ترجمه اصول کافی جلد دوم

مشخصات کتاب

سرشناسه : کلینی، محمد بن یعقوب، - 329ق.

عنوان قراردادی : الکافی .اصول . فارسی - عربی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه اصول کافی/ تالیف محمد کلینی؛ ترجمه صادق حسن زاده.

مشخصات نشر : تهران: قائم آل محمد، 1385.

مشخصات ظاهری : 4ج.

شابک : 170000 ریال: دوره، چاپ دوم 964-8911-10-X : ؛ 210000 ریال (دوره، چاپ سوم) ؛ ج.1، چاپ دوم 964-8911-06-1: ؛ ج.2، چاپ دوم: 964-8911-07-X ؛ ج.3، چاپ دوم 964-8911-08-8: ؛ ج.4، چاپ دوم : 964-8911-09-6

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

یادداشت : فارسی- عربی.

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط مترجمین و ناشرین متفاوت ترجمه و منتشرشده است.

یادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : ج.1 (چاپ سوم: 1386) (دوم ناشر).

یادداشت : ج. 1 - 4 (چاپ سوم: 1386).

یادداشت : عنوان روی جلد: ترجمه و متن کامل اصول کافی.

عنوان روی جلد : ترجمه و متن کامل اصول کافی.

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 4ق.

شناسه افزوده : حسن زاده، صادق، مترجم

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک22041 1385 الف

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1169953

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

فهرست مطالب

ادامۀ کتاب حجّت بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر امیر مؤمنان علیه السّلام ١١

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر حسن بن علی علیهما السّلام ٢٣

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر حسین بن علی علیهما السّلام ٢٩

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر علی بن حسین صلوات اللّه علیهما ٣٧

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر حضرت باقر علیه السّلام 4١

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر ابو عبد اللّه حضرت جعفر صادق علیه السّلام 4٣

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام 4٧

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام 5٧

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر ابو جعفر دوم علیه السّلام ٨١

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر ابو الحسن سوم حضرت هادی علیه السّلام ٨٩

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر ابو محمّد امام عسکری علیه السّلام ٩٣

بابی دربارۀ اشاره و تصریح بر صاحب خانه علیه السّلام ١٠١

بابی دربارۀ نام کسانی که ایشان را دیده اند ١٠٣

بابی دربارۀ نهی از نام بردن ١١١

بابی نادر در احوال غیبت ١١٣

بابی دربارۀ غیبت ١١٩

بابی دربارۀ آنچه ادّعای راستگو و یاوه گرا را در موضوع امامت از هم جدا می کند ١٣٩

بابی دربارۀ کراهت داشتن تعیین زمان ظهور ١٩٩

بابی دربارۀ امتحان و آزمایش ٢٠٣

بابی دربارۀ کسی که امامش را شناخت، پیش و پس افتادن این امر به او زیان نمی رساند ٢٠٧

بابی دربارۀ کسی که ادّعای امامت می کند درحالی که صلاحیت آن را ندارد ٢٠٩

ص :٧

بابی دربارۀ کسی که بدون امامی از سوی خداوند بزرگ مرتبه دینداری می کند ٢١٧

بابی دربارۀ کسی که بمیرد و امامی از امامان هدایت نداشته باشد ٢٢١

بابی دربارۀ کسانی از اهل بیت که حقّ را شناخته اند و کسانی که انکار کرده اند ٢٢٣

بابی دربارۀ آنچه هنگام درگذشت امام علیه السّلام بر مردم واجب می شود ٢٢5

بابی دربارۀ این که امام چه موقع می فهمد که امامت به او رسیده است ٢٢٩

بابی دربارۀ حالات امامان علیهم السّلام از جهت سنّ ٢٣5

بابی دربارۀ اینکه امام را جز امام علیه السّلام غسل نمی دهد ٢4١

بابی دربارۀ ولادت ائمّه علیهم السّلام ٢4٣

بابی دربارۀ آفرینش بدن و روح و قلب امامان علیهم السّلام ٢5٣

بابی دربارۀ تسلیم و تسلیم شوندگان ٢55

بابی دربارۀ بر مردم واجب است پس از انجام مناسکشان نزد امام بیایند ٢6١

بابی در اینکه فرشتگان به خانه های امامان وارد شده، و بر فرش هاشان گام می نهند ٢6٣

بابی دربارۀ اینکه جنّیان به نزد ایشان می آیند و دربارۀ نشانه های دینشان می پرسند ٢65

وقتی امر امامت ائمّه علیهم السّلام آشکار شود به حکم داود و خاندانش داوری می کنند ٢٧٣

بابی دربارۀ اینکه سرچشمۀ علم از خانۀ آل محمّد علیهم السّلام است ٢٧5

همانا هرچیزی از حق که در دست مردم است جز از نزد ائمّه علیهم السّلام صادر نشده است ٢٧٧

بابی دربارۀ آنچه گفته شده که حدیث ائمّه علیهم السّلام دشوار و بسیار سنگین است ٢٧٧

آنچه پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و اله بر نصیحت به ائمّه مسلمین و همراهی با جماعت ٢٨٧

حقّ واجب امام بر مردم و حقّ مردم بر امام علیه السّلام ٢٩١

همانا همۀ زمین برای امام علیه السّلام است ٢٩٧

روش امام دربارۀ خودش و خوراک و پوشاکش، وقتی امر را به عهده می گیرد ٣٠5

بابی نادر ٣٠٧

نکته ها و قطعه هایی از قرآن دربارۀ ولایت ٣٠٩

روایات برگزیده و پرمعنا دربارۀ ولایت ٣6٧

در معرفتشان به دوستان خود و سپردن امور خود به آنان ٣٧١

ص :٨

باب های تاریخ تولّد و وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ٣٧5

نهی از اشراف بر قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله 4٠٧

ولادت امیر مؤمنان-درود خدا بر او-4٠٧

ولادت فاطمۀ زهرا علیها السّلام 4٢١

ولادت حسن بن علی-درود خدا بر ایشان-4٢٩

ولادت حسین بن علی علیهما السّلام 4٣٣

ولادت علی بن حسین علیهما السّلام 44١

ولادت ابو جعفر محمّد بن علی علیهما السّلام 445

ولادت حضرت جعفر بن محمّد، صادق علیهما السّلام 45٣

ولادت حضرت ابو الحسن موسای جعفر علیهما السّلام 46٣

ولادت حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام 4٨٩

ولادت ابو جعفر دوم حضرت جواد علیه السّلام 5٠5

ولادت حضرت ابو الحسن علی محمّد علیهما السّلام و الرضوان 5١٩

ولادت ابو محمّد حسن بن علی علیهما السّلام 5٣١

ولادت حضرت صاحب زمان علیه السّلام 55٩

سخنان و تصریحاتی که دربارۀ دوازده امام علیهم السّلام آمده است 5٨٧

در این که وقتی دربارۀ مردی چیزی می گویند که در او نیست 6٠٩

همانا امامان علیهم السّلام همگی قائم به امر خداوند والا و هدایتگر به سوی اویند 6١١

رساندن مال به امام علیه السّلام 6١٣

غنیمت و انفال و تفسیر خمس و حدود آن. و آنچه خمسش واجب است 6١5

ص :٩

باب الإشاره و النّصّ علی أمیر المؤمنین علیه السّلام [٧6٠]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن زید بن الجهم الهلالیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: لمّا نزلت ولایه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و کان من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: سلّموا علی علیّ بإمره المؤمنین، فکان ممّا أکّد اللّه علیهما فی ذلک الیوم یا زید! قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لهما: قوما فسلّما علیه بإمره المؤمنین، فقالا: أمن اللّه أو من رسوله یا رسول اللّه؟ فقال لهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: من اللّه و من رسوله فأنزل اللّه عزّ و جلّ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّٰهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ یعنی به قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لهما و قولهما: أمن اللّه أو من رسوله وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکٰاثاً، تَتَّخِذُونَ أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أئمّه هی أزکی من أئمّتکم قال: قلت: جعلت فداک أئمّه؟ قال: إی و اللّه أئمّه، قلت: فإنّا نقرأ أربی، فقال: ما أربی؟ -و أومأ بیده فطرحها- إِنَّمٰا یَبْلُوکُمُ اَللّٰهُ بِهِ یعنی بعلیّ علیه السّلام وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ مٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وٰاحِدَهً وَ لٰکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ یوم القیامه عَمّٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. وَ لاٰ تَتَّخِذُوا أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهٰا یعنی بعد مقاله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی علیّ علیه السّلام و تَذُوقُوا اَلسُّوءَ بِمٰا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ یعنی به علیّا علیه السّلام وَ لَکُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ.

[٧6١]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین و أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه الثّمالیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سمعته یقول: لمّا أن قضی محمّد نبوّته و استکمل أیّامه أوحی اللّه تعالی

ص :١٠

[تتمه باب حجت]

اشاره و تصریح بر امیر مؤمنان علیه السّلام

[٧6٠]١-زید بن جهم هلالی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام نازل شد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: به علی به عنوان امیر مؤمنان سلام کنید. و ای زید آنچه خداوند در آن روز به آن دو تأکید کرد این سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بود که: برخیزید و به او به عنوان امیر مؤمنان سلام دهید. آن دو گفتند: ای رسول خدا! آیا این از سوی خداوند است یا از سوی رسولش؟ و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به آن دو فرمود: از خدا و رسول او است. آن گاه خداوند گرامی نازل کرد: و سوگندها را پس از تحکیمش نشکنید درحالی که خداوند را کفیل و ضامن خود قرار داده اید. که خداوند به آنچه می کنید آگاه است. [نحل (١6) :٩١]که مقصودش سخن رسول خدا به آن دو و سخن آنان است که گفتند: آیا از خداوند است یا از رسولش. و همانند آن زن نباشید که پشم های تابیدۀ خود را پس از استحکام، وامی تابید تا سوگندهاتان را وسیلۀ خیانت قرار دهید. برای این که آنان امامانی پاک تر از امامان شمایند. من عرض کردم: جانم به فدایت، امامان (ائمّه) ؟ فرمود: بله، به خدا سوگند، ائمّه. عرض کردم: ما «در این جا أربی:» می خوانیم. فرمود: «أربی» چیست؟ -و با اشارۀ دستش آن را رد کرد-خداوند شما را با آن آزمایش می کند. یعنی با علی علیه السّلام و به یقین در روز قیامت آنچه را در آن اختلاف داشتید برایتان روشن می کند. و اگر خدا می خواست، همۀ شما را امّت یگانه ای قرار می داد. ولی خدا هرکس را بخواهد گمراه کرده و هرکس را بخواهد هدایت می کند. و یقینا شما از آنچه انجام می دادید پرسیده خواهید شد. و سوگندهاتان را وسیلۀ خیانت در میان خود قرار ندهید. مبادا گامی پس از استواری بلغزد. یعنی پس از سخنان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دربارۀ علی [علیه السّلام]و بخاطر بازداشتن از راه خدا آثار سو آن را بچشید و برایتان عذاب بزرگی باشد. [نحل (١6) :٩٢ تا ٩4]

[٧6١]٢-ابو حمزۀ ثمالی گفت: از حضرت باقر ٧ شنیدم می فرمود: وقتی پیامبری محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]سپری شد و عمرش به پایان رسید،

ص :١١

إلیه أن یا محمّد! قد قضیت نبوّتک و استکملت أیّامک، فاجعل العلم الّذی عندک و الإیمان و الاسم الأکبر و میراث العلم و آثار علم النّبوّه فی أهل بیتک عند علیّ بن أبی طالب، فإنّی لن أقطع العلم و الإیمان و الاسم الأکبر و میراث العلم و آثار علم النّبوّه من العقب من ذرّیّتک کما لم أقطعها من ذرّیّات الأنبیاء.

[٧6٢]٣-محمّد بن الحسین و غیره، عن سهل، عن محمّد بن عیسی و محمّد بن یحیی و محمّد بن الحسین جمیعا، عن محمّد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر و عبد الکریم بن عمرو، عن عبد الحمید بن أبی الدّیلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أوصی موسی علیه السّلام إلی یوشع بن نون و أوصی یوشع بن نون إلی ولد هارون و لم یوص إلی ولده و لا إلی ولد موسی، إنّ اللّه تعالی له الخیره، یختار من یشاء ممّن یشاء و بشّر موسی و یوشع بالمسیح علیهم السّلام فلمّا أن بعث اللّه عزّ و جلّ المسیح علیه السّلام قال المسیح علیه السّلام لهم: إنّه سوف یأتی من بعدی نبیّ اسمه أحمد من ولد إسماعیل علیه السّلام یجیء بتصدیقی و تصدیقکم و عذری و عذرکم و جرت من بعده فی الحواریّین فی المستحفظین، و إنّما سمّاهم اللّه تعالی المستحفظین لأنّهم استحفظوا الاسم الأکبر و هو الکتاب الّذی یعلم به علم کلّ شیء، الّذی کان مع الأنبیاء صلوات اللّه علیهم، یقول اللّه تعالی: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ و أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْمِیزٰانَ» الکتاب الاسم الأکبر و إنّما عرف ممّا یدعی الکتاب التّوراه و الإنجیل و الفرقان فیها کتاب نوح علیه السّلام و فیها کتاب صالح و شعیب و إبراهیم علیهم السّلام فأخبر اللّه عزّ و جلّ إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ فأین صحف إبراهیم إنّما صحف إبراهیم الاسم الأکبر و صحف موسی الاسم الأکبر فلم تزل الوصیّه فی عالم بعد عالم

ص :١٢

خداوند والا به او وحی کرد که: ای محمّد! پیامبری ات را به انجام رسانده، عمرت را به پایان رساندی، پس آن علمی را که در نزد تو است و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم پیامبری را نزد علی بن ابی طالب در میان خاندانت قرار بده. که من هرگز علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار پیامبری را از نسل فرزندان تو قطع نمی کنم. چنان که از فرزندان پیامبران قطع نکردم.

[٧6٢]٣-عبد الحمید ابو دیلم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: موسی علیه السّلام به یوشع نون وصیّت کرد. و یوشع نون به فرزند هارون وصیّت کرد و به فرزند خود و فرزند موسی وصیّت نکرد. که گزینش با خداوند والا است. هر که را بخواهد و از هر خاندانی بخواهد، برمی گزیند. و به موسی و یوشع، مسیح علیهم السّلام را بشارت داد. پس چون خداوند عزّتمند مسیح را برانگیخت، مسیح علیه السّلام به آنان گفت: همانا پس از من پیامبری خواهد آمد که نامش احمد [و] از فرزندان اسماعیل-علیهما السّلام-است. با تصدیق من و تصدیق شما و حجّت من و شما می آید. و پس از او در میان حواریون، محافظ استوار گشت. و خداوند فرازمند آنان را محافظان نگاهبانان نامید؛ زیرا آنان اسم اکبر را نگاه داشتند. و آن کتابی است که با آن دانش هرچیزی دانسته می شود. آنچه به همراه پیامبران- درود خداوند بر آنان-بوده است. خداوند والا می فرماید: و رسولانی پیش از تو فرستاده، به همراهشان کتاب و میزان نازل کردیم. (آیه در قرآن چنین است:) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستاده، با ایشان کتاب و میزان نازل کردیم. [حدید (5٧) :٢5]کتاب اسم اکبر است. و از آنچه به نام کتاب خوانده می شود، تورات و انجیل و فرقان (قرآن) شناخته شده است. درحالی که در آن کتاب نوح علیه السّلام است. و در آن کتاب صالح و شعیب و ابراهیم علیهم السّلام است. که خداوند شکوهمند خبر داد: همانا این در صحیفه های نخستین است. صحیفه های ابراهیم و موسی. صحیفه های ابراهیم کجاست [؟]صحیفه های ابراهیم اسم اکبر است و صحیفه های موسی همان اسم اکبر است. و وصیّت پیوسته در عالمی پس از عالمی بود

ص :١٣

حتّی دفعوها إلی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلمّا بعث اللّه عزّ و جلّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أسلم له العقب من المستحفظین و کذّبه بنو إسرائیل و دعا إلی اللّه عزّ و جلّ و جاهد فی سبیله، ثمّ أنزل اللّه جلّ ذکره علیه أن أعلن فضل وصیّک فقال ربّ إنّ العرب قوم جفاه، لم یکن فیهم کتاب و لم یبعث إلیهم نبیّ و لا یعرفون فضل نبوّات الأنبیاء علیه السّلام و لا شرفهم و لا یؤمنون بی إن أنا أخبرتهم بفضل أهل بیتی، فقال اللّه جلّ ذکره «وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» «وَ قُلْ سَلاٰمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» فذکر من فضل وصیّه ذکرا فوقع النّفاق فی قلوبهم، فعلم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ذلک و ما یقولون، فقال اللّه جلّ ذکره: یا محمّد وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ ' فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ اَلظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ و لکنّهم یجحدون بغیر حجّه لهم و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یتألّفهم و یستعین ببعضهم علی بعض و لا یزال یخرج لهم شیئا فی فضل وصیّه حتّی نزلت هذه السّوره فاحتجّ علیهم حین أعلم بموته و نعیت إلیه نفسه، فقال اللّه جلّ ذکره: فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ یقول: إذا فرغت فانصب علمک و أعلن وصیّک فأعلمهم فضله علانیه، فقال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: من کنت مولاه، فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه- ثلاث مرّات-ثمّ قال: لأبعثنّ رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله، لیس بفرّار-یعرّض بمن رجع یجبّن أصحابه و یجبّنونه-و قال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: علیّ سیّد المؤمنین و قال: علیّ عمود الدّین و قال: هذا هو الّذی یضرب النّاس بالسّیف علی الحقّ بعدی و قال: الحقّ مع علیّ أینما مال و قال: إنّی تارک فیکم أمرین، إن أخذتم بهما لن تضلّوا: کتاب اللّه عزّ و جلّ و أهل بیتی عترتی، أیّها النّاس اسمعوا و قد بلّغت، إنّکم ستردون علیّ الحوض فأسألکم عمّا فعلتم فی الثقلین، و الثقلان: کتاب اللّه جلّ ذکره و أهل بیتی فلا تسبقوهم فتهلکوا

ص :١4

تا آن را به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-دادند. و چون خداوند گرامی محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را برانگیخت، نوادگان محافظان، به او اسلام آورده، بنی اسرائیل تکذیبش کردند. و او به سوی خداوند عزّتمند دعوت کرده، در راه او جهاد کرد. سپس خداوند بزرگ یاد بر او نازل کرد که فضیلت وصی ات را آشکار کن. او عرض کرد: پروردگارا عرب مردمی خشن هستند. در میانشان کتابی نبوده و پیامبری به سویشان فرستاده نشده است. و فضیلت و شرف جایگاه پیامبران را نمی دانند. و به من ایمان نمی آورند اگر از فضیلت خاندانم به آنان بگویم. آن گاه خداوند بزرگ یاد فرمود: و به خاطر آنان اندوهگین مشو. [نحل (١6) :١٢٧]و بگو: سلام بر شما. که به زودی خواهند دانست. [زخرف (4٣) :٨٩] پس او از فضیلت وصی اش سخن گفت و در دل های آنان نفاق افتاد. و رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-آن نفاق و آن چه را می گفتند، دانست. و خداوند گرامی یاد فرمود: ای محمّد! ما می دانیم از آنچه آنان می گویند دلتنگ می شوی. [حجر (١5) :٩٧]آنان تو را تکذیب نمی کنند بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار می کنند. [انعام (6) :٣٣]ولی آنان بی آن که استدلالی داشته باشند، انکار می کنند. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-میانشان الفت داده، برخی را یاور برخی دیگر کرده، همواره چیزی از فضیلت وصی اش را بر ایشان آشکار می کرد تا این سوره نازل شد پس [با آن]بر آنان احتجاج کرد هنگامی که او را به مرگش آگاه ساخته، جانش آن را فهمید. خداوند بزرگ یاد فرموده است: چون فراغت یافتی، بکوش و به سوی پروردگارت رو کن. [انشراح (٩4) :٧ و ٨]می فرماید: وقتی فارغ شدی، بیرقت را برپا کرده و وصی ات را آشکار کن. به آنان فضیلت او را آشکارا بگو. و آن حضرت -درود خدا بر او و بر خاندانش-سه بار فرمود: هرکه من مولای اویم این علی مولای او است. خداوندا، یار یاوران او باش و دشمن دشمنانش. سپس در جنگ خیبر فرمود: مردی را می فرستم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند او فرار نمی کند-کنایه به کسی که [از میدان جنگ]بازگشته، یارانش را ترسو می شمرد و یارانش او را ترسو می شمردند-و فرمود: علی سرور مؤمنان است. و فرمود: علی ستون دین است. و فرمود: این، آن کسی است که پس از من برای حقّ با مردم می جنگد. و فرمود: حقّ همراه علی است هرکجا که برود. و فرمود: من در میان شما دو چیز به جا می گذارم، اگر آن ها را برگیرید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدای عزّتمند و اهل بیت و خاندانم. ای مردم! گوش کنید که من ابلاغ کردم. همانا شما کنار حوض بر من وارد می شوید و من از آنچه دربارۀ ثقلین کردید از شما می پرسم. و ثقلین: کتاب خدای گرامی یاد و خاندان منند. از آنان پیشی

ص :١5

و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم فوقعت الحجّه بقول النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و بالکتاب الّذی یقرأه النّاس فلم یزل یلقی فضل أهل بیته بالکلام و یبیّن لهم بالقرآن إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و قال عزّ ذکره: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ ثمّ قال: وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ فکان علیّ علیه السّلام و کان حقّه الوصیّه الّتی جعلت له و الاسم الأکبر و میراث العلم و آثار علم النّبوّه، فقال: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبیٰ ثمّ قال: وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَهُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یقول أسألکم عن المودّه الّتی أنزلت علیکم فضلها، مودّه القربی، بأیّ ذنب قتلتموهم و قال جلّ ذکره: فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ قال الکتاب [هو]الذّکر و أهله آل محمّد علیهم السّلام أمر اللّه عزّ و جلّ بسؤالهم و لم یؤمروا بسؤال الجهّال و سمّی اللّه عزّ و جلّ القرآن ذکرا فقال تبارک و تعالی: وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ و قال عزّ و جلّ: وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ و قال عزّ و جلّ: أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و قال عزّ و جلّ وَ لَوْ رَدُّوهُ [إلی اللّه و] إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ منهم فردّ الأمر أمر النّاس إلی أولی الأمر منهم الّذین أمر بطاعتهم و بالرّدّ إلیهم، فلمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من حجّه الوداع نزل علیه جبرئیل علیه السّلام فقال: «یا أیّها الرّسول! بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس إنّ اللّه لا یهدی القوم الکافرین» فنادی النّاس فاجتمعوا و أمر بسمرات فقمّ شوکهنّ، ثمّ قال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: [یا]أیّها النّاس من ولیّکم و أولی بکم من أنفسکم؟ فقالوا: اللّه و رسوله، فقال: من کنت مولاه، فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه

ص :١6

نگیرید که نابود می شوید و به آنان تعلیم نکنید که آنان عالم تر از شمایند. پس حجّت با سخن پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و با کتابی که مردم آن را می خوانند ثابت شد. و همواره فضیلت خاندانش را با کلمات القا می کرد و برایشان با قرآن روشن می کرد. خداوند می خواهد پلیدی را از شما خاندان دور کرده، کاملا پاکتان گرداند. و آن گرامی یاد فرمود: و بدانید همانا آن چه غنیمت می برید، یک پنجم آن برای خدا و رسولش و برای نزدیکان است. [انفال (٨) :4١]سپس فرمود: و حقّ نزدیکان را بده. [اسرا (١٧) :٢6]که علی علیه السّلام بود و حقّش وصیّتی بود که برای او قرار داده شده بود و اسم اکبر و میراث علم و آثار نبوّت بود. آن گاه فرمود: بگو: من هیچ پاداشی برای آن (رسالتم) نمی خواهم جز دوستی دربارۀ نزدیکانم را. [شورا (4٢) :٢٣]سپس فرمود: و وقتی از کشته شدگان پرسیده شود که به چه گناهی کشته شدند. [تکویر (٨١) :٨ و ٩]می فرماید: از شما دربارۀ دوستی ای که فضیلتش بر شما نازل شده می پرسم. دوستی نزدیکان. که به چه گناهی آنان را کشتید. و آن بزرگ یاد فرمود: و از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید. [نحل (١6) :4٣]حضرت فرمود: کتاب [همان]ذکر است و اهلش خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- که خداوند به پرسش از ایشان فرمان داده است. و به پرسش از جاهلان امر نشدند. و خداوند عزّتمند قرآن را ذکر نامیده، فرموده است: و ما این ذکر را بر تو نازل کردیم تا آنچه را به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن کنی و شاید بیندیشند. [نحل (١6) :44]و فرمود: و این مایۀ یادآوری تو و مردم تو است و به زودی پرسش می شوید. [زخرف (4٣) :44]و فرمود: از خداوند اطاعت کنید و از رسول او و صاحبان امر از میان خودتان اطاعت کنید. و فرمود: و اگر آن را به پیامبر و به صاحبان امر خودشان بازگردانند، کسانی از آنان که استنباط می کنند آن را خواهند فهمید. [نساء (4) :٨٣]پس آن امر-امر مردم-را به صاحبان امر از میان خودشان، کسانی که به اطاعتشان و رجوع به آنان فرمان داده است ارجاع داد و وقتی رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-از آخرین حجّ بازگشت جبرئیل علیه السّلام بر او نازل شده، عرض کرد: ای رسول [ما]آنچه را از سوی پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن. و اگر نکنی رسالتش را انجام نداده ای و خداوند تو را از مردم نگاه می دارد. خداوند مردمان کافر را هدایت نمی کند. پس به مردم ندا داد و گرد آمدند. و امر کرد تا خارهای بوته ها را تراشیدند (تا نشستن و ایستادن روی آنها راحت باشد) سپس فرمود: [ای]مردم! چه کسی ولیّ شما است و چه کسی به شما از خودتان سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. آنگاه پیامبر سه بار فرمود: هرکه من مولای اویم این علی مولای او است.

ص :١٧

و عاد من عاداه-ثلاث مرّات-فوقعت حسکه النّفاق فی قلوب القوم و قالوا: ما أنزل اللّه جلّ ذکره هذا علی محمّد قطّ و ما یرید إلاّ أن یرفع بضبع ابن عمّه، فلمّا قدم المدینه أتته الأنصار فقالوا: یا رسول اللّه إنّ اللّه جلّ ذکره قد أحسن إلینا و شرّفنا بک و بنزولک بین ظهرانینا، فقد فرّح اللّه صدیقنا و کبّت عدوّنا و قد یأتیک وفود، فلا تجد ما تعطیهم فیشمت بک العدوّ، فنحبّ أن تأخذ ثلث أموالنا حتّی إذا قدم علیک وفد مکّه وجدت ما تعطیهم، فلم یردّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علیهم شیئا و کان ینتظر ما یأتیه من ربّه فنزل جبرئیل علیه السّلام: و قال قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبیٰ و لم یقبل أموالهم، فقال المنافقون: ما أنزل اللّه هذا علی محمّد و ما یرید إلاّ أن یرفع بضبع ابن عمّه و یحمل علینا أهل بیته یقول أمس: من کنت مولاه فعلیّ مولاه و الیوم: قل لا أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّه فی القربی، ثمّ نزل علیه آیه الخمس فقالوا: یرید أن یعطیهم أموالنا و فیئنا، ثمّ أتاه جبرئیل علیه السّلام فقال: یا محمّد إنّک قد قضیت نبوّتک و استکملت أیّامک فاجعل الاسم الأکبر و میراث العلم و آثار علم النّبوّه عند علیّ علیه السّلام، فإنّی لم أترک الأرض إلاّ ولی فیها عالم تعرف به طاعتی و تعرف به ولایتی و یکون حجّه لمن یولد بین قبض النّبیّ إلی خروج النّبیّ الآخر، قال: فأوصی إلیه بالاسم الأکبر و میراث العلم و آثار علم النّبوّه و أوصی إلیه بألف کلمه و ألف باب، یفتح کلّ کلمه و کلّ باب ألف کلمه و ألف باب.

[٧6٣]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن یحیی بن معمّر العطّار، عن بشیر الدّهّان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مرضه الّذی توفّی فیه: ادعوا لی خلیلی، فأرسلنا إلی أبویهما فلمّا نظر إلیهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أعرض عنهما، ثمّ قال: ادعوا لی

ص :١٨

خدایا یار دوستانش و دشمن دشمنانش باش. آن گاه خار نفاق در دل مردمان افتاده، گفتند: خداوند بزرگ یاد هرگز آن را بر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]نازل نکرده است. و او جز این که دست پسر عمویش را بالا ببرد چیزی نمی خواهد. و چون به مدینه وارد، شد انصار به نزدش آمده، گفتند: ای رسول خدا، خداوند گرامی یاد به ما احسان کرده، با شما و با فرودتان در میان ما شرفمان داد. پس خداوند دوستمان را شاد کرده، دشمن مان را خوار. امّا برای شما میهمانانی خواهد بود که [شاید]چیزی نیابی به آن ها بدهی و دشمن تو را شماتت کند. ما دوست داریم یک سوم اموالمان را بگیری تا وقتی مهمانی از مکّه برایتان رسید، چیزی باشد که به او بدهی. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چیزی به آنان نگفت و منتظر بود که از سوی پروردگارش چه نازل می شود. جبرئیل علیه السّلام نازل شد و گفت: «بگو: من از شما برای آن (رسالتم) جز دوستی با نزدیکانم، مزدی نمی خواهم.» و اموالشان را نپذیرفت. آن گاه منافقان گفتند: خداوند این را بر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]نازل نکرده است. و او می خواهد بازوی پسر عمویش را بالا برده، خاندانش را بر ما تحمیل کند. دیروز می گفت: هرکه من مولای اویم، علی مولای او است و امروز می گوید: «بگو من از شما برای آن جز دوستی با نزدیکانم مزدی نمی خواهم.» سپس آیۀ خمس نازل شد و آنان گفتند: او می خواهد اموال و غنیمت ما را به آنان بدهد. سپس جبرئیل علیه السّلام به نزد او آمد و گفت: ای محمّد! تو پیامبری ات را به انجام رسانده، عمرت را به پایان رساندی. پس اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت را نزد علی علیه السّلام قرار ده؛ زیرا من زمین را جز این که عالمی از سوی من در آن باشد رها نمی کنم تا به وسیلۀ او اطاعت و ولایت من شناخته شود. و حجّتی باشد برای کسی که در فاصلۀ مرگ پیامبری و بعثت پیامبری دیگر به دنیا می آید. حضرت فرمود: پس ایشان اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت را برای او وصیّت کرد. و هزار کلمه و هزار باب به او وصیّت کرد که از هر کلمه و بابی هزار کلمه و باب دیگر گشوده می شود.

[٧6٣]4-بشیر دهّان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-در بیماری ای که به وفاتش پایان یافت، فرمود: دوستم را به نزدم بخوانید. آن دو زن دنبال پدرانشان [ابو بکر و عمر]فرستادند. چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن دو را دید، از ایشان روی گردانده، سپس فرمود: دوستم را به نزدم بخوانید.

ص :١٩

خلیلی، فأرسل إلی علیّ فلمّا نظر إلیه أکبّ علیه یحدّثه، فلمّا خرج لقیاه، فقالا له: ما حدّثک خلیلک؟ فقال: حدّثنی ألف باب یفتح کلّ باب ألف باب.

[٧64]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن أبی بکر الحضرمیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

علّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علیّا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ألف حرف کلّ حرف یفتح ألف حرف.

[٧65]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان فی ذؤابه سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم صحیفه صغیره، فقلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أیّ شیء کان فی تلک الصّحیفه؟ قال: هی الأحرف الّتی یفتح کلّ حرف ألف حرف، قال أبو بصیر: قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: فما خرج منها حرفان حتّی السّاعه.

[٧66]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن فضیل بن سکّره قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: جعلت فداک، هل للماء الّذی یغسّل به المیّت حدّ محدود؟ قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال لعلیّ علیه السّلام: إذا أنا متّ فاستق ستّ قرب من ماء بئر غرس فغسّلنی و کفّنّی و حنّطنی فإذا فرغت من غسلی و کفنی فخذ بجوامع کفنی و أجلسنی ثمّ سلنی عمّا شئت، فو اللّه لا تسألنی عن شیء إلاّ أجبتک فیه.

[٧6٧]٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن ابن أبی سعید، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا حضر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الموت دخل علیه علیّ علیه السّلام فأدخل رأسه ثمّ قال:

ص :٢٠

آن گاه دنبال علی [علیه السّلام]فرستادند. چون او را دید، به سوی او برگشت و با او به سخن پرداخت. و چون بیرون آمد، آن دو او را دیده، گفتند: دوستت با تو چه گفت: فرمود: از هزار باب سخن گفت که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می شود.

[٧64]5-ابو بکر حضرمی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هزار حرف به علی علیه السّلام آموخت که از هر حرف هزار حرف دیگر باز می شد.

[٧65]6-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: در دستۀ شمشیر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-کاغذی کوچک بود. من به حضرتش عرض کردم: چه چیزی در آن کاغذ بود؟ فرمود: حرف هایی که از هر یک، هزار حرف دیگر باز می شد. ابو بصیر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: و تا این ساعت [بیش از]دو حرف از آن صادر نشده است.

[٧66]٧-فضیل سکّره گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! آیا برای آبی که با آن مرده را می شویند، اندازۀ معیّنی است؟ فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به علی علیه السّلام فرمود: وقتی من مردم، شش مشک از آب چاه غرس بکش و مرا با آن غسل بده. سپس کفن کرده حنوط نما. وقتی از غسل و کفنم فارغ شدی اطراف کفنم را گرفته، مرا بنشان، سپس از هرچه خواستی بپرس. که به خدا سوگند از چیزی نمی پرسی مگر این که درباره اش پاسخت می دهم.

[٧6٧]٨-ابان تغلب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی وفات رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-رسید، علی علیه السّلام به نزدش آمد.

ص :٢١

یا علیّ! إذا أنا متّ فغسّلنی و کفّنّی ثمّ أقعدنی و سلنی و اکتب.

[٧6٨]٩-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید شباب الصّیرفیّ، عن یونس بن رباط قال:

دخلت أنا و کامل التّمّار علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له کامل: جعلت فداک حدیث رواه فلان؟ فقال: اذکره، فقال: حدّثنی أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حدّث علیّا علیه السّلام بألف باب یوم توفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، کلّ باب یفتح ألف باب، فذلک ألف ألف باب، فقال: لقد کان ذلک، قلت: جعلت فداک فظهر ذلک لشیعتکم و موالیکم؟ فقال: یا کامل! باب أو بابان فقلت [له]: جعلت فداک فما یروی من فضلکم من ألف ألف باب إلاّ باب أو بابان، قال: فقال: و ما عسیتم أن ترووا من فضلنا، ما تروون من فضلنا إلاّ ألفا غیر معطوفه.

باب الإشاره و النّصّ علی الحسن بن علیّ علیهما السّلام [٧6٩]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ و عمر بن أذینه، عن أبان، عن سلیم بن قیس قال:

شهدت وصیّه أمیر المؤمنین علیه السّلام حین أوصی إلی ابنه الحسن علیه السّلام و أشهد علی وصیّته الحسین و محمّدا علیهما السّلام و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته، ثمّ دفع إلیه الکتاب و السّلاح و قال لابنه الحسن علیه السّلام: یا بنیّ! أمرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن أوصی إلیک و أن أدفع إلیک کتبی و سلاحی کما أوصی إلیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و دفع إلیّ کتبه و سلاحه و أمرنی أن آمرک إذا حضرک الموت أن تدفعها إلی أخیک الحسین علیه السّلام، ثمّ أقبل علی ابنه الحسین علیه السّلام فقال: و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن تدفعها إلی ابنک هذا، ثمّ أخذ بید علیّ بن الحسین علیه السّلام ثمّ قال

ص :٢٢

حضرت سر او را در بغل گرفت و سپس فرمود: وقتی من مردم، مرا غسل بده و کفنم کن. سپس مرا بنشان و پرسش کن و بنویس.

[٧6٨]٩-یونس رباط گفته است: من و کامل تمّار به نزد حضرت صادق رفتیم. آن گاه کامل به حضرت عرض کرد: جانم به فدایت! فلانی حدیثی روایت کرده است. فرمود: آن را بازگو. عرض کرد: به من گفت که پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-روزی که وفات کرد، با علی علیه السّلام دربارۀ هزار باب سخن گفت که از هر یک، هزار باب دیگر گشوده می شود. که هزار هزار [یک میلیون]باب می شود. فرمودند: چنین بود. من عرض کردم: جانم به فدایت، از آن برای شیعیان و دوستداران شما چیزی ظاهر شده است؟ فرمودند: ای کامل! یک یا دو بابش. عرض کردم: جانم به فدایت! پس فضایل شما جز از یک یا دو باب از هزار هزار (یک میلیون) باب روایت نمی شود؟ او گوید: حضرت فرمودند: امیدوارید چه اندازه از فضایل ما روایت کنید. شما از فضایل ما جز یک الف غیر معطوفه راست روایت نمی کنید.

اشاره و تصریح به حسن بن علی علیهما السّلام

[٧6٩]١-سلیم قیس گفت: وصیّت امیر مؤمنان علیه السّلام را وقتی به پسرش حسن وصیّت می کرد شاهد بودم بر وصیّتش حسین و محمّد علیهما السّلام و همۀ فرزندانش و رؤسای شیعه و خاندانش را شاهد گرفت. سپس کتاب و سلاح را به او سپرده، فرمود: پسرم! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به من فرمان داد که به تو وصیّت بکنم. و کتاب ها و سلاحم را به تو بسپارم. همان طور که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به من وصیّت کرد و کتاب ها و سلاحش را به من سپرد. و به من فرمان داد که به تو فرمان دهم وقتی وفاتت رسید آن را به برادرت حسین علیه السّلام بسپاری. سپس به حسین علیه السّلام رو کرد و فرمود: و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تو را فرمان داد که آن را به این پسرت بسپاری. سپس دست علی بن حسین علیهما السّلام را گرفته، به او

ص :٢٣

لعلیّ بن الحسین: و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن تدفعها إلی ابنک محمّد بن علیّ و أقرئه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و منّی السّلام.

[٧٧٠]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبد الصّمد بن بشیر، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ أمیر المؤمنین صلوات للّه علیه لمّا حضره الّذی حضره قال لابنه الحسن؟ ادن منّی حتّی أسرّ إلیک ما أسرّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلیّ و أئتمنک علی ما ائتمننی علیه، ففعل.

[٧٧١]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن أبی بکر الحضرمیّ قال: حدّثنی الأجلح و سلمه بن کهیل و داود بن أبی یزید و زید الیمامیّ قالوا: حدّثنا شهر بن حوشب:

أنّ علیّا علیه السّلام حین سار إلی الکوفه استودع أمّ سلمه کتبه و الوصیّه، فلمّا رجع الحسن علیه السّلام دفعتها إلیه.

[٧٧٢]4-و فی نسخه الصّفوانیّ: أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف، عن أبی بکر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّ علیّا صلوات اللّه علیه حین سار إلی الکوفه، استودع أمّ سلمه کتبه و الوصیّه فلمّا رجع الحسن علیه السّلام دفعتها إلیه.

[٧٧٣]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

أوصی أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی الحسن و أشهد علی وصیّته الحسین علیه السّلام و محمّدا و جمیع ولده و رؤساء شیعته و أهل بیته ثمّ دفع إلیه الکتاب و السّلاح ثمّ قال لابنه الحسن: یا بنیّ أمرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن أوصی إلیک و

ص :٢4

فرمود: و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تو را فرمان داد که آن به پسرت محمّد بن علی بسپاری و به او از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و از من سلام برسان.

[٧٧٠]٢-ابو جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا امیر مؤمنان-درود خدا بر او-چون وفاتش رسید به پسرش حسن [علیه السّلام]فرمود: به نزدیک من بیا تا آنچه را رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-برای من آشکار کرد، برایت آشکار کنم. و بر آنچه مرا بر آن امین قرار داد تو را امین قرار دهم. و چنین کرد.

[٧٧١]٣-شهر بن حوشب گفته است: علی علیه السّلام هنگامی که به کوفه می رفت کتاب هایش و وصیّت را نزد امّ سلمه ودیعه نهاد و چون حسن علیه السّلام بازگشت آن ها را به او سپرد.

و در نسخۀ صفوانی چنین است:

[٧٧٢]4-ابو بکر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که علی-درود خدا بر او-وقتی به سوی کوفه می رفت، کتاب هایش و وصیّت را به امّ سلمه سپرد و چون حسن علیه السّلام بازگشت او آن ها را به او داد.

[٧٧٣]5-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امیر مؤمنان به حسن [علیه السّلام]وصیّت کرد. و بر وصیّتش حسین و محمّد علیهما السّلام و همۀ فرزندانش-و رؤسای شیعه و خاندانش را شاهد گرفت. سپس کتاب و سلاح را به او داد و فرمود: پسرم! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-مرا فرمان داد که به تو

ص :٢5

أن أدفع إلیک کتبی و سلاحی کما أوصی إلیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و دفع إلیّ کتبه و سلاحه و أمرنی أن آمرک إذا حضرک الموت أن تدفعه إلی أخیک الحسین، ثمّ أقبل علی ابنه الحسین و قال: أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن تدفعه إلی ابنک هذا، ثمّ أخذ بید ابن ابنه علیّ بن الحسین، ثمّ قال لعلیّ بن الحسین: یا بنیّ و أمرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أن تدفعه إلی ابنک محمّد بن علیّ و أقرئه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و منّی السّلام، ثمّ أقبل علی ابنه الحسن، فقال: یا بنیّ أنت ولیّ الأمر و ولیّ الدّم، فإن عفوت فلک و إن قتلت فضربه مکان ضربه و لا تأثم.

[٧٧4]6-الحسین بن الحسن الحسنیّ رفعه و محمّد بن الحسن، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمریّ رفعه قال:

لمّا ضرب أمیر المؤمنین علیه السّلام حفّ به العوّاد و قیل له: یا أمیر المؤمنین أوص فقال: اثنوا لی و ساده ثمّ قال: الحمد للّه حقّ قدره متّبعین أمره و أحمده کما أحبّ و لا إله إلاّ اللّه الواحد الأحد الصّمد کما انتسب، أیّها النّاس کلّ امرئ لاق فی فراره ما منه یفرّ و الأجل مساق النّفس إلیه و الهرب منه موافاته کم أطردت الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر فأبی اللّه عزّ ذکره إلاّ إخفاءه، هیهات علم مکنون، أمّا وصیّتی فأن لا تشرکوا باللّه جلّ ثناؤه شیئا و محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلا تضیّعوا سنّته، أقیموا هذین العمودین و أوقدوا هذین المصباحین و خلاکم ذمّ ما لم تشردوا، حمّل کلّ امرئ مجهوده و خفّف عن الجهله، ربّ رحیم و إمام علیم و دین قویم، أنا بالأمس صاحبکم و [أنا]الیوم عبره لکم و غدا مفارقکم إن تثبت الوطأه فی هذه المزلّه فذاک المراد و إن تدحض القدم، فإنّا کنّا فی أفیاء أغصان و ذری ریاح و تحت ظلّ غمامه اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها و عفا فی الأرض محطّها و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما و ستعقبون منّی جثّه

ص :٢6

وصیّت کرده، کتاب ها و سلاحم را به تو بسپارم. چنان که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به من وصیّت کرده، کتاب ها و سلاحش را به من سپرد. و مرا فرمان داد که به تو فرمان دهم وقتی وفاتت رسید آن را به برادرت حسین [علیه السّلام] بسپاری سپس به پسرش حسین بن علی علیه السّلام رو کرد و فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به تو فرمان داد که آن را به این پسرت بسپاری. سپس دست نوه اش علی حسین علیهما السّلام را گرفت و به او فرمود: ای پسرم! و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تو را فرمان داد که آن را به پسرت محمد بن علی بسپاری و به او از رسول خدا ٩ و از من سلام برسان. سپس به پسرش حسن [علیه السّلام]رو کرد و فرمود: پسرم! تو ولیّ امر و ولیّ دم (خون) هستی. اگر ببخشی حقّ داری و اگر بکشی، به جای یک ضربت، یکی بزن و ناروا نکن.

[٧٧4]6-از ابراهیم بن اسحاق احمری حدیثی که سندش را بالا برده روایت شده که: وقتی امیر مؤمنان علیه السّلام ضربت خورد، عیادتگران گردش را گرفته، گفتند: ای امیر مؤمنان وصیّت کن. فرمود: برایم پشتی ای بگذارید. سپس فرمود: سپس خدای را به قدر سزاواری اش، درحالی که پیروان فرمانش هستیم و بر او سپاس می گویم چنان که دوست دارد. و خدایی جز خداوند یگانۀ یکتای بی نیاز نیست. چنان که خود فرمود: ای مردم هر مردی آنچه را از آن می گریزد در همان گریزش دیدار می کند. اجل جان را به سوی آن می راند و گریز از آن همان رسیدن به آن است. چه روزگاری را پشت سر گذاشته، از ژرفای پنهان این امر جستجو کردم. و خداوند گرامی یاد به چیزی جز پنهان ساختن آن راضی نشد. هیهات، دانشی ژرف و پنهان است. امّا وصیّت من این است که به خداوند شکوهمند است سایش او چیزی را شریک نگیرید و سنّت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را تباه نکنید. این دو ستون را به پا کنید و این دو چراغ را فروزان نمایید. تا پراکنده نشوید، نکوهشی به شما نمی رسد. هر مردی به اندازه طاقتش مکلّف می شود. و بر نادانان تخفیف داده شده است. پروردگاری مهربان است. پیشوایی دانا و دینی راست و استوار. من دیروز رفیق شما بودم و امروز عبرتی برای شمایم و فردا از شما جدا می شوم. اگر جای پا در این لغزشگاه محکم شد، همان، خواسته است. و اگر گام لغزید، ما هم در سایۀ شاخه ها و زیر بال بادها و در سایه سار ابر درهم فشردۀ میان آسمان و زمین (جوّ) که از هم بپاشد و اثری از آن نماند، بوده ایم. من همسایه ای بودم که بدنم روزگاری را در کنار شما بود. و به زودی پیکر تهی مرا دنبال (تشییع) می کنید. که

ص :٢٧

خلاء، ساکنه بعد حرکه و کاظمه بعد نطق، لیعظکم هدوّی و خفوت إطراقی و سکون أطرافی، فإنّه أوعظ لکم من النّاطق البلیغ ودّعتکم وداع مرصد للتّلاقی، غدا ترون أیّامی و یکشف اللّه عزّ و جلّ عن سرائری و تعرفونّی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی، إن أبق فأنا ولیّ دمی و إن أفن فالفناء میعادی [و إن أعف]فالعفو لی قربه و لکم حسنه فاعفوا و اصفحوا، ألا تحبّون أن یغفر اللّه لکم، فیا لها حسره علی کلّ ذی غفله أن یکون عمره علیه حجّه أو تؤدّیه أیّامه إلی شقوه، جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن لا یقصر به عن طاعه اللّه رغبه أو تحلّ به بعد الموت نقمه، فإنّما نحن له و به، ثمّ أقبل علی الحسن علیه السّلام فقال: یا بنیّ ضربه مکان ضربه و لا تأثم.

[٧٧5]٧-محمّد بن یحیی، عن علیّ بن الحسن، عن علیّ بن إبراهیم العقیلیّ یرفعه قال:

قال: لمّا ضرب ابن ملجم أمیر المؤمنین علیه السّلام، قال للحسن: یا بنیّ إذا أنا متّ فاقتل ابن ملجم و احفر له فی الکناسه و وصف العقیلیّ الموضع علی باب طاق المحامل موضع الشّوّاء و الرّؤّاس ثمّ ارم به فیه، فإنّه واد من أودیه جهنّم.

باب الإشاره و النّصّ علی الحسین بن علیّ علیهما السّلام [٧٧6]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن بکر بن صالح (قال الکلینیّ) و عدّه من أصحابنا، عن ابن زیاد، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن هارون بن الجهم، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لمّا حضر الحسن بن علیّ علیهما السّلام الوفاه قال للحسین علیه السّلام یا أخی إنّی أوصیک بوصیّه فاحفظها، إذا أنا متّ فهیّئنی ثمّ وجّهنی

ص :٢٨

پس از تکان هایی آرام شده و پس از سخن خاموش گشته است. تا آرامشم و دیده فروبستنم و خاموشی اعضایم شما را پند دهد. که آن برای شما از سخنوری شیوا پندبخش تر است. با شما به امید دیدار خداحافظی می کنم. فردا روزهای مرا می بینید و خداوند عزّتمند اسرارم را برایتان آشکار می کند و شما پس از خالی شدن جای من و نشستن دیگری بر جایم مرا می شناسید. اگر بمانم که خودم ولی دم هستم و اگر فانی شدم که فنا وعده گاه من است. [و اگر درگذرم]گذشت برای من قربت و برای شما حسنه است. پس درگذرید و درگذرید. آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد. افسوس بر هر غافلی که عمرش برهانی بر ضدّ او باشد. یا روزگارش او را به سوی شقاوتی بکشاند. خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ خواهشی آنان را از اطاعت خدا بازنمی دارد و پس از مرگ عذابی بر او نازل نمی شود. که ما تنها برای او و با او هستیم. سپس به حسن علیه السّلام روکرد و فرمود: پسرم، ضربتی به جای یک ضربت بزن و ناروا نکن.

[٧٧5]٧-علی بن ابراهیم عقیلی روایت کرده که گفته شده: وقتی ابن ملجم [لعنه اللّه]به امیر مؤمنان علیه السّلام ضربت زد، آن حضرت به حسن [علیه السّلام]فرمود: پسرم، وقتی من مردم ابن ملجم را بکش و برایش در کناسه-عقیلی گفته آنجا بر دروازۀ محامل و جای کباب پزها و کلّه پزها است-گودالی بکن و او را در آنجا بینداز. که آنجا درّه ای از درّه های دوزخ است.

اشاره و تصریح به حسین بن علی علیهما السّلام

[٧٧6]١-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی وفات حسن بن علی علیهما السّلام رسید به حسین علیه السّلام گفت: برادرم تو را به وصیّتی سفارش می کنم. پس آن را حفظ کن. وقتی مردم، پیکرم را [برای دفن]آماده کن، سپس مرا به سوی

ص :٢٩

إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لأحدث به عهدا ثمّ اصرفنی إلی أمّی علیهما السّلام ثمّ ردّنی فادفنّی بالبقیع و اعلم أنّه سیصیبنی من عائشه ما یعلم اللّه و النّاس صنیعها و عداوتها للّه و لرسوله و عداوتها لنا أهل البیت، فلمّا قبض الحسن علیه السّلام [و]وضع علی السّریر ثمّ انطلقوا به إلی مصلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّذی کان یصلّی فیه علی الجنائز فصلّی علیه الحسین علیه السّلام و حمل و أدخل إلی المسجد فلمّا أوقف علی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ذهب ذو العوینین إلی عائشه فقال لها: إنّهم قد أقبلوا بالحسن لیدفنوا مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فخرجت مبادره علی بغل بسرج فکانت أوّل امرأه رکبت فی الإسلام سرجا فقالت: نحّوا ابنکم، عن بیتی، فإنّه لا یدفن فی بیتی و یهتک علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حجابه فقال لها الحسین علیه السّلام: قدیما هتکت أنت و أبوک حجاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أدخلت علیه بیته من لا یحبّ قربه و إنّ اللّه سائلک عن ذلک یا عائشه.

[٧٧٧]٢-محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن بعض أصحابنا، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا حضرت الحسن بن علیّ علیهما السّلام الوفاه، قال: یا قنبر! انظر هل تری من وراء بابک مؤمنا من غیر آل محمّد علیهم السّلام؟ فقال: اللّه تعالی و رسوله و ابن رسوله أعلم به منّی، قال: ادع لی محمّد بن علیّ، فأتیته فلمّا دخلت علیه، قال: هل حدث إلاّ خیر؟ قلت: أجب أبا محمّد فعجّل علی شسع نعله، فلم یسوّه و خرج معی یعدو، فلمّا قام بین یدیه سلّم، فقال له الحسن بن علیّ علیهما السّلام: اجلس فإنّه لیس مثلک یغیب عن سماع کلام یحیا به الأموات و یموت به الأحیاء، کونوا أوعیه العلم و مصابیح الهدی، فإنّ ضوء النّهار بعضه أضوأ من بعض، أما علمت أنّ اللّه جعل

ص :٣٠

رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ببر تا عهدی را با او تازه کنم سپس مرا به سوی مادرم علیها السّلام برگردان. آن گاه بازگرد و در بقیع دفنم کن. و بدان از عایشه، رنجی به من می رسد. که خداوند و مردم کردار او و دشمنی اش با خداوند و رسول او و دشمنی اش با ما اهل بیت را می دانند. پس وقتی حسن علیه السّلام درگذشت [و]بر تابوت نهاده شد. سپس او را به نمازگاه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بردند که ایشان در آن جا بر میّت نماز می گزارد. پس حسین علیه السّلام بر او نماز خواند. آن گاه به داخل مسجد بردند. وقتی کنار مرقد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ایستادند، جاسوسی به نزد عایشه رفت و به او گفت: آن ها حسن را آورده اند تا در کنار پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-دفن کنند. پس او به شتاب بر استری زین شده بیرون آمد-و او نخستین زنی در اسلام بود که بر زین نشست-و گفت: فرزندتان را از خانه ام دور کنید. او نباید در خانۀ من دفن شود و نباید حریم رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دریده شود. حسین علیه السّلام به او فرمود: تو و پدرت پیش از این حریم رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را دریده اید. در خانه اش کسی را به کنارش بردی که او نزدیکی اش را دوست نمی داشت. و ای عایشه! خداوند در این باره از تو بازخواست خواهد کرد.

[٧٧٧]٢-مفضّل عمر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی وفات حضرت حسن بن علی علیهما السّلام رسید، به قنبر فرمود: بنگر که در پشت در مؤمنی از غیر خاندان محمّد علیهم السّلام می بینی؟ او عرض کرد: خدای والا و رسولش و پسر رسول به آن از من عالم ترند. فرمود: محمّد بن علی را به نزدم بخوان. [او گوید:] به نزد او رفتم. وقتی مرا دید، گفت: آیا جز خیر چیزی رخ داده است؟ گفتم: ابو محمّد تو را فراخوانده است. در پوشیدن نعلین اش عجله کرده، آن را درست نپوشید. و با من بیرون آمده، دوید. وقتی در برابر حضرت ایستاد، سلام داد. آن گاه حسن بن علی علیهما السّلام به او فرمود: بنشین، که نباید چون تویی از شنیدن سخنی که مردگان با آن زنده می شوند و زندگان با آن می میرند، غایب باشد. ظرف های دانش و چراغ های هدایت باشید. که برخی روشنایی های روز روشن تر از برخی دیگر است. مگر نمی دانی که خداوند فرزندان ابراهیم علیه السّلام را پیشوایان قرار داده،

ص :٣١

ولد إبراهیم علیه السّلام أئمّه و فضّل بعضهم علی بعض و آتی داود علیه السّلام زبورا و قد علمت بما استأثر به محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یا محمّد بن علیّ! إنّی أخاف علیک الحسد و إنّما وصف اللّه به، الکافرین فقال اللّه عزّ و جلّ: «کفّارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبیّن لهم الحقّ» و لم یجعل اللّه عزّ و جلّ للشّیطان علیک سلطانا یا محمّد بن علیّ! ألا أخبرک بما سمعت من أبیک فیک؟ قال: بلی. قال: سمعت أباک علیه السّلام یقول یوم البصره: من أحبّ أن یبرّنی فی الدّنیا و الآخره فلیبرّ محمّدا ولدی، یا محمّد بن علیّ! لو شئت أن أخبرک و أنت نطفه فی ظهر أبیک لأخبرتک، یا محمّد بن علیّ! أما علمت أنّ الحسین بن علیّ علیهما السّلام بعد وفاه نفسی و مفارقه روحی جسمی إمام من بعدی و عند اللّه جلّ اسمه فی الکتاب وراثه من النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أضافها اللّه عزّ و جلّ له فی وراثه أبیه و أمّه فعلم اللّه أنّکم خیره خلقه فاصطفی منکم محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و اختار محمّد علیّا علیه السّلام و اختارنی علیّ علیه السّلام بالإمامه و اخترت أنا الحسین علیه السّلام، فقال له محمّد بن علیّ علیه السّلام، أنت إمام و أنت وسیلتی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و اللّه لوددت أنّ نفسی ذهبت قبل أن أسمع منک هذا الکلام، ألا و إنّ فی رأسی کلاما لا تنزفه الدّلاء و لا تغیّره نغمه الرّیاح کالکتاب المعجم فی الرّقّ المنمنم أهمّ بإبدائه فأجدنی سبقت إلیه سبق الکتاب المنزل أو ما جاءت به الرّسل و إنّه لکلام یکلّ به لسان النّاطق و ید الکاتب، حتّی لا یجد قلما و یؤتوا بالقرطاس حمما فلا یبلغ إلی فضلک و کذلک یجزی اللّه المحسنین و لا قوّه إلاّ باللّه، الحسین أعلمنا علما و أثقلنا حلما و أقربنا من رسول اللّه رحما کان فقیها قبل أن یخلق و قرأ الوحی قبل أن ینطق و لو علم اللّه فی أحد خیرا ما اصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فلمّا اختار اللّه محمّدا و اختار محمّد علیّا و اختارک علیّ إماما و اخترت الحسین، سلّمنا و رضینا من [هو]

ص :٣٢

برخی را به برخی دیگر برتری داد. به داود علیه السّلام زبور داد و می دانی که چرا محمّد -درود خدا بر او و بر خاندانش-را برای خودش اختصاص داد. ای محمّد بن علی! من برای تو از حسد می ترسم. و خداوند کافران را به آن وصف کرده است. خداوند عزّتمند فرمود: (بسیاری از اهل کتاب) از روی حسد، که در وجودشان ریشه دوانده (آرزو می کردند شما را پس از اسلام و ایمان) به کفر بازگردانند. بااین که حقّ برای آنان روشن شده است. [بقره (٢) :١٠٩]درحالی که خداوند شکوهمند برای شیطان بر تو سلطه ای قرار نداده است. ای محمّد بن علی! آیا به آنچه از پدرم دربارۀ تو شنیدم آگاهت نکنم؟ او گفت: چرا. فرمود: از پدرت علیه السّلام در روز بصره [جنگ جمل]شنیدم می فرماید: هرکس دوست دارد در دنیا و آخرت به من نیکی کند، به فرزندم محمّد نیکی کند. ای پسر علی! اگر بخواهم تو را آگاه کنم از زمانی که نطفه ای در پشت پدرت بودی، آگاهت می کنم. ای پسر علی مگر نمی دانی حسین بن علی علیهما السّلام پس از وفات من و جدایی روحم از جسم، امام پس از من و نزد خداوند گرامی نام در کتاب است. ارثی از پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-که خداوند عزّتمند آن را به ارثی از پدر و مادرش ضمیمه کرد. و خداوند دانست که شما بهترین آفریدگان اویید. پس محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را از شما برگزید و محمّد، علی علیه السّلام را برگزید و علی علیه السّلام مرا به امامت برگزید و من حسین علیه السّلام را برگزیدم. آن گاه محمّد بن علی عرض کرد: تو امام و واسطۀ من با محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستی. به خدا سوگند دوست داشتم که جان از بدنم می رفت پیش از این که این سخنان را از شما بشنوم. هان در سرم سخنی است که دلوها آن را نمی کشند و آهنگ بادها آن را دگرگون نکند. چون کتابی بی ابهام در ورقی نگارین است. آهنگ آشکار کردن آن می کنم، آن گاه می بینم کتاب نازل شده یا آنچه رسولان آورده اند، به آن کار بر من پیشی گرفته اند. و آن سخنی است که زبان سخنور و دست نگارنده از ادای آن ناتوان است. چنان که قلم ها تمام شده، کاغذها سیاه می شود و فضایل شما به پایان نمی رسد. و خداوند این گونه نیکوکاران را پاداش می دهد. و قدرتی جز با خدا نیست. حسین [علیه السّلام]از جهت علمی عالم ترین ما و از جهت بردباری، سنگین ترین ما و از جهت خویشاوندی نزدیک ترین ما به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. او فقیه بود پیش از آن که آفریده شود. و پیش از آن که به سخن درآید وحی را خواند. و اگر خداوند در کسی خیری می یافت، محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را برنمی گزید پس وقتی خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را برگزید و محمّد، علی را برگزید و علی تو را به عنوان امام برگزید و تو حسین را برگزیدی،

ص :٣٣

بغیره یرضی و [من غیره]کنّا نسلم به من مشکلات أمرنا.

[٧٧٨]٣-و بهذا الإسناد، عن سهل، عن محمّد بن سلیمان، عن هارون بن الجهم، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لمّا احتضر الحسن بن علیّ علیهما السّلام قال للحسین: یا أخی إنّی أوصیک بوصیّه فاحفظها، فإذا أنا متّ فهیّئنی ثمّ وجّهنی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لأحدث به عهدا ثمّ اصرفنی إلی أمّی فاطمه علیها السّلام ثمّ ردّنی فادفنّی بالبقیع و اعلم أنّه سیصیبنی من الحمیراء ما یعلم النّاس من صنیعها و عداوتها للّه و لرسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و عداوتها لنا أهل البیت، فلمّا قبض الحسن علیه السّلام [و]وضع علی سریره فانطلقوا به إلی مصلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّذی کان یصلّی فیه علی الجنائز فصلّی علی الحسن علیه السّلام، فلمّا أن صلّی علیه حمل فأدخل المسجد فلمّا أوقف علی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بلغ عائشه الخبر و قیل لها: إنّهم قد أقبلوا بالحسن بن علیّ علیهما السّلام لیدفن مع رسول اللّه علیهما السّلام، فخرجت مبادره علی بغل بسرج فکانت أوّل امرأه رکبت فی الإسلام سرجا فوقفت و قالت: نحّوا ابنکم عن بیتی، فإنّه لا یدفن فیه شیء و لا یهتک علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حجابه، فقال لها الحسین بن علیّ صلوات اللّه علیهما: قدیما هتکت أنت و أبوک حجاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أدخلت بیته من لا یحبّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قربه و إنّ اللّه سائلک عن ذلک یا عائشه! إنّ أخی أمرنی أن أقرّبه من أبیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لیحدث به عهدا و اعلمی أنّ أخی أعلم النّاس باللّه و رسوله و أعلم بتأویل کتابه من أن یهتک علی رسول اللّه ستره، لأنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ اَلنَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ و قد أدخلت أنت بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الرّجال بغیر إذنه و قد قال اللّه عزّ و جلّ «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ

ص :٣4

ما تسلیم شده، خشنود شدیم. کیست که به غیر او راضی شود. و [غیر از او کیست]که ما دشواری های امورمان را به نزدش ببریم.

[٧٧٨]٣-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی حسن بن علی علیهما السّلام به حال احتضار درآمد، به حسین [علیه السّلام]گفت: برادرم تو را به وصیّتی سفارش می کنم. پس آن را حفظ کن. وقتی مردم، مرا [برای دفن]آماده کن، سپس به سوی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ببر تا عهدی را با ایشان تازه کنم. سپس مرا به سوی مادرم فاطمه علیها السّلام برگردان آن گاه بازگرد و در بقیع دفنم کن. و بدان که از حمیرا (عایشه) رنجی به من می رسد. آنچه مردم از کردارش و دشمنی اش با خدا و رسول او-درود خدا بر او و بر خاندانش-و دشمنی اش با ما اهل بیت آگاهند. چون حسن علیه السّلام درگذشت [و]بر تابوتش نهاده شد، او را به نمازگاه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-که در آن جا بر مردگان نماز می خواند، بردند. پس بر حسن علیه السّلام نماز خواند. چون نماز تمام شد به داخل مسجد برده شد. وقتی کنار مرقد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- ایستادند، خبر به عایشه رسید. و به او گفتند: آنان حسن علی علیهما السّلام را آورده اند تا کنار رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دفن شود. پس به شتاب بر استری زین شده بیرون آمد-و او نخستین زن در اسلام بود که بر زین سوار شد-آن گاه ایستاد و گفت: فرزندتان را از خانه ام دور کنید. که نباید کسی در آن جا دفن شود و نباید حریم رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-دریده شود پس حسین بن علی-درود خدا بر آنان-به او فرمود: تو و پدرت پیش از این حریم رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را دریده اید و تو در خانه اش کسی را که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نزدیک بودنش را دوست نداشت، داخل کرده ای. ای عایشه! خداوند از تو در این باره خواهد پرسید. برادرم مرا فرمان داد که او را به نزد پدرش رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ببرم تا عهدی را با ایشان تازه کند. و تو بدان که برادرم عالم ترین مردم به خدا و رسولش است. و به تأویل کتاب او عالم تر از آن است که حریم رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را بدرد؛ زیرا خداوند پاک و والا می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید به خانه های پیامبر داخل نشوید مگر این که به شما اجازه داده شود. [احزاب (٣٣) :5٣]درحالی که تو بی اجازۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مردانی را به خانه اش داخل کرده ای. و خداوند عزّتمند فرموده است: ای کسانی که ایمان آورده اید صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نبرید. [حجرات (4٩) :٢]

ص :٣5

فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِیِّ» و لعمری لقد ضربت أنت لأبیک و فاروقه عند أذن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم المعاول و قال اللّه عزّ و جلّ «إِنَّ اَلَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِمْتَحَنَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْویٰ» و لعمری لقد أدخل أبوک و فاروقه علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بقربهما منه الأذی و ما رعیا من حقّه ما أمرهما اللّه به علی لسان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إنّ اللّه حرّم من المؤمنین أمواتا ما حرّم منهم أحیاء و تاللّه یا عائشه! لو کان هذا الّذی کرهتیه من دفن الحسن عند أبیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهما جائزا فیما بیننا و بین اللّه لعلمت أنّه سیدفن و إن رغم معطسک قال: ثمّ تکلّم محمّد بن الحنفیّه و قال: یا عائشه! یوما علی بغل و یوما علی جمل فما تملکین نفسک و لا تملکین الأرض عداوه لبنی هاشم، قال: فأقبلت علیه فقالت: یا ابن الحنفیّه هؤلاء الفواطم یتکلّمون فما کلامک؟ فقال لها الحسین علیه السّلام: و أنّی تبعدین محمّدا من الفواطم، فو اللّه لقد ولدته ثلاث فواطم، فاطمه بنت عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم و فاطمه بنت أسد بن هاشم و فاطمه بنت زائده بن الأصمّ ابن رواحه بن حجر بن عبد معیص بن عامر، قال: فقالت عائشه للحسین علیه السّلام: نحّوا ابنکم و اذهبوا به فإنّکم قوم خصمون، قال: فمضی الحسین علیه السّلام إلی قبر أمّه ثمّ أخرجه فدفنه بالبقیع.

باب الإشاره و النّصّ علی علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیهما [٧٧٩]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ الحسین بن علیّ علیهما السّلام لمّا حضره الّذی حضره دعا ابنته الکبری فاطمه بنت الحسین علیه السّلام فدفع إلیها کتابا ملفوفا و وصیّه ظاهره و کان علیّ بن الحسین علیها السّلام

ص :٣6

و به جانم سوگند، تو برای پدرت و فاروقش (عمر) کنار گوش رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-کلنگ ها زدی. و خداوند شکوهمند فرمود: کسانی که صدای خود را نزد رسول خدا کوتاه می کنند، همان کسانی هستند که خداوند دل هاشان را برای پرهیزگاری امتحان کرده است. [حجرات (4٩) :٣]درحالی که به جانم سوگند پرت و فاروقش به سبب نزدیک شدنشان به ایشان او را آزار دادند و حقّی را که خداوند با زبان رسولش به آن دو امر کرده بود دربارۀ او رعایت نکردند. که خداوند آنچه را دربارۀ زندگان مؤمن حرام کرده، دربارۀ مؤمنان مرده نیز حرام کرده است. و به خدا سوگند ای عایشه! دفن کردن حسن نزد پدرش رسول خدا-درود خداوند بر آن دو-که تو آن را نمی پسندی اگر میان ما و خداوند طی شده بود، می دانستی که او، اگرچه با مالیده شدن بینی ات به خاک هم بود، [در آن جا]دفن می شود. سپس محمّد حنفیّه به سخن درآمده، گفت: روزی بر استر و روزی بر شتر. تو نه مالک جانت هستی و نه مالک زمین. [و این کار] برای دشمنی با بنی هاشم است. عایشه به او رو کرد و گفت: ای پسر حنفیّه! اینان، فاطمی اند که سخن می گویند، سخن تو چیست؟ و حسین علیه السّلام به او فرمود: چگونه محمّد را از فاطمیان دور می کنی، که به خدا سوگند او زادۀ سه فاطمه است: فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو مخزوم و فاطمه دختر اسد هاشم و فاطمه دختر زائده بن أصمّ بن رواحه بن حجر بن عبد معیص عامر. آن گاه عایشه به حسین علیه السّلام گفت: فرزندتان را دور کنید و او را ببرید که شما مردمی خصومتگر هستید. پس حسین علیه السّلام به سوی مرقد مادرش رفت. سپس پیکر را بیرون آورده، در بقیع دفنش کرد.

اشاره و تصریح به علی بن حسین صلوات اللّه علیهما

[٧٧٩]١-ابو جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسین بن

ص :٣٧

مبطونا معهم لا یرون إلاّ أنّه لما به، فدفعت فاطمه الکتاب إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام ثمّ صار و اللّه ذلک الکتاب إلینا یا زیاد! قال: قلت: ما فی ذلک الکتاب جعلنی اللّه فداک؟ قال: فیه و اللّه ما یحتاج إلیه ولد آدم منذ خلق اللّه آدم إلی أن تفنی الدّنیا و اللّه إنّ فیه الحدود، حتّی أنّ فیه أرش الخدش.

[٧٨٠]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن ابن سنان، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا حضر الحسین علیه السّلام ما حضره، دفع وصیّته إلی ابنته فاطمه ظاهره فی کتاب مدرج، فلمّا أن کان من أمر الحسین علیه السّلام ما کان. دفعت ذلک إلی علیّ بن الحسین علیها السّلام، قلت له: فما فیه یرحمک اللّه؟ فقال: ما یحتاج إلیه ولد آدم منذ کانت الدّنیا إلی أن تفنی.

[٧٨١]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن أبی بکر الحضرمیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الحسین صلوات اللّه علیه لمّا صار إلی العراق استودع أمّ سلمه رضی اللّه عنها الکتب و الوصیّه فلمّا رجع علیّ بن الحسین علیه السّلام دفعتها إلیه.

[٧٨٢]4-و فی نسخه الصّفوانیّ، علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حنان بن سدیر، عن فلیح بن أبی بکر الشّیبانیّ قال:

و اللّه إنّی لجالس عند علیّ بن الحسین و عنده ولده إذ جاءه جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ فسلّم علیه، ثمّ أخذ بید أبی جعفر علیه السّلام فخلا به، فقال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أخبرنی أنّی سأدرک رجلا من أهل بیته یقال له محمّد بن علیّ یکنّی أبا جعفر، فإذا أدرکته فأقرئه منّی السّلام، قال: و مضی جابر و رجع أبو جعفر علیه السّلام فجلس مع أبیه علیّ بن الحسین علیه السّلام و إخوته فلمّا صلّی المغرب قال علیّ بن

ص :٣٨

علی علیهما السّلام وقتی وفاتش رسید، دختر بزرگش فاطمه را فراخوانده، کتابی پیچیده و وصیّتی آشکار را به او سپرد. و سجاد علیه السّلام که همراهشان بود ولی به خاطر درد شکمی که دچارش شده بود آن لحظه آنجا حضور نداشت سپس فاطمه آن کتاب (جامع) را به سجّاد علیه السّلام داد. ای زیاد! به خدا سوگند آن کتاب به ما رسید. او گوید: من عرض کردم: چه چیزی در کتاب است، خدا مرا فدای شما کند؟ فرمودند: به خدا سوگند! آنچه فرزندان آدم از زمان آفرینش آدم تا نابودی دنیا به آن نیاز دارند در آن است. و به خدا سوگند! حدود در آن است. حتّی دیۀ زخم ناچیز در آن آمده است.

[٧٨٠]٢-ابو جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون وفات حسین علیه السّلام فرارسید، وصیّتش را آشکارا در کتابی پیچیده شده به دخترش فاطمه داد. پس چون کار حسین علیه السّلام چنان شد که بود، آن را به سجّاد علیه السّلام داد. من عرض کردم: و در آن چیست خدا تو را رحمت کند؟ فرمودند: آنچه فرزندان آدم از وقتی دنیا بوده تا نابودشدنش به آن نیاز دارند.

[٧٨١]٣-ابو بکر حضرمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسین-درود خدا بر او-وقتی به سوی عراق رفت، کتاب ها و وصیّت را به امّ سلمه-رضی اللّه عنها-سپرد. آن گاه وقتی سجّاد علیه السّلام بازگشت آن ها را به او داد.

و در نسخۀ صفوانی آمده:

[٧٨٢]4-فلیح بن ابو بکر شیبانی گفت: به خدا سوگند! من نزد علی بن حسین [علیهما السّلام]نشسته بودم و فرزندانش نیز نزدش بودند. ناگاه جابر بن عبد اللّه انصاری آمد و به حضرت سلام کرد. سپس دست حضرت باقر علیه السّلام را گرفته، به خلوت برد و گفت: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به من خبر داد که من مردی از خاندانش را درمی یابم که نامش محمّد بن علی و کنیه اش ابو جعفر [علیه السّلام] است. پس وقتی او را دیدی، سلام مرا به او برسان. راوی گوید: جابر رفت و حضرت باقر علیه السّلام بازگشته، با پدرش سجّاد علیه السّلام و برادرانش نشست. چون نماز مغرب

ص :٣٩

الحسین لأبی جعفر علیه السّلام: أیّ شیء قال لک جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ؟ فقال: قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: إنّک ستدرک رجلا من أهل بیتی اسمه محمّد بن علیّ یکنّی أبا جعفر فأقرئه منّی السّلام، فقال له أبوه هنیئا لک یا بنیّ! ما خصّک اللّه به من رسوله من بین أهل بیتک، لا تطلع إخوتک علی هذا فیکیدوا لک کیدا، کما کادوا إخوه یوسف لیوسف علیه السّلام.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی جعفر علیه السّلام [٧٨٣]١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن أبی القاسم الکوفیّ، عن محمّد بن سهل، عن إبراهیم بن أبی البلاد، عن إسماعیل بن محمّد بن عبد اللّه بن علیّ بن الحسین، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا حضر علیّ بن الحسین علیها السّلام الوفاه قبل ذلک أخرج سفطا أو صندوقا عنده، فقال: یا محمّد احمل هذا الصّندوق، قال: فحمل بین أربعه، فلمّا توفّی جاء إخوته یدّعون ما فی الصّندوق فقالوا: أعطنا نصیبنا فی الصّندوق فقال و اللّه ما لکم فیه شیء و لو کان لکم فیه شیء ما دفعه إلیّ و کان فی الصّندوق سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کتبه.

[٧٨4]٢-محمّد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن عبد اللّه، عن عیسی بن عبد اللّه، عن أبیه، عن جدّه قال:

التفت علیّ بن الحسین علیها السّلام إلی ولده و هو فی الموت و هم مجتمعون عنده، ثمّ التفت إلی محمّد بن علیّ فقال: یا محمّد! هذا الصّندوق اذهب به إلی بیتک، قال: أما إنّه لم یکن فیه دینار و لا درهم و لکن کان مملوءا علما.

[٧٨5]٣-محمّد بن الحسن، عن سهل، عن محمّد بن عیسی، عن فضاله بن

ص :4٠

را گذاردند، حضرت سجّاد به حضرت باقر علیهما السّلام فرمود: جابر بن عبد اللّه انصاری چه چیزی به تو گفت؟ عرض کرد: او گفت: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرموده است: همانا تو تو مردی از خاندانم را درمی یابی که نامش محمّد بن علی و کنیه اش ابو جعفر [علیه السّلام]است. سلام مرا به او برسان. [راوی گوید:]آن گاه پدرش به او فرمود: پسرم! گوارایت باد آنچه خداوند تو را از میان خاندانت از سوی رسولش به آن اختصاص داده است. برادرانت را از آن آگاه نکن که برایت حیله می کنند، چنان که برادران یوسف برای یوسف علیه السّلام حیله کردند.

اشاره و تصریح به حضرت باقر علیه السّلام

[٧٨٣]١-اسماعیل بن محمّد از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی وفات سجّاد علیه السّلام رسید، پیش از آن زنبیل یا صندوقی را که نزدش بود بیرون آورده، فرمودند: ای محمّد! این صندوق را ببر. و ایشان [آن را]میان چهار تن برد. چون آن حضرت وفات یافت برادرانش آمده، مدّعی صندوق شده، گفتند: به ما نصیبمان را از صندوق بده. و او فرمود: به خدا سوگند در آن چیزی برای شما نیست. اگر برای شما در آن چیزی بود، آن را به من نمی داد. و در صندوق سلاح و کتاب های رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود.

[٧٨4]٢-عیسای عبد اللّه از پدرش و او از نیایش روایت کرده است که حضرت سجّاد علیه السّلام در حال مرگ به فرزندانش که گردش را گرفته بودند، رو کرد. سپس به محمّد بن علی رو کرده، فرمود: ای محمّد! این صندوق را به خانه ات ببر. راوی گوید: هان! در آن دینار و درهمی نبود اما پر از دانش بود.

[٧٨5]٣-حسین ابو علا گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: عمر

ص :4١

أیّوب، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ عمر بن عبد العزیز کتب إلی ابن حزم أن یرسل إلیه بصدقه علیّ و عمر و عثمان و إنّ ابن حزم بعث إلی زید بن الحسن و کان أکبرهم، فسأله الصّدقه، فقال زید: إنّ الوالی کان بعد علیّ الحسن و بعد الحسن الحسین و بعد الحسین علیّ بن الحسین و بعد علیّ بن الحسین محمّد بن علیّ، فابعث إلیه فبعث ابن حزم إلی أبی، فأرسلنی أبی بالکتاب إلیه حتّی دفعته إلی ابن حزم، فقال له بعضنا: یعرف هذا ولد الحسن؟ قال: نعم کما یعرفون أنّ هذا لیل و لکنّهم یحملهم الحسد و لو طلبوا الحقّ بالحقّ لکان خیرا لهم و لکنّهم یطلبون الدّنیا.

[٧٨6]4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن عبد الکریم بن عمرو، عن ابن أبی یعفور قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ عمر بن عبد العزیز کتب إلی ابن حزم ثمّ ذکر مثله، إلاّ أنّه قال بعث ابن حزم إلی زید بن الحسن و کان أکبر من أبی علیه السّلام.

عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء مثله.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللّه علیهما [٧٨٧]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان بن عثمان، عن أبی الصّبّاح الکنانیّ قال:

نظر أبو جعفر علیه السّلام إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام یمشی فقال: تری هذا هذا؟ من الّذین قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِینَ» .

ص :4٢

عبد العزیز به ابن حزم نوشت که (دفاتر) صدقه [-موقوفات]علی [علیه السّلام]و عمر و عثمان را برای او بفرستد. ابن حزم سراغ زید حسن که بزرگترین آنان بود، فرستاده، (دفاتر) صدقه را از او خواست. و زید گفت: سرپرست آن ها پس از علی، حسن بود و پس از حسن، حسین [علیهم السّلام]و پس از حسین، علی بن حسین و پس از علی بن حسین، محمد بن علی [علیهم السّلام]. به سراغ او برو. پس ابن حزم سراغ پدرم فرستاد. و پدرم مرا با آن کتاب به سوی او فرستاد و من آن را به ابن حزم دادم. یکی از ما به حضرت عرض کرد: فرزندان حسن [علیه السّلام]این را می دانند؟ فرمود: بله، چنان که می دانند اکنون شب است. امّا حسد آنان را [از جایشان] برداشته است. و اگر حقّ را به وسیلۀ حقّ می جستند برایشان بهتر بود امّا آنان دنیا را می جویند.

[٧٨6]4-پسر ابو یعفور نیز گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: عمر عبد العزیز به ابن حزم نوشت سپس مانند آن را گفته جز این که گفته ابن حزم سراغ زید حسن فرستاد که بزرگ تر از پدرم علیه السّلام بود. وشّاء نیز مانند این را روایت کرده است.

اشاره و تصریح به ابو عبد اللّه حضرت جعفر صادق علیه السّلام

[٧٨٧]١-ابو الصبّاح کنانی گفت: حضرت باقر علیه السّلام به سوی حضرت صادق علیه السّلام که راه می رفت، نگریست و فرمود: او را می بینی؟ او از کسانی است که خداوند عزّتمند فرمود: و ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهاده، آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم. [قصص (٢٨) :5]

ص :4٣

[٧٨٨]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا حضرت أبی علیه السّلام الوفاه قال: یا جعفر! أوصیک بأصحابی خیرا، قلت: جعلت فداک و اللّه لأدعنّهم و الرّجل منهم یکون فی المصر فلا یسأل أحدا.

[٧٨٩]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن المثنّی، عن سدیر الصّیرفیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ من سعاده الرّجل أن یکون له الولد یعرف فیه شبه خلقه و خلقه و شمائله و إنّی لأعرف من ابنی هذا، شبه خلقی و خلقی و شمائلی؛ یعنی أبا عبد اللّه علیه السّلام.

[٧٩٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن طاهر قال:

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام فأقبل جعفر علیه السّلام فقال أبو جعفر علیه السّلام: هذا خیر البریّه أو أخیر.

[٧٩١]5-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن یونس بن یعقوب، عن طاهر قال:

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام فأقبل جعفر علیه السّلام فقال أبو جعفر علیه السّلام: هذا خیر البریّه.

[٧٩٢]6-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن فضیل بن عثمان، عن طاهر قال:

کنت قاعدا عند أبی جعفر علیه السّلام فأقبل جعفر علیه السّلام فقال أبو جعفر علیه السّلام: هذا خیر البریّه.

[٧٩٣]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن جابر بن یزید الجعفیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :44

[٧٨٨]٢-هشام سالم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی وفات پدرم علیه السّلام فرارسید، فرمود: ای جعفر! تو را به نیکی به اصحابم سفارش می کنم. من گفتم: جانم به فدایت، به خدا سوگند! ایشان را آن گاه رها می کنم که هر مردی از آنان در شهری باشد و از کسی چیزی نپرسد.

[٧٨٩]٣-سدیر صیرفی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: از سعادت مرد است داشتن فرزندی که در او شباهت خلقی، اخلاقی و شمایلی به خود ببیند. و من در این پسرم شباهت خلقی، اخلاقی و شمایلی به خودم می بینم. و مقصودش حضرت صادق علیه السّلام بود.

[٧٩٠]4-طاهر گفته است: من نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم. آن گاه جعفر آمد. و حضرت باقر علیه السّلام فرمود: این بهترین مردم است.

[٧٩١]5-طاهر گفت: نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم که حضرت جعفر علیه السّلام آمدند. آن گاه حضرت باقر علیه السّلام فرمود: این بهترین مردم است.

[٧٩٢]6-طاهر گفت: نزد حضرت باقر علیه السّلام نشسته بودم که جعفر علیه السّلام آمدند. آن گاه حضرت باقر علیه السّلام فرمود: این بهترین مردم است.

[٧٩٣]٧-جابر بن یزید جعفی گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ قائم علیه السّلام

ص :45

سئل عن القائم علیه السّلام فضرب بیده علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال: هذا و اللّه قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، قال عنبسه: فلمّا قبض أبو جعفر علیه السّلام دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فأخبرته بذلک، فقال: صدق جابر، ثمّ قال: لعلّکم ترون أن لیس کلّ إمام هو القائم بعد الإمام الّذی کان قبله؟ .

[٧٩4]٨-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن عبد الأعلی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ أبی علیه السّلام استودعنی ما هناک، فلمّا حضرته الوفاه قال: ادع لی شهودا فدعوت له أربعه من قریش، فیهم نافع مولی عبد اللّه بن عمر فقال: اکتب: هذا ما أوصی به یعقوب بنیه «یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» و أوصی محمّد بن علیّ إلی جعفر بن محمّد و أمره أن یکفّنه فی برده الّذی کان یصلّی فیه الجمعه و أن یعمّمه بعمامته و أن یربّع قبره و یرفعه أربع أصابع و أن یحلّ عنه أطماره عند دفنه، ثمّ قال للشّهود: انصرفوا رحمکم اللّه، فقلت له: یا أبت بعد ما انصرفوا ما کان فی هذا بأن تشهد علیه فقال: یا بنیّ! کرهت أن تغلب و أن یقال: إنّه لم یوص إلیه، فأردت أن تکون لک الحجّه.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن موسی علیه السّلام [٧٩5]١-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن عبد اللّه القلاّء، عن الفیض بن المختار قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: خذ بیدی من النّار، من لنا بعدک؟ فدخل علیه أبو إبراهیم علیه السّلام و هو یومئذ غلام فقال: هذا صاحبکم فتمسّک به.

[٧٩6]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن

ص :46

پرسیدند. حضرت با دستش به [شانۀ]حضرت صادق علیه السّلام زده فرمودند: به خدا سوگند این است قائم آل محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-عنبسه گفته است: وقتی حضرت باقر علیه السّلام درگذشت به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم و از این روایت به ایشان خبر دادم. فرمودند: جابر راست گفته است. شاید شما می پندارید که هر امامی پس از امام پیشین قائم (به امر الهی) نیست.

[٧٩4]٨-عبد الاعلی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: پدرم آنچه را در آن جا است (کتاب ها و سلاح و جز آن) به من سپرد. و وقتی وفاتش فرارسید، فرمود: شاهدانی را به نزدم بخوان. و من چهار تن از قریش را که نافع غلام عبد اللّه عمر در میانشان بود به نزد او خواندم. آن گاه فرمود: بنویس: این، آن چیزی است که یعقوب به فرزندانش وصیّت کرد. ای پسران من! همانا خداوند این دین را برایتان برگزیده است. پس شما جز درحالی که مسلمانید، نمیرید. [بقره (٢) :١٣٢]و حضرت باقر به حضرت صادق [علیهما السّلام]وصیّت کرده، او را فرمان داد در بردی که با آن نماز جمعه می گزارد، کفنش کرده، عمامه اش را به سرش بگذارد. و قبرش را چارگوشه کرده، [به اندازۀ]چهار انگشت بالا بیاورد. و هنگام دفنش بندهای کفن را بگشاید. سپس به شاهدان فرمود: شما بازگردید خداوند شما را رحمت کناد-پس از این که آنان رفتند-من به ایشان گفتم: پدر جان! چه چیزی در این بود که برایش شاهد گرفتی؟ فرمودند: پسرم! نخواستم تو مغلوب شوی و بگویند: به او وصیّت نشده است. خواستم حجّتی برایت باشد.

اشاره و تصریح به حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام

[٧٩5]١-فیض مختار گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مرا از افتادن به آتش بگیرید. پس از شما چه کسی برای ما [امام]خواهد بود؟ آن گاه ابو ابراهیم علیه السّلام که آن روز نوجوانی بود به نزدش آمد و حضرت فرمود: این صاحب شما است. به دامن او چنگ بزن.

[٧٩6]٢-معاذ کثیر گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: از خداوندی که

ص :4٧

أبی أیّوب الخزّاز، عن ثبیت، عن معاذ بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: أسأل اللّه الّذی رزق أباک منک هذه المنزله أن یرزقک من عقبک قبل الممات مثلها، فقال: قد فعل اللّه ذلک قال: قلت: من هو؟ جعلت فداک فأشار إلی العبد الصّالح و هو راقد فقال: هذا الرّاقد و هو غلام.

[٧٩٧]٣-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد قال: حدّثنی أبو علیّ الأرّجانیّ الفارسیّ، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال:

سألت عبد الرّحمن فی السّنه الّتی أخذ فیها أبو الحسن الماضی علیه السّلام فقلت له: إنّ هذا الرّجل قد صار فی ید هذا و ما ندری إلی ما یصیر؟ فهل بلغک عنه فی أحد من ولده شیء؟ فقال لی: ما ظننت أنّ أحدا یسألنی عن هذه المسأله، دخلت علی جعفر بن محمّد فی منزله فإذا هو فی بیت کذا فی داره فی مسجد له و هو یدعو و علی یمینه موسی بن جعفر علیه السّلام یؤمّن علی دعائه، فقلت له: جعلنی اللّه فداک قد عرفت انقطاعی إلیک و خدمتی لک، فمن ولیّ النّاس بعدک؟ فقال: إنّ موسی قد لبس الدّرع و ساوی علیه، فقلت له: لا أحتاج بعد هذا إلی شیء.

[٧٩٨]4-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن موسی الصّیقل، عن المفضّل بن عمر قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فدخل أبو إبراهیم علیه السّلام و هو غلام، فقال: استوص به وضع أمره عند من تثق به من أصحابک.

[٧٩٩]5-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن یعقوب بن جعفر الجعفریّ قال: حدّثنی إسحاق بن جعفر قال:

کنت عند أبی یوما، فسأله علیّ بن عمر بن علیّ فقال: جعلت فداک إلی من

ص :4٨

این منزلت را از پدرتان به شما روزی کرد می خواهم که از سوی شما مانند آن را پیش از مرگ به فرزندت روزی کند. حضرت فرمودند: خداوند این کار را کرده است. او گوید: من عرض کردم: او چه کسی است جانم به فدایت؟ پس به آن بندۀ صالح که خوابیده بود، اشاره کرده، فرمود: همین کسی که خوابیده است و او نوجوانی بود.

[٧٩٧]٣-ابو علی ارّجانی گفته است: در آن سالی که ابو الحسن ماضی (حضرت موسی علیه السّلام) دستگیر شد به عبد الرحمان حجّاج گفتم: این مرد (امام علیه السّلام) گرفتار او شده است و نمی دانی که کار به کجا می رسد؟ آیا از ایشان چیزی دربارۀ یکی از فرزندانش شنیده ای؟ به من گفت: گمان نمی کردم کسی دربارۀ این مسأله از من بپرسد. من در منزل حضرت صادق [علیه السّلام]به نزدش رفتم. ایشان در فلان اتاق خانه در نمازگاه خودش بود و دعا می کرد. و موسای جعفر علیهما السّلام که سمت راستش بود آمین می گفت. من عرض کردم: خدا مرا فدای شما کند! می دانید که تنها به سوی شما و خدمت برای شما آمده ام. بفرمایید ولیّ امر پس از شما چه کسی است؟ فرمودند: همانا موسی آن زره را پوشید و راست قامتش شد. من عرض کردم: پس از این دیگر به چیزی نیاز ندارم.

[٧٩٨]4-مفضّل عمر گفته است: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که ابو ابراهیم علیه السّلام که نوجوانی بود داخل شد. و حضرت فرمود: وصی بودن او را بپذیر و امامتش را با هریک از اصحابت که مورد اطمینانند در میان بگذار.

[٧٩٩]5-اسحاق جعفر گفته است: روزی نزد پدرم بودم که علی بن عمر بن علی

ص :4٩

نفزع و یفزع النّاس بعدک؟ فقال: إلی صاحب الثّوبین الأصفرین و الغدیرتین یعنی الذّؤابتین و هو الطّالع علیک من هذا الباب، یفتح البابین بیده جمیعا، فما لبثنا أن طلعت علینا کفّان آخذه! بالبابین ففتحهما! ثمّ دخل علینا أبو إبراهیم علیه السّلام.

[٨٠٠]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی نجران، عن صفوان الجمّال، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال له منصور بن حازم: بأبی أنت و أمّی إنّ الأنفس یغدی علیها و یراح، فإذا کان ذلک، فمن؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إذا کان ذلک فهو صاحبکم و ضرب بیده علی منکب أبی الحسن علیه السّلام الأیمن فی ما أعلم و هو یومئذ خماسیّ و عبد اللّه بن جعفر جالس معنا.

[٨٠١]٧-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران، عن عیسی بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: إن کان کون و لا أرانی اللّه ذلک فبمن أئتمّ؟ قال: فأومأ إلی ابنه موسی علیه السّلام، قلت: فإن حدث بموسی حدث فبمن أئتمّ؟ قال: بولده، قلت: فإن حدث بولده حدث و ترک أخا کبیرا و ابنا صغیرا فبمن أئتمّ؟ قال: بولده، ثمّ قال: هکذا أبدا، قلت: فإن لم أعرفه و لا أعرف موضعه؟ قال: تقول: اللّهمّ إنّی أتولّی من بقی من حججک من ولد الإمام الماضی فإنّ ذلک یجزیک إن شاء اللّه.

[٨٠٢]٨-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن عبد اللّه القلاّء، عن المفضّل بن عمر قال:

ذکر أبو عبد اللّه علیه السّلام أبا الحسن علیه السّلام و هو یومئذ غلام فقال: هذا المولود الّذی لم یولد فینا مولود أعظم برکه علی شیعتنا منه، ثمّ قال لی: لا تجفوا إسماعیل.

ص :5٠

پرسید: جانم به فدایت! پس از شما ما به چه کسی پناه بریم؟ مردم به چه کسی پناه ببرند؟ فرمودند: به کسی که دو لباس زرد و دو گیسو دارد. و اکنون از این در بر تو درآید و دو لنگۀ در را با دستانش بگشاید. چیزی نگذشت که دو دست آشکار شده، دو لنگۀ در را گرفته، گشودند و سپس ابو ابراهیم علیه السّلام داخل شدند.

[٨٠٠]6-صفوان جمّال از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که منصور حازم به ایشان گفته است: پدر و مادرم به فدایت! همانا جان ها صبح می کنند و می میرند. اگر چنین شد چه کسی [امام]خواهد بود؟ و حضرت صادق فرموده اند: اگر چنین شد، این صاحب شما است-و با دستش بر شانۀ-به گمانم راست-ابو الحسن علیه السّلام زد-و او در آن روز پنج ساله بود و عبد اللّه جعفر با ما نشسته بود.

[٨٠١]٧-عیسای عبد اللّه گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: اگر حادثه ای رخ داد که خدا کند من آن را نبینم، به چه کسی اقتدا کنم؟ او گوید: حضرت به پسرش موسی [علیه السّلام]اشاره کردند. من گفتم: و اگر حادثه ای برای موسی [علیه السّلام]رخ داد به چه کسی اقتدا کنم؟ فرمود: به فرزندش. گفتم: و اگر برای پسرش حادثه ای رخ داد و برادری بزرگ و پسری کوچک به جای گذاشت چه کسی را امام خویش قرار دهم؟ فرمودند: پسرش را. سپس ادامه دادند: و همین طور تا همیشه. گفتم و اگر من او را و جایش را نشناختم؟ فرمود: می گویی: خدایا من حجّت باقی ماندۀ از فرزندان امام پیشین را ولی خود می گیرم. که ان شاء اللّه آن تو را کفایت می کند.

[٨٠٢]٨-مفضّل عمر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام از ابو الحسن علیه السّلام که آن روز نوجوانی بود یاد کرد و فرمود: این فرزندی است که در میان ما فرزندی پر برکت تر از او برای شیعیانمان به دنیا نیامده است. سپس به من فرمود: به اسماعیل ستم نکنید [با امام قراردادن او].

ص :5١

[٨٠٣]٩-محمّد بن یحیی و أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن الحسن بن الحسین، عن أحمد بن الحسن المیثمیّ، عن فیض بن المختار فی حدیث طویل فی أمر أبی الحسن علیه السّلام حتّی قال له أبو عبد اللّه علیه السّلام:

هو صاحبک الّذی سألت عنه، فقم إلیه فأقرّ له بحقّه، فقمت حتّی قبّلت رأسه و یده و دعوت اللّه عزّ و جلّ له، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أما إنّه لم یؤذن لنا فی أوّل منک، قال: قلت: جعلت فداک فأخبر به أحدا؟ فقال: نعم أهلک و ولدک و کان معی أهلی و ولدی و رفقائی، و کان یونس بن ظبیان من رفقائی فلمّا أخبرتهم حمدوا اللّه عزّ و جلّ و قال یونس، لا و اللّه حتّی أسمع ذلک منه و کانت به عجله، فخرج فاتّبعته، فلمّا انتهیت إلی الباب، سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول له: و قد سبقنی إلیه: یا یونس الأمر کما قال لک فیض، قال: فقال: سمعت و أطعت، فقال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: خذه إلیک یا فیض!

[٨٠4]١٠-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن جعفر بن بشیر، عن فضیل عن طاهر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان أبو عبد اللّه علیه السّلام یلوم عبد اللّه و یعاتبه و یعظه و یقول: ما منعک أن تکون مثل أخیک، فو اللّه إنّی لأعرف النّور فی وجهه؟ فقال عبد اللّه: لم، ألیس أبی و أبوه واحدا و أمّی و أمّه واحده؟ فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّه من نفسی و أنت ابنی.

[٨٠5]١١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن محمّد بن سنان، عن یعقوب السّرّاج قال:

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و هو واقف علی رأس أبی الحسن موسی و هو فی المهد، فجعل یسارّه طویلا، فجلست حتّی فرغ، فقمت إلیه فقال لی: ادن من مولاک فسلّم، فدنوت فسلّمت علیه فردّ علیّ السّلام بلسان فصیح، ثمّ قال لی:

ص :5٢

[٨٠٣]٩-فیض مختار در حدیثی طولانی دربارۀ امامت حضرت ابو الحسن علیه السّلام به این جا می رسد که حضرت صادق علیه السّلام به او فرموده: او است همان صاحبی که درباره اش پرسیدی. برخیز و به حقّش اقرار کن. من برخاستم و سر و دستش را بوسیده، در بارگاه خداوند شکوهمند برایش دعا کردم. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: آگاه باش که این سخنان دربارۀ پیش از تو به ما اجازه داده نشده بود. او گوید: من عرض کردم: جانم به فدایت! آیا از آن با کسی سخن بگویم؟ فرمودند: بله، با خانواده و فرزندانت. و خانواده و فرزندان و رفیقانم با من بودند. و یکی از رفیقانم یونس ظبیان بود. وقتی آنان را آگاه کردم خداوند گرامی را سپاس گفتند. و یونس گفت: نه به خدا سوگند مگر آن را از خودش بشنوم و شتاب هم داشت. پس بیرون رفت و من هم دنبالش رفتم. وقتی به در منزل حضرت رسیدم، چون یونس پیش از من رسیده بود، شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام به او می فرماید: ای یونس! مسأله چنان است که فیض برایت گفت. و او عرض کرد: شنیدم و اطاعت کردم. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای فیض او (یونس) را با خودت ببر.

[٨٠4]١٠-طاهر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام عبد اللّه را ملامت و توبیخ و نصیحت کرده، می فرمود: چرا تو مانند برادرت نیستی؟ به خدا سوگند من در چهرۀ او نور می بینم. و عبد اللّه عرض می کرد: چرا مگر پدر و مادر من و او یکی نیست؟ آن گاه حضرت صادق علیه السّلام به او می فرمود: او جان من است و تو پسرم.

[٨٠5]١١-یعقوب سرّاج گفته است: به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم. بر سر ابو الحسن موسی [علیه السّلام]که در گهواره بود ایستاده بودند. مدّتی دراز با او نجوا کرد. من نشستم تا سخنشان به پایان رسید. به سویشان رفتم. به من فرمودند: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن. من نزدیک شده، به او سلام کردم. با زبانی رسا پاسخ

ص :5٣

اذهب فغیّر اسم ابنتک الّتی سمّیتها أمس، فإنّه اسم یبغضه اللّه و کان ولدت لی ابنه سمّیتها بالحمیراء، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: انته إلی أمره ترشد، فغیّرت اسمها.

[٨٠6]١٢-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان، عن ابن مسکان، عن سلیمان بن خالد قال:

دعا أبو عبد اللّه علیه السّلام أبا الحسن علیه السّلام یوما و نحن عنده فقال لنا: علیکم بهذا، فهو و اللّه صاحبکم بعدی.

[٨٠٧]١٣-علیّ بن محمّد، عن سهل أو غیره، عن محمّد بن الولید، عن یونس، عن داود بن زربیّ، عن أبی أیّوب النّحویّ قال:

بعث إلیّ أبو جعفر المنصور فی جوف اللّیل فأتیته فدخلت علیه و هو جالس علی کرسیّ و بین یدیه شمعه و فی یده کتاب، قال: فلمّا سلّمت علیه رمی بالکتاب إلیّ و هو یبکی، فقال لی: هذا کتاب محمّد بن سلیمان یخبرنا أنّ جعفر بن محمّد قد مات، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ثلاثا و أین مثل جعفر؟ ثمّ قال لی: اکتب قال: فکتبت صدر الکتاب، ثمّ قال: اکتب: إن کان أوصی إلی رجل واحد بعینه فقدّمه و اضرب عنقه، قال: فرجع إلیه الجواب أنّه قد أوصی إلی خمسه واحدهم أبو جعفر المنصور و محمّد بن سلیمان و عبد اللّه و موسی و حمیده.

[٨٠٨]١4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّضر بن سوید بنحو من هذا إلاّ أنّه ذکر أنّه أوصی إلی أبی جعفر المنصور و عبد اللّه و موسی و محمّد بن جعفر و مولی لأبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

فقال أبو جعفر: لیس إلی قتل هؤلاء سبیل.

[٨٠٩]١5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن علیّ بن الحسن، عن صفوان الجمّال قال:

ص :54

سلامم را داد. سپس به من فرمود: برو و آن نام را که دیروز بر دخترت گذاشتی عوض کن؛ زیرا آن نامی است که خداوند آن را دشمن می دارد. و برای من دختری به دنیا آمده بود که نامش را حمیرا گذاشته بودم. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: به دستور او عمل کن تا هدایت شوی. پس من نامش را عوض کردم.

[٨٠6]١٢-سلیمان خالد گفت: حضرت صادق علیه السّلام روزی که ما در خدمتش بودیم، ابو الحسن علیه السّلام را فراخوانده، به ما فرمود: بر شما باد به این مرد. به خدا سوگند او پس از من صاحب شما است.

[٨٠٧]١٣-ابو ایّوب نحوی گفته است: منصور عبّاسی در نیمه شبی دنبال من فرستاد. به نزد او رفتم درحالی که بر تختی نشسته بود و در برابرش شمعی بود و در دستش نامه ای. وقتی سلام کردم درحالی که گریه می کرد نامه را به سویم انداخت و گفت: این نامۀ محمّد سلیمان است که خبر داده جعفر محمّد درگذشته است. و سه بار گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون. کجا همچون جعفر یافت می شود؟ سپس به من گفت: بنویس. من آغاز نامه را نوشتم. سپس گفت: بنویس: اگر او به شخص معیّنی وصیّت کرده، او را بگیر و گردنش را بزن. او گوید: در پاسخ نامه چنین آمد که او به پنج نفر وصیّت کرده است که یکی شان منصور است و دیگر محمّد سلیمان و عبد اللّه و موسی [علیه السّلام]و حمیده.

[٨٠٨]١4-نضر سوید مانند این را روایت کرده، جز این که گفته است: حضرت به منصور و عبد اللّه و موسی [علیه السّلام]و محمّد جعفر و غلامش وصیّت کرده است. و منصور گفته است: راهی برای کشتن اینان نیست.

[٨٠٩]١5-صفوان جمّال گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ صاحب

ص :55

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن صاحب هذا الأمر، فقال: إنّ صاحب هذا الأمر لا یلهو و لا یلعب و أقبل أبو الحسن موسی و هو صغیر و معه عناق مکّیّه و هو یقول لها: اسجدی لربّک، فأخذه أبو عبد اللّه علیه السّلام و ضمّه إلیه و قال: بأبی و أمّی من لا یلهو و لا یلعب.

[٨١٠]١6-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن عبیس بن هشام قال: حدّثنی عمر الرّمّانیّ، عن فیض بن المختار قال:

إنّی لعند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ أقبل أبو الحسن موسی علیه السّلام و هو غلام فالتزمته و قبّلته، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام أنتم السّفینه و هذا ملاّحها قال: فحججت من قابل و معی ألفا دینار فبعثت بألف إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام و ألف إلیه؛ فلمّا دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: یا فیض! عدلته بی؟ قلت: إنّما فعلت ذلک لقولک، فقال: أما و اللّه ما أنا فعلت ذلک، بل اللّه عزّ و جلّ فعله به.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام [٨١١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن الحسین بن نعیم الصّحّاف قال:

کنت أنا و هشام بن الحکم و علیّ بن یقطین ببغداد، فقال علیّ بن یقطین: کنت عند العبد الصّالح جالسا فدخل علیه ابنه علیّ فقال لی: یا علیّ بن یقطین! هذا علیّ سیّد ولدی أما إنّی قد نحلته کنیتی، فضرب هشام بن الحکم براحته جبهته، ثمّ قال: ویحک کیف قلت؟ فقال علیّ بن یقطین: سمعت و اللّه منه کما قلت، فقال هشام: أخبرک أنّ الأمر فیه من بعده.

أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن الحسین بن نعیم الصّحّاف قال:

ص :56

امر پرسیدم. فرمودند: همانا صاحب امر بیهودگی نکرده، غافل نمی شود. در همین حال ابو الحسن موسی [علیه السّلام]آمد که کودک بود. و به همراهش بزغاله ای مکّی بود که به او می گفت: به پروردگارت سجده کن. حضرت صادق علیه السّلام او را در آغوش کشید و گفت: پدر و مادرم فدای کسی که بیهودگی نمی کند و غافل نمی شود.

[٨١٠]١6-فیض مختار گفت: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که ابو الحسن موسی علیه السّلام آمد-و او نوجوانی بود-او را در بر گرفتم و بوسیدم. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: شما کشتی هستید و او ناخدای آن است. او گوید: من سال بعد به حجّ رفتم درحالی که دو هزار دینار داشتم.

آن گاه هزارش را برای حضرت صادق علیه السّلام و هزار دیگر را برای آن حضرت فرستادم. وقتی به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم، فرمودند: ای فیض! او را با من برابر دانستی؟ عرض کردم: به جهت سخنان شما چنین کردم. فرمود: هان به خدا سوگند که من آن را نکردم، بلکه خداوند عزّتمند چنین کرد.

اشاره و تصریح به حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام

[٨١١]١-حسین بن نعیم صحّاف گفت: من و هشام و علی بن یقطین در بغداد بودیم، علی بن یقطین گفت: من نزد آن بندۀ صالح نشسته بودم که پسرش علی داخل شد. آن گاه حضرت به من فرمود: ای علی بن یقطین این، علی سرور فرزندان من است. آگاه باش که من کنیۀ خودم را به او بخشیدم. هشام حکم با دست به پیشانی اش زد و سپس گفت: وای بر تو چه می گوئی! علی بن یقطین گفت: به خدا سوگند از او چنان که گفتم، شنیدم هشام گفت: ایشان به تو خبر داده که امر امامت پس از او با علی [علیه السّلام]است.

ص :5٧

کنت عند العبد الصّالح و فی نسخه الصّفوانیّ قال: کنت أنا ثمّ ذکر مثله.

[٨١٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن معاویه بن حکیم، عن نعیم القابوسیّ، عن أبی الحسن علیه السّلام أنّه قال:

إنّ ابنی علیّا أکبر ولدی و أبرّهم عندی و أحبّهم إلیّ و هو ینظر معی فی الجفر و لم ینظر فیه إلاّ نبیّ أو وصیّ نبیّ.

[٨١٣]٣-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان و إسماعیل بن عبّاد القصریّ جمیعا، عن داود الرّقّیّ قال:

قلت لأبی إبراهیم علیه السّلام: جعلت فداک إنّی قد کبر سنّی، فخذ بیدی من النّار، قال فأشار إلی ابنه أبی الحسن علیه السّلام فقال: هذا صاحبکم من بعدی.

[٨١4]4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن الحسن، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن إسحاق بن عمّار قال:

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السّلام: ألا تدلّنی إلی من آخذ عنه دینی؟ فقال: هذا ابنی علیّ إنّ أبی أخذ بیدی فأدخلنی إلی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال: یا بنیّ! إنّ اللّه عزّ و جلّ قال: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَهً و إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا قال قولا وفی به.

[٨١5]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن الحسن بن الحسین اللّؤلؤیّ، عن یحیی بن عمرو، عن داود الرّقّیّ قال:

قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام: إنّی قد کبرت سنّی و دقّ عظمی و إنّی سألت أباک علیه السّلام فأخبرنی بک، فأخبرنی من [بعدک؟]فقال: هذا أبو الحسن الرّضا.

[٨١6]6-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن زیاد بن مروان القندیّ و کان من الواقفه قال:

ص :5٨

با سلسله سندی دیگر، صحّاف گفته است: نزد بندۀ صالح بودم-و در نسخۀ صفوانی-چنین گفته است: من نزد او بودم-سپس مانند آن را روایت کرده است-.

[٨١٢]٢-نعیم قابوسی از حضرت ابو الحسن علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: پسرم علی بزرگ ترین فرزندان من و نیک ترین و محبوب ترین شان در نزد من است. او به همراه من در جفر می نگرد درحالی که در آن جز پیامبر یا وصیّ پیامبر نظر نمی کند.

[٨١٣]٣-داود رقّی گفته است: به ابو ابراهیم علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! من سنّ و سالم بالا رفته است، پس مرا از افتادن در آتش بگیر. او گوید: پس ایشان به پسرش ابو الحسن علیه السّلام اشاره کرده، فرمودند: این صاحب شما پس از من است.

[٨١4]4-محمّد بن اسحاق عمّار گفته است: به حضرت ابو الحسن اوّل عرض کردم: آیا مرا به کسی که دینم را از او بگیرم راهنمایی نمی کنید؟ فرمودند: او، همین پسرم علی است. همانا پدرم دست مرا گرفت و به سوی مرقد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-برد و فرمود: پسرم! خداوند عزّتمند فرموده است: من در روی زمین جانشینی قرار می دهم. [بقره (٢) :٣٠]و خداوند شکوهمند وقتی سخنی فرمود به آن وفا می کند.

[٨١5]5-داود رقّی گفته است: به حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام عرض کردم: من سنّ و سالم بالا رفته و استخوان هایم ناتوان شده است. و من از پدرت پرسیدم و ایشان شما را به من خبر داد پس شما هم [به کسی که بعد از شماست]خبرم بدهید. فرمود: این ابو الحسن رضا [علیه السّلام]

[٨١6]6-زیاد بن مروان قندی که از واقفی ها بود گفته است: به نزد حضرت

ص :5٩

دخلت علی أبی إبراهیم و عنده ابنه أبو الحسن علیه السّلام، فقال لی: یا زیاد! هذا ابنی فلان، کتابه کتابی و کلامه کلامی و رسوله رسولی و ما قال فالقول قوله.

[٨١٧]٧-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن الفضیل قال: حدّثنی المخزومیّ و کانت أمّه من ولد جعفر بن أبی طالب علیه السّلام قال:

بعث إلینا أبو الحسن موسی علیه السّلام فجمعنا ثمّ قال لنا: أتدرون لم دعوتکم؟ فقلنا: لا، فقال: اشهدوا أنّ ابنی هذا وصیّی و القیّم بأمری و خلیفتی من بعدی، من کان له عندی دین فلیأخذه من ابنی هذا و من کانت له عندی عده فلینجزها منه و من لم یکن له بدّ من لقائی فلا یلقنی إلاّ بکتابه.

[٨١٨]٨-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان و علیّ بن الحکم جمیعا، عن الحسین بن المختار قال:

خرجت إلینا ألواح من أبی الحسن علیه السّلام و هو فی الحبس: عهدی إلی أکبر ولدی أن یفعل کذا و أن یفعل کذا و فلان لا تنله شیئا حتّی ألقاک أو یقضی اللّه علیّ الموت.

[٨١٩]٩-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن عبد اللّه بن المغیره، عن الحسین بن المختار قال:

خرج إلینا من أبی الحسن علیه السّلام بالبصره ألواح مکتوب فیها بالعرض، عهدی إلی أکبر ولدی، یعطی فلان کذا و فلان کذا و فلان کذا و فلان لا یعطی حتّی أجیء أو یقضی اللّه عزّ و جلّ علیّ الموت، إنّ اللّه یفعل ما یشاء.

[٨٢٠]١٠-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن ابن محرز، عن علیّ بن یقطین، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

کتب إلیّ من الحبس أنّ فلانا ابنی، سیّد ولدی و قد نحلته کنیتی.

ص :6٠

ابو ابراهیم [علیه السّلام]رفتم. پسرش ابو الحسن علیه السّلام نزدش بود. پس به من فرمود: ای زیاد! این پسرم فلانی است. نامۀ او نامۀ من، سخنش سخن من و فرستاده اش فرستادۀ من است. و آنچه بگوید درست است.

[٨١٧]٧-مخزومی که مادرش از فرزندان جعفر بن ابی طالب علیه السّلام است، گفت: ابو الحسن موسی علیه السّلام به سراغ ما فرستاد. ما گرد آمدیم. پس به ما فرمود: آیا می دانید برای چه شما را دعوت کردم؟ عرض کردیم: نه. فرمود: شاهد باشید که این پسرم وصیّ من و سرپرست کار من و جانشین پس از من است. هرکس از من طلبی دارد، از این پسرم بگیرد. و به هرکس وعده ای داده ام، وفای به آن را از او بخواهد. و هرکس ناگزیر باید با من دیدار کند جز با نامۀ او مرا دیدار نکند. [به جهت اختناق دورۀ هارون الرشید].

[٨١٨]٨-حسین مختار گفت: نامه هایی از ابو الحسن (حضرت موسی) که در زندان بود به ما می رسید که چنین بود: وصیّت من به بزرگ ترین فرزندم این است که چنین و چنان کند. و به فلانی چیزی نده تا تو را ببینم یا خداوند مرگ را برایم حکم دهد.

[٨١٩]٩-حسین مختار گفت: از ابو الحسن علیه السّلام در بصره الواح بر عرض نوشه ای به ما می رسید که: وصیّت من به بزرگ ترین فرزندم این است که به فلانی چنین داده شود و به دیگری چنان و به آن یکی چنان. و به فلانی چیزی داده نشود تا من بیایم یا خداوند گرامی مرگ را برایم حکم دهد. که خداوند آنچه بخواهد می کند.

[٨٢٠]١٠-علی یقطین گفته است: ابو الحسن علیه السّلام از زندان برایم نوشتند که فلان پسرم، سرور فرزندان من است و من کنیه ام را به او بخشیده ام.

ص :6١

[٨٢١]١١-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن أبی علیّ الخزّاز، عن داود بن سلیمان، قال:

قلت لأبی إبراهیم علیه السّلام: إنّی أخاف أن یحدث حدث و لا ألقاک، فأخبرنی من الإمام بعدک؟ فقال: ابنی فلان یعنی أبا الحسن علیه السّلام.

[٨٢٢]١٢-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن سعید بن أبی الجهم، عن النّصر بن قابوس قال:

قلت لأبی إبراهیم علیه السّلام: إنّی سألت أباک علیه السّلام من الّذی یکون من بعدک؟ فأخبرنی أنّک أنت هو، فلمّا توفّی أبو عبد اللّه علیه السّلام ذهب النّاس یمینا و شمالا و قلت فیک أنا و أصحابی فأخبرنی من الّذی یکون من بعدک من ولدک؟ فقال: ابنی فلان.

[٨٢٣]١٣-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن الضّحّاک بن الأشعث، عن داود بن زربیّ قال:

جئت إلی أبی إبراهیم علیه السّلام بمال، فأخذ بعضه و ترک بعضه؛ فقلت: أصلحک اللّه لأیّ شیء ترکته عندی؟ قال: إنّ صاحب هذا الأمر یطلبه منک، فلمّا جاءنا نعیه بعث إلیّ أبو الحسن علیه السّلام ابنه، فسألنی ذلک المال، فدفعته إلیه

[٨٢4]١4-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن أبی الحکم الأرمنیّ قال: حدّثنی عبد اللّه بن إبراهیم بن علیّ بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب، عن یزید بن سلیط الزّیدیّ. قال أبو الحکم: و أخبرنی عبد اللّه بن محمّد بن عماره الجرمیّ، عن یزید بن سلیط قال:

لقیت أبا إبراهیم علیه السّلام و نحن نرید العمره فی بعض الطّریق، فقلت: جعلت فداک هل تثبت هذا الموضع الّذی نحن فیه؟ قال: نعم فهل تثبته أنت؟ قلت:

ص :6٢

[٨٢١]١١-داود سلیمان گفته است: به حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام عرض کردم: من می ترسم اتّفاقی بیفتد و شما را نبینم. مرا از امام پس از خودتان آگاه کنید. فرمودند: پسرم فلانی. -و مقصودش ابو الحسن علیه السّلام بود-.

[٨٢٢]١٢-نصر قابوس گفته است: به حضرت کاظم علیه السّلام عرض کردم: من از پدرت علیه السّلام پرسیدم چه کسی پس از شما [امام]است؟ از شما نام بردند. وقتی حضرت صادق علیه السّلام وفات کرد مردم به چپ و راست رفتند و من و یارانم به شما باور یافتیم. پس به من بفرمایید که از فرزندانتان چه کسی پس از شما [امام] است؟ فرمودند: پسرم فلانی.

[٨٢٣]١٣-داود زربی گفت: مالی را برای حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام بردم، قدری را گرفت و مقدار باقی را واگذاشت. من عرض کردم: اصلحک اللّه، چرا این را نزد من وامی گذاری؟ فرمودند: صاحب امر آن را از تو خواهد خواست. وقتی خبر وفاتش رسید، پسرش ابو الحسن علیه السّلام را سراغ من فرستاده، آن مال را از من خواست. و من به ایشان تقدیم کردم.

[٨٢4]١4-یزید سلیط زیدی گفته است: در راهی که برای عمره می رفتیم با حضرت کاظم علیه السّلام دیدار کردم. پس عرض کردم: جانم به فدایت! آیا این جایی را که در آن هستیم به یاد می آورید. ؟ فرمودند: بله، آیا تو هم به یاد داری؟ عرض کردم:

ص :6٣

نعم إنّی أنا و أبی لقیناک هاهنا و أنت مع أبی عبد اللّه علیه السّلام و معه إخوتک، فقال له أبی: بأبی أنت و أمّی أنتم کلّکم أئمّه مطهّرون و الموت لا یعری منه أحد، فأحدث إلیّ شیئا أحدّث به من یخلفنی من بعدی فلا یضلّ قال: نعم یا أبا عبد اللّه! هؤلاء ولدی و هذا سیّدهم و أشار إلیک و قد علّم الحکم و الفهم و السّخاء و المعرفه بما یحتاج إلیه النّاس و ما اختلفوا فیه من أمر دینهم و دنیاهم و فیه حسن الخلق و حسن الجواب و هو باب من أبواب اللّه عزّ و جلّ و فیه أخری خیر من هذا کلّه، فقال له أبی: و ما هی؟ بأبی أنت و أمّی قال علیه السّلام: یخرج اللّه عزّ و جلّ منه غوث هذه الأمّه و غیاثها و علمها و نورها و فضلها و حکمتها، خیر مولود و خیر ناشئ، یحقن اللّه عزّ و جلّ به الدّماء و یصلح به ذات البین و یلمّ به الشّعث و یشعب به الصّدع و یکسو به العاری و یشبع به الجائع و یؤمن به الخائف و ینزل اللّه به القطر و یرحم به العباد، خیر کهل و خیر ناشئ، قوله حکم و صمته علم یبیّن للنّاس ما یختلفون فیه و یسود عشیرته من قبل أوان حلمه، فقال له أبی: بأبی أنت و أمّی و هل ولد؟ قال: نعم و مرّت به سنون، قال یزید: فجاءنا من لم نستطع معه کلاما، قال یزید: فقلت لأبی إبراهیم علیه السّلام: فأخبرنی أنت بمثل ما أخبرنی به أبوک علیه السّلام، فقال لی، نعم إنّ أبی علیه السّلام کان فی زمان لیس هذا زمانه، فقلت له: فمن یرضی منک بهذا فعلیه لعنه اللّه قال فضحک أبو إبراهیم ضحکا شدیدا، ثمّ قال: أخبرک یا أبا عماره! إنّی خرجت من منزلی فأوصیت إلی ابنی فلان و أشرکت معه بنیّ فی الظّاهر و أوصیته فی الباطن، فأفردته وحده و لو کان الأمر إلیّ لجعلته فی القاسم ابنی، لحبّی إیّاه و رأفتی علیه و لکن ذلک إلی اللّه عزّ و جلّ، یجعله حیث یشاء و لقد جاءنی بخبره

ص :64

بله، من و پدرم شما را اینجا دیدار کردیم. شما حضرت صادق را همراهی می کردید و برادرانتان هم حضور داشتند. آن گاه پدر من به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! شما همه، امامانی پاک هستید امّا کسی هم عاری از مرگ نیست. به من چیزی بفرمایید تا به جانشین پس از خودم بگویم و او گمراه نشود. فرمودند: بله ای ابو عبد اللّه! اینان فرزندان منند و این-و به شما اشاره کرد-سرور آنان است. که داوری و فهم و سخاوت و معرفت به آنچه مردم بدان احتیاج دارند و به آنچه در مسائل دین و دنیاشان باعث اختلاف می شود، به او آموخته شده است. و نیک خویی و پاسخ نیکو دادن در او است. او دری از درهای خدای شکوهمند است. و چیز دیگری در او هست که بهتر از همۀ این ها است. پدرم به ایشان عرض کرد: و آن چیست-پدر و مادرم به فدایت-؟ فرمودند: خداوند عزّتمند از [صلب]او پناه این امّت و پناه دهنده شان و علم و نور و فضیلت و حکمتش را بیرون می آورد. بهترین زاده و بهترین کودک او است. خداوند شکوهمند به وسیلۀ او از خونریزی جلوگیری می کند و به وسیلۀ او میان مردم صلح برقرار می کند. به وسیلۀ او پراکندگی را برطرف کرده، رخنه و شکست را اصلاح می کند. برهنه را پوشانده، گرسنه را سیر کرده، هراسان را ایمنی می دهد. خداوند به واسطۀ او باران فرستاده، بر بندگان رحم می کند بهترین سالخوردگان و بهترین خردسالان است. سخنش حکمت است و خاموشی اش علم. آنچه را مردم در آن اختلاف دارند بر ایشان روشن کرده، پیش از رسیدن بلوغ بر طایفه اش سروری می کند. آن گاه پدرم به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت، آیا او به دنیا آمده است؟ فرمودند: بله، چند سالی از عمرش می گذرد. یزید گوید: در این هنگام کسی به نزدمان آمد که ادامۀ سخن ممکن نشد. آن گاه من به حضرت کاظم علیه السّلام عرض کردم: مرا به مانند آنچه پدرت علیه السّلام آگاهم کرد، آگاه کنید. به من فرمود: بله، پدرم علیه السّلام در زمانی بود که الآن چنان زمانی نیست. به ایشان عرض کردم: هرکس به این پاسخ از شما قناعت کند لعنت خدا بر او باد. او گوید: به حضرت کاظم علیه السّلام خنده شدید دست داد، سپس فرمودند: ای ابو عماره! به تو می گویم. من از منزلم بیرون آمدم و به فلان پسرم وصیّت کرده، در ظاهر پسر دیگرم را با او شریک کردم. درحالی که در واقع به او وصیّت کردم و او به تنهایی مورد نظرم بود. و اگر کار به دست من بود، آن را در پسرم قاسم قرار می دادم؛ زیرا او را دوست دارم و با او مهربانم. امّا این کار با خداوند گرامی است. هرکجا بخواهد قرارش می دهد.

ص :65

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، ثمّ أرانیه و أرانی من یکون معه و کذلک لا یوصی إلی أحد منّا حتّی یأتی بخبره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و جدّی علیّ صلوات اللّه علیه و رأیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خاتما و سیفا و عصا و کتابا و عمامه، فقلت: ما هذا یا رسول اللّه؟ فقال لی: أمّا العمامه فسلطان اللّه عزّ و جلّ و أمّا السّیف فعزّ اللّه تبارک و تعالی و أمّا الکتاب فنور اللّه تبارک و تعالی و أمّا العصا فقوّه اللّه و أمّا الخاتم فجامع هذه الأمور، ثمّ قال لی: و الأمر قد خرج منک إلی غیرک، فقلت: یا رسول اللّه! أرنیه أیّهم هو؟ فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ما رأیت من الأئمّه أحدا أجزع علی فراق هذا الأمر.

منک و لو کانت الإمامه بالمحبّه لکان إسماعیل أحبّ إلی أبیک منک و لکن ذلک من اللّه عزّ و جلّ، ثمّ قال أبو إبراهیم علیه السّلام: و رأیت ولدی جمیعا الأحیاء منهم و الأموات، فقال لی أمیر المؤمنین علیه السّلام: هذا سیّدهم و أشار إلی ابنی علیّ فهو منّی و أنا منه و اللّه مع المحسنین، قال یزید: ثمّ قال أبو إبراهیم علیه السّلام: یا یزید! إنّها ودیعه عندک فلا تخبر بها إلاّ عاقلا أو عبدا تعرفه صادقا و إن سئلت عن الشّهاده فاشهد بها و هو قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا و قال لنا أیضا: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَهً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ قال: فقال أبو إبراهیم علیه السّلام: فأقبلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقلت: قد جمعتهم لی بأبی و أمّی فأیّهم هو؟ فقال: هو الّذی ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ و یسمع بفهمه و ینطق بحکمته، یصیب فلا یخطئ و یعلم فلا یجهل معلّما حکما و علما، هو هذا و أخذ بید علیّ ابنی ثمّ قال: ما أقلّ مقامک معه فإذا رجعت من سفرک فأوص و أصلح أمرک و افرغ ممّا أردت، فإنّک منتقل عنهم و مجاور غیرهم،

ص :66

و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-خبر آن را به من داد و سپس او و آن که را با او خواهد بود به من نشان داد و همینگونه است که به کسی از ما وصیّت نمی شود جز اینکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و نیایم علی-درود خدا بر او-خبرش را به او می دهند. و من همراه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-انگشتری و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه ای دیدم و عرض کردم: ای رسول خدا، این ها چیستند؟ که به من فرمودند: عمامه، سلطنت خداوند عزّتمند است. شمشیر، عزّت خداوند پاک و والا است. کتاب، نور و عصا قدرت خداوند است. و انگشتر گردآورندۀ همۀ این ها است. سپس به من فرمودند: و این امر از تو به دیگری می رسد. عرض کردم: ای رسول خدا! او را به من نشان بده تا ببینم او چه کسی است؟ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: از امامان کسی را بر جداشدن این امر از او بی تاب تر از تو ندیدم. اگر امامت، به محبّت می رسید، اسماعیل به نزد پدرت محبوب تر از تو بود. امّا آن کار از سوی خدای شکوهمند است. سپس حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: و من همۀ فرزندانم، زنده و مردۀ شان را دیدم. آن گاه امیر مؤمنان علیه السّلام به من فرمود: این سرور آنان است-و به پسرم علی اشاره کرد-او از من است و من از اویم. و خداوند با نیکوکاران است. یزید گوید: سپس حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: ای یزید! این سخنان امانتی در نزد تو است. پس جز عاقل یا بنده ای را که به صداقتش آشنایی به آن آگاه نکن. و اگر از تو شهادت خواستند به او شهادت بده. و این سخنان خداوند عزّتمند است که: همانا خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید. [نساء (4) :5٩]و همچنین به ما فرمود: و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی از خدا را در نزد خویش پوشیده دارد؟ [بقره (٢) :١4٠]او گوید: آن گاه حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: من به رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-رو کرده، عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت، همۀ آنان را یکجا گرد آورده اید، او کدام یک از ایشان است؟ فرمودند: آن که با نور خداوند عزّتمند نگریسته، با فهم او شنیده با حکمت او سخن می گوید. هماره راه حقّ می پیماید و خطا نمی کند. و می داند و جاهل نمی شود. و داوری و علم به او آموخته شده است. او این است-و دست پسرم علی را گرفت-سپس فرمود: ماندنت با او کم است. پس وقتی از سفرت بازگشتی، وصیّت کرده، کارت را سامان ده و از آن چه خواستی کناره گیر که تو از آنان جدا شده، با جز آنان همسایه می شوی.

ص :6٧

فإذا أردت فادع علیّا فلیغسّلک و لیکفّنک فإنّه طهر لک و لا یستقیم إلاّ ذلک و ذلک سنّه قد مضت، فاضطجع بین یدیه و صفّ إخوته خلفه و عمومته و مره

فلیکبّر علیک تسعا، فإنّه قد استقامت وصیّته و ولیک و أنت حیّ، ثمّ اجمع له ولدک من بعدهم، فأشهد علیهم و أشهد اللّه عزّ و جلّ و کفی باللّه شهیدا، قال یزید: ثمّ قال لی أبو إبراهیم علیه السّلام: إنّی أؤخذ فی هذه السّنه و الأمر هو إلی ابنی علیّ، سمیّ علیّ و علیّ: فأمّا علیّ الأوّل فعلیّ بن أبی طالب و أمّا الآخر فعلیّ بن الحسین علیهم السّلام، أعطی فهم الأوّل و حلمه و نصره و ودّه و دینه و محنته و محنه الآخر و صبره علی ما یکره و لیس له أن یتکلّم إلاّ بعد موت هارون بأربع سنین، ثمّ قال لی: یا یزید و إذا مررت بهذا الموضع و لقیته و ستلقاه فبشّره أنّه سیولد له غلام، أمین، مأمون، مبارک و سیعلمک أنّک قد لقیتنی فأخبره عند ذلک أنّ الجاریه الّتی یکون منها هذا الغلام جاریه من أهل بیت ماریه جاریه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أمّ إبراهیم، فإن قدرت أن تبلّغها منّی السّلام فافعل، قال یزید: فلقیت بعد مضیّ أبی إبراهیم علیه السّلام علیّا علیه السّلام فبدأنی، فقال لی: یا یزید! ما تقول فی العمره؟ فقلت: بأبی أنت و أمّی ذلک إلیک و ما عندی نفقه، فقال: سبحان اللّه ما کنّا نکلّفک، و لا نکفیک فخرجنا حتّی انتهینا إلی ذلک الموضع فابتدأنی فقال: یا یزید! إنّ هذا الموضع کثیرا ما لقیت فیه جیرتک و عمومتک، قلت: نعم ثمّ قصصت علیه الخبر فقال لی: أمّا الجاریه فلم تجئ بعد، فإذا جاءت بلّغتها منه السّلام، فانطلقنا إلی مکّه فاشتراها فی تلک السّنه، فلم تلبث إلاّ قلیلا حتّی حملت فولدت ذلک الغلام، قال یزید: و کان إخوه علیّ یرجون أن یرثوه فعادونی إخوته من غیر ذنب، فقال لهم إسحاق بن جعفر: و اللّه

ص :6٨

و وقتی خواستی [وصیّت کنی]علی را بخوان تا تو را غسل داده، کفن کند. که آن پاک کنندۀ تو است. و جز با آن درست نمی شود. و این سنّتی ثابت شده است. آن گاه در برابر او بخواب و برادران و عموهایش را پشت سر او به صف کن و به او دستور بده که بر تو نه تکبیر بگوید. تا وصیّت او و جانشین تو درحالی که تو زنده ای استوار شود. سپس فرزندانت را پس از آنان (عموهایت) برای او گرد آر و از آنان برای او شهادت گرفته، خداوند شکوهمند را شاهد قرار بده. و همین که خداوند گواه باشد کافی است. یزید گوید: سپس حضرت کاظم علیه السّلام به من فرمود: من امسال دستگیر می شوم و امر [امامت]به پسرم علی می رسد. همنام دو علی. نخستین علی، علی بن ابی طالب و دیگری علی بن حسین علیهم السّلام است. به او فهم و بردباری و یاری و محبّت و دین و دشواری های علی نخستین و دشواری ها و صبر بر ناملایمات علی دوم داده شده است. او جز چهار سال پس از مرگ هارون نمی تواند سخنی بگوید. سپس به من فرمودند: ای یزید! اگر از این جا گذشتی و او را دیدار کردی-و دیدار هم خواهی کرد-به او بشارت بده که برایش فرزندی به دنیا خواهد آمد. امین و مورد اطمینان و پربرکت. او به تو خبر خواهد داد که تو مرا دیدار کرده ای. تو هم در این هنگام به او خبر بده آن کنیزی که این فرزند از او به دنیا می آید، کنیزی از خاندان ماریه کنیز رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و مادر ابراهیم است. و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز برسانی، چنین کن. یزید گوید: پس از درگذشت حضرت کاظم علیه السّلام، با علی [بن موسی الرّضا]علیه السّلام دیدار کردم. ایشان آغاز سخن کرده، به من فرمودند: ای یزید! نظرت دربارۀ عمره چیست؟ من عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت اختیار با شما است ولی من هزینۀ آن را ندارم. فرمودند: سبحان اللّه! اگر ما تا تو را کفایت نکنیم به چیزی تکلیف نمی کنیم. پس بیرون آمدیم تا به آن جایگاه رسیدیم. آن گاه ایشان آغاز سخن کرده، فرمودند: ای یزید! در این جا چه بسیار از یاران و عموهایت را دیدار کرده ای. عرض کردم: بله. سپس آن خبر را برایشان بازگفتم. به من فرمودند: آن کنیز هنوز نیامده است. وقتی آمد، سلامشان را به او می رسانم. سپس رهسپار مکّه شدیم. در همان سال آن کنیز را خریدند. اندکی نگذشت که حامله شده، آن پسر را به دنیا آورد. یزید گوید: درحالی که برادران علی [علیه السّلام]امیدوار بودند امامت را آنان به ارث ببرند. پس برادرانش با من بی هیچ گناهی دشمن شدند. و اسحاق جعفر به آنان می گفت: به خدا سوگند او

ص :6٩

لقد رأیته و إنّه لیقعد من أبی إبراهیم بالمجلس الّذی لا أجلس فیه أنا.

[٨٢5]١5-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن أبی الحکم قال: حدّثنی عبد اللّه بن إبراهیم الجعفریّ و عبد اللّه بن محمّد بن عماره، عن یزید بن سلیط قال:

لمّا أوصی أبو إبراهیم علیه السّلام أشهد إبراهیم بن محمّد الجعفریّ و إسحاق بن محمّد الجعفریّ و إسحاق بن جعفر بن محمّد و جعفر بن صالح و معاویه الجعفریّ و یحیی بن الحسین بن زید بن علیّ و سعد بن عمران الأنصاریّ و محمّد بن الحارث الأنصاریّ و یزید بن سلیط الأنصاریّ و محمّد بن جعفر بن سعد الأسلمیّ و هو کاتب الوصیّه الأولی أشهدهم أنّه یشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ السّاعه آتیه لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور و أنّ البعث بعد الموت حقّ و أنّ الوعد حقّ و أنّ الحساب حقّ و القضاء حقّ و أنّ الوقوف بین یدی اللّه حقّ و أنّ ما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حقّ و أنّ ما نزل به الرّوح الأمین حقّ، علی ذلک أحیا و علیه أموت و علیه أبعث إن شاء اللّه و أشهدهم أنّ هذه وصیّتی بخطّی و قد نسخت وصیّه جدّی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و وصیّه محمّد بن علیّ قبل ذلک نسختها حرفا بحرف و وصیّه جعفر بن محمّد علی مثل ذلک و إنّی قد أوصیت إلی علیّ و بنیّ بعد معه إن شاء و آنس منهم رشدا و أحبّ أن یقرّهم، فذاک له و إن کرههم و أحبّ أن یخرجهم فذاک له و لا أمر لهم معه و أوصیت إلیه بصدقاتی و أموالی و موالیّ و صبیانی الّذین خلّفت و ولدی إلی إبراهیم و العبّاس و قاسم و إسماعیل و أحمد و أمّ أحمد و إلی علیّ أمر نسائی دونهم و ثلث صدقه أبی و ثلثی، یضعه حیث یری و یجعل فیه ما یجعل ذو المال فی

ص :٧٠

(یزید) را دیدم، بر جایگاهی در کنار حضرت کاظم علیه السّلام می نشست که من در آن جا نمی نشستم.

[٨٢5]١5-یزید سلیط گفته است: وقتی حضرت کاظم علیه السّلام وصیّت کرد، ابراهیم محمّد جعفری، اسحاق محمّد جعفری، اسحاق جعفر بن محمّد، جعفر صالح، معاویۀ جعفری، یحیای حسین بن زید بن علی، سعد عمران انصاری، محمّد حارث انصاری، یزید سلیط انصاری و محمّد جعفر بن سعد اسلمی را که نگارندۀ وصیّت نخستین بود شاهد گرفت. آنان را شاهد گرفت بر این که او گواهی می دهد معبودی جز خداوند نیست. یگانه است و شریکی ندارد. و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]بنده و فرستادۀ او است. و قیامت آمدنی است. شکّی در آن نیست. و خداوند هرکه را در گورها است برمی انگیزد. و برانگیختن پس از مرگ حقّ است. و آن وعده ها و حساب و داوری حقّ است. و ایستادن در برابر خداوند حقّ است. و آنچه محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-آورده و آنچه روح الامین نازل کرده حقّ است. بر این باور زندگی می کنم و بر آن می میرم و بر آن-ان شا اللّه-برانگیخته می شوم. و آنان را شاهد گرفت بر این که: این وصیّت من و به خطّ من است که از روی وصیّت نیایم امیر مؤمنان علی علیه السّلام و پیش از آن وصیّت محمّد بن علی [علیهما السّلام]حرف به حرف نوشته ام. و وصیّت جعفر محمّد [علیهما السّلام]نیز چنین است. و من به علی و سپس با او به پسرانم وصیّت کردم. اگر او خواست و در آنان شایستگی دید و دوست داشت که آنان را تثبیت کند، به او مربوط است. و اگر از آنان راضی نبود و دوست داشت که بیرونشان کند، اختیار با او است و با وجود او امری برای آنان نیست. و من موقوفات و اموال و غلامان و کودکانی را که به جا گذاشته ام به او و فرزندانم ابراهیم و عبّاس و قاسم و اسماعیل و احمد و امّ احمد وصیّت می کنم. و امور زنانم را به علی وصیّت می کنم نه به آنان. و نیز یک سوم موقوفات پدرم و خودم را به او می سپارم که هرکجا نظرش باشد قرار دهد.

ص :٧١

ماله، فإن أحبّ أن یبیع أو یهب أو ینحل أو یتصدّق بها علی من سمّیت، له و علی غیر من سمّیت فذاک له.

و هو أنا فی وصیّتی فی مالی و فی أهلی و ولدی و إن یری أن یقرّ إخوته الّذین سمّیتهم فی کتابی هذا أقرّهم و إن کره فله أن یخرجهم غیر مثرّب علیه و لا مردود، فإن آنس منهم غیر الّذی فارقتهم علیه فأحبّ أن یردّهم فی ولایه فذاک له و إن أراد رجل منهم أن یزوّج أخته، فلیس له أن یزوّجها إلاّ بإذنه و أمره فإنّه أعرف بمناکح قومه و أیّ سلطان أو أحد من النّاس کفّه عن شیء أو حال بینه و بین شیء ممّا ذکرت فی کتابی هذا أو أحد ممّن ذکرت، فهو من اللّه و من رسوله بریء و اللّه و رسوله منه برآء و علیه لعنه اللّه و غضبه و لعنه اللاّعنین و الملائکه المقرّبین و النّبیّین و المرسلین و جماعه المؤمنین و لیس لأحد من السّلاطین أن یکفّه عن شیء و لیس لی عنده تبعه و لا تباعه و لا لأحد من ولدی له قبلی مال، فهو مصدّق فیما ذکر، فإن أقلّ فهو أعلم و إن أکثر فهو الصّادق کذلک و إنّما أردت بإدخال الّذین أدخلتهم معه من ولدی التّنویه بأسمائهم و التّشریف لهم و أمّهات أولادی من أقامت منهنّ فی منزلها و حجابها فلها ما کان یجری علیها فی حیاتی إن رأی ذلک و من خرجت منهنّ إلی زوج فلیس لها أن ترجع إلی محوای إلاّ أن یری علیّ غیر ذلک و بناتی بمثل ذلک و لا یزوّج بناتی أحد من إخوتهنّ من أمّهاتهنّ و لا سلطان و لا عمّ إلاّ برأیه و مشورته، فإن فعلوا غیر ذلک فقد خالفوا اللّه و رسوله و جاهدوه فی ملکه و هو أعرف بمناکح قومه، فإن أراد أن یزوّج زوّج و إن أراد أن یترک ترک و قد أوصیتهنّ بمثل ما ذکرت فی کتابی هذا و جعلت اللّه عزّ و جلّ علیهنّ شهیدا

ص :٧٢

و چنان کند که صاحب مال در مالش می کند. اگر دوست داشت که بفروشد یا ببخشد یا واگذار کند یا برای آنان که نام برده و نام نبرده ام صدقه دهد، اختیار با او است. او در وصیّت من دربارۀ مال و خانواده و فرزندانم همچون من است. اگر معتقد باشد برادرانی را که در این وصیّت نام بردم تثبیت کند، چنان کند و اگر راضی نبود با او است که آنان را بیرون کند. بدون سرزنش و بازگشت. اگر از آنان چیزی دید غیر از آنچه من هنگام جدایی از آنان دیده بودم و دوست داشت که آنان را در سرپرستی خودش داخل کند، اختیار با او است. و اگر مردی از آنان خواست خواهرش را شوهر دهد. نمی تواند جز با اجازه و امر او، خواهرش را شوهر دهد. که او به ازدواج های خویشانش آشناتر است. و هر حاکمی یا کسی از مردم یا از کسانی که یاد کردم، او را از چیزی بازدارد یا میان او و چیزی از آن چه در این وصیّتم گفته ام، مانع شود، او از خدا و رسولش دور افتاده و خدا و رسولش از او بیزارند. و لعنت و خشم خداوند و لعنت نفرین گران و فرشتگان مقرّب و پیامبران و فرستادگان و مؤمنان بر او باد. کسی از حاکمان حقّ ندارد او را از چیزی بازدارد. او نه به من بدهکار است و نه کسی از فرزندانم به جهت من از او طلبی دارد. او در آنچه گفته شد تأیید شده است. اگر کم کند عالم اوست و اگر زیاد کند او همچنان درستکار است. قصد من از داخل کردن کسانی از فرزندانم به همراه او، بالا بردن نام و شرافت دادن به خودشان بود. و از مادران فرزندانم (یعنی کنیزان) هرکس در خانه و حجاب خود ماند، آنچه در زنده بودن من برای او روا بود اگر او (علی) به آن معتقد باشد باز هم روا خواهد بود. ولی اگر از آنان یکی شوهر کرد حقّ ندارد به سراپردۀ من بازگردد مگر آن که علی به غیر آن معتقد باشد. و دخترانم نیز چنانند. نه کسی از برادران مادری شان و نه حاکم و عمویی جز با رای و مشورت او نمی تواند دخترانم را شوهر دهد. و اگر جز این کردند، با خدا و رسولش مخالفت کرده، با حکومت او جنگیده اند. و او به ازدواج های خویشانش آشناتر است. اگر خواست شوهر دهد، چنین می کند و اگر خواست رها کند وامی گذارد. و من مانند آنچه در این وصیّتم گفتم به آنان نیز وصیّت کرده ام و خداوند عزّتمند را بر آنان شاهد گرفته ام.

ص :٧٣

و هو و أمّ أحمد [شاهدان]و لیس لأحد أن یکشف وصیّتی و لا ینشرها و هو منها علی غیر ما ذکرت و سمّیت، فمن أساء فعلیه و من أحسن فلنفسه و ما ربّک بظلاّم للعبید و صلّی اللّه علی محمّد و علی آله و لیس لأحد من سلطان و لا غیره أن یفضّ کتابی هذا الّذی ختمت علیه الأسفل، فمن فعل ذلک فعلیه لعنه اللّه و غضبه و لعنه اللاّعنین و الملائکه المقرّبین و جماعه المرسلین و المؤمنین من المسلمین و علی من فضّ کتابی هذا و کتب و ختم أبو إبراهیم و الشّهود و صلّی اللّه علی محمّد و علی آله، قال أبو الحکم: فحدّثنی عبد اللّه بن آدم الجعفریّ عن یزید بن سلیط قال کان أبو عمران الطّلحیّ قاضی المدینه فلمّا مضی موسی قدّمه إخوته إلی الطّلحیّ القاضی فقال العبّاس بن موسی، أصلحک اللّه و أمتع بک، إنّ فی أسفل هذا الکتاب کنزا و جوهرا و یرید أن یحتجبه.

و یأخذه دوننا و لم یدع أبونا رحمه اللّه شیئا إلاّ ألجأه إلیه و ترکنا عاله و لو لا أنّی أکفّ نفسی لأخبرتک بشیء علی رءوس الملإ، فوثب إلیه إبراهیم بن محمّد فقال: إذا و اللّه تخبر بما لا نقبله منک و لا نصدّقک علیه، ثمّ تکون عندنا ملوما مدحورا، نعرفک بالکذب صغیرا و کبیرا و کان أبوک أعرف بک لو کان فیک خیرا و إن کان أبوک لعارفا بک فی الظّاهر و الباطن و ما کان لیأمنک علی تمرتین، ثمّ وثب إلیه إسحاق بن جعفر عمّه فأخذ بتلبیبه فقال له: إنّک لسفیه ضعیف أحمق اجمع هذا مع ما کان بالأمس منک و أعانه القوم أجمعون، فقال أبو عمران القاضی لعلیّ: قم یا أبا الحسن! حسبی ما لعننی أبوک الیوم و قد وسّع لک أبوک و لا و اللّه ما أحد أعرف بالولد من والده و لا و اللّه ما کان أبوک عندنا بمستخفّ فی عقله و لا ضعیف فی رأیه، فقال العبّاس للقاضی: أصلحک

ص :٧4

و او و امّ احمد شاهدند. کسی حقّ ندارد وصیّتم را بر غیر آنچه گفتم و نام بردم آشکار کرده، منتشر کند. هرکه بدی کرد به ضدّ خود کرده، هرکه نیکی کرد برای خودش کرد. که پروردگارت به بندگان ستم نمی کند. و خداوند بر محمّد و خاندانش درود فرستاد. و هیچ حاکم و غیر حاکمی حقّ ندارد که این وصیّت مرا که پایین اش را مهر کرده ام بگشاید. و هرکس چنین کند لعنت و خشم خداوند و لعنت نفرین گران و فرشتگان مقرّب و همۀ فرستادگان و مؤمنان مسلمان بر آنان باد. آن گاه حضرت کاظم علیه السّلام و شاهدان مهر کردند. و درود خدا بر محمّد و خاندانش. ابو الحکم گفت: عبد اللّه بن آدم جعفری از یزید سلیط روایت کرد که او گفت: ابو عمران طلحی قاضی مدینه بود. وقتی حضرت موسی درگذشت برادرانش او را به نزد طلحی قاضی بردند. آن گاه عبّاس موسی گفت: خدا تو را سامان دهد و با تو ما را شادمان کند. در پایین این نامه گنجی و گوهری است و او می خواهد آن را از ما بازداشته، خودش بردارد. درحالی که پدرمان- خدا او را بیامرزد-چیزی برای ما نگذاشته جز این که به او واگذار کرده، ما را فقیری عیالوار رها کرده است. و اگر من جلوی خودم را نمی گرفتم در برابر مردم تو را به چیزی آگاه می کردم. ناگاه ابراهیم محمّد به او حمله کرد و گفت: پس به خدا سوگند به چیزی خبر می دهی که ما آن را از تو نپذیرفته، تصدیقت نمی کنیم. و سپس تو نزد ما سرزنش شده و مطرود خواهی شد. ما تو را در کوچکی و بزرگی به دروغ گویی می شناسیم. و اگر در تو خیری بوده پدرت تو را بهتر می شناخت. و پدرت آشکار و نهان تو را می شناخت و بر دو خرما امین قرار نمی داد. سپس عمویش اسحاق جعفر به او حمله کرده، یقه اش را گرفت و گفت: تو بی خردی ناتوان و ابلهی. و من این را با آنچه دیروز از تو انجام یافت جمع می کنم. و همۀ خویشان او را یاری کردند. آن گاه قاضی ابو عمران به علی [علیه السّلام]عرض کرد: ای ابو الحسن برخیز. لعنتی که پدرت امروز بر من فرستاد مرا بس است. پدرت برای تو، توسعه داده است. نه به خدا سوگند کسی به فرزند آشناتر از پدرش نیست. نه به خدا سوگند پدر تو در نزد ما سبک عقل و سست عقیده نبود. آن گاه عبّاس به قاضی گفت: خدا تو را سامان دهد، مهر را بشکن

ص :٧5

اللّه فضّ الخاتم و اقرأ ما تحته فقال أبو عمران: لا أفضّه حسبی ما لعننی أبوک الیوم، فقال العبّاس: فأنا أفضّه، فقال: ذاک إلیک، ففضّ العبّاس الخاتم فإذا فیه إخراجهم و إقرار علیّ لها وحده و إدخاله إیّاهم فی ولایه علیّ إن أحبّوا أو کرهوا و إخراجهم من حدّ الصّدقه و غیرها و کان فتحه علیهم بلاء و فضیحه و ذلّه و لعلیّ علیه السّلام خیره. و کان فی الوصیّه الّتی فضّ العبّاس تحت الخاتم هؤلاء الشّهود، إبراهیم بن محمّد و إسحاق بن جعفر و جعفر بن صالح و سعید بن عمران و أبرزوا وجه أمّ أحمد فی مجلس القاضی و ادّعوا أنّها لیست إیّاها حتّی کشفوا عنها و عرفوها فقالت عند ذلک: قد و اللّه قال سیّدی هذا: إنّک ستؤخذین جبرا و تخرجین إلی المجالس، فزجرها إسحاق بن جعفر و قال: اسکتی فإنّ النّساء إلی الضّعف ما أظنّه قال من هذا شیئا، ثمّ إنّ علیّا علیه السّلام التفت إلی العبّاس فقال: یا أخی إنّی أعلم أنّه إنّما حملکم علی هذه الغرائم و الدّیون الّتی علیکم، فانطلق یا سعید فتعیّن لی ما علیهم، ثمّ اقض عنهم و لا و اللّه لا أدع مواساتکم و برّکم ما مشیت علی الأرض فقولوا ما شئتم فقال العبّاس: ما تعطینا إلاّ من فضول أموالنا و ما لنا عندک أکثر فقال قولوا ما شئتم فالعرض عرضکم فإن تحسنوا فذاک لکم عند اللّه و إن تسیئوا فإنّ اللّه غفور رحیم و اللّه إنّکم لتعرفون أنّه ما لی یومی هذا ولد و لا وارث غیرکم و لئن حبست شیئا ممّا تظنّون أو ادّخرته فإنّما هو لکم و مرجعه إلیکم و اللّه ما ملکت منذ مضی أبوکم رضی اللّه عنه شیئا إلاّ و قد سیّبته حیث رأیتم، فوثب العبّاس فقال: و اللّه ما هو کذلک و ما جعل اللّه لک من رأی علینا و لکن حسد أبینا لنا و إرادته ما أراد ممّا لا یسوّغه اللّه إیّاه و لا إیّاک و إنّک لتعرف أنّی أعرف صفوان بن یحیی

ص :٧6

و آنچه را در زیر آن است بخوان. ابو عمران گفت: آن را نمی شکنم، لعنتی که پدرت امروز بر من کرد مرا بس است. عبّاس گفت: پس من آن را می شکنم. او گفت: آن به خودت مربوط است. عبّاس مهر را شکست. پس در آن اخراج آنان و تثبیت علی [علیه السّلام]به تنهایی و داخل کردن آنان در سرپرستی علی، چه بخواهند و چه نخواهند و اخراجشان از تصرّف موقوفات و جز آن بود. و گشودن آن برای ایشان رنج و رسوایی و ذلّت شد و برای علی علیه السّلام خیر و نیکی.

و در وصیّتی که عبّاس مهرش را شکست، این گواهان بودند: ابراهیم محمّد، اسحاق جعفر، جعفر صالح و سعید عمران. و در مجلس قاضی روی امّ احمد را گشودند. چون ادّعا می کردند که او امّ احمد نیست. تا نقاب از چهره اش برداشته، او را شناختند. و او در این هنگام گفت: به خدا سوگند! سرورم این را به من فرمود که تو را به زور می گیرند و به مجالس می برند. اسحاق جعفر او را [از سخن گفتن]بازداشت و گفت: خاموش باش که زنان به ناتوانی روی دارند و من گمان نمی کنم که او در این باره چیزی گفته باشد. پس علی علیه السّلام به عبّاس رو کرد و فرمود: برادرم می دانم آنچه شما را به این کار واداشته، طلبکاران و بدهی هایی است که دارید. ای سعید برو آنچه بدهی دارند معین کرده، سپس از جانب ایشان بپرداز، نه به خدا سوگند تا وقتی روی زمین راه می روم نیکی و دهش به شما را ترک نمی کنم. و شما هرچه خواستید بگویید. عبّاس گفت: به ما چیزی جز منافع اموالمان را نمی دهی. و اموالمان که در نزد تو است، بیشتر است. حضرت فرمودند: هرچه خواستید بگویید که این آبرو، آبروی شما است اگر نیکی کنید، آن در نزد خداوند برای خودتان است. و اگر بدی کنید، خداوند آمرزنده ای مهربان است. به خدا سوگند! شما می دانید که امروز برای من نه فرزندی است و نه وارثی جز شما. و اگر چیزی از آنچه شما می گویید، کنار گذاشته یا ذخیره کرده ام، آن برای شما و بازگشتش به سوی شما است. به خدا سوگند از وقتی پدرتان-خداوند از او خشنود باشد-درگذشته، چیزی را به دست نیاورده ام جز این که آن جا که شما نظر دادید صرف کرده ام. عبّاس، برجست، گفت: به خدا سوگند چنین نیست. خداوند برای تو امتیازی بر ما قرار نداده. آن حسادت پدرمان به ما بود و کاری را خواست که خداوند نه برای او و نه برای تو روا نکرده است و خودت نیز می دانی. و من صفوان بن یحیی پارچه فروش کوفه را می شناسم.

ص :٧٧

بیّاع السّابریّ بالکوفه و لئن سلمت لأغصصنّه بریقه و أنت معه، فقال علیّ علیه السّلام: لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم، أمّا إنّی یا إخوتی فحریص علی مسرّتکم، اللّه یعلم اللّهمّ إن کنت تعلم أنّی أحبّ صلاحهم و أنّی بارّ بهم واصل لهم رفیق علیهم أعنی بأمورهم لیلا و نهارا فاجزنی به خیرا و إن کنت علی غیر ذلک فأنت علاّم الغیوب فاجزنی به ما أنا أهله إن کان شرّا فشرّا و إن کان خیرا فخیرا، اللّهمّ أصلحهم و أصلح لهم و اخسأ عنّا و عنهم الشّیطان و أعنهم علی طاعتک و وفّقهم لرشدک أمّا أنا یا أخی! فحریص علی مسرّتکم، جاهد علی صلاحکم؛ و اللّه علی ما نقول وکیل، فقال العبّاس: ما أعرفنی بلسانک و لیس لمسحاتک عندی طین، فافترق القوم علی هذا و صلّی اللّه علی محمّد و آله.

[٨٢6]١6-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ و عبید اللّه بن المرزبان، عن ابن سنان قال:

دخلت علی أبی الحسن موسی علیه السّلام من قبل أن یقدم العراق بسنه و علیّ ابنه جالس بین یدیه، فنظر إلیّ فقال: یا محمّد! أما إنّه سیکون فی هذه السّنه حرکه، فلا تجزع لذلک، قال: قلت: و ما یکون جعلت فداک؟ فقد أقلقنی ما ذکرت، فقال: أصیر إلی الطّاغیه، أما إنّه لا یبدأنی منه سوء و من الّذی یکون بعده، قال: قلت: و ما یکون جعلت فداک؟ قال یضلّ اللّه الظّالمین و یفعل اللّه ما یشاء قال قلت و ما ذاک جعلت فداک قال من ظلم ابنی هذا حقّه و جحد إمامته من بعدی کان کمن ظلم علیّ بن أبی طالب حقّه و جحده إمامته بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، قال: قلت: و اللّه لئن مدّ اللّه لی فی العمر لأسلّمنّ له حقّه و لأقرّنّ له بإمامته، قال: صدقت یا محمّد! یمدّ اللّه فی عمرک و تسلّم له حقّه و تقرّ له بإمامته و إمامه من یکون من بعده، قال: قلت: و من ذاک؟ قال: محمّد ابنه، قال: قلت له الرّضا و التّسلیم.

ص :٧٨

و اگر من خلاص شدم گلوی او را خواهم گرفت و تو هم با او خواهی بود. علی علیه السّلام فرمود: لا حول و لا قوّه الاّ باللّه العلیّ العظیم. ای برادران من! خدا می داند که من به شادمانی تان بسیار مشتاقم. خدایا اگر می دانستی که من صلاح ایشان را می خواهم و نیکوکار و گردآورنده و دلسوز آنانم شب و روز به کار آنان یاری خواهم شد. پس مرا به این وسیله پاداشی نیکو ده. و اگر غیر از این بودم تویی دانای نهان ها. پس به این وسیله به آن چه شایستۀ آنم جزایم بده. اگر شرّ بود، شرّ بده و اگر خیر بود، خیر. خدایا ایشان و کارهاشان را سامانی بده. و شیطان را از ما و از ایشان دور گردان. ایشان را به اطاعتت یاری کرده، به هدایتت پیروزشان فرما. امّا من ای برادرم به شادمانی شما مشتاقم و به صلاح شما کوشا. و خداوند بر آنچه می گوییم شاهد است. عبّاس گفت: چقدر زبان تو برایم آشنا است. ولی برای بیل تو در نزد من گلی نیست. و این چنین از هم جدا شدند. و درود خدا بر محمّد و خاندانش.

[٨٢6]١6-محمّد بن سنان گفت: «یک سال پیش از آن که حضرت کاظم علیه السّلام به عراق برود به خدمتش رفتم. پسرش علی در برابرش نشسته بود. آن گاه حضرت به من نگریسته، فرمودند: هان! محمّد، امسال برایم انتقالی خواهد بود که نباید برای آن بی تابی کنی.» او گوید: «من عرض کردم: جانم به فدایت! آن چه چیزی است؟ آنچه فرمودی مرا نگران کرد. فرمودند: به سوی آن طاغی می روم. هان! از او به من بدی ای نمی رسد اما از آن که پس از او است چرا. من عرض کردم: جانم به فدایت! چه چیزی روی می دهد؟ فرمودند: خداوند ستمکاران را گمراه می کند و خداوند آنچه خواهد می کند. عرض کردم: جانم به فدایت! آن چیست؟ فرمودند: هرکس در حقّ این پسرم ستم کرده، امامتش پس از مرا انکار کند مانند کسی است که در حقّ علی بن ابی طالب ستم کرده، امامت او پس از رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-را انکار کند. عرض کردم: به خدا سوگند اگر خداوند عمرم را دراز کرد حقّ او را پذیرفته، به امامتش اعتراف می کنم. حضرت فرمودند: راست می گویی ای محمّد. خداوند عمر تو را دراز می کند و تو حقّ او را پذیرفته، به امامت او و امامت پس از او اعتراف می کنی. عرض کردم: و او کیست؟ فرمودند: پسرش محمّد. عرض کردم: به او راضی و تسلیم هستم.

ص :٧٩

باب الإشاره و النّصّ علی أبی جعفر الثّانی علیه السّلام [٨٢٧]١-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید، عن یحیی بن حبیب الزّیّات قال:

أخبرنی من کان عند أبی الحسن الرّضا علیه السّلام جالسا، فلمّا نهضوا قال لهم: القوا أبا جعفر فسلّموا علیه و أحدثوا به عهدا، فلمّا نهض القوم التفت إلیّ فقال: یرحم اللّه المفضّل إنّه کان لیقنع بدون هذا

[٨٢٨]٢-محمّد بن یحیی عن، أحمد بن محمّد، عن معمّر بن خلاّد قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام و ذکر شیئا فقال: ما حاجتکم إلی ذلک؟ هذا أبو جعفر قد أجلسته مجلسی و صیّرته مکانی و قال: إنّا أهل بیت یتوارث أصاغرنا عن أکابرنا القذّه بالقذّه.

[٨٢٩]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أبیه محمّد بن عیسی قال:

دخلت علی أبی جعفر الثّانی علیه السّلام فناظرنی فی أشیاء، ثمّ قال لی: یا أبا علیّ! ارتفع الشّکّ ما لأبی علیه السّلام غیری.

[٨٣٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن جعفر بن یحیی، عن مالک بن أشیم، عن الحسین بن بشّار قال:

کتب ابن قیاما إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام کتابا یقول فیه: کیف تکون إماما و لیس لک ولد؟ فأجابه أبو الحسن الرّضا علیه السّلام شبه المغضب و ما علّمک أنّه لا یکون لی ولد و اللّه لا تمضی الأیّام و اللّیالی حتّی یرزقنی اللّه ولدا ذکرا یفرق به بین الحقّ و الباطل.

[٨٣١]5-بعض أصحابنا، عن محمّد بن علیّ، عن معاویه بن حکیم، عن

ص :٨٠

اشاره و تصریح به ابو جعفر دوم علیه السّلام

[٨٢٧]١-یحیای حببی گفت: کسی که نزد حضرت رضا علیه السّلام نشسته بود به من گفت: وقتی آنان برخاسته اند حضرت به ایشان فرموده است: ابو جعفر (حضرت جواد علیه السّلام) را دیدار کرده، به او سلام دهید و عهدی را با او تازه کنید. وقتی آنان برخاستند، به من رو کرده، فرمودند: خداوند مفضّل را رحمت کند که به کمتر از این هم قناعت می کرد.

[٨٢٨]٢-معمّر خلاّد گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که چیزی بیان کرده، سپس فرمودند: شما را به آن چه نیازی است؟ این ابو جعفر است که او را در جای خود نشانده، و در منزلت خودم نهاده ام. و فرمودند: ما خاندانی هستیم که خردسالانمان [همه چیز را]موبه مو از بزرگ سالانمان ارث می برند.

[٨٢٩]٣-محمّد عیسی گفت: به نزد حضرت جواد علیه السّلام رفتم. پس دربارۀ چیزهایی با من مناظره کرده سپس فرمودند: ای ابو علی! تردید از میان رفت. پدرم علیه السّلام جز من [فرزندی]ندارد.

[٨٣٠]4-حسین بشّار گفت: ابن قیاما نامه ای به حضرت رضا علیه السّلام نوشت که در آن می گفت: شما چگونه امامی هستی که فرزندی نداری؟ و حضرت رضا- همچون خشمگینان-به او پاسخ فرمودند: چه کسی به تو گفته که من فرزندی ندارم. به خدا سوگند! روزها و شب ها نمی گذرد تا خداوند فرزند پسری به من ارزانی فرماید که با او حقّ و باطل را از هم جدا کند.

[٨٣١]5-پسر ابو نصر گفت: پسر نجاشی به من گفت: امام پس از امام فعلی

ص :٨١

ابن أبی نصر قال:

قال لی ابن النّجاشیّ: من الإمام بعد صاحبک؟ فأشتهی أن تسأله حتّی أعلم؟ فدخلت علی الرّضا علیه السّلام فأخبرته، قال: فقال لی: الإمام ابنی، ثمّ قال: هل یتجرّأ أحد أن یقول ابنی و لیس له ولد.

[٨٣٢]6-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن معمّر بن خلاّد قال:

ذکرنا عند أبی الحسن علیه السّلام شیئا بعد ما ولد له أبو جعفر علیه السّلام فقال: ما حاجتکم إلی ذلک؟ هذا أبو جعفر قد أجلسته مجلسی و صیّرته فی مکانی.

[٨٣٣]٧-أحمد، عن محمّد بن علیّ، عن ابن قیاما الواسطیّ قال:

دخلت علی علیّ بن موسی علیه السّلام فقلت له: أیکون إمامان؟ قال: لا إلاّ و أحدهما صامت، فقلت له: هو ذا أنت، لیس لک صامت و لم یکن ولد له أبو جعفر علیه السّلام بعد فقال لی، و اللّه لیجعلنّ اللّه منّی ما یثبت به الحقّ و أهله، و یمحق به الباطل و أهله فولد له بعد سنه أبو جعفر علیه السّلام و کان ابن قیاما واقفیّا.

[٨٣4]٨-أحمد، عن محمّد بن علیّ، عن الحسن بن الجهم قال:

کنت مع أبی الحسن علیه السّلام جالسا، فدعا بابنه و هو صغیر فأجلسه فی حجری، فقال لی: جرّده و انزع قمیصه، فنزعته فقال لی: انظر بین کتفیه، فنظرت فإذا فی أحد کتفیه شبیه بالخاتم، داخل فی اللّحم، ثمّ قال: أتری هذا؟ کان مثله فی هذا الموضع من أبی علیه السّلام.

[٨٣5]٩-عنه، عن محمّد بن علیّ، عن أبی یحیی الصّنعانیّ قال:

کنت عند أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فجیء بابنه أبی جعفر علیه السّلام و هو صغیر، فقال: هذا المولود الّذی لم یولد مولود أعظم برکه علی شیعتنا منه.

[٨٣6]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن صفوان بن یحیی قال:

ص :٨٢

تو کیست؟ دوست دارم این را از او بپرسی تا بدانم. من به نزد حضرت رضا رفته، آن سخن را با او بازگفتم. به من فرمودند: امام، پسر من است. سپس فرمودند: آیا کسی جرأت می کند درحالی که فرزندی ندارد بگوید: پسر من.

[٨٣٢]6-معمّر خلاّد گفت: ما در خدمت حضرت رضا علیه السّلام پس از آن که جواد علیه السّلام به دنیا آمده بود چیزی گفتیم. ایشان فرمودند: شما چه نیازی به آن دارید؟ این ابو جعفر است که من او را در جای خویش نشانده، در جایگاه خودم قرارش داده ام.

[٨٣٣]٧-ابن قیامای واسطی گفت: به نزد حضرت رضا علیه السّلام رفتم، عرض کردم: آیا می شود دو امام [در یک زمان]باشند؟ فرمودند: نه، به جز این که یکی از آن دو خاموش باشد. به ایشان عرض کردم: اینک برای شما [امام]خاموشی نیست؟ -و هنوز حضرت جواد علیه السّلام به دنیا نیامده بود. به من فرمود: به خدا سوگند! خداوند برای من فرزندی قرار خواهد داد که با او حقّ و اهلش را پایدار کرده، باطل و اهلش را نابود می کند. پس از یک سال، جواد علیه السّلام به دنیا آمد در حالی که ابن قیاما واقفی شده بود.

[٨٣4]٨-حسن جهم گفته است: با حضرت رضا علیه السّلام نشسته بودیم که ایشان پسرش را که کوچک بود خواند و او را در آغوش من نشانده، فرمود: پیراهن او را درآر و او را برهنه کن. من پیراهنش را درآوردم. آن گاه به من فرمود: به میان دو شانه اش نگاه کن. و من نگاه کردم. ناگاه در یکی از شانه هایش مهرمانندی از گوشت دیدم. آن حضرت فرمودند: آیا آن را می بینی؟ مانند آن در چنین جایی از پدرم علیه السّلام بود.

[٨٣5]٩-ابو یحیی صنعانی گفت: من نزد حضرت رضا علیه السّلام بودم که پسرش جواد علیه السّلام را که کوچک بود، آوردند. آن گاه حضرت فرمود: این فرزندی است که برای شیعیان ما فرزندی پربرکت تر از او به دنیا نیامده است.

[٨٣6]١٠-صفوان یحیی گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: ما پیش از

ص :٨٣

قلت للرّضا علیه السّلام: قد کنّا نسألک قبل أن یهب اللّه لک أبا جعفر علیه السّلام فکنت تقول: یهب اللّه لی غلاما، فقد وهبه اللّه لک، فأقرّ عیوننا، فلا أرانا اللّه یومک فإن کان کون فإلی من؟ فأشار بیده إلی أبی جعفر علیه السّلام و هو قائم بین یدیه، فقلت: جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین؟ ! فقال: و ما یضرّه من ذلک، فقد قام عیسی علیه السّلام بالحجّه و هو ابن ثلاث سنین.

[٨٣٧]١١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن معمّر بن خلاّد قال:

سمعت إسماعیل بن إبراهیم یقول للرّضا علیه السّلام: إنّ ابنی فی لسانه ثقل، فأنا أبعث به إلیک غدا تمسح علی رأسه و تدعو له فإنّه مولاک، فقال: هو مولی أبی جعفر فابعث به غدا إلیه.

[٨٣٨]١٢-الحسین بن محمّد، عن محمّد بن أحمد النّهدیّ، عن محمّد بن خلاّد الصّیقل، عن محمّد بن الحسن بن عمّار قال:

کنت عند علیّ بن جعفر بن محمّد جالسا بالمدینه و کنت أقمت عنده سنتین أکتب عنه ما یسمع من أخیه یعنی أبا الحسن علیه السّلام إذ دخل علیه أبو جعفر محمّد بن علیّ الرّضا علیه السّلام: المسجد مسجد الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فوثب علیّ بن جعفر بلا حذاء و لا رداء فقبّل یده و عظّمه، فقال له أبو جعفر علیه السّلام: یا عمّ! اجلس رحمک اللّه فقال: یا سیّدی کیف أجلس و أنت قائم، فلمّا رجع علیّ بن جعفر إلی مجلسه جعل أصحابه یوبّخونه و یقولون أنت عمّ أبیه و أنت تفعل به هذا الفعل؟ ! فقال: اسکتوا إذا کان اللّه عزّ و جلّ و قبض علی لحیته لم یؤهّل هذه الشّیبه و أهّل هذا الفتی و وضعه حیث وضعه أنکر فضله، نعوذ باللّه ممّا تقولون، بل أنا له عبد.

[٨٣٩]١٣-الحسین بن محمّد، عن الخیرانیّ، عن أبیه قال:

ص :٨4

این که خداوند جواد علیه السّلام را به شما بدهد وقتی از شما می پرسیدیم، می فرمودی: خدا به من پسری می دهد. و اینک خداوند او را به شما بخشیده و چشم ما را روشن کرده است. خدا روز بد شما را به ما نشان ندهد. اگر حادثه ای روی داد ما به سوی چه کسی برویم؟ ایشان با دستش به جواد علیه السّلام که در برابرش ایستاده بود، اشاره کردند. من عرض کردم: جانم به فدایت، این پسری سه ساله است. فرمودند: این زیانی به او نمی رساند. عیسی علیه السّلام سه ساله بود که به پیشوایی برخاست.

[٨٣٧]١١-معمّر خلاّد گفت: شنیدم که اسماعیل ابراهیم به حضرت رضا می گوید: زبان پسرم لکنت دارد، من فردا او را به سوی شما می فرستم تا دستی به سرش کشیده، او را دعا کنید. که او غلام شما است. فرمودند: او غلام جواد است. فردا او را به سوی ایشان بفرست.

[٨٣٨]١٢-محمّد بن حسن عمّار گفته است: من در نزد علی بن جعفر محمّد در مدینه نشسته بودم و دو سال بود که در خدمت او آنچه را از برادرش-یعنی حضرت کاظم علیه السّلام شنیده بود می نوشتم. ناگاه ابو جعفر جواد علیه السّلام در مسجد- رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به نزد او آمد علی جعفر بی کفش و عبا برخاسته، دست او را بوسید و تعظیمش کرد. حضرت جواد علیه السّلام به او فرمودند: عموجان! بنشین. خدا شما را رحمت کناد. و او گفت: سرورم چگونه بنشینم درحالی که شما ایستاده اید. آن گاه چون علی بن جعفر به جای خودش بازگشت، یارانش او را سرزنش کرده، می گفتند: تو عموی پدرش هستی و این چنین [رفتار فروتنانه]با او می کنی؟ او گفت: خاموش باشید. وقتی خداوند عزّتمند-درحالی که محاسنش را در مشت گرفته بود-این محاسن را شایسته ندانست و این جوان را شایسته دانست و او را در چنین منزلتی قرار داد من فضیلت و برتری اش را انکار کنم [؟]به خدا پناه می برم از آنچه شما می گویید. بلکه من بندۀ اویم.

[٨٣٩]١٣-خیرانی از پدرش روایت کرده که گفت: در خراسان من در برابر

ص :٨5

کنت واقفا بین یدی أبی الحسن علیه السّلام بخراسان فقال له قائل: یا سیّدی إن کان کون فإلی من؟ قال: إلی أبی جعفر ابنی فکأنّ القائل استصغر سنّ أبی جعفر علیه السّلام فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی بعث عیسی ابن مریم رسولا نبیّا، صاحب شریعه مبتدأه فی أصغر من السّنّ الّذی فیه أبو جعفر علیه السّلام.

[٨4٠]١4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و علیّ بن محمّد القاسانیّ جمیعا، عن زکریّا بن یحیی بن النّعمان الصّیرفیّ قال:

سمعت علیّ بن جعفر یحدّث الحسن بن الحسین بن علیّ بن الحسین فقال: و اللّه لقد نصر اللّه أبا الحسن الرّضا علیه السّلام، فقال له الحسن: إی و اللّه جعلت فداک لقد بغی علیه إخوته، فقال علیّ بن جعفر: إی و اللّه و نحن عمومته بغینا علیه، فقال له الحسن: جعلت فداک کیف صنعتم فإنّی لم أحضرکم؟ قال: قال له إخوته و نحن أیضا: ما کان فینا إمام قطّ حائل اللّون فقال لهم الرّضا علیه السّلام: هو ابنی قالوا: فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قد قضی بالقافه فبیننا و بینک القافه، قال: ابعثوا أنتم إلیهم فأمّا أنا فلا و لا تعلموهم لما دعوتموهم و لتکونوا فی بیوتکم، فلمّا جاءوا أقعدونا فی البستان و اصطفّ عمومته و إخوته و أخواته و أخذوا الرّضا علیه السّلام و ألبسوه جبّه صوف و قلنسوه منها و وضعوا علی عنقه مسحاه و قالوا له: ادخل البستان کأنّک تعمل فیه، ثمّ جاءوا بأبی جعفر علیه السّلام فقالوا: ألحقوا هذا الغلام بأبیه، فقالوا: لیس له هاهنا أب و لکنّ هذا عمّ أبیه و هذا عمّ أبیه و هذا عمّه و هذه عمّته و إن یکن له هاهنا أب فهو صاحب البستان، فإنّ قدمیه و قدمیه واحده فلمّا رجع أبو الحسن علیه السّلام قالوا: هذا أبوه، قال علیّ بن جعفر: فقمت فمصصت ریق أبی جعفر علیه السّلام ثمّ قلت له: أشهد أنّک إمامی عند اللّه، فبکی الرّضا علیه السّلام، ثمّ قال: یا عمّ! ألم تسمع أبی و هو یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بأبی

ص :٨6

حضرت رضا علیه السّلام ایستاده بودم که کسی گفت: سرورم اگر حادثه ای روی داد به سوی که برویم؟ فرمود: به سوی پسرم جواد. آن گاه گویا پرسشگر، سنّ و سال جواد علیه السّلام را کوچک شمرد. پس حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: همانا خداوند پاک و فرازمند عیسای مریم را به عنوان فرستاده و پیامبر و صاحب شریعتی جدید در سنّی کم تر از آنچه جواد علیه السّلام در آن است مبعوث کرد.

[٨4٠]١4-یحیی بن نعمان صیرفی گفت: از علی بن جعفر که به حسن بن حسین بن علی بن حسین حدیث می گفت شنیدم که گفت: به خدا سوگند! خداوند رضا علیه السّلام را یاری کرد. حسن گفت: بله به خدا سوگند، جانم به فدایت! درحالی که برادرانش به او ستم کردند. علی بن جعفر گفت: بله به خدا سوگند و ما عموهایش هم به او ستم کردیم. حسن گفت: جانم به فدایت! شما چه کردید که من با شما نبودم؟ گفت: برادرانش و نیز ما به او گفتند: هرگز در میان ما امامی سبزه رو نبوده است. رضا علیه السّلام به ایشان فرمود: او پسر من است. گفتند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش -با قیافه شناس ها داوری کرده است. پس میان ما و شما هم قیافه شناس ها داوری کنند. فرمود: شما به سراغ او بفرستید. من این کار را نمی کنم. و به او نگویید برای چه چیزی او را دعوت کرده اید. و باید در خانه هاتان باشید. وقتی آمدند ما را در باغ نشانده، عموها و برادران و خواهرانش صف کشیدند و رضا علیه السّلام را گرفته، به او جامه ای پشمین و کلاهی پشمین پوشانده، بیلی بر دوشش نهادند و به امام رضا علیه السّلام، عرض کردند: شما [چنین]وارد باغ شوید گویا که در آن کار می کنید. سپس جواد علیه السّلام را آورده، به قیافه شناسان گفتند: بگویید پدر این پسر کدام است؟ گفتند: در این جا برایش پدری نیست. امّا این، عموی پدر او و این هم عموی پدرش است و این عموی خود اوست و این نیز عمّۀ او است. و اگر در این جا پدری برایش باشد، همین صاحب باغ است. که پاهای او و پاهای این یکی است. وقتی حضرت رضا علیه السّلام روگرداند، قیافه شناسان گفتند: این پدر او است. علی بن جعفر گوید: من برخاسته، دهان جواد علیه السّلام را بوسیدم چنان که آب دهانش را خوردم. سپس به او گفتم: گواهی می دهم که تو امام من در نزد خداوندی. آن گاه حضرت رضا علیه السّلام گریسته، فرمودند: عمو جان! مگر از پدرم نشنیدی که می فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: پدرم فدای پسر بهترین کنیزان،

ص :٨٧

ابن خیره الإماء ابن النّوبیّه الطّیّبه الفم، المنتجبه الرّحم و یلهم لعن اللّه الأعیبس و ذرّیّته، صاحب الفتنه و یقتلهم سنین و شهورا و أیّاما، یسومهم خسفا و یسقیهم کأسا مصبره و هو الطّرید الشّرید الموتور بأبیه و جدّه، صاحب الغیبه یقال: مات أو هلک، أیّ واد سلک؟ ! أفیکون هذا یا عمّ! إلاّ منّی، فقلت: صدقت جعلت فداک.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن الثّالث علیه السّلام [٨4١]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مهران قال:

لمّا خرج أبو جعفر علیه السّلام من المدینه إلی بغداد فی الدّفعه الأولی من خرجتیه، قلت له عند خروجه: جعلت فداک إنّی أخاف علیک فی هذا الوجه فإلی من الأمر بعدک؟ فکرّ بوجهه إلیّ ضاحکا و قال: لیس الغیبه حیث ظننت فی هذه السّنه، فلمّا أخرج به الثّانیه إلی المعتصم صرت إلیه فقلت له: جعلت فداک أنت خارج فإلی من هذا الأمر من بعدک فبکی حتّی اخضلّت لحیته، ثمّ التفت إلیّ فقال: عند هذه یخاف علیّ، الأمر من بعدی إلی ابنی علیّ.

[٨4٢]٢-الحسین بن محمّد، عن الخیرانیّ، عن أبیه أنّه قال:

کان یلزم باب أبی جعفر علیه السّلام للخدمه الّتی کان وکّل بها و کان أحمد بن محمّد بن عیسی یجیء فی السّحر فی کلّ لیله لیعرف خبر علّه أبی جعفر علیه السّلام و کان الرّسول الّذی یختلف بین أبی جعفر علیه السّلام و بین أبی إذا حضر قام أحمد و خلا به أبی، فخرجت ذات لیله و قام أحمد عن المجلس و خلا أبی بالرّسول و استدار أحمد فوقف حیث یسمع الکلام، فقال الرّسول لأبی: إنّ مولاک یقرأ علیک السّلام و یقول لک: إنّی ماض و الأمر صائر إلی ابنی علیّ و له علیکم بعدی

ص :٨٨

پسر نوبه ای نیکودهان و دارای ترحّم نجیب زا. وای بر آنان! خدا لعنت کند اعیبس و فرزندانش را. صاحب فتنه ای که ایشان را سال ها و ماه ها و روزهایی می کشند و ذلّت رسانده، جامی تلخ به ایشان می نوشاند. او راندۀ آواره، پدر و نیا کشتۀ صاحب غیبت است که درباره اش می گویند: او مرده یا کشته شده؟ در کدام شکاف کوه ها داخل شده است؟ ! عمو جان! آیا چنین کسی جز از من می تواند باشد [؟]عرض کردم: راست گفتی جانم به فدایت!

اشاره و تصریح به ابو الحسن سوم [حضرت هادی]علیه السّلام

[٨4١]١-اسماعیل مهران گفت: وقتی حضرت جواد علیه السّلام در بار اوّل از دو خروج ایشان از مدینه به بغداد رفت، هنگام خروج به ایشان عرض کردم: جانم به فدایت! من از این راه برایتان می ترسم. آن امر [امامت]پس از شما به چه کسی می رسد؟ با صورتی خندان به سوی من بازگشته، فرمودند: چنان که پنداشته ای آن غیبت امسال نیست. و چون بار دوم به سوی معتصم برده شدند، به نزدشان رفته، عرض کردم: جانم به فدایت! شما می روی، پس آن امر پس از شما به چه کسی می رسد؟ حضرت گریستند چنان که محاسنشان تر شد. سپس به من رو کرده، فرمودند: در این نوبت است که باید بر من ترسید. آن امر پس از من به پسرم علی می رسد.

[٨4٢]٢-خیرانی از پدرش روایت کرده که گفته است: او بر در خانه حضرت جواد علیه السّلام ملازم خدمتی بود که برای آن گماشته شده بود. و احمد بن محمّد عیسی سحرهای هر شب می آمد تا از بیماری حضرت جواد علیه السّلام خبر بگیرد. و فرستاده ای میان حضرت و پدرم بود که هرگاه می آمد، احمد بر می خاست و او با پدرم خلوت می کرد. یک شب من بیرون رفتم و احمد از مجلس برخاست و پدرم با آن فرستاده خلوت کرد. احمد گشتی زد و ایستاد. چنان که سخنشان را می شنید. آن گاه آن فرستاده به پدرم گفت: سرورت به تو سلام رسانده، می فرماید: من درمی گذرم و آن امر به پسرم علی منتقل می شود.

ص :٨٩

ما کان لی علیکم بعد أبی، ثمّ مضی الرّسول و رجع أحمد إلی موضعه و قال لأبی: ما الّذی قد قال لک؟ قال: خیرا، قال: قد سمعت ما قال فلم تکتمه؟ و أعاد ما سمع فقال له أبی: قد حرّم اللّه علیک ما فعلت لأنّ اللّه تعالی یقول و: «لاٰ تَجَسَّسُوا» فاحفظ الشّهاده لعلّنا نحتاج إلیها یوما ما و إیّاک أن تظهرها إلی وقتها، فلمّا أصبح أبی کتب نسخه الرّساله فی عشر رقاع و ختمها و دفعها إلی عشره من وجوه العصابه و قال: إن حدث بی حدث الموت قبل أن أطالبکم بها فافتحوها و أعلموا بما فیها، فلمّا مضی أبو جعفر علیه السّلام ذکر أبی أنّه لم یخرج من منزله حتّی قطع علی یدیه نحو من أربعمائه إنسان و اجتمع رؤساء العصابه عند محمّد بن الفرج یتفاوضون هذا الأمر، فکتب محمّد بن الفرج إلی أبی یعلمه باجتماعهم عنده و أنّه لو لا مخافه الشّهره لصار معهم إلیه و یسأله أن یأتیه فرکب أبی و صار إلیه فوجد القوم مجتمعین عنده، فقالوا لأبی: ما تقول فی هذا الأمر؟ فقال أبی لمن عنده الرّقاع: أحضروا الرّقاع فأحضروها، فقال لهم: هذا ما أمرت به، فقال بعضهم: قد کنّا نحبّ أن یکون معک فی هذا الأمر شاهد آخر؟ فقال لهم: قد أتاکم اللّه عزّ و جلّ به هذا أبو جعفر الأشعریّ یشهد لی بسماع هذه الرّساله و سأله أن یشهد بما عنده، فأنکر أحمد أن یکون سمع من هذا شیئا فدعاه أبی إلی المباهله، فقال: لمّا حقّق علیه قال: قد سمعت ذلک و هذا مکرمه کنت أحبّ أن تکون لرجل من العرب لا لرجل من العجم، فلم یبرح القوم حتّی قالوا بالحقّ جمیعا.

[٨4٣]٣-و فی نسخه الصّفوانیّ: محمّد بن جعفر الکوفیّ، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن الحسین الواسطیّ أنّه سمع أحمد بن أبی خالد مولی أبی جعفر یحکی أنّه أشهده علی هذه الوصیّه المنسوخه:

ص :٩٠

آنچه پس از پدرم به جهت من بر عهدۀ شما بود پس از من به جهت او بر عهدۀ تان است. سپس فرستاده رفت و احمد به جایش بازگشته و به پدرم گفت: چه چیزی به تو گفت؟ گفت: خیر و خوبی. او گفت: من شنیدم او چه گفت پس چرا آن را پنهان می کنی؟ و آنچه را شنیده بود بازگفت. پدرم به او گفت: آنچه را کردی خدا بر تو حرام کرده بود؛ زیرا خدای فرازمند می فرماید: و تفتیش نکنید [حجرات (4٩) :١٢]اینک این گواه بودن را نگاه دار شاید روزی به آن نیازمند شویم. و مبادا که پیش از وقت آشکارش کنی. وقتی صبح پدرم برخاست مکتوب آن سخنان را بر ده برگ نوشته، مهر کرد و به ده تن از بزرگان قوم داده، گفت: اگر پیش از آن که این را از شما بخواهم حادثه ای روی داد و من مردم آن را گشوده، با آنچه در آن است [مردم را]آگاه کنید. و چون حضرت جواد علیه السّلام درگذشت پدرم می گفت او هنوز از منزلش بیرون نرفته بود که به اندازۀ چهارصد نفر به بیعت کردن با او یقین کرده، رهبران قوم نزد محمّد فرج اجتماع کرده، دربارۀ موضوع سخن می گفتند. آن گاه محمّد فرج به پدرم نوشت تا او را از اجتماع ایشان در نزد خود آگاه کند و این که اگر بیم از انتشار خبر نبود، با ایشان به سوی او آمده، از او می خواست که به خانه اش بیاید. پس پدرم سوار شده، به سوی او رفت و مردمان را دید که نزد او گرد آمده اند. آنان به پدرم گفتند: دربارۀ این موضوع چه می گویی؟ و پدرم به کسانی که آن ورقه نزدشان بود گفت: آن ورقه ها را بیاورید. آن گاه که آوردند، به ایشان گفت: این است آنچه به آن امر شده ام. برخی از آنان گفتند: دوست داشتیم در این باره همراه تو شاهد دیگری بود. او به ایشان گفت: همانا خدای عزّتمند آن را به شما داده است. این ابو جعفر اشعری است که برای من به شنیدن این سخنان شهادت می دهد. و از او خواست که به آن شهادت دهد. احمد انکار کرد که چیزی از این موضوع شنیده باشد. پدرم او را به مباهله خواند. او گوید: وقتی او را تصدیق کرد، گفت: من آن را شنیدم. ولی کار نیکی بود که دوست داشتم برای مردی از عرب باشد و نه عجم. پس آن مردم پراکنده نشدند جز این که همگی به حقّ باورمند گشتند.

و در نسخۀ صفوانی چنین است:

[٨4٣]٣-احمد ابو خالد غلام حضرت جواد علیه السّلام حکایت کرده که آن حضرت او را بر این وصیّت نوشته شده گواه گرفته است:

ص :٩١

شهد أحمد بن أبی خالد مولی أبی جعفر أنّ أبا جعفر محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام أشهده أنّه أوصی إلی علیّ ابنه بنفسه و أخواته و جعل أمر موسی إذا بلغ إلیه و جعل عبد اللّه بن المساور قائما علی ترکته من الضّیاع و الأموال و النّفقات و الرّقیق و غیر ذلک إلی أن یبلغ علیّ بن محمّد، صیّر عبد اللّه بن المساور ذلک الیوم إلیه، یقوم بأمر نفسه و أخواته و یصیّر أمر موسی إلیه، یقوم لنفسه بعدهما علی شرط أبیهما فی صدقاته الّتی تصدّق بها و ذلک یوم الأحد لثلاث لیال خلون من ذی الحجّه سنه عشرین و مائتین و کتب أحمد بن أبی خالد شهادته بخطّه و شهد الحسن بن محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام و هو الجوّانیّ علی مثل شهاده أحمد بن أبی خالد فی صدر هذا الکتاب و کتب شهادته بیده و شهد نصر الخادم و کتب شهادته بیده.

باب الإشاره و النّصّ علی أبی محمّد علیه السّلام [٨44]١-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن أحمد النّهدیّ، عن یحیی بن یسار القنبریّ قال:

أوصی أبو الحسن علیه السّلام إلی ابنه الحسن قبل مضیّه بأربعه أشهر و أشهدنی علی ذلک و جماعه من الموالی.

[٨45]٢-علیّ بن محمّد، عن جعفر بن محمّد الکوفیّ، عن بشّار بن أحمد البصریّ، عن علیّ بن عمر النّوفلیّ قال:

کنت مع أبی الحسن علیه السّلام فی صحن داره، فمرّ بنا محمّد ابنه فقلت له: جعلت

ص :٩٢

احمد ابو خالد غلام [حضرت]ابو جعفر [علیه السّلام]شهادت داد که ابو جعفر محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام وی را شاهد گرفته که ایشان به پسرش علی-خود او و خواهرانش را-وصیّت کرده است. و کار موسی [مبرقع]را وقتی به بلوغ رسید به او واگذارده است. و عبد اللّه مساور را سرپرست میراث او از خانواده و اموال و مخارج و بندگان و غیر آن قرار داده تا علی محمّد به بلوغ رسیده، عبد اللّه مساور [آن ها را] در آن روز به او منتقل کند و کار خودش و خواهرانش را به عهده بگیرد و کار موسی را به خودش واگذارد تا پس از آن دو بنابر شرط پدرشان در موقوفاتی که وقف می کند خودش کار را برعهده گیرد؛ یکشنبه سوم ذی حجّۀ سال دویست و بیست. و احمد ابو خالد گواهی اش را به خطّ خودش نوشت و حسن بن محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام که همان جوّانی معروف است همانند گواهی احمد ابو خالد، در بالای این نامه گواهی داده و آن را به دست خودش نوشت. و نصر خادم گواهی داد و آن را به دست خودش نوشت.

اشاره و تصریح به ابو محمّد [امام عسکری]علیه السّلام

[٨44]١-یحیای یسار قنبری گفت: حضرت هادی علیه السّلام چهار ماه پیش از وفاتش به پسرش حسن [علیه السّلام]وصیّت کرده، بر آن من و گروهی از غلامان را شاهد گرفت.

[٨45]٢-علی بن عمر نوفلی گفته است: من با حضرت هادی علیه السّلام در حیاط خانه اش بودم که پسرش محمّد [علیه السّلام]از کنارمان گذشت. من عرض کردم: جانم به

ص :٩٣

فداک هذا صاحبنا بعدک؟ فقال: لا، صاحبکم بعدی الحسن.

[٨46]٣-عنه، عن بشّار بن أحمد، عن عبد اللّه بن محمّد الأصفهانیّ قال:

قال أبو الحسن علیه السّلام: صاحبکم بعدی الّذی یصلّی علیّ، قال: و لم نعرف أبا محمّد علیه السّلام قبل ذلک، قال: فخرج أبو محمّد علیه السّلام فصلّی علیه.

[٨4٧]4-و عنه، عن موسی بن جعفر بن وهب، عن علیّ بن جعفر قال:

کنت حاضرا أبا الحسن علیه السّلام لمّا توفّی ابنه محمّد علیه السّلام: فقال للحسن یا بنیّ! أحدث للّه شکرا فقد أحدث فیک أمرا.

[٨4٨]5-الحسین بن محمّد عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه بن مروان الأنباریّ قال:

کنت حاضرا عند [مضیّ]أبی جعفر محمّد بن علیّ علیه السّلام فجاء أبو الحسن علیه السّلام فوضع له کرسیّ فجلس علیه و حوله أهل بیته و أبو محمّد علیه السّلام قائم فی ناحیه، فلمّا فرغ من أمر أبی جعفر التفت إلی أبی محمّد علیه السّلام فقال: یا بنیّ أحدث للّه تبارک و تعالی شکرا فقد أحدث فیک أمرا.

[٨4٩]6-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن أحمد القلانسیّ، عن علیّ بن الحسین بن عمرو، عن علیّ بن مهزیار قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام إن کان کون و أعوذ باللّه فإلی من؟ قال: عهدی إلی الأکبر من ولدیّ.

[٨5٠]٧-علیّ بن محمّد، عن أبی محمّد الإسبارقینیّ، عن علیّ بن عمرو العطّار قال:

دخلت علی أبی الحسن العسکریّ علیه السّلام و أبو جعفر ابنه فی الأحیاء و أنا أظنّ أنّه هو، فقلت له: جعلت فداک من أخصّ من ولدک؟ فقال: لا تخصّوا أحدا حتّی

ص :٩4

فدایت! آیا ایشان رهبر ما پس از شما است؟ فرمودند: نه، حسن پیشوای شما پس از من است.

[٨46]٣-عبد اللّه محمّد اصفهانی گفت: حضرت هادی علیه السّلام فرمود: رهبر شما پس از من کسی است که بر من نماز می گزارد. او گوید: و ما پیش از آن وقت ابو محمّد علیه السّلام را نشناختیم. که ناگاه ابو محمّد علیه السّلام بیرون آمد و بر ایشان نماز گزارد.

[٨4٧]4-علی جعفر گفته است: من در خدمت حضرت هادی علیه السّلام بودم وقتی پسرش محمّد درگذشت به حسن علیه السّلام فرمود: پسرم! شکر خداوند را تازه کن که آن امر را در تو پدید آورد.

[٨4٨]5-عبد اللّه مروان انباری گفت: من هنگام وفات حضرت جواد علیه السّلام در خدمتشان بودم که حضرت هادی علیه السّلام آمد. برایش تختی گذاشتند و ایشان بر آن نشست درحالی که خاندانش در گرد او بودند و ابو محمّد علیه السّلام در گوشه ای ایستاده بود. آن گاه چون از کار حضرت هادی علیه السّلام فارغ شد به حضرت عسکری علیه السّلام روکرده، فرمودند: پسرم شکر خدای پاک و والا را تازه کن که آن امر را در تو پدید آورده است.

[٨4٩]6-علی مهزیار گفته است: به حضرت هادی علیه السّلام عرض کردم: اگر حادثه ای روی داد-و من از آن به خدا پناه می برم-امر [امامت]به چه کسی می رسد؟ فرمودند: وصیّت من به بزرگ ترین فرزندان من است.

[٨5٠]٧-علی بن عمرو عطّار گفت: به نزد حضرت هادی علیه السّلام رفتم در حالی که پسرش ابو جعفر (محمّد) زنده بود و من گمان می کردم او [امام] است. پس عرض کردم: جانم به فدایت! چه کسی از فرزندانت را برگزینم؟

ص :٩5

یخرج إلیکم أمری، قال: فکتبت إلیه بعد: فیمن یکون هذا الأمر؟ قال: فکتب إلیّ فی الکبیر من ولدیّ، قال: و کان أبو محمّد أکبر من أبی جعفر.

[٨5١]٨-محمّد بن یحیی و غیره، عن سعد بن عبد اللّه، عن جماعه من بنی هاشم منهم الحسن بن الحسن الأفطس أنّهم حضروا یوم توفّی محمّد بن علیّ بن محمّد باب أبی الحسن یعزّونه و قد بسط له فی صحن داره و النّاس جلوس حوله، فقالوا:

قدّرنا أن یکون حوله من آل أبی طالب و بنی هاشم و قریش مائه و خمسون رجلا سوی موالیه و سائر النّاس إذ نظر إلی الحسن بن علیّ قد جاء مشقوق الجیب حتّی قام عن یمینه و نحن لا نعرفه، فنظر إلیه أبو الحسن علیه السّلام بعد ساعه فقال: یا بنیّ أحدث للّه عزّ و جلّ شکرا، فقد أحدث فیک أمرا، فبکی الفتی و حمد اللّه و استرجع و قال: «الحمد للّه ربّ العالمین و أنا أسأل اللّه تمام نعمه لنا فیک و إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ » فسألنا عنه، فقیل: هذا الحسن ابنه و قدّرنا له فی ذلک الوقت عشرین سنه أو أرجح، فیومئذ عرفناه و علمنا أنّه قد أشار إلیه بالإمامه و أقامه مقامه.

[٨5٢]٩-علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن محمّد بن یحیی بن دریاب قال:

دخلت علی أبی الحسن علیه السّلام بعد مضیّ أبی جعفر فعزّیته عنه و أبو محمّد علیه السّلام جالس فبکی أبو محمّد علیه السّلام، فأقبل علیه أبو الحسن علیه السّلام فقال [له]: إنّ اللّه تبارک و تعالی قد جعل فیک خلفا منه فاحمد اللّه.

[٨5٣]١٠-علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن أبی هاشم الجعفریّ قال: کنت عند أبی الحسن علیه السّلام بعد ما مضی ابنه أبو جعفر و إنّی لأفکّر فی نفسی

ص :٩6

فرمود: کسی را برنگزینید تا فرمانم به شما برسد. او گوید: پس از مدّتی به او نوشتم: این امر در چه کسی خواهد بود؟ ایشان به من نوشتند: در فرزند بزرگ من. او گوید: و ابو محمّد بزرگ تر از جعفر بود.

[٨5١]٨-گروهی از بنی هاشم و از آن میان حسن بن حسن افطس روایت کرده اند که بر در حضرت هادی علیه السّلام-روزی که محمّد وفات یافت-حاضر شده، او را تسلیت می گفتند درحالی که برایش در حیاط خانه فرشی انداخته بودند و مردم گردش نشسته. آنان گفته اند: کسانی که گرد او بودند-غیر از غلامان و دیگر مردم-از خاندان ابو طالب و بنی هاشم و قریش صد و پنجاه مرد می شدند. ناگاه به حسن علی که گریبان چاک آمده در سمت راست حضرت ایستاده، نگریسته است و ما او را نشناختیم. آن گاه حضرت هادی علیه السّلام پس از ساعتی به او نگریسته، فرمودند: پسرم شکر خداوند عزّتمند را تازه کن که او آن امر را در تو پدید آورد. جوان گریسته، سپاس خدا را گفته و آیۀ «انّا للّه. . .» خوانده، فرموده است: «سپاس پروردگار عالمیان را. و من از خداوند می خواهم نعمتش را بر ما به بقای شما تمام کند. و ما مال خداییم و به سوی او هم بازمی گردیم. ما پرسیدیم: او کیست؟ گفتند: پسرش حسن [علیه السّلام]است. و ما برای او در آن موقع بیست سال یا کمی بیشتر حدس می زدیم. آن روز ما او را شناخته و دانستیم که حضرت به امامت او اشاره کرده، او را به جای خویش نهاده است.

[٨5٢]٩-محمّد بن یحیای دریاب گفت: من پس از درگذشت حضرت جواد علیه السّلام به نزد حضرت هادی علیه السّلام رفته، تسلیتش گفتم. و حضرت عسکری نشسته بود. آن گاه حضرت عسکری علیه السّلام گریستند، حضرت هادی علیه السّلام به او رو کرده، فرمودند: همانا خدای پاک و والا جانشینی او را در تو قرار داده است. پس خداوند را سپاس بگو.

[٨5٣]١٠-ابو هاشم جعفری گفت: من پس از آن که پسر حضرت هادی

ص :٩٧

أرید أن أقول: کأنّهما أعنی أبا جعفر و أبا محمّد فی هذا الوقت کأبی الحسن موسی و إسماعیل ابنی جعفر بن محمّد علیهم السّلام و إنّ قصّتهما کقصّتهما، إذ کان أبو محمّد علیه السّلام المرجی بعد أبی جعفر علیه السّلام فأقبل علیّ أبو الحسن قبل أن أنطق فقال: نعم یا أبا هاشم! بدا للّه فی أبی محمّد علیه السّلام بعد أبی جعفر علیه السّلام ما لم یکن یعرف له کما بدا له فی موسی علیه السّلام بعد مضیّ إسماعیل ما کشف به عن حاله و هو کما حدّثتک نفسک و إن کره المبطلون و أبو محمّد ابنی الخلف من بعدی، عنده علم ما یحتاج إلیه و معه آله الإمامه.

[٨54]١١-علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن محمّد بن یحیی بن دریاب، عن أبی بکر الفهفکیّ قال:

کتب إلیّ أبو الحسن علیه السّلام: أبو محمّد ابنی أنصح آل محمّد غریزه و أوثقهم حجّه و هو الأکبر من ولدیّ و هو الخلف و إلیه ینتهی عری الإمامه و أحکامها، فما کنت سائلی فسله عنه، فعنده ما یحتاج إلیه.

[٨55]١٢-علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن شاهویه بن عبد اللّه الجلاّب قال:

کتب إلیّ أبو الحسن فی کتاب: أردت أن تسأل عن الخلف بعد أبی جعفر و قلقت لذلک فلا تغتمّ فإنّ اللّه عزّ و جلّ «لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰی یُبَیِّنَ لَهُمْ مٰا یَتَّقُونَ» و صاحبک بعدی أبو محمّد ابنی و عنده ما تحتاجون إلیه، یقدّم ما یشاء اللّه و یؤخّر ما یشاء اللّه «مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا» قد کتبت بما فیه بیان و قناع لذی عقل یقظان.

[٨56]١٣-علیّ بن محمّد، عمّن ذکره، عن محمّد بن أحمد العلویّ، عن داود بن القاسم قال:

ص :٩٨

ابو جعفر درگذشت، نزدشان بودم. و با خودم فکر کرده، می خواستم بگویم: گویا این دو یعنی ابو جعفر و ابو محمّد در این زمان مانند ابو الحسن موسی [علیه السّلام]و اسماعیل دو پسر حضرت صادق علیه السّلام هستند. و قصّۀ اینان همچون قصۀ ایشان است؛ زیرا پس از ابو جعفر، به ابو محمّد علیه السّلام امید می رفت. حضرت هادی علیه السّلام پیش از آن که سخن بگویم به من رو کرده، فرمودند: بله، ای ابو هاشم! خداوند پس از ابو جعفر در ابو محمّد علیه السّلام حکم کرد آنچه را برای او شناخته نشده بود. چنان که پس از درگذشت اسماعیل آنچه حال موسی علیه السّلام را آشکار کرد باعث حکم خداوند دربارۀ او شد. مطلب چنان است که با خود می گفتی اگرچه یاوه گرایان را ناخوش آید. و پسرم ابو محمّد جانشین پس از من است. علمی که به آن نیاز است نزد او است و وسایل امامت همراه او.

[٨54]١١-ابو بکر فهفکی گفت: حضرت هادی علیه السّلام به من نوشتند: پسرم ابو محمّد از جهت طبع نیکخواه ترین خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و از جهت حجّت و برهان استوارترین ایشان است. او بزرگ ترین فرزندم و او جانشین است. رشتۀ امامت و حکم های آن به او می رسد. آنچه را می خواستی از من بپرسی از او بپرس. که آنچه به آن نیاز می شود نزد او است.

[٨55]١٢-شاهویه بن عبد اللّه جلاّب گفت: حضرت هادی علیه السّلام در نامه ای به من نوشتند: پس از ابو جعفر خواستی از آن جانشین بپرسی و از این جهت نگران بودی. اندوهگین نباش که خداوند عزّتمندمردمی را که هدایتشان کرده گمراه نمی کند تا اموری که باید از آن پروا کنند برایشان بیان نماید. [توبه (٩) :١١5]و راهبر تو پس از من پسرم ابو محمّد است و آنچه بدان نیازمندید نزد او است خداوند آنچه را بخواهد پیش انداخته، آنچه را بخواهد عقب می اندازد. آنچه را نسخ کنیم یا آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم. [بقره (٢) :١٠6]و آنچه را در آن بیان کافی بود برای خردمند بیدار نوشتم.

[٨56]١٣-داود قاسم گفته است: از حضرت هادی علیه السّلام شنیدم می فرماید:

ص :٩٩

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف، فقلت: و لم جعلنی اللّه فداک؟ فقال: إنّکم لا ترون شخصه و لا یحلّ لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجّه من آل محمّد علیهم السّلام.

باب الإشاره و النّصّ إلی صاحب الدّار علیه السّلام [٨5٧]١-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن علیّ بن بلال قال:

خرج إلیّ من أبی محمّد قبل مضیّه بسنتین یخبرنی بالخلف من بعده، ثمّ خرج إلیّ من قبل مضیّه بثلاثه أیّام یخبرنی بالخلف من بعده.

[٨5٨]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن إسحاق، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

قلت لأبی محمّد علیه السّلام: جلالتک تمنعنی من مسألتک، فتأذن لی أن أسألک؟ فقال: سل، قلت: یا سیّدی هل لک ولد؟ فقال: نعم: فقلت: فإن حدث بک حدث فأین أسأل عنه؟ قال: بالمدینه.

[٨5٩]٣-علیّ بن محمّد، عن جعفر بن محمّد الکوفیّ، عن جعفر بن محمّد المکفوف، عن عمرو الأهوازیّ قال:

أرانی أبو محمّد ابنه و قال: هذا صاحبکم من بعدی.

[٨6٠]4-علیّ بن محمّد، عن حمدان القلانسیّ قال:

قلت للعمریّ، قد مضی أبو محمّد علیه السّلام؟ فقال لی: قد مضی و لکن قد خلّف فیکم من رقبته مثل هذه و أشار بیده.

[٨6١]5-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه قال:

ص :١٠٠

جانشین پس از من، حسن [علیه السّلام]است. و شما پس از این جانشین چگونه جانشینی خواهید داشت؟ عرض کردم: چرا جانم به فدایت. فرمود: شما او را نمی بینید. و برایتان روا نیست که نامش را ببرید. عرض کردم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود: بگویید: حجّت خاندان محمّد علیهم السّلام.

اشاره و تصریح به صاحب خانه علیه السّلام

[٨5٧]١-علی بلال گفت: از ابو محمّد حضرت عسکری علیه السّلام دو سال پیش از درگذشتش چیزی به من رسید که از جانشین پس از خودش خبر می داد. سپس [باز]سه روز پیش از درگذشتش چیزی به من رسید که از جانشین پس از خودش خبر می داد.

[٨5٨]٢-ابو هاشم جعفری گفت: به حضرت عسکری علیه السّلام عرض کردم: جلالت شما مرا از پرسش از شما بازمی دارد، به من اجازه می فرمایید از شما بپرسم؟ فرمودند: بپرس. عرض کردم: سرورم آیا شما فرزندی داری؟ فرمودند: بله. عرض کردم: اگر حادثه ای برای شما روی داد کجا دنبال او بگردم؟ فرمود: در مدینه.

[٨5٩]٣-عمرو اهوازی گفت: ابو محمّد حضرت عسکری علیه السّلام پسرش را به من نشان داده، فرمودند: این رهبر شما پس از من است.

[٨6٠]4-حمدان قلانسی گفت: به عمری گفتم: ابو محمّد علیه السّلام وفات کرد؟ به من گفت: وفات کرد امّا در میانتان کسی را به جانشینی اش گذاشت که گردنش مثل این است. و به دستش اشاره کرد.

[٨6١]5-محمّد عبد اللّه گفت: از حضرت عسکری علیه السّلام هنگامی که زبیری-خدا

ص :١٠١

خرج عن أبی محمّد علیه السّلام حین قتل الزّبیریّ لعنه اللّه: هذا جزاء من اجترأ علی اللّه فی أولیائه، یزعم أنّه یقتلنی و لیس لی عقب، فکیف رأی قدره اللّه فیه و ولد له ولد سمّاه «م ح م د» فی سنه ستّ و خمسین و مائتین.

[٨6٢]6-علیّ بن محمّد، عن الحسین و محمّد ابنی علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن علیّ بن عبد الرّحمن العبدیّ من عبد قیس، عن ضوء بن علیّ العجلیّ، عن رجل من أهل فارس سمّاه قال:

أتیت سامرّاء و لزمت باب أبی محمّد علیه السّلام فدعانی، فدخلت علیه و سلّمت فقال: ما الّذی أقدمک؟ قال: قلت: رغبه فی خدمتک، قال: فقال لی: فالزم الباب، قال فکنت فی الدّار مع الخدم، ثمّ صرت أشتری لهم الحوائج من السّوق و کنت أدخل علیهم من غیر إذن إذا کان فی الدّار رجال قال: فدخلت علیه یوما و هو فی دار الرّجال، فسمعت حرکه فی البیت فنادانی، مکانک لا تبرح، فلم أجسر أن أدخل و لا أخرج، فخرجت علیّ جاریه معها شیء مغطّی، ثمّ نادانی ادخل، فدخلت و نادی الجاریه فرجعت إلیه، فقال لها: اکشفی عمّا معک، فکشفت عن غلام أبیض حسن الوجه و کشف عن بطنه فإذا شعر نابت من لبّته إلی سرّته أخضر لیس بأسود، فقال: هذا صاحبکم، ثمّ أمرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتّی مضی أبو محمّد علیه السّلام.

باب فی تسمیه من رآه علیه السّلام [٨6٣]١-محمّد بن عبد اللّه و محمّد بن یحیی جمیعا، عن عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ قال:

اجتمعت أنا و الشّیخ أبو عمرو رحمه اللّه عند أحمد بن إسحاق فغمزنی

ص :١٠٢

او را لعنت کند-کشته شد، چنین صادر شد. این سزای کسی است که به خداوند دربارۀ اولیایش گستاخی کند. او می پنداشت درحالی که برایم فرزندی نیست مرا می کشد. چگونه قدرت خداوند را دربارۀ خودش دید. و برایش فرزندی در سال دویست و پنجاه و شش به دنیا آمد که او را «م ح م د» نامید.

[٨6٢]6-ضوء بن علی عجلی از مردی پارسی که نامش را برده روایت کرده که گفت: من به سامره آمدم و هماره بر در حضرت عسکری علیه السّلام بودم تا مرا خواند. به نزدش رفتم و سلام دادم. فرمودند: چه چیزی تو را این جا آورده است؟ عرض کردم: میل خدمت به شما. او گوید: حضرت به من فرمود: پس همین جا بمان. او گوید: من در خانه با خادمان بودم. سپس بیرون رفتم تا چیزهایی را از بازار برایشان بخرم. وقتی مردانی در خانه بودند من بدون اجازه خواستن داخل می شدم. روزی درحالی که حضرت در اتاق مردان بود خواستم به نزدشان بروم. آن گاه حرکتی در خانه شنیدم و به من گفتند: «در جایت بمان. حرکت نکن! و من جرأت نکردم کاری بکنم. نه به داخل رفتم و نه بیرون شدم. آن گاه کنیزی که به همراهش چیزی پوشیده بود از کنارم گذشت. سپس به من گفتند: داخل شو. و آن کنیز را هم صدا زدند. به سوی ایشان بازگشتم و ایشان به کنیز فرمودند: آنچه را به همراه داری آشکار کن. و او از پسری سفید و زیبارو پرده برداشت. و حضرت پارچه را از روی شکمش برداشت. مویی بود سبز -نه سیاه-که از پایین گلو تا نافش روییده بود. و فرمود: این رهبر شما است. سپس به کنیز فرمان داد تا او را ببرد. و من پس از آن او را ندیدم تا حضرت عسکری درگذشت.

نام کسانی که ایشان علیه السّلام را دیده اند

[٨6٣]١-عبد اللّه جعفر حمیری گفت: من و شیخ ابو عمرو [نایب اول امام زمان علیه السّلام]-خدا او را بیامرزد-نزد احمد اسحاق بودیم. احمد اسحاق [با چشم و

ص :١٠٣

أحمد بن إسحاق أن أسأله عن الخلف فقلت له: یا أبا عمرو! إنّی أرید أن أسألک عن شیء و ما أنا بشاکّ فیما أرید أن أسألک عنه، فإنّ اعتقادی و دینی أنّ الأرض لا تخلو من حجّه إلاّ إذا کان قبل یوم القیامه بأربعین یوما، فإذا کان ذلک رفعت الحجّه و أغلق باب التّوبه فلم یک یَنْفَعُ نَفْساً إِیمٰانُهٰا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمٰانِهٰا خَیْراً فأولئک أشرار من خلق اللّه عزّ و جلّ و هم الّذین تقوم علیهم القیامه و لکنّی أحببت أن أزداد یقینا و إنّ إبراهیم علیه السّلام سأل ربّه عزّ و جلّ أن یریه کیف یحیی الموتی قٰالَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ: بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و قد أخبرنی أبو علیّ أحمد بن إسحاق، عن أبی الحسن علیه السّلام قال: سألته و قلت: من أعامل أو عمّن آخذ و قول من أقبل؟ فقال له: العمریّ ثقتی فما أدّی إلیک عنّی فعنّی یؤدّی و ما قال لک عنّی فعنّی یقول: فاسمع له و أطع، فإنّه الثّقه المأمون و أخبرنی أبو علیّ أنّه سأل أبا محمّد علیه السّلام عن مثل ذلک، فقال له: العمریّ و ابنه ثقتان، فما أدّیا إلیک عنّی فعنّی یؤدّیان و ما قالا لک فعنّی یقولان، فاسمع لهما و أطعهما فإنّهما الثّقتان المأمونان، فهذا قول إمامین قد مضیا فیک. قال: فخرّ أبو عمرو ساجدا و بکی ثمّ قال: سل حاجتک فقلت: له أنت رأیت الخلف من بعد أبی محمّد علیه السّلام؟ فقال: إی و اللّه و رقبته مثل ذا و أومأ بیده، فقلت له: فبقیت واحده فقال لی: هات قلت: فالاسم؟ قال محرّم علیکم أن تسألوا عن ذلک و لا أقول هذا من عندی، فلیس لی أن أحلّل و لا أحرّم و لکن عنه علیه السّلام، فإنّ الأمر عند السّلطان أنّ أبا محمّد مضی و لم یخلّف ولدا و قسّم میراثه و أخذه من لا حقّ له فیه و هو ذا عیاله یجولون، لیس أحد یجسر أن یتعرّف إلیهم أو ینیلهم شیئا و إذا وقع الاسم وقع الطّلب، فاتّقوا اللّه و أمسکوا عن ذلک.

قال الکلینیّ رحمه اللّه: و حدّثنی شیخ من أصحابنا ذهب عنّی اسمه أنّ

ص :١٠4

ابرو]به من اشاره کرد که از او دربارۀ جانشین بپرسم. پس به او گفتم: ای ابا عمرو! می خواهم از شما دربارۀ چیزی بپرسم درحالی که در آنچه می خواهم بپرسم شکّی ندارم. اعتقاد و دین من این است که زمین جز چهل روز پیش از رستاخیز از حجّت تهی نمی شود. و چون آن روز فرارسد حجّت برداشته شده، در توبه بسته می شود. ایمان آوردن کسانی که قبلا ایمان نیاورده اند یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند سودی به حالشان نخواهد داشت. [انعام (٧) :١5٨]و آنان بدترین آفریدگان خداوندند. آنان کسانی هستند که رستاخیز بر ضدّ آن برپا می شود. امّا دوست دارم که به یقینم افزوده شود. و همانا ابراهیم علیه السّلام از پروردگار عزّتمند خواست که به او چگونگی زنده گرداندن مردگان را نشان دهد. فرمود: مگر ایمان نیاورده ای. گفت: چرا بلکه برای این است که دلم آرام شود. [بقره (٢) :٢6٠]ابو علی احمد اسحاق از حضرت هادی علیه السّلام برایم نقل کرده، گفت: از ایشان پرسیدم: من با چه کسی کار کنم یا از چه کسی [دینم را]بگیرم و سخن چه کسی را بپذیرم؟ و حضرت به او فرمودند: عمری مورد اطمینان من است. آنچه را از من به تو برساند از من می رساند. و آنچه از سوی من به تو بگوید از سوی من می گوید. از او بشنو و اطاعت کن. که او مورد اطمینان و امانتدار است. و ابو علی به من گفت که خودش از حضرت عسکری علیه السّلام مانند آن را پرسیده و ایشان به او فرموده اند: عمری و پسرش مورد اطمینان اند. آنچه از من به تو رسانند، از من می رسانند و آنچه از سوی من به تو بگویند از سوی من می گویند. از آنان بشنو و اطاعتشان کن که ایشان مورد اطمینان اند و امانتدار. و این سخن دو امام است که دربارۀ تو آمده است. او گوید: پس ابو عمرو سجده کنان به زمین افتاد و گریه کرد. سپس گفت: بپرس از آنچه می خواستی. گفتم: تو پس از حضرت عسکری علیه السّلام، جانشین او را دیده ای؟ گفت: آری به خدا سوگند و قامت او این قدر بود. و با دستش اشاره کرد. به او گفتم: یک پرسش دیگر هم هست. گفت: بپرس. گفتم: اسم آن حضرت چیست؟ گفت: بر شما حرام شده که از این موضوع بپرسید. و من این را از پیش خودم نمی گویم. مرا نرسد که حلال و حرام کنم. بلکه از آن حضرت علیه السّلام روایت می کنم. موضوع نزد سلطان (خلیفه) چنین است که حضرت عسکری درگذشته و فرزندی به جا نگذاشته است. میراثش را تقسیم کرده و کسی که در آن حقّی نداشته آن را برداشته است. و اینک خانواده اش می آیند و می روند و کسی نیست که جرأت کند به آنان آشنایی داده، یا چیزی به ایشان برساند. و وقتی نام او بر زبان ها افتد به تعقیبش برمی خیزند. پس، از خدا پروا کرده، از این سخن درگذرید.

کلینی-خدایش بیامرزد-گوید: بزرگی از اصحاب ما که اسمش از یادم رفته

ص :١٠5

أبا عمرو سأل عن أحمد بن إسحاق عن مثل هذا فأجاب بمثل هذا.

[٨64]٢-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر و کان أسنّ شیخ من ولد رسول اللّه 6 بالعراق فقال. رأیته بین المسجدین و هو غلام علیه السّلام.

[٨65]٣-محمّد بن یحیی، عن الحسین بن رزق اللّه أبو عبد اللّه قال: حدّثنی موسی بن محمّد بن القاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر قال:

حدّثتنی حکیمه ابنه محمّد بن علیّ علیهما السّلام و هی عمّه أبیه أنّها رأته لیله مولده و بعد ذلک.

[٨66]4-علیّ بن محمّد، عن حمدان القلانسیّ قال: قلت للعمریّ:

قد مضی أبو محمّد علیه السّلام؟ فقال قد مضی و لکن قد خلّف فیکم من رقبته مثل هذا و أشار بیده.

[٨6٧]5-علیّ بن محمّد، عن فتح مولی الزّراریّ قال:

سمعت أبا علیّ بن مطهّر یذکر أنّه قد رآه و وصف له قدّه.

[٨6٨]6-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن شاذان بن نعیم، عن خادم لإبراهیم بن عبده النّیسابوریّ أنّها قالت:

کنت واقفه مع إبراهیم علی الصّفا فجاء علیه السّلام حتّی وقف علی إبراهیم و قبض علی کتاب مناسکه و حدّثه بأشیاء.

[٨6٩]٧-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن علیّ بن إبراهیم، عن أبی عبد اللّه بن صالح أنّه رآه عند الحجر الأسود و النّاس یتجاذبون علیه و هو یقول:

ما بهذا أمروا.

[٨٧٠]٨-علیّ، عن أبی علیّ أحمد بن إبراهیم بن إدریس، عن أبیه أنّه قال: رأیته علیه السّلام بعد مضیّ أبی محمّد حین أیفع و قبّلت یدیه و رأسه.

ص :١٠6

برای من روایت کرد که همانا ابو عمرو از احمد اسحاق از مانند آن پرسیده و او چنان پاسخ گفته است.

[٨64]٢-محمّد بن اسماعیل بن موسای جعفر که پیرمردترین فرزندان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در عراق بود، گفت: او را میان دو مسجد دیدم درحالی که کودکی بود.

[٨65]٣-موسای محمّد گفت: حکیمه دختر حضرت جواد علیه السّلام که عمّۀ پدر حضرت است به من گفت که او را در شب تولّد و پس از آن دیده است.

[٨66]4-حمدان قلانسی گفته است: به عمری گفتم: حضرت عسکری وفات کرد؟ گفت: او وفات کرد ولی در میانتان کسی را به جانشینی گذاشت که این قدر است. و با دستش اشاره کرد.

[٨6٧]5-فتح (غلام زراری) گفت: از ابو علی مطهّر شنیدم که می گفت او را دیده است و قامتش را برای او وصف کرده است.

[٨6٨]6-خادمۀ ابراهیم بن عبده نیشابوری گفت: او به همراه ابراهیم بر صفا ایستاده بوده که آن حضرت علیه السّلام آمده تا رو به ابراهیم ایستاده است. و کتاب مناسکش را گرفته، چیزهایی به او فرموده است.

[٨6٩]٧-ابو عبد اللّه صالح گفته که او ایشان را کنار حجر الاسود دیده است. درحالی که مردم برای آن سنگ کشمکش می کردند و او می فرمود: این چنین فرمان داده نشده اند.

[٨٧٠]٨-ابو علی احمد از پدرش روایت کرده که گفته است: من آن حضرت علیه السّلام را پس از درگذشت حضرت عسکری علیه السّلام دیدم، هنگامی که به بلوغ نزدیک بود و دست و سرش را بوسیدم.

ص :١٠٧

[٨٧١]٩-علیّ، عن أبی عبد اللّه بن صالح و أحمد بن النّضر:

عن القنبریّ رجل من ولد قنبر الکبیر مولی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال: جری حدیث جعفر بن علیّ فذمّه، فقلت له: فلیس غیره فهل رأیته؟ فقال: لم أره و لکن رآه غیری، قلت: و من رآه؟ قال: قد رآه جعفر مرّتین و له حدیث.

[٨٧٢]١٠-علیّ، بن محمّد عن أبی محمّد الوجنانیّ أنّه أخبرنی، عمّن رآه:

أنّه خرج من الدّار قبل الحادث بعشره أیّام و هو یقول: اللّهمّ إنّک تعلم أنّها من أحبّ البقاع لو لا الطّرد أو کلام هذا نحوه.

[٨٧٣]١١-علیّ، بن محمّد عن علیّ بن قیس، عن بعض جلاوزه السّواد قال:

شاهدت سیماء آنفا بسرّ من رأی و قد کسر باب الدّار، فخرج علیه و بیده طبرزین، فقال له: ما تصنع فی داری؟ فقال سیماء: إنّ جعفرا زعم أنّ أباک مضی و لا ولد له، فإن کانت دارک فقد انصرفت عنک، فخرج عن الدّار. قال: علیّ بن قیس، فخرج علینا خادم من خدم الدّار فسألته عن هذا الخبر، فقال لی: من حدّثک بهذا؟ فقلت له: حدّثنی بعض جلاوزه السّواد، فقال لی: لا یکاد یخفی علی النّاس شیء.

[٨٧4]١٢-علیّ بن محمّد، عن جعفر بن محمّد الکوفیّ، عن جعفر بن محمّد المکفوف، عن عمرو الأهوازیّ قال:

أرانیه أبو محمّد علیه السّلام و قال: هذا صاحبکم.

[٨٧5]١٣-محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ النّیسابوریّ، عن إبراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن موسی بن جعفر، عن أبی نصر ظریف الخادم أنّه رآه.

[٨٧6]١4-علیّ بن محمّد، عن محمّد و الحسن ابنی علیّ بن إبراهیم أنّهما حدّثاه فی سنه تسع و سبعین و مائتین، عن محمّد بن عبد الرّحمن العبدیّ، عن

ص :١٠٨

[٨٧١]٩-احمد نضر از قنبری-مردی از فرزندان قنبر بزرگ [غلام امیر مؤمنان علیه السّلام]-غلام حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده و گفته است: سخن از جعفر علی [جعفر کذّاب]به میان آمد. او جعفر را نکوهید. من گفتم: غیر از او [از فرزندان امام]کسی نیست. [اگر هست]تو او را دیده ای؟ گفت: من ندیده ام. ولی غیر من او را دیده است. گفتم: و چه کسی او را دیده است؟ گفت: جعفر دوبار او را دیده و حدیثی دارد.

[٨٧٢]١٠-ابو محمّد وجنانی به من خبر داد از کسی که او را دیده بود. که آن حضرت ده روز پیش از آنچه روی داد از خانه خارج شد درحالی که می فرمود: خدایا تو می دانی که این جا از محبوب ترین زمین ها است اگر طردشدنی نبود-یا سخنی مانند این.

[٨٧٣]١١-علی قیس از یکی پاسبانان عراق روایت کرده که گفت: چندی پیش سیما را در سامره دیدم که در آن خانه را شکست و آن حضرت درحالی که طبرزینی به دستشان بوده بیرون آمده، به او فرمود: در خانۀ من چه می کنی؟ و سیماء گفت: جعفر پنداشته که پدرتان درگذشته و فرزندی نداشته است. اگر خانۀ شما است رهایتان می کنم. و از خانه بیرون رفت. علی قیس گوید: آن گاه که خادمی از خادمان خانه به نزد ما آمد، از او دربارۀ این خبر پرسیدم گفت: چه کسی این را به تو گفته است؟ گفتم: یکی از پاسبانان شهر گفته است. گفت: نمی شود چیزی از مردم پنهان بماند.

[٨٧4]١٢-عمرو اهوازی گفت: حضرت عسکری علیه السّلام او را به من نشان داد و فرمود: این است رهبر شما.

[٨٧5]١٣-از ابو نصر ظریف خادم روایت شده که او ایشان را دیده است.

[٨٧6]١4-از مردی پارسی که نامش را برده روایت شده که حضرت

ص :١٠٩

ضوء بن علیّ العجلیّ، عن رجل من أهل فارس سمّاه أنّ أبا محمّد أراه إیّاه.

[٨٧٧]١5-علیّ بن محمّد، عن أبی أحمد بن راشد، عن بعض أهل المدائن قال:

کنت حاجا مع رفیق لی، فوافینا إلی الموقف فإذا شابّ قاعد علیه إزار و رداء و فی رجلیه نعل صفراء، قوّمت الإزار و الرّداء بمائه و خمسین دینارا و لیس علیه أثر السّفر، فدنا منّا سائل فرددناه، فدنا من الشّابّ فسأله، فحمل شیئا من الأرض و ناوله، فدعا له السّائل و اجتهد فی الدّعاء و أطال، فقام الشّابّ و غاب عنّا، فدنونا من السّائل فقلنا له: ویحک ما أعطاک؟ فأرانا حصاه ذهب مضرّسه، قدّرناها عشرین مثقالا، فقلت لصاحبی: مولانا عندنا و نحن لا ندری ثمّ ذهبنا فی طلبه فدرنا الموقف کلّه، فلم نقدر علیه، فسألنا کلّ من کان حوله من أهل مکّه و المدینه فقالوا: شابّ علویّ، یحجّ فی کلّ سنه ماشیا.

باب فی النّهی عن الاسم [٨٧٨]١-علیّ بن محمّد، عمّن ذکره، عن محمّد بن أحمد العلویّ، عن داود بن القاسم الجعفریّ قال:

سمعت أبا الحسن العسکریّ علیه السّلام یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلنی اللّه فداک؟ قال: إنّکم لا ترون شخصه و لا یحلّ لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجّه من آل محمّد صلوات اللّه علیه و سلامه.

[٨٧٩]٢-علیّ بن محمّد، عن أبی عبد اللّه الصّالحیّ قال:

سألنی أصحابنا بعد مضیّ أبی محمّد علیه السّلام أن أسأل عن الاسم و المکان، فخرج الجواب: إن دللتهم علی الاسم أذاعوه و إن عرفوا المکان دلّوا علیه.

ص :١١٠

عسکری علیه السّلام، ایشان را به او نشان داده است.

[٨٧٧]١5-از یکی از اهالی مداین روایت شده که گفته است: با رفیقی به حجّ رفته بودم. به موقف که رسیدیم جوانی نشسته، شلواری در بر و عبایی بر دوش با کفش هایی زرد در پا بود. شلوار و عبا صد و پنجاه دینار می ارزید. و اثری از سفر بر او نبود. گدایی به ما نزدیک شد که او را راندیم آن گاه به آن جوان نزدیک شد و گدایی کرد. و او چیزی از زمین برداشت و به او داد. گدا برایش دعا کرد. و در دعایش آنچه توانست گفت و بسیار گفت. آن گاه جوان برخاست و از ما نهان شد. ما به آن گدا نزدیک شده، گفتیم: وای بر تو. چه چیزی به تو داد؟ سنگریزه ای زرّین دندانه دار نشانمان داد که بیست مثقالی می شد. من به رفیقم گفتم: سرورمان نزد ما بود و ما ندانستیم. سپس به جستجویش رفتیم. همه جای عرفات را گشتیم و نتوانستیم ایشان را بیابیم. آن گاه از کسانی از اهل مکّه و مدینه که گرد او بودند پرسیدیم، گفتند: جوانی علوی است که هر سال پیاده حجّ می کند.

نهی از نام بردن

[٨٧٨]١-داود قاسم جعفری گفت: از حضرت هادی عسکری علیه السّلام شنیدم می فرماید: جانشین پس از من حسن است. و آن جانشین پس از جانشین برایتان چگونه خواهد بود؟ گفتم: چرا جانم به فدایت. فرمودند: شما او را نمی بینید و برایتان روا نیست بردن نامش. عرض کردم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمودند: بگویید: حجّتی از آل محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-.

[٨٧٩]٢-ابو عبد اللّه صالحی گفت: اصحابمان پس از وفات حضرت حسن عسکری علیه السّلام از من خواستند که از نام و مکان آن حضرت بپرسم. پاسخ آمد: اگر آنان را به نام راهنمایی کنم، منتشرش می کنند. و اگر مکان را بشناسند، او را نشانش می دهند.

ص :١١١

[٨٨٠]٣-عدّه من أصحابنا، عن جعفر بن محمّد، عن ابن فضّال، عن الرّیّان بن الصّلت قال:

سمعت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام یقول و سئل عن القائم فقال: لا یری جسمه و لا یسمّی اسمه.

[٨٨١]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

صاحب هذا الأمر لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر.

باب نادر فی حال الغیبه [٨٨٢]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن خالد، عمّن حدّثه، عن المفضّل بن عمر و محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی، عن أبیه، عن بعض أصحابه، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أقرب ما یکون العباد من اللّه جلّ ذکره و أرضی ما یکون عنهم إذا افتقدوا حجّه اللّه جلّ و عزّ و لم یظهر لهم و لم یعلموا مکانه و هم فی ذلک یعلمون أنّه لم تبطل حجّه اللّه جلّ ذکره و لا میثاقه، فعندها فتوقّعوا الفرج صباحا و مساء فإنّ أشدّ ما یکون غضب اللّه علی أعدائه إذا افتقدوا حجّته و لم یظهر لهم و قد علم أنّ أولیاءه لا یرتابون و لو علم أنّهم یرتابون ما غیّب حجّته عنهم طرفه عین و لا یکون ذلک إلاّ علی رأس شرار النّاس.

[٨٨٣]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن مرداس، عن صفوان بن یحیی و الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار السّاباطیّ قال:

ص :١١٢

[٨٨٠]٣-ریّان صلت گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم می فرماید: -درحالی که دربارۀ قائم علیه السّلام پرسیده بودند-جسمش دیده نمی شود و نامش برده نمی شود.

[٨٨١]4-پسر رئاب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: کسی [نام اصلی]صاحب امر نام نمی برد جز کافر.

باب نادر در احوال غیبت

[٨٨٢]١-مفضّل عمر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: نزدیک ترین بندگان به خداوند گرامی یاد و کسانی که خداوند از آنان راضی تر است، در زمانی که حجّت خداوند شکوهمند را گم کردند و برایشان آشکار نشد و جایش را ندانستند، درحالی که می دانند حجّت و پیمان خداوند گرامی یاد باطل نشده است، کسانی اند که صبح و شام به انتظار فرج هستند. و همانا سخت ترین خشم خداوند بر دشمنانش وقتی است که آنان حجّتش را گم کرده اند و او برایشان آشکار نشده است. و خدا می دانست که اولیایش به تردید نمی افتند. که اگر می دانست ایشان تردید می کنند، چشم به هم زدنی، حجّتش را از ایشان پنهان نمی کرد. و این جز بر ضدّ سرگردکان بدترین مردمان نمی باشد.

[٨٨٣]٢-عمّار ساباطی گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: کدام یک از

ص :١١٣

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أیّما أفضل: العباده فی السّرّ مع الإمام منکم المستتر فی دوله الباطل أو العباده فی ظهور الحقّ و دولته، مع الإمام منکم الظّاهر؟ فقال: یا عمّار! الصّدقه فی السّرّ و اللّه أفضل من الصّدقه فی العلانیه و کذلک و اللّه عبادتکم فی السّرّ مع إمامکم المستتر فی دوله الباطل و تخوّفکم من عدوّکم فی دوله الباطل و حال الهدنه أفضل ممّن یعبد اللّه عزّ و جلّ ذکره فی ظهور الحقّ مع إمام الحقّ الظّاهر فی دوله الحقّ و لیست العباده مع الخوف فی دوله الباطل مثل العباده و الأمن فی دوله الحقّ و اعلموا أنّ من صلّی منکم الیوم صلاه فریضه فی جماعه، مستتر بها من عدوّه فی وقتها فأتمّها، کتب اللّه له خمسین صلاه فریضه فی جماعه و من صلّی منکم صلاه فریضه وحده مستترا بها من عدوّه فی وقتها فأتمّها، کتب اللّه عزّ و جلّ بها له خمسا و عشرین صلاه فریضه وحدانیّه و من صلّی منکم صلاه نافله لوقتها فأتمّها کتب اللّه له بها عشر صلوات نوافل و من عمل منکم حسنه، کتب اللّه عزّ و جلّ له بها عشرین حسنه و یضاعف اللّه عزّ و جلّ حسنات المؤمن منکم إذا أحسن أعماله و دان بالتّقیّه علی دینه و إمامه و نفسه و أمسک من لسانه، أضعافا مضاعفه، إنّ اللّه عزّ و جلّ کریم. قلت: جعلت فداک قد و اللّه رغّبتنی فی العمل و حثثتنی علیه و لکن أحبّ أن أعلم کیف صرنا نحن الیوم أفضل أعمالا من أصحاب الإمام الظّاهر منکم فی دوله الحقّ و نحن علی دین واحد فقال: إنّکم سبقتموهم إلی الدّخول فی دین اللّه عزّ و جلّ و إلی الصّلاه و الصّوم و الحجّ و إلی کلّ خیر وفقه و إلی عباده اللّه عزّ ذکره سرّا من عدوّکم مع إمامکم المستتر، مطیعین له صابرین معه، منتظرین لدوله الحقّ، خائفین علی إمامکم و أنفسکم من الملوک الظّلمه تنتظرون إلی حقّ إمامکم و حقوقکم فی أیدی الظّلمه،

ص :١١4

این دو بافضیلت تر است: عبادت در نهان با امام پنهانی از شما در حکومتی باطل، یا عبادت در آشکاری حقّ و حکومت آن با امام آشکاری از شما؟ فرمودند: ای عمّار! به خدا سوگند! صدقه در نهان برتر از صدقۀ آشکار است. و همین طور به خدا سوگند! عبادت شما در نهان با امام پنهانتان در حکومت باطل و هراستان از دشمن در حکومت باطل و زمان صلح، بافضیلت تر از کسی است که خداوند عزّتمند و گرامی یاد را در آشکاری حقّ به همراهی امام حقّ و آشکار در حکومت حقّ بندگی می کند. عبادت باهراس در دولت باطل چونان عبادت در امنیّت دولت حقّ نیست. و بدانید که هرکس از شما امروز نماز واجبی را در وقتش به جماعت بگزارد و آن را به پایان برساند درحالی که آن را از دشمنش پنهان می کند، خداوند برایش پنجاه نماز واجب با جماعت می نویسد. و هرکس از شما نماز واجبی را در وقت خود به تنهایی بگزارد و آن را به پایان برساند در حالی که از دشمنش پنهان می کند. خداوند گرامی برایش بیست و پنج نماز واجب فرادی می نویسد. و هرکس از شما نماز نافله ای را در وقتش بگزارد و به پایان رساند، خداوند برایش به واسطۀ آن، ده نماز نافله می نویسد. و هرکسی از شما حسنه ای انجام دهد خداوند شکوهمند به واسطۀ آن برای او بیست حسنه می نویسد. و خداوند عزّتمند حسنه های مؤمنان شما را وقتی اعمالش را به خوبی انجام داده، برای دین و امام و جانش تقیّه کند و جلوی زبانش را بگیرد چندین و چند برابر می کند. که خداوند گرامی بسیار بخشنده است. من عرض کردم: جانم به فدایت، به خدا سوگند! مرا در انجام اعمال انگیزه بخشیده و تشویقم کردی ولی دوست دارم بدانم چگونه ما امروز از جهت عمل برتر از اصحاب امام آشکار از شما در حکومت حقّ می شویم درحالی که بر یک دین هستیم؟ فرمودند: همانا شما در وارد شدن به دین خدای عزّتمند و نماز و روزه و حجّ و هر خیر و دانشی و به عبادت خدای گرامی یاد با امام پنهانتان در نهان از دشمن، از آنان جلو افتاده اید. اطاعت کنندگان از او، شکیبایان با او، منتظران دولت حقّ [و]هراسان بر امامتان و جان خودتان از پادشاهان ستمکارید. به حقّ و حقوق امامتان در دست های ستمکاران می نگرید که شما را از آن بازداشته،

ص :١١5

قد منعوکم ذلک و اضطرّوکم إلی حرث الدّنیا و طلب المعاش مع الصّبر علی دینکم و عبادتکم و طاعه إمامکم و الخوف مع عدوّکم، فبذلک ضاعف اللّه عزّ و جلّ لکم الأعمال، فهنیئا لکم، قلت: جعلت فداک فما تری إذا أن نکون من أصحاب القائم و یظهر الحقّ و نحن الیوم فی إمامتک و طاعتک أفضل أعمالا من أصحاب دوله الحقّ و العدل؟ فقال: سبحان اللّه أما تحبّون أن یظهر اللّه تبارک و تعالی الحقّ و العدل فی البلاد و یجمع اللّه الکلمه و یؤلّف اللّه بین قلوب مختلفه و لا یعصون اللّه عزّ و جلّ فی أرضه و تقام حدوده فی خلقه و یردّ اللّه الحقّ إلی أهله فیظهر، حتّی لا یستخفی بشیء من الحقّ مخافه أحد من الخلق، أما و اللّه یا عمّار! لا یموت منکم میّت علی الحال الّتی أنتم علیها إلاّ کان أفضل عند اللّه من کثیر من شهداء بدر و أحد فأبشروا.

[٨٨4]٣-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن أبی أسامه، عن هشام و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق قال: حدّثنی الثّقه من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّهم سمعوا أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول فی خطبه له:

اللّهمّ و إنّی لأعلم أنّ العلم لا یأرز کلّه و لا ینقطع موادّه و أنّک لا تخلی أرضک من حجّه لک علی خلقک، ظاهر لیس بالمطاع أو خائف مغمور، کیلا تبطل حجّتک، و لا یضلّ أولیاؤک بعد إذ هدیتهم، بل أین هم و کم؟ أولئک الأقلّون عددا و الأعظمون عند اللّه جلّ ذکره قدرا، المتّبعون لقاده الدّین، الأئمّه الهادین، الّذین یتأدّبون بآدابهم و ینهجون نهجهم، فعند ذلک یهجم بهم العلم علی حقیقه الإیمان، فتستجیب أرواحهم لقاده العلم و یستلینون من حدیثهم ما استوعر علی غیرهم و یأنسون بما استوحش منه المکذّبون و أباه

ص :١١6

به متاع دنیا و جستن معاش-با صبر بر دین و عبادت و اطاعت از امام و هراس از دشمن-نیازمندتان کرده اند. و برای همین خداوند عزّتمند اعمالتان را چند برابر کرده است. پس گوارایتان. من عرض کردم: جانم به فدایت! پس نظرتان این نیست که ما از یاران قائم [خدا در گشایش کارش شتاب کند.]باشیم و حقّ آشکار شود. که ما امروز در امامت شما و اطاعت از شما از جهت اعمال برتر از یاران دولت حقّ و عدلیم. فرمودند: سبحان اللّه! مگر دوست ندارید خداوند پاک و والا حقّ و عدالت را در همۀ سرزمین ها آشکار کند و سخن را یگانه کرده، دل های پراکنده را انس دهد. بر خداوند شکوهمند در زمینش گناه نکنند و در میان آفریدگانش، حدود برپا شده، حقّ به صاحبانش بازگشته، آشکار شود. تا چیزی از حقّ به جهت ترس کسی از مردم پنهان نماند. هان! به خدا سوگند ای عمّار! کسی از شما بر این حالی که هستید نمی میرد جز این که در نزد خدا از بسیاری از شهیدان بدر و احد برتر است. پس مژده بر شما!

[٨٨4]٣-ابو اسحاق گفت: شخص مورد اطمینانی از اصحاب امیر مؤمنان علیه السّلام به من گفت که آنان از امیر مؤمنان علیه السّلام شنیدند که در خطبه ای می فرمود: خدایا من می دانم که همۀ دانش برداشته نمی شود و ریشه اش بریده نمی شود. و زمین تو از حجّتی برای تو و بر آفریدگانت-چه آشکاری که از او اطاعت نمی شود یا هراسانی پنهان، تهی نمی شود. تا برهان تو یاوه نشده، اولیایت پس از این که هدایتشان کردی، گمراه نشوند. امّا اینان کجایند و چقدرند؟ آنان در شمار اندک، ولی نزد خداوند گرامی یاد بزرگ مقدارند. پیروان رهبران دین، امامان هدایتگرند. کسانی که ادب را از آداب آنان آموخته، روش ایشان را می پیمایند. و این زمان است که علم به حقیقت ایمان، ایشان را دربر گرفته، جان هاشان، راهبران علم را اجابت کرده، سخن ایشان آنچه بر دیگران سخت می آید به آنان آسان می شود. آنان با آنچه تکذیب گران از آن وحشت دارند و اسراف کاران را ناپسند می آید، مأنوس می شوند.

ص :١١٧

المسرفون، أولئک أتباع العلماء صحبوا أهل الدّنیا بطاعه اللّه تبارک و تعالی و أولیائه و دانوا بالتّقیّه عن دینهم و الخوف من عدوّهم، فأرواحهم معلّقه بالمحلّ الأعلی فعلماؤهم و أتباعهم خرس صمت فی دوله الباطل، منتظرون لدوله الحقّ و سیحقّ اللّه الحقّ بکلماته و یمحق الباطل، ها، ها؛ طوبی لهم علی صبرهم علی دینهم فی حال هدنتهم و یا شوقاه إلی رؤیتهم فی حال ظهور دولتهم و سیجمعنا اللّه و إیّاهم فی جنّات عدن و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّیّاتهم.

باب فی الغیبه [٨٨5]١-محمّد بن یحیی و الحسن بن محمّد جمیعا، عن جعفر بن محمّد الکوفیّ، عن الحسن بن محمّد الصّیرفیّ، عن صالح بن خالد، عن یمان التّمّار قال:

کنّا عند أبی عبد اللّه علیه السّلام جلوسا فقال لنا: إنّ لصاحب هذا الأمر غیبه، المتمسّک فیها بدینه کالخارط للقتاد ثمّ قال: -هکذا بیده-فأیّکم یمسک شوک القتاد بیده؟ ثمّ أطرق ملیّا، ثمّ قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غیبه، فلیتّق اللّه عبد و لیتمسّک بدینه.

[٨٨6]٢-علیّ بن محمّد، عن الحسن بن عیسی بن محمّد بن علیّ بن جعفر، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیهما السّلام قال:

إذا فقد الخامس من ولد السّابع فاللّه اللّه فی أدیانکم لا یزیلکم عنها أحد، یا بنیّ إنّه لا بدّ لصاحب هذا الأمر من غیبه حتّی یرجع عن هذا الأمر من کان یقول به، إنّما هی محنه من اللّه عزّ و جلّ امتحن بها خلقه، لو علم آباؤکم و أجدادکم دینا أصحّ من هذا لاتّبعوه، قال: فقلت: یا سیّدی من الخامس من ولد السّابع؟ فقال: یا بنیّ! عقولکم تصغر عن هذا و أحلامکم تضیق عن حمله و لکن

ص :١١٨

ایشان پیروان عالمانند که در حال اطاعت از خداوند پاک و والا و اولیایش با اهل دنیا معاشرت کردند و به خاطر دینشان و ترس از دشمنشان به تقیّه معتقد شدند. روح آنان در جایگاهی والا است و عالمانشان و پیروان آنان در حکومت باطل زبان به کام و خاموش و منتظر دولت حقّ اند. و خداوند حقّ را به وسیلۀ کلماتش [ائمّه علیهم السّلام]ثابت کرده، باطل را نابود خواهد کرد. چنین است، چنین است! خوشا بر آنان به صبری که در زمان صلحشان بر دین خود کردند. و وای از اشتیاق به دیدار آنان در دوران ظهور دولتشان. و خداوند ما و ایشان و کسانی از پدران و همسران و فرزندانشان را که سزاوارند در باغ های بهشت گرد خواهد آورد.

بابی دربارۀ غیبت

[٨٨5]١-یمان تمّار گفته است: در خدمت حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودیم که به ما فرمودند: همانا برای صاحب الامر [علیه السّلام]غیبتی است که چنگ زنندۀ به دین او در آن زمان همانند کسی است که درخت خار را با دستش بتراشد. کدام شما خار درخت را با دستش نگاه می دارد؟ سپس مدّتی سر به زیر انداخت. آن گاه فرمود: برای صاحب الامر غیبتی است. که بنده باید از خداوند پروا کرده، به دین او چنگ زند.

[٨٨6]٢-علی جعفر از برادرش موسای جعفر علیهما السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی پنجم از فرزندان هفتم ناپدید شود پس شما را به خدا، شما را به خدا مراقب دینتان باشید. مبادا شما را از آن جدا کند. پسرم برای صاحب الامر چاره ای از نهان شدن نیست تا باورمندان به امامت هم از آن برگردند. همانا آن آزمایشی از سوی خداوند عزّتمند است که با آن آفریدگانش را می آزماید. اگر پدران و نیاهای شما دینی درست تر از این می شناختند، حتما از آن پیروی می کردند. او گوید: من عرض کردم: سرورم! پنجم از فرزندان هفتم کیست؟ فرمودند: پسرم، عقل شما برای دریافت آن کوچک است و خیالتان برایش تنگ. ولی اگر زنده باشید آن در را خواهید یافت.

ص :١١٩

إن تعیشوا فسوف تدرکونه.

[٨٨٧]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن المساور، عن المفضّل بن عمر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إیّاکم و التّنویه أما و اللّه لیغیبنّ إمامکم سنینا من دهرکم و لتمحّصنّ حتّی یقال: مات، قتل، هلک، بأیّ واد سلک؟ و لتدمعنّ علیه عیون المؤمنین و لتکفؤنّ کما تکفأ السّفن فی أمواج البحر، فلا ینجو إلاّ من أخذ اللّه میثاقه و کتب فی قلبه الإیمان و أیّده بروح منه و لترفعنّ اثنتا عشره رایه مشتبهه، لا یدری أیّ من أیّ، قال: فبکیت ثمّ قلت: فکیف نصنع؟ قال: فنظر إلی شمس داخله فی الصّفّه، فقال: یا أبا عبد اللّه تری هذه الشّمس؟ قلت: نعم، فقال: و اللّه لأمرنا أبین من هذه الشّمس.

[٨٨٨]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن الحسین، عن ابن أبی نجران، عن فضاله بن أیّوب، عن سدیر الصّیرفیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ فی صاحب هذا الأمر شبها من یوسف علیه السّلام، قال: قلت له: کأنّک تذکر حیاته أو غیبته؟ قال: فقال لی: و ما ینکر من ذلک، هذه الأمّه أشباه الخنازیر، إنّ إخوه یوسف علیه السّلام کانوا أسباطا أولاد الأنبیاء تاجروا یوسف و بایعوه و خاطبوه و هم إخوته و هو أخوهم، فلم یعرفوه حتّی قال: أنا یوسف و هذا أخی، فما تنکر هذه الأمّه الملعونه أن یفعل اللّه عزّ و جلّ بحجّته فی وقت من الأوقات، کما فعل بیوسف، إنّ یوسف علیه السّلام کان إلیه ملک مصر و کان بینه و بین والده مسیره ثمانیه عشر یوما، فلو أراد أن یعلمه لقدر علی ذلک، لقد سار یعقوب علیه السّلام و ولده عند البشاره تسعه أیّام من بدوهم إلی مصر، فما تنکر هذه الأمّه أن یفعل اللّه جلّ و عزّ بحجّته کما فعل بیوسف، أن یمشی فی

ص :١٢٠

[٨٨٧]٣-مفضّل عمر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: از فاش کردن بپرهیزید. هان! به خدا سوگند! امامتان سال هایی از روزگارتان ناپدید می شود و شما خالص می شوید. تا وقتی که می گویند: او مرده، کشته شده از میان رفته، در شکاف کدام کوهی داخل شده است؟ چشم های مؤمنان بر او می گریند و شما چونان فرورفتن کشتی ها در موج های دریا واژگون می شوید. و کسی نجات نمی یابد جز آن که خداوند پیمانش را پذیرفته، ایمان را در دلش نوشته، با روحی از خود تأییدش کرده است. و شما دوازده بیرق همانند بالا می برید که معلوم نمی شود کدام به کدام است. او گوید: من گریستم و سپس عرض کردم: پس ما چه کنیم؟ او گوید: حضرت به شعاعی از خورشید که در سایبان افتاده بود نگریسته، فرمودند: ای ابو عبد اللّه این آفتاب را می بینی؟ عرض کردم: بله. فرمودند: به خدا سوگند مسألۀ ما از این آفتاب روشن تر است.

[٨٨٨]4-سدیر صیرفی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: همانا در صاحب الامر [علیه السّلام]شباهتی به یوسف علیه السّلام است. او گوید: من عرض کردم: گویا از زندگی یا غیبت ایشان سخن می گویید؟ فرمودند: و این مردمان خوک مانند چه چیز آن را انکار می کنند. همانا برادران یوسف علیه السّلام نوادگان فرزندان پیامبران بودند که با یوسف تجارت کردند، با او خرید و فروش کرده، به صحبت پرداختند. آنان برادران او و او برادر ایشان بود و آنان او را نشناختند تا وقتی که گفت: من یوسفم و این برادر من است. پس چگونه این مردمان لعنت شده انکار می کنند که خداوند عزّتمند در دوره ای از دوران با حجّتش چنان کند که با یوسف کرد. همانا حکومت مصر با یوسف علیه السّلام بود و میان او و پدرش راهی به اندازۀ هیجده روز. که اگر می خواست او را آگاه کند می توانست. آن گاه یعقوب علیه السّلام و فرزندانش آن راه را هنگام مژدۀ[یوسف]از روستایشان تا مصر نه روزه پیمودند. پس این مردمان چگونه انکار می کنند که خداوند شکوهمند با حجّتش چنان بکند که با یوسف کرد.

ص :١٢١

أسواقهم و یطأ بسطهم حتّی یأذن اللّه فی ذلک له، کما أذن لیوسف قالوا: أإنّک لأنت یوسف؟ قال: أنا یوسف.

[٨٨٩]5-علیّ بن إبراهیم، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن عبد اللّه بن موسی، عن عبد اللّه بن بکیر، عن زراره قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ للغلام غیبه قبل أن یقوم، قال: قلت: و لم؟ قال: یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه-ثمّ قال: یا زراره! و هو المنتظر و هو الّذی یشکّ فی ولادته، منهم من یقول: مات أبوه بلا خلف، و منهم من یقول: حمل، و منهم من یقول: إنّه ولد قبل موت أبیه بسنتین و هو المنتظر، غیر أنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ أن یمتحن الشّیعه، فعند ذلک یرتاب المبطلون یا زراره! [قال: قلت: جعلت فداک إن أدرکت ذلک الزّمان أیّ شیء أعمل؟ قال: یا زراره!]إذا أدرکت هذا الزّمان فادع بهذا الدّعاء: «اللّهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیّک اللّهمّ عرّفنی رسولک فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک، لم أعرف حجّتک اللّهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی» ثمّ قال: یا زراره! لا بدّ من قتل غلام بالمدینه، قلت: جعلت فداک ألیس یقتله جیش السّفیانیّ؟ قال: لا و لکن یقتله جیش آل بنی فلان یجیء حتّی یدخل المدینه، فیأخذ الغلام فیقتله، فإذا قتله بغیا و عدوانا و ظلما لا یمهلون، فعند ذلک توقّع الفرج إن شاء اللّه.

[٨٩٠]6-محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد، عن یحیی بن المثنّی، عن عبد اللّه بن بکیر، عن عبید بن زراره قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: یفقد النّاس إمامهم، یشهد الموسم، فیراهم و لا یرونه.

ص :١٢٢

در بازارهاشان راه رود و در خانه هاشان قدم گذارد تا خداوند به او دربارۀ کارش اجازه دهد چنان که به یوسف اجازه داد. آنان گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ گفت: من یوسفم.

[٨٨٩]5-زراره گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا برای آن جوان غیبتی است پیش از آن که قیام کند. او گوید: من عرض کردم: چرا؟ فرمودند: می هراسد-و با دست به شکمشان اشاره کردند-سپس فرمودند: ای زراره! او همان مورد امید است. و او است کسی که در ولادتش تردید می کنند. یکی می گوید: پدرش بی جانشین مرده است. دیگری می گوید: [هنگام مرگ پدر]در بطن مادر بود. یکی می گوید: او دو سال پیش از مرگ پدرش به دنیا آمد. و او همان منتظر است. جز این که خداوند شکوهمند دوست دارد شیعه را امتحان کند. و در این زمان ای زراره یاوه گرایان تردید می کنند. [او گوید: من عرض کردم: جانم به فدایت، اگر من آن زمانم را دریافتم چه کنم؟ فرمودند: ای زراره]هنگامی که این زمان را دریافتی، این دعا را بخوان: «خدایا خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت. خدایا فرستاده ات را به من بشناسان که اگر فرستاده ات را به من نشناسانی حجّتت را نخواهم شناخت. خدایا حجّتت را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من نشناسانی در دینم گمراه می شوم.» سپس فرمودند: ای زراره! چاره ای از کشته شدن جوانی در مدینه نیست. عرض کردم: جانم به فدایت مگر او را لشکر سفیانی نمی کشد؟ فرمودند: نه، بلکه او را لشکر خاندان بنی فلان می کشد. می آیند و وارد مدینه می شوند، آن گاه آن جوان را گرفته می کشندش. و چون او را از روی گردن کشی و عداوت و ستم می کشند، مهلت داده نمی شود. در این زمان منتظر فرج باش. ان شاء اللّه.

[٨٩٠]6-عبید زراره گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: مردم امامشان را گم می کنند، او در حجّ حضور یافته آنان را می بیند درحالی که آنان او را نمی بینند.

ص :١٢٣

[٨٩١]٧-علیّ بن محمّد، عن عبد اللّه بن محمّد بن خالد قال: حدّثنی منذر بن محمّد بن قابوس، عن منصور بن السّندیّ، عن أبی داود المسترقّ، عن ثعلبه بن میمون، عن مالک الجهنیّ، عن الحارث بن المغیره، عن الأصبغ بن نباته قال:

أتیت أمیر المؤمنین علیه السّلام فوجدته متفکرا ینکت فی الأرض فقلت: یا أمیر المؤمنین! ما لی أراک متفکّرا تنکت فی الأرض، أرغبه منک فیها؟ فقال: لا و اللّه ما رغبت فیها و لا فی الدّنیا یوما قطّ و لکنّی فکّرت فی مولود یکون من ظهر [ی]الحادی عشر من ولدی، هو المهدیّ الّذی یملأ الأرض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما تکون له غیبه و حیره، یضلّ فیها أقوام و یهتدی فیها آخرون، فقلت: یا أمیر المؤمنین! و کم تکون الحیره و الغیبه؟ قال: ستّه أیّام أو ستّه أشهر أو ستّ سنین، فقلت: و إنّ هذا لکائن؟ فقال: نعم کما أنّه مخلوق و أنّی لک بهذا الأمر یا أصبغ! أولئک خیار هذه الأمّه مع خیار أبرار هذه العتره، فقلت: ثمّ ما یکون بعد ذلک، فقال: ثمّ یفعل اللّه ما یشاء فإنّ له بداءات و إرادات و غایات و نهایات.

[٨٩٢]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حنان بن سدیر، عن معروف بن خرّبوذ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّما نحن کنجوم السّماء، کلّما غاب نجم، طلع نجم حتّی إذا أشرتم بأصابعکم و ملتم بأعناقکم، غیّب اللّه عنکم نجمکم، فاستوت بنو عبد المطّلب، فلم یعرف أیّ من أیّ، فإذا طلع نجمکم فاحمدوا ربّکم.

[٨٩٣]٩-محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن الحسن بن معاویه، عن عبد اللّه بن جبله، عن عبد اللّه بن بکیر، عن زراره قال:

ص :١٢4

[٨٩١]٧-اصبغ نباته گفته است: من به خدمت امیر مؤمنان علیه السّلام آمدم و او را دیدم که اندیشه کنان در زمین خط می کشید. عرض کردم: ای امیر مؤمنان چه شده، شما را می بینم که اندیشناکانه بر زمین خط می کشی، آیا رغبتی به آن یافته اید؟ فرمودند: نه به خدا سوگند، هرگز روزی نه به زمین و نه به دنیا رغبت نیافته ام. بلکه در فرزندی از فرزندانم که پشت یازدهم من است، می اندیشیدم. همان مهدی که زمین را از عدل وداد پر می کند، چنان که از جور و ستم پر شده باشد. برای او غیبت و پریشانی ای خواهد بود که مردمانی در آن گمراه شده، دیگرانی هدایت می شوند. من عرض کردم: ای امیر مؤمنان! این پریشانی و غیبت چقدر می باشد؟ فرمودند: شش روز یا شش ماه یا شش سال. عرض کردم: و این حتما می شود؟ فرمودند: بله، چنان که آن هم آفریده ای است. ای اصبغ! تو را با این موضوع چکار؟ آنان خوبان این امّت با خوبان ابرار این عترت هستند. عرض کردم: سپس چه می شود؟ فرمودند: سپس خداوند آنچه بخواهد می کند؛ زیرا او تقدیرها و خواست ها و برای آن ها اهداف و انجام هایی دارد.

[٨٩٢]٨-معروف خرّبوذ از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا ما چون ستارگان آسمانیم که هرگاه ستاره ای نهان شود، ستارۀ دیگری طلوع می کند. تا وقتی که با انگشت هاتان اشاره کنید و گردن هاتان را مایل نمایید. که خداوند ستارۀ تان را از شما نهان کرده، فرزندان عبد المطّلب برابر شوند و. و معلوم نشود که کدام به کدام است. پس چون ستارۀ تان طلوع کرده پروردگارتان را سپاس گویید.

[٨٩٣]٩-زراره گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا برای

ص :١٢5

سمعت أبا عبد اللّه یقول: إنّ للقائم علیه السّلام غیبه قبل أن یقوم، قلت: و لم؟ قال: إنّه یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه-یعنی القتل.

[٨٩4]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إن بلغکم عن صاحب هذا الأمر غیبه فلا تنکروها.

[٨٩5]١١-الحسین بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن الحسن بن معاویه، عن عبد اللّه بن جبله، عن إبراهیم بن خلف بن عبّاد الأنماطیّ، عن مفضّل بن عمر قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام و عنده فی البیت أناس، فظننت أنّه إنّما أراد بذلک غیری، فقال: أما و اللّه لیغیبنّ عنکم صاحب هذا الأمر و لیخملنّ هذا حتّی یقال: مات، هلک، فی أیّ واد سلک؟ و لتکفؤنّ کما تکفأ السّفینه فی أمواج البحر، لا ینجو إلاّ من أخذ اللّه میثاقه و کتب الإیمان فی قلبه و أیّده بروح منه و لترفعنّ اثنتا عشره رایه مشتبهه لا یدری أیّ من أیّ، قال: فبکیت، فقال: ما یبکیک یا أبا عبد اللّه؟ فقلت: جعلت فداک کیف لا أبکی و أنت تقول: اثنتا عشره رایه مشتبهه لا یدری أیّ من أیّ! ؟ قال: و فی مجلسه کوّه تدخل فیها الشّمس، فقال: أبیّنه هذه؟ فقلت: نعم، قال: أمرنا أبین من هذه الشّمس.

[٨٩6]١٢-الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن إسماعیل الأنباریّ، عن یحیی بن المثنّی، عن عبد اللّه بن بکیر، عن عبید بن زراره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

للقائم غیبتان، یشهد فی إحداهما المواسم، یری النّاس و لا یرونه.

[٨٩٧]١٣-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی و غیره، عن

ص :١٢6

قائم علیه السّلام غیبتی است پیش از آن که قیام کند. من عرض کردم: چرا؟ فرمودند: او می هراسد-و با دست به شکمش اشاره کرد-و مقصودش کشته شدن بود.

[٨٩4]١٠-محمّد مسلم گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: اگر [خبر]غیبت صاحب الامر [علیه السّلام]را شنیدید، انکارش نکنید.

[٨٩5]١١-مفضّل عمر گفت: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم و در خانه، مردمی در خدمتش بودند که من گمان کردم مقصودش کسی جز من است. می فرمود: هان، به خدا سوگند! صاحب الامر از شما نهان می شود و گمنام می گردد چنان که می گویند: او مرده، از میان رفته، در شکاف کدام کوهی افتاده؟ و شما چونان فرورفتن کشتی در موج های دریا واژگون می شوید. جز کسی که خداوند پیمانش را گرفته، ایمان را در دلش نوشته و به روحی از آن تأییدش کرده باشد، نجات نمی یابد. و دوازده بیرق همانند بالا می رود و معلوم نمی شود کدام به کدام است. او گوید: من گریستم. فرمودند: ابو عبد اللّه چه چیز تو را به گریه انداخت؟ عرض کردم: جانم به فدایت! چگونه نگریم درحالی که شما می فرمایید: دوازده بیرق مشابه است که معلوم نمی شود کدام به کدام است. او گوید: در مجلس روزنی بود که آفتاب از آن داخل می شد. حضرت فرمودند: آیا این روشن است؟ عرض کردم: بله. فرمودند: مسألۀ ما روشن تر از این آفتاب است.

[٨٩6]١٢-عبید زراره از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: برای قائم [علیه السّلام]دو غیبت است. در یکی از آن دو او در هنگام حجّ حضور می یابد، مردم را می بیند و آنان او را نمی بینند.

[٨٩٧]١٣-یکی از یاران امیر مؤمنان علیه السّلام که مورد اطمینان است روایت کرده

ص :١٢٧

أحمد بن محمّد و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق السّبیعیّ، عن بعض أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام ممّن یوثق به أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام تکلّم بهذا الکلام و حفظ عنه و خطب به علی منبر الکوفه:

اللّهمّ إنّه لا بدّ لک من حجج فی أرضک، حجّه بعد حجّه علی خلقک، یهدونهم إلی دینک، و یعلّمونهم علمک، کیلا یتفرّق أتباع أولیائک، ظاهر غیر مطاع أو مکتتم یترقّب، إن غاب عن النّاس شخصهم فی حال هدنتهم فلم یغب عنهم قدیم مبثوث علمهم؛ و آدابهم فی قلوب المؤمنین مثبته، فهم بها عاملون و یقول علیه السّلام فی هذه الخطبه فی موضع آخر: فیمن هذا و لهذا یأرز العلم إذا لم یوجد له حمله یحفظونه و یروونه، کما سمعوه من العلماء و یصدقون علیهم فیه، اللّهمّ فإنّی لأعلم أنّ العلم لا یأرز کلّه و لا ینقطع موادّه و إنّک لا تخلی أرضک من حجّه لک علی خلقک، ظاهر لیس بالمطاع، أو خائف مغمور کیلا تبطل حجّتک و لا یضلّ أولیاؤک بعد إذ هدیتهم بل أین هم؟ و کم هم أولئک الأقلّون عددا، الأعظمون عند اللّه قدرا.

[٨٩٨]١4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن موسی بن القاسم بن معاویه البجلیّ، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ قال:

إذا غاب عنکم إمامکم فمن یأتیکم بإمام جدید؟ .

[٨٩٩]١5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إن بلغکم عن صاحبکم غیبه فلا تنکروها.

ص :١٢٨

که آن حضرت این سخن را بر منبر کوفه فرموده و در یادها مانده است: خدایا تو ناگزیر حجّت هایی در زمینت داری. حجّتی پس از حجّتی دیگر بر آفریدگانت. که آنان را به دینت هدایت کرده، علمت را به آنان می آموزند تا پیروان اولیایت چه آشکاری که فرمان برده نمی شود یا پنهانی که در انتظارش هستند، پراکنده نشوند. اگر خود ایشان در زمان صلحشان نهان شوند، علم دیرین منتشرشان از آنان نهان نمی شود. و آدابشان در قلوب مؤمنان پایدار است و به آن عمل می کنند. و در جای دیگر این خطبه می فرماید: [ولی]این در چه کسی هست [؟]و برای همین علم برچیده می شود. وقتی حاملانی یافت نشوند که آن را حفظ کرده، روایت کنند، چنان که آن را از عالمان شنیده و ایشان را تصدیق کنند. خدایا من می دانم که همۀ علم برداشته نمی شود و ریشه اش بریده نمی گردد. و زمین تو از حجّتی برای تو و بر آفریدگانت تهی نمی شود. چه آشکاری که فرمان برده نمی شود یا هراسانی پنهان. تا برهان تو باطل نشود و اولیایت پس از آن که هدایتشان کردی گمراه نشوند. امّا اینان کجایند و چقدرند؟ آنان در شمار اندک و در منزلت نزد خداوند، بزرگند.

[٨٩٨]١4-علی جعفر از برادرش موسای جعفر علیهما السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: بگو: به من بگویید اگر آب های شما در زمین فرورود، چه کسی آبی گوارا و جاری برایتان می آورد. [ملک (6٧) :٣٠]روایت کرده که فرمودند: وقتی امامتان از شما نهان شد چه کسی امامی جدید برایتان می آورد؟

[٨٩٩]١5-محمّد مسلم گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: اگر [خبر]غیبت راهبرتان به شما رسید، انکارش نکنید.

ص :١٢٩

[٩٠٠]١6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لا بدّ لصاحب هذا الأمر من غیبه و لا بدّ له فی غیبته من عزله و نعم المنزل طیبه و ما بثلاثین من وحشه.

[٩٠١]١٧-و بهذا الإسناد، عن الوشّاء، عن علیّ بن الحسن، عن أبان بن تغلب قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: کیف أنت إذا وقعت البطشه بین المسجدین، فیأرز العلم کما تأرز الحیّه فی جحرها و اختلفت الشّیعه و سمّی بعضهم بعضا کذّابین و تفل بعضهم فی وجوه بعض؟ قلت: جعلت فداک ما عند ذلک من خیر، فقال لی: الخیر کلّه عند ذلک-ثلاثا-.

[٩٠٢]١٨-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه محمّد بن عیسی، عن ابن بکیر، عن زراره قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ للقائم غیبه قبل أن یقوم إنّه یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه-یعنی القتل.

[٩٠٣]١٩-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن إسحاق بن عمّار قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: للقائم غیبتان: إحداهما قصیره و الأخری طویله، الغیبه الأولی لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصّه شیعته و الأخری لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصّه موالیه.

[٩٠4]٢٠-محمّد بن یحیی و أحمد بن إدریس، عن الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن علیّ بن حسّان، عن عمّه عبد الرّحمن بن کثیر، عن مفضّل بن عمر قال:

ص :١٣٠

[٩٠٠]١6-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: صاحب الامر [علیه السّلام]ناگزیر از نهان شدن است. و در نهان شدنش ناگزیر از گوشه نشینی است. و چه خوب جایگاهی است طیبه (مدینه) . و برای سی [تن]وحشتی نیست.

[٩٠١]١٧-ابان تغلب گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: تو چگونه خواهی بود وقتی میان دو مسجد آن واقعۀ سخت روی دهد و علم برچیده شود چنان که مار در سوراخش فرومی رود و در شیعه اختلاف افتد و برخی، دیگری را دروغزن نامیده، یکی در صورت دیگری خدو اندازد؟ عرض کردم: جانم به فدایت! خیری در آن زمان نیست. حضرت سه بار فرمود: همۀ خیر در آن زمان است.

[٩٠٢]١٨-زراره گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا برای قائم [علیه السّلام]غیبتی است پیش از آن که قیام کند. او می هراسد-و با دست به شکمش اشاره کرد-یعنی از کشته شدن می هراسد.

[٩٠٣]١٩-اسحاق عمّار گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: برای قائم علیه السّلام دو غیبت است: یکی از آن دو کوتاه است و دیگری دراز. در غیبت نخستین کسی جز ویژگان شیعه اش به جای او آگاه نیست. و در دیگری کسی جز غلامان ویژه به جایش آگاه نمی شود.

[٩٠4]٢٠-مفضّل عمر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

ص :١٣١

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لصاحب هذا الأمر غیبتان: إحداهما یرجع منها إلی أهله و الأخری یقال: هلک، فی أیّ واد سلک، قلت: کیف نصنع إذا کان کذلک؟ قال: إذا ادّعاها مدّع فاسألوه عن أشیاء یجیب فیها مثله.

[٩٠5]٢١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عن جعفر بن القاسم، عن محمّد بن الولید الخزّاز، عن الولید بن عقبه، عن الحارث بن زیاد، عن شعیب، عن أبی حمزه قال:

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقلت له: أنت صاحب هذا الأمر؟ فقال: لا، فقلت: فولدک؟ فقال: لا، فقلت: فولد ولدک هو؟ قال: لا، فقلت: فولد ولد ولدک؟ فقال: لا، قلت: من هو؟ قال: الّذی یملأها عدلا کما ملئت ظلما و جورا، علی فتره من الأئمّه، کما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بعث علی فتره من الرّسل.

[٩٠6]٢٢-علیّ بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن موسی بن جعفر البغدادیّ، عن وهب بن شاذان، عن الحسن بن أبی الرّبیع، عن محمّد بن إسحاق، عن أمّ هانئ قالت:

سألت أبا جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام، عن قول اللّه تعالی: فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوٰارِ اَلْکُنَّسِ قالت: فقال: إمام یخنس سنه ستّین و مئتین، ثمّ یظهر کالشّهاب یتوقّد فی اللّیله الظّلماء، فإن أدرکت زمانه قرّت عینک.

[٩٠٧]٢٣-عدّه من أصحابنا، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن الحسن، عن عمر بن یزید، عن الحسن بن الرّبیع الهمدانیّ قال: حدّثنا محمّد بن إسحاق، عن أسید بن ثعلبه، عن أمّ هانئ قالت: لقیت أبا جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام فسألته، عن هذه الآیه فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوٰارِ اَلْکُنَّسِ قال:

الخنّس إمام یخنس فی زمانه عند انقطاع من علمه عند النّاس سنه ستّین

ص :١٣٢

برای صاحب الامر [علیه السّلام]دو غیبت است: در یکی از آن دو به سوی خانواده اش بازمی گردد و در دیگری گفته می شود: او مرده، در شکاف کدام کوه افتاده [؟]من عرض کردم: وقتی چنین شد ما چه کنیم؟ فرمودند: وقتی مدّعی ای آن را ادّعا کرد از او دربارۀ چیزهایی بپرسید تا مانند امام پاسخ گوید.

[٩٠5]٢١-ابو حمزه گفت: من به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم و به ایشان عرض کردم: آیا شما آن صاحب الامرید؟ فرمودند: نه. عرض کردم: فرزند شما است؟ فرمودند: نه. عرض کردم: فرزند فرزند شما است؟ فرمودند: نه. عرض کردم: فرزند فرزند فرزند شما است؟ فرمودند: نه. عرض کردم او کیست؟ فرمودند: کسی که پس از مدّتی گذشته از امامان علیهم السّلام زمین را از عدالت پر می کند چنان که از ستم و جور پر شده باشد. همان گونه که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-پس از مدّتی گذشته از فرستادگان مبعوث شدند.

[٩٠6]٢٢-امّ هانی گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند فرازمندسوگند به ستارگانی که بازمی گردند، حرکت می کنند و از دیده ها پنهان می شوند. [تکویر (٨١) :١5 و ١6]پرسیدم. او گوید: حضرت فرمودند: امامی است که در سال دویست و شصت پنهان می شود، سپس همچون شهاب فروزانی در شب تاریک آشکار می شود. که اگر زمان او را دریابی چشمانت روشن می شود.

[٩٠٧]٢٣-امّ هانی گفت: حضرت باقر علیه السّلام را دیدار کرده، از ایشان دربارۀ این آیه پرسیدم: سوگند به ستارگانی که بازمی گردند، حرکت می کنند و از دیده ها پنهان می شوند. فرمودند: ستاره، امامی است که در زمان خود وقتی بخشی از علمش از مردم قطع شده است در سال دویست و شصت پنهان شده، سپس مانند شهابی

ص :١٣٣

و مائتین ثمّ یبدو کالشّهاب الواقد فی ظلمه اللّیل، فإن أدرکت ذلک قرّت عینک.

[٩٠٨]٢4-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن أیّوب بن نوح، عن أبی الحسن الثّالث علیه السّلام قال:

إذا رفع علمکم من بین أظهرکم فتوقّعوا الفرج من تحت أقدامکم.

[٩٠٩]٢5-عدّه من أصحابنا، عن سعد بن عبد اللّه، عن أیّوب بن نوح قال:

قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام: إنّی أرجو أن تکون صاحب هذا الأمر و أن یسوقه اللّه إلیک بغیر سیف، فقد بویع لک و ضربت الدّراهم باسمک، فقال: ما منّا أحد اختلفت إلیه الکتب و أشیر إلیه بالأصابع و سئل عن المسائل و حملت إلیه الأموال إلاّ اغتیل أو مات علی فراشه، حتّی یبعث اللّه لهذا الأمر غلاما منّا، خفیّ الولاده و المنشإ، غیر خفیّ فی نسبه.

[٩١٠]٢6-الحسین بن محمّد و غیره، عن جعفر بن محمّد، عن علیّ بن العبّاس بن عامر، عن موسی بن هلال الکندیّ، عن عبد اللّه بن عطاء، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قلت له: إنّ شیعتک بالعراق کثیره و اللّه ما فی أهل بیتک مثلک؛ فکیف لا تخرج؟ قال: فقال: یا عبد اللّه بن عطاء! قد أخذت تفرش أذنیک للنّوکی إی و اللّه ما أنا بصاحبکم، قال: قلت له: فمن صاحبنا؟ قال: انظروا من عمی علی النّاس ولادته؛ فذاک صاحبکم؛ إنّه لیس منّا أحد یشار إلیه بالإصبع و یمضغ بالألسن إلاّ مات غیظا أو رغم أنفه.

[٩١١]٢٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

یقوم القائم و لیس لأحد فی عنقه عهد و لا عقد و لا بیعه.

ص :١٣4

فروزان در تاریکی شب آشکار می شود. اگر آن [زمان]را دریافتی، دیدگانت روشن می شود.

[٩٠٨]٢4-ایّوب نوح از حضرت ابو الحسن سوم علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی پیشوای مردم از میان شما برداشته شد از زیر پایتان منتظر فرج باشید.

[٩٠٩]٢5-ایّوب نوح گفته است: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: من امیدوارم که شما آن صاحب الامر باشی و خداوند آن را بدون شمشیر به سوی تو براند. که برای تو [اینک]بیعت گرفته، به نامت سکّه زده اند. فرمودند: کسی از ما نیست که نامه ها به او رسد و با انگشت به او اشاره شود و از مسائلی پرسیده شود و اموال برای او فرستاده شود جز این که به حیله کشته شود یا در بسترش بمیرد تا خداوند برای این امر جوانی از ما را برانگیزد که ولادت و وطنش پنهان است ولی نسبش نهان نیست.

[٩١٠]٢6-عبد اللّه عطا گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: شیعیان تو در عراق بسیارند و به خدا سوگند در خاندانت کسی مانند تو نیست. چگونه قیام نمی کنی؟ او گوید: حضرت فرمودند: عبد اللّه عطا تو گوش هایت را برای ابلهان می گستری. آری به خدا سوگند من آن راهبر نیستم. او گوید: من عرض کردم: پس راهبر ما کیست؟ فرمود: بنگرید چه کسی ولادتش بر مردم پنهان می شود، که او راهبر شما است. همانا از ما کسی نیست که با انگشت به او اشاره شود و به زبان مردم افتد جز این که به جهت بلا می میرد یا به خاک می افتد.

[٩١١]٢٧-هشام سالم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: آن قائم [علیه السّلام]قیام می کند درحالی که بر گردنش پیمان و عقد و بیعتی نیست.

ص :١٣5

[٩١٢]٢٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن الحسن بن علیّ العطّار، عن جعفر بن محمّد، عن منصور، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت: إذا أصبحت و أمسیت لا أری إماما أئتمّ به ما أصنع؟ قال: فأحبّ من کنت تحبّ و أبغض من کنت تبغض حتّی یظهره اللّه عزّ و جلّ.

[٩١٣]٢٩-الحسین بن أحمد، عن أحمد بن هلال قال: حدّثنا عثمان بن عیسی، عن خالد بن نجیح، عن زراره بن أعین قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لا بدّ للغلام من غیبه، قلت: و لم؟ قال: یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه-و هو المنتظر و هو الّذی یشکّ النّاس فی ولادته، فمنهم من یقول: حمل، و منهم من یقول: مات أبوه و لم یخلّف، و منهم من یقول: ولد قبل موت أبیه بسنتین، قال زراره: فقلت: و ما تأمرنی لو أدرکت ذلک الزّمان؟ قال: ادع اللّه بهذا الدّعاء: «اللّهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک؛ لم أعرفک، اللّهمّ عرّفنی نبیّک فإنّک إن لم تعرّفنی نبیّک لم أعرفه قطّ، اللّهمّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی» قال: أحمد بن الهلال: سمعت هذا الحدیث منذ ستّ و خمسین سنه.

[٩١4]٣٠-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن حسّان، عن محمّد بن علیّ، عن عبد اللّه بن القاسم، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «فَإِذٰا نُقِرَ فِی اَلنّٰاقُورِ» قال:

إنّ منّا إماما مظفّرا مستترا؛ فإذا أراد اللّه عزّ ذکره إظهار أمره نکت فی قلبه نکته فظهر فقام بأمر اللّه تبارک و تعالی.

[٩١5]٣١-محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد، عن أحمد بن الحسین،

ص :١٣6

[٩١٢]٢٨-منصور از کسی که نامش را برده روایت کرده که گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: وقتی صبح و شام کنم و امامی نبینم که از او پیروی کنم، چه کنم؟ فرمودند: دوست بدار کسی را که دوست می داشتی و دشمن بدار کسی را که دشمن می داشتی تا خداوند عزّتمند او (امام) را آشکار کند.

[٩١٣]٢٩-زرارۀ اعین گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: آن جوان ناگزیر از غیبت است. من عرض کردم: چرا؟ فرمودند: می ترسد-و با دست به شکمش اشاره کرد-و منتظر او است. و او کسی است که مردم در ولادتش تردید می کنند. یکی می گوید: در شکم مادرش بود، دیگری می گوید: پدرش مرد و کسی را به جا نگذاشت، کسی دیگر می گوید: دو سال پیش از مرگ پدرش به دنیا آمد. زراره گوید: من عرض کردم: به من چه فرمان می دهید اگر آن زمان را دریافتم؟ فرمود: خداوند را با این دعا بخوان: «خدایا خودت را به من بشناسان که اگر تو خودت را به من نشناسانی نخواهمت شناخت؛ خدایا پیامبرت را به من بشناسان که اگر پیامبرت را به من نشناسانی هرگز او را نخواهم شناخت خدایا حجّتت را به من بشناسان که اگر تو حجّتت را به من نشناسانی در دینم گمراه می شوم.» احمد هلال گفته است: من این حدیث را از پنجاه و شش سال پیش شنیده ام. [یعنی پنجاه و شش سال پیش از میلاد امام زمان (عج) .]

[٩١4]٣٠-مفضّل عمر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمندوقتی در صور دمیده شود. [مدّثر (٧4) :٨]روایت کرده که فرمودند: همانا از ما امامی پیروز پنهان است که وقتی خدای گرامی یاد آشکار شدن کارش را اراده کرد در دلش نکته ای می اندازد آن گاه او ظاهر شده، به فرمان خدای پاک و والا قیام می کند.

[٩١5]٣١-محمّد جعفر گفته است: حضرت باقر علیه السّلام به من نوشتند: وقتی

ص :١٣٧

عن محمّد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الفرج قال:

کتب إلیّ أبو جعفر علیه السّلام: إذا غضب اللّه تبارک و تعالی علی خلقه نحّانا عن جوارهم.

باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ و المبطل فی أمر الإمامه [٩١6]١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن سلام بن عبد اللّه و محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد و أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن حسّان جمیعا، عن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن أسباط، عن سلام بن عبد اللّه الهاشمیّ قال:

محمّد بن علیّ و قد سمعته منه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: بعث طلحه و الزّبیر رجلا من عبد القیس یقال له: خداش إلی أمیر المؤمنین صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و قالا له: إنّا نبعثک إلی رجل طال ما کنّا نعرفه و أهل بیته بالسّحر و الکهانه و أنت أوثق من بحضرتنا من أنفسنا من أن تمتنع من ذلک و أن تحاجّه لنا حتّی تقفه علی أمر معلوم و اعلم أنّه أعظم النّاس دعوی فلا یکسرنّک ذلک عنه و من الأبواب الّتی یخدع النّاس بها الطّعام و الشّراب و العسل و الدّهن و أن یخالی الرّجل فلا تأکل له طعاما و لا تشرب له شرابا و لا تمسّ له عسلا و لا دهنا و لا تخل معه و احذر هذا کلّه منه و انطلق علی برکه اللّه، فإذا رأیته فاقرأ آیه السّخره و تعوّذ باللّه من کیده و کید الشّیطان، فإذا جلست إلیه فلا تمکّنه من بصرک کلّه و لا تستأنس به، ثمّ قل له: إنّ أخویک فی الدّین و ابنی عمّک فی القرابه یناشدانک القطیعه و یقولان لک: أما تعلم أنّا ترکنا النّاس لک و خالفنا عشائرنا فیک منذ قبض اللّه عزّ و جلّ محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلمّا نلت أدنی منال، ضیّعت حرمتنا

ص :١٣٨

خداوند پاک و والا بر بندگانش خشمگین شد، ما را از جوارشان دور می کند.

آنچه ادّعای راستگو و یاوه گرا را در موضوع امامت از هم جدا می کند

[٩١6]١-محمّد علی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: طلحه و زبیر مردی از عبد القیس را که به او خداش می گفتند به سوی امیر مؤمنان-درود خدا بر او-فرستاده، به او گفتند: ما تو را به سوی مردی می فرستیم که زمان درازی است او و خاندانش را به سحر و غیبگویی می شناسیم. و تو برای ما از خودمان مورد اعتمادتری که در برابر آن مقاومت کرده، به نفع ما با او مجادله کنی تا به چیزی مشخّص آگاهی یابی. و بدان که او ادّعایی بزرگ دارد. مبادا آن ادّعا از سوی او تو را بشکند. و از راه هایی که او با آن ها مردم را می فریبد، خوراک و نوشیدنی و عسل و روغن است و این که با شخص خلوت کند. پس غذا و نوشیدنی اش را نخور و به عسل و روغنش دست نزن و با او خلوت نکن. از همۀ این چیزها پرهیز کن و بر خیر و برکت خداوند حرکت کن. وقتی او را دیدی آیۀ تسخیر [اعراف (٧) :54]را خوانده، از فریب او و حیلۀ شیطان به خدا پناه ببر. وقتی در برابرش نشستی هماره به او نگاه نکن و با او مأنوس نشو. سپس به او بگو: برادران دینی و پسر عموهای خویشاوندی ات قطع رحم را به تو یادآوری کرده، به تو می گویند: مگر نمی دانی که ما از وقتی خداوند شکوهمند جان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را گرفت، به خاطر تو مردم را رها کرده، با عشیره هایمان مخالفت کردیم. ولی تو وقتی به کمترین جایگاهی رسیدی، احتراممان را تباه کرده، امیدمان را بریدی.

ص :١٣٩

و قطعت رجاءنا، ثمّ قد رأیت أفعالنا فیک و قدرتنا علی النّأی عنک و سعه البلاد دونک و أنّ من کان یصرفک عنّا و عن صلتنا کان أقلّ لک نفعا و أضعف عنک دفعا منّا، و قد وضح الصّبح لذی عینین و قد بلغنا عنک انتهاک لنا و دعاء علینا، فما الّذی یحملک علی ذلک؟ ! فقد کنّا نری أنّک أشجع فرسان العرب، أ تتّخذ اللّعن لنا دینا و تری أنّ ذلک یکسرنا عنک، فلمّا أتی خداش أمیر المؤمنین علیه السّلام صنع ما أمراه فلمّا نظر إلیه علیّ علیه السّلام-و هو یناجی نفسه-ضحک و قال: هاهنا یا أخا عبد قیس-و أشار له إلی مجلس قریب منه-فقال: ما أوسع المکان، أرید أن أؤدّی إلیک رساله، قال: بل تطعم و تشرب و تحلّ ثیابک و تدّهن ثمّ تؤدّی رسالتک قم یا قنبر! فأنزله، قال: ما بی إلی شیء ممّا ذکرت حاجه، قال: فأخلو بک؟ قال: کلّ سرّ لی علانیه، قال: فأنشدک باللّه الّذی هو أقرب إلیک من نفسک، الحائل بینک و بین قلبک الّذی یعلم خائنه الأعین و ما تخفی الصّدور، أتقدّم إلیک الزّبیر بما عرضت علیک؟ قال: اللّهمّ نعم، قال: لو کتمت بعد ما سألتک ما ارتدّ إلیک طرفک، فأنشدک اللّه هل علّمک کلاما تقوله إذا أتیتنی؟ قال: اللّهمّ نعم، قال علیّ علیه السّلام: آیه السّخره؟ قال: نعم، قال: فاقرأها فقرأها و جعل علیّ علیه السّلام یکرّرها و یردّدها و یفتح علیه إذا أخطأ حتّی إذا قرأها سبعین مرّه قال الرّجل: ما یری أمیر المؤمنین علیه السّلام أمره بتردّدها سبعین مرّه، ثمّ قال له: أتجد قلبک اطمأنّ؟ قال: إی-و الّذی نفسی بیده-قال: فما قالا لک؟ فأخبره، فقال: قل لهما: کفی بمنطقکما حجّه علیکما و لکنّ اللّه لا یهدی القوم الظّالمین، زعمتما أنّکما أخوای فی الدّین و ابنا عمّی فی النّسب، فأمّا النّسب فلا أنکره-و إن کان النّسب مقطوعا إلاّ ما وصله اللّه بالإسلام-و أمّا قولکما: إنّکما أخوای فی الدّین، فإن کنتما صادقین فقد فارقتما کتاب اللّه عزّ و جلّ

ص :١4٠

سپس تو کارهای ما را دربارۀ خودت و توانایی مان بر دوری از تو و گستردگی سرزمین هایی جز سرزمین ات را دیدی. و همانا آن که تو را از ما و پیوندمان باز می دارد کم سود و از جهت دفاع از تو، ناتوان تر از ما است. اینک صبح برای صاحبان دو چشم روشن است. شنیده ایم که بسیار به ما بی حرمتی روا داشته نفرین مان کرده ای. چه چیز تو را به آن سو می برد؟ ! ما تو را شجاع ترین سوار عرب می پنداشتیم. آیا نفرین بر ما را دین قرار داده، گمان می کنی آن به شکست ما از تو می انجامد [؟].

وقتی خداش به نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد، آن گونه رفتار کرد که به او فرمان داده بودند. وقتی علی علیه السّلام به او نگریست که داشت با خودش زمزمه می کرد، خندید و فرمود: این جا بیا ای برادر عبد قیس-و به جایگاهی نزدیک خود اشاره کرد-. پس او گفت: جا زیاد است. می خواهم پیامی به شما برسانم. فرمود: نه، چیزی می خوری و می آشامی و لباس می کنی و روغن می مالی، سپس پیامت را می رسانی. قنبر برخیز و به او منزل بده. او گفت: من به آنچه گفتی نیازی ندارم. فرمود: پس می خواهی با تو تنها باشم؟ گفت: هر رازی برایم آشکار است. فرمود: تو را سوگند می دهم به خدایی که از خودت به تو نزدیک تر است، میان تو و دلت قرار می گیرد، آن که به خیانت دیدگان و آنچه سینه ها پنهان می کنند آگاه است. آیا زبیر به آنچه من به تو عرضه کردم فرمانت نداد؟ گفت: صد البته. فرمود: اگر پس از آن که از تو پرسیدم پنهانکاری می کردی مژه هایت دیگر به هم نمی خورد! تو را به خدا سوگند می دهم آیا به تو سخنی آموخت که وقتی نزد من آمدی آن را بگویی؟ گفت: البتّه. علی علیه السّلام فرمود: آیۀ تسخیر بود؟ گفت: بله. فرمود: آن را بخوان. و او خواند. و علی علیه السّلام امر به تکرار و بازگشت به آیه می کرد، وقتی خطا می کرد به او یادآوری می کرد. تا آن را هفتاد بار خواند. آن مرد گفت: امیر مؤمنان چه نظری دارد که او را به تکرار هفتادباره دستور می دهد. پس آنگاه حضرت فرمود: آیا متوجّه شدی که دلت آرام شده است؟ گفت: آری-سوگند به آن که جانم به دست او است-حضرت فرمود: آنان به تو چه گفتند؟ و او به حضرت گزارش داد. پس فرمود: به آن دو بگو: سخن گفتن شما برای برهان بر ضدّ شما بس است، امّا خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی کند. شما گمان کردید برادران دینی من و پسر عموهای خویشاوندی ام هستید. خویشاوندی را انکار نمی کنم-اگرچه خویشی بریده است جز آنچه خدا با اسلام پیوسته است-امّا این سخنتان که: شما برادران دینی من اید، اگر راست بگویید، از کتاب خدای گرامی جدا

ص :١4١

و عصیتما أمره بأفعالکما فی أخیکما فی الدّین و إلاّ فقد کذبتما و افتریتما بادّعائکما أنّکما أخوای فی الدّین و أمّا مفارقتکما النّاس منذ قبض اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فإن کنتما فارقتماهم بحقّ فقد نقضتما ذلک الحقّ بفراقکما إیّای أخیرا و إن فارقتماهم بباطل فقد وقع إثم ذلک الباطل علیکما مع الحدث الّذی أحدثتما، مع أنّ صفقتکما بمفارقتکما النّاس لم تکن إلاّ لطمع الدّنیا زعمتما و ذلک قولکما؛ فقطعت رجاءنا، لا تعیبان بحمد اللّه من دینی شیئا و أمّا الّذی صرفنی عن صلتکما، فالّذی صرفکما عن الحقّ و حملکما علی خلعه من رقابکما کما یخلع الحرون لجامه و هو اللّه ربّی لا أشرک به شیئا فلا تقولا: أقلّ نفعا و أضعف دفعا، فتستحقّا اسم الشّرک مع النّفاق و أمّا قولکما: إنّی أشجع فرسان العرب و هربکما من لعنی و دعائی، فإنّ لکلّ موقف عملا إذا اختلفت الأسنّه و ماجت لبود الخیل و ملأ سحراکما أجوافکما فثمّ یکفینی اللّه بکمال القلب و أمّا إذا أبیتما بأنّی أدعو اللّه فلا تجزعا من أن یدعو علیکما رجل ساحر من قوم سحره زعمتما؛ اللّهمّ أقعص الزّبیر بشرّ قتله و اسفک دمه علی ضلاله و عرّف طلحه المذلّه و ادّخر لهما فی الآخره شرّا من ذلک، إن کانا ظلمانی و افتریا علیّ و کتما شهادتهما و عصیاک و عصیا رسولک فیّ، قل: آمین، قال خداش: آمین، ثمّ قال خداش لنفسه: و اللّه ما رأیت لحیه قطّ أبین خطأ منک، حامل حجّه ینقض بعضها بعضا، لم یجعل اللّه لها مساکا أنا أبرأ إلی اللّه منهما، قال علیّ علیه السّلام: ارجع إلیهما و أعلمهما ما قلت، قال: لا و اللّه حتّی تسأل اللّه أن یردّنی إلیک عاجلا و أن یوفّقنی لرضاه فیک، ففعل فلم یلبث أن انصرف و قتل معه یوم الجمل رحمه اللّه.

[٩١٧]٢-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد و أبو علیّ

ص :١4٢

شده، با کارهایی که با برادر دینی تان کردید از فرمانش گردن کشیدید. وگرنه دروغ گفته، با این ادّعایتان که برادران دینی من اید افترا بسته اید. امّا جدایی تان از مردم از وقتی است که خداوند جان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را گرفت. اگر برای حقّ از آنان جدا شده بودید با جدایی تان از من در این اواخر آن حقّ را شکستید. و اگر برای باطل از آنان جدا شدید، گناه آن باطل به همراه این کاری که انجام دادید بر گردنتان افتاده است. با این که بیعت تان و جدایی تان از مردم جز به طمع دنیا نبود. و این سخن شما است که: امیدمان را بریدی. شکر خدا که بر دینم عیب نمی گیرید. و امّا آنچه مرا از پیوند شما بازداشت همان است که شما را از حقّ بازداشته، به شکستن عهدتان وادار کرد چنان که اسب سرکش لگامش را می اندازد. و خداوند پروردگار من است که چیزی را برای او شریک نمی گیرم. پس نگویید: او کم سودتر و ناتوان تر از جهت دفاع است، که سزاوار نام شرک و نفاق می گردید. و امّا این که گفتید: من شجاع ترین سوار عربم و از نفرین و دعایم می گریزید. همانا برای هرجایی، کاری است. وقتی نیزه ها پشت سر هم قرار گرفتند و یال اسبان موج برداشته، ریه هاتان سینه ها را باد کرد، آن جا است که خداوند مرا برای استواری دل کفایت می کند. و امّا وقتی خوش ندارید که من شما را نفرین کنم، از این که به گمان شما مردی ساحر از مردمانی ساحر نفرین تان کند بیتابی نکنید. خدایا! زبیر را به بدترین صورت بکش و خونش را در گمراهی بریز. و به طلحه خواری را بچشان و بدتر از این را در آخرت برایشان آماده کن، اگر چنین است که آنان به من ستم کرده، بر من دروغ بستند و گواهی شان را پنهان کرده، دربارۀ من به تو و فرستاده ات گردنکشی کردند. [ای خداش]بگو آمین. خداش گفت: آمین. سپس خداش با خودش گفت: به خدا سوگند! هرگز ریشی روشن خطاتر از تو ندیده ام. ، آوردندۀ برهانی که بخشی از آن بخشی دیگر را نقض می کند، و خداوند برایش امید خیری قرار نداده است. من از آن دو به خدا پناه می برم. علی علیه السّلام فرمود: به سوی آن دو بازگرد و از آنچه گفتم آگاهشان کن. او عرض کرد: نه به خدا سوگند مگر این که از خدا بخواهی مرا به شتاب به تو رسانده، به خرسندی خودش دربارۀ تو موفّق کند. و حضرت چنین کرد. مدتی نگذشت که بازگشت و در روز جمل به شهادت نائل آمد. خدایش بیامرزد.

[٩١٧]٢-رافع سلمه گفت: من در روز نهروان با علی بن ابی طالب-درود

ص :١4٣

الأشعریّ، عن محمّد بن حسّان جمیعا، عن محمّد بن علیّ، عن نصر بن مزاحم، عن عمرو بن سعید، عن جرّاح بن عبد اللّه، عن رافع بن سلمه قال:

کنت مع علیّ بن أبی طالب صلوات اللّه علیه یوم النّهروان، فبینا علیّ علیه السّلام جالس إذ جاء فارس فقال: السّلام علیک یا علیّ فقال له علیّ علیه السّلام: و علیک السّلام ما لک-ثکلتک أمّک-لم تسلّم علیّ بإمره المؤمنین؟ قال: بلی سأخبرک عن ذلک کنت إذ کنت علی الحقّ بصفّین فلمّا حکّمت الحکمین برئت منک و سمّیتک مشرکا فأصبحت لا أدری إلی أین أصرف ولایتی و اللّه لأن أعرف هداک من ضلالتک أحبّ إلیّ من الدّنیا و ما فیها فقال له علیّ علیه السّلام: ثکلتک أمّک قف منّی قریبا أریک علامات الهدی من علامات الضّلاله، فوقف الرّجل قریبا منه فبینما هو کذلک إذ أقبل فارس یرکض حتّی أتی علیّا علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین! أبشر بالفتح أقرّ اللّه عینک، قد و اللّه قتل القوم أجمعون، فقال له: من دون النّهر أو من خلفه؟ قال: بل من دونه، فقال: کذبت و الّذی فلق الحبّه و برأ النّسمه لا یعبرون أبدا حتّی یقتلوا، فقال الرّجل: فازددت فیه بصیره، فجاء آخر یرکض علی فرس له فقال له مثل ذلک فردّ علیه أمیر المؤمنین علیه السّلام مثل الّذی ردّ علی صاحبه، قال الرّجل الشّاکّ: و هممت أن أحمل علی علیّ علیه السّلام فأفلق هامته بالسّیف ثمّ جاء فارسان یرکضان قد أعرقا فرسیهما فقالا: أقرّ اللّه عینک یا أمیر المؤمنین! أبشر بالفتح قد و اللّه قتل القوم أجمعون، فقال علیّ علیه السّلام: أمن خلف النّهر أو من دونه؟ قالا: لا، بل من خلفه، إنّهم لمّا اقتحموا خیلهم النّهروان و ضرب الماء لبّات خیولهم رجعوا فأصیبوا، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: صدقتما فنزل الرّجل عن فرسه فأخذ بید أمیر المؤمنین علیه السّلام و برجله فقبّلهما، فقال علیّ علیه السّلام: هذه لک آیه.

ص :١44

خدا بر او-بودم. وقتی علی علیه السّلام نشسته بود سواری آمده، عرض کرد: سلام بر تو ای علی. و حضرت علی علیه السّلام به او فرمود: و سلام بر تو، مادرت به عزایت بنشیند چرا بر من به نام امیر مؤمنان سلام نکردی؟ او عرض کرد: بله، از آن به شما خواهم گفت. تو وقتی در صفّین به حقّ بودی من به آن معتقد بودم. امّا وقتی به آن دو حکم حکم دادی از تو برائت جسته، مشرک نامیدمت. و امروز نمی دانم ولایتم را به کجا بگردانم. به خدا سوگند شناختن هدایتت از گمراهی ات برای من از دنیا و آنچه در آن است محبوب تر است. علی علیه السّلام به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند نزدیک من بایست تا نشانه های هدایت را از نشانه های گمراهی به تو نشان دهم. وقتی آن مرد در نزدیک حضرت ایستاد، در همین حال ناگاه سواری شتابان رو به ما آمد تا به علی علیه السّلام رسیده، گفت: ای امیر مؤمنان تو را به فتح بشارت می دهم. خداوند دیدگانت را روشن کند. به خدا سوگند همۀ آن مردمان کشته شدند. حضرت به او فرمود: پایین نهر یا پشتش؟ گفت: نه پایین اش. فرمود: دروغ گفتی. سوگند به کسی که دانه را شکافت و جاندار را آفرید هرگز از آن نمی گذرند مگر این که کشته می شوند. آن مرد گفت: پس بصیرتم دربارۀ او افزون شد. دیگری شتابان بر اسبی آمده، مانند آن را عرض کرد. و امیر مؤمنان چنان که رفیقش را ردّ کرده بود او را هم ردّ کرد. آن مرد به تردید افتاده گوید: من آهنگ حمله به علی علیه السّلام را کردم تا سرش را با شمشیر بشکافم. سپس دو سوار شتابان که اسبانشان عرق کرده بود آمده، گفتند: ای امیر مؤمنان خدا دیدگانت را روشن کند. تو را به پیروزی بشارت می دهیم به خدا سوگند آن مردمان همگی کشته شدند. علی علیه السّلام فرمود: آیا در پشت نهر یا پایین آن؟ گفتند: نه، بلکه در پشت نهر. آنان وقتی اسبانشان را به نهروان داخل کردند آب تا سینه اسبانشان رسید، بازگشتند و کشته شدند. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: راست گفتید. پس آن مرد از اسبش فرود آمده، دست و پای امیر مؤمنان علیه السّلام را گرفته، بوسیدشان. علی علیه السّلام فرمود: این نشانه ای برای تو بود.

ص :١45

[٩١٨]٣-علیّ بن محمّد، عن أبی علیّ محمّد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر، عن أحمد بن القاسم العجلیّ، عن أحمد بن یحیی المعروف بکرد، عن محمّد بن خداهیّ، عن عبد اللّه بن أیّوب، عن عبد اللّه بن هاشم، عن عبد الکریم بن عمرو الخثعمیّ، عن حبابه الوالبیّه قالت:

رأیت أمیر المؤمنین علیه السّلام فی شرطه الخمیس و معه درّه لها سبّابتان یضرب بها بیّاعی الجرّیّ و المارماهی و الزّمّار و یقول لهم: یا بیّاعی مسوخ بنی إسرائیل و جند بنی مروان، فقام إلیه فرات بن أحنف فقال: یا أمیر المؤمنین و ما جند بنی مروان؟ قال: فقال له: أقوام حلقوا اللّحی و فتلوا الشّوارب فمسخوا فلم أر ناطقا أحسن نطقا منه، ثمّ اتّبعته فلم أزل أقفو أثره حتّی قعد فی رحبه المسجد فقلت له: یا أمیر المؤمنین ما دلاله الإمامه یرحمک اللّه؟ قالت: فقال: ائتینی بتلک الحصاه و أشار بیده إلی حصاه فأتیته بها فطبع لی فیها بخاتمه، ثمّ قال لی: یا حبابه! إذا ادّعی مدّع الإمامه، فقدر أن یطبع کما رأیت، فاعلمی أنّه إمام مفترض الطّاعه و الإمام لا یعزب عنه شیء یریده، قالت: ثمّ انصرفت حتّی قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام فجئت إلی الحسن علیه السّلام و هو فی مجلس أمیر المؤمنین علیه السّلام و النّاس یسألونه، فقال: یا حبابه الوالبیّه! فقلت: نعم یا مولای! فقال: هاتی ما معک قالت: فأعطیته فطبع فیها کما طبع أمیر المؤمنین علیه السّلام، قالت: ثمّ أتیت الحسین علیه السّلام و هو فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقرّب و رحّب، ثمّ قال لی: إنّ فی الدّلاله دلیلا علی ما تریدین أفتریدین دلاله الإمامه؟ فقلت: نعم یا سیّدی! فقال: هاتی ما معک، فناولته الحصاه فطبع لی فیها، قالت: ثمّ أتیت علیّ بن الحسین علیه السّلام و قد بلغ بی الکبر إلی أن أرعشت و أنا أعدّ یومئذ مائه و ثلاث عشره سنه فرأیته راکعا و ساجدا و مشغولا بالعباده فیئست من

ص :١46

[٩١٨]٣-حبابۀ والبیّه گفته است: امیر مؤمنان علیه السّلام را در میان پیش قراولان لشکر دیدم که با تازیانۀ دو شقّه ای که به همراه داشت فروشندگان جرّی (ماهی بی فلس) و مارماهی و زمّار (ماهی که خار برجسته ای بر کمر دارد) [که هر سه از ماهیان حرام اند]را می زد و می فرمود: ای فروشندگان مسخ شده های بنی اسرائیل و لشکر بنی مروان. فرات احنف به نزد حضرت رفته عرض کرد: ای امیر مؤمنان، لشکر بنی مروان کیانند؟ حضرت به او فرمودند: مردمی که ریش ها را تراشیده، سبیل ها را تاب دادند و آن گاه مسخ شدند. من سخنوری نیکوسخن تر از علی علیه السّلام ندیده بودم. پس به دنبالش رفتم. من هماره به دنبالش بودم تا در کنار مسجد نشست. به ایشان عرض کردم: ای امیر مؤمنان، خدا شما را بیامرزد نشانۀ امامت چیست؟ او گوید: حضرت به من فرمودند: آن سنگریزه را برایم بیاور و با دستش به سنگریزه ای اشاره کرد. من آن را آوردم و ایشان با انگشتر برایم مهرش کرده، سپس فرمودند: ای حبابه! وقتی مدّعی ای ادّعای امامت کرد، و چنان که دیدی توانست مهر کند، بدان که او امامی واجب الاطاعه است. و امام کسی است که چیزی از او پنهان نمی ماند اگر بخواهد. او گوید: سپس من رفتم تا امیر مؤمنان علیه السّلام درگذشت. پس به سوی حسن علیه السّلام آمدم. که در جایگاه امیر مؤمنان علیه السّلام نشسته، مردم از او پرسش می کردند. آن گاه حضرت فرمود: ای حبابۀ والبیّه! من عرض کردم: بله سرورم. فرمود: آنچه را به همراه داری بیاور. او گوید: من آن را به ایشان دادم. پس در آن مهر زد چنان که امیر مؤمنان علیه السّلام مهر زده بود. او گوید: سپس نزد حسین علیه السّلام آمدم. و ایشان در مسجد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بودند. پس مرا پیش خوانده، خوشامد گفت. سپس به من فرمود: همانا در آن نشانه، دلیلی بر آنچه می خواهی هست. آیا نشانۀ امامت را می خواهی؟ عرض کردم: بله آقای من. فرمودند: آنچه را با خود داری بیاور من آن سنگریزه را به ایشان دادم و برایم مهر کردند. او گوید: سپس به نزد علی بن حسین علیهما السّلام آمدم. درحالی که پیری ام به جایی رسیده بود که رعشه گرفته بودم. و من آن روز صد و سیزده سال داشتم. آن حضرت را در حال رکوع و سجده و به عبادت مشغول دیده، از آن نشانه ناامید شدم. که

ص :١4٧

الدّلاله، فأومأ إلیّ بالسّبّابه فعاد إلیّ شبابی، قالت: فقلت: یا سیّدی! کم مضی من الدّنیا و کم بقی؟ فقال أمّا ما مضی فنعم و أمّا ما بقی فلا، قالت: ثمّ قال لی: هاتی ما معک، فأعطیته الحصاه فطبع لی فیها، ثمّ أتیت أبا جعفر علیه السّلام فطبع لی فیها، ثمّ أتیت أبا عبد اللّه علیه السّلام فطبع لی فیها، ثمّ أتیت أبا الحسن موسی علیه السّلام فطبع لی فیها، ثمّ أتیت الرّضا علیه السّلام فطبع لی فیها. و عاشت حبابه بعد ذلک تسعه أشهر علی ما ذکر محمّد بن هشام.

[٩١٩]4-محمّد بن أبی عبد اللّه و علیّ بن محمّد، عن إسحاق بن محمّد النّخعیّ، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفریّ قال:

کنت عند أبی محمّد علیه السّلام فاستؤذن لرجل من أهل الیمن علیه، فدخل رجل عبل، طویل، جسیم، فسلّم علیه بالولایه فردّ علیه بالقبول و أمره بالجلوس، فجلس ملاصقا لی، فقلت فی نفسی: لیت شعری من هذا؟ فقال: أبو محمّد علیه السّلام هذا من ولد الأعرابیّه صاحبه الحصاه الّتی طبع آبائی علیهم السّلام فیها بخواتیمهم فانطبعت و قد جاء بها معه یرید أن أطبع فیها، ثمّ قال: هاتها فأخرج حصاه و فی جانب منها موضع أملس، فأخذها أبو محمّد علیه السّلام ثمّ أخرج خاتمه فطبع فیها فانطبع فکأنّی أری نقش خاتمه السّاعه «الحسن بن علیّ» فقلت للیمانیّ: رأیته قبل هذا قطّ؟ قال: لا و اللّه و إنّی لمنذ دهر حریص علی رؤیته حتّی کان السّاعه أتانی شابّ لست أراه فقال لی: قم فادخل، فدخلت ثمّ نهض الیمانیّ و هو یقول رحمه اللّه و برکاته علیکم أهل البیت، ذرّیّه بعضها من بعض أشهد باللّه إنّ حقّک لواجب کوجوب حقّ أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه من بعده صلوات اللّه علیهم أجمعین ثمّ مضی فلم أره بعد ذلک، قال إسحاق: قال أبو هاشم الجعفریّ: و سألته عن اسمه فقال: اسمی مهجع بن الصّلت بن عقبه بن سمعان بن غانم

ص :١4٨

[ناگاه]حضرت با سبّابه به من اشاره کرد و جوانی ام بازگشت. من عرض کردم: آقای من! چقدر از دنیا رفته و چقدر مانده است؟ فرمود: آنچه گذشته بله معلوم است. امّا آنچه مانده، نه برایمان معلوم نیست. سپس به من فرمودند: آنچه را با خودت داری بیاور. آن سنگریزه را دادم و ایشان بر آن مهر زد. سپس به نزد حضرت باقر علیه السّلام آمدم و ایشان آن را برایم مهر کرد. سپس به نزد حضرت صادق علیه السّلام آمدم و ایشان آن را برایم مهر کردند. سپس به نزد حضرت رضا علیه السّلام آمدم و ایشان آن را برایم مهر کردند.

و حبابه پس از آن-بنابر آنچه محمّد هشام گفته-نه ماه زیست.

[٩١٩]4-داود قاسم جعفری گفته است: نزد حضرت حسن عسکری بودم که به مردی از اهل یمن اجازۀ ورود دادند. مردی تنومند، بلند و فربه داخل شده، به حضرت به عنوان ولایت سلام کرد و حضرت او را پذیرفته، پاسخ سلام را داد و به نشستن فرمان داد. او در پهلوی من نشست و من با خودم گفتم: کاش می دانستم این کیست؟ که حضرت عسکری علیه السّلام فرمودند: این از فرزندان آن زن اعرابی صاحب سنگریزه ای است که پدران من علیهم السّلام با انگشتری هاشان آن را مهر زده اند. و او اینک آن سنگریزۀ مهرخورده را با خودش آورده تا من بر آن مهر بزنم. سپس فرمودند: آن را بیاور. پس او سنگریزه ای را که گوشه ای از آن خالی بود بیرون آورد. حضرت عسکری علیه السّلام آن را گرفته، سپس انگشتری اش را بیرون آورد و بر آن مهر زد. و آن سنگریزه نقش خورد. گویا هم اینک نقش انگشتری اش «الحسن بن علی» را می بینم. من به یمانی گفتم: هرگز پیش از این ایشان را دیده بودی؟ گفت: نه به خدا سوگند. و روزگاری است که به دیدن ایشان فراوان مشتاق بودم. تا در این ساعت جوانی که او را ندیده بودم به نزدم آمده، به من گفت: برخیز و داخل شو. و من داخل شدم. سپس برخاست درحالی که می گفت: رحمت و برکات خداوند بر شما خاندان. نسلی که برخی از برخی دیگرند. به خدا شهادت می دهم که حقّ تو همانند وجوب حقّ امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان پس از او-درود خدا بر همۀ ایشان-واجب است. سپس رفت. و من پس از آن او را ندیدم. اسحاق گفته است: ابو هاشم جعفری گفت: من از نام او پرسیدم: و او گفت: نامم مهجع بن صلت بن عقبه بن سمعان بن غانم بن امّ غانم است.

ص :١4٩

ابن أمّ غانم و هی الأعرابیّه الیمانیّه، صاحبه الحصاه الّتی طبع فیها أمیر المؤمنین علیه السّلام و السّبط إلی وقت أبی الحسن علیه السّلام.

[٩٢٠]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن أبی عبیده و زراره جمیعا، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا قتل الحسین علیه السّلام أرسل محمّد بن الحنفیّه إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام فخلا به فقال له: یا ابن أخی قد علمت أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دفع الوصیّه و الإمامه من بعده إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام ثمّ إلی الحسن علیه السّلام ثمّ إلی الحسین علیه السّلام و قد قتل أبوک رضی اللّه عنه و صلّی علی روحه و لم یوص و أنا عمّک و صنو أبیک و ولادتی من علیّ علیه السّلام فی سنّی و قدیمی أحقّ بها منک فی حداثتک، فلا تنازعنی فی الوصیّه و الإمامه و لا تحاجّنی، فقال له علیّ بن الحسین علیه السّلام: یا عمّ اتّق اللّه و لا تدّع ما لیس لک بحقّ إنّی أعظک أن تکون من الجاهلین، إنّ أبی یا عمّ صلوات اللّه علیه أوصی إلیّ قبل أن یتوجّه إلی العراق و عهد إلیّ فی ذلک قبل أن یستشهد بساعه و هذا سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عندی؛ فلا تتعرّض لهذا، فإنّی أخاف علیک نقص العمر و تشتّت الحال، إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل الوصیّه و الإمامه فی عقب الحسین علیه السّلام فإذا أردت أن تعلم ذلک فانطلق بنا إلی الحجر الأسود حتّی نتحاکم إلیه و نسأله عن ذلک، قال أبو جعفر علیه السّلام: و کان الکلام بینهما بمکّه، فانطلقا حتّی أتیا الحجر الأسود، فقال علیّ بن الحسین لمحمّد بن الحنفیّه: ابدأ أنت فابتهل إلی اللّه عزّ و جلّ و سله أن ینطق لک الحجر ثمّ سل، فابتهل محمّد فی الدّعاء و سأل اللّه ثمّ دعا الحجر، فلم یجبه فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام: یا عمّ لو کنت وصیّا و إماما لأجابک، قال له محمّد: فادع اللّه أنت یا ابن أخی و سله، فدعا اللّه علیّ بن الحسین علیه السّلام بما أراد ثمّ قال: أسألک بالّذی

ص :١5٠

و او همان زن اعرابی یمنی صاحب سنگریزه است که امیر مؤمنان علیه السّلام و نوادگان ایشان تا زمان حضرت رضا علیه السّلام آن را مهر کرده بودند.

[٩٢٠]5-ابو عبیده و زراره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند که ایشان فرمودند: وقتی حسین علیه السّلام کشته شد، محمّد حنفیّه به دنبال حضرت سجّاد فرستاده، با او خلوت کرد و به ایشان گفت: ای پسر برادر می دانی که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-وصیّت و امامت پس از خود را به امیر مؤمنان علیه السّلام، سپس به حسن علیه السّلام و سپس به حسین علیه السّلام سپرد. و اینک پدرت-خدا از او راضی باشد و به روحش درود فرستد-کشته شده و وصیّت نکرده است. من عموی توام و نظیر پدرت. و به دنیا آمدنم از علی علیه السّلام است. و در این سنّ و عمر زیادم از تو در این جوانی ات به امامت سزاوارترم. پس با من در وصیت و امامت نزاع و مجادله نکن. حضرت سجّاد علیه السّلام به او فرمودند: عمو جان! از خدا پروا کرده، به آنچه حقّی در آن نداری ادّعا نکن. من تو را پند می دهم که از جاهلان نشوی. عمو جان! پدرم-درود خدا بر او-پیش از آن که به عراق برود به من وصیّت کرد و دربارۀ آن یک ساعت پیش از آن که به شهادت برسد سفارشم کرد. و این سلاح رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است که نزد من است. پس در مقابل این مسأله نایست که برایت از کوتاهی عمر و پریشان حالی می ترسم. همانا خداوند عزّتمند وصیّت و امامت را در فرزندان حسین علیه السّلام نهاده است. و اگر خواستی به آن آگاه شوی با ما به سوی حجر الاسود بیا تا شکایت به او ببریم و در این باره از او بپرسیم. حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: و این سخن ها در میان آن دو در مکّه بود. پس رفتند و به حجر الاسود رسیدند. حضرت سجّاد به محمّد حنفیّه فرمودند: شما شروع کن. به خدا زاری نما و از او بخواه که سنگ را برایت به سخن درآورد. سپس در این باره بپرس. محمّد بسیار در دعا زاری کرد و از خداوند خواست سپس سنگ را صدا زد ولی او جوابش نداد. پس حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: ای عمو جان! اگر تو وصی و امامی بودی جوابت می داد. محمّد گفت: پس ای پسر برادر تو دعا کن و از او بخواه. حضرت سجّاد علیه السّلام با آنچه خواست دعا کرده،

ص :١5١

جعل فیک میثاق الأنبیاء و میثاق الأوصیاء و میثاق النّاس أجمعین لمّا أخبرتنا من الوصیّ و الإمام بعد الحسین بن علیّ علیه السّلام قال: فتحرّک الحجر حتّی کاد أن یزول عن موضعه، ثمّ أنطقه اللّه عزّ و جلّ بلسان عربیّ مبین، فقال: اللّهمّ إنّ الوصیّه و الإمامه بعد الحسین بن علیّ علیه السّلام إلی علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب و ابن فاطمه بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: فانصرف محمّد بن علیّ و هو یتولّی علیّ بن الحسین علیه السّلام.

علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام مثله.

[٩٢١]6-الحسین بن محمّد، عن المعلّی بن محمّد، عن محمّد بن علیّ قال: أخبرنی سماعه بن مهران قال:

أخبرنی الکلبیّ النّسّابه قال: دخلت المدینه و لست أعرف شیئا من هذا الأمر فأتیت المسجد فإذا جماعه من قریش فقلت: أخبرونی عن عالم أهل هذا البیت؟ فقالوا: عبد اللّه بن الحسن. فأتیت منزله فاستأذنت، فخرج إلیّ رجل ظننت أنّه غلام له، فقلت له: استأذن لی علی مولاک، فدخل ثمّ خرج فقال لی: ادخل، فدخلت فإذا أنا بشیخ معتکف شدید الاجتهاد، فسلّمت علیه فقال لی: من أنت؟ فقلت: أنا الکلبیّ النّسّابه، فقال: ما حاجتک؟ فقلت: جئت أسألک، فقال: أمررت بابنی محمّد؟ قلت: بدأت بک، فقال: سل، فقلت: أخبرنی عن رجل قال لامرأته: أنت طالق عدد نجوم السّماء، فقال: تبین برأس الجوزاء و الباقی وزر علیه و عقوبه، فقلت فی نفسی: واحده، فقلت: ما یقول الشّیخ فی المسح علی الخفّین؟ فقال: قد مسح قوم صالحون و نحن أهل البیت لا نمسح، فقلت فی نفسی: ثنتان، فقلت: ما تقول فی أکل الجرّیّ أ حلال هو أم حرام؟

ص :١5٢

سپس فرمود: به آن کسی که میثاق پیامبران و اوصیا و همۀ مردمان را در تو قرار داده است از تو می خواهم که از وصی و امام پس از حسین بن علی علیهما السّلام به ما خبر دهی. پس سنگ تکانی خورد چنان که نزدیک بود از جا درآید. سپس خداوند شکوهمند او را به زبان عربی فصیح به سخن درآورد و او گفت: خدایا وصیّت و امامت پس از حسین علی علیهما السّلام با علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و پسر فاطمۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. حضرت می فرماید: پس محمّد علی بازگشت درحالی که علی حسین علیهما السّلام را ولی خود قرار داده بود.

از طریق سند دیگری، مانند این روایت را زراره از حضرت باقر روایت کرده است.

[٩٢١]6-کلبی نسب دان گفته است: من به مدینه وارد شدم درحالی که چیزی از مسأله امامت نمی دانستم. آن گاه به مسجد رسول آمدم. جماعتی از قریش آن جا بودند. پس گفتم: مرا به عالم این خاندان راهنمایی کنید. گفتند: عبد اللّه حسن. به منزلش آمدم و اجازه خواستم. مردی که پنداشتم غلام او است بیرون آمد. به او گفتم: برایم از سرورت اجازه بگیر. او رفت و پس بیرون آمده، به من گفت: داخل شو. داخل شدم و با پیری معتکف و بسیار کوشا در عبادت روبه رو شدم. به او سلام کردم. به من گفت: کیستی؟ گفتم: من کلبی نسب دانم. گفت: چه کار داری؟ گفتم: آمده ام پرسشی بکنم. گفت: آیا به نزد پسرم محمّد رفته ای؟ گفتم: از شما آغاز کرده ام. گفت: بپرس. گفتم: دربارۀ مردی که به زنش گفته: تو را به شمارۀ ستارگان آسمان طلاق دادم بگویید. گفت: به شمار سر ستارگان جوزا (یعنی سه تا) طلاق واقع می شود. و باقی آن گناهی بر گردن او و کیفر است. من با خودم گفتم: یک. آن گاه گفتم: شیخ درباره مسح بر کفش چه می فرماید؟ گفت: صالح مردمانی مسح کرده اند ولی ما اهل بیت مسح نمی کنیم. من با خودم گفتم: دو. آن گاه گفتم: دربارۀ خوردن جرّی [ماهی بی فلس که آن را ماهی انکلیس گویند]چه می فرمایی؟ حلال است یا حرام؟

ص :١5٣

فقال: حلال إلاّ أنّا أهل البیت نعافه، فقلت فی نفسی: ثلاث فقلت: فما تقول فی شرب النّبیذ؟ فقال: حلال إلاّ أنّا أهل البیت لا نشربه. فقمت فخرجت من عنده و أنا أقول: هذه العصابه تکذب علی أهل هذا البیت، فدخلت المسجد فنظرت إلی جماعه من قریش و غیرهم من النّاس فسلّمت علیهم، ثمّ قلت لهم: من أعلم أهل هذا البیت؟ فقالوا: عبد اللّه بن الحسن، فقلت: قد أتیته فلم أجد عنده شیئا فرفع رجل رأسه فقال: ائت جعفر بن محمّد علیهما السّلام فهو أعلم أهل هذا البیت، فلامه بعض من کان بالحضره، فقلت: إنّ القوم إنّما منعهم من إرشادی إلیه أوّل مرّه الحسد، فقلت له: ویحک إیّاه أردت. فمضیت حتّی صرت إلی منزله فقرعت الباب، فخرج غلام له فقال: ادخل یا أخاکلب فو اللّه لقد أدهشنی، فدخلت و أنا مضطرب و نظرت فإذا شیخ علی مصلّی بلا مرفقه و لا بردعه، فابتدأنی بعد أن سلّمت علیه، فقال لی: من أنت؟ فقلت فی نفسی: یا سبحان اللّه غلامه یقول لی بالباب: ادخل یا أخا کلب! و یسألنی المولی من أنت؟ ! فقلت له: أنا الکلبیّ النّسّابه، فضرب بیده علی جبهته و قال: کذب العادلون باللّه و ضلّوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا یا أخا کلب! إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: «وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ اَلرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذٰلِکَ کَثِیراً» أ فتنسبها أنت؟ فقلت: لا جعلت فداک، فقال لی: أ فتنسب نفسک، قلت: نعم أنا فلان بن فلان بن فلان حتّی ارتفعت فقال لی: قف لیس حیث تذهب، ویحک أ تدری من فلان بن فلان؟ قلت: نعم فلان بن فلان، قال: إنّ فلان بن فلان [ابن فلان]الرّاعی الکردیّ إنّما کان فلان الرّاعی الکردیّ علی جبل آل فلان فنزل إلی فلانه امرأه فلان من جبله الّذی کان یرعی غنمه علیه فأطعمها شیئا و غشیها فولدت فلانا

ص :١54

گفت: حلال است جز این که ما اهل بیت آن را نمی پسندیم. من با خودم گفتم: این سومی. آن گاه گفتم: دربارۀ نوشیدن نبیذ چه می فرمایی؟ گفت: حلال است جز این که ما اهل بیت آن را نمی نوشیم. من برخاسته از پیش او بیرون آمدم درحالی که می گفتم این گروه بر اهل بیت دروغ بسته اند. پس به مسجد رفته، به گروهی از قریش و مردمی دیگر نگریستم و سلام کرده، گفتم: چه کسی عالم ترین این خاندان است؟ گفتند: عبد اللّه حسن. گفتم: به نزد او رفتم و چیزی نیافتم. مردی سر بلند کرد و گفت: به نزد جعفر محمّد علیهما السّلام برو. او اعلم این خاندان است. برخی از آنان که آن جا بودند او را سرزنش کردند. [دانستم که]در بار نخست حسد این مردم را از راهنمایی من به سوی او بازداشته است. پس به او گفتم: وای بر تو! من او را خواسته بودم. پس رفتم تا به منزلش رسیده، در زدم. غلامش بیرون آمده، گفت: ای برادر کلبی وارد شو. به خدا سوگند او [با این خطابش]مرا پریشان کرد. وارد شدم و پریشان بودم. نگریستم و پیرمردی بی بالش و زیرانداز دیدم. پس از آن که به ایشان سلام کردم با من آغاز کرده، فرمودند: تو کیستی؟ با خودم گفتم: سبحان اللّه! غلامش بر در به من می گوید: ای برادر کلبی داخل شو! و آقا از من می پرسد تو کیستی؟ آن گاه به ایشان عرض کردم: من کلبی نسب دانم. با دست بر پیشانی اش زد و فرمود: مشرکان به خدا دروغ گفته، در گمراهی ای ژرف افتاده، به روشنی زیان کردند. ای برادر کلبی! خداوند گرامی می فرماید: و عاد و ثمود و اصحاب رسّ و اقوام بسیار دیگری را در این میان [نابود کردیم.][فرقان (٢5) :٣٨]آیا نسب آنان را می شناسی؟ من گفتم: نه، جانم به فدایت. به من فرمود: آیا نسب خودت را می شناسی؟ عرض کردم: بله، من فلانی پسر فلانی پسر فلانی ام و تا چندین پشت بالا رفتم. به من فرمود: بایست چنان که می روی نیست. وای بر تو آیا می دانی فلان بن فلان کیست؟ گفتم: بله، فلان کس است. فرمود: فلان بن فلان [بن فلان]چوپان کرد است. این چوپان کرد بر کوهی از فلان خاندان بود که از کوهی که گوسفندانش را در آن می چراند بر فلان زن فلان مرد فرود آمد و به او چیزی خورانده، با او درآمیخت و فلانی به دنیا آمد. و فلان بن فلان از فلان زن و فلان مرد است.

ص :١55

و فلان بن فلان من فلانه و فلان بن فلان، ثمّ قال: أ تعرف هذه الأسامی؟ قلت: لا و اللّه جعلت فداک فإن رأیت أن تکفّ عن هذا فعلت؟ فقال: إنّما قلت فقلت، فقلت: إنّی لا أعود، قال: لا نعود إذا و اسأل عمّا جئت له، فقلت له: أخبرنی عن رجل قال لامرأته: أنت طالق عدد نجوم السّماء؟ فقال: ویحک أ ما تقرأ سوره الطّلاق؟ قلت: بلی، قال: فاقرأ فقرأت: فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا اَلْعِدَّهَ قال: أتری هاهنا نجوم السّماء؟ قلت: لا، قلت: فرجل قال لامرأته: أنت طالق ثلاثا؟ قال: تردّ إلی کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، ثمّ قال: لا طلاق إلاّ علی طهر، من غیر جماع بشاهدین مقبولین، فقلت فی نفسی: واحده، ثمّ قال: سل، قلت: ما تقول فی المسح علی الخفّین؟ فتبسّم ثمّ قال: إذا کان یوم القیامه و ردّ اللّه کلّ شیء إلی شیئه و ردّ الجلد إلی الغنم فتری أصحاب المسح أین یذهب وضوؤهم؟ فقلت فی نفسی: ثنتان، ثمّ التفت إلیّ فقال: سل، فقلت: أخبرنی عن أکل الجرّیّ فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مسخ طائفه من بنی إسرائیل فما أخذ منهم بحرا فهو الجرّیّ و المارماهی و الزّمّار و ما سوی ذلک و ما أخذ منهم برّا فالقرده و الخنازیر و الوبر و الورک و ما سوی ذلک، فقلت فی نفسی: ثلاث ثمّ التفت إلیّ فقال: سل و قم، فقلت: ما تقول فی النّبیذ؟ فقال: حلال، فقلت: إنّا ننبذ فنطرح فیه العکر و ما سوی ذلک و نشربه، فقال: شه شه تلک الخمره المنتنه، فقلت: جعلت فداک فأیّ نبیذ تعنی؟ فقال: إنّ أهل المدینه شکوا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم تغییر الماء و فساد طبایعهم، فأمرهم أن ینبذوا، فکان الرّجل یأمر خادمه أن ینبذ له، فیعمد إلی کفّ من التّمر فیقذف به فی الشّنّ فمنه شربه و منه طهوره، فقلت: و کم کان عدد التّمر الّذی [کان]فی الکفّ، فقال: ما حمل

ص :١56

سپس فرمود: آیا این نام ها را می شناسی؟ عرض کردم: نه به خدا سوگند! جانم به فدایت! اگر خواستی از این موضوع درآیی چنین کن. فرمود: چون تو گفتی من هم گفتم. من عرض کردم: من دیگر بازنمی گردم. فرمود: پس ما هم بازنمی گردیم. از آنچه برایش آمده ای بپرس. پس به ایشان گفتم: دربارۀ مردی بفرمایید که به زنش گفته: تو را به شمارۀ ستارگان آسمان طلاق دادم؟ فرمودند: وای بر تو مگر سورۀ طلاق را نمی خوانی؟ گفتم: چرا؟ فرمود: پس بخوان. من خواندم: پس آنان را در عدّۀ شان طلاق گویید. و حساب عدّه را نگاه دارید. [طلاق (65) :١]فرمود: آیا ستارگان آسمان را این جا می بینی؟ عرض کردم: نه. آن گاه گفتم: پس مردی که به زنش می گوید: تو را سه باره طلاق دادم؟ فرمودند: به کتاب خدا و روش پیامبر او -درود خدا بر او و بر خاندانش-بازگردانده می شود. سپس فرمود: هیچ طلاقی جز بر پاکی بدون آمیزش با دو شاهد مورد قبول واقع نمی شود. من با خودم گفتم: این یکی. سپس فرمود: بپرس. گفتم: دربارۀ مسح بر کفش ها چه می فرمایید؟ لبخندی زد و فرمود: وقتی روز قیامت شد و خداوند هرچیزی را به اصلش بازگرداند و پوست را به گوسفند بازگرداند، گمان می کنی وضوی اصحاب مسح به کجا می رود؟ من با خودم گفتم: این دو. آن حضرت به من رو کرده، فرمودند: بپرس. گفتم: برایم از خوردن جرّی (ماهی بی فلس که آن را ماه انگلیس گویند) بگویید. فرمودند: خداوند عزّتمند طایفه ای از بنی اسرائیل را مسخ کرد، آنان که راه دریا را در پیش گرفتند، جرّی و مارماهی و زمّار و غیر آن هستند. و آنان که راه خشکی را در پیش گرفتند میمون و خوک و راسو و سوسمار و غیر آن. من با خودم گفتم: این سومی. سپس حضرت به من رو کرده، فرمودند: بپرس و برخیز. پس عرض کردم: دربارۀ نبیذ چه می فرمایید؟ فرمود: حلال است. من عرض کردم: ما نبیذ می اندازیم و در آن دردۀ زیت و جز آن ریخته، می نوشیم. فرمودند: آه، آه. این که شراب بدبو است. من گفتم: جانم به فدایت پس شما مقصودتان کدام نبیذ است؟ فرمودند: اهل مدینه از دگرگونی آب و خرابی مزاجشان به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شکایت کردند، و ایشان به آنان فرمان داد که نبیذ اندازند. مردم به خادمشان دستور می دادند که برایشان نبیذ درست کند. او مشتی خرمای خشک برداشته، در مشک آب می ریخت. و نوشیدن و وضویشان از آن بود. من گفتم: چند عدد خرما بوده است؟ فرمود: آنچه در مشت جا می شود.

ص :١5٧

الکفّ، فقلت: واحده و ثنتان، فقال: ربّما کانت واحده و ربّما کانت ثنتین فقلت: و کم کان یسع الشّنّ؟ فقال: ما بین الأربعین إلی الثّمانین إلی ما فوق ذلک، فقلت: بالأرطال؟ فقال: نعم أرطال بمکیال العراق، قال سماعه: قال الکلبیّ: ثمّ نهض علیه السّلام و قمت؛ فخرجت و أنا أضرب بیدی علی الأخری و أنا أقول: إن کان شیء فهذا، فلم یزل الکلبیّ یدین اللّه بحبّ آل هذا البیت حتّی مات.

[٩٢٢]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أبی یحیی الواسطیّ، عن هشام بن سالم قال:

کنّا بالمدینه بعد وفاه أبی عبد اللّه علیه السّلام أنا و صاحب الطّاق و النّاس مجتمعون علی عبد اللّه بن جعفر أنّه صاحب الأمر بعد أبیه، فدخلنا علیه أنا و صاحب الطّاق و النّاس عنده و ذلک أنّهم رووا عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال: إنّ الأمر فی الکبیر ما لم تکن به عاهه، فدخلنا علیه نسأله عمّا کنّا نسأل عنه أباه، فسألناه عن الزّکاه، فی کم تجب؟ فقال: فی مئتین خمسه فقلنا: ففی مئه؟ فقال: درهمان و نصف، فقلنا: و اللّه ما تقول المرجئه هذا، قال: فرفع یده إلی السّماء فقال: و اللّه ما أدری ما تقول المرجئه؟ قال: فخرجنا من عنده ضلاّلا؛ لا ندری إلی أین نتوجّه أنا و أبو جعفر الأحول، فقعدنا فی بعض أزقّه المدینه باکین حیاری لا ندری إلی أین نتوجّه و لا من نقصد، و نقول: إلی المرجئه، إلی القدریّه، إلی الزّیدیّه، إلی المعتزله، إلی الخوارج، فنحن کذلک إذ رأیت رجلا شیخا لا أعرفه، یومئ إلیّ بیده فخفت أن یکون عینا من عیون أبی جعفر المنصور و ذلک أنّه کان له بالمدینه جواسیس ینظرون إلی من اتّفقت شیعه جعفر علیه السّلام علیه، فیضربون عنقه، فخفت أن یکون منهم فقلت للأحول: تنحّ فإنّی خائف علی نفسی و علیک و إنّما یریدنی لا یریدک، فتنحّ عنّی لا تهلک و تعین

ص :١5٨

من گفتم: یکی یا دو مشت؟ فرمود: گاهی یکی و گاهی دو تا. گفتم: و مشک آب چقدر جا داشت؟ فرمودند: بین چهل تا هشتاد و بیشتر. گفتم: به رطل؟ فرمود: بله، به رطل عراقی. سماعه گوید: کلبی گفت: سپس او علیه السّلام برخاست و من بلند شدم و بیرون آمدم درحالی که دست به دست می مالیدم و می گفتم: اگر چیزی باشد همین است. پس کلبی هماره در آیین محبّت خاندان پیامبر بود تا مرد.

[٩٢٢]٧-هشام سالم گفت: من و صاحب الطاق پس از وفات حضرت صادق علیه السّلام در مدینه بودیم. درحالی که مردم بر عبد اللّه جعفر گرد آمده بودند به این گمان که پس از پدرش او صاحب الامر است. من و صاحب الطّاق در حالی که مردم هم نزدش بودند، پیش او رفتیم. به این خاطر که آنان از حضرت صادق روایت می کردند که ایشان فرموده است: این امر به بزرگ ترین فرزند می رسد، اگر عیبی نداشته باشد. پس ما به نزد او رفتیم تا از آنچه از پدرش می پرسیدیم از او هم بپرسیم. از او دربارۀ زکات پرسیدیم که در چه مقداری واجب می شود؟ گفت: در دویست تا، پنج تا. گفتیم: و در صدتا؟ گفت: دو درهم و نیم. گفتیم: به خدا سوگند مرجئه هم این را نمی گویند. او گوید: پس او دستش را به آسمان بلند کرده، گفت: به خدا سوگند که نمی دانم مرجئه چه می گویند. او گوید: ما از نزد او درحالی که گمراه بودیم بیرون آمدیم. نمی دانستیم به کجا روی آوریم، من و ابو جعفر احول. پس گریان و پریشان در یکی از کوچه های مدینه نشستیم. درحالی که نمی دانستیم به کجا و چه کسی روی آوریم؟ و می گفتیم: به سوی مرجئه برویم، به سوی قدریّه یا زیدیّه و معتزله و خوارج. در این حال بودیم که ناگاه پیرمردی را که برایم آشنا نبود، دیدم که با دستش به من اشاره می کند. ترسیدم جاسوسی از جاسوسان منصور باشد. زیرا برای او در مدینه جاسوس هایی بود تا مراقب باشند شیعیان حضرت صادق علیه السّلام بر چه کسی گرد می آیند که گردن او را بزنند. من ترسیدم او از آنان باشد. پس به احول گفتم: از من دور شو که من بر جان خودم و تو هراسانم. ولی او مرا می خواهد نه تو را. پس از من دور شو تا هلاک نشوی و به زیان خودت یاری نکنی.

ص :١5٩

علی نفسک فتنحّی غیر بعید و نبعت الشّیخ و ذلک أنّی ظننت أنّی لا أقدر علی التّخلّص منه فما زلت أتبعه و قد عزمت علی الموت حتّی ورد بی علی باب أبی الحسن علیه السّلام ثمّ خلاّنی و مضی، فإذا خادم بالباب فقال لی: ادخل رحمک اللّه. فدخلت فإذا أبو الحسن موسی علیه السّلام فقال لی ابتداء منه: لا إلی المرجئه و لا إلی القدریّه و لا إلی الزّیدیّه و لا إلی المعتزله و لا إلی الخوارج إلیّ إلیّ، فقلت: جعلت فداک مضی أبوک؟ قال: نعم قلت: مضی موتا قال: نعم قلت: فمن لنا من بعده؟ فقال: إن شاء اللّه أن یهدیک هداک؟ قلت: جعلت فداک إنّ عبد اللّه یزعم أنّه من بعد أبیه، قال یرید عبد اللّه أن لا یعبد اللّه [قال: قلت: جعلت فداک فمن لنا من بعده؟ قال: إن شاء اللّه أن یهدیک هداک]قال: قلت: جعلت فداک فأنت هو؟ قال: لا ما أقول ذلک، قال: فقلت فی نفسی: لم أصب طریق المسأله، ثمّ قلت له: جعلت فداک علیک إمام؟ قال: لا فداخلنی شیء لا یعلمه إلاّ اللّه عزّ و جلّ إعظاما و هیبه له أکثر ممّا کان یحلّ بی من أبیه إذا دخلت علیه. ثمّ قلت له: جعلت فداک أسألک عمّا کنت أسأل أباک؟ فقال: سل تخبر و لا تذع، فإن أذعت فهو الذّبح، فسألته فإذا هو بحر لا ینزف، قلت: جعلت فداک شیعتک و شیعه أبیک ضلاّل فألقی إلیهم و أدعوهم إلیک و قد أخذت علیّ الکتمان، قال: من آنست منه رشدا فألق إلیه و خذ علیه الکتمان فإن أذاعوا فهو الذّبح-و أشار بیده إلی حلقه-قال: فخرجت من عنده فلقیت أبا جعفر الأحول فقال لی: ما وراءک؟ قلت: الهدی، فحدّثته بالقصّه، قال: ثمّ لقینا الفضیل و أبا بصیر فدخلا علیه و سمعا کلامه و ساءلاه و قطعا علیه بالإمامه، ثمّ لقینا النّاس أفواجا فکلّ من دخل علیه قطع إلاّ طائفه عمّار و أصحابه و بقی عبد اللّه لا یدخل إلیه إلاّ قلیل من النّاس؟ فلمّا رأی ذلک قال: ما حال النّاس؟ فأخبر أنّ هشاما صدّ عنک النّاس؛

ص :١6٠

او اندکی از من دور شد و من به دنبال پیرمرد رفتم برای اینکه گمان کردم نمی توانم از دست او خلاص شوم همینطور به دنبالش می رفتم و به مرگ خودم یقین کرده بودم که او مرا به در خانه حضرت موسی علیه السّلام برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت. آن گاه خادمی از در بیرون آمده، به من گفت: داخل شو خدا تو را بیامرزد. من داخل شده، با حضرت موسی علیه السّلام روبرو شدم که به من می فرمود: نه به سوی مرجئه و نه قدریّه و زیدیّه و نه معتزله و خوارج. به سوی من، به سوی من. من عرض کردم: جانم به فدایت پدرتان درگذشت؟ فرمود: بله. عرض کردم: به مرگ درگذشت؟ فرمود: بله. عرض کردم: پس از او چه کسی امام ما است؟ فرمود: اگر خدا خواهد تو را به راهت هدایت می کند. عرض کردم: جانم به فدایت عبد اللّه می پندارد که پس از پدرش او [امام]است. فرمود: عبد اللّه می خواهد خدا بندگی نشود. [او گوید: من گفتم: جانم به فدایت پس از او چه کسی برای ما [امام]است؟ فرمود: اگر خدا خواهد تو را به راهت هدایت می کند.]عرض کردم: جانم به فدایت او شمایید؟ فرمود: نه، من آن را نمی گویم. او گوید: من با خودم گفتم: من درست نپرسیدم. سپس به ایشان گفتم: جانم به فدایت آیا شما امامی دارید؟ فرمود: نه. آن گاه چیزی از بزرگی و هیبت او-که جز خداوند عزّتمند به آن آگاه نمی شود-بر من مستولی شد که وقتی به نزد پدرش می رفتم چنان چیزی بر من رخ نمی داد. سپس به ایشان عرض کردم: از شما بپرسم چنان که از پدرتان می پرسیدم؟ فرمود: بپرس تا آگاه شوی ولی منتشر نکن. که اگر منتشر کنی، نتیجه اش سربریدن است. من از او پرسش ها کرده، او را دریایی بی کران دیدم. من عرض کردم: جانم به فدایت شیعیان تو و شیعۀ پدرت گمراه شده اند، به آنان برسانم و به سوی تو دعوتشان کنم درحالی که عهدی که بر کتمان آن از من گرفته ای بر گردنم باشد (؟) فرمود: اگر در کسی صلاحیّت دیدی به او برسان و عهد کتمان از او بگیر که اگر فاش کنند، نتیجه اش سربریدن است-و با دست به گردنش اشاره کرد-او گوید: من از نزد ایشان بیرون آمده، ابو جعفر احول را دیدار کردم. به من گفت: چه پشت سر گذاشتی؟ گفتم: هدایت. و قصّه را برایش بازگفتم. او گوید: سپس فضیل و ابو بصیر را دیدار کردیم که به نزد حضرت رفته، سخنش را شنیده، پرسش هایی نموده، به امامتش یقین کرده بودند. سپس گروه هایی از مردم را دیدیم که هرکدام به نزد ایشان رفته و به امامش یقین کرده بود نه جز گروه عمّار ساباطی و یارانش. و عبد اللّه که جز اندکی از مردم به نزدش نمی رفتند. وقتی چنین دید، گفت: مردم چه شدند؟ به او گفتند: هشام مردم را از تو بازداشت.

ص :١6١

قال هشام: فأقعد لی بالمدینه غیر واحد لیضربونی.

[٩٢٣]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد، عن محمّد بن فلان الواقفیّ قال:

کان لی ابن عمّ یقال له: الحسن بن عبد اللّه کان زاهدا و کان من أعبد أهل زمانه و کان یتّقیه السّلطان لجدّه فی الدّین و اجتهاده و ربّما استقبل السّلطان بکلام صعب یعظه و یأمره بالمعروف و ینهاه عن المنکر و کان السّلطان یحتمله لصلاحه، و لم تزل هذه حالته حتّی کان یوم من الأیّام إذ دخل علیه أبو الحسن موسی علیه السّلام و هو فی المسجد فرآه فأومأ إلیه فأتاه فقال له: یا أبا علیّ ما أحبّ إلیّ ما أنت فیه و أسرّنی إلاّ أنّه لیست لک معرفه، فاطلب المعرفه، قال: جعلت فداک و ما المعرفه؟ قال: اذهب فتفقّه و اطلب الحدیث، قال: عمّن؟ قال: عن فقهاء أهل المدینه، ثمّ اعرض علیّ الحدیث. قال: فذهب فکتب ثمّ جاءه فقرأه علیه فأسقطه کلّه ثمّ قال له: اذهب فاعرف المعرفه و کان الرّجل معنیّا بدینه فلم یزل یترصّد أبا الحسن علیه السّلام حتّی خرج إلی ضیعه له، فلقیه فی الطّریق فقال له: جعلت فداک إنّی أحتجّ علیک بین یدی اللّه فدلّنی علی المعرفه قال: فأخبره بأمیر المؤمنین علیه السّلام و ما کان بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أخبره بأمر الرّجلین فقبل منه ثمّ قال له: فمن کان بعد أمیر المؤمنین علیه السّلام؟ قال: الحسن علیه السّلام ثمّ الحسین علیه السّلام حتّی انتهی إلی نفسه ثمّ سکت، قال: فقال له: جعلت فداک فمن هو الیوم؟ قال: إن أخبرتک تقبل؟ قال: بلی جعلت فداک، قال: أنا هو، قال: فشیء أستدلّ به؟ قال: اذهب إلی تلک الشّجره-و أشار [بیده]إلی أمّ غیلان-فقل لها: یقول لک موسی بن جعفر: أقبلی، قال: فأتیتها فرأیتها و اللّه تخدّ الأرض خدّا حتّی وقفت بین یدیه، ثمّ أشار إلیها فرجعت، قال: فأقرّ به، ثمّ لزم الصّمت

ص :١6٢

هشام گوید: او در مدینه چند نفری را گماشت تا مرا بزنند.

[٩٢٣]٨-محمّد واقفی گفته است: من پسر عمویی داشتم که به او حسن عبد اللّه می گفتند. زاهد بود و از عابدترین مردم زمانش. و به جهت جدیّت و کوشش در دین، سلطان نیز از او حساب می برد. چه بسا در برابر سلطان به درشتی پندش داده، امر به معروف و نهی از منکر می کرد. و سلطان به جهت صلاحش او را تحمّل می نمود. احوال او هماره چنین بود تا روزی از روزها که حضرت موسی علیه السّلام در مسجد بر او داخل شد. او را دیده، اشاره کرد تا آمد. آن گاه به او فرمود: ابو علی بر این روش که هستی نزد من محبوب است و مرا شاد می کند جز این که معرفتی نداری. پس به دنبال معرفت برو. او گفت: جانم به فدایت! معرفت چیست؟ فرمود: برو تفقّه کن و حدیث بیاموز. گفت: از چه کسی؟ فرمود: از فقیهان اهل مدینه. سپس آن احادیث را بر من عرضه کن. او گوید: و او رفت و نوشت سپس آن را آورده، برایشان خواند. که همه اش را رد کرد. سپس به او فرمود: برو و معرفت بیاموز. و این مرد به دینش عنایت داشت و پیوسته در راه، منتظر حضرت موسی علیه السّلام بود تا ایشان به سوی مزرعه اش بیرون رفتند. پس او را در راه دیدار کرده، گفت: جانم به فدایت! من در برابر خدا بر تو احتجاج خواهم کرد، پس مرا به معرفت راهنمایی کنید. راوی گوید: حضرت به او از امیر مؤمنان علیه السّلام و آنچه پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- بود، خبر داد و از مسأله آن دو مرد برایش گفت. و او پذیرفت و سپس گفت: پس از امیر مؤمنان علیه السّلام چه کسی بود؟ فرمود: حسن علیه السّلام سپس حسین علیه السّلام تا به خودش رسید و خاموش شد. او به حضرت گفت: جانم فدایت! امروز کیست؟ فرمود: اگر به تو بگویم می پذیری؟ گفت: البتّه جانم به فدایت! فرمود: من اویم. عرض کرد: و چیزی که به آن استدلال کنم؟ فرمود: به سوی آن درخت-و [با دستش]به امّ غیلان اشاره کرد-برو و بگو: موسای جعفر به تو می گوید: به نزد من بیا. او گوید: من به نزد درخت رفته، او را دیدم که به خدا سوگند زمین را شکافته، به جلو آمد تا در برابر حضرت ایستاد. سپس ایشان به درخت اشاره کرد و او بازگشت. راوی گوید: پس او به [امامت]حضرت اقرار کرد و سپس از خاموشی و عبادت جدا نشد.

ص :١6٣

و العباده، فکان لا یراه أحد یتکلّم بعد ذلک.

محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن إبراهیم بن هاشم مثله.

[٩٢4]٩-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن أحمد بن الحسین، عن محمّد بن الطّیّب، عن عبد الوهّاب بن منصور، عن محمّد بن أبی العلاء قال:

سمعت یحیی بن أکثم-قاضی سامرّاء بعد ما جهدت به و ناظرته و حاورته و واصلته و سألته عن علوم آل محمّد-فقال: بینا أنا ذات یوم دخلت أطوف بقبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرأیت محمّد بن علیّ الرّضا علیه السّلام یطوف به، فناظرته فی مسائل عندی فأخرجها إلیّ، فقلت له: و اللّه إنّی أرید أن أسألک مسأله و إنّی و اللّه لأستحیی من ذلک، فقال لی: أنا أخبرک قبل أن تسألنی، تسألنی عن الإمام، فقلت: هو و اللّه هذا، فقال: أنا هو، فقلت: علامه؟ فکان فی یده عصا فنطقت و قالت: إنّ مولای إمام هذا الزّمان و هو الحجّه.

[٩٢5]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد أو غیره، عن علیّ بن الحکم، عن الحسین بن عمر بن یزید قال:

دخلت علی الرّضا علیه السّلام و أنا یومئذ واقف و قد کان أبی سأل أباه عن سبع مسائل فأجابه فی ستّ و أمسک عن السّابعه، فقلت: و اللّه لأسألنّه عمّا سأل أبی أباه، فإن أجاب بمثل جواب أبیه کانت دلاله، فسألته فأجاب بمثل جواب أبیه أبی فی المسائل السّتّ، فلم یزد فی الجواب واوا و لا یاء و أمسک عن السّابعه و قد کان أبی قال لأبیه: إنّی أحتجّ علیک عند اللّه یوم القیامه، أنّک زعمت أنّ عبد اللّه لم یکن إماما، فوضع یده علی عنقه، ثمّ قال له: نعم احتجّ علیّ بذلک

ص :١64

و پس از آن کسی او را ندید که سخنی بگوید.

ابراهیم هاشم نیز مانند آن را روایت کرده است.

[٩٢4]٩-محمّد ابو علاء گفته است: من از یحیای اکثم قاضی سامره-پس از آن که بسیار با او بحث و مناظره و صحبت کرده، با او خودمانی شدم و از او دربارۀ علوم خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]پرسیدم-شنیدم که گفت: هنگامی که یک روز من مرقد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- را طواف می کردم محمّد بن علی رضا را دیدم که او نیز طواف می کرد با او دربارۀ مسائل مشکلی که داشتم سخن گفتم و او آن ها را برایم حل کرد. آن گاه به او عرض کردم: به خدا سوگند می خواهم دربارۀ چیزی بپرسم ولی به خدا سوگند از این پرسش حیا می کنم! به من فرمود: پیش از آن که بپرسی من به تو می گویم. می خواهی دربارۀ امام از من بپرسی. عرض کردم: به خدا سوگند همین است. فرمود: من اویم. عرض کردم: نشانه؟ در دستش عصایی بود که به سخن درآمد و گفت: سرورم امام این روزگار است. و حجّت او است.

[٩٢5]١٠-حسین بن عمر یزید گفته است: من به نزد حضرت رضا علیه السّلام رفتم درحالی که آن روز واقفی بودم. پدرم هفت سؤال از پدرش پرسیده بود که ایشان به شش سؤال پاسخ داده و هفتمی را بی پاسخ گذارده بود. من گفتم: به خدا سوگند از آنچه پدرم از پدرش پرسیده من هم از او خواهم پرسید. اگر مانند پدرش پاسخ دهد، نشانه ای است. آن گاه از او پرسیدم. همچون جواب پدرش به پدرم به شش سؤال پاسخ فرمود و واو و یایی در پاسخ نیفزود. و از پاسخ به هفتمی خودداری کرد. و پدرم به پدرش گفته بود: من در روز قیامت نزد خداوند بر تو احتجاج خواهم کرد؛ زیرا شما معتقدی که عبد اللّه امام نیست. و او دستش را بر گردنش گذاشته، سپس فرموده بود: آری، تو بر من به جهت این مسأله

ص :١65

عند اللّه عزّ و جلّ، فما کان فیه من إثم فهو فی رقبتی، فلمّا ودّعته قال: إنّه لیس أحد من شیعتنا یبتلی ببلیّه أو یشتکی فیصبر علی ذلک إلاّ کتب اللّه له أجر ألف شهید، فقلت فی نفسی: و اللّه ما کان لهذا ذکر، فلمّا مضیت و کنت فی بعض الطّریق، خرج بی عرق المدینیّ، فلقیت منه شدّه، فلمّا کان من قابل حججت فدخلت علیه و قد بقی من وجعی بقیّه، فشکوت إلیه و قلت له: جعلت فداک عوّذ رجلی و بسطتها بین یدیه، فقال لی: لیس علی رجلک هذه بأس و لکن أرنی رجلک الصّحیحه فبسطتها بین یدیه فعوّذها فلمّا خرجت لم ألبث إلاّ یسیرا حتّی خرج بی العرق و کان وجعه یسیرا.

[٩٢6]١١-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن ابن قیاما الواسطیّ-و کان من الواقفه-قال:

دخلت علی علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام فقلت له: یکون إمامان؟ قال: لا إلاّ و أحدهما صامت، فقلت له: هو ذا أنت لیس لک صامت-و لم یکن ولد له أبو جعفر بعد-فقال لی: و اللّه لیجعلنّ اللّه منّی ما یثبت به الحقّ و أهله و یمحق به الباطل و أهله، فولد له بعد سنه أبو جعفر علیه السّلام، فقیل لابن قیاما: ألا تقنعک هذه الآیه؟ فقال: أما و اللّه إنّها لآیه عظیمه و لکن کیف أصنع بما قال أبو عبد اللّه علیه السّلام فی ابنه؟

[٩٢٧]١٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال:

أتیت خراسان-و أنا واقف-فحملت معی متاعا و کان معی ثوب وشیّ فی بعض الرّزم و لم أشعر به و لم أعرف مکانه، فلمّا قدمت مرو و نزلت فی بعض منازلها لم أشعر إلاّ و رجل مدنیّ من بعض مولّدیها، فقال لی: إنّ أبا الحسن الرّضا علیه السّلام یقول لک: ابعث إلیّ الثّوب الوشیّ الّذی عندک قال: فقلت: و من أخبر أبا الحسن بقدومی و أنا قدمت آنفا، و ما عندی ثوب وشیّ! فرجع إلیه

ص :١66

نزد خداوند عزّتمند احتجاج کن که اگر گناهی در آن باشد به گردن من است. وقتی از او خداحافظی کردم فرمود: کسی از شیعیان ما نیست که به بلایی دچار شود یا بیمار گردد و آن گاه شکیبایی کند جز این که خداوند برایش اجر هزار شهید می نویسد. من با خودم گفتم: به خدا سوگند در این باره سخنی نبود. سپس رفتم و در یکی از راه ها بودم که در پایم رشته ای بیرون آمد و بسیار رنج کشیدم. وقتی سال بعد به حجّ رفتم، به نزد آن حضرت هم رفتم. و هنوز دردی مانده بود. به ایشان شکایت کرده، گفتم: جانم به فدایت به پایم تعویذی بخوان و آن را در برابرش گشودم. به من فرمود: بر این پایت چیزی نیست ولی پای سالمت را نشانم بده. من آن را در برابرش گشودم و ایشان بر آن تعویذ خواند. وقتی بیرون آمدم اندکی نگذشت که در پایم رشته بیرون آمد درحالی که دردش اندک بود.

[٩٢6]١١-ابن قیامای واسطی-که از واقفی ها بود-گفته است: من به نزد حضرت رضا علیه السّلام رفته، به او عرض کردم: دو امام [در یک زمان]می شود؟ فرمود: نه جز این که یکی خاموش باشد. من گفتم: اینک که شمایید امام خاموشی برای شما نیست-و هنوز حضرت جواد او به دنیا نیامده بود-به من فرمود: به خدا سوگند! خداوند از من کسی را قرار می دهد که با آن حقّ و اهلش را استوار کرده، باطل و اهلش را نابود می کند. پس از یک سال حضرت جواد به دنیا آمد. به ابن قیاما گفتند: آیا این نشانه تو را قانع نمی کند؟ گفت: به خدا سوگند این نشانه ای بزرگ است امّا با فرمایش، حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرزندش چه کنم؟

[٩٢٧]١٢-وشّاء گفت: به خراسان آمدم-درحالی که واقفی بودم-متاعی با خود داشتم و همراهم لباسی گلدار در یکی از بسته ها بود که من متوجّه نبودم و جایش را نمی دانستم. وقتی به مرو رسیدم و در یکی از منزل هایش فرود آمدم هم نفهمیدم جز این که مردی مدینه ای از متولّدشدگان آن به من گفت: حضرت رضا علیه السّلام به تو می فرماید: آن لباس گلداری را که به همراه داری برای من بفرست. او گوید: من گفتم: و چه کسی به حضرت رضا علیه السّلام از رسیدن من خبر داده است درحالی که من الآن رسیدم. لباس گلداری هم نزد من نیست.

ص :١6٧

و عاد إلیّ، فقال: یقول لک: بلی هو فی موضع کذا و کذا و رزمته کذا و کذا، فطلبته حیث قال، فوجدته فی أسفل الرّزمه، فبعثت به إلیه.

[٩٢٨]١٣-ابن فضّال، عن عبد اللّه بن المغیره قال:

کنت واقفا و حججت علی تلک الحال، فلمّا صرت بمکّه خلج فی صدری شیء، فتعلّقت بالملتزم ثمّ قلت: اللّهمّ قد علمت طلبتی و إرادتی فأرشدنی إلی خیر الأدیان، فوقع فی نفسی أن آتی الرّضا علیه السّلام، فأتیت المدینه فوقفت ببابه و قلت للغلام: قل لمولاک: رجل من أهل العراق بالباب، قال: فسمعت نداءه و هو یقول ادخل یا عبد اللّه بن المغیره ادخل یا عبد اللّه بن المغیره، فدخلت: فلمّا نظر إلیّ قال لی: قد أجاب اللّه دعاءک و هداک لدینه فقلت: أشهد أنّک حجّه اللّه و أمینه علی خلقه.

[٩٢٩]١4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه قال:

کان عبد اللّه بن هلیل یقول بعبد اللّه فصار إلی العسکر فرجع عن ذلک، فسألته عن سبب رجوعه فقال: إنّی عرضت لأبی الحسن علیه السّلام أن أسأله عن ذلک فوافقنی فی طریق ضیّق، فمال نحوی حتّی إذا حاذانی، أقبل نحوی بشیء من فیه، فوقع علی صدری، فأخذته فإذا هو رقّ فیه مکتوب ما کان هنالک و لا کذلک.

[٩٣٠]١5-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا ذکر اسمه قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم قال: أخبرنا موسی بن محمّد بن إسماعیل بن عبید اللّه بن العبّاس بن علیّ بن أبی طالب قال: حدّثنی جعفر بن زید بن موسی، عن أبیه، عن آبائه علیهم السّلام قالوا:

جاءت أمّ أسلم یوما إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو فی منزل أمّ سلمه، فسألتها عن

ص :١6٨

او رفت و سپس بازگشته، گفت: ایشان می فرماید: چرا، آن در چنین و چنان جایی است. و بسته اش چنین و چنان. چنان که فرموده بود جستجو کردم و آن را در زیر بسته یافتم و برایشان فرستادم.

[٩٢٨]١٣-عبد اللّه مغیره گفت: من واقفی بودم و بر آن حال حجّ کردم. وقتی به مکّه رسیدم چیزی در سینه ام پریشانم کرد. پس خود را به دیوار ملتزم [که در روبروی خانه کعبه است]چسبانده، سپس گفتم: خدایا تو قصد و خواسته ام را می دانی پس مرا به بهترین دین هدایت کن. به دلم افتاد که به نزد رضا علیه السّلام بروم. پس به مدینه آمدم و بر در خانه اش ایستاده، به غلامش گفتم: به سرورت بگو: مردی از اهل عراق بر در است. او گوید: ناگاه صدای حضرت را شنیدم که می فرماید: عبد اللّه مغیره داخل شو، عبد اللّه مغیره داخل شو. من داخل شدم. وقتی مرا دید، فرمود: خداوند دعایت را اجابت کرده، تو را به دینش هدایت کرده است. من گفتم: شهادت می دهم که تو حجّت خدا و امین او بر آفریدگانش هستی.

[٩٢٩]١4-احمد بن محمّد عبد اللّه گفته: عبد اللّه هلیل به امامت عبد اللّه معتقد بود. وقتی به سامره رفت از آن عقیده بازگشت. من از سبب آن بازگشت از او پرسیدم. گفت: من به فکر افتادم آن را از حضرت ابو الحسن علیه السّلام بپرسم که ناگاه در کوچه ای باریک با من روبه رو شد. به سوی من مایل شد تا وقتی که در برابرم ایستاد و چیزی از دهانش به سوی من انداخت. که به روی سینه ام افتاد. آن را گرفتم. ورقه ای بود که در آن نوشته بود: او در آن مقام نبود و استحقاقی نداشت.

[٩٣٠]١5-جعفر بن زید موسی از پدرش و او از پدرانش علیهم السّلام روایت کرده که فرموده اند: روزی امّ سلمه به سوی پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-که در خانۀ امّ سلمه بودند: آمده، رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را خواست.

ص :١6٩

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقالت: خرج فی بعض الحوائج و السّاعه یجیء، فانتظرته عند أمّ سلمه حتّی جاء صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقالت أمّ أسلم: بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه! إنّی قد قرأت الکتب و علمت کلّ نبیّ و وصیّ، فموسی کان له وصیّ فی حیاته و وصیّ بعد موته و کذلک عیسی، فمن وصیّک یا رسول اللّه؟ فقال لها: یا أمّ أسلم! وصیّی فی حیاتی و بعد مماتی واحد، ثمّ قال لها: یا أمّ أسلم من فعل فعلی هذا فهو وصیّی، ثمّ ضرب بیده إلی حصاه من الأرض ففرّکها بإصبعه فجعلها شبه الدّقیق، ثمّ عجنها، ثمّ طبعها بخاتمه، ثمّ قال: من فعل فعلی هذا فهو وصیّی فی حیاتی و بعد مماتی، فخرجت من عنده فأتیت أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقلت: بأبی أنت و أمّی أنت وصیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ قال: نعم یا أمّ أسلم! ثمّ ضرب بیده إلی حصاه ففرّکها فجعلها کهیئه الدّقیق، ثمّ عجنها و ختمها بخاتمه، ثمّ قال: یا أمّ أسلم! من فعل فعلی هذا فهو وصیّی فأتیت الحسن علیه السّلام و هو غلام فقلت له: یا سیّدی! أنت وصیّ أبیک؟ فقال: نعم یا أمّ أسلم! و ضرب بیده و أخذ حصاه ففعل بها کفعلهما، فخرجت من عنده فأتیت الحسین علیه السّلام-و إنّی لمستصغره لسنّه-فقلت له: بأبی أنت و أمّی، أنت وصیّ أخیک؟ فقال: نعم یا أمّ أسلم! ائتینی بحصاه، ثمّ فعل کفعلهم، فعمرت أمّ أسلم حتّی لحقت بعلیّ بن الحسین بعد قتل الحسین علیه السّلام فی منصرفه، فسألته أنت وصیّ أبیک؟ فقال: نعم، ثمّ فعل کفعلهم صلوات اللّه علیهم أجمعین.

[٩٣١]١6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن الحسین بن الجارود، عن موسی بن بکر بن داب، عمّن حدّثه، عن أبی جعفر علیه السّلام:

أنّ زید بن علیّ بن الحسین علیه السّلام دخل علی أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهم السّلام

ص :١٧٠

او گفت: برای کاری بیرون رفته و الآن می آید. نزد امّ سلمه منتظر ماند تا آن حضرت-درود خدا بر او و بر خاندانش-آمد. آن گاه امّ اسلم عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! من کتاب ها را خوانده و دانسته ام که هر پیامبری را وصی ای هست. برای موسی در زندگی اش وصی ای بود و در پس از مرگش وصی ای. و همین طور عیسی. ای رسول خدا وصی شما کیست؟ حضرت به او فرمود: امّ اسلم! وصی من در زندگی و پس از مرگم یکی است. سپس به او فرمود: امّ اسلم هرکس این کار مرا انجام داد او وصی من است. سپس با دستش به سنگریزه ای در زمین زده، آن را با انگشتش مالیده، مانند آرد کرد. سپس آن را خمیر کرده، با انگشتری اش مهر کرد و فرمود: امّ اسلم هرکس این کار مرا انجام داد او وصی من در زندگی و پس از مرگ من است. از نزد ایشان بیرون آمده، به خدمت امیر مؤمنان علیه السّلام رسیدم و گفتم: پدر و مادرم به فدایت تو وصی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستی؟ فرمود: بله، ای امّ اسلم! سپس با دستش بر سنگریزه ای زده، آن را مالیده، همچون آرد ساخت سپس خمیرش کرد و با انگشتری اش آن را مهر کرد. سپس فرمود: امّ اسلم! هرکس این کار مرا انجام داد او وصی من است. آن گاه به نزد حسن علیه السّلام که کودکی بود، آمدم و گفتم: آقای من! تو وصی پدرت هستی؟ فرمود: بله، ای امّ اسلم. و با دستش سنگریزه ای گرفت و با آن مانند آن دو انجام داد. من از نزدش بیرون آمده، به خدمت حسین علیه السّلام آمدم-درحالی که سنّ و سالش را کوچک می شمردم-آن گاه به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت، تو وصی برادرت هستی؟ فرمود: بله ای امّ اسلم! سنگریزه ای به من بده. سپس همان کرد که آنان کرده بودند، و امّ اسلم زنده بود تا پس از کشته شدن حسین علیه السّلام در بازگشت سجّاد به خدمتش رسیده، از ایشان پرسید: تو وصی پدرت هستی؟ فرمود: بله، سپس چنان کرد که آنان کرده بودند. درود خدا بر همۀ آنان.

[٩٣١]١6-موسی بن بکرداب از کسی روایت کرده که زید بن علی بن حسین

ص :١٧١

و معه کتب من أهل الکوفه، یدعونه فیها إلی أنفسهم و یخبرونه باجتماعهم و یأمرونه بالخروج، فقال له أبو جعفر علیه السّلام: هذه الکتب ابتداء منهم أو جواب ما کتبت به إلیهم و دعوتهم إلیه؟ فقال: بل ابتداء من القوم لمعرفتهم بحقّنا و بقرابتنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لما یجدون فی کتاب اللّه عزّ و جلّ من وجوب مودّتنا و فرض طاعتنا و لما نحن فیه من الضّیق و الضّنک و البلاء، فقال له أبو جعفر علیه السّلام: إنّ الطّاعه مفروضه من اللّه عزّ و جلّ و سنّه أمضاها فی الأوّلین و کذلک یجریها فی الآخرین و الطّاعه لواحد منّا و المودّه للجمیع، و أمر اللّه یجری لأولیائه بحکم موصول و قضاء مفصول و حتم مقضیّ و قدر مقدور و أجل مسمّی لوقت معلوم، فلا یستخفّنّک الّذین لا یوقنون إنّهم لن یغنوا عنک من اللّه شیئا، فلا تعجل، فإنّ اللّه لا یعجل لعجله العباد و لا تسبقنّ اللّه فتعجزک البلیّه فتصرعک، قال: فغضب زید عند ذلک، ثمّ قال: لیس الإمام منّا من جلس فی بیته و أرخی ستره و ثبّط عن الجهاد و لکنّ الإمام منّا من منع حوزته و جاهد فی سبیل اللّه حقّ جهاده و دفع عن رعیّته و ذبّ عن حریمه قال أبو جعفر علیه السّلام: هل تعرف یا أخی! من نفسک شیئا ممّا نسبتها إلیه فتجیء علیه بشاهد من کتاب اللّه أو حجّه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أو تضرب به مثلا، فإنّ اللّه عزّ و جلّ أحلّ حلالا و حرّم حراما و فرض فرائض و ضرب أمثالا و سنّ سننا و لم یجعل الإمام القائم بأمره شبهه فیما فرض له من الطّاعه أن یسبقه بأمر قبل محلّه أو یجاهد فیه قبل حلوله، و قد قال اللّه عزّ و جلّ فی الصّید: لاٰ تَقْتُلُوا اَلصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ أفقتل الصّید أعظم أم قتل النّفس الّتی حرّم اللّه؟ و جعل لکلّ شیء محلاّ و قال اللّه عزّ و جلّ: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا و قال عزّ و جلّ:

ص :١٧٢

به نزد حضرت باقر علیه السّلام رفت درحالی که نامه هایی از اهل کوفه به همراه داشت که او را به سوی خودشان خوانده، از جمع شدنشان خبر داده، او را به قیام امر می کردند. حضرت باقر علیه السّلام به او فرمود: این نامه ها را خود آنان نوشته اند یا جوابی است به آنچه تو برایشان نوشته و به آن دعوتشان کرده ای؟ گفت: بلکه خود مردم نوشته اند. به خاطر شناختی که به حقّ ما و خویشاوندی مان با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دارند. و به خاطر آنچه در کتاب خدای عزّتمند از وجوب دوستی ما و اطاعت از ما می یابند. و به خاطر تنگنا و فشار و گرفتاری ای که ما به آن دچاریم. حضرت باقر علیه السّلام به او فرمود: همانا اطاعت، واجبی از سوی خداوند است. و سنّتی است که خداوند آن را در میان پیشینیان اجرا کرده است و در میان آیندگان هم اجرا می کند. اطاعت برای یکی از ماست ولی محبّت مال همۀ ما است. و فرمان خدا دربارۀ اولیایش به حکمی پیوسته و فرمانی استوار و یقینی حکم شده و اندازه ای مشخّص و مدّتی معیّن و وقتی معلوم جاری می شود. پس مبادا تو را کسانی که ایمان درستی ندارند، سبک کنند، که آنان تو را از خدا بی نیاز نمی کنند. پس شتاب نکن که خداوند به خاطر عجلۀ بندگان شتاب نمی کند. و تو از خدا پیشی نمی گیری و بلا تو را عاجز کرده، به زمینت می زند. در این هنگام زید خشمگین شده، گفت: از میان ما امام کسی نیست که در خانه اش نشسته، پرده را انداخته، از جهاد بازدارد. بلکه از میان ما امام کسی است که دیگران از حوزۀ خود بازداشته، در راه خدا به راستی جهاد کرده، از مردم و حریمشان دفاع کند. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: برادرم! آیا از آنچه به خودت نسبت دادی چیزی می شناسی که برایش شاهدی از کتاب خداوند یا دلیلی از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- بیاوری یا مثالی بزنی. که خداوند عزّتمند حلال را حلال، حرام را حرام، واجبات را واجب کرد. مثال ها زده، سنّت هایی گذاشت و امام برپادارندۀ فرمانش را در چیزی که اطاعت او را واجب کرده بود در شبهه نگذاشت که به کاری پیش از محلّش بر او پیشی بگیرد یا در راه او پیش از وقتش جهاد کند. خداوند شکوهمند دربارۀ صید فرموده است: در حال احرام صید را نکشید. [مائده (5) :٩5]آیا کشتن صید بزرگ تر است یا کشتن جانی که خداوند حرام کرده است. و برای هرچیزی محلّی قرار داده و فرموده است: و هنگامی که از احرام بیرون آمدید صید کنید. [مائده (5) :٢]

ص :١٧٣

لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اَللّٰهِ وَ لاَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ فجعل الشّهور عدّه معلومه، فجعل منها أربعه حرما و قال: فَسِیحُوا فِی اَلْأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اَللّٰهِ ثمّ قال تبارک و تعالی: فَإِذَا اِنْسَلَخَ اَلْأَشْهُرُ اَلْحُرُمُ فَاقْتُلُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فجعل لذلک محلاّ و قال: وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَهَ اَلنِّکٰاحِ حَتّٰی یَبْلُغَ اَلْکِتٰابُ أَجَلَهُ فجعل لکلّ شیء أجلا و لکلّ أجل کتابا. فإن کنت علی بیّنه من ربّک و یقین من أمرک و تبیان من شأنک، فشأنک و إلاّ فلا ترومنّ أمرا أنت منه فی شکّ و شبهه و لا تتعاط زوال ملک لم تنقض أکله و لم ینقطع مداه و لم یبلغ الکتاب أجله، فلو قد بلغ مداه و انقطع أکله و بلغ الکتاب أجله لا نقطع الفصل و تتابع النّظام و لأعقب اللّه فی التّابع و المتبوع الذّلّ و الصّغار، أعوذ باللّه من إمام ضلّ عن وقته، فکان التّابع فیه أعلم من المتبوع، أ ترید یا أخی! أن تحیی ملّه قوم قد کفروا بآیات اللّه و عصوا رسوله و اتّبعوا أهواءهم بغیر هدی من اللّه و ادّعوا الخلافه بلا برهان من اللّه و لا عهد من رسوله؟ ! أعیذک باللّه یا أخی! أن تکون غدا المصلوب بالکناسه، ثمّ ارفضّت عیناه و سالت دموعه، ثمّ قال: اللّه بیننا و بین من هتک سترنا و جحدنا حقّنا و أفشی سرّنا و نسبنا إلی غیر جدّنا و قال فینا ما لم نقله فی أنفسنا.

[٩٣٢]١٧-بعض أصحابنا، عن محمّد بن حسّان، عن محمّد بن رنجویه، عن عبد اللّه بن الحکم الأرمنیّ، عن عبد اللّه بن إبراهیم بن محمّد الجعفریّ قال:

أتینا خدیجه بنت عمر بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام نعزّیها بابن بنتها، فوجدنا عندها موسی بن عبد اللّه بن الحسن، فإذا هی فی ناحیه قریبا من النّساء، فعزّیناها، ثمّ أقبلنا علیه فإذا هو یقول لابنه أبی یشکر الرّاثیه:

ص :١٧4

و فرموده است: شعائر خداوند و حدود الهی و ماه حرام را حلال نکنید. [مائده (5) :٢]و ماه ها را تعداد معلومی قرار داد و از آن ها چهارتا را حرام نهاد و فرمود: پس چهار ماه در زمین سیر کنید و بدانید که شما نمی توانید خدا را ناتوان کنید. [توبه (٩) :٢]سپس آن پاک و والا فرمود: وقتی ماه های حرام پایان یافت مشرکان را بکشید هرکجا که یافتید. [توبه (٩) :5]پس برای آن جایی قرار داد. و فرموده است: و به عقد نکاح آهنگ نکنید تا مدّت مقرّر برسد. [سورۀ بقره (٢) :٢٣5]و برای هرچیزی مدّتی و برای هر مدّتی، نوشته ای نهاده است. پس اگر تو دلیلی از پروردگارت داری و به کارت یقین داشته، موضوع در نزدت روشن است، این به خودت مربوط است. وگرنه دنبال کاری که درباره اش شک و شبهه ای داری نرو. و به از بین بردن حکومتی که روزی اش تمام نشده و مدّتش پایان نیافته و زمان نوشته شده اش نرسیده قیام نکن. که اگر مدّتش پایان یافته، روزی اش تمام شده و زمان نوشته شده اش رسیده باشد، فاصله به پایان رسیده، نظام متّصل شده و خداوند خواری و حقارت را برای دنباله رو و دنبال شونده در پی می آورد. و من از امامی که وقتش را گم کرده، به خدا پناه می برم. که در آن دنباله رو داناتر از دنبال شونده باشد. برادرم! آیا می خواهی آیین مردمی را زنده کنی که به آیات خداوند کافر گشته، از پیامبرش نافرمانی کرده و از هوس های خودشان بدون هدایتی از سوی خداوند دنباله روی کردند و بدون برهانی از خداوند و نه سفارشی از فرستادۀ او ادّعای خلافت کردند؟ برادرم تو را به پناه خدا می خوانم. از این که فردا در کناسه به دار آویخته شوی. سپس دیدگانش پر شده، اشک هایش جاری گشته، فرمود: خدا داور میان ما و کسی باشد که پردۀ ما را درید و حقّمان را انکار کرد و رازمان را فاش کرده و ما را به غیر نیایمان نسبت داد و دربارۀ ما چیزی گفت که خودمان نگفتیم.

[٩٣٢]١٧-عبد اللّه بن ابراهیم محمّد جعفری گفته است: ما به نزد خدیجه دختر عمر بن علی بن حسین بن علی ابو طالب علیهم السّلام رفتیم تا او را برای نوه اش تسلیت بدهیم. موسی بن عبد اللّه حسن نزدش بود. که در گوشه ای نزدیک زنان نشسته بود. به خدیجه تسلیت گفته، سپس به موسی که به دختر مرثیه گوی

ص :١٧5

قولی فقالت:

اعدد رسول اللّه و اعدد بعده

أسد الإله و ثالثا عبّاسا

و اعدد علیّ الخیر و اعدد جعفرا

و اعدد عقیلا بعده الرّوّاسا

فقال: أحسنت و أطربتنی، زیدینی، فاندفعت تقول:

و منّا إمام المتّقین محمّد

و حمزه منّا و المهذّب جعفر

و منّا علیّ صهره و ابن عمّه

و فارسه ذاک الإمام المطهّر

فأقمنا عندها حتّی کاد اللّیل أن یجیء، ثمّ قالت خدیجه: سمعت عمّی محمّد بن علیّ صلوات اللّه علیه و هو یقول: إنّما تحتاج المرأه فی المأتم إلی النّوح لتسیل دمعتها و لا ینبغی لها أن تقول هجرا، فإذا جاء اللّیل فلا تؤذی الملائکه بالنّوح، ثمّ خرجنا فغدونا إلیها غدوه فتذاکرنا عندها اختزال منزلها من دار أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهما السّلام فقال: هذه دار تسمّی دار السّرقه، فقالت: هذا ما اصطفی مهدیّنا-تعنی محمّد بن عبد اللّه بن الحسن-تمازحه بذلک-فقال: موسی بن عبد اللّه: و اللّه لأخبرنّکم بالعجب، رأیت أبی رحمه اللّه لمّا أخذ فی أمر محمّد بن عبد اللّه و أجمع علی لقاء أصحابه، فقال: لا أجد هذا الأمر یستقیم إلاّ أن ألقی أبا عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهما السّلام فانطلق و هو متّک علیّ فانطلقت معه حتّی أتینا أبا عبد اللّه علیه السّلام، فلقیناه خارجا یرید المسجد فاستوقفه أبی و کلّمه، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: لیس هذا موضع ذلک، نلتقی إن شاء اللّه؛ فرجع أبی مسرورا، ثمّ أقام حتّی إذا کان الغد أو بعده بیوم، انطلقنا حتّی أتیناه، فدخل علیه أبی و أنا معه فابتدأ الکلام، ثمّ قال له فیما یقول: قد علمت جعلت فداک أنّ السّنّ لی علیک و أنّ فی قومک من هو أسنّ منک و لکنّ اللّه عزّ و جلّ

ص :١٧6

ابی یشکر می گفت: بگو، روکردیم. و او گفت:

بشمار بعد از رسول دین

شیر خدا [حمزه]، سپس عبّاس را

بشمار علی نیک و جعفر و آن گه

عقیلش این همه رؤسا را

موسی گفت: زیبا گفتی و مرا به جنبش وجد آوردی، بیشتر بگو. و او دوبارۀ شتاب گرفته، گفت:

از ما است امام متّقین محمّد صلّی اللّه علیه و اله

وز ما است حمزه و ان پاک گشته جعفرش

از ما است داماد و پسر عمّش علی

آن امام پاک و آن جنگاورش

و ما نزدش بودیم تا نزدیک شب شد. آن گاه خدیجه گفت: از عمویم باقر -درود خدا بر او-شنیدم که می فرمود: زن در سوگواری به نوحه خوانی نیازمند است تا اشک هایش جاری شود. ولی سزاوار نیست که هذیان و سخنان پریشان گوید. آن گاه که شب آمد فرشتگان را با نوحه خوانی نیازارید. ما خارج شدیم و بامداد بازگشتیم. و در نزدش از جداشدن منزلش از خانۀ حضرت صادق علیه السّلام سخن گفتیم. موسی گفت: این جا خانه ای است که به خانۀ سرقت نام آور شده است. و خدیجه گفت: این کاری بود که مهدی ما-و مقصودش محمّد بن عبد اللّه حسن بود که با این کلمه با او شوخی کرد-برگزید. آن گاه موسای عبد اللّه گفت: به خدا سوگند! به شما چیزی شگفت خواهم گفت. من، پدرم-خدایش بیامرزد- را دیدم که وقتی به بیعت گرفتن برای محمّد آغاز کرده، تصمیم گرفت یاران او را ببیند، گفت: گمان نمی کنم این کار درست شود مگر این که ابو عبد اللّه جعفر محمد علیهما السّلام را دیدار کنم. و درحالی که به من تکیه کرده بود راه خانه ایشان را در پیش گرفت. و من با او رفتم تا به خدمت صادق علیه السّلام رسیدیم. او را وقتی دیدیم که بیرون آمده بود و می خواست به مسجد برود. پدرم او را نگاه داشت و به سخن پرداخت. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: این جا، جای سخن نیست. خدا بخواهد همدیگر را دیدار می کنیم. پدرم شادمان بازگشت. سپس صبر کرد تا فردا شد یا یک روز بعد از آن رفتیم و به خدمتش رسیدیم. آن گاه پدرم سخن را آغاز کرد و از آن جمله گفت: جانم به فدایت می دانی که سن و سال من بیشتر از شما است و در میان خویشانت کسی هست که بزرگسال تر از تو باشد.

ص :١٧٧

قد قدّم لک فضلا لیس هو لأحد من قومک و قد جئتک معتمدا لما أعلم من برّک، و أعلم-فدیتک-أنّک إذا أجبتنی لم یتخلّف عنّی أحد من أصحابک و لم یختلف علیّ اثنان من قریش و لا غیرهم، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّک تجد غیری أطوع لک منّی و لا حاجه لک فیّ، فو اللّه إنّک لتعلم أنّی أرید البادیه أو أهمّ بها، فأثقل عنها و أرید الحجّ فما أدرکه إلاّ بعد کدّ و تعب و مشقّه علی نفسی، فاطلب غیری و سله ذلک و لا تعلمهم أنّک جئتنی، فقال له: النّاس مادّون أعناقهم إلیک و إن أجبتنی لم یتخلّف عنّی أحد و لک أن لا تکلّف قتالا و لا مکروها، قال: و هجم علینا ناس فدخلوا و قطعوا کلامنا، فقال أبی: جعلت فداک ما تقول؟ فقال: نلتقی إن شاء اللّه، فقال: ألیس علی ما أحبّ؟ فقال: علی ما تحبّ إن شاء اللّه من إصلاحک. ثمّ انصرف حتّی جاء البیت، فبعث رسولا إلی محمّد فی جبل بجهینه، یقال له: الأشقر علی لیلتین من المدینه، فبشّره و أعلمه أنّه قد ظفر له بوجه حاجته و ما طلب، ثمّ عاد بعد ثلاثه أیّام، فوقّفنا بالباب و لم نکن نحجب إذا جئنا، فأبطأ الرّسول، ثمّ أذن لنا، فدخلنا علیه فجلست فی ناحیه الحجره و دنا أبی إلیه فقبّل رأسه، ثمّ قال: جعلت فداک قد عدت إلیک راجیا، مؤمّلا، قد انبسط رجائی و أملی و رجوت الدّرک لحاجتی، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا ابن عمّ إنّی أعیذک باللّه من التّعرّض لهذا الأمر، الّذی أمسیت فیه؛ و إنّی لخائف علیک أن یکسبک شرّا، فجری الکلام بینهما، حتّی أفضی إلی ما لم یکن یرید و کان من قوله: بأیّ شیء کان الحسین أحقّ بها من الحسن؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: رحم اللّه الحسن و رحم الحسین و کیف ذکرت هذا؟ قال: لأنّ الحسین علیه السّلام: کان ینبغی له إذا عدل أن یجعلها فی الأسنّ من ولد الحسن، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:

ص :١٧٨

ولی خداوند عزّتمند فضیلتی به تو بخشیده که کسی از خویشانت دارای آن نیست. به نزد تو آمدم درحالی که می دانستم به نیکی ات می توانم تکیه کنم. و بدان-فدایت شوم-که وقتی تو مرا بپذیری، کسی از یارانت از من سرپیچی نخواهند کرد و دو نفر از قریش و جز آنان با من مخالفت نمی کنند. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: تو دیگری را فرمانبرتر از من یافته نیازی به من نخواهی داشت. به خدا سوگند تو می دانی که من آهنگ بیابان می کنم یا تصمیمش را می گیرم و آن گاه سنگین می شوم و آهنگ حجّ می کنم و جز پس از پافشاری و خستگی و دشواری بر خودم به آن نمی رسم. سراغ دیگری برو و از او بخواه و به آنان نگو که پیش من آمدی. او گفت: مردم گردن هاشان را به سوی تو دراز کرده اند و اگر تو بپذیری کسی از من سرپیچی نخواهد کرد. «و من نیز شرط می کنم که شما به جنگ کردن تکلیف نشوی و چیزی که موجب ناراحتی شما گردد صورت نگیرد» موسی گوید: دراین حال مردمی هجوم آورده، داخل شدند و سخن را بریدند. پس پدرم گفت: جانم به فدایت! چه می گویی؟ فرمود: اگر خدا بخواهد همدیگر را دیدار می کنیم. او گفت: آیا بر آن چیزی است که دلخواه من باشد؟ فرمود: ان شاء اللّه بر آن چیزی است که تو دوست داری که اصلاح تو باشد. پدرم بازگشته، به خانه آمد. آن گاه کسی را به سوی محمّد در کوهی به نام اشقر در جهینه که دو شب با مدینه فاصله داشت فرستاد تا به او بشارت داده، بگوید که به حاجتش و آن چه می خواسته رسیده است. سپس بعد از سه روز پدرم [به خانۀ آن حضرت]بازگشت. که بر در نگاه داشته شدیم درحالی که وقتی پیش از آن می آمدیم جلومان را نمی گرفتند. فرستاده دیر کرد، سپس اجازه دادند و ما به نزد او رفتیم. من در گوشۀ اتاق نشسته و پدرم نزدیک رفته، سر او را بوسیده، گفت: جانم به فدایت! امیدوار و آرزومند به سوی تو بازگشتم. امید و آرزویم گسترده شده و امیدوارم به حاجتم دست یابم. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: پسر عمو! من تو را از دست یازیدن به این کاری که عصر کردی به پناه خدا می خوانم. و من برای تو از این که او شرّی را برایت کسب کند هراسانم. و سخن میان ایشان درگرفت تا به آن جا کشید که پدرم نمی خواست و از سخنان پدرم این بود: برای چه حسین به امامت سزاوارتر از حسن شد؟ حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خداوند حسن و حسین را بیامرزد. چرا این را می گویی؟ او گفت: زیرا برای حسین علیه السّلام سزاوار بود که عدالت ورزیده، آن را در بزرگسال ترین فرزند حسن قرار دهد.

ص :١٧٩

إنّ اللّه تبارک و تعالی لمّا أن أوحی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أوحی إلیه بما شاء و لم یؤامر أحدا من خلقه و أمر محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علیّا علیه السّلام بما شاء؛ ففعل ما أمر به و لسنا نقول فیه إلاّ ما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من تبجیله و تصدیقه، فلو کان أمر الحسین أن یصیّرها فی الأسنّ أو ینقلها فی ولدهما-یعنی الوصیّه-لفعل ذلک الحسین علیه السّلام و ما هو بالمتّهم عندنا فی الذّخیره لنفسه، و لقد ولّی و ترک ذلک و لکنّه مضی لما أمر به و هو جدّک و عمّک، فإن قلت خیرا فما أولاک به و إن قلت هجرا فیغفر اللّه لک، أطعنی یا ابن عمّ و اسمع کلامی، فو اللّه الّذی لا إله إلاّ هو لا آلوک نصحا و حرصا فکیف و لا أراک تفعل، و ما لأمر اللّه من مردّ. فسرّ أبی عند ذلک، فقال له أبو عبد اللّه: و اللّه إنّک لتعلم أنّه الأحول الأکشف الأخضر المقتول بسدّه أشجع، عند بطن مسیلها، فقال أبی: لیس هو ذلک و اللّه لیحاربنّ بالیوم یوما و بالسّاعه ساعه و بالسّنه سنه و لیقومنّ بثأر بنی أبی طالب جمیعا، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: یغفر اللّه لک ما أخوفنی أن یکون هذا البیت یلحق صاحبنا: «منّتک نفسک فی الخلاء ضلالا» لا و اللّه لا یملک أکثر من حیطان المدینه و لا یبلغ عمله الطّائف إذا أحفل-یعنی إذا أجهد نفسه-و ما للأمر من بدّ أن یقع، فاتّق اللّه و ارحم نفسک و بنی أبیک، فو اللّه إنّی لأراه أشأم سلحه أخرجتها أصلاب الرّجال إلی أرحام النّساء و اللّه إنّه المقتول بسدّه أشجع بین دورها و اللّه لکأنّی به صریعا مسلوبا بزّته بین رجلیه لبنه و لا ینفع هذا الغلام ما یسمع- قال موسی بن عبد اللّه-یعنینی-و لیخرجنّ معه فیهزم و یقتل صاحبه-ثمّ یمضی فیخرج معه رایه أخری-فیقتل کبشها و یتفرّق جیشها-فإن أطاعنی فلیطلب الأمان عند ذلک من بنی العبّاس حتّی یأتیه اللّه بالفرج و لقد علمت

ص :١٨٠

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند پاک و والا وقتی به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-وحی کرد، آنچه را خواست به او وحی کرد و با کسی از آفریدگانش مشورت نکرد. و محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-علی علیه السّلام را به آنچه خواست فرمان داد. و او آنچه را فرمان داده شده بود انجام داد. و ما دربارۀ او جز بزرگداشت و تصدیقی که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرموده، نمی توانیم بگوییم. پس اگر او به حسین فرمان می داد که آن را به بزرگسال تر منتقل کند یا در فرزندان خود و حسن قرار دهد، حسین علیه السّلام آن را انجام می داد. او به جهت ذخیرۀ آن برای خودش در نزد ما متّهم نیست. او آن را پشت سر گذاشت و به جا نهاد، ولی چنان که امر شده بود، انجام داد. و او نیای [مادری]تو و عموی تو است. اگر خوبی بگویی چقدر به آن سزاواری و اگر بدی بگویی خدایت بیامرزد. پسر عمو! مرا اطاعت کرده، سخنم را بشنو. به خدایی که جز او خداوندی نیست سوگند، که من پند و اشتیاقم [برای اصلاحت]را از تو بازنمی دارم. ولی گمان نمی کنم که تو چنین کنی. و برای فرمان خداوند بازگشتی نیست. پدرم در این جا شاد شد. و حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: به خدا سوگند! تو می دانی که او آن لوچ چشم موی پیشانی برگشتۀ سبزه ای است که جلوی دروازۀ[قبیلۀ]اشجع در اعماق سیلگاه کشته می شود. پدرم گفت: او آن نیست. به خدا سوگند او با دشمنان در برابر یک روز، یک روز، در برابر یک ساعت، یک ساعت و در برابر یک سال، یک سال می جنگد و به خونخواهی همۀ فرزندان ابو طالب قیام می کند. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: خدایت بیامرزد من بسیار می ترسم که این (مصراع) بیت به رفیقمان بچسبد:

«نفست در تنهایی به تو گمراهی ارزانی کرده است.»

نه به خدا سوگند او پیش از چند دیوار مدینه را به دست نمی آورد و کارش هرچه بکوشد به طائف هم نمی رسد. این کار به ناچار رخ می دهد. پس، از خدا پروا کرده، به خودت و فرزندان پدرت رحم کن. به خدا سوگند من او را شوم ترین نطفه ای می بینم که صلب مردان در رحم زنان ریخته است. به خدا سوگند او جلوی دروازۀ [قبیلۀ]اشجع میان خانه های آنان کشته می شود. به خدا سوگند گویا که من او را می بینم که افتاده بر خاک و برهنه است و میان پاهایش خشتی است. و این جوان آن چه می شنود به او سودی نمی بخشد-موسی گوید: مقصودش من بودم-با او قیام می کند و شکست می خورد و رفیقش کشته می شود. سپس می رود و بیرق دیگری به همراهی او قیام می کند و امیرش کشته شده، لشکرش پراکنده می شود. پس اگر از من اطاعت کند باید در این هنگام از بنی عبّاس امان بگیرد تا خداوند فرجش بدهد.

ص :١٨١

بأنّ هذا الأمر لا یتمّ و إنّک لتعلم و نعلم أنّ ابنک، الأحول الأخضر الأکشف المقتول بسدّه أشجع بین دورها عند بطن مسیلها، فقام أبی و هو یقول: بل یغنی اللّه عنک و لتعودنّ أو لیقی اللّه بک و بغیرک؛ و ما أردت بهذا إلاّ امتناع غیرک و أن تکون ذریعتهم إلی ذلک فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: اللّه یعلم ما أرید إلاّ نصحک و رشدک و ما علیّ إلاّ الجهد. فقام أبی یجرّ ثوبه مغضبا فلحقه أبو عبد اللّه علیه السّلام فقال له: أخبرک أنّی سمعت عمّک-و هو خالک-یذکر أنّک و بنی أبیک ستقتلون، فإن أطعتنی و رأیت أن تدفع بالّتی هی أحسن فافعل، فو اللّه الّذی لا إله إلاّ هو عالم الغیب و الشّهاده الرّحمن الرّحیم الکبیر المتعال علی خلقه لوددت أنّی فدیتک بولدی و بأحبّهم إلیّ، و بأحبّ أهل بیتی إلیّ و ما یعدلک عندی شیء فلا تری أنّی غششتک. فخرج أبی من عنده مغضبا أسفا، قال: فما أقمنا بعد ذلک إلاّ قلیلا-عشرین لیله أو نحوها-حتّی قدمت رسل أبی جعفر فأخذوا أبی و عمومتی سلیمان بن حسن، و حسن بن حسن، و إبراهیم بن حسن، و داود بن حسن، و علیّ بن حسن، و سلیمان بن داود بن حسن، و علیّ بن إبراهیم بن حسن، و حسن بن جعفر بن حسن، و طباطبا إبراهیم بن إسماعیل بن حسن، و عبد اللّه بن داود، قال: فصفّدوا فی الحدید، ثمّ حملوا فی محامل أعراء لا وطاء فیها و وقّفوا بالمصلّی لکی یشمتهم النّاس، قال: فکفّ النّاس عنهم و رقّوا لهم للحال الّتی هم فیها، ثمّ انطلقوا بهم حتّی وقّفوا عند باب مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. قال عبد اللّه بن إبراهیم الجعفریّ: فحدّثتنا خدیجه بنت عمر بن علیّ: أنّهم لمّا أوقفوا عند باب المسجد-الباب الّذی یقال له باب جبرئیل-أطلع علیهم أبو عبد اللّه علیه السّلام و عامّه ردائه مطروح بالأرض، ثمّ أطلع

ص :١٨٢

و من دانسته ام که این کار به انجام نمی رسد و تو می دانی و همه می دانیم که پسرت همان لوچ چشم، سبزۀ موی پیشانی برگشته ای است که جلوی دروازۀ [قبیلۀ]اشجع میان خانه های آنان در درون سیلگاه کشته می شود. آن گاه پدرم برخاست درحالی که می گفت: خداوند ما را از تو بی نیاز می کند. درحالی که تو به سوی ما بازخواهی گشت یا خداوند تو و غیر تو را بازخواهد گرداند. و تو از این [سخنان]جز بازداشتن یارانت و وسیله شدن برای آنان در این کار قصدی نداری. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خداوند می داند که من جز پند و هدایت تو را نمی خواهم. و بر من جز کوشش [در این راه]چیزی نیست. پدرم خشمگین شده درحالی که جامه اش به زمین کشیده می شد به راه افتاد. حضرت صادق علیه السّلام خود را به او رسانیده، فرمود: به تو بگویم که من از عمویت-و هم دایی ات- شنیدم که می گفت: تو و پسران پدرت کشته خواهید شد. اگر مرا اطاعت کرده، معتقد شدی که به آنچه نیکوتر است پاسخ دهی چنان کن. به خدایی که جز او خداوندی نیست، دانای نهان و آشکار، مهربان، رحیم و برتر از آفریدگان است سوگند که دوست دارم فرزندانم و گرامی ترین آنان و گرامی ترین خاندانم را فدایت کنم. نزد من چیزی با تو برابری نمی کند. و گمان نکن که من با تو دورویی می کنم. و پدرم خشمگین و اندوهگین از نزد ایشان بیرون آمد. او گوید: ما پس از این جز اندکی-بیست شب یا مانند آن-سپری نکردیم که فرستادگان منصور آمده، پدرم و عموهایم سلیمان حسن و حسن بن حسن و ابراهیم حسن و داود و علی و سلیمان او و علی ابراهیم حسن و حسن بن جعفر حسن و طباطبا ابراهیم بن اسماعیل حسن و عبد اللّه داود را گرفتند. او گوید: آن گاه آنان را با زنجیر بسته، بر محمل هایی برهنه و بی زین سوار کرده، در مصلّی نگاه داشتند تا مردم شماتتشان کنند. او گوید: مردم خودداری کرده، بر حالی که آنان داشتند دلسوزی کردند. سپس آنان را در کنار در مسجد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نگاه داشتند.

عبد اللّه بن ابراهیم جعفری گوید: خدیجه دختر عمر بن علی به ما گفت: آنان را کنار در مسجد-دری که به آن در جبرییل می گویند-نگاه داشتند. حضرت صادق علیه السّلام به نزد آنان آمد درحالی که همۀ عبایش بر زمین افتاده بود.

ص :١٨٣

من باب المسجد فقال: لعنکم اللّه یا معاشر الأنصار-ثلاثا-ما علی هذا عاهدتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لا بایعتموه، أما و اللّه إن کنت حریصا و لکنّی غلبت و لیس للقضاء مدفع، ثمّ قام و أخذ إحدی نعلیه فأدخلها رجله و الأخری فی یده و عامّه ردائه یجرّه فی الأرض، ثمّ دخل بیته فحمّ عشرین لیله، لم یزل یبکی فیه اللّیل و النّهار حتّی خفنا علیه، فهذا حدیث خدیجه. قال الجعفریّ: و حدّثنا موسی بن عبد اللّه بن الحسن أنّه لمّا طلع بالقوم فی المحامل، قام أبو عبد اللّه علیه السّلام من المسجد ثمّ أهوی إلی المحمل الّذی فیه عبد اللّه بن الحسن یرید کلامه، فمنع أشدّ المنع و أهوی إلیه الحرسیّ فدفعه و قال: تنحّ عن هذا، فإنّ اللّه سیکفیک و یکفی غیرک، ثمّ دخل بهم الزّقاق و رجع أبو عبد اللّه علیه السّلام إلی منزله، فلم یبلغ بهم البقیع حتّی ابتلی الحرسیّ بلاء شدیدا؛ رمحته ناقته فدقّت ورکه فمات فیها و مضی بالقوم، فأقمنا بعد ذلک حینا، ثمّ أتی محمّد بن عبد اللّه بن حسن، فأخبر أنّ أباه و عمومته قتلوا-قتلهم أبو جعفر-إلاّ حسن بن جعفر، و طباطبا، و علیّ بن إبراهیم، و سلیمان بن داود، و داود بن حسن، و عبد اللّه بن داود، قال: فظهر محمّد بن عبد اللّه عند ذلک و دعا النّاس لبیعته، قال: فکنت ثالث ثلاثه بایعوه و استونق النّاس لبیعته و لم یختلف علیه قرشیّ و لا أنصاریّ و لا عربیّ. قال: و شاور عیسی بن زید و کان من ثقاته و کان علی شرطه فشاوره فی البعثه إلی وجوه قومه، فقال له عیسی بن زید: إن دعوتهم دعاء یسیرا لم یجیبوک، أو تغلظ علیهم، فخلّنی و إیّاهم فقال له محمّد: امض إلی من أردت منهم، فقال: ابعث إلی رئیسهم و کبیرهم-یعنی أبا عبد اللّه جعفر بن محمّد علیه السّلام-فإنّک إذا أغلظت علیه علموا جمیعا أنّک ستمرّهم علی الطّریق

ص :١٨4

سپس به در مسجد رفته، سه بار فرمود: ای گروه انصار! خدا شما را لعنت کند. بر چنین چیزی با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-پیمان نبسته، بیعت نکرده بودید. هان به خدا سوگند من [به یاری شان]آزمند بودم ولی مغلوب شدم. برای دفع قضا وسیله ای نیست. سپس برخاست و یکی از کفش ها را به پا کرد و دیگری را بر دست نگاه داشته، درحالی که عبایش بر زمین کشیده می شد، به خانه اش رفت. و بیست شب تب کرد. پیوسته شب و روز می گریست تا بر او ترسیدیم. و این حدیث خدیجه بود.

جعفری گوید: و موسی بن عبد اللّه حسن به ما گفت: وقتی محمل های این مردم پدیدار شد، حضرت صادق علیه السّلام از مسجد برخاسته، به سوی محملی که عبد اللّه حسن در آن بوده، رفته و می خواسته با او سخن بگوید که به درشتی از آن بازداشته اند، سربازی به سویش رفته، حضرت را رانده و گفته است: از او دور شو. که خداوند تو و جز تو را بس است. سپس آنان را به کوچه داخل کرده و حضرت صادق علیه السّلام به منزلش بازگشته است. و هنوز به بقیع نرسیده بودند که آن سرباز به بلایی سخت دچار شد. شترش به او لگدی نواخت که رانش خرد شده، همان جا مرد. خویشان ما را بردند. پس از آن مدّتی بر ما گذشت. سپس محمّد عبد اللّه آمد. به او گفتند که پدرش و عموهایش کشته شده اند-منصور آنان را کشته است-به جز حسن جعفر و طباطبا و علی ابراهیم و سلیمان داود و داود حسن و عبد اللّه داود. او گوید: آن گاه محمّد عبد اللّه خود را آشکار کرده، مردم را به بیعت خواند راوی گوید من سومین نفری بودم که با او بیعت کردند و مردم برای بیعتش گرد آمدند و هیچ قریشی و انصار و عربی با او مخالفت نکرد.

او گوید: محمّد با عیسای زید که از کسان مورد اعتمادش و فرمانده پاسبانان بود مشورت کرد. با او دربارۀ کس فرستادن به سوی بزرگان مردم مشورت کرد. و عیسای زید به او گفت: اگر آنان را به نرمی بخوانی پاسخت نمی دهند. بر آنان سخت بگیر و به من واگذارشان کن. محمّد به او گفت: به سوی هرکدام از آنان که خواستی کسی را روانه کن. او گفت: به سراغ رئیس و بزرگشان-یعنی ابو عبد اللّه جعفر محمّد علیهما السّلام-بفرست؛ زیرا اگر تو بر او سخت بگیری، همگی خواهند دانست که تو آنان را به راهی می کشانی که ابو عبد اللّه علیه السّلام را به آن کشانده ای.

ص :١٨5

الّتی أمررت علیها أبا عبد اللّه علیه السّلام قال: فو اللّه ما لبثنا أن أتی بأبی عبد اللّه علیه السّلام: حتّی أوقف بین یدیه، فقال له عیسی بن زید: أسلم تسلم، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: أحدثت نبوّه بعد محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ فقال له محمّد: لا و لکن بایع تأمن علی نفسک و مالک و ولدک و لا تکلّفنّ حربا، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما فیّ حرب و لا قتال و لقد تقدّمت إلی أبیک و حذّرته الّذی حاق به و لکن لا ینفع حذر من قدر، یا ابن أخی علیک بالشّباب ودع عنک الشّیوخ، فقال له محمّد: ما أقرب ما بینی و بینک فی السّنّ. فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّی لم أعازّک و لم أجئ لأتقدّم علیک فی الّذی أنت فیه، فقال له محمّد: لا و اللّه لا بدّ من أن تبایع، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما فیّ یا ابن أخی طلب و لا حرب و إنّی لأرید الخروج إلی البادیه فیصدّنی ذلک و یثقل علیّ حتّی تکلّمنی فی ذلک الأهل، غیر مرّه و لا یمنعنی منه إلاّ الضّعف. و اللّه و الرّحم أن تدبر عنّا و نشقی بک، فقال له: یا أبا عبد اللّه! قد و اللّه مات أبو الدّوانیق-یعنی أبا جعفر-فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: و ما تصنع بی و قد مات؟ قال: أرید الجمال بک، قال: ما إلی ما ترید سبیل، لا و اللّه ما مات أبو الدّوانیق إلاّ أن یکون مات موت النّوم قال: و اللّه لتبایعنی طائعا أو مکرها و لا تحمد فی بیعتک، فأبی علیه إباء شدیدا و أمر به إلی الحبس. فقال له عیسی بن زید: أما إن طرحناه فی السّجن-و قد خرب السّجن و لیس علیه الیوم غلق-خفنا أن یهرب منه، فضحک أبو عبد اللّه علیه السّلام، ثمّ قال: لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم أو تراک تسجننی؟ قال: نعم و الّذی أکرم محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالنّبوّه لأسجننّک و لأشدّدنّ علیک، فقال عیسی بن زید: احبسوه فی المخبإ-و ذلک دار ریطه الیوم-فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: أما و اللّه إنّی سأقول ثمّ أصدّق؛

ص :١٨6

او گوید: به خدا سوگند! اندکی نگذشت که حضرت صادق علیه السّلام را آوردند و در برابر عیسای زید نگاه داشتند. عیسای زید به ایشان گفت: تسلیم شو تا در سلامت بمانی. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: آیا پس از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- نبوّت تازه ای پدید آمده است؟ محمّد گفت: نه، ولی بیعت کن تا بر جان و مال و فرزندانت ایمن شوی. و به جنگ هم مجبور نخواهی شد. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مرا به جنگ و کشتار توانی نیست. و من به پدرت فرمان دادم و او را از آنچه احاطه اش کرده بود پرهیز دادم. ولی پرهیز در برابر سرنوشت سودی نداد. ای پسر برادر! سراغ جوان ها برو و پیران را رها کن. محمّد گفت: سنّ من و شما خیلی نزدیک است. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: من با تو مبارزه نمی کنم و نیامده ام که در آنچه هستی بر تو پیشی بگیرم. محمّد گفت: نه به خدا سوگند ناچاری که بیعت کنی. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای پسر برادر مرا به بازخواست و جنگ توانی نیست. من آهنگ رفتن به سوی بیابان می کنم و ناتوانی مرا از آن بازمی دارد. و بر من دشوار می آید. چنان که اهل خانواده چند بار در این باره با من سخن می گویند. و چیزی جز ناتوانی مرا از آن بازنمی دارد. تو را به خدا و خویشاوندی مان سوگند می دهم که قطع رحم نکنی و ما را به وسیلۀ خودت خسته نکنی. او گفت: ای ابو عبد اللّه! به خدا سوگند ابو دوانیق-یعنی منصور-مرده است. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: من چه کنم که مرده است؟ گفت: در سایۀ تو آراستگی و آبرو می خواهم به دست آورم. حضرت فرمود: به آنچه می خواهی راهی نیست. نه به خدا سوگند ابو دوانیق نمرده است مگر این که خوابیده باشد. او گفت: به خدا سوگند چه بخواهی و چه نخواهی با من بیعت می کنی ولی در این بیعت ستایش نمی شوی. حضرت به سختی امتناع کرد و او فرمان به زندانی کردن ایشان داد. عیسای زید بگفت: اگر اینک او را به زندان اندازیم زندان خراب است و بستی ندارد می ترسم از آن بگریزد. حضرت صادق علیه السّلام خندید و فرمود: لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم آیا می خواهی مرا زندانی کنی؟ گفت: بله، سوگند به کسی که محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به پیامبری گرامی داشت تو را زندانی کرده، بر تو سخت خواهم گرفت. عیسای زید گفت: او را در مخفیگاه خانه زندانی کنید-آن جا اینک خانۀ ریطه دختر عبد اللّه است-حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: هان به خدا سوگند! من خواهم گفت و سپس تصدیق خواهم شد.

ص :١٨٧

فقال له عیسی بن زید: لو تکلّمت لکسرت فمک، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: أما و اللّه یا أکشف یا أزرق، لکأنّی بک تطلب لنفسک جحرا تدخل فیه و ما أنت فی المذکورین عند اللّقاء و إنّی لأظنّک إذا صفّق خلفک طرت مثل الهیق النّافر فنفر علیه محمّد بانتهار: احبسه و شدّد علیه و اغلظ علیه، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: أما و اللّه لکأنّی بک خارجا من سدّه أشجع إلی بطن الوادی و قد حمل علیک فارس معلم فی یده طراده، نصفها أبیض و نصفها أسود، علی فرس کمیت أقرح فطعنک فلم یصنع فیک شیئا و ضربت خیشوم فرسه فطرحته و حمل علیک آخر خارج من زقاق آل أبی عمّار الدّیلیّین علیه غدیرتان، مضفورتان، و قد خرجتا من تحت بیضه کثیر شعر الشّاربین، فهو و اللّه صاحبک، فلا رحم اللّه رمّته. فقال له محمّد: یا أبا عبد اللّه! حسبت فأخطأت و قام إلیه السّراقیّ بن سلح الحوت، فدفع فی ظهره حتّی أدخل السّجن و اصطفی ما کان له من مال و ما کان لقومه ممّن لم یخرج مع محمّد، قال: فطلع بإسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و هو شیخ کبیر ضعیف، قد ذهبت إحدی عینیه و ذهبت رجلاه و هو یحمل حملا، فدعاه إلی البیعه، فقال له: یا ابن أخی! إنّی شیخ کبیر ضعیف و أنا إلی برّک و عونک أحوج، فقال له: لا بدّ من أن تبایع، فقال له: و أیّ شیء تنتفع ببیعتی و اللّه إنّی لأضیّق علیک مکان اسم رجل إن کتبته، قال: لا بدّ لک أن تفعل، و أغلظ له فی القول، فقال له إسماعیل: ادع لی جعفر بن محمّد، فلعلّنا نبایع جمیعا. قال: فدعا جعفرا علیه السّلام، فقال له إسماعیل: جعلت فداک إن رأیت أن تبیّن له فافعل، لعلّ اللّه یکفّه عنّا، قال: قد أجمعت ألاّ أکلّمه، أفلیر فیّ برأیه. فقال إسماعیل لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أنشدک اللّه هل تذکر

ص :١٨٨

عیسای زید گفت: اگر سخن بگویید لب و دندانت را درهم می کوبم. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: هان به خدا سوگند! ای موی پیشانی برگشته، ای چشم آبی! گویا تو را می بینم که برای جانت سوراخی می جویی تا در آن داخل شوی. تو در میدان [جنگ]هم نام آور نیستی. من گمان می کنم وقتی در پشت سرت دو دست به هم زده شود تو مانند شترمرغ رمیده از جا می جهی. محمّد با جلوگیری [از سخن حضرت]دستور داد: او را زندانی کن و بر او سخت و دشوار بگیر. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: هان به خدا سوگند گویا تو را می بینم که از دروازۀ[قبیلۀ]اشجع به سوی درّه بیرون می روی و سواری نشاندار که در دستش نیزۀ کوچک سیاه و سفیدی است بر اسبی سرخ پیشانی سفید به تو حمله کرده و نیزه ات می زند ولی در تو کارگر نمی شود. و تو پوزۀ اسب او را زده، او را به زمین می اندازی. دیگری بر تو حمله کرده از کوچۀ خاندان ابو عمّار دیلیانی بیرون می آید. گیسوان بافته اش از زیر کلاه خودش بیرون آمده، موهای سبیلش بسیار است. به خدا سوگند او کشندۀ تو است. که خدا استخوان های پوسیده اش را هم نیامرزد. محمّد به او گفت: شمردی و خطا کردی. و سراقی بن سلح حوتی برخاسته، به پشت حضرت زده، ایشان را به زندان انداخت و آنچه از مال داشت و آنچه مال خویشان آن حضرت بود، کسانی که با محمّد همراهی نکردند، غارت شد. راوی گوید: آن گاه اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر ابو طالب را آوردند که پیرمردی بزرگ سال و ناتوان بود و یکی از چشمانش و هردو پایش از بین رفته بودند و او را بر دوش می بردند. محمّد او را به بیعت خواند. و او گفت: ای پسر برادر! من پیرمردی سالخورده و ناتوانم. من به نیکی و یاری ات نیازمندترم. محمّد به او گفت: ناچاری بیعت کنی. او گفت: با بیعت من چه سودی می کنی. به خدا سوگند من جای نام مردی دیگر را بر تو تنگ می کنم اگر خواستی بنویسی. گفت: باید این کار را بکنی. و سخنان درشت گفت. آن گاه اسماعیل به او گفت: جعفر محمّد را برایم بخوان شاید همگی بیعت کنیم. او گوید: پس حضرت صادق علیه السّلام را خواند. اسماعیل به ایشان عرض کرد: جانم به فدایت! اگر معتقدی که کارش را روشن کنی، بکن. شاید خداوند او را از ما بازدارد. فرمود: تصمیم گرفته ام با او سخن نگویم. دربارۀ من هر نظری دارد، داشته باشد. اسماعیل به حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: تو را به خدا سوگندت می دهم

ص :١٨٩

یوما أتیت أباک محمّد بن علیّ علیه السّلام و علیّ حلّتان صفراوان، فدام النّظر إلیّ فبکی، فقلت له: ما یبکیک فقال لی: یبکینی أنّک تقتل عند کبر سنّک صیاعا، لا ینتطح فی دمک عنزان، قال: قلت: فمتی ذاک؟ قال: إذا دعیت إلی الباطل فأبیته و إذا نظرت إلی الأحول مشئوم قومه ینتمی من آل الحسن علیه السّلام علی منبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یدعو إلی نفسه، قد تسمّی بغیر اسمه فأحدث عهدک و اکتب وصیّتک، فإنّک مقتول فی یومک أو من غد، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: نعم و هذا و ربّ الکعبه لا یصوم من شهر رمضان إلاّ أقلّه، فأستودعک اللّه یا أبا الحسن و أعظم اللّه أجرنا فیک و أحسن الخلافه علی من خلّفت و إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، قال: ثمّ احتمل إسماعیل و ردّ جعفر علیه السّلام إلی الحبس، قال: فو اللّه ما أمسینا حتّی دخل علیه بنو أخیه: بنو معاویه بن عبد اللّه بن جعفر فتوطّئوه حتّی قتلوه و بعث محمّد بن عبد اللّه إلی جعفر علیه السّلام فخلّی سبیله، قال: و أقمنا بعد ذلک حتّی استهللنا شهر رمضان فبلغنا خروج عیسی بن موسی یرید المدینه. قال: فتقدّم محمّد بن عبد اللّه علی مقدّمته یزید بن معاویه بن عبد اللّه بن جعفر و کان علی مقدّمه عیسی بن موسی ولد الحسن بن زید بن الحسن بن الحسن و قاسم و محمّد بن زید و علیّ و إبراهیم بنو الحسن بن زید، فهزم یزید بن معاویه و قدم عیسی بن موسی المدینه و صار القتال بالمدینه، فنزل بذباب و دخلت علینا المسوّده من خلفنا و خرج محمّد فی أصحابه حتّی بلغ السّوق، فأوصلهم و مضی، ثمّ تبعهم حتّی انتهی إلی مسجد الخوّامین فنظر إلی ما هناک فضاء لیس فیه مسوّد و لا مبیّض، فاستقدم حتّی انتهی إلی شعب فزاره ثمّ دخل هذیل ثمّ مضی إلی أشجع، فخرج إلیه الفارس الّذی قال أبو عبد اللّه علیه السّلام من

ص :١٩٠

آیا به خاطر می آوری روزی را که به نزد پدرت محمّد علی علیهما السّلام آمدم و دو لباس زرد در برم بود. و او مدّتی به من نگریست و گریه کرد. من به ایشان گفتم: چه چیز شما را به گریه درآورد. به من فرمود: این که تو در سنّ بالا بیهوده کشته می شوی. و دو بز هم برای خونت شاخ به شاخ نمی شوند. من عرض کردم: این در چه موقعی است؟ فرمود: وقتی به باطل خوانده می شوی و از آن امتناع می کنی. وقتی آن لوچ چشم نامبارک خویشان از خاندان حسن علیه السّلام را دیدی که بر منبر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بالا می رود و به سوی خودش فرامی خواند درحالی که به خود نام دیگری داده است، پیمانت را تازه کن و وصیّت ات را بنویس که تو در این روز یا فردایش کشته می شوی. حضرت صادق علیه السّلام به او فرمود: بله، و این (محمّد بن عبد اللّه) -سوگند به پروردگار کعبه- جز اندکی از ماه رمضان را روزه نخواهد گرفت. پس ای ابو الحسن تو را به خدا می سپارم خداوند اجر ما را در مصیبت تو افزون کند و نیکوجانشینی برای بازماندگانت باشد. که ما برای خداییم و به سوی او هم بازمی گردیم. او گوید: سپس اسماعیل را بردند و جعفر صادق علیه السّلام را به زندان بازگرداندند. به خدا سوگند شب نشده بود که پسران برادرش، معاویه بن عبد اللّه جعفر به نزد او رفته، با لگد او را کشتند. و محمّد شخصی را به سوی جعفر علیه السّلام فرستاد تا او را رها کند. او گوید: و ما پس از آن بودیم تا هلال ماه رمضان را دیدیم و آن گاه شنیدیم که عیسی بن موسی آهنگ مدینه کرده است. محمّد که یزید بن معاویه بن عبد اللّه جعفر فرماندۀ جلودارانش بود به پیشواز رفت. و فرمانده جلوداران عیسی بن موسی فرزندان حسن بن زید بن حسن بن حسن و قاسم و محمّد زید و علی و ابراهیم پسران حسن زید بودند. یزید معاویه شکست خورد و عیسی بن موسی به مدینه آمد. و جنگ در آن جا رخ داد. آن گاه در [کوه]ذباب فرود آمد. و سیاه پوشان از پشت سر به ما حمله کردند. محمّد در میان یارانش بیرون آمد تا به بازار رسید. آنان را به آنجا رساند و رفت. سپس به دنبالشان آمد تا به مسجد خوّامین رسید و دید که آن جا میدانی تهی از سیاه پوش و سفیدپوش است. جلو رفت تا به شعب فزاره رسید سپس وارد [قبیلۀ]هذیل شد سپس به سوی [قبیلۀ]اشجع رفت. همان سواری که حضرت صادق علیه السّلام گفته بود

ص :١٩١

خلفه، من سکّه هذیل فطعنه، فلم یصنع فیه شیئا و حمل علی الفارس، فضرب خیشوم فرسه بالسّیف، فطعنه الفارس، فأنفذه فی الدّرع و انثنی علیه محمّد، فضربه فأثخنه و خرج علیه حمید بن قحطبه و هو مدبر علی الفارس یضربه من زقاق العمّاریّین، فطعنه طعنه أنفذ السّنان فیه، فکسر الرّمح و حمل علی حمید فطعنه حمید بزجّ الرّمح فصرعه، ثمّ نزل إلیه فضربه حتّی أثخنه و قتله و أخذ رأسه و دخل الجند من کلّ جانب و أخذت المدینه و أجلینا هربا فی البلاد. قال موسی بن عبد اللّه: فانطلقت حتّی لحقت بإبراهیم بن عبد اللّه، فوجدت عیسی بن زید مکمّنا عنده فأخبرته بسوء تدبیره و خرجنا معه حتّی أصیب- رحمه اللّه-ثمّ مضیت مع ابن أخی الأشتر عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن حسن حتّی أصیب بالسّند، ثمّ رجعت شریدا طریدا، تضیّق علیّ البلاد، فلمّا ضاقت علیّ الأرض و اشتدّ [بی]الخوف، ذکرت ما قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: فجئت إلی المهدیّ و قد حجّ و هو یخطب النّاس فی ظلّ الکعبه، فما شعر إلاّ و أنّی قد قمت من تحت المنبر، فقلت: لی الأمان یا أمیر المؤمنین؟ و أدلّک علی نصیحه لک عندی؟ فقال: نعم ما هی؟ قلت: أدلّک علی موسی بن عبد اللّه بن حسن، فقال لی: نعم لک الأمان، فقلت له: أعطنی ما أثق به، فأخذت منه عهودا و مواثیق و وثّقت لنفسی ثمّ قلت: أنا موسی بن عبد اللّه، فقال لی: إذا تکرم و تحبی، فقلت له: أقطعنی إلی بعض أهل بیتک، یقوم بأمری عندک، فقال لی: انظر إلی من أردت، فقلت: عمّک العبّاس بن محمّد فقال العبّاس: لا حاجه لی فیک، فقلت: و لکن لی فیک الحاجه، أسألک بحقّ أمیر المؤمنین إلاّ قبلتنی فقبلنی شاء أو أبی، و قال لی المهدیّ: من یعرفک؟ -و حوله أصحابنا أو أکثرهم-

ص :١٩٢

از پشت از کوچۀ هذیل به سوی او آمده، بر او نیزه زد. ولی کارگر نشد. آن گاه او بر آن سوار حمله کرده، پوزۀ اسبش را با شمشیر زد سوار نیزه ای به او زد که در زرهش فرورفت. محمّد برگشته، او را زد و در کشتنش کوشید. آن گاه درحالی که او آن سوار را دنبال می کرد و می زد حمید قحطبه از کوچۀ عمّاریان بر او حمله کرده، نیزه ای به او زد که آهنش در تن او فرورفت و چوبش شکست. محمّد به او حمله کرد. حمید با سر آهنین او را زد و انداخت. سپس فرود آمده، او را زد تا زخمی اش کرده و آنگاه کشت و سرش را برید. سربازان از هر سو آمدند و مدینه سقوط کرده و ما فرار کرده در سرزمین ها آواره شدیم.

موسای عبد اللّه گوید: من رفتم و به ابراهیم عبد اللّه پیوستم. عیسای زید را در حالی که نزد او پنهان شده بود، دیدم. با او از تدبیر بدش سخن گفتم. تا با ما بیرون آمد و کشته شد-خدایش بیامرزد-سپس همراه پسر برادرم اشتر، عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه حسن رفتم تا او هم در سند کشته شد. سپس آواره و رانده ای که سرزمین ها برایم تنگ بود بازگشتم. چون زمین بر من تنگ گرفت و هراسم افزون شد، آنچه را حضرت صادق علیه السّلام فرموده بود به یاد آوردم. پس به نزد مهدی رفتم که حجّ کرده و در سایۀ کعبه برای مردم خطبه می خواند. متوجّه نشد تا من از پای منبر برخاسته، گفتم: ای امیر مؤمنان! اگر تو را بر خیری راهنمایی کنم برایم امانی هست؟ او گفت: بله، آن چیست؟ گفتم: تو را بر موسی بن عبد اللّه حسن راهنمایی می کنم. به من گفت: بله برایت امان می دهم. به او گفتم: چیزی بدهید که مطمئن شوم. پس پیمان و میثاقی از او گرفته، بر جانم مطمئن شدم، سپس گفتم: موسی بن عبد اللّه منم. به من گفت: پس اکرام شده، عطایی به تو داده خواهد شد. من به او گفتم: مرا به یکی از خاندانت بسپار تا در نزد تو برای کار من اقدام کند. او گفت: خودت بنگر که چه کسی را می خواهی. گفتم: عمویت عبّاس محمّد. عبّاس گفت: مرا به تو نیازی نیست. من گفتم: ولی من به تو نیاز دارم. از تو به حقّ امیر مؤمنین می خواهم که مرا بپذیری. او خواه و ناخواه مرا پذیرفته است. مهدی به من گفت: چه کسی تو را می شناسد؟ -درحالی که پیرامون او همه یا بیشترشان اصحاب ما بودند-

ص :١٩٣

فقلت: هذا الحسن بن زید یعرفنی و هذا موسی بن جعفر یعرفنی و هذا الحسن بن عبد اللّه بن العبّاس یعرفنی، فقالوا: نعم یا أمیر المؤمنین! کأنّه لم یغب عنّا، ثمّ قلت للمهدیّ: یا أمیر المؤمنین لقد أخبرنی بهذا المقام أبو هذا الرّجل و أشرت إلی موسی بن جعفر. قال موسی بن عبد اللّه: و کذبت علی جعفر کذبه، فقلت له: و أمرنی أن أقرئک السّلام و قال: إنّه إمام عدل و سخاء، قال: فأمر لموسی بن جعفر بخمسه آلاف دینار، فأمر لی منها موسی بألفی دینار و وصل عامّه أصحابه و وصلنی، فأحسن صلتی، فحیث ما ذکر ولد محمّد بن علیّ بن الحسین، فقولوا صلّی اللّه علیهم و ملائکته و حمله عرشه و الکرام الکاتبون و خصّوا أبا عبد اللّه بأطیب ذلک، و جزی موسی بن جعفر عنّی خیرا، فأنا و اللّه مولاهم بعد اللّه.

[٩٣٣]١٨-و بهذا الإسناد، عن عبد اللّه بن جعفر بن إبراهیم الجعفریّ قال:

حدّثنا عبد اللّه بن المفضّل مولی عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب قال: لمّا خرج الحسین بن علیّ المقتول بفخّ و احتوی علی المدینه دعا موسی بن جعفر إلی البیعه، فأتاه فقال له: یا ابن عمّ لا تکلّفنی ما کلّف ابن عمّک، عمّک أبا عبد اللّه، فیخرج منّی ما لا أرید، کما خرج من أبی عبد اللّه ما لم یکن یرید، فقال له الحسین: إنّما عرضت علیک أمرا فإن أردته دخلت فیه و إن کرهته لم أحملک علیه و اللّه المستعان ثمّ ودّعه، فقال له أبو الحسن موسی بن جعفر حین ودّعه: یا ابن عمّ إنّک مقتول فأجدّ الضّراب فإنّ القوم فسّاق یظهرون إیمانا و یسترون شرکا و إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، أحتسبکم عند اللّه من عصبته، ثمّ خرج الحسین و کان من أمره ما کان، قتلوا کلّهم کما قال علیه السّلام.

[٩٣4]١٩-و بهذا الإسناد، عن عبد اللّه بن إبراهیم الجعفریّ قال:

کتب یحیی بن عبد اللّه بن الحسن إلی موسی بن جعفر علیه السّلام: «أمّا بعد فإنّی

ص :١٩4

گفتم: این حسن زید مرا می شناسد و این موسای جعفر [علیهما السّلام]مرا می شناسد. و این حسن بن عبد اللّه عبّاس هم مرا می شناسد. آنان گفتند: بله، ای امیر مؤمنین! گویا که اصلا از میان ما نرفته است. سپس من به مهدی گفتم: ای امیر مؤمنین پدر این مرد مرا به این احوال خبر داده بود. و به موسای جعفر [علیهما السّلام]اشاره کردم. او گوید: و دروغی بر جعفر [علیه السّلام]بستم و گفتم: و به من فرمان داد که به تو سلام برسانم. او گفت: او امامی عادل و سخاوتمند است. او گوید: آن گاه او [مهدی] پنج هزار دینار به موسای جعفر [علیهما السّلام]داد. و ایشان دو هزار دینار آن را به من داد. به همۀ اصحابش مالی داد و به من هم داد. و خوب عطایی به من کرد. پس هرجا نام فرزندان محمّد بن علی حسین برده شد بگویید: درود خدا و فرشتگان و حاملان عرش و کرام الکاتبین بر آنان. و حضرت صادق [علیه السّلام]را به نیکوترین آن ها اختصاص دهید. و خدا به موسای جعفر جزای خیر دهد که من به خدا سوگند پس از خداوند بندۀ اویم.

[٩٣٣]١٨-عبد اللّه مفضّل-غلام عبد اللّه جعفر-به ما گفت: وقتی حسین بن علی کشته شدۀ در فخّ قیام کرد و مدینه را گرفت موسای جعفر را به بیعت خواند. حضرت به نزد او آمده، فرمود: پسر عمو! مرا به چیزی تکلیف نکن. چنان که پسر عمویت، عمویت ابو عبد اللّه را تکلیف کرد که چیزی از من صادر می شود که دوست ندارم. چنان که از ابو عبد اللّه چیزی صادر شد که دوست نداشت. حسین به ایشان گفت: من چیزی را به شما پیشنهاد کردم اگر خواستید می پذیرید و اگر دوست نداشتید من آن را به شما تحمیل نمی کنم. و خداوند یاریگر است. سپس با او خداحافظی کرد. حضرت موسی [علیه السّلام]وقتی خداحافظی می کرد به او فرمود: پسر عمو! تو کشته می شوی. پس خوب شمشیر بزن که این مردم فاسقانی هستند که اظهار ایمان کرده، شرکشان را می پوشانند. و ما همه برای خداییم و به سوی او هم بازمی گردیم. [من در پیشگاه خدا شما را از گروه او می شمارم.] سپس حسین قیام کرد و چنان شد که شد. همه کشته شدند. چنان که فرموده بود.

[٩٣4]١٩-عبد اللّه بن ابراهیم جعفری گفته است: یحیای عبد اللّه حسن به

ص :١٩5

أوصی نفسی بتقوی اللّه و بها أوصیک فإنّها وصیّه اللّه فی الأوّلین و وصیّته فی الآخرین، خبّرنی من ورد علیّ من أعوان اللّه علی دینه و نشر طاعته بما کان من تحنّنک مع خذلانک و قد شاورت فی الدّعوه للرّضا من آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و قد احتجبتها و احتجبها أبوک من قبلک و قدیما ادّعیتم ما لیس لکم و بسطتم آمالکم إلی ما لم یعطکم اللّه، فاستهویتم و أضللتم و أنا محذّرک ما حذّرک اللّه من نفسه» فکتب إلیه أبو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام «من موسی بن [أبی]عبد اللّه جعفر و علیّ مشترکین فی التّذلّل للّه و طاعته إلی یحیی بن عبد اللّه بن حسن، أمّا بعد فإنّی أحذّرک اللّه و نفسی و أعلمک ألیم عذابه و شدید عقابه و تکامل نقماته و أوصیک و نفسی بتقوی اللّه فإنّها زین الکلام و تثبیت النّعم، أتانی کتابک تذکر فیه أنّی مدّع و أبی من قبل و ما سمعت ذلک منّی و سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ و لم یدع حرص الدّنیا و مطالبها لأهلها مطلبا لآخرتهم، حتّی یفسد علیهم مطلب آخرتهم فی دنیاهم و ذکرت أنّی ثبّطت النّاس عنک لرغبتی فیما فی یدیک و ما منعنی من مدخلک الّذی أنت فیه لو کنت راغبا ضعف عن سنّه و لا قلّه بصیره بحجّه و لکنّ اللّه تبارک و تعالی خلق النّاس أمشاجا و غرائب و غرائز، فأخبرنی عن حرفین أسألک عنهما ما العترف فی بدنک و ما الصّهلج فی الإنسان، ثمّ اکتب إلیّ بخبر ذلک و أنا متقدّم إلیک أحذّرک معصیه الخلیفه و أحثّک علی برّه و طاعته و أن تطلب لنفسک أمانا قبل أن تأخذک الأظفار و یلزمک الخناق من کلّ مکان، فتروّح إلی النّفس من کلّ مکان و لا تجده حتّی یمنّ اللّه علیک بمنّه و فضله، و رقّه الخلیفه أبقاه اللّه فیؤمنک و یرحمک و یحفظ فیک أرحام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و السّلام علی من اتّبع الهدی إِنّٰا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنٰا أَنَّ اَلْعَذٰابَ عَلیٰ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی قال الجعفریّ:

ص :١٩6

موسای جعفر علیهما السّلام نوشت: «امّا بعد؛ من خودم و تو را به پروای خداوند سفارش می کنم. که آن سفارش خداوند در پیشینیان و پسینیان است. یکی از یاران دین خدا و مبلّغ اطاعتش به نزدم آمده، از دلسوزی تو نسبت به من و پشتیبانی نکردنت به من خبر داد. درحالی که من با تو دربارۀ دعوت به مورد رضای آل محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-مشورت کردم، تو آن را نپذیرفتی و پیش از تو پدرت هم آن را نپذیرفت. از قدیم شما چیزی را ادّعا کردید که مال شما نیست. و آرزوهاتان را تا چیزی که خداوند به شما نداده بود، گستردید. هوا در شما اثر کرد و گمراه گردیدید. و من تو را پرهیز می دهم از آنچه خداوند دربارۀ خودش پرهیز داده است.» آن گاه حضرت کاظم علیه السّلام در پاسخ او نوشت: «از موسای [ابو]عبد اللّه جعفر و علی که در خاکساری و فرمانبری برای خداوند شریک اند، به یحیای عبد اللّه حسن. امّا بعد؛ من تو و خودم را از خدا پروا می دهم. و تو را از عذاب دردناک و کیفر سخت و بی نهایت او آگاه می کنم. تو و خودم را به پروای از خداوند سفارش می کنم. که آن آرایۀ سخن و استواری نعمت ها است. نامه ات به من رسید. در آن گفته ای که من و پیش از من، پدرم مدّعی بوده ایم. درحالی که تو ادّعایی از من نشنیده ای. گواهی شان نوشته شده، از آنان پرسیده می شود. [زخرف (4٣) :١٩]حرص دنیا و خواسته های آن برای اهلش خواسته ای برای آخرتشان نگذاشته است چنان که خواستۀ آخرتشان را در راه دنیاشان خراب می کند. و گفته ای که من مردم را به خاطر رغبتم به آنچه در دست تو است بازداشته ام. درحالی که آنچه مرا از داخل شدن به چیزی که تو در آن هستی-اگر رغبت داشتم-بازداشته، ناتوانی در دانستن سنّت و بصیرت اندک به حجّت نیست. بلکه خداوند پاک و والا مردم را ترکیبی از شگفتی ها و طبیعت ها آفریده است. تو به من از دو کلمه ای که از تو می پرسم خبر بده. عترف در بدن تو چه چیز است؟ و صهلج در انسان چیست؟ این ها را برایم بنویس. من به تو دستور داده، تو را از شورش بر خلیفه پرهیز می دهم. و تو را به نیکی بر او و اطاعتش تشویق می کنم. پیش از آن که چنگال ها تو را بگیرد و از هر سو گلویت فشرده شود آنگاه به دنبال راحتی به هرجائی بروی و نیابی، امانی برای جانت بخواه تا خداوند به احسانش و دلسوزی خلیفه که خداوند او را نگاه دارد بر تو منّت نهاده، ایمنی داده، بر تو رحمت کند و خویشان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به وسیلۀ تو حفظ کند. و سلام بر آن که از هدایت پیروی کند. به ما وحی شده که عذاب بر کسی است که تکذیب کند و سرپیچی نماید. [طه (٢٠) :4٧ و 4٨]

ص :١٩٧

فبلغنی أنّ کتاب موسی بن جعفر علیه السّلام وقع فی یدی هارون فلمّا قرأه قال: النّاس یحملونّی علی موسی بن جعفر و هو بریء ممّا یرمی به.

تمّ الجزء الثّانی من کتاب الکافی و یتلوه بمشیئه اللّه و عونه الجزء الثّالث و هو باب کراهیه التّوقیت. و الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلاه و السّلام علی محمّد و آله أجمعین.

باب کراهیه التّوقیت [٩٣5]١-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعا، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه الثّمالیّ قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:

یا ثابت إنّ اللّه تبارک و تعالی قد کان وقّت هذا الأمر فی السّبعین، فلمّا أن قتل الحسین صلوات اللّه علیه اشتدّ غضب اللّه تعالی علی أهل الأرض، فأخّره إلی أربعین و مائه، فحدّثناکم فأذعتم الحدیث فکشفتم قناع السّتر و لم یجعل اللّه له بعد ذلک وقتا عندنا و یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الکتاب. قال أبو حمزه: فحدّثت بذلک أبا عبد اللّه علیه السّلام فقال: قد کان کذلک.

[٩٣6]٢-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ دخل علیه مهرم، فقال له: جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر الّذی ننتظر متی هو؟ فقال: یا مهرم! کذب الوقّاتون و هلک المستعجلون و نجا المسلّمون.

[٩٣٧]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :١٩٨

جعفری گوید: من شنیدم که نامۀ موسای جعفر علیهما السّلام به دست هارون افتاد. وقتی آن را خواند، گفت: مردم مرا بر ضدّ موسای جعفر وادار می کنند درحالی که او از آنچه به آن متّهم می شود، دور است.

بخش دوم کتاب کافی پایان یافت. و به دنبال آن به خواست و یاری خدا بخش سوم است که باب کراهت داشتن تعیین زمان [ظهور]می باشد. و سپاس برای خداوند که پروردگار جهانیان است. و سلام و درود بر محمّد و خاندانش همگی.

کراهت داشتن تعیین زمان [ظهور]

[٩٣5]١-ابو حمزۀ ثمالی گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: ای ثابت همانا خداوند پاک و فرازمند، زمان این موضوع را در هفتاد سال قرار داد. وقتی حسین-درود خدا بر او-کشته شد، خشم خداوند بر اهل زمین سخت گشته، آن را تا صد و چهل سال عقب انداخت. آن گاه ما آن را به شما بازگفتیم. شما آن را فاش کرده، پرده از راز برداشتید و پس از آن خداوند برای آن در پیش ما وقتی نگذارد. خداوند آنچه را بخواهد از میان می برد و استوار می کند. و اصل کتاب نزد او است.

ابو حمزه گوید: این حدیث را با حضرت صادق علیه السّلام بازگفتم. فرمود: چنان بوده است.

[٩٣6]٢-عبد الرحمان کثیر گفت: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که مهرم وارد شد و به ایشان عرض کرد: جانم به فدایت! به من از این موضوعی که به انتظارش هستیم بفرمائید که چه زمانی است؟ فرمود: ای مهرم! وقت گذاران دروغ گفته، شتابندگان نابود شده و پذیرندگان نجات یافتند.

[٩٣٧]٣-ابو بصیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ حضرت قائم پرسیدم،

ص :١٩٩

سألته عن القائم علیه السّلام فقال: کذب الوقّاتون، إنّا أهل بیت لا نوقّت.

[٩٣٨]4-أحمد بإسناده قال:

قال: أبی اللّه إلاّ أن یخالف وقت الموقّتین.

[٩٣٩]5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الخزّاز، عن عبد الکریم بن عمرو الخثعمیّ، عن الفضیل بن یسار، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قلت: لهذا الأمر وقت؟ فقال: کذب الوقّاتون، کذب الوقّاتون، کذب الوقّاتون، إنّ موسی علیه السّلام لمّا خرج وافدا إلی ربّه، واعدهم ثلاثین یوما، فلمّا زاده اللّه علی الثّلاثین عشرا قال قومه: قد أخلفنا موسی فصنعوا ما صنعوا فإذا حدّثناکم الحدیث فجاء علی ما حدّثناکم [به]فقولوا: صدق اللّه و إذا حدّثناکم الحدیث فجاء علی خلاف ما حدّثناکم به فقولوا: صدق اللّه، تؤجروا مرّتین.

[٩4٠]6-محمّد بن یحیی و أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عن السّیّاریّ، عن الحسن بن علیّ بن یقطین، عن أخیه الحسین، عن أبیه علیّ بن یقطین قال:

قال لی أبو الحسن علیه السّلام: الشّیعه تربّی بالأمانیّ منذ مائتی سنه، قال: و قال یقطین لابنه علیّ بن یقطین: ما بالنا قیل لنا فکان و قیل لکم فلم یکن؟ قال: فقال له علیّ: إنّ الّذی قیل لنا و لکم کان من مخرج واحد، غیر أنّ أمرکم حضر، فأعطیتم محضه، فکان کما قیل لکم و إنّ أمرنا لم یحضر، فعلّلنا بالأمانیّ، فلو قیل لنا: إنّ هذا الأمر لا یکون إلاّ إلی مائتی سنه أو ثلاثمائه سنه لقست القلوب و لرجع عامّه النّاس عن الإسلام و لکن قالوا: ما أسرعه و ما أقربه تألّفا لقلوب النّاس و تقریبا للفرج.

[٩4١]٧-الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن إسماعیل

ص :٢٠٠

فرمودند: وقت گذاران دروغ گفتند. ما اهل بیت تعیین وقت نمی کنیم.

[٩٣٨]4-احمد به سند خودش گفته که آن حضرت فرمود: خداوند دوست دارد با وقت گذاران مخالفت کند.

[٩٣٩]5-فضیل یسار گوید: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: آیا برای این موضوع وقتی است؟ فرمودند: وقت گذاران دروغ گفتند، وقت گذاران دروغ گفتند، وقت گذاران دروغ گفتند. همانا وقتی موسی علیه السّلام به عنوان فرستاده به سوی پروردگارش رفت، با قومش سی روزه وعده کرد، آن گاه وقتی خداوند بر آن سی روز، ده روز افزود. قومش گفت: موسی به وعده اش عمل نکرد پس ساختند آنچه ساختند. پس وقتی ما حدیثی را به شما گفتیم و چنان شد که گفته بودیم بگویید: خدا راست گفت. و وقتی حدیثی به شما بازگفتیم و خلاف آن صورت گرفت [باز]بگویید: خدا راست گفت. تا دوبار اجر بگیرید.

[٩4٠]6-علی یقطین گفته است: حضرت کاظم علیه السّلام به من فرمودند: شیعه دویست سال است که با آرزوها تربیت می شود. و یقطین به پسرش علی گفت: چگونه است که دربارۀ ما گفتند و شد و دربارۀ شما گفتند و نشد؟ علی گفت: آنچه به ما و به شما گفته اند از یک جا صادر شده جز این که امر شما رسید و تمامش به شما داده شد و چنان شد که به شما گفتند. و امر ما نرسید و به آرزوها پرداختیم. اگر به ما بگویند این امر جز تا دویست یا سیصد سال ممکن نمی شود، دل ها سخت می شود و بیشتر مردم از اسلام برمی گردند. امّا ایشان می گویند: چه شتابنده و نزدیک است. تا دل ها به هم انس گرفته، فرج را جلو اندازد.

[٩4١]٧-مهزم گفته است: ما نزد حضرت صادق علیه السّلام از شهریاران فلان

ص :٢٠١

الأنباریّ، عن الحسن بن علیّ، عن إبراهیم بن مهزم، عن أبیه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ذکرنا عنده ملوک آل فلان فقال: إنّما هلک النّاس من استعجالهم لهذا الأمر، إنّ اللّه لا یعجل لعجله العباد، إنّ لهذا الأمر غایه ینتهی إلیها، فلو قد بلغوها لم یستقدموا ساعه و لم یستأخروا.

باب التّمحیص و الامتحان [٩4٢]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن یعقوب السّرّاج و علیّ بن رئاب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لمّا بویع بعد مقتل عثمان صعد المنبر و خطب بخطبه- ذکرها-یقول فیها: ألا إنّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبله و لتغربلنّ غربله، حتّی یعود أسفلکم أعلاکم و أعلاکم أسفلکم و لیسبقنّ سبّاقون کانوا قصّروا، و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا، و اللّه ما کتمت وسمه و لا کذبت کذبه و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم.

[٩4٣]٢-محمّد بن یحیی و الحسن بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن إسماعیل الأنباریّ، عن الحسین بن علیّ، عن أبی المغراء، عن ابن أبی یعفور قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ویل لطغاه العرب، من أمر قد اقترب، قلت: جعلت فداک کم مع القائم من العرب؟ قال: نفر یسیر قلت: و اللّه إنّ من یصف هذا الأمر منهم لکثیر، قال: لا بدّ للنّاس من أن یمحّصوا و یمیّزوا و یغربلوا و یستخرج فی الغربال خلق کثیر.

ص :٢٠٢

خاندان [بنی عبّاس]سخن گفتیم، که فرمودند: همانا مردم به جهت شتابشان برای این موضوع هلاک شدند. خداوند به جهت شتاب بندگان شتاب نمی کند. برای این موضوع پایانی است که به آن می رسد. که اگر مردم به آن رسیدند ساعتی به پیش و پس نمی افتند.

امتحان و آزمایش

[٩4٢]١-علی رئاب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که وقتی پس از کشته شدن عثمان، با امیر مؤمنان علیه السّلام بیعت شد، حضرت بالای منبر رفته، خطبه ای خواند-حضرت صادق علیه السّلام آن را ذکر کرد و فرمود: هان! همانا امتحان شما بازگشته است. به همان شکلی که وقتی خداوند پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-را برانگیخت. و سوگند به کسی که او را به راستی برانگیخت، شما پراکنده شده، غربال می شوید تا زیروزبر شوید و جلوافتادگانی که کوتاهی می کردند، به پیش افتاده و پیشی گیرندگانی که جلوافتاده بودند، کوتاهی کنند. به خدا سوگند من هیچ نشانه ای را پنهان نکرده، دروغی نگفتم. و به این مقام و این روز خبر داده شده بودم.

[٩4٣]٢-ابن ابی یعفور گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: وای بر سرکشان عرب از امری که نزدیک شده است! من عرض کردم. جانم به فدایت! چند نفر عرب همراه قائم [علیه السّلام]خواهند بود؟ فرمود: آنان اندکند. من گفتم: به خدا سوگند، بسیاری از آنان دربارۀ این امر سخن می گویند. فرمود: مردم به ناچار باید آزمایش شده، جدا شده و غربال شوند. و مردم زیادی از غربال بیرون می ریزند.

ص :٢٠٣

[٩44]٣-محمّد بن یحیی و الحسن بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن الحسن بن محمّد الصّیرفیّ، عن جعفر بن محمّد الصّیقل، عن أبیه، عن منصور قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا منصور! إنّ هذا الأمر لا یأتیکم إلاّ بعد إیاس و لا و اللّه حتّی تمیّزوا، و لا و اللّه حتّی تمحّصوا، و لا و اللّه حتّی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد.

[٩45]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن معمّر بن خلاّد قال:

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: الم أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ ثمّ قال لی: ما الفتنه؟ قلت: جعلت فداک الّذی عندنا الفتنه فی الدّین، فقال: یفتنون کما یفتن الذّهب، ثمّ قال: یخلصون کما یخلص الذّهب.

[٩46]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن سلیمان بن صالح رفعه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال إنّ حدیثکم هذا لتشمئزّ منه قلوب الرّجال، فمن أقرّ به فزیدوه، و من أنکره فذروه، إنّه لا بدّ من أن یکون فتنه یسقط فیها کلّ بطانه و ولیجه حتّی یسقط فیها من یشقّ الشّعر بشعرتین، حتّی لا یبقی إلاّ نحن و شیعتنا.

[٩4٧]6-محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن سنان، عن محمّد بن منصور الصّیقل، عن أبیه قال:

کنت أنا و الحارث بن المغیره و جماعه من أصحابنا جلوسا و أبو عبد اللّه علیه السّلام یسمع کلامنا فقال لنا: فی أیّ شیء أنتم؟ هیهات، هیهات! ! لا و اللّه لا یکون ما تمدّون إلیه أعینکم حتّی تغربلوا، لا و اللّه لا یکون ما تمدّون إلیه أعینکم حتّی تمحّصوا، لا و اللّه لا یکون ما تمدّون إلیه أعینکم حتّی تمیّزوا، لا و اللّه ما یکون ما تمدّون إلیه أعینکم إلاّ بعد إیاس، لا و اللّه لا یکون ما تمدّون

ص :٢٠4

[٩44]٣-منصور گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای منصور! این امر جز پس از ناامید شدن به شما نمی رسد. به خدا سوگند! آن نمی رسد تا شما جدا شوید. به خدا سوگند! نمی رسد تا آزمایش شوید. به خدا سوگند نمی رسد تا آن که شقی است شقی شود و آن که سعادتمند است سعادتمند.

[٩45]4-معمّر خلاّد گفته است: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیدم می فرماید: الم. آیا مردم می پندارند با گفتن «ما ایمان آوردیم» رها می شوند و آزمایش نمی شوند. [عنکبوت (٢٩) :١ و ٢]سپس به من فرمود: فتنه و آزمایش چیست؟ من عرض کردم: جانم به فدایت، به گمان ما آزمایش در دین است. فرمودند: آزمایش می شوند چنان که زر آزمایش می شود. سپس فرمود: خالص می شوند چنان که زر خالص می شود.

[٩46]5-از سلیمان صالح روایتی که سندش را به حضرت باقر علیه السّلام رسانده نقل شده که ایشان فرموده اند: همانا دل های این مردم از این سخن شما کراهت دارد. پس با آن که به آن اعتراف دارد بیشتر بگویید و رها کنید آن که را آن را انکار می کند. همانا باید امتحانی باشد که در آن هر صاحب سرّ و خواصّی بیفتد تا جایی که شخص موشکاف [که در همه چیز اهل احتیاط و بارک بینی است]فروافتد و جز ما و شیعیانمان کسی نماند.

[٩4٧]6-محمد منصور صیقل از پدرش نقل کرده که گفته است: من و حارث مغیره و گروهی از اصحابمان نشسته بودیم [و سخن می گفتیم]و حضرت صادق سخنانمان را می شنید. آن گاه به ما فرمود: شما کجایید؟ هیهات، هیهات! ! نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دارید نمی شود تا غربال شوید. نه به خدا آنچه چشم دارید نمی شود تا آزموده شوید. نه به خدا آنچه بدان چشم دارید نمی شود تا جدا شوید. نه به خدا آنچه بدان چشم دارید جز پس از ناامیدی ممکن نمی شود. نه به خدا آنچه

ص :٢٠5

إلیه أعینکم حتّی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد.

باب أنّه من عرف إمامه لم یضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر [٩4٨]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن زراره قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: اعرف إمامک، فإنّک إذا عرفت لم یضرّک، تقدّم هذا الأمر أو تأخّر.

[٩4٩]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن صفوان بن یحیی، عن محمّد بن مروان، عن الفضیل بن یسار قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ» فقال: یا فضیل! اعرف إمامک، فإنّک إذا عرفت إمامک لم یضرّک، تقدّم هذا الأمر أو تأخّر و من عرف إمامه ثمّ مات قبل أن یقوم صاحب هذا الأمر، کان بمنزله من کان قاعدا فی عسکره، لا بل بمنزله من قعد تحت لوائه، قال: و قال بعض أصحابه: بمنزله من استشهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[٩5٠]٣-علیّ بن محمّد رفعه، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام جعلت فداک متی الفرج؟ فقال: یا أبا بصیر! و أنت ممّن یرید الدّنیا؟ ، من عرف هذا الأمر فقد فرّج عنه لانتظاره.

[٩5١]4-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن إسماعیل بن محمّد الخزاعیّ قال:

سأل أبو بصیر أبا عبد اللّه علیه السّلام و أنا أسمع، فقال: ترانی أدرک القائم علیه السّلام؟ فقال: یا أبا بصیر! أ لست تعرف إمامک؟ فقال: إی و اللّه و أنت هو-و تناول یده-

ص :٢٠6

بدان چشم دارید نمی شود تا کسی که شقی است شقی شود و کسی که سعادتمند است سعادتمند.

کسی که امامش را شناخت، پیش وپس افتادن این امر به او زیان نمی رساند

[٩4٨]١-زراره گفته که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: امام خود را بشناس. تو وقتی امام خود را بشناسی پیش و پس افتادن این امر به تو زیانی نمی رساند.

[٩4٩]٢-فضیل یسار گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و والا پرسیدم: روزی که مردمان را با پیشوایانشان می خوانیم. [اسراء (١٧) :٧١]فرمودند: ای فضیل! امام خود را بشناس. تو وقتی امامت را بشناسی، پیش و پس افتادن این موضوع به تو زیانی نمی رساند. کسی که امامش را شناخت، سپس پیش از قیام صاحب الامر [علیه السّلام]مرد، به منزلۀ کسی است که در پادگان او، نه بلکه به منزلۀ کسی است که زیر پرچم او نشسته است. او گوید: و یکی از اصحاب حضرت گفته: به منزلۀ کسی است که در همراهی با رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-شهید شده است.

[٩5٠]٣-ابو بصیر گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! آن فرج چه وقت است؟ فرمود: ای ابو بصیر! تو از کسانی هستی که دنیا خواهند؟ کسی که این امر را شناخته به جهت انتظارش فرج را دریافته است.

[٩5١]4-اسماعیل محمّد خزاعی گفته است: ابو بصیر-درحالی که من می شنیدم-از حضرت صادق علیه السّلام پرسید: گمان می کنی من قائم علیه السّلام را درک بکنم؟ فرمود: ای ابو بصیر! آیا تو امام خود را نمی شناسی؟ عرض کرد: آری به خدا سوگند

ص :٢٠٧

فقال: و اللّه ما تبالی یا أبا بصیر! ألاّ تکون محتبیا بسیفک فی ظلّ رواق القائم صلوات اللّه علیه.

[٩5٢]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن النّعمان، عن محمّد بن مروان، عن فضیل بن یسار قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: من مات و لیس له إمام فمیتته میته جاهلیّه و من مات و هو عارف لإمامه، لم یضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر و من مات و هو عارف لإمامه، کان کمن هو مع القائم فی فسطاطه.

[٩5٣]6-الحسین بن علیّ العلویّ، عن سهل بن جمهور، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن الحسن بن الحسین العرنیّ، عن علیّ بن هاشم، عن أبیه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ما ضرّ من مات منتظرا لأمرنا ألاّ یموت فی وسط فسطاط المهدیّ و عسکره.

[٩54]٧-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن الحسین بن سعید، عن فضاله بن أیّوب، عن عمر بن أبان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: اعرف العلامه، فإذا عرفته لم یضرّک تقدّم هذا الأمر أو تأخّر؛ إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ» فمن عرف إمامه کان کمن کان فی فسطاط المنتظر.

باب من ادّعی الإمامه و لیس لها بأهل و من جحد الأئمّه أو بعضهم و من أثبت الإمامه لمن لیس لها بأهل [٩55]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن أبی سلاّم، عن سوره بن کلیب، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :٢٠٨

او تو هستی-و دست ایشان را گرفت-حضرت فرمود: پس ای ابو بصیر! به خدا سوگند فرقی نمی کند که تو در سایۀ خیمۀ حضرت قائم-درود خدا بر او-به شمشیرت تکیه نکرده باشی.

[٩5٢]5-فضیل یسار گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد مرگش مرگ جاهلیّت است. و کسی که بمیرد درحالی که با امامش آشنا بوده است، پیش و پس افتادن این امر به او زیان نمی رساند. کسی که بمیرد و با امامش آشنا باشد مانند کسی است که در خیمۀ قائم علیه السّلام همراه او باشد.

[٩5٣]6-علی هاشم از پدرش روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: آن که در حال انتظار امر ما بمیرد از این که در میان اردوگاه و خیمۀ مهدی [علیه السّلام] نمرده، زیان نکرده است.

[٩54]٧-عمر أبان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: نشانه را بشناس. که وقتی آن را بشناسی پیش و پس افتادن این امر به تو زیانی نمی رساند. خداوند عزّتمند می فرماید: روزی که هر گروهی را با پیشوایشان بخوانیم. پس کسی که امامش را شناخت مانند کسی است که در خیمۀ حضرت منتظر حضور دارد.

دربارۀ کسی که ادّعای امامت می کند درحالی که صلاحیت آن را ندارد. و کسی که امامان یا برخی از ایشان را انکار می کند و کسی که امامت را برای آن که صلاحیت آن را ندارد اثبات می نماید

[٩55]١-سورۀ کلیب گفته است: برای حضرت باقر علیه السّلام این سخن خداوند

ص :٢٠٩

قلت له قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ تَرَی اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اَللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ» قال: من قال: إنّی إمام و لیس بإمام، قال: قلت: و إن کان علویّا؟ قال: و إن کان علویّا. قلت: و إن کان من ولد علیّ ابن أبی طالب علیه السّلام؟ قال: و إن کان.

[٩56]٢-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن أبان، عن الفضیل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من ادّعی الإمامه و لیس من أهلها فهو کافر.

[٩5٧]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن، عن الحسین بن المختار قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام جعلت فداک «وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ تَرَی اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اَللّٰهِ» قال: کلّ من زعم أنّه إمام و لیس بإمام، قلت: و إن کان فاطمیّا علویّا؟ قال: و إن کان فاطمیّا علویّا.

[٩5٨]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن داود الحمّار، عن ابن أبی یعفور، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: ثلاثه لا یکلّمهم اللّه یوم القیامه و لا یزکّیهم و لهم عذاب ألیم: من ادّعی إمامه من اللّه لیست له و من جحد إماما من اللّه و من زعم أنّ لهما فی الإسلام نصیبا.

[٩5٩]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن سنان، عن یحیی أخی أدیم، عن الولید بن صبیح قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ هذا الأمر لا یدّعیه غیر صاحبه إلاّ تبر اللّه عمره.

[٩6٠]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان،

ص :٢١٠

شکوهمند را خواندم: و روز قیامت کسانی را که بر خداوند دروغ بستند روسیاه می بینی. [زمر (٣٩) :6٠]فرمودند: کسی است که گفته: من امامم. درحالی که امام نیست. او گوید: من عرض کردم: اگرچه علوی باشد؟ فرمود: و اگرچه علوی باشد. گفتم: اگرچه از فرزندان علی بن ابی طالب علیه السّلام باشد؟ فرمود: و اگرچه چنین باشد.

[٩56]٢-فضیل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: کسی که ادّعای امامت می کند و صلاحیت آن را ندارد، کافر است.

[٩5٧]٣-حسین مختار گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت و روز قیامت کسانی را که بر خداوند دروغ بستند [روسیاه]می بینی [چیست؟]فرمود: هرکسی که می پندارد امام است درحالی که نیست. عرض کردم: و اگرچه فاطمی و علوی باشد؟ فرمود: و اگرچه فاطمی و علوی باشد.

[٩5٨]4-ابن ابی یعفور گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: سه گروه است که خداوند در روز قیامت با آنان سخن نگفته و پاکشان نمی کند. و برایشان عذاب دردناک است: کسی که امامتی از سوی خداوند ادّعا کند که برای او نیست. و کسی که امامی را که از سوی خداوند است انکار کند. و کسی که گمان کند برای این دو نفر در اسلام بهره ای است.

[٩5٩]5-ولید صبیح گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: همانا اگر این امر را جز صاحبش ادّعا کند، خداوند عمرش را قطع می کند.

[٩6٠]6-طلحۀ زید از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: کسی که

ص :٢١١

عن طلحه بن زید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من أشرک مع إمام إمامته من عند اللّه من لیست إمامته من اللّه، کان مشرکا باللّه.

[٩6١]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن محمّد بن مسلم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: رجل قال لی: اعرف الآخر من الأئمّه و لا یضرّک أن لا تعرف الأوّل، قال: فقال: لعن اللّه هذا فإنّی أبغضه و لا أعرفه و هل عرف الآخر إلاّ بالأوّل.

[٩6٢]٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن صفوان، عن ابن مسکان قال:

سألت الشّیخ عن الأئمّه علیهم السّلام، قال: من أنکر واحدا من الأحیاء فقد أنکر الأموات.

[٩6٣]٩-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن أبی وهب، عن محمّد بن منصور قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَهً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَیْهٰا آبٰاءَنٰا وَ اَللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» قال: فقال: هل رأیت أحدا زعم أنّ اللّه أمر بالزّناء و شرب الخمر أو شیء من هذه المحارم؟ فقلت: لا، فقال: ما هذه الفاحشه الّتی یدّعون أنّ اللّه أمرهم بها؟ قلت: اللّه أعلم و ولیّه؛ قال: فإنّ هذا فی أئمّه الجور؛ ادّعوا أنّ اللّه أمرهم بالائتمام بقوم لم یأمرهم اللّه بالائتمام بهم؛ فردّ اللّه ذلک علیهم فأخبر أنّهم قد قالوا علیه الکذب و سمّی ذلک منهم فاحشه.

[٩64]١٠-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید،

ص :٢١٢

شخصی را که امامتش از سوی خدا نیست با امامی که امامتش از نزد خداوند است شریک کند، برای خدا شریک گرفته است.

[٩6١]٧-محمّد مسلم گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مردی به من گفت: آخرین امام را بشناس که نشناختن امام نخستین به تو زیان نمی رساند. حضرت فرمود: خدا او را لعنت کند. من او را نمی شناسم و دشمنش می دارم. و آیا واپسین جز با نخستین شناخته می شود؟

[٩6٢]٨-ابن مسکان گفت: از حضرت کاظم علیه السّلام دربارۀ ائمّه علیهم السّلام پرسیدم. فرمود: کسی که یکی از زندگان را انکار کند درگذشتگان را هم انکار کرده است.

[٩6٣]٩-محمّد منصور گفت: از حضرتش دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: و وقتی کاری زشت انجام دادند، گفتند: پدران خود را بر این عمل یافتیم. و خداوند ما را به آن فرمان داده است. بگو خداوند به کار زشت فرمان نمی دهد. آیا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید. [اعراف (٧) :٢٨]فرمودند: آیا دیده ای کسی گمان کند که خداوند به زنا و شراب خواری یا یکی از این حرام ها فرمان داده است؟ عرض کردم: نه. فرمود: پس این کدام کار زشت است که آنان ادّعا می کنند خداوند به آن فرمان داده باشد؟ عرض کردم: خدا و ولیّ اش داناترند. فرمود: این دربارۀ امام ستمکار است. ادّعا کردند که خداوند ایشان را به پیروی از مردمانی فرمان داده است. درحالی که خداوند ایشان را به پیروی از آنان فرمان نداده بود؛ بنابراین خداوند این سخنشان را رد کرد و فرمود که آنان بر او دروغ بسته اند. و آن کار را کار زشت نامید.

[٩64]١٠-محمّد منصور گفت: از حضرت کاظم علیه السّلام دربارۀ این سخن

ص :٢١٣

عن أبی وهب، عن محمّد بن منصور قال:

سألت عبدا صالحا عن قول اللّه عزّ و جلّ «قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» قال: فقال: إنّ القرآن له ظهر و بطن؛ فجمیع ما حرّم اللّه فی القرآن هو الظّاهر و الباطن من ذلک أئمّه الجور و جمیع ما أحلّ اللّه تعالی فی الکتاب هو الظّاهر و الباطن من ذلک أئمّه الحقّ.

[٩65]١١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن ثابت، عن جابر قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اَللّٰهِ» قال: هم و اللّه أولیاء فلان و فلان، اتّخذوهم أئمّه دون الإمام الّذی جعله اللّه للنّاس إماما، فلذلک قال: «وَ لَوْ یَرَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ أَنَّ اَلْقُوَّهَ لِلّٰهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعَذٰابِ. إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِینَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبٰابُ. وَ قٰالَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا: لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّهً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ اَلنّٰارِ» ثمّ قال أبو جعفر علیه السّلام: هم و اللّه یا جابر أئمّه الظّلمه و أشیاعهم.

[٩66]١٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أبی داود المسترقّ، عن علیّ بن میمون، عن ابن أبی یعفور قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ثلاثه لا ینظر اللّه إلیهم یوم القیامه و لا یزکّیهم و لهم عذاب ألیم: من ادّعی إمامه من اللّه لیست له و من جحد إماما من اللّه و من زعم أنّ لهما فی الإسلام نصیبا.

ص :٢١4

خداوند عزّتمند پرسیدم: بگو خداوند اعمال زشت را چه آشکار و چه نهان حرام کرده است. [اعراف (٧) :٣٣]فرمودند: همانا برای قرآن ظاهری و باطنی است. و همۀ آنچه خداوند در قرآن حرام کرده ظاهری است. و باطنی آن پیشوایان ستمکارند. و همۀ آنچه خداوند والا در کتاب حلال کرده، ظاهری است و باطنی آن پیشوایان راستین اند.

[٩65]١١-جابر گفته است: من از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: و برخی از مردم معبودهایی غیر از خداوند برای خود گرفته، آن ها را همچون خدا دوست می دارند. [بقره (٢) :١65]فرمود: به خدا سوگند! آنان دوستان فلانی و فلانی اند. که به عنوان امام انتخابشان کرده اند. جز آن امامی که خداوند او را برای مردم امام قرار داده است. و برای همین فرمود: و آن ها که ستم کردند وقتی عذاب را مشاهده کنند خواهند دانست که تمام قدرت از آن خدا است و خدا سخت کیفر دهنده است. در آن هنگام رهبران از پیروان خود بیزاری می جویند درحالی که کیفر خدا را مشاهده کرده و دستشان از همه جا کوتاه است. و پیروان می گویند: کاش برایمان بازگشتی بود تا از آنان بیزاری بجوییم چنان که آنان از ما بیزاری جستند. خداوند این چنین اعمالشان را به صورت حسرت زایی به آنان نشان می دهد. و آنان هرگز از آتش دوزخ بیرون نمی آیند. [بقره (٢) :١65 تا ١6٧]سپس حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: ای جابر! به خدا سوگند آنان همان امامان ستمکار و پیروانشان هستند.

[٩66]١٢-ابن ابی یعفور گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: سه گروه است که خداوند در روز قیامت به آنان نگاه نمی کند و پاکشان نمی گرداند. و برایشان عذابی دردناک است: کسی که امامتی از سوی خداوند ادّعا کند که برای او نیست. و کسی که امامی از سوی خداوند را انکار کند. و کسی که گمان کند برای آن دو نفر در اسلام بهره ای است.

ص :٢١5

باب فیمن دان اللّه عزّ و جلّ بغیر إمام من اللّه جلّ جلاله [٩6٧]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اَللّٰهِ» قال:

یعنی من اتّخذ دینه رأیه، بغیر إمام من أئمّه الهدی.

[٩6٨]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: کلّ من دان اللّه بعباده یجهد فیها نفسه و لا إمام له من اللّه فسعیه غیر مقبول و هو ضالّ متحیّر و اللّه شانئ لأعماله و مثله کمثل شاه ضلّت عن راعیها و قطیعها، فهجمت ذاهبه و جائیه یومها، فلمّا جنّها اللّیل بصرت بقطیع مع غیر راعیها فحنّت إلیها و اغترّت بها، فباتت معها فی ربضتها فلمّا أن ساق الرّاعی قطیعه أنکرت راعیها و قطیعها، فهجمت متحیّره تطلب راعیها و قطیعها، فبصرت بغنم مع راعیها، فحنّت إلیها و اغترّت بها، فصاح بها الرّاعی: الحقی براعیک و قطیعک، فإنّک تائهه متحیّره عن راعیک و قطیعک، فهجمت ذعره متحیّره نادّه لا راعی لها یرشدها إلی مرعاها أو یردّها، فبینا هی کذلک إذا اغتنم الذّئب ضیعتها فأکلها و کذلک و اللّه یا محمّد! من أصبح من هذه الأمّه لا إمام له من اللّه جلّ و عزّ ظاهرا عادلا أصبح ضالاّ تائها و إن مات علی هذه الحال مات میته کفر و نفاق. و اعلم یا محمّد! إنّ أئمّه الجور و أتباعهم لمعزولون عن دین اللّه، قد ضلّوا و أضلّوا، فأعمالهم الّتی یعملونها کرماد اشتدّت به الرّیح فی یوم عاصف، لا یقدرون ممّا کسبوا علی شیء ذلک هو الضّلال البعید.

ص :٢١6

دربارۀ کسی که بدون امامی از سوی خداوند بزرگ مرتبه دینداری می کند

[٩6٧]١-ابن ابو نصر از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند: و چه کسی گمراه تر از آن کسی است که بدون هدایتی از سوی خداوند از هوسش پیروی کرده است. [قصص (٢٨) :5٠]روایت کرده که فرمودند: یعنی کسی که عقیدۀ خودش را بدون [نظر]امامی از امامان هدایت دین خود قرار داده است.

[٩6٨]٢-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: هرکسی با عبادتی از خداوند اطاعت کند [و]خودش را در آن به زحمت اندازد درحالی که امامی از سوی خداوند ندارد، تلاشش پذیرفته نیست. او گمراهی سرگردان است. و خداوند دشمن اعمال او است. نظیر او همچون گوسفندی است که از چوپان و گلّه اش دور شود و روزش را این سو و آن سو بدود. و چون شب همه جا را بپوشاند گلّه ای از چوپان دیگر ببیند. آن گاه مشتاقانه به سویش برود و فریب بخورد و شب را با آنان در خوابگاهشان بخوابد. و وقتی چوپان گلّه را حرکت می دهد، چوپان و گلّه را نشناسد. پس سرگردان به دنبال چوپان و گلّه اش بدود. آن گاه باز گوسفندانی به همراه چوپان ببیند، مشتاقانه به سویش رفته، فریب بخورد، ناگاه آن چوپان بر او فریاد بکند که: برو به چوپان و گلّۀ خودت بپیوند. که تو گمشده ای سرگردان از چوپان و گلّه ات هستی. پس او هراسان و سرگردان و آواره ای که چوپانی ندارد تا او را به چراگاهش راهنمایی کند یا بازگرداند به این سو و آن سو می دود. و در این احوال گرگ این فرصت را غنیمت شمرده، او را بخورد. و ای محمّد! به خدا سوگند چنین است از این امّت کسی که بدون امامی ظاهر و عادل از سوی خداوند عزّتمند صبح کند، که گمراه و گمگشته صبح کرده است. و اگر بر این حال بمیرد به مرگ کفر و نفاق مرده است. و ای محمّد! بدان که پیشوایان ستمکار و پیروانشان از دین خدا به دورند. آنان خود گمراه شدند و گمراه کردند. و اعمالی که انجام دادند مانند خاکستری است که در روزی طوفانی بادی سخت بر آن وزیده است. که از آنچه به دست آورده اند به چیزی نمی رسند. و این است آن گمراهی ژرف.

ص :٢١٧

[٩6٩]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن عبد العزیز العبدیّ، عن عبد اللّه بن أبی یعفور قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّی أخالط النّاس فیکثر عجبی من أقوام لا یتولّونکم و یتولّون فلانا و فلانا، لهم أمانه و صدق و وفاء و أقوام یتولّونکم، لیس لهم تلک الأمانه و لا الوفاء و الصّدق؟ قال: فاستوی أبو عبد اللّه علیه السّلام جالسا فأقبل علیّ کالغضبان، ثمّ قال: لا دین لمن دان اللّه بولایه إمام جائر لیس من اللّه و لا عتب علی من دان بولایه إمام عادل من اللّه، قلت: لا دین لأولئک و لا عتب علی هؤلاء؟ ! قال: نعم لا دین لأولئک و لا عتب علی هؤلاء، ثمّ قال: ألا تسمع لقول اللّه عزّ و جلّ: «اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ» یعنی [من]ظلمات الذّنوب إلی نور التّوبه و المغفره لولایتهم کلّ إمام عادل من اللّه و قال: «وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَی اَلظُّلُمٰاتِ» إنّما عنی بهذا أنّهم کانوا علی نور الإسلام فلمّا أن تولّوا کلّ إمام جائر لیس من اللّه عزّ و جلّ خرجوا بولایتهم [إیّاه]من نور الإسلام إلی ظلمات الکفر، فأوجب اللّه لهم النّار مع الکفّار ف «أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ» .

[٩٧٠]4-و عنه، عن هشام بن سالم، عن حبیب السّجستانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال اللّه تبارک و تعالی: لأعذّبنّ کلّ رعیّه فی الإسلام دانت بولایه کلّ إمام جائر لیس من اللّه و إن کانت الرّعیّه فی أعمالها برّه تقیّه؛ و لأعفونّ عن کلّ رعیّه فی الإسلام دانت بولایه کلّ إمام عادل من اللّه و إن کانت الرّعیّه فی أنفسها ظالمه مسیئه.

[٩٧١]5-علیّ بن محمّد، عن ابن جمهور، عن أبیه، عن صفوان، عن ابن

ص :٢١٨

[٩6٩]٣-عبد اللّه ابو یعفور گفته است: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: من با مردم درمی آمیزم و بسیار در شگفت می شوم از مردمی که شما را به ولایت نمی گیرند و فلان و فلانی را ولیّ خود قرار می دهند ولی امانت و راستی و وفا دارند. و مردمی که شما را ولیّ خود قرار داده اند امّا امانت و راستی و وفا ندارند. او گوید: حضرت صادق علیه السّلام راست نشست و خشمگینانه به من رو کرد و سپس فرمود: دین ندارد کسی که خداوند را با ولایت امامی ستمکار که از سوی خداوند نیست اطاعت می کند و عتابی نیست بر کسی که با ولایت امامی عادل از سوی خداوند دینداری می کند. من عرض کردم: آنان دین ندارند و بر اینان عتابی نیست؟ ! فرمودند: بله، آنان دین ندارند و بر اینان عتابی نیست. سپس فرمود: آیا نشنیده ای این سخن خداوند عزّتمند را: خداوند ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند؛ آن ها را از ظلمت ها به سوی نور بیرون می بردیعنی به خاطر پذیرش ولایت امام عادل از سوی خدا از ظلمات گناه به نور توبه و مغفرت می برد. و فرمود: و کسانی که کافر شدند اولیایشان طاغوت است که آن ها را از نور به سوی ظلمت ها بیرون می برند.

همانا مقصود این است که آنان بر نور اسلام بودند و چون ولایت هر امام ستمکاری را که از سوی خداوند شکوهمند نیست پذیرفتند، با این ولایتشان از نور اسلام به ظلمت کفر بیرون رفتند. پس خداوند آتش را بر آنان و کافران واجب کرد. پس آنان اهل آتشند و در آن جاودانه.

[٩٧٠]4-حبیب سجستانی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که خداوند پاک و والا فرمود: من عذاب می کنم مردم مسلمانی را که به ولایت امام ستمکاری گردن نهد که از سوی خداوند نیست اگرچه در اعمالشان نیکوکار و پرهیزگار باشند. و درمی گذرم از مردم مسلمانی که به ولایت امام عادلی از سوی خدا گردن نهد، اگرچه این مردم در میان خودشان ستمکار و بدکار باشند.

[٩٧١]5-عبد اللّه سنان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا

ص :٢١٩

مسکان، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال إنّ اللّه لا یستحیی أن یعذّب أمّه دانت بإمام لیس من اللّه و إن کانت فی أعمالها برّه تقیّه و إنّ اللّه لیستحیی أن یعذّب أمّه دانت بإمام من اللّه و إن کانت فی أعمالها ظالمه مسیئه.

باب من مات و لیس له إمام من أئمّه الهدی و هو من الباب الأوّل [٩٧٢]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذینه، عن الفضیل بن یسار قال:

ابتدأنا أبو عبد اللّه علیه السّلام یوما و قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: من مات و لیس علیه إمام فمیتته میته جاهلیّه، فقلت: قال ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ فقال إی و اللّه قد قال، قلت فکلّ من مات و لیس له إمام فمیتته میته جاهلیّه؟ ! قال نعم.

[٩٧٣]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال: حدّثنی عبد الکریم بن عمرو، عن ابن أبی یعفور قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: «من مات و لیس له إمام، فمیتته میته جاهلیّه» قال: فقلت: میته کفر؟ قال: میته ضلال، قلت: فمن مات الیوم و لیس له إمام، فمیتته میته جاهلیّه؟ فقال: نعم.

[٩٧4]٣-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان، عن الفضیل، عن الحارث بن المغیره قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: من مات لا یعرف إمامه، مات میته جاهلیّه؟ قال: نعم، قلت: جاهلیّه جهلاء، أو جاهلیّه لا یعرف إمامه؟ قال: جاهلیّه کفر و نفاق و ضلال.

ص :٢٢٠

خداوند شرم نمی کند امّتی را عذاب کند که از امام غیر الهی اطاعت کرده اند. اگر چه آنان در اعمالشان نیکوکار و پرهیزگار باشند. ولی شرم می کند امّتی را عذاب کند که از امامی الهی اطاعت کرده اند، اگرچه آنان در اعمالشان ستمکار و بدکار باشند.

دربارۀ کسی که بمیرد و امامی از امامان هدایت نداشته باشد. و این بخشی از باب پیشین است

[٩٧٢]١-فضیل یسار گفت: روزی حضرت صادق علیه السّلام با ما آغاز سخن کرد و فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرموده است: کسی که امامی نداشته باشد و بمیرد، مرگش، مرگ جاهلیّت است. من عرض کردم: این را رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرموده اند؟ فرمود: آری به خدا سوگند چنین فرموده است: من عرض کردم: پس هرکس امامی نداشته باشد و بمیرد، مرگش، مرگ جاهلیت است؟ ! فرمودند: بله.

[٩٧٣]٢-ابن ابی یعفور گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- «هرکس بمیرد و امامی نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلیّت است. پرسیده، گفتم: به مرگ کفر؟ فرمود: به مرگ گمراهی. من گفتم: پس هرکس که امروز بمیرد و امامی نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلیّت است؟ فرمود: بله.

[٩٧4]٣-حارث مغیره گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا رسول خدا فرموده اند: هرکس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلیّت مرده است؟ فرمود: بله. من عرض کردم: جاهلیت جاهلان یا جاهلیت کسی که امامش را نمی شناسد؟ فرمود: جاهلیت کفر و نفاق و گمراهی.

ص :٢٢١

[٩٧5]4-بعض أصحابنا، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن مالک بن عامر، عن المفضّل بن زائده، عن المفضّل بن عمر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من دان اللّه بغیر سماع عن صادق ألزمه اللّه البتّه إلی العناء و من ادّعی سماعا من غیر الباب الّذی فتحه اللّه فهو مشرک و ذلک الباب المأمون علی سرّ اللّه المکنون.

باب فیمن عرف الحقّ من أهل البیت و من أنکر [٩٧6]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن سلیمان بن جعفر قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: إنّ علیّ بن عبد اللّه بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و امرأته و بنیه من أهل الجنّه، ثمّ قال: من عرف هذا الأمر من ولد علیّ و فاطمه علیه السّلام لم یکن کالنّاس.

[٩٧٧]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد قال: حدّثنی الوشّاء قال: حدّثنا أحمد بن عمر الحلاّل قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: أخبرنی عمّن عاندک و لم یعرف حقّک من ولد فاطمه هو و سائر النّاس سواء فی العقاب؟ فقال: کان علیّ بن الحسین علیهما السّلام یقول: علیهم ضعفا العقاب.

[٩٧٨]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن راشد قال: حدّثنا علیّ بن إسماعیل المیثمیّ قال: حدّثنا ربعیّ بن عبد اللّه قال:

قال لی عبد الرّحمن بن أبی عبد اللّه قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: المنکر لهذا الأمر من بنی هاشم و غیرهم سواء؟ فقال لی: لا تقل: المنکر و لکن قل: الجاحد من

ص :٢٢٢

[٩٧5]4-مفضّل عمر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: کسی که خداوند را بدون شنیدن از صادقی اطاعت کند، خداوند به یقین او را با سختی همراه می کند. و کسی که جز از در گشودۀ خداوند ادّعای شنیدن کند، او مشرک است. و آن در مورد اعتماد بر راز پوشیدۀ خداوند است.

دربارۀ کسانی از اهل بیت که حقّ را شناخته اند و کسانی که انکار کرده اند

[٩٧6]١-سلیمان جعفر گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا علی بن عبد الله بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام و زن و فرزندش اهل بهشت اند. سپس فرمود: هرکس از فرزندان علی و فاطمه این امر [امامت]را بشناسد مانند [بقیّه]مردم نیست.

[٩٧٧]٢-احمد بن عمر حلاّل گفت: من به حضرت ابو الحسن علیه السّلام عرض کردم: برایم دربارۀ کسی از فرزندان فاطمه بگویید که با شما دشمنی کرد و حقّتان را نشناخت. آیا او و مردم دیگر در کیفر برابرند؟ فرمود: علی بن حسین می فرمود: کیفر اینان دو برابر است.

[٩٧٨]٣-ربعی عبد اللّه گفته است: عبد الرحمان ابو عبد اللّه به من گفت: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا منکر این امر از بنی هاشم و غیر آنان برابرند؟ حضرت به من فرمود: نگو: منکر، بلکه بگو: جاحد از بنی هاشم و غیر آنان.

ص :٢٢٣

بنی هاشم و غیرهم، قال أبو الحسن: فتفکّرت [فیه]فذکرت قول اللّه عزّ و جلّ فی إخوه یوسف: «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» .

[٩٧٩]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر قال:

سألت الرّضا علیه السّلام قلت له: الجاحد منکم و من غیرکم سواء؟ فقال: الجاحد منّا له ذنبان و المحسن له حسنتان.

باب ما یجب علی النّاس عند مضیّ الإمام علیه السّلام [٩٨٠]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان، عن یعقوب بن شعیب قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إذا حدث علی الإمام حدث، کیف یصنع النّاس؟ قال: أین قول اللّه عزّ و جلّ: «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» قال: هم فی عذر ما داموا فی الطّلب و هؤلاء الّذین ینتظرونهم فی عذر حتّی یرجع إلیهم أصحابهم.

[٩٨١]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن قال: حدّثنا حمّاد عن عبد الأعلی قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول العامّه: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیّه، فقال: الحقّ و اللّه، قلت: فإنّ إماما هلک و رجل بخراسان لا یعلم من وصیّه لم یسعه ذلک؟ قال لا یسعه إنّ الإمام إذا هلک وقعت حجّه وصیّه علی من هو معه فی البلد و حقّ النّفر علی من لیس بحضرته إذا بلغهم، إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: «فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» قلت: فنفر قوم

ص :٢٢4

ابو الحسن گفته است: من [در این باره]اندیشیدم و این سخن خداوند عزّتمند دربارۀ برادران یوسف را به یاد آوردم: او آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند. [یوسف (١٢) :5٨].

[٩٧٩]4-ابن ابو نصر گفته است: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم: جاحد چه از شما و چه جز آنان [در کیفر]برابرند؟ فرمود: جاحد از ما دو گناه دارد و نیکوکارش دو حسنه.

آنچه هنگام درگذشت امام علیه السّلام بر مردم واجب می شود

[٩٨٠]١-یعقوب شعیب گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: وقتی حادثه ای برای امام رخ دهد مردم چه کنند؟ فرمود: کجا است آن سخن خداوند عزّتمند که فرمود: چرا از هر گروهی از آنان، طایفه ای کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و هنگام بازگشت به سوی قوم خود آنها را بیم دهند. [توبه (٩) :١٢٢][و]فرمود: آنان تا وقتی در جستجو باشند عذری دارند و کسانی که به انتظار آنان هستند عذری دارند تا یارانشان به سوی ایشان بازگردند.

[٩٨١]٢-عبد الاعلی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن عامّه پرسیدم که گویند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرموده است: کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است. حضرت فرمودند: به خدا سوگند راست است. من گفتم: امامی می میرد و مردی در خراسان نمی داند چه کسی وصی او است. این برای او عذر نمی شود؟ فرمود: این برای او عذر نمی شود. که امام وقتی بمیرد، حجّت و برهان وصی اش بر کسی که در آن سرزمین با او است واقع می شود و حقّ کوچ بر کسی که در حضور او نیست، اگر خبر وفات به او رسیده باشد. خداوند عزّتمند می فرماید: چرا از هر گروهی از آنان طایفه ای کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و هنگام بازگشت به سوی قوم خود آن ها را بیم دهند. من گفتم: گروهی کوچ می کنند

ص :٢٢5

فهلک بعضهم قبل أن یصل فیعلم؟ قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ: «یقول وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اَللّٰهِ» قلت: فبلغ البلد بعضهم فوجدک مغلقا علیک بابک و مرخی علیک سترک، لا تدعوهم إلی نفسک و لا یکون من یدلّهم علیک فبما یعرفون ذلک؟ قال: بکتاب اللّه المنزل، قلت: فیقول اللّه جلّ و عزّ کیف؟ قال: أراک قد تکلّمت فی هذا قبل الیوم، قلت: أجل، قال: فذکّر ما أنزل اللّه فی علیّ علیه السّلام و ما قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی حسن و حسین علیه السّلام و ما خصّ اللّه به علیّا علیه السّلام و ما قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من وصیّته إلیه و نصبه إیّاه و ما یصیبهم و إقرار الحسن و الحسین بذلک و وصیّته إلی الحسن و تسلیم الحسین له بقول اللّه: «اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ» قلت: فإنّ النّاس تکلّموا فی أبی جعفر علیه السّلام و یقولون: کیف تخطّت من ولد أبیه من له مثل قرابته و من هو أسنّ منه و قصرت عمّن هو أصغر منه، فقال: یعرف صاحب هذا الأمر بثلاث خصال لا تکون فی غیره: هو أولی النّاس بالّذی قبله و هو وصیّه و عنده سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و وصیّته و ذلک عندی، لا أنازع فیه، قلت: إنّ ذلک مستور مخافه السّلطان؟ قال: لا یکون فی ستر إلاّ و له حجّه ظاهره، إنّ أبی استودعنی ما هناک، فلمّا حضرته الوفاه قال: ادع لی شهودا فدعوت أربعه من قریش، فیهم نافع مولی عبد اللّه بن عمر؛ قال: اکتب: هذا ما أوصی به یعقوب «بنیه یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ » و أوصی محمّد بن علیّ إلی ابنه جعفر بن محمّد و أمره أن یکفّنه فی برده الّذی کان یصلّی فیه الجمع و أن یعمّمه بعمامته و أن یربّع قبره و یرفعه أربع أصابع، ثمّ یخلّی عنه، فقال: اطووه، ثمّ قال للشّهود: انصرفوا رحمکم اللّه، فقلت بعد ما

ص :٢٢6

و یکی از آنان پیش از رسیدن و دانستن می میرد؟ فرمود: همانا خدای شکوهمند می فرماید: و کسی که به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبرش از خانۀ خود بیرون رود، سپس مرگش فرارسد، پاداش او بر خدا است. [نساء (4) :١٠٠]من عرض کردم: برخی از آنان به این سرزمین می رسند و در خانۀ شما را بسته و پرده را انداخته می بینند. که آنان را به سوی خودت نمی خوانی و کسی هم نیست که ایشان را به سوی تو راهنمایی کند. پس آنان این امر را چگونه بدانند؟ فرمود: با کتاب فروفرستادۀ خداوند. گفتم: خداوند عزّتمند چگونه می فرماید؟ فرمود: گمان می کنم پیش از این در این باره سخن گفته ای. عرض کردم: بله. فرمود: پس آنچه را خداوند دربارۀ علی علیه السّلام نازل کرده و آنچه را رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- دربارۀ حسن و حسین علیهما السّلام فرموده، به یاد آر. و آنچه خداوند علی علیه السّلام را به آن اختصاص داده است و وصیّتی که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او کرده و او را نصب کرده است. و سخنش را دربارۀ آنچه به آنان می رسد. و اقرار حسن و حسین [علیهما السّلام]به آن و وصیّت اش به حسن و تسلیم شدن حسین به او با این سخن خداوند که فرمود: پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و همسران او مادران ایشانند. و در کتاب خدا برخی خویشاوندان نسبت به برخی دیگر سزاوارترند. [احزاب (٣٣) :6]من عرض کردم: مردم دربارۀ حضرت باقر صحبت کرده، می گویند: چگونه امامت از فرزندان پدر او از کسی که خویشاوندی اش مانند او و بزرگسال تر از او بود درگذشت و از کسی که کوچک تر از او بود بازماند [؟]که فرمودند: صاحب این امر با سه خصلتی شناخته می شود که در دیگران نیست: او سزاوارترین مردم به پیشین خود است؛ وصیّ او است؛ و سلاح رسول خدا و وصیّت ایشان نزد او است. و این ها نزد من است و در این باره با من نزاع نمی شود. من عرض کردم: این ها به جهت هراس از سلطان پنهان است؟ فرمود: نهان نمی شود مگر این که حجّتی آشکار داشته باشد. همانا پدرم آن ها را به من سپرد و چون وفاتش رسید، فرمود: شاهدانی را دعوت کن. من چهار قریشی را دعوت کردم که نافع غلام عبد اللّه عمر هم در میانشان بود. [پدرم]فرمود: بنویس: این چیزی است که یعقوب پسرانش را به آن وصیّت کردای پسرانم خداوند این دین را برای شما برگزیده است. پس نمیرید جز درحالی که مسلمانید. [بقره (٢) :١٣٢]

و محمّد علی به پسرش جعفر محمّد وصیّت کرده، به او فرمان می دهد که او را در بردی کفن کند که جمعه ها در آن نماز می گزارد و عمامه اش را بر سرش بگذارد و قبر را چهارگوشه کرده، چهار انگشت بالا آورد و رهایش کند. سپس فرمود: آن را بپیچید و به شاهدان فرمود: بروید خدا شما را بیامرزد.

ص :٢٢٧

انصرفوا: ما کان فی هذا یا أبت أن تشهد علیه؟ فقال: إنّی کرهت أن تغلب و أن یقال: إنّه لم یوص فأردت أن تکون لک حجّه؛ فهو الّذی إذا قدم الرّجل البلد قال: من وصیّ فلان، قیل فلان، قلت: فإن أشرک فی الوصیّه؟ قال: تسألونه فإنّه سیبیّن لکم.

[٩٨٢]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن برید بن معاویه، عن محمّد بن مسلم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أصلحک اللّه بلغنا شکواک و أشفقنا، فلو أعلمتنا أو علّمتنا من؟ قال: إنّ علیّا علیه السّلام کان عالما و العلم یتوارث، فلا یهلک عالم إلاّ بقی من بعده من یعلم مثل علمه أو ما شاء اللّه، قلت: أ فیسع النّاس إذا مات العالم ألاّ یعرفوا الّذی بعده؟ فقال: أمّا أهل هذه البلده فلا-یعنی المدینه-و أمّا غیرها من البلدان فبقدر مسیرهم، إنّ اللّه یقول: «وَ مٰا کٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» قال قلت: أرأیت من مات فی ذلک؟ فقال: هو بمنزله من خرج من بیته مهاجرا إلی اللّه و رسوله ثمّ یدرکه الموت فقد وقع أجره علی اللّه، قال: قلت: فإذا قدموا بأیّ شیء یعرفون صاحبهم؟ قال یعطی السّکینه و الوقار و الهیبه.

باب فی أنّ الإمام متی یعلم أنّ الأمر قد صار إلیه [٩٨٣]١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن أبی جریر القمّیّ قال:

ص :٢٢٨

من پس از رفتن آنان گفتم: پدر جان! چه چیزی در این بود که برایش شاهد گرفتی؟ فرمود: دوست ندارم تو مغلوب شوی و بگویند: به او وصیّت نشده است. خواستم برایت حجّتی باشد. چنان باشد که وقتی مردی به شهر آمد و گفت: چه کسی وصی فلانی است؟ گفته شود: فلانی. [راوی گوید:]من گفتم: و اگر در وصیّت شریکی باشد؟ فرمود: از او پرسش می کنید تا برایتان روشن شود.

[٩٨٢]٣-محمّد مسلم گفت: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: خدا کارتان را بسامان کند. خبر بیماری تان را شنیدیم و نگران شدیم. کاش ما را آگاه کرده یا می آموختید که چه کسی [وصی]است؟ فرمودند: همانا علی علیه السّلام عالم بود و علم به ارث برده می شود. پس عالمی نمی میرد جز این که پس از او کسی می ماند که مثل علم او یا آنچه را خدا بخواهد، دارد. من عرض کردم: آیا برای مردم وقتی عالمی می میرد عذری هست که امام پسین را نشناسند؟ فرمود: برای اهل این سرزمین-یعنی مدینه-نه، امّا برای سرزمین های دیگر به اندازۀ سفرشان عذری هست. که خداوند می فرماید: و شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند. چرا از هر گروهی از آنان، طائفه ای کوچ نمی کند تا در دین آگاهی یابند و هنگام بازگشت به سوی قوم خود آن ها را بیم دهند. راوی گوید: من عرض کردم:

دربارۀ کسی که در این راه می میرد، بفرمایید. فرمودند: او به منزلۀ کسی است که در حال هجرت به سوی خدا و رسولش از خانه بیرون آمده و سپس مرگ او را دریابد که پاداش او بر خداوند است. او گوید: من عرض کردم: وقتی آنان بیایند، صاحبشان با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: به او [امام]آرامش و وقار و هیبت داده می شود.

دربارۀ این که امام چه موقع می فهمد که امامت به او رسیده است

[٩٨٣]١-ابو جریر قمی گفت: من به حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام

ص :٢٢٩

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: جعلت فداک قد عرفت انقطاعی إلی أبیک ثمّ إلیک، ثمّ حلفت له-و حقّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و حقّ فلان و فلان حتّی انتهیت إلیه-بأنّه لا یخرج منّی ما تخبرنی به إلی أحد من النّاس و سألته عن أبیه أ حیّ هو أو میّت؟ فقال: قد و اللّه مات، فقلت: جعلت فداک إنّ شیعتک یروون أنّ فیه سنّه أربعه أنبیاء، قال: قد و اللّه الّذی لا إله إلاّ هو هلک، قلت: هلاک غیبه أو هلاک موت؟ قال: هلاک موت، فقلت: لعلّک منّی فی تقیّه؟ فقال: سبحان اللّه، قلت: فأوصی إلیک؟ قال: نعم، قلت: فأشرک معک فیها أحدا؟ قال: لا، قلت: فعلیک من إخوتک إمام؟ قال: لا، قلت: فأنت الإمام؟ قال: نعم.

[٩٨4]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط قال:

قلت للرّضا علیه السّلام: إنّ رجلا عنی أخاک إبراهیم، فذکر له أنّ أباک فی الحیاه و أنّک تعلم من ذلک ما یعلم، فقال: سبحان اللّه یموت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لا یموت موسی علیه السّلام! ! قد و اللّه مضی کما مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لکنّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل منذ قبض نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هلمّ جرّا یمنّ بهذا الدّین علی أولاد الأعاجم و یصرفه عن قرابه نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هلمّ جرّا فیعطی هؤلاء و یمنع هؤلاء، لقد قضیت عنه فی هلال ذی الحجّه ألف دینار بعد أن أشفی علی طلاق نسائه و عتق ممالیکه و لکن قد سمعت ما لقی یوسف من إخوته.

[٩٨5]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: إنّهم رووا عنک فی موت أبی الحسن علیه السّلام أنّ رجلا قال لک: علمت ذلک بقول سعید؟ ، فقال: جاء سعید بعد ما علمت به، قبل مجیئه، قال: و سمعته یقول: طلّقت أمّ فروه بنت إسحاق فی رجب بعد موت أبی الحسن بیوم، قلت طلّقتها و قد علمت بموت أبی الحسن؟ قال: نعم، قلت:

ص :٢٣٠

عرض کردم: جانم به فدایت شما پیوستگی و دلبستگی مرا نسبت به پدرتان، سپس به خودتان را دانسته اید-و به حقّ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و حقّ امامان دیگر تا به خود حضرت رسیدم-سوگند خوردم که آنچه به من می گوید: از من به هیچ کسی از مردم صادر نمی شود. و آن گاه دربارۀ پدرشان پرسیدم که آیا زنده است یا درگذشته؟ که فرمودند: به خدا سوگند درگذشته است. من عرض کردم: جانم به فدایت! همانا شیعیان تو روایت می کنند که سنّت چهار پیامبر در او است. فرمود: به خداوندی که جز او خدایی نیست، او درگذشت. عرض کردم: مرگ غیبت یا مرگ موت؟ فرمود: مرگ موت. آن گاه عرض کردم: شاید شما با من تقیّه می کنی؟ فرمودند: سبحان اللّه! عرض کردم: پس به شما وصیّت کرده است؟ فرمودند: بله. عرض کردم: و در آن کسی را با شما شریک کرد؟ فرمودند: نه. عرض کردم: از برادرانتان امامی بر شما است؟ فرمود: نه. عرض کردم: پس امام شمایی؟ فرمودند: بله.

[٩٨4]٢-علی اسباط گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: مردی نزد برادرت ابراهیم رفته، به او گفته که پدرت زنده است و شما هم آنچه را او می داند، می دانی. حضرت فرمودند: سبحان اللّه! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-می میرد و موسی نمی میرد. به خدا سوگند! او درگذشت چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم درگذشت. امّا خداوند پاک و والا از وقتی جان پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-را گرفته، پیوسته با این دین به فرزندان عجم ها احسان می کند و از نزدیکان پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-بازمی دارد. پیوسته به اینان می دهد و از آنان بازمی دارد. من در آغاز ذی حجّه پس از این که [کار او]به طلاق زنان و آزادکردن غلامانش منتهی شد، هزار دینار از طرف او [ابراهیم]پرداخت کردم. البتّه تو شنیده ای آنچه را یوسف از برادرانش دیده است.

[٩٨5]٣-وشّاء گفت: من به حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام عرض کردم: آنان (واقفی ها) از شما دربارۀ مرگ حضرت ابو الحسن کاظم علیه السّلام روایت می کنند که [آن را]مردی به شما گفته: [و]شما آن را از گفتۀ سعید دانسته اید؟ فرمودند: پیش از آمدن سعید من آن را فهمیدم و او بعد آمد. او گوید: و من شنیدم که می فرماید: من امّ فروه دختر اسحاق را در ماه رجب یک روز پس از مرگ حضرت ابو الحسن کاظم علیه السّلام طلاق دادم. من عرض کردم: درحالی که به مرگ ابو الحسن [علیه السّلام]آگاه

ص :٢٣١

قبل أن یقدم علیک سعید؟ قال: نعم.

[٩٨6]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان قال:

قلت للرّضا علیه السّلام أخبرنی عن الإمام متی یعلم أنّه إمام؟ حین یبلغه أنّ صاحبه قد مضی أو حین یمضی؟ مثل أبی الحسن قبض ببغداد و أنت هاهنا؟ قال: یعلم ذلک حین یمضی صاحبه، قلت: بأیّ شیء؟ قال: یلهمه اللّه.

[٩٨٧]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن أبی الفضل الشّهبانیّ، عن هارون بن الفضل قال:

رأیت أبا الحسن علیّ بن محمّد فی الیوم الّذی توفّی فیه أبو جعفر علیه السّلام فقال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، مضی أبو جعفر علیه السّلام، فقیل له: و کیف عرفت؟ قال: لأنّه تداخلنی ذلّه للّه لم أکن أعرفها.

[٩٨٨]6-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن مسافر قال:

أمر أبو إبراهیم علیه السّلام-حین أخرج به-أبا الحسن علیه السّلام أن ینام علی بابه فی کلّ لیله أبدا ما کان حیّا إلی أن یأتیه خبره قال: فکنّا فی کلّ لیله نفرش لأبی الحسن فی الدّهلیز، ثمّ یأتی بعد العشاء فینام، فإذا أصبح انصرف إلی منزله، قال: فمکث علی هذه الحال أربع سنین، فلمّا کان لیله من اللّیالی أبطأ عنّا و فرش له فلم یأت کما کان یأتی، فاستوحش العیال و ذعروا و دخلنا أمر عظیم من إبطائه، فلمّا کان من الغد أتی الدّار و دخل إلی العیال و قصد إلی أمّ أحمد فقال لها: هات الّتی أودعک أبی، فصرخت و لطمت وجهها و شقّت جیبها و قالت: مات و اللّه سیّدی فکفّها و قال لها: لا تکلّمی بشیء و لا تظهریه، حتّی یجیء الخبر إلی الوالی، فأخرجت إلیه سفطا و ألفی دینار أو أربعه آلاف دینار، فدفعت ذلک أجمع إلیه دون غیره و قالت: إنّه قال لی فیما بینی و بینه-و کانت

ص :٢٣٢

بودی او را طلاق دادی؟ فرمودند: بله. عرض کردم: پیش از آن که سعید به شما برسد؟ فرمودند: بله.

[٩٨6]4-صفوان گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: به من بفرمایید امام چه موقع می فهمد که امام است؟ وقتی می شنود که امام پیشین درگذشته یا در همان هنگام که او درمی گذرد؟ همچون ابو الحسن کاظم علیه السّلام که در بغداد درگذشت و شما این جا بودید؟ فرمودند: وقتی امام پیشین درمی گذرد آن را می فهمد. من عرض کردم: با چه چیزی؟ فرمود: خدا به او الهام می کند.

[٩٨٧]5-هارون فضل گفت: من ابو الحسن علی محمّد [هادی]علیه السّلام را در روزی که ابو جعفر جواد علیه السّلام وفات یافت، دیدم که فرمودند: انّا للّه و انّا الیه راجعون، جواد علیه السّلام درگذشت. به ایشان عرض شد: چگونه دانستی؟ فرمودند: زیرا در من فروتنی ویژه ای نسبت به خداوند به وجود آمده که پیش از این چنین حالتی در من نبوده است.

[٩٨٨]6-مسافر گفت: حضرت کاظم علیه السّلام-وقتی او را بردند-به رضا فرمان داد که تا وقتی زنده است همیشه در هر شب بر در بخوابد تا خبر [درگذشتش]به او برسد. او گوید: پس ما هر شب برای رضا علیه السّلام در دهلیز جا می انداختیم و ایشان پس از عشاء آمده، می خوابید. و وقتی صبح می شد به منزلش می رفت. او گوید: چهار سال بر این حال گذشت. شبی از شب ها که برایشان جا انداخته بودند دیر کرده، نیامدند چنان که [پیش از آن]می آمدند. اهل خانه هراسان و نگران شدند و بر ما از دیرکردنش سخت گذشت. چون فردا شد، به خانه آمدند و به سوی اهل خانه رفته، به امّ احمد رو کرده، فرمودند: آنچه را پدرم به تو سپرده بود، بیاور. او فریاد کشیده، سیلی به صورت زده و گریبان چاک کرد و گفت: به خدا سوگند سرورم درگذشته است. حضرت او را به خود آورده، فرمود: چیزی نگو و آشکار نکن که مبادا خبر به حاکم برسد. آن گاه آن زن یک صندوق و دو هزار دینار یا چهار هزار دینار را آورده، همه را به حضرت رضا علیه السّلام داد و نه به کس دیگر چیزی نداد. و گفت: آن حضرت در تنهایی مان به من فرمود

ص :٢٣٣

أثیره عنده-احتفظی بهذه الودیعه عندک، لا تطلعی علیها أحدا حتّی أموت، فإذا مضیت فمن أتاک من ولدی فطلبها منک فادفعیها إلیه، و اعلمی أنّی قد متّ و قد جاءنی و اللّه علامه سیّدی، فقبض ذلک منها و أمرهم بالإمساک جمیعا إلی أن ورد الخبر و انصرف فلم یعد لشیء من المبیت کما کان یفعل، فما لبثنا إلاّ أیّاما یسیره حتّی جاءت الخریطه بنعیه فعددنا الأیّام و تفقّدنا الوقت فإذا هو قد مات فی الوقت الّذی فعل أبو الحسن علیه السّلام ما فعل، من تخلّفه عن المبیت و قبضه لما قبض.

باب حالات الأئمّه علیهم السّلام فی السّنّ [٩٨٩]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن یزید الکناسیّ قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام: أکان عیسی ابن مریم علیه السّلام حین تکلّم فی المهد حجّه اللّه علی أهل زمانه؟ فقال: کان یومئذ نبیّا حجّه اللّه غیر مرسل أما تسمع لقوله حین قال: «إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا. وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰهِ وَ اَلزَّکٰاهِ مٰا دُمْتُ حَیًّا» قلت: فکان یومئذ حجّه للّه علی زکریّا فی تلک الحال و هو فی المهد؟ فقال: کان عیسی فی تلک الحال آیه للنّاس و رحمه من اللّه لمریم حین تکلّم فعبّر عنها و کان نبیّا حجّه علی من سمع کلامه فی تلک الحال، ثمّ صمت فلم یتکلّم حتّی مضت له سنتان و کان زکریّا الحجّه للّه عزّ و جلّ علی النّاس بعد صمت عیسی بسنتین ثمّ مات زکریّا فورثه ابنه یحیی الکتاب و الحکمه و هو صبیّ صغیر، أما تسمع لقوله عزّ و جلّ: «یٰا یَحْییٰ خُذِ اَلْکِتٰابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا» فلمّا بلغ عیسی علیه السّلام سبع سنین

ص :٢٣4

-و این زن نزد حضرت، محبوب و برگزیده بود-: این ودیعه را نزد خودت نگاه دار و نگذار کسی بر آن آگاه شود تا وقتی من بمیرم. وقتی من رفتم، از فرزندانم آن که به نزدت آمد و آن را خواست ودیعه را به او بده. و بدان که من آن موقع درگذشته ام. اینک به خدا سوگند نشانۀ سرورم آشکار شد. پس حضرت آن ها را از او گرفت و همگی را به خویشتن داری فرمان داد تا خبر رسید و حضرت رفت و دیگر برای خواب بازنگشت. چند روزی نگذشت که نامۀ خبر درگذشتش رسید. روزها را شمردیم و از زمان [مرگ]جستجو کردیم، دیدیم که حضرت در همان وقتی که ابو الحسن رضا علیه السّلام چنان رفتار کرده-از نخوابیدن در جای سابق و گرفتن آن چیزها-درگذشته است.

حالات امامان علیهم السّلام از جهت سنّ

[٩٨٩]١-یزید کناسی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام پرسیدم: آیا عیسای مریم وقتی در گهواره سخن گفت حجّت خدا بر اهل زمانش بود؟ فرمودند: آن روز پیامبر [و]حجّتی غیر مرسل بود. مگر این سخنش را نشنیده ای وقتی که گفت: من بندۀ خدایم و او مرا پیامبر و پربرکت قرار داد هرجا که باشم و مرا تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرد. [مریم (١٩) :٣٠ و ٣١]من گفتم: پس در آن روز و در آن حال که در گهواره بود حجّت خدا بر زکریا بود؟ فرمودند: عیسی در آن حال نشانه ای برای مردم و رحمتی از سوی خدا برای مریم بود. وقتی سخن گفت از سوی او سخن گفت. و پیامبر و حجّت بود بر کسی که در آن حال سخنش را می شنید. سپس خاموش شد و سخن نگفت تا دو سال بر او گذشت و زکریا پس از خاموشی عیسی، دو سال حجّت خداوند عزّتمند بر مردم بود. سپس زکریا درگذشت و پسرش یحیی که خرد و کودک بود کتاب و حکمت را به ارث برد. مگر نشنیده ای سخن آن عزّتمند را: ای یحیی! کتاب را با قوّت بگیر. و ما فرمان نبوّت را در کودکی به او دادیم. [مریم (١٩) :١٢]آن گاه چون عیسی علیه السّلام به هفت سالگی رسید

ص :٢٣5

تکلّم بالنّبوّه و الرّساله حین أوحی اللّه تعالی إلیه فکان عیسی الحجّه علی یحیی و علی النّاس أجمعین و لیس تبقی الأرض یا أبا خالد یوما واحدا بغیر حجّه للّه علی النّاس منذ یوم خلق اللّه آدم علیه السّلام و أسکنه الأرض، فقلت: جعلت فداک أکان علیّ علیه السّلام حجّه من اللّه و رسوله علی هذه الأمّه فی حیاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ فقال: نعم یوم أقامه للنّاس و نصبه علما و دعاهم إلی ولایته و أمرهم بطاعته، قلت: و کانت طاعه علیّ علیه السّلام واجبه علی النّاس فی حیاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و بعد وفاته؟ فقال: نعم و لکنّه صمت فلم یتکلّم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کانت الطّاعه لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی أمّته و علی علیّ علیه السّلام فی حیاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کانت الطّاعه من اللّه و من رسوله علی النّاس کلّهم لعلیّ علیه السّلام بعد وفاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کان علیّ علیه السّلام حکیما عالما.

[٩٩٠]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن صفوان بن یحیی قال:

قلت للرّضا علیه السّلام: قد کنّا نسألک قبل أن یهب اللّه لک أبا جعفر فکنت تقول: یهب اللّه لی غلاما، فقد وهب اللّه لک فقرّ عیوننا، فلا أرانا اللّه یومک، فإن کان کون فإلی من؟ فأشار بیده إلی أبی جعفر علیه السّلام و هو قائم بین یدیه، فقلت: جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین! ؟ قال و ما یضرّه من ذلک شیء، قد قام عیسی [بن مریم]علیه السّلام بالحجّه و هو ابن [أقلّ من]ثلاث سنین.

[٩٩١]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن سیف، عن بعض أصحابنا، عن أبی جعفر الثّانی علیه السّلام قال:

قلت له: إنّهم یقولون فی حداثه سنّک، فقال: إنّ اللّه تعالی أوحی إلی داود أن یستخلف سلیمان و هو صبیّ یرعی الغنم، فأنکر ذلک عبّاد بنی إسرائیل

ص :٢٣6

و خداوند فرازمند به او وحی فرستاد، او از نبوّت و رسالت سخن گفت و بر یحیی و همۀ مردم حجّت شد. و ای ابو خالد زمین بدون حجّتی از سوی خداوند بر مردم یک روز باقی نمی ماند، از وقتی خداوند آدم علیه السّلام را آفرید و در زمین ساکنش کرد. من گفتم: جانم فدایت! آیا علی علیه السّلام در زندگانی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-حجّت خدا و رسولش بر این امّت بود؟ فرمودند: بله، روزی که او را پیش مردم بالا برد و به پیشوایی منصوبش کرد و آنان را به ولایتش خوانده، به اطاعت از او فرمانشان داد. من عرض کردم: و اطاعت از علی علیه السّلام در زندگانی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و پس از وفاتشان بر مردم واجب بود؟ فرمودند: بله، ولی خاموشی گزید و باوجود رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله سخن نگفت. و اطاعت رسول خدا در زندگانی او بر امّت و بر علی علیه السّلام واجب بود. و پس از وفات رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-اطاعت علی علیه السّلام از جانب خدا و رسولش بر همۀ مردم واجب بود. و علی علیه السّلام حکیمی عالم بود.

[٩٩٠]٢-صفوان یحیی گفت: من به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: پیش از آن که خداوند به شما جواد علیه السّلام را ببخشد وقتی از شما [دربارۀ امام پسین] می پرسیدیم، شما می فرمودی: خداوند پسری به من ارزانی می دارد. اینک خداوند [او را]به شما ارزانی داشته و چشم ما روشن شده است. خدا آن روز را نیاورد، اگر حادثه ای رخ داد، [آن امر]به چه کسی می رسد؟ حضرت با دست به جواد علیه السّلام اشاره کردند که در برابر ایشان ایستاده بود. من عرض کردم: جانم فدایت! این پسر سه ساله! ؟ فرمودند: این مسأله به او زیانی نمی رساند. که عیسای [مریم]علیه السّلام وقتی کمتر از سه سال داشت حجّت شد.

[٩٩١]٣-علی سیف از یکی از اصحاب روایت کرده که من به حضرت ابو جعفر دوم [جواد]علیه السّلام گفتم: مردم دربارۀ کمی سنّت سخن می گویند. حضرت فرمودند: همانا خداوند والا به داود وحی کرد که سلیمان را جانشین خود کند درحالی که او کودک بود و گوسفند می چراند. عابدان و عالمان بنی اسرائیل آن را انکار کردند.

ص :٢٣٧

و علماؤهم، فأوحی اللّه إلی داود علیه السّلام أن خذ عصا المتکلّمین و عصا سلیمان و اجعلها فی بیت و اختم علیها بخواتیم القوم فإذا کان من الغد، فمن کانت عصاه قد أورقت و أثمرت فهو الخلیفه، فأخبرهم داود علیه السّلام، فقالوا: قد رضینا و سلّمنا.

[٩٩٢]4-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید، عن مصعب، عن مسعده، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أبو بصیر دخلت إلیه و معی غلام یقودنی خماسیّ لم یبلغ، فقال لی: کیف أنتم إذا احتجّ علیکم بمثل سنّه [أو قال: سیلی علیکم بمثل سنّه].

[٩٩٣]5-سهل بن زیاد، عن علیّ بن مهزیار، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع قال:

سألته-یعنی أبا جعفر علیه السّلام-عن شیء من أمر الإمام، فقلت: یکون الإمام ابن أقلّ من سبع سنین؟ فقال: نعم و أقلّ من خمس سنین، فقال سهل: فحدّثنی علیّ بن مهزیار بهذا فی سنه إحدی و عشرین و مائتین.

[٩٩4]6-الحسین بن محمّد، عن الخیرانیّ، عن أبیه قال:

کنت واقفا بین یدی أبی الحسن علیه السّلام بخراسان، فقال له قائل: یا سیّدی! إن کان کون فإلی من؟ قال: إلی أبی جعفر ابنی، فکأنّ القائل استصغر سنّ أبی جعفر علیه السّلام، فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی بعث عیسی ابن مریم علیه السّلام رسولا، نبیّا، صاحب شریعه مبتدأه فی أصغر من السّنّ الّذی فیه أبو جعفر.

[٩٩5]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط قال:

رأیت أبا جعفر علیه السّلام و قد خرج علیّ فأخذت النّظر إلیه و جعلت أنظر إلی رأسه و رجلیه، لأصف قامته لأصحابنا بمصر فبینا أنا کذلک حتّی قعد، فقال: یا علیّ! إنّ اللّه احتجّ فی الإمامه بمثل ما احتجّ به فی النّبوّه فقال: «وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ

ص :٢٣٨

پس خداوند به داود علیه السّلام وحی فرستاد که عصای زبان گشایان و عصای سلیمان را بگیر و در خانه ای بگذار و با انگشتری های مردم بر آن مهر بزن. چون فردا شد هر کسی که عصایش برگ و میوه آورد، او جانشین است. داود علیه السّلام به آنان گفت [که عصای سلیمان دارای این ویژگی شده است]. و آنان گفتند: ما راضی گشته، تسلیم شدیم.

[٩٩٢]4-ابو بصیر [نابینا]گفت: من درحالی که کودک پنج سالۀ نابالغی به عنوان راهنما مرا همراهی می کرد به نزد حضرت رفتم. پس حضرت به من فرمودند: شما چگونه خواهید بود وقتی امامی به سنّ این کودک بر شما حجّت آورد؟ ! [یا فرمود: امامی به سنّ او بر شما والی خواهد شد.]

[٩٩٣]5-اسماعیل بزیع گفت: از حضرتش-یعنی باقر علیه السّلام-دربارۀ چیزی از امام پرسیده، عرض کردم: آیا می شود امام پسری کمتر از هفت ساله باشد؟ فرمودند: بله، و کمتر از پنج سال هم می شود. و سهل گفته است: این حدیث را علی مهزیار در سال دویست و بیست و یک برایم گفت.

[٩٩4]6-خیرانی از پدرش روایت کرده که گفته است: من در خراسان در مقابل حضرت رضا علیه السّلام ایستاده بودم که کسی به ایشان گفت: سرورم! اگر حادثه ای رخ داد به چه کسی [رجوع کنیم]؟ فرمود: به پسرم ابو جعفر [علیه السّلام]، گویا گوینده سنّ ابو جعفر علیه السّلام را کوچک شمرد. که حضرت رضا علیه السّلام فرمود: خداوند پاک و والا عیسای مریم را در سنّی کوچک تر از آنچه ابو جعفر [علیه السّلام]دارد به عنوان رسول و پیامبر و صاحب شریعتی نو برانگیخت.

[٩٩5]٧-علی اسباط گفت: حضرت جواد علیه السّلام را دیدم که به سوی من می آمد. پس به ایشان خیره شدم و به سر و پاهایش نگاه می کردم تا در شهر [خودم]قامتش را برای اصحابمان وصف کنم. در همین احوال بودم که حضرت نشست و فرمود: ای علی! همانا خداوند در امامت به چیزی استدلال کرد که با آن دربارۀ پیامبری احتجاج

ص :٢٣٩

صَبِیًّا»

«وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ»

«وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» فقد یجوز أن یؤتی الحکمه و هو صبیّ و یجوز أن یؤتاها و هو ابن أربعین سنه.

[٩٩6]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه قال:

قال علیّ بن حسّان لأبی جعفر علیه السّلام: یا سیّدی إنّ النّاس ینکرون علیک حداثه سنّک، فقال: و ما ینکرون من ذلک قول اللّه عزّ و جلّ لقد قال اللّه عزّ و جلّ لنبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: «قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ عَلیٰ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی» فو اللّه ما تبعه إلاّ علیّ علیه السّلام و له تسع سنین و أنا ابن تسع سنین.

باب أنّ الإمام لا یغسله إلاّ إمام من الأئمّه علیهم السّلام [٩٩٧]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلاّل أو غیره، عن الرّضا علیه السّلام قال:

قلت له: إنّهم یحاجّونّا یقولون: إنّ الإمام لا یغسّله إلاّ الإمام قال: فقال: ما یدریهم من غسّله فما قلت لهم؟ قال: فقلت: جعلت فداک قلت لهم: إن قال مولای إنّه غسّله تحت عرش ربّی فقد صدق و إن قال: غسّله فی تخوم الأرض فقد صدق، قال: لا هکذا [قال]فقلت: فما أقول لهم؟ قال: قل لهم: إنّی غسّلته، فقلت: أقول لهم إنّک غسّلته؟ فقال: نعم.

[٩٩٨]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور قال: حدّثنا أبو معمر قال:

سألت الرّضا علیه السّلام عن الإمام یغسّله الإمام؟ قال: سنّه موسی بن عمران علیه السّلام.

[٩٩٩]٣-و عنه، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن یونس، عن طلحه قال:

ص :٢4٠

کرده بود آنجا که فرمود: و ما درحالی که کودک بود به او حکمت دادیم. [مریم (١٩) :١٢]و چون به رشد رسید [یوسف (١٢) :٢٢]و به چهل سالگی رسید. [احقاف (46) :١5]پس روا است که به کودک حکمت داده شود. و روا است که بر مردی چهل ساله داده شود.

[٩٩6]٨-علی ابراهیم از پدرش روایت کرده که علی حسّان به حضرت جواد گفته است: سرورم! مردم کوچکی سنّتان را بر شما عیب می گیرند. حضرت فرمودند: و از این سخن [جز]به سخن خداوند عزّتمند عیب نمی گیرند آنجا که خداوند شکوهمند به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: بگو این راه من است. من و کسی که از من پیروی کرده با بصیرت کامل به سوی خداوند می خوانیم. [یوسف (١٢) :١٠٨]و به خدا سوگند از او جز علی علیه السّلام پیروی نکرد درحالی که نه سال داشت و من هم نه ساله ام.

امام را جز امام علیه السّلام غسل نمی دهد

[٩٩٧]١-احمد عمر حلاّل یا کسی دیگر گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: آنان با ما مجادله کرده، می گویند: امام را جز امام غسل نمی دهد. حضرت فرمودند: آنان چگونه فهمیدند که چه کسی او را غسل داده است و تو به آنان چه گفتی؟ او گوید من عرض کردم: جانم فدایت! من به آنان گفتم: اگر مولایم بگوید: او را زیر عرش پروردگارم غسل داده است راست گفته و اگر بفرماید که او را در مرزهای زمین غسل داده باز هم راست گفته است. فرمودند: چنین نیست. من عرض کردم: پس به آنان چه بگویم؟ فرمودند: به آنان بگو: من او را غسل دادم. من عرض کردم: به آنان بگویم شما او را غسل دادی؟ فرمود: بله.

[٩٩٨]٢-ابو معمّر گفت: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم: آیا امام را امام غسل می دهد؟ فرمودند: سنّت موسای عمران علیه السّلام همین است.

[٩٩٩]٣-طلحه گفت: به حضرت رضا علیه السّلام گفتم: آیا امام را جز امام غسل

ص :٢4١

قلت للرّضا علیه السّلام: إنّ الإمام لا یغسّله إلاّ الإمام؟ فقال: أما تدرون من حضر لغسله؟ قد حضره خیر ممّن غاب عنه، الّذین حضروا یوسف فی الجبّ حین غاب عنه أبواه و أهل بیته.

باب موالید الأئمّه علیهم السّلام [١٠٠٠]١-علیّ بن محمّد، عن عبد اللّه بن إسحاق العلویّ، عن محمّد بن زید الرّزامیّ، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر قال:

حججنا مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فی السّنه الّتی ولد فیها ابنه موسی علیه السّلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا الغداء و کان إذا وضع الطّعام لأصحابه أکثر و أطاب، قال: فبینا نحن نأکل إذا أتاه رسول حمیده فقال له: إنّ حمیده تقول: قد أنکرت نفسی و قد وجدت ما کنت أجد إذا حضرت ولادتی و قد أمرتنی أن لا أستبقک بابنک هذا، فقام أبو عبد اللّه علیه السّلام فانطلق مع الرّسول، فلمّا انصرف قال له أصحابه: سرّک اللّه و جعلنا فداک فما أنت صنعت من حمیده؟ قال: سلّمها اللّه و قد وهب لی غلاما و هو خیر من برأ اللّه فی خلقه و لقد أخبرتنی حمیده عنه بأمر ظنّت أنّی لا أعرفه و لقد کنت أعلم به منها، فقلت: جعلت فداک و ما الّذی أخبرتک به حمیده عنه؟ قال: ذکرت أنّه سقط من بطنها حین سقط واضعا یدیه علی الأرض، رافعا رأسه إلی السّماء، فأخبرتها أنّ ذلک أماره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أماره الوصیّ من بعده. فقلت: جعلت فداک و ما هذا من أماره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أماره الوصیّ من بعده؟ فقال لی: إنّه لمّا کانت اللّیله الّتی علق فیها بجدّی أتی آت جدّ أبی بکأس فیه شربه أرقّ من الماء و ألین من الزّبد و أحلی

ص :٢4٢

نمی دهد؟ فرمودند: مگر نمی دانید چه کسی برای غسل او حاضر می شود؟ کسانی در نزد او حاضر می شوند که بهتر از کسانی هستند که از او نهان شده اند. کسانی که در کنار یوسف در آن چاه حاضر شدند وقتی پدر و مادرش و خانواده اش از او نهان شدند.

ولادت ائمّه علیهم السّلام

[١٠٠٠]١-ابو بصیر گفته است: ما در سالی که موسی علیه السّلام به دنیا آمد با حضرت صادق علیه السّلام حجّ کردیم. وقتی در ابواء فرود آمدیم به ما ناهار داد و ایشان وقتی به اصحابش غذا می داد خوب و بسیار می داد. وقتی داشتیم می خوردیم ناگاه فرستادۀ حمیده آمده، به حضرت عرض کرد: حمیده می گوید: من حالم دیگرگون شده و چنان شده ام که پیش از این هنگام وضع حمل چنین نمی شدم و شما به من فرمان داده اید که در این پسرتان بر شما پیشی نگیرم. پس حضرت صادق علیه السّلام برخاست و با فرستاده رفت و چون بازگشت، اصحاب به ایشان گفتند: خداوند شما را شاد کند و ما را فدایتان. با حمیده چه کردید؟ فرمودند: خداوند به او سلامتی داد و به من پسری ارزانی داشت که بهترین کسی است که خدا در آفریدگانش آفریده است. و حمیده درباره اش چیزی به من گفت که می پنداشت من آن را نمی دانم. درحالی که من به آن از او داناتر بودم. من عرض کردم: جانم به فدایت! حمیده چه چیزی درباره اش گفت؟ فرمودند: او گفت که وقتی او از بطنش افتاده دست ها را بر زمین گذاشته و سرش را به آسمان بلند کرده است. من به او گفتم که این نشانۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و نشانۀ وصی پس از او است. من عرض کردم: جانم فدایت! این نشانۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و نشانۀ وصی پس از او چیست؟ به من فرمودند: وقتی آن شب بسته شدن نطفۀ نیایم آمد، کسی برای نیای پدرم جام شربتی رقیق تر از آب و نرم تر از کره، شیرین تر از شهد

ص :٢4٣

من الشّهد و أبرد من الثّلج و أبیض من اللّبن، فسقاه إیّاه و أمره بالجماع، فقام فجامع، فعلق بجدّی و لمّا أن کانت اللّیله الّتی علق فیها بأبی أتی آت جدّی فسقاه کما سقی جدّ أبی و أمره بمثل الّذی أمره فقام فجامع، فعلق بأبی و لمّا أن کانت اللّیله الّتی علق فیها بی أتی آت أبی فسقاه بما سقاهم و أمره بالّذی أمرهم به فقام فجامع فعلق بی و لمّا أن کانت اللّیله الّتی علق فیها بابنی أتانی آت کما أتاهم، ففعل بی کما فعل بهم فقمت بعلم اللّه و إنّی مسرور بما یهب اللّه لی، فجامعت فعلق بابنی هذا المولود فدونکم، فهو و اللّه صاحبکم من بعدی، إنّ نطفه الإمام ممّا أخبرتک و إذا سکنت النّطفه فی الرّحم أربعه أشهر و أنشئ فیها الرّوح بعث اللّه تبارک و تعالی ملکا یقال له حیوان، فکتب علی عضده الأیمن وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ و إذا وقع من بطن أمّه وقع واضعا یدیه علی الأرض رافعا رأسه إلی السّماء فأمّا وضعه یدیه علی الأرض فإنّه یقبض کلّ علم للّه أنزله من السّماء إلی الأرض و أمّا رفعه رأسه إلی السّماء فإنّ منادیا ینادی به من بطنان العرش من قبل ربّ العزّه من الأفق الأعلی باسمه و اسم أبیه یقول: یا فلان بن فلان! اثبت تثبت، فلعظیم ما خلقتک، أنت صفوتی من خلقی و موضع سرّی و عیبه علمی و أمینی علی وحیی و خلیفتی فی أرضی، لک و لمن تولاّک أوجبت رحمتی و منحت جنانی و أحللت جواری، ثمّ و عزّتی و جلالی لأصلینّ من عاداک أشدّ عذابی و إن وسّعت علیه فی دنیای من سعه رزقی، فإذا انقضی الصّوت-صوت المنادی-أجابه هو واضعا یدیه رافعا رأسه إلی السّماء یقول: شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ قال: فإذا قال ذلک أعطاه اللّه العلم الأوّل و العلم الآخر

ص :٢44

و خنک تر از یخ و سفیدتر از شیر آورده، به او نوشانید و فرمان به هم بستری داد. ایشان برخاست و هم بستر شد و نطفۀ نیایم بسته شد. و چون شب بسته شدن نطفۀ پدرم شد، کسی به نزد نیایم آمده آن را به او نوشانید، چنان که به نیای پدرم نوشاند. و مانند آنچه را به ایشان فرمان داده بود، به او فرمان داد. پس او برخاست و هم بستر شد و نطفۀ پدرم بسته شد. و چون شب بسته شدن نطفۀ من رسید، کسی به نزد پدرم آمده، از آنچه به آنان نوشانده بود، به او نوشاند. و به آنچه آنان را فرمان داده بود، او را فرمان داد. پس او برخاسته، هم بستر شد و نطفۀ من بسته شد. و چون شب بسته شدن نطفۀ پسرم شد، کسی به نزدم آمد چنان که به نزد آنان آمده بود و با من همان کرد که با آنان کرده بود. من به علم خدایی برخاستم در حالی که خوشحال بودم از آنچه خداوند به من می بخشد. پس هم بستر شدم و نطفۀ پسرم، همین کودک، بسته شد. متوجّه باشید که به خدا سوگند، او راهبر شما پس از من است. همانا نطفۀ امام از چیزی است که به تو گفتم. و چون نطفه در رحم به مدّت چهار ماه قرار گرفت و روح در آن دمیده شد، خداوند پاک و والا فرشتۀ حیوان نامی را می فرستد تا بر بازوی راستش بنویسد: «و کلمۀ پروردگارت به راستی و عدالت پایان گرفت. و برای کلمات او دگرگون کننده ای نیست. که او شنوا و دانا است.» و چون از بطن مادرش فرومی آید دستانش را بر زمین گذاشته، سرش را به آسمان بلند می کند. امّا گذاشتن دستانش بر زمین برای این است که همۀ علم های فروفرستادۀ خداوند از آسمان به زمین را بگیرد. و بلند کردن سر به آسمان برای این است که منادی ای از میانۀ آسمان از افق اعلی و از جانب پروردگار عزّتمند نام او و پدرش را صدا زده، می گوید: استوار باش تا پایدار شوی. که برای کار بزرگی تو را آفریده ام. تو برگزیدۀ من از آفریدگانم و محلّ راز و ظرف دانش و امینم بر وحی و جانشینم در زمین هستی. من برای تو و برای کسی که ولایت تو را پذیرفت رحمتم را واجب کرده، باغ هایم را بخشیده و همسایگی ام را برایش روا کردم. سپس به عزّت و جلالم سوگند با سخت ترین عذابم کسی را می سوزانم که با تو دشمنی کند. اگرچه در دنیایم بر او از روزی گسترده ام داده باشم. وقتی آن صدا -صدای منادی-به پایان رسید، او درحالی که دستانش بر زمین و سرش به آسمان بلند است، پاسخ داده می گوید: خداوند گواهی می دهد که معبودی جز او نیست. و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی می دهند که او برپادارندۀ عدالت است و معبودی جز او نیست. که هم شکست ناپذیر و هم حکیم است. [آل عمران (٣) :١٨]حضرت فرمود: وقتی این را عرض کرد خداوند علم نخستین و انجامین را به او می دهد

ص :٢45

و استحقّ زیاره الرّوح فی لیله القدر، قلت جعلت فداک الرّوح لیس هو جبرئیل؟ قال الرّوح هو أعظم من جبرئیل إنّ جبرئیل من الملائکه و إنّ الرّوح هو خلق أعظم من الملائکه علیهم السّلام ألیس یقول اللّه تبارک و تعالی: تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ.

محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن أحمد بن الحسن، عن المختار بن زیاد، عن محمّد بن سلیمان، عن أبیه، عن أبی بصیر مثله.

[١٠٠١]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن الحسن بن راشد قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه تبارک و تعالی إذا أحبّ أن یخلق الإمام أمر ملکا فأخذ شربه من ماء تحت العرش، فیسقیها أباه، فمن ذلک یخلق الإمام، فیمکث أربعین یوما و لیله فی بطن أمّه لا یسمع الصّوت، ثمّ یسمع بعد ذلک الکلام، فإذا ولد بعث ذلک الملک فیکتب بین عینیه: وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ فإذا مضی الإمام الّذی کان قبله رفع لهذا منار من نور ینظر به إلی أعمال الخلائق، فبهذا یحتجّ اللّه علی خلقه.

[١٠٠٢]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن حدید، عن منصور بن یونس، عن یونس بن ظبیان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا أراد أن یخلق الإمام من الإمام بعث ملکا فأخذ شربه من ماء تحت العرش ثمّ أوقعها أو دفعها إلی الإمام، فشربها فیمکث فی الرّحم أربعین یوما لا یسمع الکلام ثمّ یسمع الکلام، بعد ذلک فإذا وضعته أمّه بعث اللّه إلیه ذلک الملک الّذی أخذ الشّربه،

ص :٢46

او برای دیدار با روح در شب قدر سزاوار می شود. من عرض کردم: جانم به فدایت! روح همان جبرئیل نیست؟ فرمود: روح، بزرگ تر از جبرئیل است. جبرئیل از فرشتگان است. و روح آفریده ای بزرگ تر از فرشتگان علیهم السّلام است. مگر خداوند پاک و والا نمی فرماید: فرشتگان و روح فرود می آیند. [قدر (٩٧) :4]

محمد بن یحیی با سلسله سند دیگری مانند آن را از ابو بصیر روایت کرده است.

[١٠٠١]٢-حسن راشد گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا خداوند پاک و والا وقتی خواست امام را بیافریند، به فرشته ای فرمان می دهد که شربت آبی از زیر عرش برگیرد و به پدر او بنوشاند. پس امام را از آن می آفریند. سپس او چهل روز و شب در بطن مادرش می ماند درحالی که صدایی نمی شنود. و پس از آن سخن ها را می شنود. وقتی امام به دنیا آمد آن فرشته را می فرستد تا میان دو چشمش بنویسد: «و کلمۀ پروردگارت با راستی و عدالت پایان یافت و برای کلمات او دگرگون کننده ای نیست. و او شنوا و دانا است» و چون امام پیش از او درگذشت، برای او مناره ای از نور افراشته می شود تا از آن به اعمال آفریدگان بنگرد. و خداوند به این وسیله بر آفریدگانش احتجاج می کند.

[١٠٠٢]٣-یونس ظبیان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: وقتی خدای عزّتمند خواست امامی را از امام بیافریند فرشته ای را برانگیخت تا شربت آبی از زیر عرش برگرفته، سپس به امام نازل کند یا بدهد. و او آن را بنوشد. آن گاه چهل روز در رحم بماند. و سخنی نشنود. سپس سخنان را بشنود. و چون مادرش او را بر زمین گذارد، خداوند آن فرشتۀ شربت گیرنده را به سویش می فرستد تا بر

ص :٢4٧

فکتب علی عضده الأیمن وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ فإذا قام بهذا الأمر رفع اللّه له فی کلّ بلده منارا ینظر به إلی أعمال العباد.

[١٠٠٣]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن الرّبیع بن محمّد المسلیّ، عن محمّد بن مروان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ الإمام لیسمع فی بطن أمّه فإذا ولد خطّ بین کتفیه وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ فإذا صار الأمر إلیه جعل اللّه له عمودا من نور، یبصر به ما یعمل أهل کلّ بلده.

[١٠٠4]5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن ابن مسعود، عن عبد اللّه بن إبراهیم الجعفریّ قال:

سمعت إسحاق بن جعفر یقول: سمعت أبی یقول: الأوصیاء إذا حملت بهم أمّهاتهم أصابها فتره شبه الغشیه، فأقامت فی ذلک یومها ذلک، إن کان نهارا أو لیلتها إن کان لیلا، ثمّ تری فی منامها رجلا یبشّرها بغلام، علیم، حلیم، فتفرح لذلک، ثمّ تنتبه من نومها، فتسمع من جانبها الأیمن فی جانب البیت صوتا یقول: حملت بخیر و تصیرین إلی خیر و جئت بخیر، أبشری بغلام، حلیم، علیم و تجد خفّه فی بدنها ثمّ لم تجد بعد ذلک امتناعا من جنبیها و بطنها فإذا کان لتسع من شهرها سمعت فی البیت حسّا شدیدا، فإذا کانت اللّیله الّتی تلد فیها ظهر لها فی البیت نور تراه لا یراه غیرها إلاّ أبوه، فإذا ولدته ولدته قاعدا و تفتّحت له حتّی یخرج متربّعا یستدیر بعد وقوعه إلی الأرض، فلا یخطئ القبله حیث کانت بوجهه، ثمّ یعطس ثلاثا یشیر بإصبعه بالتّحمید و یقع مسرورا مختونا و رباعیتاه من فوق و أسفل و ناباه و ضاحکاه و من بین یدیه مثل سبیکه الذّهب نور و یقیم یومه و لیلته تسیل یداه ذهبا و کذلک الأنبیاء إذا

ص :٢4٨

بازوی راستش بنویسد: «و کلمۀ پروردگارت به راستی و عدل پایان یافت. که دیگر کننده ای برای کلمات او نیست.» و چون برای امامت به پا خواست خداوند برای او در هر سرزمینی مناره ای برمی افرازد تا او به وسیلۀ آن به اعمال بندگان بنگرد.

[١٠٠٣]4-محمّد مروان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا امام در بطن مادرش می شنود و چون به دنیا آید میان دو شانه اش نوشته شده: «و کلمۀ پروردگارت به راستی و عدالت پایان یافت. که دیگر کننده ای برای کلمات او نیست. و او شنوا و دانا است.» و چون امر [امامت]به او رسد خداوند ستونی از نور برایش می نهد تا با آن ببیند هرآنچه را اهل همۀ سرزمین ها انجام می دهند.

[١٠٠4]5-عبد اللّه بن ابراهیم جعفری گفت: از اسحاق جعفر شنیدم می گوید: من از پدرم شنیدم که می فرمود: وقتی مادران، اوصیا را حامله می شوند، به ضعفی همچون بی هوشی دچار می شوند. و روزش را در آن حال سپری می کند اگر در روز باشد و اگر شب باشد شبش را. سپس در خوابش مردی را می بیند که او را به پسری دانا و بردبار مژده می دهد. پس به این مژده شاد شده، از خواب بیدار می شود. و از طرف راستش از گوشۀ خانه صدایی می شنود که می گوید: خیر را حامله شده، به سوی خیر رفته و خیر آوردی. مژده بر تو به پسری بردبار و دانا. و در بدن خود احساس سبکی می کند و پس از آن از پهلوها و بطنش امتناعی نمی یابد. و چون به ماه نهم رسید در خانه جنب وجوشی بسیار می شنود و چون شب به دنیاآمدنش می شود در خانه نوری برایش ظاهر می شود که جز او و پدرش کسی آن را نمی بیند. و وقتی او را بر زمین می گذارد، به حالت نشسته می گذارد. برای او گشایش می شود تا او چهارزانو بیرون آمده پس از قرارش در زمین بچرخد و از قبله دور نیفتد و رو به آن باشد. سپس سه بار عطسه می کند در حالی که با اشارۀ انگشتش حمد می گوید. و او ناف بریده و ختنه شده بر زمین قرار می گیرد درحالی که دندان های رباعی از بالا و پایین و دو دندان نیش و دو دندان خنده دارد. و در برابرش یک شب و روز نوری همچون شمش طلا می درخشد و از دستانش [نوری]زرین سرازیر می شود. و پیامبران نیز وقتی به دنیا می آیند چنین هستند. و اوصیا جلوه های ارزشمندی از پیامبران هستند.

ص :٢4٩

ولدوا و إنّما الأوصیاء أعلاق من الأنبیاء.

[١٠٠5]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن حدید، عن جمیل بن درّاج قال: روی غیر واحد من أصحابنا أنّه قال:

لا تتکلّموا فی الإمام فإنّ الإمام یسمع الکلام و هو فی بطن أمّه فإذا وضعته کتب الملک بین عینیه وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ فإذا قام بالأمر رفع له فی کلّ بلده منار ینظر منه إلی أعمال العباد.

[١٠٠6]٧-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید قال:

کنت أنا و ابن فضّال جلوسا إذ أقبل یونس فقال: دخلت علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فقلت له: جعلت فداک قد أکثر النّاس فی العمود، قال: فقال لی: یا یونس! ما تراه، أ تراه عمودا من حدید یرفع لصاحبک؟ قال: قلت: ما أدری؛ قال: لکنّه ملک موکّل بکلّ بلده یرفع اللّه به أعمال تلک البلده، قال: فقام ابن فضّال فقبّل رأسه و قال: رحمک اللّه یا أبا محمّد لا تزال تجیء بالحدیث الحقّ الّذی یفرّج اللّه به عنّا.

[١٠٠٧]٨-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن ابن أبی عمیر، عن حریز، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

للإمام عشر علامات: یولد مطهّرا، مختونا، و إذا وقع علی الأرض وقع علی راحته رافعا صوته بالشّهادتین، و لا یجنب، و تنام عیناه و لا ینام قلبه، و لا یتثاءب و لا یتمطّی، و یری من خلفه کما یری من أمامه، و نجوه کرائحه المسک، و الأرض موکّله بستره و ابتلاعه و إذا لبس درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کانت علیه وفقا و إذا لبسها غیره من النّاس طویلهم و قصیرهم زادت علیه شبرا و هو محدّث إلی أن تنقضی أیّامه.

ص :٢5٠

[١٠٠5]6-چندین نفر از یکی از اصحاب روایت کرده اند که او گفته است: دربارۀ امام صحبت نکنید که امام اگرچه در بطن مادرش باشد سخنان را می شنود. و چون مادرش او را به زمین گذارد، فرشته میان دو چشمش می نویسد: «و کلمۀ پروردگارت به راستی و عدالت پایان یافت. که دیگر کننده ای برای کلمات او نیست. و او شنوای دانا است.» و چون برای امر [امامت]به پا می ایستد، برایش در هر سرزمینی مناره ای [غیبی]افراشته می شود تا از آن به اعمال بندگان بنگرد.

[١٠٠6]٧-محمّد بن عیسای عبید گفته است: من و ابن فضّال نشسته بودیم که یونس آمد و گفت: من به نزد حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام رفتم و عرض کردم: جانم به فدایت، مردم دربارۀ عمود بسیار صحبت می کنند. او گوید: حضرت به من فرمود: ای یونس! آن را چه می پنداری، آیا آن را ستونی از آهن می انگاری که برای امامت افراشته شده است؟ او گوید، من گفتم: نمی دانم. فرمودند: آن فرشته ای مأمور بر هر سرزمین است که خداوند با آن اعمال آن سرزمین را بالا می برد. راوی گوید: پس ابن فضّال برخاسته، سر او را بوسید و گفت: ای ابو محمّد خدا تو را بیامرزد. پیوسته حدیث راستین می آوری و خداوند با آن به کارمان گشایش می دهد.

[١٠٠٧]٨-زراره از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: برای امام ده نشانه است: پاکیزه و ختنه شده به دنیا می آید. و چون بر زمین قرار می گیرد، با دست هایش قرار می گیرد درحالی که صدایش را برای شهادتین بلند کرده است. جنب نمی شود. چشمانش می خوابند ولی دلش نمی خوابد. دهان درّه و کش وقوس نمی کند. و پشت سرش را می بیند چنان که پیش رویش را می بیند. و مدفوعش همچون بوی مشک است. و زمین به پنهان کردن و فروبردنش مأمور است. و چون زره رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را می پوشد، بر او رسا و سازگار است. و چون مردم دیگر آن را بپوشند بر بلند و کوتاه قامتش یک وجب زیاده می آید. و با او سخن گفته می شود تا عمرش به پایان رسد.

ص :٢5١

باب خلق أبدان الأئمّه و أرواحهم و قلوبهم علیهم السّلام [١٠٠٨]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن أبی یحیی الواسطیّ، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خلقنا من علّیّین و خلق أرواحنا من فوق ذلک و خلق أرواح شیعتنا من علّیّین و خلق أجسادهم من دون ذلک، فمن أجل ذلک القرابه بیننا و بینهم و قلوبهم تحنّ إلینا.

[١٠٠٩]٢-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن شعیب، عن عمران بن إسحاق الزّعفرانیّ، عن محمّد بن مروان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ اللّه خلقنا من نور عظمته، ثمّ صوّر خلقنا من طینه مخزونه، مکنونه، من تحت العرش، فأسکن ذلک النّور فیه، فکنّا نحن خلقا و بشرا نورانیّین، لم یجعل لأحد فی مثل الّذی خلقنا منه نصیبا و خلق أرواح شیعتنا من طینتنا و أبدانهم من طینه مخزونه مکنونه، أسفل من ذلک الطّینه و لم یجعل اللّه لأحد فی مثل الّذی خلقهم منه نصیبا إلاّ للأنبیاء و لذلک صرنا نحن و هم النّاس و صار سائر النّاس همجا للنّار و إلی النّار.

[١٠١٠]٣-علیّ بن إبراهیم، عن علیّ بن حسّان و محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب و غیره، عن علیّ بن حسّان، عن علیّ بن عطیّه، عن علیّ بن رئاب رفعه إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّ للّه نهرا دون عرشه و دون النّهر الّذی دون عرشه نور نوّره و إنّ فی حافتی النّهر روحین مخلوقین: روح القدس و روح من أمره و إنّ للّه عشر طینات، خمسه من الجنّه و خمسه من الأرض، ففسّر الجنان و فسّر

ص :٢5٢

آفرینش بدن و روح و قلب امامان علیهم السّلام

[١٠٠٨]١-یکی از اصحاب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند [بدن های]ما را از علّیّون (زیر عرش) آفرید. و ارواحمان را از بالاتر از آن آفرید. و ارواح شیعیانمان را از علّیّون (زیر عرش) و اجسادشان را از پایین تر از آن آفرید. و برای همین میان ما و ایشان خویشاوندی است. و دل های آنان به ما مشتاق است.

[١٠٠٩]٢-محمّد مروان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: همانا خداوند ما را از نور عظمتش آفرید، سپس آفرینش مان را از گلی در خزانه و پنهان در زیر عرش تصویر کرده، آن نور را در آن قرار داد. آن گاه ما آفریدگانی و بشری نورانی شدیم که در مثل آنچه ما را آفریده برای کسی بهره ای قرار نداد. و ارواح شیعیانمان را از گل ما آفرید. و بدن هاشان را از گلی در خزانه و پنهان در زیر آن گل. و در مثل آنچه آنان را از آن آفریده برای کسی بهره ای قرار نداده است جز برای پیامبران. برای همین ما و آنان آدمیان شدیم و مردم دیگر مگسانی برای آتش و به سوی آتش.

[١٠١٠]٣-از علی رئاب حدیثی که سندش را به امیر مؤمنان علیه السّلام رسانده روایت شده که ایشان فرموده است: همانا برای خداوند در زیر عرشش نهری است و زیر نهری که پایین عرش است نوری است که آن [نهر یا عرش]را برمی فروزد. و در دو کنارۀ نهر دو روح آفریده شده، روح القدس و روحی از امر او است. و برای خداوند ده گل است. پنج گل از بهشت و پنج گل از زمین. آن گاه بهشت و زمین را تفسیر کرد.

ص :٢5٣

الأرض، ثمّ قال: ما من نبیّ و لا ملک من بعده جبله إلاّ نفخ فیه من إحدی الرّوحین و جعل النّبیّ من إحدی الطّینتین-قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السّلام: ما الجبل؟ فقال: الخلق-غیرنا أهل البیت، فإنّ اللّه عزّ و جلّ خلقنا من العشر طینات و نفخ فینا من الرّوحین جمیعا فأطیب بها طیبا. و روی غیره عن أبی الصّامت قال: طین الجنان جنّه عدن و جنّه المأوی و جنّه النّعیم و الفردوس و الخلد؛ و طین الأرض مکّه و المدینه و الکوفه و بیت المقدس و الحائر.

[١٠١١]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن أبی نهشل قال: حدّثنی محمّد بن إسماعیل، عن أبی حمزه الثّمالیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ اللّه خلقنا من أعلی علّیّین و خلق قلوب شیعتنا ممّا خلقنا و خلق أبدانهم من دون ذلک، فقلوبهم تهوی إلینا، لأنّها خلقت ممّا خلقنا [منه]، ثمّ تلا هذه الآیه: کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ. وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ. کِتٰابٌ مَرْقُومٌ. یَشْهَدُهُ اَلْمُقَرَّبُونَ و خلق عدوّنا من سجّین و خلق قلوب شیعتهم ممّا خلقهم منه و أبدانهم من دون ذلک، فقلوبهم تهوی إلیهم، لأنّها خلقت ممّا خلقوا منه، ثمّ تلا هذه الآیه: کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلفُجّٰارِ لَفِی سِجِّینٍ. وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا سِجِّینٌ. کِتٰابٌ مَرْقُومٌ.

باب التّسلیم و فضل المسلّمین [١٠١٢]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن سنان، عن ابن مسکان، عن سدیر قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: إنّی ترکت موالیک مختلفین، یتبرّأ بعضهم من بعض قال: فقال: و ما أنت و ذاک، إنّما کلّف النّاس ثلاثه: معرفه الأئمّه و التّسلیم لهم

ص :٢54

سپس فرمود: هیچ پیامبر و فرشته ای از پس پیامبر نیست که او را جز با دمیدن یکی از دو روح آفریده باشد-و پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-را از یکی از دو گل قرار داد-به جز ما اهل بیت، که همانا خداوند عزّتمند ما را از ده گل آفریده، از هردو روح در ما دمید. و چه گل پاکی.

و از ابو صامت روایت شده که گفته است: گل بهشت، بهشت عدن و بهشت پناه و بهشت نعمت ها و فردوس و بهشت جاودان است. و گل زمین [از]مکّه و کوفه و مدینه و بیت المقدس و کربلا است.

[١٠١١]4-ابو حمزۀ ثمالی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: همانا خداوند ما را از علّیّون والاتر آفرید و قلب شیعیانمان را از آفرینش ما آفرید. و بدن هاشان را از پایین آن آفرید. پس دل هاشان به ما مشتاق است؛ زیراکه آن از آنچه ما را آفریده اند، آفریده شده است. سپس این آیه را خواند: چنان نیست، بلکه نامۀ نیکان در علّیّون است. و تو چه می دانی علّیّون چیست؟ نامه ای است رقم خورده، که مقرّبان شاهدان آنند. [مطّففین (٨٣) :١٨ تا ٢١]و دشمنانمان را از سجّین آفرید. و قلب پیروانشان را از آنچه آنان را از آن آفرید. و بدن هاشان را از پایین تر از آن. پس دلهاشان به آنها مشتاق است. زیرا از آن چیزی آفریده شدند که آنان از آن آفریده شدند. سپس این آیه را خواند: چنان نیست. همانا نامۀ بدکاران در سجّین است. و تو چه می دانی سجّین چیست؟ ! نامه ای است رقم خورده. [مطّففین (٨٣) :٧-٩]

تسلیم و تسلیم شوندگان

[١٠١٢]١-سدیر گفت: من به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: من دوستداران شما را در حالی ترک کردم که اختلاف داشتند و از هم بیزاری می جستند. او گوید: حضرت فرمودند: تو را به آنچه کار مردم به سه چیز تکلیف شده اند: شناخت

ص :٢55

فیما ورد علیهم و الرّدّ إلیهم فیما اختلفوا فیه.

[١٠١٣]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حمّاد بن عثمان، عن عبد اللّه الکاهلیّ قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لو أنّ قوما عبدوا اللّه وحده لا شریک له و أقاموا الصّلاه و آتوا الزّکاه و حجّوا البیت و صاموا شهر رمضان ثمّ قالوا لشیء صنعه اللّه أو صنعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ألاّ صنع خلاف الّذی صنع؟ أو وجدوا ذلک فی قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین، ثمّ تلا هذه الآیه فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: علیکم بالتّسلیم.

[١٠١4]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن زید الشّحّام، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: إنّ عندنا رجلا یقال له: کلیب، فلا یجیء عنکم شیء إلاّ قال: أنا أسلّم فسمّیناه کلیب تسلیم، قال: فترحّم علیه، ثمّ قال: أ تدرون ما التّسلیم؟ فسکتنا، فقال: هو و اللّه الإخبات، قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ.

[١٠١5]4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه تبارک و تعالی: وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهٰا حُسْناً قال: الاقتراف التّسلیم لنا و الصّدق علینا و ألاّ یکذب علینا.

[١٠١6]5-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه،

ص :٢56

امامان [علیهم السّلام]و تسلیم به آنان در آنچه به ایشان رسیده است و رجوع به آنان در آنچه اختلاف دارند.

[١٠١٣]٢-عبد اللّه کاهلی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اگر مردمی خداوند یکتای بی شریک را عبادت کنند و نماز را به پا داشته، زکات داده، حجّ گزارند و ماه رمضان را روزه بگیرند، سپس به چیزی که خداوند یا رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-کرده، بگویند: آیا نمی شد جز این کند؟ یا به دلشان خطور کند، با همان مشرک می شوند. سپس این آیه را خواند: به پروردگارت سوگند آن ها مؤمن نخواهند شد مگر این که در اختلافات خود، تو را داور خود کنند. و سپس از داوری ات در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند. [نساء (4) :65]حضرت سپس فرمودند: بر شما باد تسلیم.

[١٠١4]٣-زید شحّام گفته است: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مردی نزد ما است که به او «کلیب» می گویند. چیزی از شما نمی رسد جز این که می گوید: من تسلیمم. چنان که نامش را کلیب تسلیم نهاده ایم. حضرت به او رحمت فرستاده، سپس فرمود: آیا می دانید تسلیم چیست؟ ما خاموش شدیم. حضرت فرمودند: به خدا سوگند آن فروتنی با دل و تن است. و این سخن خداوند عزّتمند است: کسانی که ایمان آورده، عمل صالح انجام داده و به پروردگارشان فروتنی کردند. [هود (١١) :٢٣]

[١٠١5]4-محمّد مسلم از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و والا: و هرکس کار نیکی انجام دهد بر نیکی اش می افزاییم. [شوری (4٢) :٢٣] روایت کرده که فرمودند: کار نیک، تسلیم به ما، راستی با ما و دروغ نبستن به ما است.

[١٠١6]5-کامل تمّار روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: آیا می دانی

ص :٢5٧

عن محمّد بن عبد الحمید، عن منصور بن یونس، عن بشیر الدّهّان، عن کامل التّمّار قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ أتدری من هم؟ قلت: أنت أعلم، قال: قد أفلح المؤمنون المسلّمون، إنّ المسلّمین هم النّجباء، فالمؤمن غریب فطوبی للغرباء.

[١٠١٧]6-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن الخشّاب، عن العبّاس بن عامر، عن ربیع المسلیّ، عن یحیی بن زکریّا الأنصاریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: من سرّه أن یستکمل الإیمان کلّه فلیقل: القول منّی فی جمیع الأشیاء قول آل محمّد، فیما أسرّوا و ما أعلنوا و فیما بلغنی عنهم و فیما لم یبلغنی.

[١٠١٨]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن زراره أو برید، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال: لقد خاطب اللّه أمیر المؤمنین علیه السّلام فی کتابه، قال: قلت: فی أیّ موضع قال فی قوله: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّٰهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً. فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ (بینهم فیما تعاقدوا علیه لئن أمات اللّه محمّدا ألاّ یردّوا هذا الأمر فی بنی هاشم) ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ (علیهم من القتل أو العفو) وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.

[١٠١٩]٨-أحمد بن مهران-رحمه اللّه-عن عبد العظیم الحسنیّ، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن عقبه، عن الحکم بن أیمن، عن أبی بصیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ إلی آخر الآیه قال: هم المسلّمون لآل محمّد، الّذین إذا سمعوا

ص :٢5٨

درمؤمنان حتما رستگار می شوند. [مؤمنون (٢٣) :١]مؤمنان چه کسانی اند؟ من عرض کردم: شما داناترید. فرمودند: مؤمنان تسلیم شونده حتما رستگار می شوند. همانا تسلیم شوندگان همان نجیبان اند. پس مؤمن غریب است. و خوشا بر غریبان.

[١٠١٧]6-یحیای زکریا انصاری گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: هرکس دوست دارد همۀ ایمانش کامل شود باید بگوید: سخن من در همۀ چیزها سخن آل محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]است. در آنچه پنهان کردند و آنچه آشکار. و در آنچه به من رسید و آنچه نرسید.

[١٠١٨]٧-زراره یا برید از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: خداوند با امیر مؤمنان علیه السّلام در کتابش سخن گفته است. او گوید، من عرض کردم: در کجا؟ فرمود: در این سخنش: و اگر آنان وقتی به خود ستم می کردند، به نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و رسول هم برایشان آمرزش می خواست، خدای را توبه پذیر و مهربان می یافتند. به پروردگارت سوگند که آن ها مؤمن نخواهند شد مگر این که در اختلافشان تو را به داوری برگیرند. (در آنچه بر آن پیمان بستند که اگر خداوند محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]را میراند، این امر را به بنی هاشم باز نگردانند.) و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکرده، کاملا تسلیم باشند. [نساء (4) :64 و 65]

[١٠١٩]٨-ابو بصیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: کسانی که به سخن گوش فرامی دهند و از نیکوترین آن پیروی می کنند. . . [زمر (٣٩) :١٨]فرمودند: آنان تسلیم شوندگان به آل محمّدند. کسانی که

ص :٢5٩

الحدیث لم یزیدوا فیه و لم ینقصوا منه، جاءوا به کما سمعوه.

باب أنّ الواجب علی النّاس بعد ما یقضون مناسکهم أن یأتوا الإمام فیسألونه عن معالم دینهم و یعلمونهم ولایتهم و مودّتهم له [١٠٢٠]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن الفضیل، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نظر إلی النّاس یطوفون حول الکعبه، فقال: هکذا کانوا یطوفون فی الجاهلیّه! ! إنّما أمروا أن یطوفوا بها ثمّ ینفروا إلینا، فیعلمونا ولایتهم و مودّتهم و یعرضوا علینا نصرتهم، ثمّ قرأ هذه الآیه فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ اَلنّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ.

[١٠٢١]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن داود بن النّعمان، عن أبی عبیده قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام-و رأی النّاس بمکّه و ما یعملون قال-: فقال: فعال کفعال الجاهلیّه أما و اللّه ما أمروا بهذا و ما أمروا إلاّ أن یقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم فیمرّوا بنا فیخبرونا بولایتهم و یعرضوا علینا نصرتهم.

[١٠٢٢]٣-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال جمیعا، عن أبی جمیله، عن خالد بن عمّار، عن سدیر قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام و هو داخل و أنا خارج و أخذ بیدی، ثمّ استقبل البیت فقال: یا سدیر إنّما أمر النّاس أن یأتوا هذه الأحجار فیطوفوا بها ثمّ یأتونا فیعلمونا ولایتهم لنا و هو قول اللّه، وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً

ص :٢6٠

وقتی حدیث را شنیدند به آن نیفزوده و از آن نمی کاهند. آن را چنان بازمی گویند که شنیده اند.

بر مردم واجب است پس از انجام مناسکشان نزد امام بیایند و از نشانه های دینشان پرسیده و ولایت و مودّتشان را به حضورش برسانند

[١٠٢٠]-فضیل گفته است: حضرت باقر علیه السّلام به مردمی که گرد کعبه طواف می کردند، نگاه کرد و فرمود: در جاهلیّت هم چنین طواف می کردند! ! همانا به آنان فرمان داده شده که بر گرد آن طواف کنند و سپس به سوی ما کوچ کنند تا ولایت و مودّتشان را به آگاهی ما رسانده یاری شان را به ما عرضه کنند. و این آیه را خواندند: و دل های گروهی از مردم را به آن ها متوجّه ساز. [ابراهیم (١4) :٣٧]

[١٠٢١]٢-ابو عبیده گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: درحالی که مردم و عملشان را در مکّه می دید-کارهایی چون کارهای جاهلیت. هان! به خدا سوگند. به آنان چنین فرمان داده نشده است. به آنان فرمان داده شده که مناسکشان را انجام داده، به نذرهاشان وفا کرده آن گاه بر ما بگذرند و از ولایتشان به ما خبر داده و یاری شان را عرضه کنند.

[١٠٢٢]٣-سدیر گفت: حضرت باقر علیه السّلام-درحالی که او داخل می شد و من خارج می شدم-دستم را گرفت، سپس رو به خانۀ خدا ایستاد و فرمود: ای سدیر! همانا به مردم فرمان داده شده که به نزد این سنگ ها آمده، آن ها را طواف کرده، سپس به نزد ما بیایند و ولایتشان را به آگاهی ما برسانند. و آن سخن خداوند است که: و من بسیار آمرزندۀ کسی ام که توبه کرده و ایمان آورد و عمل صالح بکند و سپس هدایت شود.

ص :٢6١

ثُمَّ اِهْتَدیٰ ثمّ أومأ بیده إلی صدره: إلی ولایتنا، ثمّ قال: یا سدیر! فأریک الصّادّین عن دین اللّه، ثمّ نظر إلی أبی حنیفه و سفیان الثّوریّ فی ذلک الزّمان و هم حلق فی المسجد، فقال: هؤلاء الصّادّون عن دین اللّه بلا هدی من اللّه و لا کتاب مبین، إنّ هؤلاء الأخابث لو جلسوا فی بیوتهم فجال النّاس فلم یجدوا أحدا یخبرهم عن اللّه تبارک و تعالی و عن رسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حتّی یأتونا فنخبرهم عن اللّه تبارک و تعالی و عن رسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

باب أنّ الأئمّه تدخل الملائکه بیوتهم و تطأ بسطهم و تأتیهم بالأخبار علیهم السّلام [١٠٢٣]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن سنان، عن مسمع کردین البصریّ قال:

کنت لا أزید علی أکله باللّیل و النّهار، فربّما استأذنت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و أجد المائده قد رفعت، لعلّی لا أراها بین یدیه، فإذا دخلت دعا بها فأصیب معه من الطّعام و لا أتأذّی بذلک و إذا عقّبت بالطّعام عند غیره لم أقدر علی أن أقرّ و لم أنم من النّفخه، فشکوت ذلک إلیه و أخبرته بأنّی إذا أکلت عنده لم أتأذّ به، فقال: یا أبا سیّار! إنّک تأکل طعام قوم صالحین، تصافحهم الملائکه علی فرشهم، قال: قلت و یظهرون لکم؟ قال: فمسح یده علی بعض صبیانه، فقال: هم ألطف بصبیاننا منّا بهم.

[١٠٢4]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن محمّد بن القاسم، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال: یا-حسین و ضرب بیده إلی مساور فی البیت-مساور طال ما اتّکت

ص :٢6٢

[طه (٢٠) :٨٢]سپس با دست به سینه اش اشاره کرد: یعنی به ولایت ما. سپس فرمود: ای سدیر! به تو بازدارندگان از دین خدا را نشان می دهم. سپس به ابو حنیفه و سفیان ثوری نگریست که در آن زمان در مسجد حلقه زده بودند و فرمود: اینان بازدارندگان دین خدایند. بدون هدایتی از خدا و کتابی روشن. همانا این خبیث ها اگر در خانه هاشان می نشستند، مردم می گشتند و کسی را نمی یافتند که برایشان از خدای پاک و والا و از رسول او-درود خدا بر او و بر خاندانش-سخن بگوید. و به نزد ما می آمدند و ما از خداوند پاک و والا و از رسولش صلّی اللّه علیه و اله و سلّم برایشان سخن می گفتیم.

همانا فرشتگان به خانه های امامان [علیهم السّلام]وارد شده، بر فرش هاشان گام می نهند و برایشان خبر می آورند

[١٠٢٣]١-مسمع کردین بصری گفت: من در شبانه روز بیش از یک بار نمی خوردم. گاهی که از حضرت صادق علیه السّلام اجازه می گرفتم و مراقب بودم سفره برچیده شده باشد و حضرت بر سر سفره نباشد چون داخل می شدم حضرت سفره می خواست و من با ایشان هم غذا می شدم و اذیت نمی شدم. ولی چون نزد دیگران غذا می خوردم، قرار نداشتم و از نفخ شکم خوابم نمی گرفت. از این مسأله به ایشان شکایت کرده، عرض کردم که وقتی نزد او غذا می خورم، اذیّت نمی شوم. فرمودند: ای ابو سیّار! تو غذای مردمی صالح را می خوری. که فرشتگان روی فرش هاشان با آن ها دست می دهند و احوال پرسی می کنند. او گوید: من عرض کردم: و بر شما آشکار می شوند؟ حضرت دستی به سر یکی از کودکانش کشیده، فرمودند: آنان به کودکان ما مهربان تر از مایند.

[١٠٢4]٢-حسین ابو علا از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: ای حسین-و دستش را به پشتی های خانه زد-این ها پشتی هایی است که

ص :٢6٣

علیها الملائکه و ربّما التقطنا من زغبها.

[١٠٢5]٣-محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم قال: حدّثنی مالک بن عطیّه الأحمسیّ، عن أبی حمزه الثّمالیّ قال:

دخلت علی علیّ بن الحسین فاحتبست فی الدّار ساعه، ثمّ دخلت البیت و هو یلتقط شیئا و أدخل یده من وراء السّتر فناوله من کان فی البیت، فقلت، جعلت فداک هذا الّذی أراک تلتقطه أیّ شیء هو؟ فقال: فضله من زغب الملائکه نجمعه إذا خلّونا، نجعله سیحا لأولادنا، فقلت: جعلت فداک و إنّهم لیأتونکم؟ فقال: یا أبا حمزه إنّهم لیزاحمونّا علی تکأتنا.

[١٠٢6]4-محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن أسلم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

سمعته یقول: ما من ملک یهبطه اللّه فی أمر ما یهبطه إلاّ بدأ بالإمام، فعرض ذلک علیه و إنّ مختلف الملائکه من عند اللّه تبارک و تعالی إلی صاحب هذا الأمر.

باب أنّ الجنّ یأتیهم فیسألونهم عن معالم دینهم و یتوجّهون فی أمورهم [١٠٢٧]١-بعض أصحابنا، عن محمّد بن علیّ، عن یحیی بن مساور، عن سعد الإسکاف قال:

أتیت أبا جعفر علیه السّلام فی بعض ما أتیته فجعل یقول: لا تعجل حتّی حمیت الشّمس علیّ و جعلت أتتبّع الأفیاء، فما لبث أن خرج علیّ قوم کأنّهم الجراد الصّفر، علیهم البتوت قد انتهکتهم العباده، قال: فو اللّه لأنسانی ما کنت فیه من حسن هیئه القوم، فلمّا دخلت علیه قال لی: أرانی قد شققت علیک، قلت: أجل

ص :٢64

چه بسیار فرشتگان بر آن ها تکیه کرده اند و گاهی ما پرهای نرم کوچکشان را از زمین برگرفته ایم.

[١٠٢5]٣-ابو حمزۀ ثمالی گفت: به نزد حضرت سجّاد علیه السّلام رفتم. ساعتی در حیاط ماندم. سپس وارد اتاق شدم. حضرت چیزی را از زمین برمی داشت و دستش را به پشت پرده، برده به کسی که در اتاق بود، می داد. من عرض کردم: جانم به فدایت! این چیزی که من می بینم شما از زمین برمی داری چیست؟ فرمودند: پرهای نرم و کوچک افتادۀ فرشتگان است که وقتی ما را تنها می گذارند، آن ها را جمع می کنیم و برای فرزندانمان عبا درست می کنیم. من عرض کردم: جانم به فدایت! آنان به نزد شما می آیند؟ حضرت فرمودند: ای ابو حمزه! آنان بر پشتی هامان آنسان تکیه می زنند که جا را بر ما تنگ می کنند.

[١٠٢6]4-ابو حمزه گوید: من از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که می فرماید: فرشته ای نیست که خداوند او را دربارۀ موضوعی فروبفرستد جز این که با امام آغاز می کند. پس او آن امر را بر ایشان عرضه می کند. و همانا رفت وآمد فرشتگان از نزد خداوند پاک و فرازمند به صاحب امر [امامت]است.

همانا جنّیان به نزد ایشان می آیند و دربارۀ نشانه های دینشان می پرسند و در کارهاشان به ایشان روی می آورند

[١٠٢٧]١-سعد اسکاف گفت: برای برخی کارهایم به نزد حضرت باقر رفتم که به من فرمودند: شتاب مکن. چنان که آفتاب مرا سوزاند و من دنبال سایه می گشتم. مدّتی که گذشت مردمی بر من گذشتند که گویا ملخ هایی زرد هستند. پوستین در بر داشتند و عبادت لاغرشان کرده بود. او گوید: به خدا سوگند هیأت نیکوی آن مردم

ص :٢65

و اللّه لقد أنسانی ما کنت فیه، قوم مرّوا بی لم أر قوما أحسن هیئه منهم فی زیّ رجل واحد، کأنّ ألوانهم الجراد الصّفر، قد انتهکتهم العباده فقال: یا سعد! رأیتهم؟ قلت: نعم، قال: أولئک إخوانک من الجنّ، قال: فقلت: یأتونک؟ قال: نعم یأتونّا یسألونّا عن معالم دینهم و حلالهم و حرامهم.

[١٠٢٨]٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن حسّان، عن إبراهیم بن إسماعیل، عن ابن جبل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کنّا ببابه فخرج علینا قوم أشباه الزّطّ علیهم أزر و أکسیه فسألنا أبا عبد اللّه علیه السّلام عنهم، فقال: هؤلاء إخوانکم من الجنّ.

[١٠٢٩]٣-أحمد بن إدریس و محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن ابن فضّال، عن بعض أصحابنا، عن سعد الإسکاف قال:

أتیت أبا جعفر علیه السّلام أرید الإذن علیه، فإذا رحال إبل علی الباب مصفوفه و إذا الأصوات قد ارتفعت، ثمّ خرج قوم معتمّین بالعمائم یشبهون الزّطّ، قال: فدخلت علی أبی جعفر علیه السّلام فقلت: جعلت فداک أبطأ إذنک علیّ الیوم و رأیت قوما خرجوا علیّ معتمّین بالعمائم فأنکرتهم؟ فقال: أو تدری من أولئک یا سعد؟ قال: قلت: لا، قال: فقال: أولئک إخوانکم من الجنّ یأتونّا فیسألونّا عن حلالهم و حرامهم و معالم دینهم.

[١٠٣٠]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن إبراهیم بن أبی البلاد، عن سدیر الصّیرفیّ قال:

أوصانی أبو جعفر علیه السّلام بحوائج له بالمدینه فخرجت، فبینا أنا بین فجّ الرّوحاء علی راحلتی إذا إنسان یلوی ثوبه قال: فملت إلیه و ظننت أنّه عطشان فناولته الإداوه فقال لی: لا حاجه لی بها و ناولنی کتابا طینه رطب، قال: فلمّا نظرت

ص :٢66

مرا از خودم غافل کرد. چون به نزد حضرت رفتم به من فرمود: می بینم که تو را به سختی انداخته ام. من عرض کردم: آری به خدا سوگند [ولی]آنچه دیدم مرا از خودم غافل کرد. مردمی بر من گذشتند که نیکوهیأت تر از آنان ندیده بودم. همه به یک شکل. و رنگ هاشان چون ملخ زرد. که عبادت لاغرشان ساخته است، حضرت فرمود: ای سعد! آنان را دیدی؟ عرض کردم: بله. فرمودند: آنان برادران تو از جنّیان بودند. من عرض کردم: آنان به نزد شما می آیند؟ فرمود: بله، به نزد ما می آیند و از نشانه های دینشان و حلال و حرامشان می پرسند.

[١٠٢٨]٢-ابن جبل گوید: ما بر در [منزل]حضرت بودیم که مردمی همچون سودانیان که لنگ و تن پوشی در بر داشتند بر ما گذشتند. آن گاه که از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آنان پرسیدیم، فرمودند: اینان برادرانتان از جنّیان اند.

[١٠٢٩]٣-سعد اسکاف گفت: من به نزد حضرت باقر علیه السّلام رفتم و اذن ورود می خواستم که ناگاه زین های شتران بر در خانه ردیف شد و سروصدایی به پا خاست. سپس مردمی همچون سودانیان که عمامه به سر داشتند، بیرون آمدند. او گوید: من به داخل رفتم و عرض کردم: جانم به فدایت! امروز دیر اذن دادید و مردمی عمامه به سر بر من گذشتند که نمی شناختمشان! حضرت فرمودند: ای سعد! آیا می دانی آنان کیستند؟ من عرض کردم: نه. فرمودند: آنان برادران شما از جنّیان اند که به نزد ما آمده از حلال و حرامشان و از نشانه های دینشان می پرسند.

[١٠٣٠]4-سدیر صیرفی گفته است: حضرت باقر علیه السّلام سفارش هایی در مدینه داشتند. من آهنگ مدینه کردم. وقتی در راه روحاء بر شترم بودم، ناگاه انسانی دیدم که لباسش را حرکت می دهد. راهم را به سویش کج کردم و گمان بردم تشنه است پس ظرف آبم را به او دادم. ولی او به من گفت: مرا به آن نیازی نیست. سپس نامه ای به من داد که گلش تازه بود. وقتی به مهرش نگریستم، مهر حضرت باقر علیه السّلام را دیدم.

ص :٢6٧

إلی الخاتم إذا خاتم أبی جعفر علیه السّلام فقلت: متی عهدک بصاحب الکتاب، قال: السّاعه و إذا فی الکتاب أشیاء یأمرنی بها، ثمّ التفتّ فإذا لیس عندی أحد، قال: ثمّ قدم أبو جعفر علیه السّلام فلقیته، فقلت: جعلت فداک رجل أتانی بکتابک و طینه رطب فقال، یا سدیر! إنّ لنا خدما من الجنّ فإذا أردنا السّرعه بعثناهم.

و فی روایه أخری قال: إنّ لنا أتباعا من الجنّ، کما أنّ لنا أتباعا من الإنس، فإذا أردنا أمرا بعثناهم.

[١٠٣١]5-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عمّن ذکره، عن محمّد بن جحرش قال:

حدّثتنی حکیمه بنت موسی قالت: رأیت الرّضا علیه السّلام واقفا علی باب بیت الحطب و هو یناجی و لست أری أحدا، فقلت: یا سیّدی لمن تناجی؟ فقال: هذا عامر الزّهرائیّ أتانی یسألنی و یشکو إلیّ، فقلت: یا سیّدی أحبّ أن أسمع کلامه، فقال لی: إنّک إن سمعت به حممت سنه، فقلت: یا سیّدی أحبّ أن أسمعه، فقال لی: اسمعی، فاستمعت فسمعت شبه الصّفیر و رکبتنی الحمّی فحممت سنه.

[١٠٣٢]6-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن إبراهیم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن إبراهیم بن أیّوب، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام علی المنبر إذ أقبل ثعبان من ناحیه باب من أبواب المسجد، فهمّ النّاس أن یقتلوه، فأرسل أمیر المؤمنین علیه السّلام أن کفّوا، فکفّوا و أقبل الثّعبان ینساب حتّی انتهی إلی المنبر فتطاول، فسلّم علی أمیر المؤمنین علیه السّلام فأشار أمیر المؤمنین علیه السّلام إلیه أن یقف حتّی یفرغ من خطبته و لمّا فرغ من خطبته

ص :٢6٨

پس گفتم: کی با صاحب این نامه بودی؟ گفت: هم اکنون. به نامه که نگریستم فرمان هایی به من داده بودند. سپس سر برداشتم و دیدم کسی نزدم نیست. او گوید: سپس حضرت باقر علیه السّلام [به مدینه]آمد و من به دیدارش رفتم و عرض کردم: جانم به فدایت! مردی نامۀ شما را برایم آورد و هنوز گلش تازه بود. فرمودند: ای سدیر! ما خدمتگزارانی از جنّیان داریم که وقتی برای کاری شتاب داریم به سراغشان می فرستیم.

و در روایت دیگری فرموده است: ما پیروانی از جنّیان داریم چنان که پیروانی از انسان داریم. وقتی کاری داشتیم به سراغشان می فرستیم.

[١٠٣١]5-محمّد جحرش گفت: حکیمه دختر موسی علیه السّلام به من گفت: حضرت رضا علیه السّلام را ایستاده بر در انبار هیزم دیدم که به نجوا سخن می گفت ولی من کسی را نمی دیدم. من عرض کردم: آقای من! با چه کسی به نجوا سخن می گویی؟ فرمودند: این عامر زهرایی است که به نزدم آمده، سؤال می پرسد و شکایت به من آورده است. من گفتم: ای آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم. به من فرمود: تو اگر بشنوی یک سال تب می کنی! من عرض کردم: ای آقای من! دوست دارم آن را بشنوم. به من فرمود: بشنو. من گوش کردم و صدایی صفیرمانند شنیدم. سپس تب مرا دربرگرفت و یک سال چنین بودم.

[١٠٣٢]6-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امیر مؤمنان علیه السّلام روی منبر بود که ماری بزرگ از گوشۀ دری از درهای مسجد درآمد. مردم آهنگ کشتن آن را کردند. امیر مؤمنان علیه السّلام کسی را فرستاد تا دست نگه دارند. مردم کنار رفتند. مار بزرگ خزید تا به منبر رسید آن گاه گردن فراز کرد و به امیر مؤمنان علیه السّلام سلام داد. امیر مؤمنان علیه السّلام به او اشاره کرد که بایستد تا خطبه اش پایان یابد.

ص :٢6٩

أقبل علیه فقال: من أنت؟ فقال: عمرو بن عثمان خلیفتک علی الجنّ و إنّ أبی مات و أوصانی أن آتیک فأستطلع رأیک و قد أتیتک یا أمیر المؤمنین! فما تأمرنی به و ما تری؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أوصیک بتقوی اللّه و أن تنصرف فتقوم مقام أبیک فی الجنّ، فإنّک خلیفتی علیهم، قال: فودّع عمرو أمیر المؤمنین علیه السّلام و انصرف، فهو خلیفته علی الجنّ، فقلت له: جعلت فداک فیأتیک عمرو و ذاک الواجب علیه؟ قال: نعم.

[١٠٣٣]٧-علیّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد، عن محمّد بن أورمه، عن أحمد بن النّضر، عن النّعمان بن بشیر قال:

کنت مزاملا لجابر بن یزید الجعفیّ، فلمّا أن کنّا بالمدینه دخل علی أبی جعفر علیه السّلام فودّعه و خرج من عنده و هو مسرور حتّی وردنا الأخیرجه أوّل منزل نعدل من فید إلی المدینه یوم جمعه، فصلّینا الزّوال، فلمّا نهض بنا البعیر إذا أنا برجل طوال آدم معه کتاب، فناوله جابرا، فتناوله فقبّله و وضعه علی عینیه و إذا هو: من محمّد بن علیّ إلی جابر بن یزید و علیه طین أسود رطب، فقال له: متی عهدک بسیّدی؟ فقال: السّاعه، فقال له: قبل الصّلاه أو بعد الصّلاه؟ فقال: بعد الصّلاه، ففکّ الخاتم و أقبل یقرؤه و یقبض وجهه حتّی أتی علی آخره، ثمّ أمسک الکتاب فما رأیته ضاحکا و لا مسرورا حتّی وافی الکوفه، فلمّا وافینا الکوفه لیلا بتّ لیلتی، فلمّا أصبحت أتیته إعظاما له فوجدته قد خرج علیّ و فی عنقه کعاب، قد علّقها و قد رکب قصبه و هو یقول: «أجد منصور بن جمهور أمیرا غیر مأمور» و أبیاتا من نحو هذا فنظر فی وجهی و نظرت فی وجهه فلم یقل لی شیئا و لم أقل له و أقبلت أبکی لما رأیته و اجتمع علیّ و علیه الصّبیان و النّاس و جاء حتّی دخل الرّحبه و أقبل یدور مع الصّبیان و النّاس یقولون جنّ.

ص :٢٧٠

و چون خطبه اش به پایان رسید به او رو کرد و فرمود: تو کیستی؟ گفت: عمرو بن عثمان خلیفۀ تو بر جنّیان. همانا پدرم درگذشت و به من وصیّت کرد که به نزد شما آیم و از نظرتان آگاه شوم و من اینک به نزدتان آمده ام ای امیر مؤمنان! مرا به چه فرمان می دهی و نظرت چیست؟ امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:

تو را به تقوای خداوند سفارش می کنم تا بروی و در میان جنّیان در مقام پدرت قرار گیری که تو خلیفۀ من بر آنان هستی. راوی گوید: پس عمرو از امیر مؤمنان علیه السّلام خداحافظی کرد و رفت درحالی که خلیفۀ حضرت در میان جنّیان شده بود. [او گوید]من به حضرت عرض کردم: جانم به فدایت! عمرو نزد شما می آید و این بر او واجب است؟ فرمودند: بله.

[١٠٣٣]٧-نعمان بشیر گفت: من با جابر بن یزید جعفی رفیق سفر بودم. [وقتی در مدینه بودیم.]او به نزد حضرت باقر علیه السّلام رفت و خداحافظی کرده، شادمان از نزدش بیرون آمد. تا روز جمعه ای به اخیرجه-نخستین منزلی که از فید به مدینه بازمی گردیم-رسیدیم. نماز ظهر را گزاردیم. چون شترانمان برخاستند، ناگاه من مرد بسیار قدبلند گندمگونی دیدم که نامه ای به همراه داشت آن را به جابر داد. او آن را گرفت و بوسید و بر دیدگانش گذاشت. من دیدم که آن از محمّد بن علی [علیهما السّلام] به جابر یزید است. و بر آن گل سیاه تازه ای است. آن گاه جابر به او گفت: کی با سرورم بودی؟ او گفت: الآن. جابر گفت: پیش از نماز یا پس از نماز؟ او گفت: پس از نماز. آن گاه جابر مهر را باز کرده، به خواندنش آغاز کرد. درحالی که صورتش به هم فشرده می شد تا به آخرش رسید. سپس نامه را نگاه داشت. و من او را تا رسیدن به کوفه خندان و شادمان ندیدم. چون به کوفه رسیدیم من شب را خوابیدم. وقتی صبح شد، برای احترام و بزرگداشت به نزدش رفتم. او را دیدم که استخوان هایی بر گردن آویخته، بر یک نی سوار شده و می گوید: «منصور جمهور را امیری نافرمان می بینم.» و ابیاتی چنین. آن گاه در صورت من نگریست و من در چهرۀ او نگریستم. نه او به من چیزی گفت و نه من چیزی به او گفتم. آنچه می دیدم مرا به گریه آورد. مردم و کودکان به گردمان جمع شدند. او آمد تا به میدان رسید و با کودکان به بازی پرداخت درحالی که مردم می گفتند: جابر یزید دیوانه شد. دیوانه شد.

ص :٢٧١

جابر بن یزید جنّ فو اللّه ما مضت الأیّام حتّی ورد کتاب هشام بن عبد الملک إلی والیه أن انظر رجلا یقال له جابر بن یزید الجعفیّ فاضرب عنقه و ابعث إلیّ برأسه، فالتفت إلی جلسائه فقال لهم: من جابر بن یزید الجعفیّ؟ قالوا: أصلحک اللّه کان رجلا له علم و فضل و حدیث و حجّ فجنّ و هو ذا فی الرّحبه مع الصّبیان علی القصب یلعب معهم قال: فأشرف علیه فإذا هو مع الصّبیان یلعب علی القصب، فقال: الحمد للّه الّذی عافانی من قتله، قال: و لم تمض الأیّام حتّی دخل منصور بن جمهور الکوفه و صنع ما کان یقول جابر.

باب فی الأئمّه علیهم السّلام أنّهم إذا ظهر أمرهم حکموا بحکم داود و آل داود و لا یسألون البیّنه علیهم السّلام و الرّحمه و الرّضوان [١٠٣4]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن منصور، عن فضل الأعور، عن أبی عبیده الحذّاء قال:

کنّا زمان أبی جعفر علیه السّلام حین قبض نتردّد کالغنم لا راعی لها، فلقینا سالم بن أبی حفصه، فقال لی: یا أبا عبیده من إمامک؟ فقلت: أئمّتی آل محمّد فقال هلکت و أهلکت أما سمعت أنا و أنت أبا جعفر علیه السّلام یقول: من مات و لیس علیه إمام مات میته جاهلیّه؟ فقلت: بلی لعمری و لقد کان قبل ذلک بثلاث أو نحوها دخلت علی أبی عبد اللّه فرزق اللّه المعرفه، فقلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّ سالما قال لی کذا و کذا، قال: فقال: یا أبا عبیده إنّه لا یموت منّا میّت حتّی یخلّف من بعده من یعمل بمثل عمله و یسیر بسیرته و یدعو إلی ما دعا إلیه، یا أبا عبیده! إنّه لم یمنع ما أعطی داود أن أعطی سلیمان، ثمّ قال: یا أبا عبیده إذا قام قائم آل محمّد علیه السّلام حکم بحکم داود و سلیمان [یا]لا یسأل بیّنه.

ص :٢٧٢

به خدا سوگند چند روزی نگذشت که نامۀ هشام عبد الملک به والی اش رسید که مردی به نام جابر یزید جعفی را بیاب و گردنش را زده و برای من بفرست. او به همراهانش رو کرد و به آنان گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟ گفتند: خدا کارت را بسامان گرداند. او مرد علم و فضیلت و حدیث بود که پس از حج دیوانه شد. و اینک در میدان با کودکان سوار بر نی بازی می کند. او گوید: والی به سراغش رفت و دید بر نی سوار شده و با کودکان بازی می کند. آن گاه گفت: سپاس بر خدایی که مرا از کشتن او به سلامت نگاه داشت. او گوید: و روزگاری نگذشت که منصور جمهور به کوفه آمد و چنان کرد که جابر می گفت.

وقتی امر امامت ائمّه علیهم السّلام آشکار شود به حکم داود و خاندانش داوری می کنند و گواه و بیّنه نمی خواهند

[١٠٣4]١-ابو عبیدۀ حذّاء گفت: ما پس از ارتحال حضرت باقر علیه السّلام مانند گوسفند بی چوپان بودیم تا سالم ابو حفصه را دیدار کردیم. او به من گفت: ای ابو عبیده امام تو کیست؟ من گفتم: امامان من آل محمّدند. او گفت: خود هلاک شدی و دیگران را هلاک کردی. آیا من و تو از حضرت باقر علیه السّلام نشنیدیم که می فرمود: هرکه بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیّت مرده است؟ من گفتم: چرا به جانم سوگند. و این سه یا حدود سه سال پیش از آن بود. من به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم و خداوند معرفتشان را روزی ام کرد. پس به ایشان عرض کردم: سالم چنین و چنان به من گفت. حضرت فرمود: ای ابو عبیده! از ما کسی نمی میرد تا کسی را که مانند او عمل می کند و به روش او می رود و به آنچه او خوانده، می خواند به جانشینی اش بگذارد. ای ابو عبیده! آنچه به داود داده شد مانع دهش به سلیمان نگشت. سپس فرمود: ای ابو عبیده! وقتی قائم آل محمد علیه السّلام برخیزد، به حکم داود و سلیمان داوری می کند و بیّنه نمی خواهد.

ص :٢٧٣

[١٠٣5]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن أبان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لا تذهب الدّنیا حتّی یخرج رجل منّی یحکم بحکومه آل داود و لا یسأل بیّنه، یعطی کلّ نفس حقّها.

[١٠٣6]٣-محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار السّاباطیّ قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: بما تحکمون إذا حکمتم؟ قال: بحکم اللّه و حکم داود فإذا ورد علینا الشّیء الّذی لیس عندنا، تلقّانا به روح القدس.

[١٠٣٧]4-محمّد بن أحمد، عن محمّد بن خالد، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن عمران بن أعین، عن جعید الهمدانیّ، عن علیّ بن الحسین علیه السّلام قال:

سألته بأیّ حکم تحکمون؟ قال: حکم آل داود، فإن أعیانا شیء تلقّانا به روح القدس.

[١٠٣٨]5-أحمد بن مهران-رحمه اللّه-عن محمّد بن علیّ، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار السّاباطیّ قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما منزله الأئمّه؟ قال: کمنزله ذی القرنین و کمنزله یوشع و کمنزله آصف صاحب سلیمان؟ قال: فبما تحکمون؟ قال: بحکم اللّه و حکم آل داود و حکم محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و یتلقّانا به روح القدس.

باب أنّ مستقی العلم من بیت آل محمّد علیهم السّلام [١٠٣٩]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب قال: حدّثنا

ص :٢٧4

[١٠٣5]٢-أبان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: دنیا به پایان نمی رسد تا مردی از من بیرون آید که به حکومت خاندان داود داوری کند. بیّنه نخواهد و به هرکس حقّش را بدهد.

[١٠٣6]٣-عمّار ساباطی گفته است: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: وقتی داوری کنید با چه داوری می کنید؟ فرمود: به حکم خداوند و حکم داود. و وقتی چیزی باشد که حکمش نزدمان نیست، روح القدس آن را به ما القا می کند.

[١٠٣٧]4-جعید همدانی گفت: من از حضرت سجّاد علیه السّلام پرسیدم با چه حکمی شما داوری می کنید؟ فرمودند: به حکم خاندان داود. و اگر چیزی ما را درمانده کرد، روح القدس آن را القا می کند.

[١٠٣٨]5-عمّار ساباطی گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: منزلت امامان چیست؟ فرمود: همچون منزلت ذو القرنین و منزلت یوشع و آصف همدم سلیمان است. او گفت: با چه چیزی داوری می کنید؟ فرمود: با حکم خدا و حکم خاندان داود و حکم محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-و آن را روح القدس به ما القا می کند.

همانا سرچشمۀ علم از خانۀ آل محمّد علیهم السّلام است

[١٠٣٩]١-صاحب دیلم گفت: از حضرت صادق علیه السّلام-درحالی که مردمی از

ص :٢٧5

یحیی بن عبد اللّه أبی الحسن صاحب الدّیلم قال:

سمعت جعفر بن محمّد یقول-و عنده أناس من أهل الکوفه-عجبا للنّاس أنّهم أخذوا علمهم کلّه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فعملوا به و اهتدوا و یرون أنّ أهل بیته لم یأخذوا علمه و نحن أهل بیته و ذرّیّته، فی منازلنا نزل الوحی و من عندنا خرج العلم إلیهم، أفیرون أنّهم علموا و اهتدوا و جهلنا نحن و ضللنا، إنّ هذا لمحال.

[١٠4٠]٢-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن عبد اللّه بن حمّاد، عن صبّاح المزنیّ، عن الحارث بن حصیره، عن الحکم بن عتیبه قال:

لقی رجل الحسین بن علیّ علیهما السّلام بالثّعلبیّه و هو یرید کربلاء، فدخل علیه فسلّم علیه، فقال له الحسین علیه السّلام: من أیّ البلاد أنت: قال: من أهل الکوفه، قال: أما و اللّه یا أخا أهل الکوفه لو لقیتک بالمدینه لأریتک أثر جبرئیل علیه السّلام من دارنا و نزوله بالوحی علی جدّی، یا أخا أهل الکوفه أفمستقی النّاس العلم من عندنا، فعلموا و جهلنا؟ هذا ما لا یکون.

باب أنّه لیس شیء من الحقّ فی ید النّاس إلاّ ما خرج من عند الأئمّه علیهم السّلام و أنّ کلّ شیء لم یخرج من عندهم فهو باطل [١٠4١]١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لیس عند أحد من النّاس حقّ و لا صواب و لا أحد من النّاس یقضی بقضاء حقّ إلاّ ما خرج منّا أهل البیت و إذا تشعّبت بهم الأمور

ص :٢٧6

کوفه نزدش بودند-شنیدم می فرمود: شگفتا از مردمی که همۀ دانش شان را از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-برگرفته، به آن عمل کرده و هدایت شدند و معتقدند خاندان او علمش را نگرفته اند. درحالی که ما خاندان و فرزندان اوییم. در خانه های ما وحی نازل شده و از نزد ما علم به آنان صادر شده است. آیا آنان معتقدند که آنان عالم شده و هدایت شدند و ما جاهل و گمراه. این محال است.

[١٠4٠]٢-حکم عتیبه گوید: مردی با حضرت حسین علیه السّلام که آهنگ کربلا داشت در ثعلبیّه ملاقات نمود و به حضرت سلام کرد. حسین علیه السّلام به او فرمود: تو از کدام سرزمینی؟ عرض کرد: از اهالی کوفه. فرمودند: هان به خدا سوگند، ای برادر اهل کوفه! اگر تو را در مدینه ملاقات می کردم اثر پای جبرئیل در منزلمان و نزول وحی بر نیایم را به تو نشان می دادم. ای برادر اهل کوفه! آیا سرچشمۀ علم مردم از نزد ما بود و آنان عالم شدند و ما جاهل؟ ! این چیزی است که نمی شود.

هرچیزی از حق که در دست مردم است جز از نزد ائمّه علیهم السّلام صادر نشده است و هر چیزی که از نزد آنان صادر نشده، باطل است

[١٠4١]١-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: حقّ و درستی نزد کسی از مردم نیست و کسی از مردم به حکمی حقّ داوری نمی کند جز این که از ما خاندان صادر شده است. و چون امور بر آنان شاخه شاخه شود خطا از آنان است

ص :٢٧٧

کان الخطأ منهم و الصّواب من علیّ علیه السّلام.

[١٠4٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن مثنّی، عن زراره قال:

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام فقال له رجل من أهل الکوفه یسأله عن قول أمیر المؤمنین علیه السّلام سلونی عمّا شئتم، فلا تسألونّی عن شیء إلاّ أنبأتکم به، قال: إنّه لیس أحد عنده علم شیء إلاّ خرج من عند أمیر المؤمنین علیه السّلام، فلیذهب النّاس حیث شاؤوا، فو اللّه لیس الأمر إلاّ من هاهنا و أشار بیده إلی بیته.

[١٠4٣]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن ثعلبه بن میمون، عن أبی مریم قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام لسلمه بن کهیل و الحکم بن عتیبه: شرّقا و غرّبا فلا تجدان علما صحیحا إلاّ شیئا خرج من عندنا أهل البیت.

[١٠44]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن معلّی بن عثمان، عن أبی بصیر قال:

قال لی: إنّ الحکم بن عتیبه ممّن قال اللّه: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ فلیشرّق الحکم و لیغرّب، أما و اللّه لا یصیب العلم إلاّ من أهل بیت نزل علیهم جبرئیل علیه السّلام.

[١٠45]5-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن أبان بن عثمان، عن أبی بصیر قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شهاده ولد الزّنا تجوز؟ فقال: لا، فقلت: إنّ الحکم بن عتیبه یزعم أنّها تجوز، فقال: اللّهمّ لا تغفر ذنبه، ما قال اللّه للحکم «إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» فلیذهب الحکم یمینا و شمالا، فو اللّه لا یؤخذ العلم إلاّ من

ص :٢٧٨

و درستی از علی علیه السّلام.

[١٠4٢]٢-زراره گفت: نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم که مردی از اهل کوفه دربارۀ این سخن امیر مؤمنان علیه السّلام پرسید: «از من آنچه می خواهید بپرسید و چیزی از من نمی پرسید جز این که از آن به شما خبر می دهم.» حضرت فرمودند: همانا علم به چیزی نزد کسی نیست جز این که از نزد امیر مؤمنان علیه السّلام صادر شده است. مردم هرکجا خواستند بروند، که به خدا سوگند این امر جز از این جا نیست. و با دست به خانه اش اشاره کرد.

[١٠4٣]٣-ابو مریم گفته است: حضرت باقر علیه السّلام به سلمۀ کهیل و حکم عتیبه فرمودند: شرق و غرب را جستجو کنید نمی توانید علم درستی بیابید جز آنچه از نزد ما اهل بیت صادر شده است.

[١٠44]4-ابو بصیر گفت: حضرت [باقر علیه السّلام]به من فرمود: همانا حکم عتیبه از کسانی است که خداوند فرمود: و از مردم کسانی می گویند ما به خداوند و روز واپسین ایمان آوردیم و حال آن که مؤمن نیستند. [بقره (٢) :٨]حکم به شرق و غرب برود هان به خدا سوگند به علمی جز از اهل بیت که جبرئیل علیه السّلام بر آنان فرود آمده، دست نمی یابد.

[١٠45]5-ابو بصیر گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ روابودن گواهی زنازاده پرسیدم، فرمودند: نه [جایز نیست.]من عرض کردم: حکم عتیبه می پندارد که آن روا است. حضرت فرمود: خدایا گناهش را نیامرز. خدا به حکم نفرمود: این ذکری برای تو و مردم تو است. [زخرف (4٣) :44]حکم به راست و چپ برود به خدا سوگند

ص :٢٧٩

أهل بیت نزل علیهم جبرئیل علیه السّلام.

[١٠46]6-عدّه من أصحابنا، عن الحسین بن الحسن بن یزید، عن بدر، عن أبیه قال: حدّثنی سم ابو علیّ الخراسانیّ، عن سلاّم بن سعید المخزومیّ قال:

بینا أنا جالس عند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ دخل علیه عبّاد بن کثیر عابد أهل البصره و ابن شریح فقیه أهل مکّه و عند أبی عبد اللّه علیه السّلام میمون القدّاح مولی أبی جعفر علیه السّلام، فسأله عبّاد بن کثیر فقال: یا أبا عبد اللّه فی کم ثوب کفّن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ قال: فی ثلاثه أثواب: ثوبین صحاریّین و ثوب حبره و کان فی البرد قلّه فکأنّما ازورّ عبّاد بن کثیر من ذلک، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ نخله مریم علیهما السّلام إنّما کانت عجوه و نزلت من السّماء، فما نبت من أصلها کان عجوه و ما کان من لقاط [ها]، فهو لون، فلمّا خرجوا من عنده قال عبّاد بن کثیر لابن شریح: و اللّه ما أدری ما هذا المثل الّذی ضربه لی أبو عبد اللّه، فقال ابن شریح: هذا الغلام یخبرک فإنّه منهم-یعنی میمونا-فسأله فقال میمون: أما تعلم ما قال لک؟ قال: لا و اللّه، قال: إنّه ضرب لک مثل نفسه فأخبرک أنّه ولد من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علم رسول اللّه عندهم، فما جاء من عندهم فهو صواب و ما جاء من عند غیرهم فهو لقاط.

باب فیما جاء أنّ حدیثهم صعب مستصعب [١٠4٧]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن جابر قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: إنّ حدیث آل محمّد صعب مستصعب لا یؤمن به إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه

ص :٢٨٠

علم جز از اهل بیت که جبرئیل بر آنان فرستاده است گرفته نمی شود.

[١٠46]6-سلام بن سعید مخزومی گوید: هنگامی که نزد حضرت صادق نشسته بودم ناگاه عبّاد کثیر عابد اهل بصره و ابن شریح فقیه اهل مکّه وارد شدند. میمون قدّاح غلام حضرت باقر علیه السّلام هم نزد حضرت بود. آن گاه عبّاد کثیر پرسید: ای ابو عبد اللّه، رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در چند پارچه کفن شد؟ فرمودند: در سه پارچه: دو پارچۀ صحاری (قریه ای در یمن) و یک پارچۀ حبره (یمنی) . و برد کمیاب بود. گویا عبّاد کثیر این سخن را نپذیرفت. پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همانا درخت خرمای مریم علیها السّلام عجوه بود و از آسمان فرود آمده. پس هرچه از ریشۀ آن بروید عجوه شود و آنچه از افتادۀ آن باشد لون (خرمای پست) است. چون آنان از نزد حضرت بیرون آمدند عبّاد کثیر به ابن شریح گفت: به خدا سوگند من این مثلی را که حضرت صادق آورد نفهمیدم. ابن شریح گفت: این جوان (یعنی میمون قداح) به تو می گوید زیرا او از آنان است. پس از او پرسید. میمون گفت: آیا ندانستی به تو چه فرمود؟ گفت: نه به خدا سوگند. گفت: ایشان مثل خودش را برای تو بیان کرد. او فرزندی از فرزندان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است و علم رسول خدا نزد ایشان است. پس آنچه از نزد ایشان بیاید، درست [و ناب]است و آنچه از نزد دیگران آید، التقاطی و به هم آمیخته است.

در آنچه گفته شده که حدیث ائمّه علیهم السّلام دشوار و بسیار سنگین است

[١٠4٧]١-جابر گوید: حضرت باقر علیه السّلام فرموده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: همانا حدیث خاندان محمّد دشوار و بسیار سنگین است. که جز فرشتۀ مقرّب یا پیامبری مرسل یا بنده ای که خداوند دلش را برای ایمان آزموده

ص :٢٨١

للإیمان، فما ورد علیکم من حدیث آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلانت له قلوبکم و عرفتموه فاقبلوه و ما اشمأزّت منه قلوبکم و أنکرتموه فردّوه إلی اللّه و إلی الرّسول و إلی العالم من آل محمّد و إنّما الهالک أن یحدّث أحدکم بشیء منه لا یحتمله، فیقول: و اللّه ما کان هذا، و اللّه ما کان هذا و الإنکار هو الکفر.

[١٠4٨]٢-أحمد بن إدریس، عن عمران بن موسی، عن هارون بن مسلم، عن مسعده بن صدقه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ذکرت التّقیّه یوما عند علیّ بن الحسین علیهما السّلام فقال: و اللّه لو علم أبو ذرّ ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بینهما، فما ظنّکم بسائر الخلق، إنّ علم العلماء صعب مستصعب لا یحتمله إلاّ نبیّ مرسل أو ملک مقرّب أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان، فقال: و إنّما صار سلمان من العلماء لأنّه امرؤ منّا أهل البیت، فلذلک نسبته إلی العلماء.

[١٠4٩]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن البرقیّ، عن ابن سنان أو غیره رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ حدیثنا صعب مستصعب، لا یحتمله إلاّ صدور منیره، أو قلوب سلیمه، أو أخلاق حسنه، إنّ اللّه أخذ من شیعتنا المیثاق کما أخذ علی بنی آدم ألست بربّکم فمن وفی لنا وفی اللّه له بالجنّه و من أبغضنا و لم یؤدّ إلینا حقّنا ففی النّار خالدا مخلّدا.

[١٠5٠]4-محمّد بن یحیی و غیره، عن محمّد بن أحمد، عن بعض أصحابنا قال:

کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر علیه السّلام: جعلت فداک ما معنی قول الصّادق علیه السّلام: «حدیثنا لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان» فجاء الجواب إنّما معنی قول الصّادق علیه السّلام-أی لا یحتمله

ص :٢٨٢

است به آن ایمان نمی آورند. پس آنچه از حدیث خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-به شما رسید و دل هاتان به آن نرم شد و معرفت یافتید، بپذیرید و آنچه دلتان از آن گرفت و معرفت نیافتید، به خداوند و رسول خدا و عالمی از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-بازگردانید. و همانا هلاک شده کسی از شما که حدیثی را بازگوید که تحمّلش را ندارد. آن گاه بگوید: به خدا این نمی شود. به خدا این نمی شود. و انکار، همان کفر است.

[١٠4٨]٢-مسعدۀ صدقه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: روزی نزد حضرت سجّاد علیه السّلام از تقیّه سخن گفته شد و او فرمود: به خدا سوگند اگر ابو ذر می دانست چیزی را که در دل سلمان است، او را می کشت. درحالی که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-میان آن دو عقد اخوّت برقرار ساخته بود. پس گمانتان به مردمان دیگر چیست؟ همانا علم عالمان دشوار و بسیار دشوار است که کسی جز پیامبری مرسل یا فرشته ای مقرّب یا بنده ای مؤمن که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است آن را تحمّل نمی کند. سپس فرمود: و همانا سلمان از عالمان است؛ زیرا او مردی از ما خاندان است. و برای همین او را به علما نسبت دادم.

[١٠4٩]٣-ابن سنان یا جز او حدیثی که سندش را به حضرت صادق رسانده، روایت کرده که فرمود: همانا حدیث ما دشوار و دشواریاب است. که جز سینه های روشن یا دل های سالم یا اخلاق حسنه آن را تحمّل نمی کند. همانا خداوند از شیعیانمان پیمان گرفت چنان که از فرزندان آدم پیمان گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم. پس آن که با ما وفاداری کند خدا دربارۀ بهشت با او وفاداری می کند و آن که با ما دشمنی کند و حقّ ما را ادا نکند، در آتش جاودانه است.

[١٠5٠]4-یکی از اصحابمان گفته است: من به حضرت ابو الحسن عسکری نوشتم: جانم به فدایت! معنی این سخن حضرت صادق علیه السّلام چیست: «حدیث ما را نه فرشته ای مقرّب نه پیامبری مرسل و نه مؤمنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است، تحمّل نمی کنند. و جواب آمد که معنی سخن حضرت صادق علیه السّلام- یعنی هیچ فرشته و پیامبر و مؤمنی آن را تحمّل نمی کند-این است که فرشته آن را

ص :٢٨٣

ملک و لا نبیّ و لا مؤمن-إنّ الملک لا یحتمله حتّی یخرجه إلی ملک غیره و النّبیّ لا یحتمله حتّی یخرجه إلی نبیّ غیره، و المؤمن لا یحتمله حتّی یخرجه إلی مؤمن غیره فهذا معنی قول جدّی علیه السّلام.

[١٠5١]5-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن منصور بن العبّاس، عن صفوان بن یحیی، عن عبد اللّه بن مسکان، عن محمّد بن عبد الخالق و أبی بصیر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا أبا محمّد! إنّ عندنا و اللّه سرّا من سرّ اللّه و علما من علم اللّه و اللّه ما یحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان و اللّه ما کلّف اللّه ذلک أحدا غیرنا و لا استعبد بذلک أحدا غیرنا و إنّ عندنا سرّا من سرّ اللّه و علما من علم اللّه، أمرنا اللّه بتبلیغه، فبلّغنا عن اللّه عزّ و جلّ ما أمرنا بتبلیغه، فلم نجد له موضعا و لا أهلا و لا حمّاله یحتملونه حتّی خلق اللّه لذلک أقواما خلقوا من طینه خلق منها محمّد و آله و ذرّیّته علیه السّلام و من نور خلق اللّه منه محمّدا و ذرّیّته و صنعهم بفضل رحمته الّتی صنع منها محمّدا و ذرّیّته، فبلغنا عن اللّه ما أمرنا بتبلیغه، فقبلوه و احتملوا ذلک [فبلغهم ذلک عنّا فقبلوه و احتملوه]و بلغهم ذکرنا فمالت قلوبهم إلی معرفتنا و حدیثنا، فلو لا أنّهم خلقوا من هذا، لما کانوا کذلک، لا و اللّه ما احتملوه، ثمّ قال: إنّ اللّه خلق أقواما لجهنّم و النّار، فأمرنا أن نبلّغهم کما بلّغناهم و اشمأزّوا من ذلک و نفرت قلوبهم و ردّوه علینا و لم یحتملوه و کذّبوا به و قالوا: ساحر کذّاب، فطبع اللّه علی قلوبهم و أنساهم ذلک، ثمّ أطلق اللّه لسانهم ببعض الحقّ، فهم ینطقون به و قلوبهم منکره، لیکون ذلک دفعا عن أولیائه و أهل طاعته و لو لا ذلک ما عبد اللّه فی أرضه، فأمرنا بالکفّ عنهم و السّتر و الکتمان، فاکتموا عمّن أمر اللّه

ص :٢٨4

تحمّل نمی کند تا به فرشته ای دیگر برساند و پیامبر آن را تحمّل نمی کند تا به پیامبری دیگر برساند و مؤمن آن را تحمّل نمی کند تا آن را به مؤمنی دیگر برساند. این است معنای سخن جدّم علیه السّلام.

[١٠5١]5-ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای ابو محمّد! به خدا سوگند در نزد ما رازی از رازهای خدا و علمی از علم های خدا است که به خدا سوگند هیچ فرشتۀ مقرّب و پیامبر مرسل و مؤمنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است آن را تحمّل نمی کند. به خدا سوگند او آن را به کسی جز ما تکلیف نکرده و با آن کسی جز ما را بنده نساخته است. و در نزد ما رازی از رازهای خدا و علمی از علم های او است که ما را به تبلیغ آن فرمان داده است. و ما از سوی خداوند عزّتمند رسانده ایم آنچه را به رساندنش امر شده ایم. ولی برای آن، جا و اهل و به عهده گیرنده ای نیافته ایم. تا خداوند مردمانی را آفریده که از گل آفرینش محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و خاندان و فرزندانش و از نور آفرینش محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و فرزندانش آفریده شده اند. و آنان را به همان رحمت فراوانی آفریده که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و خاندانش را از آن آفریده است. پس آنچه به رساندنش امر شده بودیم به ما رسید و آنان پذیرفته و آن را به عهده گرفتند. [پس آن از سوی ما به آنان رسید و ایشان پذیرفته و به عهده گرفتند.]و سخن ما به آنان رسید و دل هاشان به سوی معرفت ما و حدیث ما مایل شد. و اگر آنان چنین آفریده نمی شدند، چنان نمی شدند. نه به خدا سوگند آن را تحمّل نمی کردند. سپس فرمودند: همانا خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید. و به ما فرمان داد که به آنان تبلیغ کنیم. چنان که به آنان تبلیغ کردیم و آنان از آن بیزاری جستند و دل هاشان رمید و آن را نپذیرفته و تکذیبش کردند و گفتند: او ساحری دروغزن است. خداوند بر دل هاشان مهر زده و آن را از یادشان می زداید. سپس خداوند زبانشان را به بخشی از حقّ گویا می کند تا درحالی که دل هاشان آن را انکار می کند از آن سخن بگویند. و آن دفاعی از اولیا و اهل اطاعتش باشد. و اگر چنین نبود خداوند در زمینش پرستیده نمی شد. آن گاه ما را به دست کشیدن از آنان و پنهان ساختن و کتمان کردن فرمان داد. پس شما نیز کتمان کنید از کسانی که خداوند به دست کشیدن از آنان فرمان داده است. و پنهان کنید از کسانی که خداوند به نهان کردن و کتمان از آنان فرمان داده است.

ص :٢٨5

بالکفّ عنه و استروا عمّن أمر اللّه بالسّتر و الکتمان عنه، قال: ثمّ رفع یده و بکی و قال: اللّهمّ إنّ هؤلاء لشرذمه قلیلون فاجعل محیانا محیاهم و مماتنا مماتهم و لا تسلّط علیهم عدوّا لک فتفجعنا بهم فإنّک إن أفجعتنا بهم، لم تعبد أبدا فی أرضک و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم تسلیما.

باب ما أمر النّبیّ ص بالنّصیحه لأئمّه المسلمین و اللّزوم لجماعتهم و من هم [١٠5٢]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبان بن عثمان، عن ابن أبی یعفور، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خطب النّاس فی مسجد الخیف فقال: نضّر اللّه عبدا سمع مقالتی فوعاها و حفظها و بلّغها من لم یسمعها، فربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه إلی من هو أفقه منه، ثلاث لا یغلّ علیهنّ قلب امرئ مسلم: إخلاص العمل للّه و النّصیحه لأئمّه المسلمین و اللّزوم لجماعتهم، فإنّ دعوتهم محیطه من ورائهم، المسلمون إخوه تتکافأ دماؤهم و یسعی بذمّتهم أدناهم.

و رواه أیضا عن حمّاد بن عثمان، عن أبان، عن ابن أبی یعفور مثله و زاد فیه: و هم ید علی من سواهم. و ذکر فی حدیثه أنّه خطب فی حجّه الوداع بمنی فی مسجد الخیف.

[١٠5٣]٢-محمّد بن الحسن، عن بعض أصحابنا، عن علیّ بن الحکم، عن الحکم بن مسکین، عن رجل من قریش من أهل مکّه قال:

قال سفیان الثّوریّ: اذهب بنا إلی جعفر بن محمّد، قال: فذهبت معه إلیه فوجدناه قد رکب دابّته، فقال له سفیان: یا أبا عبد اللّه حدّثنا بحدیث خطبه

ص :٢٨6

سپس دستش را بالا برد و گریست و فرمود: خدایا! اینان گروهی اندکند پس زندگی ما را زندگی شان و مرگمان را مرگشان قرار ده و دشمنت را بر آنان چیره نکن تا ما را داغدارشان گردانی. که اگر ما را داغدارشان گردانی هرگز در زمینت پرستیده نمی شوی. و سلام و درود خدا بر محمّد و خاندانش.

آنچه پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بر نصیحت به ائمّه مسلمین و همراهی با جماعت فرمان داده است. و این که آنان کیستند

[١٠5٢]١-ابن ابی یعفور از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-در مسجد خیف برای مردم خطبه خواند و فرمود: خداوند آسوده خرّم سازد بنده ای را که سخنم را بشنود و بفهمد و حفظ کرده، به کسی که آن را نشنیده، برساند. که بسا حامل فقهی که فقیه نیست و بسا حامل فقهی که آن را به فقیه تر از خود می رساند. سه چیز است که دل مرد مسلمان با آنها به بدی نمی گراید: خالص کردن عمل برای خدا، نصیحت به ائمّه مسلمین و همراهی با جماعت آنان. همانا یک دعای آنان افراد پشت سرشان را هم فرامی گیرد. مسلمانان برادرند و خونشان برابر است. و پست ترین آنان هم حقّی به گردن دارد که (برای تحقّق آن) می کوشد.

روایتی همانند از ابن ابی یعفور است که در آن افزوده است: و آنان در برابر غیر خودشان یک دست اند. او در حدیثش گفته که حضرت در آخرین سفر حجّ در مسجد خیف و در منا خطبه خوانده است.

[١٠5٣]٢-از حکم مسکین روایت شده که مردی قریشی از اهالی مکّه گفت: سفیان ثوری گفت: ما را به نزد جعفر محمّد [علیهما السّلام]ببر. او گوید: من با او به سوی حضرت می رفتم که او را سواره بر چارپایش یافتیم. سفیان به ایشان گفت: ای ابو عبد اللّه، حدیث خطبۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را برایمان بازگو.

ص :٢٨٧

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مسجد الخیف، قال: دعنی حتّی أذهب فی حاجتی فإنّی قد رکبت فإذا جئت حدّثتک، فقال: أسألک بقرابتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لمّا حدّثتنی، قال: فنزل، فقال له سفیان: مر لی بدواه و قرطاس حتّی أثبته، فدعا به ثمّ قال: اکتب: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم خطبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مسجد الخیف: «نضّر اللّه عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلّغها من لم تبلغه یا أیّها النّاس لیبلّغ الشّاهد الغائب، فربّ حامل فقه لیس بفقیه و ربّ حامل فقه إلی من هو أفقه منه، ثلاث لا یغلّ علیهنّ قلب امرئ مسلم: إخلاص العمل للّه و النّصیحه لأئمّه المسلمین و اللّزوم لجماعتهم، فإنّ دعوتهم محیطه من ورائهم، المؤمنون إخوه تتکافأ دماؤهم و هم ید علی من سواهم یسعی بذمّتهم أدناهم» فکتبه سفیان ثمّ عرضه علیه و رکب أبو عبد اللّه علیه السّلام و جئت أنا و سفیان. فلمّا کنّا فی بعض الطّریق قال لی: کما أنت حتّی أنظر فی هذا الحدیث، فقلت له: قد و اللّه ألزم أبو عبد اللّه رقبتک شیئا لا یذهب من رقبتک أبدا فقال: و أیّ شیء ذلک؟ فقلت له: ثلاث لا یغلّ علیهنّ قلب امرئ مسلم: إخلاص العمل للّه قد عرفناه و النّصیحه لأئمّه المسلمین. من هؤلاء الأئمّه الّذین یجب علینا نصیحتهم؟ معاویه بن أبی سفیان و یزید بن معاویه و مروان بن الحکم و کلّ من لا تجوز شهادته عندنا و لا تجوز الصّلاه خلفهم؟ و قوله: و اللّزوم لجماعتهم. فأیّ الجماعه؟ مرجئ یقول من لم یصلّ و لم یصم و لم یغتسل من جنابه و هدم الکعبه و نکح أمّه فهو علی إیمان جبرئیل و میکائیل؟ أو قدریّ یقول: لا یکون ما شاء اللّه عزّ و جلّ و یکون ما شاء إبلیس؟ أو حروریّ یتبرّأ من علیّ بن أبی طالب و شهد علیه بالکفر؟ أو جهمیّ یقول: إنّما هی معرفه اللّه وحده لیس الإیمان شیء غیرها؟ قال: ویحک و أیّ شیء یقولون؟ فقلت: یقولون إنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام

ص :٢٨٨

فرمود: بگذار به سوی کارم بروم که اینک سواره ام، وقتی آمدم برایت می گویم. او گفت: به حقّ خویشاوندی ات با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از شما درخواست می کنم که برایم بگویی. او گوید: پس حضرت فرود آمد. آن گاه سفیان به ایشان عرض کرد: بفرما برایم دوات و کاغذی بیاورند تا آن را بنویسم. حضرت آن ها را خواست. سپس فرمود: بنویس: به نام خداوند بخشایندۀ مهربان. خطبۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در مسجد خیف: خداوند آسوده کند بنده ای را که سخنم را شنیده، آن را بفهمد و به کسی که آن را نشنیده، برساند. ای مردم! حاضر به غایب باید برساند. که بسا حامل فقهی که فقیه نیست و بسا حامل فقهی که آن را به فقیه تر از خودش می رساند. سه چیز است که دل مرد مسلمان با آن به بدی و خیانت نمی گراید: خالص کردن عمل برای خدا، نصیحت به رهبران مسلمانان و همراهی با جماعت. که همانا یک دعای آنان افراد پشت سرشان را هم فرامی گیرد. مؤمنان برادرند و خونشان برابر است. آنان در برابر غیرشان یک دستند که پست ترین آنان هم حقّی به گردن دارد که (برای تحقّق آن) می کوشد. سفیان آن را نوشته، به حضرت نشان داد. و حضرت صادق علیه السّلام سوار شد [و رفت.]و من و سفیان آمدیم. او در راه به من گفت: بایست تا من نگاهی به این حدیث بکنم. من به او گفتم: به خدا سوگند! ابو عبد اللّه علیه السّلام چیزی بر گردنت گذاشت که هرگز از آن رها نمی شوی. او گفت: و آن چیست؟ به او گفتم: سه چیزی که دل مرد مسلمان با آن ها به بدی و خیانت نمی گراید: خالص کردن عمل برای خدا که با آن آشناییم. و نصیحت به رهبران مسلمانان. این رهبران چه کسانی هستند که نصیحتشان بر ما واجب است؟ آیا معاویۀ ابو سفیان و یزید معاویه و مروان حکم و هر آن که گواهی دادنش و نماز در پشت سرش روا نیست می باشد؟ و این که فرمود: همراه با جماعتشان. کدام جماعت است؟ مرجئه ای که می گوید: هرکس نماز نگزارد و روزه نگیرد و از جنابت پاکیزه نشود و کعبه را نابود کرده و با مادرش زناشویی کند، باز هم بر ایمان جبرئیل و میکائیل است [و مؤمن می باشد]؟ یا قدری که می گوید: آنچه خداوند عزّتمند خواهد، نمی شود و آنچه ابلیس خواست، می شود؟ یا حروری که از علی بن ابی طالب [علیه السّلام] بیزاری جسته، به کفرش گواهی می دهد؟ یا جهمی که می گوید: فقط شناخت خداوند. و ایمان چیزی جز این نیست؟ او گفت: وای بر تو [اینان]چه می گویند!

ص :٢٨٩

و اللّه الإمام الّذی یجب علینا نصیحته؛ و لزوم جماعتهم أهل بیته، قال فأخذ الکتاب فخرقه ثمّ قال: لا تخبر بها أحدا.

[١٠54]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعا، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن برید بن معاویه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ما نظر اللّه عزّ و جلّ إلی ولیّ له یجهد نفسه بالطّاعه لإمامه و النّصیحه إلاّ کان معنا فی الرّفیق الأعلی.

[١٠55]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن أبی جمیله، عن محمّد الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من فارق جماعه المسلمین قید شبر فقد خلع ربقه الإسلام من عنقه.

[١٠56]5-و بهذا الإسناد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من فارق جماعه المسلمین و نکث صفقه الإمام جاء إلی اللّه عزّ و جلّ أجذم.

باب ما یجب من حقّ الإمام علی الرّعیّه و حقّ الرّعیّه علی الإمام [١٠5٧]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی حمزه قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام ما حقّ الإمام علی النّاس، قال: حقّه علیهم أن یسمعوا له و یطیعوا، قلت: فما حقّهم علیهه؟ قال: یقسم بینهم بالسّویّه و یعدل فی الرّعیّه، فإذا کان ذلک فی النّاس فلا یبالی من أخذ هاهنا و هاهنا.

[١٠5٨]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن منصور بن یونس، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر ٧ مثله إلاّ أنّه قال:

ص :٢٩٠

من گفتم: می گویند: همانا به خدا سوگند علی بن ابی طالب علیه السّلام امامی است که نصیحتش بر ما واجب است. و همراهی با جماعتشان، خاندان او است. او گوید: آن گاه سفیان آن نوشته را پاره کرد و گفت: به کسی چیزی نگو.

[١٠54]٣-برید معاویه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: خداوند شکوهمند به ولیّ اش که خود را در اطاعت و نصیحت امامش به زحمت می اندازد جز در رفیق اعلا که همراه ما است نمی نگرد.

[١٠55]4-محمّد حلبی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرکس به اندازۀ یک وجب از جماعت مسلمانان جدا شود ریسمان اسلام از گردنش برداشته می شود.

[١٠56]5-همو از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: هرکس از جماعت مسلمانان جدا شود و بیعت امام را بشکند، دست بریده نزد خدای عزّتمند می آید.

حقّ واجب امام بر مردم و حقّ مردم بر امام علیه السّلام

[١٠5٧]١-ابو حمزه گفت: از حضرت باقر علیه السّلام پرسیدم: حقّ امام بر مردم چیست؟ فرمود: حقّ او بر آنان، شنیدن از او و اطاعت است. عرض کردم: و حقّ آنان بر او چیست؟ فرمود: میانشان به برابری قسمت کرده، با مردم عدالت ورزد. و اگر این در میان مردم باشد او به این سو و آن سو رفتن های مردم اهمّیت نمی دهد.

[١٠5٨]٢-ابو حمزه با سلسله سند دیگر از حضرت باقر علیه السّلام مانند این را

ص :٢٩١

هکذا و هکذا و هکذا و هکذا یعنی [من]بین یدیه و خلفه و عن یمینه و عن شماله.

[١٠5٩]٣-محمّد بن یحیی العطّار، عن بعض أصحابنا، عن هارون بن مسلم، عن مسعده بن صدقه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: لا تختانوا ولاتکم و لا تغشّوا هداتکم و لا تجهلوا أئمّتکم و لا تصدّعوا عن حبلکم فتفشلوا و تذهب ریحکم و علی هذا فلیکن تأسیس أمورکم و الزموا هذه الطّریقه، فإنّکم لو عاینتم ما عاین من قد مات منکم ممّن خالف ما قد تدعون إلیه لبدرتم و خرجتم و لسمعتم و لکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریبا ما یطرح الحجاب.

[١٠6٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عبد الرّحمن بن حمّاد و غیره، عن حنان بن سدیر الصّیرفیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نعیت إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نفسه و هو صحیح لیس به وجع-قال: نزل به الرّوح الأمین-قال: فنادی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الصّلاه جامعه و أمر المهاجرین و الأنصار بالسّلاح و اجتمع النّاس، فصعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم المنبر فنعی إلیهم نفسه ثمّ قال: «أذکّر اللّه الوالی من بعدی علی أمّتی ألاّ یرحم علی جماعه المسلمین فأجلّ کبیرهم و رحم ضعیفهم و وقّر عالمهم و لم یضرّ بهم فیذلّهم و لم یفقرهم فیکفرهم و لم یغلق بابه دونهم فیأکل قویّهم ضعیفهم و لم یخبزهم فی بعوثهم فیقطع نسل أمّتی، ثمّ قال: [قد]بلّغت و نصحت فاشهدوا» و قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: هذا آخر کلام تکلّم به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی منبره.

[١٠6١]5-محمّد بن علیّ و غیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن رجل، عن حبیب بن أبی ثابت قال:

ص :٢٩٢

روایت کرده جز این که افزوده است: چنین و چنان و چنین و چنان. یعنی [از] برابرش و از پشت و راست و چپش.

[١٠5٩]٣-مسعدۀ صدقه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که امیر مؤمنان فرمودند: والیانتان را خائن نشمارید و با هدایتگرانتان حیله نکنید و امامانتان را جاهل نخوانید و ریسمانتان را پاره نکنید که پراکنده می شوید و شوکت تان از دست می رود. بنای کارهاتان چنین باشد و پیوسته بر این شیوه باشید که شما هم اگر می دیدید آنچه را مردگان شما از مخالفت با آنچه به آن خوانده می شدند، دیدند، شتاب می کردید و بیرون می آمدید و می شنیدید. امّا آنچه آنان می بینند از شما پنهان است اگرچه نزدیک است که پرده ها برافتد.

[١٠6٠]4-سدیر صیرفی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: به پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-خبر وفاتش داده شد درحالی که تندرست بود و دردی نداشت-حضرت فرمود: آن را روح الامین آورد-پس حضرت برای نماز جماعت ندا داده و مهاجرین و انصار را به برداشتن سلاح فرمان داد. مردم گرد آمدند. پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر منبر رفت و به آنان وفاتش را خبر داده، سپس فرمود: من خدای را بر والی پس از خودم بر این امّت یادآوری می کنم تا بر جماعت مسلمین بی رحمی نکند. پس بزرگشان را بزرگ بدارد و به ضعیفشان رحم کند و عالمشان را تعظیم کند و به آنان زیان نرساند تا خوار شوند و نیازمندشان نکند تا کافرشان گرداند. و در را برایشان نبندد تا توانمندشان ناتوان را بخورد و در اعزام نیرو (به جبهه ها و مرزها) سختگیری ننماید (که اگر همه را اعزام نماید) نسل امّتم قطع شود. سپس فرمود: من رساندم و نصیحت کردم، پس شاهد باشید. و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: این سخن پایانی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر منبر بود.

[١٠6١]5-حبیب ابو ثابت گفت: برای امیر مؤمنان علیه السّلام عسل و انجیری از

ص :٢٩٣

جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام عسل و تین من همدان و حلوان فأمر العرفاء أن یأتوا بالیتامی، فأمکنهم من رءوس الأزقاق یلعقونها و هو یقسمها للنّاس قدحا قدحا، فقیل له: یا أمیر المؤمنین ما لهم یلعقونها، فقال: إنّ الإمام أبو الیتامی و إنّما ألعقتهم هذا برعایه الآباء.

[١٠6٢]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن القاسم بن محمّد الأصبهانیّ، عن سلیمان بن داود المنقریّ، عن سفیان بن عیینه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال:

أنا أولی بکلّ مؤمن من نفسه و علیّ أولی به من بعدی، فقیل له: ما معنی ذلک؟ فقال: قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من ترک دینا أو ضیاعا فعلیّ و من ترک مالا فلورثته، فالرّجل لیست له علی نفسه ولایه إذا لم یکن له مال و لیس له علی عیاله أمر و لا نهی إذا لم یجر علیهم النّفقه و النّبیّ و أمیر المؤمنین علیهما السّلام و من بعدهما ألزمهم هذا، فمن هناک صاروا أولی بهم من أنفسهم و ما کان سبب إسلام عامّه الیهود إلاّ من بعد هذا القول من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و إنّهم آمنوا علی أنفسهم و علی عیالاتهم.

[١٠6٣]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان بن عثمان، عن صبّاح بن سیابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: أیّما مؤمن أو مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و لا إسراف فعلی الإمام أن یقضیه فإن لم یقضه فعلیه إثم ذلک، إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاکِینِ الآیه فهو من الغارمین و له سهم عند الإمام فإن حبسه فإثمه علیه.

[١٠64]٨-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن

ص :٢٩4

همدان و حلوان رسید. به آشنایان و آگاهان فرمان داد تا یتیمان را بیاورند. آن گاه سر ظرف ها را به ایشان داد تا آن ها را بلیسند درحالی که خود قدح قدح از آن را برای مردم تقسیم می کرد. به ایشان گفتند: ای امیر مؤمنان چرا آنان ظرف ها را بلیسند؟ فرمود: همانا امام پدر یتیماتن است. و من چون پدران رفتار می کنم و اینها را به ایشان می لیسانم.

[١٠6٢]6-سفیان عیینه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که پیامبر گرامی فرمودند: من به هر مؤمنی از خودش سزاوارترم و پس از من علی به او سزاوارتر است. به ایشان گفتند: معنی این چیست؟ فرمود: سخن پیامبر است که آن که بدهی یا عیالی به جا گذارد، مسئولیّت آنها به گردن من است و آن که مالی به جا گذارد برای وارثان او است. پس مرد وقتی مالی نداشته باشد بر خودش ولایتی ندارد. و بر عیالش حقّ امر و نهیی ندارد وقتی به آنان خرجی نمی دهد. و پیامبر و امیر مؤمنان علیهما السّلام و امامان پس از ایشان آن را عهده دار شده اند. و از این جا ایشان به آنان سزاوارتر شده اند. و سبب اسلام آوردن همۀ یهود جز این سخن از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نبود. که آنان بر خودشان و خانواده شان ایمن شدند.

[١٠6٣]٧-صبّاح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: هر مؤمن یا مسلمانی بمیرد و بدهی ای که در فساد و اسراف نبوده به جا بگذارد برعهدۀ امام است تا آن را بپردازد. که اگر نپردازد گناهش به گردن او است. همانا خدای پاک و فرازمند می فرماید: همانا صدقات برای نیازمندان و بیچاره ها است. . . [توبه (٩) :6٠]و او از بدهکاران است و سهمی نزد امام دارد که اگر آن را نگاه دارد گناهش بر او است.

[١٠64]٨-حنّان از پدرش از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا

ص :٢٩5

حنان، عن أبیه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: لا تصلح الإمامه إلاّ لرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصی اللّه و حلم یملک به غضبه و حسن الولایه علی من یلی حتّی یکون لهم کالوالد الرّحیم.

و فی روایه أخری حتّی یکون للرّعیّه کالأب الرّحیم.

[١٠65]٩-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن معاویه بن حکیم، عن محمّد بن أسلم، عن رجل من طبرستان یقال له: محمّد-قال: قال معاویه: و لقیت الطّبریّ محمّدا بعد ذلک فأخبرنی-قال:

سمعت علیّ بن موسی علیهما السّلام یقول المغرم إذا تدیّن أو استدان فی-حقّ الوهم من معاویه-أجّل سنه فإن اتّسع و إلاّ قضی عنه الإمام من بیت المال.

باب أنّ الأرض کلّها للإمام علیه السّلام [١٠66]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی خالد الکابلیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

وجدنا فی کتاب علیّ علیه السّلام إِنَّ اَلْأَرْضَ لِلّٰهِ یُورِثُهٰا مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ اَلْعٰاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ أنا و أهل بیتی الّذین أورثنا اللّه الأرض و نحن المتّقون و الأرض کلّها لنا، فمن أحیا أرضا من المسلمین فلیعمرها و لیؤدّ خراجها إلی الإمام من أهل بیتی و له ما أکل منها فإن ترکها أو أخربها و أخذها رجل من المسلمین من بعده فعمرها و أحیاها فهو أحقّ بها من الّذی ترکها، یؤدّی خراجها إلی الإمام من أهل بیتی و له ما أکل منها حتّی یظهر القائم من أهل بیتی بالسّیف، فیحویها و یمنعها و یخرجهم منها، کما حواها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم

ص :٢٩6

-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: امامت جز برای مردی که این سه خصلت در او است شایسته نیست: خویشتنداری ای که او را از گناه بر خداوند بازدارد. و بردباری ای که با آن بر خشمش چیره شود. و سرپرستی نیکو بر کسانی که ولایت دارد. تا بر آنان چون پدر مهربان باشد. و در روایت دیگری است: تا برای مردم چون پدر مهربان باشد.

[١٠65]٩-محمّد طبری گفت: از علی موسی علیهما السّلام شنیدم می فرماید: بدهکار وقتی قرض می گیرد، یک سال به او وقت داده می شود. اگر گشایش یافت [که می پردازد]وگرنه امام از بیت المال از سوی او می پردازد.

همانا همۀ زمین برای امام علیه السّلام است

[١٠66]١-ابو خالد کابلی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: در کتاب علی علیه السّلام دیدیم که زمین از آن خدا است و به هرکس از بندگانش بخواهد می دهد. و سرانجام برای پرهیزگاران است. [اعراف (٧) :١٢٨]من و خاندانم کسانی هستیم که خداوند زمین را به ما ارث داده و ماییم آن پرهیزگاران و همۀ زمین از آن ما است. کسی از مسلمانان که زمینی را زنده و آباد کند و خراجش را به امامی از خاندان من بدهد آنچه از آن بخورد مال او است. آن گاه اگر آن را رها کرد یا خرابش ساخت و پس از او مردی از مسلمانان آن را گرفته، آباد و احیایش کرد او از کسی که آن را رها کرده به زمین سزاوارتر است-خراجش را به امامی از خاندانم داد آن چه از آن بخورد مال او است تا قائمی از خاندانم با شمشیر ظهور کند و بر آن ها ولایت یابد و جلوی آن ها را گرفته، از زمین ها بیرونشان کند. چنان که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر آن ها ولایت یافته و جلوشان را گرفت.

ص :٢٩٧

و منعها إلاّ ما کان فی أیدی شیعتنا فإنّه یقاطعهم علی ما فی أیدیهم و یترک الأرض فی أیدیهم.

[١٠6٧]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد قال: أخبرنی أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عمّن رواه قال:

الدّنیا و ما فیها للّه تبارک و تعالی و لرسوله و لنا، فمن غلب علی شیء منها فلیتّق اللّه و لیؤدّ حقّ اللّه تبارک و تعالی و لیبرّ إخوانه، فإن لم یفعل ذلک فاللّه و رسوله و نحن برآء منه.

[١٠6٨]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عمر بن یزید قال:

رأیت مسمعا بالمدینه و قد کان حمل إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام تلک السّنه مالا فردّه أبو عبد اللّه علیه السّلام فقلت له: لم ردّ علیک أبو عبد اللّه المال الّذی حملته إلیه؟ قال: فقال لی: إنّی قلت له حین حملت إلیه المال: إنّی کنت ولّیت البحرین الغوص فأصبت أربعمائه ألف درهم و قد جئتک بخمسها بثمانین ألف درهم و کرهت أن أحبسها عنک و أن أعرض لها و هی حقّک الّذی جعله اللّه تبارک و تعالی فی أموالنا، فقال، أو ما لنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلاّ الخمس یا أبا سیّار إنّ الأرض کلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شیء فهو لنا، فقلت له: و أنا أحمل إلیک المال کلّه؟ فقال: یا أبا سیّار! قد طیّبناه لک و أحللناک منه فضمّ إلیک مالک و کلّ ما فی أیدی شیعتنا من الأرض فهم فیه محلّلون حتّی یقوم قائمنا فیجبیهم طسق ما کان فی أیدیهم و یترک الأرض فی أیدیهم و أمّا ما کان فی أیدی غیرهم فإنّ کسبهم من الأرض حرام علیهم حتّی یقوم قائمنا، فیأخذ الأرض من أیدیهم و یخرجهم صغره قال عمر بن یزید: فقال لی أبو سیّار:

ص :٢٩٨

جز آنچه در دست شیعیانمان باشد. که حضرت بر آنچه در دستشان است با آنان مقاطعه کرده و زمین را در اختیارشان باقی می گذارد.

[١٠6٧]٢-احمد بن محمّد عبد اللّه از امام علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: دنیا و آنچه در آن است برای خداوند پاک و والا و برای رسولش و برای ما است. کسی که بر چیزی از آن دست یافت باید از خدا پروا کرده، حق آن پاک و والا را ادا کرده، به برادرانش نیکی کند. و اگر چنین نکند، خداوند و رسولش و ما از او بیزاریم.

[١٠6٨]٣-عمر یزید گفته است: مسمع را در مدینه دیدم که مالی از آن سال را برای حضرت صادق علیه السّلام برد و حضرت آن را بازگرداند. من به او گفتم: چرا حضرت صادق علیه السّلام مالی را که برایش برده بودی به تو بازگرداند؟ او به من گفت: من وقتی مال را برایشان بردم به ایشان عرض کردم: همانا من غوّاصی بحرین را به عهده گرفته، چهارصد هزار درهم به دست آورده ام و خمس آن را که هشتاد هزار درهم است برای شما آوردم. دوست نداشتم آن را از شما بازدارم و خودم در آن تصرّف کنم. درحالی که آن حقّ شما است که خداوند پاک و والا در اموالمان قرار داده است. حضرت فرمود: آیا مگر برای ما از زمین و آنچه خدا از زمین بیرون می آورد جز خمس نیست؟ ای ابو سیّار! همانا همۀ زمین برای ما است. و آنچه خداوند از آن بیرون می آورد برای ما است. من به ایشان عرض کردم: پس من همۀ آن مال را برای شما می آورم؟ فرمودند: ای ابو سیّار! آن را برای تو پاک کرده، این (خمس) را هم برایت حلال کردیم. مالت را بردار. و هر آن زمینی که در دست شیعیان ما است برایشان حلال است تا قائم ما قیام کند و خراج آنچه را در دستشان است بگیرد و زمین را در اختیارشان باقی بگذارد. و امّا آنچه در دست جز ایشان است همانا آنچه از زمین به دست می آورند برایشان حرام است تا قائم ما قیام کند و زمین را از دستشان گرفته، آن ها را با خواری از آن بیرون کند. عمر یزید گفته است:

ص :٢٩٩

ما أری أحدا من أصحاب الضّیاع و لا ممّن یلی الأعمال یأکل حلالا غیری إلاّ من طیّبوا له ذلک.

[١٠6٩]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن أبی عبد اللّه الرّازیّ، عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزه، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: أما علی الإمام زکاه؟ فقال: أحلت یا أبا محمّد! أما علمت أنّ الدّنیا و الآخره للإمام یضعها حیث یشاء و یدفعها إلی من یشاء، جائز له ذلک من اللّه، إنّ الإمام یا أبا محمّد! لا یبیت لیله أبدا و للّه فی عنقه حقّ یسأله عنه.

[١٠٧٠]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عبد اللّه بن أحمد، عن علیّ بن النّعمان، عن صالح بن حمزه، عن أبان بن مصعب، عن یونس بن ظبیان أو المعلّی بن خنیس قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما لکم من هذه الأرض؟ فتبسّم ثمّ قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی بعث جبرئیل علیه السّلام و أمره أن یخرق بإبهامه ثمانیه أنهار فی الأرض، منها سیحان و جیحان و هو نهر بلخ و الخشوع و هو نهر الشّاش و مهران و هو نهر الهند و نیل مصر و دجله و الفرات، فما سقت أو استقت فهو لنا و ما کان لنا فهو لشیعتنا و لیس لعدوّنا منه شیء إلاّ ما غصب علیه و إنّ ولیّنا لفی أوسع فیما بین ذه إلی ذه-یعنی بین السّماء و الأرض-ثمّ تلا هذه الآیه: قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا (المغصوبین علیها) خٰالِصَهً (لهم) یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ بلا غصب.

[١٠٧١]6-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الرّیّان قال:

ص :٣٠٠

ابو سیّار به من گفت: از زمینداران یا کسی که کاری به عهده می گیرد کسی جز خودم را نمی شناسم که حلال بخورد مگر این که ایشان آن را برایشان پاک کنند.

[١٠6٩]4-ابو بصیر گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا زکاتی به گردن امام نیست؟ فرمودند: ای ابو محمّد! از محالات سخن می گویی. مگر نمی دانی که دنیا و آخرت برای امام است هرکجا بخواهد می نهد و به هرکس بخواهد می دهد. که از سوی خدا برای او روا شده است. ای ابو محمّد! همانا امام هرگز شبی را نمی خوابد درحالی که برای خداوند بر گردن او حقّی باشد که درباره اش از او بپرسد.

[١٠٧٠]5-یونس ظبیان یا معلاّی خنیس گفته است: به حضرت صادق عرض کردم: چه چیزی از این زمین برای شما است؟ حضرت لبخندی زده، فرمودند: همانا خدای پاک و والا جبرئیل علیه السّلام را مبعوث کرده، به او فرمان داد که با انگشت ابهامش هشت نهر در زمین بکند. از آن ها سیحان و جیحان است که نهر بلخ است. و خشوع که نهر شاش [شوش]است. و مهران که نهر هند است و نیل مصر و دجله و فرات. و آنچه آبیاری کند و از آن برداشته شود برای ما است و آنچه برای ما است برای شیعیانمان است. و برای دشمنانمان از آن چیزی نیست مگر آنچه غصب کرده باشند. و همانا دوستدار ما در گشایشی گسترده تر از فاصلۀ این و این-مقصودش زمین و آسمان بود-است. سپس این آیه را خواند: بگو این ها در زندگانی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند (ولی از آنها غصب شده است) در حالی که در قیامت فقط (برای آنان) خواهد بود. [اعراف (٧) :٣٢]بدون هیچ غصبی.

[١٠٧١]6-محمّد ریّان گفت: من به حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم: جانم به

ص :٣٠١

کتبت إلی العسکریّ علیه السّلام: جعلت فداک روی لنا أن لیس لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الدّنیا إلاّ الخمس، فجاء الجواب: إنّ الدّنیا و ما علیها لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٠٧٢]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد رفعه، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: خلق اللّه آدم و أقطعه الدّنیا قطیعه، فما کان لآدم علیه السّلام فلرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ما کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فهو للأئمّه من آل محمّد علیهم السّلام.

[١٠٧٣]٨-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ جبرئیل علیه السّلام کری برجله خمسه أنهار و لسان الماء یتبعه: الفرات و دجله و نیل مصر و مهران و نهر بلخ فما سقت أو سقی منها فللإمام و البحر المطیف بالدّنیا [للإمام].

علیّ بن إبراهیم، عن السّرّی بن الرّبیع قال: لم یکن ابن أبی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئا و کان لا یغبّ إتیانه، ثمّ انقطع عنه و خالفه و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمیّ کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن أبی عمیر ملاحاه فی شیء من الإمامه، قال ابن أبی عمیر: الدّنیا کلّها للإمام علیه السّلام علی جهه الملک و إنّه أولی بها من الّذین هی فی أیدیهم و قال أبو مالک: [لیس]کذلک، أملاک النّاس لهم إلاّ ما حکم اللّه به للإمام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له و ذلک أیضا قد بیّن اللّه للإمام أین یضعه؟ و کیف یصنع به؟ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا إلیه، فحکم هشام لأبی مالک علی ابن أبی عمیر فغضب ابن أبی عمیر و هجر هشاما بعد ذلک.

ص :٣٠٢

فدایت! برای ما روایت کرده اند که برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از دنیا جز خمس نیست. جواب چنین آمد: همانا دنیا و آنچه بر آن است برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است.

[١٠٧٢]٧-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: خداوند آدم را آفرید و دنیا را به او داد. و آنچه برای آدم علیه السّلام بود برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. و آنچه برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود، برای امامان از خاندان محمّد علیهم السّلام است.

[١٠٧٣]٨-حفص بختری از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا جبرئیل علیه السّلام با پایش پنج نهر کند که به دنبالش آب روان می شد: فرات و دجله و نیل مصر و مهران و نهر بلخ. و آنچه آبیاری کند یا از آن برداشته شود برای امام است. و دریای گرداگرد دنیا هم [برای امام است].

سرّی ربیع گوید: ابن ابی عمیر چیزی را با هشام برابر قرار نمی داد. و فاصله ای میان دیدارهایش نمی افتاد. سپس از او برید و با او مخالفت کرد. و سبب آن این بود که ابو مالک حضرمی یکی از مردان هشام بود و میان او و ابن ابی عمیر در چیزی از امامت نزاع شده بود. ابن ابی عمیر گفته بود: همۀ دنیا همچون ملک، برای امام است. و او به آن سزاوارتر از کسانی است که آن را در اختیارشان دارند. و ابو مالک گفته بود: چنین نیست. املاک مردم برای خودشان است جز فیء و خمس و غنیمت که خداوند آن ها را به امام سپرده است. و آن ها برای او است. و خداوند آن را هم برای امام بیان کرده که کجا قرارش دهد؟ و با آن چه کند؟ آن گاه هردو دربارۀ هشام حکم توافق کرده، به سوی او رفتند. پس هشام به نفع ابو مالک و علیه ابن عمیر داوری کرد. که ابن ابی عمیر خشمگین شد و پس از آن به نزد هشام نیامد.

ص :٣٠٣

باب سیره الإمام فی نفسه و فی المطعم و الملبس إذا ولی الأمر [١٠٧4]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن حمّاد، عن حمید و جابر العبدیّ قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّ اللّه جعلنی إماما لخلقه، ففرض علیّ التّقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء النّاس، کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنیّ غناه.

[١٠٧5]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن المعلّی بن خنیس قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام یوما: جعلت فداک ذکرت آل فلان و ما هم فیه من النّعیم فقلت: لو کان هذا إلیکم لعشنا معکم، فقال: هیهات یا معلّی أما و اللّه أن لو کان ذاک ما کان إلاّ سیاسه اللّیل و سیاحه النّهار و لبس الخشن و أکل الجشب، فزوی ذلک عنّا، فهل رأیت ظلامه قطّ صیّرها اللّه تعالی نعمه إلاّ هذه.

[١٠٧6]٣-علیّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد و عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد و غیرهما بأسانید مختلفه فی احتجاج أمیر المؤمنین علیه السّلام علی عاصم بن زیاد حین لبس العباء و ترک الملاء و شکاه أخوه الرّبیع بن زیاد إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قد غمّ أهله و أحزن ولده بذلک، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:

علیّ بعاصم بن زیاد، فجیء به فلمّا رآه عبس فی وجهه، فقال له: أما استحییت من أهلک؟ أما رحمت ولدک؟ أتری اللّه أحلّ لک الطّیّبات و هو یکره أخذک منها، أنت أهون علی اللّه من ذلک، أو لیس اللّه یقول: وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ. فِیهٰا فٰاکِهَهٌ وَ اَلنَّخْلُ ذٰاتُ اَلْأَکْمٰامِ أو لیس [اللّه]یقول: مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ. بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ (إلی قوله) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجٰانُ

ص :٣٠4

روش امام دربارۀ خودش و خوراک و پوشاکش، وقتی امر [امامت]را به عهده می گیرد

[١٠٧4]١-جابر عبدی گوید: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: همانا خداوند مرا امامی برای آفریدگانش نهاد. آن گاه در تهیۀ خود، خوراک و پوشاکم همانندی با ناتوانان مردم را بر من واجب کرد تا فقیر به فقرم اقتدا کند و توانایی توانگر او را نشوراند.

[١٠٧5]٢-معلاّی خنیس گوید: روزی به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! خاندان فلان [عبّاس]و نعمت هایی را که دارند به یاد آورده، گفتم: اگر این ها برای شما بود ما هم با شما خوش بودیم. حضرت فرمودند: هیهات ای معلّی! هان به خدا سوگند! اگر چنان می شد [که حکومت در دست ما بود]کاری جز تدبیر در شب و تلاش در روز و پوشیدن لباس زبر و خوردن ناگوار برای ما دربر نداشت. و این از ما گردانده شد. آیا هرگز ستمی جز این را دیده ای که خدای والا آن را نعمت گرداند.

[١٠٧6]٣-با سندهای مختلفی دربارۀ احتجاج امیر مؤمنان علیه السّلام بر عاصم زیاد -وقتی عبای پشمین پوشید و عبای نرم را کنار گذاشت و برادرش ربیع زیاد از او به امیر مؤمنان علیه السّلام شکایت کرد که او با این کار خانواده اش را غمگین و فرزندش را اندوهگین ساخته است-روایت شده که امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: عاصم زیاد را به نزدم بیاورید. او را به نزد حضرت آوردند. ایشان وقتی او را دید چهره درهم کشید و فرمود: آیا از خانواده ات شرم نکردی؟ آیا به فرزندانت دل نسوزاندی؟ آیا گمان می کنی خداوند که طیّبات را بر تو حلال کرده، دوست ندارد از آنها استفاده کنی. تو در برابر خدا خوارتر از آن هستی [که چنین بپنداری.]مگر خداوند نمی فرماید: و زمین را برای آفریدگان آفرید که در آن میوه ها و نخل هایی با خوشه های غلاف دار است. [الرّحمان (55) :١٠ و ١١]و مگر نفرمود: دو دریا را گذاشت تا به هم برسند. میانشان حائلی است که از هم درنگذرند. (تا این جا که) از آن دو، لؤلؤ و مرجان بیرون می آید. [الرّحمان (55) :١٩ تا ٢٢]

ص :٣٠5

فباللّه لابتذال نعم اللّه بالفعال أحبّ إلیه من ابتذالها بالمقال و قد قال اللّه عزّ و جلّ: وَ أَمّٰا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ فقال عاصم: یا أمیر المؤمنین فعلی ما اقتصرت فی مطعمک علی الجشوبه و فی ملبسک علی الخشونه؟ فقال: ویحک إنّ اللّه عزّ و جلّ فرض علی أئمّه العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفه النّاس، کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره، فألقی عاصم بن زیاد العباء و لبس الملاء.

[١٠٧٧]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه، عن محمّد بن یحیی الخزّاز، عن حمّاد بن عثمان قال:

حضرت أبا عبد اللّه علیه السّلام و قال له: رجل أصلحک اللّه ذکرت أنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام کان یلبس الخشن، یلبس القمیص بأربعه دراهم و ما أشبه ذلک و نری علیک اللّباس الجدید، فقال له: إنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام کان یلبس ذلک فی زمان لا ینکر [علیه]و لو لبس مثل ذلک الیوم شهر به، فخیر لباس کلّ زمان لباس أهله، غیر أنّ قائمنا أهل البیت علیه السّلام إذا قام لبس ثیاب علیّ علیه السّلام و سار بسیره علیّ علیه السّلام.

باب نادر [١٠٧٨]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن أیّوب بن نوح قال:

عطس علیه السّلام یوما و أنا عنده، فقلت: جعلت فداک ما یقال للإمام إذا عطس؟ قال: یقولون: صلّی اللّه علیک.

[١٠٧٩]٢-محمّد بن یحیی، عن جعفر بن محمّد قال: حدّثنی إسحاق بن إبراهیم الدّینوریّ، عن عمر بن زاهر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :٣٠6

و به خدا سوگند اظهار نعمت های او با کردار، نزد او محبوب تر از اظهارش با گفتار است. و خداوند عزّتمند فرموده است: و نعمت های پروردگارت را بازگو. [ضحی (٩٣) :١١]عاصم گفت: ای امیر مؤمنان پس چرا شما در خوراک به ناگوار و در پوشاک به زبر بسنده کرده ای؟ فرمود: وای بر تو! همانا خداوند شکوهمند بر امامان عادل واجب کرده که خودشان را با ناتوانایان مردم اندازه کنند و هم سطح باشند تا فقر، فقیر را از جا به در نکند. پس عاصم زیاد عبای زبر را انداخت و عبای نرم پوشید.

[١٠٧٧]4-حمّاد عثمان گفت: در محضر حضرت صادق علیه السّلام بودم که مردی به ایشان عرض کرد: خدا تو را بسامان کند، فرمودی که علی بن ابی طالب علیه السّلام زبر می پوشید. پیراهنی چهاردرهمی یا مانند آن می پوشید. ولی ما شما را با لباس نو می بینیم. حضرت به او فرمود: علی بن ابی طالب علیه السّلام آن را زمانی می پوشید که بر او عیب نمی گرفتند و اگر آن را در چنین روزی می پوشید به آن شهره می شد. بهترین لباس هر زمان لباس اهل آن زمان است. جز این که قائم ما اهل بیت علیهم السّلام وقتی قیام کند، لباس های علی علیه السّلام را پوشیده و به روش علی علیه السّلام می رود.

بابی نادر

[١٠٧٨]١-ایّوب نوح گفت: روزی امام علیه السّلام عطسه کرد و من که نزدش بودم عرض کردم: جانم به فدایت! به امام چه می گویند وقتی عطسه کند؟ فرمود: می گویند: درود خدا بر تو.

[١٠٧٩]٢-عمر زاهر روایت کرده که مردی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ

ص :٣٠٧

سأله رجل عن القائم یسلّم علیه بإمره المؤمنین؟ قال: لا، ذاک اسم سمّی اللّه به أمیر المؤمنین علیه السّلام، لم یسمّ به أحد قبله و لا یتسمّی به بعده إلاّ کافر، قلت: جعلت فداک کیف یسلّم علیه؟ قال: یقولون: السّلام علیک یا بقیّه اللّه، ثمّ قرأ: بَقِیَّتُ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.

[١٠٨٠]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عمر قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام لم سمّی أمیر المؤمنین علیه السّلام؟ قال: لأنّه یمیرهم العلم، أ ما سمعت فی کتاب اللّه وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا.

و فی روایه أخری قال: لأنّ میره المؤمنین من عنده یمیرهم العلم.

[١٠٨١]4-علیّ بن إبراهیم، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن أبی الرّبیع القزّاز، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قلت له: لم سمّی أمیر المؤمنین؟ قال: اللّه سمّاه، و هکذا أنزل فی کتابه: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ و أنّ محمّدا رسولی و أنّ علیّا أمیر المؤمنین.

باب فیه نکت و نتف من التّنزیل فی الولایه [١٠٨٢]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن بعض أصحابنا، عن حنان بن سدیر، عن سالم الحنّاط قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أخبرنی عن قول اللّه تبارک و تعالی: نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِینُ* عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِینَ* بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ قال: هی الولایه لأمیر المؤمنین علیه السّلام.

ص :٣٠٨

قائم [علیه السّلام]پرسید که آیا به ایشان به نام امیر مؤمنان سلام داده می شود؟ فرمودند: نه، آن نامی است که امیر مؤمنان علیه السّلام به آن نامیده شده است. پیش و پس از او جز کافر به آن نامیده نمی شود. من عرض کردم: جانم به فدایت! چگونه به ایشان سلام داده می شود؟ فرمود: می گویند: سلام بر تو ای بقیّه اللّه، سپس خواندبقیّه اللّه برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید. [هود (١١) :٨6]

[١٠٨٠]٣-احمد عمر گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام پرسیدم: چرا او امیر مؤمنان نامیده شد؟ فرمود: زیرا او به آنان خوراک علم می دهد. مگر در کتاب خدا نشنیده ای: و ما برای خانواده مان طعام می آوریم. [یوسف (١٢) :65]و در روایت دیگری فرموده است: زیرا خوراک مؤمنان نزد او است. که به آنان خوراکی از دانش می دهد.

[١٠٨١]4-جابر گفت: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: برای چه او امیر مؤمنان نامیده شد؟ فرمود: خدا نامیدش. و چنین در کتابش نازل کرد: و زمانی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّۀ شان را گرفت و از خویشتن شان گواه گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم. [اعراف (٧) :١٧٢]و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]فرستاده ام و علی [علیه السّلام]امیر مؤمنان.

نکته ها و قطعه هایی از قرآن دربارۀ ولایت

[١٠٨٢]١-سالم حنّاط گوید: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: برایم از این سخن خداوند پاک و والا بفرمایید: آن را روح الامین بر تو نازل کرد. بر دلت تا از بیم دهندگان باشی. به زبان روشن عربی. [شعرا (٣6) :١٩٣ تا ١٩5]فرمود: آن ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است.

ص :٣٠٩

[١٠٨٣]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن الحکم بن مسکین، عن إسحاق بن عمّار، عن رجل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَهَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً قال:

هی ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١٠٨4]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ قال:

بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الولایه و لم یخلطوها بولایه فلان و فلان، فهو الملبّس بالظّلم.

[١٠٨5]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن الحسین بن نعیم الصّحّاف قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ فقال: عرف اللّه إیمانهم بولایتنا و کفرهم بها، یوم أخذ علیهم المیثاق فی صلب آدم علیه السّلام و هم ذرّ.

[١٠٨6]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عن یعقوب بن یزید، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال:

یفون بانّذر الّذی أخذ علیهم من ولایتنا.

[١٠٨٧]6-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا

ص :٣١٠

[١٠٨٣]٢-مردی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: ما آن امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرض کردیم و آنان از برداشتن آن سر تافته، از آن هراسیدند. و انسان آن را برداشت. که او بسیار ستمکار و بسیار نادان است. [احزاب (٣٣) :٧٢]پرسیده و روایت کرده که فرمودند: آن ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است.

[١٠٨4]٣-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند: کسانی که ایمان آورده، ایمانشان را با ستمی نیالودند. [انعام (6) :٨٢. . .] روایت کرده که فرمودند: به ولایتی که محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- آورده [ایمان آورد]با ولایت فلانی و فلانی نیامیختند. که آن [ایمانی]آمیخته به ستم است.

[١٠٨5]4-حسین بن نعیم صحّاف گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: گروهی از شما کافرید و گروهی از شما مؤمن. [تغابن (64) :٢]فرمودند: خداوند ایمانشان و کفرشان را با ولایت ما شناخت. در روزی که آن پیمان را در پشت آدم علیه السّلام که ذرّه بودند از آنان گرفت.

[١٠٨6]5-محمّد فضیل از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند: آنان به نذر خود وفا می کنند. [انسان (٧6) :٧]روایت کرده که فرمودند: به نذری که از ایشان گرفته شده-که عبارت از ولایت ما است-وفا می کنند.

[١٠٨٧]6-ربعی عبد اللّه از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شده، به پا

ص :٣١١

اَلتَّوْرٰاهَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ قال: الولایه.

[١٠٨٨]٧-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن مثنّی، عن زراره، عن عبد اللّه بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: «قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبیٰ» قال:

هم الأئمّه علیهم السّلام.

[١٠٨٩]٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (فی ولایه علیّ و ولایه الأئمّه من بعده) فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِیماً هکذا نزلت.

[١٠٩٠]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن النّضر، عن محمّد بن مروان رفعه إلیهم فی قول اللّه عزّ و جلّ:

وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّٰهِ » فی علیّ و الأئمّه « کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسیٰ فَبَرَّأَهُ اَللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا.

[١٠٩١]١٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن السّیّاریّ، عن علیّ بن عبد اللّه قال:

سأله رجل عن قوله تعالی: فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدٰایَ فَلاٰ یَضِلُّ وَ لاٰ یَشْقیٰ قال: من قال بالأئمّه و اتّبع أمرهم و لم یجز طاعتهم.

[١٠٩٢]١١-الحسین بن محمّد، عن علیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه رفعه فی قوله تعالی: لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ. وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ قال:

أمیر المؤمنین و ما ولد من الأئمّه علیه السّلام.

ص :٣١٢

دارند. [مائده (5) :66]روایت کرده که فرمودند: ولایت است.

[١٠٨٨]٧-عبد اللّه عجلان از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا: بگو من از شما بر رسالتم پاداشی جز دوستی نزدیکانم نمی خواهم. [شورا (4٢) :٢٣] روایت کرده که فرمودند: ایشان ائمّه علیهم السّلام هستند.

[١٠٨٩]٨-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: و هرکس از خدا و رسولش اطاعت کند به رستگاری بزرگی دست یافته است. [احزاب (٣٣) :٧١]روایت کرده که این گونه نازل شده است: و هرکس (دربارۀ ولایت علی و امامان پس از او) از خدا و. . .

[١٠٩٠]٩-از محمّد مروان حدیثی که سندش را به امامان [علیهم السّلام]رسانده دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند: و شما حقّ ندارید رسول خدا را آزار دهید. [احزاب (٣٣) :5٣]روایت شده که دربارۀ علی و امامان [علیهم السّلام]است. همانند کسانی که موسی را آزار دادند و خداوند او را از آنچه در حقّ او می گفتند مبرّا ساخت. [احزاب (٣٣) :6٩]

[١٠٩١]١٠-علی عبد اللّه گفت: مردی از امام دربارۀ این سخن آن والا پرسید: و هرکس از هدایتم پیروی کند گمراه و شقی نمی شود. [طه (٢٠) :١٢٣]فرمودند: کسی که به امامان معتقد شده، از فرمانشان پیروی کرده و از اطاعتشان درنگذرد.

[١٠٩٢]١١-از احمد بن محمّد عبد اللّه حدیثی که سندش را بالا برده دربارۀ این سخن آن والا: سوگند به این سرزمین. شهری که تو در آن هستی. و سوگند به پدر و فرزندش. [بلد (٩٠) :١ تا ٣]روایت شده که فرمودند: امیر مؤمنان و فرزندانش امامان علیهم السّلام هستند.

ص :٣١٣

[١٠٩٣]١٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه و محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه تعالی: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ قال:

أمیر المؤمنین و الأئمّه علیه السّلام.

[١٠٩4]١٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن عبد اللّه بن سنان قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال:

هم الأئمّه.

[١٠٩5]١4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْکِتٰابِ قال:

أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ قال: فلان و فلان فَأَمَّا اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ أصحابهم و أهل ولایتهم فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَهِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه علیه السّلام.

[١٠٩6]١5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن مثنّی، عن عبد اللّه بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً یعنی بالمؤمنین الأئمّه علیهما السّلام: لم یتّخذوا الو لائج من دونهم.

ص :٣١4

[١٠٩٣]١٢-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والا: و بدانید هر غنیمتی که به دست می آورید، خمس آن برای خدا و رسول و نزدیکان است. [انفال (٨) :4١]روایت کرده که فرمودند: نزدیکان، امیر مؤمنان و امامان علیهم السّلام هستند.

[١٠٩4]١٣-عبد اللّه سنان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: و از کسانی که آفریدیم گروهی به حقّ هدایت کرده، با آن عدالت می ورزند. [اعراف (٧) :١٨١]فرمودند: آنان ائمّه [علیهم السّلام]هستند.

[١٠٩5]١4-عبد الرّحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا: او کسی است که این کتاب را بر تو فروفرستاد. که از جملۀ آن آیه هایی است استوار که اصل کتاب است. [آل عمران (٣) :٧]روایت کرده که فرمودند: امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان هستند. و آیه های دیگر متشابه اند. [آل عمران (٣) :٧]فلانی و فلانی اند. و کسانی که در دل هاشان انحرافی است. [آل عمران (٣) :٧]اصحاب آنان و اهل ولایتشان هستند. در جستجوی فتنه و جستجوی تأویلش از آن چه متشابه است پیروی می کنند. درحالی که تفسیرش را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند. [آل عمران (٣) :٧ ]که امیر مؤمنان و ائمّه علیهم السّلام هستند.

[١٠٩6]١5-عبد اللّه عجلان از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا: آیا گمان کردید که رها می شوید درحالی که هنوز خداوند کسانی از شما را که جهاد کرده و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان محرم اسرار نگرفتند، [از دیگران]مشخّص نساخته است. [توبه (٩) :١6]روایت کرده که مقصود از مؤمنان، ائمّه علیهم السّلام هستند: [کسانی که] محرم اسراری جز اینان نگرفتند.

ص :٣١5

[١٠٩٧]١6-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن صفوان، عن ابن مسکان، عن الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا [قال]قلت:

ما السّلم؟ قال: الدّخول فی أمرنا.

[١٠٩٨]١٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال:

یا زراره! أو لم ترکب هذه الأمّه بعد نبیّها طبقا عن طبق فی أمر فلان و فلان و فلان.

[١٠٩٩]١٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن حمّاد بن عیسی، عن عبد اللّه بن جندب قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ قال: إمام إلی إمام.

[١١٠٠]١٩-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن محمّد بن النّعمان، عن سلاّم، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا قال:

إنّما عنی بذلک علیّا علیه السّلام و فاطمه و الحسن و الحسین و جرت بعدهم فی الأئمّه علیهما السّلام، ثمّ یرجع القول من اللّه فی النّاس فقال: فَإِنْ آمَنُوا (یعنی النّاس) بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ (یعنی علیّا و فاطمه و الحسن و الحسین و الأئمّه علیهما السّلام) فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ.

[١١٠١]٢٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن مثنّی،

ص :٣١6

[١٠٩٧]١6-حلبی گوید: دربارۀ این سخن آن والا: و اگر به صلح میل کردند. [انفال (٨) :6١]به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: صلح چیست؟ فرمودند: ورود به امر [ولایت]ما.

[١٠٩٨]١٧-زراره از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا: همۀ تان از حالی به حال دیگر منتقل می شوید. [انشقاق (٨4) :١٩]روایت کرده که فرمودند: ای زراره! مگر این مردم پس از پیامبرشان دربارۀ فلانی و فلانی و فلانی از حالی به حال دیگر منتقل نشدند؟

[١٠٩٩]١٨-عبد اللّه جندب گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: ما آن سخن را یکی پس از دیگری برایشان آوردیم شاید متذکّر شوند. [قصص (٢٨) :5١]فرمودند: از امامی به امام دیگر.

[١١٠٠]١٩-سلام از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه: بگویید ما به خدا و آنچه برای ما نازل کرده ایمان آورده ایم. [بقره (٢) :١٣6]روایت کرده که فرمودند: مقصود از آن علی علیه السّلام و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السّلام]هستند. و پس از ایشان دربارۀ ائمّه علیهم السّلام جاری شده است. سپس این سخن از خداوند به مردم باز می گردد. که فرمود: و اگر آنان ایمان بیاورند به مانند آنچه شما ایمان آورده اید [یعنی به علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمّه علیهم السّلام]هدایت شده اند. و اگر سر بگردانند، در خلاف و دشمنی هستند. [بقره (٢) :١٣٧]

[١١٠١]٢٠-عبد اللّه عجلان از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه: همانا

ص :٣١٧

عن عبد اللّه بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا قال:

هم الأئمّه علیهما السّلام و من اتّبعهم.

[١١٠٢]٢١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذینه، عن مالک الجهنیّ قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: قوله عزّ و جلّ: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ قال:

من بلغ أن یکون إماما من آل محمّد فهو ینذر بالقرآن کما أنذر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١٠٣]٢٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن مفضّل بن صالح، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً قال:

عهدنا إلیه فی محمّد و الأئمّه من بعده، فترک و لم یکن له عزم أنّهم هکذا و إنّما سمّی أولو العزم أولی العزم لأنّه عهد إلیهم فی محمّد و الأوصیاء من بعده و المهدیّ و سیرته و أجمع عزمهم علی أنّ ذلک کذلک و الإقرار به.

[١١٠4]٢٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن جعفر بن محمّد بن عبید اللّه، عن محمّد بن عیسی القمّیّ، عن محمّد بن سلیمان، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله:

وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ کلمات فی محمّد و علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین و الأئمّه علیهما السّلام من ذرّیّتهم فَنَسِیَ هکذا و اللّه نزلت علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١٠5]٢4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن النّضر بن شعیب، عن خالد بن مادّ، عن محمّد بن الفضل، عن الثّمالیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :٣١٨

سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که ایمان آوردند. [آل عمران (٢) :6٨]روایت کرده که فرمودند: آنان ائمّه علیهم السّلام و کسانی هستند که از ایشان پیروی کردند.

[١١٠٢]٢١-مالک جهنی گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: این آیه چیست؟ و این قرآن بر من وحی شده تا با آن شما را بیم دهم. و کسی که به او می رسد. [انعام (6) :١٩]فرمودند: هرکس از خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]به درجۀ امامت برسد، او با قرآن بیم می دهد. چنان که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-با آن بیم داد.

[١١٠٣]٢٢-جابر از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه: و پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم امّا او فراموش کرد. و ما برایش عزمی نیافتیم. [طه (٢٠) :١١5]روایت کرده که فرمودند: دربارۀ محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و ائمّه پس از او از آدم پیمان گرفته بودیم. که او رها کرد و عزمی نداشت که آنان چنین اند. و همانا اولو العزم، چنین نامیده شده اند؛ زیرا خداوند از آنان دربارۀ محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و اوصیای پس از او و مهدی و سیرۀ او پیمان گرفت و عزم همۀ آنان بر آن پیمان و اقرار به آن قرار گرفت.

[١١٠4]٢٣-عبد اللّه سنان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: به خدا سوگند آیه چنین بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شده است: و پیش از این از آدم (کلماتی دربارۀ محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمّه از فرزندان آنان علیهم السّلام) پیمان گرفته بودیم امّا او فراموش کرد. [به عقیده شیعیان قرآن به هیچ عنوان تحریف نشده و این روایات قابل بررسی و تأویل است]

[١١٠5]٢4-ثمالی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: خداوند

ص :٣١٩

أوحی اللّه إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ قال: إنّک علی ولایه علیّ و علیّ هو الصّراط المستقیم.

[١١٠6]٢5-علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن منخّل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام بهذه الآیه علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هکذا: بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ (فی علیّ) بَغْیاً.

[١١٠٧]٢6-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن منخّل، عن جابر قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام بهذه الآیه علی محمّد هکذا: وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا (فی علیّ) فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ.

[١١٠٨]٢٧-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن منخّل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بهذه الآیه هکذا: یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ آمِنُوا بِمٰا نَزَّلْنٰا (فی علیّ) نُوراً مُبِیناً.

[١١٠٩]٢٨-علیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن أبی طالب، عن یونس بن بکّار، عن أبیه، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا یُوعَظُونَ بِهِ (فی علیّ) لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ .

[١١١٠]٢٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن مثنّی الحنّاط، عن عبد اللّه بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّهً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ قال: فی ولایتنا.

ص :٣٢٠

به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-وحی کرد: به آنچه بر تو وحی شده چنگ بزن که تو بر صراط مستقیمی. [زخرف (4٢) :4٣]فرمود: [یعنی]تو بر ولایت علی هستی و علی همان صراط مستقیم است.

[١١٠6]٢5-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جبرئیل این آیه را چنین بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرد: آنان به بهای بدی خودشان را فروختند تا به آنچه خداوند (دربارۀ علی) نازل کرد به ستم منکر شوند. [بقره (٢) :٩٠]

[١١٠٧]٢6-جابر گوید: جبرئیل علیه السّلام این آیه را چنین بر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]نازل کرد: و اگر از آنچه [دربارۀ علی]بر بندۀ مان نازل کردیم در تردید هستید، سوره ای همانند آن بیاورید. [بقره (٢) :٢٣]

[١١٠٨]٢٧-منخّل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جبرئیل علیه السّلام این آیه را چنین بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرد: ای کسانی که کتاب داده شده اید به آنچه (دربارۀ علی که نوری روشنگر است) نازل کرده ایم ایمان بیاورید. [نسا (4) :4٧]

[١١٠٩]٢٨-جابر از حضرت باقر علیه السّلام چنین روایت کرده است: و اگر اندرزهایی که (دربارۀ علی) به آنان داده می شد انجام می دادند برایشان بهتر بود. [نسا (4) :66]

[١١١٠]٢٩-عبد اللّه عجلان از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه ای کسانی که ایمان آورده اید همگی به صلح و آشتی درآیید و از گام های شیطان پیروی نکنید که او دشمنی آشکار برای شما است. [بقره (٢) :٢٠٨]روایت کرده که فرمودند: یعنی در ولایت ما.

ص :٣٢١

[١١١١]٣٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن عبد اللّه بن إدریس، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام قوله جلّ و عزّ: بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَیٰاهَ اَلدُّنْیٰا قال ولایتهم وَ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ قال: ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ* صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ.

[١١١٢]٣١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن حسّان، عن محمّد بن علیّ، عن عمّار بن مروان، عن منخّل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ (محمّد) بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ (بموالاه علیّ) اِسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً (من آل محمّد) کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ.

[١١١٣]٣٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن عبد اللّه بن إدریس، عن محمّد بن سنان، عن الرّضا علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:

کَبُرَ عَلَی اَلْمُشْرِکِینَ (بولایه علیّ) مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ یا محمّد من ولایه علیّ، هکذا فی الکتاب مخطوطه.

[١١١4]٣٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن ابن هلال، عن أبیه، عن أبی السّفاتج، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه جلّ و عزّ: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ فقال:

إذا کان یوم القیامه دعی بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و بأمیر المؤمنین و بالأئمّه من ولده علیهم السّلام فینصبون للنّاس فإذا رأتهم شیعتهم قالوا: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ یعنی هدانا اللّه فی ولایه أمیر المؤمنین و الأئمّه من ولده علیهما السّلام.

ص :٣٢٢

[١١١١]٣٠-مفضّل عمر گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم: ولی شما زندگی دنیا را ترجیح می دهید. [اعلی (٨٧) :١6]فرمودند: ولایت آنان را. درحالی که آخرت بهتر و پایدارتر است. [اعلی (٨٧) :١٧]فرمودند: ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است. این ها در کتب آسمانی پیشین آمده است. در کتاب های ابراهیم و موسی. [اعلی (٨٧) :١٨ و ١٩]

[١١١٢]٣١-جابر از حضرت باقر علیه السّلام چنین روایت کرده است: آیا هرگاه (محمّد) آنچه دلخواه شما نیست (دوستی علی) بیاورید، شما گردنکشی کنید. و گروهی (از خاندان محمّد) را تکذیب کنید و گروهی را بکشید. [بقره (٢) :٨٧]

[١١١٣]٣٢-محمّد سنان از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ این آیه گران است بر مشرکان به ولایت علی آنچه آنان را به سویش می خوانی. [شورا (4٢) :١٣]که ای محمّد عبارت از ولایت علی است. چنین در کتاب نوشته است.

[١١١4]٣٣-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ ستایش برای خداوندی است که ما را به این رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود ما راه را نمی یافتیم. [اعراف (٧) :4٣]روایت کرده که فرمود: وقتی قیامت شود، پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و امیر مؤمنان و ائمّه از فرزندان او علیهم السّلام خوانده شده، بر مردم نصب می شوند. پس وقتی شیعیانشان ایشان را می بینند، می گویند: ستایش برای خداوندی است که ما را به این رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود ما راه را نمی یافتیم. که مقصود این است: خداوند ما را به ولایت امیر مؤمنان و امامان از فرزندانش علیهم السّلام هدایت کرد.

ص :٣٢٣

[١١١5]٣4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه و محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد اللّه بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ قال:

النّبأ العظیم الولایه، و سألته عن قوله: هُنٰالِکَ اَلْوَلاٰیَهُ لِلّٰهِ اَلْحَقِّ قال: ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١١١6]٣5-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً قال: هی الولایه.

[١١١٧]٣6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن إبراهیم الهمذانیّ یرفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِینَ اَلْقِسْطَ لِیَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ قال:

الأنبیاء و الأوصیاء علیهما السّلام.

[١١١٨]٣٧-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن الحسین بن عمر بن یزید، عن محمّد بن جمهور، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: اِئْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ قال: قالوا: أو بدّل علیّا علیه السّلام.

[١١١٩]٣٨-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، عن الحسن القمّیّ، عن إدریس بن عبد اللّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن تفسیر هذه الآیه: مٰا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ. قٰالُوا لَمْ نَکُ مِنَ اَلْمُصَلِّینَ قال: عنی بها لم نک من أتباع الأئمّه الّذین قال اللّه تبارک و تعالی

ص :٣٢4

[١١١5]٣4-عبد اللّه کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیات از چه چیز از هم سؤال می کنند. از خبر بزرگ. [نبأ (٧٨) :١ و ٢]روایت کرده که فرمودند: خبر بزرگ، ولایت است. و چون از این آیه پرسیدم: آن جا ولایت برای خداوند حقّ است. [کهف (١٨) :44]فرمودند: ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است.

[١١١6]٣5-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ و خالصانه به دین رو کن. [روم (٣٠) :٣٠]روایت کرده که فرمودند: آن ولایت است.

[١١١٧]٣6-از ابراهیم همدانی حدیثی که سندش را به حضرت صادق رسانده دربارۀ آیۀ و ما ترازوهای عدالت را در روز قیامت برپا می کنیم. [انبیا (٢١) :4٧] روایت شده که فرمودند: [آن ترازوها]پیامبران و اوصی علیهم السّلام هستند.

[١١١٨]٣٧-مفضّل عمر گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم: قرآنی جز این بیاور یا او را عوض کن. [یونس (١١) :١5]فرمودند: آن ها گفتند: یا علی علیه السّلام را عوض کن.

[١١١٩]٣٨-ادریس عبد اللّه گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ تفسیر این آیه پرسیدم: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟ گفتند: ما از نمازگزاران نبودیم. [مدّثر (٧4) :4٢ و 4٣]فرمودند: مقصودشان این است که: ما از پیروان امامانی نبودیم

ص :٣٢5

فیهم: وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ. أُولٰئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ أما تری النّاس یسمّون الّذی یلی السّابق فی الحلبه مصلّیا، فذلک الّذی عنی حیث قال: لَمْ نَکُ مِنَ اَلْمُصَلِّینَ لم نک من أتباع السّابقین.

[١١٢٠]٣٩-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن موسی بن محمّد، عن یونس بن یعقوب، عمّن ذکره، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقٰامُوا عَلَی اَلطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً یقول:

لأشربنا قلوبهم الإیمان و الطّریقه هی ولایه علیّ بن أبی طالب و الأوصیاء علیهما السّلام.

[١١٢١]4٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن فضاله بن أیّوب، عن الحسین بن عثمان، عن أبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: استقاموا علی الأئمّه واحدا بعد واحد تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَهُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ.

[١١٢٢]4١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَهٍ فقال: إنّما أعظکم بولایه علیّ علیه السّلام هی الواحده الّتی قال اللّه تبارک و تعالی إنّما أعظکم بواحده.

[١١٢٣]4٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه و علیّ بن عبد اللّه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام

ص :٣٢6

که خداوند پاک و والا دربارۀ شان فرمود: و پیشگامان پیشگامند. که آنان مقرّبانند. [واقعه (56) :١٠ و ١١]مگر نمی دانی که مردم اسبی را که در مسابقه به دنبال پیشی گیرنده است، مصلّی می نامند. همین معنا قصد شده آن جا که فرمود: ما از مصلّین نبودیم. یعنی از پیروان پیش افتادگان نبودیم.

[١١٢٠]٣٩-از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ آیۀ و این که اگر آن ها در راه پایداری کنند با آبی فراوان سیرابشان می کنیم. [جن (٧٢) :١6]روایت شده که خدا می فرماید: ما دل آنان را با ایمان سیراب می کنیم. و آن راه همان ولایت علی بن ابی طالب و اوصیا علیهم السّلام است.

[١١٢١]4٠-محمّد مسلم گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیۀ خداوند عزّتمند پرسیدم: کسانی که گفتند پروردگارمان خداوند است و سپس پایداری کردند. [فصّلت (4١) :٣٠]حضرت فرمودند: [یعنی]بر ائمّه یکی پس از دیگری استوار ماندند. که فرشتگان بر آنان نازل می شوند که: نترسید و اندوهگین نباشید. و بشارت بر شما به آن بهشتی که وعده داده شده اید. [فصّلت (4١) :٣٠]

[١١٢٢]4١-ابو حمزه گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خدای والا پرسیدم: بگو شما را یک اندرز می دهم. [سبأ (٣4) :46]فرمودند: شما را به ولایت علی علیه السّلام اندرز می دهم. همان یک اندرزی که خدای پاک و والا فرمود: شما را یک اندرز می دهم.

[١١٢٣]4٢-عبد الرّحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خدای

ص :٣٢٧

فی قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ اِزْدٰادُوا کُفْراً لن تقبل توبتهم قال:

نزلت فی فلان و فلان و فلان، آمنوا بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی أوّل الأمر و کفروا حیث عرضت علیهم الولایه، حین قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه، ثمّ آمنوا بالبیعه لأمیر المؤمنین علیه السّلام ثمّ کفروا حیث مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فلم یقرّوا بالبیعه، ثمّ ازدادوا کفرا بأخذهم من بایعه بالبیعه لهم فهؤلاء لم یبق فیهم من الإیمان شیء.

[١١٢4]4٣-و بهذا الإسناد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه تعالی: إِنَّ اَلَّذِینَ اِرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَی فلان و فلان و فلان، ارتدّوا عن الإیمان فی ترک ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام، قلت:

قوله تعالی: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ اَلْأَمْرِ قال: نزلت و اللّه فیهما و فی أتباعهما، و هو قول اللّه عزّ و جلّ الّذی نزل به جبرئیل علیه السّلام علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ (فی علیّ علیه السّلام) سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ اَلْأَمْرِ قال: دعوا بنی أمیّه إلی میثاقهم ألاّ یصیّروا الأمر فینا بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لا یعطونا من الخمس شیئا و قالوا: إن أعطیناهم إیّاه، لم یحتاجوا إلی شیء و لم یبالوا أن یکون الأمر فیهم، فقالوا: سنطیعکم فی بعض الأمر الّذی دعوتمونا إلیه و هو الخمس ألاّ نعطیهم منه شیئا و قوله: کَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ و الّذی نزّل اللّه ما افترض علی خلقه من ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام و کان معهم أبو عبیده و کان کاتبهم، فأنزل اللّه أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ أَمْ یَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ الآیه.

[١١٢5]44-و بهذا الإسناد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ

ص :٣٢٨

عزّتمند: کسانی که ایمان آورده، سپس کافر شده، باز ایمان آوردند و دیگربار کافر شده، سپس به کفرشان افزودند. [نساء (4) :١٣٧]هرگز توبۀ شان پذیرفته نمی شود. [آل عمران (٣) :٣٠]روایت کرده که فرمودند: دربارۀ فلانی و فلانی و فلانی نازل شده است. که در آغاز کار به پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-ایمان آورده، وقتی ولایت بر آنان عرضه شد آن گاه که پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: «هرکه من مولای اویم این علی مولای او است.» کافر شدند. سپس با بیعت با امیر مؤمنان علیه السّلام ایمان آورده چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- درگذشت، کافر شدند و به آن بیعت اقرار نکردند سپس با بیعت گرفتن برای خودشان از کسانی که با آن حضرت بیعت کرده بودند، به کفرشان افزودند. پس در اینان چیزی از ایمان نماند.

[١١٢4]4٣-همو از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه کسانی که پس از روشن شدن هدایت برای آن ها به حقّ پشت کردند. [محمّد (4٧) :٢5]روایت کرده که آنان فلانی و فلانی و فلانی اند. که در ترک ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام از ایمان برگشتند. من این آیه را برایشان گفتم: آن به این خاطر است که آنان به کسانی که نزول وحی خداوند را نمی پسندیدند گفتند: ما در برخی کارها از شما پیروی می کنیم. [محمّد (4٧) :٢6]فرمودند: به خدا سوگند! این دربارۀ آن دو و پیروانشان نازل شد. و این سخن خداوند عزّتمند است که توسّط جبرئیل علیه السّلام بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرد: آن به این خاطر است که آنان به کسانی که نزول وحی (دربارۀ علی علیه السّلام) را نپسندیدند، گفتند: ما در برخی کارها از شما پیروی می کنیم. ایشان فرمودند: آنان بنی امیّه را به پیمانشان خواندند تا این امر پس از پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-به ما نرسد و از خمس چیزی به ما ندهند. و گفتند: اگر آن را به ایشان بدهیم به چیزی نیازمند نشده و به نبودن این امر در میان شان اهمیّت نمی دهند. پس گفتند: ما در برخی کارهایی که به آن دعوتمان کرده اید از شما اطاعت می کنیم. و آن خمس است که از آن چیزی به ایشان نمی دهیم. و این که فرمود «نزول وحی خداوند را نپسندیدند.» آنچه خدا نازل کرد، ولایت واجب امیر مؤمنان علیه السّلام بود. و ابو عبیده همراه و کاتبشان بود. آن گاه خدا چنین نازل کرد: بلکه کاری را استوار کردند و ماییم استوارکننده. یا می پندارند که ما اسرارشان و سخنان در گوشی شان را نمی شنویم. . . [زخرف (4٣) :٧٩ و ٨٠]

[١١٢5]44-همو از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند

ص :٣٢٩

یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ قال:

نزلت فیهم حیث دخلوا الکعبه فتعاهدوا و تعاقدوا علی کفرهم و جحودهم بما نزّل فی أمیر المؤمنین علیه السّلام، فألحدوا فی البیت بظلمهم الرّسول و ولیّه فبعدا للقوم الظّالمین.

[١١٢6]45-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ یا معشر المکذّبین حیث أنبأتکم رساله ربّی فی ولایه علیّ علیه السّلام و الأئمّه علیهما السّلام من بعده مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ کذا أنزلت و فی قوله تعالی: إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فقال:

إن تلووا الأمر و تعرضوا عمّا أمرتم به فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً و فی قوله: فَلَنُذِیقَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا (بترکهم ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام) عَذٰاباً شَدِیداً (فی الدّنیا) وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ.

[١١٢٧]46-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن منصور، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن الولید بن صبیح، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

ذٰلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ (و أهل الولایه) کَفَرْتُمْ.

[١١٢٨]4٧-علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن محمّد بن سلیمان، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه تعالی: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ. لِلْکٰافِرینَ (بولایه علیّ) لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ ثمّ قال:

هکذا و اللّه نزل بها جبرئیل علیه السّلام علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

ص :٣٣٠

و هرکس بخواهد در آن جا منحرف شده، ستمی کند. [حجّ (٢٢) :٢5]روایت کرده که فرمودند: دربارۀ کسانی نازل شد وقتی به درون کعبه درآمده و بر کفر و انکارشان به آنچه دربارۀ امیر مؤمنان علیه السّلام نازل شده بود پیمان و قرارداد بستند. پس در آن خانه با ستمشان به رسول خدا و ولیّ او منحرف شدند. و دورباد مردم ستمکار [از رحمت خداوند].

[١١٢6]45-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند و به زودی می دانید چه کسی در گمراهی آشکار است. [ملک (6٧) :٢٩]روایت کرده که ای گروه تکذیب گران! وقتی به شما از رسالت پروردگارم دربارۀ علی و امامان پس از او علیهم السّلام خبر دادم [می دانید که]چه کسی در گمراهی آشکار است. چنین نازل شده است. و دربارۀ این آیه اگر کج کنید یا روی بگردانید. [نساء (4) :١٣5]فرمود: اگر آن امر را تحریف کنید و از آنچه امر شده اید روی بگردانید خداوند به آنچه می کنید آگاه است. [نساء (4) :١٣5]و دربارۀ این آیه به یقین کسانی را که (به سبب ترک ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام کافر شدند (در دنیا) عذابی سخت می چشانیم و آن ها را به بدترین اعمالی که انجام می دادند کیفر می دهیم. [فصّلت (4١) :٢٧]

[١١٢٧]46-ولید صبیح از حضرت صادق علیه السّلام چنین روایت کرده است: این به خاطر آن است که وقتی خداوند به یکتایی (و اهل ولایت) خوانده شد کفر ورزیدید. [غافر (4٠) :١٢]

[١١٢٨]4٧-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند فرازمند چنین روایت کرده است: کسی عذابی روی دهنده خواست. که برای کافران (به ولایت علی) از آن نگاه دارنده ای نیست. [معارج (٧٠) :١ و ٢]سپس ایشان فرمودند: به خدا سوگند جبرئیل چنین بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرد.

ص :٣٣١

[١١٢٩]4٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن سیف، عن أخیه، عن أبیه، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (فی أمر الولایه) یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ قال:

من أفک عن الولایه أفک عن الجنّه.

[١١٣٠]4٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن یونس قال: أخبرنی من رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَهَ. وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْعَقَبَهُ، فَکُّ رَقَبَهٍ یعنی بقوله:

فَکُّ رَقَبَهٍ ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام فإنّ ذلک فکّ رقبه.

[١١٣١]5٠-و بهذا الإسناد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قال:

ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١١٣٢]5١-علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی:

هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا (بولایه علیّ) قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ.

[١١٣٣]5٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: هُنٰالِکَ اَلْوَلاٰیَهُ لِلّٰهِ اَلْحَقِّ قال:

ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١١٣4]5٣-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: صِبْغَهَ اَللّٰهِ

ص :٣٣٢

[١١٢٩]4٨-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه شما (دربارۀ موضوع ولایت) گفتار گوناگونی دارید. کسی که برگشته است از آن بازمی گردد. [ذاریات (5١) :٨ و ٩]روایت کرده که فرمودند: کسی که از ولایت برگشته است از بهشت بازمی ماند.

[١١٣٠]4٩-از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه ولی او از آن گردنۀ مهّم نگذشت، و تو چه می دانی آن گردنه چیست؟ آزادی بنده ای است. [بلد (٩٠) :١١ تا ١٣] روایت شده که فرمودند: مقصود از «آزادی بنده ای است.» ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است. که همانا آن آزاد کردن بنده ای است.

[١١٣١]5٠-با همان سند از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه به کسانی که ایمان آورده اند بشارت بده که برایشان نزد خداوند پیشینه ای از راستی است. [یونس (١٠) :٢]روایت شده که فرمودند: آن ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است.

[١١٣٢]5١-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه چنین روایت کرده است: اینان دو گروهند که دربارۀ پروردگارشان به جدال پرداختند. و کسانی که (به ولایت علی) کفر ورزیدند، لباس هایی از آتش برایشان بریده شد. [حجّ (٢٢) :١٩]

[١١٣٣]5٢-عبد الرحمان کثیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والا پرسیدم: در آن جا آن ولایت برای خداوند حقّ است. [کهف (١٨) :44] فرمودند: ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است.

[١١٣4]5٣-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه رنگ خدا

ص :٣٣٣

وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَهً قال:

صبغ المؤمنین بالولایه فی المیثاق.

[١١٣5]54-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن المفضّل بن صالح، عن محمّد بن علیّ الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً یعنی الولایه، من دخل فی الولایه دخل فی بیت الأنبیاء علیهم السّلام و قوله:

إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً یعنی الأئمّه علیهم السّلام و ولایتهم من دخل فیها دخل فی بیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١٣6]55-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عبد العزیز، عن محمّد بن الفضیل، عن الرّضا علیه السّلام قال:

قلت: قُلْ بِفَضْلِ اَللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذٰلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ قال: بولایه محمّد و آل محمّد علیهم السّلام هو خیر ممّا یجمع هؤلاء من دنیاهم.

[١١٣٧]56-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن علیّ بن أسباط، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن زید الشّحّام قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام-و نحن فی الطّریق فی لیله الجمعه-اقرأ فإنّها لیله الجمعه قرآنا، فقرأت: إِنَّ یَوْمَ اَلْفَصْلِ کان مِیقٰاتُهُمْ أَجْمَعِینَ. یَوْمَ لاٰ یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ. إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اَللّٰهُ فقال: أبو عبد اللّه علیه السّلام: نحن و اللّه الّذی رحم اللّه و نحن و اللّه الّذی استثنی اللّه و لکنّا نغنی عنهم.

[١١٣٨]5٧-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه، عن یحیی بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا نزلت وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَهٌ قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: هی أذنک یا علیّ.

ص :٣٣4

و کیست از جهت رنگ از خدا نیکوتر باشد. [بقره (٢) :١٣٨]روایت کرده که فرمودند: مؤمنان را در آن پیمان، با ولایت رنگ کرد.

[١١٣5]54-محمّد بن علی حلبی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیه پروردگارا مرا و پدر و مادرم را بیامرز و کسی را که با ایمان به خانه ام درآمد. [نوح (٧١) :٢٨] روایت کرده که مقصود ولایت است. کسی که در ولایت داخل شود به خانۀ پیامبران علیهم السّلام درآمده است. و در این آیه همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما خاندان ببرد و کاملا پاکتان گرداند. [احزاب (٣٣) :٣٣]مقصود ائمّه علیهم السّلام و ولایتشان است. که هرکس در آن داخل شود به خانۀ پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش- درآمده است.

[١١٣6]55-محمّد فضیل گوید: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: بگو به فضل و رحمت خداوند باید شادمان باشند که آن از آنچه گرد می آورند بهتر است. [یونس (١٠) :5٨]فرمودند: به ولایت محمّد و آل محمّد [علیهم السّلام]که آن از آنچه در دنیاشان گرد می آورند بهتر است.

[١١٣٧]56-زید شحّام گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من-شب جمعه ای بود و در راه بودیم-فرمودند: قرآن بخوان که امشب شب جمعه است. و من خواندم روز جدایی، وعده گاه همۀ آنان است. روزی که هیچ دوستی کمترین کاری برای دوستش نمی کند و خود نیز یاری نمی شوند. مگر کسی که خدایش رحمت کند. [دخان (44) :4٠ تا 4٢]حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: به خدا سوگند! ماییم کسانی که خدا رحمت کند و به خدا سوگند! ماییم کسانی که خداوند استثنا کرده است. ولی ما به آنان (دوستان) کارسازی می کنیم.

[١١٣٨]5٧-یحیای سالم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی آیۀ و گوشی شنوا آن را درمی یابد. [الحاقّه (6٩) :١٢]نازل شد، رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: آن گوش تو است ای علی.

ص :٣٣5

[١١٣٩]5٨-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام بهذه الآیه علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم هکذا: فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ.

[١١4٠]5٩-و بهذا الإسناد، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام بهذه الآیه هکذا: إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا (آل محمّد حقّهم) لَمْ یَکُنِ اَللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. إِلاّٰ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیراً ثمّ قال: یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ اَلرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ (فی ولایه علیّ) فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَ إِنْ تَکْفُرُوا (بولایه علیّ) فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ.

[١١4١]6٠-أحمد بن مهران رحمه اللّه، عن عبد العظیم، عن بکّار، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

هکذا نزلت هذه الآیه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا یُوعَظُونَ بِهِ (فی علیّ) لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ.

[١١4٢]6١-أحمد، عن عبد العظیم، عن ابن أذینه، عن مالک الجهنیّ قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ قال: من بلغ أن یکون إماما من آل محمّد ینذر بالقرآن کما ینذر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١4٣]6٢-أحمد، عن عبد العظیم، عن الحسین بن میّاح، عمّن أخبره قال:

قرأ رجل عند أبی عبد اللّه علیه السّلام: قُلِ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ

ص :٣٣6

[١١٣٩]5٨-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جبرئیل علیه السّلام این آیه را چنین بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرد: امّا کسانی که (در حقّ خاندان محمّد) ستم کردند، سخن را بر غیر آنچه به آنان گفته شده بود تغییر دادند. پس ما بر کسانی که (در حقّ خاندان محمّد) ستم کردند به سبب گناهی که می کردند عذابی از آسمان فروفرستادیم. [بقره (٢) :5٩]

[١١4٠]5٩-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جبرئیل علیه السّلام این آیه را چنین نازل کردند: کسانی که کفر ورزیده (در حقّ خاندان محمّد) ستم کردند، هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید و آنان را به راهی هدایت نخواهد کرد. جز راه دوزخ که جاودانه در آن خواهند ماند و این بر خداوند آسان است. [نساء (4) :١6٨]سپس فرمود: ای مردم رسول خدا (دربارۀ ولایت علی) حقّ را از سوی پروردگارتان آورده است. پس ایمان بیاورید که برایتان بهتر است. و اگر (به ولایت علی) کفر بورزید، آنچه در آسمان ها و زمین است برای خداوند است. [نساء (4) :١٧٠]

[١١4١]6٠-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که این آیه چنین نازل شده است: و اگر آنان انجام می دادند آنچه را (دربارۀ علی) اندرز داده می شدند برایشان بهتر بود. [نساء (4) :66]

[١١4٢]6١-مالک جهنی گوید: برای حضرت صادق علیه السّلام این آیه را خواندم و این قرآن به من وحی شده تا با آن شما را بیم دهم و کسی که به او رسد [انعام (6) :١٩] فرمودند: کسی از خاندان محمّد که به امامت می رسد با قرآن بیم می دهد چنان که رسول خدا

-درود خدا بر او و بر خاندانش-با آن بیم می داد.

[١١4٣]6٢-مردی نزد حضرت صادق علیه السّلام این آیه را خواند: بگو: عمل کنید که خداوند و فرستاده اش و مؤمنان عملتان را می بینند. [توبه (٩) :١٠5]

ص :٣٣٧

اَلْمُؤْمِنُونَ فقال: لیس هکذا هی، إنّما هی و المأمونون، فنحن المأمونون.

[١١44]6٣-أحمد، عن عبد العظیم، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

هٰذٰا صِرٰاطٌ (عَلَیَّ) مُسْتَقِیمٌ.

[١١45]64-أحمد، عن عبد العظیم، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل بهذه الآیه هکذا: فَأَبیٰ أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ (بولایه علیّ) إِلاّٰ کُفُوراً قال و نزل جبرئیل علیه السّلام بهذه الآیه هکذا: وَ قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ (فی ولایه علیّ) فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ (آل محمّد) نٰاراً.

[١١46]65-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن علیه السّلام فی قوله: وَ أَنَّ اَلْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اَللّٰهِ أَحَداً قال: هم الأوصیاء.

[١١4٧]66-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن الأحول، عن سلاّم بن المستنیر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ عَلیٰ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی قال:

ذاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأوصیاء من بعدهم.

[١١4٨]6٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن حنان، عن سالم الحنّاط قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: فَأَخْرَجْنٰا مَنْ کٰانَ فِیهٰا مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَمٰا وَجَدْنٰا فِیهٰا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فقال أبو جعفر علیه السّلام: آل محمّد لم یبق فیها غیرهم.

ص :٣٣٨

حضرت فرمودند: آن چنین نیست. و «مأمونان» است و آن مأمونان [ایمنی یافتگان]ماییم.

[١١44]6٣-هشام حکم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: این صراط علی است که مستقیم است. [حجر (١5) :4١][در قرآن علیّ است یعنی این صراط برعهدۀ من مستقیم است.]

[١١45]64-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جبرئیل این آیه را چنین نازل کرد: امّا بیشتر مردم (نسبت به ولایت علی) جز کفران نخواستند. [اسرا (١٧) :٨٩]و فرمود: این آیه را چنین نازل کرد: و بگو این حقّ از سوی پروردگارتان است (دربارۀ ولایت علی) هرکه خواهد ایمان آورد و هرکس خواهد کفر ورزد. ما برای ستمکاران (به خاندان محمّد) آتشی آماده کرده ایم. [کهف (١٨) :٢٩]

[١١46]65-محمّد فضیل از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ آیۀ و همانا مسجدها برای خداوند است. پس چیزی را با خداوند نخوانید. [جنّ (٧٢) :١٨]روایت کرده که فرمودند: آن ها همان اوصیاء هستند.

[١١4٧]66-سلام مستنیر از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ آیۀ بگو این راه من است که از روی بصیرت من و آن که مرا پیروی کرد به سوی خدا می خوانیم. [یوسف (١٢) :١٠٨]روایت کرده که فرمودند: رسول خدا و امیر مؤمنان و اوصیای پس از ایشان هستند.

[١١4٨]6٧-سالم حنّاط گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: و هرکس از مؤمنان را که در آن جا بودند بیرون بردیم. و جز یک خانۀ مسلمان در آن نیافتیم. [ذاریات (5١) :٣5 و ٣6]حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: خاندان محمّدند که در آن جا جز ایشان نماندند.

ص :٣٣٩

[١١4٩]6٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن إسماعیل بن سهل، عن القاسم بن عروه، عن أبی السّفاتج، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی: فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ قال:

هذه نزلت فی أمیر المؤمنین و أصحابه الّذین عملوا ما عملوا یرون أمیر المؤمنین علیه السّلام فی أغبط الأماکن لهم فیسیء وجوههم و یقال لهم: هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ الّذی انتحلتم اسمه.

[١١5٠]6٩-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قال:

النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١١5١]٧٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلاّل قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن قوله تعالی: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اَللّٰهِ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ قال: المؤذّن أمیر المؤمنین علیه السّلام.

[١١5٢]٧١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ هُدُوا إِلَی اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِیدِ قال:

ذاک حمزه و جعفر و عبیده و سلمان و أبو ذرّ و المقداد بن الأسود و عمّار هدوا إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام. و قوله: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ اَلْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ (یعنی أمیر المؤمنین) و کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان) الأوّل و الثّانی و الثّالث.

ص :٣4٠

[١١4٩]6٨-زراره از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ آیۀ وقتی آن را از نزدیک دیدند صورت کافران زشت و سیاه می گردد و گفته می شود: این است آنچه تقاضا می کردید. [ملک (6٧) :٢٧]روایت کرده که فرمودند: این دربارۀ امیر مؤمنان و اصحابی که کردند آنچه کردند نازل شده است. که امیر مؤمنان علیه السّلام را در غبطه انگیزترین جا می بینند. پس صورتشان زشت و سیاه می شود و به آنان گفته می شود: «این است آنچه تقاضا می کردید.» این کسی است که نامش را به خودتان می بستید.

[١١5٠]6٩-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ سوگند به شاهد و مشهود [بروج (٨5) :٣]روایت کرده که فرمودند: آنان پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و امیر مؤمنان علیه السّلام هستند.

[١١5١]٧٠-احمد بن عمر حلاّل گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ آیۀ پس آوازدهنده ای در میانشان بانگ می زند که لعنت خدا بر ستمکاران باد. [اعراف (٧) :44]پرسیدم: فرمودند: آن آوازدهنده، امیر مؤمنان علیه السّلام است.

[١١5٢]٧١-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ و سوی گفتار پاک هدایت شدند و به راه ستوده هدایت شدند. [حجّ (٢٢) :٢4]روایت کرده که فرمودند: آنان حمزه و جعفر و عبیده و سلمان و ابو ذر و مقداد اسود و عمّارند که سوی امیر مؤمنان علیه السّلام هدایت شدند. و در این آیه خداوند ایمان را محبوب شما ساخته و آن را در دل هاتان آراسته (مقصود امیر مؤمنان است.) و کفر و فسق و گناه را منفورتان ساخته است. [حجرات (4٩) :٧]اوّلی و دومی و سومی هستند.

ص :٣4١

[١١5٣]٧٢-محمّد بن یحیی، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن أبی عبیده قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قوله تعالی: اِئْتُونِی بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ قال: عنی بالکتاب التّوراه و الإنجیل. و أثاره من علم فإنّما عنی بذلک علم أوصیاء الأنبیاء علیه السّلام.

[١١54]٧٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عمّن أخبره، عن علیّ بن جعفر قال:

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: لمّا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم تیما و عدیّا و بنی أمیّه یرکبون منبره أفظعه، فأنزل اللّه تبارک و تعالی قرآنا یتأسّی به: وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَهِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ ثمّ أوحی إلیه یا محمّد إنّی أمرت فلم أطع، فلا تجزع أنت إذا أمرت فلم تطع فی وصیّک.

[١١55]٧4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن الحسین بن نعیم الصّحّاف قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قوله: فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ فقال: عرف اللّه عزّ و جلّ إیمانهم بموالاتنا و کفرهم بها یوم أخذ علیهم المیثاق و هم ذرّ فی صلب آدم علیه السّلام. و سألته عن قوله عزّ و جلّ: أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ فقال: أما و اللّه ما هلک من کان قبلکم و ما هلک من هلک حتّی یقوم قائمنا علیه السّلام إلاّ فی ترک ولایتنا و جحود حقّنا و ما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الدّنیا حتّی ألزم رقاب هذه الأمّه حقّنا و اللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.

[١١56]٧5-محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن

ص :٣4٢

[١١5٣]٧٢-ابو عبیده گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم: کتابی پیش از این یا اثری علمی برایم بیاورید اگر راست می گویید. [احقاف (46) :4] فرمودند: مقصود از کتاب، تورات و انجیل است. و مقصود از اثری علمی، علم اوصیای پیامبران است.

[١١54]٧٣-علی جعفر گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تیم و عدی و بنی امیّه را دید که بر فراز منبرش قرار می گیرند، بسیار غمگین شد پس خداوند پاک و والا آیه ای از قرآن نازل کرد تا به آن اقتدا کرده (مایۀ دلداری شود:) و چون به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، جز ابلیس که امتناع کرد، [همه]سجده کردند. [طه (٢٠) :١١6]سپس به او وحی کرد: ای محمّد! من فرمان دادم و اطاعت نشدم، پس ناراحت نشو از این که وقتی دربارۀ وصی ات امر کردی، اطاعت نشدی.

[١١55]٧4-حسین بن نعیم صحّاف گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم: برخی از شما کافر و برخی تان مؤمن اند. [تغابن (64) :٢]فرمودند: خداوند شکوهمند ایمان و کفرشان را با دوستداری ما شناخت در روزی که در پشت آدم علیه السّلام ذرّه بودند و از ایشان پیمان گرفت و از ایشان دربارۀ این آیه پرسیدم از خداوند اطاعت کنید و از رسول اطاعت کنید و اگر روی بگردانید، رسول ما جز ابلاغ آشکار وظیفه ای ندارد [تغابن (64) :١٢]فرمودند: هان به خدا سوگند پیش از شما کسی هلاک نشد و تا قیام قائم ما علیه السّلام کسی هلاک نمی شود مگر به سبب ترک ولایت ما و انکار حقّمان. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از دنیا نرفت مگر این که حقّ ما را بر گردن این امّت واجب کرد. و خداوند هرکه را خواهد به صراط مستقیم هدایت می کند.

[١١56]٧5-علی جعفر از برادرش موسای جعفر علیهما السّلام دربارۀ این آیه و چاه

ص :٣4٣

موسی بن القاسم البجلیّ، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ قال:

البئر المعطّله الإمام الصّامت و القصر المشید الإمام النّاطق.

و رواه محمّد بن یحیی، عن العمرکیّ، عن علیّ بن جعفر، عن أبی الحسن علیه السّلام مثله.

[١١5٧]٧6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحکم بن بهلول، عن رجل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ قال:

یعنی إن أشرکت فی الولایه غیره بَلِ اَللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ یعنی بل اللّه فاعبد بالطّاعه و کن من الشّاکرین أن عضدتک بأخیک و ابن عمّک.

[١١5٨]٧٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محمّد الهاشمیّ قال: حدّثنی أبی، عن أحمد بن عیسی قال: حدّثنی جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَهٰا قال:

لمّا نزلت إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ اجتمع نفر من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی مسجد المدینه، فقال بعضهم لبعض: ما تقولون فی هذه الآیه؟ فقال بعضهم: إن کفرنا بهذه الآیه نکفر بسائرها و إن آمنّا فإنّ هذا ذلّ حین یسلّط علینا ابن أبی طالب، فقالوا: قد علمنا أنّ محمّدا صادق فیما یقول و لکنّا نتولاّه و لا نطیع علیّا فیما أمرنا: قال: فنزلت هذه الآیه یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَهٰا یعرفون یعنی ولایه علیّ بن أبی طالب و أکثرهم الکافرون بالولایه.

ص :٣44

بی صاحب و کاخ های افراشته. [حجّ (٢٢) :45]روایت کرده که فرمودند: چاه بی صاحب امام خاموش است و کاخ افراشته امام گویا.

با سندی دیگر علی جعفر مانند این حدیث را از حضرت ابو الحسن روایت کرده است.

[١١5٧]٧6-مردی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه به تو و همۀ پیامبران پیشین وحی شده که اگر شرک بورزی عملت تباه می شود. [زمر (٣٩) :65]روایت کرده که فرمودند: مقصود این است که اگر در ولایت جز او را شریک بگیری. بلکه تنها خداوند را بندگی کرده و از شاکران باش. [زمر (٣٩) :66]یعنی بلکه تنها خداوند را به وسیلۀ اطاعت بندگی کرده، از این که به وسیلۀ برادر و پسر عمویت یاری ات کردم از شاکران باش.

[١١5٨]٧٧-احمد عیسی گفت: حضرت صادق از پدرش و او از نیایش علیهم السّلام دربارۀ این آیه نعمت خداوند را می شناسند و سپس انکار می کنند. [نحل (١6) :٨٣] روایت کرده که فرمودند: وقتی این آیه همانا ولیّ شما خداوند و رسول او و کسانی اند که ایمان آوردند: کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. [مائده (5) :55]چند نفری از اصحاب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در مسجد مدینه گرد آمدند و یکی به دیگری گفت: نظرتان دربارۀ این آیه چیست؟ یکی از آنان گفت: اگر به این آیه کافر شویم، به آیه های دیگر هم کافر می شویم و اگر ایمان بیاوریم، این خواری ما است که علی بن ابی طالب بر ما چیره شود. آن گاه گفتند: ما می دانیم که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش] در آنچه می گوید: راستگو است ولی ما از او پیروی می کنیم و از فرمان علی اطاعت نمی کنیم. پس این آیه نازل شد: نعمت خدا را می شناسند و سپس انکارش می کنند. یعنی ولایت علی بن ابی طالب را می شناسند ولی بیشترشان به این ولایت کافر می شوند.

ص :٣45

[١١5٩]٧٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، عن محمّد بن النّعمان، عن سلاّم قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قوله تعالی: «اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً» قال: هم الأوصیاء من مخافه عدوّهم.

[١١6٠]٧٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن بسطام بن مرّه، عن إسحاق بن حسّان، عن الهیثم بن واقد، عن علیّ بن الحسین العبدیّ، عن سعد الإسکاف، عن الأصبغ بن نباته:

أنّه سأل أمیر المؤمنین علیه السّلام عن قوله تعالی: أَنِ اُشْکُرْ لِی وَ لِوٰالِدَیْکَ إِلَیَّ اَلْمَصِیرُ فقال: الوالدان اللّذان أوجب اللّه لهما الشّکر هما اللّذان ولدا العلم و ورثا الحکم و أمر النّاس بطاعتهما، ثمّ قال اللّه: إِلَیَّ اَلْمَصِیرُ فمصیر العباد إلی اللّه و الدّلیل علی ذلک الوالدان، ثمّ عطف القول علی ابن حنتمه و صاحبه، فقال فی الخاصّ و العامّ: وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلیٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی یقول: فی الوصیّه و تعدل عمّن أمرت بطاعته فلا تطعهما و لا تسمع قولهما، ثمّ عطف القول علی الوالدین فقال: وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً یقول: عرّف النّاس فضلهما و ادع إلی سبیلهما و ذلک قوله: وَ اِتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فقال: إلی اللّه ثمّ إلینا، فاتّقوا اللّه و لا تعصوا الوالدین فإنّ رضاهما رضا اللّه و سخطهما سخط اللّه.

[١١6١]٨٠-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن سیف، عن أبیه، عن عمرو بن حریث قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه: کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ قال: فقال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أصلها و أمیر المؤمنین علیه السّلام فرعها و الأئمّه

ص :٣46

[١١5٩]٧٨-سلام گوید: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم کسانی که آهسته بر زمین راه می روند. [فرقان (٢5) :6٣]فرمودند: آنان اوصیای هراسان از دشمنان هستند.

[١١6٠]٧٩-از اصبغ نباته روایت شده که او از امیر مؤمنان علیه السّلام دربارۀ این آیه از من و از پدر و مادرت سپاسگزاری کن که بازگشت تان به سوی من است. [لقمان (٣١) :١4]پرسیده و حضرت فرموده است: پدر و مادری که خداوند سپاس از آنها را واجب کرده، کسانی هستند که علم را به وجود آورده و حکمت را به ارث گذاشتند و مردم به فرمانبری از ایشان امر شده اند. سپس خداوند فرموده است: بازگشت به سوی من است. پس بازگشت بندگان به سوی خدا است و راهنمای به آن پدر و مادرند. سپس سخن را به پسر حنتمه و رفیقش برگردانده، دربارۀ آنان و پیروانشان فرموده است: و اگر با تو برای شرک ورزیدن به من ستیزه کردند. [لقمان (٣١) :١5]یعنی دربارۀ وصیّت و عدول از آنچه به اطاعتش امر شده ای از آنان اطاعت نکن و سخنشان را نشنو. سپس سخن را به پدر و مادر بازگردانده، فرموده است: و با آنان در دنیا به نیکی رفتار کن. [لقمان (٣١) :١5] می فرماید: فضیلت آن دو را به مردم شناسانده و به راه آنان دعوت کن. و این سخن او است: و از راه کسانی پیروی کن که به سوی من بازگشته اند. که بازگشت تان به سوی من است. [لقمان (٣١) :١5]حضرت فرمود: به سوی خدا سپس به سوی ما. پس از خدا پروا کنید و از پدر و مادر نافرمانی نکنید که خرسندی آن دو خرسندی خدا است و خشمشان خشم خدا.

[١١6١]٨٠-عمرو حریث گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند فرازمند پرسیدم: مانند درخت پاکی که ریشه اش استوار است و تنه اش در آسمان. [ابراهیم (١4) :٢4]او گوید: حضرت فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ریشۀ آن و امیر مؤمنان علیه السّلام تنه اش و ائمّه از فرزندان ایشان

ص :٣4٧

من ذرّیّتهما أغصانها و علم الأئمّه ثمرتها و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال: قلت: لا و اللّه، قال: و اللّه إنّ المؤمن لیولد فتورق ورقه فیها و إنّ المؤمن لیموت فتسقط ورقه منها.

[١١6٢]٨١-محمّد بن یحیی، عن حمدان بن سلیمان، عن عبد اللّه بن محمّد الیمانیّ، عن منیع بن الحجّاج، عن یونس، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: لاٰ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمٰانُهٰا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ (یعنی فی المیثاق) أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمٰانِهٰا خَیْراً قال:

الإقرار بالأنبیاء و الأوصیاء و أمیر المؤمنین علیهم السّلام خاصّه، قال: لا ینفع إیمانها لأنّها سلبت.

[١١6٣]٨٢-و بهذا الإسناد، عن یونس، عن صبّاح المزنیّ، عن أبی حمزه، عن أحدهما علیه السّلام فی قول اللّه جلّ و عزّ: بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ قال:

إذا جحد إمامه أمیر المؤمنین علیه السّلام فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ.

[١١64]٨٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبیده الحذّاء قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن الاستطاعه و قول النّاس، فقال: و تلا هذه الآیه: وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ یا أبا عبیده! النّاس مختلفون فی إصابه القول و کلّهم هالک قال قلت: قوله: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ قال: هم شیعتنا و لرحمته خلقهم و هو قوله: وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ یقول: لطاعه الإمام الرّحمه الّتی یقول: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ یقول: علم الإمام، و وسع علمه الّذی هو من علمه کلّ شیء هم شیعتنا، ثمّ قال: فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ

ص :٣4٨

شاخه های آن هستند. و علم امامان میوۀ آن است و شیعه های باایمانشان برگ های آن، آیا در آن چیز دیگری است؟ او گوید من عرض کردم: نه به خدا سوگند. فرمودند: به خدا سوگند! مؤمن که به دنیا می آید برگی در آن پدیدار می شود و مؤمن که می میرد، برگی از آن می افتد.

[١١6٢]٨١-هشام حکم از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمندکسی که از پیش (یعنی در میثاق) ایمان نیاورده یا در ایمانش خیری به دست نیاورده، ایمانش به او سودی نمی دهد. [انعام (6) :١5٨]روایت کرده که فرمودند: آن اقرار به پیامبران و اوصیا به ویژه امیر مؤمنان علیه السّلام است. فرمود: ایمانش سودی نمی دهد؛ زیرا از او گرفته شده است.

[١١6٣]٨٢-ابو حمزه از یکی از حضرات باقر و صادق علیهما السّلام دربارۀ سخن خداوند شکوهمندآری کسی که مرتکب گناه شود و گناهش او را فراگیرد. [بقره (٢) :٨١]روایت کرده که فرمودند: وقتی که امامت امیر مؤمنان علیه السّلام را انکار کند آنان اهل آتشند و در آن جاودانه خواهند بود. [بقره (٢) :٨١].

[١١64]٨٣-ابو عبیدۀ حذّاء گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ استطاعت و سخن مردم پرسیدم که این آیه را خوانده مردم همواره در اختلافند جز کسی که پروردگارت رحم کند. و برای همین آنان را آفریده است. [هود (١١) :١١٨ و ١١٩]و فرمود: ای ابو عبیده! مردم در رسیدن به سخن [حقّ]گونه گونند و همگی در نابودی اند. من عرض کردم: جز کسی که پروردگارت رحم کند؟ فرمود: آنان شیعیان مایند. و برای رحمتش آنان را آفریده است. و این سخن او است که و برای آن ایشان را آفریده است. می فرماید: برای اطاعت امام آفرید و امام همان رحمتی است که می فرماید: رحمتم بر همه چیز گسترده است. [اعراف (٧) :١56]یعنی علم امام. و علم او که برگرفته از علم خدا است بر همه چیز گسترده است. و آنان شیعیان ما هستند. سپس فرمود: و آن را برای کسانی که پرهیز کنند خواهم نوشت. [اعراف (٧) :١56]

ص :٣4٩

یعنی ولایه غیر الإمام و طاعته، ثمّ قال: یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی اَلتَّوْرٰاهِ وَ اَلْإِنْجِیلِ یعنی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و الوصیّ و القائم یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ (إذا قام) وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ اَلْمُنْکَرِ و المنکر من أنکر فضل الإمام و جحده «و یحلّ لهم الطّیّبات» أخذ العلم من أهله وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ اَلْخَبٰائِثَ و الخبائث قول من خالف وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و هی الذّنوب الّتی کانوا فیها قبل معرفتهم فضل الإمام وَ اَلْأَغْلاٰلَ اَلَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ و الأغلال ما کانوا یقولون ممّا لم یکونوا أمروا به من ترک فضل الإمام، فلمّا عرفوا فضل الإمام وضع عنهم إصرهم و الإصر الذّنب و هی الآصار، ثمّ نسبهم فقال: فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ (یعنی بالإمام) وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ یعنی الّذین اجتنبوا الجبت و الطّاغوت أن یعبدوها و الجبت و الطّاغوت فلان و فلان و فلان و العباده طاعه النّاس لهم، ثمّ قال: أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ ثمّ جزاهم فقال: لَهُمُ اَلْبُشْریٰ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَهِ و الإمام یبشّرهم بقیام القائم و بظهوره و بقتل أعدائهم و بالنّجاه فی الآخره و الورود علی محمّد-صلّی اللّه علی محمّد و آله الصّادقین-علی الحوض.

[١١65]٨4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار السّاباطیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَ اَللّٰهِ کَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اَللّٰهِ فقال: الّذین اتّبعوا رضوان اللّه هم الأئمّه و هم و اللّه یا عمّار درجات للمؤمنین و بولایتهم و معرفتهم إیّانا یضاعف اللّه لهم أعمالهم و یرفع [اللّه]لهم الدّرجات العلی

[١١66]٨5-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید،

ص :٣5٠

یعنی از ولایت و اطاعت غیر امام [پرهیز کنند.]سپس فرمود: آن را در نزد خودشان در تورات و انجیل می یابند. [اعراف (٧) :١5٧]یعنی پیامبر و وصی قائم [علیهما السّلام]راکه آنان را به نیکی و معروف فرمان می دهد. (وقتی قیام کند) و از منکر بازمی دارد. [اعراف (٧) :١5٧]و منکر کسی است که برتری امام و امام را انکار کند. و چیزهای پاکیزه را برایشان حلال می کند. [اعراف (٧) :١5٧]که علم آموزی از اهلش باشدو پلیدی ها را حرام می کند. [اعراف (٧) :١5٧]و پلیدی ها سخن کسی است که مخالفت کند. و بار سنگین شان را از دوششان برمی دارد. [اعراف (٧) : ١5٧]و آن گناهانی است که پیش از شناختن فضیلت امام در آن بودند. و زنجیرهایی را که بر گردنشان بوده است. [اعراف (٧) :١5٧]و زنجیرها همان سخنانی است که به آن امر نشده بودند که عبارت از ترک فضیلت امام است. و چون فضیلت امام را شناختند بار گران شان را از دوششان برداشتند. و بار گران همان گناه است. همان زنجیرها. سپس آنان را معرفی کرده، فرمود: کسانی که به او (یعنی به امام) ایمان آورده، او را بزرگ داشته، یاری اش کردند و از نوری که با او نازل شده بود پیروی کردند، رستگارانند. [اعراف (٧) :١5٧]یعنی کسانی که از بندگی غیر خدا و طاغوت دوری کردند. و غیر خدا و طاغوت فلانی و فلانی و فلانی اند. و بندگی اطاعت مردم از آنان است. سپس فرمود: و به سوی پروردگارتان بازگردید و در برابرش تسلیم شوید. [زمر (٣٩) :54]سپس پاداششان داد و فرمود: آن بشارت در زندگی دنیا و در آخرت برای آنان است. [یونس (١٠) :64]و آنان را امام به قیام قائم علیه السّلام و ظهورش و به کشته شدن دشمنان و به نجات در آخرت و درآمدن بر محمّد-درود خدا بر محمّد و خاندان راستین اش-در کنار حوض بشارت می دهد.

[١١65]٨4-عمّار ساباطی گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: آیا کسی که از رضای خدا پیروی کرده مانند کسی است که به خشم خدا دچار شده و جایگاهش دوزخ است و چه سرانجام بدی. آنان درجاتی نزد خداوندند. [آل عمران (٣) :١6٢ و ١6٣]فرمودند: کسانی که از رضای خدا پیروی کردند، امامان هستند. و ای عمّار به خدا سوگند آنان درجاتی برای مؤمنان اند. و با ولایت و معرفتشان به ما است که خداوند اعمالشان را چندین برابر کرده، درجات بلندشان را بالا می برد.

[١١66]٨5-عمّار اسدی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه سخنان پاکیزه

ص :٣5١

عن زیاد القندیّ، عن عمّار الأسدیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:

إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ ولایتنا أهل البیت-و أهوی بیده إلی صدره-فمن لم یتولّنا لم یرفع اللّه له عملا.

[١١6٧]٨6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن القاسم بن سلیمان، عن سماعه بن مهران، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ قال:

الحسن و الحسین وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قال: إمام تأتمّون به.

[١١6٨]٨٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد الجوهریّ، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قال: ما تقول فی علیّ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ.

[١١6٩]٨٨-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن أبیه، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: جعلت فداک قوله: فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَهَ فقال: من أکرمه اللّه بولایتنا فقد جاز العقبه و نحن تلک العقبه الّتی من اقتحمها نجا، قال فسکت فقال لی: فهلاّ أفیدک حرفا خیر لک من الدّنیا و ما فیها؟ قلت: بلی جعلت فداک، قال: قوله «فکّ رقبه» ثمّ قال: النّاس کلّهم عبید النّار غیرک و أصحابک فإنّ اللّه فکّ رقابکم من النّار بولایتنا أهل البیت.

[١١٧٠]٨٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن سماعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه جلّ و عزّ: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی قال:

بولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام أُوفِ بِعَهْدِکُمْ أوف لکم بالجنّه.

[١١٧١]٩٠-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن الحسن بن

ص :٣5٢

به سوی او بالا می رود و عمل نیکو را بالا می برد. [فاطر (٣5) :١٠]روایت کرده که ولایت ما اهل بیت است-و با دست به سینه اش اشاره کرد-پس کسی که ولایت ما را نداشته باشد خداوند عملی را برایش بالا نمی برد.

[١١6٧]٨6-سماعۀ مهران از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه دو بهره از رحمتش به شما دهد. [حدید (5٧) :٢٨]روایت کرده که فرمودند: حسن و حسین علیهما السّلام هستند. و برایتان نوری قرار دهد که با آن راه بروید. [حدید (5٧) :٢٨] امامی است که از او پیروی می کنید.

[١١6٨]٨٧-یکی از اصحاب از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه و از تو می پرسند آیا آن حقّ است. [یونس (١٠) :5٣]روایت کرده که فرمود: آنچه دربارۀ علی می گویی. بگو آری به پروردگارم سوگند آن قطعا حقّ است و شما آن را در نمی یابید. [یونس (١٠) :5٣].

[١١6٩]٨٨-ابان تغلب گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم فدایت! این آیه چیست؟ و او از آن گردنه نگذشت. [بلد (٩٠) :١١]فرمودند: کسی که خداوند او را به ولایتمان گرامی داشته از آن گردنه می گذرد. و ماییم آن گردنه که هرکس از آن بگذرد نجات یافته است. او گوید: آن گاه حضرت خاموش شد. سپس به من فرمود: آیا نمی خواهی سخنی به تو بیاموزم که از دنیا و آنچه در آن است برایت بهتر باشد؟ من عرض کردم: چرا جانم فدایت. فرمود: این سخن او است که آن آزاد کردن بنده ای است. [بلد (٩٠) :١٣]سپس فرمود: مردم همگی بندگان آتش اند، جز تو و اصحابت. خداوند گردن شما را به ولایت ما اهل بیت از آتش آزاد ساخته است.

[١١٧٠]٨٩-سماعه از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند و به پیمانم وفا کنید [بقره (٢) :4٠]روایت کرده که فرمودند: [یعنی]به ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام تا به پیمانتان وفا کنم. [بقره (٢) :4٠][یعنی]دربارۀ بهشت با شما وفا کنم.

[١١٧١]٩٠-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند

ص :٣5٣

عبد الرّحمن، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا قال:

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دعا قریشا إلی ولایتنا فنفروا و أنکروا، فقال الّذین کفروا من قریش للّذین آمنوا-الّذین أقرّوا لأمیر المؤمنین و لنا أهل البیت-: أیّ الفریقین خیر مقاما و أحسن ندیّا تعییرا منهم، فقال اللّه ردّا علیهم: وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ (من الأمم السّالفه) هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْیاً قلت: قوله مَنْ کٰانَ فِی اَلضَّلاٰلَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ مَدًّا ؟ قال: کلّهم کانوا فی الضّلاله لا یؤمنون بولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام و لا بولایتنا فکانوا ضالّین مضلّین، فیمدّ لهم فی ضلالتهم و طغیانهم حتّی یموتوا فیصیّرهم اللّه شرّا مکانا و أضعف جندا، قلت: قوله: حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ إِمَّا اَلْعَذٰابَ وَ إِمَّا اَلسّٰاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً ؟ قال: أمّا قوله: حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ فهو خروج القائم و هو السّاعه، فسیعلمون ذلک الیوم و ما نزل بهم من اللّه علی یدی قائمه، فذلک قوله: مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً (یعنی عند القائم) وَ أَضْعَفُ جُنْداً قلت: قوله: وَ یَزِیدُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ اِهْتَدَوْا هُدیً ؟ قال: یزیدهم ذلک الیوم هدی علی هدی باتّباعهم القائم حیث لا یجحدونه و لا ینکرونه، قلت: قوله: «لاٰ یَمْلِکُونَ اَلشَّفٰاعَهَ إِلاّٰ مَنِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً» قال: إلاّ من دان اللّه بولایه أمیر المؤمنین و الأئمّه علیهم السّلام من بعده فهو العهد عند اللّه، قلت: قوله: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا قال: ولایه أمیر المؤمنین هی الودّ الّذی قال اللّه تعالی، قلت: فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا قال: إنّما یسّره اللّه علی لسانه حین أقام أمیر المؤمنین علیه السّلام

ص :٣54

و وقتی آیات روشن ما بر آنان خوانده می شود کافران به مؤمنان می گویند: کدام یک از دو دسته جایگاهی بهتر و مجلسی آراسته تر دارند؟ [مریم (١٩) :٧٣]روایت کرده که فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-قریش را به ولایت ما خوانده بود و آنان روی گردانده، انکار کردند. آن گاه کسانی از قریش که کفر ورزیدند به کسانی که ایمان آوردند-کسانی که به امیر مؤمنان و ما خاندان اقرار کردند-برای سرزنش شان گفتند: کدام یک از دو دسته، جایگاهی بهتر و مجلسی آراسته تر دارند؟ پس خداوند در ردّشان فرمود: چه بسیار اقوامی را [از پیشینیان]پیش از ایشان نابود کردیم که اثاث و جلوۀ زندگی بهتری داشتند. [مریم (١٩) :٧4]من گفتم: و این سخن چیست؟ کسی که در گمراهی است خدای مهربان باید به او مهلت دهد. [مریم (١٩) : ٧5]فرمودند: همۀ آنان در گمراهی بودند. نه به ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام ایمان آوردند نه به ولایت ما. پس گمراه و گمراه کننده گشتند. و خداوند به آنان در گمراهی و طغیانشان مهلت می دهد تا بمیرند. و خداوند آنان را به بدترین جایگاه و ناتوان ترین سربازان می رساند. من عرض کردم: و این آیه چیست؟ تا وقتی که ببینند آنچه را وعده داده می شدند. یا عذاب را یا قیامت را. پس خواهند دانست که چه کسی جایش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. [مریم (١٩) :٧5]فرمودند: امّا این که فرمود: تا وقتی که ببینند آنچه را وعده داده می شدند. آن قیام قائم علیه السّلام و قیامت است. که آن روز خواهند دانست چه چیزی از سوی خداوند با دستان قائمش بر آنان فرود می آید. و آن چنان است که می فرمایدکسی که (نزد قائم) بدترین جایگاه و ناتوان ترین سربازان را دارد. من عرض کردم: و این آیه و کسانی که در راه هدایت گام نهادند خداوند بر هدایتشان می افزاید. [مریم (١٩) :٧6]فرمودند: آن روز به سبب پیروی شان از قائم علیه السّلام هدایتی بر هدایتشان می افزاید؛ زیرا او را انکار نمی کنند. من عرض کردم: و این آیه چیست؟ آنان مالک شفاعت نیستند مگر کسی که نزد آن مهربان عهد و پیمانی دارد. [مریم (١٩) :٨٧]فرمودند: مگر کسی که با ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان پس از او به خداوند نزدیک شود. و این همان عهد و پیمان نزد خداوند است. من عرض کردم: این آیه چیست؟ همانا کسانی که ایمان آورده، کارهای نیکو انجام دادند، آن مهربان محبّتی برای آنان در دل ها می گذارد. [مریم (١٩) : ٩6]فرمودند: ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام آن محبّتی است که خداوند فرازمند فرموده است. من عرض کردم: و همانا آن را بر زبانت آسان ساختیم تا پرهیزگاران را به وسیلۀ آن بشارت داده، دشمنان سرسخت را بیم دهی. [مریم (١٩) :٩٧]فرمودند: همانا خداوند وقتی امیر مؤمنان علیه السّلام را به عنوان راهنما منصوب کرد آن را بر زبانش

ص :٣55

علما، فبشّر به المؤمنین و أنذر به الکافرین و هم الّذین ذکرهم اللّه فی کتابه لدّا أی کفّارا، قال: و سألته عن قول اللّه: لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أُنْذِرَ آبٰاؤُهُمْ فَهُمْ غٰافِلُونَ قال لتنذر القوم الّذین أنت فیهم کما أنذر آباؤهم فهم غافلون عن اللّه و عن رسوله و عن وعیده لَقَدْ حَقَّ اَلْقَوْلُ عَلیٰ أَکْثَرِهِمْ (ممّن لا یقرّون بولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه من بعده) فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ بإمامه أمیر المؤمنین و الأوصیاء من بعده، فلمّا لم یقرّوا کانت عقوبتهم ما ذکر اللّه إِنّٰا جَعَلْنٰا فِی أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً فَهِیَ إِلَی اَلْأَذْقٰانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ فی نار جهنّم، ثمّ قال: وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ عقوبه منه لهم حیث أنکروا ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه من بعده هذا فی الدّنیا و فی الآخره فی نار جهنّم مقمحون، ثمّ قال: یا محمّد! وَ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ باللّه و بولایه علیّ و من بعده، ثمّ قال: إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اِتَّبَعَ اَلذِّکْرَ (یعنی أمیر المؤمنین علیه السّلام) وَ خَشِیَ اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ (یا محمّد) بِمَغْفِرَهٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ.

[١١٧٢]٩١-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن الماضی علیه السّلام قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ قال: یریدون لیطفئوا ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام بأفواههم، قلت: وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ قال: و اللّه متمّ الإمامه لقوله عزّ و جلّ: الّذین فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِی أَنْزَلْنٰا فالنّور هو الإمام، قلت: هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ قال: هو الّذی أمر رسوله بالولایه لوصیّه و الولایه هی دین الحقّ، قلت: لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ قال: یظهره علی جمیع الأدیان عند قیام

ص :٣56

آسان ساخت. آن گاه مؤمنان را با آن بشارت داده، کافران را بیم داد. کسانی که خداوند از آنان به عنوان سرسخت یاد کرده است. یعنی کافران. راوی گوید: از حضرت دربارۀ این سخن خداوند پرسیدم: تا مردمی را بیم دهی که پدرانشان بیم داده نشدند و خودشان غافلند. [یاسین (٣6) :6]فرمودند: تا مردمی را که در میانشان هستی بیم دهی چنان که پدرانشان بیم داده شدند ولی آنان از خدا و رسولش و تهدید او غافلند. آن فرمان دربارۀ بیشترشان (از کسانی که به ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان پس از او اقرار نمی کنند.) ثابت شده، برای همین ایمان نمی آورند. [یاسین (٣6) :٧]به امامت امیر مؤمنان و اوصیای پس از او [ایمان نمی آورند.]و چون اقرار نکردند، کیفرشان آن می شود که خدا فرمود: بر گردن هاشان غل و زنجیری می گذاریم که تا چانه هاشان می رسد و سرهاشان بی حرکت می ماند. [یاسین (٣6) :٨]در آتش دوزخ. سپس فرمود: و در برابرشان و پشت سرشان سدّی قرار می دهیم و می پوشانیمشان تا جایی را نبینند. [یاسین (٣6) :٩]کیفری از او برای آنان. چنان که آنان ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان پس از او را انکار کردند. این در دنیا است. و در آخرت در آتش دوزخ (با غل و زنجیری که بر گردنشان است) سرهاشان بی حرکت می ماند. سپس فرمود: ای محمّد! و برای آنان برابر است که بیمشان بدهی یا بیمشان ندهی. آنان ایمان نمی آورند. [یاسین (٣6) :١٠]به خدا و به ولایت علی و کسانی که پس از اویند [ایمان نمی آورند. سپس فرمود: تو تنها، کسی را بیم می دهی که از ذکر پیروی کرده است (یعنی امیر مؤمنان علیه السّلام) و از آن مهربان در نهان ترسیده است. پس ای محمّد! او را به آمرزش و پاداشی گران بشارت بده. [یاسین (٣6) :١١]

[١١٧٢]٩١-محمّد فضیل گوید: از حضرت ابو الحسن ماضی [امام کاظم]علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: می خواهند نور خدا را با دهان هاشان خاموش کنند. [صف (6١) :٨]فرمودند: می خواهند ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام را با دهان هاشان خاموش کنند. گفتم: ولی خدا نورش را کامل می کند. [صف (6١) :٨]فرمودند: ولی خداوند امامت را کامل می کند. چنان که فرموده است: کسانی که به خدا و رسولش و نوری که نازل کردیم ایمان آوردند. [برگرفته از تغابن (64) :٨]که نور همان امام است. من عرض کردم: او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حقّ فرستاد. [صف (6١) :٩]فرمودند: او کسی است که رسولش را به ولایت برای وصی اش فرمان داده است و ولایت همان دین حقّ است. من گفتم: تا او را بر همۀ دین ها چیره کند. [صف (6١) :٩]

ص :٣5٧

القائم، قال: یقول اللّه: وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ: ولایه القائم وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ بولایه علیّ، قلت: هذا تنزیل؟ قال: نعم أمّا هذا الحرف فتنزیل و أمّا غیره فتأویل، قلت: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی سمّی من لم یتّبع رسوله فی ولایه وصیّه منافقین و جعل من جحد وصیّه إمامته کمن جحد محمّدا و أنزل بذلک قرآنا فقال: یا محمّد! إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُنٰافِقُونَ (بولایه وصیّک) قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اَللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ (بولایه علیّ) لَکٰاذِبُونَ* اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّهً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ (و السّبیل هو الوصیّ) إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا (برسالتک) ثُمَّ کَفَرُوا (بولایه وصیّک) فَطُبِعَ [اللّه] عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ قلت: ما معنی لا یفقهون؟ قال: یقول: لا یعقلون بنبوّتک قلت: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ ؟ قال: و إذا قیل لهم ارجعوا إلی ولایه علیّ یستغفر لکم النّبیّ من ذنوبکم «لوّوا رؤسهم» قال اللّه: وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ (عن ولایه علیّ) وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ علیه ثمّ عطف القول من اللّه بمعرفته بهم فقال: سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، لَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ، إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ یقول: الظّالمین لوصیّک، قلت: أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ أَهْدیٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ قال: إنّ اللّه ضرب مثل من حاد عن ولایه علیّ کمن یمشی علی وجهه لا یهتدی لأمره و جعل من تبعه سویّا علی صراط مستقیم و الصّراط المستقیم أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: قلت: قوله: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ؟ قال: یعنی جبرئیل عن اللّه فی ولایه علیّ علیه السّلام قال: قلت: «و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون» ؟ قال: قالوا: إنّ محمّدا کذّاب

ص :٣5٨

فرمودند: او را هنگام قیام قائم [علیه السّلام]بر تمام ادیان چیره می کند. فرمودند: خداوند می فرماید: و خداوند نورش را کامل می کند. [یعنی]ولایت قائم رااگرچه کافران (به ولایت علی) نپسندند. [صف (6١) :٩]من عرض کردم: این آیه است؟ فرمودند: بله، این حرف تنزیل است و غیر آن تأویل است. [آن گاه]این آیه را خواندم: این به خاطر آن است که نخست ایمان آورده، سپس کافر شدند. [منافقین (6٣) :٣]فرمودند: خداوند پاک و والا کسانی را که در موضوع ولایت وصی از رسولش پیروی نکردند منافقین نام داد. و کسی را که وصیت و امامت او را انکار کرد مانند کسی قرار داد که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]را انکار کرده است. و به این سبب آیه ای نازل کرده، فرمود: ای محمّد! منافقان (به ولایت وصی ات) نزدت آمده، گفتند: ما گواهی می دهیم که تو فرستادۀ خداوندی و خدا می داند که تو فرستادۀ اویی و خدا گواهی می دهد که منافقان (به ولایت علی) دروغزن اند. سوگندهاشان را سپر قرار داده اند تا از راه خداوند بازدارند (و راه همان وصی است.) و بد است آنچه انجام می دهند. این به خاطر آن است که نخست (به رسالت تو) ایمان آورده، سپس (به ولایت وصی ات) کافر شدند. پس (خداوند) بر دل هاشان مهر زد ولی آنان نمی فهمند. [منافقین (6٣) :٣]من عرض کردم: معنای نمی فهمند چیست؟ فرمودند: یعنی دربارۀ نبوّت تو فکر نمی کنند. گفتم: و هنگامی که به آنان گفته شود: بیایید تا رسول خدا برایتان آمرزش خواهد. [منافقین (6٣) :5]؟ فرمودند: و هنگامی که به آنان گفته شود: به ولایت علی بازگردید تا پیامبر از گناهانتان برای شما آمرزش بخواهدسرهاشان را برمی گردانند. [منافقین (6٣) :5]خدا می فرماید: و آنان را می بینی که (از ولایت علی) بازمی دارند درحالی که (به او) تکبّر می ورزند. [منافقین (6٣) :5]سپس گفتار خداوند متوجّه معرفی آنان شده، فرمود: برای آنان برابر است که برایشان آمرزش بخواهی یا آمرزش نخواهی. خداوند هرگز آنان را نخواهد آمرزید. که همانا خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند. [منافقین (6٣) :6]یعنی ستمکاران به وصی ات را هدایت نمی کند من خواندم: آیا آن که وارونه بر چهرۀ خویش راه رود هدایت یافته تر است یا آن که راست قامت در صراط مستقیم گام برمی دارد. [ملک (6٧) :٢٢]فرمودند: خداوند کسی را که از ولایت علی منحرف شده به کسی مانند کرده است که بر صورتش راه می رود و در کارش هدایت نمی شود. و کسی را که از او پیروی کند راست قامت و بر صراط مستقیم قرار داده است. و صراط مستقیم امیر مؤمنان علیهم السّلام است. او گوید: من این آیه را خواندم آن گفتار فرستاده ای ارجمند است. [الحاقه (6٩) :4٠]؟ فرمودند: یعنی [گفتار] جبرئیل از سوی خدا دربارۀ ولایت علی علیه السّلام. او گوید من گفتم: و گفتار یک شاعر نیست. امّا اندکی ایمان می آورید. [الحاقه (6٩) :4١]فرمود: آنان گفتند: همانا محمّد به پروردگارش دروغ می بندد. خدا این را دربارۀ علی به او فرمان نداده است.

ص :٣5٩

علی ربّه و ما أمره اللّه بهذا فی علیّ، فأنزل اللّه بذلک قرآنا فقال: إنّ (ولایه علیّ) تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ* وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا (محمّد) بَعْضَ اَلْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ اَلْوَتِینَ ثمّ عطف القول فقال: إنّ (ولایه علیّ) لَتَذْکِرَهٌ لِلْمُتَّقِینَ* (للعالمین) وَ إِنّٰا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ* وَ إنّ (علیّا) لَحَسْرَهٌ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ* وَ إنّ (ولایته) لَحَقُّ اَلْیَقِینِ* فَسَبِّحْ (یا محمّد) بِاسْمِ رَبِّکَ اَلْعَظِیمِ یقول اشکر ربّک العظیم الّذی أعطاک هذا الفضل. قلت: قوله: «لَمّٰا سَمِعْنَا اَلْهُدیٰ آمَنّٰا بِهِ» قال الهدی الولایه، آمنّا بمولانا فمن آمن بولایه مولاه فَلاٰ یَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً قلت: تنزیل؟ قال: لا تأویل، قلت:

قوله: لاٰ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دعا النّاس إلی ولایه علیّ فاجتمعت إلیه قریش، فقالوا: یا محمّد! أعفنا من هذا، فقال لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: هذا إلی اللّه لیس إلیّ، فاتّهموه و خرجوا من عنده فأنزل اللّه: قُلْ إِنِّی لاٰ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً* قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اَللّٰهِ (إن عصیته) أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً إِلاّٰ بَلاٰغاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِسٰالاٰتِهِ (فی علیّ) قلت: هذا تنزیل؟ قال: نعم، ثمّ قال توکیدا: وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (فی ولایه علیّ) فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قلت: حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نٰاصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً یعنی بذلک القائم و أنصاره، قلت: وَ اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ قال: یقولون فیک: وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً وَ ذَرْنِی (یا محمّد) وَ اَلْمُکَذِّبِینَ (بوصیّک) أُولِی اَلنَّعْمَهِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلاً قلت: إنّ هذا تنزیل؟ قال: نعم. قلت: لِیَسْتَیْقِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ ؟ قال: یستیقنون أنّ اللّه و رسوله و وصیّه حقّ، قلت: وَ یَزْدٰادَ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِیمٰاناً ؟ قال: و یزدادون

ص :٣6٠

پس خداوند این آیه را نازل کرده، فرمود: (همانا ولایت علی) آیه ای از پروردگار جهانیان است. و اگر (محمّد) به ما سخنی دروغ می بست. دست راستش را می گرفتیم. سپس رگ قلبش را می زدیم. [الحاقه (6٩) :4٣ تا 45]سپس سخن را بازگردانده، فرمود: همانا آن (ولایت علی) تذکّری برای پرهیزگاران (جهانیان) است. و ما می دانیم که برخی از شما تکذیب کنندگانید، و همانا او (علی) مایۀ حسرت کافران است. و آن (ولایتش) یقین راستین است. پس (ای محمّد) به نام پروردگار بزرگت تسبیح بگو. [الحاقه (6٩) :4٨ تا 5٢]یعنی: پروردگار بزرگی را سپاسگزاری کن که این فضیلت را به تو داد. من این آیه را خواندم: وقتی هدایت (قرآن) را شنیدیم به آن ایمان آوردیم. [جنّ (٧٢) :١٣]فرمودند: هدایت همان ولایت است. [یعنی]به مولایمان ایمان آوردیم. و کسی که به ولایت مولایش ایمان آورداز نقصان و ستم نمی ترسد. [جنّ (٧٢) :١٣]من عرض کردم: آیه است؟ فرمود: نه، تأویل است من این آیه را خواندم من مالک هدایت و زیانی برای شما نیستم [جنّ (٧٢) :٢١]فرمودند: همانا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-مردم را به ولایت علی خواند. قریش نزدش گرد آمده، گفتند: ای محمّد! ما را از این معاف کن. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به آنان فرمود: این با خدا است. با من نیست. پس آنان، او را متّهم کرده، از نزدش بیرون آمدند. و خداوند این آیه را نازل کرد: بگو من مالک زیان و هدایتی برای شما نیستم. بگو هیچ کس به من در برابر خداوند (اگر بر او عصیان کنم) پناه نمی دهد و من پناهگاهی جز او نمی یابم. جز این که از سوی او ابلاغ کنم و پیام هایش (دربارۀ علی) را برسانم. [جنّ (٧٢) :٢١ تا ٢٣]من گفتم: این آیه است؟ فرمودند: بله. سپس خداوند برای تأکید فرمود: و هرکس (دربارۀ ولایت علی) از خدا و رسولش نافرمانی کند آتش دوزخ برای او است و در آن جاودانه خواهند بود. [جنّ (٧٢) :٢١ تا ٢٣]من خواندم: تا وقتی ببینند آنچه را وعده داده می شدند و بدانند که چه کسی یاورانش ناتوان تر و کم شمارتر است. [جنّ (٧٢) :٢4][فرمودند:]مقصود از آن قائم [علیه السّلام]و یاران او است. من این آیه را خواندم: و در برابر آنچه می گویند شکیبا باش. [مزّمل (٧٣) :١٠]فرمود: [آنچه]دربارۀ تو می گویند. و به طرزی شایسته از آنان دوری کن و (ای محمّد) تکذیب گران صاحب نعمت (وصی ات) را به من واگذار و اندکی مهلتشان ده. [مزّمل (٧٣) :١٠ و ١١]گفتم: این آیه است. فرمود: بله. من این آیه را خواندم: تا اهل کتاب یقین کنند. [مدّثر (٧4) :٣١]فرمود: یقین کنند که خداوند و فرستاده اش و وصی او حقّند. گفتم: و بر ایمان مؤمنان بیفزاید. [مدّثر (٧4) :٣١]

ص :٣6١

بولایه الوصیّ إیمانا، قلت: وَ لاٰ یَرْتٰابَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ ؟ قال: بولایه علیّ علیه السّلام قلت: ما هذا الارتیاب؟ قال: یعنی بذلک أهل الکتاب و المؤمنین الّذین ذکر اللّه فقال: و لا یرتابون فی الولایه، قلت: وَ مٰا هِیَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْبَشَرِ ؟ قال: نعم ولایه علیّ علیه السّلام، قلت: إِنَّهٰا لَإِحْدَی اَلْکُبَرِ ؟ قال: الولایه، قلت: لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ ؟ قال: من تقدّم إلی ولایتنا أخّر عن سقر و من تأخّر عنّا تقدّم إلی سقر إِلاّٰ أَصْحٰابَ اَلْیَمِینِ ؟ قال: هم و اللّه شیعتنا، قلت: لَمْ نَکُ مِنَ اَلْمُصَلِّینَ ؟ قال: إنّا لم نتولّ وصیّ محمّد و الأوصیاء من بعده و لا یصلّون علیهم، قلت: فَمٰا لَهُمْ عَنِ اَلتَّذْکِرَهِ مُعْرِضِینَ ؟ قال: عن الولایه معرضین، قلت: کَلاّٰ إِنَّهٰا تَذْکِرَهٌ ؟ قال: الولایه. قلت: قوله: «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» ؟ قال: یوفون للّه بالنّذر الّذی أخذ علیهم فی المیثاق من ولایتنا، قلت: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِیلاً ؟ قال: بولایه علیّ علیه السّلام تنزیلا، قلت: هذا تنزیل؟ قال: نعم ذا تأویل، قلت: إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَهٌ قال: الولایه، قلت: یُدْخِلُ مَنْ یَشٰاءُ فِی رَحْمَتِهِ قال: فی ولایتنا، قال: وَ اَلظّٰالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً ألا تری أنّ اللّه یقول: و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون قال إنّ اللّه أعزّ و أمنع من أن یظلم أو ینسب نفسه إلی ظلم و لکنّ اللّه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته ثمّ أنزل بذلک قرآنا علی نبیّه فقال: وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ قلت: هذا تنزیل؟ قال: نعم. قلت: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ قال: یقول: ویل للمکذّبین یا محمّد! بما أوحیت إلیک من ولایه علیّ [بن أبی طالب]علیه السّلام أَ لَمْ نُهْلِکِ اَلْأَوَّلِینَ* ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اَلْآخِرِینَ قال: الأوّلین الّذین کذّبوا الرّسل فی طاعه الأوصیاء کَذٰلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ

ص :٣6٢

فرمود: با ولایت وصی بر ایمانشان بیفزاید. گفتم: و اهل کتاب و مؤمنان تردید نکنند. [مدّثر (٧4) :٣١]فرمود: به ولایت علی [تردید نکنند]. من عرض کردم: این تردید چیست؟ فرمود: مقصود از آن اهل کتاب و مؤمنانی هستند که خداوند یاد کرده و فرموده است: و در ولایت تردید نمی کنند. من خواندم: و این جز تذکّری برای بشر نیست. [مدّثر (٧4) :٣١]فرمود: بله ولایت علی علیه السّلام است. من خواندم: که آن یکی از مسائل بزرگ است. [مدّثر (٧4) :٣5]فرمود: ولایت است. من خواندم: برای هر کس از شما که خواهد جلو رود یا عقب بماند. [مدّثر (٧4) :٣٧]فرمود: کسی که به سوی ولایت ما پیش آید، از دوزخ عقب افتد و آن که از ما عقب افتد به سوی دوزخ پیش می رود. مگر اصحاب یمین. [مدّثر (٧4) :٣٩]فرمودند: به خدا سوگند آنان شیعیان ما هستند. من خواندم از نمازگزاران نبودیم. [مدّثر (٧4) :4٣]فرمودند: ولایت وصی محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و اوصیای پس از او را نپذیرفتیم. و بر آن ها درود نمی فرستادند. من خواندم: چرا آنان از تذکّر روی گردان هستند؟ [مدّثر (٧4) :4٩]فرمودند: از ولایت روی گردان اند. من خواندم: چنین نیست، این یک تذکّر است. [مدّثر (٧4) :54]فرمودند: ولایت است. من این آیه را خواندم: به نذر وفا می کنند. [انسان (٧6) :٧]فرمودند: [یعنی]به خاطر خداوند به نذری که در میثاق دربارۀ ولایت ما از آنان گرفته شده است وفا می کنند. من خواندم همانا ما این قرآن را به تو نازل کردیم. [انسان (٧6) :٢٣]فرمودند: تنزیلی به ولایت علی ٧. من عرض کردم: این آیه است؟ فرمودند: بله، این تأویل است. من خواندم همانا این تذکّری است. [انسان (٧6) :٢٩]فرمودند: ولایت است. من خواندم هرکس را بخواهد در رحمتش داخل می کند. [انسان (٧6) :٣١]فرمود: در ولایت ما [داخل می کند]. [سپس]فرمود: و برای ستمکاران عذابی دردناک آماده کرده است. [انسان (٧6) :٣١]آیا نمی بینی خدا می فرماید: به ما ستم نکردند بلکه آنان به خودشان ستم کردند. [بقره (٢) :5٧]فرمود: همانا خداوند گرامی تر و والاتر از آن است که به او ستم شود یا خود را به ستمی نسبت دهد. بلکه خداوند ما را با خودش درآمیخت پس ستم ما را ستم خودش و ولایتمان را ولایت خودش قرار داد. سپس برای آن آیه ای به پیامبرش نازل کرده، فرمود: و ما به آنان ستم نکردیم بلکه آنان به خودشان ستم کردند. [نحل (١6) :١١٨]من گفتم: این آیه است؟ فرمود: بله. من خواندم: وای در آن روز بر تکذیب گران. [مرسلات (٧٧) :١5]فرمودند: یعنی ای محمّد! وای بر تکذیب کنندگان ولایت علی [ابو طالب]علیه السّلام که بر تو وحی کرده ام. آیا پیشینیان را نابود نکردیم؟ سپس دیگران را به دنبال آنان خواهیم فرستاد. [مرسلات (٧٧) :١6 و ١٧]فرمودند: پیشینیان کسانی اند که رسولان را در اطاعت از اوصیا تکذیب کردند. این گونه با مجرمان رفتار می کنیم. [مرسلات (٧٧) :١٨]

ص :٣6٣

قال: من أجرم إلی آل محمّد و رکب من وصیّه ما رکب، قلت: إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ ؟ قال: نحن و اللّه و شیعتنا لیس علی ملّه إبراهیم غیرنا و سائر النّاس منها برآء، قلت: یَوْمَ یَقُومُ اَلرُّوحُ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ صَفًّا لاٰ یَتَکَلَّمُونَ الآیه، قال: نحن و اللّه المأذون لهم یوم القیامه و القائلون صوابا، قلت: ما تقولون إذا تکلّمتم؟ قال نمجّد ربّنا و نصلّی علی نبیّنا و نشفع لشیعتنا، فلا یردّنا ربّنا، قلت: کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلفُجّٰارِ لَفِی سِجِّینٍ قال: هم الّذین فجروا فی حقّ الأئمّه و اعتدوا علیهم، قلت: ثُمَّ یُقٰالُ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ؟ قال: یعنی أمیر المؤمنین قلت: تنزیل؟ قال: نعم.

[١١٧٣]٩٢-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن الحسین بن عبد الرّحمن، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً قال:

یعنی به ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام، قلت: وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ أَعْمیٰ قال: یعنی أعمی البصر فی الآخره أعمی القلب فی الدّنیا عن ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام، قال: و هو متحیّر فی القیامه یقول: لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا قال: الآیات الأئمّه علیه السّلام فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسیٰ یعنی ترکتها و کذلک الیوم تترک فی النّار کما ترکت الأئمّه علیه السّلام: فلم تطع أمرهم و لم تسمع قولهم قلت: وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَهِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ ؟ قال: یعنی من أشرک بولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام غیره و لم یؤمن بآیات ربّه و ترک الأئمّه معانده فلم یتّبع آثارهم و لم یتولّهم، قلت: اَللّٰهُ لَطِیفٌ بِعِبٰادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ ؟ قال: ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام، قلت: مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلْآخِرَهِ ؟ قال: معرفه

ص :٣64

فرمود: کسانی که نسبت به خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]گناه کرده و دربارۀ وصی اش کردند آنچه کردند. عرض کردم: همانا پرهیزگاران [مرسلات (٧٧) :4١]چیست؟ فرمود: به خدا سوگند! ما و شیعیانمان هستیم. کسی جز ما بر آیین ابراهیم نیست و مردمان دیگر از آن دورند. من خواندم: روزی که روح و فرشتگان در صفی می ایستند و سخن نمی گویند. [نبا (٧٨) :٣٨] فرمود: به خدا سوگند ماییم که در روز قیامت اجازه [سخن گفتن]داریم و راست گفتاران هستیم. من عرض کردم: چه می گویید وقتی سخن بگویید؟ فرمود: از بزرگی پروردگارمان می گوییم و بر پیامبران درود فرستاده، برای شیعیانمان شفاعت و خواهشگری می کنیم و پروردگارمان ما را رد نمی کند. من این آیه را خواندم چنین نیست، همانا نامۀ بدکاران در سجّین است. [مطففین (٨٣) :٧] فرمودند: آنان کسانی اند که در حقّ ائمّه بد کرده و به آنان ستم کردند. من خواندم سپس به آنان گفته می شود: این است آنچه تکذیبش می کردید. [مطففین (٨٣) :١٧] فرمودند: مقصود، امیر مؤمنان علیه السّلام است. من عرض کردم: آیه است؟ فرمود: بله.

[١١٧٣]٩٢-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند هرکس از یاد من روگردان شود، زندگی تنگی دارد. [طه (٢٠) :١٢4]روایت کرده که فرمودند: مقصود ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است. من خواندم و او را روز قیامت کور برمی انگیزیم. [طه (٢٠) :١٢4]فرمودند: یعنی در آخرت کورچشم و در دنیا کوردل از [پذیرش]ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام. [و]فرمود: و او در قیامت سرگردان است و می گوید: چرا مرا کور برانگیختی، من که بینا بودم که [خداوند]می فرماید: چنان که آیات ما به سویت درآمد و تو آن ها را فراموش کردی. [طه (٢٠) :١٢5 و ١٢6] حضرت فرمود: [و]آن آیات ائمّه علیهم السّلام هستند. و تو آن ها را فراموش کردی و امروز خود تو همان گونه فراموش می شوی. [طه (٢٠) :١٢6]یعنی تو آیه ها را رها کردی و امروز همان گونه که ائمّه علیهم السّلام را رها کردی و فرمانشان را اطاعت نکرده، سخنشان را نشنیدی. خودت در آتش رها می شوی من خواندم و این گونه جزا می دهیم کسی را که زیاده روی کرده، به آیات پروردگارش ایمان نیاورد و عذاب آخرت سخت تر و پایدارتر است. [طه (٢٠) :١٢٧]فرمودند: یعنی کسی که به ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام جز او را شریک کند و به آیه های پروردگارش ایمان نیاورده، ائمّه [علیهم السّلام]را از روی دشمنی رها کند و پیروی شان نکرده، دوستشان نداشته باشد. من خواندم خداوند به بندگانش مهربان است به هرکه بخواهد روزی می دهد. [شورا (4٢) :١٩] فرمودند: ولایت امیر مؤمنان علیه السّلام است. من خواندم آن که زراعت آخرت خواهد

ص :٣65

أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ ؟ قال: نزیده منها، قال: یستوفی نصیبه من دولتهم وَ مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ ؟ قال: لیس له فی دوله الحقّ مع القائم نصیب.

باب فیه نتف و جوامع من الرّوایه فی الولایه [١١٧4]١-محمّد بن یعقوب الکلینیّ، عن محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن بکیر بن أعین قال:

کان أبو جعفر علیه السّلام یقول: إنّ اللّه أخذ میثاق شیعتنا بالولایه و هم ذرّ، یوم أخذ المیثاق علی الذّرّ و الإقرار له بالرّبوبیّه و لمحمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالنّبوّه.

[١١٧5]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن صالح بن عقبه، عن عبد اللّه بن محمّد الجعفریّ، عن أبی جعفر علیه السّلام؛ و عن عقبه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خلق الخلق فخلق، ما أحبّ ممّا أحبّ و کان ما أحبّ أن خلقه من طینه الجنّه و خلق ما أبغض ممّا أبغض و کان ما أبغض أن خلقه من طینه النّار، ثمّ بعثهم فی الظّلال، فقلت: و أیّ شیء الظّلال؟ قال: ألم تر إلی ظلّک فی الشّمس شیء و لیس بشیء، ثمّ بعث اللّه فیهم النّبیّین یدعونهم إلی الإقرار باللّه و هو قوله: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ ثمّ دعاهم إلی الإقرار بالنّبیّین، فأقرّ بعضهم و أنکر بعضهم، ثمّ دعاهم إلی ولایتنا فأقرّ بها و اللّه من أحبّ و أنکرها من أبغض و هو قوله: فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ثمّ قال أبو جعفر علیه السّلام کان التّکذیب ثمّ.

[١١٧6]٣-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن سیف، عن

ص :٣66

[شورا (4٢) :٢٠]فرمود: معرفت امیر مؤمنان علیه السّلام و امامان است. بر زراعتش می افزاییم. [شورا (4٢) :٢٠]یعنی بر آن معرفت می افزاییم، تا بهره اش را از دولت شان دریافت کند. و کسی که کشت دنیا خواهد کمی از آن به او می دهیم ولی در آخرت هیچ بهره ای ندارد. [طه (4٢) :٢٠]فرمود: [یعنی]برای او بهره ای در همراهی قائم [علیه السّلام]در دولت حقّ نیست.

روایات برگزیده و پرمعنا دربارۀ ولایت

[١١٧4]١-بکیر اعین گفت: حضرت باقر علیه السّلام می فرمود: همانا خداوند از شیعیان ما درحالی که ذرّه ای بودند پیمان به ولایت گرفت. روزی که در عالم ذرّ به اقرار به پروردگاری خود و پیامبری محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- پیمان گرفت.

[١١٧5]٢-عقبه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا خدا آفریدگان را آفرید. و آنچه را دوست داشت از آنچه می پسندید، آفرید. و آنچه را دوست داشت از گل بهشت آفرید. و آنچه را دوست نداشت از آنچه نمی پسندید، آفرید. و آنچه را دوست نداشت از گل دوزخ آفرید. سپس در آن سایه مبعوثشان کرد. من عرض کردم: آن سایه چه چیزی است؟ فرمودند: آیا به سایه ات در خورشید نگاه نکرده ای که هم چیزی هست و هم چیزی نیست. سپس در میانشان پیامبرانی برانگیخت تا آنان را بر اقرار به خداوند برانگیزاند و این سخن او است که و اگر از آنان بپرسی چه کسی شما را آفرید به یقین می گویند: خداوند. [زخرف (4٣) :٨٧]سپس آنان را بر اقرار به پیامبران خواند که برخی اقرار کردند و برخی انکار. سپس آنان را به ولایت ما خواند که به خدا سوگند! کسی که او دوست داشت به آن اقرار کرد و کسی که او دوست نداشت آن را انکار کرد. و این سخن او است که آنان به چیزی که پیش از آن تکذیب کرده بودند، ایمان نیاوردند.

[یونس (١٠) :٧4]سپس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: این تکذیب آن جا بود.

[١١٧6]٣-محمّد عبد الرحمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ص :٣6٧

العبّاس بن عامر، عن أحمد بن رزق الغمشانیّ، عن محمّد بن عبد الرّحمن، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ولایتنا ولایه اللّه الّتی لم یبعث نبیّا قطّ إلاّ بها.

[١١٧٧]4-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن عبد الحمید، عن یونس بن یعقوب، عن عبد الأعلی قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ما من نبیّ جاء قطّ إلاّ بمعرفه حقّنا و تفضیلنا علی من سوانا.

[١١٧٨]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصّبّاح الکنانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سمعته یقول: و اللّه إنّ فی السّماء لسبعین صفّا من الملائکه، لو اجتمع أهل الأرض کلّهم یحصون عدد کلّ صفّ منهم ما أحصوهم و إنّهم لیدینون بولایتنا.

[١١٧٩]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

ولایه علیّ علیه السّلام مکتوبه فی جمیع صحف الأنبیاء و لن یبعث اللّه رسولا إلاّ بنبوّه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و وصیّه علیّ علیه السّلام.

[١١٨٠]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور قال: حدّثنا یونس، عن حمّاد بن عثمان، عن الفضیل بن یسار، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ اللّه عزّ و جلّ نصب علیّا علیه السّلام علما بینه و بین خلقه، فمن عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا و من جهله کان ضالاّ و من نصب معه شیئا کان مشرکا و من جاء بولایته دخل الجنّه.

ص :٣6٨

ولایت ما ولایتی خدایی است که هرگز پیامبری جز با آن برانگیخته نشده است.

[١١٧٧]4-عبد الاعلی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: هیچ پیامبری نیامد مگر با معرفت به حقّ ما و فضیلتمان بر دیگران.

[١١٧٨]5-ابو الصبّاح کنانی گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: به خدا سوگند در آسمان هفت صف از فرشتگان است که اگر همۀ اهل زمین گرد می آمدند تا شمار هر صف از آن را بشمارند نمی توانستند. و آنان به ولایت ما معتقدند.

[١١٧٩]6-محمّد فضیل از حضرت ابو الحسن [امام کاظم]علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: ولایت علی علیه السّلام در همۀ کتب پیامبران نوشته شده است. و خداوند هرگز رسولی را جز با نبوّت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-و وصایت علی علیه السّلام مبعوث نمی کند.

[١١٨٠]٧-فضیل یسار از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند عزّتمند میان خود و آفریدگانش علی علیه السّلام را برای پیشوایی منصوب کرد. پس هرکس او را بشناسد مؤمن است و هرکس انکارش کند، کافر. هرکس به او جاهل باشد گمراه است و آن که به همراه او دیگری را منصوب کند، مشرک. و هرکس با ولایت او آید، به بهشت درآید.

ص :٣6٩

[١١٨١]٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی حمزه قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ علیّا علیه السّلام باب فتحه اللّه، فمن دخله کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و من لم یدخل فیه و لم یخرج منه کان فی الطّبقه الّذین قال اللّه تبارک و تعالی: لی فیهم المشیئه.

[١١٨٢]٩-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن بکیر بن أعین قال:

کان أبو جعفر علیه السّلام یقول: إنّ اللّه أخذ میثاق شیعتنا بالولایه لنا و هم ذرّ، یوم أخذ المیثاق علی الذّرّ، بالإقرار له بالرّبوبیّه و لمحمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالنّبوّه و عرض اللّه جلّ و عزّ علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أمّته فی الطّین و هم أظلّه و خلقهم من الطّینه الّتی خلق منها آدم و خلق اللّه أرواح شیعتنا قبل أبدانهم بألفی عام و عرضهم علیه و عرّفهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و عرّفهم علیّا و نحن نعرفهم فی لحن القول.

باب فی معرفتهم أولیاءهم و التّفویض إلیهم [١١٨٣]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن صالح بن سهل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّ رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو مع أصحابه فسلّم علیه ثمّ قال له: أنا و اللّه أحبّک و أتولاّک، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام، کذبت، قال: بلی و اللّه إنّی أحبّک و أتولاّک، فکرّر ثلاثا، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام، کذبت، ما أنت کما قلت، إنّ اللّه خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام ثمّ عرض علینا المحبّ لنا، فو اللّه ما رأیت روحک فیمن عرض، فأین کنت؟ فسکت الرّجل عند ذلک و لم یراجعه.

ص :٣٧٠

[١١٨١]٨-ابو حمزه گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: علی دری است که خداوند آن را گشود. هرکس از آن داخل شود مؤمن است و هرکس از آن بیرون آید، کافر. و کسی که نه داخل شود و نه بیرون آید در طبقه ای است که خداوند پاک و والا فرموده: رفتار با ایشان با من است.

[١١٨٢]٩-بکیر اعین گفت: حضرت باقر علیه السّلام می فرمود: خداوند از شیعیانمان درحالی که ذرّه ای بودند به ولایت برای ما پیمان گرفت. در روزی که در عالم ذرّ به اقرار بر پروردگاری اش و پیامبری محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- پیمان گرفت. و خداوند عزّتمند امّت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را در گل بر او نشان داد. درحالی که سایه هایی بودند. و آنان را از گلی آفرید که آدم را از آن آفریده بود. و خداوند ارواح شیعیانمان را هزار سال پیش از بدن هاشان آفریده، به او نشان داد و آنان را به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و به علی شناساند. و ما آن ها را از لحن سخنشان می شناسیم.

در معرفتشان به دوستان خود و سپردن امور خود به آنان

[١١٨٣]١-صالح سهل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که مردی به نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد درحالی که اصحاب هم حضور داشتند، سلام کرد و گفت: به خدا سوگند! من شما را دوست دارم. امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: دروغ می گویی. او گفت: چرا، به خدا سوگند! شما را دوست دارم. و سه بار بازگفت: امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: دروغ می گویی تو چنان نیستی که می گویی. همانا خداوند ارواح شیعیان ما را هزار سال پیش از بدن هاشان آفریده، سپس دوستدارانمان را به ما نشان داد. و به خدا سوگند! من در آنچه نشان داده شد روح تو را ندیدم، کجا بودی؟ ! مرد در این هنگام خاموش شد و دیگر به سخن خود بازنگشت. و در روایت دیگری است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: او در آتش بود.

ص :٣٧١

و فی روایه أخری قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: کان فی النّار.

[١١٨4]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن عمرو بن میمون، عن عمّار بن مروان، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّا لنعرف الرّجل إذا رأیناه بحقیقه الإیمان و حقیقه النّفاق.

[١١٨5]٣-أحمد بن إدریس و محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن عبیس بن هشام، عن عبد اللّه بن سلیمان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن الإمام: فوّض اللّه إلیه کما فوّض إلی سلیمان بن داود؟ فقال: نعم. و ذلک أنّ رجلا سأله عن مسأله فأجابه فیها و سأله آخر عن تلک المسأله فأجابه بغیر جواب الأوّل، ثمّ سأله آخر فأجابه بغیر جواب الأوّلین، ثمّ قال: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ (أعط) بِغَیْرِ حِسٰابٍ و هکذا هی فی قراءه علیّ علیه السّلام، قال: قلت: أصلحک اللّه فحین أجابهم بهذا الجواب، یعرفهم الإمام؟ قال: سبحان اللّه أما تسمع اللّه یقول: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ و هم الأئمّه وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ لا یخرج منها أبدا، ثمّ قال لی: نعم إنّ الإمام إذا أبصر إلی الرّجل عرفه و عرف لونه و إن سمع کلامه من خلف حائط عرفه و عرف ما هو، إنّ اللّه یقول: وَ مِنْ آیٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوٰانِکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْعٰالِمِینَ و هم العلماء، فلیس یسمع شیئا من الأمر ینطق به إلاّ عرفه، ناج أو هالک فلذلک یجیبهم بالّذی یجیبهم.

ص :٣٧٢

[١١٨4]٢-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: ما وقتی مردی را می بینیم حقیقت ایمان و حقیقت نفاقش را می شناسیم.

[١١٨5]٣-عبد اللّه سلیمان گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ امام پرسیدم که آیا خداوند چنان که به سلیمان داود [امور را]واگذار کرد به او هم واگذار کرده است؟ فرمودند: بله، و دلیلش آن که: مردی از او مسأله پرسید و ایشان جوابش داد. دیگری از همان موضوع پرسید و او جز جواب نخست داد. سپس کسی دیگر پرسید و ایشان جز دو جواب پیشین داد. سپس فرمودند: همانا این عطای ما است منّت گذار یا ببخش بی حساب [ر. ک: صاد (٣٨) :٣٩]این آیه در قرائت علی علیه السّلام این گونه است. [و در روایت مشهور به جای «ببخش» ، «دریغ کن» است.]او گوید: من گفتم: خدا کارت را بسامان کند، وقتی این جواب ها را به آنان می دهد، می شناسدشان؟ فرمودند: سبحان اللّه! مگر نشنیده ای که خداوند می فرماید: همانا در آن نشانه هایی برای هوشیاران است. [حجر (١5) :٧5]و آنان ائمّه علیهم السّلام هستند. و در راهی پابرجاست. [حجر (١5) :٧6]که هرگز از آن خارج نمی شود. سپس به من فرمود: بله، همانا امام وقتی به مردی بنگرد او را و رنگش را می شناسد. و اگر سخنش را از پشت دیوار بشنود. او و چگونگی اش را می شناسد. که خداوند می فرماید: و از نشانه های او آفرینش آسمان ها و زمین و تفاوت زبان ها و رنگ هاتان است. که در آن نشانه هایی برای دانشوران است. [روم (٣٠) :٢٢]و آنان دانشمندانند. پس چیزی نیست که بشنود و به زبان آرد مگر این که آن را می شناسد. از نجات یافته ای باشد یا نابودشده ای. برای همین است که این گونه جوابشان می دهد.

ص :٣٧٣

أبواب التّاریخ بسم اللّه الرّحمن الرّحیم باب مولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و وفاته. ولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لاثنتی عشره لیله مضت من شهر ربیع الأوّل فی عام الفیل یوم الجمعه مع الزّوال. و روی أیضا عند طلوع الفجر قبل أن یبعث بأربعین سنه. و حملت به أمّه فی أیّام التّشریق عند الجمره الوسطی و کانت فی منزل عبد اللّه بن عبد المطّلب و ولدته فی شعب أبی طالب فی دار محمّد بن یوسف فی الزّاویه القصوی عن یسارک و أنت داخل الدّار و قد أخرجت الخیزران ذلک البیت فصیّرته مسجدا، یصلّی النّاس فیه. و بقی بمکّه بعد مبعثه ثلاث عشره سنه، ثمّ هاجر إلی المدینه و مکث بها عشر سنین، ثمّ قبض علیه السّلام لاثنتی عشره لیله مضت من ربیع الأوّل یوم الإثنین و هو ابن ثلاث و ستّین سنه و توفّی أبوه عبد اللّه بن عبد المطّلب بالمدینه عند أخواله و هو ابن شهرین و ماتت أمّه آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهره بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤیّ بن غالب و هو علیه السّلام ابن أربع سنین و مات عبد المطّلب و للنّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نحو ثمان سنین و تزوّج خدیجه و هو ابن بضع و عشرین سنه، فولد له منها قبل مبعثه علیه السّلام القاسم و رقیّه و زینب و أمّ کلثوم و ولد له بعد المبعث الطّیّب و الطّاهر و فاطمه علیها السّلام و روی أیضا أنّه لم یولد بعد المبعث إلاّ فاطمه علیها السّلام و أنّ الطّیّب و الطّاهر

ص :٣٧4

باب های تاریخ

تولّد و وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم

پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-دوازده شب گذشته از ماه ربیع الاوّل، روز جمعه در عام الفیل هنگام ظهر و به روایتی هنگام سپیده، چهل سال پیش از بعثت به دنیا آمد. مادرش به او در روزهای تشریق [ایّام حجّ مشرکان در جمادی الاولی]کنار جمرۀ میانی حامله شد. درحالی که در منزل عبد اللّه عبد المطلّب بود. و او را در شعب ابو طالب به دنیا آورد. در خانۀ محمّد یوسف در دورترین گوشه از دست چپ وقتی داخل خانه می شوی. و [در حکومت عبّاسیان] خیزران [مادر هادی عبّاسی]آن خانه را به مسجدی تبدیل کرد که مردم در آن نماز می خواندند. آن حضرت پس از بعثتش سیزده سال در مکّه ماند. سپس به مدینه هجرت کرده، ده سال در آن جا ماند. سپس دوازده شب گذشته از ربیع الاوّل در روز دوشنبه درگذشت درحالی که شصت و سه سال عمر کرده بود. پدرش عبد اللّه عبد المطّلب-درحالی که او دوماهه بود-در مدینه نزد دایی هایش وفات کرد. و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤیّ غالب در چهارسالگی او درگذشت. و پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-هشت سال داشت که عبد المطّلب درگذشت. و وقتی بیست و چند ساله بود با خدیجه ازدواج کرد که از او برایش قاسم و رقیّه و زینب و امّ کلثوم پیش از بعثت و طیّب و طاهر و فاطمه علیها السّلام پس از بعثت به دنیا آمدند.

ص :٣٧5

ولدا قبل مبعثه، و ماتت خدیجه علیه السّلام حین خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من الشّعب و کان ذلک قبل الهجره بسنه و مات أبو طالب بعد موت خدیجه بسنه فلمّا فقدهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم شنأ المقام بمکّه و دخله حزن شدید و شکا ذلک إلی جبرئیل علیه السّلام فأوحی اللّه تعالی إلیه: اخرج من القریه الظّالم أهلها، فلیس لک بمکّه ناصر بعد أبی طالب و أمره صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالهجره.

[١١٨6]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن عبد اللّه بن محمّد بن أخی حمّاد الکاتب، عن الحسین بن عبد اللّه قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سیّد ولد آدم؟ فقال: کان و اللّه سیّد من خلق اللّه، و ما برأ اللّه بریّه خیرا من محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١٨٧]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحجّال، عن حمّاد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ما برأ اللّه نسمه خیرا من محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١١٨٨]٣-أحمد بن إدریس علیه السّلام، عن الحسین بن عبد اللّه، عن محمّد بن عیسی و محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن حدید، عن مرازم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال اللّه تبارک و تعالی: یا محمّد إنّی خلقتک و علیّا نورا یعنی روحا بلا بدن قبل أن أخلق سماواتی و أرضی و عرشی و بحری فلم تزل تهلّلنی و تمجّدنی، ثمّ جمعت روحیکما فجعلتهما واحده فکانت تمجّدنی و تقدّسنی و تهلّلنی، ثمّ قسمتها ثنتین و قسمت الثّنتین ثنتین فصارت أربعه: محمّد واحد و علیّ واحد و الحسن و الحسین ثنتان، ثمّ خلق اللّه فاطمه من نور ابتدأها روحا بلا بدن، ثمّ مسحنا بیمینه فأفضی نوره فینا.

ص :٣٧6

و نیز روایت شده که پس از بعثت جز فاطمه علیها السّلام تولّد نیافته و طیّب و طاهر هم پیش از مبعث به دنیا آمده اند. و خدیجه هنگام بیرون آمدن رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از شعب که یک سال پیش از هجرت بود، درگذشت. و ابو طالب یک سال پس از مرگ خدیجه درگذشت. و چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن دو را از دست داد، ماندن در مکّه برایش خوش نیامده، در اندوهی سخت فرورفت و از آن به جبرئیل علیه السّلام شکایت کرد. پس خداوند والا به او وحی فرستاد: از شهری که اهل آن ستمکارند، بیرون رو. که برای تو یاوری پس از ابو طالب نیست. و ایشان را به هجرت فرمان داد.

[١١٨6]١-حسین عبد اللّه گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سرور فرزندان آدم است؟ فرمودند: به خدا سوگند! سرور آفریدگان خداوند است. و خداوند آفریده ای بهتر از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-به وجود نیاورده است.

[١١٨٧]٢-حمّاد از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که ایشان از رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-یاد کرده، فرمودند: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: خداوند، مخلوقی بهتر از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-به وجود نیاورد.

[١١٨٨]٣-مرازم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: خداوند پاک و والا فرمود: ای محمّد! من تو و علی را به صورت نوری آفریدم. یعنی روحی بدون بدن. پیش از آن که آسمان ها و زمین و عرش و دریایم را بیافرینم. و تو پیوسته «لا اله الاّ اللّه» می گفتی و مرا تمجید می کردی. سپس روح شما دو تا را گرد آورده، یکی کردم. پس آن هم مرا تمجید و تقدیس کرده، لا اله الاّ اللّه می گفت. سپس آن را دو قسمت کرده، و باز هم دو قسمت کردم تا چهار تا شد: محمّد یکی، علی یکی و حسن و حسین دو تا. سپس خداوند فاطمه را از نوری آفرید، که در آغاز روحی بدون بدن بود. سپس به دست راستش ما را مسح کرده، نورش را به ما رساند.

ص :٣٧٧

[١١٨٩]4-أحمد، عن الحسین، عن محمّد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: أوحی اللّه تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: أنّی خلقتک و لم تک شیئا و نفخت فیک من روحی کرامه منّی أکرمتک بها حین أوجبت لک الطّاعه علی خلقی جمیعا، فمن أطاعک فقد أطاعنی و من عصاک فقد عصانی و أوجبت ذلک فی علیّ و فی نسله، ممّن اختصصته منهم لنفسی.

[١١٩٠]5-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أبی الفضل عبد اللّه بن إدریس، عن محمّد بن سنان قال:

کنت عند أبی جعفر الثّانی علیه السّلام فأجریت اختلاف الشّیعه، فقال: یا محمّد إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل متفرّدا بوحدانیّته ثمّ خلق محمّدا و علیّا و فاطمه، فمکثوا ألف دهر، ثمّ خلق جمیع الأشیاء، فأشهدهم خلقها و أجری طاعتهم علیها و فوّض أمورها إلیهم، فهم یحلّون ما یشاءون و یحرّمون ما یشاءون و لن یشاءوا إلاّ أن یشاء اللّه تبارک و تعالی، ثمّ قال: یا محمّد هذه الدّیانه الّتی من تقدّمها مرق و من تخلّف عنها محق و من لزمها لحق، خذها إلیک یا محمّد

[١١٩١]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن صالح بن سهل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّ بعض قریش قال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: بأیّ شیء سبقت الأنبیاء و أنت بعثت آخرهم و خاتمهم؟ قال: إنّی کنت أوّل من آمن بربّی و أوّل من أجاب حین أخذ اللّه میثاق النّبیّین و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی، فکنت أنا أوّل نبیّ قال بلی فسبقتهم بالإقرار باللّه.

[١١٩٢]٧-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ بن إبراهیم،

ص :٣٧٨

[١١٨٩]4-ابو حمزه گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: خداوند والا به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-وحی کرد: ای محمّد من تو را آفریدم درحالی که هیچ نبودی. و از روح خودم در تو دمیدم به جهت محبّتم. که تو را با آن گرامی داشتم وقتی بر همۀ آفریدگانم اطاعت از تو را واجب کردم. پس هر کس از تو اطاعت کند از من اطاعت کرده و هرکس از تو نافرمانی کند از من نافرمانی کرده است. و آن را دربارۀ علی و فرزندانش-کسانی از آنان که برای خودم اختصاص دادم-نیز واجب کردم.

[١١٩٠]5-محمّد سنان گوید: نزد حضرت جواد علیه السّلام بودم و از اختلاف شیعه سخن گفتم. فرمودند: ای محمّد! همانا خداوند پاک و والا پیوسته در یگانگی اش یکتا بود. سپس محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و علی و فاطمه را آفرید. و ایشان هزار دوره ماندند. سپس همۀ اشیاء را آفرید و ایشان را به آفرینش آن ها گواه گرفت و اطاعتشان را بر آن ها اجرا کرده، امورشان را به ایشان سپرد. و ایشان آنچه را بخواهند حلال کرده، آنچه را بخواهند حرام می کنند و هرگز چیزی نمی خواهند جز آنچه خدای پاک و فرازمند بخواهد. سپس خداوند فرمود: ای محمّد! این است آیینی که هرکه از آن پیش افتد، افتاده و هرکه عقب بماند نابود شده و هرکه با آن همراه شود، درک کرده است. ای محمّد! پیوسته با آن باش.

[١١٩١]6-صالح سهل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که یکی از قریش به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-عرض کرد: با چه چیزی از پیامبران پیش افتادی درحالی که در آخر و پایانشان مبعوث شدی؟ فرمودند: من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آورد. و وقتی خداوند از پیامبران پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم و آنان گفتند: چرا. نخستین کسی بودم که پاسخ گفت و نخستین پیامبری بودم که گفت: آری. پس من از آنان با اقرار به خداوند پیش افتادم.

[١١٩٢]٧-مفضّل گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: شما وقتی در

ص :٣٧٩

عن علیّ بن حمّاد، عن المفضّل قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: کیف کنتم حیث کنتم فی الأظلّه؟ فقال: یا مفضّل! کنّا عند ربّنا لیس عنده أحد غیرنا، فی ظلّه خضراء، نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملک مقرّب و لا ذی روح غیرنا حتّی بدا له فی خلق الأشیاء فخلق ما شاء کیف شاء من الملائکه و غیرهم، ثمّ أنهی علم ذلک إلینا.

[١١٩٣]٨-سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید قال: سمعت یونس بن یعقوب، عن سنان بن طریف، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام یقول: قال:

إنّا أوّل أهل بیت نوّه اللّه بأسمائنا إنّه لمّا خلق السّماوات و الأرض أمر منادیا فنادی أشهد أن لا إله إلاّ اللّه-ثلاثا-أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه-ثلاثا- أشهد أنّ علیّا أمیر المؤمنین حقّا-ثلاثا-

[١١٩4]٩-أحمد بن إدریس، عن الحسین بن عبد اللّه الصّغیر، عن محمّد بن إبراهیم الجعفریّ، عن أحمد بن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه کان إذ لا کان، فخلق الکان و المکان و خلق نور الأنوار، الّذی نوّرت منه الأنوار و أجری فیه من نوره الّذی نوّرت منه الأنوار و هو النّور الّذی خلق منه محمّدا و علیّا، فلم یزالا نورین، أوّلین، إذ لا شیء کوّن قبلهما، فلم یزالا یجریان طاهرین مطهّرین فی الأصلاب الطّاهره حتّی افترقا فی أطهر طاهرین فی عبد اللّه و أبی طالب علیه السّلام.

[١١٩5]١٠-الحسین، عن محمّد بن عبد، اللّه عن محمّد بن سنان، عن المفضّل، عن جابر بن یزید قال:

قال لی أبو جعفر علیه السّلام: یا جابر! إنّ اللّه أوّل ما خلق خلق محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و عترته

ص :٣٨٠

سایه ها بودید چگونه بودید؟ فرمودند: ای مفضّل! ما نزد پروردگارمان در سایه ای سبز بودیم و کسی جز ما نزدش نبود. و ما تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید او می گفتیم. و هیچ فرشتۀ مقرّب و جانداری نبود تا اراده ای برای آفرینش اشیاء برای او پدید آمد و از فرشته و جز آن، آنچه خواست و هرگونه که خواست، آفرید. سپس علم آن را به ما رسانید.

[١١٩٣]٨-سنان طریف از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: ما نخستین خاندانی هستیم که خداوند نام های ما را بلندآوازه کرد. و آن وقتی بود که آسمان ها و زمین را آفرید و به نداگری فرمان داد تا ندا کند: گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست-سه بار-گواهی می دهم که محمّد رسول خدا است- سه بار-گواهی می دهم که علی به راستی امیر مؤمنان است-سه بار-.

[١١٩4]٩-احمد علی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا وقتی هیچ چیز نبود خداوند بود. آن گاه پدیده و مکان را آفرید. و روشنی روشنایی ها را آفرید، آنچه روشنایی ها از آن روشن شده اند. و در آن از نور خودش که روشنایی ها از آن روشن شده اند، جاری کرد. و آن نوری است که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و علی را از آن آفرید. و پیوسته آنان دو نور نخستین بودند؛ زیرا هیچ چیزی پیش از آن دو به وجود نیامده بود. و پیوسته پاک و پاکیزه در صلب های پاک جاری بودند تا در پاک ترین آن ها علیهم السّلام در عبد اللّه و ابو طالب جدا شدند.

[١١٩5]١٠-جابر یزید گوید: حضرت باقر علیه السّلام به من فرمود: ای جابر! خداوند در آغاز آفرینش، محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-و خاندان هدایتگر و هدایت

ص :٣٨١

الهداه المهتدین، فکانوا أشباح نور بین یدی اللّه، قلت: و ما الأشباح؟ قال ظلّ النّور أبدان نورانیّه بلا أرواح و کان مؤیّدا بروح واحده و هی روح القدس، فیه کان یعبد اللّه و عترته و لذلک خلقهم حلماء، علماء، برره، أصفیاء، یعبدون اللّه بالصّلاه و الصّوم و السّجود و التّسبیح و التّهلیل و یصلّون الصّلوات و یحجّون و یصومون.

[١١٩6]١١-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید شباب الصّیرفیّ، عن مالک بن إسماعیل النّهدیّ، عن عبد السّلام بن حارث، عن سالم بن أبی حفصه العجلیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کان فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ثلاثه لم تکن فی أحد غیره: لم یکن له فیء و کان لا یمرّ فی طریق فیمرّ فیه بعد یومین أو ثلاثه إلاّ عرف أنّه قد مرّ فیه لطیب عرفه و کان لا یمرّ بحجر و لا بشجر إلاّ سجد له.

[١١٩٧]١٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا عرج برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم انتهی به جبرئیل إلی مکان فخلّی عنه، فقال له: یا جبرئیل تخلّینی علی هذه الحاله؟ فقال: امضه فو اللّه لقد وطئت مکانا ما وطئه بشر و ما مشی فیه بشر قبلک.

[١١٩٨]١٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد الجوهریّ، عن علیّ بن أبی حمزه قال:

سأل أبو بصیر أبا عبد اللّه علیه السّلام و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ فقال: مرّتین فأوقفه جبرئیل موقفا، فقال له: مکانک یا محمّد؟ فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قطّ و لا نبیّ، إنّ ربّک یصلّی فقال:

ص :٣٨٢

شده اش را آفرید. که در پیشگاه خدا اشباح نور بودند. من عرض کردم: اشباح چیست؟ فرمودند: سایۀ نور، بدن های نورانی بدون روح که با یک روح که همان روح القدس است، یاری می شدند. با او بود که آن حضرت و خاندانش، خدا را بندگی می کردند. و به همین جهت آنان را بردبار، دانشمند، نیک، برگزیده آفرید تا با نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل خدا را بندگی کنند. و آنان نماز می گزارند و حجّ کرده، روزه می گیرند.

[١١٩6]١١-سالم بن ابو حفصۀ عجلی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: سه چیز در رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که در کسی جز او نبود: سایه نداشت، از راهی نمی گذشت جز این که هرکس پس از دو یا سه روز از آن جا می گذشت، می فهمید که ایشان از آن جا گذشته است. به خاطر بوی خوشش. و به سنگ و درختی نمی گذشت جز این که برایش سجده می کردند.

[١١٩٧]١٢-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به معراج رفت، جبرئیل او را به مکانی رساند و از او جدا شد. حضرت به او فرمود: مرا بر این حالت تنها می گذاری؟ عرض کرد: برو، به خدا سوگند! در جایی گام نهاده ای که بشری در آن گام نگذاشته است. و پیش از تو بشری در آن جا راه نپیموده است.

[١١٩٨]١٣-علی ابو حمزه گفته است: من در خدمت حضرت صادق بودم که ابو بصیر به ایشان گفت: جانم فدایت! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را چند بار به معراج بردند؟ فرمود: دو بار. و جبرئیل او را در جایی نگاه داشته، گفت: ای محمّد! این جا بایست. که تو در جایی ایستاده ای که هیچ فرشته و پیامبری در

ص :٣٨٣

یا جبرئیل و کیف یصلّی؟ قال: یقول: سبّوح قدّوس أنا ربّ الملائکه و الرّوح، سبقت رحمتی غضبی، فقال: اللّهمّ عفوک عفوک، قال: و کان کما قال اللّه: قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ فقال له أبو بصیر: جعلت فداک ما قاب قوسین أو أدنی! قال: ما بین سیتها إلی رأسها، فقال: کان بینهما حجاب یتلألأ یخفق و لا أعلمه إلاّ و قد قال: زبرجد، فنظر فی مثل سمّ الإبره إلی ما شاء اللّه من نور العظمه، فقال اللّه تبارک و تعالی: یا محمّد! قال: لبّیک ربّی قال: من لأمّتک من بعدک؟ قال: اللّه أعلم، قال: علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین و سیّد المسلمین و قائد الغرّ المحجّلین قال: ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام لأبی بصیر: یا أبا محمّد! و اللّه ما جاءت ولایه علیّ علیه السّلام من الأرض و لکن جاءت من السّماء مشافهه.

[١١٩٩]١4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن سیف، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: صف لی نبیّ اللّه علیه السّلام، قال: کان نبیّ اللّه علیه السّلام أبیض مشرب حمره، أدعج العینین، مقرون الحاجبین، شثن الأطراف کأنّ الذّهب أفرغ علی براثنه عظیم مشاشه المنکبین، إذا التفت یلتفت جمیعا من شدّه استرساله، سربته سائله من لبّته إلی سرّته کأنّها وسط الفضّه المصفّاه و کأنّ عنقه إلی کاهله إبریق فضّه، یکاد أنفه إذا شرب أن یرد الماء و إذا مشی تکفّأ کأنّه ینزل فی صبب، لم یر مثل نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قبله و لا بعده صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٢٠٠]١5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن أبی جمیله، عن محمّد الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: إنّ اللّه مثّل لی أمّتی فی الطّین و علّمنی أسماءهم کما علّم آدم الأسماء کلّها، فمرّ بی أصحاب الرّایات فاستغفرت لعلیّ و شیعته،

ص :٣٨4

آن جا نایستاده است. و پروردگارت [اینک]نماز می گزارد. او فرمود: ای جبرئیل چگونه نماز می گزارد؟ عرض کرد: می فرماید: سبّوح قدّوس. منم پروردگار فرشتگان و روح، که رحمتم بر خشمم پیشی گرفته است. آن گاه پیامبر فرمود: خدایا! گذشت، گذشت. درحالی که چنان نزدیک بود که خدا فرمود: دو کمان یا نزدیک تر. [نجم (5٣) :٩]ابو بصیر عرض کرد: جانم فدایت! دو کمان یا نزدیک تر چیست؟ فرمود: به اندازۀ فاصلۀ انتهای قوس تا سر آن. و فرمود: و میانشان حجابی می درخشید و خاموش می شد. و آن را نفهمیدم جز این که فرمود: زبرجدی است. و پیامبر از مثل سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواست نور عظمت دید، آن گاه خداوند پاک و والا فرمود: ای محمّد! او عرض کرد: لبّیک پروردگار من! فرمود: پس از تو چه کسی برای امّتت خواهد بود؟ گفت: خدا داناتر است. فرمود: علی ابو طالب امیر مؤمنان و سرور مسلمانان و رهبر شرافتمندان است. راوی گوید: سپس حضرت صادق علیه السّلام به ابو بصیر فرمود: ای ابو محمّد! به خدا سوگند ولایت علی علیه السّلام از زمین نیامد بلکه آن به طور شفاهی از آسمان آمد.

[١١٩٩]١4-جابر گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: پیامبر خدا- درود بر او-را برایم وصف کنید. فرمودند: پیامبر خدا علیه السّلام سفید مایل به سرخ، سیاه و درشت چشم، ابروان به هم پیوسته، کف دست و پاها پرگوشت و نه کوتاه که گویا طلا در قالبش ریخته باشند و چهارشانه بود. وقتی به کسی توجّه می کرد، از انس بسیارش با همۀ وجودش به او توجّه می کرد. موی سینه اش از گردن تا ناف کشیده شده، گویا میان نقره ای درخشان بود. و گویا از گردن تا سرشانه یک تنگ نقره ای است. بینی اش-وقتی آب می خورد-نزدیک بود که به آب برسد. و وقتی راه می رفت به پیش رو مایل بود گویا که به سرازیری می رود. نظیر پیامبر خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دیده نشده است نه پیش از او و نه پس از او.

[١٢٠٠]١5-محمّد حلبی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: خداوند امّتم را در گل برای من مجسّم کرده، نام هاشان را به من آموخت چنان که همۀ نام ها را به آدم آموخت. آن گاه صاحبان بیرق ها بر من گذشتند و من برای علی و شیعه اش آمرزش خواستم. که

ص :٣٨5

إنّ ربّی وعدنی فی شیعه علیّ خصله، قیل: یا رسول اللّه! و ما هی؟ قال: المغفره لمن آمن منهم و أن لا یغادر منهم صغیره و لا کبیره و لهم تبدّل السّیّئات حسنات.

[١٢٠١]١6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن سیف، عن أبیه، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم النّاس ثمّ رفع یده الیمنی قابضا علی کفّه ثمّ قال: أ تدرون أیّها النّاس ما فی کفّی؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، فقال: فیها أسماء أهل الجنّه و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامه، ثمّ رفع یده الشّمال فقال: أیّها النّاس أ تدرون ما فی کفّی؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، فقال: أسماء أهل النّار و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامه، ثمّ قال: حکم اللّه و عدل، حکم اللّه و عدل، فریق فی الجنّه و فریق فی السّعیر.

[١٢٠٢]١٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن إسحاق بن غالب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

فی خطبه له خاصّه یذکر فیها حال النّبیّ و الأئمّه علیه السّلام و صفاتهم، فلم یمنع ربّنا لحلمه و أناته و عطفه ما کان من عظیم جرمهم و قبیح أفعالهم، أن انتجب لهم أحبّ أنبیائه إلیه و أکرمهم علیه محمّد بن عبد اللّه علیه السّلام فی حومه العزّ مولده و فی دومه الکرم محتده، غیر مشوب حسبه و لا ممزوج نسبه و لا مجهول عند أهل العلم صفته، بشّرت به الأنبیاء فی کتبها و نطقت به العلماء بنعتها و تأمّلته الحکماء بوصفها، مهذّب لا یدانی، هاشمیّ لا یوازی، أبطحیّ لا یسامی، شیمته الحیاء و طبیعته السّخاء مجبول علی أوقار النّبوّه و أخلاقها، مطبوع علی أوصاف الرّساله و أحلامها إلی أن انتهت به أسباب مقادیر اللّه

ص :٣٨6

پروردگارم خصلتی را دربارۀ شیعۀ علی به من وعده داده است. گفتند: آن چیست؟ فرمود: آمرزش برای کسی که ایمان آورده است. و باقی نگذاشتن صغیره و کبیره ای برای آنان و تبدیل سیّئات به حسنات.

[١٢٠١]١6-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-برای مردم خطبه خواند. سپس دست راستش را که مشت کرده بود، بالا برده، فرمود: ای مردم! آیا می دانید در دست من چیست؟ آنان گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: نام های اهل بهشت تا روز قیامت و نام پدران و قبیله هاشان در آن است. سپس دست چپش را بالا برده، فرمود: ای مردم! آیا می دانید در این دستم چیست؟ آنان گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: نام های اهل دوزخ تا روز قیامت و نام پدران و قبیله هاشان در آن است. سپس فرمود: خدا داوری کرد و عدالت ورزید. گروهی در بهشتند و گروهی در دوزخ.

[١٢٠٢]١٧-اسحاق غالب از حضرت صادق علیه السّلام در خطبۀ ویژه ای که احوال و اوصاف پیامبر و امامان علیهم السّلام را بیان می کند روایت کرده که: گناهان بزرگ و کردارهای زشت مردم-به خاطر بردباری و احسان و مهربانی پروردگارمان- مانع نشد که او محبوب ترین پیامبران نزد خود و گرامی ترین شان بر خود محمّد عبد اللّه [درود خدا بر او و بر خاندانش]را برایشان برگزیند که تولّدش در حریم عزّت و اقامتش در سایه سار کرامت بود. آیین اش نیالوده و نسبش نیامیخته بود. صفتش نزد اهل دانش ناشناس نبود و پیامبران در کتاب هاشان او را بشارت داده، دانشمندان در وصفش سخن رانده و حکیمان در صفتش به اندیشه نشسته بودند. پاک گشته ای بی نظیر، هاشمی ای بی مانند و ابطحی ای بی هم طراز. صفتش حیا و طبعش سخا. بر وقار و اخلاق نبوّت سرشته. بر اوصاف و اندیشه های رسالت مهر خورده. [تا این که به سبب او اسباب تقدیرهای خداوند در اوقات خودش پایان گرفته، داوری دربارۀ او به فرمان خداوند تا نهایتش جاری شده و داوری حتمی خداوند او را به هدفش رساند.]

ص :٣٨٧

إلی أوقاتها و جری بأمر اللّه القضاء فیه إلی نهایاتها، أدّاه محتوم قضاء اللّه إلی غایاتها، تبشّر به کلّ أمّه من بعدها و یدفعه کلّ أب إلی أب من ظهر، إلی ظهر لم یخلطه فی عنصره سفاح و لم ینجّسه فی ولادته نکاح، من لدن آدم إلی أبیه عبد اللّه، فی خیر فرقه و أکرم سبط و أمنع رهط و أکلإ حمل و أودع حجر، اصطفاه اللّه و ارتضاه و اجتباه و آتاه من العلم مفاتیحه و من الحکم ینابیعه، ابتعثه رحمه للعباد و ربیعا للبلاد و أنزل اللّه إلیه الکتاب فیه البیان و التّبیان قرآنا عربیّا غیر ذی عوج لعلّهم یتّقون، قد بیّنه للنّاس و نهجه بعلم قد فصّله و دین قد أوضحه و فرائض قد أوجبها و حدود حدّها للنّاس و بیّنها و أمور قد کشفها لخلقه و أعلنها، فیها دلاله إلی النّجاه و معالم تدعو إلی هداه، فبلّغ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ما أرسل به و صدع بما أمر و أدّی ما حمّل من أثقال النّبوّه و صبر لربّه و جاهد فی سبیله و نصح لأمّته و دعاهم إلی النّجاه و حثّهم علی الذّکر و دلّهم علی سبیل الهدی، بمناهج و دواع، أسّس للعباد أساسها و منار رفع لهم أعلامها، کیلا یضلّوا من بعده و کان بهم رءوفا رحیما.

[١٢٠٣]١٨-محمّد بن یحیی، عن سعد بن عبد اللّه، عن جماعه من أصحابنا، عن أحمد بن هلال، عن أمیّه بن علیّ القیسیّ قال:

حدّثنی درست بن أبی منصور أنّه سأل أبا الحسن الأوّل علیه السّلام أکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم محجوجا بأبی طالب؟ فقال: لا و لکنّه کان مستودعا للوصایا فدفعها إلیه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: قلت: فدفع إلیه الوصایا علی أنّه محجوج به؟ فقال: لو کان محجوجا به ما دفع إلیه الوصیّه، قال: فقلت: فما کان حال أبی طالب؟ قال: أقرّ بالنّبیّ و بما جاء به و دفع إلیه الوصایا و مات من یومه.

[١٢٠4]١٩-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن منصور

ص :٣٨٨

هر امّتی او را به پس از خودش بشارت داد. و هر پدری پشت به پشت او را به پدری تحویل داد. اصالتش از آدم تا پدرش عبد اللّه به هیچ زنایی نیامیخت و در ولادتش هیچ نکاحی آن را پلید نکرد. او در بهترین طایفه و گرامی ترین نواده و والاترین خانواده و محفوظترین بطن و امانت دارترین دامن بود. خداوند او را انتخاب کرده، برگزید و به او راضی شد. و به او کلیدهای دانش و سرچشمه های حکمت داد. او را به عنوان رحمتی بر بندگان و بهاری بر سرزمین ها برانگیخت. و آن کتاب را که بیان و تبیین در آن است، قرآنی عربی که کژی ای در آن نیست بر او نازل کرد تا شاید پروا کنند. که برای مردم تبیین کرده، توضیحش داد. با دانشی که تفصیل داد و دینی که روشنش ساخت و فریضه هایی که واجب کرد و حدودی که برای مردم برقرار ساخته، بیانش کرد. اموری که برای مردم آشکارشان ساخت رهنمونی به سوی نجات بود و نشانه هایی که به هدایتش فرامی خواند. پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آنچه را برایش فرستاده شده بود، ابلاغ کرد و آنچه را فرمان داده شده بود، آشکار ساخت و آنچه از بارهای پیامبری برداشته بود، ادا کرد و به خاطر پروردگارش شکیبایی کرده، در راهش به جان کوشید. امّتش را ارشاد کرد و به سوی نجاتشان فراخوانده، به ذکر [خدا]تشویقشان کرد. با شیوه های روشن و انگیزه ها به راه هدایت راهنمایی کرد و با شیوه ها و انگیزه هایی اساس آن را برای بندگان بنیان نهاده، نشانه هایش را بر مناره هایی بلند ساخت تا پس از او گمراه نشوند. که او به آنان مهربان و دلسوز بود.

[١٢٠٣]١٨-امیّه بن علی قیسی گفت: درست ابو منصور به من گفت که او از حضرت ابو الحسن اوّل [امام کاظم]علیه السّلام پرسیده که آیا ابو طالب بر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-حجّت بود؟ ایشان فرموده است: نه، ولی امانتدار وصایا بود و آن ها را به پیامبر سپرد. او گوید من عرض کردم: بنابر این که بر او حجّت بود وصایا را به او سپرد؟ فرمودند: اگر او بر ایشان حجّت بود وصیّت را به او نمی سپرد. او گوید من عرض کردم: پس ابو طالب بر چه حالی بود؟ فرمود: به پیامبر و به آنچه آورده بود، اقرار کرد و وصایا را به او سپرده، همان روز درگذشت.

[١٢٠4]١٩-مردی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی رسول خدا

ص :٣٨٩

بن العبّاس، عن علیّ بن أسباط، عن یعقوب بن سالم، عن رجل، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بات آل محمّد علیه السّلام بأطول لیله حتّی ظنّوا أن لا سماء تظلّهم و لا أرض تقلّهم لأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم وتر الأقربین و الأبعدین فی اللّه، فبیناهم کذلک إذ أتاهم آت لا یرونه و یسمعون کلامه، فقال: السّلام علیکم أهل البیت و رحمه اللّه و برکاته، إنّ فی اللّه عزاء من کلّ مصیبه و نجاه من کلّ هلکه و درکا لمافات کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَهُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ اَلنّٰارِ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّهَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ إنّ اللّه اختارکم و فضّلکم و طهّرکم و جعلکم أهل بیت نبیّه و استودعکم علمه و أورثکم کتابه و جعلکم تابوت علمه و عصا عزّه و ضرب لکم مثلا من نوره و عصمکم من الزّلل و آمنکم من الفتن، فتعزّوا بعزاء اللّه، فإنّ اللّه لم ینزع منکم رحمته و لن یزیل عنکم نعمته، فأنتم أهل اللّه عزّ و جلّ الّذین بهم تمّت النّعمه و اجتمعت الفرقه و ائتلفت الکلمه و أنتم أولیاؤه، فمن تولاّکم فاز و من ظلم حقّکم زهق، مودّتکم من اللّه واجبه فی کتابه علی عباده المؤمنین، ثمّ اللّه علی نصرکم إذا یشاء قدیر فاصبروا لعواقب الأمور، فإنّها إلی اللّه تصیر قد قبّلکم اللّه من نبیّه ودیعه و استودعکم أولیاءه المؤمنین فی الأرض فمن أدّی أمانته آتاه اللّه صدقه، فأنتم الأمانه المستودعه و لکم المودّه الواجبه و الطّاعه المفروضه و قد قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و قد أکمل لکم الدّین و بیّن لکم سبیل المخرج، فلم یترک لجاهل حجّه، فمن جهل أو تجاهل أو أنکر أو نسی أو تناسی فعلی اللّه حسابه و اللّه من وراء حوائجکم و أستودعکم اللّه و السّلام علیکم. فسألت أبا جعفر علیه السّلام ممّن أتاهم التّعزیه، فقال: من اللّه تبارک و تعالی.

ص :٣٩٠

-درود خدا بر او و بر خاندانش-وفات کرد، خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-درازترین شب را گذراندند چنان که گمان کردند هیچ آسمانی بر ایشان سایه نینداخته و هیچ زمینی ایشان را به دوش نمی کشد؛ زیرا رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-نزدیک و دور را در راه خدا متّحد ساخته بود. در چنین احوالی بودند که ناگاه کسی آمد که دیده نمی شد ولی سخنش را می شنیدند. او عرض کرد: درود و رحمت و برکات خداوند بر شما خاندان. همانا در راه خدا از هر رنجی، شکیبایی ای و از هر هلاکتی، نجاتی و برای از دست رفته، جبرانی است. هرکسی مرگ را می چشد. و شما پاداش خود را در روز قیامت خواهید گرفت. کسی که از آتش دور شده، به بهشت وارد شود، نجات یافته و رستگار شده است. و زندگی دنیا چیزی جز سرمایۀ فریب نیست. [آل عمران (٣) : ١٨5]خداوند شما را برگزید و فضیلت تان داد. پاکتان ساخت و خاندان پیامبرش قرار داد. علمش را به شما سپرد و کتابش را به شما ارث داد. شما را صندوق علم و عصای عزّتش قرار داد. برایتان از نور خودش مثال زد. از لغزش نگاهتان داشته، از فتنه و آزمایش ها ایمنتان ساخت. پس به صبری خداپسندانه شکیبایی کنید که خداوند رحمتش را از شما جدا نکرده، نعمتش را از شما برنداشته است. شمایید اهل خدای عزّتمند. با شما نعمت کامل شده، پراکندگی گرد آمده و سخن یگانه شده است. و شما دوستان اویید. پس هرکه شما را دوست بدارد، رستگار شده و آن که در حقّ شما ستم کند، نابود گشته. دوستی شما بر بندگان مؤمن از سوی خداوند در کتابش واجب شده. سپس خداوند هروقت بخواهد، به یاری شما توانا است. پس تا پایان کارها شکیبایی کنید. که آن ها به خداوند می رسند. خداوند شما را از پیامبرش به عنوان امانت پذیرفت و دوستان مؤمنش در زمین را به شما سپرد. و هرکه امانتش را ادا کند خداوند پاداش راستی اش را می دهد. پس شما امانت سپرده شده اید و دوستی و اطاعت واجب برای شما است. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت ولی دین را برایتان کامل کرده راه نجات را روشن ساخته، برای جاهل هم حجّتی و عذری نگذشت. پس کسی که جاهل باشد یا خود را به جهالت بزند یا انکار کند یا فراموش کند یا خود را به فراموشی بزند، حسابش با خدا است. و خداوند نیازهای شما را می داند. و من شما را به خدا می سپارم. و درود بر شما. من از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ کسی که برای شکیبایی دادن آمده بود، پرسیدم. فرمودند: از سوی خدای پاک و والا بود.

ص :٣٩١

[١٢٠5]٢٠-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن إسماعیل بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إذا رئی فی اللّیله الظّلماء رئی له نور کأنّه شقّه قمر.

[١٢٠6]٢١-أحمد بن إدریس، عن الحسین بن عبید اللّه، عن أبی عبد اللّه الحسین الصّغیر، عن محمّد بن إبراهیم الجعفریّ، عن أحمد بن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و محمّد بن یحیی، عن سعد بن عبد اللّه، عن یعقوب بن یزید، عن ابن فضّال، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال: یا محمّد! إنّ ربّک یقرئک السّلام و یقول: إنّی قد حرّمت النّار علی صلب أنزلک و بطن حملک و حجر کفّلک، فالصّلب صلب أبیک عبد اللّه بن عبد المطّلب و البطن الّذی حملک فآمنه بنت وهب و أمّا حجر کفّلک فحجر أبی طالب.

و فی روایه ابن فضّال و فاطمه بنت أسد.

[١٢٠٧]٢٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن زراره بن أعین، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

یحشر عبد المطّلب یوم القیامه أمّه واحده، علیه سیماء الأنبیاء و هیبه الملوک.

[١٢٠٨]٢٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن الأصمّ، عن الهیثم بن واقد، عن مقرّن، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ عبد المطّلب أوّل من قال بالبداء، یبعث یوم القیامه أمّه وحده علیه بهاء الملوک و سیماء الأنبیاء.

[١٢٠٩]٢4-بعض أصحابنا، عن ابن جمهور، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن

ص :٣٩٢

[١٢٠5]٢٠-اسماعیل عمّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وقتی در شب تار، دیده می شدند، نوری همچون پارۀ ماه برایشان دیده می شد.

[١٢٠6]٢١-احمد علی و برخی دیگر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که ایشان فرمودند: جبرئیل علیه السّلام بر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شده، عرض کرد: ای محمّد! پروردگارت به تو سلام رسانده، می فرماید: من آتش را بر صلبی که تو را فرود آورد و بر بطنی که تو را نگاه داشت و بر دامنی که تو را پرورش داد، حرام کردم. و آن صلب، صلب پدرت عبد اللّه بن عبد المطّلب و بطنی که تو را نگاه داشت آمنه بنت وهب و دامنی که تو را پرورش داد، دامن- ابو طالب-و در روایت ابن فضّال-و فاطمه بنت اسد است.

[١٢٠٧]٢٢-زرارۀ اعین از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: عبد المطّلب در روز قیامت همچون یک امّت محشور می شود که چهرۀ پیامبران و هیبت شهریاران را دارد.

[١٢٠٨]٢٣-مقرّن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا عبد المطّلب نخستین کسی بود که به بدا معتقد شد. که در روز قیامت همچون یک امّت محشور می شود درحالی که جمال شهریاران و سیمای پیامبران را دارد.

[١٢٠٩]٢4-مفضّل عمر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ص :٣٩٣

ابن رئاب، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج و عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر جمیعا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

یبعث عبد المطّلب أمّه وحده، علیه بهاء الملوک و سیماء الأنبیاء و ذلک أنّه أوّل من قال بالبداء، قال: و کان عبد المطّلب أرسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی رعاته فی إبل قد ندّت له، فجمعها فأبطأ علیه فأخذ بحلقه باب الکعبه و جعل یقول:

یا ربّ أ تهلک آلک

إن تفعل فأمر ما بدا لک

فجاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بالإبل و قد وجّه عبد المطّلب فی کلّ طریق و فی کلّ شعب فی طلبه و جعل یصیح:

یا ربّ أ تهلک آلک

إن تفعل فأمر ما بدا لک

و لمّا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أخذه فقبّله و قال: یا بنیّ لا وجّهتک بعد هذا فی شیء فإنّی أخاف أن تغتال فتقتل.

[١٢١٠]٢5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حمران، عن أبان بن تغلب قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لمّا أن وجّه صاحب الحبشه بالخیل و معهم الفیل لیهدم البیت، مرّوا بإبل لعبد المطّلب فساقوها، فبلغ ذلک عبد المطّلب فأتی صاحب الحبشه فدخل الآذن، فقال: هذا عبد المطّلب بن هاشم قال: و ما یشاء؟ قال التّرجمان: جاء فی إبل له ساقوها یسألک ردّها، فقال ملک الحبشه لأصحابه: هذا رئیس قوم و زعیمهم، جئت إلی بیته الّذی یعبده لأهدمه و هو یسألنی إطلاق إبله، أما لو سألنی الإمساک عن هدمه لفعلت، ردّوا علیه إبله، فقال عبد المطّلب لترجمانه: ما قال لک الملک؟ فأخبره، فقال عبد المطّلب: أنا ربّ الإبل و لهذا البیت ربّ یمنعه، فردّت إلیه إبله و انصرف عبد المطّلب نحو منزله،

ص :٣٩4

عبد المطّلب همچون یک امّت برانگیخته می شود درحالی که جمال شهریاران و سیمای پیامبران را دارد و این برای آن است که او نخستین کسی بود که به بداء معتقد شد. و فرمود: عبد المطّلب، رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به سوی شتربانانش فرستاد تا شتران رمیده را برایش گرد آورد. آن گاه که او دیر کرد، حلقۀ در کعبه را گرفته، می گفت: «پروردگارا آیا خاندانت را نابود می کنی. اگر چنین می کنی، امری است که برایت بدا شده است.» پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شتر را آورد. درحالی که عبد المطّلب بر هر راه و هر درّه ای به جستجویش کسی روانه کرده، فریاد می زد: «پروردگارا آیا خاندانت را نابود می کنی. اگر چنین می کنی امری است که برایت بدا شده است.» و چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را دید، او را گرفت و شروع به بوسیدنش کرد و گفت: پسرم، از این پس تو را دنبال چیزی نمی فرستم که می ترسم گرفتار گشته و کشته شوی.

[١٢١٠]٢5-ابان تغلب گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: وقتی امیر حبشه لشکر خود را به همراه فیلان به سوی خانۀ[کعبه]فرستاد تا آن را خراب کند، به شتران عبد المطّلب گذشته، آن ها را با خود بردند. عبد المطّلب این را شنید. پس به نزد امیر حبشه آمد. دربان به نزد او رفت و گفت: عبد المطّلب هاشم این جا است. او گفت: چه می خواهد؟ دیلماج گفت: دربارۀ شترانش که برده اند، آمده است تا آن ها را بخواهد. امیر حبشه به یارانش گفت: این رئیس و سرور مردمی است که من آمده ام خانه ای را که عبادتش می کنند، خراب کنم ولی او از من رهایی شترانش را می خواهد! هان اگر می خواست دست از خراب کردن آن بردارم، چنان می کردم. شترانش را به او برگردانید. آن گاه عبد المطّلب به دیلماج گفت: امیر به تو چه گفت: او آن سخنان را بازگفت. عبد المطّلب گفت: من صاحب شترم و این خانه صاحبی دارد که جلویش را می گیرد. آن گاه شترانش را به او بازگرداندند و عبد المطّلب به سوی منزلش رفت.

ص :٣٩5

فمرّ بالفیل فی منصرفه، فقال للفیل: یا محمود! فحرّک الفیل رأسه، فقال له: أتدری لم جاءوا بک؟ فقال الفیل برأسه: لا، فقال عبد المطّلب: جاءوا بک لتهدم بیت ربّک أفتراک فاعل ذلک؟ فقال برأسه: لا، فانصرف عبد المطّلب إلی منزله فلمّا أصبحوا غدوا به لدخول الحرم فأبی و امتنع علیهم، فقال عبد المطّلب لبعض موالیه عند ذلک: اعل الجبل فانظر تری شیئا، فقال: أری سوادا من قبل البحر، فقال له: یصیبه بصرک أجمع؟ فقال له: لا و لأوشک أن یصیب، فلمّا أن قرب، قال: هو طیر کثیر و لا أعرفه یحمل کلّ طیر فی منقاره حصاه مثل حصاه الخذف، أو دون حصاه الخذف فقال عبد المطّلب: و ربّ عبد المطّلب ما ترید إلاّ القوم، حتّی لمّا صاروا فوق رءوسهم أجمع ألقت الحصاه فوقعت کلّ حصاه علی هامّه رجل فخرجت من دبره فقتلته فما انفلت منهم إلاّ رجل واحد یخبر النّاس، فلمّا أن أخبرهم ألقت علیه حصاه فقتلته.

[١٢١١]٢6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن رفاعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان عبد المطّلب یفرش له بفناء الکعبه لا یفرش لأحد غیره و کان له ولد یقومون علی رأسه فیمنعون من دنا منه، فجاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو طفل یدرج حتّی جلس علی فخذیه، فأهوی بعضهم إلیه لینحّیه عنه، فقال له عبد المطّلب: دع ابنی فإنّ الملک قد أتاه.

[١٢١٢]٢٧-محمّد بن یحیی، عن سعد بن عبد اللّه، عن إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ، عن علیّ بن المعلّی، عن أخیه محمّد، عن درست بن أبی منصور، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :٣٩6

در راه به فیلی برخورد و به آن گفت: ای محمود! فیل سرش را حرکت داد. پس به او گفت: می دانی برای چه کاری تو را آورده اند؟ فیل با اشارۀ سرش گفت: نه. و عبد المطّلب گفت: تو را آورده اند تا خانۀ پروردگارت را خراب کنی. آیا تو آن را انجام می دهی؟ آن با اشارۀ سرش گفت: نه. آن گاه عبد المطّلب به سوی منزلش رفت. چون صبح شد آن فیل را برای داخل شدن به حرم بردند که آن سرباززد و امتناع ورزید. پس عبد المطّلب به یکی از غلامانش گفت: از کوه بالا برو و بنگر که چه چیزی می بینی. او گفت: سیاهی ای از سوی دریا می بینم. به او گفت: چشمت همۀ آن ها را می بیند؟ گفت: نه، ولی اندکی دیگر می بیند. و چون نزدیک شدند، گفت: پرندگان زیادی اند ولی من نمی شناسمشان. هرکدام در منقارشان سنگریزه ای مانند سنگریزه ای که با پشت ناخن پرتاب می کنند دارند، پس عبد المطّلب گفت: سوگند به پروردگار عبد المطّلب که جز این گروه را نمی خواهند. تا وقتی همه بالای سر آنان رسیدند، سنگریزه ها را انداختند. و هر کدام از سنگریزه ها بر سر مردی افتاد و از تهیگاهش بیرون آمد و او را کشت. و از آنان جز یک مرد نماند تا به مردم خبر دهد. و چون آن خبر را داد، سنگریزه ای بر او افتاد و او را کشت.

[١٢١١]٢6-رفاعه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: برای عبد المطّلب در آستانۀ کعبه فرشی می انداختند که برای جز او نمی انداختند. و او فرزندانی داشت که در کنارش می ایستادند و از نزدیک شدن افراد به او جلوگیری می کردند. تا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-که کودکی تازه به راه افتاده بود، آمد و بر زانوی او نشست. یکی از پسرانش خواست او را دور کند که عبد المطّلب به او گفت: رها کن پسرم را که فرشته او را آورده است.

[١٢١٢]٢٧-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی

ص :٣٩٧

لمّا ولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مکث أیّاما لیس له لبن، فألقاه أبو طالب علی ثدی نفسه، فأنزل اللّه فیه لبنا فرضع منه أیّاما حتّی وقع أبو طالب علی حلیمه السّعدیّه فدفعه إلیها.

[١٢١٣]٢٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ مثل أبی طالب مثل أصحاب الکهف، أسرّوا الإیمان و أظهروا الشّرک فآتاهم اللّه أجرهم مرّتین.

[١٢١4]٢٩-الحسین بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن إسحاق، عن بکر بن محمّد الأزدیّ، عن إسحاق بن جعفر، عن أبیه علیه السّلام قال:

قیل له: إنّهم یزعمون أنّ أبا طالب کان کافرا؟ فقال: کذبوا کیف یکون کافرا و هو یقول؟ :

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا

نبیّا کموسی خطّ فی أوّل الکتب

و فی حدیث آخر: کیف یکون أبو طالب کافرا و هو یقول؟ :

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذّب

لدینا و لا یعبأ بقیل الأباطل

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمه للأرامل

[١٢١5]٣٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

بینا النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی المسجد الحرام و علیه ثیاب له جدد فألقی المشرکون علیه سلا ناقه فملئوا ثیابه بها، فدخله من ذلک ما شاء اللّه فذهب إلی أبی طالب فقال له: یا عمّ کیف تری حسبی فیکم؟ فقال له: و ما ذاک یا ابن أخی؟ فأخبره الخبر، فدعا أبو طالب حمزه: و أخذ السّیف و قال لحمزه خذ السّلا، ثمّ توجّه

ص :٣٩٨

پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-به دنیا آمد، چند روزی بی شیر ماند. تا ابو طالب او را بر سینۀ خودش چسباند، پس خداوند در آن شیری فروفرستاد و چند روزی از آن خورد تا ابو طالب حلیمه سعدیه را یافت و به او سپردش.

[١٢١٣]٢٨-هشام سالم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حکایت ابو طالب، حکایت اصحاب کهف است. ایمان را پنهان کردند و اظهار شرک کردند و خدا هم دو بار پاداششان داد.

[١٢١4]٢٩-اسحاق جعفر از پدرش علیه السّلام روایت کرده که [کسانی]به ایشان گفتند: آنان می پندارند که ابو طالب کافر بوده است. فرمود: دروغ می گویند چگونه کافر باشد وقتی می گوید: آیا ندانستند که ما محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]را پیامبری همچون موسی یافتیم که نامش در کتاب های پیشین نوشته شده است.

و در حدیثی دیگر چنین است: چگونه ابو طالب کافر است درحالی که می گوید:

آنان دانستند که فرزند ما در نزد ما تکذیب نشده و به سخن یاوه اعتنا نمی شود.

او نیکوکاری است که به آبروی او از ابر آب خواسته می شود. او فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است.

[١٢١5]٣٠-هشام حکم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: هنگامی که پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-در مسجد الحرام بود و لباس هایی نو در بر داشت، مشرکان شکمبۀ شتری به رویش انداخته، لباس هایش را به آن آلودند. ایشان از این کار بسیار آزرده شده، به سوی ابو طالب رفت و فرمود: عمو جان، مرا در میان خودتان چگونه می بینید؟ او گفت: برادرزاده ام، این چه پرسشی است؟ آن گاه ایشان از آن خبر بازگفت. پس ابو طالب حمزه را فراخواند، شمشیر برداشت و به حمزه گفت: شکمبه را بردار. سپس به سوی آن مردم رفت درحالی که پیامبر هم با او بود.

ص :٣٩٩

إلی القوم و النّبیّ معه فأتی قریشا و هم حول الکعبه، فلمّا رأوه عرفوا الشّرّ فی وجهه، ثمّ قال لحمزه: أمرّ السّلا علی سبالهم ففعل ذلک حتّی أتی علی آخرهم، ثمّ التفت أبو طالب إلی النّبیّ فقال: یا ابن أخی! هذا حسبک فینا.

[١٢١6]٣١-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی نصر، عن إبراهیم بن محمّد الأشعریّ، عن عبید بن زراره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا توفّی أبو طالب نزل جبرئیل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال: یا محمّد! اخرج من مکّه، فلیس لک فیها ناصر، و ثارت قریش بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فخرج هاربا حتّی جاء إلی جبل بمکّه یقال له الحجون فصار إلیه.

[١٢١٧]٣٢-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن عبد اللّه رفعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ أبا طالب أسلم بحساب الجمّل، قال بکلّ لسان.

[١٢١٨]٣٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد و عبد اللّه ابنی محمّد بن عیسی، عن أبیهما، عن عبد اللّه بن المغیره، عن إسماعیل بن أبی زیاد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أسلم أبو طالب بحساب الجمّل و عقد بیده ثلاثا و ستّین.

[١٢١٩]٣4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن الحسین بن علوان الکلبیّ، عن علیّ بن الحزوّر الغنویّ، عن أصبغ بن نباته الحنظلیّ قال:

رأیت أمیر المؤمنین علیه السّلام یوم افتتح البصره و رکب بغله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم (ثمّ) قال: أیّها النّاس ألا أخبرکم بخیر الخلق یوم یجمعهم اللّه، فقام إلیه أبو أیّوب الأنصاریّ فقال: بلی یا أمیر المؤمنین حدّثنا فإنّک کنت تشهد و نغیب، فقال:

ص :4٠٠

آن گاه به نزد قریش آمد که گرد کعبه بودند. چون او را دیدند، بدی و نفرت را از چهره اش خواندند. پس او به حمزه گفت: شکمبه را به سبیلشان بمال. او چنین کرد تا به نفر آخرشان رسید. سپس ابو طالب به پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-رو کرده، گفت: ای پسر برادرم! این است قدر تو در میان ما.

[١٢١6]٣١-عبید زراره از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی ابو طالب وفات کرد، جبرئیل بر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شده، عرض کرد: ای محمّد! از مکّه بیرون رو که در آن برایت یاوری نیست. در حالی که قریش بر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-هجوم آوردند ایشان گریزان بیرون آمد تا به کوهی در مکّه رسید که به آن حجون می گفتند. پس به آن جا رفت.

[١٢١٧]٣٢-از محمّد عبد اللّه حدیثی که تا حضرت صادق علیه السّلام بالا رفته، روایت شده که ایشان فرمود: ابو طالب به حساب جمّل [حروف ابجد]اسلام آورد.

[١٢١٨]٣٣-اسماعیل ابو زیاد از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: ابو طالب با حساب جمّل اسلام آورد و با دستش رقم شصت و سه را به هم آورد.

[١٢١٩]٣4-اصبغ بن نباتۀ حنظلی گفته است: روزی که امیر مؤمنان علیه السّلام بصره را فتح کرد، ایشان را سوار بر استر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دیدم. [سپس]فرمود: ای مردم آیا شما را از بهترین آفریدگان در روزی که خدا آنان را گرد آورد، آگاه نکنم؟ ابو ایّوب انصاری برخاست و گفت: چرا ای امیر مؤمنان بگو که

ص :4٠١

إنّ خیر الخلق یوم یجمعهم اللّه سبعه من ولد عبد المطّلب لا ینکر فضلهم إلاّ کافر و لا یجحد به إلاّ جاحد، فقام عمّار بن یاسر-رحمه اللّه-فقال: یا أمیر المؤمنین سمّهم لنا لنعرفهم فقال: إنّ خیر الخلق یوم یجمعهم اللّه الرّسل و إنّ أفضل الرّسل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و إنّ أفضل کلّ أمّه بعد نبیّها وصیّ نبیّها، حتّی یدرکه نبیّ، ألا و إنّ أفضل الأوصیاء وصیّ محمّد علیه و آله السّلام، ألا و إنّ أفضل الخلق بعد الأوصیاء الشّهداء، ألا و إنّ أفضل الشّهداء حمزه بن عبد المطّلب و جعفر بن أبی طالب، له جناحان خضیبان یطیر بهما فی الجنّه، لم ینحل أحد من هذه الأمّه جناحان غیره، شیء کرّم اللّه به محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و شرّفه و السّبطان الحسن و الحسین و المهدیّ علیه السّلام یجعله اللّه من شاء منّا أهل البیت، ثمّ تلا هذه الآیه: وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً. ذٰلِکَ اَلْفَضْلُ مِنَ اَللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ عَلِیماً.

[١٢٢٠]٣5-محمّد بن الحسین، عن سهل بن زیاد، عن ابن فضّال، عن علیّ بن النّعمان، عن أبی مریم الأنصاریّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قلت له: کیف کانت الصّلاه علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ قال: لمّا غسّله أمیر المؤمنین علیه السّلام و کفّنه سجّاه ثمّ أدخل علیه عشره فداروا حوله ثمّ وقف أمیر المؤمنین علیه السّلام فی وسطهم فقال إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً فیقول القوم کما یقول حتّی صلّی علیه أهل المدینه و أهل العوالی.

[١٢٢١]٣6-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن سیف، عن أبی المغراء، عن عقبه بن بشیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :4٠٢

تو حاضر بودی و ما غایب. پس فرمود: همانا بهترین آفریدگان در روزی که خدا همه را گرد آورد هفت تن از فرزندان عبد المطّلب اند که فضیلتشان را جز کافر و منکر انکار نمی کند. عمّار یاسر-خدایش بیامرزد-برخاسته، عرض کرد: ای امیر مؤمنان، نامشان را بگو تا ما آنان را بشناسیم. فرمود: همانا بهترین آفریدگان در روزی که خدا آنان را گرد آورد، فرستادگانند. و برترین فرستادگان، محمّد- درود خدا بر او و بر خاندانش-است. و همانا برترین فرد هر امّتی پس از پیامبرش وصی پیامبر است تا پیامبری دیگر آید. هان که برترین اوصیا، وصی محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. هان که برترین آفریدگان پس از اوصیا شهیدانند. و هان که برترین شهیدان، حمزۀ عبد المطّلب و جعفر ابو طالب اند که دو بال آغشته به خون دارد و با آن ها در بهشت پرواز می کند. که از این امّت به کسی جز او دو بال داده نشده است. چیزی است که خداوند با آن به محمّد- درود خدا بر او و بر خاندانش-فضیلت و بزرگی داده است. و [دیگر]دو نواده، حسن و حسین و مهدی علیهم السّلام هستند. که خداوند او را از میان ما خاندان قرارش می دهد. سپس این آیه را خواندو هرکس از خدا و رسولش طاعت کند، با کسانی خواهد بود که خداوند به آنان نعمت داده است. که آنان پیامبران و راستان و شهیدان و صالحان اند. و آنان رفیقان خوبی هستند. این موهبتی از سوی خدا است. و همین بس که خداوند عالم است. [نساء (4) :6٩ و ٧٠]

[١٢٢٠]٣5-ابو مریم انصاری گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: نماز بر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-چگونه بوده است؟ فرمود: چون امیر مؤمنان علیه السّلام او را غسل داده، کفن کرد، روپوشی بر او انداخت. سپس ده نفر را به نزدش آورد که دورش حلقه زدند. سپس امیر مؤمنان علیه السّلام در میانشان ایستاده، فرمود: خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید به او درود فرستید و سلام دهید. سلامی تمام. [احزاب (٣٣) :56]و مردم چنان که او می گفت، می گفتند تا اهل مدینه و حوالی اش بر او نماز گزاردند.

[١٢٢١]٣6-عقبۀ بشیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: پیامبر

ص :4٠٣

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لعلیّ علیه السّلام: یا علیّ ادفنّی فی هذا المکان و ارفع قبری من الأرض أربع أصابع و رشّ علیه من الماء.

[١٢٢٢]٣٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أتی العبّاس أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا علیّ إنّ النّاس قد اجتمعوا أن یدفنوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی بقیع المصلّی و أن یؤمّهم رجل منهم، فخرج أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی النّاس فقال: یا أیّها النّاس صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إنّ رسول اللّه ص إمام حیّا و میّتا و قال: إنّی أدفن فی البقعه الّتی أقبض فیها، ثمّ قال علی الباب فصلّی علیه، ثمّ أمر النّاس عشره عشره یصلّون علیه ثمّ یخرجون.

[١٢٢٣]٣٨-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن سیف، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم صلّت علیه الملائکه و المهاجرون و الأنصار فوجا فوجا، قال: و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول فی صحّته و سلامته: إنّما أنزلت هذه الآیه علیّ فی الصّلاه علیّ بعد قبض اللّه لی: إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً.

[١٢٢4]٣٩-بعض أصحابنا رفعه، عن محمّد بن سنان، عن داود بن کثیر الرّقّیّ قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما معنی السّلام علی رسول اللّه؟ فقال: إنّ اللّه تبارک و تعالی لمّا خلق نبیّه و وصیّه و ابنته و ابنیه و جمیع الأئمّه و خلق شیعتهم أخذ علیهم المیثاق و أن یصبروا و یصابروا و یرابطوا و أن یتّقوا اللّه و وعدهم أن یسلّم لهم الأرض المبارکه و الحرم الآمن و أن ینزّل لهم البیت المعمور

ص :4٠4

-درود خدا بر او و بر خاندانش-به علی علیه السّلام فرمود: ای علی، مرا در این جا دفن کن و قبرم را چهار انگشت از زمین بلندتر کن و بر آن آب بپاش.

[١٢٢٢]٣٧-حلبی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: عبّاس به نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و گفت: ای علی، مردم گرد آمده اند تا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را در بقیع مصلّی [نمازگاه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در روزهای عید] دفن کنند و مردی از آنان امامشان شود. امیر مؤمنان علیه السّلام به سوی مردم بیرون رفته، فرمود: ای مردم، همانا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-امام است، چه زنده باشد و چه مرده. و او فرمود: من در زمینی دفن می شوم که در آن درگذشته ام. سپس بر در ایستاده، بر او نماز خواند. سپس مردم را فرمان داد که ده نفر ده نفر بر او نماز گزارند و بیرون روند.

[١٢٢٣]٣٨-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی پیامبر -درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت فرشتگان و مهاجران و انصار گروه گروه بر او نماز گزاردند. و امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده است: از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در تندرستی و سلامتش شنیدم می فرماید: همانا این آیه خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید به او درود فرستاده، سلام دهید. سلامی کامل. دربارۀ نماز بر من پس از وفاتم، نازل شده است.

[١٢٢4]٣٩-داود بن کثیر رقّی گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: معنای سلام بر رسول خدا چیست؟ فرمودند: خداوند پاک و والا وقتی پیامبر و وصی اش و دختر و پسرانش و همۀ امامان را آفرید و شیعیانشان را آفرید، از آنان پیمان گرفت که شکیبایی و پایداری کرده، از خداوند پروا کنند. و به آنان وعده داد که زمین مبارک و حرم امن را به آنان تسلیم کرده، بیت معمور را برایشان نازل کرده،

ص :4٠5

و یظهر لهم السّقف المرفوع و یریحهم من عدوّهم، و الأرض الّتی یبدّلها اللّه من السّلام و یسلّم ما فیها لهم، لا شیه فیها-قال: لا خصومه فیها-لعدوّهم و أن یکون لهم فیها ما یحبّون و أخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی جمیع الأئمّه و شیعتهم المیثاق بذلک و إنّما السّلام علیه تذکره نفس المیثاق و تجدید له علی اللّه، لعلّه أن یعجّله جلّ و عزّ و یعجّل السّلام لکم بجمیع ما فیه.

[١٢٢5]4٠-ابن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: اللّهمّ صلّ علی محمّد صفیّک و خلیلک و نجیّک، المدبّر لأمرک.

باب النّهی عن الإشراف علی قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم [١٢٢6]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن جعفر بن المثنّی الخطیب قال:

کنت بالمدینه و سقف المسجد الّذی یشرف علی القبر قد سقط و الفعله یصعدون و ینزلون و نحن جماعه، فقلت لأصحابنا من منکم له موعد یدخل علی أبی عبد اللّه علیه السّلام اللّیله؟ فقال مهران بن أبی نصر: أنا، و قال إسماعیل بن عمّار الصّیرفیّ: أنا، فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصّعود لنشرف علی قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فلمّا کان من الغد لقیناهما، فاجتمعنا جمیعا، فقال إسماعیل: قد سألناه لکم عمّا ذکرتم، فقال: ما أحبّ لأحد منهم أن یعلو فوقه و لا آمنه أن یری شیئا یذهب منه بصره أو یراه قائما یصلّی أو یراه مع بعض أزواجه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

باب مولد أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه ولد أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد عام الفیل بثلاثین سنه و قتل علیه السّلام فی شهر رمضان لتسع بقین منه لیله الأحد سنه أربعین من الهجره و هو ابن ثلاث

ص :4٠6

سقف بالا برده شده [عیسی]را برایشان نمایان کرده، از دشمنانشان آسوده گرداند. و نیز زمینی را که خداوند به دار السلام دگرگون می کند با آنچه در آن است که لکّه ای در آن برای دشمنانشان نیست. فرمود: دشمنی ای در آن نیست به آنان تسلیم کند. و آنچه در آن دوست می دارند برای آنان باشد. و رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-از همۀ امامان و شیعیانشان بر آن پیمان گرفت. و همانا این سلام یادآور پیمان و تجدید آن بر خداوند است تا شاید در آن شتاب کند و آن سلام را با همۀ آنچه در آن است سریع تر به شما رساند.

[١٢٢5]4٠-عبد اللّه سنان گوید: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: خداوندا بر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]برگزیده و دوست و هم رازت که تدبیرگر امر تو است، درود فرست.

نهی از اشراف بر قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

[١٢٢6]١-جعفر بن مثنّای خطیب گفت: من در مدینه بودم و سقف مسجدی که مشرف بر قبر بود افتاده بود و کارگران بالا و پایین می رفتند و ما گروهی بودیم. من به اصحابمان گفتم: چه کسی از شما امشب با حضرت صادق علیه السّلام وعده دارد؟ مهران ابو نصر گفت: من. و اسماعیل بن عمّار صیرفی هم گفت: من. ما به هردو گفتیم: از ایشان دربارۀ این بالا رفتن بپرسید تا ما هم قبر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-را از بالا ببینیم. چون فردا شد، با آن دو دیدار کرده، همه گرد آمدیم. آن گاه اسماعیل گفت: از ایشان دربارۀ گفتۀ تان پرسیدیم. فرمودند: برای هیچ یک از شما نمی پسندم که بر بالای قبر برود و به کسی از شما ایمنی نمی دهم از این که چیزی که ببیند و بینایی اش برود. که او را یا در حال نماز می بیند یا با یکی از همسرانش.

ولادت امیر مؤمنان-درود خدا بر او-

امیر مؤمنان علیه السّلام سی سال پس از عام الفیل به دنیا آمد و در نه روز مانده از ماه رمضان شب یکشنبۀ سال چهل هجری کشته شد. درحالی که شصت و سه سال

ص :4٠٧

و ستّین سنه، بقی بعد قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ثلاثین سنه و أمّه فاطمه بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف و هو أوّل هاشمیّ ولده هاشم مرّتین.

[١٢٢٧]١-الحسین بن محمّد، عن محمّد بن یحیی الفارسیّ، عن أبی حنیفه محمّد بن یحیی، عن الولید بن أبان، عن محمّد بن عبد اللّه بن مسکان، عن أبیه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ فاطمه بنت أسد جاءت إلی أبی طالب لتبشّره بمولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال أبو طالب: اصبری سبتا أبشّرک بمثله إلاّ النّبوّه، و قال: السّبت ثلاثون سنه و کان بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام ثلاثون سنه.

[١٢٢٨]٢-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن السّیّاریّ، عن محمّد بن جمهور، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ فاطمه بنت أسد أمّ أمیر المؤمنین کانت أوّل امرأه هاجرت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من مکّه إلی المدینه علی قدمیها و کانت من أبرّ النّاس برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فسمعت رسول اللّه و هو یقول: إنّ النّاس یحشرون یوم القیامه عراه کما ولدوا، فقالت: وا سوأتاه، فقال لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: فإنّی أسأل اللّه أن یبعثک کاسیه و سمعته یذکر ضغطه القبر، فقالت: وا ضعفاه، فقال لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: فإنّی أسأل اللّه أن یکفیک ذلک، و قالت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یوما: إنّی أرید أن أعتق جاریتی هذه، فقال لها: إن فعلت أعتق اللّه بکلّ عضو منها عضوا منک من النّار، فلمّا مرضت أوصت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أمرت أن یعتق خادمها و اعتقل لسانها فجعلت تومی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إیماء فقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم وصیّتها، فبینما هو ذات یوم قاعد إذ أتاه أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو یبکی فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: ما یبکیک؟ فقال: ماتت أمّی فاطمه، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم:

ص :4٠٨

داشت. ایشان پس از درگذشت پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-سی سال ماند. مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. و حضرت نخستین هاشمی ای است که پدرش از هردو طرف هاشم است.

[١٢٢٧]١-عبد اللّه مسکان گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: فاطمه بنت اسد به نزد ابو طالب آمد تا به ولادت پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش- بشارتش دهد که ابو طالب گفت: سبتی صبر کن تا من هم تو را به مانند او جز در پیامبری بشارت دهم و حضرت فرمود: سبت سی سال است. و میان رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-و امیر مؤمنان علیه السّلام سی سال فاصله بود.

[١٢٢٨]٢-یکی از اصحابمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که ایشان فرمودند: همانا فاطمه بنت اسد-مادر امیر مؤمنان-نخستین زنی بود که از مکّه تا مدینه با پای پیاده به سوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هجرت کرد. و او مهربان ترین مردم به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود. وقتی از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شنید که می فرماید: مردم در روز قیامت برهنه برانگیخته می شوند چنان که به دنیا آمده اند. گفت: وای از این رسوایی! پس رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: من از خدا درخواست می کنم که تو را پوشیده برانگیزد. آن گاه از ایشان شنید که از فشار قبر سخن می گوید. پس گفت: وای از این ناتوانی. پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: من از خدا درخواست می کنم که تو را از آن حفظ کند. و او روزی به ایشان عرض کرد: من می خواهم این کنیزم را آزاد کنم. حضرت به او فرمود: اگر چنین کنی خداوند به هر عضوی از آن، عضوی از تو را از آتش آزاد می کند. و او چون بیمار شد، به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وصیّت کرده، سفارش کرد که خادمش را آزاد کند. و زبانش بند آمده بود. پس با اشاره به ایشان گفت و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وصیّتش را پذیرفت. یک روز هنگامی که پیامبر نشسته بود ناگاه امیر مؤمنان گریه کنان به نزدش آمد. ایشان به او فرمود: برای چه می گریی؟ عرض کرد: مادرم فاطمه درگذشت.

ص :4٠٩

و أمّی و اللّه، و قام مسرعا حتّی دخل فنظر إلیها و بکی، ثمّ أمر النّساء أن یغسّلنّها و قال صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: إذا فرغتنّ فلا تحدثن شیئا حتّی تعلمننی، فلمّا فرغن أعلمنه بذلک، فأعطاهنّ أحد قمیصیه الّذی یلی جسده و أمرهنّ أن یکفّنّها فیه و قال للمسلمین: إذا رأیتمونی قد فعلت شیئا لم أفعله قبل ذلک فسلونی لم فعلته، فلمّا فرغن من غسلها و کفنها دخل صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فحمل جنازتها علی عاتقه، فلم یزل تحت جنازتها حتّی أوردها قبرها، ثمّ وضعها و دخل القبر فاضطجع فیه، ثمّ قال فأخذها علی یدیه حتّی وضعها فی القبر، ثمّ انکبّ علیها طویلا یناجیها و یقول لها: ابنک ابنک [ابنک]ثمّ خرج و سوّی علیها، ثمّ انکبّ علی قبرها فسمعوه یقول: لا إله إلاّ اللّه، اللّهمّ إنّی أستودعها إیّاک، ثمّ انصرف، فقال له المسلمون: إنّا رأیناک فعلت أشیاء لم تفعلها قبل الیوم، فقال: الیوم فقدت برّ أبی طالب، إن کانت لیکون عندها الشّیء فتؤثرنی به علی نفسها و ولدها و إنّی ذکرت القیامه و أنّ النّاس یحشرون عراه، فقالت: وا سوأتاه، فضمنت لها أن یبعثها اللّه کاسیه و ذکرت ضغطه القبر فقالت: وا ضعفاه، فضمنت لها أن یکفیها اللّه ذلک، فکفّنتها بقمیصی و اضطجعت فی قبرها لذلک و انکببت علیها، فلقّنتها ما تسأل عنه، فإنّها سئلت عن ربّها فقالت، و سئلت عن رسولها فأجابت و سئلت عن ولیّها و إمامها فارتجّ علیها، فقلت: ابنک ابنک [ابنک].

[١٢٢٩]٣-بعض أصحابنا، عمّن ذکره، عن ابن محبوب، عن عمر بن أبان الکلبیّ، عن المفضّل بن عمر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لمّا ولد رسول اللّه فتح لآمنه بیاض فارس و قصور الشّام، فجاءت فاطمه بنت أسد أمّ أمیر المؤمنین إلی أبی طالب ضاحکه مستبشره، فأعلمته ما قالت آمنه، فقال لها أبو طالب: و تتعجّبین من

ص :4١٠

رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: و مادر من هم بود، به خدا سوگند! و شتابان برخاسته، داخل شد و به او نگریسته و گریست. سپس به زنان فرمان داد تا او را غسل دهند. و فرمود: وقتی کارتان انجام یافت، کاری نکنید تا مرا خبر نکردید. وقتی آنان کار را به پایان بردند به ایشان خبر دادند. ایشان بهترین دو پیراهنی را که روی بدنش می پوشید به آنان داده، فرمان داد تا او را در آن کفن کنند و به مسلمانان فرمود: وقتی مرا دیدید کاری می کنم که پیش از آن نمی کردم. از من بپرسید که برای چه کردم. و چون از غسل و کفنش فارغ شدند، حضرت به خانه داخل شده، جنازه اش را بر دوش برداشت. و تا آن را وارد قبر کند، بر دوشش بود. سپس آن را به زمین گذاشته، وارد قبر شده، در آن دراز کشید. سپس برخاسته، آن را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت، سپس مدّتی دراز خم شده، با او نجوا کرد درحالی که به او می فرمود: پسرت، پسرت [پسرت]سپس بیرون آمده، قبر را بر او هموار کرد سپس به روی قبر خم شده، از او شنیدند که می فرماید: لا اله الاّ اللّه. خدایا من او را به تو می سپارم. سپس رفت آن گاه مسلمانان به ایشان گفتند: شما را دیدیم کارهایی می کردی که پیش از امروز نکرده بودی. فرمود: امروز نیکی ابو طالب را از دست دادم. اگر چیزی نزد او بود، مرا بر خود و فرزندش مقدّم می داشت. من از روز قیامت یاد کردم و اینکه مردم برهنه برانگیخته می شوند او گفت: وای از این رسوایی! پس من برایش ضمانت کردم که خداوند او را پوشیده برانگیزد. و از فشار قبر سخن گفتم و او گفت: وای از ناتوانی ام! پس من برایش ضمانت کردم که خداوند او را از آن حفظ کند. آن گاه با پیراهنم او را کفن کردم و برای همین در قبرش خوابیدم و سر به گوشش گذارده، آنچه را از او می پرسیدند به او تلقین کردم. از او، از پروردگارش پرسیدند و او پاسخ گفت. و از پیامبرش پرسیده شد و پاسخ گفت. و چون از ولی! و امامش پرسیدند، زبانش بند آمد تا من گفتم: پسرت، پسرت، [پسرت].

[١٢٢٩]٣-مفضّل عمر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تولّد یافت، برای آمنه بیابان های پارس و کاخ های شام گشوده شد. آن گاه فاطمه بنت اسد خندان و شادمان به نزد ابو طالب آمده، او را به سخنان آمنه آگاه کرد. ابو طالب به او گفت: تو از این تعجّب می کنی.

ص :4١١

هذا، إنّک تحبلین و تلدین بوصیّه و وزیره.

[١٢٣٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن البرقیّ، عن أحمد بن زید النّیسابوریّ قال: حدّثنی عمر بن إبراهیم الهاشمیّ، عن عبد الملک بن عمر، عن أسید بن صفوان صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال:

لمّا کان الیوم الّذی قبض فیه أمیر المؤمنین علیه السّلام ارتجّ الموضع بالبکاء و دهش النّاس کیوم قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و جاء رجل باکیا و هو مسرع مسترجع و هو یقول: الیوم انقطعت خلافه النّبوّه حتّی وقف علی باب البیت الّذی فیه أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: رحمک اللّه یا أبا الحسن کنت أوّل القوم إسلاما و أخلصهم إیمانا و أشدّهم یقینا و أخوفهم للّه و أعظمهم عناء و أحوطهم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و آمنهم علی أصحابه و أفضلهم مناقب و أکرمهم سوابق و أرفعهم درجه و أقربهم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أشبههم به هدیا و خلقا و سمتا و فعلا و أشرفهم منزله و أکرمهم علیه فجزاک اللّه عن الإسلام و عن رسوله و عن المسلمین خیرا، قویت حین ضعف أصحابه و برزت حین استکانوا و نهضت حین وهنوا و لزمت منهاج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إذ همّ أصحابه، [و]کنت خلیفته حقّا لم تنازع و لم تضرع برغم المنافقین و غیظ الکافرین و کره الحاسدین و صغر الفاسقین فقمت بالأمر حین فشلوا و نطقت حین تتعتعوا و مضیت بنور اللّه إذ وقفوا، فاتّبعوک فهدوا و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم قنوتا و أقلّهم کلاما و أصوبهم نطقا و أکبرهم رأیا و أشجعهم قلبا و أشدّهم یقینا و أحسنهم عملا و أعرفهم بالأمور، کنت و اللّه یعسوبا للدّین أوّلا و آخرا: الأوّل حین تفرّق النّاس و الآخر حین فشلوا، کنت للمؤمنین أبا رحیما، إذ صاروا علیک عیالا، فحملت أثقال ما عنه ضعفوا و حفظت ما أضاعوا و رعیت ما أهملوا و شمّرت إذا

ص :4١٢

تو هم وصی و وزیر او را آبستن شده، به دنیا می آوری.

[١٢٣٠]4-أسید صفوان یک از یاران رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش -گفته است: روزی که امیر مؤمنان علیه السّلام وفات کرد، آن مکان به گریه لرزید و مردم سرگردان شدند، مانند روزی که پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت. و مردی گریه کنان و شتابان و «انا للّه. . .» خوان آمد و می گفت: امروز خلافت پیامبری قطع شد. تا بر در خانه ای ایستاد که امیر مؤمنان علیه السّلام در آن بود. آن گاه گفت: خدا تو را بیامرزد ای ابو الحسن. تو نخستین کسی از این مردم بودی که مسلمان شد. خالص ترین شان از جهت ایمان. و استوارترین شان از جهت یقین. هراسان ترین شان برای خداوند. و بزرگ ترین شان در رنج. نخستین نگاهبان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و امانتدارترین شان بر اصحاب او. برترین شان از جهت منقبت و گرامی ترین شان از جهت سابقه. بلندترین شان از جهت رتبه و نزدیک ترین شان به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-. شبیه ترین شان به او از جهت روش و آفرینش و هیأت و کردار. والاترین شان از جهت منزلت و گرامی ترین شان بر او. پس خدا به تو از اسلام و رسول و مسلمانان جزای خیر دهد. وقتی اصحاب او ناتوان شدند تو قوی بودی و چون خوار شدند تو به میدان رفتی و وقتی سستی کردند، تو برخاستی. با روش رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-همراه شدی وقتی که اصحابش عدول کردند. تو خلیفۀ راستین او بودی که با ناخرسندی منافقان و خشم کافران و ناخشنودی کافران و خواری فاسقان، مورد نزاع قرار نگرفته، خوار نشدی. پس وقتی آنان از هم پاشیدند تو به امر دین قیام کردی. و وقتی به لکنت افتادند تو به سخن درآمدی. وقتی بازایستادند تو با نور خداوند راه خویش پی گرفتی. پس مردم از تو پیروی کرده، هدایت شدند. تو کم ادّعاترین و فرمانبردارترین، کم سخن ترین و درست گوترین، بلندنظرترین و پرجرئت ترین، پریقین ترین و نیکوکردارترین و آشناترین شان به امور بودی. به خدا سوگند! تو در آغاز و پایان امیر دین بودی. آغاز، وقتی که مردم پراکنده شدند و پایان، هنگامی که از هم پاشیدند. برای مؤمنان پدری مهربان بودی وقتی در سرپرستی تو قرار گرفتند. و بارهایی را برداشتی که از آن ها ناتوان شده بودند. آنچه را تباه کردند، نگاه داشتی و آنچه را رها کردند، تو رعایت کردی.

ص :4١٣

اجتمعوا و علوت إذ هلعوا و صبرت إذ أسرعوا و أدرکت أوتار ما طلبوا و نالوا بک ما لم یحتسبوا، کنت علی الکافرین عذابا صبّا و نهبا و للمؤمنین عمدا و حصنا، فطرت و اللّه بنعمائها و فزت بحبائها و أحرزت سوابغها و ذهبت بفضائلها، لم تفلّل حجّتک و لم یزغ قلبک و لم تضعف بصیرتک و لم تجبن نفسک و لم تخرّ کنت کالجبل لا تحرّکه العواصف و کنت کما قال علیه السّلام: آمن النّاس فی صحبتک و ذات یدک و کنت کما قال علیه السّلام: ضعیفا فی بدنک قویّا فی أمر اللّه، متواضعا فی نفسک، عظیما عند اللّه، کبیرا فی الأرض، جلیلا عند المؤمنین، لم یکن لأحد فیک مهمز و لا لقائل فیک مغمز [و لا لأحد فیک مطمع] و لا لأحد عندک هواده الضّعیف الذّلیل عندک قویّ عزیز حتّی تأخذ له بحقّه، و القویّ العزیز عندک ضعیف ذلیل حتّی تأخذ منه الحقّ و القریب و البعید عندک فی ذلک سواء، شأنک الحقّ و الصّدق و الرّفق و قولک حکم و حتم و أمرک حلم و حزم و رأیک علم و عزم فیما فعلت، و قد نهج السّبیل و سهل العسیر و أطفئت النّیران و اعتدل بک الدّین و قوی بک الإسلام، فظهر أمر اللّه و لو کره الکافرون و ثبت بک الإسلام و المؤمنون و سبقت سبقا بعیدا و أتعبت من بعدک تعبا شدیدا، فجللت عن البکاء و عظمت رزیّتک فی السّماء و هدّت مصیبتک الأنام، فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، رضینا عن اللّه قضاه و سلّمنا للّه أمره، فو اللّه لن یصاب المسلمون بمثلک أبدا، کنت للمؤمنین کهفا و حصنا و قنّه راسیا و علی الکافرین غلظه و غیظا، فألحقک اللّه بنبیّه و لا أحرمنا أجرک و لا أضلّنا بعدک و سکت القوم حتّی انقضی کلامه و بکی و بکی أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ثمّ طلبوه فلم یصادفوه.

ص :4١4

وقتی [برای باطل]گرد آمدند تو کوشش کردی. و چون بی تابی کردند، تو [در رتبه] بالا رفتی. چون شتاب کردند تو صبر کردی و خون هایی را که طلب می کردند، تو [انتقام آن را]گرفتی و با تو به چیزی رسیدند که گمانش را نداشتند. تو بر کافران عذابی ریزنده و گیرنده بودی و برای مؤمنان ستون و سنگر. به خدا سوگند! با نعمت های آن [خلافت]آفریده شدی و به داده هایش کامیاب گشتی. سوابقش را حفظ کردی و با فضیلت هایش رفتی. برهانت کند نشد و دلت عدول نکرد. بینایی ات ضعیف نشد و جانت ترسو نشد و فرونیفتاد. مانند کوهی بودی که گردبادها نتواندش لرزاند. و چنان بودی که پیامبر علیه السّلام فرمود: امانتدارترین مردم در همراهی و مال. و چنان بودی که او علیه السّلام فرمود: در بدن ناتوانی و در امر خدا توانا. فروتن در خویشتن و بزرگ در نزد خدا. کبیر در زمین و شکوهمند در نزد مؤمنان. دربارۀ تو برای هیچ کسی جای عیب جویی و برای هیچ گوینده ای جای غمز و اشاره ای نبود. [و نه برای کسی درباره ات جای طمعی بود.]با هیچ کسی تعارف و مجامله نداشتی. ناتوان و خوار در پیش تو توانا و گرانمقدار بود تا حقّش را برایش برگردانی. و توانا و گرانمقدار نزدت ناتوان و خوار بود تا حقّی از او بازستانی. نزدیک و دور برایت در این باره برابر بود. کردارت برخوردار از حقّ و راستی و نرمی، سخنت حکمت و یقین، فرمانت بردباری و دوراندیشی و دیدگاهت دانش و کوشش در آنچه می کنی. و راه، روشن. و سخت، آسان. و آتش، خاموش. و دین با تو راست و اسلام با تو نیرومند گشت. پس امر خدا ظاهر شد اگرچه کافران را ناخوش آید. اسلام و مؤمنان با تو پایدار شدند. بسیار پیش افتادی و رهراوان پس از خودت را بسیار به زحمت انداختی [زیرا هرچقدر تلاش کنند به پای تو نمی رسند]. تو شکوهمندتر از آنی که برایت گریه بس باشد. مصیبت ات در آسمان بزرگ بود و [در زمین]مردمان را خرد کرد. انّا للّه و انّا الیه راجعون. . به قضای خداوند خشنودیم و به فرمانش تسلیم. ولی به خدا سوگند! مسلمانان هرگز مانند تو را از دست نمی دهند. تو برای مؤمنان پناه و سنگر و کوهی بلند استوار بودی و بر کافران خشونت و خشم. پس خدا تو را به پیامبرش بپیوندد و ما را از پاداش تو محروم نکرده، پس از تو گمراهمان نکند و مردم خاموش بودند. تا سخن او به پایان رسید و گریست. و اصحاب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هم گریستند. سپس گویندۀ این سخنان را جستجو کردند و نیافتند.

ص :4١5

[١٢٣١]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن صفوان الجمّال قال:

کنت أنا و عامر و عبد اللّه بن جذاعه الأزدیّ عند أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: فقال له عامر: جعلت فداک إنّ النّاس یزعمون أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام دفن بالرّحبه؟ قال: لا، قال: فأین دفن؟ قال: إنّه لمّا مات احتمله الحسن علیه السّلام فأتی به ظهر الکوفه قریبا من النّجف یسره عن الغریّ یمنه عن الحیره، فدفنه بین ذکوات بیض قال: فلمّا کان بعد ذهبت إلی الموضع، فتوهّمت موضعا منه، ثمّ أتیته فأخبرته فقال لی: أصبت رحمک اللّه-ثلاث مرّات-.

[١٢٣٢]6-أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن القاسم بن محمّد، عن عبد اللّه بن سنان قال:

أتانی عمر بن یزید فقال لی: ارکب، فرکبت معه، فمضینا حتّی أتینا منزل حفص الکناسیّ فاستخرجته فرکب معنا، ثمّ مضینا حتّی أتینا الغریّ فانتهینا إلی قبر، فقال: انزلوا هذا قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فقلنا من أین علمت؟ فقال: أتیته مع أبی عبد اللّه علیه السّلام حیث کان بالحیره غیر مرّه و خبّرنی أنّه قبره.

[١٢٣٣]٧-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن عبد اللّه بن محمّد، عن عبد اللّه بن القاسم، عن عیسی شلقان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام له خئوله فی بنی مخزوم و إنّ شابّا منهم أتاه فقال: یا خالی إنّ أخی مات و قد حزنت علیه حزنا شدیدا، قال: فقال له: تشتهی أن تراه؟ قال: بلی، قال: فأرنی قبره، قال: فخرج و معه برده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم متّزرا بها، فلمّا انتهی إلی القبر تلملمت شفتاه ثمّ رکضه برجله فخرج من قبره و هو یقول بلسان الفرس، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ألم

ص :4١6

[١٢٣١]5-صفوان جمّال گفت: من و عامر و عبد اللّه جذاعۀ ازدی نزد حضرت صادق علیه السّلام بودیم که عامر به ایشان گفت: جانم فدایت! این مردم می پندارند که امیر مؤمنان علیه السّلام در آستانۀ مسجد دفن شده است. فرمودند: نه. او گفت: پس کجا دفن شده است؟ فرمود: وقتی او درگذشت حسن علیه السّلام او را برداشته، به پشت کوفه نزدیک تپّه در سمت چپ غرّی و سمت راست حیره برد و او را میان سنگ هایی سپید دفن کرد. راوی گوید: بعدا وقتی به آن جا رفتم جایی را احتمال دادم. سپس به نزد حضرت رفتم و آن را بازگفتم. سه بار به من فرمودند: درست است خدا تو را بیامرزد.

[١٢٣٢]6-عبد اللّه سنان گفته است: عمر یزید به نزدم آمد و گفت: سوار شو. من همراهش سوار شدم و رفتیم تا به منزل حفص کناسی رسیدیم. من از او خواستم که از خانه بیرون آید و با ما سوار شود. سپس رفتیم تا به غری رسیدیم و آن گاه به قبری برخوردیم. او [عمر]گفت: فرود آیید این قبر امیر مؤمنان [علیه السّلام] است. ما گفتیم: از کجا دانستی؟ گفت: با حضرت صادق علیه السّلام وقتی در حیره بودند چند بار به این جا آمدم و ایشان به من خبر داد که این قبر او است.

[١٢٣٣]٧-عیسی شلقان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: امیر مؤمنان علیه السّلام در بنی مخزوم دایی هایی داشت. جوانی از آنان به نزدش آمد و گفت: دایی جان! برادرم مرد و من بسیار بر او اندوهگینم. راوی گوید حضرت به او فرمود: میل داری او را ببینی؟ گفت: البتّه. فرمود: پس قبرش را نشانم بده. راوی گوید: آن گاه درحالی که عبای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به کمر بسته بود، بیرون آمد. چون به آن قبر رسید، لب هایش تکان می خورد. سپس قبر را با پایش زد و ناگاه او از قبرش بیرون آمد درحالی که به زبان پارسیان سخن می گفت.

ص :4١٧

تمت و أنت رجل من العرب؟ ! ! قال: بلی و لکنّا متنا علی سنّه فلان و فلان فانقلبت ألسنتنا.

[١٢٣4]٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، و علیّ بن محمّد عن سهل بن زیاد جمیعا، عن ابن محبوب، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام قام الحسن بن علیّ علیه السّلام فی مسجد الکوفه فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، ثمّ قال: أیّها النّاس إنّه قد قبض فی هذه اللّیله رجل ما سبقه الأوّلون و لا یدرکه الآخرون إنّه کان لصاحب رایه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، عن یمینه جبرئیل و عن یساره میکائیل، لا ینثنی حتّی یفتح اللّه له و اللّه ما ترک بیضاء و لا حمراء إلاّ سبعمائه درهم فضلت عن عطائه، أراد أن یشتری بها خادما لأهله. و اللّه لقد قبض فی اللّیله الّتی فیها قبض وصیّ موسی یوشع بن نون و اللّیله الّتی.

بن مریم و اللّیله الّتی نزّل فیها القرآن.

[١٢٣5]٩-علیّ بن محمّد رفعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لمّا غسّل أمیر المؤمنین علیه السّلام نودوا من جانب البیت إن أخذتم مقدّم السّریر کفیتم مؤخّره و إن أخذتم مؤخّره کفیتم مقدّمه.

[١٢٣6]١٠-عبد اللّه بن جعفر و سعد بن عبد اللّه جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن حبیب السّجستانیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: ولدت فاطمه بنت محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بعد مبعث رسول اللّه بخمس سنین و توفّیت و لها ثمان عشره سنه و خمسه و سبعون یوما.

[١٢٣٧]١١-سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن

ص :4١٨

پس امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: آیا مردی از عرب نبودی که مردی؟ گفت: چرا ولی بنابر سنّت فلانی و فلانی مردیم و آن گاه زبانمان دیگر شد.

[١٢٣4]٨-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون امیر مؤمنان علیه السّلام درگذشت، حسن بن علی علیه السّلام در مسجد کوفه برخاسته، سپاس و ستایش خداوند گفته، بر پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-درود فرستاد و سپس فرمود: ای مردم! امشب مردی وفات کرد که پیشینیان بر او پیشی نگرفتند و آیندگان به او نرسند. همانا او پرچمدار رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که از راستش جبرئیل بود و از چپش میکائیل. تا خداوند برایش فتح نمی کرد [از میدان]بازنمی گشت. و به خدا سوگند! سفید و سرخی به جا نگذاشته است جز هفتصد درهم که از عطایش زیاد آمده بود و می خواست با آن خدمتکاری برای خانواده اش بخرد. به خدا سوگند! او در شبی وفات یافت که وصیّ موسی، یوشع نون در آن وفات یافت و شبی که عیسای مریم را به معراج بردند و شبی که قرآن در آن نازل شد.

[١٢٣5]٩-علی محمّد حدیثی که سندش را به حضرت صادق علیه السّلام رسانده، روایت کرده که ایشان فرمودند: چون امیر مؤمنان علیه السّلام غسل داده شد، از جانب خانه ندا دادند: اگر جلوی تابوت را بگیرید، از گرفتن دنباله اش بی نیازید و اگر دنبالش را بگیرید از گرفتن جلوی آن بی نیازید. [چون فرشتگان در این کار شما را یاری می کنند]

[١٢٣6]١٠-حبیب سجستانی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: فاطمه دخت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-پنج سال پس از بعثت رسول خدا تولّد یافت و هیجده سال و هفتاد و پنج روز داشت که وفات کرد. [این حدیث مربوط به باب بعدی است که نسخه برداران به اشتباه در این باب قرار داده اند.]

[١٢٣٧]١١-یکی از اصحابمان گفته که او از حضرت صادق علیه السّلام شنیده که

ص :4١٩

علیّ بن فضّال، عن عبد اللّه بکیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه سمعه یقول:

لمّا قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام أخرجه الحسن و الحسین و رجلان آخران حتّی إذا خرجوا من الکوفه ترکوها عن أیمانهم ثمّ أخذوا فی الجبّانه حتّی مرّوا به إلی الغریّ فدفنوه و سوّوا قبره فانصرفوا.

باب مولد الزّهراء فاطمه علیها السّلام ولدت فاطمه علیها و علی بعلها السّلام بعد مبعث رسول اللّه بخمس سنین و توفّیت علیها السّلام و لها ثمان عشره سنه و خمسه و سبعون یوما و بقیت بعد أبیها صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خمسه و سبعین یوما.

[١٢٣٨]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبی عبیده، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ فاطمه علیها السّلام مکثت بعد رسول اللّه 6 خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی أبیها و کان یأتیها جبرئیل علیه السّلام فیحسن عزاءها علی أبیها و یطیّب نفسها و یخبرها عن أبیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فی ذرّیّتها و کان علیّ علیه السّلام یکتب ذلک.

[١٢٣٩]٢-محمّد بن یحیی، عن العمرکیّ بن علیّ، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه أبی الحسن علیه السّلام قال:

إنّ فاطمه علیها السّلام صدّیقه شهیده و إنّ بنات الأنبیاء لا یطمثن.

[١٢4٠]٣-أحمد بن مهران رحمه اللّه رفعه و أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار الشّیبانیّ قال: حدّثنی القاسم بن محمّد الرّازیّ قال: حدّثنا علیّ بن

ص :4٢٠

می فرماید: چون امیر مؤمنان علیه السّلام وفات یافت، حسن و حسین و دو مرد دیگر او را بیرون بردند تا از کوفه خارج شدند و آن را در سمت راستشان قرار دادند سپس راه صحرا را پیش گرفته، او را به غری رساندند. آن گاه او را دفن کرده، قبرش را هموار کرده، بازگشتند.

ولادت فاطمۀ زهرا علیها السّلام

فاطمه-درود بر او و بر همسرش-پنج سال پس از بعثت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به دنیا آمد. و هجده سال و هفتاد و پنج روز داشت که وفات یافت. او پس از پدرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-هفتاد و پنج روز زنده ماند.

[١٢٣٨]١-ابو عبیده از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: فاطمه علیها السّلام پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هفتاد و پنج روز زنده ماند. درحالی که اندوهی سخت برای پدرش او را فراگرفته بود و جبرئیل به نزدش می آمد و تسلیت می گفت و از پدرش و جایش خبر می داد و تسکین اش می داد. و به او دربارۀ فرزندانش و آنچه پس از او می شود، خبر می داد و علی آن ها را می نوشت.

[١٢٣٩]٢-علی جعفر از برادرش ابو الحسن کاظم علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: فاطمه علیها السّلام صدّیقه ای شهیده است. و همانا دختران پیامبران حایض نمی شوند.

[١٢4٠]٣-علی بن محمّد هرمزانی از حضرت [سرور شهیدان]حسین بن

ص :4٢١

محمّد الهرمزانیّ، عن أبی عبد اللّه الحسین بن علیّ علیهما السّلام قال:

لمّا قبضت فاطمه علیها السّلام دفنها أمیر المؤمنین سرّا و عفا علی موضع قبرها، ثمّ قام فحوّل وجهه إلی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال: السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی و السّلام علیک عن ابنتک و زائرتک و البائته فی الثّری ببقعتک و المختار اللّه لها سرعه اللّحاق بک، قلّ یا رسول اللّه: عن صفیّتک صبری و عفا عن سیّده نساء العالمین تجلّدی، إلاّ أنّ لی فی التّأسّی بسنّتک فی فرقتک موضع تعزّ، فلقد وسّدتک فی ملحوده قبرک و فاضت نفسک بین نحری و صدری، بلی و فی کتاب اللّه (لی) أنعم القبول، إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، قد استرجعت الودیعه و أخذت الرّهینه و أخلست الزّهراء، فما أقبح الخضراء و الغبراء یا رسول اللّه، أمّا حزنی فسرمد و أمّا لیلی فمسهّد و همّ لا یبرح من قلبی أو یختار اللّه لی دارک الّتی أنت فیها مقیم، کمد مقیّح و همّ مهیّج سرعان ما فرّق بیننا و إلی اللّه أشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر أمّتک علی هضمها فأحفها السّؤال و استخبرها الحال، فکم من غلیل معتلج بصدرها لم تجد إلی بثّه سبیلا و ستقول و یحکم اللّه و هو خیر الحاکمین سلام مودّع لا قال و لا سئم، فإن أنصرف فلا عن ملاله و إن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصّابرین، واه واها و الصّبر أیمن و أجمل و لو لا غلبه المستولین لجعلت المقام و اللّبث لزاما معکوفا و لأعولت إعوال الثّکلی علی جلیل الرّزیّه، فبعین اللّه تدفن ابنتک سرّا و تهضم حقّها و تمنع إرثها و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذّکر و إلی اللّه یا رسول اللّه المشتکی و فیک یا رسول اللّه أحسن العزاء، صلّی اللّه علیک و علیها السّلام و الرّضوان.

[١٢4١]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن عبد الرّحمن بن سالم، عن المفضّل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :4٢٢

علی علیهما السّلام روایت کرده که فرمودند: چون فاطمه علیها السّلام وفات کرد امیر مؤمنان او را پنهانی دفن کرده، جای قبرش را ناپدید کرد. سپس برخاسته، به جانب قبر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-رو کرده، عرض کرد: ای رسول خدا، سلام من و دخترت که اکنون به دیدارت شتافته و در خاک آرمیده که در آن خاک (شهر مدینه) آرامگاه توست. سلام بر تو از کسی که انتخاب خدا برای او پیوستن شتابان به شما بود. ای رسول خدا! شکیبایی ام بر مرگ دخت برگزیدۀ تو، اندک است و سختی جدایی از سرور زنان دو عالم طاقت و توان خویشتنداری را از من گرفته امّا برای من که سختی جدایی تو را دیده و رنج مصیبت تو را چشیده ام طبق شیوۀ شما در فراق جای شکیبایی است؛ زیرا من خود تو را به دست خویش در قبر خواباندم و هنگامی که سر بر سینۀ من داشتی جان به جان آفرین تسلیم نمودی آری [برای]من بهترین پذیرش در کتاب خدا است: ما از خداییم و به سوی او هم بازمی گردیم. [اینک]امانت بازگشت و گروگان به صاحبش رسید، زهرا از من گرفته شد. ای رسول خدا، چه زشت است این [آسمان]آبی و این زمین]تیره. اندوهم که همیشگی است. شبم که به بی خوابی می گذرد و اندوهی پنهان پیوسته در قلب من است. تا خدا، خانه ای را که تو در آن اقامت داری برایم برگزیند.

اندوهی سخت و دل خون کن است و غمی ویرانگر. چه زود مرگ میان ما جدایی انداخت. و من به خدا شکایت می برم. به زودی دخترت به شما از همیاری امّتت بر ستم به او خبر خواهد داد. پس احوال این جا را از او خبر بگیر و همه را بپرس. چه بسیار اندوه [چون موج]خروشانی در سینه اش که راهی به اظهارشان نیافت. و شما به زودی می گویی: خدا داوری می کند که او بهترین داوران است. سلامی وداع کننده که نه خشمگینانه است و نه از روی دلتنگی. که اگر می روم نه از دلتنگی است. و اگر درنگ می کنم نه از بدگمانی به وعدۀ خداوند به صبرپیشه کنندگان است. آه، آه! شکیبایی مبارک تر و زیباتر است. و اگر چیرگی حکومت طلبان نبود، اقامت و درنگ در این جا را به اعتکاف لازم می دانستم. و چونان مادر فرزند مرده بر این مصیبت بزرگ شیون می کردم. که در پیش چشم خدا دخترت نهانی دفن شد، حقّش غصب شد و از ارثش بازداشته شد درحالی که آن پیمان هنوز دور نشده، یاد تو کهنه نگشته بود. پس ای رسول خدا، شکایتم به سوی خدا است. و با تو ای رسول خدا، بر این عزا صبر می کنم. درود خدا بر تو و سلام و رضوان بر او.

[١٢4١]4-مفضّل گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: چه کسی

ص :4٢٣

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: من غسّل فاطمه؟ قال: ذاک أمیر المؤمنین-و کأنّی استعظمت ذلک من قوله-فقال: کأنّک ضقت بما أخبرتک به؟ قال: فقلت: قد کان ذاک جعلت فداک، قال: فقال: لا تضیقنّ فإنّها صدّیقه و لم یکن یغسّلها اءلاّ الصّدیق، أما علمت أنّ مریم لم یغسلها إلاّ عیسی.

[١٢4٢]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن صالح بن عقبه، عن عبد اللّه بن محمّد الجعفیّ، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام قالا:

إنّ فاطمه علیها السّلام لمّا أن کان من أمرهم ما کان أخذت بتلابیب عمر فجذبته إلیها ثمّ قالت: أما و اللّه یا ابن الخطّاب لو لا أنّی أکره أن یصیب البلاء من لا ذنب له لعلمت أنّی سأقسم علی اللّه ثمّ أجده سریع الإجابه.

[١٢4٣]6-و بهذا الإسناد، عن صالح بن عقبه، عن یزید بن عبد الملک، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا ولدت فاطمه علیها السّلام أوحی اللّه إلی ملک فأنطق به لسان محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فسمّاها فاطمه، ثمّ قال: إنّی فطمتک بالعلم و فطمتک من الطّمث، ثمّ قال أبو جعفر علیه السّلام: و اللّه لقد فطمها اللّه بالعلم و عن الطّمث فی المیثاق.

[١٢44]٧-و بهذا الإسناد، عن صالح بن عقبه، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لفاطمه علیها السّلام، یا فاطمه! قومی فأخرجی تلک الصّحفه فقامت فأخرجت صحفه فیها ثرید و عراق یفور، فأکل النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین ثلاثه عشر یوما، ثمّ إنّ أمّ أیمن رأت الحسین معه شیء فقالت له: من أین لک هذا؟ قال: إنّا لنأکله منذ أیّام، فأتت أمّ أیمن فاطمه،

ص :4٢4

فاطمه [علیها السّلام]را غسل داد؟ فرمود: امیر مؤمنان [علیه السّلام]-گویا من این سخنش را بزرگ شمردم-که فرمودند: گویا تو به آنچه گفتم تردید داری؟ عرض کردم: چنین است جانم به فدایت. او گوید حضرت فرمود: تردید نکن که او صدّیقه بود و کسی جز صدّیق غسلش نمی دهد؛ مگر نمی دانی که مریم را عیسی غسل داد.

[١٢4٢]5-عبد اللّه بن محمّد جعفی از حضرت باقر و صادق علیهما السّلام روایت کرده که فرمودند: فاطمه علیها السّلام-وقتی کارشان آن شد که شد-گریبان عمر را گرفته، کشید و سپس فرمود: هان، به خدا سوگند، ای پسر خطّاب! اگر گرفتاری بی گناهان به بلا را ناخوش نداشتم، می دانستی که خدا را سوگند می دهم و آن را به زودی اجابت شده درمی یابم.

[١٢4٣]6-یزید عبد الملک از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون فاطمه علیها السّلام به دنیا آمد، خداوند به فرشته ای وحی فرستاد تا زبان محمّد -درود خدا بر او و بر خاندانش-را به سخن آورده او را فاطمه بنامد. سپس فرمود: من تو را با علم گرفتم و از خون حیض قطع کردم. سپس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند که خداوند در عالم میثاق، او را با علم گرفت و از خون حیض قطع کرد.

[١٢44]٧-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که پیامبر گرامی-درود خدا بر او و بر خاندانش-به فاطمه علیها السّلام فرمودند: ای فاطمه برخیز و آن ظرف را بیاور. او برخاست و ظرفی را که نان و گوشت استخوان دار داشت و می جوشید آورد. و پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السّلام]سیزده روز از آن خوردند. سپس امّ ایمن حسین را دید که چیزی به همراه دارد. گفت: این را از کجا آوردی؟ فرمود: چند روزی است که ما از آن می خوریم. پس امّ ایمن به نزد فاطمه آمده، گفت: ای فاطمه!

ص :4٢5

فقالت: یا فاطمه إذا کان عند أمّ أیمن شیء فإنّما هو لفاطمه و ولدها و إذا کان عند فاطمه شیء فلیس لأمّ أیمن منه شیء؟ فأخرجت لها منه فأکلت منه أمّ أیمن و نفدت الصّحفه، فقال لها النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: أما لو لا أنّک أطعمتها لأکلت منها أنت و ذرّیّتک إلی أن تقوم السّاعه، ثمّ قال أبو جعفر علیه السّلام: و الصّحفه عندنا یخرج بها قائمنا علیه السّلام فی زمانه.

[١٢45]٨-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن جعفر قال:

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم جالس إذ دخل علیه ملک له أربعه و عشرون وجها، فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حبیبی جبرئیل لم أرک فی مثل هذه الصّوره، قال الملک لست بجبرئیل یا محمّد بعثنی اللّه عزّ و جلّ أن أزوّج النّور من النّور، قال: من ممّن؟ قال: فاطمه من علیّ قال: فلمّا ولّی الملک إذا بین کتفیه محمّد رسول اللّه، علیّ وصیّه، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: منذ کم کتب هذا بین کتفیک؟ فقال: من قبل أن یخلق اللّه آدم باثنین و عشرین ألف عام.

[١٢46]٩-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:

سألت الرّضا علیه السّلام عن قبر فاطمه علیها السّلام فقال: دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو أمیّه فی المسجد صارت فی المسجد.

[١٢4٧]١٠-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن الخیبریّ، عن یونس بن ظبیان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: لو لا أنّ اللّه تبارک و تعالی خلق أمیر المؤمنین علیه السّلام لفاطمه علیها السّلام ما کان لها کفو علی ظهر الأرض من آدم و من دونه.

ص :4٢6

وقتی چیزی نزد امّ ایمن است برای فاطمه و فرزندان او است و چون چیزی نزد فاطمه باشد چیزی از آن برای امّ ایمن نیست؟ حضرت چیزی از آن به او داد. امّ ایمن از آن خورد و غذای ظرف تمام شد. آن گاه پیامبر گرامی-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: اگر به او نمی خوراندی تو و فرزندانت تا روز قیامت از آن می خوردید. سپس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: و آن ظرف نزد ما است تا قائم علیه السّلام آن را در زمانش بیرون آورد.

[١٢45]٨-علی جعفر گفته است: از حضرت ابو الحسن کاظم علیه السّلام شنیدم می فرماید: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نشسته بود که فرشته ای دارای بیست و چهار چهره به نزدش آمد. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: جبرئیل ای محبوبم تو را با چنین چهره ای ندیده بودم. آن فرشته عرض کرد: ای محمّد! من جبرئیل نیستم. خداوند عزّتمند مرا فرستاده تا نور را به ازدواج نور درآورم. فرمود: که را با که؟ عرض کرد: فاطمه را با علی. حضرت [ابو الحسن علیه السّلام]فرمود: چون فرشته رو گرداند میان دو شانه اش «محمّد رسول اللّه و علی وصی او» نوشته بود. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: چند وقت است که این میان دو شانه ات نوشته شده است؟

عرض کرد: بیست و دو هزار سال پیش از آن که خداوند آدم را بیافریند.

[١٢46]٩-احمد محمّد ابو نصر گفت: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ قبر فاطمه پرسیدم. فرمودند: در خانه اش دفن شد. و چون بنی امیّه مسجد را گستردند به مسجد افتاد.

[١٢4٧]١٠-یونس ظبیان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: اگر خداوند پاک و والا امیر مؤمنان را برای فاطمه علیها السّلام نمی آفرید، بر روی زمین از آدم و جز آن همتایی برایش نبود.

ص :4٢٧

باب مولد الحسن بن علیّ صلوات اللّه علیهما ولد الحسن بن علیّ علیهما السّلام فی شهر رمضان فی سنه بدر، سنه اثنتین بعد الهجره. و روی أنّه ولد فی سنه ثلاث و مضی علیه السّلام فی شهر صفر فی آخره من سنه تسع و أربعین. و مضی و هو ابن سبع و أربعین سنه و أشهر. و أمّه فاطمه بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٢4٨]١-محمّد بن یحیی، عن الحسین بن إسحاق، عن علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن عبد اللّه بن سنان، عمّن سمع أبا جعفر علیه السّلام یقول:

لمّا حضرت الحسن علیه السّلام الوفاه بکی، فقیل له: یا ابن رسول اللّه تبکی و مکانک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّذی أنت به؛ و قد قال فیک ما قال؛ و قد حججت عشرین حجّه ماشیا و قد قاسمت مالک ثلاث مرّات حتّی النّعل بالنّعل؟ فقال: إنّما أبکی لخصلتین: لهول المطّلع و فراق الأحبّه.

[١٢4٩]٢-سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسن بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قبض الحسن بن علیّ علیهما السّلام و هو ابن سبع و أربعین سنه فی عام خمسین، عاش بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم أربعین سنه.

[١٢5٠]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن النّعمان، عن سیف بن عمیره، عن أبی بکر الحضرمیّ قال:

إنّ جعده بنت أشعث بن قیس الکندیّ سمّت الحسن بن علیّ علیهما السّلام و سمّت مولاه له، فأمّا مولاته فقاءت السّمّ و أمّا الحسن فاستمسک فی بطنه ثمّ انتفط به فمات.

ص :4٢٨

ولادت حسن بن علی-درود خدا بر ایشان-

حسن بن علی علیهما السّلام در ماه رمضان در سال بدر سال دوم پس از هجرت به دنیا آمد. و روایت شده که او در سال سوم ولادت یافته است. و آن حضرت در پایان ماه صفر از سال چهل و نهم وفات کرد. درحالی که چهل و هفت سال و چند ماه داشت. و مادرش فاطمه دخت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود.

[١٢4٨]١-مردی از حضرت باقر علیه السّلام شنید که می فرماید: چون وفات حضرت حسن علیه السّلام رسید ایشان گریست. گفتند: ای پسر رسول خدا می گریی درحالی که مقامی چنین نزد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-داری و درباره ات فرموده آنچه را فرموده است. و بیست بار پیاده حج کرده ای و سه بار اموالت را تقسیم کرده ای حتّی کفش را؟ فرمودند: تنها برای دو چیز می گریم: هراس از ایستگاه روز قیامت و جدایی از کسانی که دوستشان می دارم.

[١٢4٩]٢-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسن علی علیهما السّلام در سال پنجاهم درحالی که چهل و هفت سال داشت وفات کرد. او پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چهل سال زیست.

[١٢5٠]٣-ابو بکر حضرمی گفته است: جعده دختر اشعث قیس کندی، حسن علی علیهما السّلام و کنیزش را سم داد. کنیزش آن سم را قی کرد ولی در شکم حضرت حسن [علیه السّلام]ماند و آماسید و حضرت درگذشت.

ص :4٢٩

[١٢5١]4-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن القاسم النّهدیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن الکناسیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

خرج الحسن بن علیّ علیهما السّلام فی بعض عمره و معه رجل من ولد الزّبیر، کان یقول بإمامته، فنزلوا فی منهل من تلک المناهل تحت نخل یابس، قد یبس من العطش، ففرش للحسن علیه السّلام تحت نخله و فرش للزّبیریّ بحذاه تحت نخله أخری، قال: فقال الزّبیریّ-و رفع رأسه-: لو کان فی هذا النّخل رطب لأکلنا منه، فقال له الحسن: و إنّک لتشتهی الرّطب؟ فقال الزّبیریّ نعم قال فرفع یده إلی السّماء فدعا بکلام لم أفهمه فاخضرّت النّخله ثمّ صارت إلی حالها فأورقت و حملت رطبا فقال الجمّال الّذی اکتروا منه سحر و اللّه قال فقال الحسن علیه السّلام: ویلک لیس بسحر و لکن دعوه ابن نبیّ مستجابه، قال: فصعدوا إلی النّخله فصرموا ما کان فیه فکفاهم.

[١٢5٢]5-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن یعقوب بن یزید، عن ابن عمیر، عن رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الحسن علیه السّلام قال: إنّ للّه مدینتین إحداهما بالمشرق و الأخری بالمغرب، علیهما سور من حدید و علی کلّ واحد منهما ألف ألف مصراع و فیها سبعون ألف ألف لغه، یتکلّم کلّ لغه بخلاف لغه صاحبها و أنا أعرف جمیع اللّغات و ما فیهما و ما بینهما و ما علیهما حجّه غیری و غیر الحسین أخی.

[١٢5٢]6-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن علیّ بن النّعمان، عن صندل، عن أبی أسامه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

خرج الحسن بن علیّ علیهما السّلام إلی مکّه سنه ماشیا، فورمت قدماه، فقال له بعض موالیه: لو رکبت لسکن عنک هذا الورم، فقال کلاّ إذا أتینا هذا المنزل فإنّه یستقبلک أسود و معه دهن فاشتر منه و لا تماکسه، فقال له مولاه: بأبی أنت و أمّی ما قدمنا منزلا فیه أحد یبیع هذا الدّواء، فقال له: بلی إنّه أمامک دون المنزل، فسارا میلا فإذا

ص :4٣٠

[١٢5١]4-کناسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسن علی در یکی از سفرهای عمره اش با مردی از فرزندان زبیر و معتقد به امامت حضرت بیرون آمد، آن گاه که در آبگاهی از آن آبگاه های [راه]در زیر نخلی خشکیده از بی آبی فرود آمدند و برای حضرت حسن علیه السّلام در زیر یک نخل و برای زبیری در زیر نخلی دیگر روبه روشان فرش انداختند، زبیری سرش را بلند کرد گفت: اگر این نخل رطبی داشت از آن می خوردیم. حسن [علیه السّلام]به او فرمود: تو رطب میل داری؟ زبیری گفت: بله. حضرت دستش را به سوی آسمان بلند کرد و با کلماتی که آن را نفهمیدم دعا کرد. پس آن نخل سبز شد و به حالش برگشت. آن گاه برگ آورد و رطب داد! ساربانی که از او شتر کرایه کرده بودند گفت: به خدا این سحر است. راوی گوید: حضرت حسن علیه السّلام فرمود: وای بر تو! این سحر نیست. بلکه دعای پسر پیامبر پذیرفته شده است. او گوید: پس، از نخل بالا رفته، آنچه داشت چیدند و کفایتشان کرد.

[١٢5٢]5-ابن ابی عمیر از مردانش از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت حسن علیه السّلام فرمودند: برای خداوند دو شهر است، یکی در خاور و دیگری در باختر. بر هر دوی آن ها دیواری از آهن است و بر هر کدامشان هزار هزار [یک میلیون]در و در هر کدامشان هزار هزار [یک میلیون]لغت و واژه است. که هر لغتی برخلاف لغت رفیقش سخن می گوید. و من همۀ آن لغت ها و آنچه را در آن ها و میان آن ها است، می شناسم. و بر آن ها جز من و برادرم حسین حجّتی نیست.

[١٢5٢]6-[ابو اسامه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:]حضرت حسن بن علی علیهما السّلام سالی، پیاده به مکّه رفت و پاهایش ورم کرد. یکی از غلامانش به ایشان عرض کرد: چون سوار شوی این ورم آرام شود. فرمودند: هرگز. وقتی به این منزل برسیم، سیاهی که روغنی به همراه دارد به پیشوازت می آید، روغنی از او بخر و بر سر قسمت با او بحث مکن. غلام به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ما به منزلی نرسیدیم که کسی این دوا را در آن جا بفروشد. حضرت به او فرمود: چرا او جلوی تو نزدیک آن منزل است. پس یک میل [دو کیلومتر]رفتند تا آن سیاه را

ص :4٣١

هو بالأسود، فقال الحسن علیه السّلام لمولاه: دونک الرّجل، فخذ منه الدّهن و أعطه الثّمن، فقال الأسود: یا غلام لمن أردت هذا الدّهن؟ فقال للحسن بن علیّ علیهما السّلام فقال: انطلق بی إلیه، فانطلق فأدخله إلیه فقال له: بأبی أنت و أمّی لم أعلم أنّک تحتاج إلی هذا أ و تری ذلک و لست آخذ له ثمنا، إنّما أنا مولاک و لکن ادع اللّه أن یرزقنی ذکرا سویّا یحبّکم أهل البیت، فإنّی خلّفت أهلی تمخض، فقال: انطلق إلی منزلک فقد وهب اللّه لک ذکرا سویّا و هو من شیعتنا.

باب مولد الحسین بن علیّ علیهما السّلام ولد الحسین بن علیّ علیهما السّلام فی سنه ثلاث و قبض علیه السّلام فی شهر المحرّم من سنه إحدی و ستّین من الهجره و له سبع و خمسون سنه و أشهر. قتله عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه، فی خلافه یزید بن معاویه لعنه اللّه و هو علی الکوفه و کان علی الخیل الّتی حاربته و قتلته عمر بن سعد لعنه اللّه بکربلاء یوم الإثنین، لعشر خلون من المحرّم و أمّه فاطمه بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٢5٣]١-سعد و أحمد بن محمّد جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قبض الحسین بن علیّ علیهما السّلام یوم عاشوراء و هو ابن سبع و خمسین سنه.

[١٢54]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن عبد الرّحمن العرزمیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان بین الحسن و الحسین علیهما السّلام طهر و کان بینهما فی المیلاد ستّه أشهر و عشرا.

ص :4٣٢

دیدند. حضرت حسن علیه السّلام به غلامش فرمود: به نزد این مرد برو و روغن را از او گرفته، قیمتش را بپرداز. آن سیاه به او گفت: ای غلام! این روغن را برای که می خواهی؟ گفت: برای حسن علی علیهما السّلام. او گفت: مرا به نزدش ببر. با او به نزد حضرت رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! من نمی دانستم شما به این نیاز دارید. اجازه بدهید قیمتش را نگیرم. که من غلام شمایم. ولی از خدا بخواهید به من پسری تندرست دوستدار شما خاندان بدهد؛ زیرا خانواده ام را در حالی پشت سر گذاشتم که نزدیک زاییدنش بود. حضرت فرمودند: به منزلت برو خداوند پسری تندرست که از شیعیان ما است به تو بخشید.

ولادت حسین بن علی علیهما السّلام

حسین بن علی علیهما السّلام در سال سوم به دنیا آمد. و در ماه محرّم سال شصت و یک هجری که پنجاه و هفت سال و چند ماه داشت، وفات یافت. عبید اللّه زیاد-خدا او را لعنت کند-که امیر کوفه بود، او را کشت. و امیر لشکری که با او روز دوشنبۀ دهم محرّم در کربلا کارزار کرده، به قتلش رساند، عمر سعد-خدا او را لعنت کند -بود. و مادرش فاطمه دختر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است.

[١٢5٣]١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسین علی علیهما السّلام در روز عاشورا، پنجاه و هفت سال داشت که وفات یافت.

[١٢54]٢-عبد الرّحمان عرزمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: فاصلۀ میان حسن و حسین علیهما السّلام یک طهر است. و میان ولادتشان شش ماه و ده روز.

ص :4٣٣

[١٢55]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء و الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا حملت فاطمه علیها السّلام بالحسین جاء جبرئیل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقال: إنّ فاطمه علیها السّلام ستلد غلاما تقتله أمّتک من بعدک فلمّا حملت فاطمه بالحسین علیه السّلام کرهت حمله و حین وضعته کرهت وضعه، ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لم تر فی الدّنیا أمّ تلد غلاما تکرهه و لکنّها کرهته لما علمت أنّه سیقتل، قال: و فیه نزلت هذه الآیه: وَ وَصَّیْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حسنا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً.

[١٢56]4-محمّد بن یحیی، عن علیّ بن إسماعیل، عن محمّد بن عمرو الزّیّات، عن رجل من أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ جبرئیل علیه السّلام نزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال له: یا محمّد! إنّ اللّه یبشّرک بمولود یولد من فاطمه، تقتله أمّتک من بعدک، فقال: یا جبرئیل! و علی ربّی السّلام لا حاجه لی فی مولود یولد من فاطمه، تقتله أمّتی من بعدی، فعرج ثمّ هبط علیه السّلام فقال له مثل ذلک، فقال: یا جبرئیل! و علی ربّی السّلام لا حاجه لی فی مولود تقتله أمّتی من بعدی، فعرج جبرئیل علیه السّلام إلی السّماء ثمّ هبط فقال: یا محمّد! إنّ ربّک یقرئک السّلام و یبشّرک بأنّه جاعل فی ذرّیّته الإمامه و الولایه و الوصیّه، فقال: قد رضیت ثمّ أرسل إلی فاطمه أنّ اللّه یبشّرنی بمولود یولد لک، تقتله أمّتی من بعدی، فأرسلت إلیه لا حاجه لی فی مولود [منّی]، تقتله أمّتک من بعدک، فأرسل إلیها أنّ اللّه قد جعل فی ذرّیّته الإمامه و الولایه و الوصیّه، فأرسلت إلیه أنّی قد رضیت ف حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً

ص :4٣4

[١٢55]٣-ابو خدیجه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون فاطمه علیها السّلام حسین را حامله شد، جبرئیل به سوی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آمده، عرض کرد: فاطمه علیها السّلام پسری به دنیا خواهد آورد که پس از تو امّتت او را می کشند. پس چون فاطمه علیها السّلام حسین علیه السّلام را حامله شد، از حامله بودن آن خوشحال نشد و وقتی او را به دنیا آورد، از به دنیاآوردنش خوشحال نشد. سپس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مادری در دنیا دیده نشده که پسری به دنیا آورد و از آن خوشحال نباشد، ولی او از آن خوشحال نشد؛ زیرا دانست که او کشته خواهد شد. و فرمود: و این آیه دربارۀ او نازل شد: و ما به انسان نیکی به پدر و مادرش را سفارش کردیم. که مادرش با ناراحتی او را حمل می کند و با ناراحتی به دنیایش می آورد. و دوران حمل و بازگرفتن اش [از شیر]سی ماه است. [احقاف (46)١5]

[١٢56]4-مردی از اصحابمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند: جبرئیل علیه السّلام بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شده، گفت: ای محمّد! خداوند تو را به فرزندی از فاطمه بشارت می دهد که امّتت پس از تو او را می کشند. پس ایشان فرمود: ای جبرئیل سلام بر پروردگارم. مرا به فرزندی از فاطمه که پس از من امّتم او را بکشند، نیازی نیست. پس او [به سوی آسمان]بالا رفته، سپس فرود آمده، همان را گفت. و ایشان فرمود: ای جبرئیل! و سلام بر پروردگارم. مرا به فرزندی که امّتم پس از من او را بکشند، نیازی نیست. پس جبرئیل علیه السّلام به سوی آسمان فراز گرفت، سپس فرود آمده، عرض کرد: ای محمّد! پروردگارت به تو سلام رسانده، تو را به قراردادن امامت و ولایت و وصیّت در فرزندان او بشارت می دهد. پس حضرت گفت: من راضی شدم. آن گاه به سراغ فاطمه [علیها السّلام]فرستاد که خداوند مرا به فرزندی از تو بشارت می دهد که امّتم پس از من او را می کشند. فاطمه [علیها السّلام]پیغام داد که مرا به فرزندی که امّتت پس از تو او را بکشند نیازی نیست. حضرت پیغام داد که خداوند امامت و ولایت و وصیّت را در فرزندان او قرار داده است. پس او پیغام فرستاد که من راضی شدم. «پس به ناراحتی او را حامله شد و با ناراحتی او را به دنیا آورد.

ص :4٣5

وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی فلو لا أنّه قال: أصلح لی فی ذرّیّتی لکانت ذرّیّته کلّهم أئمّه. و لم یرضع الحسین من فاطمه علیه السّلام و لا من أنثی، کان یؤتی به النّبیّ فیضع إبهامه فی فیه فیمصّ منها ما یکفیها الیومین و الثّلاث، فنبت لحم الحسین علیه السّلام من لحم رسول اللّه و دمه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و لم یولد لستّه أشهر إلاّ عیسی ابن مریم علیه السّلام و الحسین بن علیّ علیهما السّلام.

و فی روایه أخری، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کان یؤتی به الحسین فیلقمه لسانه فیمصّه فیجتزئ به و لم یرتضع من أنثی.

[١٢5٧]5-علیّ بن محمّد رفعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی اَلنُّجُومِ فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ قال:

حسب فرأی ما یحلّ بالحسین علیه السّلام فقال: إنّی سقیم لما یحلّ بالحسین علیه السّلام.

[١٢5٨]6-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن علیّ بن أسباط، عن سیف بن عمیره، عن محمّد بن حمران قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لمّا کان من أمر الحسین علیه السّلام ما کان ضجّت الملائکه إلی اللّه بالبکاء و قالت: یفعل هذا بالحسین صفیّک و ابن نبیّک؟ قال: فأقام اللّه لهم ظلّ القائم علیه السّلام و قال: بهذا أنتقم لهذا.

[١٢5٩]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن عبد الملک بن أعین، عن أبی جعفر علیه السّلام قال: لمّا نزل النّصر علی الحسین بن علیّ حتّی کان بین السّماء و الأرض ثمّ خیّر النّصر أو لقاء اللّه فاختار لقاء اللّه.

ص :4٣6

و حامله بودنش و از شیر بازگرفتن او سی ماه شد تا به قوّت رسید و چهل ساله شد.» [احقاف (46) ، آیۀ ١5]و گفت: پروردگارا مرا به سپاس گفتن نعمتی که به من دادی و به پدر و مادرم و انجام عمل نیکوی خشنودکننده ات وادار و برخی از فرزندانم را صالح گردان. و اگر نفرموده بود: برخی از فرزندانم را صالح گردان، همۀ فرزندانش امام می شدند. و او از فاطمه علیها السّلام و نه از هیچ زنی شیر نخورد. او را به نزد پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-می آوردند و ایشان انگشت ابهامشان را در دهان او می گذارد و او از آن آن قدر می مکید که دو و سه روزش را بس باشد. پس گوشت حسین علیه السّلام از گوشت و خون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-رویید. و جز عیسای مریم علیها السّلام و حسین علی علیهما السّلام کسی شش ماهه به دنیا نیامد و در روایت دیگری از حضرت رضا علیه السّلام است که حسین را به نزد پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-می آوردند و ایشان زبانشان را در دهان او می نهاد تا می مکید و همان برایش کافی بود. و او از هیچ زنی شیر نخورد.

[١٢5٧]5-از حضرت صادق علیه السّلام، روایت شده که ایشان دربارۀ این سخن خداوند عزّتمندنگاهی به ستارگان انداخت. و گفت: من بیمارم. [صافات (٣٧) :٨٨ و ٨٩]فرمودند: او حساب کرد و دید آنچه را به حسین علیه السّلام می رسد. پس گفت: من برای آنچه به حسین علیه السّلام می رسد، بیمارم.

[١٢5٨]6-محمّد حمران گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون کار حسین علیه السّلام چنان شد که شد، فرشتگان به گریه به سوی خدا شیون کرده، گفتند: با حسین برگزیدۀ تو و پسر پیامبرت چنین می شود؟ پس خداوند سایۀ قائم علیه السّلام را برایشان برپا کرده، فرمود: با این انتقام او را می گیرم.

[١٢5٩]٧-عبد الملک اعین از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون یاری خدا بر حسین علی [علیهما السّلام]فرود آمد و میان آسمان و زمین بود، برگزیدن یاری با دیدار خداوند را به او دادند و او دیدار خداوند را برگزید.

ص :4٣٧

[١٢6٠]٨-الحسین بن محمّد قال: حدّثنی أبو کریب و أبو سعید الأشجّ قال: حدّثنا عبد اللّه بن إدریس، عن أبیه إدریس بن عبد اللّه الأودیّ قال:

لمّا قتل الحسین علیه السّلام أراد القوم أن یوطّئوه الخیل، فقالت فضّه لزینب: یا سیّدتی! إنّ سفینه کسر به فی البحر فخرج إلی جزیره فإذا هو بأسد، فقال: یا أبا الحارث أنا مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فهمهم بین یدیه حتّی وقفه علی الطّریق و الأسد رابض فی ناحیه، فدعینی، أمضی إلیه و أعلمه ما هم صانعون غدا قال: فمضت إلیه فقالت: یا أبا الحارث فرفع رأسه ثمّ قالت: أتدری ما یریدون أن یعملوا غدا بأبی عبد اللّه علیه السّلام؟ یریدون أن یوطّئوا الخیل ظهره، قال: فمشی حتّی وضع یدیه علی جسد الحسین علیه السّلام، فأقبلت الخیل فلمّا نظروا إلیه قال لهم عمر بن سعد-لعنه اللّه-: فتنه لا تثیروها انصرفوا، فانصرفوا.

[١٢6١]٩-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن أحمد، عن الحسن بن علیّ، عن یونس عن مصقله الطّحّان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لمّا قتل الحسین علیه السّلام أقامت امرأته الکلبیّه علیه مأتما و بکت و بکین النّساء و الخدم حتّی جفّت دموعهنّ و ذهبت فبینا هی کذلک إذا رأت جاریه من جواریها تبکی و دموعها تسیل فدعتها فقالت لها: ما لک أنت من بیننا تسیل دموعک؟ قالت: إنّی لمّا أصابنی الجهد شربت شربه سویق، قال: فأمرت بالطّعام و الأسوقه. فأکلت و شربت و أطعمت و سقت و قالت: إنّما نرید بذلک أن نتقوّی علی البکاء علی الحسین علیه السّلام: قال و أهدی إلی الکلبیّه جونا لتستعین بها علی مأتم الحسین علیه السّلام فلمّا رأت الجون قالت: ما هذه؟ قالوا هدیّه أهداها فلان لتستعینی علی مأتم الحسین علیه السّلام فقالت: لسنا فی عرس، فما نصنع بها ثمّ أمرت بهنّ فأخرجن من الدّار فلمّا أخرجن من الدّار لم یحسّ لها حسّ کأنّما طرن بین السّماء و الأرض و لم یرلهنّ بها بعد خروجهنّ من الدّار أثر.

ص :4٣٨

[١٢6٠]٨-ادریس عبد اللّه اودی گفت: چون حسین علیه السّلام کشته شد، آن مردم خواستند او را با اسبان لگدکوب کنند. فضّه به زینب گفت: بانوی من! سفینه [غلام رسول خدا]کشتی اش در دریا شکست و به جزیره ای رسید. با شیری روبرو شد. گفت: ای ابو حارث! من غلام رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستم. و در برابرش صدایی در سینه گرداند تا کشتی را بر راه گذاشت. درحالی که شیر در گوشه ای نشسته بود. پس بیا به سوی او برویم و به او بگوییم که فردا چه می کنند. پس به سوی او رفتند. و او گفت: ای ابو حارث! او سرش را بلند کرد. سپس او گفت: آیا می دانی فردا آنان می خواهند با ابا عبد اللّه علیه السّلام چه کنند؟ می خواهند پشتش را با اسبان لگدکوب کنند. راوی گوید: پس او رفت تا دستانش را بر پیکر حسین علیه السّلام گذاشت. چون لشکریان رو آوردند و او را دیدند، عمر سعد-خدا او را لعنت کند-به آنان گفت: فتنه ای است که به پایانش نمی رسید. بازگردید. و بازگشتند.

[١٢6١]٩-مصقلۀ طحّان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرماید: چون حسین علیه السّلام کشته شد، همسر کلبیه اش برای او سوگواری برپا کرد و گریست و زنان و خدمتگزاران گریستند تا اشک هاشان خشک شده، تمام گشت. در این احوال بود که کنیزی از کنیزانش را دید که می گرید و اشک هایش ریزان است. او را فروخواند و گفت: چگونه است که از میان ما اشک های تو ریزان است؟ او گفت: وقتی به من سختی ای برسد، شربتی از سویق [از آرد گندم و جو] می نوشم. راوی گوید: پس او به [تهیّۀ]خوراک و سویق دستور داد. آن گاه خود خورد و نوشید و دیگران را خوراند و نوشاند. و گفت: ما به این وسیله فقط می خواهیم بر گریستن بر حسین علیه السّلام نیرو بگیریم. راوی گوید: کسی چند جؤنی [پرنده ای سیاه]به کلبیّه هدیه داد تا با آن بر سوگواری حسین علیه السّلام یاری شود. او وقتی آن ها را دید، گفت: این چیست؟ گفتند: هدیه ای است که فلانی داده است تا بر سوگواری حسین علیه السّلام یاری شوی. او گفت: ما که در عروسی نیستیم، پس با آن ها چه کنیم. سپس به آن ها دستور داد که از خانه بیرون روند. و چون از خانه بیرون رفتند هیچ حسّی برایشان احساس نشد، گویا میان آسمان و زمین پریدند. و پس از بیرون رفتن شان از خانه از آنان اثری دیده نشد.

ص :4٣٩

باب مولد علیّ بن الحسین علیهما السّلام ولد علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی سنه ثمان و ثلاثین و قبض فی سنه خمس و تسعین و له سبع و خمسون سنه. و أمّه سلامه بنت یزدجرد بن شهریار بن شیرویه بن کسری أبرویز و کان یزدجرد آخر ملوک الفرس.

[١٢6٢]١-الحسین بن الحسن الحسنیّ رحمه اللّه و علیّ بن محمّد بن عبد اللّه جمیعا، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن عبد الرّحمن بن عبد اللّه الخزاعیّ، عن نصر بن مزاحم، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا أقدمت بنت یزدجرد علی عمر أشرف لها عذاری المدینه و أشرق المسجد بضوئها لمّا دخلته، فلمّا نظر إلیها عمر غطّت وجهها و قالت: أف بیروج بادا هرمز فقال عمر: أ تشتمنی هذه و همّ بها، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: لیس ذلک، لک خیّرها رجلا من المسلمین و أحسبها بفیئه فخیّرها فجاءت حتّی وضعت یدها علی رأس الحسین علیه السّلام فقال لها أمیر المؤمنین: ما اسمک؟ فقالت جهان شاه، فقال لها أمیر المؤمنین علیه السّلام: بل شهربانویه، ثمّ قال للحسین: یا أبا عبد اللّه لتلدنّ لک منها خیر أهل الأرض، فولدت علیّ بن الحسین علیهما السّلام و کان یقال لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام ابن الخیرتین، فخیره اللّه من العرب هاشم و من العجم فارس.

و روی أنّ أبا الأسود الدّؤلیّ قال فیه:

و إنّ غلاما بین کسری و هاشم

لأکرم من نیطت علیه التّمائم

[١٢6٣]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن زراره قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: کان لعلیّ بن الحسین علیه السّلام ناقه، حجّ علیها اثنتین

ص :44٠

ولادت علی بن حسین علیهما السّلام

علی بن حسین علیهما السّلام در سال سی و هشتم به دنیا آمد. و در سال نود و پنجم که پنجاه و هفت ساله بود، وفات یافت. مادرش سلامه دختر یزدگرد بن شهریار بن شیرویه بن خسرو پرویز است. و یزدگرد واپسین پادشاه پارس بود.

[١٢6٢]١-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون دختر یزدگرد را به نزد عمر آوردند دوشیزگان مدینه برای دیدنش گردن می افراشتند و چون اندر مسجد شد، آن مکان مقدّس از نورش روشن گشت و چون عمر به او نگریست، رویش را پوشاند و گفت: اف بیروج بادا هرمز. عمر گفت: آیا او مرا دشنام می دهد. و آهنگ او کرد. امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: تو این حقّ را نداری. بگذار او مردی از مسلمانان را برگزیند. و او را از سهم غنیمتش بشمار. او چنین کرد. آن زن آمد و دست بر سر حسین علیه السّلام نهاد. پس امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: جهان شاه. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: بلکه شهربانویه باشد. سپس به حسین فرمود: ای ابا عبد اللّه، از او برای تو بهترین مرد روی زمین متولّد می شود. او علی حسین علیهما السّلام را به دنیا آورد. و به علی حسین علیهما السّلام می گفتند: ابن الخیرتین: پسر دو برگزیده، که برگزیدۀ خدا از عرب، هاشم است و از عجم، فارس. و روایت شده که ابو الاسود دئلی دربارۀ ایشان گفته است:

پسری میان خسرو و هاشم

گرامی ترین کسی که بر او حرز آویخته اند.

[١٢6٣]٢-زراره گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: علی حسین علیهما السّلام ماده شتری داشت که با آن بیست و دو بار به حجّ رفته بود و هرگز یک تازیانه

ص :44١

و عشرین حجّه، ما قرعها قرعه قطّ، قال فجاءت بعد موته و ما شعرنا بها إلاّ و قد جاءنی بعض خدمنا أو بعض الموالی فقال: إنّ النّاقه قد خرجت فأتت قبر علیّ بن الحسین فانبرکت علیه، فدلکت بجرانها القبر و هی ترغو، فقلت: أدرکوها أدرکوها و جیئونی بها قبل أن یعلموا بها أو یروها، قال: و ما کانت رأت القبر قطّ.

[١٢64]٣-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن حفص بن البختریّ، عمّن ذکره، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا مات أبی علیّ بن الحسین ٩ جاءت ناقه له من الرّعی حتّی ضربت بجرانها علی القبر و تمرّغت علیه فأمرت بها فردّت إلی مرعاها و إنّ أبی علیه السّلام کان یحجّ علیها و یعتمر و لم یقرعها قرعه قطّ.

ابن بابویه.

[١٢65]4-الحسین بن محمّد بن عامر، عن أحمد بن إسحاق بن سعد، عن سعدان بن مسلم، عن أبی عماره، عن رجل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا کان فی اللّیله الّتی وعد فیها علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال لمحمّد علیه السّلام: یا بنیّ ابغنی وضوءا قال: فقمت فجئته بوضوء، قال: لا أبغی هذا فإنّ فیه شیئا میّتا، قال فخرجت فجئت بالمصباح فإذا فیه فأره میته فجئته بوضوء غیره، فقال: یا بنیّ هذه اللّیله الّتی وعدتها، فأوصی بناقته أن یحظر لها حظار و أن یقام لها علف، فجعلت فیه. قال: فلم تلبث أن خرجت حتّی أتت القبر فضربت بجرانها و رغت و هملت عیناها، فأتی محمّد بن علیّ فقیل له، إنّ النّاقه قد خرجت فأتاها فقال: صه الآن قومی بارک اللّه فیک، فلم تفعل، فقال: و إن کان لیخرج علیها إلی مکّه فیعلّق السّوط علی الرّحل فما یقرعها حتّی یدخل المدینه.

ص :44٢

به او نزده بود. حضرت فرمود: پس از وفات ایشان ما از او خبر نداشتیم جز وقتی که یکی از خدمتگزاران یا یکی از بندگان آمد و گفت: آن ماده شتر خارج شده، به نزد قبر علی حسین [علیهما السّلام]رفته، روی آن نشسته، گردنش را بر قبر می مالد و می نالد. من گفتم: او را دریابید پیش از آن که به او آگاه شوند یا ببینند. و فرمود: و او هرگز قبر را ندیده بود.

[١٢64]٣-حفص بختری به نقل از کسی که نامش را برده، از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون پدرم علی حسین درگذشت، ماده شترش از چرا آمده، گردنش را به قبر زده، بر آن غلتید. آن گاه به او فرمان دادم تا به چراگاهش بازگردد. پدرم علیه السّلام با آن به حجّ و عمره می رفت و هرگز تازیانه ای به او نزده بود.

ابن بابویه. [یعنی حدیث بعدی از نسخۀ کافی صدوق رحمه الله است.]

[١٢65]4-ابو عماره به نقل از مردی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون شبی رسید که علی حسین علیهما السّلام وعده داده شده بود، او به محمّد فرمود: پسرم! برایم آب وضویی آماده ساز. او فرمود: من برخاستم و آب وضو آوردم. فرمود: این را نمی خواهم. چیزی از مرده در آن است. من بیرون رفته، چراغی آوردم و ناگاه موشی مرده در آن دیدم. پس آب وضویی دیگر آوردم. آن گاه فرمودند: پسرم این شبی است که به آن وعده داده شده ام. آن گاه ماده شترش را سفارش کرد که در اصطبلی گذاشته شود و علفش برپا باشد. پس در آن گذاشته شد. حضرت فرمود: اندکی نماند و بیرون آمد و به نزد قبر رفت، گردن بر آن نهاد و نالید و چشمانش پر از اشک شد. به نزد محمّد علی [علیهما السّلام]آمده، گفتند: آن ماده شتر بیرون رفته است. حضرت به نزدش رفته، فرمودند: ای شتر، اینک خاموش شو و برخیز، خدا به تو برکت دهد. او برنخاست. و حضرت فرمود: وقتی با آن به سوی مکّه بیرون می رفت تازیانه را بر کجاوه می آویخت ولی تا بازگشت به مدینه او را

ص :44٣

قال: و کان علیّ بن الحسین علیهما السّلام یخرج فی اللّیله الظّلماء فیحمل الجراب فیه الصّرر من الدّنانیر و الدّراهم حتّی یأتی بابا بابا، فیقرعه ثمّ ینیل من یخرج إلیه، فلمّا مات علیّ بن الحسین علیهما السّلام فقدوا ذاک، فعلموا أنّ علیّا علیه السّلام کان یفعله.

[١٢66]5-محمّد بن أحمد، عن عمّه عبد اللّه بن الصّلت، عن الحسن بن علیّ بن بنت إلیاس، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ علیّ بن الحسین علیهما السّلام لمّا حضرته الوفاه أغمی علیه ثمّ فتح عینیه و قرأ إذا وقعت الواقعه و إنّا فتحنا لک و قال: الحمد للّه الّذی صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوّأ من الجنّه حیث نشاء، فنعم أجر العاملین، ثمّ قبض من ساعته و لم یقل شیئا.

[١٢6٧]6-سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قبض علیّ بن الحسین علیهما السّلام و هو ابن سبع و خمسین سنه، فی عام خمس و تسعین، عاش بعد الحسین خمسا و ثلاثین سنه.

باب مولد أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام ولد أبو جعفر علیه السّلام سنه سبع و خمسین و قبض علیه السّلام سنه أربع عشره و مائه و له سبع و خمسون سنه. و دفن بالبقیع بالمدینه فی القبر الّذی دفن فیه أبوه علیّ بن الحسین علیهما السّلام و کانت أمّه أمّ عبد اللّه بنت الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام و علی ذرّیّتهم الهادیه.

[١٢6٨]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن عبد اللّه بن أحمد، عن

ص :444

نمی زد. و فرمود: علی بن حسین علیهما السّلام در شب تاریک بیرون می رفت و انبانی از همیان های دینار و درهم برداشته، خانه به خانه رفته، در می زد و سپس به آن که بیرون می آمد، [از آن]می رساند. وقتی علی بن حسین علیهما السّلام درگذشت، او را نیافته، دانستند که امام سجّاد علیه السّلام آن کار را انجام می داده است.

[١٢66]5-حسن بن علی بنت الیاس گفت: از حضرت ابو الحسن کاظم شنیدم می فرمود: چون زمان وفات علی حسین علیهما السّلام رسید، بی هوش شد. سپس دیدگانش را باز کرد واذا وقعت الواقعهوإنّا فتحنا لک را خوانده، فرمود: سپاس خداوندی را که به وعده اش با ما وفا کرد و زمین را به ارث به ما داد تا از بهشت هرکجا خواهیم فرود آییم. و چه نیکو است پاداش عمل کنندگان. [زمر (٣٩) :٧4]سپس همان ساعت وفات کرد و چیزی نفرمود.

[١٢6٧]6-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: علی حسین علیهما السّلام در سال نود و پنجم، پنجاه و هفت ساله بود که وفات یافت. او پس از حسین [علیه السّلام]سی و پنج سال زیست.

ولادت ابو جعفر محمّد بن علی علیهما السّلام

حضرت باقر علیه السّلام سال پنجاه و هفت به دنیا آمد و سال صد و چهارده، پنجاه و هفت ساله بود که وفات کرد. و در بقیع مدینه دفن شد. در قبری که پدرش حضرت سجّاد علیه السّلام در آن دفن شده بود. مادرش امّ عبد اللّه دختر حسن علی ابو طالب است. بر ایشان و فرزندان هدایتگرشان درود.

[١٢6٨]١-ابو الصبّاح از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: مادرم کنار

ص :445

صالح بن مزید، عن عبد اللّه بن المغیره، عن أبی الصّبّاح، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کانت أمّی قاعده عند جدار فتصدّع الجدار و سمعنا هدّه شدیده، فقالت بیدها: لا و حقّ المصطفی ما أذن اللّه لک فی السّقوط فبقی معلّقا فی الجوّ حتّی جازته فتصدّق أبی عنها بمائه دینار، قال أبو الصّبّاح: و ذکر أبو عبد اللّه علیه السّلام جدّته أمّ أبیه یوما فقال: کانت صدّیقه، لم تدرک فی آل الحسن علیه السّلام امرأه مثلها.

محمّد بن الحسن، عن عبد اللّه بن أحمد مثله.

[١٢6٩]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ کان آخر من بقی من أصحاب رسول اللّه 6 و کان رجلا منقطعا إلینا أهل البیت و کان یقعد فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو معتجر بعمامه سوداء و کان ینادی یا باقر العلم، یا باقر العلم، فکان أهل المدینه یقولون: جابر یهجر، فکان یقول: لا و اللّه ما أهجر و لکنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول: إنّک ستدرک رجلا منّی اسمه اسمی و شمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا، فذاک الّذی دعانی إلی ما أقول، قال: فبینا جابر یتردّد ذات یوم فی بعض طرق المدینه إذ مرّ بطریق فی ذاک الطّریق کتّاب فیه محمّد بن علیّ علیهما السّلام فلمّا نظر إلیه قال: یا غلام أقبل فأقبل ثمّ قال له: أدبر فأدبر ثمّ قال: شمائل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و الّذی نفسی بیده، یا غلام ما اسمک؟ قال اسمی محمّد بن علیّ بن الحسین، فأقبل علیه یقبّل رأسه و یقول: بأبی أنت و أمّی أبوک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقرئک السّلام و یقول ذلک، قال فرجع محمّد بن علیّ بن الحسین إلی أبیه و هو ذعر فأخبره الخبر، فقال له: یا بنیّ و قد فعلها جابر قال: نعم قال: الزم بیتک یا بنیّ، فکان جابر یأتیه طرفی النّهار و کان أهل المدینه

ص :446

دیواری نشسته بودند که دیوار شکاف برداشت و ما صدای ریزش شدیدی را شنیدیم پس او با دستش اشاره کرده، گفت: نه، خداوند به حق مصطفی به تو فروافتادن را اجازه نمی دهد. ناگاه دیوار در فضا معلّق ماند تا او از آن جا گذشت. آن گاه پدرم برایش صد دینار صدقه داد. ابو الصبّاح گفته است: روزی حضرت صادق علیه السّلام از مادربزرگ پدری اش یاد کرده، فرمود: او صدّیقه بود. در خاندان حسن علیه السّلام زنی مانند او دیده نشده است.

از عبد اللّه احمد مانند آن روایت شده است.

[١٢6٩]٢-ابان تغلب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: جابر بن عبد اللّه انصاری واپسین کس از اصحاب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که مانده بود. و مردی بود که به ما خاندان رو کرده بود. در مسجد رسول خدا با عمامه ای سیاه بر سر می نشست و ندا می داد: ای شکافندۀ دانش، ای شکافندۀ دانش. اهل مدینه می گفتند: جابر هذیان می گوید. و او می گفت: نه به خدا سوگند من هذیان نمی گویم. بلکه از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شنیدم که می فرماید: تو مردی از خاندان مرا درمی یابی که نامش نام من و شمایلش، شمایل من است و دانش را می شکافد. و او است که به آنچه من می گویم می خواند. حضرت فرمود: یک روز وقتی جابر در یکی از راه های مدینه می گذشت، ناگاه از جایی گذشت که مکتب خانه ای داشت و محمّد علی علیهما السّلام در آن بود. چون به او نگریست، گفت: پسر جان پیش بیا. و او جلو آمد. سپس گفت: برگرد، و او برگشت. سپس گفت: سوگند به کسی که جانم به دست او است، این شمایل رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. ای پسر نامت چیست؟ فرمود: نامم محمّد بن علی بن حسین [علیهم السّلام]است. او پیش آمده، سرش را بوسید درحالی که می گفت: پدر و مادرم به فدایت! پدرت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به تو سلام رساند و چنین فرمود. حضرت فرمود: آن گاه محمّد علی هراسان به سوی پدرش بازگشت و از آن رویداد خبر داد. و او فرمود: پسرم، جابر این کار را کرد؟ عرض کرد: بله. فرمود: پسرم در خانه بمان. آن گاه جابر در آغاز و پایان روز به نزد آن کودک می آمد.

ص :44٧

یقولون: وا عجباه لجابر یأتی هذا الغلام طرفی النّهار و هو آخر من بقی من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلم یلبث أن مضی علیّ بن الحسین علیه السّلام فکان محمّد بن علیّ مّا رأی ما یقولون حدّثهم عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال أهل المدینه: ما رأینا أحدا قطّ أکذب من هذا یحدّثنا عمّن لم یره، فلمّا رأی ما یقولون، حدّثهم عن جابر بن عبد اللّه قال: فصدّقوه و کان جابر بن عبد اللّه یأتیه فیتعلّم منه.

[١٢٧٠]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن مثنّی الحنّاط، عن أبی بصیر قال:

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام فقلت له: أنتم ورثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم؟ قال: نعم قلت: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم وارث الأنبیاء علم کلّ ما علموا؟ قال لی: نعم، قلت: فأنتم تقدرون علی أن تحیوا الموتی و تبرءوا الأکمه و الأبرص؟ قال: نعم بإذن اللّه، ثمّ قال لی: ادن منّی یا أبا محمّد! فدنوت منه فمسح علی وجهی و علی عینیّ فأبصرت الشّمس و السّماء و الأرض و البیوت و کلّ شیء فی البلد، ثمّ قال لی: أتحبّ أن تکون هکذا و لک ما للنّاس و علیک ما علیهم یوم القیامه أو تعود کما کنت و لک الجنّه خالصا؟ قلت: أعودکما کنت، فمسح علی عینیّ فعدت کما کنت، قال: فحدّثت ابن أبی عمیر بهذا، فقال أشهد أنّ هذا حقّ کما أنّ النّهار حقّ.

[١٢٧١]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن علیّ، عن عاصم بن حمید، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کنت عنده یوما إذ وقع زوج ورشان علی الحائط و هدلا هدیلهما فردّ أبو جعفر علیه السّلام علیهما کلامهما ساعه، ثمّ نهضا، فلمّا طارا علی الحائط هدل الذّکر علی الأنثی ساعه، ثمّ نهضا، فقلت: جعلت فداک ما هذا الطّیر! قال: یا ابن مسلم

ص :44٨

و اهل مدینه می گفتند: شگفتا از جابر که واپسین کس از اصحاب رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-است و پگاه و شامگاه نزد این پسر می رود. چیزی نگذشت که حضرت سجّاد علیه السّلام درگذشت. و حضرت باقر علیه السّلام به جهت احترام به هم صحبتی او با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به نزدش می رفت. حضرت فرمود: ایشان می نشست و از خدای پاک و والا برایشان حدیث می گفت. اهل مدینه گفتند: ما کسی جسورتر از این [باقر علیه السّلام]ندیده ایم. و چون دیدند او از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-حدیث می گوید: اهل مدینه گفتند: ما هرگز کسی دروغگوتر از این ندیده ایم. از کسی به ما حدیث می گوید که او را ندیده است. و چون دید چنین می گویند از جابر بن عبد اللّه برایشان حدیث گفت. و آنان تصدیقش کردند درحالی که جابر بن عبد اللّه به نزدش می آمد و از او می آموخت.

[١٢٧٠]٣-ابو بصیر گفته است: به نزد حضرت باقر علیه السّلام رفتم و به ایشان عرض کردم: شما وارثان رسول خدایید؟ فرمودند: بله. گفتم: رسول خدا وارث پیامبران بود و می دانست هرآنچه آنان می دانستند؟ به من فرمودند: بله. من عرض کردم: و شما به زنده کردن مردگان و سلامتی دادن به شخص کور و پیس توانایید؟ فرمودند: بله، به اذن خدا. سپس به من فرمود: ای ابو محمّد نزدیک بیا. من نزدیک رفتم. آن گاه به صورت و چشمانم دست کشید و من خورشید و آسمان و زمین و خانه ها و همه چیز شهر را [در خانه]دیدم. سپس به من فرمودند: آیا دوست داری چنین باشی و روز قیامت آنچه به سود و زیان مردم است به سود و زیان تو باشد یا به آنچه بودی بازمی گردی تا بهشت خالص را داشته باشی؟ من عرض کردم: به آنچه بودم بازمی گردم پس به چشمانم دست کشید و به آنچه بودم بازگشتم. او گوید: این را برای ابن ابی عمیر بازگفتم. او گفت: شهادت می دهم که این موضوع حقیقت است چنان که روز حقیقت است.

[١٢٧١]4-محمّد مسلم گفت: روزی نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم که جفتی قمری بر دیوار فرود آمده، آواز سر دادند. حضرت باقر علیه السّلام ساعتی سخنانشان را پاسخ گفت. سپس آن دو برخاستند و چون بر دیواری [دیگر]پریدند، نرینه ساعتی بر مادینه آواز خواند. سپس دوتایی برخاستند. من گفتم: جانم فدایت، این چه پرنده ای

ص :44٩

کلّ شیء خلقه اللّه من طیر أو بهیمه أو شیء فیه روح فهو أسمع لنا و أطوع من ابن آدم إنّ هذا الورشان ظنّ بامرأته فحلفت له ما فعلت فقالت: ترضی بمحمّد بن علیّ، فرضیا بی فأخبرته أنّه لها ظالم فصدّقها.

[١٢٧٢]5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن صالح بن حمزه، عن أبیه، عن أبی بکر الحضرمیّ قال:

لمّا حمل أبو جعفر علیه السّلام إلی الشّام إلی هشام بن عبد الملک و صار ببابه قال لأصحابه و من کان بحضرته من بنی أمیّه: إذا رأیتمونی قد وبّخت محمّد بن علیّ ثمّ رأیتمونی قد سکتّ فلیقبل علیه کلّ رجل منکم فلیوبّخه ثمّ أمر أن یؤذن له، فلمّا دخل علیه أبو جعفر علیه السّلام قال بیده: السّلام علیکم فعمّهم جمیعا بالسّلام ثمّ جلس فازداد هشام علیه حنقا بترکه السّلام علیه بالخلافه و جلوسه بغیر إذن، فأقبل یوبّخه و یقول فیما یقول له: یا محمّد بن علیّ لا یزال الرّجل منکم قد شقّ عصا المسلمین و دعا إلی نفسه و زعم أنّه الإمام سفها و قلّه علم، و وبّخه بما أراد أن یوبّخه، فلمّا سکت أقبل علیه القوم رجل بعد رجل یوبّخه حتّی انقضی آخرهم، فلمّا سکت القوم نهض علیه السّلام قائما ثمّ قال: أیّها النّاس أین تذهبون و أین یراد بکم، بنا هدی اللّه أوّلکم و بنا یختم آخرکم، فإن یکن لکم ملک معجّل فإنّ لنا ملکا مؤجّلا و لیس بعد ملکنا ملک لأنّا أهل العاقبه یقول اللّه عزّ و جلّ (وَ اَلْعٰاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ) فأمر به إلی الحبس فلمّا صار إلی الحبس تکلّم فلم یبق فی الحبس رجل إلاّ ترشّفه و حنّ إلیه، فجاء صاحب الحبس إلی هشام فقال: یا أمیر المؤمنین إنّی خائف علیک من أهل الشّام أن یحولوا بینک و بین مجلسک هذا، ثمّ أخبره بخبر، فأمر به فحمل علی البرید هو و أصحابه لیردّوا إلی المدینه و أمر أن لا یخرج لهم الأسواق و حال بینهم و بین الطّعام و الشّراب

ص :45٠

است؟ فرمودند: ای پسر مسلم هرچیزی که خداوند آفریده است از پرنده و چارپا یا چیزی که روحی دارد، از فرزند آدم نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر است. این قمری به همسرش بدگمان شده بود و او سوگند خورده بود که کاری نکرده است. و گفته بود: به [داوری]محمّد علی [علیهما السّلام]راضی هستی؟ و هردو به [داوری]من رضایت داده بودند. و من به او گفتم که او به همسرش ستمکار است. آن گاه او را تصدیق کرد.

[١٢٧٢]5-ابو بکر حضرمی گفت: وقتی حضرت باقر علیه السّلام را به شام به سوی هشام عبد الملک بردند، به دربار که رسیدند، هشام به اصحاب و کسانی از بنی امیّه که در حضورش بودند گفت: وقتی دیدید من محمّد علی را سرزنش کردم و سپس خاموش شدم هر مردی از شما به او رو کند و سرزنش اش کند. سپس دستور داد که به ایشان اذن داده شود. وقتی حضرت باقر علیه السّلام وارد شد درحالی که با دستش اشاره می کرد، فرمود: سلام علیکم. پس همه را به آن سلام عمومیّت داد و سپس نشست. پس هشام به جهت سلام نکردن ایشان به او به عنوان خلافت و نشستن بی اذن، بر کینه اش افزود. و شروع به سرزنش ایشان کرد و از آنچه می گفت این بود: ای محمّد علی پیوسته مردی از شما جماعت مسلمانان را شکافته، به خودش خوانده و از بی خردی و اندکی دانش گمان کرده که امام است. و هرچه در توان داشت حضرت را سرزنش کرد. و چون خاموش شد، آن مردم یکی پس از دیگری به ایشان رو کرده، به سرزنش اش پرداخت تا واپسین نفر. وقتی آن مردم خاموش شدند، حضرت باقر علیه السّلام برخاسته، فرمود: ای مردم به کجا می روید. شما را به کجا می کشند؟ خداوند آغازتان را با ما هدایت کرد و پایانتان را نیز با ما ختم می کند. اگر شما [امروز]حکومتی زودگذر دارید، ما حکومتی همیشگی داریم. و پس از حکومت ما حکومتی نخواهد بود؛ زیرا اهل سرانجام ماییم. که خداوند عزّتمند می فرماید: و سرانجام برای پرهیزگاران است. [اعراف (٧) :١٢٨]آن گاه هشام دستور داد ایشان را زندانی کنند. چون به زندان رفت سخن گفت و در زندان مردی نماند مگر این که دست و پایش را بوسیده، مشتاقش شد. پس رئیس زندان به نزد هشام آمده، به او گزارش داده، گفت: ای امیر مؤمنین من از اهل شام بر تو می ترسم که میان تو و جایگاهت جدایی اندازند و سپس خبر را گفت. پس او دستور داد تا حضرت و اصحابش را بربرید [چارپایان پیغام]نشانده، به سوی مدینه بازگردانند و دستور داد که بازارها را بر آنان نگشایند. و میان آنان و خوراک و نوشاک جدایی

ص :45١

فساروا ثلاثا لا یجدون طعاما و لا شرابا حتّی انتهوا إلی مدین، فأغلق باب المدینه دونهم فشکا أصحابه الجوع و العطش قال: فصعد جبلا لیشرف علیهم فقال بأعلی صوته: یا أهل المدینه الظّالم أهلها أنا بقیّه اللّه، یقول اللّه: بَقِیَّتُ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ قال: و کان فیهم شیخ کبیر فأتاهم فقال لهم: یا قوم هذه و اللّه دعوه شعیب النّبیّ و اللّه لئن لم تخرجوا إلی هذا الرّجل بالأسواق لتؤخذنّ من فوقکم و من تحت أرجلکم فصدّقونی فی هذه المرّه و أطیعونی. و کذّبونی فیما تستأنفون فإنّی لکم ناصح، قال فبادروا فأخرجوا إلی محمّد بن علیّ و أصحابه بالأسواق، فبلغ هشام بن عبد الملک خبر الشّیخ فبعث إلیه فحمله فلم یدر ما صنع به.

[١٢٧٣]6-سعد بن عبد اللّه و الحمیریّ جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه، علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قبض محمّد بن علیّ الباقر و هو ابن سبع و خمسین سنه، فی عام أربع عشره و مائه، عاش بعد علیّ بن الحسین علیهما السّلام تسع عشره سنه و شهرین.

باب مولد أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهما السّلام ولد أبو عبد اللّه علیه السّلام سنه ثلاث و ثمانین و مضی علیه السّلام فی شوّال من سنه ثمان و أربعین و مائه و له خمس و ستّون سنه و دفن بالبقیع فی القبر الّذی دفن فیه أبوه و جدّه و الحسن بن علیّ علیهم السّلام و أمّه أمّ فروه بنت القاسم بن محمّد بن أبی بکر و أمّها أسماء بنت عبد الرّحمن بن أبی بکر.

[١٢٧4]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن عبد اللّه بن أحمد، عن

ص :45٢

اندازند. پس آنان سه روز می رفتند و خوراک و آشامیدنی نمی یافتند تا به مدین رسیدند. پس در شهر را به رویشان بستند. اصحاب از گرسنگی و تشنگی شکایت کردند. حضرت بر کوهی که مشرف بر شهر بود، بالا رفته، با صدای بلند فرمودند: ای اهالی شهری که مردمانش ستمکارند، من بقیّه اللّه هستم. که خداوند می فرماید: بقیّه اللّه برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید. و من نگاهبانتان نیستم. [هود (١١) :٨6]راوی گوید: در میان آنان پیرمردی سالخورده بود. پس به نزدشان آمده، به آنان گفت: ای مردم! به خدا سوگند این دعوت شعیب پیامبر است. به خدا سوگند اگر بازارها را به روی این مرد باز نکنید به یقین از بالا و پایین (آسمان و زمین) گرفتاری شما را فرامی گیرد. پس این بار سخنم را بپذیرید و اطاعت کنید و در آینده تکذیبم کنید. که من پندگوی شمایم. راوی گوید: آن گاه آنان به شتاب بازارها را به روی محمّد بن علی [علیهما السّلام]و اصحابش گشودند. خبر آن شیخ به هشام عبد الملک رسید. به سراغش فرستاد و او را بردند و معلوم نشد که با او چه کردند.

[١٢٧٣]6-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حضرت محمّد باقر [علیه السّلام]در سال صد و چهارده، پنجاه و هفت ساله بود که وفات یافت. او پس از حضرت سجّاد علیه السّلام نوزده سال و دو ماه زیست.

ولادت حضرت جعفر بن محمّد، صادق علیهما السّلام

حضرت صادق علیه السّلام در سال هشتاد و سه به دنیا آمد و در شوّال سال صد و چهل و هشت شصت و پنج ساله بود که وفات کرد. در بقیع و در مرقدی دفن شد که پدر و نیایش و حضرت حسن علیهم السّلام در آن دفن شده بودند. مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمّد ابو بکر بود. و مادر امّ فروه اسماء دختر عبد الرّحمان ابو بکر بود.

[١٢٧4]١-اسحاق جریر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: سعید مسیّب

ص :45٣

إبراهیم بن الحسن قال:

حدّثنی وهب بن حفص، عن إسحاق بن جریر قال: قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: کان سعید بن المسیّب و القاسم بن محمّد بن أبی بکر و أبو خالد الکابلیّ من ثقات علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال: و کانت أمّی ممّن آمنت و اتّقت و أحسنت و اللّه یحبّ المحسنین، قال: و قالت أمّی: قال أبی: یا أمّ فروه إنّی لأدعو اللّه لمذنبی شیعتنا فی الیوم و اللّیله ألف مرّه، لأنّا نحن فیما ینوبنا من الرّزایا نصبر علی ما نعلم من الثّواب و هم یصبرون علی ما لا یعلمون.

[١٢٧5]٢-بعض أصحابنا، عن ابن جمهور، عن أبیه، عن سلیمان بن سماعه، عن عبد اللّه بن القاسم، عن المفضّل بن عمر قال:

وجّه أبو جعفر المنصور إلی الحسن بن زید و هو والیه علی الحرمین أن أحرق علی جعفر بن محمّد داره، فألقی النّار فی دار أبی عبد اللّه ٧ فأخذت النّار فی الباب و الدّهلیز، فخرج أبو عبد اللّه علیه السّلام یتخطّی النّار و یمشی فیها و یقول: أنا ابن أعراق الثّری أنا ابن إبراهیم خلیل اللّه علیه السّلام.

[١٢٧6]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن البرقیّ، عن أبیه، عمّن ذکره، عن رفید مولی یزید بن عمرو بن هبیره قال:

سخط علیّ ابن هبیره و حلف علیّ لیقتلنی، فهربت منه و عذت بأبی عبد اللّه علیه السّلام فأعلمته خبری، فقال لی: انصرف و أقرئه منّی السّلام و قل له: إنّی قد آجرت علیک مولاک رفیدا فلا تهجه بسوء، فقلت له: جعلت فداک شامیّ خبیث الرّأی فقال: اذهب إلیه کما أقول لک، فأقبلت فلمّا کنت فی بعض البوادی استقبلنی أعرابیّ فقال: أین تذهب إنّی أری وجه مقتول، ثمّ قال لی: فعلت فقال ید مقتول، ثمّ قال لی: أبرز رجلک فأبرزت رجلی، فقال: رجل مقتول، ثمّ قال لی:

ص :454

و قاسم بن محمّد ابو بکر و ابو خالد کابلی از کسان مورد اطمینان حضرت سجّاد علیه السّلام بودند. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: و مادر من از کسانی بود که ایمان آورده، پروا کرده و نیکی کردند. و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد. فرمود: و مادرم گفت که پدر من [حضرت باقر علیه السّلام]فرمود: ای امّ فروه من در هرروز و شب برای گناهکاران از شیعیانمان هزار بار به درگاه خداوند دعا می کنم؛ زیرا ما در آنچه از مصیبت ها بر ما می آید بر آنچه از پاداش می دانیم شکیبایی می کنیم ولی آنان بنابر آنچه نمی دانند شکیبایی می کنند.

[١٢٧5]٢-مفضّل عمر گفته است: منصور [عبّاسی]به حسن زید که والی اش بر حرمین [مکّه و مدینه]بود پیغام فرستاد که خانۀ جعفر محمّد [علیهما السّلام]را بسوزان. او در خانۀ حضرت صادق علیه السّلام آتش انداخت و آتش به در و دهلیز گرفت، حضرت صادق علیه السّلام درحالی که بر آتش گام می زد و راه می رفت، بیرون آمد و می فرمود: منم پسر ریشه های زمین، منم پسر ابراهیم خلیل علیه السّلام. [«ریشه های زمین» لقب حضرت اسماعیل علیه السّلام بوده است].

[١٢٧6]٣-رفید غلام یزید بن عمرو هبیره گفت: ابن هبیره بر من خشمگین شد و سوگند خورد که مرا می کشد. من از او گریختم و به حضرت صادق علیه السّلام پناه بردم و ایشان را از ماجرا آگاه کردم. به من فرمودند: برو سلامم را به او برسان و بگو: من غلامت رفید را پناه دادم، پس با او بد نکن. من به ایشان گفتم: جانم فدایت! او یک شامی پلیداندیشه است. فرمودند: به سوی او برو چنان که به تو گفتم. من به راه افتادم. در یکی از بیابان ها بودم که اعرابی ای به پیشوازم آمده، گفت: به کجا می روی، من چهرۀ کشته ای می بینم. سپس گفت: دستت را نشانم بده! چنان کردم. گفت: دست کشته است. سپس گفت: پایت را نشانم ده! من پایم را نشانش دادم. گفت: پای کشته است. سپس گفت: تنت را نشانم ده!

ص :455

أبرز جسدک ففعلت، فقال: جسد مقتول، ثمّ قال لی: أخرج لسانک، ففعلت، فقال لی: امض، فلا بأس علیک فإنّ فی لسانک رساله لو أتیت بها الجبال الرّواسی لانقادت لک، قال: فجئت حتّی وقفت علی باب ابن هبیره، فاستأذنت، فلمّا دخلت علیه قال: أتتک بحائن رجلاه یا غلام النّطع و السّیف، ثمّ أمر بی فکتّفت و شدّ رأسی و قام علیّ السّیّاف لیضرب عنقی فقلت: أیّها الأمیر لم تظفر بی عنوه و إنّما جئتک من ذات نفسی و هاهنا أمر أذکره لک ثمّ أنت و شأنک، فقال: قل، فقلت: أخلنی فأمر من حضر فخرجوا فقلت له: جعفر بن محمّد یقرئک السّلام و یقول لک، قد آجرت علیک مولاک رفیدا فلا تهجه بسوء فقال: [و]اللّه لقد قال لک جعفر [بن محمّد]هذه المقاله و أقرأنی السّلام؟ ! فحلفت له فردّها علیّ ثلاثا ثمّ حلّ أکتافی، ثمّ قال: لا یقنعنی منک حتّی تفعل بی ما فعلت بک، قلت: ما تنطلق یدی بذاک و لا تطیب به نفسی، فقال: و اللّه ما یقنعنی إلاّ ذاک، ، ففعلت به کما فعل بی و أطلقته فناولنی خاتمه و قال: أموری فی یدک فدبّر فیها ما شئت.

[١٢٧٧]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عبد العزیز، عن الخیبریّ، عن یونس بن ظبیان و مفضّل بن عمر و أبی سلمه السّرّاج و الحسین بن ثویر بن أبی فاخته قالوا:

کنّا عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال: عندنا خزائن الأرض و مفاتیحها و لو شئت أن أقول بإحدی رجلیّ أخرجی ما فیک من الذّهب لأخرجت، قال ثمّ قال بإحدی رجلیه فخطّها فی الأرض خطّا فانفرجت الأرض ثمّ قال بیده: فأخرج سبیکه ذهب قدر شبر ثمّ قال: انظروا حسنا، فنظرنا فإذا سبائک کثیره بعضها علی بعض یتلألأ فقال له بعضنا، جعلت فداک أعطیتم ما أعطیتم و شیعتکم

ص :456

چنان کردم. گفت: تن کشته است. سپس گفت: زبانت را بیرون آور! چنان کردم. گفت: برو، باکی بر تو نیست. در زبانت پیغامی است که اگر با آن به نزد کوه های استوار بروی فرمانبردار تو می گردند. او گوید: من آمدم و به در ابن هبیره رسیدم و اجازه خواستم. چون به نزد او رفتم، گفت: پاهای خیانتکار او را به نزدت آورده است. پسر! سفره و شمشیر را بیاور. سپس دستور داد تا دستانم را از پشت بسته سرم را محکم گرفتند و او با شمشیر در برابرم ایستاد تا گردنم را بزند. من گفتم: ای امیر! بر من به زور دست نیافته ای، من خود به سوی تو آمدم و این جا موضوعی است که باید با تو بگویم، سپس به کارت برس. گفت: بگو. گفتم: می خواهم تنها باشیم. به حاضران دستور داد تا بیرون بروند. من به او گفتم: جعفر محمّد [علیهما السّلام]به تو سلام رساند و فرمود: من غلامت رفید را پناه دادم. پس با او بد نکن. او گفت: تو را به خدا این سخن را جعفر [محمّد]به تو فرمود و به من سلام رساند؟ من برایش سوگند خوردم. سه بار آن را از من بازپرسید. سپس دست هایم را گشود و گفت: من راضی نمی شوم تا با من چنان کنی که من کردم. گفتم: دست من به این کار نمی رود و دلم راضی نمی شود. گفت: به خدا من جز به این راضی نمی شوم! من با او چنان کردم که او کرده بود و بازش کردم. آن گاه انگشتری اش را به من داد و گفت: کارهایم به دست تو باشد، چنان که می خواهی اداره کن.

[١٢٧٧]4-یونس ظبیان و مفضّل عمر و ابو سلمۀ سرّاج و حسین بن ثویر ابو فاخته گفته اند: ما نزد حضرت صادق علیه السّلام بودیم که فرمودند: گنجینه های زمین و کلیدهایش نزد ما است. و اگر بخواهم با یکی از پاهایم [به آن]بگویم آنچه از طلا داری بیرون بریز، او بیرون می ریزد. او گوید: سپس با یکی از پاهایش خطّی کشید و فرمان داد، پس زمین شکافت. سپس با دستش اشاره کرده، شمشی طلا به اندازۀ یک وجب بیرون آورد. سپس فرمود: خوب بنگرید! وقتی نگاه کردیم شمش هایی بسیار بر روی هم دیدیم که می درخشیدند. یکی از ما به ایشان عرض کرد: جانم فدایت، چه بسیار به شما داده شده ولی شیعیانتان نیازمندند؟

ص :45٧

محتاجون؟ قال: فقال: إنّ اللّه سیجمع لنا و لشیعتنا الدّنیا و الآخره و یدخلهم جنّات النّعیم و یدخل عدوّنا الجحیم.

[١٢٧٨]5-الحسین بن محمّد، عن المعلّی بن محمّد، عن بعض أصحابه، عن أبی بصیر قال:

کان لی جار یتّبع السّلطان فأصاب مالا، فأعدّ قیانا و کان یجمع الجمیع إلیه و یشرب المسکر و یؤذینی، فشکوته إلی نفسه غیر مرّه، فلم ینته فلمّا أن ألححت علیه فقال لی: یا هذا أنا رجل مبتلی و أنت رجل معافی، فلو عرضتنی لصاحبک رجوت أن ینقذنی اللّه بک، فوقع ذلک له فی قلبی فلمّا صرت إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام ذکرت له حاله، فقال لی: «إذا رجعت إلی الکوفه سیأتیک فقل له: یقول لک جعفر بن محمّد دع ما أنت علیه و أضمن لک علی اللّه الجنّه» فلمّا رجعت إلی الکوفه أتانی فیمن أتی، فاحتبسته عندی حتّی خلا منزلی ثمّ قلت له: یا هذا إنّی ذکرتک لأبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السّلام فقال لی: «إذا رجعت إلی الکوفه سیأتیک فقل له یقول لک جعفر بن محمّد دع ما أنت علیه و أضمن لک علی اللّه الجنّه» قال: فبکی ثمّ قال لی: اللّه لقد قال لک أبو عبد اللّه هذا؟ قال: فحلفت له أنّه قد قال لی ما قلت، فقال لی: حسبک و مضی، فلمّا کان بعد أیّام بعث إلیّ فدعانی و إذا هو خلف داره عریان، فقال لی: یا أبا بصیر لا و اللّه ما بقی فی منزلی شیء إلاّ و قد أخرجته و أنا کما تری، قال: فمضیت إلی إخواننا فجمعت له ما کسوته به ثمّ لم تأت علیه أیّام یسیره حتّی بعث إلیّ أنّی علیل فأتنی فجعلت أختلف إلیه و أعالجه حتّی نزل به الموت فکنت عنده جالسا و هو یجود بنفسه، فغشی علیه غشیه ثمّ أفاق، فقال لی: یا أبا بصیر قد وفی صاحبک لنا، ثمّ قبض-رحمه اللّه علیه-فلمّا حججت أتیت أبا عبد اللّه علیه السّلام

ص :45٨

او گوید: حضرت فرمود: خداوند دنیا و آخرت را برای ما و شیعیانمان گرد خواهد آورد و آنان را به بهشت می برد و دشمنانمان را به دوزخ.

[١٢٧٨]5-ابو بصیر گفته است: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطان بود و به مالی دست یافته بود. زنان آوازه خوانی حاضر می کرد و همه نزد او گرد می آمدند و مست کننده می نوشید و مرا آزار می داد. چند بار به خودش شکایت کردم، به جایی نرسید. چون پافشاری کردم به من گفت: ای مرد! من مردی گرفتار شده ام و تو مردی سلامت مانده. اگر حالم را به دوستت بنمایانی امیدوارم خداوند مرا به سبب تو نجات دهد. این سخنش به دلم نشست، پس وقتی به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم، از حال او گفتم. به من فرمودند: «وقتی به کوفه بازگشتی، او به نزدت خواهد آمد، به او بگو: جعفر محمّد [علیهما السّلام]به تو می گوید: هرآنچه داری رها کن و من از خدا بهشت را برایت تضمین می کنم.» من چون به کوفه بازگشتم در میان کسانی که به نزدم آمدند او نیز آمد. او را نزد خود نگاه داشتم تا منزلم خلوت شد. سپس به او گفتم: ای مرد! من حال تو را برای حضرت ابا عبد اللّه صادق علیه السّلام گفتم و ایشان فرمود: «وقتی به کوفه بازگشتی، او به نزدت خواهد آمد، به او بگو: جعفر محمّد [علیهما السّلام]به تو می گوید: هرآنچه داری رها کن، من از خدا برایت بهشت را تضمین می کنم.» او گریست و سپس گفت: تو را به خدا، ابو عبد اللّه این را به تو فرمود؟ او گوید: من برایش سوگند یاد کردم که آنچه را گفتم ایشان به من فرموده است. به من گفت: همین از تو بس است. و رفت. پس از چند روز سراغم فرستاد و مرا خواند. او را در پشت خانه اش برهنه یافتم. آن گاه به من گفت: ای ابو بصیر به خدا سوگند در خانه ام چیزی نبود که خارج نشود و اینک چنین ام که می بینی. او گوید: من سراغ برادرانمان رفته، برایش چیزی جمع کرده، با آن او را پوشاندم. سپس چند روزی نگذشت که به سراغم فرستاد که من بیمارم، به نزدم بیا. رفت وآمد با او را آغاز کرده، او را معالجه می کردم. تا مرگ بر او فرود آمد. من نزد او نشسته بودم و او جان می کند. پس بی هوش شد. سپس به هوش آمد و به من گفت: ای ابو بصیر! دوستت با من وفا کرد. سپس درگذشت-رحمت خدا بر او-من چون حجّ کردم، به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفته،

ص :45٩

فاستأذنت علیه فلمّا دخلت قال لی ابتداء من داخل البیت و إحدی رجلیّ فی الصّحن و الأخری فی دهلیز داره: یا أبا بصیر! قد وفینا لصاحبک.

[١٢٧٩]6-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن جعفر بن محمّد بن الأشعث قال:

قال لی: أتدری ما کان سبب دخولنا فی هذا الأمر و معرفتنا به و ما کان عندنا منه ذکر و لا معرفه شیء ممّا عند النّاس؟ قال: قلت له: ما ذاک؟ قال: إنّ أبا جعفر یعنی أبا الدّوانیق قال لأبی محمّد بن الأشعث: یا محمّد ابغ لی رجلا له عقل یؤدّی عنّی فقال له أبی: قد أصبته لک هذا فلان بن مهاجر خالی، قال: فأتنی به، قال: فأتیته بخالی فقال له أبو جعفر: یا ابن مهاجر خذ هذا المال و أت المدینه و أت عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و عدّه من أهل بیته فیهم جعفر بن محمّد فقل لهم: إنّی رجل غریب من أهل خراسان و بها شیعه من شیعتکم وجّهوا إلیکم بهذا المال، و ادفع إلی کلّ واحد منهم علی شرطکذا و کذا، فإذا قبضوا المال فقل: إنّی رسول و أحبّ أن یکون معی خطوطکم بقبضکم ما قبضتم، فأخذ المال و أتی المدینه فرجع إلی أبی الدّوانیق و محمّد بن الأشعث عنده، فقال له أبو الدّوانیق: ما وراءک؟ قال: أتیت القوم و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمّد، فإنّی أتیته و هو یصلّی فی مسجد الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فجلست خلفه و قلت حتّی ینصرف فأذکر له ما ذکرت لأصحابه، فعجّل و انصرف، ثمّ التفت إلیّ فقال: یا هذا اتّق اللّه و لا تغرّ أهل بیت محمّد فإنّهم قریبو العهد بدوله بنی مروان و کلّهم محتاج، فقلت: و ما ذاک أصلحک اللّه؟ قال: فأدنی رأسه منّی و أخبرنی بجمیع ما جری بینی و بینک حتّی کأنّه کان ثالثنا، قال: فقال له أبو جعفر: یا ابن مهاجر! اعلم أنّه لیس من أهل بیت نبوّه

ص :46٠

اجازۀ ورود خواستم. و چون وارد شدم یک پایم در حیاط بود و دیگری در دهلیزخانه که ایشان از درون خانه سخن آغاز کرده، به من فرمودند: ای ابو بصیر! ما با دوستت وفا کردیم.

[١٢٧٩]6-صفوان یحیی گفت: جعفر بن محمّد اشعث به من گفت: آیا می دانی سبب واردشدن ما در این امر و معرفتمان به آن چه بود با آن که ما را از آن سخنی نبود و نه اندکی از معرفتی که نزد مردم است؟ او گوید من به او گفتم: آن سبب چه بود؟ گفت: ابو جعفر یعنی [منصور]ابو دوانیق به پدرم محمّد اشعث گفت: ای محمّد برایم مردی بیاب که عقلی داشته باشد تا از جانت من [پولی]بپردازد. پدرم به او گفت: او را برایت یافته ام. او فلان پسر مهاجر دایی من است. گفت: او را به نزدم من بیار. او می گفت: من دایی ام را به نزدش بردم آن گاه منصور به او گفت: ای پسر مهاجر این مال را بگیر و به مدینه رفته، به عبد اللّه بن حسن بن حسن و گروهی دیگر از خاندانش که جعفر محمّد [علیهما السّلام]هم در میانشان است، بده و به آنان بگو: من مردی غریب از اهل خراسانم. در آنجا گروهی از شیعیانتان این مال را برای شما فرستادند. و به شرط و شروطی به هرکدام از آن ها بپرداز. وقتی مال را گرفتند، بگو: من پیک و فرستاده ام و دوست دارم نوشته ای از شما مبنی بر تحویل آنچه گرفتید با من باشد.

او مال را گرفت و به مدینه آمد. آن گاه که به نزد ابو دوانیق بازگشت، محمّد اشعث هم آن جا بود: پس ابو دوانیق به او گفت: چه کردی؟ او گفت: به نزد آن مردم رفتم و این ها قبض تحویل مال از سوی آنان است. جز جعفر محمّد [علیهما السّلام]. من به نزد او که رفتم در مسجد رسول-درود خدا بر او و بر خاندانش-نماز می گزارد. آن پشت نشستم و گفتم وقتی تمام شود آنچه را به اصحابش گفتم به او نیز می گویم. او شتاب کرده، نماز را به پایان رساند. سپس به من رو کرد و گفت: ای مرد! از خدا پروا کن و خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]را نفریب. آنان هنوز از دولت بنی مروان چندان دور نشده اند و همگی نیازمندند. من گفتم: خدا کارت را بسامان کند. سخن از چه می گویی؟ پس سرش را نزدیک من آورده، از همۀ آنچه میان من و تو روی داده بود به من خبر داد گویا که نفر سوم جمع ما بوده است. او گوید: منصور به او گفت: ای پسر مهاجر بدان هیچ خاندان نبوّتی نیست جز این که در آنان محدّثی [سخن گفته شده]است.

ص :46١

إلاّ و فیه محدّث و إنّ جعفر بن محمّد محدّثنا الیوم و کانت هذه الدّلاله سبب قولنا بهذه المقاله.

[١٢٨٠]٧-سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال:

قبض أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد علیه السّلام و هو ابن خمس و ستّین سنه، فی عام ثمان و أربعین و مائه و عاش بعد أبی جعفر علیه السّلام أربعا و ثلاثین سنه.

[١٢٨١]٨-سعد بن عبد اللّه، عن أبی جعفر محمّد بن عمر بن سعید، عن یونس بن یعقوب، عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:

سمعته یقول: أنا کفّنت أبی فی ثوبین شطویّین، کان یحرم فیهما و فی قمیص من قمصه و فی عمامه کانت لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام و فی برد اشتراه بأربعین دینارا.

باب مولد أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام ولد أبو الحسن موسی علیه السّلام بالأبواء سنه ثمان و عشرین و مائه و قال بعضهم: تسع و عشرین و مائه و قبض علیه السّلام لستّ خلون من رجب من سنه ثلاث و ثمانین و مائه و هو ابن أربع أو خمس و خمسین سنه و قبض ٧ ببغداد فی حبس السّندیّ بن شاهک و کان هارون حمله من المدینه لعشر لیال بقین من شوّال سنه تسع و سبعین و مائه و قد قدم هارون المدینه منصرفه من عمره شهر رمضان، ثمّ شخص هارون إلی الحجّ و حمله معه، ثمّ انصرف علی طریق البصره فحبسه عند عیسی بن جعفر ثمّ أشخصه إلی بغداد فحبسه عند السّندیّ بن

ص :46٢

و امروز جعفر محمّد [علیهما السّلام]محدّث ما است. این بود سبب راهنمایی اعتقاد ما به این موضوع.

[١٢٨٠]٧-ابو بصیر گفته است: حضرت صادق، جعفر محمّد [علیهما السّلام]در شصت و پنج سالگی در سال صد و چهل و هشت وفات یافت. او پس از حضرت باقر علیه السّلام سی و چهار سال زیست.

[١٢٨١]٨-یونس یعقوب گفت: از ابو الحسن اوّل [امام کاظم علیه السّلام]شنیدم می فرمود: من پدرم را در دو پارچۀ شطوی [شطا ناحیه ای در مصر است.]که با آن احرام می بست و با پیراهنی از پیراهن هایش و در عمامۀ حضرت سجّاد علیه السّلام و بردی که به چهل دینارش خریده بود، کفن کردم.

ولادت حضرت ابو الحسن موسای جعفر علیهما السّلام

حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام در ابواء [منزلی میان مکّه و مدینه]به سال صد و بیست و هشت به دنیا آمد و برخی گفته اند در سال صد و بیست و نهم. و شش روز مانده از رجب سال صد و هشتاد و سه که پنجاه و چهار یا پنجاه و پنج ساله بود، در زندان سندی بن شاهک وفات کرد. هارون که در راه بازگشت از عمرۀ ماه رمضان به مدینه آمده بود، ده شب مانده از شوّال سال صد و هفتاد و نهم، ایشان را از مدینه برداشته، سپس با خود به حجّ برد. سپس از راه بصره بازگشته، ایشان را نزد عیسای جعفر زندانی کرد. آن گاه به بغداد فرستاده، نزد سندی بن شاهک زندانی اش کرد.

ص :46٣

شاهک فتوفّی علیه السّلام فی حبسه و دفن ببغداد فی مقبره قریش و أمّه أمّ ولد یقال لها: حمیده.

[١٢٨٢]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن السّندیّ القمّیّ قال: حدّثنا عیسی بن عبد الرّحمن، عن أبیه قال:

دخل ابن عکّاشه بن محصن الأسدیّ علی أبی جعفر و کان أبو عبد اللّه علیه السّلام قائما عنده، فقدّم إلیه عنبا فقال: حبّه حبّه یأکله الشّیخ الکبیر و الصّبیّ الصّغیر و ثلاثه و أربعه یأکله من یظنّ أنّه لا یشبع و کله حبّتین حبّتین، فإنّه یستحبّ فقال لأبی جعفر علیه السّلام: لأیّ شیء لا تزوّج أبا عبد اللّه فقد أدرک التّزویج؟ قال و بین یدیه صرّه مختومه، فقال: أما إنّه سیجیء نخّاس من أهل بربر فینزل دار میمون، فنشتری له بهذه الصّرّه جاریه قال: فأتی لذلک ما أتی، فدخلنا یوما علی أبی جعفر علیه السّلام فقال: ألا أخبرکم عن النّخّاس الّذی ذکرته لکم؟ قد قدم، فاذهبوا فاشتروا بهذه الصّرّه منه جاریه، قال فأتینا النّخّاس فقال: قد بعت ما کان عندی إلاّ جاریتین مریضتین إحداهما أمثل من الأخری قلنا: فأخرجهما حتّی ننظر إلیهما فأخرجهما فقلنا: بکم تبیعنا هذه المتماثله قال: بسبعین دینارا قلنا أحسن قال: لا أنقص من سبعین دینارا، قلنا له: نشتریها منک بهذه الصّرّه ما بلغت و لا ندری ما فیها و کان عنده رجل أبیض الرّأس و اللّحیه، قال: فکّوا و زنوا فقال النّخّاس: لا تفکّوا فإنّها إن نقصت حبّه من سبعین دینارا لم أبایعکم فقال الشّیخ: ادنوا، فدنونا و فککنا الخاتم و وزنّا الدّنانیر فإذا هی سبعون دینارا لا تزید و لا تنقص فأخذنا الجاریه فأدخلناها علی أبی جعفر علیه السّلام و جعفر قائم عنده فأخبرنا أبا جعفر بما کان، فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال لها: ما اسمک؟ قالت: حمیده، فقال: حمیده، فی الدّنیا، محموده فی الآخره، أخبرینی

ص :464

و در زندان او وفات یافته، در بغداد در مقبرۀ قریش دفن شد. مادرش کنیزی بود که به او حمیده می گفتند.

[١٢٨٢]١-عیسای عبد الرحمان از پدرش نقل کرده، گفت: پسر عکّاشه بن محصن اسدی به نزد حضرت باقر علیه السّلام آمد که حضرت صادق علیه السّلام نیز نزدشان ایستاده بود. آن گاه انگوری برای او آوردند: ایشان فرمودند: پیرمرد سالخورده و کودک خردسال آن را دانه، دانه می خورد. کسی که می پندارد سیر نشود سه دانه و چهار دانه می خورد. و تو آن را دو تا دو تا بخورد. که این مستحب است. آن گاه او به حضرت باقر علیه السّلام عرض کرد: چرا برای ابا عبد اللّه زن نمی گیری؟ که به سنّ ازدواج رسیده است. فرمودند-درحالی که همیانی سربسته پیش رویش بود-هان به زودی برده فروشی بربر می آید و در دار میمون منزل می کند. با این همیان برایش از او دختری می خریم. او گوید: فاتی لذالک ما أتی.

آن گاه روزی نزد حضرت باقر علیه السّلام رفتیم، فرمودند: آیا به شما خبر ندهم از برده فروشی که برایتان گفتم، او آمد. بروید و با این همیان دختری از او بخرید. او گوید ما به نزد برده فروش رفتیم. او گفت: هرچه داشتم فروخته ام. دو دختر بیمار مانده اند که یکی شان بهتر از دیگری است. ما گفتیم: آن ها را بیرون بیار تا ببینیم. او آن ها را بیرون آورد. ما گفتیم: این بهتر را به چند می فروشی؟ گفت: هفتاد دینار. گفتیم: خوبی کن. گفت: از هفتاد تا کم نمی کنم. گفتیم: ما آن را به این همیان می خریم، هرچه داشته باشد و نمی دانیم در آن چه قدر است؟ نزد او مردی سروریش سفید بود، او گفت: باز کنید و بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید اگر آن، دو جو کم تر از هفتاد دینار باشد به شما نمی فروشم. آن پیرمرد گفت: نزدیک بیایید. نزدیک رفتیم و مهر همیان را گشوده، دینارها را شمردیم. هفتاد دینار بود بی کم و افزون. آن دختر را گرفته، به نزد حضرت باقر علیه السّلام که حضرت صادق علیه السّلام نزدش ایستاده بود، بردیم. حضرت از آنچه روی داده بود، به ما خبر داد. آن گاه سپاس و ستایش خدا گفته، به آن دختر فرمود: نامت چیست؟ گفت: حمیده. فرمود: حمیده در دنیا و محمودۀ در آخرت.

ص :465

عنک أبکر أنت أم ثیّب؟ قالت: بکر، قال: و کیف و لا یقع فی أیدی النّخّاسین شیء إلاّ أفسدوه، فقالت: قد کان یجیئنی فیقعد منّی مقعد الرّجل من المرأه فیسلّط اللّه علیه رجلا أبیض الرّأس و اللّحیه فلا یزال یلطمه حتّی یقوم عنّی؛ ففعل بی مرارا و فعل الشّیخ به مرارا فقال: یا جعفر خذها إلیک فولدت خیر أهل الأرض موسی بن جعفر علیهما السّلام.

[١٢٨٣]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن عبد اللّه بن أحمد، عن علیّ بن الحسین، عن ابن سنان، عن سابق بن الولید، عن المعلّی بن خنیس أنّ أبا عبد اللّه علیه السّلام قال:

حمیده مصفّاه من الأدناس کسبیکه الذّهب، ما زالت الأملاک تحرسها حتّی أدّیت إلیّ کرامه من اللّه لی و الحجّه من بعدی.

[١٢٨4]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن أبی قتاده القمّیّ، عن أبی خالد الزّبالیّ قال:

لمّا أقدم بأبی الحسن موسی علیه السّلام علی المهدیّ القدمه الأولی نزل زباله فکنت أحدّثه، فرآنی مغموما فقال لی: یا أبا خالد ما لی أراک مغموما؟ فقلت: ویف لا أغتمّ و أنت تحمل إلی هذه الطّاغیه و لا أدری ما یحدث فیک، فقال: لیس علیّ بأس إذا کان شهر کذا و کذا و یوم کذا فوافنی فی أوّل المیل، فما کان لی همّ إلاّ إحصاء الشّهور و الأیّام حتّی کان ذلک الیوم، فوافیت المیل فما زلت عنده حتّی کادت الشّمس أن تغیب و وسوس الشّیطان فی صدری و تخوّفت أن أشکّ فیما قال، فبینا أنا کذلک إذا نظرت إلی سواد قد أقبل من ناحیه العراق، فاستقبلتهم فإذا أبو الحسن علیه السّلام أمام القطار علی بغله، فقال: إیه یا أبا خالد، قلت: لبّیک یا ابن رسول اللّه، فقال: لا تشکّنّ، ودّ الشّیطان أنّک شککت،

ص :466

از خودت به من بگو که دوشیزه ای یا بیوه؟ گفت: دوشیزه. فرمود: چگونه ممکن است درحالی که چیزی به دست برده فروشان نمی افتد جز این که خرابش می کنند؟ گفت: او نزد من می آمد و همچون شوهری که نزد زن خود می نشیند می نشست، آن گاه خداوند مردی سروریش سفید را بر او چیره می کرد و پیوسته به او سیلی می زد تا از نزد من می رفت. او چند بار با من چنین کرد و آن پیرمرد با او چنان. آن گاه حضرت فرمود: ای جعفر او را نزد خودت ببر. او بهترین اهل زمین موسای جعفر علیهما السّلام را به دنیا می آورد.

[١٢٨٣]٢-از معلاّی خنیس روایت شده که حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: حمیده پاکیزه از پلیدی ها همچون شمش طلا است. فرشتگان پوسته از او نگاهبانی می کردند تا به سبب بخشایش خداوند به من و به حجّت پس از من، به من رسید.

[١٢٨4]٣-ابو خالد زبالی گفت: وقتی حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام را بار اوّل به نزد مهدی [عبّاسی]بردند، در زباله فرود آمد. و من با ایشان سخن می گفتم. آن گاه که مرا غمگین دید، به من فرمود: ای ابو خالد چه شده، تو را غمگین می بینم؟ من گفتم: چگونه غمگین نباشم وقتی تو را به سوی این طغیانگر می برند و نمی دانم چه بر شما خواهد آمد؟ فرمود: بر من باکی نداشته باش. وقتی فلان ماه و فلان روز رسید، در سر نخستین میل به نزدم بیا. پس از آن برای من اندیشه ای جز شمردن ماه ها و روزها نبود. تا آن روز رسید. خودم را به آن جا رساندم. و پیوسته آن جا بودم تا غروب خورشید نزدیک شد. شیطان در دلم وسوسه انداخت و من ترسیدم که در آنچه فرمود به تردید بیفتم. در چنین احوالی بودم که دیدم سیاهی ای از جانب عراق پیش می آید به پیشوازشان رفتم و حضرت ابو الحسن علیه السّلام را بر استری پیشاپیش کاروان دیدم. فرمودند: بگو ابو خالد. من گفتم: جانم ای پسر رسول خدا! فرمود: اصلا تردید نکن. شیطان دوست دارد تو به تردید افتی.

ص :46٧

فقلت: الحمد للّه الّذی خلّصک منهم فقال: إنّ لی إلیهم عوده لا أتخلّص منهم.

[١٢٨5]4-أحمد بن مهران و علیّ بن إبراهیم جمیعا، عن محمّد بن علیّ، عن الحسن بن راشد، عن یعقوب بن جعفر بن إبراهیم قال:

کنت عند أبی الحسن موسی علیه السّلام إذ أتاه رجل نصرانیّ و نحن معه بالعریض فقال له النّصرانیّ: أتیتک من بلد بعید و سفر شاقّ و سألت ربّی منذ ثلاثین سنه أن یرشدنی إلی خیر الأدیان و إلی خیر العباد و أعلمهم و أتانی آت فی النّوم فوصف لی رجلا بعلیا دمشق، فانطلقت حتّی أتیته فکلّمته، فقال: أنا أعلم أهل دینی و غیری أعلم منّی، فقلت: أرشدنی إلی من هو أعلم منک فإنّی لا أستعظم السّفر و لا تبعد علیّ الشّقّه و لقد قرأت الإنجیل کلّها و مزامیر داود و قرأت أربعه أسفار من التّوراه و قرأت ظاهر القرآن حتّی استوعبته کلّه، فقال لی العالم، إن کنت ترید علم النّصرانیّه فأنا أعلم العرب و العجم بها و إن کنت ترید علم الیهود فباطی بن شرحبیل السّامریّ أعلم النّاس بها الیوم و إن کنت ترید علم الإسلام و علم التّوراه و علم الإنجیل و علم الزّبور و کتاب هود و کلّ ما أنزل علی نبیّ من الأنبیاء فی دهرک و دهر غیرک و ما أنزل من السّماء من خبر -فعلمه أحد أو لم یعلم به أحد-فیه تبیان کلّ شیء و شفاء للعالمین و روح لمن استروح إلیه و بصیره لمن أراد اللّه به خیرا و أنس إلی الحقّ فأرشدک إلیه، فأته و لو مشیا علی رجلیک، فإن لم تقدر فحبوا علی رکبتیک، فإن لم تقدر فزحفا علی استک فإن لم تقدر فعلی وجهک، فقلت: لا بل أنا أقدر علی المسیر فی البدن و المال، قال: فانطلق من فورک حتّی تأتی یثرب، فقلت: لا أعرف یثرب، قال فانطلق حتّی تأتی مدینه النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّذی بعث فی العرب و هو النّبیّ العربیّ الهاشمیّ فإذا دخلتها فسل عن بنی غنم بن مالک بن النّجّار و هو عند

ص :46٨

من گفتم: سپاس خدایی را که شما را از دست آنان رها کرد. فرمودند: مرا به سویشان بازگشتی است که از دستشان رهایی نخواهم داشت.

[١٢٨5]4-یعقوب بن جعفر ابراهیم گفت: نزد حضرت ابو الحسن موسی علیه السّلام بودم که مردی نصرانی به نزد ایشان آمد و ما در عریض (درّه ای در مدینه) بودیم. آن گاه نصرانی به ایشان گفت: من از سرزمین دور و سفری دشوار به نزدت آمده ام و سی سال پیش از پروردگارم خواسته ام که مرا به بهترین دین و بهترین و داناترین بندگان هدایت کند. شخصی به خوابم آمد و مردی در علیاء دمشق را برایم وصف کرد. من رفتم و به او رسیده، با او سخن گفتم. او گفت: من داناترین هم کیشان خودم هستم، ولی دیگری از من داناتر است. من گفتم: من را به سوی کسی که داناتر از تو است راهنمایی کن. من سفر را سخت نمی شمارم و سختی من را هلاک نمی کند. من همۀ انجیل و مزامیر داود و چهار سفر تورات را خوانده ام و ظاهر همۀ قرآن را خوانده ام. آن دانشمند به من گفت: اگر علم نصرانیت را می خواهی من داناترین مرد از عرب و عجم به آنم. و اگر علم یهود می خواهی باطی شرحبیل سامری امروز داناترین مردم به آن است. و اگر علم اسلام و علم تورات و علم انجیل و علم زبور و کتاب هود و آنچه بر پیامبری از پیامبران نازل شده، در این زمان و در جز آن و هر خبری که از آسمان فرورسیده-کسی آن را دانسته باشد یا نه-که شرح هرچیزی در آن است و شفای جهانیان است. و آرامشی برای کسانی که به آن آرامش می جویند و بصیرتی برای کسی که خداوند برایش خیر خواسته است و با حقّ شاد می شود تو را به سوی او راهنمایی می کنم. به نزدش برو اگرچه با پای پیاده. و اگر نتوانستی بر زانوهایت و اگر نتوانستی با به زمین کشیدن نشیمنگاه و اگر نتوانستی بر صورتت. من گفتم: نه، من از نظر مال و جسم به مسافرت توانایی دارم. او گفت: پس به شتاب برو تا به یثرب برسی. من گفتم: یثرب را نمی شناسم. گفت: برو تا به شهر پیامبری که در میان عرب برانگیخته شده، برسی. او همان پیامبر عرب هاشمی است. چون به شهر رسیدی دربارۀ فرزند غنم بن مالک نجّار که نزد در مسجد شهر است، بپرس و شکل و زیور نصرانیت را نشان بده؛

ص :46٩

باب مسجدها و أظهر بزّه النّصرانیّه و حلیتها فإنّ والیها یتشدّد علیهم و الخلیفه أشدّ، ثمّ تسأل عن بنی عمرو بن مبذول و هو ببقیع الزّبیر، ثمّ تسأل عن موسی بن جعفر و أین منزله و أین هو؟ مسافر أم حاضر فإن کان مسافرا فالحقه فإنّ سفره أقرب ممّا ضربت إلیه.

ثمّ أعلمه أنّ مطران علیا الغوطه غوطه دمشق هو الّذی أرشدنی إلیک و هو یقرئک السّلام کثیرا و یقول لک: إنّی لأکثر مناجاه ربّی أن یجعل إسلامی علی یدیک، فقصّ هذه القصّه و هو قائم معتمد علی عصاه، ثمّ قال: إن أذنت لی یا سیّدی کفّرت لک و جلست فقال: آذن لک أن تجلس و لا آذن لک أن تکفّر، فجلس ثمّ ألقی عنه برنسه ثمّ قال: جعلت فداک تأذن لی فی الکلام؟ قال: نعم ما جئت إلاّ له، فقال له النّصرانیّ: اردد علی صاحبی السّلام أو ما تردّ السّلام، فقال أبو الحسن علیه السّلام: علی صاحبک أن هداه اللّه فأمّا التّسلیم فذاک إذا صار فی دیننا، فقال النّصرانیّ: إنّی أسألک؟ -أصلحک اللّه-قال: سل، قال: أخبرنی عن کتاب اللّه تعالی الّذی أنزل علی محمّد و نطق به، ثمّ وصفه بما وصفه به، فقال: حم. وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ. إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهٍ مُبٰارَکَهٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ. فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ ما تفسیرها فی الباطن؟ فقال: أمّا حم فهو محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو فی کتاب هود الّذی أنزل علیه و هو منقوص الحروف و أمّا اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ فهو أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و أمّا اللّیله ففاطمه علیها السّلام و أمّا قوله: فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ یقول: یخرج منها خیر کثیر فرجل حکیم و رجل حکیم، و رجل حکیم فقال الرّجل: صف لی الأوّل و الآخر من هؤلاء الرّجال، فقال: إنّ الصّفات تشتبه و لکنّ الثّالث من القوم أصف لک ما یخرج من نسله و إنّه عندکم

ص :4٧٠

چون والی شهر بر آنان سخت می گیرد و خلیفه سخت گیرتر است. سپس از فرزند عمرو مبذول می پرسی که در بقیع زبیر است. سپس دربارۀ موسای جعفر [علیهما السّلام] می پرسی. از این که منزلش و خودش کجا است. در شهر است یا به مسافرت رفته. اگر به مسافرت رفته بود، خودت را به او برسان؛ زیرا سفر او نزدیک تر از راهی است که به سویش پیموده ای. سپس به ایشان بگو که مطران علیا غوطه-غوطۀ دمشق [جایی سبز و پرآب]-همان که مرا به سوی شما راهنمایی کرد، به شما بسیار سلام رسانده، گفت: من با پروردگارم بسیار مناجات می کنم تا اسلامم را به دست شما قرار دهد. و او این قصّه را درحالی که ایستاده و به عصایش تکیه زده بود، گفت. سپس عرض کرد: اگر به من اجازه بفرمایی ای سرور من به شما تعظیم کنم و بنشینم. حضرت فرمودند: به تو اجازه می دهم که بنشینی ولی اجازه نمی دهم تعظیم کنی. او نشست، سپس برنس اش را از سر برداشت و گفت: جانم فدایت! اجازۀ سخن می فرمایی؟ فرمودند: بله جز برای آن نیامده ای. نصرانی به ایشان گفت: پاسخ سلام دوستم را بدهید یا شما به سلام پاسخ نمی دهید. حضرت ابو الحسن فرمود: جواب دوستت آن است که خدا او را هدایت کند امّا سلام وقتی است که به دین ما درآمد. نصرانی گفت: من از شما بپرسم؟ -خدا کارت را بسامان کند- فرمود: بپرس. گفت: به من از کتاب خداوند والا بگویید که بر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]فروفرستاده و بدان سخن گفته است. آن گاه آن را این گونه وصف کرده و فرموده است: حم. سوگند به کتاب روشن گر. ما آن را در شبی پربرکت فروفرستادیم، ما پیوسته بیم دهنده بودیم. در آن شب هر امر محکمی تدبیر می شود. [دخان (44) :١ تا 4]آیا تفسیر باطنی این آیه چیست؟ فرمودند: حم همان محمّد -درود خدا بر او و بر خاندانش-است. این در کتابی است که بر هود نازل شده است. و از حروفش کاسته شده است. «کتاب روشنگر» همان امیر مؤمنان علی علیه السّلام است و آن شب فاطمه علیها السّلام. و این آیه در آن شب هر امر محکمی تدبیر می شود. یعنی از آن، خیری فراوان صادر شود. مردی حکیم و مردی حکیم و مردی حکیم. آن مرد گفت: نخستین و واپسین این مردان را برای من وصف کنید. فرمودند: صفات همانند است. ولی سومی این گروه را برایت وصف می کنم. که چه کسی فرزند او است. او در نزد شما در کتاب های نازل شدۀ بر شما هست.

ص :4٧١

لفی الکتب الّتی نزلت علیکم، إن لم تغیّروا و تحرّفوا و تکفّروا و قدیما ما فعلتم، قال له النّصرانیّ: إنّی لا أستر عنک ما علمت و لا أکذّبک و أنت تعلم ما أقول فی صدق ما أقول و کذبه، و اللّه لقد أعطاک اللّه من فضله و قسم علیک من نعمه ما لا یخطره الخاطرون و لا یستره السّاترون و لا یکذّب فیه من کذّب، فقولی لک فی ذلک الحقّ کما ذکرت فهو کما ذکرت، فقال له أبو إبراهیم علیه السّلام أعجّلک أیضا خبرا لا یعرفه إلاّ قلیل ممّن قرأ الکتب، أخبرنی ما اسم أمّ مریم و أیّ یوم نفخت فیه مریم و لکم من ساعه من النّهار، و أیّ یوم وضعت مریم فیه عیسی علیه السّلام و لکم من ساعه من النّهار؟ فقال النّصرانیّ: لا أدری، فقال أبو إبراهیم علیه السّلام: أمّا أمّ مریم فاسمها مرثا و هی وهیبه بالعربیّه و أمّا.

الیوم الّذی حملت فیه مریم فهو یوم الجمعه للزّوال و هو الیوم الّذی هبط فیه الرّوح الأمین و لیس للمسلمین عید کان أولی منه، عظّمه اللّه تبارک و تعالی و عظّمه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فأمر أن یجعله عیدا فهو یوم الجمعه و أمّا الیوم الّذی ولدت فیه مریم فهو یوم الثّلاثاء، لأربع ساعات و نصف من النّهار، و النّهر الّذی ولدت علیه مریم عیسی علیه السّلام هل تعرفه؟ قال: لا، قال: هو الفرات و علیه شجر النّخل و الکرم و لیس یساوی بالفرات شیء للکروم و النّخیل، فأمّا الیوم الّذی حجبت فیه لسانها و نادی قیدوس ولده و أشیاعه فأعانوه و أخرجوا آل عمران لینظروا إلی مریم، فقالوا لها ما قصّ اللّه علیک فی کتابه، و علینا فی کتابه فهل فهمته؟ قال: نعم و قرأته الیوم الأحدث، قال: إذن لا تقوم من مجلسک حتّی یهدیک اللّه، قال النّصرانیّ: ما کان اسم أمّی بالسّریانیّه و بالعربیّه؟ فقال: کان اسم أمّک بالسّریانیّه عنقالیه، و عنقوره کان اسم جدّتک

ص :4٧٢

اگر دگرگون نکرده و تحریف نکرده و نپوشانده باشید و آنچه در قدیم کرده اید. نصرانی گفت: من آنچه را دانسته ام از شما نهان نمی کنم. و من شما را تکذیب نمی کنم. شما راست و دروغ آنچه را می گویم می دانی. به خدا سوگند خداوند چنان فضیلتی به شما داده چنان نعمتی بر شما قسمت کرده که به ذهن کسی نمی آید و کسی نتواند آن را بپوشاند و تکذیب کند. سخن من به شما در این باره حقّ است، چنان که گفتم. و سخن چنان است که گفتم. آن گاه ابو ابراهیم علیه السّلام به ایشان فرمود: اکنون نیز خبری پیش رویت می گذارم که جز اندکی از کسانی که کتاب ها را خوانده اند، آن را نمی دانند. به من بگو نام مادر مریم چیست؟ و چه روز و چه ساعتی از روز در مریم دمیده شد و در چه روزی مریم عیسی را به دنیا آورد؟ و در چه ساعتی از روز؟ نصرانی گفت: نمی دانم. ابو ابراهیم علیه السّلام فرمود: نام مادر مریم مرثا است و آن در عربی، وهیبه [از وهب به معنی بخشش بی عوض] است. و روزی که مریم حامله شد، روز جمعه وقت ظهر است. و آن روزی است که روح الامین فرود آمده و برای مسلمانان روزی والاتر از آن نیست. خداوند پاک و والا و محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را بزرگ داشته اند. و او فرمان داده تا آن روز را عید بگیرند. و آن روز جمعه است. امّا روزی که مریم او را به دنیا آورده، روز سه شنبه، چهار و نیم ساعت گذشته از روز است. و آیا نهری را که مریم بر سر آن عیسی را به دنیا آورد، می شناسی؟ گفت: نه. فرمود: آن فرات است و بر آن درخت خرما و انگور است. و چیزی در درختان خرما و انگور با فرات برابری نمی کند. و امّا آن روز را می شناسی که در آن زبان مریم از سخن گفتن بازداشته شد و قیدوس فرزندان و پیروانش را صدا زد تا او [قیدوس]را یاری کنند و خاندان عمران را بیرون آورد تا به مریم بنگرند و به او گفتند آن چه را خداوند در کتابش بر شما و کتابش برای ما حکایت کرده است؟ او گفت: بله، آن را همین امروز خواندم. حضرت فرمودند: پس از جایت برنمی خیزی تا خداوند تو را هدایت کند. نصرانی گفت: نام مادر من به سریانی و عربی چیست؟ فرمود: نام مادرت به سریانی عنقالیه است. و عنقوره نام مادربزرگ پدری تو است.

ص :4٧٣

لأبیک و أمّا اسم أمّک بالعربیّه فهو میّه و أمّا اسم أبیک فعبد المسیح و هو عبد اللّه بالعربیّه و لیس للمسیح عبد، قال: صدقت و بررت، فما کان اسم جدّی؟ قال: کان اسم جدّک جبرئیل و هو عبد الرّحمن سمّیته فی مجلسی هذا قال: أما إنّه کان مسلما؟ قال أبو إبراهیم علیه السّلام: نعم و قتل شهیدا دخلت علیه أجناد فقتلوه فی منزله غیله و الأجناد من أهل الشّام، قال: فما کان اسمی قبل کنیتی؟ قال: کان اسمک عبد الصّلیب، قال: فما تسمّینی؟ قال: أسمّیک عبد اللّه، قال: فإنّی آمنت باللّه العظیم و شهدت أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، فردا صمدا، لیس کما تصفه النّصاری و لیس کما تصفه الیهود و لا جنس من أجناس الشّرک و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله بالحقّ فأبان به لأهله و عمی المبطلون و أنّه کان رسول اللّه إلی النّاس کافّه إلی الأحمر و الأسود کلّ فیه مشترک فأبصر من أبصر و اهتدی من اهتدی و عمی المبطلون و ضلّ عنهم ما کانوا یدعون، و أشهد أنّ ولیّه نطق بحکمته و أنّ من کان قبله من الأنبیاء نطقوا بالحکمه البالغه و توازروا علی الطّاعه للّه و فارقوا الباطل و أهله و الرّجس و أهله و هجروا سبیل الضّلاله و نصرهم اللّه بالطّاعه له و عصمهم من المعصیه، فهم للّه أولیاء و للدّین أنصار، یحثّون علی الخیر و یأمرون به، آمنت بالصّغیر منهم و الکبیر و من ذکرت منهم و من لم أذکر و آمنت باللّه تبارک و تعالی ربّ العالمین، ثمّ قطع زنّاره و قطع صلیبا کان فی عنقه من ذهب، ثمّ قال: مرنی حتّی أضع صدقتی حیث تأمرنی فقال: هاهنا أخ لک کان علی مثل دینک و هو رجل من قومک من قیس بن ثعلبه و هو فی نعمه کنعمتک فتواسیا و تجاورا و لست أدع أن أورد علیکما حقّکما فی الإسلام فقال: و اللّه-أصلحک اللّه-إنّی لغنیّ

ص :4٧4

امّا نام مادرت به عربی همان میّه است. و نام پدرت عبد المسیح است که به عربی عبد اللّه است. و مسیح بنده ای ندارد. او گفت: درست و نیکو گفتی. و نام نیایم چه بود؟ [فرمود: نام نیایت جبرئیل است و من او را در همین جا عبد الرحمان نامیدم.]او گفت: مگر او مسلمان بود؟ ابو ابراهیم علیه السّلام فرمود: بله، و شهید شد. سربازانی، ناگهانی بر او وارد شده، او را کشتند. و آن سربازان، شامی بودند. او گفت: و نام من پیش از کنیه ام چه بود؟ فرمودند: نامت عبد الصّلیب بود. گفت: مرا چه نام می دهید؟ فرمود: تو را عبد اللّه می نامم. گفت: پس من به خداوند بزرگ ایمان می آورم و شهادت می دهم که معبودی جز خداوند نیست، یکتا و بی انباز، یگانه و بی نیاز است. چنان نیست که نصارا وصفش می کنند و نیز چنان نیست که یهود وصفش می کنند و نه هیچ گونه ای از گونه های شرک. و شهادت می دهم که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]بنده و فرستادۀ او است که به حقّ او را فرستاده، آن را برای اهلش آشکار ساخت و یاوه گرایان کور شدند. او فرستادۀ خداوند به سوی همۀ مردم، به سوی سرخ و سیاه است. همه در او شریکند. آن که بصیر بود بینا شد و آن که راه یافته بود، هدایت گشت و یاوه گرایان کور شدند و آنچه می خواندند فراموششان شد. و شهادت می دهم که ولیّ او به حکمت او سخن گفت. و پیامبران پیش از او به حکمتی رسا سخن گفتند و همدیگر را بر فرمانبری از خداوند یاری کرده، از باطل و اهل آن و پلیدی و اهلش دوری گزیده، راه گمراهی را واگذاردند. و خداوند به سبب اطاعت خودش ایشان را یاری کرده، از گناه نگاهشان داشت. و آنان برای خداوند دوست اند. و برای دین، یاور. به نیکی تشویق کرده، به آن فرمان می دهند. من به کوچک و بزرگ ایشان ایمان آوردم. به آنان که از ایشان یاد کردم و آنان که یادشان نکردم. و به خداوند پاک و والا، پروردگار دو جهان ایمان آوردم. سپس زنّار و صلیب گردنش را برید و آن گاه گفت: بفرمایید تا صدقه ام را هرجا که فرمان می دهید، بگذارم. فرمودند: این جا برادری داری که بر دین تو است. او مردی از قوم تو، از [قبیلۀ]قیس ثعلبه است. او هم در نعمتی مانند نعمت تو [ایمان]است. با همدیگر مواسات و همسایگی کنید. و من هم به نزدتان می آیم و حقّتان در اسلام را ترک نمی کنم. او گفت: به خدا سوگند-خدا کارت را بسامان کند-من مردی توانگرم

ص :4٧5

و لقد ترکت ثلاثمائه طروق بین فرس و فرسه و ترکت ألف بعیر، فحقّک فیها أوفر من حقّی، فقال له: أنت مولی اللّه و رسوله و أنت فی حدّ نسبک علی حالک، فحسن إسلامه و تزوّج امرأه من بنی فهر و أصدقها أبو إبراهیم علیه السّلام خمسین دینارا من صدقه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و أخدمه و بوّأه و أقام حتّی أخرج أبو إبراهیم علیه السّلام، فمات بعد مخرجه بثمان و عشرین لیله.

[١٢٨6]5-علیّ بن إبراهیم و أحمد بن مهران جمیعا، عن محمّد بن علیّ، عن الحسن بن راشد، عن یعقوب بن جعفر قال:

کنت عند أبی إبراهیم علیه السّلام و أتاه رجل من أهل نجران الیمن من الرّهبان و معه راهبه، فاستأذن لهما الفضل بن سوّار، فقال له: إذا کان غدا فأت بهما عند بئر أمّ خیر، قال: فوافینا من الغد فوجدنا القوم قد وافوا فأمر بخصفه بواریّ، ثمّ جلس و جلسوا فبدأت الرّاهبه بالمسائل فسألت عن مسائل کثیره، کلّ ذلک یجیبها و سألها أبو إبراهیم علیه السّلام عن أشیاء، لم یکن عندها فیه شیء، ثمّ أسلمت ثمّ أقبل الرّاهب یسأله فکان یجیبه فی کلّ ما یسأله، فقال الرّاهب: قد کنت قویّا علی دینی و ما خلّفت أحدا من النّصاری فی الأرض یبلغ مبلغی فی العلم و لقد سمعت برجل فی الهند، إذا شاء حجّ إلی بیت المقدس فی یوم و لیله، ثمّ یرجع إلی منزله بأرض الهند، فسألت عنه بأیّ أرض هو؟ فقیل لی: إنّه بسبذان و سألت الّذی أخبرنی فقال: هو علم الاسم الّذی ظفر به آصف صاحب سلیمان لمّا أتی بعرش سبإ و هو الّذی ذکره اللّه لکم فی کتابکم و لنا معشر الأدیان فی کتبنا، فقال له أبو إبراهیم علیه السّلام: فکم للّه من اسم لا یردّ؟ فقال الرّاهب: الأسماء کثیره فأمّا المحتوم منها الّذی لا یردّ سائله فسبعه، فقال له أبو الحسن علیه السّلام: فأخبرنی عمّا تحفظ منها، قال الرّاهب: لا و اللّه الّذی أنزل التّوراه علی موسی

ص :4٧6

و میان اسب ها سیصد نرینه و هزار شتر به جا گذارده ام. و حقّ شما در آن ها بیشتر از حقّ من است. حضرت به او فرمودند: تو آزادگشتۀ خداوند و رسولش بوده ولی در روند نسب بر حال خودت هستی. و اسلام او نیکو شد و با زنی از بنی فهر ازدواج کرد، حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام، پنجاه دینار از موقوفات علی ابو طالب علیه السّلام کابین او کرد. و برای او خدمتگزاری گرفت و منزلش داد و بود تا حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام را بردند. و او بیست و هشت شب پس از خروج حضرت، درگذشت.

[١٢٨6]5-یعقوب جعفر گفت: من نزد حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام بودم که مردی راهب از اهل نجران یمن که زنی راهب همراهش بود، به نزدشان آمد. و برای آنان، فضل سوّار اجازه گرفت. حضرت به او فرمود: فردا آنان را به کنار چاه امّ خیر بیاور. او گوید: ما فردا خودمان را رساندیم و آن مردم را آن جا یافتیم. حضرت فرمود: چند بوریا انداختند، سپس نشست و آنان هم نشستند. زن راهب آغاز کرد و پرسش های بسیاری در انداخت که ایشان پاسخ همه را به او فرمود. و حضرت کاظم علیه السّلام پرسش هایی از او کرد که پاسخی برایشان نداشت، پس اسلام آورد. سپس مرد راهب به پرسش آغاز کرد و حضرت به همه آنچه پرسید پاسخ فرمود. آن گاه راهب گفت: من بر دین خودم توانا بودم و در زمین بر کسی از نصارا نگذشته ام که در علم به درجۀ من برسد. و شنیدم در هند مردی است که وقتی بخواهد، در یک شب و روز به بیت المقدس می آید و سپس به منزلش در سرزمین هند بازمی گردد. من پرسیدم که او در کدام سرزمین است. گفتند: در سبذان است. و کسی که خبر او را به من داده بود، گفت: او آن اسمی را می داند که آصف، مصاحب سلیمان با آن به آوردن تخت سبا پیروز شد. و همان است که خداوند در کتابتان به شما و به ما صاحب دین های دیگر در کتابمان فرموده است. حضرت کاظم علیه السّلام به او فرمود: چند نام برای خداوند است که برگشتی ندارد؟ راهب گفت: نام ها بسیارند ولی یقینی شان آنچه به خواهنده اش بر نمی گردد، هفت تا است. حضرت ابو الحسن علیه السّلام به او فرمود: به من بگو از آنچه در حفظ داری. راهب گفت: نه، به خدایی که تورات را بر موسی نازل کرد

ص :4٧٧

و جعل عیسی عبره للعالمین و فتنه لشکر أولی الألباب و جعل محمّدا برکه و رحمه و جعل علیّا علیه السّلام عبره و بصیره و جعل الأوصیاء من نسله و نسل محمّد، ما أدری و لو دریت ما احتجت فیه إلی کلامک و لا جئتک و لا سألتک، فقال له أبو إبراهیم علیه السّلام: عد إلی حدیث الهندیّ، فقال له الرّاهب: سمعت بهذه الأسماء و لا أدری ما بطانتها و لا شرائحها و لا أدری ما هی و لا کیف هی و لا بدعائها، فانطلقت حتّی قدمت سبذان الهند. فسألت عن الرّجل، فقیل لی: إنّه بنی دیرا فی جبل فصار لا یخرج و لا یری إلاّ فی کلّ سنه مرّتین و زعمت الهند أنّ اللّه فجّر له عینا فی دیره و زعمت الهند أنّه یزرع له من غیر زرع یلقیه و یحرث له من غیر حرث یعمله، فانتهیت إلی بابه فأقمت ثلاثا، لا أدقّ الباب و لا أعالج الباب، فلمّا کان الیوم الرّابع فتح اللّه الباب و جاءت بقره علیها حطب تجرّ ضرعها، یکاد یخرج ما فی ضرعها من اللّبن، فدفعت الباب فانفتح فتبعتها و دخلت، فوجدت الرّجل قائما ینظر إلی السّماء فیبکی و ینظر إلی الأرض فیبکی و ینظر إلی الجبال فیبکی، فقلت: سبحان اللّه ما أقلّ ضربک فی دهرنا هذا، فقال لی: و اللّه ما أنا إلاّ حسنه من حسنات رجل خلّفته وراء ظهرک، فقلت له: أخبرت أنّ عندک اسما من أسماء اللّه تبلغ به فی کلّ یوم و لیله بیت المقدس و ترجع إلی بیتک، فقال لی: و هل تعرف بیت المقدس؟ قلت: لا أعرف إلاّ بیت المقدس الّذی بالشّام، قال: لیس بیت المقدس و لکنّه البیت المقدس و هو بیت آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقلت له: أمّا ما سمعت به إلی یومی هذا فهو بیت المقدس، فقال لی: تلک محاریب الأنبیاء، و إنّما کان یقال لها: حظیره المحاریب حتّی جاءت الفتره الّتی کانت بین محمّد و عیسی صلّی اللّه علیهما

ص :4٧٨

و عیسی را موعظه ای برای جهانیان و آزمایشی برای سپاس خردمندان قرار داد و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]را برکت و رحمت و علی علیه السّلام را موعظه و بصیرت قرار داد. و اوصیا را از فرزندان او و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]قرار داد، نمی دانم و اگر می دانستم به سخن شما نیازمند نبوده، به نزد شما نیامده، از شما نمی پرسیدم. حضرت به او فرمود: به داستان آن هندی بازگرد. راهب گفت: من این نام ها را شنیدم ولی تفسیر و شرحش را نمی دانم. و چه و چگونگی و دعایش را نیز نمی دانم. آن گاه من رفتم تا به سبذان هند رسیدم. دربارۀ آن مرد پرسیدم. گفتند: او دیری در کوهی ساخته، از آن بیرون نمی آید و دیده نمی شود جز دو بار در سال. و هندیان می پندارند که خداوند برای او در دیرش چشمه ای شکافته است. و گمان می کنند بی آن که دانه ای بیندازد برایش کشت می شود و بی آن که شخم زند، برایش شخم زده می شود. تا به درش رسیدم. سه روز ماندم. نه در زدم و نه به آن نزدیک شدم. چون روز چهارم شد، خداوند آن در را گشود. گاوی که هیزمی بر پشت داشت و پستان اش را می کشید و نزدیک بود شیری که در پستان دارد بیرون بریزد. آمد، در را فشار داده، باز شد و من به دنبالش داخل شدم. و آن مرد را دیدم که ایستاده است و به آسمان نگریسته، می گرید و به زمین می نگرد و می گرید و به کوه می نگرد و می گرید. من گفتم: سبحان اللّه! چه اندک است همچون تویی در این روزگار ما. او به من گفت: به خدا سوگند! من جز یک حسنه از حسنات مردی که او را پشت سر گذاشتی، نیستم. به او گفتم: باخبر شدم که نزدت نامی از نام های خداوند است که با آن در هر شب و روز به بیت المقدس می روی و باز به خانه ات برمی گردی. به من گفت: و آیا تو بیت المقدس را می شناسی؟ من گفتم: جز بیت المقدس شام را نمی شناسم. گفت: آن بیت المقدس نیست. بلکه بیت المقدس همان خانۀ خاندان محمّد [علیهم السّلام] است. من گفتم: ولی من تا به امروز شنیده ام که آن جا بیت المقدس است. گفت: آن جا، جای محراب پیامبران است. که به آن حظیره المحاریب می گفتند. تا آن فترت و فاصلۀ میان محمّد و عیسی-درود خدا بر ایشان-رسید

ص :4٧٩

و قرب البلاء من أهل الشّرک و حلّت النّقمات فی دور الشّیاطین فحوّلوا و بدّلوا و نقلوا تلک الأسماء و هو قول اللّه تبارک و تعالی-البطن لآل محمّد و الظّهر مثل-: إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ فقلت له: إنّی قد ضربت إلیک من بلد بعید، تعرّضت إلیک بحارا و غموما و هموما و خوفا و أصبحت و أمسیت مؤیسا ألاّ أکون ظفرت بحاجتی، فقال لی: ما أری أمّک حملت بک إلاّ و قد حضرها ملک کریم و لا أعلم أنّ أباک حین أراد الوقوع بأمّک إلاّ و قد اغتسل و جاءها علی طهر و لا أزعم إلاّ أنّه قد کان درس السّفر الرّابع من سهره ذلک، فختم له بخیر، ارجع من حیث جئت، فانطلق حتّی تنزل مدینه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّتی یقال لها طیبه و قد کان اسمها فی الجاهلیّه یثرب، ثمّ اعمد إلی موضع منها یقال له البقیع، ثمّ سل عن دار یقال لها دار مروان، فانزلها و أقم ثلاثا، ثمّ سل [عن]الشّیخ الأسود الّذی یکون علی بابها یعمل البواریّ و هی فی بلادهم اسمها الخصف، فالطف بالشّیخ و قل له: بعثنی إلیک نزیلک الّذی کان ینزل فی الزّاویه فی البیت الّذی فیه الخشیبات الأربع، ثمّ سله عن فلان بن فلان الفلانیّ و سله أین نادیه و سله أیّ ساعه یمرّ فیها فلیریکاه أو یصفه لک، فتعرفه بالصّفه و سأصفه لک، قلت: فإذا لقیته فأصنع ما ذا؟ قال: سله عمّا کان و عمّا هو کائن و سله عن معالم دین من مضی و من بقی، فقال له أبو إبراهیم علیه السّلام: قد نصحک صاحبک الّذی لقیت، فقال الرّاهب: ما اسمه جعلت فداک؟ قال: هو متمّم بن فیروز و هو من أبناء الفرس و هو ممّن آمن باللّه وحده لا شریک له و عبده بالإخلاص و الإیقان و فرّ من قومه لمّا خافهم، فوهب له ربّه حکما و هداه لسبیل الرّشاد و جعله من المتّقین و عرّف

ص :4٨٠

و بلا به اهل شرک نزدیک شده، عذاب ها به خانه های شیاطین روا شد، پس آن نام ها را دگرگون کرده، جابه جا نمودند. و این سخن خداوند پاک و فرازمند است که-تفسیرش برای خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]است و ظاهرش مثل-آن ها جز نام هایی که شما و پدرانتان داده اید، نیستند. خداوند برای آن ها هیچ برهانی فرونفرستاده است. [نجم (5٣) :٢٣]من به او گفتم: من از سرزمینی دور به نزدت آمده ام. از دریاها و اندیشه ها و اندوه و هراسی گذشته ام. و از این که به حاجتم نرسم، بی امید صاحب و شام می کردم. او به من گفت: گمان می کنم وقتی مادرت تو را حامله شده، فرشته ای بزرگ او را همراهی کرده و می دانم که پدرت وقتی خواسته به نزد مادرت رود، غسل کرده و پاکیزه به نزدش رفته است. و گمان می کنم که او در آن شب زنده داری اش سفر چهارم را درس گرفته، نیکوسرانجام گشته است. از جایی که آمده ای، بازگرد. و برو تا در شهر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-که به آن طیبه می گویند و نامش در جاهلیت یثرب بوده، فرود آیی. سپس آهنگ جایی به نام بقیع کن. سپس از خانه ای به نام دار مروان بپرس. آن گاه در آن جا منزل کن و سه روز بمان سپس از پیرمرد سیاهی که بر در خانه بوریا درست می کند و در سرزمین آنان نامش خصف است سراغ بگیر. آن گاه به او مهربانی کرده، بگو: مرا آن همنشین زاویۀ خانۀ دارای چهارچوب کوچک به سوی تو فرستاده است. سپس از او دربارۀ فلان بن فلان فلانی بپرس. بپرس که محلّ رفت وآمدش کجا است و چه ساعتی به آن جا می رود. تا او را به تو نشان دهد یا برایت وصفش کند تا او را به صفت بشناسی و من هم او را برایت وصف خواهم کرد. من گفتم: وقتی دیدارش کردم چه کار بکنم؟ گفت: از آنچه بوده و خواهد شد بپرس. و از نشانه های دین گذشتگان و باقی ماندگان بپرس. حضرت کاظم علیه السّلام به او فرمودند: دوستی که او را دیدار کرده ای برایت خیرخواهی کرده است. راهب گفت: نام او چیست جان به فدایت؟ فرمود: او متمّم بن فیروز و از اهل پارس است. او از کسانی است که با اخلاص و یقین به خداوند یکتای بی انباز ایمان آورده و او را بندگی کرده اند. و از قوم خود هراسیده و گریخته است. پس پروردگارش به او حکمتی بخشیده، به راه رشد هدایتش کرده، از پرهیزگاران قرارش داده است.

ص :4٨١

بینه و بین عباده المخلصین و ما من سنه إلاّ و هو یزور فیها مکّه حاجّا و یعتمر فی رأس کلّ شهر مرّه و یجیء من موضعه من الهند إلی مکّه، فضلا من اللّه و عونا و کذلک یجزی اللّه الشّاکرین، ثمّ سأله الرّاهب عن مسائل کثیره، کلّ ذلک یجیبه فیها و سأل الرّاهب عن أشیاء، لم یکن عند الرّاهب فیها شیء، فأخبره بها، ثمّ إنّ الرّاهب قال أخبرنی عن ثمانیه أحرف نزلت فتبیّن فی الأرض منها أربعه؟ و بقی فی الهواء منها أربعه علی من نزلت تلک الأربعه الّتی فی الهواء و من یفسّرها؟ قال: ذاک قائمنا، ینزله اللّه علیه فیفسّره و ینزّل علیه ما لم ینزّل علی الصّدّیقین و الرّسل و المهتدین، ثمّ قال الرّاهب: فأخبرنی عن الاثنین من تلک الأربعه الأحرف الّتی فی الأرض ما هی؟ قال: أخبرک بالأربعه کلّها، أمّا أوّلهنّ فلا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له باقیا، و الثّانیه محمّد رسول اللّه مخلصا و الثّالثه نحن أهل البیت و الرّابعه شیعتنا منّا و نحن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و رسول اللّه من اللّه بسبب، فقال له الرّاهب: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أنّ ما جاء به من عند اللّه حقّ و أنّکم صفوه اللّه من خلقه و أنّ شیعتکم المطهّرون المستبدلون و لهم عاقبه اللّه و الحمد للّه ربّ العالمین، فدعا أبو إبراهیم علیه السّلام بجبّه خزّ و قمیص قوهیّ و طیلسان و خفّ و قلنسوه، فأعطاه إیّاها و صلّی الظّهر و قال له: اختتن، فقال: قد اختتنت فی سابعی.

[١٢٨٧]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن عبد اللّه بن المغیره قال:

مرّ العبد الصّالح بامرأه بمنی و هی تبکی و صبیانها حولها یبکون، و قد ماتت لها بقره، فدنا منها ثمّ قال لها: ما یبکیک یا أمه اللّه؟ قالت: یا عبد اللّه!

ص :4٨٢

و او را با بندگان خالص شده اش آشنا ساخته است. و سالی نیست که او مکّه را در مراسم حجّ زیارت نکند. و سر هر ماه یک بار عمره نکند. و از مکانش در هند به مکّه نیاید. که فضیلت و یاری ای از سوی خداوند است. و خداوند این گونه سپاسگزاران را پاداش می دهد. سپس راهب از مسایل بسیاری پرسید که حضرت دربارۀ همۀ آنها پاسخ فرمود. و حضرت از راهب از چیزهایی پرسید که راهب خبری از آن ها نداشت. پس او را به آن ها هم آگاه کرد. سپس راهب گفت: به من از هشت حرف نازل شده ای بفرمایید که چهار حرف از آن در زمین آشکار شد و چهارتای دیگر در هوا ماند؟ آن چهارتای مانده در هوا به چه کسی نازل می شود و چه کسی آن ها را تفسیر می کند؟ فرمودند: او قائم ما است. خداوند بر او نازل می کند و او آن ها را تفسیر می کند. و به او نازل می کند آنچه را بر صدّیقان و فرستادگان و هدایت یافتگان نازل نکرد. سپس راهب گفت: به من بفرمایید دو حرف از آن چهار حرف که در زمین است، چیست؟ فرمود: به تو از همۀ آن چهار حرف می گویم. نخستین شان: معبودی جز خداوند یکتای بی انباز، باقی نیست. دوم: محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرستادۀ مخلص خداوند است. سوم ما خاندان هستیم و چهارم: شیعیان ما از ما هستند و ما از رسول خداییم و رسول خدا با سببی از خداوند است. آن گاه راهب به ایشان عرض کرد: شهادت می دهم که معبودی جز خداوند نیست و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش] رسول خدا است و آنچه از سوی خداوند آورده، حقّ است و شما برگزیدگان خداوند از میان بندگانش هستید و شیعیانتان آن پاکیزگان و جایگزینان اند و سرانجام خداوند، برای آنان است. و سپاس پروردگار جهانیان را. آن گاه حضرت ابو ابراهیم علیه السّلام جبّه ای از خز و پیراهنی کوهی [کوهستان قائن خراسان]و شال و کفش و کلاهی خواسته، آن ها را به او داده، نماز ظهر گزارد و به او فرمود: ختنه کن. و او گفت: در هفت روزگی ام ختنه شده ام.

[١٢٨٧]6-عبد اللّه مغیره گفته است: بندۀ صالح [حضرت کاظم علیه السّلام]در منی بر زنی گذشت که خود و کودکان گردش می گریستند. که گاوش مرده بود. حضرت به او نزدیک شده، سپس فرمود: چرا می گریی ای کنیز خدا؟ گفت: ای بندۀ خدا!

ص :4٨٣

إنّ لنا صبیانا یتامی و کانت لی بقره، معیشتی و معیشه صبیانی کان منها و قد ماتت و بقیت منقطعا بی و بولدی لا حیله لنا، فقال: یا أمه اللّه! هل لک، أن أحییها لک فألهمت أن قالت: نعم یا عبد اللّه، فتنحّی و صلّی رکعتین، ثمّ رفع یده هنیئه و حرّک شفتیه، ثمّ قام فصوّت بالبقره فنخسها نخسه أو ضربها برجله، فاستوت علی الأرض قائمه، فلمّا نظرت المرأه إلی البقره صاحت و قالت: عیسی ابن مریم و ربّ الکعبه، فخالط النّاس و صار بینهم و مضی علیه السّلام.

[١٢٨٨]٧-أحمد بن مهران رحمه اللّه، عن محمّد بن علیّ، عن سیف بن عمیره، عن إسحاق بن عمّار قال:

سمعت العبد الصّالح ینعی إلی رجل نفسه، فقلت فی نفسی: و إنّه لیعلم متی یموت الرّجل من شیعته! ؟ فالتفت إلیّ شبه المغضب، فقال: یا إسحاق! قد کان رشید الهجریّ یعلم علم المنایا و البلایا و الإمام أولی بعلم ذلک، ثمّ قال: یا إسحاق! اصنع ما أنت صانع، فإنّ عمرک قد فنی و إنّک تموت إلی سنتین و إخوتک و أهل بیتک لا یلبثون بعدک إلاّ یسیرا حتّی تتفرّق کلمتهم و یخون بعضهم بعضا حتّی یشمت بهم عدوّهم، فکان هذا فی نفسک؟ فقلت: فإنّی أستغفر اللّه بما عرض فی صدری، فلم یلبث إسحاق بعد هذا المجلس إلاّ یسیرا حتّی مات، فما أتی علیهم إلاّ قلیل حتّی قام بنو عمّار بأموال النّاس فأفلسوا.

[١٢٨٩]٨-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن موسی بن القاسم البجلیّ، عن علیّ بن جعفر قال:

جاءنی محمّد بن إسماعیل و قد اعتمرنا عمره رجب و نحن یومئذ بمکّه، فقال: یا عمّ إنّی أرید بغداد و قد أحببت أن أودّع عمّی أبا الحسن-یعنی موسی بن جعفر علیه السّلام-و أحببت أن تذهب معی إلیه، فخرجت معه نحو أخی و هو فی داره

ص :4٨4

من فرزندانی یتیم دارم و گاوی داشتم که زندگی من و فرزندانم از آن بود و اینک او مرده و من و فرزندانم دستمان کوتاه شده و بیچاره شده ایم. حضرت فرمود: ای کنیز خدا! آیا به سود تو است که آن را برایت زنده کنم؟ به او الهام شد که بگوید: بله، ای بندۀ خدا. حضرت دور شد و دو رکعت نماز گزارده، سپس دستانش را اندکی بالا برده، لبانش تکان خورد و آن گاه برخاست. پس گاو را صدا کرد و با چوب یا پایش به پشت او زد. پس راست بر زمین ایستاد. چون آن زن به گاو نگریست، فریادی کشیده، گفت: به پروردگار کعبه عیسای مریم است. آن گاه حضرت با مردم درآمیخت و رفت.

[١٢٨٨]٧-اسحاق عمّار گفت: از بندۀ صالح شنیدم که به مردی خبر مردنش را می دهد. من با خودم گفتم: او می داند که هر مردی از شیعیانش چه وقت می میرند؟ حضرت خشمگینانه به من رو کرده، فرمودند: ای اسحاق! رشید هجری علم منایا (مرگ) و بلایا را می فهمد و امام به دانستن آن ها سزاوارتر است. سپس فرمود: ای اسحاق! آنچه می کنی بکن که عمرت تمام شده و تو تا دو سال می میری و برادران و خاندانت پس از تو جز اندکی نمی مانند. سخنانشان پراکنده گردیده، به همدیگر خیانت می کنند. آنسان که دشمنانشان ایشان را شماتت کنند. این را با خودت می گفتی؟ من عرض کردم: من از آنچه به دلم گذشت، از خداوند آمرزش می خواهم. و اسحاق پس از این نشست جز اندکی نماند و مرد. و بر ایشان اندکی نگذشت که فرزندان عمّار با اموال مردم سرپا بودند و مفلس شدند.

[١٢٨٩]٨-علی جعفر گفت: ما عمرۀ رجب را به جا آورده، هنوز در مکّه بودیم که محمّد اسماعیل نزد من آمده، گفت: عمو جان می خواهم به بغداد بروم. و دوست داشتم با عمویم ابو الحسن-یعنی حضرت موسای جعفر علیهما السّلام-خداحافظی کنم و دوست دارم شما هم همراه من بیایید. من با او به سوی برادرم که در خانه اش در

ص :4٨5

الّتی بالحوبه و ذلک بعد المغرب بقلیل، فضربت الباب فأجابنی أخی فقال: من هذا فقلت علیّ فقال هو ذا أخرج و کان بطیء الوضوء، فقلت: العجل قال: و أعجل، فخرج و علیه إزار ممشّق قد عقده فی عنقه حتّی قعد تحت عتبه الباب، فقال علیّ بن جعفر: فانکببت علیه فقبّلت رأسه و قلت: قد جئتک فی أمر إن تره صوابا فاللّه وفّق له، و إن یکن غیر ذلک فما أکثر ما نخطئ قال: و ما هو؟ قلت: هذا ابن أخیک یرید أن یودّعک و یخرج إلی بغداد، فقال لی ادعه فدعوته و کان متنحّیا، فدنا منه فقبّل رأسه و قال: جعلت فداک أوصنی فقال: أوصیک أن تتّقی اللّه فی دمی فقال مجیبا له من أرادک بسوء فعل اللّه به و جعل یدعو علی من یریده بسوء، ثمّ عاد فقبّل رأسه، فقال: یا عمّ أوصنی فقال: أوصیک أن تتّقی اللّه فی دمی فقال: من أرادک بسوء فعل اللّه به و فعل، ثمّ عاد فقبّل رأسه، ثمّ قال: یا عمّ أوصنی، فقال: أوصیک أن تتّقی اللّه فی دمی فدعا علی من أراده بسوء، ثمّ تنحّی عنه و مضیت معه فقال لی أخی: یا علیّ مکانک، فقمت مکانی فدخل منزله ثمّ دعانی فدخلت إلیه فتناول صرّه فیها مائه دینار فأعطانیها و قال: قل لابن أخیک یستعین بها علی سفره قال علیّ: فأخذتها فأدرجتها فی حاشیه ردائی، ثمّ ناولنی مائه أخری و قال: أعطه أیضا، ثمّ ناولنی صرّه أخری و قال: أعطه أیضا، فقلت: جعلت فداک إذا کنت تخاف منه مثل الّذی ذکرت، فلم تعینه علی نفسک؟ فقال: إذا وصلته و قطعنی قطع اللّه أجله، ثمّ تناول مخدّه أدم، فیها ثلاثه آلاف درهم وضح و قال: أعطه هذه أیضا قال: فخرجت إلیه فأعطیته المائه الأولی ففرح بها فرحا شدیدا و دعا لعمّه، ثمّ أعطیته الثّانیه و الثّالثه ففرح بها حتّی ظننت أنّه سیرجع و لا یخرج، ثمّ أعطیته الثّلاثه آلاف درهم

ص :4٨6

حوبه بود، بیرون آمدم. و این اندکی پس از نماز شام بود. در را زدم و برادرم پاسخ داده، فرمود: کیست؟ گفتم: علی. فرمود: اینک بیرون می آیم. و او به کندی وضو می گرفت. من گفتم: شتاب کنید. فرمودند: زود می آیم. آن گاه درحالی که لنگ سرخ رنگی را به گردن بسته بود، بیرون آمد و زیر سردر خانه نشست. علی جعفر گوید: من به سویش خم شده، سرش را بوسیدم و گفتم: برای کاری آمده ام اگر آن را درست بدانی، خدا به آن توفیق دهد و اگر جز آن باشد، چه بسیار که خطا می کنیم. فرمود: او کیست؟ گفتم: او پسر برادر شما است که می خواهد با شما خداحافظی کرده، به بغداد برود. به من فرمود، او را بخوان. او را که دور ایستاده بود، خواندم. پس به ایشان نزدیک شده، سرش را بوسید و گفت: جانم فدایت به من سفارشی بکن. فرمود: به تو سفارش می کنم که در خون من از خداوند پروا کنی. او در پاسخ گفت: هرکه به شما بدی بخواهد خداوند با خود او می کند. و به نفرین بر بدخواهان آغاز کرد. سپس بازگشته، سرش را بوسید و گفت: عمو جان مرا سفارشی بکن. فرمود: به تو سفارش می کنم که در خون من از خداوند پروا کنی. او گفت: هرکس به شما بدی خواهد، خداوند با خود او کند، با خود او کند. سپس بازگشته، سر حضرت را بوسیده، گفت: عمو جان مرا سفارشی بکن. و ایشان فرمود: به تو سفارش می کنم که در خونم از خدا پروا کنی. پس او به کسی که به ایشان بدی خواهد، نفرین کرده، سپس از ایشان دور شد. و من با او به راه افتادم که برادرم فرمود: ای علی! بمان. من در جایم ایستادم. ایشان به منزلش رفته، سپس مرا خواند. به نزدش رفتم. همیانی برداشت که در آن صد دینار بود. آن را به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو آن را هزینۀ سفرش کند. علی گوید: من آن را گرفته به گوشه عبایم آویختم. سپس صدتای دیگر داد و فرمود: این را هم به او بده. سپس همیانی دیگر به من داد و فرمود: این را هم به او بده. من گفتم: جانم به فدایت! اگر از او در هراسی چنان که گفتی، چرا به زیان خود، او را یاری می کنی؟ فرمود: وقتی من به او بپیوندم و او از من ببرد، مدّتش [عمرش]به پایان می رسد. سپس بالشی چرمین که در آن سه هزار درهم سالم بود، به من داد و فرمود: این را هم به او بده. او گوید: من به نزد او رفتم و صدتای نخست را دادم. بسیار شاد شد و عمویش را دعا کرد. سپس دومی و سومی را دادم و او شاد شد چنان که گمان کردم بازمی گردد و نمی رود. سپس سه هزار درهم را به او دادم

ص :4٨٧

فمضی علی وجهه حتّی دخل علی هارون فسلّم علیه بالخلافه و قال: ما ظننت أنّ فی الأرض خلیفتین حتّی رأیت عمّی موسی بن جعفر یسلّم علیه بالخلافه، فأرسل هارون إلیه بمائه ألف درهم فرماه اللّه بالذّبحه فما نظر منها إلی درهم و لا مسّه.

[١٢٩٠]٩-سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال:

قبض موسی بن جعفر علیهما السّلام و هو ابن أربع و خمسین سنه فی عام ثلاث و ثمانین و مائه. و عاش بعد جعفر علیه السّلام خمسا و ثلاثین سنه.

باب مولد أبی الحسن الرّضا علیه السّلام ولد أبو الحسن الرّضا علیه السّلام سنه ثمان و أربعین و مائه و قبض علیه السّلام فی صفر من سنه ثلاث و مائتین و هو ابن خمس و خمسین سنه و قد اختلف فی تاریخه إلاّ أنّ هذا التّاریخ هو أقصد إن شاء اللّه و توفّی علیه السّلام بطوس فی قریه یقال لها: سناباد من نوقان علی دعوه. و دفن بها و کان المأمون أشخصه من المدینه إلی مرو علی طریق البصره و فارس، فلمّا خرج المأمون و شخص إلی بغداد أشخصه معه، فتوفّی فی هذه القریه. و أمّه أمّ ولد یقال لها: أمّ البنین.

[١٢٩١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد عن ابن محبوب، عن هشام بن أحمر قال:

قال لی أبو الحسن الأوّل: هل علمت أحدا من أهل المغرب قدم؟ قلت: لا، قال: بلی قد قدم رجل فانطلق بنا، فرکب و رکبت معه حتّی انتهینا إلی الرّجل

ص :4٨٨

آن گاه او به دنبال کارش رفته، به نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام داده، گفت: گمان نمی بردم در این زمین دو خلیفه باشد تا عمویم موسای جعفر [علیهما السّلام]را دیدم که به عنوان خلافت به او سلام می دهند. هارون صد هزار درهم برای او فرستاد. آن گاه خداوند او را به دردی در گلو [خناق]دچار کرد که نه به درهمی از آن ها نگریست و نه دست زد!

[١٢٩٠]٩-ابو بصیر گفت: حضرت موسای جعفر علیهما السّلام در پنجاه و چهار سالگی در سال صد و هشتاد و سه وفات یافت. او پس از حضرت صادق علیه السّلام سی و پنج سال زیست.

ولادت حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام

حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام در سال صد و چهل و هشت به دنیا آمد. و در صفر سال دویست و سه، پنجاه و پنج ساله بود که وفات یافت. و در تاریخ آن اختلاف است ولی ان شاء اللّه این تاریخ درست تر است. ایشان در طوس در قریه ای به نام سناباد که به اندازۀ یک فریاد تا نوقان راه دارد وفات یافت و آن جا دفن شد. مأمون ایشان را از مدینه از راه بصره و پارس به سوی مرو برد. وقتی مأمون خارج شد و به سوی بغداد می رفت ایشان را به همراه برد تا در این قریه وفات یافت. و مادرش کنیزی به نام امّ البنین است.

[١٢٩١]١-هشام احمر گفته است: حضرت ابو الحسن اوّل [کاظم علیه السّلام]به من فرمودند: آیا می دانی کسی از اهل مغرب آمده است؟ عرض کردم: نه. فرمود: چرا، مردی آمده است. با ما بیا. ایشان سوار شد و من همراهشان سوار شدم تا به آن مرد رسیدیم. مردی از اهل مدینه را دیدیم که بردگانی همراهش بود.

ص :4٨٩

فإذا رجل من أهل المدینه معه رقیق، فقلت له: اعرض علینا، فعرض علینا سبع جوار، کلّ ذلک یقول أبو الحسن علیه السّلام: لا حاجه لی فیها، ثمّ قال اعرض علینا، فقال: ما عندی إلاّ جاریه مریضه، فقال له: ما علیک أن تعرضها، فأبی علیه فانصرف، ثمّ أرسلنی من الغد، فقال: قل له: کم کان غایتک فیها فإذا قال کذا و کذا، فقل: قد أخذتها، فأتیته فقال: ما کنت أرید أن أنقصها من کذا و کذا، فقلت: قد أخذتها، فقال: هی لک و لکن أخبرنی من الرّجل الّذی کان معک بالأمس؟ فقلت: رجل من بنی هاشم، قال: من أیّ بنی هاشم؟ فقلت: ما عندی أکثر من هذا فقال: أخبرک عن هذه الوصیفه إنّی اشتریتها من أقصی المغرب فلقیتنی امرأه من أهل الکتاب فقالت: ما هذه الوصیفه معک؟ قلت: اشتریتها لنفسی، فقالت: ما یکون ینبغی أن تکون هذه عند مثلک إنّ هذه الجاریه ینبغی أن تکون عند خیر أهل الأرض، فلا تلبث عنده إلاّ قلیلا حتّی تلد منه غلاما ما یولد بشرق الأرض و لا غربها مثله، قال: فأتیته بها فلم تلبث عنده إلاّ قلیلا حتّی ولدت الرّضا علیه السّلام.

[١٢٩٢]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عمّن ذکره، عن صفوان بن یحیی قال:

لمّا مضی أبو إبراهیم علیه السّلام و تکلّم أبو الحسن علیه السّلام خفنا علیه من ذلک، فقیل له: إنّک قد أظهرت أمرا عظیما و إنّا نخاف علیک هذه الطّاغیه، قال: فقال علیه السّلام، لیجهد جهده، فلا سبیل له علیّ.

[١٢٩٣]٣-أحمد بن مهران رحمه اللّه، عن محمّد بن علیّ، عن الحسن بن منصور، عن أخیه قال:

دخلت علی الرّضا علیه السّلام فی بیت داخل فی جوف بیت لیلا، فرفع یده، فکانت

ص :4٩٠

من به او گفتم: [آن ها را]به ما نشان بده. او برایمان هفت دختر نشان داد. که ابو الحسن دربارۀ همۀ آن ها فرمود: من به این ها نیازی ندارم. سپس فرمود: [باز هم]نشانمان بده. او گفت: چیزی جز یک دختر بیمار نمانده است. حضرت به او فرمود: چه زیانی دارد که او را نشان بدهی. او نخواست نشان دهد و حضرت بازگشت. سپس فردا مرا فرستاده، فرمود: به او بگو: آن دختر، آخرش به چند؟ اگر گفت این قدر، بگو: آن را خریدم. من به نزد او آمدم و او گفت: نمی خواهم آن را از این مقدار کمتر بدهم. من گفتم: من آن را می خرم. او گفت: آن مال تو. ولی از مردی که دیروز با تو بود، بگو. گفتم: مردی از بنی هاشم است. گفت: کدام بنی هاشم؟ گفتم: بیش از این نمی دانم. او گفت: من به تو از این کنیز خبر می دهم. من او را از دورترین جای مغرب خریدم. زنی از اهل کتاب مرا دیده، گفت: این کنیز چرا به همراه تو است؟ گفتم: آن را برای خودم خریده ام. او گفت: سزاوار نیست که او نزد چون تویی باشد. این دختر سزاوار بهترین اهل زمین است. و اندکی نزد او نماند که از او پسری به دنیا آورد که در شرق و غرب زمین مانند او به دنیا نیامده است. راوی گوید: من او را آوردم و اندکی نزدش نبود که حضرت رضا علیه السّلام را به دنیا آورد.

[١٢٩٢]٢-صفوان یحیی گفت: چون حضرت کاظم علیه السّلام وفات کرد و حضرت رضا علیه السّلام به سخن گفتن پرداخت ما برایشان ترسیدیم. به ایشان گفتند: شما امری بزرگ را آشکار کردی و ما برایتان از این طغیانگر می ترسیم. او گوید: حضرت فرمود: او کوشش اش را بکند. برای او راهی به سوی من نیست.

[١٢٩٣]٣-حسن منصور از برادرش روایت کرده که گفت: شبی در اتاقی

ص :4٩١

کأنّ فی البیت عشره مصابیح و استأذن علیه رجل فخلّی یده، ثمّ أذن له.

[١٢٩4]4-علیّ بن محمّد، عن ابن جمهور، عن إبراهیم بن عبد اللّه، عن أحمد بن عبد اللّه، عن الغفاریّ قال:

کان لرجل من آل أبی رافع مولی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم-یقال له طیس-علیّ حقّ، فتقاضانی و ألحّ علیّ و أعانه النّاس، فلمّا رأیت ذلک صلّیت الصّبح فی مسجد الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، ثمّ توجّهت نحو الرّضا علیه السّلام و هو یومئذ بالعریض، فلمّا قربت من بابه إذا هو قد طلع علی حمار و علیه قمیص و رداء، فلمّا نظرت إلیه استحییت منه، فلمّا لحقنی وقف و نظر إلیّ فسلّمت علیه-و کان شهر رمضان-فقلت: جعلنی اللّه فداک إنّ لمولاک طیس علیّ حقّا و قد و اللّه شهرنی و أنا أظنّ فی نفسی أنّه یأمره بالکفّ عنّی و و اللّه ما قلت له کم له علیّ و لا سمّیت له شیئا، فأمرنی بالجلوس إلی رجوعه، فلم أزل حتّی صلّیت المغرب و أنا صائم، فضاق صدری و أردت أن أنصرف فإذا هو قد طلع علیّ و حوله النّاس و قد قعد له السّؤّال و هو یتصدّق علیهم، فمضی و دخل بیته، ثمّ خرج و دعانی فقمت إلیه و دخلت معه، فجلس و جلست، فجعلت أحدّثه عن ابن المسیّب و کان أمیر المدینه و کان کثیرا ما أحدّثه عنه، فلمّا فرغت قال: لا أظنّک أفطرت بعد؟ فقلت: لا، فدعا لی بطعام، فوضع بین یدیّ و أمر الغلام أن یأکل معی فأصبت و الغلام من الطّعام، فلمّا فرغنا قال لی: ارفع الوساده و خذ ما تحتها فرفعتها و إذا دنانیر فأخذتها و وضعتها فی کمّی و أمر أربعه من عبیده أن یکونوا معی حتّی یبلغونی منزلی، فقلت: جعلت فداک إنّ طائف بن المسیّب یدور و أکره أن یلقانی و معی عبیدک، فقال لی: أصبت أصاب اللّه بک الرّشاد و أمرهم أن ینصرفوا إذا رددتهم فلمّا قربت من منزلی و آنست رددتهم فصرت

ص :4٩٢

درون اتاق دیگر خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم. دستش را بالا برد و گویا در اتاق ده چراغ روشن شد. مردی اجازۀ شرفیابی خواست. حضرت دستش را پایین آورد [و اتاق به وضع عادی برگشت]و سپس به او اجازۀ ورود داد.

[١٢٩4]4-غفّاری گفته است: مردی از خاندان ابو رافع غلام پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-که به او طیس می گفتند حقّی به گردنم داشت که از من می خواست و پافشاری می کرد و مردم او را یاری می کردند. چون چنین دیدم. نماز صبح را در مسجد رسول-درود خدا بر او و بر خاندانش-گزارده، سپس به سوی حضرت رضا علیه السّلام رو کردم. و ایشان آن روز در عریض بود. چون به در خانه نزدیک شدم ایشان پیراهن و عبایی در بر، سوار بر الاغی آشکار شدند. چون به ایشان نگریستم، شرم کردم. وقتی به من رسیدند، ایستاده، به من نگریستند. به ایشان سلام کردم-و ماه رمضان هم بود-و گفتم: خداوند مرا فدای شما کند. غلامتان طیس حقّی به گردنم دارد و به خدا سوگند مرا رسوا کرده است. درحالی که با خودم گمان می کردم او را به دست کشیدن از من فرمان می دهد و به خدا سوگند به ایشان نگفتم که چقدر از من طلب دارد. و از چیزی نام نبردم، به من فرمان نشستن تا بازگشت شان داد. من ماندم تا نماز شام را هم خواندم درحالی که روزه بودم. دلم گرفت و خواستم برگردم که ایشان درحالی که مردمی گردش بودند آشکار شدند. به گدایانی که بر سر راهش نشسته بودند، صدقه دادند سپس [از من]گذشت و به خانه رفت. سپس بیرون آمد و مرا خواند. به سویش رفتم و با ایشان داخل شدم. ایشان نشست و من نشستم. به سخن گفتن از ابن مسیّب که امیر مدینه بود آغاز کردم. و دربارۀ او با حضرت بسیار سخن می گفتم. چون سخنم به پایان رسید، فرمود: گمان نمی کنم که هنوز روزه ات را گشوده باشی؟ عرض کردم: نه. پس برایم غذایی خواست. غذا در برابرم گذاشته شد و به غلامش فرمود تا با من بخورد. من و غلام غذا را خوردیم. چون تمام شد، به من فرمودند: تشک را بلند کن و هرچه در زیر آن است بردار. آن را بلند کردم و دینارهایی دیدم. آن ها را برداشته، در آستینم گذاشتم. و ایشان دستور داد تا چهار تن از غلامانش با من باشند و مرا به منزلم برسانند. من گفتم: جانم فدایت، شبگرد ابن مسّیب می گردد و دوست ندارم که مرا با غلامان شما ببیند. به من فرمود: درست می گویی خدا تو را به راه هدایت برساند. و به آن ها فرمان داد که هروقت من گفتم آنان بازگردند. چون به نزدیک منزل رسیدم و آرامش یافتم آنان را بازگردانده، به منزل رفتم

ص :4٩٣

إلی منزلی و دعوت بالسّراج و نظرت إلی الدّنانیر و إذا هی ثمانیه و أربعون دینارا و کان حقّ الرّجل علیّ ثمانیه و عشرین دینارا و کان فیها دینار یلوح فأعجبنی حسنه فأخذته و قرّبته من السّراج فإذا علیه نقش واضح: حقّ الرّجل ثمانیه و عشرون دینارا و ما بقی فهو لک، و لا و اللّه ما عرفت ما له علیّ و الحمد للّه ربّ العالمین الّذی أعزّ ولیّه.

[١٢٩5]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن بعض أصحابه، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام أنّه خرج من المدینه فی السّنه الّتی حجّ فیها هارون یرید الحجّ فانتهی إلی جبل-عن یسار الطّریق و أنت ذاهب إلی مکّه-یقال له فارع، فنظر إلیه أبو الحسن علیه السّلام ثمّ قال:

بانی فارع و هادمه یقطّع إربا إربا، فلم ندر ما معنی ذلک فلمّا ولّی وافی هارون و نزل بذلک الموضع صعد جعفر بن یحیی ذلک الجبل و أمر أن یبنی له ثمّ مجلس فلمّا رجع من مکّه صعد إلیه فأمر بهدمه، فلمّا انصرف إلی العراق قطّع إربا إربا.

[١٢٩6]6-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن حمزه بن القاسم، عن إبراهیم بن موسی قال:

ألححت علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فی شیء أطلبه منه، فکان یعدنی، فخرج ذات یوم لیستقبل والی المدینه و کنت معه فجاء إلی قرب قصر فلان، فنزل تحت شجرات و نزلت معه أنا و لیس معنا ثالث، فقلت: جعلت فداک هذا العید قد أظلّنا و لا و اللّه ما أملک درهما فما سواه فحکّ بسوطه الأرض حکّا شدیدا، ثمّ ضرب بیده فتناول منه سبیکه ذهب، ثمّ قال: انتفع بها و اکتم ما رأیت.

ص :4٩4

و چراغ خواستم و به دینارها نظر انداختم. چهل دینار بودند. و حقّ آن مرد به گردن من بیست و هشت دینار بود. از میان آن ها یکی می درخشید. زیبایی اش مرا برانگیخت. آن را برداشته، به چراغ نزدیک کردم. بر آن نقشی آشکار بود: حقّ آن مرد بیست و هشت دینار است و آنچه بماند برای تو است. نه به خدا سوگند من نمی دانستم که او چقدر از من طلب دارد. و سپاس پروردگار جهانیان را که ولیّ اش را عزّت داد.

[١٢٩5]5-یکی از اصحاب از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که ایشان از مدینه در سالی که هارون حجّ کرد، به قصد حجّ بیرون آمد و به کوهی رسید-وقتی به سوی مکّه می روی آن کوه در سمت چپ راه است-که به آن فارع می گفتند. حضرت ابو الحسن علیه السّلام به آن نگریست و سپس فرمود: سازندۀ[بنای]فارع و خراب کنندۀ آن تکّه تکّه بریده می شود. ما معنای آن را نفهمیدیم. چون حضرت از آن جا گذشت، هارون رسید و در آن جا منزل کرد. جعفر یحیی به بالای آن کوه رفته، دستور داد در آن جا جایگاهی برایش ساخته شود. و چون از مکّه بازگشت به بالای آن رفته، به خراب کردنش دستور داد. و چون به عراق رفت، تکّه تکّه بریده شد.

[١٢٩6]6-ابراهیم موسی گفته است: درخواست چیزی از حضرت رضا به ایشان اصرار کردم. و ایشان به من وعده اش را می داد. روزی به پیشواز والی مدینه بیرون آمد. و من هم با ایشان بودم. به نزدیک قصر فلانی رسید و زیر درختانی فرود آمد و من هم فرود آمدم. و شخص سومی با ما نبود. من گفتم: جانم فدایت عید نزدیک است و من هیچ درهم و غیر آن ندارم. ایشان با تازیانه اش به سختی زمین را خراشید و سپس دست برده، شمشی طلا از آن برداشت. سپس فرمود: از آن بهره مند شو و آنچه را دیدی پنهان کن.

ص :4٩5

[١٢٩٧]٧-علیّ بن إبراهیم، عن یاسر الخادم و الرّیّان بن الصّلت جمیعا قال:

لمّا انقضی أمر المخلوع و استوی الأمر للمأمون کتب إلی الرّضا علیه السّلام یستقدمه إلی خراسان، فاعتلّ علیه أبو الحسن علیه السّلام بعلل، فلم یزل المأمون یکاتبه فی ذلک حتّی علم أنّه لا محیص له و أنّه لا یکفّ عنه، فخرج علیه السّلام و لأبی جعفر علیه السّلام سبع سنین، فکتب إلیه المأمون: لا تأخذ علی طریق الجبل و قم، و خذ علی طریق البصره و الأهواز و فارس، حتّی وافی مرو، فعرض علیه المأمون أن یتقلّد الأمر و الخلافه، فأبی أبو الحسن علیه السّلام، قال: فولایه العهد؟ فقال: علی شروط أسألکها قال المأمون له: سل ما شئت، فکتب الرّضا علیه السّلام: إنّی داخل فی ولایه العهد، علی أن لا آمر و لا أنهی و لا أفتی و لا أقضی و لا أولّی و لا أعزل و لا أغیّر شیئا ممّا هو قائم و تعفینی من ذلک کلّه؟ فأجابه المأمون إلی ذلک کلّه، قال: فحدّثنی یاسر قال: فلمّا حضر العید بعث المأمون إلی الرّضا علیه السّلام یسأله أن یرکب و یحضر العید و یصلّی و یخطب فبعث إلیه الرّضا علیه السّلام قد علمت ما کان بینی و بینک من الشّروط فی دخول هذا الأمر، فبعث إلیه المأمون إنّما أرید بذلک أن تطمئنّ قلوب النّاس و یعرفوا فضلک، فلم یزل علیه السّلام یرادّه الکلام فی ذلک فألحّ علیه، فقال: یا أمیر المؤمنین إن أعفیتنی من ذلک فهو أحبّ إلیّ و إن لم تعفنی خرجت کما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقال المأمون: اخرج کیف شئت و أمر المأمون القوّاد و النّاس أن یبکّروا إلی باب أبی الحسن قال: فحدّثنی یاسر الخادم أنّه قعد النّاس لأبی الحسن علیه السّلام فی الطّرقات و السّطوح، الرّجال و النّساء و الصّبیان و اجتمع القوّاد و الجند علی باب أبی الحسن علیه السّلام فلمّا طلعت الشّمس قام علیه السّلام فاغتسل و تعمّم بعمامه بیضاء من قطن، ألقی طرفا منها علی صدره و طرفا بین کتفیه و تشمّر، ثمّ قال لجمیع

ص :4٩6

[١٢٩٧]٧-یاسر خادم و ریّان صلت گفته اند: چون کار مخلوع [امین]به پایان رسید و کار مأمون سامان گرفت، به حضرت رضا علیه السّلام نامه ای نوشته، ایشان را به خراسان طلبید. حضرت رضا علیه السّلام به عللی عذر خواست. ولی مأمون پیوسته در این باره با ایشان مکاتبه می کرد تا ایشان دانست که چاره ای ندارد و او دست برنمی دارد. پس خارج شد درحالی که حضرت جواد علیه السّلام هفت سال داشت. و مأمون به ایشان نوشت که: از راه کوهستان و قم نیا، از راه بصره و اهواز و پارس بیا. حضرت به مرو رسید. مأمون امر خلافت را به ایشان عرضه کرده، حضرت رضا علیه السّلام امتناع کرد. او گفت: پس ولایت عهدی را بپذیر. ایشان فرمودند: بنابر شرطهایی که از تو می خواهم. مأمون گفت: هرچه می خواهی بگو. و حضرت رضا علیه السّلام نوشت: من ولایت عهدی را می پذیرم مبنی بر این که امر و نهی نکنم، فتوا ندهم و داوری ننمایم. عزل و نصب نکنم. و هیچ چیز برپا شده را دگرگون نسازم و تو از این همه مرا معاف کنی. مأمون همه را پذیرفت. او گوید: یاسر به من گفت: چون عید شد، مأمون به سراغ حضرت رضا علیه السّلام فرستاد و از ایشان خواست که سوار شده، در عید حاضر شود و نماز گزارده و خطبه بخواند. حضرت رضا علیه السّلام پیغام فرستاد که شروط میان من و خودت در این امر را می دانی. مأمون پیغام فرستاد که من به این وسیله می خواهم دل های مردم آرامش یابد و فضیلت تو را بشناسند. آن حضرت پیوسته سخن را بازمی گرداند و او پافشاری می کرد. آن گاه حضرت فرمود: ای امیر مؤمنین، اگر مرا از آن معاف کنی، برای من خوش تر است و اگر معافم نکنی، من همچون رسول خدا و امیر مؤمنان علیهما السّلام بیرون آمده، مراسم را انجام می دهم. مأمون گفت: هرگونه خواهی بیرون بیا. و مأمون به سرداران و مردم دستور داد که صبح بر در خانۀ ابو الحسن علیه السّلام بیایند. او گوید: یاسر خادم به من گفت: مردم از مرد و زن و کودک برای حضرت رضا علیه السّلام در راه ها و بام ها نشستند و سرداران و سربازان بر در خانۀ ایشان گرد آمدند. و چون خورشید طلوع کرد، آن حضرت برخاسته، غسل کرد، عمامۀ سفیدی از پنبه بر سر گذاشته، یک طرفش را به سینه انداخته و طرف دیگر را به میان دو شانه انداخت و کمر

ص :4٩٧

موالیه: افعلوا مثل ما فعلت، ثمّ أخذ بیده عکّازا ثمّ خرج و نحن بین یدیه و هو حاف قد شمّر سراویله إلی نصف السّاق و علیه ثیاب مشمّره، فلمّا مشی و مشینا بین یدیه رفع رأسه إلی السّماء و کبّر أربع تکبیرات، فخیّل إلینا أنّ السّماء و الحیطان تجاوبه و القوّاد و النّاس علی الباب قد تهیّئوا و لبسوا السّلاح و تزیّنوا بأحسن الزّینه، فلمّا طلعنا علیهم بهذه الصّوره و طلع الرّضا علیه السّلام وقف علی الباب وقفه، ثمّ قال: اللّه أکبر، اللّه أکبر اللّه (أکبر اللّه) أکبر علی ما هدانا، اللّه أکبر علی ما رزقنا من بهیمه الأنعام و الحمد للّه علی ما أبلانا، نرفع بها أصواتنا، قال یاسر: فتزعزعت مرو بالبکاء و الضّجیج و الصّیاح لمّا نظروا إلی أبی الحسن علیه السّلام و سقط القوّاد عن دوابّهم و رموا بخفافهم لمّا رأوا أبا الحسن علیه السّلام حافیا و کان یمشی و یقف فی کلّ عشر خطوات و یکبّر ثلاث مرّات، قال یاسر: فتخیّل إلینا أنّ السّماء و الأرض و الجبال تجاوبه و صارت مرو ضجّه واحده من البکاء و بلغ المأمون ذلک فقال له الفضل بن سهل ذو الرّئاستین: یا أمیر المؤمنین إن بلغ الرّضا المصلّی علی هذا السّبیل افتتن به النّاس و الرّأی أن تسأله أن یرجع، فبعث إلیه المأمون فسأله الرّجوع فدعا أبو الحسن علیه السّلام بخفّه فلبسه و رکب و رجع

[١٢٩٨]٨-علیّ بن إبراهیم، عن یاسر قال:

لمّا خرج المأمون من خراسان یرید بغداد، و خرج الفضل ذو الرّئاستین و خرجنا مع أبی الحسن علیه السّلام ورد علی الفضل بن سهل ذی الرّئاستین کتاب من أخیه الحسن بن سهل و نحن فی بعض المنازل، إنّی نظرت فی تحویل السّنه فی حساب النّجوم فوجدت فیه أنّک تذوق فی شهر کذا و کذا یوم الأربعاء حرّ الحدید و حرّ النّار و أری أن تدخل أنت و أمیر المؤمنین و الرّضا الحمّام فی

ص :4٩٨

را محکم بست و به طور کامل آماده گشت، سپس به همۀ غلامانش فرمود: چنان کنید که من کردم. سپس عصای پیکان داری به دست گرفت و درحالی که ما در جلویشان بودیم با پای پیاده و شلوار تا زانو بالازده و لباس به کمر زده بیرون آمد. و چون به راه افتاد و ما پیشاپیش اش رفتیم، سرش را رو به آسمان بلند کرده، چهار تکبیر گفت که ما پنداشتیم آسمان و دیوارها پاسخش دادند. سرداران و مردم جلوی در آماده بودند و به سلاح و بهترین زینت ها خود را آراسته بودند. و چون ما به این صورت بر آنان آشکار شدیم و حضرت رضا علیه السّلام آشکار شده، بر در ایستاد و سپس گفت: اللّه اکبر، اللّه اکبر، [اللّه اکبر]علی ما هدانا اللّه اکبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام و الحمد للّه علی ما ابلانا؛ خدا بزرگ است، خدا بزرگ است [خدا بزرگ است]بر آنچه ما را هدایت کرد، خدا بزرگ است بر آنچه از چارپایان روزی مان کرد. و سپاس خداوند را بر آنچه امتحانمان کرد.» و صداهامان را با این ذکرها بلند کردیم. یاسر گفت: شهر مرو از دیدن امام رضا علیه السّلام از گریه و شیون و فریاد تکان خورد و سرداران از چارپایانشان فروافتاده، کفش ها را کنده، به کناری انداختند چون حضرت رضا علیه السّلام را پابرهنه دیده بودند. و حضرت راه می رفت و در هر ده قدم ایستاده، سه بار تکبیر می گفت. یاسر گفت: و ما می پنداشتیم که آسمان و زمین و کوه ها پاسخش می دهند. مرو از گریه یک پارچه فریاد شده بود. این احوال به مأمون رسید. پس فضل بن سهل ذو ریاستین گفت: ای امیر مؤمنین، اگر رضا به این شیوه به مصلّی برسد مردم فریفته اش می شوند. صلاح این است از او بخواهی بازگردد. پس مأمون به سراغ حضرت فرستاده، خواست که بازگردد. آن گاه حضرت رضا پای افزارش را خواسته، آن را پوشیده، سوار شد و بازگشت.

[١٢٩٨]٨-یاسر گفته است: چون مأمون به آهنگ بغداد از خراسان بیرون آمد. و فضل ذوریاستین بیرون آمد و ما هم به همراه حضرت رضا علیه السّلام بیرون آمدیم. ما در یکی از منزل ها بودیم که به فضل بن سهل نامه ای از برادرش حسن سهل رسید که: من به گردش سال در حساب نجوم نگریستم و در آن دیدم که تو در ماه فلان، روز چهارشنبه گرمای آهن و گرمای آتش را می چشی. و نظر من این است که در این روز تو و امیر مؤمنین و [حضرت]رضا به حمّام روید

ص :4٩٩

هذا الیوم و تحتجم فیه و تصبّ علی یدیک الدّم لیزول عنک نحسه، فکتب ذو الرّئاستین إلی المأمون بذلک و سأله أن یسأل أبا الحسن ذلک، فکتب المأمون إلی أبی الحسن یسأله ذلک، فکتب إلیه أبو الحسن: لست بداخل الحمّام غدا و لا أری لک و لا للفضل أن تدخلا الحمّام غدا فأعاد علیه الرّقعه مرّتین، فکتب إلیه أبو الحسن: یا أمیر المؤمنین لست بداخل غدا الحمّام فإنّی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی هذه اللّیله فی النّوم فقال لی: یا علیّ لا تدخل الحمّام غدا، و لا أری لک و لا للفضل أن تدخلا الحمّام غدا فکتب إلیه المأمون: صدقت یا سیّدی و صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لست بداخل الحمّام غدا و الفضل أعلم، قال: فقال یاسر: فلمّا أمسینا و غابت الشّمس قال لنا الرّضا علیه السّلام: قولوا: «نعوذ باللّه من شرّ ما ینزل فی هذه اللّیله» فلم نزل نقول ذلک، فلمّا صلّی الرّضا علیه السّلام الصّبح قال لی: اصعد [علی]السّطح فاستمع هل تسمع شیئا، فلمّا صعدت سمعت الضّجّه و التحمت و کثرت فإذا نحن بالمأمون قد دخل من الباب الّذی کان إلی داره من دار أبی الحسن و هو یقول: یا سیّدی یا أبا الحسن! آجرک اللّه فی الفضل فإنّه قد أبی و کان دخل الحمّام فدخل علیه قوم بالسّیوف فقتلوه و أخذ ممّن دخل علیه ثلاث نفر کان أحدهم ابن خاله الفضل ابن ذی القلمین قال: فاجتمع الجند و القوّاد و من کان من رجال الفضل علی باب المأمون فقالوا: هذا اغتاله و قتله-یعنون المأمون-و لنطلبنّ بدمه و جاءوا بالنّیران لیحرقوا الباب، فقال المأمون لأبی الحسن علیه السّلام: یا سیّدی تری أن تخرج إلیهم و تفرّقهم؟ قال: فقال یاسر: فرکب أبو الحسن و قال لی: ارکب فرکبت فلمّا خرجنا من باب الدّار نظر إلی النّاس و قد تزاحموا، فقال لهم بیده تفرّقوا

ص :5٠٠

و تو حجامت کرده، آن خون به روی دستت بریزی تا شومی روز از تو دور شود. پس ذو ریاستین این را به مأمون نوشت و از او خواست که از حضرت رضا هم بخواهد. آن گاه مأمون به حضرت رضا علیه السّلام پیغام فرستاده، چنین درخواستی کرد. حضرت به او نوشت: من فردا به حمّام نمی روم. و نظرم دربارۀ شما و فضل هم این است که فردا به حمّام نروید. او آن پیغام را دوباره به حضرت فرستاد و حضرت رضا علیه السّلام به او نوشت: ای امیر مؤمنین، من فردا به حمّام نمی روم؛ زیرا امشب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را در خواب دیدم که به من فرمودند: علی جان فردا به حمّام نرو. و نظر من دربارۀ شما و فضل هم این است که فردا به حمّام نروید. آن گاه مأمون به ایشان نوشت: سرورم راست گفتی. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-راست فرمود. من فردا به حمّام نمی روم. و فضل خود بهتر داند. او گوید: یاسر گفت: چون شام شد و خورشید نهان، حضرت رضا علیه السّلام به ما فرمود: بگویید: «از شرّ آنچه در این شب نازل شود به خداوند پناه می بریم.» و ما پیوسته آن را می گفتیم. وقتی حضرت رضا علیه السّلام نماز صبح را گزارد به من فرمود: به بالای بام برو و گوش بسپار که آیا چیزی می شنوی. چون به بام رفتم صدای شیون شنیدم. آن گاه فریاد و شیون بسیار شد. ناگاه مأمون را دیدم که از در میان خانه اش و خانۀ حضرت رضا علیه السّلام درآمد درحالی که می گفت: سرور من ای ابو الحسن! خداوند به شما دربارۀ فضل بن سهل پاداش بدهد. او از فرمایش شما امتناع کرده و به حمّام رفته است و مردمی با شمشیرها به او حمله برده، او را کشته اند. از مهاجمان سه نفر دستگیر شده اند که یکی شان پسر خالۀ فضل، پسر ذو قلمین است. او گوید: آن گاه سربازان و سرداران و کسانی از مردان فضل بر در مأمون گرد آمده، گفتند: او فضل را غافلگیر کرده، کشته است-و مقصودشان مأمون بود. -و ما خونخواه اوییم. و آتش آوردند تا در را بسوزانند. آن گاه مأمون به حضرت رضا علیه السّلام عرض کرد: سرورم! صلاح می بینید که به نزد آنان رفته، پراکندۀ شان کنید؟ او گوید: یاسر گفت: حضرت رضا علیه السّلام سوار شد و به من فرمود: سوار شو. من سوار شدم. وقتی از در خانه بیرون آمدیم، به مردمی که ازدحام کرده بودند، نگریست و آن گاه با اشارۀ دست به آنان فرمود: پراکنده شوید، پراکنده شوید.

ص :5٠١

تفرّقوا، قال یاسر: فأقبل النّاس-و اللّه-یقع بعضهم علی بعض و ما أشار إلی أحد إلاّ رکض و مرّ.

[١٢٩٩]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن مسافر و عن الوشّاء، عن مسافر قال:

لمّا أراد هارون بن المسیّب أن یواقع محمّد بن جعفر قال لی أبو الحسن الرّضا علیه السّلام: اذهب إلیه و قل له: لا تخرج غدا فإنّک إن خرجت غدا هزمت و قتل أصحابک فإن سألک من أین علمت هذا، فقل: رأیت فی المنام، قال: فأتیته فقلت له: جعلت فداک لا تخرج غدا فإنّک إن خرجت هزمت و قتل أصحابک فقال لی: من أین علمت هذا؟ فقلت: رأیت فی المنام، فقال: نام العبد و لم یغسل استه، ثمّ خرج فانهزم و قتل أصحابه، قال: و حدّثنی مسافر قال: کنت مع أبی الحسن الرّضا علیه السّلام بمنی فمرّ یحیی بن خالد فغطّی رأسه من الغبار فقال: مساکین لا یدرون ما یحلّ بهم فی هذه السّنه، ثمّ قال: و أعجب من هذا هارون و أنا کهاتین-و ضمّ إصبعیه-قال مسافر: فو اللّه ما عرفت معنی حدیثه حتّی دفنّاه معه.

[١٣٠٠]١٠-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن محمّد القاسانیّ قال:

أخبرنی بعض أصحابنا أنّه حمل إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام مالا له خطر، فلم أره سرّ به قال: فاغتممت لذلک و قلت فی نفسی: قد حملت هذا المال و لم یسرّ به، فقال: یا غلام الطّست و الماء، قال: فقعد علی کرسیّ و قال بیده [و قال] للغلام: صبّ علیّ الماء قال: فجعل یسیل من بین أصابعه فی الطّست ذهب، ثمّ التفت إلیّ فقال لی: من کان هکذا [لا]یبالی بالّذی حملته إلیه.

ص :5٠٢

یاسر گفت: به خدا سوگند! مردم چنان بازگشتند که به روی هم افتادند و به کسی اشاره نکرد جز این که دوید و رفت.

[١٢٩٩]٩-مسافر گفته است: وقتی هارون مسیّب خواست با محمّد جعفر رویارو شود. حضرت رضا علیه السّلام به من فرمود: به سوی او برو و به او بگو: فردا نرو. اگر فردا بروی شکست خورده، یارانت کشته می شوند. و اگر از تو پرسید این را از کجا می دانی، بگو: در خواب دیدم. او گوید: من به نزد او رفته، به او گفتم: جانم فدایت، فردا بیرون نرو. اگر فردا بروی، شکست خورده، یارانت کشته می شوند. او به من گفت: این را از کجا می دانی؟ من گفتم: در خواب دیدم. او گفت: این بنده درحالی که نشیمنگاهش را نشسته به خواب رفته است. سپس بیرون رفته، شکست خورد و یارانش کشته شدند. راوی گوید: و مسافر به من گفت: در منا با حضرت رضا علیه السّلام بودم که یحیای خالد که سرش را به جهت گردوخاک پوشیده بود، گذشت. و حضرت فرمود: این بی چاره ها که نمی دانند امسال چه بر سرشان می آید. سپس فرمود: و شگفت تر از آن، هارون و من هستم که این چنین ایم-و دو انگشتش را به هم چسباند-مسافر گفت: به خدا سوگند! من معنای سخنش را درنیافتم تا او را نزد هارون دفن کردیم.

[١٣٠٠]١٠-علی بن محمّد کاشانی گفت: یکی از اصحابمان به من گفت که مال بسیاری به نزد حضرت رضا علیه السّلام برده، ولی ایشان شاد نشده است. او گفت: من برای همین غمگین شده، با خودم گفتم: من چنین مالی آوردم و ایشان به آن شاد نشد. آن گاه حضرت فرمود: ای غلام تشت و آب بیاور. او گوید: آن گاه حضرت بر تختی نشست و به دستش اشاره کرده، به غلام فرمود: آب را بر دستم بریز. او گوید: پس از میان انگشتان شان طلا به تشت روان شد. سپس به من رو کرده، فرمودند: کسی که چنین باشد، به آنچه برایش آوردی، اهمّیت می دهد؟

ص :5٠٣

[١٣٠١]١١-سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ بن مهزیار، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان قال:

قبض علیّ بن موسی علیهما السّلام و هو ابن تسع و أربعین سنه و أشهر، فی عام اثنین و مائتین. عاش بعد موسی بن جعفر عشرین سنه إلاّ شهرین أو ثلاثه.

باب مولد أبی جعفر محمّد بن علیّ الثّانی علیه السّلام ولد علیه السّلام فی شهر رمضان من سنه خمس و تسعین و مائه و قبض علیه السّلام سنه عشرین و مائتین فی آخر ذی القعده و هو ابن خمس و عشرین سنه و شهرین و ثمانیه عشر یوما و دفن ببغداد فی مقابر قریش عند قبر جدّه موسی علیه السّلام و قد کان المعتصم أشخصه إلی بغداد فی أوّل هذه السّنه الّتی توفّی فیها علیه السّلام. و أمّه أمّ ولد یقال لها: سبیکه نوبیّه و قیل أیضا: إنّ اسمها کان خیزران. و روی أنّها کانت من أهل بیت ماریه أمّ إبراهیم بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٣٠٢]١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن حسّان، عن علیّ بن خالد-قال محمّد: و کان زیدیّا-قال:

کنت بالعسکر فبلغنی أنّ هناک رجلا محبوسا أتی به من ناحیه الشّام مکبولا و قالوا: إنّه تنبّأ، قال علیّ بن خالد: فأتیت الباب و داریت البوّابین و الحجبه حتّی وصلت إلیه فإذا رجل له فهم، فقلت:

یا هذا ما قصّتک و ما أمرک؟ قال: إنّی کنت رجلا بالشّام أعبد اللّه فی الموضع الّذی یقال له: موضع رأس الحسین فبینا أنا فی عبادتی إذ أتانی شخص فقال لی: قم بنا، فقمت معه فبینا أنا معه إذا أنا فی مسجد الکوفه، فقال لی: تعرف هذا المسجد؟ فقلت: نعم هذا مسجد الکوفه، قال: فصلّی و صلّیت

ص :5٠4

[١٣٠١]١١-محمّد سنان گفته است: حضرت علی موسی علیهما السّلام در سال دویست و دو، چهل و نه سال و چند ماه داشت که وفات یافت. ایشان پس از موسای جعفر [علیهما السّلام]دو یا سه ماه کمتر از بیست سال زیست.

ولادت ابو جعفر دوم حضرت جواد علیه السّلام

آن حضرت در ماه رمضان سال صد و نود و پنج به دنیا آمد. و در سال دویست و بیست در پایان ماه ذی قعده، بیست و پنج سال و دو ماه و هجده روز داشتند که وفات یافته، در گورستان قریش در بغداد نزد مرقد نیایش حضرت موسی دفن شد. معتصم در آغاز همان سالی که وفات یافت، ایشان را به بغداد آورده بود. مادرش کنیزی بود نامش سبیکه، اهل نوبه. و نیز گفته اند: نام او خیزران بود. و روایت شده که او از خاندان ماریه همسر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و مادر ابراهیم است.

[١٣٠٢]١-از علی خالد روایت شده: محمّد که زیدی بود، گفت: در سامره بودم که شنیدم مردی در آن جا زندانی است که او را کت بسته از شام آورده اند. و گفتند: او ادّعای پیامبری کرده است. علی خالد گوید: من پشت در زندان رفته، با دربانان و نگاهبانان مهربانی کرده، به او رسیدم. او را مردی فهمیده یافتم و گفتم: ای مرد داستانت چیست و موضوع چه؟ او گفت: من مردی شامی بودم و در جایی که به آن جایگاه سر حسین (رأس الحسین) می گفتند، خداوند را عبادت می کردم. وقتی در عبادت بودم شخصی به نزدم آمد و به من گفت: با ما بیا. من با او رفتم و با او بودم که ناگاه خود را در مسجد کوفه یافتم. او به من گفت: این مسجد را می شناسی؟ گفتم: بله، این مسجد کوفه است. او گوید: آن گاه او نماز خواند و من هم با او نماز گزاردم.

ص :5٠5

معه فبینا أنا معه إذا أنا فی مسجد الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالمدینه، فسلّم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و سلّمت و صلّی و صلّیت معه و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فبینا أنا معه إذا أنا بمکّه، فلم أزل معه حتّی قضی مناسکه و قضیت مناسکی معه فبینا أنا معه، إذا أنا فی الموضع الّذی کنت أعبد اللّه فیه بالشّام و مضی الرّجل، فلمّا کان العام القابل إذا أنا به فعل مثل فعلته الأولی، فلمّا فرغنا من مناسکنا و ردّنی إلی الشّام و همّ بمفارقتی قلت له: سألتک بالحقّ الّذی أقدرک علی ما رأیت إلاّ أخبرتنی من أنت؟ فقال: أنا محمّد بن علیّ بن موسی قال فتراقی الخبر حتّی انتهی إلی محمّد بن عبد الملک الزّیّات، فبعث إلیّ و أخذنی و کبّلنی فی الحدید و حملنی إلی العراق، قال فقلت له فارفع القصّه إلی محمّد بن عبد الملک ففعل و ذکر فی قصّته ما کان فوقّع فی قصّته قل للّذی أخرجک من الشّام فی لیله إلی الکوفه و من الکوفه إلی المدینه و من المدینه إلی مکّه و ردّک من مکّه إلی الشّام أن یخرجک من حبسک هذا، قال علیّ بن خالد فغمّنی ذلک من أمره و رققت له و أمرته بالعزاء و الصّبر قال: ثمّ بکّرت علیه فإذا الجند و صاحب الحرس و صاحب السّجن و خلق اللّه، فقلت: ما هذا؟ فقالوا: المحمول من الشّام الّذی تنبّأ افتقد البارحه فلا یدری أخسفت به الأرض أو اختطفه الطّیر.

[١٣٠٣]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ قال: حدّثنی شیخ من أصحابنا یقال له عبد اللّه بن رزین قال:

کنت مجاورا بالمدینه-مدینه الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و کان أبو جعفر علیه السّلام یجیء فی کلّ یوم مع الزّوال إلی المسجد فینزل فی الصّحن و یصیر إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و یسلّم علیه و یرجع إلی بیت فاطمه علیها السّلام، فیخلع نعلیه و یقوم فیصلّی فوسوس

ص :5٠6

در این احوال که با او بودم خود را در مسجد رسول-درود خدا بر او و بر خاندانش-در مدینه یافتم. آن گاه او به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش -سلام داد و من هم سلام دادم و او نماز گزارد و من با او نماز گزاردم و به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درود فرستاد. در این احوال که با او بودم خود را در مکّه یافتم. و پیوسته با او بودم تا او مناسکش را انجام داد و من هم با او مناسکم را انجام دادم. و در این احوال بودم که خود را در جایی از شام یافتم که داشتم خداوند را عبادت می کردم. و آن مرد رفت. آن گاه چون سال آینده آمد باز او را دیدم و همچون بار نخستین با من رفتار کرد. وقتی مناسکمان را به پایان بردیم و او مرا به شام بازگرداند و خواست از من جدا شود به او گفتم: از تو به حقّ آن که به آنچه دیدم توانایت کرده، درخواست می کنم به من بگویی که کیستی؟ فرمود: من محمّد بن علی بن موسی هستم. او گفت: این خبر بالا گرفت تا به محمّد عبد الملک زیّات رسید. دنبال من فرستاد و مرا گرفته، در زنجیر کرد و به عراق آورد. او گوید: من به او گفتم: داستانت را به محمّد بن عبد الملک برسان. او چنین کرد و آنچه را در قصّه اش روی داده بود، گفت. و او در پایین قصّه اش نوشت: به کسی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکّه برد و از مکّه به شام بازگرداند، بگو که تو را از زندانت خارج کند. علی خالد گفت: این موضوع مرا غمگین کرد و دلم برایش سوخت و از او خواستم تحمّل کرده، شکیبایی کند. سپس صبح زود به سویش رفتم ناگاه سربازان و رئیس نگاهبانان و زندانبان و مردم را در آن جا دیدم. گفتم: چه شده؟ گفتند: آن که از شام آورده شده و ادّعای پیامبری داشت، از شب پیش گم شده است. و دانسته نیست به زمین فرورفته یا پرنده ای او را ربوده است!

[١٣٠٣]٢-عبد اللّه رزین گفته است: من در مدینه-مدینه الرّسول مجاور بودم و حضرت جواد علیه السّلام هرروز وقت ظهر به مسجد آمده، در صحن پیاده شده، به سوی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-می رفت و به ایشان سلام کرده، به خانۀ فاطمه علیها السّلام بازمی گشت، آن گاه کفش هایش را درآورده، به نماز می ایستاد. شیطان مرا

ص :5٠٧

إلیّ الشّیطان، فقال: إذا نزل فاذهب حتّی تأخذ من التّراب الّذی یطأ علیه، فجلست فی ذلک الیوم أنتظره لأفعل هذا، فلمّا أن کان وقت الزّوال أقبل علیه السّلام علی حمار له، فلم ینزل فی الموضع الّذی کان ینزل فیه و جاء حتّی نزل علی الصّخره الّتی علی باب المسجد ثمّ دخل فسلّم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال: ثمّ رجع إلی المکان الّذی کان یصلّی فیه ففعل هذا أیّاما، فقلت: إذا خلع نعلیه جئت فأخذت الحصی الّذی یطأ علیه بقدمیه، فلمّا أن کان من الغد جاء عند الزّوال فنزل علی الصّخره ثمّ دخل فسلّم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ جاء إلی الموضع الّذی کان یصلّی فیه فصلّی فی نعلیه و لم یخلعهما حتّی فعل ذلک أیّاما، فقلت فی نفسی: لم یتهیّأ لی هاهنا و لکن أذهب إلی باب الحمّام فإذا دخل إلی الحمّام أخذت من التّراب الّذی یطأ علیه، فسألت عن الحمّام الّذی یدخله، فقیل لی: إنّه یدخل حمّاما بالبقیع لرجل من ولد طلحه فتعرّفت الیوم الّذی یدخل فیه الحمّام و صرت إلی باب الحمّام و جلست إلی الطّلحیّ أحدّثه و أنا أنتظر مجیئه علیه السّلام فقال الطّلحیّ: إن أردت دخول الحمّام، فقم فادخل فإنّه لا یتهیّأ لک ذلک بعد ساعه، قلت: و لم؟ قال: لأنّ ابن الرّضا یرید دخول الحمّام، قال: قلت: و من ابن الرّضا؟ قال: رجل من آل محمّد له صلاح و ورع، قلت له: و لا یجوز أن یدخل معه الحمّام غیره؟ قال: نخلی له الحمّام إذا جاء قال: فبینا أنا کذلک إذ أقبل علیه السّلام و معه غلمان له، و بین یدیه غلام معه حصیر حتّی أدخله المسلخ فبسطه و وافی فسلّم و دخل الحجره علی حماره و دخل المسلخ و نزل علی الحصیر، فقلت للطّلحیّ: هذا الّذی وصفته بما وصفت من الصّلاح و الورع؟ ! فقال: یا هذا لا و اللّه ما فعل هذا قطّ إلاّ فی هذا الیوم، فقلت فی نفسی:

ص :5٠٨

وسوسه کرد و گفت: وقتی پیاده شد برو و از خاکی که بر آن پا می گذارد، بردار. در آن روز به انتظارش نشستم تا چنین کنم. چون وقت ظهر شد، آن حضرت علیه السّلام بر الاغی پیش آمد ولی در جایی که [پیش از آن]پیاده می شد، فرود نیامد. آمد و بر صخرۀ کنار در مسجد فرود آمد. سپس داخل شد و به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سلام داد. او گوید: سپس به مکانی بازگشت که در آن نماز می گزارد. و چند روزی چنین کرد. من گفتم: وقتی کفش هایش را از پا کند می روم و شنی را که بر آن گام می گذارد، برمی دارم. چون فردا شد، هنگام ظهر آمده، بر صخره پیاده شد. سپس داخل شده، به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سلام داد. آن گاه به جای نمازش بازگشت و با کفش نماز گزارد. و آن ها را از پا نکند. و چند روزی چنین کرد. من با خودم گفتم: این جا هم برایم امکان پذیر نشد. ولی من به در حمّام می روم و چون ایشان داخل حمّام شود من از خاکی که بر آن گام می گذارد برمی دارم. از حمّامی که ایشان به آن می رفت، پرسیدم، گفتند: او به حمّامی در بقیع که برای مردی از فرزندان طلحه است، می رود. از روزی که به حمّام می رفت، جستجو کرده، [آن روز]به در حمّام رفتم و به صحبت با آن فرزند طلحه نشستم درحالی که منتظر آمدن آن حضرت علیه السّلام بودم. که طلحی گفت: اگر می خواهی به حمّام روی برخیز و برو که آن پس از یک ساعت برایت دست نمی دهد. گفتم: برای چه؟ گفت: برای این که فرزند رضا [علیهما السّلام]می خواهد به حمّام رود. او گوید: من گفتم: فرزند رضا کیست؟ گفت: مردی از خاندان محمّد- درود خدا بر او و بر خاندانش-که صالح و پرهیزگار است. به او گفتم: و جایز نیست که با او کسی جز او به حمّام رود؟ گفت: وقتی بیاید حمّام را برای او خالی می کنیم. او گوید: در این احوال بودم که ایشان علیه السّلام به همراه غلامانش آمد و پیشاپیش ایشان غلامی بود که حصیری با خود داشت. او آن را به رختکن برده، آن جا پهن کرد و ایشان رسید، آن گاه سلام داده، با الاغش وارد اتاق شده، به رختکن رفت و بر حصیر فرود آمد. من به طلحی گفتم: این است آن که به صلاح و پرهیزگاری وصفش کردی؟ ! او گفت: ای مرد! به خدا سوگند هرگز جز امروز این کار نکرده است. من با خودم گفتم: این به خاطر کار من است. من به ایشان ستم کردم. سپس گفتم: منتظرش می شوم تا بیرون آید شاید به آنچه می خواستم هنگام بیرون آمدنش دست بیابم. وقتی بیرون آمد و لباس پوشید، درازگوش را خواست. پس به رختکن آوردند و ایشان از روی حصیر سوار شد و بیرون رفت.

ص :5٠٩

هذا من عملی أنا جنیته، ثمّ قلت: أنتظره حتّی یخرج فلعلّی أنال ما أردت إذا خرج فلمّا خرج و تلبّس دعا بالحمار فأدخل المسلخ و رکب من فوق الحصیر و خرج علیه السّلام فقلت فی نفسی: قد و اللّه آذیته و لا أعود و لا أروم ما رمت منه أبدا و صحّ عزمی علی ذلک فلمّا کان وقت الزّوال من ذلک الیوم أقبل علی حماره حتّی نزل فی الموضع الّذی کان ینزل فیه فی الصّحن فدخل و سلّم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و جاء إلی الموضع الّذی کان یصلّی فیه فی بیت فاطمه علیها السّلام و خلع نعلیه و قام یصلّی.

[١٣٠4]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط قال:

خرج علیه السّلام علیّ فنظرت إلی رأسه و رجلیه لأصف قامته لأصحابنا بمصر فبینا أنا کذلک حتّی قعد و قال: یا علیّ! إنّ اللّه احتجّ فی الإمامه بمثل ما احتجّ فی النّبوّه، فقال: وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا قال: وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً فقد یجوز أن یؤتی الحکم صبیّا و یجوز أن یعطاها و هو ابن أربعین سنه.

[١٣٠5]4-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن الرّیّان قال:

احتال المأمون علی أبی جعفر علیه السّلام بکلّ حیله، فلم یمکنه فیه شیء فلمّا اعتلّ و أراد أن یبنی علیه ابنته دفع إلی مائتی وصیفه من أجمل ما یکون، إلی کلّ واحده منهنّ جاما فیه جوهر یستقبلن أبا جعفر علیه السّلام إذا قعد فی موضع الأخیار، فلم یلتفت إلیهنّ و کان رجل یقال له مخارق صاحب صوت و عود و ضرب، طویل اللّحیه، فدعاه المأمون فقال: یا أمیر المؤمنین إن کان فی شیء من أمر الدّنیا فأنا أکفیک أمره، فقعد بین یدی أبی جعفر علیه السّلام فشهق مخارق شهقه اجتمع علیه أهل الدّار و جعل یضرب بعوده و یغنّی، فلمّا فعل ساعه و إذا أبو جعفر لا یلتفت إلیه لا یمینا و لا شمالا: ثمّ رفع إلیه رأسه و قال: اتّق اللّه یا ذا العثنون،

ص :5١٠

من با خودم گفتم: به خدا سوگند! من او را اذیّت کردم و دیگر به آنچه با او کردم بازنمی گردم. و در این خصوص تصمیم جدّی گرفتم. پس چون ظهر آن روز شد بر الاغش پیش آمده، در جایی از صحن که فرود می آمد، پایین آمده، داخل شد و به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سلام داد و به جایی در خانۀ فاطمه علیها السّلام که در آن جا نماز می گزارد، آمده، کفش ها را از پا کند و به نماز ایستاد.

[١٣٠4]٣-علی اسباط گفت: آن حضرت به نزد من آمد و من به سر و پاهایش نیک نگریستم تا قامتش را برای اصحابمان در مصر وصف کنم. در این احوال بودم که ایشان نشست و فرمود: ای علی! همانا خداوند برای امامت همانند برهانی که برای نبوّت آورده، برهان آورده و فرموده است: و به او که کودکی بود، حکمت دادیم. [مریم (١٩) :١٢]و فرمود: وقتی به رشدش رسید. [یوسف (١٢) :٢٢]و به چهل سالگی رسید. [احقاف (46) :١5]پس هم جایز است که حکمت به کودکی داده شود و جایز است به کسی که چهل سال دارد، ارزانی شود.

[١٣٠5]4-محمّد ریّان گفت: مأمون انواع حیله ها را به زیان حضرت جواد علیه السّلام [برای نشان دادن عدم شایستگی شان]به کار بست و از آن ها چیزی به دست نیاورد. چون درماند و خواست دخترش را به ازدواج ایشان درآورد به دویست دختر از زیباترین هاشان، به هرکدام جامی که گوهری در آن بود، داد تا به پیشواز حضرت جواد علیه السّلام به هنگام نشستن در جایگاه اخیار بروند. حضرت به آنان توجّهی نکرد. و مردی بود که به او مخارق می گفتند. آوازه خوان و تار و ضرب نواز. و دارای ریشی دراز. مأمون او را دعوت کرد. او گفت: ای امیر مؤمنین اگر در چیزی از کار دنیا باشد، موضوع را درست می کنم. آن گاه در برابر حضرت جواد علیه السّلام نشست. سپس از گلویش صدایی درآورد که اهل خانه گرد آمدند. و به تار زدن و آوازخوانی آغاز کرد. ساعتی چنین کرد و حضرت جواد [علیه السّلام]توجهی به او نداشت. و نه به چپ و نه به راست. سپس حضرت به سوی او سر بلند کرده، فرمود: ای ریش دراز، از خدا پروا کن!

ص :5١١

قال: فسقط المضراب من یده و العود فلم ینتفع بیدیه إلی أن مات قال: فسأله المأمون عن حاله قال: لمّا صاح بی أبو جعفر فزعت فزعه لا أفیق منها أبدا.

[١٣٠6]5-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن داود بن القاسم الجعفریّ قال:

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام و معی ثلاث رقاع غیر معنونه و اشتبهت علیّ فاغتممت فتناول إحداهما و قال: هذه رقعه زیاد بن شبیب، ثمّ تناول الثّانیه، فقال: هذه رقعه فلان، فبهتّ أنا فنظر إلیّ فتبسّم قال: و أعطانی ثلاثمائه دینار و أمرنی أن أحملها إلی بعض بنی عمّه و قال أما إنّه سیقول لک: دلّنی علی حریف یشتری لی بها متاعا، فدلّه علیه، قال: فأتیته بالدّنانیر فقال لی: یا أبا هاشم دلّنی علی حرّیف یشتری لی بها متاعا، فقلت: نعم. قال: و کلّمنی جمّال أن أکلّمه علیه السّلام له یدخله فی بعض أموره، فدخلت علیه لأکلّمه له فوجدته یأکل و معه جماعه و لم یمکنّی کلامه، فقال علیه السّلام: یا أبا هاشم کل و وضع بین یدیّ ثمّ قال-ابتداء منه من غیر مسأله-: یا غلام انظر إلی الجمّال الّذی أتانا به أبو هاشم فضمّه إلیک قال: و دخلت معه ذات یوم بستانا فقلت له: جعلت فداک إنّی لمولع بأکل الطّین، فادع اللّه لی، فسکت ثمّ قال [لی]بعد [ثلاثه]أیّام ابتداء منه: یا أبا هاشم قد أذهب اللّه عنک أکل الطّین. قال أبو هاشم: فما شیء أبغض إلیّ منه الیوم.

[١٣٠٧]6-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن حمزه الهاشمیّ، عن علیّ بن محمّد أو محمّد بن علیّ الهاشمیّ قال:

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام صبیحه عرسه حیث بنی بابنه المأمون و کنت تناولت من اللّیل دواء فأوّل من دخل علیه فی صبیحته أنا و قد أصابنی العطش

ص :5١٢

او گوید: پس ضرب و تار از دست او افتاد و تا زمانی که مرد دیگر دستش به کار نرفت. او گوید: مأمون از حالش پرسید. او گفت: وقتی ابو جعفر بر من فریاد کشید چنان هراسیدم که هرگز از آن بهبود نمی یابم.

[١٣٠6]5-داود بن قاسم جعفری گفت: من به نزد حضرت جواد علیه السّلام رفتم و همراهم سه نامۀ بی نشانی بود که برایم درآمیخته و من غمگین شده بودم. حضرت یکی از آن را برداشته و فرمود: این نامۀ زیاد شبیب است. سپس دومی را برداشته، فرمود: این نامۀ فلانی است. من بهت زده شدم. پس به من نگریسته لبخند زد. او گوید: و سیصد دینار به من داد و فرمان داد که آن را برای یکی از پسرعموهایش ببرم. و فرمود: هان او به تو خواهد گفت که مرا به کاسبی راهنمایی کن که با این ها از او کالایی بخرم. تو او را راهنمایی کن. او گوید: من به نزد او رفته، دینارها را به او دادم. به من گفت: ای ابو هاشم مرا به کاسبی راهنمایی کن که با این ها از او کالایی بخرم. گفتم: باشد. او گوید: و ساربانی با من سخن گفت که برای او با حضرت صحبت کنم تا او را به کاری از کارهایش بگمارد. من به نزد حضرت رفتم تا دربارۀ او با ایشان صحبت کنم. دیدم ایشان و جماعتی با ایشان غذا می خورند و نتوانستم سخنی بگویم. حضرت فرمودند: ای ابو هاشم بخور و غذا جلویم گذاشتند. سپس فرمود: بدون این که من سخنی بگویم-ای غلام به ساربانی که ابو هاشم نزد ما آورده است، بنگر و نزد خودت نگاه دار. او گوید: و روزی به همراه ایشان به بستانی رفتم و آن گاه عرض کردم: جانم فدایت! من به خوردن گل بسیار علاقه مندم. برایم در پیشگاه خداوند دعا کنید [تا از این بیماری رهایی یابم]. حضرت خاموش شد. سپس پس از چند روزی بدون پرسشی [به من]فرمود: ای ابو هاشم خداوند گل خوردن را از تو دور کرد. ابو هاشم گفت: از آن روز از چیزی به اندازۀ گل بدم نمی آید.

[١٣٠٧]6-محمّد بن علی هاشمی گفت: من صبح عروسی حضرت جواد علیه السّلام وقتی با دختر مأمون ازدواج کرد، به نزدشان رفتم-و نخستین کسی که صبح به نزدشان آمده، من بودم-و شب دوایی خورده بودم که مرا دچار تشنگی کرد.

ص :5١٣

و کرهت أن أدعو بالماء فنظر أبو جعفر علیه السّلام فی وجهی و قال: أظنّک عطشانا فقلت: أجل، فقال: یا غلام أو جاریه اسقنا ماء فقلت فی نفسی: السّاعه یأتونه بماء یسمّونه به فاغتممت لذلک فأقبل الغلام و معه الماء فتبسّم فی وجهی ثمّ قال: یا غلام ناولنی الماء، فتناول الماء فشرب ثمّ ناولنی فشربت، ثمّ عطشت أیضا و کرهت أن أدعو بالماء ففعل ما فعل فی الأولی، فلمّا جاء الغلام و معه القدح قلت فی نفسی مثل ما قلت فی الأولی، فتناول القدح ثمّ شرب فناولنی و تبسّم، قال محمّد بن حمزه: فقال لی هذا الهاشمیّ: و أنا أظنّه کما یقولون.

[١٣٠٨]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه قال:

استأذن علی أبی جعفر علیه السّلام قوم من أهل النّواحی من الشّیعه فأذن لهم، فدخلوا فسألوه فی مجلس واحد عن ثلاثین ألف مسأله فأجاب علیه السّلام و له عشر سنین.

[١٣٠٩]٨-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن الحکم، عن دعبل بن علیّ أنّه دخل علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام و أمر له بشیء فأخذه و لم یحمد اللّه، قال:

فقال له: لم لم تحمد اللّه؟ قال: ثمّ دخلت بعد علی أبی جعفر علیه السّلام و أمر لی بشیء فقلت: الحمد للّه فقال لی: تأدّبت.

[١٣١٠]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن محمّد بن سنان قال:

دخلت علی أبی الحسن علیه السّلام فقال: یا محمّد حدث؟ بآل فرج حدث فقلت: مات عمر فقال: الحمد للّه، حتّی أحصیت له أربعا و عشرین مرّه، فقلت: یا سیّدی لو علمت أنّ هذا یسرّک لجئت حافیا أعدو إلیک، قال: یا محمّد أو لا تدری ما قال-لعنه اللّه-لمحمّد بن علیّ أبی؟ قال: قلت: لا، قال: خاطبه فی شیء

ص :5١4

و دوست نداشتم آب بخواهم. که حضرت جواد علیه السّلام به چهره ام نگریسته فرمودند: گمان می کنم تشنه ای؟ گفتم: بله. پس فرمود: ای غلام (یا فرمود: ای کنیز!) ما را به آبی سیراب کن. من با خودم گفتم: اینک آبی می آورند تا با آن مسمومش کنند. پس غمگین شدم. غلام با ظرف آبی در دست پیش آمد. حضرت در چهرۀ من لبخند زد و سپس فرمود: ای غلام آب را به من بده. آن گاه آب را گرفت و نوشید. سپس به من داد و من نوشیدم. آن گاه باز تشنه شدم و دوست نداشتم که آب بخواهم و حضرت همچون بار نخست رفتار کرد. وقتی غلام به همراه قدح آمد من با خودم همان سخن را گفتم. پس حضرت قدح را برداشته، سپس نوشید و آن گاه به من داده، لبخند زد. محمّد بن حمزه گفته است: این هاشمی به من گفت: من گمان می کنم او چنان است که (شیعیان درباره اش) می گویند.

[١٣٠٨]٧-علی ابراهیم از پدرش روایت کرده که گفت: گروهی از اهل ناحیه های شیعه از حضرت جواد علیه السّلام اجازه گرفته، حضرت به ایشان اجازه داد. آن گاه وارد شده، در یک نشست از سی هزار مسأله پرسیدند و آن حضرت که ده سال داشتند، پاسخ گفت.

[١٣٠٩]٨-از دعبل علی روایت شده که او به نزد حضرت رضا علیه السّلام رفته، ایشان فرمود به او چیزی بدهند و او گرفته ولی سپاس خدا نگفته است. او گوید: و حضرت به او فرموده: چرا خدا را سپاس نگفتی؟ او گوید: بعدها به نزد حضرت جواد علیه السّلام رفتم و فرمود تا چیزی به من بدهند. آن گاه گفتم: خدا را سپاس. حضرت فرمود: یاد گرفته ای.

[١٣١٠]٩-محمّد سنان گفت: به نزد حضرت ابو الحسن علیه السّلام رفتم. حضرت فرمودند: ای محمّد حادثه ای برای خاندان فرج افتاده است؟ عرض کردم: عمر بن فرج مرده است. فرمودند: خدا را سپاس. تا بیست و چهار بار شمردم سپاس گفت. و عرض کردم: سرورم اگر می دانستم این خبر شما را شاد می کند، پیاده به سویتان می دویدم. فرمود: ای محمّد مگر نمی دانی او-خدا لعنتش کند-به پدرم محمّد بن علی [علیهما السّلام]چه گفت؟ او گوید من عرض کردم: نه.

ص :5١5

فقال: أظنّک سکران فقال أبی: اللّهمّ إن کنت تعلم أنّی أمسیت لک صائما فأذقه طعم الحرب و ذلّ الأسر، فو اللّه إن ذهبت الأیّام حتّی حرب ماله و ما کان له ثمّ أخذ أسیرا و هو ذا قد مات لا رحمه اللّه و قد أدال اللّه عزّ و جلّ منه و ما زال یدیل أولیاءه من أعدائه.

[١٣١١]١٠-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن حسّان، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

صلّیت مع أبی جعفر علیه السّلام فی مسجد المسیّب و صلّی بنا فی موضع القبله سواء و ذکر أنّ السّدره الّتی فی المسجد کانت یابسه، لیس علیها ورق، فدعا بماء و تهیّأ تحت السّدره فعاشت السّدره و أورقت و حملت من عامها.

[١٣١٢]١١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحجّال. و عمرو بن عثمان، عن رجل من أهل المدینه، عن المطرّفیّ قال:

مضی أبو الحسن الرّضا علیه السّلام ولی علیه أربعه آلاف درهم، فقلت فی نفسی: ذهب مالی، فأرسل إلیّ أبو جعفر علیه السّلام إذا کان غدا فأتنی و لیکن معک میزان و أوزان، فدخلت علی أبی جعفر علیه السّلام فقال لی: مضی أبو الحسن و لک علیه أربعه آلاف درهم؟ فقلت: نعم فرفع المصلّی الّذی کان تحته فإذا تحته دنانیر فدفعها إلیّ.

[١٣١٣]١٢-سعد بن عبد اللّه و الحمیریّ جمیعا، عن إبراهیم بن مهزیار، عن أخیه علیّ، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان قال:

قبض محمّد بن علیّ و هو ابن خمس و عشرین سنه و ثلاثه أشهر و اثنی عشر یوما، توفّی یوم الثّلاثاء لستّ خلون من ذی الحجّه سنه عشرین و مائتین، عاش بعد أبیه تسعه عشر سنه إلاّ خمسا و عشرین یوما.

ص :5١6

فرمود: پدرم دربارۀ چیزی با او سخن گفت. و او گفت: به گمانم مستی. پدرم فرمود: خدایا اگر می دانی که من امروز را روزه، شب کرده ام، به او مزۀ چپاول شدن مال و خواری اسارت را بچشان. به خدا سوگند! چند روزی نگذشت که مالش و آنچه داشت چپاول شده، سپس اسیر گرفته شد. و در این احوال بود که مرد. خدا او را نیامرزد. و دولت را خداوند عزّتمند از او گرفت و او پیوسته اولیایش را برای نابودی دشمنانشان، یاری می دهد.

[١٣١١]١٠-ابو هاشم جعفری گفته است: با حضرت جواد علیه السّلام در مسجد مسیّب نماز گزاردم. و ایشان برای ما در جایگاه برابری از نظر جهت نماز گزارد. و گفتند درخت سدری که در مسجد است خشک شده و برگی ندارد. ایشان آبی خواست و زیر آن سدر وضویی گرفت پس درخت زنده شد و برگ داد و همان سال بار آورد.

[١٣١٢]١١-مطرّفی گفته است: حضرت رضا علیه السّلام وفات کرد و من از ایشان چهار هزار درهم می خواستم. پس با خودم گفتم: مالم رفت. حضرت جواد به دنبالم فرستاد که فردا به نزد من بیا و به همراهت تراز و سنگی بیاور. من به نزد حضرت رفتم. به من فرمودند: ابو الحسن [علیه السّلام]وفات کرد و تو از او چهار هزار درهم طلب داری؟ عرض کردم: آری. پس جانمازی را که زیر پایش بود، بلند کرد. دینارهایی زیر آن بود که به من داد.

[١٣١٣]١٢-محمّد سنان گفت: حضرت محمّد علی [علیهما السّلام]بیست و پنج سال و سه ماه و دوازده روز داشت که درگذشت. روز سه شنبه ششم ذی حجّۀ سال دویست و بیست وفات یافت. ایشان پس از پدر بیست و پنج روز کمتر از نوزده سال زیست.

ص :5١٧

باب مولد أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السّلام و الرّضوان ولد علیه السّلام للنّصف من ذی الحجّه سنه اثنتی عشره و مائتین.

و روی أنّه ولد علیه السّلام فی رجب سنه أربع عشره و مائتین و مضی لأربع بقین من جمادی الآخره سنه أربع و خمسین و مائتین.

و روی أنّه قبض علیه السّلام فی رجب سنه أربع و خمسین و مائتین و له أحد و أربعون سنه و ستّه أشهر.

و أربعون سنه علی المولد الآخر الّذی روی، و کان المتوکّل أشخصه مع یحیی بن هرثمه بن أعین من المدینه إلی سرّ من رأی، فتوفّی بها علیه السّلام و دفن فی داره. و أمّه أمّ ولد یقال لها سمانه.

[١٣١4]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن خیران الأسباطیّ قال:

قدمت علی أبی الحسن علیه السّلام المدینه فقال لی: ما خبر الواثق عندک؟ قلت: جعلت فداک خلّفته فی عافیه، أنا من أقرب النّاس عهدا به، عهدی به منذ عشره أیّام، قال: فقال لی: إنّ أهل المدینه یقولون: إنّه مات، فلمّا أن قال لی: النّاس، علمت أنّه هو، ثمّ قال لی: ما فعل جعفر؟ قلت: ترکته أسوأ النّاس حالا فی السّجن، قال: فقال: أما إنّه صاحب الأمر، ما فعل ابن الزّیّات؟ قلت: جعلت فداک النّاس معه و الأمر أمره، قال: فقال: أما إنّه شؤم علیه، قال: ثمّ سکت و قال لی: لا بدّ أن تجری مقادیر اللّه تعالی و أحکامه، یا خیران؟ مات الواثق و قد قعد المتوکّل جعفر و قد قتل ابن الزّیّات، فقلت: متی جعلت فداک؟ قال: بعد خروجک بستّه أیّام.

[١٣١5]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن

ص :5١٨

ولادت حضرت ابو الحسن علی محمّد علیهما السّلام و الرضوان

حضرت هادی علیه السّلام در نیمۀ ذی حجّۀ سال دویست و دوازده به دنیا آمد. و روایت شده که در رجب سال دویست و چهارده متولد شده اند. و چهار روز مانده از جمادی الثانی سال دویست و پنجاه و چهار درگذشت. و روایت شده که در رجب سال دویست و پنجاه و چهار، چهل و یک سال و شش ماه داشت که درگذشت. و چهل سال بنابر ولادتی که [در روایت دوم]ذکر شد. و متوکّل او را با یحیی بن هرثمۀ اعین از مدینه به سامره آورد. و آن جا وفات یافته، در خانه دفن شد. و مادرش کنیزی است که به او سمانه می گفتند.

[١٣١4]١-خیران اسباطی گفت: در مدینه به خدمت حضرت ابو الحسن [امام هادی]علیه السّلام رسیدم. به من فرمودند: از واثق چه خبری داری؟ عرض کردم: جانم به فدایت! او را به حال تندرستی پشت سر گذاشتم. و دیدارم با او نزدیک تر از مردم دیگر است. ده روز پیش او را دیدم. او گوید حضرت به من فرمود: اهل مدینه می گویند او مرده است. چون به من فرمود که مردم [می گویند]دانستم که خود او است. سپس به من فرمود: جعفر چه کرده است؟ عرض کردم: او را بدحال ترین مردم در زندان دیدم. او گفت: حضرت فرمود: بدان که او خلیفه است. [و]پسر زیّات چه می کند؟ عرض کردم: جانم فدایت! مردم با اویند و فرمان، فرمان او است. او گوید حضرت فرمود: هان این برایش شوم است. سپس ساکت شد و آنگاه فرمود: تقدیرهای خداوند والا و فرمان هایش ناچار باید تحقّق یابد. ای خیران! واثق مرده، متوکّل جعفر به جایش نشسته و پسر زیّات کشته شده است. من عرض کردم: کی جانم به فدایت؟ فرمود: شش روز پس از خروج تو.

[١٣١5]٢-صالح سعید گفت: به نزد حضرت هادی علیه السّلام رفته، به ایشان عرض

ص :5١٩

عبد اللّه، عن محمّد بن یحیی، عن صالح بن سعید قال:

دخلت علی أبی الحسن علیه السّلام فقلت له: جعلت فداک فی کلّ الأمور، أرادوا إطفاء نورک و التّقصیر بک، حتّی أنزلوک هذا الخان الأشنع، خان الصّعالیک! ! فقال: هاهنا أنت یا ابن سعید ثمّ أومأ بیده و قال: انظر فنظرت، فإذا أنا بروضات آنقات و روضات باسرات، فیهنّ خیرات عطرات و ولدان کأنّهنّ اللّؤلؤ المکنون و أطیار و ظباء و أنهار تفور، فحار بصری و حسرت عینی، فقال: حیث کنّا فهذا لنا عتید، لسنا فی خان الصّعالیک.

[١٣١6]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن محمّد، عن إسحاق الجلاّب قال:

اشتریت لأبی الحسن علیه السّلام غنما کثیره، فدعانی فأدخلنی من إصطبل داره إلی موضع واسع لا أعرفه، فجعلت أفرّق تلک الغنم فیمن أمرنی به، فبعث إلی أبی جعفر و إلی والدته و غیرهما ممّن أمرنی، ثمّ استأذنته فی الانصراف إلی بغداد إلی والدی و کان ذلک یوم التّرویه، فکتب إلیّ تقیم غدا عندنا ثمّ تنصرف قال: فأقمت فلمّا کان یوم عرفه أقمت عنده و بتّ لیله الأضحی فی رواق له، فلمّا کان فی السّحر أتانی فقال: یا إسحاق؟ قم، قال: فقمت ففتحت عینی فإذا أنا علی بابی ببغداد قال: فدخلت علی والدی و أنا فی أصحابی، فقلت لهم: عرّفت بالعسکر و خرجت ببغداد إلی العید.

[١٣١٧]4-علیّ بن محمّد، عن إبراهیم بن محمّد الطّاهریّ قال:

مرض المتوکّل من خراج خرج به و أشرف منه علی الهلاک، فلم یجسر أحد أن یمسّه بحدیده، فنذرت أمّه-إن عوفی-أن تحمل إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد مالا جلیلا من مالها و قال له الفتح بن خاقان: لو بعثت إلی هذا الرّجل

ص :5٢٠

کردم: جانم فدایت! در همۀ امور قصدشان خاموش کردن نور تو و خوار کردنتان است چنان که شما را در این منزل زشت، جای بیچارگان جای داده اند! فرمودند: پسر سعید! تو چنین فکر می کنی. سپس با دستش اشاره کرد، فرمود: بنگر، نگاه کردم، ناگاه خودم را در باغی دلگشا که به تازگی بار داده یافتم که در آن دخترانی زیبا و عطرزده همانند مرواریدی پنهان در صدف، کودکان و پرندگان و آهوان و نهرهایی جوشان بود. چنان که دیدگانم حیران شد و چشمانم افسوسمندانه از دیدن بازایستاد. آن گاه حضرت فرمود: هرکجا باشیم این ها برای ما مهیّا است. ما در منزل بیچارگان نیستیم.

[١٣١6]٣-اسحاق جلاّب گفته است: من برای حضرت هادی علیه السّلام گوسفندان بسیاری خریدم. آن گاه مرا خواند و از اصطبل خانه اش به جایی وسیع برد که من آن جا را نمی شناختم. و به فرمان ایشان آن گوسفندان را برای کسانی تقسیم کردم. آن گاه برای ابو جعفر [حضرت عسکری علیه السّلام]و مادرش و کسانی دیگر فرستاد که به من فرمانشان را داده بود. سپس از ایشان برای بازگشت به بغداد و به سوی پدرم اجازه خواستم. و این در روز ترویه بود. به من نوشتند: فردا نزدمان می مانی و سپس می روی. او گوید: من ماندم و چون روز عرفه بود نزدشان بودم. و شب عید قربان را در ایوانشان خوابیدم. صبح به نزد من آمده، فرمودند: اسحاق، برخیز. او گوید: من برخاسته، چشمانم را گشودم و خود را بر در خانه ام در بغداد یافتم. او گوید: پس با یارانم به نزد پدرم رفته، به آنان گفتم: در سامره عرفه کردم و برای عید به بغداد آمدم.

[١٣١٧]4-ابراهیم بن محمّد طاهری گفت: متوکّل از دملی که بر تنش درآمده بود بیمار شده، به مرگ نزدیک شد. و کسی جرأت نمی کرد آهنی به بدنش نزدیک کند. مادرش نذر کرد که-اگر تندرست شود-مالی بسیار از اموال خودش برای حضرت هادی [علیه السّلام]ببرد. و فتح خاقان [وزیر ترک او]گفت: اگر به سراغ این مرد بفرستی تا

ص :5٢١

فسألته فإنّه لا یخلو أن یکون عنده صفه یفرّج بها عنک، فبعث إلیه و وصف له علّته، فردّ إلیه الرّسول بأن یؤخذ کسب الشّاه فیداف بماء ورد فیوضع علیه، فلمّا رجع الرّسول و أخبرهم أقبلوا یهزءون من قوله، فقال له الفتح: هو و اللّه أعلم بما قال و أحضر الکسب و عمل کما قال و وضع علیه فغلبه النّوم و سکن، ثمّ انفتح و خرج منه ما کان فیه و بشّرت أمّه بعافیته، فحملت إلیه عشره آلاف دینار تحت خاتمها، ثمّ استقلّ من علّته فسعی إلیه البطحائیّ العلویّ بأنّ أموالا تحمل إلیه و سلاحا، فقال لسعید الحاجب: اهجم علیه باللّیل و خذ ما تجد عنده من الأموال و السّلاح و احمله إلیّ، قال إبراهیم بن محمّد: فقال لی سعید الحاجب: صرت إلی داره باللّیل و معی سلّم فصعدت السّطح، فلمّا نزلت علی بعض الدّرج فی الظّلمه لم أدر کیف أصل إلی الدّار، فنادانی یا سعید! مکانک حتّی یأتوک بشمعه، فلم ألبث أن أتونی بشمعه، فنزلت فوجدته علیه جبّه صوف و قلنسوه منها و سجّاده علی حصیر بین یدیه، فلم أشکّ أنّه کان یصلّی، فقال لی: دونک البیوت فدخلتها و فتّشتها فلم أجد فیها شیئا و وجدت البدره فی بیته مختومه بخاتم أمّ المتوکّل و کیسا مختوما و قال لی: دونک المصلّی، فرفعته فوجدت سیفا فی جفن غیر ملبّس، فأخذت ذلک و صرت إلیه، فلمّا نظر إلی خاتم أمّه علی البدره بعث إلیها فخرجت إلیه، فأخبرنی بعض خدم الخاصّه أنّها قالت له: کنت قد نذرت فی علّتک لمّا أیست منک إن عوفیت حملت إلیه من مالی عشره آلاف دینار فحملتها إلیه و هذا خاتمی علی الکیس و فتح الکیس الآخر فإذا فیه أربعمائه دینار فضمّ إلی البدره بدره أخری و أمرنی بحمل ذلک إلیه فحملته و رددت السّیف و الکیسین و قلت له: یا سیّدی عزّ علیّ، فقال لی: سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.

ص :5٢٢

از او بپرسند، بعید نیست نزدش چیزی باشد که با آن کارت را بگشاید. پس به سراغ ایشان فرستاد و بیماری اش را برایشان وصف کرد. فرستاده چنین پاسخ آورد که عصارۀ روغن را گرفته، با گلاب بیامیزند و بر آن جا بگذارند. فرستاده که بازگشت و این خبر را داد، به مسخره کردن این سخن آغاز کردند. و فتح گفت: به خدا سوگند! او به آنچه گفته داناتر است. عصارۀ روغن را آورده، چنان که فرموده بود بر آن جا گذاشتند. خواب بر او چیره گشته، آرام شد. سپس آن دمل سرباز کرده، آنچه داشت از آن بیرون آمد. به مادرش تندرستی او را مژده دادند، پس ده هزار دینار به مهر خودش را برایشان برد. وقتی متوکّل، دردش کم شد، بطحایی علوی برایش سخن چینی کرد که [شیعیان]اموال و سلاح به نزد او می برند. پس او به سعید دربان گفت: شبانه به او یورش برده، آنچه از اموال و سلاح نزدش می یابی، بردار و به نزد من بیاور. ابراهیم محمّد گفته است: سعید دربان به من گفت: من شبانه به خانه اش رفتم. همراهم نردبانی بود. با آن بر بام برآمدم. چون در تاریکی چند پلّه پایین آمدم ندانستم چگونه به خانه بروم. که ناگاه او مرا صدا زد: ای سعید! بایست تا برایت شمعی بیاورند. چیزی نگذشت که شمعی برایم آوردند. پایین آمدم و او را دیدم که جبّه و کلاهی پشمین در بر و سجّاده ای بر حصیر پیشاپیش او است. در این که نماز می گزارده است، تردید نکردم. به من فرمود: اتاق ها را بگرد. من داخل شده، آن ها را جستجو کرده، چیزی در آن ها نیافتم. و در خانه اش همیانی مهرشده به مهر مادر متوکّل و کیسۀ سربه مهر دیگری یافتم. به من فرمود: جانماز را بگرد. آن را بالا زده، شمشیری در غلافی ساده یافتم. آن ها را برداشته، به سوی متوکّل رفتم. چون بر همیان، مهر مادرش را دید، به سراغ او فرستاد. و او به نزدش آمد. یکی از خادمان مخصوص به من گفت: که او به متوکّل گفت: چون در بیماری ات ناامید شدم نذر کردم که اگر تندرست شوی از مال خودم ده هزار دینار برای ایشان ببرم. و برایش بردم. و این مهر من بر این کیسه است. او کیسۀ دیگر را گشود. چهارصد دینار هم در آن بود. آن گاه همیانی دیگر به آن ها ضمیمه کرد و به من فرمان داد تا آن ها را برای او ببرم. من آن را برده، شمشیر و دو همیان را بازگرداندم و گفتم: سرورم این بر من ناگوار بود. به من فرمود: کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که بازگشت شان به کجا است. [شعراء (٢6) :٢٢٧].

ص :5٢٣

[١٣١٨]5-الحسین بن محمّد، عن المعلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن محمّد النّوفلیّ قال:

قال لی محمّد بن الفرج: إنّ أبا الحسن علیه السّلام کتب إلیه یا محمّد! أجمع أمرک و خذ حذرک، قال: فأنا فی جمع أمری [و]لیس أدری ما کتب إلیّ حتّی ورد علیّ رسول حملنی من مصر مقیّدا و ضرب علی کلّ ما أملک و کنت فی السّجن ثمان سنین، ثمّ ورد علیّ منه فی السّجن کتاب فیه: یا محمّد لا تنزل فی ناحیه الجانب الغربیّ، فقرأت الکتاب فقلت: یکتب إلیّ بهذا و أنا فی السّجن، إنّ هذا لعجب، فما مکثت أن خلّی عنّی و الحمد للّه. قال: و کتب إلیه محمّد بن الفرج یسأله عن ضیاعه، فکتب إلیه سوف تردّ علیک و ما یضرّک أن لا تردّ علیک، فلمّا شخص محمّد بن الفرج إلی العسکر کتب إلیه بردّ ضیاعه و مات قبل ذلک، قال: و کتب أحمد بن الخضیب إلی محمّد بن الفرج یسأله الخروج إلی العسکر، فکتب إلی أبی الحسن علیه السّلام یشاوره، فکتب إلیه: اخرج فإنّ فیه فرجک إن شاء اللّه تعالی، فخرج: فلم یلبث إلاّ یسیرا حتّی مات.

[١٣١٩]6-الحسین بن محمّد، عن رجل، عن أحمد بن محمّد قال: أخبرنی أبو یعقوب قال:

رأیته-یعنی محمّدا-قبل موته بالعسکر فی عشیّه و قد استقبل أبا الحسن علیه السّلام فنظر إلیه و اعتلّ من غد، فدخلت إلیه عائدا بعد أیّام من علّته و قد ثقل، فأخبرنی أنّه بعث إلیه بثوب فأخذه و أدرجه و وضعه تحت رأسه، قال: فکفّن فیه. قال أحمد. قال أبو یعقوب: رأیت أبا الحسن علیه السّلام مع ابن الخضیب: فقال له: ابن الخضیب سر جعلت فداک فقال له أنت المقدّم فما لبث إلاّ أربعه أیّام حتّی وضع الدّهق علی ساق ابن الخضیب ثمّ نعی قال: روی عنه حین ألحّ

ص :5٢4

[١٣١٨]5-علی بن محمّد نوفلی گفته است: محمّد فرج به من گفت که حضرت هادی علیه السّلام به او نوشته است: ای محمّد! امورت را جمع کن و مواظب خودت باش. او گوید: من به جمع کردن امورم پرداختم ولی نمی دانستم که مقصودشان چیست. تا فرستاده ای آمد و مرا دست بسته از شهر بیرون برده، دارایی هایم را توقیف کرد. و هشت سال در زندان ماندم. سپس در زندان نامه ای از ایشان به من رسید که: ای محمّد! در ناحیۀ سمت غربی فرود نیا. من نامه را خوانده، با خودم گفتم: درحالی که من در زندانم این نامه را برای من می نویسد. این شگفت آور است. خدا را سپاس چیزی نگذشت که مرا رها کردند. و او گوید: و محمّد فرج به ایشان نامه نوشت و دربارۀ دارایی هایش پرسید. حضرت به ایشان نوشت: آن ها را به تو باز خواهند گرداند. و بازنگرداندنشان به تو زیانی نمی رساند. چون محمّد فرج به سوی سامره رفت، بازگرداندن دارایی هایش را برای او نوشتند ولی او پیش از دریافت آن درگذشته بود. او گوید: و احمد خضیب به محمّد فرج نامه نوشته، از او خواست به سامره برود. او به حضرت هادی علیه السّلام نامه نوشته، از ایشان مشورت خواست. و حضرت به او نوشت: برو ان شاء اللّه گشایش تو در آن است. او رفت و اندکی نگذشت که مرد.

[١٣١٩]6-ابو یعقوب گفته است: او را-مقصودش محمّد فرج است-پیش از مرگش، شامگاهی در سامره دیدم که به دیدار حضرت هادی علیه السّلام رفته بود. حضرت به او نگریست و او فردا بیمار شد. پس از چند روز از بیماری اش به نزدش بازگشتم. بدتر شده بود. به من گفت: حضرت پارچه ای برایش فرستاده و او آن را پیچیده و زیر سرش گذاشته است. او گوید: و در همان پارچه کفن شد. احمد گفته است: ابو یعقوب گفت: حضرت هادی علیه السّلام را همراه پسر خضیب دیدم که پسر خضیب به ایشان گفت: برو جانم فدایت. و حضرت به او فرمود: تو مقدّم هستی. و چهار روز نگذشت که زنجیر و ابزار شکنجه بر پای پسر خضیب بستند و سپس خبر مرگش رسید. او گفت: و از او روایت شده که وقتی پسر خضیب دربارۀ خانه ای که از ایشان می خواسته، پافشاری کرده است،

ص :5٢5

علیه ابن الخضیب فی الدّار الّتی یطلبها منه، بعث إلیه لأقعدنّ بک من اللّه عزّ و جلّ مقعدا لا یبقی لک باقیه، فأخذه اللّه عزّ و جلّ فی تلک الأیّام.

[١٣٢٠]٧-محمّد بن یحیی، عن بعض أصحابنا قال:

أخذت نسخه کتاب المتوکّل إلی أبی الحسن الثّالث علیه السّلام من یحیی بن هرثمه فی سنه ثلاث و أربعین و مائتین و هذه نسخته: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد فإنّ أمیر المؤمنین عارف بقدرک، راع لقرابتک، موجب لحقّک، یقدّر من الأمور فیک و فی أهل بیتک ما أصلح اللّه به حالک و حالهم و ثبّت به عزّک و عزّهم و أدخل الیمن و الأمن علیک و علیهم، یبتغی بذلک رضاء ربّه و أداء ما افترض علیه فیک و فیهم و قد رأی أمیر المؤمنین صرف عبد اللّه بن محمّد عمّا کان یتولاّه من الحرب و الصّلاه بمدینه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذ کان علی ما ذکرت من جهالته بحقّک و استخفافه بقدرک و عند [نا]ما قرفک به و نسبک إلیه من الأمر الّذی قد علم أمیر المؤمنین براءتک منه و صدق نیّتک فی ترک محاولته و أنّک لم تؤهّل نفسک له و قد ولّی أمیر المؤمنین ما کان یلی من ذلک محمّد بن الفضل و أمره بإکرامک و تبجیلک و الانتهاء إلی أمرک و رأیک و التّقرّب إلی اللّه و إلی أمیر المؤمنین بذلک، و أمیر المؤمنین مشتاق إلیک یحبّ إحداث العهد بک و النّظر إلیک، فإن نشطت لزیارته و المقام قبله ما رأیت شخصت و من أحببت من أهل بیتک و موالیک و حشمک علی مهله و طمأنینه، ترحل إذا شئت و تنزل إذا شئت و تسیر کیف شئت و إن أحببت أن یکون یحیی بن هرثمه مولی أمیر المؤمنین و من معه من الجند مشیّعین لک، یرحلون برحیلک و یسیرون بسیرک و الأمر فی ذلک إلیک حتّی توافی أمیر المؤمنین فما أحد من إخوته و ولده و أهل بیته و خاصّته ألطف منه منزله و لا أحمد له أثره و لا هو

ص :5٢6

حضرت به او پیغام فرستاده که تو را از سوی خداوند عزّتمند به قرارگاهی بنشانم که برایت چیزی باقی نماند. و خداوند شکوهمند او را در همان روزها گرفتار ساخت.

[١٣٢٠]٧-یکی از اصحابمان گفته است: من نسخه ای از نامۀ متوکّل به حضرت ابو الحسن سوم (هادی) علیه السّلام را در سال دویست و چهل و سه از یحیای هرثمه گرفتم. و این همان نسخه است: به نام خداوند بخشایندۀ مهربان. و سپس، همانا امیر مؤمنین قدرت را می شناسد و خویشاوندی ات را رعایت کرده، حقّت را لازم می داند. دربارۀ تو و خاندانت، آنچه را خداوند به وسیلۀ آن حال تو و آنان را نیکو می کند. و عزّت تو و آنان را استوار کرده، برکت و ایمنی برای تو و آنان می آورد، فراهم می کند. و با آن خشنودی پروردگارش و ادای آنچه را او دربارۀ تو و آنان بر او واجب کرده، می خواهد. نظر امیر مؤمنین عزل عبد اللّه محمّد از ولایت جنگ و نماز مدینۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است؛ زیرا چنان که گفته بودی حقّتان را نمی شناسد و قدرتان را خوار می شمرد و نزد ما تو را به چیزی متّهم کرده است که امیر مؤمنین دوری تو از آن و نیّت درستت در ترک وعدۀ با او را می داند. و این که خودت را سزاوارش نمی دانستی. و اینک امیر مؤمنین به دنبال او به محمّد فضل ولایت داده است و او را به گرامیداشت و بزرگداشت تو و رسیدن به کار و نظرتان و به وسیلۀ آن تقرّب به خدا و به امیر مؤمنین فرمان داده است. و امیر مؤمنین مشتاق دیدار تو است و دوست دارد تو را ببیند. تو هم اگر دیدی برای دیدار او و ماندن نزدش کوشیدی، در فرصت و آرامش، خودت و کسانی از خاندان و غلامان و اطرافیانت بیرون بیایید [که هرگاه خواستی، سوار شوی و هرگاه خواستی، فرود آیی و هرطور خواستی راه بپیمایی.]و اگر دوست داشتی یحیای هرثمه غلام امیر مؤمنین و سربازانش تو را همراهی کنند. با سوار شدن تو سوار شوند و با راه افتادن شما به راه افتند. این موضوع به اختیار تو است تا به امیر مؤمنین برسی. که کسی از برادران و فرزندان و خاندان و برجستگانش منزلتی مهربان تر از او و فضیلتی ستوده تر نزد او ندارند

ص :5٢٧

لهم أنظر و علیهم أشفق و بهم أبرّ و إلیهم أسکن منه إلیک إن شاء اللّه تعالی و السّلام علیک و رحمه اللّه و برکاته؛ و کتب إبراهیم بن العبّاس و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم.

[١٣٢١]٨-الحسین بن الحسن الحسنیّ قال:

حدّثنی أبو الطّیّب المثنّی یعقوب بن یاسر قال: کان المتوکّل یقول: و یحکم قد أعیانی أمر ابن الرّضا، أبی أن یشرب معی أو ینادمنی أو أجد منه فرصه فی هذا، فقالوا له: فإن لم تجد منه فهذا أخوه موسی قصّاف عزّاف یأکل و یشرب و یتعشّق، قال: ابعثوا إلیه فجیئوا به حتّی نموّه به علی النّاس و نقول ابن الرّضا، فکتب إلیه و أشخص مکرّما و تلقّاه جمیع بنی هاشم و القوّاد و النّاس علی أنّه إذا وافی أقطعه قطیعه و بنی له فیها و حوّل الخمّارین و القیان إلیه و وصله و برّه و جعل له منزلا سریّا حتّی یزوره هو فیه، فلمّا وافی موسی تلقّاه أبو الحسن فی قنطره و صیف و هو موضع تتلقّی فیه القادمون، فسلّم علیه و وفّاه حقّه، ثمّ قال له: إنّ هذا الرّجل قد أحضرک لیهتکک و یضع منک فلا تقرّ له أنّک شربت نبیذا قطّ، فقال له موسی: فإذا کان دعانی لهذا فما حیلتی؟ قال: فلا تضع من قدرک و لا تفعل فإنّما أراد هتکک فأبی علیه فکرّر علیه فلمّا رأی أنّه لا یجیب قال أما إنّ هذا مجلس لا تجمع أنت و هو علیه أبدا، فأقام ثلاث سنین، یبکّر کلّ یوم فیقال له: قد تشاغل الیوم فرح، فیروح فیقال: قد سکر فبکّر، فیبکّر فیقال: شرب دواء، فما زال علی هذا ثلاث سنین حتّی قتل المتوکّل و لم یجتمع معه علیه.

[١٣٢٢]٩-بعض أصحابنا، عن محمّد بن علیّ قال: أخبرنی زید بن علیّ بن الحسین بن زید قال:

ص :5٢٨

و او در برابر تو به آنان یاورتر و دلسوزتر و نیک تر و مطمئن تر نیست. اگر خداوند فرازمند خواهد. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو. نوشت آن را ابراهیم عبّاس. و درود و سلام خداوند بر محمّد و خاندانش.

[١٣٢١]٨-ابو طیّب مثنّی یعقوب یاسر گفته است: متوکّل می گفت: وای بر شما کار پسر رضا [حضرت هادی علیه السّلام]مرا خسته کرد. از نوشیدن با من یا همنشینی با من سرباز زد تا در این باره از او فرصتی بیابم. به او گفتند: اگر از او فرصتی نیافتی برادرش موسی [مبرقع]هست که اهل بازی و ساز و آواز است. می خورد و می نوشد و عشق بازی می کند. گفت: دنبالش بفرستید و او را بیاورید تا او را در نظرم مردم به جای ابن الرضا جلوه داده، بگوییم پسر رضا همین است. پس به او نامه نوشت و محترمانه حرکتش داده، همۀ بنی هاشم و سرداران و مردم به دیدارش رفتند بنابراین وقتی که به سامره رسید زمینی به او داده، ساختمانش کند و می فروشان و دختران آوازه خوان برایش بیاورد، او را حسابی تحویل بگیرد و کند و برایش منزلی بزرگ و دلگشا قرار دهد تا او را در آن جا دیدار کند. چون موسی رسید، حضرت هادی [علیه السّلام]در پل وصیف، جایی که پیشوازان به دیدار او می آمدند، او را دیده، سلام داد و حقّش را ادا کرده، فرمود: این مرد تو را خواسته تا رسوا و خوارت کند. هرگز به او اقرار نکن که شراب نوشیده ای. موسی گفت: اگر مرا به آن دعوت کرد چاره ام چیست؟ فرمود: قدر خود را خوار نکن و نخور. که او رسوایی ات را می خواهد. او سرباز زد. حضرت تکرار کرد. و چون دید او نمی پذیرد، فرمود: بدان این مجلسی است که تو و او هرگز گرد هم نمی آیید. او سه سال ماند. هرروز صبح زود می رفت. به او می گفتند: امروز کار دارد، برو شب بیا او شب می آمد، می گفتند: او مست کرده است. صبح زود بیا. صبح می آمد، می گفتند: [شب]دوا خورده است. و سه سال پیوسته بر این شیوه بود تا متوکّل کشته شد و در یک مجلس گرد هم نیامدند.

[١٣٢٢]٩-محمّد علی گفته است: زید علی به من گفت: من بیمار شدم و طبیب

ص :5٢٩

مرضت فدخل الطّبیب علیّ لیلا فوصف لی دواء بلیل آخذه کذا و کذا یوما فلم یمکّنّی، فلم یخرج الطّبیب من الباب حتّی ورد علیّ نصر بقاروره فیها ذلک الدّواء بعینه فقال لی: أبو الحسن یقرئک السّلام و یقول لک خذ هذا الدّواء کذا و کذا یوما فأخذته فشربته فبرأت، قال محمّد بن علیّ: قال لی زید بن علیّ: یأبی الطّاعن أین الغلاه عن هذا الحدیث.

باب مولد أبی محمّد الحسن بن علیّ علیهما السّلام ولد علیه السّلام فی شهر رمضان [و فی نسخه أخری فی شهر ربیع الآخر]سنه اثنتین و ثلاثین و مائتین. و قبض علیه السّلام یوم الجمعه لثمان لیال خلون من شهر ربیع الأوّل سنه ستّین و مائتین و هو ابن ثمان و عشرین سنه و دفن فی داره فی البیت الّذی دفن فیه أبوه بسرّ من رأی و أمّه أمّ ولد یقال لها: حدیث [و قیل سوسن].

[١٣٢٣]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ و محمّد بن یحیی و غیرهما قالوا:

کان أحمد بن عبید اللّه بن خاقان علی الضّیاع و الخراج بقمّ فجری فی مجلسه یوما ذکر العلویّه و مذاهبهم و کان شدید النّصب فقال: ما رأیت و لا عرفت بسرّ من رأی رجلا من العلویّه مثل الحسن بن علیّ بن محمّد بن الرّضا فی هدیه و سکونه و عفافه و نبله و کرمه عند أهل بیته و بنی هاشم و تقدیمهم إیّاه علی ذوی السّنّ منهم و الخطر و کذلک القوّاد و الوزراء و عامّه النّاس، فإنّی کنت یوما قائما علی رأس أبی و هو یوم مجلسه للنّاس إذ دخل علیه حجّابه فقالوا: أبو محمّد ابن الرّضا بالباب، فقال بصوت عال: ائذنوا له، فتعجّبت ممّا سمعت منهم أنّهم جسروا یکنّون رجلا علی أبی بحضرته و لم یکنّ

عنده إلاّ خلیفه أو ولیّ عهد أو من أمر السّلطان أن یکنّی، فدخل رجل

ص :5٣٠

شبانه به نزدم آمد و برایم دوایی را وصف کرد که همان شب بگیرم و چند روزی داشته باشم. این برایم دشوار آمد. هنوز طبیب از در بیرون نرفته بود که نصر با شیشه ای که همان دوا در آن بود به نزدم آمد و به من گفت: ابو الحسن [علیه السّلام]به تو سلام رساند و فرمود: این دوا را بگیر و همان چند روز داشته باش. من آن را گرفته، نوشیدم و از آن بهبود یافتم. محمّد علی گفته است: زید علی به من گفت: عیب گیران [این ها]را نمی پذیرند. کجا هستند غالیان که این حدیث را بشنوند.

ولادت ابو محمّد حسن بن علی علیهما السّلام

حضرت حسن عسکری علیه السّلام در ماه رمضان [و در نسخۀ دیگر در ماه ربیع الآخر]سال دویست و سی و دو به دنیا آمد و روز جمعه، هشت شب گذشته از ربیع الاول سال دویست و شصت، بیست و هشت ساله بود که وفات یافته، در اتاقش دفن شد، در خانه ای در سامره که پدرش در آن دفن شده بود. و مادرش کنیزی است که به او حدیث می گفتند. [و سوسن نیز گفته شده است.]

[١٣٢٣]١-حسین احمد اشعری و محمّد یحیی و جز آن دو گفته اند: احمد بن عبید اللّه خاقان گماشتۀ بر املاک و مالیات قم بود. روزی در مجلس او از علویان و مذهبشان سخن به میان آمد و او سخت ناصبی بود. پس گفت: من در سامره در روش و وقار و پاکی و بزرگی و بزرگواری از علویان مردی مانند حسن بن علی بن محمّد بن رضا در نزد خاندانش و بنی هاشم و همچنین سرداران و وزیران و عموم مردم ندیدم و نشناختم که او را بر سالخوردگان و صاحبان منزلتشان مقدّم بدارند. من روزی پشت سر پدرم ایستاده بودم و آن روزی بود که برای کارهای مردم می نشست که ناگاه دربانان به نزدش آمده، گفتند: ابو محمّد، ابن الرّضا بر در است. پدرم به صدای بلندی گفت: به او اجازه دهید. و من در شگفت شدم از این که شنیدم آنان جسارت کرده، نزد پدرم مردی را با کنیه نام بردند. درحالی که نزد او از کسی جز خلیفه یا ولی عهد یا کسی که خلیفه فرمان داده بود، با کنیه نام برده نمی شد.

ص :5٣١

أسمر، حسن القامه، جمیل الوجه، جیّد البدن، حدث السّنّ، له جلاله و هیبه، فلمّا نظر إلیه أبی قام یمشی إلیه خطی و لا أعلمه فعل هذا بأحد من بنی هاشم و القوّاد، فلمّا دنا منه عانقه و قبّل وجهه و صدره و أخذ بیده و أجلسه علی مصلاّه الّذی کان علیه و جلس إلی جنبه مقبلا علیه بوجهه و جعل یکلّمه و یفدیه بنفسه و أنا متعجّب ممّا أری منه إذ دخل [علیه]الحاجب فقال: الموفّق قد جاء و کان الموفّق إذا دخل علی أبی تقدّم حجّابه و خاصّه قوّاده، فقاموا بین مجلس أبی و بین باب الدّار سماطین إلی أن یدخل و یخرج فلم یزل أبی مقبلا علی أبی محمّد یحدّثه حتّی نظر إلی غلمان الخاصّه فقال حینئذ إذا شئت جعلنی اللّه فداک، ثمّ قال لحجّابه: خذوا به خلف السّماطین حتّی لا یراه هذا- یعنی الموفّق-فقام و قام أبی و عانقه و مضی، فقلت لحجّاب أبی و غلمانه: ویلکم من هذا الّذی کنّیتموه علی أبی و فعل، به أبی هذا الفعل فقالوا: هذا علویّ یقال له الحسن بن علیّ یعرف بابن الرّضا فازددت تعجّبا و لم أزل یومی ذلک قلقا متفکّرا فی أمره و أمر أبی و ما رأیت فیه حتّی کان اللّیل و کانت عادته أن یصلّی العتمه ثمّ یجلس فینظر فیما یحتاج إلیه من المؤامرات و ما یرفعه إلی السّلطان، فلمّا صلّی و جلس، جئت فجلست بین یدیه و لیس عنده أحد فقال لی: یا أحمد لک حاجه؟ قلت: نعم یا أبه فإن أذنت لی سألتک عنها؟ فقال: قد أذنت لک یا بنیّ فقل ما أحببت، قلت: یا أبه من الرّجل الّذی رأیتک بالغداه فعلت به ما فعلت من الإجلال و الکرامه و التّبجیل و فدیته بنفسک و أبویک؟ فقال: یا بنیّ ذاک إمام الرّافضه، ذاک الحسن بن علیّ المعروف بابن الرّضا، فسکت ساعه، ثمّ قال: یا بنیّ لو زالت الإمامه عن خلفاء بنی العبّاس

ص :5٣٢

آن گاه مردی گندمگون، نیکوقامت، زیبارو، خوش اندام، تازه جوان آمد که جلالت و هیبتی داشت. پدرم وقتی نگاهش به او افتاد، برخاسته، چند قدمی به سویش رفت. درحالی که فکر نمی کنم با کسی از بنی هاشم و سرداران چنین کند. و چون به نزدیک او رسید، معانقه کرده، چهره و سینه اش را بوسیده، دستش را گرفته، او را بر نمازگاه مخصوص خویش نشاند و خودش در کنار او با همۀ صورت به او رو کرده، نشست و به سخن گفتن با او و فدا کردن جانش برای او آغاز کرد. من از آنچه از او می دیدم شگفت زده بودم که ناگاه دربان آمده، گفت: موفّق [برادر خلیفه]آمده است. و وقتی موفّق به نزد پدرم می آمد، دربانان و سرداران ویژه اش آمده، میان جایگاه پدرم و در خانه به صف می ایستادند تا او داخل شده، سپس خارج شود. ولی هنوز پدرم رو به ابو محمّد [علیه السّلام]داشت و سخن می گفت تا نگاهش به غلامان ویژه افتاد. در این هنگام گفت: خداوند مرا فدای شما کند اگر خواستید [می توانید تشریف ببرید]سپس به دربانانش گفت: ایشان را از پشت صف ببرید تا این-و مقصودش موفّق بود-ایشان را نبیند. پس او برخاست و پدرم برخاسته، با او معانقه کرد و رفت. آن گاه من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وای بر شما این که بود که نزد پدرم از او با کنیه یاد کردید و پدرم با او چنین کرد؟ ! آنان گفتند: او از علویان است که حسن بن علی نام دارد و به ابن الرضا معروف است. و بر شگفتی ام افزوده شد. آن روز پیوسته نگران بودم و دربارۀ او و کار پدرم و آنچه دیدم اندیشناک بودم تا شب شد. و عادت او این بود که نماز عشا را بگزارد و بنشیند تا ببیند در چه چیزهایی به مشورت نیاز دارد و چه چیزهایی را باید نزد سلطان مطرح کند. چون نماز خواند و نشست من رفتم و جلویش نشستم و کسی نزدش نبود. به من گفت: احمد کاری داری؟ گفتم: بله، پدر جان اگر اجازه دهی از آن بپرسم؟ گفت: پسرم به تو اجازه دادم که آنچه دوست داری بگویی. گفتم: پدر جان این مرد که بود که امروز صبح او را دیدم و شما چنان بزرگداشت و نیکی با او کرده، خود و پدر و مادرت را فدایش کردی؟ گفت: پسرم او امام رافضیان است. او حسن بن علی معروف به ابن رضا است. آن گاه ساعتی خاموش شد و سپس گفت: پسرم اگر پیشوایی از خلفای بنی عبّاس جدا شود

ص :5٣٣

ما استحقّها أحد من بنی هاشم غیر هذا و إنّ هذا لیستحقّها فی فضله و عفافه و هدیه و صیانته و زهده و عبادته و جمیل أخلاقه و صلاحه و لو رأیت أباه رأیت رجلا جزلا، نبیلا، فاضلا، فازددت قلقا و تفکّرا و غیظا علی أبی و ما سمعت منه و استزدته فی فعله و قوله فیه ما قال، فلم یکن لی همّه بعد ذلک إلاّ السّؤال عن خبره و البحث عن أمره فما سألت أحدا من بنی هاشم و القوّاد و الکتّاب و القضاه و الفقهاء و سائر النّاس إلاّ وجدته عنده فی غایه الإجلال و الإعظام و المحلّ الرّفیع و القول الجمیل و التّقدیم له علی جمیع أهل بیته و مشایخه فعظم قدره عندی إذ لم أر له ولیّا و لا عدوّا إلاّ و هو یحسن القول فیه و الثّناء علیه، فقال له بعض من حضر مجلسه من الأشعریّین: یا أبا بکر فما خبر أخیه جعفر؟ فقال: و من جعفر فتسأل عن خبره أو یقرن بالحسن جعفر معلن الفسق فاجر ماجن شرّیب للخمور أقلّ من رأیته من الرّجال و أهتکهم لنفسه، خفیف، قلیل فی نفسه و لقد ورد علی السّلطان و أصحابه فی وقت وفاه الحسن بن علیّ ما تعجّبت منه و ما ظننت أنّه یکون و ذلک أنّه لمّا اعتلّ بعث إلی أبی أنّ ابن الرّضا قد اعتلّ فرکب من ساعته فبادر إلی دار الخلافه ثمّ رجع مستعجلا و معه خمسه من خدم أمیر المؤمنین کلّهم من ثقاته و خاصّته فیهم نحریر، فأمرهم بلزوم دار الحسن و تعرّف خبره و حاله و بعث إلی نفر من المتطبّبین فأمرهم بالاختلاف إلیه و تعاهده صباحا و مساء، فلمّا کان بعد ذلک بیومین أو ثلاثه أخبر أنّه قد ضعف، فأمر المتطبّبین بلزوم داره و بعث إلی قاضی القضاه فأحضره مجلسه و أمره أن یختار من أصحابه عشره ممّن یوثق به فی دینه و أمانته و ورعه فأحضرهم، فبعث بهم إلی دار الحسن و أمرهم

ص :5٣4

از میان بنی هاشم کسی جز او سزاوار آن نیست. و این مرد به جهت فضیلت و پاکی و هدایتگری و پرهیزگاری و پارسایی و عبادت و اخلاق نیکو و شایستگی اش سزوار آن است. و اگر پدرش را می دیدی او را مردی اصیل و نجیب و بافضیلت می یافتی. نگرانی و اندیشه و خشمم بر پدر و آنچه از او شنیدم افزون تر شد. و آنچه را دربارۀ شیوه و گفتار او گفته بود زیاده دانستم. پس از آن من قصدی جز پرسش دربارۀ او و جستجو از کارش نداشتم. درباره اش از بنی هاشم و سرداران و کاتبان و قاضیان و فقیهان و مردم دیگر نپرسیدم جز این که او را در نزدشان در نهایت جلالت و بزرگی و جایگاه بلند با گفتن سخنان زیبا و جلو انداختن او بر همۀ خاندانش و بزرگانش یافتم. پس قدرش نزد من بزرگ گشت زیرا برایش دوست و دشمنی ندیدم جز این که درباره اش سخنان نیکو گفته، ستایش اش کرد. یکی از اشعریان حاضر در جلسه به او گفت: ای ابو بکر و از برادرش جعفر چه خبر داری؟ گفت: جعفر کیست که درباره اش پرسشی شود یا با حسن همسان گردد. جعفری که آشکارا فسق می کند و فاجر و بی آبرو و دایم الخمر است. پست ترین مردی که دیده ام. رسواگر خویشتن و سبک و کم مایه. و در هنگام وفات حسن بن علی [علیهما السّلام]بر سلطان و یارانش چیزی روی داد که من در شگفت شدم و گمان نمی کردم چنین شود و آن، این است که وقتی او بیمار شد، سراغ پدرم فرستاد که ابن الرضا بیمار شده است. پدرم همان ساعت سوار شده، به دار الخلافه رفت، سپس به شتاب، با پنج تن از خادمان مورد اعتماد امیر مؤمنین و از جمله نحریر بازگشت. سپس به آنان دستور داد در کنار حسن باشند و از حال و روزش باخبر شوند و سراغ چند طبیب فرستاد و به آنان دستور داد به نزد او رفت وآمد کنند و صبح و شام با او باشند. چون دو سه روز گذشت خبر رسید که او ناتوان شده است. پس به طبیبان دستور داد در خانۀ او بمانند و به سراغ قاضی القضاه فرستاده، او را به مجلس اش احضار کرد و دستور داد تا ده تن از کسانی را که در دین و امانتداری و پرهیزگاری مورد اعتمادند برگزیده، به خانۀ حسن بروند. و شب و روز آن جا باشند.

ص :5٣5

بلزومه لیلا و نهارا فلم یزالوا هناک حتّی توفّی علیه السّلام فصارت سرّ من رأی ضجّه واحده و بعث السّلطان إلی داره من فتّشها و فتّش حجرها و ختم علی جمیع ما فیها و طلبوا أثر ولده و جاءوا بنساء یعرفن الحمل، فدخلن إلی جواریه ینظرن إلیهنّ فذکر بعضهنّ أنّ هناک جاریه بها حمل فجعلت فی حجره و وکلّ بها نحریر الخادم و أصحابه و نسوه معهم، ثمّ أخذوا بعد ذلک فی تهیئته و عطّلت الأسواق و رکبت بنو هاشم و القوّاد و أبی و سائر النّاس إلی جنازته، فکانت سرّ من رأی یومئذ شبیها بالقیامه فلمّا فرغوا من تهیئته بعث السّلطان إلی أبی عیسی بن المتوکّل فأمره بالصّلاه علیه، فلمّا وضعت الجنازه للصّلاه علیه دنا أبو عیسی منه فکشف عن وجهه فعرضه علی بنی هاشم من العلویّه و العبّاسیّه و القوّاد و الکتّاب و القضاه و المعدّلین و قال: هذا الحسن بن علیّ بن محمّد بن الرّضا مات حتف أنفه علی فراشه حضره من حضره من خدم أمیر المؤمنین و ثقاته فلان و فلان و من القضاه فلان و فلان و من المتطبّبین فلان و فلان، ثمّ غطّی وجهه و أمر بحمله فحمل من وسط داره و دفن فی البیت الّذی دفن فیه أبوه فلمّا دفن أخذ السّلطان و النّاس فی طلب ولده و کثر التّفتیش فی المنازل و الدّور و توقّفوا عن قسمه میراثه و لم یزل الّذین وکّلوا بحفظ الجاریه الّتی توهّم علیها الحمل لازمین حتّی تبیّن بطلان الحمل فلمّا بطل الحمل عنهنّ قسم میراثه بین أمّه و أخیه جعفر و ادّعت أمّه وصیّته و ثبت ذلک عند القاضی، و السّلطان علی ذلک یطلب أثر ولده. فجاء جعفر بعد ذلک إلی أبی فقال: اجعل لی مرتبه أخی و أوصل إلیک فی کلّ سنه عشرین ألف دینار، فزبره أبی و أسمعه و قال له: یا أحمق السّلطان جرّد سیفه فی الّذین زعموا

ص :5٣6

و آنان پیوسته آن جا بودند تا او علیه السّلام وفات یافت. پس سامره یکپارچه ناله شد. سلطان کسانی را به خانه اش فرستاد تا آن جا و اتاق هایش را جستجو کرده، و بر همۀ آنچه در آن جا است مهر بزنند. و اثری از فرزندش بیابند. و زنانی را آوردند تا حامله را بشناسند. آنان به نزد کنیزانش رفتند تا آنان را بازرسی کنند. یکی از آنان گفت که این جا یک کنیز حامله است. او را در اتاقی قرار داده، نحریر خادم و یارانش و زنانی را بر او گماشتند. و پس از آن به تجهیز آن حضرت آغاز کردند. بازارها بسته شد و بنی هاشم و سرداران و پدرم و دیگر مردم پیکرش را تشییع کردند. آن روز سامره همچون قیامت شده بود. پس چون تجهیزش را به پایان بردند سلطان به نزد ابو عیسی پسر متوکّل فرستاد و او را به نماز بر او دستور داد. چون پیکرش برای نماز بر زمین گذاشته شد، ابو عیسی به او نزدیک شده، رویش را گشود و به بنی هاشم از علوی و عبّاسی و سرداران و کاتبان و قاضیان و معتمدان نشان داده، گفت: این حسن بن علی بن محمّد بن رضا است که به اجل خود بر بسترش درگذشته و از خادمان امیر مؤمنین و کسان مورد اعتمادش فلان و فلان و از قاضیان فلان و فلان و از پزشکان فلان و فلان در نزدش حاضر بوده اند. سپس رویش را پوشاند و دستور داد او را بردارند. آن گاه او را از میان اتاق برداشته، در خانه ای که پدرش در آن دفن شده بود، دفن کردند. و چون دفن شد سلطان و مردم به جستجوی فرزندش آغاز کردند. و بسیار جستجو کرده، از تقسیم میراثش بازایستادند. و کسانی که بر کنیز مظنون به حاملگی گماشته شده بودند، همراه او بودند تا روشن شد که او حامله نیست. پس از روشن شدن این موضوع میراثش میان مادر و برادرش جعفر تقسیم شد. مادرش ادّعا کرد که به او وصیّت شده و نزد قاضی هم ثابت شد ولی سلطان با این حال در جستجوی اثری از فرزندش بود. سپس جعفر به نزد پدرم آمد و گفت: مقام برادرم را به من واگذار تا من هر سال بیست هزار دینار برایت برسانم. پدرم سخت بر او تاخت و تندی کرد و گفت: ای احمق! سلطان به روی کسانی که گمان می کردند پدر و برادرت امام هستند، شمشیر کشید تا آنان را از آن باور بازگرداند، نتوانست.

ص :5٣٧

أنّ أباک و أخاک أئمّه لیردّهم عن ذلک، فلم یتهیّأ له ذلک، فإن کنت عند شیعه أبیک أو أخیک إماما فلا حاجه بک إلی السّلطان [أن]یرتّبک مراتبهما و لا غیر السّلطان و إن لم تکن عندهم بهذه المنزله لم تنلها بنا و استقلّه أبی عند ذلک و استضعفه و أمر أن یحجب عنه، فلم یأذن له فی الدّخول علیه حتّی مات أبی و خرجنا و هو علی تلک الحال و السّلطان یطلب أثر ولد الحسن بن علیّ علیهما السّلام.

[١٣٢4]٢-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن موسی بن جعفر علیهما السّلام قال:

کتب أبو محمّد علیه السّلام إلی أبی القاسم إسحاق بن جعفر الزّبیریّ قبل موت المعتزّ بنحو عشرین یوما: الزم بیتک حتّی یحدث الحادث، فلمّا قتل بریحه کتب إلیه قد حدث الحادث فما تأمرنی؟ فکتب لیس هذا الحادث هو الحادث الآخر فکان من أمر المعتزّ ما کان و عنه قال: کتب إلی رجل آخر یقتل ابن محمّد بن داود عبد اللّه-قبل قتله بعشره أیّام-فلمّا کان فی الیوم العاشر قتل.

[١٣٢5]٣-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إبراهیم المعروف بابن الکردیّ، عن محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن موسی بن جعفر قال:

ضاق بنا الأمر فقال لی أبی: امض بنا حتّی نصیر إلی هذا الرّجل-یعنی أبا محمّد-فإنّه قد وصف عنه سماحه، فقلت: تعرفه؟ فقال: ما أعرفه و لا رأیته قطّ، قال: فقصدناه فقال لی [أبی]و هو فی طریقه: ما أحوجنا إلی أن یأمر لنا بخمسمائه درهم مائتا درهم للکسوه و مائتا درهم للدّین و مائه للنّفقه، فقلت فی نفسی: لیته أمر لی بثلاثمائه درهم مائه أشتری بها حمارا و مائه للنّفقه و مائه للکسوه و أخرج إلی الجبل، قال: فلمّا وافینا الباب خرج إلینا غلامه فقال: یدخل علیّ بن إبراهیم و محمّد ابنه، فلمّا دخلنا علیه و سلّمنا قال لأبی: یا علیّ!

ص :5٣٨

پس تو اگر نزد شیعیان پدر و برادرت، امام باشی که نه به سلطان و نه به غیر آن نیازی نداری تا تو را در مقام آنان قرار دهد. و اگر نزدشان این منزلت و جایگاه را نداری با ما به آن نمی رسی. پدرم او را کم مایه و خوار شمرد و فرمان داد تا از او دور شود و تا مرد به او اجازه آمدن به نزدش را نداد. او بر این حال بود که ما از سامره بیرون آمدیم و سلطان هنوز در جستجوی اثری از فرزند حسن بن علی علیهما السّلام بود.

[١٣٢4]٢-محمّد اسماعیل گفته است: ابو محمّد [علیه السّلام]تقریبا بیست روز پیش از مرگ معتزّ به اسحاق بن جعفر زبیری نوشت: در خانه ات بمان تا حادثه روی دهد. چون بریحه کشته شد، او به حضرت نوشت: آن حادثه روی داد، اینک چه فرمان می دهی؟ ایشان نوشت: این حادثه نیست. حادثۀ دیگری است. و کار معتز چنان شد که شد.

و از او است که گفته است: ایشان به مردی دیگر-ده روز پیش از کشته شدن شخصی-نوشت عبد اللّه پسر محمّد داود کشته می شود. چون روز دهم رسید او کشته شد.

[١٣٢5]٣-محمّد علی گفته است: ما در تنگنا بودیم. پس پدرم به من گفت: با ما بیا به سوی این مرد-یعنی ابو محمّد [علیه السّلام]-برویم؛ که به بزرگواری وصفش می کنند. من گفتم: او را می شناسی؟ گفت: او را نمی شناسم و هرگز هم او را ندیده ام. او گوید: آن گاه آهنگ او کردیم. پدرم در راه به من گفت: چه خوب می شد اگر به ما پانصد درهم می داد: دویست درهم برای لباس، دویست تا برای بدهی و صد تا هم برای خرجی مان. و من با خودم گفتم: کاش سیصد درهم نیز به من می داد. تا با صد درهمش الاغی بخرم و صد تا برای خرجی و صدتایش برای لباس تا به سوی کوهستان بروم. او گوید: وقتی به در رسیدیم غلامش درآمده، گفت: علی ابراهیم و پسرش محمّد داخل شوند. چون به نزد حضرت رفته، سلام گفتیم، ایشان به پدرم فرمود: ای علی!

ص :5٣٩

ما خلّفک عنّا إلی هذا الوقت؟ فقال: یا سیّدی استحییت أن ألقاک علی هذه الحال، فلمّا خرجنا من عنده جاءنا غلامه فناول أبی صرّه فقال: هذه خمسمائه درهم مائتان للکسوه و مائتان للدّین و مائه للنّفقه و أعطانی صرّه فقال: هذه ثلاثمائه درهم اجعل مائه فی ثمن حمار و مائه للکسوه و مائه للنّفقه و لا تخرج إلی الجبل و صر إلی سوراء فصار إلی سوراء و تزوّج بامرأه، فدخله الیوم ألف دینار و مع هذا یقول بالوقف، فقال محمّد بن إبراهیم: فقلت له: ویحک أ ترید أمرا أبین من هذا؟ قال: فقال هذا أمر قد جرینا علیه.

[١٣٢6]4-علیّ بن محمّد، عن أبی علیّ محمّد بن علیّ بن إبراهیم قال:

حدّثنی أحمد بن الحارث القزوینیّ قال: کنت مع أبی بسرّ من رأی و کان أبی یتعاطی البیطره فی مربط أبی محمّد علیه السّلام قال: و کان عند المستعین بغل لم یر مثله حسنا و کبرا و کان یمنع ظهره و اللّجام و السّرج، و قد کان جمع علیه الرّاضه، فلم یمکّن لهم حیله فی رکوبه، قال: فقال له بعض ندمائه: یا أمیر المؤمنین ألا تبعث إلی الحسن ابن الرّضا حتّی یجیء فإمّا أن یرکبه و إمّا أن یقتله فتستریح منه، قال: فبعث إلی أبی محمّد و مضی معه أبی فقال أبی: لمّا دخل أبو محمّد الدّار کنت معه فنظر أبو محمّد إلی البغل واقفا فی صحن الدّار فعدل إلیه فوضع بیده علی کفله، قال: فنظرت إلی البغل و قد عرق حتّی سال العرق منه، ثمّ صار إلی المستعین فسلّم علیه فرحّب به و قرّب، فقال: یا أبا محمّد ألجم هذا البغل فقال أبو محمّد لأبی: ألجمه یا غلام، فقال المستعین: ألجمه أنت، فوضع طیلسانه ثمّ قام فألجمه ثمّ رجع إلی مجلسه و قعد، فقال له: یا أبا محمّد أسرجه، فقال لأبی: یا غلام أسرجه فقال: أسرجه أنت فقام ثانیه فأسرجه و رجع فقال له تری أن ترکبه؟ فقال: نعم فرکبه من غیر أن یمتنع علیه

ص :54٠

چه چیزی تو را تا این موقع از ما بازداشته است؟ او گفت: سرورم! من شرم داشتم با این حال شما را دیدار کنم. وقتی از نزدش بیرون آمدیم، غلامش به نزدمان آمده، همیانی به پدرم داده، گفت: این پانصد درهم است. دویست درهم برای لباس، دویست تا برای بدهی و صد تا برای خرجی. و همیانی به من داد و گفت: این سیصد درهم است. صد درهم را برای خرید الاغی بگذار، صد تا را برای لباس و صد تا را برای خرجی و به سوی کوهستان نرو. به سورا [در بغداد]سفر کن. او به سورا رفت و با زنی ازدواج کرد. و امروز درآمدش هزار دینار است. با این حال مذهب واقفی است. محمّد ابراهیم گفته است: من به او گفتم: وای بر تو! آیا چیزی از این روشن تر می خواهی؟ گفت: این چیزی است که به آن عادت کرده ایم.

[١٣٢6]4-احمد بن عارف قزوینی گفت: با پدرم در سامره بودم. و پدرم دامپزشکی اصطبل ابو محمّد [علیه السّلام]را به عهده داشت. و مستعین عباسی استری داشت که در زیبایی و بزرگی بی مانند بود و نمی گذاشت کسی سوارش شده، لگام و زین اش کند. رام کنندگان اسب را گرد آورده بود و آنان چاره ای برای سوار شدنش نیافته بودند. برخی ندیمانش به او گفتند: ای امیر مؤمنین آیا دنبال حسن بن رضا [علیهما السّلام]نمی فرستی تا بیاید. یا او سوار آن شود یا آن او را بکشد و تو آسوده شوی؟ پس او به دنبال ابو محمّد [علیه السّلام]فرستاد و پدرم هم با او رفت. پدرم می گفت: وقتی ایشان وارد خانه شد من با او بودم ابو محمّد [علیه السّلام]به استر ایستاده در حیاط خانه نگریسته، راه را به سوی آن کج کرده، دست بر کفلش گذاشت. او گوید: به استر که نگریستم عرق کرده بود چنان که از بدنش جاری بود. سپس حضرت به سوی مستعین رفته، سلام داد و او حضرت را بزرگ داشته، نزد خود نشاند، و گفت: ای ابو محمّد این استر را لگام بزن. حضرت به پدرم فرمود: ای غلام او را لگام بزن. مستعین گفت: خودت او را لگام بزن. پس حضرت شال را از شانه اش برداشته، برخاست و او را لگام زد. سپس به جایش بازگشته، نشست. مستعین به او گفت: ای ابو محمّد او را زین کن. و ایشان به پدرم فرمود: ای غلام او را زین کن. او باز گفت: خودت آن را زین کن. پس حضرت دوباره برخاسته، آن را زین کرد و بازگشت. مستعین به حضرت گفت: نمی خواهی سوارش شوی؟ حضرت فرمودند: چرا. و سوارش شدند بی آن که آن اسب سرکشی کند.

ص :54١

ثمّ رکضه فی الدّار، ثمّ حمله علی الهملجه فمشی أحسن مشی یکون، ثمّ رجع و نزل فقال له المستعین: یا أبا محمّد کیف رأیته قال: یا أمیر المؤمنین ما رأیت مثله حسنا و فراهه و ما یصلح أن یکون مثله إلاّ لأمیر المؤمنین قال: فقال: یا أبا محمّد فإنّ أمیر المؤمنین قد حملک علیه، فقال أبو محمّد لأبی: یا غلام خذه فأخذه أبی فقاده.

[١٣٢٧]5-علیّ، عن أبی أحمد بن راشد، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

شکوت إلی أبی محمّد علیه السّلام الحاجه، فحکّ بسوطه الأرض، قال: و أحسبه غطّاه بمندیل و أخرج خمسمائه دینار، فقال: یا أبا هاشم خذ و أعذرنا.

[١٣٢٨]6-علیّ بن محمّد، عن أبی عبد اللّه بن صالح، عن أبیه، عن أبی علیّ المطهّر أنّه کتب إلیه سنه القادسیّه یعلمه انصراف النّاس و أنّه یخاف العطش، فکتب علیه السّلام:

امضوا فلا خوف علیکم إن شاء اللّه فمضوا سالمین و الحمد للّه ربّ العالمین.

[١٣٢٩]٧-علیّ بن محمّد، عن علیّ بن الحسن بن الفضل الیمانیّ قال:

نزل بالجعفریّ من آل جعفر خلق لا قبل له بهم فکتب إلی أبی محمّد یشکو ذلک، فکتب إلیه: تکفون ذلک إن شاء اللّه تعالی فخرج إلیهم فی نفر یسیر و القوم یزیدون علی عشرین ألفا و هو فی أقلّ من ألف فاستباحهم

[١٣٣٠]٨-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل العلویّ قال:

حبس أبو محمّد عند علیّ بن نارمش و هو أنصب النّاس و أشدّهم علی آل أبی طالب و قیل له: افعل به و افعل فما أقام عنده إلاّ یوما حتّی وضع خدّیه له و کان لا یرفع بصره إلیه إجلالا و إعظاما، فخرج من عنده و هو أحسن النّاس بصیره و أحسنهم فیه قولا.

ص :54٢

آن را در خانه دواند. آن گاه او را به راندنی آرام و بلند (یورتمه) راند. و به بهترین صورتی که می شد راه رفت. سپس بازگشته، فرود آمد. سپس مستعین به حضرت گفت: ای ابو محمّد آن را چگونه دیدی؟ فرمود: ای امیر مؤمنین در زیبایی و تیزپایی مانندش را ندیده ام و چنین چیزی جز برای امیر مؤمنین سزاوار نیست. او گفت: ای ابو محمّد! امیر مؤمنین هم تو را بر آن نشانید. پس ابو محمّد [علیه السّلام]به پدرم فرمود: ای غلام او را ببر. و پدرم او را گرفت و با خودش برد.

[١٣٢٧]5-ابو هاشم جعفری گفته است: از نیازمندی ام به ابو محمّد [علیه السّلام] شکایت بردم. با تازیانه اش زمین را اندکی کند. او گفته است: و به گمانم با دستمالی آن را پوشاند و پانصد دینار برداشته، فرمود: ای ابو هاشم بگیر و عذر ما را بپذیر.

[١٣٢٨]6-ابو علی مطهّر در سال قادسیه (سال بی آبی در راه مکّه) به ایشان نوشت تا از بازگشت مردم خبر داده و بگوید که خودش هم از تشنگی می ترسد. ایشان نوشتند: بروید، بیمی بر شما نیست ان شاء اللّه. و آنان به سلامت رفتند و سپاس بر پروردگار جهانیان.

[١٣٢٩]٧-علی بن حسن. . . یمانی گفته است: مردمی به جعفری از خاندان جعفر حمله بردند و او در برابرشان تاب مقاومت نداشت. به حضرت عسکری [علیه السّلام]نامه نوشته، از آن به ایشان شکایت برد. حضرت به او نوشت: در این باره ان شاء اللّه کفایت می شوید. پس او با نفراتی اندک به سوی آنان رفت درحالی که آن مردم از بیست هزار افزون بودند و او کمتر از هزار نفر. و آنان را ریشه کن کرد.

[١٣٣٠]٨-محمّد بن اسماعیل علوی گفت: حضرت عسکری [علیه السّلام]نزد علی بن نارمش که ناصبی ترین مردم و دشمن ترین شان با خاندان ابو طالب بود زندانی شد. و به او گفته شد: بر او سخت و سخت تر بگیر. و ایشان یک روز نزدش نماند که سرش را پایین انداخت و از احترام و بزرگداشتی که به ایشان یافت، سر بالا نیاورد. آن گاه حضرت درحالی که او بهترین مردم در بصیرت، و بهترین شان در ستایش حضرت شده بود، از نزدش بیرون آمد.

ص :54٣

[١٣٣١]٩-علیّ بن محمّد و محمّد بن أبی عبد اللّه، عن إسحاق بن محمّد النّخعیّ قال:

حدّثنی سفیان بن محمّد الضّبعیّ قال: کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن الولیجه و هو قول اللّه تعالی: وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً قلت فی نفسی لا فی الکتاب: من تری المؤمنین هاهنا فرجع الجواب: الولیجه الّذی یقام دون ولیّ الأمر و حدّثتک نفسک عن المؤمنین من هم فی هذا الموضع؟ فهم الأئمّه الّذین یؤمنون علی اللّه فیجیز أمانهم.

[١٣٣٢]١٠-إسحاق قال: حدّثنی أبو هاشم الجعفریّ قال:

شکوت إلی أبی محمّد علیه السّلام ضیق الحبس و کتل القید فکتب إلیّ أنت تصلّی الیوم الظّهر فی منزلک فأخرجت فی وقت الظّهر فصلّیت فی منزلی کما قال علیه السّلام و کنت مضیّقا فأردت أن أطلب منه دنانیر فی الکتاب فاستحییت، فلمّا صرت إلی منزلی وجّه إلیّ بمائه دینار و کتب إلیّ إذا کانت لک حاجه فلا تستحی و لا تحتشم و اطلبها فإنّک تری ما تحبّ إن شاء اللّه.

[١٣٣٣]١١-إسحاق، عن أحمد بن محمّد بن الأقرع قال: حدّثنی أبو حمزه نصیر الخادم قال:

سمعت أبا محمّد غیر مرّه یکلّم غلمانه بلغاتهم، ترک و روم و صقالبه، فتعجّبت من ذلک و قلت: هذا ولد بالمدینه و لم یظهر لأحد حتّی مضی أبو الحسن علیه السّلام و لا رآه أحد فکیف هذا، -أحدّث نفسی بذلک-فأقبل علیّ فقال: إنّ اللّه تبارک و تعالی بیّن حجّته من سائر خلقه بکلّ شیء و یعطیه اللّغات و معرفه الأنساب و الآجال و الحوادث و لو لا ذلک لم یکن بین الحجّه و المحجوج فرق.

[١٣٣4]١٢-إسحاق، عن الأقرع قال:

ص :544

[١٣٣١]٩-سفیان بن محمّد ضبعی گفته است: به حضرت عسکری [علیه السّلام]نامه نوشتم و دربارۀ محرم راز پرسیدم که در این سخن خداوند والا است: و جز خدا و رسولش و مؤمنان محرم رازی نگرفتند. [توبه (٩) :١6]و با خودم-نه در نامه- گفتم: این جا مقصود از مؤمنان چه کسانی اند؟ جواب آمد: این محرم راز کسی است غیر از ولی امر. و با خودت دربارۀ امیر مؤمنین پرسیدی که این جا آنان چه کسانی هستند. آنان امامانی هستند که از خداوند امان می گیرند و خدا امانشان را امضا می کند.

[١٣٣٢]١٠-ابو هاشم جعفری گفته است: به حضرت عسکری علیه السّلام از تنگی زندان و فشار کند و زنجیر شکایت کردم. به من نوشتند: تو امروز نماز ظهر را در خانه ات می گزاری. من هنگام ظهر از زندان رها شدم و چنان که ایشان فرموده بود، نماز ظهر را در خانه ام گزاردم. و در تنگنا بودم و خواسته بودم در آن نامه چند دیناری از ایشان بخواهم و شرم کرده بودم. چون به خانه ام رسیدم، صد دینار برایم فرستاده، به من نوشت: وقتی نیازی داشتی، شرم نکن و بخواه. که ان شاء اللّه آن چه را دوست داری می بینی.

[١٣٣٣]١١-ابو حمزه نصیر خادم گفت: چندین بار شنیدم که حضرت عسکری علیه السّلام با غلامانش به زبان خودشان سخن می گوید: ترکی و رومی و صقالبی [اسلاوی]. و از آن شگفت زده شدم و گفتم: ایشان در مدینه به دنیا آمده و تا وفات حضرت هادی علیه السّلام نه او بر کسی آشکار شده و نه کسی او را دیده است. پس این چگونه است؟ -و در این باره با خودم سخن می گفتم-که به نزد من آمده، فرمودند: همانا خداوند پاک و والا حجّت خود را از مردمان دیگر با هرچیزی ممتاز ساخته است و به او زبان ها و شناخت نسب ها و زمان مرگ و حوادث را عطا کرده است. و اگر چنین نبود میان حجّت و مردم فرقی نبود.

[١٣٣4]١٢-اقرع گفت: به حضرت عسکری علیه السّلام نامه نوشته، از ایشان پرسیدم:

ص :545

کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن الإمام هل یحتلم؟ و قلت فی نفسی بعد ما فصل الکتاب: الاحتلام شیطنه و قد أعاذ اللّه تبارک و تعالی أولیاءه من ذلک، فورد الجواب: حال الأئمّه فی المنام حالهم فی الیقظه لا یغیّر النّوم منهم شیئا و قد أعاذ اللّه أولیاءه من لمّه الشّیطان کما حدّثتک نفسک.

[١٣٣5]١٣-إسحاق قال:

حدّثنی الحسن بن ظریف قال: اختلج فی صدری مسألتان أردت الکتاب فیهما إلی أبی محمّد علیه السّلام فکتبت أسأله عن القائم علیه السّلام إذا قام بما یقضی و أین مجلسه الّذی یقضی فیه بین النّاس و أردت أن أسأله عن شیء لحمّی الرّبع فأغفلت خبر الحمّی فجاء الجواب سألت عن القائم فإذا قام قضی بین النّاس بعلمه کقضاء داود علیه السّلام لا یسأل البیّنه و کنت أردت أن تسأل لحمّی الرّبع فأنسیت، فاکتب فی ورقه و علّقه علی المحموم فإنّه یبرأ بإذن اللّه إن شاء اللّه یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ فعلّقنا علیه ما ذکر أبو محمّد علیه السّلام فأفاق.

[١٣٣6]١4-إسحاق قال: حدّثنی إسماعیل بن محمّد بن علیّ بن إسماعیل بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب قال:

قعدت لأبی محمّد علیه السّلام علی ظهر الطّریق فلمّا مرّ بی شکوت إلیه الحاجه و حلفت له أنّه لیس عندی درهم فما فوقها و لا غداء و لا عشاء قال: فقال: تحلف باللّه کاذبا و قد دفنت مائتی دینار، و لیس قولی هذا دفعا لک عن العطیّه، أعطه یا غلام ما معک، فأعطانی غلامه مائه دینار، ثمّ أقبل علیّ فقال لی: إنّک تحرمها أحوج ما تکون إلیها یعنی الدّنانیر الّتی دفنت و صدق علیه السّلام و کان کما قال دفنت مائتی دینار و قلت: یکون ظهرا و کهفا لنا فاضطررت ضروره شدیده إلی شیء أنفقه و انغلقت علیّ أبواب الرّزق فنبّشت عنها فإذا ابن لی

ص :546

آیا امام، محتلم می شود؟ و پس از پایان نامه با خودم گفتم: محتلم شدن، شیطنت است که خداوند اولیایش را از آن نگاه داشته است. آن گاه جواب آمد: حال امامان در خواب، همان حال بیداری است. خواب در آنان چیزی را دگرگون نمی کند. و خداوند اولیایش را از دستبرد شیطان نگاه داشته است چنان که خودت گفتی.

[١٣٣5]١٣-حسن ظریف گفت: دو مسأله به دلم خطور کرد که خواستم دربارۀ آن ها به حضرت عسکری [علیه السّلام]نامه بنویسم. آن گاه نوشتم و دربارۀ قائم علیه السّلام پرسیدم که وقتی قیام کند با چه چیزی حکم می کند و محلّ جلوس و داوری اش میان مردم کجا است و می خواستم از درمانی برای تب ربع [تبی که یک روز می گیرد و دو روز رها می کند.]بپرسم ولی فراموش کردم. آن گاه جواب آمد: «از قائم [علیه السّلام]پرسیدی پس او وقتی قیام کند، با علم علم خودش میان مردم داوری می کند مانند داوری داود علیه السّلام.» و گواه نمی خواهد. و خواسته بودی از چیزی برای تب ربع بپرسی و فراموش کردی. در برگی بنویس «یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم.» و بر آن که تب کرده، بیاویز. ان شاء اللّه به اذن خداوند بهبود می یابد. ما آنچه را حضرت فرموده بود، انجام داده، بر او آویختیم و خوب شد.

[١٣٣6]١4-اسماعیل محمّد گفت: سر راه حضرت عسکری علیه السّلام نشستم و چون به من رسید از نیازمندی ام به او شکایت برده و سوگند خوردم که نه درهم و دیناری دارم، نه ناشتا و شامی. او گوید: حضرت فرمود: به دروغ خدا را سوگند می دهی درحالی که تو دویست دینار زیر خاک دفن کرده ای. و این را برای این نمی گویم که چیزی به تو ندهم. ای غلام آنچه داری به او بده. غلامش صد دینار به من داد. سپس ایشان به من رو کرده، فرمود: تو در نیازمندترین احوالت به آن ها -یعنی دینارهایی که دفن کرده بودم-از آن محروم می شوی. و راست فرمود: و چنان شد که فرمود. دویست دینار دفن کردم و گفتم: پشتوانه و برطرف کننده نیازم باشد. و آن گاه درهای روزی به رویم بسته شد. و برای چیزی به شدّت نیاز پیدا کردم که آن را خرج کنم. پس آن جا را کندم و دریافتم که پسرم جایش را یاد گرفته، آن ها را برداشته و گریخته است. و من به چیزی از آن دست نیافتم.

ص :54٧

قد عرف موضعها فأخذها و هرب فما قدرت منها علی شیء.

[١٣٣٧]١5-إسحاق قال: حدّثنی علیّ بن زید بن علیّ بن الحسین بن علیّ قال:

کان لی فرس و کنت به معجبا أکثر ذکره فی المحالّ فدخلت علی أبی محمّد علیه السّلام یوما فقال لی: ما فعل فرسک؟ فقلت: هو عندی و هو ذا هو علی بابک و عنه نزلت فقال لی: استبدل به قبل المساء إن قدرت علی مشتری و لا تؤخّر ذلک و دخل علینا داخل و انقطع الکلام فقمت متفکّرا و مضیت إلی منزلی فأخبرت أخی الخبر، فقال: ما أدری ما أقول فی هذا؟ و شححت به و نفست علی النّاس ببیعه و أمسینا فأتانا السّائس و قد صلّینا العتمه فقال: یا مولای نفق فرسک فاغتممت و علمت أنّه عنی هذا بذلک القول، قال: ثمّ دخلت علی أبی محمّد بعد أیّام و أنا أقول، فی نفسی: لیته أخلف علیّ دابّه إذ کنت اغتممت بقوله، فلمّا جلست قال: نعم نخلف دابّه علیک، یا غلام أعطه برذونی الکمیت هذا خیر من فرسک و أوطأ و أطول عمرا.

[١٣٣٨]١6-إسحاق قال: حدّثنی محمّد بن الحسن بن شمّون قال: حدّثنی أحمد بن محمّد قال:

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام حین أخذ المهتدی فی قتل الموالی یا سیّدی الحمد للّه الّذی شغله عنّا، فقد بلغنی أنّه یتهدّدک و یقول: و اللّه لأجلینّهم عن جدید الأرض فوقّع أبو محمّد علیه السّلام بخطّه: ذاک أقصر لعمره، عدّ من یومک هذا خمسه أیّام و یقتل فی الیوم السّادس بعد هوان و استخفاف یمرّ به فکان کما قال علیه السّلام.

[١٣٣٩]١٧-إسحاق قال: حدّثنی محمّد بن الحسن بن شمّون قال:

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله أن یدعو اللّه لی من وجع عینی و کانت

ص :54٨

[١٣٣٧]١5-علی بن زید گفت: من اسبی داشتم و از داشتن اش شاد بوده، در مجالس از آن بسیار سخن می گفتم. روزی به نزد حضرت عسکری علیه السّلام رفتم و ایشان به من فرمود: اسبت چه می کند؟ گفتم: آن را دارم و با آن آمدم و اینک بر در شما است. به من فرمود: اگر مشتری ای یافتی پیش از شب آن را عوض کن. و این کار را عقب نینداز. آن گاه کسی به نزدمان آمد و سخن قطع شد. اندیشناک برخاسته، به خانه ام رفتم و برادرم را از آن آگاه ساختم. گفت: نمی دانم در این باره چه بگویم. و من به فروختن آن دریغم آمد و مردم را سزاوار آن ندانستم. شب شد. و ما نماز شام را گزارده بودیم که تیمارگر به نزدمان آمده، گفت: سرورم اسبت مرد. من غمگین شدم و دانستم که مقصود حضرت از آن سخن، این بوده است. او گوید: پس از چند روزی به نزد حضرت عسکری علیه السّلام رفتم و با خودم می گفتم: کاش به جای آن چارپایی به من بدهد که من به سبب گفتۀ ایشان غمگین شده ام. چون نشستم، حضرت فرمود: بله، ما به عوض آن چارپایی به تو می دهیم. ای غلام! آن اسب سرخ تاتاری مرا به او بده. این از اسب تو بهتر است. رهوارتر و عمرش درازتر.

[١٣٣٨]١6-احمد محمّد گفت: وقتی مهتدی به جنگ با موالی [ترک ها] پرداخت، به حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم: سپاس خداوندی را که او را از ما بازداشت. که شنیدم او شما را تهدید کرده و گفته است: به خدا سوگند آنان را از روی زمین محو می کنم. حضرت عسکری علیه السّلام به خطّشان بر پای نامه نوشت: همین عمرش را کوتاه کرد. از امروز، پنج روز بشمار. او در روز ششم پس از خواری و ذلّتی که بر او می رود، کشته خواهد شد. و چنان شد که حضرت فرمود.

[١٣٣٩]١٧-محمّد بن حسن شمّون گفته است: به حضرت عسکری علیه السّلام نامه نوشتم و از ایشان خواستم برای درد چشمم به پیشگاه خداوند دعا کند.

ص :54٩

إحدی عینیّ ذاهبه و الأخری علی شرف ذهاب، فکتب إلیّ: حبس اللّه علیک عینک فأفاقت الصّحیحه و وقّع فی آخر الکتاب آجرک اللّه و أحسن ثوابک، فاغتممت لذلک و لم أعرف فی أهلی أحدا مات، فلمّا کان بعد أیّام جاءتنی وفاه ابنی طیّب فعلمت أنّ التّعزیه له.

[١٣4٠]١٨-إسحاق قال: حدّثنی عمر بن أبی مسلم قال:

قدم علینا بسرّ من رأی رجل من أهل مصر یقال له: سیف بن اللّیث، یتظلّم إلی المهتدی فی ضیعه له قد غصبها إیّاه شفیع الخادم و أخرجه منها فأشرنا علیه أن یکتب إلی أبی محمّد علیه السّلام: یسأله تسهیل أمرها فکتب إلیه أبو محمّد علیه السّلام لا بأس علیک ضیعتک تردّ علیک فلا تتقدّم إلی السّلطان و الق الوکیل الّذی فی یده الضّیعه و خوّفه بالسّلطان الأعظم اللّه ربّ العالمین فلقیه! فقال له الوکیل الّذی فی یده الضّیعه قد کتب إلیّ عند خروجک من مصر، أن أطلبک و أردّ الضّیعه علیک فردّها علیه بحکم القاضی ابن أبی الشّوارب و شهاده الشّهود و لم یحتج إلی أن یتقدّم إلی المهتدی فصارت الضّیعه له و فی یده و لم یکن لها خبر بعد ذلک قال: و حدّثنی سیف بن اللّیث هذا قال: خلّفت ابنا لی علیلا بمصر عند خروجی عنها و ابنا لی آخر أسنّ منه کان وصیّی و قیّمی علی عیالی و فی ضیاعی فکتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله الدّعاء لابنی العلیل، فکتب إلیّ قد عوفی ابنک المعتلّ و مات الکبیر وصیّک و قیّمک فاحمد اللّه و لا تجزع فیحبط أجرک فورد علیّ الخبر أنّ ابنی قد عوفی من علّته و مات الکبیر یوم ورد علیّ جواب أبی محمّد علیه السّلام.

[١٣4١]١٩-إسحاق قال: حدّثنی یحیی بن القشیریّ من قریه تسمّی قیر، قال: کان لأبی محمّد علیه السّلام وکیل قد اتّخذ معه فی الدّار حجره یکون فیها معه

ص :55٠

درحالی که سوی یک چشمم رفته بود و سوی دیگری هم در حال رفتن بود. حضرت به من نوشت: خداوند چشمت را برایت نگاه داشت. آن گاه چشم سالمم بهبود یافت. و حضرت در پایان نامه نوشته بودند: خداوند تو را اجر دهد و پاداشت را نیکو گرداند [امام علیه السّلام تسلیت می دهد.]برای همین غمگین شدم و نمی دانستم که چه کسی از خانواده ام درگذشته است. پس از چند روز خبر درگذشت پسرم طیّب به من رسید. و دانستم که آن تسلیت برای او بوده است.

[١٣4٠]١٨-عمر ابو مسلم گفته است: مردی از اهل مصر که به او سیف لیث می گفتند به نزد ما آمد تا دربارۀ زمینش که «شفیع خادم» از او غصب کرده، او را از آن بیرون کرده بود، از مهتدی دادخواهی کند. ما به او اشاره کردیم که نامه ای به حضرت عسکری علیه السّلام نوشته، از ایشان بخواهد که او را در کارش پیش ببرد. حضرت عسکری علیه السّلام به او نوشت: بیم نداشته باش. زمینت به تو بازگردانده می شود. به نزد سلطان نرو. با آن گماشته ای که زمینت در دست او است دیدار کرده، او را از سلطان اعظم، خداوند پروردگار جهانیان بترسان. او به دیدارش رفت و آن گماشته که زمین او در دستش بود، به او گفت: هنگام خروج تو از مصر به من نوشتند که تو را بخواهم و زمینت را بازگردانم. آن گاه به حکم قاضی ابن ابو الشّوارب و گواهی گواهان زمین را به او بازگرداند و به رفتن نزد مهتدی نیازی نیافت. زمین به خودش رسید و در دستش بود و پس از آن از او خبری نشد. راوی گوید: و همین سیف لیث به من گفت: هنگام خروجم از مصر پسری بیمار داشتم و پسر دیگری بزرگ تر از او که وصی و قیّم من بر خانواده و زمینم بود. پس به حضرت عسکری علیه السّلام نامه نوشته، برای پسر بیمارم درخواست دعا کردم. به من نوشتند: پسر بیمارت تندرست شد و پسر بزرگ که وصیّ و کارگزارت بود، درگذشت. خدا را سپاس گفته، بی تابی نکن که پاداشت از بین می رود. و همان روزی که جواب حضرت عسکری علیه السّلام به من رسید خبر آمد که پسر بیمارم بهبود یافته و پسر بزرگ مرده است.

[١٣4١]١٩-یحیای قشیری از روستایی به نام قیر گفت: حضرت عسکری وکیلی داشت که در اتاقی از خانۀ حضرت بود و خادمی سفید به همراه او بود.

ص :55١

خادم أبیض فأراد الوکیل الخادم علی نفسه فأبی إلاّ أن یأتیه بنبیذ فاحتال له بنبیذ، ثمّ أدخله علیه و بینه و بین أبی محمّد علیه السّلام ثلاثه أبواب مغلقه، قال: فحدّثنی الوکیل قال: إنّی لمنتبه إذ أنا بالأبواب تفتح حتّی جاء بنفسه فوقف علی باب الحجره ثمّ قال: یا هؤلاء اتّقوا اللّه خافوا اللّه فلمّا أصبحنا أمر ببیع الخادم و إخراجی من الدّار.

[١٣4٢]٢٠-إسحاق قال: أخبرنی محمّد بن الرّبیع الشّائیّ قال:

ناظرت رجلا من الثّنویّه بالأهواز، ثمّ قدمت سرّ من رأی و قد علق بقلبی شیء من مقالته فإنّی لجالس علی باب أحمد بن الخضیب إذ أقبل أبو محمّد علیه السّلام من دار العامّه یؤمّ الموکب: فنظر إلیّ و أشار بسبّاحته أحد أحد فرد فسقطت مغشیّا علیّ.

[١٣4٣]٢١-إسحاق، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

دخلت علی أبی محمّد علیه السّلام یوما و أنا أرید أن أسأله ما أصوغ به خاتما أتبرّک به، فجلست و أنسیت ما جئت له، فلمّا ودّعت و نهضت رمی إلیّ بالخاتم فقال: أردت فضّه فأعطیناک خاتما ربحت الفصّ و الکرا، هنأک اللّه یا أبا هاشم! فقلت: یا سیّدی أشهد أنّک ولیّ اللّه و إمامی الّذی أدین اللّه بطاعته، فقال: غفر اللّه لک یا أبا هاشم.

[١٣44]٢٢-إسحاق قال: حدّثنی محمّد بن القاسم أبو العیناء الهاشمیّ مولی عبد الصّمد بن علیّ عتاقه قال:

کنت أدخل علی أبی محمّد علیه السّلام فأعطش و أنا عنده فأجلّه أن أدعو بالماء فیقول: یا غلام! اسقه و ربّما حدّثت نفسی بالنّهوض فأفکّر فی ذلک فیقول: یا غلام! دابّته.

ص :55٢

آن گاه وکیل از خادم خواست که او را بر خودش بپذیرد. او نپذیرفت مگر این که برایش شرابی بیاورد. او به حیله شرابی به دست آورده، به نزد او آورد. و میان او و حضرت عسکری علیه السّلام سه در بسته، فاصله بود. او گوید: آن وکیل به من گفت: من هشیار بودم که ناگاه دیدم آن درها باز می شود تا خود حضرت آمده، بر در اتاق ایستاده سپس فرمود: آهای، از خدا پروا کنید، از خدا بهراسید. و چون صبح شد فرمان داد آن خادم را بفروشند و مرا از خانه بیرون کنند.

[١٣4٢]٢٠-محمّد بن ربیع سائی گفت: در اهواز با مردی از دوگانه پرستان مناظره کردم. سپس به سامره رفتم درحالی که چیزی از سخنانش به دلم نشسته بود. من بر در احمد خضیب نشسته بودم که ناگاه حضرت عسکری علیه السّلام درحالی که آهنگ موکب [گروه اسب سواران]داشت، از دار الخلافه پیش آمد و آن گاه به من نگریسته، با اشارۀ انگشتش فرمود: «یکتا است یکتا. یگانه است.» من بی هوش بر زمین افتادم.

[١٣4٣]٢١-ابو هاشم جعفری گفت: روزی به نزد حضرت عسکری رفتم و می خواستم برای تبرّک چیزی از ایشان خواسته با آن انگشتری بسازم. نشستم و فراموش کردم که برای چه کاری آمده ام. چون از ایشان خداحافظی کرده، برخاستم یک انگشتری برایم انداخته، فرمودند: نقره می خواستی و ما به تو انگشتری دادیم. و [قیمت]نگین و دستمزد را سود کردی. ای ابو هاشم! خداوند آن را برایت گوارا گرداند. من عرض کردم: ای آقای من، گواهی می دهم که تو ولی خدایی و امامی که من با اطاعت از او به خدا نزدیک می شوم. فرمودند: ای ابو هاشم! خدا تو را بیامرزد.

[١٣44]٢٢-محمّد بن قاسم گفت: من به نزد حضرت عسکری علیه السّلام می رفتم و تشنه ام می شد ولی از عظمت ایشان شرم می کردم که آب بخواهم. آن گاه ایشان می فرمود: غلام! او را سیراب کن. و چه بسا با خودم می گفتم که برخیزم و در این باره فکر می کردم که ایشان می فرمود: غلام! چارپایش را آماده کن.

ص :55٣

[١٣45]٢٣-علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن موسی بن جعفر بن محمّد، عن علیّ بن عبد الغفّار قال:

دخل العبّاسیّون علی صالح بن وصیف و دخل صالح بن علیّ و غیره من المنحرفین عن هذه النّاحیه علی صالح بن وصیف عند ما حبس أبا محمّد علیه السّلام، فقال لهم صالح: و ما أصنع؟ قد وکّلت به رجلین من أشرّ من قدرت علیه، فقد صارا من العباده و الصّلاه و الصّیام إلی أمر عظیم، فقلت لهما: ما فیه؟ فقالا: ما تقول فی رجل یصوم النّهار و یقوم اللّیل کلّه، لا یتکلّم و لا یتشاغل و إذا نظرنا إلیه ارتعدت فرائصنا و یداخلنا ما لا نملکه من أنفسنا، فلمّا سمعوا ذلک انصرفوا خائبین.

[١٣46]٢4-علیّ بن محمّد، عن الحسن بن الحسین قال:

حدّثنی محمّد بن الحسن المکفوف قال: حدّثنی بعض أصحابنا، عن بعض فصّادی العسکر من النّصاری أنّ أبا محمّد علیه السّلام بعث إلیّ یوما فی وقت صلاه الظّهر، فقال لی: افصد هذا العرق قال: و ناولنی عرقا لم أفهمه من العروق الّتی تفصد، فقلت فی نفسی: ما رأیت أمرا أعجب من هذا یأمرنی أن أفصد فی وقت الظّهر و لیس بوقت فصد و الثّانیه عرق لا أفهمه، ثمّ قال لی: انتظر و کن فی الدّار، فلمّا أمسی دعانی و قال لی: سرّح الدّم فسرّحت ثمّ قال لی: أمسک فأمسکت، ثمّ قال لی: کن فی الدّار، فلمّا کان نصف اللّیل أرسل إلیّ و قال لی: سرّح الدّم قال: فتعجّبت أکثر من عجبی الأوّل و کرهت أن أسأله قال: فسرّحت فخرج دم أبیض کأنّه الملح، قال: ثمّ قال لی: احبس قال: فحبست قال: ثمّ قال: کن فی الدّار، فلمّا أصبحت أمر قهرمانه أن یعطینی ثلاثه دنانیر فأخذتها و خرجت حتّی أتیت ابن بختیشوع النّصرانیّ فقصصت علیه القصّه قال: فقال لی:

ص :554

[١٣45]٢٣-علی عبد الغفّار گفت: عبّاسیان و صالح علی و دیگر منحرفان از ناحیۀ خاندان، هنگامی که صالح وصیف، حضرت عسکری علیه السّلام را به زندان انداخت، به نزدش آمدند. و صالح به آنان گفت: چه کار کنم؟ دو مرد از بدترین کسانی که می توانستم بیابم بر او گماردم و آن دو در عبادت و نماز و روزه خود را به جایی بزرگ رساندند. به آنان گفتم: در او چه دیدید؟ گفتند: چه می گویی دربارۀ مردی که روز را روزه می گیرد و همۀ شب در عبادت است. سخن نمی گوید و به چیزی سرگرم نمی شود و چون به او می نگریم پشتمان می لرزد و حالی به ما دست می دهد که از خود بیخود می شویم. آنان چون چنین شنیدند ناامید بازگشتند.

[١٣46]٢4-یکی از رگزنان نصرانی سامره روایت کرده که روزی حضرت عسکری علیه السّلام هنگام نماز ظهر دنبال من فرستاده [آن گاه که به نزدش رفتم]، به من فرمود: این رگ را بزن. و رگی نشانم داد که گمان نمی کردم از رگ هایی باشد که زده می شود. و با خودم گفتم: چیزی شگفت تر از این ندیده ام مرا در هنگام ظهر که هنگام رگ زدن نیست، به رگ زدن فرمان می دهد، آن هم رگی که من آن را نمی شناسم. سپس ایشان به من فرمود: منتظر باش و در خانه بمان. چون شب شد مرا خواسته، فرمود: راه خون را باز کن! باز کردم. سپس فرمود: ببند! و من بستم. سپس فرمود: در خانه باش! چون نیمه شب شد به راغم فرستاده، فرمود: راه خون را باز کن! او گوید: من بسیار بیش از بار نخست شگفت زده شدم ولی نپسندیدم که از ایشان چیزی بپرسم. پس راه خون را باز کردم. خونی سفید همچون نمک بیرون آمد. او گوید: سپس به من فرمود: ببند! و من بستم. سپس فرمود: در خانه باش! چون صبح شد به پیشکارش فرمود تا سه دینار به من بدهد. من آن ها را گرفته، بیرون آمدم و به نزد ابن بختیشوع نصرانی رفته، قصّه را برایش گفتم.

ص :555

و اللّه ما أفهم ما تقول و لا أعرفه فی شیء من الطّبّ و لا قرأته فی کتاب و لا أعلم فی دهرنا أعلم بکتب النّصرانیّه من فلان الفارسیّ فاخرج إلیه قال: فاکتریت زورقا إلی البصره و أتیت الأهواز ثمّ صرت إلی فارس إلی صاحبی فأخبرته الخبر قال: و فقال لی: أنظرنی أیّاما فأنظرته ثمّ أتیته متقاضیا قال: فقال لی: إنّ هذا الّذی تحکیه عن هذا الرّجل فعله المسیح فی دهره مرّه.

[١٣4٧]٢5-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا قال:

کتب محمّد بن حجر إلی أبی محمّد علیه السّلام یشکو عبد العزیز بن دلف و یزید بن عبد اللّه، فکتب إلیه: أمّا عبد العزیز فقد کفیته و أمّا یزید فإنّ لک و له مقاما بین یدی اللّه، فمات عبد العزیز و قتل یزید محمّد بن حجر.

[١٣4٨]٢6-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا قال:

سلّم أبو محمّد علیه السّلام إلی نحریر فکان یضیّق علیه و یؤذیه، قال: فقالت له امرأته: ویلک اتّق اللّه، لا تدری من فی منزلک؟ و عرّفته صلاحه و قالت: إنّی أخاف علیک منه، فقال لأرمینّه بین السّباع، ثمّ فعل ذلک به فرئی علیه السّلام قائما یصلّی و هی حوله.

[١٣4٩]٢٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن إسحاق قال:

دخلت علی أبی محمّد علیه السّلام فسألته أن یکتب لأنظر إلی خطّه فأعرفه إذا ورد، فقال: نعم، ثمّ قال: یا أحمد إنّ الخطّ سیختلف علیک من بین القلم الغلیظ إلی القلم الدّقیق فلا تشکّنّ، ثمّ دعا بالدّواه فکتب و جعل یستمدّ إلی مجری الدّواه فقلت فی نفسی و هو یکتب: أستوهبه القلم الّذی کتب به. فلمّا فرغ من الکتابه أقبل یحدّثنی و هو یمسح القلم بمندیل الدّواه ساعه، ثمّ قال: هاک یا أحمد! فناولنیه، فقلت: جعلت فداک إنّی مغتمّ لشیء یصیبنی فی نفسی و قد أردت أن

ص :556

او به من گفت: به خدا سوگند نمی فهمم چه می گویی. چنین چیزی در طب ندیده، در کتابی نخوانده ام. و در روزگارمان از فلان مرد پارسی داناتر به کتاب های نصرانیت نمی شناسم. به نزد او برو. او گوید: قایقی برای بصره کرایه کرده، به اهواز آمدم. سپس به پارس به سوی آن مرد رفته، قصّه را بازگفتم. او به من گفت: چند روزی مهلتم بده. به او مهلت دادم. سپس تقاضامندانه به نزدش رفتم. به من گفت: این چیزی که تو دربارۀ این مرد تعریف می کنی، مسیح یک بار در عمرش آن را انجام داده است.

[١٣4٧]٢5-یکی از اصحابمان گفته است: محمّد حجر نامه ای به حضرت ابو محمّد [علیه السّلام]نوشت که از عبد العزیز دلف و یزید عبد اللّه شکایت می کرد. حضرت به او نوشت: از شرّ عبد العزیز نگاه داشته، می شوی ولی برای تو و یزید در پیشگاه خداوند، دادگاهی خواهد بود. پس عبد العزیز مرد و یزید، محمّد حجر را کشت.

[١٣4٨]٢6-یکی از اصحابمان گفته است: حضرت عسکری علیه السّلام را به نحریر سپردند. و او بر ایشان سخت می گرفت و آزارشان می داد. او گوید: زنش به او گفت: وای بر تو! از خدا پروا کن، نمی دانی چه کسی در خانۀ تو است؟ و شایستگی حضرت را به او بازشناسانده، گفت: من دربارۀ او بر تو می هراسم. او گفت: او را میان درندگان خواهم انداخت. و چنین کرد. حضرت را دیدند که به نماز ایستاده و درندگاذن گردش درآمده اند.

[١٣4٩]٢٧-احمد اسحاق گفته است: به نزد حضرت ابو محمّد [علیه السّلام]رفتم و از ایشان خواستم بنویسند تا من خطّشان را ببینم و هروقت نامه ای رسید، بشناسم. فرمودند: باشد. سپس فرمود: ای احمد، این خطّ از میان قلم درشت تا ریز بر تو متفاوت نشان خواهد داد، پس در این باره به تردید نیفتی. سپس دوات خواست و نوشت و قلم را تا ته دوات می برد و درحالی که ایشان می نوشت من با خودم گفتم: این قلمی را که با آن می نویسد از ایشان هدیه خواهم خواست. و چون نوشتن را به پایان برد، درحالی که ساعتی قلم را با دستمال دوات پاک می کرد، با من به سخن پرداخت. سپس فرمود: احمد، بگیر. و آن را به من داد. من عرض کردم: جانم فدایت! چیزی در سینه ام هست که مرا غمگین می کند خواستم از پدرتان بپرسم، فرصتش پیش نیامد.

ص :55٧

أسأل أباک فلم یقض لی ذلک، فقال: و ما هو یا أحمد؟ فقلت: یا سیّدی روی لنا عن آبائک أنّ نوم الأنبیاء علی أقفیتهم و نوم المؤمنین علی أیمانهم و نوم المنافقین علی شمائلهم و نوم الشّیاطین علی وجوههم، فقال علیه السّلام: کذلک هو، فقلت: یا سیّدی فإنّی أجهد أن أنام علی یمینی فما یمکننی و لا یأخذنی النّوم علیها، فسکت ساعه ثمّ قال: یا أحمد ادن منّی فدنوت منه فقال: أدخل یدک تحت ثیابک فأدخلتها فأخرج یده من تحت ثیابه و أدخلها تحت ثیابی، فمسح بیده الیمنی علی جانبی الأیسر و بیده الیسری علی جانبی الأیمن ثلاث مرّات، فقال أحمد: فما أقدر أن أنام علی یساری منذ فعل ذلک بی علیه السّلام و ما یأخذنی نوم علیها أصلا.

باب مولد الصّاحب علیه السّلام ولد علیه السّلام للنّصف من شعبان سنه خمس و خمسین و مائتین.

[١٣5٠]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد قال:

خرج عن أبی محمّد علیه السّلام حین قتل الزّبیریّ: هذا جزاء من افتری علی اللّه فی أولیائه، زعم أنّه یقتلنی و لیس لی عقب فکیف رأی قدره اللّه. و ولد له ولد سمّاه «م ح م د» سنه ستّ و خمسین و مائتین.

[١٣5١]٢-علیّ بن محمّد قال:

حدّثنی محمّد و الحسن ابنا علیّ بن إبراهیم فی سنه تسع و سبعین و مائتین قالا: حدّثنا محمّد بن علیّ بن عبد الرّحمن العبدیّ-من عبد قیس-عن ضوء بن علیّ العجلیّ، عن رجل من أهل فارس سمّاه، قال: أتیت سرّ من رأی

ص :55٨

فرمودند: احمد، آن چیست؟ عرض کردم: سرورم از پدرانتان برای ما روایت کرده اند که خواب پیامبران بر پشت، خواب مؤمنان بر جانب راستشان و خواب منافقان بر جانب چپ است. و خواب شیاطین بر رویشان. حضرت فرمودند: چنین است. من عرض کردم: سرورم من می کوشم بر جانب راستم بخوابم ولی برایم ممکن نمی شود و بر آن جانب خوابم نمی گیرد. حضرت ساعتی خاموش شده، سپس فرمود: احمد نزدیکم بیا. من به ایشان نزدیک شدم. آن گاه فرمود: دستت را زیر لباست ببر. من چنین کردم. آن گاه دستش را از زیر لباسش بیرون آورده، به زیر لباس من برده، سه بار دست راستش را بر جانب راستم و دست چپش را بر جانب راستم کشید. احمد گفته است: از وقتی آن حضرت علیه السّلام با من چنان کرده، من نمی توانم بر جانب چپم بخوابم و اصلا بر آن جانب خوابم نمی گیرد.

ولادت حضرت صاحب زمان علیه السّلام

آن حضرت علیه السّلام در نیمۀ شعبان سال دویست و پنجاه و پنج به دنیا آمد.

[١٣5٠]١-احمد محمّد گفته است: وقتی زبیری کشته شد از سوی حضرت ابو محمّد [علیه السّلام]چنین صادر شد: این است سرانجام کسی که دربارۀ اولیای خداوند بر او دروغ بست. او پنداشت درحالی که فرزندی ندارم مرا می کشد. و قدرت خداوند را دید. و برای او در سال دویست و پنجاه و شش فرزندی به دنیا آمد که او را «م ح م د» نامید.

[١٣5١]٢-مردی از اهل پارس گفت: من به سامره آمده، بر در حضرت

ص :55٩

و لزمت باب أبی محمّد علیه السّلام فدعانی من غیر أن أستأذن، فلمّا دخلت و سلّمت قال لی: یا أبا فلان کیف حالک؟ ثمّ قال لی: اقعد یا فلان، ثمّ سألنی عن جماعه من رجال و نساء من أهلی، ثمّ قال لی: ما الّذی أقدمک؟ قلت: رغبه فی خدمتک، قال: فقال: فالزم الدّار قال: فکنت فی الدّار مع الخدم ثمّ صرت أشتری لهم الحوائج من السّوق و کنت أدخل علیه من غیر إذن إذا کان فی دار الرّجال، فدخلت علیه یوما و هو فی دار الرّجال، فسمعت حرکه فی البیت فنادانی مکانک لا تبرح فلم أجسر أن أخرج و لا أدخل، فخرجت علیّ جاریه معها شیء مغطّی ثمّ نادانی ادخل فدخلت و نادی الجاریه فرجعت فقال لها: اکشفی عمّا معک فکشفت عن غلام أبیض حسن الوجه و کشفت عن بطنه فإذا شعر نابت من لبّته إلی سرّته أخضر لیس بأسود، فقال: هذا صاحبکم، ثمّ أمرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتّی مضی أبو محمّد علیه السّلام فقال ضوء بن علیّ: فقلت للفارسیّ: کم کنت تقدّر له من السّنین؟ قال: سنتین، قال العبدیّ: فقلت لضوء: کم تقدّر له أنت؟ قال: أربع عشره سنه، قال أبو علیّ و أبو عبد اللّه و نحن نقدّر له إحدی و عشرین سنه.

[١٣5٢]٣-علیّ بن محمّد و عن غیر واحد من أصحابنا القمّیّین، عن محمّد بن محمّد العامریّ، عن أبی سعید غانم الهندیّ قال:

کنت بمدینه الهند المعروفه بقشمیر الدّاخله و أصحاب لی یقعدون علی کراسیّ عن یمین الملک، أربعون رجلا کلّهم یقرأ الکتب الأربعه: التّوراه و الإنجیل و الزّبور و صحف إبراهیم، نقضی بین النّاس و نفقّههم فی دینهم و نفتیهم فی حلالهم و حرامهم، یفزع النّاس إلینا الملک فمن دونه، فتجارینا ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقلنا: هذا النّبیّ المذکور فی الکتب قد خفی علینا أمره و یجب

ص :56٠

ابو محمّد [علیه السّلام]بودم که ایشان بی آن که من اجازۀ ورود بخواهم مرا خواند. داخل شده، سلام کردم، به من فرمود: ابو فلانی حالت چطور است؟ سپس فرمود: فلانی بنشین. سپس از من دربارۀ گروهی از مردان و زنان خاندانم پرسید. سپس فرمود: چه چیز تو را به این جا آورد؟ عرض کردم: میل خدمت به شما. او گوید: حضرت فرمود: پس در خانه باش. او گوید: من در خانه با خادمان بودم. سپس رفتم تا از بازار نیازمندی هاشان را بخرم. و چون ایشان در اتاق مردان بودند من بی اجازه به نزدشان می رفتم. روزی ایشان در اتاق مردان بودند که، به نزدشان رفتم، آن گاه تکانی در خانه شنیدم. حضرت مرا صدا زدند و فرمودند: در جایت بایست و حرکت نکن. من نه جرأت کردم بیرون بروم و نه به داخل بیایم. آن گاه کنیزی که چیزی پوشیده همراهش بود بر من آشکار شد. سپس حضرت صدا زد: داخل شو. من داخل شدم و ایشان کنیز را صدا زد و او بازگشت. آن گاه به او فرمود: آنچه را با خود داری آشکار کن. او پوشش را از پسری سپید و زیبارو برداشت و شکمش را آشکار کرد. مویی بود سبز نه سیاه، روییده از زیر گلو تا نافش. آن گاه حضرت فرمود: این مولای شما است. سپس به او فرمان داد تا او را ببرد. و من پس از آن او را ندیدم تا ابو محمّد [علیه السّلام]درگذشت. ضوء بن علی گفته است: من به آن مرد پارسی گفتم: او را چند ساله یافتی؟ گفت: دوساله. عبدی گفته است: من به ضوء گفتم: تو او را چند ساله یافتی: گفت: چهارده ساله. ابو علی و ابو عبد اللّه گفتند: و ما او را بیست و یک ساله یافتیم.

[١٣5٢]٣-ابو سعید غانم هندی گفته است: من در شهری از هند معروف به کشمیر داخله بودم. و یارانی داشتم که بر تخت های جانب راست پادشاه می نشستند. چهل مرد که همگی کتاب های چهارگانه تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم را می خواندند. ما میان مردم داوری کرده، به دینشان آگاهی شان داده، دربارۀ حلال و حرامشان فتوا می دادیم. مردم، پادشاه و دیگران به ما پناه می آوردند. تا سخن از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در میان ما انداخته شد. و گفتیم: موضوع این پیامبر گفته شده در کتاب ها بر ما پنهان مانده است.

ص :56١

علینا الفحص عنه و طلب أثره و اتّفق رأینا و توافقنا علی أن أخرج فأرتاد لهم، فخرجت و معی مال جلیل، فسرت اثنی عشر شهرا حتّی قربت من کابل، فعرض لی قوم من التّرک فقطعوا علیّ و أخذوا مالی و جرحت جراحات شدیده و دفعت إلی مدینه کابل، فأنفذنی ملکها لمّا وقف علی خبری إلی مدینه بلخ و علیها إذ ذاک داود بن العبّاس بن أبی الأسود، فبلغه خبری و أنّی خرجت مرتادا من الهند و تعلّمت الفارسیّه و ناظرت الفقهاء و أصحاب الکلام، فأرسل إلیّ داود بن العبّاس فأحضرنی مجلسه و جمع علیّ الفقهاء فناظرونی فأعلمتهم أنّی خرجت من بلدی أطلب هذا النّبیّ الّذی وجدته فی الکتب، فقال لی: من هو و ما اسمه؟ فقلت: محمّد، فقالوا: هو نبیّنا الّذی تطلب، فسألتهم عن شرائعه، فأعلمونی، فقلت لهم: أنا أعلم أنّ محمّدا نبیّ و لا أعلمه هذا الّذی تصفون أم لا فأعلمونی موضعه لأقصده فأسائله عن علامات عندی و دلالات، فإن کان صاحبی الّذی طلبت آمنت به، فقالوا: قد مضی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقلت: فمن وصیّه و خلیفته فقالوا: أبو بکر، قلت: فسمّوه لی فإنّ هذه کنیته؟ قالوا: عبد اللّه بن عثمان و نسبوه إلی قریش، قلت فانسبوا لی محمّدا نبیّکم فنسبوه لی، فقلت: لیس هذا صاحبی الّذی طلبت، صاحبی الّذی أطلبه خلیفته، أخوه فی الدّین و ابن عمّه فی النّسب و زوج ابنته و أبو ولده، لیس لهذا النّبیّ ذرّیّه علی الأرض غیر ولد هذا الرّجل الّذی هو خلیفته، قال: فوثبوا بی و قالوا أیّها الأمیر إنّ هذا قد خرج من الشّرک إلی الکفر هذا حلال الدّم، فقلت لهم: یا قوم أنا رجل معی دین متمسّک به لا أفارقه حتّی أری ما هو أقوی منه، إنّی وجدت صفه هذا الرّجل فی الکتب الّتی أنزلها اللّه علی أنبیائه و إنّما خرجت من بلاد

ص :56٢

و جستجو دربارۀ او و یافتن نشانه ای از ایشان بر ما واجب است. آرای ما یکی شده، همه به بیرون آمدن و جستجو برای آنان موافقت کردند. من درحالی که مال بسیاری به همراه داشتم، بیرون آمده، دوازده شهر پیمودم تا به نزدیک کابل رسیدم. گروهی ترک بر من آشکار شده راه بر من بسته، مالم را گرفتند و خود به سختی زخم برداشتم. مرا به شهر کابل بردند. شهریار آن جا چون به احوال من آگاه شد مرا به شهر بلخ فرستاد که در آن هنگام داود بن عبّاس ابو الاسود بر آن حکم می راند. خبر من به او رسید که برای جستجو از هند بیرون آمده، فارسی آموخته، با فقیهان و کلام دانان مناظره کرده ام. پس داود عبّاس به دنبالم فرستاده، مرا به حضورش خواسته، فقیهان را بر من گرد آورد تا با من مناظره کنند. به آنان گفتم که من از سرزمینم بیرون آمدم تا از پیامبری بجویم که در کتاب ها یافته ام. به من گفتند: او چه کسی است و نامش چه؟ گفتم: محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]گفتند: آن که می جویی همان پیامبر ما است. پس دربارۀ شرایع او پرسیدم. مرا به آن آگاه ساختند. من به آنان گفتم: من می دانم که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]پیامبر است ولی نمی دانم همین کسی است که شما وصفش می کنید یا نه. جایش را به من بگویید تا آهنگ او کنم و دربارۀ نشانه ها و دلیل هایی که نزد من است از خودش بپرسم. تا اگر همان بود که من می جویم به او ایمان آورم. گفتند: ایشان درگذشته است. گفتم: وصیّ و جانشین اش کیست؟ گفتند: ابو بکر. گفتم: نامش را بگویید، این کنیۀ او است؟ گفتند: عبد اللّه عثمان. و به قریش نسبتش دادند. گفتم: و نسب محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]پیامبرتان را برایم بگویید. و گفتند. من گفتم: این، همان نیست که من می جستم. کسی که من به دنبالش هستم جانشین اش، برادری در دین، پسرعمویش در نسب، همسر دخترش و پدر فرزندان او است. و برای این پیامبر بر روی زمین فرزندانی جز فرزندان این مرد که جانشین او است نیست. او گوید: آنان به من حمله کرده، گفتند: ای امیر! این مرد از شرک به کفر در آمده، خونش هدر است. من به آنان گفتم: ای مردم! من دینی دارم که به آن چنگ می زنم و تا قوی تر از آن نبینم از آن جدا نمی شوم. من اوصاف این مرد را در کتاب هایی یافته ام که خداوند بر پیامبرانش نازل فرموده است.

ص :56٣

الهند و من العزّ الّذی کنت فیه طلبا له، فلمّا فحصت عن أمر صاحبکم الّذی ذکرتم لم یکن النّبیّ الموصوف فی الکتب فکفّوا عنّی و بعث العامل إلی رجل یقال له: الحسین بن إشکیب فدعاه، فقال له: ناظر هذا الرّجل الهندیّ، فقال له الحسین: أصلحک اللّه عندک الفقهاء و العلماء و هم أعلم و أبصر بمناظرته، فقال له: ناظره کما أقول لک و اخل به و الطف له، فقال لی الحسین بن إشکیب بعد ما فاوضته: إنّ صاحبک الّذی تطلبه هو النّبیّ الّذی وصفه هؤلاء و لیس الأمر فی خلیفته کما قالوا، هذا النّبیّ محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب و وصیّه علیّ بن أبی طالب بن عبد المطّلب و هو زوج فاطمه بنت محمّد و أبو الحسن و الحسین سبطی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال غانم أبو سعید: فقلت: اللّه أکبر هذا الّذی طلبت، فانصرفت إلی داود بن العبّاس فقلت له: أیّها الأمیر! وجدت ما طلبت و أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه، قال: فبرّنی و وصلنی، و قال للحسین تفقّده، قال: فمضیت إلیه حتّی آنست به و فقّهنی فیما احتجت إلیه من الصّلاه و الصّیام و الفرائض، قال: فقلت له: إنّا نقرأ فی کتبنا أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاتم النّبیّین لا نبیّ بعده و أنّ الأمر من بعده إلی وصیّه و وارثه و خلیفته من بعده، ثمّ إلی الوصیّ بعد الوصیّ، لا یزال أمر اللّه جاریا فی أعقابهم حتّی تنقضی الدّنیا، فمن وصیّ وصیّ محمّد؟ قال: الحسن ثمّ الحسین ابنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ثمّ ساق الأمر فی الوصیّه حتّی انتهی إلی صاحب الزّمان علیه السّلام ثمّ أعلمنی ما حدث، فلم یکن لی همّه إلاّ طلب النّاحیه فوافی قمّ و قعد مع أصحابنا فی سنه أربع و ستّین و مائتین و خرج معهم حتّی وافی بغداد و معه رفیق له من أهل السّند کان صحبه علی المذهب، قال: فحدّثنی غانم قال:

ص :564

و از هند و از عزّتی که در آن بودم فقط به جستجوی او بیرون آمده ام. و چون دربارۀ کسی که شما گفتید، بررسی کردم، آن پیامبری نبود که در کتاب ها وصف شده است. پس از من دست بدارید. حکمران دنبال مردی به نام حسین اشکیب فرستاده، او را خواند. آن گاه به او گفت: با این مرد هندی مناظره کن. حسین به او گفت: خدا کارت را بسامان کند. فقیهان و عالمان نزد تواند و آنان به مناظرۀ با او داناتر و بیناترند. او گفت: من می گویم تو با او مناظره کن. با او خلوت کن و مهربانی نما. حسین اشکیب پس از این که من با او سخن گفتم، به من گفت: این کسی که تو دنبالش هستی پیامبری است که اینان برایت وصفش کردند ولی دربارۀ جانشین اش چنان نیست که آنان گفتند. این پیامبر محمّد بن عبد اللّه عبد المطّلب است و وصیّ اش علی بن ابی طالب عبد المطّلب و همو همسر فاطمه دختر محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و پدر حسن و حسین دو نوه محمّد است. غانم ابو سعید گوید: من گفتم: اللّه اکبر! این است آنچه می جستم. پس به نزد داود عبّاس رفته، به او گفتم: ای امیر! آنچه را در جستجویش بودم، یافتم و من گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست و محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]فرستادۀ او است. او به من نیکی کرده، صله داد و به حسین گفت: او را دریاب. او گوید: من به نزد او رفتم و با او انس گرفتم و او در آنچه از نماز و روزه و واجبات نیاز داشتم مرا آگاه کرد. من به او گفتم: ما در کتاب هایمان می خوانیم که محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش -خاتم پیامبران است که پیامبری پس از او نیست. و این امر پس از او به وصی و وارث و جانشین پس از خودش می رسد. سپس وصی ای پس از وصیّ دیگر. که پیوسته امر خداوند در فرزندانشان جریان دارد تا دنیا به پایان رسد. پس وصی وصیّ محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]چه کسی است؟ گفت: حسن و سپس حسین [علیهما السّلام]دو فرزند محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-سپس امر وصیّت را دنبال کرده به صاحب زمان علیه السّلام پایان برد. سپس به من گفت که چه روی داده است. [و از آن هنگام]من اندیشه ای جز جستن ناحیۀ حضرت نداشتم. [محمّد بن محمّد عامری گفته است:]آن گاه او به قم آمد و در سال دویست و شصت و چهار با اصحاب ما نشست و با آنان بیرون آمد و به بغداد رسید و رفیقی از اهل سند داشت که در مذهب با او همراه بود.

ص :565

و أنکرت من رفیقی بعض أخلاقه فهجرته، و خرجت حتّی سرت إلی العبّاسیّه أتهیّأ للصّلاه و أصلّی و إنّی لواقف متفکّر فیما قصدت لطلبه إذا أنا بآت قد أتانی فقال: أنت فلان؟ -اسمه بالهند-فقلت: نعم فقال: أجب مولاک فمضیت معه فلم یزل یتخلّل بی الطّرق حتّی أتی دارا و بستانا فإذا أنا به علیه السّلام جالس فقال مرحبا یا فلان-بکلام الهند-کیف حالک؟ و کیف خلّفت فلانا و فلانا؟ حتّی عدّ الأربعین کلّهم فسألنی عنهم واحدا واحدا، ثمّ أخبرنی بما تجارینا کلّ ذلک بکلام الهند، ثمّ قال: أردت أن تحجّ مع أهل قم قلت: نعم یا سیّدی، فقال: لا تحجّ معهم و انصرف سنتک هذه و حجّ فی قابل، ثمّ ألقی إلیّ صرّه کانت بین یدیه، فقال لی: اجعلها نفقتک و لا تدخل إلی بغداد إلی فلان سمّاه و لا تطلعه علی شیء و انصرف إلینا إلی البلد ثمّ وافانا بعض الفتوح فأعلمونا أنّ أصحابنا انصرفوا من العقبه و مضی نحو خراسان فلمّا کان فی قابل حجّ و أرسل إلینا بهدیّه من طرف خراسان فأقام بها مدّه، ثمّ مات رحمه اللّه.

[١٣5٣]4-علیّ بن محمّد، عن سعد بن عبد اللّه قال:

إنّ الحسن بن النّضر و أبا صدام و جماعه تکلّموا بعد مضیّ أبی محمّد علیه السّلام فیما فی أیدی الوکلاء و أرادوا الفحص فجاء الحسن بن النّضر إلی أبی الصّدام فقال: إنّی أرید الحجّ فقال له أبو صدام: أخّره هذه السّنه، فقال له الحسن [بن النّضر]: إنّی أفزع فی المنام و لا بدّ من الخروج و أوصی إلی أحمد بن یعلی بن حمّاد و أوصی للنّاحیه بمال و أمره أن لا یخرج شیئا إلاّ من یده إلی یده بعد ظهوره قال: فقال الحسن: لمّا وافیت بغداد اکتریت دارا فنزلتها فجاءنی بعض الوکلاء بثیاب و دنانیر و خلّفها عندی فقلت له ما هذا؟ قال: هو ما تری، ثمّ جاءنی آخر بمثلها و آخر حتّی کبسوا الدّار، ثمّ جاءنی أحمد بن إسحاق بجمیع

ص :566

او گفته است: غانم به من گفت: من برخی اخلاق رفیقم را نپسندیدم و از او جدا شدم. و رفتم تا به عبّاسیّه رسیدم که برای نماز آماده شده، نماز بگزارم. درحالی که دربارۀ آنچه آهنگ آن کرده بودم اندیشناک بودم شخصی به نزدم آمده، گفت: تو فلانی هستی-اسم هندی اش-من گفتم: بله. گفت: مولایت را دریاب. آن گاه با او رفتم و او پیوسته مرا از راهی به راهی دیگر برد تا به خانه و باغی رسید و من با آن حضرت که نشسته بود روبرو شدم. و حضرت فرمود: -به زبان هندی-خوش آمدی فلانی حالت چگونه است؟ و فلانی و فلانی را چگونه پشت سر نهادی؟ و همۀ آن چهل نفر را شمرد و دربارۀ یکایک ایشان از من خبر گرفت. سپس از سخنانی که میان خودمان رفته بود، خبر داد. و همه را به زبان هندی. سپس فرمود: می خواهی با قمی ها به حجّ بروی؟ عرض کردم: بله آقای من. فرمود: با آنان به حجّ نرو. امسال بازگرد و سال آینده حجّ کن. سپس همیانی را که در برابرش بود به من داد و فرمود: این را خرج خودت قرار بده و در بغداد به نزد فلانی، که نامش را برد، نرو و از چیزی آگاهش نکن. و سپس او در شهر (قم) به نزد ما بازگشت. سپس یکی از پیک ها به ما رسیده، گفت که اصحابمان از عقبه بازگشته اند. و او به سوی خراسان رفت. و سال بعد به حجّ رفت و هدیه ای از تحفه های خراسان برایمان فرستاد. و مدّتی آن جا ماند و سپس درگذشت. خدایش بیامرزد.

[١٣5٣]4-سعد عبد اللّه گفته است: پس از وفات حضرت عسکری حسن نضر و ابو صدام و گروهی دربارۀ آنچه در دست وکیلان است، سخن گفته، خواستند [دربارۀ وصیّ ایشان]جستجو کنند. آن گاه حسن نضر به نزد ابو صدام آمده، گفت: می خواهم به حجّ روم. ابو صدام به او گفت: امسال آن را عقب بینداز. حسن [نضر]گفت: من در خواب هراسانم و باید بروم. و به احمد بن یعلی حمّاد وصیّت کرد و مالی را برای ناحیه [حضرت صاحب علیه السّلام]وصیّت کرده، دستور داد که جز از دست او و به دست او پس از معلوم شدنش چیزی بیرون ندهد. او گوید: حسن گفت: چون به بغداد رسیدم اتاقی کرایه کرده، در آن جا منزل کردم. آن گاه یکی از وکیلان لباس و دینارهایی آورده، نزد من گذاشت. به او گفتم: این ها چیستند؟ گفت: برای این است که نگاهشان داری. سپس دیگری و دیگری آمدند و آوردند تا اتاق پر شد. سپس احمد اسحاق همۀ آنچه را نزدش بود، آورد.

ص :56٧

ما کان معه فتعجّبت و بقیت متفکّرا فوردت علیّ رقعه الرّجل علیه السّلام إذا مضی من النّهار کذا و کذا فاحمل ما معک، فرحلت و حملت ما معی و فی الطّریق صعلوک یقطع الطّریق فی ستّین رجلا فاجتزت علیه و سلّمنی اللّه منه فوافیت العسکر و نزلت، فوردت علیّ رقعه أن احمل ما معک فعبّیته فی صنان الحمّالین، فلمّا بلغت الدّهلیز إذا فیه أسود قائم فقال: أنت الحسن بن النّضر؟ قلت: نعم، قال: ادخل، فدخلت الدّار و دخلت بیتا و فرّغت صنان الحمّالین و إذا فی زاویه البیت خبز کثیر فأعطی کلّ واحد من الحمّالین رغیفین و أخرجوا و إذا بیت علیه ستر فنودیت منه: یا حسن بن النّضر! احمد اللّه علی ما منّ به علیک و لا تشکّنّ، فودّ الشّیطان أنّک شککت و أخرج إلیّ ثوبین و قال: خذها فستحتاج إلیهما فأخذتهما و خرجت، قال سعد: فانصرف الحسن بن النّضر و مات فی شهر رمضان و کفّن فی الثّوبین.

[١٣54]5-علیّ بن محمّد عن محمّد بن حمّویه السّویداویّ، عن محمّد بن إبراهیم بن مهزیار قال:

شککت عند مضیّ أبی محمّد علیه السّلام و اجتمع عند أبی مال جلیل، فحمله و رکب السّفینه و خرجت معه مشیّعا، فوعک وعکا شدیدا، فقال: یا بنیّ! ردّنی، فهو الموت و قال لی: اتّق اللّه فی هذا المال و أوصی إلیّ فمات، فقلت فی نفسی: لم یکن أبی لیوصی بشیء غیر صحیح، أحمل هذا المال إلی العراق و أکتری دارا علی الشّطّ و لا أخبر أحدا بشیء و إن وضح لی شیء کوضوحه [فی]أیّام أبی محمّد علیه السّلام أنفذته و إلاّ قصفت به، فقدمت العراق و اکتریت دارا علی الشّطّ و بقیت أیّاما، فإذا أنا برقعه مع رسول فیها: یا محمّد! معک کذا و کذا فی جوف کذا و کذا، حتّی قصّ علیّ جمیع ما معی ممّا لم أحط به علما فسلّمته

ص :56٨

شگفت زده شده، اندیشناک ماندم. آن گاه نامۀ آن مرد [صاحب زمان]علیه السّلام به من رسید که فلان وقت روز آنچه داری، بردار [و بیا.]و من برداشتم. و در آن راه آدم شریری بود که با شصت مرد دیگر راهزنی می کرد. من بر آنان گذشتم و خداوند مرا از او حفظ کرد. آن گاه به سامره رسیدیم و منزل گرفتم. نامه ای برایم آمد که آنچه با خود داری بردار [و بیا]پس آن ها در سبد دردار باربرها نهادم و چون به دهلیز رسیدم با سیاهی ایستاده روبه رو شدم که گفت: تو حسن نضر هستی؟ گفتم: بله. گفت: داخل شو. داخل خانه شده، به اتاقی رفتم و سبد باربران را خالی کردم. و در گوشۀ اتاق نان فراوانی دیدم. او به هرکدام از باربران دو گرده نان داده، بیرونشان برد. و اتاق پرده داری بود که مرا از آن صدا زدند: ای حسن نضر! خداوند را بر آنچه به تو ارزانی کرده، سپاس بگو و تردید نکن که شیطان دوست دارد تو به تردید بیفتی. و دو جامه به من داده، فرمودند: این ها را بگیر. به آن ها نیاز خواهی داشت. من آن ها را گرفته، بیرون آمدم. سعد گفته است: حسن نضر بازگشت و در ماه رمضان درگذشته، در آن دو لباس کفن شد.

[١٣54]5-محمّد بن ابراهیم مهزیار گفته است: هنگام وفات حضرت ابو محمّد [علیهما السّلام]به تردید افتادم. و نزد پدرم مال فراوانی گرد آمده بود. او آن ها را برداشته، به کشتی سوار شد. من برای بدرقه اش با او رفتم. آن گاه سخت تب کرد و گفت: پسرم! مرا بازگردان که این مرگ است. آن گاه به من گفت: در این مال از خدا پروا کن. و به من وصیّت کرد و درگذشت. من با خودم گفتم: پدرم به چیزی نادرست وصیّت نمی کرد. این مال را به عراق می برم. اتاقی کنار شط کرایه کرده، به کسی چیزی نمی گویم. و اگر چیزی برایم روشن شد، چنان که در روزگار حضرت عسکری علیه السّلام روشن بود، برایش می فرستم وگرنه با آن ها خوش می گذرانم. به عراق آمدم و خانه ای کنار شط کرایه کرده، چند روزی ماندم. آن گاه نامه ای با فرستاده ای رسید که: ای محمّد! تو به همراهت چنین و چنان در میان چنین و چنان چیز داری و از همۀ آنچه به همراهم بود و خودم هم به خوبی می دانستم، خبر داد. من آن ها را به فرستاده سپردم و چند روزی ماندم. کسی برایم سر بلند نکرد و غمگین شدم.

ص :56٩

إلی الرّسول و بقیت أیّاما لا یرفع لی رأس و اغتممت، فخرج إلیّ قد أقمناک مکان أبیک فاحمد اللّه.

[١٣55]6-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن أبی عبد اللّه النّسائیّ قال:

أوصلت أشیاء للمرزبانیّ الحارثیّ فیها سوار ذهب، فقبلت و ردّ علیّ السّوار، فأمرت بکسره، فکسرته فإذا فی وسطه مثاقیل حدید و نحاس أو صفر فأخرجته و أنفذت الذّهب فقبل.

[١٣56]٧-علیّ بن محمّد، عن الفضل الخزّاز المدائنیّ مولی خدیجه بنت محمّد أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ قوما من أهل المدینه من الطّالبیّین کانوا یقولون بالحقّ و کانت الوظائف ترد علیهم فی وقت معلوم، فلمّا مضی أبو محمّد علیه السّلام رجع قوم منهم عن القول بالولد فوردت الوظائف علی من ثبت منهم علی القول بالولد و قطع عن الباقین، فلا یذکرون فی الذّاکرین و الحمد للّه ربّ العالمین.

[١٣5٧]٨-علیّ بن محمّد قال:

أوصل رجل من أهل السّواد مالا فردّ علیه و قیل له: أخرج حقّ ولد عمّک منه و هو أربعمائه درهم و کان الرّجل فی یده ضیعه لولد عمّه، فیها شرکه قد حبسها علیهم، فنظر فإذا الّذی لولد عمّه من ذلک المال أربعمائه درهم فأخرجها و أنفذ الباقی فقبل

[١٣5٨]٩-القاسم بن العلاء قال:

ولد لی عدّه بنین فکنت أکتب و أسأل الدّعاء فلا یکتب إلیّ لهم بشیء، فماتوا کلّهم، فلمّا ولد لی الحسن ابنی کتبت أسأل الدّعاء فأجبت یبقی و الحمد للّه.

[١٣5٩]١٠-علیّ بن محمّد، عن أبی عبد اللّه بن صالح قال:

ص :5٧٠

آن گاه از ناحیۀ حضرت به من صادر شد که تو را بر جای پدرت قرار دادیم پس خداوند را سپاس بگو.

[١٣55]6-ابو عبد اللّه نسائی گفت: چیزهایی را که در میانشان دستبندی زرّین بود توسّط مرزبانی حارثی برای حضرت فرستادم. همه پذیرفته شد و دستبند را به من بازگرداند. و به شکستن اش مأمورم کرد. من آن را شکستم و در میانش چند مثقال آهن و مس یا قلع یافتم. آن ها را درآورده، طلا را فرستادم و پذیرفته شد.

[١٣56]٧-فضل خزّاز مدائنی گفت: گروهی از طالبیان (فرزندان ابو طالب) مدینه که به حقّ معتقد بودند و در وقتی معیّن مقرّری شان می رسید، چون حضرت عسکری علیه السّلام وفات کرد، برخی از آنان از اعتقاد به فرزند او برگشتند. آن گاه مقرّری به کسانی از آنان که بر اعتقاد به فرزندشان استوار بودند، رسید و از دیگران قطع شد. و دیگر نامشان به میان نرفت. و سپاس بر پروردگار جهانیان.

[١٣5٧]٨-علی بن محمّد گفت: مردی از اهل سواد مالی [خدمت امام زمان علیه السّلام]فرستاد و آن گاه به خودش بازگشت داده، گفته شد: حقّ فرزندان عمویت را که چهارصد درهم است از آن درآور. و زمینی از فرزندان عمو در دست آن مرد بود که شراکتی در آن داشت و از آنان دریغ کرده بود. پس بررسی کرد و دید از آن مال چهارصد درهم برای فرزندان عمو است. آن را خارج کرده، بقیه را فرستاد و پذیرفته شد.

[١٣5٨]٩-قاسم علاء گفت: برایم چند پسر به دنیا آمد و من نامه نوشته، درخواست دعا می کردم ولی چیزی به من نوشته نمی شد. و همه مردند. وقتی پسرم حسن به دنیا آمد نامه نوشتم و درخواست دعا کردم برایم جواب آمد و او ماند. و سپاس بر خدا.

[١٣5٩]١٠-ابو عبد اللّه صالح گفت: سالی از سال ها به بغداد رفته، اجازۀ

ص :5٧١

[کنت]خرجت سنه من السّنین ببغداد فاستأذنت فی الخروج، فلم یؤذن لی، فأقمت اثنین و عشرین یوما و قد خرجت القافله إلی النّهروان، فأذن فی الخروج لی یوم الأربعاء و قیل لی: اخرج فیه، فخرجت و أنا آیس من القافله أن ألحقها، فوافیت النّهروان و القافله مقیمه، فما کان إلاّ أن أعلفت جمالی شیئا حتّی رحلت القافله، فرحلت و قد دعا لی بالسّلامه فلم ألق سوءا و الحمد للّه.

[١٣6٠]١١-علیّ عن النّضر بن صبّاح البجلیّ، عن محمّد بن یوسف الشّاشیّ قال:

خرج بی ناصور علی مقعدتی فأریته الأطبّاء و أنفقت علیه مالا فقالوا: لا نعرف له دواء، فکتبت رقعه أسأل الدّعاء فوقّع علیه السّلام إلیّ، ألبسک اللّه العافیه و جعلک معنا فی الدّنیا و الآخره، قال فما أتت علیّ جمعه حتّی عوفیت و صار مثل راحتی، فدعوت طبیبا من أصحابنا و أریته إیّاه، فقال: ما عرفنا لهذا دواء.

[١٣6١]١٢-علیّ، عن علیّ بن الحسین الیمانیّ قال:

کنت ببغداد فتهیّأت قافله للیمانیّین فأردت الخروج معها، فکتبت ألتمس الإذن فی ذلک، فخرج: لا تخرج معهم فلیس لک فی الخروج معهم خیره و أقم بالکوفه، قال: و أقمت و خرجت القافله فخرجت علیهم حنظله فاجتاحتهم و کتبت أستأذن فی رکوب الماء، فلم یؤذن لی فسألت عن المراکب الّتی خرجت فی تلک السّنه فی البحر فما سلم منها مرکب خرج علیها قوم من الهند یقال لهم البوارج فقطعوا علیها قال و زرت العسکر فأتیت الدّرب مع المغیب و لم أکلّم أحدا و لم أتعرّف إلی أحد و أنا أصلّی فی المسجد بعد فراغی من الزّیاره إذا بخادم قد جاءنی فقال لی قم: فقلت له: إذن إلی أین؟ فقال لی: إلی المنزل قلت: و من أنا لعلّک أرسلت إلی غیری، فقال: لا ما أرسلت إلاّ إلیک أنت علیّ

ص :5٧٢

خروج خواستم. اجازه ندادند. بیست و دو روز ماندم و کاروان به سوی نهروان رفت. آن گاه روز چهارشنبه اجازۀ خروج به من داده شده، گفته شد: امروز خارج شو. من خارج شدم ولی از پیوستن به کاروان ناامید بودم که به نهروان رسیدم و کاروان را آن جا یافتم. و تا من به شترانم علفی دادم کاروان به راه افتاد و من هم رفتم. و حضرت برای سلامتی دعا کرده بود پس من بدی ندیدم. و سپاس بر خداوند.

[١٣6٠]١١-محمّد بن یوسف گفت: بر نشیمنگاه من دملی درآمد و من آن را به طبیبان نشان داده، مالی خرج کردم. گفتند: دوایی برایش نمی شناسیم. پس نامه ای [به حضرت]نوشته، درخواست دعا کردم. حضرت برایم نوشتند: خداوند جامۀ تندرستی به تو بپوشاند و تو را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد. او گفته است: یک جمعه بر من نگذشت که تندرست گشتم و آن جا همچون کف دستم شد. طبیبی از اصحابمان خواسته، نشانش دادم. گفت: ما برایش دوایی نشناختیم.

[١٣6١]١٢-علی بن حسین یمانی گفت: در بغداد بودم و آن گاه کاروانی از یمانی ها آمادۀ سفر شد. خواستم با آن ها بروم. نامه نوشتم و در این باره از حضرت اجازه خواستم. جواب رسید: با آنان نرو. که برایت در سفر با آنان خیری نیست و در کوفه بمان. او گوید: من ماندم و کاروان رفت. آن گاه قبیلۀ حنظله بر آنان حمله برده، تارومارشان کرد. و من نامه نوشته، اجازه خواستم که از راه آب بروم. اجازه ندادند. آن گاه دربارۀ کشتی هایی که در آن سال به دریا رفتند، پرسیدم. هیچ کشتی ای سالم نرسیده بود. مردمی از هند که بوارج نامیده می شدند بر آن ها تاخته، راهشان را بسته بودند. به زیارت سامره رفتم. هنگام غروب به حرم رسیده، با کسی سخن نگفته، به کسی آشنایی ندادم و پس از زیارت در مسجد نماز می گزاردم که خادمی به نزدم آمده، گفت: برخیز. گفتم: به کجا؟ گفت: به سوی منزل. گفتم: و من کیستم، شاید به سوی دیگری فرستاده شده باشی. گفت: نه، جز به سوی تو فرستاده

ص :5٧٣

بن الحسین رسول جعفر بن إبراهیم فمرّ بی حتّی أنزلنی فی بیت الحسین بن أحمد ثمّ سارّه فلم أدر ما قال له حتّی آتانی جمیع ما أحتاج إلیه و جلست عنده ثلاثه أیّام و استأذنته فی الزّیاره من داخل فأذن لی فزرت لیلا.

[١٣6٢]١٣-الحسن بن الفضل بن زید الیمانیّ قال:

کتب أبی بخطّه کتابا فورد جوابه ثمّ کتبت بخطّی فورد جوابه، ثمّ کتب بخطّه رجل من فقهاء أصحابنا فلم یرد جوابه فنظرنا فکانت العلّه أنّ الرّجل تحوّل قرمطیّا قال الحسن بن الفضل: فزرت العراق و وردت طوس و عزمت أن لا أخرج إلاّ عن بیّنه من أمری و نجاح من حوائجی و لو احتجت أن أقیم بها حتّی أتصدّق قال: و فی خلال ذلک یضیق صدری بالمقام و أخاف أن یفوتنی الحجّ قال: فجئت یوما إلی محمّد بن أحمد أتقاضاه فقال لی: صر إلی مسجد کذا و کذا و إنّه یلقاک رجل قال: فصرت إلیه فدخل علیّ رجل فلمّا نظر إلیّ ضحک و قال: لا تغتمّ فإنّک ستحجّ فی هذه السّنه و تنصرف إلی أهلک و ولدک سالما قال: فاطمأننت و سکن قلبی و أقول ذا مصداق ذلک و الحمد للّه قال: ثمّ وردت العسکر فخرجت إلیّ صرّه فیها دنانیر و ثوب فاغتممت و قلت فی نفسی: جزائی عند القوم هذا و استعملت الجهل فرددتها و کتبت رقعه و لم یشر الّذی قبضها منّی علیّ بشیء و لم یتکلّم فیها بحرف ثمّ ندمت بعد ذلک ندامه شدیده و قلت فی نفسی: کفرت بردّی علی مولای و کتبت رقعه أعتذر من فعلی و أبوء بالإثم و أستغفر من ذلک و أنفذتها و قمت أتمسّح فأنا فی ذلک أفکّر فی نفسی و أقول إن ردّت علیّ الدّنانیر لم أحلل صرارها و لم أحدث فیها حتّی أحملها إلی أبی فإنّه أعلم منّی لیعمل فیها بما شاء فخرج إلی الرّسول الّذی حمل إلیّ الصّرّه: أسأت إذ لم تعلم الرّجل إنّا ربّما فعلنا ذلک بموالینا

ص :5٧4

نشده ام. تو علی بن حسین فرستادۀ جعفر ابراهیم هستی. آن گاه مرا برد و در خانۀ حسین احمد منزلم داد. سپس با او به نجوا سخن گفت که چیزی نفهمیدم. تا آنچه نیاز داشتم برایم آورد و سه روز نزدش بودم. آن گاه اجازۀ زیارت داخل مرقد را خواستم که اجازه دادند و من شب زیارت کردم.

[١٣6٢]١٣-حسن بن فضل یزید یمانی گفت: پدرم به خط خود نامه ای نوشت و جوابش آمد. سپس من به خط خودم نامه ای نوشتم و جوابش آمد. سپس مردی از فقیهان اصحابمان نامه نوشت ولی جوابش نیامد. ما بررسی کردیم علّتش این بود که آن مرد قرمطی شده بود. حسن فضل گفته است: آن گاه به طوس وارد شدم و سپس به زیارت عراق رفتم و تصمیم گرفتم جز پس از روشن شدن کارم و روا شدن حاجت هایم خارج نشوم. اگرچه نیاز باشد که در آن جا مقیم شوم و صدقه بگیرم. او گفته است: در این میان دلم از ماندن تنگ شد و ترسیدم که حجّ آن سال از دستم برود. پس روزی به سوی محمّد احمد رفتم تا از او کمک بخواهم. او به من گفت: به فلان مسجد برو مردی به دیدارت می آید. به آن جا رفتم. مردی به نزدم آمد. چون به من نگریست خندیده، گفت: غمگین نباش. تو امسال حجّ کرده، به سلامت نزد خانواده و فرزندانت بازمی گردی. پس خاطرجمع شده، دلم آرام شد درحالی که می گفتم این دلیل صدق آن است و سپاس بر خداوند. او گوید: سپس به سامره رفتم، برایم همیانی که جامه و چند دینار در آن بود، رسید. غمگین شده، با خودم گفتم: پاداشم نزد این مردم این است و نادانی کرده، آن ها را بازگرداندم و نامه ای نوشتم و کسی که آن ها را از من گرفت به چیزی اشاره نکرد و در این باره کلمه ای سخن نگفت. سپس به سختی پشیمان شده، با خودم گفتم: من با این کارم به سرورم ناسپاسی کردم و نامه نوشته، از کارم عذر خواسته، به گناهم اعتراف کردم و آمرزش خواستم و نامه را فرستاده، پریشان منتظر ماندم. در این باره با خودم می اندیشیدم و می گفتم: اگر دینارها را به من برگردانند همیان را باز نکرده، در آن دست نمی بردم تا به پدرم برسانم. او بهتر از من می داند که با آن ها چه کند. آن گاه به فرستاده ای که همیان را برایم آورده بود، صادر شد که: بد کردی به آن مرد نگفتی که ما این کار را با دوستانمان می کنیم

ص :5٧5

و ربّما سألونا ذلک یتبرّکون به و خرج إلیّ أخطأت فی ردّک برّنا فإذا استغفرت اللّه فاللّه یغفر لک فأمّا إذا کانت عزیمتک و عقد نیّتک ألاّ تحدث فیها حدثا و لا تنفقها فی طریقک فقد صرفناها عنک فأمّا الثّوب فلا بدّ منه لتحرم فیه قال: و کتبت فی معنیین و أردت أن أکتب فی الثّالث و امتنعت منه مخافه أن یکره ذلک: فورد جواب المعنیین و الثّالث الّذی طویت مفسّرا و الحمد للّه، قال: و کنت وافقت جعفر بن إبراهیم النّیسابوریّ بنیسابور علی أن أرکب معه و أزامله فلمّا وافیت بغداد بدا لی فاستقلته و ذهبت أطلب عدیلا فلقینی ابن الوجناء بعد أن کنت صرت إلیه و سألته أن یکتری لی فوجدته کارها فقال لی: أنا فی طلبک و قد قیل لی: إنّه یصحبک فأحسن معاشرته و اطلب له عدیلا و اکتر له.

[١٣6٣]١4-علیّ بن محمّد عن الحسن بن عبد الحمید قال:

شککت فی أمر حاجز فجمعت شیئا ثمّ صرت إلی العسکر فخرج إلیّ: لیس فینا شکّ و لا فیمن یقوم مقامنا بأمرنا ردّ ما معک إلی حاجز بن یزید.

[١٣64]١5-علیّ بن محمّد عن محمّد بن صالح قال:

لمّا مات أبی و صار الأمر لی کان لأبی علی النّاس سفاتج من مال الغریم فکتبت إلیه أعلمه فکتب: طالبهم و استقض علیهم فقضّانی النّاس إلاّ رجل واحد کانت علیه سفتجه بأربعمائه دینار فجئت إلیه أطالبه فماطلنی و استخفّ بی ابنه و سفه علیّ فشکوت إلی أبیه فقال: و کان ما ذا؟ فقبضت علی لحیته و أخذت برجله و سحبته إلی وسط الدّار و رکلته رکلا کثیرا فخرج ابنه یستغیث بأهل بغداد و یقول: قمّیّ رافضیّ قد قتل والدی فاجتمع علیّ منهم الخلق فرکبت دابّتی و قلت: أحسنتم یا أهل بغداد تمیلون مع الظّالم علی الغریب

ص :5٧6

و بسا چیزی به جهت تبرّک از ما می خواهند. و به من صادر شد که: خطا کردی که احسانمان را به ما بازگرداندی و چون از خداوند آمرزش خواستی، خدا تو را می آمرزد. و چون قصد و آهنگت این است که در همیان دست نبری و در راهت خرج نکنی ما آن را از تو بازداشتیم. امّا به آن جامه نیاز داری تا با آن محرم شوی. او گفته است: و دربارۀ دو موضوع نامه نوشتم و خواستم دربارۀ موضوع سومی هم بنویسم که ننوشتم. ترسیدم آن را نپسندند. آن گاه جواب آن دو موضوع و موضوع سومی که ننوشته بودم، با تفسیر رسید و سپاس بر خداوند. و گفته است: در نیشابور با جعفر بن ابراهیم نیشابوری توافق کردم که با او به سفر رفته، همراهش باشم. چون به بغداد رسیدم، نظرم عوض شد، پس با او فسخ کرده، رفتم تا جایگزینی بجویم. آن گاه پسر وجناء مرا دید-پس از آن که من به سویش رفتم و از او خواستم که به من کرایه بدهد ولی او را ناخرسند یافتم-و گفت: دنبالت بودم. به من گفتند که او [یعنی من]با تو همراه می شود. با او خوش رفتاری کرده، رفیقی برایش بجو و به او کرایه بده.

[١٣6٣]١4-حسن عبد الحمید گفت: دربارۀ وکالت حاجز تردید کردم. پس چیزی گرد آورده، به سامره رفتم. نامه ای به من رسید که: نه دربارۀ ما تردیدی هست و نه دربارۀ کسی که به فرمان ما جانشین مان می شود. آنچه را با خود آورده ای به حاجز یزید بازگردان.

[١٣64]١5-محمّد صالح گفت: چون پدرم مرد و کار او به من رسید. پدرم از مردم سفته هایی دربارۀ مال امام علیه السّلام داشت. پس به ایشان نامه نوشتم تا به استحضارشان برسانم. جواب آمد که: از آنان بخواه و بگیر. مردم همه پرداختند جز یک مرد که سفته ای چهارصد دیناری داشت. من به نزدش رفتم و از او مطالبه کردم. او با من امروز و فردا کرده، پسرش هم بی احترامی کرده، نادانی نشان داد. به پدرش شکایت کردم. گفت: مگر چه شده؟ من ریش و پایش را گرفته، به میان اتاق کشیدم و بسیار بر او لگد زدم. پسرش بیرون رفته، اهل بغداد را به کمک خواسته، می گفت: قمی رافضی پدرم را کشت. از آنان مردمی بر من گرد آمدند. من بر چارپایم سوار شده، گفتم: آفرین بر شما اهل بغداد که با این ستمکار بر غریبی ستمدیده همراهی می کنید.

ص :5٧٧

المظلوم أنا رجل من أهل همذان من أهل السّنّه و هذا ینسبنی إلی أهل قمّ و الرّفض لیذهب بحقّی و مالی قال: فمالوا علیه و أرادوا أن یدخلوا علی حانوته حتّی سکّنتهم و طلب إلیّ صاحب السّفتجه و حلف بالطّلاق أن یوفّینی مالی حتّی أخرجتهم عنه.

[١٣65]١6-علیّ عن عدّه من أصحابنا عن أحمد بن الحسن و العلاء بن رزق اللّه عن بدر غلام أحمد بن الحسن قال:

وردت الجبل و أنا لا أقول بالإمامه أحبّهم جمله إلی أن مات یزید بن عبد اللّه فأوصی فی علّته أن یدفع الشّهریّ السّمند و سیفه و منطقته إلی مولاه فخفت إن أنا لم أدفع الشّهریّ إلی إذکوتکین نالنی منه استخفاف فقوّمت الدّابّه و السّیف و المنطقه بسبعمائه دینار فی نفسی و لم أطلع علیه أحدا فإذا الکتاب قد ورد علیّ من العراق: وجّه السّبع مائه دینار الّتی لنا قبلک من ثمن الشّهریّ و السّیف و المنطقه.

[١٣66]١٧-علیّ عمّن حدّثه قال:

ولد لی ولد فکتبت أستأذن فی طهره یوم السّابع فورد لا تفعل فمات یوم السّابع أو الثّامن ثمّ کتبت بموته فورد ستخلف غیره و غیره تسمّیه أحمد و من بعد أحمد جعفرا فجاء کما قال. قال: و تهیّأت للحجّ و ودّعت النّاس و کنت علی الخروج فورد: نحن لذلک کارهون و الأمر إلیک قال: فضاق صدری و اغتممت و کتبت أنا مقیم علی السّمع و الطّاعه غیر أنّی مغتمّ بتخلّفی عن الحجّ فوقّع لا یضیقنّ صدرک فإنّک ستحجّ من قابل إن شاء اللّه قال: و لمّا کان من قابل کتبت أستأذن فورد الإذن فکتبت أنّی عادلت محمّد بن العبّاس و أنا واثق بدیانته و صیانته فورد: الأسدیّ نعم العدیل فإن قدم فلا تختر علیه فقدم الأسدیّ و عادلته.

ص :5٧٨

من مردی همدانی و از اهل سنّتم. و این مرا به قم و رافضیگری نسبت می دهد تا حقّ و مالم را از من برباید. او گوید: آنان راه را به سوی او کج کرده، خواستند به مغازه اش داخل شوند. که من آرامشان کردم. آن گاه صاحب سفته مرا خوانده، به طلاق زنش سوگند خورد که مالم را می پردازد. و من هم آن ها را از او دور کردم.

[١٣65]١6-بدر غلام احمد حسن گفت: به جبل رفتم درحالی که به امامت معتقد نبودم ولی همگی شان را دوست می داشتم. تا یزید عبد اللّه مرد و در بیماری اش وصیّت کرد که اسب زردرنگ و شمشیر و کمربندش را به سرورش (امام زمان علیه السّلام) بدهند. من ترسیدم که اگر آن اسب را به اذکوتکین (امیر ترک) ندهم از او آزاری به من برسد. پس با خودم آن چارپا و شمشیر و کمربند را هفتصد دینار قیمت گذاشتم ولی کسی را بر آن آگاه نکردم. آن گاه از عراق نامه ای به من رسید که: هفتصد دیناری که از قیمت اسب زرد و شمشیر و کمربند به ما بدهکاری، برایمان بفرست.

[١٣66]١٧-مردی گفت: فرزندی برایم به دنیا آمد. نامه نوشتم و دربارۀ ختنه کردنش در روز هفتم اجازه خواستم. جواب آمد که این کار را نکن. آن گاه نوزاد روز هفتم یا هشتم مرد. سپس دربارۀ مردن آن نامه نوشتم. جواب آمد که جز او و دیگری هم به دنبال خواهد آمد که نخستین را احمد و پسین را جعفر می نامی. و آمد چنان که فرموده بود. و او گفت: برای حجّ آماده شدم و با مردم خداحافظی کردم و می خواستم بیرون آیم که نامه رسید: ما آن را نمی پسندیم ولی خود دانی. او گوید: من دلتنگ و غمگین شده، نوشتم: من به شنیدن و فرمانبری پابرجایم جز این که به جهت بازماندنم از حجّ غمگینم. نوشتند: دلتنگ نباش. ان شاء اللّه سال آینده حجّ خواهی کرد. و چون سال بعد رسید، نامه نوشته، اجازه خواستم. اجازه رسید. آن گاه نوشتم: من محمّد عبّاس را برای همراهی برگزیده ام و به دیانت و نگاهداری اش اطمینان دارم. جواب رسید: اسدی خوب همراهی است. اگر او می آید دیگری را برنگزین. آن گاه اسدی آمد و با او همراه شدم.

ص :5٧٩

[١٣6٧]١٨-الحسن بن علیّ العلویّ قال:

أودع المجروح مرداس بن علیّ مالا للنّاحیه و کان عند مرداس مال لتمیم بن حنظله فورد علی مرداس: أنفذ مال تمیم مع ما أودعک الشّیرازیّ.

[١٣6٨]١٩-علیّ بن محمّد، عن الحسن بن عیسی العریضیّ أبی محمّد قال:

لمّا مضی أبو محمّد علیه السّلام ورد رجل من أهل مصر بمال إلی مکّه للنّاحیه فاختلف علیه فقال بعض: النّاس إنّ أبا محمّد علیه السّلام مضی من غیر خلف و الخلف جعفر و قال بعضهم: مضی أبو محمّد عن خلف فبعث رجلا یکنّی بأبی طالب فورد العسکر و معه کتاب فصار إلی جعفر و سأله عن برهان فقال: لا یتهیّأ فی هذا الوقت فصار إلی الباب و أنفذ الکتاب إلی أصحابنا فخرج إلیه: آجرک اللّه فی صاحبک فقد مات و أوصی بالمال الّذی کان معه إلی ثقه لیعمل فیه بما یجب و أجیب عن کتابه.

[١٣6٩]٢٠-علیّ بن محمّد قال:

حمل رجل من أهل آبه شیئا یوصله و نسی سیفا بآبه. فأنفذ ما کان معه فکتب إلیه: ما خبر السّیف الّذی نسیته؟ .

[١٣٧٠]٢١-الحسن بن خفیف عن أبیه قال:

بعث بخدم إلی مدینه الرّسول و معهم خادمان و کتب إلی خفیف أن یخرج معهم فخرج معهم فلمّا وصلوا إلی الکوفه شرب أحد الخادمین مسکرا فما خرجوا من الکوفه حتّی ورد کتاب من العسکر بردّ الخادم الّذی شرب المسکر و عزل عن الخدمه.

[١٣٧١]٢٢-علیّ بن محمّد، عن [أحمد بن]أبی علیّ بن غیاث عن أحمد بن الحسن قال:

ص :5٨٠

[١٣6٧]١٨-حسن بن علی علوی گفت: مجروح [شیرازی]مالی از برای ناحیه را به مرداس بن علی سپرد و نزد او مالی از تمیم حنظله نیز بود. به مرداس نامه رسید که: مال تمیم را با آنچه شیرازی به تو سپرده بفرست.

[١٣6٨]١٩-حسن عیسی گفت: چون حضرت ابو محمّد [علیه السّلام]وفات کرد. مردی از اهل مصر با مالی از برای ناحیه به مکّه آمد. بر سرش اختلاف شد. یکی از مردم گفت: حضرت عسکری علیه السّلام بی فرزند درگذشت و جانشین او جعفر است. و یکی گفت: حضرت عسکری علیه السّلام فرزند داشت و درگذشت. آن گاه او مردی، کنیه اش ابو طالب، را به همراه نامه ای به سامره فرستاد. او به سوی جعفر رفته، از او برهانی برای جانشینی خواست. گفت: اینک آماده نیست. پس به در خانه رفته، نامه را به اصحابمان رساند و این جواب برایش صادر شد: خدا به خاطر رفیقت به تو اجر دهد. که او مرد و مالی را که با خود داشت به مردی مورد اطمینان وصیّت کرد تا در آن به آنچه واجب است، عمل کند. و از نامه اش جواب داده شد.

[١٣6٩]٢٠-علی بن محمّد گفت: مردی از اهل آوه مالی آورد تا به ایشان برساند و شمشیری را فراموش کرد. آن گاه آنچه را به همراه داشت، فرستاد. و ایشان به او نوشت: از شمشیری که فراموش اش کردی، چه خبر؟

[١٣٧٠]٢١-حسن خفیف از پدرش روایت کرده که گفت: حضرت خادمانی و به همراهشان دو خدمتگزار به مدینه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- فرستاد و به خفیف نوشت که با آنان برود. او با آن خارج شد. چون به کوفه رسیدند یکی از دو خدمتگزار مست کننده ای خورد. و از کوفه بیرون نرفته بودند که از سامره نامه ای مبنی بر بازگرداندن خدمتگزاری که مست کننده نوشیده بود، رسید و از خدمت عزل شد.

[١٣٧١]٢٢-احمد حسن گفت: یزید عبد اللّه چارپا و شمشیر و مالی را وصیّت

ص :5٨١

أوصی یزید بن عبد اللّه بدابّه و سیف و مال و أنفذ ثمن الدّابّه و غیر ذلک و لم یبعث السّیف فورد: کان مع ما بعثتم سیف فلم یصل أو کما قال.

[١٣٧٢]٢٣-علیّ بن محمّد عن محمّد بن علیّ بن شاذان النّیسابوریّ قال:

اجتمع عندی خمسمائه درهم تنقص عشرین درهما فأنفت أن أبعث بخمسمائه تنقص عشرین درهما فوزنت من عندی عشرین درهما و بعثتها إلی الأسدیّ و لم أکتب ما لی فیها؟ فورد: وصلت خمسمائه درهم لک منها عشرون درهما.

[١٣٧٣]٢4-الحسین بن محمّد الأشعریّ قال:

کان یرد کتاب أبی محمّد علیه السّلام فی الإجراء علی الجنید قاتل فارس و أبی الحسن و آخر فلمّا مضی أبو محمّد علیه السّلام ورد استئناف من الصّاحب لإجراء أبی الحسن و صاحبه و لم یرد فی أمر الجنید بشیء قال: فاغتممت لذلک فورد نعی الجنید بعد ذلک.

[١٣٧4]٢5-علیّ بن محمّد عن محمّد بن صالح قال:

کانت لی جاریه کنت معجبا بها فکتبت أستأمر فی استیلادها فورد: استولدها و یفعل اللّه ما یشاء فوطئتها فحبلت ثمّ أسقطت فماتت.

[١٣٧5]٢6-علیّ بن محمّد قال:

کان ابن العجمیّ جعل ثلثه للنّاحیه و کتب بذلک و قد کان قبل إخراجه الثّلث دفع مالا لابنه أبی المقدام لم یطّلع علیه أحد فکتب إلیه: فأین المال الّذی عزلته لأبی المقدام.

[١٣٧6]٢٧-علیّ بن محمّد عن أبی عقیل عیسی بن نصر قال:

کتب علیّ بن زیاد الصّیمریّ یسأل کفنا فکتب إلیه: إنّک تحتاج إلیه فی سنه

ص :5٨٢

کرد. قیمت چارپا و جز آن فرستاده شد و شمشیر نه. نامه رسید که: با آنچه فرستادید شمشیری بوده که نرسیده است. -یا چنین عبارتی-.

[١٣٧٢]٢٣-محمّد بن علی شاذان نیشابوری گفت: نزد من پانصد درهم [از مال امام]که بیست درهمش کم بود، گرد آمد. نپسندیدم پانصد درهمی که بیست تا کم دارد، بفرستم پس بیست درهم از نزد خودم شمرده، همه را برای اسدی فرستادم و ننوشتم که چه مقدارش از آن من است. نامه رسید که: پانصد درهم رسید که بیست درهم از آن مال تو است.

[١٣٧٣]٢4-حسین بن محمّد اشعری گفت: نامه های حضرت ابو محمّد [علیهما السّلام] در اجرای امور به جنید کشندۀ فارس [غالی ملعون]و ابو الحسن و دیگری می آمد. و چون حضرت عسکری علیه السّلام وفات کرد از جانب حضرت صاحب [علیه السّلام]برای ابو الحسن و رفیقش تجدید شد ولی دربارۀ جنید چیزی نیامد. راوی گوید: من برای همین غمگین شدم تا خبر مرگ جنید رسید.

[١٣٧4]٢5-محمّد صالح گفت: من کنیزی داشتم و از او خوشم می آمد. پس نامه نوشتم و دربارۀ بچّه دار شدن از او مشورت خواستم. جواب آمد که چنین کن ولی خدا آنچه خواهد، می کند. من نزدیکی کردم و او آبستن شد. سپس بچّه را انداخت و خودش مرد.

[١٣٧5]٢6-علی بن محمّد گفت: ابن عجمی یک سوم مالش را برای ناحیه قرار داده، آن را نوشت و پیش از خارج کردن آن یک سوم، مالی به پسرش ابو مقدام داد که کسی از آن آگاه نشد. آن گاه حضرت به او نوشت: پس مالی که برای ابو مقدام جدا کردی، چه؟

[١٣٧6]٢٧-ابو عقیل عیسای نصر گفت: علی بن زیاد صیمری نامه نوشته، کفنی خواست. حضرت به او نوشت: تو در سال هشتاد به آن نیازمند می شوی.

ص :5٨٣

ثمانین فمات فی سنه ثمانین و بعث إلیه بالکفن قبل موته بأیّام.

[١٣٧٧]٢٨-علیّ بن محمّد عن محمّد بن هارون بن عمران الهمذانیّ قال:

کان للنّاحیه علیّ خمسمائه دینار فضقت بها ذرعا ثمّ قلت فی نفسی: لی حوانیت اشتریتها بخمسمائه و ثلاثین دینارا قد جعلتها للنّاحیه بخمسمائه دینار و لم أنطق بها فکتب إلی محمّد بن جعفر: اقبض الحوانیت من محمّد بن هارون بالخمسمائه دینار الّتی لنا علیه.

[١٣٧٨]٢٩-علیّ بن محمّد قال:

باع جعفر فیمن باع صبیّه جعفریّه کانت فی الدّار یربّونها فبعث بعض العلویّین و أعلم المشتری خبرها فقال المشتری: قد طابت نفسی بردّها و أن لا أرزأ من ثمنها شیئا فخذها فذهب العلویّ فأعلم أهل النّاحیه الخبر فبعثوا إلی المشتری بأحد و أربعین دینارا و أمروه بدفعها إلی صاحبها.

[١٣٧٩]٣٠-الحسین بن الحسن العلویّ قال:

کان رجل من ندماء روز حسنی و آخر معه فقال له: هو ذا یجبی الأموال و له وکلاء و سمّوا جمیع الوکلاء فی النّواحی و أنهی ذلک إلی عبید اللّه بن سلیمان الوزیر فهمّ الوزیر بالقبض علیهم فقال السّلطان: اطلبوا أین هذا الرّجل فإنّ هذا أمر غلیظ فقال عبید اللّه بن سلیمان نقبض علی الوکلاء فقال السّلطان لا و لکن دسّوا لهم قوما لا یعرفون بالأموال فمن قبض منهم شیئا قبض علیه قال فخرج بأن یتقدّم إلی جمیع الوکلاء أن لا یأخذوا من أحد شیئا و أن یمتنعوا من ذلک و یتجاهلوا الأمر فاندسّ لمحمّد بن أحمد رجل لا یعرفه و خلا به فقال: معی مال أرید أن أوصله فقال له محمّد: غلطت أنا لا أعرف من هذا شیئا فلم یزل یتلطّفه و محمّد یتجاهل علیه و بثّوا الجواسیس و امتنع

ص :5٨4

او در سال هشتاد مرد و حضرت چند روز پیش از مرگش برایش کفن فرستاد.

[١٣٧٧]٢٨-محمّد هارون گفت: پانصد دینار از برای ناحیه به گردن داشتم. و دستم تنگ بود. پس با خودم گفتم: من دکان هایی دارم که به پانصد و سی دینار خریده ام. پس پانصد دینار آن را برای ناحیه قرار می دهم ولی درباره اش سخنی نگفتم. آن گاه حضرت به محمّد جعفر نوشت: آن دکان ها را از محمّد هارون تحویل بگیر. به جای پانصد دیناری که به گردن دارد.

[١٣٧٨]٢٩-علی بن محمّد گفت: جعفر [کذّاب]در میان کسانی که فروخت دختری جعفری [از نوادۀ جعفر ابو طالب]را هم که در آن خانه تربیت می شد، فروخت. حضرت یکی از علویان را فرستاد تا مشتری را از آن آگاه کند. آن مشتری گفت: من به بازگرداندنش راضی ام ولی از قیمتش چیزی نمی کاهم. او را ببر. علوی رفته، خبر را به اهل ناحیه رساند. آنان چهل و یک دینار برای مشتری فرستاده، به او فرمان دادند که او را به صاحبش بسپارد.

[١٣٧٩]٣٠-حسین بن حسن علوی گفت: مردی از ندیمان به نام «و روز حسنا» و همراهش به او گفتند: هم اکنون او [حضرت صاحب علیه السّلام]اموال را جمع می کند و وکیلانی هم دارد. و همۀ وکیلان نواحی را نام برد. این به گوش عبید اللّه سلیمان وزیر رسید. وزیر آهنگ دستگیری شان را کرد. سلطان گفت: خود این مرد را بجویید. اگرچه کار دشواری است. عبید اللّه سلیمان گفت: وکلا را می گیریم. سلطان گفت: نه، ولی گروهی را که آنان نشناسند، پنهانی با اموالی به سراغشان بفرستید، هرکدام از آنان چیزی گرفت، او را دستگیر کنید. راوی گفته است: آن گاه از سوی حضرت حکمی صادر شد که به همۀ وکیلان فرمان داده شود از کسی، مالی نگیرند. امتناع کرده، خود را به بی خبری بزنند. آن گاه مردی ناشناس پنهانی به نزد محمّد بن احمد آمده، با او خلوت کرده، گفت: همراهم مالی آورده ام که می خواهم به ایشان برسانم. محمّد به او گفت: غلط کردی، من از این مسأله چیزی نمی دانم. او پیوسته حیله می کرد و محمّد خود را به بی خبری می زد. و جاسوس ها پراکنده شدند و همۀ وکیلان امتناع کردند. چنان که فرمان داده شده بودند.

ص :5٨5

الوکلاء کلّهم لما کان تقدّم إلیهم.

[١٣٨٠]٣١-علیّ بن محمّد قال:

خرج نهی عن زیاره مقابر قریش و الحیر [ه]فلمّا کان بعد أشهر دعا الوزیر الباقطائیّ فقال له: الق بنی الفرات و البرسیّین و قل لهم: لا یزوروا مقابر قریش فقد أمر الخلیفه أن یتفقّد کلّ من زار فیقبض [علیه].

باب ما جاء فی الاثنی عشر و النّصّ علیهم علیه السّلام [١٣٨١]١-عدّه من أصحابنا عن أحمد بن محمّد البرقیّ عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفریّ عن أبی جعفر الثّانی علیه السّلام قال:

أقبل أمیر المؤمنین علیه السّلام و معه الحسن بن علیّ علیه السّلام و هو متّکئ علی ید سلمان فدخل المسجد الحرام فجلس إذ أقبل رجل حسن الهیئه و اللّباس فسلّم علی أمیر المؤمنین فردّ علیه السّلام فجلس ثمّ قال: یا أمیر المؤمنین أسألک عن ثلاث مسائل إن أخبرتنی بهنّ علمت أنّ القوم رکبوا من أمرک ما قضی علیهم و أن لیسوا بمأمونین فی دنیاهم و آخرتهم و إن تکن الأخری علمت أنّک و هم شرع سواء فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: سلنی عمّا بدا لک قال: أخبرنی عن الرّجل إذا نام أین تذهب روحه؟ و عن الرّجل کیف یذکر و ینسی؟ و عن الرّجل کیف یشبه ولده الأعمام و الأخوال؟ فالتفت أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی الحسن فقال: یا أبا محمّد أجبه قال: فأجابه الحسن علیه السّلام فقال الرّجل: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و لم أزل أشهد بها و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه و لم أزل أشهد بذلک و أشهد أنّک وصیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و القائم بحجّته و أشار إلی أمیر المؤمنین و لم أزل أشهد بها و أشهد أنّک وصیّه و القائم بحجّته و أشار إلی الحسن علیه السّلام

ص :5٨6

[١٣٨٠]٣١-علی بن محمّد گفت: از سوی حضرت نهی ای از زیارت مقابر قریش [کاظمین علیهما السّلام]و کربلا صادر شد. چون چند ماه گذشت، وزیر [ابو الفتح فضل بن جعفر فرات]باقطایی [کاتب]را خواسته، به او گفت: بنی فرات و برسی ها [شهری میان کوفه و حله]را ببین و بگو که مقبره های قریش را زیارت نکند که خلیفه دستور داده کسانی را که زیارت می کنند، جسته و دستگیر کنند.

سخنان و تصریحاتی که دربارۀ دوازده امام علیهم السّلام آمده است

[١٣٨١]١-ابو هاشم داود بن قاسم جعفری از حضرت جواد علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امیر مؤمنان و به همراهش حسن علیهما السّلام می آمدند درحالی که به دست سلمان تکیه کرده بود. آن گاه به مسجد الحرام داخل شده، نشست. ناگاه مردی خوش سیما و خوش لباس پیش آمد و به امیر مؤمنان سلام داد. حضرت سلامش را پاسخ داد. آن گاه او نشسته، گفت: ای امیر مؤمنان من به سه چیز از شما می پرسم اگر مرا به آن ها آگاه کنی می فهمم [حق با توست و]این مردم دربارۀ تو کاری پانجام داده اند که به زیان خودشان است. و در دنیا و آخرتشان ایمن نیستند. و اگر نتوانستی پاسخ دهی معلوم می شود که تو با آنان برابر و مساوی هستی [و امتیازی نداری]. امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: بپرس از آنچه در نظر داری. گفت: به من بگویید انسان وقتی می خوابد، روحش به کجا می رود؟ و چگونه به یاد می آورد یا فراموش می کند؟ و چگونه فرزندش به عموها و دایی ها شبیه می شود؟ امیر مؤمنان به حسن [علیه السّلام]رو کرد و فرمود: ابو محمّد به او پاسخ ده. راوی گوید: حضرت حسن علیه السّلام پاسخش داد. آن گاه آن مرد گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست و پیوسته به آن گواهی می دهم. و گواهی می دهم که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]رسول خدا است و پیوسته به آن گواهی می دهم. و گواهی می دهم که تو وصیّ رسول خدایی و قیام کننده به حجّت او-و به امیر مؤمنان اشاره کرد-و پیوسته به آن گواهی می دهم. و گواهی می دهم که تو وصیّ او و قیام کننده به حجّت اویی-و به حضرت حسن علیه السّلام اشاره کرد.

ص :5٨٧

و أشهد أنّ الحسین بن علیّ وصیّ أخیه و القائم بحجّته بعده و أشهد علی علیّ بن الحسین أنّه القائم بأمر الحسین بعده و أشهد علی محمّد بن علیّ أنّه القائم بأمر علیّ بن الحسین و أشهد علی جعفر بن محمّد بأنّه القائم بأمر محمّد و أشهد علی موسی أنّه القائم بأمر جعفر بن محمّد و أشهد علی علیّ بن موسی أنّه القائم بأمر موسی بن جعفر و أشهد علی محمّد بن علیّ أنّه القائم بأمر علیّ بن موسی و أشهد علی علیّ بن محمّد بأنّه القائم بأمر محمّد بن علیّ و أشهد علی الحسن بن علیّ بأنّه القائم بأمر علیّ بن محمّد و أشهد علی رجل من ولد الحسن لا یکنّی و لا یسمّی حتّی یظهر أمره فیملأها عدلا کما ملئت جورا و السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمه اللّه و برکاته ثمّ قام فمضی فقال أمیر المؤمنین: یا أبا محمّد اتبعه فانظر أین یقصد؟ فخرج الحسن بن علیّ علیهما السّلام فقال: ما کان إلاّ أن وضع رجله خارجا من المسجد فما دریت أین أخذ من أرض اللّه فرجعت إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فأعلمته فقال: یا أبا محمّد أ تعرفه؟ قلت: اللّه و رسوله و أمیر المؤمنین أعلم قال هو الخضر علیه السّلام.

[١٣٨٢]٢-و حدّثنی محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن الصّفّار عن أحمد بن أبی عبد اللّه عن أبی هاشم مثله سواء. قال محمّد بن یحیی:

فقلت لمحمّد بن الحسن یا أبا جعفر وددت أنّ هذا الخبر جاء من غیر جهه أحمد بن أبی عبد اللّه قال: فقال: لقد حدّثنی قبل الحیره بعشر سنین.

[١٣٨٣]٣-محمّد بن یحیی و محمّد بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن جعفر عن الحسن بن ظریف و علیّ بن محمّد عن صالح بن أبی حمّاد عن بکر بن صالح عن عبد الرّحمن بن سالم عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أبی لجابر بن عبد اللّه الأنصاریّ: إنّ لی إلیک حاجه فمتی یخفّ علیک

ص :5٨٨

و گواهی می دهم که حسین علی وصی برادرش و پس از او قیام کننده به حجّت او است. و گواهی می دهم که علی حسین به امر حسین قیام کنندۀ پس از او است و به محمّد علی گواهی می دهم که او قیام کنندۀ به فرمان علی حسین است. و به جعفر محمّد گواهی می دهم که قیام کنندۀ به فرمان محمّد است. و به موسی گواهی می دهم که قیام کنندۀ به فرمان جعفر محمّد است. به علی موسی گواهی می دهم که قیام کنندۀ به فرمان موسای جعفر است و به محمّد علی گواهی می دهم که قیام کنندۀ به فرمان علی موسی است. و به علی محمّد گواهی می دهم که قیام کنندۀ به فرمان محمّد علی است. و به حسن علی گواهی می دهم که قیام کننده به فرمان علی محمّد است. و به مردی از فرزندان حسن گواهی می دهم که کنیه و نامش برده نمی شود تا امامتش آشکار شود و زمین را از عدل پر کند چنان که از ستم پر بود. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو ای امیر مؤمنان. سپس برخاست و رفت. امیر مؤمنان فرمود: ابو محمّد او را دنبال کن ببین به کجا می رود؟ حسن علی علیهما السّلام بیرون رفت. او فرموده است: آن مرد پایش را از مسجد بیرون ننهاده بود که نفهمیدم به کجای زمین خدا رفت. پس به سوی امیر مؤمنان علیه السّلام بازگشته، از آن آگاهش کردم. فرمود: ابو محمّد او را می شناسی؟ گفتم: خدا و رسولش و امیر مؤمنان داناترند. فرمود: او خضر است.

[١٣٨٢]٢-عین همین حدیث از طریق دیگری هم روایت شده است. محمّد یحیی گفته است: به محمّد حسن گفتم: ای ابو جعفر دوست داشتم این خبر از طریقی غیر از احمد ابو عبد اللّه [که همان احمد برقی است]می رسید. او گفت: او ده سال پیش از حیرت [اخراج از قم یا دوران پیری]آن را برایم روایت کرد.

[١٣٨٣]٣-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: پدرم به جابر عبد اللّه انصاری فرمود: مرا با تو کاری هست. چه وقت برای تو راحت است که با تو

ص :5٨٩

أن أخلو بک فأسألک عنها؟ فقال له جابر: أیّ الأوقات أحببته فخلا به فی بعض الأیّام فقال له: یا جابر أخبرنی عن اللّوح الّذی رأیته فی ید أمّی فاطمه علیها السّلام بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ما أخبرتک به أمّی أنّه فی ذلک اللّوح مکتوب فقال جابر أشهد باللّه أنّی دخلت علی أمّک فاطمه علیه السّلام فی حیاه رسول اللّه فهنّیتها بولاده الحسین و رأیت فی یدیها لوحا أخضر ظننت أنّه من زمرّد و رأیت فیه کتابا أبیض، شبه لون الشّمس، فقلت لها: بأبی و أمّی یا بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ما هذا اللّوح؟ فقالت: هذا لوح أهداه اللّه إلی رسوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فیه اسم أبی و اسم بعلی و اسم ابنیّ و اسم الأوصیاء من ولدی و أعطانیه أبی لیبشّرنی بذلک، قال جابر: فأعطتنیه أمّک فاطمه علیه السّلام فقرأته و استنسخته، فقال له أبی: فهل لک یا جابر أن تعرضه علیّ قال: نعم، فمشی معه أبی إلی منزل جابر فأخرج صحیفه من رقّ، فقال: یا جابر! انظر فی کتابک لأقرأ [أنا]علیک، فنظر جابر فی نسخه فقرأه أبی فما خالف حرف حرفا، فقال جابر: فأشهد باللّه أنّی هکذا رأیته فی اللّوح مکتوبا. بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ هذا کتاب من اللّه العزیز الحکیم لمحمّد نبیّه و نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الرّوح الأمین من عند ربّ العالمین، عظّم یا محمّد أسمائی و اشکر نعمائی و لا تجحد آلائی، إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا قاصم الجبّارین و مدیل المظلومین و دیّان الدّین إنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی عذّبته عذابا لا أعذّبه أحدا من العالمین فإیّای فاعبد و علیّ فتوکّل، إنّی لم أبعث نبیّا فأکملت أیّامه و انقضت مدّته إلاّ جعلت له وصیّا و إنّی فضّلتک علی الأنبیاء و فضّلت وصیّک علی الأوصیاء و أکرمتک بشبلیک و سبطیک حسن و حسین، فجعلت حسنا معدن علمی، بعد انقضاء مدّه أبیه و جعلت حسینا خازن وحیی و أکرمته بالشّهاده

ص :5٩٠

تنها باشم و از آن بپرسم؟ جابر عرض کرد: هروقتی که دوست داشتی. پس روزی با او خلوت کرده، فرمود: ای جابر برایم از لوحی بگو که در دست مادرم، فاطمه علیها السّلام دخت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دیدی و دربارۀ آنچه مادرم از نوشتۀ آن لوح به تو گفت. جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من در زندگانی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به نزد مادرت فاطمه علیها السّلام، برای تبریک ولادت حسین رفته بودم که در دستانش لوحی سبز دیدم. گمان کردم از زمرّد است و در آن نوشته ای سفید همچون رنگ خورشید دیدم. پس به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! ای دخت رسول خدا، این لوح چیست؟ فرمود: این لوحی است که خدا به رسولش هدیه کرده است. در آن نام پدرم، نام همسرم، نام دو پسرانم و نام اوصیایی از فرزندان من است. و پدرم آن را برای مژدگانی به من داده است. جابر گفت: آن گاه مادرت، فاطمه آن را به من داد. من آن را خوانده و از رویش نسخه برداشتم. پدرم به او فرمود: ای جابر آیا می توانی آن را به من نشانی دهی؟ عرض کرد: بله. آن گاه پدرم با او به منزلش رفت. او ورقی از پوست بیرون آورد. پدرم فرمود: ای جابر تو به نوشته ات بنگر تا من برایت بخوانم. پس جابر به نسخۀ خودش نگریست و پدرم آن را خواند که یک حرف هم با آن تفاوت نداشت. آن گاه جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من نوشتۀ لوح را همین گونه دیدم:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

این نامه ای است از خداوند شکست ناپذیر و حکیم به محمّد پیامبرش و نور و سفیر و دربان و راهنمایش. که آن را روح امین از نزد پروردگار دو جهان فروفرستاده است. ای محمّد نام هایم را بزرگ دار و نعمت هایم را سپاس گوی و موهبت هایش را انکار نکن. که منم خداوندی که جز من خدایی نیست. درهم کوبندۀ بزرگی فروشان، چیره کنندۀ ستمدیدگان و جزادهندۀ روز رستاخیز. منم خداوندی که جز من معبودی نیست. که هرکس جز به احسان من امیدوار باشد یا جز از عدالت من بترسد به او کیفری می دهم که کسی از جهانیان را چنان کیفری ندهم. پس مرا بندگی کن و به من توکّل نما. من پیامبری برنینگیختم که روزگارش کامل شده، مدّتش پایان یافته باشد مگر این که برایش وصی ای قرار داده ام. من تو را بر پیامبران برتری دادم و وصی ات را بر اوصیا. و تو را با دو شیرزاده و دو نوه ات حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از به پایان رسیدن مدّت پدرش کان دانشم قرار دادم و حسین را گنجور و حیم نهادم. او را به شهادت گرامی داشتم و به سعادت پایان دادم.

ص :5٩١

و ختمت له بالسّعاده، فهو أفضل من استشهد و أرفع الشّهداء درجه، جعلت کلمتی التّامّه معه و حجّتی البالغه عنده، بعترته أثیب و أعاقب أوّلهم علیّ سیّد العابدین و زین أولیائی الماضین و ابنه شبه جدّه المحمود محمّد الباقر علمی و المعدن لحکمتی سیهلک المرتابون فی جعفر، الرّادّ علیه کالرّادّ علیّ، حقّ القول منّی لأکرمنّ مثوی جعفر و لأسرّنّه فی أشیاعه و أنصاره و أولیائه، أتیحت بعده موسی فتنه عمیاء حندس لأنّ خیط فرضی لا ینقطع و حجّتی لا تخفی و أنّ أولیائی یسقون بالکأس الأوفی، من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتی و من غیّر آیه من کتابی فقد افتری علیّ، ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدّه موسی عبدی و حبیبی و خیرتی فی علیّ ولیّی و ناصری و من أضع علیه أعباء النّبوّه و أمتحنه بالاضطلاع بها، یقتله عفریت مستکبر یدفن فی المدینه الّتی بناها العبد الصّالح إلی جنب شرّ خلقی، حقّ القول منّی لأسرّنّه بمحمّد ابنه و خلیفته من بعده و وارث علمه، فهو معدن علمی و موضع سرّی و حجّتی علی خلقی لا یؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنّه مثواه و شفّعته فی سبعین من أهل بیته کلّهم قد استوجبوا النّار و أختم بالسّعاده لابنه علیّ ولیّی و ناصری و الشّاهد فی خلقی و أمینی علی وحیی، أخرج منه الدّاعی إلی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن و أکمل ذلک بابنه «م ح م د» رحمه لعالمین، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر أیّوب فیذلّ أولیائی فی زمانه و تتهادی رءوسهم کما تتهادی رءوس التّرک و الدّیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الأرض بدمائهم و یفشو الویل و الرّنّه فی نسائهم أولئک أولیائی حقّا بهم أدفع کلّ فتنه عمیاء حندس و بهم أکشف الزّلازل و أدفع الآصار و الأغلال أولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمه و أولئک هم

ص :5٩٢

او برترین شهید است و از جهت منزلت والاترین شان. کلمۀ کاملم را با او نهادم و حجّت رسایم را نزد او. با خاندان او پاداش و کیفر می دهم که نخستین شان علی، سرور عبادتگران و آرایۀ اولیای گذشتۀ من است. و پسرش محمّد که شبیه نیای ستوده اش است، شکافندۀ دانش من است و کان حکمتم. [و]جعفر که شکّ کنندگان در او هلاک خواهند شد و نپذیرنده اش همچون کسی است که مرا نپذیرد. سخن من پایدار است که جایگاه جعفر را گرامی می دارم و او را دربارۀ پیروان و یاران و دوستانش شادمان می کنم. پس از او موسی است که فتنه ای کور و بس تاریک [برایش]نوشته شده است؛ زیرا رشته واجباتم گسسته نشود و حجّتم پنهان نماند. و اولیای من با جامی لبالب سیراب می شوند. کسی که یکی از ایشان را انکار کند نعمتم را انکار کرده است. و کسی که آیه ای از کتابم را دیگر کند، به من دروغ بسته است. وای بر دروغزنان و انکارگران علی-هنگام سپری شدن زمان موسی بنده و محبوب و برگزیده ام-ولیّ و یاور من و کسی که بارهای نبوّت را بر دوشش می گذارم و به پایداری بر آن امتحانش می کنم. او را پلیدی گردنکش می کشد. در شهری که آن بندۀ صالح آن را ساخته است در کنار بدترین آفریدگانم دفن می شود. سخن من پایدار است که او را با محمّد، پسر و جانشین پس از خودش و وارث دانش اش شاد می کنم. او کان دانش ام جایگاه رازم و حجّتم بر آفریدگان است. بنده ای به او ایمان نمی آورد مگر این که بهشت را منزلش ساخته شفاعتگر هفتاد تن از خاندانش که همگی سزاوار آتشند، قرار می دهم و شفاعت او را می پذیرم. و پسر او علی، ولیّ و یاورم و گواه در میان آفریدگانم و امانتدار وحیم را به سعادت پایان می دهم. از او دعوتگر به راهم و گنجور دانشم، حسن را به وجود آورده، او را با پسرش «م ح م د» کامل می کنم. که رحمت جهانیان است. کمال موسی و شکوه عیسی و شکیبایی ایوب دارد. که در زمان [غیبت]او دوستانم خوار می شوند و سرهاشان هدیه داده می شود چنان که سرهای ترکان و دیلمیان [کافران]هدیه داده می شود و کشته شده، سوزانده می شوند. هراسان و نالان و لرزان اند. زمین به خون آنان رنگ می شود و واویلا و شیون در میان زنانشان رواج یابد. آنان به راستی اولیای منند. با آنان هر فتنۀ کور بس تاریک را از بین می برم و به وسیلۀ آنان از شبهات پرده برداشته، رنج و زنجیرها را برطرف می کنم. درودها و رحمت پروردگار بر آنان است و آنان همان ره یافتگانند.

ص :5٩٣

المهتدون قال عبد الرّحمن بن سالم قال أبو بصیر لو لم تسمع فی دهرک إلاّ هذا الحدیث لکفاک فصنه إلاّ عن أهله

[١٣٨4]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه و علیّ بن محمّد، عن أحمد بن هلال، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس قال:

سمعت عبد اللّه بن جعفر الطّیّار یقول: کنّا عند معاویه: أنا و الحسن و الحسین و عبد اللّه بن عبّاس و عمر ابن أمّ سلمه و أسامه بن زید، فجری بینی و بین معاویه کلام فقلت لمعاویه: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقول: أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثمّ أخی علیّ بن أبی طالب أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فإذا استشهد علیه السّلام علیّ فالحسن بن علیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم ثمّ ابنی الحسین من بعده أولی بالمؤمنین من أنفسهم فإذا استشهد علیه السّلام فابنه علیّ بن الحسین أولی بالمؤمنین من أنفسهم و ستدرکه یا علیّ، ثمّ ابنه محمّد بن علیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم و ستدرکه یا حسین ثمّ یکمّله اثنی عشر إماما تسعه من ولد الحسین، قال عبد اللّه بن جعفر: و استشهدت الحسن و الحسین و عبد اللّه بن عبّاس و عمر ابن أمّ سلمه و أسامه بن زید، فشهدوا لی عند معاویه، قال سلیم: و قد سمعت ذلک من سلمان و أبی ذرّ و المقداد و ذکروا أنّهم سمعوا ذلک من رسول اللّه 6.

[١٣٨5]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن عبد اللّه بن القاسم، عن حنان بن السّرّاج، عن داود بن سلیمان الکسائیّ، عن أبی الطّفیل قال:

ص :5٩4

عبد الرّحمان سالم گفته است: ابو بصیر گفت: اگر در عمرت جز این حدیث را نشنیده باشی تو را بس باشد. پس آن را جز از اهلش نگاه دار.

[١٣٨4]4-سلیم قیس گفته است: از عبد اللّه جعفر طیّار شنیدم که می گفت: ما نزد معاویه بودیم. من و حسن و حسین [علیهما السّلام]و عبد اللّه عبّاس و عمر امّ سلمه و اسامۀ زید. آن گاه میان من و معاویه سخنی درگرفت. پس به معاویه گفتم: از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شنیدم می فرماید: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم. سپس برادرم علی بن ابی طالب به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و چون علی علیه السّلام شهید شود، حسن علی به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. پس از او پسرم حسین به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و چون شهید شود، پسرش علی حسین به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و علی جان تو او را می بینی. سپس پسر او محمّد علی به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. و حسین جان تو او را می بینی. سپس دوازده امام را کامل کرد که نه تایشان از فرزندان حسین بودند. عبد اللّه جعفر گفت: و حسن و حسین و عبد اللّه عبّاس و عمر امّ سلمه و اسامۀ زید را به گواهی طلبیدم و آنان نزد معاویه به سخنانم گواهی دادند. سلیم گفته است: و من آن حدیث را از سلمان و ابو ذر و مقداد [خدا از آنان خشنود باد]هم شنیده ام. آنان گفتند که آن را از رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-شنیده اند.

[١٣٨5]5-ابو طفیل گفته است: بر جنازۀ ابو بکر هنگام مرگش حاضر بودم.

ص :5٩5

شهدت جنازه أبی بکر یوم مات و شهدت عمر حین بویع و علیّ علیه السّلام جالس ناحیه فأقبل غلام یهودیّ جمیل [الوجه]بهیّ، علیه ثیاب حسان و هو من ولد هارون حتّی قام علی رأس عمر فقال: یا أمیر المؤمنین أنت أعلم هذه الأمّه بکتابهم و أمر نبیّهم؟ قال: فطأطأ عمر رأسه، فقال: إیّاک أعنی و أعاد علیه القول، فقال له عمر: لم ذاک؟ قال: إنّی جئتک مرتادا لنفسی، شاکّا فی دینی، فقال: دونک هذا الشّابّ، قال: و من هذا الشّابّ؟ قال: هذا علیّ بن أبی طالب ابن عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هذا أبو الحسن و الحسین ابنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هذا زوج فاطمه بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فأقبل الیهودیّ علی علیّ علیه السّلام فقال: أکذاک أنت؟ قال: نعم، قال: إنّی أرید أن أسألک عن ثلاث و ثلاث و واحده، قال: فتبسّم أمیر المؤمنین علیه السّلام من غیر تبسّم و قال: یا هارونیّ! ما منعک أن تقول سبعا؟ قال: أسألک عن ثلاث فإن أجبتنی سألت عمّا بعدهنّ و إن لم تعلمهنّ علمت أنّه لیس فیکم عالم، قال علیّ علیه السّلام: فإنّی أسألک بالإله الّذی تعبده لئن أنا أجبتک فی کلّ ما ترید لتدعنّ دینک و لتدخلنّ فی دینی؟ قال: ما جئت إلاّ لذاک، قال: فسل، قال: أخبرنی عن أوّل قطره دم قطرت علی وجه الأرض أیّ قطره هی؟ و أوّل عین فاضت علی وجه الأرض، أیّ عین هی؟ و أوّل شیء اهتزّ علی وجه الأرض أیّ شیء هو؟ فأجابه أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقال له: أخبرنی عن الثّلاث الأخر، أخبرنی عن محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کم له من إمام عدل و فی أیّ جنّه یکون و من ساکنه معه فی جنّته؟ فقال: یا هارونیّ! إنّ لمحمّد اثنی عشر إماما عدلا لا یضرّهم خذلان من خذلهم و لا یستوحشون بخلاف من خالفهم و إنّهم فی الدّین أرسب من الجبال الرّواسی فی الأرض، و مسکن محمّد فی جنّته معه

ص :5٩6

و هنگامی که با عمر بیعت شده، حاضر بودم. و علی در گوشه ای نشسته بود. جوانی یهودی زیبا [روی]و خوش اندام و خوش لباس که از فرزندان هارون بود، پیش آمد آن گاه بر سر عمر ایستاده، گفت: ای امیر مؤمنین تو داناترین این امّت به کتابشان و امر پیامبرشان هستی؟ راوی گوید: عمر سرش را پایین انداخت. او گفت: با تو هستم. و سخن خود را بازگفت. آن گاه عمر به او گفت: برای چه می پرسی؟ گفت: من در دینم به تردید افتاده، برای جستن آیینی برای خودم به نزدت آمده ام. گفت: دامن این جوان را بگیر. او گفت: و این جوان کیست؟ گفت: او علی ابو طالب پسر عموی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. او پدر حسن و حسین [علیهما السّلام]دو فرزند رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. و او همسر فاطمه، دخت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. پس یهودی به علی علیه السّلام رو آورده، گفت: آیا تو چنینی؟ فرمود: بله. گفت: می خواهم دربارۀ سه مسأله، سه تای دیگر و یکی دیگر بپرسم. او گوید: امیر مؤمنان علیه السّلام لبخند ظاهری بر لب آورد و فرمود: ای هارونی! چرا نمی گویی هفت تا؟ گفت: از سه تا می پرسم اگر پاسخم دادی، از مسائل دیگر هم خواهم پرسید و اگر آن ها را ندانستی می فهمم که در میانتان عالمی نیست. علی علیه السّلام فرمود: و من به خدایی که او را می پرستی از تو می خواهم که اگر به همۀ آنچه می خواهی، پاسخت دادم، دینت را رها کنی و به دین من درآیی. او گفت: من جز برای آن نیامده ام. حضرت فرمود: پس بپرس. گفت: به من بگویید نخستین قطره خونی که بر روی زمین ریخت، چه خونی بود؟ و نخستین چشمه ای که بر روی زمین جوشید، کدام چشمه بود؟ و نخستین چیزی که بر روی زمین به جنبش درآمد، چه چیزی بود؟ امیر مؤمنان علیه السّلام پاسخش داد. او گفت: از سه تای دیگر آگاهم کنید. به من بگویید: محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]چند امام عادل دارد. در کدام بهشت است و در بهشتش چه کسی به همراه او است؟ فرمود: ای هارونی! همانا محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]دوازده امام عادل دارد که جدایی جداشوندگان به آنان زیانی نمی رساند و از مخالفت مخالفت کنندگان نمی هراسند. آنان در دین از کوه های استوار زمین پابرجاترند. و جای محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]در بهشت خود او است و همراهش آن دوازده امام عادلند.

ص :5٩٧

أولئک الاثنی عشر الإمام العدل، فقال: صدقت و اللّه الّذی لا إله إلاّ هو إنّی لأجدها فی کتب أبی هارون، کتبه بیده و أملاه موسی عمّی علیه السّلام، قال: فأخبرنی عن الواحده، أخبرنی عن وصیّ محمّد کم یعیش من بعده؟ و هل یموت أو یقتل؟ قال: یا هارونیّ! یعیش بعده ثلاثین سنه، لا یزید یوما و لا ینقص یوما، ثمّ یضرب ضربه هاهنا-یعنی علی قرنه-فتخضب هذه من هذا قال: فصاح الهارونیّ و قطع کستیجه و هو یقول: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّک وصیّه، ینبغی أن تفوق و لا تفاق و أن تعظّم و لا تستضعف، قال: ثمّ مضی به علیّ علیه السّلام إلی منزله فعلّمه معالم الدّین.

[١٣٨6]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن الحسین، عن أبی سعید العصفوریّ، عن عمرو بن ثابت، عن أبی حمزه قال:

سمعت علیّ بن الحسین علیهما السّلام یقول: إنّ اللّه خلق محمّدا و علیّا و أحد عشر من ولده من نور عظمته، فأقامهم أشباحا فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق، یسبّحون اللّه و یقدّسونه و هم الأئمّه علیهم السّلام من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم.

[١٣٨٧]٧-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد الخشّاب، عن ابن سماعه، عن علیّ بن الحسن بن رباط، عن ابن أذینه، عن زراره قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: الاثنا عشر الإمام من آل محمّد علیهم السّلام کلّهم محدّث من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و من ولد علیّ، و رسول اللّه و علیّ علیه السّلام هما الوالدان علیهما السّلام فقال علیّ بن راشد-کان أخا علیّ بن الحسین لأمّه-و أنکر ذلک فصرّر أبو جعفر علیه السّلام و قال: أما إنّ ابن أمّک کان أحدهم.

[١٣٨٨]٨-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن مسعده بن زیاد، عن أبی عبد اللّه و محمّد بن الحسین، عن إبراهیم، عن أبی یحیی المدائنیّ، عن

ص :5٩٨

او گفت: راست گفتی سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست. من آن را در کتاب های پدرم هارون که به خط خودش و املای عمویم موسی نوشته است، دیده ام. آن گاه گفت: از آن یک مسأله برایم بگویید. به من بگویید وصیّ محمّد پس از او چقدر می زید. آیا می میرد یا کشته می شود؟ فرمود: ای هارونی! پس از او سی سال [عرفی]می زید، نه یک روز بیشتر نه یک روز کمتر. سپس ضربه ای به این جا-یعنی پیشانی اش-می زنند و این [ریش]از آن رنگین می شود. او گوید: آن گاه هارونی فریادی کشیده، کستی اش [زنّار یهود]را برید، درحالی که می گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست، یکتا و بی انباز است. و گواهی می دهم که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]بنده و فرستاده او است و تو وصیّ اویی. سزاوار آن است که تو بالا روی و از تو بالاتر نروند و گرامی داشته شده، خوار نشوی. او گوید: سپس علی علیه السّلام او را به خانه اش برد و گرانیگاه های دین را به او آموخت.

[١٣٨6]6-ابو حمزه گفته است: از حضرت سجّاد علیه السّلام شنیدم می فرماید: همانا خداوند، محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و علی و یازده تن از فرزندان او را از نور عظمتش آفریده، آنان را به صورت سایه هایی در پرتو نورش نگاه داشت. آنان او را پیش از آفرینش آفریدگان بندگی می کردند. آنان خداوند را تسبیح گفته، تقدیس می کردند. آنان همان امامان علیهم السّلام از فرزندان رسول خدایند.

[١٣٨٧]٧-زراره گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: دوازده امام از خاندان محمّد علیهم السّلام که همگی سخن گفته شده اند (محدّث اند) ، از فرزندان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و از فرزندان علی اند. و رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-همان دو پدرند. آن گاه علی راشد برادر مادری حضرت سجّاد علیه السّلام چیزی گفته، آن را انکار کرد. پس حضرت باقر علیه السّلام فریاد کشیده، فرمود: هان که پسر مادرت یکی از ایشان است.

[١٣٨٨]٨-ابو سعید خدری گفته است: وقتی ابو بکر مرد و عمر جانشین اش

ص :5٩٩

أبی هارون العبدیّ، عن أبی سعید الخدریّ قال:

کنت حاضرا لمّا هلک أبو بکر و استخلف عمر أقبل یهودیّ من عظماء یهود یثرب و تزعم یهود المدینه أنّه أعلم أهل زمانه حتّی رفع إلی عمر فقال له: یا عمر! إنّی جئتک أرید الإسلام، فإن أخبرتنی عمّا أسألک عنه فأنت أعلم أصحاب محمّد بالکتاب و السّنّه و جمیع ما أرید أن أسأل عنه، قال: فقال له عمر: إنّی لست هناک لکنّی أرشدک إلی من هو أعلم أمّتنا بالکتاب و السّنّه و جمیع ما قد تسأل عنه و هو ذاک-فأومأ إلی علیّ علیه السّلام-فقال له الیهودیّ: یا عمر! إن کان هذا کما تقول فما لک و لبیعه النّاس! و إنّما ذاک أعلمکم؟ ! فزبره عمر. ثمّ إنّ الیهودیّ قام إلی علیّ علیه السّلام فقال له: أنت کما ذکر عمر؟ فقال: و ما قال عمر؟ فأخبره، قال: فإن کنت کما قال سألتک عن أشیاء أرید أن أعلم هل یعلمه أحد منکم فأعلم أنّکم فی دعواکم خیر الأمم و أعلمها صادقین و مع ذلک أدخل فی دینکم الإسلام، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: نعم أنا کما ذکر لک عمر، سل عمّا بدا لک أخبرک به إن شاء اللّه، قال: أخبرنی عن ثلاث و ثلاث و واحده، فقال له علیّ علیه السّلام: یا یهودیّ و لم لم تقل: أخبرنی عن سبع؟ فقال له الیهودیّ: إنّک إن أخبرتنی بالثّلاث، سألتک عن البقیّه و إلاّ کففت، فإن أنت أجبتنی فی هذه السّبع فأنت أعلم أهل الأرض و أفضلهم و أولی النّاس بالنّاس، فقال له: سل عمّا بدا لک یا یهودیّ! قال: أخبرنی عن أوّل حجر وضع علی وجه الأرض؟ و أوّل شجره غرست علی وجه الأرض؟ و أوّل عین نبعت علی وجه الأرض؟ فأخبره أمیر المؤمنین علیه السّلام ثمّ قال له الیهودیّ: أخبرنی عن هذه الأمّه کم لها من إمام هدی؟ و أخبرنی عن نبیّکم محمّد أین منزله فی الجنّه؟ و أخبرنی من معه فی الجنّه فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّ لهذه الأمّه اثنی عشر إماما هدی من ذرّیّه

ص :6٠٠

شد، من حاضر بودم که یهودی ای از بزرگان یهود یثرب پیش آمد و یهودیان مدینه او را عالم ترین اهل روزگار خود می دانستند. تا به نزدیک عمر رسیده، به او گفت: ای عمر من به نزدت آمده ام و می خواهم اسلام بیاورم. اگر از آنچه می پرسم به من خبر دهی، تو داناترین اصحاب محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]به کتاب و سنّت و همۀ آنچه می خواهم بپرسم، هستی. راوی گوید: عمر به او گفت: من در چنین جایگاهی نیستم. ولی تو را به کسی که داناترین امّت به کتاب و سنّت است و به همۀ آنچه می پرسی، راهنمایی می کنم. و آن، او است. -و به علی علیه السّلام اشاره کرد. -یهودی گفت: ای عمر اگر چنین است که می گویی تو را با بیعت مردم چه کار بود؟ درحالی که او داناترین شما است؟ عمر او را با خشونت از خود راند. سپس آن یهودی به سوی علی علیه السّلام رفته، به ایشان گفت: تو چنانی که عمر گفت؟ فرمود: و عمر چه گفت؟ و او آن را بازگفت. [آن گاه]گفت: اگر چنان هستی، که او گفت، مسائلی از تو می پرسم و می خواهم بدانم کسی از شما به آن ها آگاه است؟ و بدانم که شما در ادّعایتان که بهترین امّت هستید، راستگویید؟ و پس از آن در دینتان اسلام درآیم. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: بله، من چنانم که عمر برایت گفت. از آنچه در نظر داری بپرس تا ان شاء اللّه از آن آگاهت کنم. گفت: برایم از سه مسأله، سه تای دیگر و یکی دیگر بگو. علی علیه السّلام به او فرمود: ای یهودی چرا نگفتی هفت مسأله؟ یهودی گفت: تو اگر از سه تا پاسخ دادی، بقیّه را هم می پرسم وگرنه دست می کشم. و اگر از این هفت تا پاسخم دهی، تو داناترین و برترین اهل زمین هستی و از مردم به خودشان سزاوارتر. حضرت به او فرمود: ای یهودی! از آنچه به نظرت می رسد، بپرس. او گفت: برایم از نخستین سنگی که بر روی زمین نهاده شد، بگو؟ و نخستین درختی که بر روی زمین کاشته شد؟ و نخستین چشمه ای که بر روی زمین جوشید؟ و امیر مؤمنان علیه السّلام پاسخ داد. سپس یهودی به ایشان گفت: دربارۀ این امّت بگو که چند امام هدایتگر دارند؟ و از پیامبرشان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]بگو که منزلش در بهشت در کجا است؟ و به من بگو چه کسانی در آن بهشت با اویند؟ و امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: برای این امّت دوازده امام هدایتگر از فرزندان پیامبرشان است و آنان از منند.

ص :6٠١

نبیّها و هم منّی و أمّا منزل نبیّنا فی الجنّه ففی أفضلها و أشرفها جنّه عدن و أمّا من معه فی منزله فیها فهؤلاء الاثنا عشر من ذرّیّته و أمّهم و جدّتهم و أمّ أمّهم و ذراریهم، لا یشرکهم فیها أحد.

[١٣٨٩]٩-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ قال:

دخلت علی فاطمه علیها السّلام و بین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم علیه السّلام، ثلاثه منهم محمّد و ثلاثه منهم علیّ.

[١٣٩٠]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ اللّه أرسل محمّدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی الجنّ و الإنس و جعل من بعده اثنی عشر وصیّا، منهم من سبق و منهم من بقی و کلّ وصیّ جرت به سنّه و الأوصیاء الّذین من بعد محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم علی سنّه أوصیاء عیسی و کانوا اثنی عشر و کان أمیر المؤمنین علیه السّلام علی سنّه المسیح.

[١٣٩١]١١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی و محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد جمیعا، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش، عن أبی جعفر الثّانی علیه السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال لابن عبّاس:

إنّ لیله القدر فی کلّ سنه و إنّه ینزل فی تلک اللّیله أمر السّنه و لذلک الأمر ولاه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقال ابن عبّاس: من هم؟ قال: أنا و أحد عشر من صلبی أئمّه محدّثون.

[١٣٩٢]١٢-و بهذا الإسناد قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لأصحابه:

آمنوا بلیله القدر إنّها تکون لعلیّ بن أبی طالب و لولده الأحد عشر من بعدی.

ص :6٠٢

امّا منزل پیامبرمان در بهشت، در برترین و والاترین شان، در بهشت عدن است. و کسانی که در منزلش در آن بهشت با اویند، همین دوازده تن از فرزندانش و مادرشان و مادربزرگشان و مادر مادرشان و فرزندانشان است که هیچ کس در آن با ایشان انباز نیست.

[١٣٨٩]٩-ابو جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که جابر عبد اللّه انصاری گفت: خدمت حضرت فاطمه علیها السّلام رفتم. لوحی در برابرشان دیدم که نام های اوصیای از فرزندانش در آن بود. دوازده نفر شمردم و آخرین شان قائم علیه السّلام بود. سه نفر از آن ها محمّد بودند و سه نفر علی.

[١٣٩٠]١٠-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند، محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به سوی جنّ و انس فرستاد و پس از او دوازده وصیّ نهاد. از ایشان کسانی گذشته اند و کسانی مانده. و برای هر وصی ای سنّتی جاری است. و اوصیایی که پس از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند بر سنّت اوصیای عیسایند. که دوازده تن بودند. و امیر مؤمنان علیه السّلام بر سنّت مسیح بود.

[١٣٩١]١١-حسن بن عبّاس حریش از حضرت جواد علیه السّلام روایت کرده که امیر مؤمنان علیه السّلام به ابن عبّاس فرمود: شب قدر در هر سالی هست. و در آن شب، امور سال نازل می شود و برای آن پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-عهده دارانی است. ابن عبّاس عرض کرد: آنان چه کسانی اند؟ فرمود: من و یازده تن از پشت من که امامانی محدّث اند (سخن گفته شده اند) .

[١٣٩٢]١٢-همو روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-

ص :6٠٣

[١٣٩٣]١٣-و بهذا الإسناد أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال لأبی بکر یوما:

لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه أمواتا بل أحیاء عند ربّهم یرزقون، و أشهد أنّ [محمّدا]رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مات شهیدا، و اللّه لیأتینّک، فأیقن إذا جاءک، فإنّ الشّیطان غیر متخیّل به فأخذ علیّ بید أبی بکر فأراه النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال له: یا أبا بکر آمن بعلیّ و بأحد عشر من ولده، إنّهم مثلی إلاّ النّبوّه و تب إلی اللّه ممّا فی یدک، فإنّه لا حقّ لک فیه، قال ثمّ ذهب فلم یر.

[١٣٩4]١4-أبو علیّ الأشعریّ، عن الحسن بن عبید اللّه، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن علیّ بن سماعه، عن علیّ بن الحسن بن رباط، عن ابن أذینه، عن زراره قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: الاثنا عشر الإمام من آل محمّد کلّهم محدّث من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ولد علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و علیّ علیه السّلام هما الوالدان.

[١٣٩5]١5-علیّ بن إبراهیم، عن ابن أبی عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

یکون تسعه أئمّه بعد الحسین بن علیّ علیهما السّلام تاسعهم قائمهم.

[١٣٩6]١6-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان، عن زراره قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: نحن اثنا عشر إماما منهم حسن و حسین ثمّ الأئمّه من ولد الحسین علیه السّلام.

[١٣٩٧]١٧-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن الحسین، عن أبی سعید العصفوریّ، عن عمرو بن ثابت، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :6٠4

به اصحابش فرمود: به شب قدر ایمان آورید که آن پس از من برای علی بن ابی طالب و یازده تن از فرزندان او است.

[١٣٩٣]١٣-و همو روایت کرده که روزی امیر مؤمنان علیه السّلام [خطاب]به ابو بکر فرمود: کسانی را که در راه خدا کشته شدند، مرده نپندار. آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. [آل عمران (٣) :١6٩]و من گواهی می دهم که [محمّد]رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-شهید درگذشته است. و به خدا سوگند نزدت خواهد آمد. پس وقتی به نزدت آمد، یقین کن؛ زیرا شیطان به صورت ایشان درنیاید. آن گاه علی [علیه السّلام]دست ابو بکر را گرفته، پیامبر را نشانش داد که به او فرمود: ای ابو بکر به علی و یازده تن از فرزندان او که جز در نبوّت همچون منند ایمان بیاور و از آنچه در دست داری، به خدا توبه کن. که تو را در آن حقّی نیست. سپس رفت و دیده نشد.

[١٣٩4]١4-زراره گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرمود: دوازده امام از خاندان محمّد علیهم السّلام که همگی محدّث اند (سخن گفته شده اند) ، از فرزندان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و از فرزندان علی ابو طالب هستند. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و علی علیه السّلام دو پدرند.

[١٣٩5]١5-ابو بصیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: پس از حسین علی علیهما السّلام نه امام است که نهمین شان قائم آنان است.

[١٣٩6]١6-زراره گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرمود: ما دوازده امامیم. از ایشان، حسن و حسین [علیهما السّلام]اند. سپس از فرزندان حسین علیه السّلام.

[١٣٩٧]١٧-ابو جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا-درود

ص :6٠5

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم: إنّی و اثنی عشر من ولدی و أنت یا علیّ زرّ الأرض- یعنی أوتادها [و]جبالها-بنا أوتد اللّه الأرض أن تسیخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدی ساخت الأرض بأهلها و لم ینظروا.

[١٣٩٨]١٨-و بهذا الإسناد، عن أبی سعید رفعه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من ولدی اثنا عشر نقیبا، نجباء، محدّثون، مفهّمون، آخرهم القائم بالحقّ یملأها عدلا کما ملئت جورا.

[١٣٩٩]١٩-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن الأصمّ، عن کرّام قال:

حلفت فیما بینی و بین نفسی ألاّ آکل طعاما بنهار أبدا حتّی یقوم قائم آل محمّد، فدخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: فقلت له: رجل من شیعتکم جعل للّه علیه ألاّ یأکل طعاما بنهار أبدا حتّی یقوم قائم آل محمّد؟ قال: فصم إذا یا کرّام! و لا تصم العیدین و لا ثلاثه التّشریق و لا إذا کنت مسافرا و لا مریضا فإنّ الحسین علیه السّلام لمّا قتل عجّت السّماوات و الأرض و من علیهما و الملائکه، فقالوا: یا ربّنا ائذن لنا فی هلاک الخلق حتّی نجدّهم عن جدید الأرض بما استحلّوا حرمتک، و قتلوا صفوتک، فأوحی اللّه إلیهم یا ملائکتی و یا سماواتی و یا أرضی اسکنوا، ثمّ کشف حجابا من الحجب فإذا خلفه محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و اثنا عشر وصیّا له علیهم السّلام و أخذ بید فلان القائم من بینهم، فقال: یا ملائکتی و یا سماواتی و یا أرضی بهذا أنتصر [لهذا]-قالها ثلاث مرّات-.

[١4٠٠]٢٠-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن أبی طالب، عن عثمان بن عیسی، عن سماعه بن مهران قال:

کنت أنا و أبو بصیر و محمّد بن عمران مولی أبی جعفر علیه السّلام فی منزله بمکّه

ص :6٠6

خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: من و دوازده تن از فرزندانم و تو علی جان! بند و بست زمین هستیم-یعنی میخ ها و کوه هایش. -خداوند با ما زمین را استوار ساخت تا اهلش را فرونبرد. و چون دوازده فرزندم بروند زمین اهلش را فرو می برد درحالی که مهلت داده نمی شوند.

[١٣٩٨]١٨-ابو سعید حدیثی که سندش را به حضرت باقر علیه السّلام رسانده، روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: از فرزندانم دوازده تن سرور، برتر، سخن گفته شده، (محدّث) تفهیم شده اند آخرین شان قائم به حقّ است که زمین را از عدل پر می کند چنان که از ستم پر شده بود.

[١٣٩٩]١٩-کرّام گفته است: پیش خودم سوگند خوردم که هرگز در روز غذا نخورم تا قائم خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]قیام کند. آن گاه به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفته، به ایشان عرض کردم: مردی از شیعیان شما به خدا سوگند خورده که هرگز در روز غذایی نخورد تا قائم خاندان محمّد علیهم السّلام قیام کند؟ فرمودند: پس ای کرّام قصد روزه کن! و دو روز عید و سه روز حجّ را روزه نگیر و نیز هنگامی که مسافر و بیماری. که حسین علیه السّلام وقتی کشته شد، آسمان ها و زمین و هرآنچه در آن دو بود با فرشتگان شیون کردند و گفتند: پروردگارا به ما در نابود کردن این مردم اجازه بده تا آنان را به سبب حلال شمردن حرامت و کشتن برگزیده ات، از روی زمین براندازیم. خداوند به آنان وحی کرد: ای فرشتگان و ای آسمان ها و ای زمینم آرام گیرید. سپس حجابی از حجاب ها را برداشت که محمّد و دوازده وصی او علیهم السّلام در پشت آن بودند، و دست فلان قائم از میان ایشان را گرفت و-سه بار-فرمود: ای فرشتگان و ای آسمان ها و ای زمینم من با این انتقام می گیرم.

[١4٠٠]٢٠-سماعۀ مهران گفته است: من و ابو بصیر و محمّد عمران-غلام

ص :6٠٧

فقال محمّد بن عمران: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نحن اثنا عشر محدّثا فقال له أبو بصیر: سمعت من أبی عبد اللّه علیه السّلام؟ فحلّفه مرّه أو مرّتین أنّه سمعه فقال أبو بصیر: لکنّی سمعته من أبی جعفر علیه السّلام.

باب فی أنّه إذا قیل فی الرّجل شیء فلم یکن فیه و کان فی ولده أو ولد ولده فإنّه هو الّذی قیل فیه [١4٠١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تعالی أوحی إلی عمران أنّی واهب لک ذکرا، سویّا، مبارکا، یبرئ الأکمه و الأبرص و یحیی الموتی بإذن اللّه؛ و جاعله رسولا إلی بنی إسرائیل، فحدّث عمران امرأته حنّه بذلک و هی أمّ مریم، فلمّا حملت کان حملها بها عند نفسها غلاما، فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ: رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهٰا أُنْثیٰ . . . وَ لَیْسَ اَلذَّکَرُ کَالْأُنْثیٰ، أی لا یکون البنت رسولا یقول اللّه عزّ و جلّ و: اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ، فلمّا وهب اللّه تعالی لمریم عیسی کان هو الّذی بشّر به عمران و وعده إیّاه، فإذا قلنا فی الرّجل منّا شیئا و کان فی ولده أو ولد ولده فلا تنکروا ذلک.

[١4٠٢]٢-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا قلنا فی رجل قولا فلم یکن فیه، و کان فی ولده أو ولد ولده فلا تنکروا ذلک، فإنّ اللّه تعالی یفعل ما یشاء.

[١4٠٣]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه قال:

ص :6٠٨

حضرت باقر علیه السّلام-در مکّه در منزل او بودیم که محمّد عمران گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود: ما دوازده سخن گفته شده ایم. ابو بصیر به او گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدی؟ و او را یک یا دو بار سوگند داد که آن را شنیده است. آن گاه گفت: ولی من آن را از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم.

در این که وقتی دربارۀ مردی چیزی می گویند که در او نیست و در فرزندش یا فرزند فرزندش است او همان است که درباره اش گفته می شود

[١4٠١]١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند فرازمند به عمران وحی کرد که من به تو پسری تندرست و مبارک می بخشم که شخص کور و پیس را درمان کرده، به اذن خدا مرده را زنده می کند. و او را پیامبری به سوی بنی اسرائیل قرار می دهم. عمران آن را به همسرش حنّه که مادر مریم بود، بازگفت. او چون حامله شد، آن را پسر پنداشت و چون آن را زایید، گفت: پروردگارا من دختر زاییدم و پسر همچون دختر نیست. یعنی دختر، پیامبر نمی شود. خداوند عزّتمند فرمود: خداوند به آنچه زاییدی آگاه است. و چون خدای والا عیسی را به مریم بخشید، او همان بود که به عمران مژده داده وعده کرده بود. پس وقتی ما دربارۀ مردی از میان خود چیزی گفتیم و آن در فرزند او یا فرزند فرزندش بود، آن را انکار نکنید.

[١4٠٢]٢-ابراهیم عمر یمانی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وقتی ما دربارۀ مردی سخنی گفتیم که در او نبود و در فرزندش یا فرزند فرزندش بود، آن را انکار نکنید. که خدای والا آنچه بخواهد، می کند.

[١4٠٣]٣-ابو خدیجه گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود:

ص :6٠٩

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: قد یقوم الرّجل بعدل أو بجور و ینسب إلیه و لم یکن قام به، فیکون ذلک ابنه أو ابن ابنه من بعده، فهو هو.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام کلّهم قائمون بأمر اللّه تعالی، هادون إلیه علیهم السّلام [١4٠4]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن زید أبی الحسن، عن الحکم بن أبی نعیم قال:

أتیت أبا جعفر علیه السّلام و هو بالمدینه، فقلت له: علیّ نذر بین الرّکن و المقام إن أنا لقیتک أن لا أخرج من المدینه حتّی أعلم أنّک قائم آل محمّد أم لا، فلم یجبنی بشیء، فأقمت ثلاثین یوما، ثمّ استقبلنی فی طریق فقال: یا حکم! و إنّک لها هنا بعد، فقلت: نعم، إنّی أخبرتک بما جعلت للّه علیّ، فلم تأمرنی و لم تنهنی عن شیء و لم تجبنی بشیء؟ فقال: بکّر علیّ غدوه المنزل، فغدوت علیه فقال علیه السّلام: سل عن حاجتک، فقلت: إنّی جعلت للّه علیّ نذرا و صیاما و صدقه بین الرّکن و المقام إن أنا لقیتک أن لا أخرج من المدینه حتّی أعلم أنّک قائم آل محمّد أم لا، فإن کنت أنت رابطتک و إن لم تکن أنت سرت فی الأرض فطلبت المعاش، فقال یا حکم: کلّنا قائم بأمر اللّه، قلت: فأنت المهدیّ؟ قال کلّنا نهدی إلی اللّه، قلت: فأنت صاحب السّیف؟ قال: کلّنا صاحب السّیف و وارث السّیف، قلت: فأنت الّذی تقتل أعداء اللّه و یعزّ بک أولیاء اللّه و یظهر بک دین اللّه؟ فقال: یا حکم! کیف أکون أنا و قد بلغت خمسا و أربعین [سنه]! ؟ و إنّ صاحب هذا الأمر أقرب عهدا باللّبن منّی و أخفّ علی ظهر الدّابّه.

[١4٠5]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه سئل عن القائم فقال:

ص :6١٠

گاهی، مرد را به عدل یا ستمی نسبت می دهند درحالی که خودش چنان نیست. و آن در پسرش یا پسر پسرش پس از او است. پس او همان است.

همانا امامان علیهم السّلام همگی قائم به امر خداوند والا و هدایتگر به سوی اویند

[١4٠4]١-حکم ابو نعیم گفت: به نزد حضرت باقر علیه السّلام که در مدینه بود، آمدم. و به ایشان عرض کردم: من میان رکن و مقام (مکّه) نذر کردم که اگر شما را دیدار کردم از مدینه بیرون نروم تا بدانم که شما قائم خاندان محمّدی یا نه. حضرت چیزی نفرمود. سی روز ماندم. سپس در راهی به من برخورده، فرمودند: ای حکم تو هنوز این جایی؟ عرض کردم: بله من به شما گفتم که چه به گردن دارم. ولی شما امر و نهی ای نکرده و پاسخی نفرمودید. حضرت فرمود: فردا صبح زود به منزلم بیا. فردا به نزدش رفتم. فرمودند: خواسته ات را بگو. عرض کردم: من میان رکن و مقام روزه و صدقه ای نذر کردم که اگر شما را دیدار کردم، از مدینه بیرون نروم تا بدانم که شما قائم خاندان محمّدی یا نه. پس اگر شما بودی همراهتان شوم و اگر نبودی در زمین بگردم و دنبال زندگی ام بروم. حضرت فرمودند: ای حکم! همۀ ما قائم به امر خداوندیم. گفتم: پس شما مهدی هستید؟ فرمود: همۀ مان به سوی خدا هدایت می کنیم. گفتم: پس شما صاحب شمشیری؟ فرمود: همۀ ما صاحب شمشیر و وارث شمشیریم. گفتم: پس شما هستی آن که دشمنان دین را می کشد و اولیای خدا با شما گرامی می گردند و دین خدا با شما آشکار می شود؟ فرمود: ای حکم! چگونه من باشم درحالی که به چهل و پنج [سال]رسیده ام! ؟ همانا صاحب الامر از من به شیرخوارگی نزدیک تر و بر پشت چارپا چابک تر است.

[١4٠5]٢-ابو خدیجه گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ قائم پرسیدند ایشان

ص :6١١

کلّنا قائم بأمر اللّه، واحد بعد واحد حتّی یجیء صاحب السّیف فإذا جاء صاحب السّیف، جاء بأمر غیر الّذی کان.

[١4٠6]٣-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن، عن عبد اللّه بن القاسم البطل، عن عبد اللّه بن سنان قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ قال: إمامهم الّذی بین أظهرهم و هو قائم أهل زمانه.

باب صله الإمام علیه السّلام [١4٠٧]١-الحسین بن محمّد بن عامر بإسناده رفعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من زعم أنّ الإمام یحتاج إلی ما فی أیدی النّاس فهو کافر، إنّما النّاس یحتاجون أن یقبل منهم الإمام، قال اللّه عزّ و جلّ: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا.

[١4٠٨]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن عیسی بن سلیمان النّحّاس، عن المفضّل بن عمر، عن الخیبریّ و یونس بن ظبیان قالا:

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ما من شیء أحبّ إلی اللّه من إخراج الدّراهم إلی الإمام و إنّ اللّه لیجعل له الدّرهم فی الجنّه مثل جبل أحد، ثمّ قال: إنّ اللّه تعالی یقول فی کتابه مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَهً قال: هو و اللّه فی صله الإمام خاصّه.

[١4٠٩]٣-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن حمّاد بن أبی طلحه، عن معاذ صاحب الأکسیه قال:

ص :6١٢

فرمود: همۀ ما قائم به فرمان خداییم یکی پس از دیگری، تا صاحب شمشیر بیاید. و چون صاحب شمشیر آید با فرمانی جز آنچه بود، می آید.

[١4٠6]٣-عبد اللّه سنان گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: روزی که هر گروهی را با امامشان بخوانیم. [اسراء (١٧) :٧١]چیست؟ فرمود: امامی که در کنارشان است و قائم اهل روزگارش.

رساندن [مال]به امام علیه السّلام

[١4٠٧]١-حسین بن محمّد عامر حدیثی که سندش را به حضرت صادق رسانده، روایت کرده که فرمودند: هرکه گمان کند امام به آنچه در دست مردم است نیاز دارد، کافر است. که همانا مردم نیازمندند که امام از آنان بپذیرد. خداوند عزّتمند فرمود: از اموالشان صدقه ای بگیر تا با آن، ایشان را پاک و پاکیزه سازی. [توبه (٩) :١٠٣]

[١4٠٨]٢-خیبری و یونس ظبیان گفته اند: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدیم که می فرمود: چیزی در نزد خدا محبوب تر از رساندن درهم ها به امام نیست. و خداوند در بهشت آن درهم را برای او مانند کوه احد می سازد. سپس فرمود: همانا خدای والا در کتابش می فرماید: چه کسی به خداوند وامی نیکو می دهد تا او چندین و چند برابرش را به او دهد. [بقره (٢) :٢45]به خدا سوگند آن به ویژه دربارۀ رساندن [مال]به امام است.

[١4٠٩]٣-معاذ صاحب کیسه ها گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم

ص :6١٣

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه لم یسأل خلقه ما فی أیدیهم قرضا من حاجه به إلی ذلک؛ و ما کان للّه من حقّ فإنّما هو لولیّه.

[١4١٠]4-أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبی المغراء، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی إبراهیم علیه السّلام قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ قال: نزلت فی صله الإمام.

[١4١١]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن میّاح، عن أبیه قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام یا میّاح! درهم یوصل به الإمام أعظم وزنا من أحد.

[١4١٢]6-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

درهم یوصل به الإمام أفضل من ألفی ألف درهم فیما سواه من وجوه البرّ.

[١4١٣]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّی لآخذ من أحدکم الدّرهم و إنّی لمن أکثر أهل المدینه مالا ما أرید بذلک إلاّ أن تطهّروا.

باب الفیء و الأنفال و تفسیر الخمس و حدوده و ما یجب فیه إنّ اللّه تبارک و تعالی جعل الدّنیا کلّها بأسرها لخلیفته حیث یقول للملائکه: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَهً فکانت الدّنیا بأسرها لآدم و صارت بعده لأبرار ولده و خلفائه، فما غلب علیه أعداؤهم ثمّ رجع إلیهم بحرب أو غلبه

ص :6١4

می فرماید: همانا خداوند از آنچه در دست مردم است به جهت نیاز به آن، وام نخواسته است. و برای خداوند حقّی نیست جز این که برای ولیّ او است.

[١4١٠]4-اسحاق عمّار گفت. از حضرت کاظم علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند فرازمند پرسیدم: چه کسی به خداوند وامی نیکو می دهد تا او چند برابرش را به او دهد. و برایش پاداشی ارجمند باشد. [حدید (5٧) :١١]فرمودند: دربارۀ رساندن [مال] به امام است.

[١4١١]5-حسن میّاح از پدرش روایت کرده که گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای میّاح! درهمی که به امام رسانده می شود، از کوه احد سنگین تر است.

[١4١٢]6-بعضی از مردان یونس از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: درهمی که به امام رسانده می شود، برتر از دو هزار هزار [دو میلیون] درهم از کارهای خیر دیگر است.

[١4١٣]٧-ابن بکیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود: من از یکی تان یک درهم می گیرم درحالی که داراترین اهل مدینه ام. [پس]از آن، چیزی جز پاکی تان را نمی خواهم.

غنیمت و انفال و تفسیر خمس و حدود آن. و آنچه خمسش واجب است

همانا خدای پاک و والا همۀ دنیا را برای جانشین اش نهاد، آن جا که به فرشتگانش فرمود: همانا من جانشینی در زمین می گذارم. [بقره (٢) :٣٠]پس همۀ دنیا برای آدم بود و پس از او به نیکان از فرزندانش و جانشینان اش رسید. پس آنچه

ص :6١5

سمّی فیئا و هو أن یفیء إلیهم بغلبه و حرب و کان حکمه فیه ما قال اللّه تعالی: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ فهو للّه و للرّسول و لقرابه الرّسول فهذا هو الفیء الرّاجع و إنّما یکون الرّاجع ما کان فی ید غیرهم فأخذ منهم بالسّیف، و أمّا ما رجع إلیهم من غیر أن یوجف علیه بخیل و لا رکاب فهو الأنفال، هو للّه و للرّسول خاصّه، لیس لأحد فیه الشّرکه و إنّما جعل الشّرکه فی شیء قوتل علیه، فجعل لمن قاتل من الغنائم أربعه أسهم و للرّسول سهم و الّذی للرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقسمه علی ستّه أسهم ثلاثه له و ثلاثه للیتامی و المساکین و ابن السّبیل و أمّا الأنفال فلیس هذه سبیلها کان للرّسول علیه السّلام خاصّه و کان فدک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم خاصّه؛ لأنّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فتحها و أمیر المؤمنین علیه السّلام، لم یکن معهما أحد فزال عنها اسم الفیء و لزمها اسم الأنفال و کذلک الآجام و المعادن و البحار و المفاوز هی للإمام خاصّه، فإن عمل فیها قوم بإذن الإمام فلهم أربعه أخماس و للإمام خمس و الّذی للإمام یجری مجری الخمس و من عمل فیها بغیر إذن الإمام فالإمام یأخذه کلّه، لیس لأحد فیه شیء و کذلک من عمر شیئا أو أجری قناه أو عمل فی أرض خراب بغیر إذن صاحب الأرض فلیس له ذلک فإن شاء أخذها منه کلّها و إن شاء ترکها فی یده.

[١4١4]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس قال:

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: نحن و اللّه الّذین عنی اللّه بذی القربی، الّذین قرنهم اللّه بنفسه و نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم، فقال: مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ منّا خاصّه

ص :6١6

دشمنانشان بر آن چیره شده، سپس به آنان به سبب جنگ یا چیرگی بازگشته، غنیمت نامیده می شود. و آن، این است که به سبب چیرگی و جنگی به ایشان بازگردد. و حکمش آن است که خداوند والا فرمود: و بدانید که هرچه غنیمت گرفتید خمسش از آن خدا و رسولش و خویشان و یتیمان و بیچارگان و درراه ماندگان است. [انفال (٨) :4١]پس آن برای خدا و رسول او و نزدیکان رسول است. و این است غنیمت بازگشته. بازگشته است از آن رو که در دست دیگران بوده و با شمشیر از آنان گرفته شده است. و امّا آنچه به ایشان بازگردد بی آن که اسب یا شتری دوانده شود، همان انفال است که مخصوص خداوند و رسول است و کسی در آن شریک نیست. او شراکت را در چیزی قرار داده که برایش جنگ شده است. پس برای کسی که جنگیده چهار بهرۀ غنیمت را گذاشته و برای رسول یک بهره. و آنچه برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است به شش بهره، بخش می شود، سه بهره برای خودش و سه بهره برای یتیمان و بیچارگان و درماندگان. ولی چارۀ انفال این نیست. آن مخصوص رسول است. و فدک مخصوص رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود؛ زیرا آن را ایشان و امیر مؤمنان علیه السّلام فتح کردند و کسی با آن دو نبود. پس نام غنیمت از آن برداشته شده، نام انفال همراه شد. و همین طور است نیزارها و کان ها و دریاها و بیابان ها که مخصوص امام اند. پس اگر گروهی با اذن امام در آن ها کار کند، چهار پنجم برای امام است. و آنچه برای امام است حکم خمس را دارد. و کسی که بی اذن امام در آن کار کند، امام همه اش را می گیرد و در آن چیزی برای هیچ کس دیگر نیست. چنان که وقتی کسی جایی را آباد کند یا قناتی جاری کند یا در زمین خرابی بی اذن صاحب زمین کاری کند، چیزی برای او نیست. اگر بخواهد همه را از او می گیرد و اگر بخواهد آن را در دست او باقی می گذارد.

[١4١4]١-سلیم قیس گفت: از امیر مؤمنان علیه السّلام شنیدم که می فرمود: به خدا سوگند، خداوند از ذی القربی (خویشان) ما را قصد کرد. کسانی که خداوند ایشان را با خودش و پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-جمع کرد و فرمود: آنچه خداوند از اموال مردم دهکده ها به رسولش بازگردانده، از آن خدا و رسولش و خویشان و یتیمان و بیچارگان است. [حشر (5٩) :٧]آن مخصوص ما است.

ص :6١٧

و لم یجعل لنا سهما فی الصّدقه، أکرم اللّه نبیّه و أکرمنا أن یطعمنا أوساخ ما فی أیدی النّاس.

[١4١5]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه تعالی: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ قال:

هم قرابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و الخمس للّه و للرّسول و لنا.

[١4١6]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

الأنفال ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب، أو قوم صالحوا، أو قوم أعطوا بأیدیهم، و کلّ أرض خربه و بطون الأودیه فهو لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و هو للإمام من بعده یضعه حیث یشاء.

[١4١٧]4-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن بعض أصحابنا، عن العبد الصّالح علیه السّلام قال:

الخمس من خمسه أشیاء: من الغنائم و الغوص و من الکنوز و من المعادن و الملاّحه یؤخذ من کلّ هذه الصّنوف الخمس، فیجعل لمن جعله اللّه تعالی له و یقسم الأربعه الأخماس بین من قاتل علیه و ولی ذلک و یقسم بینهم الخمس علی ستّه أسهم: سهم للّه و سهم لرسول اللّه و سهم لذی القربی و سهم للیتامی و سهم للمساکین و سهم لأبناء السّبیل، فسهم اللّه و سهم رسول اللّه لأولی الأمر من بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم وراثه فله ثلاثه أسهم: سهمان وراثه و سهم مقسوم له من اللّه و له نصف الخمس کملا و نصف الخمس الباقی بین أهل بیته، فسهم لیتاماهم و سهم لمساکینهم و سهم لأبناء سبیلهم یقسم بینهم علی

ص :6١٨

و برای ما از صدقه، بهره ای نگذاشت. خداوند پیامبرش را گرامی داشت و ما را گرامی داشت از این که باقی ماندۀ در دست های مردم را به ما بخوراند.

[١4١5]٢-محمّد مسلم از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والاو بدانید که آنچه غنیمت می گیرید همانا خمسش برای خدا و رسولش و خویشان است. روایت کرده که فرمودند: آنان خویشان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند. و خمس آن برای خدا و رسولش و برای ما است.

[١4١6]٣-حفص بختری از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: انفال آن است که برایش اسب و شتر ندوانده باشند. یا مردمی که صلح کرده باشند با مردمی که خودشان تسلیم کرده اند. و هر زمین خراب و درون دره ها. که برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و پس از او برای امام است هرکجا بخواهد، می گذارد.

[١4١٧]4-یکی از اصحابمان از عبد صالح [حضرت کاظم]علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: خمس از پنج چیز است: غنیمت، غوّاصی در دریا، گنج ها، معدن و نمکزار. از هرکدام این دسته ها خمس گرفته می شود و برای کسانی قرار داده می شود که خدا برایشان نهاده است. و چهار پنجم آن میان کسانی که جنگ کرده اند و عهده دارش بودند، بخش می شود. و خمس در میان ایشان به شش بهره، بخش می شود: یک سهم برای خدا، یک سهم برای رسول خدا، یک سهم برای خویشان، یک سهم برای یتیمان، یک سهم برای بیچارگان و سهمی هم برای درراه ماندگان. و سهم خدا و سهم رسول خدا، پس از ایشان به صاحبان امر [امامت]به ارث می رسد. پس او سه بهره دارد: دو سهم ارثی و یک سهم که از سوی خدا برایش بخش شده است. و برای او نیم کامل خمس است و نیم دیگر خمس میان خاندان او است. بهره ای برای یتیمانشان، بهره ای برای بیچارگانشان و بهره ای برای درراه ماندگانشان. که براساس کتاب و سنت میان شان بخش می شود تا با آن تا یک سال بی نیاز شوند.

ص :6١٩

الکتاب و السّنّه ما یستغنون به فی سنتهم، فإن فضل عنهم شیء فهو للوالی و إن عجز أو نقص عن استغنائهم کان علی الوالی أن ینفق من عنده بقدر ما یستغنون به و إنّما صار علیه أن یمونهم لأنّ له ما فضل عنهم و إنّما جعل اللّه هذا الخمس خاصّه لهم دون مساکین النّاس و أبناء سبیلهم، عوضا لهم من صدقات النّاس تنزیها من اللّه لهم لقرابتهم برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و کرامه من اللّه لهم عن أوساخ النّاس، فجعل لهم خاصّه من عنده ما یغنیهم به عن أن یصیّرهم فی موضع الذّلّ و المسکنه و لا بأس بصدقات بعضهم علی بعض. و هؤلاء الّذین جعل اللّه لهم الخمس هم قرابه النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الّذین ذکرهم اللّه فقال: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ و هم بنو عبد المطّلب أنفسهم، الذّکر منهم و الأنثی، لیس فیهم من أهل بیوتات قریش و لا من العرب أحد و لا فیهم و لا منهم فی هذا الخمس من موالیهم و قد تحلّ صدقات النّاس لموالیهم و هم و النّاس سواء و من کانت أمّه من بنی هاشم و أبوه من سائر قریش فإنّ الصّدقات تحلّ له و لیس له من الخمس شیء لأنّ اللّه تعالی یقول: اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ و للإمام صفو المال أن یأخذ من هذه الأموال صفوها: الجاریه الفارهه و الدّابّه الفارهه و الثّوب و المتاع بما یحبّ أو یشتهی فذلک له قبل القسمه و قبل إخراج الخمس و له أن یسدّ بذلک المال جمیع ما ینوبه، من مثل إعطاء المؤلّفه قلوبهم و غیر ذلک ممّا ینوبه فإن بقی بعد ذلک شیء، أخرج الخمس منه فقسمه فی أهله و قسم الباقی علی من ولی ذلک و إن لم یبق بعد سدّ النّوائب شیء فلا شیء لهم، و لیس لمن قاتل شیء من الأرضین و لا ما غلبوا علیه إلاّ ما احتوی علیه العسکر و لیس للأعراب من القسمه شیء و إن قاتلوا مع الوالی لأنّ

ص :6٢٠

و اگر از آن چیزی افزون بماند برای والی است. و اگر از بی نیاز کردنشان ناتوان شد یا کم آمد، بر والی است که از نزد خودش به اندازه ای که بی نیاز شوند، بپردازد. و این که مخارج آنان به گردن او است برای آن است که آنچه از آنان افزون آید، برای او است. و همانا خداوند این خمس را مخصوص آنان قرار داد و نه برای بیچارگان و درراه ماندگان مردم. تا جایگزینی برای صدقه های مردم باشد. و تنزیهی است که از سوی خداوند به جهت نزدیکی شان به رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-برای آنان قرار داده شده است. و بزرگداشت آنان از باقی ماندۀ مردم است. از نزد خودش آنچه را با آن بی نیاز شوند مخصوصشان قرار داد تا آنان را از جایگاه خواری و بیچارگی بازدارد. ولی صدقۀ برخی از ایشان به برخی دیگر اشکال ندارد. و این کسانی که خداوند خمس را برای آنان قرار داد همان خویشان پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند. کسانی که خداوند از آنان یاد کرده و فرموده است: و خویشان نزدیکت را بیم ده. [شعرا (٢6) :٢١4]و ایشان خود فرزندان عبد المطّلب اند. مرد و زنشان. نه خاندان قریش و نه هیچ عربی در میان آنان نیست. و موالی (غلامان) ایشان (فرزندان عبد المطّلب) در مورد این خمس نه در میان آنانند و نه از آنان. و صدقات مردم برای غلامانشان حلال است. آنان و مردم دیگر برابرند. و آن که مادرش از بنی هاشم است و پدرش از قریشی های دیگر، صدقه برایش حلال است و چیزی از خمس برایش نیست؛ زیرا خداوند والا می فرماید: آنان را با پدرانشان بخوانید. [احزاب (٣٣) :5]و برگزیدۀ اموال برای امام است. ایشان از این اموال برگزیده اش را می گیرد: کنیز زیبا و چارپای خوب و لباس و کالایی که دوست دارد و می خواهد، پیش از تقسیم و پیش از درآوردن خمس برای ایشان است. و او می تواند با آن اموال در هرچیزی که پیش می آید از داد و دهش دلجویی شدگان و جز آن، چاره سازی کند. و اگر پس از آن چیزی ماند، خمسش را درآورده، در میان اهلش بخش می کند و باقی را میان عهده داران جنگ بخش می کند. و اگر پس از چاره سازی برای پیشامدها چیزی نماند، چیزی به آنان نمی رسد. و برای جنگاوران نه از زمین و نه از چیزی که بر آن چیره شده اند به جز آنچه لشکر بر آن دست یافته است، چیزی نمی رسد. و برای اعراب بیابان نشین هم چیزی از تقسیم نمی رسد، اگرچه به همراه والی جنگیده باشند؛

ص :6٢١

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم صالح الأعراب أن یدعهم فی دیارهم و لا یهاجروا، علی أنّه إن دهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من عدوّه دهم أن یستنفرهم فیقاتل بهم و لیس لهم فی الغنیمه نصیب، و سنّته جاریه فیهم و فی غیرهم و الأرضون الّتی أخذت عنوه بخیل و رجال فهی موقوفه متروکه فی ید من یعمرها و یحییها و یقوم علیها علی ما یصالحهم الوالی علی قدر طاقتهم من الحقّ: النّصف [أ]و الثّلث [أ]و الثّلثین و علی قدر ما یکون لهم صلاحا و لا یضرّهم، فإذا أخرج منها ما أخرج، بدأ فأخرج منه العشر من الجمیع ممّا سقت السّماء أو سقی سیحا و نصف العشر ممّا سقی بالدّوالی و النّواضح فأخذه الوالی، فوجّهه فی الجهه الّتی وجّهها اللّه علی ثمانیه أسهم للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلّفه قلوبهم و فی الرّقاب و الغارمین و فی سبیل اللّه و ابن السّبیل، ثمانیه أسهم، یقسم بینهم فی مواضعهم بقدر ما یستغنون به فی سنتهم بلا ضیق و لا تقتیر، فإن فضل من ذلک شیء ردّ إلی الوالی و إن نقص من ذلک شیء و لم یکتفوا به کان علی الوالی أن یمونهم من عنده بقدر سعتهم حتّی یستغنوا، و یؤخذ بعد ما بقی من العشر، فیقسم بین الوالی و بین شرکائه الّذین هم عمّال الأرض و أکرتها، فیدفع إلیهم أنصباؤهم علی ما صالحهم علیه و یؤخذ الباقی فیکون بعد ذلک أرزاق أعوانه علی دین اللّه و فی مصلحه ما ینوبه من تقویه الإسلام و تقویه الدّین فی وجوه الجهاد و غیر ذلک ممّا فیه مصلحه العامّه، لیس لنفسه من ذلک قلیل و لا کثیر و له بعد الخمس الأنفال و الأنفال کلّ أرض خربه قد باد أهلها و کلّ أرض لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب و لکن صالحوا صلحا و أعطوا بأیدیهم علی غیر قتال و له رءوس الجبال و بطون الأودیه و الآجام

ص :6٢٢

زیرا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش با این اعراب بر این اساس صلح کرد که در سرزمین هاشان بمانند و هجرت نکنند به شرط آن که اگر دشمن توانمندی به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هجوم آورد از آنان نفر بگیرد و با ایشان بجنگند ولی در غنیمت بهره ای نداشته باشند. و سنّت ایشان در میان آنان و جز آنان جاری است. اما زمین هایی که به نیروی اسب و مردان گرفته شده است، موقوفات رهاشده در دست کسانی است که آن ها را آباد و زنده می کنند و بنابر مصالحۀ شان با والی و پرداخت حقّی به اندازه توانایی شان در آن ها اقامت می کنند: نیم یا یک سوم یا دو سوم و به اندازه ای که به صلاحشان باشد و زیانشان نرساند. و چون از آن، آن اندازۀ معلوم درآورده شد، از همۀ آنچه با باران یا آب جاری آبیاری می شود، یک دهم و از آنچه با دولاب ها و چارپاهای آبکش آبیاری می شود، نیم یک دهم [یک بیستم]خارج می شود و والی آن ها را گرفته، در راهی که خداوند معیّن کرده، به مصرف می رساند. به هشت سهم برای نیازمندان و بیچارگان و کارمندان و دلجویی شدگان و بردگان و بدهکاران و در راه خدا و درراه ماندگان. هشت سهمی که در جای خود، به اندازۀ نیازمندی یک سالشان و بدون تنگ دستی و بخل میان آنان بخش می کند. آن گاه اگر از آن چیزی افزون ماند، به والی بازگردانده می شود و اگر کم آمد و ایشان را بسنده نبود، باید والی از نزد خودش به اندازۀ آن ها و نیازمندی شان بپردازد. و پس از درآوردن یک دهم [یا نیم آن]، بقیّه حساب شده، میان والی و شریکان او که کارگران زمین و کشاورزان آن هستند، تقسیم می شود و بهرۀ آنان بنابر قراردادشان پرداخت می شود. سپس ماندۀ آن، روزی یاوران والی در دین خدا، در مصلحتی که برای تقویت اسلام و دین از جهاد و جز آن از مصلحت عمومی پیش می آید، مصرف می شود. برای خود او نه اندکی از آن و نه بسیارش، [چیزی] نیست. و پس از خمس، انفال هم برای او است. و انفال، هر زمین خرابی است که اهلش از بین رفته است. و هر زمینی که برایش اسب و شتری دوانده نشده است. بلکه صلح کرده اند و به دست خودشان بدون جنگ تسلیم کرده اند. و سر کوه ها و ته دره ها و نیزار و هر زمین بایر بی صاحب نیز برای او است.

ص :6٢٣

و کلّ أرض میته لا ربّ لها، و له صوافی الملوک ما کان فی أیدیهم من غیر وجه الغصب، لأنّ الغصب کلّه مردود و هو وارث من لا وارث له یعول من لا حیله له، و قال: إنّ اللّه لم یترک شیئا من صنوف الأموال إلاّ و قد قسمه و أعطی کلّ ذی حقّ حقّه الخاصّه و العامّه و الفقراء و المساکین و کلّ صنف من صنوف النّاس، فقال: لو عدل فی النّاس لاستغنوا، ثمّ قال: إنّ العدل أحلی من العسل و لا یعدل إلاّ من یحسن العدل، قال: و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم یقسم صدقات البوادی فی البوادی و صدقات أهل الحضر فی أهل الحضر و لا یقسم بینهم بالسّویّه علی ثمانیه حتّی یعطی أهل کلّ سهم ثمنا و لکن یقسمها علی قدر من یحضره من أصناف الثّمانیه علی قدر ما یقیم کلّ صنف منهم یقدّر، لسنته لیس فی ذلک شیء موقوت و لا مسمّی و لا مؤلّف، إنّما یضع ذلک علی قدر ما یری و ما یحضره حتّی یسدّ فاقه کلّ قوم منهم و إن فضل من ذلک فضل عرضوا المال جمله إلی غیرهم و الأنفال إلی الوالی و کلّ أرض فتحت فی أیّام النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلی آخر الأبد و ما کان افتتاحا بدعوه أهل الجور و أهل العدل لأنّ ذمّه رسول اللّه فی الأوّلین و الآخرین ذمّه واحده؛ لأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال: المسلمون إخوه تتکافی دماؤهم و یسعی بذمّتهم أدناهم و لیس فی مال الخمس زکاه؛ لأنّ فقراء النّاس جعل أرزاقهم فی أموال النّاس علی ثمانیه أسهم، فلم یبق منهم أحد و جعل للفقراء قرابه الرّسول صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نصف الخمس فأغناهم به عن صدقات النّاس و صدقات النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ولیّ الأمر، فلم یبق فقیر من فقراء النّاس و لم یبق فقیر من فقراء قرابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إلاّ و قد استغنی فلا فقیر و لذلک لم یکن علی مال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و الوالی زکاه لأنّه لم یبق فقیر محتاج

ص :6٢4

و تیول پادشاهان نیز اگر غصبی نباشد از آن او است؛ زیرا هر غصبی بازگردانده می شود. و او وارث بی وارثان است. او هزینۀ بیچارگان را به عهده دارد. و فرمود: همانا هیچ مالی نیست که خداوند آن را بخش نکرده، به هر حقّداری، حقّش را نداده باشد. چه ویژگان و همۀ مردم و چه نیازمندان و بیچارگان و هر گروهی از گروه های مردم. آن گاه فرمود: اگر در میان مردم به عدالت حکم شود، بی نیاز می گردند. سپس فرمود: همانا عدل شیرین تر از عسل است. و عدالت نمی ورزد مگر کسی که آن را به خوبی بشناسد. فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-زکات بادیه ها را در بادیه ها و زکات شهریان را در میان شهریان بخش می کرد. و میان شان در هشت گروه، به طور برابر بخش نمی کرد تا به هر کدام از صاحبان سهم یک هشتم بدهد. بلکه از دسته های هشتگانه، آن اندازه که در شهر بودند و بنابر اقامت هرکدام از ایشان تقسیم می کردند. به اندازۀ هزینۀ یک سالشان. در این باره زمان مشخّص و اندازۀ معلوم یا ترکیبی از آن ها نیست. او بنابر آنچه صلاح می بیند و در نزد او حاضر است، عمل می کند تا نیاز هر گروهی از ایشان را برطرف کند. و اگر از آن چیزی افزون بماند به غیر آن دسته می دهد. و انفال و هر زمینی که در روزگار رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فتح شده تا همیشه برای والی (پیامبر یا امام) است و نیز هر آنچه به دعوت اهل ستم و اهل عدالت فتح شده است؛ زیرا پیمان رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-در میان پیشینیان و پسینیان یک پیمان است؛ چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند: مسلمانان برادرند. خون هاشان برابر است. و پست ترین شان به پیمانشان می کوشند. و در مال خمس، زکاتی نیست؛ زیرا روزی فقیران مردم از اموال مردم بر هشت سهم گذاشته شده و از آنان کسی نمانده است. و برای فقیران خویشاوند رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-نیم خمس قرار داده شده تا با آن از صدقۀ مردم و صدقۀ پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و ولیّ امر بی نیاز گردند. پس فقیری از فقیران مردم و نیز فقیری از فقیران خویشاوند رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نمانده مگر این که بی نیاز شده است. پس فقیری نیست. و برای همین بر مال پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و والی او زکاتی نیست؛

ص :6٢5

و لکن علیهم أشیاء تنوبهم من وجوه، و لهم من تلک الوجوه کما علیهم.

[١4١٨]5-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن بعض أصحابنا أظنّه السّیّاریّ، عن علیّ بن أسباط قال:

لمّا ورد أبو الحسن موسی علیه السّلام علی المهدیّ رآه یردّ المظالم فقال: یا أمیر المؤمنین ما بال مظلمتنا لا تردّ؟ فقال له: و ما ذاک یا أبا الحسن؟ قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی لمّا فتح علی نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فدکا و ما والاها لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب فأنزل اللّه علی نبیّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ فلم یدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم من هم؟ فراجع فی ذلک جبرئیل و راجع جبرئیل علیه السّلام ربّه فأوحی اللّه إلیه أن: ادفع فدک إلی فاطمه علیها السّلام، فدعاها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فقال لها: یا فاطمه! إنّ اللّه أمرنی أن أدفع إلیک فدک فقالت: قد قبلت یا رسول اللّه من اللّه و منک، فلم یزل وکلاؤها فیها حیاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فلمّا ولّی أبو بکر أخرج عنها وکلاءها، فأتته فسألته أن یردّها علیها، فقال لها: ائتینی بأسود أو أحمر یشهد لک بذلک، فجاءت بأمیر المؤمنین علیه السّلام و أمّ أیمن فشهدا لها، فکتب لها بترک التّعرّض، فخرجت و الکتاب معها فلقیها عمر فقال: ما هذا معک یا بنت محمّد؟ قالت: کتاب کتبه لی ابن أبی قحافه، قال: أرینیه، فأبت، فانتزعه من یدها و نظر فیه، ثمّ تفل فیه و محاه و خرقه، فقال لها: هذا لم یوجف علیه أبوک بخیل و لا رکاب فضعی الحبال فی رقابنا، فقال له المهدیّ: یا أبا الحسن حدّها لی، فقال: حدّ منها جبل أحد، و حدّ منها عریش مصر، و حدّ منها سیف البحر، و حدّ منها دومه الجندل، فقال له: کلّ هذا؟ قال: نعم یا أمیر المؤمنین هذا کلّه إنّ هذا کلّه ممّا لم یوجف علی أهله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بخیل و لا رکاب، فقال: کثیر، و أنظر فیه.

ص :6٢6

زیرا فقیر نیازمندی نمانده است. اما صورت هایی پیش می آید که به گردن ایشان است. و اضافۀ این صورت ها از آن او است چنان که کاستی هم به گردنشان است.

[١4١٨]5-علی اسباط گفت: وقتی حضرت ابو الحسن [کاظم]علیه السّلام به نزد مهدی [عبّاسی]رفته، او را دید که ردّ مظالم می کند. فرمود: ای امیر مؤمنین چرا آنچه به ستم از ما گرفته شده، بازگردانده نمی شود؟ او به حضرت گفت: ای ابو الحسن آن چیست؟ فرمود: خداوند پاک و والا وقتی فدک و اطرافش را برای پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-گشود، برایش اسب و شتر دوانده نشد. پس خداوند به پیامبرش چنین نازل کرد: و حقّ خویشان را بپرداز. [اسراء (١٧) :٢6]رسول خدا ندانست که آنان چه کسانی اند؟ پس در این باره به سوی جبرئیل بازگشت و جبرئیل به پروردگارش. آن گاه خداوند به ایشان وحی کرد که: فدک را به فاطمه علیها السّلام بده. پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- ایشان را خوانده، به او فرمود: فاطمه جان! خداوند به من فرمان داده که فدک را به تو دهم. ایشان عرض کرد: ای رسول خدا آن را از خداوند و از شما پذیرفتم. و در زمان حیات رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-پیوسته وکلای ایشان آن جا بودند. آن گاه چون ابو بکر عهده دار حکومت شد، وکلای ایشان را از آن جا بیرون کرد. ایشان به نزد او آمده، از او خواست تا آن ها را بازگرداند. او گفت: سیاه یا سرخی بیاور که دربارۀ آن برایت گواهی دهد. ایشان امیر مؤمنان علیه السّلام و امّ ایمن را آورده، برایش گواهی دادند. پس او نامه ای مبنی بر ترک تعرّض نوشت. ایشان به همراه نامه بیرون آمد، عمر ایشان را دیده، گفت: ای دخت محمّد این چیست به همراه شما؟ فرمود: نامه ای است که پسر ابو قحافه برایم نوشته است. گفت: آن را نشانم بده. فاطمه علیها السّلام امتناع کرد. عمر آن را از دستش ربوده، در آن نگریست، سپس در آن آب دهان انداخته، نوشته هایش را پاک کرده و پاره کرد. و به ایشان گفت: این [فدک]را پدرت برایش اسب و شتر ندواند که شما طناب به گردنمان بگذارید. آن گاه مهدی [عبّاسی]به ایشان گفت: ای ابو الحسن حدودش را برایم بگو. فرمودند: یک مرز آن احد است و یک مرزش مصر، مرز دیگرش ساحل دریا و دیگر دومه الجندل. او گفت: همۀ این ها؟ فرمود: بله همۀ این ها؛ زیرا این ها سرزمین هایی است که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر اهل آن ها اسب و شتر ندوانده است. او گفت: بسیار است. درباره اش فکر می کنم.

ص :6٢٧

[١4١٩]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: الأنفال هو النّفل و فی سوره الأنفال جدع الأنف.

[١4٢٠]٧-أحمد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن الرّضا علیه السّلام قال:

سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ فقیل له: فما کان للّه فلمن هو؟ فقال: لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و ما کان لرسول اللّه فهو للإمام، فقیل له: أفرأیت إن کان صنف من الأصناف أکثر و صنف أقلّ، ما یصنع به؟ قال: ذاک إلی الإمام أرأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کیف یصنع؟ أ لیس إنّما کان یعطی علی ما یری؟ کذلک الإمام.

[١4٢١]٨-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه سئل عن معادن الذّهب و الفضّه و الحدید و الرّصاص و الصّفر، فقال: علیها الخمس.

[١4٢٢]٩-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل، عن زراره قال:

الإمام یجری و ینفّل و یعطی ما شاء قبل أن تقع السّهام و قد قاتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بقوم لم یجعل لهم فی الفیء نصیبا و إن شاء قسم ذلک بینهم.

[١4٢٣]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن عبد الصّمد بن بشیر، عن حکیم مؤذّن ابن عیسی قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: بمرفقیه علی رکبتیه ثمّ أشار بیده، ثمّ قال: هی و اللّه الإفاده یوما بیوم إلاّ أنّ أبی جعل شیعته فی حلّ لیزکوا.

ص :6٢٨

[١4١٩]6-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرمود: انفال همان نفل است و در سورۀ انفال، بریدن بینی [مخالفان]است [بطلان حکومت آنان].

[١4٢٠]٧-احمد بن محمّد ابو نصر گفت: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمندو بدانید که آنچه غنیمت می گیرید خمسش از آن خدا و رسولش و خویشان است. پرسیده، گفتند: آنچه برای خدا است به چه کسی می رسد؟ فرمود: به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-می رسد. و آنچه برای رسول خدا است، به امام می رسد. گفتند: بفرمایید اگر گروهی از این گروه ها بسیار و گروهی اندک باشد، چه کار می کنند؟ فرمود: اختیار آن با امام است. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چگونه عمل می کرد؟ آیا چنین نیست که هرگونه صلاح می دید، عطا می کرد؟ امام هم چنین است.

[١4٢١]٨-محمّد مسلم روایت کرده که از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ کان های طلا و نقره و آهن و سرب و مس پرسیدند و ایشان فرمود: خمس دارند.

[١4٢٢]٩-زراره گفته است: امام پیش از تقسیم سهم آنچه خواهد، می کند. دستمزدها را می دهد، برای خود برمی دارد و [به کسانی که سهمی ندارند]عطا می کند. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به همراه مردمی جنگید و برایشان در غنیمت بهره ای قرار نداد. و اگر خواست، آن را میانشان بخش می کند.

[١4٢٣]١٠-حکیم، مؤذّن پسر عیسی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والا پرسیدم: و بدانید که آنچه غنیمت می گیرید خمسش برای خدا و رسولش و برای خویشان است. حضرت صادق علیه السّلام دو آرنجش را بر زانوانش گذاشته، سپس با دست اشاره کرده، فرمود: به خدا سوگند آن در سود روزانه است جز این که پدرم [آن را]برای شیعیانش حلال کرد تا پاک شوند.

ص :6٢٩

[١4٢4]١١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن الحسین بن عثمان، عن سماعه قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الخمس، فقال: فی کلّ ما أفاد النّاس من قلیل أو کثیر.

[١4٢5]١٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی بن یزید قال:

کتبت: جعلت لک الفداء تعلّمنی ما الفائده و ما حدّها رأیک-أبقاک اللّه تعالی-أن تمنّ علیّ ببیان ذلک لکیلا أکون مقیما علی حرام لا صلاه لی و لا صوم، فکتب: الفائده ممّا یفید إلیک فی تجاره من ربحها و حرث بعد الغرام أو جائزه.

[١4٢6]١٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر قال:

کتبت إلی أبی جعفر علیه السّلام الخمس أخرجه قبل المئونه أو بعد المئونه؟ فکتب: بعد المئونه.

[١4٢٧]١4-أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کلّ شیء قوتل علیه علی شهاده أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه فإنّ لنا خمسه و لا یحلّ لأحد أن یشتری من الخمس شیئا حتّی یصل إلینا حقّنا.

[١4٢٨]١5-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن یونس بن یعقوب، عن عبد العزیز بن نافع قال:

طلبنا الإذن علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و أرسلنا إلیه، فأرسل إلینا: ادخلوا اثنین اثنین، فدخلت أنا و رجل معی، فقلت للرّجل: أحبّ أن تستأذن بالمسأله فقال: نعم، فقال له: جعلت فداک إنّ أبی کان ممّن سباه بنو أمیّه قد علمت أنّ بنی أمیّه لم یکن لهم أن یحرّموا و لا یحلّلوا و لم یکن لهم ممّا فی أیدیهم قلیل و لا کثیر

ص :6٣٠

[١4٢4]١١-سماعه گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ خمس پرسیدم. فرمودند: در همۀ آنچه مردم سود می کنند. اندک یا بسیار.

[١4٢5]١٢-احمد بن محمّد گفت: من نوشتم: جانم به فدایت! به من بیاموزید «فایده» چیست. و نظرتان دربارۀ اندازه اش چه؟ -خدای والا تو را نگاه دارد-به من با بیان آن منّت بگذارید تا بر حرامی که نماز و روزه ای باقی نمی گذارد، نمانم. نوشتند: فایده، سود تجارت و کشاورزی پس از درآوردن هزینه یا جایزه است.

[١4٢6]١٣-پسر ابو نصر گفت: به حضرت باقر علیه السّلام نوشتم: خمس را پیش از مخارج درآورم یا پس از مخارج. نوشتند: پس از مخارج.

[١4٢٧]١4-ابو بصیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: هرچیزی که جهت شهادت لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه برایش جنگ شود، خمسش برای ما است. و برای هیچ کس روا نیست که از این خمس چیزی بخرد تا حقّ ما به ما برسد.

[١4٢٨]١5-عبد العزیز نافع گفته است: گروهی از ما به حضرت صادق پیغام فرستاده، اجازه خواستیم. ایشان پیغام فرستاد که دونفر دونفر بیایید. آن گاه من و مردی باهم رفتیم. و من به آن مرد گفتم: دوست دارم از آن مسأله اجازه بگیری. گفت: باشد. پس به ایشان عرض کرد: جانم فدایت! پدر من از کسانی بود که بنی امیّه اسیرشان کرده بودند. و می دانم که بنی امیّه حقّ حلال و حرام کردن نداشتند

ص :6٣١

و إنّما ذلک لکم، فإذا ذکرت [ردّ]الّذی کنت فیه دخلنی من ذلک ما یکاد یفسد علیّ عقلی ما أنا فیه فقال له: أنت فی حلّ ممّا کان من ذلک و کلّ من کان فی مثل حالک من ورائی فهو فی حلّ من ذلک، قال: فقمنا و خرجنا فسبقنا معتّب إلی النّفر القعود الّذین ینتظرون إذن أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال لهم: قد ظفر عبد العزیز بن نافع بشیء ما ظفر بمثله أحد قطّ قد قیل له: و ما ذاک ففسّره لهم، فقام اثنان فدخلا علی أبی عبد اللّه علیه السّلام، فقال أحدهما: جعلت فداک إنّ أبی کان من سبایا بنی أمیّه و قد علمت أنّ بنی أمیّه لم یکن لهم من ذلک قلیل و لا کثیر و أنا أحبّ أن تجعلنی من ذلک فی حلّ، فقال: و ذاک إلینا؟ ما ذاک إلینا، ما لنا أن نحلّ و لا أن نحرّم، فخرج الرّجلان و غضب أبو عبد اللّه علیه السّلام فلم یدخل علیه أحد فی تلک اللّیله إلاّ بدأه أبو عبد اللّه علیه السّلام فقال: ألا تعجبون من فلان؟ یجیئنی فیستحلّنی ممّا صنعت بنو أمیّه، کأنّه یری أنّ ذلک لنا؟ و لم ینتفع أحد فی تلک اللّیله بقلیل و لا کثیر إلاّ الأوّلین فإنّهما غنیا بحاجتهما.

[١4٢٩]١6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن ضریس الکناسیّ قال

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من أین دخل علی النّاس الزّنا قلت لا أدری جعلت فداک قال من قبل خمسنا أهل البیت إلاّ شیعتنا الأطیبین فإنّه محلّل لهم لمیلادهم.

[١4٣٠]١٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن شعیب، عن أبی الصّبّاح قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام نحن قوم فرض اللّه طاعتنا لنا الأنفال و لنا صفو المال.

[١4٣١]١٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن رفاعه، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

ص :6٣٢

و کم و زیاد آنچه در دست داشتند برای آنان نبود. و آن برای شما است. و چون [خلاف سنّت]آنچه در آن بودم، به یادم می آید، نزدیک است عقلم خراب شود. حضرت به او فرمود: تو از آنچه در آنی، در حلالی و هرکس پس از من چون تو باشد، برایش حلال است. او گوید: پس ما برخاسته، بیرون رفتیم. آن گاه معتّب پیش از ما به سوی چند تن نشسته به انتظار اجازۀ حضرت صادق علیه السّلام رفته، به آنان گفت: عبد العزیز نافع به چیزی دست یافت که هرگز کسی به مانندش دست نیافته است. گفتند: و آن چیست؟ و او برایشان توضیح داد. آن گاه دو نفر برخاسته، به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفته، یکی از آن دو گفت: جانم فدایت! پدرم از اسیران بنی امیّه بود و دانستم که بنی امیّه را در این کار-نه اندک و نه بسیار- حقّی نبود. و من دوست دارم که مرا در این باره در حلال قرار دهی. فرمود: مگر با ما است؟ این با ما نیست. ما حقّ نداریم که حلال و حرام کنیم. پس آن دو مرد بیرون آمده، حضرت صادق علیه السّلام خشمگین شد. و آن شب کسی به نزدشان نرفت جز این که سخن آغاز کرده، فرمود: آیا از فلانی تعجّب نمی کنید؟ به نزد من می آید و از من دربارۀ آنچه بنی امیّه ساخته اند، حلال و روایی می خواهد. گویا می پندارد که این کار با ما است؟ ! و در آن شب هیچ کسی جز آن دو مرد نخست سودی نبردند نه اندک و نه بسیار. و آن دو به حاجتشان رسیدند.

[١4٢٩]١6-ضریس کناسی گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: زنا از کجا به میان مردم رفته است؟ عرض کردم: جانم به فدایت، نمی دانم. فرمودند: از ناحیۀ(نپرداختن) خمس ما اهل بیت. مگر در میان شیعیان پاک ما که برای آنان به جهت پاک به دنیا آمدنشان حلال است.

[١4٣٠]١٧-ابو الصبّاح گفت: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ما مردمی هستیم که خداوند فرمانبری از ما را واجب کرد. که انفال و برگزیدۀ مال از آن ما است.

[١4٣١]١٨-ابان تغلب دربارۀ مردی که می میرد و وارث و مولایی ندارد، از

ص :6٣٣

فی الرّجل یموت لا وارث له و لا مولی قال هو من أهل هذه الآیه یسئلونک عن الأنفال.

[١4٣٢]١٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام، عن الکنز کم فیه، قال:

الخمس و عن المعادن کم فیها قال الخمس و کذلک الرّصاص و الصّفر و الحدید و کلّ ما کان من المعادن یؤخذ منها ما یؤخذ من الذّهب و الفضّه.

[١4٣٣]٢٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن صبّاح الأزرق، عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما علیه السّلام قال:

إنّ أشدّ ما فیه النّاس یوم القیامه أن یقوم صاحب الخمس فیقول یا ربّ خمسی و قد طیّبنا ذلک لشیعتنا لتطیب ولادتهم و لتزکو ولادتهم.

[١4٣4]٢١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن محمّد بن علیّ، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

سألته عمّا یخرج من البحر من اللّؤلؤ و الیاقوت و الزّبرجد و عن معادن الذّهب و الفضّه ما فیه قال إذا بلغ ثمنه دینارا ففیه الخمس.

[١4٣5]٢٢-محمّد بن الحسین و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن مهزیار قال:

کتبت إلیه یا سیّدی رجل دفع إلیه مال یحجّ به هل علیه فی ذلک المال حین یصیر إلیه الخمس أو علی ما فضل فی یده بعد الحجّ فکتب علیه السّلام لیس علیه الخمس.

[١4٣6]٢٣-سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحسین بن عبد ربّه قال:

سرّح الرّضا علیه السّلام بصله إلی أبی، فکتب إلیه أبی: هل علیّ فیما سرّحت إلیّ

ص :6٣4

حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: او سزاوار این آیه است: از تو دربارۀ انفال می پرسند. [یعنی اموال وارث چنین کسی متعلّق به امام است].

[١4٣٢]١٩-حلبی از حضرت صادق علیه السّلام از حقّ [امام]دربارۀ گنج پرسید: فرمودند: خمس است. و از حقّ [امام]دربارۀ کان ها پرسید: فرمودند: خمس. و همچنین از سرب و مس و آهن و هرکان دیگری همان گرفته می شود که از طلا و نقره.

[١4٣٣]٢٠-محمّد مسلم از یکی از دو امام-باقر صادق علیهما السّلام-روایت کرده که فرمود: در قیامت سخت ترین چیزی که مردم دچارند، این است که صاحب خمس برخاسته، عرض کند: پروردگارا خمس من. و ما آن را برای شیعیانمان حلال کردیم تا ولادتشان حلال باشد. تا ولادتشان پاک باشد.

[١4٣4]٢١-محمّد بن علی گفته است: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ مروارید و یاقوت و زبرجدی که از دریا گرفته می شود و دربارۀ کان طلا و نقره پرسیدم که حقّ [امام]چه اندازه است؟ فرمودند: اگر مبلغش به یک دینار برسد، خمس دارد.

[١4٣5]٢٢-علی مهزیار گفت: به حضرت نوشتم: سرورم، به مردی، مالی داده اند تا با آن حجّ کند. آیا در آن مال که به دستش می رسد، خمس است یا در آنچه پس از حجّ برایش می ماند؟ حضرت نوشتند: خمس به گردن او نیست.

[١4٣6]٢٣-علی بن حسین عبد ربّه گفت: حضرت رضا علیه السّلام برای پدرم صله ای فرستاد. پدرم به ایشان نوشت: آیا در آنچه برایم فرستاده اید، خمسی به گردنم است؟

ص :6٣5

خمس؟ فکتب إلیه: لا خمس علیک فیما سرّح به صاحب الخمس.

[١4٣٧]٢4-سهل، عن إبراهیم بن محمّد الهمذانیّ قال:

کتبت إلی أبی الحسن أقرأنی علیّ بن مهزیار کتاب أبیک علیه السّلام فیما أوجبه علی أصحاب الضّیاع نصف السّدس بعد المئونه و أنّه لیس علی من لم تقم ضیعته بمئونته نصف السّدس و لا غیر ذلک فاختلف من قبلنا فی ذلک فقالوا: یجب علی الضّیاع الخمس بعد المئونه، مئونه الضّیعه و خراجها لا مئونه الرّجل و عیاله فکتب علیه السّلام: بعد مئونته و مئونه عیاله و [بعد]خراج السّلطان.

[١4٣٨]٢5-سهل، عن أحمد بن المثنّی قال:

حدّثنی محمّد بن زید الطّبریّ قال: کتب رجل من تجّار فارس من بعض موالی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام یسأله الإذن فی الخمس فکتب إلیه: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ إنّ اللّه واسع کریم ضمن علی العمل الثّواب و علی الضّیق الهمّ، لا یحلّ مال إلاّ من وجه أحلّه اللّه و إنّ الخمس عوننا علی دیننا و علی عیالاتنا و علی موالینا و ما نبذله و نشتری من أعراضنا ممّن نخاف سطوته، فلا تزووه عنّا و لا تحرموا أنفسکم دعاءنا ما قدرتم علیه، فإنّ إخراجه مفتاح رزقکم و تمحیص ذنوبکم و ما تمهّدون لأنفسکم لیوم فاقتکم و المسلم من یفی للّه بما عهد إلیه و لیس المسلم من أجاب باللّسان و خالف بالقلب و السّلام.

[١4٣٩]٢6-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن زید قال:

قدم قوم من خراسان علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فسألوه أن یجعلهم فی حلّ من الخمس، فقال: ما أمحل هذا، تمحضونا بالمودّه بألسنتکم و تزوون عنّا حقّا جعله اللّه لنا و جعلنا له و هو الخمس، لا نجعل، لا نجعل، لا نجعل لأحد منکم فی حلّ.

ص :6٣6

حضرت به او نوشتند: در آنچه صاحب خمس برایت فرستاده، خمسی به گردنت نیست.

[١4٣٧]٢4-ابراهیم بن محمّد همدانی گفته است: به حضرت ابو الحسن نوشتم: علی مهزیار نامۀ پدرتان علیه السّلام را [به من نشان داد]که بر زمینداران، پس از مخارجشان نیم یک ششم [یک دوازدهم]را واجب کرده اند و اینکه بر کسانی که درآمدشان، به مخارجشان بسنده نیست، نه نیم یک ششم و نه جز آن واجب نیست. اینک نزد ما در این باره اختلاف است و می گویند: بر زمین ها پس از مخارج زمین و مالیات آن و نه مخارج مرد و خانواده اش خمس تعلّق می گیرد. حضرت نوشتند: مقصود پس از مخارج خانواده و مالیات سلطان است.

[١4٣٨]٢5-محمّد بن زید طبری گفت: مردی از بازرگانان پارس از [طریق] یکی از غلامان حضرت رضا علیه السّلام به ایشان نامه نوشته، دربارۀ خمس اجازه خواست. پس حضرت به او نوشتند: به نام خدای بخشایندۀ مهربان. همانا خداوند گسترنده و کریم است که بر عمل پاداش و بر دلتنگی [بر اطاعت]کیفر را همراه ساخته است. هیچ مالی حلال نمی شود جز از جهتی که خداوند حلالش کرده باشد. و خمس کمک ما بر دینمان و بر خانواده هامان و بر پیروانمان است. ما آن را بذل نمی کنیم و از کسانی که از زورشان می هراسیم، آبرویمان را می خریم. پس آن را از ما بازنگردانید و تا می توانید خودتان را از دعای ما محروم نکنید. که دادن آن، کلید روزی تان و پاک گشتن گناهانتان است. و چیزی است که برای خودتان در روز نیازمندی تان فراهم می کنید. و مسلمان کسی است که به پیمان خود با خداوند وفا کند. و کسی که به زبان پاسخ داده، با دل مخالفت کند، مسلمان نیست. و السلام.

[١4٣٩]٢6-محمّد زید گفته است: گروهی از خراسان به نزد حضرت رضا علیه السّلام آمده، از او خواستند که خمس را برای ایشان حلال کند. فرمودند: این چه نیرنگی است. به زبانتان دوستی تان را خالص ما می کنید و حقّی را که خداوند برای ما قرار داده و ما را برای آن، که همان خمس است از ما برمی گردانید. نمی کنیم، نمی کنیم، نمی کنیم. برای هیچ یک از شما حلال نمی کنیم.

ص :6٣٧

[١44٠]٢٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه قال:

کنت عند أبی جعفر الثّانی علیه السّلام إذ دخل علیه صالح بن محمّد بن سهل و کان یتولّی له الوقف بقم، فقال: یا سیّدی! اجعلنی من عشره آلاف فی حلّ، فإنّی أنفقتها، فقال له: أنت فی حلّ، فلمّا خرج صالح، قال أبو جعفر علیه السّلام: أحدهم یثب علی أموال حقّ آل محمّد و أیتامهم و مساکینهم و فقرائهم و أبناء سبیلهم فیأخذه ثمّ یجیء فیقول: اجعلنی فی حلّ، أتراه ظنّ أنّی أقول: لا أفعل، و اللّه لیسألنّهم اللّه یوم القیامه عن ذلک سؤالا حثیثا.

[١44١]٢٨-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد، عن الحلبیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن العنبر و غوص اللّؤلؤ، فقال علیه السّلام: علیه الخمس.

کمل الجزء الثّانی من کتاب الحجّه [من کتاب الکافی]و یتلوه کتاب الإیمان و الکفر. وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ و السّلام علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین.

ص :6٣٨

[١44٠]٢٧-علی ابراهیم از پدرش روایت کرده که گفت: نزد حضرت جواد بودم که صالح بن محمّد سهل که عهده دار موقوفات قم بود، به نزدشان آمد و گفت: سرورم! ده هزار را بر من حلال کن. که من آن ها را خرج کرده ام. حضرت به او فرمود: حلال کردم. چون صالح رفت، حضرت جواد علیه السّلام فرمود: یکی شان بر اموال حقّ خاندان محمّد [علیهم السّلام]و یتیمان و بیچارگان و نیازمندانشان و در راه ماندگانشان تاخته، آن را می گیرد. سپس آمده، می گوید: مرا حلال کن. آیا گمان می کند به او می گویم: نمی کنم. به خدا که خداوند در روز قیامت در این باره از آنان به سختی پرسش خواهد کرد.

[١44١]٢٨-حلبی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ عنبر و صید مروارید پرسیدم، فرمودند: خمس دارند.

پایان کتاب حجّت از کافی کلینی رحمه الله. سپاس بر پروردگار عالمیان و درود بر محمّد و خاندانش.

ص :6٣٩

[١44٠]٢٧-علی ابراهیم از پدرش روایت کرده که گفت: نزد حضرت جواد بودم که صالح بن محمّد سهل که عهده دار موقوفات قم بود، به نزدشان آمد و گفت: سرورم! ده هزار را بر من حلال کن. که من آن ها را خرج کرده ام. حضرت به او فرمود: حلال کردم. چون صالح رفت، حضرت جواد علیه السّلام فرمود: یکی شان بر اموال حقّ خاندان محمّد [علیهم السّلام]و یتیمان و بیچارگان و نیازمندانشان و در راه ماندگانشان تاخته، آن را می گیرد. سپس آمده، می گوید: مرا حلال کن. آیا گمان می کند به او می گویم: نمی کنم. به خدا که خداوند در روز قیامت در این باره از آنان به سختی پرسش خواهد کرد.

[١44١]٢٨-حلبی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ عنبر و صید مروارید پرسیدم، فرمودند: خمس دارند.

پایان کتاب حجّت از کافی کلینی رحمه الله. سپاس بر پروردگار عالمیان و درود بر محمّد و خاندانش.

ص :6٣٩

نمایۀ آیات

ائت بقرآن غیر هذا أو بدّله ،٣٢4

ائتونی بکتاب من قبل هذا أو أثاره من علم ،٣4٢

ادعوهم لآبائهم ،6٢٠

إذا جاءک المنافقون (بولایه وصیّک) قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه ،٣5٨

أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول فإن تولّیتم فإنّما علی رسولنا البلاغ المبین ،٣4٢

أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم ،١6

أ فکلّما جاءکم (محمّد) بما لا تهوی أنفسکم (بموالاه علیّ) فاستکبرتم ،٣٢٢

ا فمن اتّبع رضوان اللّه کمن باء بسخط من اللّه و مأواه جهنّم و بئس المصیر ،٣5٠

ا فمن یمشی مکبّا علی وجهه أهدی أمّن یمشی سویّا علی صراط مستقیم ،٣5٨

إلاّ أصحاب الیمین ،٣6٢

الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات و أخبتوا إلی ربّهم ،٢56

الّذین فآمنوا باللّه و رسوله و النّور الّذی أنزلنا ،٣56

الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا ،٣٢6

الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه ،٢5٨

الکتاب المبین ،4٧٠

ص :64١

اللّه لطیف بعباده یرزق من یشاء، ٣64

اللّه ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور، ٢١٨

الم أ حسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون، ٢٠4

ألم نهلک الأوّلین*ثمّ نتبعهم الآخرین، ٣6٢

النّبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه أمّهاتهم و أولوا الأرحام، ٢٢6

أم أبرموا أمرا فإنّا مبرمون أم یحسبون أنّا لا نسمع سرّهم و نجواهم، ٣٢٨

أم حسبتم أن تترکوا و لمّا یعلم اللّه الّذین جاهدوا منکم و لم یتّخذوا، ٣١4

أن اشکر لی و لوالدیک إلیّ المصیر، ٣46

إنّا عرضنا الأمانه علی السّماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها، ٣١٠

إنّا قد أوحی إلینا أنّ العذاب علی من کذّب و تولّی، ١٩6

إنّ الأرض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتّقین، ٢٩6

إنّ الّذین آمنوا ثمّ کفروا ثمّ آمنوا ثمّ کفروا ثمّ ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم، ٣٢٨

إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات سیجعل لهم الرّحمن ودّا، ٣54

إنّ الّذین ارتدّوا علی أدبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدی، ٣٢٨

إنّ الّذین. . . ظلموا (آل محمّد حقّهم) لم یکن اللّه لیغفر لهم و لا لیهدیهم، ٣٣6

إنّ الّذین یغضّون أصواتهم عند رسول اللّه أولئک الّذین امتحن اللّه قلوبهم، ٣6

إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه، 4٠٢

إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه، 4٠4

إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها، 66

إنّا نحن نزّلنا علیک القرآن تنزیلا، ٣6٢

إنّ أولی النّاس بإبراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النّبیّ و الّذین آمنوا، ٣١٨

إنّما الصّدقات للفقراء و المساکین، ٢٩4

ص :64٢

إنّما تنذر من اتّبع الذّکر،٣56

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه،٣44

إنّما یبلوکم اللّه به،١٠

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا،١6

إنّ هذا لفی الصّحف الأولی صحف إبراهیم و موسی،١٢

إنّ هذا لفی الصّحف الأولی*صحف إبراهیم و موسی،٣٢٢

إنّ هذه تذکره،٣6٢

إنّی جاعل فی الأرض خلیفه،6١4

أولئک أصحاب النّار هم فیها خالدون،٢١٨

بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل اللّه (فی علیّ) بغیا،٣٢٠

بقیّت اللّه خیر لکم إن کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ،٣٠٨،45٢

بل اللّه فاعبد و کن من الشّاکرین،٣44

بل تؤثرون الحیاه الدّنیا،٣٢٢

بلی من کسب سیّئه و أحاطت به خطیئته،٣4٨

تتنزّل علیهم الملائکه ألاّ تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّه،٣٢6

تذوقوا السّوء بما صددتم عن سبیل اللّه،١٠

ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا ممّا قضیت،٢5٨

ثمّ یقال هذا الّذی کنتم به تکذّبون،٣64

حتّی إذا رأوا ما یوعدون إمّا العذاب و إمّا السّاعه فسیعلمون من هو،٣54

حتّی إذا رأوا ما یوعدون فسیعلمون من أضعف ناصرا و أقلّ عددا،٣6٠

حم. و الکتاب المبین. إنّا أنزلناه فی لیله مبارکه إنّا کنّا منذرین،4٧٠

خذ من أموالهم صدقه تطهّرهم و تزکّیهم بها،6١٢

ص :64٣

ذلک بأنّهم آمنوا ثمّ کفروا، ٣5٨

ذلک بأنّهم قالوا للّذین کرهوا ما نزّل اللّه سنطیعکم فی بعض الأمر، ٣٢٨

ذلکم بأنّه إذا دعی اللّه وحده (و أهل الولایه) کفرتم، ٣٣٠

سأل سائل بعذاب واقع. للکافرین (بولایه علیّ) لیس له دافع، ٣٣٠

شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو و الملائکه و أولوا العلم قائما بالقسط، ٢44

عمّ یتساءلون عن النّبإ العظیم، ٣٢4

فأبی أکثر النّاس (بولایه علیّ) إلاّ کفورا، ٣٣٨

فاجعل أفئده من النّاس تهوی إلیهم، ٢6٠

فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین فما وجدنا فیها غیر بیت، ٣٣٨

فإذا انسلخ الأشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم، ١٧4

فإذا فرغت فانصب و إلی ربّک فارغب، ١4

فإذا نقر فی النّاقور، ١٣6

فسئلوا أهل الذّکر إن کنتم لا تعلمون، ١6

فأقم وجهک للدّین حنیفا، ٣٢4

فأمّا الّذین فی قلوبهم زیغ، ٣١4

فإنّ اللّه کان بما تعملون خبیرا، ٣٣٠

فإنّما یسّرناه بلسانک لتبشّر به المتّقین و تنذر به قوما لدّا، ٣54

فأولئک أصحاب النّار هم فیها خالدون، ٣4٨

فبدّل الّذین ظلموا (آل محمّد حقّهم) قولا غیر الّذی قیل لهم، ٣٣6

فحملته أمّه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا، 4٣4

فسأکتبها للّذین یتّقون، ٣4٨

فستعلمون من هو فی ضلال مبین، ٣٣٠

ص :644

فسیحوا فی الأرض أربعه أشهر و اعلموا أنّکم غیر معجزی اللّه،١٧4

فعرفهم و هم له منکرون،٢٢4

فلا أقسم بالخنّس الجوار الکنّس،١٣٢

فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا،٢56

فلمّا رأوه زلفه سیئت وجوه الّذین کفروا و قیل هذا الّذی کنتم به تدّعون،٣4٠

فلمّا وضعتها قالت: ربّ إنّی وضعتها أنثی. . . و لیس الذّکر کالأنثی،6٠٨

فلم یک ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی إیمانها،١٠4

فلنذیقنّ الّذین کفروا (بترکهم ولایه أمیر المؤمنین ٧) عذابا شدیدا،٣٣٠

فلولا نفر من کلّ فرقه منهم طائفه لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا قومهم،٢٢4

فما لهم عن التّذکره معرضین،٣6٢

فمن اتّبع هدای فلا یضلّ و لا یشقی،٣١٢

فمنکم کافر و منکم مؤمن،٣١٠،٣4٢

فنسیتها و کذلک الیوم تنسی،٣64

فنظر نظره فی النّجوم فقال إنّی سقیم،4٣6

فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله،٣١4

فیها یفرق کلّ أمر حکیم،4٧٠

قال: أ و لم تؤمن قال: بلی و لکن لیطمئنّ قلبی،١٠4

قد أفلح المؤمنون،٢5٨

قل أرأیتم إن أصبح ماؤکم غورا فمن یأتیکم بماء معین،١٢٨

قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله و المؤمنون،٣٣6

قل إنّما أعظکم بواحده،٣٢6

قل إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن،٢١4

ص :645

قل إنّی لا أملک لکم ضرّا و لا رشدا*قل إنّی لن یجیرنی من اللّه، ٣6٠

قل إی و ربّی إنّه لحقّ و ما أنتم بمعجزین، ٣5٢

قل لا أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّه فی القربی، ١6،١٨،٣١٢

قل هذه سبیلی أدعوا إلی اللّه علی بصیره أنا و من اتّبعنی، ٢4٠،٣٣٨

قل هی للّذین آمنوا فی الحیاه الدّنیا، ٣٠٠

قوله من کان فی الضّلاله فلیمدد له الرّحمن مدّا، ٣54

کالّذین آذوا موسی فبرّأه اللّه ممّا قالوا، ٣١٢

کبر علی المشرکین (بولایه علیّ) ما تدعوهم إلیه، ٣٢٢

کذلک نفعل بالمجرمین، ٣6٢

کشجره طیّبه أصلها ثابت و فرعها فی السّماء، ٣46

کلاّ إنّ کتاب الأبرار لفی علّیّین. و ما أدراک ما علّیّون. کتاب مرقوم، ٢54

کلاّ إنّ کتاب الفجّار لفی سجّین، ٣64

کلاّ إنّ کتاب الفجّار لفی سجّین. و ما أدراک ما سجّین. کتاب مرقوم، ٢54

کلاّ إنّها تذکره، ٣6٢

کلّ نفس ذائقه الموت و إنّما توفّون أجورکم یوم القیامه فمن زحزح، ٣٩٠

لا أقسم بهذا البلد. و أنت حلّ بهذا البلد. و والد و ما ولد، ٣١٢

لا أملک لکم ضرّا و لا رشدا، ٣6٠

لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه أمواتا بل أحیاء عند ربّهم یرزقون، 6٠4

لا تحلّوا شعائر اللّه و لا الشّهر الحرام، ١٧4

لا تقتلوا الصّید و أنتم حرم، ١٧٢

لا تکونوا کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّه أنکاثا، تتّخذون أیمانکم، ١٠

لا یضلّ قوما بعد إذ هداهم حتّی یبیّن لهم ما یتّقون، ٩٨

ص :646

لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل،٣4٨

لتنذر قوما ما أنذر آباؤهم فهم غافلون،٣56

لم حشرتنی أعمی و قد کنت بصیرا قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها،٣64

لمن شاء منکم أن یتقدّم أو یتأخّر،٣6٢

لم نک من المصلّین،٣6٢

لیستیقن الّذین أوتوا الکتاب،٣6٠

لیظهره علی الدّین کلّه،٣56

ما أفاء اللّه علی رسوله من أهل القری فللّه و للرّسول و لذی القربی،6١6

ما سلککم فی سقر. قالوا لم نک من المصلّین،٣٢4

ما ننسخ من آیه أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها،٩٨

مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لا یبغیان،٣٠4

من ذا الّذی یقرض اللّه قرضا حسنا فیضاعفه له أضعافا کثیره،6١٢

من ذا الّذی یقرض اللّه قرضا حسنا فیضاعفه له و له أجر کریم،6١4

من کان یرید حرث الآخره،٣64

من هو شرّ مکانا (یعنی عند القائم) و أضعف جندا،٣54

نزد له فی حرثه،٣66

نزل به الرّوح الأمین،٣٠٨

و آت ذا القربی حقّه،١6،6٢6

و آتیناه الحکم صبیّا،٢٣٨،5١٠

و أخر متشابهات،٣١4

و إذا الموؤده سئلت بأیّ ذنب قتلت،١6

و إذا تتلی علیهم آیاتنا بیّنات قال الّذین کفروا للّذین آمنوا،٣54

ص :64٧

و إذا حللتم فاصطادوا، ١٧٢

و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم و أشهدهم علی أنفسهم، ٣٠٨

و إذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آباءنا و اللّه أمرنا بها، ٢١٢

و إذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول اللّه، ٣5٨

و إذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ إبلیس أبی، ٣4٢

و اعلموا أنّما غنمتم من شیء فأنّ للّه خمسه و للرّسول و لذی القربی، ١6،٣١4،6١6،6١٨،6٢٨

و الآخره خیر و أبقی، ٣٢٢

و الأرض وضعها للأنام. فیها فاکهه و النّخل ذات الأکمام، ٣٠4

و الّذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم، ٣١٠

و الّذین کفروا أولیاؤهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور إلی الظّلمات، ٢١٨

و السّابقون السّابقون، أولئک المقرّبون، ٣٢6

و الظّالمین أعدّ لهم عذابا ألیما، ٣6٢

و العاقبه للمتّقین، 45٠

و اللّه متمّ نوره، ٣5٨

و أمّا بنعمه ربّک فحدّث، ٣٠6

و أنّ المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه أحدا، ٣٣٨

و إن جنحوا للسّلم فاجنح لها، ٣١6

و أنذر عشیرتک الأقربین، 6٢٠

و أنزلنا إلیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون، ١6

و أن لو استقاموا علی الطّریقه لأسقیناهم ماء غدقا، ٣٢6

و إنّه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون، ١6

و إنّی لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدی، ٢6٠

ص :64٨

و أوحی إلیّ هذا القرآن لأنذرکم به و من بلغ،٣١٨

و بلغ أربعین سنه،٢4٠،5١٠

و تعیها أذن واعیه،٣٣4

و تمّت کلمه ربّک صدقا و عدلا لا مبدّل لکلماته،٢4٨

و تمّت کلمه ربّک صدقا و عدلا لا مبدّل لکلماته و هو السّمیع العلیم،٢44،٢46،٢5٠

و جعلنا من بین أیدیهم سدّا و من خلفهم سدّا فأغشیناهم فهم لا یبصرون،٣56

و رحمتی وسعت کلّ شیء،٣4٨

و سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون،٣56

و صاحبهما فی الدّنیا معروفا،٣46

و قل الحقّ من ربّکم (فی ولایه علیّ) فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر،٣٣٨

و کذلک نجزی من أسرف و لم یؤمن بآیات ربّه و لعذاب الآخره أشدّ و أبقی،٣64

و کم أهلکنا قبلهم من قرن (من الأمم السّالفه) هم أحسن أثاثا و رءیا،٣54

و لا تعزموا عقده النّکاح حتّی یبلغ الکتاب أجله،١٧4

و لا تنقضوا الأیمان بعد توکیدها و قد جعلتم اللّه علیکم کفیلا،١٠

و لا یرتاب الّذین أوتوا الکتاب و المؤمنون،٣6٢

و لا یزالون مختلفین إلاّ من رحم ربّک و لذلک خلقهم،٣4٨

و لقد أرسلنا رسلا من قبلک و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان،١٢

و لقد أوحی إلیک و إلی الّذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطنّ عملک،٣44

و لقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما،٣١٨

و لقد نعلم أنّک یضیق صدرک بما یقولون فإنّهم لا یکذّبونک،١4

و لقد وصّلنا لهم القول لعلّهم یتذکّرون،٣١6

و لکم عذاب عظیم،١٠

ص :64٩

و لمّا بلغ أشدّه، ٢4٠،5١٠

و لم یتّخذوا من دون اللّه و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه، 544

و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم، ٢5٨

و لو أنّهم أقاموا التّوراه و الإنجیل و ما أنزل إلیهم من ربّهم، ٣١٠

و لو أنّهم فعلوا ما یوعظون به (فی علیّ) لکان خیرا لهم، ٣٣6

و لو کره الکافرون، ٣5٨

و لو یری الّذین ظلموا إذ یرون العذاب أنّ القوّه للّه جمیعا و أنّ اللّه، ٢١4

و لیبیّننّ لکم یوم القیامه ما کنتم فیه تختلفون. و لو شاء اللّه لجعلکم أمّه، ١٠

و ما ظلمناهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون، ٣6٢

و ما کان المؤمنون لینفروا کافّه فلو لا نفر من کلّ فرقه منهم، ٢٢٨

و ما کان لکم أن تؤذوا رسول اللّه، ٣١٢

و ما هی إلاّ ذکری للبشر، ٣6٢

و ممّن خلقنا أمّه یهدون بالحقّ و به یعدلون، ٣١4

و من آیاته خلق السّماوات و الأرض و اختلاف ألسنتکم و ألوانکم، ٣٧٢

و من أضلّ ممّن اتّبع هواه بغیر هدی من اللّه، ٢١6

و من أظلم ممّن کتم شهاده عنده من اللّه، 66

و من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشه ضنکا، ٣64

و من النّاس من یتّخذ من دون اللّه أندادا یحبّونهم کحبّ اللّه، ٢١4

و من النّاس من یقول آمنّا باللّه و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین، ٢٧٨

و من کان یرید حرث الدّنیا نؤته منها و ما له فی الآخره من نصیب، ٣66

و من یخرج من بیته مهاجرا إلی اللّه و رسوله ثمّ یدرکه الموت فقد وقع أجره، ٢٢6

و من یرد فیه بإلحاد بظلم، ٣٢٨

ص :65٠

و من یطع اللّه و الرّسول فأولئک مع الّذین أنعم اللّه علیهم من النّبیّین،4٠٢

و من یطع اللّه و رسوله،٣١٢

و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا،٢56

و نحشره یوم القیامه أعمی،٣64

و نرید أن نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمّه،4٢

و نضع الموازین القسط لیوم القیامه،٣٢4

و نمیر أهلنا،٣٠٨

و وصّینا الإنسان بوالدیه حسنا حملته أمّه کرها و وضعته کرها و حمله،4٣4

و هدوا إلی الطّیّب من القول و هدوا إلی صراط الحمید،٣4٠

و یجعل لکم نورا تمشون به،٣5٢

و یحرّم علیهم الخبائث،٣5٠

و یزداد الّذین آمنوا إیمانا،٣6٠

و یزید اللّه الّذین اهتدوا هدی،٣54

و یستنبئونک أحقّ هو،٣5٢

و یسلّموا تسلیما،٢5٨

ویل یومئذ للمکذّبین،٣6٢

و یوم القیامه تری الّذین کذبوا علی اللّه،٢١٠

و یوم القیامه تری الّذین کذبوا علی اللّه وجوههم مسودّه،٢١٠

هنالک الولایه للّه الحقّ،٣٢4

هو الّذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ،٣56

هو الّذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ أمّ الکتاب،٣١4

یا أیّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّه و لا تتّبعوا،٣٢٠

ص :65١

یا أیّها الّذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النّبیّ إلاّ أن یؤذن لکم، ٣4

یا أیّها الّذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبیّ، ٣4

یا أیّها النّاس قد جاءکم الرّسول بالحقّ من ربّکم، ٣٣6

یا بنیّ إنّ اللّه اصطفی لکم الدّین فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون، ٢٢6

یأمرهم بالمعروف (إذا قام) و ینهاهم عن المنکر، ٣5٠

یا نار کونی بردا و سلاما علی إبراهیم، 546

یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراه و الإنجیل، ٣5٠

یدخل من یشاء فی رحمته، ٣6٢

یریدون لیطفؤا نور اللّه بأفواههم، ٣56

یعرفون نعمت اللّه ثمّ ینکرونها، ٣44

یؤتکم کفلین من رحمته، ٣5٢

یوفون بالنّذر، ٣١٠

یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم، ٢٠6،٢٠٨،6١٢

یوم یقوم الرّوح و الملائکه صفّا لا یتکلّمون، ٣64

ص :65٢

نمایۀ روایات

آمنوا بلیله القدر إنّها تکون لعلیّ بن أبی طالب و لولده الأحد عشر،6٠٢

أبو إبراهیم علیه السّلام-حین أخرج به-أبا الحسن علیه السّلام أن ینام علی بابه،٢٣٢

أبی نصر ظریف الخادم أنّه رآه،١٠٨

أتدرون أیّها النّاس ما فی کفّی؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، فقال: فیها أسماء،٣٨6

أتدری ما کان سبب دخولنا فی هذا الأمر و معرفتنا به و ما کان عندنا،46٠

أتیت أبا جعفر علیه السّلام أرید الإذن علیه، فإذا رحال إبل علی الباب مصفوفه،٢66

أتیت أبا جعفر علیه السّلام فی بعض ما أتیته فجعل یقول: لا تعجل،٢64

أتیت أبا جعفر علیه السّلام و هو بالمدینه، فقلت له: علیّ نذر بین الرّکن و المقام،6١٠

أتیت أمیر المؤمنین علیه السّلام فوجدته متفکّرا ینکت فی الأرض،١٢4

أتیت خراسان-و أنا واقف-فحملت معی متاعا و کان معی ثوب،١66

أتیت سامرّاء و لزمت باب أبی محمّد علیه السّلام فدعانی،١٠٢

أتیت سرّ من رأی و لزمت باب أبی محمّد علیه السّلام فدعانی من غیر أن أستأذن،55٨

أتینا خدیجه بنت عمر بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام نعزّیها،١٧4

اجتمع عندی خمسمائه درهم تنقص عشرین درهما فأنفت أن أبعث،5٨٢

احتال المأمون علی أبی جعفر علیه السّلام بکلّ حیله،5١٠

أحلت یا أبا محمّد! أما علمت أنّ الدّنیا و الآخره للإمام یضعها حیث یشاء،٣٠٠

ص :65٣

أخبرنی أبو یعقوب قال: رأیته-یعنی محمّدا-قبل موته بالعسکر فی عشیّه،5٢4

أخبرنی عمّن عاندک و لم یعرف حقّک من ولد فاطمه هو و سائر النّاس،٢٢٢

أخبرنی عن الإمام متی یعلم أنّه إمام؟ حین یبلغه أنّ صاحبه،٢٣٢

أخبرنی من کان عند أبی الحسن الرّضا علیه السّلام جالسا، فلمّا نهضوا قال لهم: القوا،٨٠

اختلج فی صدری مسألتان أردت الکتاب فیهما إلی أبی محمّد علیه السّلام،546

إذا أصبحت و أمسیت لا أری إماما أئتمّ به ما أصنع،١٣6

إذا جحد إمامه أمیر المؤمنین علیه السّلام (فأولئک أصحاب النّار هم فیها خالدون) ، ٣4٨

إذا حدث علی الإمام حدث، کیف یصنع النّاس،٢٢4

إذا رأیتمونی قد وبّخت محمّد بن علیّ ثمّ رأیتمونی قد سکتّ فلیقبل،45٠

إذا رفع علمکم من بین أظهرکم فتوقّعوا الفرج من تحت أقدامکم،١٣4

إذا غاب عنکم إمامکم فمن یأتیکم بإمام جدید،١٢٨

إذا غضب اللّه تبارک و تعالی علی خلقه نحّانا عن جوارهم،١٣٨

إذا قلنا فی رجل قولا فلم یکن فیه، و کان فی ولده أو ولد ولده،6٠٨

إذا کان یوم القیامه دعی بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بأمیر المؤمنین و بالأئمّه،٣٢٢

أذکّر اللّه الوالی من بعدی علی أمّتی ألاّ یرحم علی جماعه المسلمین،٢٩٢

أرانی أبو محمّد ابنه و قال: هذا صاحبکم من بعدی،١٠٠

أرانیه أبو محمّد علیه السّلام و قال: هذا صاحبکم،١٠٨

أسأل اللّه الّذی رزق أباک منک هذه المنزله أن یرزقک من عقبک قبل الممات،4٨

أسلم أبو طالب بحساب الجمّل و عقد بیده ثلاثا و ستّین،4٠٠

اشتریت لأبی الحسن علیه السّلام غنما کثیره، فدعانی فأدخلنی من إصطبل داره،5٢٠

أشهده أنّه أوصی إلی علیّ ابنه بنفسه و أخواته و جعل أمر موسی،٩٢

أصلحک اللّه بلغنا شکواک و أشفقنا، فلو أعلمتنا أو علّمتنا من،٢٢٨

اعرف العلامه، فإذا عرفته لم یضرّک تقدّم هذا الأمر أو تأخّر؛ إنّ اللّه،٢٠٨

ص :654

اعرف إمامک، فإنّک إذا عرفت لم یضرّک، تقدّم هذا الأمر أو تأخّر،٢٠6

أقبل أمیر المؤمنین علیه السّلام و معه الحسن بن علیّ علیه السّلام و هو متّکئ علی ید سلمان،5٨6

أقرأنی علیّ بن مهزیار کتاب أبیک علیه السّلام فیما أوجبه علی أصحاب الضّیاع،6٣6

أکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محجوجا بأبی طالب؟ فقال: لا و لکنّه کان مستودعا،٣٨٨

الاثنا عشر الإمام من آل محمّد: کلّهم محدّث من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،5٩٨

الاثنا عشر الإمام من آل محمّد کلّهم محدّث من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،6٠4

الإمام یجری و ینفّل و یعطی ما شاء قبل أن تقع السّهام و قد قاتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،6٢٨

الأنفال ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب، أو قوم صالحوا،6١٨

الأنفال هو النّفل و فی سوره الأنفال جدع الأنف،6٢٨

البئر المعطّله الإمام الصّامت و القصر المشید الإمام النّاطق،٣44

التفت علیّ بن الحسین علیهما السّلام إلی ولده و هو فی الموت و هم مجتمعون عنده،4٠

الحمد للّه حقّ قدره متّبعین أمره و أحمده کما أحبّ،٢6

الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف،١١٠

الخمس أخرجه قبل المئونه أو بعد المئونه؟ فکتب: بعد المئونه،6٣٠

الخمس من خمسه أشیاء: من الغنائم و الغوص و من الکنوز و من المعادن،6١٨

الدّنیا و ما فیها للّه تبارک و تعالی و لرسوله و لنا، فمن غلب علی شیء منها،٢٩٨

الّذین اتّبعوا رضوان اللّه هم الأئمّه و هم و اللّه یا عمّار درجات للمؤمنین،٣5٠

الزم بیتک حتّی یحدث الحادث، فلمّا قتل بریحه کتب إلیه،5٣٨

الشّیعه تربّی بالأمانیّ منذ مائتی سنه،٢٠٠

الکنز کم فیه، قال: الخمس و عن المعادن کم فیها قال الخمس،6٣4

اللّهمّ إنّه لا بدّ لک من حجج فی أرضک، حجّه بعد حجّه علی خلقک،١٢٨

اللّه ما هلک من کان قبلکم و ما هلک من هلک حتّی یقوم قائمنا علیه السّلام إلاّ فی ترک ولایتنا،٣4٢

اللّهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیّک،١٢٢

ص :655

اللّهمّ و إنّی لأعلم أنّ العلم لا یأرز کلّه و لا ینقطع موادّه،١١6

المنکر لهذا الأمر من بنی هاشم و غیرهم سواء؟ فقال لی: لا تقل،٢٢٢

النّاس کلّهم عبید النّار غیرک و أصحابک فإنّ اللّه فکّ رقابکم،٣5٢

النّبأ العظیم الولایه،٣٢4

أما استحییت من أهلک؟ أما رحمت ولدک؟ أتری اللّه أحلّ لک الطّیّبات،٣٠4

أمّا بعد فإنّی أوصی نفسی بتقوی اللّه و بها أوصیک فإنّها وصیّه اللّه،١٩4

أمّا عبد العزیز فقد کفیته و أمّا یزید فإنّ لک و له مقاما،556

إمامهم الّذی بین أظهرهم و هو قائم أهل زمانه،6١٢

إمام یخنس سنه ستّین و مئتین، ثمّ یظهر کالشّهاب یتوقّد فی اللّیله الظّلماء،١٣٢

أما و اللّه لیغیبنّ عنکم صاحب هذا الأمر و لیخملنّ هذا حتّی یقال: مات،١٢6

أما و اللّه یا أخا أهل الکوفه لو لقیتک بالمدینه لأریتک أثر جبرئیل علیه السّلام،٢٧6

امضوا فلا خوف علیکم إن شاء اللّه فمضوا سالمین،54٢

إنّا أوّل أهل بیت نوّه اللّه بأسمائنا إنّه لمّا خلق السّماوات و الأرض،٣٨٠

أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثمّ أخی علیّ بن أبی طالب،5٩4

أنا أولی بکلّ مؤمن من نفسه و علیّ أولی به من بعدی،٢٩4

إنّ أبا الحسن علیه السّلام کتب إلیه یا محمّد! أجمع أمرک و خذ حذرک،5٢4

إنّ ابنی علیّا أکبر ولدی و أبرّهم عندی و أحبّهم إلیّ و هو ینظر،5٨

إنّ ابنی فی لسانه ثقل، فأنا أبعث به إلیک غدا تمسح علی رأسه،٨4

إنّ أبی علیه السّلام استودعنی ما هناک، فلمّا حضرته الوفاه قال: ادع لی شهودا،46

إنّ أشدّ ما فیه النّاس یوم القیامه أن یقوم صاحب الخمس،6٣4

أنا کفّنت أبی فی ثوبین شطویّین، کان یحرم فیهما و فی قمیص،46٢

إنّ الإمام لیسمع فی بطن أمّه فإذا ولد خطّ بین کتفیه: و تمّت کلمه،٢4٨

إنّ الحسین بن علیّ علیهما السّلام لمّا حضره الّذی حضره دعا ابنته الکبری،٣6

ص :656

إنّ الحسین صلوات اللّه علیه لمّا صار إلی العراق استودع أمّ سلمه،٣٨

إنّ القرآن له ظهر و بطن؛ فجمیع ما حرّم اللّه فی القرآن هو الظّاهر،٢١4

إنّ اللّه أخذ میثاق شیعتنا بالولایه لنا و هم ذرّ،٣٧٠

إنّ اللّه أخذ میثاق شیعتنا بالولایه و هم ذرّ،٣66

إنّ اللّه أرسل محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی الجنّ و الإنس و جعل من بعده اثنی عشر وصیّا،6٠٢

إنّ اللّه تبارک و تعالی إذا أحبّ أن یخلق الإمام أمر ملکا فأخذ شربه،٢46

إنّ اللّه تبارک و تعالی جعل الدّنیا کلّها بأسرها لخلیفته حیث یقول للملائکه،6١4

إنّ اللّه تبارک و تعالی قد جعل فیک خلفا منه فاحمد اللّه،٩6

إنّ اللّه تعالی أوحی إلی عمران أنّی واهب لک ذکرا، سویّا، مبارکا،6٠٨

إنّ اللّه جعلنی إماما لخلقه، ففرض علیّ التّقدیر فی نفسی و مطعمی،٣٠4

إنّ اللّه خلق الخلق فخلق، ما أحبّ ممّا أحبّ،٣66

إنّ اللّه خلق محمّدا و علیّا و أحد عشر من ولده من نور،5٩٨

إنّ اللّه خلقنا من أعلی علّیّین و خلق قلوب شیعتنا ممّا خلقنا و خلق أبدانهم،٢54

إنّ اللّه خلقنا من علّیّین و خلق أرواحنا من فوق ذلک و خلق أرواح شیعتنا،٢5٢

إنّ اللّه خلقنا من نور عظمته، ثمّ صوّر خلقنا من طینه مخزونه، مکنونه،٢5٢

إنّ اللّه سیجمع لنا و لشیعتنا الدّنیا و الآخره و یدخلهم جنّات النّعیم،45٨

إنّ اللّه ضرب مثل من حاد عن ولایه علیّ کمن یمشی علی وجهه،٣5٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا أراد أن یخلق الإمام من الإمام بعث ملکا فأخذ شربه،٢46

إنّ اللّه عزّ و جلّ نصب علیّا علیه السّلام علما بینه و بین خلقه، فمن عرفه کان مؤمنا،٣6٨

إنّ اللّه کان إذ لا کان، فخلق الکان و المکان و خلق نور الأنوار،٣٨٠

إنّ اللّه لا یستحیی أن یعذّب أمّه دانت بإمام لیس من اللّه،٢٢٠

إنّ اللّه لم یسأل خلقه ما فی أیدیهم قرضا من حاجه به إلی ذلک،6١4

أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یؤتی به الحسین فیلقمه لسانه فیمصّه،4٣6

ص :65٧

إنّا لنعرف الرّجل إذا رأیناه بحقیقه الإیمان و حقیقه النّفاق،٣٧٢

إنّ أمیر المؤمنین صلوات للّه علیه لمّا حضره الّذی حضره قال لابنه الحسن،٢4

أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال لأبی بکر یوما: لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه،6٠4

أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لمّا بویع بعد مقتل عثمان صعد المنبر و خطب بخطبه،٢٠٢

إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام له خئوله فی بنی مخزوم و إنّ شابّا منهم أتاه،4١6

أنا و اللّه أحبّک و أتولاّک، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام، کذبت،٣٧٠

أنا و أهل بیتی الّذین أورثنا اللّه الأرض و نحن المتّقون و الأرض کلّها لنا،٢٩6

إن بلغکم عن صاحبکم غیبه فلا تنکروها،١٢٨

إن بلغکم عن صاحب هذا الأمر غیبه فلا تنکروها،١٢6

إنّ جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ کان آخر من بقی من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،446

إنّ جبرئیل علیه السّلام کری برجله خمسه أنهار و لسان الماء یتبعه: الفرات،٣٠٢

إنّ حدیث آل محمّد صعب مستصعب لا یؤمن به إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ،٢٨٠

إنّ حدیثکم هذا لتشمئزّ منه قلوب الرّجال، فمن أقرّ به فزیدوه،٢٠4

إنّ حدیثنا صعب مستصعب، لا یحتمله إلاّ صدور منیره، أو قلوب سلیمه،٢٨٢

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أخبرنی أنّی سأدرک رجلا من أهل بیته،٣٨

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا النّاس إلی ولایه علیّ فاجتمعت إلیه قریش،٣6٠

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: إنّ اللّه مثّل لی أمّتی فی الطّین و علّمنی أسماءهم،٣٨4

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال لعلیّ علیه السّلام: إذا أنا متّ فاستق ستّ قرب من ماء بئر،٢٠

انزلوا هذا قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقلنا من أین علمت،4١6

إنّ شیعتک بالعراق کثیره و اللّه ما فی أهل بیتک مثلک؛ فکیف لا تخرج،١٣4

إنّ صاحب هذا الأمر لا یلهو و لا یلعب و أقبل أبو الحسن،56

إنّ عبد المطّلب أوّل من قال بالبداء، یبعث یوم القیامه أمّه وحده،٣٩٢

إنّ علیّا علیه السّلام باب فتحه اللّه، فمن دخله کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا،٣٧٠

ص :65٨

أنّ علیّا علیه السّلام حین سار إلی الکوفه استودع أمّ سلمه کتبه و الوصیّه،٢4

أنّ علیّا صلوات اللّه علیه حین سار إلی الکوفه، استودع أمّ سلمه کتبه و الوصیّه،٢4

إنّ علیّ بن الحسین علیهما السّلام لمّا حضرته الوفاه أغمی علیه ثمّ فتح عینیه،444

إنّ عمر بن عبد العزیز کتب إلی ابن حزم أن یرسل إلیه بصدقه علیّ،4٢

إنّ عمر بن عبد العزیز کتب إلی ابن حزم ثمّ ذکر مثله، إلاّ أنّه قال بعث،4٢

إنّ عندنا رجلا یقال له: کلیب، فلا یجیء عنکم شیء إلاّ قال: أنا أسلّم،٢56

إنّ فاطمه علیها السّلام صدّیقه شهیده و إنّ بنات الأنبیاء لا یطمثن،4٢٠

إنّ فاطمه علیها السّلام لمّا أن کان من أمرهم ما کان أخذت بتلابیب عمر،4٢4

إنّ فاطمه علیها السّلام مکثت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خمسه و سبعین یوما،4٢٠

إنّ فی صاحب هذا الأمر شبها من یوسف علیه السّلام، قال: قلت له: کأنّک تذکر حیاته،١٢٠

إنّ قوما من أهل المدینه من الطّالبیّین کانوا یقولون بالحقّ،5٧٠

إن کان کون و أعوذ باللّه فإلی من؟ قال: عهدی إلی الأکبر من ولدیّ،٩4

إن کان کون و لا أرانی اللّه ذلک فبمن أئتمّ،5٠

إنّک ستدرک رجلا منّی اسمه اسمی و شمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا،446

إنّک علی ولایه علیّ و علیّ هو الصّراط المستقیم،٣٢٠

إنّ للغلام غیبه قبل أن یقوم، قال: قلت: و لم؟ قال: یخاف-و أومأ بیده،١٢٢

إنّ للقائم غیبه قبل أن یقوم إنّه یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه،١٣٠

إنّ للقائم علیه السّلام غیبه قبل أن یقوم، قلت: و لم؟ قال: إنّه یخاف،١٢6

إنّ للّه مدینتین إحداهما بالمشرق و الأخری بالمغرب، علیهما سور،4٣٠

إنّ للّه نهرا دون عرشه و دون النّهر الّذی دون عرشه نور نوّره،٢5٢

إنّ لی إلیک حاجه فمتی یخفّ علیک أن أخلو بک فأسألک عنها،5٨٨

إنّ لیله القدر فی کلّ سنه و إنّه ینزل فی تلک اللّیله أمر السّنه،6٠٢

إنّما نحن کنجوم السّماء، کلّما غاب نجم، طلع نجم،١٢4

ص :65٩

إنّما هلک النّاس من استعجالهم لهذا الأمر، إنّ اللّه لا یعجل لعجله العباد،٢٠٢

إنّ مثل أبی طالب مثل أصحاب الکهف، أسرّوا الإیمان و أظهروا الشّرک،٣٩٨

إنّ منّا إماما مظفّرا مستترا؛ فإذا أراد اللّه عزّ ذکره إظهار أمره نکت،١٣6

إنّ من سعاده الرّجل أن یکون له الولد یعرف فیه شبه خلقه،44

أنّه أخبرنی، عمّن رآه: أنّه خرج من الدّار قبل الحادث بعشره أیّام،١٠٨

أنّه خرج من المدینه فی السّنه الّتی حجّ فیها هارون یرید الحجّ فانتهی إلی جبل،4٩4

أنّه دخل علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام و أمر له بشیء فأخذه و لم یحمد اللّه،5١4

إنّ هذا الأمر لا یدّعیه غیر صاحبه إلاّ تبر اللّه عمره،٢١٠

أنّه رآه عند الحجر الأسود و النّاس یتجاذبون علیه و هو یقول،١٠6

أنّه سئل عن القائم فقال: کلّنا قائم بأمر اللّه، واحد بعد واحد،6١٠

أنّه سئل عن معادن الذّهب و الفضّه و الحدید و الرّصاص و الصّفر،6٢٨

إنّهم رووا عنک فی موت أبی الحسن علیه السّلام أنّ رجلا قال لک: علمت ذلک،٢٣٠

إنّهم یحاجّونّا یقولون: إنّ الإمام لا یغسّله إلاّ الإمام،٢4٠

إنّهم یزعمون أنّ أبا طالب کان کافرا؟ فقال: کذبوا کیف یکون کافرا،٣٩٨

إنّی أخاف أن یحدث حدث و لا ألقاک، فأخبرنی من الإمام بعدک،6٢

إنّی أخالط النّاس فیکثر عجبی من أقوام لا یتولّونکم و یتولّون فلانا و فلانا،٢١٨

إنّی أرجو أن تکون صاحب هذا الأمر و أن یسوقه اللّه إلیک بغیر سیف،١٣4

إنّی أرید الحجّ فقال له أبو صدام: أخّره هذه السّنه، فقال له الحسن،566

إنّی إمام و لیس بإمام، قال: قلت: و إن کان علویّا،٢١٠

إنّی ترکت موالیک مختلفین، یتبرّأ بعضهم من بعض قال: فقال: و ما أنت،٢54

إنّی سألت أباک علیه السّلام من الّذی یکون من بعدک؟ فأخبرنی أنّک أنت هو،6٢

إنّی عرضت لأبی الحسن علیه السّلام أن أسأله عن ذلک فوافقنی فی طریق ضیّق،١6٨

إنّی کنت أوّل من آمن بربّی و أوّل من أجاب حین أخذ اللّه میثاق النّبیّین،٣٧٨

ص :66٠

إنّی لآخذ من أحدکم الدّرهم و إنّی لمن أکثر أهل المدینه مالا ما أرید،6١4

إنّی لعند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ أقبل أبو الحسن موسی علیه السّلام و هو غلام،56

إنّی و اثنی عشر من ولدی و أنت یا علیّ زرّ الأرض،6٠6

أوحی اللّه تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أنّی خلقتک و لم تک شیئا،٣٧٨

أودع المجروح مرداس بن علیّ مالا للنّاحیه و کان عند مرداس،5٨٠

أوصانی أبو جعفر علیه السّلام بحوائج له بالمدینه فخرجت، فبینا أنا بین فجّ الرّوحاء،٢66

أوصل رجل من أهل السّواد مالا فردّ علیه و قیل له: أخرج،5٧٠

أوصی أبو الحسن علیه السّلام إلی ابنه الحسن قبل مضیّه بأربعه أشهر و أشهدنی،٩٢

أوصی یزید بن عبد اللّه بدابّه و سیف و مال و أنفذ ثمن الدّابّه،5٨٢

أهوی بیده إلی صدره-فمن لم یتولّنا لم یرفع اللّه له عملا،٣5٢

إیّاکم و التّنویه أما و اللّه لیغیبنّ إمامکم سنینا من دهرکم،١٢٠

أیّما أفضل: العباده فی السّرّ مع الإمام منکم المستتر فی دوله الباطل،١١4

أیّما مؤمن أو مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و لا إسراف فعلی الإمام،٢٩4

إی و اللّه جعلت فداک لقد بغی علیه إخوته، فقال علیّ بن جعفر،٨6

أیّها النّاس إنّه قد قبض فی هذه اللّیله رجل ما سبقه الأوّلون،4١٨

باع جعفر فیمن باع صبیّه جعفریّه کانت فی الدّار یربّونها،5٨4

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد فإنّ أمیر المؤمنین عارف بقدرک،5٢6

بعث إلیّ أبو جعفر المنصور فی جوف اللّیل فأتیته فدخلت علیه و هو جالس،54

بعث إلینا أبو الحسن موسی علیه السّلام فجمعنا ثمّ قال لنا: أ تدرون لم دعوتکم،6٠

بعث بخدم إلی مدینه الرّسول و معهم خادمان و کتب إلی خفیف،5٨٠

بعث طلحه و الزّبیر رجلا من عبد القیس یقال له: خداش إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام،١٣٨

بما تحکمون إذا حکمتم؟ قال: بحکم اللّه و حکم داود فإذا ورد،٢٧4

بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام علی المنبر إذ أقبل ثعبان من ناحیه باب من أبواب،٢6٨

ص :66١

بینا أنا جالس عند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ دخل علیه عبّاد بن کثیر عابد أهل البصره،٢٨٠

بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جالس إذ دخل علیه ملک له أربعه و عشرون وجها،4٢6

تحلف باللّه کاذبا و قد دفنت مائتی دینار،546

تکفون ذلک إن شاء اللّه تعالی فخرج إلیهم فی نفر یسیر،54٢

ثلاثه لا یکلّمهم اللّه یوم القیامه و لا یزکّیهم و لهم عذاب ألیم،٢١٠

ثلاثه لا ینظر اللّه إلیهم یوم القیامه و لا یزکّیهم و لهم عذاب ألیم،٢١4

جئت إلی أبی إبراهیم علیه السّلام بمال، فأخذ بعضه و ترک بعضه؛ فقلت: أصلحک اللّه،6٢

جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام عسل و تین من همدان و حلوان فأمر العرفاء،٢٩4

جاءت أمّ أسلم یوما إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو فی منزل أمّ سلمه،١6٨

جری حدیث جعفر بن علیّ فذمّه، فقلت له: فلیس غیره فهل رأیته،١٠٨

جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر الّذی ننتظر متی هو؟ فقال: یا مهرم،١٩٨

جعلت فداک إنّ النّاس یزعمون أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام دفن بالرّحبه؟ قال: لا،4١6

جعلت فداک إنّی قد کبر سنّی، فخذ بیدی من النّار،5٨

جعلت فداک ذکرت آل فلان و ما هم فیه من النّعیم،٣٠4

جعلت فداک روی لنا أن لیس لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من الدّنیا إلاّ الخمس،٣٠٢

جعلت فداک فی کلّ الأمور، أرادوا إطفاء نورک و التّقصیر بک،5٢٠

جعلت فداک قد أکثر النّاس فی العمود، قال: فقال لی: یا یونس! ما تراه،٢5٠

جعلت فداک قد عرفت انقطاعی إلی أبیک ثمّ إلیک، ثمّ حلفت له،٢٣٠

جعلت فداک کم عرج برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ فقال: مرّتین فأوقفه جبرئیل موقفا،٣٨٢

جعلت فداک ما یقال للإمام إذا عطس؟ قال: یقولون: صلّی اللّه علیک،٣٠6

جعلت لک الفداء تعلّمنی ما الفائده و ما حدّها رأیک-أبقاک اللّه تعالی-6٣٠

حال الأئمّه فی المنام حالهم فی الیقظه لا یغیّر النّوم منهم شیئا،546

حبس أبو محمّد عند علیّ بن نارمش و هو أنصب النّاس،54٢

ص :66٢

حبّه حبّه یأکله الشّیخ الکبیر و الصّبیّ الصّغیر و ثلاثه و أربعه یأکله،464

حججنا مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فی السّنه الّتی ولد فیها ابنه موسی علیه السّلام،٢4٢

حدّثتنی حکیمه ابنه محمّد بن علیّ علیهما السّلام و هی عمّه أبیه أنّها رأته لیله مولده،١٠6

حدّثنی بعض أصحابنا، عن بعض فصّادی العسکر من النّصاری،554

حدیثنا لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه،٢٨٢

حسب فرأی ما یحلّ بالحسین علیه السّلام فقال: إنّی سقیم لما یحلّ بالحسین علیه السّلام،4٣6

حلفت فیما بینی و بین نفسی ألاّ آکل طعاما بنهار أبدا حتّی یقوم قائم،6٠6

حمل رجل من أهل آبه شیئا یوصله و نسی سیفا بآبه. فأنفذ ما کان،5٨٠

حمیده مصفّاه من الأدناس کسبیکه الذّهب، ما زالت الأملاک تحرسها،466

خذ بیدی من النّار، من لنا بعدک؟ فدخل علیه أبو إبراهیم علیه السّلام و هو یومئذ،46

خرج الحسن بن علیّ علیهما السّلام إلی مکّه سنه ماشیا، فورمت قدماه،4٣٠

خرج الحسن بن علیّ علیهما السّلام فی بعض عمره و معه رجل من ولد الزّبیر،4٣٠

خرج إلیّ من أبی محمّد قبل مضیّه بسنتین یخبرنی بالخلف من بعده،١٠٠

خرج إلینا من أبی الحسن علیه السّلام بالبصره ألواح مکتوب فیها بالعرض،6٠

خرج بی ناصور علی مقعدتی فأریته الأطبّاء و أنفقت علیه مالا،5٧٢

خرجت إلینا ألواح من أبی الحسن علیه السّلام و هو فی الحبس: عهدی إلی أکبر،6٠

خرج علیه السّلام علیّ فنظرت إلی رأسه و رجلیه لأصف قامته لأصحابنا بمصر،5١٠

خرج عن أبی محمّد علیه السّلام حین قتل الزّبیریّ لعنه اللّه: هذا جزاء من اجترأ،١٠٢

خرج عن أبی محمّد علیه السّلام حین قتل الزّبیریّ: هذا جزاء من افتری علی اللّه،55٨

خرج نهی عن زیاره مقابر قریش و الحیر [ه]فلمّا کان بعد أشهر دعا،5٨6

خلت علی أبی محمّد علیه السّلام یوما و أنا أرید أن أسأله ما أصوغ به خاتما،55٢

خلق اللّه آدم و أقطعه الدّنیا قطیعه، فما کان لآدم علیه السّلام فلرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،٣٠٢

دخلت إلیه و معی غلام یقودنی خماسیّ لم یبلغ، فقال لی: کیف أنتم،٢٣٨

ص :66٣

دخلت أنا و کامل التّمّار علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له کامل،٢٢

دخلت علی أبی الحسن موسی علیه السّلام من قبل أن یقدم العراق بسنه و علیّ ابنه،٧٨

دخلت علی أبی جعفر الثّانی علیه السّلام فناظرنی فی أشیاء، ثمّ قال لی: یا أبا علیّ،٨٠

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام صبیحه عرسه حیث بنی بابنه المأمون،5١٢

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام فقلت له: أنتم ورثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: نعم،44٨

دخلت علی أبی جعفر علیه السّلام و معی ثلاث رقاع غیر معنونه،5١٢

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقلت له: أنت صاحب هذا الأمر؟ فقال: لا،١٣٢

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و هو واقف علی رأس أبی الحسن موسی،5٢

دخلت علی الرّضا علیه السّلام فی بیت داخل فی جوف بیت لیلا، فرفع یده،4٩٠

دخلت علی الرّضا علیه السّلام و أنا یومئذ واقف و قد کان أبی سأل أباه عن سبع،١64

دخلت علی علیّ بن الحسین فاحتبست فی الدّار ساعه، ثمّ دخلت البیت،٢64

دخلت علی علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام فقلت له: یکون إمامان؟ قال: لا،١66

دخلت علی علیّ بن موسی علیه السّلام فقلت له: أیکون إمامان؟ قال: لا إلاّ و أحدهما،٨٢

دخلت علی فاطمه علیها السّلام و بین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها،6٠٢

درهم یوصل به الإمام أفضل من ألفی ألف درهم فیما سواه من وجوه البرّ،6١4

دعا أبو عبد اللّه علیه السّلام أبا الحسن علیه السّلام یوما و نحن عنده فقال لنا: علیکم بهذا،54

دعوا بنی أمیّه إلی میثاقهم ألاّ یصیّروا الأمر فینا بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لا یعطونا،٣٢٨

رأیت أبا الحسن علیّ بن محمّد فی الیوم الّذی توفّی فیه أبو جعفر علیه السّلام،٢٣٢

رأیت أبا جعفر علیه السّلام و قد خرج علیّ فأخذت النّظر إلیه و جعلت أنظر إلی رأسه،٢٣٨

رأیت الرّضا علیه السّلام واقفا علی باب بیت الحطب و هو یناجی و لست أری أحدا،٢6٨

رأیت أمیر المؤمنین علیه السّلام فی شرطه الخمیس و معه درّه لها سبّابتان،١46

رأیت أمیر المؤمنین علیه السّلام یوم افتتح البصره و رکب بغله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،4٠٠

رأیته علیه السّلام بعد مضیّ أبی محمّد حین أیفع و قبّلت یدیه و رأسه،١٠6

ص :664

رجل أصلحک اللّه ذکرت أنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام کان یلبس الخشن،٣٠6

رجل قال لی: اعرف الآخر من الأئمّه و لا یضرّک أن لا تعرف الأوّل،٢١٢

رجل من أهل فارس سمّاه أنّ أبا محمّد أراه إیّاه،١١٠

سئل عن القائم فضرب بیده علی أبی عبد اللّه فقال: هذا و اللّه قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،46

سئل عن القائم فقال: لا یری جسمه و لا یسمّی اسمه،١١٢

سأل أبو بصیر أبا عبد اللّه علیه السّلام و أنا أسمع، فقال: ترانی أدرک القائم علیه السّلام،٢٠6

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الخمس، فقال: فی کلّ ما أفاد النّاس،6٣٠

سألت أبا جعفر علیه السّلام: أکان عیسی ابن مریم علیه السّلام حین تکلّم فی المهد حجّه اللّه،٢٣4

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شهاده ولد الزّنا تجوز؟ فقال: لا، فقلت: إنّ الحکم،٢٧٨

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: قل إنّما أعظکم بواحده،٣٢6

سألت أبا جعفر علیه السّلام ما حقّ الإمام علی النّاس، قال: حقّه علیهم أن یسمعوا له،٢٩٠

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن العنبر و غوص اللّؤلؤ، فقال علیه السّلام: علیه الخمس،6٣٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: ائت بقرآن غیر هذا. . . قالوا: أو بدّل،٣٢4

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: و اعلموا أنّما غنمتم من شیء فأنّ،6٢٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا،٣٢6

سألت الرّضا علیه السّلام عن الإمام یغسّله الإمام؟ قال: سنّه موسی بن عمران علیه السّلام،٢4٠

سألت الرّضا علیه السّلام عن قبر فاطمه علیها السّلام فقال: دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو أمیّه،4٢6

سألت الرّضا علیه السّلام قلت له: الجاحد منکم و من غیرکم سواء،٢٢4

سألت عبد الرّحمن فی السّنه الّتی أخذ فیها أبو الحسن الماضی علیه السّلام،4٨

سألته بأیّ حکم تحکمون؟ قال: حکم آل داود، فإن أعیانا شیء تلقّانا،٢٧4

سألته عن الإمام: فوّض اللّه إلیه کما فوّض إلی سلیمان بن داود؟ فقال: نعم،٣٧٢

سألته عن القائم علیه السّلام فقال: کذب الوقّاتون، إنّا أهل بیت لا نوقّت،٢٠٠

سألته عن تفسیر هذه الآیه: ما سلککم فی سقر. قالوا لم نک،٣٢4

ص :665

سألنی أصحابنا بعد مضیّ أبی محمّد أن أسأل عن الاسم و المکان، فخرج الجواب،١١٠

سأله رجل عن القائم یسلّم علیه بإمره المؤمنین؟ قال: لا،٣٠٨

سبحان اللّه یموت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لا یموت موسی علیه السّلام! ! قد و اللّه مضی،٢٣٠

سلّم أبو محمّد علیه السّلام إلی نحریر فکان یضیّق علیه و یؤذیه،556

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف،١٠٠

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نعیت إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفسه و هو صحیح،٢٩٢

سمعت أبا علیّ بن مطهّر یذکر أنّه قد رآه و وصف له قدّه،١٠6

سمعت أبا محمّد غیر مرّه یکلّم غلمانه بلغاتهم، ترک و روم،544

سمعت الرّضا علیه السّلام و ذکر شیئا فقال: ما حاجتکم إلی ذلک؟ هذا أبو جعفر،٨٠

سمعت العبد الصّالح ینعی إلی رجل نفسه، فقلت فی نفسی: و إنّه لیعلم متی،4٨4

سمعت یحیی بن أکثم-قاضی سامرّاء بعد ما جهدت به و ناظرته و حاورته،١64

شاهدت سیماء آنفا بسرّ من رأی و قد کسر باب الدّار،١٠٨

شرّقا و غرّبا فلا تجدان علما صحیحا إلاّ شیئا خرج من عندنا أهل البیت،٢٧٨

شککت عند مضیّ أبی محمّد علیه السّلام و اجتمع عند أبی مال جلیل،56٨

شککت فی أمر حاجز فجمعت شیئا ثمّ صرت إلی العسکر،5٧6

شکوت إلی أبی محمّد علیه السّلام الحاجه، فحکّ بسوطه الأرض، قال: و أحسبه،54٢

شکوت إلی أبی محمّد علیه السّلام ضیق الحبس و کتل القید فکتب إلیّ أنت تصلّی،544

شهدت جنازه أبی بکر یوم مات و شهدت عمر حین بویع و علیّ علیه السّلام جالس،5٩6

شهدت وصیّه أمیر المؤمنین علیه السّلام حین أوصی إلی ابنه الحسن علیه السّلام،٢٢

صاحب هذا الأمر لا یسمّیه باسمه إلاّ کافر،١١٢

صلّیت مع أبی جعفر علیه السّلام فی مسجد المسیّب و صلّی بنا،5١6

ضاق بنا الأمر فقال لی أبی: امض بنا حتّی نصیر إلی هذا الرّجل،5٣٨

طلبنا الإذن علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و أرسلنا إلیه، فأرسل إلینا،6٣٠

ص :666

عجبا للنّاس أنّهم أخذوا علمهم کلّه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فعملوا به،٢٧6

عرف اللّه إیمانهم بولایتنا و کفرهم بها، یوم أخذ علیهم المیثاق،٣١٠

علّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا علیه السّلام ألف حرف کلّ حرف یفتح ألف حرف،٢٠

عن قول اللّه تبارک و تعالی: نزل به الرّوح الأمین. . . هی الولایه لأمیر المؤمنین،٣٠٨

عهدنا إلیه فی محمّد و الأئمّه من بعده، فترک و لم یکن له عزم،٣١٨

فألقی النّار فی دار أبی عبد اللّه علیه السّلام فأخذت النّار فی الباب و الدّهلیز،454

فأمّا مولاته فقاءت السّمّ و أمّا الحسن فاستمسک فی بطنه ثمّ انتفط به فمات،4٢٨

فدخلوا فسألوه فی مجلس واحد عن ثلاثین ألف مسأله فأجاب علیه السّلام،5١4

فعال کفعال الجاهلیّه أما و اللّه ما أمروا بهذا و ما أمروا إلاّ أن یقضوا تفثهم،٢6٠

فقلت لأبی إبراهیم علیه السّلام: فأخبرنی أنت بمثل ما أخبرنی به أبوک علیه السّلام،64

فلیشرّق الحکم و لیغرّب، أما و اللّه لا یصیب العلم إلاّ من أهل بیت،٢٧٨

فی الرّجل یموت لا وارث له و لا مولی قال هو من أهل هذه الآیه،6٣4

فی الوصیّه و تعدل عمّن أمرت بطاعته فلا تطعهما و لا تسمع قولهما،٣46

فی أیّ شیء أنتم؟ هیهات، هیهات! ! لا و اللّه لا یکون ما تمدّون إلیه أعینکم،٢٠4

فی قوله تعالی: (فأقم وجهک للدّین حنیفا) قال: هی الولایه،٣٢4

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی مرضه الّذی توفّی فیه: ادعوا لی خلیلی، فأرسلتا إلی أبویهما،١٨

قال لی ابن النّجاشیّ: من الإمام بعد صاحبک؟ فأشتهی أن تسأله حتّی أعلم،٨٢

قبض أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد علیه السّلام و هو ابن خمس و ستّین سنه،46٢

قبض الحسن بن علیّ علیهما السّلام و هو ابن سبع و أربعین سنه فی عام خمسین،4٢٨

قبض الحسین بن علیّ علیهما السّلام یوم عاشوراء و هو ابن سبع و خمسین سنه،4٣٢

قبض علیّ بن الحسین علیهما السّلام و هو ابن سبع و خمسین سنه، فی عام خمس،444

قبض علیّ بن موسی علیهما السّلام و هو ابن تسع و أربعین سنه و أشهر،5٠4

قبض محمّد بن علیّ الباقر و هو ابن سبع و خمسین سنه،45٢

ص :66٧

قبض محمّد بن علیّ و هو ابن خمس و عشرین سنه و ثلاثه أشهر،5١6

قبض موسی بن جعفر علیهما السّلام و هو ابن أربع و خمسین سنه،4٨٨

قد أفلح المؤمنون المسلّمون، إنّ المسلّمین هم النّجباء، فالمؤمن غریب،٢5٨

قد کنّا نسألک قبل أن یهب اللّه لک أبا جعفر علیه السّلام فکنت تقول،٨4

قد مضی أبو محمّد علیه السّلام؟ فقال قد مضی و لکن قد خلّف فیکم،١٠6

قد مضی أبو محمّد علیه السّلام؟ فقال لی: قد مضی و لکن قد خلّف فیکم من رقبته،١٠٠

قدم قوم من خراسان علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فسألوه أن یجعلهم فی حلّ،6٣6

قد یقوم الرّجل بعدل أو بجور و ینسب إلیه و لم یکن قام به،6١٠

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السّلام: ألا تدلّنی إلی من آخذ عنه دینی؟ فقال: هذا ابنی،5٨

قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام: إنّی قد کبرت سنّی و دقّ عظمی و إنّی سألت،5٨

قلت لأبی محمّد علیه السّلام: جلالتک تمنعنی من مسألتک، فتأذن لی،١٠٠

قلت للرّضا علیه السّلام: إنّ الإمام لا یغسّله إلاّ الإمام؟ فقال: أما تدرون،٢4٢

قول اللّه عزّ و جلّ: إنّا عرضنا الأمانه علی السّماوات. . . هی ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام،٣١٠

قوله تعالی: (و نضع الموازین القسط لیوم القیامه) قال: الأنبیاء و الأوصیاء،٣٢4

کان أبو عبد اللّه علیه السّلام یلوم عبد اللّه و یعاتبه و یعظه و یقول: ما منعک،5٢

کان أحمد بن عبید اللّه بن خاقان علی الضّیاع و الخراج بقمّ فجری،5٣٠

کان أسنّ شیخ من ولد رسول اللّه بالعراق فقال. رأیته،١٠6

کان بین الحسن و الحسین علیهما السّلام طهر و کان بینهما فی المیلاد ستّه،4٣٢

کانت لی جاریه کنت معجبا بها فکتبت أستأمر فی استیلادها فورد،5٨٢

کان رجل من ندماء روزحسنی و آخر معه فقال له: هو ذا یجبی الأموال،5٨4

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا رئی فی اللّیله الظّلماء رئی له نور کأنّه شقّه قمر،٣٩٢

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا قریشا إلی ولایتنا فنفروا و أنکروا،٣54

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سیّد ولد آدم؟ فقال: کان و اللّه سیّد من خلق اللّه،٣٧6

ص :66٨

کان عبد المطّلب یفرش له بفناء الکعبه لا یفرش لأحد غیره،٣٩6

کان فی ذؤابه سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیفه صغیره،٢٠

کان فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثلاثه لم تکن فی أحد غیره: لم یکن له فیء،٣٨٢

کان لأبی محمّد علیه السّلام وکیل قد اتّخذ معه فی الدّار حجره یکون فیها معه،55٠

کان لرجل من آل أبی رافع مولی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقال له طیس-علیّ حقّ،4٩٢

کان لعلیّ بن الحسین علیه السّلام ناقه، حجّ علیها اثنتین و عشرین حجّه،44٠

کان لی ابن عمّ یقال له: الحسن بن عبد اللّه کان زاهدا و کان من أعبد،١6٢

کان لی جار یتّبع السّلطان فأصاب مالا، فأعدّ قیانا،45٨

کان لی فرس و کنت به معجبا أکثر ذکره فی المحالّ فدخلت علی،54٨

کان نبیّ اللّه علیه السّلام أبیض مشرب حمره، أدعج العینین، مقرون،٣٨4

کان یرد کتاب أبی محمّد علیه السّلام فی الإجراء علی الجنید قاتل فارس،5٨٢

کان یلزم باب أبی جعفر علیه السّلام للخدمه الّتی کان وکّل بها،٨٨

کتب ابن قیاما إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام کتابا یقول فیه: کیف تکون إماما،٨٠

کتب أبی بخطّه کتابا فورد جوابه ثمّ کتبت بخطّی فورد جوابه،5٧4

کتب إلیّ أبو الحسن علیه السّلام: أبو محمّد ابنی أنصح آل محمّد غریزه،٩٨

کتب إلیّ أبو الحسن فی کتاب: أردت أن تسأل عن الخلف بعد أبی جعفر،٩٨

کتب إلیّ من الحبس أنّ فلانا ابنی، سیّد ولدی و قد نحلته کنیتی،6٠

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله أن یدعو اللّه لی من وجع عینی،54٨

کتبت إلی أبی محمّد أسأله عن الولیجه و هو قول اللّه تعالی،544

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام حین أخذ المهتدی فی قتل الموالی یا سیّدی،54٨

کتب رجل من تجّار فارس من بعض موالی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام،6٣6

کتب علیّ بن زیاد الصّیمریّ یسأل کفنا فکتب إلیه: إنّک تحتاج إلیه،5٨٢

کلّ شیء قوتل علیه علی شهاده أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا،6٣٠

ص :66٩

کلّ من دان اللّه بعباده یجهد فیها نفسه و لا إمام له من اللّه،٢١6

کلّ من زعم أنّه إمام و لیس بإمام، قلت: و إن کان فاطمیّا علویّا،٢١٠

کنّا بالمدینه بعد وفاه أبی عبد اللّه علیه السّلام أنا و صاحب الطّاق و النّاس مجتمعون،١5٨

کنّا ببابه فخرج علینا قوم أشباه الزّطّ علیهم أزر و أکسیه،٢66

کنّا زمان أبی جعفر علیه السّلام حین قبض نتردّد کالغنم لا راعی لها، فلقینا سالم،٢٧٢

کنّا عند أبی عبد اللّه علیه السّلام جلوسا فقال لنا: إنّ لصاحب هذا الأمر غیبه، المتمسّک،١١٨

کنت أدخل علی أبی محمّد علیه السّلام فأعطش و أنا عنده فأجلّه أن أدعو بالماء،55٢

کنت بالعسکر فبلغنی أنّ هناک رجلا محبوسا أتی به من ناحیه الشّام،5٠4

کنت بالمدینه و سقف المسجد الّذی یشرف علی القبر قد سقط،4٠6

کنت ببغداد فتهیّأت قافله للیمانیّین فأردت الخروج معها، فکتبت،5٧٢

کنت بمدینه الهند المعروفه بقشمیر الدّاخله و أصحاب لی یقعدون،56٠

کنت حاجّا مع رفیق لی، فوافینا إلی الموقف فإذا شابّ قاعد علیه إزار،١١٠

کنت حاضرا أبا الحسن علیه السّلام لمّا توفّی ابنه محمّد علیه السّلام: فقال للحسن یا بنیّ،٩4

کنت حاضرا عند [مضیّ]أبی جعفر محمّد بن علیّ علیه السّلام فجاء أبو الحسن علیه السّلام،٩4

کنت حاضرا لمّا هلک أبو بکر و استخلف عمر أقبل یهودیّ،6٠٠

کنت عند أبی إبراهیم علیه السّلام و أتاه رجل من أهل نجران الیمن من الرّهبان،4٧6

کنت عند أبی الحسن علیه السّلام بعد ما مضی ابنه أبو جعفر و إنّی لأفکّر،٩6

کنت عند أبی الحسن موسی علیه السّلام إذ أتاه رجل نصرانیّ و نحن معه،46٨

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام فأقبل جعفر علیه السّلام فقال أبو جعفر علیه السّلام: هذا خیر البریّه،44

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فدخل أبو إبراهیم علیه السّلام و هو غلام، فقال: استوص به،4٨

کنت عند أبی محمّد علیه السّلام فاستؤذن لرجل من أهل الیمن علیه،١4٨

کنت عند أبی یوما، فسأله علیّ بن عمر بن علیّ فقال: جعلت فداک،4٨

کنت عند علیّ بن جعفر بن محمّد جالسا بالمدینه و کنت أقمت،٨4

ص :6٧٠

کنت عنده یوما إذ وقع زوج ورشان علی الحائط و هدلا هدیلهما فردّ،44٨

کنت قاعدا عند أبی جعفر علیه السّلام فأقبل جعفر علیه السّلام فقال أبو جعفر علیه السّلام: هذا خیر البریّه،44

کنت لا أزید علی أکله باللّیل و النّهار، فربّما استأذنت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام،٢6٢

کنت مزاملا لجابر بن یزید الجعفیّ، فلمّا أن کنّا بالمدینه دخل علی أبی جعفر علیه السّلام،٢٧٠

کنت مع أبی الحسن علیه السّلام جالسا، فدعا بابنه و هو صغیر فأجلسه فی حجری،٨٢

کنت مع أبی الحسن علیه السّلام فی صحن داره، فمرّ بنا محمّد ابنه فقلت له،٩٢

کنت واقفا بین یدی أبی الحسن علیه السّلام بخراسان فقال له قائل: یا سیّدی،٨6

کنت واقفا بین یدی أبی الحسن علیه السّلام بخراسان، فقال له قائل: یا سیّدی،٢٣٨

کنت واقفا و حججت علی تلک الحال، فلمّا صرت بمکّه خلج فی صدری شیء،١6٨

کنت واقفه مع إبراهیم علی الصّفا فجاء علیه السّلام حتّی وقف،١٠6

کیف أنت إذا وقعت البطشه بین المسجدین، فیأرز العلم کما تأرز الحیّه،١٣٠

کیف کانت الصّلاه علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: لمّا غسّله أمیر المؤمنین علیه السّلام،4٠٢

کیف کنتم حیث کنتم فی الأظلّه؟ فقال: یا مفضّل! کنّا عند ربّنا،٣٨٠

لا بأس علیک ضیعتک تردّ علیک فلا تتقدّم إلی السّلطان،55٠

لا بدّ للغلام من غیبه، قلت: و لم؟ قال: یخاف-و أومأ بیده إلی بطنه-١٣6

لا تتکلّموا فی الإمام فإنّ الإمام یسمع الکلام و هو فی بطن أمّه،٢5٠

لا تختانوا ولاتکم و لا تغشّوا هداتکم و لا تجهلوا أئمّتکم و لا تصدّعوا،٢٩٢

لا تذهب الدّنیا حتّی یخرج رجل منّی یحکم بحکومه آل داود و لا یسأل بیّنه،٢٧4

لا تصلح الإمامه إلاّ لرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصی اللّه،٢٩6

لأشربنا قلوبهم الإیمان و الطّریقه هی ولایه علیّ بن أبی طالب و الأوصیاء علیهما السّلام،٣٢6

لأعذّبنّ کلّ رعیّه فی الإسلام دانت بولایه کلّ إمام جائر لیس من اللّه،٢١٨

لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما کان لرسول اللّه فهو للإمام، فقیل له،6٢٨

لصاحب هذا الأمر غیبتان: إحداهما یرجع منها إلی أهله و الأخری،١٣٢

ص :6٧١

لقد خاطب اللّه أمیر المؤمنین علیه السّلام فی کتابه، قال: قلت: فی أیّ موضع،٢5٨

لقیت أبا إبراهیم علیه السّلام و نحن نرید العمره فی بعض الطّریق،6٢

لقیت أبا جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام فسألته، عن هذه الآیه: فلا أقسم بالخنّس،١٣٢

للإمام عشر علامات: یولد مطهّرا، مختونا، و إذا وقع علی الأرض،٢5٠

للرّضا علیه السّلام: قد کنّا نسألک قبل أن یهب اللّه لک أبا جعفر فکنت تقول: یهب اللّه،٢٣6

للقائم غیبتان: إحداهما قصیره و الأخری طویله، الغیبه الأولی لا یعلم،١٣٠

للقائم غیبتان، یشهد فی إحداهما المواسم، یری النّاس و لا یرونه،١٢6

لمّا احتضر الحسن بن علیّ علیهما السّلام قال للحسین: یا أخی إنّی أوصیک بوصیّه،٣4

لمّا أقدمت بنت یزدجرد علی عمر أشرف لها عذاری المدینه،44٠

لمّا أن قضی محمّد نبوّته و استکمل أیّامه أوحی اللّه تعالی إلیه أن یا محمّد،١٠

لمّا أوصی أبو إبراهیم علیه السّلام أشهد إبراهیم بن محمّد الجعفریّ،٧٠

لمّا حضر الحسن بن علیّ علیهما السّلام الوفاه قال للحسین علیه السّلام یا أخی إنّی أوصیک،٢٨

لمّا حضر الحسین علیه السّلام ما حضره، دفع وصیّته إلی ابنته فاطمه ظاهره،٣٨

لمّا حضرت أبی علیه السّلام الوفاه قال: یا جعفر! أوصیک بأصحابی خیرا،44

لمّا حضرت الحسن علیه السّلام الوفاه بکی، فقیل له: یا ابن رسول اللّه تبکی و مکانک،4٢٨

لمّا حضرت الحسن بن علیّ علیهما السّلام الوفاه، قال: یا قنبر! انظر هل تری من وراء بابک،٣٠

لمّا حضر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الموت دخل علیه علیّ علیه السّلام فأدخل رأسه،٢٠

لمّا حضر علیّ بن الحسین علیهما السّلام الوفاه قبل ذلک أخرج سفطا أو صندوقا عنده،4٠

لمّا حملت فاطمه علیها السّلام بالحسین جاء جبرئیل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،4٣4

لمّا خرج أبو جعفر علیه السّلام من المدینه إلی بغداد فی الدّفعه الأولی من خرجتیه،٨٨

لمّا خرج المأمون من خراسان یرید بغداد، و خرج الفضل ذو الرّئاستین،4٩٨

لمّا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تیما و عدیّا و بنی أمیّه یرکبون منبره أفظعه،٣4٢

لمّا ضرب أمیر المؤمنین علیه السّلام حفّ به العوّاد و قیل له: یا أمیر المؤمنین أوص،٢6

ص :6٧٢

لمّا عرج برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انتهی به جبرئیل إلی مکان فخلّی عنه،٣٨٢

لمّا غسّل أمیر المؤمنین علیه السّلام نودوا من جانب البیت إن أخذتم مقدّم السّریر،4١٨

لمّا قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صلّت علیه الملائکه و المهاجرون و الأنصار فوجا،4٠4

لمّا قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام أخرجه الحسن و الحسین و رجلان آخران،4٢٠

لمّا قبضت فاطمه علیها السّلام دفنها أمیر المؤمنین سرّا و عفا علی موضع قبرها،4٢٢

لمّا قتل الحسین علیه السّلام أقامت امرأته الکلبیّه علیه مأتما و بکت،4٣٨

لمّا قتل الحسین علیه السّلام أراد القوم أن یوطّئوه الخیل، فقالت فضّه لزینب،4٣٨

لمّا کان الیوم الّذی قبض فیه أمیر المؤمنین علیه السّلام ارتجّ الموضع بالبکاء،4١٢

لمّا کان فی اللّیله الّتی وعد فیها علیّ بن الحسین علیهما السّلام،44٢

لمّا کان من أمر الحسین علیه السّلام ما کان ضجّت الملائکه إلی اللّه بالبکاء،4٣6

لمّا مات أبی علیّ بن الحسین علیهما السّلام جاءت ناقه له من الرّعی،44٢

لمّا مات أبی و صار الأمر لی کان لأبی علی النّاس سفاتج،5٧6

لمّا مضی أبو إبراهیم علیه السّلام و تکلّم أبو الحسن علیه السّلام خفنا علیه من ذلک،4٩٠

لمّا مضی أبو محمّد علیه السّلام ورد رجل من أهل مصر بمال إلی مکّه للنّاحیه،5٨٠

لمّا نزل النّصر علی الحسین بن علیّ حتّی کان بین السّماء و الأرض،4٣6

لمّا نزلت (و تعیها أذن واعیه) قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: هی أذنک یا علیّ،٣٣4

لمّا نزلت ولایه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و کان من قول رسول اللّه،١٠

لمّا ولدت فاطمه علیها السّلام أوحی اللّه إلی ملک فأنطق به لسان محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،4٢4

لمّا ولد رسول اللّه فتح لآمنه بیاض فارس و قصور الشّام، فجاءت فاطمه،4١٠

لم ردّ علیک أبو عبد اللّه المال الّذی حملته إلیه،٢٩٨

لم سمّی أمیر المؤمنین؟ قال: اللّه سمّاه، و هکذا أنزل فی کتابه،٣٠٨

لم یکن ابن أبی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئا و کان لا یغبّ إتیانه،٣٠٢

لهذا الأمر وقت؟ فقال: کذب الوقّاتون، کذب الوقّاتون،٢٠٠

ص :6٧٣

لیس إلی قتل هؤلاء سبیل،54

ما برأ اللّه نسمه خیرا من محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،٣٧6

ما تقول فی رجل یصوم النّهار و یقوم اللّیل کلّه،554

ما حاجتکم إلی ذلک؟ هذا أبو جعفر قد أجلسته مجلسی،٨٢

ما خبر الواثق عندک؟ قلت: جعلت فداک خلّفته فی عافیه، أنا من أقرب النّاس،5١٨

ما ضرّ من مات منتظرا لأمرنا ألاّ یموت فی وسط فسطاط المهدیّ و عسکره،٢٠٨

ما لکم من هذه الأرض؟ فتبسّم ثمّ قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی بعث جبرئیل علیه السّلام،٣٠٠

ما منزله الأئمّه؟ قال: کمنزله ذی القرنین و کمنزله یوشع و کمنزله آصف،٢٧4

ما من شیء أحبّ إلی اللّه من إخراج الدّراهم إلی الإمام،6١٢

ما من ملک یهبطه اللّه فی أمر ما یهبطه إلاّ بدأ بالإمام، فعرض ذلک علیه،٢64

ما من نبیّ جاء قطّ إلاّ بمعرفه حقّنا و تفضیلنا علی من سوانا،٣6٨

ما نظر اللّه عزّ و جلّ إلی ولیّ له یجهد نفسه بالطّاعه لإمامه و النّصیحه،٢٩٠

مرّ العبد الصّالح بامرأه بمنی و هی تبکی و صبیانها حولها یبکون،4٨٢

مرض المتوکّل من خراج خرج به و أشرف منه علی الهلاک،5٢٠

مرضت فدخل الطّبیب علیّ لیلا فوصف لی دواء بلیل آخذه،5٣٠

مضی أبو الحسن الرّضا علیه السّلام ولی علیه أربعه آلاف درهم، فقلت فی نفسی،5١6

من اتّخذ دینه رأیه، بغیر إمام من أئمّه الهدی،٢١6

من ادّعی الإمامه و لیس من أهلها فهو کافر،٢١٠

من أشرک مع إمام إمامته من عند اللّه من لیست إمامته من اللّه،٢١٢

من أفک عن الولایه أفک عن الجنّه،٣٣٢

من أکرمه اللّه بولایتنا فقد جاز العقبه و نحن تلک العقبه،٣5٢

من أنکر واحدا من الأحیاء فقد أنکر الأموات،٢١٢

من أین دخل علی النّاس الزّنا قلت لا أدری جعلت فداک،6٣٢

ص :6٧4

من بلغ أن یکون إماما من آل محمّد ینذر بالقرآن کما ینذر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،٣٣6

من دان اللّه بغیر سماع عن صادق ألزمه اللّه البتّه إلی العناء،٢٢٢

من زعم أنّ الإمام یحتاج إلی ما فی أیدی النّاس فهو کافر،6١٢

من سرّه أن یستکمل الإیمان کلّه فلیقل: القول منّی فی جمیع الأشیاء قول،٢5٨

من عرف هذا الأمر من ولد علیّ و فاطمه علیه السّلام لم یکن کالنّاس،٢٢٢

من غسّل فاطمه؟ قال: ذاک أمیر المؤمنین-و کأنّی استعظمت ذلک،4٢4

من فارق جماعه المسلمین قید شبر فقد خلع ربقه الإسلام من عنقه،٢٩٠

من قال بالأئمّه و اتّبع أمرهم و لم یجز طاعتهم،٣١٢

من مات لا یعرف إمامه، مات میته جاهلیّه؟ قال: نعم، قلت: جاهلیّه جهلاء،٢٢٠

من مات و لیس علیه إمام فمیتته میته جاهلیّه،٢٢٠

من مات و لیس له إمام، فمیتته میته جاهلیّه،٢٢٠

من مات و لیس له إمام فمیتته میته جاهلیّه و من مات و هو عارف لإمامه،٢٠٨

من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیّه،٢٢4

من ولدی اثنا عشر نقیبا، نجباء، محدّثون، مفهّمون، آخرهم القائم،6٠6

ناظرت رجلا من الثّنویّه بالأهواز، ثمّ قدمت سرّ من رأی و قد علق بقلبی شیء،55٢

نحن اثنا عشر إماما منهم حسن و حسین ثمّ الأئمّه من ولد الحسین علیه السّلام،6٠4

نحن اثنا عشر محدّثا فقال له أبو بصیر: سمعت من أبی عبد اللّه علیه السّلام؟ فحلّفه مرّه،6٠٨

نحن قوم فرض اللّه طاعتنا لنا الأنفال و لنا صفو المال،6٣٢

نحن و اللّه الّذی رحم اللّه و نحن و اللّه الّذی استثنی اللّه،٣٣4

نحن و اللّه الّذین عنی اللّه بذی القربی، الّذین قرنهم اللّه بنفسه و نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،6١6

نزلت فی فلان و فلان و فلان، آمنوا بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی أوّل الأمر،٣٢٨

نزلت فیهم حیث دخلوا الکعبه فتعاهدوا و تعاقدوا علی کفرهم و جحودهم،٣٣٠

نزلت و اللّه فیهما و فی أتباعهما،٣٢٨

ص :6٧5

نضّر اللّه عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلّغها من لم تبلغه یا أیّها النّاس لیبلّغ،٢٨٨

نضّر اللّه عبدا سمع مقالتی فوعاها و حفظها و بلّغها من لم یسمعها،٢٨6

نظر أبو جعفر علیه السّلام إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام یمشی فقال: تری هذا هذا؟ من الّذین قال،4٢

نظر إلی النّاس یطوفون حول الکعبه، فقال: هکذا کانوا یطوفون فی الجاهلیّه،٢6٠

و اللّه إنّ المؤمن لیولد فتورق ورقه فیها و إنّ المؤمن لیموت فتسقط ورقه،٣4٨

و اللّه إنّ فی السّماء لسبعین صفّا من الملائکه،٣6٨

و اللّه لو علم أبو ذرّ ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بینهما،٢٨٢

و أنّ قوما عبدوا اللّه وحده لا شریک له و أقاموا الصّلاه و آتوا الزّکاه و حجّوا البیت،٢56

وردت الجبل و أنا لا أقول بالإمامه أحبّهم جمله،5٧٨

و کان عند المستعین بغل لم یر مثله حسنا و کبرا و کان یمنع،54٠

ولایتنا ولایه اللّه الّتی لم یبعث نبیّا قطّ إلاّ بها،٣6٨

ولایه علیّ علیه السّلام مکتوبه فی جمیع صحف الأنبیاء و لن یبعث اللّه رسولا،٣6٨

ولد أبو الحسن الرّضا علیه السّلام سنه ثمان و أربعین و مائه و قبض علیه السّلام فی صفر،4٨٨

ولد أبو الحسن موسی علیه السّلام بالأبواء سنه ثمان و عشرین و مائه،46٢

ولد أبو جعفر علیه السّلام سنه سبع و خمسین و قبض علیه السّلام سنه أربع عشره و مائه،444

ولد أبو عبد اللّه علیه السّلام سنه ثلاث و ثمانین و مضی علیه السّلام فی شوّال من سنه ثمان،45٢

ولد الحسن بن علیّ علیهما السّلام فی شهر رمضان فی سنه بدر، سنه اثنتین،4٢٨

ولد الحسین بن علیّ علیهما السّلام فی سنه ثلاث و قبض علیه السّلام فی شهر المحرّم،4٣٢

ولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لاثنتی عشره لیله مضت من شهر ربیع الأوّل فی عام الفیل،٣٧4

ولد أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد عام الفیل بثلاثین سنه و قتل علیه السّلام فی شهر رمضان،4٠6

ولدت فاطمه بنت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد مبعث رسول اللّه بخمس سنین،4١٨

ولدت فاطمه علیها و علی بعلها السّلام بعد مبعث رسول اللّه بخمس سنین،4٢٠

ولد علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی سنه ثمان و ثلاثین و قبض فی سنه خمس و تسعین،44٠

ص :6٧6

ولد علیه السّلام فی شهر رمضان من سنه خمس و تسعین و مائه و قبض علیه السّلام سنه،5٠4

ولد علیه السّلام فی شهر رمضان [و فی نسخه أخری فی شهر ربیع الآخر]،5٣٠

ولد علیه السّلام للنّصف من ذی الحجّه سنه اثنتی عشره و مائتین،5١٨

ولد علیه السّلام للنّصف من شعبان سنه خمس و خمسین و مائتین،55٨

ولد لی عدّه بنین فکنت أکتب و أسأل الدّعاء فلا یکتب إلیّ لهم،5٧٠

ولد لی ولد فکتبت أستأذن فی طهره یوم السّابع فورد لا تفعل،5٧٨

قوله تعالی: «قل لا أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّه فی القربی» قال: هم الأئمّه علیهم السّلام،٣١٢

و منّا إمام المتّقین محمّد و حمزه منّا و المهذّب جعفر و منّا علیّ صهره،١٧6

و وسع علمه الّذی هو من علمه کلّ شیء هم شیعتنا،٣4٨

و یحکم قد أعیانی أمر ابن الرّضا، أبی أن یشرب معی أو ینادمنی،5٢٨

ویل لطغاه العرب، من أمر قد اقترب،٢٠٢

هذا المولود الّذی لم یولد فینا مولود أعظم برکه علی شیعتنا منه،5٠

هذا المولود الّذی لم یولد مولود أعظم برکه علی شیعتنا منه،٨٢

هذه الکتب ابتداء منهم أو جواب ما کتبت به إلیهم و دعوتهم إلیه،١٧٢

هل رأیت أحدا زعم أنّ اللّه أمر بالزّناء و شرب الخمر أو شیء من هذه المحارم،٢١٢

هل علمت أحدا من أهل المغرب قدم؟ قلت: لا،4٨٨

هم الأوصیاء من مخافه عدوّهم،٣46

هم قرابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الخمس للّه و للرّسول و لنا،6١٨

هم و اللّه أولیاء فلان و فلان، اتّخذوهم أئمّه دون الإمام الّذی جعله اللّه للنّاس،٢١4

هو صاحبک الّذی سألت عنه، فقم إلیه فأقرّ له بحقّه،5٢

یا أبا بصیر! و أنت ممّن یرید الدّنیا؟ ، من عرف هذا الأمر فقد فرّج،٢٠6

یا أبا جعفر وددت أنّ هذا الخبر جاء من غیر جهه أحمد بن أبی عبد اللّه،5٨٨

یا أبا خالد ما لی أراک مغموما؟ فقلت: ویف لا أغتمّ و أنت تحمل،466

ص :6٧٧

یا أبا عبد اللّه فی کم ثوب کفّن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: فی ثلاثه أثواب،٢٨٠

یا أبا عمرو! إنّی أرید أن أسألک عن شیء و ما أنا بشاکّ،١٠4

یا أبا محمّد! إنّ عندنا و اللّه سرّا من سرّ اللّه و علما من علم اللّه،٢٨4

یا أحمد إنّ الخطّ سیختلف علیک من بین القلم الغلیظ،556

یا أمّ فروه إنّی لأدعو اللّه لمذنبی شیعتنا فی الیوم و اللّیله ألف مرّه،454

یا بنیّ أحدث للّه عزّ و جلّ شکرا، فقد أحدث فیک أمرا، فبکی الفتی،٩6

یا بنیّ إذا أنا متّ فاقتل ابن ملجم و احفر له فی الکناسه،٢٨

یا بنیّ! أمرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن أوصی إلیک و أن أدفع إلیک کتبی،٢٢

یا ثابت إنّ اللّه تبارک و تعالی قد کان وقّت هذا الأمر فی السّبعین،١٩٨

یا جابر! إنّ اللّه أوّل ما خلق خلق محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عترته الهداه المهتدین،٣٨٠

یا حسین-و ضرب بیده إلی مساور فی البیت-مساور طال ما اتّکت علیها،٢6٢

یا زیاد! هذا ابنی فلان، کتابه کتابی و کلامه کلامی،6٠

یا سدیر! إنّ لنا خدما من الجنّ فإذا أردنا السّرعه بعثناهم،٢6٨

یا سدیر إنّما أمر النّاس أن یأتوا هذه الأحجار فیطوفوا بها،٢6٠

یا سیّدی! اجعلنی من عشره آلاف فی حلّ، فإنّی أنفقتها،6٣٨

یا سیّدی إنّ النّاس ینکرون علیک حداثه سنّک،٢4٠

یا علیّ ادفنّی فی هذا المکان و ارفع قبری من الأرض أربع أصابع،4٠4

یا علیّ إنّ النّاس قد اجتمعوا أن یدفنوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی بقیع المصلّی،4٠4

یا علیّ بن یقطین! هذا علیّ سیّد ولدی أما إنّی قد نحلته کنیتی،56

یا عمّ إنّی أرید بغداد و قد أحببت أن أودّع عمّی أبا الحسن،4٨4

یا فاطمه! قومی فأخرجی تلک الصّحفه فقامت فأخرجت صحفه فیها ثرید و عراق،4٢4

یا فضیل! اعرف إمامک، فإنّک إذا عرفت إمامک لم یضرّک،٢٠6

یا محمّد! أما إنّه سیکون فی هذه السّنه حرکه، فلا تجزع لذلک،٧٨

ص :6٧٨

یا محمّد إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل متفرّدا بوحدانیّته ثمّ خلق محمّدا و علیّا،٣٧٨

یا محمّد! إنّ اللّه یبشّرک بمولود یولد من فاطمه، تقتله أمّتک من بعدک،4٣4

یا محمّد! إنّ ربّک یقرئک السّلام و یقول: إنّی قد حرّمت النّار علی صلب أنزلک،٣٩٢

یا محمّد إنّی خلقتک و علیّا نورا یعنی روحا بلا بدن قبل أن أخلق سماواتی،٣٧6

یا محمّد حدث؟ بآل فرج حدث فقلت: مات عمر فقال: الحمد للّه،5١4

یا معشر المکذّبین حیث أنبأتکم رساله ربّی فی ولایه علیّ علیه السّلام و الأئمّه علیهما السّلام،٣٣٠

یا منصور! إنّ هذا الأمر لا یأتیکم إلاّ بعد إیاس و لا و اللّه حتّی تمیّزوا،٢٠4

یا میّاح! درهم یوصل به الإمام أعظم وزنا من أحد،6١4

یبعث عبد المطّلب أمّه وحده، علیه بهاء الملوک و سیماء الأنبیاء،٣٩4

یحشر عبد المطّلب یوم القیامه أمّه واحده، علیه سیماء الأنبیاء،٣٩٢

یریدون لیطفئوا ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام بأفواههم،٣56

یسأله عن قول أمیر المؤمنین علیه السّلام سلونی عمّا شئتم، فلا تسألونّی عن شیء،٢٧٨

یعرفون یعنی ولایه علیّ بن أبی طالب و أکثرهم الکافرون بالولایه،٣44

یعنی أعمی البصر فی الآخره أعمی القلب فی الدّنیا عن ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام،٣64

یعنی إن أشرکت فی الولایه غیره،٣44

یفقد النّاس إمامهم، یشهد الموسم، فیراهم و لا یرونه،١٢٢

یقول المغرم إذا تدیّن أو استدان فی-حقّ الوهم من معاویه-أجّل سنه،٢٩6

یقوم القائم و لیس لأحد فی عنقه عهد و لا عقد و لا بیعه،١٣4

یکون الإمام ابن أقلّ من سبع سنین؟ فقال: نعم و أقلّ من خمس سنین،٢٣٨

یکون تسعه أئمّه بعد الحسین بن علیّ علیهما السّلام تاسعهم قائمهم،6٠4

[کنت]خرجت سنه من السّنین ببغداد فاستأذنت فی الخروج، فلم یؤذن لی،5٧٢

ص :6٧٩

نمایۀ اشعار

اعدد رسول اللّه و اعدد بعده

أسد الإله و ثالثا عبّاسا

،١٧6

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا

نبیّا کموسی خطّ فی أوّل الکتب

،٣٩٨

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذّب

لدینا و لا یعبأ بقیل الأباطل

،٣٩٨

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمه للأرامل

،٣٩٨

و اعدد علیّ الخیر و اعدد جعفرا

و اعدد عقیلا بعده الرّوّاسا

،١٧6

و إنّ غلاما بین کسری و هاشم

لأکرم من نیطت علیه التّمائم

،44٠

و منّا إمام المتّقین محمّد

و حمزه منّا و المهذّب جعفر

،١٧6

و منّا علیّ صهره و ابن عمّه

و فارسه ذاک الإمام المطهّر

،١٧6

یا ربّ أتهلک آلک

إن تفعل فأمر ما بدا لک

،٣٩4

ص :6٨٠

الفهرست

باب الإشاره و النّصّ علی أمیر المؤمنین علیه السّلام ١٠

باب الإشاره و النّصّ علی الحسن بن علیّ علیهما السّلام ٢٢

باب الإشاره و النّصّ علی الحسین بن علیّ علیهما السّلام ٢٨

باب الإشاره و النّصّ علی علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیهما ٣6

باب الإشاره و النّصّ علی أبی جعفر علیه السّلام 4٠

باب الإشاره و النّصّ علی أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السّلام 4٢

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن موسی علیه السّلام 46

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام 56

باب الإشاره و النّصّ علی أبی جعفر الثّانی علیه السّلام ٨٠

باب الإشاره و النّصّ علی أبی الحسن الثّالث علیه السّلام ٨٨

باب الإشاره و النّصّ علی أبی محمّد علیه السّلام ٩٢

باب الإشاره و النّصّ إلی صاحب الدّار علیه السّلام ١٠٠

باب فی تسمیه من رآه علیه السّلام ١٠٢

باب فی النّهی عن الاسم ١١٠

باب نادر فی حال الغیبه ١١٢

ص :6٨١

باب فی الغیبه ١١٨

باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ و المبطل فی أمر الإمامه ١٣٨

باب کراهیه التّوقیت ١٩٨

باب التّمحیص و الامتحان ٢٠٢

باب أنّه من عرف إمامه لم یضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر ٢٠6

باب من ادّعی الإمامه و لیس لها بأهل و من جحد الأئمّه ٢٠٨

باب فیمن دان اللّه عزّ و جلّ بغیر إمام من اللّه جلّ جلاله ٢١6

باب من مات و لیس له إمام من أئمّه الهدی و هو من الباب الأوّل ٢٢٠

باب فیمن عرف الحقّ من أهل البیت و من أنکر ٢٢٢

باب ما یجب علی النّاس عند مضیّ الإمام علیه السّلام ٢٢4

باب فی أنّ الإمام متی یعلم أنّ الأمر قد صار إلیه ٢٢٨

باب حالات الأئمّه علیهم السّلام فی السّنّ ٢٣4

باب أنّ الإمام لا یغسله إلاّ إمام من الأئمّه علیهم السّلام ٢4٠

باب موالید الأئمّه علیهم السّلام ٢4٢

باب خلق أبدان الأئمّه و أرواحهم و قلوبهم علیهم السّلام ٢5٢

باب التّسلیم و فضل المسلّمین ٢54

باب أنّ الواجب علی النّاس بعد ما یقضون مناسکهم أن یأتوا الإمام ٢6٠

باب أنّ الأئمّه تدخل الملائکه بیوتهم و تطأ بسطهم و تأتیهم بالأخبار ٢6٢

باب أنّ الجنّ یأتیهم فیسألونهم عن معالم دینهم و یتوجّهون فی أمورهم ٢64

باب فی الأئمّه: أنّهم إذا ظهر أمرهم حکموا بحکم داود و آل داود ٢٧٢

ص :6٨٢

باب أنّ مستقی العلم من بیت آل محمّد:٢٧4

باب أنّه لیس شیء من الحقّ فی ید النّاس إلاّ ما خرج من ٢٧6

باب فیما جاء أنّ حدیثهم صعب مستصعب ٢٨٠

باب ما أمر النّبیّ ص بالنّصیحه لأئمّه المسلمین و اللّزوم لجماعتهم ٢٨6

باب ما یجب من حقّ الإمام علی الرّعیّه و حقّ الرّعیّه علی الإمام ٢٩٠

باب أنّ الأرض کلّها للإمام علیه السّلام ٢٩6

باب سیره الإمام فی نفسه و فی المطعم و الملبس إذا ولی الأمر ٣٠4

باب نادر ٣٠6

باب فیه نکت و نتف من التّنزیل فی الولایه ٣٠٨

باب فیه نتف و جوامع من الرّوایه فی الولایه ٣66

باب فی معرفتهم أولیاءهم و التّفویض إلیهم ٣٧٠

أبواب التّاریخ

باب مولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وفاته ٣٧4

باب النّهی عن الإشراف علی قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 4٠6

باب مولد أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه 4٠6

باب مولد الزّهراء فاطمه علیها السّلام 4٢٠

باب مولد الحسن بن علیّ صلوات اللّه علیهما 4٢٨

باب مولد الحسین بن علیّ علیهما السّلام 4٣٢

باب مولد علیّ بن الحسین علیهما السّلام 44٠

باب مولد أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام 444

ص :6٨٣

باب مولد أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهما السّلام 45٢

باب مولد أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام 46٢

باب مولد أبی الحسن الرّضا علیه السّلام 4٨٨

باب مولد أبی جعفر محمّد بن علیّ الثّانی علیه السّلام 5٠4

باب مولد أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السّلام و الرّضوان 5١٨

باب مولد أبی محمّد الحسن بن علیّ علیهما السّلام 5٣٠

باب مولد الصّاحب علیه السّلام 55٨

باب ما جاء فی الاثنی عشر و النّصّ علیهم علیه السّلام 5٨6

باب فی أنّه إذا قیل فی الرّجل شیء فلم یکن فیه و کان فی ولده 6٠٨

أو ولد ولده فإنّه هو الّذی قیل فیه 6٠٨

باب أنّ الأئمّه: کلّهم قائمون بأمر اللّه تعالی، هادون إلیه 6١٠

باب صله الإمام علیه السّلام 6١٢

باب الفیء و الأنفال و تفسیر الخمس و حدوده و ما یجب فیه 6١4

ص :6٨4

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 09132000109
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109