوشیدن آن حدّ مترتّب می شود؟

بر حرمت شرب عصیر عنبی در حالت مذکور شهرت مسلّم داریم؛ و بعضی از فقها ادّعای اجماع و لا خلاف کرده اند؛ روایات زیادی هم بر حرمت دلالت دارد. از آن جا که این حکم مسلّم بوده و امام رحمه الله نیز به «لا إشکال فی حرمة العصیر العنبی إذا غلی» تعبیر دارند، نیازی به طرح روایات نیست.

بحث در این است که آیا علاوه بر حرمت، حدّ شرب خمر بر آن مترتّب می گردد؟

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: مخالفی در الحاق عصیر عنبی به خمر در احکام نیافتیم؛(1) شهید ثانی رحمه الله می فرماید: معروف از اصحاب، حرمت عصیر عنبی و اقامه ی حدّ خمر است.(2) صاحب ریاض رحمه الله می فرماید: ظاهراً مسأله اجماعی است و دلیلی غیر از اجماع بر آن پیدا نکردیم.(3) صاحب کشف اللثام نیز می فرماید: ما هرچه گشتیم دلیلی پیدا نکردیم بر این که حدّ خمر در شرب عصیر عنبی باید پیاده شود و قبل از علّامه ی حلّی رحمه الله قائلی به این مطلب غیر از دایی او محقّق حلّی رحمه الله(4) نیافتیم.(5)

از کلام فاضل هندی رحمه الله استفاده می شود در مسأله، نه اجماعی وجود دارد و نه دلیلی.

ولی صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: دلیلش ظهور یا نصّ روایاتی است که دلالت دارد عصیر عنبی در حرمت و غیر آن، به حکم خمر است.(6)

نظر برگزیده: به نظر ما، وقتی به روایات مراجعه می کنیم، تنها یک روایت هست که ممکن است بر مطلوب دلالت کند؛ بنابراین، باید به بررسی آن پرداخت. تنها کسی که در این روایت دقّت کرده و به نکاتی تنبّه داده، امام راحل رحمه الله در بحث طهارت است که با دقّت تمام به جوانب روایت احاطه پیدا کرده و نکاتی را فهمیده، که بیان دیگران فاقد آن است.

ص:416


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 452.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 459.
3- (3) . ریاض المسائل، ج 10، ص 137.
4- (4) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 949.
5- (5) . کشف اللثام، ج 2، ص 417.
6- (6) . جواهر الکلام، ج 41، ص 452.

وعنه، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن یونس بن یعقوب، عن معاویة بن عمّار، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل من أهل المعرفة بالحقّ یأتینی بالبختج ویقول: قد طبخ علی الثلث وأنا أعرف أنّه یشربه علی النصف أفأشربه بقوله وهو یشربه علی النصف؟ فقال: لا تشربه.

قلت: فرجل من غیر أهل المعرفة ممّن لا نعرفه یشربه علی الثلث ولا یستحلّه علی النصف یخبرنا أنّ عنده بختجاً علی الثلث قد ذهب ثلثاه وبقی ثلثه، یشرب منه؟ قال: نعم.(1)

فقه الحدیث: ظاهراً روایت صحیحه است؛ ولی صاحب جواهر رحمه الله در کتاب طهارت از آن به موثّقه تعبیر کرده است.(2)

معاویة بن عمّار به امام صادق علیه السلام گفت: مردی از شیعیان که مقام ولایت شما را می شناسد و از مخالفین نیست، برای من بختج - (معّرب پخته است؛ و به آب آنگور هنگامی که بر روی آتش پخته شود، گویند). - می آورد و می گوید: به واسطه ی طبخ دو ثلث آن رفته و یک ثلث باقی مانده است، نگرانی نداشته باش؛ ولی من می دانم این فرد در مصرف خودش نمی گذارد ثلثان شود، بلکه نصف آن که تبخیر گردد، می آشامد؛ آیا با این کیفیّت من استفاده کنم؟

- با وجود این سؤال و جواب، نیازی به ذکر روایات حرمت شرب عصیر عنبی قبل از ذهاب ثلثین نیست؛ زیرا، اگر حرمتش مسلّم نبود، این سؤال جا نداشت -.

جوابی که از امام علیه السلام در کافی نقل شده «لا تشربه» است. اگر همین مقدار باشد، فقط می توان حرمت را از روایت استفاده کرد و کمترین دلالتی بر حدّ ندارد.

اختلاف نسخه ها

صاحب وسائل رحمه الله نیز روایت را از کافی و تهذیب به همین مقدار نقل کرده است؛ ولی در بعضی از نسخه های تهذیب حتّی نسخه های فعلی آمده است: «خمر لا تشربه».(3) بنابراین،

ص:417


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 234، باب 7 از ابواب اشربه محرّمه، ح 4.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 6، ص 15.
3- (3) . تهذیب الاخبار، ج 9، ص 122، ح 526.

نقل روایت اضطراب پیدا می کند. در این جا وظیفه چیست؟

از طرفی مرحوم کلینی را می بینیم که به ضبط و اتقان معروف است؛ به خصوص با توجّه به این که فقط در فنّ حدیث مهارت داشته و تمام عمر و هست و نیست خود را در تألیف کتاب کافی گذاشت. طبعاً در نقل روایات دقّت بیشتری به خرج می داده است؛ امّا شیخ طوسی رحمه الله انسانی ذوفنون بوده که در تمام فنون اسلامی مانند فقه، اصول، روایت، تفسیر، عقاید و رجال، صاحب تألیف بوده است؛ و این کاشف از آن است که مرحوم شیخ به علّت کثرت اشتغال، نمی توانسته دقّت زیادی در ضبط احادیث داشته باشد؛ لذا، به نظر ما هم نقل کافی اضبط از نقل شیخ طوسی رحمه الله است. لیکن در این مقام، امر دائر بین زیاده و نقیصه است؛ یعنی نمی دانیم در کافی کلمه ی «خمر» از قلم افتاده یا به نقل تهذیب اضافه شده است؟ در این گونه موارد، اصلِ عدم زیاده بر اصلِ عدم نقیصه اولویّت دارد.

زیرا، طبع قضیّه اقتضا می کند در مقام نقل، کلماتی ساقط شود، ولی اضافه کردن الفاظ، کمتر اتّفاق می افتد.

از این رو، گفته اند: نقل تهذیب در این حدیث مقدّم بر نقل کافی است؛ لیکن صاحب وسائل رحمه الله این روایت را همان گونه از تهذیب نقل می کند که از کافی نقل کرده است؛ زیرا، ذیل نقل کافی می فرماید: «ورواه الشیخ بإسناده عن أحمد بن محمّد».(1) بنابراین، نمی توان جزم پیدا کرد که کلمه ی «خمر» در روایت تهذیب آمده است. نسخه های تهذیب مختلف بوده و بعضی مشتمل بر این کلمه است.

کیفیّت استدلال به روایت

اگر روایت فاقد این کلمه باشد، مقداری که دلیل بر عصیر عنبی پیدا کرده ایم، فقط حرمت شرب آن است؛ امّا دلیلی بر ثبوت حدّ در باب عصیر عنبی نداریم.

ص:418


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 234، باب 7 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 4.

اگر روایت مشتمل بر این کلمه باشد - یعنی: «خمر لا تشربه» -، از آن سه حکم، حرمت، نجاست و حدّ عصیر عنبی را استفاده کرده اند؛ امّا در جهت اوّل، مشهور، بلکه بالاتر از آن نیز فتوای به حرمت دارند؛ لذا، بحثی نیست. امّا اثبات دو جهت دیگر به این روایت وابسته است. تحقیق اقتضا دارد ببینیم سائل از چه چیزی پرسیده است؛ «خمر لا تشربه» یا سائل می دانسته عصیر عنبی قبل از ذهاب ثلثین حرام است، لیکن سؤال از عصیر عنبی مشکوک است؟

بعضی از بزرگان چنین استدلال می کند: «خمر لا تشربه» مشتمل بر قضیه ی حملیه «العصیر العنبی خمر» است که از دو حال خارج نیست:

الف: امام علیه السلام می خواهد بفرماید: عصیر عنبی حقیقةً خمر و از مصادیق آن است. در این صورت، مسأله ی نجاست و ترتّب حدّ را به دنبال دارد؛ زیرا، بر حرمت و نجاست خمر دلیل داریم؛ و عصیر عنبی از مصادیق خمر است. پس، دلیل خمر، آن را شامل می شود.

ب: عصیر عنبی نازل منزله ی خمر بوده و از مصادیقش نیست. در این صورت نیز به اطلاق تنزیل تمسّک می کنیم؛ زیرا، نگفته است: «العصیر العنبی ینّزل منزلة الخمر فی الحرمة» تا تنزیل فقط در مورد حرمت باشد؛ لذا، اطلاق تنزیل دلالت بر تنزیل در جمیع احکام و آثار - حرمت، نجاست و ترتّب حدّ - دارد.

بنابراین، اگر روایت، عصیر عنبی را از مصادیق خمر واقعی معرّفی کرده، یا آن را به خمر تنزیل کرده باشد، بر مطلوب ما دلالت دارد.

برخی از بزرگان در ردّ این استدلال فرموده اند: فرق است بین این که بگوید: «خمر لا تشربه» و «خمر فلا تشربه»؛ وجود و عدم حرف «فاء» در مطلب تأثیر دارد. اگر «فاء» وجود داشت، استدلال تمام بود؛ زیرا، با کلمه ی «خمر» مطلب تمام می شد. گویا امام علیه السلام فرموده است: «العصیر العنبی خمر»؛ یعنی آن را به خمر در تمام آثار تنزیل کرده است و به دنبال آن «فلا تشربه» را تفریع کرده است. معنای تفریع، تمام شدن مطلب و پس از آن ترتّب امری جدید بر حکم سابق است؛ مثلاً می گوید: «فلانی آدم بدی است؛ پس با او ارتباط پیدا نکن». که جمله ی دوّم متفرّع بر اساس جمله ی اوّل است.

در روایت نیز همین مطلب جاری است. اگر گفته بود «خمرٌ»، عصیر را در تمام آثار و احکام به «خمر» تنزیل کرده بود و پس از آن با «فاء» تفریع اثری از آثار مناسب را آورده است؛ زیرا، تفریعِ یک اثر مناسب بیانگر این معنا نیست که تنزیل فقط در رابطه ی با همان اثر است.

ص:419

اگر «فاء» نباشد، از نظر ادبی، اگر «خمر لا تشربه» را صفت و موصوف بدانیم که تنزیل در رابطه ی با مجموع صفت و موصوف باشد، یعنی: «عصیر عنبی، خمری است که نباید خورده شود». در این صورت، نمی توان تنزیل در جمیع آثار و احکام را استفاده کرد؛ وگرنه ذکر وصف بی فایده می گردد.

و اگر جمله ی «لا تشربه» خبر بعد از خبر باشد نیز تنزیل جمیع آثار را نمی رساند؛ زیرا، دو مطلب غیر مربوط به هم وجود دارد. اصالت و فرعیّتی مطرح نیست. لذا، نمی توان به نجاست و حدّ در خصوص عصیر عنبی حکم کرد.(1)

نقد نظر مستدلّ و مستشکل

اوّلاً: از نظر عرفی، فرقی بین «خمر فلاتشربه» و «خمر لاتشربه» نیست. مراجعه ی به وجدان و ذهن صاف کافی است تا به فرعیّت جمله ی دوّم برای جمله ی اوّل حکم شود.

عدم ذکر «فاء» دلالتی بر عدم تفریع ندارد.

اگر قبل از طرح این مطالب، به ذهن مراجعه می کردید و می پرسیدید: «لاتشرب» چه نقشی دارد؟ می گفت: به دنبال خمر آمده، پس متفرّع بر آن است.

ثانیاً: هر دو بزرگوار راه را گم کرده اند. سؤال راوی از عصیر عنبی نیست. این روایت از ادلّه ی قوی بر حرمت عصیر عنبی بعد از غلیان و قبل از ذهاب ثلثین است؛ زیرا، مسأله ی حرمت در ذهن سائل مسلّم بوده و در آن تردیدی نداشته است؛ لیکن از امام علیه السلام می پرسد:

فردی شیعی معترف به ولایت مقداری عصیر عنبی می آورد و می گوید ذهاب ثلثان شده، ولی در عمل، با تبخیر نصف می آشامد؛ قول و فعلش در تضاد است و فردی غیر امامی از مخالفان عصیر عنبی می آورد و قول و فعلش با هم موافق است؛ و او قبل از ذهاب ثلثین را نمی خورد. معاویة بن عمّار از حکم چنین عصیر مشکوکی که نمی داند آیا ذهاب ثلثین شده یا نه، می پرسد.

با توجّه به این نکته باید در بیان امام راحل رحمه الله دقّت کرد. ایشان می فرماید: وقتی سؤال از عصیر عنبی مشکوک الحال است، چگونه می توان آن را مصداق خمر واقعی دانست؟

ص:420


1- (1) . التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج 2، ص 108.

آیا عصیر عنبی مشکوک از خمر مشکوک بالاتر است؟ اگر مایعی باشد که نمی دانیم خمر است، آیا می توان گفت: خمر واقعی است؟

اگر نمی توانیم بگوییم: «کلّ مشکوک الخمریّة خمر» واقعاً به طریق اولی نمی توان گفت: «العصیر العنبی المشکوک خمر واقعاً».

علاوه بر این که بسیاری از فقها، بلکه مشهور از آنان خمریّت را از عصیر عنبی قبل از ذهاب ثلثین سلب کرده اند، تا چه رسد به عصیر عنبی مشکوکی که احتمال ذهاب ثلثین نیز داده می شود. و به دیگر سخن، عصیر عنبی معلوم الحال خمر نیست؛ پس، به طریق اولی عصیر عنبی مشکوک الحال خمر نخواهد بود.

اگر مقصود خمر تنزیلی است، یعنی عصیر عنبی مشکوک واقعاً نازل منزله ی خمر است، با آن که احتمال ذهاب ثلثین و حلیّت آن داده می شود، لیکن شارع چشم هایش را بسته و گفته است: با تمام این اوصاف، آن را نازل منزله ی خمر واقعی کردم. می گوییم:

تنزیل به حسب واقع باید در رابطه ی با یک عنوان واقعی باشد؛ و در مشکوک جای تنزیل نیست؛ شارع نمی تواند بگوید: «کلّ ما اشتبه أنّه خمر واحتمل أن یکون خمراً أو غیر خمر فهو منزّل منزلة الخمر واقعاً»؛ وقتی در مشکوک الخمریة چنین تنزیلی جا نداشت، در عصیر عنبی مشکوک هرگز جا ندارد.

از گفتار گذشته معلوم شد تنزیل بر روی عنوان واقعی امکان دارد؛ ولی عنوان ظاهری و مشکوک را نمی توان تنزیل کرد. در این روایت، سؤال از عصیر عنبی مشکوک الحال است، و امام علیه السلام همان را جواب می دهد؛ یعنی موضوع قضیه ی حملیه «خمرٌ»، «العصیر العنبی المشکوک» است، نه عصیر عنبی.

بیان امام راحل رحمه الله در روایت

در قضیه ی حملیه «العصیر العنبیّ المشکوک خمر» وقتی نتوانست عصیر عنبی مشکوک را نازل منزله ی خمر واقعی یا خمر تنزیلی کند، به ناچار باید به خمر ظاهری تنزیل کند؛ زیرا، هر جا عنوان مشکوکی داشته باشیم، جای پیاده شدن حکم ظاهری است.

خمر ظاهری در مقابل خمر واقعی و تنزیلی است؛ یعنی عصیر عنبی مشکوک الحال به

ص:421

حسب ظاهر محکوم به خمریّت است. منشأ و دلیل این حکم ظاهری، استصحاب است؛ یعنی استصحاب اثبات خمریّت ظاهری می کند.

اگر بگویید: در استصحاب به حالت سابقه نیازمندیم، در این جا حالت سابقه چیست؟

می گوییم: حالت سابقه را از همین حکم به جریان استصحاب خمریّت استفاده می کنیم. به عبارت دیگر، اگر امام معصوم علیه السلام بفرماید: در عصیر عنبی مشکوک الحال استصحاب خمریّت جاری است؛ از این بیان می فهمیم حالت سابقه ی خمریّت وجود دارد؛ لیکن آن حالت سابقه حقیقی نیست؛ زیرا، عدّه ی کمی از فقها به خمریّت عصیر عنبی قبل از ذهاب ثلثین معتقدند، ولی مشهور آن را از مصادیق خمر نمی دانند. بنابراین، با توجّه به روایت، یک خمریّت تنزیلی را از خمریّت ظاهری استفاده می کنیم. گویا فرموده باشد: عصیر عنبی به حسب واقع خمر تنزیلی است و این خمریّت نسبت به مشکوک الحال استصحاب می شود.

به عبارت دیگر، استصحاب، دو جمله را افاده می کند: «العصیر العنبی خمر» و «العصیر العنبی المشکوک یستصحب فیه الخمریة»؛ زیرا، اگر حالت سابقه ی متیقّنی در کار نباشد، چگونه استصحاب جاری می شود؟

به بیان سوّم، اگر موضوع در جواب امام علیه السلام «العصیر العنبی» بود، می گفتیم: اطلاق تنزیل، بیانگر تنزیل در جمیع آثار و احکام - نجاست، حرمت و ترتّب حدّ - است؛ زیرا، امام علیه السلام در مقام بیان بوده و مقیّدی نیز نیاورده است.

اگر بگویی: «خمرٌ» به دنبالش «لاتشربه» است و سائل از حرمت و حلّیت سؤال کرده؛ لذا، جواب نیز در همین محدوده است.

می گوییم: اگر پرسشی از حلّیت و حرمت شد، لازم نیست امام علیه السلام در همان محدوده جواب بدهد و تجاوز نکند. بنابراین، «لا تشربه» قرینه بر تنزیل در باب حرمت نیست، بلکه امام علیه السلام جوابی داده است که مطلق بوده، و یکی از مصادیق آن، جواب سؤال سائل است.

امّا پس از آن که موضوع «العصیر العنبی المشکوک» شد و محمول را خمر ظاهری گرفتیم، یعنی «العصیر العنبی خمرٌ ظاهراً»، معنای «خمرٌ ظاهراً» استصحاب خمریت

ص:422

است؛ و لازمه ی استصحاب خمریت، وجود قضیّه ی دیگری مانند «العصیر العنبی خمرٌ تنزیلاً» است؛ به گونه ای که اگر این قضیه نباشد، خمریّت ظاهری نمی تواند مفهوم پیدا کند.

در نتیجه، لازمه ی استصحاب، خمریّت تنزیلی در عصیر معلوم الحال است. امّا این قضیّه اطلاق ندارد؛ زیرا، امام علیه السلام در مقام بیان این قضیّه ی مکشوفه نیست؛ بلکه در مقام بیان قضیّه ی کاشفه است؛ یعنی می خواهد استصحاب خمریّت را پیاده کند. ما از این استصحاب، حالت سابقه را کشف کردیم؛ امّا این که حالت سابقه ی متیقّنه یعنی خمریّت تنزیلی، تنزیل در جمیع آثار است از کجا اثبات می شود؟

از این رو، باید قدر متیقّن از این تنزیل را گرفت که تنزیل در خصوص حرمت است، امّا در نجاست و ثبوت حدّ استفاده نمی شود.

بیان دو توهّم و دفع آن

توهّم اوّل: چه مانعی دارد متکلّم با یک بار استعمال کلمه ی «خمر»، دو چیز را اراده کرده باشد؛ البتّه نه به صورت لازم و ملزوم و کاشف و مکشوف؛ بلکه «خمرٌ» دلالت مطابقی بر دو قضیه ی حملیه ی «العصیر العنبی خمر تنزیلاً» و «العصیر العنبی المشکوک خمرٌ ظاهراً» داشته باشد؟

دفع توهّم: این مطلب امکان ندارد؛ یعنی استحاله اش در مقام ثبوت و تعقّل و تصوّر است. چگونه ممکن است یک بار لفظ «خمرٌ» را اطلاق کند و از آن اراده کند خمر واقعی تنزیلی را که موضوعش عصیر عنبی واقعی است، و هم چنین اراده کند خمر ظاهری استصحابی راکه موضوعش عصیر عنبی مشکوک می باشد؛ و به عبارت دیگر، با یک استعمال در مقام بیان حکم واقعی و ظاهری باشد؟

مشکل این مطلب، امتناع استعمال لفظ در اکثر از معنا نیست که آخوند خراسانی رحمه الله(1) به آن معتقد است؛ حتّی اگر به جواز استعمال هم قائل باشیم، این مطلب امکان ندارد؛ زیرا، در مورد استعمال لفظ در اکثر از معنا، بین معانی، تقدّم و تأخّری نیست؛ بلکه همه در صف واحد و رتبه ی واحد هستند. مانند استعمال عین در عینِ باکیه و عین جاریه. ولی در بحث

ص:423


1- (1) . کفایة الاُصول، ص 53.

ما موضوع دو قضیّه فرق می کند؛ یکی عصیر عنبی است و دیگری عصیر عنبی مشکوک الحال.

علاوه بر تقدّم رتبه ی حکم واقعی بر حکم ظاهری، موضوع ها نیز متفاوت است.

به عبارت دیگر، چگونه امکان دارد با یک کلمه و عبارت هم حالت سابقه ی متیقّنه را به توسط خمر تنزیلی درست کرد و هم استصحاب آن حالت سابقه را بیان نمود.

توهّم دوّم: امام علیه السلام دو جمله ی «خمر» و «لاتشربه» را که فرموده است، اوّلی ناظر به عصیر عنبی واقعی است، و امام علیه السلام با این کلمه آن را نازل منزله ی خمر واقعی می کند، و دوّمی مربوط به عصیر عنبی مشکوک الحال است.

دفع توهّم: این ادّعا صلاحیت جواب ندارد؛ زیرا، چگونه امکان دارد بین دو تعبیر از نظر موضوع تفکیک قائل شد؟ «خمرٌ» را جواب از عصیر عنبی قرار دهیم در حالی که به هیچ وجه مورد سؤال راوی نبود و هیچ نکته ی ابهامی نسبت به آن نداشت؛ بلکه نقطه ی تردید و ابهامش عصیر عنبی مشکوکی است که نمی داند بر نصف یا ثلث طبخ شده است.

لذا، تفکیک بین موضوع دو قضیّه، خلاف ظاهری است که عقلا به مرتکبش پوزخند زده و او را مسخره می کنند.

نتیجه: از این روایت شریفه خمریّت ظاهری استفاده می شود که با خمریّت تنزیلی ملازمه دارد؛ لیکن اطلاقی برای تنزیل دوّم نیست؛ بلکه قدر متیقّن از آن فقط در خصوص حرمت است؛ و نسبت به ثبوت نجاست و ترتّب حدّ، دلالتی ندارد.

اگر روایت مشتمل بر کلمه ی «خمر» نباشد، عدم دلالتش روشن تر است.

تذکّر: امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله می فرماید: «وفی إلحاقه بالمسکر فی ثبوت الحدّ ولم یکن مسکراً إشکال بل منع سیّما إذا غَلی بالنّار أو بالشمس»؛ در الحاق عصیر عنبی به مسکرات در ثبوت حدّ اگر مسکر نباشد، اشکال داریم؛ بلکه آن را منع می کنیم؛ به خصوص اگر غلیان به آتش و آفتاب باشد».

نکته «سیّما إذا غلی بالنّار أو بالشمس» این است که عصیر عنبی گاه بنفسه و خود به خود به جوش می آید و گاه غلیانش به توسط نور خورشید یا حرارت آتش است. مرحوم ابن حمزه در کتاب وسیله قائل به تفصیل بین غلیان بنفسه است که نجاست و ترتّب حدّ را علاوه بر حرمت دارد و غلیان به نار و شمس که فقط خوردنش حرام است، ولی دو حکم دیگر

ص:424

را ندارد.(1) امام رحمه الله می فرماید: اگر غلیان به آتش و آفتاب باشد، عدم الحاق واضح تر است؛ زیرا، مفصلّی وجود ندارد و اگر بنفسه نیز باشد ما دلیلی بر نجاست و ثبوت حدّ پیدا نکردیم.

عدم الحاق عصیر زبیبی و تمری به مسکرات

در عصیر عنبی، آبی که از فشار انگور به دست می آید، مربوط به خود انگور است؛ امّا در عصیر زبیبی و تمری، خرما و کشمش آب ندارند و مقصود از عصیر این دو ریختن آب بر روی خرما و کشمش است به گونه ای که در اثر ملاصقت یا حرارت آتش، آب مزه ی کشمش و خرما به خود بگیرد.

بحث در عصیر زبیبی و تمری است که به واسطه ی حرارت یا خود به خود به غلیان آمده باشد؛ وگرنه اگر آب را با کشمش مخلوط کنند و چند ساعتی بعد، آن آب را بیاشامند، هیچ اشکالی ندارد.

اگر خوردن عصیر زبیبی و تمری پس از غلیان حلال باشد باز بحث حدّ جا ندارد؛ زیرا، حدّ بر امور حرام مترتّب می شود نه بر ارتکاب عمل حلال. و بر فرض که حرمت آن نیز ثابت شود، دلیلی بر ثبوت حدّ در آن نیست؛ زیرا، حرام بودن اعمّ است از این که بر ارتکابش حدّ ثابت باشد یا تعزیر.

حلّیت عصیر زبیبی و تمری

اشاره

شیخ انصاری(2) و صاحب حدائق رحمهما الله(3) فرموده اند: مشهور بین فقها حلّیت عصیر زبیبی پس از غلیان است؛ لیکن جماعتی از متأخّرالمتأخّرین(4) به حرمت این دو پس از غلیان معتقدند؛ و بر آن دو دلیل اقامه کرده اند:

اوّل: استصحاب تعلیقی که بحثی اصولی و مفصّل دارد؛ ولی ناتمام است. لذا، آن را به اصول موکول می کنیم.

ص:425


1- (1) . الوسیلة، ص 365.
2- (2) . کتاب الطهارة، ص 316.
3- (3) . الحدائق الناضرة، ج 5، ص 125.
4- (4) . ر. ک: جواهر الکلام، ج 6، ص 20 و 21.

دوّم: روایاتی است که خیال کرده اند بر حرمت دلالت دارد. ما به عمده دلیلشان اکتفا می نماییم.

روایاتی که خیال کرده اند بر حرمت دلالت دارد
روایت زید نرسی

زید النرسی فی أصله قال: سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن الزبیب یدقّ ویلقی فی القدر ثمّ یصبّ علیه الماء ویوقد تحته. فقال: لا تأکله حتّی یذهب الثلثان ویبقی الثلث. فإنّ النّار قد أصابته.

قلت: فالزبیب کما هو [یلقی] فی القدر ویصبّ علیه الماء ثمّ یطبخ ویصفّی عنه الماء، فقال کذلک هو سواء، إذا أدّت الحلاوة إلی الماء فصار حلواً بمنزلة العصیر ثمّ نشّ من غیر أن تصیبه النار فقد حرم وکذلک إذا أصابته النار فأغلاه فقد فسد.(1)

فقه الحدیث: از امام صادق علیه السلام پرسیدند: کشمش را می کوبند و با آب در دیگ می ریزند و آتش زیر آن روشن می کنند، چه حکمی دارد؟ - معمولاً بر روی آتش و حرارت به جوش می آید. - امام علیه السلام فرمود: تا ذهاب ثلثین نشود از آن نخور؛ زیرا، آتش به آن رسیده و در آن غلیان ایجاد کرده است.

سائل پرسید: اگر کشمش را نکوبیده با آب در دیگ بریزند و آن را بپزند، آن گاه آبش را صاف کنند، حکمش چیست؟

امام علیه السلام فرمود: این نیز مانند صورت اوّل است و همان حکم را دارد. - پس از آن توضیح داده، می فرماید: دو صورت دارد و در هر دو صورت خوردنش حرام است. - وقتی حلاوت به آب رسید و آن را شیرین کرد، همانند آب انگور شیرین شد، آن گاه اگر حالت نشّ و غلیان پیدا کند بدون این که حرارتی به آن برسد، حرام است؛ و همین طور اگر توسط آتش نیز به غلیان درآمد، آن هم فاسد می شود.

در این روایت از سه جهت: سند، متن و دلالت بحث داریم:

ص:426


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 17، ص 38، باب 2 از ابواب الأشربة المحرّمة، ح 1.
جهت اوّل: بحث سندی روایت

مرحوم مجلسی رحمه الله قبل از حاجی نوری رحمه الله، در کتاب بحارالانوار می فرماید: من این روایت را از یک نسخه ی قدیمی گرفتم که به خط منصور بن حسن آبی و تاریخ کتابتش سیصد و هفتاد و چهار هجری قمری است.

مرحوم شیخ طوسی درباره ی زید نرسی، راوی این روایت می فرماید: «له أصل»(1) و نجاشی رحمه الله می نویسد: «له کتاب»؛(2) ولی متعرّض وثاقت، ضعف، مدح و ذمّش نشده اند. و غیر این دو رجالی نیز کسی به توثیق و تضعیفش نپرداخته است.

از مرحوم صدوق رحمه الله و استادش ابن ولید(3) نقل شده است: کتابی که به زید نرسی منسوب است، کتابی مجعول و ضعیف است که فردی به نام محمّد بن موسی همدانی آن را جعل کرده است.

با توجّه به این نکات باید دور این کتاب را خط کشید و کنار گذاشت. در مقابل، سیّد بحرالعلوم رحمه الله صاحب کتاب فوائد الرجالیة(4) در صدد اثبات و ثاقت زید نرسی بر آمده، و ادلّه ای بر ادّعای خود اقامه می کند.

ادلّه ی وثاقت زید نرسی

1 - شیخ طوسی رحمه الله می فرماید: «له أصل». در اصطلاح محدّثین، «اصل» به هر کتابی گفته نمی شود؛ بلکه یک معنای خاصی دارد. به کتابی که ویژگی های زیر را داشته باشد اصل گویند:

اوّلاً: روایاتش بدون واسطه از امام علیه السلام باشد.

ثانیاً: کتابش مورد اعتماد باشد. «الأصل هوالکتاب المعتمد الّذی لم یتنزع من الکتاب آخر».

مرحوم بحرالعلوم به ذکر شواهد پرداخته می گوید:

ص:427


1- (1) . الفهرست، ص 130، رقم 300.
2- (2) . رجال النجاشی، ص 174، رقم 460.
3- (3) . ر. ک: الفهرست، ص 130، رقم 300.
4- (4) . فوائد الرجالیة، ج 2، ص 362-370.

الف: شیخ مفید رحمه الله فرموده است: امامیه از زمان امیر مؤمنان علیه السلام تا زمان امام عسکری علیه السلام چهارصد اصل تألیف کردند که به اصول اربعمائه معروف شده و ما از خارج می دانیم تألیفات امامیّه در این فاصله ی زمانی بیش از چهارصد کتاب بوده است. از تعبیر شیخ مفید رحمه الله به اصول اربعمائه وجود آن دو نکته ی اساسی در این چهارصد کتاب است.

ب: هر مؤلّفی که درباره اش «له أصل» گفته اند، دارای شخصیّت و عظمت و مقام شامخی بوده است؛ حتّی یک دسته از روایات را به علّت عدم ذکر در اصول اوّلیه تضعیف کرده و گفته اند: اگر این روایات معتبر است، چرا در اصول اوّلیه نام و نشانی از آن ها وجود ندارد.

2 - ابن غضائری رحمه الله از علمای بزرگ رجالی امامی است که بسیاری از راویان به مناقشه و اشکال در وثاقت از سوی او گرفتار شده اند؛ در حالی که دیگران آنان را توثیق کرده اند. کار به جایی رسیده که اگر کسی از مناقشه ی ابن غضائری رحمه الله مصون مانده است، می توان او را موثّق صددرصد دانست.

ابن غضائری رحمه الله می گوید: «زید نرسی» با «زید رزاد» دو نفر هستند که از امام صادق علیه السلام روایت دارند؛ امّا آن چه را صدوق و استادش رحمهما الله درباره ی کتاب زید نرسی گفته اند اشتباهی است که از آنان سر زده است؛ زیرا، ابن ابی عمیر این کتاب را از زید نرسی روایت می کند. لذا، موردی برای موضوع و مجهول بودن کتاب باقی نمی ماند.(1)

مرحوم بحرالعلوم با این دو راه خواسته وثاقت زید نرسی را تمام کند، ما راه های دیگری نیز اضافه می کنیم:

الف: زید نرسی استاد محمّد بن ابی عمیر است و این بزرگوار از اصحاب اجماع است.

گفته اند خصوصیّت اصحاب اجماع این است که اگر سندی به یکی از آنان منتهی شد، افراد پس از او لازم نیست بررسی شود؛ زیرا، اصحاب اجماع به حدّی ضابط و دقیق اند که از غیر ثقه نقل نمی کنند؛ لذا، در حقّ ابن ابی عمیر گفته اند: مراسیلش مانند مسانیدش حجّت است.

با توجّه به مطالب گذشته، روایت ابن ابی عمیر از زید نرسی دلیل بر وثاقت او است.

ب: مرحوم صدوق رحمه الله در موارد متعدّدی در کتاب من لایحضره الفقیه از زید نرسی

ص:428


1- (1) . رجال بحر العلوم، ج 2، ص 362-370.

روایت دارد.(1) نمی توان گفت: نقل روایت اعمّ از توثیق است؛ زیرا، ایشان در مقدّمه ی کتاب فرمود: من روایاتی که بین خودم و پروردگارم حجّت است و به آن فتوا می دهم را در این کتاب آوردم.(2) بنابراین، نقل او مساوی با حجّت دانستن آن روایت است. ما از مرحوم صدوق تعجّب می کنیم؛ اگر آن نسبت صحیح باشد، چگونه در من لایحضره الفقیه از کتابی مجعول و موضوع روایت نقل می کند. از این رو، برخی از محقّقان(3) معتقدند اسناد این نسبت به صدوق رحمه الله معلوم نیست صحیح باشد.

ج: مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از زید نرسی روایت دارد.(4) ایشان در مقدّمه ی کتابش تعبیری دارد که از کلام صدوق رحمه الله نیز بالاتر است؛ می فرماید: همه ی روایاتی که در این کتاب آورده ام از ثقات اصحاب نقل می کنم، و تمام افرادی که در سند روایات واقع شده اند، آنان را ثقه می دانم.(5)

از این بیان به «توثیق عام» در مقابل «توثیق خاص» تعبیر می کنند. توثیق خاص دست گذاشتن بر روی یک راوی مشخّص و به وثاقت او حکم نمودن است؛ امّا توثیق عامّ به نحو عموم، گروهی از راویان را توثیق کنند.

نقد ادلّه ی وثاقت زید نرسی

دلیل اوّل سیّد بحرالعلوم رحمه الله تمام نیست؛ زیرا، این معنا ثابت نشده که در اصل دو خصوصیّت بدون واسطه از امام علیه السلام روایت کردن و مورد اعتماد بودن باید وجود داشته باشد؛ دلیلی بر این مطلب نداریم. وقتی به تراجم راویان مراجعه می کنیم، درباره ی آنان سه گونه تعبیرِ: «له اصل»، «له کتاب» و «له مصنّف» می بینیم.

امام راحل در کتاب طهارت پس از طرح روایت زید نرسی، می فرماید: احتمال دارد دو خصوصیّتی که علامه ی بحرالعلوم رحمه الله مطرح کرده اند، در اصل دخالت نداشته باشد؛ بلکه قوام اصل به کتاب روایی و حدیثی بودن باشد؛ خواه از کتابی گرفته باشد یا نه؛ با

ص:429


1- (1) . مانند: ج 4، ص 207، ح 5480.
2- (2) . من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 3.
3- (3) . معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 371.
4- (4) . کامل الزیارات، ص 510، ح 795.
5- (5) . همان، ص 37.

واسطه از امام علیه السلام نقل کند یا بدون واسطه و روایاتش مورد اعتماد باشد یا نه.

وقتی تعبیر به «له مصنّف» می کنند که مطالب کتاب روایات نباشد؛ مثل آن که در امامت یا تاریخ یا تفسیر کتاب نوشته باشد. و هرجا تعبیر به «له کتاب» می کنند، اعمّ از این است که هر دو معنا اراده شده است.

شاهد عدم تمامیت کلام سیّد بحرالعلوم رحمه الله، تعبیر رجالیون از بعضی از راویان به «له أصل معتمد» است؛ زیرا، اگر معتمد بودن در معنای اصل دخالت دارد، چنین توصیفی بی جهت خواهد بود؛ زیرا، اصل در اوصاف و قیود، احترازی بودن است و نه توضیحی بودن.

اگر در مقام توضیح دادن است، چرا فقط به یک خصوصیّت اکتفا شده، و دیگری را نیاورده اند؟ لذا، این دلیل از اثبات مدّعا قاصر است.

در مورد دلیل دوّم نیز، این که ابن ابی عمیر از زید نرسی روایت می کند، سبب نمی شود که وثاقت او ثابت شود. بلکه باید از دو جهت بحث کرد: یکی از جهت اصحاب اجماع، و دیگری در خصوص ابن ابی عمیر.

جهت اوّل: اصحاب اجماع چه کسانی هستند؟

در کتاب های فقهی، مکرّر این عنوان به گوش می خورد و اوّلین کسی که این عنوان را مطرح کرد، مرحوم کشی رحمه الله است. وی درباره ی راویان از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام می نویسد:

فی تسمیة الفقهاء من أصحاب أبی جعفر وأبی عبداللّه علیهما السلام: أجمعت العصابة علی تصدیق هؤلاء الأوّلین من أصحاب أبی جعفر وأبی عبداللّه علیهما السلام وانقادوا لهم بالفقه، فقالوا: أفقه الأوّلین ستّة: زرارة ومعروف بن خرّبوذ وبرید وأبو بصیر الأسدی والفضیل بن یسار ومحمّد بن مسلم الطائی.

قالوا: وأفقه الستّة زرارة، وقال بعضهم: مکان أبوبصیر الأسدی أبوبصیر المرادی وهو لیث بن البختری.(1)

ص:430


1- (1) . المختار من رجال الکشی، ص 238، رقم 431.

امامیّه اتّفاق دارند بر این که شش نفر از یاران امام باقر و صادق علیهما السلام افراد صادق القول هستند. آنان انسان های بزرگی هستند و به مقام فقاهتشان معتقدند. علمای امامیّه گفته اند:

فقیه ترین افراد در میان راویان طبقه ی اوّل، شش نفرند: «زرارة»، «معروف بن خرّبوذ»، «برید بن معاویة»، «ابوبصیر اسدی»، «فضیل بن یسار» و «محمّد بن مسلم طائی».

در میان این شش نفر، زراره را فقیه تر از دیگران دانسته اند؛ و برخی ابوبصیر مُرادی را به جای ابوبصیر اسدی ذکر کرده اند.

از این عبارت چه استفاده می شود؟ آیا بیش از اتّفاق بر عدالت این شش نفر چیز دیگری استفاده می شود؟ «أجمعت العصابة علی تصدیق هؤلاء» یعنی آنان دروغ نمی گویند؛ احتمال کذب در موردشان راه ندارد؛ متّهم به کذب نیستند؛ مقام و ثاقت و عدالتشان محرز است. اگر در عبارتی داشتیم «أجمعت العصابة علی تصدیق زید» معنایش این است که علما بر عدالت زید تصدیق و اتّفاق دارند؛ و بیش از این مقدار بر چیزی دلالت ندارد.

کشّی رحمه الله به گروه دوّم که می رسد، تغییر کوچکی در عبارت داده و می نویسد:

فی تسمیة الفقهاء من أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام: أجمعت العصابة علی تصحیح مایصحّ عن هؤلاء وتصدیقهم لما یقولون وأقرّوا لهم بالفقه من دون اولئک الستّة الّذین عدّدناهم وسمّیناهم ستّة نفر: «جمیل بن درّاج» و «عبداللّه بن مسکان» و «عبداللّه بن بکیر» و «حمّاد بن عثمان» و «حمّاد بن عیسی» و «أبان بن عثمان».

قالوا: وزعم أبو إسحاق الفقیه - وهو ثعلبة بن میمون - أنّ أفقه هؤلاء جمیل بن درّاج، وهم أحداث أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام.(1)

عصابه اتّفاق دارند بر حکم کردن به صحّت روایتی که تا این افراد سندش صحیح

ص:431


1- (1) . المختار من رجال الکشی، ص 375، رقم 705.

باشد؛ یعنی در آنان اشکال و تردیدی نیست. آنان را در گفته هایشان تصدیق، و به فقاهتشان اقرار دارند؛ البتّه مقام فقاهتشان کمتر از طایفه ی اوّل است. آنان عبارتند از:

«جمیل بن درّاج»، «عبداللّه بن مسکان»، «عبداللّه بن بکیر»، «حمّاد بن عثمان»، «حمّاد بن عیسی» و «ابان بن عثمان».

فقهای امامی گفته اند: ابواسحاق فقیه - یعنی ثعلبة بن میمون - معتقد بوده فقاهت «جمیل بن درّاج» بیشتر از رفقای او است.

درباره ی گروه سوّم که از شاگردان و راویان امام هفتم و هشتم علیهما السلام هستند نیز چنین می نویسد:

فی تسمیة الفقهاء من أصحاب أبی إبراهیم وأبی الحسن الرضا علیهما السلام: أجمع أصحابنا علی تصحیح ما یصحّ عن هؤلاء وتصدیقهم وأقرّوا لهم بالفقه والعلم، وهم ستّة نفر آخر دون ستّة نفر الّذین ذکرناهم فی أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام.

منهم: «یونس بن عبدالرحمن»، و «صفوان بن یحیی بیّاع السابری»، و «محمّد بن أبی عمیر» و «عبداللّه بن المغیرة» و «الحسن بن محبوب» و «أحمد بن محمّد بن أبی نصر».

وقال بعضهم: مکان «الحسن بن محبوب» «الحسن بن علیّ بن فضّال»، و «فضالة بن أیّوب». وقال بعضهم: مکان «فضالة بن أیّوب»، «عثمان بن عیسی».

وأفقه هؤلاء یونس بن عبدالرحمن وصفوان بن یحیی.(1)

اصحاب، اجماع دارند بر صحیح شمردن روایتی که سندش تا این افراد صحیح باشد.

آنان را تصدیق می کنند و به مقام علمی و فقهی آنان اقرار دارند. ایشان غیر از شش نفری هستند که در اصحاب امام صادق علیه السلام نامشان ذکر شد. اسامی آنان عبارت است از:

«یونس بن عبدالرحمان»، «صفوان بن یحیی بیّاع سابری»، «محمّد بن ابی عمیر»، «عبداللّه بن مغیره»، «حسن بن محبوب»، و «احمد بن محمّد بن ابی نصر».

بعضی از فقها «حسن بن علی بن فضّال» و «فضالة بن ایّوب» را به جای «حسن بن

ص:432


1- (1) . المختار من رجال الکشی، ص 556، رقم 1050.

محبوب» گفته اند؛ و برخی به جای «فضالة بن ایّوب»، «عثمان بن عیسی» را نام برده اند.

فقیه ترین آنان، «یونس بن عبدالرحمان» و «صفوان بن یحیی» هستند.

از ملاحظه ی این سه عبارت استفاده می شود - در عبارت دوّم و سوّم چیزی تازه تر از گذشته، و مطلب جدیدی اضافه تر ندارد. - امتیاز این هیجده نفر از بقیه ی راویان که از اصحاب اجماع نیستند، این است که عدالتشان اتّفاقی است و کسی درباره ی آنان اشکال نکرده و خرده نگرفته است.

صاحب وسائل رحمه الله می فرماید: معنای این سه عبارت آن است که اگر سند روایتی تا یکی از این افراد صحیح بود، باید به صحّت آن روایت حکم کنیم؛ و کاری به وثاقت یا ضعف راویان پس از این گروه نداشته باشیم؛ حتّی اگر راوی یهودی یا مجهول الحال یا متجاهر به فسق باشد و یا روایت را به نحو مرسل نقل کنند؛ در همه ی صورت ها روایت برای ما حجّت است؛ مثلاً اگر روایتی از زراره داشتیم باید افرادی که بین ما و زراره واقع شده اند، بررسی گردد؛ اگر موثّق بودند و سند زراره صحیح باشد، از زراره به بعد مشکلی نیست؛ زراره از هر کسی روایت کرده باشد، آن روایت برای ما حجّت است.(1)

نقد نظر صاحب وسائل رحمه الله

اوّلاً: کشّی در گروه اوّل چنین بیانی ندارد؛ بلکه گفته: «أجمعت العصابة علی تصدیق هؤلاء» و در گروه دوّم و سوّم عبارتش چنین است: «أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عن هؤلاء وتصدیقهم لما یقولون» و «أجمع أصحابنا علی تصحیح ما یصحّ عن هؤلاء وتصدیقهم».

آیا برای طبقه ی دوّم و سوّم امتیاز خاصّی قائل شده است؟ در حالی که مقام طبقه ی اوّل به مراتب از طبقه ی دوّم و سوّم بالاتر است.

ثانیاً: صاحب وسائل و علّامه ی بحرالعلوم رحمهما الله و غیر ایشان در عبارت کشّی رحمه الله دقّت نکرده اند؛ اگر مقصود کشّی رحمه الله از «أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عن هؤلاء» این است که اصحاب اجماع دارای خصوصیّتی هستند که به رجال پس از آنان نباید نگاه

ص:433


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 20، ص 80 و 81.

کرد، با عبارت «تصدیقهم علی ما یقولون» چگونه جمع می شود؟

توضیح: در ابتدای جمله می گویند: این افراد دارای عظمت و شخصیّتی هستند که از هر شخصی روایت داشته باشند بدون چون و چرا می پذیریم؛ و به دنبالش بگویند آنان دروغ نمی گویند، خودشان صادق اند، عادل اند؛ آیا چنین تعریفی صحیح است؟

مرحوم فیض کاشانی و دیگران نیز با ما در این مطلب هم عقیده هستند؛ لیکن به ترتیبی که ما از این عبارت استفاده کردیم، نتوانسته اند استدلال کنند.

ثالثاً: بر فرض این که عبارت چنین معنایی را افاده کند، در اصول تحقیق کردیم که اجماع منقول حجیّت ندارد؛ اجماع هایی که بعد از کشّی رحمه الله نیز ادّعا شده است، منشأ و سندش همین اجماع کشّی رحمه الله است؛ نه این که خودش اجماع مستقلّی باشد.

نتیجه ای که از مباحث گذشته گرفته شد، این است که کتاب زید نرسی را اگر ابن ابی عمیر هم روایت کرده باشد، به صرف این که ابن ابی عمیر از اصحاب اجماع است، نمی توان گفت: برای ما حجّت است و کفایت می کند.

جهت دوّم: مشایخ ابن ابی عمیر

در خصوص ابن ابی عمیر بیانی از شیخ طوسی رحمه الله در عدّة الأصول داریم؛ ایشان فرموده است:

«وإذا کان أحد الراویین مسنداً والآخر مرسلاً نظر فی حال المرسِل، فإن کان ممّن یعلم إنّه لایرسل إلّاعن ثقة موثوق به فلا ترجیح لخبر غیره علی خبره ولأجل ذلک سوّت الطائفة بین ما یرویه محمّد بن أبی عمیر وصفوان بن یحیی وأحمد بن محمّد بن أبی نصر وغیرهم من الثقات الّذین عرّفوا بأنّهم لایروون ولایرسلون إلّاعمّن یوثق به وبین ما أسنده غیرهم».(1)

در بحث حجیّت خبر واحد می گوید: اگر دو روایت و دو راوی با هم معارضه کردند، لیکن روایت یکی مرسل و دیگری مسند است، باید دید «مرسِل» کیست و چه شخصیّتی

ص:434


1- (1) . عدّة الاصول، ج 1، ص 386 و 387.

دارد؟ اگر از افراد عادی و معمولی است، روایت مرسله طرح می شود و نمی تواند با روایت مسند معارضه داشته باشد؛ امّا اگر مرسِل مانند «محمّد بن ابی عمیر»، «صفوان بن یحیی» و «احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی» و مانند ایشان است که فقط از روای ثقه روایت می کنند؛ - اگر روایت را هم مرسل بیاورند راوی آن ثقه بوده است - در این صورت فرقی بین این روایت مرسِل با روایت مسند نیست؛ به همین جهت، علمای امامی گفته اند:

مرسلات این افراد با مسنداتشان مساوی است. هردو یک حکم دارد و هر دو حجّت است.(1)

بیان شیخ طوسی رحمه الله از دو حال خارج نیست که به بررسی هر دو احتمال آن می پردازیم:

الف: آن چه مفاد اجماع کَشّی در گروه سوّم است، با این عبارت بیان کرده است.

ب: در مقام بیان مطلبی زاید بر اجماع کَشّی است؛ یعنی می خواهد مزیّتی علاوه بر اصحاب اجماع بودن برای ابن ابی عمیر و غیر او اثبات کند.

اوّلاً: احتمال دارد شیخ طوسی همان عبارت کشّی رحمه الله را به این صورت تقریر کرده باشد؛ اگر احتمال دوّم تثبیت شود، لازمه اش برتری «ابن ابی عمیر» از «زراره» است؛ زیرا، زراره فقط از اصحاب اجماع است، ولی ابن ابی عمیر علاوه بر آن، مزیّتِ عدم روایت و ارسال مگر از افراد ثقه را نیز دارد.

مگر این که گفته شود: اگر این احتمال صحیح باشد، حقّ بود نام زراره و امثال او را نیز مطرح کند؛ از این که فقط به نام سه نفر از اصحاب اجماع سوّم اکتفا کرده، معلوم می شود می خواسته مزیّت فوق العاده ی این افراد را بازگو کند.

ثانیاً: اگر بگویید: شیخ طوسی رحمه الله از اصحاب اجماع بودن، این مطلب را استفاده کرده که این بزرگان به طور مرسل یا مسند فقط از ثقه روایت می کنند، می گوییم این مطلب از کلام کشّی رحمه الله به توضیحی که گذشت فهمیده نمی شود.

ص:435


1- (1) . ایشان در صفحه ی 356 تفصیل الشریعه کتاب الحدود به بیان نجاشی رحمه الله نیز اشاره کرده اند که فرموده است: «قیل: إن اخته دفنت کتبه فی حال استتارها وکونه فی الحبس أربع سنین فهلکت الکتب، وقیل: بل ترکتها فی غرفة فسال علیها المطر فهلکت، فحدّث من حفظه وممّا کان سلف له فی أیدی الناس، فلهذا أصحابنا یسکنون إلی مراسیله». رجال نجاشی، ص 326.

و اگر بگویید: شیخ طوسی رحمه الله در مقام افاده ی مطلبی جدید علاوه بر اصحاب اجماع بودن است، می گوییم: از کجا احراز کرده اید «ابن ابی عمیر لایرسل و لایروی الّا عن ثقة»؟ آیا خودش به این مطلب تصریح کرده، یا در کتابی از کتاب هایش متذکّر آن شده است؟ چنین تصریحی در دست نداریم.

اگر بگویید: در اثر تتبّع و تحقیق فهمیدیم تمام افرادی که ابن ابی عمیر از آنان روایت دارد، ثقه هستند؛ می گوییم: بر فرض صحّت جستجوی شما، این مطلب در مسندات ابن ابی عمیر تمام می شود؛ امّا در مرسلاتش که می گوید: «عن رجل» یا «عن بعض أصحابنا»، چگونه واسطه را می شناسید تا بفهمید ثقه است یا غیر ثقه؟

از این رو، تنها راهی که می توان فهمید ابن ابی عمیر فقط از ثقه روایت می کند، تصریح خودش به این مطلب است؛ وگرنه با عدم تصریح، مسأله امری اجتهادی می شود و اجتهاد شیخ طوسی رحمه الله در حقّ ما از آن جهت که اجتهاد است، حجّت نیست.

نقد دیگر ادلّه ی وثاقت زید نرسی

دلیلی که سیّد بحرالعلوم رحمه الله به عنوان مناقشه ی ابن غضائری رحمه الله بر مرحوم صدوق مطرح کرد، برای اثبات وثاقت زید نرسی کافی نیست؛ زیرا ابن عضائری رحمه الله به توثیق زید نپرداخته است. بلکه درباره اش سکوت کرده است، و سکوت، بیانگر وثاقت نیست. شاید به علّت عدم اطّلاع از حالات زید نتوانسته او را قدح یا توثیق کند، و این با تأیید کتابش منافات ندارد. ابن غضائری رحمه الله می گوید: کتابش مجعول نیست، و شخص زید آن را نوشته است؛ بنابراین، صدوق و استادش ابن ولید رحمهما الله اشتباه کرده اند که آن را مجعول پنداشته اند.

تأیید کتاب، اثبات وثاقت زید نرسی نیست؛ همان طور که سکوت نیز اعمّ از وثاقت و ضعف است.

دلیل دیگر، وقوع زید نرسی در اسناد کامل الزیارات بود، هرچند ابن قولویه رحمه الله در ابتدای کتابش فرموده است: من در این کتاب از ثقات اصحاب روایت می کنم؛ امّا این مطلب تولید اشکال می کند؛ زیرا، فرقی بین توثیق ابن قولویه و نجاشی نیست؛ از وقوع نام راوی در اسناد کامل الزیارات وثاقتش کشف می شود. امّا در خصوص زید، ابهاماتی وجود دارد. زیرا،

ص:436

اگر فردی ثقه و مورد اعتماد اصحاب بوده، چرا در کتاب کافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب و استبصار بیش از دو سه روایت از او نقل نکرده اند؛ با آن که این بزرگان اصرار بر جمع روایات داشتند؟ لذا، نمی توان به صرف وجود نام زید در اسناد کامل الزیارات در روایتی مربوط به فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام اکتفا کرده و به وثاقتش حکم کرد.

نتیجه ی تمام مباحث این می شود که دلیلی بر وثاقت زید نرسی در دست نیست.

تعجّب ما از کتاب های رجالی است که به بحث وثاقت زید و عدم آن نپرداخته اند.

عدم اثبات کتاب زید نرسی

زید نرسی از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده، و در قرن دوّم هجری می زیسته است. وفات مرحوم مجلسی در سال 1110 یا 1111 قمری است؛ و فاصله ی بین مؤلّف و مرحوم مجلسی نزدیک به ده قرن است. ایشان نیز به نسخه ای که به خط شیخ منصور بن حسن آبی است، دست یافته که در تاریخ 374 هجری قمری نوشته شده است. در این جا جهاتی مورد بحث است:

جهت اوّل: از کجا اثبات می شود نسخه ای که به دست شیخ منصور رسیده همان کتاب زید نرسی است. فاصله ی بین شیخ منصور و زید نرسی حدود دو قرن است، واسطه ها چه کسانی هستند؟ ممکن است کتابی که به دست مرحوم مجلسی رسیده، کتاب موضوع و مجعولی به نام زید نرسی باشد؛ لذا، در کتاب های روایی باید استناد کتاب به مؤلّفش ثابت باشد؛ مانند کتب اربعه که از راه تواتر ثابت است از آنِ مرحوم کلینی، صدوق و شیخ طوسی رحمهم الله هستند. بزرگانی که اهل احتیاط هستند به این مقدار نیز اکتفا نمی کنند و به هریک از این کتاب ها اجازاتی دارند که به زمان مؤلّفش منتهی می شود.

از این رو، ما واسطه ی بین مرحوم مجلسی و شیخ منصور کاتب کتاب در سال 374 هجری را نمی شناسیم؛ و همین طور واسطه ی بین شیخ منصور تا زید نرسی نیز مجهول است.

مؤیّد این اشکال، وجود نسخه ی معروف کتاب زید نزد صاحب وسائل رحمه الله است؛ در حالی که ایشان یک روایت از آن، در کتاب وسائل الشیعه نقل نکرده است.

ص:437

مطلبی که می تواند تا حدّی از اشکال بکاهد، روایاتی است که به عنوان زید نرسی در کتب اربعه و تفسیر علی بن ابراهیم قمی و کتاب عدّة الداعی ابن فهد حلّی رحمه الله و غیر آن آمده است، و با روایات این کتاب که به نام زید نرسی است، متّحد می باشد. این مطلب سبب تولید اطمینان می گردد؛ زیرا، بعید است فرد یا افرادی به فکر جعل یک کتاب علیه زید نرسی افتاده باشند، و برای این کار، تمام روایاتی که به نام او در کتاب های روایی است، پیدا کرده، دروغ هایی به آن ضمیمه، و به عنوان اصل زید نرسی منتشر کرده باشند. این کار ثمره ای نداشته است؛ زیرا، زید نرسی نه امام بوده و نه شخصیّت آن چنانی داشته که فایده ای بر جعل کتاب به نام او مترتّب گردد. بنابراین، می توان مطئمن شد نسخه ای که به دست علّامه ی مجلسی رحمه الله رسیده، همان کتاب زید نرسی است که ابن ابی عمیر از او روایت کرده است.

جهت دوّم: متن روایت: مرحوم حاجی نوری رحمه الله پس از آن که در مستدرک الوسائل از کتاب زید نرسی روایت را نقل می کند، در ذیلش می نویسد:

قلت هکذا متن الخبر فی نسختین من الأصل، وکذا نقله المجلسی فیما عندنا من نسخ البحار، ونقله فی المستند عنه، ولکن فی کتاب الطهارة للشیخ الأعظم تبعاً للجواهر ساقا متنه هکذا:

«عن الصادق علیه السلام فی الزبیب یدقّ ویلقی فی القدر ویصبّ علیه الماء، فقال:

«حرام حتّی یذهب الثلثان» وفی الثانی: «حرام إلّاأن یذهب ثلثاه» قلت:

الزبیب کما هو یلقی فی القدر، قال: «هو کذلک سواء»، إذا ادّت الحلاوة إلی الماء فقد فسد، کلّما غلی بنفسه أو بالنّار فقد حرم «حتّی یذهب ثلثاه» وفی الثانی: «إلّا أن یذهب ثلثاه».

بل فیه نسبة الخبر إلی زید الزرّاد وزید النرسی فی مقام الاستدلال، وردّه، و لایخفی ما فی المتن الّذی ساقاه من التحریف والتصحیف والزیادة، وکذا نسبته إلی الزرّاد فلاخط.(1)

ص:438


1- (1) . مستدرک الوسائل، ج 17، ص 38، باب 2 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 1.

ایشان می فرماید: دو نسخه ای که من از زید نرسی دیدم، همین گونه که نقل کرده ام هست؛ و همین طور است در نسخه ی «بحاری» که نزد ما از مرحوم مجلسی هست؛ لیکن شیخ انصاری رحمه الله در کتاب طهارت به تبعیّت از صاحب جواهر رحمه الله متن روایت را با اضطراب و زیاده و نقصان نقل کرده است. این نقل تمام نیست؛ بلکه نقلی که از اصل زید نرسی آوردیم و مطابق با نقل مجلسی رحمه الله در بحار است، تمام می باشد.

جهت سوّم: دلالت روایت: بنا بر متنی که مرحوم نوری صحیح می داند، عصیر زبیبی و تمری دو قسم شده است؛ صورتی که خود به خود غلیان پیدا کند، امام می فرماید: «فقد حرّم» خوردنش حرام و غیر جایز است؛ و صورتی که به وسیله ی آتش به جوش آید، در این جا فرموده است: «فقد فسد».

آیا معنای «فسد» با «حرّم» یکی است، یا آن که دو معنای جداگانه دارند؟ یعنی «حرّم» به معنای تحریم و بیان حکمی شرعی است و «فسد» یعنی مسکر شده، و در بیان امری تکوینی است، یا این که مقصود از «فسد»، فساد شرعی - حرمت - است؟

به نظر می رسد امام علیه السلام در مقام بیان حکم شرعی است و نه امری تکوینی. کار امام علیه السلام بیان مسائل تکوینی نیست؛ او حکم شرعی را بیان می کند؛ لیکن در ابتدا فرمود: حرام است؛ و در فرع بعد، تعبیر را تغییر داده و فرمود: فاسد است.

نتیجه ی بحث: اگر از ضعف سند بگذریم، دلالت روایت بر حرمت تمام است؛ لیکن بحث ما در اثبات حدّ برای شرب عصیر زبیبی است و روایت نمی تواند آن را ثابت کند.

از آن جا که فقط همین روایت مستند حرمت و حدّ است، لذا امام راحل رحمه الله می فرماید:

عصیر زبیبی و عنبی در حرمت و حدّ به مسکر ملحق نمی گردد؛ زیرا، روایت در نظر ایشان فاقد حجّیت بوده است. و بر فرض اثبات حرمت، نمی توان حدّ را با آن ثابت کرد.

ص:439

[ ثبوت الحدّ علی تناول المسکر قلیلاً أو کثیراً وحکم صورالإمتزاج]

مسألة 4 - لا إشکال فی أنّ المسکر قلیله وکثیره سواء فی ثبوت الحدّ بتناوله ولو کان قطرة منه ولم یکن مسکراً فعلاً، فما کان کثیره مسکراً یکون فی قلیله حدّ.

کما لا إشکال فی الممتزج بغیره إذا صدق اسمه علیه وکان غیره مستهلکاً فیه. کما لا إشکال فی الممتزج بغیره إذا کان مسکراً ولم یخرج بامتزاجه عن الإسکار ففی کلّ ذلک حدّ.

وأمّا إذا امتزج بغیره کالأغذیة والأدویة بنحو استهلک فیه ولم یصدق اسمه ولم یکن الممتزج مسکراً ففی ثبوت الحدّ به إشکال، وإن کان حراماً لأجل نجاسة الممتزج.

فلو استهلک قطرة منه فی مایع فلا شبهة فی نجاسة الممتزج، ولکن ثبوت حدّ المسکر علیه محلّ تأمّل وإشکال، لکن الحکم بالحدّ معروف بین أصحابنا.

ثبوت حدّ بر تناول مسکر و حکم صورت های امتزاج

اشاره

سیر بحث تاکنون

گفتیم موجب حدّ مسکر دو چیز است:

موجب اوّل: تناول مسکر؛ مسکر را از هر چیزی بسازند یا از هر مادّه ای بگیرند؛ به طوری که هر چیزی که عنوان مسکر به خود بگیرد، حرام است و بر تناولش حدّ مترتّب می گردد.

موجب دوّم: فقّاع؛ که اگر مسکر هم نباشد، حرام است. به دنبال آن بحث از عصیر عنبی پیش آمد که در صورت غلیان خوردنش حرام است، لیکن موجب حدّ نمی شود. و پس از آن، بحثی از عصیر زبیبی و تمری داشتیم که دلیلی بر حرمت آن نداریم تا نوبت به اقامه ی حدّ بر تناولش برسد.

در مسأله ی چهارم، امام راحل رحمه الله نسبت به موجب اوّل بحث می کنند؛ مبنی بر آن که چه مقدار از مسکر را تناول کند حدّ ثابت می گردد؟ و پس از آن، به حکم صورت های امتزاج می پردازند. لذا، در این مسأله دو فرع مطرح است:

ص:440

فرع اوّل: عدم فرق بین مقدار مسکر

اشاره

تناول یک قطره از هر چیزی که شأنیّت اسکار داشته باشد، هر چند به علّت کم بودن فاقد مسکریّت بالفعل باشد، موجب ثبوت حدّ است. بنابراین، در این حکم بین تناول مسکر کم با کثیر فرقی نیست.

دلیل بر این مطلب روایات متعدّدی است که صاحب جواهر رحمه الله از آن ها به نصوص مستفیض تعبیر کرده است. پس از آن ترقّی کرده، می فرماید: بلکه متواترند.(1)

از نظر فتوا در این مسأله مخالفی دیده نشده است؛ طوری که صاحب جواهر رحمه الله می فرماید: اجماع محصّل و منقول بر آن دلالت دارد.(2) فقط صدوق رحمه الله در کتاب مقنع گفته است: «إذا شرب حسوة من خمر جلد ثمانین وإن اخذ شارب النبیذ ولم یسکر لم یجلد حتّی یری سکراناً»؛(3) اگر کسی مقدار کمی خمر بنوشد به او هشتاد تازیانه می زنند؛ ولی اگر شارب نبیذ دستگیر شود و مست نباشد، به او تازیانه نمی زنند؛ مگر آن که او را مست بیابند.

ظاهر عبارت صدوق رحمه الله وجود تفاوت بین نبیذ و خمر است؛ لیکن در گذشته گفتیم: به حسب واقع دو گونه نبیذ داریم: مسکر و غیر مسکر؛ امّا خمر فقط یک نوع دارد. در این فرع، اگر خمر غیر مسکر را فرض کردیم، عدم اسکارش به علّت قلّت و کمی آن است نه به علّت تنوّع خمر.

از این رو، می توان گفت: مقصود صدوق رحمه الله این است که اگر کسی را به جرم شرب نبیذ دستگیر کردند، امّا معلوم نیست که نبیذ مسکر تناول کرده است یا غیر مسکر؟ در صورتی که حالت مستی نداشته باشد، چون احتمال می دهیم از نبیذ غیر مسکر استفاده کرده باشد، بر او حدّ نمی زنیم؛ مگر آن که در وی حالت مستی مشاهده کنیم.

بنا بر ظاهر کلام صدوق رحمه الله، ایشان در مقام فرق گذاشتن بین نبیذ کم و زیاد نیست؛ بلکه می خواهد تفاوتِ بین نبیذ مسکر و غیر مسکر را بیان کند. یعنی اگر شارب نبیذی را گرفتیم در حالی که نمی دانیم از کدام قسم نبیذ تناول کرده است، نمی توانیم بر او حدّ جاری

ص:441


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 450.
2- (2) . همان.
3- (3) . المقنع، ص 455.

کنیم؛ امّا اگر شارب خمری دستگیر شد، هرچند مست هم نباشد، به مجرّد این که احراز شود خمر نوشیده است، باید هشتاد تازیانه به او بزنیم.

با توجّه به مطالب گذشته نمی توان نظر شیخ صدوق رحمه الله را به عنوان مخالف قلمداد کرد؛ لذا، می توان ادّعا کرد همه ی فقها این مطلب را معتقدند که اگر مسکری باشد که شأنیت اسکار داشته باشد، در ثبوت حدّ بین تناولِ قلیل و کثیر فرقی نیست.

بیان روایات مسأله

1 - وعن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: الحدّ فی الخمر أن یشرب منها قلیلاً أو کثیراً، الحدیث.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیحه امام صادق علیه السلام فرمود: مناط و ملاک حدّی که اسلام درباره ی خمر ثابت کرده، شرب خمر است؛ همین که این عنوان محقّق شد، حدّ ثابت است؛ خواه کم باشد یا زیاد.

این روایت به صراحت دلالت دارد اگر خمر قلیل هم باشد، هرچند در خمر کم حالت اسکار وجود ندارد: تمام ملاک برای ترتّب حدّ در آن وجود دارد.

2 - محمّد بن علیّ بن الحسین فی (العلل) عن محمّد بن موسی بن المتوکّل، عن إسحاق بن عمّار، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل شرب حسوة خمر قال: یجلد ثمانین جلدة، قلیلها وکثیرها حرام.(2)

فقه الحدیث: در این موثّقه(3) از امام صادق علیه السلام درباره ی مردی می پرسد که مقدار اندکی خمر نوشیده است. امام علیه السلام فرمود: هشتاد تازیانه به او می زنند؛ کم و زیادش حرام است.

نکته ای که از روایت استفاده می شود، این است که امام علیه السلام در ابتدا فرمود «یجلد

ص:442


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 3.
2- (2) . همان، ص 468، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 7.
3- (3) . روایت مرسل است؛ زیرا «محمّد بن موسی بن المتوکّل» استاد صدوق رحمه الله نمی تواند از فردی که معاصر با امام صادق وکاظم علیهما السلام است، روایت داشته باشد.

ثمانین جلدة»، آن گاه در ادامه فرمود: «قلیلها وکثیرها حرام». روایاتی هم داریم که می گوید: «ما أسکر کثیره فقلیله حرام»؛(1) این روایات در مقام بیان حرمت تکلیفی محض نیست، بلکه می خواهد حدّ آن را نیز بیان کند؛ وگرنه اگر فقط حرمت تکلیفی را می خواست برساند، چرا آن را به عنوان تعلیل برای حکم «یجلد ثمانین جلدة» آورده است؟

بنابراین، می توانیم بگوییم از نظر روایات، این معنا مسلّم است که هرچه زیادش سبب اسکار و مستی می شود، کم آن نیز حرام است؛ و از تعلیلی که در موثّقه اسحاق آمده، می فهمیم بین قلیل و کثیر فرقی نیست؛ هر دو حرام بوده، و بر هر دو حدّ مترتّب است.

بررسی مفاد روایات منافی

1 - محمّد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصّباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حدیث: قلت أرأیت إن اخذ شارب النّبیذ ولم یسکر أیُجلد؟ قال: لا.(2)

فقه الحدیث: در این صحیحه، ابوالصباح از امام صادق علیه السلام می پرسد: اگر شارب، نبیذی را که مست نبود دستگیر کردند، آیا به او تازیانه می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه.

ممکن است گفته شود: ظاهر روایت این است که اگر اندکی از نبیذ را نوشیده است به طوری که در او حالت مستی ایجاد نکرده است، حدّی ندارد.

می گوییم: عبارت «لم یُسْکِر» را می توان از باب افعال دانست؛ در این صورت فاعلش نبیذ خواهد بود و یا ثلاثی مجرّد (لم یَسْکُر) گرفت که فاعلش شارب نبیذ می شود. اگر ضمیر به نبیذ برگردد، یعنی شارب نبیذی را گرفته اند که آن نبیذ حالت اسکاری ندارد - یعنی نوع آن نبیذ مسکر نیست - در این صورت، به علّت عدم اسکار حدّی هم نیست. و اگر ضمیر به شارب برگردد، یعنی شارب نبیذ مسکری را گرفتیم که به علّت قلّت شرب، حالت مستی پیدا نکرده است. هر دو احتمال در روایت وجود دارد؛ امّا قرینه ای از خارج داریم که ضمیر به نبیذ بر می گردد نه به شارب نبیذ؛ قرینه اش در روایت صحیحه ی حلبی

ص:443


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 18، ص 259، باب 15 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 1 و 4 و 17 و احادیث باب 17.
2- (2) . همان، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 4.

است که می گوید:

وبإسناده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام قلت: أرأیت إن اخذ شارب النّبیذ ولم یسکر أیجلد ثمانین؟ قال: لا، وکلّ مسکر حرام.(1)

فقه الحدیث: از امام صادق علیه السلام پرسید اگر شارب نبیذی را بگیرند در حالی که مست نباشد، آیا هشتاد تازیانه به او می زنند؟ امام علیه السلام فرمود: نه؛ و هر مسکری حرام است.

صدر روایت و جواب امام علیه السلام با روایت قبل یکی است، ولی آن چه امام علیه السلام در ذیل روایت فرمود: «وکلّ مسکر حرام»، بیانگر این است که «لم یُسکر» از باب افعال است؛ زیرا، اگر ثلاثی مجرّد «لم یَسْکُر» باشد، ذیل روایت با سؤال راوی ارتباط پیدا نمی کند. اگر می گفت: «کلّ من سکر یجب علیه الحدّ» می فهمیدیم «لم یَسْکُر» بوده تا تناسب بین سؤال و قاعده ی کلّی برقرار گردد؛ ولی از این که فرمود «کلّ مسکر حرام»، معلوم می شود سؤال از نبیذی بوده است که در آن حالت اسکار وجود ندارد؛ امام علیه السلام نیز فرمود: تازیانه ندارد؛ زیرا، هر مسکری حرام است.

با توجّه به این راه حل، مجبور نیستیم مانند شیخ طوسی رحمه الله(2) روایت را بر تقیّه حمل کنیم. این دو روایت در مقام بیان فرق بین نبیذ مسکر و غیر مسکر است؛ و کاری به کم و زیادی ندارد.

2 - قال أبو جعفر علیه السلام: إذا سکر من النبیذ المسکر والخمر جُلد ثمانین.(3)

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: اگر از نبیذ مسکر و خمر مست شود، هشتاد تازیانه به او می زنند.

در این روایت، فاعل «سکر» نبیذ نیست؛ بلکه شارب نبیذ است؛ و معنای روایت این است که اگر خمر و نبیذ به مقداری باشد که سبب مستی نگردد، حدّی ندارد.

ص:444


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 5.
2- (2) . الاستبصار، ج 4، ص 236.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 470، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 8.

در نقد این روایت، گفته اند: روایت مرسله است و اعتبار ندارد؛ لیکن این وجه تمام نیست؛ زیرا، در گذشته گفتیم: صدوق رحمه الله دو نوع مرسله دارد: 1 - مرسلاتی که آن ها را به صورت «رُوی» آورده است؛ این گونه روایات، قابل اعتماد نیست. 2 - مرسلاتی که به صورت «قال» مطرح کرده است. با وجود فاصله ای که بین صدوق رحمه الله و امام معصوم علیه السلام هست، به خود جرئت داده بگوید: «قال أبوجعفر» چنین تعبیری بیانگر توثیق تمام واسطه های بین مرحوم صدوق و امام معصوم علیه السلام است؛ لذا، از حیث سند نمی توان روایت را کنار گذاشت.

در اصول ثابت کردیم جمله ی شرطیه مفهوم ندارد؛ و بر فرض وجود مفهوم برای قضیه ی شرطیه، این روایت مورد اعراض همه ی فقها حتّی شخص صدوق رحمه الله است؛ زیرا، صدوق رحمه الله در عبارت مقنع تصریح داشت: اگر اندکی خمر بیاشامد، باید حدّ بخورد؛ هرچند مست نشده باشد.(1)

بنابراین، با سقوط این روایت از حجّیت به سبب اعراض مشهور، می گوییم: تناول خمر، نبیذ مسکر و هر مسکر دیگری که شأنیت اسکار دارد، موجب حدّ است؛ خواه شاربش مست گردد یا به علّت قلّت یا اعتیاد در او، حالت اسکار پدیدار نشود.

فرع دوّم: امتزاج مسکر با غیر مسکر

اشاره

در این فرع، امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله سه صورت برای امتزاج بیان می فرماید:

صورت اوّل: اگر مقدار زیادی خمر را با مایع حلالی مانند آب یا سرکه و... مخلوط کنند، به گونه ای که عنوان خمر از بین نرود، مثلاً به ده مَن خمر یک کیلو آب اضافه کنیم؛ قهراً مایع دیگر مستهلک می گردد و عنوان «خمر» از دید عرف و عقلا بر این مایع صادق است. در این صورت، نوشیدن چنین مایعی حرام، و موجب ثبوت حدّ می گردد.

دلیل آن: صدق شرب خمر به نظر عرف و عقلا بر شرب این مایع است. همان عرفی که باید اصل عنوان «خمر» را تشخیص بدهد، چنین امتزاجی را مانع از بقای عنوان خمر نمی داند؛ لذا، حدّ بر آن مترتّب می شود.

ص:445


1- (1) . المقنع، ص 455.

صورت دوّم: اگر امتزاج به صورتی باشد که عنوان خمر از بین برود ولی مایع جدید هم مسکر باشد، در این صورت نیز بدون شبهه حدّ مترتّب است؛ زیرا، وجوب حدّ بر عنوان شرب خمر مترتّب نشده؛ بلکه موضوعش «کلّ مسکر» است؛ لذا، بر هرچه عنوان مسکر صادق باشد، تناولش موجب حدّ است. شاهدش این که اگر مایع مسکر را از ترکیب دو یا چند چیز بسازند به گونه ای که خود مواد اوّلیه حرمتی نداشته باشند لیکن از ترکیب آن ها مایعی مسکر به دست آید، شربش حرام و موجب حدّ است.

صورت سوّم: اگر خمر یا مسکر را با دوا یا غذایی به گونه ای مخلوط کنند که در آن دوا یا غذا مستهلک گردد و عنوان خمر و مسکر صدق نکند، لیکن یقین داریم اجزا و ذرّاتی از خمر در این دوا وجود دارد. معروف بین فقها، بلکه اجماع، بر حرمت تناول این مرکّب و ترتّب حدّ بر آن است؛(1) لیکن فقهای متأخّر و متوسّط در مقام اشکال بر آمده و گفته اند: اگر این مسأله اجماعی باشد، با اجماع مخالفت نداریم؛ امّا اگر بخواهیم بر طبق موازین و قواعد حکم مسأله را به دست آوریم، نمی توان به این فتوا ملتزم شد.(2)

دلیل مخالف: دارویی که به فرض از بیست مادّه تشکیل شده و یکی از مواد آن خمر است؛ ترکیب هم به صورتی است که نه عنوان خمر صادق است و نه تولید حالت اسکار و مستی می کند، با چه میزان و قاعده ای بگوییم: بر تناول آن حدّ جاری می شود؟

بر کسی که این دارو را می خورد، عنوان «شارب خمر» صادق نیست؛ بنابراین، اگر مسأله اجماعی نباشد، نمی توان به این فرد حدّ زد.

مخالفت صاحب جواهر رحمه الله

ایشان می فرماید: چیزی که حرمت ذاتی پیدا کرد و حرمتش وابسته ی به اسم نبود - «المحرّم ذاتاً لا من حیث الاسم» - حکم آن به سبب امتزاج تغییر نمی کند؛ هرچند قلیل و اندک باشد. چنین موردی با موارد دیگر که حکم بر عنوان مترتّب است، فرق دارد؛ علاوه بر این روایاتی در این باب رسیده و حکم را دائر مدار شرب نکرده است؛ مثلاً

ص:446


1- (1) . الجامع للشرایع، ص 557؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 263؛ المهذّب البارع، ج 5، ص 80.
2- (2) . مجمع الفائدة والبرهان، ج 13، ص 185 و 186؛ کشف اللثام، ج 2، ص 417.

می فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام در خمر و نبیذ هشتاد تازیانه می زد.(1) لذا، این مسأله خالی از هر اشکالی است و از راه قواعد و موازین، با قطع نظر از اجماع، می توانیم به حرمت صورت سوّم و ترتّب حدّ بر آن حکم کنیم.(2)

نقد نظر صاحب جواهر رحمه الله

ما نتوانستیم مقصود صاحب جواهر رحمه الله از عبارت «المحرّم ذاتاً لا من حیث الاسم» را تعقّل کنیم. اگر در باب خمر، اسم خمر موضوعیّت ندارد، چرا می گویید: «الخمر إذا انقلب خلّاً» حرمتش برداشته می شود؟ برای چه با انقلاب و تبدّل، به تغییر حکم فتوا می دهید در حالی که این همان خمر خارجی است که به سرکه مبدّل شده است؟ در این جا ذات و موضوع عوض نشده است؛ بلکه یک ذات دو حالت به خود گرفته، در یک حالت عنوان «خمر» دارد و در حالت دیگر عنوان «خلّ» و «سرکه»؛ تا زمانی که عنوان اوّل صادق است، متّصف به حرمت می باشد. پس از زوال عنوان اوّل و صدق عنوان دوّم، می گوییم:

حلال شد. لذا، وجهی برای فرق گذاشتن بین خمر و دیگر عناوین محرّم نیست.

تمام عناوینی که برای حکم به حرمت، موضوع واقع می شوند، در این خصوصیّت یکسان هستند و حکم بر روی عنوان می آید؛ و با رفتن عنوان، حکم نیز از بین می رود. در این فرع، اگر خمر به اندازه ای کم باشد که به سبب امتزاج، عنوان «خمر» صادق نباشد، دیگر خمری نیست تا تناول خمر یا شرب خمر صادق آید؛ و روایت مذکور نیز قابل تطبیق نیست؛ زیرا، مسأله، از باب سالبه ی به انتفاء موضوع است؛ «یضرب الخمر والنبیذ ثمانین جلدة»(3) «وهذا لیس بخمر». ما به کلمه ی «شرب» از جهت مضاف کار نداریم،

ص:447


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 2.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 450 و 452.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 2.

بلکه مضاف الیه - یعنی «خمر» - صادق نیست. به نظر ما بیان صاحب جواهر رحمه الله در این جا تمام نیست.

امام راحل رحمه الله می فرماید: هرچند معروف بین اصحاب، ثبوت حدّ در صورت سوّم است، لیکن ما در این حکم اشکال و تأمّل داریم. سپس به یک نکته اشاره می کنند که در کلام دیگران آن را ندیده ایم، می فرمایند: خوردن دارویی که یکی از اجزائش خمر است، موجب حدّ نیست؛ امّا به علّت نجاست، حرام است؛ زیرا، فرض این است که خمر مایع است و پس از امتزاج با ذرّات دیگر دارو، آن ها را نجس می کند؛ لذا، ادلّه ای که خوردن نجس را حرام می داند، شامل این مورد هم می گردد.

نقد استدلال امام راحل رحمه الله

روایتی در این باب داریم که از آن، حرمت این دارو از جهت وجود اجزای خمر استفاده می شود و نه به علّت نجاست؛ یعنی حرمت دائر مدار نجاست نیست؛ بلکه بر عنوان خمر دور می زند؛ هرچند مستهلک شده و عنوان صادق نباشد.

وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجّاج، قال: استأذنت لبعض أصحابنا علی أبی عبداللّه علیه السلام فسأله عن النبیذ فقال: حلال.

فقال: أصلحک اللّه إنّما سألتک عن النّبیذ الّذی یجعل فیه العکر فیغلی حتّی یسکر. فقال أبو عبداللّه علیه السلام قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: کلّ ما أسکر حرام.

فقال الرجل: إنَّ من عندنا بالعراق یقولون إنَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله عنی بذلک القدح الّذی یسکر؟ فقال أبو عبداللّه علیه السلام: إنَّ ما أسکر کثیره فقلیله حرام. فقال له الرّجل: فأکسره بالماء؟ فقال له أبو عبداللّه علیه السلام: لا وما للماء یحلّ الحرام، إتّق اللّه ولا تشربه.(1)

فقه الحدیث: در این روایت صحیح، عبدالرّحمن بن حجّاج برای شخصی اجازه ی ورود به خدمت امام صادق علیه السلام می گیرد. وی از امام علیه السلام درباره ی نبیذ می پرسد. امام علیه السلام در پاسخ فرمود: حلال است،... سائل گفت: نبیذی را می گویم که در آن «عَکَر» (ته نشین و رسوبات نبیذ یا زیتون) می ریزند تا به غلیان آید و حالت مسکر به خود گیرد؟ امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر مست کننده ای حرام است.

ص:448


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 269، باب 17 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 7.

سائل گفت: بعضی از عراقی ها می گویند: مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله قدحی است که مست کننده باشد؟ امام علیه السلام فرمود: هرچه زیاد آن مست کننده باشد، اندکش نیز حرام است.

سائل گفت: آیا می توانم حالت مسکریّت و خمریّتش را با آب بشکنم؟ - یعنی آن را با آب مخلوط کنم تا حالت اسکارش از بین برود؛ آیا جایز است؟ - امام علیه السلام فرمود: آب چه کاره است که حرام را حلال کند، چه اثری می تواند داشته باشد؟ از خدا بترس و آن را نیاشام.

از این روایت استفاده می شود در جایی که خمر با آب مخلوط گردد، حرمتی که باقی می ماند به واسطه ی نجاست نیست. این عبارت به مسأله ی نجاست ربطی ندارد. عنوانش این است که آب نمی تواند حرام خدا را حلال کند.

به عبارت دیگر، اگر حرمت را معلول نجاست بدانیم، قبل از امتزاج و بعد از آن نجاست هست؛ لیکن حضرت در روایت، حرمت را به خمر مستند کرده و می گوید: آب نمی تواند نقشی در حلّیت داشته باشد. شاید امام راحل رحمه الله به این روایت توجّه نکرده اند.

نظر برگزیده و دلیل قول مشهور

از روایت اسحاق بن عمّار - «قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل شرب حسوة خمر، قال: یجلد ثمانین جلدة، قلیلها وکثیرها حرام»(1) - استفاده می شود بر شرب مقدار بسیار کمی از خمر هشتاد تازیانه است. آن گاه فرمود: کم و زیادش حرام است. - در این موثّقه، شرب خمر کم موجب حرمت و ترتّب حدّ دانسته شده است - در صحیحه ی عبدالرحمان بن حجّاج نیز امام علیه السلام فرمود: «إنّ ما أسکر کثیره فقلیله حرام»؛(2) آیا مقصود فقط بیان حرمت مقدار کم است و کاری به حدّ ندارد؟ به نظر می رسد امام علیه السلام فقط در مقام بیان حرمت تکلیفی نباشند، بلکه حدّش نیز از روایت دانسته می شود؛ ذیل روایت که می گوید:

«إتّق اللّه ولا تشربه»(3) به قرینه ی صدر روایت، فقط بیان حرمت نیست؛ بلکه حدّ را نیز بیان می کند.

ص:449


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 468، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 7.
2- (2) . همان، ج 17، ص 269، باب 17 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 7.
3- (3) . همان.

از این رو، به کمک این دو روایت، می توانیم بگوییم: نیازی به کلام صاحب جواهر رحمه الله و اجماع نیست؛ بلکه همین روایات دلیل بر قول مشهور هستند. زیرا، می گوید: آب نمی تواند حرام خدا را حلال کند؛ بلکه این مخلوط حرام است و بر شربش حدّ مترتّب می شود.

بنابراین، در دو نقطه بر امام راحل رحمه الله اشکال داریم:

اوّل: در عدم استناد حرمت این مخلوط به نجاست، بلکه به خمر.

دوّم: در ترتّب حدّ بر شرب چنین مایعی.

ص:450

[ حکم الإضطرار إلی شرب الخمر]

مسألة 5 - لو اضطرّ إلی شرب المسکر لحفظ نفسه عن الهلاک أو من المرض الشدید فشرب لیس علیه الحدّ.

حکم اضطرار به شرب خمر

اگر کسی به سبب حفظ جانش از هلاکت - مثلاً در بیابانی به عطش شدید دچار شده و آبی در دسترس ندارد - یا از مرض سختی، ناچار به شرب خمر شد، حدّ ندارد.

اگر شخصی به بیماری و مرضی مبتلا شده که متخصّصان راه علاجش را منحصر به شرب خمر بدانند، - هرچند در پاره ای از روایات آمده است که خداوند علاج و مداوایی در خمر قرار نداده است(1) - در صورت نوشیدن، حدّی بر شارب مترتّب نمی شود؛ زیرا، موضوع ترتّب حدّ، شرب مسکر حرام است؛ یعنی شربی که بر آن معصیت خداوند شود.

امّا بر شرب مسکر مباح یا بالاتر از مباح - در صورتی که حفظ جان متوقّف بر آن باشد، واجب است - چگونه حدّ مترتّب می گردد؟

به عبارت دیگر، حرمت شرب در رتبه ای مقدّم بر ترتّب حدّ است؛ یعنی حدّ در موردی است که حرمت تناول باشد؛ با انتفای حرمت، حدّ هم منتفی می گردد.

اگر بگویید: ترتیب بین حرمت و تناول مسکر و ترتّب حدّ را قبول نداریم، بلکه حرمت و حدّ هر دو بر شرب مسکر بار شده است. تقدّم و تأخّری نیست، و هر دو در یک رتبه هستند.

می گوییم: «رفع ما اضطروّا إلیه»(2) همه ی احکامی که در شریعت بر شرب مسکر مترّتب شده است را برمی دارد؛ یکی از آن احکام، حرمت، و حکم دیگر وجوب اقامه ی حدّ است. بنابراین، از دو راه می توان وارد شد: یکی آن که حدیث رفع حرمت را بردارد و خود به خود حدّ منتفی گردد؛ و دیگر آن که هر دو به حدیث رفع مرفوع گردند. به نظر، راه اوّل اظهر است؛ زیرا، موضوع ترتّب حدّ مقیّد به حرمت است.

ص:451


1- (1) . ر. ک: وسائل الشیعة، ج 17، ص 274، باب 20 از ابواب اشربه ی محرّمه.
2- (2) . همان، ج 11، ص 295، باب 56 از ابواب جهاد نفس، ح 3.

[ صور الجهل بالحکم والموضوع]

مسألة 6 - لوشرب المسکر مع علمه بالحرمة وجب الحدّ، ولو جهل أنّه موجب للحدّ.

ولو شرب مایعاً، بتخیّل أنّه محرم غیر مسکر فاتّضح أنّه مسکراً، لم یثبت الحدّ علیه.

ولو علم أنّه مسکر وتخیّل أنّ الموجب للحدّ ما أسکر بالفعل فشرب قلیله، فالظاهر وجوب الحدّ.

جهل به موضوع یا حکم شرب

اشاره

این مسأله سه فرع دارد:

1 - اگر شخص به حرمت شرب مسکر عالم بود، ولی نسبت به ثبوت حدّ بر آن جاهل بود، بر شربش حدّ واجب می شود.

2 - اگر مایعی را به خیال این که حرام غیر مسکر است، نوشید، و پس از آن معلوم شد مسکر بوده است، در حقّش حدّی ثابت نمی شود.

3 - اگر علم به مسکر بودن مایع داشت ولی خیال می کرد مسکر بالفعل حدّ دارد،، به همین جهت، مقدار اندکی از آن را نوشید، ظاهراً حدّ واجب می شود.

فرع اوّل: علم به حرمت شرب، و جهل به حدّ

در مسأله ی اوّل گفتیم: ترتّب حدّ متوقّف است بر عدم جهل به موضوع و حکم؛ لذا، اگر شخص به خمریّت مایع جاهل باشد، هرچند عالم به حرمت باشد، به او حدّ نمی زنند؛ هم چنین اگر نمی داند خمر حرام است و این جهل در حقّش امکان داشته باشد، مانند فردی که تازه مسلمان شده است، به او حدّ نمی زنند. روایتی نیز در این مورد داشتیم:

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: او را بر مهاجر و انصار عرضه کنید، تا معلوم شود کسی بر او آیه ی حرمت خمر را تلاوت کرده است یا نه؛ پس از آن که معلوم شد این آیه به گوشش نخورده است، امام علیه السلام فرمود: این دفعه چون جاهل به حرمت بودی، کاری با تو نداریم؛ ولی اگر

ص:452

بار دیگر شرب خمر کنی، حدّ را بر تو اقامه می کنیم.(1)

در این فرع می گویند: اگر کسی می داند فلان مایع خمر است و شرب خمر هم حرام است، آیا جریان حدّ مشروط است به عالم بودنِ ترتّب حدّ؟

مرحوم امام می فرماید: علم به ترتّب حدّ لازم نیست؛ زیرا، مفاد روایت «من شرب حسوة من خمر جلد ثمانین»(2) این است که هر که اندکی از خمر را بیاشامد، هشتاد تازیانه می خورد. ما اطلاق آن را به واسطه ی ادلّه ی دیگر مقیّد کردیم به صورتی که علم به خمریّت مایع و حرمتش داشته باشد؛ امّا مقیّدی برای علم به ترتّب حدّ نداریم. حدّ حکم، تکلیفی نیست که بگویید: در حقّ جاهل فعلیّت پیدا نمی کند؛ بلکه عقوبت و کیفر است. بله، اگر حکم تکلیفی بود، حدیث رفع آن را شامل می شد. لذا، اطلاق دلیل این فرد را می گیرد.

اگر ترتّب حدّ را مشروط به علم به آن کنیم، لازمه اش عدم اقامه ی حدّ در حقّ کسانی است که جاهل به حدّ یا به مقدار آن هستند. آیا می توان گفت: در مورد این افراد حدّ جاری نیست؟ حکم این فرع بر طبق قاعده است، نه این که تعبّدی باشد.

فرع دوّم: علم به حرمت شرب، جهل به اسکار

اگر مایعی که در واقع خمر است، و شخص به حرمت شرب آن از جهت دیگری غیر از خمریّت علم داشت، مثلاً قطره ای خون در آن چکیده و این شخص فکر می کند حرمت شرب به جهت نجاست است، لذا، آن مایع را آشامید و بعد از آن معلوم شد که خمر است؛ مرحوم امام در این مورد می فرمایند: چنین شربی موجب حدّ نیست.

ممکن است تصوّر شود، این فرد می دانسته شرب این مایع حرام است و با علم به حرمت مرتکب آن شده است، لذا، دلیل ترتّب حدّ شاملش می گردد. این تصوّر باطل است؛ زیرا، در ترتّب حدّ باید موضوع نزد محدود محرز باشد، همان گونه که در شبهه ی موضوعیّه برائت شرعی جاری است؛ کسی که نمی داند این مایع خمر است و مرتکب شود،

ص:453


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 475، باب 10 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
2- (2) . همان، ج 7، ص 468، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 7.

برائت عقلی اگر جاری نباشد، جریان برائت شرعی بدون اشکال جاری است و حدّ ساقط می گردد؛ با آن که احتمال خمر می داده است. در این فرع، امر روشن تر است، زیرا یقین دارد که خمر نیست، بلکه مایع نجسی است.

از این رو، می گوییم: در ترتّب حدّ احراز دو امر لازم است: «هذا مسکر» و «شرب المسکر حرام» و در این مقام، احراز امر اوّل را ندارد.

اگر بگوییم: فردی که حاضر است مایع نجس را بیاشامد، برای او فرقی بین این حرام با حرام دیگر نیست. می گوییم: محرّمات با یکدیگر فرق دارند؛ چه بسا فردی حرام ضعیفی را مرتکب شود ولی به هیچ وجه حاضر به شرب خمر نباشد. در مفروض بحث، فرد با یقین به عدم خمر و علم به نجس بودن مایع، آن را آشامیده است، هرچند عمل حرامی مرتکب شده، لیکن ربطی به ترتّب حدّ ندارد.

فرع سوّم: علم به مسکر با جهل به موجب حدّ

شخصی می داند فلان مایع مسکر است، لیکن خیال می کند حدّ درصورتی واجب می شود که مقدار زیادی از آن را تناول کند؛ و مقدار اندکی از آن را می آشامد، برای این فرد دو مطلب مسلّم است: الف: مسکریّت مایع، ب: ترتّب حدّ بر شرب مسکر؛ لیکن اعتقاد اشتباهی دارد.

این فرع دو صورت دارد؛ زیرا، شخصی که می داند شرب مسکر زیاد موجب حدّ است، نسبت به مقدار کم، ممکن است جاهل به حرمت و حدّ، هر دو باشد و خیال کند مسکری حرام و موجب حدّ است که سبب مستی گردد؛ و ممکن است علم به حرمت داشته باشد و بداند که بین مقدار کم و زیاد تفاوتی نیست، امّا گمان می کند مسکر قلیل موجب حدّ نیست.

بنابراین، آن چه امام راحل رحمه الله فرمود: «الظاهر وجوب الحدّ» مربوط به صورتی است که عالم به حرمت قلیل و کثیر باشد؛ زیرا، در فرع اوّل گفتیم: در ترتّب حدّ، علم به حرمت مسکر کافی است؛ و نیازی به دانستن ترتّب حدّ نیست. ولی اگر گمان می کند مسکر قلیل حرام نیست، با جهل به اصل حرمت، حدّی جاری نمی شود.

ص:454

عبارت تحریر الوسیله این است: «لو علم أنّه مسکر وتخیّل أنّ الموجب للحدّ ما أسکر بالفعل فشرب قلیله فالظاهر وجوب الحدّ»؛ و این عبارت همان فرض اوّل را می گوید؛ لیکن باید در معنای آن کمی تأمّل شود: اگر می داند که این مایع مسکر است و خیال می کند موجب حدّ، مسکر بالفعل است. مرحوم امام نفرمود: «تخیّل أنّ المحرّم ما أسکر بالفعل»، که اگر این گونه می گفت، بر عبارت، اشکال وارد بود؛ ظاهر عبارت بیانگر عالم به حرمت بودن است، پس حدّ مترتب می شود.

ص:455

[ طرق إثبات شرب المسکر]

مسألة 7 - یثبت شرب المسکر بالإقرار مرّتین، ویشترط فی المقرّ البلوغ والعقل والحرّیة والإختیار والقصد، ویعتبر فی الإقرار أن لا یقرن بشیء یحتمل معه جواز شربه کقوله: شربت للتداوی أو مکرهاً.

ولو أقرّ بنحو الإطلاق وقامت قرینة علی أنّه شربه معذوراً لم یثبت الحدّ.

ولو أقرّ بنحو الإطلاق ثمّ ادّعی عذراً قبل منه، ویدرأ عنه الحدّ لو احتمل فی حقّه ذلک. ولا یکفی فی ثبوته الرائحة والنکهة مع احتمال العذر.

راه های ثبوت شرب مسکر

اشاره

شراب خواری به دو راه ثابت می شود:

1 - اقرار

اشاره

این مسأله چهار فرع دارد:

1 - شرب مسکر با دو اقرار ثابت می شود؛ و در این اقرار، بلوغ، عقل، حریّت، اختیار، قصد، عدم اکراه و عدم اقتران به چیزی که با وجود آن احتمال جواز شرب داده شود، شرط است.

2 - اگر به صورت مطلق اقرار کند و بر معذور بودنش در شرب قرینه یا بیّنه ای قائم گردد، حدّ ندارد.

3 - اگر به صورت مطلق اقرار کند و پس از آن، ادّعای عذری کند که در حقّش پذیرفته است، حدّ ساقط می شود.

4 - در صورتی که احتمال عذر داده شود، بوی شراب برای اثبات شرب مسکر کافی نیست.

فرع اوّل: ثبوت شرب مسکر به اقرار

یکی از راه های ثبوت شرب مسکر، دو مرتبه اقرار فاعل آن است. مرحوم محقّق رحمه الله به جنبه ی منفی نیز تصریح می کند: «ولا تکفی المرّة».(1) ایشان در مسائل گذشته مانند قذف

ص:456


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 950.

نیز در کفایت یک اقرار تردید می کردند. علّتش عموم «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز»(1) بود که لازمه ی عمومش، کفایت یک اقرار در ترتّب حدّ است؛ زیرا، این قاعده اختصاصی به مسائل مالی و حقوقی ندارد.

در بحث های گذشته به طور مکرّر گفتیم: از روایات(2) باب حدّ زنا و مانند آن استفاده کردیم اقرار به منزله ی شهادت است؛ و تفاوت این دو، در نوع شهادت است که اوّلی شهادت بر نفس، و دوّمی شهادت بر غیر است؛ لذا، در اقرار عدالت معتبر نیست به خلاف شهادت؛ چرا که انسان به نفس خودش آگاه و بر ضرر خود اقرار می کند؛ امّا آیا تعدّد معتبر است؟

اگر اقرار، شهادت باشد، در شهادت، تعدّد هست؛ بیّنه دو شاهد عادل است؛ هرجا که به دو شاهد نیاز بود، دو اقرار لازم است؛ و هرجا به چهار شاهد نیاز داشتیم، چهار اقرار نیز لازم است. برخی از فقها به صورت یک قاعده ی کلّی گفته اند: هر حدّی که در ثبوتش نیاز به دو شاهد عادل باشد، با دو مرتبه اقرار نیز ثابت می شود و یک اقرار کافی نیست.

مطلبی که در این جا داریم، آن است که مرحوم شیخ طوسی(3) در خصوص مسأله ی شرب مسکر بر عدم کفایت یک اقرار ادّعای اجماع کرده است. اگر روی قاعده و ضابطه مشی کنیم، نباید به ضرس قاطع بگوییم یک مرتبه اقرار کافی نیست، همان طور که در مسائل گذشته با تردید می گفتیم.

به هر حال، شرب مسکر با دو اقرار ثابت می شود؛ شرایطی هم در مقرّ لازم است مانند:

بلوغ، عقل و حرّیت - اعتبار حرّیت به علّت این است که چه بسا اقامه ی حدّ بر عبد،

ص:457


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 16، ص 111، کتاب اقرار، باب 3، ح 2.
2- (2) . ر. ک: همان، ج 18، ص 377، باب 16 از ابواب حدّ زنا.
3- (3) . المبسوط، ج 8، ص 61.

ضرری به او بزند که آن ضرر متوجّه مالکش می گردد؛ زیرا، عبد، مالکِ خودش نیست. - اختیار در مقابل اکراه و قصد در مقابل کسی است که به شوخی و هزل و مزاح به شرب خمر و مسکر اقرار می کند. این شرایط را در بحث های گذشته به صورت مفصّل مطرح کرده ایم؛ لذا، در این جا بحث نمی کنیم.

یکی از شرایط پذیرش اقرار، عدم اقتران به منافی است؛ لذا، اگر کسی اقرار به شرب مسکر کرد، لیکن بلافاصله گفت: به خاطر معالجه بود یا به شرب اکراه شدم، این اقرار سبب ترتّب حدّ نمی گردد؛ زیرا، شرب مسکری که برای تداوی و معالجه یا از روی اکراه باشد، مباح است نه حرام، لذا، حدّ بر آن مترتّب نمی گردد. علاوه بر این که اگر دلیل ما «إقرار العقلاء علی أنفسهم جایز»(1) باشد که موضوعش اقراری است که به ضرر مقرّ تمام شود ویا از باب شهادت که موضوعش شهادت بر نفس است، - هر کدام از این دو، دلیل ما باشد - در این جا موضوعش تحقّقی ندارد؛ لذا، اگر اقرارش مکرّر هم باشد، مفید ثبوت حدّ نیست.

فرع دوّم: اقرار مطلق با وجود قرینه بر عذر

اگر شخصی به نحو اطلاق به شرب مسکر اقرار کرد و در کلام و حالاتش قرینه ای بر منافی نبود، لیکن از خارج قرینه ی معتبر که از نظر عقلا قابل اعتماد و اعتبار است، بر معذور بودنش قائم شد. مانند این که شرب مسکر برای معالجه بوده است؛ در این صورت، با اقرارش حدّ ثابت نمی شود؛ زیرا، آن قرینه و بیّنه ی خارجی به منزله ی مفسّر اقرار است و با آن منافاتی ندارد. اقرارش به اصل شرب مسکر است و بیّنه، مورد و غایت شرب را بیان می کند.

فرع سوّم: اقرار مطلق با ادّعای عذر با فاصله

اگر به صورت مطلق به شرب مسکر اقرار کرد و در کلام و حالاتش قرینه ی متّصلی بر خلاف نیاورد، لیکن پس از گذشت ساعتی می گوید: من در این شرب مسکر معذور بودم، و آن را برای معالجه یا از روی اکراه مرتکبش شدم. مرحوم امام در این صورت تفصیل داده و می فرمایند: اگر این عذر در حقّش امکان دارد، مانند این که کسالتی در وجودش بوده که با شراب معالجه می شده یا شخصی ضعیف النفس است و تحت تأثیر تهدید و اکراه شرب خمر کرده است، ادّعایش را می پذیریم. در گذشته روایتی در باب زنا داشتیم، در

ص:458


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 16، ص 111، کتاب اقرار، باب 3، ح 2.

مورد فردی که زنایش ثابت شده بود، مرد گفت: من بر این کار مجبور شدم. و آن اکراه در موردش امکان داشت.(1) این ادّعا را می پذیرفتیم؛ زیرا، ما علم به خلاف این معنا نداریم، و نمی دانیم ادّعایش دروغ است یا راست، و چه بسا مسائلی است که فقط از طریق مقّر می توان فهمید؛ لذا، یکی از مصادیق روشن «الحدود تدرأ بالشبهات»(2) همین مورد است.

پس، حدّ از او ساقط می گردد.

امّا اگر مدّعی منافی، کسی باشد که عذر در حقّش امکان نداشته باشد، مانند این که سابقه ی هیچ کسالتی نداشته تا مجوّز شرب مسکر باشد و الآن می گوید: برای معالجه نوشیدم؛ در حقیقت، می فهمیم ادّعایش دروغ است. ادّعای دروغ کالعدم است؛ لذا، اقرار اوّلش به قوّت خود باقی است و بر آن، اثر مترتّب می گردد. یا فردی که از هیچ کس نمی ترسد، ادّعا کند مرا بر شرب مسکر تهدید کردند، در این صورت نیز ادّعایش را نمی پذیریم و حدّ جاری است.

فرع چهارم: عدم ثبوت شرب به بوی شراب

اگر به فردی برخورد کردیم که دهانش بوی شراب می دهد، آیا این را می توان منشأ ثبوت حدّ دانست؟ ابوحنیفه(3) به ثبوت حدّ معتقد است. ضعف این حرف روشن است؛ زیرا، بوی دهان (نکهة رائحة الفم) دلیل بر شرب مسکر هست؛ امّا هر شرب مسکری موجب ترتّب حدّ نیست؛ ممکن است این فرد در شربش مجاز بوده و برای تداوی یا اکراه یا اضطرار و...

آن را آشامیده باشد. لذا، نمی توان شرب را کاشف از تحقّق معصیت و مخالفت گرفت.

صاحب جواهر رحمه الله فتوایی از مقنعه ی مرحوم مفید شبیه به فتوای ابوحنیفه نقل می کند که فرمود: اگر کسی را در حال مستی گرفتیم، همان مست بودن دلیل بر شرب خمر است و نیازی به اقرار پس از مستی، یا بیّنه بر شرب مسکر نداریم.(4)

پاسخ نظر مرحوم مفید نیز همان است که در جواب ابوحنیفه گفته شد؛ مبنی بر آن که

ص:459


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 382، باب 18 از ابواب حدّ زنا، ح 1.
2- (2) . همان، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.
3- (3) . المغنی لابن قدامة، ج 10، ص 331؛ المبسوط للسرخسی، ج 32، ص 24؛ شرح فتح الغدیر، ج 5، ص 76.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 456.

مست بودن دلیل بر شرب مسکر هست، امّا دلیل بر شرب مسکر به صورت حرام نیست.

اگر کسی را بر شرب مسکر اکراه کنند، مست می شود؛ ولی حدّی مترتّب نمی گردد. لذا، نمی توان مستی را راه سوّمی برای ثبوت حدّ شرب مسکر دانست.

عبارت شیخ مفید رحمه الله که می گوید: «و سکره بیّنة علیه أنّه شرب المخمور ولا یترقّب لذلک إقرار منه فی حال صحوه به ولا شهادة من غیره علیه»(1) تمام نیست؛ زیرا، کار فقیه بحث از مسائل تکوینی نیست؛ بلکه پیدا کردن راهی برای ثبوت حکم شرعی است، شرب خمری که دو احتمال دارد و بر یک احتمالش حدّ مترتّب می شود و بر احتمال دیگرش - که مسأله ی حلّیت و جواز و معذوریت است - حدّ ندارد، چه ارتباطی به فقیه دارد؟

ص:460


1- (1) . المقنعة، ص 801.

[ إثبات شرب المسکر بشهادة عدلین]

مسألة 8 - ویثبت بشاهدین عادلین، ولا تقبل شهادة النساء منفردات ولا منضمّات.

ولوشهد العدلان بنحو الإطلاق کفی فی الثبوت. ولو اختلفا فی الخصوصیّات کأن یقول أحدهما: «إنّه شرب الفقّاع» والآخر: «إنّه شرب الخمر»، أو قال أحدهما: «إنّه شرب فی السوق» والآخر: «إنّه شرب فی البیت»، لم یثبت الشرب، فلاحدّ؛ وکذا لو شهد أحدهما: «بأنّه شرب عالماً بالحکم» والآخر: «بأنّه شرب جاهلاً» وغیره من الاختلافات. ولو أطلق أحدهما وقال: «شرب المسکر» وقیّد الثانی وقال: «شرب الخمر»، فالظاهر ثبوت الحدّ.

2 - شهادت بیّنه

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - شرب مسکر به شهادت دو مرد عادل ثابت می شود؛ و شهادت زنان به تنهایی و با انضمام پذیرفته نیست.

2 - اگر دو شاهد عادل به نحو اطلاق شهادت دادند، کفایت می کند؛ ولی اگر در خصوصیّات اختلاف کنند، شربی ثابت نمی گردد. پس، حدّی نیز مترتّب نمی شود. لیکن اگر یکی مطلق و دیگری مقیّد بیاورد، حدّ اقامه می شود.

فرع اوّل: ثبوت شرب مسکر به شهادت دو عادل

مقتضای دلیل حجّیت بیّنه کفایت آن در تمام موضوعات است، و این بحثی ندارد. سخن در این است که اگر پس از اقامه ی شهادت دو شاهد عادل، مشهودٌ علیه ادّعا کرد من برای تداوی، یا به نحو اکراه و اضطرار مرتکب شرب خمر شدم، آیا ادّعایش پذیرفته است؟ دو صورت دارد:

الف: اگر شهادت بیّنه به نحو مطلق باشد، یعنی بگویند: ما شرب مسکر را از زید دیدیم و زید نیز بگوید: آری مسکر را برای تداوی یا از روی اضطرار و اکراه نوشیدم؛ ظاهراً در

ص:461

این صورت ادّعای منافی را می پذیریم. زیرا، فرقی بین شهادت و اقرار نیست؛ و در مسأله ی گذشته گفتیم: اگر اقرار مطلق بود و ادّعای عذر کرد، آن را می پذیریم. به تفصیلی که گذشت.

ب: اگر شهادت بیّنه مقیّد به عدم عذر باشد، مثل این که بگویند: دیدیم زید مسکر را در حالی که عذر نداشت؛ در این صورت، ادّعای شارب را نمی پذیریم. مرحوم امام در عبارت تحریر الوسیله اشاره ای به این مطلب ندارند.

امام راحل رحمه الله با مشهور فقها هم عقیده هستند بر این که شهادت زنان در باب حدود - (مگر موردی که در باب زنا دلیل داشتیم) - پذیرفته نمی شود؛ نه به صورت استقلال و نه به صورت انضمام.

در بحث های گذشته این مطلب را ردّ کرده و گفتیم: صورت انضمام را می پذیریم؛ لیکن در هر جایی باید به قدر متیقّن از انضمام اخذ کرد؛ زیرا، دلیل، اطلاق ندارد. بنابراین، در موردی که چهار شاهد عادل لازم بود، قدر متیقّنش سه مرد و دو زن بود؛ و نمی توانستیم دو مرد و چهار زن را بگوییم. در این مقام که انضمام مراتب ندارد، فقط یک مرتبه است که به جای یک مرد، دو زن شهادت بدهد، شهادتشان پذیرفته می شود.

فرع دوّم: کیفیّت شهادت

اگر دو شاهد عادل به طور مطلق شهادت دادند، امام راحل رحمه الله می فرماید: در ثبوت حدّ کافی است. لیکن باید بحث گذشته، یعنی ادّعای مشهودٌ علیه و عدم آن را مطرح می کردند.

در ثبوت حدّ، شهادت مطلق کافی است؛ نیاز به ذکر خصوصیّات مسکر، زمان و مکان و جهات دیگر نیست؛ امّا اگر متعرّض خصوصیّات شدند، اگر یکی مطلق بگوید و دیگری خصوصیات را تفصیل بدهد، مثل این که بگوید زید در فلان شب در فلان جا شرب مسکر کرد، این دو شهادت با یکدیگر منافات ندارد و مانند مطلق و مقیّد هستند، هر دو پذیرفته می شود و حدّ جاری می گردد.

اگر هر دو شاهد خصوصیّات را ذکر کردند و اختلافی نداشتند، باز بحثی ندارد؛ ولی اگر در ذکر خصوصیّات اختلاف کردند، یکی می گوید: در بازار شرب مسکر کرد، دیگری

ص:462

می گوید: در خانه؛ در این صورت جمع بین دو شهادت ممکن نیست.

اگر گفته شود: ممکن است در هر دو مکان شرب مسکر کرده است که یکی را این شاهد دیده و دیگری را آن شاهد.

می گوییم: عمل شرب خمر یا مسکر باید به دو شاهد عادل ثابت گردد؛ یعنی بر یک عمل دو شاهد شهادت بدهند؛ اگر به طور مطلق می گفتند، می پذیرفتیم؛ امّا وقتی که مقیّد به خصوصیّات کردند، هرچند در جزئی ترین مطالب اختلاف باشد، یکی بگوید: رو به قبله شراب خورد و دیگری بگوید: پشت به قبله بود. اختلاف، به اصل شهادت ضربه می زند.

اگر در خصوصیّات مسکر نیز اختلاف کردند، مثلاً یکی گفت: خمر بود، و دیگری گفت: فقّاع بود؛ یا یکی گفت: عالم به حرمت شرب مسکر بود، و دیگری گفت: جاهل بود، و امثال این اختلاف ها، حدّ ثابت نمی شود؛ مگر این که یکی بگوید: شرب مسکر کرد، و دیگری بگوید: خمر خورده است، این جا مطلق و مقیّد هستند و تنافی ندارد؛ پس، حدّ مترتّب می گردد.

ص:463

[ مقدار الحدّ فی شرب المسکر وحکم الکافر فیه]

مسألة 9 - الحدّ فی الشرب ثمانون جلدة کان الشارب رجلاً أو امرأة؛ والکافر إذا تظاهر بشربه یحدّ، وإذا استتر لم یحدّ، وإذا شرب فی کنائسهم وبیعهم لم یحدّ.

مقدار حدّ شرب مسکر و حکم کافر در نوشیدن آن

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - مقدار حدّ، در شرب مسکر، هشتاد تازیانه بر مرد و زن است.

2 - کافر اگر به شرب مسکر تظاهر کند، حدّ می خورد؛ و اگر به طور مخفیانه یا در عبادت گاهشان از کنیسه و کلیسا به شرب آن بپردازند، حدّ ندارند.

فرع اوّل: مقدار حدّ شرب مسکر

مرحوم امام پس از بیان موجب حدّ و کیفیّت ثبوتش به اقرار یا قیام بیّنه، اکنون به بیان مقدار حدّ می پردازند. در کتاب خدا نسبت به شرب خمر حدّی مطرح نیست؛ هرچند نسبت به حدّ قذف تصریح داشت: وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً .(1)

ولی به اصل ثبوت حدّ مسکر در کتاب خدا اشاره نشده است، تا چه رسد به مقدارش.

صاحب جواهر رحمه الله می فرماید اجماع محصّل و منقول به نحو مستفیض، بلکه به صورت متواتر داریم که حدّ شرب مسکر هشتاد تازیانه است؛ روایات مستفیضه نیز بر این معنا دلالت دارد.(2) لیکن در مقابل این روایات، احادیثی داریم که در کمّیت و خصوصیّت تازیانه مخالفت دارند؛ به نمونه های از آن اشاره می کنیم:

وعن علیّ بن إبراهیم عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قلت له: أرأیت النّبی صلی الله علیه و آله کیف کان یضرب فی الخمر؟

ص:464


1- (1) . سوره ی نور، 4.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 456.

قال: کان یضرب بالنّعال ویزداد إذا اتی بالشّارب ثمّ لم یزل النّاس یزیدون حتّی وقف ذلک علی ثمانین أشار بذلک علیّ علیه السلام علی عمر فرضی بها.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، از امام صادق علیه السلام پرسید: کیفیّت اقامه ی حدّ رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرب خمر چگونه بود؟

امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله با نعالی که به پایش بود، می زد؛ شارب را که می آوردند، بیشتر می زد، - زیرا شارب دوّم در جریان کتک خوردن شارب اوّل واقع شده و باید مرتکب شرب خمر نمی شد. یکی از فلسفه های اجرای حدّ این است که از ترس اقامه ی حدّ بر آنان مرتکب عمل خلاف نمی شوند. - مردم مقدار زدن را اضافه می کردند تا بر هشتاد تازیانه متوقّف شد. امیر مؤمنان علیه السلام به آن اشاره کردند و عمر پذیرفت.

روایت اوّل این باب نیز از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام، عین عبارات روایت حلبی را داراست.(2)

وعن زرارة، قال: سألت [سمعت] أبا جعفر علیه السلام وسمعتهم یقولون: إنّه علیه السلام قال: إذا شرب الرّجل الخمر فسکر هذی، فإذا هذی افتری، فإذا فعل ذلک فاجلدوه جلد المفتری ثمانین.(3)

فقه الحدیث: زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام و مردم شنیدم که می گویند:

امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: کسی که شرب خمر می کند، مست می شود، و به دنبالش هذیان می گوید؛ حرف های بی ربط می زند و افترا می بندد؛ نسبت زنا و لواط به دیگران می دهد؛ هنگامی که مرتکب چنین کاری شد، هشتاد تازیانه به او به عنوان حدّ افترا بزنید.

از روایت استفاده می شود که عدد هشتاد ارتباط مستقیم به شرب خمر ندارد، تناول مسکر به خودی خود اقتضای هشتاد تازیانه ندارد؛ بلکه شرب خمر زمینه ای را برای قذف فراهم می آورد. لذا، اگر قذفی به دنبالش واقع شد، حدّ قذف ثابت می گردد.

ص:465


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 467، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 3.
2- (2) . همان، ص 466، ح 1.
3- (3) . همان، ص 470، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 7.

به بیان دیگر، آن چه موضوع هشتاد تازیانه است، قذف و افترا می باشد و شرب خمر غالباً زمینه ی آن را فراهم می آورد؛ هرگاه قذفی محقّق شد، حدّش جاری می شود. در حالی که ما گفتیم: شرب مسکر و خمر بماهو شرب مسکر موضوع هشتاد تازیانه است؛ حتّی اگر مقدار اندکی از آن را تناول کند و به مستی نیز نرسد و قذف و افترایی هم نباشد، مرتکب کار حرام شده و باید به او حدّ بزنند.

علاوه بر این که قذفی که در حالت مستی و سکران از فرد سر می زند، چگونه می تواند موضوع ثبوت حدّ باشد؟ فرد مست، آدم عاقل نیست، او به دیوانه شبیه است، اگر دیوانه قذف کند، حدّی ندارد؛ لذا، بنا بر قواعد نباید قذف در حال مستی حدّ داشته باشد.

تذکّر: از نظر فتوا مسلّم است که حدّ شرب مسکر، هشتاد تازیانه است؛ لیکن به دلیل عدم طرح در قرآن مجید و اختلاف روایات در کیفیّت اجرای این حدّ توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله، اطّلاع بر مطالب زیر سودمند است.

صاحب جواهر رحمه الله از مرحوم شهید ثانی در مسالک نقل می کند: شیعه و سنّی روایت کرده اند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شارب مسکر را با دست (سیلی) و نعال می زد و مقداری هم در روایات بر این ضرب معیّن نشده است، در زمان خلافت عمر، پس از مشورت با امیر مؤمنان علیه السلام حضرت، عدد هشتاد را پیشنهاد دادند و علّت آن را مستی و هذیان و افترا پس از شرب مسکر بیان فرمود. عمر نیز این پیشنهاد را پذیرفت. بیشتر عامّه به مضمون این روایت عمل کرده اند و برخی از آنان نیز چهل را به طور مطلق پذیرفته اند؛ یعنی خواه با تازیانه یا نعال یا دست؛ زیرا، صحابه روایت می کنند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بر عدد چهل تکیه می شده است.

هشتاد تازیانه که امیر مؤمنان علیه السلام معیّن کردند، روی پایه ی تفویض است؛ یعنی به اختیار آنان گذاشته شده است؛ در حقیقت امیر مؤمنان علیه السلام چهل تازیانه بر عددی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود، افزودند. یعنی این عدد ارتباط مستقیم با امیر مؤمنان علیه السلام دارد.(1)

صاحب جواهر رحمه الله در ادامه ی مطلب می فرماید: در کتاب الاستغاثة فی بدع الثلاثة(2) آمده

ص:466


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 463؛ جواهر الکلام، ج 41، ص 457.
2- (2) . کتابی کوچک تر از معالم است.

است: زدن هشتاد تازیانه در حدّ شرب مسکر، از بدعت های خلیفه ی دوّم است و پیامبر بنا به اجماع اهل روایت، عدد چهل را با نعال یا شاخه ی خرما و مانند آن اجرا می کرد. عمر پس از آن که حدّ را هشتاد تازیانه قرار داد، تعلیل به مستی و هذیان و افترا کرد. (روایتی که شهید در مسالک، به امیر مؤمنان علیه السلام نسبت داده است، صاحب استغاثه به عمر نسبت می دهد).

فاضل هندی رحمه الله در کشف اللثام می فرماید: شاید صاحب کتاب استغاثه می خواسته اهل سنّت را به چیزی که مورد خودشان است، ملزم کند؛ همان گونه که سید بن طاوس رحمه الله در طرائف نظیرش را گفته است: از طرفه های عامه مطلبی است که بر ضرر عمر شهادت می دهند و می گویند: شریعت پیامبر را تغییر داد و معرفتش به مقام انبیا و خلفایشان اندک بود. آن مطلب عبارت است از چیزی که حمیدی در جمع بین صحیحین (صحیح مسلم و صحیح بخاری) گفته است: در مسند انس بن مالک، حدیث 91، از مطالب اجماعی و مورد اتّفاق این است که: پیامبر در شرب خمر با شاخه ی خرما و نعل می زد و ابوبکر چهل تازیانه می زد - یعنی ابابکر دو مخالفت با پیامبر داشت: یکی خرما و نعال را به تازیانه مبدّل کرد و دیگر آن که عدد آن را چهل تازیانه قرار داد - وقتی حکومت به عمر رسید، با صحابه مشورت کرد، عبدالرحمان بن عوف گفت: سبک ترین حدّها هشتاد تازیانه است؛ و عمر حرف او را پذیرفت. - لذا، کار عمر بر خلاف عمل پیامبر و ابوبکر است -.

حمیدی در مسند سائب بن یزید در حدیث چهارمی که فقط بخاری نقل کرده و در صحیح مسلم نیامده است، می نویسد: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و امارت ابوبکر و ابتدای خلافت عمر وقتی شارب خمر را می آوردند، با دست و نعال و عبایمان به جان او می افتادیم و به حسابش می رسیدیم، تا در اواخر حکومت، عمر، مقدارش را چهل تازیانه قرار داد؛ و هنگامی که سرکشی و عصیان شدیدتر شد، مقدارش را هشتاد تازیانه قرار دادند.(1)

ص:467


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 458.

با مراجعه ی به وسائل الشیعه می بینیم که روایات مستفیض، بلکه متواتر داریم که مفاد آن ها بیانگر این است که هشتاد تازیانه به عنوان حدّ شرب مسکر مطرح بوده است؛ به گونه ای که در بعضی از کتاب های استدلالی، متعرّض دلیل آن نشده اند؛ و تقریباً این مطلب را به عنوان یک مسأله ی روشن در فقه تلقّی کرده اند.

تذکّر: مسأله ی حرّ و عبد در کتاب شرایع و غیر آن مطرح شده است، ولی امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله مسائل مربوط به عبد را متعرّض نشدند. روایاتی بر اختلاف حدّ حرّ و حدّ عبد دلالت دارد که از طرح آن ها صرف نظر می کنیم.

فرع دوّم: حکم کافر در نوشیدن مسکر

امام راحل رحمه الله کافر را به طور مطلق عنوان و مقیّد به ذمّی کرده اند؛ اگر کافر در ملأ عام و در حضور مسلمانان به شرب خمر تظاهر کرد، بر او حدّ می زنند؛ ولی اگر در خانه اش یا مخفیانه شراب خورد، حدّ ندارد. در این جا سه بحث مطرح است:

بحث اوّل: تفاوت کافر ذمّی و حربی

مرحوم علّامه رحمه الله در قواعد و فاضل هندی رحمه الله در شرح آن (کشف اللثام) گفته اند: کافر حربی هرچند متظاهر به شرب خمر باشد، حدّ نمی خورد؛ چرا که گرفتار گناهی بالاتر از شرب خمر - یعنی گناه کفر - است؛ در ذمّه ی اسلام هم نیست و تعهّدی نسبت به حکومت اسلامی ندارد تا حدّ شرب در حقّش جاری باشد. بله، اگر عنوان فساد و افسادی بر شربش مترتّب بود، مانند ترتّب یک اثر تبلیغی بر آن، از باب تحقّق معصیت و خلاف، باید تأدیب گردد؛ نه به جهت شرب خمر.(1)

بیان امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله مطلق است؛ و ظاهرش عدم فرق بین ذمّی و حربی است.

به نظر، این فتوا صحیح است؛ زیرا، کافر ذمّی متعهّد شده که در برابر چشم مسلمانان مبادرت به شرب خمر نکند و کافر حربی هم با مسلمانان در احکام و حدود مشترک است؛ و اطلاق روایاتی که می گوید: «من شرب المسکر یجلد ثمانین»(2) شامل هردو گروه

ص:468


1- (1) . القواعد، ج 2، ص 263؛ کشف اللثام، ج 2، ص 417.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 469، باب 4 از ابواب حدّ مسکر، ح 1 و 2 و....

مسلمان و کافر می گردد؛ همان گونه که أَقِیمُوا الصَّلاةَ (1) شامل طایفه می شود. زیرا، کفّار همان طور که به اصول مکلّف اند، به فروع نیز مکلّف هستند.

بنابراین، حدّ نیز که یکی از احکام الهی است، باید در حقّ کافر جاری شود؛ و در باب حدود، حدّی نداریم که به مسلمان و مؤمن اختصاص داشته باشد؛ بلکه موضوع حدود مطلق و عامّ است. فقط در باب زنا، حاکم شرع مخیّر است اگر کافری زنا کند بر طبق موازین شرع او را محاکمه کند، یا او را به اصل نحله اش تحویل دهد که حکم دینش را درباره اش پیاده کنند؛ ولی در باب شرب خمر، چنین دلیلی نداریم. بنابراین، اگر کافر به شرب خمر متظاهر بود، ادلّه ی حدود شامل حالش می شود.

اگر کافر در حال استتار و در خانه اش شراب خورد، به حسب بعضی از روایات، بر او حدّ نمی زنند.

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن علیّ، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أحدهما علیه السلام، قال: کان علیّ علیه السلام یضرب فی الخمر والنّبیذ ثمانین، الحرّ والعبد والیهودی والنصرانی.

قلت: وما شأن الیهودی والنّصرانی؟ قال: لیس لهم أن یظهروا شربه، یکون ذلک فی بیوتهم.(2)

فقه الحدیث: در این موثّقه، امام باقر یا امام صادق علیهما السلام فرمودند: امیر مؤمنان علیه السلام هشتاد تازیانه در حدّ خمر و نبیذ بر حرّ، عبد، یهودی و نصرانی می زد.

ابوبصیر گفت: چرا یهودی و نصرانی؟ آنان که خمر را حلال می دانند، به چه مناسبت باید هشتاد تازیانه بخورند؟

ص:469


1- (1) . سوره ی بقره، 43.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 471، باب 6 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

امام علیه السلام فرمود: آنان حقّ ندارند علنی و آشکارا شرب خمر کنند؛ در خانه هایشان چنین حقّی دارند؛ ولی اگر تظاهر کنند، باید تازیانه بخورند.

2 - وعلیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن سماعة، عن أبی بصیر، قال: کان أمیر المؤمنین علیه السلام یجلد الحرّ والعبد والیهودی والنّصرانی فی الخمر والنبیذ ثمانین. قلت: ما بال الیهودی والنّصرانی؟ فقال: إذا أظهروا ذلک فی مصر من الأمصار، لأنّهم لیس لهم أن یُظهروا شربها.(1)

فقه الحدیث: این روایت با روایت قبل در باطن یکی است؛ هرچند صاحب وسائل رحمه الله آن را مستقل آورده است.

ابوبصیر گفت: امیر مؤمنان علیه السلام هشتاد تازیانه به حرّ، عبد، یهودی و نصرانی در خمر و نبیذ می زد. سؤال می کند چرا به یهودی و نصرانی؟ امام علیه السلام فرمود: وقتی است که در شهری از شهرها به شرب مسکر تظاهر کنند؛ زیرا، حقّ چنین کاری را ندارند.

از روایت استفاده می شود این حکم مخصوص کافر ذمّی است؛ زیرا، کافری که تظاهر ندارد و متعهّد شده آشکارا مسکر نخورد، کافر ذمّی است؛ امّا کافر حربی تعهّدی ندارد؛ در ذمّه ی اسلام و در پناه حکومت اسلامی نیست. بنابراین، اگر ما باشیم و این دو روایت که در حقیقت یک روایت است، می گوییم: موردش کافر ذمّی است و از طرفی با اقامه ی حدّ در کافر حربی نیز منافات ندارد. او مانند مسلمانان است؛ و فرقی بین حالت تظاهر و استتارشان نیست؛ زیرا، کفّار مکلّف به اصول و فروع هستند. پس، همان گونه که مسلمان حقّ ندارد مخفیانه و آشکارا شراب بخورد، کافر نیز مانند او چنین حقّی ندارد.

استثنای کافر ذمّی به سبب تعهّد و قراردادی است که با مسلمانان بسته است؛ او متعهّد شده به طور علنی شرب خمر نکند؛ لذا، اگر در خانه اش شراب خورد، بر خلاف قرارداد عمل نکرده است. در حقیقت، شارع مقدّس یک نوع ارفاقی برای کافر ذمّی قائل شده است؛ با آن که می داند در خانه اش شراب می نوشد، امّا او را از حدّ معاف کرده است. این ارفاق فقط مخصوص کافر ذمّی است و شامل مسلمان و کافر نمی گردد.

از مطالب گذشته معلوم شد تفصیلی که امام رحمه الله در تحریر الوسیله بیان می کنند، در مورد کافر ذمّی جاری است نه کافر حربی؛ در حقّ کافر حربی مانند مسلمان حدّ اجرا می شود؛ خواه متظاهر به شراب خواری باشد یا نه. دلیل ما همین دو روایت است که دلالتش در

ص:470


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 471، باب 6 از ابواب حدّ مسکر، ح 2.

خصوص کافر ذمّی است.

آن چه امام رحمه الله فرمود: «إذا شرب فی بیعهم وکنائسهم لم یحدّ» به سبب این است که در روایت می گفت: «یکون ذلک فی بیوتهم»؛ برای خانه خصوصیّتی نیست؛ آن چه مهمّ است، شراب خواری اش دور از چشم مسلمانان است. بنابراین، اگر به بیابانی رفت و شراب خورد، همین حکم را دارد. پس، اگر در عبادتگاه خودشان نیز شراب خوردند، از موارد استتار، و در حکم خانه است.

ص:471

[ کیفیّة ضرب الحدّ]

مسألة 10 - یضرب الشارب علی ظهره وکتفه وسایر جسده، ویتّقی وجهه و رأسه وفرجه، والرجل یضرب عریاناً ما عدا العورة قائماً والمرأة تضرب قاعدة مربوطة بثیابها. ولا یقام علیهما الحدّ حتّی یفیقا.

کیفیّت زدن حدّ

اشاره

این مسأله دو فرع دارد.

فرع اوّل: کیفیّت ضرب شارب

درباره ی کیفیّت ضرب حدّ به شارب خمر و مسکر می گویند: به همان صورتی که درباره ی زانی و زانیه ضرب و تازیانه پیاده می شد، درباره ی شارب مسکر نیز به همان صورت است؛ و فقط در مقدار با هم تفاوت دارند؛ در باب زنا صد تازیانه بود و در باب شرب خمر هشتاد تازیانه است.

در باب زنا گفتیم: بدن مرد زانی را به غیر از عورتینش برهنه می کنند و در حالت ایستاده، نه نشسته یا خوابیده بر تمام بدنش تازیانه می زنند؛ به گونه ای که هر عضو بهره ای از این تازیانه ببرد؛ لیکن لازم نیست به طور مساوی تقسیم شود. هرچند بعضی از اعضای بدن مانند: سر و صورت و آلت رجولیّت استثنا بودند.

به زن زانی در حالی که نشسته است و لباس هایش را به او پیچیده اند، تازیانه می زنند؛ زیرا، تمام بدنش عورت است. لذا، نباید هیچ جایی از بدنش برهنه و بدون لباس باشد؛ امّا تازیانه را بر تمام بدنش تقسیم می کنند.

در باب زنا این نکته را بیان کردیم که تازیانه را باید با شدّت بزنند؛ ولی در این مسأله، تصریحی به شدّت و ضعف نشده است؛ سؤال این است که حدّ شرب مسکر در این جهت نیز مانند حدّ زنا است؟

در باب زنا روایات متعدّدی داشتیم که بر خصوصیّات مذکور دلالت می کرد. بعضی از آن ها قیام و قعود را، برخی عاری و مجرّد بودن را و عدّه ای بر تفریق تازیانه ها بر بدن و

ص:472

استثنای سر و صورت و عورت دلالت داشت؛ ولی در این مقام یک روایت داریم که دلالت آن را مورد بررسی قرار می دهیم.

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن عبداللّه بن مسکان، عن أبی بصیر، فی حدیث قال: سألته عن السکران والزّانی.

قال: یجلدان بالسیاط مجرّدین من بین الکتفین، فأمّا الحدّ فی القذف فیجلد علی ما به ضرباً بین الضّربین.(1)

فقه الحدیث: سند این روایت صحیح و قابل اعتماد است. روایت تتمّه ی حدیث قبل است نه این که مضمره باشد.

ابوبصیر از امام علیه السلام می پرسد: کیفیّت ضرب زانی و مست چگونه است؟

امام علیه السلام در پاسخ فرمود: آنان را برهنه کرده، بین دو کتفشان تازیانه می زنند. امّا در باب حدّ قذف با همان لباسی که پوشیده است، ضرب متوسّطی بین شدید و ضعیف به او می زنند.

اگر بر ظاهر روایت جمود کنیم، محلّ زدن تازیانه بین دو کتف است؛ و بنابراین، حقّ تعدّی به کمر و پا را نداریم.

صاحب جواهر رحمه الله از مرحوم شیخ طوسی در مبسوط نقل می کند که فرمود: شارب را برهنه نمی کنند؛ زیرا، پیامبر صلی الله علیه و آله امر به ضرب کرد، ولی فرمانی به برهنه کردن نداد.(2) لیکن روایت صحیحه فوق برای ردّ این نظر کافی است؛ زیرا، صراحت در تجرید و عریان کردن دارد.

اشکال استدلال به روایت

اگر روایت دلالت بر تساوی سکران و زانی دارد، پس باید به ضرب شدید در حقّ شارب مسکر نیز قائل شد.

ص:473


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 474، باب 8 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 460؛ المبسوط: ج 8، ص 69.

پاسخ آن است که اگر زانی و سکران در تجرّد و ضرب بین کتفین مشترک بودند، از کدام قسمت روایت استفاده می کنید در سایر خصوصیّات نیز مساوی هستند؟

به دیگر سخن: در باب زانی روایات متعدّدی داشتیم که بر خصوصیّات دلالت داشت، ولی در باب شرب خمر همین یک روایت صحیحه را داریم؛ آیا از بیان امام علیه السلام که فرمود:

«یجلدان بالسیاط مجرّدین بین الکتفین» تمام خصوصیّات استفاده می شود؟ و می توان گفت: همان طور که در زنا برای بین دو کتف خصوصیّتی نبود، در باب سکران نیز همین طور است؛ و همان گونه که در باب زنا بین زن و مرد فرق بود، این جا نیز فرق هست؟

و به عبارت سوّم: آیا روایت قدرت تحمّل این معنا را دارد؟ یک ضابطه ی کلّی «کلّ ما تحقّق فی باب الزنا متحقّق فی باب السکران» از آن استفاده شود تا از این کلّیت، اشدّیت ضرب را نیز بفهمیم؟

از مقابله ای که در روایت بین حدّ سکران و زانی با حدّ قذف صورت گرفته است، دو مطلب فهمیده می شود: 1 - در حدّ زانی و سکران به خلاف حدّ قذف تجرّد و برهنگی هست؛ 2 - در حدّ قذف، تازیانه با ضربی متوسط زده می شود، ولی چنین مطلبی در مورد زانی نداریم؛ پس در مورد سکران نیز محقّق نیست.

به هرحال، اشکال ما بر عبارت تحریر الوسیله و دیگران باقی است. اگر حدّ زانی و شارب خمر در تمام خصوصیّات مگر در عدد تازیانه با هم یکسان هستند، چرا اشدّیت ضرب را نگفته اند؛ و اگر یکسان نیستند، خصوصیّات قائم بودن مرد و تفریق تازیانه بر جسد و... را از کجا فهمیدید؟ ما غیر از این روایت، حدیث دیگری نداریم.

صاحب جواهر رحمه الله می گوید: وینبغی أن یفرق علی سایر بدنه لیذوق العقوبة ما سری فیه المشروب کما روی عن علیّ علیه السلام من قوله للجلّاد: «أعط کلّ عضو حقّه».(1)

ایشان بر خلاف عبارت تحریر الوسیله که فرمود: «یضرب الشارب علی ظهره وکتفیه وسایر جسده» که ظهور در وجوب دارد، از کلمه ی «ینبغی» استفاده می کند؛ و مستندش روایت امیر مؤمنان علیه السلام است که به صورت تعلیل فرمود: سهم هر عضوی را به آن عطا کن و حقّش را بده.

ص:474


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 461.

این تعلیل به منزله ی یک علّت کلّی است که در تمام حدود جاری است؛ و برای باب زنا نیست. بنابراین، «بین الکتفین» خصوصیّتی ندارد، و روایت دلالت بر انحصار ضرب بین دو کتف ندارد؛ بلکه می گوید بین کتفین جایز است و روایت «أعط کلّ عضو حقّه» دلالت بر جواز تفریق دارد.

اگر بگویید: «أعط کلّ عضو حقّه» ظهور در وجوب دارد نه جواز تفریق، باز مطلب مشکل می شود و اشکال ما پابرجا می ماند.

فرع دوّم: عدم جریان حدّ در حالت مستی

این فرع دلیل مستقلّی ندارد؛ لیکن از علّت اقامه ی حدّ، به برهانش پی می بریم؛ زیرا، چنین فردی کار حرامی را مرتکب شده است، و شارع می خواهد با این تازیانه ها مانع از تکرار معصیت او گردد. اگر در حال مستی به او تازیانه بزنند، حالت تنبّه و انزجار برایش پیدا نمی شود؛ زیرا، شخص مست درد را نمی فهمد. برای فهمیدن درد و تعقّل این مطلب که تازیانه به خاطر فساد و حرامی است که مرتکب شده، باید در حالت افاقه ی از مستی به او حدّ بزنند.

ص:475

[ عدم سقوط الحدّ بالجنون والإرتداد]

مسألة 11 - لا یسقط الحدّ بعروض الجنون ولا بالارتداد، فیحدّ حال جنونه وارتداده.

عدم سقوط حدّ به عروض جنون و ارتداد

اگر فردی در حال عقل یا اسلام شراب خورد و پس از آن دیوانه شد یا از اسلام برگشت، جنون و ارتدادش سبب سقوط حدّ نمی گردد؛ زیرا، اگر بر مرتدّ حدّ جاری نشود، هر فردی که حرامی را مرتکب شد، از ترس کیفر مرتدّ می گردد. بنابراین، بر مجنون و مرتدّ حدّ زده می شود.

اگر بگویید: چه فرقی بین مستی و دیوانگی است؟ برای فرد مست باید صبر کنیم تا به هوش آید، امّا نسبت به مجنون می گویید: حدّ را جاری می کنند؟

می گوییم: فرق واضح است. حالت مستی یک حالت موقّت و زود گذر است، به خلاف جنون که احتمال بقایش تا آخر عمر هست؛ علاوه بر این که فرد مست درد را احساس نمی کند، امّا دیوانه حسّ می کند. بنابراین، می بینیم بسیاری از افراد دیوانه از ترس کتک خوردن مرتکب پاره ای از کارها نمی شوند.

اگر دیوانه ای پیدا کنیم که ضرب و کتک در او اثری نداشته باشد، شاید بتوانیم او را استثنا کنیم؛ آن هم از باب این که ضرب اثری ندارد و ضرب به لحاظ تأثیرش، واقع می شود؛ ولی نوع دیوانه ها این طور نیستند، و از ضرب، متألّم و متأثّر می گردند.

در مورد فرد مست دلیلی نداریم که باید بلافاصله به او حدّ زد. امیر مؤمنان علیه السلام نجاشی شاعر معروف زمان خودش را که در ماه رمضان شراب خورده بود، اوّل هشتاد تازیانه زد، یک شب او را نگاه داشتند و فردای آن روز بیست تازیانه ی دیگر زد. وقتی اعتراض کرد چرا به من صد تازیانه زدید؟ امام علیه السلام فرمود: هشتاد تازیانه برای شرب خمر و بیست تازیانه برای مراعات نکردن احترام ماه رمضان بود.(1)

ص:476


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 474، باب 9 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

بنابراین، فرق بین مستی و جنون روشن است؛ در فرد مست صبر می کنند تا از حالت مستی خارج شود و حالت تألّم و تأثّر پیدا کند تا از ضرب تازیانه متنبّه و منزجر گردد؛ امّا دیوانه حالت تألّم و تأثّر دارد. بنابراین، حدّ در مورد او جاری می شود.

ص:477

[ حکم شرب المسکر کراراً]

مسألة 12 - لو شرب کراراً ولم یحدّ خلالها کفی عن الجمیع حدّ واحد، ولو شرب فحدّ قتل فی الثالثة وقیل فی الرابعة.

حدّ شرب مکرّر مسکر

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر چند مرتبه شراب خورد و بعد از آن گرفتار شد، بر او یک حدّ می زنند.

2 - اگر پس از هر شرب خمری حدّ جاری شد، در مرتبه ی سوّم او را می کشند. بعضی گفته اند: حدّ قتل در مرتبه ی چهارم است.

فرع اوّل: حکم شرب مکرّر بدون فاصله شدن حدّ

اگر کسی چند بار مرتکب شرب خمر شده باشد و بیّنه نیز بر آن قائم شود که سه یا چند بار شراب خورده است، فقط هشتاد تازیانه به او می زنند؛ زیرا، موضوع دلیل وجوب حدّ «من شرب المسکر» است و این عنوان صادق است بر کسی که یک مرتبه شراب خورده باشد یا چند مرتبه؛ همان طور که بین مسکر کم و زیاد فرق نمی گذارند و می گویند: بر هر دو عنوان شرب مسکر صادق است.

اگر به این مطلب ملتزم نشویم، در این صورت فردی که دو لیتر شراب می خورد، بر هر جرعه ای که از گلویش پایین می رود، یک شرب مسکر صادق است؛ پس، باید بر او چندین حدّ جاری گردد. این حرف صحیح نیست. بنابراین، می گوییم: آن چه مهمّ است، تحقّق عنوان شرب مسکر است؛ خواه به قلیل یا کثیر، یک یا چند مرتبه محقّق گردد، بین شرب ها فاصله باشد یا نه، تا زمانی که بر شربی حدّ نخورده باشد، همه در حکم یک شرب است و یک حدّ دارد.

این مسأله شبیه نواقض وضو است که در باب تداخل اسباب می گوییم: هر ناقضی یک وضو نیاز ندارد؛ بلکه اگر نواقض متعدّد بود، یک وضو کافی است.

ص:478

فرع دوّم: حکم شرب مکرّر با تخلّل حدّ

اشاره

در صورتی که پس از هر شربی بر شارب، حدّ اقامه شد، در مرتبه ی سوّم باید کشته گردد؟ در این مسأله اختلاف شدیدی وجود دارد؛ شهرت عظیمی از فقهای شیعه بر تحقّق قتل در مرتبه ی سوّم است؛ و در غنیه ادّعای اجماع شده است.(1) شیخ طوسی رحمه الله در خلاف(2) و مبسوط (3) و شیخ صدوق رحمه الله در مقنع(4) قتل را در مرتبه ی چهارم دانسته اند؛ علّامه(5) ، فخرالدین(6) و شهید رحمهم الله(7) نیز به این فتوا متمایل هستند.

ادلّه ی مخالفین با قتل در مرتبه ی سوم

1 - در باب زنا با آن همه اهمیّتش، قتل در مرتبه ی چهارم است؛ شرب خمر که گناهش بالاتر از زنا نیست، بلکه یا مساوی با آن و یا کمتر است. شاهدش این که در باب زنا، صد تازیانه داریم و در باب شرب خمر هشتاد تازیانه؛ و این، کاشف اعظم بودن زنا از شرب خمر است. بنابراین، معقول نیست در شرب خمر در مرتبه ی سوّم قتل باشد و در باب زنا در مرتبه ی چهارم.

2 - قال الصدوق (فی الفقیه): وروی أنّه یقتل فی الرابعة.(8)

فقه الحدیث: این مرسله از مرسلات معتبر مرحوم صدوق نیست؛ زیرا، به صورت «روی» آمده است.

3 - قال النّبی صلی الله علیه و آله: من شرب الخمر فاجلدوه، ثمّ إن شرب فاجلدوه، ثمّ إن شرب فاجلدوه، ثمّ إن شرب فاقتلوه.(9)

ص:479


1- (1) . غنیة النزوع، ص 429.
2- (2) . الخلاف، ج 5، ص 473، مسأله 1.
3- (3) . المبسوط، ج 8، ص 59.
4- (4) . المقنع، ص 455.
5- (5) . ارشاد الأذهان، ج 2، ص 180.
6- (6) . إیضاح الفوائد، ج 4، ص 515.
7- (7) . اللمعة الدمشقیة، ص 169.
8- (8) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 477، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 9.
9- (9) . سنن بیهقی، ج 8، ص 314.

فقه الحدیث: مرحوم شیخ طوسی به این روایت در کتاب خلاف(1) تمسّک کرده است.

این روایت در سنن بیهقی آمده است، ولی در کتاب های شیعه اثری از آن دیده نمی شود.

مضمون روایت وقوع تازیانه در سه مرتبه و وقوع قتل در مرتبه ی چهارم است.

ادلّه ی موافقین با قتل در مرتبه ی سوم

اوّلاً: یک روایت عامّ و کلّی داریم که در تمام ابواب حدود جاری است؛ می گوید:

وعنه، عن أحمد، عن صفوان، عن یونس، عن أبی الحسن الماضی علیه السلام قال:

أصحاب الکبائر کلّها إذا اقیم علیهم الحدود مرّتین قتلوا فی الثّالثة.(2)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام کاظم علیه السلام فرمود: وقتی دو مرتبه بر مرتکب گناه کبیره حدّ اقامه شد، در مرتبه ی سوّم کشته می شود.

این روایت عامّ است و اگر مخصّصی در میان باشد، قابل تخصیص است؛ لذا، به واسطه ی دلیل معتبر در باب زنا آن را تخصیص زدیم؛ ولی در باب شرب مسکر مخصّصی نداریم. اگر بگویید: روایت مرحوم صدوق و روایت نبوی مخصّص هستند، می گوییم: آن دو روایت مرسله (صدوق، نبوی) حجّیتی ندارند تا بتوانند مخصّص این دلیل معتبر گردند.

ثانیاً: ادلّه و روایاتی داریم که حکم را بر عنوان خمر مترتّب کرده است:

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله من شرب الخمر فاجلدوه، فإن عاد فاجلدوه، فإن عاد الثّالثة فاقتلوه.(3)

فقه الحدیث: سند این روایت صحیح و دلالتش واضح و روشن است.

2 - وعن أبی علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن صفوان، عن

ص:480


1- (1) . الخلاف ج 5 ص 473 مسأله 1.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 476، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 3.
3- (3) . همان، ح 1.

منصور بن حازم، عن أبی عبیدة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: من شرب الخمر فاجلدوه، فإن عاد فاجلدوه، فإن عاد فاقتلوه.(1)

فقه الحدیث: این صحیحه نیز مانند دو روایت قبل است.

3 - وعنه، عن أحمد، عن علیّ بن حدید وابن أبی عمیر جمیعاً، عن جمیل بن درّاج، عن أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه قال: فی شارب الخمر إذا شرب ضرب، فإن عاد ضرب، فان عاد قتل فی الثالثه.(2)

فقه الحدیث: سند و دلالت روایت تمام است.

4 - قال الکلینی: قال جمیل: وروی عن بعض أصحابنا: أنّه یقتل فی الرابعة، قال ابن أبی عمیر: کأنّ المعنی أن یقتل فی الثالثة، ومن کان إنّما یؤتی به یقتل فی الرابعة.(3)

فقه الحدیث: جمیل بن درّاج که قتل را در مرتبه ی سوّم نقل کرد، می گوید: بعضی از اصحاب به قتل در مرتبه ی چهارم قائل هستند. ابن ابی عمیر که راوی از جمیل است به توجیه قتل در مرتبه ی چهارم پرداخته، می گوید: شاید مقصود روایت از «یقتل فی الرابعة» همان قتل در مرتبه ی سوّم باشد؛ ولی علّت این که فرمود: در مرتبه ی چهارم، این است که فردی را برای بار سوّم گرفتند، خواستند حدّ را در حقش جاری کنند، فرار کرد و بار دیگر شراب خورد؛ پس، در مرتبه ی سوّم حدّی بر او جاری نشده است؛ بنابراین، با عدم تخلّل حدّ در مرتبه ی سوّم، پس از گرفتاری در مرتبه ی چهارم او را می کشند.

مرحوم مجلسی رحمه الله در مرآت العقول عبارت را به صورتی که گفتیم معنا می کند؛ می فرماید: در کلمه ی «فی الرابعة» دو عامل «یؤتی» و «یقتل» از جمله «ومن کان إنّما یؤتی به یقتل فی الرابعة» تنازع می کنند. در حقیقت، عبارت این گونه است: «ومن کان

ص:481


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 476، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 3.
2- (2) . همان، ص 477، ح 6.
3- (3) . همان، ح 7.

إنّما یؤتی به فی الرابعة یقتل فی الرابعة».(1)

5 - وعن محمّد بن الحسن، عن زرارة، عن أحدهما فی حدیث، قال: سمعته یقول: من شرب الخمر فاجلدوه، فإن عاد فاجلدوه فإن عاد فاقتلوه فی الثالثة.(2)

فقه الحدیث: دلالت و سند(3) روایت مانند روایات قبل است.

ثالثاً: ادلّه روایاتی هستند که حکم را بر روی هر مسکری برده است؛ لذا، نباید توهّم شود قتل در مرتبه ی سوّم اختصاص به خمر دارد؛ بلکه در هر مسکری جاری است.

1 - محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن [و] علیّ بن النّعمان، عن أبی الصّباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: کلّ مسکر من الأشربة یجب فیه کما یجب فی الخمر من الحدّ.(4)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: حدّی که در خمر واجب است، در هر شراب مسکری واجب می باشد.

کلمه ی «من الحدّ» در روایت اطلاق دارد؛ شامل تازیانه و قتل می گردد. و روایت نسبت به هر مسکری عمومیّت دارد؛ زیرا، فرمود: «کلّ مسکر...». در نتیجه، به اطلاق روایت تمسّک کرده و می گوییم: در هر مسکری، در مرتبه ی اوّل و دوّم حدّ تازیانه و مرتبه ی سوّم حدّ قتل اقامه می شود.

2 - وعنه، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصّباح الکنانی، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: کان النّبی صلی الله علیه و آله إذا اتی بشارب الخمر ضربه، فإن اتی به ثانیةً ضربه، فإن اتی به ثالثةً ضرب عنقه.

ص:482


1- (1) . مرآت العقول، ج 23، ص 338.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 477، باب 11 از ابواب حدّ مُسکر، ح 8.
3- (3) . سند روایت مرسل است؛ زیرا، مقصود از «محمّد بن الحسن» در سند، «ابن الولید» است و او نمی تواند بدون واسطه از «زرارة» روایت داشته باشد.
4- (4) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 473، باب 7 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.

قلت: النبیذ؟ قال: إذا اخذ شاربه قد انتشیء ضرب ثمانین، قلت: أرأیت إن أخذته ثانیةً، قال: اضربه، قلت: فإن أخذته ثالثةً، قال: یقتل کما یقتل شارب الخمر.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی شارب الخمر را نزد پیامبر می آوردند، در دفعه اوّل و دوّم او را می زد و در مرتبه ی سوّم او را می کشت.

ابوالصباح کنانی پرسید: حکم نبیذ چگونه است؟

امام علیه السلام فرمود: اگر شارب نبیذ را گرفتند در حالی که مست بود و رخوت و سستی داشت - در گذشته گفتیم، نبیذ بر دو نوع مسکر و غیر مسکر است - در مرتبه ی اوّل و دوّم او را تازیانه می زنند، و در دفعه ی سوّم همانند شارب خمر می کشند.

3 - روایت دوازدهم و سیزدهم(2) این باب نیز بر همین مطلب دلالت دارد.

با توجّه به روایات گذشته، مجالی برای مناقشه در ثبوت حدّ قتل در مرتبه ی سوّم نمی ماند.

تذکّر: آیا با وجود این همه روایات معتبر، حقّ داریم شرب خمر را با زنا مقایسه کرده و بگوییم: وقتی در زنا قتل در مرتبه ی چهارم بود، قتل شراب خواری که گناهش در اهمّیت به پای زنا نمی رسد، باید در مرتبه ی چهارم باشد. ما چه می دانیم، فقیه دست به ملاکات ندارد و کاری هم به ملاکات ندارد؛ بلکه او تابع دلیل است. دلیل در باب زنا قتل را در مرتبه ی چهارم گفته و در این باب در مرتبه ی سوّم، ما نیز باید به آن عمل کنیم.

در مقام فلسفه بافی ممکن است بگوییم: وجود شهوت و غریزه ی جنسی در وجود انسان، او را به زنا وادار می کند؛ انسان نیز امکان دارد تحت تأثیر این غریزه مرتکب زنا گردد؛ ولی کدام غریزه در وجود انسان اقتضا دارد که انسانیّت و عقل خود را از دست بدهد؟ شراب خواری ربطی به غریزه ی انسانی ندارد. از این رو، شارع در باب زنا حدّ قتل را در مرتبه ی چهارم و در این باب در مرتبه ی سوّم قرار داده است.

ص:483


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 478، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 11.
2- (2) . همان، ح 12 و 13.

ص:484

[ حکم الشهادة بشرب المسکر وقیئه]

مسألة 1 - لو شهد عدل بشربه وآخر بقیئه وجب الحدّ، سواء شهد من غیر تاریخ أو بتاریخ یمکن الاتّحاد، ومع عدم إمکانه لا یحدّ.

وهل یحدّ إذا شهدا بقیئه؟ فیه إشکال.

حکم شهادت به شرب مسکر و قیء آن

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر یکی از دو شاهد عادل شهادت به شرب مسکر داد و دیگری گفت: شربش را ندیدم، لیکن دیدم خمر را قیء کرد؛ در این صورت، حدّ واجب است؛ خواه شهادتشان بدون تاریخ باشد یا مقرون به تاریخی که اتّحاد شرب و خمر امکان داشته باشد. و در صورتی که اتّحاد ممکن نباشد، مانند این که یکی بگوید: اوّل ماه شراب خورد، و دیگری بگوید: در دهم ماه او را در حال قیء کردن خمر دیدم، حدّ جاری نمی شود.

2 - اگر هر دو به قیء کردنش شهادت بدهند، در اجرای حدّ اشکال داریم.

فرع اوّل: شهادت به شرب و قیء مسکر

در عبارت تحریر الوسیله آمده است: «سواء شهد من غیر تاریخ»؛ امّا صحیح آن است که گفته شود: «سواء شهدا من...».

منشأ این حکم وقوع حادثه ای در زمان خلافت عمر بن خطاب است. باید بررسی کنیم آیا حکمی بر خلاف قاعده است یا بر طبق موازین و قواعد؟ آیا امکان تعدّی هست یا نه؛ به گونه ای که اگر شهادت به قیء خمر دادند، حدّ ثابت می شود؟

محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن موسی بن جعفر البغدادی، عن جعفر بن یحیی، عن عبداللّه بن عبدالرّحمن، عن الحسین بن زید، عن أبی عبداللّه علیه السلام، عن أبیه علیه السلام قال: اتی عمر بن الخطاب بقدامة بن مظعون وقد شرب الخمر فشهد علیه رجلان أحدهما خصّی وهو

ص:485

عمرو التمیمی والآخر المعلّی بن الجارود. فشهد أحدهما أنّه رآه یشرب وشهد الآخر أنّه رآه یقیء الخمر.

فأرسل عمر إلی ناس من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله فیهم أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال لأمیر المؤمنین علیه السلام ما تقول یا أبا الحسن علیه السلام؟ فإنّک الّذی قال له رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أنت أعلم هذه الاُمّة وأقضاها بالحقّ، فإنّ هذین قد اختلفا فی شهادتهما. قال: ما اختلفا فی شهادتهما وما قاءها حتّی شربها. فقال: هل تجوز شهادة الخصیّ؟ قال: ما ذهاب لحیة إلّاکذهاب بعض أعضائه.(1)

سند حدیث: در سند این روایت حسین بن زید یا یزید واقع شده است که در کتاب های رجالی به وثاقتش حکم نشده است؛ لیکن دو جهت در او هست: 1 - وی از جمله افرادی است که صفوان از او روایت می کند و در بحث های گذشته گفتیم: شیخ طوسی رحمه الله درباره ی صفوان و ابن ابی عمیر و بزنطی می فرماید: «لایروون ولا یرسلون إلّاعن ثقة.» ما در این جهت اشکال کردیم و گفتیم: روایت این گروه از فردی، دلیل وثاقت او نیست.

2 - وی از رجال تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی است. در گذشته به این مطلب اشاره کردیم که مؤلّف کتاب کامل الزیارات، در مقدّمه اش به وثاقت تمام راویان واقع در اسناد روایات حکم کرده است؛ علیّ بن ابراهیم قمی رحمه الله نیز در مقدّمه ی کتابش می گوید: ما در این کتاب اخبار و روایاتی که افراد موثّق نقل کرده اند، می آوریم؛ و حسین بن زید یکی از راویان واقع در اسناد تفسیر قمی است. لذا، به این جهت می توان به اعتبار روایت حکم کرد.

از این دو جهت که بگذریم، جهت دیگری در این روایت هست که سبب اعتبار آن می گردد. بنابراین، لازم نیست بر دو جهت اوّل تکیه کنیم؛ و آن این که:

اوّلاً: این روایت را مرحوم کلینی، صدوق، شیخ طوسی (مشایخ ثلاثه رحمهم الله) نقل کرده اند.

و ثانیاً: همه ی فقها بر طبق آن فتوا داده اند و کسی در آن مناقشه نکرده است. لذا، شهرت عملی اصحاب ضعف سندش را جبران می کند.

فقه الحدیث: امام باقر علیه السلام فرمود: قدامة بن مظعون را نزد عمربن خطاب آوردند در

ص:486


1- (1) . کافی، ج 7، ص 401، ح 2؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 480، باب 14 از ابواب حدّ السّرقة، ح 1.

حالی که شراب خورده بود.(1) دو نفر علیه او شهادت دادند: یکی عمرو تمیمی که خصیّ بود و جهت رجولیت در او نبود، و دیگری معلّی بن جارود.

یکی از این دو نفر شهادت داد: شراب خوردنش را دیدم؛ و دیگری گفت: قدامه را در حالی دیدم که شراب را استفراغ می کرد. عمر در حکم مسأله درمانده شد؛ زیرا، به حسب ظاهر این دو شهادت با هم اختلاف دارند؛ یکی شهادت بر شرب، و دیگری شهادت بر قیء است. از این رو، به دنبال گروهی از صحابه که یکی از آنان امیر مؤمنان علیه السلام بود، فرستاد.

پس از حضور و اجتماع صحابه، رو به آن حضرت کرده، گفت: نظر شما در این موضوع چیست؟ تو آن کسی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ات فرمود: داناترین این امّت و آشناترین آنان به حقّ در مقام قضاوت و داوری هستی. این دو نفر در شهادت دادن اختلاف کردند. - (در کتاب وسائل بیست جلدی، کلمات: «قال: ما اختلفا فی شهادتهما» افتاده است) -.

امام علیه السلام فرمود: آنان در شهادتشان اختلاف نکردند - آن گاه در علّت عدم اختلاف فرمود: - استفراغ نکرد مگر آن که شراب خورده است؛ یعنی امکان ندارد کسی که شراب نخورده باشد، شراب قیء کند. استفراغ شراب کاشف از شرب آن است. بنابراین، شهادت دوّمی نیز به شرب خمر بازگشت دارد.

همه ی فقها به این روایت در مورد خودش فتوا داده اند، و کسی مخالفت نکرده است.

فرع دوّم: شهادت بیّنه بر استفراغ شراب

اشاره

اگر دو شاهد عادل شهادت دادند: «ما استفراغ شراب را از زید دیدیم». حکمش چیست؟

امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله در ترتّب حدّ بر آن اشکال دارند. اکنون بحث در این است که آیا روایت گذشته حکمی بر خلاف قاعده دارد؟ که مجبور باشیم بر موردش توقّف کنیم و حقّ تعدّی از آن را نداشته باشیم؛ همان گونه که اگر هر دو نفر بر استفراغ خمر شهادت بدهند، نمی توان فتوا به حدّ داد؛ یا روایت بر طبق ضوابط و قواعد است، پس تعدّی ممکن است؟

ص:487


1- (1) . اهل سنّت به عدالت تمام صحابه معتقدند در حالی که عمر بر بعضی از آنان اقامه ی حدّ کرده است. (استاد).
دلیل قائلین به عدم تعدّی

بنا بر قواعد و ضوابط، شهادت به استفراغ فایده ندارد؛ زیرا، آن چه موضوع ترتّب حدّ است، شهادت بر شرب تنها نیست؛ بلکه شهادت بر شرب اختیاری غیر اکراهی سبب ترتّب حدّ می گردد. در مقام ما، استفراغ خمر کشف از شرب آن می کند، ولی کاشف از شرب اختیاری نیست.

اگر استفراغ شراب دلالت داشت که شرب شارب از اکراه نبوده، و فرد با میل، رغبت، رضا، اختیار، متصدّی شرب شده است، می توانستیم بگوییم: حدّ جاری است. بنابراین، ناچاریم به این روایت فقط در موردی که یکی از شهود بر شرب خمر و دیگری بر استفراغ خمر شهادت بدهد، عمل کنیم.

باید توجّه داشت که ما ادّعا نمی کنیم این روایت بیانگر قضیّه ای در واقعه ای است. بین دو مطلب «عدم تعدّی» و «قضیة فی واقعة» تفاوت است؛ اگر به صورت «قضیّة فی واقعة» به مسأله نگاه کنیم، یعنی در هر زمان و در هرجا اگر کسی به شرب خمر و دیگری به قیء خمر شهادت داد، حقّ اجرای حدّ نداریم و این مختصّ به امام معصوم علیه السلام بوده است؛ امّا بنا بر عدم تعدّی، ما به این حکم به صورت کلّی در هر وقت و هر زمان در خصوص شهادت به شرب خمر از یکی و شهادت به قیء دیگری، فتوا می دهیم.

از این رو، هرچند تعلیل در روایت «ما قاءها حتّی شربها» عامّ است، ولی در جایی که هر دو به استفراغ شراب شهادت بدهند، چون حکمی بر خلاف قاعده است، به آن فتوا نمی دهیم؛ بلکه بر طبق قاعده رفتار کرده، به عدم ترتّب حدّ حکم می کنیم.

مرحوم محقّق حلّی رحمه الله در کتاب شرایع می فرماید: «ویلزم علی ذلک وجوب الحدّ لو شهدا بقیئها، نظراً إلی التعلیل المروی، وفیه تردّد، لاحتمال الإکراه علی بعد، ولعلّ هذا الإحتمال یندفع بأنّه لو کان واقعاً لدفع به عن نفسه».(1)

کتاب شرایع با آن که کتابی استدلالی نیست و متن فقه است، لکن مرحوم محقّق در پاره ای از موارد به بیان برهان و استدلال پرداخته است؛ از جمله ی آن موارد این مسأله است که می فرماید:

ص:488


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 950.

اگر دو نفر شهادت به قیء خمر دادند، باید حدّ در موردش اجرا گردد؛ نظر به تعلیلی که در روایت آمده است. لیکن در این فتوا مردّدیم؛ زیرا، این احتمال بعید است که فرد مکره بوده باشد. بنابراین، قیء شراب کشف از شرب اختیاری نمی کند، و با وجود احتمال، حدّ ساقط می گردد.

دلیل قائلین به تعدّی

مرحوم محقّق رحمه الله در ردّ احتمال اکراه می فرماید: «اگر واقعاً اکراهی وجود داشت، فرد می تواند از خود دفاع کند؛ پس، در جایی که شهود بر ضرر مشهودٌ علیه شهادت می دهند، مشهود علیه سکوت کرد و نگفت: این شرب، اضطراری، اکراهی و... بود، عدمِ دفاع، دلیل بر اختیاری بودن شرب است».(1)

در بحث شهادت مشهود به استفراغ خمر نیز همین مطلب جریان دارد. نظیر این بحث را در گذشته داشتیم؛ اگر بیّنه بر شرب خمر زید شهادت داد، گفتیم: اگر زید سکوت کرد و حرفی نزد، شهادت اثرش را می بخشد و حدّ مترتّب می گردد؛ ولی اگر در مقابل این شهادت ایستاد و گفت: برای معالجه خوردم یا شرب اکراهی و اضطراری و مانند آن بود و ما علم به کذبش نداشتیم، ادّعایش را در صورتی که در حقّش چنین احتمالاتی امکان داشته باشد، می پذیریم؛ مانند این که کسالتی دارد و احتمال بدهیم شرب خمر برای معالجه ی آن بوده است.

در شهادت به قیء نیز این معنا جا دارد. پس از آن که شهادت به استفراغ کاشف از شرب خمر بود و کیفیّت شرب را از سکوت مشهودٌ علیه استفاده کردیم، حدّ مترتّب می شود.

به بیان دیگر، موضوع ترتّب حدّ دو چیز است: یکی احراز شرب مسکر، دیگری احراز خصوصیّت شرب که اختیاری بوده و نه برای علاج و اضطرار و اکراه؛ همان گونه که شهادت بیّنه بر شرب اگر با سکوت مشهودٌ علیه همراه نباشد، فایده ندارد، در مورد شهادت به قیء نیز همین مطلب را می گوییم. به نظر ما، فرقی بین دو شهادت نیست.

ص:489


1- (1) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 950.

اگر بگویید: وقتی مشهود شهادت بر شرب خمر می دهند، احتمال اکراه و دست و پای شارب را بستن و به زور در گلویش خمر ریختن منتفی است؛ به خلاف شهادت به قیء که این احتمالات راه دارد.

می گوییم: اوّلاً: احتمالات دیگر مانند شرب برای معالجه یا اضطرار راه دارد. و ثانیاً:

احتمال این که نامه ای به او نوشته اند که اگر شراب نخوری، تمام حیثیّت تو را به باد می دهیم، آیا دافعی دارد؟ از این راه به شرب خمر تهدید و اکراه شده باشد.

بنابراین، تمام احتمالاتی که در شهادت به قیء شراب می آید، در شهادت به شرب شراب نیز هست؛ لذا، به نظر ما، نه تنها باید از مورد روایت تعدّی کرد، بلکه اگر روایتی هم در کار نبود، جایی که شهود، بر قیء خمر شهادت بدهند، بر طبق قاعده حکم می کنیم که شهادت به قیء، شهادت به شرب شراب و کاشف از آن و دلیل بر آن است. امّا خصوصیّت شرب را از راه سکوت و عدم سکوت مشهودٌ علیه احراز می کنیم؛ همان طوری که در باب بیّنه در تحریر الوسیله و غیر آن گفته اند: اگر در مقابل بیّنه قیام کرد و ادّعا کرد شربش برای تداوی و... بوده است، در صورتی که در حقّش محتمل باشد، آن را می پذیریم.

به عبارت دیگر، بیّنه راه ثبوت شرعی برای تحقّق شرب است و مقتضی برای ترتّب حدّ است، به شرط آن که مانعی در کار نباشد.

اگر بگویید: بنا بر آن چه مطرح شد، اگر حاکم شرع از رایحه ی شراب، علم به شرب مسکر پیدا کرد، یعنی علم به جای بیّنه نشست، باید به ثبوت حدّ ملتزم گردید.

می گوییم: در این صورت نیز اگر شارب خمر ادّعا کند شرب من برای تداوی و مانند آن بود، علم از اثر می افتد؛ لیکن صرف رائحه ی شراب نمی تواند اثبات شرب خمر کند.

زیرا، ممکن است این شخص برای رفع درد دندان خمر را چند دقیقه در دهانش نگاه داشته و آن گاه بیرون ریخته باشد، به گونه ای که شرب خمر و تناول صادق نباشد. با وجود این احتمال، حکایت گری رائحه از شرب مسکر محل تأمّل و اشکال است.

خلاصه ی کلام: اگر به صرف احتمال می خواهید حدّ را ساقط کنید و شهادت به قیء را

ص:490

خلاف قاعده بدانید، احتمالاتی که در شهادت به قیء داده می شود در شهادت به شرب نیز راه دارد؛ به خصوص این که از کجا می دانیم این شرب، حرام است یا جایز و شهود از کجا به حرمت یا حلّیت آن پی می برند؟ کسی نمی تواند شهادت بدهد به این که زید به نحو حرام شراب خورد. چه بسا مرضی دارد یا مضطر به خوردن خمر است و هکذا.

بنابراین، مسأله ی شهادت به استفراغ شراب بر طبق قاعده است؛ و فرقی بین این دو نوع شهادت نیست.

ص:491

[ حکم مستحلّ الخمر]

مسألة 2 - من شرب الخمر مستحلّاً لشربها أصلاً وهو مسلم، استتیب فإن تاب اقیم علیه الحدّ، وإن لم یتب ورجع إنکاره إلی تکذیب النّبی صلی الله علیه و آله قتل من غیر فرق بین کونه ملّیّاً أو فطریاً. وقیل: حکمه حکم المرتدّ لایستتاب إذا ولد علی الفطرة، بل یقتل من غیر استتابة. والأوّل أشبه.

ولا یقتل مستحلّ شرب غیر الخمر من المسکرات مطلقاً بل یحدّ بشربه خاصّة مستحلّاً کان له أو محرّماً.

وبایع الخمر یستتاب مطلقاً فإن تاب قبل منه، وإن لم یتب ورجع استحلاله إلی تکذیب النّبی صلی الله علیه و آله قتل، وبایع ما سواها لایقتل وإن باعه مستحلاًّ ولم یتب.

حکم مستحلّ خمر

اشاره

این مسأله سه فرع دارد:

1 - کسی که شراب بخورد در حالی که آن را حلال می شمارد، او را توبه می دهند؛ اگر توبه کرد، حدّ شرب خمر بر او اقامه می گردد؛ و اگر نپذیرفت و انکارش به تکذیب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بازگشت داشت، کشته می شود. فرقی در این حکم بین مرتدّ ملّی و فطری نیست. برخی از فقها گفته اند: باید بین مرتدّ ملی و فطری فرق گذاشت؛ اوّلی را توبه می دهند و دوّمی بدون توبه کشته می شود؛ ولی قول اوّل به قواعد و روایات شبیه تر است.

2 - کسی که شرب غیر خمر از مسکرات را حلال بداند، کشته نمی شود؛ فرقی بین فقّاع و غیر آن نیست؛ بلکه به فردی که شرب مسکر کرده، فقط حدّ می زنند.

3 - فروشنده ی خمر را توبه می دهند خواه مستحلّ باشد یا نه. اگر توبه کرد، می پذیریم؛ و اگر زیر بار نرفت و استحلالش به انکار و تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی شد، او را می کشند. بایع غیر خمر را نمی کشند؛ هرچند در فروش آن مستحلّ باشد و توبه هم نکند.

ص:492

فرع اوّل: حکم شارب خمر مستحلّ

اگر فردی شرب خمر کند در حالی که آن را حلال می داند، در حکمش دو قول است:

1 - قولی که مطابق با قاعده و موافق با سایر موارد فقه است؛ یعنی اگر کسی حرام ضروری را منکر گردد، در حقیقت، ضروری دین را انکار کند، مرتدّ است؛ و مرتدّ بر دو نوع است:

الف: مرتدّ فطری: حکمش در صورتی که مرد باشد، بدون مطالبه ی توبه، قتل است؛ یعنی توبه اش به حسب ظاهر قبول نمی شود و حاکم نیز از وی مطالبه ی توبه نمی کند. و اگر زن باشد، از او مطالبه ی توبه می شود؛ اگر توبه کرد، می پذیرند؛ وگرنه حبس ابد می گردد - یکی از موارد حبس ابد در اسلام همین مورد است - و در اوقات نماز او را می زنند.

ب: مرتدّ ملّی: حکمش این است که ابتدا او را توبه می دهند؛ اگر توبه نکرد، او را می کشند؛ به شرط آن که مرد باشد؛ و حکم زن مرتدّ ملّی با زن مرتدّ فطری یکسان است.

2 - مرحوم شیخ مفید رحمه الله(1) در مقنعه و شیخ طوسی رحمه الله(2) در کتاب نهایه و مرحوم ابن سعید در جامع(3) با استناد به پاره ای از روایات، گفته اند: از چنین فردی مطالبه ی توبه می کنیم؛ خواه مرتدّ ملّی باشد یا فطری. اگر توبه کرد، هشتاد تازیانه به عنوان حدّ شرب خمر به او می زنیم؛ و اگر توبه نکرد، او را می کشیم.

این مطلب در عبارتشان نیست که حدّ مستحلّی که توبه نمی کند، فقط قتل است، یا باید ابتدا هشتاد تازیانه به او بزنیم، آن گاه او را بکشیم؟ صاحب جواهر رحمه الله قتل را بعد از حدّ گفته است.(4)

قول دوّم، بر خلاف قاعده است؛ آیا با استناد به دو روایتی که در این مورد رسیده است، می توان آن را ثابت کرد؟

1 - محمّد بن محمّد المفید فی (الإرشاد) قال: روت العامّة والخاصّة أنّ

ص:493


1- (1) . المقنعة، ص 799.
2- (2) . النهایة فی مجرّد الفقه والفتوی، ص 711.
3- (3) . الجامع للشرایع، ص 558.
4- (4) . جواهر الکلام، ج 41، ص 464.

قدامة بن مظعون شرب الخمر فأراد عمر أن یحدّه، فقال: لا یجب علیّ الحدّ، إنّ اللّه یقول: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا فدرأ عنه عمر الحدّ.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین علیه السلام فمشی إلی عمر فقال: لیس قدامة من أهل هذه الآیة ولا من سلک سبیله فی ارتکاب ما حرّم اللّه، إنَّ الّذین آمنوا وعملوا الصّالحات لا یستحلّون حراماً فاردد قدامة فاستتبه ممّا قال، فإن تاب فأقم علیه الحدّ، وإن لم یتب فاقتله فقد خرج من الملّة.

فاستیقظ عمر لذلک، وعرف قدامة الخبر فأظهر التّوبة والإقلاع فدرأ عنه القتل ولم یدر کیف یحدّه، فقال لعلیّ علیه السلام: أشر علیّ.

فقال: حدّه ثمانین جلدة، إنّ شارب الخمر إذا شربها سکر وإذا سکر هذی وإذا هذی افتری، فجلده عمر ثمانین جلدة.(1)

سند روایت: از تعبیر «روت العامّة والخاصّه» چه چیزی استفاده می شود؟ آیا روایت مرسله ای همانند مرسله ی صدوق رحمه الله - که می فرمود: «رُوی أنّه یقتل فی الرابعة»(2) - است؟ یعنی هر دو حدیث اسناد به روایت داده اند؛ منتهی یکی به صورت فعل مجهول (رُوی) و دیگری به صورت فعل معلوم (رَوَتْ). به هر حال، دو روایت مرسلِ بی اعتبار است؛ یا تعبیر «رَوت العامّة والخاصّة» بیانگر معنایی دیگر است؟ یعنی این روایت را به طور مکرّر نقل کرده اند به گونه ای که اختصاص به شیعه نداشته، بلکه شیعه و سنّی در نقلش اتّفاق نظر دارند.

ظاهراً نمی توان حکم به اعتبار روایت کرد. حدّاکثر چیزی که می توان گفت: قدر و مقام چنین روایتی بالاتر از روایت مرسلی است که به صورت «روی» باشد.

فقه الحدیث: عامّه و خاصّه گفته اند: قدامة بن مظعون شرب خمر کرد و این مسأله با بیّنه ثابت شد. عمر تصمیم گرفت بر این صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حدّ اقامه کند. قدامه گفت:

ص:494


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 465، باب 2 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
2- (2) . همان، ص 477، باب 11 از ابواب حدّ مسکر، ح 9.

اجرای حدّ در حقّ من واجب نیست. من خصوصیّتی دارم که مانع از اجرای آن می شود.

عمر گفت: چه خصوصیّتی؟

قدامه گفت: من از اهل این آیه هستم که خداوند متعال فرمود: «آنانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، در آن چه که می خورند، باک و جناحی بر آنان نیست؛ اگر اهل تقوی و ایمان باشند». من مصداق اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا هستم به مقتضای این آیه، نباید به من حدّ بزنی؛ وگرنه لازمه اش جناح است، نه «لیس علیهم جناح».

عمر پس از شنیدن استدلال قدامه از اجرای حدّ بر او خودداری کرد؛ و حدّ را از وی ساقط نمود. این مطلب به امیر مؤمنان علیه السلام رسید. نزد عمر آمد و فرمود:

قدامه از مصادیق این آیه نیست. هرکسی که مانند وی مرتکب حرام خدا گردد نیز اهل این آیه نیست. کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام می دهند، حرام خدا را حلال نمی دانند. بنابراین، اگر کسی حرام خدا را حلال دانست، اهل این آیه نیست. - اگر دنباله ی روایت نبود، می گفتیم: قدامه در عمل آن را حلال دانسته است نه در اعتقاد؛ ولی جملات بعدی شاهد بر این است که نامبرده اعتقاد به حلّیت و عدم حرمت خمر پیدا کرده بود. - امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: قدامه را بیاور و توبه بده؛ اگر توبه کرد، حدّش بزن؛ وگرنه او را به قتل برسان. زیرا، از ملّت اسلام خارج شده است. - «فقد خرج من الملّة»، قرینه ی بر اعتقاد به حلّیت است. -

عمر یک دفعه از خواب بیدار شد و به حکم خداوند توجّه پیدا کرد. خبر گفتگوی امیر مؤمنان علیه السلام به گوش قدامه رسید، اظهار توبه و پشیمانی کرد؛ و گفت: اشتباه کردم. با این توبه، قتل از او ساقط شد. امّا عمر ندانست حدّ را چگونه اجرا کند؛ به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: مرا راهنمایی کن.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: حدّش هشتاد تازیانه است. زیرا، شارب خمر پس از شرب خمر به ترتیب مست می شود، هذیان می گوید، افترا می بندد. - حدّ افترا هشتاد تازیانه است -.

2 - وبالإسناد عن یونس، عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: الحدّ

ص:495

فی الخمر أن یشرب منها قلیلاً أو کثیراً، ثمّ قال: اتی عمر بقدامة بن مظعون وقد شرب الخمر وقامت علیه البیّنه، فسأل علیّاً علیه السلام فأمره أن یجلد ثمانین.

فقال قدامة: یا أمیر المؤمنین لیس علیّ حدّ، أنا من أهل هذه الآیة: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا .

فقال علیّ علیه السلام: لست من أهلها، إنّ طعام أهلها لهم حلال لیس یأکلون و لایشربون إلّاما أحلّ اللّه لهم، ثمّ قال: إنّ الشارب إذا شرب لم یدر ما یأکل ولا ما یشرب، فاجلدوه ثمانین جلدة.(1)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرمود: حدّ شرب خمر هشتاد تازیانه است؛ به مجرّد صدق مسمّای شرب (خمر قلیل باشد یا کثیر) حدّ واجب می گردد. آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: قدامة بن مظعون را نزد عمر آوردند، بیّنه بر شراب خواری اش اقامه شد. از امیر مؤمنان علیه السلام درباره ی حدّش پرسید. امام علیه السلام فرمود: هشتاد تازیانه به او بزنید.

قدامه گفت: حدّی بر من ثابت نیست؛ من از اهل این آیه هستم لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا .

امام علیه السلام فرمود: تو از مصادیق این آیه نیستی. طعام آنانی که اهل این آیه هستند، حلال است. آنان جز آن چه را خداوند حلال کرده، نمی خورند و نمی آشامند. آن گاه فرمود:

شارب خمر وقتی شراب خورد، دیگر حلال و حرام را نمی فهمد؛ هرچه به دست می آورد، می خورد و می آشامد؛ زیرا، شعور و تمیزش را از دست می دهد. بنابراین، باید هشتاد تازیانه به او زد.

تفاوت این دو روایت

در حدیث ابن سنان مسأله ی استحلال و توبه و قتل طرح نشده است. محور آن شرب خمر توسّط قدامه است. وی خیال می کرد، از اهل آیه شریفه است؛ لذا، حدّ از او مرتفع است. و امام علیه السلام در ردّش فرمود: «فیما طعموا» طعام و شراب حلال است و تو مرتکب حرام شده ای، و اهل این آیه نیستی.

ص:496


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 467، باب 3 از ابواب حدّ مسکر، ح 5.

ظاهر روایت دوّم، مسأله ی استحلال و اعتقاد به آن نیست؛ بلکه به عقیده ی قدامه آیه ی شریفه مخصّص ادلّه ی حدّ است؛ یعنی هرچند شراب حرام خورده، امّا آیه به کلمه «لَیْسَ عَلَیْهِمْ جُناحٌ» حدّ را از او برمی دارد. ولی امام علیه السلام او را مشمول دلیل حدّ دانست و از مصادیق آیه ی شریفه ندانست.

به عبارت دیگر، در ذهن قدامه این بوده که آیه ی شریفه حدّ را از مؤمنان برداشته است؛ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا از نظر عقوبت دنیایی مستثنا هستند؛ ولی کاری به حرمت خمر نداشته است. اصلاً آیه ی شریفه نمی تواند حرمت را بردارد؛ زیرا، فرمود: «لیس علیهِم جُناح فِیمَا طَعِمُوا» یعنی جناح را بعد از طعام و خوردن نفی می کند نه قبل از آن.

لذا، آیه دلالت روشنی دارد بر نفی جُناحی که بر طعام و خوردن مترتّب است. ظهور آیه در توسعه ی بعد از طَعِمُوا می باشد به این معنا که این افراد در سعه هستند نه در مضیقه بعد از طعام. بنابراین، نمی توان از روایت دوّم استفاده کرد قدامه مستحلّ شرب خمر بوده است.

به سخن دیگر، در روایت دوّم مسأله ی استحلال بیان نشده است؛ شاهدش این که صحبتی از استتابه و قتل نیست. بنابراین، از این روایت می فهمیم شبهه ای برای قدامه بوده است؛ وی خیال می کرده هرکسی که مصداق آیه اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...

باشد اگر مرتکب حرامی گردد که در شریعت حدّ دارد، این افراد از ثبوت حدّ مستثنا هستند.

در مسائل گذشته گفتیم: اگر کسی علم به حرمت خمر داشت، لیکن خیال می کرد حدّی بر آن مترتّب نمی شود؛ بر وی حدّ را اقامه می کنند. قدامة بن مظعون نیز عالم به حرمت خمر بوده، لیکن خیال می کرده حدّ از او منتفی است. امیر مؤمنان علیه السلام شبهه اش را از بین برده و فرمود: فِیما طَعِمُوا طعام حرام را شامل نیست؛ بلکه اختصاص به طعام حلال و شراب حلال دارد. از آن جایی که قدامه عالم به حرمت خمر بود، امام علیه السلام دستور داد هشتاد تازیانه در موردش پیاده شود.

در حدیث مفید رحمه الله: امیر مؤمنان علیه السلام معنای طَعِمُوا را به استحلال بر می گرداند و می فرماید: کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند، حرام خدا را حلال نمی شمارند؛ لذا، قدامه و هم فکرانش که حرام خدا را حلال می دانند، اهل این آیه نیستند.

ص:497

بنابراین، فرمود: او را بخوان و توبه بده. اگر توبه کرد، هشتاد تازیانه بزن، و اگر توبه نکرد، او را به قتل برسان.

نظر برگزیده

به نظر ما، دو روایت با هم در مقام تعارض است؛ یکی مسأله را دائر مدار استحلال و عدم آن دانسته است، و دیگری کاری به استحلال ندارد. این دو یک واقعه را نقل می کنند، امّا با این اختلاف و تناقض.

یک روایت مرسله است، امّا ارسالش به نحو «روت العامّة والخاصّة» است و روایت دیگر صحیحه است. آیا عمل مرحوم شیخ طوسی و مرحوم شیخ مفید و تابعانشان سبب قوّت روایت می گردد؛ به گونه ای که آن را اشبه و اصلح قرار بدهیم، همان طوری که امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله فرمود؟ چند اشکال در این جا مطرح است که مانع تمسّک به روایت اوّل می شود. در نتیجه، باید به روایت دوّم که صحیحه و بر طبق قاعده است، فتوا داد.

1 - از کجای روایت استفاده می کنید که ارتداد قدامه، فطری بوده است؟ تا بگویید فرقی بین مرتدّ ملّی و فطری در این باب نیست؛ هر دو را باید توبه داد؛ اگر توبه نکردند، کشته می شوند.

2 - اگر کسی شراب خواری را حلال می داند، امّا مرتکب شرب خمر نمی گردد، آیا می توان مضمون حدیث را درباره ی کسی که شراب خورده و آن را حلال می داند، پیاده کنیم؟ او را توبه دهیم و بعد از توبه، هشتاد تازیانه بر او بزنیم؛ اگر توبه نکرد، او را بکشیم؛ ولی اگر شارب نبود و فقط حلال می دانست، به مجرّد این که مرتدّ فطری است، او را بکشیم؟

به عبارت دیگر، لازمه ی این فتوا، اخفّ بودن حکم شارب خمر مستحلّ است از حدّ فردی که شارب نیست ولی شرب خمر را حلال می داند.

نتیجه: حکم مرتدّ ملّی مطابق با قاعده است، او را توبه می دهند؛ اگر توبه کرد، حدّش می زنند؛ وگرنه کشته می شود. بحث در مرتدّ فطری است که بنا بر قواعد، جای توبه نیست؛ بلکه اگر استحلالش به تکذیب نبیّ منتهی گردد، بدون توبه او را می کشند.

ص:498

بنابراین، فتوایی که شهید رحمه الله در مسالک(1) به متأخّرین نسبت داده و مرحوم محقّق رحمه الله در شرایع(2) آن را قوی دانسته است، در این جا جریان دارد. و بین این مورد با موارد دیگری که انکار ضروری دین است، فرقی نیست.

اگر انکار ضروری به جهت این است که این منکر قریب العهد به اسلام است، تازه مسلمان شده و آشنا به احکامش نیست؛ یا در شهری زندگی می کند که دسترسی به افراد آشنای به اسلام ندارد؛ این انکار، ضرری نمی زند و اثری بر آن مترتّب نمی گردد. روایت زیر را در گذشته مطرح کردیم: فرد تازه مسلمانی را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردند؛ در حکمش معطّل ماند؛ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: او را به محافل انصار و مهاجر ببرید و ببینید آیا کسی آیه ی خمر را برایش تلاوت کرده است؟ پس از آن که معلوم شد کسی این آیه را برایش نخوانده است، امام علیه السلام فرمود: به تو حدّ نمی زنیم، ولی اگر بار دیگر خمر خوردی، بر تو حدّ جاری می شود.(3)

از این رو، در تمام ضروریات دین می گوییم: اگر انکار، مستند به قرب عهد به اسلام یا دوری از بلاد مسلمانان باشد، سبب ارتداد و ثبوت حدّ نمی گردد؛ امّا اگر چنین خصوصیّتی وجود نداشت، فرقی بین ضروریات نیست.

اگر بگویید: «إنّ الحدود تدرأ بالشبهات».(4)

می گوییم: در این جا شبهه ای نیست؛ خصوصیّتی در این مسأله وجود ندارد که آن را از بقیه ی موارد جدا کنیم. همان حکم مرتدّ را در این مسأله پیاده می کنیم.

ص:499


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 469.
2- (2) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 950.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 475، باب 10 از ابواب حدّ مسکر، ح 1.
4- (4) . قاعده ای برگرفته از حدیث: «إدرأوا الحدود بالشبهات». وسائل الشیعة، ج 18، ص 336، باب 24 از ابواب مقدّمات الحدود، ح 4.

فرع دوّم: حکم شارب و مستحلّ غیر خمر

اگر فردی مسکرات دیگر، غیر از خمر را شرب کند در حالی که آن را حلال می داند، مثلاً شرب نبیذ یا فقّاع می کند و آن را حلال می داند، آیا مسأله ی قتل بعد از توبه مطرح است؟

در این جا به طور کلّی مسأله ی قتل منتفی است؛ زیرا، حدّ قتل در صورتی است که منکر ضروری دین شده باشد. اگر منکر ضروری مذهب و ضروری بین علمای امامیه باشد، به قتل نمی رسد.

به عبارت دیگر، هرگاه انکار ضروری به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله بازگشت داشت، حدّش قتل است؛ و هرزمان که به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی نگردد، حدّش قتل نیست. همانند نبیذ که هرچند مسکر هم باشد، ابوحنیفه(1) و اتباعش به حلّیت آن معتقدند. در حقیقت، مسأله ی «کل مسکر حرام» را به نحو کلّی قبول ندارند؛ می گویند: خمر خصوصیّت دارد و برای حرمتش دلیل خاصّ داریم؛ امّا غیر آن، دلیل ندارد. بنا بر این فتوا، پیروان ابوحنیفه شرب نبیذ می کنند و آن را حلال می دانند. آیا می توان آنان را به قتل رسانید؟

طرح اشکال: در مباحث گذشته گفتیم: اگر فردی عالم به حرمت بود ولی جاهل به ترتب حدّ باشد، حدّ در حقّش اجرا می گردد؛ ولی اگر جاهل به حرمت باشد، مانند تازه مسلمان - که حدیثش در همین مسأله نقل شد - حدّ از او ساقط است؛ با توجّه به این مقدّمه، بیان امام راحل رحمه الله در تحریر الوسیله که می فرماید: «بل یحدّ بشربه خاصّة مستحلّاً کان له أو محرّماً» چگونه قابل توجیه است؟

کسی که به حلّیت شرب نبیذ معتقد است، هرچند اعتقادش بر خلاف واقع است، چگونه بر او حدّ می زنید؟ چنین فردی مانند کسی است که مایعی را که یقین دارد خمر نیست، بخورد؛ که هرچند به حسب واقع خمر باشد، به او حدّ نمی زنند.

به عبارت دیگر، مقصود از مستحلّ این نیست که در ظاهر حلّیت را اظهار کند، ولی در باطن به این حرف اعتقاد ندارد؛ بلکه مستحلّ به کسی می گویند: که در ظاهر و واقع عمل حرامی را حلال بداند؛ هرچند اعتقادش بر خلاف واقع باشد. مَثَل چنین فردی مَثَل شخصی است که به جهت شبهه ی موضوعیّه، خمری را مایع حلال پنداشته و آن را آشامیده است. بنابراین، موردی برای ترتّب حدّ نیست. در پاره ای از کلمات صاحب جواهر رحمه الله نیز اشعار به این معنا وجود دارد؛ بلکه بالاتر از اشعار، دلالت بر آن دارد. زیرا، فرمود: «بل المتّجه عدم الحدّ علیه بذلک، لعدم العلم بالحرمة عند الشارب أو العلم

ص:500


1- (1) . الخلاف، ج 5، ص 476، مسأله 3.

بعدمها والفرض معذوریّته، لکون المسألة غیر ضروریّة حتّی لو کانت قطعیّة لکنّها نظریة...».(1)

مرحوم امام در عبارت تحریر الوسیله می فرماید: «ولا یقتل مستحلّ شرب غیر الخمر من المسکرات مطلقاً...» کلمه ی «مطلقاً» را برای ردّ نظر مرحوم حلبی می آورد. ایشان در کتاب الکافی فی الفقه بر فقّاع همان حکم خمر را مترتّب کرده است. می خواسته بفرماید:

حرمت فقّاع مانند حرمت خمر از ضروریّات دین است. لذا، بر مستحلّ شارب آن، حکم مستحلّ شارب خمر پیاده می شود.(2)

کلام مرحوم حلبی قابل قبول نیست؛ زیرا، از بیانات ائمه علیهم السلام استفاده می شود فقهای سنّی به حرمت فقّاع معتقد نبوده اند؛ لذا، در برخی از روایات می گوید: «الفقّاع خمر استصغره النّاس».(3) یعنی مردم و سنّی ها فقّاع را کوچک شمرده، و به حساب نیاوردند؛ در حالی که فقّاع یا خمر واقعی است یا خمر تنزیلی - ظاهراً خمر تنزیلی است -.

بنابراین، وقتی در حکم فقّاع بین مسلمانان اختلاف است و گروهی آن را حلال می دانند، چگونه می توان آن را در ردیف خمر قرار داد و گفت: منکر حرمتش همانند منکر حرمت خمر مرتدّ است؟ پس، همان حدّی که بر مستحلّ مسکرات دیگر غیر خمر می زنند، بر مستحلّ فقّاع نیز زده می شود.

فرع سوّم: حکم بایع مسکرات

اشاره

امام راحل رحمه الله در مورد بایع خمر می فرماید: او راتوبه می دهند؛ خواه مستحلّ خمر باشد یا نباشد. اگر توبه کرد، او را رها می کنند؛ و اگر توبه نکرد و استحلالش به تکذیب برگردد، او را می کشند.

در حقیقت، حکم بایع خمر و شارب آن را یکی می فرماید؛ لیکن فرق هایی دارد. مثلاً اگر شارب خمر مستحلّ توبه کرد، حدّ می خورد؛ ولی بر بایع تائب حدّی نیست و....

ص:501


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 466.
2- (2) . الکافی فی الفقه، ص 413.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 17، ص 292، باب 28 از ابواب اشربه ی محرّمه، ح 1.
اشکال این فتوا

دو مطلب عمده در این جا مورد اشکال است و بر آن دلیل مطالبه می کنیم: یکی طلب توبه از بایع، و دیگری کشتن بایع بر فرض عدم توبه. منشأ این دو حکم چیست؟ برهانش چه می باشد؟ در مسأله ی شارب خمر، هرچند در روایاتش مناقشه داشتیم، لیکن دو روایت آمده بود؛ امّا در بایع خمر روایتی نداریم. شهید ثانی رحمه الله نیز می فرماید: نصّ و روایتی بر این مطلب پیدا نکردیم.(1)

استدلال صاحبان فتوا

آیا می توانیم حکم شارب خمر را به طریق اولی در این جا پیاده کنیم؟ زیرا، حرمت خمر یکی از ضروریّات دین اسلام است، و انکارش انکار ضروری دین می باشد. در مورد بیع خمر نیز حرمتش حتّی به نحو استحلال، اجماعی است، و نه ضروری، به علّت این که در باب بیع شبهاتی وجود دارد. از کسی بپرسید چرا دکّان خمر فروشی باز کردی؟ ممکن است بگوید: گاه برای معالجه و مانند آن مضطرّ به خریدن خمر می گردند؛ لذا، نمی توان گفت: حرمت بیع خمر همانند حرمت شرب خمر است.

از این رو، وقتی شارب خمر مستحلّ را با آن که حرمتش ضروری است، توبه می دهند، در بایع خمر که حرمتش ضروری نیست، به طریق اولی باید استتابه وجود داشته باشد؛ و اگر در شارب خمر توبه پذیرفته می شود، در بایعش به طریق اولی باید پذیرفته شود؛ ولی اگر توبه نکرد و استحلالش به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله بازگشت داشت، دیگر اولویتی در کار نیست؛ زیرا، استحلال شرب و استحلال بیع اگر منتهی به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله گردد، سبب قتل است؛ هرچند استحلال شرب به سبب ضروری بودنش زودتر به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی می گردد؛ ولی ما قضیّه را تعلیقی آوردیم و گفتیم: اگر استحلال به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله رجوع داشت، کُشته می گردد.

ص:502


1- (1) . مسالک الافهام، ج 14، ص 469.
نظر برگزیده

به نظر می رسد مفاد روایت شارب الخمر را به اولویّت در بایع خمر پیاده کرده اند. اگر آن روایت را بپذیریم، همین نتیجه ای که گفتیم، گرفته می شود؛ ولی اگر در دلالت روایت مناقشه کردیم و مسأله ی گذشته را بر طبق ضوابط و قواعد تمام کردیم، در این فرع نیز باید بر طبق قاعده مشی کنیم و بگوییم:

شخصی که خمر می فروشد، هرچند آن را حلال بداند، در درجه ی اوّل از او مطالبه ی توبه می شود، بلکه می توانیم او را تعزیر کنیم؛ زیرا، بیع خمر یکی از محرّمات است و از وی سر زده است. مگر این که بگوییم: در باب تعزیر نیز علم به حرمت فعل لازم است؛ همان گونه که در باب حدّ لازم بود. لذا، در صورتی که آن را حلال می داند، باید ارشاد گردد نه تعزیر.

اگر توبه نکرد، باید دید آیا استحلال بیع خمر به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی می گردد تا مسأله ی قتل پیاده شود یا نه؟ اگر حرمتش از ضروریّات بود، به آسانی، انکارش به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله رجوع می کرد، ولی اگر ضروری فقه بود، حکم چیست؟ چه بسا احکامی در فقه ضروری است، لیکن در اسلام ضروری نیست؛ به گونه ای که هرکه اسلام را می شناسد آن را بداند. در جهان، اسلام را به عنوان مخالف با شرب خمر می شناسند، آیا به عنوان مخالف با بیع خمر هم می شناسند؟

آیا ارتداد دائر مدار انکار ضروری دین است یا ملاکش تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله است هرچند حکم مورد انکار، ضروری دین هم نباشد؟ و به عبارت دیگر، دایره ی ارتداد وسیع تر از انکار ضروری است؛ لذا، اگر کسی قطع پیدا کند پیامبر صلی الله علیه و آله مطلبی را فرموده است و آن را انکار کند، مرتدّ است.

از این رو، کسانی که در زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله مسأله ی ولایت را شنیدند و پس از حصول علم به مراد پیامبر صلی الله علیه و آله آن را تکذیب کردند، مرتدّ هستند؛ هرچند مسأله ی امامت ضروری دین نیست؛ لیکن بر این تکذیب آثار ارتداد پیاده می شود.

ص:503

نتیجه: در این مقام، مستحلّ بیع خمر توبه داده می شود؛ اگر توبه نکرد و به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله بازگشت، او را می کشند؛ هرچند حرمت بیع خمر مانند حرمت شربش ضروری دین نباشد.

بایع غیر خمر از مسکرات

همان طور که در شرب غیر خمر از سایر مسکرها گفتیم: مسأله ی قتل مطرح نیست، بر بیعش نیز قتل مترتّب نمی شود. اگر مستحلّ است، او را توبه می دهیم؛ و اگر توبه نکرد، او را نمی کشیم؛ زیرا، حکم مسکرهای غیر خمر بین مسلمانان اختلافی است و گروهی از فقهای مسلمان به حلّیتش قائل هستند. بنابراین، ممکن است بیعش نیز در رابطه ی با همان حلّیت باشد.

ص:504

[ حکم توبة شارب المسکر]

مسألة 3 - لوتاب الشارب عنه قبل قیام البیّنة علیه بشربه سقط عنه الحدّ، ولوتاب بعد قیامها لم یسقط وعلیه الحدّ.

ولو تاب بعد الإقرار فلا یبعد تخییر الإمام علیه السلام فی الإقامة والعفو، والأحوط له الإقامة.

حکم توبه ی شارب مسکر

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر شارب خمر قبل از قیام بیّنه توبه کند، حدّ از وی ساقط می گردد؛ ولی بعد از قیام بیّنه، توبه اش اثری در سقوط حدّ ندارد.

2 - اگر پس از اقرار توبه کند، بعید نیست امام علیه السلام مخیّر بین اقامه ی حدّ و عفو باشد؛ احتیاط برای امام علیه السلام اقامه حدّ است.

فرع اوّل: حکم توبه بعد از ثبوت شرب توسط بیّنه

نظیر این مسأله را در باب زنا و لواط داشتیم؛ در آن جا گفتیم: اگر توبه اش قبل از قیام بیّنه باشد، حدّ ساقط می گردد؛ و اگر بعد از قیام بیّنه باشد، حدّ باقی است. زیرا، اگر توبه ی پس از بیّنه را بپذیریم، لازمه اش عدم اجرای حدود الهی مگر در موارد نادری است. چرا که نوع جُرم ها با بیّنه ثابت می شود و مجرمی که خود را در آستانه ی اجرای حدّ می بیند، توبه می کند. بنابراین، پذیرش توبه منافات کامل با جعل حدود دارد. دلیل این بحث با دلیل بحث زنا و لواط مشترک است و مطلب جدیدی ندارد؛ به همان مطلب مراجعه شود.

فرع دوّم: حکم توبه بعد از ثبوت شرب با اقرار

در مسأله ی زنا حاکم شرع مخیّر بود زانی را عفو کند یا حدّ بزند؛ و این، به خاطر روایاتی بود که در آن باب رسیده بود. سخن در این است که آیا حاکم در باب شرب خمر نیز چنین اختیاری دارد؟

ص:505

امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله فرموده است: «فلا یبعد تخییر الإمام فی الإقامة والعفو، والأحوط له الإقامة». مقصود از «امام»، حاکم شرع است؛ زیرا، معنا ندارد ما برای امام معصوم علیه السلام تکلیف معیّن کنیم. احتیاط در حقّ امام معصوم علیه السلام جا ندارد؛ چرا که او عارف به حکم است. در گذشته نیز فرمودند: هر حکمی در حقّ امام معصوم علیه السلام جاری باشد، در حقّ نایبش نیز نافذ است؛ و مخیّر بودن اختصاص به معصوم علیه السلام ندارد.

در باب زنا روایاتی بر تخییر داشتیم؛ امّا در شرب خمر، روایت و دلیلی نداریم که بگوید اگر شارب خمر پس از اقرار توبه کند، نایب امام می تواند او را عفو کند و حدّ را اقامه نکند. از این رو، جماعتی مانند مرحوم ابن ادریس،(1) شیخ رحمه الله در مبسوط (2) و خلاف(3) و مرحوم محقّق در شرایع(4) گفته اند: حاکم شرع باید حدّ را در موردش پیاده کند و تخییری نیست؛ و نمی توان باب شرب خمر را به باب زنا قیاس کرد؛ زیرا، قیاس باطل و مردود است. علاوه بر وجود فرق بین دو باب، مثلاً در باب زنا تخییر فقط در خصوص رجم است نه تازیانه.

گفته اند: حدّ رجم حدّ سنگین و مشکلی است، شاید اسلام خواسته در حقّ کسی که اقرار به گناه کرده و پس از آن تائب شده، تسهیل و ارفاقی کرده باشد؛ امّا در زنای معمولی که حدّش تازیانه است، چنین تخییری وجود ندارد.

لیکن ما در باب زنا به این نتیجه رسیدیم که امام علیه السلام و نایبش در حدّ رجم و تازیانه مخیّر هستند؛ لذا، وجهی برای کلام اخیر قائلین به عدم تخییر نیست.

هرچند در این مقام روایتی نداریم؛ ولی آیا می توان مسأله را با اولویّت تمام کرد و گفت: باب زنا که اهمیّتش از شرب خمر بیشتر و حدّش سنگین تر است، حاکم با توبه ی بعد از اقرار، بین عفو و اقامه ی حدّ مخیّر است. بنابراین، در باب شرب خمر که اهمیّتش کمتر از زنا و حدّش سبک تر از آن است، به طریق اولی تخییر وجود دارد؟

ص:506


1- (1) . السرائر، ج 14، ص 470.
2- (2) . المبسوط، ج 8، ص 4.
3- (3) . ر. ک: مختلف الشیعة، ج 9، ص 206.
4- (4) . شرایع الاسلام، ج 4، ص 950.

انصاف این است که به این اولویّت نمی توان اعتماد کرد؛ زیرا، ممکن است سبک بودن حدّ علّت عدم تخییر باشد؛ و در باب زنا، رجم یک عقوبت سنگین بوده و تازیانه اش نیز بیشتر از حدّ مسکر است. علاوه بر این که زنا مسأله ای است که ممکن است انسان تحت تأثیر غریزه ی شهوت مرتکب آن گردد، ولی شرب خمر یا مسکر با هیچ یک از غریزه های انسان تناسبی ندارد تا به سبب آن غریزه، به جانب این گناه تمایل پیدا کند. لذا، این اولویّت مورد اشکال است. از این رو، امام راحل رحمه الله فرمود: احتیاط در اقامه ی حدّ است؛ با آن که این احتیاط را در باب زنا و لواط مطرح نکردند.

اگر گفته شود: شارب مسکر با میل و رغبت شراب می خورد، پس شرب خمر نیز مناسب با میل و خواهش نفسانی شارب است.

می گوییم: مراد ما از غریزه ی جنسی، وجود نیرویی در درون انسان است که شبیه یک عامل جبری و قهری او را به این کار وادار کند؛ وگرنه شخصی که مشروب می خورد، برای این کارش فایده هایی تصوّر می کند؛ مثل این که ساعتی از افکارش نجات پیدا کند و مانند آن.

بنابراین، بیان ما در تضعیف اولویّت است. اگر در باب زنا تخییر ثابت شد، نمی توان به اولویّت قطعی در این جا نیز به تخییر حکم کرد. به همین جهت، امام رحمه الله در این جا احتیاط کرده و به قرینه ی «لا یبعد» که قبل از آن فرموده، این احتیاط، احتیاط مستحبّی است.

ص:507

[ حدّ مستحلّ المحرّمات]

مسألة 4 - من استحلّ شیئاً من المحرّمات المجمع علی تحریمها بین المسلمین کالمیتة والدم ولحم الخنزیر والرباء فإن ولد علی الفطرة یقتل إن رجع إنکاره إلی تکذیب النبیّ صلی الله علیه و آله أو إنکار الشرع وإلّا فیعزّر.

ولو کان إنکاره لشبهة ممّن صحّت فی حقّه فلا یعزّر، نعم لو رفعت شبهته فأصرّ علی الإستحلال قتل لرجوعه إلی تکذیب النبیّ صلی الله علیه و آله.

ولو ارتکب شیئاً من المحرّمات غیر ما قرّر الشارع فیه حدّاً، عالماً بتحریمها لا مستحلاًّ عزّر سواء کانت المحرّمات من الکبائر أو الصغائر.

حدّ مستحلّ محرّمات

اشاره

این مسأله سه فرع دارد:

1 - کسی که چیزی از محرّماتی را که بین تمام مسلمانان بر حرمتش اجماع است، مانند میته، خون، گوشت خوک و ربا، حلال بشمارد، اگر مرتدّ فطری باشد، در صورتی که انکارش به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله یا شرع منجر شود، او را می کشند؛ وگرنه تعزیرش می کنند.

2 - اگر انکارش به سبب شبهه ای بود، و آن شبهه نیز در حقّ چنین فردی صحیح باشد، او را تعزیر می کنند. اگر پس از دفع شبهه اش، بر استحلال اصرار ورزید، به قتل می رسد؛ زیرا، انکارش به تکذیب نبیّ برمی گردد.

3 - اگر مرتکب کار حرامی شد که در شریعت برایش حدّی معیّن نشده است، در صورتی که علم به تحریمش داشته باشد و آن را حلال نشمارد، تعزیر می گردد؛ خواه آن کار حرام از کبایر باشد یا از صغایر.

فرع اوّل: مستحلّ محرّمات اجماعی بین مسلمانان

اشاره

این مسأله به دنبال مسأله ی گذشته مطرح می شود. در این جا باید فرق مُرتدّ ملّی با مُرتدّ فطری را متذکّر شویم.

ص:508

ارتداد فطری در صورتی محقّق می گردد که در حال انعقاد نطفه، أحد الأبوین مسلمان باشند، و پس از گذراندن دوران کودکی، در ایّام بلوغ نیز مدّتی به حالت اسلام زندگی کرده باشد، آن گاه از دین برگردد.

قدر متیقّن از ارتداد جایی است که یکی از ضروریّات دین اسلام را منکر شود؛ ضروری به این معنا است که ارتباط مطلبی با اسلام به قدری بدیهی است که هر شخصی که با اسلام آشنا باشد، قطعاً ارتباط آن با اسلام را هم می داند؛ مانند وجوب نماز در اسلام؛ اگر کسی منکر وجوبش شد، منکر ضروری اسلام شده و قدر متیقّن از ارتداد محقّق گشته است.

یک درجه پایین تر از این مقدار، حکمی است که مورد اتّفاق فقهای شیعه و سنّی باشد؛ فرقی بین حکم واجب و حرام نیست، مانند حرمت ربا، اکل میته، خون و گوشت خوک. امام راحل رحمه الله در این مورد نیز به متابعت بسیاری از فقها می فرماید: اگر این استحلال به تکذیب نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله یا به انکار اصل شرع رجوع داشته باشد، حکم انکار ضروری را دارد.

در بحث گذشته گفتیم: انکار ضروری بماهو ضروری، موضوعیّتی در تحقّق ارتداد ندارد. تمام ملاک و تمام موضوع، برای تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله و انکار اسلام است. هر انکاری که به این ها برگشت کند، ارتداد است؛ هر چند عنوان ضروری هم نداشته باشد.

تذکّر: مستحلّ امر اجماعی دو گونه است:

1 - فردی که می داند حرمت میته بین مسلمانان اجماعی است و از این اجماع هم قطع پیدا کرده است به این که حکم اسلام درباره ی میته حرمت است؛ و با این حال، به حلّیتش حکم می کند. چنین فردی مکذِّب نبیّ صلی الله علیه و آله و منکر شرع و اسلام است.

2 - فردی معتقد است فقهای اسلام اشتباه کرده اند و اجماعشان کاشف از نظر رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیست. می گوید: هرچند آیه ی حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ... (1) ظهور در حرمت دارد، لیکن صریح در این مطلب نیست؛ و ممکن است قرینه ای بر خلاف این ظهور پیدا کنیم.

ص:509


1- (1) . سوره ی مائده، 3.

چنین استحلالی به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله و انکار اسلام و شرع رجوع ندارد، و سبب ارتداد نمی گردد.

فرق بین انکار ضروری دین و انکار امر اجماعی بین مسلمانان در همین نکته است.

انکار ضروری همیشه به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله و انکار دین رجوع دارد؛ به خلاف انکار امر اجماعی. فقط در مورد کسی که تازه مسلمان باشد یا از بلاد مسلمانان دور است و دسترسی به احکام و معارف دین ندارد، امکان انکار ضروری که به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی نشود، تصوّر دارد؛ ولی این فرد نادر است. بنابراین، می توان در فرق غالبی بین دو باب گفت: بین انکار ضروری دین و تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله ملازمه ی دائمی است؛ به خلاف انکار امر اجماعی که گاه مستلزم تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله است و گاه چنین التزامی ندارد.

نقدی بر عبارت تحریر الوسیله

در عبارت تحریرالوسیله می فرماید: «من استحلّ شیئاً من المحرّمات... فإن ولد علی الفطرة یقتل إن رجع إنکاره إلی تکذیب النبیّ أو إنکار الشرع وإلّا فیعزّر.» ظاهر عبارت این است که اگر انکار به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منجر شود، و این فرد مرتدّ فطری باشد، کشته می شود؛ وگرنه او را تعزیر می کنند.

تعزیر را بر استحلال مترتّب کرده اند نه بر ارتکاب فعل حرام. آیا در صورتی که استحلال به تکذیب منتهی نگردد، تعزیر بر نفس این عقیده، صحیح است؟! شخصی معتقد است اکل میته حلال است، امّا آن را نخورد، آیا می توان او را تعزیر کرد؟ بعید است مقصود امام رحمه الله تعزیر بر نفس استحلال باشد. استحلال یک مسأله ی قلبی و نفسی است؛ و تا کنون برای چنین امری، تعزیر ندیده ایم. تعزیر بر عمل خارجی مترتّب می گردد. خوردن گوشت حیوان مرده و گوشت خوک و مانند آن تعزیر دارد، نه اعتقاد به حلّیتش. لذا، به نظر می رسد در عبارت ایشان مسامحه ای وجود دارد.

حکم مستحلّ محرّمات اجماعی بین امامیه

اگر شیعه ای حکمی که بین تمام فقهای امامیه اجماعی بود را انکار کرد و چنین حرامی را حلال شمرد؛ استحلال او سبب ارتداد نیست؛ زیرا، انکار حکم ضروری و اجماعی بین

ص:510

مسلمانان نیست. آیا می توان در این مورد نیز حکم ارتداد را پیاده کرد؟

به نظر ما، در این صورت نیز حکم ارتداد پیاده می شود؛ زیرا، اگر با اجماع علمای امامیه به نظر معصوم علیه السلام قطع پیدا کرد، و پس از آن بگوید: «میته حلال است؛ و بی جهت گفته اند: حرام است». این، تکذیب امام صادق علیه السلام است که تکذیبش تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله و خداوند است. بنابراین، نباید دایره ی ارتداد را به امر اجماعی بین مسلمانان محصور کنیم.

صاحب جواهر رحمه الله فرمود: اگر امری اجماعی بین فقهای شیعه مورد انکار یک شیعه قرار گیرد، از آن جا که امامیّه به عصمت امامان علیهم السلام معتقدند و می گویند: نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله آنان را مبیّن احکام خداوند قرار داده است، لذا اگر بر خلاف اجماع قائل شد، و آن چه را که علما به اجماع حرام دانسته اند، حلال شمرد، او تکذیب امام علیه السلام کرده که به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله راجع است و ارتداد، صدق می کند؛ و با وجود شرایط دیگر، حکم قتل درباره اش پیاده می شود.(1)

ولی اگر یک سنّی، مطلبی که نزد شیعه اجماعی است را انکار کند، هرچند انکارش به تکذیب امام معصوم علیه السلام رجوع می کند، امّا چون معتقد به امامت و عصمت امامان علیهم السلام نیست و آنان را مبیّن احکام خداوند نمی داند، لذا انکارش به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله رجوع ندارد. پس، مرتدّ نمی گردد و احکام ارتداد در حقّش پیاده نمی شود.

بنابراین، باید دید آیا استحلالش به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله منتهی می گردد یا نه؟ اگر قبول دارد این حکم را اسلام داده، ولی معتقد به آن نیست و آن را تکذیب می کند، این تکذیب، سبب ارتداد می شود؛ امّا اگر اصل مطلب را منکر است، یعنی خیال می کند فقهای شیعه و سنّی یا فقهای شیعه اشتباه کرده اند و آن چه را به عنوان حکم اسلام مطرح کرده اند، صحیح نیست؛ مانند کسی که می گفت: من هرچه فکر می کنم اصلاً احتمال نمی دهم اسلام با موسیقی مخالفت کرده باشد، من صددرصد یقین دارم به این که اسلام با موسیقی موافق است؛ چنین کسی را نمی توان مرتدّ دانست.

نظر شهید ثانی رحمه الله

صاحب مسالک رحمه الله انکار اجماع مسلمانان و انکار اجماع امامیّه را سبب ارتداد نمی داند.(2)

ص:511


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 469.
2- (2) . مسالک الافهام، ج 14، ص 472.

ایشان فرضی را مطرح کرده که از اجماع، برای انسان به حکم اسلام قطع پیدا نشود.

بنابراین، مرتّب می گوید: حجّیت اجماع ظنّی است نه قطعی. از راه اجماع صددرصد به حکم شرعی قطع پیدا نمی شود.

از بیان ایشان معلوم می گردد مناقشه ی صغروی دارد؛ یعنی موردی را قصد کرده که از اجماع ظنّ حاصل شود؛ ولی اجماع قطع آور در کلامش مطرح نیست. به عبارت دیگر، صاحب مسالک رحمه الله می گوید: وجوهی که برای حجّیت اجماع مطرح است، وجوهی اجتهادی است که از آن ها قطع حاصل نمی شود.

صاحب جواهر رحمه الله فرموده است: اشکال های شهید ثانی رحمه الله صغروی است و بحث ما در کبری است.(1) لذا، با ما مخالفتی ندارد تا کلامش را مورد نقد و ایراد قرار بدهیم. ما گفتیم:

هرجا که استحلال به تکذیب نبیّ صلی الله علیه و آله رجوع کند، ارتداد است. برای ما لازم نیست صغرا را مطرح کنیم و به اثباتش بپردازیم، بلکه کبرا را به صورت یک قضیه ی تعلیقی مطرح می کنیم.

فرع دوّم: انکار به سبب وجود شبهه

اگر استحلال ناشی از شبهه ای باشد، و به گونه ای که با توجّه به خصوصیّات و زمان و مکان و سایر جهات، این شبهه در حقّ مستحلّ امکان داشت، جای تعزیر نیست.

آری، اگر شبهه اش را برطرف کنیم به صورتی که راهی برای مخالفت برایش باقی نماند و به حکم اسلام قطع پیدا کرد، با این حال، بر استحلال اصرار داشت؛ در این صورت، استحلالش به تکذیب نبی صلی الله علیه و آله رجوع می کند؛ زیرا، با برطرف شدن شبهه اش و تسلیم وی به دفع شبهه، اصرار بر استحلال معنایی غیر از تکذیب نبیّ ندارد.

فرع سوّم: ارتکاب حرامی که حدّ معیّن ندارد

ص:512


1- (1) جواهر الکلام، ج 41، ص 470.

با توجّه به این فرع می توانیم بگوییم: مقصود امام رحمه الله از «من استحلّ شیئاً من المحرّمات» صرف استحلال نیست؛ بلکه ارتکاب همراه با استحلال است. قرینه ی دیگر هم «وإلّا فیعزّر» بود که در گذشته به آن اشاره کردیم.

اگر کسی مستحلّ نیست، در عین اعتقاد به حرمت فعلی، مرتکب آن شد و برای آن عمل حرام در شریعت مطهّره حدّی معیّن نشده باشد، او را تعزیر می کنند؛ حال عملش از گناهان کبیره باشد یا صغیره.

تذکّر: آن چه امام راحل رحمه الله در این فرع مطرح می کنند با آن چه را که در مسأله ی پنج از احکام قذف مطرح کردند، تنافی دارد؛ در آن جا فرمود: «کلّ من ترک واجباً أو ارتکب محرّماً فللإمام ونائبه تعزیره بشرط أن یکون من الکبائر».

دلیلی که در مسأله ی پنجم به آن اشاره شده، آیه ی شریفه ی: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً (1) بود.

از آیه می فهمیم دو نوع گناه داریم؛ از یکی به «کبائر» و از دیگری به «سیّئه» تعبیر می کند؛ یعنی «کبیره» را در مقابل «سیّئه» همان «صغیره» قرار داده است. آیه در مقام بیان عنایتی از خداوند متعال در حقّ بندگان است؛ می فرماید: اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان صغیره ی شما را می پوشانیم؛ «تکفیر» یعنی مستور کردن، کأن لم یکن فرض کردن.

به عبارت دیگر، هرکسی که از گناهان کبیره اجتناب کند، هیچ اثری بر گناهان صغیره اش مترتّب نمی شود؛ و او را تعزیر نمی کنند. زیرا، گناه صغیره ای که تکفیر شد، گویا واقع نشده است تا مرتکبش را تعزیر کنند.

مفاد این آیه وقتی محقّق می گردد که از تمام گناهان کبیره اجتناب کند نه این که از یک یا چند گناه کبیره مجتنب باشد؛ اگر از تمام گناهان کبیره اجتناب کردید، گناهان صغیره ی شما را می پوشانیم و کاری با شما نداریم. لذا، در صورتی که فردِ مرتکب کبیره توبه کند، آیه شامل حالش نمی گردد؛ بلکه وقتی دور همه ی گناهان کبیره را قلم بگیرد، پاداش و عنایتی شامل حالش می شود که گناهانش را نادیده می گیرند.

این آیه، شبیه قول پدری است که به فرزندش می گوید: اگر به من قول بدهی فلان کار را انجام ندهی، بد اخلاقی ها و کارهای زشت جزئی ات را نادیده می گیرم.

اگر گفته شود: از آیه استفاده می شود جعل گناهان صغیره لغو است؛ اگر فردی از گناهان

ص:513


1- (1) . سوره ی نساء، 31.

کبیره اجتناب کند، گناه صغیره اش رانادیده می گیرند؛ چرا آن را جعل کردید که نادیده بگیرید؟

می گوییم: اوّلاً، گناهان صغیره گاه با عدم اجتناب از کبیره همراه است؛ در این حال، در برابر هر دو نوع گناه مسئولیت دارد. بنابراین، در جعل آن لغویّتی نیست.

ثانیاً، خداوند در باب توبه فرمود: إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً (1) آیا فتح باب توبه با جعل گناهان منافات دارد؟ تا بگویی: خداوندا تو که باب توبه را قرار دادی تا بر تمام گناهان قلم بکشی، چه لزومی داشت امر و نهی کنی تا زمینه ای برای تحقّق گناه پیدا شود و آن گاه ببخشی؟ این دو باهم منافات ندارد. گناه در جای خودش محفوظ و عنایت الهی، لطف، تفضّل و توبه نیز در جای خودش محفوظ است؛ لذا، جعل توبه یا بخشش گناهان صغیره در صورت اجتناب از کبائر، سبب لغویّت نمی گردد.

معنای «نکفر» این است که کاری می کنیم که گویا این گناه صغیره از شما سر نزده است؛ به دلیل آیه وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً حتّی تنزّل مقام و رتبه ای هم نیست؛ بلکه شما را به یک مدخل و جای کریمی وارد می کنیم.

تکفیر مطلق است و اختصاصی به آخرت ندارد؛ «نکفّر أی نحکم بأنّکم لم تعطوا بالسّیئات» اگر چنین حکمی بر گناه صغیره از جانب حقّ مترتّب می شود، چگونه معنا دارد به حاکم شرع بگوید: فاعلش را تعزیر کن؟ این دو مطلب با یکدیگر تنافی دارد. در جایی که دلیل خاص بر تعزیر داریم، سخنی نیست؛ اگر دلیل خاص نداشتیم، در آن جا نیز می گفتیم: به مقتضای آیات توبه و غفران و تکفیر، تعزیری نیست؛ لیکن از آیه تفصیل استفاده می شود. به این صورت که اگر مرتکب صغیره از کبائر اجتناب کند، تعزیر نمی گردد؛ به شرط این که اصرار بر صغیره نداشته باشد؛ زیرا، با اصرار، گناه صغیره به کبیره مبدّل می شود و زمینه ی ترتّب تعزیر آماده می گردد.

خلاصه: اگر مرتکب صغیره مجتنب از کبیره باشد، تعزیری نیست؛ و اگر مرتکب کبیره

ص:514


1- (1) . سوره ی زمر، 53.

هم باشد، باید تعزیر گردد. فرقی نمی کند این تحقّق گناه به انجام دادن حرام باشد یا به ترک واجب. کسی که دینش را ادا نمی کند، مخالفت با دستور الهی کرده است و او را تعزیر می کنند. این یک قانون کلّی است؛ هرجا معصیتی از مکلّف سر زد که در شرع مطهّر عقوبتش معیّن نشده باشد، او را به تفصیلی که از آیه فهمیدیم، تعزیر می کنند؛ یعنی اگر فرد مرتکب کبیره یا مصرّ بر صغیره باشد، آیه دلالت کامل بر این تفصیل دارد و دلیلی بر خلافش پیدا نکردیم.

ص:515

[ حکم المقتول بسبب الحدّ أو التعزیر]

مسألة 5 - من قتله الحدّ أو التعزیر فلا دیة له إذا لم یتجاوزه.

کشته شدن به سبب حدّ یا تعزیر

اشاره

اگر حاکم شرع یا کسانی که مأمور اجرای احکام هستند، حدّ تازیانه یا تعزیر را بر مُجرمی اقامه کردند، لیکن محدود در زیر ضربات تازیانه از دنیا رفت - تازیانه و حدّ موجب قتلش شد - آیا براین قتل که مسبّب از اجرای حدّ یا تعزیر است، در شرع مطهّر دیه ای جعل شده است؟ و آیا بین تعزیر و حدّ فرق است؛ به این معنا که در باب حدود که مقدار تازیانه را شارع معیّن کرده، دیه ندارد؛ امّا در تعزیر که حاکم شرع مقدارش را معیّن می کند، دیه دارد؟ در باب حدود نیز بین حقّ اللّه مانند لواط وزنا با حقّ الناس مثل حدّ قذف، آیا تفاوت است؛ در اوّلی دیه ندارد، به خلاف دوّمی که دیه دارد؟

نظرات موجود در مسأله

1 - مشهور بین فقها همین فتوایی است که امام راحل رحمه الله در تحریرالوسیله فرمودند؛ یعنی بین حدّ و تعزیر تفاوتی نیست؛ در حدود نیز بین حقّ اللّه و حقّ الناس فرقی نیست. در تمام این موارد، اگر قتلی اتّفاق افتاد، هیچ گونه ضمانی و دیه ای بر عهده ی بیت المال نیست؛ البتّه به شرط این که از مقدار و کیفیّت حدّ تجاوز نشده باشد. اگر حدّ هشتاد تازیانه است، نود تازیانه نزند و اگر تعزیری را سی تازیانه معیّن کرد، مأمور اجرا، تعدادی تازیانه به آن اضافه نکند. اگر ضرب متوسط باید به او بزنند، ضرب شدید وارد نکنند. بنابراین، اگر از حدّ و حدودی که شارع معیّن کرده است، تجاوز شود، موجب ضمان و دیه است.

2 - شیخ طوسی رحمه الله در کتاب استبصار بین حقوقی که حقّ اللّه است مانند لواط و زنا و حدودی که حقّ اللّه نیست، مانند حدّ قذف، فرق گذاشته و فرموده: در اوّلی دیه نیست ولی در دوّمی، دیه اش بر بیت المال است؛ باید یک دیه ی کامل در اختیار ورثه بگذارند.(1)

ص:516


1- (1) . الاستبصار، ج 4، ص 279.

3 - شیخ طوسی رحمه الله در مبسوط فرموده است: دلیلی بر سقوط دیه در باب تعزیر نداریم؛ زیرا، اوّلاً روایاتی که در این مورد رسیده، مختصّ باب حدود است؛ و ثانیاً: ممکن است حاکم شرع در تشخیص مقدار تعزیر اشتباه کرده باشد. بنابراین، این قتل، شبیه قتل خطایی است و دیه دارد.(1)

4 - شیخ مفید رحمه الله در مقنعه در حقّ الناس فرموده است: «الإمام ضامن».

بررسی ادلّه و روایات

الف: «قاعده ی احسان» - که مفاد آیه ی شریفه ی ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ (2) است. - بیان می کند: حاکمی که بر مسند قضاوت نشسته و احکام اسلام را پیاده می کند، محسن است؛ و آیه می فرماید بر عهده ی محسن چیزی نیست.

ممکن است در مقام اشکال بگوییم: آیه می گوید: بر شخص قاضی یا مُجری حکم چیزی نیست و آنان نباید دیه را از جیب و مالشان بپردازند، امّا نفی دیه از بیت المال نمی کند.

به عبارت دیگر، بحث ما در جایی است که از مقدار، کمّیت و کیفیّت شرعی تعدّی نکرده باشد؛ این که از یک سو بگویند اجرای حدّ و تعزیر واجب است؛ و از سوی دیگر بگویند: اگر سبب قتل گردید، موجب ضمان است؛ این دو مطلب با هم نمی خواند و لذا، دیه ای بر عهده ی حاکم شرع یا مجری حکم نیست.

ب: وبإسناده عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: أیّما رجل قتله الحدّ أو القصاص فلا دیة له، الحدیث.(3)

فقه الحدیث: در این صحیحه، امام صادق علیه السلام فرموده است: هر مردی که اجرای حدّ یا قصاص سبب قتلش گردد، دیه ندارد. - معلوم است مراد از قصاص، قصاص در اعضا است نه قصاص نفس که همان قتل است -.

ص:517


1- (1) . المبسوط ج 8 63
2- (2) . سوره ی توبه 91.
3- (3) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 47، باب 24 از ابواب قصاص نفس، ح 9.

«حدّ» در روایت اطلاق دارد و شامل حقّ اللّه و حقّ الناس می گردد؛ امّا آیا معنای اعمّی دارد که تعزیر را هم شامل گردد یا مختصّ به حدّ اصطلاحی است؟ علّت این پرسش، ورود روایاتی است که می گوید: اجرای حدّ در زمین بهتر از بارش چهل شبانه روز باران است.(1) روشن است که مقصود از این حدّ، اعمّ از حدّ اصطلاحی و تعزیر است.

در این روایت، به دنبال کلمه ی «حدّ»، قصاص هم آمده است؛ همین مطلب قرینه ای است برای بیان حکم عام. و به بیان دیگر، نباید بر ظاهر لفظ حدّ جمود کرد؛ بلکه به تناسب حکم و موضوع، می گوییم: علّتی که سبب می شود در باب حدّ، دیه نباشد، در باب تعزیر نیز وجود دارد. به عبارت دیگر، وقتی روایت را به دست عرف بدهند، عدم شمولش را نسبت به تعزیر نمی فهمد؛ حتّی احتمال عدم شمول را نمی دهد.

لذا، از این روایت دو مطلب استفاده می شود؛ یکی: نفی دیه در حدّ و تعزیر؛ و دیگری:

نفی دیه به طور مطلق؛ یعنی نه بر بیت المال دیه ای واجب است و نه بر حاکم. اگر می گفت:

«لا دیة علی الحاکم»، ممکن بود بگوییم: دیه را باید از بیت المال بدهد؛ لیکن روایت، ماهیّت دیه را نفی می کند؛ بنابراین، دیه هم از حاکم و هم از بیت المال نفی می گردد.

ج: محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصّباح الکنانی، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی حدیث قال: سألته عن رجل قتله القصاص، له دیة؟ فقال:

لو کان، لم یقتصّ ذلک من أحد، وقال: من قتله الحدّ فلا دیة له.

ورواه الشیخ بإسناده عن أحمد بن محمّد مثله، وعن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی عن یونس، عن مفضّل بن صالح، عن زید الشحّام، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام وذکر نحوه.(2)

فقه الحدیث: این روایت دو سند دارد؛ یکی: از طریق ابی الصباح کنانی، و دیگری: از طریق زید شحّام؛ و صاحب جواهر رحمه الله(3) به طریق دوّم اشاره کرده است.

ص:518


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 380، باب 1 از ابواب مقدّمات حدود، ح 2 و 4 و 5.
2- (2) . همان، ج 19، ص 46، باب 24 از ابواب قصاص نفس، ح 1.
3- (3) . جواهر الکلام، ج 41، ص 471.

راوی از امام صادق علیه السلام پرسید: اگر کسی در اثر قصاص کشته شود، آیا دیه دارد؟

امام علیه السلام فرمود: اگر دیه در کار باشد، هیچ کس جرأت نمی کند غیر نفس کسی را قصاص کند. - موضوع، قصاص غیر نفس است؛ در قصاص غیر نفس، هر فردی احتمال می دهد قصاصش به قتل منجرّ گردد؛ اگر قتل هم دیه داشته باشد، به جای آباد کردن خراب کرده است. در حقیقت امام علیه السلام یک نوع استدلالی برای عدم ثبوت دیه در قصاص فرموده است. -.

آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به سبب اجرای حدّ کشته شود، در آن قتل دیه ای نیست.

این دو روایت با سند صحیح، دلالت تامّ بر نفی دیه در حدّ و تعزیر، حقّ اللّه و حقّ الناس آن، بر حاکم و بیت المال دارند؛ لیکن در مقابل، روایت زیر بر تفصیل دلالت می کند:

وعن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن الحسن بن صالح الثّوری، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: من ضربناه حدّاً من حدود اللّه فمات فلا دیة له علینا، ومن ضربناه حدّاً من حدود النّاس فمات فإنّ دیته علینا.(1)

فقه الحدیث: سند روایت مشتمل بر حسن بن صالح ثوری است که ضعیف است؛ امّا راویان قبل از او خوب اند.

حسن بن صالح می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: اگر بر کسی حدّی از حدود خدا را جاری کنیم و بمیرد، دیه ای بر عهده ی ما نیست؛ امّا اگر حدّی از حقوق الناس را اقامه کردیم، و محدود مُرد، دیه اش به عهده ی ما است.

تعبیر امام علیه السلام در روایت: «فإنّ دیته علینا» ممکن است دلیل مدّعای مرحوم شیخ

ص:519


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 46، باب 24 از ابواب قصاص نفس، ح 3.

باشد؛ اگر مقصود از آن بیت المال باشد، ولی اگر مراد، اموالی است که از جهت منصب امامت یا اموال شخصی آن بزرگواران باشد، دلالتی ندارد. به هر حال، روایت از نظر دلالت مجمل است.

اگر این روایت صحیح بود، می توانست مقیّد آن دو روایت باشد؛ ولی با ضعف سند و عدم عمل مشهور به آن - فقط شیخ طوسی رحمه الله در کتاب استبصار به مضمونش فتوا داده است.(1) - جابری برای ضعف سند نداریم. بنابراین، فتوای مشهور بر طبق قاعده و صناعت است.

ص:520


1- (1) . الاستبصار، ج 4، ص 279.

[ حکم ظهور فسق الشاهد بعد قتل المشهود علیه]

مسألة 6 - لو أقام الحاکم الحدّ بالقتل فظهر بعد ذلک فسق الشاهدین أو الشهود کانت الدیة فی بیت المال، ولا یضمنها الحاکم ولا عاقلته.

ولو أنفذ الحاکم إلی حامل لإقامة الحدّ علیها أو ذکرت بما یوجب الحدّ فأحضرها للتحقیق، فخافت فسقط حملها، فالأقوی أنّ دیة الجنین علی بیت المال.

حکم ظهور فسق شاهد بعد از قتل

اشاره

این مسأله دو فرع دارد:

1 - اگر حاکم حدّ قتل را در مورد مُجری پیاده کرد، و پس از آن معلوم شد شهود فاسق بوده اند، دیه اش در بیت المال است و حاکم و عاقله ی وی ضامن آن نیست.

2 - اگر حاکم به دنبال زن آبستنی فرستاد تا حدّ را بر او جاری کند، یا نام زنی نزد حاکم مذکور شد و سبب حدّی را به او نسبت دادند، آن زن را برای تحقیق احضار کرد، و در هر دو صورت، بر اثر ترس، بچّه اش را سقط کرد، دیه ی جنین در بیت المال است.

فرع اوّل: ظهور فسق شهود

اشاره

این فرع شبیه فرع قبلی است. اگر حاکمی حدّ قتل یا حدّی که به قتل منتهی گردد را اقامه کند، مثلاً چهار شاهد بر زنای احصانی شهادت دادند و حاکم به رجم زانی فرمان داد یا خودش در رجم شرکت کرد، پس از اجرای مراسم، معلوم شد تمام شهود یا بعضی از آنان فاقد شرایط شهادت بوده اند، که حاکم به عدالتشان معتقد بوده است، ولی در حقیقت، آنان هنگام شهادت فاسق بوده اند، در این صورت، دیه ی مقتول بر عهده ی حاکم و عاقله اش نیست؛ بلکه در بیت المال است. در این فرع، از دو جهت بحث داریم:

الف: علّت عدم ضمان حاکم

آیه ی ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ (1) بر مطلوب ما دلالت دارد؛ زیرا، حاکم جز احسان

ص:521


1- (1) . سوره ی توبه، 91.

نقش دیگری نداشته است. فرض این است که در باب احراز عدالت شهود نیز کوتاهی نکرده، و آن چه وظیفه اش بوده را به طور کامل انجام داده است؛ لیکن بعد از آن، کشف خلاف شده است. این طور نیست که هر فردی آن چه را احراز و تحقیق کرده، مطابق با واقع در آید.

از این رو، حاکم کمترین تقصیری نداشته است؛ پس، هیچ گونه مسئولیتی نیز به عنوان جبران خسارت و پرداختن دیه در این رابطه ندارد. از سوی دیگر، قتلی در این جا واقع شده که نباید واقع می شد؛ زیرا، در حقیقت، حدّ الهی در مورد این فرد قتل نبوده است؛ لذا، باید دیه ی آن را به ورثه ی مقتول بپردازند.

دیه ی قتل بر عهده ی شهود نیست؛ زیرا، اگر فاسقی در غیر باب زنا و لواط شهادت داد، مرتکب گناه نشده است. - در این دو باب چون قذف صادق است، باید حدّ قذف بخورد.

اجرای حدّ قذف بر فاسق بیانگر وجود تقصیری در شاهد نیست. به هر حال، شهود در این میان نقشی ندارند و از حاکم نیز جز انجام وظیفه، عملی سر نزده است. بنابراین، قتلی بدون سبب شرعی واقع شده است.

فرق این فرع با فرع قبل در این است که در آن جا اجرای حدّ واجب بود و در اثر اجرای آن، قتل محقّق گردید. امّا در این جا اصلاً حدّ مجرم قتل نبوده است، و نباید او را می کشتند.

حاکم به علّت این که خیال می کرده، شهود عادل اند، حکم به قتل داده است.

ب: دلیل ثبوت دیه در بیت المال

به علّت وجود روایتی که همه بر طبق آن فتوا داده و مخالفی هم ندارد، حکم به ثبوت دیه در بیت المال شده است.

محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده عن الأصبغ بن نباتة، قال: قضی أمیر المؤمنین علیه السلام أنّ ما أخطأت القضاة فی دم أو قطع فهو علی بیت مال المسلمین.(1)

ص:522


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 18، ص 165، باب 10 از ابواب آداب القاضی، ح 1.

فقه الحدیث: این روایت از مرسلات صدوق رحمه الله است که به صورت جزمی روایت کرده است؛ بنابراین، سندش معتبر است.

امیر مؤمنان علیه السلام یک حکم کلّی صادر کرده اند که هر کجا قاضیان به خطا رفتند، خواه در رابطه ی با خون باشد یا قطع ید، دیه اش بر بیت المال مسلمانان است.

از مطالب گذشته معلوم شد وجه مشترک دو مسأله، عدم دیه بر حاکم است؛ و وجه افتراقشان نفی ماهیّت دیه در اوّلی و ثبوت حقیقت دیه در بیت المال مسلمانان در دوّمی است.

فرع دوّم: دیه ی جنین ساقط شده بر اثر احضار زن آبستن

اگر حاکم شرع به دنبال زن آبستنی بفرستد که اجرای حدّ بر او واجب است، یا او را برای تحقیق مسائلی که درباره اش طرح شده، احضار کرد، و آن زن در اثر ترس، بچّه اش را سقط کرد و جنین از بین رفت، دیه اش بر عهده ی کیست؟

به عبارت دیگر، این فرع دو صورت دارد که در حکم مشترک هستند:

1 - احضار زن توسط حاکم پس از ثبوت محکومیّت او و برای اجرای حدّ است.

2 - احضار زن برای بررسی و تحقیق است.

به هر حال، در این دو صورت، باید دیه ی جنین را بپردازند؛ زیرا، این مورد مثل فرع سابق نیست که حدّ یا تعزیر سبب تحقّق قتل شده بود. و روایت اصبغ بن نباته بر این مطلب دلالت دارد؛ زیرا، یکی از مصادیق «ما أخطات القضاة فی دم» همین مورد است. در این جا یک قتل خطایی واقع شده، نه قصد قتل در کار بوده است و نه آلت قتّاله ای. لیکن در قتل خطا دیه بر عاقله ی قاتل است؛ ولی به سبب این روایت، فتوا به دیه بر بیت المال می دهیم.

مرحوم ابن ادریس(1) بر خلاف مشهور، بلکه بالاتر از مشهور گفته است: این خطا مانند

ص:523


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 480.

خطای سایر مردم که دیه بر عهده ی عاقله ی قاتل است، می باشد؛ و در این جا نیز دیه بر عاقله ی حاکم شرع است. مستند نظر ابن ادریس رحمه الله روایت زیر است:

محمّد بن یعقوب، عن أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن المیثمی، عن علیّ بن أسباط، عن عمّه یعقوب بن سالم، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: کانت امرأة تؤتی فبلغ ذلک عمر فبعث إلیها فروَّعها وأمر أن یجاء بها إلیه، ففزعت المرأة فأخذها الطلق فذهبت إلی بعض الدّور فولدت غلاماً فاستهلّ الغلام ثمّ مات، فدخل علیه من روعة المرأة ومن موت الغلام ما شاء اللّه.

فقال له بعض جلسائه: یا أمیر المؤمنین ما علیک من هذا شیء، وقال بعضهم:

وما هذا؟ قال: سلوا أبا الحسن علیه السلام.

فقال لهم أبو الحسن علیه السلام: لئن کنتم اجتهدتم ما أصبتم، ولئن کنتم برأیکم قلتم لقد أخطأتم، ثمّ قال: علیک دیة الصّبی.

ورواه المفید فی (الارشاد) مرسلاً نحوه إلّاأنّه قال: فقال علیّ علیه السلام: الدّیة علی عاقلتک، لأنّ قتل الصّبی خطأ تعلّق بک.

فقال: أنت نصحتنی من بینهم لا تبرح حتّی تجری الدّیة علی بنی عدیّ، ففعل ذلک أمیر المؤمنین علیه السلام.(1)

فقه الحدیث: سند هر دو روایت ضعیف است. لذا، نمی توان به آن ها اعتماد کرد.

خلاصه ی مضمون دو حدیث، این است: زن بد کاری در زمان عمر وجود داشت، عمر او را احضار کرد، وحشت و ترس آن زن را فرا گرفت و خانه به خانه فرار کرد. در اثر این اضطراب و وحشت، پسری زایید. نوزاد پس از گریه ای مُرد. جریان را به عمر گفتند. دلهره و اضطراب زیادی در عمر به سبب این معنا پدیدار شد، اطرافیان به او دلداری داده، گفتند:

شما در این جریان جرمی نداشتید؛ بچهّ ای مُرده، ربطی به شما ندارد؛ کاری که شما انجام دادی احضار آن زن بود نه بیشتر.

عمر گفت: این مشکل به دست ابوالحسن علیه السلام حلّ می گردد. بنابر نقل صاحب جواهر رحمه الله(2) آن حضرت حاضر نشد در این مسأله جوابی بدهد. پس از اصرار عمر، فرمود:

ص:524


1- (1) . وسائل الشیعة، ج 19، ص 200، باب 30 از ابواب موجبات الضمان، ح 1 و 2.
2- (2) . جواهر الکلام، ج 41، ص 472.

آن چه یارانت گفتند، اگر اجتهاد کرده اند، اجتهادشان اشتباه است و اگر همین طور نظر دادند، راه خطا پیموده اند. در روایت اوّل فرمود: دیه بر عهده ی عمر است و در روایت دوّم، دیه را بر عاقله اش دانست و تعلیل کرد به این که قتل جنین خطایی بوده است؛ لذا، دیه اش بر عاقله ی تو است. عمر آن حضرت را وادار کرد از طایفه ی بنی عدیّ دیه ی جنین را بگیرد و به وارثش بپردازد.

نقد این دو روایت

اوّلاً: هر دو روایت ضعیف است. بنابراین، قابل اعتماد نیستند.

ثانیاً: در یکی دیه را بر شخص عمر و در دیگری بر عاقله اش گفته است.

ثالثاً: به گفته ی صاحب جواهر رحمه الله بر فرض صدور چنین روایتی و وقوع چنین حادثه ای، هیچ ربطی به بحث ما ندارد؛ زیرا، سخن ما در حاکم شرع صالح برای قضاوت و حکومت اسلامی است و عمر فاقد این صلاحیّت است، بلکه او همانند مردم عادی است که اگر قتل خطایی از آنان سر زند، دیه اش بر عاقله ی قاتل است.(1) این فرمایش صاحب جواهر رحمه الله، متین و جالب است.

با منافات نداشتن روایت، آن چه مشهور فرموده اند که دیه از بیت المال داده می شود، تمام است؛ و فتوای ابن ادریس رحمه الله مستندی صحیح ندارد.

ص:525


1- (1) . جواهر الکلام، ج 41، ص 473.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109