دانشنامه عقايد اسلامي جلد 8

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : موسوعه العقائد الاسلاميه . فارسي

عنوان و نام پديدآور : دانش نامه عقايد اسلامي/ محمدي ري شهري، همكار رضا برنجكار ؛ مترجم مهدي مهريزي ؛ براي موسسه علمي و فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1385 -

مشخصات ظاهري : ج.

فروست : مركز تحقيقات دارالحديث؛ 102.

شابك : 245000ريال: دوره 964-493-117-3 : ؛ 550000 ريال: دوره، چاپ سوم 978-964-493-117-8 : ؛ ج.1 964-493-118-1 : ؛ ج.1، چاپ دوم: 9789644931178 ؛ ج.1، چاپ سوم 978-964-493-118-5 : ؛ ج.2 964-493-119-X : ؛ ج.2، جاپ دوم: 978-964-493-119-2 ؛ ج.3 964-493-120-3 : ؛ ج.3، چاپ دوم: 978-964-493-120-8 ؛ ج.4 964-493-121-1 : ؛ ج.4، چاپ سوم 978-964-493-121-5 : ؛ ج.5 964-493-123-X : ؛ ج.5، چاپ سوم 978-964-493-122-2 : ؛ ج.6 964-493-123-8 : ؛ ج.6 978-964-493-123-9 : ؛ 550000 ريال (دوره، چاپ دوم) ؛ ج.7 964-493-124-6 : ؛ ج.7 978-964-493-124-6 : ؛ 550000 ريال(ج.٬7چاپ دوم٬دوره) ؛ 50000 ريال (ج. 8) ؛ ج.8، چاپ سوم 978-964-493-252-6 : ؛ 50000 ريال: ج. 9 978-964-493-253-3 : ؛ 550000 ريال (ج.9، چاپ دوم)

يادداشت : فارسي- عربي.

يادداشت : هر يك از جلد هاي اين كتاب با همكاري و ترجمه افراد مختلف انجام شده است.

يادداشت : ج. 8 و 9 (چاپ اول: 1386).

يادداشت : ج.1تا 7، 9 (چاپ دوم: 1386).

يادداشت : ج. 1، 2، 4 تا 9 (چاپ سوم: 1387).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1-3. معرفت شناسي.- ج.4-7. خداشناسي.- ج.8 - 9 عدالت خداوند

موضوع : اسلام -- عقايد -- احاديث

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : برنجكار، رضا، 1342 -

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز تحقيقات

شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP211/5م334م8041 1385/

رده بندي ديويي : 297/4172

شماره كتابشناسي ملي : 1047281

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

درآمد

اشاره

درآمدعدل، يكى از صفات فعل خداوند متعال است كه در مباحث اعتقادى ، جايگاه ويژه اى دارد . اهمّيت اين صفت خداوند ، تا آن جاست كه پيروان اهل بيت عليهم السلام از آن به عنوان يكى از اصول پنجگانه اعتقادى اسلام ، ياد مى كنند . (1)

نخستين پرسشپيش از طرح مباحث مربوط به «عدل خداوند» ، نخستين پرسش در اين باره اين است كه : چرا در قرآن ، اين صفت به خدا نسبت داده نشده (2) و به جاى توصيف خداوند متعال به «عدل»، چهل و يك بار ، صفت «ظلم» از او نفى گرديده است ؟ به سخن ديگر، چرا قرآن كريم براى بيان «عدل خداوند» نمى گويد : خدا عادل است ؛ بلكه مى گويد : خدا «ظالم نيست»؟ در پاسخ اين سؤال مى توان گفت : از آن جا كه گرفتارى ها و ناگوارى هايى كه در جهان ، گريبانگير انسان ها مى شوند براى بسيارى از مردم ، شبهه «ظلم» را

.


1- .ر . ك : ص97 (پژوهشى درباره قرار گرفتن «عدل خداوند» در شمار اصول دين) .
2- .در قرآن ، تنها يك بار ، «كلمه خدا» _ كه فعل اوست _ ، به «عدل» توصيف شده است : «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ ؛ و كلمه پروردگارت به راستى و داد ، سرانجام گرفته است و هيچ تغييردهنده اى براى كلمات او نيست» (انعام: آيه 115) .

ص: 8

تبيين «عدل» و «ظلم»

يك . واژه شناسى «ظلم»

تداعى مى كنند ، نفى «ظلم» از خداوند متعال ، به درايت ، نزديك تر و براى زدودن شبهه مخاطبان ، مفيدتر از اثبات عدالت براى اوست . برخى نيز احتمال داده اند كه به كار نرفتن واژه «عدل» در مورد ذات پاك پروردگار در قرآن ، به خاطر آن است كه «عدل» ، گاه مفهوم «شرك» را مى رساند (1) و خدا نخواسته است اين لفظ مشترك ، در مورد ذات پاكش به كار رود . (2)

تبيين «عدل» و «ظلم»يك . واژه شناسى «ظلم»واژه «ظلم» در لغت ، به معناى : نهادن چيزى در غير جاى ويژه خود، تجاوز از حد ، و انحراف از ميانه روى آمده است. ابن منظور در اين باره مى گويد : الظّلم: وضع الشيء في غير موضعه... واصل الظّلم : الجور ومجاوزة الحدّ... والظلم : الميل عن القصد... . (3) ظلم ، قرار دادن چيز در غير جايگاه خود است... . ظلم ، در اصطلاح، جور و تجاوز از حد است ... و ظلم ، تمايل (انحراف) از مسير است... . راغب نيز در اين باره مى گويد : والظلم عند أهل اللغة وكثير من العلماء : وضع الشيء فى غير موضعه المختص به، إمّا بنقصان أو بزيادة، وإما بعدول عن وقته أو مكانه... والظلم يقال في مجاوزة الحقّ . (4)

.


1- .مانند : «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ؛ سپس كسانى كه كافر شدند ، موجوداتى را هم طراز خدا قرار مى دهند» (انعام : آيه 1).
2- .پيام قرآن : ج 4 ص 403 .
3- .لسان العرب : ج 2 ص 2459 .
4- .مفردات ألفاظ القرآن : مادّه «ظلم» .

ص: 9

دو . واژه شناسى «عدل»

سه . «ظلم» و «عدل» در قرآن و حديث

ظلم در ميان لغت شناسان و بسيارى از دانشمندان ، قرار دادن چيزى در غير جايگاه ويژه خود است ، به كاستى و افزايش ، يا به انحراف از زمان و يا مكانش... . ظلم را در تجاوز از حق به كار مى برند . به نظر مى رسد كه جامع ترين معناى ظلم ، «نهادن چيزى در غير جاى ويژه خود» است و ساير معانى ، با تأمّل ، به اين معنا باز مى گردند .

دو . واژه شناسى «عدل»عدل ، نقطه مقابل «ظلم» است . بنا بر اين ، جامع ترين معناى عدل ، «نهادن هر چيز در جايگاه ويژه آن» است . در حديثى از امام على عليه السلام ، به اين معناى جامع ، اشاره شده است : العَدلُ يَضَعُ الأُمورَ مَواضِعَها . (1) عدل ، قرار دادن امور در جايگاه هاى خود است . هنگامى كه هر چيزى در جايگاه ويژه خود قرار بگيرد ، اِستوا و اعتدال پديد مى آيد و اِعوجاع و انحراف ، از بين مى رود . از اين رو ، اهل لغت ، «عدل» را به «اِستواء» تفسير كرده اند . ساير معانى عدل نيز به اين معناى جامع ، باز مى گردند .

سه . «ظلم» و «عدل» در قرآن و حديثبررسى ها نشان مى دهند كه قرآن و احاديث ، واژه «ظلم» و «عدل» را در معناى جامع آنها به كار برده اند . به تعبير روشن تر ، در نظام آفرينش ، هر پديده، جايگاه، حد و قانون ويژه اى دارد، كه اگر در جايگاه ويژه خود قرار گرفت، عدل، و اگر در آن جايگاه قرار نگرفت ، ظلمْ تحقّق يافته است . از اين رو در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله

.


1- .نهج البلاغة : حكمت 437 .

ص: 10

چهار . انواع ظلم در قرآن

1 . ظلم اعتقادى

مى خوانيم : بِالعَدلِ قامَت السَّماواتُ وَالأَرضُ . (1) آسمان ها و زمين ، به عدالت برپايند . نيز از امام على عليه السلام روايت شده : العَدلُ أَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ . (2) عدالت ، بنيادى است كه استوارىِ عالَم به آن است . بنا بر اين ، مى توان گفت : عدل، رعايت قانون نظام هستى ، و ظلم ، تخلّف از اين قانون است.

چهار . انواع ظلم در قرآندر قرآن كريم ، «ظلم» ، گاه در ظلم اعتقادى ، گاه در ظلم فردى ، و گاه در ظلم اجتماعى ، به كار رفته است :

1 . ظلم اعتقادىظلم اعتقادى، رعايت نكردن جايگاه امور در عقيده و تخلّف از قانون هستى در باور است . كسى كه به چيزى معتقد مى شود كه واقعيّت ندارد، جايگاه حقيقىِ آن را از نظر اعتقادى رعايت نكرده است و از آن جا كه عقيده ، مبناى عمل است، اين ظلم، خطرناك ترينِ ظلم هاست . از اين رو ، قرآن كريم ، «شرك» را «ظلمى بزرگ» مى داند : «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُ_لْمٌ عَظِيمٌ . (3)

.


1- .ر . ك : ص 32 ح 5616 .
2- .مطالب السؤول : ص 21 .
3- .لقمان : آيه 13 .

ص: 11

2 . ظلم فردى
3 . ظلم اجتماعى

همانا شرك ، ستمى بزرگ است» .

2 . ظلم فردىظلم فردى، رعايت نكردن جايگاه واقعى امور در مورد حقوق خويشتن است. كسى كه كارى مى كند كه براى جسم يا جان او زيانبار است، از قانون نظام آفرينش در مورد خود ، تخلّف كرده و حقوق فطرى و طبيعى خود را مورد تجاوز قرار داده و به خود ستم روا داشته است . در داستان آدم و حوّا آمده است كه وقتى آن دو از درختِ نهى شده تناول كردند و متوجّه شدند كه اين كارشان به زيانشان بوده است ، در مقام توبه و عذرخواهى از خداوند متعال ، گفتند : « رَبَّنَا ظَ_لَمْنَا أَنفُسَنَا . (1) پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم» .

3 . ظلم اجتماعىظلم اجتماعى، رعايت نكردن جايگاه واقعى حقوق مردم و تخلّف از قوانينى است كه تأمين كننده نيازهاى واقعى جامعه اند . كسى كه به حقّ ديگرى تجاوز مى كند ، جايگاه واقعى آن را رعايت نكرده و از قانون نظام جامعه تخلّف نموده است و بدين ترتيب ، مرتكب ظلم اجتماعى شده است . « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَ_مَى ظُ_لْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا . (2) در حقيقت ، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند ، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند و به زودى ، در آتشى فروزان در مى آيند» .

.


1- .اعراف : آيه 23 .
2- .نساء : آيه 10 .

ص: 12

پنج . مراتب عدالت بشرى

1 . عدالت اعتقادى
2 . عدالت عملى

مال يتيم بايد به او داده شود . حال اگر به ناحق، نصيب ديگرى شد ، در جايگاه واقعى خود ، قرار نگرفته و مفهوم ظلم اجتماعى تحقّق يافته است .

پنج . مراتب عدالت بشرىواژه «عدل» در متون اسلامى ، كاربردهاى مختلفى در مورد انسان دارد كه با توجّه به مفهوم جامع آن، به مراتبِ متفاوتِ عدالت بشرى ، اشاره دارند . اين مراتب ، عبارت اند از :

1 . عدالت اعتقادىكسى كه پندارهاى موهوم را از خود دور ساخته و باورهاى خويش را مطابق با واقع كرده است، از نظر اعتقادى، عادل است ؛ يعنى در عقايد خود ، هر چيز را در جايگاه درست خويش نشانده است . بر اين اساس، موحّد ، دادگرِ اعتقادى است و مشرك، ظالمِ اعتقادى . انسان به هر اندازه كه عقايدش بيشتر با واقع ، همخوانى داشته باشند ، به مراتبِ والاترى از اين نوع عدالت ، دست مى يابد .

2 . عدالت عملىمقصود از عدالت عملى، خصوصيّتى است كه از نظر فقهى ، شرطِ پايين ترين مرتبه امامت، يعنى امامت در نماز جماعت است. اين مرتبه از عدالت، حاصل تبلور عدل عقيدتى در عمل انسان است. اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، به همين مرتبه عدالت اشاره دارد : مَن عامَلَ النَّاسَ فَلَم يَظلِمهُم، وَحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم ، وَوَعَدَهُم فَلَم يُخلِفهُم، فَهوَ مِمَّن كَمَلَت مُرُوءَتُهُ ، وَظَهَرَت عَدالَتُهُ . (1) هر كس با مردم نشست و برخاست كند ، ولى به آنها ستم روا ندارد و براى آنها

.


1- .ر . ك : ص 70 ح 5682 .

ص: 13

3 . عدالت اخلاقى
4 . عدالت عرفانى

سخن بگويد ، ولى به آنان دروغ نگويد و به آنها وعده بدهد ، ولى خُلف وعده نكند ، مردانگى اش كامل و عدالتش آشكار است .

3 . عدالت اخلاقىعدالت اخلاقى، محصول پياده شدن عدالت اعتقادى و عملى در زندگى است . در اين مرحله، عدالت به صورت يك صفت ثابت و ملكه راسخ در انسان در مى آيد . اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، به عدل اخلاقى مربوط است : ما كَرِهتَهُ لِنَفسِكَ فَاكرَه لِغيرِكَ ، وَما أَحبَبتَهُ لِنَفسِكَ فَأَحبِبهُ لأَِخيكَ، تَكُن عادِلاً فى حُكمِكَ ، مُقسِطا في عَدلِكَ. (1) آنچه براى خود ناپسند مى دارى ، براى ديگرى هم ناپسند بدار و هر چه براى خود دوست دارى ، براى برادرت هم دوست بدار تا در حكمت عادل و در دادگرى ات مُنصف باشى.

4 . عدالت عرفانىمقصود از عدلِ عرفانى، عدالتى است كه در بالاترين مراتب عدل اعتقادى، عملى و اخلاقى، و در نتيجه معرفت شهودى براى انسان حاصل مى شود . اين كلام از نهج البلاغه ، به اين مرتبه از عدالت ، اشاره دارد : إِنَّ مِن أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ عَبدا أَعانَهُ عَلى نَفسِهِ ... قَد أَبصَرَ طَريقَهُ ، وَسَلَكَ سَبيلَهُ ، وَعَرَفَ مَنارَهُ وَقَطَعَ غِمارَهُ... فَهوَ مِنَ اليَقينِ عَلى مِثلِ ضَوءِ الشَّمسِ...فَهُوَ مِن مَعادِنِ دينِهِ وَأَوتادِ أَرضِهِ ، قَد أَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ فَكانَ أَوّلُ عَدلِهِ نَفيُ الهَوى عَن نَفسِهِ. (2) از دوست داشتنى ترين بندگان خدا ، آن بنده اى است كه خداوند ، او را بر

.


1- .ر . ك : ص 74 ح 5697 .
2- .ر . ك : ص 76 ح 5700 .

ص: 14

شش . تعريف «عدل خداوند»

تعريف نخست

نفسش يارى كند ... . راهش را ديد و در آن راه ، سلوك كرد و نشانه [هدايتِ ]خود را شناخت و بندهاى اسارت را دريد... . يقين چنين شخصى ، همانند پرتو خورشيد است ... و او از معادن دين و پايه هاى استوار زمين است . وجودش را با عدالت ، همراه كرده و نخستين قدم در عدالتش ، دور كردن هواى نفْس از خود بوده است . گفتنى است كه عدالت عرفانى نيز مراتبى دارد كه بالاترين مرتبه آن ، مقام عصمت است . معصوم ، كسى است كه در معرفت و يقين ، به نقطه اى رسيده كه در عقيده، اخلاق و عمل ، دقيقا بر مرز عدالت است و از هر گونه خطا و اشتباه ، مصونيت دارد . كلام پيش گفته از نهج البلاغة ، ظاهرا به اين مرتبه اشاره دارد .

شش . تعريف «عدل خداوند»تعريف نخستبا توجّه به مفهوم لغوى «عدل» و كاربرد همين مفهوم در قرآن و حديث، عدل خداوند ، بدين معناست كه همه افعال خداوند متعال ، بر پايه بهترين نظام ، استوارند؛ يعنى هر پديده اى با دقّت تمام ، در وقت لازم ، پديد مى آيد و در جاى خود قرار مى گيرد و هيچ گونه انحرافى در كار آفريدگار وجود ندارد. با اين نگاه ، شمارى از متكلّمان بزرگ اماميّه و معتزله، «عدل» را جامع ترين صفتِ فعلىِ جمالىِ خداوند دانسته اند كه شامل همه صفات مثبت است . سيّد مرتضى رحمه الله در اين باره مى گويد : سخن گفتن درباره عدالت ، سخن گفتن در پاكى خداى پاك و متعال ، از هر گونه كار زشت و مُخل به واجب است . (1)

.


1- .شرح جمل العلم و العمل : ص 83 .

ص: 15

تعريف دوم

شيخ طوسى رحمه الله با بيانى روشن تر مى نويسد : سخن گفتن درباره عدالت ، سخن گفتن درباره اين است كه همه كارهاى خداوند ، خوب است و هيچ زشتى در آنها نيست . و همان گونه كه در آنها زشتى نيست ، بر او روا هم نيست كه كارى مُخل به واجب انجام دهد . هر گاه او را از هر دو منزه دانستى ، او را به صفتى تعريف كرده اى كه شايسته اوست . (1) قاضى عبد الجبّارِ معتزلى نيز پس از اين كه عدل را به «كامل دادن حقّ ديگرى ، و كامل گرفتن حق از او» معنا مى كند، مى گويد : ما هر گاه خداى متعال را توصيف به عدالت و حكمت مى كنيم ، مقصود ، اين است كه او كار قبيح انجام نمى دهد و يا آن را اختيار نمى كند و كارى نمى كند كه مخل باشد به آنچه بر او واجب است ، و نيز همه كارهايش خوب است . جبرگرايان ، با ما در اين مسئله مخالف اند و به خداوند متعال ، هر قبيحى را نسبت مى دهند . (2) بر اساس اين تعريف، «عدل» و «ظلم» ، به معناى عام شامل همه صفات فعل خداوند (اعم از صفات جمال و جلال) خواهند بود و در عرض ساير صفات قرار نمى گيرند . از اين رو ، فضلِ خداوند نيز در چارچوب عدل او (به مفهوم عام) قرار دارد، بدين معنا كه خداوند متعال ، بى جهت و به گزاف ، كسى را مشمول فضل خود قرار نمى دهد و تنها افرادى كه شايستگى لازم را داشته باشند ، مشمول فضل او قرار مى گيرند و اين، يكى از مهم ترين و برجسته ترين ويژگى هاى عدل خداوند است .

تعريف دومتعريف ديگرى كه براى عدل خداوند شده ؛ «رعايت حقوق و دادن هر حقّى

.


1- .. تمهيد الاُصول : ص 97 .
2- .شرح الاُصول الخمسة : ص 203 .

ص: 16

هفت . عدل خداوند از ديدگاه اشاعره

به صاحب حق» ، در مقابل ظلم به معناى «تجاوز به حقوق ديگران» است . شيخ مفيد رحمه الله در تبيين عدل خداوند مى گويد : [عدل،] مجازات عمل به اندازه استحقاق ، و ستم ، جلوگيرى از حقوق است . خداوندِ والا ، دادگر و بزرگوار و بخشنده و با فضل و مهربان است و ضامن جزا دادن به خاطر كردارها و عوض دادن به خاطر درد و رنج هاى ابتدايى [كه محصول گناه نيستند،] است و پس از آن ، وعده تفضّل زيادترى از جانب خود داده است . (1) بديهى است كه تعريف نخست ، عام و اين تعريف ، خاص است . در واقع ، اين معنا، مصداقى از مصاديق عدل به معناى اوّل است . البتّه در مباحث عدل خداوند ، عمدتا همين معناى دوم ، مقصود است كه بر اساس آن ، عدل ، در عرض ساير صفات خداوند متعال قرار مى گيرد و فضل او ، چيزى جدا از عدل اوست . بنا بر اين ، احاديثى كه آثار عدل خداوند را از آثار فضل او تفكيك مى كنند، (2) ناظر به اين معنا هستند .

هفت . عدل خداوند از ديدگاه اشاعرهاز ديدگاه اماميّه و معتزله، «حُسن» و «قُبح» ، ذاتى اند و عقل ، توان تشخيص آنها را دارد (چرا كه عقل، عدل را نيكو و ظلم را قبيح مى داند) و ساحت قدس خداوند ، منزّه از ارتكاب فعل قبيح است . در برابر ، اشاعره مى گويند كه «حسن» و «قبح» ، اعتبارى اند و عقل ، توان تشخيص آنها را ندارد ؛ بلكه از طريق شرع بايد حسن و قبح را تشخيص داد .

.


1- .تصحيح الاعتقاد : ص 103 .
2- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 7 ص 205 (پروردگارا! با فضلت با ما رفتار كن ، نه با عدلت).

ص: 17

فخر رازى ، عدالت خداوند را چنين تفسير مى كند : أمّا المشايخ فقالوا: العدل هو الّذي له أن يفعل ما يريد، وحكمه ماضٍ في العبيد . (1) امّا مشايخ ، گفته اند : عادل ، كسى است كه هر چه مى خواهد ، مى كند و حكمش درباره بندگان ، نافذ است . عبد القاهر بغدادى مى نويسد : دوستان ما در تعيين چارچوب معنايى عدالت ، اختلاف دارند . برخى از آنان گفته اند كه عدالت ، آن چيزى است كه لازم است فاعل ، آن را انجام دهد ... ، و برخى ديگر گفته اند: عدالت در كارهاى ما ، آن است كه با دستور خدا سازگار باشند و جور ، آن است كه با نهى خدا سازگار باشند . (2) شهرستانى نيز در اين باره مى گويد : عدالت ، بر اساس مذهب اهل سنّت ، اين است كه خداوند ، در كارهاى خود، دادگر است ؛ يعنى در فرمان روايى و مِلك خود، دخل و تصرّف مى كند و هر چه بخواهد ، مى كند و به هر چه اراده كند ، فرمان مى راند . پس عدالت ، قرار دادن چيزى در جايگاه خود است . و آن ، دخل و تصرّف در مِلك بر مقتضاى مشيّت و علم است و ستم ، ضدّ آن است . بنا بر اين، از خداوند ، هيچ گونه جفايى در حكم و هيچ ستمى در تصرّف ، قابل تصوّر نيست . (3) بر اساس اين مبنا ، صفت «عدل» ، از افعال و اوامر و نواهى خداوند متعال ، نشئت مى گيرد و عقل، ميزان داورى درباره افعال خداوند متعال نيست . به عبارت ديگر ، هر كارى كه خداى متعال انجام مى دهد، عدل است ، گرچه در نظر

.


1- .شرح الأسماء الحسنى : ص 245 .
2- .اُصول الدين : ص 131 .
3- .الملل و النحل : ج 1 ص 42 .

ص: 18

هشت . عدل خداوند از نگاه فلاسفه

عقل ، ظلم باشد . مثلاً براى خدا قبيح نيست كه بر بندگان ، تكاليفى كند كه از توان آنان خارج است و يا مانعى ندارد كه همه انبيا و خوبان را به جهنّم ببرد و همه مخالفان آنها را به بهشت روانه سازد . البتّه اگر حُسن و قُبح را ذاتى بدانيم و عقل ، قادر به تشخيص آنها باشد ، خداوند متعال ، كارى را كه عقلْ قبيح مى داند (مانند : تكليف به كارى خارج از توان و يا مجبور كردن مردم به گناه و مجازات كردن آنها به خاطر آن گناه) ، انجام نمى دهد و اين استدلال كه جهان ، ملك خداست و او مى تواند هر گونه كه بخواهد ، در آن تصرّف كند، قُبح اين گونه كارها را از بين نمى برد . گفتنى است كه به عقيده ما، نظريّه اشاعره درباره عدل خداوند ، بيش از آن كه مبناى دينى و كلامى داشته باشد، مبناى سياسى دارد، كه توضيح اين مطلب ، در آينده خواهد آمد . (1)

هشت . عدل خداوند از نگاه فلاسفهفلاسفه، با اين كه منكِر حسن و قبح عقلى نيستند ، معتقدند كه عقل نمى تواند ملاك ارزشيابى افعال خداوند متعال باشد . استاد بزرگوار ، شهيد مرتضى مطهّرى ، در اين باره مى گويد : حكماى الهى ، منكِر حسن و قبح عقلى نيستند و نظر اشاعره را مردود مى شمارند ؛ امّا محدوده اين مفاهيم را حوزه زندگى بشرى مى دانند و بس. از نظر حكماى الهى ، مفاهيم «حسن» و «قبح» در ساحت كبريايى ، به عنوان مقياس و معيار ، راه ندارند و افعال ذات بارى را با اين معيارها و مقياس ها _ كه صد در صد بشرى است _ نمى توان تفسير كرد. از نظر حكما خداوند ، عادل

.


1- .ر . ك : ص 100 (اهمّيت سياسى _ اجتماعى) .

ص: 19

است ؛ ولى نه بِدان جهت كه عدالت ، نيك است و اراده الهى همواره بر اين است كه كارهاى نيك را انجام دهد ، نه كارهاى بد را. خداوند ، ظالم نيست و ستم نمى كند ؛ ولى نه بِدان جهت كه ظلم ، زشت است و خداوند نمى خواهد كار زشتى انجام دهد. (1) بر اين مبنا كه عقل ، حقّ ارزشيابى افعال خداوند را ندارد، فلاسفه تعريف جديدى از عدالت خداوند متعال ارائه كرده اند : رعايت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود ، يا كمالِ وجود دارد ... . عدل الهى در نظام تكوين ، طبق اين نظريّه ، يعنى : هر موجودى، هر درجه از وجود و كمال وجود [ را ] كه استحقاق و امكان آن را دارد ، دريافت مى كند. ظلم ، يعنى : منع فيض و امساك جود از وجودى كه استحقاق آن را دارد . از نظر حكماى الهى، صفت «عدل» _ آن چنان كه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك صفت كمال ، براى ذات احديّت ، اثبات مى شود _ به اين معناست و صفت «ظلم» _ كه نقص است و از او سلب مى گردد _ نيز به همين معناست كه اشاره شد . (2) بر اساس اين تعريف، عدل خداوند ، از نظر عقلى ، يك صفت ارزشى محسوب نمى شود ؛ زيرا عقل ، حقّ دخالت در كار خدا را ندارد . بدين سان ، فلاسفه حسن و قبح عقلى را در مورد خدا جارى نمى دانند و در تفسير عدل خداوند ، همسو با اشاعره هستند . اين نظريّه به دلايل زير ، قابل قبول نيست : الف . حسن و قبح ، يك قانون و قاعده عقلى است و قانون عقلى ،

.


1- .عدل الهى : ص 43 .
2- .عدل الهى : ص 50 .

ص: 20

نُه . ادلّه عدالت خداوند

1 . زشتى ظلم

تخصيص بردار نيست. از اين رو، اين سخن كه : «مفاهيم حسن و قبح ، در ساحت كبريايى ، به عنوان مقياس و معيار ، راه ندارد» ، صحيح نيست ؛ چرا كه بدين معناست كه مثلاً عقل ، تكليفِ خارج از توان را قبيح مى داند ؛ امّا اگر خداوند متعال چنين كارى را انجام داد، نمى تواند بگويد كه اين كار خداوند ، قبيح است . ب . همه آيات و احاديثى كه ساحت قدس الهى را از «ظلم» تنزيه مى كنند و صفت عدالت را براى او اثبات مى نمايند ، مؤيّد تخصيص بردار نبودن قانون حسن و قبح عقلى هستند . ج . عدل خداوند ، در حقيقت ، زير بناى عدل اجتماعى است؛ ولى نظريّه فلاسفه با تفسيرى كه بِدان اشاره شد (همانند نظريّه اشاعره) ، در واقع ، اين پايه را ويران مى نمايد . به سخن ديگر ، اعتقاد به اين نظريّه در حقيقت ، بى خاصيّت كردن عدل خداوند در صحنه سياسى و اجتماعى است . (1)

نُه . ادلّه عدالت خداونددر اين مجموعه براى اثبات عدالت خداوند ، به سه دليل عقلى و يك دليل نقلى ، استناد شده است :

1 . زشتى ظلمنخستين دليل عدالت خداوند متعال ، اين است كه ظلم ، عقلاً قبيح است و زشتى آن براى همگان ، بديهى است و به اصطلاح ، قبح ظلم (همانند حُسن عدل) از «مستقلّات عقليّه» است . بدين جهت ، خداوند متعال كه كمال مطلق

.


1- .ناميده شدن اماميّه و معتزله به «عدليّه» ، از همين رو و به جهت ديدگاه اشاعره است .

ص: 21

2 . همراهى ظلم و نياز
3 . همراهى عدل و حكمت

است، محال است مرتكب فعل قبيح گردد . در برخى از آياتى كه ظلم را از خداوند متعال نفى مى كنند، به اين دليل نيز اشاره شده است .

2 . همراهى ظلم و نيازدر يك تحليل دقيق و روشن، ريشه ظلم، يا جهل است ، يا نفع ، يا ترس و يا تركيبى از آنها و ريشه عميق تر آن ، «نياز» است . از اين رو ، محال است ذات بى نياز ، مرتكب ظلم گردد، چنان كه در دعايى از اهل بيت عليهم السلام آمده است : قَد عَلِمتُ _ يا إِلهي _ أَنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ وَلا في نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإنّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، وَيَحتاجُ إِلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وَقَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذِلكَ . (1) اى معبود من! حقيقتاً دانستم كه در حكم تو ، ستمى و در عذابت ، شتابى نيست . آن كسى شتاب دارد كه مى ترسد از دست بدهد و ناتوان [است كه] ، به ستم نياز دارد و تو بسى برتر از اينهايى .

3 . همراهى عدل و حكمتحكمت خداوند متعال ، ايجاب مى كند كه هر چيزى را در جاى خود قرار دهد و اين، همان تعريف عدل به مفهوم عام آن است . بنا بر اين ، حكمت خداوند از عدالت او قابل تفكيك نيست، چنان كه از پيامبر خدا در مقام نيايش ، روايت شده است : أَنتَ العَدلُ الَّذي لا يَظلِمُ وَأَنتَ الحَكيمُ الَّذي لا يَجورُ. (2) تو ، آن دادگرى هستى كه ستم روا نمى دارد و تو ، آن حكيمى هستى كه جفا نمى كند .

.


1- .ر . ك : ص 90 ح 5720 .
2- .ر . ك : ص 88 ح 5718 .

ص: 22

4 . گواهان عدل خداوند

ده . اقتضاى عدل خداوند

4 . گواهان عدل خداوندافزون بر دلايل عقلى گذشته، از طريق وحى و نقل معتبر نيز به اثبات رسيده كه خداوند متعال، فرشتگان و عالِمان حقيقى ، گواهان عدل خدايند: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . (1) خدا _ كه همواره به عدل ، قيام دارد _ و فرشتگان و دانشوران ، گواهى مى دهند كه : جز او كه توانا و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .

ده . اقتضاى عدل خداوندعدل خداوند _ با تعريفى كه از آن ، ارائه شد _ ايجاب مى كند كه اراده انسان در سرنوشت او مؤثّر باشد . از اين رو ، مسائلى مانند : جبر و اختيار، قضا و قدر، مصائب و شرور (گرفتارى ها و ناگوارى ها) و سعادت و شقاوت ، ارتباط نزديكى با عدل خداوند ، پيدا مى كنند . به همين دليل ، در ادامه بحث عدالت خداوند، مباحث مربوط به اين مسائل را به تفصيل ، در اين كتاب بررسى مى كنيم .

.


1- .آل عمران : آيه 18 . نيز ، ر . ك : ص 91 (گواهان دادگرى خدا) .

ص: 23

بخش يكم : آشنايى با عدالت خداوند

اشاره

بخش يكم : آشنايى با عدل الهىفصل يكم : معناى عدالتفصل دوم : آنچه با ايمان به دادگرى خداوند، منافات داردفصل سوم : دليل دادگرى خدافصل چهارم: عدل ، از اصول دين استفصل پنجم: عدالت در آخرت

.

ص: 24

الفصل الأوّل: معنى العدل1 / 1مَعناهُ العامُّالإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ _: العَدلُ وضِدُّهُ الجَورُ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :الجَورُ مُضادُّ العَدلِ . (2)

1 / 2مَعنى عَدلِ اللّهِأ _ لَيسَ في أفعالِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِنَ الظُّلمِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَ_عِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا» . (3)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 21 ح 14 ، الخصال : ص 589 ح 13 ، المحاسن : ج 1 ص 312 ح 620 ، مشكاة الأنوار : ص 442 ح 1485 كلّها عن سماعة بن مهران ، بحار الأنوار : ج 1 ص 110 ح 7 .
2- .غرر الحكم : ح 268 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 61 ح 1585 .
3- .النساء : 40 .

ص: 25

فصل يكم : معناى عدالت

1 / 1 معناى عامّ عدالت

1 / 2 معناى عدالت خداوند

الف _ در كارهاى خداوند ، هموزن ذرّه اى ، ستم نيست

فصل يكم : معناى عدالت1 / 1معناى عامّ عدالتامام صادق عليه السلام_ در بيان سپاه خرد _: [يكى ]عدالت است كه ضدّ آن ، ستمگرى است .

امام على عليه السلام :ستمگرى ، ضدّ عدالت است .

1 / 2معناى عدالت خداوندالف _ در كارهاى خداوند ، هموزن ذرّه اى ، ستم نيستقرآن«در حقيقت، خدا هموزن ذرّه اى ، ستم نمى كند و اگر [آن ذرّه، كارِ ]نيكى باشد ، دو چندانش مى كند و از نزد خويش پاداشى بزرگ مى بخشد» .

.

ص: 26

«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (1)

«قُلْ مَتَ_عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْاخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْ_لَمُونَ فَتِيلاً» . (2)

«وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّ__لِحَ_تِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْ_لَمُونَ نَقِيرًا» . (3)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا عَظيما لا يوصَفُ ، يا عَدلاً لا يَحيفُ (4) . (5)

عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصفِ اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إنَّكَ حَيٌّ لاتَموتُ... وعادِلٌ لا تَحيفُ ، وغَنِيٌّ لا تَفتَقِرُ. (6)

عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في غَديرِ خُمٍّ _: أشهَدُ بِأَنَّهُ اللّهُ ... العَدلُ الَّذي لا يَجورُ . (7)

صحيح مسلم :عن أبي ذرّ عن النبيّ صلى الله عليه و آله فيما رَوى عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أنَّهُ قالَ : يا عِبادي ، إنّي حَرَّمتُ الظُّلمَ عَلى نَفسي ، وجَعَلتُهُ بَينَكُم مُحَرَّما ، فَلا تَظالَموا . (8)

.


1- .يونس : 44 وراجع يس : 54 .
2- .النساء : 77 وراجع النساء : 49 .
3- .النساء : 124 .
4- .الحَيْفُ : الجَورُ والظُلم (النهاية : ج 1 ص 469 «حيف») .
5- .البلد الأمين : ص 411 ، جمال الاُسبوع : ص 129 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 94 ص 397 .
6- .مهج الدعوات: ص174 عن سلمان عن الإمام عليّ عليه السلام ، جمال الاُسبوع : ص129، البلد الأمين : ص66 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 348 ، بحار الأنوار : ج95 ص390 ح29.
7- .الاحتجاج : ج 1 ص 140 ح 32 عن علقمة بن محمّد الحضرمي عن الإمام الباقر عليه السلام ، الكافي : ج 8 ص 105 ح 79 عن ثوير بن أبي فاختة عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلامبزيادة «الحكم» قبل «العدل» ، التوحيد : ص 76 ح 32 عن ابن أبي عمير عن الإمام الكاظم عليه السلام ، تحف العقول : ص 407 عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه ، العدد القويّة : ص 170 عن زيد بن أرقم ، بحار الأنوار : ج 7 ص 268 ح 35 .
8- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1994 ح 55 ، صحيح ابن حبّان : ج 2 ص 385 ح 619 ، السنن الكبرى : ج 6 ص 154 ح 11503 ، مسند الشاميّين : ج 1 ص 192 ح 337 ، كنز العمّال : ج 15 ص 924 ح 43590 .

ص: 27

«خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند» .

«بگو : برخوردارى [از اين] دنيا اندك است و براى كسى كه تقوا پيشه كرده، آخرت بهتر است و [در آن جا ]به قدر نخ هسته خرمايى بر شما ستم نخواهد رفت» .

«و كسانى كه كارهاى شايسته كنند _ چه مرد باشند ، چه زن _ در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مى شوند، و به قدر گودىِ پشت هسته خرمايى ، مورد ستم قرار نمى گيرند» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى بزرگى كه هرگز به وصف نمى آيد! اى بسيار دادگرى كه هرگز ستم روا نمى دارد!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف خداى متعال _: خدايا! همانا تو زنده اى هستى كه نمى ميرى... و دادگرى هستى كه ستم نمى كنى، و توانگرى هستى كه نيازمند نمى شوى.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در خطبه خود در غدير خُم _: شهادت مى دهم كه همانا اوست خداىِ ... بسيار دادگرى كه هرگز ستم روا نمى دارد.

صحيح مسلم_ به نقل از ابو ذر ، از پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن جا كه سخن خداوند متعال را روايت مى نمايد _: اى بندگان من! همانا ستم را برخودم حرام كردم و آن را در ميان شما نيز حرام كردم . پس بر يكديگر ستم نكنيد .

.

ص: 28

كفاية الأثر عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :دَخَلَ جُندَبُ بنُ جُنادَةَ اليَهودِيُّ مِن خَيبَرَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، أخبِرني عَمّا لَيسَ للّهِِ وعَمّا لَيسَ عِندَ اللّهِ وعَمّا لا يَعلَمُهُ اللّهُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمّا ما لَيسَ للّهِِ فَلَيسَ للّهِِ شَريكٌ ، وأمّا ما لَيسَ عِندَ اللّهِ فَلَيسَ عِندَ اللّهِ ظُلمٌ لِلعِبادِ ، وأمّا ما لا يَعلَمُهُ اللّهُ فَذلِكَ قَولُكُم يا مَعشَرَ اليَهودِ : إنَّهُ «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» (1) وَاللّهُ لا يَعلَمُ لَهُ وَلَدا . فَقالَ جُندَبٌ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّكَ رَسولُ اللّهِ حَقّا . (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ في حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَيهِ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا تُدرِكُهُ الشَّواهِدُ ... الَّذي صَدَقَ في ميعادِهِ ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، وقامَ بِالقِسطِ (3) في خَلقِهِ ، وعَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ . (4)

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لا تَفعَل بي ما أنَا أهلُهُ ، فَإِنَّكَ إن تَفعَل بي ما أنَا أهلُهُ تُعَذِّبني ولَم تَظلِمني ، أصبَحتُ أتَّقي عَدلَكَ ولا أخافُ جَورَكَ ، فَيا مَن هُوَ عَدلٌ لا يَجورُ ارحَمني . (5)

.


1- .التوبة : 30 .
2- .كفاية الأثر : ص 57 ، التوحيد : ص 377 ح 23 عن عليّ بن مهرويه القزويني عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 141 ح 40 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام و ج 2 ص 46 ح 172 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 84 ح 193 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام، الأمالي للطوسي: ص275 ح527 عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 10 ص 11 ح 5 ؛ ينابيع المودّة : ج 3 ص 283 ح2.
3- .القِسْطُ : العَدلُ (المصباح المنير : ص 503 «قسط») .
4- .نهج البلاغة : الخطبة 185 ، الاحتجاج : ج 1 ص 480 ح 117 ، أعلام الدين : ص 67 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 261 ح 9 .
5- .الكافي : ج 4 ص 433 ح 5 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 147 ح 482 ، المقنعة : ص 405 ، مصباح المتهجّد : ص 684 ح 761 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 29

كفاية الأثر_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: جُندب بن جُناده يهودى ، از خيبر به محضر پيامبر خدا رسيد و گفت : اى محمّد! مرا از آنچه براى خدا نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه خدا آن را نمى داند ، آگاه ساز . پيامبر خدا فرمود : «امّا آنچه براى خدا نيست، شريك است . و امّا آنچه نزد خدا نيست، ستم بر بندگان است . و امّا آنچه خدا آن را نمى داند، _ اى يهوديان _ اين سخن شماست كه مى گوييد : عُزَير ، پسر خداست ، در حالى كه خداوند براى خود فرزندى نمى شناسد» . جُندب گفت : شهادت مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و همانا تو حقيقتا فرستاده خدايى.

امام على عليه السلام_ در حمد و ثناى خداوند _: ستايش ، خداى را كه شاهدان ، او را در نمى يابند ؛ او كه در وعده اش راست گفت، و خود را از ستم كردن بر بندگانش باز داشت، و در ميان مردم ، عدل برپا نمود، و در داورى بر آنان عدالت ورزيد .

امام على عليه السلام :خدايا! آن چنان كه من سزاوارش هستم ، با من رفتار نكن؛ زيرا اگر با من آن چنان رفتار كنى كه سزاوار آنم ، عذابم خواهى داد ، در حالى كه بر من ستم روا نداشته اى . من ، از دادگرىِ تو مى هراسم ، نه از ستم ورزى تو! پس _ اى بسيار دادگرى كه ستم نمى كند _ بر من رحم كن !

.

ص: 30

عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: الحَمدُ للّهِِ ... الدّائِمِ الَّذي لا يَزولُ ، وَالعَدلِ الَّذي لا يَجورُ ، وَالصّافِحِ (1) عَنِ الكَبائِرِ بِفَضلِهِ ، وَالمُعَذِّبِ مَن عَذَّبَ بِعَدلِهِ ، لَم يَخَفِ الفَوتَ فَحَلُمَ . . . . (2)

عنه عليه السلام :ألا وَإنَّ لِكُلِّ دَمٍ ثائِرا ، وَلِكُلِّ حَقٍّ طالِبا ، وَإنَّ الثّائِرَ في دِمائِنا كَالحاكِمِ في حَقِّ نَفسِهِ ، وهَوَ اللّهُ الَّذي لا يُعجِزُهُ مَن طَلَبَ ، وَلا يَفوتُهُ مَن هَرَبَ . (3)

الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: عَلِمتُ يَقينا غَيرَ ذي شَكٍّ أنَّكَ سائِلي عَن عَظائِمِ الاُمورِ ، وأنَّكَ الحَكَمُ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وعَدلُكَ مُهلِكي ، ومِن كُلِّ عَدلِكَ مَهرَبي ، فَإِن تُعَذِّبني فَبِذُنوبي يا مَولايَ بَعدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ ، وإن تَعفُ عَنّي فَبِحِلمِكَ وجودِكَ وكَرَمِكَ . (4)

الإمام الصادق عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ نورٌ لَيسَ فيهِ ظُلمَةٌ ، وصِدقٌ لَيسَ فيهِ كَذِبٌ ، وعَدلٌ لَيسَ فيهِ جَورٌ ، وحَقٌّ لَيسَ فيهِ باطِلٌ ، كَذلِكَ لَم يَزَل ولا يَزالُ أبَدَ الآبِدينَ ، وكَذلِكَ كانَ إذ لَم يَكُن أرضٌ ولا سَماءٌ . (5)

الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى ... العالِمُ الَّذي لا يَجهَلُ ، وَالعَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وَالجَوادُ الَّذي لا يَبخَلُ . (6)

.


1- .صفَحتُ عن فلان : إذا أعرضت عن ذنبه (الصحاح : ج 1 ص 383 «صفح») .
2- .مهج الدعوات : ص 144 _ 145 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 232 ح 8 .
3- .. نهج البلاغة : الخطبة 105 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 236 ح 998 .
4- .الإقبال : ج 2 ص 83 ، البلد الأمين : ص 256 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 222 ح 3 .
5- .التوحيد : ص 128 ح 8 عن المفضّل بن عمر الجعفي ، بحار الأنوار : ج 3 ص 306 ح 44 .
6- .التوحيد : ص 76 ح 32 ، روضة الواعظين : ص 44 كلاهما عن محمّد بن أبي عمير ، بحار الأنوار : ج 4 ص 296 ح 23 .

ص: 31

امام على عليه السلام_ در دعايش _: ستايش ، از آنِ خدايى است ... جاويد كه زوال نمى پذيرد ، و بسيار دادگرى كه ستم نمى كند، و به كَرَمش ، از گناهان بزرگ مى گذرد، و هر كه را عذاب كند ، دادگرانه عذاب مى كند . او نگران از دست رفتن وقت نيست . بدين خاطر ، بردبارى مى كند .

امام على عليه السلام :همانا ، هر خونى را خونخواهى است و هر حقّى را خواهانى . همانا ، خونخواهِ ما چنان كند كه داور درباره خود آن كند . او خداست كه هر كس را خواهد از دست او نَجَهد و آن كه گريزد از او نرهد .

امام حسين عليه السلام_ در دعايش در روز عرفه _: از روى يقينى كه شك در آن راه ندارد ، دانستم كه تو از من درباره كارهاى بزرگ [يعنى گناهان] ، پرسش [و بازخواست ]خواهى نمود، و تو ، داور بسيار دادگرى هستى كه هرگز ستم نمى كند، و دادگرىِ تو ، نابود سازنده من است و من از هر گونه دادگرىِ تو گريزانم . پس _ اى سَرور من _ اگر عذابم كنى، به خاطر گناهانم است كه پس از اتمام حجّت بر من ، روا مى دارى، و اگر از من درگذرى، به دليل بردبارى و جود و كَرَم توست .

امام صادق عليه السلام_ در توصيف خداوند ارجمندِ والا _: او نورى است كه تاريكى در آن راه ندارد، و راستى اى است كه دروغ در آن راه ندارد، و عدالتى است كه ستم در آن راه ندارد، و حقيقتى است كه باطل در آن راه ندارد . پيوسته اين چنين است و براى هميشه خواهد بود و پيوسته چنين بوده ، آن هنگام كه نه زمينى بوده است و نه آسمانى .

امام كاظم عليه السلام :خداى متعال ، دانايى است كه نادانى ندارد، و دادگرى است كه ستم نمى كند، و سخاوتمندى است كه بخل نمى ورزد .

.

ص: 32

البلد الأمين_ في دُعاءِ إدريسَ عليه السلام _: يا نَقِيُّ مِن كُلِّ جَورٍ لَم يَرضَهُ ، ولَم يُخالِطهُ فِعالُهُ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عَدلٌ لا يَجورُ . (2)

الإمام الكاظم عليه السلام_ من دُعائِهِ لِسَعَةِ الرِّزقِ _: سُبحانَكَ اللّهُمَّ ... صَمَدٌ (3) لا يَطعَمُ ... وجَبّارٌ لا يَظلِمُ . (4)

ب _ القِيامُ بِالقِسطِالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (5)

«وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» . (6)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بِالعَدلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ . (7)

.


1- .البلد الأمين : ص 216 ، الإقبال : ج 1 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 374 .
2- .معاني الأخبار : ص288 ح1، علل الشرايع: ص298 ح2 كلاهما عن عليّ النّاصر عن الإمام الجواد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج1 ص275 عن الحسن بن عليّ عن أبيه الإمام الرضا عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، تحف العقول: ص407 عن الإمام الكاظم عليه السلام ، جامع الأخبار:ص479 ح1341، بحار الأنوار:ج10 ص244 ح2.
3- .الصَّمَدُ : هو السيّد الّذي انتهى إليه السّؤدد ، وقيل : هو الدائم الباقي ، وقيل : الّذي يُصمد أي يُقصد (النهاية : ج 3 ص 52 «صمد») .
4- .مهج الدعوات : ص 285 ، البلد الأمين : ص 389 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 445 ح 1 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي .
5- .آل عمران : 18 .
6- .الأنعام : 115 .
7- .عوالي اللآلي : ج 4 ص 103 .

ص: 33

ب _ برپا داشتن قسط (برابرى)

البلد الأمين_ در دعاى ادريس عليه السلام _: اى منزّه از هر ستم ، كه از ستم ، ناخُشنود است و كارهايش بِدان آلوده نگشته است !

امام صادق عليه السلام :همانا خداوند ، دادگرى است كه ستم نمى كند .

امام كاظم عليه السلام_ از دعايش درباره گسترش روزى _: خدايا! تو منزّهى ... ، و برآورنده نيازهايى و بى نيازى هستى كه نمى خورد ... ، و زورمندى هستى كه ستم نمى كند .

ب _ برپا داشتن قسط (برابرى)قرآن«خدا كه همواره برابرى را برپا مى دارد ، گواهى مى دهد كه : جز او هيچ معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مى دهند] كه : جز او _ كه توانا و حكيم است _ هيچ معبودى نيست» .

«و كلمات پروردگارت ، با راستى و داد، انجام گرفته است و هيچ تغيير دهنده اى براى كلمات او نيست ، و او شنواى داناست» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آسمان ها و زمين ، با دادگرى ، پايدار مى مانند .

.

ص: 34

الإمام عليّ عليه السلام :العَدلُ أساسٌ بِهِ قِوامُ العالَمِ . (1)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى بِقِسطِهِ وعَدلِهِ جَعَلَ الرَّوحَ (2) وَالفَرَحَ فِي الرِّضا وَاليَقينِ ، وجَعَلَ الهَمَّ وَالحَزَنَ فِي السَّخَطِ (3) . (4)

الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعاءِ اليَومِ الرّابِعِ مِنَ الشَّهرِ _: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ... كَمَّلتَ وبَلَّغتَ رِسالَتَكَ ، وتَقَدَّستَ بِالوَعيدِ ، وأخَذتَ الحُجَّةَ عَلَى العِبادِ ، فَأَتمَمتَ نورَكَ ، وتَمَّت كَلِماتُكَ صِدقا وعَدلاً . اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ولَكَ النِّعمَةُ ولَكَ المَنُّ (5) ، تَكشِفُ الضُّرَّ ، وتُعطِي اليُسرَ ، وتَقضِي الحَقَّ ، وتَعدِلُ بِالقِسطِ . (6)

عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الخافِضِ الرّافِعِ ... الَّذي جَعَلَ المَوتَ بَينَ خَلقِهِ عَدلاً ، وأنعَمَ بِالحَياةِ عَلَيهِم فَضلاً ، فَأَحيا وأماتَ ، وقَدَّرَ الأَقواتَ (7) ، أحكَمَها بِعِلمِهِ تَقديرا ، وأتقَنَها بِحِكمَتِهِ تَدبيراً . (8)

عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ جَلَّ شَأنُهُ ، وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ ، خَلَقَ خَلقَهُ فَأَلزَمَهُم عِبادَتَهُ ، وكَلَّفَهُم طاعَتَهُ ، وقَسَّمَ بَينَهُم مَعائِشَهُم ، ووَضَعَهُم فِي الدُّنيا بِحَيثُ وَضَعَهُم ، ووَصَفَهُم فِى ¨ الدّينِ بِحَيثُ وَصَفَهُم ، وهُوَ في ذلِكَ غَنِيٌّ عَنهُم ، لا تَنفَعُهُ طاعَةُ مَن أطاعَهُ ولا تَضُرُّهُ مَعصِيَةُ مَن عَصاهُ مِنهُم ، لكِنَّهُ تَعالى عَلِمَ قُصورَهُم عَمّا يَصلُحُ عَلَيهِ شُؤونُهُم ، ويَستَقيمُ بِهِ أودُهُم (9) في عاجِلِهِم وآجِلِهِم ، فَأَدَّبَهُم (10) بِإِذنِهِ في أمرِهِ ونَهيِهِ ، فَأَمَرَهُم تَخييرا وكَلَّفَهُم يَسيرا ، وأماز (11) سُبحانَهُ بِعَدلِ حُكمِهِ وحِكمَتِهِ بَينَ الموجِفِ (12) مِن أنامِهِ إلى مَرضاتِهِ ومَحَبَّتِهِ ، وبَينَ المُبطِئِ عَنها وَالمُستَظهِرِ عَلى نِعمَتِهِ مِنهُم بِمَعصِيَتِهِ . فَذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيِّ_ئاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ سَوَاءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» (13) . (14)

.


1- .. مطالب السؤول : ص 61 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 83 ح 87 .
2- .الرَّوحُ _ بالفتح _ : الراحة والاستراحة والحياة الدائمة . وبالضمّ : الرحمة (مجمع البحرين : ج 2 ص 742 «روح») .
3- .السَّخَط : الكراهية للشيء وعدم الرّضا به (النهاية : ج 2 ص 350 «سخط») .
4- .المعجم الكبير : ج 10 ص 216 ح 10514 ، حلية الأولياء : ج 7 ص 130 وفيه «الفرج» بدل «الفرح» ، مسند الشهاب : ج 2 ص 168 ح 1116 بزيادة «الشكّ» بعد «الحزن» وكلّها عن ابن مسعود ، كنز العمّال : ج 3 ص 160 ح 5961 .
5- .منَّ عليه : أنعم عليه (مجمع البحرين : ج 3 ص 1726 «منن») .
6- .الدروع الواقية : ص 179 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 190 ح 3 .
7- .القوت : ما يُمسكُ الرَّمق ، وجمعه : أقوات (مفردات ألفاظ القرآن : ص 687 «قَوَتَ») .
8- .الكافي : ج 8 ص 170 ح 193 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 77 ص 347 ح 30 .
9- .الأَوْدُ : العِوَجُ (النهاية : ج 1 ص 79 «أود») ، وفي أعلام الدين وبحار الأنوار : «دَهماؤهم» بدل «أودهم».
10- .في أعلام الدين وبحار الأنوار : «فارتبطهم» بدل «فَأدّبَهم».
11- .أماز الشيء : فَصَلَ بعضه من بعض ومِزتَ الشيء عزلتهُ وفرزتُه (لسان العرب : ج 5 ص 412 «ميز») .
12- .الإيجافُ : سرعة السير (النهاية : ج 5 ص 157 «وجف») .
13- .الجاثية : 21 .
14- .كنز الفوائد : ج 1 ص 89 ، أعلام الدين: ص 139 كلاهما عن نوف البكالي ، بحار الأنوار : ج 68 ص 193 ح 48 .

ص: 35

امام على عليه السلام :دادگرى ، پايه اى است كه استوارىِ جهان ، بِدان است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداى متعال ، با برابرى و دادگرى اش ، آسايش و شادابى را در خشنودى و يقين، و غم و اندوه را در خشم قرار داد .

امام على عليه السلام_ در دعاى روز چهارم ماه _: خدايا! ستايش ، از آنِ توست ... . رسالت خويش را كامل كردى و ابلاغ نمودى، و با تهديد ، محكم كارى كردى ، و حجّت را بر بندگان ، تمام كردى . پس ، نورت را به كمال رساندى، و با راستى و داد ، سخنان [و نعمت هاى] تو كامل گشت . خدايا! ستايش و نعمت و احسان ، از آنِ توست . سختى را برطرف مى كنى، و آسايش عطا مى فرمايى، و به حقْ حكم مى رانى، و با برابرى ، دادگرى مى كنى .

امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداى فرود آورنده و بالا برنده است ... ؛ او كه مرگ را در ميان خَلق خود ، برابر قرار داد، و با كَرَمش ، زندگى را بر آنان ارزانى داشت . پس ، زنده كرد و ميراند، و روزى را به اندازه تعيين كرد . از روى علم ، اندازه آن را ثابت نمود، و از روى تدبير ، با حكمتش آن را استوار ساخت .

امام على عليه السلام :همانا خداوند _ كه مقامش باعظمت و نام هايش پاك است _ خَلق را آفريد و آنان را به عبادت خويش ملزم ساخت، و آنان را به طاعتش موظّف نمود، و وسايل زندگى را ميانشان تقسيم كرد، و آنان را در كار دنيا ، در جايگاه اكنونشان قرار داد و در كار دين ، به همين اوصافِ [طاعت و بندگى] ، وصفشان نمود ، در حالى كه او در اين باره از آنان بى نياز است، كه در ميان آنان ، نه طاعت كسى او را فايده مى بخشد و نه نافرمانى كسى به او زيان مى رساند ؛ ليكن خداى متعال ، كوتاهى آنان را در آنچه امورشان را اصلاح مى كند و به وسيله آن انحرافاتشان در حال و آينده به راه راست هدايت مى شود، دانست . بدين جهت به خواست خودش آنها را با امر و نهيَش ادب نمود . پس ، آنان را [به انجام دادن آنها] با اختيار خودشان فرمان داد و وظايف آسانى را بر عهده شان نهاد . خداى سبحان به خاطر عدالت در حُكم و حكمتش ، در ميان خَلقش ، بين كسانى كه در جهت خشنودى و دوستى او با جدّيت مى كوشند و كسانى كه در آن ، كوتاهى مى ورزند و نعمت خدا را در نافرمانى او به كار مى گيرند، فرق مى گذارد . و اين ، همان سخن خداوند عز و جل است كه فرمود : «آيا كسانى كه مرتكب كارهاى بد شده اند ، پنداشته اند كه آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند ، [به طورى كه ]زندگى آنها و مرگشان يكسان است؟ چه بد ، داورى مى كنند!» .

.

ص: 36

الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ اللَّيلِ _: إلهي وسَيِّدي ، هَدَأَتِ العُيونُ ، وغارَتِ النُّجومُ ، وسَكَنَتِ الحَرَكاتُ مِنَ الطَّيرِ فِي الوُكورِ ، وَالحيتانِ فِي البُحورِ ، وأنتَ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وَالقِسطُ الَّذي لا تَميلُ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَن قَومِ صالِحٍ عليه السلام : هَل كانَ فيهِم عالِمٌ بِهِ _: اللّهُ أعدَلُ مِن أن يَترُكَ الأَرضَ بِلا عالِمٍ . (2)

.


1- .بحار الأنوار : ج 87 ص 308 نقلاً عن صحيفة قديمة عن عمير بن المتوكّل عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام .
2- .كمال الدين : ص 137 ح 6 ، قصص الأنبياء : ص 99 ح 91 وفيه «أعلم» بدل «أعدل» وكلاهما عن زيد الشحّام ، بحار الأنوار : ج 11 ص 387 ح 12 .

ص: 37

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش بعد از نماز شب _: اى خدا و سَرور من! ديدگان ، آرام گرفتند و ستارگان ، غروب كردند و پرندگان در لانه ها و ماهيان در درياها ، از حركت ، باز ايستادند ، در حالى كه تو دادگرى هستى كه هرگز ستم نمى كند و مُنصفى هستى كه هرگز به سويى ميل نمى كنى (نمى لغزى) .

امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه درباره قوم صالح عليه السلام از وى سؤال شد : آيا در ميان آنان عالمى [آگاه به حقيقتِ حال صالح ]بوده است؟ _: خداوند ، دادگرتر از آن است كه زمين را بدون عالمى ، رها سازد .

.

ص: 38

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنَّكَ إلهُ مَن فِي السَّماءِ ، وإلهُ مَن فِي الأَرضِ ، وعَدلٌ فيهِما . (1)

عنه عليه السلام :يا اللّهُ الماجِدُ الكَريمُ ، العَفُوُّ الَّذي وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ عَدلُهُ . (2)

الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ الاُمورَ ... كُلَّها بِيَدِ اللّهِ ... كَتَبَ المَوتَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ ، وجَعَلَهُم اُسوَةً فيهِ ، عَدلاً مِنهُ عَلَيهِم عَزيزا ، وقُدرَةً مِنهُ عَلَيهِم ، لا مَدفَعَ لِأَحَدٍ مِنهُ . (3)

ج _ الأَمرُ بِالقِسطِالكتاب«قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» . (4)

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَ_تِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَ_فِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ» . (5)

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ وَ إِيتَاىءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» . (6)

«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِن اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (7)

.


1- .المحاسن : ج 2 ص 111 ح 1303 عن زيد الشحّام ، بحار الأنوار : ج 95 ص 122 ح 1 .
2- .الإقبال : ج 1 ص 103 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 375 .
3- .قرب الإسناد : ص 306 ح 1201 ، بحار الأنوار : ج 48 ص 134 ح 7.
4- .الأعراف : 29 .
5- .الحديد : 25 .
6- .الفرقان : 3 .
7- .النساء : 135 وراجع المائدة : 8 و 42 والممتحنة : 8 والنساء : 58 و 127 والشورى : 15 والأنعام : 152 والحجرات : 9 .

ص: 39

ج _ فرمان به برابرى

امام صادق عليه السلام :خدايا! همانا تو معبود هر كه در آسمان است و معبود هر كه در زمين است ، هستى و دادگر در ميان آنانى .

امام صادق عليه السلام :اى خداوندِ باعظمت و كَرَم ، و بخشايشگرى كه دادگرى اش همه چيز را فرا گرفته است!

امام كاظم عليه السلام :همه امور ، در اختيار خداست ... . مرگ را بر همه خَلقش حتمى ساخت و آن را براى همه آنان قرار داد، تا با قدرت تمام ، دادگرى اش را به آنان نشان دهد و قدرت خود را بر آنان ثابت نمايد، كه هيچ كس توان ندارد مرگ را از خود دفع كند .

ج _ فرمان به برابرىقرآن«بگو : پروردگارم به برابرى ، فرمان داده است و [اين كه] در هر مسجدى روى خود را مستقيم [به سوى قبله ]كنيد و در حالى كه دين خود را براى او خالص گردانيده ايد ، وى را بخوانيد . همان گونه كه شما را پديد آورد ، [به سوى او] بر مى گرديد» .

«به راستى ، [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم برابرى را برپا دارند ، و آهن را _ كه در آن براى مردم ، خطرى سخت و سودهايى است _ پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد كه چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند . آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است» .

«در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان ، فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم ، باز مى دارد. به شما اندرز مى دهد، باشد كه پند گيريد» .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيوسته برابرى را برپا داريد و براى خدا گواهى دهيد، هر چند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما ]باشد. اگر [يكى از دو طرفِ دعوا] توانگر يا نيازمند باشد، خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است . پس، از پىِ هوس نرويد كه [در نتيجه از حقّ] عدول كنيد. و اگر به انحراف گراييد يا روى برگردانيد ، قطعا خدا به آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است» .

.

ص: 40

الحديثالإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُب_حانَهُ أمَ_رَ بِالعَدلِ وَالإِح_سانِ ، ونَه_ى عَنِ الفَحشاءِ (1) وَالظُّلمِ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما أمَرَ اللّهُ تَعالى بِالعَدلِ وَالإِحسانِ وإيتاءِ ذِي القُربى _ يَعني مَوَدَّةَ ذَوِي القُربى وَابتِغاءَ طاعَتِهِم _ ويَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغيِ . (3)

راجع : ص 70 (معنى عدل الإنسان / العدل العملي) .

د _ أعدَلُ العادِلينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا أحكَمَ الحاكِمينَ ، يا أعدَلَ العادِلينَ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ لَهُ لِلوِقايَةِ مِنَ المَحذوراتِ : _سُبحانَهُ مِن مُتَعَطِّفٍ ما أعدَلَهُ ، وسُبحانَهُ مِن عادِلٍ ما أتقَنَهُ ، وسُبحانَهُ مِن مُتقِنٍ ما أحكَمَهُ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ لَهُ في يَومِ الجُمُعَةِ لِلأَمانِ مِن كُلِّ مَكروهٍ _: يا مَنِ العَدلُ أمرُهُ ، وَالصِّدقُ وَعدُهُ ، يا مَحمودا في أفعالِهِ فَلا تَبلُغُ الأَوهامُ كُنهَ جَلالِهِ في مُلكِهِ وعِزِّهِ ، يا كَريمَ العَفوِ ، أنتَ الَّذي مَلَأَ كُلَّ شَيءٍ عَدلُهُ وفَضلُهُ . (6)

.


1- .الفُحش والفاحِشَة : هو كلّ ما يشتدّ قبحه من الذنوب والمعاصي ، وترد بمعنى الزِّنا ، وكلّ خصلة قبيحة فهي فاحشة ، من الأقوال والأفعال (النهاية : ج 3 ص 415 «فحش») .
2- .غرر الحكم : ح 3563 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 153 ح 3344 .
3- .مختصر بصائر الدرجات : ص 81 ، بصائر الدرجات : ص 529 ح 1 كلاهما عن المفضّل بن عمر .
4- .المصباح للكفعمي : ص 338 ، البلد الأمين : ص 404 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 387 .
5- .مهج الدعوات : ص 111 ، البلد الأمين : ص 365 وفيه «أكفله» بدل «أحكمه» ، المصباح للكفعمي : ص 363 وفيه «معطف» بدل «متعطّف» و «عدل» بدل «عادل» ، بحار الأنوار : ج 95 ص 369 .
6- .جمال الاُسبوع : ص 222 عن الإمام الصادق عليه السلام ، مصباح المتهجّد : ص 603 ح 693 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، الإقبال : ج 1 ص 182 عن الإمام الباقر عليه السلام ، مهج الدّعوات : ص 366 عن الحسن البصري من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، البلد الأمين : ص 216 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 90 ص 58 ح 14 .

ص: 41

د _ دادگرترينِ دادگران

حديثامام على عليه السلام :خداوند سبحان به دادگرى و نيكوكارى فرمان داده و از گناه و ستم باز داشته است .

امام صادق عليه السلام :همانا خداى متعال به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان _ يعنى دوستى با خاندان پيامبر و پيروى از ايشان _ فرمان داده و از گناه و منكَر و ستم ، باز داشته است .

ر . ك : ص 71 (معناى عدالت انسان / عدالت عملى) .

د _ دادگرترينِ دادگرانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى بهترينِ داوران! اى دادگرترينِ دادگران!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايش براى حفاظت از حوادث ناگوار _: منزّه است آن مهرورزى كه دادگرانه مهر مى ورزد، و منزّه است آن دادگرى كه استوارْ دادگرى مى كند، و منزّه است محكم كارى كه خوب محكم كارى مى كند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايش در روز جمعه براى در امان ماندن از هر بدى _: اى كه دادگرى ، فرمان اوست و راستى وعده اوست! اى كه در كارهايش ستايش شده است و وهم ها حقيقت جلالت و شُكوه او را در سلطنت و عزّتش در نمى يابند . اى بزرگوار در بخشش! تو آنى كه دادگرى و كَرَم او ، همه چيز را فراگرفته است .

.

ص: 42

الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ ارزُقنا خَوفَ عِقابِ الوَعيدِ ، وشَوقَ ثَوابِ المَوعودِ ، حَتّى نَجِدَ لَذَّةَ ما نَدعوكَ بِهِ ، وكَآبَةَ ما نَستَجيرُكَ مِنهُ ، وَاجعَلنا عِندَكَ مِنَ التَّوّابينَ الَّذينَ أوجَبتَ لَهُم مَحَبَّتَكَ ، وقَبِلتَ مِنهُم مُراجَعَةَ طاعَتِكَ ، يا أعدَلَ العادِلينَ . (1)

عنه عليه السلام :إلهي ، إن عَفَوتَ فَمَن أولى مِنكَ بِالعَفوِ ؟ وإن عَذَّبتَني فَمَن أعدَلُ مِنكَ فِي الحُكمِ ؟ (2)

عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ _: مُلكُكَ كَثيرٌ ، وعَدلُكَ قَديمٌ ، وعَطاؤُكَ جَزيلٌ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ بَعدَ صَلاةِ الحاجَةِ لَيلَةَ السَّبتِ _: يا أكرَمَ الأَكرَمينَ ، ويا أعدَلَ الفاصِلينَ (4) . (5)

.


1- .الصحيفة السجّاديّة : ص 179 الدعاء 45 ، المزار الكبير : ص 627 ، مصباح المتهجّد : ص 647 ح 718 ، الإقبال : ج 1 ص 429 ، المصباح للكفعمي : ص 853 .
2- .الإقبال : ج 1 ص 169 ، المصباح للكفعمي : ص 793 ، البلد الأمين : ص 211 وفيهما «عذّبت» بدل «عذّبتني» وكلّها عن أبي حمزة الثمالي ، بحار الأنوار : ج 98 ص 90 ح 2 .
3- .بحار الأنوار : ج 94 ص 134 ح 19 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي .
4- .الفَصْلُ : القضاء بين الحقّ والباطل (لسان العرب : ج 11 ص 521 «فصل») .
5- .مصباح المتهجّد : ص 424 ح 543 ، جمال الاُسبوع : ص 112 وفيه «الفاضلين» بدل «الفاصلين» ، البلد الأمين : ص 154 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 238 ح 5 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن عبد اللّه بن جعفر الحميري عن الإمام العسكري عليه السلام .

ص: 43

امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ترس از عقوبتِ وعده داده شده و شوق به ثوابِ وعده داده شده را روزى مان فرما تا لذّت آنچه را از تو مى خواهيم و اندوه آنچه را كه از آن به تو پناه مى بريم ، دريابيم، و ما را نزد خويش از توبه كنندگانى قرار بده كه دوستى ات را براى آنان واجب نمودى و بازگشت به فرمان بردارى ات را از ايشان پذيرفتى، اى دادگرترينِ دادگران!

امام زين العابدين عليه السلام :بار الها! اگر [مرا ]ببخشى، چه كسى از تو به بخشيدن ، سزاوارتر است؟ و اگر عذابم كنى، چه كسى از تو در داورى ، دادگرتر است ؟

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش _: [خدايا! ]سلطنت تو فراگير، دادگرى تو هميشگى، و عطاى تو بسيار است .

امام صادق عليه السلام_ از دعايش بعد از نماز حاجت در شب شنبه _: اى بخشنده ترينِ بخشندگان و اى دادگرترينِ داوران!

.

ص: 44

الإمام الهادي عليه السلام_ في زِيارَةِ صاحِبِ الأَمرِ عليه السلام _: اللّهُمَّ ألبِسهُ حُلَلَ الإِنعامِ ، وتَوِّجهُ تاجَ الإِكرامِ ، وَارفَعهُ إلى أعلى مَرتَبَةٍ ومَقامٍ ، حَتّى يَلحَقَ نَبِيَّكَ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ ، وَاحكُم لَهُ اللّهُمَّ عَلى ظالِميهِ ، إنَّكَ العَدلُ فيما تَقضيهِ . اللّهُمَّ وصَلِّ عَلَى الطّاهِرَةِ البَتولِ ... حَتّى لا يَبقى لَها وَلِيٌّ ساخِطٌ لِسَخَطِها إلّا وهُوَ راضٍ ، إنّك أعَزُّ مَن أجارَ المَظلومينَ ، وأعدَلُ قاضٍ . (1)

ه _ العَدلُ فِي القَضاءِ وَالحُكمِالكتاب«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَ_بُ وَ جِاْى ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (2)

«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (3)

«وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» . 4

«وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» . (4)

«وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (5)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن هُوَ قاضٍ بِلا حَيفٍ . (6)

.


1- .مصباح الزائر : ص 478 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 180 .
2- .الإسراء : 40 .
3- .الطور: 39 .
4- .غافر : 20 .
5- .يونس : 54 .
6- .البلد الأمين : ص 408 ، المصباح للكفعمي : ص 344 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 393 .

ص: 45

ه _ دادگرى در قضاوت و حكم

امام هادى عليه السلام_ در زيارت امام زمان عليه السلام _: خدايا! او را به زيورهاى اِنعام (بخشش) بيارا ، و بر سرش تاج كرامت بِنِه، و او را به والاترين درجه و مقام برسان، تا آن گاه كه به پيامبرت _ كه بر او و خاندانش درود باد _ بپيوندد، و به نفع او _ اى خدا _ عليه ستمگران ، حكم فرما؛ چرا كه تو در داورى ، عدالت پيشه اى . خدايا! بر [فاطمه] پاكيزه پاك دامن درود فرست ... تا براى او دوستى باقى نماند ، جز اين كه با رضايت ، به خاطر خشم او خشم نمايد؛ چرا كه تو قدرتمندترين كسى هستى كه ستم ديدگان را پناه مى دهد و دادگرترين قضاوت كننده اى .

ه _ دادگرى در قضاوت و حكمقرآن«و زمين به نور پروردگارش روشن مى گردد و كارنامه [ ى اعمال در ميانْ] نهاده مى شود و پيامبران و شاهدان را مى آورند و ميانشان به حق ، داورى مى گردد، و آنان مورد ستم قرار نمى گيرند» .

«و هر امّتى را پيامبرى است. پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالتْ داورى مى شود و بر آنان ستم نمى رود» .

«و ميانشان به حقْ داورى مى گردد و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» .

«و خداست كه به حقْ داورى مى كند ، و كسانى كه اينان آنها را به جاى او مى خوانند ، [عاجزند و] به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، خداست آن كه شنواى بيناست» .

«و ميان آنان با برابرى ، داورى مى شود و بر ايشان ستم نمى رود» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كسى كه بدون ستم ، حكم كننده است!

.

ص: 46

عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ إنّي عَبدُكَ ، وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، ناصِيَتي (1) بِيَدِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في غَديرِ خُمٍّ _: اُطيعُ واُبادِرُ إلى كُلِّ ما يَرضاهُ ، وأستَسلِمُ لِقَضائِهِ رَغبَةً في طاعَتِهِ ، وخَوفا مِن عُقوبَتِهِ ، لِأَنَّهُ اللّهُ الَّذي لا يُؤمَنُ مَكرُهُ (3) ، ولا يُخافُ جَورُهُ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ اليَومِ الثّالِثِ مِنَ الشَّهرِ _: حُكمُهُ عَدلٌ ، وهُوَ لِلحَمدِ أهلٌ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءٍ لَهُ _: وَعدُكَ صادِقٌ ، وقَولُكَ حَقٌّ ، وحُكمُكَ عَدلٌ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :لَمّا رَأى يونُسُ عليه السلام أنَّ قَومَهُ لا يُجيبونَهُ ولا يُؤمِنونَ ، ضَجِرَ وعَرَفَ مِن نَفسِهِ قِلَّةَ الصَّبرِ ، فَشَكا ذلِكَ إلى رَبِّهِ ، وكانَ فيما شَكا (7) أن قالَ : يا رَبِّ ، إنَّكَ بَعَثتَني إلى قَومي ، ولي ثَلاثونَ سَنَةً ، فَلَبِثتُ فيهِم أدعوهُم إلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرِسالاتي ، واُخَوِّفُهُم عَذابَكَ ونَقِمَتَكَ ثَلاثا وثَلاثينَ سَنَةً ، فَكَذَّبوني ولَم يُؤمِنوا بي ، وجَحَدوا نُبُوَّتي وَاستَخَفّوا بِرِسالاتي ، وقَد تَواعَدوني وخِفتُ أن يَقتُلوني ، فَأَنزِل عَلَيهِم عَذابَكَ ، فَإِنَّهُم قَومٌ لا يُؤمنونَ . قالَ : فَأَوحَى اللّهُ إلى يونُسَ : إنَّ فيهِمُ الحَملَ ، وَالجَنينَ وَالطِّفلَ ، وَالشَّيخَ الكَبيرَ ، وَالمَرأَةَ الضَّعيفَةَ ، وَالمُستَضعَفَ المَهينَ (8) ، وأنَا الحَكَمُ العَدلُ ، سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي ، لا اُعَذِّبُ الصِّغارَ بِذُنوبِ الكِبارِ مِن قَومِكَ ، وهُم _ يا يونُسُ _ عِبادي وخَلقي ، وبَرِيَّتي في بِلادي ، وفي عَيلَتي ، اُحِبُّ أن أتَأَنّاهُم ، وأرفُقَ بِهِم ، وأنتَظِرُ تَوبَتَهُم . (9)

.


1- .الناصية : مقدّم الرأس (لسان العرب : ج 15 ص 327 «نصا») .
2- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 41 ح 3712 ، صحيح ابن حبّان : ج 3 ص 253 ح 972 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 47 ح 1 ، المعجم الكبير : ج 10 ص 170 ح 10352 ، الدعاء للطبراني : ص 314 ح 1035 كلّها عن عبد اللّه بن مسعود ، كنز العمّال : ج 2 ص 122 ح 3435 ؛ الكافي : ج 2 ص 561 ح 16 عن سعيد بن يسار عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه «عدل فِيَّ حكمك ، ماضٍ فِيَّ قضاؤك» ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 155 ح 2382 ، الدعوات للراوندي : ص 55 ح 140 .
3- .مَكْرُ اللّه : إيقاعُ بلائه بأعدائه دون أوليائه (النهاية : ج 4 ص 349 «مكر») .
4- .الاحتجاج : ج 1 ص 141 ح 32 ، اليقين : ص 348 كلاهما عن علقمة بن محمّد الحضرمي عن الإمام الباقر عليه السلام ، العدد القويّة : ص 71 ، التحصين : ص 580 وفيه «إلى رضاه» بدل «إلى كلّ ما يرضاه» وكلاهما عن زيد بن أرقم ، بحار الأنوار : ج 37 ص 206 ح 86 .
5- .الدروع الواقية : ص 88 و ص 178 عن الإمام عليّ عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 97 ص 140 ح 4 .
6- .مهج الدعوات : ص 158 عن الحرث بن عمير عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عن الإمام عليّ عليهم السلام ، البلد الأمين : ص 380 ، المصباح للكفعمي : ص 382 كلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 86 ص 333 ح 71 .
7- .في المصدر : «يشكي» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
8- .المَهينُ من الرجال : الضعيف (لسان العرب : ج 13 ص 425 «مهن») .
9- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 129 ح 44 عن أبي عبيدة الحذّاء عن الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 14 ص 393 ح 12 .

ص: 47

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: خدايا! من ، بنده و پسر بنده و پسر كنيز تو ام . اختيار من ، به دست توست . حُكم تو درباره ام نافذ، و داورى ات درباره ام عادلانه است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از خطبه اش در غدير خُم _: [خدا را] فرمان مى برم و به سوى هر چيزى كه خشنودى او در آن است ، شتاب مى كنم و به خاطر اشتياق به فرمانبرى او و بيم از كيفرش ، تسليم حُكم اويم؛ چرا كه او خدايى است كه [دشمن از ]مكرش در امان نيست و از ستمش بيم نمى رود .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى روز سوم ماه _: حُكم او (خدا) ، دادگرانه است و او براى ستايش ، سزاوار است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: وعده تو راست ، سخن تو حق ، و داورى تو دادگرانه است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يونس عليه السلام ، زمانى كه ديد قومش دعوت او را نمى پذيرند و به او ايمان نمى آورند ، آزرده شد و احساس بى تابى كرد . از اين رو ، به پروردگارش شِكوه نمود . در بخشى از شِكوه هاى او چنين بود : اى پروردگار من! تو مرا در سى سالگى به سوى قومم مبعوث فرمودى و من ، سى و سه سال در ميانشان ماندم و آنان را به ايمان آوردن به تو و تصديق رسالتم دعوت نمودم و از عذاب و نقمت تو بيمشان دادم ؛ امّا آنان تكذيبم كردند و به من ايمان نياوردند ، و نبوّتم را انكار نمودند و رسالتم را سبُك شمردند و مرا تهديد نمودند و ترسيدم كه مرا بكشند . پس ، عذابت را بر آنان فرود آر ؛ زيرا آنان قومى هستند كه ايمان نمى آورند . آن گاه خداوند به يونس عليه السلام وحى فرمود : «در ميان آنان ، زن باردار و جنين و كودك خردسال و مرد پير و زن ناتوانْ و مستضعف حقير وجود دارد ، در حالى كه من ، داور دادگر هستم كه رحمتم بر خشمم پيشى گرفته است . من خردسالان قوم تو را به خاطر گناهان بزرگ سالانشان كيفر نمى دهم و _ اى يونس _ آنان بندگان و آفريدگان و مردمان من در سرزمين هاى من و در زير پوشش من اند . دوست دارم درباره آنان حوصله كنم و با ايشان مدارا نمايم ، و توبه شان را انتظار مى كشم» .

.

ص: 48

الكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه :أتى جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إذا أرَدتَ أن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي ، فَارفَع يَدَيكَ إلَيَّ وقُل : ... اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا أبَدا ، أنتَ حَسَنُ البَلاءِ (1) ، جَليلُ الثَّناءِ ، سابِغُ النَّعماءِ ، عَدلُ القَضاءِ ، جَزيلُ العَطاءِ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا ، وعَدَلَ في كُلِّ ما قَضى . (3)

عنه عليه السلام :الحَقُّ أجمَلُ الأَشياءِ فِي التَّواصُفِ ، وأوسَعُها فِي التَّناصُفِ ، لا يَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ، ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، ولَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ ، لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جل خالِصا دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ (4) قَضائِهِ ، ولكِن جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أن يُطيعوهُ ، وجَعَلَ كَفّارَتَهُم عَلَيهِ بِحُسنِ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ ، وتَطَوُّلاً بِكَرَمِهِ ، وتَوَسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ لَهُ أهلاً . (5)

.


1- .البَلاءُ : الاختبار بالخير والشرّ ؛ والبلاء : الإنعام (لسان العرب : ج 14 ص 84 «بلا») .
2- .الكافي : ج 2 ص 581 ح 16 .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 191 وراجع الصحيفة السجّاديّة : ص 90 الدعاء 21 و ص 183 الدعاء 46 و ص 186 الدعاء 47 .
4- .الضَّرْبُ : الصِّنْفُ من الأشياء ، والجمع ضروب (لسان العرب : ج 1 ص 549 «ضرب») .
5- .الكافي : ج8 ص352 ح550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، نهج البلاغة: الخطبة 216 نحوه ، بحار الأنوار: ج 77 ص 354 ح 32 .

ص: 49

الكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، در حديثى مرفوع از اهل بيت عليهم السلام _: جبرئيل عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : پروردگارت به تو مى فرمايد : «هر گاه خواستى روز و شبى را ، چنان كه شايسته من است ، عبادتم نمايى، دستانت را به سويم بر آور و بگو : ... خدايا! ستايش جاويد ، از آنِ توست . تو نيكو آزماينده، زيبا ثنا ، بسيار نعمت دهنده، به دادگرى داورى كننده، و بسيار بخشنده اى» .

امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را ... كه بردبارى بزرگ است ، پس در مى گذرد، و در هر چيزى كه حكم مى كند ، دادگرى مى ورزد .

امام على عليه السلام :حق ، در مقام توصيف ، زيباترينِ چيزها و در مقام به كارگيرى ، سخت ترينِ چيزهاست . به نفع كسى اجرا نمى شود ، مگر اين كه عليه او نيز اجرا شود ، و عليه كسى اجرا نمى گردد ، مگر اين كه به نفع او نيز اجرا گردد . چنانچه قرار شود حق به نفع كسى باشد ، ولى عليه او نباشد (ديگرى را بر او حقّى نباشد)، فقط درباره خداوند عز و جلچنين است و نه خَلق او ، به دليل قدرت او بر بندگانش و دادگرى اش در همه مواردى كه حكم او جارى است . خدا اين حق را بر عهده بندگان نهاد كه او را فرمان برند و پاداش آنان را در برابر اين عمل، بهترين پاداش قرار داد ، تا احسانى از جانب او و بخششى كريمانه و گشايشى بيش از شايستگى آنان باشد .

.

ص: 50

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ، وَالحَمدُ ثَناؤُكَ ، وَالحَسَنُ بَلاؤُكَ ، وَالعَدلُ قَضاؤُكَ ، وَالأَرضُ في قَبضَتِكَ ... ولَكَ العَرشُ واسِعا ، ولَكَ الحَمدُ دائِما ولَكَ الحَمدُ قادِرا ، ولَكَ الحَمدُ عادِلاً . (1)

عنه عليه السلام_ فيما سَأَلوهُ عليه السلام عَنِ المُتَشابِهِ فِي القَضاءِ _: هُوَ عَشَرَةُ أوجُهٍ مُختَلِفَةُ المَعنى ... ومِنهُ قَضاءُ حُكمٍ وفَصلٍ ... وأمّا قَضاءُ الحُكمِ فَقَولُهُ تَعالى : «قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (2) أي حُكِمَ بَينَهُم ، وقَولُهُ تَعالى : «وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» (3) . (4)

عنه عليه السلام_ في دُعاءٍ لَهُ _: سُبحانَ اللّهِ الَّذي ... لا يَجورُ في حُكمِهِ إذا قَضى . (5)

عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا تُدرِكُهُ الشَّواهِدُ . . . الَّذي صَدَقَ في ميعادِهِ ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، وقامَ بِالقِسطِ في خَلقِهِ ، وعَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ . (6)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: حُكمُهُ عَدلٌ ... وهُوَ الغَفورُ الرَّحيمُ . جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، عَدلُ القَضاءِ . (7)

.


1- .الدروع الواقية : ص 179 و ص 90 عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه صدره إلى «قبضتك» ، بحار الأنوار : ج 97 ص 190 .
2- .الزمر : 75 .
3- .غافر : 20 .
4- .بحار الأنوار : ج 93 ص 18 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام .
5- .البلد الأمين : ص 92 ، بحار الأنوار : ج 90 ص 139 ح 7 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 185 ، الاحتجاج : ج 1 ص 480 ح 117 ، أعلام الدين : ص 67 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 261 ح 9 .
7- .الدروع الواقية : ص 178 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 189 ح 3 .

ص: 51

امام على عليه السلام :خدايا! ستايش ، آنِ توست، و ستايش تو ثناى تو است، و آزمون تونيكو ، و حكم تو دادگرانه است، و زمين ، در پنجه قدرت توست، ... و عرش گسترده ، از آنِ توست، و ستايش هميشگى و ستايش توانايى و ستايش دادگرى ، از آنِ توست .

امام على عليه السلام_ در پاسخ سؤالى درباره متشابه بودن «قضاء» [بين چند معنا] _: قضا داراى ده وجه با معانى گوناگون است ... و از جمله آنها ، داورى و فصل خصومت كردن است ... . [نمونه] داورى ، [در] اين سخن خداى متعال است : «و ميانشان به حقْ قضاوت مى شود و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، يعنى ميانشان داورى مى شود . و [نيز اين] سخن خداى متعال : «و خداست كه به حقْ داورى مى كند، و كسانى كه اينان آنها را به جاى او (خدا) مى خوانند ، [عاجزند و ]به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، خداست آن كه شنواى بيناست» .

امام على عليه السلام_ در دعايش _: منزّه است خداوندى كه ... هنگام داورى ، در حكمش ستم نمى كند .

امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه شاهدان ، او را در نمى يابند ؛ آن كه در وعده اش راست گفت و از ستم كردن بر بندگان ، دست نگاه داشت . برابرى را در ميان خَلقش برپا كرد و در داورى بر آنان دادگرى نمود .

امام على عليه السلام_ در دعا _: داورى خدا ، دادگرانه است ... و اوست آمرزنده مهربان ، زيبا ثنا ، نيكو آزماينده ، گوش دهنده به دعا ، و دادگر در داورى .

.

ص: 52

عنه عليه السلام :عُبِدَ فَشَكَرَ ، وحَكَمَ فَعَدَلَ ، وتَكَرَّمَ وتَفَضَّلَ ... ذلِكَ قَولٌ فَصلٌ ، وحُكمٌ عَدلٌ . (1)

عنه عليه السلام :إلهي إن كانَ قَد دَنا أجَلي ، ولَم يُقَرِّبني مِنكَ عَمَلي ، فَقَد جَعَلتُ الاِعتِرافَ بِالذَّنبِ إلَيكَ وَسائِلَ عِلَلي ، فَإِن عَفَوتَ فَمَن أولى مِنكَ بِذلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَمَن أعدَلُ مِنكَ فِي الحُكمِ هُنالِكَ ... . إلهي إن عَفَوتَ فَبِفَضلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَبِعَدلِكَ ، فَيا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، ولا يُخافُ إلّا عَدلُهُ ، صَلِّ عَلى مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمّدٍ ، وَامنُن عَلَينا بِفَضلِكَ ، ولا تَستَقصِ عَلَينا في عَدلِكَ . (2)

الإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: سَيِّدي ... وعِزَّتِكَ لَقَد أحبَبتُكَ مَحَبَّةً استَقَرَّت في قَلبي حَلاوَتُها ، وأنِسَت نَفسي بِبِشارَتِها ، ومُحالٌ في عَدلِ أقضِيَتِكَ أن تَسُدَّ أسبابَ رَحمَتِكَ عَن مُعتَقِدي مَحَبَّتِكَ . (3)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: . . . فَإِنّي عَبدُكَ وفي قَبضَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، لا أمرَ لي مَعَ أمرِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الخُروجِ مِن سُلطانِكَ ، ولا أستَطيعُ مُجاوَزَةَ قُدرَتِكَ ، ولا أستَميلُ هَواكَ ، ولا أبلُغُ رِضاكَ ، ولا أنالُ ما عِندَكَ إلّا بِطاعَتِكَ ، وبِفَضلِ رَحمَتِكَ . (4)

.


1- .المصباح للكفعمي : ص 968 _ 971 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 340 _ 343 .
2- .البلد الأمين : ص 316 عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام ، مصباح المتهجّد : ص 593 ح 691 ، الإقبال : ج 1 ص 169 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام نحوه وفيهما صدره إلى «هنالك» ، المصباح للكفعمي : ص 493 _ 495 وفيه «عملي» بدل «عللي» ، بحار الأنوار : ج 94 ص 105 _ 107 ، دستور معالم الحكم : ص 134 _ 136 عن عبد اللّه الأسدي وفيه «غفرت» بدل «عفوت» .
3- .بحار الأنوار : ج 94 ص 169 ح 22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين .
4- .الصحيفة السجّاديّة : ص 90 الدعاء 21 ، مصباح المتهجّد : ص 335 ح 443 ، العدد القويّة : ص 326 ، الدروع الواقية : ص 154 والثلاثة الأخيرة عن الإمام الصادق عليه السلام ، الإقبال : ج 3 ص 159 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وفيها صدره إلى «قضاؤك» .

ص: 53

امام على عليه السلام :[خدا] عبادت [بندگان] را شكر گزارد ، و به داد ، داورى نمود ، و بزرگوارى و احسان كرد ... . اين است سخن جدا كننده [ى حق و باطل] و حُكم دادگرانه .

امام على عليه السلام :بار الها! اگر اَجَلم فرا رسيده و كردارم مرا به تو نزديك نساخته است، عوامل بدبختى ام را به عنوان عذر ، با اعتراف به گناهم نزد تو مى آورم . پس اگر بخشيدى، چه كسى سزاوارتر از تو به آن است ؟ و اگر عذاب نمودى ، چه كسى در داورى نسبت به آنها از تو دادگرتر است ؟ بار الها! اگر بخشيدى ، به خاطر لطف توست ، و اگر كيفر دادى ، به خاطر دادگرى توست . پس _ اى كسى كه جز به لطفش اميد نمى رود و جز از دادگرى اش هراسى نيست _ بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و با لطفت بر ما منّت نِه و در دادگرى ات بر ما سخت نگير .

امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجاتش _: اى سَرور من! ... به عزّت تو سوگند ، حقيقتاً ، چنان دوستت دارم كه شيرينى محبّتت در قلبم جاى گرفته و جانم با زيبايى آن ، مأنوس گشته است . و در دادگاه دادگرانه تو ، غير ممكن است كه اسباب [نزول ]رحمتت را از عقيده مندان به محبتّت باز دارى .

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: ... همانا من ، بنده تو و در پنجه قدرت تو هستم و اختيار من ، به دست توست . با وجود فرمانت ، هيچ [اختيار و حقِّ] فرمان دادنى براى من نيست . حُكم تو درباره من ، نافذ ، و داورىِ تو درباره من عادلانه است . مرا توان خروج از سلطنت تو نيست و قادر نيستم از حيطه قدرت تو بيرون روم ، و نمى خواهم از عشق تو به جانبى ديگر ميل كنم _ و به [مقام] خشنودى تو دست نمى يازم _ و به آنچه نزد توست ، نايل نمى شوم جز با اطاعت تو و به لطف رحمتت .

.

ص: 54

عنه عليه السلام :أنتَ الَّذي أرَدتَ فَكانَ حَتما ما أرَدتَ ، وقَضَيتَ فَكانَ عَدلاً ما قَضَيتَ ، وحَكَمتَ فَكانَ نِصفا (1) ما حَكَمتَ . (2)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ لِلعيدَينِ وَالجُمُعَةِ _: الوَيلُ الدّائِمُ لِمَن جَنَحَ (3) عَنكَ ، وَالخَيبَةُ الخاذِلَةُ لِمَن خابَ مِنكَ ، وَالشَّقاءُ الأَشقى لِمَنِ اغتَرَّ بِكَ ، ما أكثَرَ تَصَرُّفَهُ في عَذابِكَ ، وما أطوَلَ تَرَدُّدَهُ في عِقابِكَ ، وما أبعَدَ غايَتَهُ مِنَ الفَرَجِ ، وما أقنَطَهُ (4) مِن سُهولَةِ المَخرَجِ . ... عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ ، وإنصافا مِن حُكمِكَ لا تَحيفُ عَلَيهِ ، فَقَد ظاهَرتَ الحُجَجَ ، وأبلَيتَ الأَعذارَ ، وقَد تَقَدَّمتَ بِالوَعيدِ ، وتَلَطَّفتَ فِي التَّرغيبِ ، وضَرَبتَ الأَمثالَ ، وأطَلتَ الإِمهالَ ، وأخَّرتَ وأنتَ مُستَطيعٌ لِلمُعاجَلَةِ ، وتَأَنَّيتَ (5) وأنتَ مَليءٌ بِالمُبادَرَةِ . لَم تَكُن أناتُكَ عَجزا ، ولا إمهالُكَ وَهنا (6) ، ولا إمساكُكَ غَفلَةً ، ولَا انتِظارُكَ مُداراةً ، بَل لِتَكونَ حُجَّتُكَ أبلَغَ ، وكَرَمُكَ أكمَلَ ، وإحسانُكَ أوفى ، ونِعمَتُكَ أتَمَّ ، كُلُّ ذلِكَ كانَ ولَم تَزَل وهُوَ كائِنٌ ولا تَزالُ ، حُجَّتُكَ أجَلُّ مِن أن توصَفَ بِكُلِّها . (7)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي ... قَضَيتَ فَكانَ عَدلاً ما قَضَيتَ ، وحَكَمتَ فَكانَ نِصفا ما حَكَمتَ . (8)

.


1- .النِّصْفُ : النَّصَفَةُ ، وهو الاسم من الإنصاف (الصحاح : ج 4 ص 1432 «نصف») .
2- .الصحيفة السجّاديّة : ص 186 الدعاء 47 ، الإقبال : ج 2 ص 88 ، المصباح للكفعمي : ص 887 .
3- .جَنَحَ : مَالَ ، وسمّي الإثم المائل بالإنسان عن الحقّ جُناحا (مفردات ألفاظ القرآن : ص 207 «جنح») .
4- .القُنوطُ : هو أشدّ اليأس من الشيء ، يقال : قَنَط يَقنَطُ (النهاية : ج 4 ص 113 «قنط») .
5- .استَأْنَيتُ : أي انتظرت وتَرَبَّصت ، يقال : أنيت وتأنّيت (النهاية : ج 1 ص 78 «أنا») .
6- .الوَهْنُ : الضَعْفُ (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
7- .الصحيفة السجّاديّة : ص 183 الدعاء 46 ، مصباح المتهجّد : ص 370 ح 500 نحوه ، جمال الاُسبوع : ص 263 عن المتوكّل بن هارون عن الإمام الصادق عن الإمام زين العابدين عليهماالسلام ، المصباح للكفعمي : ص 573 عن الإمام الصادق عليه السلام ؛ شرح نهج البلاغة : ج 6 ص 179 عن الإمام عليّ والإمام زين العابدين عليهماالسلام .
8- .الصحيفة السجّاديّة : ص 186 الدعاء 47 ، الإقبال : ج 2 ص 88 ، المصباح للكفعمي : ص 887 .

ص: 55

امام زين العابدين عليه السلام :[خدايا!] تو آنى كه خواستى و خواستت محقّق گشت، و حُكم نمودى و حُكمت دادگرانه بود، و داورى كردى و داورى ات منصفانه بود .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در دو عيد فطر و قربان و روز جمعه _: نفرين هميشگى براى كسى است كه از تو روى بگردانَد، و نااميدى خواركننده براى كسى است كه از تو مأيوس گردد، و بدترين بدبختى براى كسى است كه فريب [نعمت هاى] تو را بخورد . چه بسيار است واژگونى او در عذاب تو، و چه طولانى است سرگردانى او در كيفر تو، و چه دور است گشايش كار او، و چه يأس آلود است آسان رها شدن او . [همه اينها] ناشى از دادگرى در حُكم توست كه در آن ، جفا نمى كنى و انصاف در داورى توست كه در آن ، ستم روا نمى دارى . حجّت هايت را [پى در پى ]آشكار ساختى و بهانه ها را پايان دادى و تهديد را پيش تر اعلان نمودى، و در ترغيب [به ثواب] ، مهربانى كردى و [براى عبرت گرفتن ]مَثَل ها زدى و مهلت ها را طولانى نمودى و [مجازات را] به تأخير انداختى ، در حالى كه به انجام دادن فورى آن قادر بودى، و درنگ نمودى ، در حالى كه به شتاب نمودن ، توانا بودى . درنگ تو نه از روى ناتوانى، و مهلت دادن تو نه از روى سستى، و خوددارى تو نه از روى غفلت، و انتظار تو نه از روى مدارا بود ؛ بلكه به خاطر اين بود كه حجّت تو رساتر، و كَرَم تو كامل تر، و احسان تو شامل تر، و نعمت تو تمام تر باشد . همه اينها بوده و از بين نرفته و الآن نيز هست و هميشه خواهد بود . حجّت تو ، بزرگ تر از آن است كه همه اش به وصف آيد .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: تو آنى كه ... داورى كردى و داورى ات دادگرانه بود ، و حُكم كردى و حُكمت منصفانه بود .

.

ص: 56

عنه عليه السلام_ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ _: أحمَدُهُ جاهِرا بِحَمدِهِ ، شاكِرا لِرِفدِهِ ، (1) حَمدَ مُوَفَّقٍ لِرُشدِهِ ، واثِقٍ بِعَدلِهِ ... أدرَكتَ فَاقتَدَرتَ ، وحَكَمتَ فَعَدَلتَ ، وأنعَمتَ فَأَفضَلتَ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام :اللّهمَّ ... أنتَ إلهُنا ومَولانا ، حَسَنٌ فينا حُكمُكَ ، وعَدلٌ فينا قَضاؤُكَ ، اقضِ لَنَا الخَيرَ . (3)

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ... تُعطي مَن تَشاءُ بِلا مَنٍّ ، وتَقضي ما تَشاءُ بِلا ظُلمٍ . (4)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن يَغفِرُ ظُلمَنا وحَوبَنا (5) وجُرأَتَنا ، وهُوَ لا يَجورُ عَلَينا في قَضِيَّتِهِ . (6)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أسأَلُكَ ... أن تَقضِيَ حاجَتي ، وأن تُيَسِّرَ لي عُسرَها ، وتَكفِيَني مُهِمَّها ؛ فَإِن فَعَلتَ فَلَكَ الحَمدُ ، وإن لَم تَفعَل فَلَكَ الحَمدُ ، غَيرَ جائِرٍ في حُكمِكَ ، ولامُتَّهَمٍ في قَضائِكَ ، ولا حائِفٍ في عَدلِكَ . (7)

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، عَدلٌ فِيَّ حُكمُكَ ، ماضٍ فِيَّ قَضاؤُكَ . (8)

.


1- .رِفْد : صِلَة وعَطيّة (النهاية : ج 2 ص 242 «رفد») .
2- .بحار الأنوار : ج 94 ص 153 ح 22 نقلا عن كتاب أنيس العابدين .
3- .الدروع الواقية : ص 105 ، الإقبال : ج 2 ص 86 ، البلد الأمين : ص 257 كلاهما عن الإمام الحسين عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 97 ص 149 .
4- .بحار الأنوار : ج 94 ص 311 ، الإقبال : ج 1 ص 261 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
5- .الحَوبُ و الحُوبُ : الإثم (لسان العرب : ج 1 ص 340 «حوب») .
6- .الإقبال : ج 1 ص 126 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 331 .
7- .تهذيب الأحكام : ج 3 ص 183 ح 416 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 557 ح 1543 ، المقنعة : ص 221 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 111 وفيه «خائف» بدل «حائف» ، مصباح المتهجّد : ص 531 ح 614 ، بحار الأنوار : ج 90 ص 33 ح 3 .
8- .الكافي : ج 2 ص 561 ح 16 عن سعيد بن يسار ، العدد القويّة : ص 22 ، الإقبال : ج 2 ص 218 بزيادة «وفي قبضتك» بعد «أمتك» وكلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 91 ص 75 ح 3 وراجع مسند ابن حنبل : ج 2 ص 41 ح 3712 .

ص: 57

امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات انجيليه _: او را با ستايش آشكار مى ستايم و به خاطر عطاهايش سپاس مى گزارم . او را مى ستايم ، چون ستايش كسى كه به هدايت او ، توفيق يافته و به دادگرى او اطمينان دارد ... . يافتى و با قدرت ، مسلّط گشتى و حُكم كردى و دادگرى نمودى ، و نعمت بخشيدى و بيش از استحقاق ، عطا كردى .

امام صادق عليه السلام :خدايا! ... تو معبود و سَرور مايى . حُكم تو درباره ما نيكو، و داورى تو درباره ما دادگرانه است . براى ما نيكى را برآورده ساز .

امام صادق عليه السلام :خدايا! ستايش ، از آنِ توست ... . به هر كه بخواهى ، بدون منّتْ عطا مى كنى، و به هر چه بخواهى ، بدون ستم حُكم مى كنى .

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى كه ستم و گناه و جرئتِ ما را مى آمرزد، در حالى كه در حُكمش بر ما ستم روا نمى دارد !

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: از تو مى خواهم ... كه حاجتم را روا كنى و دشوارى آن را آسان نمايى و مهمّ آن را كفايتم كنى . اگر چنين كردى ، ستايشْ تو راست ، و اگر چنين نكردى ، [باز هم] ستايشْ تو راست ، كه تو در حُكمت ستم نمى كنى و در داورى ات متّهم و در دادگرى ات ستمگر نيستى .

امام صادق عليه السلام :خدايا! همانا من بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو هستم . اختيار من به دست توست . حُكم تو درباره من دادگرانه ، و داورى تو درباره من نافذ است .

.

ص: 58

الإمام الرضا عليه السلام_ في وَصفِ رَبِّهِ عز و جل _: لا يُمَثَّلُ بِخَليقَتِهِ ، ولا يَجورُ في قَضِيَّتِهِ . (1)

الإمام الجواد_ في زِيارَةِ أبيهِ الإِمامِ الرِّضا عليهماالسلام _: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ يا اللّهُ ... العادِلُ في بَرِيَّتِهِ ، العالِمُ في قَضِيَّتِهِ ، الكَريمُ في تَأخيرِ عُقوبَتِهِ ... فَكَم مِن سَيِّئَةٍ أخفاها حِلمُكَ حَتّى دَخِلَت ، وحَسَنَةٍ ضاعَفَها فَضلُكَ حَتّى عَظُمَت عَلَيها مُجازاتُكَ ، جَلَلتَ أن يُخافَ مِنكَ إلَا العَدلُ ، وأن يُرجى مِنكَ إلَا الإِحسانُ وَالفَضلُ ، فَامنُن عَلَيَّ بِما أوجَبَهُ فَضلُكَ ، ولا تَخذُلني بِما يَحكُمُ بِهِ عَدلُكَ . (2)

الإمام الهادي عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ _: أنتَ الخالِقُ بِغَيرِ تَكَلُّفٍ ، وَالقاضي بِغَيرِ تَحَيُّفٍ . (3)

و _ العَدلُ فِي العَطاءِمصباح المتهجّد_ في دُعاءٍ ذكَرَهُ بَعدَ صَلاةِ عَلِيٍّ عليه السلام _: اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا ، وأشهَدُ أنَّكَ أنتَ اللّهُ رَبّي ... وأشهَدُ أنَّ قَولَكَ حَقٌّ ، وأنَّ قَضاءَكَ حَقٌّ ، وأنَّ عطاءَكَ عَدلٌ . (4)

الإمام عليّ عليه السلام :قَدَّرَ الأَرزاقَ فَكَثَّرَها وقَلَّلَها ، وقَسَّمَها عَلَى الضّيقِ وَالسَّعَةِ ، فَعَدَلَ فيها لِيَبتَلِيَ مَن أرادَ بِمَيسورِها ومَعسورِها ، ولِيَختَبِرَ بِذلِكَ الشُّكرَ وَالصَّبرَ مِن غَنِيِّها وفَقيرِها . (5)

.


1- .التوحيد : ص 47 ح 9 عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : ص 51 ، بحار الأنوار : ج 3 ص 297 ح 23 .
2- .بحار الأنوار : ج 102 ص 55 ح 11 .
3- .مهج الدعوات : ص 83 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 227 .
4- .مصباح المتهجّد : ص 300 ح 411 ، جمال الاُسبوع : ص 171 ، بحار الأنوار : ج 91 ص 180 ح 6 .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 5 ص 148 ح 11 .

ص: 59

و _ دادگرى در بخشش

امام رضا عليه السلام_ در توصيف پروردگار عز و جل _: به آفريدگانش تشبيه نمى گردد و در حُكمش ستم نمى كند .

امام جواد عليه السلام_ در زيارت پدرش امام رضا عليه السلام _: خدايا! از تو مى خواهم ... اى خدايى كه در ميان خَلقش دادگر است ، و در داورى اش داناست و در تأخير انداختن مجازاتش كريم است ! ... چه بسيار بدى اى كه بردبارى تو آن را پوشانْد تا اين كه از بين رفت ، و چه بسيار خوبى اى كه لطف تو آن را افزون كرد تا اين كه پاداش تو در برابر آن ، بزرگ گشت ! بسيار بزرگوارتر از آنى كه جز از داد تو ، هراسى باشد ، و جز احسان و لطف ، از تو اميد رود . پس به آنچه اقتضاى لطف توست ، بر من منّت نِه و به آنچه دادگرى ات حكم مى كند ، خوارم نگردان .

امام هادى عليه السلام_ در دعاى قنوتش _: [خدايا! ]تو آفريدگارى هستى بدون زحمت و دادگرى هستى بدون ستم .

و _ دادگرى در بخششمصباح المتهجّد_ در دعايى كه پس از نماز امام على عليه السلام ذكر نموده است _: خدايا! تو را گواه مى گيرم و تو براى گواهى دادن كافى هستى ، و شهادت مى دهم كه تويى آن خدايى كه پروردگار من است ... و شهادت مى دهم كه سخن تو حق است و داورى تو ، حق است و بخشش تو ، دادگرانه است .

امام على عليه السلام :[خداوند] روزىِ همگان را تعيين كرد . سپس آن را زياد و كم نمود و آن را بر پايه تنگى و گشايش ، تقسيم كرد . آن گاه در آن ، دادگرى ورزيد تا به وسيله آسانى و سختى آن ، هر كه را بخواهد ، بيازمايد و بدين وسيله سپاس گزارى و شكيبايى توانگر و نيازمند را بشناسد .

.

ص: 60

عنه عليه السلام :إنَّ طَلَبَ العِلمِ أوجَبُ عَلَيكُم مِن طَلَبِ المالِ ، إنَّ المالَ مَقسومٌ مَضمونٌ لَكُم ، قَد قَسَّمَهُ عادِلٌ بَينَكُم وضَمِنَهُ ، وسَيَفي لَكُم . (1)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ اليَمانِيِّ _: اِبتَدَأتَني بِالنِّعَمِ فَضلاً وطَولاً (2) ، وأمَرتَني بِالشُّكرِ حَقّا وعَدلاً ، ووَعَدتَني عَلَيهِ أضعافا ومَزيدا ، وأعطَيتَني مِن رِزقِكَ اعتِبارا وفَضلاً. (3)

الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رِضىً بِحُكمِ اللّهِ ، شَهِدتُ أنَّ اللّهَ قَسَمَ مَعايِشَ عِبادِهِ بِالعَدلِ ، وأخَذَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ بِالفَضلِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ولا تَفتِنّي بِما أعطَيتَهُم ، ولا تَفتِنهُم بِما مَنَعتَني ، فَأَحسُدَ خَلقَكَ ، وأغمَطَ (4) حُكمَكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وطَيِّب بِقَضائِكَ نَفسي ، ووَسِّع بِمَواقِعِ حُكمِكَ صَدري ، وهَب لِيَ الثِّقَةَ لِاُقِرَّ مَعَها بِأَنَّ قَضاءَكَ لَم يَجرِ إلّا بِالخِيَرَةِ . (5)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: قَدَّرتَ الاُمورَ بِعِلمِكَ ، وقَسَّمتَ الأَرزاقَ بِعَدلِكَ ، ونَفَذَ في كُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ، وحارَتِ الأَبصارُ دونَكَ ... فَلَم يُقايِس شَيئا بِشَيءٍ مِن خَلقِهِ ، ولَم يَستَعِن عَلى خَلقِهِ بِغَيرِهِ . ثُمَّ أمضَى الاُمورَ عَلى قَضائِهِ وأجَّلَها إلى أجَلٍ مُسَمّىً ، قَضى فيها بِعَدلِهِ ، وعَدَل فيها بِفَضلِهِ ، وفَصَلَ فيها بِحُكمِهِ ، وحَكَمَ فيها بِعَدلِهِ . (6)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 30 ح 4 ، تحف العقول : ص 199 ، مشكاة الأنوار : ص 242 ح 704 ، أعلام الدين : ص 94 وليس فيه «مضمون» ، بحار الأنوار : ج 1 ص 175 ح 41 .
2- .الطَّوْلُ : المَنّ (الصحاح : ج 5 ص 1755 «طول») .
3- .مهج الدعوات : ص 141 عن عبد اللّه بن عبّاس وعبد اللّه بن جعفر و ص 150 عن ابن عبّاس و ص 165 وفيه «امتحانا» بدل «فضلاً» ، البلد الأمين : ص 346 وفيه «اختيارا ورضا» بدل «اعتبارا وفضلاً» ، بحار الأنوار : ج 95 ص 244 ح 31 .
4- .الغَمْطُ : الإستهانة والاستحقار (النهاية : ج 3 ص 387 «غمط») .
5- .الصحيفة السجّاديّة : ص 139 الدعاء 35 .
6- .الإقبال : ج 2 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 228 ح 4 .

ص: 61

امام على عليه السلام :همانا طلب دانش از طلب دارايى بر شما لازم تر است ؛ زيرا دارايى براى شما تقسيم و تضمين شده است . آن را دادگرى ميانتان قسمت نموده و ضمانت كرده است و به زودى ، برايتان تأمين مى كند .

امام على عليه السلام_ از دعايش كه به «دعاى يَمانى» معروف است _: [خدايا! ]تو آفرينشم را با نعمت هايت از روى بخشش و منّت ، آغاز كردى و بر پايه حق و داد ، مرا به سپاس گزارى ، امر نمودى و براى آن ، پاداش چندين برابر و فراوان نويدم دادى و از روزى ات با احترام و لطف ، به من عطا فرمودى .

امام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، خدا را با خشنودى از حُكم او ! گواهى مى دهم كه خداوند ، توشه بندگانش را دادگرانه تقسيم نمود و با همه آفريدگانش با لطف رفتار كرد . خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و مرا با آنچه به آنان بخشودى ، و آنان را با آنچه از من باز داشتى ، امتحان نكن تا [باعث شود] به آفريدگانت رشك برم و حُكمت را سبُك شمارم . خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و با دادرسى ات ، روانم را پاكيزه گردان و به وسيله جايگاه هاى صدور حُكمت سينه ام را گشاده فرما و اعتمادى ارزانى ام دار تا در سايه آن ، اعتراف نمايم كه حكم تو ، جز به نيكى ، جارى نگشته است .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى او در روز عرفه _: با دانشت كارها را مقدّر نمودى ، و با دادگرى ات روزى ها را تقسيم كردى . دانشت در هر چيزى نافذ است ، و ديدگان (فهم ها) در شناخت تو سرگردان اند ... . پس ، [خداوند ]چيزى از آفريدگان را به چيز ديگر ، قياس نكرد و براى اقدام عليه آفريده اش ، از ديگرى يارى نخواست . سپس كارها را بر اساس حُكمش انجام داد و اَجَلشان را تعيين كرد . با دادگرى اش ، درباره آنها داورى نمود و با لطفش ، درباره آنها دادگرى كرد و با حُكمش ميان آنها فيصله داد و درباره آنها دادگرانه داورى نمود .

.

ص: 62

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ الجُمُعَةِ _: قَنِّعني يا إلهي بِما رَزَقتَني ، وما رَزَقتَني مِن رِزقٍ فَأَرِني فيهِ عَدلاً حَتّى أرى قَليلَهُ كَثيرا ، وأبذُلَهُ فيكَ بَذلاً . (1)

عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ... وَارزُقني مُواساةَ مَن قَتَّرتَ (2) عَلَيهِ مِن رِزقِكَ بِما وَسَّعتَ عَلَيَّ مِن فَضلِكَ ، ونَشَرتَ عَلَيَّ مِن عَدلِكَ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: اِفتَح عَلَيَّ أبوابَ رَحمَتِكَ ، ورَضِّني بِعادِلِ قِسَمِكَ . (4)

عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: اُنظُرِ الآنَ إلى ذَواتِ الأَربَعِ ، كَيفَ تَراها تَتبَعُ اُمَّهاتِها مُستَقِلَّةً بِأَنفُسِها ... وكَذلِكَ تَرى كَثيرا مِنَ الطَّيرِ كَمِثلِ الدَّجاجِ وَالدُّرّاجِ (5) وَالقَبَجِ (6) تَدرُجُ وتَلقُطُ حينَ يَنقابُ عَنهَا البَيضُ . فَأَمّا ما كانَ مِنها ضَعيفا لا نُهوضَ فيهِ ، كَمِثلِ فِراخِ الحَمامِ وَاليَمامِ (7) وَالحُمَّرِ (8) ، فَقَد جُعِلَ فِي الاُمَّهاتِ فَضلُ عَطفٍ عَلَيها ، فَصارَت تَمُجُّ الطَّعامَ في أفواهِها بَعدَما توعيهِ حَواصِلُها ، فَلا تَزالُ تَغذوها حَتّى تَستَقِلَّ بِأَنفُسِها ، ولِذلِكَ لَم تُرزَقِ الحَمامُ فِراخا كَثيرَةً مِثلَما تُرزَقُ الدَّجاجُ ؛ لِتَقوَى الاُمُّ عَلى تَربِيَةِ فِراخِها فَلا تَفسُدَ ولا تَموتَ ، فَكُلٌّ اُعطِيَ بِقِسطٍ مِن تَدبيرِ الحَكيمِ اللَّطيفِ الخَبيرِ . (9)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 376 ح 502 ، جمال الاُسبوع : ص 267 كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 90 ص 68 ح 12 .
2- .أقتر اللّه رِزقَهُ : أي ضيّقَهُ وقلَّله (النّهاية : ج 4 ص 12 «قتر») .
3- .مصباح المتهجّد : ص 829 ح 888 ، الإقبال : ج 3 ص 300 كلاهما عن العبّاس بن مجاهد عن أبيه ، المصباح للكفعمي : ص 723 ، بحار الأنوار : ج 90 ص 20 .
4- .الإقبال : ج 2 ص 154 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 266 .
5- .الدرّاج : ضرب من الطير ، للذكر والاُنثى (الصحاح : ج 1 ص 314 «درج») .
6- .القَبَجُ : الحَجَلُ ، فارسي معرّب (الصحاح : ج 1 ص 337 «قبج») .
7- .اليَمَامُ : هو الحمام الوحشي ، وقال الكسائي : هو الّذي يألف البيوت (المصباح المنير : ص 681 «يمم») .
8- .الحُمَّرَةُ _ وقد تخفّف _ : طائر صغير كالعصفور (النهاية : ج 1 ص 439 «حمر») .
9- .بحار الأنوار : ج 3 ص 93 عن المفضّل بن عمر .

ص: 63

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى او در روز جمعه _: بار الها! مرا به آنچه روزى ام كردى ، قانع گردان ، و در آنچه روزى ام فرمودى ، عدالتى نشانم بده تا اندك آن را بسيار ببينم و آن را در راه تو به خوبى ببخشم .

امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست ... و به خاطر لطف گسترده ات به من و اعطاى دادگرانه ات به من ، هميارىِ كسى را كه از روزىِ كمترى برخوردارش ساختى ، روزى ام فرما .

امام صادق عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: [خدايا!] درهاى رحمتت را به رويم بگشاى و با تقسيم هاى دادگرانه ات خشنودم ساز .

امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: همين الآن به اين چارپايان بنگر . ببين چگونه هر يك به طور جداگانه در پىِ مادرانشان هستند ... . همچنين بسيارى از پرندگان (مانند : مرغ و تيهو و كبك) را مى بينى كه در پى دانه بر مى آيند ، در ساعتى كه از تخمْ بيرون مى آيند . آن جوجه هايى كه ناتوان اند و حركتى ندارند (مانند : جوجه كبوتر اهلى و كبوتر صحرايى و كبك) ، در ضمير مادران آنها ، مهربانى زيادى نهاده شده است ، به گونه اى كه خوراك را پس از جمع آورى در چينه دانشان ، در دهان آنها پرتاب مى كنند ، و پيوسته آنها را غذا مى دهند تا خودشان در انجام دادن كارهايشان استقلال يابند . به همين دليل [ناتوانى جوجه ها ]است كه كبوتر ، مانند مرغ ، از جوجه زياد برخوردار نمى شود ، به جهت اين كه مادر بتواند جوجه هايش را خوب بپروراند تا فاسد نشوند و از بين نروند . به همه آنها از روى تدبيرِ [خداوندِ ]داناى مهربانِ آگاه ، دادگرانه عطا شده است .

.

ص: 64

الكافي عن معتّب :دَخَلَ مُحَمَّدُ بنُ بِشرٍ الوَشّاءُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، يَسأَ لُهُ أن يُكَلِّمَ شِهابا أن يُخَفِّفَ عَنهُ حَتّى يَنقَضِيَ المَوسِمُ ، وكانَ لَهُ عَلَيهِ ألفُ دينارٍ ، فَأَرسَلَ [الصّادِقُ عليه السلام ]إلَيهِ فَأَتاهُ فَقالَ لَهُ : قَد عَرَفتَ حالَ مُحَمَّدٍ وَانقِطاعَهُ إلَينا ، وقَد ذَكَرَ أنَّ لَكَ عَلَيهِ ألفَ دينارٍ ، لَم تَذهَب في بَطنٍ ولا فَرجٍ ، وإنَّما ذَهَبَت دَينا عَلَى الرِّجالِ ووَضائِعَ وَضِعَها ، وأنَا اُحِبُّ أن تَجعَلَهُ في حِلٍّ . فَقالَ[ عليه السلام ] : لَعَلَّكَ مِمَّن يَزعُمُ أنَّهُ يُقبَضُ مِن حَسَناتِهِ فَتُعطاها ، فَقالَ : كَذلِكَ في أيدينا . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : اللّهُ أكرَمُ وأعدَلُ مِن أن يَتَقَرَّبَ إلَيهِ عَبدُهُ ، فَيَقومَ فِي اللَّيلَةِ القَرَّةِ (1) أو يَصومَ فِي اليَومِ الحارِّ أو يَطوفَ بِهذَا البَيتِ ثُمَّ يَسلُبَهُ ذلِكَ فَيُعطاهُ ، ولكِن ، للّهِِ فَضلٌ كَثيرٌ يُكافِئُ المُؤمِنَ ، فَقالَ : فَهُوَ في حِلٍّ . (2)

الكافي عن الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ لَم يَترُك شَيئا مِن صُنوفِ الأَموالِ إلّا وقَدَقسَمَهُ ، وأعطى كُلَّ ذي حَقٍّ حَقَّهُ ، الخاصَّةَ وَالعامَّةَ ، وَالفُقَراءَ وَالمَساكينَ ، وكُلَّ صِنفٍ مِن صُنوفِ النّاسِ ، فَقالَ : لَو عُدِلَ فِي النّاسِ لَاستَغنَوا . ثُمَّ قالَ : إنَّ العَدلَ أحلى مِنَ العَسَلِ ، ولا يَعدِلُ إلّا مَن يُحسِنُ العَدلَ . (3)

.


1- .يقال : لَيلَةٌ قَرَّةٌ : بارِدةٌ وأصابَهُم قَرَّةٌ : بَردٌ (المعجم الوسيط : ج 2 ص 725 «قرر») .
2- .الكافي : ج 4 ص 36 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 47 ص 364 ح 80 .
3- .الكافي : ج 1 ص 542 ح 4 ، تهذيب الأحكام : ج 4 ص 130 ح 366 وفيه «ضرب» بدل «صنف» .

ص: 65

الكافى_ به نقل از معتّب _: محمّد بن بِشرِ وَشّاء به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و از ايشان خواست كه با شهاب ، صحبت كند تا در بازپرداخت قرض وى _ كه هزار دينار بود _ تا پايان موسم [حج ]به او مهلت دهد . امام صادق عليه السلام فردى را در پى شهاب فرستاد و او به محضر امام صادق عليه السلام رسيد . امام عليه السلام به او فرمود : «تو ، حال محمّد و متوسّل شدنش به ما را مى دانى . او مى گويد كه تو هزار دينار از او بستانكارى ، كه در راه شكم و شهوت ، مصرف نشده ؛ بلكه [بخشى] به صورت طلبى كه از افراد دارد و [بخشى نيز ]با زيان هايى كه در تجارت ديد ، از دستش رفت . من دوست دارم كه تو او را [در باز گرداندن بدهى اش] آزاد بگذارى» . سپس فرمود : «شايد تو از جمله كسانى هستى كه مى پندارند از نيكى هاى او گرفته و به تو داده مى شود » . شهاب گفت : پيش ما ، اين چنين است . امام صادق عليه السلام فرمود : «[البتّه] خداوند ، بخشنده تر و دادگرتر از آن است كه بنده اى به او تقرّب بجويد و در شب سرد به نماز برخيزد ، يا در روز گرم ، روزه بگيرد و يا اين خانه (كعبه) را طواف نمايد و او [پاداشِ] آن را از وى باز گيرد ، و [بى ترديد ، ]به او عطا مى گردد . لطف خداوند ، بسيار است و مؤمن را پاداش مى دهد» . شهاب گفت : محمّد بن بشر ، آزاد است و مهلت دارد .

الكافي :امام كاظم عليه السلام فرمود : «همانا خداوند ، چيزى از انواع دارايى ها را رها نكرده است ، جز اين كه تقسيمش نموده و حقّ هر صاحب حقّى را از : خاص و عام ، نيازمندان و تهى دستان ، و هر گروهى از مردم ، داده است » . [امام عليه السلام ] فرمود : «اگر در ميان مردم دادگرى مى شد ، حتما بى نياز مى شدند» . سپس فرمود : «همانا داد ، از عسل ، شيرين تر است ، و دادگرى نكرده است ، مگر كسى كه آن را به خوبى انجام دهد» .

.

ص: 66

الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ، في قِصَّةِ ذَبحِ بَني إسرائيلَ البَقَرَةَ وإحياءِ اللّهِ شَخصا مَقتولاً بَعدَ أن ضَرَبوهُ بِبَعضها بِأَمرِهِ تَعالى _: ... فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ : يا موسى إنَّهُ كانَ لِهذَا الفَتَى المَنشورِ (1) بَعدَ القَتلِ سِتّونَ سَنَةً ، وقَد وَهَبتُ لَهُ بِمَسأَلَتِهِ وتَوسُّلِهِ بِمُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ سَبعينَ سَنَةً ، تَمامَ مِئَةٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، صَحيحَةٌ حَواسُّهُ ، ثابِتٌ فيها جَنانُهُ (2) ، قَوِيَّةٌ فيها شَهَواتُهُ ، يَتَمَتَّعُ بِحَلالِ هذِهِ الدُّنيا ويَعيشُ ، ولا يُفارِقُها ولا تُفارِقُهُ ، فَإِذا حانَ حينُهُ حانَ حينُها وماتا جَميعاً معا فَصارا إلى جِناني ، وكانا زَوجَينِ فيها ناعِمَينِ . ولَو سَأَلَني _ يا موسى _ هذَا الشَّقِيُّ _ القاتِلُ _ بِمِثلِ ما تَوَسَّلَ بِهِ هذَا الفَتى عَلى صِحَّةِ اعتِقادِهِ أن أعصِمَهُ مِنَ الحَسَدِ ، واُقنِعَهُ بِما رَزَقتُهُ _ وذلِكَ هُوَ المُلكُ العَظيمُ _ لَفَعَلتُ . ولَو سَأَلَني بِذلِكَ مَعَ التَّوبَةِ مِن صُنعِهِ ألّا أفضَحَهُ لَما فَضَحتُهُ ، ولَصَرَفتُ هؤُلاءِ عَنِ اقتِراحِ إبانَةِ القاتِلِ ، ولَأَغنَيتُ هذَا الفَتى مِن غَيرِ هذَا الوَجهِ بِقَدرِ هذَا المالِ اُوجِدُهُ (3) . ولَو سَأَلَني بَعدَمَا افتَضَحَ وتابَ إلَيَّ وتَوَسَّلَ بِمِثلِ وَسيلَةِ هذَا الفَتى ، أن اُنسِيَ النّاسَ فِعلَهُ بَعدَما ألطُفُ لِأَولِيائِهِ فَيَعفونَهُ عَنِ القِصاصِ لَفَعَلتُ ، فَكانَ لا يُعَيِّرُهُ بِفِعلِهِ أحَدٌ ، ولا يَذكُرُهُ فيِهم ذاكِرٌ ، ولكِن ، ذلِكَ فَضلٌ اُوتيهِ مَن أشاءُ ، وأنَا ذُو الفَضلِ العَظيمِ ، وأعدِلُ بِالمَنعِ عَلى مَن أشاءُ ، وأنَا العَزيزُ الحَكيمُ . (4)

راجع : ص 78 (ما يضادّ الإيمان بالعدل الإلهي) . ص 106 (العدل في الآخرة) .

.


1- .أنشرهُ اللّه : أي أحياه (النهاية : ج 5 ص 54 «نشر») .
2- .الجَنَانُ : القَلْبُ (المصباح المنير : ص 112 «جنن») .
3- .وَجَدَ يَجِدُ : أي استغنى غنىً لا فقر بعده (النهاية : ج 5 ص 155 «وجد») .
4- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 280 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 271 ح 7 .

ص: 67

امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به او درباره داستان سر بريدن گاو بنى اسرائيل و زنده كردن خداوند شخصى را كه به قتل رسيده بود هنگاميكه بعضى از اعضاء بدن گاو را به آن شخص زدند _: خداوند به موسى وحى كرد : «اى موسى! براى اين جوان كه پس از كشته شدن ، زنده شده است ، شصت سال عمر مقدّر بود و من به خاطر دعا و متوسّل شدن او به محمّد و خاندان پاكش ، هفتاد سال ديگر به عمر او افزودم كه جمعا صد و سى سال مى شود . اين جوان در اين مدّت ، داراى حواس سالم ، قلب ثابت و شهوت توانمند است ، از حلال اين دنيا بهره مند مى گردد ، و نه او از همسرش (دختر عمويش) فاصله مى گيرد و نه همسرش از او . هر گاه وقتِ او سر آمد ، زمان همسر او نيز پايان مى يابد و هر دو با هم مى ميرند و به بهشت من در مى آيند و همچنان زن و شوهر خواهند بود كه در بهشت ، متنعّم اند . اى موسى! اگر اين قاتل بدبخت با توسّل به همان چيزى كه اين جوان به آن متوسّل شد ، با عقيده صحيح از من مى خواست كه او را از حسد ، مصون بدارم و به آنچه روزى اش داده ام ، قانعش سازم _ كه دارايى بزرگ ، همين است _ چنين كردم . و اگر بدين طريق (با توسّل به محمّد و خاندان پاكش) با توبه از كرده خويش ، از من مى خواست كه او را رسوا نكنم ، رسوايش نمى كنم و مردم را از درخواست افشاى نام قاتل منصرف مى سازم ، و اين جوان را از راه ديگر با همين اندازه دارايى ، چنان بى نياز مى كنم كه هيچ نيازمندى اى در پى آن نباشد . و اگر پس از رسوايى و توبه و توسّل به سانِ توسّل اين جوان و پس از آن كه در دل اولياى مقتول ، ترحمّى ايجاد كردم تا از قصاص او درگذرند ، از من بخواهد كه مردم را درباره كار [بدِ] او به فراموشى دچار سازم ، چنين مى كنم ، به طورى كه كسى به خاطر آن كارش او را تحقير نكند و در ميان مردم ، كسى از آن يادى ننمايد ؛ ليكن اين ، فضيلتى است كه به هر كه بخواهم ، مى بخشم ، كه من صاحب فضيلت بزرگم ! و به وسيله محروم ساختن ، بر هر كه بخواهم ، دادگرى مى نمايم ، كه من قدرتمند حكيمم!» .

ر . ك : ص 79 (فصل دوم : آنچه با ايمان به دادگرى خداوند ، منافات دارد) . ص 107 (فصل پنجم : عدالت در آخرت) .

.

ص: 68

1 / 3مَعنى عَدلِ الإِنسانِأ _ العَدلُ الاِعتِقادِيُّالكتاب«وَ الْكَ_فِرُونَ هُمُ الظَّ__لِمُونَ» . (1)

«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَ_نُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَ_بُنَىَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُ_لْمٌ عَظِيمٌ» . (2)

«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُ_لْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» . (3)

راجع : البقرة : 51 ، 54 ، 59 ، 92 ، 145 ، 150 ، 165 ، 193 ، 258 وآل عمران : 86 ، 94 ، 128 ، 151 ، 153 ، 192 والمائدة : 72 والأعراف : 103 والأنفال : 54 والزخرف : 39 وهود : 101 والنساء : 75 والمائدة : 51 والأنعام : 21 ، 33 ، 45 ، 47 ، 58 ، 68 ، 93 ، 129 ، 131 ، 135 ، 144 ، 157 ، 160 ويونس : 13 ، 17 ، هود : 18 ، 37 والإسراء : 59 والكهف : 15 ، 57 ، 59 والتوبة : 109 والحشر : 17 ، والنمل : 43 و 44 ، والأحقاف : 10 والعنكبوت : 49 ، 68 والزمر : 32 والصفّ : 7 والسجدة : 22 والحج : 25 .

الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» (4) _: العَدلُ شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ . (5)

عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» _: العَدلُ شَهادَةُ الإِخلاصِ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ . (6)

.


1- .سبأ : 40 و 41 .
2- .لقمان : 13 .
3- .الصافّات : 158 . اختلفت أقوال المفسّرين في تعيين هذا النسب ؛ فابن عبّاس يذهب إلى أنّها تختصّ بثلاثة أحياء من قريش وهم : سليم ، وخزاعة ، وجهينة ، حيث يقولون : صاهر إلى كرام الجنّ . ونُقل عن ابن عبّاس أيضا : زعم أعداء اللّه أنّه تبارك وتعالى وإبليس أخوان . وطبقا لنقل بعض المفسّرين أنّ جماعة من العرب يعتبرون الجنّ ملائكة ، وأنّ الملائكة هم بنات اللّه ! لكن الذي يقوى في النظر هو أنّ الآية عامّة وهي تشمل كلّ العلاقات حتّى العلاقة النسبيّة ، راجع الدرّ المنثور : ج 7 ص 133 وتفسير الطبريّ : ج 12 الجزء 23 ح 108 والميزان في تفسير القرآن : ج 17 ص 173 وتفسير نمونه (بالفارسية) : ج 19 ص 174 وص 222 ح 1129 .
4- .النحل : 90 .
5- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 268 ح 62 عن عطاء الهمداني و ص 267 ح 60 عن إسماعيل الحريري عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، تفسير القمّي : ج 1 ص 388 عن الإمام الصادق عليه السلام ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 260 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 24 ص 188 ح 6 .
6- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 261 ح 20 عن عطيّة بن الحارث ، بحار الأنوار : ج 24 ص 188 ح 7 .

ص: 69

1 / 3 معناى عدالت انسان

الف _ عدالت اعتقادى

1 / 3معناى عدالت انسانالف _ عدالت اعتقادىقرآن«و كافران ، خود ، ستمكاران اند» .

«و [ياد كن] هنگامى را كه لقمان به پسر خويش _ در حالى كه او را اندرز مى داد _ گفت : اى پسرك من! به خدا شرك مَوَرز كه به راستى ، شرك ، ستمى بزرگ است» .

«و با آن كه دل هايشان بِدان يقين داشت ، از روى ستم و تكبّر ، آن را انكار كردند . پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود» .

حديثامام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «در حقيقت ، خدا به عدالت و احسان فرمان مى دهد» _: عدالت ، شهادت دادن به اين است كه معبودى جز خدا نيست .

امام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «در حقيقت ، خدا به عدالت و احسان ، فرمان مى دهد» _: عدالت ، به توحيد شهادت دادن است و اين كه محمّد ، فرستاده خداست .

.

ص: 70

ب _ العَدلُ العَمَلِيُّالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (1)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عامَلَ النّاسَ فَلَم يَظلِمهُم ، وحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم ، ووَعَدَهُم فَلَم يُخلِفهُم، فَهُوَ مِمَّن كَمَلَت مُرُوءَتُهُ، وظَهَرَت عَدالَتُهُ، ووَجَبَت اُخُوَّتُهُ، وحَرُمَت غيبَتُهُ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَدلَ ميزانُ اللّهِ تَعالى فِي الأَرضِ ، فَمَن أخَذَهُ قادَهُ إلَى الجَنَّةِ ، ومَن تَرَكَهُ ساقَهُ إلَى النّارِ . (3)

حلية الأولياء عن أبي تميمة :سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَن أبوابِ القِسطِ ، فَقالَ : إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِكَ ، وبَذلُ السَّلامِ لِلعالَمِ (4) ، وذِكرُ اللّهِ تَعالى فِي الغِنى وَالفاقَةِ ، حَتّى لا تُبالِيَ ذُمِمتَ فِي اللّهِ أو حُمِدتَ . (5)

.


1- .النحل : 114 _ 116 .
2- .الخصال : ص 208 ح 28 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 30 ح 34 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الكافي : ج 2 ص 239 ح 28 عن سماعة بن مهران عن الإمام الصادق عليه السلام ، تحف العقول : ص 57 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 1 ح 1 ؛ مسند الشهاب : ج 1 ص 322 ح 543 عن أحمد بن عليّ عن أبيه عن الإمام الرِّضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله .
3- .تنبيه الغافلين : ص 367 ح 551 عن عمر ؛ مستدرك الوسائل : ج 11 ص 317 ح 13145 نقلاً عن لُبِّ اللباب .
4- .. المراد به جميع المسلمين ؛ مَن عرفته ومن لم تعرفه (فيض القدير : ج 3 ص 390) .
5- .حلية الأولياء : ج 5 ص 207 ، الإصابة : ج 7 ص 45 الرقم 9655 ، اُسد الغابة : ج 6 ص 175 الرقم 6030 وليس فيه ذيله من «وذكر اللّه ...» .

ص: 71

ب _ عدالت عملى

ب _ عدالت عملىقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيوسته برابرى را برپا داريد و براى خدا گواهى دهيد ، هر چند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما ]باشد . اگر [يكى از دو طرف دعوا] توانگر يا نيازمند باشد ، خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است . پس ، از پىِ هوس نرويد كه [از حق] عدول كنيد. و اگر به انحراف گراييد يا روى برگردانيد ، قطعا خدا به آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه با مردم معاشرت كند و ستم روا ندارد ، و براى مردم سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد ، و به مردم وعده دهد و خُلف وعده ننمايد ، جزو كسانى است كه جوان مردى اش كامل ، دادگرى اش آشكار ، برادرى اش واجب ، و غيبتش حرام است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دادگرى ، معيار خداى متعال در زمين است . هر كه آن را به كار گيرد ، خدا او را به سوى بهشتْ هدايت مى كند و هر كه آن را رها سازد ، خدا او را به سوى جهنّم مى راند .

حلية الأولياء_ به نقل از ابو تميمه _: از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره بخش هاى عدالت پرسيدم . فرمود : «عدالت ورزيدن با مردم ، هديه نمودن سلام به دانشمند ، و در [هنگام ]بى نيازى و نيازمندى به ياد خداوند متعال بودن ، به طورى كه در راه خدا باكى نداشته باشى كه مذمّت شوى يا ستايش گردى» .

.

ص: 72

الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العَدلَ ميزانُ اللّهِ سُبحانَهُ الَّذي وَضَعَهُ فِي الخَلقِ ونَصَبَهُ لِاءِقامَةِ الحَقِّ ، فَلا تُخالِفهُ في ميزانِهِ ، ولا تُعارِضهُ في سُلطانِهِ . (1)

عنه عليه السلام :جَعَلَ اللّهُ _ سُبحانَهُ _ العَدلَ قِواما (2) لِلأَنامِ ، وتَنزيها مِنَ (3) المَظالِمِ وَالآثامِ ، وتَسنِيَةً (4) لِلإِسلامِ . (5)

عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» (6) _ :العَدلُ : الإِنصافُ ، وَالإِحسانُ : التَّفَضُّلُ . (7)

عنه عليه السلام :العَدلُ أنَّكَ إذا ظَلَمتَ أنصَفتَ ، وَالفَضلُ أنَّكَ إذا قَدَرتَ عَفَوتَ . (8)

عنه عليه السلام :العَدلُ إنصافٌ . (9)

عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ العَدلِ أن تُنصِفَ فِي الحُكمِ ، وتَجتَنِبَ الظُّلمَ . (10)

عنه عليه السلام :العَدلُ خَيرُ الحُكمِ .

عنه عليه السلام :فِي العَدلِ الإِحسانُ . (11)

عنه عليه السلام :أعدَلُ الخَلقِ أقضاهُم بِالحَقِّ . (12)

.


1- .غرر الحكم : ح 3464 .
2- .قِوام الشيء : عِمادُه الّذي يقوم به (النهاية : ج 4 ص 124 «قوم») .
3- .. في عيون الحكم والمواعظ: «عن» بدل «من»، وهي الغالبة فيالاستعمال؛ يقال: تَنَزَّهَ عن الشيء: أي تباعَدَ عنه .
4- .تسنّى لي : أي تيسّر وتأتّى (النهاية : ج 2 ص 415 «سنا») .
5- .غرر الحكم : ح 4789 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 223 ح 4355 .
6- .النحل : 90 .
7- .نهج البلاغة : الحكمة 231 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 29 ح 21 ؛ تفسير القرطبي : ج 10 ص 165 .
8- .غرر الحكم : ح 2131 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 65 ح 1668 .
9- .غرر الحكم : ح 157 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 34 ح 630 .
10- .غرر الحكم : ح 3441 وراجع ح 2131 و ح 3186 و ح 3242 .
11- .غرر الحكم : ح 302 ، ح 6482 .
12- .غرر الحكم : ح 3014 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 119 ح 2674 .

ص: 73

امام على عليه السلام :دادگرى ، معيار خداى سبحان است كه آن را براى برپايى حق در ميان مردم قرار داد . پس با معيار خداوند ، مخالفت نورز و در شهريارىِ او مَستيز .

امام على عليه السلام :خداوند سبحان ، دادگرى را مايه پايدارى مردم ، پاكى از ستم ها و گناهان ، و آسانىِ اسلام قرار داد .

امام على عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «خدا به عدل و احسان ، فرمان مى دهد» _: عدل به معناى انصاف ، و احسان ، به معناى بخشش است .

امام على عليه السلام :عدالت ، اين است كه هر گاه ستم نمودى، انصاف به خرج دهى، و احسان ، اين است كه هر گاه قدرت پيدا كردى، درگذرى .

امام على عليه السلام :عدالت ، همان انصاف است .

امام على عليه السلام :از [گونه هاى] عدالت ، اين است كه در داورى ، انصاف بورزى و از ستم كردن بپرهيزى .

امام على عليه السلام :عدالت ، بهترين داورى است .

امام على عليه السلام :احسان ، در عدالت ورزيدن است .

امام على عليه السلام :دادگرترينِ مردم ، داورترينِ آنها بر اساس حق است .

.

ص: 74

عنه عليه السلام :مَن طابَقَ سِرُّهُ عَلانِيَتَهُ ، ووافَقَ فِعلُهُ مَقالَتَهُ ، فَهُوَ الَّذي أدَّى الأَمانَةَ ، وتَحَقَّقَت عَدالَتُهُ . (1)

الإمام الباقر عليه السلام :لا حِرصَ كَالمُنافَسَةِ فِي الدَّرَجاتِ ، ولا عَدلَ كَالإِنصافِ ، ولا تَعَدِّيَ كَالجَورِ ، ولا جَورَ كَمُوافَقَةِ الهَوى . (2)

الإمام الصادق عليه السلام _ سُئِلَ عن صِفَةِ العَدلِ مِنَ الرَّجُلِ ، فَقالَ _ :إذا غَضَّ (3) طَرفَهُ عَنِ المَحارِمِ ، ولِسانَهُ عَنِ المَآثِمِ ، وكَفَّهُ عَنِ المَظالِمِ . (4)

راجع : ص 32 (معنى عدل اللّه / القيام بالقسط) .

ج _ العَدلُ الأَخلاقِيُّرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، ما كَرِهتَهُ لِنَفسِكَ فَاكرَه لِغَيرِكَ ، وما أحبَبتَهُ لِنَفسِكَ فَأَحبِبهُ لِأَخيكَ ؛ تَكُن عادِلاً في حُكمِكَ ، مُقسِطا (5) في عَدلِكَ ، مُحَبّا (6) في أهلِ السَّماءِ ، مَودودا في صُدورِ أهلِ الأَرضِ . (7)

الإمام عليّ عليه السلام :أكرَمُ الأَخلاقِ السَّخاءُ ، وأعَمُّها نَفعا العَدلُ . (8)

عنه عليه السلام :العَدلُ أفضَلُ سَجِيَّةٍ (9) . (10)

.


1- .غرر الحكم : ح 8656 .
2- .تحف العقول : ص 286 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 165 ح 1 .
3- .غَضَّ طَرفَهُ : أي كسره وأطرق ولم يفتح عينه (النهاية : ج 3 ص 371 «غضض») .
4- .تحف العقول : ص 365 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 248 ح 79 .
5- .المُقسِطُ : العادِلُ (النهاية : ج 4 ص 60 «قسط») .
6- .في بعض النسخ : «مُحَبَّبا» (هامش المصدر) .
7- .تحف العقول : ص 14 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 67 ح 6 .
8- .غرر الحكم : ح 3219 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 122 ح 2779 .
9- .السجيَّةُ : الخُلُقُ والطبيعة (الصحاح : ج 6 ص 2372 «سجا») .
10- .غرر الحكم : ح 977 ، مستدرك الوسائل : ج 11 ص 318 ح 13146 .

ص: 75

ج _ عدالت اخلاقى

امام على عليه السلام :هر كه درونش با ظاهرش يكسان و رفتارش با گفتارش موافق باشد ، اوست كه امانت را ادا كرده و عدالتش استوار گرديده است .

امام باقر عليه السلام :هيچ طمعى همانند مسابقه دادن براى كسب مقام ، و هيچ عدالتى همانند انصاف، و هيچ تجاوزى همانند ستم كردن ، و هيچ ستمى همانند پيروى از هواى نفس نيست .

امام صادق عليه السلام_ در پاسخ پرسشى درباره زمان به وجود آمدن صفت عدالت در يك شخص _: هر گاه ديده اش را از چيزهاى حرام ، و زبانش را از گناهان ، و دستش را از ستمكارى ها باز دارد .

ر . ك : ص 33 (معناى عدالت خداوند / برپاداشتن قسط «برابرى») .

ج _ عدالت اخلاقىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! آنچه براى خود نمى پسندى ، براى ديگرى نيز مپسند و آنچه براى خود دوست مى دارى ، براى برادرت نيز دوست بدار تا در داورى ات ، دادگر و در به پا داشتن برابرى ، عدالت پيشه و در ميان آسمانيان ، محبوب و در سينه هاى زمينيان ، دوست داشتنى باشى .

امام على عليه السلام :گران مايه ترين اخلاق ، سخاوت ، و سودبخش ترين آن ، دادگرى است .

امام على عليه السلام :عدالت ، برترين خوى است .

.

ص: 76

د _ العَدلُ العِرفانِيُّالإمام عليّ عليه السلام :عِبادَ اللّهِ ، إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبدا أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ ... فَهُوَ مِن مَعادِنِ دينِهِ ، وأوتادِ (1) أرضِهِ ، قَد ألزَمَ نَفسَهُ العَدلَ ، فَكانَ أوَّلَ عَدلِهِ نَفيُ الهَوى عَن نَفسِهِ . (2)

.


1- .أوتادُ الأرضِ : حِبالُها ؛ لأنّها تُثبّتها ، والأوتادُ من البلاد : رؤساؤها (تاج العروس : ج 5 ص 291 «وتد») .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 87 ، أعلام الدين : ص 127 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 56 ح 36 .

ص: 77

د _ عدالت عرفانى

د _ عدالت عرفانىامام على عليه السلام :اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان نزد خدا ، بنده اى است كه خداوند او را بر خودش يارى كند... . پس ، او از معدن هاى دين و بزرگان زمين خداست كه خود را بر عدالت پيشگى ملزم نموده است و نخستين دادگرى وى ، دور ساختن هواى نفس از خودش است .

.

ص: 78

الفصل الثّاني : ما يضادّ الإيمان بالعدل الإلهيّ2 / 1نِسبَةُ ذُنوبِ العِبادِ إلَى اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما عَرَفَ اللّهَ مَن شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ ، ولا وَصَفَهُ بِالعَدلِ مَن نَسَبَ إلَيهِ ذُنوبَ عِبادِهِ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ التَّوحيدِ وَالعَدلِ _: العَدلُ أن لا تَتَّهِمَهُ . (2)

أعلام الدين :قالَ الصّادِقُ عليه السلام لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ : ألا اُعطيكَ جُملَةً فِي العَدلِ وَالتَّوحيدِ ؟ قالَ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ . قالَ : مِنَ العَدلِ ألّا تَتَّهِمَهُ ، ومِنَ التَّوحيدِ ألّا تَتَوَهَّمَهُ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ التَّوحيدِ وَالعَدلِ _: أمَّا العَدلُ فَأَلّا تَنسُبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ . (4)

.


1- .التوحيد : ص 47 ح 10 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 3 ص 297 ح 23 .
2- .نهج البلاغة : الحكمة 470 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 124 ، إعلام الورى : ج 1 ص 545 ، روضة الواعظين : ص 48 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 52 ح 86 .
3- .أعلام الدين : ص 318 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 58 ح 106 .
4- .معاني الأخبار : ص 11 ح 2 ، التوحيد : ص 96 ح 1 ، مشكاة الأنوار : ص 39 ح 8 ، روضة الواعظين : ص 48 ، إعلام الورى : ج 1 ص 544 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 264 ح 13 .

ص: 79

فصل دوم : آنچه با ايمان به دادگرى خداوند، منافات دارد

2 / 1 گناهان بندگان را به خدا نسبت دادن

فصل دوم: آنچه با ايمان به دادگرى خداوند، منافات دارد2 / 1گناهان بندگان را به خدا نسبت دادنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه خدا را به آفريده اش تشبيه نمايد ، او را [به درستى ]نشناخته است و هر كه گناهان بندگان را به خدا نسبت دهد، او را عادل ندانسته است .

امام على عليه السلام_ وقتى كه درباره توحيد و عدل ، مورد پرسش قرار گرفت _: عدل ، آن است كه خدا را متّهم نكنى .

أعلام الدين :امام صادق عليه السلام به هشام بن حَكَم فرمود : «آيا جمله اى درباره عدالت و توحيد به تو هديه ندهم ؟» . گفت : چرا ، فدايت شوم ! فرمود : «از عدالت ، اين است كه خدا را متّهم نكنى ، و از توحيد ، اين است كه درباره او توهّم نكنى» .

امام صادق عليه السلام_ وقتى كه مردى درباره توحيد و عدالت از وى پرسيد _: امّا عدالت ، آن است كه آنچه تو را بِدان سرزنش مى كنند ، به پروردگارت نسبت ندهى .

.

ص: 80

2 / 2الاِعتِقادُ بِالجَبرِالإمام عليّ عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ ، ولا تَقولوا : أجبَرَهُم عَلَى المَعاصي فَتُظَلِّموهُ ، ولكِن قولوا : الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ ، وَالشَّرُّ بِخِذلانِ اللّهِ ، وكُلٌّ سابِقٌ في عِلمِ اللّهِ . (1)

الكافي عن يونس عن عدّة عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قالَ لَهُ رَجُلٌ : جُعِلتُ فِداكَ ، أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَهُم عَلَى المَعاصي ثُمَّ يُعَذِّبَهُم عَلَيها . فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، فَفَوَّضَ اللّهُ إلَى العِبادِ ؟ قالَ : فَقالَ : لَو فَوَّضَ إلَيهِم لَم يَحصُرهُم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ . فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ فَبَينَهُما مَنزِلَةٌ ؟ قالَ : فَقالَ : نَعَم ، أوسَعُ ما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ . (2)

الكافي عن الحسن بن عليّ الوشّاء عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ فَقُلتُ : اللّهُ فَوَّضَ الأَمرَ إلَى العِبادِ؟ قالَ : اللّهُ أعَزُّ مِن ذلِكَ . قُلتُ : فَجَبَرَهُم عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : اللّهُ أعدَلُ وأحكَمُ مِن ذلِكَ . (3)

.


1- .الاحتجاج : ج 1 ص 492 ح 122 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 109 ح 164 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 95 ح 16 .
2- .الكافي : ج 1 ص 159 ح 11 ، التوحيد : ص 363 ح 11 عن مهزم ، تحف العقول : ص 460 عن الإمام الهادي عنه عليهماالسلاموكلاهما نحوه ، تفسير القمّي : ج 1 ص 24 .
3- .الكافي : ج 1 ص 157 ح 3 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 143 ح 46 ، التوحيد : ص 362 ح 10 ، نزهة الناظر : ص 132 ح 24 نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 16 ح 20 .

ص: 81

2 / 2 اعتقاد به جبر

2 / 2اعتقاد به جبرامام على عليه السلام_ وقتى كه درباره قضا و قدر ، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد : خدا آنان (گناهكاران) را به خودشان وا نهاده است ، كه [با اين سخن] خدا را سبك مى كنيد، و نگوييد : خدا آنان را بر انجام دادن گناهان ، مجبور ساخته است ، كه [با اين سخن] خدا را ستمگر مى كنيد ؛ ليكن بگوييد : خير در سايه توفيق خدا ، و شر به خاطر برداشتن دست يارى خداست ، و همه چيز در حيطه علم خداوند بوده است .

الكافى_ به نقل از يونس ، از گروهى _: مردى به امام صادق عليه السلام گفت : فدايت شوم ! آيا خداوند ، بندگان را بر ارتكاب گناهان مجبور ساخته است؟ امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است كه آنان را بر ارتكاب گناهان مجبور سازد و سپس به خاطر آن ، كيفرشان نمايد» . گفت : فدايت شوم ! پس خداوند ، آن را در اختيار بندگان قرار داده است؟ فرمود : «اگر به اختيار آنان مى گذاشت ، امر و نهيشان نمى كرد» . گفت : فدايت شوم ! آيا ميان آن دو (جبر و تفويض) ، جايگاه ديگرى هم هست؟ فرمود : «آرى ، گسترده تر از فاصله ميان آسمان و زمين» .

الكافى_ به نقل از حسن بن على وشّاء _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم : آيا خداوند ، كارها را به بندگان واگذار كرده است ؟ فرمود : «خداوند ، برتر از آن است» . گفتم: پس ، آنان را بر ارتكاب گناهان ، مجبور ساخته است ؟ فرمود : «خداوند ، دادگرتر و مُنصف تر از آن است» .

.

ص: 82

الإمام الهادي عليه السلام_ في بَيانِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ وَالأَمرِ بَينَ الأَمرَينِ _: أمَّا الجَبرُ الَّذي يَلزَمُ مَن دانَ بِهِ الخَطَأُ ، فَهُوَ قَولُ مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي ، وعاقَبَهُم عَلَيها ، ومَن قالَ بِهذَا القَولِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ وكَذَّبَهُ ، ورَدَّ عَلَيهِ قَولَهُ : «وَلَا يَظْ_لِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (1) ، وقَولَهُ : «ذَ لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (2) ، وقَولَهُ : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» (3) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في ذِكرِ هذا . فَمَن زَعَم أنَّهُ مُجبَرٌ عَلَى المَعاصيفَقَد أحالَ بِذَنبِهِ عَلَى اللّهِ ، وقَد ظَلَّمَهُ في عُقوبَتِهِ، ومَن ظَلَّمَ اللّهَ فَقَد كَذَّبَ كِتابَهُ ، ومَن كَذَّبَ كِتابَهُ فَقَد لَزِمَهُ الكُفرُ بِاجتِماعِ (4) الاُمَّةِ . (5)

الإمام الكاظم عليه السلام_ وقَد سُئِلَ : مِمَّنِ المَعصِيَةُ ؟ _: إنَّ المَعصِيَةَ لابُدَّ مِن أن تَكونَ مِنَ العَبدِ أو مِن خالِقِهِ أو مِنهُما جَميعا ؛ فَإِن كانَت مِنَ اللّهِ تَعالى فَهُوَ أعدَلُ وأنصَفُ مِن أن يَظلِمَ عَبدَهُ ويَأخُذَهُ بِما لَم يَفعَلهُ ... . (6)

الطرائف :رُوِيَ أنَّ الفَضلَ بنَ سَهلٍ سَأَلَ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام بَينَ يَدَيِ المَأمونِ ، فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، الخَلقُ مَجبورونَ ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَ خَلقَهُ ثُمَّ يُعَذِّبَهُم . (7)

راجع : ص 398 (دور القضاء والقدر في أفعال الإنسان) .

.


1- .الكهف : 49 .
2- .الحجّ : 10 .
3- .يونس : 44 .
4- .في الاحتجاج : «بإجماع» بدل «باجتماع» .
5- .تحف العقول : ص 461 ، الاحتجاج : ج 2 ص 490 ح 325 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 22 ح 30 .
6- .الفصول المختارة : ص 73 ، الأمالي للسيّد المرتضى : ج 1 ص 105 ، الطرائف : ص 328 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 314 ، روضة الواعظين : ص 48 كلُّها عن أبي حنيفة ، بحار الأنوار : ج 48 ص 106 ح 8 .
7- .الطرائف : ص 330 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 59 ح 110 .

ص: 83

امام هادى عليه السلام_ در بيان جبر و تفويض و امرى كه بين آن دو است _: امّا جبر _ كه هر كس به آن باورمند شود ، خطا كرده است _ ، اعتقاد كسى است كه مى گويد : خداوند عز و جل بندگان را بر انجام دادن گناهان ، مجبور ساخته و آنان را به خاطر آنها كيفر مى دهد . هر كه به اين گفته معتقد باشد، قطعا خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و او را تكذيب نموده و نيز اين سخنان خدا در قرآن را انكار كرده است : «و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمى دارد» و «اين [كيفر] ، به سزاى چيزهايى است كه دست هاى تو پيش فرستاده اند ، و [گرنه] خدا به بندگان خود ، بيدادگر نيست» و «خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند» و آيات بسيارى كه در اين باره وجود دارند . پس ، آن كه باور دارد به انجام دادن گناهانْ مجبور است ، در حقيقت ، گناهش را به عهده خدا گذاشته و او را در كيفر دادنش ستمگر دانسته است و هر كه خدا را ستمگر بشمارد ، در حقيقت ، كتاب خدا را تكذيب نموده است و هر كه كتاب خدا را تكذيب نمايد ، حقيقتاً بر اساس اجماع امّت اسلامى ، كافر گرديده است .

امام كاظم عليه السلام_ در جواب اين پرسش كه : گناه ، از ناحيه كيست؟ _: ناگزير ، گناه يا از جانب بنده است ، يا آفريدگار او و يا هر دوى آنها . اگر [معتقد باشيم كه] از ناحيه خداى متعال است ، او دادگرتر و باانصاف تر از آن است كه بر بنده اش ستم روا دارد و او را به خاطر آنچه انجام نداده ، مؤاخذه نمايد ... .

الطرائف :روايت شده كه فضل بن سهل در نزد مأمون از على بن موسى الرضا عليه السلام پرسيد : اى ابو الحسن! آيا آفريدگان خدا مجبورند؟ امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است كه آفريدگانش را مجبور نمايد و سپس كيفرشان دهد» .

ر . ك : ص 399 (فصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان) .

.

ص: 84

2 / 3القَولُ بِالتَّكليفِ فَوقَ الطّاقَةِالكتاب«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَا ءَاتَاهَا» . (1)

«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» . (2)

الحديثعيون أخبار الرِّضا عليه السلام عن إبراهيم بن أبي محمود :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ... قُلتُ : فَهَل يُكَلِّفُ [اللّهُ] عِبادَهُ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : كَيفَ يَفعَلُ ذلِكَ وهُوَ يَقولُ : «وَ مَا رَبُّكَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (3) ؟! (4)

الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ أكرَمُ مِن أن يُكَلِّفَ النّاسَ ما لا يُطيقونَ ، وَاللّهُ أعَزُّ مِن أن يَكونَ في سُلطانِهِ ما لا يُريدُ . (5)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن العبّاس :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ : أيُكَلِّفُ اللّهُ العِبادَ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . (6)

راجع : ص 414 ح 6079 ، ص 420 ح 6085 ، ص 422 ح 6086 ، دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 36 ح 6136 و 6137 .

.


1- .المائدة : 103 .
2- .البقرة : 286 .
3- .فصّلت : 46 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج1 ص124 ح16 ، الاحتجاج : ج2 ص397 ح303، بحار الأنوار: ج5 ص11 ح17.
5- .الكافي : ج 1 ص 160 ح 14 ، التوحيد : ص 360 ح 4 ، المحاسن : ج 1 ص 461 ح 1068 كلّها عن هشام بن سالم ، بحار الأنوار : ج 5 ص 41 ح 64 .
6- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 142 ح 43 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 78 .

ص: 85

2 / 3 اعتقاد به تكليف بيش از توان

2 / 3اعتقاد به تكليف بيش از توانقرآن«خدا هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده است ، تكليف نمى كند» .

«خداوند ، هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند» .

حديثعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود _: از امام رضا عليه السلام [چيزهايى ]پرسيدم ... . گفتم : پس آيا خداوند ، بندگانش را به بيش از توانشان تكليف مى نمايد ؟ فرمود : «چگونه خداوند چنين كند ، در حالى كه مى فرمايد : «و پروردگار تو به بندگان [خود] ، ستمكار نيست» ؟» .

امام صادق عليه السلام :خداوند ، بزرگوارتر از آن است كه مردم را به آنچه در توانشان نيست ، تكليف نمايد ، و خداوند ، برتر از آن است كه چيزى كه نمى خواهد ، در فرمان روايى اش باشد .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن عبّاس _: امام رضا عليه السلام _ آن گاه كه مردى از او پرسيد : آيا خداوند ، بندگان را به آنچه در توانشان نيست ، تكليف مى نمايد؟ _ فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است» .

ر . ك : ص 415 ح 6079 ص 421 ح 6085 ص 423 ح 6086 دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 37 ح 6136 و 6137 .

.

ص: 86

الفصل الثّالث : البرهان على عدله3 / 1قُبحُ الظُّلمِالكتاب«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْ_لِمَهُمْ وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (1)

«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (2)

«وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُ_لْمًا لِّلْعِبَادِ» . (3)

الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الظُّلمُ ألأَمُ الرَّذائِلِ . (4)

عنه عليه السلام :إنَّ القُبحَ فِي الظُّلمِ ، بِقَدرِ الحُسنِ فِي العَدلِ . (5)

.


1- .العنكبوت : 40 .
2- .يونس : 44 .
3- .غافر : 31 .
4- .. غرر الحكم : ح 804 .
5- .غرر الحكم : ح 3443 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 150 ح 3292 .

ص: 87

فصل سوم : دليل دادگرى خدا

3 / 1 زشتى ستم

فصل سوم : دليل دادگرى خدا3 / 1زشتى ستمقرآن«و [اين] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد ؛ بلكه خودشان بر خود ستم مى كردند» .

«خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند » .

«و [گرنه] خدا براى بندگان [خود] ، ستم نمى خواهد» .

حديثامام على عليه السلام :پست ترين رذيلت ، ستم كردن است .

امام على عليه السلام :همانا زشتىِ ستم ، به اندازه زيبايى دادگرى است .

.

ص: 88

الكافي عن الحسن بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أوَّلَ الاُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَها _ الَّتي لا يُنتَفَعُ بِشَيءٍ إلّا بِهِ _ العَقلُ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورا لَهُم ، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم ، وأنَّهُم مَخلوقونَ ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم ، وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأَوا مِن خَلقِهِ ؛ مِن سَمائِهِ وأرضِهِ ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ ، وبِأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقا ومُدَبِّرا لَم يَزَل ولا يَزولُ ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ . (1)

3 / 2المُلازَمَةُ بَينَ العَدلِ وَالحِكمَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصفِ اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إنَّكَ حَيٌّ لا تَموتُ ... وكَبيرٌ لا تُغادِرُ ، وحَكيمٌ لا تَجورُ ، ووَكيلٌ لا تَحيفُ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ في يَومِ الأَحزابِ _: أنتَ العَدلُ الَّذي لا يَظلِمُ ، وأنتَ الحَكيمُ الَّذي لا يَجورُ . (3)

الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَدلِ وَالجودِ أيُّهُما أفضَلُ ؟ _: العَدلُ يَضَعُ الاُمورَ مَواضِعَها ، وَالجودُ يُخرِجُها مِن جِهَتِها . وَالعَدلُ سائِسٌ عامٌّ ، وَالجودُ عارِضٌ خاصٌّ . فَالعَدلُ أشرَفُهُما وأفضَلُهُما . (4)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 29 ح 34 .
2- .مهج الدعوات : ص 174 عن سلمان الفارسي عن الإمام عليّ عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 95 ص 390 ح 29 .
3- .مهج الدعوات : ص 95 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 212 ح 7 .
4- .نهج البلاغة : الحكمة 437 ، روضة الواعظين : ص 511 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 357 ح 72 .

ص: 89

3 / 2 پيوستگى عدالت و حكمت

الكافى_ به نقل از حسن بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: همانا خرد ، آغاز و ابتداى همه كارها و مايه قوّت و آبادانى آنها و آن چيزى است كه جز با آن ، نمى توان از چيزى بهره گرفت . خداوند ، آن را براى آفريدگانش زيور و روشنايى قرار داده است . پس به واسطه خرد ، بندگان ، پروردگارشان را شناختند و دانستند كه خود ، آفريده اند و خداوند ، تدبير كننده آنان است و آنها از سوى خداوند ، تدبير مى شوند و خداوند ، جاودان است و آنان فناپذيرند ، و با خردشان ، به وجود آفريده هاى خدا (مانند : آسمان و زمين ، خورشيد و ماه ، و شب و روز) دليل آوردند و فهميدند كه براى اين آفريدگان و خودِ آنها ، آفريدگار و تدبير كننده اى هست كه هميشه بوده و همواره خواهد بود ، و با خرد ، زيبايى را از زشتى تمييز دادند .

3 / 2پيوستگى عدالت و حكمتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف خداى متعال _: خدايا! تو زنده اى هستى كه هرگز نمى ميرى ... و بزرگى هستى كه هيچ چيزى را فروگذار نمى كنى و حكيمى هستى كه بى انصافى نمى ورزى و وكيلى هستى كه [در حقّ توكّل كنندگان ،] ستم روا نمى دارى .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعاى ايشان در روز احزاب _: [خدايا! ]تو ، آن دادگرى هستى كه هرگز جفا نمى كند و تو ، آن حكيمى هستى كه ستم روا نمى دارد .

امام على عليه السلام_ هنگامى كه درباره عدالت و جود ، مورد پرسش قرار گرفت كه كدام برتر است _: عدالت ، كارها را در جايگاه خودشان مى نشاند ؛ ولى جود ، آنها را از مسير خودشان بيرون مى برد . عدالت ، تدبير كننده همگانى است ؛ ولى جود ، فرد خاصّى را بهره مند مى نمايد . بنا بر اين ، از ميان اين دو ، عدالت ، شريف تر و برتر است .

.

ص: 90

3 / 3المُلازَمَةُ بَينَ الظُّلمِ وَالحاجَةِالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: قَد عَلِمتُ _ يا إلهي _ أنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ ، ولا في نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإنَّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، ويَحتاجُ إلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وقَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذلِكَ . (1)

3 / 4شُهَداءُ اللّهِ عَلى عَدلِهِالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (2)

الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في تَعظيمِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: أشهَدُ أنَّهُ عَدلٌ عَدَلَ ، وحَكَمٌ فَصَلَ . (3)

عنه عليه السلام :سُبحانَكَ اللّهُمَّ لا إلهَ إلّا أنتَ وبِحَمدِكَ ، وما أحكَمَكَ وأعدَلَكَ وأرأَفَكَ وأرحَمَكَ وأبصَرَكَ ! (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 277 ح 946 عن ذريح و ج 3 ص 88 ح 247 عن الإمام الكاظم عليه السلام ، الصحيفة السجّاديّة : ص 207 الدعاء 48 عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 490 ح 1409 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 56 ح 2135 كلاهما عن معروف بن خرّبوذ عن أحدهما عليهماالسلام ، مصباح المتهجّد : ص 422 ح 542 ، بحار الأنوار : ج 87 ص 203 ح 11 .
2- .آل عمران : 18 .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 214 ، بحار الأنوار : ج 69 ص 311 ح 32 .
4- .الدُّروع الواقية : ص 196 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 199 ح 3 .

ص: 91

3 / 3 پيوستگى ستم و نياز

3 / 4 گواهان دادگرى خدا

3 / 3پيوستگى ستم و نيازامام صادق عليه السلام_ در دعا _: بار الها! به تحقيق دانستم كه در داورى تو ، هيچ ستمى و در كيفر تو ، هيچ شتابى نيست . همانا كسى شتاب مى ورزد كه نگران از دست رفتن فرصت است ، و ناتوان است كه به ستم كردن ، نيازمند است ، در حالى كه _ اى پروردگار من _ منزلت تو ، بلندمرتبه تر از آن است .

3 / 4گواهان دادگرى خداقرآن«خدا كه همواره برابرى را برپا مى دارد ، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست ، و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مى دهند ]كه : جز او كه قدرتمند و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .

حديثامام على عليه السلام_ در تعظيم خداوند جلّ و علا _: شهادت مى دهم كه خداوند ، دادگرى است عدالت ورز ، و داورى است فيصله دهنده .

امام على عليه السلام :خدايا! تو منزّهى . معبودى جز تو نيست و تو را مى ستايم . تو ، چه داور و دادگر و دلسوز و مهربان و بينايى !

.

ص: 92

الإمام زين العابدين عليه السلام :أنتُم مَعاشِرَ الشّيعَةِ العُلَماءُ لِعِلمِنا ، تالونَ لَنا ، مَقرونونَ بِنا ، وبِمَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ ، شُهَداءُ للّهِِ بِتَوحيدِهِ وعَدلِهِ وكَرَمِهِ . (1)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إنّي أشهَدُ أنَّكَ أنتَ اللّهُ الَّذي لا إلهَ إلّا أنتَ ، قائِمٌ بِالقِسطِ ، عَدلٌ فِي الحُكمِ . (2)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الشُّكرِ _: ... بَل مَلَكتَ _ يا إلهي _ أمرَهُم قَبلَ أن يَملِكوا عِبادَتَكَ ، وأعدَدتَ ثَوابَهُم قَبلَ أن يُفيضوا في طاعَتِكَ ، وذلِكَ أنَّ سُنَّتَكَ الإِفضالُ ، وعادَتَكَ الإِحسانُ ، وسَبيلَكَ العَفوُ ، فَكُلُّ البَرِيَّةِ مُعتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيرُ ظالِمٍ لِمَن عاقَبتَ ، وشاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلى مَن عافَيتَ ، وكُلٌّ مُقِرٌّ عَلى نَفسِهِ بِالتَّقصيرِ عَمَّا استَوجَبتَ . (3)

.


1- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : ص 625 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 180 ح 68 .
2- .الصحيفة السجّاديّة : ص 42 الدعاء 6 ، المصباح للكفعمي : ص 104 .
3- .الصحيفة السجّاديّة : ص 144 الدعاء 37 ، المصباح للكفعمي : ص 544 .

ص: 93

امام زين العابدين عليه السلام :شما گروه شيعيان _ كه دانايان به دانش ما و دنباله رو ما و نزديك به ما و [نزديك به ]فرشتگان مقرّب خداييد _ به يگانگى و دادگرى و بخشش خداوند ، گواهيد .

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: من شهادت مى دهم كه تو ، آن خدايى هستى كه معبودى جز تو نيست ، برپا دارنده برابرى هستى و در داورى ، عدالت پيشه اى .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در سپاس گزارى _: . . . بلكه _ اى پروردگار من _ پيش از آن كه آنان به عبادت مشغول شوند ، تو كارشان را به دست گرفتى [و خواسته شان را برآوردى] ، و پيش از آن كه در اطاعت تو درآيند ، پاداششان را مهيّا ساختى ، و آن ، به خاطر اين است كه روش تو بخشش ، عادت تو نيكى ، و شيوه تو گذشت است . از اين رو ، همه مردم اعتراف دارند كه تو به هر كه كيفر دادى ، ستمگر نبودى ، و گواهى مى دهند كه تو هر كه را بخشيدى ، از روى كَرَم بود ، و همه درباره آنچه كيفرشان دادى، به تقصير [و گناه ]خود، اقرار دارند .

.

ص: 94

الفصل الرّابِعُ : العدل من اصول الدّينمعاني الأخبار عن أبي أحمد السمرقندي بإسناده رفعه إلى الإمام الصادق عليه السلام :أنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ : إنَّ أساسَ الدّينِ التَّوحيدُ وَالعَدلُ ، وعِلمُهُ كَثيرٌ ، ولابُدَّ لِعاقِلٍ مِنهُ ، فَاذكُر ما يَسهُلُ الوُقوفُ عَلَيهِ ويَتَهَيَّأُ حِفظُهُ . فَقالَ عليه السلام : أمَّا التَّوحيدُ ، فَأَن لا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، وأمَّا العَدلُ ، فَأَن لا تَنسُبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ . (1)

مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: اِلزَم ما أجمَعَ عَلَيهِ أهلُ الصَّفاءِ وَالتُّقى مِن اُصولِ الدّينِ ، وحَقائِقِ اليَقينِ وَالرِّضا وَالتَّسليمِ ، ولا تَدخُل فِي اختِلافِ الخَلقِ ومَقالاتِهِم فَتَصعُبَ عَلَيكَ ، وقَد أجمَعَتِ الاُمَّةُ المُختارَةُ بِأَنَّ اللّهَ تَعالى واحِدٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، وأنَّهُ عَدلٌ في حُكمِهِ ، يَفعَلُ ما يَشاءُ ويَحكُمُ ما يُريدُ ، ولا يُقالُ لَهُ في شَيءٍ مِن صُنعِهِ : لِمَ ؟ ولا كانَ ولا يَكونُ شَيءٌ إلّا بِمَشِيَّتِهِ ، وأنَّهُ قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ ، وصادِقٌ في وَعدِهِ ووَعيدِهِ . (2)

راجع : ص 78 (نسبة ذنوب العباد إلى اللّه ) .

.


1- .معاني الأخبار : ص 11 ح 2 ، التوحيد : ص 96 ح 1 ، مشكاة الأنوار : ص 39 ح 8 ، إعلام الورى : ج 1 ص 544 ، روضة الواعظين : ص 48 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 264 ح 13 .
2- .مصباح الشريعة : ص 379 ، بحار الأنوار : ج 57 ص 104 ح 87 .

ص: 95

فصل چهارم: عدل ، از اصول دين است

اشاره

فصل چهارم: عدل ، از اصول دين استمعاني الأخبار_ به نقل از سمرقندى ، كه سندش را به امام صادق عليه السلام رسانده است _: مردى از امام صادق عليه السلام پرسشى نمود و ايشان در پاسخ او فرمود : «پايه دين، توحيد و عدل است و دانش آن، بسيار است و خردمند را از آن، گريزى نيست . پس ، آن را به هر اندازه كه در دسترس و قابل حفظ كردن است، درياب» . [امام عليه السلام ] سپس فرمود : «امّا يكتاپرستى ، اين است كه آنچه را كه بر تو رواست، بر پروردگارت روا ندارى ، و امّا عدل ، اين است كه آنچه را به خاطرش مورد سرزنش قرار مى گيرى، به آفريدگارت نسبت ندهى» .

مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: به آنچه پاكان و پرهيزگاران درباره اصول دين و حقايق يقين و رضا و تسليم، اتّفاق نظر دارند، ملتزم باش و در اختلاف آرا و سخنان پراكنده مردم، وارد نشو، كه كار بر تو سخت مى شود ، در حالى كه امّتِ برگزيده (مسلمانان) بر اين، اتّفاق دارند كه خداى متعال، يگانه است و چيزى همانند او نيست ، و نيز [اتّفاق دارند كه] او در داورى اش عدالت پيشه است ، به خواست خود، عمل مى كند و طبق اراده خويش حُكم مى نمايد ، و درباره كارى كه انجام مى دهد ، «چرا؟» به او گفته نمى شود ، و هيچ چيزى جز به خواست او صورت نپذيرفته و نمى پذيرد ، و نيز [اتّفاق دارند كه] او به آنچه مى خواهد، تواناست و در وعده و تهديدش راستگوست .

ر . ك : ص 79 (گناهان بندگان را به خدا نسبت دادن) .

.

ص: 96

. .

ص: 97

پژوهشى درباره قرار گرفتن «عدل خداوند» در شمار اصول دين

1 . فرق اصول دين و اصول مذهب
2 . اصول دين اسلام

پژوهشى درباره قرار گرفتن «عدل خداوند» در شمار اصول ديناهل بيت عليهم السلام ، «عدل» را جزو اصول دين مى دانند . براى تبيين اين عقيده، بررسى چند مسئله ، ضرورى است :

1 . فرق اصول دين و اصول مذهبدين، برنامه تكامل انسان است و اصول دين ، پايه هايى هستند كه اساس و بنياد آن را تشكيل مى دهند ، به گونه اى كه با فرو ريختن هر يك از آنها، برنامه تكامل انسان به نتيجه مطلوب نمى رسد . مذهب نيز ، برداشت ويژه اى از دين است و اصول مذهب، اركان اساسى آن را تشكيل مى دهند . بنا بر اين، ممكن است اصولِ هر دينى ، از نگاه مذاهب مختلف آن ، متفاوت باشند .

2 . اصول دين اسلامتوحيد، نبوّت و معاد ، اصول دين اسلام شمرده شده اند، بدين معنا كه منكِر هر يك از اين سه اصل ، در زمره مسلمانان قرار نمى گيرد و احكام اسلام بر وى جارى نمى گردد . در اين باره ، آنچه قابل بررسى است، دليل منحصر شدن اصول دين در اين سه اصل است .

.

ص: 98

حقيقت ، اين است كه دليلى از قرآن و سنّت بر انحصار اصول دين در سه اصلِ ياد شده ، وجود ندارد . آنچه قرآن كريم ، ايمان به آن را ضرورى مى داند ، عبارت است از : يگانگى خدا، غيب، معاد، فرشتگان ، كتاب هاى آسمانى، رسالت انبياى الهى، و آنچه بر پيامبران از جانب خدا فرو فرستاده شده است . نيز در احاديث اسلامى ، همه آنچه بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله نازل شده و اعتقاد به آنها ضرورى است ، به تفصيل بيان شده و شمارى از آنها به عنوان اركان اسلام معرّفى شده اند ؛ امّا حديثى كه اصول اسلام را در سه اصلِ : توحيد، نبوّت و امامت منحصر كند ، وجود ندارد . ممكن است تصوّر شود كه منحصر بودن اصول دين در سه اصل پيش گفته ، به دليل اين است كه همه امورى كه اسلام ، اعتقاد به آنها را ضرورى مى داند ، به اين سه اصل بر مى گردند ؛ چرا كه اعتقاد به صفات ثبوتى و سلبى خداوند متعال ، به اصل «توحيد» ، عقيده به فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، رسالت پيامبران ، و پيام هايى كه آنان از جانب خداوند آورده اند ، به اصل «نبوّت» ، و اعتقاد به امور مربوط به جهان پس از مرگ (مانند : عالم برزخ، حسابرسى ، شفاعت، بهشت و دوزخ) ، به اصل «معاد» بازگشت مى كنند . به عبارت ديگر ، ممكن است دليل منحصر بودن اصول عقايد اسلامى در اين سه اصل، مرجع بودن آنها براى ساير عقايد تصوّر شود. درباره اين تصوّر، بايد گفت كه با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه اين دليل ، تمام نيست ؛ چرا كه اگر مرجع بودن، ملاك شمارش اصول دين باشد ، بايد گفت : اصول دين ، دو تاست : توحيد و نبوّت ؛ زيرا عقيده به معاد نيز در اعتقاد به نبوّت ، مندرج است . از اين رو ، بسيارى از فقيهان، تنها منكِر توحيد و نبوّت را محكوم به كفر مى دانند . (1)

.


1- .. بجز انكار دو اصل توحيد و نبوّت ، اگر آنچه مورد انكار قرار گرفته، از ضروريّات اسلام باشد ، به گونه اى كه به انكار نبوّت بازگشت كند و منكِر آن نيز توجّه به اين معنا داشته باشد، وى محكوم به كفر است ؛ ولى اگر از ضروريّات اسلام نباشد، يا انكار كننده توجّه به اين معنا نداشته باشد ، محكوم به كفر نيست (ر . ك : عروة الوثقى : ج 1 ص 34) .

ص: 99

3 . ضابطه تعيين اصول دين
4 . دليلِ شمرده شدن «عدل» از اصول دين
اشاره

همچنين چه بسا در تحليلى دقيق تر ، بتوان گفت : همه عقايد اسلامى ، به اصل توحيد بازگشت مى كنند و از همين رو ، پيامبر خدا مى فرمود : «قولوا لا إله إلّا إللّه ، تفلحوا ؛ بگوييد : معبودى جز اللّه نيست ، كه رستگار مى شويد» (1) .

3 . ضابطه تعيين اصول دينبه نظر مى رسد ضابطه اى كه براى تعيين اصول اعتقادى اسلام مى توان ارائه كرد ، عبارت است از : پُراهمّيت بودن و نقش بنيادى داشتن آن عقيده در ميان عقايدى كه در صدد رساندن انسان به تكامل دنيوى و اخروى و نيز ساماندهى جامعه توحيدى اند . به بيان ديگر ، در بررسى برنامه هاى سعادت بخش اسلام ، به امورى بر مى خوريم كه نقش آنها در مقايسه با ديگر برنامه ها، بنيادى است و در احاديث اهل بيت عليهم السلام از آنها به «دعائم الإسلام (پايه هاى اسلام) » تعبير گرديده است . (2) بنا بر اين، توحيد، نبوّت و معاد ، از آن رو به عنوان اصول دين اسلام شناخته شده اند كه علاوه بر مرجع بودن آنها براى ساير عقايد اسلامى ، نقششان از ساير استوانه هاى سازنده اين بناى ارجمند ، بيشتر است . در مقابل ، شمارى از امور اعتقادى (مانند : عقيده به معراج، فرشتگان و شفاعت) ، هر چند لازم اند ، امّا از چنين اهمّيتى برخوردار نيستند .

4 . دليلِ شمرده شدن «عدل» از اصول دينپيروان مذهب اهل بيت عليهم السلام، بر پايه ضابطه اى كه در تعيين اصول دين بِدان اشاره شد، «عدل خداوند» را در كنار «امامت امامانِ اهل بيت عليهم السلام» ، از اصول اسلام

.


1- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 5 ص 19 ح 3900 .
2- .ر . ك : ميزان الحكمة : اسلام : «پايه هاى اسلام» .

ص: 100

الف _ اهمّيت اعتقادى
ب _ اهمّيت سياسى _ اجتماعى

مى دانند . اين، از آن جهت است كه همه متفكّران و مُصلحانى كه به نجات و سعادت و تكامل جامعه انسانى مى انديشند، در حقيقت ، آرمانى جز «عدل» و «امامت» ندارند و فلسفه جهان بينىِ توحيدى نيز چيزى جز تحقّق عدالت ، پرورش انسان هاى امام گونه و امامت انسان هاى شايسته نيست . دليلِ شمرده شدن «امامت» به عنوان يك اصل ، پس از تبيين موضوع «نبوّت» ، در همين دانش نامه به تفصيل ، خواهد آمد _ إن شاء اللّه _ ؛ و در اين جا به دلايلِ اصلْ شمرده شدنِ «عدل خداوند» ، بر اساس ضابطه پيش گفته ، مى پردازيم :

الف _ اهمّيت اعتقادىدر اهمّيت عقيده به عدل خداوند ، همين بس كه بسيارى از عقايد اسلامى ، زيرمجموعه عدل خداوندند و اگر اين اصلْ پذيرفته نشود ، بسيارى از آموزه هاى اعتقادى (مانند : نبوّت، معاد، حسابرسى، بهشت و دوزخ كه در آينده به تفصيل درباره آنها سخن خواهيم گفت) ، قابل توجيه نخواهند بود . سيّدِ مرتضى در اين باره مى گويد : هر كس در پى اختصار و اجمال بوده ، به دو اصل توحيد و عدل ، بسنده كرده است . نبوت و امامت كه در اعتقاد ما ، واجب اند و از اصول مهم به شمار مى آيند ، در ابواب عدل جا دارند . (1)

ب _ اهمّيت سياسى _ اجتماعىاهمّيت سياسى _ اجتماعىِ عدل خداوند، كمتر از اهمّيت اعتقادىِ آن نيست ؛ زيرا عدل خداوند ، در واقع ، زيربناى عدالت اجتماعى است . در زمان حكومت

.


1- .رسائل الشريف المرتضى : ج 1 ص 166 .

ص: 101

بنى اميّه ، شمارى از زمامداران جائر _ كه از يك سو ، خود را خليفه خدا و پيامبر او مى ناميدند و از سوى ديگر ، بى نهايتْ ستمگر بودند _ ، براى توجيه بى عدالتى هاى خود ، راهى جز تحريف عدل خداوند نداشتند . طبق بررسى هاى تاريخى ، آنان با طرّاحى نقشه اى ماهرانه به وسيله شمارى عالم نما ، مسئله قضا و قدر خداوند را مطرح نمودند و چنين وانمود كردند كه هر چه در عالمْ رخ مى دهد (و از جمله آنها ، حكمرانى ستمگرانه آنان) ، به تقدير خدا و مورد خشنودى اوست و بنا بر اين ، مردم بايد از حكومت ستمگران ، راضى باشند . (1) آنان در پاسخ اين اشكال كه «لازمه چنين قضا و قدر و جبرى ، ظلم است» ، حسن و قبح عقلى را انكار كردند و گفتند : هر كارى كه خدا انجام بدهد ، عين عدل است . در نتيجه ، حكومت ستمگران و اعمال ستمگرانه خلفا ، چون به قضا و قدرِ خداوند است، بر اساس عدل است و كسى حقّ اعتراض ندارد . اين تفسير از عدل خداوند ، در واقع ، نفى عدالت خداست ؛ چرا كه كارهايى را كه از نظر عقل ، ظلم اند ، عين عدل مى شمرد . (2) اين جاست كه پيوند عدل خداوند با مسئله قضا و قدر، جبر و اختيار، حسن و قبح عقلى، و سعادت و شقاوت، مشخّص مى شود . همچنين روشن مى گردد كه اين مسائل كلامى ، چگونه در تاريخ اسلام ، مورد سوء استفاده سياسى بوده اند . (3) استاد شهيد ، مرتضى مطهّرى، در اين باره مى نويسد : تاريخ ، نشان مى دهد كه مسئله قضا و قدر ، در زمان بنى اميّه ، مستمسك قرص و محكمى براى سياستمداران اموى بوده است . آنها جدّا از مسلك

.


1- .بر اساس اين تفسير از قضا و قدر ، انسان ، اختيارى ندارد و مجبور است .
2- .ر.ك : عدل در جهان بينى توحيدى : بخش دوم .
3- .براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : كتاب عدل در جهان بينى توحيد : بخش دوم : عدل الهى در تاريخ اسلام .

ص: 102

جبر ، طرفدارى مى كردند و طرفداران اختيار و آزادى بشر را با عنوان «مخالفت با يك عقيده دينى» مى كُشتند و يا به زندان مى انداختند ، تا آن جا كه اين جمله معروف شد : «اَلْجَبْرُ وَالتَّشْبيهُ أمَويّانِ وَ الْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ عَلَويّانِ ؛ جبر و تشبيه (شبيه كردن خدا به مخلوق) ، اموى اند و عدل و توحيد، علوى» . قديم ترين كسانى كه مسئله اختيار و آزادى بشر را در دوره اموى عنوان كردند و از عقيده به آزادى و اختيار بشر حمايت كردند، مردى از اهل عراق به نام «معبد جُهَنى» و مرد ديگرى از اهل شام معروف به «غيلان دمشقى» بودند . اين دو نفر ، به راستى و درستى و صدق و ايمان ، شناخته مى شدند . معبد ، همراه ابن اشعث ، خروج كرد و به دست حَجّاج ، كشته شد و غيلان نيز ، پس از آن كه حرف هايش به گوش هشام بن عبد الملك رسيد، به دستور هشام ، دست ها و پاهايش را بريدند و سپس او را به دار آويختند . در كتاب تاريخ علم كلام (تأليف شبلى نعمانى ، جلد اوّل، صفحه 14) مى نويسد : «اگرچه براى اختلاف عقايد ، تمام عوامل و اسبابْ فراهم بود، ليكن از آغاز ، اين از سياست و پولتيك يا مقتضيّات مملكتى بود ، كه در زمان امويان ، چون بازار سفّاكى رواج داشت ، قهرا در طبايع ، شورش پيدا مى شد ؛ لكن هر وقتْ كلمه شكايتى از زبان كسى در مى آمد، طرفداران حكومت، حواله به تقدير كرده ، او را ساكت و خاموش مى كردند كه : آنچه مى شود ، مقدّر و مرضىِّ خداست و نبايد هيچ دم زد ؛ آمَنّا بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ . (1) در زمان حَجّاج، معبدِ جُهَنى _ كه از تابعين بود و بسيار دلير و راستگو بود _ ، يك روز از استاد خود ، حسن بصرى ، پرسيد : اين كه از طرف بنى اميّه مسئله قضا و قدر را پيش مى كشند ، تا كجا اين حرف ، راست است و درست؟ او گفت : ايشان ، دشمنان خدا هستند، دروغ مى گويند» . (2)

.


1- .يعنى : به تقدير ، ايمان داريم ، چه خيرش و چه شرّش!
2- .انسان و سرنوشت : ص 44 _ 45 (با ويرايش) .

ص: 103

پيروان اهل بيت عليهم السلام در برابر اين تحريف و توطئه خطرناك _ كه حكمت بعثت پيامبران خدا و اساس اسلام را تهديد مى كرد _ ، عدل خداوند به معناى درست آن را در كنار توحيد ، از اصول دين قرار دادند ، بدين معنا كه انكارِ عدل ، در واقع ، انكار اسلام است و اسلام منهاى عدالت ، با اسلام منهاى اسلام ، يكى است . بر اين اساس، پيروان اهل بيت عليهم السلام براى عدل خداوند ، اهمّيتى هموزن توحيد ، قائل شدند و اين دو را اساس دين دانستند . امام صادق عليه السلام در جواب پرسشگرى _ كه گفت: «بنياد دين ، توحيد و عدل است و علم آن هم گسترده است . از سوى ديگر، هر عاقلى ناگزير از دانستن است . پس چيزى بگو كه فهميدنش آسان و فراگرفتنش آسان ممكن باشد» ، ضمن تقرير سخن او _ فرمود : أَمَّا التَّوحيدُ ، فَأَن لا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، وَأمَّا العَدلُ فَأَن لا تَنسُبَ إِلى خالِقِكَ ما لامَك عَلَيهِ . (1) توحيد ، اين است كه آنچه را بر تو رواست ، بر خدا روا ندارى ، و عدل ، آن است كه به آفريدگارت چيزى را نسبت ندهى كه با آن تو را سرزنش كند . اين سخن ، بدين معناست كه موحّد ، كسى است كه آنچه را براى خود (به عنوانِ آفريده) روا مى داند ، براى آفريدگار خود ، روا نداند ، از جمله ، اين كه : آفريده پديده است و آفريدگار نمى تواند پديده باشد . آفريده نيازمند است و آفريدگار نمى تواند نيازمند باشد و ... . همچنين عقيده به عدل خداوند ، بدين معناست كه انجام دادن كارهاى ناشايستى كه خدا انسان را بِدان ملامت كرده ، به او نسبت ندهى، او را ستمگر ندانى و يا افعال او را به گونه اى توجيه نكنى كه عقل ، او را ستمگر بشمرد . بيان ديگر اين ، سخن امام صادق عليه السلام در تبيين عدل خداوند براى هشام بن

.


1- .. ر . ك : ص 94 ح 5726 .

ص: 104

حكم است : مِنَ العَدلِ أَن لا تَتَّهِمَهُ وَمِنَ التَّوحيدِ أَن لا تَتَوَهَّمَهُ . (1) از [نشانه هاى عقيده به] عدل ، اين است كه خدا را متّهم نكنى و [از نشانه هاى عقيده به ]توحيد ، اين است كه او را [به هيچ كيفيّتى ]تصوّر نكنى . يعنى كسى كه با تفسير نادرست از قضا و قدر و با اعتقاد به جبر ، خدا را به انجام دادن كارهاى ناشايست بندگانْ متّهم مى نمايد، در واقع ، خدا را عادل نمى داند، هر چند سخن خود را به گونه اى توجيه كند. گفتنى است كه معتزله (فرقه اى از اهل سنّت) در مورد حسن و قبح عقلى و عدل خداوند ، با اماميّه هم عقيده بودند و اختلاف آنها با اشاعره در اين باره ، به گونه اى بود كه به اماميّه و معتزله ، «عدليّه» يا «أصحاب العدل و التوحيد» گفته مى شد . (2)

.


1- .ر . ك : ص 78 ح 5703 .
2- .ر.ك : عدل الهى : ص 56 .

ص: 105

. .

ص: 106

الفصل الخامِسُ : العدل في الآخرة5 / 1العَدلُ ميزانُ الأَعمالِ يَومَ القِيامَةِالكتاب«وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» . (1)

«وَ نَضَعُ الْمَوَ زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَ_مَةِ فَلَا تُظْ_لَمُ نَفْسٌ شَيْ_ئا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَ_سِبِينَ» . (2)

الحديثالاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : ... أوَ لَيسَ توزَنُ الأَعمالُ ؟ قالَ عليه السلام : لا ، إنَّ الأَعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا ، وإنَّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشياءِ ، ولا يَعرِفُ ثِقلَها وخِفَّتَها ، وإنَّ اللّهَ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ . قالَ : فَما مَعنَى الميزانِ ؟ قالَ عليه السلام : العَدلُ . (3)

.


1- .الاعراف : 8 .
2- .الأنبياء : 47 .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 247 ح 223 ، بحار الأنوار : ج 7 ص 248 ح 3 .

ص: 107

فصل پنجم: عدالت در آخرت

5 / 1 عدالت ، ترازوى اعمال در روز رستاخيز

فصل پنجم: عدالت در آخرت5 / 1عدالت ، ترازوى اعمال در روز رستاخيزقرآن«و در آن روز ، سنجش [اعمال]، حقيقت است» .

«و ترازوهاى برابرى را در روز رستاخيز مى نهيم . پس، هيچ كس به [در] چيزى ستم نمى بيند و اگر [عملْ ]هموزن دانه خردلى باشد، آن را مى آوريم و كافى است كه ما حسابرس باشيم» .

حديثالاحتجاج :از جمله پرسش هاى آن زنديق كه درباره مسائل بسيارى از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت : . . . آيا اعمال، به ترازو نهاده نمى شوند ؟ [امام عليه السلام ] فرمود : «نه ؛ زيرا اعمال، جسم نيستند ؛ بلكه صفت كارهايى هستند كه [صاحبانشان] انجام داده اند . همانا كسى كه تعداد چيزها را نمى داند و سبك و سنگين آنها را نمى شناسد، به ترازو نيازمند است ، در حالى كه چيزى بر خداوند، پنهان نيست» . گفت : پس معناى ترازو چيست ؟ [امام عليه السلام ] فرمود : «[سنجش اعمال با ميزانِ ]عدالت» .

.

ص: 108

5 / 2العَدلُ في جَزاءِ الحَسَناتِالكتاب«إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيم بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ» . (1)

«إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً» . (2)

«إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» . (3)

«إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ» . (4)

« وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً » . (5)

راجع : البقرة:143، 272، 279، 281 وآل عمران : 25، 57، 161، 171، 195 والأنفال: 60 ويونس: 4 ومريم : 60 وطه : 112 والنحل : 111 .

الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: اللّهُمَّ اقسِم لَهُ مَقسَما مِن عَدلِكَ ، وَاجزِهِ مُضَعَّفاتِ (6) الخَيرِ مِن فَضلِكَ . (7)

.


1- .يونس : 4 .
2- .الجاثية : 31 _ 35 .
3- .التوبة : 120 وراجع هود : 115 ، يوسف : 90 ، يوسف : 56 .
4- .الاعراف : 170 .
5- .. الإسراء : 71 .
6- .في بحار الأنوار : «مضاعفات» بدل «مضعّفات» ، وكلاهما بمعنى .
7- .نهج البلاغة : الخطبة 106 ، بحار الأنوار : ج 16 ص 381 ح 93 .

ص: 109

5 / 2 عدالت در پاداش دادن نيكى ها

5 / 2عدالت در پاداش دادن نيكى هاقرآن«بازگشتِ همه شما به سوى اوست . وعده خدا حق است . هموست كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى گرداند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به عدالتْ پاداش دهد ، و كسانى كه كفر ورزيده اند، به [سزاى ]كفرشان، شربتى از آب جوشان و عذابى پُردرد خواهند داشت» .

«ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است، تباه نمى كنيم» .

«خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند» .

«ما اجر درستكاران را تباه نخواهيم كرد» .

«و به قدر نخك هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود» .

ر . ك : بقره : آيه 143 ، 272 ، 279 ، 281 و آل عمران : آيه 25 ، 57 ، 161 ، 171 ، 195 و انفال : آيه 60 و يونس : آيه 4 و مريم : آيه 60 و طه : آيه 112 و نحل : آيه 111 .

حديثامام على عليه السلام_ در ياد كرد پيامبر صلى الله عليه و آله _: خدايا! از دادگرى خود ، او را بهره اى نصيب فرما و از كَرَمت، به او خير بسيار و چندين برابر، پاداش بده .

.

ص: 110

الإمام الباقر عليه السلام_ بَعدَ ذِكرِهِ عليه السلام قَولَهُ تَعالى : «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم» (1) _: لَيسَت تَشهَدُ الجَوارِحُ (2) عَلى مُؤمِنٍ ، إنَّما تَشهَدُ عَلى مَن حَقَّت عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذابِ ، فَأَمَّا المُؤمِنُ فَيُعطى كِتابَهُ بِيَمينِهِ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «فَمَنْ (3) أُوتِىَ كِتَ_بَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَ_بَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» (4) . (5)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ التَّوبَةَ مُطَهِّرَةٌ مِن دَنَسِ الخَطيئَةِ ، قالَ عز و جل : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» إلى قَولِهِ عز و جل : «لَا تُظْ_لَمُونَ» (6) فَهذا ما دَعَا اللّهُ إلَيهِ عِبادَهُ مِنَ التَّوبَةِ ، ووَعَدَ عَلَيها مِن ثَوابِهِ ، فَمَن خالَفَ ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ التَّوبَةِ سَخِطَ اللّهُ عَلَيهِ ، وكانَتِ النّارُ أولى بِهِ وأحَقَّ . (7)

تفسير القمّي_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» _: الجِلدَةُ الَّتي في ظَهرِ النَّواةِ . (8)

5 / 3العَدلُ في جَزاءِ السَّيِّئاتِالكتاب«الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» . (9)

.


1- .. النور : 24 .
2- .جَوارحُ الإنسان : أعضاؤه الّتي يكتسب بها (الصحاح : ج 1 ص 358 «جرح») .
3- .. وقع تصحيف في نقل الآية في المصدر وصححناه طبقا لبحار الأنوار .
4- .الإسراء : 71 .
5- .الكافي : ج 2 ص 32 ح 1 عن محمّد بن سالم ، بحار الأنوار : ج 7 ص 318 ح 14 .
6- .البقرة : 278 و 279 .
7- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 153 ح 512 عن أبي عمرو الزبيري ، بحار الأنوار : ج 103 ص 123 ح 41 .
8- .تفسير القمّي : ج 2 ص 23 ، بحار الأنوار : ج 8 ص 10 ذيل ح 1 .
9- .غافر : 17 .

ص: 111

5 / 3 عدالت در مجازات بدى ها

امام باقر عليه السلام_ پس از ذكر اين گفته خداى متعال : «روزى كه زبان هايشان و دستانشان و پاهايشان عليه آنان گواهى مى دهد» _: اين چنين نيست كه اعضا عليه مؤمن گواهى دهند ؛ بلكه آنها عليه كسى كه عذاب بر او ثابت شده، گواهى مى دهند ؛ امّا مؤمن ، كارنامه اش به دست راستش داده مى شود . خداوند عز و جل فرمود : «پس هر كس كارنامه اش را به دست راستش دهند ، آنان كارنامه خود را مى خوانند و به قدر نَخَك هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود » .

امام صادق عليه السلام :همانا توبه ، آلودگى ناشى از گناه را پاك مى كند . خداوند عز و جل فرمود : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و اگر مؤمنيد ، آنچه را از ربا باقى مانده است، وا گذاريد و اگر [چنين نكرديد] ، بدانيد كه به جنگ با خدا و فرستاده وى برخاسته ايد و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما از آنِ خودتان است، نه ستم مى كنيد و نه ستم مى بينيد» . اين، همان توبه اى است كه خداوند، بندگانش را به سوى آن فرا خوانده و بِدان، وعده پاداش داده است . بنا بر اين، هر كه با فرمان خداوند درباره توبه مخالفت ورزد ، خدا بر او خشم مى گيرد و آتش براى او سزاوار و ثابت است .

تفسير القمّى_ در بيان اين گفته خداى متعال : «به قدر فتيل هم به آنان ستم نمى شود» _: [منظور از «فتيل» ]نخى است كه در شكاف هسته خرما قرار دارد .

5 / 3عدالت در مجازات بدى هاقرآن«امروز، هر كسى به موجب آنچه انجام داده است، كيفر مى شود . امروز، ستمى نيست . آرى ، خدا زودشمار است» .

.

ص: 112

«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (1)

«ذَ لِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُ_لْمٍ وَأَهْلُهَا غَ_فِلُونَ» . (2)

راجع : غافر : 31 والنحل : 33 ، 118 والزخرف : 76 والكهف : 49 وهود : 101 و 117 والتوبة : 70 والعنكبوت : 40 والروم : 9 .

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن وَعدُهُ صِدقٌ ، يا مَن عَفوُهُ فَضلٌ ، يا مَن عَذابُهُ عَدلٌ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، يا مَن لا يُسأَلُ إلّا عَفوُهُ ، يا مَن لا يُنظَرُ إلّا بِرُّهُ (4) ، يا مَن لا يُخافُ إلّا عَدلُهُ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصابَ فِي الدُّنيا ذَنبا فَعوقِبَ بِهِ ، فَاللّهُ أعدَلُ مِن أن يُثَنِّيَ عُقوبَتَهُ عَلى عَبدِهِ ، ومَن أذنَبَ ذَنبا فِي الدُّنيا فَسَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، فَاللّهُ أكرَمُ مِن أن يَعودَ في شَيءٍ قَد عَفا عَنهُ . (6)

الإمام عليّ عليه السلام :إنَّهُ لَم يُصِبِ امرُؤٌ مِنكُم في هذِهِ الدُّنيا حَبرَةً (7) إلّا أورَثَتهُ عَبرَةً ، ولا يُصبِحُ فيها في جَناحِ أمنٍ إلّا وهُوَ يَخافُ فيها نُزولَ جائِحَةٍ، أو تَغَيُّرَ نِعمَةٍ، أو زَوال عافِيَةٍ ؛ مَعَ أنَّ المَوتَ مِن وَراءِ ذلِكَ ، وهَولَ المُطَّلَعِ (8) ، وَالوُقوفَ بَينَ يَدَيِ الحَكَمِ العَدلِ ، تُجزى كُلُّ نَفسٍ بِما عَمِلَت «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» (9) ، فَاتَّقُوا اللّهَ عَزَّ ذِكرُهُ ، وسارِعوا إلى رِضوانِ اللّهِ وَالعَمَلِ بِطاعَتِهِ وَالتَّقَرُّبِ إِلَيهِ بِكُلِّ ما فيهِ الرِّضا . (10)

.


1- .الأنعام : 160 .
2- .الأنعام : 131 .
3- .المصباح للكفعمي : ص 340 ، البلد الأمين : ص 406 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 390 .
4- .البِرُّ : الإحسان (النهاية : ج 1 ص 116 «برر») .
5- .المصباح للكفعمي : ص 336 ، البلد الأمين : ص 404 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 386 .
6- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 868 ح 2604 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 213 ح 775 و ص 334 ح 1365 ، المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 483 ح 3664 و ج 4 ص 291 ح 7678 ، السنن الكبرى : ج 8 ص 570 ح 17593 ، مسند الشهاب : ج 1 ص 303 ح 503 كلُّها عن أبي جحيفة عن الإمام عليّ عليه السلام ، كنز العمّال : ج 5 ص 307 ح 12965 .
7- .. الحَبرُ والحَبرَةُ : النِّعمة (لسان العرب : ج 4 ص 158 «حبر») .
8- .هولُ المُطَّلَع : يريد به الموقف يوم القيامة ، أو ما يشرف عليه من أمر الآخرة عقيب الموت (النهاية : ج 3 ص 133 «طلع») .
9- .النجم : 31 .
10- .الكافي : ج8 ص174 ح194 عن محمّد بن النُّعمان عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج77 ص352 ح31.

ص: 113

«هر كس كار نيكى بياورد ، ده برابر آن [،پاداش ]خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد ، جز مانند آن، جزا نمى بيند و بر آنان ستم نمى رود» .

«اين [اتمام حجت] ، بِدان سبب است كه پروردگار تو، هيچ گاه شهرها را به ستم نابود نكرده است كه [نابودشان كند و] مردم آنها غافل باشند» .

ر . ك : غافر : آيه 31 و نحل : آيه 33 ، 118 و زخرف : آيه 76 و كهف : آيه 49 و هود : آيه 101 ، 117 و توبه : آيه 70 و عنكبوت : آيه 40 و روم : آيه 9 .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كه وعده اش راست است! اى كه گذشتش لطف است! اى كه عذابش عدالت است!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كه جز به كَرَمش اميد نمى رود! اى كه از او جز گذشت، درخواست نمى شود! اى كه از او جز نيكى، انتظار نيست! اى كه جز از دادگرى اش هراسى نيست!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در دنيا به گناهى گرفتار آيد و كيفر شود ، خداوند، دادگرتر از آن است كه كيفر آن را بر بنده اش تكرار نمايد ، و هر كس در دنيا به گناهى مرتكب شود و خداوندْ آن را بپوشاند ، خداوند، بخشنده تر از آن است كه به چيزى كه گذشت كرده است، باز گردد .

امام على عليه السلام :فردى از ميان شما، در اين دنيا به شادمانى نمى رسد، جز اين كه برايش اندوهى به دنبال آورد ، و در حاشيه اى امن در اين دنيا قرار نمى گيرد، جز اين كه او در آن از فرود آمدن حادثه ناگوار يا از دست رفتن نعمت يا سلب آسايش، هراسان است. به علاوه، مرگ و ترس قيامت و قرار گرفتن در حضور داور دادگر، در پيش است ، هر كس در مقابل عملكرد خويش پاداش داده مى شود: «تا كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» . بنا بر اين ، از خداوند _ كه يادش گرامى باد _ پروا كنيد و به سوى خشنودى خدا و عمل نمودن به طاعت او و نزديك شدن به او با هر كارى كه خشنودى [خدا ]در آن است، بشتابيد .

.

ص: 114

الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ في تَحميدِ اللّهِ عز و جل _: ... حَتّى إذا بَلَغَ أقصى أثَرِهِ ، وَاستَوعَبَ حِسابَ عُمُرِهِ ، قَبَضَهُ إلى ما نَدَبَهُ إلَيهِ مِن مَوفورِ ثَوابِهِ ، أو مَحذورِ عِقابِهِ «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» عَدلاً مِنهُ ، تَقَدَّسَت أسماؤُهُ ، وتَظاهَرَت آلاؤُهُ (1) ، «لَا يُسْ_الُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْ_الُونَ» (2) . (3)

عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ فِي اللُّجوءِ إلَى اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إن تَشَأ تَعفُ عَنّا فَبِفَضلِكَ ، وإن تَشَأ تُعَذِّبنا فَبِعَدلِكَ ، فَسَهِّل لَنا عَفوَكَ بِمَنِّكَ ، وأجِرنا مِن عَذابِكَ بِتَجاوُزِكَ ؛ فَإِنَّهُ لا طاقَةَ لَنا بِعَدلِكَ ، ولا نَجاةَ لِأَحَدٍ مِنّا دونَ عَفوِكَ . (4)

الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ مُديرِ الأَدوارِ ومُعيدِ الأَكوارِ ، طَبَقا عَن طَبَقٍ (5) ، وعالَما بَعد عالَمٍ «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» عَدلاً مِنهُ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ وجَلَّت آلاؤُهُ ، لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لكِنَّ النّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ ، يَشهَدُ بِذلِكَ قَولُهُ جَلَّ قُدسُهُ : «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (6) في نَظائِرَ لَها في كِتابِهِ الَّذي فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَيءٍ ، و «لَا يَأْتِيهِ الْبَ_طِ_لُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (7) ، ولِذلِكَ قالَ سَيِّدُنا مُحَمَّدٌ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ : إنَّما هِيَ أعمالُكُم تُرَدُّ إلَيكُم . (8)

.


1- .الآلاء : النِّعَمْ (النهاية : ج 1 ص 63 «إلى») .
2- .الأنبياء : 23 .
3- .الصحيفة السجّادية : ص 20 الدعاء 1 ، .
4- .الصحيفة السجّادية : ص 49 الدعاء 10 .
5- .قال العلامة المجلسي : مدير الأدوار؛ لعلّ فيه مضافاً محذوفاً أي ذوي الأدوار ، أو الإسناد مجازي . وفي بعض النسخ بالباء الموحّدة [أي مُدَبِّرِ الأدوارِ] وهو أظهر . والأكوار : جمع كور بالفتح وهو الجماعة الكثيرة من الابل والقطيع من الغنم ويقال كلّ دور كور . والمراد إمّا استئناف قرن بعد قرن وزمان بعد زمان أو إعادة أهل الأكوار والأدوار جميعا في القيامة والأوّل أظهر . وقال الجزري : قيل للقرن طبق (بحار الأنوار : ج 3 ص 91) .
6- .الزلزلة : 7 و 8 .
7- .. فصلت: 42 .
8- .بحار الأنوار : ج 3 ص 90 نقلاً عن الخبر المشتهر بتوحيد المفضل بن عمر .

ص: 115

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى آن حضرت در ستايش خداوند عز و جل_: . . . تا آن گاه كه به قدم نهايى مى رسد و عمرش را به پايان مى برد ، خداوند با گرفتن جانش او را به سوى آنچه از پيش بِدان خوانده بود(يعنى پاداش فراوان يا كيفر ترسناك) ، ره سپار مى سازد «تا كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» با دادگرى اش . اسماى خدا پاك اند و نعمت هايش آشكار . «در آنچه انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد ؛ ولى آنان (انسان ها) سؤال خواهند شد» .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در پناه بردن به خداى متعال _: خدايا! اگر بخواهى، به كَرَمت از ما گذشت مى كنى و اگر بخواهى، به دادگرى ات ما را كيفر مى دهى . پس با منّت نهادن بر ما، گذشتت را براى ما آسان گردان و با گذشتت ما را از كيفرت رهايى بخش ؛ زيرا توان تحمّل دادگرى تو را نداريم و براى هيچ يك از ما بدون گذشت تو، راه نجاتى نيست .

امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه دوره ها را يكى از پس ديگرى و اصناف [موجودات] را صنفى در پى صنفى مى آورد، لايه اى بر لايه اى (1) و جهانى در پى جهانى، تا با دادگرى اش، «كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» . اسماى خدا پاك و نعمت هايش بزرگ اند . [خدا] به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند. اين را سخن خداى جليل و پاك، گواهى مى دهد : «پس، هر كه هموزن ذرّه اى نيكى كند، [نتيجه ]آن را خواهيد ديد و هر كه هموزن ذرّه اى بدى كند، [نتيجه ]آن را خواهد ديد» ، و نيز آيات نظير اين در كتاب او _ كه بيان آشكارِ هر چيزى است و به هيچ وجه باطل در آن راه ندارد و از جانب دانايى ستوده نازل گشته است _ و بدين خاطر، سَرور ما محمّد _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ فرمود : «همانا بازتاب عملكرد شماست كه به سوى خودتان بر مى گردد» .

.


1- .علّامه مجلسى مى گويد: مدير الأدوار [كه در اصل عربى حديث، در اين جا آمده است] ، يا مضاف محذوف دارد (يعنى «مدير ذوى الأدوار» است) و يا اِسناد مجازى است . در برخى نسخه ها به جاى «مدير»، «مدبّر» آمده است و اين ، روشن تر است. اكوار جمع كور (با فتحه) ، به جمعيّت زياد شتر و گله گوسفند گفته مى شود و به «دور» هم «كور» مى گويند. منظور ، يا در پى هم آمدن قرن و زمانى در پى قرن و زمانى است و يا باز گرداندن اهل قرن ها و دوره ها در قيامت است و اوّلى، معناى روشن ترى دارد . جزرى هم گفته است : قرن ، به معناى لايه (طبقه) است .

ص: 116

عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» (1) _: اللّهُ أجَلُّ وأعدَلُ وأعظَمُ مِن أن يَكونَ لِعَبدِهِ عُذرٌ لا يَدَعُهُ يَعتَذِرُ بِهِ ، ولكِنَّهُ فُلِجَ (2) فَلَم يَكُن لَهُ عُذرٌ . (3)

الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ _: نَظَرَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى رَجُلٍ فَرَأى أثَرَ الخَوفِ عَلَيهِ ، فَقالَ : ما بالُكَ ؟ قالَ : إنّي أخافُ اللّهَ ، قالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، خَف ذُنوبَكَ ، وخَف عَدلَ اللّهِ عَلَيكَ في مَظالِمِ عِبادِهِ ، وأطِعهُ فيما كَلَّفَكَ ولا تَعصِهِ فيما يُصلِحُكَ ، ثُمَّ لا تَخَفِ اللّهَ بَعدَ ذلِكَ فَإِنَّهُ لا يَظلِمُ أحَدا ، ولا يُعَذِّبُهُ فَوقَ استِحقاقِهِ أبَدا ، إلّا أن تَخافَ سوءَ العاقِبَةِ بِأَن تَغَيَّرَ أو تَبَدَّلَ ، فَإِن أرَدتَ أن يُؤمِنَكَ اللّهُ سوءَ العاقِبَةِ ، فَاعلَم أنَّ ما تَأتيهِ مِن خَيرٍ فَبِفَضلِ اللّهِ وتَوفيقِهِ ، وما تَأتيهِ مِن شَرٍّ فَبِإِمهالِ اللّهِ وإنظارِهِ إيّاكَ وحِلمِهِ عَنكَ . (4)

الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في أسحارِ شَهرِ رَمَضانَ _: إذا رَأَيتُ _ مَولايَ _ ذُنوبي فَزِعتُ ، وإذا رَأَيتُ كَرَمَكَ طَمِعتُ ، فَإِن عَفَوتَ فَخَيرُ راحِمٍ ، وإن عَذَّبتَ فَغَيرُ ظالِمٍ . (5)

.


1- .المرسلات : 36 .
2- .فَلَجَ على خصمه : غَلَبَهُ : والفَلَجُ : أي الفوز والظَّفَر (مجمع البحرين : ج 3 ص 1412 «فلج») .
3- .الكافي : ج 8 ص 178 ح 200 عن حمّاد بن عثمان .
4- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 265 ح 133 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 392 ح 60 .
5- .مصباح المتهجّد : ص 584 ح 691 ، الإقبال : ج 1 ص 159 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي ، بحار الأنوار : ج 98 ص 83 ح 2 .

ص: 117

امام صادق عليه السلام_ در بيان اين سخن خداى متعال : «و رخصت نمى يابند تا پوزش بخواهند» _: خداوند، بالاتر و دادگرتر و بزرگوارتر از آن است كه بنده اى عذرى داشته باشد و او به وى اجازه عذرخواهى ندهد ؛ ليكن اين بنده است كه مغلوب است و عذرى ندارد .

امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به وى _: امير مؤمنان على عليه السلام به مردى نگريست و در چهره او نشانه ترس مشاهده كرد. فرمود : «در چه حالى؟». گفت: از خدا مى ترسم . فرمود : «اى بنده خدا! از گناهانت بترس و درباره ستم هايى كه بر بندگان خدا كرده اى، از دادگرى خدا بترس و او را در آنچه تو را موظّف نموده، پيروى كن و از او در آنچه صلاح تو در آن است، نافرمانى نكن. پس از آن، از خدا نترس ؛ زيرا او به هيچ كس ستم نمى كند و هرگز كسى را بيش از استحقاقش كيفر نمى دهد . مگر اين كه از بدفرجامى بهراسى ، به اين كه سرنوشت ، دگرگون شود و تغيير يابد . پس اگر خواستى از بدفرجامى در امان باشى ، بدان هر خيرى كه به تو مى رسد ، به سبب لطف خدا و توفيق اوست ، و هر شرّى به تو مى رسد ، به جهت مهلت دادن خدا به تو ، و بردبارى اش درباره توست» .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در سحرهاى ماه رمضان _: اى سَرور من! هر گاه گناهانم را مى بينم، هراسان مى شوم ، و هر گاه بخشش تو را مى بينم، حريص مى گردم . اگر بخشيدى، بهترين مهرورزى ، و اگر كيفر دادى، ستمگر نيستى .

.

ص: 118

الإمام عليّ عليه السلام :إلهي ، إن غَفَرتَ فَبِفَضلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَبِعَدلِكَ ، فَيا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، ولا يُخافُ إلّا عَدلُهُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَامنُن عَلَيَّ بِفَضلِكَ ، ولا تَستَقصِ (1) عَلَيَّ عَدلَكَ . (2)

الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: وأنَّكَ الحَكَمُ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وعَدلُكَ مُهلِكي ، ومِن كُلِّ عَدلِكَ مَهرَبي ، فَإِن تُعَذِّبني فَبِذُنوبي يا مَولايَ بَعدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ ، وإن تَعفُ عَنّي فَبِحِلمِكَ وجودِكَ وكَرَمِكَ . لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ . (3)

عنه عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ ، ولا رَبَّ لَنا غَيرُكَ ، نافِذٌ فينا حُكمُكَ ، مُحيطٌ بِنا عِلمُكَ ، عَدلٌ فينا قَضاؤُكَ ، اقضِ لَنَا الخَيرَ وَاجعَلنا مِن أهلِ الخَيرِ . اللّهُمَّ أوجِب لَنا بِجودِكَ عَظيمَ الأَجرِ . (4)

عنه عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي ، وَصَفتَ نَفسَكَ بِاللُّطفِ وَالرَّأفَةِ لي قَبلَ وُجودِ ضَعفي ، أفَتَمنَعُني مِنهُما بَعدَ وُجودِ ضَعفي ؟ إلهي ، إن ظَهَرَتِ المَحاسِنُ مِنّي فَبِفَضلِكَ ولَكَ المِنَّةُ عَلَيَّ ، وإن ظَهَرَتِ المَساوِئُ مِنّي فَبِعَدلِكَ ولَكَ الحُجَّةُ عَلَيَّ ، إلهي ، كَيفَ تَكِلُني (5) وقَد تَوَكَّلتَ لي ... . إلهي ، مَن كانَت مَحاسِنُهُ مَساوِيَ فَكَيفَ لا تَكونُ مَساويهِ مَساوِيَ ؟ ومَن كانَت حَقايِقُهُ دَعاوِيَ فَكَيفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوِيَ ؟! إلهي ، حُكمُكَ النّافِذُ ، ومَشِيَّتُكَ القاهِرَةُ ، لَم يَترُكا لِذي مَقالٍ مَقالاً ، ولا لِذي حالٍ حالاً ، إلهي ، كَم مِن طاعَةٍ بَنَيتُها وحالَةٍ شَيَّدتُها ، هَدَمَ اعتِمادي عَلَيها عَدلُكَ ، بَل أقالَني (6) مِنها فَضلُكَ . (7)

.


1- .استقصى الأمر : بلغ أقصاهُ في البحث عنهُ (المعجم الوسيط : ج 2 ص 741 «قصا») .
2- .دستور معالم الحكم : ص 136 ؛ بحار الأنوار : ج 94 ص 166 ح 22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
3- .الإقبال : ج 2 ص 83 ، البلد الأمين : ص 256 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 222 ح 3 .
4- .الإقبال : ج 2 ص 86 ، البلد الأمين : ص 257 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 224 ح 3 .
5- .وكَلتُه : لم أقُم بأمره ولم اُعنه (المصباح المنير : ص 670 «وكل») .
6- .أقال اللّه عَثرَتَهُ : إذا رفعه من سقوطه (المصباح المنير : ص 521 «قال») .
7- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلامية) : ص 348 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 225 ح 3 .

ص: 119

امام على عليه السلام :بار الها! اگر آمرزيدى، به خاطر كَرَم توست ، و اگر كيفر دادى، به خاطر دادگرى توست . اى كه جز كَرَمش اميد نمى رود و جز از دادگرى اش هراسى نيست! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و به واسطه كَرَمت، بر من منّت نِه و نهايت دادگرى ات را بر من جارى مكن .

امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: تو، آن داور دادگرى هستى كه ستم نمى كند، و دادگرىِ تو، نابود كننده من است و من از هر گونه دادگرىِ تو گريزانم. پس _ اى سَرور من _ اگر كيفرم دهى، به خاطر گناهانم پس از اتمام حجّت تو بر من است ، و اگر از من درگذرى، به خاطر بردبارى و جود و كَرَم توست . معبودى جز تو نيست. تو منزّهى و من از ستمكارانم .

امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: غير تو، ما را كفايتگرى نيست و غير تو، ما را پروردگارى نيست . حُكم تو درباره ما نافذ ، و دانش تو بر ما را محيط و داورى تو درباره ما دادگرانه است . خير را براى ما برآورده ساز و ما را از نيكوكاران قرار ده . خدايا! به سبب جودت، پاداش بزرگ را نصيبمان گردان .

امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: بار الها! پيش از ناتوانى من ، تو، خود را به عطوفت و مهربانى نسبت به من توصيف نمودى . آيا پس از ناتوانى ام، آن دو را از من دريغ مى دارى؟ بار الها! اگر نيكى ها از من بروز كردند ، به خاطر كَرَم توست، در حالى كه تو بر من منّت دارى ، و اگر بدى ها از من سر زدند ، به خاطر دادگرىِ توست ، در حالى كه تو بر ضدّ من حجّت دارى . بار الها! چگونه مرا وا مى نهى، در حالى كه خود، عهده دار كارم شده اى؟! ... . بار الها! كسى كه نيكى هاى او بدى شمرده مى شوند، چگونه بدى هايش بدى نباشند ؟ و كسى كه حقيقت هاى او ادّعاست، چگونه ادّعاهايش ادّعا نباشد؟ بار الها! حُكم نافذ تو و اراده چيره تو ، حرفى براى گوينده و نيرويى براى توانمند باقى نگذاشته اند. بار الها! چه بسيار طاعتى كه بنا كردم و [چه بسيار ]حالتى كه استوار ساختم ؛ امّا دادگرى تو، اعتماد من به آنها را نابود كرد ؛ بلكه كَرَم تو، مرا به چشمپوشى از آنها وا داشت .

.

ص: 120

الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُ ... يَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمِ بِما هُوَ عادِلٌ بِحُكمِهِ . (1)

عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: يا مَن لا يُكافِئُ عَبدَهُ عَلَى السَّواءِ ، مِنَّتُكَ ابتِداءٌ ، وعَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ ، وقَضاؤُكَ خِيَرَةٌ ، إن أعطَيتَ لَم تَشُب (2) عَطاءَكَ بِمَنٍّ ، وإن مَنَعتَ لَم يَكُن مَنعُكَ تَعَدِّيا ، تَشكُرُ مَن شَكَرَكَ وأنتَ ألهَمتَهُ شُكرَكَ . (3)

عنه عليه السلام :مَن أكرَمُ _ يا إلهي _ مِنكَ ؟ ومَن أشقى مِمَّن هَلَكَ عَلَيكَ ؟! 4 لا ! مَن ؟ فَتَبارَكتَ أن توصَفَ إلّا بِالإِحسانِ ، وكَرُمتَ أن يُخافَ مِنكَ إلَا العَدلُ . (4)

.


1- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 349 ح 232 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 9 ح 18 .
2- .الشَّوْبُ : الخَلْطُ (الصحاح : ج 1 ص 158 «شوب») .
3- .الصحيفة السجّادية : ص 171 الدعاء 45 ، الإقبال : ج 1 ص 422 ، مصباح المتهجّد : ص 642 ح 718 ، المصباح للكفعمي : ص 845 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 172 ح 1 .
4- .الصحيفة السجّاديّة : ص 145 الدّعاء 37 ، المصباح للكفعمي : ص 546 .

ص: 121

امام زين العابدين عليه السلام :خداوند . . . به سبب داورى دادگرانه اش، از ستمگر انتقام مى گيرد .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در وداع ماه رمضان _: اى كه جزايش را با [كار ]بنده اش همسان نمى كند ! به نعمت، آغازگرى . گذشتت لطف، كيفرت دادگرى ، و داورى ات بهترين است . اگر عطا كردى ، عطايت را با منّتْ همراه نساختى و اگر محروم نمودى ، محروم ساختنت از روى تجاوزگرى نبود . كسى را كه تو را سپاس گزارد، سپاس مى گزارى، در حالى كه سپاس گزارى ات را تو به او الهام نمودى .

امام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! از تو بزرگوارتر كيست ؟ و بدبخت تر از كسى كه [با وجود كَرَم تو] بر درگاه تو هلاك شود ، كيست؟ نه! [بدبخت تر از او ]كيست؟ تو، خجسته تر از آنى كه جز به احسان، توصيف گردى ، و بزرگوارتر از آنى كه جز از دادگرى تو، هراسى باشد .

.

ص: 122

الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَمّا يَجوزُ وعَمّا لا يَجوزُ مِنَ النِّيَّةِ _: إنَّ النِّيّاتِ قَد تَجوزُ في مَوضِعٍ ولا تَجوزُ في آخَرَ ، فَأَمّا ما تَجوزُ فيهِ : فَإِذا كانَ مَظلوما فَما حَلَفَ بِهِ ونَوَى اليَمينَ فَعَلى نِيَّتِهِ ، وأمّا إذا كانَ ظالِما فَاليَمينُ عَلى نِيَّةِ المَظلومِ . ثُمَّ قالَ : ولَو كانَتِ النِّيّاتُ مِن أهلِ الفِسقِ يُؤخَذُ بِها أهلُها ، إذا لَاُخِذَ كلُّ مَن نَوَى الزِّنا بِالزِّنا ، وكُلُّ مَن نَوَى السَّرِقَةَ بِالسَّرِقَةِ ، وكُلُّ مَن نَوَى القَتلَ بِالقَتلِ ، ولكِنَّ اللّهَ عَدلٌ حَكيمٌ ، لَيسَ الجَورُ مِن شَأنِهِ ، ولكِنَّهُ يُثيبُ عَلى نِيّاتِ الخَيرِ أهلَها ، وإضمارهِم عَلَيها ، ولا يُؤاخِذُ أهلَ الفُسوقِ حَتّى يَفعَلوا . (1)

5 / 4الحَثُّ عَلى ذِكرِ الوُقوفِ بَينَ يَدَي أعدَلِ الحاكِمينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي التَّخويفِ مِنَ القِيامَةِ وَالحِسابِ _: اُذكُروا وُقوفَكُم بَينَ يَدَيِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ؛ فَإِنَّهُ الحَكَمُ العَدلُ ، وَاستَعِدُّوا لِجَوابِهِ إذا سَأَلَكُم . (2)

الإمام عليّ عليه السلام :اُذكُر عِندَ الظُّلمِ عَدلَ اللّهِ فيكَ ، وعِندَ القُدرَةِ قُدرَةَ اللّهِ عَلَيكَ . (3)

عنه عليه السلام :كُلُّ ذي قُدرَةٍ فَمَقدورٌ للّهِِ ، وكُلُّ ظالِمٍ فَلا مَحيصَ لَهُ مِن عَدلِ اللّهِ . (4)

.


1- .قُرب الإسناد : ص9 ح28 و ص48 ح158 كلاهما عن مسعدة بن صدقة ، بحار الأنوار : ج70 ص 206 ح20.
2- .الأمالي للصدوق : ص 354 ح 432 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 38 ص 99 ح 18 .
3- .كنز الفوائد : ج 1 ص 136 ، غرر الحكم : ح 2349 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 322 ح 50 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 19 ص 74 و ج 20 ص 328 ح 757 .
4- .مكارم الأخلاق : ج 2 ص 294 ح 2652 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 195 ح 3 .

ص: 123

5 / 4 تشويق به يادآورى لحظه ايستادن در پيشگاه دادگرترينِ داوران

امام صادق عليه السلام_ وقتى كه درباره نيت هاى روا و ناروا مورد پرسش قرار گرفت _: همانا نيّت، در مواردى روا و در مواردى ديگر نارواست . امّا مواردى كه رواست : اگر طرف دعوا ستم ديده بود و براى اثبات ادّعاى خود، سوگند خورد، و مفاد سوگند را قصد كرد ، بر اساس نيّت او [تصميم] گرفته مى شود ، و امّا اگر طرف دعوا ستمگر باشد، در اين صورت بايد سوگند بر اساس نيّت ستم ديده باشد... . سپس [درباره حكم نيت در ساير موارد ]فرمود : اهل فسق به نيت هايشان مؤاخذه مى شدند ، در اين صورت ، هر كس نيّت زنا كند، به زنا ، و هر كس نيّت دزدى مى كرد، به دزدى ، و هر كس نيّت كشتن مى كرد، به كشتن مؤاخذه مى شد ؛ ليكن خداوند، دادگر حكيم است و ستم ، از شأن او به دور است ؛ امّا نيكوكاران را بر پايه نيّت هاى خوبشان و بر پايه نيّت هاى خوبى كه پنهان داشته اند، پاداش مى دهد ، و بدكاران را مادام كه كار بد انجام نداده اند، بازخواست نمى كند .

5 / 4تشويق به يادآورى لحظه ايستادن در پيشگاه دادگرترينِ داورانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره ترس از رستاخيز و حسابرسى _: لحظه ايستادنتان در پيشگاه خداوند جل جلاله را به ياد آوريد ؛ چرا كه او داور دادگر است ، و خودتان را براى پاسخگويى آماده سازيد، آن گاه كه از شما مى پرسد .

امام على عليه السلام :هنگام ستمگرى ، دادگرى خدا را ، و هنگام توانايى ، قدرت خدا را بر خودت به ياد آر .

امام على عليه السلام :همه قدرتمندان، تحت قدرت خدايند و هيچ ستمگرى راه گريز از دادگرى خدا ندارد .

.

ص: 124

5 / 5شِدَّةُ يَومِ العَدلِ عَلَى الظّالِمِالكتاب«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَ__لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً» . (1)

«إِنَّ الظَّ__لِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» . (2)

«وَ مَن يَظْ_لِم مِّنكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا» . (3)

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (4)

«إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّ__لِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَسْتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا» . (5)

«رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّ__لِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» . (6)

«يَوْمَ لَا يَنفَعُ الظَّ__لِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» . (7)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ رَبُّكُم : وعِزَّتي وجَلالي ، لَأَنتَقِمَنَّ مِنَ الظّالِمِ في عاجِلِهِ وآجِلِهِ ، ولَأَنتَقِمَنَّ مِمَّن رَأى مَظلوما فَقَدَرَ أن يَنصُرَهُ فَلَم يَفعَل . (8)

.


1- .الفرقان : 27 .
2- .إبراهيم : 22 .
3- .الفرقان : 19 .
4- .الشعراء : 227 .
5- .الكهف : 29 .
6- .آل عمران : 192 .
7- .غافر : 52 وراجع آل عمران : 151 و الأعراف : 41 و النساء : 30 و سبأ : 42 .
8- .المعجم الكبير : ج 10 ص 278 ح 10652 ، المعجم الأوسط : ج 1 ص 15 ح 36 ، تاريخ أصبهان : ج 2 ص 5 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 7 ح 11323 وفي الثلاثة الأخيرة «فلم ينصره» بدل «فلم يفعل» وكلّها عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 3 ص 505 ح 7641 .

ص: 125

5 / 5 دشوارى روز دادگرى براى ستمگر

5 / 5دشوارى روز دادگرى براى ستمگرقرآن«و روزى است كه ستمكار، دست هاى خود را مى گزد [و] مى گويد : «اى كاش با پيامبر، راهى بر مى گرفتم!»» .

«آرى! ستمكاران، عذابى پُردرد خواهند داشت» .

«و هر كس از شما ستم كند، عذابى سهمگين به او مى چشانيم» .

«و كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست كه به كدام بازگشتگاه بر خواهند گشت» .

«ما براى ستمگران، آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده هايش آنان را در بر مى گيرد ، و اگر فريادرسى بجويند ، به آبى چون مسِ گداخته كه چهره ها را بريان مى كند، يارى مى شوند . وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است» .

«پروردگارا! هر كس را كه تو به آتش در آورى ، به يقين، رسوايش كرده اى ، و ستمكاران، ياورانى ندارند» .

«[همان] روزى كه ستمگران را پوزش طلبى شان سود نمى دهد ، و براى آنان لعنت است ، و برايشان بدفرجامىِ آن سراى است» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگار شما فرمود : «سوگند به عزّت و جلالم، هر آينه در دنيا و آخرت از ستمگر انتقام مى گيرم و [نيز] هر آينه از كسى كه ستم ديده اى را ببيند و بتواند او را يارى كند؛ ولى نكند ، انتقام مى گيرم» .

.

ص: 126

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن أعظَمِ النّاسِ عَذابا يَومَ القِيامَةِ ، مَن أشرَكَهُ اللّهُ في سُلطانِهِ فَجارَ في حُكمِهِ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :اِتَّقُوا الظُّلمَ ؛ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ يَومَ القِيامَةِ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام :شَرُّ الزّادِ إلَى المَعادِ ، احتِقابُ (3) ظُلمِ العِبادِ . (4)

عنه عليه السلام :يَومُ العَدلِ عَلَى الظّالِمِ ، أشَدُّ مِن يَومِ الجَورِ عَلَى المَظلومِ . (5)

عنه عليه السلام_ في بَيانِ أنواعِ الظُّلمِ _: أمَّا الظُّلمُ الَّذي لا يُترَكُ فَظُلمُ العِبادِ بَعضِهِم بَعضا . القِصاصُ هُناكَ شَديدٌ ، لَيسَ هُوَ جَرحاً بِالمُدى ، ولا ضَربا بِالسِّياطِ ، وَلكِنَّهُ ما يُستَصغَرُ ذلِكَ مَعَهُ . (6)

.


1- .تنبيه الخواطر : ج 1 ص 56 عن طاووس .
2- .الكافي : ج 2 ص 332 ح 10 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 75 ص 330 ح 63 ؛ صحيح مسلم : ج 4 ص 1996 ح 56 عن جابر ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 403 ح 5666 عن ابن عمر ، سنن الدارمي : ج 2 ص 690 ح 2421 ، المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 56 ح 26 كلاهما عن عبد اللّه بن عمرو وفيهما «إيّاكم والظلم» بدل «اتقوا الظلم» ، كنز العمّال : ج 3 ص 499 ح 7599 .
3- .احتَقَبَ الإثمَ : كأنّه جمعه (الصحاح : ج 1 ص 114 «حقب») .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 300 ، كشف اليقين : ص 220 ح 233 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 420 ح 40 .
5- .نهج البلاغة : الحكمة 341 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 138 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 320 ح 49 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 176 ، غرر الحكم : ح 2791 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 109 ح 2398 ، بحار الأنوار : ج 7 ص 271 ح 36 .

ص: 127

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سهمگين ترين عذاب روز قيامت، براى كسى است كه خداوند، او را در سلطنتش (قدرتش) شريك گرداند ؛ ولى او در داورى اش ستم نمايد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ستم بپرهيزيد ؛ چرا كه ستم، ظلمات روز قيامت است .

امام على عليه السلام :بدترين توشه رستاخيز ، ستم اندوزى بندگان است .

امام على عليه السلام :روز دادگرى بر ستمگر ، دشوارتر از روز ستم رفتن بر ستم ديده است .

امام على عليه السلام_ در بيان انواع ستم _: امّا ستمى كه [هرگز مرتكب شونده اش ]وا نهاده نمى شود، ستم بندگان به يكديگر است . قصاص آن، بسيار سخت است. اين قصاص، با زخم شمشير و با تازيانه زدن نيست ؛ بلكه اين در مقابل آنها ، بسيار كوچك شمرده مى شود .

.

ص: 128

عنه عليه السلام :ظالِمُ النّاسِ يَومَ القِيامَةِ مَنكوبٌ (1) بِظُلمِهِ ، مُعَذَّبٌ مَحروبٌ (2) . (3)

عنه عليه السلام :مَن ضَرَبَ رَجُلاً سَوطا ظُلما ، ضَرَبَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِسَوطٍ مِن نارٍ . (4)

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ أشَدَّ النّاسِ يَومَ القِيامَةِ حَسرَةً ، مَن وَصَفَ عَدلاً وأتى جَورا . (5)

.


1- .النكبَةُ : وهي ما يصيب الإنسان من الحوادث _ فهو منكوب _ (النهاية : ج 5 ص 113 «نكب») .
2- .مَحرُوبين : أي مسلوبين منهوبين (النهاية : ج 1 ص 358 «حرب») .
3- .غرر الحكم : ح 6075 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 324 ح 5605 .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 541 ح 1927 ، مستدرك الوسائل : ج 18 ص 216 ح 22543 .
5- .نزهة الناظر : ص 96 ح 2 ، أعلام الدين : ص 301 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 188 ح 40 .

ص: 129

امام على عليه السلام :روز قيامت، ستمگر به مردم، گرفتار ستمگرى خود ، و مبتلا به عذاب و محروم است .

امام على عليه السلام :هر كس به كسى از روى ستم تازيانه اى بزند ، خداوند _ تبارك و تعالى _ با تازيانه اى از آتش بر او مى زند .

امام باقر عليه السلام :روز قيامت، پُرحسرت ترينِ مردم، كسى است كه عدالت را توصيف نمايد، ولى به ستم رفتار كند .

.

ص: 130

. .

ص: 131

بخش دوم : عدالت و قضا و قدر

اشاره

بخش دوم : عدالت و قضا و قدرفصل يكم : معناى قضا و قدرفصل دوم : دانش قضا و قدرفصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدرفصل چهارم : انواع قضا و قَدَر و احكام آنهافصل پنجم : بَدا در قضا و قدرفصل ششم : نقش قضاء و قدر در آفرينشفصل هفتم : نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرورفصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان

.

ص: 132

. .

ص: 133

سخنى درباره قضا و قدر و رابطه آن با عدل خداوند

سخنى درباره قضا و قدر و رابطه آن با عدل خداوندمسئله قضا و قدر _ كه گاه از آن به «سرنوشت» و «قسمت» نيز ياد مى شود _ يكى از مسائل مهمّ كلامى و فلسفى است . اين مسئله ، در معارف قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلامنيز از اهمّيت و جايگاه والايى برخوردار است ، چنان كه بر پايه حديثى از امام صادق عليه السلام ، يكى از ويژگى هاى قرآن ، اين است كه علم «قضا و قدر» و معارف مربوط به اين مسئله مهم را ارائه نموده و كسى كه از اين علمِ قرآنى، آگاه نباشد ، در حقيقت ، نه عالِم به قرآن است و نه اهل آن! (1) اطلاعاتى كه به بركت قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در ارتباط با قضا و قدر مى توان به دست آورد ، عبارت اند از : معناى قضا و قدر ، ويژگى ها و اقسام قضا و قدر ، نقش بَدا در قضا و قدر، نقش قضا و قدر در آفرينش، نقش قضا و قدر در گرفتارى ها و ناگوارى ها ، نقش قضا و قدر در افعال انسان ، نقش قضا و قدر در سعادت و شقاوت ، و نقش انسان در قضا و قدر . اين مطالب ، چنان با تار و پود معارف قرآنى پيوند خورده اند كه بدون آنها فهم درست اين كتاب آسمانى ، ممكن نيست. نيز شناخت صحيح آنها ، زمينه ساز

.


1- .ر . ك : ص 157 ح 5770 .

ص: 134

پيوند قضا و قدر و عدل خداوند

يك . «قضا» و «قدر» در لغت

ايمان به قضا و قدر ، خشنودى از آن و دستيابى به قلّه كمالات انسانى است .

پيوند قضا و قدر و عدل خداوندمسئله قضا و قدر ، از دو جهت با عدل خداوند ، ارتباط پيدا مى كند : از جهت نقش تقدير در گرفتارى ها و ناگوارى ها ، و از جهت نقش آن در افعال انسان . از آن جا كه اين دو جهت ، به گونه اى در اكثر مسائل مربوط به قضا و قدر وجود دارند، در مبحث كلامى، موضوع «قضا و قدر» ، در ذيل مبحث «عدل خداوند» ، مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد . و اينك ، توضيحى كوتاه درباره شمارى از معارف مربوط به قضا و قدر :

يك . «قضا» و «قدر» در لغتقضا ، از ريشه «قضى» به معناى استوار نمودن كارى و قرار دادن آن در جهت فلسفه وجودى آن است . ابن فارس در اين باره مى گويد : القاف والضادّ والحرف المعتلّ أصلٌ صحيحٌ يَدلّ على إحكام الأمر وإتقانه وإنفاذه لجهته . قال اللّه تعالى : «فَقَضَهُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ» (فصّلت / 12) أي أحكم خلقهنّ . . . والقضاء : الحكم ، قال اللّه سبحانه في ذكر من قال : «فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ» (طه / 72) أي : اصنع واحكم ، ولذلك سمّى القاضيقاضيا ، لأنّه يحكم الأحكام ويُنفذها ... . (1) قاف و ضاد و يا ، ريشه صحيح است كه بر اتقان كار و استحكام آن و نافذ بودنش دلالت مى كند . خداوند متعال مى فرمايد : «پس آنها را [به صورت ]هفت آسمان ، در دو هنگام ، مقرر داشت» . يعنى آفرينش آنها را محكم كرد... . و قضا ، حكم كردن است . خداوند پاك ، گفته است : «هر حكمى كه

.


1- .معجم مقاييس اللغة : مادّه «قضى» .

ص: 135

دو . قضا و قدر ، در قرآن و حديث

مى خواهى ، بكن» يعنى بساز و حكم كن و از همين رو ، قاضى را «قاضى» ناميده اند ؛ چرا كه حكم مى دهد و آن را اجرا مى كند . قَدَر ، از ريشه «قدر» به معناى حد و اندازه چيزى و گوهر و پايان آن است، و تقدير ، به معناى مشخّص كردن اندازه چيزى . ابن فارس در تبيين اين واژه مى گويد : القاف والدّال والراء ، اصل صحيح يدلّ على مبلغ الشيء وكنهه ونهايته ، فالقَدْر : مبلغ كلّ شيء ، يقال : قدره كذا، أي مبلغه ، وكذلك القَدَر ... والقَدْر : قضاء اللّه تعالى الأشياء على مبالغها ونهاياتها الّتي أرادها لها ، وهو القَدَر أيضا . (1) قاف و دال و راء ، ريشه صحيح است كه بر مقدار و كنه و پايان چيز دلالت دارد . پس «قدْر» ، يعنى مقدار هر چيز . گفته مى شود : مقدارش چنين است ، يعنى اندازه اش . و همين طور است قَدَر... . قَدْر ، قضاى خداوند درباره مقدار و انتهاى اشياست كه خواسته چنان شوند . قَدَر هم همين طور است .

دو . قضا و قدر ، در قرآن و حديثقضا و قدر ، در قرآن و حديث ، كاربردهاى متعدّدى دارند . طبق حديثى از امام على عليه السلام ، كلمه «قضاء» در قرآن ، در ده معنا به كار رفته است ؛ (2) امّا در اين مبحث ، مقصود از «قَدَر» ، هندسه اشيا و اندازه آنها ، و مقصود از «قضا» ، حكم به تحقّق آنهاست . به سخن ديگر، هر پديده براى تحقّق ، مقدّماتى دارد كه «قَدَر» و «قضا» ، دو مقدّمه مهم و اساسىِ آنها هستند ؛ يكى اندازه گيرى و ديگرى فرمان تحقّق . امام كاظم عليه السلام در تبيين مقدّمه نخست مى فرمايد :

.


1- .معجم مقاييس اللغة : مادّه «قدر» .
2- .ر . ك : ص 145 ح 5763 .

ص: 136

هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطُّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ. (1) [قَدَر،] اندازه در درازا و پهنا و ماندگارى است . و در حديثى ديگر مى فرمايد : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وَعَرضِهِ . (2) اندازه چيز در درازا و پهناى آن است . نيز در حديثى از امام رضا عليه السلام آمده است : هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ . (3) [قَدَر،] تعيين حدود اجل ها، روزى ها و ماندن و فانى شدن است . بدين سان ، خداوند متعال پيش از انجام دادن هر كار و پديد آوردن هر پديده، نخست ، محدوده وجودى آن را از هر نظر ، معيّن مى كند . آن محدوده ، «قَدَر» و اين عمل ، «تقدير» ناميده مى شود . پس از تقدير ، نوبت به مقدّمه دوم ، يعنى «قضا» مى رسد . امام رضا عليه السلام در تفسير اين مقدّمه در حديثى مى فرمايد : القَضاءُ : هُوَ الإِبرامُ وَإِقامَةُ العَينِ . (4) قضا ، استوارسازى و به عرصه وجود آوردن است . در اين مرحله ، خداوند متعال ، آنچه را تقدير كرده ، در خارجْ تحقّق مى دهد . به تعبير ديگر ، وجود عينىِ هر پديده ، در واقع ، استوار نمودنِ وجود تقديرىِ آن است . بنا بر اين، قَدَر ، بر قضا مقدّم است ، اگر چه در گفتار و نوشتار ، قضا براى

.


1- .ر . ك : ص 150 ح 5764 .
2- .. ر . ك : ص 150 ح 5765 .
3- .. ر . ك : ص 376 ح 6036 .
4- .. ر . ك : ص 152 ح 5766 .

ص: 137

سه . بر حذر داشتن از جستجو درباره راز قَدَر

سهولت در به كارگيرى آنها ، مقدّم مى شود .

سه . بر حذر داشتن از جستجو درباره راز قَدَرنكته قابل تأمّل در آشنايى با علم قضا و قدر _ كه اهمّيتش از علم به قرآن ، آشكار مى شود _ اين است كه در تعاليم اسلامى ، جستجو براى آگاهى از راز قَدَر ، به شدّت نهى شده است . پيام احاديث مربوط به اين موضوع ، اين است كه تلاش براى تحصيل علم قضا و قدر ، مطلوب ؛ ولى تلاش براى آگاهى از سرّ قضا و قدر ، ممنوع و نامطلوب است . به عبارت ديگر ، آگاهى از معنا و اقسام قضا و قدر، نقش قضا و قدر در : آفرينش، ناگوارى ها ، افعال انسان، سعادت و شقاوت ، و مسائلى از اين دست ، علمِ قضا و قدر است كه نه تنها مطلوب است ، بلكه ضرورى است ؛ امّا آگاهى از اين كه «چرا خداوند متعال در اين مورد ، چنين تقديرى دارد و در آن مورد، تقديرى ديگر؟» ، پى بردن به راز قضا و قدر است كه نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع است . حكمت اين ممنوعيّت نيز اين است كه : اوّلاً : دستيابى به آن ، عادتا امكان پذير نيست ، همان گونه كه موسى عليه السلام در جريان مصاحبت با عبد صالح ، نتوانست راز سوراخ كردن كشتى و كشتن پسربچّه و ساختن ديوار به وسيله عبد صالح ، را بفهمد و به همين جهت به او اعتراض كرد ؛ امّا پس از اين كه عبد صالح راز كارهايش را گشود ، متوجّه شد كه حق با او بوده است . (1) از اين رو در احاديث آمده است : القَدَرُ سِرُّ اللّهِ ، فَلا تَتَكَلَّفوا عِلمَهُ . (2)

.


1- .. ر . ك : كهف : آيات 65_82 .
2- .. ر . ك : ص 158 ح 5774 .

ص: 138

چهار . ويژگى هاى مهمّ قضا و قدر

قَدَر ، راز خداست . پس با زحمت ، به دنبال آگاهى از آن بر نياييد . تكلّف ، به معناى به زحمت افتادن است و در اين جا مقصود ، اين است كه راز «قَدَر» ، مسئله اى است كه حكمت خدا ، آن را مستور داشته است . از اين رو ، انسان براى به دست آوردن آن نبايد خود را به رنج و زحمت بيندازد ؛ چرا كه توفيقى نخواهد داشت . تعبيرهايى مانند : «راهى تاريك» و «دريايى عميق» درباره شناخت راز قَدَر نيز ، به عدم امكان دستيابى انسان به اين راز ، اشاره دارند . ثانيا : تكامل انسان در سايه اطاعت بى چون و چراى او از خداوند متعال و تسليم بى قيد و شرط او شدن و خشنودى به قضاى اوست و اين هدف، با آگاهى از راز قَدَر ، در تنافى است . ثالثا : آگاهى از راز قَدَر ، نه تنها مفيد نيست ، بلكه چه بسا براى بسيارى از افراد ، زيانبار است ، مانند اين كه كسى بفهمد علّت گرفتارى او ، زنازاده بودن اوست . رابعا : از آن جا كه در نظام آفرينش ، انسان نمى تواند به راز قَدَر دست يابد، نتيجه تلاش او براى به دست آوردن آن ، چيزى جز حيرت و احيانا گم راهى نخواهد بود . (1)

چهار . ويژگى هاى مهمّ قضا و قدرهر چند راز قَدَر بر انسان پوشيده است ، امّا مقدّرات خداوندى ، داراى پنج ويژگى مهم هستند كه آگاهى از آنها ضرورى است : (2)

.


1- .ر . ك : ص 167 (پرهيز از انديشيدن درباره قَدَر) .
2- .تفصيل اين ويژگى ها ، در مباحث آينده خواهد آمد .

ص: 139

پنج . اقسام قضا و قدر

1 . قضا و قدر تشريعى

1 . قضا و قدر ، دو فعل از افعال خداوندى، دو آفريده از آفريده هاى او، و دو پديده از پديده هاى جهان هستند كه تغيير كيفى و كمّى آنها ، وابسته به اراده اوست . 2 . همه مقدّرات الهى ، نيكويند و قضا و قَدَرِ بد و نازيبا در نظام آفرينش ، وجود ندارد . 3 . همه مقدّرات الهى ، حكيمانه اند و هيچ فعل غير حكيمانه اى در افعال خداوند ، وجود ندارد . 4 . همه مقدّرات الهى ، بر اساس عدل اند و هيچ ظلمى در نظام آفرينش ، وجود ندارد كه به او نسبت داده شود . 5 . همه مقدّرات خداوند در زندگى اهل ايمان ، در نهايتْ به سود آنها هستند، هر چند به ظاهر ، براى آنها زيانبار باشند .

پنج . اقسام قضا و قدرقضا و قدر، از نظر تشريعى و تكوينى ، و قطعى و غير قطعى ، به چند نوع ، تقسيم مى شوند :

1 . قضا و قدر تشريعىقَدَر تشريعى ، بدين معناست كه خداوند متعال ، افعال اختيارى انسان را اندازه گيرى كرده و بر اساس مصالح و مفاسدى كه دارند ، آنها را به واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح ، تقسيم كرده است . نيز اندازه و مقدار پاداش آنها را معيّن نموده است . قضاى تشريعى ، آن است كه خداوند ، فرمان اجراى قَدَر تشريعى را صادر كرده است ، چنان كه امام على عليه السلام در حديثى در تفسير قضا و قدر مى فرمايد : الأَمرُ بِالطاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصيَةِ ... وَالوَعدُ وَالوعيدُ ، والتَّرغيبُ والتَّرهيبُ ، كُل

.

ص: 140

2 . قضا و قدر تكوينى

ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أَفعالِنا ، وَقَدَرُهُ لأَِعمالِنا . (1) فرمان به فرمان بردن و نهى از نافرمانى ... و وعده و تهديد ، و تشويق و هشدار ، همه اينها قضاى خداوند درباره كارهاى ما و قدر او براى كردار ما هستند . نيز از امام رضا عليه السلام در تفسير قضا آمده است : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقُّونَهُ عَلى أَفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ في الدُّنيا وَالآخِرَة . (2) حكم بر آنان درباره استحقاق آنها به خاطر كارهايشان از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت است .

2 . قضا و قدر تكوينىقضا و قدر تكوينى ، دو گونه اند : قضا و قدر تكوينى درباره آفرينش موجودات (به معناى اندازه گيرى و پديد آوردن آنهاست) و قضا و قدر تكوينى درباره افعال انسان . تقدير تكوينى درباره افعال انسان ، بدين معناست كه خداوند ، قدرت و توانايى انتخاب و انجام دادن كارها را به اندازه اى محدود و معيّن به انسان داده است و قضاى تكوينى ، به معناى فرمان تكوينى خداوند به اجراى اين اندازه هاست . گفتنى است كه قدرت محدودى كه به انسانْ واگذار شده ، مانع مالكيّت و سلطه خداوند بر افعال انسان نيست . قضا و قدر تكوينى ، نه موجب جبرند و نه موجب تفويض . (3)

.


1- .ر . ك : ص 152 ح 5768 .
2- .ر . ك : ص 152 ح 5767 .
3- .اين بحث ، به تفصيل ، خواهد آمد .

ص: 141

3 . قضا و قدر محتوم و موقوف

شش . معناى ايمان به قضا و قدر

هفت . اهمّيت ايمان به قضا و قدر

3 . قضا و قدر محتوم و موقوفقضا و قدر محتوم، غير قابل تغيير است ؛ امّا قضا و قدر موقوف ، بستگى به شرايطى دارد و در صورت تحقّق آنها، محقّق مى گردد و در غير آن صورت ، تحقّق نخواهد يافت . (1)

شش . معناى ايمان به قضا و قدربا توجّه به مباحثى كه گذشت ، معناى ايمان به قضا و قدر ، روشن مى گردد . به طور خلاصه ، ايمان به قضا و قدر ، عبارت است از : اعتراف به اين كه همه پديده هاى جهان (اعم از آنچه با انسان ، مرتبط است و آنچه با او مرتبط نيست) وابسته به قضا و قدر الهى اند و مقدّرات انسان ، نه موجب جبرند و نه تفويض . بنا بر اين، آنچه در شمارى از احاديث آمده كه : هيچ گاه بنده اى ايمان ندارد، مگر اين كه به خوب و بدِ قَدَر ، ايمان داشته باشد و بداند كه آنچه به او مى رسد و آنچه به او نمى رسد، از مقدّرات خداوند است، (2) در واقع ، بيانِ يكى از مصاديق بارز ايمان به قضا و قدر است ؛ زيرا كسى كه به تقدير خداوندْ باور دارد ، به روشنى مى داند كه آنچه در زندگى او پيش مى آيد و آنچه پيش نمى آيد، خوب باشد يا بد ، زشت باشد يا زيبا، بر اساس تقدير الهى است .

هفت . اهمّيت ايمان به قضا و قدرايمان به تقدير الهى ، از آن جا كه ملازم با انكار نقش غير خداى يگانه در تدبير جهان هستى است ، يكى از پايه هاى اصلى توحيد شمرده شده است . در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است : الإِيمانُ بِالقَدَرِ نِظامُ التَّوحيد . (3)

.


1- .اين موضوع ، نقش «بَدا» در قضا و قدر ، و نقش قضا و قدر در پيدايش شرور و نيز افعال انسان و سعادت و شقاوت او ، به تفصيل ، مورد بررسى قرار خواهند گرفت (ر . ك : ص 245 و 379 و 399) .
2- .براى نمونه ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 ح 6216 .
3- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 ح 6214 .

ص: 142

هشت . آثار خشنودى به قضا و قدر

قوام توحيد ، ايمان به قدر است . در احاديث فراوانى ، تأكيد شده است كه انسان ، تا وقتى به تقدير الهى ايمان نداشته باشد، از بركات ايمان حقيقى، بى بهره خواهد بود. همچنين كسى كه مدّعى اسلام باشد و قَدَر را انكار كند ، «كافر» ، «مجوسى» و «ملعون» ناميده شده است . (1) البتّه به اين نكته مهم بايد توجّه داشت كه ايمان به تقدير ، با تدبير و برنامه ريزى و تلاش براى زندگىِ برتر، نه تنها منافات ندارد ، بلكه تدبير و تلاش، نوعى تقديرند ، چنان كه قرآن تصريح مى كند : «وَ أَنْ لَّيْسَ لِلْاءِنسَ_نِ إِلَا مَا سَعَى. (2) براى انسان ، جز حاصل تلاش او نيست» . آيه بدين معناست كه در نظام آفرينش، بر اساس تقدير الهى، انسان، تنها از تدبير و تلاش خود ، سود مى برد . بر همين پايه نيز بهره بردن از دارو و دعا و ساير اسباب ، براى انسان مفيد است، چنان كه در حديث پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است : الدَّواءُ مِنَ القَدَرِ ، وَقَد يَنفَعُ بِإِذنِ اللّه . (3) درمان ، جزيى از قَدَر است و گاهى به اذن خداوند ، سودمند است . بر اين اساس ، اگر احاديثى به ظاهر ، بر تنافى تدبير و تقدير ، دلالت داشته باشند ، قطعا مقصود از آنها چيزى ديگر است . (4)

هشت . آثار خشنودى به قضا و قدريكى از آموزه هاى مهمّ اسلامى، خشنودى به قضاى الهى است ، بدين معنا كه

.


1- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 98 ح 6227 .
2- .نجم : آيه 39 .
3- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 103 (آنچه با ايمان به تقدير ، منافات ندارد) .
4- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 109 (توضيحى درباره آنچه به ظاهر بر تنافى تقدير و تدبير دلالت دارد) .

ص: 143

مسلمان بايد پس از تلاش براى رسيدن به زندگى مطلوب ، به آنچه پيش مى آيد و در اختيار او نيست ، خشنود باشد . احاديث فراوانى ، مسلمانان را به تحصيل اين خصلت تشويق كرده اند تا از طريق تقويت عوامل و برطرف كردن موانع آن، از آثار و بركات اين خصلت پُرفضيلت ، بهره مند شوند . خشنودى به قضا و قدر الهى ، بركات فراوانى براى زندگى فردى، اجتماعى، دنيوى و اخروى انسان دارد . خشنودى به قضا، انسان را از بيمارى آزمندى و حسدورزى ، رهايى مى بخشد و بى نيازى روحى را براى او به ارمغان مى آورد . خشنودى به قضا، سبب مى شود كه انسان ، جز از خداوند متعال نترسد و مسئوليت هاى اجتماعى خود را با شجاعت و شهامت ، انجام دهد . خشنودى به قضا، به انسان در برابر انواع بلاهاى دنيوى، قدرت مقاومت مى دهد و موجب پيشگيرى از گرفتارى هاى اُخروى مى گردد . خشنودى به قضا، اندوه را از دل مى برد، شادى مى آفريند، آسايش و آرامش پديد مى آورد، و بهترين و شيرين ترين زندگى را براى انسان ايجاد مى نمايد، چنان كه در حديثى از امام على عليه السلام آمده است : إِنَّ أَهنأَ النَّاسِ عَيشا ، مَن كان بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ راضيا . (1) كام رواترينِ مردم ، كسى است كه به تقسيم خداوند ، راضى باشد . و در يك جمله ، خشنودى به قضا، مهم ترين عامل تكامل انسان و بالاترين مرتبه در كمالات انسانى و در واقع، همان مقام انسانِ كامل است . (2)

.


1- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 152 ح 6347 .
2- .ر.ك : ميزان الحكمة: ذيل «الرضا» و«اليقين» : «الرضا أعلى درجات اليقين» و«غاية الإيمان الإيقان» .

ص: 144

الفصل الأوّل : معنى القضاء والقدرالإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ مَعنَى القَضاءِ وتَفسيرِهِ _: هُوَ عَشَرَةُ أوجُهٍ مُختَلِفَةُ المَعنى ، فَمِنهُ قَضاءُ فَراغٍ ، وقَضاءُ عَهدٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إعلامٍ ، ومِنهُ قَضاءُ فِعلٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إيجابٍ ، ومِنهُ قَضاءُ كِتابٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إتمامٍ ، ومِنهُ قَضاءُ حُكمٍ وفَصلٍ ، ومِنهُ قَضاءُ خَلقٍ ، ومِنهُ قَضاءُ نُزولِ المَوتِ . أمّا تَفسيرُ قَضاءِ الفَراغِ مِنَ الشَّيءِ ، فَهُوَ قَولُهُ تَعالى : «وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُواْ أَنصِتُواْ فَلَمَّا قُضِىَ وَ لَّوْاْ إِلَى قَوْمِهِم » (1) مَعنى «فَلَمَّا قُضِىَ» أي فَلَمّا فَرَغَ ، وكَقَولِهِ : «فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَ_سِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ» (2) . أمّا قَضاءُ العَهدِ ، فَقَولُهُ تَعالى : «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَا تَعْبُدُواْ إِلَا إِيَّاهُ» (3) أي عَهِدَ ، ومِثلُهُ في سورَةِ القَصَصِ : «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ (4) إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ» (5) أي عَهِدنا إلَيهِ . أمّا قَضاءُ الإِعلامِ ، فَهُوَ قَولُهُ تَعالى : «وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَ لِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَ_ؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ» (6) وقَولُهُ سُبحانَهُ : «وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ فِى الْكِتَ_بِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» (7) أي أعلَمناهُم فِي التَّوراةِ ما هُم عامِلونَ . أمّا قَضاءُ الفِعلِ ، فَقَولُهُ تَعالى في سورَةِ طه : «فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ» (8) أيِ افعَل ما أنتَ فاعِلٌ ، ومِنهُ في سورَةِ الأَنفالِ : «لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا» (9) أي يَفعَلُ ما كانَ في عِلمِهِ السّابِقِ ، ومِثلُ هذا فِي القُرآنِ كَثيرٌ . أمّا قَضاءُ الإِيجابِ لِلعَذابِ ، كَقَولِهِ تَعالى في سورَةِ إبراهيمَ عليه السلام : «وَ قَالَ الشَّيْطَ_نُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ» (10) أي لَمّا وَجَبَ العَذابُ ، ومِثلُهُ في سورَةِ يوسُفَ عليه السلام : «قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» (11) مَعناهُ أي وَجَبَ الأَمرُ الَّذي عَنهُ تَساءَلانِ . أمّا قَضاءُ الكِتابِ وَالحَتمِ ، فَقَولُهُ تَعالى في قِصَّةِ مَريَمَ : «وَ كَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا» (12) أي مَعلوما . وأمّا قَضاءُ الإِتمامِ ، فَقَولُهُ تَعالى في سورَةِ القَصَصِ : «فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ» (13) أي فَلَمّا أتَمَّ شَرطَهُ الَّذي شارَطَهُ عَلَيهِ ، وكَقَولِ موسى عليه السلام : «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَ نَ عَلَىَّ» (14) مَعناهُ إذا أتمَمتُ . وأمّا قَضاءُ الحُكمِ ، فَقَولُهُ تَعالى : «قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (15) أي حُكِمَ بَينَهُم ، وقَولُهُ تَعالى : «وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمِ» (16) وقَولُهُ سُبحانَهُ : «[إِنِ الْحُكْمُ إِلَا لِلَّهِ يَقْضِى الْحَقَّ] (17) وَهُوَ خَيْرُ الْفَ_صِلِينَ» (18) وقَولُهُ تَعالى في سورَةِ يونُسَ : «وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ» (19) . وأمّا قَضاءُ الخَلقِ ، فَقَولُهُ سُبحانَهُ «فَقَضَهُنَ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ» (20) أي خَلَقَهُنَّ. وأمّا قَضاءُ إنزالِ المَوتِ فَكَقَولِ أهلِ النّارِ في سورَةِ الزُّخرُفِ : «وَ نَادَوْاْ يَ_مَ__لِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّ_كِثُونَ» (21) أي لِيُنزِل عَلَينَا المَوتَ ، ومِثلُهُ : «لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا» (22) أي لا يُنزَلُ عَلَيهِمُ المَوتُ فَيَستَريحوا ، ومِثلُهُ في قِصَّةِ سُلَيمانَ بنِ داوُودَ : «فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَادَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ» (23) يَعني تَعالى : لَمّا أنزَلنا عَلَيهِ المَوتَ . (24)

.


1- .الأحقاف : 29 .
2- .البقرة : 200 .
3- .الإسراء : 23 .
4- .في المصدر : «بِجَانِبِ الطّورِ» ، وهو من سهو الرواة أو تصحيف النسّاخ .
5- .القصص : 44 .
6- .الحجر : 66 .
7- .الإسراء : 4 .
8- .طه : 72 .
9- .الأنفال : 42 .
10- .إبراهيم : 22 .
11- .يوسف : 41 .
12- .مريم : 21 .
13- .القصص : 29 .
14- .القصص : 28 .
15- .الزمر : 75 .
16- .غافر : 20 والآية «هو السميع البصير» .
17- .وقع في المصدر تصحيف في الآية حيث وردت هكذا «وَاللّه ُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» ، وهو إمّا من سهو الرواة أو تصحيف النسّاخ ، علما أنَّ ما جاء في المتن هو على قراءة غير عاصم وأهل الحجاز ، وأما على قراءتهما فالآية هكذا «إِنِ الْحُكْمُ إِلَا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَ_صِلِينَ» (راجع مجمع البيان : ج 4 ص 478) .
18- .الأنعام : 57 .
19- .يونس : 54 .
20- .فصّلت : 12 .
21- .الزخرف : 77 .
22- .فاطر : 36 .
23- .سبأ : 14 .
24- .بحار الأنوار : ج 93 ص 18 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام .

ص: 145

فصل يكم : معناى قضا و قدر

فصل يكم : معناى قضا و قدرامام على عليه السلام_ در بيان معنا و تفسير «قضا» _: آن، ده نوع است كه معناى مختلف دارند [و عبارت اند از] : به پايان بردن ، پيمان گرفتن ، آگاه ساختن ، انجام دادن كار ، واجب كردن ، حتمى شدن ، تكميل نمودن ، داورى كردن، فيصله دادن ، آفريدن ، و فرا رسيدن مرگ . امّا قضا به معناى به پايان بردن، همان سخن خداى متعال است كه : «و آن گاه كه تنى چند از جِن را به سوى تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند ، چون بر آن حاضر شدند، [به يكديگر ]گفتند : «گوش فرا دهيد» و چون به پايان رسيد ، هشدار دهنده، به سوى قوم خود باز گشتند » . «فلمّا قُضِى» ، يعنى وقتى به پايان رسيد . و مانند اين سخن خداست : «و چون آداب ويژه حجّ خود را به پايان برديد ، خدا را به ياد آوريد» . امّا قضا به معناى پيمان بستن ، اين سخن خداى متعال است : «و پروردگار تو مقرّر كرد كه جز او را مپرستيد» ، يعنى پيمان بست . و مانند اين آيه است در سوره قصص: «و چون امر (پيامبرى) را به موسى وا گذاشتيم ، تو در جانب غربى [ِطور ]نبودى» ؛ يعنى وقتى با او پيمان بستيم . امّا قضا به معناى آگاه ساختن، اين سخن خداى متعال است : «و او را از اين امر، آگاه كرديم كه ريشه آن گروه، صبحگاهان، بريده خواهد شد» و نيز اين سخن خداى سبحان : «و به فرزندان اسرائيل در كتاب [آسمانى شان ]خبر داديم كه : قطعا دو بار در زمين فساد خواهيد كرد» ؛ يعنى آنان را از آنچه انجام مى دهند، در تورات آگاه ساختيم . امّا قضا به معناى انجام دادن كار، اين گفته خداى متعال در سوره طه است : «هر چه مى خواهى، بكن» ؛ (1) يعنى هر كار مى خواهى، انجام بده . و نيز در سوره انفال است كه : «تا خداوند، كارى را كه انجام شدنى بود، به انجام رساند» ؛ يعنى آنچه را كه پيش تر مى دانست ، انجام مى دهد. و همانند اين در قرآن، بسيار است . امّا قضا به معناى واجب كردن [در مورد واجب كردنِ ]عذاب، مانند اين سخن خداى متعال در سوره ابراهيم است : «و چون امرْ واجب شد، شيطان مى گويد ...» ؛ يعنى وقتى عذابْ واجب شد. و همانند اين، در سوره يوسف است : «امرى كه شما دو تن از من جويا شديد، تحقّق يافت» ؛ يعنى كارى را كه از من مى پرسيديد، واجب گشت . امّا قضا به معناى حتمى شدن ، اين گفته خداى متعال در داستان مريم است : «و [اين، ]دستورى حتمى بود» ؛ يعنى از پيش، تعيين شده بود . امّا قضا به معناى تكميل نمودن ، اين سخن خداى متعال در سوره قصص است : «و چون موسى آن مدّت را به پايان رسانيد» ، يعنى زمانى را كه بر او شرط شده بود، تكميل كرد . و مانند گفته موسى عليه السلام : «هر يك از دو مدّت را كه به انجام رسانيدم ، بر من تعدّى [روا] نباشد» كه معناى آن، اين است كه: هر گاه تكميل كردم . امّا قضا به معناى داورى ، اين سخن خداى متعال است : «و ميانشان به حقْ قضاوت مى شود و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، يعنى ميانشان داورى مى شود . و اين كلام خداى متعال است : «و خداست كه به حقْ داورى مى كند ، و كسانى كه آنان آنها را به جاى او مى خوانند، [عاجزند و] به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، آن خداست كه شنواى بيناست» . و اين گفته خداى سبحان است : «فرمان، جز به دست خدا نيست ، كه او به حقْ داورى مى كند و او بهترينِ داوران است» . و نيز اين سخن خداى متعال در سوره يونس است : «و ميان آنان با برابرى داورى مى شود» . امّا قضا به معناى آفريدن ، اين گفته خداى سبحان است : «پس، آنها را [به صورت ]هفت آسمان، در دو هنگام، مقرّر داشت» ، يعنى آنها را آفريد . امّا قضا به معناى فرو فرستادن مرگ ، مانند گفته دوزخيان در سوره زخرف است : «و فرياد مى كشند : اى مالك! [بگو : ]پروردگارت جان ما را بستاند . پاسخ مى دهد : شما ماندگاريد» ، يعنى مرگ را براى ما فرو فرستد . و همانند آن است : «بر ايشان مقرّر نمى شود تا بميرند و عذابِ آن از ايشان كاسته نمى شود» ؛ يعنى مرگ بر آنان فرود نمى آيد كه راحت شوند . و همانند آن در داستان سليمان بن داوود است : «پس چون مرگ را بر او مقرّر داشتيم ، جز جنبنده اى خاكى (موريانه) كه عصاى او را [به تدريج ]مى خورْد، [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيد» و منظور خدا اين است : زمانى كه مرگ را بر او فرو فرستاديم .

.


1- .در ترجمه محمد مهدى فولادوند، «قضا» در اين آيه به «حُكم» ترجمه شده است .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

المحاسن عن محمّد بن إسحاق :قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام لِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ : ... لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، ثُمَّ قالَ : أتَدري مَا المَشيئَةُ ؟ فَقالَ : لا ، فَقالَ : هَمُّهُ بِالشَّيءِ . أوَ تَدري ما أرادَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : إتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ . فَقالَ : أوَ تَدري ما قَدَّرَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ . ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ إذا شاءَ شَيئا أرادَهُ ، وإذا أرادَهُ قَدَّرَهُ ، وإذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، وإذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)

.


1- .المحاسن : ج 1 ص 380 ح 840 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 122 ح 69 .

ص: 149

المحاسن_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: امام ابو الحسن عليه السلام (1) به يونس غلام على بن يقطين فرمود : « ... هيچ چيزى موجود نمى شود، مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند» . سپس فرمود : «آيا مى دانى مشيّت چيست؟». گفت : نه . فرمود : «اين است كه [ كسى] آهنگ انجام دادنِ كارى كند . آيا مى دانى چه چيزى را اراده مى كند؟». گفت : نه . فرمود : «كامل كردن خواستش (مشيّتش) را» . آن گاه فرمود : «آيا مى دانى تقدير چيست؟». گفت : نه . فرمود : «اندازه گيرى از جهت طول و عرض و بقاست» . سپس فرمود : «همانا خداوند، هر گاه چيزى را بخواهد، آن را اراده مى كند ، و هر گاه چيزى را اراده كرد ، مقدّرش مى نمايد ، و هر گاه مقدّر كرد، حكمش را مى دهد ، و هر گاه حكمش را داد ، قطعى اش مى نمايد» .

.


1- .در اين جا، مقصود از «ابو الحسن» مى تواند امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام باشد .

ص: 150

الكافي عن عليّ بن إبراهيم الهاشمي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : لا يَكونُ شَيءٌ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، قُلتُ : ما مَعنى شاءَ ؟ قالَ : ابتِداءُ الفِعلِ ، قُلتُ : ما مَعنى قَدَّرَ ؟ قالَ : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ . قُلتُ : ما مَعنى قَضى ؟ قالَ : إذا قَضى أمضاهُ ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ . (1)

الكافي عن يونس بن عبدالرحمن :قالَ لي أبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : يا يُونسُ ، لا تَقُل بِقَولِ القَدَرِيَّةِ ، فَإِنَّ القَدَرِيَّةَ لَم يَقولوا بِقَولِ أهلِ الجَنَّةِ ، ولا بِقَولِ أهلِ النّارِ ، ولا بِقَولِ إبليسَ! فَإِنَّ أهلَ الجَنَّةِ قالوا : «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ» (2) ، وقالَ أهلُ النّارِ : «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ» (3) ، وقالَ إبليسُ : «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى» (4) . فَقُلتُ : وَاللّهِ ما أقولُ بِقَولِهِم ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا بِما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . فَقالَ : يا يونُسُ ، لَيسَ هكَذا ، لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، يا يونُسُ ، تَعلَمُ مَا المَشيئَةُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ الذِّكرُ الأَوَّلُ . فَتَعلَمُ مَا الإِرادَةُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ العَزيمَةُ عَلى ما يَشاءُ . فَتَعلَمُ مَا القَدَرُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ الهَندَسَةُ ووَضعُ الحُدودِ مِنَ البَقاءِ والفَناءِ . قالَ : ثُمَّ قالَ : والقَضاءُ هُوَ الإِبرامُ وإقامَةُ العَينِ . قالَ : فَاستَأذَنتُهُ أن اُقَبِّلَ رَأسَهُ ، وقُلتُ : فَتَحتَ لي شَيئا كُنتُ عَنهُ في غَفلَةٍ . (5)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 150 ح 1 .
2- .. الأعراف : 43 .
3- .. المؤمنون : 106 .
4- .. الحجر : 39 .
5- .. الكافي : ج 1 ص 157 ح 4 ، المحاسن : ج 1 ص 380 ح 840 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 122 ح 69 .

ص: 151

الكافى_ به نقل از على بن ابراهيم هاشمى _: از [ امام] ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، شنيدم كه مى فرمود : «هيچ چيزى موجود نمى شود، مگر اين كه خدا آن را بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند» . گفتم : معناى خواست خدا چيست؟ فرمود : «آغاز كار است» . گفتم : معناى تقدير چيست؟ فرمود : «تعيين اندازه چيز از جهت طول و عرض» . گفتم : معناى حُكم چيست؟ فرمود: «هرگاه حُكم كرد ، قطعى اش مى كندو اين، همان است كه بازگشت ناپذير است».

الكافى_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان _: امام رضا عليه السلام به من فرمود: «اى يونس! با قَدَريّه ، هم عقيده مباش؛ چون قدريّه نه سخن بهشتيان را مى گويند و نه سخن جهنّميان را و نه [ حتّى] سخن ابليس را . بهشتيان مى گويند: «ستايش از آنِ خدايى است كه ما را به اين، رهنمون ساخت و اگر خداوند، ما را راهنمايى نمى كرد، در توان ما نبود كه راه يابيم . و جهنّميان مى گويند: پروردگارا! شقاوت بر ما چيره گشت و ما گروه گم راه بوديم . وابليس نيز مى گويند: پروردگارا! از آن رو كه مرا گم راه نمودى » . گفتم: به خدا سوگند، من با آنان هم رأى نيستم؛ ليكن مى گويم: چيزى پديدار نمى شود، مگر خداوند بخواهد و اراده نمايد و مقدّر سازد و [به تحقّق آن] حكم كند . فرمود: «اى يونس! چنين نيست؛ [ بلكه] پديدار نمى شود، مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده نمايد و مقدّر سازد و [ به تحقّق آن] حكم كند. اى يونس! مى دانى مشيّت (خواست) چيست؟ گفتم: نه! فرمود: «مشيّت، ياد كرد اوّليه است . مى دانى اراده چيست؟». گفتم: نه! فرمود: عزم كردن [ شخص] بر چيزى كه بخواهد [ تحقّق بخشد] . مى دانى: قَدَر چيست؟». گفتم: نه! فرمود: «اندازه گذارى و تعيين حدود [ امور مربوط به] بقا و زوال است» . سپس فرمود: «و حكم [ و قضا] نيز همان تأكيد [و حتمى نمودنِ] حكم و مشخّص نمودن آن است» . پس رخصت خواستم تا سرش را ببوسم و گفتم: چيزى را بر من آشكار ساختى كه از آن، غافل بودم .

.

ص: 152

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :قالَ [الرِّضا عليه السلام ] : ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ ، قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام_ في جَوابِ الرَّجُلِ الَّذي قالَ : فَمَا القَضاءُ وَالقَدَرُ الَّذي ذَكَرتَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ _: الأَمرُ بِالطّاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصِيَةِ ، وَالتَّمكينُ مِن فِعلِ الحَسَنَةِ وتَركِ المَعصِيَةِ ، وَالمَعونَةُ عَلَى القُربَةِ إلَيهِ ، وَالخِذلانُ لِمَن عَصاهُ ، وَالوَعدُ وَالوَعيدُ ، وَالتَّرغيبُ وَالتَّرهيبُ ، كُلُّ ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أفعالِنا ، وقَدَرُهُ لِأَعمالِنا ، وأمّا غَيرُ ذلِكَ فَلا تَظُنَّهُ ، فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحبِطٌ لِلأَعمالِ . (2)

الكافي عن معلّى بن محمّد عن العالم عليه السلام_ وقَد سُئِلَ : كَيفَ عِلمُ اللّهِ ؟ _: اللّهُ يَفعَل ما يَشاءُ ، فَبِالعِلمِ عَلِمَ الأَشياءَ قَبلَ كَونِها ، وبِالمَشيئَةِ عَرَفَ صِفاتِها وحُدودَها ، وأنشَأَها قَبلَ إظهارِها ، وبِالإِرادَةِ مَيَّزَ أنفُسَها في ألوانِها وصِفاتِها ، وبِالتَّقديرِ قَدَّرَ أقواتَها وعَرَّفَ أوَّلَها وآخِرَها ، وبِالقَضاءِ أبانَ لِلنّاسِ أماكِنَها ودَلَّهُم عَلَيها ، وبِالإِمضاءِ شَرَحَ عِلَلَها وأبانَ أمرَها ، وذلِكَ تَقديرُ العَزيزِ العَليمِ . (3)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 124 ح 17 ، الاحتجاج : ج 2 ص 398 ح 304 ، روضة الواعظين : ص 47 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 12 ح 18 .
2- .الاحتجاج : ج 1 ص 492 ح 121 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 363 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 108 ح 163 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 96 ح 20 .
3- .الكافي : ج 1 ص 149 ح 16 ، التوحيد : ص 335 ح 9 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 142 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 102 ح 27 .

ص: 153

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: امام رضا عليه السلام فرمود : «بندگان، هيچ كار نيك يا بدى انجام نمى دهند، مگر اين كه خدا را درباره آن قضايى است» . گفتم : معناى اين قضا چيست؟ فرمود : «حكم راندن بر آنان فراخور كارهايشان، با دادن ثواب و كيفر در دنيا و آخرت» .

امام على عليه السلام_ در پاسخ مردى كه گفت : اى امير مؤمنان! قضا و قَدَرى كه ياد كردى، چيست؟ _: امر به فرمانبرى و نهى از نافرمانى ، ملتزم شدن به كار خوب و ترك گناه ، يارى رساندن براى نزديكى به خدا ، خوار ساختن كسى كه از خدا سرپيچى نمايد ، وعده و تهديد ، تشويق و ترساندن . همه اينها قضاى خدا درباره كارهاى ما ، و قَدَر او براى رفتارهاى ماست . غير از اينها را گمان مبر ؛ چرا كه گمان [بد ]بردن به خدا، كارها[ى نيك ]را نابود مى سازد .

الكافى_ به نقل از معلّى بن محمّد ، از امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام ، وقتى درباره چگونگى علم خدا مورد پرسش قرار گرفت _: خدا هر چه را مى خواهد، انجام مى دهد . پس با علمش ، به موجودات، پيش از وجودشان آگاهى دارد ، و با مشيّتش ، ويژگى ها و حدود آنها را مى شناسد ، و پيش از ظاهر ساختن آنها ، ايجادشان مى كند ، و با اراده اش ميان آنها در رنگ ها و صفاتشان جدايى انداخت ، و با تقدير ، روزى هاى آنها را تعيين مى كرد و آغاز و پايان آنها را مى شناساند ، و با قضا مكان هاى آنها را براى مردم، روشن ساخت و آنان را به سوى آنها رهنمون گشت ، و با اجرا ، علّت هاى آنها را شرح داد و حال آنها را آشكار نمود ، و اين است تقدير خداى ارجمند دانا .

.

ص: 154

. .

ص: 155

ر . ك : ص 133 (سخنى درباره قضا و قدر و رابطه آن با عدل خداوند) .

.

ص: 156

الفصل الثّاني : علم القضاء والقدر2 / 1أهَمِّيَّةُ عِلمِ القَدَرِالإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ أصنافِ آياتِ القُرآنِ _: اِعلَموا _ رَحِمَكُمُ اللّهُ _ أنَّهُ مَن لَم يَعرِف مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل النّاسِخَ وَالمَنسوخَ ... وما فيهِ مِن عِلمِ القَضاءِ وَالقَدَرِ ... فَلَيسَ بِعالِمٍ بِالقُرآنِ ، ولا هُوَ مِن أهلِهِ . (1)

2 / 2القَدَرُ سِرٌّ مِن أسرارِ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :ألا إنَّ القَدَرَ سِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ ، وسِترٌ مِن سِترِ اللّهِ ، وحِرزٌ (2) مِن حِرزِ اللّهِ ، مَرفوعٌ في حِجابِ اللّهِ ، مَطوِيٌّ عَن خَلقِ اللّهِ . (3)

عنه عليه السلام_ في تَوبيخِهِ لِلمُبتَدِعينَ ونَهيِهِم عَنِ التَّكَلُّمِ فيما لا يَعنيهِم _: إنَّ أعلَمَ النّاس بِالقَدَرِ أسكَتُهُم عَنهُ ، وإنَّ أجهَلَ النّاسِ بِالقَدَرِ أنطَقُهُم فيهِ . (4)

.


1- .بحار الأنوار : ج 93 ص 4 نقلا عن تفسير النُّعماني عن إسماعيل بن جابر .
2- .الحِرْزُ : العُوذَةُ ، والحِرزُ : الموضع الحصين (تاج العروس : ج 8 ص 44 «حرز») .
3- .التوحيد : ص383 ح32 عن الأصبغ بن نباتة، الاعتقادات للصدوق : ص34، مختصر بصائر الدرجات : ص153.
4- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : ص 636 ح 371 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 56 ح 1 ؛ تاريخ دمشق : ج 10 ص 82 عن ابن عبّاس من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 157

فصل دوم : دانش قضا و قدر

2 / 1 اهمّيت شناخت قَدَر

2 / 2 قَدَر، رازى از رازهاى خدا

فصل دوم : دانش قضا و قدر2 / 1اهمّيت شناخت قَدَرامام صادق عليه السلام_ در بيان انواع آيات قرآن _: بدانيد _ خدا رحمتتان كند _ هر كس ناسخ و منسوخ كتاب خداوند عز و جل . . . و دانش قضا و قَدَر در آن را نشناسد، ... عالِم به قرآن نيست و از اهل قرآن شناخته نمى شود .

2 / 2قَدَر، رازى از رازهاى خداامام على عليه السلام :هان! همانا قَدَر، رازى از رازهاى خدا ، و يكى از مسائل پوشيده خدا ، و دژى از دژهاى خداست . در درون سراپرده ى خدا، بالا رفته است و از آفريدگان خدا پنهان است .

امام على عليه السلام_ در سرزنش بدعت گذاران و نهى آنان از سخن گفتن درباره چيزى كه به ايشان مربوط نيست _: همانا داناترينِ مردم به قَدَر ، خاموش ترينِ آنان درباره آن ، و نادان ترينِ مردم به قَدَر، گوياترينِ آنها درباره آن است .

.

ص: 158

تفسير الصنعاني عن صخر بن جويرية :لَمّا بَعَثَ اللّهُ موسى إلى فِرعَونَ قالَ : «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» إلى قَولِهِ تَعالى «وَ أَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى» (1) ولَن يَفعَلَ . فَقالَ موسى : يا رَبِّ وكَيفَ أذهَبُ إلَيهِ وقَد عَلِمتَ أنَّهُ لَن يَفعَلَ ؟ فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ أنِ امضِ كَما اُمِرتَ بِهِ ، فَإِنَّ فِي السَّماءِ اثنَي عَشَرَ ألفَ مَلَكٍ يَطلُبونَ عِلمَ القَدَرِ فَلَم يَبلُغوهُ ولَم يُدرِكوهُ . (2)

2 / 3النَّهيُ عَنِ التَّكَلُّفِ في عِلمِ القَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :القَدَرُ سِرُّ اللّهِ عز و جل ، فَلا تَتَكَلَّفوا عِلمَهُ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :لا تَكَلَّموا فِي القَدَرِ ؛ فَإِنَّهُ سِرُّ اللّهِ ، فَلا تُفشوا للّهِِ سِرَّهُ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :إيّاكُم وَالكَلامَ فِي القَدَرِ ، فَإِنَّهُ أبو جادِ (5) الزَّندِقَةِ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَكَلَّمَ في شَيءٍ مِنَ القَدَرِ سُئِلَ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ ، ومَن لَم يَتَكَلَّم فيهِ لَم يُسأَل عَنهُ . (7)

.


1- .النازعات : 17 _ 19 .
2- .تفسير القرآن للصنعاني : ج 2 ص 346 ، تفسير القرطبي : ج 19 ص 202 .
3- .الفردوس : ج 3 ص 237 ح 4703 عن أنس بن مالك ، المعجم الكبير : ج 10 ص 262 ح 10606 ، تاريخ دمشق : ج 40 ص 330 كلاهما عن ابن عبّاس عن عيسى عليه السلام .
4- .حلية الأولياء : ج 6 ص 182 عن ابن عمر ، كنز العمّال : ج 1 ص 132 ح 621 .
5- .أبو جاد : أي باطل (تاج العروس : ج 4 ص 406 «جود») .
6- .الفردوس : ج 1 ص 385 ح 1550 عن أبي هريرة و ج 5 ص 361 ح 8440 عن ابن عبّاس وفيه «يدعو إلى» بدل «أبو جاد» .
7- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 33 ح 84 عن عائشة ، كنز العمّال : ج 1 ص 115 ح 539 .

ص: 159

2 / 3 نهى از به زحمت انداختن خود براى شناخت قَدَر

تفسير الصنعانى_ به نقل از صخر بن جويريه _: زمانى كه خداوند، موسى را به سوى فرعون فرستاد، فرمود : « «به سوى فرعون برو كه وى سر برداشته است» » تا آن جا كه مى فرمايد : « «و تو را به سوى پروردگارت راه مى نمايم تا پروا بدارى» »، هر چند او هرگز چنين نكرد . موسى گفت : پروردگارا! چگونه به سوى او بروم، در حالى كه مى دانم او چنين نمى كند؟ آن گاه خداوند به او وحى فرمود: «همان گونه كه به تو فرمان داده مى شود، اقدام كن ؛ چرا كه در آسمان، دوازده هزار فرشته در پى شناخت قَدَر هستند، ولى بِدان نمى رسند و آن را در نمى يابند» .

2 / 3نهى از به زحمت انداختن خود براى شناخت قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قَدَر، راز خداوند عز و جل است . پس، خود را در آموختن آن به زحمت نيندازيد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :درباره قَدَر، سخن نگوييد ؛ چرا كه راز خداست . پس، راز خدا را فاش نكنيد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از سخن گفتن درباره قَدَر بپرهيزيد ؛ چرا كه باطل بزرگ زنديقان است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اندكى درباره قَدَر سخن بگويد ، روز قيامت مورد پرسش قرار مى گيرد ، و هر كس درباره آن سخن نگويد ، مورد پرسش قرار نمى گيرد .

.

ص: 160

عنه صلى الله عليه و آله :عَزيمَةٌ مِنّي عَلى اُمَّتي ألّا يَتَكَلَّموا فِي القَدَرِ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :عَزَمتُ عَلى اُمَّتي ألّا يَتَكَلَّموا فِي القَدَرِ ، ولا يَتَكَلَّمُ فِي القَدَرِ إلّا أشرارُ اُمّتي في آخِرِ الزَّمانِ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام_ عِندَما سُئِلَ عَنِ القَدَرِ _: طَريقٌ مُظلِمٌ فَلا تَسلُكوهُ ، وبَحرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجوهُ (3) ، وسِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفوهُ . (4)

التوحيد عن عَنترة الشّيباني عن أبيه :جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : بَحرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : طَريقٌ مُظلِمٌ فَلا تَسلُكهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : سِرُّ اللّهِ فَلا تَكَلَّفهُ . (5)

الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ القَدَرِ _: سِرٌّ عَظيمٌ فَلا تَكشِفهُ . (6)

تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر عن الإمام عليّ عليه السلام ، قال :قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن كان شَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ . قالَ : سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفهُ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرنا عَنِ القَدَرِ . قالَ : أمّا إذ أبَيتَ ، فَإِنَّهُ أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، لا جَبرَ ولا تَفويضَ . (7)

.


1- .الفردوس : ج 3 ص 58 ح 4157 عن أنس ، تاريخ بغداد : ج 2 ص 189 الرقم 608 عن ابن عمر نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 119 ح 561 .
2- .كنز العمّال : ج 1 ص 119 ح 562 نقلاً عن إبن عدي عن أبي هريرة .
3- .الوُلُوجُ : الدخول ، وقد وَلَجَ يَلِجُ (النهاية : ج 5 ص 224 «ولج») .
4- .نهج البلاغة : الحكمة 287 ، روضة الواعظين : ص 49 ، غرر الحكم : ح 6034 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 319 ح 5565 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 126 ح 76 .
5- .التوحيد : ص 365 ح 3 ، الاعتقادات للصدوق : ص 34 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 110 ح 35 .
6- .عوالي اللآلي : ج 4 ص 108 ح 161 .
7- .تاريخ دمشق : ج 51 ص 182 ح 6025 ، كنز العمّال : ج 1 ص 349 ح 1567 نقلاً عن حلية الأولياء ؛ بحار الأنوار : ج 5 ص 56 ح 103 نقلاً عن مطالب السّؤول نحوه .

ص: 161

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ناحيه من بر امّتم واجب است كه درباره قَدَر، سخن نگويند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر امّتم واجب كردم كه درباره قَدَر، سخن نگويند و در آخرْ زمان ، جز بَدانِ امّتم درباره قَدَر، سخن نمى گويند .

امام على عليه السلام_ هنگامى كه درباره قَدَر، مورد پرسش قرار گرفت _: راه تاريكى است، پس آن را نپيماييد ، و درياى عميقى است، پس در آن داخل نشويد ، و رازِ خداست، پس خود را درباره آن به زحمت نيندازيد .

التوحيد_ به نقل از عنتره شيبانى، از پدرش _: مردى نزد امير مؤمنان آمد و گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «درياى ژرفى است. داخلش نشو» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «راه تاريكى است. آن را مپيما» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «راز خداست. خود را درباره آن به زحمت نينداز» .

امام على عليه السلام_ وقتى درباره قَدَر مورد پرسش قرار گرفت _: راز بزرگى است. پس در پى كشفش مباش .

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: از ميان كسانى كه در جنگ جَمَل به همراه امام على عليه السلام حاضر بودند، مردى مقابل ايشان ايستاد و گفت: اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راز خداست. خود را درباره آن به زحمت نينداز» . گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «حال كه [از دستورْ] امتناع كردى ، بدان كه آن، امرى بين دو امر است ؛ [يعنى ]نه جبر است و نه تفويض» .

.

ص: 162

تاريخ دمشق عن الحارث :جاءَ رَجُلٌ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : طَريقٌ مُظلِمٌ لا تَسلُكهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : بَحرٌ عَميقٌ لا تَلِجهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : سِرُّ اللّهِ قَد خَفِيَ عَلَيكَ فَلا تُفشِهِ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، إنَّ اللّهَ خالِقُكَ لِما شاءَ أو لِما شِئتَ ؟ قالَ : بَل لِما شاءَ . قالَ : فَيَستَعمِلُكَ كَما شاءَ أو كَما شِئتَ ؟ قالَ : بَل كَما شاءَ . قالَ : فَيَبعَثُكَ يَومَ القِيامَةِ كَما شاءَ أو كَما شِئتَ ؟ قالَ : بَل كَما شاءَ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، ألَستَ تَسأَلُ رَبَّكَ العافِيَةَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَمِن أيِّ شَيءٍ تَسأَلُهُ العافِيَةَ ، أمِنَ البَلاءِ الَّذي ابتَلاكَ بِهِ ؟ [أم مِنَ البَلاءِ الَّذي ابتَلاكَ بِهِ] (1) غَيرُهُ ؟ قالَ : مِنَ البَلاءِ الَّذِي ابتَلاني بِهِ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، تَقولُ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِمَن ؟ قالَ : إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . قالَ : فَتَعلَمُ ما تَفسيرُها ؟ قالَ : تُعَلِّمُني مِمّا عَلَّمَكَ اللّهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : إنَّ تَفسيرَها : لا تَقدِرُ عَلى طاعَةِ اللّهِ ، ولا تَكونُ لَهُ (2) قُوَّةٌ في مَعصِيَةٍ فِي الأَمرَينِ جَميعا إلّا بِاللّهِ ، أيُّهَا السّائِلُ ألَكَ مَعَ اللّهِ مَشيئَةٌ ، أو فَوقَ اللّهِ مَشيئَةٌ ، أو دونَ اللّهِ مَشيئَةٌ ؟ فَإِن قُلتَ : إنَّ لَكَ دونَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ اكتَفَيتَ بِها من مَشيئَةِ اللّهِ ، وإن زَعَمتَ أنَّ لَكَ فَوقَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ ادَّعَيتَ أنَّ قُوَّتَكَ ومَشيئَتَكَ غالِبَتانِ عَلى قُوَّةِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ ، وإن زَعَمتَ أنَّ لَكَ مَعَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ ادَّعَيتَ مَعَ اللّهِ شِركا في مَشيئَتِهِ . أيُّهَا السّائِلُ ، إنَّ اللّهَ يَشُجُّ ويُداوي فَمِنهُ الدّاءُ ومِنهُ الدَّواءُ ، أعَقَلتَ عَنِ اللّهِ أمرَهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : الآنَ أسلَمَ أخوكُم فَقوموا فَصافِحوهُ . (3)

.


1- .ما بين المعقوفين أثبتناه من كنز العمّال .
2- .كذا في المصدر والأنسب بالسياق : لَكَ . وفي كنز العمال : «لا يكون له» .
3- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 512 ، كنز العمّال : ج 1 ص 346 ح 1561 .

ص: 163

تاريخ دمشق_ به نقل از حارث _: مردى نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راه تاريكى است. آن را مپيما» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «درياى ژرفى است. داخلش مشو» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راز خداست كه بر تو پنهان گشته است. فاشش مكن (يعنى نخواه كه بر تو فاش شود)» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «اى پرسشگر! آيا خداوند، تو را به خواست خودش آفريده است، يا به خواست تو؟». گفت : البته به خواست خودش . فرمود : «آيا تو را به خواست خودش به كار مى گيرد، يا به خواست تو؟». گفت : بلكه به خواست خودش . فرمود : «آيا روز قيامت، تو را به خواست خودش بر مى انگيزاند، يا به خواست تو؟». گفت : بلكه به خواست خودش . فرمود : «اى پرسشگر! آيا تو از پروردگارت عافيت نمى خواهى؟». گفت : چرا . فرمود : «پس، از طريق چه چيزى از او عافيت مى خواهى ؟ آيا از طريق امتحانى كه او تو را بِدان آزموده است [يا از طريق امتحانى كه غير او تو را بِدان آزموده است]؟» . گفت : از طريق امتحانى كه او مرا بِدان آزموده است . فرمود : «اى پرسشگر! تو مى گويى : هيچ نيرو و قدرتى نيست، جز به چه كسى؟». گفت : جز به خداى بلندمرتبه بزرگ . فرمود : «آيا تفسير آن را مى دانى؟». گفت : اى امير مؤمنان! مرا بياموز از آنچه خدا تو را آموخته است . فرمود : «همانا تفسير آن، اين است كه : تو بر فرمانبرى خدا توانايى ندارى ، و براى بنده درباره هر دو امر (عافيت و بلا)، به طور كلّى، قدرتى بر نافرمانى نيست، جز به [قدرت ]خدا . اى پرسشگر! آيا براى تو به همراه خدا ، يا بالاتر از خدا ، يا جدا از خدا، مشيّتى هست؟ اگر بگويى : براى تو جدا از خدا مشيّتى هست ، با آن، از مشيّت خدا بى نياز مى گردى ، و اگر گمان برى كه براى تو بالاتر از خدا مشيّتى هست ، پس ادّعا دارى كه نيرو و مشيّت تو بر نيرو و مشيّت خدا چيره است ، و اگر گمان برى كه براى تو به همراه خدا مشيّتى هست ، پس ادّعا دارى كه در مشيّت خدا شريك هستى . اى پرسشگر! خداوند، زخم مى كند و درمان مى نمايد . پس، درد از او و درمان از اوست . آيا امر خدا را فهميدى ؟». گفت : آرى . امام على عليه السلام [خطاب به ياران ]فرمود : «الآن اين برادر شما اسلام آورد. پس برخيزيد و با او مصافحه نماييد» .

.

ص: 164

. .

ص: 165

. .

ص: 166

2 / 4التَّحذيرُ مِنَ النَّظَرِ فِي القَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ النّاظِرِ فِي القَدَرِ كَالنّاظِرِ في عَينِ الشَّمسِ ، كُلَّمَا اشتَدَّ نَظَرُهُ فيها ذَهَبَ بَصَرُهُ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :النّاظِرُ فِي القَدَرِ كَالنّاظِرِ في عَينِ الشَّمسِ ، كُلَّمَا ازدادَ نَظَرا ازدادَ حَيرَةً . (2)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِتَّقُوا القَدَرَ ؛ فَإِنَّهُ شُعبَةٌ مِنَ النَّصرانِيَّةِ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :اُخِّرَ الكَلامُ فِي القَدَرِ ، لِشِرارِ اُمَّتي في آخِرِ الزَّمانِ . (4)

.


1- .الفردوس : ج 4 ص 146 ح 6448 عن أبي هريرة .
2- .جامع بيان العلم وفضله : ج 2 ص 97 .
3- .المعجم الكبير : ج 11 ص 209 ح 11680 ، السنّة لابن أبي عاصم : ص 146 ح 332 كلاهما عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 1 ص 119 ح 565 .
4- .المعجم الأوسط : ج 6 ص 96 ح 5909 عن أبي هريرة ، كنز العمّال : ج 1 ص 119 ح 568 .

ص: 167

2 / 4 پرهيز از انديشيدن درباره قَدَر

2 / 4پرهيز از انديشيدن درباره قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مَثَل كسى كه درباره قَدَر مى انديشد ، همانند نگاه كننده به نور خورشيد است ، كه هر چه نگاهش را در آن بيشتر كند، بينايى اش از بين مى رود .

امام صادق عليه السلام :انديشنده درباره قَدَر، مانند نگاه كننده به نور خورشيد است . هر چه نگاهش را بيشتر كند، سرگردانى اش بيشتر مى گردد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از [انديشيدن در] قَدَر بپرهيزيد ؛ چرا كه آن، بخشى از نصرانيّت است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخن گفتن درباره قَدَر ، مانده است براى بَدانِ امّتم در آخرْ زمان .

.

ص: 168

. .

ص: 169

سخنى چند درباره سرّ قضا و قدر

سخنى چند درباره سرّ قضا و قدرشيخ صدوق _ رضوان اللّه تعالى عليه _ مى گويد: عقيده ما درباره قضا و قدر ، همان فرموده امام صادق عليه السلام در پاسخ به زُراره است كه پرسيد: نظر شما درباره قضا و قدر چيست؟ ايشان فرمود: معتقدم كه خداوند عز و جل چون در روز قيامت ، بندگان را گِرد آورد، از آنچه به آنها دستور داده است ، بازخواستشان مى كند و از آنچه برايشان مقدّر كرده است، نمى پرسد. از بحث و سخن گفتن درباره قَدَر ، نهى شده است ، چنان كه امير مؤمنان به مردى كه درباره قَدَر از آن ايشان سؤال كرد، فرمود: دريايى ژرف است . در آن ، فرو مرو. آن مرد سؤالش را دوباره پرسيد. ايشان فرمود: راهى تاريك است . در آن ، قدم مگذار. مرد ، بار سوم پرسيد. ايشان فرمود: راز خداست . [براى فهميدن آن] خودت را به زحمت مينداز. همچنين امير مؤمنان ، درباره قَدَر فرمود:

.

ص: 170

بدانيد كه قَدَر ، رازى از رازهاى خدا و دژى از دژهاى خداست كه در پسِ حجاب خدا قرار دارد، از خلقِ خدا پوشيده است، مُهر خدا بر آن زده شده، در علم سابق (اَزَلى) خداست و خداوند ، علم آن را از بندگان ، باز داشته و آن را برتر از محدوده مشهودات آنها قرار داده است؛ زيرا آنها ، نه به حقيقت ربّانى آن مى رسند ، و نه به قدرت صَمَدانى آن ، و نه به عظمت نورانيّت آن ، و نه به عزّت وحدانيّت آن؛ زيرا دريايى موّاج و متلاطم است كه ويژه خداوند عز و جل است، ژرفايش از آسمان تا زمين است، پهنايش از خاور تا باختر است، چون شبِ ديجور ، سياه است و تار، مارها و نهنگ هاى بسيار دارد، جزر و مد دارد، در قعر آن ، خورشيدى تابان است، هيچ كس را نسِزَد كه به آن خورشيد بنگرد ، مگر خداوند يكتاى يگانه. هر كه ديده اش را به آن افكند ، با حكم خدا ستيزيده است و بر سرِ قدرتش با او كشمكش كرده است و رازش را فاش كرده و پرده اش را كنار زده است و خشم خدا را براى خود ، فراهم آورده است و جايگاهش ، دوزخ است ؛ و بد سرنوشتى است اين. نيز روايت شده است كه امير مؤمنان از كنار ديوار كجى به طرف ديگر رفت. به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! آيا از قضاى خدا مى گريزى؟! ايشان فرمود: از قضاى خدا، به تقدير خدا مى گريزم. همچنين از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا دعا و تعويذ ، تقديرى را دفع مى كند؟ ايشان فرمود: آن ، خود از تقدير است. شيخ مفيد ، در شرح (ونقد) نظريه شيخ صدوق مى نويسد: ابو جعفر (شيخ صدوق) در اين باب، به احاديث شاذّى استناد كرده كه وجوهى را مى رسانند كه بر علما پوشيده نيست ، در صورتى كه اِسناد اين احاديث ، درست و محكم

.

ص: 171

باشد . وى در اين باره ، معناى محصّلى به دست نمى دهد و به جا بود كه چنانچه براى قضا معنايى نمى شناخت، از سخن گفتن در اين باب ، خوددارى مى كرد. واژه «قضا» در لغت ، معلوم است و شواهدى از قرآن نيز براى آن وجود دارد. قضا به چهار معناست: اوّل، آفريدن ؛ دوم، فرمان دادن ؛ سوم ، اعلام كردن ؛ چهارم، داورى كردن. شاهد بر معناى اوّل ، اين سخن خداوند متعال است: «فَقَضَهُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ؛ (1) پس آنها را هفت آسمان آفريد» . شاهد بر معناى دوم ، اين سخن خداوند متعال است: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَا تَعْبُدُواْ إِلَا إِيَّاهُ؛ (2) و پروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستيد» . شاهد بر معناى سوم ، اين سخن خداوند متعال است: « وَ قَضَيْنَآ إِلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ ؛ (3) و به بنى اسرائيل اعلام كرديم» . و شاهد بر معناى چهارم اين سخن خداوند است: « وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ؛ (4) و خداوند ، به حق قضاوت مى كند» ؛ يعنى ميان مردم ، به حق داورى مى كند . نيز اين آيه: «وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ؛ (5) و ميان آنان ، به حق داورى كرد» . بعضى گفته اند كه قضا، معناى پنجمى هم دارد و آن ، فارغ شدن از كار و تمام كردن آن است و به اين گفته يوسف عليه السلام استشهاد كرده اند كه : « قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ؛ (6) امرى كه شما دو تن از من جويا شديد ، تحقّق يافت» . يعنى از آن فراغت حاصل آمد . اين معنا از قضا، به معناى نخست ، يعنى آفريدن و پديد آمدن ، بر مى گردد. با توجّه به آنچه درباره معانى قضا گفتيم، بطلان عقيده جبريان آشكار مى شود

.


1- .فصّلت : آيه 12 .
2- .اسراء : آيه 23 .
3- .اسراء : آيه 4 .
4- .غافر : آيه 20 .
5- .زمر : آيه 69 .
6- .يوسف : آيه 41 .

ص: 172

كه معتقدند: «إنّ اللّه تعالى قضى بالمعصية على خلقه»؛ زيرا اگر مقصودشان اين است كه خداوند ، گناه و نافرمانى را در ميان آفريدگانش آفريده است، بايد بگويند: «قضى فى خلقه بالعصيان»، نه «قضى عليهم» ؛ چون آفريدن در ميان آنهاست ، نه بر آنها. اين ، در حالى است كه خداوند متعال با اين سخن خود : « الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ؛ (1) آن خدايى كه هر چيزى را نيكو آفريد» ، گفته كسانى را كه آفرينش گناه را به خدا نسبت مى دهند، تكذيب كرده است. اگر مقصودشان اين است كه قضا به معناى امر كردن به گناهان است، اين هم درست نيست؛ زيرا خداوند با اين آيه: « إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ (2) همانا خدا به زشتكارى فرمان نمى دهد. آيا بر خدا چيزى مى بنديد كه نمى دانيد؟» ، مدّعى چنين سخنى را تكذيب كرده است. اگر مقصودشان اين باشد كه خداوند ، خلق را از گناهانى كه مى كنند ، آگاه و مطّلع كرده است، اين نيز بى معناست؛ زيرا مردم نمى دانند كه در آينده اطاعت مى كنند يا معصيت و از اين كه در آينده چه از آنها سر خواهد زد، اطّلاع تفصيلى و دقيقى ندارند. اگر منظورشان اين باشد كه خداوند ، ميان بندگان به معصيت داورى كرده است، اين نيز درست نيست؛ زيرا احكام و داورى هاى خداوند متعال ، حق است و معصيت ، از خود آنان سر زده است . بنا بر اين ، اين سخن آنها بى معنا و به اتّفاق [اهل نظر] ، بيهوده و لغو است. پس، بطلان پندار كسانى كه معتقدند خداوند متعال به گناهان و زشتى ها حكم مى كند، روشن شد. با توضيحاتى كه داديم، به نظر ما معناى قضا و قدر ، اين است كه خداوند

.


1- .سجده : آيه 7 .
2- .اعراف : آيه 28 .

ص: 173

متعال ، نسبت به آفريدگان خود قضا و قدرى دارد و در افعال آنها نيز قضا و قدرى معلوم دارد و مقصود از آن ، اين است كه قضاى خدا در افعال نيك بندگان، به «امر كردن» به اين گونه كارهاست و در افعال زشت ايشان، به «نهى كردن» از آنها و در نفْس ها و جان هايشان، به «آفريدنِ» آنها و در آنچه در ميانشان انجام مى دهد، به «ايجاد كردن» آن چيزهاست و قَدَر او در آنچه خود مى كند، به «قرار دادن آن چيزها در جايگاه حقّ» آنهاست و در افعال بندگانش، به «آن چيزى است كه درباره آنها حكم كرده است، از امر و نهى و پاداش و كيفر»؛ زيرا همه اينها در جايگاه خود قرار دارند ، و نه بيهوده در آن جا قرار گرفته اند و نه به باطل ساخته شده اند. بنا بر اين ، اگر قضا در افعال خداوند متعال و قَدَر با توجّه به توضيحاتى كه داديم ، تفسير شود ، شبهه مربوط به اين موضوع از بين مى رود و مسئله براى افراد خردمند ، روشن مى شود و اشكال و ايرادى در آن به وجود نمى آيد. امّا در اخبارى كه شيخ صدوق رحمه الله در نهى از سخن گفتن درباره قضا و قَدَر روايت كرده است، دو وجه احتمال داده مى شود: اوّل ، آن كه اين نهى ، مخصوص كسانى است كه بحث هاى آنان در اين موضوع ، موجب فساد عقيده و گم راهى آنها از دين مى شود و تنها راه نجاتشان، خوددارى از بحث كردن در اين موضوع و غور نكردن در اين باره است. اين نهى ، شامل عموم مكلّفان نبوده است؛ زيرا گاهى اوقات ، عواملى كه موجب فسادِ عقيده برخى مى شود، براى برخى ديگر سازنده و مفيد است و بر عكس. بنا بر اين، ائمّه عليهم السلامپيروان دينى خود را با در نظر گرفتن مصالح آنها، راه نمايى مى كرده اند. وجه دوم ، اين است كه نهى از سخن گفتن درباره قضا و قَدَر، نهى از بحث

.

ص: 174

كردن درباره آنچه خدا آفريده است و كنجكاوى درباره علل و اسباب آنها و پرسش از عبادات و اوامر الهى و علل و عوامل آنها باشد؛ زيرا كاوش درباره علل آفرينش مخلوقات و تشريع اوامر و احكام ، ممنوع است ؛ چون خداوند متعال ، آنها را از بيشتر بندگان خود ، پوشيده داشته است. مگر نه اين كه جايز نيست كسى در جستجوى يافتن و آگاه شدن از علل آفرينش تمام مخلوقات خدا برآيد ، تا جايى كه همه مخلوقات را يكى يكى برشمارد و بگويد : چرا آفريده شده اند؟ همچنين جايز نيست كه كسى بگويد: چرا خداوند ، اين فرمان را داده و آن عبادت را خواسته و از فلان و بهمان كار ، نهى كرده است؟ زيرا اوامر و عبادت خواهى هاى او، بر اساس مصالح خلق است و او به اين مصالح ، آگاه تر است و هيچ كس را بر جزئيات علل آفرينش موجودات و وضع اوامر و نواهى خود ، آگاه نكرده است ، گرچه اجمالاً بشر را آگاه كرده است كه آفرينش ، بيهوده نيست ؛ بلكه بر اساس حكمت و مصلحت، آنها را آفريده است و عقل و وحى را راه نماى بر اين موضوع، قرار داده است . مثلاً مى فرمايد: « وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَ_عِبِينَ؛ (1) ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست ، از روى بازى نيافريده ايم» و مى فرمايد: « أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَ_كُمْ عَبَثًا؛ (2) آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم؟» . نيز فرموده است: « إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ ؛ (3) ما هر چيزى را به اندازه آفريده ايم) ، يعنى به حق آفريده ايم و آن را در جايگاه خويش ، قرار داده ايم» . همچنين مى فرمايد: « وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ ؛ (4) و جنّ و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا عبادت كنند» . نيز درباره عبادت قربانى كردن، مى فرمايد: « لَن يَنَالَ اللَّه

.


1- .انبيا : آيه 16 .
2- .مؤمنون : آيه 115 .
3- .قمر : آيه 49 .
4- .ذاريات : آيه 56 .

ص: 175

لُحُومُهَا وَ لَا دِمَآؤُهَا وَ لَ_كِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ ؛ (1) هرگز نه گوشت هاى آنها و نه خون هايشان به خدا نخواهد رسيد ؛ ولى اين پرهيزگارى شماست كه به او مى رسد» . شايد درست باشد اگر بگوييم كه خداوند متعال ، فلان حيوان خاص را آفريده است ، به اين دليل كه مى داند با آفريدن آن ، عدّه اى كافر ، ايمان مى آورند، يا جمعى گنهكار ، توبه مى كنند، يا عدّه اى مؤمن ، از آن بهره مند مى شوند، يا مشتى ستمگر از آن عبرت مى گيرند، يا خود آن موجود ، از آفرينشش سودى مى برد، يا براى يك نفر در روى زمين يا آسمان ، مايه عبرت است، كه اينها همه از ما پوشيده اند. گو اين كه اجمالاً مى دانيم هر چه خدا آفريده است، اغراضِ حكيمانه اى از آفرينش آنها داشته و بيهوده خلقشان نكرده است. همچنين مى تواند علّت فرمان دادن ما به عبادتِ نماز ، اين باشد كه ما را به طاعت خدا نزديك مى كند و از نافرمانى او دور مى سازد و بنا بر اين، عبادت نماز براى همه كسانى كه آن را مى گزارند يا براى برخى از آنان، لطف است. پس، از آن جا كه اين عوامل پوشيده اند و براى ما آشكار نيستند و دليلى هم براى آگاهى يافتن مفصّل از آنها در دست نيست _ گر چه اجمالاً مى دانيم كه حكمتى در كار است _ ، نهى از بحث درباره قضا و قَدَر، به معناى نهى از جستجو براى پيدا كردن جزئيات اين علل و عوامل است ، نه نهى از سخن گفتن درباره معناى قضا و قدر. اين همه ، در صورتى است كه احاديثى كه شيخ صدوق رحمه اللهروايت كرده ، درست باشند ؛ امّا اگر نادرست باشند، يا سند آنها مشكلى داشته باشد ، ديگر مسئوليتى در قبال آنها نداريم.

.


1- .حج : آيه 37 .

ص: 176

[البتّه] از ميان احاديثى كه او نقل كرده، حديث روايت شده از زراره، حديث درستى است و معناى آن نيز روشن است و بر اهل خِرد پوشيده نيست . اين حديث ، عقيده به عدل را تأييد مى كند. در اين حديث ، [چنان كه آورديم ، ]امام صادق عليه السلام مى فرمايد: چون خداوند متعال ، خلايق را در محشر گرد آورد، از آنچه به آنها فرمان داده است ، بازخواستشان مى كند و از آنچه برايشان مقدّر كرده است، نمى پرسد . قرآن نيز فرموده است كه انسان ، از اعمالى كه انجام مى دهد ، بازخواست مى شود . (1)

ر . ك : ص 137 (برحذر داشتن از جستجو درباره راز قدر) .

.


1- .ر . ك : بحار الأنوار : ج 5 ص 97 _ 101 ح 22_24 .

ص: 177

. .

ص: 178

الفصل الثّالِثُ : خصائص القضاء والقدر3 / 1الخِلقَةُالإمام الصادق عليه السلام :إنَّ القَضاءَ وَالقَدَرَ خَلقانِ مِن خَلقِ اللّهِ ، وَاللّهُ يَزيدُ فِي الخَلقِ ما يَشاءُ . (1)

3 / 2الحُسنُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: هُوَ العَزيزُ الغَفورُ ، جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، حَسَنُ القَضاءِ . (2)

الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي المَحذوراتِ _: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى حُسنِ قَضائِكَ ، وبِما صَرَفتَ عَنّي مِن بَلائِكَ ، فَلا تَجعَل حَظّي مِن رَحمَتِكَ ما عَجَّلتَ لى ¨ مِن عافِيَتِكَ ، فَأَكونَ قَد شَقيتُ بِما أحبَبتُ وسَعِدَ غَيري بِما كَرِهتُ . (3)

.


1- .التوحيد : ص 364 ح 1 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 134 كلاهما عن عبد اللّه بن سليمان ، المحاسن : ج 1 ص 382 ح 842 عن حمران ، بصائر الدرجات : ص 240 ح 17 عن جميل بن درّاج ، بحار الأنوار : ج 5 ص 112 ح 36 .
2- .الدروع الواقية : ص 88 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 140 .
3- .الصحيفة السجّاديّة : ص 77 الدعاء 18 .

ص: 179

فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر

3 / 1 آفريده بودن

3 / 2 نيكويى

فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر3 / 1آفريده بودنامام صادق عليه السلام :قضا و قَدَر، دو آفريده از آفريدگان خدايند و خداوند، هر آنچه بخواهد، به آفريدگان مى افزايد .

3 / 2نيكويىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: او [خداوند]، ارجمند بسيار آمرزنده ، زيبا ثنا ، نيكو آزماينده، شنواى دعا، و نيكو حُكم كننده است .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش درباره حوادث ناگوار _: خدايا! ستايش از آنِ توست به خاطر حُكم نيكويت ، و به خاطر گرفتارى اى كه از من دور داشتى . پس، بهره مرا از رحمتت، آسايش زودگذر قرار مده ، تا اين كه به خاطر آنچه دوست دارم، بدبخت شوم و به خاطر آنچه نمى پسندم، ديگرى سعادت يابد .

.

ص: 180

3 / 3الحِكمَةُالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ المَعروفَةِ بِ (خُطبَةِ الأَشباحِ) _: قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأَحكَمَ تَقديرَهُ . (1)

عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: سُبحانَكَ ما أعظَمَ شَأنَكَ ، وأعلى مَكانَكَ ، وأنطَقَ بِالصِّدقِ بُرهانَكَ ، وأنفَذَ أمرَكَ ، وأحسَنَ تَقديرَكَ ، سَمَكتَ (2) السَّماءَ فَرَفَعتَها ، ومَهَّدتَ الأَرضَ فَفَرَشتَها ، وأخرَجتَ مِنها ماءً ثَجّاجا (3) ، ونَباتا رَجراجا (4) ، فَسَبَّحَكَ نَباتُها ، وجَرَت بِأَمرِك مِياهُها ، وقاما عَلى مُستَقَرِّ المَشِيَّةِ كَما أمَرتَهُما . (5)

عنه عليه السلام_ في عَظَمَةِ اللّهِ سُبحانَهُ _: أمرُهُ قَضاءٌ وحِكمَةٌ ، ورِضاهُ أمانٌ ورَحمَةٌ ، يَقضي بِعِلمٍ ويَعفو بِحِلمٍ . (6)

عنه عليه السلام_ في وَصفِ عِلمِ اللّهِ وقُدرَتِهِ _: لَم يَؤُدهُ (7) خَلقُ مَا ابتَدَأَ ، ولا تَدبيرُ ما ذَرَأَ ، ولا وَقَفَ بِهِ عَجزٌ عَمّا خَلَقَ ، ولا وَلَجَت عَلَيهِ شُبهَةٌ فيما قَضى وقَدَّرَ، بَل قَضاء مُتقَنٌ ، وعِلمٌ مُحكَمٌ ، وأمرٌ مُبرَمٌ . (8)

.


1- .نهج البلاغة : الخطبة 91 ، التوحيد : ص 53 ح 13 كلاهما عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 4 ص 282 .
2- .سَمَكَ البيت : أي رفعه (مفردات ألفاظ القرآن : ص 426 «سمك») .
3- .الثَّجُّ : الصَّبُّ الكثير ، وخصّ بعضهم به صَبَّ الماء الكثير (لسان العرب : ج2 ص 221 «ثجج») .
4- .كتيبة رَجراجَة : تموج من كثرتها (النهاية : ج 2 ص 198 «رجرج») .
5- .البلد الأمين : ص 94 ، العُدد القويّة : ص 272 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 9 ص 141 ح 7 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 160 .
7- .لا يَؤُودُهُ : لا يُكرثُهُ ولا يثقلُهُ ولا يشقُّ عليه (تاج العروس : ج 4 ص 339 «أود») .
8- .نهج البلاغة : الخطبة 65 ، الغارات : ج 1 ص 174 نحوه ، أعلام الدين : ص 65 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 309 ح 36 .

ص: 181

3 / 3 حكمت

3 / 3حكمتامام على عليه السلام_ بخشى از خطبه اش كه به «اشباح» معروف است _: آنچه را آفريد، مقدّر ساخت (اندازه گرفت). پس، تقديرِ آن را حكيمانه انجام داد .

امام على عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا!] تو منزّهى . چه بزرگ است مقام تو ، و چه والاست منزلت تو ، و چه منطق درستى دارد برهان تو ، و چه نافذ است فرمان تو ، و چه نيكوست تقدير تو ! آسمان را برافراشتى و بالا بردى ، و زمين را گستراندى و فرش نمودى ، و از آن، آب فوران و گياه جُنبان بيرون آوردى . گياهان آن، تو را تسبيح نمودند ، و آب هاى آن، به فرمان تو، جارى گشتند ، و چنان كه فرمانشان دادى، بر خواستگاه تو ايستادند .

امام على عليه السلام_ درباره عظمت خداوند سبحان _: فرمانِ او حُكم همراه با حِكمت ، و خشنودى او امان همراه با رحمت است . از روى آگاهى حكم مى كند و از روى بردبارى، گذشت مى نمايد .

امام على عليه السلام_ در توصيف علم و قدرت خداوند _: آفرينش ابتدايىِ آنچه خَلق كرد و تدبير آنچه آفريد، بر او گران نيامد ، و ناتوانى اى به او راه نيافت كه او را از آفريده اش باز دارد ، و در آنچه قضا و قَدَر نموده، شبهه اى بر او وارد نگشته است؛ بلكه قضاى (حكم) او استوار ، علم او محكم ، و فرمان او حتمى است .

.

ص: 182

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ بَني إسرائيلَ أتَوا موسى عليه السلام ، فَسَأَلوهُ أن يَسأَلَ اللّهَ عز و جل أن يُمطِرَ السَّماءَ عَلَيهِم إذا أرادوا ، ويَحبِسَها إذا أرادوا ، فَسَأَلَ اللّهَ عز و جل ذلِكَ لَهُم . فَقالَ اللّهُ عز و جل : ذلِكَ لَهُم يا موسى ، فَأَخبَرَهُم موسى فَحَرَثوا ولَم يَترُكوا شَيئا إلّا زَرَعوهُ ، ثُمَّ استَنزَلُوا المَطَرَ عَلى إرادَتِهِم ، وحَبَسوهُ عَلى إرادَتِهِم ، فَصارَت زُروعُهُم كَأَنَّهَا الجِبالُ وَالآجامُ (1) ، ثُمَّ حَصَدوا وداسوا وذَرّوا فَلَم يَجِدوا شَيئا ! فَضَجّوا إلى موسى عليه السلام وقالوا : إنَّما سَأَلناكَ أن تَسأَلَ اللّهَ أن يُمطِرَ السَّماءَ عَلَينا إذا أرَدنا فَأَجابَنا ، ثُمَّ صَيَّرَها عَلَينا ضَرَرا ! فَقالَ : يا رَبِّ إنَّ بَني إسرائيلَ ضَجّوا مِمّا صَنَعتَ بِهِم ، فَقالَ : ومِمَّ ذاكَ يا موسى ؟ قالَ : سَأَلوني أن أسأَلَكَ أن تُمطِرَ السَّماءَ إذا أرادوا وتَحبِسَها إذا أرادوا فَأَجَبتَهُم ثُمَّ صَيَّرتَها عَلَيهِم ضَرَرا ! فَقالَ : يا موسى ، أنَا كُنتُ المُقَدِّرَ لِبَني إسرائيلَ فَلَم يَرضَوا بِتَقديري ، فَأَجَبتُهُم إلى إرادَتِهِم فَكانَ ما رَأَيتَ . (2)

3 / 4العَدلُالكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه قال :أتى جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إذا أرَدتَ أن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي فَارفَع يَدَيكَ إلَيَّ وقُل : ... اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا أبَدا ، أنتَ حَسَنُ البَلاءِ ، جَليلُ الثَّناءِ ، سابِغُ (3) النَّعماءِ ، عَدلُ القَضاءِ . (4)

.


1- .الاُجُمُ : الحِصْن والجمعُ آجام ، والأجَمَةُ : الشَّجر الكثير الملتفُّ (تاج العروس : ج 16 ص 7 «أجم») .
2- .الكافي : ج 5 ص 262 ح 2 عن سدير ، بحار الأنوار : ج 13 ص 340 ح 17 .
3- .سُبوغُ النِّعمة : تَمامُها وَسَعَتُها (النهاية : ج 2 ص 338 «سبغ») .
4- .الكافي : ج 2 ص 581 ح 16 .

ص: 183

3 / 4 دادگرى

امام صادق عليه السلام :بنى اسرائيل نزد موسى عليه السلام آمدند و از او خواستند كه از خداوند عز و جلدرخواست كند تا هر گاه آنان اراده كردند، آسمان را برايشان بباراند و هر گاه آنان اراده كردند، آن را از باريدنْ باز دارد . موسى عليه السلام نيز خواسته آنان را از خداوند عز و جلبرايشان درخواست نمود . خداوند عز و جل فرمود : «اى موسى! باشد [پذيرفتم]» . موسى عليه السلام آنان را باخبر كرد . پس به كشت همه دانه ها پرداختند و چيزى را فروگذار نكردند . سپس بر پايه اراده شان، بارش باران را درخواست نمودند و بر پايه اراده شان از آن جلوگيرى كردند . در نتيجه ، كشتزارهايشان چنان پُربار شد كه محصول آنها همانند كوه ها و نيزارها گرديد . سپس درويدند و كوبيدند و باد دادند ؛ امّا چيزى به دست نياوردند. پس، نزد موسى عليه السلام فرياد و ناله سر دادند و گفتند : ما از تو درخواست كرديم كه از خدا بخواهى كه هر گاه ما اراده كرديم، آسمان را بر ما بباراند. خدا خواسته ما را پذيرفت و سپس آن را بر ضرر ما گرداند! موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! بنى اسرائيل، از كار تو به فرياد آمدند . خدا فرمود : «اى موسى! براى چه؟». گفت : از من درخواست كردند كه از تو بخواهم هر گاه آنان اراده كردند، آسمان را ببارانى و هر گاه اراده كردند، آن را از بارش باز دارى . تو هم پذيرفتى ؛ امّا آن را به ضررشان گرداندى! خدا فرمود : «اى موسى! من براى بنى اسرائيل، تقدير كرده بودم؛ ولى آنان به مقدّرات من راضى نشدند . پس، خواسته شان را پذيرفتم و نتيجه اش اين شد كه ديدى» .

3 / 4دادگرىالكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، در حديثى كه آن را به معصوم رسانده است _: جبرئيل عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : پروردگار تو مى فرمايد : «هر گاه خواستى شب و روزى ، به شايستگى، مرا عبادت كنى، دستانت را به سوى من بلند كن و بگو : ... خدايا! ستايش جاويد، از آنِ توست . تو نيكو آزما ، زيبا ثنا ، گسترده نعمت ، و در حُكم، دادگرى».

.

ص: 184

الإمام عليّ عليه السلام_ في تَحميدِ اللّهِ سُبحانَهُ _: الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا ، وعَدَلَ في كُلِّ ما قَضى . (1)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، عَدلُ القَضاءِ ، يَخلُقُ كَيفَ يَشاءُ ، ويَفعَلُ ما يَشاءُ . (2)

عنه عليه السلام :لا يَجري [أيِ الحَقُّ ]لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ، ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، ولَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جل خالِصا دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ قَضائِهِ . (3)

الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: لا أمرَ لي مَعَ أمرِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الخُروجِ مِن سُلطانِكَ . (4)

عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: ... عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ ، وإنصافا مِن حُكمِك لا تَحيفُ (5) عَلَيهِ . (6)

.


1- .نهج البلاغة : الخطبة 191 .
2- .الدروع الواقية : ص 178 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 189 ح 3 .
3- .الكافي : ج 8 ص 352 ح 550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، نهج البلاغة : الخطبة 216 وفيه «صروف» بدل «ضروب» ، بحار الأنوار : ج 27 ص 251 ح 14 .
4- .الصحيفة السجّاديّة : ص 90 الدعاء 21 .
5- .الحَيْفُ : الجورُ والظُلمُ (النهاية : ج 1 ص 469 «حيف») .
6- .الصحيفة السجّاديّة : ص 183 الدعاء 46 ، مصباح المتهجّد : ص 370 ح 500 ، المزار الكبير : ص 459 .

ص: 185

امام على عليه السلام_ در ستايش خداوند سبحان _: كسى است كه بردبارى اش بزرگ است ، پس گذشت كرد ، و درباره هر چيزْ حكم كرد ، عدالت ورزيد .

امام على عليه السلام_ در دعا _: [خداست] زيباثنا ، نيكو آزما ، شنواى دعا ، و در حُكم، دادگر . هر گونه كه مى خواهد، مى آفريند و هر چه مى خواهد، انجام مى دهد .

امام على عليه السلام :حق به نفع كسى اجرا نمى شود، جز اين كه عليه او [نيز] اجرا مى گردد ، و عليه كسى اجرا نمى شود، جز اين كه به نفع او [نيز] اجرا مى گردد . چنانچه قرار باشد حق به نفع كسى اجرا شود ، ولى عليه او اجرا نشود، اين ويژگى فقط براى خداوند عز و جلاست، نه آفريدگانش ، به دليل قدرتى كه بر بندگانش دارد و به خاطر دادگرى اش در هر جايى كه انواع حكم او جريان دارد .

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: براى من در كنار فرمان تو، فرمانى نيست . حُكم تو، درباره من نافذ ، و داورى تو، درباره من دادگرانه است ، و براى من توان بيرون رفتن از سلطنت تو نيست .

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: ... به خاطر داورى دادگرانه اى كه در آن ستم روا نمى دارى و حُكم منصفانه اى كه با وجود آن، ستم نمى ورزى.

.

ص: 186

الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي حَلَلتُ بِساحَتِكَ لِمَعرِفَتي بِوَحدانِيَّتِكَ . . . فَأَسأَلُكَ ... أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَقضِيَ لى حاجَتي ، وتُيَسِّرَ لي عَسيرَها ، وتَفتَحَ لي قُفلَها ، وتَكفِيَني هَمَّها ، فَإِن فَعَلتَ فَلَكَ الحَمدُ ، وإن لَم تَفعَل فَلَكَ الحَمدُ ، غَيرَ جائِرٍ في حُكمِكَ ، ولا مُتَّهَمٍ في قَضائِكَ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: قَضَى اللّهُ أمرا وجَفَّ القَلَموفيما قَضى رَبُّنا ما ظَلَم فَفِي الأَمرِ ما خانَ لَمّا قَضىوفِي الحُكمِ ما جارَ لَمّا حَكَم بَدا أوَّلاً خَلقَ أرزاقِنافَقَد كانَ أرواحُنا فِي العَدَم (2)

راجع : ص 178 (الفصل الثالث : خصائص القضاء والقدر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 130 ح 6291 و 6296 و ص 132 ح 6299 .

3 / 5الخِيَرَةُ لِلمُؤمِنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :في كُلِّ قَضاءِ اللّهِ عز و جل خِيَرَةٌ لِلمُؤمِنِ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :اِختِيارُ اللّهِ لِلعَبدِ ما يَسوؤُهُ ، خَيرٌ مِنِ اختِيارِهِ لِنَفسِهِ ما يَسُرُّهُ . (4)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 337 ح 444 ، البلد الأمين : ص 153 كلاهما عن أبان بن تغلب ، بحار الأنوار : ج 90 ص 43 ح 8 .
2- .الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : ص 518 الرقم 392 .
3- .التوحيد : ص 371 ح 11 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 141 ح 42 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 138 كلّها عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، تحف العقول : ص 293 ، المؤمن : ص 15 ح 1 كلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 71 ص 139 ح 25 .
4- .تنبيه الخواطر : ج 2 ص 118 .

ص: 187

3 / 5 خير مؤمن

امام صادق عليه السلام :خدايا! بر بارگاه تو وارد شدم چون تو را به يگانگى مى شناسم ... . پس، از تو مى خواهم ... كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و حاجتم را برآورى و دشوارىِ آن را برايم آسان گردانى و قفل آن را برايم بگشايى و اندوه آن را از من برطرف كنى . اگر چنين كردى ، ستايش، از آنِ توست ، و اگر چنين نكردى، [باز هم ]ستايش، از آنِ توست . تو در حُكمت ستمگر ، و در داورى ات متّهم نيستى .

امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب او _: خداوند، درباره كارى حكم كرد و قلم ، رقم زد و پروردگار ما درباره هر چه حكم كند، ستم روا نمى دارد. پس هر گاه درباره كارى حكم كند، خيانت نمى ورزد و هر گاه داورى كند، در داورى، ستم نمى نمايد. آفريدن روزى هاى ما را آغاز كرد در حالى كه ارواح ما در عدم بودند .

ر . ك : ص 179 (فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 131 ح 6291 و 6296 و ص 133 ح 6299 .

3 / 5خير مؤمنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در همه قضاهاى خداوند عز و جل براى مؤمن، خير است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين كه خداوند براى بنده چيزى را كه براى او ناخوشايند است، برگزيند بهتر است از اين كه بنده براى خودش چيزى را كه مسرورش مى سازد، برگزيند .

.

ص: 188

عنه صلى الله عليه و آله :عَجَبا لِلمُؤمِنِ لا يَقضِي اللّهُ عَلَيهِ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ ، سَرَّهُ أو ساءَهُ ، إنِ ابتَلاهُ كانَ كَفَّارَةً لِذَنبِهِ ، وإن أعطاهُ وأكرَمَهُ كانَ قَد حَباهُ (1) . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :عَجِبتُ لِلمُؤمِنِ ، إنَّ اللّهَ لَم يَقضِ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :عَجَبا لِأَمرِ المُؤمِنِ ، إنَّ أمرَهُ كُلَّهُ خَيرٌ ، ولَيسَ ذاكَ لِأَحَدٍ إلّا لِلمُؤمِنِ ، إن أصابَتهُ سَرّاءُ شَكَرَ فَكانَ خَيرا لَهُ ، وإن أصابَتهُ ضَرّاءُ صَبَرَ فَكانَ خَيرا لَهُ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ كُلٌّ لَهُ فيهِ خَيرٌ ، ولَيسَ ذاكَ لِأَحَدٍ إلّا لِلمُؤمِنِ ، إن أصابَهُ سَرّاءُ فَشَكَرَ اللّهَ فَلَهُ أجرٌ ، وإن أصابَهُ ضَرّاءُ فَصَبَرَ فَلَهُ أجرٌ ، فَكُلُّ قَضاءِ اللّهِ لِلمُسلِمينَ خَيرٌ . (5)

المعجم الكبير عن صهيب :صَلَّيتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إحدى صَلاتَيِ العِشاءِ ، فَلَمَّا انصَرَفَ أقبَلَ إلَينا بِوَجهِهِ ضاحِكا فَقالَ : ألا تَسأَلُونِّي مِمَّ ضَحِكتُ ؟ قالوا : اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ . قالَ : عَجِبتُ مِن قَضاءِ اللّهِ لِلعَبدِ المُسلِمِ ، إنَّ كُلَّ ما قَضَى اللّهُ لَهُ خَيرٌ ، ولَيسَ أحَد كُلُّ قَضاءِ اللّهِ لَهُ خَيرٌ ، إلَا العَبدُ المُسلِمُ . (6)

.


1- .حَبَاهُ : حَماهُ ومنعه (تاج العروس : ج 19 ص 302 «حبو») .
2- .تحف العقول : ص 48 ، مشكاة الأنوار : ص 520 ح 1752 عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، التمحيص : ص 58 ح 116 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 71 ص 152 ح 54 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 234 ح 12161 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 190 ح 4202 ، مسند الشهاب : ج 1 ص 348 ح 596 كلّها عن أنس ؛ الكافي : ج 2 ص 62 ح 8 عن ابن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 72 ص 331 ح 15 .
4- .صحيح مسلم : ج 4 ص 2295 ح 64 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 505 ح 18961 ، صحيح ابن حبّان : ج 7 ص 155 ح 2896 نحوه ، المعجم الأوسط : ج 4 ص 153 ح 3849 كلّها عن صهيب ، كنز العمّال : ج 1 ص 145 ح 710 .
5- .السنن الكبرى : ج 3 ص 526 ح 6554 ، المعجم الكبير : ج 8 ص 40 ح 7316 نحوه وكلاهما عن صهيب ، كنز العمّال : ج 1 ص 158 ح 788 .
6- .المعجم الكبير : ج 8 ص 40 ح 7317 ، المعجم الأوسط : ج 7 ص 242 ح 7390 ، حلية الأولياء : ج 1 ص 154 ، مسند البزّار : ج 6 ص 15 ح 2088 ، تاريخ واسط : ص 154 الرقم 138 .

ص: 189

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شگفتا از مؤمن، كه خداوند درباره او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است، چه خشنودش نمايد و چه ناراحتش سازد. اگر گرفتارش كند، پاك كننده گناهانش مى گردد ، و اگر به او بدهد و عنايتى كند، به او كرم نموده است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از مؤمن در شگفتم كه خداوند، درباره او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شگفتا [از حكم خداوند ]درباره كار مؤمن، كه همه كارهاى او خير است و اين، براى كسى جز مؤمن نيست. اگر ناز و نعمت نصيبش گردد ، سپاس مى گزارد كه براى او خير است ، و اگر سختى گريبانگيرش شود، شكيبايى مى ورزد، كه پس [باز هم] براى او خير است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در هر چيزى كه براى مؤمن است، خير است و اين، براى كسى جز مؤمن نيست . اگر آسايش دامنگيرش شود، سپاس مى گزارد كه براى او پاداشى است ، و اگر سختى گريبانگيرش گردد، شكيب مى ورزد، كه [باز هم ]براى او پاداشى است . بنا بر اين ، همه حكم هاى خداوند براى مسلمانان، خير است .

المعجم الكبير_ به نقل از صهيب _: يكى از دو نماز مغرب و عشا را با پيامبر خدا به جا آوردم. وقتى از نماز فارغ شد، خنديد و به ما رو كرد و فرمود: «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم؟». گفتند: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: «از قضاى خداوند براى بنده مسلمان در شگفتم! [زيرا] همه قضاهاى خداى متعال براى او، خيرند، و كسى نيست كه همه قضاهاى خدا برايش خير باشد، جز بنده مسلمان».

.

ص: 190

مسند ابن حنبل عن صهيب :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قاعِدٌ مَعَ أصحابِهِ إذ ضَحِكَ فَقالَ : ألا تَسأَلُونِّي مِمَّ أضحَكُ ؟ قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، ومِمَّ تَضحَكُ ؟ قالَ : عَجِبتُ لِأَمرِ المُؤمِنِ ، إنَّ أمرَهُ كُلَّهُ خَيرٌ ، إن أصابَهُ ما يُحِبُّ ، حَمِدَ اللّهَ وكانَ لَهُ خَيرٌ ، وإن أصابَهُ ما يَكرَهُ ، فَصَبَرَ كانَ لَهُ خَيرٌ ، ولَيسَ كلُّ أحَدٍ أمرُهُ كُلُّهُ لَهُ خَيرٌ ، إلَا المُؤمِنُ . (1)

التوحيد عن عبد اللّه بن مسعود :بَينَما نَحنُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذ تَبَسَّمَ ، فَقُلتُ لَهُ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : عَجِبتُ مِنَ المُؤمِنِ وجَزَعِهِ مِنَ السُّقمِ (2) ، ولَو يَعلَمُ ما لَهُ فِي السُّقمِ مِنَ الثَّوابِ ، لَأَحَبَّ أن لا يَزالَ سَقيما حَتّى يَلقى رَبَّهُ عز و جل . (3)

الإمام زين العابدين عليه السلام :ضَحِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ حَتّى بَدَت نَواجِذُهُ (4) ، ثُمَّ قالَ : ألا تَسأَلُونّي مِمَّ ضَحِكتُ ؟ قالوا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : عَجِبتُ لِلمَرءِ المُسلِمِ ، أنَّهُ لَيسَ مِن قَضاءٍ يَقضيهِ اللّهُ عز و جل إلّا كانَ خَيرا لَهُ في عاقِبَةِ أمرِهِ . (5)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 9 ص 241 ح 23985 ، سنن الدارمي : ج 2 ص 774 ح 2675 نحوه .
2- .السُّقْمُ : المرضُ (النهاية : ج 2 ص 380 «سقم») .
3- .التوحيد : ص 400 ح 3 ، الأمالي للصدوق : ص 590 ح 817 ، بحار الأنوار : ج 81 ص 206 ح 12 ؛ شعب الإيمان : ج 7 ص 186 ح 9937 ، مسند الطيالسي : ص 46 ح 347 ، مسند البزّار : ج 5 ص 167 ح 1761 والثلاثة الأخيرة نحوه ، كنز العمّال : ج 3 ص 307 ح 6687 .
4- .النواجذُ من الأسنان : الضواحك ، وهي الّتي تبدو عند الضحك (النهاية : ج 5 ص 20 «نجذ») .
5- .التوحيد : ص 401 ح 5 ، الأمالي للصدوق : ص 640 ح 865 كلاهما عن سليمان بن خالد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، المؤمن : ص 27 ح 49 عن الإمام الصادق عليه السلام ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 86 عن سليمان بن خالد عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 71 ص 141 ح 32 .

ص: 191

مسند ابن حنبل_ به نقل از صهيب _: پيامبر خدا با يارانش نشسته بود كه ناگهان خنديد و فرمود : «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم؟». گفتند : اى پيامبر خدا! چرا خنديدى؟ فرمود : «از كار مؤمن در شگفتم! [زيرا] همه كارهايش خير است . اگر چيز مورد علاقه اش نصيبش گردد، خدا را مى ستايد، كه اين برايش خير است ، و اگر چيز ناخوشايندش گريبانگيرش شود، شكيبايى مى ورزد، كه [باز هم ]برايش خير است . و چنين نيست كه هر كسى همه كارهايش برايش خير باشد، جز مؤمن» .

التوحيد_ به نقل از عبداللّه بن مسعود _: در محضر پيامبر خدا بوديم كه ناگهان تبسّم نمود. گفتم: اى پيامبر خدا! چه شد؟ فرمود : «از مؤمن و ناله او از بيمارى اش در شگفتم! [زيرا ]اگر مى دانست كه در بيمارى، برايش چه قدر ثواب است ، هر آينه دوست داشت پيوسته بيمار باشد تا اين كه پروردگارش را ملاقات نمايد» .

امام زين العابدين عليه السلام :روزى، پيامبر خدا چنان خنديد كه دندان هايش هويدا شد . آن گاه فرمود : «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم ؟». گفتند : چرا ، اى پيامبر خدا! فرمود : «براى مسلمان در شگفتم! [زيرا] هيچ حُكمى از سوى خداوند عز و جلنيست، جز اين كه در سرانجام كارش براى او خير است» .

.

ص: 192

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ بِخَيرٍ عَلى كُلِّ حالٍ ، تُنزَعُ نَفسُهُ مِن بَينِ جَنبَيهِ وهُوَ يَحمَدُ اللّهَ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ المُؤمِنَ لَيَطلُبُ الإِمارَةَ وَالتِّجارَةَ ، حَتّى إذا أشرَفَ مِن ذلِكَ عَلى ما كانَ يَهوى ، بَعَثَ اللّهُ مَلَكا وقالَ لَهُ : عُق (2) عَبدي وصُدَّهُ عَن أمرٍ لَوِ استَمكَنَ مِنهُ أدخَلَهُ النّارَ . فَيُقبِلُ المَلَكُ فَيَصُدُّهُ بِلُطفِ اللّهِ فَيُصبِحُ وهُوَ يَقولُ : لَقَد دُهيتُ ومَن دَهاني فَعَلَ اللّهُ بِهِ . وقالَ: ما يَدري أنَّ اللّهَ النّاظِرُ لَهُ في ذلِكَ ، ولَو ظَفِرَ بِهِ أدخَلَهُ النّارَ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : إنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ عِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ ، فَأَبلوهُم (4) بِالغِنى وَالسَّعَةِ وصِحَّةِ البَدَنِ ، فَيَصلُحُ عَلَيهِم أمرُ دينِهِم . وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم ، إلّا بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم ، فَأَبلوهُم بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ ، فَيَصلُحُ عَلَيهِم أمرُ دينِهِم . (5)

عنه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام :قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : مَن أهانَ وَلِيّا لي فَقَد بارَزَني بِالمُحارَبَةِ ، وما تَرَدَّدتُ في شَيءٍ أنَا فاعِلُهُ ، مِثلِ ما تَرَدَّدتُ في قَبضِ نَفس المُؤمِنِ ، يَكرَهُ المَوتَ وأكرَهُ مَساءَتَهُ ، ولابُدَّ لَهُ مِنهُ . وما تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبدي بِمِثلِ أداءِ مَا افتَرَضتُ عَلَيهِ ، ولا يَزالُ عَبدي يَتَنَفَّلُ (6) لي حَتّى اُحِبَّهُ ، ومَتى أحبَبتُهُ كُنتُ لَهُ سَمعا وبَصَرا ويَدا ومُؤَيِّدا ، إن دَعاني أجَبتُهُ ، وإن سَأَلَني أعطَيتُهُ . وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن يُريدُ البابَ مِنَ العِبادَةِ فَأَكُفُّهُ عَنهُ ، لِئَلّا يَدخُلَهُ عُجبٌ فَيُفسِدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالفَقرِ ولَو أغنَيتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالغَناءِ ولَو أفقَرتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالسُّقمِ ولَو صَحَّحتُ جِسمَهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالصِّحَّةِ ولَو أسقَمتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، إنّي اُدَبِّرُ عِبادي لِعِلمي بِقُلوبِهِم ، فَإِنّي عَليمٌ خَبيرٌ . (7)

.


1- .سنن النسائي : ج 4 ص 12 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 636 ح 2704 وليس فيه «على كلِّ حال» ، المنتخب من مسند عبد بن حميد : ص 204 ح 593 كلّها عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 1 ص 142 ح 682 .
2- .عاقَهُ عن الشيء عَوقاً وعَيقاً : مَنَعَهُ منه وشَغَلَهُ وعنه (المعجم الوسيط : ج 2 ص 637 و 640 «عوق و عيق») .
3- .التمحيص : ص 56 ح 113 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام ، مشكاة الأنوار : ص 514 ح 1723 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله نحوه ، بحار الأنوار : ج 67 ص 243 ح 81 .
4- .الابتلاء : الاختبار والامتحان ، ويكون في الخير والشرِّ معا ، ومنه قوله تعالى : «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ» (النهاية : ج 1 ص 155 «بلا») .
5- .الكافي : ج 2 ص 60 ح 4 ، التمحيص : ص 57 ح 115 كلاهما عن أبي عبيدة الحذّاء عن الإمام الباقر عليه السلام ، المؤمن : ص 24 ح 37 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، مشكاة الأنوار : ص 538 ح 1805 عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 72 ص 327 ح 12 .
6- .النّافِلَةُ : ما تفعله ممّا لم يجب عليك ، ومنهُ نافلة الصلاة (تاج العروس : ج 15 ص 747 «نفل») .
7- .التوحيد : ص 399 ح 1 ، علل الشرايع : ص 12 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 283 ح 3 ؛ نوادر الاُصول : ج 1 ص 429 ، تاريخ دمشق : ج 7 ص 96 ح 1883 كلّها عن أنس نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 230 ح 1160 .

ص: 193

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن در هر حال، همراه خير است . او در حالى كه جان از تنش كنده مى شود ، خدا را مى ستايد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا بنده مؤمن، در تكاپوى رياسَت و تجارت مى افتد، تا اين كه در شُرف رسيدن به خواسته هاى خود قرار مى گيرد. خداوند، فرشته اى را مى فرستد و به او مى گويد : «بنده ام را از كارى كه اگر به آن دست يابد، او را به جهنّم مى افكند، باز دار و جلوى او را بگير». آن گاه، فرشته مى رود و او را به لطف خداوند، [از آن كار ]باز مى دارد . اينجا است كه مى گويد : در حقّ من خدعه [و خيانت] شده است ؛ هر كه به من نيرنگ زده ، خداوند با او همان كند . و فرمود : نمى داند كه خداوند برايش بدان گونه نظر داشت . و چنانچه آن را به چنگ مى آورد ، داخل جهنّمش مى كرد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود : «همانا برخى از بندگان مؤمن من، بندگانى هستند كه كار دينشان جز با ثروت و رفاه و سلامت بدن، سامان نمى گيرد. بدين خاطر، آنان را با [دادنِ ]ثروت و رفاه و سلامتى مى آزمايم. اين چنين است كه دينشان درست مى شود . و برخى از بندگان مؤمن من، بندگانى هستند كه كار دينشان، جز به فقر و تنگ دستى و بيمارى، سامان نمى گيرد. بدين خاطر، آنان را با فقر و تنگ دستى و بيمارى مى آزمايم. اين چنين است كه دينشان سامان مى يابد» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به نقل از جبرئيل _: خداوند _ تبارك وتعالى _ فرمود : «هر كس دوست مرا خوار كند ، همانا ، با من به جنگ برخاسته است ، و در چيزى كه من انجام دهنده آن باشم، ترديد نمى كنم ، همانند گرفتن جان مؤمن كه در آن ترديد مى كنم . او مرگ را نمى پسندد و من بدىِ او را نمى پسندم ؛ ولى براى او از آن چاره اى نيست (مرگ او حتمى است) . و بنده من، به مانند اداى فريضه اى كه بر عهده اش گذاشته ام، به من نزديك نمى گردد . بنده من، پيوسته نافله انجام مى دهد تا او را دوست بدارم ، و هر گاه او را دوست داشتم ، من براى او گوش و چشم و دست و تأييد كننده ام . اگر مرا بخواند، اجابتش مى كنم و اگر از من چيزى بخواهد، عطايش مى نمايم . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه مى خواهند از راه عبادت، به درگاه من وارد شوند؛ ولى من مانع مى شوم ، به خاطر اين كه خودپسندى در آنان به وجود نيايد تا فاسدشان كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با فقر، درست نمى شود، كه اگر بى نيازشان كنم، هر آينه فاسدشان مى كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با ثروتمندى درست نمى شود كه اگر نيازمندشان كنم، فاسدشان مى كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز به بيمارى، سامان نمى گيرد، كه اگر جسمشان را سالم كنم، فاسدشان مى كند . و برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با تن درستى، سامان نمى گيرد كه اگر بيمارشان كنم، فاسدشان مى كند . همانا من، بندگانم را از روى آگاهى ام به دل هايشان اداره مى نمايم ؛ چرا كه من داناى آگاهم» .

.

ص: 194

الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: عَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ ، وقَضاؤُكَ خِيَرَةٌ . (1)

الإمام الباقر عليه السلام :ما اُبالي أصبَحتُ فَقيرا أو مَريضا أو غَنِيّا ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : لا أفعَلُ بِالمُؤمِنِ إلّا ما هُوَ خَيرٌ لَهُ . (2)

.


1- .الصحيفة السجّاديّة : ص 171 الدعاء 45 ، مصباح المتهجّد : ص 642 ح 718 ، المزار الكبير : ص 619 ، الإقبال : ج 1 ص 422 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 173 ح 1 .
2- .التمحيص : ص 57 ح 114 عن سعيد بن الحسن ، بحار الأنوار : ج 71 ص 151 ح 52 .

ص: 195

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: گذشت تو كريمانه ، و كيفر تو دادگرانه ، و داورى (قضاى) تو بهترين است .

امام باقر صلى الله عليه و آله :براى من مهم نيست كه نيازمند يا بيمار يا ثروتمند گردم ؛ زيرا خداوند عز و جلمى فرمايد : «براى مؤمن، جز آنچه خير او در آن است، انجام نمى دهم» .

.

ص: 196

الإمام الصادق عليه السلام :ما قَضَى اللّهُ لِمُؤمِنٍ قَضاءً فَرَضِيَ بِهِ ، إلّا جَعَلَ اللّهُ لَهُ الخِيَرَةَ فيما يَقضي . (1)

عنه عليه السلام :قالَ اللّهُ عز و جل : عَبدِيَ المُؤمِنُ لا أصرِفُهُ في شَيءٍ إلّا جَعَلتُهُ خَيرا لَهُ ، فَليَرضَ بِقَضائي ، وَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، أكتُبهُ _ يا مُحَمَّدُ _ مِنَ الصِّدّيقينَ عِندي . (2)

عنه عليه السلام :إنَّ المُؤمِنَ لَو أصبَحَ لَهُ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ، كانَ ذلِكَ خَيرا لَهُ ، ولَو أصبَحَ مُقَطَّعا أعضاؤُهُ ، كانَ ذلِكَ خَيرا لَهُ . (3)

عنه عليه السلام :ما سَدَّ اللّهُ عز و جل عَلى مُؤمِنٍ بابَ رِزقٍ ، إلّا فَتَحَ اللّهُ لَهُ ما هُوَ خَيرٌ مِنهُ . (4)

عنه عليه السلام :إنَّ فيما أوحَى اللّهُ عز و جل إلى موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام : يا موسَى بنَ عِمرانَ ، ما خَلَقتُ خَلقا أحَبَّ إلَيَّ مِن عَبدِيَ المُؤمِنِ ، فَإِنّي إنَّما أبتَليهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، واُعافيهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأزوي (5) عَنهُ ما هُوَ شَرٌّ لَهُ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأنَا أعلَمُ بِما يَصلُحُ عَلَيهِ عَبدي ، فَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، وَليَرضَ بِقَضائي ، أكتُبهُ فِي الصِّدّيقينَ عِندي ، إذا عَمِلَ بِرِضائي وأطاعَ أمري . (6)

.


1- .التمحيص : ص 59 ح 123 عن أبي خليفة ، مشكاة الأنوار : ص 73 ح 135 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 152 ح 58 .
2- .الكافي : ج 2 ص 61 ح 6 عن عمرو بن نهيك بيّاع الهروي ، المؤمن : ص 27 ح 48 ، مسكّن الفؤاد : ص 82 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 330 ح 13 .
3- .الكافي : ج 2 ص 246 ح 5 عن فضيل بن يسار ، بحار الأنوار : ج 67 ص 151 ح 11 .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 166 ح 3611 ، التمحيص : ص 50 ح 86 كلاهما عن جميل بن درّاج ، بحار الأنوار : ج 72 ص 52 ح 77 .
5- .زَوَيْتَ عنّي : أي صَرَفْتَهُ عنّي وقبضته (النهاية : ج 2 ص 320 «زوى») .
6- .الكافي : ج 2 ص 61 ح 7 ، الأمالي للمفيد : ص 93 ح 2 نحوه ، التوحيد : ص 405 ح 13 ، الأمالي للطوسي : ص 238 ح 421 وليس فيهما «وأزوي عنه ما هو شرّ له لما هو خير له» وكلّها عن داوود بن فرقد ، المؤمن : ص 17 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 235 ح 52 .

ص: 197

امام صادق عليه السلام :خداوند، حكمى ننمود كه خشنودى مؤمن را در پى داشته باشد، جز اين كه خير او را در آن قرار داد .

امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل فرمود : «بنده مؤمنم را در چيزى نمى افكنم، جز اين كه آن را برايش خير قرار مى دهم . پس بايد به حكم من خشنود ، بر بلاى من شكيبا ، و براى نعمت هاى من، سپاس گزار باشد . اى محمّد! او را جزو راستانِ نزد من بنويس» .

امام صادق عليه السلام :اگر ما بينِ مشرق و مغربْ از آنِ مؤمن گردد ، براى او خير است ، و اگر اعضاى بدنش قطعه قطعه شوند ، [باز هم ]براى او خير است .

امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى گشايد .

امام صادق عليه السلام :در آنچه خداوند عز و جل به موسى بن عمران عليه السلام وحى فرمود [، آمده] : «اى موسى بن عمران! آفريده اى كه نزد من محبوب تر از بنده مؤمنم باشد، نيافريدم ؛ چرا كه او را به چيزى كه برايش خير است، گرفتار ساختم و او را با چيزى كه برايش خير است، آسايش بخشيدم و او را از چيزى كه برايش بد بود، به خاطر چيزى كه برايش خير بود ، باز داشتم، و من به چيزى كه بنده من بدان سر و سامان مى گيرد، داناترم . پس بايد بر بلاى من شكيبا ، براى نعمت هاى من سپاس گزار ، و به حكم من خشنود باشد . او را جزو راستانِ نزد من بنويس ، هنگامى كه مطابق خشنودى من رفتار كرد وفرمان مرا پيروى نمود» .

.

ص: 198

عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِلمَرءِ المُسلِمِ لا يَقضِي اللّهُ عز و جل لَهُ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ ، وإن قُرِّضَ بِالمَقاريضِ كانَ خَيرا لَهُ ، وإن مَلَكَ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها كانَ خَيرا لَهُ . (1)

الإمام الكاظم عليه السلام :المُؤمِنُ بِعُرضِ (2) كُلِّ خَيرٍ ، لَو قُطِّعَ أنمَلَةً أنمَلَةً (3) ، كانَ خَيرا لَهُ ، ولَو وُلِّيَ شَرقَها وغَربَها ، كانَ خَيرا لَهُ . (4)

حلية الأولياء عن خزيمة بن محمّد العابد :مَرَّ نَبِيٌّ مِنَ الأَنبِياءِ بِرَجُلٍ قَد نَبَذَهُ أهلُهُ مِنَ البَلاءِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، هذا عَبدُكَ لَو نَقَلتَهُ مِن حالِهِ . فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِ : أن سَلهُ أيُحِبُّ أن أنقُلَهُ؟ قالَ : يا هذا ، ما تُحِبُّ أن يَنقُلَكَ مِن حالِكَ هذِهِ إلى غَيرِها؟ فَقالَ الرَّجُلُ : أتَخَيَّرُ عَلَى اللّهِ؟ ذلِكَ إلَيهِ . (5)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 62 ح 8 عن ابن أبي يعفور ، عدَّة الداعي : ص 31 ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 184 بزيادة «لحمه» بعد «قُرِّض» ، إرشاد القلوب : ج 1 ص 153 وفيه «المؤمن» بدل «المسلم» ، بحار الأنوار : ج 72 ص 331 ح 15 .
2- .العُرضُ _ بالضَمِّ _ : الجانبُ والناحيةُ من كلِّ شيء (النهاية : ج 3 ص 210 «عرض») .
3- .الأَنْمَلَةُ _ بالفتح _ : واحدةُ الأنامل ؛ وهي رؤوس الأصابع (الصحاح : ج 5 ص 1836 «نمل») .
4- .التمحيص : ص 55 ح 109 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 242 ح 79 .
5- .حلية الأولياء : ج 10 ص 131 ح 481 ، الرضا عن اللّه بقضائه لابن أبي الدنيا : ص 36 ح 26 .

ص: 199

امام صادق عليه السلام :از مرد مسلمان در شگفتم! خداوند عز و جل براى او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است : اگر با قيچى ها بريده شود ، برايش خير است ، و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود، [باز هم ]برايش خير است .

امام كاظم عليه السلام :مؤمن، در معرض هر خيرى است . اگر به اندازه سر انگشتانْ قطعه قطعه شود، برايش خير است ، و اگر فرمانده شرق و غرب زمين شود، [باز هم ]برايش خير است .

حلية الأولياء_ به نقل از خزيمة بن محمّد عابد _: يكى از پيامبران به مردى بر خورد كه خاندانش او را از روى گرفتارى، طرد كرده بودند . گفت : پروردگارا! اين، بنده توست. اى كاش او را از اين حال در مى آوردى ! خداى متعال به او وحى فرمود : «از او بپرس كه آيا دوست دارد كه از اين حال درآيد؟». گفت : اى مرد! آيا دوست ندارى از اين حال درآيى؟ مرد گفت : آيا من بعد از انتخاب خدا انتخاب كنم ؟ اين به خدا مربوط است .

.

ص: 200

الفصل الرّابِعُ : أصناف القضاء والقدر وأحكامهما4 / 1القَضاءُ المَوقوفُ وَالمَحتومُالكتاب«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (1)

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَ_نًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» . (2)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :... أمرُ اللّهِ يَجري إلى قَضائِهِ ، وقَضاؤُهُ يَجري إلى قَدَرِهِ ، ولِكُلِّ قَضاءٍ قَدَرٌ ولِكُلِّ قَدَرٍ أجَلٌ ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابٌ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (3)

.


1- .الرعد : 39 .
2- .. المائدة : 64 .
3- .تاريخ دمشق : ج52 ص 445 ح11114 ، المناقب للخوارزمي : ص336 ح357 ، ذخائر العقبى : ص 70؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 349 كلّها عن أنس ، بحار الأنوار : ج 43 ص 119 ح 29 .

ص: 201

فصل چهارم : انواع قضا و قَدَر و احكام آنها

4 / 1 قضاى معلّق و قضاى حتمى

فصل چهارم : انواع قضا و قَدَر و احكام آنها4 / 1قضاى معلّق و قضاى حتمىقرآن«خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .

«و يهود گفتند : «دست خدا ، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است [و] هر گونه بخواهد ، مى بخشد . و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده ، بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان ، خواهد افزود . و تا روز قيامت ، ميانشان دشمنى و كينه افكنديم . هر بار كه آتشى براى پيكار بر افروختند ، خدا آن را خاموش ساخت . و در زمين ، براى فساد مى كوشند ، و خداوند ، مفسدان را دوست نمى دارد » .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :... كار خدا در جهت قضاى او ، و قضاى او در جهت قَدَر او جريان مى يابد . براى هر قضايى . قَدَرى و براى هر قَدَرى ، پايانى و براى هر پايانى ، [حكمى ]مكتوب (قطعى) است . «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .

.

ص: 202

تفسير القمّي :قَولُهُ : «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَاقَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» قالَ : قالوا قَد فَرَغَ اللّهُ مِنَ الأَمرِ ، لا يُحدِثُ اللّهُ غَيرَ ما قَد قَدَّرَهُ فِي التَّقديرِ الأَوَّلِ ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَيهِم فَقالَ : بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ ؛ أي يُقَدِّمُ ويُؤَخِّرُ ويَزيدُ ويَنقُصُ ، ولَهُ البَداءُ وَالمَشِيَّةُ . (1)

الكافي عن سهل بن زياد وإسحاق بن محمّد وغيرهما رفعوه :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام جالِسا بِالكوفَةِ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِن صِفّينَ ، إذ أقبَلَ شَيخٌ فَجَثا بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن مَسيرِنا إلى أهلِ الشّامِ ، أبِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أجَل يا شَيخُ ، ما عَلَوتُم تَلعَةً (2) ، ولا هَبَطتُم بَطنَ وادٍ ، إلّا بِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ! فَقالَ لَهُ : مَه يا شَيخُ! فَوَاللّهِ لَقَد عَظَّمَ اللّهُ الأَجرَ في مَسيرِكُم وأنتُم سائِرونَ ، وفي مَقامِكُم وأنتُم مُقيمونَ ، وفي مُنصَرَفِكُم وأنتُم مُنصَرِفونَ ، ولَم تَكونوا في شَيءٍ مِن حالاتِكُم مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : وكَيفَ لَم نَكُن في شَيءٍ مِن حالاتِنا مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ وكانَ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ مَسيرُنا ومُنقَلَبُنا ومُنصَرَفُنا؟! فَقالَ لَهُ : وتَظُنُّ أنَّهُ كانَ قَضاءً حَتما وقَدَرا لازِما؟ إنَّهُ لَو كانَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ، وَالأَمرُ وَالنَّهيُ ، وَالزَّجرُ مِنَ اللّهِ ، وسَقَطَ مَعنَى الوَعدِ وَالوَعيدِ ، فَلَم تَكُن لائِمَةٌ لِلمُذنِبِ ولا مَحمَدَةٌ لِلمُحسِنِ ، ولَكانَ المُذنِبُ أولى بِالإِحسانِ مِنَ المُحسِنِ ، ولَكانَ المُحسِنُ أولى بِالعُقوبَةِ مِنَ المُذنِبِ ، تِلكَ مَقالَةُ إخوانِ عَبَدَةِ الأَوثانِ ، وخُصَماءِ الرَّحمنِ ، وحِزبِ الشَّيطانِ ، وقَدَرِيَّةِ هذِهِ الاُمَّةِ ومَجوسِها . إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى كَلَّفَ تَخييرا ، ونَهى تَحذيرا ، وأعطى عَلَى القَليلِ كَثيرا ، ولَم يُعصَ مَغلوبا ، ولَم يُطَع مُكرِها ، ولَم يُمَلِّك مُفَوِّضا ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً ، ولَم يَبعَثِ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ عَبَثا «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» (3) . (4)

.


1- .تفسير القمّي : ج 1 ص 170 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 98 ح 6 .
2- .التَلْعَةُ : ما ارتفع من الأرض (الصحاح : ج 3 ص 1192 «تلع») .
3- .ص : 27 .
4- .الكافي : ج 1 ص 155 ح 1 ، نهج البلاغة : الحكمة 78 وفيه ذيله من «وتظنّ أنّه ...» ، التوحيد : ص 380 ح 28 عن عليّ بن جعفر الكوفي عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 490 ح 120 عن الإمام الهادي عليه السلام ، كنز الفوائد : ج 1 ص 363 عن إسماعيل بن أبي زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلاموكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 13 ح 19 .

ص: 203

تفسير القمّى_ درباره اين سخن خداى متعال : «و يهود گفتند : «دست خدا بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است» _: [قوم يهود ]گفتند : كار خدا پايان يافته است و غير از آنچه در تقدير نخستْ مقدّر نموده ، كار جديدى نمى كند . خداوند ، گفته آنان را انكار كرد و فرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است [و ]هر گونه بخواهد ، مى بخشد» ؛ يعنى مقدّم و مؤخّر مى كند و كم و زياد مى نمايد و داراى بَدا (آشكار ساختن پس از پنهان نمودن) و مشيّت است .

الكافى_ به نقل از سهل بن زياد و اسحاق بن محمّد و ديگران ، در حديثى كه سندش را به امام عليه السلام رسانده اند _: امير مؤمنان ، پس از بازگشت از صِفّين ، در كوفه نشسته بود . در اين هنگام ، پيرمردى آمد و نزد ايشان ، زانو زد . سپس به امام عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان! ما را از حركتمان به سوى اهل شام ، آگاه ساز كه : آيا به قضا و قدر خدا بوده است ؟ امير مؤمنان فرمود : «آرى ، اى پير! از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد ، جز با قضا و قَدَر خدا» . پيرمرد به ايشان گفت : اى امير مؤمنان! پس ، سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [، كه اختيارى در آنها نداشته ام] . [امام عليه السلام ] به وى فرمود : «اى پير! درنگ كن . به خدا سوگند كه خداوند براى شما را در راهى كه پيموديد و در جايگاهتان كه ايستاديد و در بازگشتتان كه برگشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد ، و شما در هيچ حالتى ، مجبور و ناچار نبوديد» . پيرمرد گفت : چگونه ما در هيچ حالتى مجبور و ناچار نبوديم ، در حالى كه حركت و تغيير مسير و بازگشت ما با قضا و قدر بوده است ؟ [امام عليه السلام ] به او فرمود : «تو مى پندارى كه آن ، قضايى حتمى و قدرى لازم بوده است ؟ اگر چنين بود ، پاداش و كيفر ، و امر و نهى ، و باز داشتن خدا بيهوده مى گشت و وعده و تهديد ، بى معنا مى شد . پس براى گنهكار ، سرزنش ، و براى نيكوكار ، ستايشى نبود ؛ [بلكه] گنهكار به پاداش ، سزاوارتر از نيكوكار ، و نيكوكار به كيفر ، سزاوارتر از گنهكار بود . اين ، سخن برادران بت پرست ، دشمنان خدا ، حزب شيطان ، قَدَريّه و مجوس اين امّت است . همانا خداى _ تبارك و تعالى _ [بندگان را] با وجود اختيار ، مكلّف نمود و [آنان را] با بر حذر داشتن ، نهى كرد و بر [عمل] اندك ، پاداش بسيار بخشيد و از روى شكست ، نافرمانى نشد و از روى اجبار ، فرمانبرى نگرديد و به صورت واگذارى ، چيزى را در اختيار كسى قرار نداد و آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان آنهاست ، بيهوده نيافريد و پيامبرانِ بشارت دهنده و انذار كننده را بيهوده برنينگيخت . «اين ، گمان كسانى است كه كافر شده اند [و حق پوشى كرده اند] . پس واى از آتش ، بر كسانى كه كافر شده اند!» » .

.

ص: 204

الإمام الباقر عليه السلام :مِنَ الاُمورِ اُمورٌ مَوقوفَةٌ عِندَ اللّهِ ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنها ما يَشاءُ . (1)

الكافي عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام_ وقَد سُئِلَ عَن لَيلَةِ القَدرِ _: تَنَزَّلُ فيهَا المَلائِكَةُ وَالكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ في أمرِ السَّنَةِ وما يُصيبُ العِبادَ ، وأمرُهُ عِندَهُ] عز و جل[ مَوقوفٌ لَهُ وفيهِ المَشيئَةُ ، فَيُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)

الإمام الباقر عليه السلام :مِن الاُمورِ اُمورٌ مَحتومَةٌ كائِنَةٌ لا مَحالَةَ ، ومِنَ الاُمورِ اُمورٌ مَوقوفَة عِندَ اللّهِ ، يُقَدِّمُ فيها ما يَشاءُ ويَمحو ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ مِنها ما يَشاءُ ، لَم يُطلِع عَلى ذلِكَ أحَدا _ يَعنِي المَوقوفَةَ _ فَأَمّا ما جاءَت بِهِ الرُّسُلُ فَهِيَ كائِنَةٌ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا نَبِيَّهُ ولا مَلائِكَتَهُ . (3)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 7 ، المحاسن : ج 1 ص 378 ح 834 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 217 ح 65 كلّها عن الفضيل ، التوحيد : ص 444 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 182 ح 1 كلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلي عن الإمام الرضا عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 4 ص 113 ح 37 .
2- .الكافي : ج 4 ص 157 ح 3 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 159 ح 2028 ، الأمالي للطوسي : ص 60 ح 89 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 215 ح 58 ، دعائم الإسلام : ج 1 ص 281 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 9 ح 12 .
3- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 217 ح 65 عن الفضيل ، بحار الأنوار : ج 4 ص 119 ح 58 .

ص: 205

امام باقر عليه السلام :از جمله كارها، كارهايى هستند كه در پيشگاه خداوند ، مشروط و معلّق اند . هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد .

الكافى به نقل از محمّد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام_ وقتى درباره شب قدر ، مورد پرسش قرار گرفت _: در آن شب ، فرشتگان و نويسندگان ، در آسمانِ دنيا فرود مى آيند و كارهاى مربوط به آن سال و آنچه را نصيب بندگان مى گردد ، مى نويسند ، در حالى كه كار خداوند عز و جلدر پيشگاهش ، معلّق و مشروط است و در آن ، مشيّت قرار داده است . هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد و محو و اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست .

امام باقر عليه السلام :از جمله كارها، كارهاى حتمى هستند كه به ناچار ، محقّق مى شوند، و از جمله كارها، كارهايى هستند كه نزد خداوند ، معلّق اند . آنچه را بخواهد ، مقدّم مى كند و آنچه را بخواهد ، محو مى سازد و هر كدام را بخواهد ، اثبات مى نمايد و هيچ كس را بر اين كارها (يعنى كارهاى معلّق) آگاه نمى سازد . امّا آنچه فرستادگان آورده اند ، شدنى اند ، كه [خدا] نه خودش ، نه پيامبرش و نه فرشتگانش را دروغگو نمى نمايد .

.

ص: 206

عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» (1) _: إنَّ عِندَ اللّهِ كُتُبا مَوقوتَةً (2) يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، فَإِذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ ، أنزَلَ اللّهُ فيها كُلَّ شَيءٍ يَكونُ إلى لَيلَةٍ مِثلِها ، فَذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» إذا أنزَلَهُ وكَتَبَهُ كُتّابُ السَّماواتِ وهُوَ الَّذي لا يُؤَخِّرُهُ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل أخبَرَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِما كانَ مُنذُ كانَتِ الدُّنيا ، وبِما يَكونُ إلَى انقِضاءِ الدُّنيا ، وأخبَرَهُ بِالمَحتومِ مِن ذلِكَ ، وَاستَثنى عَلَيهِ فيما سِواهُ . (4)

الغيبة للطوسي عن عبد اللّه بن سنان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام _ وذَكَرَ البَداءَ للّهِِ _ فَقالَ : فَما أخرَجَ اللّهُ إلَى المَلائِكَةِ ، وأخرَجَهُ المَلائِكَةُ إلَى الرُّسُلِ ، فَأَخرَجَهُ الرُّسُلُ إلَى الآدَمِيّينَ ، فَلَيسَ فيهِ بَداءٌ وإنَّ مِنَ المَحتومِ أنَّ ابني هذا هُوَ القائِمُ (5) . (6)

راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 6 ص 89 (القضاء والقدر المحتومان والموقوفان) .

.


1- .المنافقون : 11 .
2- .في المصدر : «مرقومة» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
3- .تفسير القمّي : ج 2 ص 371 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 4 ص 102 ح 13 .
4- .الكافي : ج 1 ص 148 ح 14 ، تفسير نور الثقلين : ج 2 ص 517 ح 183 .
5- .أي هو القائم بعده فيموضع الإمامة والاستحقاق لها دون القيام بالسيف (الغيبة للطوسي : ص 53) .
6- .الغيبة للطوسي : ص 52 ح 42 .

ص: 207

امام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «و هر كس اَجَلش فرا رسد ، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند» _: همانا نزد خدا ، كتاب هاى معيّنى است كه هر كدام را بخواهد ، مقدّم و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد . هر گاه شب قدر شد ، خداوند در آن ، هر آنچه را كه تا شب قدر بعدى رُخ مى دهد ، نازل مى كند . اين ، [معناى] سخن خداست كه : «و هر كس اَجَلش فرا رسد، هرگز خدا [آن را ]به تأخير نمى افكند» . هر گاه آن را نازل كند ، نويسندگان آسمان ها مى نويسند و اين ، همان است كه آن را به تأخير نمى اندازد .

امام صادق عليه السلام :همانا خداوند عز و جل محمّد صلى الله عليه و آله را به آنچه در دنيا بوده است و به آنچه تا پايان دنيا خواهد بود ، آگاه ساخته و او را از كارهاى حتمى آن ، باخبر نموده است ؛ ولى آگاهى از بقيّه كارها را از او استثنا كرده است .

الغيبة ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن سنان _: از امام صادق عليه السلام _ در حالى كه بَداى مربوط به خدا را بيان مى كرد _ شنيدم كه فرمود : «در آنچه خدا به فرشتگان ، و فرشتگان به فرستادگان ، و فرستادگان به آدميان رسانده اند ، بَدا نيست . از جمله كارهاى حتمى ، اين است كه اين فرزندم پس از من ، قائم است و بر امر امامت ، قيام خواهد كرد» .

ر . ك : ص 141 (قضا و قدر محتوم و موقوف) .

.

ص: 208

توضيحى درباره احاديثى كه به ظاهر ، قضاى غير حتمى را نفى مى كنند

دسته بندى اين احاديث

توضيحى درباره احاديثى كه به ظاهر ، قضاى غير حتمى را نفى مى كننداحاديث فصلى كه گذشت ، به روشنى دلالت دارند بر اين كه قضاى الهى و مقدّرات او ، دو گونه اند : قضاى محتوم كه غير قابل تغيير است و قضاى غير محتوم كه مى تواند تغيير نمايد؛ ليكن در مقابل اين احاديث، روايات ديگرى نيز هستند كه به ظاهر ، دلالت بر نفى وجود قضاى موقوف يا غير محتوم و در نتيجه ، انحصار قضاى الهى در قضاى محتوم دارند.

دسته بندى اين احاديثاين احاديث را به چند دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اول ، احاديثى هستند كه تأكيد مى كنند قلم تقدير الهى ، آنچه را تا قيامت پديد مى آيد ، رقم زده و نوشته آن نيز خشك شده است (اشاره به اين كه مقدّرات الهى ، تا قيامت ، مشخّص و غير قابل تغييرند) . به اين دسته از روايات ، احاديث «جَفُّ القلم» گفته مى شود، مانند اين كه ابن عباس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه به او فرمود : إذا سَأَلتَ فَسَلِ اللّهَ وَإذا استَعَنتَ فَاستَعِن بِاللّهِ ، فَقَد جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ فَلَو جَهَدَ الخَلائِقُ أن يَنفَعُوكَ بِشَيءٍ لَم يَكتُبهُ اللّهُ لَكَ لَم يَقدِرُوا عَلى ذلِكَ ، وَلَو جَهَدَ الخَلائِقُ أن يَضرُوكَ بِشَيءٍ لَم يَكتُبهُ اللّهُ عَلَيكَ لَم يَقدِرُوا عَلى ذلِكَ . (1) هرگاه درخواست كردى، از خداوندْ درخواست كن و هرگاه طلب كمك

.


1- .المعجم الكبير : ج 11 ص 178 ح 11560 .

ص: 209

كردى ، از خدا مدد بگير. قلم تقدير ، به آنچه تا قيامتْ اتفاق مى افتد، رقم خورده است. اگر همه خلايق بكوشند تا سودى به تو برسانند كه خداوند برايت تقدير نكرده، نخواهند توانست ، و اگر خلايقْ تلاش كنند كه به تو ضررى بزنند كه خداوند برايت ننوشته، نخواهند توانست . همچنين از ابو هريره نقل شده است كه مى گويد : قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ إنّي رَجُلٌ شَابٌ ، وَأَنَا أَخَافُ عَلى نَفسِي العَنَتَ ، وَلَا أَجِدُ ما أَتَزَوَّجُ بِهِ النّساءَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : «يا أَبا هُرَيرَةَ ، جَفَّ القَلَمُ بِمَا أَنتَ لاقٍ ، فَاختَصِ عَلَى ذلِكَ أَو ذَرْ» . (1) گفتم : اى پيامبر خدا! من مردى جوانم و از فلاكتم نگرانم و توش و توانى براى ازدواج ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت شد. من حرفم را تكرار كردم. باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت ماند و بار سوم ، همان حرف را زدم . پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان ساكت ماند تا اين كه بار چهارم گفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو هريره! قلم تقدير ، آنچه را تو با آن مواجه مى شوى، رقم زده است . خويشتن را اَخته كنى يا نكنى» . و نيز از عبداللّه بن عمر ، روايت شده كه مى گويد : سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : «إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ خَلقَهُ في ظُلمَةٍ ، فَألقى عَلَيهِم مِن نُورِهِ ، فَمَن أَصابَهُ مِن ذلِكَ النُّورِ اهتدَى ، ومَن أخطَأَهُ ضَلَّ ، فلِذلِكَ أقُولُ : جَفَّ القَلَمُ عَلى عِلمِ اللّهِ . (2) از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «خداوند ، مخلوقاتش را در تاريكى آفريد و نور خود را بر آنها تاباند . هر كس از آن نور برخوردار شد، هدايت گرديد و هر كس آن را گم كرد، گم راه شد. به اين جهت مى گويم : قلم تقدير ، بر اساس علم خدا رقم خورده است» .

.


1- .صحيح البخاري : ج 5 ص 1953 ح 4788 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 26 ح 2642 .

ص: 210

از سُراقة بن مالك نقل شده است كه مى گويد : قُلتُ لِرَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : أَنَعمَلُ عَلى ما قَد جَفَّ بِهِ القَلَمُ وجَرَت بِهِ المَقادِيرُ أو لِأمرٍ مُستَقبَلٍ ؟ قال : «يَا سُرَاقَةُ! اِعمَل لِمَا جَفَّ بِهِ القَلَمُ وَجَرَت بِهِ المَقادِيرُ ، فَإِنَّ كُلًا مُيَسَّّرٌ» . (1) به پيامبر خدا گفتم : آيا بر اساس آنچه قلمِ تقدير رقم زده و مقدّراتْ بر آن جارى شده، كارى مى كنيم و يا بر اساس [تصميم] آينده؟ فرمود: «اى سُراقه! بر اساس آنچه قلمِ تقدير رقم زده ، و مقدّراتْ جارى شده، كار كن ؛ چرا كه حقّا همه مهيّا شده اند (براى آنچه به خاطرش آفريده شده اند)» . و نيز در كتاب علل الشرايع آمده است كه : هبط جبرئيل عليه السلام على رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقال : يا مُحَمَّدُ ، وَيلٌ لِوُلدِكَ مِن وُلدِ العَبّاسِ . فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى العَبّاسِ فَقالَ : يا عَمُّ ، وَيلٌ لِوُلدي مِن وُلدِكَ ! فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ أفَأَجُبُّ نَفسي ؟ قال : «جَفَّ القَلَمُ بِمَا فِيهِ» . (2) جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى محمّد! واى به حال فرزندانت از دستِ فرزندانِ عباس . پس پيامبر صلى الله عليه و آله نزد عبّاس رفت و به او فرمود : عمو! واى به حال فرزندانِ من از دستِ فرزندانت! عبّاس گفت : اى پيامبر خدا ، آيا خودم را عقيم كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «قلم تقدير ، به اين كار ، رقم خورده است» . دسته دوم ، احاديثى هستند كه دلالت دارند بر اين كه عدّه اى از مردم ، براى بهشتْ آفريده شده اند و عدّه اى براى دوزخ و هر يك تنها توانايى كارى را دارند كه براى آن آفريده شده اند، بدين معنا كه بهشتيان ، توفيق انجام دادن اعمالى را پيدا مى كنند كه آنها را به بهشت مى بَرد و دوزخيان ، موفّق به كارهايى مى شوند كه آنها را مستحقّ آتش دوزخ مى گردانَد، چنان كه عمران بن حصين ، روايت كرده كه :

.


1- .المعجم الكبير : ج 7 ص 128 ح 6588 .
2- .ر . ك : علل الشرائع : ج 2 ص 348 ح 7 .

ص: 211

قيلَ : يا رسول اللّه ، أعُلِمَ أهلُ الجنّة من أهلِ النارِ؟ فَقالَ : «نَعَم» ، قيلَ : فَفيمَ يَعمَلُ العامِلون؟ قالَ : «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ» . (1) گفته شد : اى پيامبر خدا! آيا بهشتيان از جهنميان ، بازشناخته شده اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى» . گفته شد : عمل كنندگان ، بر چه اساسى عمل مى كنند؟ فرمود : «هر كس براى آنچه به خاطرش آفريده شده ، مُهيّاست. در سنن ابى داوود از عبداللّه بن عمر ، نقل شده است كه : إنَّ رَجُلاً سَألَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا رَسولَ اللّهِ! فيما نَعمَلُ؟ أفي شَيءٍ قَد خَلا أو مَضى أو في شَيءٍ يُستَأنَفُ الآنَ؟ قالَ : «في شَيءٍ قَد خَلا وَمَضى» . قالَ الرَجُلُ أو بَعضُ القَومِ : فَفيمَ العَمَلُ؟ قالَ : «إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يُيَسَّرونَ لِعَمَلِ أَهلِ الجَنَّةِ وَإِنَّ أَهلَ النّارِ يُيَسَّرونَ لِعَمَلِ أَهلِ النّارِ» . (2) مردى از پيامبر خدا پرسيد : اى پيامبر خدا! بر چه اساسى كارى مى كنيم؟ آيا بر اساس چيزى كه مقدر شده و قطعى گرديده؟ يا چيزى كه در آينده پديد مى آيد؟ فرمود: «بر اساس چيزى كه گذشته و قطعى شده است» . همان مرد يا ديگرى گفت: در چه مسيرى عمل مى كنيم؟ فرمود: «بهشتيان، براى عمل اهل بهشتْ آماده مى شوند و جهنّميان براى عمل اهل جهنم» . بخارى از أبى عبد الرحمان سُلَمى از امام على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : كان النبي صلى الله عليه و آله في جنازة فأخذ شيئا فجعل ينكت به الأرض ، فقال : «ما مِنكُم مِن أحَدٍ إلّا وَقَد كُتِبَ مَقعَدُهُ مِن النّارِ وَمَقعَدُهُ مِن الجَنَّةِ» . قالوا : يا رسول اللّه ! أفلا نتّكل على كتابنا و ندع العمل؟ قال : «إعمَلُوا فَكُلٌّ ميَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ ، أمّا مَن كانَ مِن أهلِ السَّعادَةِ فَيُيَسَّرُ لِعَمَلِ أهلِ السَّعادَةِ ، وأمّا مَن كانَ مِن أهلِ الشَّقاوَةِ فَيُيَسَّرُ لِعَمَلِ أهلِ الشَّقاوَةِ» ثُمَّ قرأ : «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى» . (3)

.


1- .صحيح مسلم : ج 8 ص 2041 ح 2649 .
2- .سنن أبي داوود : ج 4 ص 224 ح 4696 .
3- .صحيح البخاري : ج 4 ص 1891 ح 4666 .

ص: 212

پيامبر صلى الله عليه و آله در پى جنازه اى بود . چيزى را برداشت و با آن ، زمين را كاويد و فرمود: «هيچ يك از شما نيست ، مگر اين كه جايگاهش در بهشت و يا جهنم ، مقرر شده است». گفتند: اى رسول خدا! آيا بر تكليفمان تكيه نكنيم و عمل را رها سازيم؟ فرمود: «عمل كنيد كه هر كس، براى آنچه برايش آفريده شده، مهيّاست» . هر كس از خوش بختان است، به عمل اهل خوش بختى روى مى آورد ؛ اما آن كه از بدبختان به شمار مى رود، به سوى عمل اهل بدبختى روان است». سپس اين آيه را قرائت فرمود: «اما آن كه بخشيد و تقوا پيشه كرد و [پاداش ]نيكو را تصديق كرد ، به زودى راهش را به سوى آسانى [و خير] قرار مى دهيم، و اما كسى كه بخل ورزيد و خود را بى نياز ديد و [پاداش] نيكو را تكذيب كرد ، به زودى راه دشوارى به او خواهيم نمود» . دسته سوم ، احاديثى هستند كه به ظاهر ، سعادت و شقاوت انسان ها را مقدَّر و مَفروغٌ عنه مى دانند و با اين حال ، باز هم توصيه به عمل مى نمايند ، با اين استدلال كه آنها كه اهل سعادت اند ، توفيق اعمالى را پيدا مى كنند كه آنها را به سعادت مقدّرشان برساند و آنها كه اهل شقاوت اند ، توفيق كارهايى را مى يابند كه آنها را به سرنوشت شومشان رهنمون مى گردد ، مانند آنچه درباره عمر بن خطّابْ نقل شده است كه : إنّهُ قالَ لِلنَّبىٍّ صلى الله عليه و آله : يا رسول اللّه ! أرأيت ما نعمل فيه أمر مبتدع أو مبتدأ أو أمر قد فرغ منه؟ قال : «أَمْرٌ قَد فُرِغَ مِنهُ ، فَاعمَل يَابنَ الخَطّاب ، فَإنّ كُلاًّ مُيَسَّرٌ ، فَأَمّا مَن كانَ مِن أهلِ السَّعادَةِ فَإنّهُ يَعمَلُ لِلسَّعادَةِ ، وَمَن كانَ مِن أهَل الشِّقاءِ فَإنَّهُ يَعمَلُ لِلشِّقاءِ» . (1) عمر ، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! نظرتان درباره آنچه عمل مى كنيم چيست؟ آيا نو و تازه است و يا پيش تر ، مسلّم و قطعى شده؟ فرمود: «آن عمل، پيش تر ، مسلّم و قطعى شده است. پس _ اى پسر خطّاب _ عمل كن، كه همه

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 370 ح 5482 .

ص: 213

نكاتى در تبيين اين احاديث
اشاره

مهيّا شده اند (براى آنچه به خاطرش آفريده شده اند) . آن كه اهل خوش بختى است، براى خوش بختى مى كوشد و آن كه اهل بدبختى است، براى بدبختى كار مى كند» . دسته چهارم ، احاديثى هستند كه مى گويند هر انسانى از نظر مادّى ، مقدّرات ويژه اى دارد و مقدار معيّنى از امكانات مادّى براى او خلق شده كه با اجمال و اعتدال در طلب روزى ، به آن خواهد رسيد و حرص و تلاش بيش از حد نيز ، چيزى بر آن نخواهد افزود ، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد : أَجمِلُوا فِي طَلَبِ الدُّنيا ؛ فِإِنَّ كُلًا مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ مِنها . (1) در طلب دنيا ، به كم بسنده كنيد؛ چرا كه هر كس در همان راهى روان است كه براى آن آفريده شده است . دسته پنجم ، احاديثى هستند كه مى گويند خداوند ، از تقدير عمل و اجل و اثر و مضجع و روزىِ همه انسان ها فارغ گرديده است و از اين رو ، هيچ كس نمى تواند از محدوده مقدّرات الهى خارج شود ، مانند آنچه از پيامبر خدا ، روايت شده كه مى فرمايد : فَرَغَ اللّهُ إلى كُلّ عَبدٍ مِن خَمسٍ : مِن عَمَلِهِ وَأجَلِهِ وَأثَرِهِ وَمَضجَعِهِ وَرِزقِهِ ، لا يَتَعدّاهُنَّ عَبدٌ . (2) خداوند ، براى هر بنده اى پنج چيز را مقرّر كرده است : عمل ، اجل ، اثر ، مرگ و روزى ! و هيچ بنده اى از آنها فراتر نمى رود .

نكاتى در تبيين اين احاديثبراى تبيين اين احاديث ، توجّه به سه نكته ضرورى است :

.


1- .مسند الشهاب : ج 1 ص 416 ح 716 .
2- .تاريخ دمشق : ج 52 ص 391 ح 11088 .

ص: 214

1 . تعارض اين گونه احاديث با قرآن و احاديث قطعىّ الصدور
2 . عدم تعارض علم خداوند ، با اراده او و آزادى انسان

1 . تعارض اين گونه احاديث با قرآن و احاديث قطعىّ الصدوراگر مقصود از اين احاديث ، نفى آزادى انسان در ساختن سرنوشت خود و سلب اراده و مشيّت الهى در تغيير سرنوشت انسان و جهان باشد، نه تنها اين احاديثِ آحاد ، مخالف احاديث متواتر و سنّت قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند ، بلكه با صريح قرآن كريم و اساسا با فلسفه بعثت انبياى الهى تعارض دارند . بنا بر اين ، بر فرض صحّتِ سندِ آنها ، باز هم مردود و غير قابل قبول خواهند بود .

2 . عدم تعارض علم خداوند ، با اراده او و آزادى انسانممكن است اين روايات ، كنايه از علم ازلى خداوند متعال به امور مذكور باشند ، چنان كه در برخى از آنها (1) به اين موضوع ، اشاره شده است، بدين معنا كه همه حوادثى كه براى انسان و جهان پيش خواهد آمد ، براى خداوند متعال ، معلوم است . او مى داند كه هر كس : از دنيا ، چه بهره اى خواهد داشت؟ با كه ازدواج خواهد كرد؟ چه موقعيّتى از نظر سياسى و اجتماعى خواهد داشت؟ چه كسى ظالم خواهد بود و چه كسى مظلوم؟ چه كسى خوش بخت خواهد شد و چه كسى بدبخت؟ چه كسى به بهشت خواهد رفت و چه كسى به دوزخْ راه خواهد يافت؟ و در يك جمله : خداوند متعال ، سرنوشت دنيوى و اُخروى همه انسان ها را مى داند ؛ اما نكته مهم و دقيق ، اين است كه علم خدا، علّتِ معلوم نيست ؛ بلكه تابع معلوم است و نه متبوع آن ، چنان كه اَشاعره و همفكران آنها پنداشته اند . بنا بر اين، علم ازلى خداوند متعال ، نه با اراده و مشيّت او تعارضى دارد و نه با اراده و اختيار انسان در ساختن سرنوشت خود .

.


1- .ر . ك : ص 207 ح 5836 .

ص: 215

به سخن ديگر، احاديث مذكور ، مى خواهند بگويند كه خداوند متعال مى داند كه انسان با انتخاب خود ، چگونه سرنوشت خود را در دنيا و آخرتْ رقم خواهد زد، خوش بخت خواهد شد يا بدبخت، و بهشتى مى شود يا دوزخى . اين مطلب ، به روشنى در برخى احاديث آمده است . شيخ صدوق ، از پيامبر خدا روايت كرده است كه مى فرمايد : سَبَقَ العِلمِ وجَفَّ القَلَمُ وَمَضَى القَدَرُ ، بِتَحقِيقِ الكِتابِ وَتَصدِيقِ الرُّسُل ، وَبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَنِ آمن واتَّقى ، وَبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وَكَفَرَ ، وَبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وَبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . (1) علم پيشين ، قطعى شد و قلم تقدير ، رقم زد و تقدير ، مسلّم شد به : محقَّق شدن كتاب و تصديق پيامبران و سعادتمندى اهل تقوا و نگون بختى تكذيب كننده و كافر، و به ولايت خدا بر مؤمنان و برائت خدا از مشركان . بنا بر اين ، خشك شدن قلم تقدير ، نه تنها آزادى را از انسانْ سلب نمى كند ، بلكه به او آزادى مى دهد ؛ زيرا نوشته غير قابل تغيير آن ، آزاد بودن انسان در انتخاب راهِ خوش بختى يا بدبختى است . آرى! قلم ديگرى وجود دارد كه وقتى خشكيد ، آزادى از انسانْ سلب مى شود و آن ، قلم تكليف است، چنان كه در حديث نبوى در توصيف مرگ ناگهانى انسان هاى تبهكار آمده است : أما رَأَيتُم المَأخُوذينَ عَلَى العِزِّةِ وَالمُزعجينَ بَعدَ الطُمَأنِينَةِ ، الّذينَ أقامُوا عَلَى الشُبهَاتِ وَجَنَحُوا إلَى الشهَواتِ حَتّى أتَتهُم رُسُلُ رَبِّهِم فَلا ما كانُوا أمَّلُوا أدَركُوا وَلا إلى ما فاتَهُم رَجَعُوا ، قَدِمُوا عَلى ما عَمِلُوا وَنَدَمُوا عَلى ما خَلَّفُوا وَلَن يُغنِي النَّدَمُ وَقَد جَفَّ القَلَمُ ، فَرَحِمَ اللّهُ إمرَءا قَدَّمَ خَيرَا وَأنَفَقَ قَصدا وَقالَ صِدقَا وَمَلِكَ دَواعي شَهوَتِه

.


1- .التوحيد : ص 343 - 344 ح 13 .

ص: 216

3 . قلمرو آزادى انسان در محدوده تقدير الهى

وَلَم تَملِكهُ وَعَصى أمرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِكهُ . (1) آيا آنان را كه غافلگير شدند و پريشان ، نديده ايد كه بر شب ا ايستادگى كردند و به شهوت ها متمايل شدند تا اين كه پيامبران پروردگارشان به سوى آنان آمدند . نه آنچه آرزو داشتند ، به دست آوردند و نه آنچه از دست آنها رفت، بازگشت . هر چه انجام دادند ، پيش رو ديدند و از آنچه برجاى گذاشتند، پشيمان شدند ؛ ولى هرگز پشيمانى سودى نداشت. قلم تقدير ، رقم خورده بود . رحمت خداوند بر كسى كه خيرى را پيش تر بفرستد و صادقانه انفاق نمايد و بر خواهش هايش چيره شود و خواهش ها بر او چيره نشوند و فرمان نفسش را نافرمانى كند و نفس ، مالك او نشود .

3 . قلمرو آزادى انسان در محدوده تقدير الهىآزاد بودن انسان در تعيين سرنوشت دنيوى و اُخروى خود، مطلق نيست ؛ بلكه در محدوده قضا و قدر الهى است ؛ زيرا هر كس بر اساس تقدير حكيمانه حضرت حق عزّوجلّ استعداد ويژه اى دارد و تنها در محدوده مقدّرات و استعدادهاى خود مى تواند از آزادى و تلاش خويش بهره گيرد، نه اين كه هر كس بتواند به هر موقعيت دلخواه مادّى يا معنوى دست يابد و آنچه در احاديث پيشين آمده كه : «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَه» ، به نظر مى رسد كه ناظر به اين نكته باشد . آرى! هر چيزى در نظام آفرينش بر اساس تقدير حكيمانه حق تعالى ، براى هدف خاصّى آمادگى دارد كه در همان محدوده ، قابل بهره بردارى است ، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد : قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأَحكَمَ تَقديرَهُ ، وَدَبَّرَهُ فَأَلطَفَ تَدبِيرَهُ ، وَوَجَّهَهُ لِوِجهَتِهِ فَلَم يَتَعَدَّ حُدودَ مَنزِلَتِهِ ، وَلَم يَقصُر دونَ الانتهاءِ إلى غايَتِهِ ، وَلَم يَستَصعِب إذ أمَرَ بِالمُضِيِّ عَلى

.


1- .بحارالأنوار : ج 77 ص 179 ح 10 .

ص: 217

إرادَتِهِ . (1) آنچه آفريد ، مقدّر كرد و تقدير آن را استوار نمود و تدبيرش كرد و تدبير آن را با ظرافت به انجام رساند و آن را به سمت و سوى خودش راهنمايى كرد و از قلمرو جايگاهش تجاوز ننمود و از رسيدن به مقصدش كوتاهى نكرد و دستور به تحققش، بر اراده او ، سخت نيامد. ابن ابى الحديد ، در تبيين اين جملات مى گويد : مقصود امام عليه السلام اين است كه : خداوند متعال ، اشيايى را كه آفريد ، مقدّر نمود و بر حسب تقدير ، آفرينش آنها را استوار كرد و تدبير آنها را با ظرافت انجام داد ؛ يعنى آنها را ظريف ساخت و كارها را به سوى مقصدشان و حدود مقدّرشان ، رهنمون گرديد . باز را براى شكار ، اسب را براى سوارى و راندن ، شمشير را براى بريدن و قلم را بر نوشتن و فلك را براى چرخيدن و امثال اينها آفريد . اين سخن امام عليه السلام اشاره به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله دارد كه فرمود : «قُل كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ ؛ همه مُهيّاى چيزى هستند كه براى آن آفريده شده اند» . اين آفريده ها ، از حدود جايگاه هايى كه براى آنها مقصد قرار داده شده اند ، فراتر نمى روند . (2) انسان نيز مانند همه آفريده هاى خداوند ، نمى تواند از قلمرو مقدّرات الهى خارج شود . تنها تفاوت انسان با ساير آفريده ها اين است كه در تعيين سرنوشت خود ، در محدوده مقدّرات الهى ، آزاد است و هر سرنوشتى را انتخاب كرد ، نظام آفرينش ، ابزار رسيدن به آن را برايش فراهم خواهد ساخت : «كُلاًّ نُّمِدُّ هَ_ؤُلَاءِ وَ هَ_ؤُلَاءِ مِنْ عَطَ_آءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَ_آءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ؛ (3) اينان را و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مى بخشيم و عطاى پروردگارت [از كسى ]دريغ نشده است» .

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 91 .
2- .شرح نهج البلاغة : ج 6 ص 417 .
3- .إسراء : آيه 20 .

ص: 218

4 / 2الأَجَلُ المَوقوفُ وَالمُسَمّىالكتاب«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ» . (1)

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (2)

الحديثالكافي عن حمران عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» ، قالَ : هُما أجَلانِ : أجَلٌ مَحتومٌ وأجَلٌ مَوقوفٌ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» _: هُما أجَلانِ : أجَلٌ مَوقوفٌ يَصنَعُ اللّهُ ما يَشاءُ ، وأجَلٌ مَحتومٌ . (4)

عنه عليه السلام_ أيضا _: أمَّا الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً عِندَهُ فَهُوَ أجَلٌ مَوقوفٌ ، يُقَدِّمُ فيهِ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ فيهِ ما يَشاءُ ، وأمَّا الأَجَلُ المُسمّى فَهُوَ الَّذي يُسَمّى في لَيلَةِ القَدرِ . (5)

عنه عليه السلام_ أيضا _: المُسَمّى ما سُمِّيَ لِمَلَكِ المَوتِ في تِلكَ اللَّيلَةِ ، وهُوَ الَّذي قالَ اللّهُ : «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» (6) وهُوَ الَّذي سُمِّيَ لِمَلَكِ المَوتِ في لَيلَةِ القَدرِ ، وَالآخَرُ لَهُ فيهِ المَشِيَّةُ إن شاءَ قَدَّمَهُ وإن شاءَ أخَّرَهُ . (7)

.


1- .الأنعام : 140 .
2- .الممتحنة : 12 .
3- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 4 ، الغيبة للنعماني : ص 301 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 116 ح 46 .
4- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 355 ح 7 عن حمران ، بحار الأنوار : ج 5 ص 140 ح 9 .
5- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 355 ح 8 عن حمران ، بحار الأنوار : ج 4 ص 116 ح 46 .
6- .الأعراف : 34 والنحل : 61 .
7- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 354 ح 6 عن حمران ، بحار الأنوار : ج 4 ص 116 ح 45 .

ص: 219

4 / 2 اَجَل مُعلّق و اَجَل حَتمى

4 / 2اَجَل مُعلّق و اَجَل حَتمىقرآن«اوست كسى كه شما را از گِل آفريد . آن گاه ، مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست . با اين همه ، [بعضى از ]شما [در قدرت او] ترديد مى كنيد» .

«او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى ، آن گاه از عَلَقه اى ، و بعد ، شما را [به صورت ]كودكى بر مى آورَد ، تا به كمال قوّت خود برسيد و سالمند شويد _ و از ميان شما كسى است كه مرگِ پيش رس مى يابد _ و تا [در نهايت ، ]به مدّتى كه مقرّر است ، برسيد . اميد كه در انديشه فرو رويد» .

حديثالكافى_ به نقل از حمران _: از او (امام باقر عليه السلام ) درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم : «مدّتى را [براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى . نزد اوست» . فرمود : «آن ، دو اَجَل است : يكى اَجَل حتمى و ديگرى ، اَجَل معلّق» .

امام صادق عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «مدّتى را [براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست» _: آن ، دو اَجَل است ؛ يكى اَجَل معلّق ، كه اگر خدا بخواهد ، انجام مى دهد و ديگرى ، اَجَل حتمى .

امام صادق عليه السلام :آن اَجَلى كه نزد او حتمى نيست ، اَجَل معلّق است كه هر گاه بخواهد ، مقدّم مى دارد و هر گاه بخواهد ، مؤخّر مى سازد . اَجَل حتمى ، اجلى است كه در شب قدر ، مقدّر مى شود .

امام صادق عليه السلام :اَجَل حتمى ، اَجَلى است كه در آن شب (شب قدر) براى فرشته مرگ ، قطعى شده است و همان اَجَلى است كه خداوند فرموده است : «چون اَجَلشان فرا رسد ، نه [مى توانند] ساعتى آن را پس بيندازند و نه پيش» . اين ، همان اَجَلى است كه در شب قدر ، براى فرشته مرگ ، حتمى شده است . در اَجَل ديگر ، براى خداوند ، مشيّت است . اگر بخواهد ، آن را مقدّم مى كند و هر يك را بخواهد ، مؤخّر مى كند .

.

ص: 220

عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً مَوقوفٌ ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما شاءَ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما شاءَ . وأمَّا الأَجَلُ المُسَمّى فَهُوَ الَّذي يُنزَلُ مِمّا يُريدُ أن يَكونَ مِن لَيلَةِ القَدرِ ، إلى مِثلِها مِن قابِلٍ . قالَ : فَذلِكَ قَولُ اللّهِ «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» . (1)

عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ الأَوَّلُ ، هُوَ ما نَبَذَهُ إلَى المَلائِكَةِ وَالرُّسُلِ وَالأَنبِياءِ ، وَالأَجَلُ المُسَمّى عِندَهُ ، هُوَ الَّذي سَتَرَهُ اللّهُ عَنِ الخَلائِقِ . 2

عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ المَقضِيُّ هُوَ المَحتومُ الَّذي قَضاهُ اللّهُ وحَتَمَهُ ، وَالمُسَمّى هُوَ الَّذي فيهِ البَداءُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، وَالمَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ ولا تَأخيرٌ . (2)

.


1- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 354 ح 5 عن مسعدة بن صدقة ، بحار الأنوار : ج 5 ص 139 ح 3 .
2- .تفسير القمّي : ج 1 ص 194 عن عبد اللّه بن مسكان ، بحار الأنوار : ج 4 ص 99 ح 7 .

ص: 221

امام صادق عليه السلام :اَجَلى كه غير حتمى است ، معلّق است . [خداوند ،] هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند . امّا اَجَل حتمى ، از جمله چيزهايى است كه نازل مى گردد و [خدا] مى خواهد از شب قدر تا شب قدر بعدى انجام شود . اين ، [معناى ]سخن خداوند عز و جل است كه : «چون اَجَلشان فرا رسد ، نه [مى توانند] ساعتى آن را پس بيندازند و نه پيش» .

امام صادق عليه السلام :اَجَل اوّل ، اَجَلى است كه [خداوند] به فرشتگان و فرستادگان و پيامبران ، اعلان كرده است ؛ و اَجَل حتمى نزد او ، اَجَلى است كه خداوند ، آن را از آفريدگانش پنهان داشته است .

امام صادق عليه السلام :اَجَل حكم شده ، همان اَجَل حتمى است كه خداوند ، آن را ثابت و قطعى نموده است و اَجَل معلّق ، اَجَلى است كه در آن ، بَدا صورت مى گيرد كه آنچه را بخواهد ، پيش و آنچه را بخواهد ، پس مى اندازد ؛ [ولى ]در اَجَل حتمى ، تقديم و تأخيرى نيست .

.

ص: 222

. .

ص: 223

پژوهشى درباره اقسام اَجَل

پژوهشى درباره اقسام اَجَلدر آيه دوم سوره انعام ، به دو نوع اَجَل ، اشاره شده است : اَجَل مطلق و اَجَل مُسمّا : « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ. (1) اوست كسى است كه شما را از گِل آفريد ، آن گاه مدّتى را [ براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست » . واژه «اَجَل» در لغت ، به معناى سررسيد وقت و مدّت زمان يك چيز است ؛ ولى در اين آيه ظاهرا مقصود ، سررسيد عمر انسان است . نيز به قرينه تقابل «اَجَل مطلق» و «اَجَل مُسمّا» معلوم مى شود كه مقصود از اَجَل در تعبير اوّل ، چيزى غير از آن در تعبير دوم است . به بيان روشن تر ، اجل ، دو گونه است : يكى اجل مبهم ، و ديگرى ، اجل معيّن در نزد خداوند متعال . اجل معيّن ، همان اجل محتوم (حتمى) است كه تغيير نمى پذيرد ؛ چرا كه قرآن آن را به «عنده (نزد خدا)» مقيّد كرده و بديهى است چيزى كه نزد خداست ، قابل تغيير نيست ، چنان كه مى فرمايد :

.


1- .انعام : آيه 2 .

ص: 224

«مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ . (1) آنچه پيش شماست ، تمام مى شود و آنچه پيش خداست ، پايدار است» . بر اين اساس ، به روشنى از آيه مورد بحث فهميده مى شود كه اجل مطلق كه در احاديث، «اجل موقوف» ناميده شده، قابل تغيير و كم و زياد شدن است ، و اجل مسمّا ، غير قابل تغيير است . احاديثى كه ملاحظه شدند نيز اين برداشت از آيه را تأييد مى كنند ؛ ليكن حديثى در تفسير القمّى آمده كه بر خلاف ظاهر آيه و نيز تفسير احاديث گذشته از آن است ، و متن آن ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، اين است : الأَجَلُ المَقضيُ هوَ المَحتومُ الَّذي قَضاهُ اللّهُ وَحَتَمَهُ ، وَالمُسَمَّى هوَ الَّذي فيهِ البَداءُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَيؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، وَالمَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ وَلا تأخيرٌ. (2) اجل معين شده ، همان اجل حتمى است كه خداوند آن را معين و قطعى كرده و اجل مسمى ، آن است كه در آن بداء هست . آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد عقب مى اندازد . اجل حتمى ، جلو انداختن و عقب انداختن ندارد . به نظر مى رسد كه ظاهر اين حديث ، با توجّه به آنچه ذكر شد ، قابل قبول نباشد ؛ امّا با اين وصف ، علّامه مجلسى در بيان جمع ميان اين حديث و احاديث گذشته مى فرمايد : ظاهر برخى احاديث ، اين است كه [اجل]، اوّلى حتمى و [اجل] دوّمى، موقوف است و برخى احاديث هم به عكس اين اند . مى توان اين گونه جمع بندى كرد كه : خداوند متعال ، اجلى را معيّن كرده و آن را به پيامبران و

.


1- .نحل : آيه 96 .
2- .تفسير القمّى : ج 1 ص 194 ، بحارالأنوار : ج 4 ص 99 ح 7 .

ص: 225

حجت هايش خبر داده و اعلام كرده كه حتمى است و راهى براى تغييرش نيست . و در نزد خداوند ، اجل مسمّايى هم وجود دارد كه بر خلاف اجل معيّن ، حتمى نيست و آن ، همانى است كه وقتى مسمّا بودن آن را اعلام كرده ، بَدا هم در آن واقع مى شود . از اين روست كه خداوند متعال فرموده است : «در نزد او» يعنى كسى را از آن ، مطّلع نساخته است . اما اين كه آن را مسمّا گفته اند، از اين جهت است كه از آن ، نام برده شده است و مادام كه نام برده نشده بود ، موقوف بود و از اين روست كه در آنچه خبر داده ، بَدا واقع مى شود ، البتّه نه حتما . احتمال هم دارد كه مراد از مسمّا ، اسم برده شدن و توصيف شدن به حتميّت باشد . بنا بر اين، مقصود ، اين مى شود : او اجلى حتمى را معيّن كرد (يعنى: اعلام كرد كه حتمى است) و از اجلى ديگر خبر داد كه آن هم در نزد او حتمى است؛ ولى بندگان را از حتميّت آن ، آگاه نساخت . و از آن ، به دست مى آيد كه او چيزى را اعلام كرده ، اما نه به صورت وقوع قطعى ، و آن ، غير از اجل مسمّاست و آن اجلى هم نيست كه اوّل گفته شد . حاصل اين دو ، با نزديكى اى كه به هم دارند ، اين است كه هر دو ، قطعى اند ؛ ولى خداوند ، از يكى خبر داده و از ديگرى ، نه . و از آيه استفاده مى شود كه به جز دو اجل يادشده ، اجل موقوف هم وجود دارد . احتمال دارد كه اولى عام باشد كه در اين صورت ، در روايت ابن مِسكان، دچار تكلف شده ايم؛ يعنى احتمال دارد كه اجل ، حتمى باشد . نيز ظاهر بيشتر احاديث ، اين است كه اجل اوّلى ، موقوف (غير حتمى) است و اجل مسمّا، حتمى است . (1)

.


1- .بحار الأنوار : ج 5 ص 140 .

ص: 226

4 / 3لا مَفَرَّ مِنَ القَضاءِ المَحتومِالكتاب«وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» . (1)

«وَلَ_كِن لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا» . (2)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ، لَو جَهَدَتِ الاُمَّةُ لِتَنفَعَكَ ما نَفَعَتكَ ، إلّا شَيئا قَد كَتَبَهُ اللّهُ لَكَ . (3)

حلية الأولياء عن أنس :خَدَمتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشرَ سِنينَ ، فَما أرسَلَني في حاجَةٍ قَطُّ فَلَم تُهَيَّأ ، إلّا قالَ : لَو قُضِيَ كانَ _ أو قُدِّرَ كانَ _ . (4)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا قَضَى اللّهُ لِعَبدٍ أن يَموتَ بِأَرضٍ ، جَعَلَ لَهُ إلَيها حاجَةً . (5)

عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ عز و جل إنفاذَ قَضائِهِ وقَدَرِهِ ، سَلَبَ ذَوِي العُقولِ عُقولَهُم حَتّى يَنفَذَ فيهِم قَضاؤُه وقَدَرُهُ ، فَإِذا مَضى أمرُهُ رَدَّ إلَيهِم عُقولَهُم ، ووَقَعَتِ النَّدامَةُ . (6)

.


1- .الرعد : 11 .
2- .الأعراف : 33 وراجع الأنعام : 151 .
3- .الفردوس : ج 4 ص 365 ح 7055 عن ابن عبّاس .
4- .حلية الأولياء : ج 6 ص 179 ، تاريخ بغداد : ج 3 ص 303 الرقم 1392 ، الرضا عن اللّه بقضائه لابن أبي الدنيا : ص 20 ح 4 نحوه .
5- .سنن الترمذي : ج 4 ص 452 ح 2146 ، مسند ابن حنبل : ج 8 ص 228 ح 22043 ، المعجم الكبير : ج 20 ص 344 ح 808 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 94 ح 2596 ، تهذيب الكمال : ج 28 ص 56 الرقم 5996 كلّها عن مطر بن عكامس ، كنز العمّال : ج 15 ص 681 ح 42724 .
6- .الفردوس : ج 1 ص 250 ح 966 ، مسند الشهاب : ج 2 ص 301 ح 1408 وليس فيه ذيله من «فإذا مضى» وكلاهما عن ابن عمر ، كنز العمّال : ج 1 ص 109 ح 509 .

ص: 227

4 / 3 از قضاى حتمى ، گريزى نيست

4 / 3از قضاى حتمى ، گريزى نيستقرآن«و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد ، هيچ برگشتى براى آن نيست ، و غير از او حمايت كننده اى براى آنان نخواهد بود» .

«ولى [چنين شد] تا خداوند ، كارى را كه شدنى بود ، به انجام رساند» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست . اگر همه امّت بكوشند تا سودى به تو برسانند ، نمى توانند ، مگر آن چيزى كه خدا براى تو مقرّر نموده است .

حلية الأولياء_ به نقل از اَنَس _: ده سال در خدمت پيامبر خدا بودم . هرگز مرا براى انجام دادن كارى نفرستاد و آن كار انجام نمى گرفت ، مگر اين كه مى فرمود : «اگر حكم و قضا به آن شده بود ، مى شد» يا «اگر مقدّر بود ، مى شد» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر خدا بخواهد بنده اى در سرزمينى بميرد ، براى او در آن جا حاجتى قرار مى دهد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند عز و جل بخواهد قضا و قَدَرش را جامه عمل بپوشاند ، خردِ خردمندان را سلب مى كند تا قضا و قدرش را در ميان آنان عملى سازد . پس هر گاه كارش انجام گرفت ، خردشان را باز مى گردانَد و پشيمانى رُخ مى دهد .

.

ص: 228

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ إمضاءَ أمرٍ ، نَزَعَ عُقولَ الرِّجالِ حَتّى يُمضِيَ أمرَهُ ، فَإِذا أمضاهُ رَدَّ إلَيهِم عُقولَهُم ووَقَعَتِ النَّدامَةُ . (1)

الغيبة للنعماني عن ابن عبّاس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَبي : يا عَبّاسُ ، وَيلٌ لِذُرِّيَّتي مِن وُلدِكَ ، ووَيلٌ لِوُلدِكَ مِن وُلدي ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أفَلا أجتَنِبُ النِّساءَ ، أو قالَ : أفَلا أجُبُّ (2) نَفسي؟ قالَ : إنَّ عِلمَ اللّهِ عز و جل قَد مَضى ، وَالاُمورُ بِيَدِهِ ، وإنَّ الأَمرَ سَيَكونُ في وُلدي . (3)

تاريخ دمشق عن محمّد السعدي :إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ أتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنّي اُريدُ أن أتَزَوَّجَ امرَأَةً ، فَادعُ لي ... فَقالَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : لَو دَعا لَكَ إسرافيلُ وجَبرَئيلُ وميكائيلُ وحَمَلَةُ العَرشِ وأنَا فيهِم ، ما تَزَوَّجتَ إلَا المَرأَةَ الَّتي كُتِبَت لَكَ (4) . (5)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا جاءَ القَضاءُ ، ضاقَ الفَضاءُ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :لَن يَنفَعَ حَذَرٌ مِن قَدَرٍ . (7)

.


1- .الجامع الصغير : ج 1 ص 253 ح 1666 ، كنز العمّال : ج 1 ص 110 ح 511 نقلاً عن أبي عبد الرحمن السلمي في سنن الصوفية عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «الدجّال» بدل «الرجال» والظاهر أنّه تصحيف .
2- .الجَبُّ : القَطْعُ ، جَبَّهُ يَجُبُّه جَبَّا ، واستئصال الخصية ، ومجبوب : أي مقطوع الذكر (تاج العروس : ج 1 ص 347 «جبب») .
3- .الغيبة للنعماني : ص 248 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 530 ح 35 .
4- .. هذا الحديث ضعيف من الناحية السندية ، ولا يمكن قبول مضمونه لمعارضته مع أدّلة إجابة الدعاء وأثره في ردّ القضاء ، إلّا أن يحمل على القضاء الحتمي الذي لا يقبل البداء .
5- .تاريخ دمشق : ج 52 ص 395 ح 11096 ، كنز العمّال : ج 1 ص 108 ح 501 .
6- .عوالي اللآلي : ج 1 ص 292 ح 165 ، نزهة الناظر : ص 136 ح 12 ، أعلام الدين : ص 309 كلاهما عن الإمام الجواد عليه السلام وفيهما «نزل» بدل «جاء» ، بحار الأنوار : ج 77 ص 165 ح 2 .
7- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 242 ح 22105 ، المعجم الكبير : ج 20 ص 104 ح 201 كلاهما عن معاذ ، المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 669 ح 1813 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 66 ح 2498 كلاهما عن عائشة وفيهما «لا يغني» بدل «لن ينفع» ، كنز العمّال : ج 2 ص 63 ح 3123 ؛ الكافي : ج 1 ص 362 ح 17 عن موسى بن عبد اللّه بن الحسن عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 47 ص 284 ح 19 .

ص: 229

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند ، جامه عمل پوشيدن كارى را اراده نمايد ، خِرد مردان را بر مى كَنَد تا كارش را به انجام رساند . وقتى كارش را به انجام رساند ، خردشان را باز مى گردانَد و پشيمانى رخ مى دهد .

الغيبة ، نعمانى_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: پيامبر خدا به پدرم فرمود : «اى عبّاس! واى بر نوادگان من از نسل تو و واى بر فرزندان تو از نسل من!». [ پدرم] گفت : اى پيامبر خدا! آيا از زنان ، دورى كنم؟ (يا گفت: آيا خود را عقيم كنم؟) . فرمود : «همانا علم خداوند عز و جل انجام گرفته و كارها به دست اوست و اين كار ، به زودى درباره فرزندان من ، محقّق مى شود» .

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد سعدى _: مردى از انصار نزد پيامبر خدا آمد و گفت : مى خواهم با زنى ازدواج كنم . برايم دعا كن ... . فرمود : «اگر اسرافيل و جبرئيل و ميكائيل و حاملان عرش ، براى تو دعا كنند ، در حالى كه من هم ميان آنها باشم ، جز با زنى كه براى تو نوشته (مقدّر) شده است ، ازدواج نمى كنى» . (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه قضا بيايد ، عرصه تنگ مى گردد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احتياط براى پيشگيرى از قَدَر ، (حتمى) سودمند نيست .

.


1- .اين حديث، از نظر سند، ضعيف است و مدلول آن نيز به دليل تعارض با ادّله اجابت دعا و نقش دعا در بازگرداندن قضا، قابل قبول نيست، مگر آن كه بر قضاى حتمى و غير قابل بدا حمل شود .

ص: 230

الإمام عليّ عليه السلام_ لِميثَمٍ التَّمّارِ _: يا ميثَمُ ، لا حَذَرَ مِن قَدَرٍ . يا ميثَمُ ، إذا جاءَ القَضاءُ فَلا مَفَرَّ . (1)

عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ في خُطبَةِ النِّكاحِ _: أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ أبرَمَ (2) الاُمورَ وأمضاها عَلى مَقاديرِها ، فَهِيَ غَيرُ مُتَناهِيَةٍ عَن مَجاريها دونَ بُلوغِ غاياتِها فيما قَدَّرَ وقَضى مِن ذلِكَ ، وقَد كانَ فيما قَدَّرَ وقَضى مِن أمرِهِ المَحتومِ ، وقَضاياهُ المُبرَمَةِ ، ما قَد تَشَعَّبَت بِهِ الأَخلافُ (3) ، وجَرَت بِهِ الأَسبابُ ، وقَضى مِن تَناهِي القَضايا بِنا وبِكُم إلى حُضورِ هذَا المَجلِسِ الَّذي خَصَّنَا اللّهُ وإيّاكُم ، لِلَّذي كانَ مِن تَذَكُّرِنا آلاءَهُ ، وحُسنَ بَلائِهِ ، وتَظاهُرَ نَعمائِهِ ، فَنَسأَلُ اللّهَ لَنا ولَكُم بَرَكَةَ ما جَمَعَنا وإيّاكُم عَلَيهِ ، وساقَنا وإيّاكُم إلَيهِ . (4)

عنه عليه السلام :إذا حَلَّ القَدَرُ ، بَطَلَ الحَذَرُ . (5)

عنه عليه السلام :لا يَرُدُّ أمرَكَ ، مَن سَخِطَ قَضاءَكَ . (6)

عنه عليه السلام :لِكُلِّ أمرٍ عاقِبَةٌ ، سَوفَ يَأتيكَ ما قُدِّرَ لَكَ . (7)

عنه عليه السلام :لَن يَسبِقَكَ إلى رِزقِكَ طالِبٌ ، ولَن يَغلِبَكَ عَلَيهِ غالِبٌ ، ولَن يُبطِئَ عَنكَ ما قَد قُدِّرَ لَكَ . (8)

.


1- .بحار الأنوار : ج 42 ص 275 نقلاً عن بعض الكتب القديمة .
2- .أبْرَمتُ العَقْدَ : أحكمتُه ، والشيءَ : دبَّرتُه (المصباح المنير : ص 45 «برم») .
3- .الأخلافُ : جمع خَلَف : من يجيء بعد من مضى ، والمراد القرنُ من الناس (مجمع البحرين : ج 1 ص 542 «خلف») .
4- .الكافي : ج 5 ص 370 ح 1 عن عليّ بن رئاب عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 31 ص 465 ح 4 .
5- .مائة كلمة للجاحظ : ص 110 ح 93 ، المناقب للخوارزمي : ص 376 ح 395 عن الجاحظ ؛ غرر الحكم : ح 4031 وفيه «نزل» بدل «حلّ» .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 109 ، مصباح المتهجّد : ص 473 ح 569 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 4 ص 318 ح 43 .
7- .نهج البلاغة : الكتاب 31 ، تحف العقول : ص 80 ، أعلام الدين : ص 287 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 228 .
8- .نهج البلاغة : الحكمة 379 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 386 ح 5834 وفيه «لن يحتجب» بدل «لن يبطئ» ، بحار الأنوار : ج 5 ص 147 ح 4 .

ص: 231

امام على عليه السلام_ به ميثم تمّار _: اى ميثم! احتياطى براى پيشگيرى از قَدَر (حتمى) وجود ندارد . اى ميثم! هر گاه قضا بيايد ، گريزى نيست .

امام على عليه السلام_ از سخنانش در خطبه نكاح _: امّا بعد ، همانا خداوند ، كارها را بر پايه اندازه هايى كه برايشان مقدر كرده ، تدبير و تنفيذ نموده است . پس ديگر آنها طبق آنچه مقدر و حكم كرده ، پيش از رسيدن به نقطه پايانى شان از مجراى خود بازنمى مانند . گاهى در بعضى از كارهاى حتمى و قضاياى تدبير شده اش كه [آنها را ]قَدَر و قضا نموده است ، چيزى هست كه مردمان روزگار ، بدان پراكنده شدند ، و اسباب ، بِدان جريان يافتند . قضايايى بر ما و شما گذشته تا اين مجلسى كه خداوند به ما و شما اختصاص داده ، برپا شد . اين به خاطر آن بود كه ما يادآورى كرديم بخشش هاى او و خوبى آزمون و ارائه نعمت هايش را . از خداوند مى خواهيم در آنچه ما و شما را بر آن گِرد آورده و به سوى آن هدايت نموده ، براى ما و شما ، بركت قرار دهد .

امام على عليه السلام :هر گاه قَدَر فرود آيد ، احتياط ، بيهوده مى گردد .

امام على عليه السلام :[خدايا!] كسى كه به خشم قضاى تو گرفتار آيد ، دستور تو را باز نمى تواند گردانَد .

امام على عليه السلام :هر كارى فرجامى دارد . به زودى ، تقدير تو [نيز] فرا مى رسد .

امام على عليه السلام :هيچ جوينده اى ، از تو به روزى ات پيشى نمى گيرد و هيچ چيره دستى براى رسيدن به آن روزى بر تو فائق نمى آيد و هرگز آنچه براى تو تقدير شده ، دير نمى كند .

.

ص: 232

عنه عليه السلام :إذا حَلَّتِ المَقاديرُ ، بَطَلَتِ التَّدابيرُ . (1)

عنه عليه السلام :المَقاديرُ لا تُدفَعُ بِالقُوَّةِ وَالمُغالَبَةِ . (2)

عنه عليه السلام :الاُمورُ بِالتَّقديرِ ، ولَيسَت بِالتَّدبيرِ . (3)

عنه عليه السلام :إذا كانَ القَدَرُ لا يُرَدُّ ، فَالاِحتراسُ باطِلٌ . (4)

عنه عليه السلام :القَدَرُ يَغلِبُ الحَذَرَ . (5)

عنه عليه السلام :نُزولُ القَدَرِ يَسبِقُ الحَذَرَ . (6)

عنه عليه السلام :مِحَنُ القَدَرِ تَسبِقُ الحَذَرَ . (7)

عنه عليه السلام :نُزولُ القَدَرِ يُعمِي البَصَرَ . (8)

عنه عليه السلام :المَقاديرُ تَجري بِخِلافِ التَّقديرِ وَالتَّدبيرِ . (9)

.


1- .غرر الحكم : ح 4037 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 134 ح 3028 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 376 ح 395 عن الجاحظ وفيه «ضلّت» بدل «بطلت» .
2- .مختصر بصائر الدرجات : ص 139 ، غرر الحكم : ح 1412 .
3- .مختصر بصائر الدرجات : ص 139 ، غرر الحكم : ح 1947 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 58 ح 1485 .
4- .مختصر بصائر الدرجات : ص 139 ، غرر الحكم : ح 4071 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 133 ح 2996 وفيه «القضاء» بدل «القدر» .
5- .مختصر بصائر الدرجات : ص 139 ، غرر الحكم : ح 1025 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 29 ح 448 .
6- .غرر الحكم : ح 9960 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 497 ح 9154 .
7- .غرر الحكم : ح 9752 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 485 ح 8934 .
8- .غرر الحكم : ح 9961 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 497 ح 9155 .
9- .غرر الحكم : ح 2192 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 67 ح 1700 .

ص: 233

امام على عليه السلام :هر گاه قَدَرها فرا رسند ، تدبيرها بيهوده مى گردند .

امام على عليه السلام :قَدَرها ، با نيرو و چيرگى دفع نمى گردند .

امام على عليه السلام :كارها . در بندِ تقديرند ، نه تدبير .

امام على عليه السلام :وقتى قَدَر بازگشت ناپذير است ، مراقبت ، بيهوده است .

امام على عليه السلام :قَدَر ، بر احتياط ، چيره مى گردد .

امام على عليه السلام :فرود آمدن قَدَر ، بر احتياط ، پيشى مى گيرد .

امام على عليه السلام :دشوارى هاى قَدَر . بر احتياط ، پيشى مى گيرند .

امام على عليه السلام :فرود آمدن قَدَر ، ديده را كور مى كند .

امام على عليه السلام :قَدَرها بر خلاف برنامه ريزى و تدبير ، جريان مى يابند .

.

ص: 234

عنه عليه السلام :إذا حَلَّ بِأَحَدِكُمُ المَقدورُ ، بَطَلَ التَّدبيرُ . (1)

عنه عليه السلام :ألا وإنَّ القَدَرَ السّابِقَ قَد وَقَعَ ، وَالقَضاءَ الماضِيَ قَد تَوَرَّدَ (2) . (3)

عنه عليه السلام :يَغلِبُ المِقدارُ عَلَى التَّقديرِ ، حَتّى تَكونَ الآفَةُ فِي التَّدبيرِ! (4)

عنه عليه السلام :تَذِلُّ الاُمورُ لِلمَقاديرِ ، حَتّى يَكونَ الحَتفُ فِي التَّدبيرِ! (5)

عنه عليه السلام :يَغلِبُ المِقدارُ عَلَى التَّقديرِ ، حَتّى يَكونَ الحَتفُ فِي التَّدبيرِ! (6)

عنه عليه السلام :تَذِلُّ الاُمورُ لِلمَقدورِ ، حَتّى تَصيرَ الآفَةُ فِي التَّدبيرِ! (7)

عنه عليه السلام :يَجرِي القَضاءُ بِالمَقاديرِ ، عَلى خِلافِ الاِختِيارِ وَالتَّدبيرِ . (8)

عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ فيهِ حيلَةٌ إلَا القَضاءَ . (9)

عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إذا جَرَتِ المَقاديرُ بِالمَكارِهِ ، سَبَقَتِ الآفَةُ إلَى العَقلِ فَحَيَّرَتهُ ، واُطلِقَتِ الأَلسُنُ بِما فيهِ تَلَفُ الأَنفُسِ . (10)

عنه عليه السلام :وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَاءِزالَةُ الجِبالِ مِن مَكانِها أهوَنُ مِن إزالَةِ مُلك مُؤَجَّلٍ ، فَإِذَا اختَلَفوا [أي بَني اُمَيَّةَ ]بَينَهُم ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَو كادَتهُمُ (11) الضِّباعُ لَغَلَبَتهُم . (12)

.


1- .عيون الحكم والمواعظ : ص 139 ح 3146 ، المناقب للخوارزمي : ص 376 ح 395 عن الجاحظ .
2- .تورّدتِ الخيلُ البلدةَ : إذا دخلتها قليلاً قليلاً ، وتورَّدني أي تقدّمَ عليَّ (لسان العرب : ج 3 ص 457 _ 458 «ورد») .
3- .نهج البلاغة : الخطبة 176 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 190 ح 56 .
4- .نهج البلاغة : الحكمة 459 ، تحف العقول : ص 223 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 126 ح 77 .
5- .نهج البلاغة : الحكمة 16 ، الإرشاد : ج 1 ص 302 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 139 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 12 ح 22 ؛ دستور معالم الحكم : ص 22 .
6- .غرر الحكم : ح 11032 .
7- .تحف العقول : ص 223 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 63 ح 147 .
8- .غرر الحكم : ح 11033 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 554 ح 10207 .
9- .غرر الحكم : ح 6873 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 375 ح 6322 .
10- .شرح نهج البلاغة : ج 20 ص 267 ح 100 .
11- .كادَهُ : خَدَعَهُ ومكَرَ به (المصباح المنير : ص 545 «كيد») .
12- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 612 ح 137 عن محمّد بن عمرو بن عليّ ، كنز العمّال : ج 11 ص 259 ح 31452 .

ص: 235

امام على عليه السلام :هر گاه قَدَر يكى از شما فرا رسد ، تدبير ، بيهوده مى گردد .

امام على عليه السلام :هان! همانا قَدَر پيشى گرفته ، رُخ داد و قضاى تأييد شده ، وارد گرديد .

امام على عليه السلام :تقدير بر حسابگرى [ ، چنان ]چيره مى گردد كه تدبير ، آسيب مى رساند!

امام على عليه السلام :كارها براى قَدَرها سر مى سايند تا آن جا كه مرگ در تدبير خواهد بود!

امام على عليه السلام :قَدَر [ ، چنان] بر حسابگرى چيره مى گردد كه تدبير ، موجب مرگ مى گردد!

امام على عليه السلام :كارها براى قَدَر سر مى سايند تا آن جا كه تدبير ، آسيب مى رساند!

امام على عليه السلام :قضا بر پايه قَدَرها ، برخلاف اختيار و تدبير ، جريان مى يابد .

امام على عليه السلام :هر چيزى چاره اى دارد ، جز قضا .

امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به او _: وقتى قَدَرها به چيزهاى ناپسند تعلّق گيرند ، آفت در خِرد راه مى يابد و سرگردانش مى كند و زبان ها به چيزى گشوده مى شوند كه نابودى جان ها را در پى دارد .

امام على عليه السلام :سوگند به آن كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفريد ، همانا جابه جا كردن كوه ها آسان تر از جابه جا كردن فرمان روايىِ داراى اجل است ؛ [ولى] وقت ميان فرمان روايانْ (بنى اُميّه) اختلاف افتاد ، سوگند به آن كه جانم در اختيار اوست ، [حتّى ]اگر كفتارها بر ضدّ آنها (بنى اُميّه) مكر كنند ، برآنان چيره مى گردند .

.

ص: 236

عنه عليه السلام :لِكُلِّ عَبدٍ حَفَظَةٌ يَحفَظونَهُ ؛ لا يَخِرُّ عَلَيهِ حائِطٌ ، أو يَتَرَدّى في بِئرٍ ، أو تُصيبُهُ دابَّةٌ ، حَتّى إذا جاءَ القَدَرُ الَّذي قُدِّرَ لَهُ ، خَلَّت عَنهُ الحَفَظَةُ ، فَأَصابَهُ ما شاءَ اللّهُ أن يُصيبَهُ . (1)

تاريخ دمشق عن قتادة :إنَّ آخِرَ لَيلَةٍ أتَت عَلى عَلِيٍّ عليه السلام جَعَلَ لا يَستَقِرُّ ، فَارتابَ (2) بِهِ أهلُهُ ، فَجَعَلَ يَدُسُّ بَعضُهُم إلى بَعضٍ حَتَّى اجتَمَعوا فَناشَدوهُ . فَقالَ : إنَّهُ لَيسَ مِن عَبدٍ إلّا ومَعَهُ مَلَكانِ يَدفَعانِ عَنهُ ما لَم يُقَدَّر _ أو قالَ : ما لَم يَأتِ القَدَرُ _ ، فَإِذا أتَى القَدَرُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَ القَدَرِ . قالَ : وخَرَجَ إلَى المَسجِدِ _ يَعني : فَقُتِلَ _ . (3)

الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: سُبحانَكَ! قَولُكَ حُكمٌ ، وقَضاؤُكَ حَتمٌ ، وإرادَتُكَ عَزمٌ . سُبحانَكَ! لا رادَّ لِمَشِيَّتِكَ ، ولا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِكَ . (4)

عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: ... ولَيسَ يَستَطيعُ مَن كَرِهَ قَضاءَكَ أن يَرُدَّ أمرَكَ . (5)

عنه عليه السلام_ من دُعائِهِ فِي المُهِمّاتِ _: وقَد نَزَلَ بي يا رَبِّ ما قَد تَكَأَّدَني (6) ثِقلُهُ ، وألَمَّ بي ما قَد بَهَظَني (7) حَملُهُ ، وبِقُدرَتِكَ أورَدتَهُ عَلَيَّ ، وبِسُلطانِكَ وَجَّهتَهُ إلَيَّ ، فَلا مُصدِرَ لِما أورَدتَ ، ولا صارِفَ لِما وَجَّهتَ ، ولا فاتِحَ لِما أغلَقتَ ، ولا مُغلِقَ لِما فَتَحتَ ، ولا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرتَ ، ولا ناصِرَ لِمَن خَذَلتَ . (8)

.


1- .كنز العمّال : ج 1 ص 347 ح 1562 نقلاً عن أبي داوود في كتاب القدر ، تهذيب الكمال : ج 21 ص 567 الرقم 4338 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 552 كلاهما عن أبي جندب نحوه .
2- .الرَّيْبُ : الظَنُّ والشكُّ (المصباح المنير : ص 247 «ريب») .
3- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 553 ، كنز العمّال : ج 1 ص 348 ح 1565 .
4- .الصحيفة السجّاديّة : ص 188 الدعاء 47 ، الإقبال : ج 2 ص 89 نحوه ، المصباح للكفعمي : ص 889 .
5- .الصحيفة السجّاديّة : ص 222 الدعاء 52 .
6- .يَتَكأّدَكَ : أي يَصعُبْ عليك ويَشُقّ (النهاية : ج 4 ص 137 «كأد») .
7- .بَهَظَهُ : أي غَلَبَهُ وثَقُلَ عليه ، وبلغ به مشقّة (تاج العروس : ج 10 ص 460 «بهظ») .
8- .الصحيفة السجّاديّة : ص 43 الدعاء 7 ، مهج الدعوات : ص 325 عن عمرو بن مسعدة عن الإمام الهادي عليه السلام نحوه ، المصباح للكفعمي : ص 314 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 230 ح 27 .

ص: 237

امام على عليه السلام :هر بنده اى پاسبانانى دارد كه از او مراقبت مى كنند تا ديوارى بر او نيفتد ، يا در چاهى افكنده نشود ، يا حيوانى به او آسيب نرساند ، تا وقتى كه آن قَدَرى كه براى او مقدّر شده ، فرا رسد . آن گاه نگهبانان ، از او دست بر مى دارند و هر آنچه خدا خواسته ، به او اصابت مى كند .

تاريخ دمشق_ به نقل از قتاده _: همانا على عليه السلام در آخرين شبى كه بر او گذشت ، آرام و قرار نداشت ، تا اين كه خاندانش درباره او نگران شدند و همديگر را خبر كردند تا همگى گِرد آمدند و او را سوگند دادند . [امام عليه السلام ] فرمود : «هيچ بنده اى نيست ، جز اين كه به همراه او دو فرشته اند كه از او دفاع مى كنند ، مادام كه مقدّر نشده است _ يا فرمود : تا زمانى كه قدر فرا نرسيده است _ . پس وقتى قَدَر فرا رسد ، او را با قَدَر ، تنها مى گذارند» . راوى گفت : به سوى مسجد رفت _ يعنى كشته شد _ .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: منزّهى تو ! سخنت نافذ ، قضايت قطعى ، و تصميمَت حتمى است . منزّهى تو! هيچ رد كننده اى براى مشيّت تو و هيچ تغيير دهنده اى در كلماتت نيست .

امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: ... آن كه از قضاى تو ناخشنود است ، هرگز توان باز گرداندنِ فرمان تو را ندارد .

امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در ناگوارى ها _: پروردگارا! همانا چيزهايى كه سنگينى شان مرا به زحمت انداخته ، بر من فرود آمده اند و چيزهايى كه تحمّلشان بر من سخت است ، گرفتارم كرده اند . تو به نيروى خودت آنها را بر من وارد نمودى و به سلطنت خودت ، آنها را متوجّه من كردى . پس ، از آنچه تو وارد كرده اى ، باز دارنده اى نيست و از آنچه تو متوجّه ساخته اى ، برگرداننده اى نيست و براى آنچه تو بسته اى ، گشاينده اى نيست و براى آنچه تو گشوده اى ، بسته كننده اى نيست و براى آنچه تو دشوار نموده اى ، آسان كننده اى نيست و براى آن كه تو خوار كرده اى ، يارى كننده اى نيست .

.

ص: 238

عنه عليه السلام _ مِن دُعائِهِ عِندَ الصَّباحِ وَالمَساءِ _ : أصبَحنا في قَبضَتِكَ ، يَحوينا مُلكُكَ وسُلطانُكَ ، وتَضُمُّنا مَشِيَّتُكَ ، ونَتَصَرَّفُ عَن أمرِكَ ، ونَتَقَلَّبُ في تَدبيرِكَ ، لَيسَ لَنا مِنَ الأَمرِ إلّا ما قَضَيتَ ، ولا مِنَ الخَيرِ إلّا ما أعطَيتَ . (1)

عنه عليه السلام _ فِي التَّحميدِ للّه ِِ عز و جل _ : اِبتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ ابتِداعا ، وَاختَرَعَهُم عَلى مَشِيَّتِهِ اختِراعا ، ثُمَّ سَلَكَ بِهِم طَريقَ إرادَتِهِ ، وبَعَثَهُم في سَبيلِ مَحَبَّتِهِ ، لا يَملِكونَ تَأخيرا عَمّا قَدَّمَهُم إلَيهِ ، ولا يَستَطيعونَ تَقَدُّما إلى ما أخَّرَهُم عَنهُ . وجَعَلَ لِكُلِّ روحٍ مِنهُم قوتا مَعلوما مَقسوما مِن رِزقِهِ ، لا يَنقُصُ مَن زادَهُ ناقِصٌ ، ولا يَزيدُ مَن نَقَصَ مِنهُم زائِدٌ . ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الحَياةِ أجَلاً مَوقوتا ، ونَصَبَ لَهُ أمَدا مَحدودا ، يَتَخَطَّأُ إلَيهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ ، ويَرهَقُهُ (2) بِأَعوامِ دَهرِهِ . (3)

مجمع البيان : رَوَى العَيّاشِيُّ بِالإِسنادِ ، قال : قالَ أبو حَنيفَةَ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : كَيفَ تَفَقَّدَ سُلَيمانُ الهُدهُدَ مِن بَينِ الطَّيرِ ؟ (4) قالَ : لِأَنَّ الهُدهُدَ يَرَى الماءَ في بَطنِ الأَرضِ كَما يَرى أحَدُكُمُ الدُّهنَ فِي القارورَةِ . فَنَظَرَ أبو حَنيفَةَ إلى أصحابِهِ وضَحِكَ . قالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : ما يُضحِكُكَ؟ قالَ : ظَفِرتُ بِكَ ، جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : وكَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : الَّذي يَرَى الماءَ في بَطنِ الأَرضِ لا يَرَى الفَخَّ (5) فِي التُّرابِ حَتّى يَأخُذَ بِعُنُقِهِ ؟! قالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : يا نُعمانُ ، أما عَلِمتَ أنَّهُ إذا نَزَلَ القَدَرُ أغشَى البَصَرَ . (6)

.


1- .الصحيفة السجّاديّة : ص 40 الدعاء 6 ، مصباح المتهجّد : ص 245 ح 361 ، العدد القويّة : ص 362 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 102 .
2- .رهِقَهُ دَين : أي لزمه أداؤه وضُيِّق عليه (النهاية : ج 2 ص 283 «رهق») .
3- .الصحيفة السجّاديّة : ص 19 الدعاء 1 .
4- .. تشير إلى الآية 20 من سورة النمل : «وتَفَقَّدَ الطَّيرَ فَقَالَ مَالِي لا أرَى الهُدهُدَ أمْ كَانَ مِن الغَائِبينَ» .
5- .الفَخُّ : المِصيَدة (الصحاح : ج 1 ص 428 «فخخ») .
6- .مجمع البيان : ج 7 ص 340 ، الدعوات : ص 209 ح 568 نحوه ، بحار الأنوار : ج 14 ص 116 .

ص: 239

امام زين العابدين عليه السلام _ از دعايش در صبح و شام _ : در پنجه قدرت تو قرار گرفته ايم . پادشاهى و سلطنت تو ، ما را در برگرفته و مشيّت تو ، ما را قبضه كرده است و كُنش هاى ما با اذن [و رخصت ]تو و فعاليت هاى ما در [قلمروِ ]تدبير توست . در چرخه تدبير توييم . هيچ كارى در توان ما نيست ، جز آنچه تو مقدر فرمودى و هيچ خيرى براى ما نيست ، جز آنچه تو بخشيدى .

امام زين العابدين عليه السلام _ در ستايش خداوند عز و جل_ : مخلوقات را به ابتكار خود آفريد و با تكيه بر مشيّت خويش اختراعشان نمود . سپس ، آنان را به راهى كه اراده كرده بود ، رهنمون ساخت و آنان را در راه دوستى اش برانگيخت ، به طورى كه آنان در آنچه او به سويشان پيش فرستاده ، توان تأخير ندارند و چيزى را كه او از آنان به تأخير انداخته ، نمى توانند پيش اندازند . براى هر يك از جان هاى آنها روزىِ معيّن و تقسيم شده اى را قرار داد ، به طورى كه هيچ كاهنده اى نمى تواند از هر كه به او بسيارش را داده ، بكاهد و هيچ افزاينده اى نمى تواند به هر كه به او اندكش داده ، بيفزايد . سپس ، در زندگى براى او اَجَل معيّنى قرار داد و زمان محدودى براى او تعيين نمود ، كه با سپرى شدن روزهاى عمرش به سوى آن گام بر مى دارد و با گذشت ساليان ، روزگارش به اَجَل نزديك مى گردد .

مجمع البيان : عيّاشى به اسنادش روايت كرده كه ابو حنيفه به امام صادق عليه السلام گفت : چرا سليمان عليه السلام از ميان پرندگان ، درباره هُدهُد پرس وجو كرد؟ (1) فرمود : «براى اين كه هُدهُد ، آب را در شكم زمين مى بيند ، چنان كه هر يك از شما روغن را در ظرف شيشه اى مى بينيد» . آن گاه ، ابو حنيفه به يارانش نگاه كرد و خنديد . امام صادق عليه السلام فرمود : «چه چيز تو را خندانْد؟!» . گفت : فدايت شوم! بر تو پيروز شدم . فرمود : «چگونه؟» . گفت : آن كه آب را در شكمِ زمين مى بيند، آيا دام را در روى زمين نمى بيند تا گردنش را بگيرد؟! امام صادق عليه السلام فرمود : «اى نعمان! آيا نمى دانى وقتى قَدَر فرا برسد، ديده را كور مى سازد؟» .

.


1- .اشاره به آيه 20 از سوره نحل : «و سپس از حال پرندگان جويا شد و گفت مرا چه شده كه هدهد را نمى بينم؟» .

ص: 240

الإمام الصادق عليه السلام : كانَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ يَقولُ : قَرِّبوا عَلى أنفُسِكُمُ البَعيدَ ، وهَوِّنوا عَلَيهَا الشَّديدَ ، وَاعلَموا أنَّ عَبدا وإن ضَعُفَت حيلَتُهُ وَوَهَنَت مَكيدَتُهُ ، إنَّهُ لَن يُنقَصَ مِمّا قَدَّرَ اللّه ُ لَهُ ، وإن قَوِيَ في شِدَّةِ الحيلَةِ ، وقُوَّةِ المَكيدَةِ ، إنَّهُ لَن يُزادَ عَلى ما قَدَّرَ اللّه ُ لَهُ . (1)

الإمام العسكريّ عليه السلام : المَقاديرُ الغالِبَةُ لا تُدفَعُ بِالمُغالَبَةِ . (2)

الإمام عليّ عليه السلام : أيَّ يَومَيَّ مِنَ المَوتِ أفِرّْأيَومَ لَم يُقدَر أم يَومَ قُدِرْ يَومَ ما قُدِّرَ لا أخشَى الرَّدىوإذا قُدِّرَ لَم يُغنِ الحَذَرْ (3)

راجع : ص 360 (خلقة العالم والتقدير) و ص 364 (خلقة الإنسان والتقدير) .

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 207 ح 39 ، بحار الأنوار : ج 103 ص 32 ح 61 .
2- .نزهة الناظر : ص 146 ح 20 ، أعلام الدين : ص 314 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 379 .
3- .التوحيد : ص 375 ح 19 عن عمرو بن جميع عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، وقعة صفّين : ص 395 وليس فيه البيت الثاني ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 298 نحوه وفيه «كان مكتوبا على درعه عليه السلام : ...» ، الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : ص 254 الرقم 175 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 58 ح 1 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 5 ص 132 نحوه .

ص: 241

امام صادق عليه السلام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ : امير مؤمنان مى فرمود : «دور را براى خودتان نزديك، و سخت را بر خودتان آسان سازيد . بدانيد كه بنده، هر چند چاره اش ناتوان و مكرش سست باشد، از آنچه خدا برايش مقدّر نموده، كاسته نمى شود و هر چند در چاره گرى توانمند و در مكرْ نيرومند باشد، بر آنچه خدا برايش مقدّر نموده، افزوده نمى شود» .

امام عسكرى عليه السلام : تقديرهاى چيره ، با ستيز [و كشمكش] دفع نمى شوند .

امام على عليه السلام : از كدامين روزِ مرگم فرار كنم؟ از روزى كه تعيين نشده است، يا از روز معيّن شده؟ روزى كه تعيين نشده، از هلاكت [در آن روز] نمى ترسم ولى وقتى تعيين شد، [ديگر] احتياط، بى فايده است .

ر . ك : ص 361 (آفرينش گيتى و تقدير) و ص 365 (آفرينش انسان و تقدير) .

.

ص: 242

عنه عليه السلام _ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _ : ما لي عَلى فَوتِ فائِتٍ أسَفُولا تَراني عَلَيهِ ألتَهِفُ (1) ما قَدَّرَ اللّه ُ لي فَلَيسَ لَهُعَنّي إلى مَن سِوايَ مُنصَرَفُ فَالحَمدُ للّه ِِ لا شَريكَ لَهُما لِيَ قوتٌ 2 وهِمَّتِي الشَّرَفُ أنَا راضٍ بِالعُسرِ وَاليَسارِ فَماتَدخُلُني ذِلَّةٌ ولا صَلَفُ (2)(3)

.


1- .لَهِفَ : أي حَزِنَ وتَحسَّر (الصحاح : ج 4 ص 1428 «لهف») .
2- .الصَّلَفُ : هو الغلوُّ في الظرف ، والزيادة على المقدار مع تكبُّر (النهاية : ج 3 ص 47 «صلف») .
3- .الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : ص 374 الرقم 289 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 425 ح 57 .

ص: 243

امام على عليه السلام _ در ديوان منسوب به او _ : بر آنچه از دست رفته تأسّف نمى خورم و تو مرا بر آن، محزون نمى بينى. آنچه خدا برايم مقدّر نموده است به سوى غير از من بر نمى گردد. ستايش، از آنِ خدايى است كه شريك ندارد قوت [و غذا و ضرورى ترين نيازهايم] را ندارم ليكن آهنگ نيل به جايگاه بلند دارم . من به سختى و آسانى خشنودم پس خوارى و خودپسندى در من، راه ندارد .

.

ص: 244

الفصل الخامِسُ : البداء في القضاء والقدر5 / 1حَقيقَةُ البَداءِ وأقسامُهُأ _ بَسطُ القُدرَةِالكتاب«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» . (1)

راجع : الرحمن : 29 ، النساء : 133 ، الأنعام : 133 ، إبراهيم : 19 ، فاطر : 16 ، الشورى : 24 و 33 ، الإسراء : 54 .

الحديث الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» _ : لَم يَعنوا أنَّهُ هكَذا ، ولكِنَّهُم قالوا : قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ، فَلا يَزيدُ ولا يَنقُصُ ، فَقالَ اللّه ُ جَلَّ جَلالُهُ تَكذيبا لِقَولِهِم : «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» ألَم تَسمَعِ اللّه َ عز و جل يَقولُ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (2)

.


1- .المائدة : 64 .
2- .التوحيد : ص 167 ح 1 ، معاني الأخبار : ص 18 ح 15 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 104 ح 17 .

ص: 245

فصل پنجم : بَدا در قضا و قدر

5 / 1 حقيقت بَدا و اقسام آن

الف _ گستردگى قدرت

فصل پنجم : بَدا در قضا و قدر5 / 1حقيقت بَدا و اقسام آنالف _ گستردگى قدرتقرآن«و يهود گفتند : «دست خدا، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است ، [و] هر گونه بخواهد، مى بخشد» .

ر . ك : الرحمن : آيه 29 ، نساء : آيه 133 ، انعام : آيه 133 ، ابراهيم : آيه 19 ، فاطر : آيه 16 ، شورى : آيه 24 و 33 ، اسراء : آيه 54 .

حديث امام صادق عليه السلام _ درباره سخن خداوند عز و جل : «و يهود گفتند : «دست خدا، بسته است»» _ : منظورشان اين نيست كه خدا چنين است ؛ ليكن آنها مى گويند : خدا كارش را به انجام رساند ؛ نه مى افزايد و نه مى كاهد . بدين خاطر، خداوند عز و جل در تكذيب سخن آنان فرمود : «دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است . هر گونه بخواهد، مى بخشد» . آيا سخن خداوند عز و جل را نشنيدى كه مى فرمايد : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .

.

ص: 246

تفسير العيّاشي عن يعقوب بن شعيب : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام عَن قَولِ اللّه ِ : «قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» ، قال : فَقالَ لي : كَذا _ وقالَ بِيَدِهِ (1) إلى عُنُقِهِ _ ولكِنَّهُ قالَ : قَد فَرَغَ مِنَ الأَشياءِ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» _ : يَعنونَ أنَّهُ قَد فَرَغَ مِمّا هُوَ كائِنٌ ، لُعِنوا بِما قالوا ! قالَ اللّه ُ عز و جل : «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (3) . (4)

ب _ المَحوُ وَالإِثباتُالكتاب«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (5)

الحديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» _ : يَمحو مِنَ الأَجَلِ ما يَشاءُ ، ويَزيدُ فيهِ ما يَشاءُ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» _ : يَمحو مِنَ الرِّزقِ ويَزيدُ فيهِ ، ويَمحو مِنَ الأَجَلِ ويَزيدُ فيهِ . (7)

.


1- .. العرب تجعل القولَ عبارة عن جميع الأفعال وتُطلقه على غير الكلام واللسان ، فتقول : قال بيده ؛ أي أخَذَ ، وقالَ برجلهِ ؛ أي مشى ... وكلّ ذلك على المجاز والاتّساع (النهاية : ج 4 ص 124 «قول») .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 330 ح 146 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 117 ح 48 .
3- .كناية عن الجود، وتثنية اليد مبالغة فيالردّ ونفيالبخل عنه، وإثبات لغايه الجود (مجمع البحرين: ج1 ص151«بسط»).
4- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 330 ح 147 عن حماد ، بحار الأنوار : ج 4 ص 117 ح 49 .
5- .الرعد : 39 .
6- .الفردوس : ج 5 ص 261 ح 8126 عن ابن عبّاس .
7- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 574 ، تفسير ابن كثير : ج 4 ص 391 كلاهما عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري .

ص: 247

ب _ محو و اثبات

تفسير العيّاشى : يعقوب بن شعيب گفت : از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم : «يهود گفتند : «دست خدا بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد!» . امام عليه السلام به من فرمود : «اين طور» و با دستش به گردنش اشاره كرد [و افزود : ]«وليكن مقصود يهود، اين است كه : كار اشيا را به پايان بُرده است [و ديگر كارى از او بر نمى آيد]» .

امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداوند عز و جل : «دست خدا، بسته است» _ : منظورشان اين است كه خداوند، كارِ پديده ها را به پايان برده است . به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا دور باشند! خداوند عز و جلفرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است» » .

ب _ محو و اثباتقرآن«خداوند ، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .

حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : از اَجَل ، آنچه را بخواهد ، محو مى كند و در اَجَل ، آنچه را بخواهد ، مى افزايد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند» _ : از روزى ، كم مى كند و در آن مى افزايد . از اَجَل ، كم مى كند و در آن مى افزايد .

.

ص: 248

الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» _ : وهَل يُمحى إلّا ما كانَ ثابِتا؟ وهَل يُثبَتُ إلّا ما لَم يَكُن ؟ (1)

الإمام الباقر عليه السلام : كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ : لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّه ِ لَحَدَّثتُكُم بِما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَقُلتُ لَهُ : أيَّةُ آيَةٍ ؟ قالَ : قَولُ اللّه ِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (2)

عنه عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى أهبَطَ إلَى الأَرضِ ظُلَلاً (3) مِنَ المَلائِكَةِ عَلى آدَمَ ، وهُوَ بِوادٍ يُقالُ لَهُ الرَّوحاءُ ، وهُوَ وادٍ بَينَ الطّائِفِ ومَكَّةَ ، قالَ : فَمَسَحَ عَلى ظَهرِ آدَمَ ثُمَّ صَرَخَ بِذُرِّيَّتِهِ (4) وهُم ذَرٌّ (5) ، قالَ : فَخَرَجوا كَما يَخرُجُ النَّملُ مِن كورِها ، فَاجتَمَعوا عَلى شَفيرِ الوادي ، فَقالَ اللّه ُ لِادَمَ عليه السلام : اُنظُر ماذا تَرى ؟ فَقالَ آدَمُ : ذَرّا كَثيرا عَلى شَفيرِ الوادي ، فَقالَ اللّه ُ : يا آدَمُ ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّتُكَ أخرَجتُهُم مِن ظَهرِكَ لِاخُذَ عَلَيهِمُ الميثاقَ لي بِالرُّبوبِيَّةِ ، ولِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ ، كَما أخَذتُ عَلَيهِم فِي السَّماءِ . قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، وكَيفَ وَسِعَتهُم ظَهري ؟ قالَ اللّه ُ : يا آدَمُ بِلُطفِ صُنعي ، ونافِذِ قُدرَتي ، قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، فَما تُريدُ مِنهُم فِي الميثاقِ ؟ قالَ اللّه ُ : ألّا يُشرِكوا بي شَيئاً ، قالَ آدَمُ : فَمَن أطاعَكَ مِنهُم _ يا رَبِّ _ فَما جَزاؤُهُ ؟ قالَ اللّه ُ : اُسكِنُهُ جَنَّتي ، قالَ آدَمُ : فَمَن عَصاكَ فَما جَزاؤُهُ ؟ قالَ : اُسكِنُهُ ناري ، قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، لَقَد عَدَلتَ فيهِم ، ولَيَعصِيَنَّكَ أكثَرُهُم إن لَم تَعصِمهُم . قالَ أبو جَعفَرٍ : ثُمَّ عَرَضَ اللّه ُ عَلى آدَمَ أسماءَ الأَنبِياءِ وأعمارَهُم ، قالَ : فَمَرَّ آدَمُ بِاسمِ داوُودَ النَّبِيِّ عليه السلام ،فَإِذا عُمُرُهُ أربَعونَ سَنَةً ، فَقالَ : يا رَبِّ ، ما أقَلَّ عُمُرَ داوُودَ وأكثَرَ عُمُري!! يا رَبِّ ، إن أنَا زِدتُ داوُودَ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً ، أيُنفَذُ ذلِكَ لَهُ ؟ قالَ : نَعَم يا آدَمُ ، قالَ : فَإِنّي قَد زِدتُهُ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً ، فَأَنفِذ ذلِكَ لَهُ ، وأثبِتها لَهُ عِندَكَ ، وَاطَّرِحها مِن عُمُري ! قالَ : فَأَثبَتَ اللّه ُ لِداوُودَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثينَ سَنَةً ، ولَم يَكُن لَهُ عِندَ اللّه ِ مُثبَتاً ، ومَحا مِن عُمُرِ آدَمَ ثَلاثينَ سَنَةً وكانَت لَهُ عِندَ اللّه ِ مُثبَتا . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : فَذلِكَ قَولُ اللّه ِ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» قالَ : فَمَحَا اللّه ُ ما كانَ عِندَهُ مُثبَتاً لِادَمَ ، وأثبَتَ لِداوُودَ ما لَم يَكُن عِندَهُ مُثبَتاً . قالَ : فَلَمّا دَنا عُمُرُ آدَمَ ، هَبَطَ عَلَيهِ مَلَكُ المَوتِ عليه السلام لِيَقبِضَ روحَهُ ، فَقالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام : يا مَلَكَ المَوتِ قَد بَقِيَ مِن عُمُري ثَلاثونَ! فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ : ألَم تَجعَلها لِابنِكَ داوُودَ النَّبِيِّ ، وَاطَّرَحتَها مِن عُمُرِكَ حَيثُ عَرَضَ اللّه ُ عَلَيكَ أسماءَ الأَنبِياءِ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وعَرَضَ عَلَيكَ أعمارَهُم ، وأنتَ يَومَئِذٍ بِوادِي الرَّوحاءِ ؟ فَقالَ آدَمُ : يا مَلَكَ المَوتِ ، ما أذكُرُ هذا ، فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ : يا آدَمُ ، لا تَجهَل ! ألَم تَسأَلِ اللّه َ أن يُثبِتَها لِداوُودَ ويَمحُوَها مِن عُمُرِكَ فَأَثبَتَها لِداوُودَ فِي الزَّبورِ ومَحاها مِن عُمُرِكَ مِنَ الذِّكرِ ؟ قالَ : فَقالَ آدَمُ : فَأَحضِرِ الكِتابَ حَتّى أعلَمَ ذلِكَ . قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : وكانَ آدَمُ صادِقاً لَم يَذكُر ، قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : فَمِن ذلِكَ اليَومِ أمَرَ اللّه ُ العِبادَ أن يَكتُبوا بَينَهُم إذا تَدايَنوا وتَعامَلوا إلى أجَلٍ مُسَمّىً ، لِنِسيانِ آدَمَ وجُحودِهِ ما جَعَلَ عَلى نَفسِهِ . (6)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 2 ، التوحيد : ص 333 ح 4 كلاهما عن هشام بن سالم وحفص بن البختري ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 215 ح 60 عن جميل بن درّاج ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 687 ح 10 عن أبي هاشم ، بحار الأنوار : ج 4 ص 108 ح 22 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 215 ح 59 عن زرارة ، بحار الأنوار : ج 4 ص 118 ح 52 .
3- .في الحديث : «فتنا كأنّها الظُّلل» هي كلّ ما أظلَّكَ ، واحدتها ظُلَّة . أرادَ : كأنَّها الجبالُ والسُّحُبُ (النهاية : ج 3 ص 160 «ظلل») .
4- .. ضمير «هو» في قوله: «فمسح» و«صَرخ» لا يرجع إلى «اللّه » سبحانه، لأن_ّه تعالى أجلّ من أن يكون له يد أو جسم يمسح بشي منهما؛ بل هو راجع إلى معنى «كبيرِ الملائكة» الّذي تنتزعه فطنة المخاطب من قوله: «أهبط ... ظُلَلاً من الملائكة»، وإلّا لكان ذِكر إهباط الملائكة في الكلام لغوا . مضافا إلى أنّ وضوح مرجع الضمير يغني عن تقديم ذكره . نظير : «اِعدلوا هو أقرب للتقوى» أي العدل أقرب ؛ أو نظير : «حتّى توارت بالحجاب» يعني توارت الشمس .
5- .الذرُّ : النمل الأحمر الصغير ، واحدتها ذرَّةٌ ، وسئل ثعلب عنها فقال : إنّ مئة نملة وزن حبّةٍ ، والذرّة واحدة (النهاية : ج 2 ص 157 «ذرر») .
6- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 218 ح 73 عن أبي حمزة الثمالي ، بحار الأنوار : ج 5 ص 259 ح 66 .

ص: 249

امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداى عز و جل : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند» _ : آيا جز آنچه ثابت بوده، محو مى شود ؟ و آيا جز آنچه نبوده ، اثبات مى شود؟

امام باقر عليه السلام : على بن الحسين عليه السلام (امام زين العابدين عليه السلام ) مى فرمود : «اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، همانا از آنچه تا روز قيامت رُخ مى داد ، به شما خبر مى دادم » . به او گفتم : آن ، كدام آيه است ؟ فرمود : «اين سخن خداوند عز و جل : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» » .

امام باقر عليه السلام : همانا خداى _ تبارك و تعالى _ فوج هايى از فرشتگان را براى آدم عليه السلام به سوى زمين فرو فرستاد . آن هنگام ، آدم عليه السلام در سرزمينى بين طائف و مكّه بود كه به آن رَوحاء مى گويند . پس [بزرگ فرشتگان ]بر پشت آدم دستى كشيد ؛ سپس فرزندانش را كه همچون مورچه هاى ريزى بودند ، صدا زد . آن گاه آنان ، همچنان كه مورچه ها از لانه هايشان خارج مى شوند ، بيرون آمدند و در كنار آن سرزمين ، اجتماع نمودند . خداوند به آدم عليه السلام فرمود : «چه مى بينى؟» . آدم عليه السلام گفت : مورچه هاى ريزِ بسيارى در كنار اين سرزمين . خداوند فرمود : «اى آدم! آنان ، فرزندان تو هستند كه از پشتِ تو بيرونشان آوردم تا از آنان به پروردگارى خودم و پيامبرى محمّد ، پيمان بگيرم ، همچنان كه در آسمان ، اين پيمان را از آنان گرفتم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! چگونه پشتِ من ، آنان را در بر گرفت ؟ خداوند فرمود : «اى آدم! با دقّتِ ساخت من و اِعمال قدرتم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! در پيمان ، از آنان چه مى خواهى؟ خداوند فرمود : «اين كه چيزى را شريك من قرار ندهند» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! هر كدامشان كه از تو فرمان بَرَد ، پاداشش چيست؟ فرمود : «در بهشتم ساكنش مى كنم» . آدم عليه السلام گفت : هر كه نافرمانى ات كند ، كيفرش چيست؟ فرمود : «در جهنّمم ساكنش مى كنم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! همانا تو درباره آنان ، عدالت ورزيدى ؛ ولى به يقين ، اگر تو آنان را حفظ نكنى ، بيشتر آنان نافرمانى ات مى كنند . سپس خداوند ، نام هاى پيامبران و عمرشان را بر آدم عليه السلام عرضه داشت . آدم عليه السلام به نام داوودِ پيامبر كه رسيد ، ديد عمرش چهل سال است . با تعجّب گفت : پروردگارا! چه قدر عمر داوود ، اندك و عمر من ، طولانى است ؟ پروردگارا! اگر من سى سال را به عمر داوود بيفزايم ، آيا تأييد مى شود؟ فرمود : «آرى ، اى آدم!» . گفت : همانا من ، سى سال از عمرم را به عمر او افزودم . پس برايش حساب كن و نزد خود ، ثبت نما و آن را از عمر من بكاه. خداوند براى عمر داوود عليه السلام ، سى سال را ثبت نمود ، در حالى كه اين عمر در نزد خداوند براى او ثابت نبود ، و سى سال از عمر آدم عليه السلام كاست ، در حالى كه اين عمر براى او نزد خداوند ، ثابت بود . اين ، همان [معناى] سخن خداوند است كه : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» . پس خداوند ، آنچه را نزد او براى آدم عليه السلام ثابت بود ، محو نمود و آنچه را نزد او براى داوود ، نبود اثبات كرد . وقتى عمر آدم عليه السلام به پايانش نزديك شد ، فرشته مرگ فرود آمد تا روحش را قبض كند . آدم عليه السلام بدو گفت : اى فرشته مرگ! سى سال از عمر من ، باقى است . فرشته مرگ بدو گفت : مگر هنگامى كه خداوند ، نام هاى پيامبران از فرزندانت و عمرشان را به تو عرضه داشت و تو در آن روز ، در سرزمين رَوحاء بودى ، آن را براى فرزندت داوودِ پيامبر قرار ندادى و آن را از عمرت نكاستى؟ آدم عليه السلام گفت : اى فرشته مرگ! آن را به ياد نمى آورم . فرشته مرگ بدو گفت : اى آدم! خود را به نادانى نزن . مگر تو از خدا نخواستى كه آن سى سال را براى داوود ، اثبات كند و از عمر تو محو نمايد و خدا آن را در زبور براى داوود عليه السلام اثبات نمود و از عمر تو از لوح ، محو كرد ؟ آدم عليه السلام گفت : كتاب را بياور تا از آن آگاه شوم . آدم عليه السلام راست مى گفت كه به ياد ندارد . از آن روز ، به دليل فراموشى آدم عليه السلام و انكار چيزى كه عليه خودش قرار داده بود ، خداوند به بندگان فرمان داد كه وقتى براى مدّتى به همديگر قرض مى دهند و معامله اى مى كنند ، آن را بنويسند .

.

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام _ لاِبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ _ : يا أبا حَمزَةَ ، إن حَدَّثناكَ بِأَمرٍ أنَّهُ يَجيءُ مِن هاهُنا فَجاءَ مِن هاهُنا ، فَإِنَّ اللّه َ يَصنَعُ ما يَشاءُ ، وإن حَدَّثناكَ اليَومَ بِحَديثٍ وحَدَّثناكَ غَدا بِخِلافِهِ ، فَإِنَّ اللّه َ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ . (1)

تفسير العيّاشي عن حمران : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ، فَقالَ : يا حُمرانُ ، إنَّهُ إذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ ، ونَزَلَتِ المَلائِكَهُ الكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونُ ما يُقضى في تِلكَ السَّنَةِ مِن أمرٍ ، فَإِذا أرادَ اللّه ُ أن يُقَدِّمَ شَيئا أو يُؤَخِّرَهُ ، أو يَنقُصَ مِنهُ أو يَزيدَ ، أمَرَ المَلَكَ فَمَحا ما يَشاءُ ثُمَّ أثبَتَ الَّذي أرادَ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ عِندَ ذلِكَ : فَكُلُّ شَيءٍ يَكونُ فَهُوَ عِندَ اللّه ِ في كِتابٍ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَيَكونُ كَذا وكَذا ثُمَّ كَذا وكَذا حَتّى يَنتَهِيَ إلى آخِرِهِ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَأَيُّ شَيءٍ يَكونُ بِيَدِهِ بَعدَهُ ؟ قالَ : سُبحانَ اللّه ِ ، ثُمَّ يُحدِثُ اللّه ُ أيضا ما شاءَ ، تَبارَكَ وتَعالى . (2)

الإمام الرضا عليه السلام : قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ قَبلَهُ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وجَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام : كَيفَ لَنا بِالحَديثِ مَعَ هذِهِ الآيَةِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِت وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ؟! (3)

.


1- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 217 ح 66 عن أبي حمزة الثمالي ، بحار الأنوار : ج 4 ص 119 ح 59 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 216 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 119 ح 55 .
3- .الغيبة للطوسي : ص 430 ح 420 عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر ، بحار الأنوار : ج 4 ص 115 .

ص: 253

امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام _ به ابو حمزه ثمالى _ : اى أبو حمزه! اگر درباره چيزى به تو خبر داديم كه چنين مى شود ، و چنين شد ، همانا خداوند ، هر چه را بخواهد ، مى كند ، و اگر امروز به تو سخنى و فردا ، خلاف آن را گفتيم ، همانا خداوند ، هر چه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند .

تفسير العيّاشى _ به نقل از حمران _ : از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خدا پرسيدم : «خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . فرمود : «اى حمران! هر گاه شبِ قدر شود ، فرشتگانِ نويسنده به آسمان دنيا فرود مى آيند و كارهايى را كه در آن سالْ محقَّق مى شود، مى نويسند . پس هر گاه خداوند اراده كند كه چيزى را پيش بدارد يا آن را به تأخير اندازد ، يا چيزى را از آن بكاهد يا بِدان بيفزايد ، به فرشته دستور مى دهد و آنچه را مى خواهد، محو مى كند و سپس آنچه را اراده كند، ثبت نمايد» . در اين هنگام به امام عليه السلام گفتم : پس هر چيزى كه وجود دارد، نزد خداوند در كتابى ثبت است؟ فرمود : «آرى» . گفتم : پس چنين و چنان سپس چنين و چنان (مطابق آن كتاب) است تا اين كه به پايان برسد؟ فرمود : «آرى» . گفتم : پس ديگر چه چيزى در اختيار اوست؟ فرمود : «خداوند ، منزّه است . سپس خداوند، هر چه را بخواهد، باز هم انجام مى دهد . او خجسته و والاست» .

امام رضا عليه السلام : زين العابدين عليه السلام و پيش از آن، على بن ابى طالب و محمّد بن على (امام باقر) و جعفر بن محمّد (امام صادق) عليهم السلام فرموده اند : «با وجود اين آيه، ديگر ما چه بگوييم : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» ؟» .

.

ص: 254

ج _ الزِّيادَةُ وَالنُّقصانُ الإمام الكاظم عليه السلام _ في دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ العَصرِ _ : أنتَ اللّه ُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، إلَيكَ زِيادَةُ الأَشياءِ ونُقصانُها ، أنتَ اللّه ُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، خَلَقتَ خَلقَكَ بِغَيرِ مَعونَةٍ مِن غَيرِكَ ، ولا حاجَةٍ إلَيهِم ، أنتَ اللّه ُ لا إلهَ الّا أنتَ ، مِنكَ المَشِيَّةُ ، وإلَيكَ البَداءُ (1) . (2)

تفسير القمي : قَولُهُ : «قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» قالَ : قالوا : قَد فَرَغَ اللّه ُ مِنَ الأَمرِ ، لا يُحدِثُ اللّه ُ غَيرَ ما قَد قَدَّرَهُ فِي التَّقديرِ الأَوَّلِ ، فَرَدَّ اللّه ُ عَلَيهِم فَقالَ : «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» أي يُقَدِّمُ ويُؤَخِّرُ ، ويَزيدُ ويَنقُصُ ، ولَهُ البَداءُ وَالمَشِيَّةُ . (3)

راجع : فاطر : 1 .

د _ التَّقديمُ وَالتَّأخيرُ الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ اللّه َ لَم يَدَع شَيئا كانَ أو يَكونُ إلّا كَتَبَهُ في كِتابٍ ، فَهُوَ مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ يَنظُرُ إلَيهِ ، فَما شاءَ مِنهُ قَدَّمَ ، وما شاءَ مِنهُ أخَّرَ ، وما شاءَ مِنهُ مَحا ، وما شاءَ مِنهُ كانَ ، وما لَم يَشَأ لَم يَكُن . (4)

.


1- .قد تكثرت الأحاديث من الفريقين في البداء ، مثل : «ما بعث اللّه نبيّا حتَّى يُقرَّ له بالبداء» أي يقرّ له بقضاء مجدّد في كلّ يوم بحسب مصالح العباد ، لم يكن ظاهرا عندهم . و «بدا له في الأمر» أي ظهر له استصواب شيء غير الأوّل ، والاسم منه البداء ، وهو بهذا المعنى مستحيل على اللّه تعالى (مجمع البحرين : ج 1 ص 125 «بدا») .
2- .مصباح المتهجّد : ص 73 ح 119 ، فلاح السائل : ص 353 ح 238 عن يحيى بن الفضل النوفلي ، بحار الأنوار : ج 86 ص 81 .
3- .تفسير القمّي : ج 1 ص 170 .
4- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 215 ح 61 عن الفضيل بن يسار ، بحار الأنوار : ج 4 ص 118 ح 54 .

ص: 255

ج _ افزايش و كاهش
د _ پيش و پس انداختن

ج _ افزايش و كاهش امام كاظم عليه السلام _ در دعايش پس از نماز عصر _ : تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست . افزايش و كاهش چيزها، مربوط به توست . تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست. آفريدگانت را بدون كمك ديگرى آفريدى ، در حالى كه نيازى به آنان نداشتى . تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست . مشيّت، از ناحيه تو و بَدا، مربوط به توست .

تفسير القمّى : سخن خداى متعال كه : «يهود گفتند : «دست خدا، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند ! بلكه هر دو دست او گشاده است» ، مى گويد : آنها گفتند : خداوند، كارش را به انجام رساند و غير از آنچه در تقدير نخست، مقدّر نموده، چيز جديدى را ايجاد نمى كند . آن گاه خداوند، سخن آنان را رد كرد و فرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است . هر گونه بخواهد، مى بخشد» ؛ يعنى: پيش مى اندازد و عقب مى اندازد، زياد و كم مى كند و بَدا و مشيّت، از آنِ اوست .

ر . ك : فاطر : آيه 1 .

د _ پيش و پس انداختن امام باقر عليه السلام : خداوند، چيزى را كه بوده يا خواهد بود، وا نگذاشت، جز اين كه آن را در كتابى نوشت . آن همواره نزد اوست و به آن مى نگرد . هر كدام از آن را خواست، مقدّم مى دارد ، و هر كدام از آن را خواست، به تأخير مى اندازد ، و هر كدام از آن را خواست، محو مى كند ، و هر كدام از آن كه خواست، موجود مى شود ، و هر كدام از آن كه نخواست، به وجود نمى آيد.

.

ص: 256

تفسير القمّي عن عبد اللّه بن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام : إذا كانَت لَيلَةُ القَدرِ نَزَلَتِ المَلائِكَةُ وَالرّوحُ وَالكَتَبَةُ إلى سَماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ مِن قَضاءِ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى في تِلكَ السَّنَةِ ، فَإِذا أرادَ اللّه ُ أن يُقَدِّمَ أو يُؤَخِّرَ أو يَنقُصَ شَيئا أو يَزيدَهُ أمَرَ اللّه ُ أن يَمحوَ ما يَشاءُ ، ثُمَّ أثبَتَ الَّذي أرادَ . قُلتُ : وكُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقدارٍ مُثبَتٍ في كِتابِهِ ؟ قالَ : نَعَم ، قُلتُ : فَأَيُّ شَيءٍ يَكونُ بَعدَهُ ؟ قالَ : سُبحانَ اللّه ِ ، ثُمَّ يُحدِثُ اللّه ُ أيضا ما يَشاءُ ، تَبارَكَ اللّه ُ وتَعالى . (1)

الإمام العسكريّ عليه السلام _ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ، في قَولِهِ تَعالى : «مَ__لِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (2) _ : أي قادِرٌ عَلى إقامَةِ يَومِ الدّينِ ، وهُوَ يَومُ الحِسابِ ، قادِرٌ عَلى تَقديمِهِ عَلى وَقتِهِ ، وتَأخيرِهِ بَعدَ وَقتِهِ ، وهُوَ المالِكُ أيضا في يَومِ الدّينِ . (3)

تفسير القمّي _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (4) _ : «فِيهَا يُفْرَقُ» في لَيلَةِ القَدرِ «كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» أي يُقَدِّرُ اللّه ُ كُلَّ أمرٍ مِنَ الحَقِّ ومِنَ الباطِلِ ، وما يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، ولَهُ فيهِ البَداءُ وَالمَشيئَةُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَلايا وَالأَعراضِ وَالأَمراضِ ويَزيدُ فيها ما يَشاءُ ، ويَنقُصُ ما يَشاءُ ، ويُلقيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ويُلقيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام ، حَتّى يَنتَهِيَ ذلِكَ إلى صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ، ويَشتَرِطُ لَهُ ما فيهِ البَداءَ وَالمَشيئَةَ ، وَالتَّقديمَ وَالتَّأخيرَ . قالَ : حَدَّثَني بِذلِكَ أبي ، عَنِ ابنِ أبي عُمَيرٍ ، عَن عَبدِ اللّه ِ بنِ مُسكانَ ، عَن أبي جَعفَرٍ وأبي عَبدِ اللّه وأبِي الحَسَنِ عليهم السلام . (5)

.


1- .تفسير القمّي : ج 1 ص 366 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 99 ح 9 .
2- .. الفاتحة : 4 .
3- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 38 ح 14 ، بحار الأنوار : ج 92 ص 250 .
4- .. الدخان : 4 .
5- .تفسير القمّي : ج 2 ص 290 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 101 ح 12 .

ص: 257

تفسير القمى _ به نقل از عبد اللّه بن مسكان _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «هر گاه شب قدر شد، فرشتگان و روح و نويسندگان، به آسمان دنيا فرود مى آيند و هر چه را از حكم (قضاى) خداى _ تبارك و تعالى _ در اين سال رخ مى دهد، مى نويسند . پس، خداوند، هر گاه اراده كند كه چيزى را مقدّم يا مؤخّر بدارد، يا بكاهد يا بيفزايد، فرمان مى دهد كه آنچه را مى خواهد، محو كنند . سپس آنچه را مى خواهد، ثبت مى نمايد» . گفتم : هر چيزى نزد او به اندازه [ى معيّنى ]در كتابش ثبت شده است ؟ فرمود : «بله» . گفتم : پس، چه چيزى پس از آن خواهد بود؟ فرمود : «خداوند، منزّه است . سپس خداوند، هر چه را بخواهد، باز هم ايجاد مى كند . خداوند، خجسته و والاست» .

امام عسكرى عليه السلام _ در تفسير منسوب به ايشان ، درباره اين سخن خداى متعال : «مالكِ روز قيامت است» _ : يعنى به برپايى روز قيامت، تواناست _ و آن، روز حساب است _ و به مقدّم داشتن آن بر وقتش و به تأخير انداختن آن از وقتش تواناست. او در روز قيامت نيز مالك است .

تفسير القمّى _ در تفسير اين سخن خداى متعال : «در آن، هر كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : «در آن، فيصله مى يابد» ، يعنى در شب قدر. «هر كارى [به نحو ]استوار» ، يعنى خداوند، هر كارى اعم از حق و باطل را مقدّر مى كند و نيز آنچه را كه در اين سال رخ مى دهد و براى او در آن، بَدا و مشيّت است . او هر چه را بخواهد (از : اَجَل ها و روزى ها و بلاها و حوادث و بيمارى ها)، مقدّم يا مؤخّر مى دارد و هر چه را بخواهد، مى افزايد و هر چه را بخواهد، مى كاهد و پيامبر خدا آن را به امير مؤمنان، و امير مؤمنان، آن را به امامان عليهم السلامالقا مى كند تا به امام زمان عليه السلام برسد و در آن، بَدا و مشيّت ، و تقديم و تأخير را براى خود شرط مى كند (براى خود محفوظ مى دارد) . راوى مى گويد : اين حديث را پدرم ، به نقل از ابن ابى عمير ، از عبد اللّه بن مسكان ، از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام برايم نقل كرد .

.

ص: 258

. .

ص: 259

پژوهشى درباره بَدا

اشاره

پژوهشى درباره بَدابَدا ، يكى از آموزه هاى مهمّ اسلامى است و عقيده به آن ، نقش مؤثّرى در خداشناسى، پيامبرشناسى، امام شناسى و انسان شناسى دارد . از آن جا كه آيات قرآن كريم و احاديث نقل شده در كتاب هاى شيعه و اهل سنّت ، به روشنى بر بَدا دلالت دارند ، همه فِرَق و مذاهب اسلامى ، عملاً مفهوم بَدا را پذيرفته اند. البتّه برخى، از آن رو كه معناى بَدا را به درستى درك نكرده اند و پنداشته اند كه بَدا با علم ذاتى و ازلى خدا در تعارض است ، به انكار آن پرداخته اند . اين ، در حالى است كه در عمل ، همه فِرَق مسلمان ، دست به دعا برمى دارند و نه تنها نيازهاى خويش ، بلكه تغيير سرنوشت خود را از خدا مى خواهند ، و اين ، چيزى جز اعتقاد عملى به مفهوم «بَدا» نيست ؛ چرا كه جز با اعتقاد به امكان تغيير وضعيّت موجود _ يعنى همان «بَدا» _ نمى توان آن را از خدا درخواست كرد . در اين پژوهش ، «بَدا» پس از بررسى مفهومى ، از ديدگاه قرآن و احاديث و عقل ، بررسى خواهد شد . سپس پاسخ ايرادهاى منكِرانِ آن مى آيد و در پايان ، حكمت آن بيان مى شود .

.

ص: 260

بَداء، در لغت

بَداء، در لغتواژه «بَداء» از ريشه «بدو» ، به معناى «ظهور» است . ظهور ، خود در دو معناى : «ظهور پس از خفا» و «پيدايش رأى جديد» ، به كار مى رود . فيروزآبادى ، جوهرى و ابن فارس ، به ترتيب مى نويسند : بدا بدواً و بدوّاً ، يعنى: هويدا شد . و در كار ، براى او ، بدا حاصل شد ، يعنى: در آن ، برايش نظرى تازه پيدا شد . (1) براى او در اين كار ، بدايى محدود حاصل شد ، يعنى: برايش نظرى تازه پيدا شد . (2) مى گويى: برايم در اين كار ، بدايى حاصل شد ، يعنى: نظرم درباره آن ، عوض شد . (3) معناى دوم بَدا (پيدايش رأى جديد) ، خود ، دو صورت دارد : پيدايش رأيى بر خلاف رأى قبلى (تغيير در رأى) ، و پيدايش رأيى بدون سابقه قبلى. (4) بدين سان ، «بداء» در لغت عرب ، در سه مورد به كار مى رود : 1 . آشكار شدن چيزى پس از مخفى بودنش 2 . پيدايش رأيى بر خلاف رأى قبلى (تغيير رأى) 3 . پيدايش رأيى بدون سابقه قبلى . حال بايد ديد كه بَدا در قرآن و احاديث ، به كدام معنا در مورد خداى متعال به كار رفته است .

.


1- .. القاموس المحيط: ج 4 ص 302 .
2- .. الصحاح: ج 6 ص 2278 .
3- .. معجم مقاييس اللغة: ج 1 ص 212 .
4- .در اين صورتِ دوم ، «بَدا» با «بَدَأَ» ، هم معنا هستند .

ص: 261

بَدا ، در قرآن و احاديث

بَدا ، در قرآن و احاديثبسيارى از كسانى كه در مورد بَدا نظر داده اند و يا آن را انكار كرده اند ، بر اين گمان بوده اند كه بَدا با معناى نخست آن ، در مورد خدا به كار رفته است . در نتيجه ، به توجيه يا ردّ آن در مورد خداوند پرداخته اند ؛ امّا بايد توجّه داشت كه در قرآن و احاديث ، «بَداء» در مورد خداوند متعال ، به دو معناى اخير به كار رفته است . معناى سوم ، مورد نزاع نيست و تنها معناى دوم ، مورد بحث و اختلاف نظر است . در بحث قضا و قدر ديديم كه خداوند ، امكانات و دارايى هايى همچون : توان ، روزى و بقا را به طور محدود ، در اختيار انسان ها قرار داده است . اين محدوديت ، تقدير الهى است . از سوى ديگر ، تقدير الهى به دو گونه محتوم (تغييرناپذير) و غير محتوم (تغييرپذير) تقسيم مى شود . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : مِنَ الاُمُورِ اُمُورٌ مَحتُومَةٌ كائِنَةٌ لا مَحالَةَ ، وَمِنَ الاُمُورِ اُمُورٌ مُوقُوفَةٌ عِندَ اللّه ِ ، يُقَدِّمُ فِيها مَا يَشاءُ وَيَمحُو مَا يَشاءُ وَيُثبِت مِنها ما يَشاءُ . (1) برخى كارها ، كارهاى حتمىِ گريزناپذيرند و برخى كارها ، موقوف در پيشگاه خداوندند كه در آنها هر چه را بخواهد ، پيش مى اندازد و هر چه را بخواهد ، محو مى كند و هر چه را بخواهد ، اثبات مى نمايد . بَدا ، عبارت است از : تغيير در تقدير غير حتمى از طريق تقديم و تأخير تقديرات و يا محو يك تقدير و اثبات تقديرى ديگر ، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ. (2) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .

.


1- .. راجع : ص 204 ح 5834 .
2- .. الرعد : آيه 39 .

ص: 262

نمونه هايى از بَدا در قرآن

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه شريف مى فرمايد : هَل يُمحى إلاّ ما كَانَ ثابِتا؟ وَهَل يُثبَتُ إلّا ما لَم يَكُن؟ (1) آيا جز آنچه ثابت است ، محو مى شود؟ و آيا جز آنچه نبوده است، اثبات مى شود؟

نمونه هايى از بَدا در قرآنقرآن كريم ، برخى از موارد مهمى را كه در آنها بَدا رخ داده است ، ذكر مى كند . از جمله اين موارد ، بَدا در عذاب قوم يونس است : «فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ . (2) چرا هيچ شهرى نبود كه [ اهل آن ] ايمان بياورد و ايمانش به حالش سود ببخشد ، مگر قوم يونس كه وقتى [ در آخرين لحظه ] ايمان آوردند ، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى ، آنان را برخوردار ساختيم» . امام باقر عليه السلام چگونگى اين بَدا را اين گونه نقل مى كند : إنَّ يونُسَ لَمّا آذاهُ قَومُهُ دَعَا اللّه َ عَلَيهِم ، فَأَصبَحوا أوَّلَ يَومٍ ووُجوهُهُم مُصفَرَّةٌ وأصبَحُوا اليَومَ الثّانِيَ ووُجوهُهُم سودٌ قالَ : وكانَ اللّه ُ واعَدَهُم أن يَأتِيَهُمُ العَذابُ ، فَأَتاهُمُ العَذابُ حَتّى نالوهُ بِرِماحِهِم ؛ فَفَرَّقوا بَينَ النِّساءِ وأولادِهِنَّ ، وَالبَقَرِ وأولادِها ، ولَبِسُوا المُسوحَ وَالصّوفَ ، ووَضَعُوا الحِبالَ في أعناقِهِم ، وَالرَّمادَ عَلى رُؤوسِهِم ، وضَجُّوا ضَجَّةً واحِدَةً إلى رَبِّهِم ؛ وقالوا : آمَنّا بِإِلهِ يونُسَ ؛ قالَ : فَصَرَفَ اللّه ُ عَنهُمُ العَذابَ . (3)

.


1- .. راجع : ص 248 ح 5896 .
2- .. يونس : آيه 98 .
3- .. راجع : ص 338 ح 5995 .

ص: 263

همانا يونس، آن گاه كه قومش او را اذيّت نمودند، آنان را نفرين كرد . پس در روز نخست، در حالى كه صبح كردند كه صورت هايشان زرد بود و در روز دوم، در حالى صبح كردند كه صورت هايشان سياه بود. خداوند، به آنان وعده داده بود كه بر آنان عذاب مى آيد. پس عذاب آمد تا جايى كه به نزديكى شان رسيد . آن گاه آنان بين زنان و فرزندان آنها و ماده گاوها و بچّه هاى آنها جدايى انداختند و لباس هاى مويين و پشمين به تن كردند و به گردن هاى خود، طناب آويختند و بر سر خويش، خاكستر ريختند و به پيشگاه پروردگارشان زارى كردند و گفتند: «به معبودِ يونس، ايمان آورديم». پس خداوند، عذاب را از آنان گردانْد . مورد ديگر ، بَدا در وعده خداوند با موسى عليه السلام است : «وَوَ عَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلِةً وَقَالَ مُوسَى لأَِخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ . (1) و با موسى ، سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر ، تمام كرديم ، تا آن كه وقت معيّن پروردگارش ، در چهل شب به سر آمد . و موسى [ هنگام رفتن به كوه طور ] به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من ، جانشينم باش و [ كار آنان را ]اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن » . امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد : كانَ فِي العِلمِ وَالتَّقديرِ ثَلاثينَ لَيلَةً ، ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَزادَ عَشرا ، فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ لِلأَوَّلِ وَالآخِرِ أربَعينَ لَيلَةً . (2) [قرار موسى عليه السلام با خدا] در دانش و تقدير، سى شب بود. سپس براى خدا، بَدا

.


1- .. الأعراف : آيه 142 .
2- .. راجع : ص 340 ح 5999 .

ص: 264

حاصل شد و ده [شب] افزود، تا آن كه مهلت مقرّرِ پروردگارش از ابتدا تا انتها در چهل شب به سر آمد . مورد ديگر ، بَدا درباره وارد شدن به سرزمين مقدّس است : «يَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِينَ . (1) اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است ، در آييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد » . امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها ، ثُمَّ كَتَبَها لِأَبنائِهِم فَدَخَلوها ، وَاللّه ُ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2) آن را برايشان نوشت ، سپس محو كرد و آن گاه آن را براى فرزندانشان نوشت و آنان در آن وارد شدند . و خداوند آنچه را بخواهد ، محو و يا اثبات مى كند و اصل كتاب ، در نزد اوست . و نيز مى فرمايد : كانَ في عِلمِهِ أنَّهُم سَيَعصونَ ويَتيهونَ أربَعينَ سَنَةً ، ثُمَّ يَدخُلونَها بَعدَ تَحريمِهِ إيّاها عَلَيهِم . (3) در علم خدا چنين بود كه آنان نافرمانى مى كنند و چهل سال ، سرگردان مى شوند و آن گاه و پس از آن كه آن را برايشان حرام كرد ، در آن وارد مى شوند . امام صادق عليه السلام در اين دو حديث ، تصريح مى نمايد كه بَدا ، در كتابِ حاوى

.


1- .. المائدة : آيه 21 .
2- .. راجع : ص 342 ح 6001 .
3- .. راجع : ص 342 ح 6002 .

ص: 265

نمونه هايى از بَدا در احاديث اهل سنّت
1 . بدا در كاهش و افزايش روزى و اَجَل و محبوبيت

تقديرات بوده است و نه در علم ذاتى خدا ؛ چرا كه هم تقدير قبلى و هم گناه بنى اسرائيل و هم تغيير در تقدير قبلى و اثبات تقدير جديد ، همگى در علم ذاتى و ازلى خدا بوده اند . مورد ديگر بَدا ، بدا در ذبح اسماعيل است . (1)

نمونه هايى از بَدا در احاديث اهل سنّتدر اين جا به چند نمونه از بداهايى كه در منابع حديثىِ اهل سنّت آمده اند ، اشاره مى كنيم تا مشخّص گردد كه اين مسئله به احاديث اهل بيت عليهم السلام اختصاص ندارد :

1 . بدا در كاهش و افزايش روزى و اَجَل و محبوبيتدر منابع اهل سنّت ، در تبيين آيه : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ ؛ (2) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند » ، از پيامبر خدا روايت شده كه مى فرمايد : يَمحُو مِنَ الرِّزقِ ويَزيدُ فيهِ ، ويَمحو مِنَ الأَجَلِ ويَزيدُ فيهِ . (3) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأخير در اجل مى شود . همچنين از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه صله رحم ، موجب افزايش ثروت و محبوبيت در ميان خانواده و به تأخير افتادن اَجَل مى گردد : صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (4) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأثير در

.


1- .ر. ك : صافّات : آيه 102 _ 107 و التوحيد : ص 336 .
2- .رعد: آيه 39 .
3- .. راجع : ص 246 ح 5895 .
4- .. راجع : ص 310 ح 5955 .

ص: 266

2 . بَدا در خوش بختى و بدبختى
3 . بَدا در مطلق قضا و قدر

اجل مى شود .

2 . بَدا در خوش بختى و بدبختىدر تفسير همين آيه ، از پيامبر خدا روايت شده است كه : الصَّدَقَةُ وَاصطِناعُ المَعروفِ وصِلَةُ الرَّحِمِ وبِرُّ الوالِدَينِ ، يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، ويَزيدُ مِنَ العُمُرِ ، ويَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (1) صدقه و كار خير و صله رحم و نيكى به پدر و مادر ، بدبختى را به خوش بختى تبديل مى كنند ، و موجب افزايش عمر مى شود و از زمين خوردن هاى بد نگه مى دارند .

3 . بَدا در مطلق قضا و قدردر احاديث فراوانى از پيامبر خدا ، نقش دعا در تغيير سرنوشت مقدّرِ انسان ، مورد تأكيد قرار گرفته است ، از جمله : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ ، وللّه ِِ في خَلقِهِ قَضاءانِ : قَضاءٌ ماضٍ ، وقَضاءٌ مُحدَثٌ . (2) دعا ، قضا را باز مى گرداند . در خداوند ، دو قضا در آفريده هايش دارد : قضاى قطعى و قضاى حادث . لا يَرُدُّ القَدَرَ إلَا الدُّعاءُ . (3) قَدَر را جز دعا ، باز نمى گرداند . لا يَرُدُّ القَضاءَ إلَا الدُّعاءُ . (4) قضا را جز دعا ، باز نمى گرداند .

.


1- .. راجع : ص 322 ح 5973 .
2- .. راجع : ص 306 ح 5938 .
3- .. راجع : ص 306 ح 5939 .
4- .. راجع : ص 306 ح 5940 .

ص: 267

بَدا از ديدگاه وجدان و عقل

الدُّعاءُ جُندٌ مِن أجنادِ اللّه ِ تَعالى مُجَنَّدٌ ، يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَ أن يُبرَمَ . (1) دعا ، سپاهى مجهّز از سپاهيان خداست كه قضاى قطعى شده را باز مى گرداند. يا بُنَيَّ ، أكثِر مِنَ الدُّعاءِ ، فَإِنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ . (2) فرزندم! بر دعا بيفزا كه دعا ، قضاى قطعى شده را باز مى گرداند. لا يُغني حَذَرٌ مِن قَدَرٍ ، وَالدُّعاءُ يَنفَعُ مِمّا نَزَلَ ومِمّا لَم يَنزِل . (3) احتياط ، از قدر باز نمى دارد . دعا براى [تقديرِ] نازل شده و نشده ، سودمند است. صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (4) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأخير در اجل است . همچنين از امام على عليه السلام نقل شده است كه فرمود : إنَّ اللّه َ يَدفَعُ الأَمرَ المُبرَمَ . (5) خداوند ، امر قطعى شده را باز مى گرداند . نظير اين احاديث ، در منابع اهل سنّت ، بسيار فراوان است . بنا بر اين ، منكِران بَدا ، بايد همه اين احاديث را مُنكِر شوند .

بَدا از ديدگاه وجدان و عقلهر انسانى با مراجعه به وجدان خود ، در مى يابد كه وضعيّت موجودش مى توانست به گونه اى ديگر باشد . مثلاً اگر فقير است ، مى توانست غنى باشد ، يا

.


1- .. راجع : ص 306 ح 5941 .
2- .. راجع : ص 306 ح 5942 .
3- .. راجع : ص 306 ح 5943 .
4- .. راجع : ص 310 ح 5955 .
5- .. راجع : ص 288 ح 5920 .

ص: 268

عدم تعارض بَدا و علم ازلى

اگر مريض است ، مى توانست سالم باشد و از همين روست كه در دعاهايش از خدا مى خواهد كه او را ثروتمند و تن درست كند . اين تغيير در تقدير ، چيزى جز بَدا نيست . از سوى ديگر ، عقل ، وجود همه كمالات را در خدا اثبات مى كند و از جمله كمالات ، «قدرت مطلق» است . بر اساس اين كمال ، خداوند ، حتّى پس از تقديرى خاص مانند : فقر فلان كس ، يا بيمارى فلان كس ، مى تواند اين تقدير را تغيير دهد و آن دو كس را غنى و سالم كند . اين كه بگوييم : «خداوند ، پس از تقدير نمودنِ يك چيز ، ديگر توانايى تغيير آن را ندارد» ، محدود كردن قدرت خدا و سلب نمودن كمالى از كمالات اوست و اين ، خلاف حكم صريح عقل است .

عدم تعارض بَدا و علم ازلىمهم ترين اشكال منكِران بَدا ، اين است كه بَدا با علم مطلق و ذاتى خدا ناسازگار است . غِفارى (از نويسندگان اهل سنّت و از مُنكِران بدا) در مورد استناد شيعه به آيه : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ ؛ (1) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» مى گويد : اين سخنشان باطل است ؛ چرا كه محو و اثبات ، با دانش و قدرت و اراده خداوند ، انجام مى پذيرد، بى آن كه برايش بدايى پيدا شود . و چگونه براى خدا ، توهّمِ بَدا شود ، در حالى كه اصل كتاب ، در نزد اوست و علم ازلى اش فراگيرى دارد؟ خداوند در پايان آيه تبيين كرده كه هر چه از محو و اثبات و تغيير ، حاصل مى شود ، به مشيّت خداست و در اُمّ الكتاب ثبت است . (2) در پاسخ ، بايد گفت كه مقصود از بَدا ، همين «محو و اثبات ، با دانش و

.


1- .رعد : آيه 39 .
2- .اُصول مذهب الشيعة : ج 2 ص 949 _ 950 .

ص: 269

قدرت و اراده خداوند» است و اين سخن شما كه مى گوييد : «محو و اثبات ، با دانش و قدرت و اراده خداوند، انجام مى پذيرد، بى آن كه برايش بدايى پيدا شود» اجتماع نقيضين است ؛ چرا كه معناى آن ، اين است كه «براى خدا بَدا حاصل مى شود ، بى آن كه براى او در چيزى بَدا پيدا شود» . فرض سخن غفارى ، اين است كه نسبت دادن بَدا به خداوند ، به نادانىِ او بازگشت مى كند ؛ چرا كه او مى گويد : «چگونه براى خدا توهّمِ بَدا شود ، در حالى كه اصل كتاب ، در نزد اوست؟» . اين فرض ، نادرست و بر خلاف نصوص احاديث اماميّه است كه پيش تر نقل شدند . احاديث اماميّه تصريح دارند كه بَدا ، از علم مكنون و مخزون خداوند ، نشئت مى گيرد و اين علم ، بر همه بَداها حاكم است . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (1) خداوند ، دو گونه علم دارد : علم مكتوم و اندوخته كه جز خود او ، كسى از آن اطّلاعى ندارد ، و بدا از اين علم خداست ؛ و علمى كه به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم . در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است : كُلُّ أمرٍ يُريدُهُ اللّه ُ فَهُوَ في عِلمِهِ قَبلَ أن يَصنَعَهُ ، ولَيسَ شَيءٌ يَبدو لَهُ إلّا وقَد كانَ في عِلمِهِ ، إنَّ اللّه َ لا يَبدو لَهُ مِن جَهلٍ . (2) هر چه را كه خداوند بخواهد ، قبل از آن كه آن را بسازد ، در علم او هست . و براى خدا در هيچ چيزى بَدا پيدا نمى شود ، مگر اين كه در علم او هست . بَداى خدا ، ناشى از جهل نيست . دهلوى ، يكى از معانى بَدا را بَدا در علم مى داند و آن را «بَدا در اخبار» مى نامد . او مى گويد :

.


1- .. راجع : ص 282 ح 5914 .
2- .. راجع : ص 284 ح 5916 .

ص: 270

از مجموع روايات ، به دست مى آيد كه بَدا سه معنا دارد : [1 .] بدا در علم ، آشكار شدن چيزى است بر خلاف آنچه مى دانسته است... . (1) او و ديگر علماى اهل سنّت ، خيال مى كنند كه وقتى سخن از «بَدا در اخبار» يا «بَدا در علم» پيش مى آيد ، مقصود ، بَدا در علم ذاتى و ازلى خداست . اين اشتباه از آن جا ناشى مى شود كه آنان ميان علم ذاتى و علم فعلى ، تفاوت نمى گذارند . بايد به آنها گفت كه علم ذاتى و ازلى خدا ، مطلق است و همه آنچه را كه در عالمْ رخ داده و خواهد داد ، شامل مى شود ، از جمله ، بداها و تغييراتى كه در تقديرات ، رخ مى دهند . علم فعلى نيز كتابى است كه در آن ، تقديراتْ ثبت مى شوند . عرش ، كُرسى ، اُمّ الكتاب (كتاب اصلى) و كتاب محو و اثبات ، از جمله علم هاى فعلى يا كتاب هاى علمى خداوندند . در برخى از اين كتاب ها (همچون اُمّ الكتاب) ، همه چيز ، حتّى موارد بَدا ، ثبت است ؛ امّا در كتاب محو و اثبات ، تنها بخشى از تقديرات ، ثبت شده اند و بَدا ، در همين كتاب ، رخ مى دهد . براى مثال ، در كتاب محو و اثبات ، تقدير شخصى كه فقير است ، ادامه فقر او ثبت شده است ؛ ولى پس از دعاى اين شخص ، خداوند ، تقدير را عوض مى كند و بى نياز شدن شخص را در لوحِ محو و اثبات ، ثبت مى كند . اين ، در حالى است كه هر دو تقدير ، در لوحِ اُمّ الكتاب و به طريق اولى ، در علم ذاتى و ازلى خدا موجود بوده اند و هيچ تغييرى در علم ذاتى خدا رخ نمى دهد . حكمت اين تغييرات ، در بحث «حكمت بَدا» خواهد آمد . بنا بر اين ، كسانى كه لازمه «بَدا در علم» را نادانى خدا مى دانند ، ميان علم ذاتى و علم فعلى ، خلط كرده اند و معناى علم فعلى را درك نكرده اند .

.


1- .. تحفة اثنا عشرية : ص 293 .

ص: 271

اين كه برخى لازمه نسبت دادن بَدا به خداوند را نادانى خدا مى دانند ، دليل ديگرى نيز دارد و آن ، قياس خدا به انسان است ؛ همان چيزى كه در مباحث اعتقادى ، بايد به شدّت از آن پرهيز كرد ؛ چرا كه به فرموده امام رضا عليه السلام : إنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يزالُ الدَّهرَ فِي الالتِباس . (1) هر كس پروردگارش را با قياس [به بندگان] توصيف كند ، همواره روزگار در اشتباه است . براى ما انسان ها در كارهايى بَدا حاصل مى شود و به رأى جديدى مى رسيم ، كه غالبا در اثر اطّلاعات جديد و آگاهى بيشتر ماست . مخالفان بَدا ، همين حالت را در مورد خدا نيز جارى مى دانند . غفارى مى گويد : در القاموس آمده است : بدا بدواً و بدوّاً ، يعنى هويدا شد . در كار ، چيزى برايش هويدا شد ، يعنى برايش نظرى پيدا شد . پس بدا در لغت ، دو معنا دارد : يك . آشكار شدن پس از پنهان بودن، دو . پيدا شدن نظرى نو . و اين ، مستلزم جهل و به وجود آمدن علم است و هر دو براى خداوند متعال ، محال است . (2)چنين تفسيرى از بَدا ، بر اساس قياس خالق به مخلوق است و مورد پذيرش پيروان اهل بيت عليهم السلام نيست . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : مَن زَعَمَ أنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ يَبدو لَهُ في شَيءٍ لَم يَعلَمهُ أمسِ فَابرَؤُوا مِنهُ . (3) هر كه بگويد براى خداوند عز و جل درباره چيزى بَدا حاصل شده كه آن را ديروز نمى دانسته ، از او بيزارى بجوييد . همچنين از منصور بن حازم ، روايت شده كه : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : هَل يَكونُ اليَومَ شَيءٌ لَم يَكُن في عِلمِ اللّه ِ بِالأَمسِ ؟ قالَ : لا ،

.


1- .. بحارالأنوار : ج 3 ص 297 ح 23 .
2- .. اُصول مذهب الشيعة : ج 2 ص 938 ، بين الشيعة وأهل السنة : ص 75 _ 186 .
3- .. بحار الأنوار : ج 4 ص 111 ح 30 .

ص: 272

آثار اعتقاد به بَدا
الف _ خداشناسى

مَن قالَ هذا فَأَخزاهُ اللّه ُ ، قُلتُ : أرَأَيتَ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، ألَيسَ في عِلمِ اللّه ِ ؟ قالَ : بَلى ، قَبلَ أن يَخلُقَ الخَلقَ . (1) از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا امروز ، خداوندْ چيزى را مى داند كه ديروز نمى دانسته است؟ فرمود : «نه . هر كس اين را بگويد ، خداوند ، خوارش كند!» . گفتم : نظرتان اين است كه هر چه تاكنون بوده و هر چه تا قيامت خواهد بود ، در علم خدا هست؟ فرمود : «آرى ، پيش از آن كه خَلق را بيافريند» . بنا بر اين ، به اعتقاد اماميّه ، منشأ بَداى خداوند ، نادانى نيست و اگر كسى به چنين بَدايى _ كه همان بَداى موجود در ميان انسان هاست _ معتقد باشد ، با اين اعتقادش علم مطلق خدا را انكار كرده و اعتقادى باطل و بر خلاف ضروريّات عقايد اسلامى دارد ؛ چرا كه در ميان علماى اماميّه ، حتّى يك نفر را نيز نمى توان يافت كه بَداى ناشى از نادانى را به خدا نسبت دهد .

آثار اعتقاد به بَداآموزه بَدا ، آثار مهمّى در حوزه هاى برجسته اعتقادى ، يعنى : خداشناسى ، پيامبرشناسى ، امام شناسى و انسان شناسى دارد .

الف _ خداشناسىمهم ترين اثر اعتقاد به بَدا ، اثبات قدرت و آزادى مطلق خداست ؛ چرا كه بر اساس امكان بَدا براى خداوند ، تا زمانى كه فعل و حادثه اى خاص در عالمْ رخ نداده است ، ممكن است كه خدا تقدير را عوض كند و آن حادثه خاص ، واقع نشود ، حتّى اگر مشيّت و تقدير و قضاى او به آن حادثه تعلّق گرفته باشد . بنا بر اين ، هيچ چيز حتّى قضا و قدر الهى نمى تواند قدرت و مالكيّت خدا را محدود سازد و دست او را ببندد . قرآن كريم مى فرمايد :

.


1- .. راجع : ص 282 ح 5912 .

ص: 273

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ. (1) و يهود گفتند : «دست خدا ، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است . [ خدا ] هر گونه بخواهد ، مى بخشد» . مقصود يهود از «دست خدا ، بسته است» ، اين نبوده كه خدا دست دارد و دست او مثلاً با ريسمانى بسته شده است ؛ بلكه اعتقاد يهود اين بود كه خداوند ، از كار تدبير و تقدير ، فارغ شده و ديگر نه مى افزايد و نه مى كاهد. در نتيجه خداوند عز و جلدر ردّ سخن آنان ، فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ ؛ دست هاى خودشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است. خدا هر گونه بخواهد، مى بخشد» . (2) بدين سان ، اعتقاد به بَدا _ كه اعتقاد به باز بودن دست خدا در تقديرات است _ ردّ اعتقاد يهود به بسته بودن دست خداست و كسانى كه منِكر بَدا به معناى صحيح آن هستند ، در صف يهود قرار دارند . جالب است بدانيم كه برخى منكِران بدا ، شيعه را به همسويى با يهود در اعتقاد به بَدا متّهم مى كنند ، (3) در حالى كه بر اساس اين آيه شريف ، خودِ آنان اند كه با يهود ، همسو هستند . به نظر مى رسد كه يكى از دلايل انكار بدا به وسيله اهل سنّت ، اين است كه در كتاب هاى معتبر آنها ، احاديثى وجود دارند كه خدا را از امر «قضا و قدر» فارغ

.


1- .. المائدة: 64 .
2- .ر . ك : التوحيد : ص 167 .
3- .ر. ك : تحفة اثنا عشريّة : ج 2 ص 939 ح 772 ، الشيعة و السنّة : ص 23 ، بين الشيعة وأهل السنّة : ص 182 ، اُصول مذهب الشيعة : ج 2 ص 939 .

ص: 274

ب _ پيامبرشناسى و امام شناسى

دانسته اند و امكان هر نوع تغييرى در قضا و قدر را نفى مى كنند . اين گونه احاديث ، در اين كتاب ، مورد بررسى و نقد قرار خواهند گرفت .

ب _ پيامبرشناسى و امام شناسىاهمّيت بدا در پيامبرشناسى ، تا حدّى است كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : ما بَعَثَ اللّه ُ نَبِيَّا قَطُّ إلّا بِتَحرِيمِ الخَمرِ وأن يُقِرَّ لَهُ بِالبَداءِ . (1) خداوند ، هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد ، مگر همراه با تحريم شراب و اقرار به بدا . اثر اعتقاد به امكان بَدا و تغيير تقديرات ، براى خودِ پيامبران ، باور داشتن به باز بودن دست خدا و قدرت مطلق اوست. به عبارت ديگر ، پيامبران در اثر اعتقاد به بَدا ، مى دانند كه هر چند با عنايت خدا به تقديرات جهانْ آگاه گشته اند ، امّا اين تقديرات ، قابل تغييرند و تنها خداست كه از علم مطلق ، برخوردار است . در نتيجه ، به علم خويش، اتّكا نمى كنند و در همه كارها ، خود را وابسته به خدا مى شمرند . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (2) خداوند ، دو گونه علم دارد : علمى مكتوم و اندوخته كه جز خود او ، كسى آن را نمى داند و بدا ، از آن است ؛ و علمى كه آن را به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم . بنا بر اين ، علمى كه قابل تغيير نيست ، علم مكنون و مخزون خداست كه كسى جز او از آن آگاه نيست و در مقابل ، علم ملائكه و پيامبران و امامان به آينده ،

.


1- .. التوحيد : ص 334 .
2- .. راجع : ص 282 ح 5914 .

ص: 275

بَداپذير است . از اين رو ، آنان به علم خود ، اتّكا نمى كنند و به طور مطلق از آينده خبر نمى دهند ، مگر در مواردى كه خداوند از عدم وقوع بَدا در آنها خبر داده باشد ، مانند : ظهور منجى موعود و برپايى حكومت جهانى مهدى عليه السلام . از اين رو ، امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود : لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّه ِ لَحَدَّثتُكُم بِما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَقُلتُ لَهُ : أيَّةُ آيَةٍ ؟ قالَ : قَولُ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» . (1) اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، تمام حوادثى را كه تا قيامت رخ مى دهند ، برايتان مى گفتم . به او عرض كردم : اين كدام آيه است ؟ فرمود : گفته خداوند متعال : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب ، در نزد اوست» . يكى از اتّهاماتى كه به شيعه وارد مى شود ، اين است كه شيعه ، آموزه «بَدا» را به اين جهت وضع كرده كه آن دسته از اخبار و وعده هاى امامان خود را كه تحقّق پيدا نكرده است ، با آن ، توجيه كنند . غِفارى مى گويد : لو سقطت عقيدة البداء لانتقض دين الاثني عشرية من أصله ؛ لأنّ أخبارهم و وعودهم الّتي لم يتحقق منها شيء تنفي عنهم صفة الإمامة . (2) اگر عقيده به بدا از ميان برود ، دين شيعه دوازده امامى ، از اصلْ نقض مى شود ؛ براى اين كه اخبار و وعده هاى آنان كه هيچ كدامش به وقوع نپيوسته ، امامت آنان را نفى مى كند . با توجّه به مباحث بالا ، پاسخ اين اشكال ، روشن است ؛ چرا كه پيامبران و امامان عليهم السلام ، هيچ گاه از تقديرات بَداپذير ، به طور مطلق ، خبر نمى دهند . به ديگر سخن ، اگر اَخبار معصومان از آينده ، مطلق باشند و هيچ قيدى با آنها همراه

.


1- .. راجع : ص 248 ح 5897 .
2- .. اُصول مذهب الشيعة: ج 2 ص 943 .

ص: 276

نباشد ، قطعا واقع خواهند شد و اگر اين اخبار با قيودى همچون «و للّه فيه المشيّة ؛ و خدا در آن ، مشيّت دارد» همراه باشند ، در آنها امكان بَدا وجود دارد . در احاديث نيز وارد شده است كه خداوند ، پيامبرش را دروغگو نمى كند . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ . (1) آنچه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته ، واقع خواهد شد . خداوند ، نه خود و نه فرشتگان و نه فرستادگانش را دروغگو نمى كند . بر خلاف آنچه غِفارى تبليغ مى كند كه هيچ يك از اخبار امامانِ اهل بيت: واقع نشده است ، بايد گفت كه همه اخبار امامان ، واقع شده اند و هيچ خبر مطلقى (قطعى اى) از آنان وجود ندارد كه كذب آن ، اثبات شده باشد . اگر غفارى كتاب هاى حديث شيعه را مطالعه كرده بود و كمى صداقت به خرج مى داد ، خبرهاى متعدّدى را مى يافت كه همگى عينا واقع شده اند . علّامه حلّى در كتاب كشف اليقين ، پانزده خبر غيبى امير مؤمنان را نقل كرده است كه همگى عينا واقع شده اند : از جمله ، اين سخن امام عليه السلام به طلحه و زبير است ، هنگامى كه آن دو از ايشان رخصت طلبيدند كه به عمره بروند : «نه ، به خدا سوگند ! شما قصد عمره نداريد و مى خواهيد به بصره برويد . خداوند متعال ، نيرنگ آنان را باز خواهد گرداند و مرا بر آنها چيره خواهد كرد» و همانى شد كه فرموده بود. و از جمله ، سخن ايشان به هنگام جلوس براى بيعت گرفتن است : «از سوى كوفه ، هزار مرد ، نه يكى كم و نه يكى زياد ، مى آيند و با من بيعت مى كنند كه تا پاى جان بِايستند».

.


1- .. راجع : ص 300 ح 5933 .

ص: 277

ابن عبّاس گفت : من بى تابى كردم و نگران شدم كه مبادا از تعداد افراد يادشده چيزى كم باشد و يا زياد ، و همين طور غصّه ناك بودم و آنها را مى شمردم تا نهصد و نود و نه نفر را شمردم و جمعيّت آنها به پايان رسيد . همين طور كه در انديشه آن بودم ، شخصى را ديدم كه مى آيد و او اويس قرنى بود و به اين ترتيب ، تعداد كامل شد . (1) در دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام نيز چند خبر غيبى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه خلاف هيچ يك ، اثبات نشده است . (2) غِفارى براى درستى ادّعاى خود ، دست كم ، بايد چند مورد از اخبارى را كه كذب آنها اثبات شده ، ارائه كند . البتّه وى تنها يك مورد را نقل مى كند و مى گويد : در روايتى طولانى در تفسير القمّى ، از پايان دولت بنى عبّاس ، خبر داده شده است . (3) امّا وقتى به تفسير القمّى مراجعه مى كنيم ، چنين مى يابيم : گفتم : فدايت گردم ! در چه زمانى ، آن به وقوع مى پيوندد؟ فرمود : «وقتى در اين باره براى ما تعيين نشده است» . شايانِ ذكر است كه هر چند در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، زمان دقيقِ به پايان رسيدنِ دولت بنى عبّاس مشخّص نشده است ، امّا در احاديث رسيده از امام على عليه السلام ، وضعيّت اين حكومت و سلطانى كه آن را ساقط مى كند ، آمده است و بر اساس همين احاديث ، پدر علّامه حلّى قبل از فتح بغداد ، به هولاكو نامه نوشت و جان مردم حلّه را نجات داد . (4)

.


1- .كشف اليقين : ص 90 _ 104 .
2- .دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 11 ص 133 .
3- .اُصول مذهب الشيعة : ج 2 ص 942 .
4- .ر . ك : كشف اليقين : ص 101 .

ص: 278

ج _ انسان شناسى
اسباب بَدا

ج _ انسان شناسىاگر بَدا را نفى كنيم و خداوند را فارغ از كار قضا و قدر بدانيم ، انگيزه اى براى تغيير وضعيّت كنونىِ خود به وسيله كارهاى خير و عبادات و نماز ، باقى نخواهد ماند ؛ چرا كه هر آنچه مقدّر شده است ، همان خواهد شد و هيچ تغييرى در قضا و قدر ، رخ نخواهد داد . اصولاً اميدوارى به آينده و داشتن روحيّه تلاش ، در گرو اميد به تغيير وضعيّت و امكان بهبود وضعيّتِ موجود است . از سوى ديگر ، اگر خداوند ، تقديرها را تغيير نمى داد ، با دعا و تضرّع به درگاه او ، بهتر شدن وضعمان را از او نمى خواستيم . بنا بر اين ، اعتقاد به بَدا ، از يك سو ، روحيّه اميدوارى و تلاش را به انسان مى دهد و از سوى ديگر ، روحيّه دعا و توبه و تضرّع و توكّل به حق تعالى را در انسان تقويت مى كند . بدين سان ، نقش اعتقاد به بَدا در حيات مادّى و معنوى انسان ، آشكار مى شود ؛ چرا كه مقولاتى همچون : اميد ، تلاش ، دعا ، توجّه و توكّل ، شكل دهنده حيات معنوى و نيز حيات مادّى انسان بر پايه حيات معنوى اويند .

اسباب بَداهر عملى ، خواه مثبت و خواه منفى ، مى تواند موجب تغيير در قضا و قدر و به عبارت ديگر، موجب بَدا گردد . در قرآن و احاديث ، به برخى اعمال خوب و بد كه موجب بَدا مى شوند ، اشاره شده است . از ميان اين عوامل ، دعا ، صدقه و صله ارحام ، بيش از ديگر اعمال ، مورد تأكيد قرار گرفته اند . پيامبر صلى الله عليه و آله دعا را موجب تغيير قضاى تقديرشده معرّفى مى كند ، حتى اگر اين

.

ص: 279

قضايى محكم و استوار باشد : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاء وَقَد اُبرِمَ إبراما . (1) دعا ، قضاى قطعى شده را باز مى گرداند . پيامبر خدا در مورد نقش صدقه در دفع مرگ بد نيز مى فرمايد : إنَّ الصَّدَقَةَ تَدفَعُ ميتَةَ السَّوءِ عَنِ الإِنسانِ . (2) صدقه ، انسان را از مرگ بد ، نگه مى دارد . پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر، صله رحم را موجب به تأخير افتادن اَجَل و افزايش روزى ، معرّفى مى نمايد : مَن سَرَّهُ النَّساءُ في الأجَلِ ، وَالزِّيادَةُ في الرِّزقِ ، فَليَصِل رَحِمَهُ . (3) هر كس دوست دارد كه در اجلش تأخير بيفتد و روزى اش افزايش يابد ، صله رحم كند . در ذيل عنوان «عوامل نيكو شدن بَدا» ، احاديث فراوانى وجود دارند كه بجز اين سه مورد ، موارد ديگرى از عوامل تغيير دهنده قضاى تقديرشده را نيز بر مى شمارند ، از جمله : عبادت خدا ، استغفار، عدل سلطان، زيارت امام حسين عليه السلام ، نيكى به والدين و عمل صالح .

.


1- .. راجع : ص 308 ح 5948 .
2- .. راجع : ص 316 ح 5965 .
3- .. الكافي : ج 2 ص 152 وراجع المعجم الأوسط : ج 8 ص 14 ح 7810 .

ص: 280

5 / 2مُسايَرَةُ العِلمِ وَالبَداءِ الإمام الباقر عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عِندَ اللّه ِ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ . (1)

عنه عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : عِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ ، يُحدِثُ فيهِ ما يَشاءُ . (2)

عنه عليه السلام : إنَّ للّه ِِ تَعالى عِلما خاصّا وعِلما عامّا ، فَأَمَّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الَّذي لَم يُطلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وأمّا عِلمُهُ العامُّ فَإِنَّهُ عِلمُهُ الَّذي أطلَعَ علَيَهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ ، وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وقَد وَقَعَ إلَينا مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . (3)

الكافي عن سدير الصيرفي : سَمِعتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ يَسأَلُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام ... : أرَأَيتَ قَولَهُ جَلَّ ذِكرُهُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا» ؟ (4) فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : «إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» (5) وكانَ _ وَاللّه ِ _ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارتَضاهُ . وأمّا قَولُهُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ» فَإِنَّ اللّه َ عز و جل عالِمٌ بِما غابَ عَن خَلقِهِ فيما يُقَدِّرُ مِن شَيءٍ ويَقضيهِ في عِلمِهِ ، قَبلَ أن يَخلُقَهُ وقَبلَ أن يُفضِيَهُ إلَى المَلائِكَةِ ، فَذلِكَ _ يا حُمرانُ _ عِلمٌ مَوقوفٌ عِندَهُ ، إلَيهِ فيهِ المَشيئَةُ ، فَيَقضيهِ إذا أرادَ ، ويَبدو لَهُ فيهِ فَلا يُمضيهِ ، فَأَمَّا العِلمُ الَّذي يُقَدِّرُهُ اللّه ُ عز و جل فَيَقضيهِ ويُمضيهِ ، فَهُوَ العِلمُ الَّذِي انتَهى إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ إلَينا . (6)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 6 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 217 ح 67 كلاهما عن الفضيل بن يسار ، التوحيد : ص 444 ح 1 عن الحسن بن محمّد النوفلي عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه وفيه «إنّ عليّا عليه السلام كان يقول ...» ، بحار الأنوار : ج 4 ص 113 ح 36 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 216 ح 63 عن الفضيل ، مجمع البيان : ج 6 ص 458 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 113 و ص 119 ح 56 .
3- .التوحيد : ص 138 ح 14 عن ابن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام ، بصائر الدرجات : ص 111 ح 12 عن حنان الكندي عن أبيه .
4- .الجنّ : 26 .
5- .الجنّ : 27 .
6- .الكافي : ج 1 ص 256 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 113 ح 1 نحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 110 ح 29 .

ص: 281

5 / 2 همراهى علم و بَدا

5 / 2همراهى علم و بَدا امام باقر عليه السلام : علمِ [ الهى] دو گونه است : دانشى كه نزد خدا پنهان است و هيچ يك از آفريدگان بر آن آگاه نيست، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است. آنچه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، محقّق مى شود و او خودش را و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى كند و از آن دانشى كه نزد او پنهان است، آنچه را بخواهد، مقدّم مى دارد و آنچه را بخواهد، به تأخير مى اندازد و آنچه را بخواهد، ثابت مى گذارد.

امام باقر عليه السلام : دانش [الهى] دو گونه است : دانشى كه [خداوند] به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است ، و دانشى كه نزد او پنهان است و هيچ كس بر آن آگاه نيست و هر چه [تغيير] مى خواهد، در آن ايجاد مى كند .

امام باقر عليه السلام : همانا براى خداى متعال، دانشى خاص و دانشى عام است . دانش خاص ، آن دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسلِ خود را بر آن آگاه نساخته است ، و دانش عامّ او ، دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسلش را بر آن، آگاه نموده است و از طريق پيامبر خدا به ما رسيده است .

الكافى _ به نقل از سَدير صَيرفى _ : از حُمران بن اَعيَن شنيدم كه از امام باقر عليه السلام مى پرسد ... : آيا سخن خداوند را _ كه يادش گرامى باد _ ديدى كه : «داناى نهان است و كسى را بر غيب خود، آگاه نمى كند» ؟ امام باقر عليه السلام فرمود : « «جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد» . به خدا سوگند، محمّد، از جمله كسانى است كه خدا از او خشنود بود . و امّا سخن خدا كه : «داناى نهان است» ، همانا خداوند عز و جل به آنچه از آفريدگانش پنهان است، درباره چيزى كه تقدير مى كند و در دانشش به آن، حُكم مى نمايد، داناست ، پيش از آن كه آن چيز را بيافريند و پيش از آن كه آن را به فرشتگان برساند . پس _ اى حمران _ اين، همان دانش پنهان در نزد اوست كه مشيّت در آن، به او مربوط است . پس، هر گاه بخواهد، به آن حكم مى كند و [گاهى نيز] براى او در آن، بَدا حاصل مى شود و آن را تأييد نمى كند . امّا دانشى كه خداوند عز و جل تقدير مى كند و به آن، حكم مى نمايد و آن را امضا مى كند ، همان دانشى است كه به پيامبر خدا و سپس به ما رسيده است» .

.

ص: 282

الكافي عن منصور بن حازم : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : هَل يَكونُ اليَومَ شَيءٌ لَم يَكُن في عِلمِ اللّه ِ بِالأَمسِ ؟ قالَ : لا ، مَن قالَ هذا فَأَخزاهُ اللّه ُ . قُلتُ : أرَأَيتَ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، ألَيسَ في عِلمِ اللّه ِ ؟ قالَ : بَلى ، قَبلَ أن يَخلُقَ الخَلقَ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ للّه ِِ تَبارَكَ وتَعالى عِلمَينِ : عِلما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ وأنبِياءَهُ ورُسُلَهُ ، فَما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَقَد عَلِمناهُ ، وعِلما استَأثَرَ بِهِ ، فَإِذا بَدا للّه ِِ في شَيءٍ مِنهُ أعلَمَنا ذلِكَ ، وعَرَضَ عَلَى الأَئِمَّةِ الَّذين كانوا مِن قَبلِنا . (2)

عنه عليه السلام : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (3)

بصائر الدرجات عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى قالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (4) أرادَ أن يُعَذِّبَ أهلَ الأَرضِ ، ثُمَّ بَدا للّه فَنَزَلَتِ الرَّحمَةُ فَقالَ : «وَذَكِّرْ» يا مُحَمَّدُ «فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» . (5) فَرَجَعتُ مِن قابِلٍ فَقُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، إنّي حَدَّثتُ أصحابَنا فَقالوا : بَدا للّه ِِ ما لَم يَكُن في عِلمِهِ ؟! قالَ : فَقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : إنَّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ عِندَهُ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ نَبَذَهُ إلى مَلائِكَتِهِ ورُسُلِهِ . فَما نَبَذَهُ إلى مَلائِكَتِهِ فَقَدِ انتَهى إلَينا . (6)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 148 ح 11 ، التوحيد : ص 334 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 89 ح 29 .
2- .الكافي : ج 1 ص 255 ح 1 ، الاختصاص : ص 313 ، بصائر الدرجات : ص 394 ح 10 كلّها عن سماعة ، بحار الأنوار : ج 26 ص 93 ح 23 .
3- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 8 عن أبي بصير ، التوحيد : ص 443 ، بصائر الدرجات : ص 109 ح 2 .
4- .الذاريات : 54 .
5- .الذاريات : 55 .
6- .بصائر الدرجات : ص 110 ح 4 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 110 ح 28 .

ص: 283

الكافى _ به نقل از منصور بن حازم _ : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا مى شود كه امروز چيزى باشد كه ديروز در دانش خدا نبوده است؟ فرمود : «نه. هر كه اين را بگويد، خداوندْ خوارش كند» . گفتم : آيا آنچه بوده و آنچه تا روز قيامت خواهد بود، در علم خدا هست؟ فرمود : «بله، پيش از آن كه آفريدگان را بيافريند [، در علم خدا بوده است]» .

امام صادق عليه السلام : براى خداى _ تبارك و تعالى _ دو گونه دانش است : [يكى، ]دانشى كه فرشتگان و پيامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه ساخت ، كه آنچه فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش را بر آن آگاه ساخته، ما [نيز] آن را مى دانيم ، و [ديگرى، ]دانشى كه به خود اختصاص داد ، كه هر گاه در چيزى از آن براى خدا بَدا حاصل شود، ما را بِدان آگاه مى سازد و همان را بر امامانى كه پيش از ما بوده اند، [نيز ]عرضه داشته است .

امام صادق عليه السلام : براى خداوند، دو گونه دانش است : دانشى كه پوشيده و پنهان است و جز او، كسى آن را نمى داند ، و بدا در اين گونه است ؛ و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم .

بصائر الدرجات _ به نقل از ابو بصير _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند _ تبارك و تعالى _ به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود : «پس ، از آنان روى بگردان ، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . [خدا ]خواست تا زمينيان را كيفر دهد . سپس براى خداوند، بَدا حاصل شد. آن گاه رحمت، نازل گرديد و [خداوند ]فرمود : «اى محمّد! «و پند ده ، كه مؤمنان را پند، سود مى بخشد» ». سال آينده باز گشتم و به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! من [اين مطلب را ]براى ياران نقل كردم. آنان گفتند : آيا براى خدا درباره چيزى كه در دانش او نبوده، بَدا حاصل شده است؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «براى خدا دو گونه دانش است : دانشى كه نزد اوست و كسى از آفريدگانش را بر آن آگاه نساخته است ، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش داد و آنچه به فرشتگانش داده، به ما رسيده است» .

.

ص: 284

تفسير العياشي عن ابن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ ما يَشاءُ ، وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . وقالَ : فَكُلُّ (1) أمرٍ يُريدُهُ اللّه ُ فَهُوَ في عِلمِهِ قَبلَ أن يَصنَعَهُ ، ولَيسَ شَيءٌ يَبدو لَهُ إلّا وقَد كانَ في عِلمِهِ ، إنَّ اللّه َ لا يَبدو لَهُ مِن جَهلٍ . (2)

الإمام الصادق عليه السلام _ وقَد سُئِلَ عَنِ العَرشِ وَالكُرسِيِّ _ : ... هُما فِي الغَيبِ مَقرونانِ ، لِأَنَّ الكُرسِيَّ هُوَ البابُ الظّاهِرُ مِنَ الغَيبِ ، الَّذي مِنهُ مَطلَعُ البَدعِ ، ومِنهُ الأَشياءُ كُلُّها . وَالعَرشُ هُوَ البابُ الباطِنُ الَّذي يوجَدُ فيهِ عِلمُ الكَيفِ وَالكَونِ ، وَالقَدرِ وَالحَدِّ وَالأَينِ ، وَالمَشِيَّةِ وصِفَةِ الإِرادَةِ ، وعِلمُ الأَلفاظِ وَالحَرَكاتِ وَالتَّركِ ، وعِلمُ العَودِ وَالبَدءِ ، فَهُما فِي العِلمِ بابانِ مَقرونانِ ؛ لِأَنَّ مُلكَ العَرشِ سِوى مُلكِ الكُرسِيِّ ، وعِلمَه أغيَبُ مِن عِلمِ الكُرسِيِّ ، فَمِن ذلِكَ قالَ : «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» أي صِفَتُهُ أعظَمُ مِن صِفَةِ الكُرسِيِّ ، وهُما في ذلِكَ مَقرونانِ ، قُلتُ : _ جُعِلتُ فِداكَ _ فَلِمَ صارَ فِي الفَضلِ جارَ الكُرسِيِّ ؟ قالَ : إنَّهُ صارَ جارَهُ لِأَنَّ عِلمَ الكَيفوفِيَّةِ (3) فيهِ ، وفيهِ الظّاهِرُ مِن أبوابِ البَداءِ ، وأينِيَّتِها ، وحَدِّ رَتقِها وفَتقِها . (4)

.


1- .في المصدر : «لكلّ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 218 ح 71 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 121 ح 63 .
3- .كيفيّةُ الشيء : حالُهُ وصفتُهُ (المعجم الوسيط : ج 2 ص 807 «كيف») .
4- .التوحيد : ص 321 ح 1 عن حنان بن سدير ، بحار الأنوار : ج 58 ص 30 ح 51 .

ص: 285

تفسير العيّاشى _ به نقل از ابن سنان _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا خداوند، آنچه را بخواهد، پيش مى اندازد و آنچه را بخواهد، پس مى اندازد، و آنچه را بخواهد، محو مى كند و آنچه را بخواهد اثبات مى نمايد ، و اصل كتاب،نزد اوست» . و فرمود : «پس، هر كارى را كه خداوندْ اراده نمايد، پيش از آن كه آن را ايجاد كند، در دانش او هست ، و براى خدا درباره چيزى بَدا حاصل نمى شود، جز اين كه در دانش او بوده است. براى خداوند از روى نادانى، بَدا روى نمى دهد» .

امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره عرش و كرسى، مورد پرسش قرار گرفت _ : ... آن دو در نهان، همراه يكديگرند ؛ زيرا كرسى، جنبه ظاهرى غيب است ؛ بخشى كه نوآورى [آفرينش] از آن جاست و آفرينش همه چيزها از آن جا [شروع شده ]است . و عرش، جنبه باطنى غيب است كه دانشِ : چگونگى و پديد آمدن، تقدير و اندازه و كجايى، و مشيّت و صفت اراده ، و دانشِ الفاظ و حركات و سكون ، و دانشِ بازگشت و آغاز، در آن است . پس، آن دو ، در دانش ، دو بخش همراه هم اند ؛ چرا كه پادشاهى عرش، متفاوت با پادشاهى كرسى است ، و دانش آن از دانش كرسى، پنهان تر است . بدين خاطر، فرمود : «پروردگار عرش بزرگ» ، يعنى صفت آن، از صفت كرسى، بزرگ تر است ، و آن دو در اين (صفت)، به هم نزديك اند» . گفتم : فدايت شوم! پس چرا [عرش] در فضيلت، همسايه كرسى گشته است ؟ فرمود : «همانا آن، همسايه كرسى شده، به خاطر اين كه دانشِ چگونگى ، در آن است ، و نيز در آن است آنچه از ابواب بَدا و كجايى، و حدّ رتق و فتق آنها پديدار مى شود» .

.

ص: 286

الغيبة عن أبي هاشم الجعفري : سَأَلَ مُحَمَّدُ بنُ صالِحٍ الأَرمَنِيُّ أبا مُحَمَّدٍالعَسكَرِيَّ عليه السلام عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (1) . فَقالَ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام : وهَل يَمحو إلّا ما كانَ ، ويُثبِتُ إلّا ما لَم يَكُن ؟ فَقُلتُ في نَفسي : هذا خِلافُ ما يَقولُ هِشامُ بنُ الحَكَمِ (2) : إنَّهُ لا يَعلَمُ الشَّيءَ حَتّى يَكونَ . فَنَظَرَ إلَيَّ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام فَقالَ : تَعالَى الجَبّارُ العالِمُ بِالأَشياءِ قَبلَ كَونِها . (3)

علل الشرايع عن سماعة : أنَّهُ سَمِعَهُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما رَدَّ اللّه ُ العَذابَ عَن قَومٍ قَد أظَلَّهُم (4) إلّا قَومِ يونُسَ . فَقُلتُ : أكانَ قَد أظَلَّهُم؟ فَقالَ : نَعَم ، حَتّى نالوهُ بِأَكُفِّهِم . قُلتُ : فَكَيفَ كانَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ المُثبَتِ عِندَ اللّه ِ عز و جل ، الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم . (5)

.


1- .الرعد : 39 .
2- .من المحتمل أن يكون الراوي - وهو أبو هشام الجعفري - لم يكن قد فهم مراد هشام بن الحكم ومقصوده ، وأراد الإمام عليه السلام هنا أن يصحّح ما فهمه الجعفري ويردّه .
3- .الغيبة للطوسي : ص 430 ح 421 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 209 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 115 .
4- .أظلّكم : أي أقبل عليكم ، ودنا منكم ، كأنّه ألقى عليكم ظلَّهُ (النهاية : ج 3 ص 160 «ظلل») .
5- .علل الشرايع : ص 77 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 386 ح 4 .

ص: 287

الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو هاشم جعفرى _ : محمّد بن صالح ارمنى، از امام عسكرى عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيد : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . امام عسكرى عليه السلام فرمود : «و آيا جز آنچه را كه بوده، محو مى سازد ، و جز آنچه را كه نبوده، اثبات مى كند ؟» . پيش خودم گفتم : اين، بر خلاف آن چيزى است كه هشام بن حكم مى گويد كه : او (خدا) چيزى را كه پديد نيامده باشد ، نمى داند . (1) پس، امام عسكرى عليه السلام نگاهى به من كرد و فرمود : «خداى متعال، چيره و دانا به چيزهاست، پيش از بودنشان» .

علل الشرائع _ به نقل از سماعه _ : از امام صادق عليه السلام شنيد[م ]كه مى فرمود : «خداوند از هيچ قومى، عذابى را كه بر آنان سايه افكنده، باز نگردانده است، جز قوم يونس». گفتم : آيا بر آنان [چون ابر] سايه افكنده بود؟ امام فرمود : «بله ، حتّى با كف دستشان آن را لمس كردند» . گفتم : اين، چگونه ممكن است ؟ فرمود : «آن، در دانشِ ثبت شده در نزد خداوند است . هيچ كس بر آن آگاه نبوده [و نمى دانسته] كه او عذاب را از آنان باز مى گرداند» .

.


1- .. ممكن است راوى مقصود هشام را درست درك نكرده باشد و امام عليه السلام درك نادرست راوى را ردّ كرده اند.

ص: 288

5 / 3ما يَظهَرُ مِنهُ إمكانُ البَداءِ فِي القَضاءِ المَحتومِ الإمام عليّ عليه السلام : إنَّ اللّه َ يَدفَعُ الأَمرَ المُبرَمَ . (1)

الكافي عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام _ وقَد سُئِلَ عَن لَيلَةِ القَدرِ _ : تَنَزَّلُ فيهَا المَلائِكَةُ وَالكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ في أمرِ السَّنَةِ وما يُصيبُ العِبادَ ، وأمرُهُ عِندَهُ مَوقوفٌ لَهُ وفيهِ المَشيئَةُ ؛ فَيُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)

الإمام الباقر عليه السلام _ وقَد ذُكِرَ قَولُهُ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» _ : يُقَدَّرُ في لَيلَةِ القَدرِ كُلُّ شَيءٍ يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، إلى مِثلِها مِن قابِلٍ ؛ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ ، أو طاعَةٍ أو مَعصِيَةٍ ، أو مَولودٍ أو أجَلٍ أو رِزقٍ ، فَما قُدِّرَ في تِلكَ اللَّيلَةِ وقُضِيَ فَهُوَ المَحتومُ ، وللّه ِِ عز و جل فيهِ المَشيئَةُ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام : في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ مِن شَهرِ رَمَضانَ التَّقديرُ ، وفي لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ القَضاءُ ، وفي لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ إبرامُ ما يَكونُ فِي السَّنَةِ إلى مِثلِها ، [و ]للّه ِِ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ [أن] (4) يَفعَلَ ما يَشاءُ في خَلقِهِ . (5)

الكافي عن معلّى بن محمّد : سُئِلَ العالِمُ عليه السلام : كَيفَ عِلمُ اللّه ِ ؟ قالَ : عَلِمَ وشاءَ ، وأرادَ وقَدَّرَ ، وقَضى وأمضى ، فَأَمضى ما قَضى ، وقَضى ما قَدَّرَ ، وقَدَّرَ ما أرادَ ، فَبِعِلمِه كانَتِ المَشيئَةُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَتِ الإِرادَةُ ، وبِإِرادَتِهِ كانَ التَّقديرُ ، وبِتَقديرِهِ كانَ القَضاءُ ، وبِقَضائِهِ كانَ الإِمضاءُ ، وَالعِلمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى المَشيئَةِ ، وَالمَشيئَةُ ثانِيَةٌ ، وَالإِرادَةُ ثالِثَةٌ ، وَالتَّقديرُ واقِعٌ عَلَى القَضاءِ بِالإِمضاءِ . فَلِلّهِ تَبارَكَ وتَعالَى البَداءُ فيما عَلِمَ مَتى شاءَ ، وفيما أرادَ لِتَقديرِ الأَشياءِ ، فَإِذا وَقَعَ القَضاءُ بِالإِمضاءِ فَلا بَداءَ ، فَالعِلمُ فِي المَعلومِ قَبلَ كَونِهِ ، وَالمَشيئَةُ فِي المُنشَأِ قَبلَ عَينِهِ ، وَالإِرادَةُ فِي المُرادِ قَبلَ قِيامِهِ ، وَالتَّقديرُ لِهذِهِ المَعلوماتِ قَبلَ تَفصيلِها وتَوصيلِها عِيانا ووَقتا ، وَالقَضاءُ بِالإِمضاءِ هُوَ المُبرَمُ مِنَ المَفعولاتِ ذَواتِ الأَجسامِ المُدرَكاتِ بِالحَواسِّ ، مِن ذوي لَونٍ وريحٍ ، ووَزنٍ وكَيلٍ ، وما دَبَّ ودَرَجَ ؛ مِن إنسٍ وجِنٍّ ، وطَيرٍ وسِباعٍ ، وغَيرِ ذلِكَ مِمّا يُدرَكُ بِالحَواسِّ . فَلِلّهِ تَبارَكَ وتَعالى فيهِ البَداءُ مِمّا لا عَينَ لَهُ ، فَإِذا وَقَعَ العَينُ المَفهومُ المُدرَكُ (6) فَلا بَداءَ . (7)

.


1- .كنز العمّال : ج 1 ص 343 ح 1556 نقلاً عن جعفر الفريابي في الذكر .
2- .الكافي : ج 4 ص 157 ح 3 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 159 ح 2028 ، الأمالي للطوسي : ص 60 ح 89 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 215 ح 58 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 102 ح 14 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 158 ح 2024 ، الكافي : ج 4 ص 157 ح 6 ، ثواب الأعمال : ص 92 ح 11 كلّها عن حمران ، بحار الأنوار : ج 97 ص 19 ح 41 .
4- .ما بين المعاقيف أثبتناه من المصادر الاُخرى .
5- .الكافي : ج 4 ص 160 ح 12 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 156 ح 2020 ، الإقبال : ج 1 ص 150 .
6- .قال العلّامة المجلسي قدس سره: قولُه عليه السلام :«فإذا وقع العين المفهوم المدرك»،أي فصَّل وميَّز في اللّوح أو أوجد في الخارج،ولعلّ تلك الاُمور عباره عن اختلاف مراتب تقديرها في لوح المحو والإثبات(مرآه العقول:ج2 ص143).
7- .الكافي : ج 1 ص 148 ح 16 ، التوحيد : ص 334 ح 9 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 142 .

ص: 289

5 / 3 احاديثى كه ظاهر آنها بر امكان بَدا در قضاى محتوم ، دلالت مى كند

5 / 3احاديثى كه ظاهر آنها بر امكان بَدا در قضاى محتوم ، دلالت مى كند امام على عليه السلام : همانا خداوند، [حتّى] كار حتمى را باز مى گرداند .

الكافى _ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام، وقتى درباره شب قدر، مورد پرسش قرار گرفت _ : در آن شب، فرشتگان و نويسندگان، به آسمان دنيا فرود مى آيند . آن گاه چيزهايى را كه در اين سال، انجام مى شوند و چيزهايى كه به بندگان مى رسد ، مى نويسند و امر آن نزد خدا موقوف است و در آنها مشيّت خداست. پس، هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد ، و محو و اثبات مى كند و اصل كتاب، نزد اوست .

امام باقر عليه السلام _ وقتى اين سخن خداى متعال ذكر شد : «در آن [شب]، هر كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : در شب قدر، هر چيزى كه در آن سال رخ مى دهد تا شب قدر سال آينده ، از: خير يا شر ، و فرمان بردارى يا نافرمانى ، و مولود و اَجَل و روزى ، مقدّر مى شود. پس آنچه در اين شبْ مقدّر گردد و حُكم شود، حتمى است و براى خداوند عز و جل در آن، مشيّت است .

امام صادق عليه السلام : تقدير در شب نوزدهم ، قضا (حكم) در شب بيست و يكم و قطعى شدنِ آنچه تا شب قدر سال بعدى رخ مى دهد، در شب بيست و سوم ماه رمضان است . خداوند _ كه ثنايش بِشكوه باد _ حق دارد كه هر چه درباره آفريدگانش مى خواهد، انجام دهد .

الكافى _ به نقل از معلّى بن محمّد _ : از امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام سؤال شد : دانش خدا چگونه است ؟ فرمود : «دانست و خواست و اراده كرد و مقدّر ساخت و حكم فرمود و تنفيذ نمود . سپس آنچه را كه حكم كرد ، تنفيذ نمود ؛ و آنچه را كه مقدّر ساخت ، حكم فرمود ؛ و آنچه را كه خواست مقدر كرد . پس خواستن از روى دانش او ، و اراده اش برخاسته از مشيّت او ، و تقديرش از اراده او ، و حكمش بر پايه تقدير او ، و تنفيذش بر اساس حكمش بود . دانش بر مشيّت مقدّم است و مشيّت در مرتبه دوّم و اراده ، در مرتبه سوّم است . و تقدير بر اساس حكم او و در پى تنفيذش واقع مى شود . پس براى خداى _ تبارك و تعالى _ ، هر گاه بخواهد، در آنچه مى داند و در آنچه براى تقدير اشيا اراده مى نمايد، امكان بَدا هست . پس هر گاه حُكمى پس از تأييد، تحقّق يابد، ديگر بَدايى نيست . پس، علم، پيش از به وجود آمدنِ معلوم ، و مشيّت، پيش از تحقّق وجود خارجى ، و اراده، مقدّم بر جامه عمل پوشيدن اراده شده است و مقدّر شدن اين معلوم ها، مقدّم بر جدايى و اتّصالِ خارجى و زمانىِ آنها بوده است ، و حكمِ تأييد شده، همان چيزهاى استوارِ انجام يافته و صاحبِ جسم اند كه با حواس، درك مى گردند، از قبيل : اجسام رنگى و بودار ، و وزن شدنى و پيمانه شدنى، و جاندار و لانه دار، نظير: انسان و جِن، پرندگان و درندگان، و غير آنها كه با حواس، درك مى شوند . پس براى خداى _ تبارك و تعالى _ درباره چيزى كه وجود خارجى ندارد، بَدا هست . پس، هر گاه موجود خارجىِ قابل فهم و درك (1) ، تحقّق يابد، ديگر بَدايى نيست» .

.


1- .. علّامه مجلسى گفته است: كلام امام عليه السلام كه فرموده : «وقتى مُدرَك و مفهوم را در عالم واقع قرار داد» ، يعنى : [خداوند ]در لوح ، آنها را از هم تفكيك كرد و جداگانه قرار داد و يا در عالم خارج، ايجادشان كرد. و چه بسا مراد از اين قبيل امور، اختلاف مراتب تقديرشان، در لوح محو و اثبات باشد.

ص: 290

الغيبة للنعماني عن داوود بن القاسم الجعفري : كُنّا عِندَ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا عليهماالسلام ، فَجَرى ذِكرُ السُّفيانِيِّ وما جاءَ فِي الرِّوايَةِ مِن أنَّ أمرَهُ مِنَ المَحتومِ ، فَقُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : هَل يَبدو للّه ِِ فِي المَحتومِ ؟ قالَ : نَعَم ، قُلنا لَهُ : فَنَخافُ أن يَبدُوَ للّه ِِ فِي القائِمِ ، فَقالَ : إنَّ القائِمَ مِنَ الميعادِ ، وَاللّه ُ لا يُخلِفُ الميعادَ . 1

.

ص: 291

الغيبة ، نعمانى _ به نقل از داوود بن قاسم جعفرى _ : نزد امام جواد عليه السلام بوديم . داستان سُفيانى و آنچه در روايت درباره اين كه كار او حتمى است، آمده ، مطرح گرديد . به امام جواد عليه السلام گفتم : آيا در كار حتمى، براى خدا بَدا حاصل مى شود ؟ فرمود : «بله». به او گفتيم : پس مى ترسيم درباره قائم(عج) براى خداوند، بدا حاصل شود . فرمود : «همانا قائم، از وعده هاى خداست و خداوند، در وعده خلاف نمى ورزد» (1) .

.


1- .. براى «محتوم»، چندين معنا وجود دارد كه احتمال بدا و تجديد نظر در برخى از آنها هست . تعبير «فى الميعاد ؛ در وعده» ، اشاره است به اين كه امكان بدا در آن نيست؛ چون خداوند فرموده است: «خداوند ، خُلف وعده نمى كند» . حاصل آن كه اين، چيزى است كه خدا به پيامبرش و اهل بيت وى ، به جهت شكيبايى در برابر سختى هايى كه از سوى مخالفان به آنها رسيده، وعده داده است؛ و خدا خلف وعده نمى كند. احتمال هم دارد كه مراد از «بدا» در امور حتمى، تغيير در خصوصيات آن باشد و نه در اصلش؛ مانند خروج سفيانى پيش از زوال دولت بنى عبّاس و مانند آن.

ص: 292

تفسير القمّي _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (1) _ : «فِيهَا يُفْرَقُ» في لَيلَةِ القَدرِ «كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» أي يُقَدِّرُ اللّه ُ كُلَّ أمرٍ مِنَ الحَقِّ ومِنَ الباطِلِ ، وما يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، ولَهُ فيهِ البَداءُ وَالمَشيئَةُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ ، وَالبَلايا وَالأَعراضِ وَالأَمراضِ ، ويَزيدُ فيها ما يَشاءُ ، ويَنقُصُ ما يَشاءُ ، ويُلقيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ويُلقيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام ،حَتّى يَنتَهِيَ ذلِكَ إلى صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ، ويَشتَرِطُ لَهُ فيهِ البَداءَ وَالمَشيئَةَ ، وَالتَّقديمَ وَالتَّأخيرَ . قالَ: حَدَّثَني بِذلِكَ أبي عَنِ ابنِ أبي عُمَيرٍ عَن عَبدِاللّه ِ بنِ مُسكانَ عن أبي جَعفَرٍ وأبي عَبدِاللّه ِ وأبِي الحَسَنِ عليهم السلام. (2)

الاُصول الستّة عشر عن سليمان الطلحي : قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : أخبِرني عَمّا أخبَرَت بِهِ الرُّسُلُ عَن رَبِّها ، وأنهَت ذلِكَ إلى قَومِها ، أيَكونُ للّه ِِ البَداءُ ؟ قالَ : أما إنّي لا أقولُ لَكَ إنَّهُ يَفعَلُ ، ولكِن ، إن شاءَ فَعَلَ . (3)

5 / 4ما يَظهَرُ مِنهُ عَدَمُ البَداءِ فِي القَضاءِ المَحتومِ الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ عِندَ اللّه ِ كُتُبا مَرقومَةً يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، فَإِذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ أنزَلَ اللّه ُ فيها كُلَّ شَيءٍ يَكونُ إلى لَيلَةٍ مِثلِها ، فَذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» (4) إذا أنزَلَهُ وكَتَبَهُ كُتّابُ السَّماواتِ ، وهُوَ الَّذي لا يُؤَخِّرُهُ . (5)

.


1- .الدخان : 4 .
2- .تفسير القمّي : ج 2 ص 290 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 101 ح 12 .
3- .الاُصول الستّة عشر : ص 110 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 122 ح 70 .
4- .المنافقون : 11 .
5- .تفسير القمّي : ج 2 ص 371 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 4 ص 102 ح 13 .

ص: 293

5 / 4 احاديثى كه ظاهر آنها عدم امكان بدا در قضاى محتوم است

تفسير القمّى _ در تفسير اين سخن خداى متعال : «در آن، هر [گونه ]كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : «در آن، فيصله مى يابد» ، يعنى در شب قدر. «هر كارى [به نحو] استوار» ، يعنى خداوند، هر كارى اعم از حق و باطل را مقدّر مى كند و نيز آنچه را كه در اين سال رخ مى دهد و براى او در آن، بَدا و مشيّت است. او هر چه را بخواهد (از : اَجَل ها و روزى ها و بلاها و حوادث و بيمارى ها) مقدّم يا مؤخّر مى دارد و هر چه را بخواهد، مى افزايد و هر چه را بخواهد، مى كاهد و پيامبر خدا آن را به امير مؤمنان، و امير مؤمنان، آن را به امامان عليهم السلامالقا مى كند تا به امام زمان عليه السلام برسد و در آن، بدا و مشيّت ، و (حق) تقديم و [حقّ ]تأخير را براى خود شرط مى كند (براى خود محفوظ مى دارد) . راوى مى گويد : اين حديث را پدرم ، به نقل از ابن ابى عمير ، از عبد اللّه بن مسكان ، از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام برايم نقل كرد .

الاُصول الستّة عشر _ به نقل از سليمان طلحى _ : به امام باقر عليه السلام گفتم : مرا از آنچه رسولانْ از جانب پروردگارشان خبردار شده و آن را به قومشان رسانده اند ، آگاه كن كه: آيا براى خدا در آن، بَدا هست؟ فرمود : «البتّه من به تو نمى گويم كه او چنين مى كند ؛ ولى اگر بخواهد، مى كند» .

5 / 4احاديثى كه ظاهر آنها عدم امكان بدا در قضاى محتوم است امام باقر عليه السلام : همانا نزد خدا نوشته هايى است كه هر كدام از آنها را بخواهد، مقدّم مى دارد و هر كدام را بخواهد، به تأخير مى اندازد . پس هر گاه شب قدر فرا رسد ، خداوند در آن ، هر چيزى را كه تا شب قدر ديگر رخ مى دهد ، فرو مى فرستد . اين، معناى گفته خداست كه : «و هر كس اَجَلش فرا رسد ، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند» ؛ يعنى زمانى كه آن [اجل] را فرو فرستد و نويسندگانِ آسمان ها آن را بنگارند، و اوست كه آن را به تأخير نمى اندازد .

.

ص: 294

الكافي عن اسحاق بن عمّار (1) : سَمِعتُهُ عليه السلام يَقولُ، وناسٌ يَسأَلونَهُ يَقولونَ : الأَرزاقُ تُقسَمُ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ ؟ قَالَ : فَقالَ عليه السلام : لا وَاللّه ِ ، ما ذاكَ إلّا في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، وإحدى وعِشرينَ ، وثَلاثٍ وعِشرينَ ، فَإِنَّ في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ يَلتَقِي الجَمعانِ ، وفي لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ ، وفي لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ يُمضى ما أرادَ اللّه ُ عز و جل مِن ذلِكَ ، وهِيَ لَيلَةُ القَدرِ الَّتي قالَ اللّه ُ عز و جل : « خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» . (2) قالَ : قُلتُ : ما مَعنى قَولِهِ : يَلتَقِي الجَمعانِ ؟ قالَ : يَجمَعُ اللّه ُ فيها ما أرادَ مِن تَقديمِهِ وتَأخيرِهِ ، وإرادَتِهِ وقَضائِهِ . قالَ : قُلتُ : فَما مَعنى يُمضيهِ في ثَلاثٍ وعِشرينَ ؟ قالَ : إنَّهُ يَفرُقُهُ في لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ ويَكونُ لَهُ فيهِ البَداءُ ، فَإِذا كانَت لَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ أمضاهُ ، فَيَكونُ مِنَ المَحتومِ الَّذي لا يَبدو لَهُ فيهِ تَبارَكَ وتَعالى . (3)

علل الشرايع عن عليّ بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام : مَن لَم يُكتَب لَهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتي يُفرَقُ فيها كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ لَم يَحُجَّ تِلكَ السَّنَةَ ، وهِيَ لَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، لِأَنَّ فيها يُكتَبُ وَفدُ الحاجِّ ، وفيها يُكتَبُ الأَرزاقُ وَالآجالُ ، وما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ . قالَ : قُلتُ : فَمَن لَم يُكتَب في لَيلَةِ القَدرِ لَم يَستَطِعِ الحَجَّ ؟ فَقالَ : لا ، قُلتُ : كَيفَ يَكونُ هذا ؟ قالَ : لَستُ في خُصومَتِكُم مِن شَيءٍ ، هكَذَا الأَمرُ . (4)

.


1- .في الإقبال: «عن أبي عبداللّه عليه السلام ».
2- .القدر : 3 .
3- .الكافي : ج 4 ص 158 ح 8 ، الإقبال : ج 1 ص 343 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 144 .
4- .علل الشرايع : ص 420 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 17 ح 37 .

ص: 295

الكافى _ به نقل از اسحاق بن عمّار _ : از (امام صادق عليه السلام ) _ در حالى كه مردمى از او مى پرسيدند و مى گفتند : آيا روزى، در شب نيمه شعبان تقسيم مى گردد ؟ _ شنيدم كه مى فرمود: «نه، به خدا. نه ، اين نيست، مگر در شب نوزدهم و بيست و يكم ، و بيست و سوم ماه رمضان ؛ زيرا در شب نوزدهم دو گروه با هم برخورد مى كنند ، در شب بيست و يكم، هر كارى به نحو استوار فيصله مى يابد ، و در شب بيست و سوم، آنچه خداوند عز و جل از آن [كارها ]اراده كرده، امضا مى شود و اين، شب قدر است كه خداوند عز و جل فرموده: «از هزار ماه، بهتر است» .» گفتم : معناى عبارت : «دو گروه با هم برخورد مى كنند»، چيست؟ فرمود : «خداوند در آن شب، آنچه را كه تقديم و تأخير و اراده و حكم آن را اراده نموده ، گردآورى مى كند» . گفتم : پس معناى اين سخن كه: در شب بيست و سوم، آن را امضا مى كند، چيست؟ فرمود : «او در شب بيست و يكم، آن را فيصله مى دهد، در حالى كه براى او در آن، بَدا هست . پس، وقتى شب بيست و سوم شد ، آن را امضا مى كند . آن گاه جزو قضاى حتمى مى گردد كه ديگر خداوند _ تبارك و تعالى _ در آن، بَدايى ندارد» .

علل الشرائع _ به نقل از على بن سالم _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر براى كسى، در شبى كه در آن، هر كارى به نحو استوار فيصله مى يابد، [حج] نوشته نشود، در آن سال، حج به جا نمى آورد ، و آن، شب بيست و سوم ماه رمضان است ؛ زيرا در آن شب، قافله هاى حاجيان، نوشته مى شود و در آن شب روزى ها و اَجَل ها و آنچه از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد، نوشته مى شود» . گفتم : پس، كسى كه در اين شب [نامش ميان حج گزاران ]نوشته نشده، نمى تواند حج به جا آورد ؟ فرمود : «نه» . گفتم : اين، چگونه ممكن است ؟ فرمود : «من اصلاً در مقام مجادله با شما نيستم ، واقع مطلب همين است» .

.

ص: 296

الإمام الصادق عليه السلام _ وقَد سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (1) _ : إنَّ ذلِكَ الكِتابَ كِتابٌ يَمحُو اللّه ُ فيهِ ما يَشاءُ ويُثبِتُ ، فَمِن ذلِكَ الَّذي يَرُدُّ الدُّعاءُ القَضاءَ ، وذلِكَ الدُّعاءُ مَكتوبٌ عَلَيهِ : «الَّذي يُرَدُّ بِهِ القَضاءُ» حَتّى إذا صارَ إلى اُمِّ الكِتابِ لَم يُغنِ الدُّعاءُ فيهِ شَيئا . (2)

التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي _ فيما سَأَلَ سُلَيمانُ المَروَزِيُّ الإِمامَ الرِّضا عليه السلام _ : قالَ سُلَيمانُ : ألا تُخبِرُني عَن «إِنَّ_ا أَنزَلْنَ_هُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (3) في أيِّ شَيءٍ اُنزِلَت ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّه ُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ مِن حَياةٍ أو مَوتٍ ، أو خَيرٍ أو شَرٍّ ، أو رِزقٍ ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ . قالَ سُلَيمانُ : الآنَ قَد فَهِمتُ _ جُعِلتُ فِداكَ _ فَزِدني ، قالَ عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ . (4)

.


1- .الرعد : 39 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 220 ح 74 عن عمّار بن موسى ، بحار الأنوار : ج 4 ص 121 ح 65 .
3- .. القدر : 1 .
4- .التوحيد : ص 444 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 182 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 96 ح 2 .

ص: 297

امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره اين سخن خداوند، مورد پرسش قرار گرفت : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : همانا اين كتاب ، كتابى است كه خداوند در آن، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند . از اين روست كه دعا، قضا را باز مى گرداند ، و اين دعا را بر آن نوشته شده «دعايى كه به سبب آن قضا باز گردانده مى شود» [سنت خداوند متعال ، اين چنين است ]تا اين كه [قضا ]در اصل كتاب قرار گيرد ، كه در اين صورت ، دعا درباره آن سودى نمى بخشد .

التوحيد _ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى، درباره سؤالى كه سليمان مَروَزى از امام رضا عليه السلام پرسيد _ : سليمان گفت آيا مرا باخبر نمى سازى كه «ما آن را در شب قدر، فرو فرستاديم» درباره چه چيزى فرو فرستاده شده است؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «اى سليمان! در شب قدر، خداوند عز و جلآنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (همچون زندگى و مرگ ، يا خير و شر ، يا روزى) ، مقدّر مى سازد. پس آنچه در اين شبْ مقدّر مى نمايد ، جزو [قضاى ]حتمى است» . سليمان گفت : فدايت شوم! اكنون فهميدم. پس، زيادتر بفرما . [امام عليه السلام ]فرمود : «اى سليمان! بعضى از امور ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ متوقف مى مانند تا هر كدام را بخواهد، مقدّم مى دارد و هر كدام را بخواهد، به تأخير مى افكند» .

.

ص: 298

پژوهشى درباره امكان يا عدم امكان بَدا در قضاى حتمى

پژوهشى درباره امكان يا عدم امكان بَدا در قضاى حتمىطبق آنچه در دو باب پيشين گذشت ، در مورد امكان بَدا در قضاى حتمى، دو دسته حديث وجود دارد : دسته اوّل ، بر اين دلالت دارند كه قضاى حتمى نيز همانند قضاى غير حتمى ، بَداپذير است ؛ و دسته دوم ، كه مى گويند قضاى حتمى ، بَداپذير نيست . بنا بر اين چگونه مى توان ميان اين دو دسته احاديث ، جمع كرد؟ مى توان گفت كه جمع ميان احاديث يادشده ، به دو گونه ، امكان پذير است : 1 . احاديثى كه مى گويند قضاى حتمى، همانند قضاى غير حتمى ، امكان بدا دارد ، ناظر به امكان ذاتى اند و احاديثى كه مى گويند در قضاى حتمى ، بدا رخ نمى دهد، ناظر به مقام وقوع اند . به سخن ديگر ، احاديث دسته دوم دلالت دارند به اين كه هر چند دست خداوند متعال در تغيير قضاى حتمى ، بسته نيست و تا حادثه اى واقع نشده ، او مى تواند از وقوع آن پيشگيرى كند و يا آن را دگرگون نمايد ؛ ولى عملاً در قضاى حتمى ، چنين كارى را انجام نمى دهد . 2 . همان جمع اوّل ، با اين تفاوت كه احاديث دسته دوم ، ناظر به سنّت خداوند متعال در اكثر مواردند ، بدين معنا كه آنچه در شب قدر ، مقدّر گرديده ،

.

ص: 299

در غالب موارد ، عملاً تغيير نمى كند و تنها ممكن است در موارد خاصّى (مثلاً به وسيله دعا در عرفات) تغيير نمايد . اگر گفته شود : «لسان احاديث گذشته ، چنين جمعى را نمى پذيرد و احاديث مربوط به اجابت دعا در تغيير قضاى حتمى نيز خلاف اين جمع بندى است» ، گفته مى شود : اگر به پذيرش تعارض، ناچار شويم و هر دو دسته از احاديث را ناظر به مقام امكان و عدم امكان ذاتىِ بدا بدانيم ، بى ترديد بايد گفت كه احاديث دسته اوّل _ كه مى گويند قضاى حتمى نيز امكان تغيير با خواست خداوند متعال را دارد _ مقدّم اند ؛ چرا كه علاوه بر قوّت سند و دلالت و كثرت و هماهنگى با آيات و احاديث بَدا ، مدلولشان با عقل نيز سازگارى دارند، به خلاف مدلول احاديث دسته دوم كه اگر مراد از آنها عدم امكان ذاتىِ بدا باشد ، ناسازگار با عقل است ؛ چرا كه خداوند ، همان طور كه در ايجاد و اثبات مقدّراتِ هستى، توانا و مختار است، در محو و نابود كردن آنها نيز توانا و آزاد است و انكار بَدا در تحقّق پديده ها ، به معناى انكار قدرت و اراده خداوند است .

.

ص: 300

5 / 5إنَّ اللّه َ لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا رُسُلَهُ فِي البَداءِ الإمام الباقر عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عِندَ اللّه ِ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ . (1)

الإمام الرضا عليه السلام : إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّه ُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ ولا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ، ولا مَلائِكَتَهُ ، ولا رُسُلَهُ . (2)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ عز و جل أوحى إلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ : أن أخبِر فُلانَ المَلِكَ أنّي مُتَوَفّيهِ إلى كَذا وكَذا ، فَأَتاهُ ذلِكَ النَّبِيُّ فَأَخبَرَهُ ، فَدَعَا اللّه َ المَلِكُ وهُوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ ، فَقالَ : يا رَبِّ أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي وأقضِيَ أمري ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلى ذلِكَ النَّبِيِّ أنِ ائتِ فُلانَ المَلِكَ ، فَأَعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ وزِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَقالَ ذلِكَ النَّبِيُّ : يا رَبِّ إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلَيهِ : إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِكَ ، وَاللّه ُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ . (3)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 147 ح 6 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 217 ح 67 كلاهما عن الفضيل بن يسار ، التوحيد : ص 444 ح 1 عن الحسن بن محمّد النوفلي عن الإمام الرضا عليه السلام وفيه «إنّ عليّا عليه السلام كان يقول ...» ، بحار الأنوار : ج 4 ص 113 ح 36 .
2- .التوحيد : ص 444 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 179 ح 1 ، الاحتجاج : ج 2 ص 365 ح 284 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 329 ح 2 .
3- .التوحيد : ص 443 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 181 ح 1 كلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلي عن الإمام الرضا عليه السلام ، قصص الأنبياء : ص 241 ح 283 عن عبد الأعلى مولى بني سام عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 13 ص 382 ح 3 .

ص: 301

5 / 5 خداوند در بَدا ، خود و فرستادگانش را دروغگو نمى كند

5 / 5خداوند در بَدا ، خود و فرستادگانش را درغگو نمى كند امام باقر عليه السلام : دانش [الهى] ، دو گونه است : دانش پنهان در نزد خداوند كه هيچ يك از آفريدگانش را بِدان آگاه نساخته است ، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است. پس، آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است ، محقّق خواهد شد ؛ زيرا خداوند ، خود و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى كند .

امام رضا عليه السلام : على عليه السلام مى فرمود : «دانش [الهى]، دو گونه است : دانشى كه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است ، محقّق مى شود؛ زيرا خداوند ، خود و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى نمايد» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عز و جل به يكى از پيامبرانش وحى فرمود : «فلان پادشاه را خبر كن كه: من تا فلان وقت، جانت را مى گيرم» . آن پيامبر به نزد پادشاه رفت و او را آگاه كرد . [در لحظه موعود،] خدا پادشاه را در حالى كه بر تختش قرار داشت، [به مرگ] فرا خواند تا اين كه از تخت افتاد. آن گاه گفت : پروردگارا! به من مهلت دِه تا نوزادم بزرگ شود و كارم را انجام دهم . آن گاه خداوند عز و جل به آن پيامبر، وحى فرمود: «نزد آن پادشاه برو و به او خبر بده كه من اَجَل او را به تأخير انداختم و به عمر او، پانزده سال افزودم» آن پيامبر گفت : پروردگارا! تو خود مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر اين خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده مى شوم] . خداوند عز و جل به او وحى فرمود : «همانا تو بنده اى مأمور هستى . پس، خبر را به او برسان ، كه از كار خدا، پرسش نمى شود» .

.

ص: 302

الإمام الباقر عليه السلام : بَينا داوُودُ عليه السلام جالِسٌ وعِندَهُ شابٌّ رَثُّ (1) الهَيئَةِ يُكثِرُ الجُلوسَ عِندَهُ ، ويُطيلُ الصَّمتَ ، إذ أتاهُ مَلَكُ المَوتِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وأحَدَّ مَلَكُ المَوتِ النَّظَرَ إلَى الشّابِّ ، فَقالَ داوُودُ عليه السلام : نَظَرتَ إلى هذا ، فَقالَ : نَعَم ، إنّي اُمِرتُ بِقَبضِ روحِهِ إلى سَبعَةِ أيّامٍ في هذَا المَوضِعِ ، فَرَحِمَهُ داوُودُ فَقالَ : يا شابُّ ، هَل لَكَ امرَأَةٌ ؟ قالَ : لا ، وما تَزَوَّجتُ قَطُّ . قالَ داوُودُ : فَأتِ فُلانا _ رَجُلاً كانَ عَظيمَ القَدرِ في بَني إسرائيلَ _ فَقُل لَهُ : إنَّ داوُودُ يَأمُرُكَ أن تُزَوِّجَنِي ابنَتَكَ وتُدخِلَها اللَّيلَةَ عَلَيَّ ، وخُذ مِنَ النَّفَقَةِ ما تَحتاجُ إلَيهِ ، وكُن عِندَها ، فَإِذا مَضَت سَبعَةُ أيّامٍ فَوافِني في هذَا المَوضِعِ . فَمَضَى الشّابُّ بِرِسالَةِ داوُودُ عليه السلام فَزَوَّجَهُ الرَّجُلُ ابنَتَهُ وأدخَلَها عَلَيهِ ، وأقامَ عِندَها سَبعَةَ أيّامٍ ، ثُمَّ وافى داوُودُ يَومَ الثّامِنِ فَقالَ لَهُ داوُودُ : يا شابُّ كَيفَ رَأَيتَ ما كُنتَ فيهِ ؟ قالَ : ما كُنتُ في نِعمَةٍ ولا سُرورٍ قَطُّ أعظَمَ مِمّا كُنتُ فيهِ ، قالَ داوُودُ : اِجلِس فَجَلَسَ داوُودُ يَنتَظِرُ أن تُقبَضَ روحُهُ ، فَلَمّا طالَ قالَ : اِنصَرِف إلى مَنزِلِكَ فَكُن مَعَ أهلِكَ ، فَإِذا كانَ اليَومُ الثّامِنُ فَوافِني هاهُنا ، فَمَضَى الشّابُ ، ثُمَّ وافاهُ اليَومَ الثّامِنَ وجَلَسَ عِندَهُ ، ثُمَّ انصَرَفَ اُسبوعا آخَرَ ، ثُمَّ أتاهُ وجَلَسَ فَجاءَ مَلَكُ المَوتِ إلى داوُودُ ، فَقالَ داوُودُ [صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ] : ألَستَ حَدَّثتَني بِأَنَّكَ اُمِرتَ بِقَبضِ روحِ هذَا الشّابِّ إلى سَبعَةِ أيّامٍ فَقَد مَضَت ثَمانِيَةٌ وثَمانِيَةٌ ! قالَ : يا داوُودُ ، إنَّ اللّه َ تَعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ ، فَأَخَّرَ في أجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَةً . (2)

.


1- .الرَّثُّ : الثوب الخَلَق (النهاية : ج 2 ص 196 «رثث») .
2- .قصص الأنبياء : ص 204 ح 265 عن الثمالي ، بحار الأنوار : ج 4 ص 111 ح 31 .

ص: 303

امام باقر عليه السلام : داوود عليه السلام نشسته بود و جوانى با سر و وضع ژوليده نيز زمانى طولانى خاموش در نزد او بود . ناگهان، فرشته مرگ نزد او آمد و بر او سلام كرد . فرشته مرگ، نگاهش را به آن جوان، تيز كرد . داوود عليه السلام گفت : «نگاهت را به اين جوان، تيز كرده اى!» . گفت : آرى . من مأموريت يافته ام تا هفت روز ديگر، جان او را در اين مكان بگيرم . داوود عليه السلام نسبت به جوان، دلسوزى كرد و گفت: «اى جوان! آيا همسر دارى؟». گفت : نه ؛ هرگز ازدواج نكرده ام . داوود عليه السلام گفت : «نزد فلانى» كه مردى صاحب اعتبار در بين بنى اسرائيل بود، «برو و به او بگو : "داوود به تو امر مى كند كه دخترت را به من تزويج كنى و او را امشب در اختيار من قرار دهى" . [خودت نيز] هر چه هزينه نياز دارى، فراهم كن و نزد او بمان و هر گاه هفت روز سپرى شد، در همين مكان پيش من باش» . آن جوان سفارش داوود را انجام داد و آن مرد، دخترش را به همسرىِ وى در آورد و او را در اختيارش قرار داد . جوان، هفت روز در نزد آن دختر ماند . سپس روز هشتم، پيش داوود عليه السلام رفت . داوود عليه السلام به او گفت : «اى جوان! وضعيّتى را كه داشتى، چگونه ديدى؟». گفت : هيچ گاه به اين اندازه در نعمت و شادى نبودم . داوود عليه السلام گفت : «بنشين» . داوود عليه السلام در انتظار نشست كه جوان، قبض روح شود . وقتى زمان گذشت ، به جوان گفت : «به منزلت برگرد و با خانواده ات باش. هر گاه روز هشتم شد، همين جا پيش من باش» . جوان رفت و سپس روز هشتم به ديدار داوود عليه السلام آمد و نزد او نشست . سپس يك هفته ديگر گذشت . سپس نزد او آمد و نشست. آن گاه فرشته مرگ آمد . داوود عليه السلام گفت : «مگر تو به من نگفتى كه مأمور شده اى كه پس از هفت روز، جان اين جوان را بگيرى ؟ هشت روز و هشت روز گذشت!». گفت : اى داوود! همانا خداى متعال به خاطر دلسوزى تو ، به او رحم كرد و اَجَل او را تا سى سال، به تأخير افكند .

.

ص: 304

5 / 6أسبابُ حُسنِ البَداءِأ _ طاعَةُ اللّه ِ«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَ_نٍ مُّبِينٍ» . (1)

«قَالَ يَ_قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (2)

ب _ الاِستِغفارُالكتاب«وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَ_عًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ» . (3)

الحديث الإمام عليّ عليه السلام _ فِي استِغفارِهِ فِي السَّحَرِ _ : اللّهُمَّ وأستَغفِرُكَ لِكُلِّ ذَنبٍ يُدنِي الآجالَ ، ويَقطَعُ الآمالَ . (4)

.


1- .إبراهيم : 10 .
2- .نوح : 2 _ 4 .
3- .هود : 3 .
4- .البلد الأمين : ص 44 ، بحار الأنوار : ج 87 ص 334 ح 58 .

ص: 305

5 / 6 عوامل خوشايندى بَدا

الف _ فرمانبرى از خدا
ب _ آمرزش خواهى

5 / 6عوامل خوشايندى بَداالف _ فرمانبرى از خدا«پيامبرانشان گفتند : «مگر درباره خدا، پديد آورنده آسمان ها و زمين، ترديدى هست؟ او شما را دعوت مى كند تا پاره اى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و تا زمانى معيّن، شما را مهلت دهد» . گفتند : شما جز بشرى مانند ما نيستيد . مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند، باز داريد . پس، براى ما حجّتى آشكار بياوريد» .

«[نوح] گفت : «اى قوم من! من شما را هشدار دهنده اى آشكارم كه: خدا را بپرستيد و از او پروا داريد و مرا فرمان بريد، [تا ]برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و [اَجَل ]شما را تا وقتى معيّن، به تأخير اندازد . چون وقت مقرّر خدا برسد ، تأخير بر نخواهد داشت، اگر بدانيد»» .

ب _ آمرزش خواهىقرآن«و اين كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد ، سپس به درگاه او توبه كنيد، كه شما را با بهره مندى نيكويى تا زمانى معيّن بهره مند مى سازد و به هر شايسته نعمتى از كَرَم خود عطا مى كند ، و اگر روى گردان شويد، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم» .

حديث امام على عليه السلام _ در آمرزش خواهى اش هنگام سحر _ : خدايا! به خاطر هر گناهى كه اَجَل ها را نزديك مى كند و آرزوها را بر باد مى دهد، از تو آمرزش مى خواهم .

.

ص: 306

ج _ الدُّعاءُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ ، وللّه ِِ في خَلقِهِ قَضاءانِ : قَضاءٌ ماضٍ ، وقَضاءٌ مُحدَثٌ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله : لا يَرُدُّ القَدَرَ إلَا الدُّعاءُ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله : لا يَرُدُّ القَضاءَ إلَا الدُّعاءُ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله : الدُّعاءُ جُندٌ مِن أجنادِ اللّه ِ تَعالى مُجَنَّدٌ ، يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَ أن يُبرَمَ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ ، أكثِر مِنَ الدُّعاءِ ، فَإِنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله : لا يُغني حَذَرٌ مِن قَدَرٍ ، وَالدُّعاءُ يَنفَعُ مِمّا نَزَلَ ومِمّا لَم يَنزِل . (6)

الإمام عليّ عليه السلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ ، فَاتَّخِذوهُ عُدَّةً . (7)

عنه عليه السلام _ في نِهايَةِ كِتابِهِ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _ : أستَودِعُ اللّه َ دينَكَ ودُنياكَ ، وأسأَلُهُ خَيرَ القَضاءِ لَكَ فِي العاجِلَةِ وَالآجِلَةِ ، وَالدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ . (8)

.


1- .الفردوس : ج 2 ص 11 ح 2090 عن أبي هريرة ، كنز العمّال : ج 16 ص 475 ح 45520 .
2- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 35 ح 90 ، المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 670 ح 1814 كلاهما عن ثوبان .
3- .مكارم الأخلاق : ج 2 ص 7 ح 1978 ؛ مسند الشهاب : ج 2 ص 35 ح 545 ، حلية الأولياء : ج 3 ص 188 .
4- .اُسد الغابة : ج 5 ص 338 الرقم 5297 ، الإصابة : ج 6 ص 401 الرقم 8927 ، تاريخ دمشق : ج 22 ص 158 ح 4898 كلّها عن نمير بن أوس .
5- .تاريخ بغداد : ج 13 ص 36 الرقم 6992 ، الفردوس : ج 5 ص 364 ح 8448 كلاهما عن أنس ، كنز العمّال : ج 2 ص 69 ح 3161 .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 669 ح 1813 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 66 ح 2498 ، مسند الشهاب : ج 2 ص 49 ح 859 كلّها عن عائشة ، مسند ابن حنبل : ج 8 ص 242 ح 22105 ، المعجم الكبير : ج 20 ص104 ح 201 كلاهما عن معاذ بن جبل وفيهما «لن ينفع» بدل «لا يغني»، كنز العمّال: ج 1 ص 133 ح 627.
7- .الخصال : ص 620 ح 10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، تحف العقول : ص110 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 98 .
8- .نهج البلاغة : الكتاب 31 ، تحف العقول : ص 88 ، أعلام الدين : ص 289 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 233 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 16 ص 122 .

ص: 307

ج _ دعا

ج _ دعا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دعا، قضا (حُكم) را باز مى گرداند . خداوند درباره آفريدگانش، دو گونه قضا دارد : قضاى نافذ [و تغيير نايافتنى ]و قضاى نوپديد [و جايگزين قضاى تغيير يافتنى] .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جز دعا، قَدَر (تقدير) را باز نمى گرداند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جز دعا، قضا را باز نمى گرداند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دعا، سپاهى از سپاهيان آماده خداى متعال است كه قضا را [حتّى ]پس از قطعى شدن، باز مى گرداند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اى فرزندم! بسيار دعا كن ؛ زيرا دعا [حتّى ]حكم حتمى شده را باز مى گرداند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حذر ، جلوگيرى از قَدَر نمى كند ؛ ولى دعا درباره آنچه فرود آمده و آنچه فرود نيامده ، سود مى بخشد .

امام على عليه السلام : دعا [حتّى] حكم حتمى شده را باز مى گرداند . پس، آن را براى روز مبادا ذخيره سازيد .

امام على عليه السلام _ در انتهاى نامه اش به فرزندش حسن عليه السلام _ : دين و دنياى تو را به خداوند مى سپارم ، و از او درباره تو بهترين قضا (حكم) را در حال و آينده و دنيا و آخرت، درخواست مى كنم. والسلام .

.

ص: 308

عنه عليه السلام : اللّهُمَّ اصرِف عَنِّي الأَزلَ (1) وَاللَأواءَ (2) ، وَالبَلوى وسوءَ القَضاءِ ، وشَماتَةَ الأَعداءِ ، ومَنظَرَ السَّوءِ في نَفسي ومالي . (3)

الإمام زين العابدين والإمام الباقر عليهماالسلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ الَّذي اُبرِمَ إبراما . (4)

الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال: قالَ لي : ألا أدُلُّكَ عَلى شَيءٍ لَم يَستَثنِ فيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ وقَد اُبرِمَ إبراما _ وضَمَّ أصابِعَهُ _ . (5)

الكافي عن حمّاد بن عثمان : سَمِعتُهُ (6) يَقولُ : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ ، يَنقُضُهُ كَما يُنقَضُ السِّلكُ وقَد اُبرِمَ إبراما . (7)

الإمام الصادق عليه السلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَما اُبرِمَ إبراما ، فَأَكثِر مِنَ الدُّعاءِ فَإِنَّهُ مِفتاحُ كُلِّ رَحمَةٍ ، ونَجاحُ كُلِّ حاجَةٍ ، ولا يُنالُ ما عِندَ اللّه ِ عز و جل إلّا بِالدُّعاءِ وإنَّهُ لَيسَ بابٌ يُكثَرُ قَرعُهُ ، إلّا يوشِكُ أن يُفتَحَ لِصاحِبِهِ . (8)

عنه عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل لَيَدفَعُ بِالدُّعاءِ الأَمرَ الَّذي عَلِمَهُ أن يُدعى لَهُ فَيَستَجيبُ ، ولَولا ما وُفِّقَ العَبدُ مِن ذلِكَ الدُّعاءِ ، لَأَصابَهُ مِنهُ ما يَجُثُّهُ مِن جَديدِ الأَرضِ . (9)

.


1- .الأزْل : الشدَّة والضّيق ، وقد أزَلَ الرجلُ : أي صار في ضيقٍ وجدب (النهاية : ج 1 ص 46 «أزل») .
2- .اللّأواء : الشدّة وضيق المعيشة (النهاية : ج 4 ص 221 «لأو») .
3- .الكافي : ج 2 ص 525 ح 12 ، بحار الأنوار : ج 86 ص 291 ح 52 .
4- .الاختصاص : ص 228 عن أبي حمزة الثمالي ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 237 ح 2571 ، فلاح السائل : ص 76 ح 12 عن عليّ بن عقبة .
5- .الكافي : ج 2 ص 470 ح 6 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 9 ح 1986 عن عبد اللّه بن سنان ، عدّة الداعي : ص13 .
6- .هكذا جاء مضمرا .
7- .الكافي : ج 2 ص 469 ح 1 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 12 ح 2006 ، بحار الأنوار : ج 9 ص 295 ح 32 .
8- .الكافي : ج 2 ص 470 ح 7 عن عبد اللّه بن سنان ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 9 ح 1986 ، فلاح السائل : ص 76 ح 12 .
9- .الكافي : ج 2 ص 470 ح 9 عن إسحاق بن عمّار ، وسائل الشيعة : ج 4 ص 1093 ح 7 .

ص: 309

امام على عليه السلام : خدايا! سختى و تنگ دستى ، و گرفتارى و قضاى بد ، و شماتت دشمنان ، و چشم بد را از جان و مالم دور گردان .

امام زين العابدين و امام باقر عليهماالسلام : دعا [حتّى ]حكمى را كه تأييد شده است ، باز مى گرداند .

الكافى _ به نقل از زراره _ : امام [باقر عليه السلام ] به من فرمود : «آيا تو را به چيزى كه پيامبر خدا در آن استثنايى قرار نداده است، راهنمايى بكنم ؟». گفتم : بله . فرمود : «دعا، قضا را باز مى گرداند، هر چند تأييد شده باشد» و در اين حال ، انگشتانش را به هم چسباند .

الكافى _ به نقل از حمّاد بن عثمان _ : از او [امام صادق عليه السلام ] شنيدم كه مى فرمود : «همانا دعا، قضا را باز مى گرداند [و ]آن را وا مى گشايد، همان طورى كه رشته[ى تابيده ]واگشوده مى شود، هر چند محكم شده باشد .

امام صادق عليه السلام : دعا، قضا را پس از آن كه محكم شده باشد، باز مى گرداند . پس، بسيار دعا كن كه آن، كليد هر رحمت و برآورده كننده هر حاجتى است ، و آنچه نزد خداوند عز و جل است، جز با دعا به دست نمى آيد و هيچ درى نيست كه بسيار كوبيده شود ، جز اين كه اميد است به روى كوبنده آن، گشوده شود .

امام صادق عليه السلام : همانا خداوند عز و جل با دعا چيزى (بلايى) را دفع مى كند كه مى داند به خاطر آن، از او درخواست مى شود و او نيز اجابت مى كند . و اگر نبود كه بنده موفّق به آن دعا گرديد، به يقين، از ناحيه آن بلا، چيزى بدو مى رسيد كه او را از صفحه زمين بر مى داشت .

.

ص: 310

عنه عليه السلام : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ وقَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ ، وقَد اُبرِمَ إبراما . (1)

الكافي عن عمر بن يزيد : سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ ما قَد قُدِّرَ وما لَم يُقَدَّر . قُلتُ : وما قَد قُدِّرَ عَرَفتُهُ ، فَما لَم يُقَدَّر ؟ قالَ : حَتّى لا يَكونَ . (2)

الإمام الهادي عليه السلام _ في قُنوتِهِ _ : اللّهُمَّ أسعِدنا بِالشُّكرِ ، وَامنَحنَا النَّصرَ ، وأعِذنا مِن سوءِ البَداءِ وَالعاقِبَةِ وَالخَترِ (3) . (4)

د _ صِلَةُ الأَرحامِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله : مَن سَرَّهُ النَّساءُ فِي الأَجَلِ ، وَالزِّيادَةُ فِي الرِّزقِ ، فَليَصِل رَحِمَهُ . (6)

تفسير العيّاشي عن الحسين بن زيد بن عليّ عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليهماالسلام : قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنَّ المَرءَ لَيَصِلُ رَحِمَهُ وما بَقِيَ مِن عُمُرِهِ إلّا ثَلاثُ سِنينَ ، فَيَمُدُّهَا اللّه ُ إلى ثَلاثٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، وإنَّ المَرءَ لَيَقطَعُ رَحِمَهُ وقَد بَقِيَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثٌ وثَلاثونَ سَنَةً ، فَيَقصُرُهَا اللّه ُ إلى ثَلاثِ سِنينَ أو أدنى . قالَ الحُسَينُ [بن زيد] : وكانَ جَعفَرٌ عليه السلام يَتلو هذِهِ الآيَةَ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (7) . (8)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 469 ح 3 عن بسطام الزيّات ، وسائل الشيعة : ج 4 ص 1093 ح 3 .
2- .الكافي : ج 2 ص 469 ح 2 ، الاختصاص : ص 219 ، عدّة الداعي : ص 12 ، وسائل الشيعة : ج 4 ص 1093 ح 5 .
3- .الخَتْرُ _ بفتح فسكون _ : شبه الغدر ، وقيل : هو الخديعة بعينها (تاج العروس : ج 6 ص 329 «ختر») .
4- .بحار الأنوار : ج 85 ص 227 نقلاً عن مهج الدعوات : ص 82 وفيه «البدار» بدل «البداء» .
5- .المعجم الأوسط : ج 8 ص 14 ح 7810 عن عمرو بن سهل ، كنز العمّال : ج 3 ص 358 ح 6925 ؛ قرب الإسناد : ص 355 ح 1272 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 74 ص 102 ح 58 .
6- .الكافي : ج 2 ص 152 ح 16 عن السكوني عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 74 ص 121 ح 84 ؛ مسند ابن حنبل : ج 8 ص 328 ح 22463 عن ثوبان ، المصنّف لعبد الرّزاق : ج 11 ص 172 ح 20235 عن أبي إسحاق ، كنز العمّال : ج 3 ص 365 ح 6967 .
7- .الرعد : 39 .
8- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 220 ح 75 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 121 ح 66 ؛ كنز العمّال : ج 3 ص 357 ح 6920 نقلاً عن أبي الشيخ عن ابن عمرو نحوه .

ص: 311

د _ صله رحم

امام صادق عليه السلام : همانا دعا، قضا را باز مى گرداند، هر چند از آسمان، فرود آمده و حتمى شده باشد .

الكافى _ به نقل از عمر بن يزيد _ : از ابوالحسن (امام كاظم عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود : «همانا دعا ، امور مقدّر شده و مقدّر نشده را باز مى گرداند» . گفتم : [ بازگرداندنِ] مقدّر شده را فهميدم . مقدّر نشده چه طور؟ فرمود : «[بازگرداندنش] به اين است كه [يا تقدير و] واقع نگردد» .

امام هادى عليه السلام _ در قنوتش _ : خدايا! به وسيله سپاس گزارى، ما را رستگار كن ، و پيروزى را نصيبمان گردان ، و ما را از بَدا و فرجام و نيرنگ بد، نگه دار .

د _ صله رحم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : صله رحم ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان، و تأخير در اَجَل است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كه تأخير در اَجَل و زيادى در روزى، خوش حالش مى كند، بايد صله رحم نمايد .

تفسير العيّاشى _ به نقل از حسين بن زيد بن على _ : امام صادق عليه السلام از پدرش نقل نمود كه پيامبر خدا فرمود : «همانا فردى صله رحم مى كند، در حالى كه جز سه سال از عمرش باقى نمانده است . آن گاه خداوند، آن سه سال را تا سى و سه سال افزايش مى دهد . نيز فردى قطع رحم مى كند، در حالى كه از عمرش سى و سه سال باقى مانده است . آن گاه خداوند، آن سى و سه سال را به سه سال يا كمتر كاهش مى دهد» . امام صادق عليه السلام پيوسته اين آيه را تلاوت مى نمود : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .

.

ص: 312

الإمام عليّ عليه السلام _ كانَ يَقولُ _ : إنَّ أفضَلَ ما يَتَوَسَّلُ بِهِ المُتَوَسِّلونَ الإِيمانُ بِاللّه ِ ورَسولِهِ ... وصِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّها مَثراةٌ فِي المالِ ، ومَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (1)

عنه عليه السلام : صِلَةُ الأَرحامِ تُثمِرُ الأَموالَ ، وتُنسِئُ فِي الآجالِ . (2)

عنه عليه السلام : صِلَةُ الرَّحِمِ تُوَسِّعُ الآجالَ ، وتُنَمِّي الأَموالَ . (3)

الإمام الباقر عليه السلام : صِلَةُ الأَرحامِ تُزَكِّي الأَعمالَ ، وتُنَمِّي الأَموالَ ، وتَدفَعُ البَلوى ، وتُيَسِّرُ الحِسابَ ، وتُنسِئُ فِي الأَجَلِ . (4)

الإمام الصادق عليه السلام : صِلوا أرحامَكُم ، فَفي صِلَتِها مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ ، وزِيادَةٌ فِي العَدَدِ . (5)

ه _ الصَّدَقَةُ الإمام عليّ عليه السلام : بِالصَّدَقَةِ تُفسَحُ الآجالُ . (6)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 205 ح 613 ، علل الشرايع : ص 247 ح 1 عن إبراهيم بن عمر ، الأمالي للطوسي : ص 216 ح 380 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام ، تحف العقول : ص 149 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 398 ح 21 .
2- .غرر الحكم : ح 5847 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 303 ح 5375 .
3- .غرر الحكم : ح 5878 .
4- .الكافي : ج 2 ص 150 ح 4 عن أبي حمزة ، تحف العقول : ص 299 ، بحار الأنوار : ج 74 ص 111 ح 71 .
5- .روضة الواعظين : ص 156 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 107 ح 34 .
6- .غرر الحكم : ح 4239 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 187 ح 3839 .

ص: 313

ه _ صدقه

امام على عليه السلام _ مى فرمود _ : همانا بهترين چيزهايى كه توسّل جويندگان بِدان متوسّل مى شوند، ايمان به خدا و پيامبرش ... و صله رحم است ؛ زيرا صله رحم، مايه فراوانى دارايى و تأخير در اَجَل است .

امام على عليه السلام : صله رحم ، دارايى ها را زياد مى كند و اَجَل ها را به عقب مى اندازد .

امام على عليه السلام : صله رحم ، عمرها را افزايش و دارايى ها را رشد مى دهد .

امام باقر عليه السلام : صله رحم ، عمل ها را پاكيزه مى نمايد و دارايى ها را رشد مى دهد و بلاها را دفع مى كند و حساب را آسان مى گرداند و اَجَل را به تأخير مى اندازد .

امام صادق عليه السلام : صله رحم كنيد ، كه در اثر آن ، اَجَل تأخير مى افتد و سال هاى عمر، زياد مى گردد .

ه _ صدقه امام على عليه السلام : به وسيله صدقه، اَجَل ها توسعه مى يابند (عمرها افزوده مى شوند) .

.

ص: 314

الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ عيسى روحَ اللّه ِ مَرَّ بِقَومٍ مُجَلِّبينَ (1) فَقالَ : ما لِهؤُلاءِ ؟ قيلَ : يا روحَ اللّه ِ ، إنَّ فُلانَةَ بِنتَ فُلانٍ تُهدى إلى فُلانِ بنِ فُلانٍ في لَيلَتِها هذِهِ . قالَ : يُجَلِّبونَ اليَومَ ويَبكونَ غَدا ، فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : ولِمَ يا رَسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : لِأَنَّ صاحِبَتَهُم مَيِّتَةٌ في لَيلَتِها هذِهِ ! فَقالَ القائِلونَ بِمَقالَتِهِ : صَدَقَ اللّه ُ وصَدَقَ رَسولُهُ ، وقالَ أهلُ النِّفاقِ : ما أقرَبَ غَدا . فَلَمّا أصبَحوا جاؤوا فَوَجَدوها عَلى حالِها لَم يَحدُث بِها شَيءٌ . فَقالوا : يا روحَ اللّه ِ إنَّ الَّتي أخبَرتَنا أمسِ أنَّها مَيِّتَةٌ لَم تَمُت ! فَقالَ عيسى عليه السلام : يَفعَلُ اللّه ُ ما يَشاءُ ، فَاذهَبوا بِنا إلَيها . فَذَهَبوا يَتَسابَقونَ حَتّى قَرَعُوا البابَ ، فَخَرَجَ زَوجُها فَقالَ لَهُ عيسى عليه السلام : اِستَأذِن لي عَلى صاحِبَتِكَ ، قالَ : فَدَخَلَ عَلَيها فَأَخبَرَها أنَّ روحَ اللّه ِ وكَلِمَتَهُ بِالبابِ مَعَ عِدَّةٍ ، قالَ : فَتَخَدَّرَت ، فَدَخَلَ عَلَيها فَقالَ لَها : ما صَنَعتِ لَيلَتَكِ هذِهِ ؟ قالَت : لَم أصنَع شَيئا إلّا وقَد كُنتُ أصنَعُهُ فيما مَضى ، إنَّهُ كانَ يَعتَرينا سائِلٌ في كُلِّ لَيلَةِ جُمُعَةٍ فَنُنيلُهُ ما يَقوتُهُ إلى مِثلِها ، وإنَّهُ جاءَني في لَيلَتي هذِهِ وأنَا مَشغولَةٌ بِأَمري وأهلي في مَشاغِلَ (2) فَهَتَفَ فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ ، ثُمَّ هَتَفَ فَلَم يُجَب ، حَتّى هَتَفَ مِرارا ، فَلَمّا سَمِعتُ مَقالَتَهُ قُمتُ مُتَنَكِّرَةً حَتّى أنَلتُهُ كَما كُنّا نُنيلُهُ . فَقالَ لَها : تَنَحَّي عَن مَجلِسِكِ ، فَإِذا تَحتَ ثِيابِها أفعى مِثلُ جِذعَةٍ عاضٌّ عَلى ذَنَبِهِ ! فَقالَ عليه السلام : بِما صَنَعتِ صُرِفَ عَنكِ هذا . (3)

عنه عليه السلام : مَرَّ يَهودِيٌّ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : السّامُ عَلَيكَ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : عَلَيكَ ، فَقالَ أصحابُهُ : إنَّما سَلَّمَ عَلَيكَ بِالمَوتِ ، قالَ : المَوتُ عَلَيكَ . قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وكَذلِكَ رَدَدتُ . ثُمَّ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ هذَا اليَهودِيَّ يَعَضُّهُ أسوَدُ في قَفاهُ فَيَقتُلُهُ . قالَ : فَذَهَبَ اليَهودِيُّ فَاحتَطَبَ حَطَبا كَثيرا فَاحتَمَلَهُ ثُمَّ لَم يَلبَث أنِ انصَرَفَ . فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ضَعهُ ، فَوَضَعَ الحَطَبَ فَإِذا أسوَدُ في جَوفِ الحَطَبِ عاضٌّ عَلى عودٍ ، فَقالَ : يا يَهودِيُّ ، ما عَمِلتَ اليَومَ ؟ قالَ : ما عَمِلتُ عَمَلاً إلّا حَطَبي هذَا ، احتَمَلتُهُ فَجِئتُ بِهِ ، وكانَ مَعي كَعكَتانِ ، فَأَكَلتُ واحِدَةً وتَصَدَّقتُ بِواحِدَةٍ عَلى مِسكينٍ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : بِها دَفَعَ اللّه ُ عَنهُ . وقالَ : إنَّ الصَّدَقَةَ تَدفَعُ ميتَةَ السَّوءِ عَنِ الإِنسانِ . (4)

.


1- .الجَلبَةُ : الأصوات ، وقيل : اختلاط الأصوات ، والجلَبُ : الجلَبةُ في جماعة النّاس ، من الصّياح (لسان العرب : ج 1 ص 269 «جلب») .
2- .في المصدر : «مشاغيل» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .الأمالي للصدوق : ص 589 ح 816 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 4 ص 94 ح 1 .
4- .الكافي : ج 4 ص 5 ح 3 عن سالم بن مكرم ، بحار الأنوار : ج 4 ص 121 ح 67 .

ص: 315

امام صادق عليه السلام : عيسى روح اللّه ، از قومى گذر كرد كه همهمه و صدايشان در هم پيچيده بود . پرسيد : «اينان چه خبرشان است؟». گفته شد : اى روح اللّه ! امشب ، فلانى دختر فلانى، به عروسى فلانى پسر فلانى در مى آيد . گفت : «امروز ، سر و صدا راه مى اندازند و فردا گريه مى كنند» . يكى از آنان گفت : چرا، اى فرستاده خدا؟ گفت : «زيرا امشب، عروس آنان خواهد مُرد». گفتند : خدا و فرستاده او راست مى گويند . منافقان گفتند : فردا نزديك است ! وقتى صبح شد، آمدند و عروس را به حال خوديافتند، در حالى كه هيچ اتّفاقى نيفتاده بود . گفتند : اى روح اللّه ! آن كه ديروز خبر دادى مى ميرد ، نمرده است! عيسى عليه السلام گفت : «خدا هر چه بخواهد، انجام مى دهد . ما را نزد او (عروس) ببريد . پس در حالى كه از همديگر سبقت مى گرفتند، رفتند تا [به خانه عروس رسيدند و] در زدند . شوهرش بيرون آمد . عيسى عليه السلام به او گفت : «از همسرت براى من اجازه بگير» . شوهر، نزد همسرش آمد و به او خبر داد كه روح و كلمه خدا با گروهى، پُشت در هستند . همسرش خود را پوشاند. آن گاه عيسى عليه السلام وارد شد و به او گفت : «ديشب چه كار [خيرى] انجام دادى؟» گفت: كارى انجام ندادم، مگر همان كارى كه در گذشته نيز انجام مى دادم . هر شب جمعه، نيازمندى مى آمد و ما غذاى او را تا شب جمعه بعدى مى داديم . در اين شب [جمعه] هم آمد، در حالى كه من و خانواده ام به كارهايى مشغول بوديم . او صدا زد؛ ولى كسى جوابش را نداد . دوباره صدا زد؛ ولى جواب نشنيد ، تا اين كه بارها صدا زد . وقتى سخنش را شنيدم، برخاستم و به صورت ناشناخته ، همان طور كه درگذشته به او غذا مى رسانديم ، غذا را به او رساندم . [عيسى عليه السلام ] به او گفت : «از جايت برخيز» . [او از جايش برخاست و ]ناگهان از زير لباس او مارى افعى پديدار گشت كه مانند ساقه اى ايستاده، دمش را به دندان گرفته بود . [عيسى عليه السلام ] گفت : «به خاطر آنچه انجام دادى، اين افعى از تو باز داشته شده است» .

امام صادق عليه السلام : يهودى اى از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله گذر كرد و گفت : السّام عليك (مرگ بر تو) . پيامبر خدا فرمود : «عليك (بر تو باد) ». ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: با مرگ، به تو سلام كرد و گفت : مرگ بر تو ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من نيز همان گونه جوابش دادم» . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «گردن اين يهودى را مار سياهى، از پشت مى گزد و او را مى كشد» . يهودى رفت و هيزم بسيارى را جمع كرد و بار نمود. سپس زمانى نگذشت كه باز گشت . پيامبر خدا به او فرمود : «بارت را زمين بگذار». او هيزم ها را زمين گذاشت . ناگهان مار سياهى كه در درون هيزم ها به چوبى پيچيده بود، پيدا شد . [پيامبر صلى الله عليه و آله ]فرمود : «اى يهودى! امروز، چه كرده اى؟». گفت : جز جمع آورى اين هيزم ها كارى نكرده ام ، آن را بار كردم و آوردم ، در حالى كه دو قرص نان ، همراهم بود : يكى از آن دو را خودم خوردم و ديگرى را به مسكينى صدقه دادم . پيامبر خدا فرمود : «به خاطر همان، خداوند، [اين مار سياه را] از او دفع كرد» و فرمود : «همانا صدقه، مرگ بد را از انسان برطرف مى كند» .

.

ص: 316

الإمام العسكريّ عليه السلام _ في الدُّعاءِ _ : يا مَن يَرُدُّ بِأَلطَفِ الصَّدَقَةِ وَالدُّعاءِ ، عَن أعنانِ السَّماءِ ، ما حُتِمَ واُبرِمَ مِن سوءِ القَضاءِ . (1)

و _ الرِّضا بِالقَضاءِ الإمام الصادق عليه السلام : كانَ في بَني إسرائيلَ نَبِيٌّ وَعَدَهُ اللّه ُ ... النُّصرَةَ إلى خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَأَخبَرَ بِذلِكَ النَّبِيُّ قَومَهُ فَقالوا : ما شاءَ اللّه ُ ، فَعَجَّلَهُ اللّه ُ لَهُم في خَمسَ عَشرَةَ لَيلَةً . (2)

راجع : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 112 (الفصل الثاني عشر : الرضا بالقضاء والقدر) .

.


1- .البلد الأمين : ص 60 ، مصباح المتهجّد : ص 229 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 113 ، بحار الأنوار : ج 86 ص 175 ح 45 .
2- .الإمامة والتبصرة : ص 235 ح 86 عن إسحاق بن عمّار ، بحار الأنوار : ج 4 ص 112 ح 32 .

ص: 317

و _ خشنودى به قضا

امام عسكرى عليه السلام _ در دعا _ : اى كسى كه با كمترين صدقه و دعا ، از پهنه آسمان ، قضاى بدِ حتمى را باز مى گرداند !

و _ خشنودى به قضا امام صادق عليه السلام : در ميان بنى اسرائيل، پيامبرى بود ... خداوند تا پانزده سال، به او وعده يارى داده بود . پس، آن پيامبر، خبر را به قومش داد . گفتند : هر چه خدا بخواهد! پس، خداوند براى يارى آنان، در پانزده شب، شتاب نمود .

ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 113 (فصل دوازدهم : خشنودى به قضا و قدر) .

.

ص: 318

ز _ عَدلُ السُّلطانِ الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل جَعَلَ لِمَن جَعَلَ لَهُ سُلطانا أجَلاً ومُدَّةً مِن لَيالٍ وأيّامٍ وسِنينَ وشُهورٍ ، فَإِن عَدَلوا فِي النّاسِ أمَرَ اللّه ُ عز و جل صاحِبَ الفَلَكِ (1) أن يُبطِئَ بِإِدارَتِهِ فَطالَت أيّامُهُم ولَياليهِم وسِنينُهُم وشُهورُهُم ، وإن جاروا فِي النّاسِ ولَم يَعدِلوا أمَرَ اللّه ُ تَبارَكَ وتَعالى صاحِبَ الفَلَكِ فَأَسرَعَ بِإِدارَتِهِ فَقَصُرَت لَياليهِم وأيّامُهُم وسِنينُهُم وشُهورُهُم ، وقَد وَفى عز و جل لَهُم بِعَدَدِ اللَّيالي وَالشُّهورِ . (2)

ح _ زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلام الإمام الباقر عليه السلام : مُروا شيعَتَنا بِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ إتيانَهُ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، ويَمُدُّ فِي العُمُرِ ، ويَدفَعُ مَدافِعَ السَّوءِ (3) ، وإتيانَهُ مُفتَرَضٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍ يُقِرُّ لَهُ بِالإِمامَةِ مِنَ اللّه ِ . (4)

عنه عليه السلام : إنَّ الحُسَينَ صاحِبَ كَربَلاءَ قُتِلَ مَظلوما مَكروبا عَطشانا لَهفانا ، وحَقٌّ عَلَى اللّه ِ عز و جل (5) أن لا يَأتِيَهُ لَهفانٌ ولا مَكروبٌ ولا مُذنِبٌ ولا مَغمومٌ ولا عَطشانُ ولا ذو عاهَةٍ ثُمَّ دَعا عِندَهُ وتَقَرَّبَ بِالحُسَينِ عليه السلام إلَى اللّه ِ عز و جل ، إلّا نَفَّسَ اللّه ُ كُربَتَه وأعطاهُ مَسأَلَتَهُ وغَفَرَ ذَنبَهُ ومَدَّ في عُمُرِهِ وبَسَطَ في رِزقِهِ، فَاعتَبِروا يا اُولِيالأَبصارِ. (6)

.


1- .. لعلّ المراد تسبيب زوال دولتهم على الاستعاذة التمثيليّة كما قاله العلّامة المجلسي رحمه الله راجع : الكافي : ج 8 ص 159 الهامش رقم 2 .
2- .الكافي : ج 8 ص 271 ح 400 عن أبي إسحاق ، علل الشرايع : ص 566 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 58 ص 271 ح 57 .
3- .في كتاب من لا يحضره الفقيه والأمالي للصدوق : «فإنّ زيارته تدفع الهدم والغرق والحرق وأكل السبع» بدل «فإنّ إتيانه يزيد في الرزق ويمدّ في العمر ويدفع مدافع السوء» .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 42 ح 86 ، كامل الزيارات : ص 284 ح 456 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 582 ح 3177 ، الأمالي للصدوق : ص 206 ح 226 ، المزار للمفيد : ص 26 ح 1 والثلاثة الأخيرة نحوه وكلّها عن محمّد بن مسلم .
5- .في بحار الأنوار وبعض نسخ المصدر : «فآلى اللّه عز و جل على نفسه» بدل «وحقّ على اللّه عز و جل» .
6- .كامل الزيارات : ص 313 ح 531 عن محمّد بن مسلم ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 5 .

ص: 319

ز _ دادگرىِ فرمانروا
ح _ زيارت امام حسين عليه السلام

ز _ دادگرىِ فرمانروا امام صادق عليه السلام : خداوند براى كسى كه به او شهريارى داده، مدّت و زمان معيّنى از شب ها و روزها و سال ها و ماه ها قرار داده است . اگر در ميان مردم، دادگرى كنند ، خداوند عز و جلصاحب فَلك را فرمان مى دهد كه اداره آن را كُند نمايد و در نتيجه، روزها و شب ها و سال ها و ماه هاى آنان دراز مى گردد ، و اگر در ميان مردم، ستمگرى كنند و دادگرى نورزند ، خداوند _ تبارك و تعالى _ به صاحب فَلك فرمان مى دهد و او اداره آن را سرعت مى بخشد و شب ها و روزها و سال ها و ماه هاى آنان كوتاه مى گردد ، و خداوند عز و جل به تعداد شب ها و ماه هاى معيّن درباره آنان به وعده وفا مى نمايد .

ح _ زيارت امام حسين عليه السلام امام باقر عليه السلام : شيعيان ما را به زيارت حسين عليه السلام فرمان دهيد ؛ زيرا رفتن به زيارت او، روزى را زياد و عمر را طولانى مى كند و حوادث بد را دفع مى نمايد. رفتن به زيارت او ، بر هر مؤمنى كه به امامت او از جانب خداوند عز و جلاعتراف دارد واجب گشته است .

امام باقر عليه السلام : همانا حسينِ كربلا، مظلومانه ، غمگنانه ، تشنه كام و اندوهناك، كشته شد و خداوند عز و جل بر خود، لازم مى داند كه هر اندوهگين و غمگين و گنهكار و غصّه دار و تشنه كام و بيمارى را كه به درگاه وى آمده و در پيشگاه او دعا كرده و به وسيله حسين عليه السلام به خداوند عز و جل تقرّب جسته است ، غمش را برطرف نمايد و خواسته اش را بدهد و گناهش را بيامرزد و عمرش را طولانى كند و در روزى اش توسعه بخشد . پس _ اى صاحبان انديشه _ پند بگيريد .

.

ص: 320

كامل الزيارات عن عبد الملك الخثعمي عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال : قالَ لي : يا عَبدَ المَلِكِ ، لا تَدَع زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُر أصحابَكَ بِذلِكَ ؛ يَمُدُّ اللّه ُ في عُمُرِكَ ، ويَزيدُ اللّه ُ في رِزقِكَ ، ويُحييكَ اللّه ُ سَعيدا ولا تَموتُ إلّا سَعيدا ويَكتُبُكَ سَعيدا . (1)

تهذيب الأحكام عن منصور بن حازم (2) ، قال : سَمِعتُهُ (3) يَقولُ : مَن أتى عَلَيهِ حَولٌ لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام نَقَصَ اللّه ُ مِن عُمُرِهِ حَولاً . ولَو قُلتُ : إنَّ أحَدَكُم يَموتُ قَبلَ أجَلِهِ بِثَلاثينَ سَنَةً لَكُنتُ صادِقا ؛ وذلِكَ أنَّكُم تَترُكونَ زِيارَتَهُ . فَلا تَدَعوها ، يَمُدُّ اللّه ُ في أعمارِكُم ، ويَزيدُ في أرزاقِكُم ، وإذا تَرَكتُم زِيارَتَهُ نَقَصَ اللّه ُ مِن أعمارِكُم وأرزاقِكُم ، فَتَنافَسوا في زِيارَتِهِ ولا تَدَعوا ذلِكَ ؛ فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام شاهِدٌ لَكُم عِندَ اللّه ِ تَعالى وعِندَ رَسولِهِ وعِندَ عَلِيٍّ وعِندَ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (4)

ط _ تِلكَ الأَسبابِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ تَعالى : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (5) _ : الصَّدَقَةُ وَاصطِناعُ المَعروفِ وصِلَةُ الرَّحِمِ وبِرُّ الوالِدَينِ ، يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، ويَزيدُ مِنَ العُمُرِ ، ويَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (6)

.


1- .كامل الزيارات : ص 286 ح 461 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 47 ح 12 .
2- .منصور بن حازم البجلي؛ قال النجاشي : كوفي، ثقة، عين، صدوق، من جملة أصحابنا وفقهائهم (رجال النجاشي : ج 2 ص 352 الرقم 1102) .
3- .. كذا ورد في المصدر مضمرا .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 91 ، كامل الزيارات : ص 284 ح 457 ، المزار للمفيد : ص 32 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 11 .
5- .الرعد : 39 .
6- .الفردوس : ج 5 ص 262 ح 8130 عن الإمام عليّ عليه السلام ، كنز العمّال : ج 2 ص 443 ح 4450 نقلاً عن ابن مردويه عن الأوزاعي عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله نحوه .

ص: 321

ط _ اين سبب ها

كامل الزيارات _ به نقل از عبد الملك خَثعَمى _ : [امام صادق عليه السلام ] به من فرمود : «اى عبد الملك! زيارت حسين بن على عليه السلام را ترك نكن و يارانت را بِدان امر كن، كه خداوند، عمرت را طولانى و روزى ات را زياد مى كند و زندگى همراه با سعادت به تو مى بخشد و جز سعادتمندانه نمى ميرى و سعادتمند، نوشته مى شوى» .

تهذيب الأحكام _ به نقل از منصور بن حازم _ : از او (امام صادق يا كاظم عليهماالسلام) شنيدم كه مى فرمود : «هر كس سال بر او بگذرد و قبر حسين عليه السلام را زيارت نكند، خداوند، از عمرش يك سال مى كاهد و اگر بگويم كه يكى از شما سى سال پيش از اَجَلش مى ميرد، به يقين، راست گفته ام. اين، بِدان جهت است كه شما زيارت او را ترك مى كنيد . بنا بر اين ، زيارت او را ترك نكنيد تا خداوند، عمرهايتان را طولانى و روزى هايتان را زياد كند، و هر گاه زيارت او را ترك نموديد، خداوند از عمرهايتان و روزى هايتان مى كاهد. پس در زيارتش از يكديگر سبقت بگيريد و آن را ترك نكنيد ؛ چرا كه حسين بن على عليهماالسلام براى شما نزد خداى متعال و پيامبرش و نزد على و نزد فاطمه _ كه درود خدا بر همه ايشان باد _ گواه است» .

ط _ اين سبب ها پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : صدقه و كار نيك و صله رحم و نيكى به پدر و مادر ، بدبختى را به سعادتمندى تبديل مى كنند ، عمر را افزايش مى دهند ، و از مرگ هاى بد، جلوگيرى مى كنند .

.

ص: 322

الأمالي للشجري عن الأوزاعي : دَخَلتُ المَدينَةَ مَدينَةَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلمقالَ : فَقُلتُ : مَن هاهُنا مِنَ الفُقَهاءِ ؟ فَقالوا : مُحَمَّدُ بنُ المُنكَدِرِ ، ومُحَمَّدُ بنُ المُبَشِّرِ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ _ يَعنِي ابنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام _ فَقُلتُ في نَفسي : لَيسَ مِن هؤُلاءِ أحَقُّ أن يُبدَأَ بِهِ مِنِ ابنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَأَتَيتُهُ وقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . فَقالَ : أخبَرَني أبي عَن جَدّي عَن عَلِيٍّ عليه السلام ، أنَّهُ سَأَلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَاُبَشِّرَنَّكَ يا عَلِيُّ بِها ، تُبَشِّرُ اُمَّتي مِن بَعدي ، وهِيَ : الصَّدَقَةُ عَلى وَجهِها ، وبِرُّ الوالِدَينِ ، وَاصطِناعُ المَعروفِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، تُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، وتَزيدُ فِي العُمُرِ ، وتَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (1)

الإمام الباقر عليه السلام : بِرُّ الوالِدَينِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، يَزيدانِ فِي الأَجَلِ . (2)

5 / 7ما يوجِبُ سوءَ البَداءِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ» . (3)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 2 ص 124 .
2- .الزهد للحسين بن سعيد : ص 36 ح 94 عن الوصافي ، بحار الأنوار : ج 74 ص 83 ح 89 .
3- .الرعد : 11 .

ص: 323

5 / 7 عوامل ناخوشايندىِ بَدا

الأمالى ، شجرى _ به نقل از اوزاعى _ : وارد مدينه، شهر پيامبر خدا شدم و گفتم : اين جا از فقيهان ، چه كسانى هستند؟ گفتند : محمّد بن مُنكَدِر ، محمّد بن مبشّر ، و محمّد بن على (يعنى على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام). پيش خود گفتم : براى آغاز كردن، هيچ يك از اينها، از فرزند پيامبر خدا شايسته تر نيست . پس نزد او (امام باقر عليه السلام ) آمدم و گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! مرا درباره اين سخن خداوند عز و جل آگاه ساز : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . فرمود : «پدرم از جدّم على عليه السلام ، به من خبر داد كه او از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : "اى على! همانا تو را به اين [آيه] بشارت مى دهم كه تو امّت مرا پس از من، بشارت دهى ، و آن : خالصانه صدقه دادن ، نيكى به پدر و مادر ، كار نيك ، و صله رحم است كه بدبختى را به سعادتمندى تبديل مى كند ، عمر را افزايش مى دهد و از مرگ هاى بد، جلوگيرى مى نمايد"» .

امام باقر عليه السلام : نيكى به پدر و مادر و صله رحم ، مهلت [عمر] را افزايش مى دهند .

5 / 7عوامل ناخوشايندىِ بَداقرآن«در حقيقت ، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه آنان حال خود را تغيير دهند . و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد ، هيچ برگشتى براى آن نيست» .

.

ص: 324

«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» . (1)

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ» . (2)

الحديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله : يَقولُ اللّه ُ عز و جل : ... ما مِن أهلِ قَريَةٍ ، ولا أهلِ بَيتٍ ، ولا رَجُلٍ بِبادِيَةٍ (3) ، كانوا عَلى ما أحبَبتُ مِن طاعَتي ، ثُمَّ تَحَوَّلوا عَنها إلى ما كَرِهتُ مِن مَعصِيَتي ، إلّا تَحَوَّلتُ لَهُم عَمّا يُحِبّونَ مِن رَحمَتي إلى ما يَكرَهونَ مِن غَضَبي . (4)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا جارَ الحاكِمُ قَلَّ المَطَرُ ، وإذا غُرِّرَ (5) بِأَهلِ الذِّمَّةِ ظَهَرَ عَلَيهِم عَدُوُّهُم ، وإذا ظَهَرَتِ الفَواحِشُ كانَتِ الرَّجفَةُ ، وإذا قَلَّ الأَمرُ بِالمَعروفِ استُبيحَ الحَريمُ ، وإنَّما هُوَ التَّبديلُ ، ثُمَّ التَّدبيرُ ، ثُمَّ التَّدميرُ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا ظَهَرَ الزِّنا كَثُرَ مَوتُ الفَجأَةِ ، وإذا طُفِّفَ المِكيالُ أخَذَهُمُ اللّه ُ بِالسِّنينَ وَالنَّقصِ ، وإذا مَنَعُوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأَرضُ بَرَكَتَها مِنَ الزَّرعِ وَالثِّمارِ وَالمَعادِنِ ، وإذا جاروا فِي الأَحكامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلمِ وَالعُدوانِ ، وإذا نَقَضُوا العُهودَ سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم عَدُوَّهُم ، وإذا قَطَعُوا الأَرحامَ جُعِلَتِ الأَموالُ في أيدِي الأَشرارِ ، وإذا لَم يَأمُروا بِمَعروفٍ ، ولَم يَنهَوا عَن مُنكَرٍ ، ولَم يَتَّبِعُوا الأَخيارَ مِن أهلِ بَيتي ، سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم شِرارَهُم فَيَدعو خِيارُهُم فَلا يُستَجابُ لَهُم . (7)

.


1- .الأنفال : 53 .
2- .النحل : 112 .
3- .البداوة خلاف الحضر ، وسمّيت الباديةُ باديةً لبروزها وظهورها ، وقيل للبريّة بادية ؛ لكونها ظاهرة بارزة (تاج العروس : ج 19 ص 191 «بدو») .
4- .كنز العمّال : ج 16 ص 137 ح 44166 نقلاً عن ابن مردويه عن الإمام عليّ عليه السلام .
5- .أغَرَّهُ: أجسَرَهُ (تاج العروس : ج 7 ص 307 «غرر») . ويقال: ما غَرَّكَ بفلان ؛ أي كيف اجترأتَ عليه . وكما جاء في قَولِهِ تعالى : «يَ_أَيُّهَا الْاءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» أي ما خدعك بربّك وحملك على معصيته والأمن من عقابه؟! (اُنظر لسان العرب : ج 5 ص 12 «غرر») .
6- .إرشاد القلوب : ص 39 ؛ الفردوس : ج 1 ص 330 ح 1310 عن ابن عمر نحوه وليس فيه ذيله من «وإذا قلّ ...» ، كنز العمّال : ج 11 ص 122 ح 30865 .
7- .ثواب الاعمال : ص 300 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 385 ح 493 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام ، الأمالي للطوسي : ص 210 ح 363 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه وفيه «وجدت في كتاب عليّ بن أبي طالب عليه السلام » .

ص: 325

«اين [كيفر]، بِدان سبب است كه خداوند، نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته، تغيير نمى دهد ، مگر آن كه آنان آنچه را در دل دارند، تغيير دهند ، و خدا شنواى داناست» .

«و خداى، شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزى اش از هر سو فراوان مى رسيد . پس، [ساكنانش ]نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به [سزاى ]آنچه انجام مى دادند ، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم ]آن چشانيد» .

حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عز و جل مى فرمايد : ... «اهل هيچ شهر و خانه اى ، و هيچ مرد باديه نشينى نيست كه مرا آن چنان كه من دوست دارم، پيروى كند و سپس به صورتى كه من نمى پسنديدم، تبديل شود و از من نافرمانى كند ، مگر اين كه من چيزهايى از رحمتم را كه دوست مى دارد، به چيزهايى از خشمم كه نمى پسندد ، تغيير مى دهم».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه حاكم ستم كند ، بارانْ اندك مى شود ، و هر گاه اهل ذمّه فريب داده شوند ، دشمنى شان آشكار مى گردد و هر گاه گناهانْ پديدار شوند ، زلزله رخ مى دهد ، و هر گاه امر به معروف كم شود، حرامْ مباح مى گردد و اين، همان تبديل شدن [نعمت ها به نقمت ها] ، سپس پشت كردن [دنيا] ، و سپس نابود گشتن است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه زنا علنى گشت، مرگِ ناگهانى، بسيار مى گردد و هر گاه كم فروشى شد ، خداوند به قحط و كمبود، گرفتارشان مى سازد و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى كردند ، زمين [نيز] بركت هايش را (اعم از: كشت و ميوه ها و معدن) باز مى دارد و هر گاه در داورى ها ستم نمودند، همديگر را بر ستم و تجاوز يارى مى رسانند و هر گاه پيمان ها را شكستند، خداوند، دشمنشان را بر آنان چيره مى سازد و هر گاه قطع رحم نمودند، دارايى ها در دستان اشرار قرار مى گيرد و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكردند و از نيكانِ اهل بيتم پيروى ننمودند ، خداوند، بَدانشان را بر ايشان چيره مى نمايد ، آن گاه نيكانشان دعا مى كنند؛ ولى اجابت نمى شوند.

.

ص: 326

عنه صلى الله عليه و آله : خَمسٌ إذا أدرَكتُموهُنَّ فَتَعَوَّذوا بِاللّه ِ عز و جل مِنهُنَّ : لَم تَظهَرِ الفاحِشَةُ في قَومٍ قَطُّ حَتّى يُعلِنوها إلّا ظَهَرَ فيهِمُ الطّاعونُ وَالأَوجاعُ الَّتي لَم تَكُن في أسلافِهِمُ الَّذينَ مَضَوا ، ولَم يَنقُصُوا المِكيالَ وَالميزانَ إلّا اُخِذوا بِالسِّنينَ وشِدَّةِ المَؤونَةِ وجَورِ السُّلطانِ ، ولم يَمنَعُوا الزَّكاةَ إلّا مُنِعُوا القَطرَ مِن السَّماءِ ، ولَولَا البَهائِمُ لَم يُمطَروا ، ولَم يَنقُضوا عَهدَ اللّه ِ عز و جل وعَهدَ رَسولِهِ إلّا سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم عَدُوَّهُم ، فَأَخَذوا بَعضَ ما في أيديهِم ، ولَم يَحكُموا بِغَيرِ ما أنزَلَ اللّه ُ إلّا جَعَلَ بَأسَهُم بَينَهُم . (1)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا كانَت فيكُم خَمسٌ رُميتُم بِخَمسٍ : إذا أكَلتُمُ الرِّبا رُميتُم بِالخَسفِ ، وإذا ظَهَرَ فيكُمُ الزِّنا اُخِذتُم بِالمَوتِ ، وإذا جارَتِ الحُكّامُ ماتَتِ البَهائِمُ ، وإذا ظُلِمَ أهلُ المِلَّةِ (2) ذَهَبَتِ الدَّولَةُ ، وإذا تَرَكتُمُ السُّنَّةَ ظَهَرَتِ البِدعَةُ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله : ... إذا جارَتِ الوُلاةُ قَحَطَتِ السَّماءُ ، وإذا مُنِعَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ المَواشي ، وإذا ظَهَرَ الزِّنا ظَهَرَ الفَقرُ وَالمَسكَنَةُ ، وإذا اُخفِرَتِ (4) الذِّمَّةُ اُديلَ (5) الكُفّارُ . (6)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 301 ح 2 عن أبان الأحمر عن الإمام الباقر عليه السلام ؛ السيرة النبويّة لابن هشام : ج 4 ص 280 ، حلية الأولياء : ج 8 ص 333 ، الفردوس : ج 5 ص 288 ح 8209 كلّها عن ابن عمر .
2- .الملَّةُ : الدِّينُ ، كملَّة الإسلام ، والنصرانية ، واليهوديّة ، وقيل : هي معظم الدِّين ، وجملة ما يجيء به الرُّسُلُ (النهاية : ج 4 ص 360 «ملل») .
3- .إرشاد القلوب : ص 71 .
4- .أخفرتُ الرَّجُلَ : إذا نقضت عهده وذمامه ، والهمزة فيه للإزالة : أي أزلتُ خفارته (النهاية : ج 2 ص 52 «خفر») . وفي المصدر : «خُضِرَت» ، والصواب ما أثبتناه .
5- .الإدالة : الغلبة ، يُقالُ : اُديلَ لنا على أعدائنا أي نُصرنا عليهم ، ومنه : «نُدالُ عليه ويُدالُ علينا» أي يغلبُنا مرّة ونغلبه اُخرى (لسان العرب : ج 11 ص 252 «دول») .
6- .شعب الإيمان : ج 6 ص 16 ح 7369 عن ابن عمر ، الجامع الصغير : ج 2 ص 69 ح 4816 .

ص: 327

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پنج چيز است كه هر گاه به آنها گرفتار شديد، از آنها به خدا پناه بريد : هرگز در ميان قومى گناه، پديدار نگشت، كه آن را علنى كرده باشند، مگر اين كه در بين آنان طاعون و دردهايى كه در گذشتگانشان نبود ، پديد آمد ؛ و در وزن و ترازو كم نگذاشتند، مگر اين كه به قحط و تنگ دستى شديد و ستم پادشاه گرفتار آمدند ؛ و از پرداخت زكاتْ خوددارى ننمودند، جز اين كه از باران آسمان، محروم شدند و اگر حيوانات نبودند ، باران نمى ديدند ؛ و پيمان خداوند عز و جل و فرستاده اش را نشكستند، جز اين كه خداوند، دشمنشان را بر آنان چيره ساخت ، به طورى كه فقط بعضى از آنچه را كه در دستانشان بود، در اختيار گرفتند ؛ و به غير آنچه خداوند نازل كرده بود، حكم نكردند، جز اين كه عذابشان را در بينشان قرار داد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه پنج چيز در ميان شما بود، با پنج چيز، هدف قرار مى گيريد : هر گاه ربا خورديد، به زمين، فرو برده مى شويد ؛ و هر گاه در ميان شما زنا پديدار گشت ، گرفتار مرگ مى شويد ؛ و هر گاه حاكمان ستم كردند ، حيوانات مى ميرند ؛ و هر گاه اهل آيين (پيروان اديان آسمانى) مورد ستم قرار گرفتند، دولتْ نابود مى گردد ؛ و هر گاه سنّت مرا رها كرديد، بدعت پديد مى آيد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : ... هر گاه فرمان روايان ستم كردند ، خشك سالى پديد مى آيد و هر گاه از پرداخت زكاتْ خوددارى شود ، حيواناتْ نابود مى گردند و هر گاه زنا پديدار شود ، فقر و تنگ دستى شايع مى گردد و هر گاه پيمان با اهل ذمّه شكسته شود، كافرانْ سلطه پيدا مى كنند .

.

ص: 328

عنه صلى الله عليه و آله : ما نَقَضَ قَومٌ عَهدَهُم إلّا سُلِّطَ عَلَيهِم عَدُوُّهُم ، وما جارَ قَومٌ إلّا كَثُرَ القَتلُ بَينَهُم ، وما مَنَعَ قَومٌ الزَّكاةَ إلّا حُبِسَ القَطرُ عَنهُم ، ولا ظَهَرَت فيهِمُ الفاحِشَةُ إلّا فَشا فيهِمُ المَوتُ ، وما يُخسِرُ قَومٌ المِكيالَ وَالميزانَ إلّا اُخِذوا بِالسِّنينَ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا أبغَضَ المُسلِمونَ عُلَماءَهُم ، وأظهَروا عِمارَةَ أسواقِهِم ، وتَناكَحوا عَلى جَمعِ الدَّراهِمِ ، رَماهُمُ اللّه ُ عز و جل بِأَربَعِ خِصالٍ : بِالقَحطِ مِنَ الزَّمانِ ، وَالجَورِ مِنَ السُّلطانِ ، وَالخِيانَةِ مِن وُلاةِ الأَحكامِ ، وَالصَّولَةِ مِنَ العَدُوِّ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا ظُلِمَ أهلُ الذِّمَّةِ كانَتِ الدَّولَةُ دَولَةَ العَدُوِّ ، وإذا كَثُرَ الزِّنا كَثُرَ السِّباءُ ، وإذا كَثُرَ اللّوطِيَّةُ رَفَعَ اللّه ُ عز و جل يَدَهُ عَنِ الخَلقِ ، فَلا يُبالي في أيِّ وادٍ هَلَكوا . (3)

عنه صلى الله عليه و آله : إذا تَبايَعتُم بِالعينَةِ (4) ، وأخَذتُم أذنابَ البَقَرِ ، ورَضيتُم بِالزَّرعِ ، وتَرَكتُمُ الجِهادَ ، سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيكُم ذُلّاً لا يَنزِعُهُ ، حَتّى تَرجِعوا إلى دينِكُم . (5)

.


1- .إرشاد القلوب : ص 71 ؛ السنن الكبرى : ج 3 ص 483 ح 6397 نحوه .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 361 ح 7923 عن ابن أبي مليكة عن الإمام عليّ عليه السلام ، كنز العمّال : ج 16 ص 39 ح 43841 .
3- .المعجم الكبير : ج 2 ص 184 ح 1752 ، مسند الشاميّين : ج 2 ص 206 ح 1193 كلاهما عن جابر بن عبد اللّه ، كنز العمّال : ج 3 ص 500 ح 7604 .
4- .العِينة : هو أن يبيع من رجل سلعةً بثمن معلوم إلى أجل ، ثمّ يشتريها منه بأقلّ من الثمن الّذي باعها به (النهاية : ج 3 ص 333 «عين») .
5- .سنن أبي داوود : ج 3 ص 274 ح 3462 ، السنن الكبرى : ج 5 ص 517 ح 10703 ، مسند الشاميّين : ج 3 ص 329 ح 2417 كلّها عن ابن عمر ، كنز العمّال : ج 4 ص 283 ح 10503 .

ص: 329

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ قومى پيمانشان را نشكستند، جز اين كه دشمنانشان بر آنان مسلّط شدند ، و هيچ قومى ستم نكردند ، جز اين كه كشتار در بينشان رواج يافت ، و هيچ قومى از پرداخت زكات خوددارى نكردند، مگر اين كه از باران، محروم شدند، و گناه در ميان آنان، پديدار نگشت، مگر اين كه مرگ در بينشان گسترش يافت ، و هيچ قومى در پيمانه و وزن كردن ، كم نگذاشتند، جز اين كه به قحطى گرفتار آمدند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه مسلمانان ، دانشمندانشان را دشمن بدارند و ساختمان هاى بازارشان را بلند كنند [و مال اندوزى را بر ساير كارها ترجيح دهند ]و بر پايه انباشت ثروت، ازدواج نمايند ، خداوند عز و جلآنان را با چهار چيز، هدف قرار مى دهد : قحطى روزگار ، ستم پادشاه ، خيانت داوران ، و يورش دشمن .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه اهل ذمّه مورد ستم قرار بگيرند، پيروزى از آنِ دشمن خواهد شد و هر گاه زنا رواج يابد ، اسارت، بسيار مى گردد و هر گاه لواطْ گسترش يابد ، خداوند عز و جل دست [رحمت] خود را از آفريدگان برمى دارد و ديگر برايش مهم نيست كه در كدام سرزمين، نابود مى شوند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه به معامله عَينه (1) مشغول شديد و دُم گاوان را گرفتيد (2) و زراعت را خوش داشتيد ، ولى جهاد را رها كرديد ، خداوند، خوارى جداناپذيرى را بر شما چيره مى سازد ، تا اين كه به دينتان باز گرديد .

.


1- .عينه ، معامله اى است كه در آن ، كسى كالايى را به قيمت معلوم و مدّت دار به فردى بفروشد و سپس همان را به قيمت كمتر و بدون مدّت از او بخرد .
2- .اشاره است به اشتغال مفرط به پرورش گاو ، توأم با غفلت از معنويت .

ص: 330

الإمام عليّ عليه السلام : إذا فَشَى الزِّنا ظَهَرَ مَوتُ الفُجاءَةِ ، وإذا جارَ الحاكِمُ قَحَطَ المَطَرُ . (1)

الإمام الحسن عليه السلام _ في دُعائِهِ إذا أحزَنَهُ أمرٌ _ : يا كهيعص ، يا نورُ يا قُدّوسُ ، يا خَبيرُ يا اللّه ُ ، يا رَحمنُ _ رَدَّدَها ثَلاثا _ اغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُحِلُّ النِّقَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَهتِكُ العِصَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُنزِلُ البَلاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُديلُ الأَعداءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَقطَعُ الرَّجاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَرُدُّ الدُّعاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُمسِكُ غَيثَ السَّماءِ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُظلِمُ الهَواءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَكشِفُ الغِطاءَ . (2)

الإمام زين العابدين عليه السلام : الذُّنوبُ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ : البَغيُ عَلَى النّاسِ ، وَالزَّوالُ عَنِ العادَةِ فِي الخَيرِ وَاصطِناعِ المَعروفِ ، وكُفرانُ النِّعَمِ ، وتَركُ الشُّكرِ . قالَ اللّه ُ عز و جل : «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» . وَالذُّنوبُ الَّتي تورِثُ النَّدَمَ : قَتلُ النَّفسِ الَّتي حَرَّمَ اللّه ُ . قالَ اللّه ُ تَعالى : «وَ لَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ» (3) ، وقالَ عز و جل في قِصَّةِ قابيلَ حينَ قَتَلَ أخاهُ هابيلَ فَعَجَزَ عَن دَفنِهِ ، فَسَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ أخيهِ فَقَتَلَهُ «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّ_دِمِينَ» (4) ، وتَركُ صِلَةِ القَرابَةِ حَتّى يَستَغنوا ، وتَركُ الصَّلاةِ حَتّى يَخرُجَ وَقتُها ، وتَركُ الوَصِيَّةِ ورَدِّ المَظالِمِ ، ومَنعُ الزَّكاةِ حَتّى يَحضُرَ المَوتُ ويَنغَلِقَ اللِّسانُ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُنزِلُ النِّقَمَ : عِصيانُ العارِفِ بِالبَغيِ وَالتَّطاوُلُ عَلَى النّاس وَالاِستِهزاءُ بِهِم وَالسُّخرِيَّةُ مِنهُم . وَالذُّنوبُ الَّتي تَدفَعُ القِسَمَ : إظهارُ الاِفتِقارِ ، وَالنَّومُ عَنِ العَتَمَةِ ، (5) وعَن صَلاةِ الغَداةِ ، وَاستِحقارُ النِّعَمِ ، وشَكوَى المَعبودِ عز و جل . وَالذُّنوبُ الَّتي تَهتِكُ العِصَمَ : شُربُ الخَمرِ ، وَاللَّعِبُ بِالقِمارِ ، وتَعاطي ما يُضحِكُ النّاسَ مِنَ اللَّغوِ وَالمِزاحِ ، وذِكرُ عُيوبِ النّاسِ ، ومُجالَسَةُ أهلِ الرَّيبِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُنزِلُ البَلاءَ : تَركُ إغاثَةِ المَلهوفِ ، وتَركُ مُعاوَنَةِ المَظلومِ ، وتَضييعُ الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُديلُ الأَعداءَ : المُجاهَرَةُ بِالظُّلمِ ، وإعلانُ الفُجورِ ، وإباحَةُ المَحظورِ ، وعِصيانُ الأَخيارِ ، وَالاِنطِباعُ لِلأَشرارِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ : قَطيعَةُ الرَّحِمِ ، وَاليَمينُ الفاجِرَةُ ، وَالأَقوالُ الكاذِبَةُ ، وَالزِّنا ، وسَدُّ طُرُقِ المُسلِمينَ ، وَادِّعاءُ الإِمامَةِ بِغَيرِ حَقٍّ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَقطَعُ الرَّجاءَ : اليَأسُ مِن رَوحِ اللّه ِ ، وَالقُنوطُ مِن رَحمَةِ اللّه ِ ، وَالثِّقَةُ بِغَيرِ اللّه ِ ، وَالتَّكذيبُ بِوَعدِ اللّه ِ عز و جل . وَالذُّنوبُ الَّتي تُظلِمُ الهَواءَ : السِّحرُ ، وَالكِهانَةُ ، وَالإِيمانُ بِالنُّجومِ ، وَالتَّكذيبُ بِالقَدَرِ ، وعُقوقُ الوالِدَينِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَكشِفُ الغِطاءَ : الاِستِدانَةُ بغَِيرِ نِيَّةِ الأَداءِ ، وَالإِسرافُ فِي النَّفَقَةِ عَلَى الباطِلِ ، وَالبُخلُ عَلَى الأَهلِ وَالوَلَدِ وذَوِي الأَرحامِ ، وسوءُ الخُلُقِ ، وقِلَّةُ الصَّبرِ ، وَاستِعمالُ الضَّجَرِ وَالكَسَلِ ، وَالاِستِهانَةُ بِأَهلِ الدّينِ . وَالذُّنوبَ الَّتي تَرُدُّ الدُّعاءَ : سوءُ النِّيَّةِ ، وخُبثُ السَّريرَةِ ، وَالنِّفاقُ مَعَ الإِخوانِ ، وتَركُ التَّصديقِ بِاِلإِجابَةِ ، وتَأخيرُ الصَّلَواتِ المَفروضاتِ حَتّى تَذهَبَ أوقاتُها ، وتَركُ التَّقَرُّبِ إلَى اللّه ِ عز و جل بِالبِرِّ وَالصَّدَقَةِ ، وَاستِعمالُ البَذاءِ وَالفُحشِ فِي القَولِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَحبِسُ غَيثَ السَّماءِ : جَورُ الحُكّامِ فِي القَضاءِ ، وشَهادَةُ الزّورِ ، وكِتمانُ الشَّهادَةِ ، ومَنعُ الزَّكاةِ وَالقَرضِ وَالماعونِ ، وقَساوَةُ القُلوبِ عَلى أهلِ الفَقرِ وَالفاقَةِ ، وظُلمُ اليَتيمِ وَالأَرمَلَةِ ، وَانتِهارُ السّائِلِ ورَدُّهُ بِاللَّيلِ . (6)

.


1- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 531 ح 1888 .
2- .المجتنى : ص 61 ، الإقبال : ج 2 ص 197 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 91 ص 50 ح 2 .
3- .الإسراء : 33 .
4- .المائدة : 31 .
5- .العَتَمَة : صلاة العشاء ، أو وقتُ صلاة العشاء الآخرة (مجمع البحرين : ج 2 ص 1163 «عتم») .
6- .معاني الأخبار : ص 270 ح 2 عن أبي خالد الكابلي ، عدّة الداعي : ص 199 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 375 ح 12 .

ص: 331

امام على عليه السلام : هر گاه زنا شايع گردد، مرگِ ناگهانى پديدار مى شود و هر گاه حاكم ستم كند ، باران نمى بارد .

امام حسن عليه السلام _ در دعايش، هنگامى كه چيزى وى را غمگين مى كرد _ : اى كهيعص! اى روشنايى! اى پاك! اى آگاه! اى خدا! اى بخشنده! (سه بار) . گناهانى را كه نقمت ها را فرود مى آورند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه نعمت ها را تغيير مى دهند ، بر من بيامرز و گناهانى كه پرده هاى عصمت را از هم مى دَرَد بر من بيامرز و گناهانى را كه بلا را فرو مى فرستند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه نابودى را نزديك مى كنند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه دشمنان را چيره مى سازند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه [رشته ]اميد را قطع مى كنند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه دعا را باز مى گردانند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه باران آسمان را باز مى دارند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه هوا را تاريك مى نمايند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه پرده را مى درند ، بر من بيامرز .

امام زين العابدين عليه السلام : گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهند ، عبارت اند از : ستم بر مردم ، ترك عادت در كار خير و كار نيك ، ناسپاسى نعمت ها ، ترك سپاس گزارى . خداوند عز و جلفرمود : «در حقيقت ، خدا سرنوشت قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه آنان حال خود را تغيير دهند» . و گناهانى كه پشيمانى مى آورند ، عبارت اند از : كشتن كسى كه خداوند ، كشتنش را حرام نموده است . خداى متعال فرمود : «و نفْسى را كه خداوندْ حُرمت بخشيده است ، مكشيد» و خداوند عز و جلدر داستان قابيل، هنگامى كه او برادرش هابيل را كشت و از دفن كردنش ناتوان ماند ، فرمود : «پس ، نفْسش او را به قتل برادرش ترغيب كرد ، و وى را كشت . «پس ، از زمره پشيمانان گرديد» » ؛ و ترك كردن رابطه خويشاوندى ، به طورى كه احساس بى نيازى كنند [و خويشاوندى را فراموش نمايند] ، نگزاردن نماز تا زمانى كه وقتش بگذرد ، ترك كردن وصيّت و ردّ مظالم ، و خوددارى كردن از پرداخت زكات تا زمانى كه مرگ، فرا رسد و زبان، بند آيد . و گناهانى كه نقمت ها را فرود مى آورند ، عبارت اند از : نافرمانى آگاه با تعدّى [به ديگران] ، گردنكشى بر مردم ، و ريشخند و مسخره كردن آنان . و گناهانى كه [روزى و] نصيب ها را باز مى گردانند ، عبارت اند از : اظهار نادارى ، خواب ماندن از نماز عشا و نماز صبح ، سبُك شمردن نعمت ها ، و شِكوه كردن از خداوند عز و جل . و گناهانى كه پرده هاى عصمت را مى درند ، عبارت اند از : شرابخوارى ، قماربازى ، سرگرم شدن به چيزهاى بيهوده و شوخى هايى كه موجب خنده مردم مى شوند ، بيان عيب هاى مردم ، و همنشينى با افراد مشكوك (متّهم) . و گناهانى كه بلا را فرو مى فرستند ، عبارت اند از : ترك كردن فريادرسىِ درمانده ، ترك كردن يارى ستم ديده ، و ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر . و گناهانى كه دشمنان را چيره مى سازند ، عبارت اند از : آشكارا ستم كردن ، علنى كردن گناهان ، مباح كردن حرام ، نافرمانى كردن از نيكان و پيروى نمودن از بدان . و گناهانى كه نابودى را نزديك مى سازند ، عبارت اند از : قطع رحِم ، سوگند دروغ ، سخنان دروغ ، زنا ، بستن راه مسلمانان ، و به ناحق ادّعاى امامت نمودن . و گناهانى كه [رشته] اميد را قطع مى كنند ، عبارت اند از : نوميدى از بخشايش خداوند ، نوميدى از رحمت خدا ، اعتماد به غير خدا ، و دروغ پنداشتن وعده خداوند عز و جل . و گناهانى كه هوا را تاريك مى نمايند ، عبارت اند از : جادوگرى ، كهانت ، باور داشتن به ستارگان [و تأثير حركت آنها در رخدادهاى آينده]، دروغ پنداشتن قَدَر ، و سرپيچى از پدر و مادر (عاقّ والدين) . و گناهانى كه پرده را مى درند ، عبارت اند از : قرض گرفتن به قصد ادا نكردن ، زياده روى در هزينه ها بر پايه باطل ، بخل ورزيدن در حقّ خاندان و فرزندان و خويشان ، بداخلاقى ، ناشكيبايى ، بى قرارى ، تنبلى ، و كوچك كردن دينداران . و گناهانى كه دعا را باز مى گردانند ، عبارت اند از : بدخواهى ، خباثت باطن ، دورويى با برادران [دينى] ، ندادن صدقه در پاسخ [ درخواست نيازمندان] ، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا زمانى كه وقتشان بگذرد ، تقرّب نجستن به خداوند عز و جل با نيكوكارى و صدقه ، و فحّاشى و ناسزاگويى در گفتار . و گناهانى كه باران آسمان را باز مى دارند ، عبارت اند از : ستم داوران در داورى ، گواهى دروغ ، كتمان گواهى ، خوددارى از پرداخت زكات و بدهكارى و احسان ، سخت دلى نسبت به فقيران و بينوايان ، ستم بر يتيمان و بيوگان ، و دور كردن نيازمند و شبانه باز گرداندن او .

.

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

الإمام الباقر عليه السلام : ما مِن سَنَةٍ أقَلُّ مَطَرا مِن سَنَةٍ ، ولكِنَّ اللّه َ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ ، إنَّ اللّه َ عز و جل إذا عَمِلَ قَومٌ بَالمَعاصي صَرَفَ عَنهُم ما كانَ قَدَّرَ لَهُم مِنَ المَطَرِ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام : حَياةُ دَوابِّ البَحرِ بِالمَطَرِ ، فَإِذا كُفَّ المَطَرُ ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ وَالبَحرِ ، وذلِكَ إذا كَثُرَتِ الذُّنوبُ وَالمَعاصي . (2)

عنه عليه السلام : إذا فَشا أربَعَةٌ ظَهَرَت أربَعَةٌ : إذا فَشَا الزِّنا ظَهَرَتِ الزَّلزَلَةُ ، وإذا فَشَا الجَورُ فِي الحُكمِ احتُبِسَ القَطرُ ، وإذا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ اُديلَ لِأَهلِ الشِّركِ مِن أهلِ الإِسلامِ ، وإذا مُنِعَتِ الزَّكاةُ ظَهَرَتِ الحاجَةُ . (3)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 272 ح 15 ، المحاسن : ج 1 ص 207 ح 365 ، الأمالي للصدوق : ص 384 ح 493 كلّها عن أبي حمزة ، روضة الواعظين : ص 460 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 329 ح 12 .
2- .تفسير القمّي : ج 2 ص 160 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 349 ح 40 .
3- .الكافي : ج 2 ص 448 ح 3 ، الخصال : ص 242 ح 95 عن عبد الرحمن بن كثير الهاشمي ، المواعظ العدديّة : ص 226 كلاهما نحوه ، وسائل الشيعة : ج 11 ص 514 ح 5 .

ص: 335

امام باقر عليه السلام : هيچ سالى بارانش از سال ديگر كمتر نيست ؛ ولى خداوند ، آن را ، چنان كه مى خواهد ، قرار مى دهد . هر گاه قومى مرتكب گناه شوند ، بارانى را كه برايشان مقدّر نموده ، از آنان باز مى دارد .

امام صادق عليه السلام : زندگى جانداران دريا ، در گرو بارش باران است . هر گاه باران باز داشته شود ، فساد در خشكى و دريا بروز مى كند و اين ، هنگامى است كه گناهان و نافرمانى ها رواج يابند .

امام صادق عليه السلام : هر گاه چهار چيز شايع شود ، چهار چيز بروز مى كند : هر گاه زنا گسترش يابد ، زلزله رخ دهد ؛ و هر گاه ستم در داورى رواج يابد ، باران بند مى آيد ؛ هر گاه اهل ذمّه مورد ستم قرار گيرند ، مشركان بر مسلمانان چيره مى گردند ؛ و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى گردد ، نيازها رو مى شوند .

.

ص: 336

الإمام الرضا عليه السلام : إذا كَذَبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ ، وإذا جارَ السُّلطانُ هانَتِ الدَّولَةُ ، وإذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشي . (1)

الغيبة للطوسي عن أبي حمزة : قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : إلَى السَّبعينَ بَلاءٌ ، وكانَ يَقولُ : «بَعدَ البَلاءِ رَخاءٌ» وقَد مَضَتِ السَّبعونَ ولَم نَرَ رَخاءً . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا ثابِتُ ، إنَّ اللّه َ تَعالى كانَ وَقَّتَ هذَا الأَمرَ فِي السَّبعينَ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسينُ عليه السلام ، اشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ عَلى أهلِ الأَرضِ ، فَأَخَّرَهُ إلى أربَعينَ ومِئَةِ سَنَةٍ ، فَحَدَّثناكُم فَأَذَعتُمُ الحَديثَ ، وكَشَفتُم قِناعَ السِّرِّ ، فَأَخَّرَهُ اللّه ُ ولَم يَجعَل لَهُ بَعدَ ذلِكَ عِندَنا وَقتا و «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (2) . (3)

الغيبة للطوسي عن أبي بصير : قُلتُ لَهُ : ألِهذَا الأَمرِ أمَدٌ نُريحُ إلَيهِ أبدانَنا ، ونَنتَهي إلَيهِ ؟ قالَ : بَلى ، ولكِنَّكُم أذَعتُم فَزادَ اللّه ُ فيهِ . (4)

5 / 8مَوارِدُ البَداءِ فِي القُرآنِأ _ البَداءُ في عَذابِ قَومِ يونُسَالكتاب«فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَ_نُهَا إِلَا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَ_هُمْ إِلَى حِينٍ» . (5)

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 310 ح 2 ، الأمالي للطوسي : ص 79 ح 117 كلاهما عن ياسر ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 179 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 373 ح 8 .
2- .الرعد : 39 .
3- .الغيبة للطوسي : ص 428 ح 417 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 218 ح 69 ، الغيبة للنعماني : ص 293 ح 10 وليس فيه صدره إلى «ولم نر رخاء» ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 178 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 114 ح 39 .
4- .الغيبة للطوسي : ص 427 ح 416 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 113 ح 38 .
5- .يونس : 98 .

ص: 337

5 / 8 نمونه هاى بَدا در قرآن

الف _ بَدا در كيفر قوم يونس

امام رضا عليه السلام : هر گاه فرمان روايان دروغ بگويند ، باران باز داشته مى شود و هر گاه پادشاه ستم نمايد ، دولتْ سست مى گردد و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى گردد ، حيوانات مى ميرند .

الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو حمزه _ : به امام باقر عليه السلام گفتم : على عليه السلام پيوسته مى فرمود : تا هفتاد سال ، بلا خواهد بود و مى فرمود : كه پس از بلا ، آسايش خواهد بود ، در حالى كه سال هفتادم گذشت ولى ما آسايش را نديديم . امام باقر عليه السلام فرمود : «اى ثابت! همانا خداى متعال اين كار را در سال هفتادم معيّن كرده بود . وقتى حسين عليه السلام كشته شد ، خشم خداوند بر زمينينان شدّت يافت و آن را تا صد و چهل سال به تأخير انداخت . آن گاه ما شما را [از رازى ]خبردار نموديم و شما راز را فاش كرديد و پرده آن را كنار زديد . بدين خاطر ، خداوند ، آن را [دوباره] به تأخير انداخت و پس از آن ، وقتى را براى آن نزد ما وقتى تعيين نكرد و «خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست » » .

الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو بصير _ : به او (امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام) گفتم : آيا براى اين بلا، نقطه پايانى تعيين شده است تا بدن هاى ما در آن به آسايش برسد ؟ فرمود : «بله ؛ ولى شما [رازِ آن را] پخش كرديد. بدين جهت، خداوند در وقتِ آن افزود» .

5 / 8نمونه هاى بَدا در قرآنالف _ بَدا در كيفر قوم يونسقرآن«چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن] ايمان بياورد و ايمانش به حالش سود بخشد، مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه ]ايمان آوردند ، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى، آنان را برخوردار ساختيم؟» .

.

ص: 338

الحديث الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ يونُسَ لَمّا آذاهُ قَومُهُ دَعَا اللّه َ عَلَيهِم ، فَأَصبَحوا أوَّلَ يَومٍ ووُجوهُهُم مُصفَرَّةٌ (1) وأصبَحُوا اليَومَ الثّانِيَ ووُجوهُهُم سودٌ قالَ : وكانَ اللّه ُ واعَدَهُم أن يَأتِيَهُمُ العَذابُ ، فَأَتاهُمُ العَذابُ حَتّى نالوهُ بِرِماحِهِم ؛ فَفَرَّقوا بَينَ النِّساءِ وأولادِهِنَّ ، وَالبَقَرِ وأولادِها ، ولَبِسُوا المُسوحَ وَالصّوفَ ، ووَضَعُوا الحِبالَ في أعناقِهِم ، وَالرَّمادَ عَلى رُؤوسِهِم ، وضَجُّوا ضَجَّةً واحِدَةً إلى رَبِّهِم ؛ وقالوا : آمَنّا بِإِلهِ يونُسَ ؛ قالَ : فَصَرَفَ اللّه ُ عَنهُمُ العَذابَ . (2)

تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام : لَمّا أظَلَّ قَومَ يونُسَ العَذابُ ، دَعَوُا اللّه َ فَصَرَفَهُ عَنهُم ، قُلتُ : كَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ أنَّهُ يَصرِفُهُ عَنهُم . (3)

علل الشرايع عن أبي بصير : قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : لِأَيِّ عِلَّةٍ صَرَفَ اللّه ُ عز و جل العَذابَ عَن قَومِ يونُسَ وقَد أظَلَّهُم ، ولَم يَفعَل كَذلِكَ بِغَيرِهِم مِنَ الاُمَمِ ؟ فَقالَ : لِأَنَّهُ كانَ في عِلمِ اللّه ِ عز و جل أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم ، لِتَوبَتِهِم وإنَّما تَرَكَ إخبارَ يونُسَ بِذلِكَ ؛ لِأَنَّهُ عز و جل أرادَ أن يُفَرِّغَهُ لِعِبادَتِهِ في بَطنِ الحوتِ ، فَيَستَوجِبَ بِذلِكَ ثَوابَهُ وكَرامَتَهُ . (4)

علل الشرايع عن سماعة : أنَّهُ سَمِعَهُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما رَدَّ اللّه ُ العَذابَ عَن قَومٍ قَد أظَلَّهُم إلّا قَومَ يونُسَ ، فَقُلتُ : أكانَ قَد أظَلَّهُم ؟ فَقالَ : نَعَم ، حَتّى نالوهُ بِأَكُفِّهِم ، قُلتُ : فَكَيف كانَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ المُثبَتِ عِندَ اللّه ِ عز و جل الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم . (5)

.


1- .في المصدر : «صفرة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 136 ح 46 عن الثمالي ، بحار الأنوار : ج 14 ص 399 ح 13 .
3- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 136 ح 45 .
4- .علل الشرايع : ص 77 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 386 ح 3 .
5- .علل الشرايع : ص 77 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 386 ح 4 .

ص: 339

حديث امام باقر عليه السلام : وقتى قوم يونس وى را آزردند، او آنان را نفرين نمود. بدين خاطر، روز اوّل، در حالى از خواب برخاستند كه چهره هايشان زرد گشته بود و روز دوم، صبح را در حالى آغاز كردند كه چهره هايشان سياه شده بود . و خداوند ، وعده شان داده بود كه عذاب بر آنان فرود آيد. آن گاه عذاب تا نزديكى آنان آمد. پس، بين زنان و فرزندانشان و گاوها و بچه هاى آنها جدايى انداختند و لباس هاى ژنده و پشمينه پوشيدند و ريسمان به گردن هايشان بستند و خاكستر بر سرهايشان ريختند و يك پارچه به سوى پروردگارشان ناله زدند و گفتند: به خداى يونس، ايمان آورديم. آن گاه خداوند، عذاب را از آنان باز داشت.

تفسير العيّاشى _ به نقل از ابو بصير _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى عذاب بر قوم يونس سايه افكند، به درگاه خداوند، دعا كردند. آن گاه خداوند، عذاب را از آنان باز داشت». گفتم: اين، چگونه ممكن است؟ فرمود: «در دانش خدا بوده كه آن را از آنان باز مى دارد».

علل الشرائع _ به نقل از ابو بصير _ : به امام صادق عليه السلام گفتم: به چه علّت، خداوند عز و جلعذابى را كه بر قوم يونس سايه افكنده بود، از آنان باز داشت، در حالى كه با امّت هاى ديگر چنين نكرد؟ فرمود: «زيرا در دانش خداوند عز و جلبوده كه عذاب را از آنان به خاطر توبه شان باز دارد و همانا خبر آن را به يونس نداده بود؛ چرا كه خداوند عز و جل اراده كرده بود كه او را در شكم ماهى بيندازد تا او را عبادت كند و بدين سبب، مستوجب پاداش و كرامت خدا گردد».

علل الشرائع _ به نقل از سماعه _ : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند از هيچ قومى عذابى را كه بر آنان سايه افكنده بود، باز نگردانيد، جز قوم يونس». گفتم: آيا عذاب بر آنان سايه افكنده بود؟ فرمود: «بله! حتّى آن را با دستانشان لمس كردند». گفتم: اين، چگونه مى شود؟ فرمود: «در دانشِ حتمى شده در نزد خداوند عز و جل كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چنين بود كه آن را از آنان باز مى دارد».

.

ص: 340

ب _ البَداءُ في مُواعَدَةِ موسىالكتاب«وَوَ عَدْنَا مُوسَى ثَلَ_ثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَ_هَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَ_تُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلِةً وَقَالَ مُوسَى لأَِخِيهِ هَ_رُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» . (1)

«وَ إِذْ وَ عَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَ__لِمُونَ» . (2)

الحديث الإمام الباقر عليه السلام _ في قَولِهِ تَعالى : «وَ إِذْ وَ عَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» _ : كانَ فِي العِلمِ وَالتَّقديرِ ثَلاثينَ لَيلَةً ، ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَزادَ عَشرا ، فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ لِلأَوَّلِ وَالآخِرِ أربَعينَ لَيلَةً . (3)

ج _ البَداءُ في دُخولِ الأَرضِ المُقَدَّسَةِالكتاب«يَ_قَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَ_سِرِينَ» . (4)

.


1- .الأعراف : 142 .
2- .البقرة : 51 .
3- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 44 ح 46 عن محمّد بن مسلم ، بحار الأنوار : ج 13 ص 226 ح 27 .
4- .المائدة : 21 .

ص: 341

ب _ بَدا در وعده با موسى
ج _ بَدا در وارد شدن به سرزمين مقدّس

ب _ بَدا در وعده با موسىقرآن«و با موسى، سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر، تمام كرديم، تا آن كه وقت معيّن پروردگارش در چهل شب به سر آمد. و موسى [هنگام رفتن به كوه طور ]به برادرش هارون گفت: «در ميان قوم من، جانشينم باش و [كار آنان را ]اصلاح كن و از راه فسادگران، پيروى مكن»» .

«و آن گاه [را به ياد آوريد] كه با موسى چهل شب قرار گذاشتيم. آن گاه در غياب وى، شما گوساله را [به پرستش ]گرفتيد، در حالى كه ستمكار بوديد» .

حديث امام باقر عليه السلام _ درباره اين گفته خداى متعال: «و آن گاه كه با موسى چهل شب، قرار گذاشتيم» _ : در دانش و تقدير خداوند، سى شب بود. سپس براى خداوند، بَدا حاصل شد و ده شب بر آن افزود، تا اين كه وقت معيّن پروردگارش براى اوّل و آخر[ش]، چهل شب، تمام گرديد.

ج _ بَدا در وارد شدن به سرزمين مقدّسقرآن«اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد و به عقب باز نگرديد، كه زيانكار خواهيد شد» .

.

ص: 342

الحديث الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام _ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_قَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ م : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها . (1)

الإمام الصادق عليه السلام _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها ، ثُمَّ كَتَبَها لِأَبنائِهِم فَدَخَلوها ، وَاللّه ُ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)

عنه عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ : كانَ في عِلمِهِ أنَّهُم سَيَعصونَ ويَتيهونَ أربَعينَ سَنَةً ، ثُمَّ يَدخُلونَها بَعدَ تَحريمِهِ إيّاها عَلَيهِم . (3)

عنه عليه السلام : إنَّ بَني إسرائيلَ قالَ لَهُم : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» فَلَم يَدخُلوها ، حَتّى حَرَّمَها عَلَيهِم وعَلى أبنائِهِم ، وإنَّما دَخَلَها أبناءُ الأَبناءِ . (4)

د _ البَداءُ في ذَبحِ إسماعيلَالكتاب«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَ_بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَ_أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّ_بِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نَ_دَيْنَ_هُ أَن يَ_إِبْرَ هِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَ_ذَا لَهُوَ الْبَلَ_ؤُاْ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْنَ_هُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» . (5)

.


1- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 304 ح 69 عن زرارة وحمران ومحمّد بن مسلم ، بحار الأنوار : ج 13 ص 180 ح 11 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 304 ح 72 عن مسعدة بن صدقة ، بحار الأنوار : ج 13 ص 181 ح 14 .
3- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 306 ح 76 عن ابن سنان ، بحار الأنوار : ج 13 ص 182 ح 17 .
4- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 304 ح 70 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 13 ص 181 ح 12 .
5- .الصّافّات : 102 _ 107 .

ص: 343

د _ بَدا در بريدن سر اسماعيل

حديث امام باقر و امام صادق عليهماالسلام _ درباره اين سخن خداى متعال: «اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : آن (در آمدن به سرزمين مقدّس) را براى آنان مقرّر داشت و سپس محوش نمود.

امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره اين سخن خداوند، مورد پرسش قرار گرفت: «به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : آن را براى آنان مقرّر داشت و سپس محوش نمود. سپس آن را براى فرزندان آنان مقرّر داشت و آنان به آن وارد شدند. و خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست.

امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداوند عز و جل: «به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : در دانش او چنين بود كه آنان به زودى، نافرمانى مى كنند و چهل سال [در بيابان] سرگردان خواهند بود و سپس، پس از اين كه خدا بر آنان حرام نمود، واردش مى گردند.

امام صادق عليه السلام _ به ابو بصير _ : خداوند به بنى اسرائيل فرمود: «به سرزمين مقدّس درآييد»؛ ولى به آن، وارد نشدند، تا اين كه خداوند، آن را بر آنان و فرزندانشان حرام نمود، و همانا فرزندان فرزندان [آنان] ، در آن وارد شدند.

د _ بَدا در بريدن سر اسماعيلقرآن«و وقتى با او به جايگاه «سعى» رسيد، گفت: «اى پسرك من! من در خواب [،چنين ]ديدم كه تو را سر مى بُرم. پس ببين چه به نظرت مى آيد». گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. إن شاء اللّه ، مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس، وقتى هر دو، تن در دادند (همديگر را بدرود) گفتند و [ابراهيم ،] او را به پيشانى بر خاك افكند، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. راستى كه اين، همان آزمايش آشكار بود. و او را در ازاى قربانى بزرگى، باز رهانيديم» .

.

ص: 344

الحديث الإمام الصادق عليه السلام : ما بَدا للّه ِِ بَداءٌ كَما بَدا لَهُ في إسماعيلَ أبي ؛ إذا أمَرَ أباهُ إبراهيمَ بِذَبحِهِ ، ثُمَّ فَداهُ بِذِبحٍ (1) عَظيمٍ . (2)

ه _ في مَوارِدَ اُخرى الإمام عليّ عليه السلام _ فيما نُسِبَ إلَيهِ في بَيانِ أصنافِ آياتِ القُرآنِ وأنواعِها _ : وأمّا مَن أنكَرَ البَداءَ ، فَقَد قالَ اللّه ُ في كِتابِهِ : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (3) وذلِكَ أنَّ اللّه َ سُبحانَهُ أراد أن يُهلِكَ الأَرضَ في ذلِكَ الوَقتِ ، ثُمَّ تَدارَكَهُم بِرَحمَتِهِ فَبَدا لَهُ في هَلاكِهِم وأنزَلَ عَلى رَسولِهِ «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» (4) . ومِثلُهُ قَولُهُ تَعالى : «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (5) ثُمَّ بَدا لَهُ «وَمَا لَهُمْ أَلَا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» (6) . وكَقَولِهِ : «إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَ_بِرُونَ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ» (7) ثُمَّ بَدا لَهُ تَعالى ، فَقالَ : «الْ_آنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَعَلِم أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّ_بِرِينَ» (8) . وهكَذا يَجرِي الأَمرُ ما فِي النّاسِخِ وَالمَنسوخِ ، وهُوَ يَدُلُّ عَلى تَصحيحِ البَداءِ . وقَولُهُ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (9) فَهَل يَمحو إلّا ما كانَ ، وهَل يُثبِتُ إلّا ما لَم يَكُن ، ومِثلُ هذا كَثيرٌ في كِتابِ اللّه ِ عز و جل . (10)

.


1- .الذِّبح : المذبوح (مفردات ألفاظ القرآن : ص 326 «ذبح») .
2- .التوحيد : ص 336 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 109 ح 26 .
3- .الذاريات : 54 .
4- .الذاريات : 55 .
5- .الأنفال : 33 .
6- .الأنفال : 34 .
7- .الأنفال : 65 .
8- .الأنفال : 66 .
9- .الرعد : 39 .
10- .بحار الأنوار : ج 93 ص 83 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام .

ص: 345

ه _ نمونه هاى ديگر

حديث امام صادق عليه السلام : براى خداوند، هيچ بَدايى همانند بَداى او درباره پدرم اسماعيل، حاصل نشد، هنگامى كه پدر او ابراهيم را به بريدن سر وى فرمان داد و سپس او را در ازاى قربانى بزرگى رهانيد.

ه _ نمونه هاى ديگر امام على عليه السلام _ درباره آنچه كه در بيان اقسام و انواع آيات قرآن، به وى منسوب است _ : و كسى كه بَدا را انكار كند، به يقين، خداوند در كتابش فرموده: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . اين، بِدان جهت است كه خداوندِ منزّه، اراده كرد كه [اهل] زمين را در اين وقت، نابود سازد. سپس با رحمت خودش، [گذشته] آنان را جبران نمود و براى او در نابودى شان بَدا حاصل شد و [اين آيه را ]بر پيامبرش نازل فرمود: «و پند ده، كه پند، مؤمنان را سود مى بخشد» . و مانند آن، اين سخن خداى متعال است: «و تا تو در ميان آنان هستى، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مى كنند، خدا عذاب كننده ايشان نخواهد بود» . سپس براى او بَدا حاصل شد: «و چرا خدا عذابشان نكند، با اين كه آنان [مردم را] از [زيارت] مسجد الحرام باز مى دارند؟» . و مانند اين سخن خداست: «اگر از شما بيست تن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره مى گردند و اگر از شما يكصد تن باشند، بر هزار تن از كافران، پيروز مى گردند» . سپس براى خداى متعال، بَدا حاصل شد و فرمود: «اكنون، خدا بر شما تخفيف داد و معلوم داشت كه در شما ضعفى هست. پس، اگر از ميان شما يكصد تن شكيبا باشند، بر دويست تن، پيروز مى گردند و اگر از شما هزار تن باشند، به توفيق الهى، بر دو هزار تن غلبه مى كنند، و خدا با شكيبايان است» . و اين چنين است آنچه در ناسخ و منسوخ است و آن، بر صحيح بودن بَدا دلالت دارد. و [درباره ]اين سخن خدا: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست» پس آيا جز آنچه را بوده، محو مى كند؟ و آيا جز آنچه را نبوده، اثبات مى كند؟ و همانند اين، در كتاب خداوند عز و جل بسيار است.

.

ص: 346

تفسير العيّاشي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام _ في قَولِهِ «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» (1) _ : النّاسِخُ ما حُوِّلَ ، وما يُنسيها : مِثلُ الغَيبِ الَّذي لَم يَكُن بَعدُ ، كَقَولِهِ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . قالَ : فَيَفعَلُ اللّه ُ ما يَشاءُ ، ويُحَوِّلُ ما يَشاءُ ، مِثلُ قَومِ يونُسَ إذا بَدا لَهُ فَرَحِمَهُم ، ومِثلُ قَولِهِ «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» قالَ أدرَكَتهُم رَحمَتُهُ . (2)

5 / 9اِحتِجاجاتٌ فِي البَداءِ الإمام العسكريّ عليه السلام : جاءَ قَومٌ مِنَ اليَهودِ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقالوا : يا مُحَمَّدُ ، هذِهِ القِبلَةُ بَيتُ المَقدِسِ قَد صَلَّيتَ إلَيها أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً ثُمَّ تَرَكتَهَا الآنَ ، أفَحَقّا كانَ ما كُنتَ عَلَيهِ فَقَد تَرَكتَهُ إلى باطِلٍ ، فَإِنَّما يُخالِفُ الحَقَّ الباطِلُ ، أو باطِلاً كانَ ذلِكَ فَقَد كُنت عَلَيهِ طولَ هذِهِ المُدَّةِ ؟ فَما يُؤمِنُنا أن تَكونَ الآنَ عَلى باطِلٍ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : بَل ذلِكَ كانَ حَقّا وهذا حَقٌّ ، يَقولُ اللّه ُ : «قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (3) إذا عَرَفَ صَلاحَكُم يا أيُّهَا العِبادُ فِي استِقبالِ المَشرِقِ أمَرَكُم بِهِ ، وإذا عَرَفَ صَلاحَكُم فِي استِقبالِ المَغرِبِ أمَرَكُم بِهِ ، وإن عَرَفَ صَلاحَكُم في غَيرِهِما أمَرَكُم بِهِ ، فَلا تُنكِروا تَدبيرَ اللّه ِ تَعالى في عِبادِهِ ، وقَصدَهُ إلى مَصالِحِكُم . ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَقَد تَرَكتُمُ العَمَلَ يَومَ السَّبتِ ثُمَّ عَمِلتُم بَعدَهُ سائِرَ الأَيّامِ ، ثُمَّ تَرَكتُموهُ فِي السَّبتِ ثُمَّ عَمِلتُم بَعدَهُ ، أفَتَرَكتُمُ الحَقَّ إلى باطِلٍ أوِ الباطِلَ إلى حَقٍّ ؟ أوِ الباطِلَ إلى باطِلٍ أوِ الحَقَّ إلى حَقٍّ ؟ قولوا كَيفَ شِئتُم فَهُوَ قَولُ مُحَمَّدٍ وجَوابُهُ لَكُم . قالوا : بَل تَركُ العَمَلِ فِي السَّبتِ حَقٌّ وَالعَمَلُ بَعدَهُ حَقٌّ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فَكَذلِكَ قِبلَةُ بَيتِ المَقدِسِ في وَقتِهِ حَقٌّ ، ثُمَّ قِبلَةُ الكَعبَةِ في وَقتِهِ حَقٌّ . فَقالوا لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، أفَبَدا لِرَبِّكَ فيما كانَ أمَرَكَ بِهِ بِزَعمِكَ مِنَ الصَّلاةِ إلى بَيتِ المَقدِسِ حَتّى نَقَلَكَ إلَى الكَعبَةِ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ما بَدا لَهُ عَن ذلِكَ ، فَإِنَّهُ العالِمُ بِالعَواقِبِ وَالقادِرُ عَلَى المَصالِحِ ، لا يَستَدرِكُ عَلى نَفسِهِ غَلَطا ، ولا يَستَحدِثُ رَأياً بِخِلافِ المُتَقَدِّمِ جَلَّ عَن ذلِكَ ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ أيضا مانِعٌ يَمنَعُهُ مِن مُرادِهِ ، ولَيسَ يَبدو إلّا لِمَن كانَ هذا وَصفَهُ ، وهُوَ عز و جل يَتَعالى عَن هذِهِ الصِّفاتِ عُلُوّا كَبيرا . ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أيُّهَا اليَهودُ ، أخبِروني عَنِ اللّه ِ ألَيسَ يُمرِضُ ثُمَّ يُصِحُّ ، ويُصِحُّ ثُمَّ يُمرِضُ ، أبَدا لَهُ في ذلِكَ ، ألَيسَ يُحيي ويُميتُ ؟ [ألَيسَ يَأتي بِاللَّيلِ في أثَر النَّهارِ ، وَالنَّهارِ في أثَرِ اللَّيلِ] أبَدا لَهُ في كُلِّ واحِدٍ مِن ذلِكَ ؟ قالوا : لا ، قالَ : فَكَذلِكَ اللّه ُ تَعَبَّدَ نَبِيَّهُ مُحَمَّدا بِالصَّلاةِ إلَى الكَعبَةِ بَعدَ أن كانَ تَعَبَّدَهُ بِالصَّلاةِ الى بَيتِ المَقدِسِ ، وما بَدا لَهُ فِي الأَوَّلِ . ثُمَّ قالَ : ألَيسَ اللّه ُ يَأتي بِالشِّتاءِ في أثَرِ الصَّيفِ ، وَالصَّيفِ في أثَرِ الشِّتاءِ ؟ أبَدا لَهُ في كُلِّ واحِدٍ مِن ذلِكَ ؟ قالوا : لا ، قالَ : فَكَذلِكَ لَم يَبدُ لَهُ فِي القِبلَةِ . قالَ : ثُمَّ قالَ : ألَيسَ قَد ألزَمَكُم فِي الشِّتاءِ أن تَحتَرِزوا مِنَ البَردِ بِالثِّيابِ الغَليظَةِ ، وألزَمَكُم فِي الصَّيفِ أن تَحتَرِزوا مِنَ الحَرِّ ، أفَبَدا لَهُ فِي الصَّيفِ حَتّى أمَرَكُم بِخِلافِ ما كانَ أمَرَكُم بِهِ فِي الشِّتاءِ ؟ قالوا : لا ، فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فَكَذلِكُمُ اللّه ُ تَعَبَّدَكُم في وَقتٍ لِصَلاحٍ يَعلَمُهُ بِشَيءٍ ، ثُمَّ تَعَبَّدَكُم في وَقتٍ آخَرَ لِصَلاحٍ آخَرَ يَعلَمُهُ بِشَيءٍ آخَرَ ، فَإِذا أطَعتُمُ اللّه َ فِي الحالَينِ استَحقَقتُم ثَوابَهُ ، وأنزَلَ اللّه ُ تَعالى «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (4) أي إذا تَوَجَّهتُم بِأَمرِهِ ، فَثَمَّ الوَجهُ الَّذي تَقصِدونَ مِنهُ اللّه َ ، وتَأمَلونَ ثَوابَهُ . (5)

.


1- .البقرة : 106 .
2- .تفسير العيّاشي : ج 1 ص 55 ح 77 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 116 ح 77 .
3- .البقرة : 142 .
4- .البقرة : 115 .
5- .الاحتجاج : ج 1 ص 83 ح 25 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : ص 493 ح 312 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 105 ح 18 .

ص: 347

5 / 9 استدلال هايى درباره بَدا

تفسير العيّاشى _ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر عليه السلام ، درباره اين سخن خدا: «هر حكمى را كه نسخ كنيم و يا آن را به [دست ]فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانند آن را مى آوريم» _ : ناسخ، آن است كه تبديل مى شود، و آنچه [خداوند ]مى فراموشاند، مانند غيبى است كه هنوز موجود نشده است، مانند اين سخن خدا: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست» . پس خداوند، آنچه را بخواهد، انجام مى دهد و آنچه را بخواهد، تبديل مى كند، مانند قوم يونس، آن هنگام كه براى او بَدا حاصل شد و رحمتشان نمود، و مانند سخن خدا كه: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . رحمت خدا آنان را دريافت.

5 / 9استدلال هايى درباره بَدا امام عسكرى عليه السلام : گروهى از يهود، نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند: اى محمّد! اين قبله، بيت المقدّس است كه تو چهارده سال به سوى آن نماز گزاردى و سپس اكنون آن را ترك نموده اى. آيا چيزى كه بر آن بودى، حق بود، كه [اگر حق بود،] اكنون تو آن را ترك نموده اى و به سوى باطل شده اى، در حالى كه باطل ، با حقّ، ناسازگار است؟ يا چيزى كه بر آن بودى، باطل بود، كه [اگر باطل بود،] تو در اين مدّت بر آن بوده اى؟ پس چگونه مطمئن باشيم كه تو اكنون بر باطل نيستى؟ پيامبر خدا فرمود: «بلكه آن، حق بود و اين [هم] حق است. خداوند مى فرمايد: «بگو: مشرق و مغرب، از آنِ خداست. هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند» . اى بندگان! هر گاه صلاح شما را در رو گرداندن به مشرق بداند، به آن فرمانتان مى دهد و هر گاه صلاح شما را در رو گرداندن به مغرب بداند، به آن فرمانتان مى دهد و اگر صلاح شما را در غير آن دو بداند، به همان فرمانتان مى دهد. پس، تدبير خداى متعال را درباره بندگانش و خواست او را در مصالح خودتان، انكار نكنيد». سپس پيامبر خدا فرمود: «شما روز شنبه كار را رها كرديد و پس از آن، در روزهاى ديگر كار كرديد. سپس روز شنبه، آن را رها كرديد و پس از آن، [شنبه ها را] كار كرديد. آيا حق را رها كرديد و به سوى باطل شديد، يا باطل را رها كرديد و به سوى حق شديد؟ يا اين كه باطل را رها كرديد و به سوى باطل شديد، يا حق را رها كرديد و به سوى حق شديد؟ هر چه خواستيد، بگوييد كه آن، همان سخن محمّد و پاسخ او به شماست». گفتند: بلكه رها كردن كار در روز شنبه حق است و كار كردن پس از آن نيز حق است. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «و همچنين است قبله بيت المقدّس كه در وقت خودش، حق است و سپس قبله كعبه كه در وقت خودش، حق است». به پيامبر گفتند: «اى محمّد! آيا به گمان تو براى پروردگارت درباره دستور نماز گزاردن تو به سوى بيت المقدّس، بَدا حاصل شد كه تو را به سوى كعبه منتقل نمود؟ پيامبر خدا فرمود: «در اين باره براى او بَدا حاصل نشد؛ زيرا او به عواقب، آگاه و به مصالح، تواناست. او كارِ خود را به جهت آگاهى از اشتباه [خويش] تغيير نمى دهد و نظر جديدى بر خلاف نظر گذشته اش نمى دهد _ كه او برتر از آن است _ و نيز مانعى كه او را از مرادش باز دارد، براى او وجود ندارد. بَدا حاصل نمى شود، جز براى كسى كه اين صفت ها را داشته باشد و خداوند عز و جل والاتر از آن است كه اين صفات را داشته باشد؛ خدايى كه بلندمرتبه و بزرگوار است». سپس پيامبر خدا به آنان فرمود: «اى يهود! مرا درباره خدا خبردار كنيد كه آيا چنين نيست كه بيمار مى كند و سپس تن درست مى سازد، و سالم مى گرداند و سپس بيمار مى نمايد. آيا در اين باره براى او بَدا حاصل مى شود؟ آيا او زنده نمى كند و نمى ميراند؟ [آيا شب را در پى روز و سپس روز را در پى شب نمى آورد؟] آيا درباره هر يك از اينها، براى او بَدا حاصل مى شود؟». گفتند: نه. فرمود: «پس، همين گونه خداوند، پيامبرش محمّد را به نماز گزاردن به سوى كعبه، متعبّد (ملزم) نمود، پس از آن كه او را به نماز گزاردن به سوى بيت المقدّس ملزم نموده بود، در حالى كه درباره اوّلى براى او بَدا حاصل نشد». سپس فرمود: «آيا خداوند، زمستان را در پى تابستان و تابستان را در پى زمستان نمى آورد؟ آيا درباره هر يك از اينها براى او بَدا حاصل مى شود؟». گفتند: نه. فرمود: «پس همين طور، درباره قبله نيز براى او بَدا حاصل نشد». «سپس پيامبر خدا فرمود: «آيا چنين نيست كه شما را در زمستان ملزم نمود كه با لباس هاى ضخيم، خودتان را از سرما و در تابستان از گرما نگه بداريد؟ آيا در تابستان براى او بَدا حاصل شد تا شما را به خلاف آنچه در زمستان فرمان داده بود، فرمان دهد؟». گفتند: نه. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «پس همانند اين، خداوند در زمانى، شما را به خاطر مصلحتى، به چيزى ملزم مى كند و سپس در زمانى ديگر، شما را به خاطر مصلحتى ديگر به چيز ديگرى ملزم مى سازد. پس هر گاه در [اين] دو حالت، او را فرمان برديد، سزاوار پاداشش هستيد، و خداى متعال [اين آيه را] نازل فرمود: «و مشرق و مغرب، از آنِ خداست. پس به هر سو رو كنيد، آن جا روى خداست» ، يعنى هر گاه طبق فرمان او [به سويى ]رو كنيد، پس همان جا، رويى است كه شما خداوند را از آن، قصد مى كنيد و آرزوى پاداشش را داريد».

.

ص: 348

. .

ص: 349

. .

ص: 350

التوحيد عن الحسن بن محمّد النّوفلي : قَدِمَ سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ عَلَى المَأمونِ ، فَأَكرَمَهُ ووَصَلَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ : إنَّ ابنَ عَمّي عَلِيَّ بنَ موسى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الحِجازِ وهُوَ يُحِبُّ الكَلامَ وأصحابُهُ ، فَلا عَلَيكَ أن تَصيرَ إلَينا يَومَ التَّروِيَهِ لِمُناظَرَتِهِ . فَقالَ سُلَيمانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي أكرَهُ أن أسأَلَ مِثلَهُ في مَجلِسِكَ في جَماعَةٍ مِن بَني هاشِمٍ ، فَيَنتَقِصَ عِندَ القَومِ إذا كَلَّمَني ، ولا يَجوزُ الاِستِقصاءُ عَلَيهِ . قالَ المَأمونُ : إنَّما وَجَّهتُ إلَيكَ لِمَعرِفَتي بِقُوَّتِكَ ، ولَيسَ مُرادي إلّا أن تَقطَعَهُ عَن حُجَّةٍ واحِدَةٍ فَقَط . فَقالَ سُلَيمانُ : حَسبُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، اجمَع بَيني وبَينَهُ وخَلِّني وإيّاهُ وألزِم . فَوَجَّهَ المَأمونُ إلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ : إنَّهُ قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن أهلِ مَروَ ، وهُوَ واحِدُ خُراسانَ مِن أصحابِ الكَلامِ ، فَإِن خَفَّ عَلَيكَ أن تَتَجَشَّمَ المَصيرَ إلَينا فَعَلتَ . فَنَهَضَ عليه السلام لِلوُضوءِ وقالَ لَنا : تَقَدَّموني _ وعِمرانُ الصّابِئُ مَعَنا _ فَصِرنا إلَى البابِ ، فَأَخَذَ ياسِرٌ وخالِدٌ بِيَدي فَأَدخَلاني عَلَى المَأمونِ ، فَلَمّا سَلَّمتُ ، قالَ : أينَ أخي أبُو الحَسَنِ أبقاهُ اللّه ُ ؟ قُلتُ : خَلَّفتُهُ يَلبَسُ ثِيابَهُ وأمَرَنا أن نَتَقَدَّمَ ، ثُمَّ قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ عِمرانَ مَولاكَ مَعي وهُوَ بِالبابِ ، فَقالَ : مَن عِمرانُ ؟ قُلتُ : الصّابِئُ الَّذي أسلَمَ عَلى يَدَيكَ ، قالَ : فَليَدخُل ، فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ المَأمونُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا عِمرانُ ، لَم تَمُت حَتّى صِرتَ مِن بَني هاشِمٍ ؟ قالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي شَرَّفَني بِكُم يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يا عِمرانُ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ ، قالَ عِمرانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ . إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ واحِدُ خُراسانَ فِي النَّظَرِ ويُنكِرُ البَداءَ ، قالَ : فَلِمَ لا تُناظِرُهُ ؟ قالَ عِمرانُ : ذلِكَ إلَيهِ ، فَدَخَلَ الرِّضا عليه السلام فَقالَ : في أيِّ شَيءٍ كُنتُم ؟ قالَ عِمرانُ : يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ ، فَقالَ سُلَيمانُ : أتَرضى بِأَبِي الحَسَنِ وبِقَولِهِ فيهِ ؟ قالَ عِمرانُ : قَد رَضيتُ بِقَولِ أبِي الحَسَنِ فِي البَداءِ ، عَلى أن يَأتِيَني فيهِ بِحُجَّةٍ أحتَجُّ بِها عَلى نُظَرائي مِن أهلِ النَّظَرِ . قالَ المَأمونُ : يا أبَا الحَسَنِ ما تَقولُ فيما تَشاجَرا فيهِ ؟ قالَ : وما أنكَرتَ مِنَ البَداءِ يا سُلَيمانُ ، وَاللّه ُ عز و جل يَقولُ : «أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَك شَيْ_ئا» (1) ويَقولُ عز و جل : «وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» (2) ويَقولُ : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ» (3) ويَقولُ عز و جل : «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ» (4) ويَقولُ : «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَ_نِ مِن طِينٍ» (5) ويَقولُ عز و جل : «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» (6) ويَقولُ عز و جل : «مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَا فِى كِتَ_بٍ» (7) . قالَ سُلَيمانُ : هَل رَوَيتَ فيهِ شَيئا عَن آبائِكَ ؟ قالَ : نَعَم ، رَوَيتُ عَن أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : إنّ للّه ِِ عز و جل عِلمَينِ : عِلما مَخزونا مَكنونا لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَالعُلَماءُ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ يَعلَمونَهُ . قالَ سُلَيمانُ : اُحِبُّ أن تَنزِعَهُ لي مِن كِتابِ اللّه ِ عز و جل ، قالَ عليه السلام : قَولُ اللّه ِ عز و جل لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (8) أرادَ هَلاكَهُم ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَقالَ : «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» . (9) قالَ سُلَيمانُ : زِدني جُعِلتُ فِداكَ ، قالَ الرِّضا عليه السلام : لَقَد أخبَرَني أبي عَن آبائِهِ أنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قالَ : إنَّ اللّه َ عز و جل أوحى إلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ أن أخبِر فُلانَ المَلِكَ أنّي مُتَوَفّيهِ إلى كَذا وكَذا ، فَأَتاهُ ذلِكَ النَّبِيُّ فَأَخبَرَهُ ، فَدَعَا اللّه ُ المَلِكَ وهُوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي وأقضِيَ أمري ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلى ذلِكَ النَّبِيِّ أنِ ائتِ فُلانَ المَلِكَ فَأَعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ ، وزِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَقالَ ذلِكَ النَّبِيُّ : يا رَبِّ ، إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلَيهِ : إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِكَ ، وَاللّه ُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ . ثُمَّ التَفَتَ إلى سُلَيمانَ فَقالَ : أحسَبُكَ ضاهَيتَ اليَهودَ في هذَا البابِ ، قالَ : أعوذُ بِاللّه ِ مِن ذلِكَ ، وما قالَتِ اليَهودُ ؟ قالَ : قالَت : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» يَعنونَ أنَّ اللّه َ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ، فَلَيسَ يُحدِثُ شَيئا ، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» (10) ، ولَقَد سَمِعتُ قَوما سَأَلوا أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ البَداءِ فَقالَ : وما يُنكِرُ النّاسُ مِنَ البَداءِ وأن يَقِفَ اللّه ُ قَوما يُرجيهِم لِأَمرِهِ ؟ قالَ سُلَيمانُ : ألا تُخبِرُني عَن «إِنَّ_ا أَنزَلْنَ_هُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (11) ، في أيِّ شَيءٍ اُنزِلَت ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّه ُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ ، مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ . قالَ سُلَيمانُ : الآنَ قَد فَهِمتُ جُعِلتُ فِداكَ ، فَزِدني ، قالَ عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ يا سُلَيمانُ إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّه ُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ ولا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ، ولا مَلائِكَتَهُ ، ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ (12) ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ . قالَ سُلَيمانُ لِلمَأمونِ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لا اُنكِرُ بَعدَ يَومي هذَا البَداءَ ، ولا اُكَذِّبُ بِهِ إن شاءَ اللّه ُ . (13)

.


1- .مريم : 67 .
2- .الروم : 27 .
3- .البقرة : 117 ، والأنعام : 101 .
4- .فاطر : 1 .
5- .السجدة : 7 .
6- .التوبة : 106 .
7- .فاطر : 11 .
8- .الذاريات : 54 .
9- .الذاريات : 55 .
10- .المائدة : 64 .
11- .القدر : 1 .
12- .في بعض النسخ : «لم يطلع عليه أحد من خلقه» .
13- .التوحيد : ص 441 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 179 ح 1 ، الاحتجاج : ج 2 ص 365 ح 284 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 329 ح 2 .

ص: 351

التوحيد_ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى _: سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان، نزد مأمون آمد. مأمون، او را گرامى داشت و به او صله داد و سپس به او گفت: همانا پسر عموى من على بن موسى (امام رضا عليه السلام ) از حجاز نزد من آمده است و او كلام و متكلّمان را دوست دارد. هيچ مانعى براى تو نيست كه روز ترويه براى مناظره با او، نزد ما بيايى. سليمان گفت: اى امير مؤمنان! من نمى پسندم كه در مجلس تو در بين گروهى از بنى هاشم، از مانند او پرسشى كنم تا وقتى با من به گفتگو پرداخت، نزد قوم [خود]، تحقير شود. سختگيرى بر او روا نيست. مأمون گفت: همانا من به خاطر شناختم از توانايى تو، به تو روى آورده ام و قصدم، جز اين نيست كه او را فقط با يك برهان قاطع، محكوم نمايى. سليمان گفت: اى امير مؤمنان! كافى است. من و او را در يك جا جمع كن و ما را تنها بگذار و خودت هم حاضر باش. مأمون به امام رضا عليه السلام پيغام فرستاد و گفت: مردى از اهل مرو نزد ما آمده است و او نفر اوّلِ متكلّمان خراسان است. اگر زحمت آمدن به نزد ما بر تو آسان است، اين كار را انجام بده. امام عليه السلام براى وضو گرفتن برخاست و به ما فرمود: «شما پيش از من برويد». در حالى كه عمران صابى همراه ما بود، پشت در رسيديم. آن گاه ياسر و خالد، دستم را گرفتند و مرا به نزد مأمون بردند. وقتى سلام كردم، گفت: برادرم ابو الحسن (امام رضا عليه السلام ) _ كه خداوند، نگهدارش باد _ كجاست؟ گفتم: گذاشتيم تا لباسش را بپوشد و به ما فرمود كه پيش تر بياييم. سپس گفتم: اى امير مؤمنان! وابسته تو، عمران، همراه من آمده و پشت در است. گفت: عمران كيست؟ گفتم: همان صابى اى كه به دست تو اسلام آورده است. گفت: داخل بيايد. وقتى [عمران] وارد شد، مأمون به او خوشامد گفت و سپس به او گفت: اى عمران! نمُردى تا اين كه جزو بنى هاشم شدى! عمران گفت: اى امير مؤمنان! ستايش، خدايى را كه مرا به سبب شما شرافت بخشيد. مأمون بدو گفت: اى عمران! اين سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان است. عمران گفت: اى امير مؤمنان! او گمان دارد نفر اوّل خراسان در بحث كلام است، در حالى كه بَدا را انكار مى كند. [مأمون] گفت: پس چرا با او مناظره نمى كنى؟ عمران گفت: اين، به خواست اوست. در اين هنگام، امام رضا عليه السلام وارد شد و فرمود: «درباره چه چيزى سخن مى گوييد؟». عمران گفت: اى فرزند پيامبر خدا! اين، سليمان مَروَزى است. سليمان [به عمران ]گفت: آيا سخن ابو الحسن را درباره بَدا مى پذيرى؟ عمران گفت: سخن ابو الحسن درباره بَدا را مى پذيرم، به اين شرط كه برهانى در اين باره برايم بياورد كه بتوانم با آن، عليه مناظره كنندگانم استدلال نمايم. مأمون گفت: اى ابو الحسن! درباره آنچه اينان مشاجره دارند، چه مى گويى؟ فرمود: «اى سليمان! چه چيزى از بَدا را انكار مى كنى، در حالى كه خداوند عز و جلمى فرمايد: «آيا انسان، آگاهى ندارد كه ما او را پيش تر [از آن كه باشد،] آفريديم و حال آن كه چيزى نبوده است» و مى فرمايد: «و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى كند و باز آن را تجديد مى نمايد» و مى فرمايد: «او پديد آورنده آسمان ها و زمين است» و مى فرمايد: «در آفرينش، هر چه بخواهد، مى افزايد) و مى فرمايد: (و آفرينش انسان را از گِل، آغاز كرد» و مى فرمايد: «و عدّه اى ديگر، وابسته به فرمان خدايند: يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد» و مى فرمايد: «هيچ سال خورده اى، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج ]است» ». سليمان گفت: آيا در اين باره، چيزى از پدرانت براى تو روايت شده است؟ فرمود: «بله. از ابو عبد اللّه امام صادق عليه السلام ) برايم روايت شده كه فرمود: براى خداوند عز و جل دو گونه دانش است: دانشى اندوخته و پنهان كه جز او كسى آن را نمى داند و بَدا در آن است، و دانشى كه آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و دانشمندانِ از اهل بيتِ پيامبرش آن را مى دانند ». سليمان گفت: دوست دارم اين مطلب را براى من از كتاب خداوند عز و جل بياورى. [امام رضا عليه السلام ] فرمود: «سخن خداوند عز و جلخطاب به پيامبرش صلى الله عليه و آله چنين است: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» و خدا نابودى آنان را اراده كرد. سپس براى خدا بَدا حاصل شد و فرمود: «و يادآورى كن، كه يادآورى، مؤمنان را سود مى بخشد» ». سليمان گفت: فدايت شوم! بر آگاهى ام بيفزا. [امام] رضا عليه السلام فرمود: «همانا پدرم از پدرانش به من خبر داد كه پيامبر خدا فرمود: خداوند عز و جل به يكى از پيامبرانش وحى فرمود: به فلان پادشاه، خبر بده كه: جان او را تا فلان وقت مى گيرم. آن پيامبر، نزد او رفت و او را خبردار نمود. [در لحظه موعود،] خدا پادشاه را در حالى كه بر تخت بود، [به مرگ] فرا خواند، تا اين كه از تخت افتاد. آن گاه گفت: پروردگارا! به من مهلت ده تا كودكم بزرگ شود و حاجتم را برآورم. خداوند عز و جل به آن پيامبر وحى فرمود كه: به نزد فلان پادشاه برو و به او اعلام كن كه من اَجَل او را به تأخير انداختم و پانزده سال بر عمرش افزودم. آن پيامبر گفت: پروردگارا! تو مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر اين خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده مى شوم]. خداوند عز و جل به او وحى فرمود: تو تنها، بنده اى مأمور هستى. پس، آن را به او اعلام كن و خداوند، از آنچه مى كند، پرسيده نمى شود». سپس امام رضا عليه السلام به سليمان رو كرد و فرمود: «خيال مى كنم تو در اين باره شبيه، يهود هستى». گفت: از آن به خدا پناه مى برم! مگر يهود چه گفته اند؟ فرمود: «گفته اند: «دست خدا، بسته است» و منظورشان اين بوده كه كار خدا به انجام رسيده است و چيز جديدى ايجاد نمى كند. از اين رو، خداوند عز و جل فرمود: «دستان خودشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا باشند» . و همانا شنيدم قومى از پدرم موسى بن جعفر عليهماالسلامدرباره بَدا پرسيدند. فرمود: چرا مردم، بَدا را انكار مى كنند، در حالى كه خداوند، قومى را توقيف مى كند كه آنان را به امر خويش واگذار نموده است ؟». سليمان گفت: آيا به من خبر مى دهى كه آيه «ما آن را در شب قدر، نازل كرديم» ، درباره چه چيزْ نازل گشته است؟ [امام] رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! خداوند عز و جلدر شب قدر، آنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (اعم از: زندگى و مرگ، خير و شر، يا روزى)، مقدّر مى نمايد. پس، آنچه در اين شبْ مقدّر مى كند، جزو قضاى حتمى است». سليمان گفت: فدايت شوم! اكنون فهميدم. پس بر [آگاهىِ ]من بيفزا. [امام رضا عليه السلام ] فرمود: «اى سليمان! برخى از كارها، كارهايى هستند كه نزد خداى _ تبارك و تعالى _ پنهان اند. هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد. اى سليمان! على عليه السلام پيوسته مى فرمود: دانش، دو گونه است: دانشى كه خداوند، آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است، كه آنچه او به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، شدنى است و او خودش و فرشتگان و فرستادگانش را درغگو نمى نمايد؛ و دانشى كه نزد او پنهان است، كه آفريده اى را از آن آگاه نساخته است و هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد و آنچه را بخواهد، محو مى كند و آنچه را بخواهد اثبات مى نمايد». سليمان به مأمون گفت: اى امير مؤمنان! پس از امروز، ديگر بَدا را انكار نخواهم كرد و آن را _ إن شاء اللّه _ تكذيب نمى كنم.

.

ص: 352

. .

ص: 353

. .

ص: 354

. .

ص: 355

. .

ص: 356

. .

ص: 357

. .

ص: 358

. .

ص: 359

. .

ص: 360

الفصل السّادِسُ : دور القضاء والقدر في الخلقة6 / 1خِلقَةُ العالَمِ وَالتَّقديرُالكتاب«إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» . (1)

«وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ» . (2)

«وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا» . (3)

«وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا» . (4)

«إِنَّ اللَّهَ بَ__لِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرًا» . (5)

«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا عِندَنَا خَزَاِئنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» . (6)

.


1- .القمر : 49 .
2- .الرعد : 8 .
3- .الفرقان : 2 .
4- .الأحزاب : 38 .
5- .الطلاق : 3 .
6- .الحجر : 21 .

ص: 361

فصل ششم : نقش قضا و قدر در آفرينش

6 / 1 آفرينش گيتى و تقدير

فصل ششم : نقش قضا و قدر در آفرينش6 / 1آفرينش گيتى و تقديرقرآن«ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريديم» .

«و هر چيزى نزد او، اندازه اى دارد» .

«و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه در خور آن بوده، اندازه گيرى كرده است» .

«و فرمان خدا همواره به اندازه مقرّر [و متناسب با توانايى] است» .

«خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى، خدا براى هر چيزى، اندازه اى مقرّر كرده است» .

«و هيچ چيزى نيست، مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه اى معيّن فرو نمى فرستيم» .

.

ص: 362

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى» . (1)

«وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ» . (2)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الاُمورُ كُلُّها خَيرُها وشَرُّها مِنَ اللّهِ . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :قَدَّرَ اللّهُ المَقاديرَ قَبلَ أن يَخلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِخَمسينَ ألفَ سَنَةٍ . (4)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل قَدَّرَ المَقاديرَ ودَبَّرَ التَّدابيرَ قَبلَ أن يَخلُقَ آدَمَ بِأَلفَي عامٍ . (5)

الإمام عليّ عليه السلام_ في تَحميدِ اللّهِ سُبحانَهُ _: أحمَدُهُ إلى نَفسِهِ كَمَا استَحمَدَ إلى خَلقِهِ ، وجَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرا ، ولِكُلِّ قَدرٍ أجَلاً ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا . (6)

عنه عليه السلام :بِتَقديرِ أقسامِ اللّهِ لِلعِبادِ قامَ وَزنُ العالَمِ ، وتَمَّت هذِهَ الدُّنيا لِأَهلِها . (7)

الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: مَقاديرُ الاُمورِ كُلُّها إلَيكَ لا يَقضي فيها غَيرُكَ ، ولا يَتِمُّ مِنها شَيءٌ دونَكَ . (8)

.


1- .الأعلى : 1 _ 3 .
2- .المزّمّل : 20 .
3- .المعجم الأوسط : ج 4 ص 45 ح 3573 عن ابن عبّاس ، الجامع الصغير : ج 1 ص 477 ح 3087 .
4- .التوحيد : ص 368 ح 7 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 137 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 114 ح 43 ؛ سنن الترمذي : ج 4 ص 458 ح 2156 ، صحيح ابن حبّان : ج 14 ص 5 ح 6138 كلاهما عن عبد بن عمرو ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 574 ح 6590 عن أبي عبد الرحمن الحُبُليّ ، كنز العمّال : ج 1 ص 108 ح 497 .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 141 ح 39 ، التوحيد : ص 376 ح 22 كلاهما عن أحمد بن عبد اللّه الجويباري عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 151 ح 89 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 5 ص 93 ح 12 .
6- .نهج البلاغة : الخطبة 183 ، غرر الحكم : ح 4778 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 223 ح 4345 وفيهما «جعل اللّه لكلّ شيءٍ قدرا ، ولكلّ قدر أجلاً» .
7- .غرر الحكم: ح4306، عيون الحكم والمواعظ: ص186 ح3800 وفيه «وتمهّدت الدنيا»بدل«وتمّت هذه الدنيا».
8- .تهذيب الأحكام : ج 3 ص 133 ح 290 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 513 ح 1481 و ص 523 ح 1487 كلّها عن أبي الصباح ، الإقبال : ج 2 ص 203 ، المزار الكبير : ص 638 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 91 ص 62 ح 2 .

ص: 363

«نام پروردگار والاى خود را به پاكى بستاى؛ آن كه آفريد و هماهنگى بخشيد، و آن كه اندازه گيرى كرد و راه نمود» .

«و خدا] ست كه] شب و روز را اندازه گيرى مى كند».

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه كارها، چه خير و چه شر، از جانب خدا هستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، پنجاه هزار سال پيش از آفرينش آسمان ها و زمين، اندازه ها را مقرّر نمود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل دو هزار سال پيش از آفرينش آدم، اندازه ها را مقرّر نمود و تدبيرها را انديشيد.

امام على عليه السلام_ در ستايش خداوند سبحان _: او را به خاطر خودش مى ستايم، چنان كه از مردمْ خواسته كه او را [در قبال نعمت هايش ]بستايند، و براى هر چيزى، قَدَرى، و براى هر قَدَرى، اَجَلى، و براى هر اَجَلى، وقتى معيّن قرار داده است.

امام على عليه السلام :با تقديرِ قسمت ها براى بندگان به وسيله خداوند، تعادل جهان، برقرار شده و اين دنيا براى اهلش كامل گشته است.

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اندازه هاى همه كارها به تو مربوط اند و غير تو درباره آنها حكم نمى كند و هيچ كدام از آنها بدون تو كامل نمى گردد.

.

ص: 364

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ ، بِيَدِكَ مَقاديرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ المَوتِ وَالحَياةِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الخِذلانِ وَالنَّصرِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الغِنى وَالفَقرِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الخَيرِ وَالشَّرِّ . (1)

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: تَقَوَّيتَ في سُلطانِكَ ، وغَلَبَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَضاؤُكَ ، ومَلَكَ كُلَّ شَيءٍ أمرُكَ . (2)

الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ الاُمورَ كُلَّها بِيَدِ اللّهِ عز و جل ، يُمضيها ويُقَدِّرُها بِقُدرَتِهِ فيها . (3)

6 / 2خِلقَةُ الإِنسانِ وَالتَّقديرُالكتاب«وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَا فِى كِتَ_بٍ» . (4)

«قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا» . (5)

الحديثالإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام_ في قَولِهِ : «وَ كُلَّ إِنسَ_نٍ أَلْزَمْنَ_هُ طَئِرَهُ فِى عُنُقِهِ» (6) _: قَدَرَهُ الَّذي قُدِّرَ عَلَيهِ . (7)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 333 ح 443 ، الكافي : ج 2 ص 546 ح 3 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، تهذيب الأحكام : ج 2 ص 115 ح 432 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 326 ح 958 وليس فيها ذيله ، الإقبال : ج 2 ص 121 عن سلمة بن الأكوع ، العدد القويّة : ص 324 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 90 ص 40 ح 7 .
2- .الإقبال : ج 2 ص 150 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 263 .
3- .قرب الإسناد : ص 306 ح 1201 ، بحار الأنوار : ج 48 ص 135 ح 7 .
4- .فاطر : 11 .
5- .التوبة : 51 .
6- .الإسراء : 13 . وطائره : عَملُه الّذي طار عنه من خير أو شرّ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 529 «طير») .
7- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 284 ح 32 عن زرارة وحمران ومحمّد بن مسلم ، تفسير القمّي : ج 2 ص 17 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 95 ص 119 ح 55 .

ص: 365

6 / 2 آفرينش انسان و تقدير

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: خداوندا! اندازه هاى دنيا و آخرت، مرگ و زندگى، شب و روز، شكست و پيروزى، توانگرى و نيازمندى، و خير و شر، به دست توست.

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: در پادشاهى ات نيرومندى، و حكم تو بر هر چيزى چيره است، و فرمان تو بر هر چيزى مسلّط است.

امام كاظم عليه السلام :همه كارها به دست خداوند عز و جلاست. آنها را با توانايى اش، تأييد و تقدير مى كند.

6 / 2آفرينش انسان و تقديرقرآن«و هيچ مادينه اى بار نمى گيرد و بار نمى نهد، مگر به علم او. و هيچ سال خورده اى، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج] است» .

«بگو: جز آنچه خدا براى ما مقرّر داشته، هرگز به ما نمى رسد» .

حديثامام باقر و امام صادق عليهماالسلام_ درباره اين سخن خدا: «و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته ايم» _: منظور، قَدَر اوست كه برايش مقرّر شده است.

.

ص: 366

رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ شَيءٍ بِقَدَرٍ ، حَتَّى العَجزِ وَالكَيسِ (1) _ أوِ الكَيسِ وَالعَجزِ _ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ كُلَّ نَفسٍ وكَتَبَ حَياتَها ورِزقَها ومَصائِبَها . (3)

عنه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ فَكَتَبَ آجالَهُم وأعمالَهُم وأرزاقَهُم . (4)

عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الشّاةِ المَسمومَةِ الَّتي أكَلَ مِنها _: ما أصابَني شَيءٌ مِنها إلّا وهُوَ مَكتوبٌ عَلَيَّ وآدَمُ في طينَتِهِ . (5)

عنه صلى الله عليه و آله :يَدخُلُ المَلَكُ عَلَى النُّطفَةِ بَعدَما تَستَقِرُّ فِي الرَّحِمِ بِأَربَعينَ أو خَمسٍ وأربَعينَ لَيلَةً ، فَيَقولُ : يا رَبِّ أشَقِيٌّ أو سَعيدٌ فَيُكتَبانِ ، فَيَقولُ : أي رَبِّ أذَكَرٌ أو اُنثى ؟ فَيُكتَبانِ ، ويُكتَبُ عَمَلُهُ وأثَرُهُ ، وأجَلُهُ ورِزقُهُ . (6)

عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ أن يَخلُقَ نَسَمَةً (7) ، قالَ مَلَكُ الأَرحامِ مُعرِضا : يا رَبِّ ، أذَكَرٌ أم اُنثى ؟ فَيَقضِي اللّهُ أمرَهُ . ثُمَّ يَقولُ : يا رَبِّ أشَقِيٌّ أم سَعيدٌ ؟ فَيَقضِي اللّهُ أمرَهُ . ثُمَّ يَكتُبُ بَينَ عَينَيهِ ما هُوَ لاقٍ حَتّى النَّكبَةَ (8) يُنكَبُها . (9)

.


1- .الكَيْسُ : العقلُ والفطنة والفِقه (تاج العروس : ج 8 ص 454 «كيس») .
2- .صحيح مسلم : ج 4 ص 2045 ح 18 ، الموطّأ : ج 2 ص 899 ح 4 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 444 ح 5900 وليس فيه ذيله ، صحيح ابن حبّان : ج 14 ص 17 ح 6149 كلّها عن عبد اللّه بن عمر ، كنز العمّال : ج 1 ص 108 ح 499 .
3- .سنن الترمذي : ج 4 ص 451 ح 2143 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 144 ح 4198 كلاهما عن ابن مسعود و ج 3 ص 219 ح 8351 عن أبي هريرة ، كنز العمّال : ج 10 ص 119 ح 28601 .
4- .تاريخ بغداد : ج 11 ص 211 الرقم 5916 عن أبي هريرة ، كنز العمّال : ج 1 ص 107 ح 489 .
5- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1174 ح 3546 ، مسند الشاميّين : ج 2 ص 367 ح 1507 كلاهما عن اُمّ سلمة ، كنز العمّال : ج 1 ص 109 ح 504 .
6- .صحيح مسلم : ج 4 ص 2037 ح 2 ، مسند ابن حنبل : ج 5 ص 458 ح 16142 نحوه ، السنن الكبرى : ج 7 ص 692 ح 5423 كلّها عن حذيفة بن أسيد ، كنز العمّال : ج 1 ص 111 ح 522 .
7- .النَسَمَةُ : أي ذات الرُّوح (النهاية : ج 5 ص 49 «نسم») .
8- .النَكْبَةُ : وهي ما يصيب الإنسان من الحوادث (النهاية : ج 5 ص 113 «نكب») .
9- .صحيح ابن حبّان : ج 14 ص 54 ح 6178 ، المصنف لعبد الرزّاق : ج 11 ص 112 ح 20066 وليس فيه ذيله من «ثمّ يكتب ...» ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 303 ح 5748 كلّها عن ابن عمر ، كنز العمّال : ج 1 ص 120 ح 571 .

ص: 367

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى، در بند قَدَر است، حتّى ناتوانى و زيركى .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، همه جان ها را آفريد و زندگى و روزى و گرفتارى هاى آنها را مقرّر كرد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، آفريده ها را آفريد. آن گاه اَجَل ها و عمل ها و روزى هايشان را مقرّر نمود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره گوسفند مسمومى كه از آن خورد _: چيزى از آن نصيبم نشد، جز آنچه بر من مقرّر شده بود، در زمانى كه هنوز آدم در ميان گِل خود بود (هنوز آفريده نشده بود).

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چهل، يا چهل و پنج شب پس از آن كه نطفه در رحم قرار گرفت، فرشته وارد مى شود و مى گويد: «پروردگارا! آيا بدبخت است، يا خوش بخت؟» . آن گاه بدبخت و يا خوش بخت بودن او نوشته مى شود. پس مى گويد: «پروردگارا! آيا مرد است، يا زن؟» . آن گاه مرد يا زن بودنش نوشته مى شود و اعمال و آثار و اَجَل و روزى اش معيّن مى گردد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى خداوند اراده كند كه جاندارى را بيافريند، فرشته رحِم ها مى گويد: «پروردگارا! آيا مرد است، يا زن؟» . آن گاه خداوند، وضعيّتش را مشخّص مى كند. سپس مى گويد: «پروردگارا! آيا بدبخت است، يا خوش بخت؟» . آن گاه خداوند، آن را معيّن مى كند. سپس آينده او و حتّى حوادثى را كه برايش رخ مى دهند، بين دو چشمانش مى نويسد .

.

ص: 368

عنه صلى الله عليه و آله :سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ ، ومَضَى القَدَرُ بِتَحقيقِ الكِتابِ وتَصديقِ الرُّسُلِ ، وبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى ، وبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وكَفَرَ ، وبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :قُسِّمَت اُمورُ النّاسِ إلى خَمسَةٍ وعِشرينَ قِسما : خَمسَةٌ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ ، وخَمسَةٌ بِالاِجتِهادِ ، وخَمسَةٌ بِالعادَةِ ، وخَمسَةٌ بِالجَوهَرِ ، وخَمسَةٌ بِالوِراثَةِ . فَأَمَّا الَّتي بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ : فَالعُمُرُ وَالرِّزقُ وَالأَجَلُ وَالوَلَدُ وَالسُّلطانُ . وأمَّا الَّتي بِالاِجتِهادِ : فَالعِلمُ وَالكِتابَةُ وَالفُروسِيَّةُ وَالجَنَّةُ وَالنّارُ . وأمَّا الَّتي بِالعادَةِ : فَالأَكلُ وَالنَّومُ وَالمَشيُ وَالنِّكاحُ وَالتَّغَوُّطُ . وأمَّا الَّتي بِالجَوهَرِ : فَالمُروءَةُ وَالأَمانَةُ وَالسَّخاءُ وَالصِّدقُ وَالتَّواصُلُ . وأمَّا الَّتي بِالوِراثَةِ : فَالشِّكلُ وَالجِسمُ وَالهَيئَةُ وَالذِّهنُ وَالخُلُقُ . (2)

الكافي عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام :قال أبو جعفر عليه السلام : ... إذا كَمَلَ أربَعَةُ أشهُرٍ بَعَثَ اللّهُ مَلَكَينِ خَلّاقَينِ ، فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما تَخلُقُ ، ذَكَرا أو اُنثى ؟ فَيُؤمَرانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ شَقِيّا أو سَعيدا ؟ فَيُؤمَرانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما أجَلُهُ وما رِزقُهُ ؟ وكُلُّ شَيءٍ مِن حالِهِ وعَدَّدَ مِن ذلِكَ أشياءَ ، ويَكتُبانِ الميثاقَ (3) بَينَ عَينَيهِ . (4)

.


1- .التوحيد : ص 343 ح 13 عن معاذ بن جبل و ص 340 ح 10 عن عبد اللّه بن عمر ، تفسير القمّي : ج 2 ص 210 عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله و كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 94 ح 13 .
2- .المواعظ العدديّة : ص 265 .
3- .المِيثَاقُ : العَهْدُ (النهاية : ج 5 ص 151 «وثق») .
4- .الكافي : ج 6 ص 13 ح 3 و ص 16 ح 6 عن محمّد بن إسماعيل نحوه ، بحار الأنوار : ج 60 ص 344 ح 30 .

ص: 369

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش، پيشى گرفت و قلم خشكيد و قَدَر به تحقّق (فرستادنِ) قرآن و تصديق رسولان به، و به خوش بختى از جانب خداوند عز و جلبراى مؤمنان و پرهيزگاران، و به بدبختى براى دروغگويان و كافران، و به ولايت خدا بر مؤمنان و بيزارى او از مشركان، تحقّق يافت.

امام على عليه السلام :كارهاى مردم به بيست و پنج قسمت، تقسيم گرديده است: پنج قسمت آن به قضا و قدر، پنج قسمت آن به تلاش، پنج قسمت آن به عادت، پنج قسمت آن به ذات، و پنج قسمت آن به وراثت مربوط است. آنچه به قضا و قَدَر مربوط است، عمر، روزى، اَجَل، فرزند و پادشاهى است. آنچه به تلاش مربوط است، دانش، نويسندگى، سواركارى و بهشت و دوزخ است. آنچه به عادت مربوط است، خوردن، خوابيدن، راه رفتن، ازدواج و دفع مدفوع است. آنچه به ذات مربوط است، مردانگى، امانتدارى، جود، راستى و معاشرت است. و آنچه به وراثت مربوط است، شكل، تن، اندام، هوش و اخلاق است.

الكافى_ درباره آفرينش انسان در رحِم _: امام باقر عليه السلام فرمود: « . . . هر گاه چهار ماه از [استقرار نطفه در رحم ]گذشت، خداوند، دو فرشته سازنده را مى فرستد. آن دو مى گويند: پروردگارا! چه مى آفرينى؟ مرد يا زن؟ . آن گاه دستور مى گيرند. سپس مى گويند: پروردگارا! بدبخت است، يا خوش بخت؟ . آن گاه دستور مى گيرند. سپس مى گويند: پروردگارا! اَجَل و روزى اش چگونه است؟ . و هر چيزى همين وضعيّت را دارد» . [امام عليه السلام ]از اين گونه موارد چيزهايى را شمرد. و [از جمله،] اين را كه: «[فرشتگان،] پيمان را ميان دو چشمش مى نويسند».

.

ص: 370

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل إذا أرادَ أن يَخلُقَ النُّطفَةَ الَّتي مِمّا أخَذَ عَلَيهَا الميثاقَ في صُلبِ آدَمَ أو ما يَبدو لَهُ فيهِ ويَجعَلَها فِي الرَّحِمِ ، حَرَّكَ الرَّجُلَ لِلجِماعِ ... ثُمَّ يوحِي اللّهُ إلَى المَلَكَينِ : اُكتُبا عَلَيهِ قَضائي وقَدَري ونافِذَ أمري ، وَاشتَرِطا لِيَ البَداءَ فيما تَكتُبانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما نَكتُبُ ؟ فَيوحِي اللّهُ إلَيهِما أنِ ارفَعا رُؤوسَكُما إلى رَأسِ اُمِّهِ ، فَيَرفَعانِ رُؤوسَهُما فَإِذَا اللَّوحُ (1) يَقرَعُ جَبهَةَ اُمِّهِ ، فَيَنظُرانِ فيهِ فَيَجِدانِ فِي اللَّوحِ صورَتَهُ وزينَتَهُ وأجَلَهُ وميثاقَهُ شَقيّا أو سَعيدا وجَميعَ شَأنِهِ . قالَ : فَيُملي أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ ، فَيَكتُبانِ جَميعَ ما فِي اللَّوحِ ، ويَشتَرِطانِ البَداءَ فيما يَكتُبانِ . (2)

الإمام الرضا عليه السلام :ثَمانِيَةُ أشياءَ لا تَكونُ إلّا بِقَضاءِ اللّهِ وقَدَرِهِ : النَّومُ ، وَاليَقَظَةُ ، وَالقُوَّةُ ، وَالضَّعفُ ، وَالصِّحَّةُ ، وَالمَرَضُ ، وَالمَوتُ ، وَالحَياةُ . (3)

راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 6 ص 127 (كلام فيما يظهر منه نفي القضاء الموقوف) .

.


1- .اللَّوْحُ : وهو المعبّر عنه بالكتاب (مفردات ألفاظ القرآن : ص 750 «لوح») .
2- .الكافي : ج 6 ص 13 ح 4 عن زرارة ، بحار الأنوار : ج 60 ص 344 ح 31 .
3- .الدعوات : ص 169 ح 470 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 95 ح 17 .

ص: 371

امام باقر عليه السلام :هنگامى كه خداوند عز و جل اراده مى كند كه نطفه را از آنچه در صُلب آدم عليه السلام بر آن پيمان گرفته، يا از آنچه براى او در آن بَدا مى شود، بيافريند و نطفه را در رحم قرار دهد، مرد را براى آميزش بر مى انگيزاند... . سپس خداوند به آن دو فرشته وحى مى كند: «قضا و قَدَر و نفوذ فرمانم را درباره او بنويسيد و در آنچه مى نويسيد، بَدا را براى من شرط كنيد». آن دو مى گويند : پروردگارا! چه بنويسيم؟ خداوند به آن دو وحى مى كند: «سرتان را به سوى سر مادرش بالا ببريد» . آن دو، سرشان را بالا مى برند و ناگهان مى بينند كه لوحى، پيشانى مادرش را مى كوبد. وقتى در آن مى نگرند، صورت و زينت و اَجَل و پيمان و بدبخت يا خوش بخت بودن و همه صفت هاى او را در لوح مى يابند. آن گاه يكى از دو فرشته به همراهش اِملا مى كند. آن گاه همه محتواى لوح را مى نويسند و در آنچه مى نويسند، بَدا را براى خدا شرط مى كنند.

امام رضا عليه السلام :هشت چيزند كه جز به قضا و قدرِ خداوند، اتّفاق نمى افتند: خواب و بيدارى، توانايى و ناتوانى، سلامت و بيمارى، و مرگ و زندگى.

ر . ك : ص 208 (توضيحى درباره احاديثى كه به ظاهر ، قضاى غير حتمى را نفى مى كنند) .

.

ص: 372

6 / 3مَوقِعُ القَضاءِ وَالقَدَرِ فِي الخِلقَةِالإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ شَيئا قَدَّرَهُ ، فَإِذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، فَإِذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)

عنه عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إلّا بِهذِهِ الخِصالِ السَّبعِ : بِمَشيئَةٍ ، وإرادَةٍ ، وقَدَرٍ ، وقَضاءٍ ، وإذنٍ ، وكِتابٍ ، وأجَلٍ ، فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يَقدِرُ عَلى نَقضِ واحِدَةٍ مِنهُنَّ فَقَد كَفَرَ . (2)

الإمام الكاظم عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي السَّماواتِ ولا فِي الأَرضِ إلّا بِسَبعٍ : بِقَضاءٍ ، وقَدَرٍ ، وإرادَةٍ ، ومَشيئَةٍ ، وكِتابٍ ، وأجَلٍ ، وإذنٍ ، فَمَن زَعَمَ غَيرَ هذا فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، أو رَدَّ عَلَى اللّهِ عز و جل . (3)

الكافي عن معلّى بن محمّد :سُئِلَ العالِمُ عليه السلام : كَيفَ عِلمُ اللّهِ ؟ قالَ : عَلِمَ ، وشاءَ ، وأرادَ ، وقَدَّرَ ، وقَضى وأمضى ، فَأَمضى ما قَضى ، وقَضى ما قَدَّرَ ، وقَدَّرَ ما أرادَ ، فَبِعِلمِهِ كانَتِ المَشيئَةُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَتِ الإِرادَةُ ، وبِإِرادَتِهِ كانَ التَّقديرُ ، وبِتَقديرِهِ كانَ القَضاءُ ، وبِقَضائِهِ كانَ الإِمضاءُ ، وَالعِلمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى المَشيئَةِ ، وَالمَشيئَةُ ثانِيَةٌ ، وَالإِرادَةُ ثالِثَةٌ ، وَالتَّقديرُ واقِعٌ عَلَى القَضاءِ بِالإِمضاءِ . (4)

.


1- .المحاسن : ج 1 ص 379 ح 837 عن هشام بن سالم ، بحار الأنوار : ج 5 ص 121 ح 64 .
2- .الكافي : ج 1 ص 149 ح 1 ، المحاسن : ج 1 ص 379 ح 838 كلاهما عن حريز بن عبد اللّه وعبد اللّه بن مسكان ، بحار الأنوار : ج 5 ص 121 ح 65 .
3- .الكافي : ج 1 ص 149 ح 2 ، الخصال : ص 359 ح 46 كلاهما عن زكريا بن عمران ، بحار الأنوار : ج 5 ص 88 ح 7 .
4- .الكافي : ج 1 ص 148 ح 16 ، التوحيد : ص 334 ح 9 وفيه «وأبدى» بدل «وأمضى» ، بحار الأنوار : ج 5 ص 102 ح 27 .

ص: 373

6 / 3 جايگاه قضا و قدر در آفرينش

6 / 3جايگاه قضا و قدر در آفرينشامام صادق عليه السلام :هر گاه خداوند چيزى را اراده كند، تقديرش مى نمايد و وقتى تقديرش نمود، به آن حكم مى كند و وقتى حكم نمود، آن را حتمى مى سازد.

امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى در زمين و آسمان، جز با اين هفت ويژگى نيست: مشيّت، اراده، قَدَر، قضا، اجازه، كتاب و اَجَل. پس، هر كس گمان كند كه مى تواند يكى از آنها را نقض نمايد، قطعا كافر شده است.

امام كاظم عليه السلام :هيچ چيزى در آسمان ها و زمين، جز با هفت ويژگى نيست: قضا، قَدَر، اراده، مشيّت، كتاب، اَجَل و اجازه. پس، هر كس به غير اين، باور داشته باشد، به يقين، به خدا دروغ بسته و يا خداوند عز و جل را انكار نموده است.

الكافى_ به نقل از مُعلَّى بن محمّد _: از امام كاظم عليه السلام [ يا امامى ديگر پس از او ]پرسيده شد: دانش خدا، چگونه است؟ فرمود: «مى داند، مى خواهد، اراده مى كند، تقدير مى نمايد، حكم مى كند و قطعى مى نمايد. پس، آنچه را حكم مى كند، قطعى مى نمايد و آنچه را تقدير مى كند، حكم مى نمايد و آنچه را اراده مى كند، تقدير مى نمايد. پس، مشيّت او بر اساس دانش او، و اراده اش بر اساس مشيّت او، و تقديرش بر اساس اراده او، و حكمش بر اساس تقدير او، و تأييدش بر اساس حكم اوست. دانش بر مشيّت، مقدّم است و مشيّت، [در مرحله] دوم است و اراده [در مرحله ]سوم است و تقدير بر اساس حكمِ قطعى شده است».

.

ص: 374

المحاسن عن محمّد بن إسحاق :قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام لِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ : يا يونُسُ لا تَتَكَلَّم بِالقَدَرِ . قالَ : إنّي لا أتَكَلَّمُ بِالقَدَرِ ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما أرادَ اللّهُ وشاءَ وقَضى وقَدَّرَ . فَقالَ : لَيسَ هكَذا أقولُ ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . ثُمَّ قالَ : أتَدري مَا المَشيئَةُ ؟ فَقالَ : لا . فَقالَ : هَمُّهُ بِالشَّيءِ . أوَ تَدري ما أرادَ ؟ قالَ : لا . قالَ : إتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ . فَقالَ : أوَ تَدري ما قَدَّرَ ؟ قالَ : لا . قالَ : هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ . ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ إذا شاءَ شَيئا أرادَهُ ، وإذا أرادَهُ قَدَّرَهُ ، وإذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، وإذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)

المحاسن عن يونس بن عبد الرحمن عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :قُلتُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقضى ؟ فَقالَ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . قُلتُ : فَما مَعنى شاءَ ؟ قالَ : اِبتِداءُ الفِعلِ . قُلتُ : فَما مَعنى أرادَ ؟ قالَ : الثُّبوتُ عَلَيهِ . قُلتُ : فَما مَعنى قَدَّرَ ؟ قالَ : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ . قُلتُ : فَما مَعنى قَضى ؟ قالَ : إذا قَضاهُ أمضاهُ ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ . (2)

.


1- .المحاسن : ج 1 ص 380 ح 840 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 122 ح 69 .
2- .المحاسن : ج 1 ص 380 ح 839 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 122 ح 68 .

ص: 375

المحاسن_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: امام ابو الحسن عليه السلام (1) به يونس، غلامِ على بن يقطين، فرمود: «اى يونس! درباره قَدَر، سخن نگو». گفت: من درباره قَدَر، سخن نمى گويم؛ ولى مى گويم: هيچ چيز جز آنچه خداوند، اراده كرده و خواسته و حكم و تقدير نموده، تحقّق پيدا نمى كند. [امام عليه السلام ] فرمود: «من چنين نمى گويم. من مى گويم: هيچ چيز جز آنچه خداوند عز و جل، خواسته و اراده كرده و تقدير و حكم نموده، تحقّق پيدا نمى كند». سپس فرمود: «آيا مى دانى مشيّت (خواست خدا) چيست؟». گفت: نه. فرمود: «اهتمام خداوند به چيزى است. آيا مى دانى اراده چيست؟» . گفت: نه. فرمود: «كامل نمودن چيزى بر پايه مشيّت است». فرمود: «آيا مى دانى تقدير چيست؟» . گفت: نه. فرمود: «اندازه گيرى از جهت طول و عرض و ماندگارى است». سپس فرمود: «همانا خداوند، هر گاه چيزى را بخواهد، اراده اش مى كند و هر گاه اراده اش كرد، اندازه گيرى اش مى نمايد و هر گاه اندازه گيرى اش كرد، به آن حكم مى كند و هر گاه حكم داد، حتمى اش مى كند».

المحاسن_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان _: [به امام رضا عليه السلام ] گفتم: [آيا درست است كه بگويم ]هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و حكم نمايد؟ فرمود: «هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند». گفتم: «خدا خواست» چه معنايى دارد؟ فرمود: [نقطه] آغاز كار . گفتم: «خدا اراده كند» به چه معنا است؟ فرمود: ماندن بر آنچه مورد مشيّت بود [ : عدم ظهور بداء] . گفتم: «خدا تقدير كند» چه معنايى دارد؟ فرمود: «اندازه گيرى چيزى از جهت طول و عرض». گفتم: معناى قضا چيست؟ فرمود: «هر گاه به آن حكم كند، تنفيذش مى نمايد و اين، همان چيزى است كه براى آن، برگشتى نيست».

.


1- .در اينجا، مقصود، از «ابو الحسن» ، مى تواند امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام باشد .

ص: 376

تفسير القمّي عن يونس عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :... أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وقضى وقَدَّرَ ، فَقالَ عليه السلام : لَيسَ هكَذا يا يونُسُ ، ولكِن لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . أتَدرى مَا المَشيئَةُ يا يونُسُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ الذِّكرُ الأَوَّلُ . أتَدري مَا الإِرادَةُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : العَزيمَةُ عَلَى ما شاءَ اللّهُ . وتَدري مَا التَّقديرُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ . وتَدري مَا القَضاءُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ إقامَةُ العَينِ ، ولا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ فِي (1) الذِّكرِ الأَوَّلِ . (2)

راجع : ص 144 (الفصل الأوّل : معنى القضاء والقدر) .

.


1- .. في المصدر : «عني» بدل «في» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .تفسير القمّي : ج 1 ص 24 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 117 ح 49 .

ص: 377

تفسير القمّى_ به نقل از يونس _: ... [به امام رضا عليه السلام گفتم: من] مى گويم: هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و حكم نمايد و تقدير كند. [امام عليه السلام ] فرمود: «اى يونس! اين چنين نيست؛ ليكن هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند. اى يونس! آيا مى دانى مشيّت چيست؟». گفتم: نه. فرمود: «آن، تصوّر نخستين است. آيا مى دانى اراده چيست؟» . گفتم: نه . فرمود: «تصميم به آنچه خدا مى خواهد. و آيا مى دانى تقدير چيست؟» . گفتم: نه. فرمود: «آن، تعيين حدود است درباره اَجَل ها و روزى ها و پايدارى و نابودى. و آيا مى دانى حكم چيست؟». گفتم: نه. فرمود: «آن، عينيّت دادن به خواسته است. و هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا در تصوّر نخستين خواسته است» .

ر . ك : ص 145 (فصل يكم : معناى قضا و قدر) .

.

ص: 378

الفصل السّابِعُ : دور القضاء والقدر في المصائب والشّرور7 / 1تَقديرُ الخَيرِ وَالشَّرِّالكتاب« وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَ_ؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا » . (1)

« مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ » . (2)

« مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . (3)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَيُفتَحُ عَلى اُمَّتي بابٌ مِنَ القَدَرِ في آخِرِ الزَّمانِ لا يَسُدُّهُ شَيءٌ ، يَكفيكُم مِنهُ أن تَلقَوهُ بِهذِهِ الآيَةِ : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ» الآيَةَ . (4)

.


1- .. النساء : 78 .
2- .. الحديد : 22 .
3- .. التغابن : 11 .
4- .الفردوس : ج 2 ص 322 ح 3466 عن سليم بن حفص ، كنز العمّال : ج 1 ص 129 ح 609 .

ص: 379

فصل هفتم : نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرور

7 / 1 تقدير خير و شر

فصل هفتم : نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرور7 / 1تقدير خير و شرقرآن«و اگر [پيشامد] خوبى به آنان برسد، مى گويند: «اين، از جانب خداست» و چون صدمه اى به ايشان برسد، مى گويند: «اين، از طرف توست». بگو: «همه، از جانب خدايند». اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را [به درستى] دريابند؟» .

«هيچ مصيبتى، نه در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد ، مگر آن كه پيش از اين كه زمين را پديد آوريم، در كتابى است. اين [كار] بر خدا آسان است» .

«هيچ مصيبتى جز به اذن خدا، نمى رسد، و كسى كه به خدا بگرود، دل او را هدايت مى كند و خدا به هر چيزى داناست» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر الزمان ، درى از قَدَر به روى امّت من گشوده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند آن را ببندد . براى شما كافى است كه با اين آيه با آن ، روبرو شويد : «هيچ مصيبتى ، نه در زمين و نه در نفس هاى شما [به شما ]نمى رسد مگر پيش از اين كه آن را پديد آوريم ، در كتابى هست . اين [كار] بر خدا آسان است» .

.

ص: 380

عنه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لا سَهمَ لَهُم فِي الإِسلامِ : المُرجِئَةُ وَالقَدَرِيَّةُ . قيلَ : ومَا المُرجِئَةُ ؟ قالَ : الَّذينَ يَقولونَ : الإِيمانُ قَولٌ بِلا عَمَلٍ . قيلَ : فَمَا القَدَرِيَّةُ ؟ قالَ : الَّذينَ يَقولونَ : لَم يُقَدَّرِ الشَّرُّ . (1)

عنه صلى الله عليه و آله :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ تَعالى يَأمُرُ بِالسّوءِ وَالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ بِغَيرِ مَشيئَةِ اللّهِ فَقَد أخرَجَ اللّهَ مِن سُلطانِهِ . (2)

عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ افتَرَضَ عَلَيكُم فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعوها ، وحَدَّ لَكُم حُدودا فَلا تَعتَدوها ، ونَهاكُم عَن أشياءَ فَلا تَنتَهِكوها ، وسَكَتَ عَن أشياءَ مِن غَيرِ نِسيانٍ فَلا تَكَلَّفوها رَحمَةً مِن رَبِّكُم فَاقبَلوها ، الاُمورُ كُلُّها بِيَدِ اللّهِ مِن عِندِ اللّهِ مَصدَرُها ، وإلَيهِ مَرجِعُها ، لَيسَ لِلعِبادِ فيها تَفويضٌ ولا مَشيئَةٌ . (3)

المعجم الكبير عن رافع بن خديج :أَنَّهُ سَمِعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يَكونُ قَومٌ مِن اُمَّتي يَكفُرونَ بِاللّهِ وبِالقُرآنِ وهُم لا يَشعُرونَ ، كَما كَفَرَتِ اليَهودُ وَالنَّصارى . قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ يا رَسولَ اللّهِ ، وكَيفَ ذاكَ ؟ قالَ : يُقِرّونَ بِبَعضِ القَدَرِ ويَكفُرونَ بِبَعضِهِ ، قالَ : قُلتُ : ثُمَّ ما يَقولونَ ؟ قالَ : يَقولونَ الخَيرُ مِنَ اللّهِ وَالشَّرُّ مِن إبليسَ ، فَيُقرؤونَ (4) عَلى ذلِكَ كِتابَ اللّه ويَكفُرونَ بِالقُرآنِ بَعدَ الإِيمانِ وَالمَعرِفَةِ ، فَما يَلقى اُمَّتي مِنهُم مِنَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ وَالجِدالِ ، اُولئِكَ زَنادِقَةُ هذِهِ الاُمَّةِ في زَمانِهِم . (5)

.


1- .كنز العمّال : ج 1 ص 136 ح 642 نقلاً عن البيهقي عن ابن عبّاس ، سنن الترمذي : ج 4 ص 454 ح 2149 ، المعجم الكبير : ج 11 ص 209 ح 11682 كلاهما عن ابن عبّاس وليس فيهما ذيله من «قيل وما المرجئة» ؛ الخصال : ص 72 ح 110 عن ابن عمر ، ثواب الأعمال : ص 252 ح 3 عن داوود بن سليمان عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلامعنه صلى الله عليه و آله وليس فيهما ذيله من «قيل وما المرجئة» ، بحار الأنوار : ج 5 ص 7 ح 7 .
2- .الكافي : ج 1 ص 158 ح 6 ، التوحيد : ص 359 ح 2 كلاهما عن حفص بن قرط عن الإمام الصادق عليه السلام ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 11 ح 14 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 5 ص 51 ح 85 .
3- .المعجم الأوسط : ج 8 ص 381 ح 8938 ، سنن الدارمي : ج 4 ص 298 ، كنز العمّال : ج 1 ص 381 ح 1656 نقلاً عن ابن النجار نحوه وكلّها عن أبي الدرداء .
4- .. في المصدر : «فيقرون» ، وما في المتن أثبتناه من كنزالعمّال .
5- .المعجم الكبير : ج 4 ص 245 ح 4270 ، تفسير القرطبي : ج 7 ص 141 نحوه ، كنز العمّال : ج 1 ص 360 ح 1596 .

ص: 381

كنز العمّال:پيامبر خدا فرمود: «براى دو گروه از امّت من، در اسلام، سهمى نيست: مُرجئه و قَدَريّه». گفته شد: مرجئه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: ايمان، گفتار بدون رفتار است». گفته شد: قَدَريّه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: شر، تقدير نشده است».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه مى گويد : خداوند به بدى و فحشا دستور مى دهد، بر خداوند، دروغ مى بندد و كسى كه مى گويد: خير و شر، بدون مشيّتِ خداوند به وجود مى آيند، خداوند را از فرمان روايى اش بيرون برده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند، واجباتى را بر شما تكليف نموده است. آن ها را ضايع نكنيد. حدودى را براى شما تعيين نموده است ، پس از آنها تجاوز نكنيد . شما را از چيزهايى باز داشته است. آنها را هتك نكنيد. و بى آن كه فراموش كند ، درباره چيزهايى سكوت كرده است ، آنها را بر خود تحميل نكنيد . كه [چنين چيزى ]رحمتى از جانب پروردگارتان است و آنها را [همين گونه ]بپذيريد. همه كارها به دست خداست؛ آغاز آنها از پيشگاه خدا و پايان آنها به سوى اوست [و ]براى بندگان درباره آنها، نه واگذارى صورت گرفته و نه خواستى [ديگر]؟

المعجم الكبير_ به نقل از رافع بن خديج _: از پيامبر خدا شنيد[م] كه مى فرمود: «همان طور كه يهود و نصارا كفر ورزيدند، گروهى از امّت من هم به خدا و قرآن كفر مى ورزند، در حالى كه خودشان نمى فهمند». گفتم: اى پيامبر خدا! فدايت گردم! چگونه؟ فرمود: «به بخشى از قَدَر اعتراف دارند؛ ولى به بخشى از آن كافرند» . گفتم: سپس چه مى گويند؟ فرمود: «مى گويند: خير، از جانب خدا و شر، از جانب ابليس است. و كتاب خدا را هم بر اين اساس قرائت مى كنند و به قرآن، پس از ايمان و شناخت، كفر مى ورزند. امّت من، چه دشمنى و كينه و كشمكشى از آنان مى بيند! آنان، زنديقان امّت من در زمان خودشان هستند».

.

ص: 382

الإمام الحسن عليه السلام :مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ أنَّ اللّهَ يَعلَمُهُ فَقَد كَفَرَ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :الخَيرُ وَالشَّرُّ كُلُّهُ مِنَ اللّهِ . (2)

المحاسن عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن شَيءٍ مِنَ الاِستِطاعَةِ . فَقالَ : يا أبا مُحَمَّدٍ ، الخَيرُ وَالشَّرُّ حُلوُهُ ومُرُّهُ وصَغيرُهُ وكَبيرُهُ مِنَ اللّهِ . (3)

الإمام الرضا عليه السلام_ لِسُلَيمانَ المَروَزِيِّ _: يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّهُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ ، مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ . (4)

راجع : العنوان الآتي (خلقة الخير والشرّ) . و دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 (وجوب الإيمان بالقدر) . و ص 96 (تحريم التكذيب بالقدر) .

7 / 2خِلقَةُ الخَيرِ وَالشَّرِّالإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ يَقولُ : أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خالِقُ الخَيرِ وَالشَّرِّ ، وهُما خَلقانِ مِن خَلقي . (5)

.


1- .تحف العقول : ص 231 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 366 ، العدد القويّة : ص 34 كلّها عن الحسن بن أبي الحسن البصري ، الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام : ص 408 عن العالم عليه السلام عن الحسن بن أبي الحسن البصري عن الإمام الحسين عليه السلام وليس فيها «أنّ اللّه يعلمه» ، بحار الأنوار : ج 5 ص 123 ح 71 .
2- .المحاسن : ج 1 ص 442 ح 1021 عن داوود بن سليمان الحمّار ، بحار الأنوار : ج 5 ص 161 ح 21 .
3- .المحاسن : ج 1 ص 442 ح 1022 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 161 ح 22 .
4- .التوحيد : ص 444 ح 1 عن الحسن بن محمّد النوفلي ، بحار الأنوار : ج 10 ص 331 .
5- .المحاسن : ج 1 ص 441 ح 1020 عن أبي عبيدة الحذّاء و ح 1019 عن محمّد بن مسلم نحوه ، الكافي : ج 1 ص 154 ح 3 عن عبد المؤمن الأنصاري عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيهما ذيله ، بحار الأنوار : ج 5 ص 160 ح 20 .

ص: 383

7 / 2 آفرينش خير و شر

امام حسن عليه السلام :هر كس به قَدَر ، [ يعنى] خير آن و شرّ آن و اين كه خداوندْ آن را مى داند، ايمان نداشته باشد، قطعا كفر ورزيده است.

امام صادق عليه السلام :همه خير و شرها از جانب خداوندند.

المحاسن_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام درباره توانايى پرسيدم. فرمود: «اى ابو محمّد! همه خير و شرها، شيرين و تلخ و كوچك و بزرگ، از جانب خداوندند» .

امام رضا عليه السلام_ خطاب به سليمان مَروَزىّ _: اى سليمان! خداوند عز و جل در شب قدر، آنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (اعم از: زندگى و مرگ، خير و شر، يا روزى)، تقدير مى نمايد.

ر . ك : عنوان بعدى (آفرينش خير و شر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 95 (واجب بودن ايمان به قدر) . و ص 97 (تحريم تكذيب تقدير) .

7 / 2آفرينش خير و شرامام باقر عليه السلام :خداوند مى فرمايد: «من خدايم و معبودى جز من نيست و آفريننده خير و شرّم و آن دو، از آفريدگان من اند».

.

ص: 384

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ مِمّا أوحَى اللّهُ إلى موسى عليه السلام وأنزَلَ عَلَيهِ فِي التَّوراةِ : أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خَلَقتُ الخَلقَ وخَلَقتُ الخَيرَ وأجرَيتُهُ عَلى يَدَي مَن اُحِبُّ ، فَطوبى لِمَن أجرَيتُهُ عَلى يَدَيهِ . وأنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خَلَقتُ الخَلقَ وخَلَقتُ الشَّرَّ 1 وأجرَيتُهُ عَلى يَدَي مَن اُريدُهُ ، فَوَيلٌ لِمَن أجرَيتُهُ عَلى يَدَيهِ . (1)

عنه عليه السلام :أنتَ اللّهُ (الَّذي) لا إلهَ إلّا أنتَ ، خالِقُ الخَيرِ وَالشَّرِّ ، أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ خالِق الجَنَّةِ وَالنّارِ . (2)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 154 ح 1 ، المحاسن : ج 1 ص 440 ح 1018 كلاهما عن معاوية بن وهب ، بحار الأنوار : ج 5 ص 160 ح 18 .
2- .الكافي : ج 2 ص 516 ح 2 عن عبد اللّه بن أعين و ص 515 ح 1 نحوه ، ثواب الأعمال : ص 29 ح 1 عن زرارة ابن أعين ، تهذيب الأحكام : ج 3 ص 80 ح 234 ، مصباح المتهجّد : ص 554 ح 647 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، أعلام الدين : ص 361 ، بحار الأنوار : ج 93 ص 220 ح 2 .

ص: 385

امام صادق عليه السلام :از جمله چيزهايى كه خداوند عز و جل به موسى وحى فرمود و در تورات بر او نازل كرد[ ،اين است]: «همانا من خدايم و معبودى جز من نيست. مردم را آفريدم و خير را آفريدم و آن را بوسيله كسى كه دوست دارم، جارى مى سازم . پس خوشا به حال كسى كه آن را به وسيله او نجات دهم! من خدايم و معبودى جز من نيست. مردم را آفريدم و شر را آفريدم 1 و آن را به وسيله كسى كه مى خواهم ، انجام مى دهم . پس واى به حال كسى كه آن را بر دستان او انجام دهم!» .

امام صادق عليه السلام :تو خدايى و معبودى جز تو نيست و آفريننده خير و شرّى . تو خدايى و معبودى جز تو نيست و آفريننده بهشت و دوزخى .

.

ص: 386

الإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ مُناظَرَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مَعَ أهلِ الأَديانِ _: ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذينَ قالوا : النّورُ وَالظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ ، فَقالَ : وأنتُم فَمَا الَّذي دَعاكُم إلى ما قُلتُموهُ مِن هذا ؟ فَقالوا : لِأَنّا قَد وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ : خَيرا وشَرّا ، ووَجَدنَا الخَيرَ ضِدّا لِلشَّرِّ ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ وضِدَّهُ ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ ، ألا تَرى أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرُدَ ، فَأَثبَتنا لِذلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ : ظُلمَةً ونورا . فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَوادا وبَياضا ، وحُمرَةً وصُفرَةً ، وخُضرَةً وزُرقَةً ؟ وكُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها لِاستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ ، كَما كانَ الحَرُّ وَالبَردُ ضِدَّينِ لِاستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ ، قالوا : نَعَم . قالَ : فَهَلّا أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعا قَديما لِيَكونَ فاعِلُ كُلِّ ضِدٍّ مِن هذِهِ الأَلوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ ، قالَ : فَسَكَتوا . ثُمَّ قالَ : كَيفَ اختَلَطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ ، وهذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ ، وهذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ ؟ أرَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقا يَمشي إلَيهِ وَالآخَرَ غَربا أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلى وُجوهِهِما ؟ قالوا : لا . قالَ : فَوَجَبَ ألّا يَختَلِطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ ، فَكَيفَ حَدَثَ هذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ ؟ بَل هُما مُدَبَّرانِ جَميعا مَخلوقانِ ، فَقالوا : سَنَنظُرُ في اُمورِنا . (1)

.


1- .الاحتجاج : ج 1 ص 38 عن الإمام العسكري عن الإمام الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام ، التفسير المنسوب الى الإمام العسكري عليه السلام : ص 537 ح 323 ، بحار الأنوار : ج 9 ص 263 ح 1 .

ص: 387

امام على عليه السلام_ در بيان مناظره پيامبر صلى الله عليه و آله با پيروان اديان _: سپس پيامبر خدا به ثنويه _ كه مى گفتند: نور و ظلمت، تدبير كننده اند _ ، رو كرد و فرمود: «چه چيزى شما را وا داشت كه اين سخن را بگوييد؟» . گفتند: از آن جا كه ما جهان را دو بخش يافتيم: خير و شر، و خير را ضدّ شر يافتيم. آن گاه قبول نكرديم كه يك فاعل، يك كار و ضدّ آن را [با هم] انجام دهد؛ بلكه براى هر يك از آن دو، فاعلى [جداگانه] لازم است . آيا نمى بينى كه محال است برف، گرم كند، چنان كه محال است آتش، سرد نمايد؟ آن گاه بود كه دو آفريننده قديمى را اثبات نموديم: ظلمت و نور. پيامبر خدا به آنان فرمود: «آيا شما سياهى و سفيدى، سرخى و زردى، و سبزى و آبى را نيافتيد، در حالى كه هر يك از آنها با ديگرى به خاطر محال بودن اجتماع دو رنگ از آنها در يك چيز، ضدّند، چنان كه گرمى و سردى به خاطر محال بودن اجتماع آن دو در يك چيز، ضدّ هم اند؟ گفتند: چرا. فرمود: «پس چرا براى هر رنگى، آفريننده اى قديمْ را اثبات نكرديد تا فاعل هر يكى از اين رنگ ها، غير از فاعل ديگرى باشد؟». پس ساكت شدند. سپس فرمود: «چگونه نور و ظلمت با هم تركيب مى شوند، در حالى كه از سرشت نور، بالا رفتن، و از سرشت ظلمت، فرود آمدن است؟ آيا شما مردى را ديده ايد كه به شرق مى رود و ديگرى را كه به غرب مى رود؟ آيا نزد شما ممكن است كه اين دو مرد، مادامى كه در جهتِ خود مى روند، به همديگر برسند؟» . گفتند: نه. فرمود: «پس، لازم است كه نور و ظلمت با هم تركيب نشوند، به اين جهت كه هر يك از آن دو، در جهت خلاف ديگرى است . پس چگونه است كه اين جهان از تركيب دو چيزى كه تركيبشان محال است، به وجود آمده باشد؟ بلكه آن دو، تدبيرشده و آفريده شده اند». گفتند: در عقيده هايمان تجديد نظر مى كنيم .

.

ص: 388

الإمام الصادق عليه السلام :إذا أصبَحتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن شَرِّ ما خَلَقتَ وذَرَأتَ وبَرَأتَ في بِلادِكَ وعِبادِكَ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِجَلالِكَ وجَمالِكَ وحِلمِكَ وكَرَمِكَ كَذا وكَذا . (1)

راجع : ص 378 (تقدير الخير والشرّ) ، و دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 (وجوب الايمان بالقدر) ، و ص 96 (تحريم التكذيب بالقدر) .

7 / 3خَلْقُ الخَيرِ قَبلَ الشَّرِّرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : يا آدَمُ أنَا اللّهُ الكَريمُ ، خَلَقتُ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ . (2)

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل ... خَلَقَ الرَّحمَةَ قَبلَ الغَضَبِ ، وخَلَقَ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ ، وخَلَقَ الأَرضَ قَبلَ السَّماءِ ، وخَلَقَ الحَياةَ قَبلَ المَوتِ ، وخَلَقَ الشَّمسَ قَبلَ القَمَرِ ، وخَلَقَ النّورَ قَبلَ الظُّلمَةِ . (3)

الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَيرَ يَومَ الأَحَدِ ، وما كانَ لِيَخلُقَ الشَّرَّ قَبلَ الخَيرِ . (4)

7 / 4الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ وَالشَّرُّ بِخِذلانِهِالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ ، ولا تَقولوا : أجبَرَهُم عَلَى المَعاصي فَتُظَلِّموهُ ، ولكِن قولوا : الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ وَالشَّرُّ بِخِذلانِ اللّهِ ، وكُلٌّ سابِقٌ في عِلمِ اللّهِ . (5)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 527 ح 15 عن عيسى بن عبد اللّه ، بحار الأنوار : ج 86 ص 292 ذيل ح 53 .
2- .تفسير العيّاشي : ج1 ص35 ح21 عن عطاء عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار: ج11 ص182 ح36.
3- .الكافي : ج 8 ص 145 ح 116 عن سلام بن المستنير ، بحار الأنوار : ج 57 ص 98 ح 83 .
4- .الكافي : ج 8 ص 145 ح 117 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 140 ح 4 كلاهما عن عبد اللّه بن سنان ، بحار الأنوار : ج 57 ص 59 ح 30 .
5- .الاحتجاج : ج 1 ص 493 ح 122 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 109 ح 164 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 95 ح 16 .

ص: 389

7 / 3 آفرينش خير، پيش از شر

7 / 4 خير، به توفيق خدا و شر، به فرو گذاشتن اوست

امام صادق عليه السلام :وقتى صبح كردى، بگو: «خدايا! از شرّ آنچه آفريدى و در سرزمين ها و ميان بندگانت پراكندى و ساختى، به تو پناه مى برم. خدايا! به جلال و جمال و بردبارى و كَرَمت، از تو چنين و چنان مى خواهم».

ر . ك : ص 379 (تقدير خير و شر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 95 (واجب بودن ايمان به قدر) . و ص 97 (تحريم تكذيب تقدير) .

7 / 3آفرينش خير، پيش از شرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود: «اى آدم! منِ خداىِ بزرگوار، خير را پيش از شر آفريدم».

امام باقر عليه السلام :همانا خداوند عز و جل ... رحمت را پيش از خشم، و خير را پيش از شر، و زمين را پيش از آسمان، و زندگى را پيش از مرگ، و خورشيد را پيش از ماه، و نور را پيش از ظلمت آفريد.

امام صادق عليه السلام :همانا خداوند، خير را روز يكشنبه آفريد و چنين نبود كه شر را پيش از خير بيافريند.

7 / 4خير، به توفيق خدا و شر، به فرو گذاشتن اوستامام على عليه السلام_ وقتى درباره قضا و قدر، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد: خدا آنان را به خودشان وا گذاشته است تا [بدين گفته] او را سبك شمريد، و نگوييد: آنان را به گناهان وا داشته است تا [بِدان] به او ستم نماييد؛ ليكن بگوييد: خير، به توفيق خدا و شر به نبودِ آن بستگى دارد، و همه در گذشته در دانش خدا بوده اند.

.

ص: 390

7 / 5الخَيرُ مِنَ اللّهِ وَالشَّرُّ لَيسَ إلَيهِالكتاب« مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَ_كَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا » . (1)

الحديثالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ أنتَ المَلِكُ الحَقُّ لا إلهَ إلّا أنتَ ... الخَيرُ في يَدَيكَ وَالشَّرُّ لَيسَ إلَيكَ . (2)

عنه عليه السلام :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ إلَيهِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ . (3)

الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : ... فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ؟ قالَ عليه السلام : العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ بِهِ أمَرَهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِه وَاللّهُ عَنهُ نَهاهُ . قالَ : ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ ؟ قالَ عليه السلام : نَعَم ، ولكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ . قالَ : فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ؟ قالَ عليه السلام : ما نَهاهُ اللّهُ عَن شَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ ، ولا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَالعَبَثُ وَالظُّلمُ وتَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ . (4)

.


1- .. النساء : 79 .
2- .الكافي : ج 3 ص 310 ح 7 ، تهذيب الأحكام : ج 2 ص 67 ح 244 كلاهما عن الحلبي ، المصباح للكفعمي : ص 23 ، البلد الأمين : ص7 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 84 ص 366 .
3- .الكافي : ج 1 ص 156 ح 2 ، المحاسن : ج 1 ص 442 ح 1023 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 12 ح 17 كلها عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 5 ص 161 ح 23 .
4- .الاحتجاج : ج 2 ص 223 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 170 ح 2 .

ص: 391

7 / 5 خير از جانب خداست؛ ولى شر به او منسوب نيست

7 / 5خير از جانب خداست؛ ولى شر به او منسوب نيستقرآن«هر چه از خوبى به تو مى رسد، از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد، از خود توست، و تو را به پيامبرى براى مردم فرستاديم و گواه بودن خدا، بس است» .

حديثامام صادق عليه السلام :خدايا! تو پادشاه حقّى و معبودى جز تو نيست... . خير در دستان توست؛ ولى شر به تو منسوب نيست.

امام صادق عليه السلام :هر كه گمان كند كه خداوند به بدى فرمان مى دهد، به يقين بر خدا دروغ بسته است، و هر كه گمان كند كه خير و شر [هر دو] به او منسوب اند، به يقين، [باز هم] بر خدا دروغ بسته است.

الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زِنديقى كه درباره مسائل بسيارى از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين است كه گفت:... پس عمل نيك بنده، فعل اوست و عمل بد بنده [نيز ]فعل اوست؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «عمل نيك بنده، فعل اوست و خداوند، او را بِدان امر كرده، و عمل بد بنده [نيز ]فعل اوست؛ ولى خداوند، او را از آن نهى كرده است». گفت: آيا آن فعل را با وسيله اى (عضوى) كه [خدا] در اختيارش قرار داده، انجام نداده است؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «بله؛ ليكن با همان وسيله اى (عضوى) كه با آن، عمل خير را انجام مى دهد، بر عمل بدى [هم ]كه خدا او را از آن نهى كرده، توانا شده است». گفت: پس، بنده در انجام دادن كار، آزاد است؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «خداوند از چيزى نهى نكرد، جز اين كه مى داند بنده توان ترك آن را دارد و به چيزى امر نكرد، جز اين كه مى داند بنده توان انجام دادن آن را دارد؛ زيرا جور و سرگرمى و ستم و تكليف كردن بندگان به آنچه توانش را ندارند، از صفات خداوند نيستند».

.

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

. .

ص: 395

سخنى درباره نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرور

1 . خير و شر ، مخلوق و مقدّر خدايند

سخنى درباره نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرورآيات و احاديث اين فصل ، به چند نكته بسيار مهم در شناخت مبدأ خير و شر در نظام آفرينش و نقش قضا و قدر در پيدايش مصائب (گرفتارى ها) و شُرور (بدى ها و ناگوارى ها) اشاره دارند . اين نكات ، عبارت اند از :

1 . خير و شر ، مخلوق و مقدّر خدايندخير و شر ، مخلوق و مقدّر خدايند ، بدين معنا كه پديده ها (اعم از حوادث طبيعى و غير طبيعى) ، همه در محدوده خلق و تقدير خداوند هستند و اگر خداوند متعال نخواهد ، هيچ پديده اى، چه خير و چه شرّ ، تحقّق نمى يابد . حتّى كارهايى كه انسان به اراده و اختيار خود انجام مى دهد ، از اين قانون كلّى ، مستثنا نيستند ، هر چند خداوند متعال ، در وضع قوانين و احكام ، از كارهاى زشت ، نهى كرده است . اين آيه شريف ، به همين معنا اشاره دارد : «بگو : همه[ى پيشامدهاى خوب و بد] ، از جانب خدايند» . (1) اعتقاد به اين حقيقت ، «توحيد اَفعالى» ناميده مى شود . بر اين اساس، ثنويّه _ كه آفريدگارِ شُرور را غير از آفريدگار خيرات مى دانند _

.


1- .نساء : آيه 78 .

ص: 396

2 . آفرينش و تقدير شر ، تَبَعى است

مشرك، و قَدَريّه _ كه شُرور را خارج از محدوده تقدير الهى مى دانند _ كافر شمرده شده اند .

2 . آفرينش و تقدير شر ، تَبَعى استاحاديثِ تقديم آفرينش خير بر شر (1) بيانگر اين مطلب اند كه هر چند شر ، آفريدگارى جدا از آفريدگار خير ندارد و آفريدگار هر دو ، همان ذات پاك خداوند است ، ولى خلقت شر و تقدير آن ، اصالت ندارد ؛ بلكه به تَبَع خير است . از اين رو پس از خير و به دنبال آن ، آفريده شده است . به سخن ديگر، هدف آفريدگار از آفرينش ، چيزى جز خير نيست ؛ ليكن آفرينش خير در جهان مادّه ، ناگزير ، برخى از شُرور را به دنبال دارد . براى نمونه ، آفرينش زمين، خير است ؛ ولى زمين ، ويژگى هايى دارد كه گاهى زلزله پديد مى آيد . بنا بر اين ، زلزله هم مانند خود زمين ، پديده اى الهى است ؛ امّا هدف اصلى و اوّلىِ آفريدگار، آفريدن زلزله نبوده و اين پديده پس از آفرينش زمين و به تَبَع آن ، تحقّق يافته است . (2) البتّه همين زلزله ، حكمت هاى فراوانى همچون : آزمايش، به ياد آوردن خدا و تكامل انسان ها دارد . نمونه ديگر : آفرينش انسان ، خير است ؛ امّا وى براى رسيدن به هدف آفرينش خود _ كه همانا رسيدن به مقام خلافت الهى است _ بايد داراى اراده و آزادى باشد . از آن سو، موجود بااراده و آزاد ، مى تواند از آزادى خود ، سوء استفاده كند، شر (بدى) ايجاد نمايد و جامعه را به فساد بكشاند . (3) در اين جا نيز

.


1- .ر . ك : ص 389 (آفرينش خير ، پيش از شر) .
2- .در مبحث شرور طبيعى توضيح خواهيم داد كه بخشى از آنها ناشى از كارهاى زشت انسان اند .
3- .آيه 30 سوره بقره «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا و وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ ؛ [ فرشتگان گفتند] : آيا در آن (زمين) ، كسى را مى گمارى كه فساد مى انگيزد و خون ها مى ريزد؟» ، به همين معنا اشاره دارد .

ص: 397

3 . انسان در پيدايش ناگوارى ها نقش دارد

هدف آفرينش، آفريدن شر و فساد نبوده است ؛ بلكه شر و فساد ، پس از آفرينش موجودِ آزادى به نام انسان و به تبع آن ، تحقّق مى يابند.

3 . انسان در پيدايش ناگوارى ها نقش داردسومين نكته قابل توجّه در تبيين رابطه «قضا و قدر» و «شُرور» ، نقش انسان در پيدايش شُرور است . تقدير الهى در مورد شُرورى كه به دست انسان پديد مى آيند، خِذلان (به معناى: واگذار شدن انسان به خويش) است . انسان ، گاهى استحقاق «توفيق» مى يابد و گاهى استحقاق «خذلان»، و آن گاه كه استحقاق خذلان يافت، خداوند ، او را به خود ، وا مى گذارد . در اين جاست كه انسان ، بدون اين كه مجبور باشد ، به اراده خودش شر مى آفريند . بر اين اساس ، آنچه خير از انسان سر مى زند ، به توفيق خداوند و منسوب به خداست و آنچه شر از انسان سر مى زند ، به خودِ او منسوب است ؛ چرا كه او بر خلاف خواست تشريعى خداوند و به اراده خود، آن را انجام داده است ، چنان كه در دعا مى خوانيم : «خير در دستان توست و شر به تو منسوب نيست» . اين موضوع در فصل آينده ، بيشتر توضيح داده خواهد شد .

.

ص: 398

الفصل الثّامن : دور القضاء والقدر في أفعال الإنسان8 / 1تَقديرُ الأَفعالِالكتاب«وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ» . (1)

«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَا أَن يَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا» . (2)

«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ» . (3)

الحديثالإمام الصادق عليه السلام :أفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ خَلقَ تَقديرٍ لا خَلقَ تَكوينٍ ، وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ، ولا يَقولُ بِالجَبرِ ولا بِالتَّفويضِ . (4)

.


1- .الصافّات : 96 .
2- .الإنسان : 30 .
3- .التكوير : 29 .
4- .الخصال : ص 608 ح 9 ، التوحيد : ص 407 ح 5 وفيه «نقول» بدل «يقول» وكلاهما عن الأعمش ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 125 ح 1 عن الفضل بن شاذان عن الإمام الرضا عليه السلام ، تحف العقول : ص 421 عن الإمام الرضا عليه السلام و ص 445 عن الفضيل بن يسار عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 10 ص 356 ح 1 .

ص: 399

فصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان

8 / 1 تقدير كارها

فصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان8 / 1تقدير كارهاقرآن«و خدا، شما ، را و آنچه را مى سازيد، آفريده است» .

«و تا خدا نخواهد، [شما نيز] نخواهيد خواست. قطعا خدا داناى حكيم است» .

«و تا خدا، پروردگار جهانيان، نخواهد، [شما نيز ]نخواهيد خواست» .

حديثامام صادق عليه السلام :كارهاى بندگان به نوع آفرينش تقديرى، آفريده شده اند، نه آفرينش تكوينى، و خداوند، آفريننده هر چيزى است و به جبر و تفويض، قائل نيست.

.

ص: 400

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن حمدان بن سليمان :كَتَبتُ إلَى الرِّضا عليه السلام أسأَلُهُ عَن أفعالِ العِبادِ أمَخلوقَةٌ أم غَيرُ مَخلوقَةٍ ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : أفعالُ العِبادِ مُقَدَّرَةٌ في عِلمِ اللّهِ قَبلَ خَلقِ العِبادِ بِأَلفَي عامٍ . (1)

معاني الأخبار عن عبد السلام بن صالح الهروي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليهماالسلاميَقولُ : أفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ وما مَعنى «مَخلوقَةٌ» ؟ قالَ : مُقَدَّرَةٌ . (2)

التوحيد عن الزهري :قالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام : جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، أبِقَدَرٍ يُصيبُ النّاسَ ما أصابَهُم أم بِعَمَلٍ ؟ فَقالَ عليه السلام : إنَّ القَدَرَ وَالعَمَلَ بِمَنزِلَةِ الرّوحِ وَالجَسَدِ ، فَالرّوحُ بِغَيرِ جَسَدٍ لا تَحِسُّ ، وَالجَسَدُ بِغَيرِ روحٍ صورَةٌ لا حَراكَ بِها ، فَإِذَا اجتَمَعا قَوِيا وصَلُحا ، كَذلِكَ العَمَلُ وَالقَدَرُ ، فَلَو لَم يَكُنِ القَدَرُ واقِعا عَلَى العَمَلِ لَم يُعرَفِ الخالِقُ مِنَ المَخلوقِ ، وكانَ القَدَرُ شَيئا لا يُحَسُّ ، ولَو لَم يَكُنِ العَمَلُ بِمُوافَقَةٍ مِنَ القَدَرِ لَم يَمضِ ولَم يَتِمَّ ، ولكِنَّهُما بِاجتِماعِهِما قَوِيا ، وللّهِِ فيهِ العَونُ لِعِبادِهِ الصّالِحينَ . (3)

راجع : ص 178 (الفصل الثالث : خصائص القضاء والقدر / الخلقة) .

8 / 2تَقديرُ الفَرائِضِ وَالفَضائِلِ وَالمَعاصيالكتاب«وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُل مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَ_ؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» . (4)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 136 ح 34 ، التوحيد : ص 416 ح 16 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 29 ح 35 .
2- .معاني الأخبار : ص 396 ح 52 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 315 ح 90 ، بحار الأنوار: ج 5 ص 30 ح 37.
3- .التوحيد : ص 366 ح 4 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 137 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 112 ح 39 .
4- .النساء : 78 .

ص: 401

8 / 2 تقدير واجبات و فضايل و گناهان

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از حمدان بن سليمان _: به امام رضا عليه السلام نوشتم و درباره كارهاى بندگان پرسيدم كه : آيا آفريده اند، يا غير آفريده؟ امام رضا عليه السلام نوشت: «كارهاى بندگان، دو هزار سال پيش از آفرينش بندگان، در دانش خداوند، مقدّر بوده است».

معانى الأخبار_ به نقل از عبد السلام بن صالح هروى _: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «كارهاى بندگان، آفريده اند». به او گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! معناى «آفريده» چيست؟ فرمود: «مقدّر شده».

التوحيد_ به نقل از زهرى _: مردى به امام زين العابدين عليه السلام گفت: خدا مرا فدايت كند! آيا آنچه به مردم مى رسد، به واسطه قَدَر است، يا عمل؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «همانا قَدَر و عمل، به منزله روح و جسدند. روح بدون جسد، حسى ندارد و جسد بدون روح، صورتى است كه حركت ندارد. پس وقتى با هم جمع مى شوند، نيرو مى گيرند و سامان مى يابند . وضعيّت عمل و قَدَر نيز چنين است. پس اگر قَدَر بر پايه عمل نبود، آفريننده از آفريده شناخته نمى شد _ و قَدَر، چيزى نامحسوس بود _ ، و اگر عمل، موافق قَدَر نبود، تحقق نمى يافت ؛ ليكن آن دو، با جمع شدنشان نيرو يافتند و خداوند در اين باره، مددكار بندگان نيكوكارش است».

ر . ك : ص 179 (فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر / آفريده بودن) .

8 / 2تقدير واجبات و فضايل و گناهانقرآن«و اگر [پيشامد] خوبى به آنان برسد، مى گويند: «اين، از جانب خداست» و چون صدمه اى به ايشان برسد، مى گويند: «اين، از طرف توست». بگو: «همه، از جانب خدايند». اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را [به درستى ]دريابند؟» .

.

ص: 402

«مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَ_كَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» . (1)

الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ ومَضَى القَدَرُ بِتَحقيقِ الكِتابِ وتَصديقِ الرُّسُلِ وبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى وبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وكَفَرَ وبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . _ ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ : عَنِ اللّهِ أروي حَديثي ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَقولُ : يَابنَ آدَمَ بِمَشيئَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تَشاءُ لِنَفسِكَ ما تَشاءُ ، وبِإِرادَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تُريدُ لِنَفسِكَ ما تُريدُ ، وبِفَضلِ نِعمَتي عَلَيكَ قَوِيتَ عَلى مَعصِيَتي ، وبِعِصمَتي وعَوني وعافِيَتي أدَّيتَ إلَيَّ فَرائِضي ، فَأَنَا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ ، وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، فَالخَيرُ مِنّي إلَيكَ بِما أولَيتُ بَداءٌ (2) ، وَالشَّرُّ مِنّي إلَيكَ بِما جَنَيتَ جَزاءٌ ، وبِإِحساني إلَيكَ قَوِيتَ عَلى طاعَتي ، وبِسوءِ ظَنِّكَ بي قَنَطتَ مِن رَحمَتي ، فَلِيَ الحَمدُ وَالحُجَّةُ عَلَيكَ بِالبَيانِ ، ولِيَ السَّبيلُ عَلَيكَ بِالعِصيانِ ، ولَكَ جَزاءُ الخَيرِ عِندي بِالإِحسانِ ، لَم أدَع تَحذيرَكَ ، ولَم آخُذكَ عِندَ عِزَّتِكَ ، ولَم اُكَلِّفكَ فَوقَ طاقَتِكَ ، ولَم أحمِلك مِنَ الأَمانَةِ إلّا ما أقرَرتَ بِهِ عَلى نَفسِكَ ، رَضيتُ لِنَفسي مِنكَ ما رَضيتَ لِنَفسِكَ مِنّي . (3)

.


1- .النساء : 79 .
2- .بالرفع خبر للخير ، وكذا الجملة التالية ، أي الخير الواصل منّي إليك مبتدء من دون استحقاقك لأنّ مبادئ الخير الذى تستحقّه بعملك أيضاً منّي ، والشرّ الواصل جزاء متفرّع على جنايتك . وفي نسخة «ب» بالنصب ، وهو على التمييز والخبر مقدّر (هامش المصدر : ص 340) .
3- .التوحيد : ص 343 ح 13 عن معاذ بن جبل و ص 340 ح 10 عن عبد اللّه بن عمر ، تفسير القمّي : ج 2 ص 210 عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلاموكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 48 ح 79 ؛ الفردوس : ج 5 ص 230 ح 8043 عن أنس بن مالك ، كنز العمّال : ج 15 ص 939 ح 43615 نقلاً عن أبي نعيم عن ابن عمر وكلاهما نحوه .

ص: 403

«هر چه از خوبى به تو مى رسد، از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد، از خود توست، و تو را به پيامبرى براى مردم فرستاديم و گواه بودن خدا، بس است» .

حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش [الهى] ، پيشى گرفت و قلم رقم زد و قَدَر قطعى شد بر محقق شدن كتاب ، تصديق رسولان و خوش بختى براى مؤمنان و پرهيزگاران از جانب خداوند عز و جل و بدبختى دروغگويان و كافران و ولايت خدا بر مؤمنان و بيزاريش از مشركان . سخن خود را از خدا روايت مى كنم. خداوند _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد: «اى فرزند آدم! به مشيّت من است كه آنچه مى خواهى، براى خود مى خواهى و به اراده من است كه آنچه اراده مى كنى، براى خود اراده مى كنى و به سبب زيادى نعمتم بر تو، بر نافرمانى از من نيرو گرفتى و در سايه پاكى و يارى و آسايش من، واجب هاى مرا براى من ادا نمودى. پس، من به نيكى هاى تو از تو سزاوارترم و تو به بدى هايت از من شايسته ترى. پس، خير رسيده از جانب من به تو _ كه به خاطر سزاوارى من است _ ابتدايى است [نه بازتاب عمل تو]، و شر رسيده از جانب من به تو _ كه به خاطر جُرم توست _ يك كيفر است، و به سبب احسان من به تو، بر فرمانبرى از من نيرو گرفتى و به جهت بدگمانى به من، از رحمتم نوميد گشتى. پس به خاطر بيان ، ستايش، از آنِ من و حجّت، عليه توست، و به جهت نافرمانى [ات] ، دستم بر تو باز است ، و به جهت احسانت ، نزد من پاداش خير دارى . هشدار دادن به تو را ترك نمى كنم . براى سركشى ات مؤاخذه ات نمى نمايم [و هشدارت مى دهم] ، و به بيشتر از توانايى ات موظّفت نمى كنم، و به تو تحميل نمى كنم از امانت، جز آن مقدارى كه عليه خود اعتراف نمودى. از تو خشنودم، به مقدارى كه پيش خودت از من خشنودى».

.

ص: 404

عنه صلى الله عليه و آله :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالسّوءِ وَالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ بِغَيرِ مَشيئَةِ اللّهِ فَقَد أخرَجَ اللّهَ مِن سُلطانِهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ المَعاصِيَ بِغَيرِ قُوَّةِ اللّهِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن كَذَبَ عَلَى اللّهِ أدخَلَهُ اللّهُ النّارَ . (1)

الإمام عليّ عليه السلام :الأَعمالُ ثَلاثَةٌ : فَرائِضُ وفَضائِلُ ومَعاصي : فَأَمَّا (2) الفَرائِضُ فَبِأَمرِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ وبِرِضاهُ وبِعِلمِهِ وقَدَرِهِ ، يَعمَلُهَا العَبدُ فَيَنجو مِنَ اللّهِ بِها . وأمَّا الفَضائِلُ فَلَيسَ بِأَمرِ اللّهِ ، لكِن بِمَشيئَتِهِ وبِرِضاهُ وبِعِلمِهِ وبِقَدَرِهِ ، يَعمَلُهَا العَبدُ فَيُثابُ عَلَيها . وأمَّا المَعاصي فَلَيسَ بِأَمرِ اللّهِ ولا بِمَشيئَتِهِ ولا بِرِضاهُ ، لكِن بِعِلمِهِ وبِقَدَرِهِ يُقَدِّرُها لِوَقتِها ، فَيَفعَلُهَا العَبدُ بِاختِيارِهِ فَيُعاقِبُهُ اللّهُ عَلَيها ؛ لِأَنَّهُ قَد نَهاهُ عَنها فَلَم يَنتَهِ . (3)

عنه عليه السلام :الأَعمالُ عَلى ثَلاثَةِ أحوالٍ : فَرائِضَ وفَضائِلَ ومَعاصِيَ ، وأمَّا الفَرائِضُ فَبِأَمر اللّهِ عز و جل ، وبِرِضَا اللّهِ وقَضاءِ اللّهِ وتَقديرِهِ ومَشيئَتِهِ وعِلمِهِ . وأمَّا الفَضائِلُ فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ، ولكِن بِرِضَا اللّهِ وبِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشيئَتِهِ وبِعِلمِهِ . وأمَّا المَعاصي فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ، ولكِن بِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشيئَتِهِ وبِعِلمِهِ ، ثُمَّ يُعاقِبُ عَلَيها . (4)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 158 ح 6 ، التوحيد : ص 359 ح 2 وزاد في آخره «يعني بالخير والشر : الصحّة والمرض ، وذلك قوله عز و جل «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً» » ، مختصر بصائر الدرجات : ص 132 كلّها عن حفص بن قرط عن الإمام الصادق عليه السلام ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 11 ح 14 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 5 ص 51 ح 85 .
2- .. في الطبعة المعتمدة : «وأما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .تحف العقول : ص 206 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 43 ح 35 .
4- .التوحيد : ص 370 ح 9 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 142 ح 44 ، الخصال : ص 168 ح 221 كلّها عن أبي أحمد المغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، كشف الغمّة : ج 3 ص 78 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلامنحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 29 ح 36 .

ص: 405

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه گمان ببرد كه خداوند به بدى و زشتى امر مى كند، در حقيقت، بر خدا دروغ بسته است و هر كه گمان برد كه خير و شر، بدون مشيّت خدايند، در حقيقت، خدا را از پادشاهى اش بيرون دانسته است و هر كه گمان برد كه گناهان، بدون نيروى خدا انجام مى شوند، در حقيقت بر خدا دروغ بسته است، و هر كه بر خدا دروغ بندد، خداوند، او را به دوزخ مى افكند.

امام على عليه السلام :عمل ها سه گونه اند: واجب ها و فضيلت ها و گناهان. واجب ها، به فرمان و مشيّت و خشنودى و دانش و قَدَر خدايند. بنده بِدانها عمل مى كند و به وسيله آنها از [عذاب ]خداوند، رهايى مى يابد. فضيلت ها، به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به مشيّت و خشنودى و دانش و قَدَر خدايند. بنده بِدانها عمل مى كند و با آنها پاداش مى گيرد. گناهان نيز به فرمان و مشيّت خدا و رضايت او نيستند؛ ليكن به دانش و قَدَر خدايند كه آنها را براى وقتشان تقدير (تعيين) مى كند . پس بنده با اختيار خود، آنها را انجام مى دهد. آن گاه خداوند، او را بر پايه آنها كيفر مى دهد؛ زيرا خدا او را از آنها نهى كرده؛ ولى او خود را باز نداشته است.

امام على عليه السلام :عمل ها سه حالت دارند: واجب ها و فضيلت ها و گناهان . واجب ها، به فرمان و خشنودى و حكم (قضا) و تقدير و مشيّت و دانش خداوند عز و جل اند. فضيلت ها، به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به خشنودى و قضا و قدر و مشيّت و دانش خدايند. گناهان نيز به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به قضا و قدر و مشيّت و دانش خدايند. سپس [خدا] به خاطر آنها كيفر مى دهد.

.

ص: 406

الإمام الرضا عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام إذا ناجى رَبَّهُ قالَ : اللّهُمَّ يا رَبِّ قَويتُ عَلى مَعاصيكَ بِنِعمَتِكَ . (1)

الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ فِي التَّوراةِ مَكتوبا : يا موسى ، إنّي خَلَقتُكَ وَاصطَفَيتُكَ وقَوَّيتُكَ وأمَرتُكَ بِطاعَتي ونَهَيتُكَ عَن مَعصِيَتي ، فَإِن أطَعتَني أعَنتُكَ عَلى طاعَتي ، وإن عَصَيتَني لَم اُعِنكَ عَلى مَعصِيَتي ، يا موسى ولِيَ المِنَّةُ عَلَيكَ في طاعَتِكَ لي ، ولِيَ الحُجَّةُ عَلَيكَ في مَعصِيَتِكَ لي . (2)

الإمام الصادق عليه السلام :كَما أنَّ بادِيَ النِّعَمِ مِنَ اللّهِ عز و جل وقَد نَحَلَكُموهُ (3) ، فَكَذلِكَ الشَّرُّ مِن أنفُسِكُم وإن جَرى بِهِ قَدَرُهُ . (4)

.


1- .قرب الإسناد : ص 377 ح 1332 عن البزنطي ، بحار الأنوار : ج 5 ص 7 ح 5 .
2- .التوحيد : ص 406 ح 2 ، الأمالي للصدوق : ص 385 ح 494 فيه «اصطنعتك» بدل «اصطفيتك» وكلاهما عن حبيب السجستاني، الاعتقادات للصدوق : ص39 ، روضة الواعظين : ص461 ، بحار الأنوار : ج13 ص328 ح5.
3- .النُّحْلُ : العطيّة والهبة ابتداءً من غير عوض ولا استحقاق ، يقال : نحله ينحله (النهاية : ج 5 ص 29 «نحل») .
4- .التوحيد : ص 368 ح 6 عن زرارة ، بحار الأنوار : ج 5 ص 114 ح 42 .

ص: 407

امام رضا عليه السلام :على بن الحسين عليهماالسلام در مناجات با پروردگار ، مى گفت: «خدايا! پروردگارا! به سبب نعمت هاى تو، بر نافرمانى از تو نيرو گرفتم».

امام باقر عليه السلام :در تورات نوشته است: «اى موسى! من تو را آفريدم و برگزيدم و نيرو دادم و به فرمانبرى ام امر كردم و از نافرمانى ام نهى نمودم. اگر فرمانم ببرى، در فرمانبرى ام يارى ات مى كنم و اگر نافرمانى ام كنى، در نافرمانى ام يارى ات نمى كنم. اى موسى! در فرمانبرى ات از من، منّتم بر توست و در نافرمانى ات از من، حجّتم بر ضدّ توست».

امام صادق عليه السلام :چنان كه شروع نعمت ها از جانب خداوند عز و جلاست _ كه بدون عوض، آن را به شما عطا فرمود _ شر نيز از جانب خودتان است، هر چند به تقدير الهى است.

.

ص: 408

عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إنّي أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ ذَنبٍ قَوِيَ عَلَيهِ بَدَني بِعافِيَتِكَ، أو نالَتهُ قُدرَتي بِفَضلِ نِعمَتِكَ،أو بَسَطتُ إلَيهِ يَدي بِسابِغِ (1) رِزقِكَ، أوِ اتَّكَلتُ عِندَ خَوفي مِنهُ عَلى أناتِكَ (2) ، أو وَثِقتُ فيهِ بِحَولِكَ ، أو عَوَّلتُ فيهِ عَلى كَريمِ عَفوِكَ . اللّهُمَّ إنّي أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ ذَنبٍ خُنتُ فيهِ أمانَتي ، أو نَحَّستُ بِفِعلِهِ نَفسي ، أوِ احتَطَبتُ بِهِ عَلى بَدَني ، أو قَدَّمتُ فيهِ لَذَّتي ، أو آثَرتُ فيهِ شَهَواتي ، أو سَعَيتُ فيهِ لِغَيري ، أوِ استَغوَيتُ فيهِ مَن تَبِعَني ، أو غَلَبتُ عَلَيهِ بِفَضلِ حيلَتي ، أوِ احتَلتُ عَلَيكَ فيهِ مَولايَ فَلَم تَغلِبني عَلى فِعلي ، إذ كُنتَ كارِها لِمَعصِيَتي ، لكِن سَبَقَ عِلمُكَ في فِعلي فَحَلُمتَ عَنّي، لَم تُدخِلني يا رَبِّ فيهِ جَبرا ، ولَم تَحمِلني عَلَيهِ قَهرا ، ولَم تَظلِمني فيهِ شَيئا . (3)

الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَلقَ فَعَلِمَ ما هُم إلَيهِ صائِرونَ فَأَمَرَهُم ونَهاهُم ، فَما أمَرَهُم بِهِ مِن شَيءٍ فَقَد جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلَى الأَخذِ بِهِ ، وما نَهاهُم عَنهُ مِن شَيءٍ فَقَد جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلى تَركِهِ ، ولا يَكونونَ آخِذينَ ولا تارِكينَ إلّا بِإِذنِهِ ، وما جَبَرَ اللّهُ أحَدا مِن خَلقِهِ عَلى مَعصِيَتِهِ ، بَلِ اختَبَرَهُم بِالبَلوى ، وكَما قالَ : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (4) . (5)

.


1- .أسبغها اللّه ُ : أفاضها وأتمّها (المصباح المنير : ص 264 «سبغ») .
2- .تأنّى : ترفّق وتنظّر والاسم : الأناة (مجمع البحرين : ج 1 ص 92 «أنى») .
3- .الإقبال : ج 2 ص 143 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 257 ؛ دستور معالم الحكم : ص 90 عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه .
4- .هود : 7 .
5- .الاحتجاج : ج 2 ص 330 ح 268 عن الإمام العسكري عليه السلام ، الكافي : ج 1 ص 158 ح 5 وليس فيه من «وما نهاهم عنه» إلى «تركه» ، مختصر بصائر الدرجات : ص 132 ، التوحيد : ص 359 ح 1 كلّها عن إبراهيم بن عمر اليماني عن الإمام الصادق عليه السلام و ص 349 ح 8 عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيها ذيله من «وما جبر اللّه » ، بحار الأنوار : ج 5 ص 26 ح 32 .

ص: 409

امام صادق عليه السلام_ در دعا _: خدايا! از تو آمرزش مى خواهم از هر گناهى كه بدنم به سبب [نعمت] آسايش تو، بر انجام دادن آن نيرومند شد، يا به سبب تفضّل نعمت هايت، بر آن قدرت يافتم، يا به سبب سرريز شدن روزى ات، به آن دست يافتم ، يا هنگام ترسم از آن، به مُداراى تو اتكا كردم ، يا در انجام دادن آن، به نيروى تو اميد بستم، يا در ارتكاب آن، بر بخشندگى و گذشت تو تكيه كردم. خدايا! از تو آمرزش مى خواهم از هر گناهى كه در انجام دادن آن به امانتم خيانت نمودم، يا نفْسم را به سبب انجام دادن آن، بدشگون كردم، يا به سبب آن بارى از گناه انباشتم، يا خواهش هاى نفسانى ام را در آن پيروى نمودم، يا در آن براى ديگرى كوشيدم، يا در انجام دادن آن، هر كه را از من پيروى كرد، گم راه ساختم، يا به وسيله زيادى نيرنگم، بر آن چيره شدم، يا _ اى سَرورم _ در انجام دادن آن عليه تو نيرنگ به كار بردم و [بر اين باورم كه ]تو مرا بر كارم چيره نساختى؛ چرا كه نافرمانىِ مرا نمى پسنديدى؛ ليكن دانش تو درباره كار من، پيشى داشت، آن گاه با من بردبارى نمودى. پروردگارا! تو مرا به اجبار، در آن نيفكندى و مرا بر انجام دادن آن، مجبور نساختى و درباره آن، ستمى به من روا نداشتى.

امام كاظم عليه السلام :همانا خداوند، مردم را آفريد و دانست كه آنان به كجا مى روند. آن گاه امر و نهيشان نمود. به هر چيزى كه آنان را امر كرد، راه دستيابى به آن را در اختيارشان نهاد و از هر چيزى كه نهيشان نمود، راه ترك آن را در اختيارشان قرار داد، و آنان هيچ چيزى را جز به اذن خدا به دست نمى آورند و يا تركش نمى كنند، و خداوند، هيچ يك از آفريدگانش را بر نافرمانى خود وادار نمى كند؛ بلكه آنان را با آزمايش مى آزمايد، چنان كه فرمود: «تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما، نيكوتر عمل مى كند» .

.

ص: 410

الكافي عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : إنَّ بَعضَ أصحابِنا يَقولُ بِالجَبرِ ، وبَعضَهُم يَقولُ بِالاِستِطاعَةِ . قالَ : فَقالَ لي : اُكتُب بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : قالَ اللّهُ عز و جل : يَابنَ آدَمَ بِمَشيئَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تَشاءُ ، وبِقُوَّتي أدَّيتَ إلَيَّ فَرائِضي ، وبِنِعمَتي قَوِيتَ عَلى مَعصِيَتي ، جَعَلتُكَ سَميعا بَصيرا ، ما أصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وما أصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِكَ ، وذلِكَ أنّي أولى بِحَسَناتِكَ ، وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، وذلِكَ أنّي لا اُسأَلُ عَمّا أفعَلُ وهُم يُسأَلونَ قَد نَظَمتُ لَكَ كُلَّ شَيءٍ تُريدُ . (1)

الإمام الرضا عليه السلام :قالَ اللّهُ : يَابنَ آدَمَ ، أنَا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، عَمِلتَ المَعاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتي جَعَلتُها فيكَ . (2)

تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر عن الإمام عليّ عليه السلام ، قال :قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن كانَ شَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ فَقالَ عليه السلام : ... فَإِنَّهُ أمرٌ بَينَ أمرَينِ لا جَبرَ ولا تَفويضَ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا بِمَروَ ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، رُوِيَ لَنا عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بن مُحَمَّدٍ عليه السلام قالَ : إنَّهُ لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، فَما مَعناهُ ؟ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَفعَلُ أفعالَنا ، ثُمَّ يُعَذِّبُنا عَلَيها فَقَد قالَ بِالجَبرِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ عز و جل فَوَّضَ أمرَ الخَلقِ وَالرِّزقِ إلى حُجَجِهِ عليهم السلام ، فَقَد قالَ بِالتَّفويضِ ، وَالقائِلُ بِالجَبرِ كافِرٌ وَالقائِلُ بِالتَّفويضِ مُشرِكٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ فَما أمرٌ بَينَ أمرَينِ ؟ فَقالَ : وُجودُ السَّبيلِ إلى إتيانِ ما اُمِروا بِهِ وتَركِ ما نُهوا عَنهُ . فَقُلتُ لَهُ : فَهَل للّهِِ عز و جل مَشيئَةٌ وإرادَةٌ في ذلِكَ ؟ فَقالَ : فَأَمَّا الطّاعاتُ فَإِرادَةُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ فيهَا الأَمرُ بِها وَالرِّضا لَها وَالمُعاوَنَةُ عَلَيها ، وإرادَتُهُ ومَشيئَتُهُ فِي المَعاصي النَّهيُ عَنها وَالسَّخَطُ لَها وَالخِذلانُ عَلَيها . قُلتُ : فَهَل للّهِِ فيهَا القَضاءُ ؟ قالَ : نَعَم ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ . قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (4)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 159 ح 12 و ص 152 ح 6 نحوه ، التوحيد : ص 338 ح 6 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 144 ح 49 وليس فيهما «قال عليّ بن الحسين عليه السلام » ، قرب الإسناد : ص 354 ح 1267 ، تفسير العياشي : ج 1 ص 258 ح 200 عن صفوان بن يحيى عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 57 ح 104 .
2- .الكافي : ج 1 ص 157 ح 3 ، التوحيد : ص 363 ح 10 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 143 ح 46 ، تفسير العياشي : ج 1 ص 259 ح 201 وليس فيه صدره إلى «بحسناتك منك» ، كشف الغمّة : ج 3 ص 79 كلّها عن الحسن بن عليّ الوشاء ، بحار الأنوار : ج 5 ص 16 ح 20 .
3- .تاريخ دمشق : ج 51 ص 182 ، مطالب السؤول : ص 27 ، كنز العمّال : ج 1 ص 349 ح 1567 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 124 ح 17 ، الاحتجاج : ج 2 ص 397 ح 304 ، العدد القوية : ص 298 ح 32 ، نثر الدر : ج 1 ص 363 وليس فيهما ذيله من «فقلت له : فهل للّه عز و جل مشيئة ...» ، روضة الواعظين : ص 47 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 11 ح 18 .

ص: 411

الكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر _: به امام رضا عليه السلام گفتم: برخى از ياران ما به جبر قائل اند، و برخى به اختيار . به من فرمود: «بنويس: به نام خداوند بخشنده مهربان. زين العابدين عليه السلام فرمود كه خداوند عز و جل فرمود: اى فرزند آدم! تو به مشيّت من مى خواهى، و به نيروى من واجب هاى مرا برايم به جا مى آورى، و به نعمت من بر نافرمانى من نيرو گرفتى. تو را شنوا و بينا قرار دادم. هر نيكى اى كه به تو برسد، از جانب خداست و هر بدى اى كه به تو برسد، از جانب خودت است و اين به خاطر آن است كه من به نيكى هاى تو شايسته ترم و تو به بدى هايت از من شايسته ترى و اين به خاطر آن است كه من درباره آنچه انجام مى دهم، مورد پرسش قرار نمى گيرم، در حالى كه آنان مورد پرسش قرار مى گيرند. همانا هر چيزى را كه اراده كنى، برايت ترتيب داده ام».

امام رضا عليه السلام :خداوند فرمود: «اى فرزند آدم! من به نيكى هاى تو از تو سزاوارترم و تو به بدى هايت از من سزاوارترى. به سبب نيروى من كه در تو قرار دادم، نافرمانى ام را به جا آوردى».

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: از ميان كسانى كه در جَمَل (با امام على عليه السلام ) حاضر بودند، مردى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! درباره قَدَر، آگاهمان فرما . [امام عليه السلام ] فرمود: «... قَدَر، امرى بين دو امر است؛ [يعنى] نه جبر است و نه تفويض».

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: در مرو به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم و به او گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! از امام صادق عليه السلام به ما روايت شده كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه امرى بين دو امر است» . معناى آن چيست؟ فرمود: «هر كه گمان برد كه خداوند، كارهاى [بدِ] ما را انجام مى دهد، سپس به خاطر آنها ما را كيفر مى كند، در حقيقت، به جبر، قائل شده است، و هر كه گمان برد كه خداوند عز و جل كار و روزى را به حجّت هاى خويش _ كه بر آنان سلام باد _ وا گذاشت، در حقيقت، به تفويض، قائل شده است، و قائل به جبر، كافر و قائل به تفويض، مشرك است». به ايشان گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «وجود راه براى انجام دادن آنچه بِدان امر شده اند و ترك آنچه از آن نهى شده اند». به ايشان گفتم: آيا براى خداوند عز و جل در اين باره، مشيّت و اراده اى هست؟ فرمود: «اراده و مشيّت خداوند درباره عبادت ها، امر كردن به آنها و خشنودى از آنها و يارى بر انجام دادن آنهاست، و اراده و مشيّت خداوند درباره گناهان، نهى از آنها و خشم گرفتن به خاطر آنها و يارى نكردن بر انجام دادن آنهاست». گفتم: آيا خداوند، درباره آنها قضا دارد؟ فرمود: «بله. هيچ كار خير يا شرّ بندگان نيست، جز اين كه خداوند درباره آن، قضا دارد» . گفتم: معناى اين قضا چيست؟ فرمود: «داورى در حقّ آنان به آنچه بر پايه رفتارشان از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت، درخورشان است».

.

ص: 412

الإمام الصادق عليه السلام :إنّا لا نَقولُ جَبرا ولا تَفويضا . (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 353 ح 431 عن صباح بن عبد الحميد وهشام ، روضة الواعظين : ص 47 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 4 ح 1 .

ص: 413

امام صادق عليه السلام :ما به جبر و تفويض، قائل نيستيم.

.

ص: 414

عنه عليه السلام :لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ . (1)

عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الجَبرِ وَالقَدَرِ _: لا جَبرَ ولا قَدَرَ ، ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما فيهَا الحَقُّ ، الَّتي (2) بَينَهُما لا يَعلَمُها إلَا العالِمُ ، أو مَن عَلَّمَها إيّاهُ العالِمُ . (3)

الكافي عن أبي طالب القمّي عن رجل عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَفَوَّضَ إلَيهِمُ الأَمرَ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَماذا ؟ قالَ : لُطفٌ مِن رَبِّكَ بَينَ ذلِكَ . (4)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن العبّاس :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ : أيُكَلِّفُ اللّهُ العِبادَ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . قالَ : أفَيَقدِرونَ عَلى كُلِّ ما أرادوهُ ؟ قالَ : هُم أعجَزُ مِن ذلِكَ . (5)

8 / 3مَعنَى الأَمرِ بَينَ الأَمرَينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لا يُطاعُ جَبرا ولا يُعصى مَغلوبا ولَم يُهمِلِ العِبادَ مِنَ المَملَكَةِ ، ولكِنَّهُ القادِرُ عَلى ما أقدَرَهُم عَلَيهِ ، وَالمالِكُ لِما مَلَّكَهُم إيّاهُ ، فَإِنَّ العِبادَ إنِ ائتَمَروا بِطاعَةِ اللّهِ لَم يَكُن مِنها مانِعٌ ولا عَنها صادٌّ ، وإن عَمِلوا بِمَعصِيَتِهِ فَشاءَ أن يَحولَ بَينَهُم وبَينَها فَعَلَ ، ولَيسَ مَن إن شاءَ أن يَحولَ بَينَهُ وبَينَ شَيءٍ (فَعَلَ) ، ولَم يَفعَلهُ ، فَأَتاهُ الَّذي فَعَلَهُ ، كانَ هُوَ الَّذي أدخَلَهُ فيهِ (6) . (7)

.


1- .التوحيد : ص 206 ، الاعتقاد : ص 29 ، عدّة الداعي : ص 305 ، روضة الواعظين : ص 47 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 109 ح 165 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 17 ح 28 .
2- .. قوله : «الَّتي بينهما» مبتدأ و «لا يعلمها» خبره (مرآة العقول : ج 2 ص 193) .
3- .الكافي : ج 1 ص 159 ح 10 .
4- .الكافي : ج 1 ص 159 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 83 .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 142 ح 43 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 78 .
6- .توضيح ذلك : إنّ مجرّد القدرة على الحيلولة بين العبد وفعله لا يدلّ على كونه تعالى فاعله ، إذ القدرة على المنع غير المنع ، ولا يوجب إسناد الفعل إليه سبحانه .
7- .تحف العقول : ص 37 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 140 ح 22 .

ص: 415

8 / 3 معناى «امر بين دو امر»

امام صادق عليه السلام :نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه چيزى بين اين دو چيز است.

امام صادق عليه السلام_ وقتى درباره جبر و تفويض، مورد پرسش قرار گرفت _: نه جبر است و نه قَدَر؛ ليكن جايگاهى بين آن دو است. حق، در آن جايگاهى است كه بين آن دو است و جز خداوندِ دانا يا آن كه خداوندِ دانا بدو آموخته، آن را نمى داند.

الكافى_ به نقل از ابو طالب قمى، از مردى _: [به امام صادق عليه السلام ] گفتم: آيا خداوند، بندگان را بر گناهان، وادار ساخته است؟ فرمود: «نه» . گفتم: آيا كار را به آنان وا نهاده است؟ فرمود: «نه». گفتم: پس چگونه است؟ فرمود: «لطفى است از جانب پروردگار تو، در بين آن دو (وادار ساختن و وانهادن) » .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن عبّاس _: شنيدم كه مردى از امام رضا عليه السلام پرسيد: آيا خداوند، بندگان را به چيزى كه توان انجام دادنش را ندارند، موظّف مى نمايد؟ فرمود: «خدا دادگرتر از آن است». [مرد] گفت : مگر بر هر چيزى كه اراده اش نمايند، توانايند؟ فرمود : «آنها ناتوان تر از آن اند».

8 / 3معناى «امر بين دو امر»پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند از روى اجبار، فرمانبرى، و از روى شكست، نافرمانى نمى شود و بندگان را بدون سرپرست ، رها نكرده است ؛ ليكن او بر آنچه آنان را بر آن نيرومند ساخته، تواناست و چيزى را كه به آنان تمليك نموده، مالك است ؛ چرا كه اگر بندگان ، فرمان خدا را امتثال نمايند، چيزى و كسى نمى تواند از آن باز بدارد ، و اگر [قصد كنند كه ]مرتكب نافرمانى خدا شوند و خدا بخواهد ميان آنان و آن (نافرمانى) حايل شود ، چنين مى كند و [البتّه ]چنين نيست كه اگر كسى خواست ميان كسى و كار او مانع شود ، ولى نشد ، و آن شخص آن كار را انجام داد، [بتوان گفت كه] مانع كار ، آن كس را به آن كار وادار نموده است. (1)

.


1- .. توضيح، اين كه : صِرف قدرت داشتن خداوندبر حايل شدن ميان شخص و كارش ، بر اين كه خداوند ، كننده آن كار است ، دلالت نمى كند ؛ زيرا توانايى بر جلوگيرى ، غير از جلوگيرى كردن است و موجب نسبت دادن كار به خداوند سبحان نمى شود.

ص: 416

الإرشاد عن الحسن بن أبي الحسن البصري :جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : ... فَمَا القَضاءُ وَالقَدَرُ الَّذي ذَكَرتَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : الأَمرُ بِالطّاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصِيَةِ ، وَالتَّمكينُ مِن فِعلِ الحَسَنَةِ وتَركِ السَّيِّئَةِ ، وَالمَعونَةُ عَلَى القُربَةِ إلَيهِ ، وَالخِذلانُ لِمَن عَصاهُ ، وَالوَعدُ وَالوَعيدُ ، وَالتَّرغيبُ وَالتَّرهيبُ ، كُلُّ ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أفعالِنا ، وقَدَرُهُ لِأَعمالِنا ، فَأَمّا غَيرُ ذلِكَ فَلا تَظُنَّهُ ، فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحبِطٌ (1) لِلأَعمالِ . فَقالَ الرَّجُلُ : فَرَّجتَ عَنّي يا أميرَ المُؤمِنينَ فَرَّجَ اللّهُ عَنكَ . (2)

تحف العقول :كَتَبَ الحَسَنُ بنُ أبِي الحَسَنِ البَصرِيُّ إلى أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكُم مَعشَرَ بَني هاشِمٍ الفُلكُ الجارِيَةُ فِي اللُّجَجِ الغامِرَةِ والأَعلامُ النَّيِّرَةُ الشّاهِرَةُ ، أو كَسَفينَةِ نوحٍ عليه السلام الَّتي نَزَلَهَا المُؤمِنونَ ونَجا فيهَا المُسلِمونَ ، كَتَبتُ إلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ عِندَ اختِلافِنا فِي القَدَرِ وحَيرَتِنا فِي الاِستِطاعَةِ ، فَأَخبِرنا بِالَّذي عَلَيهِ رَأيُكَ ورَأيُ آبائِكَ عليهم السلام ، فَإِنَّ مِن عِلمِ اللّهِ عِلمَكُم ، وأنتُم شُهَداءُ عَلَى النّاسِ وَاللّه الشّاهِدُ عَلَيكُم ، «ذُرِّيَّةَ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (3) . فَأَجابَهُ الحَسَنُ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، وَصَلَ إلَيَّ كِتابُكَ ، ولَولا ما ذَكَرتَهُ مِن حَيرَتِكَ وحَيرَةِ مَن مَضى قِبَلَكَ إذاً ما أخبَرتُكَ ، أمّا بَعدُ ، فَمَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ أنَّ اللّهَ يَعلَمُهُ فَقَد كَفَرَ ، ومَن أحالَ المَعاصِيَ عَلَى اللّهِ فَقَد فَجَرَ ، إنَّ اللّهَ لَم يُطَع مُكرِها ولَم يُعصَ مَغلوبا ولَم يُهمِلِ العِبادَ سُدىً مِنَ المَملَكَةِ ، بَل هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَهُم وَالقادِرُ عَلى ما عَلَيهِ أقدَرَهُم ، بَل أمَرَهُم تَخييرا ونَهاهُم تَحذيرا ، فَإِنِ ائتَمَروا بِالطّاعَةِ لَم يَجِدوا عَنها صادّا ، وإنِ انتَهَوا إلى مَعصِيَةٍ فَشاءَ أن يَمُنَّ عَلَيهِم بِأَن يَحولَ بَينَهُم وبَينَها فَعَلَ ، وإن لَم يَفعَل فَلَيسَ هُوَ الَّذي حَمَلَهُم عَلَيها جَبرا ولا اُلزِموها كَرها ، بَل مَنَّ عَلَيهِم بِأَن بَصَّرَهُم وعَرَّفَهُم وحَذَّرَهُم وأمَرَهُم ونَهاهُم ، لا جَبلاً (4) لَهُم عَلى ما أمَرَهُم بِهِ فَيَكونوا كَالمَلائِكَةِ ، ولا جَبرا لَهُم عَلى ما نَهاهُم عَنهُ ، وللّهِِ الحُجَّةُ البالِغَةُ ، فَلَو شاءَ لَهَداكُم أجمَعينَ ، وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى . (5)

.


1- .حَبِطَت : أي بَطَلَت (مجمع البحرين : ج 1 ص 353 «حبط») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 226 ، الاحتجاج : ج 1 ص 492 ح 121 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 363 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 108 ح 163 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 126 ح 74 .
3- .آل عمران : 34 .
4- .جُبِلتُ عليه : أي خلقت وطبعت عليه (النهاية : ج 1 ص 236 «جبل») .
5- .تحف العقول : ص 231 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 365 ، أعلام الدين : ص 316 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 40 ح 63 .

ص: 417

الإرشاد_ به نقل از حسن بن ابى الحسن بصرى _: مردى به حضور امير مؤمنان رسيد و گفت: ... اى امير مؤمنان! قضا و قدرى كه از آن ياد كردى، چيست؟ فرمود: «امر به طاعت و نهى از گناه ، و توانمند ساختن بر انجام نيكى و ترك بدى ، و يارى بر تقرّب جستن به خدا ، و يارى نكردن كسى كه او را نافرمانى مى كند ، و وعده دادن و تهديد ، و تشويق كردن و ترساندن . همه اينها قضاى خداوند درباره كارهاى ما و قَدَر او براى عمل هاى ما هستند . پس، غير از اين را درباره خدا گمان مبر ؛ زيرا گمان بد به خدا ، عمل ها را باطل مى كند» . مرد گفت: اى امير مؤمنان! مشكلم را حل كردى . خداوند، مشكل تو را برطرف سازد!

تحف العقول :حسن بن ابى الحسن بصرى به امام حسن عليه السلام نوشت : امّا بعد ، همانا شما طايفه بنى هاشم، در درياهاى عميق، همچون كشتى هاى در حال حركتيد و نشانه هاى تابان آشكاريد ، يا همچون كشتى نوح عليه السلام هستيد كه مؤمنان بر آن سوار شدند و مسلمانان در آن، نجات يافتند . اى فرزند پيامبر خدا! اين نامه را هنگامى به تو نگاشتم كه درباره قَدَر، ميانمان اختلاف شده و درباره قدرت (اختيار)، سرگردان شده ايم . پس ، ما را از نظر خود و پدرانت عليهم السلامآگاه فرما ؛ زيرا دانش شما ، برگرفته از دانش خداست و شما گواهان بر مردميد و خدا گواه بر شماست ؛ «فرزندانى كه بعضى از آنان از [ نسل ]بعضى ديگرند، و خداوند، شنواى داناست» . امام حسن عليه السلام در پاسخ وى نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . نامه تو به دستم رسيد . اگر يادآورى تو درباره سرگردانى خود و آنان كه نزد تواند ، نبود ، اينك تو را مطلع نمى كردم . امّا بعد ، هر كه به خير و شرِّ قَدَر ، به طورى كه خدا آن را مى داند ، ايمان نياورد ، قطعاً كافر است و هر كه گناهان را بر عهده خدا بگذارد ، به يقيق ، فاسق شده است . همانا خداوند از روى اجبار ، فرمانبرى ، و از روى شكست، نافرمانى نشده و بندگان را بدون صاحب رها نساخته است ؛ بلكه او مالك چيزى است كه به آنان تمليك نموده و بر آنچه آنان را بر آن مسلّط كرده ، تواناست ؛ بلكه با اختيار ، به آنان فرمان داده و با بر حذر داشتن ، آنان را باز داشته است . پس اگر [امر به ]طاعت خدا را امتثال نمايند ، باز دارنده اى از آن نمى يابند ، و اگر قصد كنند كه گناهى مرتكب شوند و خدا بخواهد بر آنان منّت نهد و ميان آنان و گناه ، حايل شود ، چنين مى كند؛ ولى اگر حايل نشد ، چنين نيست كه او آنان را به اجبار بر آن گناه افكنده باشد و آنان مجبور به ارتكاب آن شده باشند ؛ بلكه خداوند بر آنان منّت نهاده است ، به طورى كه آنان را بينا و دانا كرده و بر حذرشان داشته و امر و نهيشان نموده است ، نه اين كه آفرينش (طبيعتِ) آنان را بر اساس آنچه امرشان كرده ، قرار داده باشد تا مانند فرشتگان باشند ، و نه اين كه به اجبار، آنان را از آنچه نهيشان كرده، باز دارد . حجّت رسا ، از آنِ خداست . اگر او بخواهد ، همه شما را هدايت مى كند . درود بر كسى كه پذيراى هدايت است!» .

.

ص: 418

الإمام الكاظم عليه السلام :كَتَبَ الحَسَنُ بنُ أبِي الحَسَنِ البَصرِيُّ ، إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، يَسأَلُهُ عَنِ القَدَرِ ، فَكَتَبَ إلَيهِ : اِتَّبِع ما شَرَحتُ لَكَ فِي القَدَرِ ، مِمّا اُفضِيَ إلَينا _ أهلَ البَيتِ _ فَإِنَّهُ مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ فَقَد كَفَرَ ، ومَن حَمَلَ المَعاصِيَ عَلَى اللّهِ عز و جل فَقَد فَجَرَ وَافتَرى عَلَى اللّهِ افتِراءً عَظيما ، إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُطاعُ بِإِكراهٍ ، ولا يُعصى بِغَلَبَةٍ ، ولا يُهمِلُ العِبادَ فِي الهَلَكَةِ ، ولكِنَّهُ المالِك لِما مَلَّكَهُم ، وَالقادِرُ لِما عَلَيهِ أقدَرَهُم ، فَإِنِ ائتَمَروا بِالطّاعَةِ لَم يَكُن لَهُم صادّا عَنها مُبَطِّئا ، وإنِ ائتَمَروا بِالمَعصِيَةِ فَشاءَ أن يَمُنَّ عَلَيهِم فَيَحولَ بَينَهُم وبَينَ مَا ائتَمَروا بِهِ فَعَلَ وإن لَم يَفعَل فَلَيسَ هُوَ حَمَلَهُم عَلَيها قَسرا ، ولا كَلَّفَهُم جَبرا ، بَل بِتَمكينهِ (1) إيّاهُم بَعدَ إعذارِهِ وإنذارِهِ لَهُم ، وَاحتِجاجِهِ عَلَيهِم طَوَّقَهُم ومَكَّنَهُم وجَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلى أخذِ ما إلَيهِ دَعاهُم ، وتَركِ ما عَنهُ نَهاهُم ، جَعَلَهُم مُستَطيعينَ لِأَخذِ ما أمَرَهُم بِهِ مِن شَيءٍ غَيرِ آخِذيهِ ، ولِتَركِ ما نَهاهُم عَنهُ مِن شَيءٍ غَيرِ تارِكيهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ عِبادَهُ أقوِياءَ لِما أمَرَهُم بِهِ ، يَنالونَ بِتِلكَ القُوَّةِ ، ونَهاهُم عَنهُ ، وجَعَلَ العُذرَ لِمَن لَم يَجعَل لَهُ السَّبَبَ جَهدا مُتَقَبَّلاً . (2)

.


1- .في المصدر هنا اضطراب و ما في المتن صَحَّحناه من نسخة بحار الأنوار.
2- .الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام : ص 408 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 123 ح 71 .

ص: 419

امام كاظم عليه السلام :حسن بن ابى الحسن بصرى به حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلامنامه اى نوشت و درباره قَدَر از وى پرسيد . امام حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت : «از آنچه درباره قَدَر برايت توضيح مى دهم ، پيروى كن . از چيزهايى كه به ما اهل بيت، داده شده ، اين است كه هر كسى به خير و شرّ قَدَر ايمان نياورد ، به يقين ، كفر ورزيده است و هر كس بار گناهان را بر دوش خداوند عز و جل بيفكند ، به يقين ، فاسق شده و تهمت بزرگى بر خدا بسته است ؛ چرا كه خداوند _ تبارك و تعالى _ با اجبار ، فرمانبرى ، و با چيرگى ، نافرمانى نمى شود و بندگان را در نابودى ، رها نمى كند ؛ ليكن خداوند ، چيزى را كه به آنان تمليك نموده ، صاحب است و بر چيزى كه آنان را بر آن مسلّط ساخته ، تواناست . پس اگر آنان [امر به] اطاعت خدا را امتثال نمايند ، كسى توان باز داشتن و سست كردن آنان را ندارد ، و اگر [قصد كنند كه] به ارتكاب گناه تن دهند و خدا بخواهد بر آنان منّت نهد ، ميان آنان و آنچه مرتكب مى شوند ، حايل مى شود ؛ ولى اگر حايل نشد ، اين چنين نيست كه خدا به اجبار ، آنان را بر گناه افكنده و آنان را به اجبار ، موظّف نموده باشد ؛ بلكه پس از بيم دادن و ترساندنشان و استدلال عليه آنان ، با ايجاد زمينه ارتكاب گناه ، به آنان نيرو و امكان داده و راه دستيابى به آنچه آنان را به سوى آن خوانده ، و راه ترك آنچه را كه ايشان را از آن باز داشته ، در اختيارشان قرار داده است و آنان را براى به دست آوردن آنچه بِدان امرشان كرده ، بى آن كه آن را به دست آورند ، و براى رها كردن آنچه را كه از آن نهيشان كرده ، بى آن كه آن را رها كنند ، توانمند ساخته است . ستايش ، از آنِ خدايى است كه بندگانش را براى آنچه امرشان و نهيشان كرده ، نيرومند نمود _ كه با اين نيرو [ ، بِدان] مى رسند _ و كسى را كه برايش توان لازمِ انجام دادن و ترك را قرار نداده ، معذور ساخت.

.

ص: 420

الكافي عن محمّد بن يحيى عمّن حدّثه ، عن الإمام الصادق عليه السلام :لا جَبرَ ولا تَفويضَ ولكِن أمرٌ بَينَ أمرَينِ . قالَ : قُلتُ : وما أمرٌ بَينَ أمرَينِ ؟ قالَ : مَثَلُ ذلِكَ رَجُلٌ رَأَيتَهُ عَلى مَعصِيَةٍ فَنَهَيتَهُ فَلَم يَنتَهِ فَتَرَكتَهُ فَفَعَلَ تِلكَ المَعصِيَةَ ، فَلَيسَ حَيثُ لَم يَقبَل مِنكَ فَتَرَكتَهُ كُنتَ أنتَ الَّذي أمَرتَهُ بِالمَعصِيَةِ . (1)

الإمام الصادق عليه السلام :النّاسُ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل أجبَرَ النّاسَ عَلَى المَعاصي فَهذا قَد ظَلَّمَ اللّهَ عز و جل في حُكمِهِ فَهُوَ كافِرٌ . ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمرَ مُفَوَّضٌ إلَيهمِ فَهذا قَد وَهَّنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ كافِرٌ . ورَجُلٌ يَقولُ : إنَّ اللّهَ عز و جل كَلَّفَ العِبادَ ما يُطيقونَ ولَم يُكَلِّفهُم ما لا يُطيقونَ ، فَإِذا أحسَنَ حَمِدَ اللّهَ ، وإذا أساءَ استَغفَرَ اللّهَ فَهذا مُسلِمٌ بالِغٌ ، وَاللّهُ المُوَفِّقُ . (2)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 160 ح 13 ، التوحيد : ص 362 ح 8 عن المفضل بن عمر ، تصحيح الاعتقاد : ص 46 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 17 ح 27 .
2- .الخصال : ص 195 ح 271 ، التوحيد : ص 360 ح 5 ، جامع الأخبار : ص 47 ح 38 كلّها عن حريز بن عبد اللّه ، بحار الأنوار : ج 5 ص 9 ح 14 .

ص: 421

الكافى_ به نقل از محمّد بن يحيى، از كسى كه براى او حديث كرد _: امام صادق عليه السلام فرمود: «نه جبر است و نه تفويض؛ ليكن امرى (چيزى) بين دو امر (دو چيز) است» . گفتم: امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «مَثَل آن، مَثَل مردى است كه مشغول گناهى است و تو او را نهى مى كنى ؛ ولى نمى پذيرد . آن گاه او را رها مى كنى و او آن گناه را انجام مى دهد . اين چنين نيست كه چون از تو نپذيرفت و تو رهايش كردى، پس تو او را به گناه فرمان داده اى».

امام صادق عليه السلام :[انديشه] مردم درباره قَدَر ، سه گونه است : كسى بر اين باور است كه خداوند عز و جل مردم را بر انجام دادن گناهان، وادار ساخته است . اين در حقيقت، خداوند عز و جل را در داورى اش ستمگر دانسته است. او كافر است. ديگرى قائل است كه كار به خود آنان وا گذاشته شده است. اين در حقيقت، خداوند را در فرمانروايى اش سبُك شمرده است . او (نيز) كافر است. و كسى هم قائل است كه خداوند عز و جل بندگان را به اندازه توانشان موظّف نموده و آنان را به چيزى كه توانش را ندارند، موظّف نكرده است . هر گاه نيكويى كند ، خدا را مى ستايد و هر گاه بدى نمايد ، از خدا آمرزش مى خواهد . اين ، مسلمانِ بالغ و رسيده [به حق] است . و خداوند، توفيق دهنده است .

.

ص: 422

الكافي عن حمزة بن حمران :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الاِستِطاعَةِ فَلَم يُجِبني ، فَدَخَلتُ عَلَيهِ دَخلَةً اُخرى ، فَقُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، إنَّهُ قَد وَقَعَ في قَلبي مِنها شَيءٌ لا يُخرِجُهُ إلّا شَيءٌ أسمَعُهُ مِنكَ . قالَ : فَإِنَّهُ لا يَضُرُّكَ ما كانَ في قَلبِكَ . قُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، إنّي أقولُ : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكَلِّفِ العِبادَ ما لا يَستَطيعونَ ولَم يُكَلِّفهُم إلّا ما يُطيقونَ ، وإنَّهُم لا يَصنَعونَ شَيئا مِن ذلِكَ إلّا بِإِرادَةِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ وقَضائِهِ وقَدَرِهِ . قالَ : فَقالَ : هذا دينُ اللّهِ الَّذي أنَا عَلَيهِ وآبائي ، أو كَما قالَ . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا بِمَروَ ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، رُوِيَ لَنا عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلامقالَ : إنَّهُ لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، فَما مَعناهُ ؟ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَفعَلُ أفعالَنا ثُمَّ يُعَذِّبُنا عَلَيها ، فَقَد قالَ : بِالجَبرِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ عز و جل فَوَّضَ أمرَ الخَلقِ وَالرِّزقِ إلى حُجَجِهِ عليهم السلام ، فَقَد قالَ بِالتَّفويضِ ، وَالقائِلُ بِالجَبرِ كافِرٌ وَالقائِلُ بِالتَّفويضِ مُشرِكٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ فَما أمرٌ بَينَ أمرَينِ . فَقالَ : وُجودُ السَّبيلِ إلى إتيانِ ما اُمِروا بِهِ ، وتَركِ ما نُهوا عَنهُ . فَقُلتُ لَهُ : فَهَل للّهِِ عز و جل مَشيئَةٌ وإرادَةٌ في ذلِكَ ؟ فَقالَ : فَأَمَّا الطّاعاتُ فَإِرادَةُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ فيهَا الأَمرُ بِها وَالرِّضا لَها وَالمُعاوَنَةُ عَلَيها ، وإرادَتُهُ ومَشيئَتُهُ فِي المَعاصِي النَّهيُ عَنها وَالسَّخَطُ لَها وَالخِذلانُ عَلَيها . قُلتُ : فَهَل للّهِِ فيهَا القَضاءُ ؟ قالَ : نَعَم ، ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ . قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 162 ح 4 ، التوحيد : ص 346 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 36 ح 52 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 124 ح 17 ، الاحتجاج : ج 2 ص 397 ح 304 ، العدد القوية : ص 298 ح 32 ، نثر الدر : ج 1 ص 363 وليس فيهما ذيله من «فقلت له : فهل للّه عز و جل مشية ...» ، روضة الواعظين : ص 47 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 11 ح 18 .

ص: 423

الكافى_ به نقل از حمزة بن حمران _: از امام صادق عليه السلام درباره قدرت (اختيار بندگان) پرسيدم؛ ولى پاسخم را نداد . بار ديگر به حضورش رسيدم و گفتم : خداوند، كارهايت را به سامان كند! همانا درباره قدرت بندگان چيزى [وسوسه اى ]به دلم افتاده كه چيزى جز سخن شما ، آن را بيرون نمى كند . فرمود: «آنچه در دلت هست، به تو زيان نمى رساند». گفتم: خداوند، امورت را به سامان كند ! من مى گويم: همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ بندگان را به آنچه توانش را ندارند ، موظّف نمى كند و جز به آنچه توانش را دارند، موظّف نمى نمايد ، و آنان چيزى از كارهاى خودشان را جز به اراده و مشيّت و قضا و قدر خداوند ، انجام نمى دهند. فرمود: «اين، همان دين خداست كه من و پدرانم بر آنيم» ، با همين عبارت يا به گونه اى [ ديگر] كه فرمود [ ومن، عين عبارت وى را به خاطر ندارم] .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: در مرو به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم و گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! از امام صادق عليه السلام براى ما روايت شده كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض ؛ بلكه امرى ميان دو امر است» . معناى آن چيست؟ فرمود: «هر كه بپندارد خداوند، كارهاى ما را انجام مى دهد و سپس ما را بر اساس آنها كيفر مى دهد ، در حقيقت به جبر، قائل شده است ، و هر كه بپندارد كه خداوند عز و جل كار مردم و روزى را به حجّت هاى خود عليهم السلام واگذار كرده ، در حقيقت به تفويض، قائل شده است ، و قائل به جبر، كافر است و قائل به تفويض، مشرك» . گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «وجود راه براى انجام دادن آنچه بِدان امر شده اند و ترك آنچه از آن نهى شده اند». گفتم: آيا درباره آنها براى خداوند عز و جل مشيّت و اراده اى هست؟ فرمود: «اراده و مشيّت خدا درباره طاعت ها، امر به آنها و خشنودى از آنها و يارى كردن بر آنهاست ؛ و اراده و مشيّت خدا درباره گناهان ، نهى از آنها و خشم گرفتن نسبت به آنها و يارى نكردن بر آنهاست». گفتم: آيا درباره آنها براى خداوند، قضا هست؟ فرمود: «بله . بندگان، هيچ كار خير يا شرّى را انجام نمى دهند ، جز اين كه خداوند درباره آن، قضايى دارد» . گفتم: معناى اين قضا چيست؟ فرمود: «حكم بر آنان بر پايه كارهايشان، به آنچه از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت در خورشان است» .

.

ص: 424

التوحيد عن سليمان بن جعفر الجعفري ، عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :ذُكِرَ عِندَهُ الجَبرُ وَالتَّفويضُ ، فَقالَ : ألا اُعطيكُم في هذا أصلاً لا تَختَلِفونَ فيهِ ولا تُخاصِمونَ عَلَيهِ أحَداً إلّا كَسَرتُموهُ ؟ قُلنا : إن رَأَيتَ ذلِكَ . فَقالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل لَم يُطَع بِإِكراهٍ ، ولَم يُعصَ بِغَلَبَةٍ ولَم يُهمِلِ العِبادَ في مُلكِهِ ، هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَهُم ، وَالقادِرُ عَلى ما أقدَرَهُم عَلَيهِ ، فَإِنِ ائتَمَرَ العِبادُ بِطاعَتِهِ لَم يَكُنِ اللّهُ عَنها صادّا ولا مِنها مانِعا ، وإنِ ائتَمَروا بِمَعصِيَتِهِ فَشاءَ أن يَحولَ بَينَهُم وبَينَ ذلِك فَعَلَ ، وإن لَم يَحُل وفَعَلوهُ فَلَيسَ هُوَ الَّذي أدخَلَهُم فيهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : مَن يَضبِطُ حُدودَ هذَا الكَلامِ فَقَد خَصَمَ مَن خالَفَهُ . (1)

.


1- .التوحيد : ص 361 ح 7 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 144 ح 48 ، الاختصاص : ص 198 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 79 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 16 ح 22 .

ص: 425

التوحيد_ به نقل از سليمان بن جعفر جعفرى _: نزد او (امام رضا عليه السلام ) از جبر و تفويض ، ياد شد . فرمود: «آيا مى خواهيد در اين باره، اصلى را در اختيارتان قرار دهم كه ديگر در آن اختلاف نكنيد و با كسى در آن نزاع نكنيد ، مگر اين كه او را شكست دهيد؟». گفتيم: اگر صلاح مى دانى، بفرما. فرمود: «همانا خداوند عز و جل از روى اجبار، فرمانبرى ، و از روى شكست ، نافرمانى نشده است و بندگان را در پادشاهى اش رها نكرده است . او صاحب چيزى است كه به آنان تمليك نموده و بر آنچه آنان را بر آن مسلّط كرده ، تواناست . اگر بندگان به طاعتش گرد آيند ، خداوند، بازدارنده از آن نخواهد بود ، و اگر [قصد داشته باشند ]به نافرمانى اش تن دهند و خدا بخواهد ميان آنان و آن (گناه) حايل شود ، چنين مى كند؛ ولى اگر حايل نشد و آنان مرتكب گناه شدند ، چنين نيست كه او آنان را در گناه افكنده باشد». سپس فرمود: «هر كس احاطه بر اين سخن يابد قطعاً بر مخالفش پيروز مى گردد» .

.

ص: 426

الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام :سَأَلتُ العالِمَ عليه السلام : أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن ذلِكَ . فَقُلتُ لَهُ : فَفَوَّضَ إلَيهِم ؟ فَقالَ : هُوَ أعَزُّ مِن ذلِكَ . فَقُلتُ لَهُ : فَتَصِفُ لَنَا المَنزِلَةَ بَينَ المَنزِلَتَينِ ؟ فَقالَ : الجَبرُ هُوَ الكَرهُ ، فَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكرِه عَلى مَعصِيَتِهِ ، وإنَّمَا الجَبرُ أن يُجبَرَ الرَّجُلُ عَلى ما يَكرَهُ وعَلى ما لا يَشتَهي ، كَالرَّجُلِ يُغلَبُ عَلى أن يُضرَبَ أو يُقطَعَ يَدُهُ ، أو يُؤخَذَ مالُهُ ، أو يُغضَبَ (1) عَلى حُرمَتِهِ ، أو مَن كانَت لَهُ قُوَّةٌ ومَنَعَةٌ فَقُهِرَ ، وأمّا مَن أتى إلى أمرٍ طائِعا مُحِبّا لَهُ يُعطي عَلَيهِ مالَهُ لِيَنالَ شَهوَتَهُ فَلَيسَ ذلِكَ بِجَبرٍ ، إنَّمَا الجَبرُ مَن أكرَهَهُ عَلَيهِ ، أو أغضَبه حَتّى فَعَلَ ما لا يُريدُ ولا يَشتَهيهِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَجعَل لَهُ هَوىً ولا شَهوَةً ولا مَحَبَّةً ولا مَشيئَةً إلّا فيما عَلِمَ أنَّهُ كانَ مِنهُم ، وإنَّما يُجزَونَ (2) في عِلمِهِ وقَضائِهِ وقَدَرِهِ عَلَى الَّذي في عِلمِهِ وكِتابِهِ السّابِقِ فيهِم قَبلَ خَلقِهِم ، وَالَّذي عَلِمَ أنَّهُ غَيرُ كائِنٍ مِنهُم هُوَ الَّذي لَم يَجعَل لَهُم فيهِ شَهوَةً ولا إرادَةً . (3)

.


1- .في بحار الأنوار : «يغصب» بدل «يغضب» .
2- .في بحار الأنوار: «يَجرونَ».
3- .الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام : ص 348 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 54 ح 90 .

ص: 427

الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام :از عالِم (امام كاظم عليه السلام ) پرسيدم: آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان وا داشته است؟ فرمود: «خداوند، دادگرتر از آن است». گفتم: آيا آنان را به خودشان وا گذاشته است؟ فرمود: «خداوند، عزّتمندتر از آن است [كه چنين كند] » . گفتم: آيا جايگاه بين اين دو مقام را براى ما توضيح مى دهى؟ فرمود: «جبر ، به زور وادار كردن است و خداوند _ تبارك و تعالى _ [كسى را ]بر نافرمانى خويش وادار نمى كند . جبر، اين است كه انسان بر انجام دادن كارى كه نمى پسندد و به آن علاقه ندارد، وادار شود . مانند كسى كه بر او چيره گردند ، تا كتك بخورد، يا دستش بريده شود ، يا دارايى اش گرفته شود ، يا ناموسش غصب گردد ، يا كسى كه داراى قوّت و اقتدار است، شكست بخورد ؛ امّا كسى كه با علاقه ، كارى را انجام مى دهد و دارايى اش را به خاطر آن مى دهد تا به خواسته اش برسد ، اين، جبر نيست . جبر، [از سوى ]آن كسى است كه او را بر آن كار وادارد يا او را خشمناك سازد [چنان كه عقل و اختيار از او سلب شود] تا كارى را كه نمى خواهد و به آن مايل نيست ، انجام دهد . اين بِدان جهت است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ براى آن [شخص مكرَه ]جز در آنچه مى داند كه از آنان صادر خواهد شد ، تمايل و دل بستگى و علاقه و مشيّتى قرار نداده است و همانا آنان در علم و قضا و قدر خدا ، بر اساس آنچه پيش از آفرينششان در علم و كتاب ازلى خدا درباره آنان بوده ، و خداوند مى دانست كه آنان به اختيار خود آن را برمى گزينند ، جزا داده مى شوند ، و آنچه خدا مى داند كه از آنان صادر نخواهد شد ، در آن براى آنان علاقه و خواستى [كه آنان را بدان كار برانگيزند] قرار نداده است».

.

ص: 428

الإمام الهادي عليه السلام_ مِن رِسالَةٍ لَهُ فِي الرَّدِّ عَلى أهلِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ وإثباتِ العَدلِ وَالمَنزِلَةِ بَينَ المَنزِلَتَينِ _: إنّا نَبدَأُ مِن ذلِكَ بِقَولِ الصّادِقِ عليه السلام : «لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَ المَنزِلَتَينِ ، وهِيَ صِحَّةُ الخِلقَةِ ، وتَخلِيَةُ السَّربِ (1) ، وَالمُهلَةُ فِي الوَقتِ ، وَالزّادُ مِثلُ الرّاحِلَةِ ، وَالسَّبَبُ المُهَيِّجُ لِلفاعِلِ عَلى فِعلِهِ» ، فَهذِهِ خَمسَةُ أشياءَ جَمَعَ بِهِ الصّادِقُ عليه السلام جَوامِعَ الفَضلِ ، فَإِذا نَقَصَ العَبدُ مِنها خَلَّةً كانَ العَمَلُ عَنهُ مَطروحا بِحَسَبِهِ . فَأَخبَرَ الصّادِقُ عليه السلام بِأَصلِ ما يَجِبُ عَلَى النّاسِ مِن طَلَبِ مَعرِفَتِهِ ونَطَقَ الكِتابُ بِتَصديقِهِ فَشَهِدَ بِذلِكَ مُحكَماتُ آياتِ رَسولِهِ ؛ لِأَنَّ الرَّسولَ صلى الله عليه و آله وآلَهُ عليهم السلاملا يَعدونَ شَيئا مِن قَولِهِ وأقاويلُهُم حُدودُ القُرآنِ ، فَإِذا وَرَدَت حَقائِقُ الأَخبارِ وَالتُمِسَت شَواهِدُها مِنَ التَّنزيلِ ، فَوُجِدَ لَها مُوافِقا وعَلَيها دَليلاً كانَ الاِقتِداءُ بِها فَرضا لا يَتَعَدّاهُ إلّا أهلُ العِنادِ ... . ولَمَّا التَمَسنا تَحقيقَ ما قالَهُ الصّادِقُ عليه السلام مِنَ المَنزِلَةِ بَينَ المَنزِلَتَينِ وإنكارِهِ الجَبرَ وَالتَّفويضَ ، وَجَدنَا الكِتابَ قَد شَهِدَ لَهُ وصَدَّقَ مَقالَتَهُ في هذا ، وخَبَرٌ عَنهُ أيضا مُوافِقٌ لِهذا ، أنَّ الصّادِقَ عليه السلام سُئِلَ هَل أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ الصّادِقُ عليه السلام : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . فَقيلَ لَهُ : فَهَل فَوَّضَ إلَيهِم ؟ فَقالَ عليه السلام : هُوَ أعَزُّ وأقهَرُ لَهُم مِن ذلِكَ . ورُوِيَ عَنهُ أنَّهُ قالَ : النّاسُ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمرَ مُفَوَّضٌ إلَيهِ فَقَد وَهَّنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ هالِكٌ ، ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي وكَلَّفَهُم ما لا يُطيقونَ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ فَهُوَ هالِكٌ ، ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ كَلَّفَ العِبادَ ما يُطيقونَ ولَم يُكَلِّفهُم ما لا يُطيقونَ ؛ فَإِذا أحسَنَ حَمِدَ اللّه وإذا أساءَ استَغفَرَ اللّهَ فَهذا مُسلِمٌ بالِغٌ ، فَأَخبَرَ عليه السلام أنَّ مَن تَقَلَّدَ الجَبرَ وَالتَّفويضَ ودانَ بِهِما فَهُوَ عَلى خِلافِ الحَقِّ ، فَقَد شَرَحتُ الجَبرَ الَّذي مَن دانَ بِهِ يَلزَمُهُ الخَطَأُ ، وأنَّ الَّذي يَتَقَلَّدُ التَّفويضَ يَلزَمُهُ الباطِلُ ، فَصارَتِ المَنزِلَةُ بَينَ المَنزِلَتَينِ بَينَهُما . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وأضرِبُ لِكُلِّ بابٍ مِن هذِهِ الأَبوابِ مَثَلاً يُقَرِّبُ المَعنى لِلطّالِبِ ويُسَهِّلُ لَهُ البَحثَ عَن شَرحِهِ ، تَشهَدُ بِهِ مُحكَماتُ آياتِ الكِتابِ وتَحَقَّقَ تَصديقُهُ عِندَ ذَوِي الأَلبابِ ، وبِاللّهِ التَّوفيقُ وَالعِصمَةُ . فَأَمَّا الجَبرُ الَّذي يَلزَمُ مَن دانَ بِهِ الخَطَأُ ، فَهُوَ قَولُ مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي وعاقَبَهُم عَلَيها ، ومَن قالَ بِهذَا القَولِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ وكَذَّبَهُ ورَدَّ عَلَيهِ قَولَهُ : «وَلَا يَظْ_لِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (2) ، وقَولَهُ : «ذَ لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (3) ، وقَولَهُ : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» (4) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في ذِكرِ هذا . فَمَن زَعَمَ أنَّهُ مُجبَرٌ عَلَى المَعاصي فَقَد أحالَ بِذَنبِهِ عَلَى اللّهِ وقَد ظَلَّمَهُ في عُقوبَتِهِ . ومَن ظَلَّمَ اللّهَ فَقَد كَذَّبَ كِتابَهُ . ومَن كَذَّبَ كِتابَهُ فَقَد لَزِمَهُ الكُفرُ بِاجتِماعِ الاُمَّةِ . ومَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا مَملوكا لا يَملِكُ نَفسَهُ ولا يَملِكُ عَرَضا (5) مِن عَرَضِ الدُّنيا ، ويَعلَمُ مَولاهُ ذلِكَ مِنهُ فَأَمَرَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِالمَصيرِ إلَى السّوقِ لِحاجَةٍ يَأتيهِ بِها ولَم يُمَلِّكهُ ثَمَنَ ما يَأتيهِ بِهِ مِن حاجَتِهِ ، وعَلِمَ المالِكُ أنَّ عَلَى الحاجَةِ رَقيبا لا يَطمَعُ أحَدٌ في أخذِها مِنهُ إلّا بِما يَرضى بِهِ مِنَ الثَّمَنِ ، وقَد وَصَفَ مالِكُ هذَا العَبدِ نَفسَهُ بِالعَدلِ وَالنَّصَفَةِ (6) وإظهارِ الحِكمَةِ ونَفيِ الجَورِ ، وأوعَدَ عَبدَهُ إن لَم يَأتِهِ بِحاجَتِهِ أن يُعاقِبَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِالرَّقيبِ الَّذي عَلى حاجَتِهِ أنَّهُ سَيَمنَعُهُ ، وعَلِمَ أنَّ المَملوكَ لا يَملِكُ ثَمَنَها ولَم يُمَلِّكهُ ذلِكَ . فَلَمّا صارَ العَبدُ إلَى السّوقِ وجاءَ لِيَأخُذَ حاجَتَهُ الَّتي بَعَثَهُ المَولى لَها ، وَجَدَ عَلَيها مانِعا يَمنَعُ مِنها إلّا بِشِراءٍ ولَيسَ يَملِكُ العَبدُ ثَمَنَها ، فَانصَرَفَ إلى مَولاهُ خائِبا بِغَيرِ قَضاءِ حاجَتِهِ ، فَاغتاظَ مَولاهُ مِن ذلِكَ وعاقَبَهُ عَلَيهِ . ألَيسَ يَجِبُ في عَدلِهِ وحُكمِهِ ألّا يُعاقِبَهُ وهُوَ يَعلَمُ أنَّ عَبدَهُ لا يَملِكُ عَرَضا مِن عُروضِ الدُّنيا ولَم يُمَلِّكهُ ثَمنَ حاجَتِهِ ، فَإِن عاقَبَهُ عاقَبَهُ ظالِما مُتَعَدِّيا عَلَيهِ مُبطِلاً لِما وَصَفَ مِن عَدلِهِ وحِكمَتِهِ ونَصَفَتِهِ ، وإن لَم يُعاقِبهُ كَذَّبَ نَفسَهُ في وَعيدِهِ إيّاهُ حينَ أوعَدَهُ بِالكَذِبِ وَالظُّلمِ اللَّذَينِ يَنفِيانِ العَدلَ وَالحِكمَةَ ، تَعالى عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا . فَمَن دانَ (7) بِالجَبرِ أو بِما يَدعو إلَى الجَبرِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ ونَسَبَهُ إلَى الجَورِ وَالعُدوانِ ، إذ أوجَبَ عَلى مَن أجبَرَ[هُ] العُقوبَةَ . ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ أجبَرَ العِبادَ فَقَد أوجَبَ عَلى قِياسِ قَولِهِ إنَّ اللّهَ يَدفَعُ عَنهُمُ العُقوبَةَ . ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَدفَعُ عَن أهلِ المَعاصِي العَذابَ فَقَد كَذَّبَ اللّهَ في وَعيدِهِ ، حَيثُ يَقولُ : «بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَ_طَتْ بِهِ خَطِيآتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» (8) ، وقَولَهُ : «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَ_مَى ظُ_لْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» (9) ، وقَولَهُ : «إِنَّ الَّذِين كَفَرُواْ بِ_ايَ_تِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَ_هُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا» (10) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في هذَا الفَنِّ مِمَّن كَذَّبَ وَعيدَ اللّهِ ويَلزَمُهُ في تَكذيبِهِ آيَةً مِن كِتابِ اللّهِ الكُفرُ ، وهُوَ مِمَّن قالَ اللّهُ : «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَ_بِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (11) . بَل نَقولُ : إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ جازَى العِبادَ عَلى أعمالِهِم ويُعاقِبُهُم عَلى أفعالِهِم بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَهُم إيّاها ، فَأَمَرَهُم ونَهاهُم بِذلِكَ ونَطَقَ كِتابهُ : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» (12) ، وقالَ جَلَّ ذِكرُهُ : «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (13) ، وقالَ : «الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ» (14) . فَهذِهِ آياتٌ مُحكَماتٌ تَنفِي الجَبرَ ومَن دانَ بِهِ . ومِثلُها فِي القُرآنِ كَثيرٌ ، اختَصَرنا ذلِكَ لِئَلّا يَطولَ الكِتابُ وبِاللّهِ التَّوفيقُ . وأمَّا التَّفويضُ الَّذي أبطَلَهُ الصّادِقُ عليه السلام ، وأخطَأَ مَن دانَ بِهِ وتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَولُ القائِلِ : إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ فَوَّضَ إلَى العِبادِ اختِيارَ أمرِهِ ونَهيِهِ وأهمَلَهُم . وفي هذا كَلامٌ دَقيقٌ لِمَن يَذهَبُ إلى تَحريرِهِ ودِقَّتِهِ . وإلى هذا ذَهَبَتِ الأَئِمَّةُ المُهتَدِيَةُ مِن عِترَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، فَإِنَّهُم قالوا : لَو فَوَّضَ إلَيهِم عَلى جِهَةِ الإِهمالِ ، لَكانَ لازِما لَهُ رِضا مَا اختاروهُ وَاستَوجَبوا مِنهُ الثَّوابَ ، ولَم يَكُن عَلَيهِم فيما جَنَوهُ العِقابُ إذا كانَ الإِهمالُ واقِعا . وتَنصَرِفُ هذِهِ المَقالَةُ عَلى مَعنَيَينِ : إمّا أن يَكونَ العِبادُ تَظاهَروا عَلَيهِ فَأَلزَموهُ قَبولَ اختِيارِهِم بِآرائِهِم ضَرورَةً كَرِهَ ذلِكَ أم أحَبَّ فَقَد لَزِمَهُ الوَهنُ، (15) أو يَكونَ _ جَلَّ وعَزَّ _ عَجَزَ عَن تَعَبُّدِهِم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ عَلى إرادَتِهِ كَرِهوا أو أحَبّوا ، فَفَوَّضَ أمرَهُ ونَهيَهُ إلَيهِم وأجراهُما عَلى مَحَبَّتِهِم إذ عَجَزَ عَن تَعَبُّدِهِم بِإِرادَتِهِ ، فَجَعَلَ الاِختِيارَ إلَيهِم فِي الكُفرِ وَالإِيمانِ . ومَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا ابتاعَهُ لِيَخدِمَهُ ويَعرِفَ لَهُ فَضلَ وِلايَتِهِ ويَقِفَ عِندَ أمرِهِ ونَهيِهِ ، وَادَّعى مالِكُ العَبدِ أنَّهُ قاهِرٌ عَزيزٌ حَكيمٌ ، فَأَمَرَ عَبدَهُ ونَهاهُ ووَعَدَهُ عَلَى اتِّباعِ أمرِهِ عَظيمَ الثَّوابِ وأوعَدَهُ عَلى مَعصِيَتِهِ أليمَ العِقابِ ، فَخالَفَ العَبدُ إرادَةَ مالِكِهِ ولَم يَقِف عِندَ أمرِهِ ونَهيِهِ ، فَأَيُّ أمرٍ أمَرَهُ أو أيُّ نَهيٍ نَهاهُ عَنهُ لَم يَأتِهِ عَلى إرادَةِ المَولى ، بَل كانَ العَبدُ يَتَّبِعُ إرادَةَ نَفسِهِ وَاتِّباعَ هَواهُ ، ولا يُطيقُ المَولى أن يَرُدَّهُ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ ونَهيِهِ وَالوُقوفِ عَلى إرادَتِهِ ، فَفَوَّضَ اختِيارَ أمرِهِ ونَهيِهِ إلَيهِ ورَضِيَ مِنهُ بِكُلِّ ما فَعَلَهُ عَلى إرادَةِ العَبدِ لا عَلى إرادَةِ المالِكِ ، وبَعَثَهُ في بَعضِ حَوائِجِهِ وسَمّى لَهُ الحاجَةَ ، فَخالَفَ عَلى مَولاهُ وقَصَدَ لِاءِرادَةِ نَفسِهِ واتَّبَعَ هَواهُ ، فَلَمّا رَجَعَ إلى مَولاهُ نَظَرَ إلى ما أتاهُ بِهِ فَإِذا هُوَ خِلافُ ما أمَرَهُ بِهِ ، فَقالَ لَهُ : لِمَ أتَيتَني بِخِلافِ ما أمَرتُكَ ؟ فَقالَ العَبدُ : اِتَّكَلتُ عَلى تَفويضِكَ الأَمرَ إلَيَّ فَاتَّبَعتُ هَوايَ وإرادَتي ؛ لِأَنَّ المُفَوَّضَ إلَيهِ غَيرُ مَحظورٍ (16) عَلَيهِ فَاستَحالَ التَّفويضُ . أوَ لَيسَ يَجِبُ عَلى هذَا السَّبَبِ إمّا أن يَكونَ المالِكُ لِلعَبدِ قادِرا يَأمُرُ عَبدَهُ بِاتِّباع أمرِهِ ونَهيِهِ عَلى إرادَتِهِ لا عَلى إرادَةِ العَبدِ ، ويُمَلِّكُهُ مِنَ الطّاقَةِ بِقَدرِ ما يَأمُرُهُ بِهِ ويَنهاهُ عَنهُ ، فَإِذا أمَرَهُ بِأَمرٍ ونَهاهُ عَن نَهيٍ عَرَّفَهُ الثَّوابَ وَالعِقابَ عَلَيهِما . وحَذَّرَهُ ورَغَّبَهُ بِصِفَةِ ثَوابِهِ وعِقابِهِ لِيَعرِفَ العَبدُ قُدرَةَ مَولاهُ بِما مَلَّكَهُ مِنَ الطّاقَةِ لِأَمرِهِ ونَهيِهِ وتَرغيبِهِ وتَرهيبِهِ ، فَيَكونَ عَدلُهُ وإنصافُهُ شامِلاً لَهُ وحُجَّتُهُ واضِحَةً عَلَيهِ لِلإِعذارِ وَالإِنذارِ . فَإِذَا اتَّبَعَ العَبدُ أمرَ مَولاهُ جازاهُ وإذا لَم يَزدَجِر عَن نَهيِهِ عاقَبَهُ ، أو يَكونُ عاجِزا غَيرَ قادِرٍ فَفَوَّضَ أمرَهُ إلَيهِ أحسَنَ أم أساءَ ، أطاعَ أم عَصى ، عاجِزٌ عَن عُقوبَتِهِ ورَدِّهِ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ . وفي إثباتِ العَجزِ نَفيُ القُدرَةِ وَالتَّأَلُّهِ وإبطالُ الأَمرِ وَالنَّهيِ وَالثَّوابِ وَالعِقابِ ومُخالَفَةُ الكِتابِ ، إذ يَقولُ : «وَ لَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ» (17) ، وقَولُهُ عز و جل : «اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ» (18) ، وقَولُهُ : «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ * مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ» (19) ، وقَولُهُ : «وَاعْبُدُواْ اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْ_ئا» (20) ، وقَولُهُ : « أَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ » (21) . فَمَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ أمرَهُ ونَهيَهُ إلى عِبادِهِ فَقَد أثبَتَ عَلَيهِ العَجزَ وأوجَبَ عَلَيهِ قَبولَ كُلِّ ما عَمِلوا مِن خَيرٍ وشَرٍّ وأبطَلَ أمرَ اللّهِ ونَهيَهُ ووَعدَهُ ووَعيدَهُ ، لِعِلَّةِ ما زَعَمَ أنَّ اللّهَ فَوَّضَها إلَيهِ ؛ لِأَنَّ المُفَوَّضَ إلَيهِ يَعمَلُ بِمَشيئَتِهِ ، فَإِن شاءَ الكُفرَ أوِ الإِيمانَ كانَ غَيرَ مَردودٍ عَلَيهِ ولا مَحظورٍ ، فَمَن دانَ بِالتَّفويضِ عَلى هذَا المَعنى فَقَد أبطَل جَميعَ ما ذَكَرنا مِن وَعدِهِ ووَعيدِهِ وأمرِهِ ونَهيِهِ وهُوَ مِن أهلِ هذِهِ الآيَةِ : «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَ_بِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (22) ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَدينُ بِهِ أهلُ التَّفويضِ عُلُوّا كَبيرا . لكِن نَقولُ : إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ ومَلَّكَهُمُ استِطاعَةً تَعَبَّدَهُم بِها ، فَأَمَرَهُم ونَهاهُم بِما أرادَ فَقَبِلَ مِنهُمُ اتِّباعَ أمرِهِ ورَضِيَ بِذلِكَ لَهُم . ونَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ وذَمَّ مَن عَصاهُ وعاقَبَهُ عَلَيها وللّهِِ الخِيَرَةُ فِي الأَمرِ وَالنَّهيِ ، يَختارُ ما يُريدُ ويَأمُرُ بِهِ ويَنهى عَمّا يَكرَهُ ويُعاقِبُ عَلَيهِ بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَها عِبادَهُ لِاتِّباعِ أمرِهِ وَاجتِنابِ مَعاصيهِ ؛ لِأَنَّهُ ظاهِرُ العَدلِ وَالنَّصَفَةِ وَالحِكمَةِ البالِغَةِ ، بالِغُ الحُجَّةَ بِالإِعذارِ وَالإِنذارِ ، وإلَيهِ الصَّفوَةُ يَصطَفي مِن عِبادِهِ مَن يَشاءُ لِتَبليغِ رِسالَتِهِ وَاحتِجاجِهِ عَلى عِبادِهِ ، اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وبَعَثَهُ بِرِسالاتِهِ إلى خَلقِهِ ، فَقالَ مَن قالَ مِن كُفّارِ قَومِهِ حَسَدا وَاستِكبارا : «لَوْلَا نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» (23) ، يَعني بِذلِكَ اُمَيَّةَ بنَ أبِي الصَّلتِ وأبا مَسعودٍ الثَّقَفِيَّ ، فَأَبطَلَ اللّهُ اختِيارَهُم ولَم يُجِز لَهُم آراءَهُم ، حَيثُ يَقولُ : «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَ_تٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ» (24) . ولِذلِكَ اختارَ مِنَ الاُمورِ ما أحَبَّ ونَهى عَمّا كَرِهَ ، فَمَن أطاعَهُ أثابَهُ ومَن عَصاهُ عاقَبَهُ ، ولَو فَوَّضَ اختِيارَ أمرِهِ إلى عِبادِهِ لَأَجازَ لِقُرَيشٍ اختِيارَ اُمَيَّةَ بنِ أبِي الصَّلتِ وأبي مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، إذ كانا عِندَهُم أفضَلَ مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَلَمّا أدَّبَ اللّهُ المُؤمِنينَ بِقَولِهِ : «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (25) ، فَلَم يُجِز لَهُمُ الاِختِيارَ بِأَهوائِهِم ولَم يَقبَل مِنهُم إلَا اتِّباعَ أمرِهِ وَاجتِنابَ نَهيِهِ عَلى يَدَي مَنِ اصطَفاهُ ، فَمَن أطاعَهُ رَشَدَ ومَن عَصاهُ ضَلَّ وغَوى ولَزِمَتهُ الحُجَّةُ بِما مَلَّكَهُ مِنَ الاِستِطاعَةِ لِاتِّباعِ أمرِهِ وَاجتِنابِ نَهيِهِ ، فَمِن أجلِ ذلِكَ حَرَمَهُ ثَوابَهُ وأنزَلَ بِهِ عِقابَهُ . وهذَا القَولُ بَينَ القَولَينِ لَيسَ بِجَبرٍ ولا تَفويضٍ ، وبِذلِكَ أخبَرَ أميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ عَبايَةَ بنَ رِبعِيٍّ الأَسَدِيَّ حينَ سَأَلَهُ عَنِ الاِستِطاعَةِ الَّتي بِها يَقومُ ويَقعُدُ ويَفعَلُ فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : سَأَلتَ عَنِ الاِستِطاعَةِ تَملِكُها مِن دونِ اللّهِ أو مَعَ اللّهِ ، فَسَكَتَ عَبايَةُ ، فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : قُل يا عَبايَةُ . قالَ : وما أقولُ ؟ ... قالَ عليه السلام : تَقولُ : إنَّكَ تَملِكُها بِاللّهِ الَّذي يَملِكُها مِن دونِكَ ، فَإِن يُمَلِّكها إيّاكَ كانَ ذلِكَ مِن عَطائِهِ ، وإن يَسلُبكَها كانَ ذلِكَ مِن بَلائِهِ ، هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَكَ وَالقادِرُ عَلى ما عَلَيهِ أقدَرَكَ ، أما سَمِعتَ النّاسَ يَسأَلونَ الحَولَ وَالقُوَّةَ حينَ يَقولونَ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ . قالَ عَبايَةُ : وما تَأويلُها يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ عليه السلام : لا حَولَ عَنِ مَعاصِي اللّهِ إلّا بِعِصمَةِ اللّهِ ولا قُوَّةَ لَنا عَلى طاعَةِ اللّهِ إلّا بِعَونِ اللّهِ ، قالَ : فَوَثَبَ عَبايَةُ فَقَبَّلَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ . ورُوِيَ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حينَ أتاهُ نَجدَةُ يَسأَلُهُ عَن مَعرِفَةِ اللّهِ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ بِماذا عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ قالَ عليه السلام : بِالتَّمييزِ الَّذي خَوَّلَني وَالعَقلِ الَّذي دَلَّني . قالَ : أفَمَجبولٌ أنتَ عَلَيهِ ؟ قالَ : لَو كُنتُ مَجبولاً ما كُنتُ مَحمودا عَلى إحسانٍ ولا مَذموما عَلى إساءَةٍ ، وكانَ المُحسِنُ أولى بِاللّائِمَةِ مِنَ المُسيءِ ، فَعَلِمتُ أنَّ اللّهَ قائِمٌ باقٍ وما دونَهُ حَدَثٌ حائِلٌ زائِلٌ ، ولَيسَ القَديمُ الباقي كَالحَدَثِ الزّائِلِ . قالَ نَجدَةُ : أجِدُكَ أصبَحتَ حَكيما يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : أصبَحتُ مُخَيَّرا ، فَإِن أتَيتُ السَّيِّئَةَ بِمَكانِ الحَسَنَةِ فَأَنَا المُعاقَبُ عَلَيها . ورُوِيَ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ قالَ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ بَعدَ انصِرافِهِ مِنَ الشّامِ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن خُروجِنا إلَى الشّامِ بِقَضاءٍ وقَدَرٍ ؟ قالَ عليه السلام : نَعَم يا شَيخُ ، ما عَلَوتُم تَلعَةً (26) ولا هَبَطتُم وادِيا إلّا بِقَضاءٍ وقَدَرٍ مِنَ اللّهِ . فَقالَ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ عليه السلام : مَه يا شَيخُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد عَظَّمَ أجرَكُم في مَسيرِكُم وأنتُم سائِرونَ ، وفي مَقامِكُم وأنتُم مُقيمونَ ، وفِي انصِرافِكُم وأنتُم مُنصَرِفونَ ، ولَم تَكونوا في شَيءٍ مِن اُمورِكُم مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ ، لَعَلَّكَ ظَنَنتَ أنَّهُ قَضاءٌ حَتمٌ وقَدَرٌ لازِمٌ ، لَو كانَ ذلِكَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ولَسَقَطَ الوَعدُ وَالوَعيدُ ، ولَما اُلزِمَتِ الأَشياءُ أهلَها عَلَى الحَقائِقِ ؛ ذلِكَ مَقالَةُ عَبَدَةِ الأَوثانِ وأولِياء الشَّيطانِ ، إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ أمَرَ تَخييرا ونَهى تَحذيرا ولَم يُطَع مُكرِها ولَم يُعصَ مَغلوبا ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» . فَقامَ الشَّيخُ فَقَبَّلَ رَأسَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وأنشَأَ يَقولُ : أنتَ الإِمامُ الَّذي نَرجو بِطاعَتِهِيَومَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحمنِ غُفرانا أوضَحتَ مِن دينِنا ما كانَ مُلتَبِساجَزاكَ رَبُّكَ عَنّا فيهِ رِضوانا فَلَيسَ مَعذِرَةٌ في فِعلِ فاحِشَةٍقَد كُنتُ راكِبَها ظُلما وعِصيانا فَقَد دَلَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَلى مُوافَقَةِ الكِتابِ ونَفيِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ اللَّذَينِ يُلزِمانِ مَن دانَ بِهِما وتَقَلَّدَهُمَا الباطِلَ وَالكُفرَ وتَكذيبَ الكِتابِ ونَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَالكُفرِ ، ولَسنا نَدينُ بِجَبرٍ ولا تَفويضٍ ، لكِنّا نَقولُ بِمَنزِلَةٍ بَينَ المَنزِلَتَينِ ، وهُوَ الاِمتِحانُ وَالاِختِبارُ بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَنَا اللّهُ وتَعَبَّدَنا بِها عَلى ما شَهِدَ بِهِ الكِتابُ ، ودانَ بِهِ الأَئِمَّةُ الأَبرارُ مِن آلِ الرَّسولِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم . ومَثَلُ الاِختِبارِ بِالاِستِطاعَةِ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا ومَلَكَ مالاً كَثيرا أحَبَّ أن يَختَبِرَ عَبدَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِما يَؤولُ إلَيهِ ، فَمَلَّكَهُ مِن مالِهِ بَعضَ ما أحَبَّ ووَقَفَهُ عَلى اُمورٍ عَرَّفَهَا العَبدَ ، فَأَمَرَهُ أن يَصرِفَ ذلِكَ المالَ فيها ونَهاهُ عَن أسبابٍ لَم يُحِبَّها وتَقَدَّمَ إلَيهِ أن يَجتَنِبَها ولا يُنفِقَ مِن مالِهِ فيها ، وَالمالُ يُتَصَرَّفُ في أيِّ الوَجهَينِ ، فَصَرفُ المالَ أحَدُهُما فِي اتِّباعِ أمرِ المَولى ورِضاهُ ، وَالآخَرُ صَرفُهُ فِي اتِّباعِ نَهيِهِ وسَخَطِهِ . وأسكَنَهُ دارَ اختِبارٍ أعلَمَهُ أنَّهُ غَيرُ دائِمٍ لَهُ السُّكنى فِي الدّارِ ، وأنَّ لَهُ دارا غَيرَها وهُوَ مُخرِجُهُ إلَيها فيها ثَوابٌ وعِقابٌ دائِمانِ . فَإِن أنفَذَ العَبدُ المالَ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ فِي الوَجهِ الَّذي أمَرَهُ بِهِ جَعَلَ لَهُ ذلِكَ الثَّوابَ الدّائِمَ في تِلكَ الدّارِ الَّتي أعلَمَهُ أنَّهُ مُخرِجُهُ إلَيها ، وإن أنفَقَ المالَ فِي الوَجهِ الَّذي نَهاهُ عَن إنفاقِهِ فيهِ جَعَلَ لَهُ ذلِكَ العِقابَ الدّائِمَ في دارِ الخُلودِ . وقَد حَدَّ المَولى في ذلِكَ حَدّا مَعروفا وهُوَ المَسكَنُ الَّذي أسكَنَهُ فِي الدّارِ الاُولى ، فَإِذا بَلَغَ الحَدَّ استَبدَلَ المَولى بِالمالِ وبِالعَبدِ عَلى أنَّهُ لَم يَزَل مالِكا لِلمالِ وَالعَبدِ فِي الأَوقاتِ كُلِّها ، إلّا أنَّهُ وَعَدَ ألّا يَسلُبَهُ ذلِكَ المالَ ما كانَ في تِلكَ الدّارِ الاُولى إلى أن يَستَتِمَّ سُكناهُ فيها ، فَوَفى لَهُ ؛ لِأَنَّ مِن صِفاتِ المَولى العَدلَ وَالوَفاءَ وَالنَّصَفَةَ وَالحِكمَةَ ، أوَ لَيسَ يَجِبُ إن كانَ ذلِكَ العَبدُ صَرَفَ ذلِكَ المالَ فِي الوَجهِ المَأمورِ بِهِ أن يَفِيَ لَهُ بِما وَعَدَهُ مِنَ الثَّوابِ ، وتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِأَنِ استَعمَلَهُ في دارٍ فانِيَةٍ وأثابَهُ عَلى طاعَتِهِ فيها نَعيما في دارٍ باقِيَةٍ دائِمَةٍ . وإن صَرَفَ العَبدُ المالَ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ أيّامَ سُكناهُ تِلكَ الدّارَ الاُولى فِي الوَجهِ المَنهِيِّ عَنهُ وخالَفَ أمرَ مَولاهُ ، كَذلِكَ تَجِبُ عَلَيهِ العُقوبَةُ الدّائِمَةُ الَّتي حَذَّرَهُ إيّاها ، غَيرَ ظالِمٍ لَهُ لِما تَقَدَّمَ إلَيهِ وأعلَمَهُ وعَرَّفَهُ وأوجَبَ لَهُ الوَفاءَ بِوَعدِهِ ووَعيدِهِ ، بِذلِكَ يوصَفُ القادِرُ القاهِرُ . وأمَّا المَولى فَهُوَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ ، وأمَّا العَبدُ فَهُوَ ابنُ آدَمَ المَخلوقُ ، وَالمالُ قُدرَةُ اللّهِ الواسِعَةُ ، ومِحنَتُهُ إظهارُهُ الحِكمَةَ وَالقُدرَةَ ، وَالدّارُ الفانِيَةُ هِيَ الدُّنيا وبَعضُ المالِ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ هُوَ الاِستِطاعَةُ الَّتي مَلَّكَ ابنَ آدَمَ . وَالاُمورُ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِصَرفِ المالِ إلَيها هُوَ الاِستِطاعَةُ لِاتِّباعِ الأَنبِياءِ وَالإِقرارِ بِما أورَدوهُ عَنِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ ، وَاجتِنابُ الأَسبابِ الَّتي نَهى عَنها هِيَ طُرُقُ إبليسَ . وأمّا وَعدُهُ فَالنَّعيمُ الدّائِمُ وهِيَ الجَنَّةُ . وأمَّا الدّارُ الفانِيَةُ فَهِيَ الدُّنيا ، وأمَّا الدّارُ الاُخرى فَهِيَ الدّارُ الباقِيَةُ وهِيَ الآخِرَةُ . وَالقَول بَينَ الجَبرِ وَالتَّفويضِ هُوَ الاِختِبارُ وَالاِمتِحانُ وَالبَلوى بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَ العَبدَ . وشَرحُها فِي الخَمسَةِ الأَمثالِ الَّتي ذَكَرَهَا الصّادِقُ عليه السلام (27) أنَّها جَمَعَت جَوامِعَ الفَضلِ ، وأنَا مُفَسِّرُها بِشَواهِدَ مِنَ القُرآنِ وَالبَيانِ إن شاءَ اللّهُ . أمّا قَولُ الصّادِقِ عليه السلام ، فَإِنَّ مَعناهُ كَمالُ الخَلقِ لِلإِنسانِ ، وكَمالُ الحَواسِّ وثَباتُ العَقلِ وَالتَّمييزِ وإطلاقُ اللِّسانِ بِالنُّطقِ ؛ وذلِكَ قَولُ اللّهِ : «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنَ_هُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَ_هُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ وَ فَضَّلْنَ_هُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» (28) ، فَقَد أخبَرَ عز و جل عَن تَفضيلِهِ بَني آدَمَ عَلى سائِرِ خَلقِهِ مِنَ البَهائِمِ وَالسِّباعِ ودَوابِّ البَحرِ وَالطَّيرِ وكُلِّ ذي حَرَكَةٍ تُدرِكُهُ حَواسُّ بَني آدَمَ بِتَمييزِ العَقلِ وَالنُّطقِ ؛ وذلِكَ قَولُهُ : «لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَ_نَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (29) . وقَولُهُ : «يَ_أَيُّهَا الْاءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» (30) ، وفي آياتٍ كَثيرَةٍ . فَأَوَّلُ نِعمَةِ اللّهِ عَلَى الإِنسانِ صِحَّةُ عَقلِهِ وتَفضيلُهُ عَلى كَثيرٍ مِن خَلقِهِ بِكَمالِ العَقلِ وتَمييزِ البَيانِ ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ ذي حَرَكَةٍ عَلى بَسيطِ الأَرضِ هُوَ قائِمٌ بِنَفسِهِ بِحَواسِّهِ مُستَكمِلٌ في ذاتِهِ ، فَفَضَّلَ بَني آدَمَ بِالنُّطقِ الَّذي لَيسَ في غَيرِهِ مِنَ الخَلقِ المُدرِكِ بِالحَواسَّ ، فَمِن أجلِ النُّطقِ مَلَّكَ اللّهُ ابنَ آدَمَ غَيرَهُ مِنَ الخَلقِ ، حَتّى صارَ آمِرا ناهِيا وغَيرُهُ مُسَخَّرٌ لَهُ ، كَما قالَ اللّهُ : «كَذَ لِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُواْ اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ» (31) ، وقالَ : «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا» (32) ، وقالَ : «وَ الْأَنْعَ_مَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَ_فِع وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَ__لِغِيهِ إِلَا بِشِقِّ الْأَنفُسِ» (33) . فَمِن أجلِ ذلِكَ دَعَا اللّهُ الإِنسانَ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ وإلى طاعَتِهِ ، بِتَفضيلِهِ إيّاهُ بِاستِواءِ الخَلقِ وكَمالِ النُّطقِ وَالمَعرِفَةِ بَعدَ أن مَلَّكَهُمُ استِطاعَةَ ما كانَ تَعَبَّدَهُم بِهِ ، بِقَولِهِ : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ» ، (34) وقَولِهِ : «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» (35) ، وقَولِهِ : «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَا ءَاتَاهَا» (36) ، وفي آياتٍ كَثيرَةٍ . فَإِذا سَلَبَ مِنَ العَبدِ حاسَّةً مِن حَواسِّهِ رَفَعَ العَمَلَ عَنهُ بِحاسَّتِهِ ، كَقَولِهِ : «لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ» (37) الآيَةَ . فَقَد رَفَعَ عَن كُلِّ مَن كانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ الجِهادَ وجَميعَ الأَعمالِ الَّتي لا يَقومُ بِها ، وكَذلِكَ أوجَبَ عَلى ذِي اليَسارِ الحَجَّ وَالزَّكاةَ لِما مَلَّكَهُ مِنِ استِطاعَةِ ذلِكَ ولَم يوجِب عَلَى الفَقيرِ الزَّكاةَ وَالحَجَّ ؛ قَولُهُ : «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» (38) ، وقَولُهُ فِي الظِّهارِ : «وَ الَّذِينَ يُظَ_هِرُونَ مِن نِّسَائهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» إلى قَولِهِ : «فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا» (39) . كُلُّ ذلِكَ دَليلٌ عَلى أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكَلِّف عِبادَهُ إلّا ما مَلَّكَهُمُ استِطاعَتَهُ بِقُوَّةِ العَمَلِ بِهِ ونَهاهُم عَن مِثلِ ذلِكَ ، فَهذِهِ صِحَّةُ الخِلقَةِ . وأمّا قَولُهُ : تَخلِيَةُ السَّربِ فَهُوَ الَّذي لَيسَ عَلَيهِ رَقيبٌ يَحظُرُ عَلَيهِ ويَمنَعُهُ العَمَلَ بِما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ ، وذلِكَ قَولُهُ فيمَنِ استُضعِفَ وحُظِرَ عَلَيهِ العَمَلُ فَلَم يَجِد حيلَة ولا يَهتَدي سَبيلاً ، كَما قالَ اللّهُ تَعالى : «إِلَا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَ نِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» (40) ، فَأَخبَرَ أنَّ المُستَضعَفَ لَم يُخَلَّ سَربُهُ ولَيسَ عَلَيهِ مِنَ القَولِ شَيءٌ إذا كانَ مُطمَئِنَّ القَلبِ بِالإِيمانِ . وأمَّا المُهلَةُ فِي الوَقتِ فَهُوَ العُمُرُ الَّذي يُمَتَّعُ الإِنسانُ مِن حَدِّ ما تَجِبُ عَلَيهِ المَعرِفَةُ إلى أجَلِ الوَقتِ ، وذلِكَ مِن وَقتِ تَمييزِهِ وبُلوغِ الحُلُمِ إلى أن يَأتِيَهُ أجَلُهُ . فَمَن ماتَ عَلى طَلَبِ الحَقِّ ولَم يُدرِك كَمالَهُ فَهُوَ عَلى خَيرٍ ؛ وذلِكَ قَولُهُ : «وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ» (41) الآيَةَ ، وإن كانَ لَم يَعمَل بِكَمالِ شَرائِعِهِ لِعِلَّةِ ما لَم يُمهِلهُ فِي الوَقتِ إلَى استِتمامِ أمرِهِ . وقَد حَظَرَ عَلَى البالِغِ ما لَم يَحظُر عَلَى الطِّفلِ إذا لَم يَبلُغِ الحُلُمَ في قَولِهِ : «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَ_تِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَ_رِهِنَّ» (42) الآيَةَ ، فَلَم يَجعَل عَلَيهِنَّ حَرَجا في إبداءِ الزّينَةِ لِلطِّفلِ ، وكَذلِكَ لا تَجري عَلَيهِ الأَحكامُ . وأمّا قَولُهُ : الزّادُ . فَمَعناهُ الجِدَةُ (43) وَالبُلغَةُ (44) الَّتي يَستَعينُ بِهَا العَبدُ عَلى ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ . وذلِكَ قَولُهُ : «مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ» (45) الآيَةَ ، ألاتَرى أنَّهُ قَبِلَ عُذرَ مَن لَم يَجِد ما يُنفِقُ ، وألزَمَ الحُجَّةَ كُلَّ مَن أمكَنَتهُ البُلغَةُ وَالرّاحِلَةُ لِلحَجِّ وَالجِهادِ وأشباهِ ذلِكَ ، وكَذلِكَ قَبِلَ عُذرَ الفُقَراءِ وأوجَبَ لَهُم حَقّا في مالِ الأَغنِياءِ بِقَولِهِ : «لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِى الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِل أَغْنِيَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَ_هُمْ لَا يَسْئلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (46) ، فَأَمَرَ بِإِعفائِهِم ولَم يُكَلِّفهُمُ الإِعدادَ لِما لا يَستَطيعونَ ولا يَملِكونَ . وأمّا قَولُهُ فِي السَّبَبِ المُهَيِّجِ : فَهُوَ النِّيَّةُ الَّتي هِيَ داعِيَةُ الإِنسانِ إلى جَميعِ الأَفعالِ وحاسَّتُهَا القَلبُ ، فَمَن فَعَلَ فِعلاً وكانَ بِدينٍ لَم يَعقِد قَلبُهُ عَلى ذلِكَ لَم يَقبَلِ اللّهُ مِنهُ عَمَلاً إلّا بِصِدقِ النِّيَّةِ ، ولِذلِكَ أخبَرَ عَنِ المُنافِقينَ بِقَولِهِ : «يَقُولُونَ بِأَفْوَ هِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ» (47) ، ثُمَّ أنزَلَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله تَوبيخا لِلمُؤمِنينَ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» (48) الآيَةَ ، فَإِذا قالَ الرَّجُلُ قَولاً وَاعتَقَدَ في قَولِهِ دَعَتهُ النِّيَّةُ إلى تَصديقِ القَولِ بِإِظهارِ الفِعلِ ، وإذا لَم يَعتَقِدِ القَولَ لَم تَتَبَيَّن حَقيقَتُهُ . وقَد أجازَ اللّهُ صِدقَ النِّيَّةِ وإن كانَ الفِعلُ غَيرَ مُوافِقٍ لَها لِعِلَّةِ مانِعٍ يَمنَعُ إظهارَ الفِعلِ في قَولِهِ : «إِلَا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمَ_نِ» (49) ، وقَولِهِ : «لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَ_نِكُمْ» (50) ، فَدَلَّ القُرآنُ وأخبارُ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله أنَّ القَلبَ مالِكٌ لِجَميعِ الحَواسِّ يُصَحِّحُ أفعالَها ولا يُبطِلُ ما يُصَحِّحُ القَلبُ شَيءٌ . فَهذا شَرحُ جَميعِ الخَمسَةِ الأَمثالِ الَّتي ذَكَرَهَا الصّادِقُ عليه السلام أنَّها تَجمَعُ المَنزِلَةَ بَينَ المَنزِلَتَينِ وهُمَا الجَبرُ وَالتَّفويضُ ، فَإِذَا اجتَمَعَ فِي الإِنسانِ كَمالُ هذِهِ الخَمسَةِ الأَمثالِ وَجَبَ عَلَيهِ العَمَلُ كَمُلاً لِما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ ورَسُولُهُ ، وإذا نَقَصَ العَبدُ مِنها خَلَّةً كانَ العَمَلُ عَنها مَطروحا بِحَسَبِ ذلِكَ . 51

.


1- .السَّرْبُ : المسلَكُ والطريق (النهاية : ج 2 ص 356 «سرب») .
2- .الكهف : 49 .
3- .الحجّ : 10 .
4- .يونس : 44 .
5- .العَرَض : متاع الدنيا وحطامها (النهاية : ج 3 ص 214 «عرض») .
6- .أنصفت الرجل : عاملته بالعدل والقسط . والاسم : النَّصَفَة (المصباح المنير : ص 608 «نصف») .
7- .دانَ بدينهم : أي اتَّبَعَهم ووافقهم عليه (النهاية : ج 2 ص 149 «دين») .
8- .البقره : 81 .
9- .النساء : 10 .
10- .النساء : 56 .
11- .البقرة : 85 .
12- .الأنعام : 160 .
13- .آل عمران : 30 .
14- .غافر : 17 .
15- .الوَهن : الضَّعف (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
16- .حَظَرت الشيء : إذا حرّمته ، والحَظر : المنع ، والمحظور يراد به الحَرام (النهاية : ج 1 ص 405 «حظر») .
17- .الزمر : 7 .
18- .آل عمران : 102 .
19- .الذاريات : 56 و 57 .
20- .النساء : 36 .
21- .الأنفال : 20 . وقد وقع تصحيف من قبل النسّاخ في الآية الشريفة في المصدر فصحَّحناه طبقا للمصحف الشريف .
22- .الزخرف : 31 .
23- .الزخرف : 32 .
24- .الأحزاب : 36 .
25- .التَلْعَةُ : ما ارتفع من الأرض (الصحاح : ج 3 ص 1192 «تلع») .
26- .أي صحّة الخلقة ، وتخلية السرب ، والمهلة في الوقت ، والزاد ، والسبب المهيّج .
27- .الاسراء : 70 .
28- .التين : 4 .
29- .الانفطار : 6 _ 8 .
30- .الحجّ : 37 .
31- .النحل : 14 .
32- .النحل : 5 _ 7 . والدف ء : السخانة وهي ما يستدفى ء به من اللباس المعمول من الصوف والوبر .
33- .التغابن : 16 .
34- .البقرة : 286 .
35- .الطلاق : 7 .
36- .النور : 61 .
37- .آل عمران : 97 .
38- .المجادلة : 3 و 4 .
39- .النساء : 98 .
40- .النساء : 100 .
41- .النور : 31 .
42- .الجِدَةُ : الغِنى وكثرة المال و الاستطاعة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1909 «وجد») .
43- .البُلغَةُ : الكفاية ، وهو ما يكتفى به في العيش (مجمع البحرين : ج 1 ص 187 «بلغ») .
44- .التوبة : 91 .
45- .البقرة : 273 .
46- .آل عمران : 167 .
47- .الصفّ : 2 .
48- .النحل : 106 .
49- .البقرة : 225 .
50- .تحف العقول : ص 460 _ 473 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 70 _ 80 وراجع الاحتجاج : ج 2 ص 490 ح 328 وبحار الأنوار : ج 5 ص 22 ح 30 .

ص: 429

امام هادى عليه السلام_ در بخشى از رساله خود در ردّ اهل جبر و تفويض ، و اثبات عدل [الهى] و امرِ بين دو امر _: ما در اين باره از سخن صادق عليه السلام آغاز مى كنيم: «نه جبر است و نه تفويض ؛ ليكن جايگاهى بين دو جايگاه است و آن، درستى آفرينش [انسان] ، و باز بودن راه [و نبود موانع] ، و داشتن فرصت و داشتن توشه (مثل باركش) ، و عاملى است كه فاعل را بر انجام دادن كار برانگيزاند» . پس اين امور ، پنج تاست كه صادق عليه السلام مجموعه فضيلت ها را با آنها گرد آورده است . پس هر گاه بنده يكى از آنها را نداشته باشد، به همان ميزان فاعل در انجام كار با مانع مواجه مى گردد . و صادق عليه السلام به اساس آنچه شناخت آن بر مردم لازم است ، خبر داده و قرآن نيز در تصديق آن، سخن گفته است و محكماتِ آيات فرستاده خدا، به آن گواهى مى دهند ؛ چرا كه پيامبر خدا و خاندان او عليهم السلام از سخن خدا تجاوز نمى كنند و سخنان ايشان، در چارچوب قرآن است . پس هر گاه روايات معتبرى [از ما به دست شما ]رسيد و شاهدهاى آنها از قرآن يافت شد و قرآن، موافق آنها و دليل بر آنها بود ، پيروى از آنها واجب مى گردد كه جز اهل عناد، از آن تجاوز نمى كنند ... و وقتى ما در پى تحقيق آنچه صادق عليه السلام درباره جايگاه بين دو مقام و انكار جبر و تفويض فرموده، برآمديم ، قرآن را چنين يافتيم كه بر [صدق] او شهادت مى دهد و سخن او را در اين باره تصديق مى كند . خبرى هم كه از او وارد شده و با اين سخن موافق است ، اين است كه از صادق عليه السلام چنين پرسش شده است كه : آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان، وا دار كرده است؟ و صادق عليه السلام پاسخ فرمود: «خدا دادگرتر از آن است» . به او گفته شد: آيا امور را به آنان واگذار نموده است؟ فرمود: «خدا عزّتمندتر، و بر آنان چيره تر از آن است». از او روايت شده كه فرمود: «مردم درباره قَدَر، بر سه گونه اند: كسى مى گويد كه كار به خودِ او واگذار شده است . چنين كسى در حقيقت، خدا را در پادشاهى اش سبُك مى شمرد و اهل هلاكت است. كسى هم مى گويد كه خداوند عز و جل بندگان را بر انجام دادن گناهان، وادار نموده و آنان را به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف كرده است. چنين كسى در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اهل هلاكت است . و كسى هم قائل است كه خداوند، بندگان را به اندازه توانشان موظّف نموده و به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف نكرده است. چنين كسى هر گاه نيكى كند، خدا را مى ستايد و هر گاه بدى كند، از خدا آمرزش مى خواهد و او ، مسلمان بالغ [و رسيده ]است» . آن گاه [صادق عليه السلام ] خبر داد كه هر كس از جبر و تفويض پيروى كند و به آن دو نزديك گردد ، در مسير مخالف حق است. همانا جبر را توضيح دادم، كه هر كس به آن معتقد گردد ، با خطا همراه مى شود و هر كس از تفويضْ پيروى كند، با باطل همراه مى شود . بنا بر اين ، جايگاه بين دو مقام ، ميان جبر و تفويض قرار مى گيرد. سپس فرمود: «من براى هر يك از اينها مثالى مى زنم كه معنا را به [ذهن ]جوينده نزديك نمايد و بحث را براى او آسان كند و محكمات آيات قرآن به آن گواهى دهند و دانشمندان ، آن را تصديق كنند ، و البته توفيق و مصون ماندن [از خطا]، به دست خداست. امّا جبر كه هر كس بِدان معتقد شود ، خطا با او همراه مى گردد ، سخن كسى است كه مى گويد: خداوند عز و جل بندگان را به انجام دادن گناهان وا داشته و بر پايه آنها كيفرشان مى دهد . هر كس به اين سخن قائل باشد ، در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اين سخن خدا را تكذيب و انكار نموده است: «و پروردگار تو، به هيچ كس ستم روا نمى دارد» . و [نيز] اين سخن او را : «اين [ عقوبت ] ، به خاطر كردار پيشين شماست، [ و گر نه ]خداوند هرگز نسبت به بندگان [ خود ]، بيدادگر نيست» . و اين سخن او را : «خدا به هيچ وجه به مردم، ستم نمى كند؛ ليكن مردم، خود بر خويشتن ستم مى كنند» . و نيز آيه هاى بسيارى كه در اين باره است . پس ، هر كه بگويد كه به انجام دادن گناهان وادار شده ، در حقيقت، گناهش را به خدا حواله كرده و در كيفر دادن ، خدا را ستمگر دانسته است ، و هر كس خدا را ستمگر بداند، قطعاً ، قرآن را تكذيب نموده است و هر كس قرآن را تكذيب نمايد ، بى ترديد به اتّفاق امّت اسلام، كفر پيشه كرده است. مَثَل قائل اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى دارد و آن غلام، نه مالك خودش است و نه متاع دنيوى دارد و مولاى او هم اين را مى داند. آن گاه به او امر مى كند كه به بازار برود و خواسته وى را تهيّه كند ؛ ولى پولى در اختيار او قرار نمى دهد كه خواسته اش را با آن فراهم نمايد . صاحب غلام مى داند كه مطلوب او ، در بازار نگهبانى دارد و كسى نمى تواند آن را از او بگيرد ، مگر اين كه پول دلخواه او را به وى بدهد . [نيز ]صاحب اين غلام ، خودش را به دادگرى و انصاف و آشكار نمودن حكمت و نفى ستم توصيف كرده و غلامش را تهديد نموده كه اگر خواسته او را تأمين نكند، با وجود آگاهى اش از نگهبانى كه او را از تهيّه مطلوبش باز مى دارد، او را كيفر خواهد كرد ، در حالى كه مى داند غلام، پول آن را ندارد و خود نيز آن پول را در اختيار او قرار نداده است. وقتى غلام به بازار مى رود و مى خواهد خواسته مولا را تهيّه كند ، نگهبانى را بر آن مى يابد كه غلام مانع گرفتن ، بدون پرداخت پول، مى شود؛ ولى غلام پول آن را ندارد . غلام، نااميد به سوى مولايش باز مى گردد، بدون اين كه خواسته او را تأمين كرده باشد . مولايش از كار او خشمگين مى شود و او را كيفر مى دهد . آيا دادگرى و داورى اش اقتضا نمى كند كه او را كيفر ندهد، در حالى كه مى دانست غلامش از مال دنيا چيزى ندارد و پول خواسته اش را هم در اختيار او ننهاده بود؟ پس اگر او را كيفر دهد ، از روى ستم و تجاوز، او را كيفر داده و آن دادگرى و حكمت و انصافى را كه براى خود توصيف كرده بود ، باطل نموده است ، و اگر او را كيفر ندهد ، خود را درباره تهديدش، آن هنگام كه غلامش را به دروغ و ستم _ كه نافى دادگرى و حكمت اند _ تهديد كرد، دروغگو نموده است. خداوند، بسيار والاتر از آن است كه آنان قائل اند. پس هر كس به جبر يا آنچه به جبر بازمى گردد ، معتقد باشد ، در حقيقت، خدا را ستمگر دانسته و به او نسبت ستم و تجاوز داده است ؛ چرا كه [براساس اعتقادش، خدا ]كيفر كسى كه او را وادار به كارى كرده است ، واجب كرده است . و هر كس بگويد كه خداوند، بندگان را [به گناه] وادار ساخته است ، در حقيقت و بر اساس اين سخن او ، واجب مى داند كه خداوند، كيفر را از آنان باز دارد و هر كس پنداشت كه خداوند، كيفر را از گنهكاران باز مى دارد ، به يقين، خداوند را در تهديدش تكذيب نموده است ، آن جا كه مى فرمايد: «آرى، كسى كه بدى به دست آورد و گناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتش اند، و در آن، ماندگار خواهند بود» . و [نيز] اين سخن خدا را [تكذيب نموده است]: «در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند و به زودى، در آتشى فروزان در مى آيند» . و [نيز] اين سخن خدا را : «به زودى، كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشى [ سوزان ]در مى آوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوست هاى ديگرى در جاى آن مى نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند، تواناى حكيم است» . و نيز آيه هاى بسيارِ مربوط به اين بحث ، درباره كسى كه تهديد خدا را تكذيب نمود و با تكذيب يك آيه از كتاب خدا كافر شد و چنين كسى، در زمره كسانى است كه خداوند درباره شان فرمود: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز مى برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» . بلكه ما مى گوييم : خداوند عز و جل بندگان را بر پايه كارهايشان و به مقدار توانمندى اى كه در اختيارشان نهاده ، مجازات و كيفر مى كند . پس، آنان را به همان مقدار، امر و نهى نموده و كتابش چنين سخن گفته است: «هر كس نيكى اى بياورد، ده برابرِ آن [، پاداش ]خواهد داشت و هر كس بدى اى بياورد، جز مانند آن، جزا نمى شود و بر آنان ستم نمى رود» . و [نيز] خداوند _ كه يادش گرامى باد _ فرمود : «روزى كه هر كسى آنچه نيكى آورده و آنچه بدى مرتكب شده، حاضرشده مى يابد، آرزو مى كند كه كاش ميان او و آن [ كارهاى بد ]، فاصله اى دور بود، و خداوند، شما را از [ كيفر ]خود مى ترساند» . و [نيز] فرمود : «امروز، هر كسى به موجب آنچه انجام داده است، كيفر مى يابد. امروز، ستمى نيست» . اينها آيات مُحكمى هستند كه جبر و معتقد به آن را رد مى كنند و همانند آنها در قرآن، بسيار است» . به همين مقدار اكتفا كرديم تا نامه طولانى نشود و توفيق، در دست خداست . امّا تفويض كه صادق عليه السلام آن را باطل دانست و كسى را كه آن را بپذيرد و از آن پيروى كند، تخطئه نمود، اين گفته قائل است كه : خداوند _ كه يادش گرامى باد _ اختيار امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته و رهايشان نموده است . و در اين باره براى كسى كه در پى روشن كردن مطلب و باريك بينى درباره آن است ، سخن دقيقى مطرح است . امامانِ هدايت يافته خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نظرشان اين است كه: اگر خدا بندگان را بيهوده به خودشان وا گذاشته باشد ، لازمه اش اين است كه او از هر چه آنان اختيار مى كنند ، خشنود باشد و در برابر ، آنان نيز از او پاداش بخواهند ، و هر چه جنايت مى كنند ، برايشان كيفرى نباشد ، در صورتى كه واقعاً رها شده باشند . بازگشت اين سخن ، به دو معناست : يا اين كه بندگان دست به دست هم مى دهند تا خدا را ملزم كنند كه به ناچار ، نظر اختيارى آنان را _ چه نپسندد و چه بپسندد _ بپذيرند ، كه لازمه آن ، ناتوانى خداست ، يا اين كه خداوند عز و جل از به مُلزم ساختن آنان با امر و نهى ، بر اطاعت خواستش _ چه نپسندند و چه بپسندند _ ناتوان بوده و از اين رو، امر و نهيش را به آنان وا گذاشته است و آن دو را بر اساس خواسته آنها به اجرا در مى آورد ( ؛ چرا كه از بندگىِ آنان بر طبق اراده اش ناتوان است) و [بر اين اساس، انتخاب] كفر و ايمان را در اختيار خود آنان قرار داده است . مَثَل قائل به اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى را خريده تا به خدمت بگيرد تا برترى ولايت خويش را به او بفهماند و او را به پذيرش امر و نهى خويش، وا دارد ، و صاحب غلام، ادّعا مى كند كه چيره و شكست ناپذير و استواركار است . آن گاه غلامش را امر و نهى نموده و به او براى پيروى امرش، پاداش بزرگ وعده داده و به خاطر نافرمانى اش به كيفرى دردمندانه تهديدش كرده و غلام با خواست صاحبش، مخالفت ورزيده و به امر و نهيش ملتزم نشده باشد، يعنى درباره هر كارى كه [مولا] به او امر كرده و درباره هر كارى كه او را از آن باز داشته، بر طبق خواست مولا انجام وظيفه نكرده باشد؛ بلكه از خواسته خودش پيروى كرده باشد و [فرض، اين است كه ]مولا از باز گرداندن او به تحت امر و نهى خويش و وادار ساختن به اراده اش ناتوان است . از اين رو، اختيار امر و نهيش را به خودِ غلام وا گذاشته و از هر چيزى كه غلام بر اساس خواست خودش و نه خواست صاحبش انجام داده ، خشنود است . او غلام را در پى انجام دادن برخى خواسته هايش مى فرستد و خواسته را به او اعلام مى كند ؛ امّا او بر خلاف مولايش ميل و خواسته خود را دنبال مى نمايد و وقتى به سوى مولايش باز مى گردد ، مولا مى بيند كه بر خلاف آنچه به او مأموريت داده ، عمل كرده است . بدو مى گويد : چرا بر خلاف آنچه به تو امر كردم، انجام دادى؟ و غلام مى گويد: بر واگذارى امرت به من، تكيه نمودم و آن گاه ميل و خواسته خودم را دنبال كردم ؛ زيرا كسى كه كارى به او واگذار شده ، مانعى براى انجام دادن كارش ندارد . پس [با اين توضيح، ]تفويض، محال است. براساس اين سبب، آيا لازم نيست كه مالك غلام ، يا [به قدرى] توانا باشد كه غلامش را به پيروى از امر و نهيش بر طبق خواست خود و نه خواست غلامش امر كند و او را به اندازه امر و نهيش توانايى بخشد و وقتى او را به كارى امر كرد و از كارى باز داشت ، پاداش و كيفر را بر پايه آن دو به او بشناساند و او را با توصيفِ پاداش و كيفرش، برحذر بدارد و تشويق نمايد تا غلام، قدرت مولايش را درباره توانايى اى كه براى امر و نهيش و تشويق و ترساندنش به او بخشيده است، بشناسد، تا اين كه دادگرى و انصافش او را در بر گيرد و دليلش براى عذر آوردن و از پيش ترساندن، بر او آشكار گردد تا هر گاه غلام از امر مولايش پيروى كرد ، جزايش دهد و هر گاه از نهيش خوددارى نكرد ، كيفرش دهد ؛ يا [اين كه مالك غلام،] عاجز و ناتوان است و در نتيجه كارش را به او واگذار مى كند و [غلام] چه نيكى يا بدى كند و چه فرمانبرى يا نافرمانى نمايد ، از كيفر و باز گرداندن او به پيروى امرش ناتوان است . و در اثبات ناتوانى [براى خداوند] ، نفى توانايى و الوهيّت (خدايى)، باطل نمودن امر و نهى و پاداش و كيفر، مخالفت با قرآن است ؛ چرا كه خدا مى فرمايد: «و براى بندگانش، كفران را خوش نمى دارد و اگر سپاس داريد، آن را براى شما مى پسندد» ، و سخن خداوند عز و جلاست كه : «از خدا، آن گونه كه حقّ پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار كه جز مسلمان بميريد» و سخن خداوند است كه : «و جِن و اِنس را نيافريدم، جز براى آن كه مرا بپرستند.از آنان هيچ روزى اى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند» و سخن خداوند است كه : «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد» و سخن خداوند است كه : «خدا و فرستاده او را فرمان بريد و از او در حالى كه [ سخنان او را ]مى شنويد، روى برنتابيد» . بنا بر اين ، هر كس بپندارد كه خداى متعال امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته است ، در حقيقت، ناتوانى را براى او اثبات نموده و پذيرفتن هر عمل خير و شرّى را كه [بندگان ]انجام داده اند، بر او لازم دانسته است و امر و نهى و وعده و تهديد خدا را با گمان اين كه خدا كارها را بدو وا گذاشته، باطل نموده است ؛ زيرا كسى كه كار به او واگذار شده است ، طبق مشيّت خودش عمل مى كند . پس اگر كفر يا ايمان را خواست، هيچ انكار و منعى براى او نيست . پس اگر هر كس تسليم تفويض به اين معنا شود، به يقين، همه گفته هاى ما (اعم از وعده و تهديد و امر و نهى خدا) را باطل نموده اهل اين آيه است: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» . خداى متعال از آنچه اهل تفويض بِدان گردن نهاده اند، والاتر و بزرگ تر است. ليكن ما مى گوييم: خداوند عز و جل مردم را با قدرت خود آفريد و آنان را توانمندى اى بخشيد كه با آن ، آنان را به اطاعت فرا خوانَد و آن گاه بر اساس اراده اش ، امر و نهيشان فرمود. پس، اطاعت آنان را پذيرفت و به همين خاطر، از ايشان خشنود گرديد ، و از نافرمانى خويش نهيشان كرد و كسى را كه از او نافرمانى نمود، سرزنش كرد و به خاطر آن، كيفرش داد . و تنها اختياردار امر و نهى، خداوند است . هر چه را اراده كند ، بر مى گزيند و به آن فرمان مى دهد و هر چه را نپسندد، از آن باز مى دارد و به خاطر توانمندى اى كه در اختيار بندگان براى پيروى از امر و پرهيز از گناهانش گذاشته، آنان را جزا مى دهد ؛ زيرا دادگرى و انصاف و حكمت بالغه او پديدار ، و حجت او با (بستن راه) عذر و بهانه ، و هشدار دادن ، رسا است . و انتخاب، تنها به دست اوست . از ميان بندگانش، هر كه را بخواهد، براى تبليغ رسالت خود و احتجاج خويش بر بندگانش بر مى گزيند . محمّد صلى الله عليه و آله را برگزيد و او را با رسالت هاى خويش به سوى مردم برانگيخت . آن گاه كسى از كافرانِ قومش از روى حسد و تكبّر گفت : «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [ آن ] دو شهر، فرود نيامده است؟» و منظورش از مردى بزرگ، اُميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى بود . پس خداوند، انتخاب آنان را بيهوده دانست و نظرشان را روا نشمرد ، آن جا كه مى فرمايد: «آيا آنان اند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما [ وسايل ]معاشِ آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از نظر درجه، بالاتر از بعضى [ ديگر ]قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعضى [ ديگر ] را در خدمت بگيرند، و رحمت پروردگار تو، از آنچه آنان مى اندوزند، بهتر است» . و بدين خاطر، خدا از ميان كارها آنچه را دوست داشت ، برگزيد و از آنچه نمى پسنديد، باز داشت . پس هر كس را كه از او فرمان بَرد ، پاداش مى دهد و هر كس را كه سركشى نمايد ، كيفر مى كند ، و اگر اختيار امرش را به بندگانش سپرده بود ، به يقين، به قريش اجازه مى داد كه اميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى را انتخاب كنند ؛ چرا كه آن دو در نزدشان از محمّد صلى الله عليه و آله برتر بودند. وقتى خداوند، مؤمنان را با اين سخنش ادب فرمود: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد» ، به آنان انتخاب بر اساس خواسته هايشان را اجازه نداد و از آنان، جز پيروى امرش و پرهيز از نهيش را كه به دست برگزيده اش آورده شده، نپذيرفت . پس، هر كه از او فرمان بَرد، هدايت مى يابد و هر كه از او نافرمانى كند، گم راه مى شود و بيراهه مى رود، در حالى كه حجّت خدا با برخوردار نمودن او از توانمندى براى پيروى امرش و پرهيز از نهيش ، همراه اوست . به همين خاطر، او را از پاداش محروم كرده و كيفرش را بر او فرود آورده است . و اين ، نظرِ ميان دو نظر (جبر و تفويض) است كه نه جبر است و نه تفويض . اميرمؤمنان _ كه درود خدا بر او باد _ عَباية بن رِبعىِ اسدى را به همين آگاه ساخت، آن هنگام كه وى از ايشان درباره قدرتى كه بِدان مى ايستد و مى نشيند و كار مى كند ، پرسيد . امير مؤمنان در پاسخ وى فرمود: «آيا از توانايى اى پرسيدى كه بدون خدا آن را صاحب شده اى، يا [مشترك] با خدا؟» . عبايه ساكت شد . امير مؤمنان به او فرمود: «اى عبايه! سخن بگو» . گفت : چه بگويم؟ ... فرمود: «مى گويى كه آن را از طريق خداوند، مالك شده اى ؛ خدايى كه بدون تو ، آن را مالك است . پس اگر آن را به تو تمليك نمايد، از بخشش اوست و اگر آن را از تو سلب كند ، از آزمون اوست . او مالك آن چيزى است كه به تو تمليك نموده و بر چيزى كه تو را بر آن نيرومند ساخته، تواناست . آيا از مردم نشنيده اى كه هر وقتْ نيرو و توان مى خواهند ، مى گويند: هيچ نيرو و توانى جز از جانب خدا نيست؟» . عَبايه گفت : اى امير مؤمنان! معناى آن چيست؟ فرمود: «هيچ نيرويى [براى پرهيز] از نافرمانى هاى خدا جز به سبب حمايت خدا نيست و هيچ توانى بر فرمانبرى از خدا براى ما جز به يارى خدا نيست» . عبايه، جَست و دستان و پاهاى ايشان را بوسيد . و از امير مؤمنان روايت شده: هنگامى كه نَجده به حضور ايشان رسيد تا درباره شناخت خدا از او بپرسد ، گفت : اى امير مؤمنان! پروردگارت را با چه شناختى؟ فرمود: «با قوّه تشخيصى كه [خدا] به من بخشيده و خِردى كه مرا راهنمايى مى كند» . گفت : آيا تو در آفرينش، بر آن سرشته اى؟ فرمود: «اگر در آفرينش چنين بودم، ديگر به خاطر نيكى ، ستايش، و به خاطر بدى ، سرزنش نمى شدم ، و [بلكه ]نيكوكار به سرزنش، سزاوارتر از بدكار بود . دانستم كه خداوند، پايدار و ماندگار است و غير از او ، پديده است و ناپايدار و نابود شونده ، و قديم (ازلى) و ماندگار، مانند پديده و نابود شونده نيست» . نَجده گفت : اى امير مؤمنان! مى بينم كه حكيم شده اى! فرمود: «داراى اختيار شده ام و اگر به جاى نيكى، بدى به جا آورم ، بر آن كيفر مى شوم» . نيز از امير مؤمنان روايت شده كه به مردى كه پس از بازگشت از شام از او پرسيد: اى امير مؤمنان! به ما خبر بده كه آيا رفتن ما به سوى شام، به قضا و قدر مربوط است؟ فرمود: «آرى ، اى پير ! شما از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد، جز با قضا و قدرى از جانب خداوند» . پيرمرد گفت : اى امير مؤمنان! پس ، سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [ ، كه اختيارى در آنها نداشته ام] . [امام عليه السلام ] به او فرمود: «اى پير! درنگ كن . به خدا سوگند كه خداوند براى شما در راهى كه مى پيموديد و در جايگاهى كه ايستاده ايد ، و در بازگشتتان كه بر مى گشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد و شما در هيچ يك از كارهايتان مجبور و ناچار نبوده ايد . شايد تو گمان برده اى كه آن ، قضايى حتمى و قَدَرى لازم است . اگر چنين بود ، پاداش و كيفر، بيهوده بودند و وعده و تهديد، از درجه اعتبار، ساقط مى شدند و امور بر پايه حقيقت ها با اهلش همراه نمى گشتند . اين سخن بت پرستان و دوستان شيطان است . همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ [بندگان را] با وجود اختيار، امر نمود و [آنان را ]با بر حذر داشتن، نهى كرد و از روى اجبار، فرمانبرى نشد و از روى شكست، نافرمانى نگشت و آسمان ها و زمين و ميان آن دو را بيهوده نيافريد. «آن، گمانِ كسانى است كه كفر ورزيده اند و واى بر آنان كه كفر ورزيده اند از آتش جهنّم!» . پير مرد برخاست و سر امير مؤمنان را بوسيد و اين شعر را خواند: تو، آن امامى هستى كه به سبب پيروى اش در روز نجات (رستاخيز) از خداوند بخشنده، آمرزش اميد دارم از دين ما آنچه مُشتَبه بود، روشن ساختى پروردگار تو از جانب ما در اين باره، بهشت را پاداش تو قرار دهد! در انجام دادن كار بد، هيچ عذرى نيست چرا كه آن را از روى ستم و نافرمانى مرتكب مى شوم. امير مؤمنان به موافقت با قرآن و نفى جبر و تفويض ، _ كه هر كس تسليم آن دو شود و از آن دو پيروى كند ، با باطل و كفر و تكذيبِ قرآن، همراه مى گردد _ راهنمايى كرد ، و ما از گم راهى و كفر، به خدا پناه مى بريم و هيچ گاه به جبر و تفويض، باورمند نمى شويم . ما به جايگاهى بين دو مقام، قائليم و آن، امتحان و آزمايش شدن با توانمندى اى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده و ما را به وسيله آن، بر پايه آنچه قرآن بِدان گواه است، به اطاعت فرا خوانده است و امامان نيكوكردار از خاندان پيامبر _ كه درود خدا بر آنان باد _ به آن معتقدند . مَثَل آزمودن با توانمندى، مَثَل مردى است كه مالك برده و ثروت فراوانى است و مى خواهد برده اش را با وجود آگاهى از سرنوشت او ، بيازمايد . پس، بخشى از دارايى اش را كه دوست دارد ، در اختيار او قرار مى دهد و او را بر انجام دادن كارهايى كه برده را با آنها آشنايى مى دهد ، موظّف مى نمايد و به او فرمان مى دهد كه اين دارايى را در آنها مصرف نمايد و او را از كارهايى كه نمى پسندد ، باز مى دارد و پيشاپيش به او مى گويد كه از آنها پرهيز كند و از دارايى اش در آنها خرج نكند _ كه دارايى مى تواند به يكى از اين دو صورت، مصرف شود : مصرف كردن دارايى، يكى در جهت پيروى از فرمان مولا و خشنودى او، و ديگرى مصرف كردن آن در آنچه مولا نهى كرده و مورد خشم اوست _ . نيز او را به صورت آزمايشى در خانه اى ساكن مى كند و به او خبر مى دهد كه سكونتش در آن، هميشگى نيست؛ بلكه سرايى غير از آن هم دارد كه او را به آن خواهد بُرد و پاداش و كيفر جاويد، در آن است ، كه اگر غلام، دارايى اى را كه مولايش در اختيارش نهاده، در جهتى كه مولا امر كرده ، به كار گرفت ، براى او در آن سرايى كه خبر داده كه او را به آن خواهد برد ، پاداش جاويد مى دهد ، و اگر آن دارايى را در جهتى كه او را از خرج كردن در آن نهى نموده ، هزينه كند ، براى او كيفر جاويد را در سراى هميشگى قرار مى دهد . [و در مثال ما،] در حقيقت ، مولا در اين باره، مرز شناخته شده اى را تعيين كرده و آن ، مقدار بودنش در خانه نخستين است كه او را [به اندازه آن] در آن ساكن نمود . پس هر گاه به آن مرز رسيد ، مولا آن دارايى و غلام را عوض مى كند ، بر اين اساس كه او پيوسته و در همه حال، صاحب دارايى و غلام است ، جز اين كه وعده داده آن دارايى را مادامى كه در آن خانه نخستين است، از او نمى گيرد تا سكونت او در آن به پايان برسد . و او به وعده اش وفا مى كند ؛ چرا كه دادگرى و وفا و انصاف و حكمت، از ويژگى هاى مولاست . آيا چنين نيست كه اگر اين غلام، آن دارايى را در جهت مأموريت يافته مصرف كند، لازم است كه مولا با دادن پاداش او به وعده اش وفا نمايد و با به خدمتگيرى او در سراى فانى ، بر او كَرَم كند و بر پايه فرمانبرى اش در دنيا ، پاداشِ نعمت ، در سراى ماندگار و جاويد عطايش نمايد؟ نيز اگر غلام، آن دارايى اى را كه مولايش در روزگار سكونتش در خانه نخستين در اختيار او قرار داده ، در جهت نهى شده هزينه كند و با فرمان مولايش مخالفت ورزد ، كيفر جاويدانى كه او را از آن برحذر داشته بود ، بر او لازم است ، در حالى كه ستمى به او روا نمى دارد ، به خاطر اين كه پيشاپيش، او را آگاه و آشنا كرده بود و تحقّق وعده و تهديد خويش را براى او واجب نموده بود . به اين ويژگى ها مولاى توانا و چيره توصيف مى گردد . مولا [در مثال ما]، همان خداوند عز و جل است و غلام، همان فرزند آدمِ آفريده شده است ، و دارايى، قدرت گسترده خداست ، و آزمايش او، آشكار نمودن حكمت و قدرت از جانب اوست ، و سراى فانى، همان دنياست ، و بخشى از دارايى غلام كه مولاى در اختيار او قرار داده ، همان توانمندى اى است كه در اختيار فرزند آدم نهاده است ، و كارهايى كه خداوند به هزينه كردن دارايى در آنها فرمان داده ، همان توانمندى براى پيروى از پيامبران و اعتراف به آن چيزى است كه آنان از سوى خداوند عز و جل آورده اند ، و پرهيز از كارهايى كه خدا از آنها نهى نموده ، [اجتناب از] راه هاى شيطان است . همچنين وعده او نعمت جاويد است _ كه همان بهشت است _ و سراى فانى، همان دنياست ، و سراى ديگر كه ماندگار است ، همان آخرت است ، و قول بين جبر و تفويض ، همان آزمايش و امتحان و گرفتار شدن با توانمندى اى است كه [خدا ]در اختيار بنده نهاده است. توضيح آن (قولِ بين جبر و تفويض)، در آن پنج مَثَلى است (1) كه امام صادق عليه السلام بيان فرمود _ كه آنها مجموعه فضيلت ها را گرد آورده اند _ و من با شاهدهاى قرآنى، آنها را تفسير مى كنم ، إن شاء اللّه . سخن صادق عليه السلام ، معنايش كامل بودن آفرينش انسان و كامل بودن حواس و استوارى خرد و تشخيص و گشودن زبان به سخن است و آن، اين سخن خداوند است : «و به راستى ، ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [ بر مركب ها ] بر نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم» و خداوند عز و جل [در اين آيه ]از برترى فرزندان آدم بر ديگر آفريدگان (اعم از : حيوانات ، درندگان ، جانداران دريا ، پرندگان و هر جنبنده اى كه حواس آدمى، آنها را درك مى كند) با تشخيص خرد و زبان، خبر داد. و نيز اين سخن خداست : «به راستى، انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم» . و نيز اين سخن خداوند : «اى انسان! چه چيزى تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است ؛ همان كس كه تو را آفريد و [ اندام ] تو را درست كرد و [ آن گاه ] تو را سامان بخشيد و به هر صورتى كه خواست، تو را تركيب كرد؟» و آيات بسيار ديگر . پس نعمت نخست خداوند بر انسان، سلامت خرد او و برترى او بر بسيارى از آفريدگانش به خاطر فضيلت خرد و امتياز سخن گفتن است و آن، از اين روست كه هر جنبنده اى بر پهناى زمين، به حواس خود برپاست و در ذات خود، كامل است . خداوند، آدميزاد را با سخن گفتن _ كه در ديگر آفريدگانى كه با حواس درك مى كنند، وجود ندارد _ برترى داد . پس خداوند به جهت داشتن قوه نطق ، آدميزاد را مالك ديگر آفريدگان نمود، تا اين كه امر و نهى كننده گرديد و بقيّه رام او شدند ، چنان كه خداوند فرمود: «اين گونه [ خداوند ، ]آنها را براى شما رام كرد تا خدا را به پاس آن كه شما را هدايت نمود ، به بزرگى ياد كنيد» و فرمود: «و اوست كسى كه دريا را براى شما مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى را كه مى پوشيد، از آن بيرون آوريد» . و فرمود : «و چارپايان را براى شما آفريد . در آنها براى شما [ وسيله ]گرمى و سودهايى است و از آنها مى خوريد. و در آنها براى شما زيبايى است، آن گاه كه [ آنها را ] از چراگاه بر مى گردانيد و هنگامى كه [ آنها را ]به چراگاه مى بريد . و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز با مشقّت بدن ها ، بِدان نمى توانستيد برسيد» . خداوند، انسان را به پيروى از امر خويش و اطاعت خود فرا خواند ، به جهت برترى دادن او از طريق متناسب نمودن جسم و كامل ساختن نطق و شناخت ، پس از آن كه توانمندى انجام ندادن اطاعتى را كه از آنان خواسته بود ، در اختيارشان نهاد ، به دليل اين سخن خداوند: «پس تا مى توانيد، از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد» و نيز اين سخن خدا: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند» و همچنين اين سخن خداوند: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده ، تكليف نمى كند» و آيات بسيار ديگر . پس هر گاه حسّى از حواسّ بنده را از او گرفت ، تكليف مربوط به آن حس را نيز از او بر مى دارد ، مانند اين سخن خدا در آيه : «بر نابينا و بر لنگ و بر بيمار ، ايرادى نيست» . همانا [خداوند در اين آيه] از هر كه اين ويژگى را دارد، جنگ و همه كارهايى را كه جز با آن [حس ]انجام نمى شوند ، برداشت . همچنين ، حج و زكات را بر توانا واجب نمود، به جهت توانمندى اى كه براى انجام دادن آنها در اختيارش نهاد، و بر نيازمند، زكات و حج را واجب نكرد . سخن خداست كه : «و براى خدا، حجّ آن خانه، بر عهده مردم است، [ البتّه بر ]كسى كه بتواند به سوى آن، راه يابد» و سخن خداوند درباره ظِهار (2) است كه : «و كسانى كه زنانشان را ظِهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [ فرض ]است كه پيش از آن كه با يكديگر همخوابگى كنند، بنده اى را آزاد نمايند.» تا آن جا كه مى فرمايد: «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد» . همه اينها دليل بر اين است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ بندگانش را جز به آنچه توانمندى انجام دادن آن را در اختيار آنان نهاده باشد ، موظّف نمى كند و [نيز ]آنان را از مثل همين، نهى مى كند . اين است [معناى ]درستى آفرينش . و سخن او كه فرمود: «باز بودن راه»، بدين معناست كه در آن راه، مراقبى بر او نباشد كه از او جلوگيرى كند و او را از عمل به آنچه خداوند امر كرده، باز دارد و اين، سخن خدا درباره كسى است كه ناتوان شده و از عمل او جلوگيرى گرديده و هيچ چاره اى نمى يابد و هيچ راهى در پيش رويش گذاشته نمى شود ، چنان كه خداى متعال فرمود: «مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه توان چاره جويى ندارند و راهى نمى يابند» . پس خداوند، خبر داد كه فرودست، راهش باز نيست و تكليفى ندارد، آن گاه كه نسبت به ايمان، دلارام باشد. و [سخن او كه فرمود :] «فرصت داشتن»، عمرى است كه انسان از زمانى كه شناخت بر او واجب مى گردد تا وقت اَجَل ، از آن بهره مى برد و آن، از زمان تشخيص دادن و به سنّ بلوغ رسيدن اوست تا وقتى كه اَجَلش فرا رسد . پس، هر كس در [راه] حق بميرد و به كمال نرسد ، بر خير است _ و آن، اين سخن خداوند است: «و هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه اش در آيد سپس مرگش در رسد، پاداش او قطعا بر خداست» _ ، هر چند كه به همه برنامه هاى دينى اش به دليل نداشتن فرصت اتمام كار ، عمل نكرده باشد . خداوند در اين سخنش ، بر انسان بالغ، چيزى را ممنوع كرده كه بر كودك، تا وقتى كه به سنّ بلوغ نرسيده ، ممنوع نكرده است : «به مردان باايمان بگو كه ديده فرو نهند و پاك دامنى بورزند، كه اين براى آنان، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند، آگاه است» تا آخر آيه . پس براى زنان در آشكار نمودن زينت بر كودك، منعى قرار نداده است . همچنين احكام الهى بر كودك جارى نمى گردد. و سخن او كه فرمود : «داشتن توشه»، به معناى [داشتن ]ثروت و دارايىِ كافى است كه بنده بتواند از آن براى انجام دادن فرمان الهى كمك بگيرد و آن ، اين سخن خداست: «بر نيكوكاران، ايرادى نيست» . آيا نمى بينى كه خدا [با اين سخن]، عذر كسى را كه خرجىِ [راه] ندارد ، پذيرفته و حجّت را بر كسى كه توشه و مركب، او را بر حج و جهاد و مانند اينها توانا ساخته اند، تمام نموده است و همچنين عذر نيازمندان را پذيرفته و در دارايى ثروتمندان، حقّى را براى آنان واجب نموده است : «[ اين صدقات ]براى آن [ دسته از ]نيازمندانى است كه در راه خدا فرو مانده اند ، كه نمى توانند [ براى تأمين هزينه زندگى ] در زمين ، سفر كنند. از شدّت خويشتندارى، فرد بى اطّلاع، آنان را توانگر مى پندارد. آنها را از سيمايشان مى شناسى. با اصرار، [ چيزى را ] از مردم نمى خواهند» ؟ پس به بخشوده شدن آنان، امر كرده و به فراهم نمودن چيزى كه توانايى اش را ندارند و در اختيارشان نيست، موظّفشان نساخته است. امّا سخن او درباره «عامل برانگيزنده» ، همان نيّتى است كه انسان را به انجام دادن همه كارها فرا مى خواند و حس مربوط به آن ، قلب است . پس، هر كس كارى انجام دهد ، در حالى كه دينى دارد كه دلش پابند آن نيست، خداوند، عملى را از او نمى پذيرد ، جز به راستى در نيّت . به همين جهت نيز درباره منافقان، چنين خبر داده است : «به زبانِ خويش چيزى مى گفتند كه در دل هايشان نبود، و خدا به آنچه مى نهفتند، داناتر است» . سپس جهت سرزنش مؤمنان، [اين آيه را ]بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا، سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد» . پس هر گاه كسى سخنى گفت و به سخنش اعتقاد داشت ، نيّت، او را به تصديق سخن با انجام دادن كار، فرا مى خواند ، و هر گاه به سخن خود اعتقاد نداشت، حقيقتِ آن روشن نمى گردد . همانا خداوند در سخنش، راستى در نيّت را روا دانسته است ، هر چند كار ، به دليل وجود مانعى كه از ظهور آن جلوگيرى مى كند ، با نيّت، موافق نباشد: «مگر آن كس كه مجبور شده است، ولى قلبش به ايمان، اطمينان دارد» و [نيز در اين ]سخنش : «خداوند ، شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى كند» . پس، قرآن و احاديث پيامبر خدا دلالت مى كنند كه قلب ، مالك همه حواس است و كارهاى آنها را تصحيح مى كند . آنچه را قلب درست كرده ، چيزى نمى تواند باطل كند . اين، توضيحِ همه آن پنج چيزى است كه صادق عليه السلام بيان فرمود و در جايگاه بين دو جايگاه _ كه همان جبر و تفويض اند _ گرد آمده اند . پس هر گاه همه اين پنج چيز براى انسان فراهم شوند ، بر او واجب است كه به طور كامل به آنچه خداوند عز و جل و پيامبرش فرمان داده اند ، عمل نمايد ، و هر گاه بنده يكى از آنها را نداشت ، به همان ميزان ، تكليف از او ساقط است.

.


1- .يعنى كامل بودن خلقت ، باز بودن راه ، فرصت داشتن ، توشه و انگيزه . توضيح اين عناوين در ادامه حديث مى آيد .
2- .ظِهار ، اين است كه شوهر به همسرش بگويد : پشت تو ، چون پشت مادر من است (تو نسبت به من به منزله مادرم هستى) . براى توضيح بيشتر به كتب فقهى مراجعه شود .

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

. .

ص: 433

. .

ص: 434

. .

ص: 435

. .

ص: 436

. .

ص: 437

. .

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

. .

ص: 441

. .

ص: 442

. .

ص: 443

. .

ص: 444

. .

ص: 445

. .

ص: 446

. .

ص: 447

. .

ص: 448

. .

ص: 449

. .

ص: 450

. .

ص: 451

. .

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

. .

ص: 455

. .

ص: 456

. .

ص: 457

. .

ص: 458

. .

ص: 459

تحليلى درباره جبر و تفويض و امر بين الأمرين

اشاره

تحليلى درباره جبر و تفويض و امر بين الأمرينبحث جبر و تفويض ، از ديرباز ، ذهن انسان را به خود مشغول ساخته است . اگر به فلسفه باستان بنگريم ، مى بينيم كه در قرن چهارم پيش از ميلاد ، رواقيان به جبر (1) و اپيكوريان به تفويض (2) اعتقاد داشته اند . در عصر جديد نيز ، دكارت ، تفويضى است (3) و اسپينوزا ، جبرى (4) . در قرآن كريم آمده است كه مشركان مكّه به منظور توجيه شرك آوردن خويش ، از نظريّه جبر ، سود مى جسته اند : «سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَا ءَابَآؤُنَا . (5) كسانى كه شرك ورزيدند ، به زودى خواهند گفت : «اگر خدا مى خواست ، نه ما و نه پدرانمان شرك نمى ورزيديم»» . گزارش هاى تاريخى نشان مى دهند كه در صدر اسلام نيز اعتقاد به جبر و يا دست كم ، پرسش درباره اين مسئله به طور جدّى ، مطرح بوده است . (6)

.


1- .تاريخ فلسفه : ج 1 ص 537 _ 538 .
2- .تاريخ فلسفه : ص 557 .
3- .اصول فلسفه : اصل 35 ص 62 ، تأمّلات : ص 63 .
4- .اخلاق : ص 119 .
5- .انعام : آيه 148 .
6- .ر.ك : طبقات المعتزلة : ص 9 _ 11، تاريخ المذاهب الإسلاميّة : ص 95 .

ص: 460

يك . نظريّه جبر
طرفداران «نظريّه جبر» در علوم مختلف

براى روشن شدن اين مسئله ، اين موضوع را در سه بخشِ «نظريّه جبر» ، «نظريّه تفويض» و «نظريّه نه جبر و نه تفويض» مورد بررسى قرار مى دهيم .

يك . نظريّه جبرجبر ، در مقابل اختيار و آزادى است . انسان مجبور، انسانى است كه قدرت و اختيار و آزادى ندارد . انسان در مورد عملى خاص ، وقتى قادر و مختار است كه توانايى اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايى ترك اراده و انجام ندادن آن عمل را داشته باشد. علّامه حلّى در تعريف قدرت مى گويد : القدرة صفة تقتضي صحّة الفعل من الفاعل لا إيجابه ؛ فإنّ القادر هو الّذي يصحّ منه الفعل والترك معا . (1) قدرت ، صفتى است كه امكان صدور فعل از فاعل را به همراه دارد و نه لزوما تحقّق فعل را؛ چرا كه قادر، كسى است كه امكان انجام دادن يا انجام ندادن كار (هر دو) را با هم داشته باشد . بنابر اين انسان مجبور كسى است كه همچنين قدرت و اختيار نداشته باشد براى نمونه ، اگر دست و پاى كسى را ببندند و به زور در حلق او شراب بريزند، هر چند اين شخص ، خوردن شراب را انجام مى دهد، امّا در انجام دادن اين كار ، مختار نيست ؛ چرا كه نمى توانسته آن را ترك كند . طرفداران نظريّه جبر ، معتقدند كه انسان در هيچ عملى اختيار ندارد و آزاد نيست ؛ يعنى هيچ عملى را نمى توان يافت كه فعل و ترك آن براى انسان ممكن باشد .

طرفداران «نظريّه جبر» در علوم مختلفنظريّه جبر ، در علوم مختلف طرفدارانى دارد و در هر علم ، منشأ خاصّى براى آن

.


1- .كشف المراد : ص 248 .

ص: 461

لحاظ مى شود . در جامعه شناسى، جبر اجتماعى _ كه ناشى از روابط اجتماعى حاكم بر انسان هاست _ مطرح مى شود . در روان شناسى، جبر روان شناختى _ كه ناشى از وضعيّت جسمى و روحى فرد است _ مطرح مى شود . در فلسفه، گروهى جبرِ علّى و معلولى را منشأ جبر مى دانند و در كلام ، جبرِ ناشى از خداوند و اراده و قدر و قضاى او مطرح است . در اين مبحث ، جبرِ مطرح شده در علم كلام مورد نظر است، هر چند پس از اثبات بطلان اين نوع جبر ، اشاره اى هم به ردّ انواع ديگر جبر خواهيم داشت . شهرستانى در مورد جبرِ مطرح شده در كلام و اقسام آن مى گويد : جبر ، در حقيقت ، سلب فعل از بنده و نسبت دادن آن به پروردگار متعال است . جبرگرايى ، گونه هايى دارد : جبرگرايىِ ناب كه به هيچ وجه فعل و قدرتى براى بنده قائل نيست و جبرگرايىِ ميانه كه اجمالاً قدرتى براى بنده قائل است ؛ امّا بى هيچ اثرى . (1) در كتاب هاى مذاهب و فرق اسلامى ، نخستين فرقه اى كه «جبريّه» ناميده شده است ، مُرجئه جبريّه به رهبرى جهم بن صفوان است . (2) به اين گروه ، جهميّه نيز مى گويند . اينان ، «جبرگراى ناب»اند . (3) شهرستانى ، عقيده جهم را چنين توصيف مى كند : همانا انسان بر چيزى قدرت و به داشتن استطاعت ، توصيف نمى شود. او در كارهايش مجبور است و هيچ قدرت و اراده و اختيارى از خود ندارد. خداوند متعال، افعال انسان را خلق مى كند ، همان گونه كه [افعالِ ]همه

.


1- .الملل والنحل : ج 1 ص 85 .
2- .جهميّه، ياران جهم بن صفوان اند . او از جبرگرايانِ ناب بود و بدعتش در تِرمِذ، آشكار شد . مسلم بن اَحوزِ مازنى، وى را در مَرو، در اواخر حكمرانى بنى اميّه كشت (الملل و النحل : ج 1 ص 86) .
3- .الفرق بين الفرق : ص 211 .

ص: 462

جمادات را خلق مى نمايد؛ ولى افعالْ مجازا به انسان نسبت داده مى شوند، همان گونه كه مجازا به جمادات نسبت داده مى شوند، چنان كه گفته مى شود: «درخت، ميوه داد»، «آب، جارى شد»، «سنگ، تكان خورد»، «خورشيد، طلوع كرد و غروب كرد»، «آسمان، ابرى شد و باريد»، «زمين، لرزشى كرد و روييد» و مانند اينها. ثواب و عقاب، جبر است ، چنان كه همه افعالْ جبرند... وقتى جبرْ ثابت شد ، تكليف نيز جبر مى شود. (1) يكى از جريان هاى مهمّ اعتقادى در اسلام ، اهل حديث هستند . اينان ، خود را جبرى نمى دانند؛ امّا لازمه سخنانشان جبر است . احمد بن حنبل در اعتقادنامه خود مى گويد : خداوند ، حكمش را بر بندگان ، جارى ساخت و آنان نمى توانند از حكم او بيرون بروند ؛ بلكه همگى به همان سمتى در حركت اند كه برايشان قرار داده است . و ناگزير در همانى قرار دارند كه برايشان مقدر كرده است . و آن ، عين دادگرى خداوند عز و جل است . زنا ، دزدى ، مى گسارى ، آدم كشى ، حرامخوارى ، شرك به خداوند عز و جل ، و گناهان و نافرمانى ها، همگى با قضا و قدر خدا هستند، بى آن كه كسى را بر خدا حجتى باشد . بلكه خداوند بر بندگانش ، حجّت رسا دارد و «از آنچه مى كند ، پرسيده نمى شود و آنان مورد پرسش قرار مى گيرند» ... . هر كس بپندارد كه خداوند عز و جل براى بندگانى كه نافرمانى مى كنند ، خير و طاعتْ خواسته و بندگان هم براى خودشان شر و نافرمانى خواسته اند و بر اساس خواستشان عمل مى كنند ، پنداشته كه خواست بندگان بر خواست خدا ، برتر است . و كدام افترا بر خدا ، بزرگ تر از اين است؟! (2) مصداق بارز «جبرگرايى ميانه» ، اشاعره هستند، هر چند كه آنان خود را جبرى

.


1- .الملل و النحل : ج 1 ص 86 .
2- .ر.ك : بحوث فى الملل و النحل : ج 1 ص 161 .

ص: 463

نمى دانند . اشاعره ، عموميّت قضا و قدر جبرى در افعال را مى پذيرند و قائل اند كه همه چيز از جمله افعال اختيارى انسان ، مخلوق خدايند. ابو الحسن اشعرى (پايه گذار نظريّه اشاعره) مى گويد : هيچ كننده اى ، حقيقتاً جز خداوند براى آن نيست . (1) وى براى اين كه از جبر ، رهايى يابد و براى انسان ، نقشى در نظر بگيرد ، «نظريّه كسب» را مطرح مى كند. به اعتقاد او فقط قدرت قديم ، در خلق و ايجاد فعل ، مؤثّر است و اين قدرت ، از آنِ خداست ؛ امّا انسان نيز از قدرت حادث ، برخوردار است و اثر قدرت حادث ، احساس آزادى و اختيار است ، نه انجام دادن كار . مقصود از «كسب» ، مقارنت ايجاد فعل در انسان با ايجاد قدرت حادث در انسان است ؛ امّا از آن جا كه هم فعل و هم قدرت حادث ، هر دو ، به وسيله خدا انجام مى پذيرند ، «كسب» نيز مخلوق خدا خواهد بود . وى مى گويد : اگر كسى بگويد : «چرا شما مى پنداريد كه دستاورد بندگان ، آفريده خداوند والاست؟»، به او گفته مى شود : اين را از اين رو گفتيم كه خداوند متعال گفته است : «و خداوند ، شما و كردارتان را آفريده است» (2) . (3) بنا بر اين ، اشاعره انسان را داراى قدرت حادثى مى دانند كه اثرى در ايجاد فعل ندارد، و اين ، همان نظريّه جبرگرايى ميانه است . دليل اين كه اشاعره ، «كسب» را به انسان نسبت مى دهند ، اين است كه فعل و قدرت حادث ، در وجود انسانْ حادث مى شود، همان طور كه به چيزى كه

.


1- .اللمع : ص 39 .
2- .صافّات : آيه 96 .
3- .اللمع : ص 40 .

ص: 464

دلايل نظريّه جبر و نقد آنها
1 . تمسّك به قضا و قدر
نقد دليل نخست

حركتْ در آن حلول كرده، متحرّك مى گويند . (1)

دلايل نظريّه جبر و نقد آنهاطرفداران نظريّه جبر ، به دو دليل ، تمسّك كرده اند كه اجمالاً به طرح و نقد آن دو مى پردازيم :

1 . تمسّك به قضا و قدرمهم ترين دليل متكلّمان جبرى مذهب، قضا و قدر خداوند است . در عبارات احمد بن حنبل ديديم كه وى اختيار انسان را منافى با عموميّت قضا و قدر خداوند مى داند. وى معتقد است كه اگر خداوند براى انسان ، كارى مثل خوردن شراب را تقدير كرده باشد ، ولى انسانْ آزاد باشد كه آن را ترك كند و اين كار را انجام ندهد، خداوند ، مغلوب و انسان ، غالبْ فرض مى شود .

نقد دليل نخستدر پاسخ اين دليل ، بايد گفت كه قضا و قدر در افعال اختيارى انسان ، به معناى مجبور كردن او به اعمال خاصّى نيست ؛ بلكه تقدير خداوند در اين باره ، به اين معناست كه خداوند ، براى قدرت و توانايى انسان ، حدّى قائل شده و به اندازه معيّنى به انسان ، قدرت بخشيده است . قضاى خداوند نيز به اين معناست كه خداوند به اين محدوديت ، حكم كرده و آن را ايجاد نموده است . البتّه به كار بردن اين قدرت محدود نيز ، مشروط به اذن خداست . بنا بر اين اگر انسان معصيت كند، خداوند ، مغلوب نمى شود ؛ چرا كه خود خداوند ، قدرت معصيت را به انسان داده و در هنگام معصيت نيز ،

.


1- .ر.ك : اللمع : ص 37 .

ص: 465

2 . تمسّك به توحيد اَفعالى
نقد دليل دوم
دلايل بطلان نظريّه جبر
اشاره

تكوينا مانع صدور معصيت نشده است ، هر چند تشريعا و از طريق پيامبرانش به انسان ها اعلام كرده است كه به معصيت ، رضايت تشريعى ندارد .

2 . تمسّك به توحيد اَفعالىدليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعرى بر نظريّه جبر ، توحيد اَفعالى خداوند است كه بر اساس آن ، فاعل همه افعال ، خداست . او در اين باره به اين آيه استدلال كرده است : «وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ» (1) و «ما تعملون» را همه افعال انسان ها دانسته است .

نقد دليل دومدر مورد توحيد افعالى بايد گفت كه اگر توحيد اَفعالى ، به معناى انجام شدن همه كارها (از جمله كارهاى اختيارى انسان و گناهان او) به وسيله خدا باشد، اين معنا همان جبر است و سخنى است نادرست . معناى درست توحيد اَفعالى ، اين است كه قدرت و توانايى انجام دادن همه افعال ، از سوى خداست ؛ يعنى حتّى آن گاه كه انسانْ كارى اختيارى انجام مى دهد ، نيز ، قدرت آن را از خدا دريافت كرده است . آيه يادشده هم خطاب به بت پرستان است و «ما تعملون» ، بت ها هستند ، نه افعال انسان ها .

دلايل بطلان نظريّه جبرعلاوه بر اين كه دلايل طرفداران جبر براى اثبات مدّعايشان كافى نيست و در واقع ، هيچ دليلى براى اين نظريّه وجود ندارد، چندين دليل وجود دارد كه بطلان اين نظريّه را ثابت مى نمايد :

.


1- .صافّات : آيه 96 .

ص: 466

1 . علم حضورى به آزادى در افعال

1 . علم حضورى به آزادى در افعالروشن ترين دليل ردّ نظريّه جبر ، وجدان و علم حضورى انسان به خود و افعال خويش است . اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجّه كند، در مى يابد كه عملى را كه اراده كرده و انجام داده ، مى توانسته اراده نكند و انجام ندهد ، يا كارى را كه اراده نكرده و انجام نداده ، مى توانسته اراده كند و انجام دهد . از سوى ديگر ، معناى اختيار ، همين آزادى در انجام دادن و ترك است و علم حضورى ، قوى ترين و معتبرترين علم انسان است . بر اين اساس ، هم بطلان نظريّه جبرگرايىِ ناب ، ثابت مى شود (چون انسان به قدرت خويش ، علم حضورى و وجدانى دارد) و هم نظريّه جبرگرايى ميانه ، ابطال مى گردد (چون انسان به تأثير قدرت خويش بر عمل اختيارى اش نيز علم حضورى دارد) . اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر كلامى، جبر اجتماعى ، روانى و فلسفى را نيز ابطال مى نمايد ؛ چرا كه هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسانْ مؤثّر است و اين تأثير در برخى موارد ، فوق العاده زياد است ، امّا انسان با علم حضورى در مى يابد كه تأثير عوامل مذكور ، علّت تامّه براى انجام دادن كارها نيست ؛ بلكه او به رغم اقتضائات روانى و اجتماعى، مى تواند راه ديگرى را انتخاب كند . به سخن ديگر، عوامل روحى و اجتماعى ، ممكن است انتخاب كارى را دشوار نمايند ؛ امّا انتخاب كارِ دشوار، محال نيست و انسان مى تواند كار دشوار را نيز انتخاب نمايد . واقعيّت نيز ، گواه اين مدّعاست ؛ چرا كه به چشم خود مى بينيم كه برخى افراد، به رغم خانواده ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح

.

ص: 467

2 . جايز نبودن اِسناد «كار قبيح» و «ظلم» به خدا

زندگى را انتخاب مى كنند و به عكس ، شمارى از كسانى كه در خانواده هاى شايسته ، پرورش يافته اند و محيط زندگى آنان سالم است، راه فساد و تباهى را بر مى گزينند . علّيت فلسفى نيز چيزى جز مجموعه عوامل مؤثّر بر افعال انسان نيست كه هيچ گاه موجب سلب اراده از انسان نمى گردد و به تعبير ديگر ، علّيت فلسفى در مورد افعال انسان ، هيچ گاه تحقّق نمى يابد .

2 . جايز نبودن اِسناد «كار قبيح» و «ظلم» به خدادليل ديگر بطلان نظريّه جبر ، اين است كه لازمه اين نظريّه ، اِسناد دادن كارهاى قبيح به خدا و ظالم دانستن خداست . اگر فاعلِ همه افعال ، از جمله كارهاى قبيح انسان را خدا بدانيم، اين كارها به خدا منتسب خواهند شد. از سوى ديگر ، مجبور كردن انسان ها به گناه و مجازات آنها به خاطر انجام دادن گناه ، ظلمى آشكار است . اين ، در حالى است كه عقلاً محال است كه خداوند ، مرتكب ظلم و كارهاى قبيح گردد . به جهت همين ارتباطِ ميان نظريّه جبر و عدل خداوند است كه متكلّمان اماميّه ، بحث جبر و اختيار را در ذيل بحث عدل خداوند و يا افعال خداوند ، مطرح مى كنند و با ردّ نظريّه جبر ، ظلم و كارهاى قبيح را از خداوند ، نفى مى نمايند . (1) قرآن كريم تصريح مى فرمايد كه هر انسانى به مقتضاى دستاوردهاى خود ، پاداش مى بيند و در نزد خداوند ، هيچ كس مورد ستم قرار نمى گيرد : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُم

.


1- .ر.ك : كشف المراد : ص 308 .

ص: 468

لَا يُظْ_لَمُونَ . (1) هر كس نيكى اى بياورد ، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر كس بدى اى بياورد ، جز مانند آن جزا نمى شود و بر آنان ستم روا نمى گردد» . «الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ . (2) امروز ، هر كسى به [موجب] آنچه انجام داده است ، مجازات مى شود . امروز، ستمى نيست . همانا خدا زودشمار است» . بى ترديد اگر انسان در انجام دادن كارهاى ناشايست مجبور باشد ، كارهاى او دستاورد او نيستند و مجازات كردن او ظلم است . در فصل هشتم به تفصيل ، مسئله جبر و تفويض و چيزى ميان آن دو، از نگاه قرآن و احاديث اسلامى تبيين شده و منافات داشتن نظريّه جبر با عدالت خداوند ، مورد تأكيد قرار گرفته است . از امام على عليه السلام نقل شده است كه : لا تَقولوا : أَجبَرَهُم عَلى المَعاصيَ ، فَتَظلِموه . (3) نگوييد : آنها را به گناهان وا داشته ، كه به او ستم مى كنيد. نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده : اللّهُ أَعدَلُ مِن أن يُجبِرَ عَبدا عَلى فِعلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ . (4) خداوند ، عادل تر از آن است كه بنده اى را به كارى وا دارد و آن گاه او را براى آن ، عذاب كند .

.


1- .انعام : آيه 160 .
2- .غافر : آيه 17 .
3- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 14 ح 6105 .
4- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 20 ح 6114 .

ص: 469

3 . مردود بودن نفى حسن و قبح عقلى و آموزه هاى دينى
دو . نظريّه تفويض
معانى تفويض

3 . مردود بودن نفى حسن و قبح عقلى و آموزه هاى دينىنظريّه جبر، علاوه بر اين كه با عدل خداوند منافات دارد، حكمت نبوّت، امامت، معاد و نيز همه آموزه هاى دينى و حسن و قبح عقلى را نفى مى نمايد ؛ چرا كه انسان مجبور ، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و در مورد اين موجودات نمى توان سخن از مسئوليت و تكليف و شريعت و معاد و ديگر آموزه هاى دينى به ميان آورد . بنا بر اين ، دلايلى كه آموزه هاى يادشده را اثبات مى كنند ، همگى دلايل ردّ نظريّه جبر نيز هستند .

دو . نظريّه تفويضتفويض در لغت ، به معناى واگذار كردن و تسليم كردن امرى به ديگرى است و در احاديث و علم كلام ، معانى متعدّدى دارد. در اين جا ابتدا به اين معانى اشاره مى كنيم و پس از آن ، معناى مورد بحث در مسئله جبر و اختيار را توضيح خواهيم داد .

معانى تفويضواژه «تفويض» در قرآن ، احاديث و اصطلاح علما ، كاربردهاى مختلفى دارد ، مانند : 1 . تفويض اخلاقى، يعنى انسان ، امور مربوط به خدا را به خدا واگذار كند و در كارها بر او توكّل نمايد . 2 . تفويض تشريعى (اباحيگرى) ، بدين معنا كه خداوند ، تكليفى بر انسان مقرّر نكرده و تشريع را به خودِ او واگذار نموده است .

.

ص: 470

3 . تفويض بخشى از امور دينى از جانب خدا به انبيا يا اوصياى آنان . 4 . تفويض تكوينى، به معناى واگذار كردن آفرينش و يا تدبير امور مخلوقات به انبيا و يا اوصياى آنان . 5 . تفويض تفسيرِ شمارى از صفات خداوند (مانند صفات خبرى (1) ) به او . گفتنى است كه در اين جا ، صحّت و بطلان هيچ يك از اين معانى را بررسى نمى كنيم . 6 . تفويض در مقابل جبر، يعنى واگذارى افعال انسان به طور مطلق به خود او . بر اساس نظريّه تفويض _ كه مقابل نظريّه جبر است _ انسان در محدوده افعال تفويض شده به او ، اصل «توانايى انجام دادن امور» را از خدا دريافت كرده است و پس از اين دريافت، او خود در افعال خويش استقلال دارد و تحقّق اين افعال ، منوط به اذن و اجازه تكوينى خدا نيست ؛ بلكه خداوند نسبت به اين افعال ، فاقد قدرت و توانايى است . اين نظريّه در تاريخ علم كلام و فرق و مذاهب ، به دو گروه نسبت داده شده است : گروه اوّل ، قَدَريانِ نخستين هستند كه در رأس آنها ، معبد جُهَنى و غيلان دمشقى قرار دارند . البتّه اسناد تاريخى و حديثى ، مفوّضه بودن اين گروه را اثبات نمى كنند ؛ امّا در كتاب هاى فرق و مذاهب ، عقيده تفويض و نفى قضا و قدر

.


1- .صفات خبرى ، صفاتى هستند كه در قرآن و احاديث به خداوند ، نسبت داده شده اند ؛ ولى اثبات اين صفات براى خدا از طريق عقل ، امكان پذير نيست ، مانند : داشتن چهره و دست . برخى از اهل حديث (مانند مالك بن انس و نيز ماتِريدى) ، معتقد به اين معنا از تفويض بوده اند (ر . ك : الملل و النحل : ج 1 ص 85 و التوحيد : ص 74) .

ص: 471

الهى ، به اين گروه نسبت داده شده است . (1) از آن جا كه كتاب هاى اين متكلّمان در دست نيست، نمى توان در اين باره قضاوت قطعى نمود . گروه دوم ، معتزله هستند . اين گروه نيز خود را مفوّضه يا قَدَرى نمى دانند . متكلّمان اماميّه نيز معمولاً معتزله را طرفداران اختيار و هم رأى با اماميّه مى دانند ؛ (2) امّا لازمه برخى عقايد معتزله ، تفويض است . قاضى عبد الجبّار معتزلى ، فصل مستقل و مبسوطى از كتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرين أو لقدرتين» اختصاص داده و دلايل متعدّدى بر اين نظريّه اقامه كرده است . وى از استادانش (ابو على جبّايى و ابو هاشم جبّايى) نيز مطالبى در تأييد اين نظريّه نقل نموده است . بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال انسان ، قدرت ندارد ؛ چرا كه انسان بر افعال اختيارى خويش قدرت دارد . در نتيجه اگر خداوند نيز به اين افعالْ قادر باشد، تعلّق دو قادر بر يك مقدور پيش مى آيد ، كه محال است . لازمه اين نظريّه ، عجز و ضعف خدا و محدود شدن سلطنت اوست ؛ چرا كه بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال اختيارى انسان ها سلطنت ندارد و عاجز از اين است كه جلوى صدور فعل انسان ها را بگيرد ، در حالى كه محدوديت و عجز و ضعف ، از ويژگى هاى مخلوق است و نمى توان اين صفات را به خالق نسبت داد. امام باقر عليه السلام در رابطه با بطلان نظريّه تفويض (در كنار بطلان نظريّه جبر) مى فرمايد : لَم يُفَوِّض الأَمرَ إِلى خَلقِهِ وَهنا مِنهُ وَضَعفا ، وَلا أَجبَرَهُم عَلى مَعاصيهِ ظُلما . (3) خداوند از روى سستى و ناتوانى ، كار را به آفريده اش نسپرده و آنها را از روى

.


1- .آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى : ج 6 ص 45 .
2- .نهج الحقّ و كشف الصدق : ص 101، أنوار الملكوت فى شرح الياقوت : ص 110، كشف المراد : ص 308، النافع يوم الحشر : ص 27 و 156، أوائل المقالات : ص 15 .
3- .بحار الأنوار : ج 5 ص 17 .

ص: 472

سه . نظريّه «نه جبر و نه تفويض»

ستم ، به گناهان وا نداشته است . نقل شده است كه شخصى قَدَرى ، وارد شام شد و مردم از مناظره با او در ماندند . عبد الملك بن مروان از والى مدينه خواست تا امام باقر عليه السلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام باقر عليه السلام فرزند خود ، امام صادق عليه السلام ، را براى مناظره فرستادند . قَدَرى به امام صادق عليه السلام گفت : هر چه مى خواهى بپرس . و امام عليه السلام فرمود : «سوره حمد را بخوان» . آن شخص شروع به خواندن سوره حمد كرد تا آن كه به آيه: «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم» رسيد . در اين هنگام ، امام عليه السلام به او فرمود : قِف . مَن تَستَعينُ وَما حاجَتُكَ إِلى المَعونَةِ؟ إِنَّ الأَمرَ إِلَيكَ. درنگ كن . از چه كسى كمك مى خواهى و چه نيازى به كمك دارى؟ كار ، كه به تو واگذار شده است . قَدَرى در پاسخ فرو ماند و بُهت زده ، سكوت اختيار كرد . (1) گفتنى است كه معتزله بر اساس همان ادلّه اى كه در ردّ نظريّه جبر گفته شد، اختيار انسان را مى پذيرند ؛ امّا چنان كه ديديم ، اختيارشان سر از تفويض در مى آورد . در نظريّه «چيزى بين دو جبر و تفويض» ضمن اثبات اختيار، تفويض نيز رد مى شود .

سه . نظريّه «نه جبر و نه تفويض»امامانِ اهل بيت عليهم السلام ضمن ردّ نظريّه جبر و نظريّه تفويض ، نظريّه صحيح را «جايگاهى ميان جبر و تفويض» دانسته اند . امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد :

.


1- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 42 ح 6154 .

ص: 473

لا جَبرَ وَلا قَدَرَ وَلَكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما . (1) نه جبر است و نه قدر است ؛ بلكه جايگاهى ميان اين دو است . بر اساس اين نظريّه ، انسان ها مجبور نيستند (چرا كه داراى قدرت و اختيارند) و از سوى ديگر ، كارها به طور مطلق ، به انسان ها تفويض نشده است (چرا كه خداوند نيز نسبت به مقدورات انسان ها قادر است) ؛ بلكه مالكيّت انسان در طول مالكيّت خداست و خداوند عز و جل به داشتن قدرت، مالك تر و تواناتر است . از اين رو ، هر لحظه كه بخواهد ، مى تواند از به كار گرفته شدن قدرت به وسيله انسان يا تأثير قدرتِ اعطا شده به او جلوگيرى كند و يا اصل قدرت را از انسان، سلب نمايد. در احاديث آمده است : هُوَ ... القادِرُ عَلى ما أَقدَرَهُم عَلَيهِ . (2) اوست .. . توانايى كه آنان را بر انجام دادن آن توانمند كرده است . چكيده بررسى ، اين كه : بنا بر نظريّه «نه جبر و نه تفويض» ، هم آزادى و اختيار انسان _ كه امرى بديهى و وجدانى است _ پذيرفته مى شود (كه بر اين مبنا عدل خداوند ، نبوّت انبيا ، معاد و تكليف، معقول و منطقى اند) و هم قلمرو قدرت و سلطنت خداوند عز و جل محدود نمى گردد . بر اين اساس ، دلايل بطلان نظريّه هاى جبر و تفويض، دليل اثبات نظريّه «نه جبر و نه تفويض» نيز هستند .

.


1- .الكافى : ج 1 ص 159 .
2- .التوحيد : ص 361 .

ص: 474

. .

ص: 475

فهرست تفصيلى .

ص: 476

. .

ص: 477

. .

ص: 478

. .

ص: 479

. .

ص: 480

. .

ص: 481

. .

ص: 482

. .

ص: 483

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109