دومین همايش ايران و استعمار انگليس - جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : همایش ایران و استعمار انگلیس ( دومین : 1389 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : ایران و استعمار انگلیس : مجموعه سخنرانی ها و مقالات/ [برگزارکننده] موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، دبیرخانه دائمی همایش ها.

مشخصات نشر : تهران : موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1391 -

مشخصات ظاهری : ج.: مصور.

شابک : دوره : 978-600-5786-20-0 ؛ 120000 ریال : ج.1 : 978-600-5786-18-7 ؛ 130000 ریال : ج.2 : 978-600-5786-19-4 ؛ 250000 ریال : ج.3 978-600-5786-30-9 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

موضوع : ایران -- روابط خارجی -- انگلستان -- کنگره ها

موضوع : انگلستان --روابط خارجی -- ایران -- کنگره ها

موضوع : ایران -- تاریخ -- پهلوی، 1304 - 1357-- دخالت انگلستان-- کنگره ها

شناسه افزوده : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. دبیرخانه همایش ها

شناسه افزوده : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

رده بندی کنگره : DSR139 /الف8 ھ8 1389

رده بندی دیویی : 327/55042

شماره کتابشناسی ملی : 2748593

ص:1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

سخنراني

سخنراني اختتاميه

ص: 5

ص: 6

ص: 7

دكتر غلامعلي حداد عادل*

بسم الله الرحمن الرحيم

حضور دوستان محترم سلام عرض مي كنم و تشكر مي كنم از برگزاركنندگان اين همايش ايران و استعمار انگليس كه دومين همايش در باب اين موضوع بود و اميدوارم برگزاري اين سلسله همايش ها نتيجه اش شناخت علمي استعمار در ايران باشد و اين موضوع از سطح احساسات و عواطف و شعار با حفظ اين جنبه اش نفوذ به محافل علمي و دانشگاهي و به عنوان يك رشتۀ علمي در ايران، پشتوانۀ احساسات توده هاي مردم باشد. از نظر بنده گسترش مطالعات علمي در باب استعمار در ايران، چه استعمار انگليس و چه استعمار ديگر قدرت ها، امري منطقي است و طبيعي؛ براي اينكه انقلاب اسلامي ما حاصل واكنش طبيعي يك ملت است در برابر يك تاريخ طولاني از استعمار و استعمارگري. بنابراين جاي تعجب نيست كه اگر بعد از پيروزي چنين انقلابي، دانشگاه ها و مؤسسات علمي، اين سابقۀ طولاني را بشكافند و بشناسند. فايدۀ اين قبيل همايش هاي علمي مي تواند اين باشد كه موضوع از صورت كلي خارج شود، بسط پيدا كند، عناصرش تفكيك شود و گسترۀ بحث آشكار و انواع دخالت هاي استعماري انگليس در ايران، در طول تاريخ 350 يا 200 سالۀ آن، شناخته شود؛ يعني مطلب از اجمال به تفصيل درآمده و از ابهام به وضوح و از معرفت عادي به معرفت علمي ارتقاء پيدا كند. در همين يكي، دو همايش كه برگزار شده، ما متوجۀ گستردگي بحث هستيم. من به بعضي از عناوين فرعي اي كه ذيل موضوع

ص: 8

استعمار انگليس در ايران مي گنجد، اشاره مي كنم؛ صرفاً به عنوان يك فهرستي از مسائلي كه مي تواند در دانشگاه ها و در مؤسسات مطالعات تاريخي مطرح باشد: يكي آوردن و بردن سلسله ها و سلطنت هاست. پادشاهان در درون سلسله ها و يا كل سلسله ها، اين يكي از كارهاي استعمار انگليس در ايران بود. بنده چون موضوع صح_بتم مس__ئلۀ ديگري است، نمي خواهم مصاديق اين عناوين را ذكر بكنم. مصاديق را شما در ذهن خودتان دنبال كنيد. دوم، تحميل جنگ بر كشور ما كه حالا يكي اش جنگ دوم جهاني است، يكي همين جنگ تحميلي بعد از انقلاب است و يكي جنگ هاي محلي – منطقه اي مثل جنگ هايي كه در جنوب بر ملت ما، انگليس ها تحميل كردند. يك بخش ديگر از دخالت هاي استعماري انگليس در ايران، جدا كردن بخش هايي از سرزمين ماست و دستكاري هايي كه در خطوط مرزي ما كرده اند. باز يك فصل ديگري از كتاب «استعمار انگليس در ايران» توطئه براي سرنگ__وني و قتل رجال وطن خواه و خدمت گزار اين كشور است. يك بخش ديگر حمايت از ياغيان محلي است در برابر حكومت هاي مركزي. فصل ديگر طرفداري از استبداد و فئوداليسم و دخالت جدي در عزل و نصب مسئولين كشور ما، از وزرا گرفته تا نمايندگان مجلس تا سفرا، اين خودش يك داستان مفصل طولاني است. يك فصل ديگر تشكيل جمعيت هاي مخفي و فراماسونري براي در اختيار گرفتن عناصري كه آنها را بعداً منصوب بكنند در جاهايي كه احتياج دارند. يك فصل ديگر كودتاهايي است كه اينها در داخل كشور ما صورت دادند، حالا مشخصاً كودتاي 1299، كودتاي 1332. يك داستان مفصل كه خودش يك دايرة المعارف مطلب است، داستان نفت است كه بُعد اقتصادي و سياسي و فرهنگي و همه چيز دارد و بالاخره همكاري هاي انگليس ها با ساواك و همكاري هاي اطلاعاتي – امنيتي و خيلي چيزهاي ديگر. بنده قصدم از طرح اين مسائل اين است كه وقتي مسائل باز شود، مي بينيم يكي، دو تا نيست و هر كدامش هم مستقلاً احتياج به تحقيق و گردآوري اسناد و نتيجه گيري دارد. اما نكته اي كه بنده براي اين صحبت انتخاب كرده ام، خصوصاً روش استعماري انگليس است. خب! طبيعي است كه كشورها به اقتضاء فرهنگ شان، به اقتضاء خصوص__يات خودش_ان، تاريخ شان، نوع قدرت شان، روش هاي استعماري شان با هم فرق داشته باشند، مثلاً مسلّم است كه در دوران قاجار روش استعماري روسيه با انگليس يكي نبوده يا فرانسوي ها روش خاص خودشان را داشتند، گرچه همه هم سلطه گر و استعمارگر بودند. اما انگلستان براي خودش يك خصوصياتي از حيث روش

ص: 9

استعماري داشته كه من مي خواهم توجه حاضران اين مجلس را به آن خصوصيات جلب كنم. به نظر بنده يكي از خصوصيات كار انگليس ها، اطلاعات مدار بودن كارشان است در كشورهاي هدف. انگليس ها اطلاعات دقيق گردآوري مي كنند از شخصيت ها و افراد مؤثر در كشورها و كاملاً آن افراد را مي شناسند. نقطه ضعف آن ها را مي دانند، نقاط قوت شان را مي دانند، خانواده شان را مي شناسند. شما اگر به آن مجموعۀ چهارده جلدي اي كه وزارت امور خارجۀ انگلستان دربارۀ رجال ايران در دورۀ قاجار منتشر كرده مراجعه كنيد، صحت اين ادعاي بنده را تأييد مي كنيد. من در سخنراني همايش قبلي هم به اين مجموعه اشاره كرده ام. من اين مجموعه را ورق زدم و بعضي از بخش هاي آن را خوانده ام. نسبت به بعضي از رجال كه حساس بوده ام، رفتم ببينم كه انگليس ها چه چيزهايي دربارۀ اينها گردآوري كرده ام. حيرت آور است تعداد افرادي كه اينها در طول مثلاً چندده سال برايشان پرونده تشكيل دادند و جزئياتي كه راجع به آن ها ذكر كرده اند. مسلّماً ما يك چنين مجموعۀ مدوني به اين وسعت از رجال خودمان در اختيار نداريم، يا اگر داشته باشيم منتشر نشده، اين يك جنبه «اطلاعات مدار بودن». حالا اين فقط راجع به اشخاص و افراد نيست، راجع به هر چيزي كه احتياج داشته باشند اين كار را مي كنند. خصوصيت دوم، كارشناسانه بودن كار استعماري آنهاست. اينها براي حضور و نفوذ در كشورها و پيشبرد كار خودشان، كارشناس تربيت مي كنند. همين چند روز اخير بود كه من يك مقاله اي خواندم دربارۀ يك شاعر، خبرنگار، اديب و معاون كنسول انگليس در اصفهان به نام بانتينگ «Basil Bunting» كه سال ها در ايران بوده، در زمان مصدق در ايران بوده و 1985 هم از دنيا رفته. مقالۀ مفصلي به زبان فارسي دربارۀ ايشان خواندم. جالب توجه است كه اين آدم نه تنها آنقدر به زبان فارسي مسلط بوده كه مثلاً اشعار پيچيدۀ رودكي را به زبان انگليسي، خيلي دقيق و شاعرانه ترجمه كرده بلكه با لهجه هاي عشاير ايران مثل بختياري ها و اصفهاني ها و قشقايي ها هم آشنا بوده؛ يعني آنچنان راحت با اين لهجه ها صحبت مي كرده كه باعث تعجب خود ايراني ها بوده. اين نكته كه عرض مي كنم كارشان كارشناسانه است، اين يك نمونه آن است. نكتۀ سوم اين است كه كلاً انگليس ها به تاريخ و جامعه شناسي و مردم شناسي كشورهاي هدف، توجه دارند و ديپلمات هايشان و جاسوس هايشان در اين زمينه صاحب نظرند. يك نمونه اش خانم لمبتون «Ann Lambton» است. اصلاً اگر يك وقت، يك همايش در ايران برپا شود تحت عنوان استعمار انگليس در ايران و اين همايش

ص: 10

فقط به معرفي خانم لمبتون اختصاص پيدا كند، اهل فن تعجب نمي كنند؛ يعني يك خانمي بيش از 60 سال در ايران؛ شايد هم بيشتر؛ 70 سال بوده و مسلط بر اوضاع ايران بوده است. خانم لمبتون در زمان جنگ دوم جهاني، وقتي كه چرچيل و استالين و روزولت به ايران مي آيند، مترجم چرچيل بوده و بعداً هم در ايران كتاب نوشته راجع به شيوه هاي مالكيت زمين و خيلي چيزهاي ديگر و كتاب هاي وي، كتاب هاي كلاسيك است و مورد رجوع اهل فن. از معلم انگليسي بودن گرفته تا كارهاي خيلي بزرگ تر در ايران كرده است. همين دو، سه سال پيش لمبتون از دنيا رفت و در بعضي از مطبوعات كش_ور ما هم درباره اش مقالاتي نوشتند. كتاب لغت نوشته، دستور زبان نوشته، اصلاً آثار او، مأموريت هاي او، مجامعي كه در آنها عضويت داشته، جايگاهش نزد ايران شناسان، كاملاً با ابعاد مختلف آشنا هستند اينها و يكي، دو تا نيستند اين جور آدم ها. يك خانمي هست به نام گرترود بل «Gertrude Bell»، اين خانم اصلاً محور بوده در عراق، بعد از جدا شدن عراق از عثماني، بعد از جنگ اول جهاني، خانم گرترود بل مرجع همۀ جاسوس هاي خرده پا و سياست مدارهاي انگلوفيل «Anglophile» عراق بوده در منطقه، مثل يك عمۀ پيري در بغداد، خانه اش محل رفت و آمد بوده، رجال مختلف مثل نوري سعيد اينها مي آمدند از او دستور مي گرفتند و اين خانم حالا علاوه بر اينكه به زبان عربي مسلط بوده، به فارسي اينقدر مسلط بوده كه ما يك ترجمۀ خوبي از حافظ به انگليسي، به قلم گرترود بل داريم؛ يعني اين طور با فرهنگ و جامعه شناسي و مردم شناسي آشنا هستند. حالا اين تاريخ و جامعه شناسي و مردم شناسي را من به عنوان علم گفتم.

جنبۀ چهارم؛ توجه دقيق دارند به فرهنگ مردم و مذهب و آداب و سنن؛ يعني مي شناسند و اين را مهم مي دانند و اين ابزار كارشان است «استفادۀ از اين فرهنگ و مذهب و آداب و سنن» يعني بر اين واقعيت ها استوار مي كنند كار خودشان را. نكتۀ پنجم اين است كه روش استعماري انگليس ها، يك روش قابل انعطافي است در سطح تاكتيك، استراتژي شان ثابت است «تأمين منافع و رعايت مصالح دولت فخيمه است» اما در سطح تاكتيك، اينها به اقتضاء كشورها، به اقتضاء زمان و مكان، انعطاف دارند. گاهي خودشان را به اندازۀ يك مو باريك مي كنند تا از يك روزني رد شوند. همين كه رد شدند، باز دوباره به فشار ادامه مي دهند؛ يعني اين قابليت انعطاف از خصوصيات استعمار انگليس است. نكتۀ ششم اين است كه روش هاي استعماري انگليس منحصراً بر اعمال

ص: 11

زور متكي نيست؛ قدرت يكي از ابزارهاي كارگاه استعماري انگليس است، نه همۀ ابزار او. وقتي مي خواهند يك پيچي را باز كنند، اول نمي روند آن آچار سنگين خيلي شكننده را بياورند، حتي اگه بتوانند با دست باز كنند، با ابزار باز نمي كنند، نشد حالا يك كار ديگر. نكتۀ هفتم؛ استفاده از ظرفيت ها و نهادها و شخصيت هاي بومي و محلي و ملي است. تا جايي كه بتوانند كار خودشان را به دست عناصر بومي و محلي انجام مي دهند. بنده در مطالعات پراكنده اي كه داشتم توجه كردم كه انگليس ها به محض اينكه ببينند مي توانند قدرت خودشان را، منافع خودشان را به دست يك عنصر محلي، مثلاً رئيس يك قبيله يا بزرگ يك عشيره يا يك خاني در يك جايي تأمين بكنند، بلافاصله با او كنار مي آيند؛ پول مي دهند، او را مي خرند، پشتيباني مي كنند و بعد خيال شان راحت مي شود. حالا شما به عنوان نمونه شرح حال عبدالحسين ميرزا فرمانفرما را بخونيد و ببينيد كه انگليس ها با فرمانفرما چه كرده اند، چه طور او را پشيتباني كردند، چه طور تأييد كردند، چقدر پول دادند، چقدر نشان دادن، چه كار كردند و با اين خانواده. يا در جنوب ايران، در مناطق بلوچستان «در بلوچستان ايران يا بلوچستان پاكستان» انگليس ها براي اينكه اطمينان پيدا بكنند از جلوگيري از نفوذ ديگران به هندوستان، ببينيد چه طور با حكام محلي كنار آمده اند. يا مثلاً در شم_ال ش__رق ايران، با خ_انوادۀ شوكت الملك چه طور كنار آمدند. اين روش آنها بوده در همه جاي جهان اسلام و سرزمين هاي استعماري شان. نكتۀ هشتم اين است كه با فرهنگ ها و آداب و رسوم مردم تا حد امكان مدارا مي كنند، كنار مي آيند و آن جايي كه ضرورت ندارد، مخالفت با آداب و سنن و عواطف و احساسات مردم نمي كنند و مردم را بي جهت تحريك نمي كنند. يك زيركي خاصي از اين حيث دارند. و بالاخره نكتۀ نهم و آخرين نكته اي كه من همين طور سردستي و با عجله يادداشت كردم از آنچه مي دانستم اين است كه: اگر هيچ كدام اين روش ها نتيجه نداد، هيچ ابايي از استفاده از زور و قدرت و سلاح براي سركوب مردم ندارند و خونين ترين و گسترده ترين جنگ ها را هم به راه مي اندازند. اما اين روش را وقتي اعمال مي كنند كه روش هاي ديگر جواب ندهد؛ يعني يك سلسله مراتبي دارند. براي اينكه اين خصوصيات روش استعماري انگليس شناخته شود، شما مي توانيد روش استعماري انگليس را با روش سلطه گري آمريكايي ها مقايسه كنيد. اصلاً آمريكايي ها تصور مي كنند چون ناوگان عظيم دارند، چون بمب اتم دارند، چون پول دارند، چون قدرت دارند، پس احتياجي به اين

ص: 12

زيركي ها و اين تدبيرها ندارند. يك برخورد خامي مي كنند، مثل يك ورزشكاري كه مي آيد بازو مي گيرد و ژست مي گيرد در برابر افراد ضعيف، آمريكايي ها همي_شه ظهورش__ان، ظهور قدرت نمايانه است، اما انگليس ها اين طور نيستند. شما مي توانيد به عنوان نمونه نقش انگليس را در اين جنگ آمريكايي ها با عراق بررسي كنيد، اصلاً اين مي تواند موضوع يك پايان نامه باشد در رشته هاي علوم سياسي كه يك دانشجويي از اول موضع گيري ها و موذي گري هاي - اين دو تا در انگليسي ها خيلي نزدي_ك است، موض__ع گي__ري و موذي گري- اينها را با لشگركشي آمريكا به عراق مقايسه و بررسي كند. ما در آن هفته هايي كه صحبت از هجوم آمريكا به عراق بود، در ايران با انگليس ها صحبت مي كرديم -ما؛ يعني وزارت خارجۀ ما- انگليس ها مي دانيد چي جواب مي دادند؟ ما مي گفتيم آخر اين چه كاري استه كه آمريكا مي خواهد بكند؟ چه دليلي دارد كه يك كشوري بيايد مثلاً مثل آمريكا به عراق كوچك لشگركشي كند؟ ما كه مايل نبوديم اين اتفاق بيفتد. ما مي گفتيم كه شما چرا كمك مي كنيد؟ انگليس ها مي گفتند ما داريم مي آييم كه نگذاريم آمريكايي ها آن جا با ندانم كاري و عدم اطلاع ضرر بزنند به ملت عراق، ما اصلاً به اين دليل با آمريكايي ها همراه شديم كه از خسارت هاي بيشتر جلوگيري كنيم. بعد به ما مي گفتند شما كه مي دانيد آمريكايي ها كه عراق را نمي شناسند، ما عراق را مي شناسيم، ما مي دانيم كه در عراق مثلاً سلسله مراتب اجتماعي چگونه است، شخصيت ها چه كساني هستند، عشاير عراق مثلاً چه جورند، جنوب، شمال، چه جورند. ما داريم مي آييم كه در واقع به نفع ملت عراق سپر شويم جلوي افراط كاري هاي آمريكايي ها. وقتي هم كه آمدند رفتند بصره سر چاه هاي نفت و منافع خودشان را تأمين كردند. از آن جا توطئه و برنامه ريزي براي كارهاي اطلاعاتي در ايران كردند و كاملاً با يك چنين روش هايي در جنگ عراق شركت كردند. خود جنگ عراق اصلاً يك داستان طولاني است كه مي شود به عنوان يك نمونه انگليس و آمريكا را با هم مقايسه كرد. يك نمونۀ بارز ديگري هر روز و هر شب قابل بررسي است، تفاوت برنامه هاي BBC با برنامه هاي صداي آمريكا؛ يعني اگر يك كسي يك تحليل محتوا بكند و يك روش شناسي بكند از برنامه هاي BBC «شبكۀ ماهواره اي BBC» و آن را مقايسه كند با آمريكا يا با كشورهاي ديگر، آن وق_ت متوج_ه مي شود. شما مي بينيد كه BBC براي جلب توجه مي رود در اصفهان، در يك كارخانۀ توليد گز، آن جا يك برنامۀ جذاب زيبايي تهيه مي كند

ص: 13

كه تلويزيون خود ما در ايران تا حالا از شيوۀ توليد گز چنين برنامه اي تهيه نكرده و امثال اين جور برنامه ها. اينها را مي گذارد، يك عده اي به هواي ديدن اينها مي نشينند، آن وقت ممكن است در هفته دو تا، سه تا برنامه هم داشته باشد كه از همۀ اين زمينه سازي ها بخواهد آن نتيجۀ مورد نظر خودش را بگيرد. من مي روم به سمت پايان بحث خودم، چون بايد از حضورتان مرخص شوم و بروم مجلس كه ما كميسيون داريم. اين موضوع را صرفاً از آن جهت عرض كردم كه به اين روش شناسي استعمار انگليس توجه داشته باشيد، حالا ممكن است در مطالعات تان بر آن چه كه من گفتم يك چيزهايي هم اضافه بكنيد يا از آن مطالبي كه من عرض كردم يك چيزهايي را كم بكنيد، اين مهم نيست. مقصود اصلي من توجه شماست به سمت يك موضوع ديگري كه في نفسه ارزش بررسي دارد و اگر شناخته نشود ممكن است ما همين امروز هم باز در يك دام و چالۀ ديگري بيفتيم، به دليل اينكه روش حريف را نمي شناسيم، چون حريفي كه اين قدر قدرت انعطاف و قابليت انعطاف دارد، با اين سابقۀ طولاني استعمارگري، با اين وسعت منطقۀ تحت نفوذ و استعمار خودش، امروز مي آيد متناسب با شرايط جامعۀ ايران يك روشي انتخاب مي كند كه تا ما بخواهيم بفهميم، ممكن است صدمه اش را خورده باشيم. پس توجه به اين روش، ضروري است. خب البته همۀ اينها وقتي ممكن و مؤثر است كه درهاي كشور به روي استعمارگرها باز باشد. خوشبختانه در ايران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، انگليس و آمريكا نتوانسته اند مثل گذشته آن ارتباطات خودشان را حفظ كنند. اگرچه الآن هم اين ارتباطات براي انگليس به صفر نرسيده؛ يعني از آن رگ و ريشه هاي هزار فاميلي كه انگليس ها با آنها تماس داشتند، هستند و اينها ارتباطات سنتي خودشان را با آنها حفظ كردند و روابط دوستانه دارند به طُرُق مختلف، حالا در اينجا، در لندن. اما خيلي محدودتر است نسبت به قبل از انقلاب. اين خودش يك مانع اساسي اي است كه اينها نتوانند با نفوذ در همه قشرهاي اجتماعي كار خودشان را انجام بدهند. يك نكتۀ ديگر اين است كه امروز در ايران، توده ها نسبت به گذشته خيلي آگاه ترند. توده هاي مردم نمي توانند چيز بنويسند، كتاب بنويسند، سخنراني بكنند، اما آگاهند؛ يعني ما نبايد ملاك مان براي آگاهي توده ها اين باشد كه حالا آنها مي توانند ذهن شان را به صورت علمي نظم بدهند يا نه، ولي سطح آگاهي توده هاي مردم در ايران نسبت به 32 سال پيش خيلي افزايش پيدا كرده و مخصوصاً نسل جوان. 100 سال پيش نسل جوان ما مرعوب

ص: 14

تمدن غرب بود و اگر تقي زاده گفت ايراني بايد از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شود، اين حرف، حرف يك نفر نبود، اين حرف مخاطب داشت كه از زبان او درآمد. يك جامعه اي كه هر كس مي خواست درس بخواند به احتمال 90 درصد خودباخته مي شد در برابر تمدن غربي. امروز اين طور نيست، امروز آنها هر كاري مي كنند كه در دانشگاه ها يك جريان نيرومند قابل توجهي در مقابل انقلاب اسلامي ايجاد كنند، نمي توانند و فراوانند جوان هايي كه انتقاد جدي اي نسبت به تمدن غرب دارند و در نتيجه مرعوب نيستند در مقابل تمدن غربي و اين وضع مخصوص ايران تنها هم نيست، در تمام كشورهاي اسلامي؛ يعني تمام كشورهاي اسلامي را مقايسه بكنيد امروز با 100 سال پيش، مي بينيد در يك قرن حالت خودباختگي به خودشناسي و نگاه انتقادي به غرب مبدل شده. ديگر اينكه دست ها را به علامت تسليم بلند كنند و مجذوب و مرعوب و مفتون شوند، اين گذشته، اين نيست، هست، يك درصد كمي هست در كشورها، اما در مقايسه با 100 سال پيش نه. و نمونه اش هم همين انقلاب هايي است كه اين روزها شاهد آنها هستيم. در همين ساعتي كه ما اينجا در دانشگاه تهران همايشي برگزار مي كنيم براي شناخت استعمار انگليس در ايران، صدها هزار و ميليون ها نفر از مردم كشورهاي اسلامي و عربي، آنها هم مثل ما قرن ها قرباني استعمار انگليس بوده اند، در ميدان هاي تحرير و لؤلؤ و كجا و كجا و در كشورهاي خودشان، در مقابل حكومت هايي كه استعمار آمريكا و انگليس بر آنها تحميل كرده، ايستاده اند و روزي نيست كه صدها نفر به شهادت نرسند، مي بينيد مردم در ليبي زير بمباران هوايي، تودۀ مردم در خيابان ها زير بمباران هوايي قرار دارند ولي به خانه ها برنمي گردند و عقب نشيني نمي كنند و با فرياد الله اكبر و لااله الاالله و با نماز خواندن در ميدان ها، حكايت از فرارسيدن يك دوران جديدي مي كنند. انشاءالله كه ما هم بتوانيم در دوران جديد سهم بايستۀ خودمان را با اين پيشتازي 32 ساله اي كه در اين امر داريم، ايفا بكنيم. سپاسگزاري مي كنم از همۀ شما و برايتان آرزوي موفقيت مي كنم.

والسلام عليكم

پانوشت

رئيس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي.

ميزگرد

ص: 15

ميزگرد

باحضور آقايان هدايت الله بهبودي، عباس سليمي نمين، صادق زيبا كلام،مجتبي سلطاني، مجيد تفرشي

بهبودي: بسم الله الرحمن الرحيم. آخرين بخش از همايش را شروع مي كنيم كه ميزگرد يا گفت و شنود آزاد بين 4 تن از مدعوين محترم هست كه من از اين عزيزان خواهش مي كنم جناب آقاي دكتر زيباكلام تشريف بياوريد، جناب آقاي سليمي نمين تشريف بياوريد خواهش مي كنم، جناب آقاي مجتبي سلطاني ميهمان بعدي خواهش مي كنم تشريف بياورند و جناب آقاي دكتر مجيد تفرشي. [آقاي تفرشي بيرون از سالن هستند اگر يكي از دوستان راهنمايي شان بكنند سپاسگزار خواهم بود]. براي اينكه سر گفتگو انداخته شود و مسائل به صورت كلي و جزئي طرح شود، هر كدام از عزيزان حاضر 5 دقيقه در مورد موضوع اين همايش نظرات خودشان را ابراز خواهند كرد و بعد مي پردازيم به تضارب آراء يا تعاطي افكار و احتمالاً سئوالاتي كه حاضرين از مدعوين محترم دارند، مطرح خواهد شد و ادامۀ كار. من خيلي اميدوارم كه زماني كه براي بيان سئوالات يا طرح مسائل داده مي شود رعايت شود، اگرنه از نظم عادي خارج مي شويم و كمتر نتيجه اي ممكن است به دستمان آيد. به جهت سن هم شده از آقاي دكتر زيباكلام استدعا مي كنم كه شروع كنند.

زيباكلام: با نام و ياد حضرت حق اگر به لحاظ عقل بود، آخر از همه بايد به من مي رسيد.

تفرشي: 30 ثانيه اش گذشت استاد. (باخنده)

زيباكلام: فرموديد كه 5 دقيقه. موضوع همايش...

ص: 16

البته من افتخار نداشتم كه از صبح كه كارتان را شروع كرديد اينجا باشم و مختصراً دو، سه تا سخنران آخر را افتخار داشتم و مطالب شان را شنيدم. به هر حال نگاه به تاريخ ايران و آن بخشي كه مربوط به انگستان مي شود، به نظر من به خصوص ظرف 3 دهۀ گذشته كه از انقلاب به اين سو بوده، در هاله اي از نگاه ايدئولوژيك فرو رفته و كارهايي كه صورت مي گيرد، كارهايي كه صورت گرفته چندان ارزش تحليلي و تاريخي و شناخت مناسبات و تحولات سياسي و اجتماعي ندارد، بلكه عمدتاً از يك منظر ايدئولوژيك به مناسبات بين ايران و انگلستان نگاه مي شود. از جمله و مهمترين بخشي كه مربوط به ايران و انگلستان مي شود، در حقيقت در يك چنين روزي اتفاق افتاده، در سوم اسفند سال 1299 كه كودتاي سردار سپه و سيدضياءالدين طباطبايي صورت مي گيرد و حسب روايت ايدئولوژيك زدۀ تاريخي ما، اين كودتا توسط انگلستان طراحي شده بود و به اجرا گذاشته مي شود و طبيعي است كه با به روي كار آوردن رضاخان سردارسپه و بعداً تبديل او به پادشاه و تشكيل سلسلۀ پهلوي، انگلستان در حقيقت سرمايه گذاري كرده بوده و بالطبع رضاشاه هر آنچه كه كرده در جهت مصالح، منافع و مطامع انگلستان بوده. اگر راه آهن كشيده در جهت مصالح انگلستان بوده، اگر دانشگاه آورده در جهت مصالح انگلستان بوده، اگر ارتش ايجاد كرده در جهت مصالح انگلستان بوده و در مجموع اينكه چهرۀ ايران را عوض مي كند اينها همه در جهت مصالح و منافع انگلستان بوده. مورخين و صاحب نظران حكومتي ما، وابسته به حكومت ما ظرف اين 30 سال گذشته به جد تلاش كردند نشان بدهند هر آنچه كه رضاشاه كرده در جهت مصالح و منافع انگلستان بوده و خيلي راحت از خيلي از نقاط عطف كودتا و تشكيل سلسلۀ پهلوي و نهايتاً شهريور 20 و پايان حكومت رضاشاه مي گذرند. اينكه حالا تا كي اين نگاه ايدئولوژيك زده به پهلوي ها و به ايران و انگلستان با ما همراه باشد، نمي دانم. خداوند عزيز مي داند ولي آنچه كه مي شود گفت اين است كه دارد يواش يواش يك جريانات جديدي، يك نگاه جديدي در جامعۀ ايران شكل مي گيرد كه دارد آن پوستۀ ايدئولوژيك حكومتي را مي شكند و دارد ازش مي آيد بيرون و دارد تلاش مي كند كه نگاهي جديد، نگاهي دوباره، نگاهي غيرايدئولوژيك زده به تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي جامعه اش بيندازد. البته اين در مرحلۀ جنيني اش است، با دشواري هاي زيادي رو به رو است اما به نظر من همين كه به وجود آمده، تولد

ص: 17

يافته مثل نطفه اي كه در رحم شكل گرفته به نظر من جاي بسي اميدواري بهش دارد، توانسته بگويد من هستم. لذا اگر هم صدايش خيلي كوتاه باشد ولي متولد شده. فروغ فرخزاد شعري دارد كه مي گويد: «من خواب يك ستارۀ قرمز را وقتي خواب نبوده ام ديدم.» و به نظر من اين موجود، اين مولود زير درخت يحيي متولد شده و منظم دارد رشد مي كند و در ادامۀ آن شعر مي گويد كه نمي شود جلويش را بگيري و بودنش را، تولدش را دستبند بزني بيندازي زندان و بعد مي گويد كه از آسيد يحيي هم نمي ترسد و از پسر آسيد يحيي هم كه رفته لباس پاسباني تنش كرده از آن هم نمي ترسد و من فكر مي كنم به لحاظ فكري اين موجود متولد شده و قطعاً در سال هاي آتي، در دهه هاي آتي ما در ايران شاهد نگاه جديدي به مشروطه، به بعد از مشروطه، به پهلوي ها خواهيم داشت و اين نگاه قطعاً فارغ از نگاه ايدئولوژيك زدۀ مسلط امروزي خواهد بود.

بهبودي: تشكر. بدون اينكه من تذكر بدهم، حضرتعالي اصل موضوع را كه نقش انگليس در برآمدن رضاخان و تداوم سلسلۀ پهلوي بود عنوان كرديد. آقاي مجتبي سلطاني موضوع را در 5 دقيقۀ بعدي پي خواهند گرفت. خواه_ش مي كنم.

سلطاني: بسم الله الرحمن الرحيم. به نظر مي آيد كه تشكيك در بديهيات و واقعيات مسلّم تاريخي در بسياري از مواقع براي برخي از كساني كه در عرصه هاي تبليغاتي و علمي كار مي كنند آنقدر مزايا دارد كه زير پا گذاشتن اصول اوليۀ بحث و بررسي علمي را ناديده مي گيرند. البته اينكه نسل جوان و نسل جديد بر اساس روح پرسشگر خودش نسبت به مفروضات در همۀ حوزه هاي علمي ترديد كند و در صدد بازخواني و واكاوي و شناخت روايت هاي روزآمد باشد، اين امري طبيعي است، اما اينكه در يك بحث علمي فضا را ببريم به سمت شعر و شاعرهاي اپوزيسيوني، من را ياد سال 1357 انداخت در همين دانشگاه تهران. سال 57 قبل از اينكه انقلاب اسلامي پيروز شود، اوج بحث ه__اي س_ياسي در سالن هاي مختلف و در محيط باز بود كه از جمله اين بندۀ كوچك هم در كانون خيلي از آن بحث ها قرار داشتيم و عجيب است كه احساس مي كنم گويا زمان به عقب برگشته و مجدداً همان بحث ها و با همان احساسات و روحيه ها تكرار مي شود؛ البته در پيرانه سري جواني كردن و با مزاياي پوزيسيون، ژست هاي اپوزيسيون گرفتن، اين هم خودش نوعي از مدهاي زمانه است. در هر حال آنچه در مورد ماهيت انگليسي كودتاي سوم اسفند در تاريخ داريم، هيچ ربطي به نگاه

ص: 18

ايدئولوژيك بعد از انقلاب ندارد. بعد از شهريور 20 شما مي رويد تاريخ را نگاه مي كنيد، در مطبوعات آن زمان، در سخنراني ها، در كتاب هاي آن زمان، در همان زماني كه مجدداً به دست انگليس و امريكا حكومت پهلوي در دل اشغال ايران توسط متفقين پا مي گرفت، اين بحث ها مطرح شده و جزء مسلمات محسوب مي شود. ده ها مقاله و كتاب و خاطره و سند تا قبل از 1357 منتشر شده در داخل و خارج از كشور كه تمامي ابعاد مختلف نقش انگلستان و وابستگي عميق خاندان پهلوي را به استعمار بريتانيايي و بعد هم امريكايي اثبات مي كند. حتي مثلاً در مورد راه آهن بعضي ها ممكن است تصور بكنند اين يك بحثي است كه الآن مطرح شده، كساني كه خيلي به دكتر مصدق عشق و ارادت مي ورزند و در مواقعي كه لازم باشد از ايشان خرج مي كنند، ايشان در خاطرات و تألمات خودشان مفصل اين بحث را مطرح مي كنند، قبلاً هم در مجلس مطرح كردند، استدلال هاي خيلي مفصلي ايشان مي كند كه اساساً اين راه آهن طراحي اش بر مبناي ملاحظات نظامي و استراتژيك بريتانيا بوده و به سود ملت ايران نبوده. خط آهن شرقي – غربي مزاياي اقتصادي و اجتماعي براي ايران داشته و اينها آمدند به خاطر اهداف نظامي خودشان، راه آهن شمال – جنوب را تأسيس كردند و مفصل توضيح مي دهد، البته فقط هم ايشان نيست؛ يا در مورد ارتش، كارخانجات صنايع من ده ها گزارش معتبر از ديپلمات هاي امريكايي و فرانسوي خواندم كه خود آنها تحليل مي كنند كه آنچه به عنوان ارتش مدرن هست، مجموعه اي از سوء استفاده و دزدي بيت المال و ايجاد يك چهرۀ پوشالي و ضعيف و دروغين از ارتش بوده، چيزي به عنوان ارتش مدرن نبوده و دانشگاهي هم كه در 1313 شكل مي گيرد در دورۀ رضاخان، در آن 7 سال اوليه اصلاً مجالي براي نشو و نما نداشته، كما اينكه همۀ نظام هاي ديكتاتوري براي بقاي خودشان، هم به ارتش احتياج دارند، هم به راه آهن و هم به دانشگاه و به خيلي از نهادهاي ديگر، دليل نمي شود كه اگر يك نظام ديكتاتوري وابسته اي براي تثبيت منافع متروپل و ارباب خودش، نهادهاي مدرن را تأسيس كرد، الزاماً در صدد خدمت¬گزاري به كشور و سرزمين خودش باشد. بحث زياد است كه حالا در فرصت بعدي.

بهبودي: متشكرم. از اينكه وقت را رعايت كرديد سپاسگزارم. جناب آقاي دكتر تفرشي 5 دقيقۀ بعدي را به سخنان خودشان اختصاص خواهند داد. الزاماً شما پاسخگوي اظهارات ديگران نخواهيد بود. نظر خودتان يا پاسخ به ديگران در اين

ص: 19

فرصت خواهد گذشت.

تفرشي: من اگر خيلي هنر كنم پاسخگوي اعمال خودم باشم! عرض به حضورتان وارد اين بحث مي شوم كه واقعاً توفيقي خداوند به من داده در طول دو دهۀ اخير كه به طور موازي و حالا به طور متواتر اسناد آرشيوهاي داخلي و خارجي را در موضوع خاص جلسه «روابط ايران و بريتانيا» مورد بررسي قرار بدهم و تصورم اين است كه نگاهي كه دارم، تلاش مي كنم كه نگاه متوازني باشد و به دور از تاريخ نگاري هاي مرسوم «حالا نمي خواهم بگويم مرسوم» تا حدي رايج در ايران و خارج از ايران و چه به نفع ايران، چه عليه ايران، با نيت آبروبري و آبروخري سعي مي كنم چيزي ننويسم و هدف والاتري براي تاريخ نگاري در ذهنم هست. بنابراين اجازه بدهيد راجع به كارهايي كه راجع به روابط ايران و بريتانيا مي شود انجام داد يا انجام شده يا در حال انجام است صحبت بكنم و فكر كنم كه تو قسمت بعدي هم اگر وقت باشد به نظرات خودم راجع به صحبت هاي دوستان عزيز بپردازم. به نظر من تا زماني كه ما دسترسي كامل و احاطۀ وسيع به منابع آرشيوي كشورهايي كه راجع بهشان كار مي كنيم نداشته باشيم، چه منابع منتشر شده، چه منابع منتشر نشده، كتاب و نشريات و منابع آرشيوي، ديد و نگاه كامل و دقيقي نسبت به تحولات ايران در ارتباط با آن كشور كه حالا فعلاً راجع به بريتانيا داريم صحبت مي كنيم، چه در مناسبات دوجانبه و چه در عرصۀ بين المللي و جايگاه اين دو كشور در تقابل و تعامل با همديگر نمي توانيم داشته باشيم. من در بحث هايي كه در همايش امسال و همايش قبلي انجام شد، وقتي دقت كردم، بسياري از موضوعات، موضوعات بسيار خوب و جالبي بودند ولي تقريباً در 80-70 درصدش متأسف بودم كه چرا محققي كه كلي زحمت كشيده و منابع را ديده، امكان دسترسي به منابع بين المللي و منابع آرشيوي خارج از ايران را نداشته و نتوانسته مطالب خوب خودش را كامل تر كند و بهتر ارائه بدهد و طبيعتاً نگاهش را تكميل تر بكند. به خصوص چيزي كه من جاي خالي اش را حس مي كنم و خودم تا حد توان ناچيز فردي ام در تلاشم كه پر بكنم، تاريخ روابط ايران و بريتانيا از كودتاي 1332 تا انقلاب اسلامي و سال هاي اول انقلاب اسلامي است كه فكر مي كنم كه منابع و اسناد راجع به آن خيلي زياد در اختيار نيست و يا منتشر نشده و يا در دسترس محققان داخلي وجود ندارد. اين البته اشكالي است كه در اين دوره به محققين غيرايراني هم مي شود كه دسترسي شان به منابع داخلي

ص: 20

ايران خيلي محدود است، يعني دو طرفه است. يك جادۀ دو طرفه است كه دو طرف مشكل دارند. بسياري از تحقيقاتي كه در سال هاي اخير در غرب هم صورت گرفته، اين مشكل را دارد كه از منابع داخلي ايران كمتر استفاده كرده اند. اين هم روي ديگر سكه است. شما مي دانيد كه بنده در طول 13-12 سال اخير مقالاتي هر سال منتشر كردم. از 5-4 تا مقاله گرفته تا همين ماه گذشته كه 10 تا مقاله راجع به تحولات هر سال روابط ايران و بريتانيا منتشر كردم 10 مقاله بود راجع به تحولات سال 1980 كه بر اساس تازه ترين اسناد آزاد شده در آرشيو ملي بريتانيا بوده. پيشنهاد مشخصم؛ يعني كاري كه خودم دارم مي كنم اين است كه اين مقالات را دارم چاپ مي كنم، اميدوارم روزگاري بتوانم نه به وضعيت محتوا ولي به قالبي مثل مثلاً كتاب آبي، دوست دارم چيزي به نام «كتاب آبي انقلاب اسلامي» بر اساس اسناد وزارت خارجة بريتانيا چاپ بكنم ولي همين مقالات را دارم چاپ مي كنم و اميدوارم كاري كه ناتمام مانده متأسفانه با رفتن آقاي اشعري از كتابخانۀ ملي و ما داشتيم انجام مي داديم و آن انتقال كل اسناد سال هاي دو دهۀ پاياني حكومت پهلوي تا زمان انقلاب در آرشيوهاي بريتانيايي و آرشيوهاي ايران است براي استفادۀ محققين داخلي ايران كه اميدوارم روزي صورت بگيرد كه فكر مي كنم خيلي مهم است و بدون آنها تاريخ نگاري سال هاي پاياني حكومت پهلوي و آغازين انقلاب، ناقص خواهد ماند.

بهبودي: متشكرم. آقاي سليمي نمين نوبت شماست براي 5 دقيقه خواهش مي كنم.

سليمي: بسم الله الرحمن الرحيم. براي اينكه بحث هاي چگونگي روي كار آمدن رضاخان را يك مقداري بيشتر درك كنيم بايد شرايط و وضعيت كشور را بعد از جنگ جهاني اول كاملاً در نظر بگيريم. در جنگ جهاني اول انگليس در مقابل عثماني و آلمان قرار داشت و منجر به فروپاشي عثماني و شكست آلمان شد. در فاصلۀ جنگ جهاني اول، روسيه هم از مدار خارج شد، بنابراين همۀ عوامل براي اينكه انگليس را قدرت مطلق قرار بدهد، فراهم كرد و انگليسي ها توانستند تغييراتي را در منطقه براي مصالح خودشان رقم بزنند. خب همزمان با اين مسائل، نفت در ايران كشف شد و اولين محموله هاي نفتي از مسجدسليمان به دست آمد. خب مشروطه هم در اين سال ها ملت ايران را و تمام اهل فكر و نظر را به هم مشغول كرده بود، يعني درگيري هاي داخلي در ارتباط با بحث مشروطه به طور جدي مناسبات داخلي را رقم زده بود. مهمترين اتفاق،

ص: 21

خروج روسيه از ايران بود. روسيه تمام قراردادهاي استعماري خودش را با ايران لغو كرد و خودش را از معادلات ايران بيرون كشيد. يكصد سال بين روس و انگليس در ايران رقابت بود و خروج روسيه از ايران، بهترين فرصت را براي انگليسي ها رقم زد. آنها توانستند نيروهاي قزاق را به سهولت در اختيار خودشان قرار بدهند، علاوه بر اينكه در جنوب امكانات داش__تند، بعد ه__م مي دانيد كه باز هم انگليسي ها فرصت را مغتنم شمردند و حمله كردند به جمهوري قفقاز، حتي در آنجا يك تحركاتي را صورت دادند كه البته گرچه بعد قواي بُلشويك حمله كرد و انگليسي ها را پس زد، اما يك دولتي را هم انگليسي ها توانستند در آنجا شكل بدهند و به وجود بياورند و نگاه انگليسي ها به اين بود كه بتوانند نفت باكو را هم در اختيار بگيرند. در اين دوران 2 تا تفكر در انگليس وجود داشت: 1) تفكر آقاي كِرِزن بود كه آمده بود در ايران مطالعات جدي اي را صورت داده بود. او مدافع قرارداد 1919 بود و معتقد بود از طريق قرارداد 1919 مي توانيم ايران را كاملاً در اختيار خودمان قرار بدهيم، در برابر ايشان نظر ديگري وجود داشت كه وزير كشورهاي تحت سلطۀ انگلستان يا به عنوان حالا كشورهايي كه تحت استعمار انگليس بودند، نظر او اين بود كه خير، ما بايد يك ديكتاتور را در ايران روي كار بياوريم و از طريق اين ديكتاتور بتوانيم ايران را اداره كنيم، چون در اين ايام انگليسي ها به شدت به نيروهاي نظامي خودشان نياز داشتند و بنا داشتند كه قبل از خروج نيروهاي نظامي خودشان، مسئلۀ روي كار آوردن يك ديكتاتور را كاملاً حل و فصل كنند. اختلافاتي بين كِرِزن و وزير مستعمرات انگليس در مكاتبات و در اسناد، كاملاً مشهود است كه اين دو «يعني وزير مستعمرات انگليس و وزير خارجۀ وقت» با هم اختلاف جدي اي دارند در مورد مسئلۀ ايران كه نهايت مسئله به نفع وزير مستعمرات پايان پيدا مي كند و حالا من شرح مبسوط اين قضيه يعني چگونگي پيدا كردن يك عنصر نظامي قلدري كه مي تواند مطامع انگليسي ها را در ايران دنب_ال كند را در فرصت هاي بعدي اي كه به من خواهند داد، دنبال خواهم كرد كه آيا واقعاً روايت ها را ما بعد از انقلاب ساختيم يا نه، روايت ها قبل از انقلاب هم وجود داشته و بر اساس آن، موضع گيري هاي دقيقي بر اساس مستندات تاريخي ملت ايران اتخاذ كردند و بر اساس آن، حتي مبارزه كردند.

بهبودي: خيلي ممنون آقاي سليمي. تشكر از اينكه وقت را رعايت كرديد. آقاي

ص: 22

دكتر زيباكلام شما بحث را ادامه مي دهيد يا مي خواهيد در قالب سئوال، بحث ادامه پيدا بكند؟

زيباكلام: يعني باز 5 دقيقه؟

بهبودي: بله بفرماييد، 5 دقيقه.

زيباكلام: من فقط پس يك 5 دقيقه صحبت مي كنم و بعد به آقايان ديگر و بعد هم اگر...

بهبودي: منتها خيزي كه برمي داريد طوري باشد كه آخر 5 دقيقه به نتيجه برسه صحبت تون، يعني مقدماتش خيلي گسترده نباشد.

زيباكلام: حالا به هر حال ديگر شما آن را بايد بگذاريد به عهدۀ خود من. عرض كنم كه من فكر مي كنم براي فرار از فرضيه هاي دايي جان ناپلئوني در خصوص كودتاي سوم اسفند و به قدرت رسيدن رضاخان و بعد رضاشاه، ما كاري را بايد بكنيم كه كمتر مورخين حكومتي ايدئولوژيك زده انجام مي دهند و آن هم اين است كه ما بايد نگاه بكنيم به شرايط سياسي و اجتماعي ايران مقارن با كودتا. خيلي خلاصه اگر بخواهم بگويم تا يك مقطعي حاكميت قاجارها بود. بعد انقلاب مشروطه شد در 1285 هجري شمسي و مشروطه نتوانست به قدرت برسد، ولي بخش عمده اي از قدرت قاجارها را شست با خودش برد. مثل اين چيزهايي كه بچه ها كنار ساحل درست مي كنند و موج مي آيد مي زند با خودش مي برد. بنابراين يك خلأ قدرت در ايران به وجود آمد از 1285 به بعد، بخشي از قدرت قاجارها بودند، بخشي از قدرت نيروي جديد مشروطه، مشروطه خواهان بودند. حاصل اين خلأ قدرت اين بود كه شما اگر از چابهار وارد ايران مي شديد و يك دور كامل مي زديد، بخش هايي از ايران يا عملاً از كشور جدا شده بود به دليل فقدان قدرت مركزي در تهران، يا اينكه ديگر رابطه اي بين آن بخش و قدرت مركزي در تهران نبود. سيستان و بلوچستان دست قبايل جنوب بود، خراسان دست محمدتقي خان پسيان بود، بيرون از شهرهاي اصلي خراسان دست تركمن ها بود، گيلان و مازندران دست كوچك خان بود قيام جنگل، نام جمهوري شان را هم گذاشته بودند جمهوري سوسياليستي سوويت گيلان. آذربايجان دست شيخ محمد خياباني بود. اينها عملاً از تهران خرج خودشان را جدا كرده بودند. كردستان در دست اسماعيل خان سيميتقو بود، خوزستان به كل و به جزء و به اصل و به فرع از ايران جدا شده بود. در

ص: 23

فاصلۀ 1285 كه انقلاب مشروطه بود تا 1300 كه كودتا صورت مي گيرد، ظرف اين 15 سال منحني انحطاط در ايران وجود دارد به لحاظ سياسي، به لحاظ اجتماعي، به لحاظ امنيت، به لحاظ اقتصادي. برخي مطالعات نشان مي دهد كه 2 ميليون از جمعيت قريب به 10 ميليون ايران در طي اين 15 سال از بين مي روند، به دليل قحطي، به دليل تيفوس، به دليل طاعون، به دليل اشغال خاك ايران توسط انگلستان، توسط روسيه، توسط امپراطوري عثماني و در پايان اين 15 سال همه به دنبال يك قدرت مركزي نيرومند هستند. مشروطه خواه ها، روحانيون، تجار، بازاري ها، روشنفكرها، تاريك فكرها، همه به دنبال يك حكومت منسجم هستند در تهران كه بتواند ايران را از ورطۀ سقوط و فروپاشي كامل نجات بدهد و من اين را در جاهاي ديگر گفتم، امروز هم مي گويم: ايراني كه امروز وجود دارد و شامل خوزستان و شامل كردستان و شامل آذربايجان است، مديون و مرهون رشادت و پايمردي ها و چكمۀ رضاشاه است كه اگر نمي بود، معلوم نبود كه آيا بخش هايي از ايران، امروز همچنان با ما مي بودند يا اينكه از ايران جدا شده بودند. بنابراين همه به دنبال يك قدرت مركزي بودند كه بتواند پايان بدهد به آن وضع بي ثباتي، به آن هرج و مرج، به آن وضعي كه نه امنيت بود، نه اقتصاد بود و نه هيچ چيز ديگر. نمي شود كودتا را بدون در نظر گرفتن اين شرايط سياسي و اجتماعي اين 15 سال در نظر گرفت. سناريوهاي مختلفي بود براي اينكه حكومت مركزي به وجود بيايد، قرارداد 1919 بود، تلاش هايي كه سر پرسي سايكس (Sir Percy Moles worth Sykes) كرد وزيرمختار انگلستان، براي اينكه خوزستان را به يك شكلي كه نفت در آن بود تثبيت بكنند و به گمان من كودتاي سوم اسفند 1299 را شما نمي توانيد بدون عقبۀ آن 15 سال در نظر بگيريد و با آن 15 سال است كه اتفاقاً كودتا معنا و مفهوم پيدا مي كند و سير تحولات بعد از كودتا. يادتان باشد كه شريف ترين، پاك ترين، ملي ترين، متديّن ترين شخصيت ها، از رضاخان حمايت كردند بعد از كودتا، براي اينكه ثبات و امنيت آورده بود، چيزي كه در آن 15 سال از بين رفته بود.

بهبودي: متشكرم، تشكر آقاي دكتر. جناب آقاي سلطاني بحث را ادامه مي دهيد شما؟

سلطاني: بله.

بهبودي: بفرماييد.

ص: 24

سلطاني: تاريخ ايدئولوژيك زده واقعاً يك گونه اي از تاريخ نويسي است كه در كشور، ما به آن مبتلا هستيم و خوب است كه واقعاً به طور جدي اين نقد و تحليل بشود. البته در خلال يك بحث علمي، گاهي اوقات اين تعبير به عنوان يك ليبل و برچسب مورد استفاده قرار مي گيرد و گاهي حاوي نوعي اهانت است تا مثلاً ديگران جرأت نكنند كه در اين وادي ديدگاهي را مطرح بكنند كه شبيه به آن باشد. اما فراتر از اين روش، به نظر مي آيد كه در يك فضاي علمي گونه هاي مختلف تاريخ نگاري از جمله تاريخ نگاري ايدئولوژيك زده بايستي بررسي و نقد بشود. اتفاقاً در كشور ما تاريخ ايدئولوژيك زده از دوران رضاخان شروع شد. ايدئولوژي ايران باستان را با استفاده از آموزه ها و دستاوردهاي صهيونيستي در ايران شكل دادند و بر اساس آن سعي كردند يك تاريخ جعلي اي درست بكنند تا هويت ايراني را به نادرست در مقابل هويت اسلامي قرار بدهند. انقطاع فرهنگي ايجاد بكنند، بستر تعميق استعمار و وابستگي را گسترش بدهند و مانع اصلي مقاومت در برابر استعمار و استبداد را كه فرهنگ و هويت مذهبي بود، از بين ببرند. در كنار اين تاريخ ايدئولوژيك زدۀ شاهنشاهي، تاريخ نويسي توده اي ها و ماركسيست ها و جريان چپ هم در ايران شكل گرفت. در دوران رضاخان خب تقريباً در بعضي از مطبوعات خارج از كشور و افراد تبعيدي يا فراري و بعد از شهريور 20 هم، چه در داخل، چه در خارج از كشور كه آنها هم با استفاده از نگرش ايدئولوژيك خودشان عمدتاً براي تبرئه و توجيه نفوذ استعمار شوروي، سعي مي كردند كه يك روايت تاريخي مطلوبي از خودشان ارائه كنند. بعد جريان هاي ناسيوناليست و ملي گراها هم كه براي اهداف سياسي خودشان بايستي سازوكارهاي فرهنگي را كسب مي كردند، درصدد چنين تاريخ نگاري اي برآمدند. مجموعۀ اينها در 30 سال اخير به يك ائتلاف آشكار و مشخصي رسيدند و يك تاريخ ايدئولوژيك زده اي را در مقابل تفكر و انديشه و تاريخ صادقانه اي كه در پرتو انقلاب اسلامي در حال باليدن بود شكل دادند؛ يعني ائتلافي از تاريخ نگاران توده اي، ناسيوناليست، سلطنت طلب و غرب گرا دست به دست هم دادند و به رغم اختلافات و رقابت هايي كه در دوران قبل از انقلاب يا حتي در اهداف سياسي روزمرۀ خودشان داشتند، براي مقابله با بيداري تاريخي پس از انقلاب اسلامي سعي كردند جعليات تاريخي را گسترش بدهند و ترويج كنند. بنابراين ما بايستي در مقابل اين گونه هاي مختلف تاريخ ايدئولوژيك زده واقعاً يك بحث و بررسي يا نقّادي علمي

ص: 25

بكنيم. اما خب اين صحبت كه پايمردي و رشادت رضاشاه، ايران كنوني را ايجاد كرد؛ اين سخن جديدي نيست. اين هم در طول 20 سال حكومت پهلوي مدام شنيده مي شد و گفته مي شد و نوشته مي شد، هم بعد از كودتاي 28 مرداد به خصوص كه محمدرضا پهلوي سعي مي كرد پدر خودش را تبرئه كند. به هر حال وقتي يك فردي مثل محمدعلي فروغي در مدرسۀ علوم سياسي خودش با مثال آوردن از آستين تأكيد مي كند كه ايران مثل يك آستين است و اگر دستي توش نباشد، اين آستين بي حركت مي ماند و آن دست، دست انگلستان است كه بايد ملت ايران را تكان بدهد و وابستگي به انگليس و استعمار تئوريزه مي شد و از آن دفاع مي شد، چيز جديدي نيست، ده ها كتاب نوشته شده. اين سخن، سخن بديعي نيست، در عين حال سخن متقني هم نيست، از محصولات تاريخ ايدئولوژيك زدۀ دوران شاهنشاهي است كه خب بارها تكرار شده و البته اسناد و مدارك مستند و معتبري هم وجود دارد. البته بنا به يك تعبير چون منافع انگلستان هم اقتضاء كرد كه هرات را از ايران جدا بكنند، بعد بخشي از مناطق شمالي ايران را جدا بكنند، مناطق غربي ايران را جدا بكنند، به اصطلاح معروف اين گربۀ كنوني متناسب با استراتژي منطقه اي آن زمان انگلستان بود، اگر بخواهيم با اين تعبير ياد بكنيم، بايد بگوييم رشادت هاي حكام انگليس، صهيونيست هاي انگليسي و رضاخان و مجموعه اي از فراماسون ها اين نقشۀ كنوني را براي ما حفظ كرده. اينكه يك ايران بزرگي را از زمان قاجار به وسيلۀ انگلستان تكه تكه كردند و اين تكۀ كوچك كنوني را آن هم در چهارچوب منافع خودشان تن دادند، البته خون هايي كه ملت ايران و سربازان وطن ريختند تا همين گربۀ كوچك را حفظ بكنند، آنها را خب طبيعي است كه در يك تاريخ ايدئولوژيك زده نمي شود به آن توجه كرد. بنابراين اگر قرار باشد كه رشادتي در تاريخ براي رضا پهلوي ثبت شود، قبل از همۀ اينها ارتش بريتانياي كبير و ملكۀ بريتانيا است كه بايستي به عنوان فرماندۀ اين رشادت از او ياد بشود.

بهبودي: تشكر آقاي سلطاني. جناب آقاي تفرشي.

تفرشي: بله، عرضم به حضورتان در ادامۀ آن جمله اي كه گفتم ولي ادامه ندادم، رويۀ مرسوم تاريخ نگاري بر اساس آبروبري و آبروخري، سعي مي كنم يه مقداري صحبت كنم تا آن جايي كه ممكن باشد راجع به شايد ابهام زدايي از دو تا ديدگاه كاملاً

ص: 26

متنافر كه يك ديدگاه رضاشاه را يك نوكر بي اختيار استعمار و امپرياليزم و بريتانيا به طور كامل و دربست مي دونه و يك نگاه هم كه قهرمان نجات ايران بدون هيچ گونه شائبه و شبهه اي. به نظر من اين نگاه ديو و فرشته اي در مورد رضاشاه و در مورد خيلي از اشخاص و جريانات تاريخي ايران شايد كارساز نباشد. البته من مطمئنم نه جناب آقاي سلطاني، نه آقاي دكتر زيباكلام، هيچ كدام وابسته به يكي از اين دو جناح نيستند ولي در مجموع سخنانشان ممكن است اين جور برداشت بشود كه نزديك تر به يكي از اين دو تا هستند...

همان كه جناب آقاي سليمي هم گفتند وزارت خارجه در لندن و وزيرمختار بريتانيا در تهران از سه جناح مختلف سعي مي كردند يك تغييري در اين بن بست سياسي، اين انسداد سياسي و يك تحولي براي حل مشكلات خودشان با ايران و مرتفع كردن خطر دولت جديد اتحاد جماهير شوروي، دولت جديد كمونيستي در مرزهاي شمالي ايران ايجاد بكنند. اين طبيعتاً هر دو تا وجود داشته؛ يك نياز داخلي و يك احساس خطر خارجي. لازم به توضيح من نيست و مي دانيد كودتاي سوم اسفند توسط رضاخان و سيدضياءالدين، تنها سناريوي آن موقع نبوده، سناريوهاي ديگر هم مطرح بود. اسناد انگليسي مي گويند اين سه تا قطب «حكومت بريتانيا» به توافق نمي رسند، در آخر كرزن به هرمن مي نويسه «وزيرمختار بريتانيا در تهران» كه اگر فكر مي كني كه خوب است از كودتاي سيدضياء و رضاخان حمايت بشود، اين كار را بكن با اختيار خودت، موفق شد ما هم حمايت مي¬كنيم و به اصطلاح اعتبارش پاي هر دوي ما، اگر نشد بايد پاسخگو باشي. اين چيزي است كه در خلاصۀ اسناد وجود دارد. بنابراين بحث كودتاي سوم اسفند يقيناً تا آن جايي كه من روي اسناد كار كردم، چيزي نبود كه انگليسي ها ايجادش كرده باشند، ولي در حمايتش هم ترديدي نيست؛ يعني اين دو تا را به نظر من بايد جداگانه و در دو تا باكس مختلف بررسي كرد. حالا ما تصور اين را داشته باشيم كه از روز سوم اسفند 1299 تا شهريور 20، از ابتدا تا آخر هر كاري رضاشاه كرده و هر عملي كه كرده، خوب يا بد، همه را پاي نوكري به انگليس بنويسيم هم، اين هم به نظر من نگاه خيلي يك دست و خام دستانه اي است. من تصورم اين است كه حكومت رضاشاه در اين دورۀ 20 ساله را مي توانيم به 3 دسته تقسيم كنيم و اين تقسيم بندي مال من هم نيست، ديگران هم گفتند كه يك دوره، دورۀ 1300 هست كه تقريب_اً دوره اي

ص: 27

است كه سيدضياءالدين كنار زده مي شه و تقريباً شروع قدرت مطلق سردار سپه است، تا 1307 دوره اي كه يك دورۀ تعامل و آشتي هست با اقشار مختلف جامعه به خصوص با جامعۀ روحانيت، البته به استثناء مرحوم سيدحسن مدرس؛ با روحانيت و با طبقات اجتماعي مثل بازار و جامعۀ سنتي كه مهمترين نقطۀ بارز اين دوره بين 1300 تا 1307 مسئلۀ تعامل علماي ايران و مردم و جامعه ايران و بازاريان ايران است با حكومت رضاشاه بر سر تخريب قبور ائمه در مدينه و در كشور جديد سعودي كه آن جا كاملاً دولت تعامل دارد. اسناد داخلي راجع به آن زياد چاپ شده، خارجي هايش هم من ديدم اخيراً پيدا كردم. مفصل دولت ايران و مردم ايران در يك تعامل هستند و يك تفاهم مشترك دارند با هم و حتي جامعۀ مذهبي و سنتي ايران. از 1307 به بعد تا 1314 يك تقابل و كشاكشي وجود دارد. رضاشاه سوداي يك سري نوگرايي هايي را دارد كه بعضاً جا مي افتد، بعضاً جا نمي افتد، بعضاً به زور جا مي افتد و كوتاه مدت است بسياري اش، بعضاً درازمدت هم مي تواند باشد، خيلي هايش هم نمي تواند باشد كه نقطۀ پاياني اين كشاكش، دوران ماجراي مسجد گوهرشاد در تيرماه 1314 است و كشف حجاب در دي ماه 1314 «چند ماه بعد» كه البته مي دانيد در اكثر كتب تواريخ به اشتباه اينها را برعكس مي گويند، يعني مي گويند ماجراي گوهرشاد نتيجۀ كشف حجاب بوده، در صورتي كه برعكس بوده. حالا آن يك بحث فرعي است كه ربطي به موضوع ندارد. از 1314 تا 1320 مسئلۀ سركوب جامعة مذهبي و سنتي است در اين 6 سال و در واقع قدرت مطلق رضاشاه و زماني كه تقريباً فساد و خودكامگي سياسي به طور مطلق صورت مي گيرد و تبديل به فساد مالي هم مي شود و مي رسد به جايي كه در آغاز جنگ جهاني دوم، دولت رضاشاهي كه در ابتداي كار همان طوري كه به درستي جناب آقاي دكتر زيباكلام فرمودند صفحات جنوبي ايران را امن مي كند و تا حدي شكوفا مي كند، در سال 1318 و 19 به دليل گرفتاري ها و ناامني ها و قحطي ها، صفحات جنوب ايران خالي از سكنه مي شود، مردم فرار مي كنند. بندر لنگه خالي مي شود به طور كامل؛ يعني شهريور 20 مي توانيم بگوييم كه قدرت اشغال خارجي بود، مي توانيم بگويم ناتواني داخلي بود ولي يك روندي بود كه از قبل شروع شده بود. چيزي نبود كه يك شبه اتفاق بيفتد. افول حكومت رضاشاه از سال 18 تقريباً شروع مي شود، به تدريج به يك جايي مي رسد كه با يك تلنگر خارجي به نتيجه مي رسد. بحث يك شبه نبوده، چيزي

ص: 28

كه در ادبيات دوران پهلوي هم كتابي راجع به آن نوشتند «ناگهان در يك سپيده دم»، هيچ تحول تاريخي در ايران به خصوص سوم اسفند و شهريور 20 يك شبه اتفاق نيفتاد، همه اش محصول خارجي نبود. بحث داخلي بود، خارجي ها هم البته مثل هميشه علاقه مند هستند بر اساس منافع ملي خودشان، به خصوص بريتانيا، سوار موج بشوند كه در مواردي توانستند، مواردي هم نتوانستند. متشكرم.

بهبودي: تشكر مي كنم. آقاي سليمي شما بفرماييد.

سليمي: من راستش تعجب كردم كه بحث وارد اين حوزه شد كه ايدئولوژي يك چماقي بشود كه آقاي زيباكلام بر سر مخالفين و متقابلاً برادر عزيزمان عليه ايشان به كار گرفت. اصلاً اصل اين بحث در يك محيط علمي، يك رويۀ بسيار غلطي است كه ما در محيط علمي اولش يك چماق بسازيم، بگوييم كه من يك تاريخ حقيقي مي خواهم بگويم، همۀ كساني كه مقابل من هستند، اينها ايدئولوژيكند، ايدئولوژي هم يك چماق است. اين بحث علمي نشد.

منظور آقاي زيباكلام اگر اين است كه مثلاً تاريخ دولتي، حالا بگويند كدام دولت مرد چنين نظري داده، من نقدش مي كنم. خب اين بحث منطقي و علمي است. اين چماق ساختن را در محيط علمي ديگر فكر مي كنم منسوخ بدانيم. ايدئولوژي را يك چماق كنيم و بعد بگوييم كه ببينيد آقايون همۀ كساني كه نظرات مقابل من را دارند، اينها جزء آن چماق هايي هستند كه بايد كنارشان گذاشت؛ خير. متقابلاً هم همين طور. مي توانيم بگوييم آقا مثلاً فرض كن_يم تاريخ نگاري دولتي. گرچه در ايران هم بعد از انقلاب بعضي ها مثل آقاي زيباكلام، مثلاً رئيس نيروي انتظامي ما بعد از اينكه استعفاء داد و از آن جا آمد گفت كه من مي خواهم يك رضاخان مثلاً مسلمان شوم؛ يعني اگر واقعاً دولتي بخواهيم بگوييم، آيا در خود دولتمردان هم تصوير واحدي از رضاخان هست؟ وجود ندارد. بنابراين اين جوري بحث كردن در محيط دانشگاهي، يك شيوۀ منسوخ شده است يا بايد دانشجويان پس بزنند، نگذارند آدم هايي در قالب بحث علمي، چماق داري را دنبال بكنند. از جانب ايشان هم من تعجب كردم كه ايشان وارد همان دايره اي شدند كه آقاي زيباكلام ترسيم كردند. اگر ايدئولوژي است، ايدئولوژي بايدها و نبايدهاست. همۀ جوامع داراي ايدئولوژي هستند «تعريف ايدئولوژي را مي خواهيم بگوييم» تاريخ نگاري ايدئولوژيك يعني چي؟ يعني يك

ص: 29

دانشجويي بايد سئوال كند از آقاي زيباكلام كه تاريخ نگاري ايدئولوژيك يعني چي؟ يعني چي اصلاً؟ اين واژه سازي ها، واژه سازي هاي چماق داري است در واقع، يعني چماق زدن بر سر مخالف كه او را قبل از سخن گفتن، منكوبش كند. ببينيد يك بحثي را ما دنبال كنيم، آقاي زيباكلام گفتند تمام شخصيت هاي وزين آن ايام از رضاخان دفاع كردند، خب به عنوان دانشجو سئوال كنيد كه چه كساني بودند؟ يعني شخصيت هاي ملي پايبند به مسائل ملي چه كساني دفاع كردند از رضاخان؟ اين را مشخص كنيد، بعد ببينيم كه آيا مي تواند نظر آنها براي ما در شناخت رضاخان تأثير داشته باشد، اين حرف خيلي خوبي است، منتها، حرف كلي نزنيم، يك بحث كلي مطرح نكنيم، اينجا جايي نيست كه ما ادعاهاي كلي و عرض كردم چماق هاي كلي. ببينيد عزيزان در مقالات شون ارائه دادند كه عامل تضعيف توان ملي، انگليسي ها بودند، فكر كنم آقاي زيباكلام هم قبول داشته باشند كه اگر 2 ميليون در ايران كشته شد كه قطعاً آمارش بيشتره، عاملش انگليسي ها بودند. انگليسي ها قحطي كاذب به وجود آوردند تا توان ملي را در ايران تضعيف كنند. اگر خوزستان از ايران داشت جدا مي شد، عامل انگليسي ها در آنجا خزعل داشت عمل مي كرد، مدال هايي كه خزعل از انگليسي ها گرفته، امكاناتي كه، حتي چادري كه خزعل داشت؛ يك چادر بسيار لوكس اشرافي كه خزعل داشت، انگليسي ها به او اهدا كرده بودند. در اينكه نمي توانيم ترديد داشته باشيم كه تمام اقداماتي كه براي تضعيف دولت مركزي بود، توسط انگليسي ها هدايت مي شد. چه شد كه بعد از كودتاي 1299 به يك باره سياست هاي انگليس تغيير كرد؟ همان خزعلي كه تا ديروز با پول انگليسي ها در جهت تضعيف دولت مركزي كار مي كرد، رسماً انگليسي ها به او نامه مي نويسند كه از الآن به بعد شما بايد مطيع و منقاد كي باشي؟ رضاخان. آيا ماهيت انگليس تغيير كرده يا يك فردي آمده روي كار كه مي خواهد مصالح انگليسي ها تأمين شود؟ اگر تا ديروز سياست بر اين بود كه دولت مركزي تضعيف شود، براي اينكه بتوانند قراردادهاي بيشتري از دولت مركزي بگيرند، امروز دولت مركزي در اختيار آنها قرار گرفته و افرادي كه ايجاد تفرقه و تجزيه طلبي را در ايران دنبال مي كردند، دعوت به اطاعت از رضاخان مي شوند. اين بحث به نظرم بحث مهمي است كه اگر ما در اين جلسه بتوانيم به آن بپردازيم كه چه تغييري صورت مي گيرد كه بر مبناي آن سياست ها متغير مي شود، اين بحث خوبي خواهد بود و نتيجه گيري خوبي هم خواهيم داشت.

ص: 30

بهبودي: سپاسگزارم. شما آقاي دكتر...

زيباكلام: ديگر اجازه بفرماييد خانم ها و آقايون اگر...

بهبودي: يك سئوال به دست من رسيده...

سلطاني: مي توانم نكته اي را بگويم؟

بهبودي: اجازه بدهيد، وقت را ممكن است كه چيز بكنيم. الآن وقت دكتر زيباكلام است. يك سئوال بيشتر نرسيده اگر دوستان محترم باز هم سئوالاتي دارند لطف كنند بفرستند كه حداقل 5-4 تا سئوال باشد كه قابليت...

الآن نوبت آقاي زيباكلام است. اگر صحبت مي كنيد يا وقت تون را...

زيباكلام: نه خير، اگر خواهرها و برادرها كتبي يا شفاهي...

بهبودي: يك سئوال داريم الآن.

پرسش كننده: با عرض معذرت و تشكر از اساتيد محترم كه بحث استعمار انگليس و خيانت ها و جنايت هاي انگليس را مطرح مي كنند. من فكر مي كنم كه مسير بحث را جناب آقاي مجيد تفرشي و آقاي زيباكلام از آن حدود خودش تغيير دادند و به تبع اين آقاي مجتبي سلطاني و آقاي سليمي هم منفعل از مباحثي كه اينها مطرح كردند شدند. بحث اصلي اين است كه ما بررسي استعمار انگليس را در ايران داشته باشيم كه هم در سه قرن گذشته، به خصوص از جنگ جهاني اول، انگليس در ايران چه خيانت ها و جنايت هايي مرتكب شده. از قتل عامي كه توسط سر پرسي سايكس رئيس پليس جنوب در جنوب ايران، به خصوص تنگستان، دشتستان و بوشهر مرتكب شد، حتي جناياتي كه در يزد، پليس جنوب مرتكب شده. اينهايي كه مي گويم طبق اسناد است، من فكر مي كنم كه آقاي تفرشي اسناد را نمي بيند، يك مقدار تحت تأثير اسناد انگلستان است، اتفاقاً ما خودمان اينجا اسناد خوبي داريم. اگر ايشان فرصت كند در ايران زندگي كند به اسناد بهتري مي رسد. لذا اين فجايع و مظالم بايد مطرح بشود نه اينكه بياييم بگوييم حالا تاريخ نگاري و اينها، مراكز شرق شناسي انگلستان، مراكز تاريخ نگاري انگلستان، تغيير هندسۀ تاريخي و اينها يك بحث ديگر است. اصل مسئلۀ استعمار بايد مطرح بشود، خصوصاً حركتي كه انگلستان پس از انقلاب مشروطيت كرد، تقسيم ايران در 1907، قرارداد تحميلي ذلت بار 1919 و كودتاي انگليسي 1299 كه اتفاقاً اين هم در اقوال رجال سياسي آن دوران هست، هم در اسنادي كه اخيراً منتشر كرديم. درست 27

ص: 31

روز بعد از كودتاي 1299، حزب صهيونيسم در ايران اعلام موجوديت مي كند. نامه اي به امور داخلي مي نويسد در ادامۀ بحث برادرمان تقي پور كه متأسفانه فرصت نشد به صورت كامل بيان كنند و در شانزدهم فروردين در سراسر ايران اعلام مي كند اين را. حضور خود سيدضياءالدين در دوراني كه مدير روزنامۀ رعد و برق بود و عملكردش و بعداً هم كه از طرف انگليس ها به فلسطين مي رود. موضوع چهارم در جواب برادرمان آقاي زيباكلام، رضاخان «البته ايشان حق دارد افتخار كند ولي براي ملت ايران مايۀ ننگ بود» يك فرد نظامي كه فاقد علم، اخلاق اوليه و نسب و شخصيت انساني بود، انگليس ها بر اين مملكت تحميل كردند. آن حوادثي كه در دوران رضاخان از ابتدا تا انتها گذشته، جريان فراماسونري وابسته به انگليس بود. من فكر مي كنم كه شما مسير بحث را در همان حدود استعمار...

بهبودي: از چه كسي سئوال كرديد شما؟ چه كسي بايد پاسخ بدهد؟

پرسش شونده: من سئوال نكردم. اظهارنظر كردم.

بهبودي: آقاي زيباكلام شما هنوز نمي خواهيد صحبت كنيد؟

زيباكلام: والله من پيشنهاد مي كنم كه ايشان بيايند اينجا و ايشان هم 5 دقيقه، 5 دقيقه مثل ما صحبت بكنند. (با خنده).

سلطاني: به هر حال انتخاب نحوۀ بحث و موضوعات بحث طبيعي است كه بستگي به سليقه و گرايش فرد دارد و نمي شود تحميل كرد، يك مقدار هم فضاي بحث پيش مي برد، ضمن اينكه گاهي اوقات نوع بحث ايجاب مي كند كه شما از مقبولات و نكاتي كه فرد نسبت به آن استدلال مي كند در پاسخ استفاده كنيد، علي رغم اينكه ممكن است خود شما به آن نگاه اعتقادي هم نداشته باشيد. ضمن اينكه من فكر مي كنم كه ما از اين مرحله عبور كرديم كه بخواهيم حالا نوع نگاه خاص خودمان را يا روش بحث مطلوب خودمان را به ساير اعضاي محترم ميزگرد توصيه بكنيم. اما آنچه كه مسلّم است در شكل گيري هر پديدۀ اجتماعي قطعاً علل و عوامل متعدد و شرايط اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي و سياسي و ده ها عنصر و عامل دخيل هستند، به هيچ وجه نمي شود پديده هاي اجتماعي و داخلي را تك عاملي نگاه كرد. اگر سخن از نقش استعمار انگليس در برآمدن رضا پهلوي و تداوم سلسلۀ پهلوي هست، به مفهوم نگاه تك عاملي نيست، اين در سال گذشته هم در اينجا تأكيد شد. بله شرايطي در كشور ايجاد شد كه

ص: 32

اتفاقاً در ايجاد آن شرايط و زمينه سازي هم خود انگليسي ها نقش داشتند، بي كفايتي رجال و مشكلات و مسائل ديگر و فقدان خيلي از نه_ادها و زمينه هايي كه مانع آن ضعف ها و مشكلات شود دست به دست هم دادند، جامعه رفت به سمت نياز به يك كسي كه امنيت را ايجاد بكند. خب اينجا استعمار انگليس موج سواري كرد و يك ديكتاتوري را كه مطلوب خودش بود و فاقد هر پايگاهي در درون كشور بود و كاملاً شرايط وابستگي مطلق را داشت، پيدا كرد، صيد كرد، پرورش داد و آمد و اين هم فقط در مورد ايران رخ نداده، در مورد خيلي از مناطق دنيا آدم هاي بي ريشه و بي پايه و بي هويتي را برداشتند به عنوان ديكتاتور بر سر ملت ها آوردند. حالا اگر رضا پهلوي در ايران 20 سال ديكتاتوري كرد خيلي از عوامل انگليس و امريكا 30 سال، 40 سال، 50 سال هم در خيلي از نقاط دنيا حكومت كردند. اما من تع__جب مي كنم از اين مد جديدي كه البته در فضاي اين 15-10 سال اخير خيلي علني شده، و الّا از ابتداي انقلاب بود كه ژست انصاف نسبت به رضا پهلوي به منزلۀ يك نوع ديدگاه علمي مطرح شود و اينكه همه چيز رضا پهلوي را ما نبايد...

اصلاً صحبت سر اين نيست كه همه چيز. يك آدم وابستۀ خائني خيانت كرده، در مجموعۀ خيانت هايش شما ميكروسكوپ مي خواهيد بگذاريد بعضي از آثار طبيعي و عَرَضي بعضي از اقداماتي را كه او هم نيتش نبوده به نام آن بنويسيد. مملكت كه ملك طلق او نبوده، خيلي از بچه ها و آدم هاي اين مملكت كار كردند، تلاش كردند و كشور را ساختند، امنيت ايجاد كردند، نهادهايي را به وجود آوردند اما معدل و جهت كلي و گفتمان حاكم بر دولت و نظام رضا پهلوي و بعد هم پسرش، وابستگي و تأمين منافع استراتژيك اربابان خارجي شان بوده. حتي مثلاً اشاره اي كه به مسئلۀ وهابيت و اينها شد، تخريب قبور ائمه با وساطت و فشار عين الملك هويدا كه سفير رضا پهلوي بود انجام شد. خود رضا پهلوي هم كه خود اسناد متقن مي گويد هيچ گونه اعتقادي به هيچ چيز نداشته و حتي خودش به شدت دشمن اسلام هم بوده، اما اولش براي حكومت گل ماليد به سرش و آمد در خيابان و دستۀ عزاداري به پا كرد و يك سري از روحانيون را هم گول زد، مخبرالسلطنۀ هدايت مي گويد: بعد از 7 سال پرده هاي پروگرام رفت بالا، داستان هم از سال 1314 شروع نشد، از همان زماني كه مسئلۀ متحد الشكل كردن لباس ها و بعد هم برخورد با مجالس ديني و نظام روحانيت و اينها شروع شد،

ص: 33

حداكثري كه توانسته بود ظاهرسازي بكند رضاخان، حالا در آن اختلاف هست بين 6-5 سال تا 7 سال، البته اين به آن مفهوم هم نيست كه اگر در عرصۀ داخلي ظاهرسازي مي كرد، از حيث وابستگي و سياست خارجي، سياست خارجي مستقلي داشت، نه، فقط براي اينكه بتواند فريب بدهد افكار عمومي را و بخشي از روحانيت را، بخشي از روشنفكران ملي و مستقل را، خب اين حركت ها را انجام داده. حالا دليل نمي شود كه ما بگوييم نه، يك رضاخاني بوده، آدم متفكري بوده، آدم فهميده اي بوده، براي ايران اهداف بالا و والا داشته، آمده بعد هم به اتكاي نيروي ملي به حكومت رسيده، تمام اسناد واقعي تاريخي را بگذاريم كنار بگيم كه اينكه كودتا صد در صد انگليسي بوده، من يقين نكردم. خب اين يك چيزي است كه عجيب است، تمام اسناد مي گويد كودتا صد در صد انگليسي بوده اما اينكه در بين بخش هاي مختلف حاكميت انگليس اختلاف نظر وجود داشته، اين چيزي از ماهيت انگليسي كودتا كم نمي كند. بله حالا مثلاً وزارت خارجه با سرويس جاسوسي با حكومت هند و بريتانيا، با بخشي از دولت در مورد نحوۀ ادارۀ ايران اختلاف نظر داشتند اما در مجموع همۀ اينها با همديگر در شكل گيري اين كودتا و بعد هم بهره گيري از كودتا اتفاق نظر داشتند. ماهيت انگليسي كودتا يك امر يقيني است، تمام اسناد، نه فقط اسناد ايراني، نه فقط اسناد خ__ود انگليسي ها، اسناد ديپلمات هاي امريكايي، اسناد ديپلمات هاي فرانسوي و ساير اسناد مستقل هم اين را تأييد كرده و اثبات كرده و عجيب است كه آن وقت اين واقعيات مسلّم كه در تمام اسناد وجود داشته، با برخي از اسناد جديد تبليغاتي گزينش شده كه با حمايت ويژۀ دولت انگلستان براي رفوگري از سابقۀ استعماري خودش مي خواهد در دنيا و در بين ايراني ها ترويج بكند، ما همۀ آن اسناد را بگذاريم كنار و بعضي از مطالب...

البته عرض كردم اين ديدگاه، ديدگاه جديد و بديعي نيست. در دوران پهلوي تمام اين ديدگاه ها به شدت مطرح شد، سندسازي شد، در موردش استدلال هم شده، بنابراين در اين مورد اصلاً تاريخ نويسي جديدي تولد پيدا نكرده بلكه در واقع همان تاريخ نويسي گذشته دارد بازسازي مي كند خودش را و مجدداً مي خواهد خودش را احياء بكند.

بهبودي: تشكر. آقاي تفرشي...

تفرشي: بله، من مي خواستم راجع به صحبت هاي آقاي تبريزي كه با صحبت هاي

ص: 34

ديگر يك مقداري بحث به جاهاي ديگر رفت كه مجبورم يك مقدار توضيح بدهم. صحبت هاي آقاي تبريزي يك مقداري شبيه عوض كردن موج راديو بود كه چند لحظه روي هر كانالي است، من نتوانستم خيلي جمع بندي كنم. عرض به حضورتان چيزي كه شما راجع به بنده گفتيد متأسفانه طبق معمول خيلي غيرمنصفانه و ناجوانمردانه بود. بنده خيلي بيش از شما و پيش از شما در آرشيوهاي ايراني غلت زدم، كار كردم، چيز چاپ كردم قبل از شما و بيش از شما. هنوز هم اين ارتباط را دارم و افتخار مي كنم دارم. استفاده از آرشيوهاي خارجي يك چيز اضافه اي هست براي اين تحقيقات. منابع دست اول تاريخي را ما محكوميم و بايد از آنها استفاده كنيم با ديدگاه انت_قادي، هيچ رب__طي به شرق شناسي و اين حرف ها هم ندارد. چيزي كه شما مي فرماييد حرف هاي كلي است از همان قماش صحبت هاي ايدئولوژيك كه ايشان فرمودند. بنابراين اينها حرف هايي است كه خريدار دارد، يك عده هم مي خوانند و لابد كيف هم مي كنند، ولي مثل پاپ كورنه، مثل پف فيله، ما مي خوريم، خوشمزه هم هست ولي غذا نيست متأسفانه. عرض به حضورتان بحث استفاده از اسناد تاريخي كشورهاي خارجي، با افتخار عرض مي كنم خدمت تان كه بنده تا به حال 300 هزار برگه اسناد آرشيوهاي مختلف بريتانيا و امريكا را خواندم، عكس برداري كردم و استفاده كردم، باز هم خواهم كرد براي اينكه مي بينم اطلاعاتي كه در آنها هست، مكمل اطلاعات اسناد داخلي و بالعكس اسناد داخلي هم مطالبي دارد كه اسناد خارجي ندارند. اينكه شما مي گوييد همه را بريز دور و به درد نمي خورد، اينها حرف هاي مفتي است كه به نظر من بحث تحقيقي نيست؛ يعني كوچك ترين اعتبار تاريخي ندارد و اساساً متأسفم كه در چنين فضايي، چنين صح__بت هايي گفته مي شود براي اينكه به قول مولا اميرالمؤمنين شما دشمن چيزي هستيد كه به آن نادانيد، نمي داني راجع بهش داري صحبت مي كني. 300 هزار برگ من سند ديدم، تازه يك دهم اش را من ديدم. وقتي شما رفتي يك صدم اش را ديدي و اين اظهارنظر را كردي، آن وقت حق داري اين جوري صحبت بكني. بنابراين نبايد چيزي را كه اصلاً نمي دانيد چي هست را اين جوري راجع بهش فلّه اي قضاوت كنيد؛ اين يك نكته. نكتۀ بعدي بحث مطلبي است كه آقاي سلطاني فرمودند راجع به بعضي صحبت هاي من، متأسفم، من پايان نامۀ دكترايم عنوانش هست «جامعۀ مذهبي ايران و تغييرات اجتماعي دورة رضاشاه» كل بحث من، بحث انتقاد و به چالش كشيدن

ص: 35

فعاليت هاي اجتماعي و ديني و فرهنگي دورۀ رضاشاه است. من نه مدافع رضاشاه هستم، نه توجيه گر حكومت رضاشاه هستم و نه دفاع مي خواهم بكنم، ولي بحث من، بحث ديو و فرشته ساخت است كه يك نفر از بدو تولد نوكر و خائن و مزدور و جاسوس و جاني و خائن است، تا روز مرگش هم همين جوري است و هيچ استثنائي هم وجود ندارد. اين نگاه، نگاه خطرناك تاريخي است و هيچ جايي هم نمي برد، روز به روز هم الحمدلله را به افول و زوال است و ان شاءالله كه زائل هم خواهد شد.

بهبودي: خيلي ممنون. يك سئوالي را يكي از شركت كننده هاي در جلسه مطرح كردند كه اين را خواهش مي كنم آقاي سليمي پاسخ بدهند. فرمودند يا نوشتند كه به راستي چرا هر كسي مطابق روايت هاي رسمي دو سه قرن اخير دنياي غرب، تاريخ را قرائت و بازگويي كند، همه بايد چشم و گوش بسته بپذيرند و همان را تكرار كنند، اما هرگونه پژوهش و تاريخ نگاري مبتني بر اسناد و مدارك و شواهد متقن كه آن روايت هاي رسمي تاريخ نگاري غربي را زير سئوال ببرد يا با آن هم نوايي نداشته باشد و به خصوص برخلاف آن باشد، ايدئولوژيك و دولتي و سطحي و قابل مذمّت است. آيا اين شيوۀ نگاه و رفتار، نوعي جدال با واقعيت ها و تقابل با روح آزادگي علمي و پژوهشي نيست؟

سليمي: خيلي ممنون از كسي كه اين سئوال را كرده. ببينيد عرض كردم اين يك نوع استفاده از چماق است، بگذاريم و اصلاً بگذريم، اصلاً فرض كنيد جمهوري اسلامي اي رخ نداده و آنچه كه بعد از سال 57 مطرح شده وجود خارجي ندارد. برگرديم به آثاري كه در دوران پهلوي نوشته شده. قطعاً در دوران پهلوي افرادي بودند كه رضاخان را همان گونه كه جناب آقاي زيباكلام عرضه كردند، عرضه مي كردند. بعضي از نيروهاي مبارز هم كه اصلاً مذهبي نبودند، ببينيم رضاخان را چه جوري معرفي كردند. فرض كنيم حالا اين چماق آقاي زيباكلام بر سر همۀ ما فرود آيد و ما سكوت كنيم، بگوييم آقا همۀ ما تاريخ ايدئولوژيك داريم. اصلاً ببينيم دكتر مصدق راجع به رضاخان چه مي گويد، من از كتاب آقاي دكتر مصدق مثال مي آورم كه در دهۀ 30 نوشته شده؛ يعني دو دهه قبل از انقلاب اسلامي، اصلاً پديده اي به نام انقلاب اسلامي هنوز شكل نگرفته، ايشان در مورد پهلوي اين گونه مي گويد: همه مي دانند كه سلسلۀ پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چرا كه تا سوم اسفند 1299 غير از

ص: 36

عده اي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند تلگرافي از او به شيراز رسيد «چون آن موقع دكتر مصدق والي فارس هست» هر كس از ديگري سئوال مي كرد و مي پرسيد اين كيست؟ كجا بوده؟ و حالا اين طور تلگراف مي كند: «بديهي است شخصي كه با وسايل غير علمي وارد كار شود، نمي تواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد، به همين جهات هم اعلي حضرت شاه فقيد و سپس اعلي حضرت محمدرضا شاه هر كدام بين دو محظور قرار گرفتند، چنانچه مي خواستند با يك عده وطن پرست مدارا كنند، از انجام وظيفه در مقابل استعمار باز مي ماندند و چنانچه با اين عده به سختي و خشونت عمل مي كردند، ديگر براي اين سلسله حيثيتي باقي نمي ماند تا بتوانند به كار ادامه دهند. اين بود كه هر كس ابراز احساساتي مي كرد يا انتقادي از عمّال شاه مي نمود، وصلۀ عضويت حزب توده و اين چيزها را مي چسباندند.» اين نظر دكتر مصدق است كه عرض كردم دهۀ 30 نوشته شده. حالا مي توانيم با چماق نگاه هاي ايدئولوژيك مصدق را هم بكوبيم؟ من يك فراز ديگر مي خوانم، چون ما با آقاي زيباكلام در دانشگاه كرمان بحث داشتيم. ايشان كتاب «ايران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسي ها» كه آقاي سيروس غني نوشته را گفتند بسيار كتاب خوبي است، حالا ضبط تصويري است، تأييد بر اين كتاب هم هست، واقعاً هم همين طور است، كتاب براي تطهير رضاخان نوشته شده اما چون مستند است مجبور است حرف بزند بعضي از مسائل را بيان كرده، منتها متأسفانه آقاي زيباكلام حتي وارد اين عرصه ها هم نمي شود؛ يعني اصلاً بحث اين را نمي كنند كه فلان سند درست است يا فلان سند غلط است. عرض كردم يك شيوۀ كلي براي ساكت كردن ديگران، براي حاكم كردن نظر فردي خودمان اين است. اين شيوه، شيوۀ درستي نيست. آقاي سيروس غني مبتني از قضا بر اسناد انگليس، من هم قبول دارم اين حرف برادر عزيزمان كه در پاسخ شما مطرح كردند، اين غلط است ما بگوييم كه مثلاً فرض كنيد ما فقط به اسناد داخلي نياز داريم، به اسناد خارجي نياز نداريم. نه خير، هوشمندانه اسناد خارجي را هم نگاه مي كنيم، آن جاهايي كه دارند خط مي دهند، اين را قبول نداريم، اينجا را قبول داريم بايد استفاده كنيم. من حرف ايشان را تأييد مي كنم كه ما بايد يك نگاه هوشمندانه اي داشته باشيم، هم به اسناد داخلي، هم خارجي؛ منتها بحثي كه اينجا دارد مطرح مي شود اصلاً بحث اسنادي نيست، اينجا آقاي زيباكلام نمي گويد فلان حرفي كه راجع به آقاي

ص: 37

آيرون سايد گفته شده كه آيرون سايد انتخاب كرده رضاخان را، اين سند مجعول است يا غير مجعول؟ يعني حرف علمي را شما در اين جلسه از جانب كساني كه دارند رضاخان را تطهير مي كنند شاهد نبوديد و اي كاش از عزيزان بخواهيد و مثلاً فرض كنيد بگوييد اين 10 تا سند مطرح شده از جانب تاريخ دولتي، جانب تاريخ ايدئولوژيك، هر چه كه مي خواهيد اسمش را بگذاريد بگوييد آقا اين 10 تا سند به اين دليل، به اين دليل متقن نيست و غلط است. اين كتاب، كتاب آقاي سيروس غني كه گفتم كاملاً در جهت تطهير رضاخان نگاشته شده، خب...

چون اسناد انگليس گوياي اين قضيه است كه آقاي آيرون سايد، رضاخان را انتخاب مي كند و او را بالا مي آورد. من يكي از اسناد را مي خوانم: «طولي نكشيد كه آيرون سايد پي برد كه سردار همايون وجود كوچك و به درد نخوري است و تصميم گرفت فوري معاوني برايش دست و پا كند. اسمايس هم به او گفته بود كه گردان تبريز خوب عمل كرده و حملۀ بلشويك ها را در شمال منجيل شكست داده است، آيرون سايد نام فرماندۀ آنها را مي پرسد و چندي بعد به او معرفي مي شود. اين فرد رضاخان بود. آيرون سايد كه تحت تأثير قرار گرفته بود بي درنگ تصميم گرفت او را لااقل موقتاً فرماندۀ گردان قزاق قرار دهد.» بعد حالا مي گويد طبق اسنادي كه بر اساس اسناد انگليس آقاي سيروس غني ارائه داده، شما عزيزان بخوانيد البته ايشان «آقاي سيروس غني» يك جاهايي آمده جعل كرده، گفته حالا درست است انگليسي ها، رضاخان را انتخاب كردند اما چون رضاخان يك شخصيتي بود كه نمي توانستند او را ناديده بگيرند، انتخابش كردند؛ يعني اين كتاب هم اسناد و واقعيت ها را نتوانسته ناديده بگيرد كه رضاخان را انگليسي ها پيدايش كردند و به تدريج او را رشد دادند. خب اگر اين جوري بحث كنيم، بحث علمي خوبي خواه__د بود.

اما اين گونه بگوييم كه آقا قبل پيروزي انقلاب اسلامي، رضاخان خدوم بود، ملت ايران او را خدوم مي دانستند، انقلاب اسلامي پيروز شد، يك تصوير بسيار تيره اي...

خير، ملت ايران پهلوي ها را به اين دليل قيام كردند عليه ش ان كه آنها را وابسته مي دانستند و در واقع شخصيت هايي مثل مدرس، دكتر مصدق و... هر كدام حالا خواستيم كتاب هاي شان را مي آوريم، همۀ اينها تصويري كه به ملت ايران ارائه مي دادند،يك تصوير واقعي خدمت گزار بود و رضاخان يا خدوم براي بيگانگان بود؟ همين هم

ص: 38

عامل انقلاب مردم شد و خاتمه دادن از سلسله اي كه وابسته به بيگانگان بود.

بهبودي: خيلي ممنون، تشكر. شما يك دقيقه در مورد سئوال...

تفرشي: من يك نكته اي در مورد سئوال كتبي اي كه مطرح شد و يك نكته كوتاه هم در يك دقيقه مي گويم. اين كه گفته شود هر كسي كه بر اساس روش شناسي غربي كار مي كند، از منابع غربي كار مي كند پس بنابراين حرفش بايد نشنيده گرفته بشود، فقط آن هايي كه در داخل دارند كار مي كنند يا منابع داخلي را استفاده مي كنند، حرف شان متقن است، حرف نادرستي است. استفادۀ محقق از اسناد تاريخي بايد همه جانبه باشد، همۀ منابع را بررسي كند، با هوشياري و هوشمندي و با نقّادي و با نگاه شكاك و چالش گر به اين معني كه اسناد داخلي و خارجي هيچ كدام وحي منزل نيستند، نفس تاريخ هم نيستند و بايد به عنوان منابع تاريخي زير ذره بين گذاشته شوند. اينكه چون داخلي يا خارجي هست، پس بَد است، پس خوب است، اين نگاه، نگاه غلطي است. يك مطلب ديگر هم كه در اين جلسه متأسفانه گفته شد اين است كه دوستان گفتند ما توقع داشتيم شما بياييد اينجا و در مورد جنايت ها و خيانت ها صحبت كنيد. نبود تو صورت جلسه، من اگر مي دانستم، من چون مسئول بررسي جنايت نيستم، من محقق تاريخم، آن كار قاضي و دادگاه است، اگر مي دانستم اشتباهاً...

اگر هم دوست داريد همه يك جور حرف بزنند، فقط استشهاد جمع كنيد كه باز هم اشتباه شده ما آمديم.

بهبودي: شما سئوال داريد؟ [خطاب به پرسش كننده] پاسخگويتان مشخص است يا نه سئوال كلي داريد؟ از كي سئوال داريد؟

پرسش كننده: از جناب آقاي تفرشي.

بهبودي: بفرماييد.

پرسش كننده: بحثي كه وجود دارد و مي خواستم از خدمت آقاي تفرشي بپرسم اين است كه تحليل فردي خود رضاشاه كجا قرار مي گيرد؟ چون پدر اردشير ريپورتر يك خاطراتي نوشته در مورد بحث رضاشاه مي گويد، موقعي كه رضاشاه سرباز قزاق بود، موقعي كه من مي رفتم با سربازها مي نشستم هر كدام از سربازها ... ولي رضاشاه دست من را مي گرفت مي برد يك گوشه مي نشستم، بعد مي گويد يك چاي براي من دم مي كرد، به من مي گفت از تاريخ باستان ايران بگو، مي گفت من از ساسانيان برايش

ص: 39

مي گفتم، از هخامنشيان مي گفتم. بعد مي گويد سئوالي كه رضاشاه آن موقع سرباز بود از من مي پرسيد، به من مي گفت كه بگو ببينم تو كه تاريخ ايران را مي داني، در تاريخ ايران كسي بوده كه پدر و مادرش پادشاه نبوده ولي پادشاه شده؟ اين تحليل فردي خود رضاشاه كجا قرار مي گيرد؟

تفرشي: خيلي سئوال مهمي است. ببينيد اينكه رضاشاه جاسوس انگليس بوده، نمايندۀ انگليس بوده، مستقل بوده، قهرمان ملي بوده، هيچ كدام در زيركي و جاه طلبي اش خدشه ايجاد نمي كند، چه ما موافق باشيم، چه به اصطلاح فردي بوده كه انگليس ها مستقيم منصوبش كردند و چه فردي باشد كه قهرمان ملي باشد. در هر دو صورت در اينكه آدم جاه طلب و بلندپروازي بوده ترديدي نيست و نكته اي كه بايد به آن توجه كرد، همان چيزي است كه در صحبت هاي همۀ دوستان به نوعي بود، انديشه اي كه تصور مي كرد انقلاب مشروطيت به شكست رسيده و بيراهه رفته، هميشه دنبال يك مستبد مصلح بودند در ايران، در يك دوره اي البته. چون معمولاً «در يك كتابي مفصل راجع به آن بحث شده، حالا من نمي خواهم تكرار كنم» مردم ايران وقتي كه به دلايل مختلفي در سال هاي بعد از مشروط_يت دچار مش__كل مي شدند، بعضي معتقد بودند كه چاره براي ايران صرفاً دموكراسي و آزادي است و آزاد ساختن مردم و آزاد گذاشتن مردم، بنابراين دنبال يك آدمي مثلاً مثل مصدق بودند. وقتي كه مثلاً به آن دوره مي رسيدند يا مثلاً نزديك مي شدند، مي گفتند كار ايران جز با زور حل نمي شود، دنبال يك رضاخاني بودند، يك رضاشاهي بودند. مي خواهم بگويم كه اين انديشۀ مستبد مصلح چون وجود داشت عدۀ زيادي از رجال، سربازها و قزاق ها و نظاميان و بلندپايگان نظامي ايران هم طبيعتاً دنبال اين بودند كه آن فرد بشود. اينكه رضاشاه علاقه مند بود «رضاخان آن موقع» مستبد مصلح ايران باشد، جاي ترديدي در آن نيست. حالا اينكه خودش آمده، قهرمان بوده يا جاسوس بوده، ترديدي در اين بلندپروازي ايجاد نمي كند و به هر حال آن جذابيت ها و قابليت هاي فردي اي كه احتمالاً داشته.

بهبودي: آقاي قاجار شما از چه كسي سئوال داريد؟

قاجار: از آقاي تفرشي.

بهبودي: بفرماييد.

قاجار: ببخشيد سئوالي كه دارم اين است كه كي ما مي توانيم از اين بحث بياييم

ص: 40

بيرون كه رضاشاه قهرمان ملي بوده يا خائن بالفطره، كي مي توانيم از اين بحث بياييم بيرون، بياييم ببينيم اين 20 سال عملكرد او چه بوده. سياست هايي هست كه خيلي راجع به آن ها ابهام وجود دارد، مثلاً خلع سلاح و اسكان عشاير. خب اين خلع سلاح عشاير يك پيامدهاي مثبت شايد داشته باشد و پيامدهاي منفي هم داشته كه مرزهاي ايران بي دفاع شدند در مقابل خارجي ها. يك موضوع ديگر خدمت تان عرض كنم در مورد سياست شرقي رضاشاه، همراهي اش با تركيه، اين چه پيامدهاي زيان باري براي ايران داشته. اينهاست كه الآن هم مي تواند به درد ما بخورد. سياست اقتصاد دولتي داور، كه باعث خشم و ناراحتي بازار مي شود. اينها را ما مي توانيم اگر بياييم راجع به اينها بحث كنيم، مي تواند يك چيزي عايدمان شود؛ يعني واقعاً بفهميم اين سياست ها چه دستاوردهايي داشته، چه ضررهايي داشته براي مملكت ما، اگرنه اين نگاه نه...

اصلاً محمدتقي خان پسيان خودش بعد از كودتا به وجود مي آيد، اين نيست كه بگوييم قهرمان ملي ايران بود و استقلال و تماميت ارضي ايران فقط مديون به اين است، نه، در كردستان تجزيه طلبي چنداني نبوده، خراسان محمدتقي خان پسيان بعدش آمده، نه آن جور بگوييم خائن بالفطره بوده، اسماعيل خان سيميتقو را كه سركوب كرده مرحوم مدرس هم از او تجليل كرده يا حتي در آن مسئلۀ كابينۀ اول قوام كه مي آيد در مجلس چهارم، دو تا نماينده موافق اين كابينه بودند كه وزير جنگش هم رضاخان بوده، يكي تيمورتاش بوده، يكي مدرس بوده، چون بر ضرورت دولت متمركز قوي همه واقف بودند. اگر بياييم به اين سياست ها برسيم، آن موقع است كه مي تواند براي مملكت يك فايده اي داشته باشد. وگرنه حالا ايشان از اول خائن بالفطره بوده يا قهرمان ملي بوده و اسطوره بوده، هيچ چيزي به نظر من عايد الآن ما نمي كند.

تفرشي: عرض كنم خدمت تان به قول آن جُك معروف من را هُل دادند تو اين استخر اگرنه من بحث هايم چيز ديگري بود، دوست داشتم راجع به تحولات؛ يعني مواضع دولت بريتانيا در قبال ماه هاي آخر حكومت شاه و انقلاب اسلامي و چند ماه اول انقلاب صحبت بكنم. آن چيزهايي كه يك مقدار راجع بهش كار كردم ولي چون بحث به اين سمت رفت، من هم ديگر بالاخره همرنگ جماعت شدم. چيزهايي را كه شما فرموديد با همه اش من موافقم و كاملاً هم درست است. اتفاقاً يك موردش را اشارۀ كوتاهي مي كنم، چون به درستي فرموديد شما، فقط در مورد داور مثلاً همان

ص: 41

نگاهي كه مي خواهم بگويم كه سياه و سفيد نبايد باشد، ما دو تا داور داريم در دو تا كابينۀ مختلف دوران رضاشاه: داور عدليه و داور وزارت ماليه. داور عدليه نسبتاً سر جمع آدم بسيار موفقي است، كار خودش را خوب بل_د است و انجام مي دهد و كاملاً از اين معركه پيروز بيرون مي آيد. داور ماليه يك آدم شكست خورده است در امور اقتصاد و همۀ سياست هايش به راه غلط مي رود. اينكه ما همه را بگوييم بد، خوب، يك حكم كلي در مورد يك نفر بدهيم به نظر من، هم بي انصافي است، هم غيرتاريخي. كاملاً با همۀ حرف هاي تان موافقم.

بهبودي: متشكرم. آقاي سلطاني.

سلطاني: يك فردي «حتماً شنيديد تو داستان ها و ضرب المثل ها» زير نور ماه توي كوچه دنبال يك چيزي مي گشت. خب آن موقع خانه ها چراغ و لامپ و اين چيزها كم بوده يا گران بوده يا آنقدر نور كافي نبوده. بهش مي گويند كه چيزي گم كردي؟ مي گويد آره. مي گويند كجا گم كردي؟ مي گويد توي خانه. مي گويند پس چرا اينجا دنبالش مي گردي؟ مي گويد به خاطر اينكه اينجا نور دارد. 300 هزار تا كه هيچي، 300 ميليون هم سند بي ربط در اختيار آدم قرار بدهند و جايي را آدرس بدهند كه اصل مطلب گم بشود، درست مثل اينه كه تمام عمر ما را بخواهند تو يك انبار بزرگ كاه تلف بكنند كه آن تو يك سوزني را شايد لا به لاي آن 300 هزار تا، 5-4 ميليون پيدا بكنيم. هيچ كس نمي تواند براي سياست هاي وزارت خارجه يا دولت انگلستان استدلال بكند كه اينها دل شان براي تاريخ سوخته يا داراي دغدغه هاي علمي هستند، يا نگران مخدوش شدن تاريخ ملت هاي خاورميانه و از جمله ما هستند كه بيايند هزينه بكنند و اسنادي را كه ما مي خواهيم يا واقع بينانه است آزاد بكنند و در اختيار ما قرار بدهند. در عين اينكه البته از همۀ اين اسناد بايستي استفاده كرد و از درونش هم مي شود مطالب زيادي را گرفت. اما آدم ها در تاريخ همان جوري كه در زندگي كنوني هستند، سفيد هستند، سياه هستند، خاكستري هم هستند. الزاماً نمي شود كه هر كسي را فوري برد و خاكستري كرد. يك آدم قاتلي كه فرض كنيد كه يك سري قتل هاي زنجيره اي انجام داده، شما نمي توانيد بگوييد آقا، انصاف نيست كه مثلاً از نبوغ و سواد اين آدم در دانشگاه صحبت نكنيم. هيتلر، استالين، صدام، اينها آدم هاي سياه تاريخ هستند اما چه كسي مي تواند نقش هيتلر را در رشد صنعتي آلمان و تبديل شدن آلمان به يك قدرت

ص: 42

صنعتي كتمان كند! چه ك_سي مي تواند نقش استالين را در پيشرفت صنعتي و علمي اتحاد جماهير شوروي انكار بكند، ولي هيچ كس در موقع ياد كردن از هيتلر و استالين نمي آيد بگويد آقا انصاف هم اين است كه ما بياييم برخي از خدمات هيتلر و استالين و صدام را نگاه بكنيم. مگر صدام كم از اين جور كارها كرده؟ آدم هايي مثل رضاخان، اينها بنا بر اسناد، مطابق واقعيات تاريخي جزء آدم هاي سياه سياه كار تاريخ هستند. ما به زور نمي توانيم اينها را خاكستري بكنيم و بعد بگوييم ژست انصاف اقتضاء مي كند كه يك آدم وابستۀ خبيثِ خائنِ آدم كش جانيِ مستبد را مطرح كنيم، بعد نظريۀ مقتدر مصلح را بياييم تبديلش بكنيم به نظريۀ مستبد مصلح. هيچ وقت در ايران نخبگان دنبال مستبد مصلح نبودند، آن مقتدر مصلح بوده. هيچ وقت نخبگان ايران دنبال اين نبودند يك آدمي بيايد، آن هم يك آدم بي سواد وابسته كه هر چه دلش مي خواهد، با استبداد رأي، با چكمه انجام بدهد، رضا پهلوي آمد براي خودش گروه مشاوره تشكيل داد كه از جملۀ آن گروه هشت نفره خود دكتر محمد مصدق هم عضو بوده بعد از داستان كودتا و مدعي بود كه من مشاوره و نظرات نخبگان را مي خواهم عمل بكنم. مي رفت دست بوس مثلاً علما، مي رفت دست بوس نخبگان، روشنفكران. خودش را يك آدمي كه تابع افكار است معرفي مي كرد؛ يعني خودش را مستبد معرفي نكرد كه مردم بگويد بيا به عنوان مستبد، بعد كه محكم كرد كار خودش را، انگليسي ها محكمش كردند، شرايط را مناسب ديد، به قول مخبرالسطنه آن پردۀ پروگرام را زد بالا. هيچ وقت در ايران كسي دنبال مستبد مصلح نبوده. اما آنچه كه مسلم است تاريخ بايد به افزايش بصيرت تاريخي ما كمك بكند و ما تبيين واقعي و درستي از وقايع داشته باشيم. اتفاقاً اين خيلي تعيين كننده است كه بدانيم ماهيت افرادي مانند رضا پهلوي چه بوده. اينكه بگوييم حالا به حال ما فرقي نمي كند، نه، دقيقاً فرق مي كند. وقتي دوباره بخواهد الگوسازي بشود، وقتي بخواهد با خدشه وارد كردن در حافظۀ تاريخي ملت ايران يك رضاخان هاي جديدي اين دفعه در قالب هاي جديد شكل بگيرند و به جامعه تحميل بشوند و اساساً بيايند انقلاب تاريخي شما را زير سئوال ببرند و بگويند شما اشتباه كرديد. بعد بگويند سلسله پهلوي، يك سلسله اي است كه بنيانگذارش آدم رشيد وطن دوستِ وطن خواهي بوده كه ايران را برده به سمت مدرنيزم، بعد هم چند وقت ديگر راجع به پسرش اين صحبت ها مي شود. اصلاً ساواكي در كار نبوده، اصلاً جنايتي در كار نبوده، اصلاً

ص: 43

سركوب و كشتن مردم و زنداني كردن نخبگان و دوختن لب هاي فرخي يزدي و با آمپول هاي هوا در زندان هاي رضاخان كشتن، زن ها و مادران را در خيابان به دليل يك چادر لچك به سر كردن كشتن و زدن و بعد هم روشنفكرها را به خاطر داشتن يك كتاب يا يك جزوه به سياه چال انداختن و تبعيد كردن ها و هزاران...

و بعد از آن طرف هم تمام زمين هاي مرغوب اين مملكت را تصاحب كردن به زور و سند زدن و بزرگ ترين مالك ايران شدن، اموال ايران را از بين بردن، بر فقر مردم افزودن و بر ثروت شخصي خود و خاندان اضافه كردن و منافع استعمار انگليس را تأمين كردن، بعد بياييم بگوييم خوب است در مورد يك چنين آدمي منصفانه قضاوت بكنيم، بگوييم آدم خوبي هم بوده و ضمناً الآن به حال ما فرقي نمي كند. خيلي فرق مي كند. ما بايد بدانيم كه در تاريخ چه بر سرمان آمده و چه كساني را امثال انگلستان آمدند و بر اين ملت تحميل كردند و الآن هم مي خواهند با دستكاري در حافظۀ تاريخي اين ملت و تزريق جعليات و تكثير جعليات به عنوان مطالب علمي و مستند، دوباره شرايط را براي اينكه يك قذافي جديدي را در ايران سر كار بياورند و يا يك آدمي را مثل مبارك يا يك آدمي را مثل بن علي بياورند در ايران بكارند كه اتفاقاً امثال مبارك و بن علي و قذافي هم شبيه رضا پهلوي بودند، تا يك ماه پيش هم در موردشان ده ها كتاب نوشته مي شد كه اينها كساني هستند كه كشور خودشان را به سمت مدرنيزم بردند و از عقب ماندگي نجات دادند و باعث اعتلاي كشورهايشان شدند، منتها الآن كه قيام مردمي شده همۀ آن كساني كه تا ديروز عليه اينها صحبت مي كردند، به گونۀ ديگري تحليل مي كنند.

بهبودي: تشكر. آقاي محترم شما از چه كسي سئوال مي كنيد؟

پرسش كننده: در حقيقت از تمام آقايان. دو تا سئوال اگر ممكن است.

بهبودي: بفرماييد.

پرسش كننده: سئوال اول: اينكه رضاشاه را به خودش، به فرد خودش شروع كنيم مطالعه كردن فكر نمي كنم صحيح باشد. رضاشاه توي خلأ نبود. رضاشاه توي موقعيتي بود كه انگليس، عثماني را داغان كرده بود و داشت از طريق آتاتورك، رضاشاه و بقيۀ

عمّالش، منافع خودش را دفاع مي كرد و فكر مي كنم در آن مطالعه ما مي توانيم درس بگيريم و الّا در حقيقت احساساتي شديم و خودمان را خالي كرده ايم. سئوال دوم: در

ص: 44

مورد قدرت انگليس در ايران تا وقتي كه پسر رضاشاه اينجا بود، آيا آقاي تفرشي شما ديديد ديويد اوئن (David Anthony Llewellyn Owen) نامه نوشته كه ما اگر مي دانستيم شاه سرطان داشت، هرگز توي ايران انقلاب نمي شد؟ متشكرم.

زيباكلام: ببينيد آقاي بهبودي عزيز، رئيس محترم جلسه؛ من با آقاي سلطاني و با جناب آقاي سليمي نمين، ما اصلاً دو تا نگاه هستي شناسانۀ متضاد داريم. من اساساً اين آقايان را مورخ نمي دانم، اصلاً معتقدم اينها كار تاريخي نمي كنند. تاريخ يعني بررسي تحولات سياسي و اجتماعي يك جامعه. من در ابتداي عرايضم گفتم، گفتم شما نمي توانيد كودتاي سوم اسفند را بدون در نظر گرفتن شرايط سياسي و اجتماعي آن روز ايران بررسي بكنيد. اگر بخواهيم بررسي بكنيم، حاصل كار مي شود نگاه آقاي سلطاني و نگاه آقاي سليمي نمين. ببينيد تاريخ براي اينها تاريخ نيست، تاريخ براي امثال آقاي سلطاني و امثال آقاي سليمي نمين مطالعه و شناخت جامعه نيست، مطالعه و شناخت سير تحولات سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي يك جامعه نيست. چرا ناراح_ت مي شوند وقتي من مي گويم ايدئولوژي؟ براي اينكه درست دارم مي گويم. براي اينكه از ديد اينها تاريخ تقسيم شده به يك سري شخصيت هاي سفيد و خادم و يك سري شخصيت هاي سياه و خائن. براي اينها تاريخ اين جوري است. تمام اسنادي كه آقاي سليمي نمين مي آورد، تمامش شكايت از اين مي كند كه آقاي تفرشي گفته، مصدق گفته، حسن گفته، تقي گفته كه رضاشاه چقدر خائن بوده. ببينيد شما از يك دانشجوي سال اول تاريخ هم وقتي بروي بپرسي، به شما يك قول معروف معرفت شناسي تاريخي را مي گويد، مي گويد: مورخ چيزهايي را انتخاب مي كند كه به آن ها اعتقاد دارد. به عبارت ديگر يعني چه؟ يعني آقاي سليمي نمين مي رود هميشه فكت هايي را پيدا مي كند، مي رود هميشه اسنادي را پيدا مي كند كه حسب آن اسناد، رضاشاه آدم خائني بوده. اين مورخ نيست، اين محقق نيست، اين اصلاً بي طرف نيست. اين اصلاً نگاه بي طرفانه به تحولات ندارد. تاريخ، گذشته، انگلستان، هستي، بشريت براي آقاي سليمي نمين و براي آقاي سلطاني مثل دفتر حضور و غياب معلم كلاس اول ابتدايي است. حسن؟ حاضر. تقي؟ حاضر. عباس؟ غايب. ببينيد تاريخ از نظر اينها اين جوريه. پهلوي ها: خائن، رضاشاه: خائن، ناصرالدين شاه: خائن، مصدق: اِي، حالا معلوم نيست، اسمش را فعلاً بكشيم بياوريم پايين از خيابون تا بعد ببينيم چه مي شود. ببينيد

ص: 45

اين نيست، اين تاريخ نيست. اين نگاه ايدئولوژيك زدۀ من و آقاي سلطاني و آقاي سليمي نمين است به گذشته مان و حسب اينكه ما چه چيزي را سفيد ببينيم، آن را مي آوريم مي گوييم به به و چه چه، حسب اينكه ما چه را سياه ببينيم آن را مي گويم... ببينيد شما تا صبح هم بنشينيد پاي حرف هاي آقاي سلطاني و پاي حرف هاي آقاي سليمي نمين به شما يك كلام نمي گويند كه آيا دستاورد مثبتي هم بوده؟ حداكثرش اين است كه آقاي سلطاني به شما مي گويد استعمار نياز داشت به دانشگاه، استعمار نياز داشت كه فراماسون ها را تربيت بكند، بنابراين آمدند دانشگاه تهران را ايجاد كردند. ببينيد راه آهن اگر شرقي – غربي بود، آقاي سلطاني برمي گشت مي گفت استعمار، مستعمرۀ بزرگي داشت به اسم هند در شرق ايران و غرب ايران هم كه امپراطوري عثماني وارثش شده بود، عراق بود. بنابراين براي اينكه اين دو بخش از مستعمرۀ انگليس به همديگر متصل بشود، راه آهن شرقي – غربي كشيدند. حالا كه شمالي – جنوبي است به شكل ديگري اين بايد...

ببينيد اينها از قبل در مورد رضاشاه تصميم شان را گرفته اند، اينها از قبل در مورد آمريكا تصميم شان را گرفته اند، اينها از قبل در مورد انگليس تصميم شان را گرفته اند، اين جوري نيست كه اينها را بر اساس يك مطالعه رسيده باشند. اسناد تاريخي خوانده باشند. تجزيه و تحليل كرده باشند. آن دود چراغ و ببخشيد حمالي اي كه آقاي تفرشي در لندن دارد مي كند و ورق مي زند ده ها هزار سند را، اينها اين كارها را كرده باشند. نه، تاريخ براي اينها در حقيقت محكمۀ قضاوت است، در حالي كه باز يك دانشجوي سال اول تاريخ به شما خواهد گفت كه ما اصلاًً و ابداً حق نداريم قضاوت تاريخي بكنيم. تاريخ شناخت است، تاريخ شناخت تحولات يك جامعه است، يك فرهنگ است، يك تمدن است، ولي تاريخ از نظر آقاي سلطاني و از نظر آقاي سليمي نمين، تاريخ محكمۀ قضاوت است، تاريخ اين است كه ما بياييم بگوييم كي محكوم بوده، كي سياه بوده، كي خائن بوده، كي رذل بوده، كي فراماسون بوده، كي دزد بوده، كي هيز بوده، كي وابسته بوده. تاريخ براي اينها اين است. تاريخ براي اينها اصلاً و ابداً شناخت جامعه نيست، شناخت فرهنگ نيست، شناخت تمدن نيست. تاريخ براي اينها اصلاً علم نيست، شناخت نيست. تاريخ براي اينها ايدئولوژي است، اسباب محكوم كردن است.

بهبودي: تشكر. آقاي تفرشي شما يك...

ص: 46

تفرشي: حتماً، اول به سئوال ايشان جواب بدهم بعد سعي مي كنم...

البته من به اندازۀ آقاي سلطاني بلد نيستم داد بزنم، ولي سعي مي كنم يك كم آرام تر صحبت كنم. عرض به حضورتان نكته اي كه فرموديد در مورد اظهارات اخير ديويد اوئن، خيلي نكتۀ مهمي هست. يكي از سوءتفاهم هايي كه در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي، به خصوص مخالفين انقلاب اسلامي دارند اين است كه به اصطلاح قدرت هاي خارجي يك جايي در گوادلوپ يك موقعي تصميم گرفتند كه شاه را بردارند و جمهوري اسلامي را بياورند كه حداقل يك اشتباه تاريخي و يك تحريف تاريخي است. اسناد گوادلوپ را من كامل خواندم اصل مذاكراتش را و اصلاً چنين چيزي نيست. گوادلوپ لُپّ كلامش مسئلۀ بعد شاه بود، تصميم گيري در مورد شاه و جمهوري اسلامي، نگراني در مورد اينكه ايران به دست شوروي نيفتد و آيندۀ مناسبات نظامي ايران و غرب و مهمتر از همه اين كه مسئلۀ كنفرانس گوادلوپ تنها مسئله اش ايران نبود، 10 تا موضوع جلسه داشت كه البته مهمترينش ايران بود. اينكه ديويد اوئن مطرح كرده اگر مي دانستند شاه سرطان دارد اين جوري حمايت نمي كردند، درست است. ببينيد زمان دولت شريف امامي «من دارم بر اساس اسناد وزارت خارجة بريتانيا و نخست وزيري بريتانيا خدمت تان عرض مي كنم» دولت بريتانيا و امريكا؛ يعني جيمي كارتر و كالاهان (Callaghan) «دولت كارگر كالاهان» به طور كامل از شاه بدون هيچ گونه چون و چرايي حمايت كردند. يك حادثه اي پيش مي آيد بعد از اينكه شريف امامي سقوط مي كند كه اينها يك مقدار سست مي شوند و بعد هم مسئلۀ بيماري هاي شاه مطرح مي شود. آن حادثه اين است كه پارسونز «Sir Anthony Parsons» وقتي در ايران بوده، خودش و وزارت خارجه البته توصيه كرده در ديدارهايي كه خيلي زياد شده بود آن موقع ها با شاه با سفير بريتانيا در تهران كه سفير بريتانيا به شاه پيشنهاد مي كند و در داخل هم ديگران گفته بودند كه دولت مقتدر نظامي در ايران بر سر كار بياورد و يك آدم قوي نظامي سر كار بياورد. آن جا وقتي اين بحث مطرح مي شود، شاه قبول مي كند منتها مثل خيلي از بزنگاه هاي تاريخي به اصطلاح تعلل نشان مي دهد و از نظر روحي بسيار ضعيف مي شود، به جاي اينكه يك دولت واقعاً مستقل و مقتدر بياورد، مي آيد چه كار مي كند؟ دو تا مسئله داشت: اولاً اين توهم تاريخي كه طرفداران ديدگاه هاي سلطنت طلبي دارند كه شاه دلش نيامد چون آدم دل رحمي بود و نخواست بكشد، اين

ص: 47

تصور كاملاً احمقانه است. كاملاً مشخص است كه شاه به دو دليل خشونت را زياد نكرد: يكي اينكه فكر مي كرد بي اثر است. يعني كشتن زياد تأثير معكوس مي گذارد، نه اينكه دوست نداشت بكشد و از آدمكشي بدش مي آمد و خون مي ديد ناراحت مي شد، بحث اين حرف ها نبود. دوم اگر اين كار را مي خواست بكند كه دولت مقتدر نظامي مي آورد سر كار و پيشنهاد هم داخلي ها و هم غربي ها، ارتشبد اويسي بود و شاه مخالفت مي كند به خاطر اينكه مي ترسيد يك رضاشاه جديدي روي كار بيايد و اويسي كودتا بكند. بنابراين يك نظامي بي دست و پايي كه بدتر از دولت هاي غيرنظامي بود به نام غلامرضا ازهاري را مي آورد سر كار كه من دو سال پيش در يك مصاحبه اي كه يك پروژه اي براي كتاب خانۀ ملي بود، سه روز ما مصاحبه داشتيم با آقاي داريوش همايون كه همين اخيراً فوت شده، همايون آن جا خيلي تصريح كرد اين قضيه را كه انتخاب ازهاري آب سردي بود كه هم بر روي اطرافيان شاه ريخته شد و هم روي متحدين غربي شاه. از آن جا ترديدها شروع شد كه آيا شاه مي تواند؟ و بعد هم مسئلۀ سرطان مزيد بر علت شد. نمي دانم توانستم توضيح بدهم؟ تا زمان روي كار آمدن ازهاري هيچ گونه ترديد، يك درصد هم ترديد از حمايت صد در صد از شاه در غرب وجود نداشته.

[صداي يك خانم از دور]

بهبودي: خانم محترم من نديدم شما اجازه بگيريد. عذرخواهي مي كنم. اجازه بدهيد آقاي تفرشي صحبت شان تمام بشود.

سلطاني: تمام نشد؟ گفتند تمام شده كه.

تفرشي: نه تمام نشده، يك چند كلمه اش هنوز مانده. ببينيد من همان طوري كه خدمت تان عرض كردم بحث ديويد اوئن كاملاً درسته و بعداً هم در گزارشات كالبدشكافي انقلاب هم به اين مسائل اشاره كردم. نمي دانم توانستم پاسخ شما را بدهم يا نه؟ حالا باقي اش را هم در بحث هاي ديگر مي گويم. يك نكته اي كه در مورد صحبت هاي جناب آقاي سلطاني عرض مي كنم اين است كه اگر ايشان ساليان سال شفاهاً از رضاشاه انتقاد مي كنند و تعرض مي كنن_د و فحش مي دهند، من مكتوب سال هاست اين كار را انجام مي دهم، بنابراين من اين صحبت هاي خاكستري و كنايه و نمي دانم رضا پهلوي را مي خواهند سركار بياورند و فلان و اينها، اينها به من يكي

ص: 48

نمي چسبد، چون به اندازۀ كافي فحش اول و آخر و زن و بچه را در خارج از سلطنت طلب ها و مجاهدين خلق صبح تا شب دارم مي خورم و خيلي بيشتر از اينكه شما حتي بتوانيد تصور كنيد به بنده مستقيماً براي اينكه مخالف سلطنت هستم، فحش مي دهند. اين حرف ها متأسفانه درست نبود طرحش در اينجا. دوم اينكه من يك اختلاف ديگر هم با روش كار ايشان دارم؛ من متأسفانه به خصوص در اين دو، سه سال اخير اين بررسي اسناد مربوط به انقلاب برايم خيلي دردناك بود، براي اينكه من اسناد را كه مي خوانم سعي مي كنم كاملاً بي طرفانه گزارش راجع به آن ها بنويسم يا مقاله بنويسم، چه از نظر فكري با خودم سازگاري داشته باشد و يا نداشته باشد. من متأسفانه مثل ايشان عباراتي كه به كار مي برند، هيچ كس، صد در صد، مطلق، همۀ محققان، با اطمينان كامل، از اين عبارات كم استفاده مي كنم، چون آدم كم سوادي هستم، تاريخ مي خوانم و تاريخ مي نويسم براي اينكه سوادم بيشتر بشود و اين نادانسته هايم را تبديل به دانسته بكنم. من متأسفانه مثل ايشان همه چيز را نمي دانم كه فقط در اسناد تاريخي دنبال استشهاد براي خودم بگردم. متأسفانه من قبول دارم اين ضعف را و بايد سعي كنم، تا حالا نشده ولي ان شاءالله از اين به بعد سعي مي كنم جبران بشود. مطلب بعدي اي كه وجود دارد اين است كه اين بحث مستبد مصلح را كه گفتم از خودم درنياوردم، شما اگر مطالعه بفرماييد ادبيات بعد از دورۀ مشروطه را تا ظهور رضاشاه، مرتب هست، نه تنها در داخل ايران، در خارج از ايران هم هست. اقبال لاهوري شعر معروفي دارد كه مؤيد اين بحث است؛ مي گويد:

آنچه بر تقدير مشرق قادر است عزم جزم پهلوي و نادر است

اين مال اقبال لاهوري است. اين نگاه كه يك آدم قلدر زورگويي بيايد كه صالح هم باشد و كار را درست كند، نگاه من نيست، نگاهي است كه در بخشي از جامعۀ ما رايج بوده آن موقع. من اصلاً بحث داوري نكردم كه بگويم بد است يا خوب است. اينكه خوب است يا بد است، بحث ديگري است.

بهبودي: خيلي ممنون. زمان، زمان آقاي سليمي نمين است منتها...

بهبودي: براي همه علي السوّيه است، همه ايدئولوژي دارند و كسي نمي تواند ادعا

كند من بدون پيش فرض و ايدئولوژي به تاريخ مي نگرم، اما رقيب من ايدئولوژيك مي نگرد، لذا اين مباحث بايد ابتدا به اين پيش فرض پاسخ دهد كه آيا نگاه

ص: 49

غيرايدئولوژيك به تاريخ اصولاً وجود دارد يا نه؟

سليمي: من در تأييد خواهر يا برادري كه اين سئوال را مطرح كردن عرض كنم كه به محضي كه من گفتم حالا فرض كنيد تاريخ نگاري در بعد از انقلاب اسلامي ايدئولوژيكه، حالا ايدئولوژيك هم به مثابة آن چماقي كه شما ساختيد، من رفتم كد آوردم از دوران قبل از انقلاب اسلامي، جواب آقاي زيباكلام بايد چه باشد؟ بايد اين باشد كه مثلاً فرض كنيد آن كدي كه شما از مصدق آورديد، آن كد را جعل كرديد، مصدق اين گونه نگفته، اين گونه بايد در قبالش جواب باشد، نه؟ يا آن سندي كه آقاي سيروس غني از اسناد انگليس آورده كه رضاخان را اولين بار آيرون سايد انتخاب كرد اين سند جعلي است، اين جوري بايد جواب مي دادند ديگر. رفتند گفتند شما بچۀ مدرسه نمي دانم اول دبستان هستيد و نمي دانم از اين حرف هاي هو كردن همديگر كه باز هم گفتم شأن محيط دانشگاه نيست، من نه اينجا اومدم كه تأييد صلاحيت علمي خودم يا تاريخ نگاري را از آقاي زيباكلام بگيرم، قطعاً ايشان هم اينجا نيامدند كه تأييد از بنده بگيرند. اينجا ما آمديم كه اگر بنده حرفي زدم كه مستند در تاريخ نبود، بدون چماق بگويم آقا شما مثلاً آن سندي كه داريد ارائه مي دهيد غلط است، اين سند را جعل كرديد و اين سند مستند نيست، اين پايه و اساس ندارد. متأسفانه وقتي كه من آمدم گفتم آقا فرض كنيد اصلاً آن چماق سازي شما راجع به ايدئولوژي درست باشد، مصدق دارد مي گويد آقا رضاخان و اينها را، نه جنبۀ مذهبي دارد و نه سخن او در ظرف زماني بعد از انقلاب بيان شده، آقاي زيباكلام بايد به اين جواب بدهد و خب جواب ايشان يك حركت تحقيرآميز توسل به يك حركت تحقيرآميز ديگري است. خب من بيايم بگويم كه آقاي زيباكلام شما مثل آن بچه هاي پيش دبستاني هستيد كه به به به مي گويد، خب اينكه شأن ما نيست كه، كه ايشان بگويد شما مثل بچة اول مدرسه هستي، من بگويم كودكستاني هستي، اين برخورد بسيار سخيفي است كه ما در محيط هاي علمي مي خواهم كه با چماق، حالا اگر آن چماق كارآيي نداشت يك چماق ديگر برداريم روي سر هم بزنيم، خير. عرض كردم اگر مي خواهيم سخن مستند راجع به پهلوي بگوييم، علي القاعده اين اسناد بيگانگان هست، من با يك كسي مشابه آقاي زيباكلام در يك جايي صحبت مي كردم، گفت اصلاً كودتاي 28 مرداد معني ندارد، كودتا نبوده. گفتم آقا خود انگليسي ها دارند مي گويند كودتا كرديم، خود امريكايي ها

ص: 50

دارند مي گويند كه حالا ما ناراحتي ايراني ها را به خاطر دخالت مان در كودتا درك مي كنيم، بعد شما مي آييد مي گوييد كه اصلاً اينها كودتا نكردند در ايران؟ خب با اين شيوه كه نمي شود بحث كرد. به قول معروف كاسه داغ تر از آش كه نمي شود شد، خود آن حضرات وقتي مي گويند ما اين كار را كرديم، ما رضاخان را انتخاب كرديم، بعد شما نمي توانيد بگوييد كه آقا همۀ اين حرف ها راجع به اينكه رضاخان انتخاب شده، اينها همه اش ايدئولوژيك است، اينها همه اش بچه مدرسه اي است، من اين را اصلاً به عنوان تاريخ نگار قبول ندارم، من نه حالا افتخارم خواهد بود كه شما قبول داشته باشيد يا شأنم مثلاً نازل مي شود كه شما قبول نداشته باشيد. اينجا من آمدم كه شما بگوييد كه فلان كدي كه داريد مي آوريد غلط است، كه فلان دانشجويي كه اينجا نشسته، فلان محقق بررسي كند ببيند كه حرفي كه من مي زنم غلط است؟ اين جور همديگر را خرد كردن و له كردن با چماق هاي مختلف عرض كردم در شأن محيط علمي نيست. من مطمئنم الآن كدهاي ديگراي كه بياورم در مورد بحث رضاخان كه اصلاً ربطي به بحث انقلاب ندارد، آقاي زيباكلام باز با يك شيوه هاي ديگري تحقير را دنبال خواهند كرد، نه شيوۀ علمي و متأسفم كه در محيط هاي دانشگاهي ما اين جوري داريم بحث ها را دنبال مي كنيم. اينكه رضاخان چه كار كرد بحث خوبي است. حالا از اين مسئله عبور كنيم و قطعاً رضاخان را بر اساس مستندات خود انگليسي ها، آنها آوردند و حالا اين آدم آدمي بود كه در جهت مصالح ملي كار كرد يا كار نكرد، راجع به آن هم بحث خوبي داريم. اين درست نيست كه بگوييم اگر رضاخان مي آمد راه آهن شرقي و غربي هم مي زد شما يك ايرادي مي گرفتيد. مگر ما ايراد گرفتيم؟ همۀ كساني كه مصلح بودند در زمان دوران پهلوي، آن ايراد را آنها دارند مي گيرند و اولين بار در مجلس مصدق مطرح كرد كه اين خيانت است، يعني بعد از شهريور 20 اين را مصدق مطرح كرد كه اين بزرگ ترين خيانتي بود كه رضاخان به ملت ايران انجام داد، حالا اين ربطي به بعد از انقلاب دارد؟ كه باز اين حرف هاي عرض كردم چ_ماق منشانه را دنبال كنيم كه بعد از انقلاب شما مي خواهيد سفيد و سياه كنيد، حالا من مثالي كه زدم ايشان درماندند، پس معلوم شد كه ما سياه و سفيد نمي كنيم، مصدق را مثلاً يك انتقاداتي بهش داريم كه همين مصدق را بعد مي گوييم كه مثلاً ايراد... خير اين جوري شيوه نيست، در بعد از انقلاب خوشبختانه اين آزادي وجود دارد كه ما بتوانيم بحث هاي مختلف را به نقد بكشانيم و بعد به يك

ص: 51

جمع بندي برسيم، در مورد راه آهن قطعاً حتي قبل از روي كار آمدن رضاخان بر اساس بند دوم قرارداد رويترز كه ملت ايران عليه آن به پا خاستند و آن را وادار كردند كه لغو بشود، بند دومش همين بحث راه آهني است كه بعدها به دست رضاخان دنبال شد، يعني شما بند دوم قرارداد رويترز را مطالعه كنيد، بنابراين حرفي كه مصدق در بعد از شهريور 20 مي زند درست است، دقيقاً رضاخان خواستۀ انگليسي ها را براي دستيابي انگليسي ها به شمال ايران و بحث آن چتر امنيتي كه انگليسي ها دنبال مي كردند دنبال كرده، يا كارها و اقدامات ديگر، من فرمايش ايشان را كاملاً درست مي دانم، ما سياه ترين افراد را در تاريخ كه اين را هم يك جعل مي دانم. شما كتاب آقاي زيباكلام را مطالعه كنيد ببينيد كه ايشان قضاوت در تاريخ مي كنند يا نه؟ اينجا كه مي رسند و مي خواهيم يك عنصر انگليسي را راجع بهش قضاوت كنيم مي گويند قضاوت نكنيد! اما ببينيد در كتاب «ما چگونه ما شديم» چند جا ايشان قضاوت تاريخي مي كنند، فلان جريان را يك جريان تيره مي گويند، فلان جريان را برخورد مي كنند، قضاوت دارند در جاي جاي اين كتاب در مورد مسائل تاريخ معاصر ايران قضاوت مي كنند، بعد اينجا كه مي آييم و مي خواهيم به يك جمع بندي برسيم مي گويند كه تاريخ كه محل قضاوت نيست، اينجا كه نبايد ما قضاوت كنيم، اين چه حرفي است؟ اين تناقضاتي است كه ما در واقع مي سازيم به خاطر اينكه بتوانيم به يك جمع بندي غلطي نائل بياييم. ببخشيد.

بهبودي: آقاي سلطاني نوبت شماست.

سلطاني: ويژگي....

ببخشيد سئوال، بله؟ اجازه بدهيد كه صحبت تمام شود بعداً، يك لحظه اجازه بدهيد. ويژگي....

اجازه بدهيد خانم يك لحظه. ويژگي جلسات ميزگرد اين است كه ديدگاه هاي مختلف و متضاد حتي با شيوه هاي مختلف خوب، بد، خوشايند، ناخوشايند طرح مي شود و مخاطبان محترم هستند كه خودشان داوري مي كنند، هم در نحوۀ استدلال، هم در مطالب و مواد استدلال ها و هم در اخلاق و انصاف علمي. بنابراين اصراري نيست كه ما بخواهيم اينجا نتيجه اي بگيريم يا به توافقي برسيم، اما آنچه مسلّم است، نمي شود با كشيدن عكس مار و نشان دادن آن و مثلاً رنگ گذاشتن دور آن جلوۀ نوري بهش داد و نمي دانم جلوۀ صوتي و تبديل كردنش به پاور پوينت نوشتۀ مار را برد زير

ص: 52

سئوال. داستانش را شنيديد ديگه؟ يك آدمي آمد گفت آقا نگاه كنيد اين بي سواد است يا من؟ عكس مار را

كشيد و مردم بي سواد بودند همه گفت_ن ت_و، چ_ون آن يكي نوشت_ه ب_ود مار و مار را ن_م_ي توانستند بخوانند، ولي اين عكس مار را مي شناختند، گفتند پس تو باسوادي. در مورد مسائل تاريخي، در مورد حرف هايي كه اينجا زده شد، بعضي از مطالب را دوستان مي گويند و چند لحظه بعد منكرش مي شوند، چندين بار حالا ضبط شده، شما هم مي توانيد متن صوتي و تصويري اش را بعداً تهيه بكنيد و هم مكتوبش را، چندين بار از ك_لمات يق_يناً، يقيناً ترديدي نيست، ترديدي نيست (با تأكيد) استفاده كردند، حكم هاي خيلي قاطع و محكم در مورد مسائل تاريخي و غيرتاريخي كه در مورد آن هيچ نوع مطالعه و تخصصي هم ندارند مي كنند، بعد كه موقع بحث و تحليل مي شود، بعد يك باره طرح مي شود كه نه ما اصلاً ادعايي نكرديم و ما نمي دانم از نظر علمي ادعايي نداريم و حكم نمي كنيم. به هر حال اينكه چه كسي حكم كرده و چه كسي حكم نكرده و چگونه حكم كردند من فكر مي كنم كه با رجوع به كليت بحث توسط خود مخاطبان محترم قابل داوري است، بعد هم بعضي از موارد اصلاً فرض بفرمائيد كه نسبت به شخص خاصي نيست، بعد من براي اينكه موضوع را عوض كنم يك نوع حملۀ موهوم خيالي عليه خودم درست مي كنم كه ضمناً سست هم هست، بعد در آن سنگر سست ماسه اي كه درست كردم شروع مي كنم دفاع كردن و پيروز هم مي آيم به ميدان، اصلاً در صورتي كه خيلي از مسائل آن جوري كه با توجه به رجوعي كه مطالب ضبط خواهد شد و نوشته خواهد شد و صوتي و تصويري در اختيارتان هست، مي بينيد كه خيلي از پاسخ هايي كه داده شده ربطي به آن بحث ها نداشته و حمله اي هم در كار نبوده. اما اينكه دو نگرش هستي شناسانه متضاد است كاملاً درست است، اما اين دليل نمي شود كه ما تحريف بكنيم. من عرض كردم سياه و سفيد و خاكستري، اما عم_داً خاك_ستري اش را مي گذارند كنار و مي گويند كه اينها فقط سياه و سفيد مي بينند، نقل قول از مصدق كردند و گفتند كه شمالي، جنوبي نبايد باشد، بعد مي گويد اگر شرقي، غربي بود، فلاني ايراد مي گرفت در صورتي كه من نقل قول تاريخي كردم، بعد تازه مگر قرار است ما در بحث علمي نيت خواني بكنيم، قصه پردازي بكنيم و نمي دانم بگوييم كه در ذهن شما چه مي گردد؟ بله اگر رضاخان خيلي از كارها را نكرده بود و خيلي از كارهاي خوب را كرده بود، چه بسا يك شكل ديگري در تاريخ

ص: 53

در موردش ثبت مي شد و داوري مي شد، فعلاً سخن بر سر آن كارهايي است كه او كرده و داوري متناسب با

واقعيت و تاريخي وجود داشته، اما كي گفته كه داوري وجود ندارد؟ قضاوت وجود ندارد؟ هم در صحبت هايي كه الآن شد، هم در ساير نوشته ها و مصاحبه ها تا دلتان بخواهد انواع و اقسام داوري ها و احكام كلي ايدئولوژيك، سياسي، تاريخي، اجتماعي، غيرعلمي و علمي همين طور توسط دوستان محترم ارائه شده به جامعه، بعد آنجايي كه پاي محاسبه و بحث و استدلال است، فوري عقب نشيني كه نه اصلاً داوري نيست، كسي در مورد تاريخ اظهارنظر مي كند كه هيچ تخصصي در زمينۀ تاريخ ندارد. آن زماني كه آن دوست عزيزمان هنوز رشتۀ علوم سياسي را شروع نكرده بود، يك بنده خدايي كه ايشان متهم كردند، آن موقع داشت در اسناد غلت مي زد، حداقل فضل تقدم ده ساله نسبت به ايشان دارد در مورد تحقيق تاريخي و تحقيق سندي و حتي از جنبۀ صلاحيت علمي، اما مع الوصف مشك آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد. حالا اينكه بنده يا ديگري بخواهد از محتواي استدلال، از مطالب استدلال مخاطب مي تواند تشخيص بدهد كه آيا اين بحث بحث علمي هست يا نيست؟ والّا كسي كه سندشناس است بيايد در مورد مسائل جامعه شناسي صحبت كند، كسي كه علوم سياسي خوانده بيايد در مورد تاريخ اظهارنظر كند، بعد هم بگويد اين نظريۀ من علميه و لاغير و حكم است و همه هم بايد از آن تبعيت بكنند، البته تاريخ جاي بحث علمي و شناخت و در عين حال جاي داوري هم هست. اينكه تكرار مي شود كه آبروخري نيست و آبروبري ني_ست، اتفاقاً هست، اتفاقاً آبروخري هم مي كنند، اصرار بر اصرار كه آبرويي براي رضا پهلوي، ولو به حداقل، ولو به ده درصد خريده شود، اساساً تاريخ وسيله اي است كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم محل داوري است، محل قضاوت است، البته با اتكاي به مطالب و مستندات علمي و اصول انصاف، اما از آن طرف ما تاريخ سفارشي هم داريم، تاريخ پادشاهان هم داريم، تاريخ سي.آي.اِي و ام.آي.سيكس كه سفارش مي دهند، داريم، تاريخي كه بنياد كارنگي (Carnegie) و بنياد راكفلر (Rockefeller) سفارش مي دهند، آن را هم داريم. وظيفۀ اين تاريخ چيست؟ ساختن يك چهرۀ مجعول زيبا از ديكتاتورها و مستبدان معاصر و تاريخ، بله خيلي ها تاريخ را وسيله اي براي مشاطه گري و ترميم چهرۀ ديكتاتورها قرار دادند، در گذشته هم بوده پادشاه ها تاريخ نويس هايي را اجير مي كردند، مي نوشتند، بعداً همان ها شده اسناد

ص: 54

تاريخي، بنابراين در تاريخ مشاطه گري و ترميم و رتوش چهرۀ مستبدين بسيار وجود دارد، مهم اين است كه ما با اتكاي به مطالعه و مباني علمي بتوانيم تاريخ جعلي را از تاريخ حقيقي تشخيص بدهيم، اسناد را بررسي بكنيم، استدلال ها را بررسي كنيم، اما اينكه حالا مارك زده شود كه تا صبح هم آقا اينجا باشي فلاني نمي گويد كه مثلاً رضا پهلوي يك كار مثبت هم كرده، خب وقتي نكرده تا صبح كه هيچي، تا صد سال ديگر هم بنشينيد من كه نمي توانم جعل تاريخ بكنم، من كه پولي از بنياد پهلوي، فرح پهلوي يا از خانوادۀ پهلوي نگرفتم كه به زور اينجا بگويم. بورسيه هم از طرف آنها نشدم، سفارش هم از سوي آنها نشدم، اگر شما سند و مدركي داشتيد و اثبات كرديد كه كار خوبي كرده بسم الله ارائه بدهيد، اما مايي كه تحقيق كرديم، اسنادي كه وجود داشته، اسناد نشان مي دهد كه كار مثبتي نكرده، حالا به زور براي اينكه بگوييم جايگاه رضا پهلوي در چهره هاي سياه تاريخ نيست بكشانيمش در بخش خاكستري و بگوييم كه كار خوب هم كرده، نه تاريخ چهره هاي سياه دارد، سفيد دارد، خاكستري هم دارد، اما رضا پهلوي مثل هيتلر و استالين و صدام جزء چهره هاي سياه تاريخ است، اگر تمام عالم هم جمع بشوند، ساعت ها هم صحبت بكنند، البته ما هم پايش مي ايستيم، صحبت هم مي كنيم، استدلال هم مي كنيم، اما قادر نخواهند بود سند و استدلال عاقلانه اي براي اثبات مثبت بودن اقدامات رضا پهلوي ارائه بكنند، ضمناً اين دگم گرايي و نگاه مطلق گرايانه نيست، نگاه واقع بينانه است، ما نبايد واقعيت را دستكاري بكنيم فقط به خاطر اينكه مي خواهيم يك ژست منصفانه و اخلاق مدار بگيريم، چرا كسي اين ژست را در مقابل هيتلر نمي گيرد، شما مي توانيد يك خط در كشورهاي غربي، فقط يك خط در يك كتاب يا مقاله بنويسيد و بگوييد حزب نازي هم خدماتي كرده، فوري به نام آنتي سبيتيزم شما را از زندگي ساقط مي كنند، بيچاره تان مي كنند، محاكمه تان مي كنند، به زندان مي افتيد. اصلاً صحبت بر سر بحث علمي نيست، آيا به شما اجازه مي دهند كه در مورد استالين يك خط از او دفاع بكنيد و از او صحبت بكنيد يا در عراق امروز كسي به شما اجازه مي دهد از صدام صحبت بكنيد ك_ه ما در ايرانمان آن چنان آزادي هست كه در اين سي ساله ده ها نفر از رضا پهلوي و محمدرضا پهلوي در كت_اب ها و نوشته ها و صحبت هايشان دفاع كردند و هنوز هم مي كنند، اما اين نجابت و تسامح و تساهل فرهنگ ايراني است كه اجازه مي دهد اين صحبت ها مطرح بشود و در موردش هم

ص: 55

بحث و استدلال مطرح مي شود.

بهبودي: خانم محترم چه سئوالي داشتيد اجازه بدهيد، قبل از شما اجازه گرفتند. بله بله سئوال تان را از چه كسي مي خواهيد بكنيد؟

پرسش كننده خانم: با تشكر از اساتيد محترم كه از مشكلات در ايران فرار نكردند و واقعاً تشكر مي كنيم. به افتخار تمام ايراني ها و تماميت ارضي كشورمان. خب در واقع دوران به اصطلاح گل در تاريخ اگر اجازه بفرمائيد توي زبان فارسي ما حرف گاف داريم درسته؟ توي زبان انگليسي هم گ وجود دارد، اصلاً در زبان چيني مُهول بوده، چطور مغول شده؟ و اگر وحشي بودن چرا اصلاً كتابخانه هاي ما را آتش زدند و اگر...

به هر حال چه سودي داشت؟ ضمن اينكه اگر اينها حمله كردن پس چرا كتاب هايمان، رفرنس مان دانشگاه شانگهاي نيست؟ دانشگاه كمبريج و شيكاگو و نمي دانم حالا به هر حال دانشگاه هاي مختلف بيرمنگام (Birmingham) گلاسكو و غي_ره و ذلك است، رفرنس هاي مثلاً كتاب ها و مجلات مختلفي وجود دارد.

بهبودي: خانم لطفاً خلاصه بفرمائيد.

پرسش كننده خانم: بله، بنابراين تاريخ ما تحريف شده، تاريخ نويس هايي كه بودند اصلاً مثلاً ويل دورانت را وقتي كه مي خوانيم كاملاً القائات است، بيشتر مسائل القائات روانشناختي است، يعني تعريف و تحسين از فرهنگ و تمدن ايران، بعد لابه لاي كلمات به طور نامرئي كه اينها بايد رمزگشايي بشود چه مواردي...

بهبودي: بله درسته، سئوال تان را مرتبط با صحبت هاي امروز...

پرسش كننده خانم: بله صحبت هاي امروز اين است كه ما تمام مشكلات مان از آنجا نشأت مي گيرد كه گرافيست ها و دكوراتورهاي ما در واقع «ما نگوييم بد و مي به ناحق نكنيم/ جامۀ كس ندريم و دلق خود ازرق نكنيم» و «مغلطه بر دفتر دانش نزنيم/ آسمان كشتي ارباب هنر مي شكند». گياهي را كه صد ميليمتر در ساعت در شيشۀ سفيد رشد مي كرد در شيشۀ آبي قرار دادند، شما كه ادعاي علم مي فرمائيد ما خيلي چيزها را نمي دونيم، باشد آقا من همين را مي پرسم كه شما بفرمائيد كه اين چقدر رشد مي كند؟ آيا آرامش با رخوت تفاوتي ندارد؟ اگر توي ديكشنري اجازه بديد...

بهبودي: باشد، لطف كنيد آن بلندگو را از خانم بگيريد سئوال شان...

پرسش كننده خانم: تو ديكشنري وقتي نوشته بلو ديپرستينگ، افسرده، به هر حال

ص: 56

غمگين كننده به چه دليل؟ به چه دليل پرچم انگليس دارد عملاً توي تلويزيون گرافيست هاي ما، استاد قباد شيوا در مورد لوترك (Toulouse Lautrec) صحبت مي كند كه لوترك بنيان گزار گرافيك در ايران كتابش اصلاً اشاعۀ فحشاست، كتاب لوترك.

بهبودي: بله، تشكر، خيلي ممنون خانم. شما سئوال تان را بفرمائيد خواهش مي كنم.

پرسش كننده خانم: نه خواهش مي كنم اجازه بديد و تاريخ كشور ما وقتي كه اعتياد، و جرم و جنايت و رخوت و سستي گسترش پيدا كند امنيت كشور متزلزل مي شود. اصلاً...

بهبودي: وقت نداريم خانم. به پايان جلسه رسيديم. تشكر.

پرسش كننده آقا: آقاي بهبودي آن سئوالي كه مطرح كردند من در حد يكي دو دقيقه مي خواهم بهش بپردازم. چون ايشان صحبت كرده، من هم بايد صحبت كنم.

بهبودي: شما مي توانيد در حد يكي دو دقيقه صحبت كنيد. متشكرم ازتون.

پرسش كننده خانم: به چه دليل هر بشكۀ نفت هزار دلار است. نفت درياي شمال، تو مجلۀ «نيوزويك» نوشته كه هدف تجزيۀ ايران است...

بهبودي: شما سئوالتان را از چه كسي مي خواهيد بكنيد؟ از آقاي...؟ آقاي زيباكلام.

زيباكلام: آقاي پروين اين بلندگو را بدهيد به ايشان سئوال دارند.

بهبودي: من استدعا مي كنم كه آقاي زيباكلام، فرصت مان تقريباً تمام شده استاد. عذرخواهي مي كنم. آقاي زيباكلام سئوال ايشان و ايشان رو...

پرسش كننده آقا: چشم، ببخشيد من خيلي كوتاه سعي مي كنم كه سئوال را مطرح كنم. اولاً كه من الآن دارم ضبط مي كنم و نزديك دو ساعت اينجا ميزگرد هست به جز دو تا سندي كه آقاي سليمي نمين ارائه دادند و يك سندي هم كه آقاي تفرشي در موردش صحبت كردند ما شاهد بحث علمي نبوديم متأسفانه، خيلي جدال هاي دو طرفه، بيهوده.

تفرشي: من نزديك 500 برگ سند آورده بودم، ولي بحث رفت روي يك موضوع ديگري.

پرسش كننده آقا: من سئوالي كه دارم در مورد پهلوي و رابطه اي كه انگليس بالاخره در پهلوي اول و دوم داشته از آقاي زيباكلام در مورد اين بود كه طبق آن چيزهايي كه خوانديم حالا با سواد ناقص مان اين است كه در دوره اي كه محمدرضا شاه مي خواست

ص: 57

از ايران برود، امريكا سه سياست در قبال ايران داشت كه در كاخ سفيد در مورد آنها ترديد داشتند، يكي اين بود كه فرح زمامدار ايران بشود و وليعهد بشود شاه، يكي ديگر اينكه كودتاي نظامي بكنند و ديگري اينكه كمك بكنند به كساني كه فكر مي كردند حالا دموكراسي خواه هستند و انقلاب را در ايران پيروز بكنند. رابطۀ انگليس با ايران و نگرشي كه انگليس به ايران دارد در اين دوره چه جوري است؟ حالا اگر در اين مورد مي توانيد يا آقاي تفرشي يا هر كدام مي خواهيد و فكر مي كنيد.

بهبودي: من استدعا مي كنم كه چون جلسه به پايان خودش نزديك شده شما پاسخ به سئوال اين دو تا عزيز را با جمع بندي خودتان با هم بفرمائيد.

زيباكلام: چشم، چشم، اطاعت امر. ببينيد در خصوص غرب و مشخصاً واشنگتن و لندن، امريكا و انگلستان دو تا روايت كاملاً متضاد وجود دارد در خصوص نقش اينها در 56، 57 كه نهايتاً منتهي مي شود به بيست و دو بهمن 57. يك نظر، نظر طرفداران انقلاب است كه مي گويند امريكا و انگلستان تا دقيقۀ نود از شاه پشتيباني كردند، به شاه دستور كشتار دادند، به شاه گفتند بگير، بزن، ولي چون نيروي انقلاب قوي تر بود نهايتاً زدند و كشتار به دستور امريكايي ها و انگليسي ها به جايي نرسيد و انقلاب پيروز شد. اين يك نظر است، نظري كه شما كاملاً با آن آشنا هستيد و خب در داخل كشور ظرف اين سي و دو سال منظماً گفته مي شود. يك نظر ديگري است كه بيشتر توس_ط سلطنت طلب ها و مخالفين انقلاب حالا در خارج از كشور عمدتاً رواج دارد و آن هم اين است امريكا و انگلستان زير پاي رژيم شاه را خالي كردند، از پشت به رژيم شاه خنجر زدند و در حقيقت امريكا و انگلستان باعث سقوط رژيم شاه شدند. شاه بارها و بارها در مصاحبه هايش مي گويد كه من نمي دانم چرا امريكايي ها و انگليسي ها دارند من را ب_رمي دارند؟ من نمي دانم چرا آنها آمدند، با مخالفين من متحد شدند. و بارها و بارها اين را از آنتوني پارسونز سفير انگلستان، ساليوان سفير امريكا و كسان خارجي ديگري كه آمدند اين را مطرح مي كند كه چرا سياست شما، يعني امريكا و انگلستان چرا سياست هاي شما در مورد من تغيير پيدا كرده و چرا شما رفتيد به سمت مخالفين من و با همۀ وجود معتقد بود كه آنچه در ايران به نام انقلاب ما مي گوييم به راه افتاده، در حقيقت سناريوي انگلستان و امريكاست. منتها يك سري پاسخ ها خودش داشت مي گفت دليلش اين است كه من در مورد نفت از سال 52 و 53 به اين طرف قرص و

ص: 58

محكم ايستادم. يك پاسخش اين بود كه من چون دارم كشور را صنعتي مي كنم، كشور را پيشرفته مي كنم، نبايد پيشرفت و ترقي ايران ادامه پيدا بكند، يك تصورش اين بود كه امريكا و اتحاد شوروي سابق يك جورهايي با همديگر زد و بند كردند، اما آن چه مسلّم است با همۀ وجود به آن معتقد بود كه من را دارند برمي دارند و تا روزي هم كه زنده بود اين تفكر و اين نظر را داشت. بسياري از سلطنت طلب ها هم چنين نظري دارند و معتقدند كه در بهترين و معصومانه ترين نگاهي كه ما مي توانيم به امريكا و انگلستان بيندازيم، اين است كه بگوييم آنها نه تنها كمكي خودشان مستقيماً به شاه نكردند در سال 56، 57، بلكه نگذاشتند از امكانات خودش هم استفاده بكند. اين را اردشير زاهدي گفته است، داريوش همايون كه آقاي تفرشي اشاره كردند يكي دو هفتۀ پيش فوت شد، اينها به صراحت گفتند كه آنها بودند كه نگذاشتند شاه از امكانات خودش استفاده بكند، براي اينكه قرص و محكم جلوي حالا آن انقلاب بايستد. نظر من خيلي كوتاه اين است كه هر دوي اين روايت ها خطاست. نه امريكايي ها شاه را سرنگون كردند آن گونه كه سلطنت طلب ها و مخالفين انقلاب مي گويند و نه امريكايي ها تا دقيقۀ نود از شاه حمايت و پشتيباني مي كردند، آن جوري كه در ايران گفته مي شود، واقع مطلب اين است كه دست راست امريكايي ها به دست چپ شان مي گفت چه كار بايد بكنيم. دو تا سناريو بود، يك سناريو اين بود كه شاه بايد قرص و محكم بايستد كه توسط جبهۀ برژينسكي از آن حمايت مي شد، يك استراتژي ديگر كه توسط ونس و ديگران بود، اين بود كه رژيم ايران بايد يك تغييرات و تحولات و اصلاحاتي به وجود بياورد، اين وسط كارتر بين اين دو جرياني كه در اطرافش وجود داشت متحير مانده بود و اين تحيّر تا به آخر هم همچنان ادامه پيدا كرد. اما آن چيزي كه اين برادرمان اينجا گفتند، گفتن آقاي اوئن «ديويد اوئن» وزير خارجۀ انگلستان در آن مقطع گفته كه اخيراً گفته مصاحبه كرده، گفته كه اگر ما مي دانستيم كه شاه سرطان دارد، قطعاً در ايران انقلاب نمي شد من فكر مي كنم ما حواس مان نسبت به اين گونه جملات، اين گونه اظهارنظرها بايد جمع باشد و اينها را برنداريم عَلَم بكنيم مثل آن چيزي كه آقاي تفرشي گفتند كه بابا كي گفته از گوآدلوپ شاه بايد برود و شاه را بايد برداريم. آخه اين چه حرف باطلي است، اسناد گوآدلوپ هست، آنچه كه گفتند و آنچه كه تصميم گرفتند، كجا گفتند كه شاه بايد برود، كجا گفتند كه ما شاه را بايد برداريم،

ص: 59

درست مي گويد آقاي تفرشي، اين به علاوۀ يك موضوع در گوآدلوپ است كه مطرح شد از جمله بحران ايران، الآن هم اگر يك كنفرانس بين المللي باشد مسائل مصر مطرح مي شود، مسائل تونس مطرح مي شود، چه بايد كرد در خاورميانه مطرح مي شود. براي اينكه بحران است، بحران ايران هم يك بحران جدي بود، طبيعي بود كه در گوآدلوپ راجع به آن بحث بشود ولي اينكه گفته مي شود در گوآدلوپ گفتند كه شاه بايد برود اصلا و ابداً، هيچ سندي وجود ندارد و هيچ گفته اي وجود ندارد كه...

اما اينكه سرطان شاه مخفي بود، آره شاه آدم شكاكي بود، فوق العاده؛ به هيچ كس اعتماد نمي كرد، حتي به فرح هم اعتماد نمي كرد و سرطان غدد لنفاوي اش را كه از سال 53، 54 شروع شده بود كاملاً مخفي نگه داشته بود، هيچ كس نمي دونست. تنها كسي كه مي دونست علم بود.

نه سفير امريكا مي دانست، نه سفير انگلستان مي دانست، هيچ كسي نمي دانست كه شاه سرطان دارد، بعدها معلوم شد كه بخشي از آن مذبذب بودن شاه، بي اراده بودن شاه، حالت فشل بودن شاه برمي گردد به داروهاي ضد سرطان كه بايد مصرف مي كرده. به داروهاي مخدر و غيره اي كه بايد مصرف مي كرده، يعني به عبارت ديگر آن چيزي كه اوئن مي گويد اين نيست كه ما انقلاب كرديم يا نكرديم؟ اوئن دارد مي گويد كه ما نمي دونستيم كه شاه سرطان دارد والّا سياست هايمان را به شكل ديگري...

ما فكر مي كرديم كه شاه مسلط است. امريكايي ها هم فكر مي كردند كه شاه مسلط است.

بهبودي: تشكر، ممنونم.

تفرشي: خدمت تان عرض كنم كه خيلي كوتاه در ادامۀ اين بحث و بعد هم يك جمع بندي كلي عرض مي كنم خ_دمت تان. در تأييد و تكميل صحبت هاي جناب آقاي دكتر زيباكلام عرض مي كنم، تا سال 1973 مسئلۀ بود و نبود شاه دغدغۀ دولت هاي غربي نبود، به دلايل مختلفي كه ناشي از افزايش چشم گير بهاي نفت بود و قدرتمندتر شدن و ثروتمندتر شدن حكومت شاه ايجاب كرد، مسئلۀ آيندۀ ايران و مسئلۀ...

ده ها گزارش مي بينيد تحت عنوان اينكه اگر شاه بمي_رد، اصلاً ع_نوانش اين است «If King dies» چه خواهد شد؟ از سال 1973 شروع مي شود، هر سال چند تا از اين گزارش ها با همين عنوان ثابت اگر شاه بميرد در گزارش هاي انگليسي و امريكايي

ص: 60

وجود دارد و بحثي كه مطرح مي شود در آن سال و در سال بعد، هم مسئلۀ يك بزنگاه تاريخي در مورد حكومت پهلوي موقعي كه منتقدين مصلح و مشوق حكومت پهلوي، كساني كه منتقد بودند، ولي دلسوز حكومت پهلوي بودند، عده اي از جمله منوچهر آگاه، مهدي سميعي و ديگران، خداداد فرمان فرمايان اينها مي روند پيش شاه و مطرح مي كنند كه توسعۀ اقتصادي با اين شتاب شديد مشكل ايجاد خواهد كرد و اگر مشاركت عمومي و توجه به اميال واقعي مردم نباشد مملكت را به فروپاشي خواهد رفت و خطرناك خواهد بود. شاه هم ظاهراً اين را مي پذيرد، منتها در كمال تعجب و آن نخوت ذاتي كه داشته به جاي اينكه به حرف هاي آنها گوش كند و به اصطلاح فضاي باز سياسي را در سال 52 و 53 ايجاد بكند، همۀ احزاب و همان نيم بند قلابي را هم تعطيل مي كند و حزب رستاخيز را درست مي كند كه الآن خب تقريباً خيلي ها حالا مخالف اين بودند و خود همايون چون با آن هم ه_مزم_ان ص_حبت مي كرديم موافق بود و زاهدي مخالف بود. بيشتر سلطنت طلب ها هم موافقند كه تأسيس حزب رستاخيز يكي از خطاهاي تأثيرگذار و استراتژيك شاه بود، يعني يك جورهايي دوره اي كه زودتر مي توانست به اصطلاح مشكلات را حل بكند نگذاشت و مشكلات را وخيم تر كرد. آن وقت در فاصلۀ 73 تا 79 حكومت شاه رابطه اش با غرب يك رابطۀ عشق و نفرته، رابطۀ love and hate يعني دولت هاي غربي از شاه به اصطلاح دلگيري هايي دارند مي خواستند تنبيه اش كنند، ولي قائل به براندازي و تغيير رژيم به هيچ وجه نبودند. فقط مي خواستند شاه را كنترل كنند به خاطر مسئلۀ نفت و مسائل بين المللي در واقع تحت كنترل، بيشتر تحت كنترل باشد. يك رابطۀ عشق و نفرت واقعاً مي شود كه كلمۀ دقيقي اشت برايش داد تا آنجايي كه من به نظرم مي رسد. همين طوري كه عرض كردم تا سال 77، 78 هم گزارش ها اين بود كه شاه خواهد ماند و به خصوص پارسونز كه روابط خاصي را با شاه داشت، هفته اي دو بار با شاه ديدار مي كرد مرتب مي گويد به خاطر حفظ منافع به خصوص اقتصادي چون بيشترين مبادلات نظامي را با ايران داشتند، روي وجود شاه و همكاري با شاه پافشاري مي كردند تا حدود اوايل 78 كه به اصطلاح ترديدهايي حاصل مي شود و بعد هم همين طور كه عرض كردم كناره گيري شريف امامي مسئلۀ خيلي حادي مي شود و ترديد در مورد ادامۀ سلطنت ديگر به طور جدي در غرب مطرح مي شود. اين حالا يك بحث كلي بود كه مطرح شد، من نظرم اين است كه

ص: 61

با توجه به بحث هايي كه امروز مطرح شد چه در كنفرانس و چه در ميزگرد، تاريخ نگاري ايران و استعمار بريتانيا يا روابط ايران و بريتانيا نيازمند يك نگرش جديد و منابع جديد است، يعني ما بدون نگاه جديد و به اصطلاح هوشمندانه و نگاهي كه به اصطلاح مبتني بر منابع و اسناد جديدي باشد و كمتر ديده شده باشد، نمي توانيم اطلاعات جديدي به شنونده بدهيم، يكي از مشكلات جديدي كه بعضي از سخنراني ها داشت يا صحبت هايي كه خود من يا ديگران مطرح كردم «من از طرف خودم صحبت مي كنم» اشكالاتي كه داشت اين بود كه خيلي در مورد مسائل تكراري بود، بر اساس مطالب گفته شده، به نظر من ما نيازمند اين هستيم كه مراكز آرشيوي ما چه در بازنگري و واكاوي اسناد داخلي، چه در بررسي اسناد خارجي كار بيشتري بكنند. همين نكته اي كه آقاي دكتر زيباكلام فرمودند در مورد اختلاف نظر بين دو ديدگاه امريكا در مورد ايران از سال 78 تا سال 80 كه من سندش را ديدم به شدت واضح كه يك جناح داريم ما شوراي امنيت ملي امريكا برژينسكي و گري سيك (Gary Sick) معاونش، يك نگاه داريم، نگاه سايروس ونس و رئيس ميز ايران، هنري پرشت (Henry Precut) كه آن اولي خيلي تندتر مي خواهد با مسائل ايران برخورد كند، چكشي، نگاه دوم آرام تر است و مي خواهد گره ها را با دست باز كند نه با دندان. ما راجع به اين مسائل كم كار كرديم اطلاعات مان كم است و تحليل هايمان هم ناقص است و چون اطلاعاتمان كم است، يك سري حرف هاي شعاري و كلي را تكرار مي كنيم و به اصطلاح به نظر من اگر قرار باشد فقط يك حرف هايي كه گفتيم بياييم صرفاً يك جور ديگر بازتوليد كنيم، منتها با فريادهاي بيشتري مطرح كنيم اين مطالع__ات راه به جايي نمي برد، هم از جهت متدلوژي، هم از جهت به اصطلاح اسناد جديد و هم رويكرد جديد ما نيازمند كارهاي بيشتري هستيم و من ف_كر مي كنم كه انتشار هر مطلب در اين موارد به دور از بحث هاي شعاري يا كمتر شعاري و بيشتر عميق در هر ديدگاهي و با هر نظري چه موافق و چه مخالف، چه چيزهايي كه دوستان گفتند، چه چيزهايي كه من گفتم به نظر من در هر صورت مفيد است، بهتر است بيشتر چاپ كرد و اجازۀ چاپ كردنش را داد. خيلي متشكر.

بهبودي: خيلي ممنون. آقاي سلطاني شما هم نتيجه گيري و....

سلطاني: من هم خيلي مايل بودم كه مباحث از ابتدا در مورد اسناد و رويدادها و

ص: 62

اعتبار اسناد و تحليل اسناد مطرح مي شد، اما خب ويژگي ميزگرد اين است كه وقتي نفر اول يك بحثي را شروع مي كند به طور طبيعي مسير و جهت بحث را به يك شكلي تعيين مي كند يا حداقل تأثير مي گذارد، به ويژه اينكه در اين فضا بعضي از اعضاي ميزگرد تصور كنند كه بدون پاسخ گذاشتن بعضي از حرف ها با اخلاق و وجدان و انصاف علمي منافات دارد و تعهد علمي ايجاب مي كند كه خب به آن مطالب پرداخته شود، بنابراين اين برمي گردد يك مقدار به طبيعت خود ميزگرد، حتي يك اصطلاحي هم هست در عربي كه به آن مي گويند «البادي أظلم»، اگر كسي معتقد است در اين زمينه ظلمي به جلسه شده بايد نگاه كرد ديد كه چه جوري اين مسير تحميل شد بر جلسه. نكتۀ ديگر اينكه فروشگاه هايي هستند در كشورهاي مختلف دنيا و فكر كنم جديداً هم در ايران ايجاد شده، يك سري اجناس كهنه و قديمي شان را بعد از يك مدتي كه در انبار مي ماند، مي آيند بسته بندي اش را عوض مي كنند، با بسته بندي جديد دوباره در فروشگاه هاي ديگر، البته يك مقدار ارزان تر ارائه مي كنند، حتي مواردي بوده كه مواد خوراكي و مواد فاسدشدني كه تاريخش گذشته، بسته بندي را عوض مي كنند و با تاريخ جديد عرضه مي كنند كه بعضي شان هم رسوايي هاي بزرگي در بعضي از فروشگاه هاي زنجيره اي اروپا و امريكا ايجاد كرده، در ايران خودمان هم اين كار را متأسفانه مي كنند. ما واقعاً نيازمند نوآوري و بداعت در متدلوژي و روش نگرش تاريخي مان هستيم و بايستي دنبال اسناد جديد، ديدگاه هاي جديد و مطالب نو باشيم، اما به شرط اينكه واقعاً نو و جديد باشد، نه اينكه حرف هايي كه در گذشته بارها تكرار شده، اما بنا به دلايلي مثلاً مخاطب دانشجو با اين حرف ها آشنا نيست، حرف هايي كه قبل از انقلاب اسلامي بارها تكرار شده، بعد از انقلاب اسلامي اتفاقاً در اين سي سال جريان قالب تاريخ نگاري چه در داخل و چه در خارج از كشور در همان مسيري بوده كه الآن مطرح مي شود كه روش نو است. در واقع اگر صحبت از نو و كهنه باشد بايستي گفت آنچه هست نگاه و روش كهنه است و ما بايد مراقب باشيم كه با احياي روش هاي كهنه يا مطالب كهنه تصور نكنيم كه مطالب نو را طرح مي كنيم. در مورد تلاش انگليس براي حفظ رژيم شاه، چون عنوان همايش هم «ايران و استعمار انگليس» است، دلايل بسيار زيادي وجود دارد كه به رغم اختلافاتي كه در درون هيأت حاكمۀ انگليس و امريكا به دليل پيچيدگي شرايط... اين نكته را فراموش نكنيد كه اين ملت

ص: 63

ايران بود كه موجب آن تحيّر در درون امريكا و انگليس شده بود، اين پيچيدگي و دشواري فهم مسائل داخلي ايران بود كه چون آنها با آن آشنا نبودند و الگوهاي شان و معادلاتشان نمي توانست تحليل دقيق و درستي از وقايع داخل ايران عرضه بكند، به همين دليل دس_ت چ_پ و راست شان به همديگر نمي توانست بگويد چه كار بكنند، و همين اختلافاتي ايجاد كرد. اما به رغم همۀ اينها هم امريكا و هم انگليس تا آخرين لحظات براي حفظ شخص شاه كه نماد حفظ رژيم سلطنتي بود تلاش كردند و من امريكا را مي گذارم كنار، نكاتي را در مورد انگليس عرض مي كنم. اولاً كه در همان سال 57 تمام نخست وزيرهاي سابق و وزير دفاع شان و حتي در 26 شهريور 57، جيمز كالاهان نخست وزير و رهبر حزب كارگر وارد ايران مي شود رسماً، 9 روز پس از كشتار مردم در 17 شهريور و از گسترش فضاي سياسي شاه و از رژيم شاه حمايت مي كند، ارتباطات و پيوندهاي اقتصادي و نظامي و سياسي دائماً در سال 57 همين جوري سير مي كرد... و حتي آنتوني پارسونز هم در خاطراتش اين را تأكيد مي كند كه ما تا آخرين لحظه از شاه حمايت مي خواستيم بكنيم در همان آبان 57 ديويد اوئن در BBC مصاحبه مي كند و تأكيد مي كند به همان دلايلي كه پرزيدنت كارتر ارسال پشتيباني و پيام حمايت خودش را از شاه كرده ما هم اين كار را مي كنيم و دوستان صريح اللهجه اي هستيم، ضمن اينكه نسبت به بعضي از مسائل حقوق بشر در ايران نكاتي را مورد انتقاد قرار داديم، اما ما از استقرار و حفظ ثبات رژيم پهلوي حمايت مي كنيم و اين به نفع منطقه است و حتي پارسونز در خاطرات خودش در مورد توجيه علت حمايتش از رژيم شاه ضمن اشاره به منافع ملي خودشان و شرايط رژيم در آخر هم اين را تأكيد مي كند و مي گويد ما اگر بر اساس ارزيابي هاي بدبينانه سياست هاي دو پهلو و مبهمي با شاه در پيش مي گرفتيم، از بسياري از منافع حاصله محروم مي مانديم. خلاصه كنم ما روي شاه قمار كرديم، و ساليان درازي در اين قمار برنده بوديم. من از معدل اين سياست متأسف نيستم، يعني خود انگليسي ها تصريح مي كنند كه تا آخرين ماه ها از حكومت شاه حمايت مي كنند، حتي سفير انگلستان همان خود پارسونز 5 ماه قبل از سقوط حكومت پهلوي در ملاقات با شاه رسماً همراه با سفير امريكا مي رود و مي گويد كه ما در بالاترين سطح از شما حمايت مي كنيم و به شاه گفتيم كه تا انتها از بقاي شما و از بقاي رژيم سلطنتي پشتيباني خواهيم كرد، اما شرايط و سرعت شرايط تا جايي

ص: 64

پيش رفت كه طرح پشتيباني امريكا و انگليس با شكست مواجه شد و در واقع اين ارادۀ ملت ايران بود كه بر ارادۀ دولت استعماري انگليس و دولت استعماري امريكا غلبه كرد. والسلام عليكم و رحمة الله.

بهبودي: متشكرم. آقاي سليمي دو دقيقه خواهش مي كنم.

سليمي: دو دقيقه، البته خب چون خسته شدند دوستان من فقط در دو دقيقه برخلاف ديگران كه چند دقيقه صحبت كردند من يك توصيه اي خدمت شما عزيزان مي كنم به عنوان دانشجويان و پژوهش_گران كه از اين قالب هاي ساخته شده نهراسند، واقعاً بررسي كنند اظهارات را، اينكه حالا بنده مثلاً نظر دولتي را مطرح مي كنم اين يك قالب بشود، چون مثلاً حالا فرض كنيد عملكرد فلان دولتمرد موجب بيكاري دانشجو شده، بنده در حوزۀ تاريخ بايد جوابگوي آن مثلاً دولتمرد باشم. اين اتصالات، اتصالات به نظر من كاملاً حسابگرانه است؛ خيلي منطقي نيست. بنده هر كسي هستم بايد نظرم و صحبتم مورد بررسي قرار بگيرد و آنجايي كه غلط است، بگوييم غلط است، آنجايي كه درست است، بگوييم درست است. در اينجا بحث هايي مطرح شد مثلاً در مورد بيماري محمدرضا پهلوي گفته شد فقط علم خبر داشت، خب از ابتداي بيماري لااقل هر هفته يك پزشك فرانسوي به اتفاق دستيارش مي آمد ايران و شاه را معاينه مي كرد، خونش را به فرانسه منتقل مي كرد، خب پس بنابراين خير، اين حرف غلط است كه بگوييم فقط و فقط از بيماري محمدرضا پهلوي، علم اطلاع داشت، لااقل بر اساس مستندات تاريخي اين پزشك و دستيارش كه در كتاب «آخرين سفر شاه» ويليام شوكراس مي گويد توضيحاً كساني را كه از جريان بيماري اطلاع داشتند. حالا مي خواهيم چه چيز را ثابت كنيم با اين مسئله اي كه بگوييم آقا هيچ كسي از بيماري محمدرضا اطلاعي نداشت. غير از علم همان كه علم اطلاع داش_ت، علم يكي از كساني است كه در خدمت سرويس اطلاعاتي انگليس است، همان كفايت مي كرد كه انگليسي ها بدانند، ضمن اينكه گفتم خيلي افراد ديگر هم از بيماري او اطلاع داشتند. اينها تحليل هاي بسيار سطحي است كه بگوييم كه آقا علت فروپاشي محمدرضا پهلوي اين بود كه ما مثلاً از بيماري او اطلاع نداشتيم، اين يك نوع در واقع گريز از آن عملكرد انگليسي ها و امريكايي هاست كه مبناي شان را سود بسيار زياد قرار دادند، هم علم خودش مي گويد اين جوري كه داريد پيش مي رويد ما محكوم به سقوطيم. قبل از علم، ابوالحسن ابتهاج مي گويد، مي گويد ما

ص: 65

به زودي سقوط خواهيم كرد، به خاطر اين كه امريكايي ها دارند فشار مي آورند، همۀ درآمد نفت براي اسلحه هزينه شود، خب براي اينكه اين مسائل مطرح نشود بحث بيماري شاه را مطرح مي كنند كه اگر ما مي دانستيم بيماري شاه را، مثلاً سقوط نمي كرد و مثلاً رژيم...

اينها يك نوع دعوت به سطحي نگري در تاريخ است و پنهان كردن عملكرد بسيار تخريبي قدرت هاي استعماري در ايران است، قدرت هاي استعماري سياست هاي شان چپاول حداكثري بود كه بسياري از دلسوزان طرفدار خود امريكايي ها پيش بيني سقوط را با اين عملكرد داشتند. بنابراين بياييم اين را بحث كنيم كه امريكايي ها فشار مي آوردند، آقاي ابوالحسن ابتهاج به عنوان رئيس سازمان برنامه و بودجه مي گويد آقا من هر دفعه به شاه مي گويم كه چرا هر دفعه بودجۀ نظامي را اين قدر زياد مي كني، بودجۀ نظامي كه اصلاً به درد ما نمي خورد، مي گويد امريكايي ها دارند فشار مي آورند، بعد مي گويد كه آقا اين نمي شود اين منجر به سقوط ما خواهد شد كه ما اصلاً نتوانيم براي ارتقاء وضعيت ملت ايران اقدامي بكنيم و از درآمد نفت براي آنها هزينه كنيم. اين نگاه را دوستان توجه كنند، حالا خيلي از بحث هاي ديگر كه دوستان ديگر هم مطرح كردند من خواهشي كه دارم از شما، از اين چماق ها يك مقداري نهراسيد، مطالعه كنيد، حتي منابع طرفداران غرب را در ايران، اينكه رضاخان برآمدۀ انگليسي ها هست از خاطرات آقاي احسان نراقي مطالعه كنيد كه حالا لااقل آن را نمي توانيم بگوييم كه مثلاً او ايدئولوژيك اسلامي و نمي دانم اين حرف هاست و از اين چماق ها نمي توانيم به سرش بزنيم. ايشان مي گويد كه در بازتاب گفتگوهايش با محمدرضا در آن روزها مي گويد كه محمدرضا وقتي رفت انگليس، رفت درخواست داد كه مركز اسناد انگليس را بازديد كند، بعد پروندۀ پدرش را خواست، در آنجا به صراحت ديد كه او از موقعي كه يك قزاق معمولي است تحت نظر انگليسي ها رشد يافته، اين را آقاي نراقي مي گويد به نقل از محمدرضا پهلوي.

بهبودي: جمع بندي بفرمائيد.

سليمي: بنابراين اين را به يك چماق نپذيريد كه جرأت نكنيد و بگوييد كه آقا همۀ حرف هايي كه زده مي شود بعد از انقلاب اسلامي هم زده شد، همة اينها مي گويند كه محمدرضا پهلوي يك آدم وابسته اي بود، رضاخان وابسته بود بنابراين برخي هم

ص: 66

مي گويند همۀ اين حرف ها را بزنيد كنار و بپذيريد حرف ما را كه ما مي گوييم رضاخان يك فردي بود كه ايران نوين را به وجود آورد. خير در مورد مسائل تاريخي ايران منابع متعدد وجود دارد و من دعوت مي كنم عزيزان را به اين منابع بپردازيد و مطالعه بفرمائيد.

بهبودي: از حوصله اي كه حاضران به خرج دادند سپاسگزارم، از شرح صدري كه شركت كنندگ_ان ب_ه خرج دادند بي نهايت ممنونم، محفل ما را گرم كرديد؛ سپاسگزارم.

مقالات

بررسي رساله بيانيه دفاعيه جنگ جهاني اول

ص: 67

ص: 68

ص: 69

آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري

«حكم جهاد عليه روس و انگليس»

دكتر محمدباقر وثوقي*

آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري، از رهبران فكري و سياسي نهضت جنوب و از جمله شخصيت هاي مبارز در حوزه فعاليت هاي ضداستعماري و به ويژه ضدانگليسي محسوب مي شود. درباره جايگاه سياسي و فكري اين روحاني بزرگ در جنبش مشروطيت، تحقيقات بسياري انجام شده و رسالات متعدد سياسي او به چاپ رسيده است. يكي از فرازهاي مهم زندگاني او، در مبارزات سياسي و قلمي او عليه انگلستان نمايان مي شود. به عبارت ديگر آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري به سبب مبارزات نظامي و سياسي اش و همچنين به عنوان نظريه پرداز اسلامي ضداستعماري در جنوب ايران، از جايگاه ويژه اي برخوردار است. مبارزات ضداستعماري اين رهبر روحاني، فراتر از ايالت فارس و در سطح ملي و منطقه اي مؤثر بوده است.

عمده فعاليت هاي سياسي و فكري آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري، مربوط به دوران انقلاب مشروطيت و متمركز در ايالت فارس و منطقه لارستان بوده است. در واقع اين مبارزات موجب شد او به عنوان يكي از چهره هاي مؤثر فكري و روحاني مشروطيت در جنوب ايران شناخته و آراء و انديشه هاي او سرمشق مبارزاتي مردم

ص: 70

جنوب و بنادر خليج فارس شود. بنيان تفكر سياسي او، بر دو مسئله «مبارزه عليه ظلم و ستم حكام» و «جهاد عليه استعمارگران» بنا شده است و اين دو اصل، از وجوه اساسي فكري و مبارزاتي آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري به شمار مي رود. بر اساس اين دو اصل، او مبارزات خود را در منطقه لار آغاز و تا سال هاي پس از جنگ جهاني اول ادامه داد. شهر لار كه يكي از شهرهاي مهم پس كرانه اي خليج فارس محسوب مي شد، با حضور آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري به يكي از پايگاه هاي مهم انقلابيون مشروطه خواه تبديل شد. فعاليت آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري در دوران مشروطيت با اعلام مبارزة مسلحانه عليه حكومت محمدعلي شاه و مستبدين وارد دوره جديدي شد و پس از پيروزي مشروطه خواهان، او و يارانش به دليل در پيش گرفتن سياست هاي كاملاً مذهبي و مستقل، چندان مورد عنايت و توجه مشروطه طلبان مركز قرار نگرفتند، اما او از پا ننشست و به مبارزات فكري و عملي با استعمار انگليس و ايادي داخلي آن پرداخت. صدور اعلاميه معروف او در لزوم جهاد عليه انگليس از جملة اين اقدامات بود.

در آستانه شروع جنگ جهاني اول، سيد لاري بخش زيادي از نيروهاي خود را از دست داده بود؛ و سرانجام نيز در يكي از درگيري هاي مسلحانه در سال 1914، با رشادت يكي از سوارانش از معركه جان بدر برد و ناگزير به هجرت شد.

او از آن پس، تا آخرين سال هاي عمرش - 1342ه ق/1924م – به حالت تبعيد در فيروزآباد و سپس در جهرم بسر برد و عملاً قادر به فعاليت نظامي و سياسي نبود. در حقيقت، سيدعبدالحسين لاري طي ماه ربيع الاول سال 1322ه ق/1914م، يعني شش ماه پيش از آغاز جنگ جهاني اول – 8 رمضان 1332/ اول اوت 1914- آخرين روزهاي تلاش نظامي و سياسي خويش را با خاطرة تلخ شكست «كورده» و تبعيد اجباري به فيروزآباد پشت سر گذاشت و عملاً از هرگونه دخالت در امور نظامي و سياسي فارس بركنار ماند. اعلامية جهاد سيدعبدالحسين لاري عليه انگليس، بيشترين تأثير را در مشروع كردن حركت هاي مسلحانة صولت الدوله قشقايي، رهبر قدرتمند ايل قشقايي در فارس و تنگستاني ها در بوشهر داشته است. نمونه هاي گوناگون و متنوعي از احكام جهاد عليه انگليس در كتاب «فارس و جنگ بين الملل اول»، «اسناد كميته حافظين استقلال» ، نسخة خطي «بيانيه دفاعيه» ، «يادداشت هاي معين دفتر»، گزارش «سر پرسي

ص: 71

سايكس» و اسناد و مكاتبات شخصي آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري به دست آمده است. عمده تأكيد آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري در اين احكام، هشدار به مسلمانان در مورد اقدامات و فعاليت هاي انگليسي ها در جنوب و اثرات مخرب تداوم حضور آنان در ممالك اسلامي و همچنين لزوم مبارزة تمام عيار عليه آنان بوده است. فتاواي آيت الله لاري مبني بر وجوب جهاد عليه انگليس، از لحني قاطع و كاملاً سازش ناپذير برخوردار و در نوع خود منحصر به فرد بوده است. يكي از اين اعلاميه ها در جريان جنگ جهاني اول و در ايام حضور گستردة انگليسي ها در جنوب ايران از طرف آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري صادر شد و موجي از احساسات ضدانگليسي را در جنوب ايران به وجود آورد و موجب واكنش هاي گوناگوني شده، تأثير بسياري از خود بر جاي گذاشت.

ب. بيانيه فقهي - سياسي جنگ جهاني اول

«اعلام مي شود به هر كس از فرق ششصد كرور مسلمين داخله و خارجه حتي صبيان و نسوان واجب فوري است جهاد و دفاع روس و انگليس و اعوان اين كفار و سد ابواب طمع و بهانه و ماليات و گمرك و قرنطينه و تذكره...»

اينها جملات آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري، مندرج در يكي از چند فتواي جهاد عليه انگليس و روسيه است، كه در جريان جنگ جهاني اول اعلام شده است. تاكنون چند نمونه از اين فتاوا به دست آمده است كه اولين آنها اعلاميه منتشر شده از سوي «كميته حافظان استقلال» در شيراز، ديگري مندرج در كتاب «فارس و جنگ بين الملل اول» و همچنين مكتوب آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري به صولت الدوله قشقايي ، يادداشت هاي خطي معين دفتر، گزارش سايكس و اعلاميه جهاد پيوست نسخة خطي «بيانيه دفاعيه» است كه بخشي از آن آورده شد.

آيت الله حاج سيدعبدالحسين لاري در يكي از اعلاميه هاي خود، اهالي بوشهر و بنادر و ايل قشقايي و ساكنان سواحل و بنادر جنوب را مخاطب قرار داده و كساني را كه با انگليس همكاري نمايند، «خارج از اسلام و محارب با امام زمان» خوانده است. اما بيش از همه، وجه تمايز اين فتوا در مقايسه با ديگر فتاواي آن عصر، واجب دانستن جهاد براي همه اقشار جامعه و از جمله «افراد صغير» و «بانوان» بود، كه اين امر واكنش هايي

ص: 72

را در محافل مختلف فكري و سياسي به وجود آورد و منجر به صدور اعلاميه هاي گوناگون و در حقيقت طرح سئوال و اشكال و شك و شبهه در اين باره شد. حجم گسترده واكنش ها و بهره گيري جناح هاي سياسي و فكري مخالف آيت الله لاري و به ويژه سوءاستفاده جناح هاي حامي انگلستان از اين واكنش ها، موجب شد آيت الله لاري درصدد پاسخ گويي برآيد.

آيت الله لاري در حالي كه از هرگونه حمايت نظامي و سياسي محروم مانده بود، درصدد پاسخگويي به اين اعلاميه ها برآمده و استدلال خويش را در پاسخ به انتقادات ديگر علما به طور مفصل ارائه كرد. هر چند اين جوابيه در آن ايام چاپ نشد، اما در نسخه هاي معدود، دستنويس و منتشر گرديد. ما ضمن معرفي نسخة خطي اين جوابيه، آن را با توجه به مندرجات و محتواي آن «بيانيه فقهي - سياسي جنگ جهاني اول» نام گذاري كرده ايم. پرداختن به اين مجموعه خطي، از سويي مي تواند راهگشاي دستيابي به نحوه برخورد يكي از انديشه گران اسلامي در مواجهه با نمادهاي استعمار در جريان جنگ جهاني اول باشد؛ و از طرفي نيز نشانگر واكنش مذهبي و اعتقادي رايج عصر در مقابل تهاجم نيروهاي بيگانه است.

«بيانيه فقهي- سياسي» در دوازده صفحه به خط شكسته نستعليق و به دستخط «شاهاني جهرمي»، يكي از منشيان آيت الله لاري، نوشته شده است. ابتداي نسخه با اين جمله شروع مي شود: «مقدمه: بدان كه حكمت و مصلحت حضرت سبحان در خلق عالم امكان بجهه [به جهت] محض امتحان كفر و ايمان و مجاهده است با شياطين انس و جان.» در صفحه پاياني مهر چهارگوش آيت الله لاري با عبارت «عبده عبدالحسين» ديده مي شود. اين رساله شامل يك مقدمه در «تشريح فساد و افساد اباليس روس و انگليس» و پاسخ به شش مورد انتقاد از حكم جهاد اوست. آيت الله لاري در هر مورد ضمن بيان اشكال ها و انتقادها، با استناد به آيات و احاديث درصدد جوابگويي به آنها برآمده است. خلاصه اشكال ها و پاسخ هاي آيت الله لاري به آنها از اين قرار است:

1. در پاسخ به اين انتقاد كه فرنگيان از جمله قوم يهود و نصاري محسوب شده و اعلام جهاد عليه آنان مبناي ديني ندارد، آيت الله لاري آورده است: ديوانيان و دولتيان روس و انگليس جداي از ملت مسيح و يهود هستند و تباين و ضديت نوعيه با هر ملتي دارند. او در بخشي از رساله مي نويسد:

ص: 73

و ما قيل از اينكه فرنگ و روس از فرق يهود و نصاري و مجوس هستند، فهو تَوهم و اشتباه و مغلطه محضه؛ چرا كه ديوانيان و دولتيان هر دولتي، فضلاً از روس و انگليس، مثل فرق بابيه و جبريه از اهل نحل هستند، بينونيت كليه و ضديت نوعيه با هر ملتي دارند در امور كليه و جزئيه، خاصه فرنگ و روس كه از اسفح سفاح، افحش فواحش مجوس هستند و بهيچ [به هيچ] قرار و مدار بهايم وحشي و وحشيان، حتي شيطان بني جان رفتار نمي كنند.

2. در مورد اين كه «روس و انگليس داراي قانون و نظم بوده و متابعت از آنها مي تواند مثمرثمر باشد»، آيت الله لاري در پاسخ اشاره مي كند، شدت فساد ايشان به حدي است كه اگر وارد جامعه اي شوند، كليه ثروت ملي و حيثيت اجتماعي آن جامعه را برباد مي دهند. او نمونة اين مدعا را هندوستان دانسته كه تحت سلطة كامل انگليس قرار گرفته است. از اين رو متابعت از آنان را مغاير با منافع جوامع اسلامي مي داند. او در اين باره مي نويسد:

و ما قيل: كه اينها نظم و نسق و قانون دارند، فهو ايضاً توهم و اشتباه و غلط و مغلطه محضه؛ چرا كه شدت فساد و افساد ايشان به حدي است [كه] (اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و كذلك يفعلون) جميع اسلحه و مال و منال و حال و لسان و جان و زبان و ايمان و اقتدار و اختيار مردم را من جميع الجهات گرفته و مي گيرند، حتي اختيار ملك و ملك و مماليك و املاك و آب و زمين و دين و آيين و عرض و ناموس بآنها [به آنها] نمي گذارند؛ و هيچ چيز را فروگذار نكرده، مگر آن كه همه را به حيطة تصرف خود درمي آورند و تمام اعزه و اجله و ملوك مملكت را عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء، محتاج و مسخر و ذل صغار كفار، با هزار گونه عار و شنار كرده و مي كنند، حتي اختيار آب دريا و علف صحرا، اختيار زن و دختر براي احدي باقي نمي گذارند! بلكه اختيار اموات و احياي خود را نيز ندارند! چنانچه هشتاد كرور مدخل موقوفات سلاطين هندوستان است براي اصناف فقرا و انواع خيرات و صدقات؛ اختيار يك دينار، بلكه اختيار توليت و نظارت و وكالت [آن را] به هيچ وجه از براي ذوي الحقوق باقي نگذارده و تمام را خود متصرف شده و تمام ملوك را [مثل] اموات قبور، بي حس و حركت، زنده به گور كرده و مي كنند و اسم آن را نظم و نسق و امنيت و عدالت مي گذارند! اينگونه، نظم و نسق و عدالت و امنيت نيست، بلكه از قبيل سالبه

ص: 74

به انتفاء موضوع است، و اشبه شيء به طبابت طبيب مجنون كه طبابت و علاج مجانين به چوب زدن مي كند، تا به حدي كه از حس و حركت انداخت آنها را، آنوقت مي گويد: جن مجنون را بيرون كردم و او را عافيت و راحت دادم! سر وقت مجنون كه مي روند مي بينند او را كه از شدت زدن مرده [است].

فرنگيان «هر چيزي كه در مقابل ملت و شريعت جعل و تدوين كرده اند، به هر اسم و رسم و قاعده، تمام مفسده و مغلطه است»؛ و در ادامه آورده است:

چگونه مي توان خوردن شراب و بي حجاب كردن زنان و دختران پيش روي چشم اجانب و كشف عورت ايشان را قانون ناميد «و اين قسم از مفاسد شايعه و قبايح فاحشه، اسم آن را قانون گذاشتن محكوم به حكم كفر و شرك صريح است...

3. و اينكه گفته شده است كه طبق آيه قرآني، دوستي با مسيحيان تشويق شده است، پاسخش اين است كه اين آيه قرآني مختص نجاشي آمده است و براي همه مسيحيان نيست؛ بلكه ويژه كساني است كه گوش شنوا نسبت به حقيقت داشته باشند. و ما قيل في القرآن: (ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصاري ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون و اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم نقيض من الدمع)، الآيه. فالجواب: ان ذلك مدح خاص مختص بالمتسلمين من النصاري كالنجاشي، كما هو صريح الوصف و الصله و العله، لا مطلق النصاري؛ فضلاً عمن ينتحل بالاديان بالتهمه و البهتان من اهل الديوان و حزب الشيطان.

4. اينكه گفته مي شود دنياي ايشان – فرنگيان – آباد و معمور است، پاسخش اين است كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافران است؛ و ديگر اينكه آبادي فرنگيان از خرابي ماست و آنها با خراب كردن ما توانسته اند آباد شوند، پس هر چه دارند از ماست و حق مايملك ما مي باشد و «چنانچه كسي تخت و تاج سلطنت و اقتدار مملكت ديگري را به سوء اختيار يا به قهر و اجبار صاحب ملك به انواع سرقت و غضب و نهب غارت كند، عندالعقلا مورد «يعز من يشاء و يذل من يشاء» نيست و نخواهد بود، بلكه مورد غلط و قبح ظلم و جور و ستم و عقوبات جهنم [خواهد بود].»

5. اينكه جهاد بر صغير و زنان واجب نيست، جوابش اين است كه اين امر يعني جهاد با كفار مثل خواندن نماز و به جا آوردن روزه نيست كه بر همه واجب نباشد، بلكه چون اساس اسلام در خطر است، حتي در صورت ترس از قتل و غارت و

ص: 75

خونريزي و هتك نفوس باز هم جهاد بر همه واجب است. چون در غير اين صورت هيچ چيز باقي نمي ماند كه ديگران از آن

بهره مند شوند. در اين مورد مي نويسد:

فالو اجب من مراتب الصلاة و افرادها العديده، احدها الممكن مرتباً لاجمعاً. بخلاف مراتب الجهاد و افرادها العديده الممكنه؛ فانها واجبه جمعاً و جميعاً الا ما تعذر، فيختص هو بالسقوط لاغير، بل قد يسقط الصلاة رأساً عن الصبيان و النسوان احياناً، و لا يسقط مراتب الجهاد و دفاع الكفار عنهم اذا هجموا علي المسلمين و خيف علي بيضه الاسلام، كما في زماننا هذا؛ فأنه يجب علي كافه الناس، حتي النسوان و الصبيان بجميع مراتبها و اقسامها الممكنه جمعاً و جميعاً.

در پايان نسخه خطي «بيانيه دفاعيه» يكي از احكام جهاد آيت الله لاري نوشته شده است كه در پايان آن مهر او نيز با عبارت «اقل خدام الشريعة المطهره» ديده مي شود.

رسالة «بيانيه دفاعيه جنگ جهاني اول» در واقع پاسخ به شبهاتي بوده كه پس از انتشار حكم جهاد و واجب دانستن آن بر افراد صغير و زنان، به وجود آمد و آيت الله لاري را ناگزير به پاسخگويي نمود. بررسي قوت و ضعف فقهي و اصولي پاسخ ها، به مجتهدان صاحب نظر مربوط مي شود. اما صرف نظر از قوت و ضعف استدلال هاي آيت الله لاري، اين رساله نشان مي دهد اين روحاني بزرگ خطر نفوذ استعمار انگليس در ايران را بسيار جدي و مبارزه با اين خطر را از اهم واجبات مي دانسته. او در عمل نيز بر اين اعتقاد استوار بود و طي دوران طولاني مبارزه اش در جنوب ايران در دو جبهه «مبارزه با استبداد داخلي» و «مبارزه عليه استعمار خارجي» گام هاي مؤثري برداشت و از اين جهت از جمله مبارزان خستگي ناپذير جنوب ايران محسوب مي شود. او در آخرين سال هاي حيات سياسي خويش با تلاشي خستگي ناپذير ضمن اعلام جهاد عليه انگليس و روس با انتشار «بيانية دفاعيه جنگ جهاني اول» حضور قاطعانه و سرسختانه خود را در عرصه مبارزه به دخالت خارجي اعلام كرد. اين بيانيه هرگز چاپ نشد و ديگر امكاناتي جهت انتشار انديشه ها و شخصيت هايي همچون او، در شرايط آن دوره به دست نيامد. آيت الله سيدعبدالحسين لاري، شرايط خود را در سال هاي پاياني عمر خود چنين وصف كرده است.

«بالفعل و در معني محبوس به حكم اباليس انگليس و روس هستم. لكن به هيچ وجه قصور و فتور و ضعف و كسور نورزيده و تا آخر قطره خون مصمم ثابت القدم به نحو اتم و الزم در شهادت به مواعيد صادق و كان حقاً نصرالمؤمنين هستم».

ص: 76

پانوشت ها

دانشيار گروه تاريخ، دانشگاه تهران.

،« نجفي » 1. از آيت الله سيدعبدالحسين لاري (تولد 1264 ه ق / 1848 م - متوفي 1342 ه ق / 1924 م) با عناوين

در مراسلات « لاري » نيز ياد شده است، اما به دليل كاربرد وسيع عنوان « موسوي » و « مجتهد » ،« شوشتري »

سياسي و متون تاريخي، ما اين صورت را برگزيده ايم.

روستايي در نزديكي شهر لار، بين جاده لار به شيراز كه آخرين عمليات جنگي اردوي (Kurdeh) 2. كورده

در آن به وقوع پيوست. « سيد » قوام الملك عليه

.355- 3. ركن زاده آدميت، فارس و جنگ بين الملل، صص 356

. 4. لارستان و جنبش مشروطيت، همان، ص 221

5. سيدعبدالحسين لاري، بيانيه دفاعيه جنگ جهاني اول، نسخه خطي.

6. ميرزانصرالله خان قهرمان ملقب به معين دفتر مي باشد كه در ايام جواني به عنوان منشي ضرغام الدوله قشقايي و

پس از فوت او به سمت منشي صولت الدوله قشقايي مشغول بود. نسخه خطي يادداشت هاي او نزد جناب آقاي

محقق معاصر ايران است كه عكسي از آن در اختيار نگارنده قرار گرفته است. « كاوه بيات »

. 7. سفيري، فلوريدا، پليس جنوب ايران، ص 233

8. بخشي از اسناد در اختيار اينجانب مي باشد كه در ميان آنها نامه هايي به صولت الدوله قشقايي و موضوع حكم

جهاد يافت مي شود.

9. جناب آقاي دكتر آيت اللهي براي نخستين با ر اين عبارت را براي رساله آيت الله لاري به كار گرفته اند . بنگريد

. به: آيت اللهي، دكتر سيدمحمدتقي، ولايت فقيه زيربناي فكري مشروطة مشروعه، اميركبير، تهران، 1366

10 . بيانيه دفاعيه جنگ جهاني اول، نسخه خطي.

11 . در كتاب لارستان و جنبش مشروطيت، ص 221 ، عكسي از اين حكم آمده است.

12 . يادداشت هاي معين دفتر، نسخه خطي.

. 13 . سفيري، فلوريدا، همان، ص 233

. 14 . لارستان و جنبش مشروطيت، همان، ص 198

نقش فتاوي علماي شيعه عليه انگليس در جنگ جهاني اول

ص: 77

در عراق و خوزستان

محمد (عبدالله) طرفاوي*

بخش اول: امپراطوري عثماني و جنگ جهاني اول

امپراطوري عثماني در جنگ جهاني اول، محل تضاد و رقابت كشورهاي اروپايي بود. روسيه خواهان تصرف تنگه هاي مهم و استراتژيك بسفر و داردانل و تسلط بر درياي مديترانه و شبه جزيره بالكان براي نفوذ و تسلط بر اروپا بود. اين امر توازن بين المللي را كه بريتانيا سعي در حفظ و تثبيت آن داشت، به هم مي زد. از اهداف ديگر روس ها رسيدن به آب هاي گرم خليج فارس و تسلط بر هند بود كه با تلاش هاي انگليس در خليج فارس با شكست مواجه شد. امپراطوري آلمان در اين قرن ظهور كرد و براي ايجاد رقابت با استعمار انگليس و رسيدن به اهداف خود با امپراطوري عثماني كه داراي معادن غني و توانايي هاي زراعي زيادي بود، ارتباط پيدا كرد. آلمان با سياست هاي خاص خود بر اقتصاد، ارتش و مطبوعات عثماني مسلط شد. انگليس اين سياست ها را تهديدي براي منافع خود در خليج فارس و هند تلقي مي كرد، و براي مقابله با آن با فرانسه و سپس روسيه قراردادهايي منعقد ساخت.

چون امپراطوري عثماني از مليت هاي مختلف شكل گرفته بود، انگليس با دسيسه گري بذرهاي تفرقه و اختلاف را در بين اقوام گوناگون پاشيد. آلمان براي رويارويي با اين نيرنگ، سياست اتحاد اسلامي را، كه از انديشه هاي سيدجمال الدين

ص: 78

اسدآبادي بود، براي نجات و جلوگيري از فروپاشي امپراطوري عثماني (مرد بيمار اروپا) تبليغ مي كرد.

با شروع جنگ جهاني اول در اوت 1914 ميلادي مطابق با مرداد 1293هجري شمسي، دولت عثماني ابتدا سياست بي طرفانه اي پيش گرفت. زيرا سياستمداران اين كشور معتقد بودند، اگر عثماني وارد كارزار شود، اولين قرباني آن امپراطوري عثماني خواهد بود و «مسئله شرق» كه معناي عام آن نزاع بين امپراطوري عثماني و دول اروپاست به سود اروپائيان تمام خواهد شد. در 29 اكتبر سال 1914 ميلادي متفقين دولت عثماني را متهم نمودند بندرهاي روسيه واقع در حاشيه درياي سياه را بمباران كرده است. علت اين امر آن بود كه چون ناوگان دريايي عثماني در درياي سياه در حال مانور بود، روسيه ضمن تعقيب آنان با ناوگان خود، سعي در مين گذاري تنگه بسفر نمود. نيروهاي عثماني به مقابله با آنان پرداختند و كشتي هاي حامل مين را غرق نموده، خسارات سنگيني به آنها وارد ساختند. لذا در تاريخ 2 نوامبر ابتدا روسيه، و پس از آن در تاريخ 5 نوامبر انگليس و فرانسه عليه كشور عثماني اعلام جنگ كردند.

1. علل حمله انگليس به عراق

عراق به علت داشتن موقعيت جغرافيايي و استراتژيك، داراي اهميت خاصي بود. زيرا از طريق اروندرود با خليج فارس و از آن طريق با هند ارتباط داشت؛ از راه خشكي و راه آهن هم مي توانست به اروپا ارتباط پيدا كند. بنابراين براي مقاصد تجاري و سياسي به عنوان پايگاهي براي نيروهاي نظامي انگليس قابل بهره برداري بود.

با كشف نفت در عراق، انگليس براي استفاده از آن و به حركت درآوردن ناوگان خود در هند و خليج فارس و درياي مديترانه تمايل داشت اين قطعه از خاك عثماني را در جرگه مستعمرات خود قرار دهد.

حاصلخيزي زمين هاي عراق و فراواني مواد اوليه و همچنين احتياج مردم بين النهرين به انواع توليدات خارجي از عوامل ديگر اشغال عراق بود. اهميت عراق، براي انگليس به حدي بود كه لرد كرزن نايب السلطنه هند در سال 1919 ميلادي گفت: «اشغال عراق هدف سه قرن تلاش و فعاليت بريتانيا در خاورميانه را تشكيل مي داد.»

عراق در واقع كليد خاورميانه بود و از طريق آن انگليس مي توانست بر تمامي منطقه

ص: 79

حاكميت داشته باشد. اين موضوع را ويلسون در تلگرامي كه به وزير امور هند در 10 دسامبر 1918 ميلادي ارسال داشت، اينچنين اعتراف نمود:

... به درستي كه مناطق استراتژيك خاورميانه در بغداد خلاصه مي شود. و با اشغال عراق خود را در مركز جهان اسلام قرار مي دهيم و بدين وسيله از تجمع مسلمين بر ضد ما در خاورميانه جلوگيري كرديم. لازم است كه سياست ما در شرايط صلح بر اين باشد كه سيطره خود را بر بين النهرين حفظ كنيم، به جهت اينكه مركز حمايت ممالكي باشد كه قابليت پذيرش سلطه بريتانيا را داشته باشد.

2. حمله به عراق

در روز سه شنبه 29 سپتامبر 1914 ميلادي/ 7 مهر 1293 شمسي كشتي جنگي انگليس به نام اسپيگل وارد اروندرود گرديد و در كنار بندر خرمشهر لنگر انداخت. كشتي جنگي ديگري به نام دلاهوسي كه مجهز به اسلحه و مهمات بود نيز، در آبادان لنگر انداخت. در روز 4 اكتبر/12 مهر، والي بصره يادداشت اعتراض آميزي نوشت، و به ورود كشتي هاي انگليسي اعتراض كرد.

پس از آن به اسپيگل دستور داده شد به آب هاي ايران وارد شده و در فاصله سه مايلي رودخانه كارون لنگر اندازد. در همين زمان كشتي جنگي دلاهوسي به محلي به نام طمي رفت و از همانجا مراقب جريان امور شد.

ترك ها در نظر داشتند اسپيگل را تصرف كنند و در اين رابطه نياز شديدي به همكاري شيخ خزعل داشتند. لذا در 29 اكتبر/ 7 آبان والي بصره به شيخ خزعل پيشنهاد كرد كه اجازه دهد نيروهاي ترك به طور مخفيانه در طرفين رود كارون در حوالي لنگرگاه اسپيگل در پشت بام خانه ها سنگر بگيرند و به افراد داخل كشتي تيراندازي كنند و بعد آن را به تصرف خود دربياورند. علاوه بر اعتراض والي بصره به كنسول انگليس ايران هم از طريق وزارت خارجه در 16 ذي الحجه 1332 قمري از انگليس خواست براي حفظ بي طرفي ايران، كشتي جنگي خود را از كارون خارج سازد.

دولت انگليس در پاسخ به تلگرام وزارت خارجه ايران در مورخه 20 ذي الحجه اعلام نمود كشتي جنگي دو روز قبل از كارون خارج شده است، و ضمن اعلام خبر تصرف فاو، حفظ بي طرفي و روابط دوستانه با ايران را جزء سياست انگليس معرفي كرد.

ص: 80

در نيمه شب 31 اكتبر مطابق با 9 آبان 1293 شمسي فرمانده ناو اسپيگل تلگرامي مبني بر شروع جنگ عليه عثماني دريافت كرد. كاپيتان نان اين مطلب را به شيخ خزعل اطلاع داد و در 2 نوامبر با كشتي خود به طرف آبادان حركت كرد، تا بهتر بتواند از پالايشگاه نفت حمايت كند و بدين ترتيب حمله به بين النهرين آغاز شد.

3. تصرف فاو و بصره

قبل از اعلام جنگ عليه عثماني، رياست كل ارتش امپراطوري انگليس مستقر در هند، در اول اكتبر به تيپ 16 پياده لشكر ششم دستور حركت به سوي خليج فارس داد. اين نيرو موسوم به نيروي «D» بود و در 23 اكتبر وارد بحرين شد و در آنجا منتظر دستور ماند.

پس از اعلام جنگ عليه عثماني، در روز يكشنبه اول نوامبر 1914 ميلادي مطابق با 10 آبان 1295 به ژنرال دلامين فرمانده نيروي «D» دستور داده شد به سوي اروندرود حركت كند. در تاريخ ششم نوامبر كشتي سريع السير جنگي «اودن» در حالي وارد اروندرود شد كه كشتي هاي مين جمع كن در پيشاپيش و كشتي هاي حمل ونقل و قايق هاي ديگر در پشت آن حركت مي كردند. در همان روز، درگيري 40 دقيقه اي شديدي رخ داد كه به خاموش شدن توپخانه عثماني منتهي شد. پس از آن، ناوگان جنگي انگليس، فاو را تصرف كردند. در 14 نوامبر ژنرال سر آرتور بارت فرمانده لشكر ششم بريتانيا با جمعي از نيروهاي خود وارد فاو شد و كليه نيروهاي انگليسي مستقر در منطقه را تحت امر خود قرار داد. در 21 نوامبر هنگامي كه نيروهاي انگليس آماده هجومي بزرگ عليه مواضع نيروهاي ترك بودند، شيخ خزعل به ژنرال بارت خبر داد عثماني ها بصره و اطراف آن را تخليه كرده، به قرنه عقب نشيني نموده اند. در 23 نوامبر ژنرال بارت به همراه تعداد زيادي از نيروهاي انگليس در حالي كه كشتي هاي جنگي «اودن» و «اسپيگل» در طرف راست اروندرود او را همراهي مي كردند، وارد بصره شد. با ورود او رژه اي نظامي در بصره برگزار و پرچم انگليس در آن جا برافراشته گشت.

بخش دوم: نقش علماي سني در جهاد عليه انگليس و متحدانش

1. اعلان جهاد از سوي مفتي دولت عثماني

پس از اعلان جنگ عليه عثماني و اشغال فاو به دست انگليس، مفتي دولت عثماني

ص: 81

شيخ الاسلام خيري افندي، در پاسخ به چند استفتا، جهاد را بر تمام مسلمين جهان و مسلماناني كه زير سيطره حكومت هاي بريتانيا، فرانسه و روسيه بسر مي برند، واجب عيني اعلام كرد. اين فتوا در روزي كه امپراطوري عثماني عليه متفقين اعلان جنگ نمود امضا شد و در 14 نوامبر روزنامه طنين آن را با تيتر «جهاد اكبر» منتشر و اعلام كرد. متن فتواي مفتي شيخ الاسلام خيري افندي بدين شرح است:

متن استفتائات و پاسخ آنها:

وقتي كه معلوم شود كه اسلام از سوي دشمنان مورد هجوم واقع شده و ممالك اسلامي مورد تعرض و دستخوش نهب و غارت، و مسلمين مورد بي حرمتي قرار گرفته و به اسارت درآمده اند، و در همچو حالي اعليحضرت پادشاه اسلام با اعلان اين امر مسلمين به جهاد دعوت كند، بنابر آيه شريفه انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالكم و انفسكم.

آيا جهاد بر عموم مسلمين واجب نمي شود؟ و هر فرد مسلمان از پير و جوان، پياده و سواره به طور دسته جمعي و نيز مسلماناني كه در اقصي نقاط ممالك اسلامي بسر مي برند به عنوان واجب عيني نبايد از لحاظ مالي و جاني با سرعت تمام به ياري مسلمانان بشتابند؟

جواب: بلي مي شود.

نظر به اينكه رسيدن به مقصود، منوط به شركت فعالانه جميع مسلمين است، اگر نعوذبالله تعالي در اين امر غفلت كنند آيا تخلف آنها گناه بزرگ محسوب نمي شود و آيا به غضب الهي گرفتار و مستوجب جزاي اين گناه عظيم نمي شوند؟

جواب: بلي مي شوند.

در صورتي كه اكنون با حمله به وسيله كشتي هاي جنگي و نيروي پياده نظام محقق شود كه روسيه، انگليس و فرانسه دشمن خلافت اسلامي هستند و مي كوشند، نعوذبالله تعالي نور اسلاميت را خاموش كرده و آن را نابود كنند، آيا براي عموم مسلمين كه زير يوغ اين حكومت ها و دول حامي آنها بسر مي برند تكليف شرعي نيست كه بر ضد اينان اعلان جهاد كنند و آيا شركت فعالانه در اين جهاد بر آنها واجب نمي شود؟

جواب: بلي مي شود.

حتي اگر اهالي مسلماني تحت تابعيت حكومت هاي مذكور كه در حال محاربه با دولت اسلامي هستند، از طرف دولت حاكم به طور فردي يا دسته جمعي (با افزودن

ص: 82

خانواده خود) تهديد به مرگ يا نابودي شوند، دراين مورد تحت فشار قرار گيرند، آيا شركت آنها در جنگ بر ضد سپاه اسلام شرعاً حرام نيست و آيا آنها با ارتكاب به قتل مسلمين مستوجب آتش دوزخ نمي شوند؟

جواب: بلي مي شوند.

در اين جنگ حاضر اگر مسلمين كه تحت حكومت انگليس، فرانسه، روسيه، صربستان، قره باغ و يا ساير دول حامي آنها قرار گرفته اند، با دولت هاي آلمان و اطريش كه متحد خلافت اسلامي هستند، وارد جنگ شوند به سبب هر اندازه ضررهايي كه به وسيله آنان به خلافت اسلامي وارد مي شود آيا مرتكب گناهي عظيم نمي گردند و بر اثر اين گناه مستحق عذاب الهي نمي شوند؟

جواب: بلي مي شوند.

2. صدور اعلاميه جهاد از سوي مجلس عالي علمي

اين اعلاميه به وسيله «مجلس عالي علمي» تنظيم و امضاء گرديد؛ و در 4 محرم 1333 پس از توشيح خليفه عثماني به اطلاع كشورهاي اسلامي رسيد. به علت طولاني بودن متن اعلاميه بخش هايي از آن در ذيل نقل مي شود. متن كامل آن نيز براي اطلاع علاقه مندان به پيوست مي باشد (پيوست شماره 1) اين اعلاميه در 6 محرم 1333 قمري/ 25 نوامبر در روزنامة صباح به همراه اسامي كساني كه به رهبري شيخ الاسلام «خيري» آن را امضاء كرده بودند، به زبان تركي منتشر شد.

قسمتي از متن اعلاميه جهاد

حكومت روسيه تزاري با تلاش در نابودي نعمت استقلال كه يكي از مقدرات خداوند براي ممالك و ملت ها مي باشد، بر آن است كه بشر را به سرحد بردگي تنزل دهد... دولت روسيه حكومت هاي انگليس و فرانسه را كه نگهداشتن ميليون ها مسلمان تحت يوغ بردگي را دلپذيرترين لذت به حساب مي آورند، در اين منازعه عمومي با خود همراه ساخته، مقاصد پست گوناگون از قبيل سلب آزادي ملت ها و تضمين منافع خود را تحت سلطه اي غيرمشروع و مستبدانه در سر مي پروراند... خادم حرمين شريفين خليفه مسلمين دعوت كافه مسلمين را به جهادي همگاني بر طبق مواد عاليه فتاوي شريفه سابق الذكر و به منظور حفظ اسلام از تجاوز شوم (دشمنان) بر پايه محكم وعده

ص: 83

نصرت الهي در زمره مهم ترين وظايف عالي اسلامي دانسته است. مقام خلافت به حول و قوه الهي با احضار كليه رعاياي مستملكات عثماني از سن بيست تا چهل و پنج سالگي به خدمت فوري بري و بحري، امپراطوري را براي جنگ آماده كرده است... همچنين مسلمين و علي العموم آنهايي كه تحت سلطه ظالمانه حكومت هاي استبدادي مزبور هستند... بر طبق فتاوي شريفه مربوطه تا سرحد توانايي با جان و مال براي پيوستن به جهاد اكبر در كنار حكومت امپراطوري عثماني مي شتابند... اي مسلماناني كه مشتاق و آرزومند افتخار و سعادت هستيد و اي كساني كه مال و جان را براي اعتلاي حقيقت بي دريغ در طبق اخلاص مي گذاريد و آماده ايد خود را شجاعانه در معرض همه نوع زيان و مخاطره قرار دهيد... بدانيد كه دولت ما امروز با دولت هاي روسيه، انگلستان و فرانسه و متحدينشان كه دشمنان خطرناك اسلام هستند، در جنگ است و اميرالمؤمنين خليفه مسلمين شما را به جهاد فرامي خواند.

ممهور به مهر شيخ الاسلام خيري و سه تن از شيخ الاسلام هاي اسبق؛ اسعد؛ موسي كاظم و ضياءالدين؛ نه قاضي عسگر؛ قاضي عسگر سابق، امين فتوا و تعدادي از سران مذهبي.

در بغداد، اين فتواها در محرم در تمام مساجد و در پي خطبه هاي نماز جمعه قرائت شد. علماي شيعه نيز در اين هنگامة سخت به دفاع از اسلام و مسلمانان در برابر كفار برخاسته و با اينكه دولت عثماني چندان با رعاياي شيعة خود در عراق رفتار خوبي نداشت، فتواهاي مشابهي عليه انگليس صادر كردند و مردم را به جهاد دعوت نموده، خود وارد معركه هاي سخت جنگ شدند.

بخش سوم: نقش علماي شيعه در حركت جهاد

بيشتر شيعيان عراق در استان هاي پرجمعيت جنوب عراق كه از نظر موقعيت اقتصادي و جغرافيايي داراي ارزش استراتژيك است، سكونت دارند. اما از آنجا كه در آن دوره شيوه اداره حكومت عثماني ها تا حد زيادي آميخته با تعصب ضدشيعي بود، به همين جهت عشاير شيعه همواره با حكومت مركزي در حال درگيري و نزاع بودند. وقايع متعددي كه ميان قبايل شيعي و مقامات حكومتي در قرن هاي 12 و 13 هجري رخ داد، گواه اين مدعاست. نفوذ مراجع بزرگ شيعه در بين قبايل جنوب عراق و فرات بسيار زياد بود و اين عشاير هميشه در مسائل اعتقادي از ايشان اطاعت مي نمودند.

ص: 84

حركت جهاد در تاريخ 9 نوامبر برابر با 18 آبان/ 20 ذي الحجه شروع شد. سه روز بعد از تصرف فاو به دست انگليس، عده اي از علما و بزرگان بصره براي مقابله با خطر استيلاي انگليس بر مقدراتشان، تلگرام هايي به مراجع بزرگ تقليد شهرهاي نجف، كربلا و كاظمين ارسال نمودند، و از آنان خواستند در جنگ عليه انگليس به آنها كمك نموده، عشاير را به قيام تشويق نمايند. در متن تلگرام چنين آمده است:

كفار، بصره را به محاصره خود درآوردند، ما تحت نظر اسلحه هاي دشمن هستيم، براي بقيه بلاد مسلمين نگرانيم ما را ياري نماييد و به عشاير دستور دفاع دهيد.

اين تلگرام ها در تحريك علما و دعوت آنان به جهاد نقش عمده اي داشتند. همچنين خطيبان و سخنرانان اين قبيل تلگرام ها و نامه ها را بالاي منبرها و در مساجد مرتباً قرائت مي كردند و مردم را از خطر اشغال عراق به وسيله انگليس زنهار مي دادند. متن زير استفتاي علما از مراجع تقليد پيرامون جهاد عليه تجاوز انگليس مي باشد.

1. متن استفتاي علما از مجتهدين و مراجع تقليد

بسم الله الرحمن الرحيم

حضور شريف حضرات علماي اعلام حجج اسلام آيات الله في الانام ادام بركات وجودهم تعالي. محترماً عرض مي شود چه مي فرماييد درباره اشخاصي كه با دعوي مسلماني در اين ايام تقابل كفر و اسلام در مقام معاونت دول كافره محاربه برآمده؛ سراً يا علناً؛ مالاً يا حياً و جاناً؛ يداً يا لساناً؛ فكراً يا خيالاً؛ رأياً يا اظهاراً؛ قلماً يا قدماً؛ علي كل الاحوال در سراء و الضراء به كفار حربي خدمت و به مقاصدشان اعانت مي نمايند؟ و درباره كساني كه به ذرايع اعمال و اقوال يا به وسايل پاره نشريات مجعوله و انتشارات مضره به مرام منويات اعلاي دين مبين، دشمنان اسلام و مسلمين مانند انگليس و روس و فرانس و ايتالي و هر يك از كفار حربي كه با اسلام و مسلمين طرف مخاصمه و محاربه واقع اند و امروز در مقابل مسلمانان به عداوت مشهور و به جنگ و خونريزي مشغولند، را ترويج و به دول كافره محاربه ظاهراً و باطناً مساعدت مي نمايند؟ چه حكم دارند و تكليف مسلمين نسبت به اين نوع مردمان حكم الله را در صدر و حواشي و صفحه مقابل مرقوم و به امهار خواتيم شريف ممهور و مختوم فرماييد كه عندالحاجه حجت باشد. ان الله لايضيع اجر من احسن عملاً.

ص: 85

استفتاء ديگري نيز از علماي شيعه شد كه متن و جوابيه علما و مجتهدين در آخر مقاله به پيوست مي باشد.

هنگامي كه خبر اشغال بصره به وسيله انگليس شايع شد، همة گروه هاي شيعه مذهب كه ناراضي و مخالف دولت عثماني بودند دست از مخالفت كشيده، به هواداري از عثماني برخاستند. در واقع شيعيان براي حفظ وحدت اسلامي و جلوگيري از سوءاستفاده كفار، ظلم و ستمي را كه از عثماني ديده بودند ناديده گرفتند و با آنان در يك جبهه به مصاف دشمنان اسلام رفتند. همزمان بيشتر مجتهدان و علماي بزرگ اسلام و مراجع تقليد در شهرهاي كاظمين، نجف و كربلا به اين نامه پاسخ داده و فتواي جهاد صادر كرده و مردم را به شركت در جهاد مقدس و حضور در جبهه هاي نبرد عليه دشمن تشويق نمودند.

2. اوامر شريفه جميع مجتهدين عظام

الي كل مسلم يؤمن بالله واليوم الآخر

ترجمه: خطاب به هر مسلماني كه به خدا و روز آخرت باور دارد.

اي مسلمانان؛ اينك دشمنان دين به ثغور و حدود شما زور آورده خواهان محو و تباهي اسلامند... از قرآن مجيد، سنت رسول، خانه خدا و حرم مطهر پيغمبر، مشاهد متبركه اهل بيت طاهرين و خوابگاه صالحين دفاع كنيد. هموطن هاي عزيز، اولاد و اعراض، شرف و نفوس، ارواح و اموال خودتان را با نفس نفيس مدافعه كنيد. زيرا اگر اعدا بر اوطان مسلمين مسلط شوند، انتقام ديرينه كفر را گرفته، حرث و نسل را سوخته، از دايرة امكان و تصور خارج مي كنند. پس به قهر و خذلان دشمنان دين، جمله مسلمانان عالم را به نام اسلاميت دعوت مي نماييم. با مال و نفس از بيضة مقدس اسلامي دفاع كرده، در راه خدا جهاد پيشه سازيد. چون كه وقت فرا رسيده و دشمنان اسلام كين خود را ظاهر و آشكار نموده، به فكر محو ديانت اسلامي از روي زمين بوده، و مي خواهند مساجد را به كليسا و كنشت مبدل و مسلمانان را به جبر [چنان كه سابقاً در اندلس و لاحقاً در بالكان كردند] نصارا سازند. در اين صورت گرد اتحاد [و] ياري [و] همدستي گشته، بغض و كينه را از ذات البين برداشته، به محبت و مودت گرويده، دولت اسلام (عثماني) را با جان، مال، رأي و قول كمك و همراهي نماييد. همه مسلمانان را به جهاد اكبر مقدس و جنگ با كفار و دشمنان دين، دعوت مي كنيم؛ چه ايشان (مسلمانان) به خوبي معني وجوب جهاد را

ص: 86

مي دانند و شرف دنيوي و ثواب اخروي مجاهدت را، خواهند اندوخت. اينك كتاب منزل الهي و فرمايشات حضرت نبوي سلام الله عليه و علي آله الطيبين الطاهرين شما را به جهاد، نصرت، ياوري اسلام، و دفاع در راه دين و حفظ بيضة مقدس اسلامي دعوت مي فرمايد. بر حسب آيات كريمه و احاديث شريفه كاهلي و سستي، تقاعد و پستي بر هر مسلماني حرام و ممنوع است.

اي مسلمانان! تنها از خدا ترسيده، از دشمنان پست ناتوان نهراسيد، و از خدا توقع نصر و ظفر كنيد. او جل و علا به شما كاميابي و ثبات خواهد بخشود. پس ثبات نموده، بجنگيد و تكاسل را از خود دور كنيد، زيرا دشمنان بر شما مسلط شده، هم مقهور ايشان، هم دچار سخط و غضب و عقوبت خداوندي گشته و هم در هر دو جهان زيانكار و بي اعتبار خواهيد شد. پس اي بندگان خدا! الجهاد الجهاد. حق تعالي يار و ياور شماست. چه او يگانه سترگ و بزرگست.

امضاي مجتهدين نجف اشرف

سيدمحمدكاظم الطباطبايي اليزدي، شيخ الشريعه الاصفهاني، سيدعلي التبريزي، سيدمصطفي الكاشاني، شيخ علي رفيش، شيخ محمدعلي الحولاوي، شيخ جواد مشكور، سيدمحمد حبوبي.

امضاي مجتهدين كربلاي معلي

سيداسماعيل صدر، شيخ حسين زين العابدين، سيدمحمد الكاشاني، شيخ هادي الاصفهاني،

امضاي مجتهدين سامراء

ميرزامحمدتقي الشيرازي

امضاي مجتهدين حله

سيدمحمد القزويني

امضاي مجتهدين كاظمين

سيدمهدي حيدر، ميرزاابراهيم السلماسي، شيخ راضي، شيخ عزيز، شيخ عبدالحسين يس، شيخ محمد مهدي، شيخ صادق، شيخ مهدي الراياتي، شيخ عبدالحسين اسدالله.

در اين فتوا جامع ترين و كامل ترين احكام جهاد براي مسلمانان جهان آمده است كه نظر به اهميت آن، متن فارسي و اصل آن به زبان عربي و فارسي در ضميمه آمده است.

فتوا و حكم جهاد مجتهدان بزرگ شيعه، خيزش هاي زيادي در بين اهالي شهرهاي

ص: 87

شيعه نشين به وجود آورد و مردم اطراف و اكناف براي پيوستن به صفوف مجاهدان به شهرهاي نجف، كربلا و كاظمين، كه به صورت مراكز عمدة گردهمايي و اعزام به جبهه هاي جنگ مبدل شده بود، هجوم آوردند.

3. فتواي جهاد علماي كاظمين و سامرا

در كاظمين دو مجتهد بزرگ به نام هاي «آيت الله سيدمهدي حيدري» و «آيت الله شيخ مهدي خالصي» برخاسته و حركت جهاد را رهبري و بر كار مجاهدان داوطلب نظارت عالي نمودند. آيت الله حيدري يكي از مجتهدين بزرگ كاظمين بود كه با عمري بالغ بر 80 سال در مساجد كاظمين و در صحن مطهر حضرت امام كاظم(ع) بر بالاي منبر رفت و مردم را پس از وعظ و ارشاد از خطر اشغالگران برحذر كرد، و اعلام كرد شخصاً در ميدان نبرد حاضر خواهد شد. او از ابتداي حركت، نامه اي به علماي نجف، كربلا و سامرا ارسال داشت و ضمن دعوت آنان به جهاد، ديدگاه خود را در خصوص جنگ با كفار و اشغالگران انگليس اعلام نمود. اين مجاهد نستوه فتواي جهاد زير را در پاسخ به استفتاء صادر كرد.

3-1. فتواي جهاد آيت الله سيدمهدي حيدري

بسم الله الرحمن الرحيم

بلي واجب و لازم بر كافه مسلمين موحدين دفاع اين كفره به جان و مال به جهت احتمال عدم كفايت مسلمين كه در مقابل كفره مي باشند، و واجب است بر مسلميني كه در بلاد كفار هستند و مي باشند اعانه مسلمين؛ و جايز نيست بر هر متمكن دفاع به جان و مال، قعود و تسامح و تهاون و تخاذل.

الراجي عفو ربه مهدي آل السيد حيدرالحسني

آيت الله شيخ مهدي خالصي كه از مجتهدان مبرز كاظمين بود، علاوه بر فتواي جهاد، حكم شرعي ديگري صادر كرد و بر اساس آن مسلمانان را به دادن اموال خود در راه خدا تا پايان غائله كفر دعوت نمود. در اين حكم گفته شده بود، در صورتي كه شخصي حاضر به دادن اموال خود نباشد مي توان با زور از او گرفت. او همچنين رساله اي با نام «الحسام التبار في جهاد الكفار» در بيان جهاد با كفار نوشت. آيت الله خالصي

ص: 88

علماي كاظمين را براي استمرار امر جهاد و صدور حكم در صحن كاظمين دعوت كرد و همگام با آيت الله حيدري براي آنان سخن گفت. پس از آن مجتهدان شيعه مقيم كاظمين فتوايي خطاب به عموم مسلمين صادر كردند.

3-2. فتواي جهاد مجتهدان شيعي مقيم كاظمين

بسم الله الرحمن الرحيم

اي مردم مسلمان! امروز دولت اسلامي عثماني تنها دولت مدافع از حوزه مسلمين است. او در ابتدا خود را بي طرف اعلام كرده، تمامي نيروهاي خود را براي حفظ مرزهاي مسلمين و جلوگيري از تجاوز دول درگير در هنگام ضرورت آماده ساخت. به درستي كه روس و انگليس و فرانسه جنگ را بدون هيچ گونه سابقه و علتي بر او اعلان كردند و روس ها با ناوگان دريايي به مرزهاي زميني او تعرض كردند كه به ياري خداوند به وسيله نيروهاي موجود دفع گرديد و در دريا و زمين بر آنها فائق آمد. در سايه خداوند، در آينده نيز بر آنها غلبه خواهد كرد. نتيجه اين جنگ گرايش مسلمين به سوي ذلت يا شرف و يا به سوي مرگ يا حيات است. بدون شك جنگ طولاني خواهد بود و ميدان هاي نبرد به تدريج توسعه مي يابد... در اين زمان دولت به قدرت زياد نيازمند است تا به وسيله آن بتواند دشمن خدا و دين را بترساند و مرزهاي مسلمين را حفظ نمايد. پس امروز واجب شرعي و ديني بر هر فرد مسلمان به خصوص كساني كه در آن حدود ساكن هستند و يا در مجاورت آنها قرار دارند، كه دست مساعدت و همكاري را به سوي آن دراز بكنند.

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته

خادم الشريعة الشريفة الشيخ راضي خادم الشريعة الشريفه محمدامين

خادم الشريفة المطهرة النبوية مهدي الحسني الحسيني خادم الشريفة المطهرة عبدالحسين آل ياسين

خادم الشريفه الراجي محمدمهدي الموسوي خادم الشرع الشريف ابراهيم السلماسي الكاظم

الداعي لحفظ ثغورالاسلام خادم الشرع عيسي الحسيني خادم الشريعة مصطفي آل سيدحيدرالحسني

خادم الشرع عيسي الحسيني خادم الشريعةالمطهرة النبوية الخادم حسين علي القطيفي

خادم الشريعة المطهرة النبوية عباس جمال الدين خادم الشريعة المطهرة النبوية مهدي المرايايي

ص: 89

اصل فتوا به زبان عربي، در پيوست آمده است.

در سامراء «آيت الله محمدتقي شيرازي» يكي از علماي برجسته عالم تشيع، فتاوي متعددي بر ضد انگليس صادر كرد. او همچنين فرزند خود شيخ محمدرضا را به نيابت از خود به كاظمين فرستاد تا به صف مجاهدان بپيوندد. يكي از فتاوي ايشان از اين قرار است:

3-3. فتواي جهاد آيت الله محمدتقي شيرازي

بسم الله الرحمن الرحيم

و هوالمستعان ولا حول ولا قوة الا بالله

اي مسلمانان، اينك مهاجمات دشمن دين بر حرم خدا و حرم رسول او و مشاهد ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين نزديك شد. اينك كفار اراده كرده اند كه دماء مسلمين را سفك نموده، حرمت دين مبين را هتك كنند. بلاد مسلمين و شعائر و مشاعر و نفوس مؤمنين در خطر اندر است. بنابراين بر جميع عشايري و ايلات ساكنين در ثغور و حدود و بر عموم مسلمانان لازم و واجب است كه با هر چه در قوه آنهاست و ممكنشان مي شود حفظ ثغور و حدود بلاد مسلمين را نموده دفاع از حوزه اسلام را در عهده بگيرند. والله هوالناصر و المعين فالله الله يا معاشرالمسلمين والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

سامرا – محمدتقي الشيرازي

در روز 12 محرم آيت الله حيدري و آيت الله خالصي به همراه فرزندان و علما و جمع زيادي از اهالي بغداد و كاظمين با بدرقه شعارهاي حماسي مردم كاظمين و روستاهاي اطراف عازم جبهه هاي نبرد، در قرنه شدند. آنان در راه خود در شهرها و روستاهاي مسير خود توقف نموده و آنها را به جهاد دعوت مي كردند.

4. فتواي جهاد علماي نجف اشرف

در نجف اشرف جمع كثيري از علما نقش مهمي در حركت جهاد ايفا كردند. بارزترين ايشان مجتهد بزرگ «محمد سعيد الحبوبي» بود كه تأثير عمده و اساسي در نهضت مقاومت با انگليس داشت، حبوبي از اولين افرادي بود كه فرماندهي گروه هاي مجاهد را به عهده گرفت و همگام با جمعي از علما از قبيل شيخ عبدالكريم الجزايري، جواد صاحب الجواهري، رحوم الظالمي، هبة الدين الشهرستاني، السيدمحسن الحكيم الطباطبايي، محمدباقر الشبيبي

ص: 90

از طريق رود فرات عازم جبهه نبرد جنوب شد. آنان در مسير خود در شهرها و روستاها توقف مي كردند و پس از سخنراني، مردم را به جهاد عليه انگليس دعوت مي نمودند، و موفق شدند صدها مجاهد را با خود بسيج كرده، سلاح و مهمات نيز جمع آوري نمايند. عشاير ابتدا به سبب كينه و عداوتي كه از ترك ها داشتند، مايل به پاسخ دادن به نداي جهاد علما نبودند، ولي حضور علما و مجتهدين در بين آنان باعث شد به اين امر تشويق گردند.

از جمله اعلاميه هاي صادره به عشاير شيعه عراق، منشور حجج اسلام سيدمصطفي كاشاني، شيخ الشريفه اصفهاني و سيدعلي تبريزي بود. متن كامل اعلاميه در پيوست آمده است. (پيوست شماره 5)

4-1. منشور حجج اسلام نجف اشرف خطاب به قبايل و عشاير عراق

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي محمد و آله و صحبة الطاهرين و سلم تسليماً كثيراً...

اي امت اسلام! دفاع از [در مقابل] كفار و حفظ ثغور ممالك اسلامي از واجباتي است كه در شرع شريف بسيار مؤكد مي باشد و بدانيد و يقين مي دانيد كه بصره از مهمترين ممالك اسلامي است چون به منزلة دروازه عراق و حرمين شريفين مي باشد. اگر خداي نخواسته اين دروازه بر روي كفار باز شود هيچ مانعي در برابر هجوم بر اماكن شريفه و مشاهد مقدسه باقي نمي ماند... اين كفار كه امروز بر شما هجوم آورده اند، عداوت تاريخي دارند. ... اجداد همين كفار مهاجم از شمشير و اقتدار ارتش پيروزمند اسلام چه بلاها و ذلت ها كه عايدشان نگرديده! از اين رو امروز مي خواهند تلافي آنها را به سر شما درآورند و هر خوني كه از آنها ريخته شده، هر مالي كه غنيمت گرديده و هر اسيري كه گرفته شده را با اضعاف مضاعف از شما بگيرند... اگر بر ما مسلط شدند ديگر مال، ناموس و عرض براي ما باقي نخواهند گذاشت. معابد، مساجد و مشاهد ما را منهدم خواهند كرد... آيا ذلت و اسارت زير پرچم سلطه اين دشمنان تاريخي كار آساني است؟ آيا قبول اين بدبختي منافي اسلام و دينداري نيست؟ پس ما كه امروز خواندگان خدا در ميان شما هستيم و به موجب نص خود حضرت حجت الله ولي عصر عجل الله تعالي فرجه، نيابت آن حضرت بر عهده ماست، در اين هواي سرد از سرزمين هاي خود مهاجرت كرده و آمده ايم كه حكم خدا را به شما ابلاغ و حجت را تمام نماييم تا براي

ص: 91

فرداي قيامت مسئوليت را از خود ساقط كرده، راه را بر هر عذري مسدود مي سازيم... ما خودمان ان شاءالله به زودي حركت كرده، مي رويم تا با دشمنان خدا روبرو شده يا به درجات عاليه شهادت نائل شويم و جان هاي بي قيمت خودمان را فداي اسلام و مسلمين كنيم، يا بر دشمنان دين غالب شده و سعادت دارين را دارا گرديم.

اقل السيدمصطفي الكاشانياقل الشريعه الاصفهانيالسيدعلي تبريزي

4-2. فتواي جهاد آيت الله شيخ الشريعه اصفهاني

بسم الله الرحمن الرحيم

يجب الدفاع عنهم بلااشكال – اخوان مؤمنين دفاع اين مخذولين ملاعين را فريضه مهم خود بدانند و تكاسل و تواني در دفع و طرد آنها بر خود روا و جايز نشمرند كه قطعاً حرام و از عظائم معاصي و آثام است.

[حرره الجاني شيخ الشريعه الاصبهاني]

4-3. فتواي جهاد آيت الله سيدمصطفي كاشاني

بسم الله الرحمن الرحيم

چنين كساني كه با يكي از طرق مرقومه به كفار حربي مثل روس و انگليس و ايطالي و فرانسه اعانت نمايد، از جمله محاربين با خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله محسوب و ساعي در محو دين خدا و خاموش كردن نور حق خواهد بود و گناه بسيار بزرگي است. قال الله تعالي: ان الذين يحادون الله و رسوله اولئك في الاذلّين، بلكه دور نيست تقويت و مساعدت دول كافره محاربه به قلم و زبان اشد باشد از اعانت آنان به سيف و سنان و واجب است بر هر مسلماني كه اين طور اشخاص را از اين اعمال شنيعه، ردع و منع نمايند و اگر مرتدع نشود واجب است از ايشان تنفر و تبرا كنند، هر چند پدر يا پسر يا برادر يا خويشاوندان او باشد؛ چنانكه خداوند حميد [در] قرآن مجيد ابتدا مي فرمايد:

لا تجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حادالله و رسوله ولو كانوا آبائهم او اخوانهم او عشيرتهم.

اعاذنا الله و جميع المسلمين من امثال هولاء الفجرة المفسدين

ص: 92

5. نقش آيت الله سيدمحمدكاظم طباطبايي و فتاوي جهاد ايشان در بين شيعيان

آيت الله سيدكاظم طباطبايي، مرجع تقليد شيعيان، از ابتدا به توطئه ها و دسائس استعمار و شيوه هاي مرموز نفوذ و رخنه آنان در ممالك اسلامي سخت حساس بود و مداراي وي با حكومت هاي ايران و عثماني ريشه در جهت ضداستعماري وي داشت. استعمار انگليس قبل از جنگ جهاني اول و بعد از آن با توجه به تسلط آنها بر عراق، شيوهها و حيله هاي متعددي را از قبيل پرداخت پول موقوفات هند يا قبول وجوهات انگليس براي نفوذ و ارتباط با سيد به كار برد، ولي به علت رد قاطع و امتناع سيد از پذيرش آنها تمام حيله هاي آنان نقش بر آب شد. سيد، نفوذ و سلطة اقتصادي استعمارگران را مقدمه و زمينه ساز اسارت سياسي مسلمين مي دانست و غيرت ديني و حميت ملي او هرگز به او اجازه نمي داد كه ممالك اسلامي را در عرصه توليد، تجارت و مصرف نيازمند و وابسته به اجانب ببيند. دستخط ايشان به آقاميرزارحيم به خوبي نشان مي دهد چقدر ايشان نسبت به لزوم استقلال و خودكفايي اقتصادي جامعه اسلامي و قطع ريشه هاي وابستگي به اجانب در امر معاش و تجارت حساس مي باشند:

جناب آقاي ميرزارحيم

خداوند عالم بر توفيقات و تأييدات شما، و هر كس در ترويج ملبوسات و صنايع اسلاميه مجدانه ساعي باشد، بيفزايد.

در اين زمان كه (دول) خارجه به انواع حيل، رشته كسب و صنايع و تجارت را – كه مايه عزت و منشأ ثروت است- از دست مسلمين ربوده و منحصر به خود نموده(اند) و مثل خون، در مجاري عروق ايشان راسخ و نافذ شده و شغل اهل اسلام به تدريج منحصر به دلالي و بيع و شراء اجناس خارجه شده (است) با آن كه اكثر مواد اجناس از قبيل پنبه و پشم و خاك چيني و غيره، خروار خروار به ثمن بخس از بلاد مسلمين جلب مي كنند و به الوان متعدد و اشكال مختلفه به اعلي القيم در بازار مسلمين، مثقال مثقال، فروش مي رود، مناسب است مسلمين از خواب غفلت بيدار شوند و به تدريج رفع احتياجات خود را از خارجه بنمايند و به تأييدات ربانيه، از ذُل فقر و احتياج و سئوال و تحمل عملگي كفار و تشتت در بلاد كفر برهند...

اين احقر كه از بدو عمر تاكنون، اغلب اوقات، لباسم از منسوجات دارالعباد (شهر يزد) بوده و مكرراً به برادران ايماني توصيه نموده و گفته ام كه لباسي كه از ابتداي

ص: 93

ماده آن تا غزل و نسج و رنگ آن با طيبه «لااله الا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله» انجام شود و جمعي از مسلمين از آن منتفع شوند كجا، و قماش هاي منحوس كم دوام خارجه كجا؟

با توجه به همين ديدگاه، سيد از ابتداي تصرف بصره توسط انگليس و استفتاء از علما ضمن پاسخ قاطع به استفتاءها و دادن حكم جهاد براي دفاع از بيضة اسلام، فتواهاي مختلف و متعددي نيز به تمام شهرهاي شيعه نشين، تجار، شخصيت ها، نمايندگان خود در شهرها و رؤساي عشاير جنوب عراق و خوزستان صادر كرد. آيت الله طباطبايي با وجود كبر سن در حدود 80 سال، در صحن اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نجف منبر رفت و خطبه اي آتشين بر ضد استعمار ايراد كرد و مسلمين را به ستيز با اشغالگران فراخواند. البته تبيين دقيق نقش آيت الله طباطبايي در جنگ جهاني اول، به علت نفوذ معنوي، حضور تعيين كننده، و صدور قريب 50 فتوا، مستلزم پژوهش جامع و جداگانه اي است. آيت الله سيدكاظم طباطبايي در پاسخ به استفتاء علما فتواي زير را صادر كرد:

در هنگام هجوم كفار به كشورهاي اسلامي، بر توانمندان عامة مسلمين واجب است كه به قدر توانايي خود به دفاع برخيزند، غير از كساني كه توانايي آن را ندارند.

الاحقر محمدكاظم طباطبايي

پس از آن او فتوايي براي عموم مسلمين و عشايري كه در حدود و مرزهاي مناطق جنگي ساكن هستند، صادر كرد و آنها را به رويارويي با متجاوزان انگليسي و اخراج آنان از سرزمين هاي مقدس اسلامي ترغيب نمود. متن فارسي فتوا چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

پوشيده نيست كه دول اروپا به خصوص دولت انگليس و روس و فرانسه هميشه از قديم الايام بر ممالك اسلاميه تعدي و تجاوز مي نموده، چنانچه اكثريت ممالك اسلام را غصب نموده اند، و از اين تعديات به جز محو دين (العياذ بالله) مقصدي ندارند، تا در اين اوقات خود را ظاهر بر ممالك دولت عليه عثماني اعزالله بنصرها الاسلام هجوم نموده و نزديك است دست تعدي دراز و بر حرمين شريفين و مشاهد ائمه طاهرين عليهم السلام تهاجم و بر اوطان اسلاميان و نفوس و اعراض و اموال آنها تغلب نمايند. پس واجب است بر عشاير قاطنين ثغور و عموم مسلمين متمكنين اگر در حدود من به

ص: 94

الكفايه نباشد حفظ حدود خود و دفاع از بيضه اسلام به مقدار قدرت خود بنمايند والله هوالناصر و المعين والمؤيد للمسلمين.

نجف اشرف الاحقر محمدكاظم الطباطبائي

سيدكاظم يزدي كه فتواي او نقش تعيين كننده اي در بسيج مردم شيعه داشت، براي تحريك عشاير عليه انگليس و پيوستن آنان به صفوف مجاهدين فرزند ارشد خود محمد يزدي را طي حكمي به عنوان نماينده به جبهه هاي نبرد فرستاد. حكم نمايندگي سيدمحمد به اين شرح است:

اعلام الي عامه المسلمين

قبل هذه البرقيه اعلمناكم بوجوب دفاع المهاجمين علي الاسلام، والآن بعثت ولدي السيدمحمد ليعلن للمسلمين و هو ثقتنا، و نحن حالاً في صدد ترغيب المسلمين علي المعاونه، و قد صرفنا وقتنا لهذا الغرض، وفقناالله و اياكم للذب عن ثغورالمسلمين، ونصركم بالنصر العاجل آمين.

محمدكاظم الطباطبايي

ترجمه:

اعلام به تمام مسلمين

قبل از اين تلگرام، اعلام كرده بوديم به وجوب دفاع از اسلام در مقابل مهاجمين، و اكنون فرزندم سيدمحمد را كه مورد اعتماد من است براي آگاهي مسلمين فرستادم. اكنون ما درصدد ترغيب مسلمانان به همكاري هستيم و تمام وقت خود را در اين راه صرف كرده ايم. خداوند ما و شما را در دفاع از مرزهاي مسلمين موفق بدارد.

ونصركم بالنصر العاجل آمين.

محمدكاظم الطباطبايي

آيت الله سيدكاظم يزدي به منظور دعوت مردم به جهاد، و شركت در ميادين نبرد، گروهي از علما و طلاب حوزه علميه را به نمايندگي از طرف خود تحت رهبري فرزند بزرگوارش سيدمحمد به كاظمين فرستاد. اين عده در روز 10 محرم وارد بغداد و كاظمين شدند. علما و شيعيان كاظمين با سر دادن شعار الله اكبر از ايشان استقبال شديد نمودند و تمام بازار به مناسبت ورود آنان تعطيل شد. اين گروه شامل سيدمحمد يزدي فرزند آيت الله يزدي، آيت الله شيخ الشريعه اصفهاني، آيت الله سيدمصطفي كاشاني، آيت الله شيخ محمدحسين

ص: 95

كاشف الغطا و سيداسماعيل يزدي همراه با تعدادي از علماي كربلا از قبيل آيت الله سيدعلي داماد تبريزي، ميرزامهدي خراساني و بعضي از طلاب حوزه نجف، بودند؛ و پس از كاظمين از طريق دجله عازم جبهه هاي نبرد در جنوب شدند.

سيدمحمد طباطبايي فرزند ارشد آيت الله سيدكاظم طباطبايي كه به عنوان يك مجاهد، همپاي علما و كاروان هاي داوطلب در جاي جاي جبهه هاي نبرد حضور فعال داشت، با تكيه بر فتواي پدر نقش بسزايي در تهييج و تحريك عشاير داشت و با توزيع اعلاميه ها و حكم جهاد در جبهه ها بر حضور پدر در آنجا تأكيد مي كرد. او در نهايت در راه دفاع از مصالح اسلام و مسلمين به شهادت رسيد. جهت اطلاع علاقه مندان نمونه هايي از فتاوي و اعلاميه ها را به طور مختصر مي آوريم. متن كامل بعضي از آنها در پيوست آمده است. (پيوست شماره 6)

بخشي از فتواي مرجع تقليد شيعيان را كه براي عشاير عفك، دغاوه، اجيور و همه مناطق ديوانيه تا بغداد صادر كرده اند در ذيل نقل مي كنيم:

بخشي از فتواي آيت الله سيدكاظم يزدي به عشاير عفك و...

... به همه برادران مؤمن و موحد اهالي عفك

هجوم كفار به مرزهاي مسلمين بر هيچ يك از شما پوشيده نيست. پس هم چنانكه خداوند متعال فرمود: به طور انفرادي و جمعي برخيزيد و دفاع كنيد، همچنان كه مي فرمايد اشداء علي الكفار رحماء بينهم، پس براي جهاد با دشمنانتان و دشمنان پيامبرتان برخيزيد و هر آنچه را كه در توان داريد آماده كنيد. همچنان كه اعلام كردم، دفاع از كيان اسلام واجب است. خداوند مجاهدين را بر كساني كه جهاد نمي كنند اجر عظيمي اعطا خواهد كرد.

محمدكاظم الطباطبايي

فتواي آيت الله يزدي به نماينده اش در كوفه

سيد بزرگوار، جناب آقاي سيدعلي قزويني مكرم

خداوند متعال توفيق شما را مستدام و پاينده دارد. به درستي كه فتواي ما مبني بر واجب بودن دفاع در برابر مهاجمين كفار بر ضد مسلمين پخش شده است. چون دشمن نزديك و كار بسيار سخت و مصيبت بزرگ شده است پس بر هر كس لازم

ص: 96

است كه با تمام سعي و تلاش خود اين بلا را دفع نمايد. حفظ كيان اسلام بر هر شخصي با توجه به توانايي و استطاعتش لازم است حتي اگر عذري هم داشته باشد، بايد براي بپا خاستن عشاير، و موعظه و ارشاد و تشويق و ترغيب آنها اقدام نمايد. بر شخص جنابعالي است كه آنچه را ذكر نموديم به مردم ابلاغ نماييد، چرا كه حفظ اسلام به هر فردي و به هر صورت ممكن واجب است.

والنصر من الله تعالي ان شاءاللهمحمدكاظم الطباطبايي

بخش چهارم: حضور علماي شيعه در جبهه هاي جهاد

1. تصرف قرنه و جنگ شعيبه

پس از عقب نشيني نيروهاي عثماني از بصره به قرنه، سر پرسي كاكس در 23 نوامبر تلگرامي به سملا مخابره و منافع نظامي و استراتژيك حاصل از اشغال قرنه را براي دولت انگليس بازگو كرد. از جمله اين منافع تسلط بر قرنه در محل تلاقي دو رود دجله و فرات بود كه امكان تردد كشتي هاي جنگي انگليسي در اروندرود و دستيابي به دو طرف اروندرود را براي استفاده از زمين ها و محصولات كشاورزي براي آنها مهيا مي ساخت.

پس از تشكل نيروهاي داوطلب مجاهد در شهرهاي نجف، كاظمين و كربلا، در حالي كه علماي شيعه در پيشاپيش تمامي آنان حركت مي كردند، آنها به صورت كاروان هاي دسته جمعي و سوار بر كشتي ها به سوي جبهه هاي نبرد روانه شدند. در بين راه نيز با سر دادن شعارهاي مذهبي و «يزله» كه شعار حماسي عشاير بود، مردم را به پيوستن به كاروان ها ترغيب مي نمودند. همچنين علما و مجتهدان هنگام عبور از شهرهاي عراق با سخنان و اعلاميه هاي خود مردم را به جهاد في سبيل الله و قيام عليه قواي انگليس تشويق مي نمودند.

با يورش نيروهاي انگليسي به قرنه و پس از زد و خوردهاي شديد، نيروهاي عثماني با دادن هزار كشته و اسارت فرمانده عثماني، صبح بيك، قرنه را تسليم انگليس كردند. وقتي كاروان مجاهدين به رهبري آيت الله حيدري به عماره رسيد، وي تمام نيروهاي مجاهد موجود در عماره را جمع كرد و پس از سخنراني هاي حماسي از طرف وعاظ همگي آنها را به داشتن روحيه شهادت طلبي و هجوم يك پارچه به قرنه تشويق

ص: 97

كرد. كاروان مجاهدين در بين راه مطلع شد كه عثماني ها در جبهه قرنه شكست خورده و در حال عقب نشيني هستند؛ لذا مجبور شدند به عماره برگردند. قرنه اولين جبهه اي بود كه نيروهاي عثماني پس از عقب نشيني از بصره، همگام با داوطلبان شهرهاي شيعه نشين عراق و عشاير مرزي به مقابله با اشغالگران انگليس پرداختند.

پس از شكست قرنه، قواي عثماني آرايش تازه اي در جبهه ها به خود گرفتند و نيروهاي عثماني در سه جبهه تقسيم شدند: جبهه مركزي يا قرنه، جبهه راست يا شعيبه، جبهه چپ يا اهواز يا حويزه [هويزه فعلي]. علما و مجاهدين كاروان ها نيز با توجه به تقسيمات نظامي نيروهاي عثماني به سه دسته تقسيم شدند.

2. جبهه مركزي يا قرنه

در اين جبهه به خاطر اهميت فوق العاده اش، نيروهاي مشترك مجاهدين و عثماني زيادي متمركز شدند. فرمانده عمليات آن، سليمان عسكري بيك بود و بارزترين علمايي كه در اين جبهه شركت داشتند عبارت بودند از:

1. آيت الله سيدمهدي حيدري

2. آيت الله شيخ الشريعه اصفهاني

3. آيت الله سيدعلي داماد

4. آيت الله سيدمصطفي كاشاني

5. آيت الله محمدرضا شيرازي فرزند آيت الله شيرازي

در اين جبهه فرمانده قواي انگليس، ژنرال بارت احساس كرد قواي عثماني قصد حمله براي تصرف قرنه را دارند؛ لذا دستور داد با تمام نيرو به قواي مشترك مجاهدين و عثماني كه در اطراف محلي به نام الروطه مستقر بودند، با حمايت توپخانه از راه دريا حمله شود. مجاهدين و نيروهاي عثماني در برابر حملات شديد توپخانه انگليسي ها مقاومت سرسختانه اي كردند. نيروهاي انگليس بر اثر مقاومت مجاهدين به مقر خود عقب نشيني كردند. بعضي معتقدند انگليسي ها از قبل برنامه عقب نشيني داشتند و مي خواستند به نيروهاي اين جبهه خسارت وارد كنند، كه به هدف خود رسيدند.

از نظر نيروهاي عثماني اين حادثه يك پيروزي بزرگ بود، اما علما و مجاهدين و به ويژه آيت الله حيدري معتقد بودند ماندن در اين جا به صلاح نيست و دستور پيش روي

ص: 98

دادند تا اين كه در سپيده دم همان شب در تاريخ 5 ربيع الاول 1333 قمري، برابر با 1 بهمن و 21 ژانويه، بعد از نماز صبح با نيروهاي انگليس درگير شدند و جنگ سختي بين آنها رخ داد. در اين حادثه با وجود اينكه تعداد مجاهدين كم بود، آيت الله حيدري كه عمرشان80 سال بود در صفوف مقدم جبهه و در كنار رزمندگان با صداي بلند آيات نصر و پيروزي را براي مجاهدين مي خواند و آنها را به پايداري و هجوم بي امان به دشمن تشويق مي كرد و براي پيروزي آنها با دعا و توسل و تضرع از خدا كمك مي خواست. قواي انگليس با وجود كثرت عِده و عُده و شليك شديد توپخانه با دادن خسارت زياد، عقب نشيني كردند و اين نبرد با پيروزي مجاهدين به پايان رسيد. اين واقعه به نام «معركه الروطه» معروف شد.

3. جبهه راست يا شعيبه

اين جبهه در جناح راست قرار داشت و مركز عمليات آن در شعيبه واقع بود. فرمانده اين جبهه «سليمان عسكري بيك» بود، كه در تاريخ 18 اسفند برابر با 22 ربيع الثاني و 9 مارس در حالي كه بر روي تخت مجروحين حمل مي شد به آنها پيوست. در اين جبهه شمار نيروهاي نظامي عثماني، داوطلبان و مجاهدان زياد بود. سليمان بيك در نظر داشت از اين محور به قواي انگليس حمله نمايد و ضربه مهلكي به آنان وارد آورده، از بصره خارجشان سازد.

معروف ترين مجتهداني كه در اين جبهه شركت فعال داشتند عبارت بودند از:

1. آيت الله سيدسعيد حبوبي

2. آيت الله شيخ عبدالكريم جزايري

3. آيت الله سيدمحسن حكيم طباطبايي

4. آيت الله شيخ عبدالرضا راضي

5. حجت الاسلام شيخ احمد تاثا

6. حجت الاسلام شيخ باقر حيدر

7. حجت الاسلام سيدسعيد كمال الدين

در اين جبهه ابتدا پيروزي با سپاه اسلام بود. نبرد در ابتدا با حمله نيروهاي مجاهدين و عثماني به مواضع انگليس در 12 آوريل 1915 (22 فروردين 1294) آغاز شد؛ اما سرانجام نيروهاي عثماني و مجاهدين، پس از سه روز نبرد سخت، شكست

ص: 99

خورده به ناصريه عقب نشستند. فرمانده عثماني، سليمان بيك، در پي اين شكست خودكشي كرد و با اين كار او شيرازه سپاه عثماني و مجاهدين از هم گسيخت و عشاير و علما نيز، ابتدا به ناصريه و سپس به تدريج به شهرهاي خود بازگشتند.

4. نتايج حركت جهاد در عراق

پس از شكست ترك ها در نبرد شعيبه، مخالفان جهاد اعلام كردند جهاد شكست خورده و به هدف هاي اصلي خود نرسيده است. در واقع اگر جهاد را يك حركت نظامي صرف بدانيم، نتايج چنداني به همراه نداشت؛ ولي اگر آن را به عنوان يك حركت فكري، اعتقادي، سياسي و نظامي در نظر بگيريم نتايج زيادي به بار آورده است.

4-1. نتايج فرهنگي

جهاد تحول فكري عظيمي در عشاير و مردم شيعه عراق به وجود آورد به طوري كه برخي از افراد به خصوص روستائيان و قبايل فقير، وسايل خود را مي فروختند تا جهت اطاعت از فتواي مجتهدان اسلحه خريده در جبهه جنگ حاضر شوند. اين تحول فكري و فرهنگي افراد متعددي را از درون خانه هاي خود بيرون كشيد تا براي رسيدن به مقام شهادت و دستيابي به اين فوز عظيم به صحنه كارزار وارد شوند. مجاهدان بدون هيچ چشم داشتي در ميدان جنگ حضور مي يافتند. از جمله ترك ها كه حتي غذا هم دريافت نمي كردند و پس از شهادت هيچ برنامه اي براي بازماندگان آنان در نظر گرفته نمي شد. تحول فكري حاصل از حكم جهاد در بين سربازان مسلمان هندي تابع نيروهاي انگليس نيز اثر داشت. به طوري كه آنها از دستور فرماندهان انگليسي خود در جنگ سرپيچي مي كردند و افسران سربازان را مجبور به شركت در جنگ مي كردند.

4-2. نتايج سياسي

حركت جهاد عاملي شد كه شيعة عراق با دشمن سابق خود يعني ترك ها متحد گردد، و بدين ترتيب تأثير نيرومند علما و مجتهدان بر عشاير آشكار گشت. علاوه بر آن روشن انديشي علماي شيعه را نشان داد كه در لحظات سخت، اختلافات را به كناري گذاشتند و دفاع از دولت سني عثماني را در برابر كفّار انگليس بر شيعيان واجب كردند.

ص: 100

حركت جهاد در سال 1914 ميلادي مقدمه اي بر انقلاب 1920 ميلادي بود و ريشه و هسته اوليه آن در همان سال ها شكل گرفته بود. در اصل بذر ثورة العشرين (انقلاب 1920 ميلادي)، در حركت جهاد سال 1914 ميلادي در برابر انگليس پاشيده شده بود.

از جمله نتايج سياسي جهاد تأثير و نفوذ پيام آن در ديگر مناطق اسلامي بود. مانند سرپيچي و قيام عشاير كويت عليه شيخ مبارك كه مي خواست آنان را براي كمك به شيخ خزعل (همكار انگليس) به جبهه اهواز اعزام نمايد ولي عشاير اين كار را معصيت و گناهي بزرگ دانستند؛ لذا از فرمان او سرپيچي نمودند.

4-3. نتايج نظامي

از نتايج مهم نظامي جهاد، بسيج اقشار مختلف مردم به صورت داوطلب و مجاهد در تمامي شهرهاي شيعه نشين به خصوص شهرهاي مهم مذهبي و جنوبي عراق و حضور فعال و چشمگير آنان در ميدان هاي نبرد بود. حدود 20 هزار نفر از نيروهاي مردمي داوطلب در جبهه هاي جنگ عراق همگام با نيروهاي نظامي عثماني عليه اشغالگران انگليسي شركت نموده و در اين راه هزاران شهيد و مجروح تقديم كردند. اين نيروها علاوه بر ده ها هزار رزمنده شامل افراد ديگري بود كه به عنوان نيروي احتياط در شهرهاي مذهبي عراق نام نويسي كرده بودند.

عشاير و رهبران آنها با توجه به آموزش ها و تجربه هاي نظامي كه در جبهه هاي نبرد كسب كرده بودند، به قدرت نظامي خود پي برده، در سال هاي بعد در مقابله با نيروهاي انگليس تا انقلاب سال 1920 حضوري فعال داشتند.

از نتايج ديگر جهاد ضربه زدن به نيروهاي انگليس و كشتن تعداد زيادي از آنها به خصوص در جبهه كوت العماره در سال هاي 1915 و 1916 و محاصره طولاني 147 روزه آن بود كه با تسليم نيروهاي انگليس در كوت و اسارت عده زيادي از ايشان محاصره پايان يافت. در اين جبهه حضور عشاير بسيار محسوس بود.

بخش پنجم: فتاوي علماي شيعه و قيام عشاير عرب خوزستان عليه انگليس

1. موضع گيري خزعل در قبال حمله انگليس به عراق

با آغاز حمله نيروهاي انگليس به بين النهرين در اوايل نوامبر سال 1914 ميلادي، به

ص: 101

ژنرال دلامين فرمانده نيروهاي (D) دستور داده شد تا به منظور حمايت از پالاشگاه آبادان و تأسيسات نفتي خوزستان، منطقه آبادان را اشغال نمايد.

اگرچه دولت مركزي ايران در اين جنگ از همان آغاز اعلام بي طرفي كرده بود، اما با توجه به شرايط پس از مشروطيت و دخالت و سلطة انگليس در مناطق جنوبي ايران، شيخ خزعل كه از سوي دولت ايران به حكمراني خوزستان گماشته شده بود، خود را به انگليسي ها فروخته و با آنان همراهي مي كرد.

1-1. تلگرام آيت الله طباطبايي به شيخ خزعل

تصرف فاو و بصره به وسيله قواي انگليس و كمك شيخ خزعل به آنها، باعث شد مجتهدان شيعه براي تشويق عشاير عرب خوزستان و جلوگيري از كمك خزعل به انگليسي ها، نامه هايي جداگانه ارسال نمايند. از جملة اين نامه ها، تلگرام هاي مرجع تقليد شيعه حضرت آيت الله سيدكاظم طباطبايي يزدي به شيخ خزعل است، كه متن فارسي يكي از آنها خواهد آمد.

ترجمه متن تلگراف مرجع عاليقدر شيعه آيت الله سيدكاظم طباطبايي به شيخ خزعل

نجف- عشار- محمره

سلام بر سردار ارفع معزالسلطنه شيخ خزعل دام اجلاله

بسم الله الرحمن الرحيم

پوشيده نيست كه از اهم واجبات، حفظ كيان اسلام و دفاع با جان و هر آنچه گرانبهاست از سرزمين هاي مسلمانان بر ضد هجوم كفار است و شما در يكي از اين سرزمين هاي مهم قرار داريد، پس واجب است كه اين سرزمين را با آنچه كه در توان داريد از يورش كفار حفظ نماييد، همان طوري كه بر عشاير ساكن آن نواحي نيز واجب است كه از آن سرزمين دفاع نمايند. بر شما فرض است كه اين امر مهم را ابلاغ نمايي و همچنين لازم است كه بدانيد هر نوع كمك و پشتيباني از كفار عليه مسلمين، بر هر مسلماني حرام است. اميد به همت و غيرت شماست كه تمامي تلاش و كوشش خود را در دفع كفار به كار بنديد و بدان كه خداوند شما را عليه دشمنانش تأييد و پيروز خواهد نمود.

1 محرم 1333 هجري قمري 20 تشرين الثاني 1914 (نوامبر)

سيدمحمدكاظم طباطبايي

ص: 102

1-2. تلگرام عده اي از مجتهدين به شيخ خزعل

از جمله نامه هاي ديگر كه به شيخ خزعل نوشته شد تلگرامي از مجتهدين نجف بود كه متن فارسي آن ذيلاً خواهد آمد:

ترجمه متن تلگرام تعدادي از مجتهدين در نجف به شيخ خزعل حاكم محمره براي دعوت به جهاد

عشار- به وسيله جناب حاج محمود ملاك به حضرت اجل اكرم سردارارفع دام اقباله تعالي

به نام آيين محمدي(ص) بر شما واجب است كه برخيزي و قيام كني و همگام با مسلمين در رويارويي با كفار از حدود بصره با مال و جان و هر آنچه توانايي داريد دفاع كنيد. اين حكم ديني است و هيچ تفاوتي بين ايراني و عثماني نمي باشد. با مال و جان خود جهاد كنيد تا خداوند شما را ياري كند. اين حكم را به همه عشاير ابلاغ كنيد و سريعاً ما را از اقدامات خود مطلع كنيد.

خادم الشريعه الشيخ محمدحسين المهديالاحقر سيدمصطفي الكاشاني

الاقل شيخ الشريعه الاصفهانيالاحقر السيدعلي التبريزي

الاحقر آيت الله زاده مهدي خراساني

1 محرم 1333 قمري 20 تشرين الثاني 1914 (نوامبر)

همچنين آيت الله ميرزاي شيرازي و آيت الله عبدالكريم جزايري كه خزعل مقلد او بود، تلگرام هايي با مضمون مشابه به خزعل فرستاده و از او خواستند در برابر هجوم كفار به ياري مسلمانان برخيزد. شيخ خزعل به پيام مراجع تقليد و علما پاسخ مثبت نداد و همچنان در كنار انگليسي ها باقي ماند. البته اين فتاوي و نامه ها در بين عشاير مؤمن اين خطه تأثير بسيار بسزايي گذاشته و از عوامل مهم تحريك عشاير عليه قواي انگليس بود.

2. جبهه چپ يا اهواز

در جنگ جهاني اول، ايران به دليل ضعف بيش از حد دولت مركزي، قدرت مقابله با تجاوزات خارجي را نداشت و مركز تاخت و تاز كشورهاي روس و انگليس و عثماني بود. به تبع آن، اوضاع خوزستان به خاطر نزديكي به جبهه هاي نبرد و اعمال

ص: 103

نفوذ دو دولت انگليس و عثماني بحراني تر بود. با پيوستن كشور عثماني به عنوان هم پيمان آلمان به صفوف متحدين زبانه هاي آتش اين جنگ جهانسوز به اين منطقه استراتژيك نيز كشيده شد.

جبهه اهواز، يكي از جبهه هاي مهمي بود كه در جريان رويارويي قواي عثماني با نيروهاي انگليسي به وجود آمد. اين جبهه به عنوان جبهه جناح چپ عمل مي كرد و مركز عمليات آن، اهواز بود.

3. نقش سيدمحمد طباطبايي يزدي و آيت الله خالصي در اين جبهه

سيدمحمد طباطبايي يزدي مجتهدي عادل و مجاهدي باتقوي بود. او سفير و زبان گوياي والد گرامي اش در جبهه هاي نبرد عليه انگليس بود. وجود ايشان در جبهه اهواز همگام با ساير علما باعث تهييج و بسيج بيشتر عشاير منطقه خوزستان خاصه بني طرف و حويزه شد. آنان با تمام وجود در كنار او تا پاي جان در جبهه نبرد حضور داشتند. او در تمام نبردهايي كه با نيروهاي انگليس در اطراف اهواز رخ داد همپاي عشاير بني طرف شركت نمود و در تمام مراحل جنگ رهنمودهاي فقهي و شرعي را به آنان تذكر مي داد. جايگاه علمي و اجتهادي ايشان و داشتن حكم نمايندگي از پدر باعث شد تمام علماي همراه او و بقيه عشاير از او تبعيت كنند. آيت الله خالصي قبل از كاروان علما به بستان رسيد. ايشان همانند سيدمحمد نقش بسزايي در تحريك، بسيج و راهنمايي عشاير منطقه داشت.

مجتهدين و علمايي كه همراه سيدمحمد طباطبايي يزدي با قشون فوق به كرخه رسيدند، عبارتند از: آيت الله شيخ محمدمهدي خالصي و فرزندش شيخ محمد خالصي، شيخ عبدالكريم جزايري و شيخ جعفر راضي.

4. قيام عشاير عرب خوزستان عليه انگليس

پس از صدور فتاوي جهاد علماي شيعه عليه انگليس و رسيدن پيام آنان به خوزستان و خبر آمدن علما و نيروهاي عثماني به طرف اهواز، اوضاع داخلي خوزستان بسيار آشفته گرديد. روحانيون محلي به رهبري حجت الاسلام سيدعيسي كمال الدين به تبليغات خود در بين عشاير افزودند. كمال الدين يكي از كساني بود كه نقش بسيار

ص: 104

بسزايي در توجيه و تهييج عشاير عرب خوزستان داشت. او با تشكيل جلسات شبانه روزي و هسته هاي مجاهدين در بين عشاير عرب خوزستان، توانست آنان را عليه انگليس و شيخ خزعل بشوراند.

اين مجاهد خستگي ناپذير در انفجارهاي لوله هاي نفت مسير مسجد سليمان تأثير بسزايي داشت. عشاير ستمديده عرب خوزستان هر كدام به نوبه خود يكي پس از ديگري عليه انگليس و شيخ خزعل قيام نمودند.

4-1. قيام عشاير باوي

قبيله باوي از عشاير عمده عرب خوزستان است كه در مسير رود كارون و خطوط لوله هاي نفت در اطراف اهواز استقرار دارند. پس از اعلام فتاوي جهاد علماي شيعه بر ضد انگليس، عشاير باوي به رهبري شيخ اعنايه بن ماجد و شيوخ طوايف قبيله عليه انگليس و شيخ خزعل قيام كردند. اولين حركت عشاير باوي بر ضد قواي انگليسي و شيخ خزعل در تاريخ 5 فوريه برابر با 16 بهمن با انفجار لوله هاي نفت و كمپ هاي انگليسي و غارت يك ايستگاه شركت نفت و قطع خطوط مخابرات آغاز شد. باوي ها در دو مرحله با قواي خزعل روبرو شدند و در هر دو مرحله با رشادت و دلاوري به مقابله با آنها پرداختند. بمباران شديد توپخانه انگليس و تمام شدن مهمات مجاهدين و ايجاد تفرقه توسط خزعل باعث شد مجاهدين باوي عقب نشيني كنند.

4-2. قيام عشاير زرگان

عشاير زرگان يكي از طوايف بزرگ قبيله باوي هستند كه در قسمت شمال شرقي اطراف اهواز ساكنند. زرگاني ها همگام با بقيه عشاير عرب خوزستان به پيروي از فتواي علماي شيعه، به رهبري شيخ قسملي (قاسم علي) عليه شيخ خزعل قيام كردند. آنها در يك رويارويي نابرابر با قواي خزعل، شجاعانه و تا آخرين فشنگ به نبرد برخاستند و با تقديم تعدادي شهيد و مجروح، صحنه اي از ايثار و دلاوري از خود به يادگار گذاشتند. مجاهدين زرگاني به علت تمام شدن مهمات و براي جلوگيري از تلفات انساني به دستور شيخ قسملي عقب نشيني كردند. مبارزين زرگان پس از عقب نشيني با حركت هاي ايذايي و منفجر كردن لوله هاي نفت به منافع انگليس ضربه زدند. پس از پايان جنگ

ص: 105

شيخ قسملي، توسط انگليس و خزعل به سنگاپور و بصره تبعيد شد.

4-3. قيام عشاير كعب فلاحيه (شادگان)

بني كعب از عشاير مشهور و گسترده خوزستان است، كه در شهرهاي شادگان، آبادان، خرمشهر، ماهشهر، هنديجان و اهواز ساكن هستند. آنها مقارن حكومت شاه عباس به جلگه خوزستان آمدند و در جريانات و وقايع تاريخي اين منطقه مؤثر بودند. حاكمان كعب بيش از دويست سال در منطقه حكمراني كردند و در توسعه و آباداني آن نقش داشتند. شيخ سلمان يكي از مقتدرترين حاكمان كعب است كه با ناوگان انگليسي در خليج فارس جنگ هاي متعددي داشته و با پيروزي بر آنها اسطورة شكست ناپذيري آنها را در خليج فارس در هم شكست.

قيام عشاير كعب توسط رهبران مذهبي و شيوخ طوايف آلبوغبيش، مجدم، عساكره و بعضي از قبايل خنافره صورت گرفت. با رسيدن پيام فتواي علماي شيعه، سيدجابر موسوي آلبوشوكه كه خود سيد و روحاني مجتهدي بود، عَلَم عصيان عليه انگليس و شيخ خزعل را برافراشت. بدنبال او تمام سادات و علماي منطقه از قبيل سيدعباس مجاهد و اكثر طوايف ساكن منطقه به تبعيت از ايشان و با حضور گسترده و چشمگيري به اين قيام پاسخ مثبت دادند.

قيام مجاهدين كعب، لرزه بر اندام انگليس و شيخ خزعل انداخت و آنها را مضطرب و نگران ساخت. خزعل براي مقابله با اين قيام تمام توان و قواي خود را به كار گرفت. در اولين رويارويي مجاهدين كعب با قواي خزعل، در حالي كه سيدجابر با پرچم سبز خود همراه با علما و سادات و شيوخ در پيشاپيش همه مجاهدين قرار داشت، در تاريخ 7 اسفند بر قواي مسلح خزعل پيروز شدند. پس از اين پيروزي، منطقه فلاحيه در حدود سه ماه در اختيار مجاهدين قرار گرفت. با عقب نشيني علما و قواي عثماني از منطقه خوزستان، خزعل در تاريخ 11 خرداد 1294 شمسي تمام امكانات و تجهيزات و نيروهاي خود را از سه جبهه عليه مجاهدين بسيج كرد و با ايجاد اختلاف و تفرقه در بين عشاير كعب توانست مجدداً بر منطقه مسلط شود. نبرد مجاهدين كعب با قواي خزعل و شرح حماسة دلاوري هاي آنان به ياد ماندني است. پس از پايان جنگ، خزعل تمام رهبران مذهبي و شيوخ عشاير كعب را تبعيد كرد.

ص: 106

4-4. قيام عشاير بني طرف و منطقه دشت آزادگان

بني طرف از قبايل بزرگ و معروف خوزستان و محل سكونت اصلي آنان در دشت آزادگان و در شهرهاي بستان، سوسنگرد، حميديه و اهواز است. عشاير ديگر منطقه شامل عشاير حويزه، بني ساله، شرفه و سواري بودند. با رسيدن قواي عثماني و گروه علما و عشاير بني لام به اطراف بستان، عشاير بني طرف مستقر در بستان به رهبري شيوخ خود شيخ عوفي و شيخ عاصي به استقبال آنان شتافتند.

پس از آن، عشاير بني طرف با سلاح هاي ابتدايي، كليه نيروهاي رزمجوي خود را زير بيرق خود با شعارهاي «يلهاوي الجنه امشي اويانه» يعني: «اي كسي كه مشتاق بهشت هستي با ما همگام شو» و «مهضومة الزهرا و تنحانه» يعني: «حضرت فاطمه زهرا(س) دل شكسته است و از ما ياري مي طلبد»، به همراه كاروان به سوي ميدان هاي نبرد با كفار حركت كردند.

اولين رويارويي بني طرف با قواي انگليس

در سپيده دم 3 مارس برابر با 12 اسفند قواي انگليس به فرماندهي رابينسون، براي بالا بردن روحيه قواي خود و خزعل و جلوگيري از تجمع عثماني ها و عشاير عرب دشت آزادگان، از دو طرف با تجهيزات و توپخانه به اردوگاه عشاير بني طرف و حويزه در غدير در 15 كيلومتري اهواز حمله كردند. عشاير بني طرف در زير آتش توپخانه انگليس، با اسلحه هاي ابتدايي خود با سرعت زياد از زير چادرهاي خود خارج شده و به جناح راست قواي مهاجم كه در خط مقدم قرار داشت حمله بردند. با شكست دشمن در اين جناح و محاصره بقيه نيروها، رابينسون دستور عقب نشيني داد. عرب ها قواي انگليس را دنبال مي كردند و از طرفين به آنها حمله مي بردند و گاهي حلقه محاصره را بر آنها تنگ تر مي كردند؛ تا اين كه دشمن را تا رودخانه كارون عقب راندند. در اين عمليات قواي انگليس متحمل تلفات جاني و مالي زيادي شدند و عشاير بني طرف و منطقه تعدادي مجروح و شهيد دادند.

دومين رويارويي قواي انگليس با بني طرف و عشاير منطقه

در نيمه شب 20 مارس برابر با 29 اسفند قواي انگليسي و هندي به منظور تنبيه عشاير

ص: 107

عرب منطقه كه دو روز قبل تعدادي از نيروهاي آنها را كشته بودند، با تمام تجهيزات و قواي خود از طريق ارتفاعات كوه منيور كه به اردوگاه غدير مشرف بود، به صورت دو ستون و به طور غافلگيرانه و با حمايت توپخانه انگليس كه در ارتفاعات كوه مستقر بود به چادرهاي بني طرف و عشاير منطقه يورش بردند. عشاير بني طرف با شنيدن غرش توپخانه دشمن با چابكي و مهارت فوق العاده در حاليكه فقط اسلحه هاي سبك و ابتدايي در دست داشتند، با ايجاد كمين در مسير نيروهاي انگليس و حمله به دو طرف ستون هاي دشمن، آنها را به محاصره خود درآوردند. قواي انگليس با به جا گذاشتن اسلحه و مهمات، خود را به ارتفاعات كوه منيور رساندند و از اين طريق مجدداً به پايگاه هاي خود عقب نشيني كردند. در اين عمليات بني طرف تعداد زيادي شهيد و مجروح دادند و انگليسي ها با دادن تلفات جاني، يك توپ و بخشي از اسلحه ها و مهمات خود را به جا گذاشتند.

سومين رويارويي قواي انگليس با نيروهاي مشترك اسلامي

در سپيده دم 18 آوريل برابر با 29 فروردين 1294 نيروهاي مشترك علما، عثماني و عشاير بني طرف و منطقه به منظور ضربه زدن به قواي انگليس و تصرف اهواز، با تمام تجهيزات و توان رزمي، با يك نقشة عملياتي، تمام نيروهاي خود را در كنار كوه منيور آرايش دادند. با شليك توپخانه عثماني ها به مواضع انگليس كه در كوه هاي اطراف اهواز سنگر گرفته بودند، حمله آغاز شد. در اين عمليات عشاير منطقه با پرچم هاي خود در صفوف مقدم جبهه قرار گرفته بودند. آنها حمله خود را با شعار «يشهد لي المنيور ابيومي» يعني: «كوه منيور بر اين روز من شاهد و گواه است.» و «الطوب اسرع يومگواري» يعني: «توپ دشمن سريع تر است يا چوب دستي من»، شروع كردند. اين دليران خوزستان با طي مسافتي طولاني با خواندن يزله هاي حماسي و شعارهاي ديني، شجاعانه به سنگرهاي مستحكم و مسلح نيروهاي انگليس حمله بردند و با دادن شهداي زياد توانستند مواضع اول و دوم دشمن را پس از وارد كردن تلفات زياد به تصرف خود درآورده و يكي از توپ هاي آنها را تصاحب كنند. بعضي از عشاير با پوشيدن كفن و دادن شعار «كلما زاد من الخام عصابه الامي» يعني: «هرچه از كفن من باقي بماند دستاري براي مادرم مي باشد»، در ميدان نبرد حاضر شدند. اين عمليات دو روز طول كشيد، تمام شدن مهمات توپخانه و سلاح هاي انفرادي، نداشتن نيروهاي جايگزين،

ص: 108

طولاني شدن جنگ، عدم پشتيباني به موقع نيروهاي مردمي از طرف قواي عثماني و گرماي زياد، مانع پيشروي مجاهدين و تصرف اهواز شد. به همين خاطر فرمانده قواي عثماني، محمدفاضل پاشا، دستور عقب نشيني داد.

5. تدارك لشكركشي نيروهاي انگليس به خفاجيه (سوسنگرد)

پيروزي انگليس در 16 آوريل در جبهه شعيبه و خودكشي فرمانده عثماني باعث شد قواي عثماني و عشاير عراق مستقر در غدير از اهواز به سمت العماره عقب نشيني كنند.

در تاريخ 23 آوريل برابر با 3 ارديبهشت مقرر شد كليه نيروهاي موجود در اهواز و نيروهاي كمكي بصره همگي در اختيار ژنرال گورينج فرمانده سپاه 12 قرار بگيرند، تا عمليات اخراج قواي عثماني از اهواز و تنبيه عشاير بني طرف به خاطر پيروي از فتواي علما و اتحاد با عثماني ها و حضور فعال در جبهه هاي نبرد عليه انگليس را انجام دهند. در تاريخ 13 مي برابر با 23 ارديبهشت تمامي قواي انگليس تحت فرماندهي ژنرال گورينج در دو ستون به فرماندهي ژنرال لين و مليس تعقيب قواي عثماني را تا شهر بستان شروع كردند ولي هيچ اثري از آنها در منطقه پيدا نكردند. در تاريخ 14 مي برابر با 24 ارديبهشت ژنرال گورينج به ژنرال مليس و لين كه در راه بودند دستور داد از دو طرف به خفاجيه (سوسنگرد) حمله شود. عشاير بني طرف با توجه به آرايش نيروهاي انگليس در مقابل دو ستون به دفاع پرداختند. در ساعت 8 صبح روز 15 مي برابر با 25 ارديبهشت ژنرال مليس عمليات حمله به سوسنگرد را تحت حمايت شديد توپخانه و عبور از رودخانه كرخه شروع كرد. طبق اسناد انگليسي در حدود 1000 نفر از بني طرف در عمليات عبور از كرخه مقاومت مي كردند. همچنين 1000 نفر ديگر در مقابل ستون لين به دفاع مي پرداختند. آتش شديد توپخانه و مسلسل هاي نيروي پياده و به آتش كشيدن خانه هاي گلي مردم، باعث شد عشاير بني طرف از اطراف رودخانه عقب نشيني كنند.

6. مقاومت دليرانه بني طرف در قلعة شيخ علي بن عباس

تعدادي از نيروهاي بني طرف در تاريخ 15 مي، در قلعة معروف به شيخ علي بن عباس كه به وسيلة ديوارهاي ضخيم و محكم مارپيچي حصار شده بود، در برابر نيروهاي مسلح انگليس مقاومت دليرانه اي كردند. وقتي قواي انگليس نتوانستند آنها را

ص: 109

وادار به تسليم كنند، قلعه را به آتش كشيدند و پس از آن به قلعه هجوم برده و تمامي افراد داخل آن را كشته و 11 نفر را به اسارت گرفتند.

7. يورش وحشيانه به خفاجيه (سوسنگرد) و قتل عام بني طرف

در ساعت 8 صبح روز 16 مي مطابق با 26 ارديبهشت، با پيوستن نيروهاي دو ستون به يكديگر، ژنرال گورينج فرمان قتل عام عشاير بني طرف را صادر كرد. مردان و زنان و كودكان و پيران از خانه هاي خود به سوي نيزارها فرار كرده و شهر خفاجيه و روستاهاي اطراف آن خالي از سكنه شد. بازار شهر تعطيل و كسي در خيابان هاي آن تردد نمي كرد. نيروهاي انگليسي به كليه خانه هاي مردم سوسنگرد و روستاهاي اطراف يورش برده و بعضي از آنها را آتش زده و بعضي ديگر را با توپ هاي خود تخريب كردند. تعداد زيادي از افراد بي گناه در زير آوارها جان باختند و عده اي نيز در لهيب شعله هاي آتش سوختند. آنها حتي به مزارع و كشتزارها و حيوانات اهلي رحم نكردند و هر چه مي ديدند طمعه حريق مي كردند. ويلسون كه خود يكي از دست اندركاران و حاضران اين صحنه فجيع بود، در كتاب خود در بيان اين حادثه چنين مي نويسد:

... ما در سه روز نخست يعني 14 و 15 و 16 مي سخت ترين مجازات را بر قبيله بني طرف كه در خفاجيه اقامت داشت، وارد كرديم، ولي هيچ گونه نتيجه اي دربر نداشت... توپخانه همراه ما در جبهه راست بود و آتش گلوله هاي خود را در جاهاي مخصوص خود مي آورد، و آنها را به آتش مي كشيد. بسياري از اسب ها و گاوميش هاي بدبخت كه در بيابان ها رها بودند، زنده زنده سوختند... ما از يك پتك سنگين براي خرد كردن يك دانه گردو استفاده كرديم، يك عمليات غيرضروري و ناخوشايند... بدون شك خفاجيه با خاك يكسان گرديد، و اين درسي بود كه به راحتي از ذهن ها خارج نمي شود.

همچنين ويلسون در بخش ديگري از سخنان خود شجاعت و دلاوري بني طرف را مي ستايد و به نابرابر بودن اين جنگ اذعان مي كند. او مي گويد:

... علي رغم همه كشتارهاي خشونت آميز، بني طرف در برابر يك قدرتي كه از نظر داشتن امكانات وسيع توپخانه و مسلسل و نيروي انساني بر آنان برتري داشت، با چنگ و دندان دلاورانه رزميدند.

ص: 110

هانس لُرز آلماني كه در جنگ جهاني اول در منطقه حضور داشت، مي نويسد:

انگليسي ها با اطمينان از دور بودن چشم ترك ها، جهنم را در برابر ديدگان مردم بيچارة عرب مستقر در آن منطقه برپا نمودند و وحشيانه ترين عمليات تاريخ را در منطقه فوق پياده كردند. اين عمليات بعدها توسط خود سياستمداران انگليس محكوم شد و همگي اعتراف نمودند كه انجام اين چنين عمل بي شرمانه و غيرانساني لزومي نداشت و ارتش انگليس در اين زمينه بيش از اندازه زياده روي نموده است و در اين يورش وحشيانه صدها نفر انسان بي گناه در زير لگدهاي سربازان و سم اسبان آنها له و يا در زير خاكستر آتش مدفون گرديد.

پس از ويراني خفاجيه (سوسنگرد) و قتل عام مردم، شيوخ بني طرف توسط شيخ خزعل به عماره تبعيد شدند.

8 . آثار و نتايج واقعه جهاد و قيام عشاير عرب خوزستان

8-1. بعد سياسي

از مهمترين آثار سياسي واقعه جهاد، ايجاد روحية مبارزه جويي در عشاير خوزستان عليه شيخ خزعل و تضعيف قدرت او و همچنين قيام عليه رضاخان قلدر بود.

الف. تضعيف قدرت شيخ خزعل

قيام مردم عرب خوزستان ابهت شيخ خزعل را نزد انگليسي ها كاهش داد و به آنان نشان داد برخلاف تصور آنان، خزعل، شيخ تمامي عشاير عرب خوزستان نيست و به تنهايي نمي تواند امنيت سياسي استان و منافع اقتصادي آنان را تأمين نمايد. بنابراين بريتانيا در سياست خود در قبال خزعل تجديدنظر كرد و براي محافظت از خطوط لوله هاي نفت كه از مناطق عشاير باوي مي گذشت، معاهده و قرارداد جديدي با آنان منعقد ساخت. شيخ خزعل با اصرار زياد موافقت كرد كه پول از طريق شيخ حنظل به آنها پرداخت شود تا سلطه او بر آنها باقي بماند.

ب. سرپيچي و عصيان بني طرف عليه خزعل

عشاير بني طرف پس از جهاد دست از مبارزه عليه ظلم و ستم نكشيدند و تا سال 1304

ص: 111

شمسي همواره با حكام شيخ خزعل در منطقه درگير بودند. آنها در تاريخ 19 آبان 1304 شمسي عليه شيخ خزعل عصيان كرده و قصر شيخ خزعل را در حميديه به آتش كشيدند.

ج. قيام بني طرف عليه رضاشاه و تبعيد شيوخ

در زمان رضاشاه به علت اعمال سياست ظالمانه توسط فرماندار نظامي و خلع سلاح و گرفتن ماليات زياد، عشاير بني طرف عليه رضاشاه قيام كردند، و پس از درگيري هاي متعدد عاقبت با تبعيد شيوخ بني طرف و خانواده هاي آنان به تهران و شمال ايران، اين قيام فروكش كرد.

8-2. بعد فرهنگي

الف. رشد و حفظ اعتقادات مذهبي – فرهنگي عشاير

ارتباط معنوي و پيوند عميق اين مردم با مجاهدان و شهيدان اين واقعه باعث شد هميشه اهداف آنان در بين اين مردم باقي بماند. آنها در تمامي محافل و مجالس خود ايمان، دليري و از خودگذشتگي شهيدان خود را با صورت قصه و داستان براي همديگر بازگو مي كردند، در نتيجه تمامي اين اعمال در رشد و تعميق اعتقادات مذهبي- فرهنگي مردم و در حفظ شعائر ديني تأثير بسزايي داشت.

ب. ايستادگي و مقاومت عشاير در برابر واقعه كشف حجاب

عمال رضاشاه براي اجراي برنامه كشف حجاب در منطقه ابتدا مي خواستند از طريق تطميع و تشويق آن را اجرا نمايند، اما چون در اين راه موفق نشدند، با اعمال سياست هاي زور و استفاده از شيوه رعب و وحشت و خشونت تصميم گرفتند آن را به اجرا درآورند. مأموران در خيابان ها دشداشه كه لباس سنتي و محلي مردان بود را از تنه با قيچي مي بريدند و چفيه را از سر آنان مي كشيدند. همچنين پوشش زنان را كه شامل عباي محلي و شيله (روسري) بود با زور از سر زنان برمي داشتند و آن را پاره مي كردند و گاهي زنان را كتك مي زدند. اين امر منجر به درگيري هاي متعدد و مسلحانه بين مردم و رژيم ستم شاهي شد.

ص: 112

پيوست شماره 1: متن اعلاميه جهاد مفتي عثماني

(5 صفحه)

ص: 113

ص: 114

ص: 115

ص: 116

ص: 117

پيوست شماره 2: استفتاء از علما و جوابيه مجتهدين

ص: 118

پيوست شماره 3: متن عربي فتواي جهاد مجتهدين كاظمين

ص: 119

پيوست شماره 4: متن فتاوي جهاد مجتهدين عظام

ص: 120

پيوست شماره 5: متن اوامر شريفه مجتهدين عظام

ص: 121

پيوست شماره 6: منشور حجج اسلام

(1 صفحه)

ص: 122

پيوست شماره 7: نامه هاي عربي آيت الله طباطبايي

به فرزند خود سيدمحمد يزدي و آقاي علي قزويني

ص: 123

فهرست منابع و مآخذ

منابع فارسي

- انصاري، مصطفي، تاريخ خوزستان 1925-1878، ترجمه محمد جواهر، چاپ دوم، ص 40، 139، نشر شادگان.

- رجبي، محمدحسن، رسايل و فتاوي جهادي.

- الجبير، الصباح السالم، امارات، خليج فارس و مسئله نفت، ترجمه علي بيگدلي، مؤسسه مطالعات و انتشارات تاريخي ميراث ملل، شهريور 1368.

- سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته.

- خالصي زاده، محمد، سردار اسلام، مترجم امير سلماني رحيمي، مركز اسناد انقلاب اسلامي.

- سترانگ، ويليام تئودور، حكومت شيخ خزعل بن جابر و سركوب شيخ نشين خوزستان، ترجمه صفاءالدين تبرائيان، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر.

- شيخ الاسلامي، جواد، علل افزايش نفوذ سياسي روس و انگليس در ايران عصر قاجار.

- صادقي طهراني، نگاهي به تاريخ انقلاب اسلامي 1920 عراق و نقش علما و مجاهدين اسلام، انتشارات دارالفكر قم.

- كرزن، لرد، ايران و قضيه ايران، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، جلد دوم، 1350-1349.

- كسروي، احمد، تاريخ پانصدساله خوزستان، انتشارات تهران، گام 1356.

- مابرلي، جيمز، عمليات در ايران (جنگ جهاني اول 1914)، ترجمه كاوه بيات، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1369.

- نفيسي، عبدالله فهد، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي عراق، انتشارات اميركبير.

- نظام مافي، رضاقلي، كتاب سبز، وزارت خارجه، مجموعه متون و اسناد تاريخي، چاپ اول، نشر تاريخ ايران، پاييز 1363.

- ويلسون، آرنولد، سفرنامه ويلسون، ترجمه حسين سعادت نوري، تهران، وحيد، 1363.

- علي مرداني، علي اكبر، رويكرد بريتانيا به شيخ خزعل و رضاخان، دانشگاه شهيد بهشتي.

ص: 124

روزنامه ها

- روزنامه چهره نما، شماره 30، 6 جمادي الاول 1333.

- روزنامه خاور، شماره 13، سال نخستين، 21 محرم 1333، حكم جهاد آيت الله سيدكاظم يزدي.

- روزنامه خاور، شماره 14، سال نخستين، ربيع الاول 1333، فتاوي علما.

- روزنامه خاور، شماره 16، سال نخستين، 4 ربيع الاول 1333، فتاوي شريفه جميع مجتهدين عظام.

- روزنامه خاور، شماره 24، سال نخستين، 4 ربيع الآخر 1333، منشور حجج اسلام.

مجلات، نشريات

- مجله آفاق، شماره 18، سال سوم، 1978، تصوير فتاوي علماي شيعه در سال 1914.

منابع عربي

- بيل، المس، فصول من تاريخ العراق القريب، ترجمه: جعفر الخياط، بغداد.

- بيل، المس، مذاكرات اطلس بين الجاسوسة البريطانيه، ابان الثورة العشرين تقريب و تعليق، ترجمه: جعفر الخياط، بغداد.

- الحسيني، عبدالرزاق، العراق في دور الاحتلال و الانتداب، جلد اول.

- الحسيني، تاريخ العراق السياسي الحديث، لبنان صيدا، مطبعة العرفان، 1367 ه ق.

- الحلو، علي نعمه، الاحواز، النجف مطبعة الغري، 1971.

- خزعل، حسين خلف، تاريخ الكويت السياسي، جلدالاول الي الخامس، دار مكتبة الهلال.

- الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحركة الاسلامية في العراق، بيروت 1985.

- العزاوي، عباس، تاريخ العراق بين التحلالين، جلد 8، شركت التارة و الطباعة المحدوده، 1375 ه ق.

- العسكري، تحسين، مذاكراتي عن الثورة العربية الكبري، جلد الاول، مطبعة العهد، بغداد، 1345 ه ق.

- عمر نظمي، و ميض جمال، ثوره 1920، الجذور السياسية و الفكرية والاجتماعية الحركة الاستقلالية في العراق، طبع بغداد.

ص: 125

- كمال الدين، سيدمحمدعلي، الثورة العربية الكبري، منشورات دارالبيان، سنه 1971.

- المزهر آل فرعون، فريق، الحقايق الناصعه في الثورة العراقيه، سنه 1920 و نتائجها، بغداد.

- الوردي، علي حسين، لمحات اجتماعيه من تاريخ العراق الحديث.

- النجار، مصطفي عبدالقادر، التاريخ السياسي لامارة عربستان، 1925-1897.

- ويلسون، آرنولد، ولاء بلاد ما بين النهرين 1917-1914، ترجمه فؤاد جميل، بغداد، 1969 ميلادي.

- الياسري، عبدالشهيد، البطولة في ثورة العشرين العراق 1920، النجف 1967.

- نفيسي، عبدالله فهد، دورالشيعه في تطور العراق الحديث، دارالنهار للنشر 1986.

- مؤسسه الدراسة الاسلامية، العراق في الماضي والحاضر والمستقبل، اعداد مؤسسه الدراسة الاسلاميه، بيروت- لبنان، مؤسسة الفكرالاسلامي.

منابع انگليسي

- Ansari. M. The History of Khuzistan 1848-1925 In Provincial. Autonomy And Change. Unpublished ph. D. Dissertation. University August. 1974.

- Moberly, F. J. History of The Great War Based on Oficial Documents: The Campaign In Mesopotamia Belfast: H, M. Stationery Office 1927 Vois. 1.

- Strunk. W. T. The Reign of The Sheykh Khazsi Ibn Jabir And The Supression of The Principality of arabistan: A study In British Imperialism In Southwestern Iran 1894-1925 Unpublished ph. D. Dissertation, Indiana University August 1977.

- Wilson A. T. Loyalties. Mesopotamia 1914-1917: Apersonal and Historical Record London: Oxford University Press, 1930.

- Wilson A. T. Southwest Persia: A Political Officer, S. Dary, 1907-1914 London: Oxford University Press, 1914.

فهرست اسناد

- فتواي شيعه شيخ الاسلام خيري افندي.

- متن اعلاميه جهاد، شيخ الاسلام خيري و 9 قاضي عسكر.

ص: 126

متن استفتاء از علماي شيعه.

- فتواي جهاد به وسيله مجتهدين شيعه مقيم كاظمين.

- فتواي جهاد مرجع تقليد آيت الله محمدكاظم طباطبايي.

- فتواي جهاد آيت الله محمدتقي شيرازي.

- فتواي جهاد آيت الله شيخ الشريعه اصفهاني.

- فتواي جهاد آيت الله سيدمصطفي كاشاني.

- فتواي جهاد جميع مجتهدين عظام.

- منشور حجج الاسلام، كاشاني؛ اصفهاني؛ علي تبريزي.

- فتاوي آيت الله سيدكاظم يزدي به عشاير عفك.

- فتاوي آيت الله سيدكاظم يزدي به نماينده اش در كوفه.

- استفتاء از علماي اسلام.

- اجوبه شريفة مجتهدين كرام.

. - متن تلگراف وزارت خارجه ايران به سفارت انگليس، ذي الحجه 1333

- متن تلگراف مرجع بزرگ شيعه سيدكاظم طباطبايي به شيخ خزعل.

- متن تلگراف تعدادي از مجتهدين در نجف به شيخ خزعل.

. - مراسله سفارت كبراي عثماني به وزارت خارجه، ربيع الثاني 1333

كارشناس ارشد تاريخ، دانشگاه شهيد بهشتي.

. 1. الحسيني، عبدالرزاق، تاريخ العراق السياسي الحديث، ص 46 ، لبنان صيدا، 1367

2. بيگدلي، دكتر ع لي، تاريخ سياسي – اقتصادي عراق، ص 15 ، مؤسسه مطالعات و انتشارات تاريخي ميراث ملل،

. چاپ اول، 1368

. 3. الحسيني، عبدالرزاق، تاريخ العراق السياسي الحديث، ص 48

.46- 4. همان منبع، صص 63

.46- 5. الحسيني، عبدالرزاق، تاريخ العراق السياسي الحديث، صص 63

. 6. مؤسسه الدراس ة الاسلاميه، العراق في الماضي و الحاضر و المستقبل، ص 23

. 7. همان منبع، ص 24

8. Strunk- The Reign of the Sheykh Ibn Jabir. P. 281.

. ويلسون، ولاء بلاد ما بين النهرين، ص 32

9. همان منبع، ص 34 ، سند نمره 68 ، مراسله سفارت انگليس به وزارت خارجه ايران، مورخ 20 ذي الحجه 1332

والتر تانلي.

ص: 127

10. Strunk- The Reign of the Sheykh Ibn Jabir.p 282.

Cox to Government of India. Tel. October. 24. 1914 F. O. 371/2142.

. ويلسون، ولاء بلاد ما بين النهرين، ص 32

.1- 11 . العزاوي، عباس، تاريخ العراق بين الاحتلالين، جلد 8، ص 260

. 12 . ويلسون، ولاء بلاد ما بين النهرين، ص 37 ، نعمه حلو، علي – الاهواز، ص 148

مجلة دانشكده ادبيات و علوم « اعلان جهاد امپراطوري عثماني در سال ميلادي 1914 » 13 . لطفي، نقي، مقاله

89 ، شماره اول، سال 16 ، اين مقاله با ويژگي هاي زير به چاپ رسيد: - انساني مشهد، صص 90

Geoffrey Lewis "The Ottoman Proclamation of Jihad in 1914" The Islamic Quarterly: AR: Euiew of

Islamic Culture: XIX: No 3+4.

.89- صص 90 « اعلان جهاد امپراطوري عثماني در سال ميلادي 1914 » 14 . لطفي، نقي، مقاله

. 15 . سوره توبه، آيه 41

.94- صص 95 « اعلان جهاد امپراطوري عثماني در سال ميلادي 1914 » 16 . لطفي، نقي، مقاله

17 . پيوست شماره 1، متن فتواي مفتي شيخ الاسلام خيري.

.97- صص 107 « اعلان جهاد امپراطوري عثماني » 18 . لطفي، نقي، مقاله

. 19 . الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحرك ة الاسلاميه في العراق، ص 163 ، بيروت 1985

.68- 20 . نفيسي، عبدالله فهد، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، صص 69

. 21 . الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحرك ة الاسلاميه في العراق، ص 164

، 22 . صادقي طهراني، محمد، نگاهي به تاريخ انقلاب اسلامي، 1920 ، عراق و نقش علما و مجاهدين اسلام، ص 9

انتشارات دارالفكر، قم.

23 . روزنامه خاور، سال نخستين، شماره 19 ، ص 3، پيوست شماره 2، متن استفتاء از علما و جوابيه مجتهدين.

21 محرم 1333 هجري قمري. ، 24 . روزنامه خاور، سال نخستين، شماره 13

4 ربيع الاول 1333 قمري، ص 4، پيوست شماره 4، متن اوامر شريفه ، 25 . روزنامه خاور، سال نخستين، شماره 16

مجتهدين عظام.

26 . حسيني، احمد، الا مام الثائر السيدمهدي الحيدري، ص 30 ، طبع نجف 1967 ميلادي، روزنامه خاور ، سال

. 4 ربيع الاول، 1333 هجري قمري، ص 2 ، نخستين، شماره 19

. 27 . الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحرك ة الاسلاميه في العراق، ص 167

. 28 . الوردي، علي، لمحات اجتماعيه من تاريخ العراق و الحديث، الجزء الرابع، ص 130

119 ، براي شناخت حضور - 29 . خالصي زاده، محمد، سردار اسلام، مترجم امير سلماني رحيمي، صص 174

دلاورانه و خالصانه آيت الله خالصي در واقعه جهاد به اين كتاب مراجعه نماييد.

14 محرم 1333 قمري، ص 1، پيوست شماره 3، م تن عربي فتواي ، 30 . روزنامه خاور، سال نخستين، شماره 12

مجتهدين كاظمين.

31 . همان منبع.

32 . الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحرك ة الاسلاميه في العراق، ص 165 ، نفيسي، عبدالله فهد، نهضت شيعيان در

. انقلاب اسلامي، ص 73

. 10 ربيع الآخر 1333 هجري قمري، پيوست شماره 5 ، 33 . روزنامه خاور، سال نخستين، شماره 24

34 . روزنامه خاور، شماره 19 ، ص 2، علاوه بر فتواي فوق فتواي ديگري صادر كرد.

. 35 . صادقي طهراني، محمد، نگاهي به تاريخ انقلاب اسلامي 1920 عراق، ص 12

،« آيت الله طباطبايي مرد جهاد و اجتهاد » 36 . حيدري، محسن، حماسه جاويد، به نقل از مقاله علي ابوالحسني

172 . اصل سند در اختيار نوه آيت الله طباطبايي به نام عبدالعزيز طباطبايي است. - صص 184

543 ، براي اطلاع - 37 . سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته، صص 639

از محتواي اين فتاوي به كتاب فوق الذكر مراجعه فرماييد.

. 38 . همان منبع، ص 549

ص: 128

39 . الرهيمي، عبدالحليم، تاريخ الحرك ة الاسلاميه في العراق، صص 166

40 . نامه هاي عربي آيت الله طباطبايي به فرزند خود سيدمحمد يزدي و آقاي علي قزويني به پيوست مي باشد .

( (پيوست شماره 6

. 41 . مجله آفاق عربيه، شماره 18 ، سال سوم، 1978

42 . همان منبع.

.73- 43 . همان منبع، صص 74

Moberly vo11.p162 (op.cit) / 44 . الوردي، علي، لمحات اجتماعيه، ص 137

239 ، حسيني، - 45 . سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته، صص 245

. 43 / الوردي، علي، لمحات اجتماعيه، ص 139 - احمد، الامام الثائر، صص 44

. 46 . نفيسي، عبدالله فهد، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، ص 73

.76- 47 . نفيسي، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، ص 74 ، ويلسون، آرنولد، ولاء بلاد ما بين النهرين، صص 77

.75- 48 . نفيسي، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، صص 76

. 49 . جمال عمر نظمي، وميض، ثوره 1920 ، ص 126

. 202 ، دار مكتبه الخياط، بيروت 1978 - 50 . عبدالرشيد، عبدالعزيز، تاريخ الكويت، صص 203

. 51 . نفيسي، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، ص 75

.80- 52 . نفيسي، نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي، صص 82

53 . نفيسي، عبدالله فهد، دورالشيعه في تطور العراق السياسي الحديث، ص 70 . ويلسون، ولاء بلاد ما بين النهرين،

. ص 34

. 54 . سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته، ص 545

55 . معزالسلطنه، لقب خزعل بود كه دولت مركزي ايران به او داده بود؛ رجال ايران، مطابق رسوم دولتي و درباري

ايران، هر يك داراي لقبي بودند.

56 . يكي ديگر از القابي كه از سوي دولت ايران به خزعل داده شده بود.

57 . سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته، ص 252 / رجبي، محمدحسن،

. رسائل و فتاوي جهادي، ص 311

58 . براي اطلاع بيشتر از اين آمادگي ها به كتاب زير مراجعه نماييد.

Strunk- William Theodor-The Reign of the Sheykh Ibn Jabir and the Supperssion of the Principality a

Study in British Imperialism in South Western Iran 1897-1925 p. 268 India university. P.h.d 1972.

.506- 59 . سلمان الجبوري، كامل، السيدمحمدكاظم اليزدي سيرته و اضواء علي مرجعيته، صص 509

. 60 . محمد خالصي زاده، سردار اسلام، مترجم امير سلماني رحيمي، ص 140

61. The Persian Gulf Administration Reports 1873-1947. vol, vii 1912-1920p. 35

62. Administration Reports for Year 1915-p. 35.

. 63 . الحلو، علي نعمه، الاحواز، ص 152 ، نقل از كتاب المس بيل، ص 10

64 . براي شناخت دقيق و مشروح قيام عشاير باوي به كتا ب قيام عشاير عرب خوزستان عليه انگليس، تأليف

نگارنده كه آماده چاپ است مراجعه فرماييد. فصل چهارم، قيام عشاير باوي.

65 . مشروح قيام عشاير زرگان در كتاب قيام عشاير عرب خوزستان عليه انگليس تأليف نگارنده به تفصيل آمده است.

66 . براي آگاهي از تاريخ كعب به اين منابع مراجعه فرماييد: الشويكي، علوان بن عبدالله، كتاب خطي تاريخ كعب/

سداوي، عليرضا، تاريخ بني كعب/ كسروي، احمد، تاريخ پانصدساله خوزستان، قيم، عبدالنبي، نقدي بر تاريخ

پانصد ساله خوزستان، سيادت، موسي، تاريخ جغرافياي عرب خوزستان، انصاري، مصطفي، تاريخ خوزستان.

67 . شرح مفصل قيام عشاير كعب و رويارويي آنها با قواي خزعل در كتاب قيام عشاير عرب خوزستان عليه

انگليس تأليف نگارنده به تفصيل آمده است.

68 . نقل از مصاحبه مرحوم شيخ شبيب سبهاني يكي از بانفوذترين شيوخ بني طرف.

69 . نقل از مصاحبه مرحوم شيخ شبيب و شيخ عيسي منشداوي

ص: 129

0. Moberly- The Campaign In Mesopotamia- p 184-185.

Strunk- The Reign of The Sheykh Ibn Jabir-p 294.

.65- ويلسون، ولاء بلاد ما بين النهرين، صص 69

. 71 . محمد خالصي زاده، سردار اسلام، مترجم امير سلماني رحيمي، صص 8 و 144

Luhrs, Hans- Gegenfpieler Des Oberften Laurence Vorhut S. 87-95.

براي شناخت نحوه Lurs, hans-s.95- 72 . نقل از مصاحبه مرحوم شيخ شبيب سبهاني و سيدعباس موسوي، 104

عمليات عشاير منطقه با تكيه بر اسناد معتبر داخلي و خارجي و نقشه هاي جنگي به كتاب قيام عشاير عرب

خوزستان تأليف نگارنده مراجعه فرماييد.

73. Candler. The Long Road to Baghdad. Volum. 1 P. 243.

74. Moberly-The Campaign In Mesopotamia-p. 230.

75. Moberly-The Campaign In Mesopotamia-p. 223-31.

.93- 76 . ويلسون، ولاء بلد ما بين النهرين، صص 95

77. Moberly-The Campaign In Mesopotamia-p. 223-31.

.256- 78 . سترانگ، ويليان تئودور، حكومت شيخ خزعل بن جابر، صص 258

79 . حسين خلف الشيخ خزعل، تاريخ السياسي الكويت، تمرد قبيله بني طر، نوبخت، تاريخ سرداري پهلوي، تهران،

. انتشارات مجلس شوراي ملي، 1342 ، ص 60

80 . تحقيقات محلي، نقل از مرحوم شيخ كشكول طرفي كه خود جزو تبعيدشدگان بود.

81 . تحقيقات محلي، مصاحبه با حاج محمد فرزند وني عبدالخاني (اسدي)، مصاحبه كننده نگارنده مي باشد.

از امتياز دارسي تا شركت نفت انگليس و ايران

ص: 130

ص: 131

دكتر مرتضي دهقان نژاد*

مهدي احمدي اختيار**

چكيده

يكي از مهمترين امتيازاتي كه در ابتداي قرن بيستم دولت انگليس از قاجارها اخذ نمود، امتياز نفت دارسي بود. امتياز دارسي در دوران پادشاهي مظفرالدين شاه قاجار توسط صدراعظم ايران يعني امين السلطان واگذار شد. در واقع با اين امتياز ارزشمندترين منبع ثروت ايران در قرن بيستم در اختيار انگلستان قرار گرفت. با كشف و بهره برداري از نفت ايران، سياست ها و برنامه هاي دولت استعماري انگليس در قبال كشور ما تحت الشعاع اين ماده استراتژيك تغيير كرد. اگر تا قبل از كشف نفت انگليسي ها به ايران بيشتر به عنوان سپر دفاعي هند نگاه مي كردند؛ اما بعد از كشف نفت، ايران اهميت بيشتري براي انگلستان پيدا كرد تا جايي كه مي توان گفت نفت ايران در روابط و معادلات سياسي- اقتصادي دو كشور در دهه هاي بعدي عامل تعيين كننده به شمار مي رفت.

مقدمه

همزمان با آغاز رقابت هاي استعماري بين سه كشور روسيه، انگليس و فرانسه در آغاز قرن نوزدهم و به خطر افتادن منافع انگلستان در هند، اين كشور نيز به مانند دو رقيب ديگر، نگاه خود را متوجه همسايگان هند بويژه ايران نمود. به خصوص بعد از تهديد هند

ص: 132

از طرف فرانسه و روسيه، ايران به منزله دروازه هندوستان براي انگليس اهميت حياتي يافت و دولت مزبور ايران را به عنوان سپر دفاعي هند مورد توجه قرار داد.

از طرف ديگر با آغاز جنگ هاي ايران و روسيه، ايران نيز به دنبال متحدي اروپايي بود تا بتواند در برابر روسيه مقاومت كند. انگلستان با آگاهي از اين نياز قاجارها از فرصت بهره برداري نمود. بدين صورت كه با انعقاد معاهدات سياسي- نظامي با ايران هم بزرگترين رقيب استعماري خود در آسيا را مشغول مي نمود و هم مي توانست از هرگونه حمله به هند جلوگيري نمايد. از اينرو تنها نتيجه اين معاهدات براي ايران طولاني شدن جنگهاي ايران و روسيه و تضعيف هر چه بيشتر ايران بود كه به صورت دولتي پوشالي در خط مقدم دفاع از هند باقي بماند. لازم به ذكر است، دولت انگليس هر زمان منافعش ايجاب مي كرد از تعهدات خود سر باز زده و با رقيب استعماري خود يعني روسيه عليه ايران ساخت و پاخت مي كرد و در اين ميان ايران قرباني منافع اين كشور مي گرديد.

اما مرحله ديگر برنامه هاي استعماري انگلستان براي توسعه نفوذ در ايران، كسب امتيازات اقتصادي - سياسي بود كه در نيمه دوم قرن نوزدهم اتفاق افتاد. اين امتيازات ابتدا بيشتر با اهداف سياسي صورت مي گرفت و كمتر جنبه اقتصادي داشت؛ ولي با واگذاري امتياز دارسي به انگلستان و كشف نفت، اهميت ايران براي انگلستان دوچندان شد. به دنبال انقلاب اكتبر روسيه، ميدان براي انگلستان در ايران خالي شد و آنان به تنهايي سرنوشت ايران را به دست گرفتند.

چگونگي واگذاري امتياز دارسي به انگليسي ها و نحوه بهره برداري از آن و همچنين پيامدهاي سياسي- اقتصادي اين امتياز براي ايران، در اين مقاله بطور مختصر مورد بحث قرار گرفته است. روش تحقيق در اين پژوهش توصيفي- تحليلي؛ و بر پايه اسناد و منابع كتابخانه اي مي باشد.

امتياز دارسي

واگذاري امتياز نفت به انگليسي ها را نخستين بار در امتياز رويتر مي توان مشاهده نمود كه به مدت هفتاد سال به بارون رويتر واگذار گرديد. هر چند در اين امتيازنامه صريحاً از اكتشاف و استخراج نفت سخني به ميان نيامده بود، اما از آنجايي كه در اين امتياز به بهره برداري از همه معادن ايران به استثناي طلا و نقره و سنگهاي قيمتي تأكيد

ص: 133

شده بود، اين امتياز به طور ضمني شامل نفت هم مي شد.

امتياز رويتر به مرحله عمل نرسيد و از سوي ناصرالدين شاه لغو شد. ولي رويتر با پيگيري هاي مستمر خود در سالهاي بعد توانست امتياز ديگري را براي تأسيس بانك و همچنين استخراج معادن بدست آورد. در فاصله لغو امتياز اول رويتر و واگذاري امتياز بانك شاهنشاهي، يك شركت انگليسي موسوم به شركت هوتز كه در خليج فارس به صادرات و واردات اشتغال داشت و مركز آن در بوشهر بود، امتياز استخراج نفت در حوضه دالكي، واقع در كرانه هاي خليج فارس را، از دولت ايران تحصيل كرد و براي استخراج نفت به حفر چاه در اين مناطق اقدام نمود. اما از آنجايي كه نتيجه اي به دست نياورد از اين كار صرفنظر كرد و حقوق خود را به يك شركت انگليسي به نام شركت معادن ايران فروخت. بانك شاهنشاهي نيز امتيازي را كه از دولت ايران جهت بهره برداري از معادن به دست آورده بود، به مبلغ 150 هزار ليره به شركت مزبور واگذار نمود. سرمايه شركت معادن ايران يك ميليون ليره بود و عده اي از سرمايه داران روسي و فرانسوي و بلژيكي هم در آن شريك بودند.

شركت معادن ايران با اعزام عده اي مهندس و زمين شناس به ايران، كار كاوش و جستجو براي كشف معادن را آغاز نمود. اقدامات شركت در مورد نفت تا ده سال مهلت مقرر با موفقيت مواجه نشد. از اينرو بر طبق فصل يازدهم امتيازنامه حق شركت درباره نفت به خودي خود لغو گرديد. درباره استخراج سنگ هاي معدني نيز فعاليت شركت به دليل هزينه هاي گزاف استخراج و حمل و نقل آن مقرون به صرفه نبود.

بعد از واگذاري امتياز رويتر هر از چند گاهي در كشورهاي اروپايي در مورد معادن ايران مقاله هايي به چاپ مي رسيد. نخستين مقاله در رابطه با معادن نفت ايران، در سال 1306ق/ 1890م در روزنامه تايمز لندن منتشر شد. در اين مقاله نفت نواحي جنوب غربي ايران «كاملاً بي رنگ و به نحوي استثنايي خالص» توصيف شده بود. ولف، وزيرمختار انگليس در ايران، با مطالعه اين مقاله، تحت تأثير چشم اندازهاي توسعه نفت در ايران قرار گرفت. پس از آن نيز ژاك دمورگان باستان شناس فرانسوي كه در مناطق شوش به كاوشهاي باستاني مشغول بود، در مقاله اي در مجله معادن كه در پاريس چاپ مي شد، مدعي گرديد لايه هايي از نفت در جنوب و جنوب غربي ايران وجود دارد. اين نوشته توجه كتابچي خان، متصدي گمرك ايران را به خود معطوف ساخت. او هنگامي كه از وجود منابع نفت در مناطق جنوبي ايران مطمئن شد، سفري به پاريس، كه در آن هنگام

ص: 134

ولف وزيرمختار پيشين انگليس در ايران در آنجا به سر مي برد، نمود و از ولف درخواست كرد كه سرمايه داران انگليسي را براي تحصيل امتياز و بهره برداري از منابع عظيم نفتي تشويق نمايد. ولف نيز دارسي، سرمايه دار انگليسي را براي اين منظور در نظر گرفت و در بازگشت به لندن او را تشويق به سرمايه گذاري در اين كار نمود. دارسي كه ثروت زيادي داشت تصميم گرفت بخشي از آن را در كاوشهاي نفتي به كار اندازد. به همين دليل نيز نماينده خود، ماريوت را به همراه كتابچي خان براي تحصيل اين امتياز روانه ايران كرد.

ماريوت توصيه نامه اي از سوي ولف براي هاردينگ، وزيرمختار وقت انگليس در ايران، به همراه داشت تا براي كسب اين امتياز آنها را مساعدت و همراهي نمايد. فرستادگان دارسي نيز همچون ساير امتيازجويان در ايران دو روش رشوه دادن و وارد كردن فشار سياسي را در پيش گرفتند. زماني كه ماريوت از هاردينگ درخواست كرد كه نفوذ خود را براي انجام تقاضاي دارسي بكار برد، اولين چيزي كه به او گفت اين بود كه امين السلطان را به دادن تعدادي از سهام شركت نفت اميدوار كند. هاردينگ در ملاقات با امين السلطان عنوان كرد كه در صورت به نتيجه رسيدن اين درخواست مقدار عظيمي از سرمايه بريتانيا در ايران به كار خواهد افتاد. امين السلطان هم قول داد كه نهايت تلاشش را در پيشرفت اين كار انجام دهد. وي جريان معامله را بكلي از انظار مخفي نگه داشت؛ زيرا مطمئن بود كه اگر روسها از اين قضيه بويي ببرند جلوي واگذاري اين امتياز را خواهند گرفت.

هاردينگ در خاطرات خود ماجراي واگذاري امتياز نفت را توسط امين السلطان اين چنين مي نويسد:

امين السلطان چون مي خواست خود را از خشم رفيقش يعني وزيرمختار روس آرگيرو پولو برحذر دارد پيشنهاد كرد كه هاردينگ پيش نويس نامه اي تهيه كند و در آن نكات عمده امتياز مورد پيشنهاد انگليسها را بگنجاند. اصل اين نامه هنگامي كه منشي شرقي سفارت روس موسوم به استريتر به مرخصي كوتاهي رفته بود به آن سفارت تسليم شد. چون كس ديگري در سفارت نبود كه بتواند نامه را كه به خط شكسته نوشته شده بود بخواند، وزيرمختار روس تا چند روز اعتراضي نكرد و در نتيجه به دولت ايران فرصت كافي داد تا قرارداد را امضا كند.

ص: 135

بدين صورت امتياز دارسي به انگليسي ها واگذار شد اما وقتي وزيرمختار روسيه حقيقت ماجرا را از امين السلطان شنيد براي اينكه كم كاري خودش را براي وزارت خارجه كشورش توجيه كند واگذاري اين امتياز از سوي امين السلطان به انگليسي ها را اقدامي جهت تخفيف نارضايتي انگليسي ها از قرارداد گمركي ايران و روس تفسير كرد. ولي وزارت خارجه روسيه با خشم و خشونت عكس العمل نشان داد و به امين السلطان نوشت كه روسيه هيچ وقت اين اقدام امين السلطان را فراموش نخواهد كرد.

به اين ترتيب قرارداد واگذاري نفت ايران به دارسي در 1319 ق/ 1901م منعقد گرديد. اين قرارداد كه شامل 18 ماده بود در دو نسخه تنظيم گرديد و توسط مظفرالدين شاه، امين السلطان، مشيرالدوله وزير امور خارجه و مهندس الممالك وزير معادن به امضا رسيد. خلاصه مفاد آن به قرار زير است:

1. موافقت دولت ايران با تحقيق، جست وجو، اكتشاف، استخراج، بهره برداري، آماده سازي براي فروش و تجارت گاز طبيعي، نفت، قير و موم طبيعي ايران توسط ويليام ناكس دارسي به مدت 60 سال

2. مجاز بودن صاحب امتياز براي لوله كشي از معادن نفت، گاز و غيره تا خليج فارس و ايجاد شعبه هاي لازم به منظور توزيع و تقسيم نفت به نقاط ديگر

3. تعهد دولت ايران به واگذاري رايگان زمين هاي باير مورد نياز صاحب امتياز و تعهد دارسي براي پرداخت وجه زمين هاي داير به دولت يا صاحبان آن ها به قيمت عادلانه

4. تعهد دولت ايران به واگذاري معادن نفت شوشتر، قصر شيرين و دالكي به صاحب امتياز و متعهد شدن دارسي براي پرداخت دو هزار تومان جمع ديواني آن ها در هر سال

5. نقشه كشي و طرح ريزي و كار گذاشتن لوله ها توسط مهندسان صاحب امتياز

6. استثنا بودن آذربايجان، گيلان، مازندران، خراسان و استرآباد از مفاد اين قرارداد

7. معاف بودن همه اراضي كه به صاحب امتياز واگذار شده، همچنين وسايل و لوازم مورد نياز براي تفتيش و استخراج معادن و تأسيس لوله ها از ماليات و عوارض و حقوق گمركي

8. تعهد صاحب امتياز براي اعزام مهندسان خبره به منظور تحقيق پيرامون منابع نفتي با مخارج خود او

9. موافقت دولت ايران براي تأسيس چند شركت از سوي صاحب امتياز با نظام نامه مشخص

ص: 136

10. تعهد صاحب امتياز براي پرداخت بيست هزار ليره انگليسي به صورت نقد و بيست هزار ليره به صورت سهام به دولت ايران از محل تأسيس هر شركت، همچنين تعهد پرداخت سالانه شانزده درصد منافع خالص به دولت ايران از سوي تمامي شركتهايي كه تأسيس مي گردند.

11. تعيين يك نفر كميسر از سوي دولت ايران براي مشورت با صاحب امتياز و مديران شركتها و راهنمايي آنان

12. تعيين كارگران جهت كار در تأسيسات شركت توسط دولت ايران

13. تعهد صاحب امتياز براي دادن نفت مورد نياز مردم ساكن در اطراف حوضه هاي نفتي

14. متعهد شدن دولت ايران براي حفاظت از لوله هاي نفتي، ساير ادوات و همچنين اشخاص

15. تعهد صاحب امتياز براي واگذاري كليه وسايل اكتشاف، استخراج و بهره برداري پس از پايان يافتن مدت قرارداد به ايران

16. تعهد صاحب امتياز براي تأسيس شركت مورد نظر در فصل نهم اين امتياز در ظرف مدت 2 سال از تاريخ اين امتياز در غير اين صورت امتياز از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.

17. رفع هرگونه اختلاف بين طرفين با دخالت دو نفر حكم در تهران، كه يكي نماينده شركت و ديگري نماينده دولت ايران باشد و رجوع به حكم سوم در صورت برطرف نشدن اختلاف

18. نوشته شدن اين امتياز در دو نسخه به زبان فرانسوي و ترجمه آن به زبان فارسي

دارسي پس از كسب امتياز عده اي مهندس و حفار لهستاني را زير نظر شخصي به نام رينولدز به ايران گسيل داشت. اين عده در چاه سرخ واقع در شمال قصرشيرين، حفاري را آغاز كردند و چاه حفاري شده توسط آنها به نفت رسيد؛ اما به دليل كمي نفت و مقرون به صرفه نبودن آن، عمليات چاه سرخ متوقف شد و دارسي تصميم گرفت در نقاط جنوب ايران حفاري را ادامه دهد. او همچنين در سال 1321 ق/ 1903م شركتي به نام شركت بهره برداري اوليه با سرمايه ششصد هزار ليره تشكيل داد و بيست هزار ليره نقد و بيست هزار سهم كه به موجب امتياز، تعهد پرداخت آن را به دولت ايران كرده بود، پرداخت.

ص: 137

دارسي پس از چند سال كوشش بي نتيجه و تحمل مخارج سنگين، اجراي امتيازنامه را در توان خود نمي ديد. چند شركت آلماني و فرانسوي و يك شركت نفت آمريكايي نيز خواستند امتياز را از او خريداري نمايند. در اين ميان نيروي دريايي انگليس كه درصدد بود سوخت كشتي هاي خود را از زغال سنگ به نفت تبديل كند به ياري دارسي برخاست و براي اين منظور لرد استراتكونا يكي از سرمايه داران بزرگ انگليس را به اين كار برانگيخت و نيز شركت نفت برمه را كه يك شركت انگليسي بود و استخراج نفت برمه را بر عهده داشت تشويق به همكاري با دارسي كرد. در سال 1323ق/1905م شركت سنديكاي امتيازات در شهر گلاسكو تشكيل شد و سهام شركت بهره برداري اوليه و امتياز دارسي را در اختيار گرفت و سرمايه كافي براي استخراج و اكتشاف نفت را فراهم آورد كه عمده سهام سنديكاي امتيازات به لرد استراتكونا و شركت نفت برمه و دارسي تعلق داشت. سنديكاي امتيازات وسايل حفاري را به ميدان نفتون نزديك مسجدسليمان منتقل كرد و پس از سه سال تلاش مستمر و عمليات مداوم بالاخره در سال 1326ق/1908م نفت فراواني از چاههاي مسجدسليمان فوران كرد.

در سال 1327ق/1909م كمپاني نفت انگليس و ايران با سرمايه دو ميليون ليره تشكيل شد و جانشين سنديكاي امتيازات گرديد. يكي از مديران كمپاني در نخستين جلسه عمومي كمپاني نفت انگليس و ايران گفت:

براي ممالك امپراطوري انگلستان يك منبع طبيعي قابل اطمينان تحصيل نموده است كه طولي نمي كشد ثابت خواهد شد كه براي ملت انگليس فوق العاده ذي قيمت و مفيد مي باشد و در عين حال اين اقدام مانع از اين شده است كه اين منابع پر ثروت خلل ناپذير بدست خارجي ها افتد كه غير از ملت انگليس باشند.

شركت نفت براي امنيت و سهولت روند كار و همچنين ايجاد روابط حسنه با خوانين بختياري سه فقره قرارداد با آنها منعقد نمود. براي نيل به اين مقصود شركت نفت بختياري با سرمايه چهارصد هزار ليره تشكيل شد و دوازده هزار سهم آن به صورت رايگان به خوانين بختياري واگذار شد. سود اين سهام هر ساله به نماينده ايلخاني و ايل بيگي بختياري داده مي شد. شركت نفت بختياري بعدها منحل گرديد و به شركت بهره برداري اوليه منضم شد. شركت نفت براي خريد زمين هاي مورد احتياج در مسجدسليمان و خاك بختياري قرارداد ديگري با رؤسا و خوانين بختياري منعقد نمود.

ص: 138

همچنين شركت براي تأمين امنيت حوزه كار و حفظ تأسيسات و چاه ها و لوله هاي نفتي قرارداد ديگري با خوانين بختياري به امضا رسانيد كه به موجب آن رؤساي بختياري در مقابل حراست از تأسيسات نفتي سالانه سه هزار ليره دريافت مي كردند. شركت قراردادي نيز با شيخ خزعل حكمران خرمشهر منعقد كرد و به موجب آن يك ميل مربع از اراضي آبادان را براي پالايشگاه از او خريداري نمود. بعد از انعقاد قرارداد با شيخ خزعل براي خريد زمين، انگليسي ها در سال 1328ق/1910م ساختن پالايشگاه آبادان را شروع كردند و يك خط لوله از مسجدسليمان به آبادان كشيده شد. در سال 1330 ق/1912م همزمان با اتمام طرح خط لوله، پالايشگاه آبادان نيز به بهره برداري رسيد. در همين سال اولين نفتي كه از معادن جنوبي ايران استخراج شده بود صادر گرديد.

در اين شرايط نيروي دريايي انگلستان جهت تغيير سوخت كشتي هاي خود به نفت متوجه نفت ايران شد. چرچيل وزير درياداري انگليس كميسيوني براي اين امر تشكيل داد كه رياست اين كميسيون را به لرد فيشر فرمانده سابق نيروي دريايي انگليس سپرد. اما چرچيل به انتظار گزارش كميسيون مخصوص ننشست و با شركت نفت ايران و انگليس وارد مذاكره شد تا قراردادي طولاني مدت براي خريد نفت ايران منعقد نمايد. شركت مزبور هم به علت نياز به سرمايه گذاري از پيشنهاد چرچيل استقبال كرد. وي جهت تحقيق در مورد معادن نفت، كميته اي را به ايران فرستاد. اعضاي اين كميته طي تحقيقات سه ماهه خود در مورد معادن نفت ايران گزارشي به دولت دادند كه قسمتي از اين گزارش بدين قرار بود: «چنين بنظر مي رسد كه منطقه نفتي واقع در شمال شوشتر به تنهائي براي تأمين نيازهاي سوختي وزارت درياداري انگلستان براي مدت هاي مديد كفايت خواهد كرد.» همچنين در گزارش مزبور آمده بود شركت نفت ايران و انگليس بدون جذب سرمايه گذار قادر به بهره برداري از همه منابع نفتي در مناطق وسيعي كه طبق امتياز خود از آن برخوردار است نمي باشد.

چرچيل پس از دريافت اين گزارش طي نطقي در مجلس مبعوثان انگليس عنوان نمود سياست نفتي دولت اين است كه وزارت درياداري مالك مستقل و استخراج كننده احتياجات نفت سوخت خود باشد. در سال 1332ق/1914م مجلس مبعوثان قانوني وضع كرد و به دولت انگلستان اجازه داد قسمتي از سهام شركت نفت انگليس و ايران را خريداري نمايد. به موجب قراردادي كه وزارت درياداري انگليس با شركت نفت منعقد

ص: 139

كرد مقرر شد مقادير عمده نفت مورد نياز نيروي دريايي انگلستان به قيمت نازلي خريداري شود. گفته شده كه قيمت نفت سوخت مزبور يك چهارم قيمت بازار بوده است.

پس از عقد اين قرارداد، كه برخلاف قرارداد دارسي بود، عده اي از مردم آگاه و آزاديخواه ايران به اين امر اعتراض نمودند كه در راس آنها شيخ محمد خياباني قرار داشت. خياباني در رابطه با اين قرارداد عنوان كرد:

امتيازي كه به دارسي داده شده نبايد منتقل بدولت امپراتوري انگلستان بشود كه موجب پريشانيها و نگرانيهاي ايران بوده است. اين معامله نادرست و خائنانه بوده زيرا دولت انگلستان هيچگاه توفيق نمي يافت چنين امتيازي را مستقيماً از دولت ايران تحصيل كند و بنابراين دارسي را بميان آورد كه او را وسيلة تحصيل امتياز قرار داده و صورت شوم امپرياليزم خود را پشت سر او پنهان دارد. اين عمل خدعه آميز و نادرست و حيله گرانه بوده است.

علاوه بر اعتراضات داخلي، عده اي از آزاديخواهان و برخي جرايد انگلستان هم به خريد سهام شركت نفت توسط دولت انگليس معترض بودند. چنانكه رمزي مك دونالد رهبر حزب كارگر انگليس عنوان كرد سياست شركت نفت در ايران روش استعماري دارد و به استقلال ايران لطمه مي زند؛ زيرا شركت با پرداخت پول به خوانين بختياري و عربهاي خوزستان قدرت حكومت مركزي را در ايران متزلزل ساخته و حكومت خانخاني را ترويج مي كند.

در آغاز جنگ جهاني اول، ماهيانه 25 هزار تن نفت از آبادان صادر مي گرديد و اهميت اين مقدار نفت براي نيروي دريايي انگلستان و مقاصد جنگي آن دولت به اندازه اي بود كه دولت انگليس براي جلوگيري از كشيده شدن عمليات جنگي به خوزستان، اقدامات جدي انجام داد، چرا كه يكي از اهداف آلمانها و عثمانيها ضربه زدن به صنعت نفت خوزستان بود. انگليسي ها براي اين منظور، خوانين بختياري و شيخ خزعل را تقويت كرده و با دادن پول و اسلحه آنها را متعهد به حفظ مؤسسات نفت نمودند. هر چند يكبار آلمانيها در سال 1333ق/1915م خط لوله نفت را سوراخ نمودند، ولي بعد از آن انگليسي ها به شدت، با نيروهايي كه از هند به آنجا وارد كردند، از تأسيسات نفتي خود محافظت نمودند. با وجود مشكلات عديده جنگ، دولتمردان انگليس توسعه عمليات استخراج نفت در ايران را در اولويت خود قرار دادند و تا پايان جنگ جهاني اول خط لوله جديدي نيز بين مسجدسليمان

ص: 140

و آبادان ساخته شد. پالايشگاه آبادان هم مرتباً توسعه مي يافت و ظرفيت پالايشگاه كه قبل از جنگ سالانه 120 هزار تن بود، در آخر جنگ به يك ميليون تن رسيد. كل درآمد دولت ايران از ابتداي استخراج نفت تا سال 1337 ق/1919م 1325000 ليره، و در سال 1338-1337ق/1920-1919م ، 470000 ليره بود.

پس از جنگ بر سر سهم ايران از درآمد نفت بين دولت ايران و شركت نفت اختلاف ايجاد شد. شركت نفت مدعي بود دولت ايران اقدامات لازم را براي حفظ امنيت و اموال شركت و كاركنان آن طي سالهاي گذشته به عمل نياورده است و به همين علت تقاضاي خسارت از دولت داشت و ادعا مي كرد قسمتي از سهم دولت ايران را به همين خاطر به خوانين بختياري پرداخت كرده است. اما دولت ايران اعتقاد داشت خسارات وارده به شركت نفت در ايام جنگ ربطي به دولت ايران ندارد. و علاوه بر اين انگليسي ها در محاسبه خسارت وارد شده زياد ه روي مي كنند. همچنين دولت ايران اتهاماتي را بدين ترتيب عليه شركت عنوان كرد: 1. اينكه شركت نفت در فروش نفت و محاسبه سهم ايران تقلب مي كند و از طرق نامشروع درآمد ايران را كاهش مي دهد. دولت انگليس اذعان داشت هر تن نفت خام ايران به بيش از هشت شيلينگ فروخته مي شود ولي شركت، درآمد ايران را از قرار هر تن يك شيلينگ و نيم حساب مي كند. 2. شركت، نفت خود را به قيمت نازلي به دولت انگلستان مي فروشد و از اين راه نيز درآمد دولت ايران كاهش مي يابد. 3. شركت از تربيت اتباع ايراني خودداري كرده و كارگران خارجي استخدام مي كند. 4. شركت به صورت غيرقانوني و بدون اجازه دولت ايران با ايجاد شبكه تلگراف بي سيم با خارج ارتباط برقرار مي كند. 5. دولت نسبت به روابط شركت با خوانين محلي و شيخ خزعل شاكي بوده و آن را منافي حق حاكميت خود مي دانست. 6. دولت ايران خود را در سود حاصله از تمام شركتهاي تابعه سهيم مي دانست ولي شركت نفت اين ادعا را قبول نداشت.

اختلاف طرفين كه از سال 1335ق/1917م شروع شد تا سال 1337ق/1919م ادامه يافت تا اينكه در اين سال نصرت الدوله فيروز وزير وقت خارجه ايران با مشورت آرميتاژ اسميت مستشار مالي ايران، فردي به نام ويليام مكلين تاك را براي احقاق حقوق ايران استخدام كرد كه نهايتاً با پيگيريهاي اين حسابدار قسم خورده دولت ايران در حكميت پيروز گرديد.

صنعت نفت ايران پس از جنگ جهاني اول همچنان توسعه يافت و انگليسي ها

ص: 141

چندين برابر پولي كه به ايران پرداخت مي كردند از نفت كشور بهره برداري نمودند.

با شكست قرارداد 1919م، انگليسي ها كودتاي 1299 را، جايگزين آن كردند؛ و سرنوشت سياسي و اقتصادي و نفتي ايران را از طريق ديكتاتوري پهلوي در دست گرفتند.

بعد از جنگ جهاني اول و افزايش بيش از پيش ارزش نفت، اولياي شركت نفت سرگرم مذاكره براي تمديد امتياز نفت شدند. بعد از چند سال گفتگو و مذاكره سرانجام زماني كه زمينه انعقاد قرارداد جديد فراهم شده بود در سال 1311ش/1932م شركت نفت انگليس و ايران به دولت ايران اطلاع داد، حق السهم دولت ايران بابت عايدات نفت در سال قبل فقط 302000 ليره شده است در حاليكه در سال قبل از آن عايدات ايران چهار برابر اين مبلغ بود. اين تقليل فاحش مورد اعتراض دولت ايران قرار گرفت ولي شركت نفت زير بار نرفت. رضاشاه هم ظاهراً با ژست مخالفت و اعتراض، در آذرماه 1311ش/1932م در حضور هيأت وزيران امتيازنامه دارسي و پرونده نفت را در آتش بخاري انداخت. مهديقلي خان هدايت در اين باره مي نويسد:

شاه دوسيه نفت را خواسته است ظاهراً چند روز هم گذشته شب ششم آذر تيمورتاش دوسيه را به هيأت آورد، شاه تشريف آوردند و متغيرانه فرمودند دوسيه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاري مي سوزد، دوسيه را برداشتند انداختند توي بخاري و فرمودند نمي رويد تا امتياز نفت را لغو كنيد.

اقدامات بعدي نشان داد اين برنامه سوزاندن قرارداد نيز مي توانست نوعي جنگ زرگري باشد كه انگلستان متخصص آن بود. زيرا موجب شد دولت انگلستان طي يادداشتي ايران را تهديد به اقدام نظامي كرده و براي ترساندن ايرانيان چند فروند كشتي جنگي به آبهاي ساحلي ايران بفرستد. از سوي ديگر سر جان سايمن وزير خارجه انگليس نيز از دولت ايران به جامعه ملل شكايت كرد. دبيركل جامعه ملل، وزير خارجه چكسلواكي را مأمور رسيدگي به اختلاف طرفين كرد، او نيز طرفين را به مذاكره مستقيم دعوت نمود. مذاكرات مستقيم بين دو طرف آغاز شد و انگليسي ها تا حدودي خواسته هاي ايران را در بالا بردن حق السهم و دخالت دادن ايرانيان در امور استخراج نفت مدنظر قرار دادند ولي در آخرين لحظه كه قرار بود قرارداد امضا شود موضوع تمديد را پيش كشيدند. به دنبال مذاكرات خصوصي كدمن رئيس كل شركت نفت با رضاشاه، پادشاه ايران اين شرط را پذيرفت و قراردادي در خردادماه 1312ش/1933م به امضا رسيد كه به موجب آن امتياز نفت تا

ص: 142

شصت سال ديگر تمديد شد.

بهره برداري از نفت ايران مطابق اين قرارداد ادامه يافت تا اينكه در سال 1329ش/1950م صنعت نفت ايران طي مبارزات مردمي به رهبري دكتر مصدق ملي شد و از انحصار انگليسي ها بيرون آمد.

فهرست منابع و مآخذ

- جمالزاده، محمدعلي؛ گنج شايگان؛ برلين: كاوه، 1335.

- ذوقي، ايرج؛ نفت ايران؛ چ 2، تهران: پاژنگ، 1372.

- روحاني، فؤاد؛ تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران؛ چ 2، تهران: كتابهاي جيبي، 1353.

- عيسوي، چارلز؛ تاريخ اقتصادي ايران؛ ترجمه يعقوب آژند؛ تهران: گستره، 1362.

- فاتح، مصطفي؛ پنجاه سال نفت ايران؛ تهران: انتشارات شركت سهامي چهر، 1335 خورشيدي.

- فوران، جان: تاريخ تحولات اجتماعي ايران، ترجمه احمد تدين، چ 1، تهران، 1377.

- كاظم زاده، فيروز؛ روس و انگليس در ايران؛ ترجمه منوچهر اميري؛ تهران: كتابهاي جيبي، 1354.

- كمبريج؛ تاريخ ايران دوره افشار، زند و قاجار؛ ترجمه مرتضي ثاقب فر؛ ج 7، تهران: جامي، 1387.

- لساني، ابوالفضل؛ طلاي سياه يا بلاي ايران؛ چ 2، تهران: اميركبير، 1357.

- ليتن، ويلهلم؛ ايران از نفوذ مسالمت آميز تا تحت الحمايگي؛ ترجمه مريم ميراحمدي؛ تهران: معين، 1367.

- هدايت، مهديقلي؛ خاطرات و خطرات؛ چ 2، تهران: زوار، 1344.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا؛ سياست خارجي ايران در دوران پهلوي؛ چ 4، تهران: پيكان، 1377.

- ولايتي، علي اكبر؛ تاريخ روابط خارجي ايران در دوران ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1372.

- مكي، حسين: تاريخ بيست ساله ايران، (كودتاي 1299) چ 3، ج 1، تهران، نشر ناشر، 1361.

ص: 143

پانوشت ها

* دانشيار گروه تاريخ، دانشگاه اصفهان.

** كارشناس ارشد تاريخ دوره اسلامي، دانشگاه اصفهان.

1. Hotz.

. 1387 ، ص 413 ، 2. كمبريج، ج 7

3. Jaques de Morgan.

4. Marriot.

. 5. عيسوي، 1362 ، ص 492

.336- 6. كاظم زاده، 1354 ، صص 337

7. Argyropoulo.

8. Stritter.

.337- 9. همان، صص 338

.63- 10 . ذوقي، 1372 ، صص 66

11. Reynolds.

12. Lord Strathcona.

.54- 13 . ليتن، 1367 ، صص 57

. 14 . لساني، 1357 ، ص 72

.506- 15 . عيسوي، 1362 ، صص 507

. 16 . جمال زاده، 1335 ، ص 71

17. Churchill.

18. Lord fisher.

.74- 19 . ذوقي، 1372 ، صص 75

.264- 20 . فاتح، 1335 ، صص 265

. 21 . همان، ص 265

22. Ramsay Mac Donald.

. 23 . ولايتي، 1372 ، ص 492

.272- 24 . فاتح، 1335 ، صص 274

25. Armitage Smith.

26. William Maclin Tock

27 . حسابداران قسم خورده كساني هستند كه تجر به بسياري در امور حسابداري خصوصاً در رسيدگي به

حسابهاي شركتها دارند. اين افراد قبل از شروع كارشان سوگند ياد مي كنند كه در كار خود نهايت پرهيزكاري و

صداقت را رعايت نمايند.

. 28 . روحاني، 1353 ، ص 60

. 29 . هوشنگ مهدوي، 1377 ، ص 34

. 30 . هدايت، 1344 ، ص 395

31. Sir John Symoon.

32. kedman.

ردپاي انگليس در اشغال سرزمين هاي قفقازي ايران

ص: 144

ص: 145

محمد طاهري خسروشاهي*

يكي از زيان بارترين و شوم ترين سياست هاي انگليس در ايران، در جريان جنگ هاي روسيه عليه كشور ما و اشغال سرزمين هاي قفقازي شكل گرفت. بر پايه مستندات تاريخي و در بررسي اسناد مربوط به جنگ هاي ايران و روس و اشغال قفقاز، ردپاي انگليس به وضوح آشكار است.

آغاز پادشاهي فتحعلي شاه قاجار؛ تشديد رقابت بيگانگان در ايران

با كشته شدن آقامحمدخان قاجار، آثار هرج و مرج هاي گسترده در سرزمين پهناور ايران ظاهر شد. عمده اين هرج و مرج ها بر اثر كشمكش هاي داخلي مدعيان سلطنت بود، لكن «در پي تدبير ابراهيم خان كلانتر صدراعظم قاجار، وليعهد رسمي آقامحمدخان، كه آن زمان والي فارس و به «خان بابا جهان باني» معروف بود، به تهران آمد و زمام امور را در دست گرفت. وي توانست در عرض چند ماه آثار شورش و طغيان را... آرام سازد. سپس به شيوه آقامحمدخان در نوروز 1177 خورشيدي به نام «فتحعلي شاه» در تهران تاج گذاري كرد.»

مقارن تاج گذاري فتحعلي شاه، ايراكلي خان والي گرجستان وفات يافت و پسرش گرگين خان به جاي او نشست. او مانند اجدادش، گرجستان را تابع حكومت ايران مي دانست. دولت روسيه كه از ديرباز به گرجستان چشم داشت، ژنرال گرجي تبار خود، به نام سيسيانف را با سپاهي گران روانة تفليس كرد. گرگين نتوانست در برابر

ص: 146

سپاه روس مقاومت كند و به اجبار تن به امضاي سندي سپرد كه در آن «از امارت گرجستان به سود تزار روس چشم پوشي مي كرد. امضاي اين سند كه در 28 سپتامبر 1800 ميلادي (ششم مهرماه 1179 خورشيدي) بود، لقب «تزار گرجستان» را نيز به القاب پل اول تزار روسيه افزود». اندكي بعد پل اول تزار روسيه درگذشت و الكساندر اول (1204-1180) به جاي او نشست. الكساندر سياست هاي پتر كبير را دنبال كرد و با هجوم گسترده، به اشغال تفليس پرداخت و انتقام لشكركشي آقامحمدخان را گرفت. او دست به غارت گشود و با در هم كوبيدن هسته هاي مقاومت در گرجستان، ژنرال سيسيانف را مأمور يورش عمومي به ديگر سرزمين هاي ايراني نشين قفقاز كرد. سيسيانف با سپاهي گران قلب قفقاز، يعني شهر گنجه را نشانه گرفت و بدين سان مرحله نخست جنگ هاي روس عليه ايران آغاز شد. علي اصغر شميم بهانه آغاز دوره اول جنگ ها را «انقلابات داخلي گرجستان» و علت اساسي جنگ را «تمايل هر دو دولت به تصرف آن ناحيه» مي داند و معتقد است دفاع ايران از قفقاز در برابر تجاوز قواي روسيه يك امر طبيعي و مبني بر حق حاكميت ايران بر آن ناحيه بوده است.

به قدرت رسيدن فتحعلي شاه قاجار، وضعيت اجتماعي ايران را بيش از پيش آشفته كرد و بدين سان اوضاع نابسامان داخلي و تعاملات بين المللي زمينه آغاز جنگ ها را فراهم آورد. فتحعلي شاه در دوراني به تخت سلطنت نشست كه رقابت قدرت هاي بزرگ آن عصر، نظير روسيه و انگليس در ايران تشديد شده و جهان در حال تحولات عظيم و گسترده در عرصه سياست و اقتصاد بود. اما او شناختي از پيچيدگي هاي جهان نداشت.

ورود انگليس به صحنه سياسي ايران در عصر قاجار

در اواخر قرن هجدهم و اوايل سده نوزدهم ميلادي، متصرفات انگليس در هندوستان از چند سوي مورد تهديد قرار گرفته بود و انگليسي ها با اعمال سياست ماهرانه و بسيار مكارانه اي كه مبتني بر ايجاد اختلاف ميان سلاطين و امراي منطقه و تضعيف و تهديد و تطميع آنها بود، توانستند مستملكات خود را در هندوستان حفظ كنند و در ضمن، دولت تزاري روس را كه چشم طمع به مستعمرات آنان در هند دوخته بود، در تصرف سهمي ارزنده از خاك ايران ياري دهند.

«نخستين خطر از جانب «زمان شاه» از امراي افغانستان بود كه گروهي از مردم هند

ص: 147

او را براي تسخير متصرفات انگليس در آن كشور دعوت كرده و تيپو صاحب، سلطان ميسور هم در اين باره با او پيمان اتحاد بسته بود.»

دولت انگليس كه از اين لشكركشي هراسان شده بود، تصميم گرفت از طريق تحريك فتحعلي شاه و به عنوان اعاده حاكميت ايران بر آن سرزمين، دشمن را دفع كند؛ به همين جهت فردي به نام «مهدي علي خان را كه اصلاً ايراني و نماينده شركت هند شرقي در بوشهر بود» با هدايايي به دربار ايران فرستاد. «وي در ربيع الاول سال 1214 هجري قمري مطابق 1799 ميلادي در تهران به حضور شاه رسيد.»

در اواخر همان سال يك مأمور انگليسي به نام «سر جان ملكم» با هدايايي بسيار از طرف حكومت انگليسي هند عازم دربار ايران شد.

درباره شيفتگي فتحعلي شاه در خصوص دريافت هدايا از سفيران انگليس در كتاب «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» آمده است:

فتحعلي شاه هميشه مفتون و شيفته هدايا و پيشكش هاي گرانبهاي انگليس ها بوده و متجاوز از 25 سال ميرزا ابوالحسن شيرازي كه وزير امور خارجه ايران بود، سالي هزار و پانصد تومان از انگليس ها مقرري داشت، ساير وزرا و درباريان هم شايد مقرري و يا پيشكشي داشته اند... اما فتحعلي شاه هميشه مديون و مرهون احسان هاي دربار لندن بود. معروف است كه هر وقت بنا بود نماينده مخصوص يا وزير مختار تازه اي از انگلستان يا هندوستان برسد، هميشه در پنهاني تحقيقات مي نمود كه قبلاً مطلع شود اين شخص چه هديه گرانبهايي براي او آورده است.

در هر حال با ورود ملكم خان به ايران در سال 1215 قمري (1801 ميلادي) يك قرارداد سياسي بر ضد افغانستان و فرانسه به همراه يك قرارداد تجاري با ايران منعقد شد. «اين قرارداد كه توسط حاجي ابراهيم خان اعتمادالدوله صدراعظم شاه و سرجان ملكم مهر و امضاء گرديد، شايد اولين قراردادي بود كه بين دولتين ايران و يك دولت مسيحي بر ضد يك كشور اسلامي و يك كشور مسيحي ديگر منعقد مي گشت؛ بي آن كه خطري از جانب آن دو كشور متوجه ايران باشد».

در اين قرارداد قيد شده بود در صورت حمله پادشاه افغانستان به هند، پادشاه ايران براي اضمحلال آن كشور وارد عمل خواهد شد. «در مقابل دولت انگليس هند نيز برعهده گرفته بود كه براي دولت ايران هر اندازه مهمات و آلات و ادوات جنگي و

ص: 148

آذوقه لازم باشد، صاحب منصبان دولت پادشاهي انگليس تهيه و تحويل خواهند داد»

بدون ترديد قبول اين تعهد غيرقابل توجيه از طرف شاه ناآگاه ايران، بدون رشوه هاي كلان و هداياي بسيار مأموران انگليس به مقامات ايران ممكن نبود. «كاپيتان ملكم مأموريت داشت كه... مبلغي به شاه و وزراي او رشوه بدهد و آنها را به طرف دولت انگليس جلب نمايد و او پس از مطالعه دقيق، در كيسه هاي پول را باز كرد و به مقصود رسيد... او اعتراف كرده كه هر اشكالي، تحت تأثير طلاي دولت انگليس، به طور معجزه مانندي، از پيش برداشته مي شد.»

نقش انگليس در آغاز جنگ هاي روس عليه ايران

پس از تصرف گرجستان، روس ها سياست توسعه طلبي خود را در قفقاز ادامه دادند؛ و ژنرال سيسيانف در 1218 هجري قمري به شهر ايراني گنجه هجوم آورد، و بدين ترتيب دوره اول جنگ هاي ايران و روس آغاز شد.

در اين ايام، حاكم گنجه فردي به نام «جوادخان زياداوغلي» بود. وي كه مردي ميهن پرست بود، با تمام توان به همراه دو پسر و دو برادرش در مقابل متجاوزان روس ايستادگي كرد و سرانجام نام خود را به عنوان «نخستين شهيد جنگ هاي روس با ايران» ثبت نمود. «جوادخان... با وجود كثرت سپاه روس در دفاع از شهر مردانه پايداري كرد و فتحعلي شاه را به كمك طلبيد»؛ منتها شاه ايران چون ميانه خوبي با جوادخان نداشت «هفت ماه بعد» از سقوط گنجه، لشكريان ارتش ايران را روانه اين شهر نمود.

اگر چه جوادخان و فرزندانش «تقي و حسن و دو برادرش محمود و باقر» به همراه هزاران سرباز جانباخته ايراني در مقابل نيروي بي شمار روس ايستادگي كردند، لكن «بي گمان اگر اين استواري، با زخمي از درون، تزلزل نمي پذيرفت، بعيد بود كه سيسيانف بتواند به سهولت بر گنجه دست يابد». اين «زخم از درون» خيانتي بود كه از يكي از اطرافيان جوادخان به نام «نصيب بيگ شمس الدين لو» سر زد. اين خائن به همراه برخي از اطرافيانش به سردار متجاوز روس پيوست و شبانه دروازه شهر را به روي سپاه دشمن گشود. بدين سان سيسيانف وارد گنجه شد و به قتل عام فجيعي در گنجه دست زد و به حكام برخي ولايات قفقاز از جمله قراباغ و ايروان پيغام فرستاد كه بدو پيوندند. در اين ميان سه تن از واليان شهرهاي قفقاز به نام هاي جعفرقلي خان،

ص: 149

كلبعلي خان و محمدخان قاجار ايرواني دعوت او را پذيرفتند و نام خود را به عنوان خائناني وطن فروش در دفتر جنگ هاي روس با ايران ثبت كردند.

بدين سان شهر مهم گنجه كه يكي از محافل پررونق فرهنگ ايراني و شعر فارسي و خاستگاه شاعران بزرگ پارسي گوي چون نظامي گنجوي و مهستي گنجوي بود، سقوط كرد و تحت سيطرة امپراتوري روس در آمد. روس ها بلافاصله نام اين شهر را به «اليزابت پل» تغيير دادند. ايراني ها نيز به ياد جنايات و خونريزي هاي ناجوانمردانه سيسيانف به او لقب «ايشپُخدر» (در تركي: كارش تغوّط است) دادند.

در پي تسخير گنجه، فتحعلي شاه نامه اي به سيسيانف نوشت و او را از اقدامات جنگجويانه برحذر داشت. اما چنانكه پيش بيني مي شد، فرمانده قواي نظامي روس اعتنايي به اين نامه نكرد و آن را بدون پاسخ گذاشت. حدود هفت ماه پس از سقوط گنجه، در بيست و هفتم ذيحجه 1218 قمري عباس ميرزا نائب السلطنه روانه تبريز شد تا سپاهي فراهم آورد و به مقابله با قواي روس پردازد.

خبر سقوط گنجه و قتل عام مسلمانان، در دربار فتحعلي شاه غوغايي به پا كرد. گرچه اين حادثة تلخ در سرتاسر كشور موجي از اندوه و غم و نگراني ايجاد كرد، لكن آذربايجان به عنوان منطقة همجوار با سرزمين هاي قفقازي ايران، در ولوله اي عظيم فرورفت؛ به گونه اي كه مسلمانان و ساكنان شهرهاي قفقازي، اغلب با بيل و كلنگ آماده نبرد با لشكر متجاوز روس شدند. «در اواخر اين سال [1218 هجري قمري] قريب به 55 هزار نفر سواره و پياده از افواج و دسته هاي تحت السلاح و مختلط ايالات و ولايات در چمن سلطانيه گرد آمدند و عباس ميرزا روز 14 صفر سال 1219 هجري قمري از تبريز به جانب ايروان حركت كرد و در يك كيلومتري آن شهر اردو زد».

روحيه مقاوم سربازان ايراني در مقابله با دشمن تجاوزگر روس، با صدور فتاواي جهادي علما، مقاوم تر شد. بر اين اساس است كه بر طبق منابع تاريخي، در دوره اول جنگ ها، پيروزي از آن سپاهيان ايران بود. «سواره نظام ايران با كمال رشادت حمله روس ها را دفع كرد و عباس ميرزا براي تشويق سربازان شخصاً وارد ميدان جنگ شد و در زير آتش توپخانه دشمن شروع به حمله نمود و قلب پياده نظام روس را شكافت و آنها را از كار انداخت... و اسراي زيادي از آنان به دست آورد».

حملات پي در پي سربازان دلير ايراني، موجب عقب نشيني سپاه تا بن دندان مسلح

ص: 150

روس شد؛ و سرانجام در نبرد سختي در حوالي باكو، ژنرال سيسيانف به دست حسينقلي خان، حاكم و مدافع باكو، كشته شد و سپاه روس روحيه خود را از دست داد.

اگر چه سپاه ايران در دوره اول جنگ ها به پيروزي هايي دست يافت، لكن دو عامل «خيانت برخي رجال وطن فروش داخلي» و «دخالت نيروهاي خارجي به ويژه انگليس در جريان نبردها» مسير جنگ هاي روس با ايران در دوره اول را تغيير داد و اين دو عامل باعث انعقاد قرارداد زشت گلستان شد.

«در مرحله اول جنگ هاي ايران و روس و طي ده سال نبرد سپاهيان دو كشور، هيچ گاه روس ها نتوانستند از طريق اثبات برتري نظامي خود به نتيجه برسند. صلح گلستان نيز با اتكا به اقتدار نظامي روس ها حاصل نشد، بلكه روس ها اين صلح را... با دريافت تمام اطلاعات سپاه ايران از انگليسي ها و سپس با همراهي هاي ديوانيان هواخواه انگليس به ايران تحميل كردند. به عبارت ديگر پيروزي روس ها در انتهاي ده سال جنگ، پيروزي نظامي نبود، بلكه آنان با بازي هاي سياسي و مساعدت همه جانبه سر گور اوزلي به صلح گلستان و تصرف سرزمين هاي قفقاز رسيدند...».

با شكست ايران از روسيه بر اثر نداشتن اسلحة مدرن و خيانت هاي مكرر و پيدا و پنهان انگليس، دولت ايران از پيشنهاد اتحاد ناپلئون استقبال كرد. ناپلئون، امپراتور فرانسه، كه در آن زمان با روس و انگليس در حال جنگ و رقابت بود، از فرصت استفاده كرد و ايران را به نفع خود وارد دسته بندي هاي سياسي- نظامي آن دوران كرد. در سال 1222 عهدنامه فين كنشتاين ميان دو دولت فرانسه و ايران به امضا رسيد. براساس اين قرارداد، دولت ايران متعهد گرديد با دولت انگليس قطع رابطه كند و براي حمله به متصرّفات آن دولت در هندوستان، با فرانسه همكاري نظامي داشته باشد. در مقابل دولت فرانسه نيز متعهد گرديد از طريق ارسال اسلحه و آموزش نظامي سپاه ايران، دولت ايران را در بازپس ستاندن مناطق از دست رفته قفقاز ياري دهد. «ليكن هنوز دو ماهي از انعقاد عهدنامه فين كنشتاين نگذشته بود كه ناپلئون پس از كسب يك پيروزي در جنگ با روسيه، با آن كشور صلح كرد. سپس در هفتم ژوئيه 1807 ميلادي عهدنامه تيلسيت را بدون منظور كردن منافع ايران در قفقاز، با روسيه به امضاء رسانيد.»

با وجود اين، نيروهاي فرانسوي قريب به يك سال ديگر پس از پيمان تيلسيت، به آموزش هاي نظامي سپاه ايران ادامه دادند. برخي منابع فرانسوي صراحت دارد كه

ص: 151

در اين وقت، انگليسي ها براي تداوم جنگ، پول هايي در گرجستان خرج مي كردند.

انعقاد عهدنامه فين كنشتاين و ادامه آموزش هاي نظامي و تقويت نيروهاي رزمي ايران توسط افسران فرانسوي كه فتوحاتي نيز در پي داشت، دولتين روس و انگليس را به هراس انداخت و در نتيجه سر جان ملكم از طرف دولت انگليسي هند و سر هارفورد جونز از طرف بريتانيا مأمور سفارت ايران شدند. در اين ميان ايران كه هنوز به قرارداد خود با فرانسه پايبند بود، اولي را محترمانه نپذيرفت و از او خواست كه موضوع مأموريت خود را به اطلاع حاكم شيراز برساند. لكن فرستاده بريتانيا موفق شد پس از تغيير سياست ناپلئون _ كه بهترين فرصت را در اختيار انگليسي ها قرار داده بود _ مسير حوادث جنگ هاي ايران و روس را به سود منافع بريتانيا تغيير دهد. اگرچه اين فرستاده پس از اندك مدتي كه در بوشهر اقامت داشت، مدتي در شيراز و به توالي در اصفهان متوقف ماند تا چنانچه فرانسه به تعهدات خود عمل نكند، اجازه عزيمت او به تهران داده شود.

باري! نحوه برخورد رجال ايران با اين سفير مي رساند كه برخلاف نظر برخي مورخان معاصر، صرفاً هدايا و طلاهاي دولت انگليس سبب روگردان شدن دربار ايران از فرانسه و روي آوردن به دولت انگليس نبود. در واقع دولت ايران از نظر رواني در شرايطي قرار داشت كه مجبور بود پيشنهادهاي فريبنده انگليسي ها را كه با كمك نظامي و مالي فوري و همآوازي با ايرانيان در ادامه پيكار با متجاوزان همراه بود بپذيرد.

عجيب اين كه ناپلئون در اين ايام پيكي به نزد فتحعلي شاه فرستاد و به او خبر داد دولت فرانسه ايران را در افتتاح روابط ظاهري با انگليس ذيحق مي داند.

در چنين شرايطي بود كه سفير بريتانيا بي آن كه تقاضايش مبني بر قطع روابط ايران با فرانسه پذيرفته شود، در ذيقعده 1224 قمري (فوريه 1809) وارد تهران شد. جونز نامه و هديه اي شامل يك قطعه الماس گرانبها از سوي جورج سوم، پادشاه انگليس، براي فتحعلي شاه و هدايايي ديگر براي درباريان به همراه آورده بود. منابع انگليسي در اين خصوص مي نويسند:

موفقيت هاي جونز تماماً به وسيله رشوه بوده، چنانچه در آن اوقات بدون رشوه، موفقيت غيرممكن بود... تمام قضاياي سياسي در ايران به وسيله طلا حل و فصل مي شود. هرگاه يكي از عمّال دولت فرانسه بايد اخراج شود، عزل او درست مثل تعيين قيمت يك اسب قابل خريداري است. ايران مملكتي است كه در آن بدون صرف پول

ص: 152

زياد، نمي توان يك قدم برداشت.

مقارن اين حوادث، براساس اسناد تاريخي، افكار عمومي در ايران به شدت به دشمني با فرانسوي ها تحريك شده بود و حتي گاه خدمتكارانِ ايرانيِ آنها، مورد ضرب و شتم اوباش قرار مي گرفتند. البته چنانچه از اظهارات جونز، سفير بريتانيا در ايران برمي آيد، عوامل انگليس در وقوع اين جريانات نقش اساسي داشتند.

در همين احوال سر جان ملكم فرستاده دولت انگليسي هند بار ديگر در صحنه سياست ايران حضور يافت. «وي قبل از آن كه درباره مأموريت خود سخني به ميان آورد، توپخانه و تفنگ هاي جديدي را كه همراه آورده بود به نظر شاه رسانيد و افسران انگليسي توپخانه و پياده نظام را به شاه معرفي نمود و بلافاصله آنان را براي تعليم دسته هاي سپاه و خدمت در اردوي زير فرمان عباس ميرزا به آذربايجان فرستاد.»

البته همزمان با اين اقدامات، دولت انگليس از تهديد دولت و ملّت ايران غافل نمانده بود. ملكم، يك نفر از خاندان زند را هم با خود از هند به سواحل ايران آورده و او را مدعي تاج و تخت بر باد رفته نياكان زندي خويش قلمداد كرده بود.

ناگفته نماند دولت انگليس به منظور تشديد تهديدات خود عليه ايران، در همين ايّام، نيروي دريايي كاملي در خليج فارس گرد آورده بود.

يكي از نويسندگان معاصر با اشاره به تشديد اين تهديدات از سوي انگليس كه مقارن با اوج گيري جنگ هاي روس عليه ايران صورت مي گرفت مي نويسد:

انگليسي ها كه ديگر به اهميت ايران پي برده بودند، در نظر داشتند كه اين بار با گرفتن امتيازات بيشتر از دولت ايران، از قبيل واگذاري جزيره قشم و خارك و هرمز به آنان و اجازة ساخت استحكامات نظامي در بوشهر و قرار دادن بنادر بحر خزر در اختيار بازرگانان انگليسي، به عنوان شرايط كمك آنان به ايران در مقابل روس ها، مقدمات تسلّط خود را بر اين كشور جنگ زده فراهم سازند.

سياست اتلاف وقت انگليس در جنگ هاي ايران و روس

در محرم سال 1224 قمري (1809 م) با هدف برقراري روابط جديدي كه متضمّن همكاري انگليس در بيرون راندن روس از قفقاز بود، عهدنامه اي به امضاي ميرزا شفيع صدراعظم و عبدالله خان امين الدوله از طرف ايران و سر هارفورد جونز از سوي دولت

ص: 153

انگلستان تنظيم شد. اين عهدنامه دولت انگليس را متعهد مي نمود براي راندن قواي اشغالگر روس از ايران، حتي در صورت صلح بين آن دو كشور كمك هاي مالي و نظامي و سرباز در اختيار دولت ايران قرار دهد.

محقّقان و پژوهشگران روسي در منابع و اسناد تاريخي خود چنين نوشته اند كه انگليسي ها «به منظور برانگيختن ايرانيان به جنگ با روس ها، مانع از انجام مذاكرات صلح عباس ميرزا و فرمانده ارتش روس در قفقاز شدند». اما چنين پيداست كه هدف انگلستان از بستن اين پيمان، ضمن مساعدت به تضعيف نيروهاي دو طرف و به خصوص ايران «اتلاف وقت براي روشن شدن فرجام جاه طلبي ناپلئون، تحريك دولت روسيه به انصراف از پيمان تيلسيت و وادار كردن آن كشور به اتحاد با انگلستان بوده است. سرانجام نيز انگليسي ها در اواسط سال 1809 ميلادي به اين منظور دست يافتند.»

اين معاهده، صرفاً براي فريب ايرانيان بود؛ و هيچ گاه نيز به شكل واقعي به مفاد آن عمل نشد؛ و اگر صادقانه و واقعاً به آن عمل مي شد، نتيجة جنگ چيز ديگري بود. لكن مأموران انگليس كه در پي اتلاف وقت بودند، با نمايش ماهرانه اي، مانع اجراي آن شدند؛ بدين معني كه سر جان ملكم، صلاحيت نمايندگي جونز را به عنوان سفير تام الاختيار مورد ترديد قرار داد و از قبول تعهدات او خودداري كرد. «بي شك اين اختلافات بين دو سفير، ساختگي و حيله اي از سوي بريتانيا بود؛ زيرا امكان نداشت كه دولت بريتانيا اعزام سفير خود به ايران را به اطلاع حكومت انگليسي هند نرسانده باشد.» چندي بعد و پس از اجراي سياست اتلاف وقت، انگلستان سفير جديدي به نام «سر گور اوزلي» كه همچون اسلاف خويش، محصولي از كارخانه جاسوس سازي انگلستان بود، روانه ايران كرد.

حضور سر گور اوزلي، عهدنامه ديگري را به اوراق و اسناد معاهدات ميان ايران و انگليس اضافه كرد. براساس اين پيمان «دولت انگليس بر عهده گرفت كه اگر ايران مورد تهاجم كشوري خارجي قرار گيرد، «در صورت تقاضاي ايران» و «در صورت امكان»!! نيروهاي انگليس به ياري ايران بيايند وگرنه انگليس سالي دويست هزار تومان به دولت ايران بايد بپردازد.»

براساس پيمان اخير، دولت انگلستان حكميّت خود را در اختلافات سرحدي و تعيين حدود مرزي با روسيه به ايران تحميل نمود.

ص: 154

نقش انگليس در انعقاد عهدنامه هاي گلستان و تركمانچاي

علي رغم توفيق نسبي سربازان ايران در مقابله با تجاوزات لشكر روس، سپاهيان تجاوزگر توانستند با استفاده از خيانت عده اي عنصر وطن فروش داخلي و تشديد دسيسه هاي انگليس در تحولات اجتماعي ايران، جريان جنگ هاي اول ايران و روس را به نفع خود تغيير دهند و زمينه لازم را براي پذيرش صلح از سوي ايران فراهم آورند.

پس از پيروزي سپاهيان روس در قريه اصلان دوز در پنجم ذي الحجه 1227 هجري قمري بر لشكريان ايراني، عباس ميرزا نيمي از قواي خود را از دست داد.

«در اين ميان سفير انگليس، سر گور اوزلي، به وساطت برخاست و مقدمات عقد پيمان صلح را بين ايران و روسيه فراهم ساخت. مذاكرات صلح مدتي طول كشيد و عاقبت عهدنامه اي در قريه گلستان از توابع قراباغ در يازده فصل و يك مقدمه نوشته شد و در تاريخ 20 شوال سال 1228 هجري قمري مطابق با 12 اكتبر 1813 ميلادي [بيستم مهرماه 1192 خورشيدي] با حضور سفير انگليس [سر گور اوزلي] به وسيله ابوالحسن خان شيرازي نماينده ايران و نيكولا نماينده فوق العاده تزار و سردار روس به امضا رسيد».

وساطت سر گور اوزلي سفير انگليس در ايران در باب صلح و انعقاد قرارداد بين ايران و روس از اينجا آغاز شد كه به محض ورود اين سفير، دورتيشف فرمانده سپاه روسيه در گرجستان، نامه اي به سفير انگلستان فرستاد و در آن خواستار ميانجيگري ميان دولتين درگير جنگ شد. اوزلي كه همچون سَلَف خود، هارفورد جونز، توانسته بود اعتماد فتحعلي شاه را به دست آورد، موفق شد دربار ايران را به پذيرش صلح راضي كند. در آن زمان شرايط جنگ تقريباً به نفع ايران بود. دور اول مذاكرات صلح، كه در آن سر گور اوزلي و منشي سفارت، جيمز موريه حضور داشتند، بدون نتيجه به پايان رسيد.

در پي شكست مذاكرات صلح، شروع جنگ اجتناب ناپذير بود. به همين دليل عباس ميرزا آماده كارزار شد. اوزلي در اين ميان چهره واقعي انگلستان را نمايان ساخت و اعلام نمود دولت هاي روس و انگليس با يكديگر صلح كرده اند و بدين سان به افسران انگليسي حاضر در اردوي ايران دستور ترك مخاصمه داد. اين اعلام غيرمنتظره، در تضعيف روحيه سربازان ايراني موثر آمد و در پي آن سپاهيان روس به سپاهيان ايران حمله كردند؛ و كار به شكست سخت اصلاندوز كشيد.

ص: 155

شكست اصلاندوز كه نتيجه كارشكني علني مأموران انگليس و حيله ورزي سفير اين كشور بود، نتوانست عباس ميرزا را از فكر بازستاندن سرزمين هاي اشغال شده ايران در قفقاز منصرف نمايد. ايرانيان به فكر تقويت سپاه خويش برآمدند؛ لكن در آن سوي ميدان نبرد، سپاهيان روس بار ديگر سر گور اوزلي را به عنوان واسطه صلح نزد شاه ايران فرستادند. اين بار نيز اوزلي موفق شد «با تطميع و تهديد به قطع كمك هاي مالي انگلستان» شاه ايران را به قبول صلح وادارد. عهدنامه ننگين گلستان بدين ترتيب بر ايران تحميل شد. ناگفته نماند سر پرسي سايكس، انعقاد اين عهدنامه شوم را «بر اثر مساعي عاليه اوزلي» دانسته است.

وزيرمختار انگلستان به قدري در اين ايام بر فتحعلي شاه تسلط داشت كه انتخاب ميرزا ابوالحسن شيرازي به عنوان «نماينده ايران در مذاكرات صلح» به پيشنهاد او صورت گرفت. پيش از اين قرار بود قائم مقام فراهاني _ كه فردي ميهن پرست و مخالف انگلستان بود- نمايندگي و سرپرستي هيئت ايراني را برعهده داشته باشد.

عهدنامه گلستان يكي از ننگين ترين معاهداتي است كه در تاريخ ايران به امضا رسيده است. به موجب آن، ايالات و شهرهاي گرجستان، داغستان، بادكوبه، دربند، شروان، قرا باغ، شكّي، گنجه، موقان و قسمت علياي تالش به روسيه واگذار شد. همچنين حق كشتيراني ايران در درياي مازندران از بين رفت و تسهيلات فراواني به نفع بازرگانان روسي در نظر گرفته شد. به گفته جان ويليام كي، دولت انگلستان ايران را دست بسته تسليم دولت روس نمود.

سر گور اوزلي در يادداشت هاي خود اعتراف كرده است «خدمات كوچكي كه او افتخار انجام آن را داشته، بخشي از وظايف او و همه براساس دستورات دولت پادشاهي انگلستان بوده است».

در سال 1229 قمري وزيرمختار ديگري به نام «هنري اليس» از طرف دولت انگليس وارد ايران شد. او موفق گرديد قرارداد جديدي را كه همراه آورده بود به امضا رساند. «در اين قرارداد پرداخت كمك مالي مشروط به اين شده بود كه اولاً اين كمك با نظارت نماينده انگليس فقط صرف نگهداري سپاه دفاعي در سرحدات شمالي ايران شود؛ ثانياً ايران به هيچ وجه درصدد تهاجم و جنگ تهاجمي برنيايد. به اين ترتيب دولت انگليس توانست راه ادعاي ايران را نسبت به ايالات از دست رفته براي هميشه مسدود كند.»

ص: 156

علي اصغر شميم معتقد است عهدنامه گلستان «كه با شرايط نامناسب از طرف دولت زورمند روسيه تزاري بر ايران تحميل شد، تكليف سرحدات دو دولت را به طور قطعي تعيين نكرده بود و مي بايستي نمايندگان دو دولت در سرحدات اجتماع كنند و مرزها را معين نمايند. بنابراين ممكن بود بر اثر بروز اختلاف نظر بين نمايندگان، مجدداً آتش جنگ ميان دو دولت روشن گردد و بار ديگر مردم قفقازيه را دچار وحشت و اضطراب نمايد».

ويژگي ديپلماسي انگليسي نيز همين است كه هر جا عهده دار ميانجيگري شده اند، زمينه را براي اختلاف و برخورد آينده باقي گذاشته اند تا در صورت لزوم، آتش افروزي و بهره برداري كنند. در عهدنامه گلستان نيز چنين ردپايي از انگليس ديده مي شود؛ به طوري كه سايكس هم بر ابهام زياد مواد مربوط به آن عهدنامه اعتراف دارد.

در سال 1240 هجري قمري (دوازده سال پس از پايان جنگ هاي دوره اول) دوباره روس ها تجاوزات خود را آغاز كردند و به بهانه اين كه اراضي گوگچه ايروان طبق قرارداد گلستان به روسيه تعلق دارد و دولت ايران هنوز نماينده اي براي تعيين مرزهاي تالش نفرستاده، تحركات نظامي خود را شروع نموده و تهديد كردند اگر ايران مناطق ياد شده را به زبان خوش واگذار نكند، به ضرب شمشير خواهند گرفت.

مذاكرات به جايي نرسيد و خوش خيالي هاي فتحعلي شاه و اعتماد او به انگلستان نيز كارساز نشد. «مرحله دوم جنگ ها كه يازده ماه به طول كشيد با عقب نشيني و شكست سپاهيان ايران توام است، زيرا درست در حالي كه سپاه ايران مشغول فتوحات و افتخارآفريني بود، «به دليل بي كفايتي دولتمردان و ضعف بنيه نظامي سپاه عباس ميرزا و خيانت برخي از كارگزاران و حكمرانان، ايران موفق نشد تا ريشه تجاوز روسيه را بخشكاند».

پيشروي قواي نظامي روس در مرحله دوم جنگ ها به حدي بود كه متجاوزان ضمن عبور از رود ارس، شهرهاي مهمي چون خوي و دهخوارقان را تصرف كردند. وقتي سپاهيان روس عازم تبريز شدند، اين شهر در دست والي بي لياقت آن، آصف الدوله خائن بود. وي از شدت ترس، متواري شد و بدين سان تبريز هم به آساني به دست روس ها افتاد و غارت شد. سقوط تبريز، جنگ روس با ايران را وارد مرحله جديدي كرد. فرمانده قشون روس، ژنرال پاسكوويچ، درصدد پيشروي برآمد؛ اما وقتي به روستاي تركمانچاي رسيد،

ص: 157

امپراتور روسيه تزار نيكلاي اول به او دستور داد همان جا متوقف شود و عهدنامه اي با ايران به امضا برساند. در اين ميان شخصي به نام «گريبايدوف، پسرخواهر پاسكوويچ و فرمانده نظامي روس، در محل تركمانچاي براي نوشتن مفاد قرارداد، حضوري خطرناك و تحريك كننده داشته است... طرح و تهيه پيشنويس معاهده تركمانچاي بر عهده گريبايدوف واگذار شد و به پاس اين خوش خدمتي ارتقاي مقام يافت». گريبايدوف در سالگرد انعقاد قرارداد تركمانچاي، به دست مردم تهران، در محل سفارت روس، كشته شد.

البته در اين مقطع از جنگ برخلاف روزهاي اوج نبرد، مك دونالد و چند تن افسر انگليسي كه به عنوان مستشار نظامي ايران، همه جا در ميدان هاي جنگ همراه وليعهد بودند، او را به ادامه جنگ و نپذيرفتن صلح تحريك مي كردند. «دولت انگلستان در اين آتش افروزي مقاصد گوناگوني داشت كه از آن جمله مشغول كردن روس ها در جنگ ديگري با ايران در قفقاز بود؛ زيرا تصميم روس ها به اشغال قسطنطنيه به دنبال شكست عثماني از ايران و علني شدن ضعف نظامي آن، برخلاف مصالح بريتانيا بود».

سرانجام «در دهم فوريه 1828 برابر با پنجم شعبان 1243 هجري قمري [اول اسفندماه 1206 خورشيدي] عهدنامه اي كه سرنوشت ايران را طي مدت يك قرن بعد يعني تا سقوط حكومت تزاري روسيه تعيين مي كرد، در تركمانچاي به امضا رسيد. به موجب آن، علاوه بر ايالاتي كه طبق عهدنامه گلستان از ايران جدا شده بود، ايالات نخجوان، ايروان، تالش، قراباغ و شوره گل به روسيه واگذار و سرحد بين دو كشور رود ارس تعيين شد. مقرر شد مبلغ ده كرور (پنج ميليون) تومان بابت غرامت جنگ به روس ها پرداخت گردد و عبور و مرور كشتي هاي جنگي در درياي مازندران منحصراً به دولت روسيه تعلق بگيرد. قواي نظامي روس در ايّام تصرف آذربايجان و تبريز و اردبيل، دست به غارت زدند. تاراج كتاب هاي خطي مقبره شيخ صفي در اردبيل، يكي از خسارات بزرگ فرهنگي بود كه به ايران وارد شد. به نوشته علي اصغر شميم «روسيه تزاري در اين عهدنامه، نيات و مقاصد استعماري خود را بي پرده نشان داد و منافعي عايد آن دولت شد كه در هيچ يك از جنگ هاي اروپا نتوانسته بود نظير آن را به دست آورد... اتباع آن دولت در ايران از تابعيت نسبت به قوانين حقوقي و جزايي ايران معاف شدند [كاپيتولاسيون]».

مرحوم قائم مقام فراهاني از انعقاد چنين عهدنامه ننگيني ناخشنود بود و مي كوشيد امضاي آن را با طولاني كردن مباحثات و تا رسيدن سپاهيان اعزامي به تأخير بيندازد و

ص: 158

روس ها را به قبول شرايط مناسب تري وادار سازد. ليكن ظاهراً اصرار سفير انگليس ديگر مجالي براي درنگ باقي نگذاشته بود. جالب اين كه مك دونالد پس از قبول صلح از سوي ايران، از پرداخت كمك مالي دولت انگليس به ايران به اين بهانه كه آغاز جنگ بر اثر اعلان جهاد از سوي علماي ايران بوده امتناع ورزيد.

فهرست منابع و مآخذ

- آرين پور، يحيي (1378)، از صبا تا نيما، تهران، زوّار.

- الگار، حامد (1356) دين و دولت در ايران، ترجمه ابوالقاسم سرّي، تهران، توس.

- امين رياحي، محمّد (1378) تاريخ خوي، تهران، طرح نو.

- انوشه، حسن (1375) جنگ هاي ايران و روس، دايرة المعارف تشيع، ج 5، تهران، شهيد محبّي.

- تره زر (1316) يادداشت ها، ترجمه عباس اقبال، تهران، فرهنگ سرا.

- جمال زاده، محمدعلي (1372) تاريخ روابط روس و ايران، تهران، بنياد موقوفات افشار.

- جمعي از تاريخ نگاران شوروي (1359) تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، ترجمه كيخسرو كشاورز، تهران، پويش.

- حيدري، اصغر (1381) طوفان در آذربايجان، تبريز، احرار.

- خان ملك ساساني (1362) دست پنهان سياست انگليس در ايران، تهران، بابك.

- خاوري شيرازي، فضل الله (1380) تاريخ ذوالقرنين، ناصر افشارفر، كتابخانه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي.

- ژان يونر (1376) دلاوران گمنام ايران در جنگ با روسيه تزاري، ترجمه ذبيح الله صفا، تهران، زرين.

- سايكس، سر پرسي (1335) تاريخ ايران، ترجمه سيدمحمدتقي فخر مازندراني، تهران، علي اكبر علمي.

- سپهر، لسان الملك (1380) ناسخ التواريخ، به اهتمام جمشيد كيان فر، جلد قاجاريه، تهران، اساطير.

- سيف، عبدالرضا (1382) ادبيات پايداري در جنگ هاي ايران و روس، تهران، جهاد دانشگاهي.

ص: 159

- شريف نژاد، جواد (1385) تجزيه قفقاز از ايران، فصلنامه آران، س 2، ش4، تبريز، آران.

- شميم، علي اصغر (1384) ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، مدبّر.

- طاهري خسروشاهي، محمّد (1388) فصل هاي تاريكي، واكنش شاعران به اشغال قفقاز، تهران، تمدن ايراني.

- طباطبائي مجد، غلامرضا (1373) معاهدات و قراردادهاي تاريخي در دوره قاجاريه، تهران، موقوفات محمود افشار.

- قائم مقام فراهاني، ابوالقاسم (2536) منشات قائم مقام، محمّد عباسي، تهران، شرق.

- همو، (1380) احكام الجهاد و اسباب الرشاد، غلامحسين زرگري نژاد، تهران، بقعه.

- كاظمي، احمد، (1385) پان تركيسم و پان آذريسم، تهران، مؤسسه مطالعاتي ابرار معاصر.

- كسروي، احمد (2537) شهرياران گمنام، تهران، اميركبير.

- كمالي، فرزاد (1386) جنگ هاي ايران و روس از نگاهي ديگر، مجلّه ايران شمالي، ش 8 و 9.

- كيان فر، جمشيد (1385) غارت كتابخانه شيخ صفي توسط ارتش روس، ماهنامه طرح نو، تبريز، ش 1 و2.

- محمود، محمود (1344) تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم ميلادي، تهران، اقبال.

- مفتون دنبلي، عبدالرزاق (1383) مآثر سلطانيه، غلامحسين زرگري نژاد، تهران، روزنامه ايران.

- مهميد، محمدعلي (1361) پژوهشي در تاريخ ديپلماسي ايران، تهران، ميترا.

- نجم آزاد، فقاهت (1383) مجموعه مقالات ايران، قفقاز و آران، به اهتمام پرويز ورجاوند، تهران.

- نجمي، ناصر (1377) بلند آوازگان تاريخ ايران، عباس ميرزا، تهران، علم.

- نسوي زيدري، محمّد (1366) سيره جلال الدين (تاريخ جلالي) ترجمه محمدعلي ناصح، به كوشش خطيب رهبر، تهران، سعدي.

- نفيسي، سعيد (1376) تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دوره معاصر، ج 2، تهران، بنياد.

- هدايت، رضاقلي خان (1347) روضة الصفاي ناصري، ج دوم، تهران، مركزي.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا (1355) تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير.

ص: 160

- همو (1385) تجاوزهاي پياپي روسيه به ايران پيش از جنگ هاي ايران و روس، ماهنامه اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 231، س 21، شماره سوم و چهارم.

- همو (1386) مسافران انگليسي در ايران عصر قاجار و كتاب هايشان، روزنامه اطلاعات، ش 24056.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه تبريز.

. 1. شريف نژاد، 1385 ، ص 79

2. منابع ايراني نوشته اند چون گرگين خان به جاي پدر به امارت رسيد، طي نامه اي به فتحعلي شاه، اطاعت خويش

.(11 : را از دربار ايران اعلام داشت. براي متن نامه بنگريد به: (قائم مقام، 1380

. 3. شريف نژاد، 1385 ، ص 80

. 4. شميم، 1384 ، ص 86

. 5. هوشنگ مهدوي، 1355 ، ص 2

. 6. سايكس، 1335 ، ص 469

. 7. شميم، 1384 ، ص 68

. 8. محمود، 1344 ، ص 338

. 9. نجم آزاد، 1383 ، ص 3

. 10 . محمود، 1334 ، ص 36

. 11 . همان، ص 45

. 12 . شميم، 1384 ، ص 86

. 13 . ژان يونر، 1376 ، ص 417

من پيش بيني مي كنم كه ارتش روسيه در گرجستان » : 14 . جوادخان نامه اي به فتحعلي شاه نوشت و اظهار داشت

متوقف نخواهد شد... من در اينجا [گنجه] جز معدودي از سربازان محلي ندارم و فاقد توپ هستم. فوري براي

چنانكه بيان شد، شاه هفت ماه پس از وصول اين نامه، به « جلوگيري از ار تش تزاري، نيروي كافي بفرستيد

كمك جوادخان شتافت!!

. 15 . قائم مقام، 1380 ، ص 16

حكام قراباغ و ايروان اگر » : 16 . عبدالرزاق مفتون دنبلي – از مورخان صاحب نام قاجار – در اين باره مي نويسد

چه ظاهراً در طريق بندگي و ع بوديت اعلي حضرت شاهي پويان بودند، اما در باطن به واسطه اهمال و تهاون

در اجراي خدمات سلطاني و تعلل و تكاهل در تقديم مهمات ديواني، اين گونه وسائل را بالطبع جويا

110 ) درباره اين خيانت ر .ك: سپهر لسان الملك، 1380 ، جزء اول : 125 و : مفتون دنبلي، 1383 ) .« مي شدند

.(86 : خاوري شيرازي، ج اول: 70 و شميم، 1384

معرفي كرده اند. « بازرس » 17 . برخي، از جمله سعيد نفيسي، به اشتباه اين لغت را

. 18 . ژان يونر، 1376 ، ص 417

قطعه اي بسيار زيبا در دفاع جانانه مردم قفقاز – زن و مرد – با سلاح « افسانه شب » 19 . استاد شهريار در مثنوي

بيل و كلنگ در مقابل سپاه متجاوز روس دارد كه بدين مطلع آغاز مي شود:

ص: 161

20 . شميم، 1384 ، ص 86

. 21 . همان، ص 87

22 . براي آگاهي از تحليل ارزشمند و ظريف يحيي آرين پور از دخالت انگليس در مسير جنگ هاي روس با ايران

.(3 : ر.ك: (آرين پور، 1378 ، ج 1

. 23 . قائم مقام، 1380 ، ص 60

. 24 . نجم آزاد، 1383 ، ص 5

25 . همان.

. 26 . نجم آزاد، 1383 ، ص 6

. 27 . تره زر، 1316 ، ص 109

. 28 . محمود، 1344 ، ص 105

. 29 . نجم آزاد، 1383 ، ص 6

. 30 . شميم، 1384 ، ص 52

. 31 . هوشنگ مهدوي، 1355 ، ص 198

. 32 . شميم، 1384 ، ص 49

. 33 . هوشنگ مهدوي، 1355 ، ص 198

. 34 . جمعي از تاريخ نگاران، 1359 ، ص 319

. 35 . نجم آزاد، 1383 ، ص 7

. 36 . نجم آزاد، 1383 ، ص 7

. 37 . همان، ص 8

. 38 . شميم، 84 ، ص 91

.483 ، 39 . هدايت، 1347 ، ج 2

. 40 . همان، 212

.492 ، 41 . سايكس، 1335

.134 ، 42 . محمود، 1344

. 43 . همان، 271

. 44 . همان، 192

. 45 . نجم آزاد، 1383 ، ص 11

. 46 . شميم، 1384 ، ص 92

. 47 . سايكس، 1335 ، ص 416

.. 48 . كمالي، 1386 ، ص 8

. 49 . امين رياحي، 1378 ، ص 317

. 50 . كمالي، 1386 ، ص 10

. 51 . نفيسي، 1376 ، ج 2، ص 141

. 52 . شميم، 1384 ، ص 70

53 . حيدري، 1381 ، ص 88

. 54 . كيان فر، 1385 ، ص 14

. 55 . شميم، 1384 ، ص 100

. 56 . نفيسي، 1374 ، ج 2، ص 156

. 57 . سايكس، 1335 ، ص 4

بررسي علل تغيير سياست عشايري انگليس در ايران و پيامدهاي آن

ص: 162

ص: 163

(1304-1297ش/1925-1918م)

سجاد راعي گلوجه*

با توجه به ساختار قبيله اي – فئودالي جامعة ايران در قرن نوزدهم، و جايگاه ويژه ايران در سياست هاي منطقه اي انگليس، شناخت ايران در دستور كار مستشرقان، ديپلمات ها و عوامل اطلاعاتي انگليس قرار گرفت. سفرهاي اكتشافي انگليسيان به گوشه و كنار ايران و سركشي به ايلات و عشاير، به همين منظور صورت مي گرفت.

بخشي از سياست هاي انگليس در ايران، به ويژه در جنوب ايران، ايجاد و برقراري رابطه با رؤساي ايلات و عشاير، رهبران و متنفذين محلي بود. آنها به تدريج موفق شدند وفاداري رؤساي محلي و رهبران ايلات و عشاير را از طريق حمايت هاي سياسي و مالي به سوي خود جلب و حتي با انعقاد قراردادهاي في مابين، تضمين كنند. در صورت بروز هرگونه حركتي بر ضد منافع انگليس از جانب روسيه و يا دولت ايران، رهبران و رؤساي محلي ياد شده با اشاره و تحريك دولت انگليس با آن به مخالفت برخاسته و از وارد آمدن هرگونه آسيبي به منافع انگليس تا جايي كه ممكن بود جلوگيري مي كردند. تداوم اين سياست باعث ايجاد نفوذ سنتي و پايدار انگليس در ايران، به ويژه مناطق نفت خيز جنوب ايران گرديد كه بيش از يك قرن دوام آورد.

اين سياست تا پايان جنگ جهاني اول، در ايران ادامه داشت. انگليسي ها در اين سال ها تا جايي پيش رفتند كه بدون كسب اجازه و موافقت دولت مركزي با سران ايل بختياري

ص: 164

قرارداد نفتي بستند؛ يا با شيخ خزعل به صورت مستقل مناسبات سياسي و اقتصادي برقرار نمودند و با مداخله آشكار و تمام عيار در امور ايران، به تضعيف بيش از پيش حكومت مركزي كمك كردند و به اعتراض هاي دولت در اين زمينه توجهي نكردند.

اما در پايان جنگ جهاني اول و انقلاب اكتبر 1917 روسيه لازم بود تغييراتي در سياست انگليس در ايران داده شود. انگليسي ها در مرحله اول مواجهه با شرايط جديد، طرح قرارداد 1919 را كه مبناي آن برقراري نظام مستشاري در ايران بود، دنبال كردند. اما با مخالفت هاي جدي داخلي و بين المللي مجبور به عقب نشيني و لغو آن قرارداد گرديدند. در مرحله بعد، كودتاي 1299ش را طراحي و اجرا نمودند؛ و بالاخره در مرحله سوم، رضاخان را پله پله تا تصاحب تاج و تخت قاجاريه حمايت كردند و ايجاد دولت متمركز و دست نشانده را جايگزين نظام مستشاري موردنظر در قرارداد 1919 نمودند.

البته امكان تشكيل دولتي فارغ از مناسبات و ملاحظات ايلي و عشايري در ايران، دست كم هفت سال به طول انجاميد. اين دولت بنا به ماهيت و اقتضاي زماني و مكاني خود مي بايست قدرت را متمركز، ايلات و عشاير را مطيع مركز و به بحران هاي گوناگون ناشي از فروپاشي قدرت هاي محلي در گوشه و كنار ايران پايان مي داد. اجراي اين سياست مانع خارجي نداشت. مهم ترين مانع داخلي، مقاومت هاي منابع و كانون هاي پراكنده قدرت ايلات و عشاير و همچنين حركت هاي آزادي خواهانه مركزگريز مثل شيخ محمد خياباني، ميرزا كوچك خان جنگلي، محمدتقي خان پسيان و غيره بود. برقراري نظم و امنيت عمومي و سركوب حركت هاي مركزگريز زمينة اجتماعي لازم را براي سياست هاي بعدي فراهم ساخت؛ به طوري كه در آستانه تأسيس سلطنت پهلوي افكار عمومي در شرايطي قرار گرفت كه تشكيل حكومت مركزي مقتدر را موهبتي براي رهايي از هرج و مرج، ناامني، كشمكش قدرت، فروپاشي اجتماعي و موارد منفي نظير آن تلقي نموده و مردم ايران از يكپارچگي ملي استقبال كردند.

راز تغيير سياست عشايري انگليس در ايران

خاطرات سر ادموند آيرونسايد و وصيت نامه اردشير جي ريپورتر بيش از موارد ديگر از راهبرد تمركزگرايي در ايران پرده برمي دارند. آيرونسايد و ريپورتر هر كدام انتخاب رضاخان را به خود نسبت مي دهند و به مشورت يا پيش قدم بودن در انتخاب

ص: 165

يا پيشنهاد وي اشاره مي كنند. آيرونسايد با ذكر اين كه تنها راه حل ممكن در ايران برقراري ديكتاتوري نظامي است، به انتخاب رضاخان و تأييدهاي اسمايس در مورد او اشاره دارد:

... من تمام خصوصيات مردم ايران را مطالعه كرده ام. رضاخان فرمانده آترياد تبريز بي ترديد يكي از بهترين هاست. اسمايس رضاخان را فرمانده واقعي صحنه قلمداد مي كند... به اسمايس گفتم كه به عقيده من قزاق ها نمي توانند كار چنداني صورت دهند. در واقع فقط ديكتاتوري نظامي مشكلات ما را حل خواهد كرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هيچ گونه دردسري كشور را ترك كنيم. گفتگوهاي مفصلي با اسمايس و رضاخان انجام دادم... .

آيرونسايد در ادامه مي گويد:

با رضاخان گفت وگويي داشتم و او را به فرماندهي مطلق قزاق هاي ايراني گماردم. او قويترين فردي است كه تاكنون ديده ام. به او گفتم كه به تدريج از تحت كنترل من خارج مي شود و بايد همراه سرهنگ اسمايس مقدمات رويارويي با شورشيان رشت را پس از خروج ستون از منجيل، فراهم كند...

آيرونسايد در پايان مأموريت خود در ايران، در تحليل نهايي در مورد شرايط پيش آمده براي كشورش در ايران مي گويد:

يك چيز برايم مسلم بود: تلاش صد ساله ما براي اعمال نفوذ در ايران از طريق زور به پايان رسيده بود.

ريپورتر نيز مي گويد كه از سال 1917 تماس هاي خود را با رضاخان در جاده پيربازار بين رشت و طالش آغاز كرده و ملاقات هاي بعدي با وي در قزوين و تهران ادامه يافته و بيش از يك سال به طول انجاميده است. البته ريپورتر آگاهانه و حساب شده سعي مي كند بر ايران دوستي رضاخان تأكيد كند تا مأموريتش از سوي انگليسي ها:

قيام رضاخان زاييده و مخلوق سياست انگليس نبود. صحيح تر آنست كه بگوييم در اين مرحله سياست انگليس در مناسبات خود با ايران چنين تشخيص داد كه صلاحش در اين است كه با آمال ميهن پرستانه اي كه رضاخان مظهر آن بود همگام شود.

در ادامه وصيت نامه به تشريح خطرات فزاينده كمونيسم در ايران، به ويژه در ايالات و ولايات شمالي و تهران مي پردازد و ترس و بي واكنشي احمدشاه را يادآور مي شود.

ص: 166

همچنين به تلاش كمونيست ها براي بهره برداري از شرايط حاكم بر ايلات و عشاير و ايجاد آشوب به نفع خود در ميان آنها اشاره مي كند:

انقلابيون نقشه دامنه داري را طرح كرده بودند كه آتش شورش و بلوا در مازندران و گيلان و قبايل لرستان و تركمن مشتعل شود و عمالشان زمام قدرت را به دست گيرند.

اردشير ريپورتر به فعاليت هاي ميرزاكوچك خان و شيخ محمد خياباني اشاره مي كند. به نظر وي در واقع امكان بهره برداري روس ها از ايلات و عشاير نتيجه سياست عشايري خود انگليسي ها در گذشته بود كه بايستي به سرعت تغيير يابد. ريپورتر مي گويد كه در سال 1920 رضاخان را به ژنرال آيرونسايد انگليسي معرفي كرده و او همان خصالي را در او مي ديد كه ريپورتر ديده بود. در واقع با پيمان مودت ايران و شوروي در سال 1921 اجراي مرحله آخر طرح تمركزگرايي در ايران براي انگليسي ها فرارسيد و رضاخان از اين پس پله هاي ترقي را با حمايت انگليسي ها پيمود و مانع از بلعيده شدن ايران از سوي كمونيسم روسي شد:

اين قرارداد، عامل و عنصر جديدي را به صحنه سياست ايران وارد نمود و مسلم بود كه بهتر است قواي انگليس هرچه زودتر ايران را تخليه كند كه دستاويزي به روس ها داده نشود و كمال مطلوب اين بود كه حكومتي در طهران روي كار آيد كه بتواند بر اوضاع مسلط گردد.

ريپورتر در ادامه وصيت نامه اش مي نويسد:

يازده سال تمام در ميان عشاير و قبايل مختلفي كه در محدوده جغرافيايي ايران سكونت دارند به سر برده بودم. آنچه را كه درباره آنها از زبان و نژاد و مشتقات عشيره اي و سلسله مراتب و طبقه بندي ايلخاني و خاني و مناسبات خوب و بد آنها با يكديگر و روابط شان با دول بيگانه مي دانستم با ذكر جزئيات و مو به مو براي رضاشاه گفته ام... در رژيم [جديد] جايي براي حكومت هاي غيررسمي و خودمختار وجود ندارد. نظر قاطع من اين است كه در ادامه قدرت خوانين به هر فرم و صورتي كه باشد با قدرت حكومت مركزي و استقلال ايران مباينت دارد. اين قدرت هاي محلي بايد بكلي برچيده و در صورت لزوم قلع و قمع شوند.

تمركزگريزي در دوره هاي قبل، باعث فروپاشي سياسي و اجتماعي جامعه ايران شده بود و بستر مناسبي براي رسوخ ايدئولوژي كمونيسم فراهم گرديده بود. بنابراين،

ص: 167

براي انگليسي ها ضرورت تاريخي پيش آمده بود تا اگر مي خواهند منافع خود را در ايران همچنان حفظ كنند، از سياست حمايت از قدرت هاي محلي دست برداشته و از تشكيل دولت قوي مركزي در ايران پشتيباني كنند. از طرف ديگر، آنها در طول جنگ جهاني اول، به ويژه دو سال اول آن، لطمات و صدمات سنگيني از رويه تمركزگريزي ايلات و عشاير متحمل شده و تجارت خود در منطقه نفوذ جنوب را همواره با مخاطرات ناشي از ناامني مشاهده كرده بودند. روي آوردن به تمركزگرايي به تأمين امنيت و توسعه تجارت آن كشور نيز كمك مي كرد. در عين حال نظم و امنيت، مورد استقبال و مطلوب مردم نيز بود. مردم دنبال حاكمي مي گشتند كه بتواند نظم و امنيت را برقرار كند. نظم جديد در ايران با ايدئولوژي نيز آميخته و همراه بود كه از طرف اردشير جي در فرصتي كه داشته به رضاخان آموخته شده بود.

اهميت تغيير سياست عشايري

در اهميت تغيير سياست عشايري براي انگليسي ها مي توان اين نكته را در نظر گرفت كه آنها حتي وفادارترين متحدان و دوستان خود را نيز فدا كردند. نمونه بارز آن شيخ خزعل بود كه چندين قرارداد و ضمانت نامه نيز در اين زمينه در دست داشت. خدمات خزعل به انگليسي ها به عنوان يك عنصر مورد اطمينان و مطيع، در طول بيش از يك ربع قرن، به ويژه در جريان جنگ جهاني اول كه بسياري از دوستان انگليس مثل خوانين بختياري بي وفايي يا بي تفاوتي نشان دادند، امري اثبات شده و مسلم بود. حفظ امنيت منطقه خوزستان و بخش هايي از خليج فارس در چارچوب ايجاد مناطق حايل و حراست از هندوستان، محافظت از چاه هاي نفت، خطوط لوله و پالايشگاه نفت آبادان، تضمين امنيت صدور و يا ارسال نفت، همكاري با شيوخ منطقه مثل آل سعود و آل صباح، مقابله با جهاد عشاير جنوب و تحركات عثماني ها از طريق همدستي با انگليسي ها، برپايي تشكيلات فراماسونري در خرمشهر و تشكيل لژ خزعل و اداره آن تحت رياست وي به عنوان استاد اعظم، بخش ديگري از خدمات مسلم وي به انگليسي ها بوده است. پشت پا زدن به چنان متحدي نشان از حساسيت موضوع و اهميت تغير سياست عشايري داشت.

البته در ابتداي تغيير سياست عشايري انگليس در ايران، مقامات و نهادهاي تصميم گير در انگليس وحدت نظر نداشتند و در برخي موارد نظرات متفاوت و حتي

ص: 168

متناقضي ابراز كردند. به نظر لرد كرزن، سياست دولت متمركز رضاخان در جنوب با منافع بريتانيا مغايرت داشت. جورج چرچيل، كه مسئول دايره ايران در وزارت امور خارجه انگليس بود، كم و بيش با سياست حكومت متمركز رضاخان مخالف بود. او مي خواست سر پرسي لورن، وزيرمختار انگليس در ايران، ميان رضاخان و شيوخ و خوانين تحت الحماية انگليس ميانجيگري كند. در عين حال دولت بريتانيا مي بايست از «راه هاي مالي از طريق شركت نفت ايران و انگليس» به حمايت از خوانين بختياري كه عامل بسيار مهمي در حفظ منافع شركت نفت بودند، ادامه دهد و به تعهدات خود در قبال شيخ خزعل عمل كند. ديدگاه وزارت امور خارجه انگليس دست كم تا حدودي از گزارش هاي مأموران كنسولي در جنوب ايران، كه از سرويس سياسي هند به كار گرفته شده بودند و حضور انگليس در جنوب ايران را به منزله گسترش نفوذ حكومت هند انگليس تلقي مي كردند، متأثر بوده است. در نظر آنان، رؤساي عشاير جنوب، همانند راجه هاي نيمه مستقل هندي، حامي نفوذ انگليس بودند. بر اين مبنا رضاخان و اقدامات وي از ديد آنان خطري براي منافع انگليس محسوب مي شد. علاوه بر آن، حفظ مشاغل آنان نيز به حفظ رؤساي محلي در مسند قدرت شان بستگي داشت. چنانچه جنوب تحت كنترل دولت مركزي درمي آمد، آنها نيز تحت كنترل كامل سفارت انگليس در تهران در مي آمدند و به عوامل صرف سفارت تنزل مي يافتند. بدين ترتيب واكنش انگليسي ها در برابر سياست تمركزگرايي رضاخان درگير ديدگاه ها و منافع متضاد سفارت و مأموران جنوب بود. در منازعه خزعل و رضاخان نيز رويه آشكار درگيري نهان محافل بريتانيا در ايران متبلور گرديد. در يك سوي اين محافل كساني قرار داشتند كه در راستاي شكل گيري حكومت نظامي قدرتمند تحت هدايت رضاخان از او حمايت مي كردند و در سوي ديگر كساني بودند كه همچنان از ضرورت حمايت از قدرتمندان محلي سخن مي گفتند.

حمله رضاخان به خزعل به بهانه وادار كردن وي به پرداخت ماليات هاي معوقه مربوط به جنگ جهاني اول تا آن زمان، انجام شد؛ اما جرم واقعي خزعل اين نبود؛ بلكه جرم وي حمايتش از سلطنت احمد شاه قاجار بود و اين نشان از پيروزي طيف حامي تمركزگرايي در ايران داشت. با كنار رفتن كرزن در اوايل 1924 /1303ش، وزارت امور خارجه انگليس كه به تبعيت از نظر كرزن مخالف تغيير سياست عشايري انگليس در ايران بود، به تدريج،

ص: 169

هرچند نه به صراحت، به سياست تمركزگرايي رضاخان نظر مساعد نشان داد.

از نظر وزارت خارجه انگليس، ايراني با ثبات، متحد و داراي دولت مركزي قدرتمند، بهترين حائل در برابر رخنه بلشويسم به سمت هند و خليج فارس بود. اتخاذ سياست كشور حائل بدين معنا بود كه نهايتاً انگليس در دعواي شيخ خزعل و رضاخان كنار مي ايستد و اجازه مي دهد رضاخان هر طور مي خواهد با شيخ خزعل رفتار كند. با اين وضعيت، شيخ ديگر موجودي نامتعارف و نابه هنگام شمرده مي شد كه سرنوشتش تحت الشعاع ملاحظات مهم قرار گرفته بود؛ يعني تجديد حيات ايراني متحد و با ثبات به مثابه مانعي در برابر خطر شوروي براي هند و خليج فارس. بر اين اساس، زماني كه شيخ خزعل در بهار 1304 توقيف و به تهران اعزام شد، انگليس اين اقدام را بدون كوچك ترين اعتراضي پذيرفت.

علل تغيير سياست عشايري

تغيير سياست عشايري انگليس در ايران داراي علل و دلايل گوناگوني بود كه برخي از آنها اهميت زياد و برخي ديگر اهميت كمتري داشت كه در مجموع تصميم گيران كشور مذكور را بر آن داشت تا به يك تغيير اساسي در سياست خود در ايران دست بزنند:

1. ناكارآمدي سياست عشايري انگليس در ايران در دو سال نخست جنگ جهاني اول؛ با شروع جنگ جهاني اول، سياست عشايري هم براي متفقين و هم براي متحدين، اهميت زيادي يافت و دولت هاي انگليس و آلمان در وزارت امور خارجه خود ادارات و مؤسساتي بدين منظور براي اجراي «سياست شرقي» و مهم ترين بخش آن، يعني «سياست عشايري» به وجود آوردند. آلماني ها براي تضعيف قدرت انگليس در اروپا سعي نمودند بخشي از توان آن را در شرق و از جمله ايران درگير كنند. عثماني ها نيز كه متحد آلماني ها بودند و از سوي ديگر با ايران در غرب و شمال غرب هم مرز بودند براي اجراي سياست آلماني ها كمك هاي شاياني كردند. اوضاع وخيم ناشي از بي نظمي و آشوب هاي عشايري به حدي رسيد كه گرايش هاي قدرت طلبانه و خودسرانه، يا به عبارت ديگر گريز از مركز در برابر حكومت مركزي در ايران به اوج خود رسيد.

تنفر تاريخي ايراني ها از روسيه و انگليس و همچنين عدم يكپارچگي خوانين و رؤساي ايلات و عشاير ايراني و پيوند مخالفان انگليسي ها با رهبران مقاومت هاي

ص: 170

محلي، موقعيت انگليسي ها را به شدت تضيف و متزلزل نمود. طوري كه نايب كنسول انگليس در شيراز ترور و به جان كنسول انگليس در اصفهان سوءقصد شد و حتي كار به جايي رسيد كه انگليسي ها نه فقط از شيراز، بلكه از بخش عمده اي از مناطق مركزي و جنوبي ايران، از جمله كرمان، اصفهان، همدان و كرمانشاه عقب رانده شدند. علاوه بر اين راه هاي تجاري و مواصلاتي انگليسي ها نيز با مخاطرات جدي مواجه شد. در اين ميان، برخي متحدان معروف انگليس، مثل خوانين بختياري به آلماني ها گرايش نشان دادند و رؤساي وفادار نيز جرأت حمايت از انگليس را از دست دادند. در اين شرايط دشوار، دولت انگليس كه با تهديد جدي مواجه شده بود تلاش كرد به شيخ خزعل، تنها حامي و پشتيبان قابل اتكاي خود، بيش از پيش نزديك شود و ضمن تجديد ضمانت نامه هاي قبلي، روابط خود را با وي تحكيم بخشد. گذشت زمان نيز قابل اعتماد و اطمينان بودن خزعل را تأييد كرد. تحكيم پيوند خزعل با انگليسي ها تا جايي پيش رفت كه آنها به دليل خدمات شاياني كه به سياست انگليسي ها در طول جنگ جهاني اول به وي نشان هاي شواليه امپراتوري بريتانيا، شمشير فرماندهي عالي ستاره هند و فرماندهي امپراتوري هند اعطا كردند. در مكاتبات نيز لقب اشرافي «سر» را در كنار نام وي به كار بردند.

در دوره پس از جنگ، يكي از اولويت هاي اساسي انگليسي ها، پرداختن به مسئله عشاير بود كه حدود يك چهارم تا يك سوم جمعيت ايران را تشكيل مي داد. برخي عشاير مانند عشاير بختياري و قشقايي در جنوب، هر يك با عشاير كوچك تر خود اتحاديه هايي تشكيل داده بودند. اين كار نه تنها قدرت فوق العاده اي به آنها داده بود، بلكه ساختار سياسي نسبتاً سازمان يافته اي هم به آنها بخشيده بود. در لرستان، بلوچستان، خوزستان، آذربايجان، كردستان و ساير مناطق نيز وضع كم و بيش بر همين منوال بود.

انگليسي ها در دو سال اول جنگ جهاني در ايران از مقاومت هاي عشاير ايراني در جنوب آسيب ها و ضربات مؤثري ديدند و حتي خطوط لوله نفت و راه هاي تجاري به شدت تهديد شد و نفوذشان به پايين ترين حد خود در ايران رسيد. آنها براي برون رفت از شرايط بحراني پيش آمده اقدام به تأسيس تفنگداران جنوب ايران با عنوان پليس جنوب نمودند و ضمن مداخله مستقيم در امور ايران، توانستند به طور موقت مقاومت هاي عشايري را در هم شكنند. به موازات آن، سياست عشايري سنتي خود را

ص: 171

نيز مبني بر ايجاد تفرقه در صفوف متحد عشاير مخالف انگليس، در پيش گرفتند و توانستند با شكست مخالفان، مجدداً استيلاي خود را بر مناطق غالباً عشايري جنوب برقرار نموده و منافع خود را كه بخشي از آن از طريق محافظت از مال التجاره هاي بازرگانان آن كشور بود، تأمين نمايند. اما در مجموع، به اين نتيجه رسيدند كه نمي توانند به سياست سنتي شان در قبال عشاير ادامه دهند و آن سياست در مواقع بحراني، نظير دو سال نخستين جنگ جهاني اول قابل اتكا نمي باشد.

2. كاهش نفوذ و تنزل موقعيت انگليس در مقايسه با روسيه به عنوان رقيب سنتي؛ انگليسي ها در شرايطي سياست تمركزگرايي را در پيش گرفتند كه نفوذشان به صورت بي سابقه اي در حال تنزل و كاهش بود و از نظر تبليغاتي نيز در مقايسه با رقيب ديرينه خود، روس ها، در وضع ضعيفي قرار داشتند. افول نفوذ انگليس در ايران در آن شرايط، ضربه سختي بر اعتبار آن كشور در ايران محسوب مي شد و در مجموع به معناي شكست ديپلماسي كرزن در ايران نيز بود. رشد فزاينده ناسيوناليسم ايراني نيز محدوديت هاي زيادي براي انگليسي ها پديد آورد. بنابراين، حمايت از تمركزگرايي به گمان انگليسي ها بهترين گزينه اي بود كه مي توانست تا حدود زيادي اين كاستي ها و ضعف ها را جبران كند و به بازسازي و بازيابي اعتبار آن كشور در افكار عمومي ايرانيان و مهم تر از آن، به حفظ منافع آن كشور در ايران كمك نمايد.

3. تغييرات مهارنشدني در ساختار رهبري ايلات و عشاير و مواجهه انگليسي ها با چندگانگي در رهبري آن؛ با پيدايش و تشديد اختلاف بين خوانين بزرگ و خوانين كوچك كه برخي از آنها خانزادگان تحصيل كرده و آگاه به مسائل روز و متوجه زياده خواهي هاي استعمار انگليس در مورد نفت بودند، به تدريج تغييرات غيرقابل بازگشتي در ساختار رهبري ايلات و عشاير پديد آورد. اين تغييرات باعث تضعيف رهبري سنتي منسجم و واحد ايلات و عشاير و ايجاد چندگانگي در مسئله رهبري شد. اين موضوع در ميان عشاير مناطق نفت خيز به دليل ميزان بهره مندي از سهام نفت به صورت حادتري خودنمايي كرد. همچنين برخي از خوانين جوان بختياري انديشه هاي آزادي خواهانه نيز داشتند و مخالف نفوذ روس و انگليس بودند و براي رهايي از سلطه آن كشورها روي آوردن به كشورهاي ثالث را ترجيح مي دادند. نمود عيني آن پيوستن به آلماني ها و عثماني ها بر ضد روس ها و انگليسي ها بود. شايان ذكر است رضاخان

ص: 172

نيز از اختلاف خوانين كوچك و بزرگ براي پيشبرد اهداف قدرت طلبانه خود، به ويژه در ميان بختياري ها نهايت بهره برداري را كرد.

4. انقلاب اكتبر 1917 شوروي و پيمان مودت 1921 ايران و شوروي؛ در شرايط جديد ناشي از انقلاب اكتبر 1917 شوروي و پيمان مودت 1921 ايران و شوروي كه به شدت بر ضد منافع انگليس در ايران بود، سياست سنتي انگليس در ايران كه ضعيف و غيرمتمركز بودن حكومت و تماس با رؤساي ايلات و عشاير بود، ديگر كارآيي نداشت و بايستي دچار تغيير اساسي مي شد. لذا آنها با بهره گيري از ابزار كارساز تبليغات، كمونيسم هراسي يا تبليغ خطر بلشويسم را براي پيشبرد اهداف خود در پيش گرفتند. البته عده اي هم به جاي «دولت قدرتمند» نظريه «مرد قدرتمند» را دنبال مي كردند. طرفداران قانونمند شدن كشور از نظريه دولت مقتدر حمايت مي كردند؛ دولتي كه بر اساس قانون مشروطه باشد. اما محور سياست بريتانيا در ايران دولت قوي نظامي بود. انگليسي ها عنصر نظامي دولت آينده را هيچ گاه از نظر دور نداشتند؛ زيرا به زعم آنان تنها وجود يك دولت نظامي از عهده مهار هرج و مرج برمي آمد و مي توانست با كمونيسم مقابله و مبارزه كند. سر پرسي كاكس نيز چنين اعتقادي داشت:

هدف كلي سياست ما در اين قسمت از خاورميانه اين است كه ايران را به كشوري مقتدر كه بتواند حايل ميان مستعمرات آسيايي ما و روسيه بالشويك گردد، مبدل سازيم.

5. گسترش بحران هاي قومي و منطقه اي و حركت هاي مركزگريز؛ بحران هاي قومي و منطقه اي، حركت هاي جدايي طلب و جنبش هاي رهايي بخش در كنار ساختارهاي عشايري گريز از مركز، اراده انگليسي ها را براي حمايت جدي از اقدامات رضاخان و تأكيد بر تمركزگرايي تقويت كرد. نهضت جنگل به رهبري ميرزاكوچك خان جنگلي در گيلان؛ حركت جدايي طلب و قبيله گراي اسماعيل آقا سيميتقو در آذربايجان غربي و كردستان كه درصدد تأسيس دولت مستقل كرد بود؛ آشوب ها و اغتشاشات ايلات شاهسون و تركمن؛ استقلال عمل برخي ايلات و عشاير جنوب و غرب كشور مثل بختياري ها، لرها، قشقايي ها، ايلات خمسه؛ غائله جدايي طلب و قبيله گراي خزعل در خوزستان با تكيه بر برخي طوايف عرب آن منطقه؛ شورش خداوردي خان و قيام محمدتقي خان پسيان در خراسان؛ جريان جدايي طلب و قبيله گراي دوست محمدخان بلوچ در بلوچستان و حركت هاي گوناگون كوچك تر ديگر همگي از ضعف دولت

ص: 173

مركزي ايران حكايت مي كرد و همه آنها زنگ خطري براي انگليس به شمار مي رفت كه بايستي مهار مي شدند. در غير اين صورت، خطر تجزيه طلبي و نفوذ روسيه شوروي در ايران و به خطر افتادن منافع انگليسي ها حتمي بود و شايد هم جبران ناپذير مي شد. شايان ذكر است وقوع رخدادها و تحولات مذكور در ايالات و مناطق غالباً مرزي، حساسيت موضوع را براي انگليسي ها بيشتر مي كرد. از ميان تحركات عمده منطقه اي، سه جريان يعني؛ نهضت جنگل، قيام پسيان و شورش خداوردي خان كاملاً ماهيت غيرقومي داشتند.

6. تعدد و پراكندگي منابع قدرت نظامي؛ علاوه بر تجربه تلخ انگليسي ها از ضربات نظامي ايلات و عشاير مخالف آن دولت كه عمدتاً در جريان جنگ جهاني اول فرصت بروز يافت، ظهور كمونيسم به زعامت شوروي ضرورت ادغام نيروهاي نظامي و انتظامي متعدد و خنثي سازي قدرت نظامي ايلات و عشاير را مطرح كرد. رضاخان در دوره بسترسازي براي تصاحب تاج و تخت، سياست ادغام نيروهاي نظامي پراكنده را نيز با موفقيت اجرا نمود و بازسازي و تقويت ارتش در سرلوحه اقدامات وي قرار گرفت.

7. افزايش اهميت نفت؛ تغيير سوخت ناوگان تجاري و نظامي انگليس از زغال سنگ به نفت از سال 1914م/ 1333ق به بعد و جهاني شدن تدريجي اين موضوع و همچنين اكتشاف معادن و منابع جديد نفت در مناطق مختلف ايران از عمده ترين دلايل افزايش اهميت نفت ايران براي انگليس بود و دولت متمركز حامي انگليس بهتر از رؤساي ايلات و عشاير با خواست ها و ديدگاه هاي گوناگون و در برخي موارد متناقض و متضاد بود. خزعل و بختياري ها همواره با افزايش اهميت نفت، تقاضاهاي خود را افزون كرده و دامنه نفوذ آْنها نيز به عنوان طرفين قراردادهاي نفتي و نگاهبانان نفتي افزون مي گرديد. به موازات آن نيز تبعيت آنها از دولت مركزي كاهش مي يافت و به تعهدات خود در قبال حكومت مركزي ايران عمل نمي كردند. به تدريج مسئله بحران نفوذ روساي ايلات و عشاير حوزه هاي نفت خيز چشم انداز نااميدكننده اي براي انگليسي ها ترسيم مي كرد. در اين ميان نفوذ و اقتدار شيخ خزعل بيشتر از ديگران خودنمايي مي كرد. زماني كه رضاخان تضمين كرد بهتر از سران و رهبران عشاير متعدد مي تواند امنيت نفت را به سود انگليسي ها تضمين كند، آنها قانع شدند سياست خود را در قبال عشاير به نفع رضاخان تغيير دهند و متحدان پيشين خود را رها كنند.

ص: 174

8. تثبيت موقعيت انگليس در خليج فارس و مناطق جنوبي ايران؛ در شرايطي كه انگليس منافع خود را در خليج فارس و جنوب ايران محفوظ مي ديد و تهديدهاي خارجي چون آلمان و عثماني نيز به كلي از ميان رفته بود و رضاخان مي توانست منافع موجود حتي در مناطق نفت خيز را محافظت كند، ديگر نيازي به متحدان محلي ايلي و عشيره اي همچون خزعل و ديگران نبود و به جاي همه آنها عصر دولت دست نشانده فرا رسيده بود.

9. مسائل اقتصادي (ماليات، امنيت تجارت و راه هاي تجاري، استقلال اقتصادي عشاير،...)؛ عشاير در زمان هاي ضعف دولت مركزي ماليات نمي پرداختند و چون خودشان استقلال مالي و اقتصادي داشتند و نيازمند كمك دولت مركزي نبودند موجبات تشديد ضعف دولت را فراهم مي آوردند. رضاخان در مرحله اول اجراي سياست عشايري با تكيه بر ارتش و اقدامات قهرآميز، ضمن سركوب عشاير شورشي و خلع سلاح آنان، آنها را وادار به پرداخت ماليات به عنوان نشان انقياد و تبعيت از دولت مركزي كرد. در اجراي بخش ديگري از سياست عشايري با اجراي برنامه نظام وظيفه اجباري، استقلال نظامي عشاير كه از عوامل اصلي كاهنده اقتدار دولت مركزي بود به طور نسبي از ميان رفت. در بخش ديگري نيز كه رؤساي عشاير سر همكاري و تسليم فرود نياوردند به باز پس گرفتن عناوين، بازداشت، تبعيد و حتي قتل مستقيم يا با واسطه و اعدام آنها اقدام نمود. در واقع هدف عمده مرحله اول اجراي سياست عشايري، از ميان بردن ساختارهاي سياسي و نظامي عشاير بود كه تا حدودي با موفقيت اجرا شد و به ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي آنان نيز ضرباتي وارد آمد.

رفتارها و اقدامات متناقض انگليسي ها در دوره گذار از سياست عشايري سنتي به سياست تمركزگرايي

انگليسي ها تا زماني كه همه تمهيدات لازم براي تغيير سياست عشايري خود در ايران را آماده نكرده بودند و افق تحولات چشم انداز كاملاً اميدواركننده اي را ترسيم نمي كرد، به منظور احتياط دست به اقدامات متناقض گوناگوني زدند تا در صورت عدم موفقيت طرح بركشيدن رضاخان به قدرت راه برگشتي پيش رو داشته باشند. بخش ديگري از سياست هاي متناقض آنها اقدامات ظاهري براي مستقل نشان دادن رضاخان بود. گزارش هاي فراواني نيز وجود دارد كه از تحريكات انگليسي ها در ميان ايلات و

ص: 175

عشاير برضد سياست تمركزگرايي رضاخان حكايت دارد. هدف آنها از اتخاذ اين رويه ظاهراً متناقض اين بود كه چهره كريه ناامني و هرج و مرج را كريه تر كرده و در نتيجه، نياز به امنيت و تمركز را در افكار عمومي به يك نياز جدي تبديل كنند. در ادامه به مواردي از سياست هاي متناقض انگليسي ها در دوره گذار از شرايط شبه ملوك الطوايفي به تمركزگرايي رضاخاني اشاره مي شود:

1. تلاش براي تعديل در اجراي سياست تمركز از سوي رضاخان؛ به گزارش چارلز موري، وزيرمختار انگليس در ايران به تاريخ 3 سپتامبر 1924 رضاخان در مراحل مختلف اجراي سياست عشايري انگليس مبني بر تمركزگرايي همواره تحت كنترل انگليسي ها بوده و همواره در برابر خواست هاي آنها سر تسليم فرود مي آورد.

2. حمايت همزمان از دو تحت الحمايه (رضاخان و خزعل) با شرايط كاملاً متفاوت؛ در برخورد با خزعل، از سويي انگليسي ها نظريه تمركزگرايي را به صورت گام به گام اجرا مي كردند و از سوي ديگر، از رضاخان سردارسپه مي خواستند با شيخ خزعل مدارا كند. كنسول هاي انگليس در مسير حركت رضاخان براي سركوب خزعل بارها با وي ملاقات و توصيه هاي لازم را ابلاغ كردند. انگليسي ها با قرار گرفتن چاه ها و لوله هاي نفت در قلمرو شيخ خزعل، جنگ در آن منطقه را به مصلحت نمي ديدند و خواستار حل مسالمت آميز اختلافات بودند. يادداشت هاي سفارت انگليس در تهران (4 و5 قوس 1303) در مورد اعتراض به شدت عمل سردارسپه در مورد خزعل بيش از هر چيزي گوياست. يادداشت اول:

آقاي وزير پس از ملاقات امروز صبح با آن جناب مستطاب دستورالعملي از وزير امور خارجه اعليحضرت پادشاه انگلستان رسيده كه راجع به وضعيت عربستان مراسله اي به مفاد ذيل به عنوان جناب مستطاب عالي ارسال دارم. دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان پيشنهاد دوستانه نموده بودند كه مساعي جميله خود را براي ايجاد مصالحه دوستانه با شيخ خزعل شيخ محمره به كار برند و حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء وعده داده بودند كه هر گاه شيخ اظهار اطاعت و انقياد نمايد معظم له بر عليه مشاراليه استعمال قواي مسلحه نخواهد نمود. دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان افسوس دارند كه حضرت اشرف به وعده وفا نكرده و نصيحت دوستانه مشاراليها و وساطت مشاراليه را رد نموده اند و پيشنهاد ايشان را مورد توجه قرار نداده اند. بنابراين دولت پادشاه

ص: 176

انگلستان حال ناگزيرند كه پيشنهاد خود را مسترد و اظهار نمايند كه ديگر نمي توانند به شيخ محمره و به بختياري ها فشاري را كه براي اسكات آنها آورده اند ادامه دهند. هرگاه عمليات فعلي كارگذاران ايران موجب ورود صدمه و خسارات جاني و مالي به اتباع انگليس گردد دولت عليه را مستقيماً مسئول آن دانسته و عهده دار پرداخت كامل صدمات و خسارات مزبور مي شمارند. در همين حال دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان براي خود اين حق را حفظ مي كند كه به هر نحو و طريقي كه صلاح و مقتضي بداند از طرف خود اقداماتي براي حفظ و حراست جان و مال رعاياي انگليس به عمل آورند...

يادداشت دوم:

آقاي وزير نظر به مراسله سابق خود مورخه امروز بر حسب دستورالعمل وزير امور خارجه اعليحضرت پادشاه انگلستان محترماً مراسله رسمي ذيل را به عنوان آن جناب مستطاب ارسال مي دارم. بايد خاطر آن جناب مستطاب را مستحضر سازم كه در نوامبر 1914 دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان اطمينانات رسمي به جناب اجل شيخ محمره دادند كه در صورت وقوع تجاوزي از طرف دولت عليه نسبت به حوزه اقتدار معزي اليه نسبت به حقوق شناخته شده او يا نسبت به اموال و علاقه جات ايشان در ايران حاضر خواهند بود براي تحصيل راه حلي كه نسبت به خود ايشان و دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان رضايت بخش باشد به ايشان مساعدت لازمه بنمايند، به همين نحو دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان جميع قواي معزي اليه را از هرگونه تعرضات و حملات خارجي يا تجاوزات دولتي نسبت به حوزه اقتدار مزبور و حقوق شناخته شده مشاراليه يا نسبت به اموال و عمارات ايشان در ايران حفظ و حراست خواهند نمود و اطمينانات فوق را به شيخ محمره و جانشين مشاراليه كه از اعقاب ذكور او باشد، داده شده و تا وقتي كه شيخ و اعقاب ذكور او از مراعات خود نسبت به دولت عليه تصور ظني نمايند معتبر و داراي اثر است ولي مشروط به اين كه انتخاب جانشين شيخ از اعقاب ذكور او منوط باشد به مشاوره محرمانه با دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان و جلب رضايت ايشان تا وقتي كه معزي اليه و اعقاب ذكور مزبور رويه اطاعت نسبت به آراء و نصايح دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان را ادامه دهند و رويه اي كه نسبت به دولت مشاراليه رضايت بخش باشد، داشته باشند و در مقابل دولت عليه دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان جميع مساعي خود

ص: 177

را به كار خواهد برد كه شيخ را در وضعيت فعلي و استقلال محلي نگاه دارد. مستر چمبرلن از سر پرسي لورن خواهش نموده اند كه مقرر دارند قنسول ژنرال اعليحضرت پادشاه انگلستان مقيم بوشهر و يا قنسول اعليحضرت پادشاه انگلستان مقيم شيراز در صورتي كه حضرت اشرف در نقاط مزبور باشند مكاتبه رسمي به مفاد فوق تسليم حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء نمايند.

در تلگرام سر پرسي لورن به خزعل به تاريخ 23 ژوئيه1923 رفتار ظاهري و واقعي انگليسي ها با خزعل و وابستگي رضاخان به آنها بيشتر نمايان مي شود:

رئيس الوزراء ديروز شخصاً مرا ملاقات و استدعا كرد در تصميم خود تجديدنظر كنيم ولي من استنكاف ورزيدم. مشاراليه بيان داشت: اگر مي دانستم اعزام قشون موجب اعتراض شما مي شود اقدام نمي كردم. بازگشت قشون هم اشكال دارد؛ زيرا سبب كاهش حيثيت دولت مي شود و در مجلس نيز مشكلاتي توليد خواهد كرد. من پاسخ دادم: اگر قبلاً با من مشورت مي كرديد نظرات مرا درك مي نموديد. من با نقشه شما كاملاً مخالفم و بيم دارم دخول قواي تازه در ولايتي كه انتظام و امنيت در آن برقرار است موجد اغتشاش گردد، بدين لحاظ مايلم آن را متروك بگذاريد! حضرت اشرف گفت: آمادگي دارد به سرداراقدس رسماً اطمينان دهد كه عزيمت نيروها موجب مداخله در كارهاي وي نخواهد شد...

3. شورش عشاير خوزستان با هدايت سرآرنولد ويلسون و سرپرسي كاكس همزمان با پيشبرد سياست جديد؛ اين شورش ها كه از مرداد 1304ش شروع شد و از بصره سازماندهي و حمايت مي شد نشان از اين داشت كه آن دو يا به عبارت ديگر جناحي از انگليسي ها به امكان استقرار قطعي حكومت نظاميان به رهبري رضاخان چندان خوشبين و مطمئن نبودند. لذا بر اساس ديپلماسي هميشگي انگليس، عقلانيت سياسي اقتضا مي كرد تا كليه تخم مرغ ها را در يك سبد نگذارند. «به هر دليلي رضاخان در انجام برنامه آنها ناكام ماند، در آن صورت تكليف چيست؟ آيا حمايت از رضاخان اين قدر براي منافع بريتانيا ارزش دارد كه كليه ياران سنتي از خانواده ظل السلطان گرفته تا شيخ خزعل و برخي خانواده هاي بختياري و ديگر سران ايلات و عشاير را قرباني كرد؟ نكته ديگري هم وجود داشت و آن اين بود كه دولت وقت از ترس واكنش هاي احتمالي داخلي، در به رسميت شناختن علني دولت عراق و تصديق قيموميت انگليس برآن،

ص: 178

تعلل كرده بود. علت مي تواند بيم از احتمال واكنش منفي محافل مذهبي باشد. ضمن اين كه در مورد آتيه عراق و تركيه بين محافل سياسي انگليس اختلاف نظر وجود داشت.» اما دليل هرچه بود ويلسون، رئيس شركت نفت ايران و انگليس كه در اين زمان در بصره اقامت داشت، شروع به تحريك عشاير براي حمله به اماكن دولتي در خوزستان كرد و بحران خوزستان را فرا گرفت. اسلحه اي هم كه در اختيار شورشيان قرار گرفته بود شبانه با خودروهاي شركت نفت در اختيار آنها قرار گرفته بود. هدف از اين تحريكات به رسميت شناختن قيموميت انگليس بر عراق از سوي دولت ايران بود. رضاخان آن را پذيرفت و بعد از آن شورش ويلسون نيز خوابيد. رضاخان در جواب گزارش كفيل حكومت خوزستان در مورد اهداف شورش خوزستان، كه يكي از آنها شناسايي قيموميت انگليس بر عراق بود، پاسخ داد: «به حاكم محمره دستور دهيد بر طبق تصويب مجمع ملل در نقاط كه فاقد نماينده حكومت بين النهرين مي باشد، اظهارات قونسول هاي انگليس راجع به اتباع بين النهرين را مورد توجه قرار داده و بپذيرند؛ حكومت محمره اين دستور را به موقع اجرا گذارد.» اين به معني پذيرش قيموميت بود.

4. سعي در عفو و دلجويي از برخي عشاير مخالف تمركزگرايي و برخورد شديد با برخي ديگر از سوي رضاخان

5. ارتباطات انگليسي ها با مخالفان تمركزگرايي؛ اسناد موجود نشان مي دهد انگليسي ها با افرادي چون ابوالفتح ميرزا سالارالدوله كه درصدد اتحاد با خزعل و ديگر مخالفان تمركزگرايي برضد رضاخان بود، مناسبات نزديك خود را حتي بعد از به قدرت رسيدن رضاخان هم همچنان حفظ كردند. ارتباطاتي نيز با رؤساي اكراد در مرزهاي ايران و عراق داشتند كه همچنان تداوم داشت.

پيوند رضاخان با سياست عشايري انگليس و گزينش و تأييد نهايي وي

در نهايت انگليسي ها در مسئله خزعل نشان دادند حمايتشان حد و مرز مشخصي دارد. زماني كه آنها در مورد نتيجه بخش بودن اقدامات رضاخان اطمينان يافتند، رسماً و با تمام توان از وي حمايت كردند و به سران عشاير متحد سابق هم تفهيم كردند كه بايد تسليم تمركزگرايي شوند و بديل يا انتخاب ديگري وجود ندارد.

ص: 179

انگليسي ها در عين حال كه با رضايت شاهد تحكيم قدرت رضاخان در تهران و شمال كشور بودند، با گسترش قدرت او به جنوب، كه در آن جا انگليسي ها هنوز روابط نزديك خود را با برخي از رؤساي عشاير نيمه مستقل و نيمه خودمختار، به ويژه شيخ خزعل و خوانين بختياري، حفظ كرده بودند، دست كم تا سال 1302ش مخالفت مي ورزيدند. در سال 1301ش اگر آنها حق انتخاب بين رضاخان و شيخ خزعل را داشتند، به احتمال زياد خزعل را ترجيح مي دادند. اما خطر رو به تزايد گسترش بلشويسم و موفقيت رضاخان در سركوب نفوذ بلشويك ها در شمال ايران، اين نويد را به انگليسي ها داد كه بتوانند به سياست متناقض خود در جنوب پايان دهند و حكومتي متمركز تحت رياست رضاخان را به سياست سنتي وابستگي به رؤساي عشاير محلي ترجيح دهند و پيوندهاي خود را با رؤساي عشاير جنوب بگسلند. بر اين مبنا رضاخان در مهر ماه 1301 از لورن پرسيد كه آيا انگليس ترجيح نمي دهد كه به جاي يك مشت رؤساي محلي حريص با يك قدرت مركزي قوي معامله كند؟ او پاسخ داد ترجيح مي دهد به شرط اين كه قدرتي با ثبات و منسجم باشد. اين در حالي بود كه شيخ خزعل سرگرم ايجاد اتحاديه قبيله اي از رؤساي عشاير جنوب بود. خزعل علاوه بر برقراري روابط با برخي خوانين بختياري و والي پشتكوه، قدرتمندترين رئيس عشاير لر، با قوام الملك، رئيس ايلات خمسه و صولت الدوله، رئيس ايل قشقايي هم در تماس بود. چيزي كه ترديد انگليسي ها را در اين مقطع همچنان حفظ مي كرد اين بود كه رضاخان هنوز نيرو و امكانات كافي براي موفقيت در جنوب را نداشت. از طرف ديگر، انگليسي ها نيك مي دانستند كه شكست رضاخان در جنوب احتمال نفوذ و حتي افتادن شمال به دامن بلشويسم را به دنبال خواهد آورد. در نهايت نيز آنها مي ترسيدند كه مسئله درگيري براي محافظت از تأسيسات نفتي پيش آيد و از طرف شيخ خزعل خودمختاري خوزستان مطرح شود.

در نظر رضاخان همبستگي با عشاير جايگاهي نداشت و آنان را مراكز قدرت هاي رقيب و مزاحم براي فشار به دولت مركزي مي دانست. رضاخان چنان بر اراده خود براي ايجاد دولت مركزي قدرتمند اصرار ورزيد كه وزيرمختار انگليس در ايران را متقاعد به حمايت از خود نمود. لورن در شهريور 1302 به وزارت امور خارجه كشورش نوشت:

ص: 180

بايد به خاطر داشت كه تهران معيار نهايي روابط ما با ايران است. و اين كه يكپارچگي شاهنشاهي ايران به طور كلي در درازمدت براي منافع بريتانيا بسيار حياتي تر از سلطه محلي يكي از تحت الحمايگان خاص ماست.

البته انگليسي ها و به ويژه لورن در روزهاي اول سال 1302ش هنوز از ثبات حكومت متمركز رضاخان مطمئن نبودند و از آن جا كه قشون نيز به ثبات او بستگي داشت و در صورت از ميان رفتن احتمالي وي فرومي پاشيد، لذا سياست منطقه نفوذ در جنوب را همچنان حفظ كردند و منتظر تحولات آينده ماندند. اما از اواخر ارديبهشت لورن بر ترديدهاي خود چيره شد و در گزارشي نوشت:

زمان معامله با سياست تمركز قدرت رضاخان اينك به هر شكل فرا رسيده است و بايد تصميم قاطعي گرفته شود. به عقيده من منافع اصلي ما حاكي از اتحاد با رضاست.

به نظر لورن، شركت نفت انگليس و ايران نيز مي تواند توافق هاي خود با رؤساي محلي را زير پا بگذارد، زيرا رضاخان كرارا ًخود را متعهد كرده بود كه مسئوليت محافظت از حوزه هاي نقتي را بر عهده گيرد. لورن به اين نتيجه رسيده بود كه رضاخان موهبتي براي انگليس است كه مي تواند جلو تحريكات، مخالفت ها و دسايس احتمالي را بگيرد و او بهترين تضمين براي صيانت از منافع بريتانياست. البته انگليسي ها به طور كامل اقدامات رضاخان را تحت كنترل و نظارت خود داشتند و به صورت محرمانه او را از هرگونه اقدام خلاف منافع و مصالح خود بازداشته بودند. سر چارلز موري در ضمن گزارشي به تاريخ نوامبر 1924 در مورد قدرت نمايي رضاخان در جنوب مي نويسد:

روشن است كه حتي اگر رئيس الوزرا خواهان و قادر به انجام اقدامي براي اين مملكت باشد، البته به شيوه نظامي، باز هم چيزي جز يك عروسك خيمه شب بازي نيست كه به خواست انگليسي ها حركت مي كند و جزئي از نقشه بريتانيا در جنوب است؛ وي لزوماً پيروز اين جنگ خواهد بود، چرا كه همواره شايسته اجراي برنامه هاي ايشان بوده است.

گزارش هاي گوناگون لورن به وزارت امور خارجه انگليس در تأييد رضاخان براي تأمين اهداف يادشده، در نهايت مقامات لندن را متقاعد كرد كه از او حمايت كنند و

ص: 181

به سياست تمركز تن دهند، حتي اگر بعضي عواقب نامطلوب را در پي داشته باشد. بر آن اساس، شيخ خزعل و ساير متحدان ديروزي خود را به دست حوادث سپردند. سرچارلز موري در مورد خيانت و بي وفايي انگليسي ها به خزعل مي گويد: «خزعل صادقانه در خدمت سياستي بود كه همراه با جنازه بنيانگذارش، لرد كرزن، به خاك سپرده شد».

واكنش هاي نيروهاي سياسي و رؤساي ايلات و عشاير به تغيير سياست عشايري

زماني كه خطر رضاخان بر تداوم حيات ملوك الطوايفي و رؤساي عشاير مخالف تمركزگرايي مسلم گرديد آنها واكنش هاي گوناگون و متفاوتي از خود نشان دادند:

1. تلاش براي ايجاد اتحاديه عشايري بر ضد رضاخان با هدف اعاده قدرت قاجاريه؛ علاوه بر خزعل، ابوالفتح ميرزا سالارالدوله غلامرضاخان والي پشتكوه و دو تن از سران بختياري به نام هاي مرتضي قلي خان و اميرمجاهد در كنار عده اي ديگر از رجال سياسي كشور، مخالفت خود را با رضاخان و موافقت شان را با اقليت پارلماني و مخالفان او اعلام نمودند. اما اين تلاش به جايي نرسيد. والي پشتكوه به بين النهرين گريخت و خزعل نيز وادار به تسليم شد و در واقع با مداخله انگليسي ها مشكلش را با رضاخان به مسالمت حل كرد. نكته جالب اين جا بود كه شوروي نيز به تبليغات برضد خزعل دست زد و اين تبليغات مستمسك مناسب تبليغاتي براي كنار نهادن او از سوي انگليسي ها شد و كار آنها را آسان تر كرد. در اين جريان شوروي ها از نظر تبليغاتي از رقيبشان فريب خوردند. بدين ترتيب كه انگليسي ها تبليغات شوروي را دستاويزي كردند براي اين موضوع كه ضرورت دارد براي جلوگيري از نفوذ بلشويك ها در ايران، حكومتي قدرتمند در تهران به رهبري رضاخان تأسيس شود. در اين شرايط بود كه محافظه كاران انگليس به اين نتيجه رسيدند كه شيخ خزعل موجودي مزاحم و دست و پاگير شده است. رضاخان با كنار آمدن صوري با بختياري ها مقدمات از ميان برداشتن خزعل را فراهم كرد. شورش شيخ خزعل دست كم با دو هدف انگليسي ها در تضاد بود: 1) ممانعت از بروز جنگ داخلي فاجعه بار در همسايگي تأسيسات نفتي؛ 2) وجود و حضور مرد قدرتمندي در رأس حكومت در تهران كه نظم را برقرار سازد و خطر بلشويسم را مرتفع كند. سر پرسي لورن، وزيرمختار انگليس در ايران، در مورد

ص: 182

ضرورت تغيير سياست انگليس در مورد شيخ خزعل معتقد بود تعهدات انگليسي ها به خزعل مربوط به زماني است كه ايران ارتش قابل ذكري نداشته باشد، ولي با روي كار آمدن رضاخان ارتش ايران نيروي قابل ملاحظه اي به شمار مي رود و از طرف ديگر حكومت ايران از ماهيت و حدود تعهدات انگليس به خزعل اطلاعي ندارد و خزعل را يك تبعه ساده ايران مي داند و هيچ گونه استقلال داخلي رؤساي طوايف را تحمل نمي كند. علاوه بر آن، استقرار نظم و ثبات در ايران با يك حكومت مركزي تأمين مي شود و دولت انگليس بايستي از يكپارچگي ايران حمايت نمايد.

بر مبناي نظرات ذكر شده، در سال 1302ش كنسول انگليس در اهواز به خزعل اطلاع داد در صورت شورش وي دولت انگليس قادر به حمايت از وي نخواهد بود و حمايت انگليس از او منوط به وفاداري و انجام تعهداتش نسبت به حكومت مركزي ايران خواهد بود. اما خزعل بر ضد دولت مركزي شوريد. هدف شورش قومي- قبيله اي وي تجزيه استان خوزستان با عنوان عربستان آزاد بود. شورش وي با تشكيل اتحاديه عشاير جنوب و پيوستن و اتحاد غلامرضاخان اميرجنگ والي پشتكوه؛ مهم ترين رهبر قبايل لرستان و مرتضي قلي خان بختياري و امير مجاهد و حاج شهاب الدوله از رهبران قبايل بختياري و تعداد زيادي از طوايف عرب چون بني تميم، آلبوسوف، الدريسي، مجبوم، الراويه، بيت عمر، بيت فرج، بيت كرم، الباويه و ازكان در سال 1303ش به اوج خود رسيد. اين غائله از جمله بحران هايي است كه انگليس در فراز و فرود آن نقش محوري ايفا كرده است.

در مجموع انگليسي ها تا زماني كه سياست عشايري خود را در پيوند با حمايت از خزعل مي ديدند از وي حمايت كردند، اما پس از مشاهده و تجربه ناامني و به ويژه حضور روس ها در شمال ايران و تشديد تهديدات كمونيستي، حمايت از تشكيل حكومت مركزي قدرتمند را از سوي رضاخان ترجيح دادند و سياست عشايري مبني بر برقراري رابطه با رؤساي عشاير و تضعيف حكومت مركزي را كنار نهادند.

2. مقاومت و شورش در برابر اقدامات رضاخان؛ شورش محمدتقي خان پسيان، شورش ژاندارمري تبريز بر ضد قزاق ها توسط ابوالقاسم لاهوتي و شورش اميرمؤيد سوادكوهي از اين قبيل بودند كه در نهايت توسط نيروهاي تحت فرماندهي سپهبد اميراحمدي و ساير فرماندهان تحت امر رضاخان قلع و قمع و سركوب گرديدند.

ص: 183

3. تبعيت از سياست عشايري جديد و تمكين نسبت به آن؛ بسياري از ايلات و عشاير كه توان مقاومت در برابر شرايط جديد را نداشتند يا ناامني و هرج و مرج را به زيان خود و كشور تشخيص مي دادند و در دايره زدوبندها و بازي هاي سياسي نبودند، تبعيت از تمركزگرايي را در پيش گرفتند و در واقع، به قضيه صعود رضاخان به قدرت و موقعيت تسليم خود از روي ناچاري نگريستند.

فهرست منابع و مآخذ

- آباديان، حسين، بسترهاي تأسيس سلطنت پهلوي 1304- 1299، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1389.

- همو، ايران از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1385.

- آرشيو سازمان اسناد ملي ايران (سند شماره 1 ضميمه).

- آرشيو مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، اسناد روابط ايران و انگليس، سندهاي شماره بازيابي 252، 284، 442، 473، 481، 505، 532، 539؛ اسناد ضميمه، سندهاي شماره 2، 3 و 4.

- آقاحسيني، عليرضا، «شالوده شكني دروني سياست بي طرفي در جنگ جهاني دوم از نگاهي ديگر»، فصلنامه تاريخ روابط خارجي، ش29 (زمستان 1385).

- انصاري، مصطفي، تاريخ خوزستان (1925- 1878) (دوره خاندان كعب و شيخ خزعل)، ترجمه محمد جواهركلام، تهران، نشر شادگان، 1377.

- پوربختيار، غفار، جامعه بختياري و تحولات ايران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامي، مسجدسليمان، انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد مسجدسليمان، 1387.

- پورشالچي، محمود، قزاق؛ عصر رضاشاه پهلوي بر اساس اسناد وزارت خارجه فرانسه، ترجمه محمود پورشالچي، تهران، مرواريد، 1384.

- تئودور سترانك، ويليام، حكومت شيخ خزعل بن جابر و سركوب شيخ نشين خوزستان؛ بررسي عملكرد امپرياليسم بريتانيا در جنوب غربي ايران 1304- 1276ش/1925- 1897م، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چ دوم، 1387.

- حسيني، حسن، «استعمار انگليس در منطقه خليج فارس (سياست دوگانه انگليسي ها

ص: 184

در برخورد با شيخ خزعل)»؛ در مجموعه مقالات همايش بين المللي خليج فارس در گستره تاريخ، به اهتمام اصغر منتظرقائم، جلد دوم، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1384.

- خاطرات سرّي آيرونسايد، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي و مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1373.

- خاطرات نخستين سپهبد ايران، احمد اميراحمدي، به كوشش غلامحسين زرگري نژاد، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1373.

- در تكاپوي تاج و تخت؛ اسناد ابوالفتح ميرزا سالارالدوله قاجار، به كوشش رضا آذري، تهران، سازمان اسناد ملي ايران، 1378.

- راضي، منيره، پليس جنوب ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381.

- رحمانيان، داريوش، چالش جمهوري و سلطنت در ايران؛ زوال قاجار. روي كار آمدن رضاشاه، تهران، نشر مركز، 1379.

- رحيم زاده صفوي، علي اصغر، اسرار سقوط احمدشاه، به كوشش بهمن دهقان، تهران، فردوس، چ دوم، 1368.

- زرگر، علي اصغر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، پروين و معين، 1372.

- سفرنامه خوزستان 1303ش/2483 شاهنشاهي، تهران، مركز پژوهش و نشر فرهنگ سياسي پهلوي، 2535 شاهنشاهي.

- شهبازي، عبدالله، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، جلد دوم، تهران، اطلاعات، چاپ بيست و هشتم، 1388.

- شيخ الاسلامي، محمدجواد، سيماي احمد شاه قاجار، جلد 2، تهران، نشرگفتار، 1372.

- صباحي، هوشنگ، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ترجمه پروانه ستاري، تهران، نشر گفتار، 1379.

- صفايي، ابراهيم، كودتاي 1299 و آثار آن، تهران، افست، 1352.

- كجباف، علي اكبر، «سياست شيخ خزعل در جنوب ايران و خليج فارس در برابر انگليس و رضاشاه»، در مجموعه مقالات همايش بين المللي خليج فارس در گستره تاريخ، به اهتمام اصغر منتظرقائم، جلد اول، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1384.

- كرونين، استفاني، رضاشاه و شكل گيري ايران نوين؛ دولت و جامعه در زمان رضاشاه،

ص: 185

ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران، جامي، 1383.

- گارثويت، جن راف، تاريخ سياسي اجتماعي بختياري، ترجمه مهراب اميري، تهران، سهند، 1373.

- لنچافسكي، ژرژ، سي سال رقابت روسيه و غرب 1948-1918، ترجمه حورا ياوري، تهران، روزنامه سحر، 1351.

- لورن، پرسي، شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان؛ خاطرات سياسي سر پرسي لورن وزيرمختار انگليس در ايران، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، فلسفه، 1363.

- مجد، محمدقلي، از قاجار به پهلوي بر اساس اسناد وزارت خارجه آمريكا 1309-1298 ش/ 1930- 1919م، ترجمه رضا مرزاني و مصطفي اميري، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1389.

- همو، انگليس و اشغال ايران در جنگ جهاني اول، ترجمه مصطفي اميري، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1390.

- مقصودي، مجتبي، تحولات قومي در ايران؛ علل و زمينه ها، تهران، مؤسسه مطالعات ملي، 1380.

- مكي، حسين، تاريخ بيست ساله ايران، جلد1، تهران، نشر ناشر، چ چهارم، 1363.

- ملائي تواني، عليرضا، مشروطه و جمهوري؛ ريشه هاي نابساماني نظم دمكراتيك در ايران، تهران، نشر گستره، 1381.

- مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، آرشيو، اسناد روابط ايران و انگليس.

- نقيب زاده، احمد، دولت رضاشاه و نظام ايلي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1379.

- نوازني، بهرام، «نقش انگلستان در عزل استاروزلسكي و نصب رضاخان»، فصلنامه مطالعات تاريخي، س 5، ش22 (پاييز 1387).

- واعظ (شهرستاني)، نفيسه، سياست عشايري دولت پهلوي اول، تهران، نشر تاريخ ايران، 1388.

ص: 186

سند شماره 1

ص: 187

سند شماره 2

ص: 188

سند شماره 3

ص: 189

سند شماره 4

ص: 190

سند شماره 5

ص: 191

سند شماره 6

ص: 192

سند شماره 7

ص: 193

سند شماره 8

ص: 194

سند شماره 9

ص: 195

سند شماره 10

ص: 196

سند شماره 11

ص: 197

سند شماره 12

ص: 198

پانوشت ها

* كارشناس اسناد و پژوهشگر تاريخ روابط ايران و انگليس.

.30 ،26 ،25 ، 1. آرشيو مؤسسه...، ش ب 22

. 2. تئودور سترانك، صص 171 146

. 3. آرشيو مؤسسه...، ش ب 34

.65- 4. واعظ شهرستاني، صص 85

.12- 5. خاطرات سري...، صص 15

. 6. همان، ص 16

. 7. همان، ص 23

.147/ 8. شهبازي، ص 2

.148- 9. همان، صص 150

. 10 . همان، ص 151

. 11 . همان، ص 153

.123- 12 . آقاحسيني، صص 126

. 13 . مقصودي، ص 255

.244- 14 . صباحي، صص 245

. 15 . همان، ص 249

. 16 . همان، ص 270

.317- 17 . كرونين، صص 318

.237- 18 . مجد، انگليس و اشغال ايران...، صص 246

. 19 . تئودور سترانك، ص 266

. 20 . كجباف، ص 299

.144-145/ 21 . شيخ الاسلامي، صص 1

.318- 22 . كرونين، صص 319

. 23 . گارثويت، ص 229

.98- 24 . راضي، صص 105

.80- 25 . زرگر، صص 83

.212- 26 . پوربختيار، جامعه بختياري و تحولات...، صص 217

.298- 27 . همان، صص 301

. 28 . آباديان، بسترهاي تأسيس...، صص 35 33

.164/ 29 . شيخ الاسلامي، 1

.243- 30 . مقصودي، 244

.85- 31 . واعظ شهرستاني، 86

.389- 32 . ملائي تواني، 390

.285- 33 . تئودور سترانك، 287

.332- 34 . كرونين، 335

. 35 . همان، 351

.313 - 36 . مجد، از قاجار به پهلوي...، صص 314

.91- 37 . صفايي، كودتاي 1299 ، صص 93

.97- 38 . كودتاي 1299 ، صص 99

. 39 . پورشالچي، ص 9

ص: 199

40 . همان، ص 518

539 ؛ اسناد ضميمه، ،442 ،284 ، 262 ؛ آرشيو مؤسسه ...، ش ب ، 252 - 41 . در تكاپوي تاج و تخت ...، صص 265

. سند شماره 2

. 473 ؛ اسناد ضميمه، سند شماره 1 ،481 ، 42 . آرشيو مؤسسه...، ش ب 532 و 505

.236 - 43 . صباحي، صص 238

. 44 . همان، ص 241

. 45 . همان، ص 242

. 46 . همان، ص 243

. 47 . آباديان، بسترهاي تأسيس...، ص 102

. 48 . مجد، از قاجار به پهلوي...، ص 322

.255 - 49 . صباحي، صص 256

. 50 . مجد، از قاجار به پهلوي...، ص 333

. 51 . اسناد ضميمه، سند شماره 3

.13- 254 ؛ سفرنامه خوزستان، صص 18 - 52 . در تكاپوي تاج و تخت...، صص 265

.481- 53 . آباديان، بسترهاي تأسيس...، صص 482

.483 - 54 . همان، صص 486

. 55 . صباحي، ص 255

. 56 . انصاري، ص 227

. 57 . ذوقي، ص 510

. 58 . مقصودي، ص 253

.183- 59 . خاطرات نخستين...، صص 187

اشغال همدان توسط نيروهاي انگليسي

ص: 200

ص: 201

در جنگ جهاني اول و دوم

ابوالفتح مؤمن*

مقدمه

جنگ جهاني اول (1333ق) در حالي آغاز شد كه دوران نيابت سلطنت ميرزاابوالقاسم خان ناصرالملك پايان يافته و احمد شاه قاجار تازه تاج گذاري كرده بود. دولت ايران از همان آغاز جنگ رسماً اعلام بي طرفي كرد.

وزارت داخله در 18 ذيحجه 1333 در تلگرافي به حكمران همدان از او خواست بي طرفي دولت ايران را به مأموران خارجي مقيم همدان از جمله كنسولگريهاي انگليس، روس و آلمان اعلام نمايد.

با وجود بي طرفي ايران در جنگ جهاني اول، طرف هاي درگير به خاك ايران تجاوز كردند؛ و كشوري كه هزاران كيلومتر از ميدان هاي اصلي جنگ دور بود، صحنة تاخت و تاز قواي روس و انگليس و عثماني شد؛ و از سه ناحيه مورد حمله نظامي قرار گرفت. روسيه از شمال، عثماني از غرب و انگليسي ها از جنوب وارد ايران شدند. نتيجه اين تجاوزها براي مردم ايران، كه هيچ نسبت و رابطه اي با جنگ نداشتند، قحطي و مرگ و ويراني و خسارات فراوان بود. در اين بين همدان به سبب موقعيت جغرافيايي و سوق الجيشي در غرب ايران، از اين تهاجمات در امان نماند. در جنگ جهاني دوم نيز اين واقعه تكرار شد. در اين مقاله تلاش بر آن است كه با تكيه بر اسناد و منابع معتبر به سئوالاتي همچون: علت اشغال

ص: 202

همدان توسط انگليسي ها در اين دو جنگ چه بود؟ واكنش مردم، مبارزين و روحانيون در مقابل اين اشغال چگونه بود؟ تبعات سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين حضور نيروي بيگانه در همدان چه بود و مردم به چه مشكلاتي دچار شدند؟ راه حل نيروهاي انگليسي براي ساكت كردن مردم و مبارزين چه بود؟ در نهايت طبقات مردم در اين مبارزه چه نقشي داشتند، از چه راههايي به مقابله مي پرداختند و واكنش دولت مركزي و حكومت محلي چه بود؟ پاسخ داده شود.

فعاليت دولت متخاصم در همدان

شهر همدان در آستانه جنگ جهاني اول از نظر اقتصادي، سياسي و اجتماعي ثبات و امنيت كافي نداشت و مردم در مشكلات اوليه زندگي و كسب معيشت دست و پا مي زدند. در سال 1331ق، مردم اين شهر از رفتار و عملكرد حاكم وقت، مظفرالملك، به تهران شكايت نموده و بازار و دكان ها را تعطيل كردند. عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، به عنوان والي غرب كشور، عباس ميرزا فرزندنش را با حقوق ماهانه پانصد الي ششصد تومان با عنوان حاكم روانه همدان كرد.

انتصاب عباس ميرزا سالارلشكر به حكمراني همدان نيز نتوانست انتظام چنداني به شهر دهد؛ چرا كه فعاليت كشورهاي درگير جنگ جهاني اول نظير روس، انگليس، عثماني و آلمان در همدان به منظور جذب نيرو و تغيير شرايط به نفع خود، موجب اغتشاش، هيجان و گاه درگيري در سطح شهر مي شد.

قبل از ورود به بحث درباره اشغال همدان توسط نيروهاي انگليسي، شايسته است به اعتبار و نفوذ هر كدام از دول متخاصم در جنگ جهاني اول در همدان پرداخته شود.

روس و انگليس در تلاش براي كنترل امور و اوضاع شهر همدان و منطقه، از مؤسسات وابسته خود، همانند كنسولگريهاي دو كشور، بانك شاهنشاهي و استقراضي و ميسيونرهاي مذهبي بهره مي گرفتند و سياست هاي خود را از اين راه اعمال مي كردند. علاوه بر اين مؤسسات مي توان از طرفداران و هواداران اين دو كشور در شهر همدان ياد كرد. اين گروه شامل اتباع انگليسي و روس مقيم شهر، اقليت هاي مذهبي يهودي و ارامنه و برخي از تجار و بازرگانان و خوانين منطقه بود. درباره نفوذ هواداران روسيه بايد به يك نيروي فعال و تأثيرگذار با تشكيلات گسترده و منظم، يعني نيروي قزاق

ص: 203

اشاره كرد. قزاق ها اگرچه حقوقشان را از دولت ايران مي گرفتند وابستگي تام و تمام به روس ها داشته و توسط فرماندهي روسي رهبري مي شدند.

كنسولگريهاي دو كشور، به ويژه انگلستان، از رهگذر اعمال نفوذ و اطلاعاتي كه توسط كارمندان بانك شاهنشاهي و استقراضي و اتباع خود، از ايلات و عشاير و وضعيت منطقه به دست مي آوردند، سعي مي كردند با تطميع، سواران عشاير و ايلات را به نفع خود بسيج كنند و در عين حال از نفوذ رقباي خود در ميان اين نيروي كم هزينه و بومي جلوگيري كنند.

روس و انگليس برخلاف اتباع كشورهاي عثماني و آلماني داراي سابقه و نفوذ زيادي در مسائل سياسي و اقتصادي شهر بودند.

بيشتر كارهاي بازرگاني و تجارتي، آموزش در مدارس و امور بانكي و كار در مراكز درماني همچون درمانگاه هاي همدان در اختيار آنان بود. علاوه بر اتباع روس و انگليس، يهوديان و ارامنه شهر، كه جمعيت زيادي را شامل مي شدند و در امور اقتصادي و بازار فعاليت مي كردند، به علت اينكه اكثراً طرف تجاري و بازرگاني روس و انگليس بودند و كالاها و اجناس مصرفي و غيرمصرفي از سوي بازرگانان و شركت هاي روسي و انگليسي تأمين مي شد، از جمله طرفداران و وابستگان روس و انگليس در همدان محسوب مي شدند. همين جمعيت نيز در جريان جنگ و دست به دست شدن شهر صدمات اقتصادي زيادي ديدند. البته هر وقت منافع و موقعيت اين گروه به خطر مي افتاد، كشورهاي مذكور نيز به كمك آنان مي شتافتند. چنانكه در جريان شورش سال 1315ق و فتواي ملاعبدالله بروجردي درباره يهوديان، دولت انگليس از يهوديان حمايت و به دولت ايران اعتراض نمود.

در جريان جنگ جهاني اول خوانين و زمين داران بزرگ منطقه به روس و انگليس گرايش داشتند.

اما روحانيان و طرفداران اتحاد اسلام و آزاديخواهان و دمكرات ها و نيروهاي ملي، بيشتر به آلمان و عثماني گرايش داشتند؛ اين گرايش البته نه از سر وابستگي و روابط پنهاني بود؛ بلكه عامل اصلي اين گرايش نفرت مردم ايران از روس و انگليس بود.

در سال 1334ق پس از اشغال شهر از سوي روسها، در پي مذاكرات محرمانه ژنرال باراتف و اميرافخم، حسام الملك اميرافخم در 16 رجب 1334ق به حكمراني همدان منصوب شد و در شورين خلعت حكمراني پوشيد.

ص: 204

حسين علي خان ضياء الملك دوم قراگوزلو با كمك اميرافخم براي الحاق به قواي روس در سال 1334ق، اقدام به گردآوري سپاهي متشكل از مردم شهر و روستا و عشاير نمود و به دنبال تصرف شهر توسط قواي عثماني و عقب نشيني روس ها، اميرافخم نيز به قواي روس پيوسته و همراه آنان از شهر خارج شد و شهر بدون حاكم ماند. آلمان و عثماني نيز همانند دول روس و انگليس از دو طريق برنامه ها و اهداف خود را ساماندهي و اجرا مي كردند. اول از طريق كنسولگريها و اتباع خود و ديگر از طريق طرفداران خود در شهر همدان كه روز به روز بر تعداد آنها افزوده مي شد.

از ورود نيروهاي روس به همدان، البته بعد از نبردهاي ماههاي محرم و صفر با ژاندارمها و نيروهاي مردمي و شكست آنان، تا وقوع انقلاب روسيه در 1917/1336ق/1295ش شهر و منطقه همدان چندين بار بين روس و عثماني دست بدست شده و خسارات زيادي ديد. با خروج نيروهاي روسي از همدان، انگليسها براي حفظ منافع خود در ايران و هندوستان و مبارزه با بلشويكها تصميم به اعزام نيرو به ايران گرفتند؛ و ژنرال دنسترويل براي اين منظور از بغداد به سوي همدان حركت كرد.

حضور انگليسي ها در همدان تا پيش از اين منحصر به تعدادي اتباع انگليسي ساكن همدان، كاركنان كنسولگري و بانك شاهي و تعدادي مأمور نظامي بود. پس از انقلاب روسيه و تخليه ايران توسط قواي روس و صلح آنان با آلمان در اواخر جنگ، پاي نيروهاي نظامي انگليس به همدان و منطقه غرب ايران باز شد. پس از خروج قواي روس، نيروي زيادي به منطقه غرب و شمال غرب ايران اعزام كردند تا اين مناطق را كه تاكنون در تصرف آنها نبود، به تصرف خود درآورند. جلوگيري از نفوذ كمونيسم در ايران، مبارزه با قيام جنگل و ممانعت از اتحاد و ارتباط آنان با بلشويك هاي انقلابي و سركوب آنان، هدف اصلي انگليس از اعزام نيرو به منطقه بود. نقشه آنان اين بود كه مسير بغداد، قزوين، همدان و گيلان را در تصرف داشته باشند تا بتوانند از اين راه در موقع لزوم به خاك روسيه حمله كنند؛ و يا به قواي ضدكمونيستي ياري رسانند. با توجه به همين سياست، انگليسي ها ژنرال دنسترويل را مأمور كردند تا با همراهان خود از بازماندگان سربازان گرسنه و سرگردان روسي در همدان سپاهي فراهم آورد، و ساكنان قفقاز را بر ضد روس ها برانگيزاند. او در 13 ربيع الاول 1336 از بغداد به سوي ايران حركت كرد.

در گزارشي از حكومت كرمانشاه به وزارت امور خارجه در خصوص حركت

ص: 205

نيروهاي انگليسي به سوي همدان آمده: «امروز متجاوز از سيصد اتومبيل كه [در] هر يكي سه يا چهار نفر نظامي انگليسي [بود] از طرف بغداد وارد [شده] يكسر به طرف همدان رفتند». در همدان صاحب منصبان انگليسي در منزل رئيس بانك شاهنشاهي شعبه همدان با باراتف فرمانده نيروهاي روسي، ملاقات كرده و هماهنگي هاي لازم را به عمل آوردند. دنسترويل در كمتر از يك ماه از مسير كرمانشاه و همدان خود را به انزلي رسانيد؛ ولي روسهاي بلشويك كه در انزلي با ميرزاكوچك خان همكاري مي كردند، راه را بر دنسترويل بستند و او به ناچار به همدان بازگشت. او در همدان با بيچرايف، فرمانده روس، كه هنوز سربازاني را در همدان تحت فرمان خود داشت، رابطه دوستي برقرار كرد و با كمك مالي انگلستان او را حاضر به همكاري با خود نمود. انگليسي ها بيچرايف را تطميع كردند و با او قراردادي منعقد ساختند. ماده اول اين قرارداد اين بود كه «بيچرايف قواي خود را از حدود ايران خارج نكند تا انگليسي ها بتوانند مواضع او را با قواي خود اشغال نمايند».

دنسترويل بازگشت نيروهاي انگليسي را از رشت به همدان، چنين گزارش مي كند:

ورود ما شهر را به هيجان و غليان انداخت و شايعاتي در شهر منتشر شد مبني بر اينكه ميرزاكوچك خان ما را در رشت نگاه داشته و پس از اخذ طلا و نقره و اشياي قيمتي ترحماً مرخص كرده است. به ما به چشم شكست خورده و مغلوب نگاه مي كردند و خيال اينكه زودتر ما را از شهر بيرون كنند، اين دفعه قوي تر شده بود... با شرايط موجود تصميم بيرون كردن از شهر از طرف اهالي ممكن بود توليد زحمت نمايد. زيرا مجالس ميتينگ در مساجد منعقد كرده و قطعنامه شديد اللحني به ديوار مي چسبانند.

دمكرات ها شديداً عليه حضور انگليس ها در همدان تبليغات مي كردند. معاريف و مشاهير دمكرات هاي همدان، رضاخان برهان المتكلمين، جلال الممالك، ظهيردفتر و احسان الله خان بودند. رهبرشان محمدحسن خان فريدالدوله بود. آنان تمام مشكلات اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي همدان را ناشي از حضور نيروهاي بيگانه (انگليس) مي دانستند، به همين دليل خواهان تخليه فوري همدان از نيروهاي انگليسي بودند. در مقابل تقاضاهاي مردم، ماژور دنسترويل اعلاميه اي در اين باره، صادر كرد.

«توقف انگليسي ها در اينجا موقتي خواهد بود و ابداً خيال ندارند در اين ناحيه ايران مدت زيادي اقامت نمايند. اقامت موقتي انگليسها به جهت مراقبت عمليات قواي

ص: 206

ترك ها است. در كليه ممالك و نواحي، اولين وظيفه ما امداد و مساعدت با اهالي بوده و به هر كجا كه بيرق انگليسي وارد شود، به نام آزادي و صلح و رفاه عمومي به اهتزاز [در] مي آيد.»

به دنبال اعلاميه دنسترويل، آزادي خواهان و دمكرات هاي همدان به رهبري محمدحسن خان فريدالدوله اعلاميه صادر و در شهر پخش كردند. در اين اعلاميه آمده بود:

ژنرال انگليسي مي گويد كه براي صلح و رفاه عمومي به اينجا وارد شده است. آيا ما از ايشان خواهش كرده بوديم؟ بهتر است اين صلح و رفاه را در مملكت خودشان برقرار نمايند. ما كه تاكنون در اين زمينه از آنها تمنايي ننموده ايم. ايران در يك موقعي متمدن بود كه انگليسي ها حتي معناي آن را نمي دانستند بفهمند به علاوه ما احتياجي نداريم كه از آنها چيزي بياموزيم.

از آنجايي كه آزادي خواهان و دمكرات ها با نهضت جنگل و ميرزاكوچك خان ارتباط داشتند، اخراج انگليسي ها از همدان را يكي از وظايف عمده مي دانستند.

دمكرات ها در نامه اي به ميرزاكوچك خان خواهان كمك و اجازه او براي اين كار شدند:

انگليس در اينجا توقف دارند و عده آنها خليلي قليل است. با اجازه و موافقت شما مي توانيم بر عليه آنها قيام كرده و بلكه آنها را نابود نماييم. ولي در آن عمل كمك شما خيلي لازم است اهالي و رؤساي شهر عموماً طرفدار شما هستند و ما منتظر اشاره شما هستيم. پول ما هم كم است.

نيروهاي انگليسي در مقابل اين اقدامات آزادي خواهان، يك سرويس اطلاعاتي محلي به رهبري كاپيتان ساوندرس كه بر اوضاع همدان واقف بود، تشكيل دادند. آنها بدين وسيله اطلاعات لازم را جمع آوري مي كردند و با نفوذ در افرادي كه در تلگراف خانه و اداره هاي دولتي بودند، سعي داشتند كه اوضاع را در كنترل خود داشته باشند. از طرف ديگر، با برگزاري مسابقات ورزشي و تفريحي، از جمله فوتبال، تلاش مي كردند كه بيشتر با مردم در ارتباط باشند و زمينه نفوذ خود را فراهم سازند. راه ديگري كه انگليسي ها در پيش گرفتند، ديد و بازديد با خوانين و اعيان و اشراف شهر بود. در ملاقات با نظام السلطان، حاكم وقت همدان، كه يكي از دمكرات هاي افراطي محسوب مي شد، وي از دنسترويل پرسيد: «از كجا آمده ايد؟ براي چه آمده ايد؟ آيا عده شما زياد است؟»

ملاقات بعدي آنها با اميرافخم قراگوزلو بود. اميرافخم در آن ملاقات گفت خيلي

ص: 207

خوشوقت است از اينكه مي تواند قشون انگليسي را در اين قسمت ايران مشاهده كند. همچنين اظهار داشت زير بار هر اداره و سيستمي مي رود، الا دمكرات ها. اميرافخم چشم ديدن دمكرات ها و سياسيون و به ويژه حاكم را نداشت. كدورت بين او و حكومت از آنجا ناشي مي شد كه حكومت برحسب وظيفه خود مبالغ هنگفت بقاياي ماليات امير را مطالبه كرده بود. امير مفخم طرفدار روسها و انگليسها بود و در زمان تسلط روسها بر همدان از سوي آنان حكمران همدان شد.

آزادي خواهان و دمكراتها كه از طريق مطبوعات، از جمله روزنامه هاي اكباتان، اتحاد، افسانه و ... به مبارزه با انگليسي ها ادامه مي دادند، در مقابل ترفند ديد و بازديد انگليسي ها آرام ننشستند و نامه هايي با جوهر قرمز (رنگ خون) در كاغذي با نقش اسلحة موزر براي افرادي كه با انگليسي ها مراوده داشتند ارسال كردند. به اين مضمون كه همه مي دانند وي (مخاطب نامه) خود را به انگليسي ها فروخته و پول گرفته، اگر به مراوده با انگليسي ها ادامه دهد كشته خواهد شد.

از طرف ديگر انگليسي ها براي اينكه بتوانند مردم همدان را در مقابل هم قرار دهند، سعي كردند از همان سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» استفاده نمايند. بر اين اساس شروع به تبليغ و جذب افراد در كسوت نظامي گري كردند. حاكم همدان به وزارت داخله در اين مورد چنين گزارش مي دهد: «انگليسها چند نفر از اهالي همدان را به اطراف فرستاده اند جهت گرفتن سوار و پياده نظام در شهر هم تابلو زده اند بعنوان محل تقاضاي خدمت نظامي.»

دمكرات ها و مبارزين همدان نيز با صدور اعلاميه اي مردم را از اين كار برحذر داشتند:

... خدمت كنندگان به انگليس گرفتار غضب و انتقام ملت خواهند شد و دشنه جلاد هر كس را كه متشبث به اين عمل پست شود سزايش را به دستش مي گذارد.

بدنبال تشديد فعاليت مردم به رهبري دمكراتها و روحانيون عليه انگليسي ها، فرمانده آنان، دنسترويل، تنها چاره كار را دستگيري و تبعيد آنان ديد، او ابتدا فريد الدوله گلگون، رهبر دمكراتها را دستگير و يكسره به هندوستان تبعيد كرد. از روحانيون نيز شيخ علي ثقة الاسلام همداني كه طرفدار اتحاد اسلام بود، به همان سرنوشت دچار شد. انگليس ها با اين حركت به زعم خود توانستند همدان را به مكاني امن براي خود تبديل كنند.

حضور انگليسي ها در همدان موجب ناامني اقتصادي و اجتماعي و قحطي شديد در

ص: 208

شهر شد؛ به طوري كه قيمت گندم به خرواري 40 قران و نان لواش مني 9 الي 13 قران رسيد و لپه و نخود از مني 1 قران به 4 قران فروخته مي شد. قحطي نان و مواد غذايي در همدان چندين علت داشت: 1. هواي نامناسب و خشكسالي در غرب كشور در سال 1335ق؛ 2. خريدهاي بيش از اندازه گندم و مواد غذايي توسط قواي روس، عثماني و سپس انگليسي ها؛ 3. گراني و بالا رفتن بي سابقه قيمت مواد غذايي و احتكار آن توسط ملاكين، خوانين و سرمايه داران. در اين وانفسا نيروهاي انگليسي با اعزام افراد به اطراف همدان به جمع آوري مواد غذايي و گندم مي پرداختند.

هرچند در برخي از منابع آمده: «... انگلستان در شهرهاي شيراز و همدان براي نان، يارانه اي مي پرداخت و آرد وارد مي كرد تا هم موجب كاهش قيمت شود و هم مردم را آرام كند» اما واقعيت اين است كه نيروهاي انگليس از اين آرد و نان براي نيروهاي خودشان استفاده كرده و بين تعداد محدودي از مردم همدان كه توسط نيروهاي انگليسي در جاده سازي در گردنه اسدآباد به همدان به كار گرفته شده بودند، توزيع مي شد، آن هم به صورت جيره بندي و كوپني و در قبال كار روزانه. خاطرات دنسترويل به خوبي اين موضوع را تأييد مي كند. اين در حالي بود كه انگليسي ها براي ديگر نيروهاي خود كه در خارج از همدان بودند، اقدام به خريداري گندم مي كردند و آن را به ساير جاها مي فرستادند كه اسناد به خوبي گواه اين مطلب است به همين دليل موجب نارضايتي مردم و شكايت حكومت همدان به مركز شد. دنسترويل با صدور اعلاميه اي علت گراني گندم را چنين بيان كرد:

گندم را ما خريداري نمي كنيم و برعكس؛ با تمام قواي خود به قحطي زدگان كمك مي كنيم و قيمت هاي سنگين كنوني جنس، به واسطه خريداري جنس از طرف ما نيست؛ زيرا ما گندم خريداري نمي كنيم، بلكه ترقي قيمت جنس به واسطه عمليات دستجات دمكرات ها است كه انبارداران و خبازان را بي جهت مرعوب كرده و وادار مي كنند كه مظنه جنس را به طور مصنوعي بالا برده و مردم را برعليه ما برانگيزانند.

برخلاف ادعاي دنسترويل، يكي از كساني كه مواد غذايي را احتكار مي كرد، اميرافخم شوريني بود كه از دشمنان سرسخت آزادي خواهان و دمكراتها و برعكس، از دوستان و طرفداران روس و انگليس به شمار مي رفت.

قحطي در همدان به حدي شديد بود كه هر روز در معابر شهر مردم شاهد جسد

ص: 209

كساني بودند كه از گرسنگي جان داده بودند. در اين اوضاع نابسامان، انگليسي ها از فرصت استفاده كرده مردم فقير و گرسنه و كساني را كه از قدرت بدني برخوردار بودند، در جاده سازي و ايجاد راه هاي جديد به كار مي گرفتند. حقوق كارگران در مقابل اين كار، روزي سه قران با بليط غذا بود. اما به شديدترين روش استثمار مي شدند.

افراد خير شهر نيز براي جلوگيري از مرگ و مير اهالي در اثر گرسنگي، نانوايي داير كرده بودند و به طور رايگان به فقرا نان مي دادند. در اين زمان از طرف ميرزاكوچك خان نيز به قحطي زدگان همدان كمك هايي مي شد.

در سال 1336ق، با كمك حكومت محلي، 1600 نفر از فقراي شهر كه در خرابه ها ساكن بودند، جمع آوري و در چند كاروانسرا زندگاني مرتبي براي آنها تهيه گرديد. از طرف ديگر قرار شد به حساب ملاكان شهر، چهل باب مغازه نانوايي داير كرده و به نرخ نازل براي اهالي و فقرا نان تهيه نمايند. از جمله اين ملاكان، عبدالحسين ميرزا فرمانفرما بود. علاوه بر كمك مردم و دولت، ميسيونرهاي مذهبي آمريكايي نيز به طور رايگان به فقرا اطعام مي دادند.

سرانجام در سال 1337ه. ق پس از عزيمت قواي اصلي انگليسي ها به انزلي و حركت قواي كمكي آنها به اين مناطق (انزلي)، همدان از تصرف قواي انگليسي ها آزاد گرديد.

آغاز جنگ جهاني دوم و اشغال همدان

جنگ جهاني دوم روز اول سپتامبر 1939/ دهم شهريور 1318 با حمله نظامي قواي آلمان هيتلري به لهستان آغاز شد. ايران از همان روزهاي آغاز جنگ 13 شهريور 1318 اعلام بي طرفي نمود و بي طرفي خود را از طريق وزارت امور خارجه و سفارتخانه هايش در خارج از كشور به اطلاع دول متخاصم رسانيد.

متفقين براي رساندن اسلحه و مايحتاج به اتحاد شوروي راهي جز ايران نداشتند؛ بنابراين تصميم به اشغال ايران گرفتند.

چرچيل در تلگرامي به استالين در خصوص اشغال ايران چنين نوشت:

هدف ما از اشغال ايران، حتي بيش از حراست نواحي نفت خيز، به دست آوردن راه ارتباطي تازه اي به كشور شما بود كه به آساني نتوانند آن را قطع كنند. براي اين هدف بايد راه آهن از خليج فارس تا بحر خزر را گسترش دهيم و مطمئن شويم كه به خوبي

ص: 210

كار مي كند ... ما به پيشقراولان خود دستور داده ايم كه به پيشروي ادامه دهند و در نقطه اي ميان همدان و قزوين كه از جانب فرماندهان نظامي معين خواهد شد، دست در دست نيروهاي شما گذارند...

دستاويز آنها براي حمله و اشغال ايران حضور نيروهاي متخصص آلماني در كشور بود كه از اين نيروها به عنوان ستون پنجم آلمان ياد مي كردند، در حالي كه اكثر اين نيروها از ايران خارج شده بودند.

نيروهاي انگليس و شوروي سرانجام در سوم شهريور 1320 به ايران حمله ور گشته و كشور را اشغال كردند. ارتش رضاشاهي برخلاف تبليغات وسيعي كه در مورد آن مي شد، تقريباً بدون مقاومت تسليم شد؛ و فرماندهان آن بزدلانه و بعضاً با لباس زنانه از برابر نيروهاي روسيه شوروي گريختند. يكي از شهرهايي كه در اين ايام به اشغال نظامي متفقين درآمد شهر همدان بود.

جريان اشغال همدان از اين قرار بود كه صبح جمعه ششم شهريورماه 1320 هواپيماهاي شوروي در آسمان شهر همدان به پرواز درآمدند و اشيايي را رها كردند. مردم به گمان اين كه اعلاميه است خودشان را به محل فرود نزديك كردند غافل از آنكه اين اشياء بمب هاي مرگبار هستند، با انفجار اين بمب ها بيش از 300 نفر مجروح يا كشته شدند. البته بر اساس اسناد معتبر 15 نفر از مردم در دم جان خود را از دست دادند. بر اثر اين بمباران شبكه برق و تلفن شهر منهدم گرديد، شدت انفجارها به حدي بود كه قطعاتي از سر و دست و ديگر اعضاي بدن به در و ديوار چسبيده بود، به نحوي كه صحنه وحشتناكي به وجود آمده بود. تعداد مجروحين به حدي بود كه نه تنها تمام اتاق ها و تختخوابهاي بيمارستان پهلوي تنها بيمارستان شهر، پر شده بود بلكه تمام راهروها پر از مجروح شده و در آنجا بستري شدند. حتي بسياري از مردم از خانه هاي خود تختخواب آورده و در حياط بيمارستان بستري شده و مورد معالجه قرار گرفتند. با وجود اين همه مجروح بيمارستان از امكانات چنداني برخوردار نبود.

پس از حمله هواپيماهاي شوروي، انگليسي ها دريافته بودند احتمال دارد شوروي ها پيش از آنها از طريق شمال و قزوين، همدان را تسخير نمايند؛ به همين خاطر ژنرال آيزر دود را مأمور اشغال همدان كردند. او به سرعت وارد عمل شد و در ساعت هفت بعد از ظهر روز 8 شهريور 1320 همدان به تصرف قواي انگليس درآمده اهالي همدان

ص: 211

با بهت و حيرت شاهد حضور خودروهاي نظامي انگليسي در ميدان شهر بودند. آنان به خاطر سقوط ديكتاتوري رضاشاه شادمان و خوشحال بودند، اما حضور نيروهاي بيگانه در شهر اين شادي را در كام آنان تلخ و ناگوار مي نمود؛ چرا كه هنوز ظلم و ستم قواي بيگانه در جنگ جهاني اول در اين شهر را به ياد داشتند و مي دانستند حضور آنان در شهر چه مشكلات و مصائب عديده را در پي دارد.

بعد از اشغال شهر توسط انگليسي ها، شوروي نيز بي كار ننشست، هواپيماهاي آنان بر فراز شهر همدان به پرواز درآمده و گاه و بيگاه اعلاميه هاي تبليغاتي در شهر پخش مي كردند. علاوه بر اين يك ستون موتوريزه آنها تلاش مي كرد از قزوين خود را به همدان برساند، اما انگليسي ها براي جلوگيري از اين اقدام تا گردنه آوج پيشرفته و پس از نمودار شدن سربازان شوروي در مرحله اول سعي كردند با استقبال گرم از آنان به صورت مسالمت آميز آنها را از اين كار منصرف نمايند. اما وقتي نيروهاي شوروي قصد خود را از پيشروي به سوي همدان اعلام داشتند با واكنش شديد انگليسي ها مواجه گشتند. سرانجام پس از گفتگوهاي بسيار انگليسي ها آنها را مطمئن ساختند در همدان به اندازه كافي نيرو وجود دارد كه بتواند با هر وضعيتي روبرو شود، در نتيجه نيروهاي شوروي با اكراه به سمت قزوين عقب نشستند.

نبايد از ياد برد انگليس از مدتها پيش در همدان به وسيله اتباع خود، اطلاعات كاملي راجع به همدان و منطقه جمع آوري كرده بود. انگليسي ها در بين ارامنه و يهوديان و با وجود بانك شاهنشاهي و كنسولگري پايگاه هايي داشتند؛ در حالي كه شوروي در همدان حتي كنسولگري هم نداشت.

انگليسي ها در همدان

انگليسي ها در اوايل ورود به همدان - چنانكه ديده شد - سعي كردند كنترل كامل شهر را به دست بگيرند. كنسولگري آنها در اين زمان در همدان توسط ساكس، فرزند سرپرسي ساكس افسر و سياستمدار عالي رتبه انگليسي در جنگ جهاني اول در ايران، اداره مي شد. او از چندين سال قبل از شروع جنگ جهاني دوم شخصي به اسم سيمون را تحت عنوان نماينده شركت فرش همدان مأمور جمع آوري اطلاعات و شناسايي و نفوذ در صاحبان قدرت كرده بود. اين شخص از نظر ظاهري با چشم و ابروي مشكي و لهجه

ص: 212

فارسي بسيار شبيه ارامنه همدان بود. سيمون در مدت مأموريت خود به خوبي انجام وظيفه كرده حتي از نقاط ضعف خوانين محلي كاملاً آگاه بود و همه جا و همه چيز را به خوبي مي شناخت. در شهريور 1320 كه پرده ها برافتاد، كلنل سيمون با لباس نظامي انگليسي ظاهر شد و در تمام امور ادارات و سازمان هاي محلي شروع به دخالت نموده و رؤساي باشخصيت و ميهن دوست ادارات مثل دكتر علامه مازندراني، معتضدالدوله وزيري كرمانشاهي پيشكار دارايي و آقاي رشيدخان گودرزي بروجردي رئيس دادگستري و برخي ديگر از وطن پرستان غيرتمند و ايراني مثل علي نقي كوثر معروف به آقازاده همداني را، كه در كسوت روحاني بود، هر از گاهي مورد بازخواست و بازجويي قرار داده و تهديد به تبعيد به هندوستان مي كرد. انگليسي ها ميرآقا متخلص به «مفتون»، فرزند مرحوم شمس العرفا را، كه بي شك يكي از بهترين شعراي شهرستان همدان بود، پس از شش ماه حبس، براي مدت يكسال به قريه سوزان از دهستان درجزين همدان تبعيد كردند. اين شاعر حساس جريان تبعيد خود را در چكامه دلنشيني تحت عنوان خاطره اي از تبعيد من در جنگ بين الملل دوم چنين سروده است:

تا شدم تبعيد از شهر و ديار اي آسمان

هر چه بر كار سياست ها شدم نزديك تر

سعد سلمان در حصار ناي گر تبعيد بود

من نگرديدم به خوان انگلستان كاسه ليس

من نرفتم زير بار انگليس نابكار

من وطن خواهم وطن خواهم وطن خواه اي فلك

من شدم تبعيد تا راحت بماند اين و آن

مي شوم تبعيد چون هستم به ضد انگليس

روزگارم تيره شد چون شام تار اي آسمان

دور ماندم از وصال روي يار اي آسمان

قريه سوزان مرا آمد حصار اي آسمان

كردمي از سفره خود بر كنار اي آسمان

بايدم انداختن از كار و بار اي آسمان

مي كنم فرياد فاش و آشكار اي آسمان

بيد را ميزن كه تا لرزد چنار اي آسمان

من از اين تبعيد دارم افتخار اي آسمان

سيمون بعد از جنگ جهاني دوم نيز در همدان ماند تا اينكه در سال 1330ش از ايران اخراج شد.

پس از شهريور 1320 تا مدتها شهر همدان صحنه تاخت وتاز نيروهاي متفقين بود. علاوه بر انگليسي ها، نيروي عظيمي از ارتش آمريكا در سه فرسنگي شمال همدان در محلي به اسم ده پياز براي خود قرارگاهي داير كرده بودند كه داراي چاه عميق و

ص: 213

بناهاي نظامي و فرودگاه و تأسيسات لازم براي استقرار يك لشكر بود. نمايندگان سه دولت شوروي، انگليس و آمريكا براي حفظ موازنه شب و روز مشغول فعاليت بودند.

استقرار نيروهاي مذكور در همدان براي مردم اين شهر زيانهاي بسياري به بار آورد. در اين مدت بازار همدان چندين بار دچار حريق شد و هستي عده اي از مردم در آتش بيداد سوخت. از سوي ديگر رفت و آمد سربازان هندي و اسراي لهستاني، كه بيشتر آنان را زنان تشكيل مي دادند، منشأ بيماري خطرناك تيفوس و موجب مرگ عده اي از اهالي شهر گرديد. كثرت نيروهاي بيگانه در همدان، شهر را به صورت يك بندر جنگي پرجنجال بين المللي درآورده بود و سر و صداي كاميونهاي حامل مهمات جنگي ارسالي از آمريكا به شوروي امنيت و آسايش را در تمام مدت جنگ از مردم همدان سلب كرده بود.

تأمين مواد غذايي مورد نياز ارتش اشغالگر يكصدهزار نفري و نيز گروه يكصدهزار نفري آوارگان جنگي لهستاني، كه از زندانهاي روسيه آزاد شده و به ايران اعزام شده بودند، از طريق واردات مواد غذايي غيرممكن بود؛ زيرا گذشته از مشكلات حمل و نقل و فقدان تعداد كافي كشتيهاي باري براي حمل خواروبار موردنياز از اقصي نقاط دنيا به ايران، مسئله اساسي همانا عدم دسترسي متفقين به مواد غذايي كافي براي صدور به ايران بود. به همين علت مقامات اشغالگر ارتشهاي تجاوزكار به سرعت، تمامي غلات قابل دسترس را با زور سرنيزه و يا با پرداخت حداقل بهاي ممكنه تصاحب كردند.

مقامات انگليسي از طريق كمپاني انگليسي «يونايتد» غلات قابل دسترس را تقريباً مفت خريداري كرده و در اهواز (مركز قواي انگلستان) انبار كردند.

كمبود مواد غذايي همراه با تورمي در حدود 1000 درصد كه بر اثر اتخاذ سياست پولي تحميلي قواي اشغالگر به وجود آمده بود، قدرت خريد مردم را به شدت كاهش داد و در نتيجه ميليونها نفر در سراسر كشور دچار گرسنگي شدند.

واضح است كه اقدامات انگليسي ها و وضعيت ناشي از ورود قواي بيگانه به ايران، در زندگي اجتماعي مردم همدان در آن هنگامه چه تأثيري دربر داشته و چه مشكلاتي را براي آنان به وجود آورده بود؛ از جمله مشكلات گراني و كميابي آذوقه كه حضور نيروهاي انگليسي در شهر به آن دامن مي زد. قيمت كليه كالاها علي الخصوص خواروبار به شدت افزايش يافت. كره يك من (سه كيلوگرم) 18 ريال به يكباره به كيلويي 24 تومان، قند و شكر كيلويي 16 ريال به كيلويي 18 تومان و گندم خرواري 65 تومان به

ص: 214

خرواري 700 تومان رسيده و بسيار ناياب شد. دولت نيز ناچار براي توزيع عادلانه برخي كالاها از جمله قند و شكر اقدام به چاپ كوپن و تعيين عامليني در شهر كرد كه همين امر براي برخي از عاملان توزيع كوپن قند و شكر محل درآمد سرشاري شد؛ به نحوي كه رئيس يكي از ادارات دولتي همدان در آن گيرودار عمارت مجللي از اين درآمدها ساخته بود كه مردم اسم آن را «قندآباد» نهاده بودند. به دليل عدم توزيع عادلانه قند و شكر مردم شهر همدان دست به شورش و غارت انبارهاي قند و شكر زدند.

البته قبل از اين شورش كميسيوني متشكل از رؤساي ادارات و اصناف مختلف در فرمانداري همدان تشكيل شد تا راجع به حل مشكل قند و شكر و اوضاع عمومي شهر مشورت و تصميمات مفيدي اتخاذ شود. اما شورش مردم نشان داد با وجود قواي خارجي و مصرف بي رويه آنان از خواروبار مردم شهر هر تصميم و اقدامي محكوم به شكست است.

در اين زمان گندم كه قوت غالب مردم ايران بود، به دليل خريد و انتقال آن توسط انگليسي ها كمياب شد؛ و قحطي مثل زمان جنگ جهاني اول باعث مرگ و مير بسياري از اهالي شهر گرديد. اگر كمك هاي انسان دوستانه برخي از اهالي نيكوكار شهر همچون حاج آقاتقي شريفي جولاني، آقاعبدالله تقوي و آقازاده كوثر كه در چند نقطه شهر مثل تپه مصلي، محله جولان و كبابيان روزانه آش و نان فراوان به طور رايگان توزيع مي كردند نبود، بي گمان جمعيت زيادي بر اثر گرسنگي جان خود را از دست مي دادند.

در اين هنگامه فلاكت بار كنسول انگليس و عوامل او در شهر به گراني گندم و ايجاد قحطي مصنوعي دامن مي زدند و اگر برخي نانواها به دستورهاي وي عمل نمي كردند و در صحنه دروغين و ساختگي ايجاد قحطي نان شركت نمي كردند، مانند فرهاد سركاني، رئيس صنف خباز همدان، تبعيد مي شدند. وي بعد از چند سال تبعيد در همان تبعيدگاه دارفاني را وداع گفت.

با شدت گرفتن قحطي در شهر و هيجان مردم، جلسه اي با حضور اصناف، بازرگانان و محترمين شهر در فرمانداري تشكيل شد. در اين مجلس فرماندار و مسئول اداره غله به حضار اطمينان دادند كه براي مصرف يك ساله مردم گندم در انبارها موجود است و حمل گندم به ديگر شهرها تأثيري بر اين موضوع ندارد. با تمام اين وعده و وعيدها مردم گرسنه شهر در 28 آبان 1320 دست به يك شورش عمومي عليه

ص: 215

نيروهاي انگليسي زدند؛ زيرا آنان حمل گندم از سوي قواي انگليس را علت كميابي مي دانستند. مردم در اين تظاهرات در و پنجره بانك شاهنشاهي و ادارات دولتي را با چوب و سنگ خرد كردند. دامنه شورش زماني گسترش يافت كه كليه كسبه شهر با تعطيلي مغازه ها و دكاكين با مردم معترض همراه شدند. مردم كه به سوي اداره غله در حركت بودند در مسير حركت خود به چندين كاميون از سربازان انگليسي برخورد كرده با سنگ به آنها حمله كردند. اصابت يك سنگ به راننده يكي از اين كاميون ها باعث واژگون شدن آن گرديد و درگيري مردم با سربازان انگليسي شدت يافت. سربازان انگليسي به سوي مردم بي پناه آتش گشوده و چهار تن از آنان را به قتل رساندند. در اسناد تعداد واقعي كشته شدگان ذكر نشده، اما درگيري زماني خاتمه يافت كه رئيس شهرباني شخصاً در محل حاضر و مانع تيراندازي سربازان انگليسي شد و مردم را نيز متفرق نمود. تظاهركنندگان در تمام مدت تظاهرات خود خواهان پايان دادن به حمل گندم از همدان بودند. در اين مدت كليه راسته ها و بازار تعطيل و روز بعد نيز اين اعتصاب ادامه داشت. تنها بعد از ملاقات و مذاكره فرماندار با نمايندگان اصناف مختلف، به اين تعطيلي پايان داده شد.

پس از پايان شورش، كنسول انگليس در شهر خواهان معرفي و تعقيب و مجازات عاملين اين حادثه از دولت ايران شد و اعلام كرد خودشان اجازه دارند كساني را كه عليه ارتش انگليس تحريك يا اقدامي كنند، مجازات نمايند. جالب تر اينكه كنسول انگليس از فرمانداري همدان تقاضا نمود كه اعلاميه اي مبني بر اينكه انگليسي ها گندم و خواربار حمل نمي كنند در شهر منتشر شود. از همه خفت بارتر اينكه فرماندار همدان قيام كنندگان را مردم ولگرد، فقير و گدا معرفي نمود. غافل از اينكه آنها نيز جزو مردم شهر بودند كه بر اثر سياستهاي غلط دولت و فشارهاي قواي بيگانه به اين روز و فلاكت گرفتار شده بودند.

در پي تلاش كنسول انگليس و فرمانداري همدان، غلامحسين شريفي، محمدعلي شريفي، علي اصغر احسان لو، حسين حاج عزيز و محمدعلي نجيب، كه همگي از افراد درستكار، شريف و نيكوكار همدان بودند به عنوان عاملان شورش دستگير و در همدان زنداني شده و پس از چندي به زندان اراك منتقل شدند.

وزارت كشور نيز اقدام به اعزام يك بازرس به همدان نمود. بازرس مذكور پس از

ص: 216

يك ماه توقف در همدان علت شورش را تلاش خبازان براي استفاده بيشتر عنوان كرد كه بالا بودن هزينه خبازي را بهانه قرار داده تا بهاي گندم را به نسبت قيمت نان كمتر بپردازند. در گزارش مذكور فرهاد سركاني، رئيس صنف خبازان، عامل شورش معرفي و چنانكه گذشت تبعيد گرديد. در گزارش بازرس وزارت كشور در مورد شورش هيچ اسمي از افرادي كه قبلاً به اين بهانه دستگير شده بودند (غلامحسين شريفي و ...)، نيامده است. بدين ترتيب معلوم مي گردد دستگيري آنان هيچ ربطي به گراني و قحطي و شورش نداشته، بلكه تنها گناه آنان بيگانه ستيزي بوده است و بس.

از ديگر مشكلات حضور اين ميهمانان ناخوانده سلب امنيت و آسايش اوليه از مردم بود. در 26 آبان 1320 يك گروه سيزده نفري از افسران و دژبان انگليسي به مهمانخانه روشن، رفته و پس از كتك كاري مستخدم آنجا و مصرف مواد غذايي و مقدار زيادي نوشيدني الكلي و مست شدن، شيشه هاي ميهمانخانه را شكسته و مستانه از آنجا خارج مي شوند. جالب اينكه به جاي توبيخ و تنبيه افسران مذكور، صاحب مهمانخانه براي مدت سه سال به عراق تبعيد مي شود.

بديهي است مواردي از اين نوع در همدان كوچك آن روز كه اخبار به سرعت در همه شهر دهان به دهان مي گشته چه ذهنيتي مي توانسته درباره نيروهاي خارجي در مردم شهر ايجاد كند و همين حوادث باعث انزجار و نفرت شديد مردم شد، به طوري كه آنان براي انتقام گيري و به راه انداختن شورش لحظه شماري مي كردند.

مشكل ديگر مردم در اين روزگار محنت بار، كمبود وسايل نقليه بود. نيروهاي انگليسي و آمريكايي تمام وسايل نقليه شهر را در اختيار گرفته بودند. علاوه بر اين، تردد بيش از حد اتومبيلها و كاميون هاي جنگي باعث شده بود افراد زيادي جان خود را بر اثر بي احتياطي رانندگان از دست بدهند.

حجم انبوه اين رفت و آمدها در اسناد و گزارش هاي شهرباني به خوبي منعكس شده است: «در ساعت 18:30 روز 23 (مهر 1324) ماه جاري تقريباً دويست سرباز انگليسي با هشتاد دستگاه اتومبيل و اثاثيه از تهران به قزوين و به سمت همدان حركت نمودند» در مورد ديگر آمده: «ساعت 13 (مهر 1324) 23 دستگاه اتومبيل و دو دستگاه موتورسيكلت انگليسي با قريب چهل تن سرباز انگليسي از خط تهران وارد (قزوين) و به خط همدان عزيمت نمودند»

ص: 217

براي نمونه كاميون هاي آمريكايي در روستاي زمان آباد طفل هفت ساله اي به نام يحيي فرزند احمد را زير گرفته و به قتل رساندند؛ يا در روستاي اميرآباد، باقر فرزند غلامحسين بر اثر برخورد كاميون هاي آمريكايي به شدت مجروح شد. شكايت والدين افراد مقتول و مجروح معمولاً هميشه بي نتيجه مي ماند؛ به اين دليل كه شكايات مذكور پس از ارائه به شهرباني و ژاندارمري به كميسيون دعاوي خارجي مقيم همدان ارسال مي گرديد كه فقط باعث سردرگمي و سرخوردگي شاكيان مي شد. انگليسي ها براي رسيدگي به اين گونه حوادث و پرداخت خون بها و غرامت افراد مقتول اداره اي به نام «اداره غرامات و خسارات نيروهاي بريتانيا» در كرمانشاه تأسيس كرده بودند. اما گرفتن غرامت ملزم به داشتن پارتي و افراد سرشناس بود، چرا كه پرداخت غرامت به ورثه مقتول در حضور فرماندار و با امضاء وي در اداره مذكور امكان پذير بود؛ در حاليكه ميزان غرامت مشخص نبود.

علاوه بر خسارت جاني كه از برخورد اتومبيل هاي متفقين نصيب مردم مي شد، تيراندازي عمدي و سهوي سربازان آنان نيز باعث مرگ افراد مي گرديد. بر اثر همين تيراندازي ها پسر يازده ساله اي به نام ابراهيم فرزند علي اكبر به قتل رسيد. پدر و مادر مقتول از عرايض متعددي كه به مراجع قانوني همدان تسليم كرده بودند، هيچ جوابي نگرفته و به ناچار از رئيس الوزرا و وزير كشور تقاضاي دادخواهي نمودند كه اين دادخواهي هم ره به جايي نبرد و در نهايت والدين مقتول به خاطر از دست دادن پسرشان دچار جنون شدند.

يكي ديگر از اقدامات نيروهاي متفقين در همدان، تفتيش اسناد و مدارك ادارات دولتي و استفاده از امكانات اين ادارات بود. معزالدين مهدوي، رئيس وقت فرهنگ در اين باره مي نويسد كه هر روز عده اي آمريكايي و انگليسي و روسي (شوروي ها) براي ديدن مدارس و مؤسسات فرهنگي به اداره فرهنگ مراجعه مي كردند. يك دسته سالن دبيرستان را براي سخنراني مي خواستند، دسته ديگر آمار محصلين و معلمين را درخواست مي كردند و جمعي اسامي آلمانوفيل هاي فرهنگ را مطالبه مي كردند. هنگام مراجعه نيروهاي مذكور مسئول هيچ اداره اي قدرت نافرماني و سرپيچي نداشت. چه در غير اين صورت با توبيخ و تبعيد و از دست دادن شغلش مواجه مي شد. هنگامي كه يكي از نيروهاي متفقين براي كاري به اداره فرهنگ مراجعه و مورد بي توجهي مهدوي،

ص: 218

رئيس وقت فرهنگ قرار مي گيرد، به فرماندار وقت همدان فخرالممالك اردلان، شكايت مي كند كه در نتيجه فرماندار مذكور، معزالدين مهدوي را مورد مؤاخذه قرار مي دهد.

نيروهاي انگليسي تا اواخر سال 1324شمسي در همدان و اطراف آن حضور داشتند.

پانوشت ها

كارشناس ارشد تاريخ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، پژوهشكده تاريخ.

. 1. فريدالملك قراگوزلو، محمدعلي، خاطرات فريد، به كوشش مسعود فريد، زوار، تهران، 1354 ش، ص 441

.193- 1325 ق ، ج 1، صص 194 - 2. مجموعه اسناد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، 1340

.290-631/ 3. سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 723

.267- 4. اذكايي، پرويز، قراگوزلوهاي همدان (بخش سوم)، مجله آينده، صص 268

. 5. فريدالملك قراگوزلو، محمدعلي، همان، ص 447

. 6. عاقلي، باقر، روزشمار تاريخ ايران، ج 2، گفتار، تهران، 1369 ش، ص 81

. 7. مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، آرشيو، اسناد استعمار انگليس، سند شماره 13

. 8. همان جا، سند شماره 14

. 1914 ، چاپخانه مجلس، تهران، 1317 ش، ص 389 - 9. نخجواني، محمد، تاريخ نظامي جنگ بين الملل اول، 1918

1917 (يادداشت هاي دنسترو يل)، ترجمه حسين - 10 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز ، 1918

. انصاري، كتابخانه منوچهري، تهران، چاپ دوم، 2537 ، ص 70

. 1918 ، ص 85 - 11 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز، 1917

. 12 . همان، ص 86

. 13 . همان، ص 87

. 14 . همان، ص 132

. 15 . همان، ص 113

. 16 . فريدالملك قراگوزلو، محمدعلي، خاطرات فريد، ص 447

. 1917 ، ص 164 - 17 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز 1918

. 18 . مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، آرشيو، اسناد استعمار انگليس، سند شماره 11

. 1917 ، ص 88 - 19 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز 1918

. 6 (فروردين تا شهريور 1371 )، ص 77 - 20 . ر. ك: اذكايي، پرويز، فريدالدوله گلگون، آينده، س 18 ، ش 1

.1379/8/ 21 . مصاحبه با علي اقبالي، همدان، 23

.254- 1917 ، صص 267 - 22 . ر.ك: دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز 1918

. 3 جمادي الاول 1336 ، ص 9 ، 23 . كاوه، س 3، ش 25

.1379/8/ 24 . مصاحبه با علي اقبالي، همدان، 23

. 25 . اسناد جنگ جهاني اول در ايران، ص 250

26 . ويليام جي، اولسون، روابط ايران و انگليس در جنگ جهاني اول، ترجمه حسن زنگنه، شيرازه، تهران، 1380

. ش، ص 354

. 1917 ، ص 86 - 27 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز 1918

. 28 . اسناد جنگ جهاني اول در ايران، ص 246

.1379/8/ 29 . مصاحبه با علي اقبالي، همدان، 23

. 1917 ، ص 16 - 30 . دنسترويل، امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز 1918

. 9 محرم 1337 ، ص 16 ، 31 . كاوه، س 3، ش 31 و 32

ص: 219

32 . ر.ك: اسناد نقض بي طرفي ايران در شهريور 1320 (سياست خارجي در آستانه اشغال )، به كوشش محمد

تركمان، تهران، انتشارات كوير، 1370 ش.

33 . خامه اي، انور، سالهاي پرآشوب، بخش دوم (شهريور 1320 اشغال ايران و سقوط رضاشاه )، فرزان، تهران،

. 1378 ش، ص 54

34 . مهدوي، معزالدين : اوضاع اجتماعي نيم قرن اخير (داستانهايي از 50 سال )، تهران ، چاپخانه وحيد، 1348 ش،

. ص 140

. 35 . تبرائيان، صفاءالدين: ايران در اشغال متفقين، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1371 ش، ص 178

. 36 . مهدوي، معزالدين: همان، ص 141

37 . همان جا.

. 38 . تبرائيان، صفاءالدين: همان، ص 178

39 . استوارت، ريچارد : در آخرين روزهاي رضا شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران،

. انتشارات معين، 1370 ش، ص 290

. 40 . همان، ص 309

41 . حكيم عاليقدر، عالم توانا و عارف زنده دل حاج ميرزاعلي نقي كوثر همداني معروف به (جنت عليشاه ) در سال

1296 هجري قمري در كهن شهر و دارالطب همدان در خانداني مزين به طب و طبابت و حكمت و عرفان

متولد شد و در محضر پدر آگاه و دانشم ند خود ملامحمدرضا كوثر عليشاه طب و فلسفه را فراگرفت . سپس

براي تحصيل ديگر علوم متداول زمان به مراكز علمي و تحقيقي ساير شهرهاي ايران سفر كرد و از محضر

بزرگان اين مراكز علمي و تحقيقي بهره مند گشت و بعد از سال ها تحصيل و رياضت سرانجام به ديار كهن

همدان بازگشت . او در كنار تدريس علوم طب و عرفان و فلسفه به مداواي بيماران نيز پرداخت و از نفس

مسيحايي او هر روز ده ها مريض صحت و سلامت خود را باز مي يافتند. آوازه شهرت او از مرز همدان گذشت

به گونه اي كه از ساير نقاط ايران نيز بيماران بي شماري نزد او مي آمدند و او در درم ان آنها كوشا بود و اغلب

آنان نيز در هيأت شفاي دردشان اين ديار را ترك مي كردند. همچنين در طول دوران تدريس طب و طبابت او

ده ها شاگرد برجسته و حكيم حاذق به جامعه تحويل گرديد كه آنها نيز بعد از خود حكيم از شهرتي بزرگ

برخوردار شدند . هنوز بزرگان اين ديار كهن از مهر و محبت و مراتب استادي اين حكيم بزرگ حكايت ها

دارند و نام او زنده و جاويد است . اين حكيم فرزانه و عارف سوخته دل الوندكوه پس از سال ها خدمت به

مردم سرانجام در همدان بدرود حيات گفت و در همين شهر به خاك سپرده مي شود. تأليفات اين حكيم آگاه

عارف عبارت است از:

1. آيات الائمه

2. نصيحت نامه

3. ديوان اشعار شامل مثنوي (ذوق و شوق)

و جز اينها كه در كتابخانه حضرت آيت الله آخوند معصومي همداني موجود است (كتابخانه بزرگ و عظيم غرب).

در يادداشت حكيم عاليقدر سيدحسن مدني متخلص به صفاءالحق همداني، كه خود از محضر پرفيض اين

حكيم آگاه بهره مند شده بود درباره شيوه تدريس حكيم حاج ميرزاعلي نقي كوثر چنين آمده است:

راستي چه شد كه آن عده طبيب مسلمان از ميان رفتند يا معالجات سهل ايراني از بين رفت؟ در يك چند سال »

و يا غيره در اين شهر همد ان نبود . چون مرحوم حاج ميرزاعلي نقي كوثر با آن « طبيب يهود » قبل مطلقاً اسمي از

همه فضل و كمال و جاه و جلال و كسوت ملائي طبابت مي كرد و نيز از تدريس و تعليم علم طبابت براي

ر . ك، فيضي، عباس، حكيمان روحاني همدان، مؤسسه فرهنگي حقوقي .« (پيروان) اديان ديگر مضايقه نداشت

. سينا و مركز تحقيقات اخلاق و حقوق پزشكي، تهران، 1388 ش، ص 156

.81- 42 . كامران، كامران ميرزا: ايران در جنگ جهاني دوم، تهران، بي نا، 1354 ش، صص 82

. 43 . همان، ص 87

. 44 . روزنامه نداي اكباتان، سال سوم، شماره اول، دوشنبه 18 فروردين 1331 ش، صص 1 و 2

ص: 220

46 . همان، ص 86

47 . الهي، همايون : اهميت استراتژيكي ايران در جنگ جهاني دوم، نشر دانشگاهي، تهران، چاپ سوم، 1369 ش،

. ص 206

. 48 . همان، ص 90

.22/33/1- 49 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

.10/148/1- 50 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 290

. 51 . كامران، كامران ميرزا، ص 90

. 52 . همان، ص 86

.23/33/12- 53 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

54 . همانجا.

.23/33/14- 55 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/13- 56 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/10- 57 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/22- 58 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/14- 59 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/7- 60 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.5/504/4- 61 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/33/25- 62 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/32/6- 23 و 293 /32/9- 63 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

64 . گزارش هاي محرمانه شهرباني ( 1326 1324 شمسي )، ج 1، به كوشش مجيد تفرشي و محمود طاهر

. احمدي، شقايق، تهران، 1371 ش، ص 91

. 65 . همان، ص 76

.23/32/4- 23 و 293 /32/17- 66 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/32/14- 67 . سازمان اسناد، آرشيو، سند شماره 293

.23/32/13- 68 . سازمان اسناد و كتابخانه ملي، آرشيو، سند شماره 293

. 69 . مهدوي، معزالدين، همان، ص 149

. 70 . همان، ص 1

استعمار انگليس و جدايي بحرين از ايران

ص: 221

ابوذر خسروي*

دكتر علي اكبر عليمرداني**

درآمد

در رقابت پرتغال، هلند و انگليس بر سر تجارت خليج فارس، در نهايت انگليس پيروز ميدان بود. از آن پس انگليسي ها براي پيشبرد اهداف تجاري خود ناچار به ورود به مسائل سياسي شدند. از اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم ميلادي بنادر و جزاير خليج فارس و درياي عمان مورد توجه جدّي دولت انگليس قرار گرفت.

ضعف مفرط دولت ايران و نداشتن ناوگان دريايي مجهز، موجب شد حاكميت و نفوذ دوهزار ساله ايران بر نواحي مختلف خليج فارس و درياي عمان به پائين ترين حد خود برسد؛ و انگليس با اغتنام فرصت، به تدريج با اقداماتي روند ايران زدايي را از هر جاي خليج فارس كه مي توانست، آغاز كرد.

روند ايران زدايي انگليس در بحرين

سياست ايران زدايي انگليس را بايد در راستاي استعمار نو و تسلط سياسي بر مشرق زمين براي پيشبرد اهداف تجاري بررسي نمود. در مشرق زمين و به ويژه در حوضه خليج فارس، ايران نسبت به ساير كشورهاي اين حوضه كشور قدرتمندي بود. بر همين اساس، تضعيف حاكميت تاريخي ايران در خليج فارس يكي از اصول سياست منطقه اي انگليسي ها بود.

ص: 222

شروع دخالت علني انگلستان در بحرين به سال 1814م برمي گردد. در اين سال كاپيتان بروس از جانب كمپاني هند شرقي با شيخ عبدالله بن احمد آل خليفه به توافق رسيد كه در ازاي ياري او در مقابل ايران، شيخ كليه خواسته هاي انگلستان را به مورد اجرا گذارد. اين نقطه آغازين توافق هاي بعدي بود. در 22 دسامبر 1880 بين كلنل بروس، نماينده سياسي انگليس در خليج فارس و شيخ عيسي حاكم بحرين معاهده اي منعقد شد كه در جريان آن چنين آمده است:

اينجانب عيسي بن خليفه، شيخ بحرين بدين وسيله از طرف خود و اخلافم به حكومت بريتانيا تعهد مي نمايم كه از وارد شدن در مذاكره يا دخول در تعهدي با هر دولت يا حكومتي به جز بريتانيا بدون موافقت بريتانيا امتناع كنم و از اجازه تأسيس نمايندگي سياسي يا كنسولي به ديگر حكومت ها به جز بريتانيا و يا ائتلاف در مسائل نظامي در قلمرو خود امتناع نمايم مگر با اجازه دولت بريتانيا.

انگليسي ها كم رنگ كردن نفوذ ايران در بحرين را همزمان با ضعف حكومت قاجاريه شروع كردند و در دوره رضاشاه اقدامات تكميلي در اين زمينه را به انجام رساندند. از جمله اقداماتي كه در اين دوره انجام شد تشكيل حكومت عربي در خليج فارس و اعطاي نشان به شيخ دوبي و حل اختلاف بين شيوخ ساحل جنوبي خليج فارس است.

در خصوص تلاش انگليسي ها براي تجزيه بحرين از ايران و ديگر فعاليت هاي آنان در اين جزيره احمد فرامرزي در نامه مورخ 29/11/1312 به دولت ايران چنين گزارش مي دهد: «انگليسي ها براي بي اثر ساختن ادعاي ايران نسبت به بحرين، درصدد تشكيل كابينه و هيأت وزرايي به نحو حكومت هاي قانوني هستند...»

انگليسي ها در بحرين روز به روز حلقه را بر ايرانيان تنگ تر و مداخلات خود را بيشتر مي كنند. تا جايي كه از تدريس زبان فارسي در مدارس بحرين جلوگيري كردند:

نظميه بندرلنگه راپورت مي دهد مستشار انگليس در بحرين قدغن كرده كه در مدارس بحرين تعليمات زبان فارسي منع شود و براي شاگردان مدارس رسمي دستور داده است لباس مخصوص تهيه كنند. اوليا و اطفال از اين قسمت عصباني شده و مدارس را تعطيل نموده اند.

اختصاص بودجه از طرف دولت انگليس براي ايجاد مراكز نظامي و تأسيسات دفاعي و رصدخانه در جزاير بحرين براي كنترل تردد كشتي ها در خليج فارس از ديگر

ص: 223

اقدامات استعماري انگليسي ها در بحرين بود: «آن گونه كه ملاحظه مي شود تدابير جنگي و نظامي انگليسي ها روز به روز در خليج فارس و به ويژه جزيره بحرين گسترش پيدا مي كند.» اين اقدامات انگليس، عملاً نقض حاكميت ايران در بحرين بود.

ايجاد فشار رواني و محدوديت براي ايرانيان ساكن بحرين و مسافران بحريني از جانب عمال انگليس بارها از جانب حكام ايران گوشزد اولياي دولت ايران شده است. «انگليسي ها از ويزا نمودن تذكره خودداري مي كنند و ادعاي مالكيت بحرين را دارند.» در گزارش ديگري كه رئيس نظميه به دفتر مخصوص شاهنشاهي ارسال مي دارد، اظهار شده كه كنسولگري انگليس در بوشهر براي ورود مسافرين بحريني به ايران شرايط خاصي را در نظر گرفته است. «... به طوري كه نظميه محمره راپرت مي دهد به قرار اطلاع حاصله از طرف ژنرال قونسولگري انگليس مقيم بوشهر تعليماتي به كمپاني مس پرس (جهازراني) داده شده كه مسافرين بحريني را كه با جواز علم و خبر عازم مي باشند قبول ننمايند. مگر اشخاصي كه داراي تذكره رسمي بوده و آن را يك نفر از قنسولهاي انگليس ويزا نموده باشد... .»

گزارش ديگري حاكيست:

از جمله تغييراتي كه به تازگي از طرف انگليسي ها در امور بحرين داده شده اين است كه تمبر پست انگليس با سورشارژ مخصوص بحرين استعمال و رايج نموده اند. مطابق دستور وزارت جليله پست و تلگراف پست خانه هاي ايران خليج [فارس] پاكات و اوراق داراي تمبر مزبور را مثل اوراق بي تمبر محسوب و جريمه مقرر را دريافت مي دارند.

مأمورين سياسي انگليس در بحرين درصددند شيخ بحرين را به عنوان شيخ الشيوخ خليج فارس معرفي كنند و در اين خصوص مذاكراتي را با شيخ كويت شروع مي كنند:

غرض از ملاقات آنها حكم روابط فيمابين بوده و چون مي گويند شيخ بحرين را مي خواهند شيخ الشيوخ مملكت خليج[فارس] نمايند براي انجام اين مقصود موافقت شيخ كويت به وسيله مأمورين سياسي انگليس از لوازم اوليه بوده است.

همچنين حاكم ايالت فارس تلاش انگليسي ها به منظور يكپارچه كردن شيخ نشين هاي خليج فارس (عمان، كويت و...) با محوريت بحرين را خاطرنشان مي سازد.

نفت بحرين يكي ديگر از انگيزه هاي انگليسي ها در جدا كردن بحرين از ايران بود. از آن پس شركت هاي آمريكايي نيز چشم طمع به نفت بحرين داشتند. به طوري كه اين

ص: 224

موضوع در روزنامه هاي چاپ انگليس و فرانسه مدت ها در صدر اخبار قرار داشت. يكي از تلگراف هايي كه از سفارت ايران در لندن راجع به مطالب مندرج در روزنامه تايمز چاپ لندن در مورد عدم به رسميت شناختن واگذاري امتياز نفت بحرين به آمريكايي ها از سوي انگليسي ها ارسال شده است اين گونه است:

امتياز نفت بحرين كه تحت حمايت انگليس است دولت ايران را وادار نموده ادعاي مالكيت خود به اين جزيره را تجديد نمايد. به دولت انگليس اعتراضاتي شده و يك مراسله از آمريكا به تهران ارسال شده مشعر بر اينكه دولت ايران از شناختن امتيازاتي كه بدون اجازه او بوده امتناع دارد.

موضوع نفت بحرين نيز از مهم ترين دلايل توجه انگليس به اين بخش از خاك ايران بوده است و نشريات خارجي نيز به اين جريان واقف بوده اند. نمونه اي از اين وقوف را مي توان در نشريه كمانتر چاپ پاريس مشاهده كرد كه در آن به تفصيل در خصوص «اختلافات ايران و انگليس در مورد بحرين و احتمال سفر رضاشاه» سخن به ميان آورده است.

دفتر مخصوص شاهنشاهي در مورد اقدامات جامعه ملل در اعتراض دولت ايران به اقدام انگليسي ها براي واگذاري نفت بحرين به آمريكايي ها از وزارت خارجه جواب مي خواهد و وزير خارجه چنين جواب مي دهد: «ايران اعتراض خود در خصوص اقدامات كمپاني نفت انگليس در بحرين را به اطلاع دول عضو جامعه ملل مي رساند و نفوذ انگليس در جامعه ملل مانع از پي گيري اين امر مي شود.» «نفت جزيره بحرين واقع در خليج فارس موضوع مناقشات سختي بين انگليس و ايران گرديده است. به طوري كه همه مي دانند سلطان جزيره مزبور كه تحت الحمايه انگليس است اخيراً امتياز نفتي به استاندارداويل داده است. در صورتي كه شاه ايران حاكميت خود را بر بحرين اكيداً تقاضا و اشعار داشته است كه امتياز مزبور داراي اعتبار نمي باشد و جامعه ملل نخواسته در اين باب اظهار رأي نمايد.»

انگليسي ها از هيچ تلاشي براي جدايي بحرين از ايران فروگذار نكردند. وزيرمختار انگليس در حجاز به نمايندگي امارت بحرين قراردادي در خصوص ترانزيت و مبادلات تجاري بحرين و عربستان سعودي با دولت حجاز ترتيب داد كه عملاً گستاخي اين كشور را در مسائل داخلي ايران نشان مي دهد. در همين زمان مكاتبه اي بين وزارت خارجه با

ص: 225

دفتر مخصوص شاهنشاهي صورت گرفت كه در خصوص استعلام نظر رضاشاه در مورد انتشار يادداشت اعتراضيه وزارت خارجه به سفارت انگليس است. «وزيرمختار انگليس در حجاز به نمايندگي امارت بحرين راجع به ترانزيت و مبادلات تجارتي مملكت سعوديه و بحرين قراردادي با دولت حجاز منعقد نموده بود. نظر به اينكه دولت شاهنشاهي اقدام مزبور را مخالف حقوق خود در بحرين مي دانست بر حسب امر ملوكانه يادداشت اعتراض آميزي به سفارت انگليس در تهران نوشت و سواد آن را هم به دارالانشاء جامعه ملل ارسال كرد تا مراتب را به دول عضو جامعه اطلاع دهند.» همچنين تيپ مختلط مستقل فارس نامه اي به رياست كل قشون مي نويسد و اظهار مي دارد:

پس از ورود جهازات و سقوط طياره در بحرين كنسول انگليسي از بوشهر به بحرين آمده است. نطق مفصلي راجع به اقتصاد اروپا خصوصاً از دولت انگليسي ايراد نموده است و اعانه از اهالي بحرين براي بازماندگان طياره چي خواسته است.

اعمال و رفتارهاي غيرقانوني انگليسي ها به دليل لاقيدي و عدم بصيرت سياسي اولياي وقت ايران خاصه نسبت به اهميت، موقع و وضع جزاير بحرين و منطقه خليج فارس بوده است. با آن كه مأموران ايراني مقيم خليج فارس و كارگزاران و حكام بنادر و سواحل، مداخلات انگليس ها در امور ايران را بارها گوشزد اولياي دولت مركزي ايران ساخته بودند، معهذا توجه جدي به اين مسئله حياتي و اساسي نشد. به هر حال آنچه از اين تسامح و سكوت براي دولت ايران حاصل شد اين بود كه امكان دفاع مؤثر از حقوق و مالكيت ايران بر بحرين از ميان رفت و تنها حق اعتراضي باقي ماند.

ردّ حاكميت ايران بر بحرين توسط انگلستان

در اواخر سده 19م كه تسلط انگلستان بر منطقه تا حدود زيادي كامل گرديده بود آن كشور استعماري دلايلي را در رد حاكميت ايران بر بحرين ارائه مي نمود، كه مهمترين آنها عبارتند از:

1. بحرين از نقطه نظر جغرافيايي با ايران فاصله زيادي دارد و به واسطه دريا از ايران جدا شده است و به سواحل عمان نزديكتر است.

2. شيوخ منطقه و به خصوص شيخ بحرين، فرمانرواي مستقلي مي باشند.

3. ساكنين آن ديار به زبان عربي تكلم مي كنند و ايراني نژاد نيستند.

ص: 226

4. دخالت دولت انگليس در بعضي تعهدات و قراردادها با شيوخ و حكام بحرين و عدم انعقاد آن قراردادها با دولت مركزي ايران دال بر آن است كه اين شيوخ وابسته به دولت مركزي ايران نبوده اند و تمام اين قراردادها مبني بر اين فرض بوده است كه ادعايي داير بر حق حاكميت چه از طرف دولت شاهنشاهي (ايران) و چه از طرف عثماني امكان ندارد از طرف دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان تصديق شود.

5. در سال 1822م/1237ه ق در زمان فتحعلي شاه قراردادي ميان كاپيتان ويليام بروس، كميسر مخصوص دولت انگليس در خليج فارس و شاهزاده حاكم فارس، حسينعلي ميرزا فرمانفرما منعقد شده كه در آن حق حاكميت ايران بر بحرين شناسايي شده است. بنا به اظهار وزير امور خارجه انگليس اين قرارداد به علت آن كه بدون اجازه لازمه منعقد شده فوراً در همان موقع از شناختن آن ابا شده است و بنابراين عدم تصويب آن از جانب دولت انگليس دال بر رد حاكميت ايران بر بحرين است. استين چمبرلين در يادداشت خود در تاريخ 28 دي 1307ه ش/ 1928م به سفارت ايران در لندن در اين خصوص مي گويد:

اين قرارداد در همان وقت از طرف نمايندگان صالح دولت انگليس به عنوان اين كه بدون اختيارات بسته شده تصديق نگرديد و اعليحضرت فتحعلي شاه نيز از شناختن شرايط آن ابا نمود و از اينكه شاهزاده شيراز بدون اطلاع و دستور او داخل تعهداتي با دولت انگليس شده تنفر خود را اظهار داشت. به اين ترتيب بنا بر حقوق و عادات بين المللي اين قرارداد را نمي توان قابل اجرا دانست.

6. انگلستان اعلام كرد در قسمتي از سده هفدهم و چند سال آخر سده هجدهم بحرين از طرف قشون ايران با پيروان بعضي رؤساي سواحل خليج فارس تسخير شده و تحت تصرف درآمده بود؛ ولي به نظر مي آيد كه در سال 1783م يا در آن حدود، در نتيجه استيلاي قبايل عرب، دولت ايران مالكيت جزاير را از دست داده و از آن به بعد هيچ وقت جزاير در تحت نظارت مؤثر ايران درنيامده است. بنابراين چون ايران حقوق مالكيت از 1783م به اين طرف اعمال ننموده بحرين در مالكيت آن كشور نخواهد بود.

بررسي دلايل انگليس

در مورد اول، فاصله جغرافيايي يك قطعه از خاك يك كشور نسبت به مركز آن

ص: 227

هيچ گاه نمي تواند دليل بر رد حاكميت مركز بر آن باشد. چرا كه بسياري از بخش هاي كشورهاي مختلف با حكومت مركزي فاصله زيادي داشته وادارند؛ ولي همواره عرف بين المللي رد الحاق آنها به مركز را نپذيرفته است. بحث فاصله جغرافيايي وقتي وارد است كه دولتي الحاق يك قطعه از خاك جديد به مملكت خويش را ادعا كند؛ ولي تجزيه قسمتي از خاك يك كشور كه از ديرباز بخشي از آن بوده است، در عرف بين الملل پذيرفته شده نيست. در عين حال اين موضوع را بايد به خود انگلستان متذكر شد كه در فاصله چند هزار مايلي سرزمين خود، مناطق ديگر را به خود ملحق نموده بود. نصب پرچم آن كشور در مناطق مختلف خليج فارس به خصوص بحرين در فواصل مختلف تاريخي گوياي اين حقيقت است كه آن مناطق را به خود الحاق ساخته است.

در مورد دوم، به موجب اين نظريه، دولت انگلستان معتقد است بحرين يك كشور مستقل عربي است كه روابط و پيمان هاي خاصي با انگلستان دارد. اين مناسبات خاص مربوط است به پيمان هاي رسمي منعقده در سال هاي 1820، 1847، 1856 و 1861 و موافقت نامه هاي سال هاي 1880 و 1892 كه منحصراً بين دولت انگلستان و حاكم بحرين انعقاد يافته است.

اگر به تاريخ اين منطقه و به خصوص بحرين توجه كنيم، درمي يابيم كه حكام بحرين همچون رؤساي قبايل و حكام محلي در ساير مناطق ايران همواره مطيع و منقاد حكومت مركزي بوده اند و غير از بعضي مقاطع تاريخي كه اين جزيره توسط بيگانگان اشغال مي شد (نظير تسلط پرتغالي ها از 1507 تا 1622م) و يا بعضي حكام به دلايلي از اطاعت دولت مركزي سرپيچي مي كردند، در بيشتر مقاطع تاريخي وفاداري خود را به دولت مركزي ايران اعلام و با پرداخت ماليات به خزانه مركزي و گرفتن دستورالعمل از مركز انقياد كامل خود را به ايران ابراز داشته اند و اصولاً جزايري به سان بحرين هيچ گاه به عنوان يك دولت مستقل هويت تاريخي نداشته اند. بنابراين محلي كه از خود هويت تاريخي مستقلي نداشته و در نتيجه دولت مستقلي شناخته نمي شده است، چگونه مي تواند حاكم مستقل و آزاد داشته باشد؟

در رابطه با مورد سوم، با بررسي و ارزيابي ساختار قومي نظام هاي سياسي در طول تاريخ و به خصوص كشور ايران، پي به بي اساس بودن اين ادعا مي بريم. اگر گفته شود چون ساكنين بحرين اكثراً به زبان عربي تكلم مي كنند و از حيث نژاد، ارتباطي با مركز

ص: 228

ايران كه به زبان فارسي صحبت مي كنند، ندارند، بنابراين بايد نتيجه گرفت در ساير مناطق ايران كه اقوام مختلفي از قبيل لر، عرب، كرد، بلوچ و... زندگي مي كنند، اين مناطق نيز با پذيرش اين قول نبايد به ايران مربوط باشند، در صورتي كه چنين نيست. از طرفي مگر نمي شود كه اقوام و حتي نژادهاي مختلف در كنار يكديگر يك حوزه تمدني واحد ايجاد نمايند؟

در رابطه با مورد چهارم تذكر اين نكته مهم است كه انعقاد قرارداد با حكام محلي متمرد، حقي براي كشور طرف قرارداد ايجاد نمي كند و اگر دولت بريتانيا تحت شرايطي مساعد با دادن امتيازات به حكام محلي قلوب آنان را به دست آورده و به آنها وعده استقلال داده است دلالت بر اين مدعا ندارد كه ايشان از قبل مستقل بوده و هيچ گونه وابستگي و ارتباط با دولت مركزي ايران نداشته اند بلكه اين يك حركت مزورانه اي بوده است كه انگليسي ها در زمان ضعف دولت مركزي و هرج و مرج ناشي از مشكلات داخلي و يا خارجي به آن دست يازيده اند.

دكتر علي قلي اردلان در رابطه با مسئله تحت الحمايگي مي گويد:

حقوق بين المللي وضع تحت الحمايگي را وقتي قانوني مي شمارد كه اولاً مقام حمايت كننده و مقام حمايت شونده هر دو دولت به معني حقوقي آن باشند؛ زيرا دولت ها هستند كه از لحاظ حقوق بين المللي «موضوعيت» دارند و ثانياً دولتي كه خود را تحت حمايت دولت ديگر قرار مي دهد بايد «مستقل» باشد. آنچه به عنوان قرارداد 1861م از طرف انگلستان ارائه مي شود و مبناي تحت الحمايگي بحرين مي باشد قراري است كه بين كمپاني هند شرقي و شيخ بحرين امضاء شده است.

در رابطه با مورد پنجم اتفاقاً برخلاف ادعاي گردانندگان حكومت وقت انگليس انعقاد قرارداد خود حاكي از تصديق و اذعان كاپيتان بروس نماينده انگليس است بر اينكه بحرين تابع ايالت فارس مي باشد و نهايتاً يك سرزمين ايراني است. حال اگر بعداً مسئولين بالاتر مملكتي از پذيرش آن قرارداد شانه خالي كردند مسئله ديگري است. مسئله اين است كه نماينده انگليس (كاپيتان بروس) با شاهزاده حاكم فارس كه وابسته به دولت مركزي ايران بوده است مبادرت به انعقاد قرارداد نموده است. بنابراين وي تعلق بحرين به ايران را فرض نموده و با اين شرط مبادرت به عقد قرارداد با حاكم فارس نموده است. از طرفي در مقاطعي دولت انگلستان، بحرين را از ايران به اجاره مي خواست كه بعضاً صورت

ص: 229

نمي گرفت. اين نيز خود نشانگر حاكميت ايران بر بحرين است.

در رابطه با دليل ششم نكته قابل تأمل آن است كه سياست مداران انگلستان تاريخ را تحريف نموده و يا حداقل از ذكر تمامي تاريخ طفره رفته و به طور مقطعي به آن پرداخته اند. اسناد بسياري از منابع مختلف داخلي و خارجي در قالب نقشه، نوشتار و غيره موجود است كه جملگي سيادت ايران را بر بحرين به جز مقاطعي كه ايران و به خصوص اين منطقه مورد هجوم قدرت هاي خارجي واقع شده و يا دولت مركزي دچار ضعف بوده است، نشان مي دهد كه متأسفانه انگليسي ها آن را ناديده گرفته اند. گويا تا پيش از سدة هفدهم بحرين از هويت تاريخي برخوردار نبوده است و يا به قول خود ايشان تاريخ پيش از سده 17م آن ديار مبهم است. حتي اسناد موجود حاكي از آن است كه پس از سده 18م يعني در طول سده 19م نيز در موارد مختلف حكام بحرين به دولت ايران وفادار بوده اند.

گرچه در اين رابطه آنها دچار تناقض گويي شده و هم چنان به ادعاهاي بي اساس خود ادامه دادند، در اينجا صرفاً به ذكر يك دليل بر اينكه ايران حاكم حقيقي بحرين مي باشد و اين حاكميت توسط نمايندگان بريتانيا اذعان شده است، مي پردازيم:

وزارت خارجه ايران در 11 مرداد 1307ش (1928م) در نامه اي به سفارت انگليس دلايلي را مبني بر حاكميت ايران بر بحرين آورده و در آن به مكاتبه لرد كلارندون به وزيرمختار ايران مي پردازد. در قسمتي از نامه چنين آمده است:

لرد كلارندون بعد از اطلاع از اسنادي كه سفارت ايران در لندن به او ارائه نموده و پس از شور با هم قطار خود وزير هندوستان در مراسله 29 آوريل 1869م خود اعلام مي كند: «دولت انگلستان به سهولت اعتراف مي كند كه شاه بر اينكه حق حاكميت ايران نسبت به بحرين مورد اعتنا واقع نشده، اعتراض كرده و دولت انگلستان اين اعتراض را مورد توجه لازمه قرار داده است».

و در قسمت ديگري از مراسله خود چنين مي آورد:

خاطر شما را مطمئن مي سازم كه دولت انگلستان شيخ بحرين را فقط براي جلوگيري از دزدي دريايي و تجارت برده و نگاهداري نظم خليج فارس وادار به اجراي اين تعهدات مي سازد. اگر دولت ايران حاضر باشد كه قواي كافي در خليج فارس براي اين مقاصد نگاه دارد اين مملكت از يك وظيفه پرزحمت و پرخرجي خلاص خواهد شد؛

ص: 230

ولي اگر شاه حاضر نيست كه اين وظايف را به عهده گيرد دولت اعليحضرت ملكه نمي تواند تصور نمايد كه اعليحضرت شاهنشاهي مايل هستند در آن آب ها بي نظمي و جنايات به واسطه عدم تنبيه تشويق شود. افتخار دارم به شما اشعار دارم كه هر وقت عملي باشد دولت اعليحضرت ملكه از هر اقدامي كه براي منقاد كردن شيخ در مواردي كه رفتار شيخ مزبور لزوم آن را ايجاب كند، به عمل آورده قبلاً دولت ايران را مطلع خواهد ساخت.

بر اساس مطالب لرد كلارندون مي توان تصديق تصريح آن كشور را در رابطه با تعهدات دولت انگليس نسبت به شيخ بحرين دريافت. وي تصريح مي كند اين تعهد به منظور جلوگيري از دزدي دريايي و خريد و فروش برده مي باشد، بنابراين چنين تعهدي به عنوان وظيفه پليسي نمي تواند به حق حمايت تبديل شود. همچنين وي چنين حقي را مربوط به ايران مي داند و اظهار مي دارد كه ايران در صورت داشتن قواي كافي جهت ايجاد نظم در آبها اين وظيفه را از خود سلب و به عهده ايران مي گذارد و همچنين تعهد مي نمايد كه تعهدات خود را نسبت به شيخ بحرين به اطلاع دولت مركزي ايران برساند. اينها همه از اذعان او بر حق حاكميت ايران بر بحرين حكايت دارد.

چگونگي جدايي بحرين از ايران توسط انگلستان

انگليسي ها در ابتدا به طور تلويحي سعي داشتند بحرين را از حاكميت ايران جدا سازند؛ ولي به تدريج با صراحت به اين مطلب پرداخته و حتي به اتباع ايران كه در مسير بنادر جنوب و بحرين تردد داشتند پروانه مسافرت موسوم به علم و خبر مي دادند. اين عمل دولت انگليس با اعتراض كارگزاران ايراني توأم بود. در زير به يك نمونه از اين اعتراضات و نمونه اي از پروانه هاي مسافرت كه از سوي انگليسي ها صادر شده است مي پردازيم:

شماره: 15

فرستنده: كارگزاري اول بنادر خليج فارس و عربستان

گيرنده: وزارت امور خارجه

تاريخ: 28 مهر 1300

مقام منيع وزارت جليله امور خارجه

«راجع به دخالت قنسول انگليس مقيم بحرين در امورات اتباع ايران مكتوبي تحت نمره

ص: 231

27 از كارگزاري لنگه، محتوي دو ورقه قلم و خبر صادره از قنسولگري انگليس جهت رعاياي ايران به كارگزاري كل واصل شده كه سواد مراسله و يك ورقه از علم و خبر مزبور لفاً تقديم شده، نسخه ديگر از جهت دفتر كارگزاري كل ضبط گرديد و در اين مسئله هر تصميمي كه اتخاذ خواهيد فرمود مرقوم بفرمائيد كه به كارگزاري لنگه هم تعليمات داده شود.»

سواد مكتوب كارگزاري لنگه به كارگزاري كل

مقام منيع كارگزاري كل بنادر خليج فارس و عربستان

قنسول انگليس مقيم بحرين به عنوان سرپرستي در امورات اتباع دولت عليه دخالت مي كند و در مراجعت اتباع دولت عليه از بحرين اوراق تصديق تابعيت ايرانيه به آنها مي دهد. محض استحضار خاطر مبارك دو ورقه از آن تصديق نامه ها لفاً ايفاد داشته است.

حسين حسام السادات

از اداره جليله باليوزگري دولت انگليس در بحرين نمره 1919/253 دارنده اين علم و خبر حاجي محمدبن ملامجيد عبدالرحيم خلجي از رعاياي دولت ايران هست و چندي در بحرين اقامت مي داشت. حالا مراجعت به موطن خود مي نمايد و مي گويد كه در جهازستان سفري هست. بندرلنگه تاريخ 30 اكتبر سنه 1919 عيسوي مطابق تاريخ 5 صفر سنه 1338 هجري.

از سوي گردانندگان وقت امور در ايران از وزارت خارجه وقت، استفتائات مختلفي در قالب گزارش صورت گرفته است كه همگي از دخالت هاي انگليس در آن مقطع تاريخي در بحرين نگرانند، تلگراف هاي كارگزاري بوشهر، اداره گمركات و... همگي در همين راستا است.

اين حركات از جانب كارگزاران ايراني همواره مورد اعتراض واقع شده و علي رغم هرج ومرج و ضعف حاكم بر نظام سياسي، اقتصادي و نظامي ايران، دولت هاي مركزي همواره تمام هم و غم خود را جهت تثبيت حاكميت بر بحرين و ساير مناطق مورد مناقشه با انگليس به كار برده اند. در مقابل حمايت انگلستان از اتباع بحرين، وزارت خارجه ايران عكس العمل نشان داده به صورتي كه مي توان نمونه اين موضع گيري را در نامه اي از جانب وزارت امور خارجه ايران در تاريخ 6 شعبان 1329ه ق خطاب به صدراعظم وقت (مشيرالسلطنه) دريافت. در اين نامه وزارت خارجه در خصوص نامه

ص: 232

سفارت انگليس به آن وزارتخانه و نيات مغاير با مصالح ايران براي جلوگيري از دخالت هاي نامربوط انگليسي ها در امور اتباع بحرين مطالبي آورده شده است.

دخالت هاي انگليس در بحرين و ساير مناطق خليج فارس در اين دوران اوج مي گيرد. دولت بريتانيا جهت تمشيت امور خويش و جهت آن كه به اعمال خود مشروعيت ببخشد و همچنين عكس العمل حكام و شيوخ محلي را برنيانگيزد و به نحوي قلوب آنان را به دست آورد، به بهانه هاي مختلف با ايشان قراردادهايي را منعقد مي سازد و با حمايت از آنها در جهت منافع خاص خويش قدم برمي دارد. از جمله در تاريخ 26 دسامبر 1915 بين سر پرسي كاكس وزير مقيم انگليس در خليج فارس و سلطان نجد معاهده اي انعقاد يافته كه اين معاهده در تاريخ 18 ژوئيه سال 1916 از طرف نايب السلطنه هندوستان و حكومت آنجا تصويب مي گردد. اين معاهده 8 سال بعد يعني در 18 اكتبر 1924م در روزنامه تايمز انگلستان مطرح مي شود. معاهده ديگري به همين منوال در 20 مه 1927م بين انگلستان و حجاز در جده منعقد مي گردد و در آن استقلال شيخ بحرين اعلام مي شود كه اعتراض ايران را برمي انگيزد. بر اساس جوابيه وزارت امور خارجه به سئوال وزارت دربار وقت مبني بر عكس العمل ايران در قبال اين قضيه مستفاد مي شود كه وزير خارجه ايران موضوع را به جامعه ملل احاله داده و با رد ماده ششم عهدنامه در رابطه با موضوع بحرين اعتراض كرده و معتقد به حفظ حقوق حقه ايران در بحرين مي باشد و بحث پيرامون جزئي از خاك ايران را با كشورهاي ديگر بي مورد و منافي با تماميت ارضي ايران مي داند. در اينجا اشاره به اين موضوع لازم است؛ از آن روي كه ايران عضو جامعه ملل بود و ماده ده اساسنامه جامعه، تماميت ارضي دول عضو را تأمين مي نمود، ايران موضوع را به جامعه ملل احاله نمود. همچنين اعتراضيه هايي از جانب ايران بر عليه مداخلات انگلستان در زمينه صدور مجوز مسافرتي براي اتباع بحرين به جامعه ملل فرستاده شده است.

روند ردّ حاكميت ايران بر بحرين رو به تكامل مي گذارد، به نحوي كه استين چمبرلين وزير وقت خارجه انگليس در جواب اعتراضيه ايران به ماده ششم عهدنامه جده كه در 20 مه 1927م بين دولتين انگليس و پادشاه حجاز و نجد (سلطان عبدالعزيز ابن سعود) كه در آن با حاكميت ايران بر بحرين مخالفت شده بود چنين مي گويد:

دولت انگلستان هيچ وقت مالكيت و يا حق مالكيت ايران را بر بحرين تصديق ننموده و

ص: 233

اين ادعا به عقيده دولت انگلستان غيرقابل قبول است. دولت انگلستان جزاير بحرين و سكنه آن را تحت حمايت انگليس مي شمارد و مي بايستي از تعقيب مذاكرات در اين موضوع خودداري نمايد.

در خلال سال هاي دهه 1920م بحرين جهت منافع بريتانيا از اهميت فوق العاده اي برخوردار شد و به عنوان مركز ثقل استراتژيك منطقه خليج فارس درآمد. به صورتي كه بريتانيا در 1935م/1314ه ش در آنجا دست به تأسيس پايگاه دريايي زد. در اين مقطع زماني آگاهي از ارزش نفت و وجود منابع نفتي عمده ترين عامل تحريك انگليس بود. مع الوصف فعاليت هاي آن دولت در منطقه تا آنجايي كه به ايران مربوط مي شد مورد اعتراض واقع مي گرديد. تا پيش از كودتاي 1920م/1299 دولت ايران يازده بار درصدد اعاده حكم راني و مالكيت خود بر جزاير بحرين برآمد و هر بار در برابر مخالفت بريتانيا تلاشش به جايي نرسيد. بعد از كودتا نيز اين روند ادامه يافت. ادعاي ايران به دليل وجود تعداد زياد نفوس ايراني الاصل آن منطقه قوت مي گرفت.

يكي از نمايندگان انگليس در مجلس عوام آن كشور در نطقي مي گويد:

... در ماه مه 1927/1306 بين دولتين بريتانيا و ايران نسبت به حق مالكيت و فرمانروايي جزاير بحرين مجادلات قلمي و كشمكش هاي سياسي توليد گرديده كه كم كم موضوع به جاهاي حساس رسيده است. زيرا در ماده ششم عهدنامه فوق الذكر قيد شده كه شاه حجاز و نجد ملتزم مي شود با بحرين و شيوخ امارت قطر و سواحل عمان كه با پادشاه بريتانيا داراي معاهدات دوستي هستند، دوستي خود را برقرار كند و حافظ آنها نيز باشد. همين معاهده است كه با مالكيت و تماميت ارضي و استقلال دولت ايران منافات دارد. لذا دولت ايران چندين مرتبه با وزارت امور خارجه بريتانيا مكاتبه و تقاضاي عدم مداخله در امور بحرين را كه جزء لاينفك ايران است نموده و حتي در اين باره به جامعه ملل هم شكايت برده است.

و اين در حالي بود كه قبلاً در 1922م/1301ه ش انگلستان از ايران خواسته بود از ادعاي خود در مورد بحرين دست بردارد؛ ولي وزير امور خارجه، نپذيرفته بود و در عوض اعلام كرده بود دولت ايران حاضر است مسئله حاكميت خود را بر بحرين به حكميت يك هيأت بررسي گذاشته و رأي هيأت مزبور را قبول كند؛ ولي انگلستان از پذيرش چنين طرحي سر باز زده بود.

ص: 234

طرح مسئله جزاير ايراني به خصوص در دوره رضاخان عمدتاً در سال هاي 1927 تا 1934م توسط تيمورتاش وزير وقت دربار و شخص شماره دو مملكت صورت گرفت. در فاصله اين سال ها مذاكرات ايران و بريتانيا پيرامون موضوعات ديگري چون مسائل تجاري و نفت خيز نيز انجام پذيرفت. تيمورتاش در پي آن بود كه مسئله بحرين را در خلال يك معاهده كلي كه شامل كليه موارد اختلافي ايران در جنوب بود حل نمايد.

كفيل وزارت امور خارجه ايران در قسمتي از نامه اش كه بر اساس يك اصل حقوق بين المللي آورده است در تاريخ 11 مرداد 1307ه ش به سفارت انگليس چنين مي آورد:

يك خاكي متعلق به يك مملكت مستقلي باشد ممكن نيست از آن مملكت قانوناً مجزا شود و مادامي كه حق مالكيت به واسطه يك سند رسمي مثل قرارداد به دولت ديگري منتقل نشده و يا الحاق آن قطعه و يا استقلال آن از طرف تمام حقايق تاريخي بديهي است هيچ وقت دولت مستقلي در عالم مثل بحرين وجود نداشته و هيچ وقت دولت ايران از حاكميت خود بر جزاير مزبور صرف نظر نكرده و اين حق خود را به دولت ديگري منتقل ننموده و هيچ يك از شيوخ جزاير مزبوره را به عنوان حكمران مستقل نشناخته است.

در اين نامه كه جهت رد ماده ششم عهدنامه جده منعقده در 1927م بين پادشاه انگلستان و سلطان عبدالعزيز ابن سعود آورده شده، چنين آمده است: «بحرين دائماً و بلاانقطاع در قرون سابقه جزء ايران بوده جز در زمان تسلط پرتغالي ها از 1507 تا 1622م كه در آن تاريخ ايران جزاير را مجدداً به تصرف درآورد.»

همچنين ايران در سال 1930م/1309ه ش نيز نسبت به نقض حاكميتش بر بحرين توسط انگليسي ها به جامعه ملل مراجعه نمود. علت اين رجوع تفويض حق استخراج منابع نفت جزيره بحرين به يك سنديكاي انگليسي بود. دولت ايران معتقد بود بحرين يكي از منضمات قطعي ايران است و هر گونه امتيازي كه بدون اجازه دولت مركزي به ديگران داده شود از اعتبار ساقط است.

در آن موقع در لندن اين باور وجود داشت كه دولت ايران نه فقط از جهت نفع شخصي اين اقدام را نمود، بلكه احتمال كلي دارد كه شوروي و ديگر قدرت ها كه اين امتياز نفتي را در دست انگلستان مي بينند و ممكن است در زماني به عنوان مركز رقابت با منابع نفتي عراق و بين النهرين مطرح شود، ايران را به اين عمل تشويق نموده اند. در

ص: 235

همين رابطه وزير وقت امور خارجه، محمدعلي فروغي كه عضو لژ انگليسي نيز بود، طي نامه اي به وزيرمختار انگليس در تهران چنين مي نويسد:

طبق خبرهايي كه در جرائد مختلف منتشر گرديده است، مخصوصاً در Near Eastand Indial Baghad Times مورخه 5 و 18 ژوئن گذشته يك سنديكاي انگليسي از شيخ بحرين امتياز استخراج نفت جزيره را تحصيل كرده و سرگرد «هول» نماينده سنديكاي مزبور گويد در آنجا شروع به كار كرده است. نظر به اين كه جزاير بحرين جزء لاينفك ايران مي باشد و در حقوق حاكميت ايران بر اين جزاير ابداً جاي ترديد نيست و به طوري كه به دولت متبوع آن جناب و جامعه ملل در مراسلات 26 نوامبر 1927م و دوم اوت 1928م مدلل گرديده است و شناسايي مسلم حقوق و حاكميت ايران به جزاير بحرين از طرف دولت متبوع شما در تاريخ 1869 يادآوري گرديده بود، دولت متبوعه اينجانب شديداً عليه امتياز مورد بحث و كليه امتيازات ديگري كه مستقيماً از طرف دولت ايران در جزاير بحرين داده شده باشد اعتراض كرده و اعلام مي دارد كه آنها را باطل و كان لم يكن مي داند و با روح انصافي كه در دولت متبوع شما سراغ دارم خيلي متأسفم كه گاه گاهي در اين باب ناگزير هستم اعتراضات خود را تجديد نمايم. مسلم است كه اين قبيل رويه ها و عدم شناسايي حقوق حقه ايران به اين جزاير هيچ اثري در تضعيف حقوق مسلم ايران نداشته و دولت متبوع اينجانب حق استرداد كليه منافع ناشي از امتياز مزبور و تقاضاي جبران كليه خسارات وارده و مطالبه منافع مربوط را محفوظ مي دارد.

بحث پيرامون اين موضوع و همچنين ساير جزاير مورد اختلاف ايران و بريتانيا در همين سال ها اوج مي گيرد و پيرامون آنها مذاكراتي مابين دو كشور صورت مي پذيرد؛ ولي راه حل هاي پيشنهادي ايران در رابطه با جزاير مختلف به ويژه بحرين حاكي از ضعف ايران در مقابل ادعاهاي سرسختانه انگليس مي باشد.

تيمورتاش جهت حل و فصل مسئله بحرين دو پيشنهاد كلي به بريتانيا اعلام كرد:

الف. مسئله را به رأي و حكميت يك مرجع سوم يا بي طرف واگذار كنند.

ب. نخست دولت بريتانيا ادعاي ايران را بر بحرين به رسميت بشناسد و ايران نيز به صورت هم زمان حقوق خود را به دولت بريتانيا خواهد فروخت كه دولت مزبور مي تواند يا آن جزيره را خود نگه دارد و يا به شيخ واگذار نمايد.

ص: 236

به عقيده تيمورتاش بدين طريق هم وجهه دولت ايران محفوظ مي ماند و هم دولت بريتانيا بر خواسته خويش دست مي يافت و به علاوه يك مسئله كهنه نيز يك بار و براي هميشه حل مي شد. وزير دربار ايران اطمينان داد مجلس و جرايد نيز با شادماني و سرور اين راه حل را خواهند پذيرفت.

هنگامي كه كلايو (نماينده سياسي انگليس) در مورد معنا و مفهوم دقيق تر اين خريد و فروش استفسار كرد تيمورتاش پاسخ داد اين بيشتر راه حلي است در جهت حفظ وجهه و آبروي ايران تا كسب مال و منال براي دولت.

ولي بريتانيا اين پيشنهاد را نپذيرفت؛ زيرا اصلاً در ناحيه بحرين براي ايران حقوقي قائل نبود تا آنكه بخواهد در ارتباط با آن به معامله بپردازد.

در مقابل ادعاهاي سرسختانه انگليس، تيمورتاش مي خواست قضيه را به نحو دوستانه فيصله بخشد. از جمله ادعاهاي انگليس دستورالعمل مورخ 22 مه 1929/1308ه ش چمبرلين به كلايو بود كه در آن انعقاد يك معاهده كلي را متضمن سه اصل اساسي مي دانست:

1. ترك ادعاي ايران در مورد بحرين

2. ماده اي كه طي آن ايران استقلال شيخ بحرين و روابط خاصش را با دولت بريتانيا به رسميت بشناسد.

3. شناسايي روابط خاصي كه ميان حاكم مستقل بحرين و دولت بريتانيا وجود دارد از سوي شاه ايران كه به معناي شناسايي غيرمستقيم استقلال بحرين خواهد بود.

در مقابل نقطه نظرات انگليس، تيمورتاش درصدد صورت بخشيدن به نوعي معامله بود. او اظهار كرد هر دو دولت ايران و بريتانيا استقلال بحرين و حق حاكميت شيخ آن را به رسميت شناسند. سپس اعلام نمود ايران حاضر است در برابر ما به ازاي مشخصي از جانب دولت بريتانيا، از حق حاكميت خود بر بحرين صرف نظر كند. مابه ازايي كه او طلب مي كرد به اين قرار بود: نخست آن كه ايران چند واحد شناور دريايي مثل شش فروند ناوچه توپدار 200 تني و چهار فروند ناو توپ دار 1000 تني به صورت هديه دريافت دارد. خواسته ديگر او لغو تمام بدهي هاي ايران به اتباع و دولت هاي بريتانيا و هند بود.

دوره رضاشاه نخستين باري بود كه ايران از ادعاي حاكميت خويش بر بحرين صرف نظر مي كرد. توجيه تيمورتاش در رابطه با طرح مذكور آن بود كه چون جزاير

ص: 237

بحرين مركز قاچاقچي ها و حمل قاچاق به سواحل ايران است، حال كه ايران از بحرين محروم مي ماند لااقل با استفاده از اين امكانات مانع فعاليت قاچاقچي ها در سواحل كشور گردد.

اين طرح نيز با موافقت انگلستان روبرو نشد و در نتيجه مذاكرات پيرامون اين موضوع در 1930م/1309ه ش قطع گرديد. در سال هاي 32-1931م/11-1310ه ش نيز مذاكراتي پيرامون موضوع صورت گرفت كه به نتيجه نرسيد. از جمله در سال 1310ه ش روزنامه الاحرار چاپ بيروت تلگرافي را از تهران انتشار مي دهد كه بر اساس آن دولت ايران پيشنهاد دولت انگليس را در باب اداره مشترك حكومت بحرين و شركت در انتخابات بلديه و فرستادن يك نفر كميسر عالي از طرف دولت ايران در بحرين را رد كرده است.

در اين نامه كه حبيب الله هويدا عضو لژ فراماسونري انگلستان، به عنوان نماينده سياسي ايران در حجاز و نجد به وزارت امور خارجه متبوعش نوشته است، وي از خبر رسمي اين تلگراف اظهار بي اطلاعي مي كند؛ ولي معتقد به مالكيت مطلق ايران بر بحرين مي باشد. اگر چنين مسئله اي صحت داشته باشد نشان دهنده آن خواهد بود كه انگليس تحت تأثير فشارهاي ايران و موضع گيري هاي صريح و قاطع كشور مجبور شده است به مشاركت ايران در حاكميت بر بحرين تن دهد؛ ولي با توجه به پيشينه مذاكرات و ضعف ايران در مقابل انگلستان اين مسئله بعيد مي نمايد.

با قطع اين مذاكرات و سپس اشغال ايران در جريان جنگ جهاني دوم، بي ثباتي دولت ها، همچنين تشنجات سياسي و اقتصادي داخلي مانع از توجه ايران به منطقه خليج فارس شد و تا سال 1947م/1326ه ش كه مجلس از دولت قوام السطنه اعاده حاكميت ايران بر جزاير بحرين را تقاضا نمود، بحثي پيرامون اين موضوع نشده است. در همين سال هيأتي به رياست يكي از شيوخ برجسته بحرين به ايران آمد و تقاضا نمود به عنوان نماينده بحرين در پارلمان ايران شركت كند و چون در شرايط سال 1947 و هرج و مرج ناشي از اشغال ايران امكان اقدام مؤثري در مورد بحرين وجود نداشت، مجلس شوراي ملي به عنوان اين كه شيخ مزبور بر اساس قانون انتخابات ايران برگزيده نشده است با درخواست وي موافقت نكرد.

در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت كه موج نهضت دامنگير بحرين شد، مصدق در پي اعمال قانون ملي شدن نفت در مورد شركت نفت بحرين بود، ولي

ص: 238

انگلستان كه از امتيازات نفتي خود در ساير مناطق جنوب كشور دفاع مي نمود به موجب قراردادهاي قبلي خود با شيخ بحرين آن منطقه را تحت الحمايه خود دانسته و براي ايران در اين رابطه حقي قائل نبود.

5. واكنش بحريني ها بر ضد سلطه انگليس

قيام ها و اعتراضات مردم عليه انگليس در فاصله سال هاي 1954 تا 1956م در بحرين منجر به حوادث مهمي شد. جنبش مردمي، مركز نمايندگي سياسي انگليس را كه در 1947م از بوشهر به بحرين انتقال يافته بود، نشانه رفت به نحوي كه انگليس را مجبور نمود در ساخت سياسي آن منطقه تغييراتي ايجاد نمايد. در اواخر خرداد 1335ه ش/1956م تايمز لندن نوشت: «در بحرين پست جديدي به نام دبير حكومت ايجاد و رئيس انگليسي گمرك بحرين به اين سمت گمارده شده است». اين روزنامه نوشت در پي تظاهرات بحرين كه در رأس آن كميته ملي قرار داشت، كميته تقاضا كرد سر چارلز بلگريو كه سي سال پيش از طرف شيخ بحرين به سمت مشاور تعيين شده از كار خود بركنار شود. پست دبير دولت بحرين پست جديدي است كه در بحرين ايجاد شده و گمان مي رود خواسته هاي كميته اتحاد ملي بحرين را برآورد. در همان حال روزنامه الامرام گزارش داد احتمال دارد در سه ماه آينده سر چارلز بلگريو مستشار انگليسي شيخ بحرين از مقام خود استعفا دهد كه در نهايت وي در 1957م مجبور به ترك محل شد و به دنبال آن فرزندش جيمز به بحرين آمد و مليت بحريني گرفت.

در اين زمان نيز انگلستان از استقلال شيخ بحرين دم مي زد و روند ايران زدايي را به شدت در آن ناحيه دنبال مي نمود. با اعمال سياسي و فشارهاي آن كشور، همچنين حمايت هاي ساير دول غربي، بحرين در 26 اكتبر 1966م به عضويت سازمان علمي و فرهنگي ملل متحد، در نوامبر 1967م به عضويت سازمان خواروبار و كشاورزي ملل متحد و روز 8 مه 1968م به عضويت سازمان بهداشت جهاني درآمد. پي گيري مسئله بحرين صرفاً در حد مسائل ديپلماتيك توسط دولتمردان ايران و نه موضع گيري صريح با قاطعيت سياسي و نظامي از طرفي موضوع دفاع بي چون و چراي دولت انگليس از استقلال بحرين از طرف ديگر، به قدري تأثير گذاشت كه به علاوه ساير عوامل به انتزاع آن از ايران و استقلال كامل آن در 14 اوت 1971م/23 مرداد 1350ه ش منجر شد.

ص: 239

پانوشت ها

33 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 154

. 34 . زرگر، 1372 ، ص 246

. 35 . زرگر، 1372 ، ص 246

. 36 . نشأت، صادق، تاريخ سياسي خليج فارس، تهران: شركت نسبي كانون كتاب، 1344 ، ص 481

. 37 . زرگر، ص 247

. 38 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 118

. 39 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 184

. 40 . نشأت، ص 477

. 41 . زرگر، ص 253

. 42 . زرگر، ص 253

. 43 . زرگر، ص 254

. 44 . گزيده اسناد، ص 202

. 45 . وزارت امور خارجه، كتاب سبز، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين الملل، 1368 ، ص 77

46. Belgerave.

. 1335 ، ص 1 /4/ 47 . روزنامه اطلاعات، شنبه 2

48 . در سال 1926 ميلادي چارلز بلگريو انگليسي مشاور ويژه شيخ، اداره امور بحرين را زير نظر گرفت . وي به

كمك درآمدهاي نفتي حاصله از چاه هاي نفت بحرين در جهت توسعه اقتصادي، اجتماعي و مدرنيزاسيون اين

كشور در جهت منافع انگليس و وابستگي به آن كشور قدم هايي برداشت.

ص: 240

33 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 154

. 34 . زرگر، 1372 ، ص 246

. 35 . زرگر، 1372 ، ص 246

. 36 . نشأت، صادق، تاريخ سياسي خليج فارس، تهران: شركت نسبي كانون كتاب، 1344 ، ص 481

. 37 . زرگر، ص 247

. 38 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 118

. 39 . گزيده اسناد خليج فارس، ص 184

. 40 . نشأت، ص 477

. 41 . زرگر، ص 253

. 42 . زرگر، ص 253

. 43 . زرگر، ص 254

. 44 . گزيده اسناد، ص 202

. 45 . وزارت امور خارجه، كتاب سبز، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين الملل، 1368 ، ص 77

46. Belgerave.

. 1335 ، ص 1 /4/ 47 . روزنامه اطلاعات، شنبه 2

48 . در سال 1926 ميلادي چارلز بلگريو انگليسي مشاور ويژه شيخ، اداره امور بحرين را زير نظر گرفت . وي به

كمك درآمدهاي نفتي حاصله از چاه هاي نفت بحرين در جهت توسعه اقتصادي، اجتماعي و مدرنيزاسيون اين

كشور در جهت منافع انگليس و وابستگي به آن كشور قدم هايي برداشت.

نگاهي به فعاليت هاي مبلغان مذهبي انگليسي در ايران در كتاب «پنج سال در يك شهر ايراني» اثر ناپير مالكوم

ص: 241

دكتر علي محمد طرفداري*

چكيده

فعاليت هاي مبلغان مذهبي در ايران و دنياي اسلام و ديگر سرزمين هاي جهان، بخشي بنيادين از مجموعه فعاليت هاي استعماري جهان غرب طي قرون اخير است كه تاكنون تمامي ابعاد و زواياي آن مورد پژوهش قرار نگرفته است. از زمان افزايش قدرت كليسا در طول دوران قرون وسطي و انباشت سرمايه در دستگاه كليسا، دربار پاپ به سرمايه گذاري در راه ترويج آئين مسيح در ديگر سرزمين ها روي آورد كه اين امر به يكي از عوامل مهم شروع عصر اكتشافات جغرافيايي تبديل شد و در نتيجة آن به تدريج با توسعة نفوذ حكومت هاي كاتوليك مذهب اروپايي در قاره هاي آسيا، آفريقا و آمريكا و به دنبال آن پيدايش جريان هاي شرق شناسي و اسلام شناسي، تبليغ مسيحيت به صورت بخش اساسي و ثابت برنامه هاي استعماري كشورهاي اروپايي در ساير نقاط جهان درآمد.

ناپير مالكوم، يكي از اولين مبلغان «انجمن تبليغي كليسا» در شهر يزد است كه با شروع فعاليت اين انجمن در يزد در سال 1316ق/1898م وارد اين شهر شد و حدود پنج سال در شهر يزد به سر برد و حاصل تجربيات و اندوخته هاي خود را بعد

ص: 242

بازگشت به انگلستان در كتابي با عنوان پنج سال در يك شهر ايراني منتشر كرد. ناپير در اين كتاب آشكارا از اهداف و آمال استعماري مبلغان مذهبي سخن مي گويد. از اين رو اين اثر براي روشن كردن نيات استعماري و ضد اسلامي مبلغين مسيحيت در ايران از ارزش به سزايي برخوردار است.

نسل اول مبلغان مسيحيت طي سده هاي چهاردهم تا هجدهم ميلادي عمدتاً از كشورهاي كاتوليك مذهب اروپا بودند. با افول تدريجي قدرت اين كشورها و ظهور قدرت هاي استعماري چون انگلستان و هلند، مبلغان مسيحي و پرتستان نيز وارد عرصة تبشير و در حقيقت استعمار فرهنگي شدند. يكي از نخستين انجمن هاي تبليغ مسيحيت پروتستان، «انجمن تبشيري كليسا» است كه به منظور گسترش مذهب پروتستان در اواخر سده هجدهم ميلادي/دوازدهم هجري قمري در انگلستان تأسيس شد و تا به امروز به عنوان يكي از مهم ترين و فعال ترين انجمن هاي تبليغ مسيحيت در نقاط مختلف جهان مقام خود را حفظ كرده است. فعاليت اين انجمن در ايران از نيمه اول قرن سيزدهم هجري قمري/ نوزدهم ميلادي آغاز شده و تا دوران انقلاب اسلامي ادامه داشت.

ناپير مالكوم يكي از اولين مبلغان اين انجمن در يزد است كه با شروع فعاليت اين انجمن در شهر يزد با اعزام دكتر وايت در سال 1316ق/1898م، مقارن سال هاي سلطنت مظفرالدين شاه قاجار، به اتفاق همسرش و چند ماه پس از دكتر وايت وارد يزد شد. وي در حدود پنج سال در يزد به سر برد و حاصل تجربيات و اندوخته هاي خود را بعد از بازگشت به انگلستان در كتابي با عنوان پنج سال در يك شهر ايراني منتشر كرد. كتاب وي تاكنون دو بار در لندن (1905 و 1907) و دو بار در نيويورك (1905 و 1908) به چاپ رسيده است.

زندگي نامه ناپير مالكوم به قلم نوادة وي

در مورد زندگي ناپير مالكوم اطلاعات چنداني در منابع موجود وجود ندارد، اما نگارنده از طريق يافتن نوادة مؤلف (كه همان نام ناپير مالكوم را دارد و خود نيز كشيش و در حال حاضر سردبير روزنامة «كليساي بريتانيا» در بريستول انگلستان است) موفق شده است اطلاعاتي در خصوص زندگي وي به دست آورد.

ص: 243

طبق اين اطلاعات مختصر فراهم شده از سوي نوادة مؤلف، ناپير مالكوم، فرزند ژنرال سر جورج مالكوم و برادرزادة سر جان مالكوم مؤلف مشهور كتاب تاريخ ايران و فرستادة انگليس به ايران در عهد فتحعلي شاه قاجار، در سال 1870 در هانلي كستل در ايالت ورسسترشاير انگلستان به دنيا آمد. او تحصيلات دانشگاهي خود را در كالج هيلي بري و سپس آكسفورد به پايان رساند و موفق به اخذ درجة ليسانس در سال 1893 و فوق ليسانس در سال 1897 شد. مالكوم در سال 1894 به عنوان خادم كليسا و سپس در سال 1895 در مقام كشيش به خدمت كليساي انگلستان درآمد. او از همان سال 1894 به عنوان دستيار كشيش در كليساي سنت آندروز اكلستون و بعد از آن در كليساي اعلاي سنت جان بروگتون خدمت كرد. مالكوم در سوم مارس سال 1898 به عضويت انجمن تبليغي كليسا پذيرفته شد و به دنبال آن به ايران سفر كرد؛ و روز دهم اكتبر سال 1898 وارد ايران شد. او بعد از چند سال تلاش در راه ترويج آئين مسيح و تأسيس يك كليسا در يزد در هفدهم فوريه سال 1904 ناگزير شد براي بهبود سلامتي خود به انگلستان بازگردد؛ اما بعد از گذشت چند ماه در سي و يكم مارس سال 1905 مجدداً به ايران بازگشت و به شيراز رفت. مالكوم سرانجام در پانزدهم اكتبر سال 1907 ايران را براي هميشه ترك كرد و از بيست و يكم ژانويه سال 1908 از خدمت در انجمن تبشيري كليسا كناره گيري نمود. مالكوم در بيست و يكم اكتبر سال 1921 بر اثر بيماري كم خوني مهلك درگذشت.

نامزد او اورانيا لاتهام يكي از نخستين پزشكان زن در انگلستان بود. او همراه مالكوم عازم ايران شد و براي جلوگيري از طرح شايعات همواره با حفظ يك روز فاصله بعد از مالكوم سفر مي كرد. آن ها در سال 1901 در ايران ازدواج كردند. كار پزشكي او در ايران بسيار مورد احتياج بود و گفته شده كه بيمارستان انجمن تبشيري كليسا در يزد طي سال 1900، 500/36 بيمار را مداوا كرد. لاتهام مؤلف كتابي است به نام كودكان ايران كه در سال 1911 در لندن منتشر شد.

مالكوم و لاتهام صاحب پنج فرزند شدند كه نخستين آن ها در طفوليت درگذشت. جورج مالكوم فرزند ارشد و تنها پسر آن ها در ايران متولد شد و بعدها در كسوت مبلغين مسيحيت درآمد و به شهر دزداب در منطقة بلوچستان سفر كرد. دختران مالكوم و لاتهام هلن، اگنس و جين نام داشتند.

ص: 244

رويكردها و اهداف مبلغين مذهبي بر اساس كتاب پنج سال در يك شهر ايراني

همان طور كه مي دانيم، نخستين اروپايياني كه به ايران آمده و آثاري را در قالب سفرنامه در مورد اين سرزمين از خود بر جاي گذاشتند، عمدتاً تاجر و سياح بودند. به تدريج اين تاجران و سياحان جاي خود را به رجال سياسي- مذهبي و مأمورين دولت ها، كمپاني ها، كليساها يا ديگر مراكز خاص اروپايي دادند كه عمدتاً با هدف امتياز گيري و انعقاد عهدنامه هاي سياسي، نظامي و اقتصادي با حكومت ايران، شناسايي آثار تاريخي ايران و تهية فهرست و نقشه از بقاياي آثار باستاني ايران در دوران پيش از اسلام در راستاي «تدوين تاريخ ايران باستان» در دانشگاه هاي اروپايي، و تبليغ مسيحيت و تأسيس كليسا به اين سرزمين سفر مي كردند. ناپير مالكوم، همان گونه كه ذكر شد، در زمرة دستة اخير است كه سال هاي اواخر سدة نوزدهم و اوايل سدة بيستم ميلادي را در ايران و شهر يزد به سر برده است. كتاب مالكوم گزارشي به اختصار اما كاملاً گويا از مشاهدات و تجارب سفر و اقامت يك مبلغ مذهبي در ايران و شهر يزد است. به بيان ديگر، مالكوم از آن جا كه يك مبلغ مذهبي معتقد و كاملاً به اهداف اين كار مؤمن و متعهد است، غالب مطالب و آراي خود را با محوريت تبليغ مسيحيت و نكات و مشكلات گوناگون مربوط به آن در شهر يزد به رشتة تحرير درآورده است. خود او در مقدمة كتابش مي نويسد اين كتاب گزارش فعاليت هاي هيأت مبلغان مسيحي در يزد نيست و از اين رو دربارة فعاليت هاي انجمن مبلغان مذهبي يزد اطلاعات چنداني در اين اثر يافت نمي شود، اما در مقابل اطلاعات بسياري دربارة شرايط و حوادثي كه مبلغان مذهبي با آن سر و كار داشتند، در كتاب آمده است. از اين رو اين كتاب، در حقيقت توصيف يك شهر ايراني از ديدگاه يك مبلغ مذهبي است و از دقايق و جزئيات سياسي و اجتماعي و اقتصادي ايران، آن طور كه در سفرنامه هاي سياحان حرفه اي يا سياستمداران و بازرگانان بدان ها پرداخته مي شود، در اين كتاب خبري نيست. و در مقابل مسائلي كه از نظر مؤلف در تحليل شخصيت و محيط زندگي مسلمان يزدي مؤثر بوده، به شكلي روان شناسانه و در راستاي اهداف كاري مبلغان مذهبي براي شناخت هر چه بيشتر مخاطبان شان، به تفصيل بررسي شده است.

پنج سال در يك شهر ايراني، در حقيقت حكم يك كتاب آموزشي را دارد كه مالكوم در آن به تجزيه و تحليل سرزمين ايران، خصوصيات جغرافيايي منطقة يزد

ص: 245

ويژگي هاي شخصيت يزدي ها، دين اسلام و شخصيت حضرت محمد(ص) و تأثيرات اين آئين و پيامبر بزرگوار اسلام بر مردم ايران و به ويژه ساكنان منطقة كويري يزد، تأثيرات برآمده از ساختارهاي مذهبي و نكاتي از اين دست پرداخته و از اين طريق سعي كرده است مشكلات كوچك و بزرگ بر سر راه تبليغ مسيحيت در ميان مردم مسلمان ايران و به ويژه مردم شهر يزد و راه هاي غلبه بر آن ها را به اهلش بياموزد. به عبارت ديگر، كتاب مالكوم حاوي دستورالعمل هاي يك مبلغ با تجربه به ساير مبلغان مذهبي است.

دو فصل اولية كتاب مالكوم به توصيف شهر يزد و نوع زندگي مردم آن جا اختصاص دارد كه طي مباحث آن برخي نكات مربوط به زندگي اجتماعي و اقتصادي يزدي ها نيز ضمن بيان تأثير محيط مورد اشاره قرار گرفتنه است. مؤلف در اين توصيفات مي كوشد تأثير يكنواخت و از نظر او بي روح منطقة كويري يزد را بر نحوة تفكر و انديشة يزدي هاي مسلمان نشان دهد و ضمن مقايسة آن با انديشه و نظام فكري اروپايي ها، تلاش مي كند آن ذهنيت مخاطبان يزدي را براي مبشران و مبلغان مسيحي روشن كند؛ تا آنان بتوانند شيوة درستي براي تبليغ در پيش گيرند؛ و به اصطلاح در برخورد با مسلمان يزدي و تبليغ وي از راهش وارد شوند. نكتة جالب در اين تجزيه و تحليل و به خصوص مقايسة ذهن يك يزدي با ذهن يك اروپايي نشان دادن برخي تصورات ايرانيان نظير مفهوم كشور در نظر آنان و معادل بودن آن با شهر و ديار يا زادبوم است. در همين فصول ناپير از وضعيت اجتماعي، اقتصادي، سياسي و مذهبي اقليت هاي ديني ايران و تغيير و بهبود اساسي وضع زردشتيان در نتيجة تحولات عصر ناصري و ادوار بعد از آن و نقش حكومت انگليسي هند در اين بهبودي و پيوند پارسيان هند و زردشتيان ايران با استعمار انگلستان ياد مي كند.

به طور كلي اشاره هاي مالكوم به اقليت هاي مذهبي و ديني شهر يزد، معطوف به زردشتيان، بابي ها، بهائيان و يهوديان است. او در اين اثر بر اساس رويكرد جريان شرق شناسي معاصر، از آئين زردشت سرسختانه و بسيار جانبدارانه حمايت كرده و به صراحت مي نويسد زردشتيان براي خدمت به كشورهاي اروپايي جهت تشكيل هر قدرت دست نشانده اي در جنوب ايران آماده هستند و افزون بر آن، به رغم اعتقادي كه به برتري الهي آئين مسيحيت دارد، كوچك ترين تلاشي براي مسيحي كردن زردشتيان

ص: 246

نمي كند و آن گونه كه از كتابش برمي آيد به طور ضمني از آنان مي خواهد بر دين خويش باقي بمانند!

ناپير مالكوم اشاراتي گذرا هم به وضع يهوديان دارد، اما بيشترين توجه او در سراسر كتابش معطوف به بابي ها و بهائيان است. مالكوم به دليل وجود تضادهاي گسترده ميان پيروان اين دو فرقه با مردم شيعه مذهب ايران، آنان را در برابر شيعيان مورد حمايت قرار مي دهد، هرچند از آن جا كه به هر شكل بابي ها و بهائي ها را مسلمان مي داند(!) زردشتي ها يا به قول خود پارسيان را به طور كامل بر آن ها برتري داده و ضمن ذكر بعضي از مباحثات خود با بهائيان و بابيان انتقادات متعددي بر اعتقادات آنان وارد مي كند. ليكن در مجموع او همراه با مواضع استعماري كشورهاي اروپايي نسبت به فرقه هاي ساختگي بابيه و بهائيه، آن ها را در مقابل مسلمانان مورد حمايت گسترده قرار مي دهد و به ارائه گزارش هاي يك سويه از برخوردهاي مذهبي ميان شيعيان و بابي ها در يزد مي پردازد.

فصل سوم كتاب مالكوم به گفت وگو از آئين اسلام و مذهب تشيع اختصاص يافته است. در اين بخش هم ناپير با همان رويكرد شرق شناسان همدورة خود و با ادعاي نقادي بي طرفانه، به شدت به اسلام و شخصيت پيامبر حمله مي كند و سپس به مقايسة باورهاي اسلام و مسيحيت در مورد خداوند و توحيد و نبوت مي پردازد و بعد از آن به توصيف صوفيان و اعتقادات آن ها و تأثيرات شان بر عقايد بابي ها و بهائي ها روي مي آورد. مالكوم در اين فصل از كتاب خود به تجزيه و تحليل شرايط و علل پيدايش فرقه هاي مجعول بابيه و بهائيه پرداخته و اطلاعات نسبتاً مفصلي در مورد باورها و رفتارهاي پيروان اين دو فرقه و تضادهاي آن ها با يكديگر عرضه مي كند و ضمن آن به صراحت از فضاي ايده آل ناشي از ظهور و فعاليت اين فرق براي تبليغ مسيحيت از يك سو و تضعيف اسلام از سوي ديگر سخن مي گويد.

در فصل پنجم كتاب اطلاعات خواندني و جالبي در مورد خصوصيات شخصي مردم يزد، زبان فارسي و آداب و رسوم يزدي ها آمده است. ناپير در اين فصل به توصيف ويژگي هاي فردي و اجتماعي ساكنان خطة يزد پرداخته و ماجراهايي را هم از خاطرات شخصي خود در تأييد نتيجه گيري هايش ذكر مي كند. طي اين فصل يزدي ها هم تحقير و هم ستايش مي شوند و مالكوم علاوه بر بيان صفات نيك و بد آنان از نظر خود، به ريشه يابي علل شكل گيري آن صفات مي پردازد؛ هرچند از نتيجه گيري هاي او

ص: 247

كاملاً مشخص است كه همچون بسياري از بيگانگان او نيز آن طور كه بايد و شايد در درك مردم ايران و شناخت دقيق و واقعي خصوصيات آنان موفق نبوده و در قضاوت هاي خود تا حد زيادي تحت تأثير پيش داوري ها و پيش زمينه هاي ذهني خود و مهم تر از همه تحت تأثير نگاه خصمانه اش نسبت به آئين اسلام قرار داشته است. در پايان اين فصل، مالكوم يزد را به دليل برخورداري از موقعيت مناسب و احساس نياز مردم آن جا به اصلاح، و در واقع به دليل آشوب هاي موظف ايجاد شده از سوي فرق بابيه و بهائيه، جزو بهترين مناطق براي كار تبليغ مسيحيت معرفي مي كند.

فصول ششم و هفتم كتاب ناپير به بيان و شرح مشكلات كوچك و بزرگ موجود بر سر راه مبلغين مذهبي در دعوت به آئين مسيح، استفاده از راه هايي همچون ارائة كمك هاي خيريه، كارهاي طبي و كارهاي آموزشي براي كشاندن مسلمانان به پذيرش مسيحيت و ارائه رهنمودها و توصيه هاي متعدد و گوناگون به ميسيونرها براي بهبود و پيشبرد كار تبليغ مسيحيت و غلبه بر مشكلات متعدد براساس تجارب و آزمون هاي فردي خود او اختصاص دارد و در خلال آن ها اطلاعات گذرايي هم پيرامون مسائل اقتصادي و اجتماعي يزد ارائه شده است. با اين كه مالكوم در نهايت هم اشارة صريحي به ميزان موفقيت احتمالي يا نسبي خود و همكارانش در مسيحي كردن يزدي ها نمي كند، ولي از خلال گفته هاي او و توجه به اوضاع اجتماعي يزد در اوايل قرن بيستم براساس ساير منابع تاريخي و نيز توجه به تعلقات مذهبي شديد يزدي ها-كه مالكوم خود نيز به آن مكرراًَ اذعان مي كند- مي توان دريافت تنها عدة معدودي بر اثر فعاليت هاي انجمن تبليغي كليسا در يزد به ديانت مسيح گرويدند.

در مجموع ناپير مالكوم قضاوت و ديدگاهي بسيار دشمنانه نسبت به اسلام و بسيار تحقيرآميز نسبت به ايرانيان مسلمان و مردم يزد، به استثناي زردشتيان، دارد. او اسلام را موجب تباهي ايران مي داند، هرچند در پايان فصل سوم كتاب خود كه اوج حمله به اسلام است، از خواننده به دليل توهين به اسلام عذرخواهي مي كند و در عين حال يادآوري مي نمايد كه تنها مطالبي رايج را بر زبان آورده است! گذشته از اين ها، از مسائل و مطالبي كه وي در مورد تاريخ و الهيات اسلام و مذهب تشيع بيان مي كند، آشكار است كه او مطلقاً شناخت و آگاهي دقيق و كاملي از آئين اسلام نداشته است. مالكوم همچنين به رغم تحقير يزدي هاي مسلمان، در چندين جاي كتابش از هوشمندي، سخاوت، مهمان نوازي، معاشرتي

ص: 248

بودن و خصوصيات خوب ديگر مردم يزد به نيكي و با ستايش ياد مي كند.

كتاب ناپير مالكوم مورد توجه محققان تاريخ فرقه هاي بابيه و بهائيه همچون ادوارد براون، و به دليل ارائة گزارش هاي يك سويه و جانبدارانه از برخوردهاي بابي ها و بهائي ها با شيعيان در يزد مورد توجه و استناد پيروان اين دو فرقه، و بعد از اين ها مورد توجه زردشتي ها براي مستند كردن محدوديت هاي جامعة اقليت زردتشتي ايران در قرن نوزدهم، قرار داشته است.

پانوشت ها

Napier Malcolm, Five Years in a Persian Town, London, 1907.

* عضو هيأت علمي بنياد دايرةالمعارف اسلامي.

2. Church Missionary Society.

3. Henry White.

4. صفورا برومند، پژوهشي بر فعاليت انجمن تبليغي كليسا در دورة قاجاريه، تهران، مؤسسة مطالعات تاريخ

.166- معاصر، 1381 ، صص 167

5. British Church Newspaper.

6. Hanley Castle.

7. Worcestershire.

8. Haileybury.

9. St. Andrews Ecclestone.

10. St. John's Higher Broughton.

11. Urania Latham.

12 . به نظر مي رسد اگر اين رقم را به تعداد دفعات مداواي بيماران مربوط بدانيم، بيش تر مقرون به صحت خواهد

بود.

13. Children of Persia.

14 . صفورا برومند (همان، ص 168 ) به برنامه هاي مبلغين مذهبي براي دعوت زردشتيان به پذيرش آئين مسيح

اشاره دارد كه چنين موضوعي نه تنها با رويكرد خاص مبلغان اروپايي و جريان ايران شناسي اروپاييان

همخواني ندارد، بل كتاب مالكوم نيز خلاف آن را به اثبات مي رساند.

15 . شورش هندوستان ( 1857 م/ 1274 ق)، ترجمة اوانس ماسئيان، به كوشش صفاءالدين تبرائيان، تهران، نيلوفر،

.1372

جدايي بحرين از ايران؛ نفع ايران يا انگليس؟

ص: 249

گلنار كرنوكر*

چكيده

تا 40 سال پيش ايران رسماً مدعي حاكميت بر مجمع الجزاير بحرين در خليج فارس بود. اين مجمع الجزاير نه با توسل به شورش و اعتصاب، جنگ، قرارداد و معاهده بلكه با توطئه و دسيسه انگلستان و چراغ سبز دولت وقت ايران مبني بر همه پرسي در بحرين (كه در عمل انجام نشد) در سال 1349 از پيكره ايران جدا شد. نويسندة اين مقاله كوشيده است با بيان حقوق چندين هزار ساله ايران در بحرين، چگونگي حضور و دخالت انگلستان در بحرين و به تبع آن ادعاهاي ارضي اين دولت مبني بر تحت الحمايه بودن بحرين، دعاوي دولت ايران براي عدم پذيرش اين ادعاها، و سير حوادثي كه در دوران حكومت پهلوي منجر به جدايي بحرين از ايران شد، به بررسي و ارزيابي اينكه كدام يك از اين كشورها، ايران يا انگليس از جدايي بحرين نفع و سود مي برند، پرداخته شود.

مقدمه

بحرين از زمان هخامنشيان از سرزمين هاي تابعه ايران بود. در دوره قاجاريه، انگلستان با اهداف استعماري در منطقه خليج فارس و به بهانة برقراري امنيت و با استفاده از ضعف حكومت مركزي ايران از سال 1820م به بعد، قراردادهايي با شيوخ آن

ص: 250

منعقد مي كرد و بعدها نيز مدعي شد با اين عهود بحرين از حاكميت ايران خارج و تحت الحماية انگليس شده است. اما ايران در هيچ زماني اين ادعاي آنها را نپذيرفت و همواره به آن معترض بود؛ از جملة اعتراض ها، شكايت رسمي در اين خصوص در سال 1927 ميلادي به جامعة ملل بود. در دورة پهلوي دوم با اعلام خروج نيروهاي انگليس از خليج فارس، سياست دولت ايران، با آنكه بحرين را در تقسيمات كشوري استان چهاردهم خوانده بود، تغيير كرد و حاضر شد از حاكميت خود نسبت به بحرين صرف نظر كرده و به آن استقلال دهد. حال اين سئوال مطرح است جدايي و استقلال بحرين به نفع و سود كدام يك از كشورها بوده است؛ ايران يا انگليس؟

موقعيت جغرافيايي

بحرين مجمع الجزايري است كه از يك جزيره بزرگ به نام منامه و سي و دو جزيره كوچكتر تشكيل شده است. وسعت مجموع اين جزاير بالغ بر 600 كيلومتر است. مجمع الجزاير بحرين در بخش جنوبي خليج فارس و در مجاورت دو كشور قطر و عربستان و در ورودي خليج سلوا قرار گرفته است. بزرگترين و مهمترين جزاير بحرين بعد از منامه، محرق، ستره، ام غسان است. از امتيازات خاص بحرين در ميان همة سواحل و جزاير خليج فارس داشتن آب شيرين و زمين كشاورزي است.

تاريخ بحرين

نخستين سندي كه در آن از اين جزيره ياد كرده است، نوشته اي از شرح كارهاي سارگون بزرگ آشوري در حدود 2872 ق.م است. نام باستاني جزيرة بحرين اوال است؛ يعني جايگاهي كه آب دارد. ريشة كلمة بحرين از صيغه بحر است و به مفهوم دو درياست كه علت آن را وجود آبهاي شيرين در ميان آبهاي شور دريا مي دانند. بحرين پيش از اسلام تا سده 6 ه. ق به همة سرزمين هاي كرانه جنوبي خليج فارس يعني از بصره تا عمان اطلاق مي شد. اما از سده 7 ه. ق پيش درآمدهاي كرانه هاي جنوبي خليج فارس و جزاير بحرين به يكديگر درآميخته و از روزگار فرمانروايي صفويه به بعد نام بحرين به جزاير اوال اطلاق شد و بخش كرانه اي نيز الحساء ناميده شد.

تمامي تاريخ هاي فارسي و غيرفارسي اعم از اسناد رسمي و دولتي و كتابهاي

ص: 251

جهانگردان خارجي حكايت از آن دارد كه بحرين از زمان هاي بسيار دور بخشي از سرزمين ايران بوده است. پيش از اسلام، هخامنشيان با كمك دريانوردان فنيقي نيروي دريايي قوي اي ساختند و كورش بزرگ توانست در 538 ق.م حاكميت ايران را بر سرتاسر آب هاي خليج فارس و درياي عمان استوار كند. در دورة اشكاني نيز بحرين جزو لاينفك ايران به شمار مي رفت، چنانكه نام آن در سفرنامه يكي از دريانوردان يوناني مصر، كه در حدود 80 ق.م سفري به درياي احمر و بخشي از كرانه هاي آفريقا و هند داشته است، برده شده و وي بحرين را مرز قلمرو پادشاهي اشكانيان ياد كرده است.

در دوره ساساني با سركوب اعراب شورشي توسط شاهپور دوم، وي ادارة بحرين را به ملوك حيره، كه تابع ايران بودند، واگذار كرد. در اواخر عهد ساساني، بحرين از پايگاه هاي دريايي و از ساتراپهاي مهم ايران به شمار مي رفت و در اين زمان مركز اسپهبد (فرمانداري) بحرين، شهر دارين بود.

بحرين جزو اولين سرزمين هاي ايراني است كه اسلام بدان جا راه يافت. در دورة خلافت خلفاي راشدين از نظر اداري تابع مدينه بود. در اوايل خلافت عباسيان اين جزيره به ايالت فارس ملحق شد و ساليان درازي مأمن شورشيان قرمطي شد. در سدة پنجم هجري بحرين تحت سيطرة سلجوقيان قرار گرفت و با تشكيل حكومت محلي سلاجقه كرمان، به تابعيت آنها درآمد. در دورة ايلخانان مغول- آل مظفر و بعدها تيموريان نيز- بحرين تابع حكمرانان فارس بود. بعد از آن نيز در تحت حكمراني پادشاهان محلي كيش و هرمز اداره مي شد.

در قرون جديد پرتغالي ها به عنوان آغازگران استعمار به دنبال رسيدن به ثروت شرق، با گذر از دماغه اميدنيك وارد منطقه اقيانوس هند و خليج فارس شدند و به دنبال آن بحرين نيز مانند بسياري از نقاط ديگر در 928 ق/1522م به اشغال آنها درآمد و اين اشغال نزديك به يك قرن ادامه داشت؛ تا اينكه با روي كار آمدن شاه عباس بزرگ صفوي و برقراري ثبات سياسي در كشور، بحرين در 1010 ق/ 1602 م از تصرف پرتغاليها آزاد شد و اقتدار حكومت مركزي ايران بر تمام سواحل و جزاير خليج فارس برقرار گشت. با وجود كارشكني هاي دولتهاي اروپايي در منطقه خليج فارس، نادرشاه و كريم خان زند هم توانستند حاكميت خويش را بر جزاير و سواحل آن حفظ كنند؛ اما نزاع و كشمكش بين جانشينان كريم خان زند و بعد از آن درگيريهاي آغامحمدخان

ص: 252

قاجار براي رسيدن به حكومت زمينه را براي تضعيف موقعيت سياسي و نظامي ايران در سواحل، آبها و جزاير خليج فارس ايجاد كرد و فرصت دست اندازي شيوخ عرب به قلمرو ايران (نواحي جنوبي) را داد.

انگلستان و بحرين

از 1197 ق/ 1783م احمد بن محمد، از خاندان آل خليفه و از تيرة عتوبي در نجد عربستان، با استفاده از درگيري هاي داخلي در ايران ميان خاندان زند و آغامحمدخان قاجار، وارد بحرين شد. در اين زمان انگلستان نيز با از ميدان به در بردن رقباي اروپايي خود در منطقه خليج فارس به موقعيت مطلوب تري دست يافته بود. از اين دوره، تداوم گرفتاري حاكمان قاجار در برخورد با مدعيان تاج و تخت و جنگهاي فرسايشي با روسيه از يك سو و فقدان نيروي دريايي از سوي ديگر باعث شد انگليسي ها از شيوخ قبايل عرب ساكن در سواحل جنوبي خليج فارس براي تحكيم نفوذ و سلطه استعماري خود در خليج فارس استفاده كنند. از آنجا كه حكومت قاجار ضعيف و ناكارآمد بود، انگليسيها با اغتنام فرصت در سال 1820 قراردادي با شيخ سلمان بن احمد آل خليفه بستند، به دنبال آن نيز قراردادهايي در 1829 م/ 1244ق و 1880 م/ 1297 ق با شيخ عيسي بسته شد كه بدون اجازة آنها بحرين با هيچ دولتي قرارداد نبندد و به هيچ كشوري حق تأسيس نمايندگي سياسي ندهد. با اين حال بحرين، رسماً از ايران جدا نشده بود و دولت ايران، بحرين را بخشي از خاك خود و شيوخ آل خليفه را نيز كارگزاران خود مي شناخت؛ و اين امر مورد اذعان و اعتراف آل خليفه و نيز دولت انگلستان بود.

جنگ جهاني اول و حضور گستردة نظاميان انگليسي در منطقه خليج فارس، فرصت مناسبي براي تحكيم موقعيتشان در منطقه بود. مأمورين انگليسي مقيم بحرين، مثل سرچارلز بلگريو، براي تثبيت قدرت و پيشرفت نفوذ دولت متبوع خود هميشه به بهانه هاي مختلف و با عناوين موجه حفظ امنيت منطقه خليج فارس، اقدامات خود را به عنوان كمك و همراهي به دولت ايران معرفي مي كردند.

در 1927م قراردادي بين انگلستان و عبدالعزيز سعودي بسته شد كه بر اساس آن پادشاه حجاز متعهد مي شد با سرزمين هاي كويت، بحرين و سواحل عمان كه پيمان و

ص: 253

مناسبات ويژه با انگلستان دارند روابط صلح و دوستي برقرار كند. عقد اين قرارداد تجاوز به تماميت ارضي ايران بود و دولت ايران طي يادداشتي به دولت انگلستان و متعاقباً رسماً به جامعة ملل شكايت كرد. در يادداشتهاي رد و بدل شده بين دولت ايران و انگلستان لحن و ادبيات به كار گرفته شده توسط انگليسيها مبين دست كم گرفتن و هيچ انگاشتن طرف ايراني از سوي كارگزاران دولت انگلستان است. مفاد يادداشت هاي متبادله ميان ايران و انگلستان، از طريق عبدالحسين تيمورتاش، وزير دربار رضاشاه، و سر رابرت كلايو، وزيرمختار انگلستان در تهران، و مذاكرات بعدي پيرامون انعقاد توافق نامه اي فراگير دور مي زد كه تمامي اختلافات سياسي، مالي، تجاري و ارضي دو كشور را مرتفع مي ساخت كه مسئله بحرين مهمترين موضوع اين گفتگوها بود.

در خلال همين مذاكرات نشانه هايي از نرمش و عقب نشيني ايران در قبال مسئله بحرين براي انگليسيها آشكار شد. وزير دربار رضاشاه مذاكره مستقيم را به ارجاع موضوع به جامعه بين الملل ترجيح مي داد. آنچه انگليسي ها مي خواستند، عدول بي قيد و شرط ايران از هرگونه ادعا بر بحرين، ابوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك بود؛ لذا مذاكرات قطع شد.

پس از آن حكومت ايران جز اعتراضهاي سست كه هيچ گاه از مرحله حرف فراتر نرفت، اقدام ديگري براي اعاده حاكميت خويش بر بحرين صورت نداد. در 1930م دولت انگلستان از ورود و خروج ايرانيان فاقد گذرنامه به بحرين جلوگيري كرد. واكنش ايران طي مكاتبات و اعتراض هاي رسمي راه به جايي نبرد. حتي در همان سالها سرگرد فرانك هلمز، نمايندة شركت نفتي انگليس، امتياز اكتشاف نفت در بحرين را به دست آورد و بلافاصله عمليات حفاري را آغاز كرد. اعتراض دولت ايران و شكايت به جامعة ملل با توجه به حمايتهاي آمريكا از سياست انگليس فايده اي نداشت. از همين ايام، انگليس طرح حذف نمادهاي فرهنگ ايراني را از بحرين با جديت بيشتري دنبال كرد. سكنه ايراني بحرين كه حاضر به پذيرش تابعيت بيگانگان نبودند، بارها عاجزانه و ملتمسانه و حتي با توسل به رضاشاه از حكومت ايران خواستند تا مانع از تضييع حقوق سياسي دولت ايران و پايمال كردن دارايي شخصي آنان در بحرين شود، اما پاسخ حكومتگران ايراني به استمداد مكرر اتباع ايراني بحرين، توصيه و سفارش به صبر، متانت و بردباري بود. حتي ديگر از آن يادداشت هاي معترضانه سابق به انگليسيها يا

ص: 254

جامعه ملل هم خبري نبود.

وقايع شهريور 1320ش و فضاي سياسي خاص ايران، مدتي مسئله بحرين را مسكوت گذاشت. در 1327 ش/ 1948م ايران تمامي ترتيبات صورت گرفته با بحرين توسط دول ديگر را بي اعتبار خواند. اما پس از 28 مرداد و سپس عضويت ايران در پيمان بغداد، و در حقيقت هم پيماني ايران با انگليس، مسئله بحرين به بوته فراموشي و مرور زمان گذاشته شد؛ و اگر اعتراضي هم در كار بود، جنبه نمايشي داشت و تنها مطبوعات كشور گهگاهي از بحرين و احقاق حقوق ايران ياد مي كردند. در سال 1335ش موج مخالفت عمومي با سلطة خارجي و احقاق حقوق مردم در بحرين منجر به تظاهرات و درگيري و كشته شدن عده اي و دستگيري و تبعيد سركردگان آنها شد.

دولت ايران در 20 آبان 1336/ 12 نوامبر 1957 با تصويب مجلس شوراي ملي، بحرين را كه تا آن زمان جزء ايالات تابع فارس در تقسيمات كشوري بود، استان چهاردهم اعلام كرد.

در 1341ش بحرين به پايگاه اصلي نيروي دريايي و زميني انگلستان در خليج فارس تبديل شد. با اعلام خروج نيروهاي انگليسي از خليج فارس در اواخر 1960م، از سوي انگلستان تشكيل اتحاديه اي متشكل از قطر، بحرين و هفت اميرنشين سواحل خليج فارس (امارات عربي متحده) مطرح شد. دولت ايران، با توجه به اينكه بحرين جزئي از خاكش بود، با حضور بحرين در اين اتحاديه مخالف بود؛ اما در عين حال از خروج نيروهاي انگليسي از خليج فارس استقبال كرد؛ و چون قرار بود ايران خلأ ناشي از خروج نيروهاي انگلستان از خليج فارس را پر كند و اين امر مستلزم حل و فصل مسئله بحرين بود، مذاكراتي در اين باب آغاز شد.

جدايي بحرين از ايران

14 دي 1347 ش/ 4 ژانويه 1969 محمدرضا پهلوي در يك كنفرانس مطبوعاتي در دهلي نو با اشاره به خروج نيروهاي انگليسي و آينده خليج فارس و مسئله بحرين در پاسخ به اين سئوال خبرنگار كه گرفتن و حفظ كردن سرزميني كه مردم آن با شما مخالفند چه فايده خواهد داشت، غيرمترقبه خط بطلان بر حقوق تاريخي و حتي ادعاهاي 11 سال پيش خود كشيد و گفت: «در سياست، فلسفه ما اينست كه با اشغال

ص: 255

سرزمين هاي ديگران از طريق زور مخالف باشيم... در هر اشغالي شما بايد مراقب سلامت و امنيت نيروهاي خود باشيد». شاه در پاسخ به سئوال يكي ديگر از خبرنگاران اعلام كرد: «چنانچه مردم بحرين علاقمند به الحاق به كشور من نباشند، ايران ادعاي ارضي خود را نسبت به اين جزيره پس خواهد گرفت. ايران به اراده و خواست مردم بحرين در صورتي كه مورد شناسايي بين المللي نيز واقع شود احترام خواهد گذاشت.» اين اظهارات شاه در حقيقت، متأثر از نقش جديدي بود كه قرار بود در خليج فارس به ايران واگذار شود. شاه به دنبال اظهاراتش در دهلي نو همواره بر پيشينه 150 ساله تسلط انگلستان بر آن جزيره و عدم اعمال قدرت و نفوذ ايران در آن سرزمين تأكيد مي ورزيد. هدفش از تكرار اين موضوع اين بود كه گناه جدايي بحرين از پيكره ايران را به گردن حكومت قاجار بيندازد. در منازعه طولاني ايران و انگلستان بر سر مالكيت و حاكميت مجمع الجزاير بحرين، اين اولين بار بود كه بالاترين مقام رسمي ايران با صراحت اعلام مي كرد ايران از حقوق خود نسبت به بحرين چشم پوشي مي كند. اما نكته مهم اعلان انصراف ناگهاني و سريع حكومت ايران از دعاوي تاريخي خود نسبت به بحرين، آن هم در آستانه خروج نيروهاي انگليسي از منطقه خليج فارس بود.

با اين چراغ سبز شاه ايران و مذاكرات پنهاني بين ايران و انگلستان، براي اولين بار حكومت ايران پذيرفت كه با فرستادگان شيخ بحرين به عنوان حاكم آن جزيره وارد گفتگو شود. عمده مذاكرات بين ايران و انگلستان بر سرنوشت جزاير ايراني ابوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك متمركز شد. ايران انتظار داشت، در برابر صرف نظر كردن از حق تاريخي خود در بحرين، حاكميت عملي خود را بر جزاير سه گانه از سر گيرد. هر چند اين جزاير نيز جزء ايران بود. گفتگوها با فرستادگان شيخ نيز بر محور نحوه اجراي همه پرسي در مورد الحاق بحرين يا كسب استقلال آن دور مي زد. شاه ايران از بيم آنكه مبادا مردم ايران او را وطن فروش بخوانند، استقلال بحرين را منوط به نظر مردم بحرين نمود كه اين عمل در تاريخ ايران سابقه نداشت؛ حتي علم، وزير دربار شاه نيز به سفير انگليس در مورد اين راه حل اعتراض كرد و گفت: «ما هيچ گاه نمي توانيم چنين پيشنهادي را تصويب و در برابر ملت ايران توجيه كنيم». شاه خود نيز متوجه خطر نظرخواهي در مورد استقلال بحرين بود و به علم مي گويد: «به سفير تكرار كن كه اگر من پيشنهادش را بپذيرم مرتكب خودكشي شده ام كه اگر اين خودكشي در راه حفظ

ص: 256

منافع ملت ايران بود، چندان اهميتي به آن نمي دادم ولي به عقيده من اين طرح خيانت به منافع ملي است، بدين جهت نمي توانم آن را بپذيرم». اما شاه در برابر فشار انگليس تسليم شد و معلوم نشد كه اگر اين طرح خيانت به منافع ملي بود، چرا شاه چندي بعد آن را پذيرفت و مرتكب اين خيانت شد.

در نهايت حكومت ايران پذيرفت كه سازمان ملل متحد كوشش هاي خود را در تشخيص خواسته هاي واقعي مردم براي پيوستن به ايران يا جدايي از آن به كار گيرد. نتيجه اين نظرخواهي از قبل بر همگان مشخص بود.

ويتوريو گيچاردي نماينده سازمان ملل متحد مأمور نظرخواهي از مردم بحرين در اين خصوص شد. وي در رأس هيأتي 5 نفره از 29 مارس تا 18 آوريل 1970م /9 تا 29 فروردين 1349ش از جمعيتها و باشگاهها و تعدادي از اشخاص مقيم بحرين نظرخواهي كرد و در 11 مه 1970 گزارش خود را تقديم دبيركل سازمان ملل نمود. اين گزارش تأكيد داشت جمعيت ايراني بسيار ناچيزي خواهان پيوستن به ايران هستند، اما قاطبه قريب به اتفاق سكنه بحرين جوياي تشكيل دولتي كاملاً مستقل و عربي در آن جزيره هستند.

در 22 ارديبهشت 1349 شوراي امنيت گزارش نمايندگان اعزامي خود را به بحرين مبني بر استقلال آن كشور تصويب كرد. نماينده ايران در سازمان ملل بلافاصله پشتيباني ايران را از گزارش اعلام كرد تا به موجوديت كشور و دولت بحرين مهر تأييد زده باشد. علم مي گويد: «گوينده خبر راديوي ايران چنان با افتخار و غرور آن خبر را خواند كه گويي هم اكنون بحرين را فتح كرده ايم». البته رژيم از واكنش عمومي در قبال پذيرش جدايي بحرين از ايران بسيار نگران بود. در همان روزها بر اثر پيروزي تيم ملي فوتبال ايران بر تيم فوتبال اسرائيل شادي و سرور تهران را فرا گرفته بود و اين در حالي بود كه حكومت بيم داشت تا اين جنبش به تظاهراتي عظيم دربارة جدايي بحرين بينجامد. به گفته علم: «شاه شانس آورد كه كسي از اين فرصت استفاده نكرد تا در مورد بحرين تظاهرات كند».

در 24 ارديبهشت 1349 در مجلس شوراي ملي، اميرعباس هويدا نخست وزير، و عباسعلي خلعتبري قائم مقام وزارت امور خارجه، گزارشي از جريان اقدامات نمايندگان سازمان ملل در بحرين و مراجعه به آراء عمومي آن كشور مبني بر استقلال بحرين

ص: 257

تقديم مجلس شوراي ملي نمودند و تقاضاي تصويب آن را كردند. از 191 نفر عدة حاضر در جلسه 187 رأي موافق، و چهار رأي مخالف [محسن پزشكپور، دكتر فريور، دكتر طبايع، دكتر عاملي تهراني] داده شد. به اين ترتيب حاكميت چند قرني ايران بر بحرين رسماً از دست رفت. در 28 ارديبهشت 1349 در جلسه علني مجلس سنا گزارش دولت مبني بر استقلال بحرين بدون هيچ گونه اعتراضي به اتفاق آراء تصويب شد. اما احزاب و جمعيت هاي سياسي آشكارا يا مخفيانه از طريق انتشار اعلاميه و شب نامه ها مخالفت خود را با پذيرش و جدايي بحرين توسط رژيم ابراز داشتند و آن را خيانتي جبران ناپذير و نابخشودني به كشور برشمردند. داريوش فروهر، دبيركل حزب ملت ايران، با صدور اعلاميه اي با جدايي بحرين از ايران مخالفت كرد و به اتفاق چهار تن از اعضاي حزب ملت ايران دستگير شد. وي سه سال در زندان بود.

عكس العمل وزير امور خارجه و نخست وزير وقت ايران در خصوص ماجراي بحرين جالب توجه است. اردشير زاهدي وزير امور خارجه در مصاحبه با خبرنگار مجله لايف در 11 بهمن 1349 مي گويد: «بحرين در حدود 150سال پيش از ما دور بود، چون انگليسيها گفتند از منطقه بايد بروند و ما براي اينكه خطري ايجاد نشود گفتيم هرچه نظر اكثريت اهالي است و هر چه آنها تصميم گرفتند براي ما هم قابل قبول است، مسئله به سازمان ملل مراجعه شد و ما نظر اكثريت را قبول كرديم.»

اميرعباس هويدا در جلسه خصوصي و محرمانه كنگره حزب ايران نوين، به تاريخ 16 ارديبهشت 1350 در پاسخ به پرسشي درباره بحرين گفت:

صحيح است ما قدرت داشتيم و نيروي دريايي و هوايي ما قوي بود ولي ما طالب صلح هستيم ضمناً ديديم در 150سال گذشته كه ديگران در بحرين دخالت داشته اند وضعي به وجود آورده اند و چون ما قصد نداشتيم به آنها بگوييم برويد، كار را به آن صورت كه گفتيم حل كرديم.

در اول خرداد 1349 دولت ايران يك هيأت حسن نيت به مجمع الجزاير بحرين فرستاد. متعاقب آن در 24 خرداد 1349 شيخ خليفه بن سلمان آل خليفه رئيس شوراي دولتي بحرين وارد تهران شد و موجوديت بحرين به عنوان يك واحد سياسي مستقل، پس از يك قرن و نيم مجادله در 24 مرداد 1350 ش/ 15 اوت 1971 شناسايي گرديد و رسميت يافت.

ص: 258

عوامل جدايي بحرين از ايران

در اينجا لازم است اين واقعيت مهم يادآوري شود كه تا پيش از جدايي بحرين، تمام دولت هاي ايراني استدلالشان راجع به عدم پذيرش جدايي بحرين از ايران اين بوده است كه بحرين هرگز كشوري مستقل نبوده و حاكميت ايران بر اين جزيره چندين قرن ادامه داشته است؛ به استثناي زماني كه پرتغالي ها اين جزيره را اشغال كردند. ديگر اينكه ايران هرگز حاكميت خود را بر بحرين به قدرت ديگري واگذار نكرده، و حمايت دولت انگلستان از بحرين را مداخله در امور خود تلقي مي كرده است. شاه ايران در 24 دي 1348 در جمع كاركنان وزارت امور خارجه به توجيه تصميم خويش درباره بحرين پرداخت. وي در آن جلسه با تأكيد بر تسلط150 ساله انگلستان بر بحرين گفت: «انگليس اين جزيره را به ايران پس نخواهد داد و من نمي توانم مثل دن كيشوت رفتار كنم». او سپس ادامه داد براي ايفاي نقش برتر در خليج فارس ناچار است از ادعاي خود بر بحرين دست بردارد.

رژيم براي آماده سازي افكار عمومي به روزنامه نگاراني همچون عباس مسعودي مدير روزنامه اطلاعات، مصطفي مصباح زاده مدير كيهان، داريوش همايون ناشر آيندگان، عباس شاهنده مدير فرمان، كاظم مسعودي ناشر آژنگ و محمدحسين فري پور مدير صداي مردم، مأموريت داد تا دربارة كم اهميت جلوه دادن بحرين از لحاظ استراتژيك و اقتصادي با تأكيد بر پايان گرفتن منابع نفت آنجا چيز بنويسند. محور تبليغاتي شاه القاي اين مطلب بود كه ايران هيچ چاره اي جز پذيرش خواست سازمان ملل نداشته است. شاه مي گفت: «من اهل اين نيستم كه به زور حضور لشكرم يك جايي را ضميمه خاك خودم كنم.» اسدالله علم در خاطرات خود مي نويسد:

به شاه عرض كردم اينكه بگوييم بحرين بنابر حقوق قانوني از آن ماست ما را به جايي نمي رساند، اگر آن را به زور بگيريم باري بر دوشمان خواهد بود و موردي براي اختلاف دائمي با عربها مي شود، از آن گذشته بسيار هم گران خواهد بود زيرا منابع نفتي بحرين در حال تمام شدن است.

در مجموع استدلال ايران براي موافقت با عقب نشيني از حقوق مسلم خود و استقلال بحرين چنين بود:

اكثريت ساكنان آن جزيره عرب هستند و به زبان عربي سخن مي گويند. به لحاظ

ص: 259

اقتصادي مجمع الجزاير بحرين ديگر اهميت ندارد؛ زيرا نفت آنجا تمام شده و صيد مرواريد نيز صرفه اقتصادي ندارد. از نظر اهميت استراتژيكي و سوق الحبشي با وجود تسلط ايران بر تنگه هرمز آن جزاير ارزشي ندارد. از جهت امنيتي هم حفظ آن سرزمين پرهزينه و مستلزم استقرار يكي دو لشكر در آنجاست و آخر اينكه چشم پوشي از اين جزيره به اميد بازپس گرفتن سه جزيره واقع در دهانه خليج فارس (تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسي) است.

گفته مي شد انگلستان با اطلاع و هماهنگي برخي از كشورهاي عربي به تهران اطمينان داده بود كه در قبال سلب حاكميت خود از بحرين، جزاير تنب و ابوموسي به ايران بازگردانده خواهد شد. با توجه به پنهاني بودن مذاكرات ميان ايران و انگلستان درباره نحوه برخورد با مسئله بحرين، تجزيه و تحليل قرائن و سياست هاي شاه نشان دهندة سازش ايران بر سر حل مسئله بحرين و به جاي آن بازپس گيري جزاير سه گانه توسط ايران است. علم وزير دربار شاه گزارش هايي از اين گفتگوهاي پنهاني ثبت كرده است. از جمله در يادداشت مورخ دوشنبه 28 بهمن 1348 خود آورده است:

سفير انگليس خيلي محرمانه به من گفت كه كار جزاير تنب بزرگ و كوچك تمام است و قطعاً متعلق به ايران خواهد بود، زيرا به شيخ رأس الخيمه گفته ايم كه اگر با ايران كنار نيايي، چون جزاير بالاي خط ميانه واقع هستند، ايران آنها را قانوناً و اگر قانوني نشد با زور خواهد گرفت و شيخ حاضر به معامله است. گفتم ابوموسي چطور؟ گفت اين جزيره زير خط ميانه است. گفتم زور ما آنقدر هست كه پا زير خط بگذاريم، گفت اگر به زور متوسل شويد روابط شما با اعراب به هم مي خورد، گفتم به جهنم...

خروج انگلستان از خليج فارس و استقلال بحرين و بازگشت جزاير سه گانه به ايران، مقدمه تحول در نقش ايران در خليج فارس بود. قرار بود ايران ژاندارم خليج فارس و حافظ منافع غرب در اين منطقه حساس باشد؛ محمدرضا شاه پهلوي آشكارا از اينكه چنين نقشي به او داده شده احساس غرور مي كرد. لازمة ايفاي مؤثر اين نقش كنار آمدن با كشورهاي عرب و تفاهم با آنان بود؛ شاه با سلسله اقداماتي تمام مسائل خود را با كشورهاي عربي، به جز عراق، حل كرد؛ و با پشتيباني آمريكا، «حافظ نظم و امنيت و ثبات» خليج فارس شد. حمايت از سلطان عمان در برابر شورشيان چپ گراي ظفار، از مظاهر مهم نقش تازه ايران بود.

ص: 260

نتيجه

ايران با پذيرش نظرسنجي راجع به استقلال بحرين ادعاي تاريخي خود را با يك نوع مشروعيت اخلاقي يا حقوقي جانشين كرد؛ نظرسنجي اي كه فقط دستاويزي براي توجيه افكار عمومي در سطح داخلي و بين المللي بود. مطابق عرف بين الملل، هيچ وقت در موقع صلح از دولتي نمي توان تقاضا كرد از حق سيادت خود بر يك قطعه از خاك خود صرف نظر كند به اين عنوان كه ساكنين آن قطعه به زبان ملي آن دولت متكلم نيستند يا اينكه آن قطعه به واسطه دريا از آن مملكت جدا شده باشد. بحث در دلايل جغرافيايي و نژادي نيز وقتي ممكن است مورد داشته باشد كه يك دولتي دعوي الحاق يك قطعه خاك جديد را به مملكت خود به همين عنوان تقاضا كرده باشد، گذشته از حقوق ايران در جزاير بحرين، روابط نژادي و اقتصادي آن جزاير با ايران بيشتر از ارتباط آنها با هر مملكت مستقل متمدن ديگري بود؛ اما ايران سرانجام پس از يك ونيم قرن منازعه و كشمكش با انگلستان به دليل سازش و توافق پنهاني بين محمدرضا شاه پهلوي و قدرتهاي غربي از بحرين رسماً دست برداشت تا به مقام ژاندارم و حافظ منافع غرب در خليج فارس نائل آيد؛ قاعدتاً او براي ايفاي چنين نقشي بايد چيزي مي گرفت نه اينكه چيزي مي داد!!

فهرست منابع و مآخذ

- عليرضا. 1387، روابط خارجي ايران، انتشارات قومس، تهران

- اسدي ازغندي، بيژن، 1381. خليج فارس و مسائل آن، انتشارات سمت، تهران

- افشار سيستاني، ايرج. 1376. جغرافياي تاريخي درياي پارس، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، تهران.

- اقبال آشتياني، عباس، 1348. مطالعاتي در باب بحرين و جزاير و سواحل خليج فارس، انتشارات اساطير، تهران.

- اقتداري، احمد. 1387. خليج فارس از ديرباز تاكنون، انتشارات اميركبير، تهران.

- اميني، عليرضا. 1376، تاريخ روابط خارجي ايران در دوران پهلوي، انتشارات صداي معاصر، تهران.

- تكميل همايون، ناصر، 1383. خليج فارس، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران.

ص: 261

- مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1384، حزب ايران نوين به روايت اسناد ساواك، جلد 4، تهران.

- رامشت، م. ح، 1366، جغرافياي طبيعي خليج فارس، انتشارات دانشگاه اصفهان، بي جا.

- رزمجو، علي اكبر، 1378، حزب پان ايرانيست، سازمان اسناد انقلاب اسلامي، تهران.

- زرگر، علي اصغر، 1372، تاريخ روابط ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، انتشارات پروين معين، تهران.

- عاملي، باقر، 1372. روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، جلد دوم، نشر گفتار، تهران.

- علم، اميراسدالله. 1371. گفتگوهاي من با شاه، ترجمه گروه مترجمان، انتشارات طرح نو، تهران.

- فولر، گراهام. 1341. قبله عالم ژئوپلتيك ايران، عباس مخبر، كتابخانه طهوري، تهران.

- قائم مقامي، جهانگير. 1341. بحرين و مسائل خليج فارس، انتشارات كتابخانه طهوري، تهران.

- كريستين سن، آرتور. 1372. ايران در زمان ساسانيان، رشيد ياسمي، دنياي كتاب، تهران.

- نشأت، صادق. 1345. تاريخ سياسي خليج فارس، كانون كتاب، تهران.

- مجتهدزاده، پيروز، 1385. كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس، ترجمه حميدرضا ملك محمدي، انتشارات وزارت امور خارجه، تهران.

- ويلسن، آرنولد. 1348. خليج فارس، محمد سعيدي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بي جا.

نشريات

پرتوي مقدم، عباس. بحرين چرا و چگونه از ايران جدا شد؟ نشريه مطالعات تاريخي، شماره 15.

پانوشت ها

دانشجوي كارشناسي ارشد تاريخ گرايش مطالعات خليج فارس دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد

چمران اهواز.

. 1. اقتداري، احمد، 1387 ، خليج فارس از ديرباز تاكنون. انتشارات اميركبير، تهران، ص 274

. 2. رامشت، م.ح، بيتا، جغرافياي طبيعي خليج فارس. انتشارات دانشگاه اصفهان، بي جا، ص 1

ص: 262

3. مجتهدزاده، پيروز، 1385 ، كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس، ترجمه حميدرضا ملك محمدي

. نوري، انتشارات وزارت امور خارجه، تهران، ص 198

4. افشار سيستاني، ايرج، 1376 ، جغرافياي تاريخي درياي پارس، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، تهران، ص ص

.695-696

. 5. رامشت، همان منبع. ص 181

6. گذشته از نقشه ها از جمله كشور ايران بارها به مداركي كه در آنها انگلستان رسماً حقوق حا كميت و مالكيت

ايران را به رسميت شناخته است از جمله يكي از آنها عهدنامه 12 ذيحجه 1237 ه . ق/ 30 اوت 1822 م كه در

روزگار فتحعلي شاه قاجار بين حسينعلي ميرزاي فرمانفرما، حاكم فارس و ويليام بروس، كميسر ويژه انگلستان

در خليج فارس بسته شد، استناد مي كرد.

7. اقبال آش تياني، عباس، 1348 ، مطالعاتي در باب بحرين و جزاير و سواحل خليج فارس، انتشارات اساطير،

. تهران، ص 16

8. سلسله اي از امراي عرب كه در عراق حكومت داشته از پادشاهان ايران اطاعت مي كردند. مركز حكومت آنا ن

شهر حيره نزديك كوفه بوده . سرسلسله آنها عمرو بن عدي بن نصر معا صر با اردشير بابكان است . آخرينِ

ملوك اين سلسله منذر بن نعمان در بحرين در جنگي كشته شد و سلسله آنان منقرض گرديد؛ 632 م.

. 9. كريستين سن، آرتور، 1373 ، ايران در زمان ساسانيان، رشيد ياسمي، دنياي كتاب، تهران، ص 154

. 10 . اسدي، بيژن، 1381 ، خليج فارس و مسائل آن. سمت، تهران، ص 173

. 11 . نشأت، صادق، 1345 ، تاريخ سياسي خليج فارس، كانون كتاب، تهران، ص 47

. 12 . ويلسن، آرنولد، 1384 ، خليج فارس، محمد سعيدي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بي جا، ص 283

. 13 . قائم مقامي، جهانگير، 1341 ، بحرين و مسائل خليج فارس، انتشارات كتابخانه طهوري، تهران، ص 15

14 . همان.

. 15 . همان، ص 30

16. Sir Robert Clive.

17. major frank holmes.

.558- 2. وثوقي، محمدباقر، تاريخ خليج فارس و ممالك همجوار، سمت، تهران، 1384 ، صص 559

. 19 . اميني، عليرضا، 1381 ، تاريخ روابط خارجي ايران در دوران پهلوي، صداي معاصر، تهران، ص 207

.195- 20 . مجتهدزاده، همان منبع، صص 196

. 21 . اسدي، همان منبع، ص 179

.393- 1320 ، قومس، تهران، صص 394 - 22 . ازغندي، عليرضا، 1387 ، روابط خارجي ايران 1357

23 . علم، اسدالله، 1371 ، گفتگوهاي من با شاه (خاطرات محرمانه اميراسدالله علم )، جلد 1، گروه مترجمان،

. انتشارات طرح نو، تهران، ص 131

24. Vittori Gychardy.

. 25 . پرتوي مقدم، عباس، بحرين چرا و چگونه از ايران جدا شد؟ نشريه مطالعات تاريخي، شماره 15 ، ص 15

. 26 . عاملي، باقر، 1372 ، روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، جلد دوم، نشر گفتار، تهران، ص 241

. 27 . گفتگوهاي من با شاه (خاطرات محرمانه امير اسدالله علم)، جلد 1، ص 225

. 28 . عاملي، همان منبع، ص 241

. 29 . پرتوي مقدم، همان منبع، ص 17

. 30 . تكميل همايون، ناصر، 1383 ، خليج فارس، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران، ص 104

. 31 . پرتوي مقدم، ص 17

32 . حزب ايران نوين به روايت اسناد ساواك، 1384 ، جلد 4، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران،

.96- صص 97

. 33 . همان منبع، ص 2

ص: 263

35 . رزم جو، علي اكبر، 1378 حزب پان ايرانيست، سازمان اسناد انقلاب اسلامي، تهران، ص 126

. 36 . گفتگوهاي من با شاه، 1371 ، جلد 1، ص 201

. 37 . پرتوي مقدم، همان، ص 15

. 38 . گفتگوهاي من با شاه، جلد 1، ص 43

.87- 39 . فولر، گراهام، 1373 ، قبله عالم ژئوپلتيك ايران، عباس مخبر، نشر مركز، تهران، صص 88

40 . مشكل اساسي براي اينكه ايران بتواند نقش ژاندارمي را در منطقه بگيرد وجود تنش در روابط ايران و كشورهاي

حاشيه خليج فارس بود كه اين مانع با حمايت آمريكا و همراهي انگلستان برداشته شد . مهم ترين اين اقدامات در

جهت رفع موانع مذكور، از اين قرار بود : 1- از سرگيري روابط سياسي ايران و مصر در سال 1349 ش/ 1970 م و

برقراري روابط گسترده اقتصادي و سياسي با آن كشور 2- به رسميت شناختن قطعنامه سازمان ملل در مورد تأييد

رسمي حق فلسطينيها براي داشتن كشوري مستقل از طرف ايران و تلاش براي جلب رضايت افكار عمومي جهان

عرب پس از حمايت ايران از اسرائيل در جنگ ژوئن 1967 م 3- عقد قرارداد با عربستان و تعيين حدود مرزهاي

دريايي و حل اختلافات في مابين در مورد فلات قاره 4- امضا ي توافقنامه تعيين محدوده دريايي با كويت در سال

1348 ش/ 1969 م 5- حمايت نظامي ايران از سلطان قابوس پادشاه عمان و اعزام نيروي نظامي براي حمايت از

سلطان مسقط عليه شورشيان چپ گرا در دهه 70 ميلادي 6- به رسميت شناختن كشور تازه تأسيس امارات عربي

متحده توسط ايران 7- به رسميت شناختن استقلال بحرين.

انگلستان و جدايي بحرين از ايران

ص: 264

ص: 265

شهره جلال پور*

شيوا جلال پور**

مقدمه

دولت انگلستان با اتكاء به قدرت نيرومند دريايي خود پا به خليج فارس نهاد و طي ساليان متمادي با استفاده از سوءسياست دولت مركزي ايران، ضعف قواي نظامي و دريايي ايران، انعقاد قرارداد با شيوخ عرب منطقه و ... حضوري فعال در اين ناحيه داشت. بريتانياي كبير ذره ذره و آرام آرام تسلط خود را توسعه داد. علاوه بر هندوستان، كشف نفت در اين منطقه و ظهور بلشويسم در روسيه، در ابتداي قرن بيستم، دلمشغولي هاي انگلستان را در اين منطقه بيشتر كرد. جنگ هاي اول و دوم جهاني كه هر دو منجر به اشغال ايران گرديد، انگلستان را وادار نمود نيروي نظامي ثابتي در منطقه داشته باشد و ملي شدن نفت در ايران و كانال سوئز در مصر به اين حضور رنگي ديگر بخشيد. اما به تدريج ناتواني هاي مالي آن دولت و تعويض استراتژي غرب در برابر شوروي در خليج فارس و اقيانوس هند، موجب شد انگلستان نيروهاي نظامي اش را از منطقه خارج كند. اما پيش از اين خروج بايد تكليف هر قطعه از منطقه و نيز نيروي جايگزين انگلستان در منطقه به روشني مشخص مي شد. استقلال بحرين، پيدايش امارات عربي متحده و تقويت نيروي دريايي ايران از ويژگي هاي استراتژي جديد غرب در خليج فارس بود.

ص: 266

نفوذ انگلستان در خليج فارس

پس از فتح قسطنطنيه توسط عثماني در 1453م/857ه ، بازرگانان اروپايي به دنبال يافتن راه جديدي براي تجارت با شرق بودند. با كشف دماغه اميدنيك پاي اروپاييان به خليج فارس رسيد و داشتن يك پايگاه ثابت در منطقه، ضروري به نظر مي رسيد. فتح جزيره هرمز به دست آلفونسو آلبو كرك پرتغالي اين فرصت را ايجاد كرد. به تدريج پرتغال، اسپانيا، هلند، فرانسه و انگلستان بر منطقه مسلط شدند. تأسيس كمپاني هند شرقي به دستور ملكه اليزابت اول نخستين اقدام دولت انگلستان براي تسلط بر اين منطقه بود. تسلطي با ظاهري اقتصادي كه در عمل منافع سياسي و نظامي را دنبال مي كرد. تصاحب يك كشتي پرتغالي توسط آنان در 1578م/966ه و دسترسي به اسناد آن به انگليسي ها فهماند سود تجارت با شرق چقدر است. در سال 1612م/991ه سه فروند كشتي انگليسي به سورات، در هند، رسيد و با امراي محلي، قراردادي منعقد كرد كه به ايجاد تجارت خانه اي منجر شد.

در دوران صفويه و خصوصاً شاه عباس اول، كاناك E.Connock و باركر T. Barker امتيازات زيادي براي دولت انگلستان به دست آوردند: (حق كاپيتولاسيون، تأسيس تجارت خانه، فروش انحصاري ابريشم و...) و قرارداد مانوكس- امام قلي به پايان دادن كار پرتغالي ها و تسلط انگليسي ها بر هرمز انجاميد. سپس انگليسي ها از جاسك به بندر هرمز آمدند.

هلند به عنوان يكي از رقباي انگليس در اين منطقه شكست خورد و حذف شد. نادرافشار سعي كرد با ايجاد نيروي دريايي، سياست دريايي ايران را تجديد كرده و اجازه حضور به نيروي دريايي بيگانه در جنوب ندهد. اين تلاش با رقابت انگلستان و مخالفت روسيه ناكام ماند.

كريم خان زند امتيازات زيادي به انگليسي ها داد؛ جز حق خروج طلا و نقره از كشور. در جنگ هاي انگلستان و فرانسه – رقيب جديد – باز پيروزي با انگلستان بود. اهميت فوق العاده اين منطقه كه راه رسيدن به هند را شش ماه نزديكتر مي كرد، باعث شد انگلستان با استفاده از نيروي نظامي رقبا را بيرون كند.

روي كار آمدن ناپلئون در فرانسه و رقابت تعطيل ناپذير او با انگلستان و شوق دسترسي به هند، اهميت اين منطقه را بيشتر كرد و انگلستان امتيازات بيشتري از قاجارها گرفت و

ص: 267

سرانجام براي حل رقابت ها در منطقه ايران، ناگزير شد قرارداد 1907م را با روسيه امضا كند.

اولويت هاي انگلستان در خليج فارس عبارت بود از:

1. حفظ امنيت مرزهاي غربي هند و بندر كراچي از تعرضات خارجي

2. حفظ امنيت شريان مواصلاتي با استراليا و زلاندنو

3. حفظ امنيت تردد دريايي خليج فارس

4. حفظ امنيت حوزه هاي نفتي و لوله ها و پالايشگاه نفت آبادان

5. حفظ شط العرب در موقعيتي كه در زمان جنگ بتواند از آن استفاده كند

6. حفظ دادوستد تجاري و ديگر منافع آن دولت

ذكر چند نقل قول از دست اندركاران سياست خارجه انگلستان اهميت اين موضوع را روشن تر مي كند:

لرد كرزن: «اگر روسها در خليج فارس داراي بندر شوند، تعادل ظريفي كه با رنج و زحمت برقرار كرده ايم بر هم مي خورد و تجارتي كه ارزش آن چندين ميليون استرلينگ است نابود مي شود،... آن وزيرمختاري كه تسليم [اين امر] شود به جرم خيانت به كشور متهم مي كنم...».

سر آرنولد ويلسون: «مدت يك قرن است كه ما انگليسي ها خليج فارس را به زور اسلحه و شمشير مبدل به منطقه اي آرام كرده ايم و هيچ يك از عمليات ما در نقاط ديگر جهان، مثل اقداماتي كه در خليج فارس كرده ايم، رضايت بخش نبوده. نابودي دزدان دريايي، منع برده فروشي، نابودي قلاع دزدان، آشتي دادن شيوخ، تحت الحمايه كردن بحرين، ايجاد رابطه با كويت، مساحي و نقشه برداري خليج فارس...».

لرد پالمرستون: «ما وظيفه داريم خليج فارس را زير سلطه نيروي دريايي خود درآوريم، به طوري كه هيچ قدرتي نتواند با ما به رقابت برخيزد، در اين راه بايد روشي اتخاذ كنيم كه از لحاظ ملي گران نباشد...».

اقدامات انگلستان براي تسلط بر بحرين

دولت انگلستان بنا به دلايلي كه ذكر شد، تلاش هاي خود را آرام آرام شروع كرد تا بر اين منطقه مسلط شود. مهم ترين اقدام، داشتن رابطه مستقيم با شيوخ بود. اختلافات سنتي اعراب با ايرانيان از يك طرف و اختلاف اعراب با يكديگر بهترين دستاويز

ص: 268

انگلستان براي مداخله و استفاده بود.

سال 1820م/1199ه دولت انگلستان با عشاير عرب خليج فارس قراردادي امضا كرد كه دو ماده مهم آن عبارت است از:

ماده 5: به فرماندهان كشتي هاي انگليسي اجازه داده مي شود تا تردد كليه سفاين اروپايي از جمله كشتي هاي متعلق به اعراب در خليج فارس را كنترل كنند؛

ماده 6: حكام و شيوخ حاشيه خليج فارس مكلفند كه نمايندگان خود را به انگلستان بفرستند؛ براي اخذ دستورالعمل هاي سياسي در مسائل عمده داخلي خود[!]. بحرين نيز بعد از مدتي به اين قرارداد پيوست.

در 1870م/1287ه انگليسي ها، شيخ محمد، طرفدار ايران، را بركنار و شيخ عيسي را بر سر كار آوردند تا بدين ترتيب بتوانند بحرين را رسماً تحت الحمايه خود كنند.

بر اساس اسناد اداره محرمانه حكومت هندوستان در طي سال هاي 1904-1854م دولت انگلستان از شيوخ ساحل متصالح عمان تعهد كتبي گرفت كه وضعيت موجود را حفظ كنند و شش نفر از شيوخ مذكور طي نامه هايي ملتزم شدند كه بدون موافقت حكومت بريتانيا با هيچ حكومت خارجي مكاتبه نكنند، در عوض انگلستان هم اجازه نخواهد داد نماينده هيچ دولت خارجي به جز بريتانيا در خاك آنان مستقر شود. در سال 1882م انگلستان قراردادي ديگر با شيوخ امضا كرد كه 3 بند مهم داشت:

1. به هيچ وجه با قدرت ديگري سواي دولت بريتانيا وارد گفتگو نشوند.

2. به هيچ يك از كارگزاران ديگر دولت ها اجازه اقامت در آن قلمرو را ندهند.

3. به هيچ وجه بخشي از قلمروشان را به دولتي سواي دولت بريتانيا واگذار يا فروش يا اجاره و ديگر موارد مشابه ندهند.

به طور خلاصه مي توان گفت كه بحرين در عصر قاجار عملاً از دست ايران رفته بود؛ اگر چه دولت ايران هيچ گاه از حقوق قانوني خود بر اين جزاير و ساير جزاير خليج فارس دست برنداشت. مسئله بحرين و جدايي ساير نقاط ايران آن قدر براي مردم ايران مهم بود كه در عصر مشروطه در يكي از نامه هاي علماء نجف به آن اشاره شده: «آيا بر احدي از مسلمين مخفي است كه از بدو سلطنت قاجار چه حد صدمات فوق الطاقه بر مسلمانان وارد آمد و چقدر از ممالك شيعه از حسن كفايت آنان[!]، به دست كفار افتاد: قفقاز، شيروانات، بلاد تركمان، بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان،

ص: 269

بحرين، مسقط، غالب جزاير خليج فارس، عراق عرب و تركستان...».

بحرين در دوره رضاشاه

در دوره رضاشاه پهلوي اختلاف بين ايران و انگلستان بر سر بحرين همچنان باقي ماند. عمده محورهاي اين اختلافات عبارت بودند از:

1. مسئله نفت بحرين: امتياز استخراج نفت بحرين در سال 1930م به كمپاني استاندارد اويل آف كاليفرنياي آمريكايي داده شد كه لنچافسكي آن را به سال 1927م نوشته است.

از آنجا كه ايران بحرين را بخشي از قلمرو سرزميني خود مي دانست، سهم خود را از نفت بحرين مطالبه كرد و كار را به مجامع بين المللي كشاند.

2. صدور گذرنامه: در سال 1922م/1301ه ايران به حاكم بنادر خليج فارس اطلاع داد از آن پس اهالي بحرين را از اتباع ايران محسوب داشته و اجازه ندهند بدون دارا بودن گذرنامه ايراني از كشور خارج شوند. دولت بريتانيا هم دست به اقدام متقابل زد و سال 1307ه هم مجدداً اين مسئله مورد تأكيد قرار گرفت.

3. مسئله قاچاق اسلحه از بحرين: تيمورتاش وزير دربار ايران در 8 ژوئن 1930م/ مطابق با 18 خرداد 1308ه ضمن ارسال نامه اي به كلايو Clive (سفير انگليس در ايران) اعتراض كرد: «اينكه قاچاقچيان مي توانند از دست مأمورين ايران كه فاقد نيروي دريايي هستند بگريزند، امري است قابل درك، ولي چگونه است كه مي توانند از مناطقي عبور كنند كه كشتي هاي انگليسي مستقر است. كشتي هايي كه جلوگيري از قاچاق اسلحه را وظيفه خود مي دانند؛

4. اقدامات شيوخ بحرين عليه ملت ايران: هدايت مي نويسد: «در سنوات 1311-1302ه راپورت داشتيم كه حكومت، سكنه ايران را جمع مي كند، اسناد مالكيت را از بين مي برد. مدرسه ايراني ها را مي بندد، قبوض مالياتي را از دست شيوخ مي گيرد، كلاه پهلوي را موقوف مي كند»...

5. نوع تمبر پاكت نامه ها: دولت ايران دستور مي دهد چون بحرين متعلق به ايران است، مرسولات بايد تمبر ايراني داشته باشد كه با مخالفت انگلستان مواجه شد. در سندي كه از مصوبات هيأت وزرا به نمره 5702 مورخ 24/1/1311ه موجود است آمده:

ص: 270

«هيأت وزرا در جلسه چهارشنبه 14 دي 1311 مراسله نمره 12456، وزارت پست و تلگراف و تلفن را در موضوع پاكت هاي واصله از بحرين مطرح [و مورد] مذاكره قرار داده تصويب نمودند كه اداره پست نسبت به پاكت هاي بحرين كه داراي تمبر يا سورشارژ بحرين باشد، مطابق معمول داخلي مملكت رفتار و آنها را بدون تمبر فرض كرده، به اخذ دو برابر جريمه و الصاق تمبر به مقصد برسانند».

گاشيندن، معاون پارلماني وزارت خارجه انگليس در نامه اي به كلايو در 8 نوامبر 1928م نوشته: «يكي از اركان مهم سياست بريتانيا در اين منطقه حمايت از شيوخ، در مقابل ايران است و شما در مذاكراتتان با ايران تأكيد كنيد كه جزاير تنب و ابوموسي از اول متعلق به امراي جاسمي بوده كه به اعقاب كنوني آنان (شيوخ شارجه و رأس الخيمه) منتقل شده... ما بايد حتي با جنگيدن و به كار بردن قواي مسلح مانع از اين شويم كه ايران جزاير را بگيرد.» در اين ماجرا انگلستان پيش دستي كرد و دو بار طي سال هاي 1888 و 1928م به شيوخ دستور داد اسناد و مداركي كه براي اثبات مالكيت و سبق تصرف شيوخ است را جمع آوري كنند. با اصرار ايران و سماجت تيمورتاش حل اختلاف دو كشور به جامعه ملل كشانده شد. البته تيمورتاش اعلام مي كند ما راضي به اين امر نبوديم، اما به علت قرارداد جده (ماده ششم) ناگزير به اين امر شديم.

مراجعه به جامعه ملل مسبوق به سابقه است. در 1923م/1302ه نيز دكتر مصدق وزير وقت خارجه ايران در مورد اختلاف بر سر بحرين به كرزن اعلام كرد ما حاضريم از طريق حكميت مسئله را حل كنيم؛ اما او مخالفت كرده، گفت: «اين مسئله به اعتبار انگلستان نزد شيوخ لطمه مي زند».

در عصر پهلوي اول، ايران دوباره به جامعه ملل شكايت كرد:

1. در بهمن 1306ه به واسطه عقد قرارداد جده بين انگلستان و عربستان

2. در خرداد 1313ه به واسطه واگذاري امتياز نفت بحرين به يك شركت آمريكايي.

دلايل ايران براي مالكيت بحرين كه از طرف انگلستان سال ها قبل پذيرفته شده بود، در دو سند زير خلاصه مي شود:

1. قراردادي در 30 اوت 1822م/12 ذي حجه 1236ه بين كاپيتان ويليام بروس و

ص: 271

شاهزاده حسين علي ميرزا والي فارس كه در آن اذعان شده بود بحرين هميشه متعلق به ايران و جزء استان فارس است.

2. سلسله مكاتبات مربوط به مسئله دزدي دريايي بين كلارندون وزير امور هند و دولت ايران كه انگليسي ها شيخ بحرين را عزل و علي بن خليفه را منصوب كرده اند و ايران به اين امر اعتراض دارد. وزير در 20 آوريل 1869م/ برابر با 17 محرم 1286ه جواب مي دهد: «دولت انگلستان به سهولت اعتراف مي كند كه دولت شاه [ايران] بر اينكه حق حاكميت ايران نسبت به بحرين از طرف مأمورين انگليسي مورد توجه واقع نشده، اعتراض كرده و دولت انگلستان اين اعتراض را مورد توجه لازم قرار داده است.»

از اين پس مذاكرات بين تيمورتاش و كلايو، ادامه يافت. تيمورتاش براي حل اين مناقشه راه حلي در سه مرحله ارائه داد:

«1. بريتانياي كبير حق حاكميت ايران را بر مجمع الجزاير بحرين تصديق كند.

2. همزمان با صدور اعلاميه مربوط به اين قسمت، اعلاميه ديگري منتشر مي گردد كه دولت ايران تصميم دارد حق مالكيت خود را بر جزاير به دولت انگلستان بفروشد، و دست خريدار را باز بگذارد كه ملك خريداري شده را خود نگه دارد يا اينكه عيناً به شيخ بحرين واگذار كند.

3. در اين مرحله، هم ايران و هم انگلستان به حفظ جزاير بحرين نائل مي شوند. مناقشه صد ساله پايان مي يابد و در ضمن منظور از كلمه فروش حفظ حيثيت ايران است و اگر نه چنين نقشه اي در كار نيست.»

نقطه قوت راه حل تيمورتاش اين بود كه اگر انگلستان بند اول را مي پذيرفت، از اين پس اختياردار، ايران بود كه با نفوذ در وكلاي مجلس جلو فروش را بگيرد[!] و نقطه ضعف راه حل اين بود كه ايران براي اولين بار از حق حاكميت خود مي گذشت[!]

راه حل تيمورتاش مورد موافقت چمبرلين قرار نگرفت، در عوض او به كلايو توصيه كرد قراردادي با ايران منعقد كند كه سه اصل زير در آن مستتر باشد:

1. ترك ادعاي ايران در مورد بحرين

2. به رسميت شناختن روابط خاص بين حاكم مستقل بحرين با دولت بريتانيا

3. به رسميت شناختن استقلال بحرين

ص: 272

اين پيشنهادها نيز متقابلاً از جانب تيمورتاش رد شد. او اعلام كرد ايران حاضر است در مقابل مابه ازاي مشخصي از جانب انگلستان، از حق حاكميت خود بگذرد؛ مثل چند واحد شناور دريايي و 6 فروند ناوچه توپدار 200 تني و 4 فروند ناو توپ دار 1000 تني، «تا ما بتوانيم قاچاقچي هاي سواحل را كنترل كنيم» كه انگلستان نيز نپذيرفت.

آخرين پيشنهاد ايران كه توسط باقر كاظمي وزير امور خارجه ايران در 12 آوريل 1935م به وزيرمختار انگليس اعلام شد متضمن گذشت ايران از حقوق خود در بحرين در برابر بازگرداندن جزاير سه گانه تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسي بود. بنابراين دكترين «بحرين در برابر جزاير سه گانه» مربوط به عصر رضاشاه است نه محمدرضاشاه.

در اين مرافعات كه تا پايان دوره پهلوي اول به نتيجه اي نرسيد دولت شوروي و حزب كمونيست ايران، به طرفداري آشكار از ايران پرداختند و خواستار بازگشت جزاير به ايران شده و با هر نوع مذاكره اي قبل از استرداد جزاير، مخالفت كردند.

آخرين واكنش ايران عليه انگلستان، سفارش كشتي به كارخانجات كشتي سازي ايتاليا بود تا با تهيه ناوهاي جنگي و قوي كردن قدرت دريايي خود بتواند جزاير را حفظ كند.

بحرين و جدايي آن در دوره محمدرضاشاه پهلوي

بعد از كودتاي 28 مرداد 1332ه انگلستان با تقسيم منافعش با آمريكا در ايران، پاي آن كشور را به ايران كشانيد.

از آن طرف مشكلات مالي انگلستان در سال هاي 1347-1346ه در كابينه كارگري هارولد ويلسن باعث خروج آن كشور از خليج فارس شد. در نتيجه اين تحولات مجدداً مسئله بحرين، مسئله اساسي مناسبات دو كشور در سال هاي 1350-1349ه شد. مهم ترين دلايلي كه باعث طرح مجدد مسئله بحرين شد عبارتند از:

1. خالي شدن خليج فارس از نيروهاي نظامي قدرتمند؛ زمان خروج انگلستان ابتدا آمريكا به عنوان جانشين برگزيده شد كه به دليل گرفتاري هاي ويتنام نپذيرفت. گزينه هاي بعدي ايران و عربستان بودند كه با دكترين نيكسون – كيسينجر هم خواني داشت. ايران هم پذيرش اين مسئوليت را منوط به شناسايي حقوق ديرينه اش در منطقه كرد.

2. تشكيل اتحاديه يا كنفدراسيون عربي؛ كه شيخ نشين هاي بحرين، قطر، دبي،

ص: 273

ابوظبي، شارجه و عمان توسط مصر به اين كنفدراسيون دعوت شدند، تا در راه آرمان هاي مشترك ملت عرب و رفاه عمومي منطقه با جمهوري عربي متحده همكاري كنند. در 22 مرداد 1342ه براي اولين بار نام خليج عربي در يك سند رسمي ذكر شد و خوزستان را هم عربستان خواندند.

3. نگراني ايران از بابت خطر بالقوه شوروي در خليج فارس و كشورهاي عربي؛ پس از كودتا در عراق و روي كار آمدن ژنرال قاسم، روابط شوروي و عراق بسيار گرم شد. ناوگان شوروي وارد خليج فارس شد و در 19 آوريل 1972م/20 فروردين 1350ه بين شوروي و عراق عهدنامه دوستي منعقد شد.

4. تمايل محمدرضاشاه به افزايش محبوبيت خود در ميان مردم ايران؛ او خواهان تبديل شدن به كورش قرن بيستم بود. وقايع خرداد 1342 و سال 1343ه باعث كاهش محبوبيت او شده بود. بازگرداندن بحرين مي توانست التيامي بر اين زخم ها باشد.

5. نگراني ايران از عراق و سوريه و... و تحركات نظامي آنان عليه ايران؛ كشف حدود 300 قبضه تفنگ و مسلسل و 6 هزار فشنگ در 21 بهمن 1351ه در سفارت عراق در كراچي كه با پست سياسي از بغداد حمل شده بود، باعث ترس ايران گرديد؛ پس با پاكستان متحد شد تا راه نفوذ شوروي در خليج فارس را ببندد.

6. معامله بحرين با سه جزيره جنوبي ايران؛ كاتوزيان معتقد است محمدرضاشاه مي دانست مضارّ جنگي طولاني بر سر بحرين، احتمالاً بسيار بيشتر از منافع متصور آن است. از اين رو بحرين را با جزاير كوچك و بي آب و علف تنب و ابوموسي معامله كرد، به اين شرط كه براي فرمانروايي بر امواج خليج فارس و درياي عمان آزاد باشد.

محمدرضاشاه خود مي نويسد در بحرين فقط يك ششم اهالي ايراني تبار بودند، به همين دليل موافقت كردند مردم آنجا درباره سرنوشتشان تصميم بگيرند و آنان به استقلال كشورشان رأي دادند. در تاريخ 21 آبان 1336ه هيأت دولت لايحه اي به مجلس تقديم كرد كه در آن، بحرين را استان چهاردهم ايران ناميد. كشورهاي چين، انگلستان، سوريه و عربستان سعودي به ايران اعتراض كردند. سوريه معتقد بود بحرين بخشي از سرزمين هاي متعلق به ملت عرب است و اين نظريه اي بود كه سال 1333ه به تصويب اتحاديه عرب رسيده بود. عربستان سعودي معتقد بود بحرين كشوري است با شخصيت حقوقي بين المللي كه مردم آن در حال مبارزه براي كسب آزادي و استقلال

ص: 274

خود هستند.

دولت انگلستان بنا به دلايلي كه مطرح شد تصميم به خروج از خليج فارس و كانال سوئز داشت. با انتخاب ايران، به عنوان جانشين مهم ترين اقدام انگلستان مشخص كردن تكليف كشورهاي تحت الحمايه خود بود، تا به آنان استقلال ظاهري دهد. محمدرضاشاه در 14 دي 1347ه در يك سخنراني به نكات جالب توجهي اشاره كرد: «با خروج انگلستان، حضور بيگانگان را در خليج فارس تحمل نخواهيم كرد و مسئوليت دفاع از منطقه بايد بر عهده كشورهاي ساحلي آن واگذار شود.» در 15 دي 1347ه اعلام كرد: «ما دوست نداريم يك قدرت خارجي در خليج فارس ببينيم، اين قدرت خارجي انگلستان باشد يا آمريكا يا شوروي يا چين، براي ما فرقي نمي كند.» سرانجام او در 4 ژانويه 1969م/14 دي 1347، به هنگام ديدار از دهلي، با استقلال بحرين موافقت كرد؛ با اين مضمون كه: «اگر اهالي بحرين نمي خواهند به كشور من ملحق شوند، ايران ادعاي ارضي خود را پس مي گيرد و خواسته اهالي بحرين را اگر از نظر بين المللي مورد قبول قرار گيرد، مي پذيرد. اما اگر انگلستان خودسرانه به بحرين استقلال بدهد، زيربار نخواهد رفت، با عضويت بحرين در كنفدراسيون شيوخ مخالفت خواهد كرد و اگر بحرين بخواهد به عضويت سازمان ملل متحد درآيد از آن خارج خواهد شد.» اشتباه او اين بود كه قبل از مشخص كردن تكليف سه جزيره حاضر به قبول استقلال بحرين شد.

در 18 اسفند سال 1348ه ايران از دبيركل سازمان ملل متحد تقاضاي دخالت كرد و اعلام نمود هر نظري كه دبيركل بدهد خواهد پذيرفت، مشروط بر اينكه به تصويب شوراي امنيت برسد. اين رأي گيري با نظارت سازمان ملل در 1349ه انجام شد. به اين صورت كه ويتريو ويسپر گيچاردي، نماينده دبيركل سازمان ملل، در رأس هيأتي در 30 مارس 1970م/10 فروردين 1349ه به بحرين رفت و در 18 آوريل/29 فروردين پس از پايان كار، گزارش خود را طي سند شماره 9772 به دبيركل سازمان ملل متحد اعلام كرد. در بند 57 گزارش آمده بود اكثريت قريب به اتفاق اهالي بحرين خواهان تشكيل دولت كاملاً مستقل بوده به طوري كه بتوانند در زمينه ايجاد روابط خود با ساير دول آزاد و مخير باشند. البته مخالفت شيخ بحرين با همه پرسي باعث شد فقط از طبقات مختلف اصناف بحرين رأي گيري انجام شود كه در 11 مه 1970م اين گزارش

ص: 275

به تصويب شوراي امنيت سازمان ملل متحد رسيد. دكتر خلعتبري قائم مقام وزارت امورخارجه در 21/2/1349ه اين گزارش را در مجلس قرائت كرد. در مجلس بيست ودوم شوراي ملي در 24/2/1349ه از 191 نفر، 187 نفر به جدايي بحرين رأي مثبت دادند. چهار نفر مخالف نيز از حزب پان ايرانيست رأي منفي دادند. جدايي بحرين، در 28/2/1349ه در مجلس سنا نيز با اكثريت آراء تصويب شد.

يك ساعت بعد از اعلام استقلال بحرين ايران اولين كشوري بود كه آن را به رسميت شناخت[!] در 30 شهريور 1350ه دولت بحرين به عنوان يكصدوبيست ونهمين عضو سازمان ملل متحد به عضويت اين سازمان درآمد. منوچهر سپهبدي به سمت اولين سفير ايران در بحرين منصوب شد. تأسيس بانك ملي در بحرين، امضاء قرارداد تحديد حدود نفت فلات قاره، شركت امير بحرين در جشن هاي 2500 ساله بنيان گذاري شاهنشاهي ايران، تأسيس خطوط هواپيمايي بين دو كشور و... از تحولات بعدي در روابط دو كشور بود. عبدالعزيز عبدالرحمن بوعلي اولين سفير بحرين در ايران بود. حزب ملت ايران به رياست داريوش فروهر با انتشار اعلاميه اي مخالفت خود را با استقلال بحرين اعلام كرد.

در 30 آبان 1350ه مذاكره ايران با سر ويليام لوس نماينده بريتانيا آغاز شد و او ضمانت كرد ايران جزاير تنب را تصرف و ابوموسي را با امير شارجه تقسيم كند.

قرار شد به محض خروج انگلستان، ايران سه جزيره را تصرف كند؛ اما چون احتمال درگيري با اعراب وجود داشت، محمدرضا شاه در 9 آذر 1350ه نيروي دريايي ايران را در سه جزيره مستقر كرد. زد و خورد اندكي اتفاق افتاد و چند نفر كشته شدند. در همان زمان ايران در عوض استقلال امارات را به رسميت شناخت.

انگلستان با فروش تانك و چندين واحد دريايي به ايران موافقت كرد و آمريكا آخرين مدل هواپيماي جت فانتوم خود را به ايران فروخت. ايران ژاندارم منطقه شد و نقش انگلستان در خليج فارس را به عهده گرفت.

فهرست منابع و مآخذ

- آوري، پيتر، تاريخ ايران دوره پهلوي، ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران، انتشارات جامي، چ 1، 1388.

ص: 276

- ازغندي، عليرضا، روابط خارجي ايران 1320 تا 1357، تهران، انتشارات قومس، چ 1، 1376.

- اسعدي، مرتضي، جهان اسلام، تهران، نشر دانشگاهي، 1366.

- الهي، همايون، خليج فارس و مسائل آن، تهران، انتشارات قومس، چ 3، 1373.

- بهار، ملك الشعرا، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، تهران، انتشارات اميركبير، چ 4، 1371.

- بهار، مهدي، ميراث خوار استعمار، تهران، انتشارات اميركبير، چ 15، 1372.

- پهلوي، محمدرضا، پاسخ به تاريخ، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر مترجم، چ 3، 1372.

- تكميل همايون، ناصر، خليج فارس، تهران، انتشارات دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چ 3، 1380.

- دلدم، اسكندر، سلطه جويان و استعمارگران در خليج فارس، تهران، انتشارات نوين، چ 1، 1363.

- زرگر، علي اصغر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، انتشارات پروين و معين، چ 1، ص 1372.

- روابط خارجي ايران در سال 1349، انتشارات وزارت خارجه، بي تا.

- روابط خارجي ايران در سال 1350، انتشارات وزارت خارجه، بي تا.

- روابط خارجي ايران در سال 1351، انتشارات وزارت خارجه، بي تا.

- شميم، علي اصغر، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، انتشارات علمي، چ 3، 1371.

- شواردان، بنجامين، خاورميانه نفت و قدرت هاي بزرگ، تهران، انتشارات جيبي، چ 2، 1354.

- شيخ الاسلامي، جواد، صعود و سقوط تيمورتاش به روايت اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس، تهران، انتشارات توس، چ 1، 1371.

- قجر، محمدعلي، مرزهاي ايران، تهران، انتشارات كيهان، 1324.

- ظهيري نژاد، مينا، اسنادي از روابط ايران و انگليس در دوره محمدشاه قاجار، تهران، انتشارات مركز اسناد تاريخ ديپلماسي، چ 1، 1381.

- همايون كاتوزيان، محمدعلي، اقتصاد سياسي ايران، ترجمه محمدرضا نفيسي و كامبيز

ص: 277

عزيزي، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1371.

- كارلوترنزيو، پير، رقابت روس و انگليس در ايران، افغانستان و تهران، ترجمه عباس آذرين، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351.

- كاظم زاده، فيروز، روس و انگليس در ايران 1964-1814، ترجمه منوچهر اميري، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1371.

-كيانفر، عين الله و پروين استخري، كشف تلبيس يا دورويي و نيرنگ انگليس، تهران، انتشارات زرين، چ 2، 1362.

- لكهارت، نادرشاه، ترجمه مشفق همداني، تهران، انتشارات اميركبير، 2537.

- لنچافسكي، جورج، نفت و دولت در خاورميانه، تهران، انتشارات اقبال، چ 1، 1342.

- لنچافسكي، ژرژر، غرب و شوروي در ايران (سي سال رقابت)، ترجمه حورا ياوري، تهران، انتشارات ابن سينا، چ 1، 1351.

- مدني، سيدجلال الدين، تاريخ تحولات و روابط خارجي ايران، ج 2، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.

- مدني، سيدجلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.

- محمود، محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، ج 8، تهران، انتشارات اقبال، چ 4، بي تا.

- محمدي، منوچهر، مروري بر سياست خارجي ايران در دوره پهلوي، تهران، انتشارات دادگستر و ميزان، چ 2، 1372.

- موحد، محمدعلي، مبالغه استعمار، تهران، نشر كارنامه، 1380.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران از ابتداي صفويه تا پايان ج 2، تهران، انتشارات اميركبير، چ 3، 1364.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، سياست خارجي ايران در دوره پهلوي 1300 تا 1357، تهران، انتشارات البرز، چ 1، 1376.

- نائبيان، جليل، روابط ايران با دول خارجي در دوره قاجار، تهران، انتشارات فردابه، چ 1، 1373.

- نجاتي، غلامرضا، تاريخ سياسي 25 ساله ايران، ج 1، تهران، انتشارات رسا، چ 3، 1371.

- نوابي، عبدالحسين، ايران و جهان، ج 1، تهران، انتشارات هما، چ 3، 1370.

ص: 278

- نورزاده بوشهري، اسماعيل، ايران كنوني و خليج فارس، تهران، انتشارات روزنامه اميد، 1325.

- ويلسن، سر آرنولد، خليج فارس، ترجمه محمد سعيدي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چ 2، 1366.

- هدايت، مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوار، چ 6، 1385.

- يزداني، مرضيه، اسناد پست و تلگراف و تلفن در دوره رضاشاه، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، چ 1، 1378.

پانوشت ها

* دكتراي تاريخ، عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد شهرضا، گروه علوم سياسي.

** دكتراي علوم سياسي، عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد شهرضا، گروه علوم سياسي.

. 1. تكميل همايون، 1380 ، ص 44

. 2. كارلوترنزيو، 1351 ، ص 11

. 3. ويلسن، 1366 ، ص 147

. 4. همان، ص 153

. 1370 ، ص 267 ، 5. مهدوي، 1364 ، ص 91 ؛ نوايي، ج 1

. 6. لكهارت، 2537 ، ص 272

. 7. الهي، 1373 ، ص 64

. 8. شواردان، 1354 ، ص 13

. 9. زرگر، 1372 ، ص 224

. 10 . كاظم زاده، 1371 ، ص 406 ، دلدم، 1363 ، ص 195

. 11 . تكميل همايون، 1380 ، ص 49

12 . همان.

. 13 . الهي، 1373 ، ص 68

. 14 . تكميل همايون، 1380 ، ص 61

. 15 . موحد، 1380 ، ص 57

16 . مدني، تاريخ تحولات، ج 2، بي تا، ص 178 زيرنويس.

. 17 . بهار، 2537 ، ص 557

.98- 18 . لنچافسكي، 1351 ، صص 99

. 19 . هدايت، 1385 ، ص 446

. 20 . زرگر، 1372 ، ص 247

. 21 . هدايت، 1385 ، ص 382

. 22 . شيخ الاسلامي، 1379 ، ص 80

. 23 . زرگر، 1372 ، ص 238

. 24 . هدايت، 1385 ، ص 447

. 25 . يزداني، 1378 ، ص 63

. 26 . شيخ الاسلامي، 1371 ، ص 113

ص: 279

27 . موحد، 1380 ، ص 69

. 28 . شيخ الاسلامي، 1371 ، ص 80

. 29 . زرگر، 1372 ، ص 248

. 30 . مهدوي، 1376 ، ص 364

. 31 . زرگر، 1372 ، ص 249

.249- 32 . زرگر، 1372 ، صص 250

. 33 . شيخ الاسلامي، 1371 ، ص 107

. 34 . زرگر، 1372 ، ص 254

. 35 . موحد، 1380 ، ص 75

. 36 . لنچافسكي، 1351 ، صص 115 و 173

. 37 . آوري، 1388 ، ص 198

. 38 . محمدي، 1372 ، ص 119

. 39 . همان، ص 120

. 40 . همان، ص 340

. 41 . همان، ص 334

. 42 . مهدوي، 1376 ، ص 340

. 43 . كاتوزيان، 1371 ، ص 336

. 44 . پهلوي، 1372 ، ص 273

. 45 . مهدوي، 1376 ، ص 257

. 46 . لنچافسكي، 1342 ، ص 178

. 47 . مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2: ص 198

. 48 . مهدوي، 1376 ، ص 334

. 49 . همان، ص 363 ؛ محمدي، 1372 ، ص 121

. 50 . همان، ص 364

. 51 . آوري، 138 ، ص 148

. 52 . روابط خارجي ايران در سال 1349 ، بي تا، ص 66

.364- 53 . مهدوي، 1376 ، صص 365

. 54 . روابط خارجي ايران در سال 1349 ، بي تا، ص 57

. 55 . تكميل همايون، 1380 ، ص 64

56 . مدني، همان.

. 57 . روابط خارجي ايران در سال 1349 ، صص 65 و 67

23 مرداد 1350 ه . .58

. 59 . مهدوي، 1376 ، ص 366

. 60 . روابط خارجي ايران در سال 1350 ، ص 95

. 61 . روابط خارجي ايران در سال 1349 ، ص 68

. 62 . روابط خارجي ايران در سال 1350 ، ص 48

. 1371 ، ص 154 ، 63 . نجاتي، ج 1

. 64 . محمدي، 1372 ، ص 122

. 65 . مهدوي، 1376 ، ص 373

. 66 . همان، ص 347

نقش كرزن در قرارداد 1907

ص: 280

ص: 281

آمنه اميري*

چكيده

قرارداد 1907 فصل تازه اي از مناسبات سياسي دو قدرت روسيه و انگليس در ايران بود. لرد كرزن در اين قرارداد نقش قابل توجهي داشت. وي از جمله سياستمداران انگليسي بود كه در ترسيم مناسبات سياسي ايران و انگليس در آغاز قرن بيستم مؤثر بود. كرزن اهميت زيادي براي ايران در سياست خارجي انگليس قائل بود. او از منظر حفاظت از هند، ايران را يك حلقه مهم از مجموعه حلقه هاي سرزمين هاي مجاور هند مي دانست. قرارداد 1907 در حقيقت تجلي همين ديدگاه بود.

مقدمه

در دوره قاجار، دولتمردان ايران با استفاده از اصل موازنه، تلاش مي كردند استقلال كشور ضعيف ايران را كه ميان دو قدرت بزرگ اروپايي رقيب، روس و انگليس، گير افتاده بود، حفظ كنند. اما در ابتداي قرن بيستم تحولاتي رخ داد كه اين دو قدرت رقيب را به يكديگر نزديك و بلكه متحد ساخت؛ و همين موجب شد ايران نتواند از شيوه موازنه براي حفظ استقلال خود استفاده كند. اين تحولات عبارت بود از قدرت گيري آلمان در اروپا و متحد شدن روسيه و انگلستان در برابر آلمان؛ و شكست روسيه از ژاپن و پيش آمدن بحران ناشي از اين شكست در داخل (انقلاب 1905 روسيه).

ص: 282

سياست و مناسبات روس و انگليس در پرتو تحولات جديد، بازتعريف شد؛ و حاصل آن قرارداد 1907 و تقسيم ايران به دو منطقة نفوذ و يك منطقة بي طرف بود.

مختصري در مورد شرح حال كرزن

جورج ناتانيل كرزن معروف به كرزن كدلستون و داراي القاب ماركي، ويسكونت، بارون و ارل، در ژانويه 1859م در «كدلستون» در «دربي شاير» انگلستان در خانواده اي اشرافي به دنيا آمد و در 20 مارس 1925 در لندن درگذشت. وي در دوران تحصيل در آكسفورد با افرادي نظير ناصرالملك و اسپرينگ رايس هم دوره بود. در 1885م منشي خصوصي لرد ساليسبوري شد و در 1886م به سفارش او از سوي محافظه كاران «ساوت پورت» و «لانكشاير» به نمايندگي مجلس عوام انتخاب شد؛ در همان زمان به سفر دور دنيا پرداخت و شيفته آسيا شد و حاصل اين سفر سه كتاب بود: روسيه در آسياي مركزي، مسائل خاور دور و ايران و قضيه ايران كه اثر اخير نام آورترين اثر او بود. كرزن در 1891م به منصب معاونت وزارت امور هندوستان و در 1898م به نيابت سلطنت هندوستان رسيد و تا سال 1905م در اين منصب بود. او جوانترين نايب السلطنه هندوستان در اين تاريخ بود. در سال 1907م به رياست دانشگاه آكسفورد رسيد و دو سال بعد كتاب «اصول و شيوه هاي اصلاح دانشگاه» را نگاشت. تا سال 1915م دخالت او در سياست بسيار كاهش يافت و در اين سال به سمت كم اهميت مهرداري سلطنتي منصوب شد و تا سال 1919م در اين سمت بود؛ در اين سال به وزارت امور خارجه انگلستان رسيد.

قرارداد 1907 و نتايج آن

قرارداد 1907 عمدتاً نتيجه تحولاتي بود كه در اروپا در جريان بود. آلمان به تهديدي بزرگ براي كشورهاي اروپايي نظير فرانسه و انگليس تبديل شده بود. در اواخر قرن نوزدهم ميلادي آلمان از نظر صنعتي به شدت پيشرفت كرده بود و طليعه قرن بيستم شاهد ظهور آلمان به عنوان تقريباً قوي ترين كشور اروپايي بود. ضمن آنكه يكي از اصول مسلم سياست خارجي انگلستان حفظ توازن در اروپا بود كه آلمان با تلاش براي سروري بر اروپا اين اصل را به چالش مي كشيد.

ص: 283

عزم راسخ آلمان براي ايجاد يك ناوگان جنگي بزرگ براي رقابت با انگلستان و تصميم قاطع انگليس براي حفظ برتري دريايي خود روابط دو دولت را تيره ساخت. پس از اين كه در سال 1905م در انگلستان ليبرال ها زمام امور را به دست گرفتند، به تقويت اين فكر سياسي پرداختند كه خطري كه از جانب آلمان متوجه منافع امپراتوري انگليس مي باشد به مراتب بزرگ تر و سهمگين تر از خطر روسيه است. بدين سان در انگلستان فكر اتحاد با روسيه عليه آلمان قوت مي گرفت.

در روسيه نيز شرايط به گونه اي پيش مي رفت كه در نهايت روس ها به كنار آمدن با انگليس با نظر مساعد مي نگريستند. تحولات داخلي روسيه (تشنج اوضاع سياسي – اجتماعي در روسيه كه منجر به فرمان گشايش مجلس (دوما) در روسيه در 1905م توسط تزار شد) به همراه شكست از ژاپن در 1905م كه يك قدرت نوظهور آسيايي بود و نيز ترس از آلمان، كه به دنبال كسب نفوذ در شرق (خصوصاً در ايران و عثماني) بود، موجب شد تا روس ها به گونه اي جدي تر به پيشنهاد فرانسه مبني بر سازش با انگليس بينديشند. سياست «پيش به سوي شرق» آلمان در راستاي كسب نفوذ در خاورميانه و به خصوص دو دولت ضعيف ايران و عثماني، هر دو دولت روسيه و انگليس كه دو قدرت باسابقه در اين مناطق بودند را به هراس افكند. بدين سان شرايط داخلي و خارجي دو كشور (روسيه و انگليس) را به سازش با هم وادار ساخت و قرارداد 1907 را منعقد ساختند. قرارداد چهار ماده بود كه طبق آن ايران به سه منطقه نفوذ روسيه در شمال، منطقه نفوذ انگليس در جنوب و منطقه بي طرف در حد فاصل مناطق نفوذ روسيه و انگليس تقسيم شده بود. دولتين روس و انگليس متعهد شدند در منطقه نفوذ ديگري از كسب هر نوع نفوذ و امتيازي خودداري و نفوذشان را تنها به منطقه مشخص شده در قرارداد محدود نمايند.

قرارداد 1907 در عرصه سياسي – اجتماعي ايران داراي نتايج محسوسي بود. از نتايج مهم آن اينكه انگليس دست روسيه را در سركوب مشروطيت ايران بازگذاشت. همچنين از نتايج آني قرارداد، از بين رفتن نفوذ معنوي انگليس در افكار عمومي ايران بود. وجهه انگليس كه در نتيجه پناهنده شدن مشروطه خواهان به سفارت انگليس با سرعت افزايش يافته بود به همان سرعت نيز زايل شد. اعتماد و حسن نيتي كه در جريان مشروطه نسبت به انگليس براي آنها ايجاد شده بود جاي خود را به شك و

ص: 284

بدبيني داد؛ به گونه اي كه برخي نويسندگان از اين بدبيني با عنوان توهم توطئه ياد كرده اند و معتقدند از اين زمان توهم توطئه در افكار عمومي ايران شكل گرفت. از اين زمان در افكار عمومي ايران تمايل به نيروي سومي همچون آلمان قوت گرفت و راز موفقيت تبليغات آلمان ها در ايران طي جنگ جهاني اول در اين امر نهفته بود.

با انعقاد قرارداد، روس و انگليس منطقه نفوذ خود را اشغال كردند و بدين سان عملاً سلطه حاكميت مركزي از بين رفت. بحران سياسي كه در نتيجه انقلاب مشروطيت به وجود آمده بود به همراه فقدان نيروي نظامي قدرتمند موجب تسهيل عمليات روسيه و انگليس در اشغال ايران شد. در نتيجه اين امر آشوب و ناامني سراسر ايران را فراگرفت و بسياري از افراد متمول در شمال و جنوب (مناطق نفوذ روسيه و انگليس) براي حفظ جان و مال خود تبعه روسيه و انگليس شدند. در شمال ايران بسياري با اين عنوان كه تحت الحمايه روسيه هستند از پرداخت ماليات به دولت مركزي امتناع مي نمودند و جالب اينكه در نتيجه اين وضع كنسول روسيه در آذربايجان درصدد گرفتن ماليات به روش دلخواه خود برآمد. در واقع با انعقاد قرارداد 1907 عملاً ايران استقلال خود را از دست داده و حكومت مركزي فاقد قدرت و اعتبار شده و روس و انگليس تبديل به حاكمان عملي شمال و جنوب ايران شدند. بديهي است آشوب و ناامني نتيجه طبيعي اين وضع بود.

بعد از توضيحات مختصر در مورد قرارداد، اكنون مشخصاً به نقش كرزن در آن مي پردازيم كه حول سه محور قابل بررسي مي باشد: نقش كرزن در طراحي قرارداد، نقش كرزن در تنظيم مفاد قرارداد و نقش كرزن به عنوان مخالف قرارداد.

ديدگاه هاي كرزن درباره تقسيم ايران

كرزن نايب السلطنه هندوستان كه از منتقدين پرشور قرارداد 1907 بود، از پيشاهنگان فكر انعقاد قرارداد 1907 نيز بود. وي از 1898 تا 1905م نايب السلطنه هندوستان بود. مجاورت با ايران موجب شد بررسي وي از اوضاع سياسي – اجتماعي ايران با توجه به مشاهدات پيشين وي (سفر او به ايران در 1889م) دقيق تر و در نتيجه تحليل هاي وي به واقعيت نزديكتر باشد. هند بزرگ ترين دغدغه كرزن بود كه براي حفظ آن تمام هوش و حواس خود را متمركز ساخته بود.

ص: 285

ايران نيز كه در مجاورت هند قرار داشت دقيقاً به همين علت مورد توجه كرزن قرار داشت. در واقع از نظر كرزن ايران سپر بلاي هند بود و تمام نظرياتي كه كرزن در كتاب خود «ايران و قضيه ايران» در مورد ايران ارائه مي دهد از قبيل تلاش براي اصلاح امور آن، بيم از فروپاشي آن، احداث خط آهن در ايران و... به نوعي منعكس كننده تفكر كرزن مبني بر تلاش همه جانبه براي دور نگهداشتن هند و راه هاي وصول به آن از تهديد روسيه يا هر قدرت ديگري مي باشد. اما اينكه چرا كرزن طرح تقسيم ايران بين انگليس و روسيه را ارائه نمود، مي توان به طور خلاصه به موارد زير اشاره كرد:

1. كرزن ايران را بناي فاسد پوسيده اي مي دانست كه روزگاري دراز بود بر لبه پرتگاه نابودي قرار داشت و اگر سقوط مي كرد روسيه آن را يك جا مي بلعيد و مصالح حياتي امپراتوري بريتانيا در معرض خطر جدي قرار مي گرفت.

2. تمايلات امپرياليستي كرزن منجر به ايجاد دلبستگي شديد به هند، بزرگ ترين مستعمره انگليسي در وي شده بود و او مصمم بود به هر طريق آن را حفظ كند و تهديدات متوجه آن را برطرف نمايد. در آغاز قرن بيستم وي روسيه را بزرگ ترين تهديد براي آن مي دانست گرچه معتقد بود روسيه سياست «دست به دهان» (يعني فارغ از مآل انديشي) را دنبال مي كند بدين صورت كه اقدامات روسيه بدون هدف معيني و رويارويي با هر پيشامد به منظور ايجاد يك تهديد دائمي بوده است تا از اين راه بتواند نقش يك سكه باارزش را در ساير مناطق جهان بازي كند.

3. با توجه به پيشروي روس ها در آسياي ميانه و در ايران، خصوصاً كه در اواخر قرن نوزدهم در ايران داراي نفوذ گسترده اي شده بودند، كرزن سخت نگران بود. چرا كه به عقيده وي روس ها قدم هايي را كه به جلو برمي دارند به عقب مراجعت نمي كنند و سياست آنها رفتن به جلو است. كرزن در اين زمان (آغاز قرن بيستم، حوالي سال 1899م) سخت آشفته بود و مي گفت بايد روس ها را متوقف ساخت. و در گزارشي كه در زمان معاونت وزارت امور خارجه انگليس (1898-1895م) تهيه نمود، چنين اظهارنظر مي كند:

نظر دولت پادشاهي انگلستان به خطا مي رود، ما در ايران منافع سياسي و سوق الجيشي و تجارتي داريم. مسئله ايران مسئله امپرياليزم بريتانياي كبير است، انگلستان براي دفاع از آن بايد تمام قواي خود را به كار ببرد... دولت انگليس نه تنها به دولت روس بلكه

ص: 286

به هيچ دولت اروپايي اجازه نخواهد داد نواحي شمالي و مركزي ايران را لگدمال نموده خود را به خليج فارس برساند و بخواهد تسهيلاتي براي بحرپيمايي خود در خليج فارس قائل شود ولو آنكه هيچ نظر استعماري نداشته باشد.

4. از نظر كرزن شمال ايران از دست رفته بود و انگليس بايد قواي خود را صرف حفظ جنوب نمايد؛ چرا كه «روسيه در ايران سياستي خصمانه و هدف تجاوز دارد».

5. به نظر كرزن ايرانيان مردمي ناتوان و نالايق مي باشند كه بر سيطره روسيه بر مقدرات خود واقفند و همين وقوف موجب ترس آنان شده و بدون آن كه به تلاش براي بهبود اوضاع خود برخيزند، منتظر وقوع فاجعه اي اجتناب ناپذير از سوي همسايه شمالي خود مي باشند (ضميمه ايران به خاك روسيه)، از اين رو انگليس بايد به فكر حفظ منافع خود در جنوب عليه تجاوز روسيه باشد.

6. «ايران بازار مناسبي براي كالاهاي انگليسي مي باشد و با رقابت شديد تجارتي كه در سراسر جهان وجود دارد از دست دادن هر بازار شكستي غيرقابل جبران و پيدا كردن بازار جديد افزايش تازه اي بر نيروي ملي است. بي اعتنايي در كار ايران يعني از دست دادن تجارتي كه هم اكنون مايه ارتزاق هزاران نفر از هموطنان انگليسي و افراد هندي است و توجه به ايران نتيجه اش تهيه كار براي كشتي ها و كارگران دستگاه هاي بافندگي انگلستان است.»

7. «روسيه ايران را وجودي محتضر تلقي مي كند، اگر چه گاهي او را مورد نوازش و تحبيب قرار مي دهد ولي مآلاً و بي چون و چرا طالب بقاي وي نيست. روسيه تجزيه ايران را در آينده به همان نحو و روالي مقدور مي پندارد كه سرنوشت لهستان نشان داده است و از قرار معلوم، عزم خويش را جزم كرده است كه در صورت تجزيه قسمت كلان و مغتنم ايران را به دست آورد. با جرأت تمام مي توان اعلام كرد كه هيچ سياستمدار روسي يا افسر ستاد ارتش تزاري قادر به تسليم گزارشي درباره سياست خارجي روسيه نسبت به ايران و آينده آن كشور نيست مگر آن كه وعده يا اشاره اي مربوط به الحاق ايالات آذربايجان، گيلان، مازندران و خراسان يا به عبارت ديگر تمام نواحي شمال ايران از شرق تا غرب را در شرح خود درج كرده باشد اينجانب شكي ندارم كه اقدامات ضروري در صورت پيشامد جنگ يا اختلاف امور و يا حسن تصادف مطلوب همه مورد مذاكره و تصويب قرار گرفته است».

ص: 287

بر اين اساس كرزن مي خواهد برتري روسيه در شمال با برتري انگليس در جنوب متوازن و متعادل باشد. او معتقد است بايد خطي فرضي از يك طرف تا سمت ديگر ايران كشيد كه از سيستان در شرق از طريق كرمان، يزد و اصفهان به جانب غربي، از بروجرد، همدان و كرمانشاه عبور كند و در جنوب اين خط هرگونه اعمال نفوذ خصومت آميز سياسي غيرقابل قبول اعلام شود. جالب آنجاست كه كرزن در سطور پيش از آن با زباني كه مخصوص انگليسي هاست مي نويسد: «سياست انگليس در ايران در هيچ زماني مبني بر آز و كشورگشايي نبوده است و انگلستان حتي به يك وجب از خاك ايران چشم طمع ندارد.»

8. مسئله خليج فارس نيز از نظر كرزن اهميت بسيار داشته است. وي در كتاب خود در مورد ايران اشاره مي كند انگليس با هزينه هاي جاني و مالي امنيت را در خليج فارس برقرار ساخته است و واگذاري بندري روسي در اين منطقه موجب فتنه انگيزي خواهد شد، علاوه بر آن از آنجا كه با صرف خون ها و مال ها نظم و امنيت را ايجاد نموده است اين حق را دارد كه به هيچ عامل سياسي بيگانه اي حق مداخله در اين منطقه را ندهد و تخطي از اين اصل اساسي خيانت به وطن محسوب مي شود.

بنا به تمام عللي كه گفته شد كرزن طرح تقسيم ايران را در سال 1899م به دولت متبوع خود ارائه داد. وي در نامه مورخ سپتامبر 1899م خود به وزير امور هندوستان نظرات حكومت هند و عقيده شخصي خود را درباره مسئله ايران بيان نمود و اظهار نمود براي مسئله ايران در مقابل انگليس سه راه حل موجود است:

1. اتحاد روس و انگليس براي اصلاح و احياي ايران، به طوري كه قادر باشد استقلال و تماميت ارضي خود را حفظ كند. اين پيشنهاد پيش تر در سال 1895م توسط سر مورتيمر ريورند ارائه شده بود، اما با پاسخ منفي دولت انگليس روبه رو شد؛ چون به نظر آنها روسها هرگز در اين راه با انگليس همكاري صميمانه به عمل نمي آورند. كرزن نيز معتقد بود روسيه در اين مورد هرگز با انگليس همكاري نمي كند زيرا روسيه فايده اي ندارد، روسيه خواهان زوال ايران است و جاه طلبي روسيه از ريشه اين آرزو آب مي خورد كه روزي مملكت و ملت ايران از فرط ضعف و ناتواني در دامن او افتند. از اين رو در برابر هر سياستي كه ممكن است مايه تقويت كشور ايران يا احياي مردمش گردد مقاومت مي كند.

ص: 288

2. دولت انگليس به روسيه اخطار علني بدهد كه هر تجاوزي كه روس ها در شمال ايران در پيش بگيرند با اقدام متقابل انگليسي ها در جنوب مواجه خواهد شد، اما اين راه حل نيز مردود بود. زيرا هم بسيار خطرناك بود و هم اينكه ممكن بود دشواري هاي بي موقع به وجود آورد.

3. تقسيم ايران به مناطق نفوذ، كه كرزن بسيار مايل بود در اين زمينه اقدام شود گرچه منجر به نابودي استقلال ايران مي شد. در حالي كه حكومت هندوستان (كرزن) تمايل داشت وارد عمل شود، در لندن ترجيح مي دادند تأمل كنند و منتظر باشند و با وجود قبول مزاياي توافق در تقسيم ايران به مناطق نفوذ، در اين راه قدمي برنمي داشتند. دليل اين امر هم آن بود كه امكان داشت شاه پس از اطلاع از اولين تماس بين دو قدرت چنين تصور كند كه اين عمل مقدمه اي براي تقسيم قطعي كشور بين آنها خواهد بود. باز هم اختلاف نظر حكومت هند و لندن، مانع ايجاد واكنش مورد نظر كرزن شد.

تأثير ديدگاه هاي كرزن در تنظيم مفاد قرارداد 1907

كرزن خود بعضي اشكالات و معايب راه حلي را كه توصيه كرده بود برشمرده است. از جمله آن كه سيستان كه عملاً از نظر اداري جزء ايالت خراسان محسوب مي شد مي بايست در منطقه نفوذ انگليسي ها قرار گيرد. ديگر آنكه روسيه با در دست داشتن كنترل تهران، تبريز و مشهد تسلط و نفوذ خود را در سراسر كشور گسترش مي داد.

مشكل دورتر، موضوع بازگشت احتمالي روسيه براي تعرض از يك راه غيرمستقيم يعني از طريق بين النهرين و بغداد بود. علاوه بر آن امكان داشت از طرف ساير قدرت ها مثل فرانسه و آلمان تهديدي به عمل آيد و گرچه خطر آنها در اين مورد به خصوص، كمتر از روسيه بود، بعيد نبود كه در آتيه بيشتر باعث مزاحمت انگلستان شود و بالاخره باز اين خطر وجود داشت كه روسيه به هيچ عنوان به روابط و مناسباتي از اين قبيل روي خوش نشان ندهد، كرزن پاسخ مي دهد با وجود اين، آزمايشي در اين زمينه خالي از ارزش نخواهد بود. مي بينيم كرزن در زماني كه پيشنهاد تقسيم ايران را طرح نمود مسائل و مشكلات زيادي را با تيزهوشي خاصي مورد توجه قرار داد كه اغلب آنها در تهيه قرارداد 1907 مورد بحث قرار گرفت. از جمله تأثيرات كرزن در تنظيم مفاد قرارداد، قرار گرفتن سيستان در منطقه نفوذ انگليس مي باشد. كرزن در كتاب خود (ايران

ص: 289

و قضيه ايران) اهميت خاصي نسبت به سيستان نشان داده و به بررسي اوضاع آن سامان و نقشي كه در سياست انگليس مي تواند ايفا كند پرداخته است. وي مي نويسد: «سيستان طي سي سال اخير يكي از مهره هاي شطرنج ديپلماسي انگليس و هند شده است» او دلايل اهميت سيستان را براي دولت انگليس شرح مي دهد:

1. نزديكي سيستان به مرزهاي بلوچستان، موجب اهميت آن از لحاظ تأمين منافع بريتانيا مي شود.

2. اهميت اقتصادي سيستان كه اگر منابع آن با وسايل علمي آبياري و به وسيله خط آهن حمايت شود، شايد تبديل به بهترين كانون قدرت اقتصادي انگليس در سراسر ايران مركزي و جنوبي شود و حتي راز تفوق روس را در خراسان و شمال نيز در هم مي شكند.

كرزن زماني كه به نيابت سلطنت هندوستان رسيد، بنا كرد به كشيدن راه آهني از كويته تا نوشكي و از آنجا به ساختن راهي تا مرز ايران. همچنين در اين نقاط ادارات پست و تلگراف گشايش يافت و پست هاي نگهباني نظامي براي حفظ ارتباطات بازرگاني تأسيس شد.

كرزن؛ مخالف قرارداد 1907

از 1899م كه كرزن تقسيم ايران را مطرح كرده بود تا زمان انعقاد قرارداد 1907 زمان نسبتاً زيادي گذشته و تحولات زيادي رخ داده بود كه در نتيجه آن كرزن در اين زمان با انعقاد قرارداد به مخالفت برخاست و از جمله معروف ترين منتقدان آن نيز شناخته شد. او را به عنوان يك ضدروس فطري مي شناختند كه در زمينه مسائل آسيا صاحب نظر بود.

كرزن در مجلس اعيان انگلستان به نطق عليه قرارداد پرداخت و سند امضاشده را به عنوان «مهم ترين و پرمخمصه ترين سندي كه حكومت بريتانياي كبير در عرض پنجاه سال اخير امضا كرده است» توصيف نمود و به كاستي هاي قرارداد از منظر منافع انگليس در ايران پرداخت:

اما باخته هاي ما در ايران ابداً قابل مقايسه با آن چيزهايي كه در تبت و افغانستان از دست داده ايم نيستند، چون كه در ايران تمام آن امتيازات و منافعي را كه ديپلماسي و

ص: 290

بازرگاني بريتانيا در نتيجه يك قرن كوشش و زحمت به دست آورده بود همه را بر باد داده ايم. در تحت اين قرارداد نه تنها راه تجارتي بغداد – همدان را تسليم روس ها كرده ايم بلكه بازارهاي مهم يزد و اصفهان را نيز دربست به روسها بخشيده ايم. منافع ما در تجارت خليج فارس ابداً تضمين نشده كه هيچ، خودمان نيز در جهان اسلام بدنام شده و مورد تنقيد و سوءظن مسلمانان قرار گرفته ايم.

علاوه بر اين وي معتقد بود قرارداد 1907 ضامن تأمين منافع انگليس از نظر حفظ هند نمي باشد: «من به هيچ وجه مطمئن نيستم كه اين قرارداد در قسمت مربوط به ايرانش منجر به امنيت هند و استقلال ايران يا صلح در آسيا بشود.» ايران كه جزء سرحدات هند به شمار مي رفت نمي بايد با روسيه تقسيم مي شد. زيرا روسيه را به منطقه نفوذ انگليس نزديكتر مي كرد و نه دورتر. از سوي ديگر روسيه مثل قبل ترسناك و نيرومند به نظر نمي رسيد و از ژاپن كه يك قدرت آسيايي نوظهور بود شكست خورده بود و در داخل نيز گرفتار درگيري هاي انقلابي بود. با اين اوصاف به نظر كرزن انگليس نمي بايست ايران را با روسيه تقسيم كرده و از همه بدتر سهم بزرگ تر را نصيب روسيه نمايد. كرزن اعتراض داشت كه منطقه نفوذ روس ها در ايران بيش از حد وسيع بود و همه شهرهاي عمده را دربر مي گرفت در حالي كه سهم انگليس كوچك و از نظر اقتصادي بي ارزش بود.

اما واقعيت آن بود كه منطقه نفوذ انگليس همه منافع انگليس را تأمين مي كرد. روسيه از پيش در مناطقي كه مشخص شده بود عملاً صاحب نفوذ بود و چيز جديدي عايدش نشده بود؛ در حالي كه مي توانست (همچنان كه داعيه آن را هم داشت) نفوذ خود را به سمت جنوب ايران گسترش دهد؛ يعني مناطقي كه انگليس رسماً در قرارداد آن را براي خود تضمين نمود. حال آن كه روسيه پيش تر خواهان بندري در خليج فارس بود و انگليسي ها اينك با قرارداد 1907 رسماً مانع تحقق اين خواسته شدند. اعتراض كرزن به قرارداد، نمايانگر حد اعلاي جاه طلبي امپرياليستي وي بود. كرزن اعتراض مي كرد كه موقعيت با زماني كه وي پيشنهاد تقسيم ايران را داده بود فرق كرده است و روسيه اكنون در سراشيبي افول قرار دارد و انگليس مي تواند همه ايران را براي خود بخواهد. سرانجام زماني كه كرزن به وزارت امور خارجه رسيد، با طراحي قرارداد 1919 تلاش نمود اين ايده خود را جامه عمل بپوشاند.

ص: 291

فهرست منابع و مآخذ

- آباديان، حسين، 1383، بحران مشروطيت در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، آبراهاميان، احمد اشرف، همايون كاتوزيان، 1382، جستارهايي درباره تئوري توطئه (ترجمه ابراهيم فتاحي)، تهران، نشر ني.

- ترنزيو، پيوكارلو، 1363، رقابت هاي روس و انگليس در ايران و افغانستان (ترجمه عباس آذرين)، تهران، علمي فرهنگي.

- ذوقي، ايرج، 1368، تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ، تهران، پاژنگ، ج 1.

- شيخ الاسلامي، جواد، 1375، سيماي احمدشاه قاجار، تهران، گفتار، ج 1.

- كاظم زاده، فيروز، 1378، روس و انگليس در ايران (ترجمه منوچهر اميري)، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.

- كرزن، جورج ناتانيل، 1380، ايران و قضيه ايران (ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني)، تهران، علمي فرهنگي، 2 ج.

- گاف، ريچارد و ديگران، 1375، تاريخ مختصر قرن بيستم (ترجمه خسرو قديري)، نشر زلال، ج 1.

- گركه، اولريخ، 1377، پيش به سوي شرق (ترجمه پرويز صدري)، سيامك، ج 1.

- مدني، جلال الدين، 1369، تاريخ تحولات و روابط خارجي، دفتر انتشارات اسلامي، ج 2.

- نيكلسون، هارولد، 1380، آخرين روزهاي زندگي سياسي كرزن (ترجمه اصغر قراگوزلو)، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.

- وين، آنتوني، 1383، ايران در بازي بزرگ (ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي)، تهران، پيكان، هاپكرك، پيتر، 1379، بازي بزرگ (ترجمه رضا كامشاد)، نيلوفر.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي، دانشگاه پيام نور تهران.

. 1. نيكلسون، 1380 ، ص 52

. 2. نيكلسون، 1380 ، ص 28

3. همان جا.

. 4. نيكسلون، 1380 ، ص 30

.1/59 ، 5. گاف و ديگران، 1375

ص: 292

.1/30 ، 6. ذوقي، 1368

.1/57 ، 7. شيخ الاسلامي، 1375

. 8. آبراهاميان، احمداشرف، كاتوزيان، 1382 ، ص 47

.1/53 ، 9. گركه، 1377

. 10 . كاظم زاده، 1378 ، ص 322

. 11 . ترنزيو، 1363 ، ص 28

.2/193 ، 12 . مدني، 1369

. 13 . همان، ص 194

.2/719 ، 14 . كرزن، 1380

.2/719 ، 15 . كرزن، 1380

. 16 . همان، ص 720

.706-2/707 ، 17 . كرزن، 1380

. 18 . همان، ص 739

.2/735 ، 19 . كرزن، 1380

.2/554 ، 20 . كرزن، 1380

. 21 . كاظم زاده، 1378 ، ص 324

. 22 . ترنزيو، 1363 ، ص 153

. 23 . ترنزيو، 1363 ، ص 156

.154- 24 . ترنزيو، 1363 ، صص 155

. 25 . همان، ص 155

.1/310 ، 26 . كرزن، 1380

.1/397 ، 27 . كرزن، 1380

. 28 . كاظم زاده، 1378 ، ص 391

.1/60 ، 29 . شيخ الاسلامي، 1375

.60- 30 . همان، صص 61

. 31 . وين، 1383 ، ص 207

.568- 32 . هاپكرك، 1379 ، صص 569

بررسي علل شكست امتياز رويتر

ص: 293

حبيب الله مهرجو*

ميرزاحسين خان سپهسالار قزويني، صدراعظم معروف ناصرالدين شاه، از جمله رجالي است كه نام وي با نوسازي و تجدد عجين شده است. اما ماهيت نوسازي هاي او به گونه اي بود كه موجب نفوذ هر چه بيشتر غربي ها در سياست و اقتصاد و اجتماع ايران مي شد.

ناصرالدين شاه در سال 1250ش براي اولين بار به اروپا سفر كرد. در اين سفر شاه به تشويق صدراعظم خود ميرزاحسين خان سپهسالار و دلالي ميرزا ملكم خان سفير ايران در لندن، قراردادي در 24 فقره با يك انگليسي آلماني الاصل يهودي به نام «بارون جوليوس دورويتر» امضا كرد؛ قراردادي كه به خيال سپهسالار، آباداني و نوگرايي براي ايران به ارمغان داشت و مي توانست خزانه خالي ناصرالدين شاه را پر كند.

از اولين و مشهورترين امتيازاتي كه در عصر ناصري داده شد، همين امتياز رويتر است. طبق اين امتياز، بهره برداري و استخراج كليه معادن ايران اعم از معادن زغال سنگ، آهن، مس، سرب، نفت و هر معدن ديگري كه در كشور قابل بهره برداري بود، به جز طلا و نقره و سنگ هاي قيمتي، و نيز بهره برداري از جنگل ها و احداث قنات و كانال هاي آبياري اراضي و همچنين احداث راه آهن و تراموا، ايجاد جاده ها، خطوط تلگراف و كارخانه هاي صنعتي به مدت هفتاد سال و اجازه تمام گمركات و صدور انحصاري هرگونه محصولات از ايران به مدت بيست و پنج سال، در برابر 000/40 پوند و 60 درصد سود حاصل از اين امتياز به رويتر داده شد.

ص: 294

به موجب اين امتياز، ايران عملاً استقلال سياسي- اقتصادي خود را از دست مي داد و بدون جنگ و خونريزي تبديل به مستعمره انگلستان مي شد. اين امتياز به قدري همگان را دچار حيرت كرد كه لُرد كرزن درباره اش چنين گفته بود: «واگذاري كليه منابع صنعتي يك مملكت به دست يك خارجي حقيقتاً عجيب و غريب به نظر مي رسد و حرارت انگليسي دوستي در تهران در هيچ تاريخي به اين اندازه بالا نرفته بود».

وقتي خبر امتيازنامه رويتر در روزنامه هاي ممالك اروپا منتشر شد، به قول لُرد كرزن بهت و حيرت خارق العاده اي به مردم اروپا دست داد. هيچ كس فكر نمي كرد چنين امتيازي با اين شرايط به يك بيگانه داده شود؛ امتيازنامه اي كه ايران را دربست به خارجيان واگذار مي نمود و آنها مي توانستند تا مدت هفتاد سال كليه منابع حياتي كشور را تحت اختيار و سلطه خود بگيرند و به مستعمره اي تبديل كنند كه بدون جنگ و خونريزي و بدون رنج و زحمت و فقط با دادن چند ليره رشوه به هيأت حاكمه ايران به دست آمده بود.

خودِ ناصرالدين شاه و سپهسالار نيز بعدها كه به معايب و مضار امتيازنامه پي بردند هميشه اعطاي آن را از بزرگ ترين اشتباهات خود مي شمردند. در مدتي كه ناصرالدين شاه در اروپا به سر مي برد در خارج و داخل ايران حوادثي روي داد؛ و شاه و صدراعظم ايران كم كم به اشتباه خود در مورد امتياز رويتر پي بردند از جمله اين حوادث يكي مخالفت شديد روسيه و ديگر مخالفت بعضي از رجال و روحانيون ايران بود.

به علت اهميت اين قرارداد، در اينجا متن آن را مي آوريم:

بسم الله الرحمن الرحيم

[مقدمه] في مابين دولت اعليحضرت همايون شاهنشاه ايران و بارون جوليوس دورويتر مقيم لندن فقرات ذيل متعهد و برقرار است:

فقره اول- دولت علّيه ايران به حكم اين قرارنامه به بارون جوليوس دورويتر اجازه و اختيار تام مي دهد كه در فرنگستان به هر اسم و با هر شرايط كه خود مشخص نمايد، يكي يا چندين كمپاني ها تأسيس و احداث بكند كه در تمام خاك ايران به آن كارهاي مفيده كه در اين امتيازنامه مذكور است، اقدام بكند و آنها را مجري بدارد.

فقره دويم- دولت علّيه ايران از براي مدت هفتاد سال امتياز مخصوص و انحصاري و قطعي راه آهن بحر خزر را الي خليج فارس به بارون جوليوس دورويتر و به شركا يا به

ص: 295

وكلاي او اعطا و واگذار مي نمايد و همچنين به ايشان حق مخصوص و انحصاري و قطعي مي دهد كه هر شعبات راه آهن كه مناسب بدانند خواه به جهت اتصال ولايات و شهرها در داخله خاك ايران به جهت اتصال راه هاي ايران به راه هاي آهني ممالك خارجه از هر نقطه از نقاط سرحدات رو به فرنگستان و هندوستان بسازند و به كار بيندازند.

فقره سيُم- و نيز دولت علّيه ايران به اصحاب اين امتياز حق مخصوص و امتياز انحصاري داده است كه در هر نقطه كه مناسب بدانند ترامواي ها بسازند خواه به جهت اتصال شهرها و قصبه ها و بلوكات با همديگر خواه به جهت اتصال اين اماكن به راه هاي آهني يا به آن نقاطي كه كمپاني در آنجاها كار دارد؛ كمپاني از براي ساختن اين ترامواي ها همان امتيازات و حقوق را خواهند داشت كه به جهت راه آهن در فقرات چهارم و پنجم و ششم داده شده است.

فقره چهارم- هر قدر زمين كه به جهت ساختن خطوط راه هاي آهني و شعبه هاي آنها و راه هاي جفت و راه هاي گريز و تخلف و راه هاي احتياط و راه هاي خروج و ورود و منازل و منزلگاه و اماكن سكني از براي مأمورين و كارخانجات آهنگري و كارخانجات نجاري و ملحقات اينها لازم شود، دولت علّيه ايران همه آنها را از املاك خالصه مجاناً به اين كمپاني مي دهد. در خصوص اراضي كه تعلق به اشخاص داشته باشد، بايد كمپاني با صاحبان آن اراضي با رضاي طرفين قراري بگذارد، اما دولت علّيه ايران با تمام وسايل، كمال سعي و اهتمام را خواهد كرد كه اين اراضي را به قيمت جاريه مملكت از براي كمپاني خريده و تحصيل شود و اگر لازم شود اصحاب اين اراضي را موافق قاعده مجبور نمايد كه اراضي خود را به كمپاني بفروشند. علاوه بر عرض مقرره راه هاي آهني دولت علّيه ايران، از هر طرف خطوط راه آهن هر قدر كه طول آنها باشد از املاك خالصه و از آن اراضي كه تا امضاي اين قرارنامه زراعت نكرده باشند و بي حاصل مانده باشد، مقدار بيست متر به كمپاني بدهد. هرگاه علاوه بر شهرها و دهات كه كمپاني به اقتضاي مصلحت خود لازم داند، مختار است از براي راه هاي آهن، منازل قرار بدهد مصلحت كمپاني مقتضي باشد كه در بعضي نقاط دوردست و لم يزرع منازل بسازد و دولت ايران در جايي كه كمپاني بخواهد به كمپاني مجاناً چهار هزار زرع مربع زمين خواهد داد كه به جهت مأمورين خود كه در آنجا

ص: 296

باشند، بتوانند اسباب گذران امن و سهل فراهم بياورد.

فقره پنجم- كمپاني اجازه و اختيار تام دارد كه به جهت ساختن و تعمير راه هاي خود هر مصالحي كه لازم داشته باشد از قبيل ريگ و سنگ و آهك و غيره از املاك خالصه مجاناً بگيرد؛ و به جهت مصالح تفرعاتي از قبيل آلات و اوزار و آزوقه و دواب و غيره كه كمپاني بخواهد در جايي كه كار دارد بخرد، دولت قدغن خواهد كرد كه بيش از قيمت رواج مملكت چيزي و رسومي نگيرند.

فقره ششم- هر نوع مصالحي كه به جهت ساختن و به كار انداختن طرق آهن لازم باشد، داخل خاك ايران خواهد شد بي آنكه هيچ رسومي بدهد، نه رسوم دريا به جهت خروج امتعه نه رسوم دخول نه رسوم انبار و نه هيچ رسوم ديگر كه در عرض راه چه از جانب ديوان و چه از جانب اشخاص مطالبه شود؛ و گمرك حق مواظبت خواهد داشت، اما به طوري كه سرعت و درستي ورود مصالح را به محلي كه مقصود است به هيچ وجه به تأخير نيندازد و همچنين حق معافيت از هر نوع رسوم از براي هر قسم مصالحي كه به جهت اقدامات و كار كردن و تحصيل تمتعات كمپاني لازم بشود از جانب دولت، معهود و برقرار است. مأمورين و عمال كمپاني از هر نوع ماليات داخله معاف خواهند بود و همچنين كل اراضي كمپاني هر قبيل و هر قدر كه باشد از هر نوع ماليات و رسوم معاف خواهند بود و محصولات كل عمال و امتعه كل تصرفات كمپاني به آزادي از تمام خاك ايران عبور و مرور خواهند كرد و در حين خروج از خاك ايران از هر نوع رسوم و ماليات معاف و آزاد خواهند بود.

فقره هفتم- طرز ساختن خط راه آهن و موعدي كه بايد بر سر آن هر قطعه راه آهن به كار بيفتد با موافقت دولت معين خواهد شد و دفتر قبول ملحق خواهد شد به اين امتيازنامه حاضره.

فقره هشتم- روزي كه اين قرارنامه ممضي [امضا] شود چهل هزار ليره انگليس به اسم دولت ايران و اصحاب اين امتياز در بانك انگلستان رهن گذاشته خواهد شد. هرگاه از تاريخ اين قرارنامه الي پانزده ماه ديگر شروع به كار نشود، اين مبلغ ضبط خواهد شد؛ مگر اينكه تأخير شروع كار به حكم اسباب مهمه به واسطه چنان موانعي باشد كه از اراده كمپاني خارج باشد از قبيل جنگ و غرق و تعطيل حمل و نقل در ممالك خارجه. در مقابل قبض حاكم رشت مشعر بر اينكه به قدر كفايت ساختن راه آهن از

ص: 297

رشت الي طهران ميل هاي آهن وارد انزلي شده است، اين مبلغ چهل هزار ليره رهن به كمپاني رد خواهد شد.

فقره نهم- كمپاني تعهد مي كند كه در تمام مدت اين امتياز از منافع خالص عمل راه آهن صدي بيست به دولت ايران بدهد.

فقره دهم – بر سر انقضاي مدت اين امتياز كه عبارت از هفتاد سال است بايد اصحاب اين امتياز قبل از وقت در باب اينكه تصرف و تمتع اين راه هاي آهن در دست ايشان باقي بماند و امتداد بيابد، بايد با دولت گفتگو بكنند و قراري بگذارند؛ در صورتي كه در اين باب في مابين دولت و اصحاب امتياز قرار تازه ميسر نشود، جميع خطوط راه آهن كه به حكم اين امتياز و قرارنامه ساخته شده باشد با مصالح ثابته و دواره خود مال دولت خواهد شد. در باب ابنيه و توابع خط راه آهن رجوع خواهد شد به آن قواعدي كه عموماً ساير دول رعايت كرده اند و شروط آن در اين باب براي دولت مساعدتر از همه باشد. اصحاب اين امتياز در عوض راه آهن كه به دولت واگذارند حق مطالبه هيچ تنخواه و هيچ تلافي نخواهد داشت.

فقره يازدهم- دولت علّيه ايران به حكم امتيازنامه و قرارنامه حاضره به اصحاب اين امتياز حق مخصوص و امتياز انحصاري و قطعي مي دهد كه در مدت طول اين امتياز در تمام ممالك ايران معادن زغال سنگي و آهن و مس و سرب و پطرول و غيره را و هر معدن ديگر كه ايشان مناسب بدانند، كار بكنند و از آنها تمتع بردارند، به غير از آن معادن كه ملك مردم است و صاحبان آنها الآن در آنها كار مي كنند. در خصوص اين نوع معادن هرگاه كمپاني بخواهد آنها را بخرد، بايد با صاحبان آنها با رضاي طرفين معامله نمايد. به طور وضوح مقرر است كه هيچ يك از كارگزاران و مأمورين دولتي و مذهبي و هيچ يك از رعايا و تبعه و اشخاص نمي توانند درخصوص يك معدن ادعاي حق تصرف نمايد، مگر در صورتي كه مدت پنج سال قبل علناً و با معرفت و تصديق عامه در آن معدن كار كرده باشد. خارج از اين شرط هر معدني كه كمپاني پيدا بكند مثل زمين ساده عادي محسوب خواهد شد و از جانب كمپاني به قيمت متداوله آن ولايت خريده خواهد شد و اگر لازم بشود، دولت صاحب يا اصحاب آن زمين را مجبور خواهد كرد كه آن را به قيمت متداوله آن ملك به كمپاني بفروشد. دولت معادن طلا و نقره و جواهر را براي خود نگاه مي دارد. از براي كار كردن اين نوع معادن

ص: 298

دولت مي تواند با كمپاني قرارهاي مخصوص بگذارد.

فقره دوازدهم- از محصولات خالص هر معدني كه كمپاني به كار بيندازد دولت ايران از منافع خالص آن سالي صدي پانزده مرسوم مقرر خواهد گرفت.

فقره سيزدهم- از براي كار كردن معادن و اتصال آنها به راه هاي آهني و ترامواي و طرق ديگر هرقدر زمين كه لازم بشود از املاك خالصه مجاناً به كمپاني داده خواهد شد. به جهت كار كردن اين معادن، كمپاني بهره ياب خواهد بود از همان امتيازاتي كه در فقره ششم برقرار است و همچنين محكوم همان تعهدي خواهد بود كه در فقره دهم معين است.

فقره چهاردهم- دولت عليه ايران به حكم اين قرارنامه به اصحاب اين امتياز حق مخصوص و امتياز انحصاري و قطعي مي دهد كه در مدت طول اين امتياز در جنگل هاي ايران كار بكند و اين جنگل ها را به كار بيندازد و از آنها تمتع بردارند، اين نوع كار كردن و تحصيل تمتع كمپاني در جنگل هاي ايران به هر تركيبي باشد بر هر زميني كه تا امضاي اين قرارنامه زراعت نشده باشد جايزه و معمول خواهد بود. در هر جايي كه كمپاني درخت هاي آنجا را بريده باشد هر اراضي كه دولت بخواهد بفروشد، كمپاني قبل از همه كس حق خواهد داشت كه آن اراضي را از دولت به قيمت متداوله بخرد. دولت ايران از منافع خالص اين جنگل ها سالي صدي پانزده قسمت خواهد برد.

فقره پانزدهم- دولت عليه ايران به اصحاب اين امتياز مخصوص و امتياز انحصاري مي دهد كه در مدت اين امتياز در تمام ممالك ايران به جهت برگردانيدن رودخانه ها و مجاري آب ها و ساختن بندها و سدها و ساختن استخرها و كندن چاه هاي سياله و مجراهاي مصنوعي و به جهت آوردن آب هايي كه دولت بر آنها حقي به كسي نداده باشد و جاري كردن آن آب ها به نقاط مختلفه كه خودِ اصحاب اين امتياز مصلحت بداند، هر عمل و كاري و اقدامي كه لازم باشد بكند و مجري بداند هيچ صاحب ملكي نمي تواند به عبور اين آب ها هيچ ممانعتي بكند يا به عبور آنها موانع و عوايق بگذارد، و از آن طرف هم به هر صاحب ملكي كه عبور اين آب ها خساراتي وارد بياورد، كمپاني تلافي خواهد كرد. دولت عليه ايران به جهت كارها و بناهاي آب كشي و هر نوع احداثاتي كه تعلق به آب داشته باشد هر قدر زمين كه لازم بشود به كمپاني مجاناً خواهد داد و علاوه بر اين، دولت ايران از هر طرف جوي هايي كه كمپاني ساخته باشد

ص: 299

مقدار بيست متر زمين به طول آن جوي ها مجاناً به كمپاني خواهد داد و هر زمين بايري كه كمپاني به واسطه آب هايي كه آورده باشد داير بكند تصرف اختياري و زراعت آن زمين حق كمپاني خواهد بود. كمپاني قيمت آب هايي كه بخواهد بفروشد به اتفاق دولت يا رضاي طرفين معين خواهد كرد. دولت ايران از منافع خالص اين آب ها سالي صدي پانزده قسمت خواهد برد.

فقره شانزدهم- به جهت ساختن راه آهن كه امتياز آن به حكم اين قرارنامه و به اصحاب اين امتيازنامه واگذار و داده شده است و به جهت اجراي اعمالي كه مقتضي كارها و اقدامات ديگر است كه در فوق ذكر شده است، دولت عليه ايران به بارون دورويتر و شركا يا به وكلاي او اجازه و اختيار تمام مي دهد كه به حكم اين قرارنامه ابتدائاً يك سرمايه اولي كه عبارت از صدوپنجاه ميليون فرانك يا شش ميليون ليره انگليس باشد به رسم حصه هاي شراكت يا سندهاي قرض صادر نمايند، منفعت و قيمت و طرز و شروط صدور اين مبلغ را خود اصحاب اين امتياز مشخص و معين خواهند كرد.

فقره هفدهم- دولت علّيه ايران به حكم اين قرارنامه به جهت هر سرمايه كه صادر شده باشد يا بعد صادر شود، سالي صدي پنج منفعت و علاوه بر آن صدي دو هم به جهت اداي سرمايه به كمپاني ضمانت مي كند.

فقره هجدهم- اين ضمانت صدي هفت بر عهده مداخل معادن و آب ها و جنگل هاي دولت علّيه ايران است...

مطالعه اين قرارداد هر خواننده اي را به تعجب وامي دارد كه چطور ممكن است پادشاهي اين گونه اختيار كشورش را در مقابل هيچ، به بيگانه واگذار كند.

اعتراضات داخلي و خارجي به امتياز رويتر

در داخل ايران مخالفت هاي شديدي با امتياز رويتر صورت گرفت. در مدتي كه ناصرالدين شاه در «فرنگستان» بود، عده اي از رجال و علماء موقع را مغتنم شمرده و امتيازنامۀ رويتر را محكوم كرده و آن را وسيله اي براي عزل ميرزاحسين خان سپهسالار قرار دادند.

در اين موقع فعاليت مخالفان سپهسالار در داخل ايران شدت گرفت. تحريكات روس ها

ص: 300

هم بي تأثير نبود؛ و كار به جايي رسيد كه از ايران به ناصرالدين شاه تلگرام شد تمام مردم ايران عليه ميرزاحسين خان سپهسالار كه مي خواهد در ايران راه آهن بكشد و «كفار فرنگ» را به ايران بياورد قيام كرده اند و بايد اين شخص از صدارت عزل شود. محركين و مخالفين عمده عبارت بودند از: انيس الدوله سوگلي حرم ناصرالدين شاه كه به واسطه ممانعت سپهسالار از ادامه مسافرت او به اروپا با وي دشمن گرديده بود؛ و سردسته رجال مخالف فرهادميرزا معتمدالدوله كه در غياب شاه، نيابت سلطنت را برعهده داشت.

رهبري جناحي از مخالفين واقعي را، كه بدون هيچ گونه منافع شخصي به مخالفت برخاسته بودند، مجتهد آگاه و روحاني مبارز و بزرگ تهران مرحوم حاج ملاعلي كني (متوفي 1306ق) به عهده داشت. ايشان در دو مسئله مهم سياسي دخالت مستقيم داشت؛ يكي در مورد فراماسونري و تشكيلاتي كه ميرزا ملكم خان به وجود آورده بود، به شدت به مخالفت برخاست و تا شاه دستور انحلال و برچيده شدن آن را صادر ننمود از پاي ننشست؛ و ديگري همين امتياز رويتر كه تمام منابع درآمد ايران را به كمپاني انگليسي واگذار كرده بود. وي اين امتياز را برخلاف اسلام و مصالح اسلام شناخته بود و معتقد بود اين امتياز موجب از دست رفتن استقلال سياسي و اقتصادي كشور و تبديل شدن ايران به مستعمره انگلستان است. ايشان به همراه عده اي ديگر از علما به دشمني سپهسالار برخاسته او را بي دين خواندند و در نامه ها به ناصرالدين شاه نوشتند سپهسالار را با خود به تهران نياورد. اين نامه در رشت به دست شاه رسيد و چون علما در آن زمان بسيار نيرومند بودند، شاه ناگزير شد حكمراني گيلان را به سپهسالار بدهد؛ و او را در آنجا گذاشت و خود به تهران آمد. روس ها اولين كشور خارجي بودند كه به اين قرارداد اعتراض كردند و خواستار لغو آن شدند؛ زيرا از اينكه رقيب انگليسي آنها توانسته بود غنيمت بزرگي را به صورت انحصاري به دست آورد، ناراحت بودند.

سرانجام اين قرارداد به علت اعتراضات داخلي و خارجي و همچنين تخلف در اجراي مفاد آن در زمان تعيين شده، هرگز به مرحله اجرا نرسيد ولي بدنامي آن براي ميرزاحسين خان سپهسالار، صدراعظم ناصرالدين شاه ماند.

ملاقات سپهسالار با وزيرمختار انگليس

سپهسالار در 16 رمضان 1290، تاسمن، وزيرمختار انگليس را به منزل خود دعوت

ص: 301

كرد و موضوع فسخ امتيازنامه رويتر را با او در ميان گذاشت. جريان اين مذاكرات را خودِ سپهسالار به ناصرالدين شاه چنين گزارش مي دهد:

قربان خاك پاي جواهرآساي اقدس همايون مبارك شوم. روز دوشنبه 16 شهر حال بر حسب امر قدر همايون شاهنشاهي روحنا فداه مستر طامسن وزيرمختار انگليس را نزد خود احضار نمودم دو ساعت به غروب مانده، آمد. به مشاراليه گفتم سركار اقدس همايون ملوكانه روحنا فداه از آنجايي كه دولت انگليس را حقيقه دوست صميمي واقعي خودشان مي دانند و شخص شما را خيرخواه و صديق مي شمارند به من فرمودند كه شما را نزد خود خواسته فرمايشات آتيه را به شما بگويم و جواب تحصيل نموده به عرض آستان مبارك برسانم. مي فرمايند هيچ كس به قدر خودِ من فطرتاً طالب انتظام و اصلاح در امور و ترقي دولت نيست و باز هيچ كس به قدر من نمي داند كه وسيله ترقي پيروزي به همان قواعدي است كه در ممالك فرنگستان از روي علم و بصيرت و حكمت مجري نموده اند كه اعظم آنها راه آهن و تلگراف و تسهيل تجارت و مراودات و اجراي عدل و انصاف و تأمين مال و جان است. قبل از آنكه به سفر فرنگستان بروم و اين همه اعمار و ثروت و انتظام را به رأي العين مشاهده نمايم، هميشه طالب و راغب اين امور بودم چنانكه قرارنامه راه آهن قبل از عزيمت فرنگستان انعقاد يافت. حالا كه خود، همه آنها را مشاهده نمودم و به دقت حكمت همه را مطالعه كردم، به مراتب ميل و شوق من در اجراي قواعد حسنه بالمضاعف شده است و با چه خيالات عاليه معاودت مي كردم كه بعد از ورود به مقر سلطنت فوراً درصدد اجراي آنها برآيم. در اول ورود به خاك ايران اين مقدمه روي داد و ما را مجبور كرد كه چندي خيالات خود را [به] تأخير انداخته با تدبير در اصلاح امور داخله برآييم از جمله مقدمه راه آهن را به قدري در اذهان علما و عموم ملت مضر و مخرب دين و دولت و تمامي ملت به قلم داده اند كه هر قدر بخواهيم اين فقرات را از ذهن آنها بيرون بياوريم و محسنات و منافع اين كار را تعداد دهيم عجالتاً امكان نخواهد داشت تنها به اختلال افكار علماي دارالخلافه اكتفا نكرده اند به جميع علماي ولايات شروحات نوشته اند و بر آنها يقين نموده اند كه اين عمل مخرب جميع قواعد دينيه و قديمه دولت است و هر روزه از حكام ولايات راپورت هاي موحشه مي رسد. از براي رفع و دفع اين خيالات و تصحيح افكار عامه عجالتاً چاره اي به جز الغا و ابطال قرارنامه چيزي به نظر مباركشان نمي رسد. در صورتي كه شرايط خود قرارنامه

ص: 302

اين حق را به طور تصريح به دولت مي دهد و صاحبان امتياز به آنچه وعده نمودند وفا نكردند و باز فرمودند كه به شما اطمينان بدهم كه در محسنات راه آهن به هيچ وجه تغيير اعتقاد نفرموده اند و مي دانند كه قوه و قدرت آتيه دولت منوط به راه آهن است. پس از آنكه اين قرارنامه حاضر كه موجب اين همه گفتگو شده است لغو و باطل شد و اذهان آرام گرفت آن وقت به فاصله دو يا سه ماه با همين بارون رايتر [رويتر] يا كمپاني ديگر مضايقه ندارند سهل است اصرار خواهند فرمود كه قرار مجددي از روي اساس تازه در ايجاد راه آهن بدهند. حالا رأي و سليقه شما در آنچه از اول تا آخر گفتم چه چيز است بيان كنيد تا عرضه دارم. گفت: از روزي كه گفتگو و مذاكره راه آهن با بارون رايتر [رويتر] به ميان آمده است دولت انگليس كليه [كلاً] بي طرف مانده است. يعني تا امروز يك كلمه با دولت ايران مذاكره در اين فقره نكرده است؛ نه اعانت و تشويق و نه اهانت و ممانعت كرده است. رسماً من هم بايد خود تأسي نموده بي طرف بي طرف و ساكت بمانم. گفتم: البته در نظر داريد كه دولت شما در مجلس پارلمنت حمايت خود را از اين امتيازنامه به بارون رايتر [رويتر] دريغ داشت و امروز در اين مسئله بارون رايتر [رويتر] در تحت حمايت انگليس نيست. گفت: از جميع مذاكرات در پارلمنت و جوابي كه به رايتر [رويتر] دادند اطلاع دارم. بعد شرح مفصلي از وخامت نتيجه حركت كه به وقوع رسيده است و سوءتأثير او در جمع فرنگستان خاصه در انگليس بيان كرد و گفت حقيقه امر را محرمانه به تو مي گويم. اعليحضرت شاهنشاهي آن قبول عامه كه در لندن تحصيل فرموده بودند غيب كردند و دولت انگليس امروز از دولت ايران مأيوس است و چه قدر با نيت خوب حاضر شده بود كه تقويت ها و معاونت هايي كليه از دولت ايران نمايد. در جواب او گفتم: بهترين و بزرگ ترين صفت ملت انگليس در دنيا انصاف و حقانيت است[!!] اما در اين موقع چه بحثي بر شخص همايوني مي توانيد وارد آورد كه قبول عامه در لندن را غيب فرموده باشند. امر ناگواري برخلاف ميل و رضاي مبارك ايشان به وقوع رسيد و هر قدر تصور نماييد متغير شدند و راه خبر را به اردوي متوقفين دارالخلافه مسدود نمودند و هرچه نوشتند انحصار به خودشان داشت و كار را به قدري بزرگ قلم دادند كه باز مي توان گفت سركار اقدس همايوني كمال قوت قلب را به عمل آوردند. گفتم: يك فقره به شما مي گويم يقين بدانيد كه در مسائل داخليه ايران و استعمال تدابير لازمه به جهت تحصيل مقصود هيچ كس را به قدرت ذات اقدس ملوكانه روحنا فداه تامّه

ص: 303

ندارند و خدا مي داند خيلي خوب و با تدبير و عقل كامل حركت مي فرمايند و آنچه شما منظور داريد كه استقلال كليه اوامر سلطنتي باشد، به عمل آمده و عنقريب تكميل خواهد شد. بعد فصلي راجع به شخص فدوي خانه زاد و خيالات و پولتيك عاقلانه خانه زاد به قول او بيان و اظهار تأسف و ملامت زياد از پاره حالت ها بيان كرد كه عرض آنها از طرف خانه زاد به هيچ وجه مناسب نيست. خوب است به وسايل ديگر به عرض خدام آستان مبارك برسد. همين قدر فدوي در جواب گفتم: من كمال تشكر و خاكساري را از آنچه تا به حال درباره من فرموده اند دارم و خود به رأي العين مشاهده مي نمايم كه جميع اوقات مباركشان مصروف تقويت و اصلاح كار من است كه از آن جمله همين فقره راه آهن و اصراري كه مي فرمايند باز جزء اعظم او از براي خودِ من است. حالا اگر واقعاً شما به طوري كه مي گوييد وجود نابود مرا از براي پيشرفت خدمات و اوامر همايوني لابدمند مي دانيد پس تقويت و معاونت نماييد تا اين فقره راه آهن لغو و باطل شود و امورات بر وفق مراد صورت گيرد. گفت در آخر فصل هشتم من يك قدري اشتباه دارم. به اين معني كه اگر در رأس وعده يا نزد ماه شروع به كار نكنند شما حق ضبط آن چهل هزار ليره انگليسي را داريد لكن بعد اگر او باز ميل هاي آهني از رشت الي طهران را آورد آن وقت باز مي تواند مشغول كار بشود. فدوي خانه زاد قرارنامه را آورد و فصل هشتم را مجدداً مطالعه نمود. رفع اشتباه از او كردم بعد خود او به فدوي گفت: فصل 23 قرارنامه هم مقوي خيال و رأي شما مي تواند شد او را هم مراجعت كردم. ديدم واقعاً اسلحه خوبي است. گفت: حالا كه ميل همايوني بر اين است و شما هم مي گوييد الغاي ابطال اين فقره موجب تقويت شماست، شخصاً آنچه در قوه داشته باشم معاونت روحاني در تقويت خيال شما خواهم نمود. گفتم: عجالتاً بزرگ ترين تقويت ها عدم حمايت از صاحب امتياز است. گفت: آن فقره را در پارلمنت جواب داده اند تا امروز هم من به هيچ وجه مداخله و اظهار حمايتي از كمپاني مزبور نكرده ام. بعد گفت: آيا سركار اعليحضرت شاهنشاهي تجويز مي فرمايند كه در ميان فرنگستان امروز خيوه را مقدم تر و باتربيت تر از ايران تصور نمايند. گفتم: چنين امري به تصوير احدي نيامده و نخواهد آمد. گفت: در خيوه از بركت قشون روس اساس اسارت و بنده فروش موقوف كردند و دولت ايران از اين فقره بهتر و بيشتر از همه نفع برد و اسراي چندين ساله او از خيوه آزاد شدند و آمدند و بلكه چند سال است كه در خصوص منع اسارت سياه ها سعي و

ص: 304

اهتمام دارد و با جميع دول و امارت ها عهدنامه منعقد كرده است. مثل دولت عثماني و خديو مصر و امير زنگبار و امام مسقط و غيره و غيره.

لكن دولت ايران هنوز داخل عهدنامه نشده است. اين اوقات سواد عهدنامه بسيار مختصر از دولت به من رسيده است كه ترجمه ننموده نزد شما مي فرستم كه به ملاحظه همايوني برسانيد. گفتم: مطلبي كه هنوز اظهار ننموده ايد و نمي دانيد رد مي شود يا قبول هيچ حق نداشتيد و نداريد كه اسباب گله و شكايت خود قرار بدهيد يا خيوه را به جهت تربيت مستعدتر از ايران بگوييد. همين قدر به شما مي گويم نه خودتان تغيير اعتقاد درباره ايران بالخاصه درباره ذات مقدس همايوني روحنا فداه بدهيد و نه بگذاريد براي دولت و ملت خودتان تغيير اعتقادي بشود زيرا كه عظمت و قدرت و درست قولي و حسن وفاي دولت انگليس به خوبي بالاتر از آنچه شما ميل داشته باشيد مشهود خاطر مبارك گشته و اطمينان تمام به شما دارند و با سايرين مماشات مي فرمايند چنان كه خود شما هم مماشات مي كنيد. خلاصه صحبت خيلي زيادتر از اين شد كه به عرض خاكپاي مبارك، روحنا فداه رسانيدم. در حضور انور مشهود است كه از بركت تربيت همايوني در صحبت و مذاكره امكان ندارد كه اهالي خارجي بتوانند بر فدوي تفوق حاصل كنند. الامرالاشرف الاقدس الاعلي مطاع غلام خانه زاد حسين.

اعلان بطلان امتيازنامه

با آنكه آمدن سپهسالار به تهران با وجود آن همه مخالفت ها كار خطرناكي بود و همه مخالفين او را منشأ و موجد اين گرفتاري ها مي دانستند، ناصرالدين شاه با زحمت بسيار او را براي حل اين موضوع به تهران احضار و با سمت وزير امور خارجه مأمور فسخ و لغو امتيازنامه رويتر كرد. براي بررسي راهكارهاي لغو قرارداد، مجلسي با صوابديد سپهسالار مركب از كامران ميرزا نايب السلطنه، ميرزايوسف خان مستوفي الممالك، حسام السلطنه مرادميرزا، اعتضادالسلطنه و خودِ سپهسالار تشكيل شد و موضوع، مطالعه و سپس گزارش به شرح ذيل براي ناصرالدين شاه تهيه شد:

به تاريخ شب چهارشنبه بيستم شهر رمضان المبارك (1290) حسب الامرالاقدس الاعلي در مجلس خاص دربار اعظم دستخط همايون در باب اعلان بطلان و فسخ امر راه آهن زيارت شد. صورت منظورات ملوكانه در اين مسئله بيان شد بالضرور. تفصيل اقدامات به اين امر

ص: 305

هم كه موافق امر ملوكانه جناب جلالت مآب مشيرالدوله متصدي بوده اند براي مزيد اطلاع اعضاي مجلس شرح داده هيأت امروزه اين كار را كه در چه نقطه است توضيح نموده اند معلوم شد كه عجالتاً در ملاقات سفير انگليسي و سئوال و جواب ها كه با ميرزا ملكم خان و كلنس [كولينز] وكيل رايتر [رويتر] شده است تنها دلايل فسخ و ابطال قوتي يافته است نه اينكه هنوز از ختم و قطع كار اطمينان حاصل شده باشد و اگر در اين حالت با اعلان و انتشار امر، اقدام شود شايد باز زحمتي حادث شود و وسيله حرف و ادعايي به دست وكلاي او بيفتد. صلاح در اين است كه اولاً چند روز تأمل شود تا جواب تلگراف ها كه به لندن گفته شده است برسد و يكباره از اسكات يأس رايتر مطمئن شويم. ثانياً: بعد از اختتام امر و اطمينان از گذشته كار و بطلان راه آهن را لازم نيست فرمان بنويسند و در مجمع عوام بالاي منبر خوانده شود همين قدر با شرح مقدمات مسئله به طوري كه قصور و كوتاهي را منحصراً به رايتر و وكلاي او بگذارند شرحي بر روزنامه هاي دولتي چاپ شود و به بعضي ولايات هم مختصراً با تلگراف اخبار كنند بيش از اين ضرورت ندارد. رأي مجلس اين است كه معروض افتاد تا مقتضيات رأي آسمان آساي اعليحضرت همايون اروحنا فداه باشد. نايب السلطنه اميركبير- يوسف بن محمد بن حسن- حسام السلطنه اعتضادالسلطنه- غلام خانه زاد حسين و براي اطلاع مردم در روزنامه هاي رسمي ايران مورخ 19 رمضان 1290 اين اعلان منتشر مي گردد.

چند روز بعد از آن از طرف حسنعلي خان وزير فوايد عامه بطلان امتيازنامه رسماً به كولينز نماينده رويتر و از طرف وزارت امور خارجه به سفارت انگليس اطلاع داده شد. اعلان رسمي لغو امتياز به شرح زير است:

هو

اعلان رسمي

چون بارون ژوليس رايتر [رويتر] در ماه قرارنامه راه آهن كه با دولت علّيه ايران منعقد كرده بود وفاي به وعده هاي صريحه مندرجه در قرارداد خود ننموده و شروع به عمل در مدت معينه نكرد لذا دولت علّيه ايران به موجب حقي كه به مدلول فصول قرارنامه به جهت خود باقي گذارده بود قرارنامه مزبور الغاء و ابطال نموده و در حكم كان لم يكن گذارد و اين رأي ثابت خود را به موجب تحريرات رسميه به وكيل مشاراليه در دارالخلافه معلوم ساخت و از تاريخ امروز قرارنامه راه آهن منعقده با بارون مشاراليه و

ص: 306

امتيازاتي كه به او داده شده بود عاطل و باطل و از درجه اعتبار ساقط است.

همچنين در تاريخ پنجم دسامبر 1873 (جمعه 14 شوال 1290ق) تلگرافي به شرح ذيل به سفارتخانه هاي ايران در لندن و پاريس و پطرزبورغ و استانبول مخابره شد: «چون بارون رويتر از عهده تعهدات خود برنيامد و مخصوصاً شرايطي كه در فصل هشتم و بيست وسه مقرر است بيش از انقضاي مدت مجري نشد، در اين صورت كه امتيازي باقي نمي ماند و مثل اين است كه كان لم يكن است، براي آگاهي خودتان اطلاع داده شد». در تلگراف به سفارت ايران در لندن اين مطلب هم اضافه شده است: «وجهي كه به رسم ضمانت در بانك گذاشته شده بايد ضبط نماييد به هيچ وجه اجازه نداريد در باب قرارنامه مخصوص راه آهن گفتگو نماييد. طهران پنجم دسامبر 1873».

اقدامات رويتر بعد از لغو امتيازنامه

بعد از بطلان امتيازنامه، رويتر و نمايندگان او در كشورهاي مختلف اروپا، سروصداي زيادي در روزنامه هاي اروپا به راه انداختند و دولت ايران را به بدقولي و بي اعتباري متهم كردند. در تهران نماينده رويتر به دولت ايران اخطار كرد امتيازنامه به قوت خود باقي است و هر خسارتي كه به واسطه انتشار خبر لغو امتيازنامه متوجه آنها گردد، به عهده دولت ايران است.

پس از لغو امتيازنامه مهم ترين اقدام جوليوس دورويتر مسافرت به روسيه بود؛ ظاهراً منظور رويتر از اين سفر آن بود كه قسمتي از امتيازنامه را به عده اي از سرمايه داران روسي بفروشد و آنها را در اين كار شركت دهد تا ضمن تهيه سرمايه اي شايد بدين وسيله بتواند موافقت دولت روسيه را هم براي اجراي امتيازنامه در ايران جلب نمايد، ولي موفق به انجام اين امر نشد. اختلاف بارون جوليوس دورويتر و دولت ايران نزديك به هفده سال به طول انجاميد و در اين مدت رويتر با تشبث به دولت انگلستان اقدامات زيادي براي اثبات دعاوي بي اساس خود به عمل آورد و با مكر و حيله نقشه هايي طرح كرد و پيشنهادهايي به دولت ايران داد و در نهايت در سال 1889م رويتر در برابر لغو امتيازي كه به دست آورده بود، پاداش و غرامتي مطالبه نكرد. او مبلغ چهل هزار ليره را كه به عنوان سپرده به شاه ايران داده بود، هنگام دريافت امتياز تأسيس بانك با سود آن از شاه دريافت نمود. ناصرالدين شاه براي جبران اقدام خود در مورد لغو امتياز رويتر، امتياز تأسيس بانك

ص: 307

شاهي ايران (بانك شاهنشاهي) را به رويتر داد.

همچنين با مداخله ولف، وزيرمختار انگليس، و تصويب شوراي وزيران ايران و موافقت شاه و امين السلطان، امتياز بانك و معادن ايران به مدت شصت سال به پسر رويتر داده شد؛ اين بانك بعدها به بانك شاهنشاهي ايران تبديل شد. بانك جديد با سرمايه يك ميليون ليره استرلينگ شروع به كار كرد و به زودي توانست حق انحصاري نشر اسكناس و تأسيس شعب در شهرستان ها و خارج از كشور ايران را به دست آورد. كمي بعد ناصرالدين شاه امتياز استخراج كليه معادن ايران، غير از طلا و نقره و احجار كريمه را نيز به بانك مزبور اعطا كرد.

فهرست منابع و مآخذ

- آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، نشر ني، چاپ پنجم، 1379.

- پژوهشكده تحقيقات اسلامي، تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، زمزم هدايت، 1385.

- حسينيان، روح الله، درآمدي بر انقلاب اسلامي، تلخيص: ابوذر گوهري مقدم، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1388.

- كسروي، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران، اميركبير، 1357.

- لساني، ابوالفضل، طلاي سياه، بلاي ايران، تهران، اميركبير، 1357.

- مدني، سيدجلال الدين، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 1، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1378.

- مهرجو، حبيب الله، خاطرات و اسناد مرتضي كاشاني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1390.

- نصر، سيدتقي، ايران در برخورد با استعمارگران، بي جا، مؤلفان و مترجمان ايران، 1363.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي، پژوهشگر مركز اسناد انقلاب اسلامي.

1. وي بنيان گذار خبرگزاري رويترز است.

سوپ خرچنگ

ص: 308

ص: 309

گزارشي درباره پيمان 9 اوت 1919*

دكتر افشين پرتو**

فروپاشي قدرت هاي بزرگ از مهم ترين نتايج جنگ جهاني اول بود؛ و فروپاشي روسيه تزاري، يك سال قبل از آنكه جنگ رسماً به پايان برسد، تحولي بود كه مستقيماً در ايران تأثير و انعكاس داشت. با فروپاشي روسيه، يكي از دو كفتاري كه به جان ايران افتاده بودند، از صحنه كنار رفت؛ و آن ديگري فرصت را مغتنم شمرد تا به يكباره ايران را فرو برد.

رسيدن خبر چيرگي بلشويك ها بر روسيه، يگان هاي پريشان ارتش روسيه در ايران را در هم ريخت و به فرمان ستاد جبهة قفقاز ارتش روسيه، يگان هاي از هم گسسته از پاييز سال 1917 ميلادي راهي بازگشت به روسيه شدند. در سوم مارس سال 1918 ميلادي/ 13 اسفند سال 1296 خورشيدي پيمان برست ليتوفسك ميان روسية بلشويك و آلمان بسته شد. در ميان آن چه دو سوي پيمان پذيراي آن شدند يكي نيز «تخلية ايران از نيروهاي روسيه و عثماني و گراميداشت استقلال سياسي و اقتصادي و تماميت ارضي ايران بود».

تهي شدن ايران از نيروهاي روسيه و عثماني، انگليس را به چيرگي بر قفقاز براي پيشگيري از تازش عثماني ها به آن پهنه برانگيخت. تازش نخستين نيروهاي انگليسي به سوي قفقاز از راه رشت و انزلي با ايستادگي نيروهاي جنگل در گيلان روبرو شد، ولي

ص: 310

انگليس توانست ميرزاكوچك خان را با آن چه در سر داشت هم انديش سازد و در پي آن نيروهاي ژنرال دنسترويل در ژوئن سال 1918 ميلادي/ خرداد 1297 خورشيدي از رشت گذشته و از راه انزلي به باكو تاختند.

برآيند تازش انگليسي ها به باكو فرو افتادن حكومت شائوميان در باكو و بر سر كار آمدن دولت ضدكمونيستي «هيأت مديرة درياي كاسپي» در اين شهر بود. حكومت زير فرمان انگليسي ها در باكو ديري نپاييد؛ و در سپتامبر سال 1918 ميلادي/ شهريور 1297 خورشيدي ژنرال نوري پاشا و نيروهايش در تازش به قفقاز بر باكو چيره شدند و حكومتي به نام « آذربايجان» در آن شهر برپا داشتند. گماشتگان عثماني بر باكو تنها 45 روز آن شهر را زير فرمان داشتند و در 30 اكتبر سال 1918 ميلادي/ 8 آبان 1297 خورشيدي پس از سر فرود آوردن عثماني و دستينه نهادن بر پاي پيمان پايان دادن به جنگ در مودروس، باكو و قفقاز را رها نموده و به عثماني بازگشتند و نيروهاي ژنرال تامسون انگليسي دگرباره بر باكو چيره شدند.

انگليسي ها پس از چيرگي بر باكو به تندي حكومت «مساواتيان» را بر سر كار آوردند و جمهوري هاي ارمنستان و گرجستان را ناوابسته به حكومت بلشويكي روسيه شناختند و يگان هايي از نيروهاي خود را به فرماندهي ژنرال سر ويلفرد مالسون راهي تركستان و آسياي ميانه نمودند تا جاي تهي مانده از نيروهاي گريختة روسيه را پر كنند. انگليس بر آن بود تا يك حلقة پدافندي بدانگونه كه خود «كمربند بهداشتي» مي ناميدش، پيرامون سرزمين هاي زير فرمان دولت نوبنياد بلشويك روسيه پديد آورد و براي توان بخشيدن به اين انديشه بود كه بر آن شد تا ايران را همه سويه به زير فرمان خود آورد و بر آن پايه در پاييز سال 1918 ميلادي/ 1297 خورشيدي زنجيره اي از گفتگوها را با وثوق الدوله نخست وزير ايران آغاز كرد.

روي كار آمدن كابينة وثوق الدوله، ناتواني بي اندازة دربار قاجار، در هم ريزي توان روس ها در قفقاز و بي هماورد ماندن انگليس در ايران و سرزمين هاي فراسوي مرزهاي ايران همه و همه سبب شد انگليس تلاش تند و ناايستايي را براي چيرگي همه سويه بر ايران و قفقاز و آسياي ميانه و درياي مازندران آغاز كند. بر آن پايه نيروي دريايي كوچكي به فرماندهي دريادار نوريس انگليسي در درياي مازندران پديد آمد.

عثماني در اكتبر سال 1918 ميلادي/ آبان 1297 خورشيدي و آلمان در 11 نوامبر

ص: 311

سال 1918 ميلادي/ 20 آبان 1297 خورشيدي شكست را پذيرفتند. جنگ پايان يافت. آلمان چشم به فردا دوخت و عثماني خموش در گوشه اي نشست و روسيه سخت درگير جنگ هاي دروني خود بود. انگليس نمي خواست آن چه را كه روزگار به او ارزاني داشته به آساني از دست دهد. او توان رو به رشد ايالات متحده را مي ديد و نمي خواست آن چه را كه گرد آورده دو دستي ارزاني او دارد. يكي از بزرگ ترين دستاوردهاي انگليس در آن سال ها ايران بود و انگليس مي ديد همه چيز براي چيرگي همه سويه اش بر ايران جنگزده و هراسان آماده است. ايران و پيرامون آن در چنگ ارتش انگليس بود. در شمال نيروي نورپرفورس به فرماندهي ژنرال تامسون؛ در جنوب نيروي پليس جنوب به فرماندهي ژنرال سر پرسي سايكس؛ در خاور حلقة خاوري ايران به فرماندهي ژنرال ويلفورد مالسون؛ و در باختر نيروي زير فرمان ژنرال دنسترويل؛ و در درياي مازندران نيروي دريادار نوريس آمادة پا نهادن به ستيزه هاي نظامي بودند و همة آن ها زير فرمان سرفرمانده ارتش انگليس در ميان دورود، ژنرال مارشال بودند.

جنگ پايان يافته بود؛ اما هنوز كابينة جنگ در انگليس بر سر كار بود. لرد كرزن وزير خارجة انگليس، ايرانِ تهي از هماوردان كشورش را آمادة افتادن به آغوش اين پير چپاولگر مي ديد. باور همگاني چيره بر كميتة خاوري كابينة انگليس آن بود كه «نيروهاي انگليس بايد ايران را ترك كرده و آن كشور را به حال خود رها كنند تا به هر جهمني مي خواهد برود». اما لرد كرزن به چيزي جز اين مي انديشيد و بر آن باور بود كه چيرگي بر ايران، انگليس را از هر آسيبي در اين پاره از جهان پاس خواهد داشت. بر پاية تلاش او بود كه كميتة خاوري كابينة انگليس در 30 دسامبر سال 1918 ميلادي پذيرفت گفتگويي براي بسته شدن پيماني تازه با ايران- بدانگونه كه لرد كرزن مي خواست- آغاز گردد. آن كس كه بايد گفتگو را آغاز مي كرد و پي مي گرفت سرپرسي كاكس وزيرمختار انگليس در تهران بود.

سر پرسي كاكس مرد توانمندي بود؛ اما بدانگونه كه سر دنيس رايت مي نويسد:

... يك انتخاب نامساعد بود. پيشينة كاكس در هند و خليج فارس او را براي ايرانيان ناخوشايند ساخته بود ... بنابراين احتمال داشت به جاي تشويق موجب تحريف موافقتنامة بدفرجام ايران و انگليس شود كه كرزن طراح آن بود...

ص: 312

دكتر كاتوزيان مي نويسد:

... دولت انگليس براي حفظ منافع خود در ايران و در منطقه به شدت خواستار تثبيت اقتصاد سياسي ايران بود و در پي انقلاب اكتبر در روسيه اين خواست مبرم تر شد. دولتمردان ايران نيز به همان اندازه نگران حفظ وحدت و عادي كردن اوضاع كشور بودند. با اين همه آميزة فقر ملي و آشوب سياسي و تفرقة اجتماعي و تضادهاي قبيله اي و قومي و آشفتگي و از هم گسيختگي اقتصادي كه در پي انقلاب مشروطه و جنگ جهاني اول پديد آمده بود، دستيابي به اين هدف را دشوار مي كرد.

بر پاية پندار او دولتمردان ايران راه پاسداري از يكپارچگي ايران را گردن نهادن به انديشة كرزن دانستند و به آن تن در دادند.

گفتگو بر سر پيمان تازه ميان كاكس و گروهي سه نفره از سوي دولت ايران- وثوق الدوله نخست وزير كه به گفتة كاتوزيان سياستمداري هوشمند و توانا اما نامحبوب بود و دو وزير كابينه اش نصرت الدولة فيروز وزير عدليه و صارم الدوله وزير دارايي- در نهان آغاز شد. شايد بتوان گفت همزمان با آغاز گفتگوهاي تهران گفتگوهاي صلح پاريس براي آشكارسازي نتايج جنگ بزرگ نيز آغاز شد.

با آغاز به كار كنفرانس صلح پاريس، ايران نيز گروهي را براي شركت در آن كنفرانس راهي پاريس نمود؛ ولي انگليس بدان سبب كه نمي خواست شركت ايران به عنوان كشوري مستقل در كنفرانس صلح، جلوي برنامه هايش را- بر پاية پيماني كه بر سر آن مشغول گفتگو با دولتمردان ايران بود- بگيرد، مانع از شركت گروه ايراني در آن كنفرانس شد. بهانة انگليس براي جلوگيري از شركت ايران در آن كنفرانس اعلام بي طرفي از سوي ايران در جنگ بزرگ بود. اصلي كه انگليس خود آن را شكسته و به عنوان نخستين كشور حاضر در جنگ بي طرفي اعلام شده از سوي ايران را محترم نشمرده و به ايران تاخته بود.

هيأت نمايندگي ايران در بر دارنده ذكاء الملك فروغي، حسين علاء، نبيل الدولة كاشي، انتظام الملك، امان الله ميرزا جهانباني و به رياست علي قلي خان مشاورالممالك انصاري وزير خارجة ايران به اميد بهره گيري از ياري هاي ايالات متحدة آمريكا و به آهنگ يافتن راهي براي حضور رسمي در كنفرانس صلح پاريس در ژانوية سال 1919 ميلادي/ دي 1297 خورشيدي وارد پاريس شد. وثوق الدوله عمدا مشاورالممالك را به

ص: 313

پاريس فرستاده بود تا وي مدتي از تهران دور باشد و او بتواند با ايمن بودن از شر وي گفتگوي خود را با كاكس پي گيرد. فرّخ مي نويسد:

... وقتي مشاورالممالك را به اين طريق دور كردند و مشاور در پشت در كنگرة ورساي براي ايران سينه چاك مي كرد، وثوق در تهران مشغول زدوبند با سفير انگليس بود تا قرارداد1919 را تنظيم نمايد... .

در روزهايي كه گفتگو براي فروش ايران در تهران پي گرفته مي شد، هيأت نمايندگي ايران بيانيه اي در پاريس منتشر نمود و خواستار الغاي پيمان سال 1907 روسيه و انگليس، الغاي كاپيتولاسيون، جبران خساراتي كه ايران در جنگ بزرگ متحمل شده بود، آزادي عمل در مسايل اقتصادي، رهايي ايران از بندهاي عهدنامه هاي اقتصادي تحميل شده به ايران و بازپس گرداندن سرزمين هايي كه روسيه و انگليس در سدة نوزدهم ميلادي از ايران جدا كرده بودند به ايران شدند و از شوراي چهار نفرة كنفرانس ورساي _ ويلسون و لويد جرج و كلمانسو و اورلاندو- خواست ايران را در كنفرانس پذيرفته و شنواي خواست هاي ايران شوند. با همة تلاشي كه هيأت ايراني در پاريس انجام داد، مخالفت انگليس با شركت ايران در آن كنفرانس همة راه ها را بر روي شركت ايران در كنفرانس صلح ورساي بست.

تهران روزهاي سخت و پر هراس پس از جنگ را مي گذراند. وثوق الدوله سرسپارانه همة كارهاي خود را بر پاية خواست هاي انگليس استوار كرده بود. وي بر پاية انديشه اي كه در سر داشت، براوين سفير دولت بلشويكي روسيه را شش ماه در تهران سرگردان كرد و پي در پي از دولت بلشويكي روسيه خواستار بازپس خواني وي شد و سرانجام براوين را به روسيه بازگرداند. با رفتن براوين دولت بلشويكي روسيه به تندي كولوميتسف را- كه پيش تر دبير كميتة انقلابي بندر انزلي و آشنا با اوضاع ايران بود و مي توانست در توان بخشيدن به روابط ايران و روسية بلشويكي نقشي بزرگ بازي كند- راهي ايران نمود، ولي وثوق الدوله استوارنامة او را نيز نپذيرفت و بنا بر انگيزه هاي او گروهي از افسران روسي ضد بلشويك ساكن تهران به محل زندگي كولوميتسف در تهران تاخته و او را از تهران و ايران فراري دادند. فرار كولوميتسف از تهران با آغاز رسمي گفتگوهاي ميان وثوق الدوله و سر پرسي كاكس همزمان شد.

درگيري هاي دولت بلشويكي روسيه در قفقاز چندگاهي تلاش روس ها را براي

ص: 314

فرستادن سفيري ديگر به تهران باز ايستاند؛ ولي در ژوئية سال 1919 ميلادي/ تير 1298 خورشيدي بار ديگر كولوميتسف با استوارنامه اي تازه و طرح پيماني كه بر پاية آن همة امتيازهايي كه در دوران فرمانروايي تزارها از ايران گرفته بود، لغو؛ و همة وام هايي كه ايران از روسيه گرفته بود به ايران بخشوده؛ و همة راه هاي شوسه و خط هاي آهن و تأسيسات بندري ايران كه تحت تملك روس ها بود، به ايران واگذار مي شد، به تهران آمد. اما وثوق الدوله كه به آخرين بخش گفتگوهاي خود با كاكس رسيده و آمادة بستن پيمان با انگليس گشته بود حاضر به پذيرش كولوميتسف نشد و بنا بر انگيزه هاي نهاني او، قزاق هاي روسي ضدبلشويك، وي را در راه رسيدن به تهران در آشوراده دستگير نموده و در ساري تيرباران كردند. برآيند آن چه روي داده بود خشم بي اندازة دولت بلشويكي روسيه و بريده شدن پيوندهاي بسيار كم تواني بود كه ميان دولت ايران و دولت بلشويكي روسيه وجود داشت.

با بريده شدن پيوندهاي ميان دولت ايران و دولت بلشويكي روسيه، تنها يك مانع بر سر راه بسته شدن پيمان ميان ايران و انگليس مانده بود؛ بودن كسي چون علي قلي خان مشاورالممالك انصاري در راس وزارت امور خارجه. وثوق الدوله به انگيزش انگليسي ها مشاور الممالك را از وزارت امور خارجه بركنار كرد و به عنوان سفير راهي استانبول در تركيه نمود و نصرت الدولة فيروز هم انديش خود را بر جاي او نشاند.

همه چيز آماده بود. در روز 18 مرداد سال 1297 خورشيدي/ 9 اوت سال 1919 ميلادي/7 ذي القعدة سال 1337 قمري پيمان ميان دولت هاي ايران و انگليس به امضاي وثوق الدوله و سر پرسي كاكس رسيد. پيمان چنين بود:

نظر به روابط محكمة دوستي و مودت كه از سابق بين دولتين ايران و انگليس موجود بوده است، و نظر و اعتقاد كامل به اين كه مسلماً منافع مشترك و اساسي هر دو دولت در آتيه تحكيم و تثبيت اين روابط را براي طرفين الزام مي نمايد و نظر به تهية وسايل ترقي و سعادت ايران به حد اعلي، بين دولت ايران از يك طرف و وزيرمختار اعلي حضرت پادشاه انگلستان به نمايندگي از سوي دولت خود از طرف ديگر، مواد ذيل مقرر مي شود:

دولت انگلستان با قطعيّت هر چه تمام تر تعهداتي را كه مكرر در سابق براي احترام مطلق به استقلال و تماميت ارضي ايران نموده است تكرار مي نمايد.

ص: 315

دولت انگلستان خدمات هر عده مستشار و متخصص را كه براي لزوم استخدام آن ها در ادارات مختلف بين دولتين توافق حاصل گردد به خرج دولت ايران تهيه خواهد كرد. اين مستشاران با كنترات اجير و به آن ها اختيارات مناسب داده خواهد شد. كيفيت اين اختيارات منوط به توافق بين دولت ايران و مستشارها خواهد بود.

دولت انگلستان به هزينة دولت ايران صاحب منصبان و ذخاير و مهمات سيستم جديد را كه براي حفظ نظم در داخل و سرحدات در نظر دارد تهيه خواهد كرد. تعداد و مقدار و ضرورت حضور صاحب منصبان و ذخاير و مهمات مزبور به توسط كميسيوني كه از متخصصين ايراني و انگليسي تشكيل خواهد شد و احتياجات دولت ايران را براي تشكيل نيروي نظامي مزبور تشخيص خواهد داد، تعيين خواهد گرديد.

براي تهية وجوه مالي لازم به جهت انجام اصلاحات مذكور در مادة 2 و3 اين قرارداد دولت انگليس وامي متناسب براي دولت ايران تهيه خواهد كرد. تضمين هاي لازم براي اين وام با موافقت دولتين از عايدات گمركات يا عايدات ديگر دولت ايران تعيين مي شود و تا زماني كه مذاكرات مربوط به استقراض خاتمه نيافته، دولت انگلستان وجوه مالي لازم را براي اصلاحات مذكور به صورت مساعده به دولت ايران پرداخت خواهد كرد.

دولت انگلستان با تأييد كامل احتياجات ضروري ايران براي ترقي و تعالي به وسايل حمل و نقل كه موجب تأمين و توسعة تجارت و جلوگيري از قحطي در كشور مي باشد، حاضر است تا اقدامات مشتركي با ايران براي تاسيس خطوط راه آهن و يا انواع ديگر وسيلة نقليه به عمل آورد و در اين مورد با مراجعه به متخصصين و موافقت قبلي دولتين طرح هايي كه سهل تر و مفيدتر باشند مورد توجه قرار گيرند.

دولتين موافقت مي نمايند كه نسبت به انتخاب كميسيون مشتركي از متخصصين امر براي بررسي و تجديدنظر در تعرفه هاي موجود گمركي به جهت حفظ منافع كشور و ترقي و تعالي آن اقدام نمايند.

به پيوست پيمان، دولت انگليس در نامه اي به وثوق الدوله موافقت خود را با سه مورد از خواست هاي چندگانة ايران اعلام داشته بود. آن سه مورد تجديد نظر در معاهدات موجود بين دولتين، دفاع از دعاوي ايران از دولت هاي متخاصم به علت صدمات مادي اي كه در زمان جنگ متحمل شده بود و اصلاح خطوط مرزي اي كه

ص: 316

طرفين آن را عادلانه و موجه بدانند، بود. بر اين پايه راه دستيابي ايران به خواسته هايي چون تفويض نيروي پليس جنوب به ايران، راهيابي ايران به گفتگوهاي كنفرانس صلح پاريس و خروج سربازان و افسران انگليسي از ايران بسته شده بود.

ايران فروخته شده بود و آن هم بس ارزان. پيمان اوت 1919 ميلادي نمايش همه سوية سياست بزرگي جويانة كرزن بود. وي در روزي كه پيمان به امضاي وثوق الدوله رسيد در نامه اي به كابينة جنگ انگليس در پاسخ به پرسش آنان در زمينة اين كه چرا نبايد ايران را به حال خود رها كرد نوشت:

موقعيت جغرافيايي و اهميت و عظمت منابع ما در آن كشور و امنيت آيندة امپراتوري شرقي ما [هندوستان] مانع از آن مي شود و امكان نمي دهد كه ما دربارة آن چه كه در ايران مي گذرد بي تفاوت و بي علاقه باشيم. اگر قرار است ايران به حال خود رها شود بايد بيم آن را داشته باشيم كه بلشويك ها نفوذ خود را در شمال ايران گسترش دهند. بالاخره اين كه ما در جنوب ايران منابع عظيمي از نفت را در اختيار داريم كه در خدمت نيروي دريايي بريتانيا است، كه حافظ منافع ما در آن قسمت از دنيا مي باشد.

هارولد نيكلسون اين پيمان را پيماني دوستانه ناميد كه سبب سرازير شدن سرمايه هاي انگليسي به سوي ايران خواهد شد و از اجراي طرح تازشگرانة روسية بلشويك به ايران جلوگيري خواهد كرد. لرد سيدنهايم نمايندة مجلس عوام انگليس در پشتيباني از اين پيمان در مجلس گفت:

اين قرارداد عليه ديكتاتورهايي كه در روسيه زمام امور را در دست گرفته اند، بسته شده است.

پيمان بسته شد. از آنجا كه انگليس پيش تر انديشيده بود كه بسته شدن چنين پيماني واكنش هايي در پي خواهد داشت و عاقدان آن ممكن است با خطرهايي روبرو گردند، بر آن بود تا به پشتيباني از امضاكنندگان بر پاي پيمان برخيزد و آنان را در برابر هر خطري بيمه نمايد. در روز بسته شدن پيمان، سر پرسي كاكس در نامه اي به وثوق الدوله نوشت:

موجب بسي خوشوقتي است كه به آگاهي حضرت اشرف برسانم كه دولت اعلي حضرت پادشاه انگلستان مرا مجاز نموده است به آگاهي برسانم كه بر پاية پيماني كه امروز 9 اوت سال 1919 ميان دولت اعلي حضرت پادشاه بريتانياي كبير و دولت ايران بسته شده، دولت بريتانياي كبير آماده است تا حسن خدمت و پشتيباني خود را

ص: 317

در اختيار حضرت اشرف گذاشته و در آينده چنانچه لازم باشد به حضرت اشرف پناهندگي سياسي در امپراتوري بريتانيا اعطا نمايد.

اين نامة كاملاً محرمانه كه به زبان فرانسه نوشته شده بود و در سه نسخة جداگانه براي وثوق الدوله، نصرت الدولة فيروز و صارم الدوله فرستاده شد، نشان دهنده سرسپردگي همه سوية آن سه تن به سياست چيرگي جويانة انگليس است و بي گمان اين سرسپردگي بي اجر نمانده بود.

انگليس براي بسته شدن پيمان اوت 1919 رشوه اي بزرگ پرداخت. جيمز بالفور- يكي از كساني كه در پي بسته شدن پيمان براي آماده ساختن زمينة اجراي آن به ايران آمده بود- مي نويسد:

بر پاية مادة يك پيمان مقرر شده بود كه در زمان حضور مشاور مالي انگلستان براي انجام وظايف خود در تهران دو ميليون پوند به دولت ايران پرداخت گردد و اين دو ميليون پوند زير نظر مشاور مالي انگلستان به مصرف دگرگوني هاي لازم برسد... در آخرين لحظات بستن پيمان سه وزير ايراني تأكيد كردند كه بر پاية گفتگوهاي پيشين شرط امضاي پيمان پرداخت يك صد و سي هزار پوند از آن وام به آن ها مي باشد. با اين خواسته موافقت شد و بلافاصله پس از امضاي پيمان آن پول مستقيماً به آن سه وزير پرداخت گشت و آن سه تأكيد نمودند كه با آن كه اين پول بخشي از وام دو ميليون پوندي انگلستان به ايران است و بر پاية پيمان انگلستان حق نظارت بر مصرف آن وام را دارد، نبايد دربارة چگونگي مصرف اين يك صد و سي هزار پوند تحقيقي صورت گيرد و بايد اين امر كاملاً سرّي نگه داشته شود.

حسين مكي نوشته است:

بابت قرارداد 1919 يك صد و سي هزار پوند خرج كرده اند كه از اين مبلغ دويست هزار تومان به وثوق الدوله و صد هزار تومان به نصرت الدولة فيروز و صد هزار تومان به صارم الدوله وزير مالية وقت و مقداري هم بين مديران جرايد موافق و ساير اشخاص متنفذي كه طرفدار قرارداد بودند تقسيم شد.

در ميان پشتيبانان پيمان يكي نيز سيدضياء الدين طباطبايي مدير روزنامة رعد بود كه علاوه بر رشوة دريافتي جايزه اي چون عضويت در هيأت اعزامي به باكو براي به رسميت شناختن دولت مساواتيان دريافت داشت.

ص: 318

سيدحسن تقي زاده پس از بيان ارقامي كه مكي به آن ها اشاره نموده مي نويسد:

اعلي حضرت رضا شاه كه بر سر كار آمد گفت اين حرامزاده ها از خارجه پول گرفته اند، بايد پس بدهند. من وزير ماليه بودم و مأمور شدم كه اين پول ها را پس بگيرم و گرفتم.

سروصداي پرداخت چنين رشوه اي در همان روزهاي نخست پس از بسته شدن پيمان در جهان پيچيد. روزنامة تايمز پس از چندي نوشت:

ما يك دولت انگلوفيل را كه آفريدة خودمان بود برانگيختيم كه از مرزهاي شمالي كشورش پشتيباني خواهيم كرد و به ياري رشوه هاي پنهان به مبلغ يك صد و سي هزار پوند كه از جيب ماليات دهندگان انگليسي ربوده شده بود كوشيديم تا پيمان انگلستان و ايران را به انجام برسانيم. مردم انگلستان دربارة اين پول كه وزارت خارجه در سال 1919 در پي امضاي اين پيمان پرداخته خبر ندارند ولي مسلمانان از آن آگاهند.

علي اكبر دهخدا در هامش نسخه اي از كتاب زندگي سياسي سلطان احمد شاه قاجار نوشتة حسين مكي به خط خود نوشته است:

به شش نفر زين العابدين رهنما، سيدمحمد تدين، ملك الشعراء بهار، سيدضياء الدين طباطبايي، يك تاجر سياسي كه بعدها وكيل دماوند شد و فعلاً نامش را فراموش كرده ام و گويا كسرايي باشد و علي دشتي مدير روزنامة شفق از پول مزبور داده نشد. به آن ها در آن وقت كه روسيه انقلابي در بلوكوس [= محاصره اقتصادي] بود و ايران هم صدور مال التجاره را قدغن كرده بود، اجازة صدور مقدار كثيري خواربار و كفش داده شد و آن ها هم اجازه نامه ها را در بازار تهران فروختند و هر كدام چند هزار تومان پولي به دست آوردند كه تدين خانة شهري و تجريش را از آن پول خريد و ملك الشعراي بهار خانة شهري خريد.

وثوق الدوله ايران را به يك وام دو ميليون پوندي فروخت و يك صد و سي هزار پوند از آن وام را ميان خود و دو يار ميهن فروشش تقسيم كرد. شگفت اين كه دولت چاره اي نداشت جز آن كه بهرة هفت درصدي آن يك صد و سي هزار پوند را نيز بپردازد. تضمين بهرة وام از درآمد گمرك بود. كانلي مي نويسد:

پيمان 1919 گامي بود بي ميانجي كه هدفش پديد آوردن زمينه اي پربهره براي كالاهاي انگليسي در ايران بود.

ص: 319

پيمان را وثوق الدوله بست و باجش را و نشان حمام را او از دولت انگليس گرفت؛ اما احمدشاه- شاهي كه بسيار كوشيده اند او را از بسياري تهمت ها دور دارند و با پيمان 1919 مخالف نشانش دهند- بي گمان از آن چه وثوق الدوله بر پايش امضا نهاده بود پيش تر از آن كه ديگران آگاه گردند، آگاه بود. با آن كه مكي مي نويسد:

پس از انتشار متن قرارداد و اعلامية وثوق الدوله در جرايد عده اي از درباريان و نزديكان شاه به حضور او رفتند و مشاهده كردند كه شاه در حالي كه از شدت عصبانيت گونه هايش برافروخته و نهايت تغيّر و خشم در چهره اش پيداست گاهي به صفحة اول روزنامه و متن اصلي اعلامية رسمي دولت خيره شده و پس از اندكي آن را ورق زده و به متن قرارداد نگاه كرده، مات مي گردد ... بالاخره شاه به يكي از عموهاي خود رو كرده مي گويد: هيچ فهميده ايد كه وثوق الدولة بدبخت چه دسته گلي براي ما به آب داده است؟ او گفت: خير قربان، مگر چه شده است؟ شاه با نهايت تشدد و تغيّر خاطر مي گويد: ديگر چه مي خواستيد بشود؟ مگر نفهميده ايد كه دولت قراردادي بسته است؟ بگيريد اين اعلامية دولت را بخوانيد تا بفهميد.

ولي كرزن در يادداشت روز 9 اوت 1919 خود، يعني روز بسته شدن پيمان براي كابينة انگليس مي نويسد:

پادشاه ايران كه در سرتاسر مذاكرات منتهي به اين قرارداد با نظري بسيار مساعد شركت داشته است، در همين آيندة نزديك از كشورمان ديدن خواهد كرد تا بدين وسيله حسن نيت خود را نسبت به اولياي اين كشور علناً ابراز دارد.

و سر پرسي كاكس در تلگرامي به لرد كرزن به آگاهي او مي رساند:

در بين اسنادي كه فهرستشان را خدمتتان فرستاده ام فقط دو فقره از آن ها (قرارداد اصلي و نامة مربوط به خواسته هاي دولت ايران دربارة تغييرات مرزي) انتشار يافته است. بقية اين اسناد، حتي توافقنامة مربوط به اعطاي وام هنوز منتشر نشده است. متن دو سند بالا در روزنامة يكشنبة پايتخت برابر دهم اوت 1919 منتشر شد و من مخصوصاً تعمد داشتم كه هر دوي آن ها با جلب رضايت قبلي شاه پيش از عزيمت ايشان به اروپا انتشار يابد، زيرا در غير اين صورت مخالفان حتماً شايع مي كردند كه چون شاه با قرارداد مخالف بوده، انتشار آن در غياب معظم له صورت گرفته است.

ملك الشعرا در پشتيباني از اين پيمان مي كوشد احمدشاه را مخالف پيمان

ص: 320

وثوق الدوله جلوه دهد. وي مي نويسد:

بعد از انتشار مواد قرارداد در جرايد، تحريكات شديدي بر ضد وثوق الدوله شد و جمعي از دموكرات هاي تشكيلي و آزادي خواهان شبنامه ها و مقالات شديداللحني بر ضد دولت منتشر ساختند و گفته شد كه سلطان احمد شاه نيز با آن ها هم داستان است. معلوم شد شاه افراد ناراضي را به قصر خود طلبيده، آن ها را به مخالفت با دولت ترغيب مي كند و نيز گفته شد كه براي امضاي قرارداد حق الزحمه مي خواهد و صريح مي گويد كه شما پول گرفته ايد و امضا كرده ايد، من كه پولي نگرفته ام چرا امضا كنم؟ اين صحبت ها در ميان خواص و نزديكان دولت گفته مي شد و آنچه شك نداريم اينست كه شاه مردم را به مخالفت با وثوق الدوله ترغيب مي كرده است.

اين نيز نشاني بر آگاه بودن احمد شاه از جريان گفتگوهايي است كه برآيندش آن پيمان شوم شد. بر پاية گفتة او شاه نيز خواهان رشوه اي براي تن در دادن به آن پيمان است. اما نه به صورت يك جا و نقدي بلكه به صورت مقرري ثابتي كه هر ماهه به او پرداخت گردد. خواستة شاه را انگليسي ها نمي پذيرند؛ چه آن كه در همان روز بسته شدن پيمان كاكس در نامه اي به وثوق الدوله مي نويسد:

عطف به قراردادي كه امروز ميان دولتين ايران و انگلستان امضا شد افتخار دارم نتيجة مكاتباتي را كه با حكومت متبوع خود دربارة شخص اعلي حضرت سلطان احمد شاه انجام داده ام به استحضار برسانم. كابينة انگلستان چنين نظر داده است كه جلب موافقت پارلمان بريتانيا با آن قسمت از درخواست اعلي حضرت كه يك مقرري ثابت مادام العمر به ايشان پرداخت گردد عملاً غيرممكن است. اما در مقابل دولت متبوع من حاضر است پرداخت حقوق فعلي اعلي حضرت را كماكان ادامه دهد، مشروط بر آن كه معظم له از صميم قلب پشتيبان كابينة عالي جناب باشند و آن را بر سر كار نگه دارند.

صرف نظر از اطمينان هايي كه تاكنون داده شده است اجازه مي خواهم اين نكته را نيز شخصا اضافه كنم كه اعلي حضرت مي توانند اميدوار باشند كه پس از سر و سامان پيدا كردن وضع مالي ايران بر اساس قرارداد تازه، شخص مقام سلطنت و كاركنان دربار ايشان بي گمان از اين افزايش درآمد داخلي سهم شايان و قابل توجهي خواهند برد.

و به جاي پذيرش خواستة شاه تنها به دادن تضمين به شاه بسنده مي كند و در نامه اي به آگاهي او مي رساند:

ص: 321

عطف به پيماني كه امروز 9 اوت 1919 ميان ايران و بريتانيا بسته شد، از سوي حكومت متبوع خود اجازه دارم به آگاهي جناب عالي برسانم كه اعلي حضرت احمد شاه قاجار و جانشينان ايشان تا زماني كه بر پاية سياست و صوابديد ما در ايران عمل كند از پشتيباني دوستانة دولت بريتانيا بهره مند خواهند شد.

احمد شاه از آن چه بر سر ايران مي آمد آگاه بود و راهي براي سودبري خود مي جست. سه روز پس از بسته شدن پيمان، احمدشاه راهي اروپا شد تا به انگليس برود و آن چه را كه در جستجوي آن بود در آن ديار به دست آورد. شاه راهي اروپا شد و مردم هراس آلود چشم به فردا دوختند. مردم به هدف انگليس از بستن چنين پيماني با بدگماني مي نگريستند و در اين انديشه بودند كه با چيرگي انگليس بر امور مالي و ارتش ايران سرنوشت غم انگيز مصر در انتظار ايران مي باشد. انگليس كوشيده بود خواستة خود يعني چيرگي بر ايران را با گرامي داشتن استقلال و تماميت ارضي ايران در مقدمة پيمان پنهان كند؛ ولي مردم چنين گراميداشت ناراستي را پيش تر در متن پيمان 1907 كه ميان روسيه و انگليس بر سر ايران بسته شده بود، ديده و دريافته بودند انگليس در جستجوي راهي براي چيرگي همه سويه بر ايران اما در قالبي تازه است. واكنش مردم در برابر پيمان 1919 خروش بود.

كالدول وزيرمختار ايالات متحده در تهران، در گزارش 28 اوت 1919 خود به وزارت خارجة كشورش مي نويسد:

احساسات همگاني كه براي رويارويي با پيمان برانگيخته شده همچنان بدون هرگونه دگرگوني بر جاي مانده است. ديروز عصر شماري از نمايندگان مجلس و وزيران پيشين و تني چند از ايراني ها ضمن ديدار با نخست وزير مخالفت و اعتراض خود نسبت به پيمان را به آگاهي او رساندند. تظاهرات خشم آلودي از سوي گروه هاي گوناگون مردم انجام گرفته و در برخي از مراكز استان ها نيز بازارها به اعتراض تعطيل گشته است ... بسياري از ايراني ها بر اين باورند كه پذيرش پيمان به منزلة پايان دادن به استقلال ايران خواهد بود.

وثوق الدوله به تندي دريافت كه واكنش مردم تندتر از آن است كه وي پيش تر به آن انديشيده بود. او مي ديد ماه محرم در راه است و خموش داشتن مردم برانگيخته شده در آن ماه آسان نيست مگر آن كه پيش تر از فرارسيدن آن ماه مردم بپذيرند كه

ص: 322

انگيزه هاي مخالفان پيمان بي پايه است و بر پاية پنداري خوش پيمان بسته شده و شانس بزرگي براي ايران و ايراني به شمار مي رود. به درخواست او سر پرسي كاكس در 28 ذي الحجة سال 1338 قمري/ 9 سپتامبر 1919 ميلادي نامه اي براي چاپ در روزنامه هاي تهران نوشت. كاكس در آن نامه چنين نوشته بود:

نظر به اين كه معدودي از اهالي ايران كه همواره مناسبات بين دولتين ايران و انگلستان را تيره و مكدر خواسته و از راه جهالت و قدرناشناسي موجبات زحمات و اشكالات براي مملكت خود را فراهم نموده اند، در اين اوقات نيز با سوءتدبير و تفهيم عمديِ قرارداد جديدي كه مابين دولتين منعقد گشته است، خواسته اند توليد نگراني در اذهان مردم نمايند هرچند جناب اشرف در بيانية خود كه به عامة مردم ابلاغ گرديد حقايق مقاصد دولتين از قرارداد جديد را به اطلاع مردم رسانده اند، اين جانب نيز مناسب دانستم خاطر جناب اشرف را بار ديگر مستحضر و مطمئن سازم كه غرض اصلي از قراردادي كه دولتين انعقاد آن را لازم دانسته اند، استقلال كامل دولت ايران و تهية وسايل توانايي و اقتدار آن دولت براي حفظ و برقراري نظم و امنيت در داخل و جهت رفع مخاطرات مرزي و بالاخره در جهت تهية وسايل ترقي و تكامل مملكت ايران بوده است.

دولت بريتانياي كبير به هيچ وجه نخواسته است تا به موجب اين قرارداد استقلال دولت ايران و اختيارات آن را محدود نمايد، بلكه خواسته است تا اين كشور كهنسال كه به واسطة اختلافات و ضعف داخلي در مخاطره قرار داشت به حفظ استقلال خود قادر باشد و نظر به موقعيت مهم ايران منافع مشترك دولتين در نتيجة اين قرارداد بهتر محفوظ و مرعي گردد. اشخاصي كه تعبيراتي غير از اين مي نمايند برخلاف نفس قرارداد و روح آن صرفا تاويلات غرض آلود مي كنند.

اين جانب يك بار ديگر خاطر آن جناب اشرف را از مقاصد اولياي دولت انگلستان در عقد اين قرارداد مطمئن مي سازم، تا آن جناب اشرف نيز دلايل محكم تري براي رفع سوء تعبيرات معدودي دشمنان مغرض داشته باشد و هم چنين خاطر آن جناب اشرف را اطمينان مي دهم كه اجراي مواد قرارداد مطابق و موافق اصولي خواهد بود كه به هيچ وجه با استقلال و حاكميت ايران مغايرت نداشته باشد. در اين موقع احترامات فائقه را تجديد مي نمايم.

پ.ز. كاكس

ص: 323

در پي چاپ نامة كاكس در روزنامه هاي تهران، وثوق الدوله در 9 سپتامبر 1919 اعلام حكومت نظامي نمود و اعلاميه اي صادر كرد كه در آن ضمن تشريح اوضاع كشور نوشت يك ماه از بستن پيمان مي گذرد و همه فرصت كافي را براي بيان نظرهاي خود دربارة آن پيمان داشته اند و با نگاهي به واكنش هاي پديدآمده مي توان دريافت كه بيشتر مردم پذيراي آنند و تنها شمار اندكي از ناخرسندان و دشمنان نخست وزيرند كه مغرضانه و نه از روي پنداري راستين با پيمان مخالفت مي كنند و مردم را براي رويارويي با آن برمي انگيزانند. از آن روست كه براي پشتيباني از مصالح عالية كشور بر آن گشته ام تا كردارهاي مغرضانة اين گروه ناخرسند و بدبين را سركوب نمايم.

در شامگاه 9 سپتامبر دستگيري مخالفان آغاز شد و شماري از سياستمداران و مردان سرشناس مخالف با پيمان دستگير و زنداني گشتند. كاكس در گزارش روز 10 سپتامبر خود به لرد كرزن مي نويسد:

پنج نفر از توطئه كنندگان غيرروحاني دستگير شدند و به كاشان تبعيد گشتند و پانزده نفر از اشخاص ديگر به وسيلة پليس دستگير و بازداشت شده اند. تأثير و نتيجة اين كار دولت بسيار خوب و مفيد بوده است و افكار عمومي و مطبوعات هم آن را با آرامش مورد تأييد قرار داده اند. هيچ يك از مجتهدان و روحانيون در اين واقعه گرفتار نشده اند ولي به آن ها اخطار شده است كه چنان چه بعد از اين در سياست دخالت كنند با آن ها به همين نحو رفتار خواهد شد.

وثوق الدوله بر آن گمان بود كه دستگيري و زنداني نمودن و تبعيد مخالفان ايستادگي ها را خواهد شكست و بر همان پايه دستور جلوگيري از همة فعاليت هاي مذهبي را در محرم آن سال داد. ولي آن نشد كه او مي انديشيد. كاكس در 22 سپتامبر 1919 از برپا گشتن يك گردهمايي بزرگ در خراسان ياد مي كند و مي نويسد شركت كنندگان در آن گردهمايي به سختي با پيمان درافتاده اند و از مردم خواسته اند تا هم پيمان با بلشويك ها و با ياري جستن از آن ها انگليسي ها را از ايران برانند. او در گزارشش در كنار تلاش براي كوچك و ناچيز جلوه دادن ايستادگي هاي مردم ناچار به بيان اين حقيقت شده است كه آثار و نشانه هاي ناخرسندي به شكل ها و اندازه هاي گوناگون از سوي مردمي كه به گروه هاي زير وابسته اند، ابراز مي گردد:

- عناصر تندرويي كه در راس آن ها سيدحسن مدرس و امام جمعه خويي قرار دارند

ص: 324

- دشمنان و رقباي سياسي نخست وزير و تني چند از سياستمداران كه در ماه هاي پسين بي كار شده اند

- افسران ارتش قزاق چه ايراني و چه روس

- سفارتخانه هاي فرانسه وايالات متحده و روسيه بلشويكي در تهران

گزارش كنسول ايالات متحده در تبريز در 24 سپتامبر بيانگر مخالفت مردم آن شهر با اين پيمان است. وي گزارش مي كند انتشار متن پيمان با ناخرسندي فراوان مردم از هر قشر و طبقه اي به ويژه روشنفكراني كه آن را پيش درآمد چيرگي همه سوية يك كشور خارجي بر سرنوشت ايران مي دانند روبرو گشته است.

در همان روز كالدول وزيرمختار ايالات متحده در تهران در گزارشي از برانگيخته شدن احساسات همگاني در برابر پيمان و افزايش مخالفت ها سخن مي گويد و مي نويسد:

مردم از ترس زنداني شدن و تبعيد نمي توانند دست به تظاهرات علني بزنند و شمار فراواني از ايرانيان ناخرسند از سفارتخانه هاي ايالات متحده و فرانسه تقاضاي پناهندگي كرده اند.

آن روز ها احمدشاه در اروپا بود ولي هنوز به انگليس نرسيده بود. نصرت الدوله فيروز در 14 سپتامبر وارد لندن شد و روز بعد در ضيافتي پرشكوه كه به افتخار او در هتل كارلتون برپا شده بود حاضر شد. در آن ضيافت لرد كرزن گفت:

اين پيمان چيز تازه اي نيست و ما نمي خواهيم كه ايران تنها كشوري براي پاسداري از هند باشد و خواهانيم كه ايران شالوده صلح دنيا باشد و گماني نيست جز آن كه ما استقلال اين كشور را گرامي خواهيم داشت.

نصرت الدوله هم گفت:

حسن نيت و درك حقايق توسط هر دو دولت به آن ها اجازة درك اين حقيقت را داد كه مناسبات دوستانه بين دو كشور بايد بر پايه احترام متقابل به هر كدام از دو كشور باشد. اين نتيجة شايان توجه هر دو طرف ما را به سوي انعقاد قرارداد 9 اوت هدايت كرد، قراردادي كه باعث برخورداري ايران از استقلال سياسي و اقتصادي خواهد شد.

احمدشاه در 31 اكتبر سال 1919 به لندن رسيد. در ضيافت كاخ باكينگهام كه جورج

ص: 325

پنجم شاه انگليس برايش برپا داشته بود سخني از پيمان 9 اوت 1919 به ميان نيامد، اما در ضيافت كارلتون هاوس احمدشاه در پاسخ به سخنان كرزن گفت:

بسيار خوشحالم كه از اين موقعيت سود جسته و به آگاهي شما برسانم كه تا چه اندازه از پيماني كه اخيراً ميان دولت هاي ايران و بريتانياي كبير بسته شده راضي و شادمانم. پيماني كه در آينده سبب پر تواني بيشتر روابط دو كشور خواهد گشت.

و تايمز در گزارش آن ضيافت نوشت:

بي گمان پذيرايي از يك شاه بسيار خوب است، اما اگر ما درصدد به دست آوردن اعتماد مردمي هستيم كه محمدعلي شاه را از تخت سلطنت فرو افكندند و امروز نگران كارهاي پسر جوانش احمد شاه هستند به چيزهايي بيش از يك سوپ خرچنگ نياز داريم.

شاه نيز پذيراي اين پيمان شد و اگر بعد از آن روي گرداند به خاطر ايستادگي مردم در برابر آن بود. نه فشار وثوق الدوله كارساز شد و نه پشتيباني شاه از او.

انتشار خبر پيمان 1919 موجي از مخالفت را ميان روحانيون برانگيخت. مرحوم سيدحسن مدرس در مخالفت با آن پيمان در سخناني در مجلس شوراي ملي گفت:

بنده خيال مي كنم همه متن قرارداد را مطالعه كرده باشند. چون من اهل سياست نبودم ابتدا آن را نخواندم، هرچند كه يكي از مخالفان بودم. هر چه از من پرسيدند كه اين قرارداد كجايش بد است؟ گفتم من سر درنمي آورم. من سياسي نيستم، آخوندم. فقط چيزي كه مي فهمم اين است كه بد است. بد تر از همه آن ماده اولش است كه مي گويد استقلال ايران را به رسميت مي شناسيم (خنده نمايندگان) اين مثل اين است كه يكي به من بگويد من سيادت تو را مي شناسم.

مقارن ورود هيأت هاي انگليسي براي سامان دهي به اجراي پيمان، سيدحسن مدرس و شيخ حسين لنكراني به سخنراني عليه پيمان مزبور پرداختند و مردم را به رويارويي با اين پيمان برانگيختند. حاج آقا جمال اصفهاني از مجتهدين محافظه كار و بنام تهران نيز كه به طور معمول در سياست مداخله نمي كرد به مخالفت با اين قرارداد برخاست. احمدعلي سپهر يكي از شاهدان اين رويدادها در خاطرات خود مي نويسد:

ميزبان محترم [شيخ حسين لنكراني] اظهار داشت من مصمم هستم امشب ملاقاتي با دو مجتهد بزرگ بنمايم. از حاج امام جمعه خوئي استدعا كنم دستور دهند مسجد ترك ها

ص: 326

براي ايراد وعظ و خطابه در اختيار آزاديخواهان قرار گيرد و از آقا سيدحسن مدرس تمنا كنم هم رابطة شخصي خود را با وثوق الدوله قطع كند و هم پيشوايي نهضت مخالفين قرارداد را بپذيرد ...

مخالفان پيمان حتي حزبي عليه تشكيلات وثوق الدوله و افرادي كه مانند او با گرفتن رشوه به دفاع از پيمان مي پرداختند، تشكيل دادند. حسن اعظام الوزاره قدسي يكي ديگر از شاهدان در اين باره مي گويد:

با تلاش ها و كوشش هاي علما و آقا سيدموسي مجتهد حزبي به نام جامعه مليون اسلامي تشكيل گرديد و پس از تنظيم مرامنامه و نظام نامه اي كاغذهايي به نام جمعيت و حزب جامعة مليون اسلامي طبع نموده و مُهري نيز حاضر شد و حزب شروع به پخش اعلاميه و اطلاعيه شبنامه كرد و از اشخاص برجسته معروف چون آقا ميرزا رضا خان نائيني، حاج شيخ حسين يزدي، حاج شيخ زين العابدين شاه حسيني، مستشار الدوله، اديب السلطنه، آقا سيف اله خان نواب و سيدحسن مدرس و ... براي عضويت در حزب دعوت گرديد. همچنين اين جمعيت بيانيه اي عليه قرارداد انتشار داد و مقدمات مراجعت احمد شاه به ايران را فراهم كرد.

روزنامه ها هم آوا با مردم به مخالفت با پيمان برخاستند و تنها روزنامة رعد كه سيدضياء الدين آن را منتشر مي كرد به پشتيباني از پيمان برخاست و گاهي روزنامة ايران كه ملك الشعراء بهار آن را منتشر مي نمود و به نوشتة يحيي دولت آبادي با كمك خرجي اي كه از دولت مي گرفت كارش مي گشت، مقاله هايي به پشتيباني از پيمان در خود داشت. در برابر كساني هم بودند كه از همان آغاز به مخالفت با پيمان در روزنامه ها برخاستند كه نام آورترين شان عشقي و فرخي بودند.

عشقي در كنار مقاله هاي تند و بي پروايش شعرهايي نيز سرود و از آن ميان:

دست و پاي گله با دست شبانان بسته اند

گرگ هاي آنگلو ساكسون بر آن بنشسته اند

اي وثوق الدوله ايران ملك بابايت نب_ود

مزد كار دختر هر روزه ي_ك جايت نب_ودخواني اندر ملك ما از خون خلق آرسته اند

هيأتي هم بهرشان خوان گستراني مي كنند

اجرت المثل متاع بچگي هايت نب_ود

تا كه بفروشي به هر كو زر فش_اني مي كند

ص: 327

يا:

واي از اين مهمان كه پا در خانه ننهاده هنوز پاي صاحب خانه را از خانه بيرون مي كند

داستان موش و گربه ست عهد ما و انگلي_س

شير هم باشيم گ_ر ما، روب_ه ده__ر است او

هيچ م__ي داني ح_ريف م_ا چه دارد در نظر

انگليس آخر دلش به_ر من و تو س__وخته؟

آن كه در آفريك بر ريگ بيابان چشم داشتم_وش را گر گ_ربه گيرد رها چون مي كند؟

شير را روباه مع_روف است مغب_ون مي كند

اينهمه خرج گزاف_ي را كه اكن_ون مي كند؟

آن كه بهر يك وجب خاك اين قدر خون مي كند

چش_م پوشي از ديار گن_ج ق_ارون مي كند؟

عشقي در مقاله اي مي نويسد:

اين معاهده در ذهن بنده جز يك معاملة فروش ايران به انگلستان چيز ديگري تلقي نشده، اين بود كه از بدو اطلاع از اين مسئله شب و روز هرگاه كه راه مي روم فرض مي كنم روي خاكي راه مي روم كه تا ديروز مال من بود و حالا مال ديگري است... اين بود كه شب و روز اين انديشه مرا راحت نگذارده و هر ساعتي يك نفريني به نظم يا نثر به مرتكب اين معامله مي كنم... .

فرخي قصيده اي بلند در زندان سرود كه پاره اي از آن چنين است:

داد كه دستور ديو خوي ز بيداد

داد قراري كه بي قراري ملت

كاش يكي بردي اين پيام به دستور

چشم بدت دور، وه چه خوب نمودي

در مائة بيستم كه زنگي آفريك

خواجة ما دست بسته، پاي شكسته

كشور جم را به باد بي هنري داد

زان به فلك مي رسد ز ولوله و داد

كاي ز قرار تو داد و ز عهد تو فرياد

خانة ما را خراب و خانه ات آباد

گشته ز زنجير و بند بندگي آزاد

يكسره ما را به قتلگاه فرستاد

چندگونگي برخورد اهل قلم ايران در ميان مردان عرصة قلم انگليس نيز ديده شد. روزنامه هاي انگليس با توجه به اين كه وابسته به كدام حزب و گروه و يا جناح فكري و سياسي بودند، برخوردهايي گوناگون و گاه متضاد با اين پيمان نمودند. بيشتر روزنامه هاي وابسته به محافظه كاران از پيمان 9 اوت 1919 پشتيباني كرده و تأكيد داشتند به سبب وجود منافع فراوان در ايران براي انگليس، پشتيباني انگليس از استقلال و حاكميت ايران ضروري است. در برابر مطبوعات ليبرال به انتقاد و ابراز ناخرسندي از

ص: 328

سياست انگليس پرداختند.

روزنامة تايمز بر آن باور بود كه اين پيمان وسيله اي است براي توان بخشيدن به موقعيت كشور ايران به عنوان محوري در كشورهاي خاورميانه و نوشت اگر بخواهيم امنيت را در خاورميانه پاس داريم اين بهترين گامي است كه برداشته شده است.

روزنامة اسپكتيتور در كنار پشتيباني از بايستگي بستن چنين پيماني نوشت:

پيمان ايران و انگليس دولت بريتانيا را توانا مي سازد تا جلوي دست اندازي روس ها به ايران را بگيرد... ما از اين كه مي بينيم روزنامه هاي فرانسه حملات سختي به اين پيمان مي كنند بسيار متاسفيم هر چند كه شايد اين حملات به علت عدم درك درست از مفهوم و آن چه كه در اين پيمان است، باشد...

در سر مقالة روزنامة نيو استيتمن نوشته شد:

پيمان ايران و انگليس برخلاف ظاهرش كه مشكوك به نظر مي رسد، واقعاً براي اختناق ايران نيست. اين پيمان بي گمان سبب فراواني نفوذ ما در ايران خواهد شد و به وسيلة اين پيمان كمك هايي كه ايران به آن نياز دارد در اختيار آن كشور قرار خواهد گرفت و سبب خواهد شد كه ما قادر به اجرا و انجام شرافتمندانة تعهدات خود در ايران شويم. بنابراين موردي براي ترس ايراني ها وجود ندارد.

سردبير روزنامة اوت لوك در يكي از مقالات خود نوشت:

پيمان تازة ايران و انگليس مورد استقبال همة كساني قرار خواهد گرفت كه قلبا به منافع ايران و انگليس علاقه مند هستند. اين قرارداد در حد خود عبارت است از نظم و ترتيبي ساده و روشن و حساس و به طور خلاصه عبارت است از اعمال و اجراي سياستي بجا و صحيح و درست.

نشرية فورنايتلي ريويو پس از بررسي تاريخچة روابط ايران و انگليس به اين پيمان پرداخته و نوشته:

ما به خوبي مي فهميم كه به عنوان وظيفه بايد به همساية خود كمك هاي لازم را كه موجب نجات او مي شود بنماييم. بي گمان اين پيمان در يك جو اعتماد رويارو تهيه گشته و بسته شده است و موجب نجات ايران خواهد شد.

ديلي تلگراف روزنامة ناشر افكار چپ ميانه هدف انگليس از بستن آن پيمان را رهايي و نجات ايران از برزخ هرج و مرج دانست. نشرية نير ايست ناشر افكار

ص: 329

بازرگانان و سرمايه داران انگليسي در خاورزمين بستن چنين پيماني را به دولت هاي ايران و انگليس شادباش گفت و آن را سرآغاز دلچسبي براي سياست تازة پس از جنگ انگليس در ايران دانست.

در برابر روزنامه هاي پشتيبان سياست انگليس و پيمان بسته شده، برخي از روزنامه ها نيز به رويارويي با آن برخاستند. روزنامة منچستر گاردين- روزنامة ليبرال متمايل به چپ ميانه- نوشت:

اگر چنين پيماني را كشور ديگري با ايران بسته بود بي گمان عنوان تحت الحمايگي به خود مي گرفت و اجرا و اعمال نوعي قيموميت قلمداد مي گشت.

ديلي نيوز روزنامة ليبرال با كنايه نوشت تا زماني كه اين پيمان استقلال ايران را بدانگونه كه در آن آمده است تضمين كند، دست ايران براي هيچ اقدامي باز نيست و ليورپول پُست سرّي بودن جريان گفتگوهاي منجر به پيمان و نحوة بسته شدن آن را ناخوشايند دانست.

اين پيمان تنها ايران را نيازرده بود. چه بسيار بودند كساني كه در گوشه و كنار جهان هر يك به سببي به پرخاش به آن پرداختند. اما در ميان همه فرانسوي ها و آمريكايي ها و روس ها هر يك به دليل ويژه اي با آن در افتادند.

تندترين واكنش خارجي از سوي فرانسوي ها به نمايش در آمد. آغازگر واكنش فرانسه در ايران موسيو بوبن وزيرمختار فرانسه در ايران بود. ناخرسندي فرانسوي ها از كردة انگليسي ها بيشتر ريشه در درگيري آن ها در سوريه داشت. آنان تلاش و پيروزي انگليس در بستن پيمان را كوششي در راه گسترش جويي مي ديدند و دريافته بودند چيرگي انگليس بر ايران كه گستره اي سه برابر خاك فرانسه داشت و ثروتي بي اندازه در آن يافته مي شد، گونه اي نابرابريِ توان ميان اَبَرتوانمندان [= ابرقدرت ها] بزرگ جهاني پديد مي آورد. دولتمردان فرانسه برآيند بسته شدن پيمان را تحت الحمايه شدن ايران برآورد كردند و كوشيدند تا انتقام تلاش انگليس در راه مرزمند [= محدود] كردن حضور فرانسه در سوريه را با رويارويي در برابر تلاش انگليس براي فروبردن ايران بگيرند. كرزن در نامه اي به ليندسي كاردار سفارت انگليس در تهران مي نويسد:

بر پاية آگاهي هاي به دست آمده وزيرمختار فرانسه در تهران بيشترين تلاش خود را انجام مي دهد تا پيمان را ناهنجار و زشت جلوه دهد... از اين رو دور نيست كه بكوشد

ص: 330

تا همكار آمريكايي خود را نيز برانگيخته و با خود همدست كند و به ياري او در راه بي اعتبار كردن پيمان تلاش نمايد.

پي گيري تلاش براي رويارويي با پيمان 9 اوت از سوي بوبن، سرانجام كرزن را به واكنش واداشت و وي گلايه نامة تندي به سفارت فرانسه در لندن فرستاد و از دولت فرانسه خواست تا جلوي كارهاي دشمنانة بوبن در تهران را بگيرد. پاسخ سفارت فرانسه به گلايه نامة كرزن آن بود كه ميان كرده هاي بوبن و سياست خارجي فرانسه هماهنگي وجود ندارد و بي گمان اين موضوع از سوي دولت فرانسه به بوبن اطلاع داده خواهد شد.

كرزن مي دانست برخلاف بيانية سفارت فرانسه در لندن، دولت فرانسه پشتيبان كردار بوبن در تهران است و بر آن پايه در نامه اي به كاكس نوشت:

برداشت من اين است كه دولت فرانسه بدانگونه كه وانمود مي كند از كارهاي بوبن در تهران بي خبر نيست.

او راست مي گفت؛ چه اين كه آلبر توماس وزير تسليحات فرانسه در 29 اوت سال 1919 در پارلمان فرانسه گفت:

اگر ما در برابر اشتباهات آن ها كه پيش چشمانمان انجام مي گيرد خموشي پيشه كنيم و هشدار ندهيم و اعتراض نكنيم و از دوستانمان نخواهيم كه وظايفشان را براي برقراري صلح در جهان انجام دهند، آنگاه جهانيان حق خواهند داشت كه ما را در اشتباه آن ها شريك و مسئول بدانند.

شگفت اين كه اين گفتة كسي است كه به دوستي با انگليس در ميان سياستمداران فرانسوي شهره بود. وي گفت:

ايمان دارم و به راستي بر اين باورم در اين دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم، بريتانياي كبير با آن سنت هاي ژرف و ريشه دارش تواني است بزرگ براي آزاد ساختن ملت هاي پس مانده به سبب ناداري و نادانيشان. لذا نمي توانم در برابر كاري كه جزييات آن به تازگي فاش شده و به گوش ما رسيده است- منظورم پيماني است كه بريتانياي كبير با ايران بسته- خموش بمانم. زيباترين و راستين ترين دليلي كه انگلستان براي ابراز حسن نيت و بي غرضي خود مي توانست به جهان ارائه كند دادن استقلال به اين گونه ملت هاي تحت الحمايه بود نه بستن قراردادي از اين نوع كه اخيراً

ص: 331

با حكومت ايران امضا كرده است. انگليس با اين كار مي خواهد مرزهاي امپراتوري خود را بيش از پيش گسترش دهد و به اين شكل دوستان خود را به شك اندازد كه اين سرزمين گستردة زير چيرگي انگليس را در آينده چه بنامند، امپراتوري گسترش جويان يا امپراتوري آزاد كنندگان؟

تندروي سياستمداران فرانسوي، انگليس را به فشار آوردن به ايران براي محدود ساختن ميزان فعاليت فرانسوي ها به ويژه بوبن در تهران برانگيخت و بر پاية فشار آن ها بود كه وثوق الدوله به صمدخان ممتازالسلطنه وزيرمختار ايران در پاريس دستور داد گلايه نامه اي تنظيم كند و آن را به وزارت خارجة فرانسه بفرستد.

وزارت خارجة فرانسه گلايه نامة دولت ايران را براي بوبن فرستاد و بوبن در واكنش به آن وثوق الدوله را بازخواست كرد. پاسخ وثوق الدوله اعلام بي اطلاعي از آن نامه و مقصر دانستن ممتازالسلطنه در تنظيم آن نامه بدانگونه بود. بوبن پذيراي خموشي نبود و با پشتيباني او وابستة نظامي سفارت به برانگيختن افسران ژاندارمري براي رويارويي با پيمان پرداخت.

سفارت فرانسه حافظ منافع شهروندان سوئدي در ايران بود و به بهانة پشتيباني از سرنوشت افسران سوئدي ژاندارمري خود را براي اين اقدامات محق مي دانست. موسيو مالزاك كنسوليار فرانسه در تهران به قاضي عسكر ژاندارمري گفت اگر ژاندارم ها از پذيرش پيمان سر باز زنند از پشتيباني سفارتخانه هاي فرانسه و ايالات متحده برخوردار خواهند شد.

هم زمان با اقدامات سفارت فرانسه در تهران روزنامه هاي فرانسه نيز به بررسي پيمان مزبور و مخالفت با آن برخاستند. لحن روزنامه هاي فرانسه در برابر سياست انگليس در ايران لحن متعارف سياست و روابط بين الملل نبود و نمي توان بر آن نام انتقاد نهاد. نشرية لوروپ نوول نوشت:

ايران منحصراً زير كنترل بريتانيا در آمده و از وجود همة نيروهاي ديگر پاك شده است. آن نيرويي كه بيش از همه آسيب ديده فرانسه است. اين فرانسه بود كه لرد كرزن بر ضد آن ماه هاي طولاني دسيسه كرده و توانسته است در برابر آن پيروزي لازم را به دست آورد.

نشرية اكو دو پاري نوشت:

ص: 332

اگر شرط هاي نگاشته شده در پيمان ايران و انگليس بيانگر مفهوم تحت الحمايگي نيست، بايد گفت كه واژه ها معني خود را از دست داده اند... در هيچ جاي متن پيمان رسماً اشاره اي به تحت الحمايگي نشده و ترديدي نيست كه حتي عبارات يكي از مفاد پيمان تضمين كنندة استقلال و تماميت ارضي ايران است ولي بقية موارد موجود در قرارداد به شكلي است كه كسي را فريب نخواهد داد.

روزنامة لوتان ارگان نيمه رسمي وزارت امور خارجة فرانسه در كنار بررسي و تحليل پيمان نوشت:

پيمان ايران و انگليس زياني براي منافع اقتصادي فرانسه ندارد چرا كه اصلا فرانسه در جستجوي هيچ منفعت اقتصادي در ايران نيست. اين قرارداد ظاهراً بر استقلال و تماميت ارضي ايران تصريح و تأكيد دارد. اين تصريح پيش تر در پيمان 1907 روسيه و انگليس نيز انجام گرفته بود، در حالي كه هدف از بستن چنين پيماني دو پاره ساختن خاك ايران بين دو همساية شمالي و جنوبي بود. اگر به پيمان بنگريم همان مفاهيم و جملاتي را كه پيش تر در پيمان 1907 براي حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران به كار رفته بود، در پيمان تازه مي يابيم. پس به سختي مي توان پذيرفت كه آن مفاهيم در 1919 معناي ديگري جز واژه ها و مفاهيم به كار رفته در سال 1907 داشته باشد.

ژورنال دودبا پيمان ايران و انگليس را پيش درآمد قرار گرفتن ايران در رديف و موقعيت مصر دانست و افزود افكار همگاني در ايران پيشوازي از اين پيمان ننموده است.

در برابر نوشته هاي روزنامه هاي فرانسه، نشرية انگليسي نيشن نوشت:

امپرياليست هاي فرانسه با قرار دادن پياز سوريه در برابر چشمان خود اشك تمساح مي ريزند.

كرزن در تلگرامي به كاكس مخالفت نشريه هاي فرانسوي را به آگاهي او رساند و نوشت روزنامه هاي فرانسه گزارش هاي تحريف شده و مغرضانه اي دربارة پيمان ايران و انگليس انتشار مي دهند و او بايد مواظب واكنش هاي تأثير يافته از اين انگيزش ها باشد.

در كنار واكنش نرم فرانسه، دولت روسيه به واكنشي بسيار تند دست زد و در 30 اوت 1919 بيانيه اي از سوي چيچرين كميسر خارجي دولت شوروي و نريمان نريمانف كميسر امور مسلمانان صادر شد. آن دو در آن بيانيه پس از يك پيش در آمد

ص: 333

طولاني كه در آن به سياست هاي روسية تزاري سخت تاخته بودند، پيمان ايران و انگليس را مورد حمله قرار دادند. در آن بيانيه آمده بود:

اولين و راسخ ترين باور حكومت جماهير شوروي كارگران و كشاورزان اين است كه همه توانمند و ناتوان مستقل و از چيرگي ديگران آزاد باشند و نبايد زير نفوذ خارجي قرار گيرند. هيچ حكومتي حق ندارد آن ها را به جبر و زور به زير تسلط خود درآورد... ما انتظار داريم ايران سياست تازه اي پيدا كند و به تجاوزات خارجي پايان دهد... انگليس حلقة بردگي را بر گردن مردم ايران افكنده است و حكومت شورايي كارگران و كشاورزان به صراحت اعلام مي دارد كه پيمان ايران و انگليس را كه به بردگي ايراني ها رسميت مي بخشد، نخواهد پذيرفت. پيمان شرم آور ايران و انگليس كه به وسيلة حكّام شما در ايران، خود و شما را به راهزنان و غارتگران انگليسي فروخته است كاغذ پاره اي بيش نيست و ما هيچ گاه آن را قانوني نمي شناسيم.

كاكس در گزارش خود به كرزن بارها از مخالفت روس ها با پيمان ياد مي كند. وي در گزارش 22 اوت خود در كنار برشمردن گروه ها و افراد گوناگون مخالف پيمان از افسران ارتش قزاق اعم از ايراني و روس نام مي برد و در گزارش 30 سپتامبر خود مي نويسد:

تنها عامل نگران كننده در حال حاضر مخالفتي است كه از سوي عناصر گوناگون روس كه دل بسته به پاسداري از منافع سنتي روسيه در ايران هستند ابراز مي گردد. اين عوامل عبارتند از:

شخص ژنرال استاروسلسكي

سفارت روسية تزاري و عوامل وابسته به اين سفارتخانه

بلشويك ها

لرد داربي سفير انگليس در پاريس به نقل از نصرت الدولة فيروز- كه در آن زمان در پاريس بود- در گزارشي به كرزن مي نويسد:

در توطئه هايي كه در تهران بر ضد حكومت فعلي و پيمان ميان ايران و انگليس برپا مي گردد، عناصر روس نقش بزرگي بازي مي كنند. روس ها در كوشش هستند تا براي حكومت وثوق الدوله زحمت ايجاد كنند و احساسات همگاني مردم را در ايالت هاي شمالي ايران- كه اتباع روسيه در همه جاي آن پراكنده اند- بر ضد حكومت

ص: 334

برانگيزند... اين افراد چنان در اقدامات مغرضانة خود پيش رفته اند كه اكنون مي خواهند ميان عناصر آشوب طلب ايراني و حكومت بلشويكي روسيه روابط حسنه برقرار نمايند.

روس ها خيلي از چيزها را از دست رفته مي ديدند و دلمشغولي فراوانشان به درگيري هاي گوناگون دروني كم تر به آن ها فرصت پرداختن به مسئلة پيمان ايران و انگليس را مي داد، ولي به هر شيوه بايد كاري مي كردند. آنان بايد نشان مي دادند انگليس- نه بدانگونه كه مي گويد- تواني براي پاسداري از ايران بر پاية پيمان خود با ايران را ندارد. روسيه مي دانست جنگ بزرگ انگليس را از پاي درآورده و آمادة خارج شدن از دايرة قدرت نموده است. بر آن پايه بر آن شدند كه با تازشي به ايران، ناتواني انگليس را به جهانيان بنمايانند.

در 16 مه سال 1920 ميلادي كميتة اجرايي بين الملل كمونيسم بيانيه اي خطاب به توده هاي ستم ديدة ايران و افغانستان و تركيه صادر كرد. در آن بيانيه آمده بود:

كشاورزان و كارگران ايران. حكومت تهران و پيروان آن ها و خان هاي ايالات همه نوع ستم به شما روا داشته اند... آن ها سال پيش كشور شما را به دو ميليون پوند به سرمايه داران انگليسي فروختند. انگليسي ها مي خواهند با تشكيل ارتشي در ايران بيش از گذشته شما را مورد ظلم و ستم قرار دهند...

پس از دو روز ارتش سرخ به انزلي تاخت. نيروهاي انگليسي ناتوان از رويارويي با روس ها انزلي را رها كردند و آشكار شد انگليس داراي آن توانمندي كه خود مي گويد نيست و همين سبب برانگيخته شدن بسياري از مخالفانِ خموشِ پيمان و برپاخاستن خروش شد.

نورمن سفير انگليس در تهران در گزارش به وزارت امور خارجة انگليس مي نويسد:

ما اكنون در وضعيتي قرار گرفته ايم كه نه تنها از سوي عناصر اتوكرات مورد حمله و انتقاد قرار داريم، بلكه اعتقاد و اعتماد آن دسته اي را كه خود را دموكرات هاي ملت گرا و يا هر چيز ديگري مي نامند، از دست داده ايم و از سوي آن ها مورد حمله و انتقاد هستيم. موقعيت ما در حقيقت آن چنان تنزل كرده است كه بايد گفت احساسي را كه ايراني ها پيش تر نسبت به روس ها داشتند، اكنون نسبت به ما دارند.

آشوب برپاخاسته در ايران سبب شد حزب كمونيست ايران در پايان نخستين كنگرة

ص: 335

خود در ژوئية سال 1920 بيانيه اي صادر نمايد كه در آن پس از تاختن به امپرياليسم انگليس آمده بود وظيفة حزب كمونيست ايران آن است كه همراه شوروي بر ضدكاپيتاليسم جهاني بجنگد و از همة نيروهاي مخالف انگليسي ها و حكومت شاه ايران پشتيباني كند.

ستيزة روسيه با انگليس ريشه در گذشته اي دور داشت. اما ايالات متحده آمريكا كه جنگ بزرگ پرده از روي توان پنهانش برگرفته و در پايان آن جنگ خود را چيره بر بسياري از امور جهان مي ديد، در آن انديشه كه هر دگرگوني در جهان بايد با رايزني او انجام گيرد، برآن بود تا راه ترميم توان هاي از دست رفته در جنگ بزرگ را بر هماوردهاي خود در جهان ببندد. از آن رو واكنشي انديشمندانه تر از روسيه و فرانسه نشان داد و به مخالفتي با نمايي اصولي تر و اخلاقي تر دست زد.

كالدول وزيرمختار ايالات متحده در تهران دو روز پس از بسته شدن پيمان، از سفر به كشور خود به تهران بازگشت و بي درنگ نغمة مخالفت سر داد. كاكس در گزارشي براي كرزن، از سفارت ايالات متحده به عنوان كانون انگيزش هايي عليه پيمان ياد مي كند و از كرزن مي خواهد با دولت ايالات متحده تماس بگيرد و مانع از ادامة فعاليت هاي مخالف آن كشور در تهران شود. بر پاية گزارش كاكس، لرد كرزن در 18 اوت 1919 با ديويس سفير ايالات متحده در لندن ديدار كرد و از او خواست به كالدول وزيرمختار ايالات متحده در تهران دستور دهد تا بر اساس همسويي ايالات متحده با آن پيمان، ايراني ها را به پذيرش آن دلگرم سازد.

سيدضياء الدين طباطبايي در واكنش به موضع ايالات متحده در برابر پيمان در 19 اوت نوشت:

دولت اتازوني آمريكا همچنان كه احساسات انسان پروري و نوع دوستي را در قالب الفاظ به تمام ملل جهان اعلام نموده بود نسبت به ايران هم همين كلمات و الفاظ را استعمال مي كرد ... سياست عالية بين المللي و مصالح و منافع ملت اتازوني و بالاخره عقيدة مونرو و اسرار ديپلماسي اجازه نداد كه حكومت واشنگتن حتي يك كلمه و يك قدم در مساعدت با آمال ملت ايران، اظهاري نمايد و يا اقدامي را جايز شمرد ... سكوت عميق و مغرضانه براي چيست؟ براي اين كه دنيا و صفحة گيتي منقسم گشته بود و ايران هم در منطقة انگليس بود ... در تفسير مواد ويلسون ما راه خطا پيموده

ص: 336

بوديم ... مملكت مصر فريب مواد ويلسون را خورد و براي اعادة استقلال نهضت را پيشه خود ساخت و بعد از جاري شدن جوي هاي خون اولين اعلاميه اي كه در قاهره صادر گرديد از جانب نمايندة اتازوني مبني بود بر اين كه ويلسون حاكميت انگلستان بر مصر را مخالف اصول چهارده گانه نمي شمارد.

در پاسخ، سفارت ايالات متحده در تهران در 9 سپتامبر اعلاميه اي منتشر كرد كه در آن چنين آمده بود:

نظر به مطالب غيرواقعي و سوءتعبيري كه در سرمقالة مورخ 19 اوت روزنامة رعد از رويّة پرزيدنت ويلسون و هيأت نمايندگي آمريكا در كنفرانس صلح پاريس و به طور كلّي از رويّة كشور آمريكا نسبت به ايران به عمل آمده است، مقتضي است عين ابلاغيه اي را كه از طرف وزارت خارجة ايالات متحدة آمرريكا صادر شده به اطلاع برسانم.

دولت ايالات متحدة آمريكا به شما مي گويد كه نزد اولياي دولت ايران و يا نزد هر ايراني ديگر رسماً اين شايعه را تكذيب كنيد كه كشور آمريكا از كمك به ايران مضايقه و امتناع ورزيده است.

اعضاي هيأت نمايندگي آمريكا در كنفرانس صلح پاريس به كرّات و با نهايت اشتياق مساعي خود را به كار بردند تا هيأت نمايندگي ايران بتواند در كنفرانس شركت نموده و حرف هاي خود را به سمع نمايندگان دولت هاي شركت كننده برساند. اعضاي هيأت نمايندگي ما از اين كه مساعي آن ها با حمايت ديگران روبرو نشد، متعجب بودند و اكنون معلوم مي شود كه عقد قرارداد جديدي بين ايران و انگليس مانع از به ثمر رسيدن مساعي آن ها بوده است.

همچنين به نظر مي رسد دولت ايران نيز از مساعي نمايندگانش در كنفرانس صلح پاريس حمايت موثري نكرده است. دولت آمريكا از شنيدن خبر بسته شدن قرارداد جديد ايران و انگليس متعجب است. زيرا اين امر نشانگر آن است كه دولت ايران عليرغم نظر اعضاي هيأت نمايندگي خود در پاريس كه خواستار كمك و معاضدت آمريكا نسبت به كشورشان بودند، طالب حمايت و كمك آمريكا نيست.

در پي صدور اعلامية سفارت ايالات متحدة آمريكا، كاكس در گزارشي به لندن نوشت:

وثوق الدوله درخواست مي كند كه در صورت امكان دولت بريتانيا دولت ايالات متحده را وادار كند تا اعلاميه اي ديگر صادر كند و در ضمن آن توضيح دهد ..... به هيچ وجه

ص: 337

قصد آن را نداشته است تا اصالت پيمان ايران و انگليس را مورد شك و ترديد قرار دهد، زيرا اين پيمان به تصديق ايالات متحده از هر سويي به سود ايران است و كرزن به پيشنهاد كاكس در 11 سپتامبر 1919 نامه اي به سفير ايالات متحده در لندن نوشت و در آن نامه اعلامية سفارت ايالات متحده در تهران را دشمنانه و ناهماهنگ با آداب و عرف ديپلماسي خواند و يادآور شد كه بي گمان از چشم ايراني ها و ناظران داخلي چنين برداشت خواهد شد كه دولت ايالات متحده به پيمان ايران و انگليس با ديدي دشمنانه و ناخوشايند مي نگرد و بهتر است به سفير ايالات متحده در تهران دستور داده شود كه واكنش هاي ناخوشايندي را كه بر پاية اعلامية او پديد آمده است از ميان بردارد.

كرزن سياست خود را دگرگون كرده بود. او پيش تر خواهان پشتيباني ايالات متحده از برنامه هاي انگليس در ايران بود ولي اكنون رسما ً خواهان عدم مداخلة ايالات متحده در امور ايران گشته بود. دگرگوني سياست كرزن چاره ساز نشد، چه اين كه ديويس سفير ايالات متحده در لندن در پاسخ به او نوشت پنهان كاري هاي انگليس در زمينة محرمانه نگه داشتن گفتگوهايي كه به عقد پيمان ميان ايران و انگليس انجاميد اثر بسيار ناخوشايندي در رييس جمهور ايالات متحده بر جاي نهاده است و هر دوي آن ها بر اين باورند كه در اين كار نوعي ناراستي ديده مي شود كه سبب شك و بدگماني گشته است و بر اين پايه دولت ايالات متحده حاضر نيست كاري انجام دهد كه از ديد ايراني ها به منزلة پذيرش پيمان مذكور از سوي ايالات متحده تلقي گردد.

جان ديويس پس از دريافت دستور از وزارت امور خارجة ايالات متحده در پاسخ رسمي به كرزن نوشت:

دولت بريتانيا بي آن كه پيش تر به مقامات رسمي ايالات متحده اطلاع دهد و خرسندي و همسويي آن ها را جلب نمايد، پيماني با دولت شاه ايران بسته است كه اگر اجرا گردد بي گمان اثرات ناخواسته و ناگواري در روابط ايران و ايالات متحده بر جاي خواهد نهاد. ... در پايان دستور دارم كه ديدگاه قطعي دولت ايالات متحده را به آگاهي جنابعالي برسانم. دولت متبوع من پيمان تازة ايران و انگليس را با حسن قبول تلقي نمي كند، مگر آن كه ثابت شود كه دولت و مردم ايران متحداً از پيمان پشتيباني مي كنند و آن را مي پذيرند.

ص: 338

ناخرسندي آمريكايي ها از پيمان ميان ايران و انگليس را بايد بر پاية علت هاي چندگانه اي بررسي نمود. نخست آن كه روشنفكران آرمانگراي آمريكايي كه از دهه هاي پسين سدة نوزدهم ميلادي به رويارويي با رشد امپرياليستي انگليس برخاسته بودند به خوبي مي ديدند كه با بسته شدن پيمان هايي چون پيمان 9 اوت 1919 انگليس و ايران دست انگليس براي چپاول هر چه بيشتر پهنه هايي از جهان باز و با دست اندازي انگليس به منابع نفتي جهان راه رشد توان ايالات متحده بسته خواهد شد.

ديگر آن كه هنوز شمار فراواني از سياستمداران آمريكايي هوادار آموزة سياسي جيمز مونرو در زمينة پذيرش سياست انزوا بودند و بودن دولت ايالات متحده را در كنار دولت هاي غارتگري چون انگليس توهيني به اصول سياست ايالات متحده مي پنداشتند و رويارويي با اين پيمان را راهي براي رويارويي با سياست انگليس و در نتيجه با سياست دولت وقت ايالات متحده كه پذيرفته بود با انگليس در كنفرانسي براي تعيين وضع آيندة جهان در پاريس همنشين شود، مي دانستند. اما بي گمان آن چه بيش از همه در موضع گيري آمريكايي ها نقش داشت هراس آنان از به خطر افتادن سودهايشان در زمينة نفت بود.

انستيتوي نفت آمريكا در گزارشي محرمانه به وزارت امور خارجة ايالات متحده نوشت:

پيمان ميان ايران و انگليس نه تنها منابع نفت ايران را در انحصار شركت نفت ايران و انگليس در مي آورد بلكه آمريكايي ها را از دست يافتن به اين منابع محروم مي كند.

بر آن پايه كُلبي معاون وزارت امور خارجة ايالات متحده در تلگرامي به كالدول وزيرمختار آن كشور در تهران نوشت:

وزارت امور خارجة آمريكا نگران است كه چنان چه پيمان به تصويب مجلس ايران رسد كمپاني هاي نفتي آمريكايي براي به دست آوردن امتيازهاي نفتي در ايران دچار مشكلات فراوان خواهند شد.

بر پاية رويارويي سه گروه آرمانگرايان و پشتيبانان سياست انزوا و پاسداران منافع نفتي، روزنامه هاي هوادار آنان و روزنامه هاي مستقل ايالات متحده نيز به رويارويي با پيمان ايران و انگليس برخاستند. نشرية نيشن نوشت:

آمريكايي ها بايد از اين دست اندازي بريتانيا به ايران درس بگيرند. اگر جهان اندكي احترام براي جامعة ملل به عنوان بهترين سازمان براي پاسداري از صلح يا ابزاري براي

ص: 339

گسترش عدالت در ميان مليت هاي گوناگون قائل بود، آن را پيمان ايران و انگليس از ميان برد. اگر هنوز گروهي بر اين باورند كه دولت لويد جرج با درستي و صداقت نقش خود را در پاريس اجرا كرده يا دولت بريتانيا از سياست هاي پنهاني خود و دست اندازي به سرزمين هاي ديگر دست برداشته است، به خطا مي روند و در اشتباهند.

در مجلة سنچوري به قلم لوتروپ استودارد نوشته شد:

ايران مُرد. گواهي مرگ ايران نيز پيمان ايران و انگليس بود كه توسط دولت بريتانيا در 15 اوت 1919 منتشر گرديد. اين پيمان كه منحصرا در جهت سودهاي بريتانياي كبير پديد آمده است. نابودي حاكميت ايران را كه با پيمان 1907 روسيه و انگليس آغاز گشته بود، تكميل مي نمايد. بنابراين بايد ايران را در رديف مصر و عربستان و بين النهرين قرار دهيم و به عنوان كشور تحت الحماية ديگري از امپراتوري بريتانياي كبير بشناسيم.

روزنامة نيويورك تايمز نوشت:

بريتانياي كبير اساس و بنيان جامعة ملل را سست كرد و در هم ريخت. شوراي عالي جامعة ملل از دريافت اين گزارش كه انگليس يك پيمان پنهاني با ايران بسته است و ايران را زير نظر خود گرفته بسيار مضطرب و نگران است.

مجلة آمريكايي حقوق بين الملل نوشت:

اين حقيقتي غيرقابل ترديد است كه ايران زير نفوذ و تحت الحمايه واقعي بريتانياي كبير شده است. در شرايط كه پيمان تعيين كرده است چگونه مي توان جز اين انديشيد؟

نشرية نيوريپابليك از جناح چپ ميانة آمريكا با تاختن به سياست انگليس نوشت:

امپرياليست ها هرگز كاري انجام نمي دهند مگر به خاطر سودهاي مردمي كه آن ها را تحت استعمار خود درآورده اند. انگلستان بر ايرلند فرمان مي راند به خاطر سودهاي مردم ايرلند، بر هند فرمانروايي دارد به خاطر سودهايي كه از هندي ها نصيبش مي گردد و بر مصر به خاطر منافع مصري ها و اكنون مي خواهد تا بر ايران حاكم شود. البته به خاطر ايراني ها ... نيروي نظامي و امور مالي عمومي دو عامل عمده و نشانة بزرگ حاكميت و استقلال هستند. جنگ و صلح نيز به دو عامل فوق بستگي دارد و انگلستان

ص: 340

اكنون مي رود تا هر دو عامل تعيين كننده را در ايران زير كنترل خود درآورد.

احمدشاه در 12 خرداد سال 1299 خورشيدي/ 2 ژوئن سال 1920 پس از سفري دو ماهه به اروپا به ايران بازگشت. ماه هايي كه ايران رويدادهاي فراواني را ديده و آزموده بود شاه در اروپا بود. با بازگشت شاه به كشور وثوق الدوله دريافت ادامة كارش ناممكن است و كناره جويي خواست. نورمن سفير انگليس در گزارشي به تاريخ 15 ژوئن 1920 براي كرزن مي نويسد:

نخست وزير اكنون به اندازه اي مورد نفرت است كه حتي ديگر وجودش براي دولت بريتانيا نيز فايده اي ندارد و سود ما در آن است كه دولت ديگري بر سر كار آيد. من بر اين باورم كه ما به نخست وزيري نياز داريم كه بتواند نظر مخالفان را جلب كند.

با اين همه نورمن كوشيد تا وثوق الدوله را بر سر كار نگه دارد، ولي احمد شاه حاضر به ادامة كار وثوق الدوله نبود. احمد شاه در 3 تير ماه سال 1299 خورشيدي/ 24 ژوئن سال 1920 پذيراي كناره جويي وثوق الدوله شد و پس از دو روز فرمان نخست وزيري مشيرالدوله را امضا كرد.

مشيرالدوله در نخستين بيانية خود چنين نوشت:

راجع به قراردادي كه موسوم به قرارداد ايران و انگليس است چون بديهي است كه اجراي قرارداد مزبور بايد به تصويب مجلس شوراي ملي موكول شود، بنابراين عجالتاً عمليات اجرائية آن موقوف مي ماند و مساعدتي كه راجع به مسائل مطروحه مابين دولتين از طرف دولت فخيمة انگلستان و وزيرمختار محترم آن دولت با كابينة حاضره به عمل آمده، باعث خرسندي و موجب اميدواري است. رجاء واثق دارم كه با حسن نيتي كه از طرف اولياي دولتين ايران و انگلستان مشاهده مي شود، روابط وداد و همسايگي در تزايد و رشته هاي مودت و صميميت محكم تر گردد... .

با اين شيوه، مشيرالدوله، پيمان 9 اوت سال 1919 ايران و انگليس را به حالت تعليق درآورد و همة مستشاران نظامي و مالي انگليس را كه بر پاية پيمان مزبور در ايران كار مي كردند بركنار نمود.

به دنبال اعلامية دولت مشيرالدوله گروهي از نمايندگان انتخاب شده براي دورة چهارم مجلس شوراي ملي از ترس آن كه به هواداري از پيمان متهم گردند به تندي اطلاعيه اي دادند و مخالفت خود را با آن پيمان اعلام داشتند.

ص: 341

مشيرالدوله در 27 اكتبر 1920/5 آبان 1299 به بهانة مخالفت با بركناري ژنرال استاروسلسكي از فرماندهي ارتش قزاق كه دست انگليس را براي چيرگي بر امور نظامي ايران مي گشود، از نخست وزيري استعفا كرد و فتح الله اكبر سپهدار رشتي، جانشين او شد و اعلام داشت پي گير سياست هاي مشيرالدوله در زمينة برخورد با پيمان 1919 خواهد بود.

سپهدار در 24 دي 1299 خورشيدي/ 14 ژانوية سال 1921 ميلادي از كار كنار رفت و تلاش شاه براي گزينش نخست وزيري تازه به جايي نرسيد و به ناچار بار ديگر در 2 بهمن 1299/ 22 ژانوية 1921 سپهدار را به نخست وزيري برگزيد و سپهدار كابينة خود را در 28 بهمن 1299/ 17 فورية 1921 معرفي كرد. كابينه اي كه پنج روز بيشتر بر سر كار نماند. در بامداد روز سوم اسفند سال 1299 خورشيدي/ 22 فورية سال 1921 ميلادي تهران به دست قزاقان زير فرمان رضاخان گشوده شد و بر اثر فشار نورمن، احمد شاه فرمان نخست وزيري سيدضياء الدين طباطبايي را امضا كرد و سيدضياء الدين در نخستين گام لغو رسمي پيمان 9 اوت سال 1919 ميلادي را اعلام كرد. چيزي بهتر از قرارداد 1919 نصيب انگلستان شده بود.

پانوشت ها

* اين مقاله پيش از اين در مجله اطلاعات سياسي – اقتصادي – خرداد و تير 1377 – شماره 129 و 130 منتشر

شده بود كه با اصلاحات و افزودن اسناد جديد ارائه شده است. (مؤلف)

** دكتراي تاريخ، آكادمي علوم آذربايجان.

. 1. عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تاريخ روابط خارجي ايران. ص 337

2. در اوت سال 1918 ميلادي ميرزا كوچك خان پيماني با ژنرال دنسترويل بست كه بر پا ية آن، دنسترويل اجازه

يافت سپاهيانش را بي هيچ رنجي از راه گيلان به قفقاز ببرد . كوچك خان تأمين خوار وبار و سيورس ات اردوي

انگليس را نيز بر عهده گرفت . (ا.س. مليكف. استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران . ترجمة سيروس ايزدي .

انگليسي ها در عوض، حكومت او » : تهران: كتاب هاي جيبي . 1358 . ص 19 ). لنچوفسكي در اين باره مي نويسد

.« [ميرزا كوچك خان] در گيلان و حق گزينش حاكم رشت را براي وي به رسميت شناختند

3. Great Britain, Imperial War Cabinet, Committee of Imperial Defence, 23/41, No. 20/5, p.24.

4. Ibid. Cab 23/41, No 369, 30 December 1917, P.S.

. 5. دنيس رايت. انگليسيان در ميان ايرانيان. ترجمة غلامحسين صدر افشار. تهران. دنيا. 1357 . ص 36

. 6. محمدعلي كاتوزيان. اقتصاد سياسي ايران. ترجمة محمدرضا نفيسي. تهران. پاپيروس. 1366 . ص 110

. 7. عباس اسكندري. تاريخ مفصل مشروطيت ايران يا كتاب آرزو. تهران. پروين. 1323 . جلد اول. ص 118

. 8. سيد مهدي فرّخ. خاطرات سياسي فرّخ. تهران. جاويدان. 1347 . ص 42

9. H.W.V. TEMPERLEY. A History of the Peace Conference of Paris. Vol VI. P.211.

10. Harish Kapur. Soviet Russia and Asia 1917-27, Geneva, M. Joseph Ltd, pp.162-163.

ص: 342

11 . جزيرة كوچكي در جنوب خاوري درياي كاسپي و در ورودي شاخابة گرگان و در دنبالة شبه جزيرة ميانكاله.

. 12 . عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تاريخ روابط خارجي ايران. ص 341

13. The Great Britain, Foreign Office, Agreement Between His Britanic Majesty's Government And Persian

Government, signed at Tehran, August 9, 1919 London, Cmd300, No.1.

14 . File 1000/ 1919, parts 58.6 Persia: Anglo-Persian Agreement 1919, I.O.R.- L/P,S/10/736.

15 . Parliamentary Debates, ( House of Lords) fifth series, Vol.42, Col 274, 16 November 1920.

16. Documents on British Foreign Policy 1919-1939,Vol. IV, No. 734, Enclosure 7, pp. 1141- 1142.

17 . J.M.Balfour. Recent Happening in Persia ( London. William Blackwood and Sons, 1922).pp.1127.

. 18 . حسين مكي. زندگي سياسي سلطان احمدشاه قاجار. ( تهران. اميركبير. 1357 ) ص 25

. 19 . احسان طبري. ايران در دو سدة واپسين (تهران. انتشارت حزب توده. 1360 ) ص 170

. 20 . عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تاريخ روابط خارجي ايران. ص 344

. مجلة يغما. شمارة ششم . س ال 28 . شهريور 1354 « قرارداد وثوق الدوله و رشوه گرفتن او » . 21 . سيدحسن تقي زاده

. ص 336

22. TIMES.10 July 1922.

23. TIMES. 16 August 1919.

24. V.Conolly.Soviet Economic Policy in the East. ( London, Bell, 1965).p.58.

. 25 . عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تاريخ روابط خارجي ايران. ص 344

. 26 . مكي. زندگي سياسي سلطان احمد شاه قاجار. صص 26 و 27

27. File 1000/1919, Parts5 and 6, Persia: Anglo-Persian Agreement 1919, I.O.R.- L/PS/10/756.

. 28 . ايرج ذوقي. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ (تهران. پاژنگ. 1368 ) ص 299

. 29 . ملك الشعراء بهار. تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران. چاپ دوم (تهران. كتاب هاي جيبي. 1357 ) ص 36

30 . وزارت امور خارجة بريتانيا . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس .

. ترجمة جواد شيخ الاسلامي. (تهران. انتشارات كيهان. 1365 ) صص 30 و 31

. 31 . پيشين. ص 30

32. Foreign Relations of The United States 1919-1939. Vol. II. pp. 701-702.

. 33 . مكي. زندگي سياسي سلطان احمدشاه قاجار. صص 102 و 103

34. Documents on British Foreign Policy 1919-1939, IV, No, 769,pp. 1160-1161.

35. Ibid. p. 700.

36. Foreign Relations of The United States 1919. Vol. II, p.699.

37. Ibid. p 700.

38. TIMES, 19 September 1919.

39. TIMES, 10 Nov.1919.

40. Ibid.

41 . . يحيي دولت آبادي. حيات يحيي. (تهران. عطار و فردوسي. 1362 ) جلد چهارم ص 129

42 . . ميرزاده عشقي. كليات مصور ميرزادة عشقي. ( تهران. اميركبير. 1356 ) ص 335

43 . . پيشين. ص 310

44. TIMES. 1 Sep. 1919.

45. THE SPECTATOR, 23 Aug. 1919.

46. THE NEW STATEMAN, 23 Aug. 1919.

47. THE OUTLOOK, Sept 1919.

48. FORNIGHTLY REVIEW, Sept 1919.

49. DAILY TELEGRAPH, 11 Sept 1919.

ص: 343

50. THE NEAR EAST, Sept 1919.

51. MANCHESTER GUARDIAN, 17 Aug 1919.

52. DAILY NEWS, 11 Sept 1919.

53. LIVERPOOL POST, 11 Sept 1919.

54. Documents on British Foreign Policy 1919- 1939. Vol. IV, No. 727, pp. 1135- 1136.

55. Ibid. No, 728, p. 1136.

56 . . اسناد محرمانة وزارت امور خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس. جلد اول، صص 138 و 139

57 . . ذوقي. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ. ص 327

58. English Translation in The Century, Jan. 1920, Vol. 77, p. 326.

59. ECHO DE PARIS. 14 January 1920.

60. LE TEMPS, 16 Aug. 1919.

61. JOURNAL DES DEBATS, 16 Aug. 1919.

62. Documents on British Foreign Policy 1919-1939, Vol. IV, No. 725, p. 1133.

63. Ivar Spector, The Soviet Union and The Muslim World, 1959, pp. 88-89.

64 . . اسناد محرمانة وزارت امور خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس. جلد اول، صص 138 و 139

65 . . پيشين. صص 137 و 138

66. Jane Degras, The Communist International 1919-43, Documents, Vol. I, London, 1956, p. 107.

67. Documents of The Foreign Policy. Vol. VII, No. 458, pp. 522-524.

68. Spector, The Soviet Union and The Muslim World. 1917-1958, pp. 21-23.

69. Documents on British Foreign Relations 1919-1939, Vol. IV, No. 732, pp. 1138-1139.

70. Papers Relating to The Foreign Relations of The United States, 1919, Vol. II, pp. 699-700.

71 . . 19 اوت 1919 / 22 ذي القعدة 1337 . روزنامة رعد. شمارة 110

72 . . مكي. زندگي سياسي سلطان احمد شاه قاجار. ص 77

73. Documents on British Foreign Relations 1919-1939, Vol., IV, No., 732, pp. 1138-1139.

74. Ibid., No. 770, pp. 1163-1165.

75. Foreign Relations of United States 1919, Vol. II, pp. 710-711.

76. Ibid., pp. 714-715.

77. Foreign Relations of United States 1920, Vol. I, p. 365.

78. Ibid.,Vol. III, p. 355.

79. THE NATION, 21 Aug. 1919.

80. THE CENTURY, January 1920.

81. NEW YORK TIMES, 28 Aug. 1919.

82. THE AMERICAN JOURNAL OF INTERNATIONAL LAW, Sept 1919.

83. THE NEW REPUBLIC, 3 Sept 1919.

84. Documents on British Foreign Relations 1919-1939, Vol., VIII, No., 466.

. 85 . ذوقي. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ. ص 434

رزم آرا و انگليسي ها

ص: 344

ص: 345

دكتر عليرضا ملايي تواني*

مقدمه

در كابينه رزم آرا همچون كابينه هاي پيش از او، نفت مهم ترين مسئله كشور و تصميم گيري درباره قرارداد الحاقي «گس – گلشائيان» بغرنج ترين بحران فراروي آن بود. به تعبير شمس قنات آبادي روي كار آمدن ناگهاني رزم آرا همچون آتشي در يك جنگل خشك بود كه رهبران ملي و مذهبي را روياروي دولت وي قرار داد. از نگاه آن ها آمدن برق آساي رزم آرا نشانگر وجود زدوبند هاي پنهاني و پشت پرده بود.

با توجه به اين مقدمات، اين مقاله مي كوشد به اين مسائل پاسخ دهد كه رزم آرا چه سياستي در برابر قرارداد الحاقي در پيش گرفت؟ انگليسي ها در روي كار آمدن و تداوم دولت رزم آرا چه نقشي ايفا كردند؟ مواضع دول آمريكا و شوروي در برابر دولت رزم آرا چه بود؟ رزم آرا بحران نفت را چگونه مديريت كرد و در برابر مجلس و كميسيون نفت چه رويكردي اتخاذ كرد؟ و پرسش هايي مانند اين ها.

رزم آرا و مسائل پيش روي دولت او

سپهبد حاج علي رزم آرا، كه در 47 سالگي به نخست وزيري رسيد، تا آن زمان جوان ترين سپهبد ارتش ايران محسوب مي شد. او تا اين زمان بالاترين مقام نظامي يعني رياست ستاد ارتش را برعهده داشت. وي آموزش نظامي را در دانشكده افسري فرانسه گذرانده بود و

ص: 346

اكنون قدرتمند ترين فرمانده نظامي محسوب مي شد. در كار نظامي، فرمانده اي سختگير، خشن، با انضباط و جدي بود و از جهت هوش، خشونت، جسارت، بي رحمي، قاطعيت و درايت سياسي نسخه دوم رضاخان محسوب مي شد و مانند رضاخان خود را ناسيوناليست مي دانست كه دست تقدير وي را مأمور نجات كشور ساخته است. او از دموكراسي گريزان بود و مي خواست قدرت فائقه و فردي خويش را بر كشور حاكم گرداند.

كابينه او با مسائل مختلف و متعددي رو به رو بود كه حاصل آن برانگيختن طيفي از انتظارات فراوان و گاه متناقض جريان هاي سياسي داخلي و قدرت هاي خارجي بود. انتظار دربار از وي آن بود كه انتقال قدرت از مجلس به دربار را تسهيل كند؛ انگليسي ها توقع داشتند هر چه سريع تر قرارداد الحاقي را به تصويب برساند؛ آمريكائي ها خواهان اصلاحات اجتماعي اقتصادي و ايستادگي در برابر كمونيسم و حزب توده بودند؛ نيرو هاي ملي و مذهبي خواستار اقدام فوري عليه شركت نفت و ملي كردن آن بودند؛ و شوروي خواهان بهبود و توسعه روابط با ايران و رفع تنگناهاي موجود عليه حزب توده بود.

رزم آرا در پنجم تير ماه 1329، يعني درست 24 ساعت بعد از انتشار خبر جنگ كره، به نخست وزيري رسيد. فضاي سنگين، احساسي و التهاب آميزي كه پيرامون نفت شكل گرفته بود، رزم آرا را در وضعيت مبهم و بغرنج قرار داد.

استعفاي منصور و آمدن رزم آرا، به گونه اي بود كه گويا زدوبندي نهاني در كار بوده است. اين استعفا ناگهاني و بدون طرح در هيأت وزيران انجام شد و درست در همان روز، نخست وزير جديد منصوب گرديد. به همين خاطر نمايندگان جبهه ملي هنگام معرفي كابينه رزم آرا در مجلس، وي را عامل آمريكا و انگليس دانستند كه شاه را مجبور به پذيرش نخست وزيري وي نموده اند. محمدعلي سفري، از روزنامه نگاران آن عهد، روي كار آمدن رزم آرا را «كودتاي سفيد» خوانده است.

موضع رزم آرا در برابر نفت

نظر به اهميت و حساسيت فوق العاده مسئله نفت، در اثناي انتخابات مجلس شانزدهم، مخالفت با شركت نفت و سياست هاي آن توسط غالب جريان ها و احزاب سياسي مهم در حد بي سابقه اي بالا گرفت و عملاً دفاع از ميانه روي و اعتدال خيانت تلقي مي شد. در 28 خرداد، دكتر مصدق در مجلس پيام آيت الله كاشاني را خواند.

ص: 347

«نفت ايران متعلق به ملت ايران است». التهاب نفت، روزبروز شديدتر مي شد. در اول تيرماه اعضاي كميسيون نفت مجلس برگزيده شدند. مصدق چهره شاخص كميسيون بود؛ وي در 5 تير به رياست كميسيون برگزيده شد. در همين روز، منصور استعفا كرد و رزم آرا، رئيس ستاد ارتش، فوراً از سوي شاه به نخست وزيري برگزيده شد.

روزي كه رزم آرا كابينه اش را به مجلس معرفي كرد (6 تير)، مصدق و جبهه ملي چنان سر و صدائي در مجلس به راه انداختند كه از زمان حركت جمهوري خواهي رضاخان در سال 1302، بي سابقه بود. در همان روز، آيت الله كاشاني و جبهه ملي اعلاميه شديداللحني عليه رزم آرا صادر كردند.

در چنين فضائي رزم آرا پس از مدتي سكوت در 26 مهر 1329 در مجلس سنا به اظهار نظر درباره نفت پرداخت و موافقت خود را با قرارداد ابراز داشت. اما روز بعد در مجلس شورا مورد استيضاح نمايندگان جبهه ملي قرار گرفت. هرچند او توانست از مجلس رأي اعتماد بگيرد اما خطاست اگر اين رأي را بيانگر احساسات داخل و خارج از مجلس بپنداريم. زيرا در آبان وقتي او و فروهر - وزير دارائي- درباره علت موافقت دولت با قرارداد سخن گفتند، مجلس هرگز متقاعد نشد. در چهارده آذر، كميسيون نفت قرارداد الحاقي را براي استيفاي حقوق ايران ناكافي دانست و در 19 آذر كميسيون نفت گزارش خود را مبني بر رد قرارداد الحاقي تقديم مجلس كرد. به محض آن كه نظر كميسيون به اطلاع عموم رسيد، چندين تظاهرات عمومي عليه شركت نفت برگزار شد و سيل تبريك و تحسين خطاب به فعالين جبهه ملي و اقليت مجلس و روزنامه هاي مؤثر به سوي مجلس سرازير شد.

آيت الله كاشاني نيز در بيانيه اي ضمن دفاع از ملي شدن نفت در سراسر كشور از مردم ايران خواست آن قدر پافشاري كنند تا طرفداران شركت نفت در مجلس در برابر اراده ملت ناچار به تسليم شوند. به دنبال آن جمعي از روحانيان نيز مردم را به مبارزه در اين راه فراخواندند. در پي اين تحركات گسترده مردمي در 26 آذر كميسيون نفت رد قرارداد الحاقي را تصويب نمود و در همان جلسه طرح ملي شدن نفت با امضاي يازده نماينده تقديم مجلس شد.

اما رزم آرا كه كمر به دفاع از قرارداد بسته بود، در جلسه خصوصي مجلس بدون پرده پوشي به دفاع از آن پرداخت و ايرانيان را ناتوان تر از آن دانست كه بتوانند يك

ص: 348

كارخانه سيمان را اداره كنند. در همان حال فروهر – وزير دارائي – كه در 5 دي ماه 1329 در مجلس به منظور جلوگيري از تصويب ملي شدن نفت سخن مي گفت، به منظور طرح يك راه حل بهتر، قرارداد الحاقي را پس گرفت.

طرح اين موضوع در آن فضاي سنگين ضدانگليسي باعث شد، مجلس وي را به شدت مورد انتقاد قرار دهد. در 21 دي مجلس طرحي تصويب كرد كه به موجب آن كميسيون نفت مي بايست ظرف دو ماه رويه دولت را در امر نفت ترسيم كند.

در 9 بهمن مجلس سنا نيز قرارداد ساعد – گس را براي استيفاي حق ايران ناكافي شمرد. در همين اثنا كميسيون نفت با ارسال پرسش نامه اي براي نخست وزير درباره ابعاد مختلف مالي، سياسي، فني و تكنيكي و حقوقي نفت و توانائي ايران در اداره آن پرسش هايي مطرح ساخت. رزم آرا نيز اين پرسش نامه ها را به وزارتخانه هاي خارجه، اقتصاد و دارائي، دادگستري و نيز دفتر مديريت و برنامه ريزي نفت فرستاد. اين در حالي بود كه ملي كردن نفت به عنوان مهم ترين پيشنهاد معرفي شد.

فضا چنان ضدانگليسي و عليه شركت نفت بود كه فروهر در 24 بهمن استعفا كرد و اين مسئله نشانه سقوط دولت رزم آرا در آينده اي نزديك بود. دو روز بعد از استعفاي فروهر، مجلس با تأييد و تصويب گزارش كميسيون نفت مبني بر ناكافي بودن لايحه ساعد – گس براي استيفاي حقوق ايران از نمايندگان مجلس خواست پيشنهاد هاي خود را مبني بر ترسيم خط مشي دولت در قبال نفت به مجلس ارائه كنند. در اين راستا پيشنهاد هاي زيادي از جمله ملي شدن نفت مطرح شد. به دنبال آن دولت استيضاح شد؛ اما دوباره رأي اعتماد گرفت.

در واقع، توسل به استيضاح هاي مكرر يكي از روش هاي روياروئي جبهه ملي با كابينه رزم آرا بود. جبهه ملي از اين طريق مي كوشيد هم ماهيت كابينه رزم آرا و هم ماهيت اكثريت نمايندگان مجلس را نشان دهد و در همان حال توجه محافل سياسي و پشتيباني سراسري مردم ايران را برانگيزد و با شكستن فضاي اختناق آميز حاكم، به مطبوعات جرأت و شهامت لازم جهت افشاي حقايق را بدهد و از اين رهگذر سرسختي و شكست ناپذيري جنبش ملي را به اثبات برساند. در عمل نيز چنين شد؛ نمايندگان اندك اما پرنفوذ جبهه ملي عملاً سكان هدايت سياست ها و برنامه هاي نفتي را در دست گرفتند و تا ملي شدن نفت از پاي ننشستند.

ص: 349

شركت نفت كه موقعيت خود را در خطر مي ديد، محرمانه با رزم آرا وارد مذاكره شد كه حاصل آن پذيرش اصل تنصيف عوايد بود همانند الگوي عربستان – آرامكو. شركت حتي پيشنهاد كرد حاضر است پنج ميليون ليره مساعده به ايران بپردازد كه از درآمدهاي بعدي كسر شود و تا پايان سال 1951 هم ماهانه مبلغ دو ميليون ليره مساعده بپردازد.

روز 12 اسفند رزم آرا گزارش متخصصان خود را درباره پرسش هاي كميسيون نفت انتشار داد كه بر اساس آن ايران فاقد متخصصان فني و كارشناس مالي كافي براي اداره تأسيسات نفتي است. افزون بر اين، از نظر حقوقي نمي توان قرارداد را ملغي نمود زيرا ايران محكوم به پرداخت خسارتي حدود سيصد تا پانصد ميليون پوند است كه به خاطر آن هم حيثيت و هم ارز خارجي خود را از دست خواهد داد و به لحاظ سياسي عاقلانه نيست ايران با دولت بريتانيا روياروي گردد. اين گزارش غروب همان روز از راديو پخش شد و فرداي آن روز رزم آرا براي دفاع از نظريه متخصصان خود در كميسيون نفت حضور يافت. اين جلسه روز 14 اسفند و در فضائي حساس و هيجان انگيز برگزار شد و كميسيون بار ديگر بر ملي كردن تأكيد ورزيد و در 15 اسفند مصوبه زير را از تصويب گذراند:

«نظر به اين كه ضمن پيشنهاد هاي واصله به كميسيون نفت، پيشنهاد ملي شدن نفت در سراسر كشور مورد توجه و قبول كميسيون قرار گرفته و از آن جا كه وقت كافي جهت مطالعه در اطراف اجراي اين اصل باقي نيست، كميسيون ويژه نفت مجلس شوراي ملي تقاضاي دو ماه تمديد مي كند.» روز بعد رزم آرا ترور شد.

نقدي بر قرارداد الحاقي

فشار محافل آزادي خواه و جريان هاي ملي و مذهبي كه خواهان لغو قرارداد تحميلي 1933 و احقاق حقوق ايران از چپاولگري بيگانگان بودند، انگليسي ها را به هراس انداخت. به همين منظور، نويل گس پس از سه سفر متوالي به ايران و در پي مذاكرات محرمانه با مقامات ايراني سرانجام با گلشائيان، وزير دارائي، در 26 تير 1328 قرارداد الحاقي موسوم به گس – گلشائيان را به امضا رساند. بدين ترتيب، انگليسي ها با وجود همه خطرهائي كه احساس مي نمودند، عملاً از پذيرش اصل تجديدنظر در قرارداد 1933 شانه خالي كردند و با اين روش، تنها به تعديل برخي از قسمت هاي آن پرداختند كه در مجموع منافع انگليس را در بالا ترين سطوح حفظ مي كرد.

ص: 350

دولت ساعد كه امضاكننده قرارداد مزبور بود در واپسين روزهاي عمر مجلس پانزدهم لايحه مربوط به قرارداد را با قيد دوفوريت به مجلس ارائه كرد كه در پي مخالفت نمايندگان اقليت تا پايان دوره پانزدهم به تصويب نرسيد. بزرگ ترين ثمره تصويب نشدن قرارداد در مجلس پانزدهم، آگاه شدن اذهان عمومي ايرانيان از ماهيت قرارداد الحاقي و قرارداد هاي پيشين نفت به ويژه قرارداد دارسي و قرارداد 1933 و پي بردن به ميزان فزون از حد غارتگري هاي شركت نفت بود كه با روشنگري هاي نمايندگان مخالف و تلاش هاي مصدق و حمايت هاي مردمي موجي از حساسيت عليه قرارداد و مبارزه عليه آن را رقم زد و شگفتي محافل لندن را برانگيخت.

لذا انگليسي ها كوشيدند با برگزاري انتخابات فرمايشي و گزينش نمايندگان هوادار دربار و انگليس قرارداد مزبور را از تصويب مجلس بگذرانند؛ اما با تحصن جمعي از رجال در دربار در اعتراض به جريان انتخابات، كه سرانجام مقدمات تشكيل جبهه ملي را فراهم آورد، و سرانجام قتل هژير موجي از نفرت عليه بريتانيا برانگيخته شد و دولت ساعد را وادار به تجديدنظر در انتخابات نمود كه در پي آن هشت تن از نمايندگان جبهه ملي وارد مجلس شدند و هسته اصلي اقليت و مخالفت سرسختانه عليه سياست هاي استيلا گرانه بريتانيا را شكل دادند و بدين ترتيب به صحنه گردان مسائل نفت ايران تبديل شدند.

اقليت مجلس جمع متشكلي از نمايندگان مجلس بودند كه در واقع، نمايندگان حقيقي مردم محسوب مي شدند. آن ها برنامه كار خود را بر مخالفت با قرارداد گس- گلشائيان و دفاع از حقوق و آزادي هاي فردي و اجتماعي قرار داده بودند. اين اقليت به جبهه ملي وابسته بود. جبهه همچنين دست اندركار متشكل ساختن عناصر و گروه هاي آزادي خواه و مخالف استعمار بود.

بر اساس قرارداد الحاقي ميزان حق الامتياز هر تن نفت از چهار شلينگ به شش شلينگ و ميزان ماليات پرداختي به ازاي هر تن نفت فروش رفته تا يك شلينگ افزايش مي يافت. شركت نفت متعهد مي شد، بيست درصد سهم ايران را قبل از كسر ماليات بر درآمد انگلستان پرداخت كند. شركت همچنين به جاي ده درصد تخفيف از قيمت هاي پايه- كه در قرارداد 1933 پيش بيني شده بود- 25 درصد تخفيف منظور مي كرد و در مجموع سهم ايران از عوايد نفت را به سي درصد افزايش مي داد كه در آن فضا بسيار پايين تر از انتظارات ايجاد شده بود. در مقابل، قرارداد 1933 / 1312 مورد تأييد قرار مي گرفت و بدون آن كه

ص: 351

سخني از تسويه حساب و طرح دعاوي ايران به ميان آيد، سعي مي شد با پرداخت مبالغ ناچيزي كليه دعاوي ايران نسبت به شركت نفت تسويه شده تلقي گردد.

در حالي كه بر اساس اصول بين المللي هيچ دولتي نمي توانست هيچ گونه مالياتي از دولت ديگر دريافت دارد، اين قرارداد سهم معافيت مالياتي ايران از منافع و ذخاير نفت را منحصر به معافيت ماليات بر درآمد دولت انگلستان مي كرد تا اخذ هر گونه ماليات ديگر قانوني و قطعي شود. طبق قرارداد 1312 دولت ايران در 20 درصد كليه ذخاير شركت نفت شريك و سهيم بود كه در قرارداد الحاقي اين ذخاير راهبردي براي هميشه از ميان مي رفت در عوض، سالانه مبلغي حدود چهار ميليون ليره به ايران پرداخت مي شد. از آن جا كه طلا معيار پرداخت بود، نه تنها عوايد دولت ايران بابت حق الامتياز و ماليات افزايش پيدا نمي كرد بلكه 5 تا 10 درصد نيز كاهش مي يافت. هرچند 10% به حق الامتياز و ماليات پرداختي به ايران افزوده مي شد اما با توجه به افزايش مصرف نفت در داخل ايران به ضرر كشور تمام مي شد.

اگر بخواهيم درآمد هاي نفتي ايران را، در صورت اجراي قرارداد الحاقي، با درآمدهاي نفتي ونزوئلا بسنجيم درمي يابيم كه در سال 1948 درآمد دولت ونزوئلا از شركت هاي نفتي از قرار هر تني 88/5 دلار بوده، در حالي كه با اجراي قرارداد الحاقي، عايدات ايران در همان سال به حدود 88/2 دلار مي رسيد و اين كمتر از نصف عايدات ونزوئلا بود. بدين سان، جاي هيچ ترديدي باقي نمي ماند كه شركت نفت طي ساليان متمادي چندين برابر سرمايه گذاري خود، از منابع هنگفت ثروت ملي ايران به غارت برده بود.

شايد گفته شود هزينه حمل و نقل از ونزوئلا تا بازار مصرف بسيار كم تر از ايران است؛ اما اگر به هزينه هاي بسيار اندك توليد در ايران در قياس با ونزوئلا بنگريم اين فاصله جبران مي شود. بر اساس گزارش صندوق بين المللي پول، هزينه توليد نفت در ايران حدود يك دلار و در ونزوئلا 65/4 دلار است و در واقع، شركت نفت در قياس با شركت هاي نفتي فعال در ونزوئلا در ازاي هر تن 35/2 دلار سود بيش تر كسب مي كرد.

اكنون اگر عايدات ايران را به موجب قرارداد الحاقي با منافع خالص شركت نفت در سال 1948 و يا مالياتي كه دولت انگليس در همان سال از عمليات شركت دريافت نموده است بسنجيم، در مي يابيم كه عايدات ايران از محل ثروت خود به مراتب كم تر از سود خالص شركت نفت و نيز بسيار كم تر از مالياتي است كه شركت نفت به دولت

ص: 352

انگليس مي پردازد. چنان كه منافع خالص شركت حدود 70000000 ليره و ماليات دولت انگليس حدود 28310353 ليره و حق الامتياز ايران 18668786 ليره خواهد بود.

اگر دارنده اين امتياز يك شركت ايراني بود و شركت مزبور تابع ماليات بر درآمد ايران مي شد، در آن صورت حداقل ميزاني كه به دولت ايران مي بايست پرداخت گردد دست كم 50% از منافع شركت بود.

اين در حالي بود كه ايران به عنوان صاحب معادن و به عنوان دارنده حق السهم 20 درصدي از سود شركت مي بايست از حساب شركت مطلع بوده و عمليات حسابرسي را از حسابرسان خبره بخواهد. اما ايران نامحرم تر از محاسبان خبره شركت شمرده مي شد و هيچ گونه اطلاعي كه مي توانست در ميزان حق السهم دولت مؤثر باشد در اختيار آن گذاشته نمي شد. افزون بر اين، شركت نفت ساليان متمادي نفت را به قيمت ثابت و بسيار پائيني به وزارت درياداري انگليس مي فروخت؛ بدون آن كه ايران به عنوان مالك اين منابع بتواند از حقيقت اين معاملات آگاه شود تا ضرري متوجه او نگردد.

به موجب امتيازنامه 1933 ايران در كليه اندوخته هاي شركت به ميزان 20% سهيم و شريك بود؛ اما در قرارداد الحاقي سهم دولت تنها به اندوخته هاي عمومي محدود مي شد. همچنين در قرارداد الحاقي تكليف استهلاك ها روشن نبود؛ از اين رو هرگاه شركت اراده مي كرد مي توانست بيش از حد متعارف اموال خود را مستهلك كند و با اين روش قسمتي از 20% سهم ايران را از ميان ببرد.

در موضوع نرخ فروش نفت در داخل ايران، بر اساس قرارداد 1933 حداقل قيمت هاي خليج مكزيك يا روماني مبناي عمل بود؛ اما در قرارداد الحاقي تنها قيمت خليج مكزيك يا توافق طرفين يا حكميت به عنوان مبناي فروش درنظر گرفته شده بود. با توجه به اهميت فزاينده ارزاني سوخت در چرخه اقتصاد ملي مي بايست ترتيبي اتخاذ مي شد تا قيمت فروش آن از نرخ فروش به وزارت درياداري انگليس يا شركت هاي آمريكائي گران تر نباشد.

نكته مهم ديگر مسكوت ماندن مسئله بسيار مهم گاز طبيعي بود كه هم در قرارداد 1933 و هم در قرارداد الحاقي سخني از آن به ميان نيامده بود. در واقع، بايد تدابيري اتخاذ مي شد تا از گاز طبيعي چاه هاي ايران كه در آن زمان نابود مي گرديد، استفاده شود و مصرف گاز با ابزارها و روش هائي كه در كشورهاي ديگر معمول بود در ايران رواج

ص: 353

يابد و سپس براي تامين سهم و منافع ايران از اين ثروت بزرگ بر اساس روش هاي جاري در كشورهاي نفت خيز چاره انديشي شود.

تلاش هاي رزم آرا براي تصويب قرارداد الحاقي

رزم آرا وعده كرده بود به هر قيمتي در تصويب قرارداد الحاقي بكوشد. اما هم او و هم شاه مي دانستند كه قرارداد الحاقي بدون جرح و تعديل، شانس اندكي براي تصويب دارد. شاه معتقد بود بايد در موارد زير تجديدنظر صورت پذيرد: ايراني كردن سريع پرسنل شركت نفت، واگذاري حق حسابرسي به دولت ايران و تعديل روش محاسبه حق السهم ايران.

از نگاه رزم آرا نيز تصويب قرارداد الحاقي در مجلس مستلزم تغييرات زير بود:

1. برنامه اداره تأسيسات نفت به وسيله ايرانيان طي يك دوره ده ساله.

2. حق بازرسي دفتر هاي شركت به عنوان يك شريك به منظور تعيين سهم ايران از منافع شركت.

3. فروش نفت براي مصرف داخلي ايران معادل كمترين قيمتي كه به ديگران فروخته مي شود، و نيز دريافت اطلاعات كامل درباره دريافت كنندگان نفت صادراتي ايران.

4. وجوه مربوط به موافقتنامه جديد به طور اقساط و همزمان با شروع اجراي برنامه هفت ساله پرداخت شود.

جرج مك گي درباره لزوم پذيرش اين درخواست ها با مقامات وزارت خارجه انگليس و شركت نفت گفت و گو كرد؛ اما شركت نفت معتقد بود قرارداد نه تنها منصفانه بلكه سخاوتمندانه است و دادن هر امتياز جديد محرك درخواست هاي تازه تر خواهد شد. لذا تنها با درخواست فروش نفت به قيمت تمام شده موافقت كرد و از پذيرش ساير موارد خودداري ورزيد. آن ها از ايرانيان خواستند بر احساسات ناسيوناليستي خود غلبه نموده و قرارداد را به همان صورتي كه امضا شده است بپذيرند. مك گي، پاسخ هيأت مديره شركت نفت را چنين منعكس كرده است: «بهتر است در فكر امور مربوط به خودمان باشيم. آن ها ايراني را بهتر از ما مي شناسند. اگر به ايراني ها يك اينچ بدهيد آن ها يك مايل مطالبه مي كنند.» مك گي در ادامه مي نويسد، احساس كردم كه نظرياتم كمترين

ص: 354

تأثير را در هيأت مديره نداشته است.

هنگامي كه دولت در برابر تقاضاي كميسيون نفت نتوانست موضع خود را روشن كند، از سوي جبهه ملي مورد استيضاح قرار گرفت و اين روند موجب شد تا در محافل سياسي همه نابساماني ها و بدبختي هاي ايران به شركت نفت نسبت داده شود. اما رزم آرا منكر اين رابطه شد و استيضاح هاي موجود را موجب اتلاف وقت دانست. وي فروهر وزير دارائي را مأمور دفاع از قرارداد نمود. او لايحه را پس از آن كه كميسيون نفت خواهان ملي شدن نفت شد، پس گرفت. اما اقدام او با واكنش شديد مجلس همراه شد. نمايندگان طي قطعنامه اي ادعاي او را نادرست و اظهارات وي را كان لم يكن تلقي كردند.

واقعيت اين بود كه رزم آرا با يك مجلس به شدت ناسازگار رو به رو بود كه تنها او را تحمل مي كرد نه بيش تر. از همين رو، رزم آرا به سفير انگليس شكايت كرد كه از 130 لايحه اي كه دولت به مجلس ارائه نموده هيچ يك به تصويب نرسيده است.

اقدام نمايندگان و سي روزنامه نگار متحصن در مجلس براي مبارزه با قرارداد، تشنج سياسي را به ميان اعضاي كابينه كشاند. شماري از وزيران با كساني كه خواهان استعفاي فروهر بودند، همصدا شدند و تهديد كردند در غير اين صورت آن ها نيز استعفا خواهند كرد. در پي اين رخدادها، شمس الدين جزايري، وزير فرهنگ، اعلام كرد اقدامات فروهر نسبتي با نخست وزير ندارد. اما فروهر اين اتهام را رد كرد و مسائل طرح شده را خواسته قلبي نخست وزير دانست. بدين سان، روياروئي دولت با مجلس به وضعيتي منتهي شد كه بر اساس آن يا بايد قرارداد تغيير مي يافت و يا مجلس منحل مي گرديد.

در اوايل زمستان 1329 در پي انتشار اخبار مربوط به توافق تنصيف عوايد بين عربستان و آرامكو، موقعيت انگليسي ها و دولت رزم آرا بيش از پيش ضعيف شد. رزم آرا در عين اين كه مي كوشيد كميسيون نفت را از پذيرش اصل ملي شدن باز دارد، از نوركرافت نماينده شركت نفت در 21 بهمن 1329 در خصوص آمادگي انگليسي ها براي توافق پنجاه پنجاه پرس و جو كرد.

مقامات انگليسي با توجه به همه گير شدن شعار ملي شدن نفت حاضر شدند به ترتيب مشابه عربستان تن دهند. رزم آرا كه به اهميت نمادين ملي شدن نفت باور داشت اما آن را غيرعملي مي دانست، با برخي از اعضاي كميسيون نفت دو نقشه متفاوت طرح كرد كه در هر دو، هدف غائي و مطلوب همان ملي شدن نفت بود. اما پيش از رسيدن

ص: 355

به آن مرحله مي بايست از اصل پنجاه پنجاه دفاع مي كرد. حتي رزم آرا به شپرد گفت اين كار صرفاً به معناي تظاهر به موافقت با فكر ملي كردن نفت است نه بيشتر؛ بلكه اصل و هدف همان تنصيف عوايد است. اما انگليسي ها كه اصل ملي شدن را به منزله كفر مي دانستند، رفتار رزم آرا را زير سئوال برده و همچنان قرارداد 1933 را مبناي عمل شمردند.

رزم آرا كه از طرز رفتار انگليس ها ناراضي بود، در حالي كه نمي توانست خود را از آن ها جدا كند به شرح دشواري ها و خطرات ملي شدن ادامه داد. در همان حال از علني كردن اصل پنجاه پنجاه سر پيچيد. او به انتظار كسب امتيازات بيش تري از انگليسي ها نشست تا دست كم برخي از اهداف ملي شدن نفت را محقق سازد و بدين ترتيب موضوع نفت را به طور قطعي حل كند؛ زيرا هيچ نخست وزيري بيش از او مايل نبود حيثيت خود را به خاطر حمايت آشكار از انگليسي ها به مخاطره افكند.

گفته مي شود رزم آرا پيشنهاد تنصيف عوايد انگليسي ها را مسكوت نهاد، در حالي كه انگليسي ها مايل بودند اين موضوع به گوش عموم ايرانيان برسد. برخي براي اثبات اين موضوع به سخنان دكتر مصدق استناد مي كنند كه گفته بود اگر شركت سابق نفت در دوره پانزدهم اصل تنصيف عوايد را مي پذيرفت هيچ اختلافي بين ايران و شركت نفت پديد نمي آمد ولي سماجت هاي شركت نفت ايرانيان را عصباني كرد. اما اگر اندكي وسواس به خرج دهيم در مي يابيم كه اين ادعاها چندان درست نيست. زيرا اين سخن اولاً مربوط به دوره پانزدهم مجلس و پيش از خيزش عمومي و تحرك محافل ملي و مذهبي به سوي ملي شدن نفت است و هنوز شعار ملي شدن نفت همه گير نشده بود. ثانياً شركت نفت بر اساس گفته شپرد تنها پس از رد قطعي قرارداد الحاقي در مجلس و مدت ها پس از تصويب قرارداد آرامكو- عربستان به آن تن داده است.

بنابراين اين ادعا كه اگر رزم آرا اصل پنجاه پنجاه را اعلام مي كرد، مرگ او و بحران ملي شدن پيش نمي آمد نادرست است؛ زيرا شاه و نمايندگان غير جبهه ملي كميسيون نفت از آن آگاه بودند و اگر اميدي به پذيرش آن وجود داشت، مطمئناً آن را اعلام مي كردند.

رد قاطعانه قرارداد الحاقي در مجلس و طرح ملي كردن صنعت نفت از يك سو، و امضاي قرارداد تنصيف عوايد بين عربستان و شركت نفتي آرامكو از ديگر سو،

ص: 356

انگلستان را به شدت غافلگير كرد. آن چه بر وحشت انگليسي ها افزود، ظهور احساسات و جنبش ضدانگليسي در ايران بود كه هرگز نمي خواست به هيچ نوع توافقي با انگلستان حتي پنجاه – پنجاه تن دهد. افزون بر اين، هراس از نفوذ فزاينده شركت هاي نفتي آمريكائي كه انتظار مي رفت به نفوذ انگليسي ها در منطقه و سلطه آن ها بر منابع نفتي پايان دهند، انگلستان و دولت رزم آرا را در وضعيت دشوار و پيش بيني نشده اي قرار داد. از اين رو، رئيس شركت نفت با اعلام آمادگي فوري كشور متبوعش براي مذاكره با دولت رزم آرا، براي عقد قرارداد مشابه عربستان - آرامكو كوشيد اين بحران را مديريت كند. در اين راستا حتي شركت نفت حاضر بود به محض امضاي قرارداد تنصيف عوايد، كمك هاي ويژه اي در قالب مساعده هاي مالي در اختيار دولت ايران قرار دهد.

رزم آرا كه در وضعيت دشواري قرار گرفته بود و فاصله زيادي بين پيشنهاد تنصيف عوايد انگلستان و اصل ملي شدن نفت مي ديد، تحت تأثير فضاي سياسي ملتهب آن روز از پذيرش پيشنهاد شركت سر پيچيد؛ ولي در خفا به مذاكرات ادامه داد تا روش ميانه ديگري براي دفاع از قرارداد بيابد. رزم آرا كه به شدت تحت فشار انگليسي ها قرار گرفته بود به شپرد اطلاع داد اجازه نمي دهد اصل ملي شدن مورد تصويب قرار گيرد؛ بلكه مي كوشد پيشنهاد جديدي به مجلس ارائه كند. معاون وزير خارجه انگليس نيز هشدار داد دولت آن كشور نمي تواند نسبت به منافع نفتي بريتانيا بي تفاوت باشد. حتي شپرد به رزم آرا نوشت هيچ طرحي كه متضمن ملي شدن نفت باشد حتي در آينده دور از نگاه انگلستان قابل پذيرش نيست. وي از رفتار غيرمسئولانه نمايندگان مجلس ايران شكايت نمود و يادآور شد حاضر است 5/28 ميليون ليره به دولت ايران بپردازد و همچنين ده ميليون ليره نيز به عنوان سپرده در اختيار بانك ملي براي رفع مشكلات اقتصادي قرار دهد و همچنين بر پايه تنصيف عوايد با ايران قرارداد منعقد كند.

در ايران نوعي اجماع و اتفاق نظر درباره ايستادگي در برابر امپرياليسم غرب به ويژه انگليس و هيأت حاكمه پديد آمده بود. مسئله نفت، به صورت مسئله اي تاريخي، سياسي و حيثيتي براي مردم ايران درآمده بود. گويا مردم با ملي كردن نفت مي خواستند انتقام نزديك به دويست سال زورگويي و غارت و چپاول و تحقير را از انگليس بگيرند، هيچ پيشنهاد ديگري غير از ملي شدن پذيرفتني نبود. بدين سان، به تعبير ريچارد

ص: 357

كاتم، رزم آرا حتي اگر در اسفند 1329 ترور نمي شد، فرصت تاريخي را از دست داده بود و احساسات ناسيوناليستي متوجه جبهه ملي و مصدق شده بود.

رزم آرا براي گره گشائي از اين مشكل ابتدا از آمريكا و سپس از شاه ياري خواست. او از آمريكا خواست از توان و نفوذ خود براي به نرمش واداشتن انگليس ها بهره گيرد تا مطالبات آنها تعديل شود و در برابر درخواست هاي مجلس انعطاف بيشتري نشان دهند. از همين رو، وزير خارجه آمريكا از وزير خارجه انگليس و هم از مقامات مسئول شركت نفت خواست تا در موضوع نفت نرمش بيش تري نشان دهند. حتي آمريكا درصدد بود با اعطاي وام به دولت رزم آرا كمك كند؛ اما انگليسي ها با اين بهانه كه ايراني ها را بهتر از آمريكائي ها مي شناسند– و پرداخت وام موجب مي شود ايرانيان در تصويب قرارداد نفت امروز و فردا كنند– با آن مخالفت ورزيدند.

در نتيجه، در فضائي كه هيچ طرحي جز ملي شدن قابل طرح و دفاع نبود، رزم آرا به عنوان آخرين راه حل به انحلال مجلس و اعلان حكومت نظامي انديشيد. او كه وجود مجلس را مانع هر طرحي غير از ملي شدن نفت مي دانست، از شاه خواست با استفاده از قانون 18 ارديبهشت 1328، مجلس شورا و سنا را منحل كند تا كانون اصلي مخالفت ها از ميان برود. اما شاه به دلايل سياسي و نگراني از بروز تشنج سياسي در كشور از انجام آن خودداري كرد. گفته مي شود شاه پس از كسب نظر سفير آمريكا اين پيشنهاد را رد كرد. به نظر مي رسد رزم آرا پس از آن كه شاه را مانع دستيابي به مقاصد خود يافت، نظرش به سوي يك كودتاي نظامي و ترور شاه جلب شد؛ اما سفراي انگليس و آمريكا كه از اين نقشه مطلع بودند با آن مخالفت ورزيدند. زيرا در آن شرايط بحراني ممكن بود به مداخله روس ها و تجزيه كشور بينجامد. به همين خاطر، سفير آمريكا ضمن باز داشتن وي از اجراي اين نقشه، موضوع را به اطلاع شاه رساند و بدين ترتيب در بركناري رزم آرا ايفاي نقش كرد.

درباره نقشه و برنامه هاي بعدي رزم آرا حرف و حديث فراواني گفته شده است. به گفتة حسين مكي رزم آرا قصد داشت با استخدام تيراندازان ماهر در لباس غيرنظامي و شناساندن نمايندگان جبهه ملي به آن ها به تدريج همه آن ها را معدوم سازد و در گام بعد با قتل شاه و كاشاني سرانجام با يك كودتا زمام امور را به طور مطلق در دست گيرد و نظام سياسي ايران را به جمهوري تبديل كند. به ادعاي مكي، دولت با تعلل در

ص: 358

پرداخت حقوق كارمندان و مقصر شمردن مجلس در اين امر به ايجاد تحصن و تظاهرات كارمندان پيرامون مجلس پرداخت تا فضا را براي اين كار فراهم آورد؛ اما مرگ زودهنگام او اين نقشه را ناكام گذاشت.

رزم آرا نماينده انگليسي ها يا آمريكائي ها: سيري در روابط خارجي رزم آرا

درباره جهت گيري هاي سياست خارجي رزم آرا اختلاف نظرهاي جدي وجود دارد. برخي از محققان بر اين باوراند كه رزم آرا برگزيده سياسي انگلستان بود و به خواست و اراده انگليسي ها به شاه تحميل شد. در مقابل، برخي ديگر وي را نماينده منافع و سياست هاي آمريكا مي شمارند. از همين رو، با نگاهي اجمالي به پاره اي از اين ديدگاه ها به ارزيابي اين موضوع مي پردازيم.

خاطرات و گزارش هاي جرج مك گي، معاون وزارت خارجه آمريكا در زمان رزم آرا، نشانگر نقش ويژه آمريكا در روي كار آمدن رزم آرا است. به نوشته او انتصاب رزم آرا بيش تر به توصيه سفارت آمريكا صورت پذيرفت و شاه به رغم ميل خود به آن تن داد. در واقع، رزم آرا زمامدار منتخب واشنگتن بود. به نوشته او علت حمايت آمريكا از وي ترديد واشنگتن در توانائي شاه در اداره كشور و مبارزه با فساد و انجام اصلاحات اساسي در برابر خطر كمونيسم بود.

به باور مك گي، رزم آرا قصد داشت برنامه هاي زير را به اجرا درآورد:

الف: مبارزه با فساد؛ ب: تمركززدائي سياسي و اداري؛ ج: انحلال مجلس شوراي ملي؛ د: محدود كردن قدرت شاه؛ ه : توافق با شركت نفت انگليس به نحوي كه با ديگر كشور هاي توليدكننده نفت خاورميانه عمل شده است؛ و: واگذاري مسئوليت اجراي برنامه هاي اقتصادي – اجتماعي خود به تقي نصر.

به نوشته مك گي، آمريكائي ها با مشاهده عمق و گستره حركت هاي استقلال خواهانه در آسيا و آفريقا دريافته بودند ادامه بهره برداري از ذخاير نفتي خاورميانه مستلزم تجديدنظر در قرارداد هاي نفتي است. از اين رو، به انگليسي ها هشدار دادند بايد از اصل پنجاه – پنجاه دفاع كنند. در همين راستا مك گي، معاون وزارت خارجه آمريكا، هم با مقامات وزارت خارجه انگليس و هم با مقامات ارشد شركت نفت گفت و گو كرد. با تشكيل دولت رزم آرا وي از انگليس ها خواست تا نرمش بيش تري در برابر تقاضاهاي ايران نشان دهند.

ص: 359

مهم ترين درخواست رزم آرا از شركت نفت عبارت بود از پرداخت سهم بيش تري از منافع نفت؛ تسريع در جايگزيني كاركنان ايراني به جاي كاركنان انگليسي؛ حق بازرسي ايران در دفتر هاي شركت به عنوان يك شريك و استفاده از نفت براي مصرف داخلي معادل كم ترين نرخي كه به ديگران فروخته مي شود. اما بريتانيا با اين درخواست ها موافقت نكرد.

به نوشته شمس قنات آبادي، در آن زمان چنين شايع بود كه آمريكائي ها به نفع رزم آرا وارد عمل شده اند تا مسئله نفت را حل نموده و برنامه هاي اصلاحي را سريع تر به اجرا درآورند. اما واقعيت اين است كه رزم آرا توانسته بود به نحوي رضايت هر سه قدرت مؤثر يعني آمريكا، انگليس و شوروي را جلب كند.

آن چه بر دامنه شايعات مربوط به همكاري رزم آرا با آمريكائي ها مي افزود، ورود هنري گريدي سفير جديد آمريكا به تهران، درست در همان روزي بود كه رزم آرا قدرت را به دست گرفت. او پيش تر به عنوان كارشناس كمك هاي مالي آمريكا به كشور هاي كوچك پيرامون شوروي شناخته شده بود و در يونان فعاليت مي كرد.

به نوشته روزنامه فرانسوي لوموند، دولت آمريكا با روي كار آمدن رزم آرا پيروزي مهمي به دست آورد. زيرا او با تسلط بر نيرو هاي نظامي ايران و تشكيل يك دولت مقتدر، هم مي توانست موافقت نامه الحاقي با انگلستان را به تصويب برساند، هم با كمك انگليسي ها و آمريكائي ها نهضت سياسي اجتماعي بيگانه ستيز داخلي را سركوب كند و هم با اعطاي برخي امتيازات به اتحاد شوروي فشارهاي آن دولت را كاهش دهد. دولت آمريكا به قدرت رسيدن رزم آرا را در راستاي تثبيت وضعيت اقتصادي و اجتماعي ايران مي نگريست و حتي برحسب صلاحديد راهنمايان آمريكائي پذيرفته بود برنامه صنعتي را بر برنامه توسعه كشاورزي اولويت بخشد و به همين منظور قرار بود سه متخصص امور اقتصادي به ايران اعزام دارد. زيرا گريدي معتقد بود براي رهائي از بن بست موجود به مديريت آمريكائي ها نياز است.

از نگاه آمريكا، رزم آرا در وقايع آذربايجان و كردستان و عقد قرارداد نظامي ميان ايران و آمريكا از خود كفايت نشان داده و ارتش ايران را بر اساس اسلوب آمريكائي سازماندهي كرده بود كه باعث تسهيل در امر استقرار سوق الجيشي آمريكا مي شد. لذا او بزرگ ترين برگ برنده اتحاد با آمريكا بود.

ص: 360

اما واقعيت آن است كه برخلاف شايعات آن روز- كه رزم آرا را وابسته به آمريكا مي شمرد - اسناد و مدارك اين ادعا را اثبات نمي كنند. هرچند آمريكا از نخست وزيري رزم آرا استقبال نمود و به انجام اصلاحات از سوي او خوش بين بود، اما به دلايل مختلف از جمله نزديكي به شوروي و ايجاد تنگناهائي براي مسافرت ديپلمات هاي آمريكائي در ايران و خودداري از مذاكره براي دريافت وام، روابط ايران و آمريكا به پايين ترين حد خود پس از جنگ جهاني دوم رسيد. بنابراين، برخلاف تصور موجود رزم آرا «آدم آمريكا» نبود و اين كشور نيز تمايلي به تداوم حكومت وي نداشت. از همين رو، هنري گريدي گفته بود اگر آمريكا به طور جدي از رزم آرا حمايت مي كرد و انگليسي ها را وادار به ارائه پيشنهاد هاي قابل قبول تري براي حل اختلاف نفتي با ايران مي كرد نه رزم آرا كشته مي شد و نه بحران ملي شدن نفت پيش مي آمد. اما آمريكا ظاهراً ناتوان تر از آن بود كه بتواند خط مشي مستقلي درباره ايران اتخاذ كند؛ زيرا در اين زمان خط مشي سياسي آمريكا در ايران عملاً با صلاحديد انگليسي ها تعيين مي شد. اين موضوعي است كه در زمان حكومت دكتر مصدق و به ويژه در پي همراهي شركت هاي نفتي آمريكائي با شركت نفت انگليس در تحريم ايران اثبات شده است.

با اين حال قابل انكار نيست كه رزم آرا با اقدامات و مذاكراتي كه بي درنگ پس از روي كار آمدن خود انجام داد، مشخص نمود علاوه بر انگلستان با آمريكائي ها نيز پيوند هائي داشته است. اما نقش آفريني انگليسي ها در اين جريان به مراتب مهم تر و تعيين كننده تر بود. چنانكه سفير وقت انگليس، سر جان لوروژيل شاه را براي انتخاب رزم آرا زير فشار نهاد. از آن جا كه شاه در موضع ضعيفي قرار داشت، به رغم ميل خود به آن تن داد تا كار نفت خاتمه يابد. زيرا منصور نتوانسته بود قرارداد الحاقي را آن گونه كه انگليسي ها انتظار داشتند، به نتيجه برساند. از اين رو، انتظار مي رفت رزم آرا با روح نظامي و اقتدارطلب خود بتواند اين موضوع را حل و فصل كند.

البته اين بدان معنا نيست كه آمريكائي ها در اين موضوع سكوت اختيار كرده بودند؛ بلكه آن ها با توجه به روحيه و توان رزم آرا نسبت به پيشبرد برنامه هاي اصلاحي وي اميد فراوان داشتند و حتي ممكن است توصيه هائي به سود وي نزد شاه نموده باشند. به گفته ايرج ذوقي وي بي ترديد تحت فشار انگليس ها به قدرت رسيد و بريتانيا تا آخرين لحظات زندگي رزم آرا به وي چشم اميد دوخته بودند.

ص: 361

در پي نزديكي رزم آرا به روس ها به ويژه ايجاد محدوديت هائي براي مسافرت ديپلمات هاي آمريكائي در نقاط مختلف ايران، خودداري از ادامه مذاكره جهت دريافت وام از آمريكا و جلوگيري از پرواز هواپيما هاي شناسائي آمريكا در مرز هاي ايران و شوروي و سرانجام فرار سران حزب توده از زندان قصر، آمريكائي ها از وي نااميد شدند. سياست وي در راستاي كاهش فشار عليه حزب توده، رفع اختلاف با دولت شوروي، آزادي افسران ايراني توقيف شده توسط روس ها در مرز هاي ايران و تجديدنظر در پرونده يازده تن از سران حزب توده، نشانه تلاش براي موازنه سنتي با روسيه و انگلستان و كاستن از شدت آشوب هاي داخلي بود؛ و اين با منافع بريتانيا همسو بود زيرا كاهش سياست هاي ضد روسي دولت ايران، زيان هاي وارده به شركت نفت را نيز كاهش مي داد و به رزم آرا فرصتي مي داد تا به اين ترتيب اثبات كند دولت ايران اساساً ضد روسيه نيست؛ و در همان حال قرارداد الحاقي را به سرانجام برساند. اما همين روند با مخالفت هاي برخي اعضاي كابينه و مجلس انگلستان همراه شد. به اعتقاد آنان ايران ممكن است به زودي در پاتيل بزرگ كمونيسم بيفتد و يا به كره دوم تبديل شود.

در مجموع، سياست هاي رزم آرا به جلب اعتماد شوروي منتهي مي شد. زيرا بر پايه تحليل سفارت ايران در لندن، هدف و خط مشي روس ها در برابر رزم آرا نيز جلب بي طرفي ايران بود و براي حفظ اين بي طرفي حاضر بودند در مسائل مهم با ايران كنار بيايند.

اين جهت گيري هاي خارجي رزم آرا باعث شده تا برخي محققان او را كاملاً ضدآمريكائي قلمداد كنند. هوشنگ مهدوي از جمله اين محققان است. به نوشته او سياست خارجي رزم آرا سه جهت مشخص داشت: الف) رفع بحران در مناسبات با شوروي و بهبود آن؛ ب) بريدن پاي آمريكائي ها از ايران؛ ج) تصويب قرارداد الحاقي نفت و اجراي آن. رزم آرا براي خارج كردن آمريكا از صحنه سياست ايران به اين اقدامات دست يازيد: قطع برنامه هاي صداي آمريكا از راديو تهران؛ مخالفت با اعزام چند گردان از سربازان ايراني به جنگ كره؛ باز گرداندن افسران ايراني كه براي گذراندن دوره تخصصي به آمريكا اعزام شده بودند؛ و پايان دادن به خدمت مستشاران آمريكائي در سازمان برنامه.

اما نگاه واقع بينانه تر اين است كه موضوع ايران را در پرتو مسائل مهم تر جهاني يعني

ص: 362

بحران كره بنگريم. در بهار 1329 كه دولت هاي آمريكا و انگليس گرفتار رقابت و كشمكش بر سر تقسيم منافع و بازار جهاني شده بودند، با حضور فرانسه دوباره به يكديگر نزديك شدند. كنفرانس لندن نقطه اوج اين همكاري ها بود كه طي آن وزيران خارجه آمريكا و انگليس درباره مسائل خاورميانه از جمله ايران به اين نتيجه رسيدند كه بايد در اين شرايط حساس دولت مقتدري در ايران بر سر كار آيد. اين مرد مقتدر همان سپهبد رزم آرا بود كه روز پنجم تير ماه 1329 به نحو غيرمنتظره اي در پي استعفاي منصور بي درنگ به نخست وزيري رسيد. بنابراين، سياست ها و برنامه هاي آمريكا در ايران تحت الشعاع رويكردهاي انگلستان قرار داشت و تقريباً تا كودتاي 28 مرداد بر همين وضع باقي ماند.

شاه و مسئله نفت

شاه در مصاحبه با خبرنگار روزنامه نيويورك تايمز در 1/4/1950 گفت ايران امتياز استخراج و بهره برداري از نفت و مواد خام خود را به كشور ها و شركت هاي ديگر نخواهد داد؛ اما تأكيد كرد اين موضوع شامل امتياز نفت انگلستان نخواهد شد و بايد تا انقضاي مدت آن منتظر ماند. شاه با اشاره به مذاكرات مربوط به بازنگري در حق الامتياز اظهار نمود قيمت نفت رو به كاهش است.

با اين همه گزينش نخست وزيراني چون رزم آرا و حسين علاء در مراحل نهائي پيش از ملي شدن نفت نشانگر عدم تمايل شاه و حتي هراس او از درگيري با شركت هاي نفتي و كشورهاي متبوع آن هاست. از آن جا كه وي بقاي حكومت خود را در حمايت اين شركت ها جست و جو مي كرد، بايد راهي براي سازش با آن ها مي يافت و اين وضعيت تا دهه اول جنگ سرد ادامه داشت.

با اين همه شاه از انتخاب نخست وزيران كارآمد و مقتدر هراس داشت و براي ايجاد موازنه قدرت در كشور، وجود مجلس را لازم مي شمرد و مي دانست با انحلال مجلس موقعيت خود را در برابر رزم آرا تضعيف مي كند. در همان حال، مخالفت با يك جنبش ملي و سراسري به معناي يك عمل خائنانه و به زيان منافع ملي و در دفاع از يك شركت خارجي قلمداد مي گرديد كه شاه با وجود فشار انگليسي ها نمي توانست به چنين كاري دست بزند.

در واقع، هم شاه، هم مجلس و هم دولت به حساسيت موضوع واقف بودند. لذا

ص: 363

انگليسي ها نيز چاره اي جز انعطاف بيش تر نداشتند. اصرار انگليسي ها بر انحلال مجلس و بي اهميت جلوه دادن مسئله نفت نهايتاً سبب شد جبهه ملي بيش از پيش بر موضوع نفت تأكيد كند.

بدين ترتيب، با گذشت زمان، شاه و هيأت حاكمه محافظه كار مي كوشيدند به جبهه ملي نزديك شوند و رزم آرا به حزب توده. به همين خاطر، شاه و محافل محافظه كار از درون و بيرون ارتش مشغول توطئه چيني عليه رزم آرا شدند. نزديكي رزم آرا به سه قدرت بزرگ و تثبيت موقعيت او زنگ خطر را براي شاه به صدا در آورد. البته رزم آرا نيز به گونه اي مي كوشيد به مصدق نزديك شود، اما او شخصيتي نبود كه شاه و رزم آرا بتوانند او را به تسخير خود درآورند.

شاه كه در متن تنگناهاي لاينحل گير كرده بود، سال ها بعد هنگامي كه ايران را براي هميشه ترك گفت در كتاب «پاسخ به تاريخ» درباره رزم آرا چنين اظهارنظر كرد كه او مذاكره با شركت هاي نفتي را بيش از اندازه متعارف به درازا كشاند. او در منصب نظامي يك ژنرال خوب بود، اما به عنوان يك سياستمدار مردي ضعيف و بي كفايت و متوسط الحال شمرده مي شد. زيرا ناشي گري او بيش از هر چيز موجب تقويت مصدق و جبهه ملي گرديد و به آن ها امكان مانور هاي تبليغي فراواني داد تا نفرت مردم را عليه حكومت برانگيزند.

نگاه محافل سياسي لندن به رزم آرا

همزمان با روي كارآمدن رزم آرا، سفير جديد انگليس در تهران، فرانسيس شپرد، در دفاع از او چنين گزارش داد كه با هر حسابي رزم آرا يك نخست وزير كارآمد، درستكار و ترقي خواه خواهد بود. انگليس اميدوار بود با روي كار آمدن وي چشم انداز روشن تري براي حل مسئله نفت پديد آيد. به رغم نگراني هائي كه درباره روحيه نظامي و ديكتاتوري وي وجود داشت، از نگاه انگليسي ها رزم آرا به مثابه آخرين فرصت نيل به هدف بود. از همين رو، انگليسي ها شاه را درباره عدم مداخله رزم آرا در امور ارتش مطمئن ساختند و به نگراني هاي او در اين باره پايان دادند. گفته مي شود رزم آرا نيز تضمين هائي در اين باره داد و همين تضمين ها سفيران آمريكا و انگليس را به نخست وزيري وي متقاعد ساخت.

وايلي سفير پيشين انگليس، و شپرد سفير بعدي انگليس خشنودي كشورشان را از

ص: 364

موضوع نخست وزيري رزم آرا ابراز داشته بودند. در پي همين رايزني هاي انگليسي ها بود كه شاه پس از جلب موافقت آمريكا و انگليس بدون اتلاف وقت در 5 تير ماه 1329 منصور را وادار به استعفا و رزم آرا را بدون اخذ رأي تمايل مجلس به نخست وزيري منصوب كرد. حتي اعضاي كابينه نيز قبل از انتصاب وي با مشورت سفارت انگليس و آمريكا انتخاب شدند.

اين اشخاص از ميان مديران ارشد و معاونان وزارتخانه ها برگزيده شدند تا اهداف او را محقق سازند. از همين رو، هنگام معرفي كابينه وي به مجلس، نمايندگان جبهه ملي او را متهم كردند كه تنها به پشتوانه آمريكا و انگليس قدرت را به دست آورده و قصد ديكتاتوري دارد. فضاي سياسي چنان عليه رزم آرا بود كه حتي در مجلس سنا نيز به ارتباط با بيگانگان متهم شد و همگي از طرز انتصاب وي خشمگين بودند.

گزارش روزنامه ديلي تلگراف به تاريخ 8/4/1329 حاكي است از نگاه انگليسي ها ورود رزم آرا به صحنه سياست ايران نشانه موفقيت بيش تر و رويه مؤثر تر در برابر جبهه ملي و مصدق است؛ زيرا همين جبهه عامل اصلي ناكامي و ناكارآمدي كابينه پيشين بوده و از مخالفان سرسخت قرارداد الحاقي است.

رزم آرا در ادامه كارش نيز بيش از همه به حمايت انگليسي ها وابسته ماند. مشكلات مالي او را بيش از پيش در برابر فشار ها و تقاضا هاي انگليس آسيب پذير مي ساخت. با اين همه، رزم آرا حتي يك مشاور امنيتي انگليسي استخدام كرد و گرايش آشكاري به سوي جلب نظر سفارت انگلستان در مسائل دفاعي و امنيتي نشان داد.

يكي از حربه هاي انگلستان براي ادامه چپاول ايران، بزرگ نمائي خطر شوروي بود. علاوه بر محافل سياسي، مطبوعات و رسانه هاي جمعي انگلستان نيز مدام خطر روسيه را به ايرانيان هشدار مي دادند. چنان كه تلويزيون انگليس به كارگرداني يكي از سران حزب كارگر در برنامه اي زنده با حضور رايزن مطبوعاتي ايران در انگليس، چنين القا نمود كه بحران آذربايجان در واقع نشانه واكنش روس ها در پي ناكامي در كسب امتياز نفت شمال بود و چنين وانمود كرد كه تلاش روس ها براي كسب امتيازات نفتي با اين هدف اساسي همراه است كه انگلستان را از منابع نفتي ايران محروم كنند. در حالي كه اين منابع براي برنامه هاي دفاعي انگلستان بسيار حياتي است؛ زيرا آمريكا و انگليس هرگز در پي نيات سوء و تجاوزكارانه در ايران نيستند.

ص: 365

به اعتقاد روزنامه لوموند، دفاع انگليسي ها و آمريكائي ها از رزم آرا در آغاز جنگ كره نشانه تمايل آن ها به تغيير اساسي در اوضاع اقتصادي – اجتماعي ايران بود تا دولت مقتدر وي با انجام اصلاحات در برابر فشار هاي داخلي و خارجي ايستادگي كند؛ زيرا رزم آرا از شهامت لازم برخوردار بود كه بتواند قرارداد الحاقي را به مجلس و افكار عمومي تحميل كند و به اعتصاب كارگران شركت نفت پايان دهد. لذا قرارداد بازرگاني با روسيه و مذاكره با سادچيكف، سفير شوروي در تهران، تغييري در روابط خارجي دو كشور پديد نمي آورد.

چرچيل نيز ايران را در معرض حمله زودهنگام روس ها دانست كه تنها رزم آرا با هنرمندي سياسي و نظامي خود مي تواند به عنوان يك نيروي توازن بخش در منازعه بين روسيه و غرب ايفاي نقش كند.

از نگاه انگليس ها رزم آرا مرد عمل بود و از تأخير و تعلل گريزان. روزنامه ها و محافل سياسي لندن او را سريع ترين مرد سياسي خاورميانه پس از آتاتورك مي دانستند. او در مصاحبه ها و گفتار خويش به جاي استفاده از كلمات و عبارات فريب دهنده و مزين، منظور واقعي خود را به صورت ساده بيان مي كرد. او مظهر و نمونه ايراني آتاتورك بود.

افزون بر اين، او يك جغرافي دان برجسته بود كه بالغ بر نوزده جلد كتاب درباره جغرافياي نظامي ايران نگاشته است. هرچند در دوره رضاشاه مورد اعتماد وي قرار نگرفت، اما از توان و استعداد قابل ملاحظه اي براي مشورت با قدرت هاي خارجي و بهره گيري از آن ها به سود ايران برخوردار بود.

روزنامه دونيرئو با طرح اين پرسش كه در موضوع روي كارآمدن رزم آرا دولت انگلستان خوشوقت تر است يا آمريكا؟ چنين پاسخ داد كه دولت انگستان؛ زيرا فضاي سياسي حاكم بر ايران نشانگر آن است كه هيچ دولتي در فضاي موجود قادر به تصويب قرارداد با انگلستان نيست مگر سپهبد رزم آرا كه مي تواند با رفتار اقتدارگرايانه خود به اين نتيجه برسد. به نوشته منچستر گاردين، با روي كار آمدن رزم آرا وضعيت ايران به نحو ملموسي تغيير يافته زيرا او سربازي لايق و نخست وزيري مقتدر و متمايل به غرب و خواهان اصلاحات گسترده اجتماعي – اقتصادي در ايران است.

فيليپ پرايس نماينده مجلس مبعوثان انگليس نيز طي ديداري از ايران به نگارش

ص: 366

سلسله مقالاتي در روزنامه منچستر گاردين پرداخت. او با اشاره به اوضاع اسف انگيز اجتماعي– اقتصادي ايران، رزم آرا را آتاتورك ايران شمرد و مدعي شد اگر به او فرصت داده شود بودجه كشور را متوازن مي كند و ثروتمندان را به پرداخت ماليات وامي دارد و فساد اداري را بر مي اندازد، اما نمايندگان جبهه ملي در مجلس مانع بزرگي در راه تحقق برنامه هاي دولت رزم آرا هستند.

شوروي و حزب توده

از نگاه شوروي و حزب توده هرچند رزم آرا به عنوان عامل امپرياليسم بريتانيا نگريسته مي شد، اما مي توانست در برابر شاه و محافظه كاران يك متحد تاكتيكي مناسب به حساب آيد. علت اين برداشت تلاش وي در جهت بهبود مناسبات با شوروي بود. چنان كه قرارداد تجاري جديدي توسط او بين ايران و روسيه بسته شد. همچنين روس ها در برابر نفوذ فزاينده آمريكا در ايران، بهتر مي توانستند او را تحمل كنند. در واقع، او به گونه اي عمل مي كرد كه هر سه قدرت بزرگ روس، انگليس و آمريكا او را بهترين گزينه ممكن بپندارند.

همكاري رزم آرا با حزب توده هيچ انگيزه ايدئولوژيكي نداشت؛ بلكه بخشي از بازي قدرت او محسوب مي شد. در محافل محافظه كاران اين نظر مطرح بود كه رزم آرا درصدد كودتا است، جبهه ملي مطمئن بود كه رزم آرا با داشتن حمايت حزب توده و آرام نگه داشتن شوروي، موضوع نفت را با انگليسي ها حل و فصل خواهد كرد و با دريافت كمك هاي مالي آمريكا يك ديكتاتوري نظامي برقرار خواهد ساخت.

رزم آرا با شوروي يك قرارداد تجاري امضا كرد و لايحه اي مهم را به اجرا نهاد: توزيع زمين بين دهقانان و ايجاد انجمن هاي ايالتي و ولايتي وعده شده در قانون اساسي. وي همچنين محدوديت هاي حزب توده را كاهش داد. هنگامي كه ده تن از رهبران حزب توده از زندان گريختند چنين شايع شد كه رزم آرا با سپردن مسئوليت ها به يك افسر چپ آگاهانه قصد داشت به آنان كمك كند. اما اين جهت گيري به سردي روابط با واشنگتن انجاميد؛ همين امر نمايندگان محافظه كار را هراسان ساخت. در همان حال لايحه تمركززدائي و تشكيل انجمن هاي ايالتي به منزله توطئه انگليس براي متلاشي كردن ايران تلقي گرديد و در وضعيت موجود با توجه به تجربه آذربايجان

ص: 367

بسيار خطرناك شمرده مي شد. با اين روش ها هرچند وي كوشيد تا آن چهره بيش از حد انگليسي اش را تعديل كند اما به ناخرسندي آمريكائي ها دامن زد و اعتماد آن ها را از دست داد.

فهرست منابع و مآخذ

- آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمدابراهيم فتاحي، تهران، نشر ني، 1382.

- ازغندي، عليرضا، روابط خارجي ايران «دولت دست نشانده» 1320 – 1257، تهران، قومس، 1376، چاپ اول.

- بهار، مهدي، ميراث خوار استعمار، تهران، اميركبير، 1357، چاپ شانزدهم.

- پهلوي، محمدرضا، پاسخ به تاريخ، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر نامك، 1379، چاپ هفتم.

- ذوقي، ايرج، گزارشي از رفتار سياسي آمريكا در قبال نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران 1332 – 1330 ش / 1953 – 1950 م. ، تهران، وزارت امور خارجه، 1380.

- روبين، باري، جنگ قدرت ها در ايران، ترجمه محمود مشرقي، تهران، آشتياني، چاپ اول، 1362.

- ساتن، الول، نفت ايران، ترجمه رضا رئيس طوسي، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي كيان، 1377، چاپ اول.

- سفري، محمدعلي، قلم و سياست از شهريور 1320 تا كودتاي 28 مرداد، تهران، نشر نامك، 1371.

- عظيمي، فخرالدين، بحران دموكراسي در ايران 1332- 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و بيژن نوذري، تهران، نشر البرز، 1372، چاپ اول.

- كاتم، ريچارد، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين، با مقدمه حاتم قادري، تهران، 1371.

- گذشته چراغ راه آينده است، پژوهش گروهي جامي، ويراستار بيژن نيك بين، تهران، نيلوفر، 1381، چاپ سوم.

- گروه نويسندگان كمبريج، سلسله پهلوي و نيرو هاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج،

ص: 368

ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1375، چاپ سوم.

- قنات آبادي، شمس، خاطرات شمس قنات آبادي: سيري در نهضت ملي شدن صنعت نفت، به كوشش مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1377، كتاب اول.

- مك گي، جرج و ورنون والترز، سه گزارش پيرامون ملي شدن صنعت نفت، ترجمه غلامرضا نجاتي، تهران، شركت سهامي انتشار، 1369، چاپ اول.

- مكي، حسين، خاطرات سياسي حسين مكي، تهران، انتشارات علمي، انتشارات ايران، 1368، چاپ اول.

- منسفيلد، پيتر و ماتي گولان و باري روبين، نفت، سياست و كودتا در خاورميانه، ترجمه و اقتباس محمد رفيعي مهر آبادي، تهران، نشر و پخش ويس، 1368، چاپ اول.

- موحد، محمدعلي، خواب آشفته نفت: دكتر مصدق و نهضت ملي ايران، تهران، نشر كارنامه، 1378، چاپ اول، ج 1.

- همايون كاتوزيان، محمدعلي، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدين، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1372، چاپ دوم.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي 1357- 1300، تهران، نشر پيكان، 1377، چاپ چهارم.

پانوشت ها

* استاديار گروه تاريخ، دانشگاه اروميه.

1. شمس قنات آبادي، خاطرات شمس قنات آبادي، سيري در نهضت ملي شدن صنعت نفت، به كوشش مركز بررسي

. اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1377 ، كتاب اول، ص 158

، 2. همايون كاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدين، تهران، م ؤسسه خدمات فره نگي رسا، 1372

. چاپ دوم، ص 159

. 3. محمدعلي سفري، قلم و سياست از شهريور 1320 تا كودتاي 28 مرداد، تهران، نشر نامك، 1371 ، ص 323

4. گروه نويسندگان كمبريج، سلسله پهلوي و نيرو هاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر،

. تهران، طرح نو، 1375 ، چاپ سوم، ص 77

. 5. همايون كاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ص 155

6. گذشته چراغ راه آينده است، پژوهش گروهي جامي، ويراستار بيژن نيك بين، تهران ، نيلوفر، 1381 ، چاپ سوم،

. ص 542

7. حسين مكي، خاطرات سياسي حسين مكي، تهران، انتشارات علمي، و انتشارات ايران، 1368 ، چاپ اول، صص

.328 -329

ص: 369

8. الول ساتن، نفت ايران، ص 262

1257 ، تهران، قومس، 1376 ، چاپ اول، – 1320 « دولت دست نشانده » 9. عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران

.167 – صص 168

.1074 -2 - 10 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

.1074 -2 - 11 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي، 3

.1074 - 12 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 3

13 . همان جا.

.1074 - 14 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي، 4

.1074 -4 - 15 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي، 5

16 . همان جا.

. 17 . جرج مك گي و ورنون والترز، سه گزارش پيرامون ملي شدن صنعت نفت، ص 61

. 18 . همان منبع، ص 64

. 1320 ، ص 318 - 19 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

. 20 . جرج مك گي و ورنون والترز، سه گزارش پيرامون ملي شدن صنعت نفت، همان منبع، ص 65

. 1320 ، ص 323 - 21 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

. 22 . مهدي بهار، ميراث خوار استعمار، تهران، امير كبير، 1357 ، چاپ شانزدهم، ص 599

. 1320 ، ص 325 - 23 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

. 1320 ، ص 171 – 1357 « دولت دست نشانده » 24 . عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران

. 25 . ريچارد كاتم، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين، با مقدمه حاتم قادري، تهران، 1371 ، ص 341

26 . محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت: دكتر مصدق و نهضت ملي ايران، تهران، نشر كارنامه، 1378 ، چاپ اول،

. ج 1، ص 104

. 27 . همان منبع، ص 105

. 28 . همان منبع، ص 112

. 1320 ، ص 170 – 1357 « دولت دست نشانده » 29 . عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران

1330 ش – 30 . ايرج ذوقي، گزارشي از رفتار سياسي آمريكا در قبال نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران 1332

1953 / – .45 – 1950 م، تهران، وزارت امور خارجه، 1380 ، صص 47

.405 – 31 . حسين مكي، خاطرات سياسي حسين مكي، صص 406

.35 - 32 . جرج مك گي و ورنون والترز، سه گزارش پيرامون ملي شدن صنعت نفت، صص 36

. 33 . همان منبع، ص 36

.39 - 34 . همان منبع، صص 40

. 35 . همان منبع، ص 41

. 36 . شمس قنات آبادي، خاطرات شمس قنات آبادي: سيري در نهضت ملي شدن صنعت نفت، ص 160

37 . الول ساتن، نفت ايران، ترجمه رضا رئيس طوسي، تهران، موسسه خدمات فرهنگي كيان، 1377 ، چاپ اول،

. ص 229

.1090- 1090 و 2 - 38 . مجموعه اسناد مؤسسه مطالعات پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

.1097 - 39 . اسناد مؤسسه مطالعات پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 3

. 40 . باري روبين، جنگ قدرت ها در ايران، ترجمه محمود مشرقي، تهران، آشتياني، چاپ اول، 1362 ، ص 56

. 41 . باري روبين، جنگ قدرت ها در ايران، ترجمه محمود مشرقي، تهران، آشتياني، چاپ اول، 1362 ، ص 58

1330 ش – 42 . ايرج ذوقي، گزارشي از رفتار سياسي آمريكا در قبال نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران 1332

1953 / – . 1950 م. تهران، وزارت امور خارجه، 1380 ، ص 34

. 43 . همان، ص 35

.1130 -2 - 44 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي

ص: 370

45 . اسناد مؤسسه مطالعات پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

.1102 - 46 . اسناد مؤسسه مطالعات پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 2

، 1300 ، تهران، نشر پيكان، 1377 - 47 . عبدالرضا هوشنگ مهدوي ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي 1357

. چاپ چهارم، ص 139

. 48 . گذشته چراغ راه آينده است، ص 534

.1067 - 49 . اسناد موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

50 . پيتر منسفيلد، ماتي گولان و باري روبين، نفت، سياست و كودتا در خاو رميانه، ترجمه و اقتباس محمد رفيعي

. مهرآبادي، تهران، نشر و پخش ويس، 1368 ، چاپ اول، ص 338

. 1320 ، ص 321 - 51 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

. 52 . همايون كاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ص 164

. 53 . محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر نامك، 1379 ، چاپ هفتم، ص 121

. 1320 ، ص 306 - 54 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

. 55 . همان منبع، ص 309

. 56 . همان منبع، ص 310

.1078 - 57 . اسناد موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 2

. 1320 ، ص 318 - 58 . فخرالدين عظيمي، بحران دموكراسي در ايران 1332

.1115 - 59 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1 تا 4

.1130 - 60 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

.1099 - 61 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1

.1099 - 62 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 2

.1099 -5 - 63 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 3

. 64 . اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 1082

.1111 - 65 . اسناد موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، شماره بازيابي 19

. 66 . همايون كاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ص 161

. 67 . همان منبع، ص 163

68 . يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمدابراهيم فتاحي، تهران، نشر ني،

. 1382 ، ص 326

تحليلي بر كارنامه كنش سياسي ميس لمبتون در ايران

ص: 371

دكتر امير روشن*

محسن شفيعي سيف آبادي**

ايران شناسيِ انگليسي

ايران شناسى، به عنوان مجموعه اى از مطالعات علمى و منظم در حوزه هاي گوناگون تمدن و فرهنگ و تاريخ ايران، توسط اروپاييان بنياد نهاده شد. ايران شناسى نيز همچون شاخه هاى ديگر شرق شناسى، جزئى از تمهيدات استعمار براى اعمال سلطه بود.

از ميان كشورهاي استعماري و غربي، ايران شناسي فرانسوي، انگليسي، آلماني و روسي، رايج تر و تأثيرگذارتر از ساير گونه هاي ايران شناسي است. سابقه بحث ايران شناسي به معناي اصطلاحي آن كه در ذيل شرق شناسي قرار مي گيرد، به مطالعات انگليس ها درباره ايران در قرون پانزده و شانزده برمي گردد كه تبادل سفير ميان دو كشور به طور رسمي صورت گرفت. تحقيق درباره زبان فارسي به وسيله افرادي چون شوستر، ريچاردسن، جانسون، ولاستون، پالمر، اشتنگاس و لمبتون، و نيز تحقيق درباره تاريخ و جغرافياي ايران به وسيله اشخاصي چون سر جان ملكم، سر پرسي سايكس، و ادوارد براون كه مبنايي براي تدوين و تأليف كتاب هشت جلدي «تاريخ ايران كمبريج» شد، از كارهايي است كه مستشرقان انگليسي بدان ها پرداخته اند. البته پيش از همه اين افراد، بايد از لرد كرزن نام برد. او به سال 1899م فرمانرواي كل هندوستان شد و به مسائل ايران توجه خاصي داشت. وي به سال 1892م كتاب مشهور خود «ايران و قضيه

ص: 372

ايران» را منتشر ساخت. ايران شناسان انگليسي، هر يك در دوره اي از تاريخ ايران تخصص دارند؛ مثلاً مويل در عصر مغول، سيوري در عصر صفويه، و لمبتون در عصر سلجوقي و مغول شاخص هستند.

لمبتون در يك نگاه

آن كاترين لمبتون، در تاريخ هشتم فوريه 1912م در انگلستان به دنيا آمد. وي تحصيلات عالي خود را در رشته زبان هاي شرقي در دانشگاه معروف كمبريج به پايان رساند و بعد از استخدام در وزارت امور خارجه انگلستان، مأمور اين كشور در ايران شد. او در ايران زبان فارسي خود را تكميل كرد؛ ابتدا لهجه دختران تهران را فراگرفت و خيلي زود به زبان فارسي محاوره اي و كوچه بازاري تسلط يافت؛ به طوري كه مخاطبش نمي توانست تشخيص بدهد كه او انگليسي است. در ادامه به اصفهان رفت و در آن شهر نيز لهجه هاي اصفهاني و بختياري را آموخت. در مراجعت از اين سفر، چون حادثه شهريور 1320 نزديك مي شد از طرف سفير انگليس در تهران مأمور اداره اطلاعات و مطبوعات سفارت انگليس در ايران گرديد. لمبتون علاوه بر زبان فارسي به زبانهاي عربي و تركي نيز به خوبي تكلم مي كرد و لهجه محلي اين زبانها را هم مي دانست. او از 1939 تا 1945 وابسته مطبوعاتي سفارت انگليس در تهران و از 1953 تا 1979 استاد زبان فارسي دانشگاه لندن بود. لمبتون دربارة ايران و تاريخ و قوميت هاي آن اطلاعات بسيار گسترده اي داشت و در اين رشته ها استاد بود. به گونه اي كه سر بولارد، وزيرمختار انگلستان در تهران، در تمام كارهاي خود هميشه به لمبتون تكيه مي كرد و از او به عنوان مشاور عالي قدر در مكاتبات خود نام برده است.

در گزارشي از جلسه انجمن سلطنتي آسياي مركزي در سالن انجمن پادشاهي بولينگن هاوس پيكادمي به تاريخ چهارشنبه هفتم دسامبر 1960، «سر ويليام ديكسن» مارشال نيروي هوايي و رئيس انجمن، مدال سر پرسي سايكس مموريال را از طرف انجمن به وي اهدا كرد. او در اين مراسم بيان داشت:

ما بر خود مي باليم كه در خدمت پروفسور لمبتون هستيم، زيرا وي بزرگ ترين شخصيت صاحب نظر انگليسي در مورد مسائل مربوط به ايران است. لمبتون اطلاعات وسيعي پيرامون تاريخ، عرف و عادات و زبان ايران دارد و گرانبهاترين عامل ارتباط

ص: 373

بين انگليس و ايران محسوب مي شود.

بينش سياسى لمبتون در مورد ايران، بينشي استعمارى و در واقع ميراث تفكر لرد كرزنى محسوب مى شود.

لمبتون و حزب توده

در هفتم مهرماه 1320 عده اى از بقاياى گروه پنجاه وسه نفر، با محوريت سليمان ميرزا اسكندرى گرد هم آمدند و حزب توده را تشكيل دادند. حزب تودة تازه كار، با استفاده از سكوت توأم با رضايت سفارت انگلستان و آزادي نسبي كشور، مشغول به كار شد و به زودى به تشكيلات منسجمى تبديل شد و با حمايت بي دريغ اتحاد شوروي در صحنه سياسى كشور، نقش تعيين كننده اى پيدا كرد.

كمي پس از تأسيس حزب توده، مصطفي فاتح، عضو ايراني و برجستة شركت نفت ايران و انگليس، با حمايت انگليس، حزب همراهان سوسياليست را تشكيل داد.

در آن شرايط حساس، همكارى انگليس و شوروى ايجاب مى كرد كه ميان هواداران و ابزارهاي سياسي و ايدئولوژيك آنان نيز همكارى و اتحاد ايجاد شود. از اين رو مصطفى فاتح از طريق بزرگ علوى با برخى از روشنفكران توده اي مثل ايرج اسكندرى، دكتر يزدى و عباس نراقى آشنا شد. علوى نيز به سفارش فاتح به معاونت لمبتون كه در آن زمان رئيس «خانه پيروزي» بود منصوب گرديد. احسان طبرى نيز به پيشنهاد بزرگ علوى و تأييد لمبتون در شركت نفت استخدام شد. طبرى در آنجا مديريت يك نشريه هفتگى به نام «تفسير وقايع هفته» را برعهده داشت كه اداره اطلاعات شركت نفت آن را زير نظر لمبتون منتشر مى كرد. هدف اين نشريه، توجيه سياستهاى انگلستان در ايران بود.

در آن زمان خانه پيروزى مركز تبليغات سياسى انگليسيها در ايران بود كه در تمام دوران جنگ جهاني دوم، علاوه بر ايران در منطقه خاورميانه، نقش بسيار مهمى بر عهده داشت؛ و كاترين لمبتون رياست اين مركز را بر عهده داشت. همكاري ميان عوامل روس و انگليس به حدي بود كه به يكديگر كمك مالي و خدماتي ارائه مي كردند. به عنوان مثال زماني كه روزنامة مردم دچار مشكل كمبود كاغذ شد، طى ملاقاتى ميان يكى از افراد وابسته به انستيتوى خاورشناسى شوروى و لمبتون، كمبود كاغذ و مسائل مالى آن حل شد و روزنامه مجدداً به انتشار خود ادامه داد. اين همكاري تا زمان ورود

ص: 374

ارتش آمريكا به ايران و انجام مذاكرات روزولت و استالين در خصوص همكارى دوجانبه و متعاقب آن موافقت تلويحى و اعلام نشده اى بين شوروى و آمريكا عليه انگلستان ادامه داشت. به دنبال اين موافقت، همكارى با مصطفى فاتح و آن لمبتون هم از دستور حزب توده خارج شد.

جريان سيدضياء الدين طباطبايي

در مردادماه سال 1322، با توجه به شرايط تازة كشور، انگليسي ها تصميم گرفتند يك بار ديگر سيدضياءالدين طباطبايي را وارد صحنة سياست ايران كنند. سيدضياء پس از ورود به ايران با ياري همكاران و همدستان خود و به پشتيباني صريح انگليس ها «حزب اراده ملي» را تشكيل داد و براي فريب افكار عمومي، در لباس وطن پرست و مدافع مشروطيت، وارد ميدان مبارزه شد. برنامة انگليسي ها و سيدضياء اين بود كه با تشكيل مجلس با اكثريت قاطعي از هواداران سيد و انتخاب او به نخست وزيري، قدرت به تمامي در دست او متمركز و شاه منفرد و منزوي شود.

علي رغم همه اين ترفندها نقشه هاي سيدضياء و انگليس نقش بر آب شد. زيرا او مخالفان مهم و مؤثري داشت كه هر يك در مخالفت با او انگيزه هاي خاص خود را داشتند. (نك: جدول زير)

مخالفان سيدضياء و دلايل مخالفت آنها

مخالفاندلايل

محمدرضا شاهمي ترسيد واقعه عزل احمدشاه به دست رضاشاه اين بار در باب وي تكرار شود.

قوام السلطنهخود نقشه دست يابي به قدرت و ديكتاتور شدن را در سر مي پروراند و وجود رقيبي چون سيدضياء را برنمي تابيد.

گروه هاي آزادي خواه و ملي گراياناين افراد از جمله طرفداران مشروطه بودند و از پيش از وابستگي سيدضياء به انگليس و احتمال شكل گيري حكومت ديكتاتوري به دست وي آگاه بودند.

ص: 375

علاوه بر موارد فوق، در درون انگليسي ها نيز مخالفت هايي در باب سيدضياء شكل گرفت كه از همه موارد ذكر شده براي سيدضياء گرانتر تمام شد. اداره اطلاعات سفارت انگليس به سرپرستي ميس لمبتون با طرح روي كار آمدن سيدضياء يا دست كم با شكل اجراي آن مخالف بود. از آنجا كه خانم لمبتون متمايل به حزب كارگر و ليبرال بود، و حزب همراهان سوسياليست به رهبري مصطفي فاتح هم مرتبط با اداره اطلاعات انگليس بود، به همين دليل با برنامه هاي سيدضياء مخالفت كرد و همين امر عامل مؤثري در شكست سيدضياء شد، زيرا عده اي از هواداران او را در مجلس متزلزل نمود و نتوانستند به طور قاطع از او حمايت كنند.

چرا لمبتون و اداره مرتبط وي، حداقل با شكل اجراي برنامه اي كه منجر به قدرت يافتن سيدضياء مي شد مخالف بودند؟ واقعيت اين است كه هدف امپرياليسم واحد است، ولي در شكل هاي اجراي آن همواره نظريات متفاوت و بعضاً متضادي ممكن است وجود داشته باشد. در واقعه سيدضياء، خانم لمبتون با شناختي كه از نيروهاي مخالف سيدضياء اعم از دربار و شخص شاه، قوام السلطنه، نيروهاي ملي و دكتر مصدق و حزب توده داشت، روي كار آوردن سيدضياء را ممكن نمي دانست؛ و از اين رو، با اجراي اين طرح مخالفت مي كرد. بررسي هاي جامعه شناسانه و تاريخي او، وي را به اين واقعيت سوق داده بود كه در صورت اجراي طرح، حاصلي جز شكست براي دولت متبوعش نخواهد داشت. اين در حالي است كه جناح هاي مخالف وي در انگليس يعني وزارت خارجه، وزارت امور خاورميانه و نايب السلطنگي هندوستان، طرفدار اجراي طرح بودند؛ سير حوادث نشان داد برآورد خانم لمبتون از اوضاع ايران، علمي تر و واقع بينانه تر بوده است.

لمبتون و كودتاي 28 مرداد 1332

در مارس1951 ميلادي مقاله اي بدون نام در روزنامه تايمز منتشر شد. نويسنده مقاله خانم لمبتون بود. اين مقاله در وزارت خارجه انگليس به عنوان عالي ترين تحليل از جريانات داخلي ايران و ريشه هاي اصلي مسئله ملي شدن صنعت نفت، ارزيابي شد. لمبتون در اين نوشتار توجه مخاطبين خود را به دسته بندي ها و تضادهاي داخلي كه در مسئله نفت به اوج خود رسيده بود، جلب كرده بود. از نظر او، جامعه ايران طي ساليان

ص: 376

دراز در حالت عدم تعادل بوده و مسيري سينوسي را مي پيموده است. علت اين بي ثباتي بيش از آنكه مربوط به رقابت هاي قدرت هاي بزرگ باشد به حرص و طمع و عدم تشخيص طبقات حاكم ايران مربوط بود. به باور لمبتون، دسته بندي هاي خانوادگي، رواج رشوه و فساد، توزيع نابرابر ثروت و تنش بين شهر و روستا و قبايل، عوامل ديگر اين بي ثباتي بوده اند.

وي در ادامه گفته بود مجموعه عوامل فوق شكاف طبقاتي جامعه ايران را تا بدانجا بالا برده بود كه براي قشر روشنفكر و اقشار حرفه اي مانند كارگران كه به اصلاح وضع اجتماعي و اقتصادي ايران مي انديشند، چاره اي جز انتخاب راه انقلاب بر ضد استبداد سلطنتي نمانده بود.

خانم لمبتون، آشكارا مسئله سياست و دخالت خارجي، به ويژه نقش انگلستان را ناديده گرفته بود. يكي از عوامل نفرت مردم ايران از طبقه حاكمه، آن بود كه مردم هيأت حاكمه را دست نشانده انگلستان مي دانستند.

لمبتون در آخر مقاله خود اظهار داشته بود بحران اخير كشور ايران مي رود تا عميق تر از مسئله نفت شود و نمي توان آن را با حل مسئله نفت، همان گونه كه برخي سياستمداران غيرمسئول ايران ادعا مي كنند، برطرف كرد.

نظريات لمبتون كه اسناد زيادي طرح هاي تخريب گرايانه او عليه مصدق را اثبات مي كند، با نظرات ديگر نويسندگان انگليسي كاملاً منطبق بود. آنها نيز مانند لمبتون معتقد بودند وضع به سرعت بدتر مي شود و بيش از هر زمان ديگري ضروري است اقدامات قاطعانه اي براي جبران خطاهاي گذشته انجام شود. از نظر انگليسي ها حكومت مصدق يك مصيبت بود، زيرا مسئله وي تنها به نفت محدود نمي شد، بلكه وي چيزي را هدف قرار داده بود كه از آن به عنوان سرمايه داري انگليس ياد مي كرد. از اين رو قصد داشت سرمايه داري انگليس را از ايران بيرون كند. لمبتون معتقد بود مصدق روابط بين ملت ايران و انگليس را تيره نموده است. به باور او، مصدق كسي بود كه به خوبي توانست از نارضايتي هاي گسترده اي كه عوامل مختلفي داشت به بهترين وجه استفاده كند و با توسل به نوعي ناسيوناليسم افراطي، آن را به يك نهضت منسجم و فراگير تبديل كند.

لمبتون به خوبي پي برده بود با وجود مصدق نمي توان منافع امپرياليسم انگليس در

ص: 377

ايران را تأمين كرد، زيرا مصدق حاضر به هيچ گونه مصالحه اي بر سر منافع ملي ايران نبود. بر اين پايه لمبتون تنها راه نجات منافع انگليس را توسل به دخالت پنهاني و تضعيف موقعيت دكتر مصدق مي دانست. برتود در گزارش ژوئن سال1951 خود مي نويسد:

در مورد اين بحران با خانم آ. ك. س. لمبتون كه در دوران جنگ جهاني دوم وابسته مطبوعاتي سفارت انگليس در تهران بوده است، مذاكراتي داشتم. او نويسنده اي است كه مدت زيادي در ايران به سر برده و با زبان و افكار مردم ايران بهتر از هر كس ديگري آشنايي دارد. ميس لمبتون معتقد است كه هيچ نوع معامله اي با مصدق امكان پذير نيست و تا جايي كه ممكن است بايد او را بايكوت كرد، مگر در موارد بسيار ضروري كه براي حفظ نظم عمومي در جنوب ايران لازم باشد.

از منظر لمبتون يكي از راه هاي پنهاني براي تضعيف موقعيت دكتر مصدق، قوت قلب دادن به ايرانياني است كه درك آنها از مفهوم «منافع ملي ايران»، با نظرات انگليس مطابقت دارد ولي مي ترسند خائن قلمداد شوند. علاوه بر اين وي معتقد است راه ديگر ممكن است اين باشد كه با استفاده از كارمندان روابط عمومي سفارت انگليس در تهران، وضع را تغيير داد و و فرصتي به وجود آورد تا آنان و گروهي از روشنفكران ايراني كه نظر مساعدي نسبت به بريتانيا دارند، بتوانند بي پرده عليه مصدق اعتراض كنند. به باور لمبتون بدون رهنمودهاي فوق نمي توان وضع را تغيير داد. لمبتون در ادامه اظهار مي دارد تعدادي از ايرانيان تشخيص داده اند آنچه ايران احتياج دارد تحول اقتصادي است نه قطع رابطه با انگليس كه مانع بزرگي بر سر راه چنين تحولي خواهد بود. از اين رو آنها درك كرده اند كه انگليس مي تواند در سازمان دادن امور مالي ايران و ترقي سطح زندگي مردم، نقش مهمي داشته باشد.

خانم لمبتون پس از طرح اين تحليل، براي به اجرا درآوردن آن، يكي از ديپلمات هاي انگليسي به نام رابين زينر را پيشنهاد كرد. علت اين انتخاب نيز زيركي وي و آگاهي او از افراد صاحب نفوذ تهران بود. از آنجا كه لمبتون اعتقاد داشت تضعيف موقعيت مصدق مي بايست از بازار شروع شود، زينر مي توانست مهره ايده آلي باشد زيرا علاوه بر آشنايي زينر با صاحب نفوذان بازار، خصلت مذهبي بازار و تحريك آن به وسيله خطر كمونيسم، موفقيت استعمار انگليس در نابود كردن دولت مصدق را سهل تر مي كرد. وزير امور خارجه

ص: 378

انگليس با مطالعه طرح لمبتون پيشنهاد وي را پذيرفت و بدين ترتيب مقدمات دخالت پنهاني انگليس فراهم گرديد. ايدن در اين زمينه بيان مي دارد:

من با خانم لمبتون كه شناخت دست اول و قابل ملاحظه اي از ايران و افكار ايرانيان دارد، كاملاً موافقم، پيشنهاد لمبتون كه متضمن نفعي تاريخي براي بريتانيا بود، موضوع بسيار قابل توجهي بود، تلاش هاي غيررسمي ما براي تخريب موقعيت مصدق پيشرفت خوبي دارد.

از آنچه تاكنون بيان شد اين مهم قابل استنباط است كه ريشه عمليات پنهاني انگلستان كه در سال 1953 به سرنگوني مصدق انجاميد، از همين جا شروع مي شود و همانگونه كه مشاهده شد، عامل اصلي اين توطئه لمبتون و عامل اجراي آن زينر بوده است.

سرسختي مصدق در ندادن امتياز به انگلستان، انگليسي ها و آمريكايي ها را بيش از پيش متقاعد كرد كه طرح لمبتون بايد جنبه عملي به خود بگيرد. از اين رو هربرت مورليسون وزير خارجه كارگري اجراي اين طرح را بر عهده گرفت و شخص چرچيل نيز جريان عمليات را تا وصول نتيجه قطعي آن مورد تأييد قرار داد و دستور آغاز عمليات چكمه را صادر كرد. در نهايت كودتاي 28 مرداد كه ناشي از طرح ها و رهنمودهاي لمبتون به سران انگليس، آمريكا و اشرف پهلوي در پاريس بود با موفقيت انجام گرفت.

خانم لمبتون در فاصله سال هاي 1320 تا 1332 يكي از چهره هاي مؤثر در تنظيم سياست انگلستان در رابطه با ايران بوده است. جدول زير خلاصه اي از مهم ترين اقدامات و رويكردهاي او را نمايش مي دهد.

جريان سيدضياءهدف از حمايت وي توسط انگليس: پي گيري منافع انگليس در ايران

رويكرد لمبتون: آگاهي از حتمي بودن شكست وي و در نهايت مخالفت با اين اقدام انگليس.

همكاري با

حزب تودهعلت: اجراي طرح از پيش تدوين شده انگليس و شوروي.

هدف: كسب منافع انگليس و ارتقاء نفوذ آن، زيرا در آن شرايط انگلستان از تمام امكانات موجود براى مانور نظامى در ايران برخوردار بود و از عوامل داخلى هم براى پيشبرد اهداف خود سود مى جست

ص: 379

كودتاي 28 مردادعلت بي ثباتي در ايران سال 1332از نگاه لمبتون: دسته بندي ها و تضادهاي داخلي كه در مسئله نفت به اوج خود رسيده بود و به خصوص شخص مصدق.

رويكرد لمبتون: 1) طرفداري و جذب مخالفان مصدق جهت بايكوت وي. 2) ساخت فضاي مناسب براي آن طيف از روشنفكران ايراني كه نظر مساعدي نسبت به بريتانيا دارند، تا بتوانند بي پرده عليه مصدق اعتراض كنند. 3) در نهايت عملي شدن فشار فيزيكي

جمع بنديخانم لمبتون در قامت انديشمندي آگاه به فرهنگ ملت و دولت ايران، در طول سال هاي 1320 تا 1332 با رفتار آگاهانه خود، كنشگري فعال در جهت دست يابي انگليسي ها به مطامع خود بوده است.

فهرست منابع و مآخذ

- افشار، ايرج، راهنماي تحقيقات ايراني، تهران: مركز بررسي و معرفي فرهنگ ايران. 1349.

- اسكندري، ايرج، خاطرات سياسي، تهران: انتشارات علمي، 1368.

- بيل، جيمز، راجر لوييس، ويليام، مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران: نشر نو، 1368.

- بهنود، مسعود، دولتهاي ايران از سيد ضياء تا بختيار، تهران: نيما، 1368.

- جامي، گذشته چراغ راه آينده است، تهران: ققنوس، 1377.

- خامه اي، انور، فرصت بزرگ از دست رفته، تهران، انتشارات هفته، 1362.

- زريري، رضا، خانم كودتا! ايرانشناسي خانم لمبتون در خدمت استعمار پير، «مجله زمانه» سال پنجم، فروردين 1385 - شماره 43 (از صفحه 54 تا 58).

- روزنامه اطلاعات، نهم آبان ماه 1321، شماره 39-5، نقل شده در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است»، ص167.

- طبري، احسان، كژراهه، تهران: امير كبير، 1367.

- فصيحي، سيمين، جريان هاي اصلي تاريخ نگاري در دوره پهلوي، تهران نوند (نويد سابق)، 1372.

- لمبتون، آ. ك. س، ايران عصر قاجار، ترجمه سيمين فصيحي، مشهد: انتشارات جاودان خرد.

ص: 380

- مكي، حسين، خاطرات سياسي، علمي، تهران: انتشارات ايران، 1368.

- مكي، حسين، تاريخ بيست ساله ايران، ج 8، تهران: علمي، 1366.

- مهدي نيا، جعفر، زندگي سياسي عبدالحسين هژير، تهران پانوس، 1373.

-Roger, Louis, the British empire in The Middle east 1945-1951, ppress Ocford, 1984.

-Minute by Berthoud, 15, jun 1921, f.o.371/91548/ ep 1531/ 624. Quoted by roger Louis: op cit., p. 659.

-The Times, 22 mar 1951, minutes in f. o.

پانوشت ها

* استاديار گروه علوم سياسي، دانشگاه يزد.

** پژوهشگر تاريخ روابط خارجي.

.38- 1. افشار، 1349 ، صص 42

.31- 2. مهدي نيا، 1373 ، صص 37

.31- 3. مهدي نيا، 1373 ، صص 37

.336- 4. زريري، 1385 ، ص 55 و اسكندري، 1368 ، صص 351

5. Victory House.

.46- 6. طبري، 1367 ، صص 49

.13- 7. مكي، 1368 ، صص 17

. 8. خامه اي، 1362 ، ص 178

.82- 9. همان، صص 93

.470- 10 . لمبتون، 1375 ، صص 471

11. the Times, 22 mar 1952.

12 . همان.

13. roger, 1984: p. 660.

14. Berthoud, 15 jun 1921.

15. roger, 1984: pp. 660-656.

16. roger,1984: p.658.

. 17 . جيمز و ويليام، 1368 ، ص 375

. 18 . وودهاوس 1368 ، ص

جنگ جهاني اول: مردم جنوب و مقابله با استعمار انگليس

ص: 381

كرامت عبدلي*

حيدر بابانسب**

مقدمه

در جريان جنگ جهاني اول دولتهاي روس و انگليس تلاش كردند با مداخله سياسي در امور داخلي ايران عوامل وابسته به خود را در دولت و مجلس تقويت كنند. در نتيجه اين مداخلات دولت استعماري بريتانيا در دومين سال جنگ جهاني اول، به بهانه ايجاد آرامش و امنيت در شهرهاي جنوب كشور و راههاي مواصلاتي اين خطه تصميم به راه اندازي و تشكيل پليس جنوب در ايران گرفت. در 27 بهمن 1294 ژنرال سر پرسي سايكس از مشهورترين چهره ها و كارگزاران استعمار انگليس، با هدف تأسيس پليس جنوب براي پيشبرد اهداف استعمار انگليس وارد بندر عباس شد و در 26 اسفند همان سال، سازمان مزبور را تشكيل داد. به دنبال تأسيس پليس جنوب در فاصله سالهاي 1918-1914 شورشها و قيام هاي متعددي توسط سران محلي و روحانيون مذهبي در نقاط مختلف كشور به ويژه در نواحي جنوبي ايران كه در حيطه تصرفات انگليسي ها بود به وقوع پيوست.

تشكيل پليس جنوب

انگليس از زماني كه قرارداد 1907 را با روسيه منعقد كرد و حتي قبل از آن به فكر

ص: 382

سلطه نظامي در جنوب ايران بود. اما رقابت روسيه و مواضع داخلي ايران (احساسات ضدانگليسي در جنوب ايران) اين اجازه را به انگليس نمي داد. استعمارگران انگليسي ابتدا با تأسيس و تقويت ژاندارمري تلاش كردند به اميال خود جامه عمل بپوشانند. اما در جنگ جهاني اول اين نيروها (ژاندارمري) به مخالفان جدي انگليس تبديل شدند. انگليس نيز با قطع كمك مالي، ژاندارمري را از هم پاشاند و در اثناي جنگ و پس از قرارداد 1915 با توافق با روسيه طرح تأسيس نيرويي نظامي تحت نظارت افسران انگليسي را پي ريزي كرد.

تشكيل سازماني به نام پليس جنوب ايران در مذاكرات حبيب الله خان قوام الملك و سر پرسي كاكس، نماينده سياسي انگليس در خليج فارس و بين النهرين، مطرح شده بود. بر مبناي اين مذاكرات، قرار شد سر پرسي سايكس به وسيله يك نيروي محدود نظامي و پول و مهمات، به قوام الملك كمك كند تا وي بتواند شيراز را از دست ژاندارمري خارج سازد. در ١٣٣٤ ه. ق، اولين بار انگليسي ها پيشنهاد تشكيل و رسميت يافتن نيروي نظامي و امنيتي پليس جنوب ايران را به رئيس الوزراي وقت ايران (فرمانفرما) دادند؛ و گفتند اگر دولت ايران بپذيرد انگليس در نواحي جنوبي ايران ارتشي به نام پليس جنوب ايران تشكيل دهد، كمك مالي دريافت خواهد كرد.

سايكس فرمانده نيروهاي پليس جنوب در روز دوشنبه 16 مرداد 1294ه.ش اين نيرو را تشكيل داد. وي در 26 اسفند 1294ه.ش در بندرعباس به طور رسمي كار خود را آغاز كرد.

در واقع موضع گيري افسران ژاندارمري به نفع متحدين و عليه متفقين، انگليسي ها را به اين نتيجه رساند كه ژاندارمري با اهداف آنها همخواني ندارد و بايد پليس جنوب را تشكيل دهند.

سايكس پس از ورود به شيراز نفرات سابق ژاندارمري را به استخدام درآورد و شمار افراد پليس جنوب، اعم از ايراني و هندي و انگليسي را تا اوايل سال 1918م به حدود 10 هزار تن رساند. سايكس در استخدام افراد براي پليس جنوب ماهرانه عمل مي كرد. يكي از اين بهره گيري هاي ماهرانه استخدام و به كارگيري افراد قبايل محلي، در حكم نيروي نامنظم بود. اين استخدام به دو صورت انجام مي پذيرفت؛ يا از طريق توافق با بعضي از رهبران عمده قبايل چون بختياري ها، قشقايي ها، ايلات خمسه و شيخ

ص: 383

خزعل رهبر اعراب خوزستان كه در اين صورت آنها نيروهاي خود را از جانب انگلستان به كار مي گرفتند؛ و يا از طريق افراد و گروه هاي كوچك كه در اين حالت آنها مي بايست زير نظر افسران و درجه داران انگليسي كه هسته نيروي پيشاهنگ را به وجود آورده بودند ايفاي وظيفه مي كردند. در پايان جنگ، نيروهايي كه بر اساس الگوي اخير تشكيل شده بودند، در هر جا كه يك نفر تبعه دولت انگلستان وجود داشت عملاً حضور داشتند. اين نيروها در اهواز، شوشتر، دزفول، مشهد، همدان، سيستان، كرمان، كرمانشاه و ساير جاها حضور داشتند. نحوه اداره پليس جنوب توسط ژنرال سايكس الگو گرفته از تشكيلات نظامي انگلستان بود.

علل تشكيل پليس جنوب

دولت انگلستان به سه دليل عمده در سال هاي جنگ جهاني اول اقدام به تشكيل پليس جنوب نمود:

1. مبارزه با نفوذ خارجي هاي غير انگليسي به ويژه آلماني ها و عثماني ها در بخش جنوب ايران.

2. تأمين امنيت راه هاي جنوبي ايران براي تردد كاروان هاي تجاري و تداركاتي و نظامي انگليسي ها.

3. تأمين امنيت ميدان هاي نفتي ايران كه تحت سلطه انگلستان قرار داشت.

انگليسي ها زماني اقدام به تأسيس پليس جنوب كردند كه مجلس شوراي ملي تعطيل بود و در فترت بين دوره سوم و چهارم قرار داشت. مجلس سوم در 21 آبان 1294 متعاقب مهاجرت انبوهي از نمايندگان مجلس و ديگر فعالان فكري و سياسي به خارج از كشور در اثناي جنگ جهاني اول تعطيل شده بود. اين مهاجرت گسترده همراه با انحلال و فروپاشي احزاب سياسي، نگراني و هراس توأم با مخالفت دولت با بازگشائي مجلس، سرخوردگي از مشروطيت و بروز آشفتگي هاي اجتماعي و اقتصادي ناشي از جنگ جهاني، عواملي بود كه مداخلات انگليس را در عرصه سياسي و اقتصادي و اجتماعي ايران تشديد كرد. در چنين شرائطي «پليس جنوب» شكل گرفت. پس از تشكيل پليس جنوب، خروج نيروهاي روسي از ايران در پي وقوع انقلاب اكتبر 1916، عامل ديگري بود كه انگليسي ها را در تعقيب اهداف و نقشه هاي خود در ايران

ص: 384

مصمم تر ساخت.

پليس جنوب در شهر هاي كرمان، بندر عباس، يزد، شيراز، بوشهر، كازرون و ديگر نواحي جنوبي ايران بطور مكرر مورد حمله مبارزان ايراني قرار داشت. در شيراز فرمانفرما، والي فارس، تمامي امكانات دولت مركزي را در خدمت تثبيت و توسعه پليس جنوب قرار داد، و ژاندارمري فارس را نيز تحت فرمان آن در آورد. اين نيرو با شعار برقراري امنيت توانست در فروردين 1296 از دولت وثوق الدوله شناسائي رسمي نيز كسب كند. پليس جنوب در اين سال تمامي بنادر و مناطق نفتي جنوب ايران و همچنين بنادر فاو و بصره در عراق را تصرف كرد. تنها در اهواز يك نيروي 12 هزار نفري از سربازان پياده هندي، زير فرمان افسران انگليسي براي حفظ لوله هاي نفت مستقر بودند. مردم اين مناطق صدمات فراواني از حضور نيروهاي پليس جنوب متحمل شدند.

مفهومي كه در شكل گيري اين نيرو وجود داشت از نظر انگليسي ها ساده مي نمود: اين نيرو مي بايست جانشين ژاندارمري مي شد، نظم و آرامش را در جنوب برقرار مي كرد، مانع از فعاليت هاي دشمن مي شد و در برابر بريگاد قزاق توازن به وجود مي آورد. نظر به اينكه افسران انگليسي مي بايست آن را اداره مي كردند، لذا به تمام معني براي انگليسي ها قابل اعتماد مي نمود. فكر تشكيل اين نيرو چنان ساده مي نمود كه پيش از آنكه ايرانيان آن را به رسميت بشناسند، انگليسي ها آن را سازماندهي كرده بودند. ديري نپاييد كه اين ساده انگاري پايان پذيرفت و پليس جنوب موجب بروز بگو مگوهاي تندي شد؛ نه تنها بين انگلستان و ايران، بلكه بين مقامات رسمي انگلستان هم راجع به نظارت بر نيرو، كاربرد و ارزش آن، اينكه واحدي است نظامي يا سياسي و چه نهادي بايد بر آن فرماندهي و نيازهاي تداركاتي آن را تأمين و از آن بهره برداري كند بحث و مجادله درگرفت. مثل خيلي از روش ها كه در ايران محك زده شده بود، پليس جنوب هم پيش از آنكه بتواند مشكلي را حل كند، گرفتاري هاي بيشتري به وجود آورد.

مبارزات ضداستعماري مردم مسلمان جنوب ايران و سواحل آن

عليه استعمار انگليس در جنگ جهاني اول

وقتي جنگ جهاني اول آغاز شد، انگليس جنوب ايران را به جولانگاه نيروهاي خود تبديل كرد. انگليس براي بالا بردن حيثيت خويش در ميان رؤساي عرب در دوسوي

ص: 385

خليج فارس و حفظ منافع تجاري خود و نيز محافظت از حوزه هاي نفتي خوزستان كه دو ميليون ليره در آن سرمايه گذاري كرده بود، نيرو هايي به آن سمت اعزام كرد. استقرار نيروهاي انگليسي در بين النهرين، سرنوشت ايران و بين النهرين را به هم گره زد. باز شدن اين جبهه، به خليج فارس بُعدي نظامي و لجستيكي داد. بوشهر مركز هدايت اين جبهه تداركاتي بود؛ زيرا نسبت به شرق و غرب خليج فارس، مركزيت داشت و به علاوه مركز حكومت بنادر و آبادترين شهر بندري جنوب به شمار مي رفت و حيات اقتصادي آن در دست انگليسي ها بود. آنان در اين شهر علاوه بر تأسيسات وسيع اقتصادي و مراكز سياسي، پادگان بزرگي با تعدادي سرباز و افسر هندي و انگليسي تأسيس كرده بودند.

ضعف دولت ايران و دور بودن جنوب از مركز بهترين فرصت را براي انگليسي ها فراهم كرده بود. آنها آشوب هاي جنوب و نا امن بودن جاده هاي تجاري را بهانه قرار داده، ابتدا از دولت ايران مي خواستند نظم را در آن حدود برقرار كند و وقتي دولت نمي توانست كاري بكند خود وارد عمل مي شدند و به طور مرتب سرباز و نيروي نظامي وارد بوشهر مي كردند. نفوذ و حضور انگليس در بوشهر به حدي بود كه به گفتة اوژن اوبن، زبان انگليسي در آن رواج كامل داشت.

بوشهر با آغاز جنگ و تقويت نيرو ها و استحكامات نظامي آن، به مركز تداركاتي انگليس تبديل شد و حتي نيازهاي نظامي انگليس در ساير نقاط ايران، از بوشهر تأمين مي شد.

واقعيت اين است كه پليس جنوب ايران در خلال سال هاي اول و دوم حضور خود در جنوب ايران، به منظور ايجاد آرامش نسبي و نشان دادن قدرت خود به ايلات و عشاير و ساكنان روستاهاي منطقه، دست به درگيري هاي پراكنده اي با مردم جنوب ايران زد. يكي از اقدامات پليس جنوب ايران، ايجاد ناامني و نابساماني در ابعاد گوناگون، براي القاء اين فكر بود كه در آن شرايط، تنها نيروي توانا براي رفع مشكلات مردم، نيروي پليس جنوب است. آنان در فارس و نيمه جنوبي ايران به خريدن گندم، جو و ساير اجناس، به چند برابر قيمت معمول و ذخيره كردن و يا سوزاندن آنها، براي ايجاد قحطي در شهر، اقدام كردند. در اين شرايط، مردم حتي مجبور به خوردن آرد ذرت و خاك اره مي شدند ولي در مقابل، مردم مسلمان انگيزه اي بسيار قوي براي

ص: 386

مبارزه داشتند. در نامه يكي از سران مبارز منطقه دشت ارژن به فتح الملك در مورد مبارزه با استعمار انگليس چنين آمده است:

انگيزه ما براي شورش، حفظ استقلال ايران است. شما انتقاد مي كنيد كه ما عليه دولت ايران قيام كرديم، اما ايران اين روزها در اشغال روسيه و انگليس است. آن دسته از سران و خان هاي فارس كه متحد شده اند بدين خاطر اين كار را كرده اند كه از اسلام و كشورشان حراست كنند و اجنبيان را از سرزمين آبا و اجداديمان بيرون برانند و... چه بر سر عزت و شرف و افتخار اسلامي ما آمده كه با پول انگليس و روسيه وسوسه شديم و كشور محبوبمان را به دست اجنبيان بسپاريم و از مقامات خود بخواهيم زيرنظر سربازان خارجي خدمت كنند؟ خان هاي گرمسير تحت زعامت امام زمان سوگند وحدت ياد كرده اند كه تا زماني كه جان در بدن دارند بكوشند تا از انگليسي ها و روسها انتقام بگيرند و آنها را از ايران بيرون برانند ما تا زمان انجام اين مقصد خود از پاي نخواهيم نشست.

مبارزات مردم جنوب هم پراكنده و هم سازمان يافته بود. مردم در سعيدآباد، دشت ارژن، نيريز و گمبان، خان زنيان، ده شيخ، احمدآباد، چنار راهدار و فيروزآباد، منطقه را براي پليس جنوب ناامن كرده بودند. در دهم مه 1918م. عده اي از افراد دره شوري ايل قشقايي در اعتراض به بازداشت سه تن از افرادشان كه به اتهام سرقت سه رأس الاغ از اموال پليس جنوب دستگير شده بودند، به مقرّ پليس جنوب در خان زنيان حمله كردند. دسته اي از افراد اس. پي. آر (پليس جنوب) با پشتيباني قواي هندي توانستند مهاجمان را متفرق كنند و خساراتي به آنها وارد آورند. پس از اين حادثه مكاتبات تندي ميان صولت الدوله ايلخان قشقايي و فرمانفرما درگرفت. صولت الدوله مدعي بود در كليه اقدامات خود، از اوامر دولت اطاعت مي كند و اگر دستور ديگري از دولت دريافت ندارد، همه ايلات جنوب به ويژه قشقايي ها را بر ضد پليس جنوب به جنگ وامي دارد. نامه هاي مشابهي نيز به دولت، علما و خوانين محلي نوشت كه به نوعي اعلام جنگ به شمار مي رفت. اوضاع بسيار خطرناك بود؛ به ويژه كه علماي شيراز با اعلاميه، وعظ و خطابه مردم را به جهاد عليه انگليسي ها تشويق مي كردند و كوشش هاي فرمانفرما براي منع صولت از پيگيري اقداماتش به نتيجه اي نينجاميد.

عوامل مختلفي در درگيري صولت الدوله و فرمانفرما نقش داشتند؛ مانند قحطي،

ص: 387

گراني و كمبود ارزاق، تضاد ميان فرمانفرما والي فارس و صولت الدوله. از عوامل مهم ديگر، وجود احساسات ناسيوناليستي در ميان عده اي از ايرانيان بود كه تمايل داشتند كشورشان را از دخالت هاي خارجي آزاد سازند؛ به خصوص كه پس از اين وقايع، احساسات ضدانگليسي روز به روز گسترش يافت؛ تا جايي كه افراد انگلوفيلي چون فرمانفرما را نيز به حزم و احتياط بيشتر در نزديكي به انگليسي ها واداشت. قسمت دوم جنگ با صولت الدوله كه از نظر اس. پي. آر (پليس جنوب) بسيار خطرناك بود، محاصره قوا در شيراز توسط ايلات بود؛ به ويژه كه نيروي موجود پليس جنوب در شيراز و اطراف آن قدرت چنداني براي عمليات تهاجمي نداشت. به علاوه اعتماد نداشتن به وفاداري سربازان ايراني، تا حدي قدرت حمله اس. پي. آر. را فلج مي كرد. در اين عمليات، باغ هاي با ديوارهاي بلند و تاكستان هاي جنت و كوشان، نقش مهمي داشتند.در تمامي طول ماه ژوئن و ژوئيه/رمضان و شوال، ايلات به نزديك ديوارها مي خزيدند و با اس. پي. آر زد و خورد مي كردند و سپس به محل خود در پاي كوه برفي عقب نشيني مي كردند. اين عمليات كه دو ماه بي وقفه ادامه داشت، عرصه را بر انگليسي ها تنگ كرده بود.

مهم ترين دليل ضعف و شكست تدريجي صولت الدوله، اقدامات انگليسي ها در شيراز، يعني تفرقه انداختن ميان رؤساي ايلات بود. آخرين مرحله نبرد با صولت الدوله نيز بيشتر در آباده و اطراف آن رخ داد. صولت با افراد باقي مانده خود در 24 ژوئيه، از قواي ايراني كه به جنگ او اعزام شده بود، شكست خورد و بالأخره در 23 و 24 اكتبر 1918 م. با شكستي مجدد به سوي جنوب فارس عقب نشيني كرد.

سايكس فايده اين برخوردها را آشنايي نيروهاي انگليسي و هندي با منطقة عمليات و نحوه مبارزات عشاير ايراني ذكر مي كند. اين درگيريها كه غالباً توأم با مجازات هاي سخت از قبيل مصادرة اموال، تخريب روستا، به آتش كشيدن چادرهاي ايلات و توقيف چهارپايان روستاييان بود، نتيجه اي كاملاً معكوس بخشيد و به جاي آنكه موجب ترس و وحشت مردم از پليس جنوب شود و به اطاعت و انقياد ايلات و عشاير بينجامد، به اتحاد و هماهنگي و عزم آنان براي مقابله و برخوردي سازمان يافته و برنامه ريزي شده با نيروهاي انگليسي، اخراج قواي انگليسي از جنوب ايران و انحلال پليس جنوب منتهي گرديد. از رجب تا ذيحجة 1336/ مه 1918- سپتامبر 1918 درگيريهاي متعددي

ص: 388

صورت گرفت كه شامل عمليات خان زنيان، ده شيخ، شورش پاسگاه خان زنيان، محاصرة شيراز توسط صولت الدوله، چنار راهدار و آباده بود. قشقاييها به رهبري صولت الدوله شكست خوردند و مبارزات ايلات نظم و سازمان يافتگي خود را از دست داد و به درگيريهاي پراكنده و بدون برنامه تبديل شد. صولت الدوله از مقام ايلخاني عزل و به اقامت در فيروزآباد محكوم گرديد. پس از آن پليس جنوب اقدام به بازگشايي راه شاهي نمود و به نبرد با ايلات و ساكنان روستاهاي حاشية خليج فارس در مسير اين راه پرداخت كه از آن جمله بود عمليات چغادك، سرده كازرون، مبارزات مكرر با شيخ حسين خان چا كوتاهي و زاير خضرخان اهرمي، و عمليات خاويز كه تا زمان خروج نيروهاي انگليسي پليس جنوب از ايران ادامه يافت. پليس جنوب ايران با آنكه ماهيتي نظامي داشت، در جهت پيشبرد اهداف خويش از اقدامات سياسي و فرهنگي نيز بهره مي گرفت. در زمينة اقدامات فرهنگي، پليس جنوب به انتشار روزنامة فارس در شيراز پرداخت. اين روزنامه به عنوان سخنگوي پليس جنوب عمل مي كرد و به توجيه اقدامات نظامي اين نيرو مي پرداخت و اطلاعات دربارة درگيريهاي پليس جنوب با ايلات و عشاير را به گونه اي كه دلخواه فرماندهان پليس جنوب بود، به اطلاع مردم مي رساند. روزنامة فارس از 1917 تا 1920 به مدت چهار سال انتشار يافت.

واكنش علما و مراجع عليه استعمار انگليس در جنگ جهاني اول

مهمترين واقعه اي كه در اين مرحله از مبارزات مردم جنوب ايران با استعمار انگليس، علما و مراجع را به طور يكپارچه به تكاپوهاي سياسي و مبارزات جهادي واداشت و بار ديگر علما و روحانيان پيشگام جهاد با دشمنان شدند و فتواي جهاد صادر كردند، وقوع جنگ جهاني اول و گسترش تجاوزات دولت استعماري انگليس به جنوب ايران بود. در اين مقطع زماني، يكي از محورهاي تلاش علما و روحانيان اين بود كه مردم مسلمان جنوب ايران و ايلات جنوب را براي مقابله با انگليسي ها و پليس جنوب بسيج كنند، زيرا ايلات سازماندهي رزمي خوبي داشتند و در صورت ورود به عرصه نبرد، مي توانستند موفقيت هاي شاياني به دست آورند و متجاوزان را عقب برانند.

در واقع نقش علماي اين خطه از آن جهت رفته رفته با اهميت تر مي شد كه اينها در خط مقدم نهضت قرار داشتند. آنان با دادن فتواي مبارزه و جهاد عليه استعمار انگليس نقش

ص: 389

اصلي را بازي مي كردند. از جمله علما و مراجعي كه از آغاز جنگ جهاني اول به فعاليتهاي سياسي- تبليغي و اقدامات جهادي پرداختند، مي توان به افراد زير اشاره كرد: حجج اسلام و آيات عظام، سيدعبدالحسين لاري، ميرزامحمدتقي شيرازي، سيدمحمدكاظم يزدي، سيدعبدالله بلادي، سيدمرتضي علم الهدي اهرمي، شيخ حسن آل عصفور بوشهري، سيدعلي نقي دشتي، شيخ محمدجعفر محلاتي.

آيت الله سيدعبدالحسين لاري موقعيت ممتازي در منطقه داشت و نفوذ و تأثير عميق او در تهييج و تحريك اقشار گوناگون مردم جنوب ايران عليه انگليس در جريان جنگ جهاني اول انكارناپذير است. اعلاميه جهاد او عليه انگليس بيشترين تأثير را در مشروع كردن حركتهاي مسلحانه صولت الدوله قشقايي، رهبر قدرتمند ايل قشقايي در فارس و تنگستاني ها در بوشهر داشته است. نمونه هاي گوناگون و متنوعي از احكام جهاد عليه انگليس توسط سيد در «فارس و جنگ بين الملل اول»، «اسناد كميته حافظين استقلال»، نسخه خطي «بيانيه دفاعيه»، «يادداشتهاي معين دفتر»، گزارش «سر پرسي سايكس» و اسناد و مكاتبات شخصي سيد به دست آمده است.

اولين ارتباط جدي «سيد» با «صولت الدوله قشقايي» و انقلابيون بوشهر سالها پيش از انقلاب مشروطيت به وجود آمده بود و در جريان پيروزي انقلاب او با ارسال نامه ها و پيامهاي گوناگون و فعاليت هاي گسترده نظامي، عملاً به عنوان رهبر سياسي- مذهبي جنوب ايران مطرح گرديد.

آيت الله سيدعبدالحسين لاري در جريان جنگ جهاني اول و گسترش تجاوزات دولت استعماري انگليس عليه مردم مسلمان جنوب ايران در جهت تقويت صولت الدوله قشقايي رئيس ايل قشقايي همت گماشت و از او خواست با انگليس وارد نبرد شود. وي در نامه اي به صولت، مبارزه با بيگانگان را بر مسلمانان واجب عيني اعلام كرد.

باليوز انگليسي در بوشهر در اين ارتباط آورده است «آغازگر نهضت جنوب ايران، ملايي بنيادگرا به نام سيدعبدالحسين لاري» است. ارتباط او با نيروهاي انقلابي بوشهر و فارس به گونه اي نزديك و عميق بود كه بدون مطالعه نقش «سيد» نمي توان روند حقيقي انقلاب مشروطه در فارس را درك كرد. اينكه باليوز انگليسي او را آغاز گر نهضت جنوب ايران معرفي كرده است، درست است و ديگر منابع نيز آن را تأييد مي كنند. همچنين آيت الله ميرزامحمدتقي شيرازي در فتوايي عليه تهاجم انگليس به

ص: 390

جنوب ايران در جريان جنگ جهاني اول چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

حفظ بيضه اسلام و حراست ثغور مسلمين از تهاجم كفره و دفع متهاجمين از ممالك اسلاميه «اول وظيفه اسلاميت و فريضه قاطبه اسلاميان» است. به همين جهت عموماَ خاصه «ايالات و عشاير با حميت كه حصون منيعه و قلاع محكمه بلاد اسلاميه هستند در حراست حدود و ثغوري را كه به عهده دارند، يد واحده و كلمه متحده، دقيقه از بذل جان و مال و با كمال جد و اهتمام در قيام به اين وظيفه لازمه مضايقه و خودداري ننمايند كه بر عموم اهل اسلام فرض و واجب و از اهم تكاليف الهيه جل شانه و تواني و تخاذل در اين مقام منافي مقام اسلاميت و موجب ننگ و عار و دخول نار و سخط خداوند منتقم قهار عظم سلطانه است. نعوذبالله من ذلك و لاحول و لاقوة الا بالله و السلام عليكم جميعاً و رحمة الله و بركاته.»

در نتيجه تلاش مراجع و علما در تشويق مردم مبارز جنوب عليه دولت استعماري انگليس بود كه پرسي سايكس، فرمانده پليس جنوب ايران جسارت كرده و با كينه توزي در اين باره نوشته است به پليس جنوب در شيراز و ساير نواحي جنوبي ايران حمله مي شود و ملاهاي خشك و متعصب، فتوا صادر كرده اند كه كشتن انگليسي ها و كساني كه به آنها كمك مي كنند، جايز است.

نتيجه

از تصوير بسيار فشرده اي كه از پليس جنوب و قيام هاي مردم مسلمان جنوب ايران عليه استعمار انگليس در جريان جنگ جهاني اول داده شد، مي توان به خوبي دريافت مردم مسلمان سرزمين جنوب ايران هيچگاه از نبرد عليه استعمار و استبداد و غارتگران و ستمگران خارجي و داخلي از پاي ننشسته اند. پليس جنوب ايران هم در نتيجه مبارزات مردم مسلمان جنوب ايران عمري كوتاه داشت و از زمان تأسيس تا انحلال آن بيش از پنج سال طول نكشيد. در توضيح دلايل انحلال اين نيرو مي توان به اين موارد اشاره كرد: مخالفت مردم مسلمان جنوب ايران با حضور نيروي بيگانه انگليس در داخل كشور در جنگ جهاني اول، تشديد انزجار عامه از دولت انگلستان پس از انتشار مفاد قرارداد 1919 ايران و انگلستان، ادامة مقاومت و مبارزات مستمر مردم جنوب ايران در

ص: 391

برابر پليس جنوب تا آخرين روزهاي حضور اين نيرو در ايران، اعتراض نمايندگان مجلس انگلستان به هزينه هاي گزاف نظامي و مشكلات مالي دولت انگلستان و ناتواني دولت ايران از پرداخت مخارج اين نيرو كه موجب گرديد دولت انگلستان نتواند بودجة جديدي براي پليس جنوب در نظر بگيرد و انحلال آن قطعي شود.

سرانجام در 12 دسامبر 1921 به كار پليس جنوب در ايران خاتمه داده شد و اداره مركزي آن كه از شيراز به بوشهر منتقل شده بود تعطيل گرديد. با بررسي اين سازمان مي توان دريافت نيروي واقعي در تمام نبردهاي اين مناطق قطع نظر از اينكه چه طبقه و يا شخصي به قدرت رسيده، همواره مردم بوده اند. بدون شك مردم مسلمان جنوب ايران نقش اساسي را در زندگي سياسي بازي كرده اند و بدون فعاليت آن ها جامعه و قبل از هر چيز مبارزه اجتماعي غيرقابل تصور است. قدرت اصلي هميشه مردم مسلمان بوده و خواهند بود. هر دولتي كه در طول تاريخ معاصر ايران از مردم بريد و رابطه خود را با آن ها از دست داد تبديل به فرقه محدود و در بسته اي شده كه وجود و عدمش يكي است. تجربه تاريخ به طور وضوح نشان مي دهد تنها راه پيروزي عليه استعمار و استبداد، آگاه كردن، متشكل كردن و همراه مردم بودن است. اين راهي است پيمودني ولي بسيار دشوار و پرپيچ و خم. اين راه را بايد پيمود و از تجربه تاريخ درس گرفت. همانطور كه از بررسي مقاله حاضر درمي يابيم كه در نتيجه مبارزات، حماسه آفريني ها و سلحشوري هاي مردم مسلمان جنوب ايران، بيگانگان با تمام وحشي گري هايي كه انجام دادند در نهايت مجبور به ترك كشور با خفت و خواري شدند.

فهرست منابع و مآخذ

- اخوان، صفا، (چاپ اول، 1380)، ايران و جنگ جهاني اول (مجموعه مقالات سمينار) مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.

- ايرجي، ناصر، (چاپ اول 1378)، ايل قشقايي در جنگ جهاني اول، مجموعه تاريخ معاصر ايران- 17، نشر پژوهش شيرازه.

- اوبن، اوژن، (چاپ اول 1362)، ايران امروز 1907- 1906، (ترجمه علي اصغر سعيدي، زوار)، تهران، نشر زوار.

- پيرا، فاطمه، (پاييز 1381)، پليس جنوب ايران، مجلات با موضوعات گوناگون علوم

ص: 392

انساني، فرهنگ، شماره 43.

- روزنامه انجمن اخوت، شيراز، (1326)، شماره يكم، سال اول، و روزنامه اصلاح، كلكته، شماره هاي 32، 36، 39، 40.

- سفيري، فلوريدا، (چاپ اول، 1363)، پليس جنوب ايران (اس. پي. آر)، (ترجمه منصوره اتحاديه (نظام مافي) و منصوره جعفري فشاركي رفيعي)، تهران، نشر تاريخ ايران.

- صالحي، نصرالله و كاووسي، محمدحسن، (1375)، جهاديه (فتاواي جهاديه علما و مراجع عظام در جنگ جهاني اول) بخش دوم، فتواي شماره 3، تهران، انتشارات دفتر مطالعات سياسي و بين المللي.

- كحال زاده، ابوالقاسم، (چاپ دوم 1370)، ديده ها و شنيده ها (خاطرات ميرزاابوالقاسم كحال زاده منشي سفارت امپراطوري آلمان در ايران درباره مشكلات ايران در جنگ بين المللي 1918-1914) تهران، نشر البرز.

- فصلنامه تاريخ روابط خارجي، (بهار 1383)، مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت خارجه، سال پنجم، شماره 18.

- ويليام جي. اولسون، (چاپ اول 1380)، روابط ايران و انگليس در جنگ جهاني اول، مجموعه تاريخ معاصر ايران- 31 (ترجمه حسن زنگنه)، نشر و پژوهش شيرازه.

- وين، آنتوني، (1383)، ايران در بازي بزرگ، (ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوي)، انتشارات تهران، نشر تاريخ ايران.

- مابرلي، جيمز، (چاپ اول 1369)، عمليات در ايران (جنگ جهاني اول 1919- 1914)، (ترجمه كاوه بيات)، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا.

- ميرزايي دره شوري، غلامرضا، (چاپ اول، 1381)، قشقايي ها و مبارزات مردم جنوب، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي.

- نبوي، سيدمحمدحسن، (چاپ اول، 1373)، نقش روحانيون در قيام ضداستعماري مردم جنوب، مجموعه مقالات قيام جنوب در جنگ جهاني اول، بوشهر، چاپخانه علوي.

http://www.ir-psri.com/Show.php تاريخ مشاهده: يكشنبه 14 شهريور 1389/5 سپتامبر 2010

http://www.ravid.blogfa.com

ص: 393

نويسنده: انوش راويد، موضوع يكي ديگر از چهره هاي مهم استعمار، تاريخ مشاهده: پنجشنبه 24 تير ماه سال 1389.

http://www.encyclopaediaislamica.com

نويسنده: منيره راضي، پليس جنوب. نيروي انگليسي- ايراني تحت فرمان انگليسيها در جنوب ايران از 1335 تا 1340، بنياد دايرة المعارف اسلامي.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد علوم سياسي، دانشگاه مفيد.

** دانشجوي دكتراي علوم سياسي، مسائل ايران، دانشگاه آزاد اسلامي شهرضا.

1. S.P.R.

.213- 2. ميرزايي دره شوري، 1381 ، صص 214

. 3. ايرجي، 1378 ، ص 61

. 4. كحال زاده، 1370 ، ص 221

. 5. مابرلي، 1369 ، ص 204

. 6. ايرجي، 1378 ، ص 60

. 7. سفيري، 1363 ، صص 131 و 185

.266- 8. ويليام جي. اولسون، ترجمه حسن زنگنه، 1380 ، صص 267

9. www.ir-psri.com.

10. www.ravid.blogfa.com.

11 . . ويليام جي. اولسون، ترجمه حسن زنگنه، 1380 ، ص 268

.168- 12 . ميرزايي دره شوري، 1381 ، صص 169

.170 ، 13 . ميرزايي دره شوري، 1381

14 .170 ، . ميرزايي دره شوري، 1381

. 15 . فصلنامه تاريخ روابط خارجي، 1383 ، ص 159

. 16 . سفيري، 1364 ، ص 138

.389- 17 . مابرلي، 1369 ، صص 392

.127- 18 . پيرا، 1381 ، صص 130

19. www. Encyclopaedia islamica. com.

.329 -330 ، 20 . اخوان، 1380

. 21 . همان، ص 332

. 22 . انجمن اخوت، 1326

. 23 . صالحي، نصرالله و كاووسي، محمدحسن، 1375 ، ص

نقش انگلستان در ايجاد و هدايت جريان توده اي نفتي

ص: 394

ص: 395

در سال هاي 1323 تا كودتاي 28 مرداد 1332

(مطالعه موردي؛ محيط هاي كارگري شهر يزد)

هادي حكيميان*

مقدمه

پس از وقايع شهريور 1320 و آزادي احزاب، مطبوعات و گروه هاي سياسي- اجتماعي، حزب توده با پشتوانه عظيم حمايت خارجي و نيز ترسيم يك افق رويايي براي طبقات مياني و همچنين لايه هاي زيرين اجتماع، در سراسر ايران دست به تبليغات وسيعي زد. خالي بودن ذهن مردم و حتي خواص جامعه نسبت به سران و هدايت كنندگان اصلي حزب توده موجب شد عده اي از كارگران، دهقانان، كارمندان دون پايه دولت و روشنفكران جذب شعارهاي اين حزب بشوند. از آنجا كه حزب توده عملاً به ابزاري براي پيشبرد سياست هاي توسعه طلبانه شوروي در ايران بدل شده بود، انگلستان براي مقابله با سياست هاي شوروي و حزب توده دست به اقداماتي زد.

مهم ترين اقدام انگلستان در اين زمينه بازگرداندن سيد ضياءالدين طباطبايي يزدي از تبعيد بيست ساله در فلسطين و نيز حمايت همه جانبه از وي و حزبش، يعني حزب اراده ملي بود. اما به ميدان آوردن مهره هاي سوخته و كهنه اي همچون سيدضياء بهره چنداني عايد انگلستان نساخت.

عضوگيري، كادر سازي و تاخت و تاز بي حد و حصر حزب توده در فضاي سياسي

ص: 396

ايران، انگلستان را به فكر رخنه و نفوذ در ميان هواداران اين حزب نوظهور انداخت. شهر يزد به سبب وجود مراكز صنعتي و كارخانه هاي متعدد و نيز در حدود سي هزار بافنده دستي، يكي از بزرگ ترين مراكز كارگري و كانون هاي فعاليت حزب توده در مناطق مركزي و جنوب شرق ايران بود؛ بنابراين انگلستان نيز با رويكرد نفوذ و تأثيرگذاري در جريان چپ به اين شهر توجهي خاص داشت.

پيش زمينه هاي شكل گيري جنبش كارگري در يزد

چهره شهر يزد در فاصلة كودتاي 1299 شمسي تا شهريور 1320 به دليل توسعه صنايع جديد تا حد زيادي دگرگون شده بود. حاج ابوالقاسم گرجي از تجار معتبر يزد در سال 1302 شمسي يك كارخانه كشباف را كه با موتور نفتي كار مي كرد از آلمان خريداري و اولين تريكوبافي را در يزد افتتاح نمود. وي در سال 1310 شمسي يك كارخانه كشباف جديد به همراه يك موتور برق به نيروي 25 اسب بخار از آلمان وارد كرد و كارخانه خود را توسعه داد. در 24 اسفند 1313 شركت سهامي نخ ريسي يزد اقبال (محدود) در زميني به مساحت 34 هزار متر مربع افتتاح شد. كارخانه اقبال با چهارصد كارگر در ابتداي امر داراي 4200 دوك ريسندگي بود كه اين شمار در فاصله كوتاهي به 7200 دوك رسيد.

در همين سال حسينعلي هراتي يكي از تجار بزرگ يزد با شراكت سروش بهرام، از بازرگانان زرتشتي، كارخانه ريسندگي درخشان را در زميني به مساحت پانزده هزار متر مربع احداث نمود. هراتي سال بعد با خريداري و نصب ماشين هاي ريسندگي و بافندگي ساخت آلمان، كارخانه «هراتي» را تأسيس نمود. اين كارخانه در هنگام شروع به كار 3200 دوك داشت و حدود دويست و پنجاه كارگر در آن مشغول به كار بودند. گفتني است در سال هاي پس از شهريور 1320 هم تعدادي مراكز كوچك صنعتي از قبيل كارخانه بافندگي خجسته، كارخانه چوب بري توكل، كارخانه چوب بري سعادت، كارخانه هاي آلومينيوم سازي اكبري و محامدي، كارخانه ليمونادسازي نور و نيز چاپخانه هاي گلبهار و پاينده در شهر يزد مشغول به كار بودند. كارخانه ريسندگي آقا در سال 1329 و با 200 كارگر شروع به كار نمود. در مهرماه 1331 نيز شركت سهامي ريسندگي و بافندگي جنوب يزد كه در آن زمان يكي از بزرگ ترين و مدرن ترين

ص: 397

كارخانه هاي نخ ريسي كشور بود، در دو شيفت و با 360 كارگر آغاز به كار كرد. چنانكه گفته شد حدود 2/1 جمعيت سيصد هزار نفري شهرستان يزد، خانوارهايي بودند كه از راه اشتغال به صنايع دستي و به ويژه بافندگي ارتزاق مي كردند.

فشار بي حدوحصر كارفرمايان، كارخانه دارها و صاحبان سهام شركت هاي توليدي- صنعتي بر كارگران باعث شده بود شهر كارگري يزد به شدت مهياي رسوخ و پذيرش افكار و شعارهاي حزب توده باشد. از پاييز 1323 نخستين تكاپوها براي پايه گذاري تشكيلات حزب توده در يزد آغاز گرديد. سلسله جنبان و چهره شاخص جريانات كارگري و فعاليت هاي مرتبط با حزب توده در شهر يزد، عباس استادان بود. وي از سال 1323 تا كودتاي 28 مرداد 1332 در شهرهاي يزد، كرمان، نائين، اصفهان و همچنين تهران يكي از عوامل مهم و تأثيرگذار در جريان فعاليتهاي كارگري بود. حزب توده براي آغاز فعاليت هاي خود در يزد اين جوان پرشور، سخنور و به شدت جوياي نام و نان را برگزيد و جالب اين كه عوامل انگلستان نيز به طرزي استادانه و با در پيش گرفتن سياست صبر و سكوت از همان ابتداي كار هدايت اين جريان را به دست گرفتند؛ به گونه اي كه در آستانه كودتاي 28 مرداد، عباس استادان يكي از مهره هاي پرنفوذ عرصه مطبوعات و جنبش كارگري ايران و صد البته مطيع و گوش به فرمان عوامل انگليس بود.

عباس استادان

عباس استادان صفار در يكم فروردين 1295 شمسي در يكي از محلات بزرگ و پرجمعيت يزد به نام محله «پشت باغ» متولد شد. پدر وي استاد اسد الله مسگر رئيس صنف مسگر يزد بود و در ميان كسبه و اهل بازار شخصي معتبر و موجه به شمار مي آمد. نامبرده پس از اتمام سيكل اول متوسطه و در سن 18 سالگي وارد اداره ماليه يزد شد. يكسال بعد به اداره ثبت اسناد منتقل شد و به سبب جديت و روحيه برتري جويي اش ظرف مدت كوتاهي رياست بخش اجرايي ثبت اسناد يزد را به دست آورد. استادان در سال 1318 با هزينه شخصي خود در منزل استيجاري اش اقدام به تشكيل كلاس اكابر نموده و به سوادآموزي افراد مسن مشغول شد. اما چون فاقد هر گونه مجوز از سوي مراجع دولتي بود، شهرباني يزد پس از مدتي اين كلاس ها را

ص: 398

تعطيل كرد. استادان در همين سال به سبب درگيري با خانواده پرنفوذ طاهري (اقوام و منسوبين دكتر هادي طاهري وكيل پرنفوذ يزد، شاخص ترين مدافع جريان تمديد قرارداد دارسي در سال 1312 و سردسته انگلوفيل هاي مجلس شوراي ملي در دهه هاي 20 و 30) از اداره ثبت اسناد اخراج و از سوي فرماندار وقت يزد به سرپرستي اداره راه منصوب شد. اما حضور وي در پست جديد هم دوامي نداشت و پس از اخراج از اداره راه براي هميشه از خدمت در كليه دواير دولتي محروم شد. استادان برخلاف اكثر مردمان يزد داراي روحيه اي سركش بود و در سال هاي پاياني حكومت پهلوي اول با روساي ادارات يزد و نيز تجار، بازرگانان، ملاكين، خاندان هاي پرنفوذ و به ويژه خانواده طاهري به شدت درگير بود و همه اينها باعث شده بود وي نزد مسئولان و مقامات شهر به عنوان چهره اي ناراحت، ماجراجو و مشكل ساز شناخته شود.

چنان كه گفته شد استادان از محله «پشت باغ»، يعني يكي از پرجمعيت ترين و تأثيرگذارترين نقاط يزد در جريان رقابت ها و كشمكش هاي قديمي بين اهالي محلات مختلف، برخاسته بود. حمايت اهالي اين محله و به ويژه صنف مسگر يزد كه عمدتاً اهل محله مزبور بودند، بعدها يكي از مهم ترين پشتوانه هاي استادان در جريان فعاليت هاي سياسي و اجتماعي او گشت. استادان كه در دوره پهلوي اول هيچ گونه سابقه حزبي و سياسي نداشت، بعد از وقايع شهريور 1320 براي اولين بار در جريان انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي (تيرماه 1322) در ضديت با گروه موسوم به مرتجعين يزد، يعني باند دكتر هادي طاهري و سيدكاظم جليلي (رهبران انگلوفيل هاي مجلس شوراي ملي و دو تن از تعزيه گردان هاي جريانات دهه هاي 20 و 30 شمسي) و به حمايت از جناح موسوم به آزادي خواهان يزد (گروه تحت هدايت سيدعلي اكبر موسوي زاده؛ دوست و هم رزم قديمي فرخي يزدي) وارد عرصه رقابت هاي سياسي شد. در كشاكش همين جريانات بود كه در 7 مرداد 1322 نخستين جلسه اتحاديه كارگران يزد تشكيل شد و عده اي هم نام نويسي كردند.

بازداشت سيدعلي اكبر موسوي زاده (قاضي ارشد دادگستري، رئيس ديوان كيفر و دادستان دادگاه جنجالي متهمان شهرباني دوره پهلوي اول) در هشتم شهريور 1322 توسط متفقين (به اتهام حمايت از آلمان ها) و همچنين ورود از پيش طراحي شده سيد ضياءالدين طباطبايي (با پشتوانه و زمينه سازي عوامل انگلستان) به عرصه

ص: 399

رقابت هاي انتخاباتي يزد، موجب شد علي رغم همه اميدهاي اوليه، بار ديگر مرتجعين يزد (باند دكتر هادي طاهري و سيدكاظم جليلي) كه اين بار يار ديرين شان سيدضياء هم به آنها ملحق شده بود، برنده انتخابات باشند.

با ورود سيد ضياءالدين طباطبايي به تهران در تاريخ هفتم مهر 1322، بسياري از مخالفان وي براي ممانعت از تصويب اعتبارنامه او در مجلس شوراي ملي به تكاپو افتادند. رويارويي حزب توده و نيز برخي نيروهاي ملي گرا همچون دكتر محمد مصدق با سيدضياء در زمستان اين سال به اوج خود رسيد و به بحث اول محافل سياسي كشور بدل شد. در اين هنگام برخي از هواداران جريان موسوم به آزادي خواهان يزد و از جمله شخص عباس استادان كه بازي انتخابات را علي رغم تلاش هاي فراوان به جناح مقابل باخته بودند، به نيت پيوستن به خيل مخالفان دكتر طاهري، سيدكاظم جليلي و همچنين سيدضياء روانه تهران شدند. استادان در تهران ابتدا به سراغ سيدابوالحسن حايري زاده (وكيل آزادي خواه و وجيه المله يزد در ادوار 3، 4 و 5 مجلس و نيز دوست و هم رزم آيت الله سيدحسن مدرس در جريان مخالفت با تأسيس سلسله پهلوي) كه اينك در وزارت دادگستري شاغل بود رفت و از وي درخواست كرد جناح آزادي خواهان يزد را حمايت كند تا گروه موسوم به مرتجعين يزد را در انتخابات بعدي شكست بدهند. علي رغم مراجعات مكرر، حايري زاده در اين زمينه اقدام و حمايت قابل توجهي نكرد. وقتي استادان از نامبرده نااميد شد، به سبب آشنايي قبلي با شيخ محمد يزدي (از مسئولان رده بالاي سازمان ثبت اسناد كشور در زمان پهلوي اول و يكي از مؤسسان حزب توده) به سراغ او و سپس نزد برادر كوچك ترش يعني دكتر مرتضي يزدي (پسر آيت الله شيخ محمدحسين يزدي و از اعضاي كميته مركزي حزب توده) رفت. در اين ديدار دكتر يزدي به او وعده داد اگر تشكيلاتي منسجم و قوي در يزد ايجاد نمايد، از او حمايت مي كند تا باند مرتجعين و انگلوفيل هاي يزد را در رقابت هاي انتخابات بعدي شكست بدهد. گفتني است اوج گيري مخالفت هاي حزب توده با تصويب اعتبارنامه سيدضياء در مجلس و نيز مطرح شدن تقي فداكار و دكتر رضا رادمنش (از اعضاي فراكسيون توده در مجلس چهاردهم) به عنوان سخن گويان حزب توده در مقابله با طرح و تصويب اعتبارنامه سيدضياء، باعث جلب نظر استادان و همراهي و نزديكي نامبرده با ايشان گرديد. از سويي نيز، عباس استادان در اين زمان به

ص: 400

برادران لنكراني (كه به عنوان يكي از مهم ترين گروه هاي مخالف سيدضياء مطرح شده بودند) نزديك شده و حتي حدود شش ماه در تهران با آنها هم خانه بود. لازم به ذكر است زن حسام لنكراني يعني صفا حاتمي اهل يزد بود و به احتمال فراوان آشنايي قبلي او با استادان در جذب استادان به حزب توده بي تأثير نبوده است.

فعاليت هاي حزب توده در يزد

در اوايل آبان ماه 1323 صاحبان سهام كارخانه ها طي يك نشست اضطراري 20% از حقوق كارگران را كاهش دادند؛ با اين توجيه كه به علت شرايط بد ناشي از جنگ و اشغال كشور و همچنين كمبود مواد اوليه و بي رونق بودن بازار فروش، صنايع نساجي در آستانه ورشكستگي است. سپس اين تصميم طي اطلاعيه اي در سطح شهر منتشر شد. اين پيش آمد همزمان با بازگشت عباس استادان به يزد بود. او كه حدود يك سال را در جو سياست زده تهران گذرانده و قول مساعد دكتر مرتضي يزدي را هم دريافت كرده بود، پس از آشنايي با تقي فداكار (عضو فراكسيون توده در مجلس چهاردهم و رهبر جنبش كارگري اصفهان) و دكتر رضا رادمنش (عضو فراكسيون توده در مجلس چهاردهم و شوهر مهين رادمنش يعني دختر شيخ محمد يزدي سابق الذكر) در ميان يك جو بي سابقه و ملتهب وارد يزد شد. نامبرده از موقعيت پيش آمده سود جسته و سخنراني هايي در كارخانه ها و نيز در بين كارگران دستباف بر ضد اين تصميم كارخانه دارها و صاحبان سهام آغاز كرد. استادان در تجمعات كارگري و سخنراني هايش پياپي به كارگران يادآور مي شد حقوقي كه آنها دريافت مي كنند در برابر زحماتشان بسيار ناچيز است؛ و آنها را به اتحاد، يكپارچگي و اعتصاب و اعتراض براي رسيدن به حقوق حقه خويش تشويق مي كرد. فعاليت هاي استادان در اين روزها به شدت ادامه داشت؛ به گونه اي كه در فاصله اي كوتاه موفق به ايجاد و راه اندازي نخستين اتحاديه كارگران يزد (دستباف) گرديد. وي در اين هنگام گراني، بي كاري، كمبود مواد غذايي و در مجموع شرايط بد معيشتي ناشي از جنگ و اشغال كشور را دستمايه اي براي حمله به بازرگانان، ملاكين و كارخانه داران قرار داد. چنان كه در اولين اطلاعيه اتحاديه كارگران دستباف كه در 28 آبان منتشر شد حملات شديدي به آنها كرده بود. با اين همه تكيه گاه اصلي استادان در تأسيس و توسعة تشكيلات حزب توده در يزد كارگران

ص: 401

صنايع جديد بودند. در اين زمان نيمي از كارگران كارخانه هاي يزد را زنان و كودكان تشكيل مي دادند كه تحت شرايط اسفناكي مجبور به كار با حداقل دستمزد بودند. به همين سبب هم استادان هدف بعدي خود را راه اندازي اتحاديه كارگران در بين كارگران صنعتي قرار داد كه سرانجام هم موفق شد و در آذرماه اولين بيانيه اين اتحاديه صادر گرديد؛

تاريخ 21/9/323 [1]

استغاثه كارگران

دوازده ساعت كار!

بلي از ده تا 12 ساعت كار، هم روز، هم شب، زن، مرد، بچه هاي خردسال، زن هاي حامله، همه و همه. دوازده ساعت كار يعني دوازده ساعت بي خوابي، دوازده ساعت دور ماشين گشتن، آن هم با حقوق ناچيزي همه را از رمق انداخته است و علاوه بر اين خودسري هاي ديگر مديران كارخانجات، نداشتن بهداشت صحيح، عدم رعايت آنچه را كه دولت مقرر داشته، عدم توجه مأمورين ذي مدخل ما را به اين روز انداخته، از اهالي محترم يزد مخصوصاً صاحبان كارخانجات و مأمورين دولتي تقاضا مي شود به وضع رقت بار ما برسند و چنانچه قابل تحمل نيست از ظلم جلوگيري كنند، وقت ما را به هشت ساعت تقليل دهند و حقوق ما را به اندازه اي كه براي نان جوين كافي باشد بالا برند. هم ما به حق خود برسيم و هم صاحبان سهام، يك شهر و دو نرخ كه معني ندارد. همان معامله را با ما بكنند كه در شهرستان ها با كارگران مي شود.

اتحاديه كارگران يزد (قسمت ماشيني)

اين بيانيه در حكم يك هشدار جدي به مديران و صاحبان سهام كارخانه ها بود. در ساعت يك بامداد روز 22 آذر كارگران كارخانه هاي هراتي و درخشان كه حالا بيش از يك ماه بود در تجمعات كارگري و پاي سخنراني هاي عباس استادان به وجد آمده بودند، با تقاضاي افزايش حقوق و كاهش ساعت كار روزانه دست از كار كشيدند و بدين ترتيب اولين اعتصاب كارگري در تاريخ تحولات اجتماعي شهر يزد رقم خورد. در روزهاي بعد تجمعات و تظاهرات هايي از سوي كارگران و نمايندگان اتحاديه كارگري برگزار شد. در نهايت با شكايت مديران اين دو كارخانه به مسئولان شهر، كميسيوني با حضور فرماندار و سه تن از سهامداران عمده تشكيل شد و پس از مذاكره

ص: 402

با نمايندگان كارگران و وعده هايي كه از سوي مديران كارخانه ها، در خصوص رسيدگي به خواسته هاي كارگران داده شد، آنها در ساعت 30/13 روز 26 آذر اعتصاب را شكسته و به سر كار خود برگشتند. گفتني است در سراسر آذرماه، استادان علاوه بر فعاليت هايي كه در محيط هاي كارگري داشت به طور مرتب جلساتي در منزل خود و گاهي هم در منزل عباس پورسراجيان واقع در محله «پشت باغ» برگزار كرده و براي گروه كثيري از كارگران كارخانه هاي اقبال، هراتي، درخشان و نيز جمعي از شعرباف ها، سخنراني نموده و آنها را تشويق مي كرد براي اعاده حقوق از دست رفته خود متحد شده و در قالب اتحاديه كارگران دست به اعتراض و اعتصاب بزنند.

در روز 30 آذرماه كارگران كارخانه هاي اقبال و درخشان با طرح خواسته هايي مبني بر افزايش حقوق و كاهش ساعت كار دست به اعتصاب زده و اين دو كارخانه را به مدت 8 ساعت به تعطيلي كشاندند. اين اولين باري بود كه كارخانه اقبال يعني مهم ترين كارخانه يزد كه اين زمان داراي بيش از 450 كارگر بود تعطيل مي شد. با دخالت نيروهاي شهرباني و اعمال نفوذ فرماندار و صاحبان سهام، اعتصاب شكسته شد و كارگران دوباره مشغول كار شدند؛ اما از اين پس براي كنترل اوضاع كارخانه، پليس و پاسبان مخصوص از سوي شهرباني گمارده شد. لازم به ذكر است كارگران كارخانه هاي يزد روزها 10 ساعت و در شيفت شب 12 ساعت كار مي كردند. حد متوسط حقوق آنها روزانه يك تومان بود. زن ها روزانه 7 قران و كودكان از اين هم كمتر مي گرفتند. نبود بيمه، خدمات بهداشتي و مزايايي مثل حق غذا و لباس و نيز رفتار تحكم آميز و ارباب مآبانه مديران كارخانه ها با كارگران سبب شده بود محيط هاي كارگري يزد بيش از پيش مهياي فعاليت هاي حزب توده شود.

در نيمه دي ماه 1323 ضياءالدين الموتي (عضو كميسيون تفتيش حزب توده و مسئول امور شهرستانها) و مرتضي راوندي (از اعضاي سازمان مركزي حزب توده اصفهان روانه يزد شده و به كمك عباس استادان و اعضاي اتحاديه كارگران، تشكيلات حزب توده را در يزد راه اندازي كردند. روزنامه رهبر ارگان رسمي حزب توده ايران در تاريخ دوشنبه 18 دي ماه 1323 خبر داد «كميته ولايتي حزب توده ايران در يزد تشكيل و شروع به كار نمود.»

روز چهارشنبه 20 دي ماه اولين اطلاعيه كميته ولايتي حزب توده يزد منتشر شد.

ص: 403

مسئولان كميته ولايتي حزب توده يزد در اين اطلاعيه سخني از حضرت علي(ع) مبني بر حمايت از مظلوم و دشمني با ستمگر را شعار خود قرار داده و با تحريك احساسات ديني مردم، كليه كارگران، دهقانان، روشنفكران، پيشه وران و آزادي خواهان را مخاطب ساخته و آنها را به فعاليت هاي سياسي- اجتماعي و عضويت در حزب توده فراخوانده بودند. مهمترين اصول و شعارهاي حزب توده يعني مبارزه با سرمايه داري و نظام فئوداليسم در اين بيانيه مورد تأكيد قرار گرفته بود. همچنين شديداً به سيد ضياءالدين طباطبايي و نحوه انتخاب وي از حوزه يزد در مجلس دوره چهاردهم حمله شده بود. اين بيانيه در نهايت با وعده پيروزي و زندگي بهتر براي توده هاي محروم و در بند جامعه پايان مي يافت. بيانيه مزبور به همراه مرام نامه حزب و برخي جرايد وابسته به حزب توده در سطح شهر توزيع و در برخي خيابان هاي پر رفت و آمد براي مطالعه اهالي به در و ديوار چسبانده شد. لازم به ذكر است علي رغم مخالفت مسئولان شهر و برخي سرمايه داران، اولين ميتينگ رسمي حزب توده كه در حكم افتتاحيه حزب مزبور در يزد بود با حضور جمعيتي بيش از دو هزار نفر در روز جمعه 22 دي ماه در منزل عباس پورسراجيان برگزار شد.

در اين مراسم كه عده زيادي از رجال يزد از جمله ميرزامحمدحسين نواب (وكيل يزد در مجالس 8 تا 13) هم حضور داشتند، ضياءالدين الموتي، مرتضي راوندي و همچنين عباس استادان سخنراني كرده و هر يك ابتدا شرحي در مورد مرام نامه حزب توده داده، ضمن تشريح چند ماده از قانون اساسي و چگونگي انتخاب شدن سيدضياء از حوزه يزد، تأكيد كردند وي نماينده واقعي مردم يزد نبوده و با زور سرنيزه و اعمال نفوذ انگليس و دولت علي سهيلي راهي مجلس شده است. سخنرانان همچنين خواستار عزل سيدضياء از مقام وكالت و محاكمه وي شدند. آنها در ضمن صحبت هايشان پياپي كارگران را به اتحاد و يكپارچگي و مبارزه عليه سرمايه داران تشويق كرده و حملات شديدي به ملاكين و بازرگانان مي كردند.

لازم به ذكر است مرتضي راوندي از اعضاي اوليه حزب توده اصفهان و از لحاظ جناح بندي هاي درون گروهي جزو باند دكتر رادمنش (همسر مهين يزدي) به شمار مي رفت.

ضياءالدين الموتي و مرتضي راوندي حدود يك هفته در يزد مهمان عباس استادان

ص: 404

بودند و در اين مدت با افراد مختلفي از جمله برخي فعالان سياسي يزد ديدار كرده و موفق شدند مبلغي حدود ده هزار تومان براي توسعه تشكيلات حزب توده در يزد به عنوان اعانه و كمك جمع آوري نمايند. از همان ابتداي امر كه نام نويسي افراد در حزب توده شروع شد، اعضاء ملزم بودند ماهانه مبلغي به عنوان حق عضويت پرداخت كنند. الموتي و راوندي در مدت اقامتشان در يزد چندين بار در بين كارگران و از جمله در منزل عباس پورسراجيان سخنراني كرده و كارگران را به عضويت در حزب توده و همچنين اعتصاب و تعطيلي كارخانه ها براي رسيدن به حقوق حقه خود تشويق مي كردند. اين دو نفر پس از يك هفته فعاليت در يزد روانه اصفهان شدند.

با رسمي شدن فعاليت هاي حزب توده، جناح مقابل هم تحت فشار مجبور به عقب نشيني شد. هم زمان با انتشار اولين بيانيه حزب توده، يعني در روز 20 دي ماه، اميرخان كوراغلي، مدير كارخانه اقبال، تحت شرايط موجود مجبور شد در اطلاعيه اي خطاب به كارگران اعلام كند مديران و صاحبان سهام كارخانه اقبال خود را ملزم به رعايت حقوق كارگران مي دانند. به علاوه در اين اطلاعيه وعده داده شده بود دقيقاً همان حقوق و مزاياي كارگران كارخانه هاي اصفهان و به ويژه مزايايي شامل خدمات بهداشتي، حق غذا و لباس، كاهش ساعت كار و نيز افزايش دستمزدها در مورد كارگران كارخانه اقبال هم اجرا مي شود. لازم به ذكر است در طول تاريخ تحولات اجتماعي يزد اين براي اولين بار بود كه طبقات زيرين جامعه از سوي اشراف و بزرگان مورد خطاب قرار گرفته و به جاي الفاظي چون مزدور، عمله، فعله و ... با لفظ كارگر از ايشان ياد مي شد.

كم كم فعاليت هاي حزب توده اوج گرفت و عباس استادان درصدد اجاره محلي براي افتتاح كلوب حزب توده برآمد. اما از آنجا كه حزب توده عمده حملات خود را متوجه بازرگانان، ملاكين و كارخانه دارها و صاحبان سهام كرده بود، هيچ كس جرأت نمي كرد ملك خود را به استادان بسپارد؛ چرا كه فرد موجر عملاً رو در روي ثروتمندان و مسئولان شهر قرار مي گرفت. اما جستجوي عباس استادان ديري نپائيد و يكي از اهالي به توصيه مقبول الرحمن (نايب كنسول هندي انگليس در يزد) يك باب گاراژ واقع در خيابان پهلوي را به جهت افتتاح كلوب حزب توده به استادان اجاره داد و اين نخستين سر نخ موجود دال بر نقش آفريني عوامل انگليس در جريان شكل گيري جنبش

ص: 405

كارگري يزد مي باشد. با راه اندازي كلوب حزب توده در محل مزبور، عباس استادان دائماً سخنراني هاي شورانگيزي براي كارگران و همچنين دهقاناني كه براي شنيدن حرف هايش از توابع يزد به شهر مي آمدند، ايراد مي كرد. در اوايل بهمن 1323 حسين فرشيد، مدير روزنامه دنياي امروز و از كادرهاي فعال حزب توده اصفهان، براي يك مأموريت دو هفته اي از سوي سازمان متبوع خود عازم يزد شد.

فرشيد از بدو ورود به همراه استادان سلسله سخنراني هايي را در كلوب حزب توده در بين كارگران آغاز كرده و آنان را به اتحاد و يكپارچگي و نيز مبارزه براي رسيدن به حقوق حقه خود تشويق مي كرد. در نتيجه اين سخنراني ها و به هدايت فرشيد و استادان، چند اعتصاب در كارخانه ها شكل گرفت. در اين هنگام عمده اعتراض كارگران در مورد كم بودن حقوق و مزاياي آنها و نيز زياد بودن ساعت كارشان نسبت به كارگران كارخانه هاي اصفهان بود. اخبار مبارزات و نتايج جنبش كارگري اصفهان و بهبود نسبي اوضاع كارگران اين شهر به طور پيوسته به يزد مي رسيد و در بين كارگران منتشر مي شد. در نهايت با پيگيري هاي استادان و فرشيد كميسيوني براي رسيدگي به اعتراضات كارگران در اداره پيشه و هنر تشكيل شد؛ اما در پايان طي اطلاعيه اي كه به امضاي مدير كارخانه اقبال، رئيس اداره پيشه و هنر، تني چند از اعضاي هيأت مديره كارخانه اقبال و چند نفر از بازرگانان مطرح شهر رسيده و در حكم صورت جلسه و نتيجه اين كميسيون بود، اعلام شد حقوق كارگران كارخانه اقبال 30% بيشتر از كارگران اصفهان بوده و به علاوه ايشان مزاياي كافي هم دريافت مي كنند.

با انتشار اين اطلاعيه در سطح شهر كه در حقيقت دهن كجي به مطالبات كارگران و مسئولان حزب توده بود، فعاليت هاي استادان و فرشيد تشديد شد و اين دو نفر در سخنراني هاي پياپي خود در كلوب حزب و كارخانه ها، صريحاً مأموران دولتي، رؤساي ادارات و صاحبان سهام و مديران كارخانه ها را مورد حمله قرار داده و حتي نظاميان پائين درجة شهرباني و ژاندارمري را هم تشويق به اعتراض مي كردند؛ و ضمن صحبت هاي خود بر اين نكته تأكيد مي كردند كه حقوق افراد ژاندارم و پاسبان كه زحمت حقيقي را متحمل مي شوند، در برابر رؤساي ادارات و فرماندهان نظامي كه هيچ گونه زحمتي ندارند، بسيار اندك و ناچيز است. در اين شرايط استادان و فرشيد به برخي دهات حومه شهر مثل اشكذر رفته و كشاورزاني را كه عمدتاً مستأجر املاك

ص: 406

اشخاص ديگر بودند، به اعتراض و قيام عليه مالكان تشويق نموده و از آنها مي خواستند اجاره و بهره مالكانه را نپردازند. اين اقدامات موجب شكايت هايي از طرف مالكان به فرمانداري شد.

در اواخر سال 1323 در نواحي مركزي و جنوب شرق كشور مثل يزد، كرمان و فارس فعاليت هاي حزب توده و همچنين شوراي متحده مركزي (شاخه كارگري حزب توده ايران به رياست رضا روستا) به شدت گسترش يافته بود. به همين دليل مخالفان حزب توده جريان اجراي نقشه يورش به سازمان هاي تابعه حزب توده و شوراي متحده مركزي در جنوب ايران را از سازمان نوپاي يزد آغاز كردند. طي چند ماه فعاليت حزب توده، مسئولان و رؤساي ادارات، به ويژه شهرباني و نيز عده اي از رجال و بازرگانان يزد تلاش كردند با تهديد و تطميع جلوي فعاليت هاي استادان را بگيرند؛ اما هيچ كدام موفق نبودند. در اين مدت به علت اعتصاب هاي پياپي، توليد كارخانه ها تا حدود 50% و گاهي بيشتر از اين هم كاهش يافته بود. به علاوه چندين بار هم اوضاع شهر به هم ريخته و عده اي از هواداران و مخالفان حزب توده (اجير شده توسط جناح موسوم به مرتجعين) با هم درگير شده و به شدت يكديگر را مضروب و مجروح كرده بودند. با ورود حسين فرشيد به شهر، اعتراضات كارگري به شدت اوج گرفت و كارگران سرسختانه خواهان افزايش حقوق و كاهش ساعت كار شدند. از 14 تا 16 بهمن، يعني سه روز پياپي، استادان و فرشيد با تشكيل ميتينگ و ايراد سخنراني شديداً به مأموران دولتي، سهامداران و مديران كارخانه ها، رؤساي ادارات و اعيان و اشراف حمله كرده و كارگران را به اعتراض و اعتصاب دعوت مي كردند. علي رغم اقدامات پيش گيرانه مسئولان يزد، در روز سه شنبه 17 بهمن كارگران كارخانه هاي اقبال، درخشان و هراتي در اقدامي هماهنگ دست به اعتصاب زده و براي تظاهرات در سطح شهر اعلام آمادگي كردند. عامل اصلي اين اعتراضات عمل نكردن مديريت كارخانه اقبال به مفاد اطلاعيه اي بود كه در 20 دي ماه منتشر كرده و طي آن وعده هايي براي بهبود اوضاع كارگران داده بود.

روز 17 بهمن كارگران دست از كار كشيده و خواستار اجراي كامل مفاد اين اطلاعيه شدند. به درخواست اميرخان كوراغلي، مدير كارخانه اقبال، سربهر [سروان] شريفي كفيل شهرباني با نيروهايي از شهرباني، ژاندارمري يزد و نيز نيروهايي از هنگ ژاندارمري اصفهان به كارخانه اقبال هجوم برده و پس از ضرب و شتم كارگران

ص: 407

و برخي هواداران حزب توده، همگي را از كارخانه اخراج نموده، سپس تعدادي پاسبان را به فرماندهي رسدبان دوم [معادل ستوان] قانع مأمور حفاظت و امنيت كارخانه نمود.

با اوج گيري تنش در شهر، سهامداران و مديران كارخانه ها، ضمن انتشار اطلاعيه اي تعطيلي دائمي كارخانه ها را اعلام كردند. اين در حقيقت حربه اي براي تحت فشار گذاردن كارگران بود. استادان و فرشيد در بعد از ظهر همين روز كارگران و ديگر هواداران حزب توده را به كلوب حزب دعوت كرده و ضمن سخنراني هاي شديد اللحني، به سهامداران، مديران كارخانه ها، ملاكين و مسئولان شهر حمله كرده و ايشان را باعث و باني فقر و پريشاني مردم معرفي كردند. جناح مخالف حزب توده (گروه موسوم به مرتجعين) نيز بي كار ننشست؛ و در ساعت 5 بعدازظهر جمعيتي در حدود سه هزار نفر كه عمدتاً از كشاورزان توابع يزد بودند، به همراه گروهي از اراذل و اوباش حومه شهر كه توسط مخالفان حزب توده اجير شده بودند، با شعار زنده باد حزب بيدار (حزب تحت سلطه و هدايت بستگان سيدكاظم جليلي وكيل با سابقه يزد و دوست قديمي سيدضياء) به طرف كلوب حزب توده رفته و پس از درگيري شديدي كه بين آنان و هواداران حزب توده روي داد، تابلوي حزب توده و اتحاديه كارگران را پايين كشيده و پس از غارت كلوب حزب توده و پاره كردن كليه اوراق، اسناد، روزنامه ها و كتاب ها، هر آنچه را كه قابل بردن نبود اعم از در و پنجره ها و حتي ميز و صندلي ها را شكسته و سپس ساختمان مزبور را به آتش كشيدند.

پس از اين حمله به كلوب حزب توده، حسين فرشيد سريعاً شهر را ترك كرده و روانه اصفهان شد. عده اي از مخالفان حزب توده به تعقيب وي پرداخته، در حوالي اردكان به او دست يافته، نامبرده را به قصد مرگ كتك زدند. با دادخواهي كارگران و هواداران حزب توده از مسئولان رده بالاي حزب، كميته مركزي حزب توده، دكتر رضا رادمنش، عضو فراكسيون توده در مجلس شوراي ملي، و علي وكيلي زاده را براي رسيدگي به اين وضع روانه يزد كرد. دو نفر مزبور ساعت 4 صبح روز 19 بهمن وارد يزد شده و يك راست به منزل عباس استادان رفتند. دكتر رادمنش اصرار داشت در محل كلوب سوخته و غارت شده حزب سخنراني كند، اما مخالفان حزب توده (باند مرتجعين) به فعاليت برخاسته و به واسطه احمد صدري، فرماندار، مانع اين كار شدند. رادمنش مجبور شد به سخنراني در منزل استادان كه در حضور عده اي از كارگران و

ص: 408

هواداران حزب برگزار شد، اكتفا كند. دكتر رادمنش (داماد شيخ محمد يزدي) كه با استقبال خوب هواداران حزب توده و به ويژه كارگران مواجه شده بود، طي چند روز اقامت در يزد، چندين بار در جمع كارگران حاضر شد و ايشان را به ادامه مبارزه، اعتصاب و مقاومت در برابر عوامل سيدضياء تشويق نمود. وي همچنين قول داد چند نفر از نمايندگان عضو فراكسيون حزب توده براي بررسي اين واقعه به يزد خواهند آمد. دكتر رادمنش و همراهش شب 23 بهمن يزد را به مقصد تهران ترك كردند. پس از اين هجوم تا پايان سال 1323 حزب توده تقريباً هيچ فعاليت ديگري در يزد نداشت.

در ابتداي سال 1324 عباس استادان بار ديگر به تهران رفته و براي دريافت برنامه هاي جديد با برخي از سران حزب توده ايران ديدار كرد. اعتماد رهبران حزب توده به عباس استادان در اين زمينه به قدري بود كه روزنامه رهبر ارگان رسمي حزب توده در شماره 543 متن ذيل را با تيتر درشت براي تقدير و تشكر از استادان در صفحه اول به چاپ رساند:

آقاي عباس استادان: از اينكه در مدت كوتاه عضويت خود در حزب توده ايران دست به اقدامات بزرگي به منظور توسعه امور حزبي در يزد زده ايد و مبارزه دليرانه اي كه با ارتجاع نموده ايد مورد تقدير كميته مركزي حزب توده ايران بوده و اميدواريم كه بر اثر مجاهدت مانند شما عناصر با ايمان، توده ستمديده ايران از چنگال ظالمانه مشتي بدكار و مرتجع رهايي يابند.

كميته مركزي حزب توده ايران.

استادان، پس از جلب حمايت حداكثري رهبران حزب توده و چند ماه اقامت در تهران، در مردادماه به يزد برگشت و با ايجاد كميته محلي حزب توده اردكان فعاليت هاي خود را از سر گرفت. در اين زمان استادان، فعاليت هاي خود را در روستاهاي يزد و اردكان توسعه داد، و جمع كثيري از كشاورزان را عليه مالكين بزرگ منطقه شوراند. وي در نيمه دوم مرداد به كمك برخي افراد بومي، كميته محلي حزب توده را در بخش تفت كه داراي بيشترين جمعيت كشاورز در شهرستان بود، افتتاح نمود.

استادان همچنين با بودجه اي كه كميته مركزي حزب در اختيارش نهاده بود يك خانه بزرگ و مخروبه را در خيابان پهلوي (محل بعدي احداث گاراژ اتو يزد؛ مؤسسه باري و مسافري متعلق به عباس استادان در سالهاي بعد) خريداري و با كمك گروه

ص: 409

زيادي از كارگران و با اين استدلال كه اين محل خانه و پناهگاه هميشگي آنهاست، ساختماني براي برگزاري مراسم حزبي و كارگري احداث كرد.

سرانجام در روز جمعه 28 دي ماه 1324 كلوب جديد حزب توده با سخنراني عباس استادان و با حضور جمع كثيري از كارگران و حتي كشاورزاني كه با پاي پياده از روستاهاي اطراف آمده بودند گشايش يافت. شاخص ترين مهمان اين مراسم اسماعيل خانْ بهادر فرماندار جديد يزد بود كه دعوت مسئولان كميته ولايتي حزب توده يزد را پذيرفته و با كمال ميل در مراسم گشايش كلوب جديد حزب شركت كرد.

دربارة فعاليت ها و تحركات حزب توده در يزد و شخص عباس استادان، يرواند آبراهاميان با استناد به گزارش هاي كنسول گري هاي انگلستان در منطقه، روايتي مغشوش و نادرست ارائه مي دهد. وي مي نويسد:

در يزد نيز حزب توده موفقيت هاي مشابهي داشت. اين حزب، در اواخر سال 1323، پس از اعتصاب كارگران يكي از چهار كارخانه بافندگي شهر نخستين شعبه خود را تأسيس كرد. اين شعبه را عباس استادان، حقوقدان جوان تحصيل كرده تهران كه خويشاوندان و بستگاني در يزد داشت رهبري مي كرد.

چنانكه پيش تر گفته شد عباس استادان، يزدي و بزرگ شده يزد بود، و برخلاف ادعاي آبراهاميان تحصيلات دانشگاهي و حتي ديپلم هم نداشت. اما جالب تر گزارش كنسول انگليس در كرمان است كه در فوريه 1945 مقارن با اواخر بهمن ماه 1324 مي نويسد: «در يزد حداقل 70 درصد جمعيت كه از طبقه كارگر بودند به دنبال يك رشته فعاليت هاي سازمان يافته بسيج شده بودند، بقيه مردم (كارخانه داران، زمين داران و تجار) كاملاً نگران و عصباني بودند و برخي از آنها هم (بويژه زرتشتيان) اغلب مي خواستند در صورت امكان به تابعيت انگليس درآيند ... فعاليت هاي حزب توده در يزد، مردم منفعل كرمان را به صورت گسترده اي تحت تأثير قرار داده است، زيرا رانندگان كاميون، رفتگران شهر و روشنفكران علاقه مند مي شدند با پيوستن به اين حزب، يك سازمان محلي تشكيل دهند».

گفتني است منطقه يزد و كرمان از اواسط دوره قاجار همواره جزو نقاط تحت نفوذ و سيطره عوامل انگليس بود و از آنجا كه اين مناطق دروازه اتصال تجارت ايران به شبه قاره هند و ديگر مستعمرات انگليس به شمار مي رفت، از ديرباز كنسول گري هاي

ص: 410

انگليس مأموريت داشتند از هر گونه نفوذ رقيب قديمي شان يعني روسيه در اين حوزه جلوگيري كنند.

با در نظر داشتن مواردي كه گفته شد بعيد به نظر مي رسد كنسولگري هاي انگليس در يزد و كرمان منفعل و بي حركت، نظاره گر تاخت و تاز حزب توده مانده باشند. عوامل انگلستان در ايران، كاملاً جدي و با دقت فراوان پي گير فعاليت هاي منتسب به جنبش كارگري در مناطق تحت نفوذ خود بودند؛ چنان كه سر ريدر بولارد، سفيركبير بريتانيا در ايران، طي گزارش محرمانه شماره 128 خود به سر آنتوني ايدن وزير وقت خارجه انگليس كه به تاريخ 25 آوريل 1945 نوشته چنين مي گويد: «... در يزد هم مردم و كارگران دفاتر حزب (حزب توده) را مورد حمله قرار داده و ضمن آتش زدن دفاتر آن بسياري از عناصر توده اي را از شهر يزد اخراج كردند.»

گزارش فوق كه به واقعه آتش زدن كلوب حزب توده يزد در بهمن 1323 اشاره دارد نمايان گر دقت و توجه فراوان سياستمداران انگليس به تمامي تحولات و حوادث دور از تهران است. چيزي كه شايد هيچ گاه مورد توجه رجال سياسي پايتخت نشين ايران نبود.

در اوايل سال 1325 فعاليت هاي حزب توده در يزد اوج گرفت. در اين زمان شعبه اي از شوراي متحده مركزي (شاخه كارگري حزب توده كه تحت امر رضا روستا بود) در يزد شروع به كار كرد. اوج نمايش قدرت حزب توده و شوراي متحده مركزي در يزد در مراسم روز اول ماه مه (روز جهاني كارگر و مطابق با 11 ارديبهشت 1325) بود كه ميتينگ عظيمي با حضور بيش از بيست هزار نفر از اقشار مختلف مردم اعم از كارگران، كشاورزان، پيشه وران و كارمندان دون پايه دولت برگزار شد. در اوايل خرداد 1325 در نتيجه فعاليت هاي حزب توده و «شوراي ولايتي كارگران و زحمتكشان يزد»، كميسيوني در اداره بازرگاني و پيشه و هنر با حضور نمايندگان كارگران، مديران كارخانه ها، برخي رؤساي ادارات و «معتمدي» بازرس اعزامي از تهران تشكيل و در نهايت مقرر شد ساعت كار در كارخانه ها از ده ساعت به 8 ساعت در روز، و البته با همان حقوق 10 يا 12 ساعت، كاهش يابد.

پس از اين پيروزي دكتر مرتضي يزدي براي بازديد از شعب مختلف حزب توده در نواحي مركزي و جنوب شرق ايران از تهران عازم يزد شد. وي به محض ورود

ص: 411

به استان يزد در 8 خرداد، در مناطق اردكان و ميبد با استقبال پرشور مردم و همه شيفتگان شعارهاي حزب توده روبرو شد. وي در ساعت 5/7 بعدازظهر همان روز در ميان استقبال هواداران حزب توده وارد يزد شد. يزدي در روز 10 خرداد در محل كلوب حزب براي جمعيتي كه گرد آمده بودند سخنراني كرد و ضمن حمله به ثروتمندان، اشراف و شخص سيد ضياءالدين طباطبايي، وعده هايي جهت بهبود اوضاع طبقات پايين جامعه داد كه با استقبال فراوان روبرو شد.

سپس دكتر يزدي به همراهي عباس استادان عازم استان كرمان شد. لازم به توضيح است بر اثر فعاليت هاي عباس استادان و با كمك گرفتن وي از برخي آشناياني كه در اين منطقه داشت، زمينه براي فعاليت حزب توده فراهم شده بود و در اين هنگام كميته هاي محلي حزب توده با حضور استادان و دكتر يزدي در شهرهاي انار، رفسنجان و كرمان افتتاح شد.

در مردادماه 1325 با تشكيل كابينه ائتلافي احمد قوام و حزب توده، فعاليت هاي اين حزب در يزد پرشورتر شد. دو تن از وزراي توده اي كابينه قوام يعني دكتر مرتضي يزدي و دكتر فريدون كشاورز (فرزند ميرزامحمد وكيل التجار يزدي) اصالتاً يزدي بودند و همين باعث شادماني و اميد زايد الوصف هواداران حزب توده در اين منطقه شد.

در اين شرايط حزب توده درصدد تسلط بر ادارات يزد برآمد؛ دكتر محمد سينا از هواداران حزب توده به رياست بهداري يزد رسيد و با سفارش شخص خليل ملكي نزد دكتر فريدون كشاورز، قرار شد ناصر مهريزي زاده كه يكي از معلم هاي جوان دبيرستان هاي يزد و هوادار حزب توده بود، به رياست اداره فرهنگ يزد منصوب شود. اما مهريزي زاده با اين استدلال كه من فاقد هر گونه تجربه مديريتي هستم و با وجود افراد باتجربه و پيشكسوت، انتصاب من به اين مقام توهين و دهن كجي به ايشان است، از پذيرفتن اين منصب خودداري كرد. با توجه به اين كه اين حكم از طرف مقامات رسمي حزب توده در تهران مورد تأييد قرار گرفته بود، خودداري مهريزي زاده از پذيرش آن باعث عكس العمل شديد كميته ولايتي حزب

ص: 412

توده يزد شده و كار به محاكمه حزبي هم كشيد.

با سفر دكتر مرتضي يزدي به اين منطقه، انتشار روزنامه رهبر يزد به صاحب امتيازي دكتر يزدي و مديريت و سردبيري عباس استادان آغاز شد. اولين شماره اين روزنامه چهارشنبه 16 مرداد 1325 منتشر شد. اين روزنامه ارگان رسمي كميته ولايتي حزب توده يزد بود، و علاوه بر چاپ مقالات متعدد به نيت توسعه و ترويج برنامه هاي حزبي، اخبار حوزه يزد و فعاليت هاي حزب توده ايران در ديگر نقاط كشور را نيز پوشش مي داد. در 20 مهرماه اين سال با حمايت هاي بي دريغ دكتر شريف، رئيس اداره فرهنگ يزد كه خود را هوادار حزب توده معرفي مي كرد، اتحاديه معلمان و كارمندان فرهنگ يزد توسط كميته ولايتي حزب توده يزد تشكيل شد. آنچه در اين ميان بسيار تأمل برانگيز است حضور خانم آرمنوهي آيدين در بين شوراي مركزي و اعضاي هيأت مديره اتحاديه مزبور بود. خانم آرمنوهي آيدين، انگليسي و رئيس مدارس ميسيونرهاي انگليسي در يزد بود. خانم آيدين از سال 1300 شمسي به يزد آمده و علاوه بر مديريت مجموعه مدارس ايزد پيمان در يزد، روابط نزديكي هم با كليه رجال و مسئولان اين منطقه داشت. در اين زمان حزب توده با دست يابي به اداره فرهنگ يزد سريعاً كميسيوني براي تصفيه معلمان و كارمندان ضدتوده اي و نيز عناصر به اصطلاح ضد ملي و مرتجع تشكيل داده و دست به كار تصفيه شد.

عباس استادان كه به سبب هنر نطاقي و تهييج توده هاي بي چيز و همچنين دست گذاشتن بر روي نقاط حساس جامعه سنتي – مذهبي و طبقاتي ايران خيلي زود به رهبري جنبش كارگري و دهقاني مناطق مركز و جنوب شرق ايران دست يافته بود، چنان مورد وثوق و اعتماد رهبران حزب توده ايران بود كه در گرماگرم فعاليت هاي پيشه وري و فرقه دمكرات به آذربايجان رفته و در فرودگاه تبريز مورد استقبال شخص سيدجعفر پيشه وري قرار گرفت. استادان با حضور پيشه وري و مسئولان فرقه دمكرات در ميدان مركزي شهر تبريز براي هواداران فرقه سخنراني كرد. استادان همچنين بارها در كلوب مركزي حزب توده ايران واقع در ميدان فردوسي تهران و با حضور رهبران حزبي سخنراني كرده بود.

در اين زمان كميته ولايتي حزب توده يزد در اوج قدرت بود، چنان كه به هنگام برگزاري يكي از ميتينگ هاي حزبي، اسماعيل خان بهادر فرماندار يزد از منزلش به طرف اداره فرمانداري مي رفت كه در مقابل كلوب حزب توده، مأموران انتظامات حزب به اين بهانه كه رهبر حزب (استادان) سخنراني مي كند، به وي اجازه عبور نداده و او به ناگزير مراجعت كرده و از مسير ديگري به فرمانداري رفت. جسارت هواداران و اعضاي حزب توده در اين زمان به حدي رسيده بود كه در روز روشن و در حالي كه

ص: 413

بازوبندهاي قرمزرنگ حزب توده را بر بازو داشتند به بازار رفته و در موارد متعدد پس از شكستن در انبارها، مال التجاره برخي بازرگانان را به نفع حزب و هواداران آن مصادره مي كردند. اين بلبشو و ناامني در بازار كه تحت تأثير فضاي ناآرام آذربايجان و همچنين اشغال كشور به وسيله نيروهاي شوروي انجام مي شد در بين اهالي يزد به «توده بازار» شهرت يافته بود.

يكه تازي حزب توده در يزد ديري نپائيد؛ با اخراج وزراي توده اي از كابينه قوام و سپس پايان غائله آذربايجان، قدرت و نفوذ حزب توده در سراسر كشور يك باره افول نمود. از اواخر سال 1325 كميته ولايتي حزب توده يزد وارد يك دوره ركود شد و با تاخت و تاز حزب دمكرات به رهبري احمد قوام تقريباً تمامي هواداران آن از گردش پراكنده شدند؛ اما هسته مركزي اين كميته و به ويژه شخص عباس استادان همچنان فعال بود. عباس استادان كه از سال 1323 به عنوان صدر كميته ولايتي حزب توده يزد فعال بود، در ظرف كمتر از دو سال توانست به رهبري پرنفوذ و البته محبوب در نزد توده هاي بي چيز تبديل شود. او فعاليت هاي حزب توده ايران را از شهر نائين تا منطقه محروم و دور افتاده جيرفت در استان كرمان و حتي برخي نواحي سيستان و بلوچستان هدايت و سازماندهي مي كرد و همه اينها به سبب نفوذ وي در منطقه و نيز داشتن دوستان و آشنايان متعدد در مناطق مختلف اصفهان، يزد، كرمان و زاهدان بود.

عباس استادان به عنوان يك مبارز انقلابي و توده اي معتقد چنان محكم و جدي ظاهر شده بود كه در ظرف همين مدت كوتاه حمايت و اعتماد مطلق كميته مركزي و سران حزب توده را به سوي خود جلب نمود. امان الله قريشي (مسئول كميته ايالتي حزب توده در تهران) در مورد فعاليت هاي استادان و حزب توده در يزد در مقاله اي با عنوان «يزد و مبارزان دلير يزدي» در روزنامه رهبر ارگان رسمي حزب توده ايران نوشت: «با سوختن كلوب ما در يزد و شكنجه رهبران حزبي در آن شهرستان، مبارزه مردم متوقف نگرديد. از ميان توده هاي يزد، مردان و زنان مبارزي بيرون آمده بودند كه داستان فداكاري آنها خود كتاب جداگانه اي را شامل خواهد بود. در يزد ده ها هزار دهاتي و خرده مالك، هزاران كارگر و روشنفكر و پيشه ور و حتي افرادي مترقي از ساير طبقات به طرف حزب توده ايران سرازير شده اند. اين مسئله به بعضي از محافل كه مي خواستند حزب توده ايران را به نواحي شمالي ايران منتسب كنند، جواب عملي دندان شكني است كه چگونه توده خلق در زير سايه استعمار با چنان

ص: 414

قدرت بي سابقه اي پرچم ايران را به دست گرفته است. نهضت يزد از لحاظ اينكه شهري صنعتي است و بين اصفهان و انارك (نائين) و كرمان قرار گرفته است نيز قابل اعتناست. يزدي ها يك وظيفه بزرگ ديگر دارند و آن اين است كه نهضت جنوب شرق ايران را تا سرحد بلوچستان پيش ببرند و مبارزان دلير كرمان را براي مبارزات دمكراتيك در حدود قانون اساسي و منشور ملل متفق ياري كنند. بدون شك آنها اين وظيفه بزرگ را نيز انجام خواهند داد.» همچنين دكتر مرتضي يزدي طي سخنراني خود در كلوب مركزي حزب توده ايران واقع در خيابان فردوسي تهران در حضور خيل عظيم هواداران اين حزب در خصوص فعاليت هاي حزب توده در مناطق مركزي و جنوب شرق ايران كه تحت عنوان «رستاخيز گرسنگان جنوب» ايراد شد، چنين گفت: «... اين نهضت جنوب در نتيجه مبارزه هاي خستگي ناپذير رفيق عزيزمان، استادان به وجود آمده. استادان از هيچ گونه تهديد، ضرب و جرح، شكنجه و حبس نهراسيد تا موفق شد مستعمره پزشك طاهري (دكتر هادي طاهري) طبيب مجازي و مزدور اجنبي پرست را تبديل به دژ آزادي نمايد كه در آن دژ حشرات موذي همه در سوراخ هاي خود مخفي شده اند و امروزه حتي ديگر جرأت ندارند خود را در روز روشن در خيابان ها نشان دهند. استادان همه قسم آزار و اذيت را تحمل نمود. آتش زدن كلوب حزب در يزد، حمله كردن به منزل استادان و سنگسار نمودن آن. همه اينها نشانه استقامت و بردباري استادان بوده، او به اضمحلال رژيم پوسيده و فاسد و سياست استعماري در ايران اطمينان داشت. اسم استادان را در هر قصبه شهرستان يزد يا استان كرمان با تجليل و احترام مي برند. او را تمام زحمتكشان جنوب دوست دارند.»

با فرونشستن غبار حاصل از تاخت و تاز حزب توده در فضاي سياسي كشور در اواخر سال 1325، كميته مركزي و رهبران حزب توده ايران به تأمل و بازنگري در خصوص سوابق، پيشينه و خاستگاه برخي از كادرهاي فعال خود در مناطق مركزي و جنوب شرق كشور پرداختند. ظاهراً در اين ميان تقي فداكار (رهبر جنبش كارگري وابسته به حزب توده در اصفهان) و عباس استادان بيش از همه زير ذره بين كميته مركزي حزب قرار گرفتند. هر چند سران حزب توده در ابتداي امر از فتح حوزه انتخابيه سيد ضياءالدين طباطبايي، دكتر هادي طاهري و سيدكاظم جليلي (عوامل ماركدار انگلستان در مجلس شوراي ملي و فضاي سياسي كشور) بسيار مست و سرخوش بودند، اما كم كم اين نفوذ سريع و بي مانع حزب توده و شوراي متحده مركزي در مناطق نائين، معادن انارك، يزد، كرمان و حتي برخي نقاط

ص: 415

بلوچستان ايران، كه از ديرباز حوزه نفوذ انگلستان بودند، شك و ترديد خود آنها را نيز برانگيخت.

عباس استادان بدون هيچ گونه مزاحمت جدي و در مقابل ديدگان كنسول هاي انگليس در اين مناطق مشغول فعاليت در زير بيرق حزب توده بود و طبعاً اين سكوت سنگين و معنادار كنسولگري هاي انگليس و همچنين انگلوفيل هاي مطرح عرصه سياست ايران يعني دكتر هادي طاهري (ملقب به چرچيل ايران)، سيدكاظم جليلي (داراي لقب مرشد از سوي هواداران سياست هاي بريتانيا در ايران)، سيد ضياءالدين طباطبايي و ... نمي توانست بي حكمت باشد. مؤيد اين فرضيه هم نوشته كنسول بريتانيا در يزد است كه طي گزارش خود در 30 دسامبر 1946 برابر با 9 دي ماه 1325 مي نويسد: «مقامات محلي چون مي دانستند كه دادگاه هاي محلي يزد زير نفوذ حزب توده اداره مي شود، اقدامي براي دستگيري كارگران تظاهر كننده نمي كردند.» هيچ شكي نيست كه علي رغم همه نفوذ و تاخت و تاز حزب توده در ايران هيچ گاه دستگاه هاي قضايي و امنيتي كشور تحت نفوذ و سيطره اين حزب در نيامد و محدوده نفوذ عوامل حزب توده در خوش بينانه ترين وضعيت وزارت خانه هاي فرهنگ، بهداري و پيشه و هنر و البته آن هم در مدت زمان عمر كوتاه كابينه ائتلافي احمد قوام با حزب توده بود. پس راز سكوت عوامل انگليس و نيز مقامات قضايي و امنيتي يزد در مواجهه با فعاليت هاي به ظاهر وسيع و تأثيرگذار حزب توده را بايد در جاي ديگري جستجو كرد. چنانكه گفته شد علي رغم اقبال فراواني كه عباس استادان در هدايت جنبش كارگري اين منطقه به دست آورد، وي در نظر عده كثيري از اهالي و به ويژه آنها كه دستي در عرصه فعاليت هاي سياسي و اجتماعي يزد (از صدر مشروطه به اين سوي) داشتند، چهره اي مشكوك و مرموز به شمار مي رفت. جالب اينكه پس از جريان غارت و به آتش كشيده شدن كلوب حزب توده يزد در بهمن 1323، عباس استادان درصدد برآمد كه اين بار با پشتوانه محكم تري وارد عرصه رقابت هاي سياسي شود. در تاريخ 27 خرداد 1324 از طرف ستاد ارتش پروانه حمل اسلحه (كلت) براي عباس استادان صادر شد؛ اما شهرباني يزد در جهت جلب نظر مسئولان دولتي و برخي رجال و اشراف يزد با شهرباني كل كشور و نيز ستاد ارتش مكاتباتي انجام داد و خواستار بازداشت استادان و گرفتن اسلحه و ابطال مجوز آن شد. آنچه در اين ميان قابل تأمل مي باشد، جواب رئيس شهرباني كل كشور به مسئولان يزد است؛

ص: 416

موضوع ...............اداره اطلاعات

پيوست ...............دائره محرمانه

محرمانه ...............تاريخ 8/5/24[13]

تعقيب معروضه شماره ...............شماره 5036/4634/1

وزارت كشور

شهرباني كل كشور

راجع به شرحي كه در خصوص عدم صلاحيت عباس استادان در مورد صدور پروانه اسلحه و حمل آن به ستاد ارتش نوشته شده بود، جواباً اشعار داشته اند طبق اطلاعات واصله شخص مزبور اصولاً ملاك و سابقاً منتسب به هيچ حزبي نبوده و فعلاً هم تصور نمي رود به حزبي منتسب باشد و بر حسب ضمانت يكي از افسران مورد اعتماد به مشاراليه پروانه حمل اسلحه داده شده است.

رئيس شهرباني كل كشور _ سرتيپ ضرابي.

قابل توجه است كه اين نامه در تاريخ 8 مرداد 1324 نوشته شده است؛ يعني زماني كه عباس استادان به عنوان يكي از كارآمدترين كادرهاي حزب توده مورد تاييد و حمايت اعضاي كميته مركزي حزب مي باشد.

در زمستان سال 1325 و با شكست پيشه وري و فرقه دمكرات، اقبال حزب توده هم به محاق رفت. در سال 1326 استادان فعاليت هاي محدودي در يزد داشت و كميته ولايتي حزب توده يزد همچنان به رياست وي جلساتي با حضور اعضاي شوراي مركزي اين كميته برگزار مي كرد. در زمستان سال 1326 در يزد شايع بود كه استادان با سران گروه موسوم به مرتجعين يزد روابط دوستانه دارد و مخفيانه در شب نشيني هاي آنها نيز شركت مي كند و حتي در تهران به منزل دكتر طاهري و سيدكاظم جليلي هم رفت و آمد دارد. اين شايعات كه ابتدا در بين مردم رواج داشت كم كم به رده مسئولان شهري هم رسيد. چنان كه در اين هنگام در بين رؤساي ادارات شايع بود كه استادان به طور مكرر و البته مخفيانه با سروان شريفي كفيل شهرباني يزد ملاقات مي كند و روابط دوستانه اي بين اين دو برقرار است. اين حرف ها كم كم از حالت شايعه بيرون آمد و به گونه اي به حقيقت نزديك شد كه حتي فرماندار وقت يزد هم طي گزارش هاي محرمانه خود به مركز آنها را

ص: 417

تاييد مي كرد. با برملا شدن چهره واقعي عباس استادان، رهبران حزب توده هم كم كم متوجه اشتباه خود در خصوص اعتمادشان به افرادي همچون تقي فداكار و عباس استادان شدند. دومين كنگره سراسري حزب توده ايران به تاريخ 5 ارديبهشت 1327 و با حضور تمام مسئولان حزبي از سراسر كشور گشايش يافت. سومين جلسه عمومي كنگره ساعت 3 عصر روز دوشنبه 6 ارديبهشت 1327 رسميت يافت. در اين جلسه دكتر رادمنش راجع به ضرورت تصميم گيري در خصوص اعتبارنامه اعضا صحبت كرد. همچنين احمد قاسمي و ميررمضاني ضمن طرح مسئله نفوذي بودن تقي فداكار خواستار اخراج وي از حزب شدند. «سپس غضنفر آرامي مسئله عباس استادان را مطرح كرد و تقاضا كرد كه كميته مركزي در جلسه بعدي نسبت به صلاحيت استادان تصميم جدي گرفته و تكليف وي را روشن كند. دكتر مرتضي يزدي هم فقط تقاضاي سلب مسئوليت حزبي از عباس استادان را كرد.» قابل توجه است كه استادان در اين جلسه حضور داشته و كوچكترين دفاعي از خود نكرد.

در زمستان 1327 كميته مركزي حزب توده اين واقعيت تلخ را پذيرفت كه در همه اين مدت ملعبه دست عوامل انگلستان بوده است، ولي قابل تأمل اينكه هيچگونه اقدامي براي اخراج استادان از حزب توده صورت نگرفت و همين مسئله طرح عدم صلاحيت وي در كنگره دوم بعداً به مهم ترين دستاويز استادان براي دفاع از خود در نزد مقامات نظامي و انكار توده اي بودنش تبديل شد. بعد از ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327 و غير قانوني اعلام شدن حزب توده، عباس استادان نيز در يزد دستگير و به اتهام عضويت و فعاليت در حزب توده براي محاكمه به اصفهان اعزام شد. در اصفهان پرونده وي از طريق فرمانداري نظامي در خردادماه 1328 به دادگاه جنايي تجديد نظر فرمانداري نظامي اصفهان احاله و نامبرده در ابتدا به يكسال و نيم زندان محكوم شد؛ اما در نهايت در ساعت 9 صبح روز چهارشنبه 15 خرداد 1328 در دادگاه جنايي تجديدنظر فرمانداري نظامي اصفهان دوباره محاكمه شد. با توجه به دفاعيات وي رأي صادره دادگاه چنين بود:

پس از بررسي محتويات پرونده متشكله بر عليه عباس استادان فرزند اسد الله اهل يزد و استماع اظهارات دادستان و دفاعيات وكلاء مدافع و آخرين دفاع متهم نظر به اينكه آقاي استادان از اواخر سال 1325 به بعد هيچ گونه فعاليتي طبق پرونده حاضر ننموده

ص: 418

است، ضمناً شواهد غيابي و حضوري كه به عمل آمده كاملاً مي رساند كه مشاراليه يك عضو مخرب حزب بوده و اقدامات بر عليه حزب مزبور مي نموده است و حتي اوراقي در پرونده موجود است كه از كميته مركزي درخواست اخراج استادان را از حزب به علت فوق نمودند، عليهذا هيأت دادرسان به اتفاق آراء رأي دادگاه بدوي را از لحاظ عدم رعايت تشريفات قانوني فسخ و با اكثريت آراء به دستور ماده 22 قانون كيفر همگاني مشاراليه را از مجازات معاف مي داند.

علي رغم اينكه بسياري از زيردستهاي استادان در كميته ولايتي حزب توده يزد در دادگاه محكوم و روانه زندان شدند، نامبرده در مجموع چندين ماه در اصفهان زنداني بود و سپس تبرئه و آزاد شد. آنچه بيش از همه ثابت مي كند نامبرده از قماش «توده اي نفتي» بوده است خاطره اي است از دكتر جواد صدر كه در حقيقت نقش عوامل پشت پرده و مؤثر در خصوص رهايي استادان و تبرئه وي را آشكار مي سازد.

دكتر جواد صدر (سياستمدار دوره پهلوي دوم و پسر محسن صدرالاشراف) در ارديبهشت ماه 1330 از طرف سرلشكر فضل الله زاهدي، وزير كشور كه همزمان كفالت وزارت كار را هم بر عهده داشت، مأمور رسيدگي به پاره اي اختلافات پيش آمده بين كارگران دستباف، بازرگانان و واسطه ها در شهر يزد شد. دكتر جواد صدر در اين باره مي گويد: «ضمن مطالعه پرونده اين اختلافات متوجه شدم كه يك وكيل دادگستري در يزد به نام استادان از طرف كارگران فعاليت مي كند. او از عوامل شناخته شده حزب توده در يزد و اصفهان بود. از سپهبد زاهدي پرسيدم آيا اين مطلب را مي داند. با لبخند جواب داد سابقه طولاني دارد و افزود هنگامي كه فرمانده لشكر اصفهان بودم و مأموريت قلع و قمع توده اي ها را داشتم، استادان را هم بازداشت كردم ولي كنسول انگليس در اصفهان پيغام فرستاد كه استادان از عوامل آنها در بين توده اي هاي يزد است و تقاضا شده بود او را آزاد كنم.»

عباس استادان پس از آزادي از زندان و درحد فاصل سالهاي 1328 تا 1330 كه فضاي سياسي ايران در ركود به سر مي برد سرسختانه به كسب و كار پرداخت. نامبرده علي رغم نداشتن تحصيلات دانشگاهي و حتي مدرك ديپلم به پاس خدماتي كه براي برخي عوامل پشت پرده سياستهاي انگليس در ايران انجام داده بود موفق به كسب مجوز وكالت شد، و به عنوان وكيل دعاوي در دادگاه هاي يزد و اصفهان و كرمان و

ص: 419

حتي گاه تهران به فعاليت مشغول شد و از آنجا كه برگ برنده وي تهوّر، سخنوري و قلم قوي اش بود و همچنين به سبب آشنايي به زد و بندهاي محيط هاي اداري ايران و به پاس روابط عمومي وسيع و بي حد و حصر خود كه از تمامي طبقات و همه طيف ها از مذهبي و سنتي گرفته تا چپ كمونيست و هواداران دربار و حتي نيروهاي ملي همواره دوستان و آشناياني داشت، موفق شد در ظرف مدت كوتاهي خود را به عنوان حقوق دان تحصيل كرده تهران (به زعم آبراهاميان و بنابر اسناد آرشيوهاي انگلستان) و وكيلي ماهر و زبردست شهره خاص و عام نمايد. استادان، محل سابق كلوب حزب توده را كه با بودجه ارسالي از كميته مركزي حزب و با به كار گماردن كارگران يزدي ساخته بود تبديل به گاراژ اتو يزد نمود. گاراژ باري و مسافري اتويزد علاوه بر سود سرشاري كه عايد استادان مي كرد، باعث شد تا او در آن مقطع زماني يك شبكه ارتباطي وسيع و منسجم (با در نظر گرفتن شرايط زماني و مكاني) از محدوده تهران تا زاهدان در شرق و از مشهد تا بندرعباس در جنوب را به كمك رانندگان و كارگران گاراژهاي باري و مسافري اين مناطق تحت اختيار خود داشته باشد كه در هر زمان مي توانست از آنها همچون آلت فعلي در جهت اهداف و برنامه هاي خود استفاده كند.

جنبش كارگري ايران در خدمت سياستهاي انگلستان

در شهريور 1325 وزارت كار و تبليغات دولت قوام براي مقابله با جنبش كارگري ايجاد شده به وسيله حزب توده، اتحاديه سنديكاهاي كارگري ايران (ا. س. ك. اي) معروف به «اسكي» را تأسيس كرد. اسكي در زمستان 1325 و با حمايت حزب دمكرات ايران (شاخه يزد) فعاليت خود را در محيط هاي كارگري يزد آغاز نمود. در سال 1326 كه حضيض ضعف حزب توده و شوراي متحده مركزي بود، اسكي يكه تاز عرصه جنبش كارگري يزد شد. گفتني است در سال 1326 اتحاديه مركزي كارگران و كشاورزان ايران (اُمكا) هم توسط دولت وقت و در جهت از ميدان به در كردن حزب توده وارد عرصه جنبش كارگري ايران شد. در آذرماه 1326 دولت قوام سقوط كرد و حكيمي به جاي او آمد. از اوايل دي ماه، سفارت انگلستان به وزارت كار ايران فشار مي آورد تا براي گرد هم آوردن تمام اتحاديه هاي كارگري در فدراسيون واحدي مانند كنگره اتحاديه هاي كارگري انگلستان اقدام كند.

ص: 420

در اسفند 1326 كه اسد الله علم وزير كار بود يك كنگره كارگري در تهران برگزار شد كه امير كيوان، عزيز قزلباش، عزت الله هدايت و دكتر محمود مشاور از جمله سازمان دهندگان اصلي آن بودند. در نتيجه اين كنگره، اسكي و امكا در هم ادغام شدند و «كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران» متولد گرديد. اين فدراسيون كارگري كه در زمان غيرقانوني اعلام شدن حزب توده و شوراي متحده مركزي، به سفارش مستقيم وابسته كارگري سفارت انگليس در ايران تشكيل شده بود، علاوه بر اينكه نامش را دقيقاً از اتحاديه كارگري انگلستان گرفته بود، به عضويت كنفدراسيون بين المللي اتحاديه هاي كارگري آزاد جهان (سازمان بين المللي كارگري تحت هدايت انگليس براي مقابله با جنبش هاي كارگري تحت سيطره شوروي و جريانات چپ كمونيست در جهان) هم درآمد.

كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران كه كاملاً رنگ و لعاب فعاليت هاي حزب توده و چپ كمونيست را داشت، در سال هاي بعد عملاً به ابزاري براي پيشبرد سياست هاي انگلستان به ويژه در جهت مقابله با جريان مبارزات جنبش ملي شدن صنعت نفت بدل شد. چنانكه ذكر شد از سال 1326 با افول قدرت حزب توده، اسكي يكه تاز عرصه تحولات كارگري يزد شده بود. از سال 1330 نيز كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران كه وارث و جانشين اسكي و امكا بود، سردمدار جنبش كارگري يزد شد.

در ابتداي دهه 30 هيچ كدام از سي هزار كارگر شعرباف يزدي بيمه نبودند. اين مسئله با شرايط بد محيط هاي كار، آنها را به صورت يك قشر ناراضي از وضع موجود درآورده بود. در فروردين ماه 1330 اختلافاتي بين طبقات كارگر و كارفرما در يزد بروز كرد. عباس استادان كه پس از بريدن از حزب توده به كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران پيوسته بود، اينك با يك پشتوانه مالي و حقوقي قوي (داشتن گاراژ اتويزد و دفتر وكالت) و نفوذ در ادارات يزد، سازماندهي كارگران دستباف را بر عهده گرفت. در اين زمان شكايات فراواني از سوي شعربافان يزد راجع به استثمار كارگران به دولت حسين علاء در تهران رسيده بود. اين اختلافات و خيزش دوباره كارگران باعث بحراني شدن اوضاع يزد شده و درگيري هايي بين برخي دسته جات سياسي به عنوان حاميان دو طرف دعوا پديد آورده بود. اوج گيري اختلافات باعث شده بود زمينه براي فعاليت هاي دوباره حزب توده هم مهيا شود. در اين شرايط دولت علاء درصدد پيشگيري برآمد.

عباس استادان پس از اخراج از حزب توده موفق به جلب نظر و حمايت گروه هاي

ص: 421

وابسته به دربار شده و با توجه به سابقه اي كه در امر سازماندهي و هدايت جريانات كارگري داشت در اين زمان به عضويت هيأت اجرائيه كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران درآمد. عزيز قزلباش و عباس استادان دو تن از اعضاي اصلي و تصميم گيرنده در هيأت اجرائيه كنگره اتحاديه هاي كارگري و نيز امير كيوان، بابايي و اسماعيل زاده نمايندگان كارگران ايران در شوراي عالي كار در ساعت 17 روز 25 فروردين 1330 در كاخ ابيض تهران حاضر شده و پس از بحث و گفتگو راجع به اوضاع كارگران خوزستان، اصفهان و دستباف هاي يزد، تقاضاهاي خود را به سرلشكر زاهدي وزير كشور تسليم كردند. در مقابل از طرف دولت مقرر گرديد جلسه فوق العاده شوراي عالي كار روز 26 فروردين تشكيل و در مورد خواسته هاي اين افراد تصميم گيري شود. اين افراد همچنين در همين روز با حسين علاء نخست وزير در كاخ ابيض ملاقات كرده و در مورد مسائل كارگري با او گفتگو كردند. افراد مزبور ساعت 8 صبح روز 26 فروردين در محل وزارت كشور مجدداً با سرلشكر زاهدي وزير كشور ديدار و گفتگو كردند كه قرار شد كميسيون مخصوصي براي اقدامات اساسي و ترويج محصولات دستباف يزدي و رونق كار نساج ها تشكيل شود. در كابينه علاء، سرلشكر زاهدي علاوه بر وزارت كشور، كفيل وزارت كار هم بود و چون به علت اشتغالات زياد به امور آنجا نمي رسيد، دكتر جواد صدر را به عنوان نماينده تام الاختيار خود در شوراي عالي كار معرفي كرده بود كه در غياب وي هم شورا را اداره مي كرد و هم به ساير امور مي رسيد. با پيش آمدن اوضاع يزد، به دستور زاهدي، دكتر جواد صدر در رأس هيأتي شامل نمايندگان كارگر و كارفرما براي حل مشكل عازم يزد شد.

در 8 ارديبهشت 1330، دكتر مصدق عهده دار نخست وزيري شده بود، اما چند روزي طول مي كشيد تا كابينه را معرفي كند و دكتر جواد صدر و هيأت همراهش روز 12 ارديبهشت (فرداي روز جهاني كارگر) يعني همان روزي كه دكتر مصدق كابينه اش را به مجلس معرفي كرد عازم يزد شدند. ساعت 5/9 صبح پنجشنبه 12 ارديبهشت 1330 هيأت اعزامي شوراي عالي كار مركب از دكتر جواد صدر مدير كل وزارت كشور، عزيز قزلباش و امير كيوان نمايندگان كارگران و فرقدان مخبر تبليغات با هواپيما وارد يزد شدند و در فرودگاه به وسيله عده اي از رؤساي ادارات و حدود سه هزار نفر از كارگران و شعربافان كه توسط استادان سازماندهي شده بودند مورد استقبال قرار گرفتند. در ابتدا دسته گلي به وسيله يك كودك شعرباف تقديم دكتر صدر شد و سپس مظفري زاده از طرف شعرباف ها

ص: 422

به مهمان ها خير مقدم گفت. دكتر جواد صدر كه از سوابق و روابط استادان و حزب توده با اطلاع بود، از همان ابتداي حركت مصمم بود از دخالت و اعمال نفوذ او در كار هيأت جلوگيري كند. امري كه به اعتراف خودش در اجراي آن چندان هم موفق نبود:

آن زمان يزد فرودگاه نداشت و مدتي هواپيما در آسمان دور زد تا بالاخره جمعي از مردم در بيابان ديده شدند و يقين بود كه آنجا به استقبال آمده اند. وقتي از در كوچك و تنگ آن هواپيما بيرون آمدم، در نور آفتاب خيره كننده نيمروز عده زيادي دور پلكان جمع بودند و عده اي كنارتر دسته گل بزرگي آورده بودند كه فكر كردم براي يكي از مسافران باشد. شنيده بودم كه فرماندار به مرخصي رفته، وقتي پياده شديم با معاون فرماندار و رئيس شهرباني و فرمانده ژاندارمري كه به استقبال آمده بودند معارفه انجام شد. آن چند نفر هم كه گل آورده بودند عده اي از كارگران بودند و دختر بچه اي آن گل را آورد و به من داد. تا آنجا همه چيز عادي بود، اما وقتي به طرف اتومبيل كه منتظر بود حركت كرديم، ده يا پانزده نفر مرا حلقه وار در ميان گرفتند و از آن مستقلبين رسمي جدا كردند و به طرف اتومبيل ديگري بردند كه در كناري ايستاده بود و با همان ترتيب تقريباً به داخل اتومبيل، قسمت عقب راندند، تقريباً شبيه يك صحنه آدم ربايي كه در فيلم هاي سينمايي ديده ايم. بلافاصله چند نفر هم در جلو نشستند و استادان كنار من در عقب نشست و اتومبيل حركت كرد.

دكتر صدر كه از اين اقدام استادان و آدم هايش ناراحت شده بود، از آنها خواست او را به فرمانداري ببرند. او در فرمانداري با مسئولان دولتي و نيز برخي افراد ديگر به طور خصوصي ديدار و گفتگو كرد، اما از آنجا كه فرماندار براي مرخصي به تهران رفته بود و محلي هم براي اسكان صدر و همراهانش مهيا نشده بود، او به ناچار دست به دامان استادان شد. استادان هم از فرصت پيش آمده سود جسته و صدر و همراهانش را در يك ساختمان شيك دو طبقه با امكانات رفاهي كامل و نماي آجري زيبا كه از قضا تا سال 1325 محل «كنسول گري انگلستان» بود اسكان داد.

صدر در مدت اقامت چند روزه اش از تمام كارخانه هاي ريسندگي و بافندگي و نيز بسياري از كارگاه هاي شعربافي در سطح شهر يزد و حومه ديدار كرد و ظاهراً اين ديدارها اين سياستمدار حامي انگلستان را نيز تحت تأثير قرار داد:

از بازديد كارگاه هاي دستباف به شدت متأثر شدم. شرايطي كه در آن مردان و زنان در

ص: 423

عمق شش هفت متري زير زمين كه نور روز و آفتاب مثل يك خط بر كارگاه مي تابيد، دوك را به اين طرف و آن طرف مي راندند و اطرافشان يك يا دو كودك خردسال در ميان كثافت مي غلطيدند قابل توصيف نيست. از زحمت و دسترنج مختصر آنها پارچه هايي بسيار ظريف بيرون مي آمد كه همسرم يك قطعه آن را در تهران براي دوخت يك نيم تنه به خياط داد و گمان مي كردند بافت اروپاست. همه منفعت آن به جيب بازرگان فروشنده محصول تمام شده مي رفت و در عوض مواد اوليه به بافنده مي داد و محصول آن را سلف و به نازل ترين قيمت مي خريد.

استادان كه پس از چند سال دوباره فضا را مهياي موج سواري بر روي احساسات طبقات زيرين جامعه مي ديد، خود را آماده يك نطق پرشور مي كرد؛ اما تهديدهاي مقامات نظامي و تذكرات دكتر صدر و حضور عده اي از نيروهاي شهرباني در ميان مردم باعث شد ساعت 4 عصر روز جمعه 13 ارديبهشت 1330 در محل كنگره اتحاديه هاي كارگري (شاخه يزد) و با حضور بيش از پنج هزار نفر از كارگران و شعرباف ها ميتينگي آرام و طبعاً با دعاگويي در حق شاه برگزار شود. در اين مراسم استادان، عزيز قزلباش و امير كيوان به ترتيب سخنراني كرده و قول هايي در خصوص رسيدگي به وضع رقت بار كارگران دادند. از سويي در پايان قرار شد دكتر صدر شرح مشاهدات خود را به سرلشكر زاهدي منعكس كرده و شرايط را براي ايجاد «شركت تعاوني سهامي دستباف ها» فراهم آورد.

پس از رفتن صدر و هيأت همراهش، استادان، محلي را در جنب گاراژ اتويزد (ملك شخصي اش) معرفي كرد تا كارگران براي خريد سهام شركت تعاوني مزبور به آنجا مراجعه كنند. كارگران و شعرباف ها از خريد سهام اين شركت تعاوني استقبال زيادي كرده و حتي برخي با فروش آخرين بقاياي دارايي و اسباب و اثاثيه منزل خود سهام خريدند. به گفته استادان بنا شده بود اين شركت سفارشاتي از ادارات دولتي داشته باشد و سود حاصله همگي به كارگران و شعرباف ها پرداخته شود. همچنين استادان طي تلگرافي به زاهدي وزير كشور، درخواست كرد علاوه بر كمك هاي قبلي، تهيه لباس زندانيان هم به اين شركت واگذار شود تا باعث بهبود وضعيت شعربافان يزدي شود. علي رغم همه وعده هايي كه داده شد و شور و شوقي كه در بين كارگران پديد آمد و پولي كه به سرعت براي خريد سهام پرداختند، عملاً هيچ وقت اين شركت تعاوني

ص: 424

وجود خارجي پيدا نكرد و مثل بسياري از وعده هاي رهبران جنبش كارگري ايران در حد حرف باقي ماند.

شرايط و اوضاع بد معيشتي اين خيل عظيم كارگران به حدي اسفناك بود كه محيط يزد همواره براي رشد و فعاليت جنبش هاي كارگري مهيا بود، چرا كه «در يزد همواره يك عده اي شعرباف بود و از صبح تا شام در چاله هاي شعربافي كه اكثراً در زيرزمين هاي تاريك واقع بود كار مي كردند. برخي از اين بيچارگان هفته هفته آفتاب را نمي ديدند. صبح قبل از آفتاب به چاله هاي شعربافي خود مي رفتند، ناهار را همانجا مي خوردند و بعد از اذان مغرب از كارگاهشان بيرون مي آمدند.»

با اوج گيري مبارزات ضد استعماري مردم ايران بر ضد انگليس، كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران براي مواجهه با دولت دكتر مصدق و همچنين صف آرايي در مقابل حزب توده كه جاني تازه گرفته بود، به ميدان آورده شد. با توجه به سرسختي دكتر مصدق و آيت الله كاشاني در مقابل انگلستان و نيز حمايت بي شائبه مردم ايران از جريان ملي شدن صنعت نفت و ضعفي كه شاه در برابر نيروهاي ملي از خود نشان داد، حالا ديگر بريتانيا اميد اصلي خود را براي خالي كردن زير پاي دكتر مصدق به انتخابات مجلس هفدهم بسته بود كه قرار بود در زمستان 1330 انجام شود. سفارت انگليس در تهران فعالانه سرگرم تهيه مقدمات براي پيروزي نامزدهاي هوادار انگليس شده بود. از طرف ديگر براي آن كه از بدگماني شاه در اين مورد كه مصدق اصولاً مخالف سلطنت است، استفاده كند، سفارت موفق شد او را متقاعد سازد كه نفوذ خويش را براي پيروزي نامزدهاي هوادار انگليس، كه ضمناً به سلطنت هم وفادار هستند، به كار گيرد. از اين رو در جريان مبارزه انتخاباتي، جبهه ملي خود را از هر سو در محاصره و زير فشار ائتلافي از مالكان و زمين داران بزرگ و محافظه كار، سياستمداران مختلف و ارتش ديد و در عين حال بايستي مبارزه مخاطره انگيزي را نيز بر ضد نامزدهاي توده اي و كمونيست انجام مي داد. براي نفوذ در ميان نيروهاي جنبش كارگري كه هوادار دكتر مصدق و آيت الله كاشاني بودند، دبليو. اي. توماس وابسته كارگري سفارت انگليس موفق شد بعضي از اتحاديه هاي كارگري را در مبارزه انتخاباتي به صف مخالفان مصدق و كاشاني بكشاند. در زمستان 1330 كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران كه نفوذ فراواني در بين توده هاي فرودست جامعه داشت، به عنوان يكي از جريان هاي گوش به فرمان انگليس وارد كارزار با نيروهاي ملي شد. مقامات سفارت ابتدا

ص: 425

موافقت كردند يك دستگاه چاپ را كه در آن زمان در محوطه سفارت انگليس بود به اين كار اختصاص دهند و ماهي بيست هزار ريال براي انجام كارهاي تبليغاتي در اختيار رهبران كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران بگذارند. اما سرانجام با دادن ماشين چاپ به آنها موافقت نشد و تصميم گرفتند كمك را طوري انجام دهند كه ظاهر آن تا اين حد زننده نباشد. به اين ترتيب كه مخارج انتشار روزنامه اي را در خارج از محوطه سفارت به نام كارگر آزاد بپردازند. طبق سند شماره 98731/371 وزارت خارجه انگليس از دبليو. اي. توماس از سفارت انگليس در تهران به سرجي يروين اوانز در وزارت كار انگليس به تاريخ 17 دسامبر 1951 تمامي اين عمليات با موفقيت انجام شد. در وزارت خارجه انگليس اف. سي. مالون از اداره امور شرق، گرچه مي گفت توسل به چنين اقداماتي در واقع خطرناك و ضمناً تا حدودي هم خلاف اصول و اخلاق است، ولي اميدوار بود كل ماجراي اين فعاليت ها و ارتباطات محرمانه بماند. لازم به توضيح است اولين شماره روزنامه كارگر آزاد ارگان رسمي كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران به صاحب امتيازي سيدهاشم خياط شاهي در 7 دي ماه 1330 در تهران منتشر شد. عباس استادان با توجه به سابقه سردبيري و اداره روزنامه رهبر يزد در سال هاي قبل و همچنين قلم زدن در ديگر روزنامه هاي وابسته به حزب توده و تبحر در نوشتن مقالاتي با موضوع مبارزات كارگري، عملاً گرداننده پشت پرده اين روزنامه بود. نقشي كه پس از مدت كوتاهي از حالت مخفي درآمده و براي همگان عيان گرديد.

نقش عوامل انگليس در انتخابات دوره هفدهم

رسالتي كه سفارت انگلستان بر عهده رهبران كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران نهاده بود، عباس استادان را واداشت تا بار ديگر در حوزه انتخاباتي شهر يزد نقش آفريني كند. انتخابات دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در يزد از ماه ها قبل عرصه كشمكش و جدال گروه هاي سياسي گشته بود. حضور سيدعلي اكبر موسوي زاده (يار ديرين فرخي يزدي و دادستان دادگاه جنجالي مقامات شهرباني دوره رضاشاه)، دكتر محمدحسن مرشد از نيروهاي طرفدار جبهه ملي و از همه مهم تر كانديداتوري شيخ مهدي حايري (پسر آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي مؤسس حوزه علميه قم) باعث شور و اميد فراواني در تمام طبقات مردم و به ويژه روحانيون و گروه هاي مذهبي شده بود. اين

ص: 426

سه تن كه در جناح موسوم به آزادي خواهان يزد قرار داشتند، در مقابل دكتر هادي طاهري، سيدمحمود جليلي (پسر برادر سناتور سيدكاظم جليلي نماينده ادوار 4 تا 16 مجلس شوراي ملي) و رضا صراف زاده (فئودال، كارخانه دار و حامي مالي سيد ضياءالدين طباطبايي در تأسيس حزب اراده ملي) صف آرايي كرده بودند.

نقش مهم و غيرقابل انكار دكتر طاهري در هدايت انگلوفيل هاي مجلس، آيت الله كاشاني را واداشت تا در 10 مهرماه 1330 يعني چند ماه قبل از انتخابات، طلبه اي جوان به نام شيخ محمد احمدي را به عنوان نماينده خود عازم يزد كند تا نامبرده نيروهاي ملي را در برابر جناح حامي دكتر طاهري سازماندهي كند. در 3 بهمن 1330 آيت الله خميني هم، شيخ محمد صدوقي (شهيد صدوقي) را براي تبليغات به نفع شيخ مهدي حايري و انسجام بخشيدن به تشكيلات روحانيون و طلاب حامي وي روانه يزد نمود.

طبق اعلام قبليِ گروه موسوم به آزادي خواهان، بنا بود روز جمعه 4 بهمن 1330 دكتر محمدحسن مرشد در مصلي يزد براي هواداران دكتر مصدق و آيت الله كاشاني سخنراني كرده و برنامه هاي جبهه ملي را تشريح نمايد. از بد حادثه دكتر مرشد كه از تهران راهي يزد بود در موعد مقرر به يزد نرسيد و در اين حين عباس استادان از اعضاي شوراي مركزي كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران (از جمله كانديداهاي حوزه يزد با شعار حمايت از توده هاي فقير جامعه و جريان ملي شدن صنعت نفت) صبح روز جمعه با اتومبيل شخصي خود از تهران وارد يزد شده و رأس ساعت 4 بعدازظهر به مصلي رفته و در حضور عده زيادي از مردم شروع به سخنراني كرد. با آغاز سخنراني وي مأموران شهرباني بناي اعتراض را گذاشته و اعلام كردند او به علت عدم اخذ مجوز قبلي حق سخنراني ندارد. اما استادان بي توجه به اخطارها به سخنراني خود ادامه داده و با بياني مهيج به مسئولان شهر و به ويژه رئيس شهرباني، ژاندارمري و شخص فرماندار حمله كرده و آنها را عامل بيگانه معرفي كرد.

سخنان تند و آتشين استادان، جماعت حاضر را به وجد آورده و در مقابل هم عده اي از مأموران و سربازهاي گارد شاهنشاهي با مردم درگير شدند. در نتيجه چند نفر از اهالي و يك سرباز وظيفه كشته و عده زيادي هم زخمي شدند. آنچه در اين ميان تأمل برانگيز است اين است كه به گفته بسياري از شاهدان عيني ماجرا، عباس استادان چند دقيقه قبل از درگيري از پشت تريبون پائين آمده و محل مصلي را ترك كرد. اين

ص: 427

درگيري تا نزديك غروب و حتي در خيابان هاي اطراف مصلي و بازار يزد هم ادامه داشت و عده زيادي نيز توسط مأموران دستگير شدند؛ اما استادان اين بار هم از بلاي رسيده جان سالم به در برده و چند روز بعد دوباره در تهران بود.

روزنامه كارگر آزاد ضمن شرح واقعه 4 بهمن در مصلي يزد مي نويسد:

عجيب اينجاست كه روزنامه هايي امثال اطلاعات و آتش و غيره نيز بدون اطلاع اخباري دور از واقع منتشر ساخته و براي تبرئه مسبب حقيقي كوشيده اند. آنها استادان، دوست وفادار زحمت كشان يزد را كه تمام عمر خود را در راه خدمت زحمت كشان و مبارزه با بيگانه پرستان از چپ و راست صرف كرده با نيت هاي واهي و مغرضانه نام برده اند. استادان را توده اي وانمود كرده اند در حاليكه مبارزات دامنه دار او زير لواي كنگره اتحاديه كارگران ايران بر ضد بيگانه پرستان مورد تأييد همگان است.

از سويي حزب توده زخم خورده عباس استادان بود؛ زيرا نامبرده در سال هاي قبل با استادي تمام بخش عظيمي از اعتبار و آبروي حزب توده را به نفع انگلستان بر باد فنا داده بود. به همين دليل روزنامه به سوي آينده ارگان رسمي حزب توده در تشريح واقعه 4 بهمن مصلي يزد ضمن حمله به دكتر طاهري و مسئولان اداري و امنيتي يزد نوشت:

استادان هم يك موجود هفت رنگي بيش نيست و مردم يزد به قدري از اين مرد جاه طلب كه يك روز به جانب دار و دسته موسوي زاده و دكتر مرشد مي رود و روز ديگر در تهران براي باند منفور طاهري نوكري مي كند تنفر دارند كه احتياج به توصيف ندارد.

اما با همه اينها استادان همچنان به عنوان رهبر جنبش كارگري يزد خود را درگير مطالبات و حقوق حقه كارگران و نيز پيگير جريان مبارزه با بيگانگان و عوامل انگليس معرفي مي كرد.

استادان كه تمامي زمستان 1330 را در تهران گذرانده بود، در اوايل فروردين 1331 در جمع گروهي از كارگران تهران به سخنراني پرداخته و ضمن تشريح وضعيت تأسف بار كارگران يزد و اصفهان گفت: «من از مشاهده وضع زنان كارگر اصفهان گريه كردم، همه مريض، همه معيوب، همه تراخمي، يك بيوه زن كارگر دست قطع شده اش را به من نشان داد و با بغض گفت من حقم را از كي بگيرم». عباس استادان در تحريك و

ص: 428

تهييج توده هاي بي چيز و دربند جامعه بحران زده ايران واقعاً استاد بود. وي در تابستان 1331 جمع كثيري از رفتگران و كارگران اداره راه شهر يزد را در قالب اتحاديه هايي سازماندهي كرد. به علاوه وي از اواخر بهار همين سال به طور رسمي كار چاپ و نشر ارگان رسمي كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران را به عهده گرفت، چرا كه روزنامه كارگر آزاد توقيف شده بود و به جاي آن زمان نوين به صاحب امتيازي شخص عباس استادان و البته با همان آرم و لوگوي قبلي كه در صفحه اول تصوير كارگر جواني را در حال پاره كردن زنجير نشان مي داد، چاپ و منتشر مي شد. اين روزنامه با حمله به شخص دكتر مصدق، و همچنين دكتر سيدحسين فاطمي و ديگر نيروهاي ملي، سياست هاي اقتصادي دكتر مصدق را موجب آسيب ديدن طبقات زيرين جامعه ايران و بويژه كارگران و كشاورزان معرفي مي كرد. در اين زمان كارگران كارخانه اقبال كه بالاترين حقوق را در بين كارگران يزد داشتند ماهيانه 900 ريال مي گرفتند و همين وضعيت بد معيشتي سبب شده بود تا كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران وقت و انرژي زيادي را صرف سازماندهي كارگران يزد و صد البته در راستاي اهداف و برنامه هاي خود كند. عباس استادان كه ديگر بار به عرصه كشمكش هاي سياسي – اجتماعي يزد بازگشته بود، در آبان 1331 عده اي از دهقانان منطقه «سر يزد» را بر ضد كربلايي اكرمي زمين دار و ملاك بزرگ اين منطقه شوراند و روزنامه زمان نوين هم ضمن تشريح با آب و تاب اين حادثه، اكرمي را «سگ فئوداليزم يزد و پادوي فئوداليزم خونخوار» خواند.

با اوج گيري دوباره فعاليت هاي استادان در يزد، اصفهان و تهران در آذرماه 1331 مجله مهر به سردبيري ايرج افشار، داستان كوتاهي را با عنوان «رهبر محبوب» نوشته پرويز داريوش به چاپ رساند.

گفتني است پرويز داريوش كه از كادرهاي قديمي حزب توده بود، در سال 1325 و در اوج تاخت و تاز كميته ولايتي حزب توده يزد از طرف كميته مركزي حزب توده در تهران مأمور سركشي به حوزه هاي حزبي يزد شده بود. وي در اين سفر ضمن گردش در شهر و روستاهاي اطراف همراه با استادان، سخنراني هايي نيز در كلوب هاي متعدد حزب در نقاط مختلف شهرستان يزد كرده بود و چون در اين زمان يعني سال 1331 مدتي بود كه از حزب توده بريده بود، داستان «رهبر محبوب» را كه انتقادي شديد و بي ملاحظه از عباس استادان و فعاليت هاي او بود، به چاپ رساند. اين داستان كه شرح

ص: 429

يكي از مأموريت هاي حزبي استادان به يكي از روستاهاي اطراف يزد بود، با ديدي طنزگونه به فعاليت هاي توده اي هاي يزد و در رأس همه آنها استادان پرداخته بود و در حقيقت با قلمي نقاد و صريح، پرده از روي چهره حقيقي استادان برمي داشت. بخش هايي از اين داستان با لهجه يزدي به نگارش درآمده بود و در حقيقت نشان مي داد توده اي ها در مورد فعاليت ها و اقدامات خود چگونه مظلوم نمايي و دروغ پردازي كرده و از كاه، كوه مي سازند. چاپ و انتشار اين داستان در مجله مهر، در آن مقطع زماني حساس، سران حزب توده را شوراند، چرا كه در حقيقت عملكرد و اعتبار سياسي ايشان به بازي گرفته شده و شديداً تحقير شده بودند. ايرج افشار در خصوص چگونگي چاپ اين داستان مي گويد: «داريوش در آن وقت (سال 1325) سفري به يزد كرده بود و چون مدت ها بود از توده بريده بود، در بازگشت آن نوشته را به من داد. گفت تو هم يزدي هستي و هم مجله ات با توده اي ها لاس نمي زند پس به تو مي رسد كه آن را چاپ كني».

پس از ايفاي نقش مهم و مؤثر عباس استادان در به آشوب كشاندن ميتينگ انتخاباتي دكتر مرشد (كانديداي مورد حمايت جبهه ملي و آيت الله كاشاني)، انتخابات يزد به علت درگيري و كشته و زخمي شدن عده اي از اهالي، از سوي مقامات نظامي براي چندين ماه به حالت تعليق درآمد و در حقيقت اين واقعه بهانه اي به دست طرفداران دربار و حاميان سياست هاي انگليس داد كه انتخابات دوره هفدهم يزد را در يك فضاي كاملاً نظامي و امنيتي برگزار كنند كه البته پس از شمارش آرا، دكتر هادي طاهري (ستون اصلي اتكاي انگلستان در مجلس شوراي ملي)، سيدمحمود جليلي (سناتور انتصابي يزد و اصفهان در دهه 40 و 50 و نيز شاخص ترين چهره جناح حامي دولت زاهدي و كنسرسيوم نفت در مجلس هجدهم) و رضا صراف زاده (صاحب كارخانه جنوب يزد و ملقب به مارشال مجلس) به عنوان وكلاي يزد راهي مجلس هفدهم شدند. اين سه وكيل راه يافته به مجلس 17 از حوزه انتخابيه يزد، از اصلي ترين مخالفان دكتر مصدق بودند و تا آخرين لحظه از سياست هاي انگليس و دربار در مجلس شوراي ملي طرفداري مي كردند.

پس از كودتاي 28 مرداد، دولت زاهدي درصدد برآمد از كنگره اتحاديه هاي كارگري ايران حمايت كند؛ چرا كه مسئولان اين سازمان كارگري به سبب سياستي كه عليه دولت مصدق اتخاذ كرده بودند اينك روابط خوبي با زاهدي داشته و به شدت

ص: 430

مورد عنايت دولت او بودند. بلافاصله بعد از كودتاي 28 مرداد، يعني در اولين روزهاي شهريور 1332، عده اي از كارگران دستباف يزد (مستأصل و بي خبر از همه جا) به هدايت استادان و در يك تظاهرات بزرگ از اقدامات سرلشكر زاهدي نخست وزير كه به گفته استادان در هنگام اشتغال به پست وزارت كشور براي ترويج مصرف اجناس داخلي و نيز مصوب كردن قانون استعمال آنها از طرف بنگاه ها و ادارات دولتي كوشش فراوان كرده بود، تشكر و قدرداني كردند.

فرجام سخن

اسناد و مدارك ارائه شده و همچنين مراجعه به خاطرات برخي فعالان سياسي ثابت مي كند عباس استادان نمونه بارز شخصيت «توده اي نفتي» بوده است. چنانكه در مورد شخصي مانند تقي فداكار هم همين مسئله صدق مي كند. اما سكوت سنگين و معنادار رهبران حزب توده در مورد شخصيت هاي اين چنيني و به ويژه عباس استادان كه بارها و بارها توسط كميته مركزي، دكتر يزدي، رادمنش، راوندي، الموتي، سيدجعفر پيشه وري و ديگر رهبران حزب توده، تاييد و تكريم شده بود نشانگر تلخي و سنگيني سيلي اي است كه جريان چپ كمونيست از عوامل انگليس در ايران خورد. پذيرش اين واقعيت كه سرنخ جنبش وسيع سياسي و اجتماعي حزب توده (به زعم رهبران حزب) در مناطق اصفهان، يزد، نائين، كرمان و حتي بخش هايي از سيستان و بلوچستان همه و همه در دست يك عامل دست چندم انگليس بوده و همه تئوريسين هاي بزرگ و كادرهاي دوره ديده حزبي عملاً چند سال بازيچه يك بچه مسگر يزدي و آن هم با سوادي در حد سيكل اول متوسطه بوده اند، بسيار تلخ و ناخوشايند است و شايد همين مسئله راز سكوت شصت و اندي ساله هواداران جنبش چپ ماركسيستي در مورد اين قضيه است. با اين همه، عباس استادان همچنان در نزد عامه مردم يزد و حتي مسئولان محلي، توده اي به حساب مي آمد. به علاوه بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 نيز وي همچنان به عنوان يك عنصر خطرناك و هوادار حزب توده شناخته مي شد و در دادسراي يزد، شهرباني كل كشور و لشكر اصفهان پرونده هاي وي مفتوح بود. به همين سبب براي مدت ها از سوي فرماندار نظامي و دادستاني يزد به شدت تحت نظر بود.

ص: 431

پانوشت ها

* كارشناس ارشد تاريخ.

1. فرساد، مصطفي، سازمان هاي صنعتي يزد، پايان نامه كارشناسي، دانشكده حقوق و علوم سياسي و اقتصادي

. 1333 ، ص 38 - دانشگاه تهران، سال تحصيلي 1334

. 2. طاهري، احمد، تاريخ يزد، يزد، دبيرستان ايرانشهر، 1317 ، ص 207

3. حاجي صادقي، ناهيد، بازده اقتصادي كا رخانجات نساجي يزد، پايان نامه دوره كارشناسي جغرافيا، دانشسراي

. 1366 ، ص 73 - عالي يزد، سال تحصيلي 67

. 4. آيتي، عبدالحسين، تاريخ يزد، يزد، گلبهار، 1317 ، ص 421

. 5. فرساد، پيشين، ص 46

. 6. همان، ص 43

. 7. كاظميني، ميرزامحمد، دانشنامه مشاهير يزد، ج اول، ويرايش دوم، يزد، بنياد ريحا نة الرسول، 1382 ، ص 126

. 1332 ، ص 1 /2/ 8. روزنامه شعله يزد، شماره 6، مورخ 19

9. محسن پور، مهشيد، تلاشگر ديگري از ديارمان به ديار دوست شتافت، مجله يزدا، سال سوم، شماره 5، بهمن

. 1384 ، ص 39

.16/54/37- 10 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 1325 ، ص 2 /7/ 11 . روزنامه رهبر يزد، سال اول، شماره 10 ، مورخ 11

12 . حكيميان، هادي، سيد ضياءالدين طباطبايي و انتخابات دوره چهاردهم يزد، ايران و استعمار انگليس (مجموعه

. مقالات)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1388 ، صص 259 258

. 1331 ، ص 7 /4/ 13 . روزنامه رسمي كشور (مذاكرات مجلس شوراي ملي)، سال 8، شماره 2148 ، مورخ 11

. 14 . مصاحبه با حسين بشارت (از مطلعان به تاريخ و تحولات سياسي- اجتماعي يزد)، بهار 1386

. 15 . روزنامه رهبر يزد، پيشين، ص 2

.16/54/9- 16 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 17 . مجموعه اسناد يزد، ج سوم، يزد، بنياد ريحا نة الرسول، 1380 ، سند شماره 7

.16/54/20- 18 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

.16/54/18- 19 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 1323 ، ص 3 /10/ 20 . روزنامه رهبر، سال دوم، شماره 459 ، مورخ 18

.16/54/121-123- 21 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

22 . مصاحبه با حسين بشارت.

، 23 . طيراني، بهروز، اسناد احزاب سياسي ايران (حزب توده )، ج دوم، تهران، سازمان اسناد و كتابخانه ملي، 1384

. سند شماره 1060 ، ص 1339

. 24 . كيانوري، نورالدين، خاطرات نورالدين كيانوري، تهران، اطلاعات، چ سوم، 1382 ، ص 357

.16/54/98- 25 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 1323 ، ص 1 /12/ 26 . روزنامه رهبر، سال سوم، شماره 485 ، مورخ 20

. 27 . بشارت، حسين، يزد شهر من، تهران، طلايه، 1384 ، ص 138

.16/54/56-57- 28 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 29 . كامبخش، عبدالصمد، شمه اي درباره تاريخ جنبش كارگري ايران، چ ششم، تهران، حزب توده ايران، 1360 ، ص 94

.16/54/44- 30 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

.16/54/55- 31 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

1320 ش )، ج اول، تهران ، سازمان اسناد ملي ايران، - 32 . طيراني، بهروز، اسناد احزاب سياسي ايران ( 1330

. پژوهشكده اسناد، 1376 ، ص 325

ص: 432

34 . مصاحبه با حسين بشارت.

. 1323 ، ص 3 /11/ 35 . روزنامه رهبر، سال سوم، شماره 485 ، مورخ 26

. 1324 ، ص 1 /2/ 36 . روزنامه رهبر، سال سوم، شماره 543 ، مورخ 6

. 1324 ، ص 2 /5/ 37 . روزنامه رهبر، سال سوم، شماره 618 ، مورخ 8

. 1324 ، ص 1 /7/ 38 . روزنامه رهبر، سال سوم، شماره 631 ، مورخ 24

. 39 . مصاحبه با سيدمحمد ابريشمي (بازرگان و از مطلعان تحولات اجتماعي يزد)، بهار 1386

. 1324 ، ص 4 /11/ 40 . روزنامه مردم، شماره مخصوص 29 ، مورخ 8

41 . آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمدابراهيم فتاحي، چ پانزدهم، تهران،

. نشر ني 1388 ، ص 372

42 . همان.

. 43 . ذوقي، ايرج، ايران و قدرت هاي بزرگ در جنگ جهاني دوم، تهران، پاژنگ، 1367 ، ص 253

. 1325 ، ص 1 /2/ 44 . روزنامه ظفر، شماره 248 ، مورخ 16

. 1325 ، ص 6 /3/ 45 . روزنامه رهبر، سال چهارم، شماره 729 ، مورخ 7

. 1325 ، ص 4 /3/ 46 . روزنامه رهبر، سال چهارم، شماره 735 ، مورخ 14

. 1325 ، ص 2 /3/ 47 . روزنامه رهبر، سال چهارم، شماره 737 ، مورخ 16

. 48 . مصاحبه با سيدكمال الدين دهشيري (دانش آموز دبيرستان هاي يزد در دهه 20 )، زمستان 1387

. 1325 ، صص 1 و 4 /5/ 49 . روزنامه رهبر يزد، سال اول، شماره اول، مورخ 16

. 1325 ، ص 8 /7/ 50 . روزنامه رهبر يزد، سال اول، شماره 10 ، مورخ 11

. 1325 ، ص 3 /5/ 51 . روزنامه رهبر يزد، سال اول، شماره 3، مورخ 30

. 52 . بشارت، حسين، پيشين، ص 139

. 53 . مصاحبه با سيدحسن داستاني (از پهلوانان زورخانه اي يزد در دهه 20 )، زمستان 1386

. 1325 ، صص 1 و 2 /1/ 54 . روزنامه رهبر، سال چهارم، شماره 768 ، مورخ 15

. 1325 ، ص 1 و 6 /3/ 55 . روزنامه رهبر، سال چهارم، شماره 746 ، مورخ 26

56 . آبراهاميان، يرواند، مقالاتي در جامعه شناسي سياسي ايران، ترجمه سهيلا تر ابي فارساني، تهران، شيرازه،

. 1387 ، ص 237

.16/54/94- 57 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

.16/54/10- 58 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

.9/230/4- 59 . آرشيو سازمان اسناد ملي،شماره بازيابي 290

. 60 . زيبايي، علي، كمونيزم در ايران، بي جا، بي تا، 1343 ، ص 388

61 . آرشيو شفاهي سازمان اسناد ملي يزد، مصاحبه با بمانعلي حسني (از فعالان سياسي و مطبوعاتي يزد در

دهه هاي 20 و 30 شمسي).

.22/37/10- 62 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 293

. 63 . رسولي پور، مرتضي، نگاهي از درون (خاطرات سياسي دكتر جواد صدر)، تهران، علم، 1381 ، صص 257 و 258

، 64 . لاجوردي، حبيب، اتحاديه هاي كارگري و خودكامگي در ايران، ترجمه ضياء صدقي، تهران، نشر نو، 1369

. ص 39

. 1325 ، ص 2 /11/ 65 . روزنامه كارگران ايران، سال اول، شماره 5، مورخ 29

.319- 66 . لاجوردي، پيشين، ص 320

. 67 . همان، ص 358

. 68 . آل احمد، جلال، سفري به شهر بادگيرها، ارزيابي شتابزده، چ دوم، تهران، اميركبير، 1357 ، ص 167

69 . رسولي پور، پيشين.

. 1330 ، ص 1 /1/ 70 . روزنامه ناصر، سال دوم، شماره 48 ، مورخ 31

71 . رسولي پور، پيشين.

ص: 433

72 . روزنامه ناصر، سال دوم، شماره 50 ، مورخ 20

.258- 73 . رسولي پور، پيشين، صص 259

.260- 74 . همان، صص 261

. 1330 ، ص 3 /2/ 75 . روزنامه ناصر، سال دوم، شماره 50 ، مورخ 20

. 76 . همان، صص 1 و 2

1330 )، مشهد، پاپلي، - 77 . پاپلي، محمدحسين، شازده حمام (گوشه اي از اوضاع اجتماعي شهر يزد، دهه 40

. 1384 ، ص 190

78 . علم، مصطفي، نفت، قدرت و اصول (پيامدهاي كودت اي 28 مرداد )، ترجمه غلامحسين صالحيار، تهران،

. چاپخش، 1377 ، صص 379 و 380

. 79 . صالحيار، غلامحسين، چهره مطبوعات معاصر، تهران، پرس اجنت، 1351 ، ص 306

. 1330 ، ص 1 /7/ 80 . روزنامه صداي يزد، سال دوم، شماره 70 ، مورخ 15

81 . شهيد آيت الله حاج شيخ محمد صدوقي (ياران امام به روايت اسناد ساواك )، چ دوم، به كوشش مركز بررسي

اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، تهران، حوزه هنري، 1377 ، مقدمه، صص پ و ت.

. 1330 ، ص 2 /11/ 82 . روزنامه حمل و نقل يزد، سال اول، شماره 10 ، مورخ 8

. 1330 ، ص 2 /11/ 83 . روزنامه كارگر آزاد، شماره 2، مورخ 14

. 1330 ، ص 4 /11/ 84 . روزنامه به سوي آينده، شماره 482 ، مورخ 14

. 1330 ، ص 1 /11/ 85 . روزنامه كارگر آزاد، شماره 4، مورخ 29

. 1331 ، ص 1 /1/ 86 . روزنامه كارگر آزاد، شماره 12 ، مورخ 26

. 1331 ، صص 1 و 3 /6/ 87 . زمان نوين (به جاي كارگر آزاد)، شماره 29 ، مورخ 22

. 1331 ، صص 1 و 3 /8/ 88 . زمان نوين (به جاي كارگر آزاد)، شماره 36 ، مورخ 3

.552- 89 . داريوش، پرويز، رهبر محبوب، مجله مهر، سال 8، شماره 9، آذر 1331 ، صص 572

. 90 . افشار، ايرج، يادي از پرويز داريوش، مجله بخارا، شماره 31 ، مرداد و شهريور 1382 ، ص 86

. 1331 ، ص 2 /3/ 91 . روزنامه رسمي كشور (مذاكرات مجلس شوراي ملي دوره 17 ) سال 8، شماره 2133 ، مورخ 22

. 92 . لاجوردي، پيشين، ص 358

. 1332 ، ص 3 /6/ 93 . روزنامه زمان نوين (به جاي كارگر آزاد)، شماره 66 ، مورخ 7

.3/547/2- 94 . آرشيو سازمان اسناد ملي، شماره بازيابي 290

95 . مصاحبه با حسين بشارت.

نامة سر جان مك نيل به سيدمحمدباقر شفتي (حجت الاسلام)

ص: 434

ص: 435

و جواب ايشان

سيدمحمود سادات*

چكيده

سياست اصلي انگلستان در جنوب و جنوب غرب آسيا مبتني بر حفظ هندوستان بود. براي حفظ مرزهاي شمال غربي هند كه گذرگاه ورود به شبه قاره بود و امكان حمله به آن از اين مسير وجود داشت، بايستي حكام و امراي وابسته به انگلستان به ويژه در هرات قدرت در دست داشتند.در دورة قاجار با حملة محمد شاه به هرات مرزهاي هند در معرض خطر قرار گرفت. سر جان مك نيل، وزيرمختار انگليس، درصدد برآمد تا به هر وسيله اي شاه را وادار به ترك محاصره و جنگ در هرات نمايد. از شوراندن متنفذان محلي تا تلاش براي اخذ فتوا از علما در دستور كار قرار گرفت. مك نيل در استفاده از راهبرد اخير، نامه اي خطاب به محمدباقر شفتي نوشت. مفاد نامة مك نيل و پاسخ حجت الاسلام شفتي به وي از نكات بسيار جالب و درخشان روحانيت شيعه در تعامل با قدرت سلطنت و سياست خارجي است.

شفتي كيست؟

سيدمحمدباقر به سال 1175ق. در روستاي چرزه از توابع طارم عليا در 60 كيلومتري شفت و در يك خانوادة روحاني از طبقة متوسط به دنيا آمد. تا 7 سالگي در

ص: 436

چرزه ساكن بود. وي به سال 1182ق به همراه پدر و مادر به شفت مهاجرت كرد. محمدباقر تا سال 1192ق. در شفت به تحصيل مقدمات دروس حوزوي پرداخت. از استادان اين دورة تحصيل وي اطلاع دقيقي در دست نيست؛ اما از روي قرائن مي توان اولين معلم وي را پدر روحاني اش دانست. محمدباقر بعد از كسب مقدمات، جهت تحصيل علوم حوزوي روانة عتبات عاليات شد؛ زيرا اين مقطع از تاريخ ايران يعني دورة هرج و مرج بعد از مرگ كريم خان زند محيطي نبود كه علما بتوانند در آن به درس و بحث بپردازند و اكثراً به عتبات مهاجرت مي كردند و به تبع آنها، شاگردان و طلاب نيز براي فراگيري علوم حوزوي روانة عتبات مي شدند. در هشت سالي كه محمدباقر در عتبات بود، در كربلا به درس محمدباقر بهبهاني مشهور به وحيد پيوست و از درس علامه سيدعلي صاحب رياض نيز استفاده كرد.

شفتي بعد از بازگشت به ايران در سال 1204ق. در قم محضر ميرزاابوالقاسم قمي را به مدت 6 ماه درك كرد و در كاشان به درس ملامهدي نراقي حاضر شد. در اعيان الشيعه در مورد استادان شفتي آمده: «فقيد امام رئيسي [شفتي] به خاطر طلب دانش از اصفهان به سوي عراق مهاجرت كرد. در نجف از بحرالعلوم طباطبايي و در كربلا از صاحب رياض و در كاظمين از صاحب فصول كسب علم كرد و در بازگشتش به ايران و عبور از قم از صاحب قوانين الاصول كسب فيض كرد.» حجت الاسلام شفتي بعد از كسب علوم حوزوي از محضر استادان حوزه هاي مختلف، در سال 1216 يا 1217ق به اصفهان وارد شد و در مدرسة چهارباغ سكونت گزيد و به تدريس پرداخت ولي به دستور ميرزامحمدرضا مدرس خاتون آبادي متولي مدرسه از مدرسه اخراج شد. سيد حجت الاسلام در بدو ورود به اصفهان بسيار فقير بود به طوري كه غير از يك جلد كتاب و سفره نان، چيزي نداشت. فقر شفتي در بدو ورود به اصفهان- با توجه به تمكن مالي كه بعداً كسب مي كند- نشان مي دهد وي ثروتش را از اين زمان به بعد به دست آورده است. شفتي بعد از اخراج از مدرسه چهارباغ، خانه اي در محلة قبله دعا خريد و تا آخر عمر در آن خانه بسر برد. وي در بعد از ظهر روز يكشنبه دوم ربيع الاول 1260ق درگذشت.

سيدمحمدباقر شفتي يكي از علماي قدرتمند و بانفوذ زمان فتحعلي شاه و محمدشاه قاجار بود.

ص: 437

حجت الاسلام از آن دسته از عالمان دين بود كه معتقد بودند حكومت خاص امام مهدي(عج) است و بعد از غيبت آن حضرت، ادارة جامعه در دايرة وظايف آنان است. لذا بر عدم مشروعيت حكومت قاجارها تأكيد و با گفتار و رفتار خود اين عدم مشروعيت را به آنان گوشزد مي كرد. در سفري كه فتحعلي شاه به اصفهان داشت از وي خواست چيزي از او طلب كند. شفتي اظهار داشت احتياج به چيزي ندارد و به اصرار شاه سرانجام از او خواست نقاره خانة دولتي را -كه نشانة دولت و پادشاهي است- در اصفهان تعطيل كند و شاه از اين تقاضا خشمگين شد. شفتي با اين تقاضا اساس دولت و سلطنت فتحعلي شاه را زير سئوال برد.

اجراي حدود شرعي به دست شفتي نيز بيانگر نحوة تفكر او در ادارة امور جامعه است و در اين زمينه وقتي با اعتراض حكومت مواجه مي شد كه چرا احكام را خود اجرا مي كند، بي توجهي مي كرد و در جواب مي گفت اجراي احكام خدا را نمي توان با اين عناوين به تأخير انداخت كه «حكم مجتهد به شما برسد يا نرسد، شما دستور اجراي آن را بدهيد يا ندهيد، پس از آن مأمورين حكومتي اين حكم را اجرا كنند يا نكنند.»

شفتي خود عملاً حدود را اجرا مي كرد و مجرمي را بدون كيفر شرعي رها نمي كرد؛ حتي چندين مرتبه براي اين كار با مشكلاتي روبرو شد اما دست بردار نبود. «روزي سيد هنگامي كه تازه به اصفهان آمده بود هنگام نهي از منكر عده اي كه مشغول لهو و لعب بودند دچار گرفتاري مي شود و اشرار او را حبس مي كنند و كمي بعد با واسطة ميرمحمدحسين خاتون آبادي امام جمعة اصفهان آزاد مي شود.» تنكابني مؤلف قصص العلما يكي از موارد اجراي حدود شرعي استاد خود را چنين بيان مي كند: شفتي روزي بر در دكان نانوايي از شاگرد نانوا مي شنود كه امر خلافي را انجام داده كه حكم آن طبق موازين شرع، قصاص نفس بوده است. «شفتي از شاگرد نانوا مي پرسد كه تو چنين نكرده اي و آن شاگرد تأكيد مي كند كه خود او در كمال هوشياري و بيداري چنين عملي را انجام داده است و وقتي شفتي براي سومين بار از او اقرار مي گيرد به خانه رفته شمشير خود را برمي دارد و به دكان آمده و حد شرعي را بر او جاري مي كند. مأمورين حاكم، شفتي را دستگير مي كنند و علت قتل را از او جويا مي شوند كه وي جواب مي دهد كه مجتهد بودم و در حضور من سه بار اعتراف به معصيت كرد و من حكم شرع را در مورد او اجرا كردم. در مورد اجتهاد شفتي از سيدمحمد كربلايي معروف به مجاهد سئوال مي كنند كه پس از تأييد اجتهاد توسط مجاهد،

ص: 438

شفتي آزاد مي شود.»

در روضات الجنات در مورد افرادي كه بدست شفتي قصاص شده اند آمده است: «بلغ ما قتله – رحمة الله - في سبيل ربه تبارك و تعالي من الجناة او الجفاد او الزناة او المحاربين او اللاطين ضمن رياسته لدين ثمانين او تسعين و قيل ماة و عشرين اقلبهم مدفونين في المقبرة الواقعه به باب داره المعروفه به قبلة الدعا.» همچنين مدرس تبريزي در ريحانة الادب آورده: «كساني كه به حكم شرع مقدس اسلامي بدست خود او يا به حكم او كشته شده اند هشتاد يا نود يا صدوبيست تن مي باشند.» جابري انصاري در تاريخ اصفهان در زمينه آرامش حاصل از اجراي حدود شرعي به وسيله شفتي مي نويسد:

پيش از ورود آن عالم رباني به اسپهان از اشرار و الوار و لوطي گري محشري برپا بود. حكومت و سلطنت را وقعي نمي گذاشتند. چنان كه گويند حاج هاشم خان لنباني اگر دختري را از درب خانه او براي داماد مي بردند، مي فرستاد پرده بكارت او را برداشته، بعد به خانه شوهر مي فرستادند. خون هاي ناحق ريخته مي شد كه ضعف اعضاي دولت، قصاص نتوانستند. هرج و مرج، شهر و آن نواحي را فراگرفته. آن مؤمن غيور [شفتي] براي تكليف الهي و حيات بشري بعضي را كه قتل عمد نموده، نزد او آوردندي پس از ثبوت شرعي و اقرار قاتل توبه داده و قصاص فرموده و ايالتي امن شده و حفظ خون و مال و ناموس برقرار و گواه اين سخن: الوار اصفهان پس از رحلت آن بزرگوار [گستاخ شده] تا جايي كه ميرزاتقي نائيني وزير را شب در خانه اش رفته كشتند و پدرش با منصب انشاي خاص محمدشاه، قصاص نتوانست در يك هزارودويست وشصت و سه.

رابطه محمدشاه و شفتي

محمدشاه قاجار بعد از رسيدن به سلطنت به مخالفت با شفتي پرداخت. دليل مخالفت و برخورد محمدشاه با شفتي عبارت است از:

1. پناهنده شدن مخالفان شاه به شفتي و حمايت وي از آنان. عبدالله خان امين الدوله فرزند حاج محمد حسين خان صدر يكي از مخالفان شاه و پناهندگان به شفتي است. وي از ابتدا با ولايت عهدي و سپس پادشاهي محمدشاه مخالف و موافق پادشاهي حسينعلي ميرزا فرمانفرما بود. امين الدوله پس از تاجگذاري محمدشاه به خانة شفتي پناهنده شد. قائم مقام

ص: 439

در نامه اي به شفتي دو راه براي پايان دادن به پناهندگي امين الدوله پيشنهاد كرد: «بالجمله باز آنچه در باب مصلحت حكومت و آسودگي او به خاطر مي رسد همين است كه به خدمت ما در طهران يا به طاعت خدا در عتبات بپردازد.» و از شفتي مي خواهد او را از نزد خود براند ولي وي نمي پذيرد و به حمايت از امين الدوله ادامه مي دهد تا اينكه سرانجام در زمان صدارت حاج ميرزا آقاسي به عتبات مي رود.

2. از دلايل ديگر مخالفت محمدشاه، دارايي و نفوذ شفتي در منطقة مركزي ايران به ويژه اصفهان بود و هرگاه موقعيتي براي شاه فراهم مي شد پول كلاني از شفتي مي گرفت. تنكابني در ذيل مسافرت سال 1257ق. محمد شاه به اصفهان مي نويسد: «محمدشاه به اصفهان آمد و زياده از سي هزار تومان به آن جناب [شفتي] ضرر وارد آمد».

3. علت ديگر مخالفت محمدشاه اين بود كه شفتي حدود را خود اجرا مي كرد. زيرا محاكم شرع در دوره قاجار قدرت چنداني نداشتند و داروغه يا كدخدا آراي صادر شده از محاكم شرع را بايد اجرا مي كرد و پرداخت رشوه مي توانست اجراي هر حكمي را لغو كند. شفتي نيز براي جلوگيري از اين كار احكام را خود صادر و اجرا مي كرد و اين عمل واكنش منفي حكومت را برمي انگيخت.

تحليلي بر نامه سر جان مك نيل به شفتي و جواب او

شفتي نماد برجسته و مشخص قدرت علما در دورة قاجار محسوب مي شد. گسترش قدرت طبقه اي كه خواه ناخواه با حاكميت سياسي مشكلاتي پيدا مي كرد؛ زيرا نه سلاطين قاجار به عنوان فرمانروايان كشور و نه علماي دين به عنوان سرچشمة مشروعيت حاضر به تسليم در مقابل يكديگر نبودند. اين كشاكش دروني تا زماني ادامه مي يافت كه كشور با مسئله حاد خارجي روبرو نشود. علما در شرايطي كه خطر استعمارگران و قدرت هاي بيگانه وجود داشت، از سلاطين قاجار حمايت مي كردند. شفتي از زمره روحانيوني است كه در عين آن كه حكومت محمدشاه قاجار را مشروع نمي دانست و با اقدامات خود اين امر را به شاه گوشزد مي كرد، اما موقعي كه پاي منافع كشور در برابر تهاجم و تسلط بيگانگان به ميان مي آمد از شاه حمايت مي كرد.

افزايش قدرت سياسي علما در دورة فتحعلي شاه و محمدشاه به گونه اي بود كه گاهي نمايندگان دول سياسي خارجي علما را واسطه پيشبرد كار خود و سفارش آنها

ص: 440

را مؤثر مي دانستند و لذا به علما التجاء مي جستند. يكي از اين موارد، نامة مك نيل، وزيرمختار انگليس در تهران، به حجت الاسلام شفتي در جريان جنگ اول هرات است. نامه نوشتن مك نيل به شفتي در چارچوب استفادة انگليسي ها از تمامي امكانات موجود براي بازگشت محمدشاه از هرات صورت گرفت. شفتي نيز چون جزء متنفذان محلي به حساب مي آمد استفاده از او براي فشار به شاه در جهت اهداف انگلستان قابل توجيه است. در اين زمينه هم رقابتي بين محمدشاه و مك نيل در استفاده از قدرت علما در اين جنگ وجود دارد. شاه از علما خواست از سياست وي حمايت كنند و شيعيان هرات را از ستم نجات دهند. «دولت از حاجي ابراهيم از مجتهدين اصفهان خواست حكم جهاد عليه سني هاي هرات صادر كند». در سال 1837م. با نزديك شدن قطع رابطة دولتين ايران و انگليس، محمدشاه سعي كرد پشتيباني علما را جلب نمايد و از علما درخواست حكم جهاد عليه كفار انگليسي كرد. علما هم اين موضوع را به شفتي كه مقتدرترين مرجع شيعيان در آن زمان بود ارجاع دادند.

مك نيل وزيرمختار انگليس در واكنش به اقدام شاه و جلب حمايت علما در سال 1253ق نامه اي از زنجان به شفتي در اصفهان نوشت. شفتي نامة مك نيل را در صبح روز يكشنبه 12 جمادي الثاني1254ق. در مسجد سيد اصفهان دريافت كرد و هشت روز بعد در روز دوشنبه 20 جمادي الثاني 1254ق. جواب آن را تهيه كرد و براي مك نيل فرستاد. شفتي در نامة خود مسائل مطروحة مك نيل را تك تك پاسخ گفت. او در اين نامه، لشكركشي محمد شاه به هرات را با دلايل عقلي و فقهي تأييد نمود و از اقدام شاه ايران حمايت كرد.

در اين نامه، مك نيل علت خروج خود را از ايران لشكركشي شاه به هرات برخلاف معاهدة فيمابين ذكر كرده است. وي همچنين وانمود كرد در اردوي شاه به او بي حرمتي و اهانت شده است.

شفتي در جواب نامة مك نيل ابتدا شرحي از حملة محمدشاه به هرات را بيان كرده و از دلايل اين حمله مي نويسد:

قرني است اهالي تركستان بر بندگان خالق جهان از اهل خراسان اشد ظلم و عدوان مي نمودند... رجال و نساء و صبايا و اطفال برخي را مي كشتند و بقيه السيف را در كمال شدت و اذيت با مال و اموال اسير كرده دستگير نموده با جميع اموال برده...

ص: 441

شفتي همچنين در مورد هرات مي نويسد:

... در اين اوقات ظلم و تعدي را در هرات بر بندگان خالق جهان ازحد گذرانيده اند، حتي آن كه بندگان خدا را در ديگ جوشانيده و بعضي را شقه كرده و به انواع سياست ةاي ديگر هلاك كردند و اموال آن ها را متصرف شده، اهل و عيالشان را فروختند...

شفتي دفع اين ظلم را از سوي محمدشاه عين عدالت مي داند. «باين احوال و اوضاع عقل قاضي و حاكم است افعال صادر شده از آن ها محض ظلم... و دفع آنها بر آمدن عين عدل بلكه كمال عدل است.» در هرات، طبقة حكام و نظاميان، پيرو مذهب سني، و كشاورزان و پيشه وران شيعه بودند و ظلم سني هاي هرات به شيعيان يكي از دلايل حمله محمدشاه به هرات بود. شفتي از مك نيل به صورت استفهام انكاري مي پرسد كه اگر اين موارد در كشور شما روي مي داد چگونه برخورد مي كرديد. «... هرگاه در سرحدات ممالك دولت بهيه [انگلستان]، امثال اين مفاسد روي دهد به هيچ قسم از خود راضي به تكاهل و به تسامح نمي كردند و كمال اهتمام در رفع امثال اين مفاسد مي فرمايند و چنين نيست كه ما از قواعد دولت بهيه اطلاع نداشته باشيم.»

شفتي به دفاع از لشكركشي محمدشاه پرداخته، مي نويسد: «از عمل امناي دولت علّيه، نظر به اين كه مقتضاي عدل و انصاف است ...دولت بهيه بايد اين عمل را مدح و وصف كنند نه اينكه كاره [= ناراضي] باشد.» وي بعد از دفاع از عمل دولت ايران در حمله به هرات اين كار را به هيچ وجه خلاف معاهده فيمابين نمي داند.

وي همچنين در مورد ادعاي بي حرمتي افراد اردوي شاه نسبت به مك نيل، افراد اردوي شاه را به چند دسته تقسيم مي كند و بي حرمتي فردي از افراد اردو را ناشي از بي حرمتي شاه نسبت به مك نيل نمي داند و در ادامه مي نويسد: «از شخص كه بي حرمتي صادر شد دخلي به رجال دولت ندارد، چه در ركاب همايون و اردوي ميمون اشخاص متفاوت المراتب مي باشند» و از وزيرمختار مي خواهد كه چون فرد خطاكار از افراد دون پاية اردوي شاه بوده اغماض كند و آن را ناشي از عمل دولت نداند. در توضيح اين حادثه بايد گفت مك نيل، قاصد سفارت انگليس به نام علي محمد بيك را به مشهد فرستاده بود تا در آنجا منتظر مقامات هراتي بماند و در مشهد نامه ها را به آنها بدهد. اما علي محمد بيك شخصاً و برخلاف سفارش مك نيل عازم هرات شد و در راه توسط

ص: 442

قشون ايران به اتهام جاسوسي بازداشت شد و در جريان بازجويي به او بي احترامي شد و نامه ها بدست ايرانيان افتاد. پس از آن كه حاجي ميرزاآقاسي متوجه شد او قاصد سفير انگليس است او را آزاد كرد و نامه ها را هم باز نشده به او پس داد. اما همين عمل بهانه به دست مك نيل داد تا اردوي شاه را ترك كند. مك نيل از دست حاجي ميرزاآقاسي هم دل پرخوني داشت. لذا خواهان عذرخواهي رسمي حاجي شد كه در ابتدا حاجي نپذيرفت. حاجي ميرزاآقاسي هم از مك نيل دل پر خوني داشت و حتي در جايي ذكر كرده بود كه اگر مك نيل از دخالت در هرات دست نكشد مردم را برخواهد انگيخت تا او را مانند گريبايدوف بكشند.

مك نيل در ادامة نامه، خدمات خود را به دولت ايران يادآور شده و از اينكه شاه به حرف او مبني بر عقب نشيني از هرات توجه نكرده اظهار نارضايتي مي كند. متعاقباً شفتي جواب مي دهد خواهش او مبني بر عقب نشيني از هرات با توجه به سابقة خدمات او و قبول اين امر از سوي شاه ممكن نيست و دليل اين امر را هم هزينه هاي فراوان صرف شده براي جنگ مي داند. «... صحيح بود امناي دولت با اين خزائن كه صرف كردند... معاودت كنند.» جالب است كه شفتي كه به طور اعتقادي و اصولي مشروعيتي براي محمدشاه قائل نبود، شاه را در مقابل بيگانه با القاب «سلطان والاشأن حفظه الله تعالي عن آفات الزمان» مي نامد.

شفتي در مورد عدم پذيرش شرايط مك نيل از سوي محمدشاه مي نويسد: «به ملاحظه اينكه قبول اين امر منافي با قواعد سلطنت و متناقض با انتظام امر مملكت و خلاف مصلحت دولت مي يافته اند نكول مي فرموده اند.» سپس با تأكيد بيشتري مي نويسد: «قبول نظر شما را نبايد نشانه دوستي و احترام، و نكول را علامت مملكت داري و انتظام بايد دانست».

اشكال ديگري كه مك نيل مطرح مي كند اين است كه دولتمردان ايران دوستي و دشمني با انگلستان را بي اهميت مي دانند. شفتي در جواب مي نويسد چنين نيست «و... اين توهم خيال ناشي از تطورات و اماراتيست كه اظهار كرده بوديد.» شفتي در ادامة نامه ذكر مي كند از آمدن چند كشتي انگليسي به سواحل ايران خبر دارد ولي در پاسخ به مك نيل اين عمل انگلستان را كم اهميت دانسته و معتقد است منظور انگلستان جنگ نيست؛ زيرا قدرت جنگ را در شرايط كنوني ندارد. «...آمدن چند جهاز جنگي به بحر

ص: 443

فارس [را] تأييد مي كنيم ليكن اعتقاد نداريم منظور خصومت باشد چه از احوال دولت بهيه مطلعيم»

نامة مك نيل در اين قسمت لحني توهين آميز دارد و عدم قبول نظرش را ناشي از عدم استقامت مزاج و ايماء بر فتور رأي مي داند و در ادامة نامه خطاب به شفتي مي آورد:

در حين مراجعت از اردو خبر رسيد و امناي دولت اعلام كرده بودند كه جهازات جنگي دولت بهيه مأمور و وارد بحر فارس كردند كه هرگاه امناي دولت علّيه ايران مطالب عدالتانه دولت را در اين دوستي به عمل نياورند به طريق ديگر مطالبه عمل آوردن مطالب بشود.

شفتي در پاسخ به اين بخش از نامه مك نيل با لحن تندتري از جناب سر مي نويسد:

مطالب عدالتانه كدام و چاره كار ايشان چيست و كدام خلل و فساد در امور مملكت يا سلطنت دولت بهيه رو خواهد كرد كه ناچار به اقدام خصومت شوند، يا كدام خلل و فساد روي داده كه ناچار بايد به چاره كار خود بكوشند و مخاصمه و مجادله دولت علّيه را با اهالي سرحدات تركستان چه مناسبت با ممالك دولت بهيه...

مك نيل در قسمت ديگري از نامه با فراست تمام، جنگ احتمالي انگلستان را جنگ عليه دولت و نه رعاياي ايران مي داند و اين طور وانمود مي كند:

بعد از آنكه امناي دولت علّيه ايران، امناي دولت بهيه انگليس را مضطر و لاعلاج كردند كه بناي بي عدالتي و خصومت را گذارند با دولت علّيه ايران به هيچ وجه متعرض و مزاحم اهل بلاد ايران نخواهند شد و در مقام عناد و دشمني با جميع اهل بلاد ايران برنخواهند آمد. امناي دولت بهيه را هر حرف و تكليفي كه در ميان است با امناي دولت علّيه ايران خواهد بود و هيچ گونه دخلي به رعاياي اين مملكت نخواهند داشت.

مك نيل در پايان نامه با شيطنت انگليسي خود مي نويسد: «چون مراتب از لوازم بود مصدع احوال رحمت اشتمال آمد باقي قوام دين مبين و قواعد شرع متين به انوار و نقوي و آثار حكم و فتوي آن شريعت پناه مرتفع و معلي باد». مك نيل با اين بيان خود درصدد به دست آوردن فتوائي از شفتي مبني بر عدم حضور مردم در جبهه هرات است و ذكر اينكه دولت انگلستان با مردم ايران دشمن نيست و در جنگ عليه مردم اقدامي نخواهد كرد.

شفتي در جواب اين قسمت از نامه با زيركي خاص روحانيت و درك اهداف مك نيل پاسخ مي دهد: «مقصود شما از مطلع ساختن اين خادم شريعت مطهره بر مطالب مرقومه

ص: 444

محض مطلع ساختن نبوده و نيست بلكه مقاصدي در نظر گرفته ايد...» و مك نيل را براي حل و فصل دعواي دو دولت به اولياي امور دولتي رجوع مي دهد: «استحكام اساس مودت موقوف به رجوع به امناي دولت علّيه است.»

مك نيل مطلع بود كه محمدشاه درصدد بدست آوردن فتوائي از علما عليه انگليسي هاست؛ لذا سعي داشت از طريق اين نامه خشم مردم عليه انگليس را به طرف سياست هاي شاه بكشاند و شاه را مقصر جلوه دهد و انتظار داشت شفتي پيغام او را به ديگر علما برساند و فتوائي جمعي از طرف علما بدست آورد، اما رفتار و پاسخ شفتي دور از انتظار او بود. شفتي به مك نيل اطمينان داد نظرات خود را براي شاه مي نويسد ولي تصميم قطعي را بر عهده شاه مي گذارد:

مطالبي كه مصلحت دانيم معروض رأي بندگان ظل اللهي صان الله شوكته عن التناهي و مكشوف ضمير امناي دولت اسلام پناهي خواهيم داشت تا اشارت علّيه چه رود و رجال دولت علّيه چه نحو مصلحت دانند و چه مقرر فرمايند....

لازم به ذكر است اين نامه يكي از مجموعه اقداماتي است كه انگلستان در جهت بر هم زدن قدرت حكومت محمدشاه با تضعيف اساس حكومت ايران و ايجاد بلواهاي دروني در ساختار حكومت قاجار انجام داده است اما هشياري روحانيت، توطئه شيطاني انگليس را ناكام گذاشت. در نگاه روحانيت محمدشاه و امثال او البته «ظلمه» هستند؛ اما آنگاه كه سر و كار با مك نيل ها افتاده باشد، همان محمدشاه و امثال او «سلطان والاشأن حفظه الله عن الآفات الزمان» و «حضرت ظل اللهي صان الله شوكته عن التناهي» مي شود. حجت الاسلام شفتي در نامه مورخه 12 جمادي الثاني 1254ق. از سياست شاه ايران، به طور كامل پشتيباني كرده است. محمدشاه هم نامه شفتي را تكثير كرد و به همه ايالات فرستاد و اين امر نشان مي دهد از نامة شفتي رضايت داشته است.

فهرست منابع و مآخذ

- اتحاديه، منصوره (1380). انفصال هرات (گوشه اي از روابط خارجي ايران 1200-1280ق). تهران: سيامك و نشر تاريخ ايران.

- اقبال، عباس (1328، خرداد). علماي اماميه: شرح حال حجت الاسلام سيدمحمدباقر شفتي. مجلة يادگار، 5، (10)، شمارة پياپي50، صص 43-28.

ص: 445

- الامين، محسن (1959). اعيان الشيعه. (حسن الامين، حققه و اخرجه). (الجزء الرابع والاربعون). بيروت: مطبعة الانصاف.

- الگار، حامد (1369). دين و دولت در ايران (نقش علما در دوره قاجاريه). (ابوالقاسم سري، مترجم). تهران: طوس.

- الموسوي الخوانساري الاصفهاني، محمدباقر (بي تا). روضات الجنات في احوال العلماء والسادات. قم: مكتبة اسماعيليه.

- تنكابني، ميرزامحمد (بي تا). قصص العلما. بي جا: انتشارات علمية اسماعيليه.

- جابري انصاري، حسن (1378). تاريخ اصفهان. (جمشيد مظاهري، مصحح). اصفهان: مشعل.

- حبيب آبادي، محمدعلي (بي تا). مكارم الآثار. (ج 5). اصفهان: اداره كل فرهنگ و هنر اصفهان.

- زرگري نژاد، غلامحسين (1374). رسائل مشروطيت (هجده رساله و لايحه درباره مشروطيت). تهران: كوير.

- خان ملك ساساني، احمد (1352). سياستگران دورة قاجاريه. تهران: هدايت، بابك.

- شريف رازي، محمد (1353). گنجينه دانشمندان. (ج 5). قم: چاپخانه پيروز.

- قمي، عباس (1327). فوائد الرضويه في احوال علماء المذهب الجعفريه. تهران: كتابفروشي مركزي.

- گزي، عبدالكريم (1371). تذكرة القبور. (ناصر باقري بيدهندي، كوششگر). قم: كتابخانة آيت الله مرعشي نجفي.

- مدرس تبريزي، محمدعلي (بي تا). ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنيه و اللقب. (چ 2). تبريز: چاپخانة شفق.

- مهدوي، مصلح الدين (1368). بيان المفاخر. اصفهان: انتشارات مسجد سيد اصفهان.

پانوشت ها

* دانشجوي دكتراي تاريخ محلي، دانشگاه اصفهان.

. 1. مهدوي، 1368 ، ج 1، ص 25

. 2. شريف رازي، 1353 ، ص 381

. 3. مهدوي، 1348 ، ص 1

ص: 446

4. الامين، 1959 ، الصفحه 111

. 5. قمي، 1327 ، ص 428

. 6. قمي، 1327 ، ص 428

. 7. الموسوي، بي تا، الصفحه 104

. 8. اقبال، 1328 ، ص 35

. 9. مهدوي، 1368 ، ص 120

. 10 . معلم حبيب آبادي، بي تا، ص 959

. 11 . تنكابني، بي تا، ص 137

. 12 . الموسوي، بي تا، الصفحه 101

. 13 . مدرس تبريزي، بي تا، ص 28

.312- 14 . جابري، 1378 ، صص 313

. 15 . اقبال، 1328 ، ص 37

. 16 . تنكابني، بي تا، ص 167

.37- 17 . الگار، 1369 ، صص 36

18 . زرگري نژاد، 1374 ، ص 70 مدخل.

19. amanat, 1997, p 389.

20. farmanfarmaian, 2008, p112.

. به نقل از اتحاديه، 1380 ، ص 94 ellis to palmereston,I. O .62 .21

. به نقل از اتحاديه، 1380 ، ص 94 mc neill to palmereston,I.O.58 .22

.133- 23 . خان ملك ساساني، 1352 ، صص 134

. 24 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 134

. 25 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 134

. 26 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 134

. 27 . اتحاديه، 1380 ، ص 87

. 28 . اتحاديه، 1380 ، ص 71

. 29 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 136

. 30 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 136

. 31 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 137

. 32 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 137

. 33 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 137

. 34 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 137

. 35 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 130

. 36 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 137

. 37 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 131

. 38 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 138

39. farmanfarmaian,2008,pp112-114.

. 40 . خان ملك ساساني، 1352 ، ص 139

. به نقل از اتحاديه، 1380 ، ص 94 Conolly to palmereston,I.O.66 .41

انگليس و نفت ايران در جنگ جهاني دوم

ص: 447

مينا رئيسي سربيژن*

آغاز جنگ و اعلام بيطرفي ايران

جنگ جهاني دوم در اول سپتامبر 1939/ 9 شهريور 1318 با حملة آلمان نازي به لهستان آغاز شد. ايران از همان ابتدا، بي طرفي خود را در جنگ اعلام كرد؛ اما همانند جنگ جهاني اول، بي طرفي ايران رعايت نشد؛ و دو سال پس از آغاز جنگ، و دو ماه پس از حمله آلمان نازي به اتحاد شوروي، نيروهاي نظامي شوروي و انگليس در سوم شهريور 1320ه.ش/ 25 اوت 1941م. يعني دو ماه پس از حمله آلمان نازي به خاك شوروي از سمت شمال و جنوب و غرب به خاك ايران حمله و آن را اشغال كردند. در مرحله بعد نيز نيروهاي آمريكائي به نيروهاي متجاوز به خاك ايران پيوستند.

بهانه اشغال ايران

بهانه متجاوزان براي اشغال ايران حضور اتباع آلمان در ايران بود؛ دو كشور روس و انگليس در روزهاي 28 تير ماه 1320ه ش/19 ژوئيه 1941م. و 25 مرداد 1320ه ش/ 16 اوت 1941م. سفراي خود را بر اي تسليم يادداشت هاي مشتركي به وزارت امور خارجه ايران فرستادند و از دولت ايران درخواست نمودند در اسرع وقت، شهروندان آلماني را از ايران اخراج نمايد. اما دولت ايران تعلل مي كرد. در نتيجه در سحرگاه روز سوم شهريور 1320 ه ش / 25 آگوست 1941م. سفيران انگلستان و شوروي كتباً به

ص: 448

اطلاع دولت ايران رساندند كه چون دولت ايران در انجام خواست هاي دو كشور سهل انگاري كرده و سياست مبهمي در مقابل آنها پيش گرفته و بويژه در بيرون كردن اتباع آلماني هيچ گونه اقدامي ننموده، به اين جهت دولت هاي شوروي و انگليس خود را ناگزير ديدند به نيروهاي مسلح خود دستور دهند از مرزهاي ايران عبور نمايند و اينك با كمال تأسف به آقاي نخست وزير اطلاع مي دهيم كه واحدهاي شوروي و انگليس طبق دستور ستاد هاي مربوطه وارد خاك ايران شده و مشغول پيشروي هستند.

اهميت نفت به عنوان يكي از عوامل اشغال ايران

موقعيت استراتژيك ايران و فراواني و ارزاني نفت آن، يكي از عوامل مهم تجاوز نيروهاي نظامي بريتانيا و اتحاد جماهير شوروي به خاك ايران در جنگ جهاني دوم بود. ايران همواره جايگاه ويژه اي در معادله هاي بين المللي و نقشه هاي استراتژيك داشته است؛ و البته كمتر فرصت يافته از اين جايگاه ويژه به نفع خود بهره گيرد.

به دنبال اشغال اندونزي و برمه، كه هر دو داراي معادن نفت مهمي بودند به وسيله ژاپني ها، نفت ايران و پالايشگاه بزرگ آبادان تنها منبع تأمين احتياجات متفقين در نبردهاي جنوب شرقي آسيا و شمال آفريقا بود.

در روز سوم شهريور 1320ه ش /25 اوت 1941م. نيرو هاي مسلح شوروي از شمال و واحدهاي نظامي انگليس از جنوب و غرب به ايران حمله كردند و بدون اينكه با مقاومت و پايداري از سوي ارتش ايران روبرو شوند، قسمت هاي وسيعي از خاك كشور را به اشغال خود درآوردند. چند روز بعد، رضا شاه از سلطنت كناره گيري كرد و محمدرضا پهلوي به تخت سلطنت نشست.

وينستون چرچيل نخست وزير بريتانيا كه اهميت موقعيت استراتژيك و نفت ايران را كاملاً درك كرده بود، در خاطراتش مي نويسد:

نياز به حمل و تحويل انواع جنگ افزارها به دولت شوروي، و مشكلات كشتي راني از راه اقيانوس منجمد شمالي، با توجه به طرح هاي استراتژيكي آينده، لزوم ايجاد و برقراري يك راه مواصلاتي مطمئن را با شوروي از طريق ايران، ايجاب مي نمود. از سوي ديگر، از سوي ديگر، نفت ايران يك عامل مهم و اساسي در جنگ محسوب مي شد. فرونشاندن شورش عراق و اشغال سوريه، طرح هيتلر را در خاورميانه با

ص: 449

شكست روبرو ساخت. ما با استفاده از فرصت براي اجراي عمليات مشترك با شوروي ها به آنها پيشنهاد كرديم در عمليات نظامي عليه ايران به ما ملحق شوند.

همچنين چرچيل درباره طرح حمله به ايران و لزوم اشغال سريع اين كشور براي حفظ معادن نفت ايران بيان مي كند:

بررسي هاي من درباره امكان اجراي عمليات نظامي روشن ساخته بود كه موضوع مهم و اساسي، توانائي ما در تمركز نيروي نظامي كافي در عراق است، تا از آن طريق بتوانيم معادن نفت ايران را حفظ و حراست كنيم. اقدام به اعمال فشار اقتصادي به ايران پيش از اينكه توانائي تحصيل نمي كرديم، كار بسيار خطرناكي بود، زيرا شاه ايران نيز متوجه اهميت معادن نفت براي مقاصد نظامي بود و اگر اطلاع پيدا مي كرد كه ما قصد اعمال زور داريم، قدم اول را او برمي داشت. گزارش هائي كه مورد تائيد قرار گرفته بود، حكايت مي كرد كه ايران در مرز هاي عراق و روسيه و در ناحيه معادن نفت نيروي نظامي متمركز كرده است ... و حتي اگر روس ها در جنوب دچار شكست شوند، ما بايد براي اشغال معادن نفت ايران آمادگي داشتيم.

اگر چه يكي از اهداف و شايد در آن مرحله مهم ترين هدف متفقين در هجوم به ايران در شهريور 1320 ه ش تسلط بر راه هاي ايران براي رساندن مهمات جنگي به روسيه بود، ولي اين موضوع از اهميت نفت ايران نمي كاهد. چنان كه چرچيل نيز پس از برشمردن دلايل اشغال ايران مي گويد:

معادن نفت ايران يك عامل مهم جنگي محسوب مي شود ... من خوشوقت بودم كه ژنرال ويول در هندوستان است و مي تواند عمليات نظامي را سرپرستي و هدايت كند.

همچنين چرچيل در تاريخ 21 ژوئيه اظهار كرد:

ميل دارم كه اولتيماتومي از طرف انگليس و روس به ايرانيان داده شود كه يا آلمانها را بدون معطلي اخراج كنند و يا به انتظار عواقب باشند. مسئله اين است كه اگر ايرانيان امتناع نمايند چه قوائي ما براي پيكار خواهيم داشت؟ رؤساي ستاد پيشنهاد كردند كه عمليات محدود به جنوب باشد و براي اين كار ما دست كم يك لشكر كه از طرف نيروي هوائي بايد از عراق آورده شود لازم داشتيم تا بتوانيم معادن نفت را تصرف كنيم.

در تاريخ 22 ژوئيه وزير خارجه (سر آنتوني ايدن) نظر خود را در اين باره به شرح زير براي من فرستاد: ... امروز صبح درباره فشار به ايران من مطالعات بيشتري كردم.

ص: 450

هر چه بيشتر راجع به امكان اجراي اين مسئله مطالعه مي كنم، آشكارتر مي گردد كه همه چيز مربوط به توانائي ما در تمركز دادن قواي كافي در عراق است تا بدان وسيله قادر به حفظ معادن نفت ايران باشيم... گزارش هايي كه ظاهراً مورد اعتماد مي باشد به ما رسيده است كه ايرانيان در مرز هاي روسيه و عراق و در ناحيه معادن نفت تمركز نيرو داده اند. اميدوارم به اسرع اوقات مساعي لازمه به كار برده شود كه قواي ما در عراق تقويت يابد. اگر ما بتوانيم چنين كاري را قبل از آنكه روس ها در جنوب دچار شكست سختي شوند انجام دهيم، اميد آن هست كه بتوانيم اراده خود را بدون اعمال قوه به ايرانيان تحميل نمائيم. ولي نبايد اقدامات ديپلماسي ما از تجمع نيروي ما سبقت گيرد. والا نتيجه آن بسي وخيم خواهد بود. عامل ديگري هم در كار است كه لزوم افزايش نيرو را در عراق ايجاب مي نمايد. اگر روسيه دچار شكست شود ما بايد حاضر باشيم كه معادن نفت ايران را خودمان اشغال نمائيم. زيرا در صورت فشار آلمان ها به ايرانيان براي اخراج ما قابل تحمل نخواهد بود.

اين مطالب آشكار مي كند كه نفت ايران چه اهميت به سزائي در جنگ براي انگليس داشت و علت اشغال ايران و تهاجم ارتش هاي بيگانه به ايران تا چه حد مربوط به نفت بوده است.

اهداف متفقين در ايران را به طور مشخص مي توان اينگونه بيان كرد:

1. دستيابي به راه هاي ارتباطي ايران و برقراري رابطه با درياي خزر جهت ارسال كمك هاي نظامي به دولت شوروي: در مرداد 1324ه ش راديو خاور نزديك رسماً اعلام نمود: «مقدار كالائي كه از طرف متفقين از راه خليج فارس و ايران براي اتحاد جماهير شوروي فرستاده شده است، تا پايان ماه آوريل گذشته بالغ بر پنج ميليون تن شده كه عبارت از اسلحه، مهمات جنگي، دارو، اتومبيل، هواپيما... بوده است».

2. تصرف چاه هاي نفتي جنوب جهت محافظت از آنها در برابر خرابكاري توسط عمال آلمان نازي و عشاير جنوب و دولت ايران: جريان جنگ نشان داد در تمام مدت جنگ جهاني دوم، نفت ايران احتياجات نظامي متفقين را به طور عمده تأمين مي نمود. مخصوصاً پس از ورود ژاپن به جنگ، معادن نفت ايران تنها منبعي بود كه نيازهاي آنها را برطرف مي ساخت.

در ژوئن 1941م / اول تير ماه 1320 ه ش واقعه شگفت انگيزي رخ داد و اهميت

ص: 451

ايران را از لحاظ استراتژيك به چند برابر افزايش داد. در سحرگاه آن روز ارتش نيرومند آلمان خاك شوروي را مورد حمله قرار داد و ظرف چند روز شكست هاي فاحشي به ارتش سرخ كه غافلگير شده بود و انتظار چنين حمله ناگهاني را نداشت وارد كرد و قسمت بزرگي از خاك آن كشور را متصرف گرديد. اين بار هدف آلمان ها خرد كردن نيروي دفاعي شوروي، تصرف مسكو، لنينگراد و كي يف و رسيدن به چاه هاي نفت قفقاز بود. آلمان ها قصد داشتند پس از آنكه نيروهاي شان در شمال آفريقا كه به دروازه هاي مصر رسيده بودند، دفاع انگليسي ها را درهم شكستند، با ارتش اعزامي به روسيه در ايران تلاقي نموده و تواماً به هندوستان حمله كنند و با تصرف ذخاير نفت خاورميانه و منابع حياتي هند امپراتوري انگليس را به زانو درآورند.

استالين در نامه اي كه در تاريخ 3 سپتامبر 1941م/12 شهريور 1320ه ش به چرچيل نخست وزير انگلستان مي نويسد، صراحتاً اعتراف مي كند خطر مرگباري اتحاد جماهير شوروي را تهديد مي كند و اگر جنگ بدين منوال ادامه يابد، اتحاد جماهير شوروي يا شكست خواهد خورد و يا آنقدر ضعيف خواهد شد كه قادر به كمك به متحدين خود جهت سرنگوني فاشيسم نخواهد بود. استالين براي رهائي از يك چنين وضع خطرناكي قبلاً دو راه به چرچيل پيشنهاد داده بود:

1. ايجاد جبهه دوم در بالكان و يا در فرانسه در همان سال، با هدف كشاندن سي تا چهل گردان از ارتش آلمان كه در مرزهاي شوروي مستقر شده بودند، به آن مناطق.

2. كمك هاي تسليحاتي به شوروي در كوتاه ترين مدت.

چرچيل با رد پيشنهاد اول، پيشنهاد دوم او را جهت كمك تسليحاتي و نظامي به شوروي بدون هيچ گونه شرط و شروطي پذيرفت.

بنابراين چرچيل در برابر اين وقايع فوراً دست اتحاد به سوي شوروي ها دراز كرد و با وجود آن همه دشمني و رقابت و اختلاف سياسي و مسلكي كه بين اين دو كشور وجود داشت براي مقابله با خطر مشترك ناچار شد با روس ها در صف واحدي قرار گيرد.

در اين هنگام چنانكه استالين گفته بود، روس ها در مقابل حملات برق آساي ارتش آلمان احتياج مبرمي به اسلحه و مهمات و دارو داشتند. انگليسي ها نيز مي خواستند به هر قيمتي شده خطوط ارتباطي بين خليج فارس و سرحد شوروي را حفظ كنند، تا به اين وسيله هم مهمات و وسايل جنگي مورد نياز شوروي را به جبهه روسيه برسانند، و

ص: 452

هم هرگاه شوروي ها احتمالاً در جنگ با آلمان شكست بخورند، بتوانند رأساً از چاه هاي نفت خاورميانه و راه ارتباطي هند دفاع كنند.

آنگاه مسئله رساندن اسلحه و مهمات به جبهه روسيه مطرح شد. انگليسي ها راه ايران را كه مطمئن ترين و كوتاه ترين راه بود و راه آهن سراسري آن از خليج فارس به بحر خزر بهترين وسيله به شمار مي رفت، پيشنهاد كردند.

بنابراين، ايران به لحاظ موقعيت استراتژيك نقش بسيار مهم و حساسي براي متفقين پيدا كرد. در 26 اكتبر 1941م. مستر ايدن وزير امور خارجه آن وقت انگلستان در شهر منچستر نطقي ايراد كرد كه قسمتي از آن مربوط به ايران بود:

به طور كلي هدف ما اين است كه با كمك آمريكا و به وسيله رساندن لوازم و مهمات به روسيه آنچه كه در نتيجه اشغال مراكز صنعتي روسيه شوروي از دست رفته است جبران نمائيم. اين كار نه تنها از لحاظ تهيه لوازم مزبور بلكه از لحاظ حمل آن با كشتي امر بس عظيمي است كه بايد انجام گيرد. مشكلات بسيار و كوششي كه لازم است فوق العاده مي باشد. ولي ما دشواريها را رفع كرده و از ميان خواهيم برد. قضيه ايران از لحاظ ارتباطي كه با اين كار دارد، اهميت بسياري پيدا كرده است.

در اين زمان انگلستان مي بايست منافع نفتي و غيرنفتي خود را در ايران حفظ مي كرد. اما به هيچ وجه در موقعيتي قرار نداشت كه بعد از شكست روسيه شوروي در قفقاز، هم در جبهه ايران و هم مصر به جنگ عليه آلمان ادامه دهد. زيرا اين اقدام انهدام كامل ارتش انگلستان را در هر دو جبهه به دنبال داشت. براي رهائي از اين بن بست انگلستان مي بايست با عمليات و تاكتيك هاي خرابكارانه پيشروي آلماني ها را در ايران تا حد ممكن به تأخير مي انداخت.

يكي از اين عمليات ها كه در حقيقت مهمترين آنها بود، نابود كردن چاه هاي نفت باكو بود. زيرا مسلم بود عامل اصلي حمله آلمان به قفقاز تا حدود بسيار زيادي از نياز هاي سوختي آن كشور سرچشمه مي گرفت. اعتقاد مقامات انگليس بر اين بود كه آلمان بدون دست يافتن به نفت باكو در جنگ موفق نمي شود.

اين در حقيقت مي توانست به معني متلاشي كردن هدف هاي نظامي آلمان باشد و گامي در جهت ديرتر رسيدن آنها به ايران كه در نتيجه مواضع انگلستان در ايران ديرتر در معرض تهديد قرار مي گرفت.

ص: 453

بنابراين اهداف انگليس عبارت بودند از:

1. توسعه حملات قواي متفقين عليه آلمان در ساير جبهه ها، تا بدين ترتيب فشار ارتش آلمان در جبهه روسيه شوروي كاسته شود.

2. قدرت مقاومت روسيه را تا حداكثر ممكن و با فرستادن كمك هاي نظامي به صورت تسليحات و غيره افزايش دهد.

نقش سوق الجيشي ايران در ايجاد و ادامه اين وضع در ميدان هاي نبرد غيرقابل انكار است. توجه به اين نكته ضروري است كه تنها ارسال مقدار قابل ملاحظه تسليحات جنگي به متفقين از طريق خاك ايران نقش حياتي و تعيين كننده اي در ازدياد قدرت دفاعي روسيه شوروي و متوقف كردن پيشروي ارتش هيتلر به سوي خاورميانه و هندوستان ايفا كرد كه در غير اين صورت جنگ مي توانست سرنوشتي ديگر بيابد. فرمانده كل قواي آلمان ضمن اظهارنظر در مورد وضعيت و موقعيت دشمن در تاريخ 28 اوت 1942م/ 6 شهريور 1321ه ش در يك گزارش محرمانه مي نويسد:

دشمن كمك هاي تسليحاتي خود را از قفقاز، ايران و تا حدودي نيز از درياي مازندران از طريق روسيه دريافت كرده است.

در اين ميان نفت ايران نيز به خوبي سهم خود را ايفا كرد. براي آنكه بتوانند مقادير زيادي بنزين هواپيما به روسيه حمل كنند، كارخانه حلبي سازي آبادان را به سرعت توسعه دادند و توليد آن را دو برابر كردند. در نقاط مختلف شمال، مخازن نفت و بنزين اضافي ساختند تا اتومبيل هاي ارتش متفقين كه حامل لوازم مهمات به روسيه بودند بتوانند سوخت خود را در همه جا حاضر داشته باشند و خط لوله اي هم براي حمل بنزين بين اهواز و انديمشك به همان منظور كشيدند. قابل ذكر است شركت علاوه بر تهيه مقدار زيادي قير جهت جاده سازي، براي سه سال متوالي ماهيانه حدود يك ميليون حلب بنزين توليد مي كرد. مركز توزيع اين گونه سوخت ها در انديمشك بود.

بنابراين نفت و مواد نفتي ايران نيز در كنار خطوط ارتباطي به كار روسيه و متفقين آمد. بطوري كه مي توان ادعا كرد عمليات كمك رساني به روسيه بدون نفت و مواد نفتي ايران، اگر نگوييم غيرممكن، كاري بسيار دشوار و نيازمند صرف وقت و نيرو و هزينه فراوان بود. همانطور كه مقابله با آلمان بر سر چاه هاي نفت باكو نيز مديون نفت ايران بود و تنها به كمك نفت ايران انجام عمليات در شرق ممكن شد و انگليس را به سوي پيروزي سوق داد.

ص: 454

در شرايطي كه مسئله مرگ و زندگي براي متفقين مطرح بود، زير پا گذاشتن بي طرفي ايران اهميتي نداشت. براي بريتانياي كبير، آن قدر كه حفاظت از منافع نفتي خويش و شركت نفت در ايران اهميت داشت مبارزه با نازيسم اهميت نداشت. نفت برتري و سيادت را در پي داشت. چنانكه چرچيل اظهار كرده بود: «چاه هاي نفت ايران عنصر با اهميت در جنگ را تشكيل مي دهند.»

همه قدرت هاي بزرگ آن روز براي حفظ برتري خود به نفت ايران چشم دوخته بودند.

«به دليل همين ارزش نفت خاورميانه بود كه استراتژي مهم نظامي آلمان در اين منطقه مبتني بر انجام يك حمله گاز انبري از دو سوي شمال آفريقا و تركيه و قفقاز به منظور در اختيار گرفتن ذخاير نفتي خاورميانه بود. متقابلاً انگليس و متفقين نيز تلاش مي كردند اقدامات نظامي- سياسي آلمان ها و ايتاليائي ها را در راه تحقق اين هدف خنثي كنند و خود بر منابع نفتي خاورميانه تسلط يابند.»

چند ماه پس از اشغال ايران اهميت نفت ايران ده چندان شد. در تاريخ 7 دسامبر 1941م. ژاپن به بندر پرل هاربور حمله كرد و اقيانوس آرام و خاور دور صحنه نبردي گسترده شد. نزديكترين منبع سوخت متفقين كشور برمه و اندونزي بود، اما اين منطقه به دست ژاپن افتاد و متفقين بايد نفت موردنياز خود را در نقطه اي ديگر جستجو مي كردند. نظرها به سوي خليج فارس، جايي كه بزرگترين پالايشگاه جهان قرار داشت، دوخته شد. چاه هاي نفتي كه مهندسان شركت در سال 1939م/ 1318ه ش بسته بودند، دوباره جريان پيدا كرد.

در سال 1943م. كه ارتش متفقين جزيره سيسيل را در جنوب ايتاليا تصرف كرد. راه دريايي مديترانه به روي متفقين باز شد و فرآورده هاي نفتي ايران نقش بزرگي در مراحل آخر جنگ به عهده داشت. احتياجات روزافزون متفقين به مواد نفتي ايران از سال سوم جنگ به بعد رو به تزايد گذاشت؛ به طوري كه در سال 1944م/1323ه ش ميزان استخراج از 13 ميليون تن هم تجاوز كرد و در سال 1945م /1324ه ش به 17 ميليون تن و سال بعد به 19 ميليون تن هم رسيد.

اهميت صنايع و منابع نفتي ايران و ضرورت دفاع از چاه هاي نفتي را مي توان از نظر كشورهاي متفقين مخصوصاً دولت انگلستان به صورت ذيل خلاصه كرد:

ص: 455

1. نيروهاي نظامي متفقين كه در خاورميانه و خاور نزديك و آفريقا و مديترانه مستقر بودند، فقط متكي به نفت ايران و عراق بودند. در صورتي كه دولت هاي محور موفق به تصرف چاه هاي نفت ايران مي شدند، ضمن تأمين نياز هاي نفتي خود، متفقين را نيز از اين منبع اصلي در خاورميانه محروم مي ساختند و عملاً شاهرگ حياتي آنها قطع مي گرديد.

2. ارسال تجهيرات نظامي ايالات متحده آمريكا و انگلستان به اتحاد شوروي از راه هاي ايران، بدون در اختيار داشتن منابع نفت ايران براي تأمين سوخت وسايل حمل و نقل غيرممكن بود. به ويژه آنكه نفت ايران بدون نياز به نيروي كار زياد و تكنولوژي پيچيده قابل استخراج بود.

3. اهميت ديگر منابع نفتي ايران براي انگلستان مخصوصاً از اين بابت بود كه انحصار اين منابع را در اختيار داشت و براي ايجاد تأسيسات نفتي سرمايه گذاري هاي انساني و مالي زيادي متحمل شده بود.

بر طبق طرح «گروزنبرگ» آلمان ها قصد داشتند پس از پيروزي بر شوروي فتوحات خود را پس از تصرف پالايشگاه نفت آبادان تا مرز هاي ايران و هند ادامه دهند. در صورتي كه نفت ايران از كنترل انگليسي ها خارج مي شد، آغاز و يا ادامه عمليات نظامي عليه نيروهاي آلماني در خاورميانه براي ارتش انگلستان تقريباً غيرممكن مي گرديد؛ به دليل اينكه نيروي دريايي انگلستان در خليج فارس و اقيانوس هند و تمام كشتي هاي تجاري اين كشور در بخش جنوبي كانال سوئز به طور كامل متكي به نفت ايران بودند. ضمن اينكه امكان جايگزيني نفت ايران از منابع آمريكا نيز در اسرع وقت وجود نداشت.

اهميت نفت ايران براي انگليس از بعد رقابت با آلمان

دولت آلمان در جنگ جهاني دوم همانند انگلستان علاقه فراواني به دستيابي به نفت ايران و عراق داشت و اين واقعيت را مي توان از مطالعه اسناد موجود در وزارت امور خارجه اين كشور به خوبي دريافت. براي مثال در سال 1316ه ش/ 11 ژوئيه 1937م كلودوس، از بخش اقتصادي وزارت امور خارجه، از سفير آلمان در بغداد مي خواهد گزارشي در زمينه ميزان منابع نفتي ايران و عراق تهيه و به برلين ارسال كند.

در گزارش ديگري كه اروين تل، سفير آلمان در تهران، مورخ 29 ارديبهشت

ص: 456

1319ه ش/ 19 مي 1940 م. به برلين مي فرستد، ضمن اعتراف به نياز جدي ماشين آلات جنگي آلمان به نفت، توصيه مي كند دولت آلمان بايد تمام توان خود را براي تسخير منابع نفتي ايران به كار گيرد و از آنجائي كه ايتاليا نيز همانند آلمان به نفت ايران چشم دارد، اروين تل پيشنهاد مي كند دو كشور هم پيمان، سياست هاي خود را در اين زمينه با يكديگر هماهنگ نمايند. علاقه مندي آلمان به نفت مخصوصاً نفت خاورميانه به جز گسترش روزافزون ماشين نظامي، رشد سريع صنايع تسليحاتي و نوسازي دو نيروي زميني و دريايي هيچ دليل ديگري نداشت. نيازمندي اين كشور به نفت، مخصوصاً از بهار سال 1942م. به خاطر مسدود شدن راه دونا و عدم دسترسي آلماني ها به نفت بلغارستان دوچندان شد.

به هر حال با توجه به خطر انفجار حوزه هاي نفتي ايران به دست ايرانيان طرفدار آلمان و يا جاسوسان آلماني و احتمال دستيابي آلماني ها به اين مناطق پس از پيروزي بر شوروي، حفاظت از مناطق نفتي جنوب ايران توسط انگليسي ها كاملاً ضروري تلقي مي شد. به ويژه اينكه دولت انگلستان مداركي به دست آورده بود كه نشان مي داد، ارتش آلمان قصد اشغال مناطق نفتي ايران را دارد. چنانكه قبلاً آمد، ايدن وزير امور خارجه انگلستان در 22 ژوئيه 1941م/ 31 تيرماه 1320ه. ش گزارشي تقديم چرچيل كرد كه در آن اظهار اميدواري شده بود، هر چه زودتر مناطق نفتي جنوب محاصره و توسط سربازان انگليسي حفاظت شود. چرچيل متقابلاً بر ضرورت تقويت نيروهاي انگليسي مستقر در عراق جهت حفاظت از چاه هاي نفتي ايران و عراق تأكيد مي كند و در پاسخ گزارش ايدن مي نويسد: «اگر شوروي ها شكست بخورند، ما بايد آماده باشيم كه خودمان مناطق نفت خيز ايران را اشغال كنيم؛ زيرا در چنين موردي ايران قادر نخواهد بود در مقابل فشار آلمان براي اخراج ما از ايران مقاومت كند.» در همان روز ژنرال ويول، كه فرماندهي نيروهاي انگليسي در عراق را به عهده داشت، دستور گرفت قواي تحت فرماندهي خود را جهت تصرف مناطق نفتي ايران و كنترل پالايشگاه آبادان آماده نگهدارد.

7 نوامبر 1941م/ آبان 1320ه ش كابينه جنگ انگلستان تلگرامي به شرح ذيل به فرمانده نيرو هاي مستقر در خاورميانه ارسال مي كند:

چنانچه فشار آلماني ها به شوروي افزايش يابد و مقاومت شوروي در هم شكسته شود،

ص: 457

هيچ امكاني براي ما وجود نخواهد داشت تا بدان وسيله بتوانيم از تصرف منابع نفت به توسط دشمن جلوگيري به عمل آوريم. علاوه بر اين ما هيچ گونه تضميني نداريم كه روس ها بتوانند اين چاه ها را به صورت مؤثري ويران كنند. شما بايستي به اين دليل از هم اكنون طرحي جهت فرستادن چهار تا پنج اسكادران بمب افكن و هواپيما هاي شكاري به فرودگاه هاي ايران در شمال آماده كنيد تا دو هدف زير تحقق يابد:

الف: روس ها را با بمباران و تخريب خطوط لوله ارتباطي آلماني ها، در دفاع از قفقاز ياري دهيم.

ب: به مناطق نفتي باكو، چنانچه امكان تصرف كامل اين مناطق به دست آلماني ها فراهم آيد، بيشترين خسارت ممكنه را وارد نمائيم.

اگر مقاومت شوروي در برابر آلمان در هم شكسته مي شد، با در نظر گرفتن اين نكته كه آلمان از طرفداري مردم ايران برخوردار بود، ارتش آلمان مسلماً مي توانست بدون مقاومت قابل ملاحظه اي از جانب ايران، بر تمامي سيستم هاي حمل و نقل و ارتباطات و ساير امكانات موجود در اين كشور تسلط يابد.

انگليس نمي توانست براي حفظ منافع نفتي شركت نفت ايران و انگليس به ارتش ايران متكي باشد. پس بايد خود وارد عمل مي شد. براي اين منظور بايد ايران اشغال مي شد؛ اما اشغال كشوري كه اعلان بي طرفي كرده بود در نظر افكار عمومي توجيه شدني نبود. لذا حضور آلماني ها را بهانه قرار داده و تبليغاتي عليه ايران به راه انداختند كه ايران در جهت منافع نازي ها حركت مي كند و كشوري با موقعيت استراتژيك ايران در اين وضع امنيت بين الملل را به خطر مي اندازد.

بعد از اينكه دولت ايران در پيامي كه در تاريخ 16 اوت 1941م/25 مرداد 1320 ه ش براي متفقين فرستاد، قاطعانه اعلام كرد كه به هيچ رو مأًموران و اتباع آلماني مقيم ايران را اخراج نخواهد كرد، بهانه لازم به نيروهاي بريتانيا و شوروي داده شد تا بتوانند سرزمين ايران را تحت اشغال درآورند.

پس از آغاز عمليات اشغال، بي درنگ پالايشگاه آبادان تصرف شد و تحت كنترل واحدهاي نظامي انگليس قرار گرفت. در 27 اوت/ 5 شهريور نيروهاي اشغالگر، نخست وزير ايران را تغيير دادند و محمدعلي فروغي جاي علي منصور را گرفت، و يك روز بعد نخست وزير جديد فرمان رضاشاه را كه به ارتش ايران دستور مي داد دست از

ص: 458

مقاومت بردارد انتشار داد. نيروهاي انگليسي پس از آن كه واحد هاي مدافع شهر اهواز را وادار به تخليه آن شهر كردند، به آساني كنترل نفتي جنوب كشور را به دست گرفتند. رضا شاه كه از سوي انگليسي ها متهم به همكاري با نازي ها بود، مجبور شد در 17 سپتامبر 1941 م /25 شهريور 1320ه ش به نفع پسر ارشدش از سلطنت كناره گيري كند.

در 29 ژانويه 1942 م/ 9 بهمن ماه 1320ه ش پيمان اتحاد سه گانه ايران، انگليس و اتحاد شوروي به امضاء رسيد كه در آن متفقين متعهد شده بودند به تماميت ارضي، حاكميت و استقلال سياسي ايران احترام بگذارند و اعلام كردند نيرو هاي اشغال كننده حداكثر شش ماه پس از پايان جنگ، ايران را تخليه خواهند كرد.

عمليات محافظت از مناطق نفتي ايران در جنگ جهاني دوم و توسعه عمليات شركت نفت ايران و انگليس

پس از آنكه ارتش هاي روس و انگليس در شهريور 1320 ه ش/ اوت 1941م. به ايران حمله كرده و نقاط مختلف را اشغال كردند اقدامات حفاظتي در نواحي معادن و بخصوص پالايشگاه آبادان توسعه بسيار يافت. روي پالايشگاه آبادان پوششي از بالن هاي متعدد تعبيه كردند و در اطراف پالايشگاه وسايلي ايجاد كردند كه در موقع لزوم بتوان با پرده اي از دود تمام سطح پالايشگاه را پوشاند. كمي دورتر از پالايشگاه آبادان، يك پالايشگاه دروغي از حلبي با شعله هاي فروزان ساختند كه دشمن را گمراه نمايند و توپ هاي ضد هوايي در نقاط مختلف قرار دادند و هواپيما هاي جنگنده در فرودگاه حاضر ساختند.

اطراف ايستگاه هاي تلمبه در مسير خطوط لوله سيم هاي خاردار كشيده شد و حصار هاي فلزي در سر تمام چاه هاي نفت نصب شد و ورود و خروج افراد به پالايشگاه آبادان با پروانه مخصوص انجام مي گرفت. مقدمات براي بي مصرف ساختن چاه هاي نفت فراهم گشته بود كه اگر معادن به دست آلماني ها بيفتد بتوانند در مدت كمي چاه ها را تخريب نمايند. پس از آنكه در سال 1940م پالايشگاه بحرين مورد تعرض قرار گرفت، چراغ هاي آبادان را شب ها خاموش كرده و تمام شهر در سرتاسر جنگ تاريك بود. به طور خلاصه وسايل دفاعي را براي هر لحظه آماده ساختند. براي آنكه بتوانند مقادير زيادي بنزين هواپيما به روسيه حمل كنند، كارخانه حلبي سازي آبادان را به سرعت توسعه داده و

ص: 459

محصول آنرا دو برابر كردند.

از سال دوم جنگ كه معلوم شد نفت ايران بايد مقادير زيادي فرآورده هاي نفتي براي شركت تهيه نمايد، توسعه عمليات شركت كه متوقف شده بود دوباره آغاز گشت و دولت هاي انگليس و آمريكا تصميم گرفتند لوازم لازم براي توسعه عمليات را به ايران ارسال دارند. اولين اقدامي كه شد اين بود كه استخراج از معدن آغاجاري شروع گشت. يك خط لوله اي به قطر سي سانتي متر و نيم از آغاجاري به آبادان كشيده شد كه در سال 1944م /11323ه ش بكار افتاد. سال بعد استخراج از معدن گچ سفيد آغاز گشت و خط لوله اي به قطر بين بيست و پنج و سي سانتي متر از معدن مزبور به نقطه اي بين اهواز و شوشتر كه موسوم به ريس است كشيده شد و به خط لوله بين مسجد سليمان و آبادان متصل گرديد.

در آبادان هم دستگاه هاي جديد براي تهيه بنزين هواپيما و ساير فرآورده ها آماده و فراهم گشت و گنجايش پالايشگاه آبادان كه قبل از جنگ سالي دو ميليون تن بود در سال 1945م به سالي هفت ميليون تن بالغ گشت.

در اندك مدتي قبل از آغاز جنگ شركت نفت كارخانه اي براي تهيه بنزين هواپيما (معروف به يكصد اكتان) سفارش داده و به آبادان وارد كرده بود. كارخانه مزبور در سال 1940م به كار افتاد ولي در سال 1942م معلوم گشت كه دستگاه مزبور براي رفع همه احتياجات جنگي كافي نيست و لذا در ايام جنگ اضافاتي به دستگاه مزبور شد و به اندازه اي توسعه يافت كه در سال 1944م آبادان توانائي اين را پيدا كرد كه سالي يك ميليون تن بنزين هواپيما به عمل آورد. تهيه اين مقدار بنزين هوايي باعث شد قسمت عمده مصرف نيروي هوايي انگليس و آمريكا در خاورميانه و خاور دور از آبادان تحصيل گردد. علاوه بر اين مقدار زيادي هم بنزين هواپيما به روسيه فرستاده مي شد كه احتياجات شوروي ها را تأمين مي كرد.

احتياج مبرمي كه به بنزين هواپيما براي مقاصد جنگي بود از اينجا آشكار مي شود كه؛ در سال 1945م يكي از مديران شركت نفت عازم آمريكا گرديد كه دستگاه ها و كارخانه هاي مربوط به آن را خريداري نمايد. پس از آنكه ماشين ها و لوازم كار خريداري و به طرف ايران حمل شد. تمام لوازم در اقيانوس اطلس غرق گرديد و از ميان رفت. براي بار دوم و سوم نيز همين اتفاق تكرار شد و هر سه مرتبه كشتي هايي

ص: 460

كه لوازم كار راحمل مي كردند غرق شدند. تا بالاخره در دفعه چهارم دستگاه هاي لازم به آبادان حمل و به مقصود رسيد.

در آغاز جنگ شركت داراي نود و سه كشتي نفت كش بود كه تقريباً نصف اين كشتي ها در ايام جنگ غرق گرديد و اگر چه شركت نفت عوايد سرشاري از فروش نفت برد ولي ضايعات آن هم كم نبود كه بعدها از طرق مختلف جبران گرديد.

اين توسعه عمليات متضمن استخدام كاركنان جديد بود و چون در ايام جنگ كارمندان متخصص كمياب بودند، شركت عده لازم را از چك اسلواكي، دانمارك، يونان، سوئيس و فلسطين استخدام كرد و به ايران فرستاد تا با عجله زياد، برنامه جنگي را به اتمام رسانند. در همان حال بر عده مستخدمين ايراني شركت افزوده گشت.

در اوايل جنگ كه بيشتر عمليات جديد شركت متوقف شده بود برنامه ساختن خانه و ساير وسايل رفاه كارگران هم قطع گرديده بود. و تمام توجه شركت معطوف به اين بود كه وسايل دفاعي حفظ معادن و پالايشگاه آبادان را تأمين نمايد. همين كه برنامه توسعه عمليات براي مقاصد جنگي شروع گشت و بر عده كاركنان شركت افزوده گشت جمعيت آبادان رو به فزوني گذاشت و قضيه مسكن بي نهايت مشكل گشت و عدم رضايت بين كاركنان ايراني شركت هم روز به روز افزايش يافت تا اينكه بالاخره منجر به اعتصاب عمومي شد.

تمامي اين اقدامات به دليل ارزش فوق العاده نفت ايران براي متفقين بود. ارزش نفت ايران در جنگ جهاني دوم براي متفقين اگر بيشتر از موقعيت ژئواستراتژيك ايران (پل پيروزي) نبود مسلما ارزش و اهميت آن كمتر هم نبود. نفت ايران در نبردهاي خاورميانه، خاوردور، روسيه، مديترانه، و آفريقا سهم بزرگي را به عهده داشت و پيروزي متفقين مديون و مرهون آن بود .

زيرا تمامي نيروي دريايي انگلستان در اقيانوس هند و خليج فارس و تمامي كشتي هاي تجارتي انگلستان در قسمت جنوب كانال سوئز متكي به نفت ايران بودند. رابينسون مورخ آمريكايي در اين باره مي گويد:

«مناطق عظيم نفت ايران، شريان حياتي كل سيستم دفاعي انگلستان در شرق است، اين جاده ها در سال نزديك 10200000 تن نفت، يعني دو برابر توليد در عراق و سه برابر توليدات نفتي روماني توليد مي كند.»

ص: 461

ميزان استخراج نفت ايران بين سال هاي 1935م/ 1314ه ش تا 1946م/ 1325ه ش به شرح زير است:

سال مقدار (تن)

1933م.871198

1935م.874100

1936م.8915721

1937م.11229195

1938م.11280695

1939م.11327315

1940م.10445020

1941م.8741564

1942م.11814272

1943م.12513917

1944م.15265631

1945م.18310898

بدين ترتيب متفقين با استخراج نامحدود نفت از چاه هاي نفت ايران و بدون پرداخت بهاي آن، مقدار فراواني از منابع ايران را به غارت بردند و ضمن استفاده از ثروت ايران از مخارج ماشين جنگي خود به طرز فاحشي كاستند؛ و پيروزي بزرگي براي خود رقم زدند؛ اما نصيب ملت ايران از جنگ و پايان جنگ جز قحطي و كمبود و فساد و تيفوس و تيفوئيد چيزي نبود.

فهرست منابع و مآخذ

- ازغندي، عليرضا، روابط خارجي ايران، قومس، تهران، 1387، چ هشتم.

- اسدي، بيژن، خليج فارس و مسائل آن، سمت، تهران، 1381، چ اول.

- الهي، همايون، اهميت استراتژيك ايران در جنگ جهاني دوم، ققنوس، تهران، 1384.

- پژوهش از جامي، گذشته چراغ راه آينده است، ققنوس، تهران، 1377، چ هشتم.

- چرچيل، وينستون، خاطرات جنگ جهاني دوم، ترجمه تورج فرازمند، نيل، تهران،

ص: 462

1347، ج3.

- فاتح، مصطفي، پنجاه سال نفت ايران، علم، تهران، 1384، چ اول.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير، 1379، چ هفتم.

- وزيري، شاهرخ، نفت و قدرت در ايران (از قنات تا لوله)، ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران، عطائي، 1387، چ اول.

- يعقوبي نژاد، علي، رئيس نفت، تهران، يادواره كتاب، 1373، چ اول.

مقالات و نشريات

- آباديان، حسين، قدرت هاي بزرگ و اشغال ايران در جنگ جهاني دوم، فصلنامه روابط خارجي، سال هفتم، شماره 28، پاييز 1385.

- گنج بخش زماني، محسن، تحليل اشغال ايران در جنگ جهاني دوم در چارچوب اهداف و استراتژي هاي كلان متفقين (انگليس و روس)، فصلنامه روابط خارجي، سال هشتم، شماره 30، بهار 1386.

پانوشت ها

* دانشجوي كارشناسي ارشد تاريخ مطالعات خليج فارس، دانشگاه شهيد چمران اهواز.

.128- 1. اسدي، بيژن، خليج فارس و مسائل آن، سمت، تهران، 1381 ، چ اول، صص 9

. 2. ازغندي، عليرضا، روابط خارجي ايران، قومس، تهران، 1387 ، چ هشتم، ص 254

3. گنج بخش زماني، محسن ، تحليل اشغال ايران در جنگ جهاني دوم در چارچوب اهداف و استراتژي هاي كلان

. متفقين (انگليس و روس)، فصلنامه روابط خارجي، سال هشتم، شماره 30 ، بهار 1386 ، ص 189

. 4. چرچيل، وينستون، خاطرات جنگ جهاني دوم، ترجمه تورج فرازمند، نيل، تهران، 1347 ، ج 3 ، ص 95

. 5. چرچيل، همان منبع، ص 97

. 6. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير، 1379 ، چ هفتم، ص 401

. 7. چرچيل، همان منبع، ص 84

. 8. همان منبع، ص 85

. 9. فاتح، همان منبع، ص 316

.66- 10 . ازغندي، همان منبع، صص 7

. 11 . مهدوي، همان منبع، ص 401

12 . همان منبع، همان جا.

. 13 . فاتح، همان منبع، ص 315

.161- 14 . الهي، همايون، اهميت استراتژيك ايران در جنگ جهاني دوم، ققنوس، تهران، 1384 ، صص 2

. 15 . يعقوبي نژاد، علي، رئيس نفت، تهران، يادواره كتاب، 1373 ، چ اول، ص 236

ص: 463

17 . اسدي، همان منبع، ص 129

. 18 . يعقوبي نژاد، همان منبع، ص 213

.73- 19 . ازغندي، همان منبع، صص 4

20. Erwin Tel.

.75- 21 . ازغندي، همان منبع، صص 6

. 22 . الهي، همان منبع، ص 111

.167- 23 . آباديان، همان منبع، صص 8

24 . وزيري، شاهرخ، نفت و قدرت در ايران (از قنات تا لوله)، ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران، عطا ئي، 1380 ، چ

.178- اول، صص 9

. 25 . فاتح، همان منبع، ص 317

. 26 . فاتح، همان منبع، ص 316

.318- 27 . همان منبع، صص 19

28 . همان منبع، همان جا.

29 . همان منبع، همان جا.

.72- 30 . ازغندي، همان منبع، صص

بريتانيا و ولايت قاينات: جنگ جهاني اول و پي آمدهاي آن

ص: 464

ص: 465

علي آرام جو*

تاريخ سياسي ايران در دوره قاجاريه، عمدتاً با رقابت قدرت هاي بزرگ براي نفوذ در اين كشور گره خورده است. در جريان تلاش براي نفوذ در ايران، دو قدرت روس و بريتانيا در تمامي قرن نوزدهم و بخش عمده اي از قرن بيستم فعال بودند؛ فرانسه در ابتداي قرن نوزده و آلمان در اوايل قرن بيست نيز فعاليت هايي براي نفوذ در ايران انجام دادند اما هرگز تلاش آنها پايدار نبود.

روابط بريتانيا و ايران تا اوايل قرن نوزدهم منحصر به روابط تجاري بود كه آن قدرت را در بعضي مواقع به رقابت و درگيري با پرتغال، هلند و فرانسه در آب هاي گرم جنوب ايران مي كشاند؛ اما با آغاز قرن نوزدهم شرايط به گونه اي ديگر رقم خورد و با تهديد موقت هند از جانب فرانسه در اوايل قرن نوزده و سپس از جانب روسيه، روابط بريتانيا و ايران در بستري كاملاً سياسي جريان يافت. بنابراين علاقه بريتانيا به ايران از قرن نوزدهم به بعد، عمدتاً بر اين ضرورت استوار بود كه از طريق اين كشور موقعيتش را در هند حفظ و تثبيت كند. برخورد بريتانيا در مسئله هرات نيز كاملاً تحت تأثير همين ضرورت بود.

تهديد هند از جانب روسيه كه در اوايل قرن نوزدهم چندان محسوس نبود، به دنبال پيشروي آن كشور در آسياي مركزي و نزديك شدن به مرزهاي هند، موجب نگراني بريتانيا شد. با افزايش نفوذ روسيه در مناطق شمالي ايران و تلاش براي اعمال نفوذ به

ص: 466

سمت مناطق جنوبي تر، موقعيت بريتانيا در ايران به شدت آسيب پذير شد و موجب آن گرديد كه از سوي بريتانيا و دولت استعماري هند در مورد افغانستان و همچنين مناطق شرق و جنوب شرقي ايران حساسيت بيشتري اعمال شود؛ لذا اين مناطق از اواسط قرن نوزدهم همواره مورد توجه بريتانيا و همچنين روس ها بود. وزير امور خارجه هند بريتانيا به وزيرمختار بريتانيا در تهران، طي نامه اي در 29 مي 1901م/ 10 صفر 1319ق بر اهميت اميرنشين قاينات اينگونه تأكيد كرده است:

دولت هند اهميت بسيار زيادي براي منافع بريتانياي كبير در اين مناطق ايران قايل است و بر اين عقيده پا فشاري مي كند كه تحت هيچ شرايطي نبايد اجازه داد كه اين ناحيه همچون ايالت هاي شمالي ايران تحت كنترل و يا حتي در حوزه نفوذ روسيه قرار گيرد و لازم است كه اعتبار و نفوذ بريتانيا در آن منطقه به طور اكيد و با دقت تمام حفظ شود.

بدينگونه سياست مبتني بر حفظ هند در مقابل تهديد قدرت هاي ديگر به خصوص روسيه، باعث شد بريتانيا توجه خاصي نسبت به ولايت قاينات نشان دهد. از نظر دولت بريتانيا، مرزهاي شرقي ايران آخرين خاكريز دفاعي امپراتوري بريتانيا در هند، مقابل نفوذ روسيه بود. مسئولين بريتانيايي در راستاي علايق سياسي خود، تلاش مي كردند از طرق مختلف به خصوص توسعه روابط تجاري، در اين مناطق نفوذ كنند. همانطور كه وزير امور خارجه هند به وزيرمختار بريتانيا در تهران متذكر شده بود، دولت هند با گشودن مسير كويته و پيش بردن بازرگاني قصد داشت منافع بريتانيا را در آن بخش هاي ايران كه به گونه اي با بلوچستان در ارتباط است، حفظ نمايد. در اوايل قرن بيستم انگلستان در قالب تأسيس بانك، ويس كنسولگري و پست و تلگراف در منطقه قائنات نفوذ و حضور خود را گسترش داد. علاوه بر اين، انگلستان براي برقراري روابط ويژه با اميران قاينات و سيستان تلاش مي كرد كه بي ترديد حاصل آن تضعيف قدرت دولت مركزي در ولايات مذكور بود. مؤيّد اين حساسيت لندن، توافقنامه 1907م/1325ق انگليس و روسيه است كه بنا بر آن بيرجند و سيستان در مركز منطقه نفوذ بريتانيا در شرق و جنوب شرقي ايران واقع شد. ظاهراً با انعقاد اين توافقنامه، ديگر خطر نفوذ روسيه از سر قاينات و سيستان بر طرف شد. به نظر مي رسد اين موفقيت در نوع روابط بريتانيا با حاكمان اين مناطق تغيير ايجاد كرد، به گونه اي كه ديگر آن ملايمت پيشين در ادبيات سياسي آنها مشاهده نمي شود. به عنوان نمونه در 1913م/1331ق هنگامي كه در نتيجه ناامني ناشي از

ص: 467

اختلافات و درگيري هاي اميران خزيمه در مناطق قاينات و سيستان، حاكمان هر دو ولايت به تهران احضار شدند، مقامات بريتانيا كه از دشواري هاي موجود در قلمرو آن دو براي تجار هندي شديداً ناراضي بودند، به اميران خزيمه هشدار دادند نافرماني از دستورات حكومت مركزي، خاندانشان را با دشواري هاي سخت روبه رو خواهد كرد. اين نوع ادبيات سياسي در ارتباط مقامات بريتانيايي با حاكمان قاينات در سال هاي جنگ جهاني اول (18-1914م) مشهود تر است.

با شعله ور شدن جنگ جهاني اول (1914م/1333ق) علي رغم بي طرفي رسمي ايران در اين جنگ، هيچ يك از قدرت هاي درگير، اهميت چنداني براي اين موضع رسمي قائل نشدند. مناطق شرقي ايران به خصوص قاينات كه به سبب شرايط خاص جغرافيايي از مدت ها قبل عرصه كشاكش روس و بريتانيا بود، برخلاف نظر ديكسون، در جريان اين جنگ نيز دچار ناآرامي بود كه ريشه در راهبرد آلمان در شرق و توجه برلين به اين منطقه استراتژيك داشت.

قاينات، مركز «كمربند امنيتي شرق ايران»

با آغاز جنگ، در وزارت امور خارجه آلمان اين فكر قوت گرفته بود كه براي كاستن از فشار جنگ در جبهه غرب، بخشي از نيروهاي متفقين را در شرق بويژه در ايران و افغانستان درگير كنند؛ بدين منظور طرح انورپاشا مبني بر تشكيل اتحاديه اسلامي دولت هاي عثماني، ايران و افغانستان بر ضد قدرت هاي بزرگ روس و بريتانيا مورد توجه مقامات برلين واقع شد. انور پاشا طرحش را اينگونه عرضه نمود: «ما همه جهان اسلام را به قيام مسلحانه فرا مي خوانيم... ما كارآمدترين نيروهايمان را براي ضربه زدن به مصالح متفقين، در هر كجا كه ممكن باشد، اعزام خواهيم كرد. در اين راستا ما هند، بلوچستان، افغانستان، ايران و تمام آفريقا را به قيام عليه دشمن متفق برخواهيم انگيخت. به زودي جهان اسلام تحت فرمان خليفه درخواهد آمد. ما در شرق و غرب تركستان و قفقاز با روسيه مي جنگيم، جايي كه ترك ها براي آغاز حملاتشان منتظر دستور نهايي ما هستند». به زودي براي اجراي اين طرح چندين هيأت آلماني راهي مناطق شرقي ايران و افغانستان شدند كه مسير اصلي آنها از ولايت قاينات مي گذشت. لازم به ذكر است آلمان از چند سال قبل افرادي را براي بررسي وضعيت اين منطقه

ص: 468

استراتژيك راهي ايران كرده بود. به عنوان نمونه نيدرماير در 1912م از تهران عازم خراسان شد و با عبور از قاينات راهي اصفهان و شيراز و سپس جنوب ايران شد.

انتشار اخبار مرتبط با فعاليت عوامل آلماني، موجب نگراني متفقين بويژه بريتانيا شد كه همواره از نفوذ آلماني ها در افغانستان و هند وحشت داشت و باعث شد تا لندن و سنت پطرزبورگ دست به اقدامي مشترك براي مقابله با نفوذ آلماني ها در مناطق شرقي ايران بويژه منطقه استراتژيك و مرزي قاينات بزنند. همانگونه كه هيگ در خاطرات خود از سال هاي جنگ آورده است: «روسها با وفاداري زياد بدون هرگونه بي اعتمادي، با انگليسي ها همكاري كردند». نتيجه اين همكاري، «كمربند امنيتي شرق ايران» بود كه در مرزهاي شرقي ايران از رباط و استرآباد و مشهد تا بيرجند و بلوچستان ايجاد شد. بي ترديد اصطلاح «كمربند امنيتي شرق ايران» حسن تعبيري براي اشغال شرق ايران توسط قواي بريتانيا و روسيه بود. اين كمربند دفاعي به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم شد كه به ترتيب زيرنظر نيروهاي روس و بريتانيا اداره مي شد. شهر بيرجند، كرسي ولايت قاينات واقع در مركز اين محور، تحت كنترل قواي بريتانيا قرار داشت و به عنوان مركز فرماندهي نيروهاي بريتانيا انتخاب شد. گزارش هاي موجود حاكي از اعزام پي درپي نيرو، عمدتاً بربر و هندو، توسط مقامات بريتانيا به اين منطقه است. افزون بر اين، نيرويي شبه نظامي نيز گردآوري شد تا به گشت زني و نظارت بر جنوب قاينات و سيستان بپردازد. از جمله دويست نفر نيروي هزاره استخدام شدند كه اكثر آنها بين بيرجند و نِه استقرار يافتند. در 26 ذيحجه 1333ق عده قشون انگليس از بربر و هندو در بيرجند و اطراف قاينات سيصدنفر گزارش شده است. در سال هاي جنگ به صورت مداوم نيروهاي جديد وارد اين منطقه مي شدند. به عنوان مثال در ربيع الاول 1335ق يكصد و پنجاه نفر نيروي بربر از مشهد وارد نِه شدند. در شهر بيرجند براي نگهداري چارپايان نيروهاي تازه وارد بريتانيا، چندين اصطبل بنا شد.

پي آمدهاي اقدامات بريتانيا در قاينات طي جنگ جهاني اول

با وفات اميرعلم خان سوم در 1891م/ 1308ق، حكومت سيستان به همراه لقب حشمت الملك به فرزند بزرگش اميرعلي اكبرخان واگذار گرديد و حكومت قاينات و لقبي جديد يعني شوكت الملك به فرزند كوچكتر او اميراسماعيل خان اعطاء شد. اين سرآغاز

ص: 469

اختلاف و رقابت در خاندان خزيمه بود و باعث گرديد قدرت حكام تا حد زيادي نسبت به قبل كاهش يابد. مؤيد اين نكته، اقدام دولت ايران به حذف عنوان امير از اسامي حكام اين خاندان بعد از فوت اميرعلم خان سوم است. از آن پس در فرامين از آنها با عنوان حاكمان قاين و سيستان ياد مي شد. مقامات بريتانيايي كه دنبال فرصت براي اعمال قدرت بيشتر در اين منطقه استراتژيك بودند، تا حد ممكن از اين اختلافات سوءاستفاده كردند.

در سالهاي جنگ جهاني اول حكومت ولايت قاينات را محمدابراهيم خان شوكت الملك دوم بر عهده داشت. او كه همواره تابع حكومت مركزي بود، تلاش مي كرد سياست بي طرفي را در نبرد قدرت ها حفظ كند. مقامات بريتانيا و همرزمان روسي شان كه تمايل داشتند حاكم قاينات را به نفع خود به اقدام عليه آلماني ها وادار كنند، فشار زيادي بر شوكت الملك وارد كردند. همچنين تمامي اقدامات او را زيرنظر داشتند تا در صورت همكاري با آلماني ها با او جدي تر برخورد كنند. در محرم 1334ق، شوكت الملك تعدادي سرباز جديد را براي محافظت از مزرعه خود فرستاد تا جاي نيروهاي قديمي را كه به مأموريت رفته بودند پر كنند، نيو، ويس كنسول بريتانيا در بيرجند، طي نامه اي شديداللحن حاكم قاينات را اينگونه مورد خطاب قرار داد: «شنيده ايم كه آن عالي جناب به افراد نظاميشان دستور داده اند تا سازوبرگ نظامي تهيه نموده و به طرف اقامتگاهتان بيايند. اگر دليل اين آماده باش نظامي، محرمانه نيست، با صراحت و شدت از آن جناب مي خواهم دليل اين بسيج نيرو و برپايي ارتش و آنچه مي گذرد برايمان ذكر نمايند و توضيحات لازمه را بدهند».

ظاهراً حكومت هند هم به رفتارهاي شوكت الملك بدبين بود. دبليو. ئي. آر. ديكسون، بازرس كل پليس شرق ايران، شوكت الملك را اينگونه معرفي مي كند: «شوكت حدوداً سي سال سن دارد. حكومت منطقه در خاندان او موروثي بود. قبل از اينكه هند را ترك كنم به من هشدار دادند كه شوكت الملك فردي است با ديدگاه هاي ضدبريتانيايي. من مي بايست در ارتباط با او دقت نظر زيادي به كار مي بردم. بنابراين رفتار خشك و رسمي او با من در اولين ملاقاتمان در بيرجند اصلاً برايم عجيب نبود». چندي بعد كلنل پريدوكس، كنسول بريتانيايي مستقر در سيستان، به سفارت انگليس در تهران شكايت كرد و امير شوكت الملك را طرفدار آلماني ها معرفي نمود. در پي فشار سفارت بريتانيا به حكومت مركزي، شوكت الملك از حكومت منطقه خلع و جاي او به

ص: 470

برادرزاده اش حسام الدوله واگذار شد كه گمان مي رفت براي اجراي سياست هاي بريتانيا در آن دوره مناسب تر باشد. اما اين تغيير حاكم ديري نپاييد و شوكت الملك در اوايل 1917م/1335ق دوباره به عنوان حاكم قاينات و سيستان وارد بيرجند شد و بدين صورت حكومت حسام الدوله چند ماه بيشتر طول نكشيد. سال ها بعد، در دوره حكومت پهلوي شوكت الملك دخالت قدرت هاي بيگانه را در امور ولايت قاينات براي پسرش اسدالله علم اينگونه شرح داده است: «آنها (نيروهاي بريتانيايي و روسي) طوري به ما زور مي گفتند كه تصورش هم براي تو ممكن نيست».

اين جا به جايي ها كه عمدتاً به سليقه و خواست انگليس انجام مي گرفت، بي ثباتي سياسي و مديريتي اين ولايت را تا پايان جنگ به دنبال داشت. گزارش هيل، رئيس شعبة بانك شاهنشاهي در بيرجند خود گوياي اين وضعيت نابسامان قاينات در دوره تغيير حكام است: «اكنون تمام كارمندان حاكم سابق (محمدابراهيم خان شوكت الملك دوم) معزول شده اند و حسام الدوله بايد براي شهر و نواحي، حكام و كاركنان تازه اي پيدا كند. تغييرات جمعي كارمندان هميشه بعد از عزل يك حاكم محلي رخ مي دهد و نتيجه آن هزينه زياد است و تأخير در اجراي اوامر و بي كفايتي و توطئه در ميان نوآمدگان كه ماهها ادامه مي يابد. اين كاركنان جديد از جريان كارها و طرز اداره امور بي اطلاعند و قديمي ها كه بيكار شده اند چوب لاي چرخ گذاشتن را وظيفه و مايه دلخوشي خود مي دانند».

انگليسي ها با افزايش نيرو در ولايت قاينات، به خصوص بعد از توافقنامه 1907، روز به روز بيشتر در امور حكومتي و مديريتي منطقه دخالت مي كردند. هرچند بنا به گفته ويس كنسول انگليس در بيرجند در 1334ق «مقصود داشتن قشون و وارد كردن قشون به اين صفحات (قاينات) جلوگيري از رفتن آلماني ها به افغانستان بود نه غير»، به نظر مي رسد مقامات بريتانيايي از اين فرصت براي اعمال قدرت بيشتر در اين منطقه مرزي و استراتژيك استفاده كردند. بعد از اينكه در 1918م حكومت جديد روسيه همه پيمان ها و امتيازهاي دولت تزاري را در رابطه با ايران ملغي ساخت و نيروهاي خود را از مناطق شمالي ايران خارج كرد، نيروهاي بريتانيا در همه مناطق از جمله شمال خراسان جاي آنها را گرفتند و عملاً تمام ايران در حوزه نفوذ آنها قرار گرفت.

به نظر مي رسد در فضاي حاكم بر ايران در جريان جنگ جهاني اول، بيم انگلستان و روسيه از تحولات منطقه قاين چندان هم بي اساس نبود. زيرا دامنه استقبال مليون از

ص: 471

آلمان به عنوان منجي ايران از شرِّ روس و انگليس به شرق كشور هم كشيده شد. بنابر اطلاعات موجود در زمان حضور عوامل آلماني در منطقه قاينات شماري از مردم به آنها پيوسته بودند، هر چند به سبب كنترل شديدي كه از جانب نيروهاي متفقين اعمال مي شد، اين افراد كاري از پيش نبردند. بنا بر اسناد افرادي كه به نوعي با عوامل آلماني همكاري كرده يا متهم به اين همكاري بودند، شديداً مورد تعقيب قرار گرفته و گاه براي چندين سال در زندان هاي متفقين باقي ماندند.

بريتانيا و اوضاع اقتصادي قاينات طي جنگ جهاني اول

اقتصاد ولايت قاينات در دوره قاجاريه، بويژه از نيمه دوم حكومت مذكور، عمدتاً مبتني بر تجارت واسطه اي بود كه خود از موقعيت خاص جغرافيايي اين ولايت نشات مي گرفت. موقعيت جغرافيايي ولايت قاينات، مخصوصاً كرسي آن بيرجند، سبب شده بود در همه فصول، شاهد رفت و آمد كاروان هايي از ولايت هاي مجاور باشد. مشهد، كرمان، يزد، تهران، سبزوار، نيشابور و سيستان همواره با اين ولايت ارتباط تجاري داشتند.42 با وجود اين، همانگونه كه اشاره شد، تجارت قاينات بيشتر جنبه توزيعي و واسطه اي داشت، زيرا اين ولايت توليدات محلي قابل توجهي براي صدور نداشت. كالاهايي كه از روسيه به بيرجند مي آمد، معمولاً از طريق مسير بندرعباس يا مسير سيستان- نوشكي راهي هند انگليس مي شد. كالاهاي هند بريتانيا نيز به همين صورت از طريق قاينات به بازارهاي شمالي بويژه روسيه راه پيدا مي كرد. مضاف بر اين، بازار اصلي چند قلم از كالاهاي عمده تجاري قاينات (فرش، زعفران)، هند انگليس و روسيه بود. پرواضح است كه ورود دو قدرت بزرگ انگليس و روسيه در جنگ جهاني، آسيبي جدي براي اقتصاد ولايت قاينات به دنبال داشت. علاوه بر اين، آشفتگي هايي كه به دنبال درگيري نيروهاي انگليسي با دسته هاي آلماني در اين ولايت نمودار شده بود، راهزني و غارت را در بسياري از مسير هاي اصلي تجاري قاينات در پي آورد كه عمدتاً توسط مهاجمان بلوچ صورت مي گرفت. اين ناامني به حدي رسيده بود كه قافله هاي تجاري بدون محافظ قادر به رفت و آمد در مناطق شرقي ايران بويژه قاينات نبودند. كاهش ميزان تجارت خارجي ولايت قاينات، كسادي بازار داخلي را نيز به دنبال داشت؛ تا جايي كه بسياري از خرده تجار و كسبه بيرجند ورشكست شدند. به گزارش ف. هيل

ص: 472

(1917م/1335ق) بسياري از كسبه بازار بيرجند در نتيجه كسادي تجارت رو به نظام آورده و معمولاً با قراردادهاي سه ساله به خدمت نظامي مي پرداختند. همو توقف بازار صادرات فرش قاينات در سالهاي جنگ را اين گونه گزارش داده است: «بازار صادرات فرش متوقف شده و تاجران فرش مي گويند اگر جنگ بيش از چند ماه طول بكشد تمام قالي بافها ورشكست خواهند شد».

كنترل شديد رفت و آمدها كه طي جنگ جهاني اول توسط قواي بريتانيا به بهانه مقابله با نفوذ آلماني ها در منطقه صورت مي گرفت، با دشوار كردن كار براي تجار و همچنين كشاورزان، در انجام امور آنها خلل وارد مي نمود كه در نهايت ركود اقتصادي را به دنبال داشت. بنا به گزارش هاي موجود، افرادي كه مي خواستند در مسيرهاي اصلي قاينات بويژه مسير بيرجند به قاين رفت و آمد كنند مي بايست از ويس كنسول بريتانيا در بيرجند مجوز دريافت كنند. شوكت الملك در دهم ذيقعده 1333ق/ نوزدهم سپتامبر 1915م طي نامه اي به كارگزار امور خارجه در بيرجند اعتراض خود را به اين رويه اينگونه ابراز كرد: «اين اقدام مخالف بي طرفي است و در مملكت ايران رعاياي دولت علّيه هيچ وقت مجبور نيستند كه بليط عبور از قنسولگري در دست داشته باشند. بعلاوه رعايا كه از مزرعه به مزرعه ديگر كاري دارند ممكن نيست چهار فرسنگ راه را بي جهت آمده معرف و واسطه پيدا كرده، بليط گرفته مجدداً اين راه را پيموده تا بتوانند از مزرعه خود به مزرعه ديگر رفته كار خود را انجام دهند. لهذا خواهشمند است كه اقدامات لازمه را به عمل آورند كه اين پست ها موقوف شده و زحمت نظاميان هندوستاني از سر رعاياي دولت عليه مرتفع گردد». علاوه بر اين، افزايش قواي انگليس در ولايت قاينات نيز اقتصاد منطقه بويژه بخش كشاورزي را با خطر روبه رو كرد. افزايش نيرو، آذوقه بيشتر مي طلبيد و اين امر در منطقه قاينات كه از نظر كشاورزي وضعيت مناسبي نداشت بسيار مشكل آفرين بود. اسناد موجود حاكي از تعرض سربازان انگليسي به مزارع و غارت محصولات آنهاست؛ به عنوان نمونه نايب الحكومه خوسف در ششم ذي القعده 1333ق/ پانزدهم سپتامبر 1915م طي گزارشي به حاكم قاينات رفتار مأمورين انگليسي را اينگونه بيان نموده است: «قشون انگليس خيلي متعرض اهالي شده و به محصول آن نواحي خرابي وارد مي نمايند». اينگونه گزارش ها در اسناد موجود كم نيست. تداوم اين وضعيت در منطقه اوضاع نامناسب اداره ماليه قاينات و درآمد آن را

ص: 473

به دنبال داشت. در همين سال (1333ق/1915م) محسن وكيل، پيشكار ماليه قاينات، طي نامه اي اوضاع وخيم ماليه قاينات را به خزانه داري كل گزارش داد. وي در اين گزارش از تأثير منفي اغتشاشات حاصل از درگيري قدرت هاي بيگانه در منطقه بر اوضاع مالي ولايت شكايت كرده است.

انگليس و اوضاع اجتماعي قاينات طي جنگ جهاني اول

قاينات در آستانه جنگ جهاني عمدتاً عرصه تاخت و تاز مهاجمان بلوچي بود كه به ويژه به سبب اختلافات داخلي خاندان خزيمه اين ولايت را تا حد زيادي نا امن ساخته بودند. جنگ جهاني و ورود نيروهاي انگليسي و روسي به اين ولايت، بر آشفتگي اوضاع امنيتي منطقه افزود. همانطور كه پيش تر اشاره شد، انگليسي ها براي كنترل منطقه تحت نظر خود علاوه بر نيروهاي هندي به قبيله هزاره يا بربري در خراسان نيز تكيه داشتند. حدود 1200 خانوار از هزاره ها كه براي خدمت در ارتش هند استخدام شده و سربازاني قابل اعتماد محسوب مي شدند، در نزديكي مشهد به سر مي بردند. تعداد زيادي از بربرها نيز براي حفظ قاينات در مقابل نفوذ آلماني ها و اعمال قدرت بيشتر بريتانيا در منطقه، راهي اين ولايت شدند. بنا بر اسناد، حضور اين گروه در قاينات مشكلات زيادي براي بوميان منطقه به همراه داشت و وضع معاش مردم را مختل نمود؛ به عنوان نمونه مي توان به شكايت عبدالحسين مودي، نايب الحكومه مود از رفتار نامناسب مأموران بربر انگليس در قاينات اشاره كرد:

اليوم يكشنبه 21 شهر ذيحجة الحرام (1333ق)، اردوي دولت فخيمه انگليس از سربيشه يك ساعت نيم به غروب وارد مود شدند. در اطراف باغات مسكن گرفته اند. اولاً كه اشجارهاي سبز مردم را شكسته اند، من بعد هم آمده اند داخل قريه مود و بناي هتاكي اشخاص محترم و بي حسابي مردم را نموده اند. اول غروب چند نفر از بربرها آمده درب منزل چاكر و چاكر را بيرون خواسته اند، بيرون رفتم، بناي تشر و غيره را با چاكر گذاشته اند كه چرا نان و كاه و جو ما را نمي دهيد، يك ساعته از تو كاه و جو و نان مي خواهيم، بنده در مقام جواب گفته ام كه آخر اين موقع شب از كجا چنين نان موجود بياورم، يك ساعت پيش از ورود خود اطلاع مي دهند تا براي شما مخارج تهيه مي كرديم. با اين وصف خود چاكر و پسرهاي خود، در وسط ده بناي گردش را كرده

ص: 474

و از هر منزل يك قران، دو قران نان جهت آنها تهيه كرده و به آنها داده با اين حال هر دقيقه پنج نفر بربري بي محابا داخل منزل حقير مي شوند كه بيا برويم پيش صاحب كه چرا زودتر مخارج تهيه نكرده ايد....

مضاف بر اين برخورد نامناسب، افزايش روز افزون قواي انگليس، اعم از بربر و هندو، شيوع انواع مرض هاي مسري را در منطقه به دنبال داشت. به عنوان نمونه نايب الحكومه خوسف در ذيقعده 1333ق/ آگوست 1915م با گزارش شيوع مرض نوبه در خوسف، عامل اصلي آن را حضور نيروهاي انگليسي دانسته است.

گراني ارزاق از ديگر نتايج منفي حضور نيروهاي انگليسي در ولايت قاينات بود. در حالي كه توليدات غذايي منطقه كفاف خود بوميان را نمي داد، در آن زمان مي بايست جوابگوي شمار زيادي از نيروهاي بربر و هندو نيز بودند. ديكسون به عنوان يك افسر ارشد تداركات ارتش انگليس در شرق ايران طي جنگ جهاني اول موظف بود «از منابع محلي به كاملترين ميزان بهره برداري كند». تقاضاي زياد براي اقلام ضروري مانند گندم و جو، قيمت آنها را افزايش مي داد. به گزارش اسناد، عموم اهالي قاينات از گران شدن اجناس به واسطه خريداري مقادير چشمگيري از آنها توسط فرمانده هندي نيروهاي بريتانيايي، موسوم به جولاسنكه، براي تغذيه نيروهاي زير نظرش، شاكي بودند. ويس كنسول انگليس در بيرجند در 1337ق خود به اين تأثير سوء اقرار كرده است. اگر چه در بعضي از مناطق قاينات مردم از فروش اجناس به نيروهاي انگليسي اجتناب مي كردند اما اين اقدام آنها اعتراض شديد ويس كنسول را به دنبال داشت؛ در نهايت مردم وادار به فروش كالا به مأموران انگليسي مي شدند.

به رغم همه اين مشكلات، فضاي حاكم بر جامعه به گونه اي بود كه مردم منطقه جرأت اعتراض نداشتند. حتي زماني كه مقامات انگليسي از آنها خواستند تا شكايات خود را نسبت به رفتار نظاميان انگليسي و روسي حاضر در منطقه ابراز كنند (رمضان 1333ق/ جولاي 1915م) «كسي از اهالي به جهت شكايت حاضر نبود و از بس بيچاره ها ترسيده بودند جرأت اظهار تظلمات نداشتند».

جنگ به پايان رسيد؛ اما تبعات منفي آن همچنان دامنگير مردم منطقه قاينات باقي ماند. بنا به گزارش هاي موجود، مردم شهرهاي خراسان بويژه بيرجند، كرسي ولايت قاينات، دچار قحطي و ناامني بودند. لازم به ذكر است معمولاً در سال هاي قحطي و

ص: 475

خشكسالي، همواره مازاد محصولات سيستان وارد قاينات مي شد و تا حد زيادي از فشار قحطي مي كاست. اما در دو دهه اول قرن بيستم بويژه دوره جنگ، سيستان نيز شاهد حضور تعداد زيادي از نيروهاي انگليسي بود كه مقدار معتنابهي از محصولات منطقه صرف تغذيه آنها مي شد. گزارش مفصل ديكسون درباره نحوه تملك محصولات كشاورزي سيستان و نقشي كه كنسول انگليس در سيستان به طور خاص بر عهده داشته است، شاهدي گويا بر اين امر است:

اما سيستان توانست كار بسياري براي ما انجام دهد. ما بايد از آقاي گولد، كنسول انگليس در سيستان تشكر كنيم كه به طور خستگي ناپذير در تقويت توليد و جمع آوري محصول و انتقال آن به خط فعاليت كرد. اغراق نيست كه بگوييم اگر تلاش هاي آقاي گولد نبود ما در بيش از يك مورد به طور وحشتناك شكست كامل مي خورديم. گولد نه تنها با كشاورزان براي مازاد محصولات آنها قرارداد بست، بلكه توانست سهم غله دولت ايران را هم به چنگ آورد... او پيوسته در اين ولايت مي چرخيد و هر وسيله اي را كه باعث افزايش آذوقه و تداركات مي شد به كار مي گرفت و اين در حالي بود كه شناخت و نفوذ او بر جماعت كاسب، هماهنگي هاي بسيار رضايت بخشي را به وجود آورد كه با حداقل دردسر براي ما، اين كار به انجام رسيد.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد تاريخ و تمدن ملل اسلامي، دانشگاه تهران.

1. George Lenczowski, Russia and the West in Iran, 1918-1948, New York 1949, p. 1.

2. C. J. Edmonds, East and West of Zagros: travel, war and politics in Persia and Iraq, 1913-1921, edited by

Yann Richard, Brill, Leiden 2010, p. 3.

. حسين احمدي، مجموعه اسناد روابط خارجي ( 1): ايران و بريتانيا، وزارت امور خارجه، 1379 ، ص 9

3. Rose Louise Greaves, Persia and the Defence of India 1884-1892, London, 1959, p.22; A. P.

Thornton,” British Policy in Persia, 1858-1890”, The English Historical Review, Vol. 69, No. 273

(Oct., 1954), p.554.

4. G. J. Alder ,“ The Key to India? Britain and the Herat Problem, 1830-1863: Part II”, Middle Eastern

Studies, Vol. 10, No. 3 (Oct., 1974), p.289.

5. Josef Popowski, The rival power in central Asia, translated by Arthur Baring,1893, pp. 133-136.

6. Pirooz Mojtahed-Zadeh, The Amirs of the Borderlands and Eastern Iranian borders, Urosevic

Foundation, 1995, p.211.

7. Rose L. Greaves, “Sīstān in British Indian Frontier Policy”, Bulletin of the School of Oriental and

African Studies, vol 49, n1, (1986), p.90.

ص: 476

8. براي اطلاع از روابط تجاري قدرت هاي بزرگ بريتانيا و روس با ولايت مرزي قاينات نك : آرام جو ، علي،

. قاينات در دوره قاجار، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشكده الهيات دانشگاه تهران، تابستان 89

9. Mojtahed-Zadeh, p.218.

.73- 10 . آرام جو، صص 5

11. R. B.Mowat, Select Treaties and Documents, Oxford, 1916, pp.10-11.

12 . اگرچه تمامي محققين معاصر بر اين عقيده اند كه ريشه اميران خزيمه به خازم بن خزيمه از فرماندهان منصور

عباسي در جريان سركوب قيام استاد سيس در سال 145 ق مي رسد، ليك هيچگونه منبع موثقي دال بر اين

انتساب وجود ندارد . به هر روي بنا بر گزارش هاي موجود در منابع دوره صفوي، اين خاندان در دوره مذكور

داراي قدرتي محلي در منطقه محدودي از قاينات بودند تا اينكه در زمان برآمدن نادر ، ميراسماعيل خان خزيمه

حكومت تمامي ولايت قاينات را به دست آورد . اعضاي اين خاندان تا پايان دوره قاجاريه ح كومت قاينات را

برعهده داشتند . براي اطلاعات بيشتر در باب حيات سياسي اين خاندان نك . شاهدي، مظفر ، زندگاني سياسي

. خاندان علم، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377

13. Mojtahed-Zadeh, p.231.

1906 م، مجموعه مقالات - 14 . اس. ام عليف، تحولات مهم در سياست توسعه طلبي روسيه نسبت به ايران 1917

. سمينار ايران و جنگ جهاني اول، به كوشش صفا اخوان، تهران، 1380 ، ص 89

15 . ديكسون وضعيت شرق ايران در جريان جنگ جهاني اول را به عنوان بخشي از مناطق عقب مانده ايران

سياست » ، توصيف كرد كه به هيچ وجه نبايد تحت تأثير حوادث جنگ قرار گرفته باشد . نك. لوفت، جي .پي

ترجمه مريم بهراميان، مجموعه مقالات سمينار ايران و جنگ ،« بريتانيا در شرق ايران طي جنگ جهاني اول

. جهاني اول، ص 65

. 16 . احرار، احمد، توفان در ايران، انتشارات نوين، تهران، 1352 ، ص 5

17. Ataabaki, Touraj, Iran and the first world war, Battle ground of the great powers,London, 2006, p.29.

. 18 . لوفت، ص 82

19. Majd, Mohammad Gholi, Persia in World war I and its conquest by Great Britain, Unversity press of

America, 2003, p.44.

20. Ibid, p.44; Lenczowski, p.33.

21. Dickson, W.E.R, East Persia, a backwater of the great war, London, 1924, p.89.

22 . نه: نام يكي از بلوك هاي قاينات و همچنين يكي از روستاهاي بزرگ آن ولايت در دوره قاجاريه بود . نه به

دليل واقع شدن در كنار مسير تجاري سيستان به بيرجند در دوره مذكور از اهميت زيادي برخوردار شد و به

صورت روز افزوني رو به رشد رفت به گونه اي كه در اواخر دوره قاجاريه تبديل به شهر شد. نك:

Kennion,“Report on the Trade of the Province of Seistan and Kain for the year 1908-1909,”http:// parlipapers.

chadwyck. co. uk , p. 4.

. 23 . لوفت، ص 85

. 24 . مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، تصوير سند شماره 128

. 25 . روزنامه عصر جديد، سال سوم، شماره 50 ، يكشنبه 19 ربيع الاول 1335 ق، ص 3

26 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران ، به كوشش الهه محبوب فريماني، انتشارات سازمان مركز اسناد

. آستان قدس، مشهد، 1382 ، ص 427

27 . براي اطلاع از مكاتباتي كه در اين زمينه بين شوكت الملك دوم و مقامات روس و بريتانيا صورت گرفته و

همچنين پاسخ شوكت الملك به درخواست هاي آنها نك : اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران ، صص

.276-483

.419- 28 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، صص 20

. 29 . همان، ص 419

ص: 477

31. Dickson, p. 91.

32. Mojtahed-Zadeh, Small Players of the Great Game, Routledge Curzon, 2004, p.52.

33 . هيل، ف . نامه هايي از قهستان ، ترجمه محمدحسن گنجي، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1378 ، ص

.106

. 34 . منصف، محمدعلي، امير شوكت الملك علم، اميركبير، تهران، 1354 ، ص 56

. 35 . همان، ص 269

. 36 . هيل، ص 106

. 37 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، ص 440

38. Majd, p.45.

.396-97 ؛303- 39 . نك. اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، صص 304

. 40 . همان، ص 567

41. Landor, p. 107.

. 42 . آرام جو، ص 93

. 43 . همان، ص 95

. 44 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، ص 203

. 45 . هيل، ص 138

. 46 . همان، ص 126

. 47 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، ص 395

48 . خوسف: نام يكي از بلوك هاي ولايت قاينات در دوره قاجاريه، واقع در منطقه غربي بيرجند بود . بلوك

خوسف در دوره مذكور شامل سي و سه روستا بود . مركز و رو ستاي مهم اين بلوك خود خوسف بود . فرهنگ

جغرافيايي ايران (خراسان)، كاركنان وزارت جنگ بريتانيا در هندوستان، ترجمه كاظم خادميان، انتشارات آستان

. قدس، 1380 ، ص 700

. 49 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، ص 413

.558 ،509 ،493 ، 50 . همان، صص 369

. 51 . مركز اسناد ملي ايران، شماره سند: 240026575

. 52 . لوفت، ص 85

53 . مود: يكي از روستاهاي بلوك نهارجان ولايت قاينات در دوره قاجار، نك:

Henry Walter Bellow, Record of the march of the mission to Seistan, Calcutta, 1873, p.78; idem, From

the Indus to the Tigris, London, 1874, p.303.

.532- 54 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، صص 3

. 55 . همان، ص 382

56. Dickson, p.142.

. 57 . اسناد حضور دولت هاي بيگانه در شرق ايران، ص 452

. 58 . همان، ص 617

. 59 . همان، ص 450

. 60 . همان، ص 299

.(1334-37) ، 61 . روزنامه شرق، سال اول، شماره 40

62 .Bellew, from the Indus to the Tigris, London, 1847, p.304; Stewart, “The Herat Valley and the Persian

Border, from the Hari-Rud to Sistan, Proceedings of the royal geographical society , Vol. 8, No. 3, (Mar.

1886), p. 140.

63. Dickson, pp.143-146.

راهكارهاي مقابله با وابستگي اقتصادي در انديشه و عمل حاج محمدحسين كازروني

ص: 478

ص: 479

سيداحمد عقيلي*

مقدمه

حاج محمدحسين كازروني، از تجار سرشناس و معتبر اصفهان در عصر قاجاري بود. وي عقيده داشت در صورت ادامه روند استعمارگري دول بيگانه كه با انعقاد قراردادهايي چون قرارداد تالبوت، تأسيس بانك شاهي و... همراه است، سرمايه و هستي ايران به يغما برده شده و باعث مي شود تجار ايراني پس از چندي ورشكسته شده و يا مجبور شوند به عامل يا دلالي براي اجناس بيگانه تبديل شوند. از اين رهگذر مرحوم كازروني ابتدا به تأسيس شركت مسعوديه پرداخت و سپس با توجه به موفقيت در راه اندازي و اداره اين مؤسسه اقتصادي، فعاليت خويش را گسترش داده و با حمايت و همكاري حاج آقا نورالله نجفي و تني چند از تجار سرشناس اصفهان به تأسيس شركت اسلاميه پرداخت كه رياست هر دو شركت با مرحوم كازروني بود و به خوبي از عهده اداره آنها برآمد. اقدامات مرحوم كازروني گامي مهم در جهت استقلال اقتصادي اصفهان و در سطح وسيع تر، تجار ايران بود كه با اتحاد تجار و حمايت همه جانبه علما و روشنفكران اهل قلم صورت پذيرفت.

تأسيس شركت اقتصادي اسلاميه نقطه عطفي در قطع وابستگي به كالاهاي وارداتي بود. در نتيجه دول بيگانه كه منافعشان در معرض خطري جدي قرار گرفته بود، از همه گير شدن

ص: 480

و برقراري اين شركت به وحشت افتاده و سعي در بي اثر نمودن اين حركت اصيل نمودند. علي رغم تمام اين كارشكني ها، اين مؤسسه اقتصادي توانست نه تنها در اقتصاد اصفهان، بلكه در اقتصاد ايران از لحاظ قطع وابستگي به بيگانگان، اشتغال زايي، رشد صنعت، جلوگيري از خروج سرمايه و ارز از كشور و... مؤثر واقع شده و هر چند علل داخلي و خارجي در كندي پيشرفت و توقف آن تاثير زيادي داشت، ولي اين حركت تأثير بسزايي در آگاه نمودن ايرانيان داشته و باعث ايجاد حركت هاي مشابهي در اصفهان و ساير بلاد ايران گرديد. به جهت اقدامات زيادى كه وى در نهضت مشروطيت اصفهان در زمينه استقلال و رفع وابستگي اقتصادي انجام داده، در اين مقاله تلاش بر آن است كه اقدامات وي در چهار محور اقتصادى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى بررسى گردد تا از اين رهگذر بتوان با بخشى از فعاليت ها و اقدامات اجتماعى، اقتصادى و... وى آشنا گرديد.

الف) اقدامات اقتصادى

پس از واقعه تحريم تنباكو، طبقه تجار و بازرگانان در اصفهان دست به حركت هاى اقتصادى جديدى زدند. تلاش آنان در اين جهت بود كه موقعيت خود را از يك تاجر واسطه كه كالاى اروپايى را در شهرها توزيع مى كند، بالاتر برند و خودشان در مركز فعاليت هاي تجاري و بازرگانى قرار گيرند. لذا به منظور دست يافتن به اين هدف به ايجاد شركت ها و مؤسسات اقتصادى پرداختند. مقارن نهضت مشروطه دو شركت اقتصادي مهم در شهر داير گرديد كه در هر دوى آنها نقش حاج محمّدحسين كازرونى برجسته و تأثيرگذار بود.

اول: شركت مسعوديه

به فاصله كوتاهى پس از لغو امتياز توتون و تنباكو، شركت مسعوديه توانست تجارت تنباكو در اصفهان را به خود اختصاص دهد. فعاليت اين شركت كه در سال 1309ه ق تأسيس شد، تا دوره مشروطه هم ادامه داشت.

اين شركت با سرمايه حاج محمدحسين كازرونى تأسيس شد و توانست معاملات تجارى وسيعى را با شهرهاى ايران و حتى خارج از كشور انجام دهد.

اين اقدام كازروني اولين گام جهت استقلال اقتصادى تجّار شهر و مقدمه اى براى

ص: 481

برداشتن گامى بزرگ تر يعنى تأسيس شركت اسلاميه در اصفهان بود.

دوم: تأسيس شركت اسلاميه

شركت اسلاميه شركتي تجاري بود كه توسط علما و تجار اصفهان، پايه گذاري گرديد تا نهضت و حركتي در جهت تحريم مصرف كالاهاي وارداتي و نشر فرهنگ خودكفايي ملي و استغنا از بيگانگان باشد.

از آغاز تأسيس اين شركت، بر اساس تصويب هيأت مديره، مديريت آن به حاج محمّدحسين كازروني سپرده شد. وي شركت مسعوديه را با موفقيت اداره مي كرد. تأسيس اين شركت با اين هدف كه علاوه بر عدم حضور كالاها و منسوجات خارجي در زندگي مردم، مي توان امكانات داخلي را جهت توليد بسيج نموده و با ابتكار ايراني به توليد پرداخته و ملت را براي حمايت از آن تشويق كرد، ابعاد تحريم كالاهاي بيگانه را بعد اثباتي- عملي بخشيد. در نظامنامه شركت اسلاميه آمده: «بحمدالله از توجه حضرت امام عصر(عج) و همت و مردانگي جمعي از مسلمانان شاهدوست وطن پرست و ملت خواه در ذي القعده 1316 (ه ق) در شهر اصفهان كه قبة الاسلام... شركت مسمي به شركت اسلاميه منعقد گشته».

مؤسسان اين شركت اهداف متعالي و بلندي در نظر داشته اند كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره نمود:

- ايجاد يك شركت براي حمايت از مشاغل داخلي.

- نظام بخشيدن به رشته گسيخته تجارت داخله ايران.

- آبادي وطن و شكوفايي و رونق صنايع.

- رهايي از مصرف گرايي و استفاده از كالاهاي خارجي

- جلوگيري از خروج ثروت از ايران در مقابل ورود كالاهاي مصرفي.

- ايجاد راه هاي شوسه و آهن براي سهولت در حمل و نقل.

- جلوگيري از احتكار و بازار سياه.

- ايجاد اشتغال براي جوانان ايراني

مؤسسان شركت به درستي دريافته بودند كه توجه بيش از حد به رفع نيازهاي مردم توسط كالاهاي خارجي و نگرش به واردات، نتيجه اي جز توقف و پس رفت اقتصادي

ص: 482

از يك سو و نابودي تجار و تضعيف و نابودي توليدكنندگان داخلي از سوي ديگر در بر نخواهد داشت. بنابراين درصدد تأسيس شركتي توليدي كه سرمايه داران و توليدكنندگان آن از ميان خود ايرانيان بوده و نيازهاي داخلي را برطرف نمايند، برآمدند كه در نهايت به تأسيس شركت اسلاميه منجر شد.

شركت اسلاميه كار خود را از پنجشنبه 26 شوال 1316 ه ق آغاز نمود و پس از اندك مدتي با موفقيت روبرو گرديده، حمايت علما و روحانيون از جمله حاج آقا نورالله نجفي و آقا نجفي باعث تقويت روزافزون اين شركت گرديد. اصولاً حاج آقا نورالله به استقلال اقتصادي اهميت مي داد. وي در سال 1315، يك سال پيش از تأسيس اسلاميه، پارچه و كاغذ وارداتي را تحريم كرده بود. تأسيس اين شركت نمايندگي هاي دول بيگانه، كنسول ها و تجار وابسته به بيگانگان را به وحشت انداخت. سفارت انگليس طي يادداشتي به وزارت امور خارجه نوشت: «از قرار اطلاعاتي كه از اصفهان مي رسد، علماي آنجا برضد تجارت خارجه مي باشند. علماي مزبور نه به ملاحظه تعصب مذهبي بلكه صرفه شخصي به معيت بعضي رؤساي تجار كه در شركت اسلاميه شريك مي باشند، سعي بليغ در فروش امتعه خود و رد مال التجاره خارجه دارند. مخصوصاً مي گويند كه امتعه خارجه نجس است... بنا به اين باشد تجار خارجه تجارت خانه هاي خود را از اصفهان برخواهند داشت. و در شهرهاي ديگر ايران هم همينطور خواهد شد. اين فقره اسباب خرابي مملكت است». در تكميل اين حركت علما، اصناف و انجمن ها به اين امر مهم كمك كردند. در رساله سئوال و جواب كازروني به خوبي از اين حركت ضداستعماري سخن گفته شده است.

اين شركت علاوه بر اصفهان در تهران و نوزده شهر مهم ديگر هم شعبه هايي داشت و علاوه بر آن در كشورهاي انگلستان، هندوستان، عثماني و روسيه نيز نمايندگي هايي ايجاد كرد كه به وسيله تجار ايراني اداره مي شد. در ميان وكلاي خارج از كشور نام مؤيدالاسلام مدير روزنامه حبل المتين و ميرزاعلي خان كاشاني مدير روزنامه ثريا به چشم مي خورد. آنان در روزنامه هاي ثريا، پرورش، حكمت و حبل المتين كه در خارج از كشور منتشر مي شد، به تبليغ شركت اسلاميه مي پرداختند. در زمان مشروطيت نيز «روزنامه انجمن مقدس ملي اصفهان» در هر شماره، از شركت اسلاميه نام برده و به تبليغ و تعريف از آن مي پرداخت.

دو نكته قابل توجه درباره فلسفه وجودى و نحوه كاركرد اين شركت به چشم مي خورد.

ص: 483

اول آنكه براى اول بار مى كوشيد با تشويق به استفاده از توليدات داخلى زمينه ساز ايجاد حركت اقتصادى ملي و توليدي در اصفهان شود. نكته اى كه در تاريخ معاصر اصفهان در نوع خود كم نظير بود. دوم آنكه تأسيس و ادامه كار شركت با حمايت و تشويق علماى برجسته و همچنين مردم اصفهان همراه بود. اشخاص نامدارى چون حاج آقا نورالله نجفى، مجدالاسلام كرمانى، ملك المتكلمين و سيدجمال واعظ اصفهانى به حمايت از آن پرداختند. حتى سيّدجمال واعظ رساله اى تحت عنوان لباس التقوى نوشت و در آن به قطع وابستگى به كالاهاى خارجي پرداخته و وظيفه مسلمانان دانست كه از شركت اسلاميه حمايت و استقبال كنند.

علاوه بر اين با تحريم كالاهاى خارجى و استعمال پارچه وطنى در قالب شركت اسلاميه، به تدريج يك جريان و حركت عمومى در سراسر كشور ايجاد شده و موج آن به نجف اشرف نيز رسيد و مراجع بزرگ شيعه به حمايت عملى از آن برخاستند. آيات عظام آخوند ملامحمدكاظم خراسانى، آقا ميرمحمّدكاظم حجت الاسلام يزدى، آقا ملامحمدحسن مامقانى و... ضمن ارسال نامه هايى، به حمايت از تشكيل شركت اسلاميه پرداخته و كمك به آن را با مبارزه با كفر يكسان دانستند.

مبارزه عليه دولت هاى استعمارى با ايجاد اين شركت وارد مرحله جديدى شد. از همين زمان به بعد تجّار و علما به پشتوانه حمايت مردمى، با اعلاميه ها و جلسات خود كم كم به تحريم همه جانبه سلطه بيگانگان پرداختند.

اين اقدامات در حالي انجام مى گرفت كه حاج محمّدحسين كازرونى رياست كل اين شركت را بر عهده داشت. در فصل دوم نظامنامه شركت اسلاميه آمده است: «بر حسب تجويز و تصويب امناي معظم و لياقت و شايستگي، رياست كلي اين شركت در عهده جناب مستطاب فخامت حاجي محمدحسين تاجر كازراني است كه رياست اداره جليله كمپاني مسعوديه هم به عهده ايشان است.». درباره كاركرد اين شركت نيز در همان فصل 21 اساسنامه آمده است: «اين شركت به كلى از داد و ستد متاع خارجه ممنوع است. فقط همّ خود را صرف ترقّى متاع داخله و آوردن چرخ و اسباب و كارخانجات مفيده خواهد نمود».

شركت اسلاميه علي رغم موفقيت هايي كه كسب نمود، به دليل بي برنامه بودن و عدم حمايت توليدكنندگان داخلي و همچنين كارشكني هاي برخي عناصر سودجو و

ص: 484

منفعت طلب راه سختي را پيمود، ولي با اين حال مدت زماني دوام آورد و به مبارزه با مصرف گرايي و نفوذ كالاهاي وارداتي پرداخت.

سوم: تشكيل انجمن تجار

در تاريخ 16 محرم 1325ق. در اصفهان و با حضور 12 نفر از تجار درجه اول شهر، «انجمن تجار» در محل باغ حاج محمّدحسين كازرونى شكل گرفت. اعضاى اوليه انجمن عبارت بودند از: حاج محمّدابراهيم ملك التجار، حاج محمّدحسين كازرونى، سيّدمحمّدعلى جناب، ميرزا حبيب الله امين التجار، حاجى سيّدعلى تاجر قزوينى، حاجى محمّدحسن بنكدار و بزرگان ديگر. در همان جلسة نخست، حاج محمدحسين كازروني پيشنهاد كرد يك كارخانه كاغذسازي تأسيس شود.

روزنامه انجمن مقدس ملى در مورد هدف ايجاد اين انجمن مى نويسد: «به واسطه آن خيلي از مفاسد تجارتى و مملكتى ما اصلاح مى شود. چنانچه در اين روز مذاكرات مجلس همه از اقدام به امورات نافعه و كوشش به لوازم ترقى مثل آوردن كارخانجات لازمه بود.»

چهارم: برپايى بزرگ ترين مجمع اقتصادى

يك ماه بعد از آن تاريخ بزرگ ترين مجمع اقتصادى در اصفهان شكل گرفت. «قريب دو هزار نفر از علما و تجار و كسبه و تمام سلسله جليله صدريه ازدحام نموده بودند... در باب منسوجات و متاع هاى ايرانى عزم و جزم خود را به عرض يكديگر آوردند كه لباس هاى مسلمان غيرتمند بايد از اقمشه اسلاميه باشد و همچنين اثاث البيت و آلات كسب و متاع هاى لازمه بايد از مصنوعات ايران باشد».

هدف از تشكيل اين انجمن «رفع احتياج از خارجه و توسعه امتعه داخله بود». نكته مهم درباره اين حركت اقتصادي، همراهى تجار با علما به رهبرى حاج آقا نورالله نجفى بود كه در نتيجه سخنان حاج آقا نورالله و آقا ميرزامحمود صدرالمحدّثين (از وعاظ برجسته مشروطه خواه اصفهان)، مردم تمايل و رغبت زيادى به تصميمات اين مجمع اقتصادي نمودند و حتي «قرآن مجيد را مهر كردند كه زنهار لباس خارجه نپوشند». در همين مجمع حاج محمّدحسين كازرونى كه لباس كرباس پوشيده بود، اعلام كرد «تا دو ماه ديگر كارخانه ريسمان را هم خواهيم آورد».

ص: 485

چندي بعد كازروني كه نماينده تجار در آن انجمن بود گزارش داد استفاده از پارچه وطني خيلي معمول شده و مردم با رغبت از آن استقبال نموده اند؛ و شاگردان مدارس اصفهان نيز از همين نوع لباس مي پوشيدند.

پنجم: شركت شرافت

اولين بنگاه توليدي پس از مشروطه تحت عنوان «شركت شرافت» با مشاركت بازرگانان شهر تأسيس گرديد. شركتى كه مقصود آن «ترويج امتعه وطن و رفع احتياج از خارجه و توسعه دايره مكاسب و ساير مصالح عامه» بود. سهامداران شركت عبارت بودند از: حاج آقانورالله نجفى، ملك التجار، كازرونى، امين التجار، خاندان بنكدار و بزرگان ديگر.

دو ماه بعد محصول اين شركت كه لباس نظامى بود به انجمن ولايتى عرضه شد و مدتي بعد حاج آقانورالله نجفي پيشنهاد كرد هر هشت ماه، يك دست از اين لباس ها به سربازان داده شود.

هدف از ايجاد اين بنگاه، تبليغ و ترويج منسوجات وطني و قطع وابستگي به بيگانگان بود. روزنامه جهاد اكبر در ادامه مي افزايد اولين كسي كه منسوجات وطني را پوشيد و به تبليغ آن پرداخت مرحوم كازروني بود.

ششم: تلاش به تأسيس بانك ملى

تأسيس بانك ملي نيز از جمله طرح هايي بود كه اگر از طرف دولت وقت حمايت مي شد، مي توانست عامل بزرگي در خودكفايي ملي باشد. پيشنهاد تأسيس بانك ملي در نامه اي با امضاء يكصد نفر از تجار و بزرگان ايران به مجلس شوراي ملي داده شد.

در ميان افراد امضاءكننده پيشنهاد، نام دو نفر از تجار اصفهان يعني حاجي محمدابراهيم ملك التجار و مرحوم كازروني در كنار ساير تجار ايران و جمعي از درباريان و وزراء ديده مي شد. در تأسيس اين مؤسسه اقتصادي در اصفهان، حاجي كازروني مانند ساير اقدامات پيشقدم بود و اكثر جلسات تأسيس بانك ملي، در باغ وي تشكيل مي گرديد. در اين مورد آمده «... روز جمعه چهاردهم (صفر 1325 قمري) انجمن ترقي كه مجلس تجارت است بر سبيل معهود در باع جناب حاجي محمدحسين

ص: 486

صاحب تاجر كازروني منعقد و مدعوين از سه ساعت به غروب مانده حاضر شده و شروع به مذاكرات (در خصوص) بانك ملي گرديد»

در اين جلسه قرار شد محلي جهت پذيره نويسي سهام تعيين شود. «نماينده اي نيز از طرف حاج آقا نورالله نامه تعليقه اي با عنوان جناب مستطاب عمده الاعز و الاعيان زبده الاعاظم و الاشراف افتخار الحاج حاجي محمدحسين صاحب كازروني زيد عزه و توفيقه را مزاحمت مي نمايد، نوشته و در آن عنوان نموده بودند كه مبلغ پنج هزار تومان فرستاده تا در مقابل بليط [= سهام] بانك ملي تهيه نمايند».

تأسيس بانك با اين هدف پيشنهاد گرديد تا مانعى براى استقراض دولت از دول استعمارى روس و انگليس شود. حاج آقانورالله نجفى و برادرش آقا نجفى، از اين اقدام مجلس در تأسيس بانك ملي حمايت نمودند و به همراه حاج محمدحسين كازروني سرمايه زيادي براي تأسيس و برپايي آن گذاشتند. ولي با تمام اين تلاش ها اين اقدام بزرگ به نتيجه نرسيد و بانك ملّي ايجاد نشد. دلايلى همچون عدم استقبال كافى مردم، عدم همراهى دولت با اين طرح، انتظار زياد از بانك ملّى و... را از عوامل عدم شكل گيرى بانك ملّى برشمرده اند.

هفتم: اقدام به ايجاد راه شوسه

حاج محمدحسين كازروني درصدد برآمد راه اصفهان- شيراز را تسطيح كند. او پس از كسب امتياز و تعيين شركاء، مهندسي براي ملاحظه راه از «اول خيابان چهارباغ الي چاپارخانه مَرغ كه چهار فرسخي شهر است» اعزام داشت و «پس از تعيين حدود و تشخيص طريق... شروع به شوسه نمودن و ساختن فرمودند.» چند ماه بعد كازرونى جلسه اى در باغ باصفايش برپا كرد و در آنجا سهام شركتى را كه براى شوسه كردن راه مذكور ايجاد كرده بود به فروش رسانيد. در اين جلسه حاج آقا نورالله نجفى صد سهم و ملك التجار نيز پنجاه سهم خريدند. درباره اقدام اين شركت، روزنامه انجمن مقدّس ملّى اصفهان گزارش مى دهد از ماه قبل اين كار شده و به «قدر چهار فرسخ راه صاف شده، تا حوالى اورچينى رسيده، هر روز 250 نفر عمله كار مى كنند و تا به حال به قدر سى پل از آهك و آجر براى رفاهيت عابرين ساخته اند».

تأثير اين اقدام كازرونى آن بود كه راه شيراز كه از طرف پل خواجو مى گذشت، پس

ص: 487

از احداث مقدارى از اين راه، به سمت باغ هزار جريب و زمين هاى جنوبى اصفهان (كه عمده آن مُلْك او بود) تغيير جهت يافت و رونق گرفت. هرچند اين اقدام وى نيز به نتيجه نرسيد و ناتمام ماند.

هشتم: تأسيس كارخانجات صنعتى

سرانجام حاج محمدحسين موفق شد به سال 1300ش. با تأسيس كارخانه وطن و زاينده رود، به ديدگاههاى اقتصادى خود در زمينه خودكفايى ملّى و توليد داخلى جامه عمل بپوشاند. يكى از نتايج بزرگ اقدامات اقتصادى كازرونى و ديگران در زمينه ايجاد كارخانجات صنعتي آن بود كه شهر اصفهان را پس از مشروطه تبديل به يك شهر صنعتي پررونق نمودند، به گونه اي كه چهره شهر اصفهان نسبت به دوره قبل از مشروطه از لحاظ اقتصادى دچار تحول و دگرگونى فراوانى شد. از اين حيث شخص كازروني از رجال اقتصادى مهم شهر اصفهان در دوره معاصر محسوب مى شود.

ب) اقدامات سياسى

عملكرد حاج محمدحسين كازروني بيشتر در زمينه اقتصادى قابل بحث و بررسى است. چنان كه اقدامات وى در زمينه سياسى، فرهنگى و اجتماعى نيز از اين رهگذر مي بايست مورد توجه قرار گيرد. با اين حال به جهت آنكه تلاش بر آن است تا نقش وى در جهات مختلف بازشناخته شود، لزوم توجه به اقدامات ديگر وى نيز ضرورى به نظر مى رسد.

پس از انقلاب مشروطيت، حاج محمدحسين كازروني به همراه جمعي از علما و بزرگان شهر همچون حاج آقانورالله نجفى، به هدايت اين جنبش مردمى پرداختند و در اولين دوره انجمن ولايتى اصفهان كه بايد دو نفر از صنف تجار به آن انجمن داخل مي شدند، وي به همراه حاج محمدابراهيم ملك التجار به عنوان نمايندگان صنف تجار رأي آوردند. وى در تمامى مراحل نهضت مشروطيّت، با كمك هاى مالى خود به حمايت از اين جنبش مردمى پرداخت.

از بعد سياسي، يكي از اهداف مهم كازرونى از شركت در انجمن ولايتى و سپس تأسيس انجمن تجار، آوردن كارخانجات جديد از خارج و دورى نمودن از مصرف كالاهاي خارجي و تشويق و ترغيب مردم به استفاده از كالاها و توليدات داخلى بود.

ص: 488

به اين صورت مي توان اقدامات اقتصادي وى را يك حركت سياسى به شمار آورد كه به همراهي علما و بزرگان شهر تلاش مي نمودند به ترويج خودكفايي ملي، كسب استقلال اقتصادي و تحريم كالاهاي خارجي جهت ضربه زدن به منافع استعمارى بپردازند. چنان كه موفقيت در زمينه توليد كالاى داخلى توسط شركت اسلاميه به آن حد رسيد كه يكي از روزنامه هاي انگليس (تايمز)، رونق آن كالاها را سكته به منافع انگليس در كليه منطقه خليج فارس اعلام كرد. همانگونه كه پيش از اين گفته شد كمك به حركت هاى مردمى در حوادث مشروطيت بيانگر نقش فعال سياسى كازرونى و حمايت وى از اين حركت بود. از جمله آنكه وقتى مردم اصفهان براى درخواست عزل ظلّ السلطان در كنسولگرى انگليس تحصن كرده بودند، وى با ارسال كمك مالى به آنها اين حركت را تقويت كرد.

ج) اقدامات فرهنگى

انديشه استقلال اقتصادي و خودكفايى ملّى در اصفهان عصر مشروطه هم توسط علما به رهبرى حاج آقانورالله نجفى و هم توسط ساير قشرهاى جامعه تبليغ و ترويج مى شد.

حاج محمدحسين كازروني براي روشنگري و آگاه كردن مردم ايران از نظر اقتصادي، رساله اي در قالب سئوال و جواب تنظيم كرد. سئوال و جواب لايحه اى بود كه حاج محمّدحسين كازرونى در ترويج كالاى وطنى براى روزنامه جهاد اكبر فرستاد كه آن روزنامه اين رساله را در 23 رجب 1325ه ق. درج نمود. نمونه اي از سئوال و جواب ها كه در عين سادگي، نشان دهنده فكر بلند اوست، به شرح زير است:

سئوال: كرباس چه شرافتى بر اقمشه خارجه دارد؟

جواب: لباس كرباس شرافت مليت و قوام قوميت ما را حفظ مى كند و از ذلّت احتياج ما را مى رهاند كه محتاج به غير نباشيم و ثروت مملكت ما محفوظ بماند.

سئوال: لباس كرباس چگونه ثروت مملكتى را محفوظ مى دارد؟

جواب: چندين سال است كه رابطه اجانب به مملكت ما جارى است. ولى بى علمى و جهالت ما را دانسته اند. هر روز يك نوع قماش خوش رنگ و اسباب قشنگ تازه براى فريب آورده ماحصل حيات ما را به بهاى آن مى ربودند و هم وطنان ما جاهلانه پول و ثروتى كه با زحمات شاقه تحصيل نموده به رايگان تقديم آنها مى نمودند...

ص: 489

د) اقدامات اجتماعى

از حاج محمدحسين كازروني آثار و ابنيه خيريه فراوانى به يادگار مانده است. علاوه بر فعاليت هاى اقتصادى كه به آن اشاره شد، ساير اقدامات اجتماعى او عبارتند از:

1. بناى سه مسجد در محلات گوناگون شهر اصفهان.

2. تأسيس كارخانه وطن كه در اشتغال زايى و اقتصاد شهر اصفهان اقدامى ارزنده بود.

3. به علت عدم وجود آب آشاميدني در تخت فولاد، اقدام به بناى يك آب انبار بزرگ و زيبا در اين منطقه نموده است.

4. بناي بقعه و تكيه اي ارزشمند در تخت فولاد كه بزرگانى چون آيات عظام مرحوم گزى و درچه اى و بسيارى از ديگر بزرگان در آن دفن مى باشند.

5. كمك به تعمير و بازسازى بسيارى از مساجد شهر اصفهان.

6. چاپ قرآن و كتب ادعيه و اهداء آنها به اهل علم و ديگران.

7. ساختن دبستان، دبيرستان كازروني.

8. كمك به فقرا و مستمندان شهر؛ به طورى كه در تابستان ها در كارخانه وطن مقدار زيادي لباس و پتو به منظور كمك به مستمندان تهيه مى شد كه در ايام زمستان ميان آنها تقسيم مى گرديد. همچنين مقدار زيادى خاكه زغال در هر زمستان بين فقرا در قسمت هاى مختلف شهر تقسيم مى كرد.

برخي موانع و معضلات موجود در مسير تحقق حركت هاي اقتصادي

حقيقت آن است كه عوامل بسياري دست به دست يكديگر داده بود تا موجب شود چنين انديشه هاي والائي تا مدتها جامه عمل نپوشد.

مهمترين اين معضلات، عدم همراهي و مشاركت مردم در پيمودن اين مسير بود. به عنوان نمونه در قضيه ناكامي در ايجاد بانك ملي خبرنگار روزنامه تايمز مي نويسد: «سه سال قبل دولت ايران براي آنكه محتاج به قرض خارجه نباشد، اقدام به تأسيس بانك ملي كرده ولي عاقبت اقداماتش بي نتيجه گرديد. چنان كه خيلي از اشخاص اسامي خود را در دفتر بانك ملي ثبت كردند ولي پول نقد خيلي كم دادند. يكي از دلتنگي هاي مردم هم همين بود كه صورت حساب پولي را كه جمع شده بود ارائه ندادند كه معلوم شود چگونه و به چه مصرف صرف شده است... ايرانيها حقيقتاً از هم مطمئن و خاطرجمع نيستند».

ص: 490

تغيير مكرر در اساسنامه بانك و انتظار زياد از آن عامل ديگر در ناكامي اين حركت مهم اقتصادي بود. اين نكته نيز قابل ذكر است كه از همان آغاز اين فعاليت ها، برخي آگاهان معتقد بودند تحريم كالاهاي خارجي بدون تقويت جانشين داخلي كار پرثمري نخواهد بود. مجدالاسلام كرماني در همان زمان نوشت: «... اما ترك امتعه خارجه در اين امر كمال دقت لازم است كه مثل سابق بي مطالعه نشود. اول بايد تهيه حوائج را در داخل نمود آن وقت بر ترك امتعه خارجه اقدام بشود».

پيروزي لباس وطن كه شكست كالاهاي خارجي را به دنبال داشت، بدون واكنش تجار خارجه نمي توانست باشد. تجاري كه سال ها با خيال آسوده بازارهاي ايران را در قبضه داشتند. كنسول انگليس در اصفهان بارها به وزيرمختار اين كشور در تهران از اوضاع وخيم پيش آمده شكايت كرده است. آنان با انحاء مختلف همان گونه كه به انحراف مشروطه مبادرت نمودند، توانستند مسئله تحريم كالاهاي خارجي را به ناكامي سوق دهند. كاهش شديد قيمت كالاهاي خارجي؛ نسيه دادن كالاها و اجناس به تجار داخلي و مردم؛ تبليغات زياد اجناس خارجي و... و روش هاي متعدد ديگر از جمله اقداماتي بود كه آنان را در نيل به اغراضشان موفق گردانيد. روزنامه جهاد اكبر با ابراز تأسف نوشت: «آنچه خيرخواهان قدغن كردند كه تا مي توانيد ترك امتعه فرنگي نمائيد نتيجه اين شد كه حالا زيادتر خريداري مي شود» و با عصبانيت درباره زنان آلامد كه شوهران را وادار به خريد پارچه و ساير كالاهاي فرنگي مي كنند، نوشت: «مگر اين زنان صاحب ندارند؟ يا مردان آنها اين قدر اسير شهوتند كه نمي توانند [ضرر خريد كالاهاي خارجي را] حالي زوجاتشان كنند».

در ماههاي پاياني سال 1325 وزيرمختار انگليس در تهران به وزير خارجه متبوع خويش گزارش داد: «مخالفت و ضديت جدي آقايان در خصوص تجارت با خارجه ظاهراً موقوف گرديد و ديگر تجار بومي مورد تهديد واقع نشده اند».

بدين ترتيب آرمان هاي اقتصادي مشروطيت نيز چون باقي جنبه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي دچار انحراف و ناكامي گرديد.

نتيجه گيري

با عنايت به مطالب فوق بايد گفت انديشه هاي اقتصادي حاج محمدحسين كازروني كه در جهت قطع دست اجانب از ثروت ايران، رواج كالاهاي داخلي، ايجاد زمينه

ص: 491

اشتغال زايي براي افراد بيكار، ايجاد انديشه خوداتكايي ميان ايرانيان، نجات تجارت و كارخانه هاي توليدي داخلي از ورشكستگي و ركود و… بود تا حدودي به ثمر نشست. اگرچه دست بيگانگان به كلي از مواهب و ثروت ايراني قطع نشد ولي اين نتيجه را به دنبال داشت كه تجار ايراني يك بار ديگر در مشروطه ايران نقش مؤثري ايفا نمودند.

در اين مقاله به بررسي و بيان انديشه و كنش هاي اقتصادي حاج محمدحسين كازروني پرداخته شد. چنان كه ديديم در حوزه نظر همه چيز درست به نظر مي رسيد، اما عوامل متعدد و پيچيده اي موجب شد كارها در مقام عمل به پيش نرود. آشفتگي هاي پس از مشروطه و ضعف و تزلزل مديريت را مي توان از عواملي دانست كه تصميم گيري بلندمدت را از بازيگران اقتصادي سلب مي كرد. چند سالي بعد نيز وقوع جنگ جهاني اول و پيامدهاي آن كشور را دستخوش آشوب و سقوط كرد به طوري كه چهار سال بعد از مشروطه روزنامه انجمن اصفهان با نااميدي تمام نوشت «چرا بايد هنوز كمپاني هاي شركتي ايجاد نشده باشد؟ چه علت دارد كه هنوز بانك ملي تشكيل نشده» ؛ نيز مدتي بعد روزنامه زاينده رود با اشاره به آرمان هاي اقتصادي مشروطه چون بانك ملي، راه آهن، شكوفايي اقتصادي و... گزارش داد: «در هر يك از اين موضوعات صرف فكرت ها شد و تشويقات به عمل آمد. نگارشات مفصله گرديد... و زحمات و مشقات كشيده شد و بدبختانه ملت در هيچ يكي از اين موضوعات مقصد خود را نيافته و به مطلوب خود نرسيده و بعد از چهار سال... به هر مطلبي كه دست زده و شروع كرده، به جز يأس و حرمان نتيجه نبرده است».

سرانجام اين مرد نيك نام پس از عمرى خدمت در عرصه استقلال و خودكفايى ملّى و دستگيرى از اقشار ضعيف جامعه، به سال 1351ه ق. در اصفهان وفات يافت و در داخل بقعه تكيه اي كه خود در تخت فولاد بنا نهاده بود دفن گرديد. سپس در سال 1363ق استخوان هايش به نجف اشرف منتقل و در يكي از حجرات صحن شريف مدفون گرديد.

فهرست منابع و مآخذ

- جابرى انصارى، ميرزاحسن (1328ش). تاريخ اصفهان و ري و همه جهان، اصفهان، عمادزاده.

- جابري انصاري، ميرزاحسن (1378ش). تاريخ اصفهان، با تصحيح جمشيد مظاهرى،

ص: 492

اصفهان، مشعل، چاپ اول.

- جمالزاده، سيدمحمدعلي (1362). گنج شايگان يا اوضاع اقتصادي ايران، تهران، كتاب تهران، چاپ اول.

- حائري، عبدالهادي (1364). تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران، اميركبير، چاپ اول.

- دانشنامه تخت فولاد (1389). گروه مؤلفين، ج اول، اصفهان، مجموعه فرهنگي مذهبي تخت فولاد، چاپ اول.

- رضازاده ملك، رحيم (1377). تاريخ مشروطه ايران به روايت اسناد وزارت امور خارجه انگليس (كتابهاي آبي)، تهران، مازيار.

- رياحي، محمدحسين (1385). روضه رضوان، اصفهان، كانون پژوهش، چاپ اول.

- عابدي، حسن (1334). اصفهان از لحاظ اجتماعي و اقتصادي، اصفهان، چاپ اول.

- عسگرانى، محمدرضا (1384ش). نقش مردم اصفهان در انقلاب مشروطيت ايران، اصفهان، نوشته، چاپ اول

- عقيلي، سيداحمد (1385). نگرشي بر مشروطيت اصفهان، اصفهان، فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان، چاپ اول.

- مجدالاسلام كرماني، احمد (1350). تاريخ انحطاط مجلس، اصفهان، دانشگاه اصفهان، چاپ اول.

- محبوبي اردكاني، حسين (1367). تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران، به كوشش كريم اصفهاني، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم.

- مهدوى، سيدمصلح الدين (1367). تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخير، سه جلد، قم، نشر الهديه، چاپ دوم.

- مهدوي، سيدمصلح الدين (1370). سيرى در تخت فولاد اصفهان، انجمن كتابخانه هاى عمومى اصفهان.

- نجفي، موسي (1385). انديشه سياسي و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاج آقا نورالله نجفي، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چاپ دوم.

- واعظ اصفهانى، سيدجمال الدين (1363). لباس التقوى، به كوشش هما رضوانى، تهران، نشر تاريخ.

ص: 493

- همايى، جلال الدين (1382). تاريخ اصفهان (مجلد ابنيه و عمارات)، تهران، نشر هما، چاپ اول.

مقالات

- تركمان، محمد (1364). اسناد تاريخى در رفع وابستگى اقتصادى، روزنامه كيهان، 15 فروردين.

- پهلوان زاده، ليلا (1384). كارخانه وطن، ماهنامه فني دانش نما، اصفهان، خردادماه.

- رجايي، عبدالمهدي (1384). انديشه و عمل اقتصادي در اصفهان عصر مشروطيت و...، مجموعه مقالات همايش حاج آقا نورالله نجفى، اصفهان.

روزنامه ها

- روزنامه انجمن مقدس ملي اصفهان، اصفهان، مدير سيدسراج الدين صدرعاملي، سال اول تا سوم.

- روزنامه جهاد اكبر، اصفهان، مدير سيدعلي خراساني، سال اول و دوم.

- روزنامه زاينده رود، اصفهان، مدير معين الاسلام، سال اول تا چهارم.

- روزنامه مجلس، تهران، مدير سيدصادق طباطبائي، سال اول تا پنجم.

- روزنامه نداي وطن، مدير مجدالاسلام كرماني، سال اول و دوم.

پانوشت ها

* استاديار دانشگاه سيستان و بلوچستان.

. 1. جمالزاده، 1362 ، ص 98

. 2. محبوبي اردكاني، 1376 ، ج 3، ص 94

. 3. نجفي، 1385 ، صص 47 و 86

. 4. مهدوي، 1367 ، ج 2، ص 28

.7- 5. تركمان، 1364 ، صص 8

23 رجب. ، 6. اين رساله در روزنامه جهاد اكبر در سال 1325 ق به چاپ رسيده است. رك: جهاد اكبر، 1325

. 7. مجدالاسلام كرماني، 1350 ، ج 1، ص 314

.35- 8. عسگراني، 1384 ، صص 37

.17- 9. واعظ اصفهاني، 1363 ، صص 20

10 . حائري، 1364 ، ص 131 ؛ سواد دستخط آيات عظام در روزنامه ثريا، س دوم، 1317 ق.

11 . مذاكرات انجمن مقدس ملي، 26 جمادي الثاني 1325 ق.

ص: 494

.36- 12 . نجفي، 1385 ، صص 37

. 13 . همان، ص 38

.180- 14 . رجائي، 1384 ، صص 183

25 محرم 1325 ق. ، 15 . انجمن مقدس ملي، س اول، ش 10

16 . همان.

25 محرم 1325 ق. ، 17 . انجمن مقدس ملي، س اول، ش 10

. 18 . روزنامه جهاد اكبر، 14 ربيع الثاني 1325

25 محرم 1325 ق. ، 19 . انجمن مقدس ملي، س اول، ش 10

. 20 . روزنامه جهاد اكبر، 4 رجب 1325

21 . جهاد اكبر، س اول، پانزده شعبان 1325 ق.

22 . انجمن مقدس ملي، س اول، ش 11 ، شوال 1325 ق.

23 . روزنامه جهاد اكبر، 15 شعبان 1325 ق.

24 . همان.

25 . همان.

. 26 . نجفي، 1385 ، ص 78

27 . روزنامه انجمن مقدس ملي، س اول، 2 صفر 1325 ق.

.180- 28 . ر. ك: دوره هاى مختلف روزنامه مجلس از سال اول تا سال سوم به نقل از رجايى، همان مأخذ، صص 181

29 . روزنامه انجمن مقدس ملي، س اول، 4 جمادي الاول 1325 ق.

30 . همان، 20 شعبان 1325 ق.

31 . همان.

.107- 32 . ماهنامه دانش نما، 1384 ، ص 52 ؛ عابدي، 1334 ، صص 109

. 33 . نجفي، 1385 ، ص 234

. 1316 ق به نقل از نجفي، ص 47 ، 34 . روزنامه ثريا، ش 46

. 35 . جابري انصاري، 1328 ، ص 351

186 به چاپ رسيده است. - 36 . متن اين رساله در كتاب نجفي، 1385 ، صص 189

. 37 . همائي، 1384 ، صص 224 و 236

. 38 . جابري انصاري، 1328 ، ص 365

.10- 39 . دانشنامه تخت فولاد، 1389 ، صص 11

. 40 . مهدوي، 1370 ، ص 170

. 41 . رياحي، 1385 ، ص 26

42 . مهدوي، همان.

. 43 . عقيلي، 1385 ، ص 103

14 محرم 1328 ق. ، 44 . روزنامه مجلس، س سوم، ش 66

.180- 45 . رجائي، 1384 ، صص 183

2 جمادي الاول 1325 ق. ، 46 . روزنامه نداي وطن، س اول، ش 40

. 47 . رضازاده ملك، 1377 ، ص 75

7 شعبان 1325 ق. ، 48 . روزنامه جهاد اكبر، س اول، ش 27

. 49 . رضازاده ملك، ص 92

. 15 صفر 1328 ، 50 . روزنامه انجمن اصفهان، سال سوم، ش 52

. 24 جمادي الاخر 1329 ، 51 . روزنامه زاينده رود، سال سوم، ش 20

52 . مهدوي، همان.

سيدضياءالدين طباطبايي؛ از مشروطه تا كودتا

ص: 495

حميد خرمي*

سيدضياءالدين طباطبايي تا پيش از كودتا

از آنجا كه كودتاي اسفند 1299 با محوريت شخص سيدضياء شكل گرفت، ابتدا به زندگي او اشاره كوتاهي مي نمائيم. نامبرده فرزند آقا سيدعلي يزدي، از روحانيون دربار مظفرالدين شاه، مي باشد. در ايام نوجواني انقلاب مشروطه را درك نمود و در مهاجرت كبري همچون ديگر طلاب به قم مهاجرت كرد. ورودش به شيراز با پيروزي انقلاب مشروطه همزمان شد. سيد در شيراز روزنامۀ اسلام و با توقيف آن روزنامۀ نداي اسلام را منتشر ساخت. انتقادهاي او از متنفذين و مستبدين فارس منجر به تهديد قتلش از جانب ايشان شد. پس شيراز را با قيافه و لباس مبدل ترك گفت و به تهران رفت كه در محاق استبداد صغير فرو رفته بود. او در تهران به كميتۀ جهانگير پيوست و مأمور نوشتن بيانيه و برقراري ارتباط ميان آزاديخواهان شد. همچنين با تشكيل يك گروه كوچك سعي در ساختن نارنجك و ترساندن هواداران محمدعلي شاه نمود كه نقشه اش لو رفت. از بيم خشم شاه به سفارت عثماني و بريتانيا پناهنده شد كه عذر او را خواستند؛ بناچار به سفارت اطريش- مجارستان روي آورد كه انصافاً از او در «محكمۀ محاكمات وزارت امور خارجه» حمايت همه جانبه اي نمودند. در فتح تهران نيز از جانب كميتۀ جهانگير «مأمور تسخير تلفون خانه و خيابان لاله زار و چراغ برق بود».

پس از سقوط ديكتاتوري محمدعلي شاه، احزاب و روزنامه هاي جديدي شروع به

ص: 496

فعاليت نمودند. سيدضياء در حالي كه كمتر از بيست سال داشت، روزنامۀ شرق را منتشر ساخت كه از جانب افراد متمولي همچون ارباب بهمن زرتشتي و ماطاوسخان ارمني حمايت مالي مي شد. افكار تند سيدضياء و انتقادات پي در پي او از كابينه ها باعث توقيف هاي چندبارۀ روزنامه شد و در نهايت ادارۀ نظميه با صدور ابلاغيه اي در اوايل خرداد 1289 از ادامۀ نشر روزنامه جلوگيري كرد. برق جايگزين روزنامۀ شرق شد؛ اما اين روزنامه هم گرفتار توبيخ دستگاه حاكمه شد و انتشار مقالۀ «روح ملت از اين مجلس خبر ندارد» نمايندگان مجلس را نيز به شكايت از سيدضياء وادار ساخت. سرانجام براي حفظ قداست مجلس، سيدضياء حاضر شد بدون اينكه محكوم گردد، كشور را ترك كند.

سيدضياء دو سال بعد به ايران برگشت و خرده گيري هاي او از دولت علاءالسلطنه و ناصرالملك كه از برپائي انتخابات مجلس خودداري مي كردند، منجر به توقيف هميشگي اين روزنامه شد. سيد در كمتر از يك هفته روزنامۀ رعد را منتشر كرد و طبق معمول به مخالفت با دولت هاي ضعيف ادامه داد. او بي تدبيري طبقۀ حاكم در ادارۀ مطلوب كشور را عامل مهم بي ساماني و فشار دولت هاي شمالي و جنوبي مي دانست. با شروع جنگ جهاني اول، در آبان 1294 ايران به تصرف بيگانگان درآمد و روزنامۀ رعد به جمع طرفداران انگليس اشغالگر پيوست. در حالي كه ديگر جرايد دل به آلمان ها بسته بودند. سيدضياء نظر مساعدي نسبت به اعلام بي طرفي كابينۀ مستوفي الممالك نداشت و دولت را محكوم مي كرد به اينكه «نه از جنگ بهره مي برد و نه از بي طرفي واقعي پيروي مي كند».

پس از سقوط دولت سپهسالاراعظم، ميرزاحسن خان وثوق الدوله مأمور تشكيل كابينه شد. عليرغم حضور تعدادي از هواداران انگليس در اين دولت، نخست وزير از پذيرفتن پيشنهاد دولت هاي انگليس و روسيه مبني بر نظارتشان بر امور مالي و نظامي ايران- كه پيش از اين به امضاي سپهسالار رسيده بود- امتناع نمود. اين اتفاق بي تأثير در مخالفت هاي روزنامۀ رعد با اين كابينه نبود كه در نهايت منجر به محاكمۀ سيدضياء شد. او از اين محكمه پيروز بيرون آمد؛ اما به خاطر «صدمه و زحمت روحي» نيازمند استراحت و «فراغت دماغ» شده بود. لذا ايران را به مقصد روسيه، كه در آتش انقلاب مي سوخت، ترك گفت. او در پطروگراد شاهد سخنراني لنين بود كه در آن لغو قرارداد

ص: 497

1907م و ديگر امتيازات روسيه در ايران را اعلام كرد.

سيدضياء قريب به دو سال در اروپا توقف نمود و پس از بازگشت، روزنامۀ رعد را مجدداً از 20 مهر 1292 منتشر ساخت. بعد از اين سيدضياء سرسختانه از وثوق الدوله حمايت مي كرد. وثوق موفق به دستگيري و مجازات كميتۀ مجازات شده بود. ظاهراً سيدضياء نيز در ليست سياه اين كميته قرار گرفته و تا مدتي در نگراني به سر مي برد. علاقه مندي سيدضياء به امور اجرائي بعد اين زمان آشكارتر شد و در روزنامۀ خود از سپردن امور به اشخاص لايق سخن مي گفت؛ به عنوان نمونه زندگي نامۀ «كلمانسو» را كه در فرانسه از شغل روزنامه نگاري به مناصب بالاي سياسي رسيده بود، تشريح كرد. همچنين شش مقاله تحت عنوان «اگر وزير بودم چه مي كردم» منتشر ساخت. تماس او با انگليسي ها و ديگر اتباع بيگانه حاضر در تهران نيز افزايش پيدا كرد.

زمينه هاي كودتاي سوم اسفند 1299

پس از پيروزي انقلاب روسيه، تمام امتيازات آن كشور در ايران ملغي اعلام شد و شروع به تخليۀ نيروهاي خود از شمال ايران كردند. مردم ايران نيز كم و بيش از تفكرات انقلابيون روسي به هيجان آمده و انتظار تحولي در كشور را مي كشيدند. ورود اين افكار توسط سربازان روسي حاضر در ايران صورت مي گرفت، «به ويژه مردم شهر هايي چون تبريز، كرمانشاه، رشت و... با سرمشق گرفتن از شوراهاي نمايندگان سربازان در يگان هاي ارتش روسيه شروع به پديد آوردن شوراهاي محلي نمودند. تشكيل كميته مجازات و قتل جاسوسان بيگانه را هم مي توان در همين چارچوب تفسير نمود؛ اقدامات آن ها باعث سقوط كابينۀ اول حسن وثوق در رجب 1335 شد كه تا روي كار آمدن مجدد او در شعبان 1336، كابينه ها سياست ضدانگليسي در پيش گرفتند.

پس از پايان يافتن جنگ جهاني اول، قيموميت عراق طبق نظر جامعۀ ملل به انگلستان سپرده شد؛ اين كشور «خيال داشت پسر پادشاه حجاز را در كشور جديد بر تخت نشاند و ادارۀ امور آنجا را به مأموران انگليسي بسپرد». با اين شرايط جديد ايران ميان دو مستعمرۀ انگلستان يعني هند و عراق قرار مي گرفت و از اهميت دو چنداني برخوردار شده بود. اوضاع داخلي كشور هم رو به وخامت گذارده بود؛ فقر گسترده، ناامني در نقاط مختلف، دخالت بيگانگان و جنبش هاي محلي چون نهضت

ص: 498

جنگل و خياباني مردم را مستاصل ساخته بود و همه مشتاق شكل گيري يك دولت مركزي مقتدر به انتظار نشسته بودند، به همين خاطر مدرس از سپردن رياست الوزرائي به وثوق الدوله حمايت نمود. انگلستان هم به خاطر حضور دائمي نيروهايش در ايران كه هزينه هاي سنگين مالي، نظامي و سياسي به دنبال داشت، دولت وثوق الدوله را با پرداخت رشوه تشويق به امضاي قرارداد 1919م كرد. با عقد اين قرارداد ايران به يك كشور تحت الحمايه و پايگاه مناسبي در برابر شوروي تبديل مي شد؛ بدون اينكه انگلستان هزينۀ چنداني براي آن بپردازد. سيدضياء در حاشيۀ مذاكرات انگليسي ها با وثوق الدوله حاضر بود و روزنامه اش از قرارداد مزبور حمايت مي كرد. او عقد قرارداد را «دورۀ تجديد ايران» شمرد و با درج 9 مقاله در روزنامه به دفاع از كابينه پرداخت. سيدضياء از جمله روزنامه نگاراني بود كه به خاطر تمجيد از كابينه مبلغ بيست و پنج هزار تومان رشوه دريافت نمود.

تقلاي بيش از اندازۀ سيدضياء باعث واكنش ديگر افراد از جمله عبدالله مستوفي شد كه بنا به تقاضاي سيدحسن مدرس رسالۀ ابطال الباطل را در رد قرارداد فوق نگاشت و در آن به نقش سيدضياء و حمايتش از وثوق الدوله اشاره نمود. نويسنده از سيدضياء به عنوان «مولانا رعدالدين» ياد كرده كه كابينۀ مستوفي الممالك را بخاطر كوتاهي در حل مشكلات كشور «ملامت كرده از انواع هتاكي و هرزگي را به كابينه معمول مي داشت» اما در مورد وثوق الدوله «تمام خرابكاري ها تمام مفاسد اعمال شما را ستايش و حتي براي كار چاقي شما مطالبۀ اجراي قرارداد را هم از قول ملت مي نمايد». سيدضياء علت حمايتش از قرارداد را چنين توجيه مي كرد كه «بستن قرارداد براي جلب حمايت دولت انگلستان ضرورت داشت؛ ما مي دانستيم كه بعداً مجلس اين قرارداد را رد مي كند ولي در آن اوقات خطر تجزيه را از ايران رد مي كرد» اين مطلب در حالي بيان مي شد كه بريتانيا پيش از تصويب قرارداد در مجلس شوراي ملي، به اجراي مفاد آن پرداخت. در ضمن افشاي قرارداد باعث حيرت و اعتراض دولت هاي ديگر از جمله فرانسه و آمريكا شد كه سيدضياء درصدد پاسخگوئي به برخي از آن ها برآمد.

سيد ضياء به پاداش حمايت از كابينۀ وثوق الدوله، در رأس هياتي براي عقد قرارداد تجاري با دولت باكو عازم قفقاز شد. پيشينۀ همكاري مطبوعاتي سيدضياء با محمدامين رسول زاده حاكم «آذربايجان مستقل» و سياست انگلستان در انتخاب وي بي تأثير نبوده

ص: 499

است. قراردادي كه به امضاي طرفين رسيد، مورد تأييد رئيس الوزرا قرار نگرفت. بنابراين سيدضياء هيأت را در آذربايجان گذارد و به ايران برگشت تا توضيحات لازم را به كابينه بدهد. هر چند ورود بلشويك ها در ارديبهشت 1299 به آذربايجان، تمام زحمات سيدضياء را به باد داد، اما باعث شد تا سيدضياء در مركز توجه محافل سياسي قرار گرفته و به او يك وجهۀ نيمه دولتي بدهد. از طرف ديگر بريتانيا نيز نظر مساعدتري نسبت به او پيدا كرد و به قول آوري آن ها مفتون بينش سياسي وي شدند كه تركيبي از بينش اروپايي و ايراني شده بود.

كودتاي سوم اسفند 1299

اواخر سال 1296، سازمان كميتۀ آهن در اصفهان و با حمايت كنسولگري انگليس و دخالت كلنل هيگ، تأسيس شد. يحيي دولت آبادي كه در خرداد 1298 (رمضان 1337ق) به اصفهان مسافرت كرده بود، از شوق جوانان و مردم براي ورود به كميته، شگفت زده شده و علت علاقه مندي جوانان را دستيابي به «شغل دولتي» ذكر كرده است. مديريت كميته بر عهدۀ «حسين خان معتمد گيلاني» بود؛ او پس از شنيدن خبر داير شدن مركز كميتۀ آهن در تهران، آن را «خطرناك» تشخيص داده و بدون اطلاع كلنل هيگ، به موجب يك ماده از نظامنامه، كميته را منحل اعلام نمود بار ديگر كميته در سال 1298 با نام كميتۀ «فولاد» يا «زرگنده» در تهران شكل گرفت. جلسات كميته در خانۀ ييلاقي سيدضياء، نزديك به سفارت انگليس تشكيل مي شد. سيدضياء رياست كميته را بر عهده داشت و اشخاصي چون عدل الملك، كلنل كاظم خان سياح، ميرزاكريم خان رشتي، سلطان محمدخان عامري، ماژور مسعودخان كيهان و سلطان اسكندرخان، در آن عضويت داشتند. پس از سقوط كابينۀ وثوق الدوله در تيرماه 1299، كميتۀ زرگنده بر فعاليت خود افزود و با حزب سوسياليست به همكاري پرداخت. با تشكيل كابينۀ ميرزاحسن خان مشيرالدوله (تير ماه 1299)، «وستهال سوئدي، رئيس نظميه و برخي ديگر از اشخاصي كه از مقام خود منفصل شده بودند، به كميته پيوستند.» مشيرالدوله با انتشار بيانيه اي در 28 شوال 1338ق/ 24 تير 1299، دربارۀ قرارداد 1919 اعلام كرد «موقوف الاجري خواهد بود تا وقتي كه براي مجلس شوراي ملي ايران عرضه شده تصويب گردد» و به دنبال آن، مستشاران نظامي و مالي انگليس

ص: 500

از ايران خارج شدند.

مشيرالدوله توانست با سركوب قيام شيخ محمد خياباني و عقب راندن نيروهاي جنگل، تا حدودي امنيت را مجدداً به ايران بازگرداند. با موافقت احمدشاه، مشاورالممالك انصاري جهت مقدمات انعقاد پيمان ميان ايران و حكومت جديد شوروي در مرداد 1299 عازم شد. «اين اقدام مشيرالدوله مطبوع خاطر انگليسيها نيفتاد و فعاليت ديپلماسي بريتانيا را بر ضد او تحريك نمود.» مقامات انگليسي كه از حضور در قفقاز نتيجه اي به دست نياورده بودند، به ناچار با نمايندۀ تام الاختيار لنين در ژوئن 1920م/ خرداد 1299 به مذاكره پرداختند. آنها راجع به ايران تصميم گرفتند كه انگلستان، ايران را به پايگاه ضدانقلاب شوروي تبديل نكند و هر دو كشور خاك ايران را تا 11 فروردين 1300/31 مارس 1921 تخليه كنند. با علني شدن اين طرح، سيدضياء نقشه اي براي تشكيل يك نيروي بزرگ ايراني تحت فرماندهي افسران انگليسي، جهت دفاع از پايتخت در برابر بلشويك ها مطرح كرد كه از طريق سفارت انگليس تسليم رئيس الوزراء شد. او همچنين سپردن حكمراني ايالات شمال و معاونت وزارت داخله به خود را هم مطرح ساخت كه مورد حمايت سفارت خانۀ انگلستان قرار گرفت اما رئيس الوزراء پاسخ داد نيازي به خدمات سيدضياء نمي باشد. در اين زمان انگلستان به دنبال روي كار آوردن يك دولت قوي و در عين حال مطيع بود كه مشيرالدوله حائز اين شرايط نبود؛ بنابراين براي به سقوط كشاندن دولت مذكور، ضمن قطع كمك هاي مالي و ايجاد نارضايتي در بين قزاق ها، قشون نظامي را وادار به عقب نشيني از برابر جنگلي ها و ايجاد نگراني در بين مردم كردند. سرانجام با تهديد شاه، مشيرالدوله در 3 آبان 1299 وادار به استعفا شد. كميتۀ زرگنده، مستوفي الممالك را كانديداي رياست الوزرايي نمود و «برخلاف رسم و عادت مملكت دو نفر از اعضاي مهم كميته را كه سيدضياءالدين طباطبايي و ميرزامحمدصادق طباطبايي باشند» كانديداي وزارت نمود. با امتناع مستوفي الممالك، سپهداراعظم مأمور تشكيل كابينه شد (5 آبان 1299/ 13 صفر 1339ق) و برخي از اعضاي كميتۀ زرگنده مانند وستهال، مجدداً به كار مشغول شدند. سپهدار براي جلب رضايت انگليسي ها استاروسلسكي، فرمانده روسي قزاقخانه را در 9 آبان معزول و روانۀ پاريس كرد. تعدادي ديگر از افسران روسي نيز از خدمت منفصل شدند و موانع احتمالي اجراي كودتا برداشته شد. سيدضياء طرف

ص: 501

مشورت سپهداراعظم بود و بنا به اظهار برخي، سپهدار به او مقام وزارت معارف يا عدليه را پيشنهاد كرد اما سيدضياء خواستار وزارت امور خارجه شده بود، و حتي «آن مقام را هم قبول نكرد، زيرا مي خواست كار را يكسره كند.» از آنجائي كه سيدضياء مأمور پرداخت حقوق قزاق ها شده بود، نظرات قبلي كمي دور از واقعيت مي نمايد.

پس از آنكه بانك شاهنشاهي پافشاري كرد كه برات هاي دولتي پيش از پرداخت، بايد به رؤيت مستشاران مالي مستقر در سفارت انگليس برسد، سيدضياء توانست با حذف اين تشريفات زائد، واسطۀ بين مشتريان سرشناس بانك و سفارت انگليس شود. بدين ترتيب سيدضياء «موقتاً در قالب شخصيت هاي بزرگي درآمد كه شاه و بزرگان كشور، براي مطمئن شدن از پرداخت برات هايشان، ناگزير به مراجعۀ به او بودند.» سيدضياء چندين بار جهت پرداخت حقوق قزاق ها، به قزوين مسافرت كرد و با افسران قزاق و صاحب منصبان انگليسي روابط مستحكمي برقرار ساخت. همچنين سيدضياء و سردارمعظم خراساني، واسطۀ مذاكرات غيرمستقيم مقامات سفارت انگليس با سپهداراعظم در آذر 1299 شدند. آنها «رويۀ جبن آميز» سپهداراعظم را مورد شماتت قرار داده و او را تشويق به تشكيل فوري يك نيروي نظامي تحت فرماندهي افسران انگليسي به تعداد 15000 نفر كردند. همچنين خواستار نوسازي نيروهاي پليس و ژاندارم و انتقال تعدادي از پليس هاي جنوب به تهران شدند. نورمن وزيرمختار انگليس، پيش بيني كرده بود در صورت پذيرش اين طرح از جانب كابينه، امكان ايجاد بحران و استعفاي برخي وزراء وجود دارد، «كه در آن صورت خود سيدضياء و سردارمعظم جاي وزيران مستعفي را خواهند گرفت.» اما لرد كرزن- وزير خارجۀ انگليس- با تشكيل كابينه اي كه سيدضياء و سردارمعظم عضو آن باشند، مخالفت داشت.

روس ها كليۀ قشون خود را از تاريخ 24 دي ماه 1299 از نواحي شمال به عقب راندند، مقامات سفارت انگليس نيز به سپهدار اطلاع دادند مجلس نمايندگان انگليس، پرداخت كمك مالي به ايران را منوط به اين مي داند كه مصرف آن با نظر افسران انگليس باشد، و بزودي نيروهاي خود را از ايران بيرون خواهند برد. سپهدار كه در شرايط بغرنجي قرار گرفته بود، به ناچار در 24 دي ماه استعفا كرد. مستوفي الممالك كه آمادگي خود را پيش از اين اعلام كرده بود، زماني كه از تصويب قرارداد 1919م در مجلس شوراي ملّي عذر خواست، كنار گذاشته شد؛ بنابراين احمدشاه مجدداً از سپهدار

ص: 502

خواست تا دولت خود را تقويت كند. پس از 26 روز، كابينۀ جديد در مورخۀ 28 بهمن 1299/8 جمادي الثاني 1339ق به حضور احمدشاه معرفي شد. دولت چندان ضعيف بود كه «اگر نيروي انگليس در حوالي قزوين پايگاه نداشت، بلشويك هاي گيلان مي توانستند به آساني به طهران حمله كنند و دولت حتي توانايي دفاع از پايتخت را هم نداشت. بنابراين انگليس فعاليت خود را براي روي كار آوردن يك دولت نظامي و در عين حال سرسپرده شدت بخشيد «اين دولت مي توانست هم با جنبشهاي راديكال داخلي مقابله كند و هم جلو پيشروي احتمالي قواي شوروي را بعد از تخليۀ كشور از نيروهاي انگليسي بگيرد.»

پس از آنكه فرماندهي قواي نظامي انگليس مستقر در شمال ايران، به «ادموند آيرونسايد» سپرده شد، «سياست رسمي دولت انگليس كه توسط «كرزن» وزير خارجه، طراحي و ابلاغ مي شد، به تدريج رنگ مي باخت و وزارت جنگ فعال مايشاء مي شد.» آيرونسايد ابتدا خواست از راه مسالمت آميز پيش برود «تا مبادا اثر سوئي در رابطۀ ميان سياستمداران و نظاميان بر جاي گذارد. بنابراين در 26 بهمن از احمدشاه خواست رضاخان را به فرماندهي كل نيروهاي قزاق ايران منصوب كند، اما او از پذيرفتن آن خودداري نمود. توجه آيرونسايد به رضاخان را بايستي بخاطر شخصيت نظامي او بدانيم كه شخصي زيرك، جسور و علاقه مند به كسب قدرت بود؛ او در جريان بيرون راندن كلنل كلرژه كه به تازگي از جانب انقلابيون روسيه فرماندهي ديويزيون قزاق را برعهده گرفته بود شركت داشت و با طي مدارج نظامي به رقيب مهمي براي استاروسلسكي تبديل شده بود. او براي برپائي كودتا و تغيير كابينه هم به مذاكره با سفارت آلمان نشست، كه ديرتر از موعد موافقت خود را اعلام كرده بودند.

فكر انجام كودتا در ذهن افراد ديگري هم وجود داشت، «همه درصدد بودند كه از طريق كودتا و جمع قواي متشتت و تمركز آنها مي توان بسرمنزل مقصود رسيد.» سرداراسعد بختياري از ملاكان بزرگ ايل بختياري جزء اولين كانديداهاي انجام كودتا بود، اما ميان خان هاي بختياري اختلاف نظر وجود داشت. به ميرزا اسماعيل نوبري نيز پيشنهاد انجام كودتا دادند، اما او «جواب داده بود كه من به دست خارجي، مخصوصاً به دست نظامي انقلاب نمي كنم.» اين فكر حتي در ذهن روحانيوني چون سيدحسن مدرس هم وجود داشت و براي انجام آن با ميرزا كوچك خان جنگلي نيز مكاتبه نموده و رضاخان نيز

ص: 503

به او پيشنهاد همكاري داده بود؛ اما اين امر با توجه به اينكه رضاخان هنوز آشنائي چنداني با مدرس نداشته بسيار بعيد است «از اين گذشته، براي به دست گرفتن به زور سپاهيان حمايت روحانيون در مرحلۀ اول كودتا ضروري نبود». انگليسي ها نيز چندين مهره براي انجام كودتا در نظر گرفته بودند؛ ابتدا محمدولي خان خلعتبري (سپهسالار) با واسطه گري سيدضياء، طرف مذاكره قرار گرفت، اما زماني كه سپهسالار متوجه شد انگليسي ها خواستار سپردن وزارت داخله به سيدضياء هستند، پيشنهاد را ضمن توهين به سيدضياء رد كرد. مؤلف «دولت و جامعه در ايران» اين مطلب را ناشي از خلط مبحثي مي داند كه معمولاً ميان نام سپهدار و سپهسالار اتفاق مي افتد و در حقيقت پيشنهاد كودتا به محمدولي خان تنكابني (سپهسالار) شده بود اما وقتي كه سيدضياء خبر حضورش در كابينۀ سپهسالار را به او مي دهد، سپهسالار از انجام كودتا و تشكيل كابينه صرف نظر مي كند. كانديداي بعدي انگليسي ها- و در حقيقت لرد كرزن- شخص نصرت الدوله فيروز، وزير امور خارجۀ ايران بود؛ اما نصرت الدوله به خاطر عقد قرارداد 1919م و دريافت رشوه، ديگر امكان بازگشت به صحنۀ سياست را نداشت و سفارت انگليس در تهران هم او را كانديداي مناسبي نمي دانست. ضمناً نويسندۀ مذكور اظهار نموده، به هيچ مدركي در بايگاني هاي بريتانيا برنخورده است كه نشان دهد فيروز را در لندن براي تشكيل دولت انتخاب كرده باشند.

مقامات انگليسي به دنبال انتخاب فردي بودند كه بدون دغدغه و نگراني از مقام سياسي و اجتماعي خود، بتواند قرارداد 1919م را ولو با شكلي ديگر پياده كند. عليرغم وجود افراد مهم و سابقه دار لشكري براي انجام كودتا، رضاخان ميرپنج در نظر گرفته شد و اين مطلب در مورد سيدضياء، بدون داشتن مقام رسمي و جايگاه مهم طبقاتي نيز صادق است. بالفور عضو سفارت انگلستان در تهران كه در ايام كودتا حاضر بود مي نويسد انتخاب سيدضياء جهت رهبري توطئه «مانند موارد مشابه ديگر، ناشي از تصادف بود تا طرح و برنامه». البته نظرات ديگري هم در مورد اين جريان اظهار شده است؛ طبق يك نظر بر اساس اسناد و مدارك، دو طرح جداگانۀ كودتا در تهران و قزوين توسط دو صاحب منصب انگليسي يعني ژنرال آيرونسايد و نورمن وزيرمختار بريتانيا در تهران، بدون اطلاع يكديگر و مقامات مافوق خود در لندن مورد بررسي قرار گرفته بود. اجراي كودتا توسط آيرونسايد، با حركت نيروهاي قزاق به تهران آغاز شد كه نورمن را غافلگير كرد، اما او توانست سيدضياء را به استقبال نيروهاي اعزامي بفرستد و او را بر آنها تحميل كند. در نظر ديگري كه به نظر

ص: 504

منطقي تر مي آيد، آيرونسايد پس از انتخاب و گفتگو با رضاخان جهت انجام كودتا، نورمن را در جريان گذاشته و با استدلال او مبني بر تعيين يك رهبر سياسي، علاوه بر رهبر نظامي موافقت نمود و انتخاب آن را بر عهدۀ نورمن گذاشت، او هم سيدضياء را براي رهبري سياسي كودتا برگزيد.

انگليسي ها پس از آنكه شعبات بانك شاهنشاهي را در ولايات تعطيل كردند، از احمدشاه خواستند پايتخت را به اصفهان منتقل كند. «براي بردن شاه به اصفهان، محتاج قوا بودند و بنا شد كه پانصد نفر از قزاق هاي قزوين، به تهران بيايند.» سيدضياء و اسمايس فرصت را مغتنم شمرده و سردارهمايون را وادار كردند دستور انتقال قزاق ها را به تهران صادر كند. سيدضياء و رضاخان براي اولين بار در شاه آباد يكديگر را ديدند كه به اتفاق كاظم خان سيّاح، سرتيپ احمدخان و ماژور مسعودخان كيهان، به قرآن سوگند ياد كردند تا همواره در خدمت شاه و ميهن باشند و از يكديگر در همۀ احوال حمايت كنند. احمدشاه پس از آنكه متوجه شد سيدضياء نيز دست اندركار آوردن قزاق ها مي باشد، پشيمان شده و مي خواهد كه نيروها به مواضع خود برگردند. بنابراين هيأت مشتركي از جانب شاه، كابينه و سفارت انگليس در مهرآباد به مذاكره با رضاخان پرداختند. رضاخان ضمن انتقاد از كابينه هاي نالايق، حركت قزاق ها را براي پيشگيري از حملۀ بلشويك ها و تشكيل حكومت نيرومند و مقتدر لازم مي شمارد. سرانجام قزاق ها در سوم اسفند 1299 وارد پايتخت شدند، در حالي كه به ژنرال وست هال، رئيس سوئدي نظميه و عضو كميتۀ زرگنده توصيه شده بود كه «اگر نبردي درگرفت، دخالت نكند.» طبق خاطرات سيدضياء، در هنگام ورود نيروهاي قزاق «يكدفعه با هم ده توپ در شهر شليك شد كه به اندازه اي صداي مهيبي كرد كه همۀ مردم از خواب بيدار شدند و بعضي زنهاي حامله بچه انداختند.» تنها مقاومت در يكي از كلانتري ها صورت گرفت كه منتهي به هفت كشته شد.

پس از ورود نيروي قزاق به پايتخت، تمام وزارت خانه ها و ادارات به تصرف كودتاچيان درآمده و زندانيان سياسي از زندان شهرباني آزاد شدند. برخي امضاي حكم رياست وزرايي سيدضياء توسط احمد شاه را در روز چهارم اسفند ذكر كرده اند، اما سيدضياء در نطق دفاعيۀ خود در مجلس چهاردهم امضاي حكم را مربوط به روز ششم مي داند. امضاي رياست وزرايي او زماني اتفاق افتاد كه مجلس در تعطيلي به سر مي برد و خرده گيري هايي كه پيش از اين سيدضياء در روزنامه هاي خود به اين نوع از كابينه ها مي گرفت، به خود او

ص: 505

نيز بازگشت. سيدضياء در اولين ملاقات با احمدشاه درخواست لقب «ديكتاتور» كرد اما «شاه حيران و ناراحت از عواقب اين عنوان روحي و معاني ضمني معاصر آن كه در واقع افاده قدرت مافوق قانون اساسي بود، تقاضاي او را نپذيرفت.» اين درخواست سيدضياء دور از انتظار هم نبود و به احتمال وي مي دانسته كه انگليسي ها بدنبال روي كار آوردن يك قدرت نظامي براي پيشبرد اهدافشان هستند. احمدشاه براي نزديكي بيشتر به سيدضياء، القاب ديگري مانند «اتابك اعظم» و «ظل السلطان» براي او انتخاب كرده بود كه سيدضياء از پذيرفتن آنها خودداري كرد و «نخستين نخست وزير بي لقب ايران شد.» سيدضياء لباس روحاني خود را هم كنار گذاشت و در توضيح آن نوشت: «نخواستم در اين مورد بدعتي ايجاد و هر عمامه بسري را بخيال رياست وزراء اندازم.» روز پس از كودتا، سيدضياء بدون آنكه هنوز اختيارات قانوني و رسمي پيدا كرده باشد، از حساب دولت در بانك شاهنشاهي مبالغي برداشت و بين كودتاچيان نظامي تقسيم كرد. او براي تهران و شهرهاي اطراف، فرماندار نظامي تعيين نمود و از 12 اسفند در تهران حكومت نظامي اعلام شد. سيدضياء روزنامۀ رعد را تعطيل كرد، به نظر او «وقتي آدمي بقدرت رسيد بايد روزنامۀ خودش را تعطيل كند و به روزنامه هاي مخالف اجازۀ انتشار بدهد؛ براي اينكه اسلحۀ حريف را از دستش نبايد گرفت». سيدضياء بر خلاف اين ادعا كه مربوط به اوايل دهۀ چهل بود، جرايد مهم پايتخت مانند «گلشن»، «حلاّج» و «ستارۀ ايران» را توقيف كرد و تعدادي از روزنامه نگاران مانند محمد فرخي يزدي مدير «طوفان»، علي اكبر دهخدا مدير «صوراسرافيل»، ملك الشعراي بهار مدير «نوبهار» و «تازه بهار» و عده اي ديگر را روانۀ زندان نمود. ديگر اتفاق مهم دستگيري تعداد زيادي از رجال سياسي كشور بود، «در يك هفته، قريب هشتاد نفر ناجور و از هر دسته و هر طبقه و صنف، به محبس افتادند و غالب آنها را در عمارت قزاقخانه مشرف به ميدان مشق قديم حبس كرده [بودند].» صورت اسامي افراد، قبل از كودتا در سفارت انگليس تهيه شده بود و «اين همان ليست سياه معروفي است كه بعداً كابينۀ سيد هم نام خود را از آن گرفت و به كابينۀ سياه معروف شد.» انگلوفيل هاي مشهوري چون فرمانفرما و فرزندش نصرت الدوله و صارم الدوله نيز در بين محبوسين حضور داشتند، البته اشخاصي چون سردارمظفر، محمدولي خان تنكابني و ديگر رؤساي عشاير كه نگهبانان مسلح در اختيار داشتند از گزند دستگيري دولت در امان ماندند.

تعدادي قزاق هم در بيرون سفارت انگلستان گمارده شده بود تا در ظاهر نگذارند كسي

ص: 506

آنجا بست بنشيند و در واقع براي اينكه نورمن و ديگر اعضاي سفارت، در محذور اخلاقي قرار نگيرند. با افزايش تعداد محبوسين، برخي از ايشان را از تهران تبعيد كردند، از جمله ملك الشعراي بهار كه به دزآشوب شميران فرستاده شد، او كه ابتدا طرف مشورت سيدضياء بود، به خاطر اينكه ادارۀ روزنامۀ ايران را قبول نكرد، مورد غضب وي قرار گرفت و دستگير شد. بهار قصيده اي طولاني در زندان به نام «هيجان رومي» سرود و در ضمن آن به اِشكال گرفتن از احمدشاه پرداخت:

... هشدار كه در پسين بد روزي

در بر رُخ آرزوت نگشايد

نه زور رضات مي كند ياري

يرند و زرت به سخره بستانند

وانگ_ه به ط_لاتت ان_در اندازندملت كشد از خدايگان كيفر

آن گنج كه گِرد كردي از هر در

نه نور ضيات مي شود رهبر

آنان كه توشان همي كني تسخر

آنجا كه عق_اب افك__ند شه_پر

نورمن از دستگيري ها حمايت مي كرد و حبس و تبعيد محبوسان را تنها راه جلوگيري از دستيابي مجدد ايشان به قدرت مي دانست. حتي زماني كه مجلس مبعوثان انگليس نسبت به دستگيري تعدادي از اعضاي هيأت دولت سابق ايران اعتراض كرد، دولت انگليس اظهار نمود كه به هيچ وجه قصد دخالت در اين امر را ندارد. اين برخورد دستگاه ديپلماسي، باعث دلسردي برخي از انگلوفيل ها و تبديل شدن برخي از ايشان مانند فيروز به يك «ضدانگليسي دو آتشه» و گرايش تعدادي به شوروي شد. ظاهراً مهمترين هدف سيدضياء نه «فلج كردن» محبوسين بلكه پر كردن خزانۀ خالي دولت از جيب ايشان بود. نورمن در تلگرافي به لرد كرزن، به اين مطلب اشاره نموده است: «به عقيدۀ سيدضياء همين مبالغي كه اين رجال محبوس به دولت بدهكارند براي تأمين هزينۀ اصلاحات اداري و نظامي كشور، لااقل در نخستين مراحلش، كاملاً كافي است.» به خانوادۀ فرمانفرما پنج روز مهلت داده شد تا مبلغ چهار ميليون تومان ماليات عقب افتادۀ سال هاي پيشين خود را بپردازند. البته نقشۀ سيدضياء نتيجه اي در بر نداشت و تنها يك نفر «حاضر شد كه مبلغ 25 هزار تومان كه قبلاً تعيين شده بود، بدهد و بقيه از دادن پول امتناع نمودند.» دليل ديگري كه اظهار شده اين است كه سيد ضياء شخصيت برجسته اي محسوب نمي شد و به درستي حدس زده بود كه رجال و متنفذين به راحتي تسليم ارادۀ او نخواهند شد؛ بنابراين با دستگيري اين دسته از رجال مي توانست وجهه اي در نظر مردم كسب نمايد. آخرين نكته در اين بخش، اشاره به

ص: 507

خاطرات لوسوئور، استاد فرانسوي دانشكدۀ حقوق است كه خود شاهد كودتا بود. او مي نويسد كودتاچيان مخالفان خود را بازداشت كرده و نشريات را توقيف نمودند، بدون آنكه كمترين اعتراضي از جانب مردم بشود، و در ادامه اضافه مي كند: «من بيشتر از آنكه تصور كنم اين ملّت سست و بي حال است ترجيح مي دهم فكر كنم كه در خود فرو مي رود و خود را براي آينده ذخيره مي كند.»

وقتي كه سيدضياء اولين بيانيه اش را صادر نمود، بدون اينكه تمجيد و تملقي از شاه و يا ذكري از ادارۀ امور مملكت تحت هدايت اعليحضرت كند، اعيان و اشراف را مسئول وضعيت ناهنجار كشور معرفي كرده و عمر حكومت اين طبقه را پايان يافته اعلام نمود. سپس جملات را با كلمۀ «لازم است» شروع و به بيان برنامه هاي خود مي پردازد. ادارۀ مملكت با عوايد داخلي، بناي يك عدالتخانۀ حقيقي، تأسيس مدارس براي تعليم و تربيت تمام طبقات، خاتمه دادن به بدبختي كارگران و دهقانان، لغو كاپيتولاسيون و تجديدنظر در امتيازاتي كه پيش از اين به اجانب واگذار شده، از جمله برنامه هاي سيدضياء بود. او ضمن اعلام لغو قرارداد 1919م خواهان تخليۀ نيروهاي بيگانه از كشور شد. دولت آبادي بيانيه را به يك مقالۀ سياسي و اجتماعي براي درج در روزنامه تشبيه كرده و براي بهار نيز جالب بود كه در آن «فقط يك نوبت اشاره به قانون و رژيم كشور شده بود.»

سفارت انگليس به محل رفت و آمد هر روز اتومبيل سيدضياء تبديل شده بود. او ضمن مشورت با اعضاي سفارت در مورد برنامه هاي خود، از نورمن خواست «سربازان انگليسي كه در قزوين هستند، عجالتاً نبايد خاك ايران را ترك كنند تا آن نيروهاي محلي كه وي درصدد تشكيل آن است، بوجود آيد.» رئيس الوزراء سرانجام كابينۀ خود را در دهم اسفند به حضور احمدشاه معرفي كرد. برخي از وزارت خانه ها مانند داخله، خارجه و جنگ به اعضاي كميتۀ زرگنده سپرده شده بودند. او كساني را كانديداي وزارت كرده بود «كه هيچكدام از حيث شهامت در عرض او نبودند و در كارهاي اجتماعي زبردستي و تجربه و شهامت لازم را كه خود او دارا بود نداشتند.» سيدضياء در ايام تبعيدش در اروپا، به «بي عرضه» بودن وزرايش اعتراف كرده و علت آن را بي اعتمادي به اشخاص لايق ذكر نمود.

هر چند سيدضياء توانست با انتصاب فرمانداران نظامي در شهرهاي نزديك به پايتخت، مانع از مخالفت واليان آن شهرها بشود، اما برخي ديگر از واليان به راحتي حاضر به قبول

ص: 508

رئيس الوزرايي او نبودند. مصدق السلطنه از انتشار حكم رياست وزرايي سيدضياء در ولايت فارس امتناع نمود و طي تلگرامي به احمدشاه، انتشار آن را باعث اغتشاش و انقلاب اعلام كرد. مصدق كه در معرض تهديد قرار گرفته بود، به ناچار استعفا داده و به بختياري ها پناهنده شد تا از دست دولت در امان باشد. والي خراسان، قوام السلطنه نيز حاضر به اطاعت از دولت نبود و مصمم به مقابله با كودتاچيان شد. وي با اخذ مبالغي از بزرگان مشهد مي خواست قوايي عظيم تر در برابر دولت و ژاندارمري فراهم كند. سيدضياء با اعزام سيدمهدي فرخ (معتصم السلطنه)، توانست نظر كلنل محمدتقي خان پسيان را در توقيف قوام السلطنه جلب نمايد. جرأت و تهور سيدضياء باعث شد تا كلنل «مفتون» سيدضياء شود. سرانجام كلنل توانست طي يك نقشه و بدون درگيري، قوام السلطنه را دستگير و خود حكم كفالت استانداري خراسان را از سوي نخست وزير دريافت كند. اين اقدام كلنل را برخي ناشي از «نظر مثبت روشنفكران تجددخواه و ناسيوناليست» مي دانند. والي كرمانشاه، اكبرميرزا صارم الدوله نيز قصد مقاومت و مبارزه با دولت سيدضياء را داشت كه پس از درگيري و مقتول و مجروح شدن عده اي، دستگير و روانۀ زندان تهران شد.

سيدضياء طي مدت 90 روز حكومت، بيش از كساني كه چند سال حكومت كرده بودند، اطلاعيه، اعلاميه، تصويب نامه، آيين نامه و دستورالعمل صادر نمود. برخي از آنها براي كسب رضايت تودۀ مردم، تعدادي جهت جلب رضايت روحانيون و مذهبي ها و كارهايي نيز به خاطر روشنفكران انجام شد. لغو قرارداد 1919م از جمله اقداماتي است كه براي رضايت تمام طبقات صورت گرفت؛ هيأت وزراء در جلسۀ 13 اسفند 1299، به اتفاق آراء معاهده را ملغي اعلام نمود و در 18 اسفند نيز طي نامه اي به سفارت انگلستان اطلاع داده شد. سيدضياء پس از لغو قرارداد به انگليسي ها اطلاع داد بي درنگ عده اي از مستشاران انگليسي در دواير نظامي و مالي ايران استخدام خواهند شد، به طوري كه «در ظاهر هيچ گونه دليلي وجود نداشته باشد كه اين عده به موجب توافق قبلي [بخوانيد قرارداد 1919م] به استخدام دولت ايران درآمده اند.» براي اغفال ديگر دولت ها هم به نورمن پيشنهاد نمود تعدادي مستشار از دولت هاي فرانسه، آمريكا و حتي شوروي استخدام شوند. البته لرد كرزن تهديد نمود در صورت لغو قرارداد، دولت ايران ضمن بازگرداندن قسط اول وام [بخوانيد رشوه] به امضاءكنندگان قرارداد، قرارداد مربوط به افزايش نرخ گمركات جنوب كشور نيز لغو خواهد شد. لغو قرارداد، اثر مطلوبي را كه سيدضياء انتظارش را مي كشيد، بر

ص: 509

جاي نگذاشت، زيرا قرارداد پيش از اين به نقطۀ پايان رسيده بود. همان گونه كه كنسول انگليس در شيراز به دكتر مصدق گفته بود «در زبان انگليسي، ما ضرب المثلي داريم كه مي گويد گربۀ مرده را كسي چوب نمي زند. قرارداد مرده بود و احتياج به لغو كردن نداشت.» به هر حال، سيدضياء همان طور كه وعده داده بود، با سپردن فرماندهي كل ديويزيون و فرماندهي قزاق در شمال به افسران انگليسي و دعوت از آرميتاژ اسميت مستشار ماليه به تهران، عملاً قرارداد را به اجرا درآورد؛ براي بالفور عضو سفارت بريتانيا در تهران عجيب بود كه با وجود اجراي كامل قرارداد چرا وزارت خارجۀ كشور متبوعش به آن تن در نداده است.

عقد قرارداد 1921م با دولت شوروي، در كابينۀ سيدضياء رقم خورد كه دنبالۀ قرارداد بازرگاني موقتي بود كه بين انگليس و شوروي در سال 1921م/ 1299 به امضاء رسيده بود. در مورد پيشينۀ اين قرارداد بايستي گفت مشاورالممالك در زمان دولت مشيرالدوله- مورخۀ ذيقعدۀ 1338ق/ تير- مرداد 1299- به مسكو مسافرت كرد و پيمان نامه ا ي در 26 ماده با مقامات شوروي به امضاء رساند. دولت اول سپهدار اعظم، موافقت خود را با آن پيمان نامه اعلام نمود، اما انگليسي ها با توسل به حيلۀ سياسي توانستند او را وادار به استعفا كنند. قراردادي كه موجب استعفاي كابينۀ مزبور شده بود، در كابينۀ سيدضياء به تاريخ 26 فوريۀ 1921م/ 7 اسفند 1299 رسماً مورد تأييد قرار گرفت. هدف شوروي از عقد قرارداد «در پيش گرفتن سياست جلب و تحبيب و ايجاد مناسبات دوستانه با ايران بود تا بدين ترتيب سلطه و نفوذ دولت انگليس را خنثي نمايد.» طبق قرارداد، تمام امتيازات دولت تزاري لغو شد و تمام اموال شوروي از قبيل راه هاي شوسه، راه آهن، بانك استقراضي و... به ايران واگذار شد. مهمترين امتياز- از نظر دولت شوروي- كه دولت ايران متعهد به اجراي آن شد، اين بود كه اجازه ندهد كشورهاي ديگر از خاك ايران به عنوان پايگاهي براي مبارزه عليه شوروي استفاده كنند و در صورتي كه ايران قادر به جلوگيري نباشد، از ورود نيروهاي قشون روسيه به خاك ايران ممانعت نخواهد كرد. امضاي قرارداد به قول سيدضياء ايران را داراي «حق حيات» نمود، و ايران «مدت بيست سال آزادي عمل پيدا كرد»؛ البته دولت سيدضياء به خاطر تبعيت بي چون و چرا از سياست هاي انگليس نتوانست از فرصت به دست آمده استفاده كند، و حتي چوب لاي چرخ توسعۀ روابط با شوروي گذاشت؛ از جمله آن كه پس از انتشار خبر ورود وزيرمختار جديد شوروي در آينده اي نزديك، اقدام به

ص: 510

اخراج بسياري از اتباع روسيه نمود تا او را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و نيز همان طور كه به نورمن اطلاع داده بود، با افزايش نيروهاي محافظت از سفارتخانه هاي خارجي، در واقع فعاليت هاي وزيرمختار شوروي را تحت نظر قرار مي داد. عقد قرارداد و تخليۀ نيروهاي شوروي از شمال ايران، زمينۀ شكست جنبش هاي اجتماعي بعد از جنگ جهاني اول در ايران، از جمله جنبش جنگلي ها را فراهم ساخت، اما سيدضياء در جهت مخالف حركت مي كرد و اقداماتي براي سر و سامان دادن به تشكيلات جنگلي ها و مجهز كردن آنها در مقابلۀ با بلشويك ها انجام داد و از ميرزاكوچك خان خواست تا مدت شش ماه عمليات خصمانه متوقف شود. نكتۀ عجيب تر آن كه 60 نفر مسلح به رهبري حاج احمد كسمايي را هم مأمور ترور ميرزاكوچك خان نمود.

پس از شروع كار كابينه، سيدضياء شبانه روز به فعاليت مشغول شد تا به قول خودش «به هموطنان و رجال خودمان بفهمانم كه يك رئيس الوزراء چگونه بايد انجام وظيفه نمايد و براي آنها سرمشق باشم»؛ به همين خاطر بالفور دولت سيدضياء را يك دولت «يك نفره» مي دانست. در اين كابينه همه به استثناي رضاقلي خان هدايت افرادي بودند كه سابقه وزارت نداشتند و اغلب آن ها كارمند و ديواني محسوب مي شدند تا سياستمدار كه تهمت فساد هم به دامن آن ها نمي چسبيد. او ضمن انحلال وزارت عدليه و ديوان تميز، تشكيلات جديدي براي عدليه ايجاد كرد و چهار نفر مستشار از فرانسه، طبق تصويب هيأت وزراء در 13 اسفند 1299، استخدام نمود، همچنين استخدام يك مستشار و ده متخصص از آمريكا براي امور اقتصادي و زراعتي را هم به تصويب رساند. البته به خاطر عمر كوتاه كابينۀ سيدضياء نمي توانيم انتظار ديدن نتايج اقداماتش را داشته باشيم و صرفاً اين دسته از مطالب را بايستي جزو افكار سيدضياء بشماريم كه زمان اجراي آن نيز نامعلوم بود. برخي از اقدامات سيدضياء در همان مدت كوتاه رياست الوزرايي اش به نتيجه رسيد، از جمله تنظيم قانون ثبت اسناد و تأسيس ادارۀ مربوط به آن است كه در ارديبهشت 1300 به تصويب هيأت دولت رسيد و احمدشاه نيز آن را مورد تأييد قرار داد كه تا افتتاح مجلس شوراي ملّي بر طبق آن عمل شود. ديگر عمل قابل تحسين كابينۀ سيدضياء، تأسيس وزارتخانۀ «صحيه و خيريه» است كه با انحلال وزارت عدليه، ساختمان مربوط به آن در اختيار وزارتخانۀ جديد قرار گرفت. اين وزارتخانه به مرور زمان، تشكيلات خود را منسجم ساخت؛ بنابراين سيدضياء را بايستي باني وزارت صحيه و خيريه بدانيم. برخي از

ص: 511

دستورهاي رئيس الوزراء براي رضايت خاطر اقشار مذهبي صادر شده بود، به طور مثال او دستور داد موقع ظهر در كوچه و بازار اذان بگويند و روزهاي جمعه بازارهاي تهران تعطيل گردد. در ميهماني هاي رسمي از مشروبات الكلي استفاده نشود و مغازه هاي فروش مشروب و عرق تعطيل شد. هيأت دولت با صدور تصويب نامه اي در 29 فروردين 1300، استعمال ترياك را براي نظاميان و كارمندان ممنوع ساخت، به اعتقاد سيدضياء «استعمال ترياك بخصوص در طبقات نظامي، روح شهامت و عِرق حميت را زبون و فاني و دوام اين عادت پليد، آتيۀ مملكت را تهديد مي كند.» مرتكبين از خدمت منفصل مي شدند و براي ترك آن فرصتي يك ماهه تعيين شد. اقدامات سيدضياء براي جلب رضايت مردم نيز قابل توجه بود. به موجب تصميم سيدضياء، ادارۀ بلديه با سازمان تازه اي در دوم فروردين 1300 تشكيل شد. سيدضياء ادارۀ بلديه را به «كاسپار اپيكيان» سپرد كه در روزنامۀ رعد به نويسندگي مشغول بود. دولت آمريكا حاضر به دادن وام به تشكيلات ادارۀ بلديه و گسترش آن در تمام ايران شد و دو تن از مستشاران آن دولت نيز در شهرداري مشغول به كار شدند. تعدادي از خيابان ها سيم كشي و روشن شد و تسطيح خيابان چراغ برق نيز شروع شد. مغازه ها وادار به حذف اسامي خارجي از تابلوهاي خود و استفاده از اسامي فارسي شدند. سيدضياء مي خواست بلديه را بر مبناي اصول جديدي به تقليد از شوراي بخش لندن بنا كند، اگرچه از اسامي و ماهيت آن عاري بود. «تقسيم زمين هاي لم يزرع و دولتي» ميان كشاورزان از جمله برنامه هاي سيدضياء بود كه مليكف معتقد است بخاطر تأسي از ورود افكار انقلاب روسيه به ايران بوده و هيچ برنامة مشخصي هم براي اجراي آن در نظر گرفته نشده بود؛ همينطور وعدۀ سيدضياء مبني بر لغو كاپيتولاسيون و ايجاد دادگاه هاي ويژه براي رسيدگي به جرايم و محاكمۀ اتباع خارجي كه صرفاً جهت اميدوار ساختن مردم و ممانعت از مخالفت عمومي بوده است.

دولت سيدضياء از حيث بودجه در مضيقۀ تمام قرار داشت، هرچند سفارت انگليس قدم هايي براي حل آن برداشته بود، اما كافي نبود. سيدضياء «مستر بالفور» را به عنوان مستشار وزارت دارايي استخدام نمود كه يكي از وظايفش، تقليل و كنار گذاشتن كارمنداني بود «كه از وجودشان كاري ساخته نيست و با اينهمه ماه به ماه از خزانۀ دولت حقوق مي گيرند.» صرف چاي و قهوه در تمام ادارات كشوري و لشكري متوقف شد، تا «به هيچ وجه تحميلي بر بودجۀ دولت نشود». همچنين سيدضياء حقوق شاهزادگان را

ص: 512

به بودجۀ دربار احاله داد و رنجيدگي خاطر شاه و درباريان را فراهم ساخت. سرانجام با وضع ماليات هاي جديد، سيدضياء توانست تا حدي به پريشاني مالي ايران خاتمه دهد. با تمام اين احوال، اصلاحات سيدضياء نتوانست رضايت عموم مردم را فراهم سازد. در تهران شبنامه هايي عليه دولت در بين مردم توزيع مي شد، رفتار برخي حكّام، نارضايتي در شهرستان ها را افزايش داد و جرايد شهرستان ها اقدامات دولت را مورد انتقاد قرار مي دادند. بايستي شكست سيدضياء در اجراي وعده هايش كه باعث رويگرداني طبقات فرودست شده بود را يكي ديگر از دلايل سقوط او بدانيم. بالفور معتقد بود سيدضياء «اگر گروهي مشاور بصير در اختيار مي داشت چه بسا مي توانست بروز بسياري از خطاهايش را جلوگيري كند»؛

كودتا به جز سيدضياء، چهرة ديگري هم داشت؛ و آن رضاخان، افسر قزاق، و عامل نظامي كودتا بود كه برخلاف سيدضياء، چهره اي ناشناخته و گمنام بود. «از همان روزهاي نخست كاملاً معلوم و مبرهن بود كه شخص مقتدر و نيرومند كودتا، همان ميرپنج رضا بوده است»، به همين خاطر وزيران مختار حاضر در تهران جهت حل مشكلات خود به رضاخان مراجعه مي كردند تا هر چه سريع تر به نتيجه برسند. اولين اختلاف ميان آن ها زماني اتفاق افتاد كه سيدضياء يكي از اعضاي كميتۀ زرگنده به نام سالارمنصور قزويني را به حكومت زنجان انتخاب كرد. او مأمور بود جهانشاه خان از متنفذين زنجان را دستگير و روانۀ تهران كند، اما نامبرده پس از اطلاع از اين جريان، روانۀ تهران شد و در منزل رضاخان ساكن گشت. زماني كه سيدضياء در هيأت دولت از رضاخان مي خواهد در كارهاي سياسي دخالت نكند، با پاسخ درشت او مواجه مي شود. رضاخان در قدم بعدي موفق شد كلنل كاظم خان سياح را از فرمانداري حكومت نظامي، كه از جانب سيدضياء منصوب شده بود، بركنار سازد. سيدضياء با اميد به اينكه فرماندهي ديويزيون قزاق را از رضاخان بگيرد، در 5 ارديبهشت 1300 او را به وزارت جنگ منصوب ساخت. سيدضياء خيلي زود پي به اشتباهش برد، زيرا وزير جنگ رياست ديويزيون قزاق را نيز خود بر عهده گرفت و ديگر در جلسات هيأت دولت نيز حاضر نشد. در ارديبهشت ماه، رضاخان با درخواست سيدضياء مبني بر ادامۀ حضور افسران انگليسي در فرماندهي ارتش ايران مخالفت كرد «و علناً گفت كه ديگر با استخدام افسران انگليسي موافقت نخواهد كرد و چند تايي را هم كه از پيش در قزاقخانه بودند بيرون مي كند» بدين ترتيب سيدضياء نه تنها حاميان انگليسي خود را از

ص: 513

دست داد بلكه رضاخان توانست ژاندارمري را هم از مجموعۀ وزارت داخله خارج نمايد و بر آن مسلط گردد و هيچ تكيه گاه مطمئني براي سيدضياء باقي نگذاشت.

بي توجهي سيدضياء نسبت به توصيه هاي احمدشاه و رفتار دور از نزاكتش نسبت به وي، شاه را رنجاند و باعث نزديكي بيشتر او به رضاخان شد. شاه در اول فروردين 1300 يك قبضه شمشير مرصّع كه از مهمترين عطاياي نظامي و سلطنتي محسوب مي شد، به رضاخان اعطا نمود. رضاخان نيز با انجام برخي درخواست هاي احمدشاه، توانست او را از خود راضي سازد. بدين ترتيب، سيدضياء در موقعيت خطيري قرار گرفت و حتي براي حل مشكل، به فكر ترور رضاخان افتاد كه مخالفت احمدشاه مانع از انجام آن شد. سيدضياء براي مقابله با احمدشاه به محمدحسن ميرزاي وليعهد نزديك شد. او با افزايش حقوق وليعهد به تجليل و تكريم از او پرداخت و «تصميم گرفت با كمك وليعهد، احمدشاه را بركنار كند و محمدحسن ميرزا وليعهد را به جاي او به تخت بنشاند.» افشاي اين مطلب توسط رضاخان، احمدشاه را نگران ساخت و پس از مدتي وليعهد را به اروپا فرستاد.

سفارت انگليس از اواخر ارديبهشت ماه متوجه سقوط قريب الوقوع كابينۀ سيدضياء شده بود. نگراني مقامات انگليسي به گمان اينكه سفارت روسيه در خفا به تشويق رضاخان و طرفدارانش عليه كابينه مي پردازد افزايش يافت؛ بنابراين نورمن براي جلب حمايت شاه از سيدضياء به ديدار او رفت، اما نتيجه اي نگرفت. مخالفت هاي لرد كرزن- وزير خارجۀ بريتانيا- را بايستي يكي از دلايل اصلي سقوط زودهنگام كابينۀ سيدضياء بدانيم. كرزن كه در جريان كودتا قرار نگرفته بود، هيچ تمايلي براي كمك به دولت سيدضياء نداشت، «در اثبات نظر تحقيرآميز او در مورد سيدضياء همين بس كه در تلگراف هايش به نورمن حتي يك بار از ضياء نام نبرد و در صورت لزوم تنها با عنوان رئيس الوزراء به او اشاره مي كرد.» الغاي قرارداد 1919م- ولو با اجراي آن در يك شكل جديد- و عقد معاهدۀ 1921م ايران و شوروي- حتي با وجود موافقت هاي قبلي روسيه و انگليس - توسط كابينۀ سيدضياء براي لرد كرزن كافي بود تا سيدضياء از چشمش بيفتد. سيدضياء هم بر اين مطلب تأكيد كرده و در زمان دفاع از اعتبارنامه اش اظهار نمود: «خدا مي داند چه اندازه همين رنجش «لرد كرزن» تأثيري داشت در بودن و نبودن من در ايران اين را من نمي دانم خدا مي داند.» اين رفتار دستگاه ديپلماسي انگليس نسبت به سيدضياء، باعث جسارت بيشتر رضاخان مي شد. البته كوتاه شدن عمر كابينۀ سيدضياء خالي از فايده هم نبود، زيرا سيدضياء در حقيقت قرارداد

ص: 514

1919م را به اجرا درآورده بود و رضاخان- وزير جنگ- نيز در اين مدت كوتاه لياقت خود را در مورد تشكيل يك ارتش منسجم، كه سياست اصلي انگليس در ايران بود نشان داد. علاوه بر آن با رفتن سيدضياء، تمام نارضايتي هاي چند ماهۀ اخير به گردن سيدضياء گذاشته و فضاي مناسبي براي ادامۀ كار رضاخان فراهم مي آمد.

روايت هاي گوناگوني در مورد استعفاي سيدضياء گفته شده است. طبق يك روايت، احمدشاه به سيدضياء تكليف كرد كه استعفا بدهد، اما او زير بار نرفت؛ بنابراين «احمدشاه قانون دان اين بار قانون را به فراموشي سپرد. به موجب يك دستخط در چهارم خرداد 1300 او را از رياست وزراء عزل كرد.» طبق روايت ديگر، رضاخان به او دستور استعفا و ترك كشور را داده است و سيدضياء نيز ناچار به ترك ايران شد. جمع اين روايت ها در كتاب بهار قابل مشاهده است؛ او مي نويسد پس از آزاد كردن رجال محبوس در روز سه شنبه سوم خرداد 1300، «انقلابي نيمه طبيعي و نيمه عمومي بر ضد سيدضياء بوجود آمد كه تحريكات شاه و وزير جنگ و محبوسين و قسمتي از مردم موجد آن بود» و سيدضياء كه از جانب انگليسي ها حمايتي نمي ديد، ناچار به استعفا شد. عليرغم فضاي نامساعدي كه عليه سيدضياء شكل گرفته بود او توانست كشور را به راحتي ترك كند. سيدضياء در جائي علت اين امر را همراهي رضاخان دانسته كه او به سلامت از ايران خارج شده است؛ اما در خاطراتش كه مدتي پس از خروج از ايران بيان نموده وساطت «اسمارتِ» انگليسي نزد احمدشاه را باعث اين اتفاق ذكر كرده است.

تا مدتي پس از خروج سيدضياء از تهران گفتگو و شايعات بسياري در مورد مراجعت وي وجود داشت، كه تا حدودي هم واقعيت داشت. شيخ خزعل با محمدحسن ميرزا، وليعهد ايران- كه به خاطر سوءظن احمدشاه ناچار به ترك ايران شده بود- در محمره به گفتگو نشست و از او خواست به سيدضياء كه در بصره منتظر كشتي جهت خروج از ايران بود، بپيوندد تا با يكديگر و قواي عشاير عرب و الوار تحت فرماندهي شيخ خزعل، وارد عمل شوند. سيدضياء معتقد بود وليعهد «مرد اين كار نيست» و تلاش شيخ خزعل نيز منتهي به نتيجه نشد. طبق برخي اسناد سيدضياء به مذاكره با مقامات بريتانيائي حاضر در عراق پرداخت و تمايل وليعهد مبني بر تشكيل يك حكومت جديد در جنوب ايران را اعلام كرد كه با مخالفت كرزن و حكومت هند مواجه شد.

پس از سقوط كابينۀ سيدضياء، جمعي از اعيان، رجال و نمايندگان مجلس شوراي ملّي

ص: 515

بيانيۀ مفصلي تحت عنوان «بيان حقيقت» در 31 خرداد 1300 منتشر ساختند و ضمن تمجيد از رضاخان، به خرده گيري از اقدامات كابينه پرداختند. فيروز، مدرس، تديّن و آشتياني از جمله امضاءكنندگان بيانيه، و خواهان محاكمه و مجازات سيدضياء و همدستان او بودند. آن ها همچنين از رضاخان سلب مسئوليت نموده و تمام گناهان را به دوش سيدضياء گذارده و از رضاخان بخاطر ساقط كردن «حكومت سيدضياء خائن و وطن فروش» تقدير بعمل آوردند كه نشانۀ نفوذ و شايد ترس ايشان از رضاخان بوده باشد. رضاخان در سالگرد كودتا بيانيه اي صادر نمود و در مورد سيدضياء گفت «اشتباه نكنيد، بعضي از اشخاص كوچكتر از آن بوده و هستند كه يك ارادۀ منظم نظامي را با اراده و عقيدۀ خويش مربوط ساخته» و موفق به انجام كودتا شوند. با صدور اين بيانيه، خواسته هاي مبتني بر محاكمۀ سيدضياء هم فروكش نمود. رضاخان در دوران سلطنت خود هر سال روز سوم اسفند را بمثابه عيد و يك روز «نهضت ملي و نظامي ايران» برگزار مي كرد اما به قول مستوفي «هيچيك از اين تظاهرات لفظي و معنوي نتوانست اين حقيقت را از خاطرها محو كند كه عامل كودتا انگليسي ها بوده اند»؛ بهار نيز در اين مورد مي گويد رضاخان از روزنامه نگاران مي خواست «تنها او را سازمانده كودتاي سوم حوت برشمارند و اخطار كرده بود: هر روزنامه اي كه جز اين بنويسد از براي ميهن و افتخارات ميهن توقيف خواهد شد». عدۀ كمي هم به تمجيد از سيدضياء و كابينۀ او پرداختند. عارف قزويني در تابستان 1301 قصيده اي نگاشت كه در تصنيف چهارم آن آورده:

اي دست حق پشت و پناهت باز آ

وي تودۀ ملّت سپاهت باز آ

ايران سراسر پايمال از اشراف

دلالي نفت شمال از اشراف

كابينه ات از آن سيه شد نامش

ب_ر ه_م زدي دس_ت ب_د اي_ام_شچشم آرزومند نگاهت باز آ

قربان كابينۀ سياهت باز آ

آسايش و جاه و جلال از اشراف

اي بي شرف گيري گواهت باز آ

هر روسياهي را تو بودي دامش

منحل شد از چند اشتباه_ت ب_از آ

بذري فشاندي، تخمي نشاندي، رفتي نماندي

باز آ كه تا گل رويد از خ_رم گي_اهت باز آ

البته بهار هم در مقام پاسخگويي به عارف تصنيفي نگاشت كه قسمتي از آن بدين ترتيب است:

ص: 516

اي اجنب_ي پش_ت و پن_اه_ت ب__از آ

ع_ارف به ق_رب_ان نگ_اه__ت ب__از آ

حرص خيانت ك_اران مجن_ون ك__رد

بعد از سه ماه از مملكت بيرون كردبدخ_واه اي_ران خي_رخ_واهت باز آ

لعن_ت ب_ه كابين_ۀ سي_اه_ت ب__از آ

دست طبيعت نقشه ات وارون ك_رد

اُردن_گ س__ردار سپ__اه_ت، ب__از آ

از توشه و از حال تو ناساز، باز آ به صد ناز

تا سيل_ي ملّ__ت ده_د مزد نگ__اهت، باز آ

اپيكيان ارمني رئيس بلديه، ماژور مسعودخان وزير مشاور، كلنل كاظم خان سياح با عده اي محافظ، سيدضياء را همراهي كردند. او به خاطر بيماري- احتمالاً مصلحتي- مدت دو تا چهار ماه در بصره و بغداد توقف نمود. سپس عازم هندوستان شد. در كراچي، فرماندار ايالت گجرات از طرف نايب السلطنۀ هندوستان به او «ابلاغ كرد كه در اين موقع كه در اين كشور اضطراباتي هست توقف ايشان در هندوستان اقتضا ندارد و بهتر است آن سرزمين را ترك كند.» مخالفت كرزن با حضور سيدضياء در هند بي تأثير نبود، زيرا سيدضياء قصد داشت با وليعهد در بمبئي به تلاش براي بازگشت به ايران بپردازند كه كرزن از حكومت هند خواست به هيچ يك اجازه ندهند تا هند را پايگاه مانورهاي سياسي خود قرار دهند. سرانجام سيدضياء بناچار بمبئي را ترك گفته و به سمت اروپا حركت كرد. بدين ترتيب دور اول زندگي سياسي پرماجراي سيدضياءالدين در ايران به پايان رسيد.

فهرست منابع و مآخذ

- آبراهاميان، يرواند. ايران بين دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامي. مترجمان: كاظم فيروزمند، حسن شمس آوري، محسن مدير شانه چي. چاپ چهارم. تهران، نشر مركز، 1380.

- آذري شهرضائي، رضا. سيدضياءالدين طباطبائي و فلسطين. تهران، شيرازه، 1381.

- آوري، پيتر. تاريخ معاصر ايران. ترجمۀ محمد رفيعي مهرآبادي. چاپ دوم. تهران، عطائي، 1369. ج1و2.

- اتحاديه، منصوره. احزاب سياسي در مجلس سوم. تهران، نشر تاريخ ايران، 1371.

- بهار، ملك الشعرا. تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران. تهران، اميركبير، 1371. ج1، (چاپ چهارم) و ج2 (چاپ دوم).

ص: 517

- پهلوي، محمدرضا. پاسخ به تاريخ. چاپ نهم. تهران، البرز، 1387.

- تبريزي شيرازي، محمدرضا. زندگاني سياسي، اجتماعي سيدضياءالدين طباطبائي و كودتاي سوم اسفند 1299 شمسي. تهران، شركت سهامي انتشار، 1383.

- جمشيدي، اسماعيل. حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده. تهران، زرّين، 1373.

- حكيم الهي فريدني، هدايت الله. اسرار سياسي كودتا و زندگاني آقاي سيدضياءالدين طباطبائي. تهران، شركت سهامي چاپ، 1322.

- ذوقي، ايرج. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ. تهران، پاژنگ، 1368.

- زبده، حسين. مقالات آقاسيدضياءالدين طباطبائي [مجموعه مقالات]. تهران، شركت سهامي چاپ، 1322.

- زرگر، علي اصغر. تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضا شاه. ترجمۀ كاوه بيات. تهران، پروين - معين، 1372.

- شجيعي، زهرا. نخبگان سياسي ايران از انقلاب مشروطيت تا انقلاب اسلامي. تهران، سخن، ج3، 1372.

- صباحي، هوشنگ. سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه. ترجمۀ پروانه ستاري. تهران، گفتار، 1379.

- صدر هاشمي، محمد. تاريخ جرايد و مجلات ايران. چاپ دوم. اصفهان، كمال، ج 4 -3، 1363.

- صفائي، ابراهيم. زمينه هاي اجتماعي كودتاي 1299. بي جا، بي نا، 1353.

- عاقلي، باقر. شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران. تهران، گفتار و علم، ج2، 1380.

- غني، سيروس. ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها. ترجمۀ حسن كامشاد. تهران، نيلوفر، 1377.

- فوران، جان. مقاومت شكننده تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سال هاي پس از انقلاب اسلامي. ترجمۀ احمد تدين. تهران، رسا، 1377.

- كي استوان، حسين. سياست موازنۀ منفي در مجلس چهاردهم. تهران، روزنامۀ مظفر، 1327 (ج1) و 1329 (ج 2).

ص: 518

- لوسوئور، اميل. زمينه چيني هاي انگليس براي كودتاي 1299. ترجمۀ ولي الله شادان. تهران، اساطير، 1373.

- متولي حقيقي، يوسف. از تبريز تا مشهد پژوهشي پيرامون زندگي و قيام كلنل محمدتقي خان پسيان. مشهد، بانك قلم، 1380.

- محبوبي اردكاني، حسين. تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران. چاپ دوم. تهران، دانشگاه تهران، ج2، 1376.

- مكي، حسين. تاريخ بيست سالۀ ايران. چاپ پنجم. تهران، علمي، ج1، 1374.

- مليكف، ا.س. استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران. ترجمۀ سيروس ايزدي. تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1358.

- مهدي نيا، جعفر. زندگي سياسي سيدضياءالدين طباطبائي. تهران، اميد فردا، 1380.

- مهرين، مهرداد. فرزند انقلاب ايران يا ترجمۀ حال آقاي سيدضياءالدين طباطبايي [روز]نامه نگار شهير و رئيس الوزراي اسبق ايران. تهران، نشر حزب وطن، بي تا.

- نيازمند، رضا. رضاشاه از تولد تا سلطنت. تهران، جامعۀ ايرانيان، 1381.

- همايون كاتوزيان، محمدعلي. دولت و جامعه در ايران، انقراض قاجار و استقرار پهلوي. ترجمۀ حسن افشار. چاپ چهارم. تهران، نشر مركز، 1386.

- ديوان بهار (ملك الشعراء محمدتقي بهار). به اهتمام چهرزاد بهار. تهران، توس، 1380.

- ديوان عارف قزويني (مجموعه آثار). تدوين محمدعلي سپانلو و مهدي اخوت. تهران، نگاه، 1381.

- بهزادي، علي. شبه خاطرات. تهران، زرّين، ج1، 1375.

- دولت آبادي، يحيي. حيات يحيي. چاپ ششم. تهران، عطار و فردوس، ج 2 و 4، 1371.

- سعيدي، خسرو. اللهيار صالح. تهران، طلايه، ج1، 1367.

- مستوفي، عبدالله. شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه. چاپ سوم. تهران، زوّار، ج 2 و 3، 1371.

- هدايت، مهديقلي (مخبرالسلطنه). خاطرات و خطرات. چاپ ششم. تهران، زوّار، 1385.

- خاطرات بالفور. ترجمۀ اسدالله علوي. تهران، زند، 1380.

- خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق. چاپ چهارم. تهران، علمي، 1365.

- نامه هاي دكتر مصدق. گردآورنده: محمد تركمان. چاپ دوم. تهران، هزاران، ج1، 1375.

ص: 519

- روزنامۀ خاطرات سيدمحمد كمره اي. به كوشش محمدجواد مرادي نيا. تهران، شيرازه، ج 2، 1382.

- اسناد كابينه كودتاي سوم اسفند 1299. گردآورندگان: حسن مرسلوند. تهران، نشر تاريخ ايران، 1374.

- اسناد محرمانۀ وزارت خارجۀ بريتانيا دربارۀ قرارداد 1919 ايران و انگليس. ترجمۀ جواد شيخ الاسلامي. تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشاري، ج 1 و 3، 1373.

- سيدضياءالدين طباطبائي به روايت اسناد ساواك. تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1381.

- هيأت فوق العادۀ قفقازيه. به كوشش رضا آذري شهرضائي. تهران، وزارت امور خارجه، 1379.

- پرتوي، كتايون. «سياست خارجي منطقه اي كرملين در ايران (18-1917)». فصلنامۀ تاريخ روابط خارجي، سال سوم، ش12، پائيز 1381.

- جمالزاده، سيدمحمدعلي. «تقريرات سيدضياء و «كتاب سياه» او»، آينده، سال ششم، ش12- 9، آذر و اسفند 1359. سال هفتم، ش 3، خرداد 1360. سال هفتم، ش 4، تير 1360.

- شيخ الاسلامي، جواد. «نقدي بر تقريرات سيدضياء». آينده، سال هفتم، ش 12-11 و بهمن و اسفند 1360.

- هاشم زاده محمديه، عباس: «اسنادي نويافته از زندگاني سيدضياءالدين طباطبائي يزدي». گنجينۀ اسناد، سال دوم، دفتر سوم و چهارم، پائيز و زمستان 1371.

- «مرد دوم». تهران مصور، ش 1122، 14 اسفند 1343.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد تاريخ، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد بجنورد.

. 1. حكيم الهي فريدني، اسرار سياسي كودتا...، ص 16

اسنادي نو يافته از زندگاني » : 2. جهت اطلاع از صورتجلسه محاكمه ن .ك به : عباس هاشم زاده محمديه

، گنجينه اسناد، س 2، دفتر سوم و چهارم، پائيز و زمستان 1371 ، ش 7 و 8 ،« سيدضياءالدين طباطبائي يزدي

. صص 132 تا 134

3. مهرين، فرزند انقلاب ايران يا ترجم ه حال آقاي سيدضياءالدين طباطبايي [روز] نامه نگار شهير و رئيس الوزراي

.9 - اسبق ايران، صص 1

ص: 520

4. صدر هاشمي، تاريخ جرايد و مجلات ايران، ج 3، ص 62

. 5. برق، ش 11 و 12 ، ص 1

. 6. آذري شهرضايي، سيدضياءالدين طباطبايي و فلسطين، ص 2

. 7. اتحاديه، احزاب سياسي در مجلس سوم، ص 1

. 8. شجيعي، نخبگان سياسي ايران، ج 3، صص 107 و 108

. 9. رعد، س 7، ش 246 ، ص 1

. 10 . آذري شهرضايي، هيات فوق العاده قفقازيه، صص 26 و 27

. 11 . روزنامه خاطرات سيدمحمد كمره اي، ج 1، ص 561

. 12 . مليكف، استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ص 15

. 13 . زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضا شاه، ص 47

. 14 . غني، ايران برآمدن رضاخان بر افتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 79

. 15 . رعد، س 10 ، ش 142 ، صص 1و 2

. 16 . روزنامة خاطرات سيدمحمد كمره اي، ج 2، ص 1077

. 17 . ابطال الباطل، ص 33

. 18 . صفائي، زمينه هاي اجتماعي كودتاي 1299 ، ص 203

. 19 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، صص 180 و 181

. 20 . اسناد كابينه كودتاي سوم اسفند، ص 6

. 21 . آوري، تاريخ معاصر ايران، ج 1، ص 424

. 22 . دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 114

. 23 . همانجا، ص 168

. 24 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، ص 195

. 25 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 270

. 26 . دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 151

. 27 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي، ج 1، ص 51

. 28 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، ص 87

29 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه, پيشگفتار.

.181 - 30 . همانجا، صص 182

. 31 . شجيعي، نخبگان سياسي ايران، ج 3، ص 124

. 32 . دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 164

.110 - 33 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، صص 111

. 34 . آوري، تاريخ معاصر ايران، ج 1، ص 423

. 35 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، صص 77 تا 79

.245 - 36 . صفائي، زمينه هاي اجتماعي كودتاي 1299 ، صص 246

.248 - 37 . همانجا، صص 249

. 38 . فوران، مقاومت شكننده، ص 302

39 . سيدضياءالدين طباطبايي به روايت اسناد ساواك، ص هجده.

. 40 . ذوقي، تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ، ص 464

. 41 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 66

.291 - 42 . مهدي نيا، زندگي سياسي سيدضياءالدين طباطبايي، صص 292

. 43 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 61

44 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 180 . البته مولف از ياد برده كه س يدضياء نيز تا

لحظة ورود قزاق ها به تهران ملبس به لباس روحانيون بوده است.

ص: 521

45 . مستوفي، شرح زندگاني من، ج 3، صص 205

. 46 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 299

. 47 . خاطرات بالفور، ص 206

. 48 . ذوقي، تاريخ روابط سياسي ايران و قدرت هاي بزرگ، ص 464

49 . رك: نيازمند، رضا شاه از تولد تا سلطنت.

. آينده، ش 3، ص 210 ،« او « كتاب سياه » تقريرات سيدضياء و » : 50 . سيدمحمدعلي جمال زاده

. 51 . بهزادي، شبه خاطرات، ص 373

.231 - 52 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، صص 232

. 53 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 325

. آينده، س 7، ش 4، تير 1360 ، ص 292 ،« او « كتاب سياه » تقريرات سيدضياء و » : 54 . سيدمحمدعلي جمال زاده

. 55 . از جمله ن. ك به : بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 89

. 56 . حسين كي استوان، سياست موازنة منفي در مجلس چهاردهم، ج 1، ص 45

. 57 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 222

. 58 . آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ص 106

. 5 مهر 1322 ، ص 1 ، 59 . رعد امروز، س 1، ش 1

. 60 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 328

. ص 20 ،« مرد دوم » .61

. 62 . صدر هاشمي، تاريخ جرائد و مجلات ايران، ج 1، ص 27

. 63 . بهزادي، شبه خاطرات، ص 380

. 64 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 89

. 65 . بهزادي، شبه خاطرات، ص 379

. 66 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 226

. 67 . ديوان بهار (ملك الشعرا محمدتقي بهار)، ج 1، صص 345 تا 348

.183 - 68 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاخان، صص 184

اين سند به نقل از روزنامه هاي .G 1339 -62 - 69 . ادارة اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه، سند 32

انگليسي در تاريخ 19 آوريل 1921 م./ 30 فروردين 1300 مي باشد.

. 70 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ص 190

. ص 24 ،« مرد دوم » .71

. 72 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، ص 237

. 73 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، ص 237

. 74 . لوسوئور، زمينه چيني هاي انگليس براي كودتاي 1299 ، ص 138

75 . جه ت تفصيل بيانيه ن .ك به : تبريزي شيرازي، زندگاني سياسي - اجتماعي سيدضياءالدين طباطبايي و ...،

. صص 143 تا 147

. 76 . دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 239

. 77 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 90

. 78 . لوسوئور، زمينه چيني هاي انگليس براي كودتاي 1299 ، ص 142

. 11 ، بهمن و اسفند 1360 ، ص 798 - آينده، س 7، ش 12 ،« نقدي بر تقريرات سيدضياء » : 79 . جواد شيخ الاسلامي

. 80 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 94

. 81 . جمشيدي، حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده،ص 219

. 82 . نامه هاي دكتر مصدق، ج 1، ص 42

.36 - 83 . متولي حقيقي، از تبريز تا مشهد، پژوهشي پيرامون زندگي و قيام كلنل محمدتقي خان پسيان، صص 37

. 84 . دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 270

ص: 522

85 . متولي حقيقي، از تبريز تا مشهد، ص 46

. 86 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 344

. 87 . عاقلي، شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، ج 2، ص 962

. 88 . اسناد كابينه كودتاي سوم اسفند، ص 6

. 89 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، ص 235

. 90 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس،، ج 1، ص 306

. 91 . خاطرات بالفور، ص 128

.55 - 92 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، صص 56

. ص 65 ،«(1917 - سياست خارجي منطقه اي كرملين در ايران ( 78 » : 93 . كتايون پرتوي

.189 - 94 . جهت ملاحظة مفاد قرارداد ن.ك به: مستوفي، شرح زندگاني من، ج 3، صص 190

95 . زبده، مقالات آقاسيدضياءالدين طباطبايي، [مجموعه مقالات ]، ص 10 . كتاب داراي 28 مقاله است كه 3 مورد

آن نوشته سيدضياء و مابقي نوشتة هواداران وي مي باشد.

. 96 . لوسوئور، زمينهچينيهاي انگليس براي كودتاي 1299 ، ص 145

. 97 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، ص 234

98 . فوران، مقاومت شكننده، ص 304 . رضاخان بعدها از اين قرارداد جهت شكست ميرزاكوچك خان سود

جست.

. 99 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، ص 240

. 100 . تبريزي شيرازي، زندگاني سياسي، اجتماعي سيدضياءالدين طباطبايي و...، ص 176

9، آذر و اسفند - آينده ، س 6، ش 12 ،« او « كتاب سياه » تقريرات سيدضياء و » : 101 . سيدمحمدعلي جمال زاده

. 1359 ، ص 743

. 102 . خاطرات بالفور، ص 205

. 103 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 224

. 104 . اسناد كابينة كودتاي سوم اسفند 1299 ، ص 231

. 105 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، صص 370 و 372

.350 - 106 . همان، صص 351

. 107 . محبوبي اردكاني، تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران، ج 2، ص 135

. 108 . مهرين، فرزند انقلاب ايران، ص 60

. 109 . محبوبي اردكاني، تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران، ج 2، ص 136

.490 - 110 . آوري، تاريخ معاصر ايران، ج 1، صص 491

. 111 . مليكف، استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ص 35

. 112 . اسناد محرمانة وزارت خارجة بريتانيا دربارة قرارداد 1919 ايران و انگليس، ج 3، ص 239

. 113 . اسناد كابينة كودتاي سوم اسفند 1299 ، ص 236

. 114 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 102

. 115 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، ص 311

. 116 . خاطرات بالفور، ص 205

. 117 . سعيدي، اللهيار صالح، ج 1، ص 46

. 118 . سعيدي، اللهيار صالح، ج 1، ص 46

119 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، صص 331 تا 333 . درگيري لفظي ديگري نيز در مراسم سيزده نوروز

. 1300 تكرار شد، ن.ك: دولت آبادي، حيات يحيي، ج 4، ص 262

. 120 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ص 225

. 121 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 239

.301 - 122 . مكي، تاريخ بيست سالة ايران، ج 1، صص 302

ص: 523

123 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 102

.385 - 124 . بهزادي، شبه خاطرات، صص 386

. 125 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ص 226

. 126 . همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ص 333

. 127 . كي استوان، سياست موازنة منفي، ج 1، ص 47

. 128 . بهزادي، شبه خاطرات، ص 387

129 . صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ص 226 . محمدرضا پهلوي نيز بر اين نكته تأكيد كرده است .

. ن.ك: پهلوي، پاسخ به تاريخ، ص 43

. 130 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 100

. 131 . جمشيدي، حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده، ص 218

.149 - 132 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي، ج 2، صص 150

. 133 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 249

. 134 . جهت مطالعة بيانيه ن ك: مدرس و مجلس، صص 95 تا 64

. 135 . بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، صص 185 تا 188

. 136 . رك: مستوفي، شرح زندگاني من، ج 3

. 137 . مليكف، استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ص 43

. 138 . ديوان عارف قزويني (مجموعه آثار)، صص 355 تا 357

.584 - 139 . ديوان بهار، ج 2، صص 586

.65 - 140 . مهرين، فرزند انقلاب ايران، صص 66

. 141 . غني، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ص 249

مسئله نفت و نقش آن در روابط ايران و انگليس

ص: 524

ص: 525

از سال 1313ق/1896م تا 1332ق/1914م (با تكيه بر امتياز دارسي)

مصطفي ملايي*

چكيده

گسترش نفوذ سياسي انگليس در ايران بعد از عقد معاهدۀ پاريس (1273ق/ 1857م) و استقلال افغانستان، مقدمه بدست آوردن امتيازات اقتصادي بزرگي براي اتباع آن دولت بود. امتيازاتي كه اهداف دولت انگليس يعني نفوذ سياسي هر چه بيشتر در ايران را به دنبال داشت. واگذاري امتياز ناموفق تأسيس خط آهن و استخراج كليه معادن ايران به مدت هفتاد سال از جانب ناصرالدين شاه به «بارون جوليوس دو رويتر» از اتباع انگليس و سپس واگذاري امتياز تأسيس بانك شاهنشاهي به فرد مزبور از اينگونه موارد مي باشد. اما بزرگترين و مهمترين موفقيت دولت انگليس جهت نفوذ سياسي هر چه بيشتر در امور داخلي ايران در دوره مظفرالدينشاه و در امتياز نفتي دارسي رقم خورد. امتيازي كه براساس آن قرارداد، استخراج نفت ايران به استثناي پنج استان شمالي كشور، به مدت 60 سال به ويليام ناكس دارسي از اتباع انگليس واگذار شد (1319ق/1901م).

اين امتياز كه واگذاري آن با حمايت دولت انگليس انجام پذيرفت نمونه بارزي از سياست شوم و استعماري امپرياليزم انگليس در راستاي دخالت هر چه بيشتر در امور ايران و تضعيف دولت مركزي بود كه پيامدهاي خيانت بار آن در ايران در طول جنگ جهاني اول كاملاً آشكار است. در اين تحقيق سعي برآنست تا با تكيه بر امتياز دارسي به بررسي مسئله

ص: 526

نفت و نقش آن در روابط ايران و انگليس از سال 1313 ق./1896م. تا 1332ق./1914م پرداخته شود.

مقدمه

پس از عقد معاهده پاريس (1273ق/1857م) كه با دخالت انگلستان هرات به كلي از ايران مجزي و افغانستان هم به اسم استقلال از تحت تابعيت و حمايت پادشاهان ايران بيرون رفت، نفوذ سياسي انگلستان در ايران آغاز شد و همين مقدمه بدست آوردن امتيازات اقتصادي بزرگي براي اتباع آن دولت گرديد.

ناصرالدينشاه قاجار در سال 1289ق/1872م امتياز تأسيس خط آهن، استخراج كليه معادن ايران (غير از معادن فلزات قيمتي و احجار كريمه) و زغال سنگ و نفت را به مدت هفتاد سال به شخصي موسوم به «بارون جوليوس دو رويتر» كه به تابعيت بريتانيا درآمده بود واگذاشت. اين اقدام شاه چنان غيرمترقبه و عجيب بود كه محافل سياسي و اقتصادي آن روز جهان را به حيرت انداخت؛ چرا كه هرگز معقول نبود چنين امتيازي به شخصي كه داراي هيچگونه سرمايه، تخصص، استعداد و تجهيزات فني نبود اعطا شود. ولي وقتي به دقت به حوادث سياسي آن ايام در دنيا بنگريم و دامنه عملياتي را كه رويتر در قرارداد تعهد كرده بود در نظر بگيريم، يقين مي نمائيم كه كمپاني از حمايت دولت انگليس برخوردار بوده است. بلافاصله دربار روسيه عدم رضايت خود را از اين امتياز صريحاً به اطلاع شاه رساند. ناصرالدين شاه چون افكار عمومي مردم ايران را نيز با اعطاي آن امتياز مخالف ديد امتياز مزبور را لغو كرد. رويتر در برابر لغو امتياز مزبور، امتياز تأسيس بانك شاهي ايران (بانك شاهنشاهي) را از شاه دريافت نمود. كمي بعد شاه امتياز استخراج كليه معادن ايران (غير از طلا و نقره و احجار كريمه) و از آن جمله معادن نفت را نيز براي مدت 60 سال به بانك مزبور (رويتر) داد.

بانك شاهنشاهي ايران پس از كسب امتياز استخراج معادن ايران، طبق اختياري كه بنابر مفاد امتيازنامه به او داده شده بود، حقوقي را كه براي استخراج و بهره برداري معادن ايران داشت، به يك شركت انگليسي موسوم به «شركت معادن ايران» واگذار كرد. شركت مزبور تحقيقات علمي خود را براي كشف معادن ايران آغاز كرد. ضمناً كارشناسان شركت كاوش هاي نفتي خود را در سمنان، دالكي و جزيره قشم شروع

ص: 527

كردند؛ اما حفاريهاي انجام شده به نفت نرسيد. اقدامات شركت تا ده سال مهلت مقرر در امتيازنامه در مورد نفت بدون اخذ نتيجه دنبال شد و چون به مرحلۀ بهره برداري از نفت نرسيد، بر طبق مفاد امتيازنامه، حق شركت درباره نفت خودبخود ملغي گرديد.

قرارداد امتياز دارسي

مظفرالدين شاه در سال 1313ق/1896م به سلطنت ايران رسيد. اولين امتيازي كه در دورۀ سلطنت او در حوزۀ نفت به بيگانگان داده شد، امتياز دارسي بود. اين امتياز به يك تبعۀ انگليس به نام ويليام ناكس دارسي واگذار شد.

كسب اين امتياز توسط دارسي بدين ترتيب بود كه پس از انتشار مقاله اي از مسيو دمرگان، باستانشناس فرانسوي، در مجله معادن چاپ پاريس كه شرحي مفصل راجع به وجود نفت در غرب و جنوب غربي ايران نگاشته بود، شخصي به نام كتابچي خان، از ارامنه ايران، كه متصدي اداره گمركات بود، در نمايشگاه پاريس طي ملاقات خود با سر هنري دراموندولف (Sir. H. Drummond Wolff) وزيرمختار سابق بريتانيا در ايران، ضمن اشاره به مقاله دمرگان از وي خواست تا سرمايه داران انگليسي را به وي معرفي نمايد تا او آنها را تشويق به كسب امتياز نفت از ايران نمايد. دراموندولف نيز ويليام ناكس دارسي را به او معرفي كرد؛ كسي كه هرگز به ايران سفر نكرد. تشويق هاي دراموندولف و گفتگو با كتابچي خان، دارسي را مصمم ساخت تا براي حصول اطمينان از وجود منابع نفت در ايران، دو نفر مهندس زمين شناس بنام هاي برلز و دالتون را روانه ايران كند. حاصل تحقيقات و مطالعات اين كارشناسان در محل، وجود منابع نفتي را در صفحات غرب و جنوب غربي ايران مورد تأييد قرار داد. دارسي پس از اطمينان از وجود منابع نفت در ايران، ماريوت نماينده خود را همراه با كتابچي خان براي تحصيل امتياز نفت به ايران فرستاد.

سر آرتور هاردينگ (Sir Arthur Hardinge) وزيرمختار بريتانيا در تهران در «خاطرات سياسي» خود مي نويسد: «در هنگام مأموريتم در ايران وظيفه داشتم تا امتياز نفت جنوب ايران را براي يكي از اتباع انگليس تحصيل نمايم».

ماريوت، توصيه نامه اي نيز از دراموند ولف براي هاردينگ بهمراه داشت كه در آن به كسب امتياز نفت براي دارسي سفارش شده بود. هاردينگ كه به اهميت كسب چنين امتيازي براي يكي از اتباع انگليسي پي برده و آنرا براي امپراطوري بريتانيا حائز اهميت

ص: 528

و حياتي قلمداد مي كرد، فعاليت خود را براي نيل به مقصود و تحصيل امتياز شروع كرد و در اين راه از هيچ كوششي فروگذاري نكرد. در واقع دولت بريتانيا مي خواست بزرگترين بخش ايران، زير نفوذ سياسي آن دولت باشد و بطور مسلم يك شركت انگليسي هم كه در همان منطقه نفوذ انگلستان فعاليت كند موجب توسعه نفوذ آن دولت مي شد.

هاردينگ با تشويق و تحريك امين السلطان(اتابك اعظم) از او خواست با پيشنهاد دارسي مبني بر اعطاي امتياز نفت موافقت شود. از طرف ديگر كتابچي خان نيز به علت موقعيتش در محافل درباري ايران و دوستي اش با امين السلطان به ماريوت كمك كرد. هاردينگ براي اينكه امتياز مزبور با مخالفت روسها روبرو نشود، به ماريوت نماينده دارسي پيشنهاد كرد پنج استان شمالي ايران را از مناطق پيشنهادي خود حذف كند. نماينده مزبور به توصيۀ كتابچي خان و با كمك هاردينگ مبلغي پول به عنوان رشوه به مظفرالدين شاه و امين السلطان پرداخت كرد. سرانجام امتيازنامه دارسي در تاريخ 9 صفر 1319ق/ 28 مه 1901م براي مدت 60 سال و در قبال پرداخت 16 درصد سود براي ايران به عنوان حق الامتياز امضاء شد. قلمرو امتياز دارسي بالغ بر 770.000 كيلومتر مربع مي شد. اين مساحت، برابر با مجموع مساحت كشورهاي فرانسه، سوئيس، بلژيك، لوكزامبورگ و هلند و كمي بيشتر از مساحت تمام تگزاس مي شد. امتياز نامه به صحۀ شاه، امضاء و مهر امين السلطان صدراعظم، ميرزانصرالله خان مشيرالدوله و نظام الدين غفاري مهندس الممالك رسيد و حوزۀ عمل و اختيار آن سراسر خاك ايران به استثناي ايالات خراسان، مازندران، استرآباد (گرگان كنوني) و آذربايجان بود. انگليسي ها با اين اقدام و كسب يك امتياز مهم، از نفوذ روسها به مناطق جنوبي ايران و خليج فارس جلوگيري كردند. به موجب فصول هشتم، نهم و شانزدهم امتيازنامه، دارسي تعهد كرده بود ظرف مدت دو سال پس از عقد امتياز، شركتي براي بهره برداري از امتياز مزبور تشكيل دهد و بيست هزار ليره نقد و معادل بيست هزار ليره سهام پرداخت شده شركت مزبور را به دولت ايران تسليم كند. دارسي پس از امضاي قرارداد به لرد لنسداون، وزير خارجه بريتانيا مي نويسد:

... مايلم صميمانه ترين تشكرات خويش را به حضور آن لرد معظم به خاطر خدماتي كه برايم انجام داده ايد تقديم كنم... اميدوارم اين سرمايه گذاري به نفع بازرگاني بريتانيا

ص: 529

و نفوذ بريتانيا در كشور ايران باشد... مي خواهم تقاضاي ادامه حمايت و مساعدت دولت اعليحضرت را نموده...

آغاز عمليات استخراج نفت و تشكيل شركت بهره برداري اوليه

چند ماه پس از امضاي امتيازنامه، دارسي چند حفار لهستاني استخدام كرد و با مقداري لوازم و اثاثيه به چاه سرخ واقع در شمال قصرشيرين اعزام كرد. در سال 1321ق/ 1903م گاز نفت در عمق 507 متري پديدار و متعاقب آن نفت مختصري هم بدست آمد. چاه دوم هم مدتي بعد در عمق مشابهي به نفت رسيد، ولي چون مقدار نفت آنها ناچيز و ادامه عمليات اقتصادي نبود، تصميم گرفته شد چاه سرخ را رها كرده و در نقاط جنوبي به كاوش بپردازند. طبق ماده شانزده امتيازنامه، دارسي شركتي در سال 1321ق/1903م. با سرمايه 600 هزار ليره تشكيل داد كه نام آن را «شركت بهره برداري اوليه» گذاشت و سهامي را كه تعهد كرده بود تسليم و بيست هزار ليره نقد را هم به دولت ايران پرداخت. پس از سه سال تلاش و كوشش بي حاصل و تحمل مخارج سنگين، دارسي درصدد فروش امتياز خود برآمد. هر چند از طرف شركتهاي نفتي فرانسوي، آلماني و آمريكائي پيشنهادهائي جهت خريد امتياز داده شد، اما او علاقه زيادي به معامله با بيگانگان نداشت.

شركت سنديكاي امتيازات

در سال 1322 ق/1904م انتخاب دريا سالار لرد فيشر به فرماندهي نيروي دريائي انگليس، طرحهاي دارسي و خريداران امتياز او را درهم ريخت. لرد فيشر در طول خدمت متمادي خود در درياداري انگليس به اين نتيجه رسيده بود كه بايد سوخت بحريۀ جنگي انگليس از زغال سنگ به نفت تبديل گردد. او كه شنيده بود دارسي درصدد فروش امتياز خود است، هيأتي را مأمور كرد تا امتياز مزبور را براي دولت انگليس خريداري نمايد؛ اما اين امر مخالف اصول كلي كشور و دولت بريتانيا بود؛ چرا كه دخالت دولت در امور بازرگاني ممنوع بود. لرد فيشر در اين ايام از موقعيت خود نهايت استفاده را كرد تا با ياري دارسي، بزرگترين خدمت را به امپراطوري كشورش بريتانيا كرده باشد. تصميمي كه گرفته شد اين بود كه از سرمايه هاي بخش خصوصي انگليس براي اين مورد استفاده

ص: 530

شود. بنابراين جريان امر با «لرد استراتكونا» (Lord Strathcona) يكي از سرمايه داران انگليس و رئيس شركت نفت انگليسي برمه در ميان گذاشته شد. در سال 1323ق/ 1905م طي قراردادي با شركت انگليسي برمه، شركت جديدي با نام «سنديكاي امتيازات» در شهر گلاسكو تشكيل گرديد كه تمامي سهام شركت بهره برداري اوليه را خريداري كرد. صاحبان سهام شركت جديد عبارت بودند از دارسي و شركت نفت برمه به رياست لرد استراتكونا. به دنبال امضاي اين موافقتنامه دولت انگلستان نيز آمادگي خود را براي پشتيباني از كاوشهاي نفتي در ايران به طور غيررسمي اعلام كرد. سنديكا اميدوار بود در صورتي كه شاه ايران و يا دولت روسيه در جهت لغو يا مداخله در امتياز اقدامي انجام دهند، از حمايت كشور سلطنتي انگلستان برخوردار باشد. وزارت امورخارجه انگليس به درخواست سنديكا پاسخ استادانه و چند پهلو داد:

روشن است كه براي صدور بيانيه معين و اعلام حمايت در مورد يك قرارداد فرضي وجود ندارد، اما مشتريان سنديكا و يا هر شركت انگليسي كه در اين رابطه تشكيل شود و بخواهد در اجراي امتياز نفت اقدام كند، مي تواند از حمايت دولت انگليس برخوردار باشد و حمايت از يك تبعۀ انگلستان هميشه موردنظر دولت و كشور سلطنتي انگلستان بوده است.

شركت سنديكا، كاوش نفت در ايران را از منطقۀ چاه سرخ به ماماتين در نزديكي رامهرمز واقع در شمال اهواز كه به ساحل خليج فارس و درياي عمان نزديكتر بود، منتقل كرد. در اينجا شروع به حفر دو چاه گمانه شد كه هيچكدام به نفت نرسيد. همين كه در ماماتين نتيجه مطلوب به دست نيامد، تصميم گرفته شد چاه هاي ديگري در ميدان نفتون (مسجدسليمان) حفر نمايند. مسيو دمرگان باستانشناس فرانسوي در گزارشهاي خود ذكري از اين نقطه كه در ميان تپه هاي خاك بختياري واقع بود، نموده و گفته بود در سر راه بين مالمير و شوشتر جائي به نام ميدان نفتون هست كه علائم ظاهري نفت در آنجا هويدا و خرابه هاي آتشكده اي نيز درآنجا موجود است كه اهالي به نام مسجدسليمان مي شناسند. عمليات مسجدسليمان ادامه پيدا كرد؛ و پس از سه سال تلاش و حفاري، بالاخره در تاريخ 5 خرداد 1287ش/ 26 مه 1908م بنا به گفتۀ سرآرنولد ويلسون (Sir Arnold Wilson) در سفرنامه خود، ساعت 4 بامداد، نفت در عمق 1180 فوتي از چاه فوران كرد و سر چارلز مارلينگ (Sir Charls marlink)

ص: 531

وزيرمختار بريتانيا در تهران خبر آن را به لندن مخابره كرد.

شركت نفت انگليس و ايران (APOC)

در سال 1327ق/1909م «شركت نفت برمه» كه از آن پس ذي نفع اصلي بود با سرمايۀ دو ميليون ليره استرلينگ، سازمان جديدي به نام «شركت نفت انگليس و ايران» (APOC) تأسيس كرد كه جانشين شركت سنديكاي امتيازات شد. به دنبال حفر چاه هاي متعدد در مسجدسليمان، خط لوله اي هم از مسجدسليمان تا آبادان، محل احداث پالايشگاه كشيده شد. طول اين لوله كه كار احداث آن در سال 1329 ق /1911م به پايان رسيد، قريب به چهل فرسخ (130 كيلومتر) بود و سالانه 400 هزار تن ظرفيت انتقال نفت داشت. انگلستان، تعدادي سرباز هندي تحت فرماندهي «آرنولد ويلسون» افسر انگليسي در ظاهر براي محافظت از كنسولگري انگليس در اهواز، و در واقع براي حفاظت از تأسيسات شركت نفت، به ايران اعزام كرد. بعدها شركت مزبور براي ادامه و توسعه عمليات خود طي قراردادهائي با رؤسا و خوانين بختياري، زمين هاي مورد نياز را كه متعلق به ايالات و عشاير بختياري بود، از آنها خريداري نمود. همچنين شركت براي حفظ تأسيسات، چاهها و لوله هاي نفتي يك سلسله قراردادهاي ديگري هم با رؤساي بختياري به امضاء رسانيد. چون به موجب قرارداد جداگانه هر كمپاني كه در داخل اراضي بختياري براي استخراج نفت تأسيس شود بايد صدي سه به خوانين بختياري بدهد، براي تسهيل عمليات اين قرارداد، يك شركت امداديه با سرمايه 400 هزار ليره انگليسي تأسيس شد موسوم به «شركت نفت بختياري» تا عمليات را به مابقي اراضي بختياري توسعه دهد.

شركت نفت انگليس و ايران، قراردادهائي نيز در خوزستان با شيخ خزعل داشت. سر پرسي كاكس سركنسول بريتانيا در بوشهر، مأمور مذاكره با خزعل گرديد. او در سال 1327ق/1909م ضمن عقد قراردادي با شيخ خزعل، يك ميل مربع از اراضي آبادان را كه براي ايجاد پالايشگاه مورد نياز شركت بود از خزعل خريداري نمود. خزعل موافقت كرد با دريافت مبلغ 6500 ليره در سال كه براي مدت ده سال به او پيش پرداخت مي شد، حفاظت از تأسيسات، لوله ها و امنيت منطقه را عهده دار شود. همچنين او مبلغ ده هزار ليره نيز از شركت نفت انگليس و ايران و در واقع از دولت انگليس به عنوان وام دريافت داشت و

ص: 532

دولت انگليس حقوق خزعل و جانشينان وي را بر محمره تضمين كرد.

دولت ايران اينگونه قراردادها و موافقت نامه هاي كمپاني نفت انگليس و ايران با خوانين بختياري و شيخ خزعل را عملي در جهت تضعيف حكومت مركزي ايران قلمداد مي كرد، اما از آنجايي كه خود نيز عاجز از اجراي تعهدات خود جهت تأمين امنيت و حراست از تأسيسات شركت بود، كمپاني ناگزير از كنار آمدن با رؤسا و شيوخ مقتدر قبايل و عشاير منطقه بود.

دخالت دولت بريتانيا در سياست كلي و خط مشي شركت نفت انگليس و ايران

دولت انگليس در سال 1331 ق/1913م طرح لرد فيشر، يعني تبديل سوخت كشتيهاي جنگي از زغال سنگ به نفت را به مرحله اجرا درآورد. اما قبل از هر چيزي درياداري انگليس بايد اطمينان حاصل مي كرد كه منابع نفتي موجود، قادر به تأمين نفت مورد نياز بحريه در زمان جنگ و صلح مي باشد. به دستور سر وينستون چرچيل، لرد اول درياداري بريتانيا، كميسيون مخصوصي مأمور بررسي و مطالعه در اين مورد شد. كميسيون مزبور به رياست لرد فيشر، شروع به كار كرده، هيأتي از كارشناسان را تحت رياست درياسالار ادموند اسيلد (Edmund Slade) به همراهي سر جان كادمن (Sir John Cadman) جهت تحقيقات لازم روانه ايران ساخت. گزارش حاصل از تحقيقات سه ماهه هيأت مزبور در ايران بدين قرار بود: اولاً منابع نفتي موجود تأمين نيازهاي سوختي وزارت درياداري انگليس را براي مدتهاي مديد كفايت خواهد كرد. ثانياً اگر شركت در كنترل ما باشد، خواهد توانست نيازهاي نيروي دريائي ما را با قيمت مناسب تأمين كند و اگر امتياز مزبور به دست بيگانگان بيفتد فاجعه به بار خواهد آمد. ثالثاً توصيه شده بود دولت انگليس به شركت نفت ايران و انگليس جهت بهره برداري از همه منابع نفتي در منطقه اي وسيع كمك مالي نموده و شرط اعطاي كمك مالي هم آن باشد كه دولت بريتانيا در سياست كلي شركت و تعيين خط مشي آن سهيم بوده و مستقيماً دخالت نمايد. پس از آن وزارت درياداري انگليس در سال 1332 ق/1914م قراردادي با شركت نفت ايران و انگليس منعقد ساخت كه به موجب آن دولت انگليس با دو ميليون و دويست هزار ليره سرمايه گذاري و تصاحب 51 درصد سهام شركت، بزرگترين سهامدار آن و داراي حق نظارت كامل بر شركت گرديد. اين مسئله با مفاد امتيازنامه

ص: 533

مخالف و منافي با استقلال و حاكميت ايران بود و علاوه بر آنكه موجب اعتراضات شديد رسمي دولت و مخالفت مطبوعات و مردم ايران گرديد؛ حتي مخالفت حزب كارگر بريتانيا را نيز عليه دولت محافظه كار برانگيخت. دولت ايران از طريق وزارت امور خارجه به اين امر اعتراض كرد؛ ولي سفارت بريتانيا در تهران جواب داد اين معامله فقط ترتيبي براي فروش نفت است و به هيچ وجه دولت انگليس نه در اداره امور شركت و نه در روابط تجاري و سياسي شركت با دولت ايران دخالتي نخواهد داشت. اما حقيقت غير از اين بود.

دولت انگليس به موجب قرارداد فوق با شركت نفت ايران و انگليس، دو مدير براي شركت انتخاب كرد تا مسئوليت حفظ و تأمين منافع دولت انگليس را عهده دار باشند. اين دو مدير دولتي درباره مسائل مربوط به خط مشي كلي شركت، تغيير سهام و تغيير وضعيت شركت و مسائل مربوط به انجام و اجراي قراردادهاي جاري با درياداري از حق ويژه وتو برخوردار بودند. شركت نفت ايران و انگليس نيز متعهد شده بود همواره به صورت يك شركت كاملاً مستقل انگليسي باقي مانده و مديران آن انگليسي و محل استقرار دفتر مركزي آن نيز در انگلستان باشد. قرارداد بين دولت انگليس و شركت نفت ايران و انگليس به مجلس مبعوثان آن كشور تقديم شد. چرچيل، در دفاع از قرارداد و تشريح سياست نفتي دولت انگليس گفت: «هدف ما اينست كه منافع انگليس در مناطق نفت خيز ايران حفظ شود و تا آنجا كه ممكن است آن را توسعه دهيم». او در ادامه افزود:

سياست نفتي ما دو هدف را تعقيب مي كند، هدف نهائي و غائي آنست كه وزارت درياداري انگليس مستقلاً مالك و توليد كنندۀ سوخت مايع مورد نياز خود باشد؛ ما بايد مالك يا به هر قيمتي كه شده كنترل كنندۀ مايع نفتي يا حداقل قسمتي از توليدات نفتي كه مورد نياز ما است، باشيم.

چرچيل در آخر گفت: «بدين ترتيب ما در تمام اين منطقۀ عظيم (ايران) قدرت تنظيم و هدايت گسترش و رشد را طبق منافع ملي و منافع نيروي دريائي خود بدست مي آوريم». در نهايت دفاعيات چرچيل و ديگر نمايندگان مجلس عوام مؤثر واقع شده و پارلمان انگليس با اكثريت قاطع 254 رأي موافق در برابر 18 رأي مخالف، قرارداد مزبور را تصويب كرد و به اين ترتيب دولت انگليس به صورت عمده ترين سهامدار

ص: 534

شركت نفت ايران و انگليس درآمد، و با عقد قرارداد خريد نفت از شركت مزبور و تعيين مديران شركت در حقيقت سياست عمومي شركت و در نتيجه سياست نفت ايران را در دست گرفت. پس از آن شركت نفت ايران و انگليس به صورت بازوي پرقدرت سياسي و اقتصادي امپرياليزم انگليس و وسيلۀ مستمر اعمال نفوذ و مداخلۀ بريتانيا در ايران و منطقه درآمد. تغيير و تحولات شركت نفت نه تنها نارضايتي مردم ايران بلكه اعتراضات حزب كارگر انگليس را نيز درپي داشت. شيخ محمد خياباني در يكي از نطق هاي پرهيجان خود در تبريز چنين گفت:

امتيازي كه به دارسي داده شد نبايد منتقل به دولت امپراطوري انگلستان بشود كه موجب پريشانيها و نگرانيهاي ايران بوده است. اين معامله نادرست و خائنانه بوده زيرا دولت انگلستان هيچگاه توفيق نمي يافت چنين امتيازي را مستقيماً از دولت ايران تحصيل كند و بنابراين دارسي را به ميان آورد كه او را وسيلۀ تحصيل امتياز قرار داده و صورت شوم امپرياليزم خود را پشت سر او پنهان دارد، اين عمل خدعه آميز و نادرست و حيله گرانه بوده است.

در سال 1332 ق/1914م در يكي از جلسات مجلس مبعوثان انگليس، رمزي مك دونالد (Ramsay Mc Donald) پيشواي حزب كارگر ضمن نطقي شديد به سياست دولت بريتانيا حمله كرد و گفت:

سياست شركت نفت در ايران روش استعماري دارد و به استقلال ايران لطمه وارد مي آورد زيرا شركت بوسيلۀ پرداختهايي كه به بختياريها و عربهاي خوزستان مي نمايد تا اموال وي را حفظ نمايند قدرت حكومت مركزي را متزلزل مي سازد و حكومتهاي خان خاني وايلي را ترويج مي نمايد. من به دولت پيشنهاد مي كنم كه از چنين سياست امپرياليستي دست بردارد و دولت مركزي ايران را تقويت نمايد تا دولت ايران مسئوليت حفظ اموال شركت را به عهده گرفته و در آينده مواقعي پيش نيايد كه دخالت دولت انگليس را در امور داخلي ايران ايجاب نمايد.

اما در همان جلسه سر ادوارد گري (Sir Edward Grey)، وزير خارجه انگليس، به حمايت از مداخلات (سياسي، اقتصادي و نظامي) مستقيم انگليس در ايران پرداخته و اعلام كرد براي حفاظت از چاهها و لوله هاي نفت و برقراري مستمر و مداوم جريان نفت، دولت بريتانيا «در وهله اول با كمك مالي به عشاير و كمك دولت ايران سعي در

ص: 535

حفاظت از منافع خود خواهد كرد و اگر چنانچه اين اقدام نتيجه بخش نباشد دو تيپ از نيروهاي خود را به ايران اعزام خواهد كرد...».

پيش بيني هاي مك دونالد درست از كار درآمد؛ به طوري كه بعدها مسئله نفت ايران، حفظ هندوستان را كه ارجح مصالح بريتانيا محسوب مي شد، تحت الشعاع قرار داد و ديگر ايران و بخصوص جنوب ايران به عنوان سپر دفاعي و منطقه حائل براي حفظ هندوستان مطرح نبود، بلكه حفظ و حراست از جنوب ايران حتي با دخالت نظامي مستقيم سربازان انگليسي هدف اصلي سياست دولت انگلستان بود. اينگونه مداخلات دولت انگليس در ايران در جريان جنگ جهاني اول باعث تقسيم ايران بين روس و انگليس و جلوگيري از پرداخت حق الامتياز نفت به دولت ايران شد. بطوريكه هنگامي كه نيروهاي انگليسي قسمت عمده اي از ايران را اشغال كرده و خسارات فراوان به اين كشور و ملت ايران وارد مي ساختند، در برابر اعتراض ايران به شركت نفت مبني بر تخلف از پرداخت حق الامتياز، اين شركت مدعي شد چون دولت ايران نتوانسته است امنيت را در خوزستان برقرار سازد شركت متضرر شده و نمي تواند حق الامتياز بپردازد. اما حقيقت امر اين بود كه شركت، يعني عامل سياست امپرياليزم بريتانيا، به جاي آنكه در تقويت دولت مركزي بكوشد و از دولت ايران ايجاد امنيت را در منطقۀ نفت خيز بخواهد، صلاح خود را در اين ديده بود كه دل خوانين بختياري و سران متنفذ خوزستان مانند شيخ خزعل را به دست آورد و از آنان نيروئي در برابر نيروي حكومت ملي مشروطه ايران بوجود آورد تا هم از تجاوز احتمالي آنان به منطقه نفت در امان بماند و هم دولت مركزي ايران را ضعيف وانمود كند؛ اما حساب سازي شركت نفت انگليس براي دولت ايران، خاصه پيش كشيدن مسئله خسارت ناشي از عدم امنيت كه آن نيز ناشي از جنگ جهاني اول و نقض بيطرفي ايران از جانب انگليس بود به قدري بي شرمانه و دور از مروت و جوانمردي است كه نمي توان حدي بر آن تصور كرد.

فهرست منابع و مآخذ

- اسناد بايگاني وزارت امور خارجه، سند نمره 6 و 7، پوشه 8 . كارتن 22، 1324 ق.

- جمالزاده، محمدعلي، (1376)، گنج شايگان، اوضاع اقتصادي ايران، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار.

ص: 536

- دولونه، ژاك و شارليه، ژان ميشل، (1369)، اسرار نفت، ترجمه ژاله عاليخاني، تهران، نشر خامه.

- شركت ملي نفت ايران، (1344)، كتاب سفيد، تاريخچه و متن قراردادهاي مربوط به نفت ايران، بي جا، شركت ملي نفت ايران.

- شوادران، بنجامين، (1352)، خاورميانه، نفت و قدرتهاي بزرگ، ترجمه عبدالحسين شريفيان، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي.

- عباسي شهني، دانش، (1374)، تاريخ مسجدسليمان، تهران، نشر هيرمند.

- علم، مصطفي، (1371)، نفت، قدرت و اصول، ترجمه غلامحسين صالحيار، تهران، انتشارات اطلاعات.

- فاتح، مصطفي، (1335) ، پنجاه سال نفت ايران، تهران، نشر چهر.

- كاظم زاده، فيروز، (1354)، روس و انگليس در ايران (1914-1864م) ترجمه منوچهر اميري، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.

- لساني، ابوالفضل، (1329)، طلاي سياه يا بلاي ايران، تهران، بي نا.

- موحد، محمدعلي، (1357)، نفت ما و مسائل حقوقي آن، تهران، انتشارات خوارزمي.

- نايبيان، جليل، (1378)، پژوهشي در مسائل سياسي تاريخي نفت در ايران، تهران، انتشارات ثارالله.

- ويلسون، آرنولد، (1363)، سفرنامه ويلسون يا تاريخ سياسي و اقتصادي جنوب غربي ايران، ترجمۀ سعادت نوري، تهران، نشر وحيد.

- هاردينگ، سر آرتور، (1370)، خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ، ترجمه جواد شيخ الاسلامي، تهران، انتشارات كيهان.

- هميلتون، آدرين، (1373)، نفت پاداش قدرت، ترجمه محمود طلوع مكانيك، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا.

- يرگين، دانيل، (1380)، غنيمت، داستان پرماجراي نفت از آغاز تا امروز، ترجمه اكبر تبريزي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.

- يعقوبي نژاد، علي (1373)، رئيس نفت، تهران، انتشارات يادواره كتاب.

- Ferrier, P.W. (1982). The history of the British Petroleam Company, Cambridge, University Press.

ص: 537

پانوشت ها

* كارشناس ارشد تاريخ، دانشگاه تهران.

.34- 1. فاتح، 1335 ش، ص 245 ؛ نايبيان، 1378 ش، ج 1، صص 39

. 2. لساني، 1329 ش، ص 7

. 29 ؛ شوادران، 1352 ش، ص 12 - 3. موحد، 1357 ش، صص 30

.39- 4. نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 48 ؛ لساني، 1329 ش، صص 40

. 5. فاتح، 1335 ش، ص 249

. 6. كتاب سفيد، تاريخچه و متن قراردادهاي مربوط به نفت ايران، 1344 ش، ص 2

. 7. يعقوبي نژاد، 1373 ش، ص 39

.142- 8. يرگين، 1380 ش، صص 143

.42- 9. يعقوبي نژاد، 1373 ش، صص 43

. 10 . هاردينگ، 1370 ش، ص 186

. 188 ؛ يرگين، 1380 ش، ص 149 - 11 . هاردينگ، 1370 ش، صص 189

. 12 . نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 73

. 13 . هاردينگ، 1370 ش، ص 187 ؛ هميلتون، 1373 ش، ص 96

. 14 . كتاب سفيد، تاريخچه و متن قراردادهاي مربوط به نفت ايران، 1344 ش، ص 2؛ هميلتون، 1373 ش، ص 96

. 15 . دولونه، ژاك و شارليه، ژان ميشل، 1369 ش، ص 50

. 16 . جمالزاده، 1376 ش، ص 70

. 17 . كاظم زاده، 1354 ش، ص 2

. 18 . كتاب سفيد، تاريخچه و متن قراردادهاي مربوط به نفت ايران، 1344 ش، ص 5؛ يرگين، 1380 ش، ص 145

. 19 . علم، 1371 ش، ص 30

.52- 71 ؛ يعقوبي نژاد، 1373 ش ، صص 58 - 20 . عباسي شهني، 1374 ش، صص 73

. 21 . جمالزاده، 1376 ش، ص 70 ؛ نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 74

.15- 22 . هميلتون، 1373 ش، ص 97 ؛ شوادران، 1352 ش، صص 16

.58- 23 . هميلتون، 1373 ش، ص 97 ؛ يعقوبي نژاد، 1373 ش، صص 59

.Ferrier،1982, V1. P67- 1324 ق؛ 70 ، 24 . سند نمره 7

. 25 . نايبيان، 1378 ش، ص 77

.59- 26 . يعقوبي نژاد، 1373 ش، صص 60

1324 ق. ، 27 . سند نمره 6

.75- 96 ؛ يعقوبي نژاد، 1373 ش، صص 76 - 28 . عباسي شهني، 1374 ش، صص 100

. 29 . ويلسون، 1363 ش، ص 55 ؛ يرگين، 1380 ش، ص 156

. 30 . نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 79 ؛ لساني، 1329 ش، ص 56

. 31 . جمالزده، 1376 ش، ص 71 ؛ يعقوبي نژاد، 1373 ش، ص 138

.36- 32 . ويلسون، 1363 ش، صص 37

.107-108 ،81- 33 . يعقوبي نژاد، 1373 ش، ص 67 ؛ عباسي شهني، 1374 ش، صص 86

. 34 . جمالزاده، 1376 ش، ص 70

. 35 . نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 163 ؛ شوادران، 1352 ش، ص 18

.16- 36 . شوادران، 1352 ش، صص 17

. 37 . يرگين، 1380 ش، ص 173 ؛ هميلتون، 1373 ش، ص 101

. 38 . نايبيان؛ 1378 ش، ج 1، ص 82

.Ferrier, 1982. V1 , PP170-172 ؛32- 39 . جمالزاده، 1376 ش، ص 71 ؛ موحد، 1357 ش، صص 33

ص: 538

40 . هميلتون، 1373 ش، ص 101 ؛ يرگين، 1380 ش، ص 174

. 41 . نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 83

. 42 . نايبيان، 1378 ش، ج 1، ص 83

. 43 . فاتح، 1335 ش، ص 264

.175- 44 . يرگين، 1380 ش، ص 177

.175- 45 . يرگين، 1380 ش، ص 177

. 46 . فاتح، 1335 ش، ص 265

.266- 47 . فاتح، 1335 ش، صص 267

. 48 . فاتح، 1335 ش، ص 2

انهدام نيروي دريايي ايران در جنگ جهاني دوم به دست انگليس

ص: 539

نگار فرامرزي*

دلايل حمله به ايران و اشغال آن

يك روز پس از شروع جنگ جهاني دوم، محمود جم نخست وزير ايران در بيانيه اي اعلام كرد: «در اين موقع كه متأسفانه نايره جنگ در اروپا مشتعل گرديده است، دولت شاهنشاهي ايران به موجب اين بيانيه تصميم خود را به اطلاع عموم مي ساند كه در اين كارزار بي طرفي خود را محفوظ خواهد داشت.»

حمله آلمان در 22 ژوئن 1941/ اول تير 1320 به شوروي، باعث شد شوروي وارد گروه متفقين شود. در اين هنگام روسيه در مقابل حملات ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتياج ضروري داشت؛ و انگلستان به دنبال راهي براي حمل كالاهاي مورد نياز ارتش شوروي بود.

در آن موقع 4 راه مهم دريايي وجود داشت:

1. راه ولادي وستك در خاور دور؛ اين راه بدليل بعد مسافت 11000 كيلومتري از جبهه هاي جنگ قابل قبول نبود. مهمتر اينكه چون آمريكا و ژاپن در جنگ بودند مسير كشتي هاي آمريكايي در اقيانوس آرام تا رسيدن به بنادر خاور دور شوروي خطرناك و ناامن بود.

2. راه آرخانگلسك؛ اين راه بعلت سرما در بيشتر اوقات سال يخ مي بست و حمل و نقل مشكل بود.

ص: 540

3. راه مورمانسك؛ به دليل آنكه راه آهن مورمانسك به لنينگراد در اشغال آلمان بود، نمي شد از اين راه براي حمل كالاهاي مورد نياز روسيه استفاده كرد.

4. راه خليج فارس و ايران؛ ايران بهترين مسيري بود كه انگليسي ها از آن مي توانستند براي حمل مهمات به روسيه استفاده كنند. آنها مي توانستند از طريق راه آهن جنوب به شمال كالاهاي مورد نياز را به روسيه ارسال كنند و نيز از نفت ايران براي تأمين سوخت مورد نياز خود استفاده كنند.

17 ژوئيه 1941 ميلادي/1320 شمسي، در مورد حمله به ايران ميان نمايندگان انگليس و شوروي توافق و هماهنگي بوجود آمد.

در اين زمان تنها بهانه انگليسي ها براي حمله به ايران حضور هفتصدوپنجاه نفر آلماني بود كه در كارخانه هاي دولتي، راه آهن و ساخت كارخانه ذوب آهن مشغول بودند.

بنابراين دولت انگلستان در تير ماه 1320 از دولت ايران خواست هرچه سريع تر چهار پنجم آلماني هاي شاغل در ايران را اخراج نمايد.

اما دولت ايران جواب داد رفتار اتباع آلماني در ايران تحت كنترل مأموران شهرباني كشور قرار دارد و از نظر حفظ سياست بي طرفي، شديداً مراقب اعمال و رفتار كارشناسان آلماني هستند و حضور كارشناسان براي انجام دادن خدمات و كارهايي كه به آنها محول شده است، ضروري است و دولت ايران نمي تواند به سرعت جانشيني براي كارشناسان آلماني پيدا كند. با اين پاسخ، متفقين بهانه اي را كه مي خواستند پيدا كردند و مشغول تداركات نظامي براي حمله به ايران شدند.

در سحرگاه روز سوم شهريور 1329/ بيست و پنج اوت1941 نيروهاي انگليس و شوروي از غرب و جنوب و شمال وارد خاك ايران شدند. به نظر مي رسد رضاشاه در آن زمان دچار سردرگمي شده بود و نمي دانست بين متفقين و آلمان كدام را انتخاب كند و متأسفانه مشاوران او نيز اطلاعات درستي در اختيار او نمي گذاشتند. اگرچه اشغال ايران يكي از اهداف اصلي انگليسيها بود و آنها تحت هر شرايطي ايران را اشغال مي كردند، اما اگر رضاشاه با آنها همراه مي شد ممكن بود خسارات و صدمات كمتري به ايران وارد شود. اما رضاشاه كه مسحور پيروزي هاي سريع و پيشروي برق آساي ارتش رايش سوم در خاك شوروي بود، با اعلام سياست بي طرفي مرتكب اشتباه محاسبه

ص: 541

گرديد و هشدارهاي انگلستان و روسيه را ناديده گرفت. در نتيجه متفقين كه حاضر نبودند به بهاي شكست در برابر ارتش آلمان، بي طرفي ايران را حفظ كنند، نيروهاي خود را از شمال (شوروي) و غرب و جنوب (انگليس) وارد خاك ايران كردند.

با ورود متفقين به ايران در روز سوم شهريور 1320 و دستور رضا شاه مبني بر ترك مقاومت در ششم شهريور، ارتش رضاشاه يكباره فروريخت و تنها مقاومتي كه در اين زمان شد، مقاومت نيروي دريايي ايران به فرماندهي دريادار غلامعلي بايندر بود كه چند ساعت مانع پيشروي نيروهاي انگليسي در جنوب ايران شد.

حمله به بنادر جنوب (شاهپور، آبادان، خرمشهر، بوشهر) و نيروي دريايي با پرتاب يك موشك سبز رنگ از ناو انگليسي در اروندرود كه نشانه شروع جنگ بود آغاز شد.

حمله به بندر شاهپور

طبق قوانين بين المللي اگر در زمان جنگ هر يك از كشتي هاي غيرنظامي دشمن از ورود به بنادر خود احساس خطر كنند، مي توانند به يكي از كشورهاي بي طرف پناهنده شوند. هنگامي كه آلمان به لهستان حمله كرد و متفقين وارد جنگ شدند، پنج كشتي آلماني كه در آبهاي خليج فارس بودند، به بندر شاهپور پناهنده شدند و شش ماه بعد از آن سه كشتي ايتاليايي نيز به اين بندر پناهنده شدند. چون ممكن بود افراد كشتي هاي پناهنده دست به اقداماتي بزنند كه باعث نقض بي طرفي ايران شود، به دستور درياسالار بايندر، ناو سيمرغ به فرماندهي ناوسروان جعفر فزوني و ناو شهباز به فرماندهي ناوسروان فرج الله رسايي مأمور حفاظت از تأسيسات نفتي و مراقبت از كشتي هاي پناهنده شدند.

دريادار بايندر به ناوسروان رسايي دستور داده بود اگر كشتي هاي آلماني و ايتاليايي بخواهند در بندرشاهپور تظاهراتي كنند، فوراً جلوي آنها گرفته شود. هنگامي كه پاريس به دست آلمان افتاد، كاركنان كشتي هاي آلماني به مناسبت اين پيروزي خواستند با برافراشتن پرچم هاي مخصوص جشن، ابراز شادي كنند؛ ولي يك گروه مسلح به فرماندهي ناوبان يكم رسولي به دستور ناوسروان (بعدها دريابُد) فرج الله رسايي، پرچمهاي جشن را پايين آوردند. تمام اجناس و كالاهايي كه به كشتي هاي آلماني و ايتاليايي وارد يا خارج مي شد، دقيقاً مورد بررسي قرار مي گرفت. به نقل از دريابُد رسايي دو زمين فوتبال در بندرشاهپور درست شده بود و هنگامي كه كاركنان كشتي هاي انگليسي براي بازي وارد زمين مي شدند،

ص: 542

كاركنان نيروي دريايي بين دو زمين قرار مي گرفتند تا امكان هيچ گونه برخوردي بين آنان بوجود نيايد.

با وجود اين اقدامات در ساعت چهار بامداد روز سوم شهريور آرامش بندر شاهپور با حمله ناوهاي انگليسي و شليك توپ هاي اين ناوها به هم زده شد. يادداشت مشترك انگليس و شوروي توسط سفيران اين دو كشور در ساعت چهار صبح روز سوم شهريور به علي منصور نخست وزير ايران داده شد؛ و درست در همان ساعت بندرشاهپور مورد حمله ناوهاي انگليس قرار گرفت. با در نظر گرفتن سرعت ناوهاي انگليسي و فاصله دهانه خورموسي تا بندرشاهپور مي توان گفت ناوهاي انگليسي از حدود ساعت يازده شب دوم شهريور، يعني پنج ساعت قبل از اولتيماتوم، وارد آبهاي ايران شده بودند.

چگونگي حمله ناوگان انگليسي به بندرشاهپور از زبان ناوسروان جعفر فزوني فرمانده ناو سيمرغ از اين قرار است:

روزهاي گرم و شبهاي پر از شرجي داشتيم، هوا مرطوب بود و مه شديد تا ساعتي از روز دريا را مي پوشاند، ساعت چهار بامداد روز سوم شهريور 1320 بود، من و ناوسروان رسايي در عرشه كشتي خوابيده بوديم، بهتر است بگوييم دراز كشيده بوديم؛ چون در آن گرماي خفه كننده خواب به چشمانمان راه نمي يافت. درست يادم نيست چه ساعتي بود، ولي همين قدر مي دانم كه ساعت از چهار صبح گذشته بود كه مهناوي پاس به نام مهناوي ناصر نعمان آمد و خبر داد كه در محوطة بندرشاهپور سر و صداهايي است. خيلي زود متوجه شديم كه صداي شليك اسلحه مي باشد. وضع قرار گرفتن كشتي ها طوري بود كه ناوهاي شهباز و سيمرغ بين كشتي هاي آلماني و ايتاليايي قرار گرفته بودند. بهتر بگوييم اول پنج كشتي آلماني هر يك به فاصله تقريبي يك مايل از يكديگر پهلو گرفته بودند. آن سوي ما سه كشتي ايتاليايي قرار گرفته بودند. به اين ترتيب كشتي هاي آلماني زودتر از ناوها و كشتي هاي ايتاليايي و ناوهاي شاهنشاهي شهباز و سيمرغ مورد حمله ناگهاني ناوهاي انگليسي قرار گرفتند. انگليسي ها براي مبارزه با 11 واحد مستقر در بندرشاهپور (پنج كشتي آلماني و سه كشتي ايتاليايي و ناوهاي شاهنشاهي شهباز و سيمرغ و حوض شناور)، 16 ناو مجهز انگليسي و استراليايي را وارد ميدان كرده بودند. طبق رسوم و قوانين دريايي در چنين مواقعي كه خطر براي كشتي قطعي است فرمانده كشتي براي اينكه كشتي به دست دشمن نيفتد آن را منفجر مي نمايد و از بين مي برد. انگليسي ها با يورش هاي ناگهاني موفق

ص: 543

شدند سه كشتي آلماني را سالم بگيرند، ولي دو كشتي ديگر آلماني و سه كشتي ايتاليايي به دست كاركنان منفجر شدند، و ما كه مواد منفجره براي انهدام ناوها نداشتيم تصميم گرفتيم با استفاده از بنزين ناوها را منفجر كنيم، ولي ناگهان خود را در محاصره سربازان انگليسي ديديم و از آنجايي كه ناوهاي ما براي تعمير ساليانه به تعميرگاههايشان [= تعميرگاه هاي انگليسي ها] رفته بودند، از اين رو [انگليسي ها] از همه سوراخ و سنبه هاي آنها خبر داشتند. به طوري كه بلافاصله پس از تصرف كشتي نقاط حساس آن را اشغال كردند. ما را به عنوان اسير جنگي دستگير كردند.

ناو شهباز به سبب آسيبي كه به پروانه و ساير قسمتهاي آن وارد شد به طور كلي خراب گرديد. اما ناو سيمرغ و حوض شناور، كه در كرانه اين بندر لنگر انداخته بود، و كشتي هاي پناهنده آلماني و ايتاليايي، به تصرف نيروهاي انگليسي درآمدند.

نيروهاي انگليسي بعد از تصرف ناوها، براي تصرف تأسيسات بندري خود را آماده كردند. اين تأسيسات كه تحت فرماندهي ناخدا يكم عبدالله ظلي بود، بدون مقاومت در برابر نيروهاي انگليسي تسليم و در نتيجه تمام بندر شاهپور به تصرف نيروهاي انگليسي درآمد. افراد پادگان نيروي دريايي بندر شاهپور 140 نفر بودند كه عده زيادي از آنها شهيد و بقيه اسير شدند.

در بندر شاهپور كه در شبهاي قبل از سوم شهريور چراغهاي بندر خاموش مي شد، در شب حمله چراغها تا صبح روشن بود. روشن بودن اين چراغها به 13 فروند ناوهاي جنگي انگليسي، استراليايي و هندي امكان داد تا راه خود را در تاريكي شب تشخيص داده و به آساني وارد لنگرگاه بندر شاهپور شوند و خود را به 8 فروند كشتي تجارتي آلماني و ايتاليائي كه به ايران پناهنده شده بودند و دو فروند ناو جنگي ايراني كه مأمور حفاظت بندرگاه شاپور و كشتيهاي تجارتي بودند، برسانند و همه آن ها را خلع سلاح كنند. در آن زمان، ورود به لنگرگاه بندر شاهپور در تاريكي شب بدون برخورداري از نور چراغ براي هدايت كشتيها غيرعملي بود.

روشن نگه داشتن چراغ هاي بندر شاهپور كار عوامل انگليس ها بود.

حمله به آبادان

در آن زمان آبادان مركز تأسيسات نفتي و محل سوخت گيري كليه ناوهاي ايراني

ص: 544

بود. ناو پلنگ براي حفاظت از تأسيسات نفتي در كنار يكي از اسكله هاي اين بندر پهلو گرفته بود. فرماندهي اين ناو بر عهده ناخدا سوم ميلانيان بود و ناوبان يكم كهنموئي مسئول قسمت توپخانه و ناوبان يكم رياضي مسئول امور هدايت اين ناوها بود.

در روز دوم شهريور، يك ناو انگليسي وارد آبهاي آبادان شد و در نزديكي ناو پلنگ پهلو گرفت. معمولاً رسم بر اين است كه اگر دو كشتي از دو كشور مختلف در كنار هم پهلو مي گرفتند، فرمانده ناو قوي تر آجودانش را به ملاقات فرمانده ناو ديگر مي فرستد و بعد از اين ملاقات، فرمانده ناو براي ملاقات فرمانده ناو قوي تر مي رود و بعد از آن فرمانده ناو قوي تر به ناو او مي رود. روز دوم شهريور كه آجودان فرمانده ناو انگليسي به ديدن ناخدا ميلانيان رفت، ناخدا ميلانيان طبق رسم معمول به ديدار فرمانده ناو انگليسي رفت و پس از ديدار از فرمانده ناو انگليسي و انجام تشريفات وقتي تصميم به برگشت گرفت، فرمانده ناو انگليسي به او گفت كه امروز نمي تواند براي بازديد از ناوهاي ايراني بيايد و فردا براي بازديد خواهد آمد. ناخدا ميلانيان بعد از بازگشت به ناو پلنگ در مورد تشريفات بازديد فرمانده ناو انگليسي از ناو پلنگ به كاركنان ناو براي انجام مراسم دستورهايي داد.

در ساعت چهار بامداد سوم شهريور هنگامي كه ناوهاي انگليسي به فرماندهي سرهنگ آدامس به كشتي هاي آلماني، ايتاليايي و ايراني در بندر شاهپور حمله كردند، در همان موقع فرمانده ناو انگليسي با شليك ناگهاني به ناو پلنگ حمله كرد، در اين موقع ناخدا ميلانيان در عرشه ناو خوابيده بود. ناوبان يكم كهنموئي فرمانده توپخانه ناو، در كنار توپخانه استراحت مي كرد. ناوبان يكم رياضي در قسمت عقب ناو مشغول كشيك و انجام وظيفه بود و نگهبانان ناو هر كدام سر پست هاي خود بودند و بقيه افراد هم در روي عرشه كشتي خوابيده بودند.

بعد از حمله ناگهاني به ناو پلنگ، ناخدا ميلانيان به افسران و افراد خود دستور داد در محل هاي جنگي خود قرار بگيرند، اما شليك توپ هاي انگليسي آنقدر زياد بود كه در همان لحظه اول قدرت هر اقدامي از افسران و افراد ناو گرفته شد، و اغلب افراد كشته يا زخمي شدند. ناوبان رياضي كه مشغول كشيك بود، هدف خمپاره هاي ناو انگليسي قرار گرفت و در همان لحظه شهيد شد. ناوبان يكم كهنمويي بر اثر شليك خمپاره يك دست خود را از دست داد و در حالي كه با دست ديگر قصد روشن كردن

ص: 545

توپ ها را داشت با اصابت يك خمپاره ديگر به شهادت رسيد.

در حمله هواپيماهاي انگليسي به ناو پلنگ، قسمت پايين ناو كه محل نگهداري مسلسل ها بود منفجر شد و ناو پلنگ بر اثر برخورد گلوله هاي دشمن سوراخ شد. ناخدا ميلانيان ناچار شد دستور تخليه ناو را صادر كند، چند لحظه به غرق شدن ناو پلنگ باقي نمانده بود كه افرادي كه در ناو بودند جسد ناوبان كهنمويي و ناوبان رياضي و ساير كشته شدگان و مجروحان و خود ناخدا ميلانيان كه زخمي شده بود را از ناو خارج كردند و ناو پلنگ در مقابل چشمان آنها در آب هاي اروندرود غرق شد.

ناخدا ميلانيان كه زخمي شده بود، در بيمارستان شركت نفت ايران و انگليس بستري شد. اما چون از حمله ناگهاني و ناجوانمردي انگليسي ها ناراحت بود قبول نكرد در اين بيمارستان بستري شود. لذا مجبور شدند او را به تهران ببرند و در شرايط آن زمان و اشغال ايران چهل و هشت ساعت طول كشيد تا به تهران برسد؛ و به علت جراحات زياد به شهادت رسيد. تمام افسران ناو پلنگ به جز ستوان دوم وهاب زادگان، كه در مرخصي بود، شهيد شدند و از مهناويان و ملوانان تعداد كمي زنده ماند.

حمله به بندر خرمشهر

انگليسي ها از طريق شركت نفت ايران و انگليس، اطلاعات كاملي از وضع نيروي دريايي داشتند و چند روز قبل از حمله، شركت نفت عمق رودخانه كارون در محل لنگرگاه ناوهاي ايراني را اندازه گيري كرده بود. همچنين انگليسي ها در سازمان نيروي دريايي ايران عواملي داشتند كه از طريق آنها به مقدار اسلحه و مهمات و قدرت دفاعي نيروي دريايي پي برده بودند. به همين جهت بود كه فقط يك ناو براي حمله به نيروي دريايي ايران در خرمشهر فرستاده بودند. اين ناو، شبانه خود را از بندر بصره به دهانه كارون و مقابل مركز نيروي دريايي جنوب رسانيده بود و در ساعت30/4 بامداد روز سوم شهريور، بيست دقيقه بعد از حمله ناوهاي انگليسي به بندر آبادان، بندر خرمشهر به صورت ناگهاني مورد حمله ناو انگليسي قرار گرفت. در بندر خرمشهر ناوهاي ببر، شاهرخ، هما و كشتي يدك بر لنگر انداخته بودند.

چون يكي از اهداف اصلي انگليسيها نابودي نيروي دريايي جوان ايران بود، از مدتها پيش به افراد و جاسوسان خود در جنوب دستور داده بودند كه اطلاعات كاملي از اوضاع

ص: 546

نيروي دريايي ايران كسب كنند. به همين دليل به راحتي توانستند سه پايگاه مهم دريايي نيروي دريايي ايران را اشغال كنند. به نظر مي رسد آنها به طور برنامه ريزي شده ابتدا به بندر شاهپور كه كشتي هاي پناهنده آلماني و ايتاليايي در آنجا بودند حمله كردند و سپس به آبادان براي حفاظت از تأسيسات نفتي رفتند و بعد از آن مركز نيروي دريايي يعني خرمشهر را مورد حمله قرار دادند.

در نخستين حمله ناو انگليسي به بندر خرمشهر، ناو ببر مورد حمله قرار گرفت و در آبهاي خليج فارس غرق شد.

دريادار بايندر فرمانده نيروي دريايي جنوب در اين زمان در منزل خود بود. وي بعد از شنيدن خبر حمله به نيروي دريايي و غرق شدن ناو ببر، همراه سروان مكران نژاد تلاش كرد خود را به خرمشهر برساند تا سربازان مستقر در آنجا را براي دفاع آماده كند؛ اما در مقابل اداره بي سيم خرمشهر مورد حمله تانك هاي انگليسي قرار گرفت و همراه سروان مكران نژاد به شهادت رسيد.

چگونگي حمله به بندر خرمشهر در كتاب 2500 سال بر روي درياها، كه بخشي از خاطرات يكي از افسران نيروي دريايي است، چنين است:

... من نيز عازم منزل خود كه نزديك محوطه نيروي دريايي و در سر راه كوت شيخ واقع بود شدم، فوراً لباس پوشيده و براي خواب روي بام منزل رفتم و خوابيدم. ناگاه گماشته ام را ديدم كه با عجله مرا صدا مي كرد و مي گفت: سركار از دور صداي تيراندازي با توپ مي آيد. سراسيمه برخاستم، فكر كردم كه باز هم مانند چند روز پيش هواپيماي ناشناسي بر فراز آبادان مشاهده شده و ناو پلنگ كه در اسكله شماره 11 آبادان پهلو گرفته بسوي آن هواپيما تيراندازي مي كند. هنوز به اين فكرم سروصورتي نداده بودم كه محوطه نيروي دريايي روشن شد و صداي شليك توپ در همان نزديكي گوشهايم را سخت متأثر ساخت. باز هم خيال كردم كه هواپيمايي در آسمان خرمشهر ديده شده و ناو ببر آن هواپيما را هدف قرار داده است. با شتاب از روي بام پايين آمده و تفنگ شكاري خود را با مقداري فشنگ در اختيار گماشته گذاشتم. خواستم چراغ را روشن كنم تا لباس بپوشم، ولي متأسفانه برق نبود و بنظر مي آمد جريان برق در تمام خرمشهر و محوطه نيروي دريايي قطع شده است. پس از خروج از منزل، در مقابل اسكله شركت نفت مشاهده گرديد كه يكي از افسران ناو شاهنشاهي ببر (ناوبان يكم

ص: 547

احمد عظيما) با عده اي از ناويان وظيفه كه براي تمرين تيراندازي در محوطه بي سيم مي خواستند به آن طرف رودخانه كارون بروند از وسط راه برگشته اند. آن افسر به من اشاره كرد كه روي زمين دراز بكشم و خود را پنهان سازم، افرادي كه براي تيراندازي مي خواستند بروند، در داخل كرجي كارون كاملاً خود را مخفي ساخته بودند. ناگهان رگبار مسلسل سنگين شيشه هاي منزل مجاور را در هم شكسته و موجب تعجب من شد. افسر نامبرده با افراد خود در اسكله شركت نفت پياده شده و خود را پنهان ساختند. بطوري كه افسر مزبور مي گفت هواپيمايي در ميان نبوده، بلكه يك كشتي جنگي انگليسي به ناو ببر يا نيرومندترين واحد نيروي دريايي ايران حمله كرده و آنرا آتش زده است. بلافاصله با آن افسر به سمت محوطه نيروي دريايي روان شديم و افراد نيز به دنبال ما روي زمين مي خزيدند. صداي شيپور آشوب از سربازخانه نيروي دريايي شنيده مي شد. با هزار زحمت به سربازخانه رسيديم. رييس ستاد نيروي دريايي مرحوم ناخدا نصرالله قندي به اتفاق سر افسر نگهبان (ناوسروان علي زند) و افسر نگهبان (ستوان يكم سعيد مبصر) و فرماندهان گروه دريايي ناوبان يكم سيف الله آهنين و ناوبان يكم ابوالحسن فاطمي و همچنين مدير ماشين ناو ببر سروان مهندس رضا نوربخش در سرباز خانه بودند. ما براي كسب تكليف، خود را به رئيس ستاد معرفي كرديم. ايشان دستور دادند افراد فوراً اسلحه بگيرند و آماده دفاع شوند. ضمناً به سروان نوربخش و ناوبان يكم عظيما تأكيد كرد كه هرچه زودتر خود را به ناو ببر كه همچنان مي سوخت برسانند و سعي كنند تا بلكه موفق به خاموش كردن آتش در روي ناو مزبور بشوند. لذا دو افسر اخيرالذكر به سمت ناو ببر رفتند، ولي چون خاموش كردن ناو ميسر نبوده و استفاده از توپخانه و مسلسل هاي ناو مذكور، به علت آنكه در زير آتش ناو انگليسي قرار گرفته و با شدت مي سوخت عملي نبود، ناچار براي جلوگيري از سرايت آتش سوزي به مخازن مهمات كه ممكن بود به كلي محوطه نيروي دريايي را از بين برد، دو افسر مزبور شيرهاي مخصوص غرق كردن مهمات ناوها را با دشواري فراوان گشودند و در نتيجه آب رودخانه با فشار زياد در مدت بسيار كوتاهي مخازن مهمات را پر كرده و بدين ترتيب كشتي نيمه غرق گرديد. فرماندهان گروهان هاي دريايي هر كدام به نوبه خود افرادشان را مسلح كرده (البته فرصت آن نبود كه ناويان لباس بپوشند و هر كدام با زيرپيراهن و شلوار تفنگ و فشنگ گرفته و به راه مي افتادند و در حركت لباس

ص: 548

مي پوشيدند) و آنها را در پشت نرده هاي ساحلي محوطه نيروي دريايي مستقر ساختند. اين افراد در نزديكي نرده ها موضع گرفتند و آماده تيراندازي شدند. عده ديگري از ناويان براي آنكه مبادا اشخاص غيرنظامي از ساحل عراق به محوطه نيروي دريايي هجوم بياورند در كنار ساحل اروندرود مستقر گرديدند. در اين موقع من با ناوبان يكم آهنين در وسط محوطه نزديك مجسمه رضا شاه قدم مي زديم، البته گاه و بيگاه بسوي ما تيراندازي مي شد ولي افراد ما با كمال شهامت مواضع خود را حفظ مي كردند و ناو انگليسي از اروندرود داخل رودخانه كارون شده و تقريباً به مقابل ناو ببر كه به حالت نيمه غرق مي سوخت رسيده بود. يك كشتي حامل نيروي انگليسي به ظرفيت 5000 تن در مقابل گمرك در ساحل عراق لنگر انداخته بود. ناو انگليسي در كارون آرام آرام پيش مي رفت و در ضمن هر دو طرف ساحل رود را زير آتش سنگين مسلسل هاي خود گرفته بود. من مجدداً از محوطه به سربازخانه برگشتم. رئيس ستاد نيرو همچنان در سربازخانه بود و به افراد دستور مي داد كه به سوي ناو انگليسي تيراندازي كنند. ضمناً سربازخانه هم زير رگبار مسلسل هاي ناو انگليسي كه ديروز هنگام عبور از اروندرود به خاك ايران سلام كرده و اداي احترام نموده بود قرار داشت. همچنين نارنجك هاي زيادي از طرف ناو مزبور به سربازخانه پرتاب مي شد كه به محض برخورد به زمين در نقاط مختلف سربازخانه منفجر شده و ايجاد رعب و وحشت مي نمودند. رگبار مسلسل مخزن آب آشاميدني را كه بين سربازخانه و تعميرگاه جاي داشت سوراخ سوراخ كرده و آب تصفيه كه با هزار زحمت براي رفع احتياج افراد و ساكنين محوطه نيروي دريايي تهيه شده بود به شدت خارج مي شد. سينه ناوچه هايي كه داخل كارون به اسكله چسبيده بودند به سمت رودخانه بهمن شير بود و لذا با توپ كوچكي كه در قسمت جلو داشتند نمي توانستند به ناو انگليسي كه از دهانه كارون داخل شده بود تيراندازي نمايند و لذا رئيس ستاد نيروي دريايي به سمت ناوچه ها روان شد كه براي تيراندازي دستوراتي به آنها بدهد و براي آنكه مورد اصابت رگبار مسلسل ناو انگليسي قرار نگيرد از پشت انبارهاي نيروي دريايي كه نزديك تعميرگاه بودند حركت مي كرد. يكي از ناويان در همان نزديكي ايستاده و به سمت ناو انگليسي تيراندازي مي كرد. چون من با رئيس ستاد بودم لذا به من دستور داد كه به طرف آن سرباز بروم و به او بگويم كه درازكش تيراندازي نمايد. من رفتم كه به سرباز مزبور دستور بدهم كه رييس ستاد مقابل گاراژ

ص: 549

اتومبيل دريادار بايندر به شدت بر زمين افتاد و گفت تير خوردم. به اتفاق دو سرباز ديگر كه در همان نزديكي بودند كشان كشان رئيس ستاد را كه مي ناليد و خون از بدنش مي رفت از لاي سيمهاي خاردار دور بهداري گذرانده و بلافاصله در بهداري بستري نموديم. در اين موقع دو افسر ديگر (ناخدا 3 مشگين نفس و ناو سروان زند) در بيمارستان بودند. چند دقيقه بعد افسر نگهبان پادگان (ستوان مبصر) هم كه كمانه يك تير پيشاني اش را خراشانده بود به بهداري آمد. صداي هواپيماهايي شنيده شد كه به سوي خرمشهر و محوطه نيروي دريايي مي آمدند. ...

بندر بوشهر نيز مانند ديگر بنادر جنوب مورد حمله انگليس قرار گرفت و به دليل قرار گرفتن فانوس هاي دريايي در اين بندر و بي سيم مجهز آن از اهميت ويژه اي براي انگليسي ها برخوردار بود و آنها توانستند به فانوس هاي دريايي و بي سيم آن دست يابند.

درگيري بين ناوگان دريايي انگليس با نيروي دريايي ايران تا چند ساعت بيشتر طول نكشيد، فرماندهان و افراد نيروي دريايي يا كشته يا اسير شدند و سازماني كه براي ايجاد آن تلاش زيادي صورت گرفته بود به يكباره توسط ناوگان انگليس نابود شد. ناوهاي باقي مانده نيز به تصرف نيروهاي انگليسي درآمدند و از آنها در جنگ جهاني دوم استفاده كردند.

آمار نيروهاي جنگي انگليس در حمله به جنوب شامل 2 يا سه لشكر مجهز و تعداد كافي زره پوش و توپ هاي كاليبر بزرگ و 150 هواپيماي اكتشافي و بمباران بود و نيروي دريايي آنها شامل دو ناو توپدار 1200 تني مجهز به يك دسته مسلسل ضدهوايي و هفت كرجي موتوري مسلح مخصوص گشت شبانه در اروندرود بود.

اكثر ناوهاي ايران براي تعمير ساليانه به كشور ايتاليا فرستاده مي شدند ولي به دليل وقوع جنگ نمي شد آنها را براي تعمير فرستاد و حتي امكان آوردن وسايل مورد نياز براي تعمير اين ناوها وجود نداشت به همين دليل قدرت و كاربرد نظامي آنها بسيار پايين آمده بود.

علاوه بر اين ناوگان دريايي ايران با حمله غافلگيرانه نيروهاي انگليسي مواجه شد و آنها آمادگي لازم براي مقاومت در برابر حملات را نداشتند اما با اين وجود در مقابل حملات ناوگان انگليسي، مقاومت نشان دادند و به راحتي تسليم نشدند و حدود 650 نفر از اين افراد بر اثر حمله نيروهاي انگليس شهيد شدند.

تيمسار دريابان غلامعلي بايندر، ناخدا سوم نصرالله نقدي، ناخدا سوم حسن ميلانيان،

ص: 550

ناوبان يكم مهدي رياضي، ناوبان يكم حسن كهنمويي، ناوبان يكم ابراهيم هريسچي، ناوبان سوم جعفر مسگرزاده، استوار دوم پزشك جواد پرستند، مهناوي يكم جواد همراز، مهناوي يكم محمدابراهيم طاهري، مهناوي يكم محمد ربيع گيلاني، مهناوي يكم حسين تك مرزبان، مهناوي دوم هاشم واحدي، مهناوي دوم محمود پورثابت، مهناوي دوم اسماعيل يوسفي، مهناوي دوم ملوان سرخه اي و حدود ششصد نفر ناوي و سرباز ديگر از شهداي نيروي دريايي ايران در شهريور 20 بودند.

فهرست منابع و مآخذ

- آريان پور، امير هوشنگ، ارتش شاهنشاهي ايران، امير بخش 3 و 4، سايت خبرگزاري جبهه ملي ايران.

- آرشيو سازمان اسناد انقلاب اسلامي ايران، خاطرات دريابد رسايي در مورد شهريور 1320، شماره بازيابي33، شماره كاربرگه 3، كد پرونده 12041-3، سند شماره 146.

- آرشيو سازمان اسناد انقلاب اسلامي ايران، خاطرات ناوسروان فزوني، شماره بازيابي 34، شماره كاربرگه 4.

- ازغندي، علي رضا، روابط خارجي ايران 1357-1320، قومس، تهران، 1387.

- انوشيروان، حسين، كودتاي نافرجام، محيط، تهران، 1378.

- بني احمد، احمد، تاريخ شاهنشاهي ايران، بي نا، تهران، 1356، جلد سوم.

- بهارلو، عباس، خرمشهر، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران، 1344.

- تاج عيني، مريم، ايران و جنگ جهاني دوم، ماهنامه زمانه، سال پنجم، شماره 52، 1385.

- پسيان، نجفقلي، معتضد، خسرو، از سوادكوه تا ژوهانسبورگ، ثالث، تهران، 1377.

- پهلوان، كيوان، رضاشاه و بررسي كتب معاصر ايران، آرون، تهران، 1385.

- ذوقي، ايرج،. ايران و قدرت هاي بزرگ در جنگ جهاني دوم، پاژنگ، تهران، 1368.

- رايين، اسماعيل، دريانوردي ايرانيان، جاويدان، تهران، 1356.

- رسايي، فرج الله، 2500 سال بر روي درياها، بي نا، تهران، بي جا.

- عاقلي، باقر، روزشمار تاريخ انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامي، گفتار، تهران، 1376، ج اول.

- عاقلي، باقر، رضاشاه و قشون متحد الشكل، نامك، تهران، 1377.

ص: 551

- فربد، ناصر، نقش ارتش در تحولات تاريخي ايران، كومش، تهران، 1383.

- معتضد، خسرو، گوشه هايي از تأسيس نيروي دريايي شاهنشاهي و وقايع سوم شهريور، سال چهاردهم، شماره 120-119، 1356.

- يوسفي، پيوستگاه كارون و اروندرود يا تاريخ خرمشهر، يوسفي، محمد، بي نا، بي جا، بي تا.

- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران از ابتداي دولت صفويه تا پايان جنگ جهاني دوم، اميركبير، تهران، 1364.

- روزنامه اطلاعات، 3/6/1348.

- هفته نامه نسيم جنوب.

پانوشت ها

دانشجوي كارشناسي ارشد تاريخ، گرايش مطالعات خليج فارس، دانشگاه شهيد چمران اهواز.

. 1385 ، ص 71 ، 1. تاج عيني، مريم، ايران و جنگ جهاني دوم، ماهنامه زمانه، سال پنجم، شماره 52

.« 2. بندري در روسيه و به معناي كسي كه بر خاور زمين تسلط دارد

3. آرخانگلسك يكي از واحدهاي فدرالي روسيه است.

. 4. فربد، ناصر، نقش ارتش در تحولات تاريخي ايران، كومش، تهران، 1383 ، ص 147

. 1320 ، قومس، تهران، 1387 ، ص 69 - 5. ازغندي، علي رضا، روابط خارجي ايران 1357

6. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران از ابتداي دولت صفويه تا پايان جنگ جهاني دوم، اميركبير،

. تهران، 1364 ، ص 402

. 7. پسيان، نجفقلي، معتضد، خسرو، از سوادكوه تا ژوهانسبورگ، ثالث، تهران، 1377 ، ص 468

. 8. ذوقي، ابراهيم، ايران و قدرت هاي بزرگ در جنگ جهاني دوم، پاژنگ، تهران، 1368 ، ص 32

. 9. تاج عيني، ص 73

. 10 . انوشيروان، حسين، كودتاي نافرجام، محيط، تهران، 1378 ، ص 36

. 11 . يوسفي، محمد، پيوستگاه كارون و اروندرود يا تاريخ خرمشهر، بي نا، بي جا، بي تا، ص 249

. 12 . ميريكرنگيان، حسين، سيري در تاريخ ارتش ايران از آغاز تا پايان شهريور 1320 ، خجسته، 1384 ، تهران، ص 418

، 13 . آرشيو سازمان اسناد انقلاب اسلامي ايران، خاطرات دريابد رسايي در مورد شهريور 1320 ، شماره بازيابي 33

. 3، سند شماره 146 - شماره كاربرگه 3، كد پرونده 12041

14 . همان.

. 15 . آرشيو سازمان اسناد انقلاب اسلامي ايران، خاطرات ناوسروان فزوني، شماره بازيابي 34 ، شماره كاربرگه 4

. 16 . قديمي، ذبيح الله، تاريخ 25 ساله ارتش ايران، اداره سالنامه آريان، تهران، 1326 ، ص 127

. 17 . عاقلي، باقر، رضاشاه و قشون متحدالشكل، نامك، تهران، 1377 ، ص 552

18 . آريان پور، اميرهوشنگ، ارتش شاهنشاهي ايران.

. 19 . رايين، اسماعيل، دريانوردي ايرانيان، جاويدان، تهران، 1356 ، ص 881

. 20 . مير يكرنگيان، ص 419

. 21 . پهلوان، كيوان، رضا شاه و بررسي كتب معاصر ايران، آرون، تهران، 1385 ، ص 271

. 22 . ستايش، محمود، برگي از تاريخ معاصر ايران، ورجاوند، تهران، 1383 ، ص 3

ص: 552

23 . همان.

. 24 . قديمي، ص 124

. 25 . قديمي، ص 125

. 26 . يوسفي، ص 249

27 . معتضد، خسرو، گوشه هايي از تأسيس نيروي دريايي شاهنشاهي و وقايع سوم شهريور، سال چهاردهم، شماره

. 1356 ، ص 119 ،119-120

. 28 . بهارلو، عباس، خرمشهر، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، تهران، 1344 ، ص 44

. 29 . بني احمد، احمد، تاريخ شاهنشاهي ايران، بي نا، تهران، 1356 ، جلد سوم، ص 555

. 384 و 385 ، 30 . رسايي، فرج الله، 2500 سال بر روي درياها، بي نا، تهران، بي تا، صص 383

31 . هفته نامه نسيم جنوب.

. 32 . عاقلي، ص 554

33 . مير يكرنگيان، ص 419

.48/6/ 34 . روزنامه اطلاعات، 3

35 . آرشيو سازمان اسناد انقلاب اسلامي ايران

تقسيم ايران به جاي جنگ بر سر ايران

ص: 553

اصغر حيدري*

ايران در تاريخ پر فراز و نشيب روابط خارجي خود، با قدرت هاي بزرگ و استعمارگري چون انگلستان و روسيه (و بعداً آمريكا) روبرو بوده است. دوران دويست ساله اخير تاريخ ايران، دوران كنده شدن بخش هايي از خاك ايران به دست و دسيسة قدرت هاي خارجي بوده است؛ روندي كه از كمي پيش از قاجاريه آغاز شد و تا دوران محمدرضاشاه پهلوي ادامه داشت. انقلاب اسلامي ايران و به دنبال آن مقاومت ميليون ها بسيجي از جان گذشته در جنگ تحميلي، نقطه پايان روند تجزيه و تقسيم خاك ايران بود.

تقسيم ايران بين روسيه و عثماني در اواخر دورة صفوي

پس از سقوط اصفهان به دست افغانها، پطر كبير تزار مقتدر روسيه كه نهايت آرزويش دسترسي به آبهاي گرم و آزاد خليج فارس بود، قشون مجهزي را براي تصرف ايالات ايراني قفقاز فرستاد و به دنبال آن گيلان توسط روسها اشغال شد.

همزمان تركان عثماني هم فرصت را غنيمت شمرده و به بهانة اينكه عده اي اهل تسنن در شيروان به دست مأموران دولت ايران به قتل رسيده اند، به شاه تهماسب فرزند شاه سلطان حسين در سال 1135 قمري اعلام جنگ كرده شماخي و تفليس را تصرف كردند. با نزديك شدن قواي عثماني و روسيه در قفقاز به هم، دو قدرت صلاح ديدند

ص: 554

بر سر تقسيم متصرفات ايران در قفقاز با يكديگر توافق كنند. نپلويف سفير روسيه در عثماني، قراردادي با دامادْ ابراهيم پاشا صدراعظم عثماني جهت تقسيم ايالات ايران امضا كرد. به موجب اين قرارداد، دولت عثماني تعلق ايالات اشغال شده از طرف قشون روسيه را به انضمام مازندران و استرآباد به آن دولت به رسميت شناخت و خط سرحدي جديدي بين متصرفات دو كشور از ملتقاي رودخانه هاي ارس و كورا تا اردبيل ترسيم گرديد و تبريز، همدان، كرمانشاه و كلية نقاط واقع در مغرب اين خط فرضي، متعلق به عثمانيها شناخته شد.

در ضمن دو دولت موافقت كردند در صورتي كه شاه تهماسب دوم اين تغييرات ارضي را به رسميت شناخت به او كمك نمايند سلطنت خود را در مقابله با افغانها در بقية خاك ايران (به عنوان حائل ميان دو قدرت) به دست آورد. البته با ظهور نادرشاه، نابغة نظامي ايران، كلية نواحي غصب شده به آغوش وطن بازگشت.

تقسيم ايران بين روسيه و انگلستان در 1907

دوران حكومت مظفرالدين شاه و محمدعلي شاه قاجار، اوج نفوذ استعماري و نظامي روسيه و انگلستان در ايران به حساب مي آيد. نيروهاي نظامي هر دو دولت در بسياري از نقاط ايران حضور داشتند. شمال ايران جولانگاه روس و جنوب آن محل تركتازي انگليس شده بود. جامعة ايران نيز در تب و تاب نهضت مشروطيت و مخالفت هاي محمدعلي شاه با آن مي سوخت. در اين زمان نيز مصالح استعماري دو ابرقدرت ايجاب مي كرد درباره ايران با يكديگر توافق كنند. نتيجه اين توافق قرارداد 1907 و تقسيم ايران به مناطق نفوذ بود. به دستور ادوارد گري وزير امور خارجه وقت انگلستان، مارلينگ، وزيرمختار آن كشور در تهران همراه با وزيرمختار روس در 7 سپتامبر 1907 (15 شهريور 1286/ 28 رجب 1325) متن قرارداد تقسيم ايران را به دولت ايران اطلاع داد.

بر طبق اين قرارداد، ايران به سه قسمت تقسيم گرديد: 1. منطقة واقع در شمال خط فرضي بين قصرشيرين، اصفهان، يزد، خواف و مرز افغانستان منطقة نفوذ روسيه شناخته شد. 2. منطقه واقع در جنوب خط فرضي بين بندرعباس، كرمان، بيرجند، زابل و سرحدات افغانستان كه داراي ارزش استراتژيكي براي دفاع از هند (مستعمره انگليس) بود، منطقة نفوذ انگلستان گرديد. 3. بقيه خاك ايران نيز منطقه بي طرف شناخته شد؛ و دو ابرقدرت قبول

ص: 555

كردند كه در اين منطقه به توسعه نفوذ خود نپردازند. اينكه چرا خوزستان، با وجود منافع سرشار نفت، در منطقه بي طرف واقع شد، شايد به اين دليل بود كه فعاليتهاي اكتشاف نفت در خوزستان تا سال 1907 به نتيجه نرسيده بود.

دولت ايران در اين زمان بسيار ضعيف تر از آن بود كه مانع اجراي قرارداد شود، لذا توسط مشيرالدوله وزير امور خارجه به سفراي روس و انگليس جوابية ذيل را ابلاغ كرد:

تصديق خواهند فرمود كه قرارداد مذكور چون مابين دولتين انگليس و روس انعقاد يافته لهذا مواد آن فقط تعلق به خود دولتين انگليس و روس كه امضاي آن را نموده اند خواهد داشت و دولت ايران نظر به استقلال تامّه اي كه به موهبت الهي داراست، تمام حقوق و آزادي خود را كه به واسطة استقلال مطلقه متصرف است از هر نفوذ و اثري كه نتيجة هر قسم قرارداد منعقدة فيمابين دو يا چند دولت ديگر راجع به ايران بوده باشد، كاملاً و مطلقاً مصون و آزاد مي داند.

انتشار اين قرارداد خشم ايرانيان را در پي داشت. مورگان شوستر مستشار مالي ايران كه ناظر اوضاع بود مي نويسد:

ايرانيان از اين تقسيم مملكتشان در شب (در غياب و خفا) اظهار تنفر بسيار نمودند و از خطوط موهوم جغرافيايي كه آن دو دولت معين نموده بودند منزجر شدند. اهالي تهران خيلي به هيجان آمدند و جوش و خروش و پروتست (اعتراض)هاي متعارفي در بازارها شد.

قرارداد 1907، بار ديگر، و با شيوه اي متفاوت، در جنگ جهاني دوم نيز به اجرا درآمد.

دسيسة انگلستان جهت تقسيم ايران در جنگ جهاني دوم

طرح تقسيم ايران طي جنگ جهاني دوم به پيشنهاد انگلستان بين آن كشور و دولت روسيه شوروي يكي از نقشه هاي سياه و خطرناك عليه تماميت ارضي ايران بود و با وجود اهميت آن، كمتر مورد پژوهش و بررسي قرار گرفته است. معدود كساني كه به چنين طرحي اشاره كرده اند، وجود اين طرح را مربوط به يك زمان و محدود به يك طرح دانسته اند. اما واقعيت اين است كه طرح تقسيم ايران در دو مقطع حساس: الف- اوايل جنگ جهاني دوم؛ ب- بعد از پايان جنگ، روي ميز قدرتهاي پيروز قرار گرفت و اغلب اين دو در هم خلط شده اند. اكنون به توضيح اجمالي اين دو طرح مي پردازيم.

ص: 556

بعد از آن كه هيتلر جنگ را آغاز كرد و بخش هايي از كشورهاي همسايه را گرفت، با اتحاد جماهير شوروي به رهبري ژوزف استالين قرارداد عدم تجاوز بست. اين قرارداد، انگلستان را كه در زير ضربات آلمان قرار داشت سخت به وحشت افكند. وحشت انگلستان علاوه بر گسترش جنگ در اروپا و پيشرويهاي سريع آلمان و احتمال اشغال آن كشور، به وضعيت خاورميانه به ويژه مناسبات شوروي و ايران برمي گشت. زمامداران انگلستان مي ترسيدند:

1. استالين حال كه از جانب آلمان آسوده شده و گرفتاري سخت انگلستان در اروپا را مي بيند، در رقابت و دشمني با انگلستان از طريق ايران و افغانستان نيروهايي به هندوستان (مستعمرة ثروتمند انگلستان) ارسال دارد.

2. به سمت مناطق نفت خيز ايران (خوزستان) حمله كند. اغلب نفت انگلستان از خوزستان و آبادان به دست مي آمد.

3. براي دسترسي به آبهاي آزاد و گرم خليج فارس اقدام نظامي به عمل آورد. بايد توجه كرد كه بيشتر آبهاي شوروي در بيشتر ماههاي سال سرد و يخبندان بود (و هست) و راه دريايي آن كشور به آبهاي آزاد از طريق درياي سياه و مديترانه زير ضربات دولتهاي اروپايي قرار داشت.

از طرف ديگر در افق ديد زمامداران انگلستان و با توجه به شناختي كه از توسعه طلبي و افزون خواهي هيتلر داشتند، حملة آلمان به روسيه شوروي در نظر آنها امري حتمي بود؛ در عين حال شوروي را داراي چنان قدرتي نمي ديدند كه در برابر هيتلر تاب مقاومت آورد. در اين ميان احتمال دسترسي آلمان به مناطق نفت خيز باكو كابوسي هراسناك براي انگليسي ها بود كه در آن صورت قدرت تهاجمي آلمان چندين برابر مي گشت.

آلمان از نقطه ضعف انگلستان (حفظ مناطق نفتي جنوب ايران و عدم دسترسي شوروي به آبهاي گرم و آزاد) به خوبي آگاه بود. لذا براي تضعيف انگلستان و گشودن جبهه اي جديد و خطرناك در برابر آن كشور، سعي كرد شوروي را به پيشروي به سمت خليج فارس از خاك ايران تحريك و تشويق كند. ريچارد استوارت در توضيح اين نقشه و واكنش شوروي مي نويسد:

مقامات آلمان براي تقسيم غنايمي كه بعد از سقوط انگلستان به دست مي آمد، از

ص: 557

شوروي دعوت كردند كه به دولتهاي محور (آلمان، ايتاليا و ژاپن) ملحق شود. در 17 اكتبر 1940 (25 مهر 1319) استالين، وزير امور خارجه اش مولوتف را جهت گفت و گو درباره تعيين مجدد مرزها در مقياس جهاني به برلين فرستاد. مذاكرات آلمان و شوروي در 12 نوامبر (21 آبان) آغاز شد. ريبن تروپ وزير خارجة آلمان با اشاره به توسعة آلمان و ايتاليا و ژاپن در جهت جنوب از مولوتف پرسيد: آيا توجه روسيه نيز در درازمدت براي دستيابي بر مدخلي طبيعي به دريا[ي آزاد] به سوي جنوب معطوف نخواهد شد؟ هنگامي كه مولوتف پرسيد كدام دريا منظور است؟ ريبن تروپ نيز پرسيد: آيا در درازمدت براي روسيه مناسب ترين راه وصول به درياي آزاد در جهت خليج فارس و درياي عمان قرار ندارد؟ دو روز بعد پروتكل محرمانه اي را آلمانها به مولوتف پيشنهاد كردند كه در آن آمده بود: «اتحاد شوروي خواسته هاي ارضي خود را در جنوب قلمرو ملي اتحاد شوروي در جهت اقيانوس هند اعلام مي دارد.» مولوتف نظري ابراز نداشت.

مقامات شوروي مي خواستند در طرح پيمان چهارجانبه (آلمان، شوروي، ايتاليا و ژاپن) قيد شود: «منطقة جنوب باكو و باطوم (واقع در ماوراء قفقاز) در جهت كلي خليج فارس به عنوان مركز اهداف آتي اتحاد شوروي شناخته شود.» و اين طرح را در 25 نوامبر 1940 (4 آذر 1319) به سفير آلمان در شوروي تسليم كردند... شورويها با آنكه هنوز در مورد پيشنهاد خود پاسخي از هيتلر دريافت نداشته بودند به تهيه و تدارك لازم جهت پيشروي در ايران مشغول شدند. طرح عملياتي ستاد فرماندهي شوروي در ماه مارس (اسفند) تكميل شد. بر اساس اين طرح قرار بود نيروهاي شوروي در ده نقطه از آسياي ميانه و قفقاز به ايران هجوم آورند. محور اصلي اين تجاوز جادة جلفا – تبريز- تهران را دربر مي گرفت. ستونهاي ديگري نيز مسيرهاي رضائيه و كرانه هاي درياي خزر را تحت پوشش قرار مي دادند و بندر انزلي نيز هدف يك حملة آبي خاكي قرار مي گرفت. نيروهاي مستقر در آسياي ميانه نيز از طريق گرگان راهي تهران مي شدند و از طريق عشق آباد به سوي مشهد پيشروي مي كردند. مقامات شوروي اميدوار بودند از سوي انگليسي ها مداخله اي در كار آنها صورت نگيرد. با اين همه در صورت مداخله نظامي انگليس، ارتش سرخ پيش بيني كرده بود كه در حوالي كرمانشاه و شمال عراق با نيروهاي مزبور درگير شود.

ص: 558

از ديگر اهداف شوروي در ايران كه مورد تأييد و تأكيد آلمانها قرار گرفت، دستيابي به مناطق نفتي جنوب كشور ما بود. روزنامة ديلي تلگراف در شماره دوم ژانويه 1940 (12 دي 1319) از ملاقات ريبن تروپ وزير خارجة آلمان با استالين گزارش مي دهد كه در آن، آلمان در قبال به تصرف درآوردن چاههاي نفت روماني، تصرف چاههاي نفت ايران و عراق را توسط شوروي مورد تأييد قرار داده است.

ستاد مشترك ارتش انگلستان براي مقابله با حملة احتمالي شوروي به مناطق نفتي ايران طرح هايي را آمادة اجرا ساخت كه برخي عبارت بودند از:

1- بمباران هوايي مناطق نفت خيز باكو توسط هواپيماهاي انگليسي كه از فرودگاههاي ايران برمي خاستند.

2- تقويت نيروهاي مستقر در عراق و به ويژه بصره كه بتوانند از بندر بصره و مناطق نفتي ايران در برابر هرگونه عمليات داخلي ضدانگليسي و حملة احتمالي هوايي از جانب روسيه شوروي دفاع كنند.

3- استقرار نيروهاي انگليسي در جنوب ايران جهت حمايت از مناطق نفتي ايران با موافقت يا بدون موافقت دولت ايران.

در پايان گزارش ستاد مشترك ارتش انگلستان تصريح شده بود:

هدف سياست ما بايد حفظ سياست بي طرفي ايران باشد تا آن كه زمان مناسب براي استفاده از اين كشور به عنوان پايگاهي جهت حمله به خاك روسيه شوروي فرا رسد.

در اين دوران همه حساسيت انگليس، روي مناطق جنوبي و نفت خيز ايران بوده است.

در گزارش محرمانة وزارت امور خارجه انگلستان به تاريخ 22 مه 1940 (اول خرداد 1319) كه به امضاي متصدي بخش خاورميانه وزارت امور خارجه انگلستان رسيده نيز آمده است:

من هيچ دليلي نمي بينم كه تصرف شمال ايران توسط روسيه شوروي به شرطي كه در عوضِ آن ما آبادان و چاههاي نفت را متصرف شويم غيرقابل قبول باشد. مادام كه منافع ما به خطر نيفتاده براي ما كاملاً بي تفاوت است كه آلمان يا روسيه شوروي دولت ايران را كنترل كند.

اين حساب و كتاب ها كه همه متضمن تجاوز به خاك ايران يا اشغال يا تجزيه بخشي از آن بود، با حمله آلمان به روسيه شوروي بر هم خورد؛ و جاي خود را به محاسبات ديگري

ص: 559

داد؛ اما يك چيز ثابت ماند و آن اشغال بخش هايي از خاك ايران بود؛ اشغال خاك ايران بخش ثابت محاسبات بود، اما اشغالگران و معامله گران فرق كرده بودند.

بنابراين انگلستان دورانديشانه طرح تقسيم ديگربارة ايران را مانند سال 1907 پيش كشيد. طبق اين طرح، انگلستان تصرف استانهاي شمالي ايران را توسط روسية شوروي (كه در قرارداد 1907/ 1286ش، به عنوان منطقة نفوذ روسيه شوروي شناخته شده بود) با اين شرايط مورد موافقت قرار داد:

1. انگلستان مناطق نفتي ايران را به تصرف كامل خود درآورد.

2. روسيه شوروي متعهد شود كه بعد از اشغال استانهاي شمالي سعي در ادامه پيشروي به سمت جنوب ايران نكند.

مقامات دولتي انگلستان آشكارا اعلام كردند آنها اشغال و تجزية بخش هاي شمالي ايران توسط روسيه شوروي را به هيچ وجه به عنوان اعلان جنگ به انگلستان تلقي نمي كنند بلكه بر عكس كاملاً با آن موافقت دارند.

بر طبق سندي به تاريخ 17 اوت 1941 (26 مرداد 1320) كه از سازمان جاسوسي آلمان نازي بر جاي مانده است، بحث تقسيم ايران و احياي قرارداد 1907 در كابينة انگلستان مطرح و بر آن توافق شده است.

عاقبت دو كشور روسيه شوروي و انگلستان در ظاهر به بهانة عدم اجراي درخواست آنها از سوي دولت ايران مبني بر اخراج آلمانيهاي مقيم ايران و در باطن جهت احيا و اجراي قرارداد 1907 تقسيم ايران، در ساعت 4 صبح روز 25 اوت 1941 (3 شهريور 1320) كشور ما را اشغال كردند. ارتش سرخ نواحي شمالي ايران تا نزديكي پايتخت را گرفت و نيروهاي انگليس از غرب و جنوب وارد ايران شده تمام نقاط حساس در جنوب به ويژه مناطق نفتي و تأسيسات شركت نفت ايران و انگليس در خوزستان را تصرف كردند. سوخت صنعتي و نظامي انگليس از پالايشگاه آبادان تأمين مي شد. سر آنتوني ايدن وزير خارجه و نخست وزير بعدي انگلستان در خاطرات خود پالايشگاه آبادان را بزرگ ترين پالايشگاه نفت جهان و جزو داراييهاي مهم انگليس معرفي كرده است!

ايران، پل پيروزي متفقين در جنگ جهاني دوم

در طول جنگ جهاني دوم ابتدا نيروهاي شوروي و انگلستان از شمال و جنوب

ص: 560

كشور ما را به اشغال خود درآوردند و پس از اندكي با صلاحديد قواي اشغالگر، نيروهاي آمريكا نيز به آنان اضافه شدند. تمام امكانات دريايي، زميني و هوايي ايران به عنوان «پل پيروزي»، با اجبار متفقين در اختيار جنگ و حمل محموله هاي نظامي و تداركاتي به شوروي قرار گرفت. به عنوان نمونه راه آهن سراسري ايران چنان در حجم وسيع و بيش از اندازة ظرفيتِ عملي و حتي اسمي مورد استفاده قرار گرفت كه تا پايان جنگ خسارات سنگيني به آن وارد آمد. ظرفيت حمل و نقل راه آهن ايران قبل از اشغال نظامي كشور، حدود 200 تن در روز بود كه اشغالگران آن را به حدود 6000 تن در روز يعني سي برابر ظرفيت سال قبل افزايش دادند. دردناك تر اين بود كه راه آهن ايران پس از خاتمة جنگ در سال 1945 مجبور شد مبلغي معادل پانزده ميليون دلار بابت تجهيزات و لكوموتيوهايي كه متفقين در سالهاي اشغال جهت افزايش ظرفيت راه آهن وارد و به كار گرفته بودند بپردازد.

انگلستان و آمريكا علاوه بر دريافت اين وجه هنگفت، تجهيزات و وسايل موجود متعلق به راه آهن سراسري ايران را كه هم در حدّ وسيع مورد استفاده قرار داده و هم تمام قيمتشان را گرفته بودند، در كشتي هاي خود سوار كرده از ايران خارج كردند تا از پيشرفت ايران در زمينة حمل و نقل ريلي جلوگيري نمايند! جعفر شريف امامي كه در دوره اشغال ايران (جنگ جهاني دوم) رئيس قسمت سير و حركت راه آهن كل ايران بود در خاطراتش مي گويد:

قرار بود آمريكاييها تمام وسايل نقليه اي كه آورده بودند مانند 120 لكوموتيو و تعداد زيادي واگن و جرثقيل هاي بزرگ و غيره [را]، بعد از جنگ بگذارند براي راه آهن، چون اولاً كشتي به مقدار كافي نداشتند كه اينها را ببرند و بعد هم ديگر مقداري از آنها فرسوده شده بود و صرف نمي كرد برايشان. اين بود كه هر وقت هم صحبت مي شد مي گفتند كه ما تمام اين وسايل نقليه را بعداً در اختيار راه آهن ايران مي گذاريم. حال آنكه يك روز بخش نامه اي از طرف محمود بدر وزير دارايي يا صدرالاشراف نخست وزير آمد كه آنچه از لوازم راه آهن و وسايل نقليه و غيره كه آورده اند و مورد احتياج است نگه داريم و بقيه را هم ببرند. يك بخش نامه صادر شد به تمام نواحي راه آهن كه صورت بدهيد از وسايل نقليه و تأسيساتي كه آمريكاييها آورده اند كه چه چيزهايي را لازم داريد و بقيه اش را ببرند. اينها هم به تصور اينكه مجاني است

ص: 561

صورتها را خيلي مفصل دادند. بعد معلوم شد كه قيمت اينها را حساب كرده اند و پولش به صورت يك چك از طرف وزير دارايي داده شد به مأمور آمريكايي.

اما گزارش والاس موري سفير وقت آمريكا در ايران، علاوه بر نمايش آشكار حرص و آز بي پايان آمريكاييها و قدرناشناسي شان نسبت به كمك عظيم ايران در پيروزي متفقين و نابودي نازيسم و فاشيسم، چهره مشعشعِ آباداني و ترقي اي كه به ايران نويد داده بودند را برملا مي سازد. وي خطاب به رئيس اداره خاور نزديك در وزارت امور خارجة آمريكا چنين مي نويسد:

ما نبايد در عقب كشيدن قواي خود به آن اندازه تعجيل به خرج دهيم كه نتيجة آن از دست رفتن مقادير زيادي از اموال قابل انتقال باشد كه مي توان آنها را در صورتي كه در محل به فروش نرسند از ايران خارج ساخت، به خصوص كه هزارها وسايل مخصوص راه آهن و تعدادي لكوموتيو وجود دارد كه ايرانيان به آنها نيازي ندارند و در صورت احتياج هم قادر به خريداري آنها نيستند. 25 كشتي لازم است كه آنها را از ايران خارج كنند. باقي گذاشتن و واگذاري اين اموال براي دولت ما ضررهاي فاحشي خواهد داشت!

همسويي شوروي با انگلستان در تقسيم ايران

ژوزف استالين رهبر شوروي، در كنفرانس تهران- كه سران سه قدرت پيروز در جنگ جهاني دوم يعني استالين، روزولت و چرچيل در آن شركت داشتند- به محمدرضا پهلوي گفت:

هرگز نمي توانيد از نقشه هاي امپرياليست ها مطلع بشويد. فئوداليسم يك سيستم قرون وسطايي است و شاه جوان ايران اگر مي خواهد موفق شود بايد كشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمينها را به آنها بدهد. نبايد به امپرياليست ها مطمئن باشيد زيرا آنها همان طور كه رضاشاه را از مملكت بيرون انداختند اگر منافعشان به خطر بيفتد شما را هم از كشور بيرون خواهند كرد. شاه جوان بهتر است در اولين فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذار كند و بساط سلطنت را كه يك سيستم قرون وسطايي است جمع آوري نمايد... امپرياليست ها تا روزي كه يك قطره نفت در ايران و خاورميانه موجود است اين منطقه را رها نخواهند كرد و اتحاد شوروي قصد ندارد

ص: 562

با امپرياليست ها وارد جنگ شود، بنابراين با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.

خانم مارگارت لاينگ، نظر سرلشكر حسن ارفع (رئيس وقت ستاد ارتش ايران) در مورد كنفرانس تهران را چنين نقل مي كند:

ما به وسيله يك منبع موثق مطلع شده بوديم كه هيأت مستشاران همراه استالين طرحي را مورد نظر داشتند كه آذربايجان، گيلان، مازندران و گرگان به صورت جمهوريهاي مستقل درآمده و مانند جمهوريهاي آذربايجان، روسيه و تركمنستان زير پرچم اتحاد جماهير شوروي درآيند و به همين ترتيب حزب توده نيز كه به سرعت قدرت مي گرفت قرار بود در تهران به قدرت برسد.

پس روسها هيچ علاقه اي به محمدرضا و تداوم سلطنت او نداشتند. وي بسيار به آمريكا نزديك شد و سلاحهاي پيشرفتة آمريكايي را به طور وسيع خريد و در ايران ذخيره كرد و در برابر كمونيسم و حزب توده واكنش هاي تندي نشان داد.

طبق قراري كه سه كشور آمريكا، انگلستان و شوروي با دولت ايران بسته بودند، شش ماه بعد از پايان جنگ بايد نيروهاي خود را از ايران خارج مي كردند. اين قرار از سوي انگلستان و آمريكا مراعات شد؛ اما زمامداران كرملين در آرزوي دستيابي به نفت سرشار ايران و رسيدن به آبهاي آزاد خليج فارس از تخلية ايران خودداري كردند و بعد از فشارهاي بين المللي افكار عمومي جهان و مقاومت ايرانيان و نيز حمايت سازمان ملل از ايران، حاضر شدند نيروهاي خود را غير از آذربايجان از ساير نقاط ايران خارج نمايند. با توجه به نقش ارزندة ايران در تداوم مقاومت شوروي و انگلستان در برابر آلمان كه منجر به اعطاي لقب «پل پيروزي» از طرف متفقين شد و امضاي قرارداد تخلية ايران شش ماه پس از پايان جنگ، استالين نمي توانست با ايران كاري را تكرار كند كه در كشورهاي متخاصم و فاشيسم زادة اروپاي شرقي كرده بود (اشغال). هدف نهايي روسها فشار وارد آوردن بر دولت ايران جهت واگذاري امتياز نفت استانهاي شمالي بود. (امتياز استخراج نفت جنوب ايران از مدتها قبل در دست انگليسي ها بود).

چون ادارة مستقيم آذربايجان توسط روسها آنان را در برابر آمريكا و انگلستان قرار مي داد و آبرو و اعتبارشان را در دنيا و سازمان ملل خدشه دار مي ساخت، زمامداران كرملين صلاح در آن ديدند كه با توجه به ظلم و اجحاف فراوان رضاشاه عليه آذربايجانيها و نارضايتي عمومي مردم آذربايجان از حكومت پهلوي ، با تحريك

ص: 563

وسيع عصبيّت قومي مردم آنجا حركتي در قالب خودمختاري و با هدف نهايي جدايي طلبي ايجاد كنند و در ظاهر، گردانندگي آن را به افراد مطمئني از خودِ آذربايجان بسپارند. بنابراين در عالي ترين سطح حزب كمونيست شوروي ايجاد حركت خودمختاري به سركردگي جمعي كه باز توسط آنها به نام «فرقه دمكرات آذربايجان» ناميده شد تصويب گشت. روس ها رهبري امور فرقه را در آذربايجان بر عهده سيدجعفر پيشه وري گذاشتند كه مدتي دبير اول حزب كمونيست ايران بود. وي به مدت يازده سال توسط حكومت رضاشاه به زندان افتاد و امتحان خود را در وفاداري به كمونيسم پس داد. به موازات تشكيل، حمايت و هدايت فرقة دمكرات در آذربايجان، روسها در كردستان ايران نيز حركتي خودمختاري خواهانه به رهبري قاضي محمد حضيري و در قالب حزب دمكرات كردستان ايجاد كردند. اين دو از حمايتهاي نظامي آشكار نيز برخوردار بودند.

كنفرانس مسكو و طرح تقسيم ايران

همان گونه كه گفته شد هدف نهايي روسها چنگ انداختن به منابع نفتي ايران و خليج فارس و از آن طريق دستيابي به آبهاي آزاد و گرم دنيا بود. والاس موري سفير آمريكا در ايران در 25 سپتامبر 1945 برابر با 3 مهر 1324 به واشنگتن چنين هشدار داد:

اهداف نهايي شوروي ممكن است شامل دستيابي به خليج فارس و رخنه به ساير نقاط خاور نزديك باشد... سلطه شوروي بر ايران به طور قطع براي منافع آمريكا زيان بخش خواهد بود.

ترومن رئيس جمهور آمريكا در جلسه اي مهم با جيمز برنز، وزير امور خارجه آمريكا، و درياسالار ويليام ليهي، رئيس ستاد مشترك نيروهاي مسلح آمريكا، در مورد بحران ايران گفت:

اين خطر وجود دارد كه شورويها كنترل ذخاير نفتي ايران - در خوزستان - را به دست آورند و در وضعي قرار گيرند كه موقعيت آمريكا را در خليج فارس تهديد كنند.

آمريكا و انگلستان به خوبي متوجه بودند كه افزايش فشار آنان بر روسها جهت خروج نيروهايشان از آذربايجان و عدم حمايت از حكومت فرقه دمكرات و حزب دمكرات كردستان، ممكن است كار را به رويارويي نظامي بكشاند. لذا طبق عادت

ص: 564

پيشين، در سر ميز مذاكره در كنفرانس مسكو كه با شركت دولتهاي شوروي، انگليس و آمريكا براي هماهنگي و تعيين حدود نفوذ و تقسيم كشورها در سطح جهاني تشكيل شده بود، تقسيم ايران را عاقلانه تر از جنگ بر سر ايران ديدند!

طرح بوين

طرح تقسيم ايران در كنفرانس مسكو توسط وزير امور خارجه انگلستان، يعني ارنست بوين، ارائه گرديد و به همين دليل به طرح بوين معروف گشت. اين كنفرانس در دسامبر 1945/آذر 1324 با شركت وزراي خارجه شوروي، آمريكا و انگليس در مورد مسائل مربوط به جنگ (دوم جهاني) و مسائل خارجي سه كشور تشكيل گرديد. در اين كنفرانس ارنست بوين كوشيد موضوع ايران را در دستور كار قرار دهد. وي به استالين گفت افكار عمومي در انگلستان و اعضاي پارلمان انگليس بر اين باورند كه دولت شوروي سياستي را تعقيب مي كند كه منجر به منضم ساختن آذربايجان ايران به شوروي خواهد شد و حداقل مي خواهد آذربايجان را به صورت يكي از اقمار خود درآورد. وي سپس به عدم توانايي ايراني ها در ايجاد رفرم و اصلاح و بهبود اوضاع ايران اشاره و تأكيد نمود اصلاحات و رفرمهايي بايد در ايران به انجام برسد كه بسيار لازم و مورد نياز ايران مي باشد. آنگاه طرح خود را ارائه كرد كه به موجب آن بايد كميسيوني از نمايندگان سه كشور جهت ارائه مشاوره و كمك به ايران تشكيل گردد و براي ايجاد شوراهاي ايالتي و ولايتي به دولت ايران ياري دهد. همچنين اين كميسيون بايد توصيه هايي را براي تجديدنظر در موادي از قانون اساسي ايران به ويژه در مورد انتخابات شوراهاي محلي و استفاده از زبانهاي قومي مانند عربي، تركي و كردي براي مقاصد تحصيلي و آموزشي به دولت ايران ارائه نمايد. اولين دوره انتخابات شوراهاي ايالتي نيز تحت نظر كميسيون صورت خواهد گرفت.

برنز، وزير خارجه آمريكا، با اندك اصلاحاتي اين طرح را پذيرفت. اما استالين به ظاهر بر طبق نظر مولوتف وزير خارجه اش كه اظهار داشت چنين پيشنهادهايي را بدون اطلاع و رضايت ايران نمي توان پذيرفت، طرح بوين را رد كرد. اما سر ريدر بولارد سفير انگليس در ايران، كه در كنفرانس مسكو حضور داشت، براي وادار ساختن دولت ايران به پذيرش طرح بوين به تهران مراجعت كرد و ضمن ملاقات با ابوالقاسم نجم (نجم الملك) وزير خارجه ايران و ابراهيم حكيمي نخست وزير، پيش نويس طرح را

ص: 565

تسليم آنان كرد. 15 دي 1324 بخش فارسي راديو بي بي سي خبر داد بولارد به دولت ايران پيشنهاد كرده است با تشكيل كميسيون سه جانبه از نمايندگان شوروي، آمريكا و انگلستان موافقت نمايد تا اوضاع ايران و به ويژه اوضاع آذربايجان (تحت اشغال روسها و فرقه دمكرات) را مورد بررسي قرار دهند.

عالي ترين مقامات سياسي و نظامي ايران به وجود طرح تقسيم ايران در سال 1324 و هماهنگي آمريكا و انگليس در آن اذعان داشته اند. محمدرضا پهلوي كه در جريان طرح تقسيم بود، 19 مرداد 1348 به اميراسدالله علم (نخست وزير و سپس وزير مقتدر دربار) چنين گفت:

در دوران جنگ جهاني دوم، جيمز برنز وزير خارجة آمريكا پيشنهادي به روسها ارائه داد مبني بر اينكه ايران به سه منطقه جداگانه تقسيم شود: منطقه ترك نشين و كردنشين كه هميشه مطمح نظر روسها بودند و منطقة عرب نشين - نفت خيز خوزستان - و (سوم) منطقه متعلق به ايرانيان. اين پيشنهاد به دلايلي كه براي ما معلوم نيست نظر موافق مولوتف (وزير خارجة شوروي) را جلب نكرد، بعد هم استالين با آن مخالفت كرد و خود آمريكاييها نيز به دوباره انديشيدن دربارة آن نپرداختند، اگر روسها با اين نقشه موافقت كرده بودند اين كار به منزلة پايان كار ما بود.

محمدرضا پهلوي سالها بعد در اين مورد نوشت:

روس و انگليس براي بار اول با قرارداد 1907 مي خواستند ايران را تجزيه و به مناطق نفوذ تقسيم كنند... همين انديشة تجزيه ايران به مناطق نفوذ پس از جنگ دوم نيز از سر گرفته شد. در سال 1945 وزير خارجة بريتانيا «بوين» و وزير خارجة ايالات متحده آمريكا «بيرنس» [برنز] در كنفرانس مسكو به روسها پيشنهاد كردند كه آذربايجان، كردستان و خوزستان به ايالات خودمختار تبديل شوند. استالين ابتدا پيشنهاد را پذيرفت ولي ظاهراً مولوتف عقيده داشت كه با اندكي انتظار خواهند توانست سرتاسر ايران را تحت نفوذ خود آورند. به همين سبب، سرانجام استالين با پيشنهاد و نظر آمريكا و انگلستان موافقت نكرد.

انگلستان و آمريكا به خوبي مي دانستند كه در ايران نمي توانند با روسها بجنگند و از جنگ پيروز بيرون آيند. مرزهاي طولاني ايران و شوروي به روسها امكان مي داد از هر كجا و به هر مقدار كه بخواهند نيروي نظامي وارد ايران كنند و در زمان مذكور (و

ص: 566

زمانهاي بعد نيز) دولتهاي غربي فاقد آن امكانات و نيرو در ايران و عراق بودند كه جلوي تهاجم گستردة روسها را بگيرند. از طرف ديگر هر سه كشور حاضر به ريخته شدن خون سربازانشان به خاطر ايران نبودند. در مورد روسها نيز نوشته هاي آندرو گروميكو وزير خارجة معروف شوروي در خاطراتش بهترين سند ادعاي ماست. وي كه در كنفرانس تهران همراه استالين بود، با وجود توضيحات مفصل راجع به گفت و گوهاي كنفرانس در مورد مسائل جهاني و نظامي و ادامة جنگ با آلمان و دنياي پس از شكست آلمان و... هيچ اشاره اي به ايران و مصائبي كه در جنگ جهاني دوم (اروپايي!) براي جلوگيري از شكست شوروي متوجه كشور ما شد نكرده است. گويا اصلاً او ايران و ايراني را نديده بود و محل تشكيل كنفرانس، تهران پايتخت ايران نبود!

سردمداران حكومت پهلوي نيز به خوبي مي دانستند كه آمريكا و انگليس در دفاع از ايران با شوروي نخواهند جنگيد. سرلشكر حسن ارفع در خاطرات خود مي نويسد:

وقتي پيشه وري آذربايجان را در اختيار گرفت و من رئيس ستاد ارتش بودم با سفير بريتانيا در ايران ريدر بولارد و سفير آمريكا در ايران والاك [والاس] موري ملاقات نمودم و خواستار اقداماتي از سوي آمريكا و بريتانيا جهت ممانعت از بلعيده شدن آذربايجان توسط روسها شدم و به آن دو گفتم «شما استقلال و تماميت ارضي ما را تضمين كرده ايد». بولارد جواب داد: «ما به خاطر اين امر به روسيه اعلام جنگ نمي كنيم!» و والاك [والاس] موري گفت: «كسي نمي خواهد آذربايجان را بگيرد، روسيه آذربايجان را تخليه خواهد كرد.» طبق آنچه يك ديپلمات انگليسي عضو هيأت بريتانيايي (به رياست ارنست بوين) شركت كننده در كنفرانس مسكو مي گفت آنان حتي پيشنهادي به حكومت شوروي عرضه داشته بودند كه سرانجام آن تجزية ايران و ضميمة قسمت اعظم آن به شوروي مي گرديد.

زماني كه گزينة برخورد نظامي انگلستان و آمريكا با شوروي جهت آزادي آذربايجان و تخلية آن از ارتش سرخ منتفي شد و انگلستان آشكارا اعلام كرد «به خاطر آذربايجان با شوروي نخواهد جنگيد»، پير استعمار طرح هميشه آماده خود يعني «تقسيم ايران به جاي جنگ بر سر ايران» را بار ديگر در دستور كار كنفرانس مسكو قرار داد. ماحصل طرح مشترك انگلستان و آمريكا كه به طرف روسي ارائه شد تقسيم ايران به جمهوريهاي آذربايجان، كردستان، گيلان (سهم شوروي) و جمهوري خوزستان (مناطق

ص: 567

نفت خيز جنوب ايران) و احتمالاً بلوچستان جهت ممانعت از رسيدن روسها از سمت شرق ايران به آبهاي گرم و آزاد جنوب (سهم انگلستان) بود، آمريكا هم با اين امر مخالفتي نداشت و به يقين سهم ويژة خود را مي برد!

كنفرانس مسكو در اسناد آمريكاييها

در وزارت خارجه آمريكا اسنادي مربوط به طرح تقسيم ايران در كنفرانس مسكو و واكنش كاربدستانِ ايراني به ويژه نمايندگان مجلس ديده مي شود. به عنوان نمونه به سند زير دقت فرماييد:

تلگرام موري سفير آمريكا در ايران به وزارت خارجة آمريكا، شماره 1046-1/91-761

تهران 10 ژانويه 1946/20 دي 1324

[دكتر محمد] مصدق ديروز نطق هيجان انگيزي در مجلس ايراد كرد و در آن به شدت از اعتقاد به تشكيل كميسيون حمله كرد و انتقاد نمود و از روسها به علت آنكه با تشكيل اين كميسيون مخالفت كرده اند سپاسگزاري به عمل آورد. او اين پيشنهاد را با قرارداد تقسيم 1907 روسيه و انگليس و معاهدة مشئوم 1919 [تسلط انگليس بر امور مالي و نظامي ايران با قرارداد وثوق الدوله نخست وزير وقت و سر پرسي كاكس سفير انگليس در ايران به تاريخ 9 اوت 1919 /1337 قمري] ايران و انگليس مقايسه كرد... روش اخير انگليسي ها عقيدة مرا تقويت كرده كه آنها سازش ضمني با روسها به عمل آورده اند و دست آنها را در شمال ايران باز گذارده اند در حالي كه وضع خود را در جنوب تثبيت مي كنند... من گمان مي كنم اين نكته بسيار مهم باشد كه بولارد (سفير انگليس در ايران) در يادداشت اصلي به بوين (وزير امور خارجة انگليس) راجع به پيشنهاد كميسيون سه جانبه از خوزستان به عنوان اينكه امكان توجه مخصوص به آن گردد فكر كرده و نيز از اينكه در آخرين پيش نويس نهايي راجع به كنفرانس كه به مسكو ارسال شده است از زبان عربي به عنوان اينكه زبان اقليتي باشد كه در مدارس معرفي شود سخن گفته است. اين نكته ممكن است دال بر اين باشد كه به موازات يك آذربايجان خودمختار و تحت تسلط شوروي، نسبت به يك خوزستان خودمختار تحت تسلط انگليس نيز انديشه شده باشد.

در اين سند و ساير اسناد آمريكاييها از كنفرانس مسكو و طرح بوين با سكوت كامل

ص: 568

راجع به سه موضوع بسيار مهم مواجه هستيم:

- سكوت كامل پيرامون ضرورت دفاع آمريكا و انگليس از ايران در مقابل زياده خواهي هاي شوروي؛ با توجه به پل پيروزي بودن ايران براي آنها در جنگ و خسارات گستردة مالي و جاني براي كشور ما در جنگي كه اصلاً ربطي به ما نداشت.

- سكوت كامل در مورد هماهنگي با انگليس جهت تقسيم ايران به چند جمهوري در كنفرانس مسكو.

- سكوت كامل پيرامون منافع و ميزان نفوذ و تسلطي كه شوروي با تقسيم ايران به چند جمهوري به دست مي آورد.

ساده انديشي خواهد بود اگر تصور شود در اين تقسيم هيچ سهم يا منفعتي به آمريكا نمي رسيد.

مخالفت مجلس و نطق دكتر مصدق

انتشار خبر كنفرانس مسكو و برخي تصميمات محرمانة آن افكار عمومي در ايران را بسيار نگران كرد. ايرانيان تقسيم عملي وطن را در پيش رو مي ديدند و لذا به ابراز مخالفتهايي برخاستند. دامنة اين مخالفتها به مجلس شوراي ملي نيز كشيد. دكتر محمد مصدق در جلسة پنجشنبه 20 دي 1324 در نطق شديدي به باني كنفرانس (انگلستان) و نتايج آن حمله نمود. وي همچنين در نطق خود گوشه هايي از تصميمات محرمانة كنفرانس را عيان ساخت. متن نطق بسيار مهم دكتر مصدق چنين است:

يازدهم دي ماه راديو لندن اخبار ذيل را منتشر نمود: «از تهران خبر مي رسد كه سرريدر بولارد سفيركبير انگلستان و مستر والاس مري سفيركبير آمريكا در تهران به دولت ايران پيشنهاد كرده اند كه با تشكيل يك كميته سه نفري كه از نمايندگان شوروي، انگلستان و آمريكا تشكيل شده موافقت نمايد تا اوضاع ايران را به طور عموم و اوضاع آذربايجان را به طور خصوصي مورد بررسي قرار دهند. دو سفيركبير مزبور در اين باره با اعلي حضرت شاهنشاه ايران، محمدرضاشاه، نيز مذاكراتي نموده اند و اين پيشنهاد را به معظم له هم تقديم كرده اند. دولت ايران هنوز جواب موافقي به اين پيشنهاد نداده است و شايد بخواهد قبل از موافقت با اين پيشنهاد آن را به مجلس شوراي ملي عرضه كند. در محافل لندن اظهار مي شود كه دولت انگلستان درباره تشكيل يك كميتة سه

ص: 569

نفري براي بررسي اوضاع ايران هنوز به رأي سابق خود دربارة تشكيل چنين كميته اي باقي است و با اينكه دولت شوروي در كنفرانس مسكو در آغاز با اين پيشنهاد موافقت كرد و آخر سر آن را رد نمود، دولت انگلستان هنوز به رأي خود باقي است.

تا پريشب من از مضمون پيشنهادي كه راديو لندن خبر داده مطلع نشدم و پس از استحضار گفتم صد رحمت به قرارداد وثوق الدوله [1919]؛ زيرا قرارداد مزبور ايران را تحت ولايت انگليس مي گذاشت و اگر به ايران روزي كمك مي رسيد مي توانست آزاد شود ولي اين پيشنهاد قرارداد 1907 را به صورت ديگر تجديد مي نمايد. من هر چه خواستم كه در كميسيون خارجه آقاي نجم به طور صريح اظهاراتي كند ننمود و به طور مبهم جواب داد. بنابراين، با آقاي نخست وزير [ابراهيم حكيمي] داخل مذاكره شدم و بين ما توافق حاصل شد كه عده اي از نمايندگان دستجات مختلف در يك جا حاضر شوند و راجع به نيك و بد پيشنهاد مذاكره نمايند. جلسه در وزارت خارجه تشكيل شد، آقاي نخست وزير اظهار نمودند كه آقايان بفرمايند چه مي خواهند؟ در جواب اين طور گفته شد كه قبلاً لازم است دولت جريان را گزارش دهد تا حضار آن را متن قرار دهند و در حواشي آن نظريات خود را اظهار نمايند. بالاخره آقاي نخست وزير دو برگ كه روي آن يازده ماده تنظيم شده بود به حضار ارائه نمودند و چون به اسم سه دولت داده شده كه يكي مخالف است قهراً امضا نداشت و با اينكه اوراق مزبور را نمايندگان سياسي دو دولت به وزارت خارجه يك دولتي داده اند، آقاي نجم وزير خارجه مي گفتند اينها برگهايي است غيررسمي كه نه امضا دارد و نه شماره و تاريخ آن معلوم است؛ خلاصه اينكه هيچ است و چون انتشار آن دولت را در افكار عامه مفتضح مي كرد قائل بود كه اين برگهاي بلااثر جزو اسرار اداري است و نبايد منتشر شوند و از بعضي اخبار كه روزنامه ها راجع به آن اوراق منتشر كرده بودند بسيار عصباني بود و راضي نشد كه نمايندگان از آن، رونوشتي بردارند و روز قبل هم كه باز كميسيون خارجه تشكيل شد و اعضا اصرار داشتند كه اوراق مزبور را ببينند آنها را ارائه ننمود و خودداري كرد.

سپس دكتر مصدق برخي از بندهاي قرارداد را بازگو و دولت را مورد حمله قرار داد:

پيشنهاد شامل يازده ماده است كه بسيار كش دار و هر يك از آنها مربوط به مطالب مهمي است. مثلاً در بند ششم مي گويد: «كميسيون اصلاحاتي را كه مخصوصاً در انتخاب انجمن هاي محلي و وظايف آنان و تداركات وجه به نظر لازم مي رسد توصيه خواهد نمود.

ص: 570

در بند هفتم مي گويد: «كميسيون توصيه هايي در باب استعمال زبانهاي اقليت از قبيل عربي و تركي و كردي جهت تعليمات و منظورهاي ديگر خواهد نمود.» بند 9 چنين است: «سه دولت مساعي كامل به كار خواهند برد كه دولت ايران را متقاعد سازند توصيه هايي را كه از طرف كميسيون به عمل مي آيد به صورت قانوني درآورد.»

آقايان نمايندگان محترم، خوب است كه ملاحظه فرموديد دكتر ميلسپو كه مستخدم ايران بود و ما مي توانستيم به وسيله نسخ قانون استخدام او مشاراليه را مرخص كنيم انفصال او از كار براي ما چقدر توليد مشكلات نمود؛ واي به وقتي كه اختيار قانونگذاري مملكت تحت نفوذ و اختيار سه دولت واقع شود، كدام وزير خارجة باهوشي است كه براي چنين دولتي قائل به استقلال شود؟ اگر اين پيشنهاد خوب است و يا اينكه دولت در خوبي آن مردد است چرا آن را منتشر نكرد تا صاحبان حق يعني افراد ملت بتوانند در مقدرات خود نظرياتي اظهار كنند و دولت هر اقدامي كه مي كند روي فكر و مصالح ملت باشد و اگر بد است چرا وارد مذاكره شد و آن را همان روز اول رد نكرد؟

نظر من [در مورد وقايع آذربايجان] اين بود كه بين دولت راجع به طرز اداره نمودن قسمتي از مملكت با يك عده از اهالي آنجا اختلاف حاصل شده است، قبلاً بايد با اهالي محل داخل مذاكره شد شايد اختلاف را بتوان با خود آنها حل كرد و چنان چه به اين طريق نتيجه نداد با دولت اتحاد جماهير شوروي مذاكره كنيم كه مانع مرتفع و اختلاف حل شود. بنابراين صلاح نيست كه دولت انگليس و آمريكا به نام سه دولت با ما داخل مذاكره شوند و در ساير نقاط ايران هم كه ما هيچ وقت اختلافي نداشتيم اختلاف ايجاد كنند. ما بايد اين اوراق را رد كنيم. از اينكه دولت اتحاد جماهير شوروي با اين پيشنهاد موافقت ننموده ملت ايران سپاسگزار است [مرحوم مصدق از علت اصلي مخالفت شوروي بي اطلاع بود] و آن روز كه سه دولت با هم متفق شوند كار ما تمام است. ملت ايران انتظار نداشت دول بزرگ استقلال ايران را نقض كنند. هر دولت وطن پرستي بايد اين قبيل پيشنهادات را رد كند، من از آقاي حكيمي خواهش مي كنم فوراً از كار كناره گيري كند.

عاقبت طرح بوين

تا جايي كه نگارنده مطلع است متن كامل توافقات يازده گانة سه كشور شوروي،

ص: 571

انگلستان و آمريكا راجع به ايران در سال 1324 (كنفرانس مسكو) منتشر نشده است. متأسفانه مرحوم دكتر مصدق نيز در كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» پيرامون طرح تقسيم ايران و مخالفتش با آن چيزي ننوشته است. توافقات مذكور در كنفرانس مسكو به قدري با تماميت ارضي و استقلال ايران مخالفت داشت كه دولت حكيمي و دولتهاي بعد نيز جرأت انتشار آن را نيافتند.

روسها كه موفقيت ظاهري فرقه دمكرات در آذربايجان را مي ديدند، طبق اشاره آشكار احسان طبري تئوريسين حزب توده خواب شيرين تسلط بر كل ايران را مي ديدند و ايراني كمونيست و زير سلطة خود را نظاره مي كردند! لذا دو هدف اصلي و بلندمدت خود يعني دسترسي به منابع نفتي ايران و آبهاي آزاد و گرم جنوب را ترجيح دادند! آمريكا و انگلستان نيز كه با مخالفت افكار عمومي مردم ايران در برابر تقسيم وطنشان مواجه شده بودند و از طرفي مي ديدند سپردن مناطق وسيع و سوق الجيشي شمال ايران به روسها باعث نفوذ بيشتر آنها در ايران شده؛ اشتهايشان را جهت رسيدن به منافع نفتي و درياهاي جنوب تحريك خواهد كرد به دوباره انديشيدن و چانه زني درباره توافقات كميسيون كذايي نپرداختند. اين چنين بود كه دسيسة خطرناك انگلستان جهت تقسيم ايران و تبديل آن به «ايرانستان» نقش بر آب شد. البته تلاش شديد و بسيار خطرناك شورويها در تسلط كامل بر ايران نيز با عنايت پروردگار و با تلاش دولتمردان، علما، مردم مسلمان و سازمان ملل به نتيجه نرسيد و شكست خورد. خداوند وعده فرموده كه مكر مكاران را نابود مي سازد؛ و مكروا و مكرالله والله خيرالماكرين.

پانوشت ها

* كارشناس ارشد ايران شناسي، دانشگاه شهيد بهشتي.

.146- 1. ر.ك: عبدالرضا هوشنگ مهدوي: تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير، 1364 ، صص 170

2. كتاب آبي (گزارشهاي محرمانة وزارت امور خارجه انگلستان درباره انقلاب مشروطه ايران)، تهران، نشر نو، 1363 ، ج

74 . مذاكرات روسيه و انگلستان جهت عقد قرارداد 1907 از سال 1905 شروع شده بود . سر آرتور - 1، صص 75

هاردينگ سفير انگلستان در ايران (سلطنت مظفرالدين شاه) بعد از بازگشت به لندن در خاطرات مربوط به سپتامبر

در كاخ سلطنتي به طور خصوصي از لرد لنزدوان وزير امور خارجه شنيدم كه قرار است مذاكراتي » : 1905 مي نويسد

خاطرات سياسي سر .« جدي ميان روسيه و انگلستان براي تعيين مناطق نفوذ طرفين در آسيا هر چه زودتر آغاز شود

. آرتور هاردينگ، ترجمة دكتر جواد شيخ الاسلامي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1363 ، ص 146

. 3. كتاب آبي ، ج 1، ص 114

. 4. مورگان شوستر: اختناق ايران، ترجمة ابوالحسن موسوي شوشتري، تهران، صفي عليشاه، 1362 ، ص 30

ص: 572

5. ريچارد استوارت: در آخرين روزهاي رضاشاه، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، معين، 1370 ، صص

.45-51

، 6. به نقل از: همايون الهي، اهميت استراتژيكي ايران در جنگ جهاني دوم، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1365

. ص 55

.63- 7. همان، صص 64

. 8. اهميت استراتژيكي ايران...، ص 54

به نقل از: اهميت استراتژيكي ايران در جنگ جهاني Soviet threat to Middle East. N1068 26 January 1940 .9

. دوم، ص 66

. 10 . اهميت استراتژيكي ايران...، ص 66

. 11 . همان، ص 132

12 . دو كشور انگليس و شوروي ادعا مي كردند تعداد آلمانيهاي مقيم ايران به ده هزار نفر مي رسد و اين براي

منافعشان خطرناك است؛ در صورتي كه آلمانيهاي مذكور متخصصين صنعتي به تعداد 700 نفر بودند . بولارد

وزيرمختار انگلستان در تهران، تعداد خارجيهاي شاغل در ايران را چنين ذكر كرده بود : انگلستان 2590

[بزرگ ترين گروه خارجيان در ايران]، روسيه شوروي 390 نفر، آلمان 690 نفر، ايتاليا 310 نفر، چكسلواكي

. 180 نفر، سوئد 70 نفر و يوگسلاوي 140 نفر. اهميت استراتژيكي ايران در...، ص 126

. 13 . خاطرات سر آنتوني ايدن، ترجمة كاوه دهگان، تهران، بهار 1342 ، ص 284

.180- 14 . اهميت استراتژيكي ايران در جنگ جهاني دوم، صص 181

15 . خاطرات جعفر شريف امامي، (طرح تاريخ شفاهي ايران مركز مطالعات خاورميانة دانشگاه هاروارد )، تهران،

. سخن، 1380 ، صص 55 و 75

1318 )، به كوشش صفاءالدين تبرائيان، تهران، مؤسسه - 16 . ايران در اشغال متفقين، (مجموعة اس ناد و مدارك 24

. خدمات فرهنگي رسا، 1371 ، ص 647

به دروغ « پاسخ به تاريخ » 17 . ملكه پهلوي، خاطرات تاج الملوك، صص 98 تا 103 . محمدرضا پهلوي در كتاب

محمدرضا پهلوي: پاسخ «. براي پنجاه سال آينده آسوده خاطر باشيد » : مدعي است استالين در تهران به او گفت

. به تاريخ، به كوشش شهريار ماكان، تهران، شهرآشوب، 1371 ، ص 281

. 18 . مارگارت لاينگ: مصاحبه با شاه، ترجمه اردشير روشنگر، تهران، البرز، 1371 ، ص 120

19 . اين حقايق، به گفتة كوزيچكين مأمور كا.گ.ب در ايران، شوروي را به وحشت افكند كه ايران در جنگ ميان

شوروي و آمريكا سرپل حمله به شوروي خواهد بود. لذا دستور قتل شاه در مسكو صادر شد . در سال 1340

ماشين پر از مواد منفجره در سر راه ماشين شاه در تهران قرار داده شد كه فقط اشتباه مأمور انفجار بمب جان شاه

را نجات داد . شرط انفجار فشردن و نگه داشته تكمه انفجار به مدت 3 تا 4 ثانيه بود و مأمور انفجار فقط چند بار

سريع تكمه را فشار داد و بدين سان شاه از مرگي وحشتناك رهايي يافت. بمب مي توانست تا شعاع 500 متر را در

. هم بكوبد. ر.ك: كوزيچكين؛ كا.گ.ب در ايران، ترجمة حسين ابوترابيان، تهران، 1370 ، صص 279 تا 282

20 . فصل پنجم پيمان ايران با شوروي و انگلستان و فصل نهم پيمان ايران و آمريكا. ر.ك: ايران در اشغال متفقين،

. صص 193 و 443

21 . تا بدان حد كه تكلم به زبان مادري- تركي آذري - براي مردم قدغن شده بود. محسني رئيس فرهنگ آذربايجان

«! هر كسي كه تركي حرف مي زند، افسار الاغ بر او بزنيد و او را به آخور ببنديد » : در دوره رضاشاه مي گفت

1324 ) ذوقي رئيس فرهنگ بعد از محسني دستور داد صندوق جريمة /10/ (روزنامة كيهان، شم اره 863 ، مورخ 26

تركي حرف زدن در دبستانها گذاشته شود. هر طفل دبستاني آذربايجاني كه تركي صحبت مي كرد بايد جريمة

نقدي را به صندوق مي انداخت! عبدالله مستوفي استاندار آذربايجان هم به شدت با تكلم به زبان تركي آذري

مخالفت مي كرد و زبان تركي را زبان افراسياب و چنگ يز مي دانست! گذشته چراغ راه آينده است ، جامي، تهران،

نيلوفر، 1381 ، ص 262 . به گزارش كنسولگري آمريكا در تبريز، رضاشاه در سفر به آن شهر يكي از بزرگان شهر

را كه به زبان تركي آذربايجاني شاه را مورد خطاب قرار داده بود مورد ضرب و شتم قرار داد- اسناد لانه جاسوسي

. آمريكا، از ظهور تا سقوط، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي آمريكا، 1366 ، ج اول، ص 119

ص: 573

22 . جهت بررسي اين نارضايتي و سوءاستفاده فرقه دمكرات از آن و فريب جمعي از مردم مظلوم آذربايجان و نيز

.163- اقدامات فرقه و شكست آن ر.ك: اصغر حيدري، طوفان در آذربايجان، تبريز، احرار، 1381 ، صص 196

23 . آرشيو مركزي دولتي احزاب سياسي جمهوري آذربايجان، موضوع 1، فهرست 89 ، پروندة 90 ، برگ 4، به نقل از :

. جميل حسنلي، فراز و فرود فرقه دمكرات آذربايجان، ترجمه منصور همامي، تهران، نشر ني، 1383 . ص 52

24 . پيشه وري متولد شهر خلخال و از اولين اعضاي حزب كمونيست ايران به شمار مي رفت كه در شعبة دانشگاه

1300 / كوتو در شهر باكو تحصيل كرده بود . دانشگاه كوتو، دانشگاه كمونيستي زحمتكشان شرق در سال 1921

شمسي توسط كمينترن در مسكو تأسيس شد . در 1922 حدود 700 دانشجو از 57 كشور در آن به آموزش

ماركسيسم- ل نينيسم مشغول بودند كه هزينة زندگي و تحصيل آنها توسط حزب كمونيست شوروي تأمين مي شد .

1890 ) و مائوتسه دونگ - 1892 )، هوشي مينه رهبر ويتنام ( 1969 - مارشال تيتو رئيس جمهور يوگسلاوي ( 1980

1892 ) از دانشجويان معروف كوتو بودند. - بنيانگذار جمهوري خلق چين ( 1976

. 25 . احسان طبري: كژراهه، خاطراتي از تاريخ حزب توده، تهران، اميركبير، 1366 ، ص 67

. 26 . ريچارد استوارت: در آخرين روزهاي رضاشاه، ص 363

27 . همان، ص 367 . آمريكا تا آخر حكومت پهلوي نيز از دستيابي روسها به دو هدف مذكور نگران بود . در اسناد

« طرح اضطراري براي ايران در صورت درگذشت شاه » لانه جاسوسي آمريكا در بخشي از سند سرّي تحت عنوان

از اهداف عمدة آمريكا در صورت مرگ محمدرضا پهلوي ممانعت از گسترش شوروي به سمت خليج فارس و

ادامة دسترسي به منابع ايران به خصوص منابع نفتي ذكر شده است. از ظهور تا سقوط، تهران، مركز نشر اسناد لانه

. جاسوسي آمريكا، 1366 ، ج اول، ص 307

. 28 . ايرج ذوقي: ايران و قدرتهاي بزرگ در جنگ جهاني دوم، تهران، پاژنگ، 1367 ، ص 275

. 29 . همان، ص 277

. 30 . اسدالله علم: گفت و گوهاي محرمانه من با شاه، تهران، طرح نو، 1371 ، ج 1، ص 127

.76- 31 . محمدرضا پهلوي: پاسخ به تاريخ، صص 77

. 32 . خاطرات آندرو گروميكو، ترجمة جمشيد زنگنه، تهران، نشر و پخش ويس، 1369 ، صص 128 تا 153

33 . حسن ارفع: در خدمت پنج سلطان (خاطرات سرلشكر حسن ارفع)، ترجمة سيداحمد نواب، تهران، مهرآئين،

. 1371 ، ص 390

34 . سالنامة دنيا، شماره 29 ، اسناد مهم سياسي تاريخي وزارت خارجه آمريكا، ترجمة دكتر هدايت الله حكيم اللهي، ص

.334

، 35 . روزنامة رسمي كشور شاهنشاهي ايران، س اول، شماره 267 ؛ مذاكرات مجلس شوراي ملي، پنجشنبه 20 دي 1324

. ص 988

36 . دكتر آرتور ميلسپو در 1301 با تصويب لايحة استخدام مستشاران مالي آمريكا در مجلس به عنوان رئيس كل مالية

ايران براي پنج سال به استخدام دولت ايران درآمد و با هشت نفر همكار خارجي خود مشغول كار شد. او اختيارات

وسيعي به دست آورد و كلية درآمدها و هزينه هاي دولتي، وظايف مالي دولت، وصول ماليات، تنظيم بودجه هاي

دولتي و امور خزانه زير نظر مستقيم او قرار گرفت. اما نتوانست براي اقتصاد بيمار ايران چاره كند . سومين سال

استخدام او مقارن با سقوط قاجاريه و روي كار آمدن سلطنت پهلوي بود. او همچنان مشغول كار بود كه در سال

1306 قرارداد ادامة كارش تمديد نشد. بي ميلي رضاخان، اعتراض شوروي و انگلستان به حضور مستشاران آمريكايي

در ايران و عدم توانايي ميلسپو در رفع مشكلات اقتصادي از علل تمديد نشدن قرارداد وي بود. ميلسپو در سالهاي

1321 تا 1323 در بحبوحة جنگ جهاني دوم نيز در زمينة مسائل مالي به استخدام دولت ايران درآمد . زينب احيايي :

مستشاران آمريكايي در ايران به روايت اسناد، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382 ، ص 41 . ميلسپو پس از

بازگشت، خاطرات خود از ايام فعاليت در ايران را نوشته و منتشر كرده است : آرتور ميلسپو؛ آمريكاييها در ايران ،

. ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، البرز، 1370

. 37 . همان، ص 989

. 38 . دكتر محمد مصدق: خاطرات و تألمات مصدق، تهران، علمي، 1366

. 39 . كژراهه، تهران، اميركبير، 1366 ، ص

بررسي ابعاد مداخله انگليسي ها در امور ايران در طول

ص: 574

ص: 575

جنگ جهاني دوم

سجاد راعي گلوجه*

علي اصغر راستينه**

مقدمه

مداخله انگليسي ها در امور ايران پيشينه اي به درازاي روابط دو كشور دارد. اين مداخله داراي ابعاد و اشكال گوناگون بوده و متناسب با ضعف و قوت حكومت مركزي و يا تمايل و مخالفت حاكمان ايران نسبت به انگليسي ها، همواره در حال تغيير بوده و فراز و نشيب هايي را طي كرده، ولي هرگز متوقف نگرديده است.

يكي از نقاط اوج مداخله انگليسي ها در امور ايران در فاصله زماني اشغال ايران در شهريور 1320 تا پايان جنگ جهاني دوم است. ابعاد مداخله انگليسي ها در امور ايران به تفكيك زير قابل بررسي مي باشد.

الف. مداخله در امور سياسي

مداخله در امور سياسي ايران با وادار كردن ايران به كنار نهادن سياست بي طرفي و الحاق اجباري به صف متفقين آغاز شد. در نتيجه ايران وادار به قطع رابطه با دول محور و در نهايت اعلان جنگ به آلمان و ژاپن شد. در زمينه امور داخلي نيز از لحظه اشغال، مداخله مستقيم شروع شد و به زودي سراسر مناطق اشغالي و غير اشغالي را دربر گرفت.

ص: 576

در اين دوره به تبعيت از وزيرمختار، كنسول ها و نمايندگان سياسي و نظامي انگليس در ايران نيز اقدام به مداخله آشكار در امور محل مأموريت خود نمودند. گزارش هاي واصله از يزد و شيراز به تاريخ 8 شهريور 1320 حاكي از مداخله كنسول هاي انگليس در كرمان و شيراز در امور محل مأموريت خود مي باشد. در واقع مأمورين كنسولي انگليس خود را محق به دخالت در امور ايران مي ديدند. مداخله انگليسي ها در امور سياسي داراي ابعاد گوناگوني بود كه مهم ترين آنها به شرح زير قابل ذكر مي باشد:

1. تغيير (بركناري و تبعيد) رأس و رئيس حكومت و ايجاد دولت دست نشانده

مهم ترين اقدام مداخله گرانه انگليسي ها در دوره اشغال اقدام به تغيير رئيس و رأس حكومت ايران و ايجاد دولت دست نشانده و به پيروي از آن تغيير سياست داخلي و خارجي ايران بود. وادار كردن رضاشاه به كناره گيري از سلطنت و تبعيد وي به خارج از كشور بدون دخالت و تمايل مردم و مجلس شوراي ملي، آشكارترين وجه مداخله در امور ايران بود.

علي الاصول، لطمه اي كه به كشور ما از مجراي اشغال و مداخله وارد آمد، بزرگ ترين لطمه اي بود كه يك قدرت خارجي مي توانست به كشور بي طرف و خارج از صحنه و صف بندي هاي جنگ وارد كند. ورود نيروهاي خارجي به ايران و سپس تبعيد رئيس كشور ايران به خارج و تحت نظر نگه داشتن او و اجازه بازگشت ندادن به او، صرف نظر از ماهيت رضاشاه، در عين حال كه نقض حاكميت ملي ايران بود، توهيني نيز به ملت ايران بود.

دومين توهين و مداخلة بزرگ خارجي در ايران، تعويض رئيس كشور ايران، بدون هيچ اعتنايي به رأي و نظر مردم ايران بود. در حالي كه تعويض رئيس دولت فقط حق انحصاري مردم ايران بود و خطاهاي او هم به مردم ايران مربوط بود و ايرانيان در اين باره از انگليسي ها درخواست كمك و مداخله نكرده بودند.

دولت انگلستان براي اخراج و استعفاي رضاشاه در ايران شروع به زمينه سازي كرد و از ابزار تبليغات رسانه اي، به ويژه راديوهاي لندن و دهلي كه در بخش اخبار فارسي حملات شديدي به رضاشاه مي كردند، بهره برداري كرد. بولارد، وزيرمختار انگليس در تهران، در يكي از گزارش هاي خود به وزارت امور خارجه انگليس در اين زمان

ص: 577

خاطرنشان مي كند توجه گسترده به پخش برنامه به زبان فارسي از راديو بي.بي.سي نقش برجسته و شايد تعيين كننده اي در استعفاي شاه ايفا كرد. مرحله بعدي، مداخله مستقيم در انتخاب جانشين رضاشاه و تأسيس دولتي دست نشانده بود. آنها حتي در دوره قبل از اشغال، نظرشان اين بود كه در صورتي كه دولت ايران آماده همكاري و مساعدت نباشد بايد دولت ديگري كه رويه دوستانه تري داشته باشد به جاي آن انتخاب شود. اجماع نظر نخست وزير انگليس، وزيرمختار انگليس در تهران و فرماندهان انگليس در ايران و خاورميانه شدت عمل براي وادار كردن دولت ايران به همكاري با متفقين، به ويژه با انگليسي ها بود. البته تغيير نوع حكومت به نظام جمهوري نيز مطرح شد كه به دليل مخالفت فروغي و تبعات بعدي آن، منتفي شد. محسن فروغي، پسر محمدعلي فروغي در اين باره مي گويد:

... در نخستين روزهاي مذاكرات، نمايندگان دو كشور اصرار به تغيير رژيم از مشروطه سلطنتي به جمهوري را داشتند. براي اين كه پدرم به اين خواسته جامه عمل بپوشاند گفته بودند رئيس جمهوري ايران كسي جز شما نخواهد بود. وقتي از پدرم منصرف شدند به محمد ساعدمراغه اي كه در آن ايام سفير كبير ايران در مسكو بود پيشنهاد رياست جمهوري را داده بودند. او نيز به دلايلي روس ها را منصرف كرده بود.

محسن فروغي در ادامه مي گويد پس از منتفي شدن برقراري نظام جمهوري، گزينه هاي جانشيني رضاشاه مطرح گرديد:

پيشنهاد بعدي اين بود كه سلسله پهلوي منقرض شود و مجدداً يكي از افراد جوان قاجاريه به سلطنت گمارده شود. كانديداي سلطنت يكي از فرزندان محمدحسن ميرزا، وليعهد سابق بود.

بر اساس گفته دنيس رايت تصميم گيري در مورد جانشين رضاشاه در وزارت خارجه انگليس صورت گرفت:

... در وزارت خارجه انگليس جلسه اي تشكيل شده و ضمن بحث درباره ايران چنين احساس مي شد كه شاه مسئول زياده روي ها و سياست افراطي خود بوده و بايد سرنگون شود. براي جانشيني او يك قاجار جوان در انگلستان هست كه ممكن است به درد اين كار بخورد...

«قاجار جوان» كسي جز حميدميرزا پسر محمدحسن ميرزا نبود كه در انگلستان

ص: 578

زندگي مي كرد و نام خود را نيز به ديويد دروموند تغيير داده بود و به زبان فارسي هم نمي توانست صحبت كند. اما پس از بررسي هاي فراوان و به ويژه مخالفت وزيرمختار انگليس در ايران، ريدر ويليام بولارد كه اعلام كرد «از هر كوششي براي استقرار مجدد قاجاريه دست برداريد»، موضوع بازگشت قاجاريه منتفي شد. بنا به گفته محسن فروغي گزينه ديگري غير از رضاشاه نيز از خانواده پهلوي مطرح و قرار شد سومين فرزند ذكور رضاشاه به نام غلامرضا كه در آن تاريخ 18 ساله بوده است به سلطنت برگزيده شود و نيابت سلطنت را پدرم به عهده بگيرد.

شايد هم انگليسي ها مي خواستند به طور جدي به محمدرضا پهلوي تفهيم كنند كه وي تنها گزينه ممكن براي جانشيني نيست، لذا در صورت انتخاب، بايستي بدون قيد و شرط در خدمت انگليس و متفقين باشد و با همه خواست هاي آنها موافقت كند. در واقع، چنين نيز شد و محمدرضا پهلوي انتخاب گرديد و حداقل در طول جنگ جهاني دوم تمام خواسته هاي آنها را عملي كرد و هيچ قدم و اقدامي برخلاف ميل متفقين و انگليسي ها برنداشت. به گفته استوارت، محمدرضا پهلوي به آخرين توصيه پدرش موقع خداحافظي و خروج از ايران عمل كرد. وي به محمدرضا گفته بود: «مواظب باش پسرم، مقاومت نكن، ما و همه دنيا با طوفاني روبرو شده ايم كه عظيم تر از هر يك از ماست. سرت را خم كن و بگذار طوفان بگذرد». چرچيل، نخست وزير وقت انگليس در گزارشي به مجلس عوام انگليس در مورد انتخاب محمدرضا پهلوي به جاي پدرش گفت:

ما با هماهنگي نزديك با متفقين روسي خود، عوامل بدخواه را از تهران ريشه كن كرديم و به تبعيد فرستاديم و به جاي او پادشاهي را نشانديم كه قول داده است مجموعه اي از اصلاحات و ترميم هايي را كه بسيار دير شده و سخت مورد نياز است، انجام دهد.

2. مداخله در انتخاب نخست وزيران

گام بعدي انگليسي ها براي ايجاد دولت دست نشانده انتخاب نخست وزيري موافق خودشان بود. با سقوط رضاشاه، سفارتخانه هاي انگليس و شوروي در تهران در انتخاب نخست وزيران و وزيران به طور مستقيم و غيرمستقيم مداخله كردند. فرد مورد توافق آنها براي نخست وزيري ايران، محمدعلي فروغي بود. فروغي به حدي با سفارت

ص: 579

انگليس در تهران هماهنگ عمل مي كرد كه حتي متن استعفاي رضاشاه را نيز قبل از قرائت در مجلس شوراي ملي با آنها مورد بررسي قرار داده و پس از تأييدشان به مجلس برد. پس از پيشبرد روند انعقاد و تصويب پيمان اتحاد سه گانه، فروغي نيز جاي خود را به علي سهيلي داد كه آشكارا از سوي انگليسي ها براي نخست وزيري حمايت مي شد. جواد عامري در خاطراتش مي گويد:

فروغي در اسفند 1320، پس از هفت ماه نخست وزيري، استعفا داد. در نتيجه روز 13 اسفند يك جلسه خصوصي مجلس براي اظهار تمايل نمايندگان به نخست وزيري بعدي تشكيل شد. در اين رأي گيري، همان طور كه گذشت، فروغي 47 رأي، قوام السلطنه 39 رأي، تدين 5 رأي، سهيلي 4 رأي و مؤتمن الملك و باقر كاظمي هر كدام يك رأي آوردند. مع هذا شاه- ظاهراً در اثر فشار دولتين بريتانيا و شوروي- علي سهيلي را كه فقط 4 رأي كسب كرده بود مأمور تشكيل دولت جديد كرد.

3. مداخله در امور مجلس شوراي ملي

يكي از موارد قابل تأمل مداخله در امور ايران كه نافي استقلال كشور بود مداخله در امور مجلس شوراي ملي و نظرات و تصميمات نمايندگان مجلس بود. شايد چنين مداخله اي فقط در مستعمرات و سرزمين هاي تحت قيمومت قابل تصور باشد. مداخله انگليسي ها در اين مورد در جريان طرح و بررسي و تصويب پيمان اتحاد سه گانه شروع شد، ولي محدود به آن نشد و كل عملكرد مجالس سيزدهم و چهاردهم را تحت الشعاع قرار داد. در جريان بررسي طرح پاراف شده پيمان اتحاد سه گانه در مجلس سيزدهم، نمايندگان مخالف، مفاد پيمان را منافي استقلال كشور و تصويب آن را قانوني كردن مداخله در امور ايران دانستند. وزيرمختار انگليس مقاومت در برابر نظرات اصلاحي مجلس را به جايي رساند كه در مورد اصلاح حتي يك كلمه نيز سرسختي نشان مي داد. فروغي در يكي از تلگرام هاي خود به تقي زاده، وزيرمختار ايران در لندن، در مورد مذاكرات مربوط به بررسي پيمان اتحاد سه گانه اشاره كرده است كه انگليسي ها پيشنهادهاي اصلاحي مجلس شوراي ملي را به هيچ وجه نمي پذيرند:

چون اين جانب آنچه لازم بود در انجام كار قرارداد صادقانه اقدام نموده ام و از لحاظ مصلحت كشور هر نوع تهديد و توهين مخالفين را بر خود و اعضاي دولت هموار

ص: 580

كردم ديگر انتظار نداشتم در اين وهله آخر نسبت به پيشنهادهايي كه به هيچ وجه به اساس مطلب خلل وارد نمي آورد، براي حيثيت دولت و احترام مجلس شوراي ملي و موقعيت انگليس در ايران قبول آنها بسيار مفيد مي شد. چون حقيقتاً هم براي من موجب خجلت است و هم براي انگليس در نزد افكار مضر است كه به مجلس شوراي ملي بگويم هيچ يك از پيشنهادات آنها قبول نشده و عهدنامه را فقط به تحميل مي خواهند بقبولانند و از طرف ديگر، با اين رويه كه پيش گرفته اند هيچ معلوم نيست كه در آتيه حتي با بستن پيمان اتحاد چه نوع معامله با ما خواهند كرد... .

فروغي در ادامه يادآور مي شود به ايدن، وزير خارجه انگليس، متذكر شويد كه دولت فعلي «صميمانه با انگليسي ها همكاري مي كند و مي خواهد بكند» و اگر آنها اصلاحات پيشنهادي را كه اصلاحات حداقلي است نپذيرند دولت بيش از پيش بي اعتبار و بي خاصيت خواهد شد.

انگليسي ها به هر نوع واكنشي از سوي نمايندگان مجلس كه مخالف ميل و سياست شان بود بلافاصله و صريحاً واكنش نشان مي دادند و اعتراض مي كردند و حتي كار مداخله را به جايي رساندند كه يكي از نمايندگان مجلس را – حبيب الله نوبخت - به اتهام تمايل به آلمان ها دستگير و در بازداشتگاه خود در خاك ايران زنداني كردند. يكي از موارد اعتراض سفارت انگليس در تهران نسبت به درج نطق هاي مخالفت آميز نمايندگان مجلس نسبت به متفقين، به ويژه انگليسي ها در مطبوعات بود. بولارد در نامه اي به نخست وزير به تاريخ30 شهريور 1321 مي نويسد:

مقصود از نگارش اين نامه به خاطر آوردن وعده اي است كه آن جناب شفاهاً در تاريخ 20 سپتامبر فرموده اند مبني بر اينكه اوامر لازمه صادر خواهند فرمود كه از درج گزارش نطق هايي كه بر عليه متفقين از طرف نمايندگان مجلس شوراي ملي در مجلس به عمل مي آيد، در مطبوعات جلوگيري شود. بديهي است اين قبيل نطق ها اصلاً نبايد ايراد گردد و اين هم باعث تعجب دوستدار و هم باعث تعجب دولت متبوعه دوستدار گرديده كه موجوداتي كه در طي سال هاي متمادي هيچ كاري انجام نداده اند جز اين كه حقوقي به عنوان نمايندگي دريافت و با هر اقدامي كه شاه سابق به آن ها تكليف مي نمود موافقت نمايند، حال به اين اندازه نطق هاي شجاعت آميزي مي نمايند كه منظور آن خلل وارد كردن به مساعي دولت دموكرات انگليس در پيكار آن ها بر عليه رژيم

ص: 581

خودسر آلمان ها مي باشد... علاج واقعي آن اين است كه دستور صادر گردد در آتيه اگر نطقي بر عليه متفقين در مجلس ايراد گردد، نبايد در مطبوعات درج شود.

بخش ديگر از مداخله انگليسي ها در امور مجلس از طريق مداخله و تأثيرگذاري بر انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي بود. محمد ساعد مراغه اي در خاطراتش مي گويد دخالت هاي انگليسي ها و مأموران شوروي در انتخابات دوره چهاردهم انتخابات را در برخي حوزه ها عملاً غير ممكن ساخته بود. محمدرضا پهلوي نيز در كتاب پاسخ به تاريخ نوشته است، در آستانه برگزاري انتخابات دوره چهاردهم، نماينده سياسي دولت انگليس با نخست وزير وقت ايران ديدار و يك ليست 80 نفري را به او تسليم كرد و از وي خواست اين افراد از صندوق هاي رأي به عنوان نماينده مردم بيرون آيند. محمدرضا پهلوي مي گويد زماني كه در دولت قوام سفير انگليس احتمال داد كه مجلس با درخواست متفقين براي چاپ اسكناس زياد موافقت نكند درخواست انحلال مجلس را مطرح كرد. وي ادامه مي دهد:

اين پيشنهاد عجيبي بود كه نماينده يك دولت بيگانه به من مي كرد. به وي گفتم كه اين من و ملت ايران هستيم كه بايد به دولتي اظهار اعتماد كنيم نه شما و هر چند كه با هم دوست و متحد هستيم ولي تنها من و ملت ايران مي توانيم نسبت به انحلال مجلس تصميم اتخاذ كنيم... ديري نگذشت كه در همان سال عده اي آشوبگر در تهران بناي اغتشاش را گذاشتند و انگليسي ها نيروي خود را كه پس از ورود به ايران از تهران خارج كرده بودند ظاهراً به منظور برطرف كردن غائله به پايتخت اعزام داشتند و بدين طريق مجلس را تهديد كردند تا با تقاضاي آنها موافقت كند.

بخش ديگري از اقدامات انگليسي ها دستگيري شماري از رجال روحاني، سياسي، نظامي و مطبوعاتي ايران بود. آيت الله كاشاني، روحاني محبوب و ضدانگليسي، احمد متين دفتري، سرلشكر زاهدي و حبيب الله نوبخت از سرشناسان دستگيرشدگان بودند.

4. مداخله در سياست خارجي

در دوره اشغال ايران از سوي انگليس و شوروي سياست خارجي ايران تابعي از سياست خارجي متفقين، به ويژه انگليس شد و در تحولات مربوط به جنگ جهاني دوم دنباله رو آنها شد. به مهم ترين موارد اشاره مي شود:

ص: 582

1. تحميل سياست خارجي متفقين بر ايران؛ يكي از ويژگي هاي برنامه هاي دولت هاي پس از اشغال ايران، همگامي سياست خارجي با سياست خارجي متفقين بود. متفقين، به ويژه انگليسي ها از روز ورود به ايران شروع به تغيير اجباري و تحميلي سياست خارجي ايران كردند. آنها حتي پنج ماه قبل از انعقاد پيمان سه گانه، دولت ايران را وادار به اخراج اعضاي سفارت آلمان و متحدين آن كشور، يعني روماني، ايتاليا و مجارستان نمودند. جالب تر اين كه وزير خارجه ايران در يادداشتي كه به سفارتخانه هاي دول محور فرستاده به طور آشكار از واژه تحميل و مداخله متفقين استفاده مي كند و مي نويسد: «... شرايطي را كه به ايران تحميل كرده اند، استحضار دارند.» فروغي بارها در جريان بررسي و تصويب پيمان اتحاد سه گانه در مجلس به صراحت گفت چاره اي جز همراهي و همگامي با متفقين نيست. محمدرضا پهلوي نيز گفته است سياست خارجي پدرش كارساز نبود؛ لذا اولين اقدام وي تعيين سياست خارجي مبني بر همراهي و همگامي با متفقين بود. وي يادآور شده است ناگزير از اتخاذ چنان سياستي بوده و محمدعلي فروغي نيز كاملاً با وي هم عقيده بوده است.

2. اعلان جنگ به آلمان و ژاپن؛ دولت ايران تا تاريخ اشغال از سوي متفقين رابطه خوب و حسنه اي با دول محور داشت و هيچ گونه برخورد منافع و مشكلي با آنها نداشت. انگليسي ها در دوره پس از اشغال، عليرغم قراردادهاي همكاري ايران با ژاپن و آلمان، دولت ايران را وادار كردند به آن دو كشور اعلان جنگ دهد. ايران به ناگزير در شهريور 1322 به آلمان و در اسفند 1323 به ژاپن اعلان جنگ داد؛ بدون اينكه حداقل دليل و حداقل توان براي رويارويي احتمالي با آن دو كشور را داشته باشد. برخي از مقامات ايران مثل سهيلي، نخست وزير- و ساعد مراغه اي وزير وقت خارجه ساده لوحانه در خاطرات خود اذعان كرده اند با اين اقدام مي خواستند از مزاياي اتحاد در دوره پس از پايان جنگ استفاده كنند. محمدرضا پهلوي نيز براي توجيه آن در مصاحبه با خبرگزاري رويتر در 23 شهريور 1322 اقدام ايران را تلاش براي سهيم كردن ايران در دفاع از آزادي قلمداد مي كند. محمدرضا پهلوي در 25 شهريور 1322 نيز در ديدار با رئيس مجلس شوراي ملي و اعضاي هيأت دولت گفت:

با عقد پيمان [سه گانه] كشور از صورت اشغال در آمد و با همسايگان خود مؤتلف شديم و براي اين كه منافع و آمال ملي ما به نحو اكمل تأمين شود اقدامات ديگري را

ص: 583

شروع كرديم و با دادن اعلان جنگ به آلمان آشكارا دوش به دوش متفقين وارد جهاد آزادي شديم.

3. الحاق به اعلاميه ملل متحد؛ در تاريخ اول ژانويه 1942م/11دي 1321 نمايندگان 26 كشور جهان پيمان اتحادي عليه دول محور امضا كردند. اين پيمان به «اعلاميه ملل متحد» معروف شد. مفاد پيمان اين بود كه كليه منابع اقتصادي و نظامي خود را عليه دول محور به كار ببرند و ضمن همكاري با يكديگر از ترك مخاصمه و صلح جداگانه با دشمنان مشترك، يعني دول محور، خودداري كنند. در بخشي از اعلاميه تصريح شده بود ملل ديگري كه به هر نحوي در مبارزه عليه نازيسم به متفقين كمك كرده يا بعداً كمك كنند، مي توانند به اعلاميه يادشده ملحق شوند. بنابراين دولت ايران در روز اعلان جنگ به آلمان در 17 شهريور 1322 (8 سپتامبر 1943) الحاق خود به اعلاميه ملل متحد را اعلان و در 22 شهريور 1322 نسخه مربوطه را امضا كرد. الحاق ايران به اعلاميه مزبور در واقع تكميل زنجيره اي بود كه از سوي انگليسي ها با خارج كردن ايران از حالت بي طرفي شروع شده بود. تقي زاده در جواب ساعد مراغه اي، وزير خارجه، در تاريخ 12 خرداد 1322، قبل از الحاق ايران پرسيده بود آيا الحاق ايران به اعلاميه ملازم با متخاصم بودن است يا خير؟ پاسخ داده بود: «تصور مي كنم الحاق به اعلاميه متلازم با اعلان جنگ باشد و گمان منفعتي در آن نمي رود. خود اعلان جنگ هم حتي بدون الزام كمك نظامي كار سهل و معقولي نيست و محتاج توجيه مقبولي در تاريخ آينده مي باشد.» تقي زاده در گزارش تكميلي در 19 خرداد 1322 پس از تحقيق در آن مورد باز هم گفته بود: «متعاهدين اول كه 26 مملكت بوده تعهد جنگ و استعمال كليه دارايي نظامي و اقتصادي خود را بر ضد دشمنان متفقين كرده اند كه قطعاً داخل جنگ بوده اند لكن براي دولي كه بعداً مي توانند به آن اعلاميه ملحق شوند، عبارت به آن صراحت نيست، ولي معاونت مادي و رساندن مدد و مشاركت در جهاد بر ضد قواي هيتلري شرط اصلي شمرده شده است. ظاهراً در مقصود اصلي شكي نباشد.» سفارتخانه هاي آمريكا، انگليس و شوروي نيز در پاسخ به سئوال وزير امور خارجه ايران، الحاق به اعلاميه را ملازم با اعلان جنگ اعلام كردند.

ب. مداخله در امور اقتصادي

بر اساس ماده 7 پيمان اتحاد سه گانه، متفقين «بايد بهترين مساعي خود را به كار

ص: 584

برند كه حيات اقتصادي ملت ايران را در مقابل تضييقات و اشكالاتي كه در نتيجه جنگ حاضر پيش بيايد محفوظ بدارند و پس از آنكه اين پيمان اعتبار يافت، براي بهترين وجه عمل كردن به اين تعهد ما بين دولت ايران و دول متحده مذاكرات شروع خواهد شد». اگر اين بند از پيمان حتي به صورت نسبي اجرا مي شد، قسمت عمده مسائل و مشكلات اقتصادي حل مي شد و يا اصلاً به وجود نمي آمد. لكن عدم اجراي آن مشكلات عديده را كه در واقع ناشي از مداخله در امور ايران بود به دنبال آورد كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

1. مداخله در امور پولي و مالي

انگليسي ها با استناد به پيمان اتحاد سه گانه بيشترين و تأثيرگذارترين مداخله ها را در زمينه امور پولي و مالي انجام دادند. وادار كردن دولت ايران به انتشار پول بدون پشتوانه و در حجم زياد متناسب با نيازهاي متفقين در طول جنگ جهاني دوم پس از اشغال ايران- نه متناسب با نياز جامعه ايران- پيامدهاي زيانباري مثل تورم بالا، گراني، كميابي خواروبار و مايحتاج ضروري مردم، دزدي، فقر، اختلال در تجارت خارجي و بازرگاني داخلي، رواج قاچاق، ضعف بهداشت و درمان به دليل مشكلات اقتصادي و شيوع بيماري ها و افزايش مرگ و مير و مواردي از اين قبيل را داشت. انتشار پول بدون پشتوانه در يك سال و نيم پس از اشغال ايران به هفده و نيم برابر رسيد و قدرت خريد آن به پايين ترين حد خود رسيد. دولت انگليس بر خلاف تعهداتش در پيمان اتحاد سه گانه و قرارداد مالي 27 اسفند 1321 اقدامات لازم براي مقابله با پيامدهاي كاهش ارزش پول و مهار آن را انجام نداد. در نامه مفصل عبدالحسين هژير به وزارت خارجه انگليس در اعتراض به عدم انجام تعهدات انگليس در پيمان اتحاد سه گانه در مورد مسائل اقتصادي و مالي آمده است:

از جمله مضرات عمده وضع اقتصادي فعلي ايران خريد آزاد و مصرف بعضي از اقلام (از قبيل محصول كارخانجات و حاصل املاك و دواب و غيره)، از طرف متفقين و از اين مهم تر صدور آنها مخصوصاً از ايالات شمالي است؛ زيرا كه اين ترتيب هم مردم را بيشتر دچار قحطي مي كند و هم قيمت ها را بالا مي برد و هم وسيله به دست قاچاقچيان مي دهد كه تمام نقشه هاي دولت را به هم مي زنند در اين امر محصول كارخانجات دولتي

ص: 585

و كارخانجات خصوصي و محصولات زراعتي و اغنام و احشام و غير آن همه در حكم واحدند... روي هم رفته در امور اقتصادي به اندازه اي مداخلات مختلف از هر طرف به عمل آمده است كه اختيار را به كلي از دولت سلب كرده و اكنون جمع آوري تمام رشته هاي از هم پاشيده آن محتاج به قوت فكري و عملي زياد است... .

محمدرضا پهلوي در كتاب مأموريت براي وطنم براي نشان دادن عمق مداخله انگليسي ها در امور سياسي و اقتصادي ايران و بازتاب هاي نفرت انگيز آن، به عنوان مصداق حرف خود مي گويد انگليسي ها از قوام- نخست وزير وقت- بدون در نظر گرفتن موازين قانوني و مخالفت مستدل او با انتشار پول بي پشتوانه مصرانه مي خواستند كه قانون جديدي تهيه و در مجلس تصويب شود. وقتي قوام موافقت نكرد مقدمات سقوط دولتش را فراهم كردند.

2. مداخله در امور مالياتي و عوارض گمركي

اخذ ماليات و عوارض گمركي در هر كشوري نقش مهمي در اداره كشور، تنظيم بودجه، تنظيم صادرات و واردات، اجراي طرح هاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و انجام ساير امور حياتي دارد. كشور ما كه ساختارها و بنيان هاي اقتصادي و مالي نه چندان مستحكمي داشته، پس از اشغال به دليل شرايطي كه تحميل شد به شدت آسيب ديد. متفقين، به ويژه انگليسي ها باعث اختلال و به هم ريختگي در امور مالياتي و اخذ عوارض گمركي شدند. گزارش هاي فراواني وجود دارد كه آنها در بسياري از موارد از پرداخت عوارض گمركي و ماليات مرسوم خودداري كرده اند. اين شرايط در حالي بوده كه به دليل كشاندن اجباري ايران به صف بندي هاي جنگ جهاني دوم و وضعيت حاكم بر جريان كلي اقتصادي جهان، صادرات و واردات محدود به دولت هاي متفق و تعداد معدودي از كشورها شده بود. بر اين مبنا اقدام تحميلي انگليسي ها در عرصه ماليات و عوارض گمركي نوعي مشخص از مداخله در امور كشور ايران بود. انگليسي ها در بسياري از موارد با توسل به اين دستاويز كه حقوق و عوارض گمركي بعداً تسويه خواهد شد از پرداخت آن خودداري مي كردند. انگليسي ها تأمين منافع و نيازمندي هاي متفقين در جبهه شوروي را مقدم بر همه چيز مي دانستند و بدون اين كه به سئوال ها و تقاضاهاي قانوني ايران پاسخ دهند، آنها را تهديد هم مي كردند. به عنوان مثال در بخشي

ص: 586

از نامه سفارت انگليس در تهران به وزارت امور خارجه ايران در پاسخ به علت عدم پرداخت حقوق و عوارض گمركي واردات لاستيك چنين آمده است:

2. نظر به اين كه ضبط اشياي نظامي كه براي پيشرفت مساعي جنگي متفقين در ايران مورد لزوم است در گمرك متضمن نتايج شديدي خواهد بود كه سفارت يقين دارد آن وزارتخانه با آن موافق نمي باشند، خواهشمند است ضمناً لاستيك هاي مزبور به فوريت مرخص گردد.

3. اينكه اظهار شده است حقوق گمركي و انحصار نسبت به اجناس كه براي مقامات نظامي انگليس وارد مي شود بايد تأديه گردد، سفارت اعلي حضرت پادشاه انگلستان محترماً خاطر اولياي آن وزارتخانه را مستحضر مي دارد كه اين ترتيب برخلاف كليه سوابق و رويه معموله در شرق نزديك مي باشد. در هر حال، اين يك مسئله جداگانه اي است كه نسبت به آن، سفارت اقدامات جداگانه خواهد نمود و نمي توان اجازه داد كه باعث تأخير در تحويل لوازم جنگي گردد.

4. بنابراين سفارت محترماً تقاضا دارد كه دستور فوري براي مرخص كردن مراسله مزبور صادر گردد.

چنانكه ديده مي شود بر اقدام خلاف مقررات و قانون خودشان همراه با تهديد تأكيد مي كنند ولي به هيچ عنوان به حقوق متعلق به دولت ايران اشاره اي هم نمي كنند. مقامات انگليسي بر اين عقيده بودند كه هر نوع كالاي وارده به ايران كه كاربرد و مصرف نظامي داشته باشد از بازرسي و حقوق و عوارض گمركي معاف و مستثني باشد. موضوع مهم در زمينه عوارض گمركي حمل و نقل كالا توسط كاميون هاي شركت تجارتي ايران و بريتانيا مي باشد. قرار بود براي تسهيل انجام امور گمركي پروتكلي بين دو كشور امضا شود ولي آنها قبل از امضاي پروتكل اقدام به اجراي مضمون آن مي نمودند. در ضمن رانندگان شركت مذكور از معافيت لحاظ شده سوءاستفاده كرده و اقدام به قاچاق كالا و مسافر مي كردند. گزارش هاي ناظر بر اين اقدامات بيشتر از مرز ايران و عراق در گمرك مرزي خسروي بوده است. در يكي از گزارش هاي وزارت دارايي به نخست وزير آمده است:

گزارش هاي واصله از ادارات دارايي حاكي است كه كاميون هاي نيروي متفقين جلوي پاسگاه هاي وصول توقف ننموده و اغلب رانندگان هم از موقعيت خود سوءاستفاده

ص: 587

كرده، كالاهاي متعلق به بازرگانان ايراني را بدون پرداخت ماليات و عوارض مقرره به شهرها وارد مي نمايند و از اين راه لطمه زيادي به درآمد وارد مي سازند.

در يكي از گزارش هاي وزارت دارايي در مورد مشكلات موجود در گمركات جنوب و غرب ايران كه در حوزه اشغالي انگليسي ها قرار داشته به تخلفات و مداخلات زيادي اشاره شده است:

1. در خرمشهر و بندر شاهپور مقامات انگليسي موقع ورود كشتي هاي حامل كالا به مأمورين گمرك اجازه نمي دهند از كالاهاي رسيده طبق مقررات گمركي صورت برداري نموده و آنها را تحويل گيرند، بلكه آنها را خودشان مستقيماً و بدون دخالت گمرك تخليه و هر قسمت از كالاهاي بازرگاني را كه بخواهند به گمرك تسليم نمايند، تحويل داده بقيه را تحت نظر خودشان نگاه داشته و يا مستقيماً با راه آهن به عنوان شركت ايران و بريتانيا به تهران حمل و تحويل مي گردد.

2. كالاهاي بازرگاني كه در مرز، گمرك نشده و بايستي طبق مقررات گمركي براي حمل آنها به تهران پاساوان گمركي صادر گردد، چون مقامات انگليسي آن ها را مستقيماً و بدون اطلاع گمرك و صدور پاساوان گمركي با راه آهن حمل مي نمايند... .

3. مقامات انگليسي كالاها و اشيايي جهت مصرف خودشان در عراق از ايران خريده و بدون انجام مقررات گمركي و پرداخت حقوق و عوارض متعلقه از ايران خارج مي نمايند و از اين بابت مبالغي بدهكار مي باشند كه با وجود اقدامات اين اداره تاكنون بلاوصل مانده است...

4. اشخاص و بنگاه هايي بعضي كالاها از قبيل مشروبات و مواد غذايي و غيره [را] به عنوان اينكه براي مصرف ارتش انگليس مقيم ايران است، بدون رعايت مقررات گمركي و پرداخت حقوق و عوارض وارد و همچنين خواروبار و مواد غذايي محصول كشور را به نام ارتش انگليس بدون تصفيه عوارض صدوري و اجازه قبلي دولت از نقاط مرزي غرب و جنوب خارج و از اين وضعيت به زيان كشور استفاده مي شود.

5. ارتش انگليس در اوايل تهاجم مقداري از كالاهاي موجود در گمرك بندر شاهپور را بدون انجام آيين گمركي و پرداخت حقوق و عوارض براي مصرف خودشان تصرف كرده اند و تاكنون نسبت به تسويه عوارض مزبور با وجود اقدامات اين اداره تصميمي اتخاذ ننموده اند.

ص: 588

6. طبق تصويب دولت قرار بوده است كالاهاي ترانزيتي كه مقامات انگليسي از دفاتر گمركي جنوب، غرب و شرق وارد و از دفاتر گمركي مرزي شمال به خاك شوروي مي فرستند، با معافيت از عوارض ترانزيت از كشور عبور داده شود. اينك مقامات نامبرده اين امتياز اعطايي دولت ايران را نسبت به كالاهايي كه براي مصرف خود در كشور و همچنين براي ساختمان هاي بندر و راهسازي و غيره نيز وارد مي نمايند، توسعه داده از پرداخت اينگونه حقوق و عوارض خودداري و اقداماتي كه تاكنون براي وصول شده است به نتيجه نرسيده است...

در گزارش هاي متعدد ديگري به موارد ديگري از مداخله در امور حقوق و عوارض گمركي اشاره شده است كه مي توان عدم پرداخت ماليات سوخت، كشتار دام و طيور، برق، رسومات، حراج و غيره را نام برد.

3. ايجاد اختلال در خواروبار و نيازمندي هاي مردم

از زيانبارترين پيامدهاي اشغال ايران ايجاد اختلال، گراني و كميابي در خواروبار و نيازمندي هاي عمومي مردم بود. آنها، به ويژه انگليسي ها برخلاف تعهدات خود در پيمان سه گانه و قراردادهاي ناشي از آن، مسائل و مشكلات عديده اي را براي مردم و دولت ايران پديد آوردند. مشكل اساسي ديگر كه وجه مداخله را تقويت مي كرد مراجعه مستقيم انگليسي ها براي خريد كالا براي استفاده خود يا براي صدور بود. در يكي از نامه هاي اعتراض آميز دولت ايران به سفارت انگليس در تهران در اين مورد آمده است: «متأسفانه خريد مستقيم مأمورين نظامي و غيرنظامي متفقين و يا مقاطعه كاران ايراني كه براي آنها معامله مي كنند و با تضييقاتي كه از طرف مأمورين نظامي متفقين در حمل و نقل اين اجناس از نقطه[اي] به نقطه ديگر مي شود، عمليات دولت ايران را خنثي و مشكلات غيرقابل حلي را ايجاد مي نمايد».

4. كاهش صادرات

در نتيجه مداخله در امور اقتصادي، ايران با بسياري از دولت هاي طرف تجاري و بازرگاني خود قطع رابطه و در نتيجه قطع مبادله كرد و در پي آن صادراتش به صورت محسوسي كاهش يافت. عامل ديگري كه به كاهش صادرات منجر شد استفاده متفقين

ص: 589

از كالاهاي قابل صدور ايران بود. ناامني موجود نيز عامل مضاعفي در اين زمينه بود. تصرف بنادر و اسكله ها از سوي متفقين نيز عامل مؤثري در كاهش صادرات بود. انگليسي ها پس از ورود به ايران اسكله هاي بنادر جنوب را متصرف شدند كه يكي از مهم ترين آنها اسكله بزرگ اروندرود (شط العرب) بود.

5. قطع بي رويه درختان جنگل ها

انگليسي ها براي رفع نياز خود به چوب درختان جنگل ها در زمينه سوخت و تراورس راه آهن و غيره با استناد به مفاد پيمان سه گانه دولت ايران را وادار به واگذاري چوب مورد نياز از طريق مقاطعه كاران نمودند. در عمل، آنها چندين برابر بيشتر از توافق انجام شده درختان جنگل ها را قطع كردند و باعث از بين رفتن سرمايه ملي ايرانيان و نابودي بخشي از جنگل هاي ايران شدند. در گزارشي به وزارت كشاورزي اشاره شده كه مأمورين انگليسي در مسير جاده ايلام بدون توجه به تذكر مأموران ايراني اقدام به قطع درختان بلوط نموده اند؛ يا در گزارش ديگري وزارت كشاورزي به اطلاع نخست وزير رسانده كه رانندگان كاميون هاي شركت بازرگاني بريتانيا بدون ارائه مجوز اقدام به حمل چوب مي نمايند در حالي كه بر مبناي تصويبنامه هاي هيأت وزيران هم به مقدار چوب و نظارت مأموران كشاوزري و هم به توقيف محموله هاي بدون مجوز چوب تأكيد شده بود. شايان ذكر است انگليسي ها چوب مورد نياز خود در عراق را نيز از ايران تأمين مي كردند و عليرغم محدوديت ها و مخالفت هاي مقامات ايراني در نهايت خواسته خود را تحميل مي كردند. در بخشي از نامه بولارد به نخست وزير در مورد مقاومتي كه مقامات وزارت كشاورزي كرده اند، ضمن تأكيد بر درخواست خود، در نهايت متوسل به تهديد مي شود:

... دوستدار مي توانم آن را فقط به سوء نيت نسبت دهم. دوستدار ممنون خواهم شد كه از طريق آن جناب اقداماتي به عمل آيد كه مجبور خواهم شد كه كاملاً برخلاف ميل خود به آن جناب اظهار نمايم كه از طرف اشخاصي در وزارت كشاورزي و يا مربوط به آن وزارتخانه عمداً اقدامي براي ايجاد مانع جهت متفقين به عمل مي آيد و تقاضا نمايم كه بر طبق موافقت نامه ماه سپتامبر گذشته با آنها معامله شود.

بولارد هرگونه مقاومت را حمل بر اقدام بر ضد متفقين و نوعي اقدام ستون پنجمي

ص: 590

تلقي مي كرد و به عبارت ديگر از آن به مثابه حربه اي كارساز بهره مي برد.

پ. مداخله در امور اداري

1. درخواست بركناري مديران و مستخدمين دولت

اسناد و مدارك موجود نشان مي دهد انگليسي ها و روس ها، هر كدام در منطقه اشغالي خود فهرستي از مخالفان ايراني خود تهيه و با تسليم آن به دولت ايران خواستار بركناري شان از سمت و پست هاي مديريتي و اداري شان شده ا ند.

2. مداخله در انتصاب استانداران، فرمانداران، بخشداران و ساير مديران ادارات دولتي

وزيرمختار انگليس در تهران با در نظر داشتن منافع دولت متبوعش در انتصاب، بركناري و ساير مسائل مديريتي مداخله مي كرد. جالب اينجا بود كه در اين زمينه ها نامه كتبي مي نوشت و در نامه سعي مي كرد مداخله بودن اين اقدامات خود را نفي كند و هر جا هم استدلال، ضعيف مي شد با پيش كشيدن منافع متفقين نظر خود را پيش مي برد. وي در يكي از نامه هاي خود به نخست وزير ايران در فروردين 1321 ضمن درخواست انتصاب مقامات نظامي در قلمرو اشغالي انگليس با مشورت سفارت انگليس در تهران، مي خواهد كه در پست هاي مهم كشوري نيز با سفارت مزبور مشورت شود و در صورت موافقت مقامات انگليسي اقدام به انتصاب نمايند:

... پست هاي مهم كشوري از قبيل استاندار و فرماندار و روساي امنيه و شهرباني و ادارات دارايي و فرهنگ در بين است. هرگاه قبلاً سفارت مورد مشاوره واقع شود ممكن است از انتصاباتي كه معاضدت انگليس را مشكل تر مي سازد و محتمل است مأمورين انگليس از آن بابت مورد ملامت واقع شوند، احتراز گردد. مسرور خواهم شد اطمينان حاصل نمايم كه سفارت مي تواند مطمئن باشد كه در اين قبيل موارد قبلاً مورد مشاوره واقع خواهد شد.

3. اشغال ادارات دولتي و اختلال در امور اداري

اولين پيامد اشغال و تصرف ادارات دولتي تعطيلي كارمندان و بلاتكليفي آنها و اختلال در امور اداري و ايجاد مشكل براي مردم و دولت بود. موارد اشغال ادارات

ص: 591

بسيار زياد بوده كه مي توان به عنوان نمونه به برخي از آنها مثل اشغال اداره كشاورزي اهواز، ساختمان هاي اداره گمرك بندر شاهپور، بنگاه كشاورزي شاه آباد غرب، ساختمان ادارات دادگستري و ثبت اسناد، پست و تلگراف و تلفن، اداره پست و تلگراف و تلفن خرمشهر، ... اشاره كرد.

4. جمع آوري اطلاعات در مورد نظام اداري ايران

گزارش هايي وجود دارد كه انگليسي ها در مناطق مختلف درصدد جمع آوري اطلاعات اساسي در مورد نظام و ساختار اداري ايران بودند. انگليسي ها براي حصول به اين مقصود علاوه بر اعمال روشهاي دائمي خود، به صورت مستقيم به برخي ادارات ايران مراجعه و يا از طريق سفارت اقدام مي كردند. اطلاعات مورد نظر در زمينه هاي گوناگون بود. در گزارش اداره كشاورزي غرب به تاريخ 2 اسفند 1320 آمده است طبق تقاضايي كه كنسول انگلستان، به وسيله فرماندار از رئيس اداره كشاورزي غرب نموده بود، ساعت 10 صبح روز 28 بهمن 1320 كنسول انگلستان را ملاقات و وي مقصود از اين ملاقات را اين طور اظهار نمود كه: «مهم ترين وظيفه فعلي ما تشريك مساعي و تحصيل اطلاعات لازم از اقدامات ادارات كشوري ايران است كه بدون اين كه در اساس وظيفه مأمورين دخالتي داشته باشم از اقدامات جاري مطلع باشم». در ادامه سند آمده است كه كنسول انگليس در صدد به دست آوردن اطلاعاتي در مورد ميزان محصولات كشاورزي و وضعيت عمومي كشت و زرع بود. در گزارش ديگري وزارت دارايي به تاريخ 7 تير 1321 به اطلاع وزارت امور خارجه مي رساند كه افسران انگليسي بدون كسب اجازه مقامات ايراني به انبار غله تهران رفته و موجودي آن را خودسرانه بررسي نموده اند. گزارش هاي ديگري از بخشداري نهاوند، شهرباني كردستان، استانداري استان پنجم (كرمانشاهان) و وزارت دارايي وجود دارد كه حاكي از مداخله مستقيم مأموران انگليسي در امور اداري مي باشد. در سند ديگري سفارت انگليس در تهران به وزارت كشور نامه نوشته و مي خواهد صورتي از تقسيم بندي ايران را به آن سفارت تحويل دهد:

سفارت كبراي اعلي حضرت پادشاه انگلستان تعارفات خود را به وزارت كشور شاهنشاهي اظهار و محترماً خواهشمند است مقرر فرمايند كه يك صورت از تقسيم بندي هاي اداري ايران به منظور اطلاع سفارت كبري تهيه و ارسال گردد، ضمناً

ص: 592

ممنون خواهد شد صورت مزبور طوري تنظيم شود كه حاوي فرمانداري هاي جزو استانداري ها و بخشداري هاي جزو فرمانداري هاي مذكور نيز بوده باشد.

5. تبليغات سياسي در مدارس

گزارش هايي وجود دارد كه انگليسي ها برخلاف موازين بين المللي و بدون اجازه دولت ايران اقدام به تبليغات در مدارس ايران نموده اند. در گزارشي از فرمانداري بروجرد به تاريخ 11 اسفند 1321 آمده است، افسران انگليسي به مدارس مختلف بروجرد مراجعه و ضمن تبليغات جنگي اقدام به نصب تصاوير در كلاس هاي درس نموده اند.

ت. مداخله در امور فرهنگي و مطبوعات

1. برقراري سانسور براي مطبوعات

در زمينه برقراري سانسور اسناد و مدارك و اطلاعات فراواني وجود دارد. وزيرمختار انگليس در ايران در نامه اي به تاريخ 24 دي 1321 به نخست وزير ايران مي نويسد:

هر كس به دقت مقالات و تفاسير مربوط به جنگ و يا مساعي جنگي متفقين را در ايران در جرايد طهران قرائت نمايد به اين نكته برمي خورد كه نويسندگان آنها يا بر اثر ناداني و يا به علت سوء نيت غالباً حقايق را واژگون و با اظهارات و يا تفاسيري مضر به مصالح متفقين درج مي نمايند آن جناب تصديق مي فرمايند كه از اين ترتيب كه برخلاف روح پيمان سه گانه است بايد جلوگيري شود. به علاوه، به هيچ وجه معقول نيست كه سانسور اخبار مربوط به جنگ وجود داشته باشد و در عين حال به روزنامه نگاران اجازه داده شود بدون رعايت هيچ گونه قيدي نسبت به اطلاعات مربوط به جنگ تفاسيري بنگارند. تنها راه اصلاح اين امر آن است كه مقرر شود كليه اين قبيل مقالات و تفاسير به اداره سانسور فرستاده شود و تا از سانسور نگذرد طبع و منتشر نشود.

2. تصرف مدارس و مراكز فرهنگي

بيشترين آسيبي كه مدارس و مراكز فرهنگي از مداخله انگليسي ها ديدند تصرف آنها و تعطيلي آموزش و پرورش جاري در آنها بود. انگليسي ها ابتدا با توسل به شگرد نياز كوتاه مدت به اماكني كه درصدد تصرفشان بودند اقدام به تصرف مي نمودند ولي در اكثر

ص: 593

قريب به اتفاق، اماكن مورد تصرف و از جمله مدارس و مراكز فرهنگي را به مدت طولاني در تصرف خود نگه مي داشتند. امروز گزارش هاي فراواني قابل دسترس است كه اين موضوع را اثبات مي كند.

ث. مداخله در امور نظامي و انتظامي

انگليسي ها پس از اشغال ايران موجبات تضعيف و فروپاشي نيروهاي نظامي و انتظامي را فراهم كردند. پس از درهم كوبيدن نيروي دريايي، مقاومت هاي نيروي زميني و ژاندارمري را در هم شكستند. قبل از اشغال تعداد نيروهاي نظامي ايران بالغ بر 170 هزار نفر بود كه پس از اشغال به كمتر از 90 هزار نفر كاهش يافت. همچنين هزينه هاي وزارت جنگ به شدت افزايش يافت و بودجه نظامي به رغم كاهش 50 درصدي نيروها به بيش از دو برابر افزايش و اين روند در سال هاي بعد همچنان ادامه يافت. پيامد ديگر اشغال ايران افتادن سلاح و مهمات به دست مردم و عشاير و پديد آمدن اغتشاشات و ناامني در كشور بود. بخش ديگر سلاح موجود را نيز متفقين در اختيار گرفتند و در نتيجه براي دوره پس از جنگ، ارتشي با حداقل سلاح بر جاي ماند. علاوه بر موارد ذكر شده قواي مسلح ايران آسيب هاي روحي و معنوي جبران ناپذيري را نيز متحمل شدند. به هر حال، مداخله انگليسي ها در امور نظامي و انتظامي وجوه و ابعاد گوناگوني داشت كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

1. استقرار قواي نظامي در مناطق مختلف برخلاف مفاد پيمان سه گانه

بر اساس پيمان اتحاد سه گانه قيد شده بود «تا جايي كه مقتضيات استراتژيك اجازه بدهد نقاطي كه اين قوا در آنجا نگاه داشته خواهند شد، با موافقت دولت ايران تعيين خواهد شد»، در حالي كه بر اساس گزارش هاي رسمي نيروهاي نظامي، متفقين، به ويژه انگليسي ها به هر نقطه اي كه لازم مي دانستند مي ر فتند و در آنجا اقامت مي كردند؛ حتي در پايتخت نيز وضع چنين بوده است.

2. تصرف پادگان ها و مناطق نظامي

انگليسي ها در قلمرو اشغالي از لحظه ورود و قبل از انعقاد پيمان اتحاد اقدام به

ص: 594

تصرف پادگان ها و مناطق نظامي ايران بدون موافقت و در برخي موارد حتي بدون اطلاع دولت ايران كردند.

3. تصرف و در اختيار گرفتن سلاح و مهمات و كارخانه هاي نظامي

از نخستين اقدامات انگليس پس از اشغال ايران در اختيار گرفتن سلاح و مهمات و كارخانه هاي نظامي ايران بود. بعد از فروپاشي ارتش ايران در شهريور 1320 و كاهش تعداد آنها از 170 هزار به 90 هزار نفر، بخشي از سلاح ها به دست مردم افتاد و بخش ديگر را نيز متفقين تصاحب نمودند. هر كارخانه نظامي كه در ايران وجود داشت و مي توانست به نوعي مورد استفاده متفقين باشد با عقد قرارداد و يا بدون عقد قرارداد تصاحب شد. موارد عقد قرارداد نيز بنا به خواست ايراني ها نبود؛ بلكه انگليسي ها براي كاستن از نارضايتي ها و تعديل اوضاع به نفع خود بدان اقدام مي كردند. مثل قرارداد اجاره كارخانه هواپيماسازي دوشان تپه. اما در مورد كارخانه هاي مين ضدتانك اهواز و غيره چنين برخوردي نكردند. حتي هواپيماها و لوازم يدكي كه ايران از آمريكا خريداري كرده بود، قبل از تحويل و شروع به استفاده توسط ايران، انگليسي ها آنها را نيز تصاحب كردند.

4. تصرف فرودگاه هاي نظامي و تبديل فرودگاه هاي غيرنظامي به فرودگاه نظامي

يكي از اولين اقدامات مداخله گرانه نيروهاي انگليسي پس از اشغال ايران تصرف فرودگاه هاي نظامي و غيرنظامي و تبديل فرودگاه هاي غيرنظامي به فرودگاه هاي نظامي بود. آنها پس از تصرف به ايجاد تغييرات جزئي و كلي اقدام و حداكثر استفاده را در طول جنگ از فرودگاه ها كردند و همچون راه ها آنها را فرسوده نمودند. در اين زمينه نيز با تفسير بند 2 ماده 3 پيمان اتحاد سه گانه از دولت ايران درخواست در اختيار قرار دادن هر فرودگاهي كه نياز داشتند را كردند و دولت ايران نيز چاره اي جز پذيرش درخواست ها نداشت؛ زيرا قبل از تحويل دولت ايران آنها را تصرف نموده و استفاده مي كردند. وزيرمختار انگليس در ايران در 4 ارديبهشت 1321 از نخست وزير تقاضاي تحويل فرودگاه هاي جاسك و بندرلنگه به همراه تأسيسات هوايي بندري و در 24 شهريور درخواست تحويل فرودگاه مهرآباد و آموزشگاه خلباني را كرد و آنها را در

ص: 595

اختيار گرفت. در گزارشي از فرمانداري قم نيز به تاريخ 22 بهمن 1321 آمده است انگليسي ها مزارع زير كشت كشاورزان قم را در مناطق سيارون و هنديجان تصرف و اقدام به تسطيح اراضي به منظور ايجاد فرودگاه نظامي نموده اند. البته شكايت هاي كشاورزان براي اخذ خسارات وارده تا اواسط سال 1322 به نتيجه اي نرسيده است. انگليسي ها بسياري از فرودگاه ها را حتي بدون موافقت دولت ايران و با تصميم يك جانبه خود در اختيار گرفته و در موارد متعددي اقدام به توسعه و يا ايجاد تغييرات مورد نظر نمودند.

5. تصرف مناطق مسكوني و ادارات و سازمان هاي دولتي و تبديل آنها به مناطق ممنوعه نظامي

ارتش انگليس از دو مسير وارد ايران شد. يك ستون از راه خانقين وارد ايران شد و از طريق كرمانشاه و همدان خود را به قزوين رساند. ستون دوم از خاك عراق وارد جنوب ايران گرديد و ابتدا مناطق نفت خيز را به تصرف در آورد و سپس بنادر و ادارات گمرك را تصرف و در اختيار خود گرفتند. در بندر شاهپور هشت فروند كشتي ايراني را نيز توقيف كردند و تمام بندر را به تصرف درآوردند. نيروي هوايي آن كشور نيز اهداف مورد نظر را بمباران نمود. در آبادان تمام تلاش خود را به كار گرفتند كه آسيبي به پالايشگاه نرسد، ولي در ساير مناطق چنين احتياطي را نكردند. انگليسي ها در مدت چند روز نيروهاي ايراني را از جزيرة آبادان اخراج كردند. در يكي از گزارش هاي استانداري خوزستان آمده است فرمانده نيروهاي انگليسي در اهواز بدون مراجعه به استانداري بندر شاهپور را منطقه ممنوعه نظامي اعلام كرده است. استانداري مذكور با انتشار آگهي، مناطق ممنوع الورود در آن استان را به شرح زير اعلام كرد:

- در اهواز: مركز مهمات، انبار آذوقه، انبار توپخانه، كارخانه مين ضدتانك، انبار مهندسين اسكله كشتيراني جنب سيلو و پل راه آهن.

- در بندر شاهپور: تمام محوطه بندر.

- در انديمشك: انبار آذوقه، انبار توپخانه و هر دو محل كارخانه حلبي سازي.

- در خرمشهر: اسكله سنتاب، نهر فيليه و محل تقاطع راه آهن.

- كليه اردوگاه هاي نظامي در سطح استان.

در گزارش هاي ديگري موارد ديگري از تصرف مناطق تجاري و غيرنظامي و تبديل

ص: 596

آن ها به مناطق نظامي ذكر شده است. در يكي از گزارش هاي وزارت دارايي مستند به گزارش گمرك اهواز آمده است «سربازان انگليسي مقيم اهواز جلو گمرك طرف شط كارون مشغول ساختمان و پي و سوار كردن توپ ضدهوايي روي آن مي باشند و شايد اين كار را در تمام سواحل رود ادامه دهند. مجاور محلي كه مقامات انگليسي جهت نصب توپ ضدهواپيما انتخاب و پي ريزي كرده اند مملو از كالا مي باشد...» در سند ديگري به تاريخ 28 مهر1321 وزيرمختار انگليس در ايران از نخست وزير درخواست تبديل آبادان به منطقه ممنوعه نظامي را مطرح كرده است. در بخشي از اين نامه آمده است:

اقدامات زير بايستي بدون تأخير به عمل آيد:

الف. دولت ايران اعلان نمايد كه تمامي جزيره آبادان منطقه نظامي مخصوصي است كه در تحت حكومت يك نفر حاكم ايراني كه داراي اختيارات مخصوصي است، مي باشد.

ب. حاكم مزبور با مشورت فرمانده كل حوزه فرماندهي انگليس در ايران و عراق معين مي شود (پيشنهاد مي شود كه رئيس شهرباني فعلي سرهنگ حاتمي ممكن است براي اين مقام مناسب باشد).

ج. جناب آقاي نخست وزير، حاكم مزبور بايستي مستقيماً تحت اوامر حكومت مركزي تهران بوده و يك نفر مستشار فني انگليسي به او داده شود.

د. اختيارات مخصوصي بايد به حاكم مزبور داده شود كه به موجب آن مجاز باشد:

1. تأسيس محاكم مخصوصي را بنمايد براي محاكمه كساني كه مرتكب اعمالي مي شوند كه يا اموال و عمليات شركت نفت انگليس و ايران و يا اموال و عمليات مقامات نظامي انگليس داراي مخاطره است.

2. اشخاصي را كه غيرمناسب مي داند از ورود به آن مناطق جلوگيري و يا از آن منطقه خارج و يا تا وقتي كه تحقيقات نشده است، در آنجا توقيف نمايد.

3. حركت اشخاص و يا وسايط نقليه را كه از لحاظ مصونيت عمل موسسات نفت مقتضي مي داند كنترل نمايد.

4. اعضاي شهرباني را بدون مراجعه به تهران استخدام يا اخراج نمايد...

در مكاتباتي كه به دنبال درخواست مذكور بين وزارتخانه ها و نخست وزير ايران صورت گرفته پذيرش درخواست ها را مداخله در امور گوناگون اداري، سياسي و

ص: 597

قضايي ايران دانسته اند. ولي در نهايت با توجه به ناچاري و دست نشاندگي نخست وزير درخواست هاي انگليسي ها، حتي فرماندار مورد تأييد آنها را براي فرمانداري نظامي آبادان پذيرفتند. پس از برقراري فرمانداري نظامي، انگليسي ها فهرست 88 نفر را به دولت ايران تسليم كردند كه به عنوان «افراد هرزه» بايستي از آبادان اخراج شوند.

6. درخواست تأسيس هنگ امنيه و استخدام نيرو

انگليسي ها بعد از در اختيار گرفتن راه آهن سراسري ايران شروع به تحميلات ديگر به دولت ايران كردند. يكي از موارد مشخص وادار كردن دولت ايران براي ايجاد هنگ امنيه با هزينه دولت ايران به منظور حفاظت از راه آهن و پل ها و تونل هاي مهم بود تا مهمات و تدارك مورد نياز متفقين به سلامت و بدون معطلي به مقصد برسد.

7. نقشه برداري و عكس برداري از مناطق مختلف بدون اطلاع و اجازه دولت ايران

در گزارش هاي گوناگون به ورود هيأت هاي اكتشافي و نقشه برداري نظامي انگليسي اشاره شده است كه بدون مجوز و هماهنگي با مقامات و مسئولين اداري و نظامي ايراني دست به اين اقدام زده اند. از جمله مي توان به نقشه برداري در عسلويه، جاسك ، يزد و همدان اشاره كرد.

در برخي اسناد آمده است از مأموران ژاندارمري ايران نيز براي نقشه برداري هاي نظامي خود استفاده مي كنند. در برخي موارد نيز ظاهراً با موافقت مقامات ايراني به نقشه برداري هوايي اقدام مي كردند.

8. تصرف بنادر تجاري و تبديل آنها به بنادر نظامي

نيروهاي نظامي انگليسي پس از اشغال جنوب ايران، بدون مجوز و جلب موافقت دولت ايران اسكله ها و بنادر را در اختيار خود گرفتند. در گزارش گمرك خرمشهر به تاريخ 4 دي 1320 به تصرف اسكله بزرگ گمرك در شط العرب(اروندرود) از سوي سپاهيان هندي انگليس و بهره برداري نظامي از آن اشاره شده و در گزارش ضميمه آن آمده است:

1. تاكنون دو كشتي بزرگ به اسكله شط العرب پهلو گرفته، اولي لوازمات براي نيروي

ص: 598

دريايي پياده نموده كه مستقيماً به نيرو حمل شده و دومي مشغول تخليه ذغال سنگ براي كارهاي دولتي انگليس مي باشد. در هيچ يك از دو مورد بالا مأمورين گمرك دخالت داده نشده اند.

2. در قسمت شرقي اسكله چهار ناو نيروي دريايي ايران بسته شده و به وسيله سپاهيان هندي پاسباني مي شود.

3. پاسبانان گمرك فقط در ساختمان دفتري اسكله جا دارند و روي اسكله نمي توانند بروند.

9. مداخله در عزل و نصب مقامات نظامي

انگليسي ها به صورت كتبي از دولت ايران خواستند مقامات ايراني از انتصاب مأموران نظامي در قلمرو اشغالي انگليس خودداري و قبل از انتصاب با سفارت انگليس در تهران مشورت كنند. بولارد در يكي از نامه هاي خود به نخست وزير ايران در اين باره مي نويسد:

چند ماه قبل اشعار داشتم كه از لحاظ منافع طرفين مقتضي است كه بدون مشاوره با اين سفارت مأمور ارشد يا افسر نظامي در نواحي اي كه در آن قشون انگليس مي باشد تعيين نگردد.

ج. مداخله در امور راه ها و راه آهن

متفقين، به ويژه انگليسي ها با استناد به پيمان اتحاد سه گانه كليه خطوط هفت گانه راه آهن و ساير راه هاي اصلي و فرعي ايران را در اختيار گرفتند تا با تمام ظرفيت و سرعت تداركات و مهمات به روسيه حمل كنند. ولي همچون موارد ديگري كه ظاهراً با استناد به پيمان سه گانه انجام مي شد، فراتر از توان و ظرفيت راه ها و راه آهن از آن استفاده كردند و موجب تخريب و فرسودگي راه ها و راه آهن تازه تأسيس ايران شدند و پس از جنگ نيز به بازسازي آنها نپرداختند. بخش مهمي از راه سازي انگليسي ها در قلمرو اشغالي توسط شركت كامپساكس بود. دفتر مهندسين ارتش انگليس از طريق شركت يادشده اقدام به اجراي عمليات راه سازي مي كرد. در يكي از مكاتبات وزير وقت راه با دفتر مزبور در اوايل آبان 1320 آمده است به ادارات راه شوسه كرمانشاهان،

ص: 599

همدان، لرستان، خوزستان، خراسان و زاهدان دستور همكاري با مهندسين كنسرسيوم راه سازي كامپساكس داده شده است. بخش مهمي از مداخله در امور راه آهن نيز مربوط به ممانعت انگليسي ها از استفاده ايرانيان از آن براي رفع نيازهاي خود بود. در اين مدت تا حدود زيادي بازرگانان ايراني از راه آهن محروم شدند و در طول جنگ دولت ايران نتوانست از طريق حمل و نقل به انتقال كالاهاي موجود در برخي مناطق به مناطق دچار كمبود كالا اقدام كند و در نتيجه باعث فراهم شدن زمينه هاي تورم و گراني بيشتر در برخي مناطق گرديد.

چ. مداخله در امور حقوقي و قضايي

1. بازداشت ايرانيان

انگليسي ها در منطقه اشغالي خود فهرستي از اشخاص ايراني «نامطلوب» تهيه و دولت ايران را وادار به دستگيري و تحويلشان به نيروهاي انگليسي كردند. آنها براي نگهداري بازداشت شدگان، بازداشتگاههايي در خاك ايران در شهرهاي رشت، تهران و اراك برپا كردند. دليل ظاهري بازداشت آنها طرفداري از آلمان يا ساير دول محور به عنوان ستون پنجم آلمان بود، ولي از اسناد و مدارك و خاطرات برخي بازداشت شدگان چنين برمي آيد كه انگليسي ها مخالفان قديم و جديد خود را به اتهام ياد شده دستگير و زنداني مي كردند. در هر صورت بازداشت شدگان همه اتباع دولت ايران و در درون مرزهاي ايران بودند و تصميم گيري درباره آنها و افكار و اقداماتشان نيز با دولت و محاكم ايران بود و بايستي بر اساس قوانين و مقررات ايران با آنها رفتار مي شد. در واقع، مداخله مستقيم براي بازداشت و محاكمه آنها نقض استقلال سياسي و قضايي كشور ايران بود. در ضمن اقدام انگليسي ها به منزله تحقير و توهين ايرانيان نيز بود. بسياري از بازداشت شدگان مخالفان اشغال كشورشان بودند و در مطبوعات، ارتش، ادارات و سازمان هاي دولتي و در صنوف و مشاغل گوناگون به كار و خدمت مشغول بودند. اتهام طرفداري از دول محور بر افراد كمي صدق مي كرد و حتي برخي طرفدار نيز نبودند بلكه صرفاً مجذوب پيروزي هاي آلماني ها بودند. اين قبيل افراد بيشتر نظامي ها بودند. دستگيري برخي به منظور جلوگيري از انتخاب و ورودشان به دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي بود. آيت الله كاشاني كه تبليغات روشنگرانه زيادي بر ضد

ص: 600

مداخله انگليسي ها در امور ايران، به ويژه در انتخابات دوره چهاردهم مجلس داشت دستگير گرديد. احمد متين دفتري كه از آخرين نخست وزيران دوره رضاشاه بود نيز از سوي انگليسي ها دستگير و بازداشت شد. او در خاطرات خود مي گويد:

در بحبوحه فعاليت هاي انتخاباتي، ارتش متفقين، من و قريب يكصد و هشتاد نفر از رجال، امراء ارتش، افسران ارشد، قضات، مالكين، بازرگانان و مهندسين راه آهن را بازداشت كردند و عده اي از آنها متهم بودند كه با بعضي عمال دول محور كه در ايران مانده و در اختفاء مي زيستند ارتباط گرفته بودند كه من از اين جريان بي اطلاع بودم... با چه وضع فجيعي سربازان بيگانه با مسلسل هاي دستي، جمعي از ما را مانند جنايتكاران نه محبوسين سياسي از عمارت مركزي شهرباني در تاريكي شب دستگير و در اراضي جنوب سيلوي تهران در يك دخمه تاريك زيرزميني فاقد همه گونه لوازم زندگي حتي فرش قريب دو هفته در انبوه پشه و مگس و حشرات مختلف نگاهداشتند و با صداهاي پي در پي گلنگدن تفنگ قراولان ما را ارعاب مي نمودند... .

جعفر شريف امامي كه كارمند راه آهن و از محبوسين بود، در خاطراتش مي گويد علت اصلي دستگيري كارمندان و مديران راه آهن اين بود كه انگليسي ها مي خواستند آنها ندانند كه ميزان محمولاتشان چقدر است تا از پرداخت كرايه و عوارض كه بايد مي دادند خودداري كنند.

2. تبعيد ايرانيان

در كنار بازداشت ايرانيان از اقشار گوناگون، متفقين برخي افرادي را نيز كه مخالف خود يا مظنون به طرفداراي از آلمان ها و ساير دول محور تشخيص مي دادند وادار به جلاي وطن و تبعيد از محل كار و زندگي خود كردند و ضمن ايجاد اختلال در امور اداري كشور، موجبات عسرت و بدبختي خانواده آنها و مشكلاتي را براي دولت از نظر هزينه هاي خانواده هاي مذكور فراهم آوردند. اين اقدام تا سال 1325 ادامه يافت. از جمله مي توان به تبعيد 17 نفر از كاركنان شركت نفت از آبادان به شهرهاي تهران، بهبهان، همدان و اصفهان اشاره كرد كه دست كم چهار سال به طول انجاميده است. نيز تبعيد عده اي از افراد ايل سنجابي از كرمانشاه به تهران؛ تبعيد افرادي از تهران به اهواز و كرمانشاه؛ تبعيد 12 نفر از مشهد به تهران كه در ميان آنها دو تبعه سوئيس نيز

ص: 601

بوده است، از جمله اين موارد بوده است. در يادداشت نخست وزير به تاريخ 24 بهمن 1321 به تبعيد عده اي از مظنونين به طرفداري دول محور به كرمان و شرق كشور اشاره شده است. در گزارش يكي از كنسولگري هاي انگليس در مورد سياست انگليسي ها در زمينه تبعيد ايرانيان و هدف از آن اقدام آمده است براي متنبه شدن مردمان مناطق مختلف ايران و طرفداران دول محور به مناطق مختلف تبعيدهايي صورت گرفته است:

شش نفر از اشخاص معروف ايراني به علت طرفداري و همكاري با دول محور در تحت نظر شهرباني به جنوب شرق ايران تبعيد شده اند. اين عمل دولت ايران سياست همكاري با متفقين را به خوبي نشان داده و آشكار مي سازد و اميد است كه ساير كاركنان ستون پنجم ايران از اين قسمت متنبه گردند. در جزو اين عده ذوالفقاري، افسر ارتش، داروگر، صاحب كارخانه و غفاري كه يكي از مبلغين دول محور بوده و از آنها پول مي گرفته است، مي باشند. علي درودي يكي از بازرگانان معروف مشهد نيز به همين علل به جنوب شرقي ايران تبعيد گشته است.

3. اخذ تعهد از ايرانيان

انگليسي ها از برخي ايرانيان نيز تعهد مي گرفتند كه اقدامي بر ضد متفقين يا طرفداري از دول محور انجام ندهند. يعني قبل از اين كه آنها حتي اقدامي كرده باشند صرفاً با احتمال ضعيف اقدامي در آينده، بيگانگان انگليسي از آنها تعهد مي گرفتند.

ح. مداخله در امور تلگراف، تلفن، امور پستي و راديو

انگليسي ها در مدت اشغال ايران با استناد به مفاد پيمان سه گانه اداره سانسور در ايران داير كردند و در كليه امور مربوط به مطبوعات، مخابرات، تلگراف و مراسلات پستي نمودند. ايستگاه هاي بيسيم و مخابرات و خطوط تلگراف كه در شرايط عادي تكافوي نيازهاي داخلي را نمي كرد به مدت چندين سال در اختيار متفقين قرار گرفت. همچنين مطالب پخش شده از راديو نيز تحت سانسور و كنترل شديد قرار گرفت. حتي انگليسي ها دولت ايران را وادار نمودند ساعاتي از برنامه هاي راديو را به برنامه هاي مورد نظر متفقين به زبان هاي آنها اختصاص دهد. انگليسي ها با هرگونه تخلف از مقررات سانسور به شدت برخورد مي كردند. با اجراي مقررات سانسور مشكلات

ص: 602

زيادي براي ايرانيان در داخل و خارج پديد آمد. از جمله بازرگانان ايراني براي ارسال و دريافت مراسلات مالي و مكاتبات تجاري با معضل بزرگي مواجه شدند.

خ. انگليس و بسترسازي براي مداخله شوروي و آمريكا در امور ايران

ورود نيروهاي اتحاد شوروي به ايران و اشغال بخش هاي شمالي كشور، همزمان و هماهنگ با ورود نيروهاي انگليسي به ايران بود. شوروي نيز همچون انگلستان از ابتداي ورود و اشغال ايران به مداخله مستقيم در امور گوناگون جامعه ايران مبادرت كرد. اقدامات اين كشور طوري بود كه از ابتدا به نظر مي آمد درصدد تجزيه بخش اشغالي خود و انضمام آن به قلمرو خود مي باشد؛ چنان كه پس از پايان جنگ جهاني دوم نيز، بر خلاف تمام وعده هاي خود در پيمان سه گانه، كنفرانس تهران و ساير مكاتبات و مذاكرات انجام شده از تخليه ايران سر باز زد.

بر اساس فصل ششم پيمان اتحاد سه گانه، دولتين انگليس و شوروي متعهد بودند در هر امري كه مستقيماً با منافع ايران مرتبط باشد با دولت ايران مشاوره نمايند. اما انگليسي ها بدون مشورت با دولت ايران و جلب موافقت آن، مأموران مسلح آمريكايي را در راه آهن جنوب جايگزين خود كردند و پس از آن، سفارت آمريكا در تهران تقاضا كرد به مأموران مسلح آمريكايي اجازه داده شود در اداره قسمت جنوبي راه آهن و بعضي بنادر و راه هاي شوسه ايران كه تا آن تاريخ در دست مأمورين انگليسي بود، وارد عمل شوند. انگليسي ها در تكميل اين اقدام خود در 7 دسامبر 1942/1321 به دولت ايران اطلاع دادند كه موافقند آمريكا از نقطه نظر شركت و همكاري در مساعي جنگي متفقين قسمت جنوبي خط آهن سراسري ايران را از بنادر خليج فارس تا تهران از مقامات نظامي انگليس تحويل بگيرد. به دنبال آن آمريكايي ها بدون اجازه دولت ايران و قبل از مذاكره و مطالعات لازم نه تنها قسمت جنوبي راه آهن را تا تهران در دست گرفتند، بلكه بنادر و راه هاي شوسه خوزستان را نيز تصرف كردند و به دلخواه خود و بدون اينكه هيچ گونه قيد و بندي در امور فني يا اداري به جهت مداخله خود قايل شوند آنچه را كه به نظر خودشان لازم دانستند انجام داده و هر وقت نيز دولت ايران به نيروهاي آمريكايي مراجعه مي كرد به صورت مختصر در پاسخ مي گفتند جانشين نيروهاي انگليسي هستند.

ص: 603

فهرست منابع و مآخذ

- آرشيو مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي، سندهاي مربوط به سال هاي1320 تا 1325ش.

- آرشيو مركز پژوهش و اسناد رياست جمهوري، پايگاه نخست وزيري، شماره بازيابي245 و آلبوم ويژه هاي شماره 84 و 87.

- آرشيو موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، اسناد روابط ايران و انگليس، سند شماره 990.

- آيت الله كاشاني به روايت اسناد و خاطرات، جلد دوم، به كوشش سيدمحمود كاشاني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386.

- استوارت، ريچارد، آخرين روزهاي رضاشاه؛ تهاجم روس و انگليس به ايران در شهريور1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران، معين، چاپ سوم، 1370.

- اسنادي از اشغال ايران در جنگ جهاني دوم؛ تحميل پيمان سه جانبه، اعلان جنگ به آلمان، تصرف اماكن و اموال، جلد اول، به كوشش سجاد راعي گلوجه و ديگران، تهران، خانه كتاب، 1389.

- اسنادي از اشغال ايران در جنگ جهاني دوم؛ سانسور و مداخله در امور پولي و مالياتي، جلد دوم، به كوشش سعيد حصاري، حميدرضا فرهمند، بابك قياسيان، حجت الله كريمي و مجيد حكيمي خرم، تهران، خانه كتاب، 1389.

- اسنادي از اشغال ايران در جنگ جهاني دوم؛ راه ها، راه آهن و فرودگاه ها، قطع درختان، نان و غله و مهاجرين لهستاني در ايران، جلد سوم، به كوشش عليرضا روحاني و ابوالفضل ايزدي زاده، تهران، خانه كتاب، 1389.

- اسنادي از روابط ايران و انگليس (1325-1320ش)، به كوشش بهناز زرين كلك، تهران، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران، 1382.

- ايران در اشغال متفقين؛ مجموعه اسناد و مدارك 24-1318، به كوشش صفاء الدين تبرائيان، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا،1371.

- بولارد، ريدر و اسكراين، كلارمونت، شترها بايد بروند، ترجمة حسين ابوترابيان، تهران، نشر نو، چاپ دوم، 1363.

- پيمان سه گانه، تهران، مركز اسناد و آمار شاهنشاهي، كميته آموزش و اطلاعات مردم، بي تا.

ص: 604

- خاطرات جعفر شريف امامي، تهران، سخن، چ دوم، 1380.

- خاطرات سياسي محمد ساعدمراغه اي، به كوشش باقر عاقلي، تهران، نشر نامك، 1373.

- خان ملك (يزدي)، محمد، ارزش مساعي ايران در جنگ 1945-1939، جلد اول، تهران، چاپخانه وزارت كشاورزي، 1324.

- چرچيل، وينستن، خاطرات جنگ جهاني دوم، جلد 3، ترجمة تورج فرازمند، تهران، نيل و ميترا، چ دوم، 1361.

- دربارة سوم شهريور و نقش ايران در جنگ جهاني دوم، تهران، مركز پژوهش و نشر فرهنگ سياسي دوران پهلوي، 2536.

- راعي گلوجه، سجاد، «اتحاد ايران با متفقين؛ استراتژي تا ائتلاف تحميلي»، فصلنامه تاريخ روابط خارجي، شماره 41، صص 171 تا 184.

- همو، «بازتاب هاي داخلي پيمان اتحاد ايران با متفقين»، فصلنامه نامه دولت اسلامي، ش پي درپي 7 و 8 (بهار و تابستان 1389).

- همو، «توسعه در محاق دخالت بيگانگان؛ مداخله انگليسي ها در امور داخلي ايران در طول جنگ جهاني دوم به روايت اسناد نخست وزيري»، فصلنامه نامه دولت اسلامي، شماره پي درپي 3 و 4 (تابستان و پاييز 1387).

- عامري، هوشنگ، از رضاشاه تا محمدرضا پهلوي؛ مشاهدات و خاطرات ميرزاجوادخان عامري (معين الممالك)، تهران، شركت مطالعات و نشر كتاب پارسه، 1388.

- مجموعه تأليفات، نطق ها، پيام ها، مصاحبه ها و بيانات محمدرضا شاه پهلوي، جلد 2، بي جا، بي نا، بي تا.

- نامه هايي از تهران؛ خاطرات سر ريدر ويليام بولارد سفيركبير انگلستان در ايران در جنگ جهاني دوم، ترجمه غلامحسين ميرزا صالح، تهران، نگاه معاصر، 1388، 55.

ص: 605

سند شمارة 1

ص: 606

سند شمارة 1/1

ص: 607

سند شماره 2/1

ص: 608

سند شمارة 2

ص: 609

سند شمارة 3

ص: 610

سند شمارة 1/3

ص: 611

سند شمارة 4

ص: 612

سند شمارة 1/4

ص: 613

سند شماره 5

ص: 614

سند شماره 1/5

ص: 615

سند شماره 2/5

ص: 616

سند شمارة 3/5

ص: 617

سند شمارة 6

ص: 618

سند شماره 7

ص: 619

سند شماره 8

ص: 620

سند شمارة 9

ص: 621

سند شمارة 10

ص: 622

سند شماره 11

ص: 623

سند شمارة 12

ص: 624

سند شماره 12/1

ص: 625

سند شماره 13

ص: 626

سند شماره13/1

ص: 627

سند شمارة 13/2

ص: 628

سند شماره 14

ص: 629

سند شماره 15

ص: 630

سند شماره 16

ص: 631

سند شماره 16/1

ص: 632

سند شمارة 16/2

ص: 633

سند شماره 16/3

ص: 634

سند شمارة 17

ص: 635

سند شماره 18

ص: 636

سند شمارة 18/1

ص: 637

سند شمارة 19

ص: 638

سند شماره 20

ص: 639

سند شمارة 21

ص: 640

سند شماره 21/1

ص: 641

سند شماره 22

ص: 642

سند شماره 23

ص: 643

سند شمارة 24

ص: 644

سند شماره 25

ص: 645

سند شمارة 25/1

ص: 646

پانوشت ها

* كارشناس اسناد و پژوهشگر تاريخ روابط ايران و انگليس.

** پژوهشگر تاريخ روابط خارجي.

. 1. ايران در اشغال متفقين...، 82

. 2. همان، ص 305

.333/ 3. خاطرات چرچيل، 3

. 4. استوارت، ص 339

. 5. همان، ص 347

. 6. استوارت، ص 338

. 7. عامري، ص 251

. 8. مشروح مذاكرات...، دوره سيزدهم، جلسات 7 الي 17

. 9. پيمان سه گانه، ص 2؛ اسناد ضميمه، سند شماره 6

. 10 . همان، ص 39

.33 -34/ 11 . اسنادي از اشغال...، 2

. 12 . خاطرات سياسي محمد ساعدمراغه اي، ص 153

. 13 . درباره سوم شهريور...، ص 11

. 14 . درباره سوم شهريور...، ص 102

. 15 . درباره سوم شهريور...، ص 10

. 16 . خاطرات سياسي محمد ساعدمراغه اي، ص 142

. 17 . مجموعه تأليفات و...، ص 1003

. 18 . همان، صص 1006 1005

. 19 . درباره سوم شهريور...، ص 155

. 20 . همان، ص 157

.162- 21 . همان، صص 163

. 22 . پيمان سه گانه، ص 59

. 23 . درباره سوم شهريور...، ص 236

.7- 24 . پيمان سه گانه، صص 59

. 25 . آرشيو مركز اسناد...، كارتن 15 ، پرونده 33

.38- 26 . درباره سوم شهريور...، صص 39

. 27 . درباره سوم شهريور...، ص 11

.246/ 28 . اسنادي از اشغال...، 2

.249/ 29 . اسنادي از اشغال...، 2

.254- 30 . همان، صص 266

. 31 . همان، ص 268

.274- 32 . همان، صص 275

. 33 . همان، صص 309 304 ؛ اسناد ضميمه، سند شماره 13

. 34 . درباره سوم شهريور...، ص 218 ؛ اسناد ضميمه، سند شماره 23

.227- 35 . ايران در اشغال متفقين، صص 229

. 36 . آرشيو مركز اسناد...، سال 1320 ، كارتن 16 ، پرونده شماره 44

.184/ 37 . اسنادي از اشغال...، 2

.188- 38 . همان، صص 191

ص: 647

.194- 39 . همان، صص 195

. 40 . اسناد ضميمه، سند شماره 1

. 41 . ايران در اشغال متفقين، صص 210 209

. 42 . اسنادي از روابط...، ص 575

. 234 218 / 43 . اسنادي از اشغال...، 1

. 44 . اسناد ضميمه، سندهاي شماره 11 و 12

.242- 247 و 243 - 45 . همان، صص 248

. 46 . ايران در اشغال متفقين، ص 232

.61- 47 . اسنادي از روابط...، صص 62

. 48 . همان، ص 92

.441 ،468-508،502 ، 49 . همان، صص 595 و 510

. 50 . همان، ص 501

. 51 . صص 593 592

. 464 و 592 - صص 465 ،«... توسعه در محاق » ، 52 . راعي گلوجه

.7 ، 8 ،9 ، 53 . اسناد ضميمه، سندهاي شماره 20

. 54 . اسناد ضميمه، سند شماره 5

.233- 55 . درباره سوم شهريور...، صص 236

. 56 . پيمان سه گانه، ص 58

. 57 . درباره سوم شهريور...، ص 226

. 58 . اسناد ضميمه، سند شماره 4

. 59 . آرشيو مركز پژوهش و ...، آلبوم ويژه شماره 87

. 371 369 / 60 . اسنادي از اشغال ...، 1

. 61 . آرشيو مؤسسه...، ش ب 990 ؛ ايران در اشغال متفقين، صص 222 و 288

.183- 62 . گزيده اسناد...، صص 186

.61- 63 . ايران در اشغال متفقين، صص 62

. 64 . همان، صص 181 172

.503- صص 511 ،«... توسعه در محاق » ، 65 . اسناد ضميمه، سند شماره 2؛ راعي گلوجه

.252/ 66 . اسنادي از اشغال...، 1

. 67 . همان، ص 254

.255- 68 . همان، صص 277

.40-89/ 69 . اسنادي از اشغال ...، 3

. 70 . اسناد وزارت خارجه، 1320 ، كارتن 16 ، پرونده 44

. 71 . همان، 1322 ، كارتن 12 ، پرونده 17

.443- 72 . اسنادي از روابط ...، صص 444

. 73 . اسناد ضميمه، سند شماره 14

. 74 . همان، سند شماره 15

. 75 . همان، سند شماره 3

.3/ 76 . اسناد ضميمه، سند شماره 1

.209- 77 . ايران در اشغال متفقين، صص 210

. 78 . خان ملك (يزدي)، ص 160

.3-5/ 79 . اسنادي از اشغال...، 3

. 80 . اسناد ضميمه، سندهاي شماره 18 و 17

ص: 648

81 . خلعتبري، ص 52

.123-296/ 82 . آيت الله كاشاني به روايت...، 2

. 83 . خاطرات يك نخست وزير...، ص 208

.74- 84 . خاطرات شريف امامي، صص 75

.33 ،22 ، 1324 ، كارتن 12 ، پرونده هاي 13 ،1323 ، 85 . اسناد وزارت خارجه سال هاي 1322

. 86 . ايران در اشغال متفقين، ص 258

. 87 . آرشيو مركز پژوهش...، ش ب 245

. 88 . همان، ص 261

. 89 . همان، ص 341

. 90 . اسنادي از روابط ...، صص 445 444

. 91 . اسنادي از روابط ...، ص 585

. 92 . اسناد ضميمه، سند شماره 19

.3-181/ 93 . اسنادي از اشغال، 2

. 94 . آرشيو مركز پژوهش ...، آلبوم ويژه شماره 85

.111-113/ 95 . اسنادي از اشغال...، 2

.227- 96 . درباره سوم شهريور...، 229

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109