متن،ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری به روش پرسش و پاسخ جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : سمیعی، جمشید، مترجم

عنوان قراردادی : فرائدالاصول .برگزیده .شرح

عنوان و نام پدیدآور : متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی.

مشخصات نشر : اصفهان: خاتم الانبیاء، 1382-

مشخصات ظاهری : 15ج .

شابک : 15000 ریال: ج.1: 964-93839-6-4 ؛ 40000 ریال: ج.1، چاپ چهارم 979-964-93839-6-4 : ؛ 42000 ریال (ج.1،چاپ پنجم) ؛ 40000 ریال: ج.2 ٬ چاپ سوم: 979-964-938-395-7 ؛ 48000 ریال: ج.2، چاپ چهارم: 978-964-8378-43-6 ؛ 16000 ریال: ج.3: 964-93839-8-0 ؛ 35000 ریال (ج.3، چاپ سوم) ؛ 38000 ریال (ج.3، چاپ چهارم) ؛ 16000 ریال: ج.4: 964-93839-9-9 ؛ 32000 ریال: ج.4 ٬ چاپ سوم 979-964-93839-9-5 : ؛ 36000ریال(ج.4،چاپ چهارم) ؛ 15500 ریال: ج.5، چاپ دوم: 964-93839-4-8 ؛ 28000 ریال (ج.5 ، چاپ سوم) ؛ 30000 ریال: ج.6، چاپ دوم: 964-83780-5-3 ؛ 48000 ریال (ج.6 ٬ چاپ سوم) ؛ 32000 ریال (ج. 7) ؛ 48000 ریال: ج. 7، چاپ دوم 979-964-8378-12-1 : ؛ 38000 ریال: ج.8 ٬چاپ اول: 978-9648378-21-4 ؛ 60000 ریال (ج.8 ٬چاپ دوم) ؛ 50000 ریال: ج.9: 978-964-8378-24-5 ؛ 95000 ریال ( ج.9 ، چاپ دوم ) ؛ 50000 ریال: ج. 10 ٬ چاپ اول: 978-964-837-807-8 ؛ 90000 ریال: ج. 11 ٬ چاپ اول: 978-964-837-811-5 ؛ 95000 ریال(ج.11، چاپ دوم) ؛ 70000 ریال: ج.12 ، چاپ اول: 978-964-8378-45-0

یادداشت : عنوان جلد چهارم « ترجمه ،متن و شرح کامل رسائل شیخ انصاری ...» است.

یادداشت : ج.1 (چاپ چهارم: 1387).

یادداشت : ج.1(چاپ پنجم: 1388).

یادداشت : ج.2 (چاپ سوم : بهار1387).

یادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1388).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: پاییز 1382).

یادداشت : ج.3(چاپ چهارم: 1390).

یادداشت : ج. 3و4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج. 4 و 5 (چاپ اول: 1382).

یادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.4(چاپ چهارم :1390).

یادداشت : ج.5 ( چاپ دوم : پاییز 1384 ).

یادداشت : ج.5 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.6 ( چاپ دوم: بهار 1385).

یادداشت : ج.6 ( چاپ سوم : 1387).

یادداشت : ج. 6 ( چاپ چهارم : 1390).

یادداشت : ج. 7 (چاپ اول: پاییز 1384).

یادداشت : ج. 7 (چاپ دوم: بهار 1387).

یادداشت : ج. 7 (چاپ سوم: 1388).

یادداشت : ج.9 ( چاپ اول: 1386).

یادداشت : ج.9 ( چاپ دوم : 1389 ).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول: زمستان 1385).

یادداشت : ج.8 (چاپ دوم: 1387).

یادداشت : ج.10(چاپ اول : پاییز 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ اول : 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ دوم : 1389).

یادداشت : ج.12 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. کتاب القطع.- ج.3. کتاب الظن : المقصدالثانی.- ج.4 کتاب الظن.- ج.5. کتاب الظن.- ج.6. البرائه.- ج.7. المقصدالثالث فی الشک تنبیهاه البرائه - اصاله التخییر.- ج.8. احتیاط.- ج.9. استحصاب.- ج.10.در شرایط عمل به اصول برائت ٬ تخییر ٬ احتیاط.-

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق. . فرائد الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول-- پرسشها و پاسخها

موضوع : اصول فقه شیعه -- قرن 13ق.-- پرسش ها و پاسخ ها

شناسه افزوده : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول . برگزیده . شرح

رده بندی کنگره : BP159/الف 8ف 404225 1382

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 82-16656

ص: 1

اشاره

ص: 2

متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی

ص: 3

سرشناسه : سمیعی، جمشید، مترجم

عنوان قراردادی : فرائدالاصول .برگزیده .شرح

عنوان و نام پدیدآور : متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی.

مشخصات نشر : اصفهان: خاتم الانبیاء، 1382-

مشخصات ظاهری : 15ج .

ص: 4

ص: 5

(جزء 2) (تتمه مقصد سوم در شک) (تتمه مقام اول در شک در حکم شرعی) (موضع دوم در شک در مکلف به)

فهرست مطالب

مقدمه 15

در اشتباه واجب با غیر حرام است 18

امّا قسم اوّل: 18

تشریح المسائل 18

اشتباه واجب به غیر آن به دلیل عدم نصّ: 25

امّا مسأله اوّل یعنی حرمت مخالفت قطعیّه: 25

و امّا مسأله دوّم یعنی موافقت قطعیّه: 25

مانع نبودن جهل تفصیلی از احتیاط در شبهه فقدان نصّ 26

تشریح المسائل 26

چرا عقل مانع از احتیاط نیست؟ 31

تقریر و بررسی یک اشکال 31

پاسخ شیخ به اشکال فوق 32

دلالت برخی اخبار بر وجوب احتیاط در این مسئله 32

تشریح المسائل 32

ادلّه کسانی که موافقت احتمالیه را کافی می دانند 39

پاسخ شیخ به اشکال فوق 39

ص: 6

تشریح المسائل 40

عدم جواز تمسّک در شبهه وجوبیّه فقدان نصّ به ادلّه برائت 44

تشریح المسائل 46

کلام محقّق؛ در عدم وجوب احتیاط در این مسئله 52

تشریح المسائل 53

از ظاهر کلمات محقّق خوانساری نیز عدم وجوب احتیاط استفاده می شود 59

تشریح المسائل 60

مناقشه در کلام محقّق قمی 64

تشریح المسائل 66

بررسی آخرین مطلب محقق قمی و نقد آن 72

تشریح المسائل 73

اشکال: 78

اشکال وجه اوّل: 79

تشریح المسائل 79

دفع یک توهّم: 87

دفع توهم فوق و دلیل آن: 87

تشریح المسائل 89

حاصل مطلب 93

تشریح المسائل 96

اشکال و پاسخ شیخ به اشکال فوق 101

تشریح المسائل 103

مسئله دوم: 112

اشتباه واجب به غیر واجب به دلیل اجمال نصّ 112

تشریح المسائل 113

کلام محقق خوانساری 115

تشریح المسائل 117

مسأله سوم 123

ص: 7

تشریح المسائل 124

مسئله چهارم 127

وجوب احتیاط در شبهه موضوعیّه 127

محقق قمی ره مخالف احتیاط در این مسئله است 127

پاسخ شیخ به رأی جناب قمی 128

مؤیّدی بر آنچه گفته شد 128

تشریح المسائل 129

تکلیف شبهه موضوعیه هنگامی که در شرطی از شروط رخ می دهد 134

دو دلیل حلّی بر ادّعای سقوط شرط مجهول 134

مناقشه شیخ در ادله حضرات 135

تشریح المسائل 136

تلخیص المطالب 141

تنبیه دوم 144

در چگونگی نیّت در نمازهای متعدّده در هنگام مشتبه شدن قبله و امثال آن 144

تشریح المسائل 145

«تلخیص المطالب» 148

تنبیه سوم 151

در اینکه وجوب هریک از محتملات عقلی است و نه شرعی 151

تشریح المسائل 152

تنبیه چهارم 154

تشریح المسائل 154

تنبیه پنجم 157

تشریح المسائل 158

تنبیه ششم 164

تشریح المسائل 164

تنبیه هفتم: در این که واجب مشتبه دو عمل مترتب و متناوب باشد 169

تشریح المسائل 172

ص: 8

تلخیص المطالب 178

دنباله بحث 180

مقام دوّم از بحث: در جائی است که امر دائر شده در واجب میان اقل و اکثر 181

تشریح المسائل 182

مسئله چهارگانه قسم اوّل که همان شک در جزء خارجی است. 193

مشهور در این مسئله اجراء اصل برائت است 194

مختار شیخ نیز در این مسئله اجراء برائت است 194

دلیل عقلی بر اجرای برائت در شک در جزئیّت 194

تشریح المسائل 195

اشکال و پاسخ: 203

مؤاخذه عبد در صورتی که عاجز از تحصیل علم به جزء مشکوک باشد قبح است 203

تشریح المسائل 204

اشکال و پاسخ 209

تشریح المسائل 211

نکته ها: 219

اشکال و پاسخ: 224

تشریح المسائل 225

علم اجمالی در اقل و اکثر در وجوب احتیاط غیر مؤثر است 231

تشریح المسائل 231

امکان تمسّک به استصحاب اصالت عدم وجوب اکثر 235

مناقشه شیخ در این اصل 235

تشریح المسائل 236

ادامه بحث 240

تشریح المسائل 241

پاسخ شیخ به ادله قاتلین بوجوب الاحتیاط در جزء مشکوک 245

و امّا دلیل دوم یعنی قاعده اشتغال. 245

تشریح المسائل 246

ص: 9

ادامه بحث 249

تشریح المسائل 251

نکته: 252

استدلال به اخبار بر برائت در باب اقل و اکثر 256

تشریح المسائل 258

نکته ها: 263

ادله برائت حاکم بر دلیل عقلی متقدم هستند 267

سخن صاحب فصول در حکومت ادله احتیاط بر ادلّه برائت در جزء مشکوک 267

تشریح المسائل 268

مناقشة شیخ اعظم در بیانات صاحب فصول 274

تشریح المسائل 275

حکومت ادلّه برائت بر استصحاب اشتغال 279

استدلال صاحب فصول به اخبار برائت بر نفی حکم وضعی 279

ادامه سخن صاحب فصول؛ 280

تشریح المسائل 280

مناقشه شیخ در کلام صاحب فصول 286

تشریح المسائل 289

اصولی دیگر و تمسّک به آنها در اثبات برائت در جزء مشکوک و مناقشة شیخ در این اصول 298

شک در جزئیّت هنگام اختراع مرکب 301

تشریح المسائل 302

مسأله دوّم: از مسائل اربعه اقلّ و اکثر 311

اجمال در معنای عرفی و شرعی 312

نظر جناب شیخ و جریان برائت در این مسئله 312

تشریح المسائل 312

قاعده اشتغال و تخیل جریان آن در این مسئله 319

دفع تخیّل فوق 319

تشریح المسائل 320

ص: 10

اشکال و پاسخ شیخ: 325

یک توهّم 325

دفع توهّم 326

بهبهانی ره و بیان ثمره میان دو قول 326

تعلّق تکلیف به مصداق لفظ و نه به مفهوم مراد 326

تشریح المسائل 326

تحقیق شیخ اعظم 333

تشریح المسائل 336

دلیل پنجم قائلین به اصالة الاحتیاط در جزء مشکوک 342

دفع توهم مزبور 343

حاصل مطلب 345

نکته: 347

تشریح المسائل 348

تلخیص المطالب 353

مسأله سوّم: 357

تشریح المسائل 358

اشکال: 363

پاسخ اشکال: 364

تفاوت میان اصالة الاطلاق و سایر اصول عقلیّه و نقلیه 364

تشریح المسائل 365

حکم منصفانه در این مسئله: 370

تشریح المسائل 371

مسئله چهارم 379

لزوم احتیاط در شک در محصّل غرض 380

عدم جریان ادله برائت در این مسئله 380

تفاوت میان این مسئله با مسائل متقدّمه 380

تشریح المسائل 381

ص: 11

نکته ها: 388

و امّا قسم دوم: و آن شک در اینست که آیا فلان شی ء طهارت قید برای مأمور به نماز هست یا نه؟ 393

وجه این تفاوت: 393

تشریح المسائل 396

مناقشه شیخ از فرق گذاشتن میان این دو قسم: 403

تشریح المسائل 404

نکته ها: 409

مسأله چهارم 415

دوران الامر بین التخییر و التعیین 415

اجرای برائت در این مسئله در نهایت دشواری است 416

آخرین تلاش و کلام شیخ 416

تشریح المسائل 416

شکّ در مانعیّت 424

شکّ در قاطعیّت 424

شک در جزئیت یا شرطیّت ناشی از شک در حکم تکلیفی نفسی است 425

تشریح المسائل 425

آگاهی دادن به اموری که متعلق به جزء یا شرط است 429

تنبیه اوّل: 429

تشریح المسائل 430

نکته: 432

مسئله اول: در ترک جزء است از روی سهو 433

تشریح المسائل 434

اشکال: 438

پاسخ اشکال: 438

تشریح المسائل 439

این مسئله از قبیل مسئله اجزاء نیست 446

ص: 12

یک توهّم و دفع آن 446

توهّمی دیگر و دفع آن 447

به نظر شیخ هیچ دلیلی بر نفی جزئیّت از نماز ناسی وجود ندارد 447

تشریح المسائل 448

تمسّک به استصحاب صحت در این مسئله و مناقشه شیخ در آن 457

توهم اصل ثانوی در این مسئله به واسطه حدیث رفع 457

پاسخ شیخ به توهم فوق: 458

یک ادّعا: 458

دفع ادّعای فوق 458

تشریح المسائل 459

ادامه بحث 467

تشریح المسائل 469

نکته ها: 471

نکته اوّل: 471

نکته دوّم: 473

مسئله سوم: در زیاد کردن جزء است از روی عمد 480

تشریح المسائل 481

باطل بودن عبادت در قسم اوّل: 486

ذکر پنج دلیل بر باطل بودن عمل در دو قسم دیگر 486

استدلال بر صحت عمل به واسطه استصحاب صحت 487

مناقشه جناب شیخ در استصحاب صحت 487

مثال روی فرضی که مانع قطعی است 488

عدم نیاز به استصحاب صحت اجزاء سابقه 488

تشریح المسائل 489

اشکال 494

صحت استصحاب وقتی که شک در قاطعیت است 495

فرق میان شک در مانعیّت و قاطعیّت 495

ص: 13

کلام صاحب فصول در ردّ استصحاب صحت: 496

تشریح المسائل 496

مناقشه شیخ در مطلب صاحب فصول 502

اشکال در استصحاب هیئت اتصالیّه عند الشک فی القاطعیة 502

دفع اشکال از استصحاب هیئت اتصالیّه سرتاسری 503

تشریح المسائل 503

استدلال بر صحت عمل پس از زیادت عمدی به واسطه لا تبطلوا اعمالکم 507

مناقشه شیخ در استدلال فوق 507

معانی حرمت ابطال عمل: 507

معنای اول: 507

معنای دوّم: 508

معنای سوم: 510

اظهریّت معنای اوّل 510

آوردن گواه بر دلالت آیه بر معنای اول 512

تشریح المسائل 513

ضعف دلیل چهارم در صحت عمل پس از زیادت عمدی 523

ضعیف تر بودن دلیل پنجم در اثبات صحت عمل، از دلیل چهارم 523

پاسخ صاحب ریاض از دو استصحاب حرمت عمل و اتمام عمل 524

مناقشه شیخ در پاسخ مذکور 524

تشریح المسائل 525

دلیل خاص بر مبطل بودن زیادی عمدی در برخی از عبادات 532

تشریح المسائل 533

تلخیص المطالب 534

مسأله سوم از تنبیه اوّل در رابطه با زیاد کردن سهوی جزء است: 548

حکم زیادت یک جزء از روی سهو 548

آیا قاعده ثانویّه ای برخلاف قاعده اولیه فوق وجود دارد؟ 549

تشریح المسائل 550

ص: 14

مقتضای قواعد حاکم بر اصول: 556

با وجود تعارض این دو در ماده اجتماع چه باید کرد؟ 557

تشریح المسائل 558

خلاصه مطالب 566

نکته ها و تازه ها: 567

تنبیه دوم: آیا اگر جزء یا شرط متعذر شد تکلیف به کل و یا مشروط ساقط می شود یا نه؟ 574

قول به سقوط و دلیل آن 575

بیان فرض دوّم شیخ و فرض چهارم ما: 575

بیان فرض سوم شیخ و فرض پنجم ما 575

بیان فرض چهارم شیخ و فرض ششم ما 576

تشریح المسائل 577

قول به عدم سقوط الباقی و دلیل آن: 589

استدلال بر این قول با سه روایت: 590

مناقشه صاحب فصول در ظهور این حدیث درست نیست. 591

تشریح المسائل 592

اشکال در دلالت روایت دوّم 603

رفع اشکال 604

تشریح المسائل 605

اشکال در دلالت روایت سوم: 611

اشکال اوّل 611

اشکال دوم 611

اشکال سوم: 612

اشکال چهارم: 612

تام بودن استدلال به این روایات در اثبات مدّعا 613

تشریح المسائل 614

قاعده در شروط همان چیزی است که در اجزاء گفته شد 622

دلیل خارجی 622

ص: 15

حکم منصفانه در رابطه با جریان این قاعده: 622

تشریح المسائل 623

اشکال شیخ به نظر صاحب ریاض 628

طرح یک دعوی و پاسخ آن 628

تشریح المسائل 629

استدلال به روایت عبد الاعلی بر عدم سقوط مشروط به سبب تعذّر شرط آن 633

کیفیت استنباط حکم مذکور از آیه شریفه 634

تشریح المسائل 634

دو فرع در رابطه با بحث جزئیّت و شرطیّت 637

تشریح المسائل 638

تنبیه سوم: 647

تشریح المسائل 647

تنبیه چهارم: 651

ذکر مثال در تبیین محلّ بحث 651

تخییر در مسئله و دلیل برآن 652

تشریح المسائل 653

وجوب احتیاط و دلیل برآن 660

تحقیق شیخ در این مسئله 661

تشریح المسائل 662

مطلب سوم در اشتباه واجب با حرام، یعنی شکّ در مکلّف به و دوران بین المحذورین 666

و امّا حکم مسئله در ما نحن فیه 667

تشریح المسائل 667

نکته 671

ص: 16

متن المطلب الثانی فی اشتباه الواجب بغیر الحرام و هو علی قسمین؛ لأنّ الواجب:

إمّا مردّد بین أمرین متنافیین(1)، کما إذا تردّد الأمر بین وجوب الظهر و الجمعة فی یوم الجمعة، و بین القصر و الإتمام فی بعض المسائل.

و إمّا مردّد بین الأقلّ و الأکثر، کما إذا تردّدت الصلاة الواجبة بین ذات السورة و فاقدتها؛ للشکّ فی کون السورة جزءا. و لیس المثالان الأوّلان من الأقلّ و الأکثر، کما لا یخفی.

و اعلم: أنّا لم نذکر فی الشبهة التحریمیّة من الشکّ فی المکلّف به صور دوران الأمر بین الأقلّ و الأکثر؛ لأنّ مرجع الدوران بینهما فی تلک الشبهة(2) إلی الشکّ فی أصل التکلیف؛ لأنّ الأکثر معلوم الحرمة و الشکّ فی حرمة الأقلّ(3).

أمّا القسم الأوّل (فیما إذا دار الأمر فی الواجب بین المتباینین) فالکلام فیه یقع فی مسائل علی ما ذکرنا فی أوّل الباب؛ لأنّه إمّا أن یشتبه الواجب بغیر الحرام من جهة عدم النصّ المعتبر، أو إجماله، أو تعارض النصّین، أو من جهة اشتباه الموضوع.

ص: 17


1- او:« متباینین».
2- « بجمیع أقسامها».
3- فی النسخ بدل« الأکثر- إلی- الأقلّ»:« الأقلّ حینئذ معلوم الحرمة و الشکّ فی حرمة الأکثر».

ترجمه

مطلب دوّم (در اشتباه واجب با غیر حرام است)

اشاره

و آن (یعنی: شبهه وجوبیّه)، بر دو قسم است، چرا که واجب:

1- یا مردّد میان دو امر متباین است، چنانکه گاهی امر مردد است میان وجوب ظهر و جمعه در روز جمعه، و میان قصر و اتمام در برخی از مسائل (زیرا برخی از شبهات در اینجا موضوعیّه است که مثلا نمی دانم سفر من 8 فرسخی هست یا نه؟ لکن اینکه نمی دانم در سفر چهار فرسخی، قصر واجب است یا اتمام، شبهه حکمیه است، چنانکه برخی هم شبهه وجوبیه است).

2- و یا مردّد میان اقل و اکثر است، چنانکه گاهی نماز واجب مردّد است میان نماز دارای سوره و فاقد آن (که فی المثل نمی دانم نماز 10 جزئی واجب است یا 9 جزئی)، به دلیل شک در جزء بودن سوره.

- و دو مثال اوّل (ظهر و جمعه و نیز قصر و اتمام)، از قبیل اقلّ و اکثر نیستند، چنانکه سرّ آن بر کسی پوشیده نیست.

بدان که: ما (هنگام بحث)، در شبهه تحریمیّه، از شکّ در مکلّف به، صور دوران الامر میان اقلّ و اکثر را، ذکر نکردیم (و لکن در اینجا بدان اشاره کردیم)، چرا که برگشت دوران میان اقلّ و اکثر، در شبهه تحریمیّه، به شک در اصل تکلیف است، زیرا که اکثر معلوم الحرمة است و شک، در حرمت اقلّ است (که شک بدوی است و محل اجرای اصل برائت).

[امّا قسم اوّل: در جائی است که شبهه وجوبیه، و دوران میان متباینین]

اشاره

است:

پس کلام در این (قسم)، در چهار مسئله واقع می شود، بنا بر آنچه در اوّل این باب تذکّر دادیم، زیرا واجب:

1- یا به جهت عدم نصّ معتبر به غیر حرام مشتبه می شود.

2- یا به جهت اجمال آن (نص).

3- یا به جهت تعارض نصّین.

4- یا به جهت اشتباه در موضوع.

***

ص: 18

تشریح المسائل* در دومین مطلب از مطالب علم اجمالی پیرامون چه امری بحث می شود؟

شبهات وجوبیّه، و یا شک در مکلّف به

* چرا این شبهه را وجوبیّه می نامند؟

زیرا وجوب تکلیف را می دانیم، لکن واجب و یا متعلّق وجوب را نمی شناسیم، به عبارت دیگر:

به یک وجوبی علم اجمالی داریم، لکن در متعلّق وجوب که آیا مثلا ظهر است و یا جمعه شک داریم.

* مقدّمة بفرمائید در هریک از شبهات تحریمیّه و وجوبیّه چه مراحلی از بحث وجود دارد؟

1- دوران میان دو امر متباین 2- دوران میان اقلّ و اکثر

* در چه موردی دوران بین المتباینین است؟

در موردی که میان دو عمل حرام و یا دو عمل واجب، قدر جامعی وجود نداشته باشد و دو عمل کاملا از یکدیگر ممتاز و مباین باشند. مثل: ظهر و جمعه

* در چه موردی دوران میان اقلّ و اکثر است؟

در موردی که اقلّ قدر متیقّن و قدر جامع است و اکثر مشکوک

* مقدّمة بفرمائید اقل و اکثر در اصطلاح اصولی چه هستند؟

دو فعل هستند که یکی کمتر از دیگری، و دیگری بیشتر از آن است، و در مقام تعلّق تکلیف مورد ملاحظه قرار گرفته اند.

فی المثل: قطع داریم که تکلیفی واجب و یا تکلیفی حرام متوجّه ما شده است لکن متعلّق این تکلیف را نمی شناسیم و به عبارت دیگر برای ما مشکوک است. یعنی نمی دانیم که اقلّ است یا اکثر، پس امر وجوب یا حرمت دائر میان اقل و اکثر می باشد، بدین معنا که:

یا اقلّ حرام است یا اکثر، یا اقل واجب است یا اکثر.

* انّما الکلام در اینجا چیست؟

اینست که: 1- آیا در تکلیف واجبی که دائر میان اقلّ و اکثر است، انجام دادن اکثر واجب است یا اینکه انجام دادن اقل نیز مجزی بوده و کفایت می کند؟

2- آیا در تکلیف حرامی که دائر میان اقلّ و اکثر است، ارتکاب اکثر حرام است، یا تنها اقلّ حرمت دارد؟

ص: 19

* اقلّ و اکثر خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم: 1- ارتباطی 2- استقلالی

* در چه جائی به اقلّ و اکثر ارتباطی گفته می شود؟

در جائی که اگر در واقع، اکثر، متعلّق تکلیف باشد، انجام دادن اقلّ لغو و فاسد است، و هیچ به درد نمی خورد. فی المثل اگر نماز 10 جزئی واجب باشد و شما 9 جزئی بخوانید نماز نخوانده اید.

فی المثل اقلّ در شبهه وجوبی، طاعت به حساب نمی آید، و در شبهه تحریمیّه معصیت نمی باشد.

* اقلّ و اکثر استقلالی به چه معناست؟

بدین معناست که اگر هم فی الواقع اکثر واجب بوده و ما اقلّ را انجام دادیم، به همان اندازه امتثال نشده و برائت ذمّه حاصل می شود، حال چه اکثر را انجام بدهیم یا نه؟

فی المثل: شما شک دارید که آیا 1000 تومان بدهکارید و یا 1500 تومان؟ اگر 100 تومان به طلبکار بدهید، به همان مقدار برائت ذمّه حاصل می شود.

* در تبیین شبهه تحریمیّه و دوران آن میان متباینین مثال بزنید؟

فی المثل: شما بالاجمال می دانید که در اسلام یا صوت مطرب حرام است و یا صوت مرجّع، لکن تفصیلا نمی دانید کدام یک از این دو قطعا حرام است.

* در تبیین شبهه تحریمیّه و دوران آن میان اقلّ و اکثر استقلالی مثال بزنید؟

فی المثل: یک زن حائض اجمالا می داند که:

یا قرائت کلّ سور عزائم بر او حرام است و یا خصوص آن آیه ای که در آن سور دارای سجده واجبه است و خلاصه اینکه یا اقل حرام است یا اکثر، هریک که باشد، ربطی به دیگری ندارد.

یعنی اگر در واقع اکثر حرام باشد، باز با انجام اقلّ به همان اندازه معصیت کرده اند.

* در تبیین شبهه تحریمیّه و دوران آن میان اقلّ و اکثر ارتباطی مثال بزنید؟

فی المثل: شما اجمالا می دانید که بر مبنای (من مثل مثالا فقد خرج عن الاسلام)، در اسلام، مجسّمه سازی حرام است، و لکن شک داریم بین اینکه آیا تصویر کامل یک انسان حرام است که اکثر باشد؟ و یا تصویر ناقص هم که مثلا نیم تنه بالا را هم به تجسّم کشیدن نیز حرام است که اقلّ باشد؟

* قدر متیقّن در اینجا چیست؟

اینست که اکثر حرام و اقل مشکوک است و از آن جهت که نیم تنه جزء از کلّ تنه است اقلّ و اکثر ارتباطی هستند.

ص: 20

* مراد از عبارت (و هو علی قسمین) چیست؟

اینست که شبهه وجوبیّه بر دو قسم است.

* چرا شبهه وجوبیّه بر دو قسم است؟

زیرا واجب، یا مردّد میان دو امر متباین است و یا مردّد میان اقلّ و اکثر

* در تبیین شبهه وجوبیّه و دوران آن میان متباینین مثال بزنید؟

فی المثل: 1- شما علم اجمالی دارید که در عصر غیبت در روزهای جمعه، یا نماز ظهر واجب است یا جمعه ولی بالتفصیل نمی دانید کدام یک از این دو قطعا واجب است. و هیچ قدر جامعی هم میان آن دو وجود ندارد.

2- و یا علم اجمالی دارید که در سفر چهار فرسخی یا قصر واجب است یا اتمام، که این دو متباینان اند.

* در تبیین شبهه وجوبیّه و دوران آن میان اقلّ و اکثر استقلالی مثال بزنید؟

فی المثل: شما به عنوان مکلّف می دانی که نمازهائی از شما فوت شده است و لکن در عدد آنها شک دارید که آیا سه نماز است مثلا و یا چهار نماز؟

به عبارت دیگر: شما می دانید که در عبادات تکلیفی برعهده شماست و لکن شک دارید که اقلّ بر شما واجب است و یا اکثر؟

و یا می دانید که در معاملات خود با زید به او بدهکارید و لکن شک دارید که بدهی شما به او 1000 تومان است و یا 500 تومان؟

* در تبیین شبهه وجوبیّه و دوران آن میان اقلّ و اکثر ارتباطی مثال بزنید؟

فی المثل: شما به عنوان یک مکلّف، به یک تکلیف وجوبی مثلا نماز، علم دارید. لکن شک دارید که آیا متعلّق این تکلیف، نماز با سوره است تا اکثر واجب باشد و یا نماز بی سوره است تا اقل واجب باشد.

در اینجا تکلیف معلوم است، لکن متعلّق آن مردّد میان اقلّ و اکثر است، که این شک برمی گردد به اینکه سوره جزء نماز است یا نه؟ یعنی شک در جزء بودن سوره است برای نماز.

در این مسئله اقوالی وجود دارد که خواهد آمد.

* مراد از (و لیس المثالان الاوّلان من الاقلّ و الاکثر) چیست؟

اینست که شاید به ذهن کسی بیاید که دو مثال ظهر و جمعه و قصر و اتمام، از موارد اقل و اکثرند و متباین نیستند، چرا که:

ص: 21

1- ظهر چهار رکعت است و جمعه دو رکعت، 2- قصر دو رکعت است و اتمام چهار رکعت. امّا این نگرش سطحی، بدوی و اشتباه است و طرفین شبهه در هر دو مثال از متباینین هستند.

* دلیل اشتباه مذکور چیست؟

اینست که در باب اقل و اکثر پیوسته اقلّ به نحو لا بشرط لحاظ می شود یعنی اگر در واقع اقل واجب باشد و ما اکثر را انجام دهیم باز هم امتثال انجام شده است. مثل نماز با سوره و بدون سوره.

حال: در دو مثال مورد نظیر، اقل به شرط لا و اکثر به شرط شی ء است. یعنی اگر در واقع اقل واجب باشد که قصر است و یا جمعه و ما اکثر را که ظهر است و یا اتمام انجام دهیم، امتثالی صورت نگرفته است، چرا که قصر، به شرط لا (از اتمام) واجب است و نه قصر به شرط شی ء و این دو قسیم هم اند.

به عبارت دیگر: اگرچه پیکر نماز قصر اقلّ از نماز اتمام است، لکن نماز قصر به شرط لا می باشد یعنی نباید چیزی به قصر اضافه نمود. و حال آنکه نماز اتمام هم دو رکعت است لکن به شرط شی ء است، باید دو رکعت به آن اضافه شود.

حال: شی ء به شرط شی ء و شی ء به شرط لا، متباینین هستند یا اقل و اکثر؟

حتما متباینین هستند.

حال: نماز ظهر و جمعه نیز چنین وضعیتی دارند، یکی به شرط شی ء است و دیگری به شرط لا.

* مراد از (انّا لم نذکر فی الشبهة التحریمیّة من الشکّ فی المکلّف به صور) چیست؟

اینست که شیخ می فرماید: ما در بخش شبهه تحریمیّه، متعرّض صور دوران الامر میان اقلّ و اکثر نشده و تنها سخن از دوران میان متباینین به میان آوردیم، لکن در اینجا بحث از آن را عنوان کردیم.

* سر مطلب چیست؟

اینست که شک در اقل و اکثر در شبهه تحریمیّه برمی گشت به شک در اصل تکلیف، چرا؟ زیرا:

1- در اقلّ و اکثر استقلالی، اقل معلوم الحرمه، چون قدر متیقن است و شک در حرمت اکثر است، که شک بدوی بوده و محل اجرای اصل برائت است.

2- در اقلّ و اکثر ارتباطی، اکثر حرام و اقلّ مشکوک بود که این نیز شک بدوی است و لذا این نیز مجرای اصل برائت می بود و از محلّ بحث خارج. پس تنها مورد بحث، متباینین بود که ذکر شد.

ص: 22

* چرا در ما نحن فیه یعنی شبهه وجوبیه، اقل و اکثر استقلالی مطرح نیست؟

زیرا اقل قدر متیقّن و اکثر مشکوک به شک بدوی است که چنین شکی مجرای اصل برائت است.

* تکلیف اقل و اکثر ارتباطی در شبهه وجوبیّه چیست؟

به نظر جناب شیخ، در اقل و اکثر ارتباطی نیز نسبت به اکثر مطلب همین است یعنی علم اجمالی منحل و اکثر مجرای اصل برائت است و لکن چون اکثر اصولیین در این باب احتیاطی شده اند، آن را در این شبه نیز عنوان کرده اند.

* با توجه به مطالبی که گذشت در باب شبهات وجوبیه در چه مقامی بحث می شود؟

در دو مقام:

1- علم اجمالی و شبهه وجوبیّه و دوران میان متباینین

2- علم اجمالی و شبهه وجوبیّه و دوران میان اقل و اکثر ارتباطی

* در هر مقام چند مسئله وجود دارد؟

چهار مسئله، تحت عنوان، فقدان نص، اجمال نص، تعارض نصین و شبهه موضوعیّه که جمعا می شود هشت مسئله.

چرا؟

زیرا هریک از امور چهارگانه فوق منشأ شک در این باب می شوند.

***

ص: 23

متن (المسألة الاولی) (ما إذا اشتبه الواجب بغیره من جهة عدم النص)(1) أمّا الاولی، فالکلام فیها(2): إمّا فی جواز المخالفة القطعیّة فی غیر ما علم- بإجماع أو ضرورة- حرمتها، کما فی المثالین السابقین؛ فإنّ ترک الصلاة فیهما رأسا مخالف للإجماع بل الضرورة، و إمّا فی وجوب الموافقة القطعیّة.

أمّا الأوّل: فالظاهر حرمة المخالفة القطعیّة؛ لأنّها معصیة عند العقلاء، فإنّهم لا یفرّقون بین الخطاب المعلوم تفصیلا أو إجمالا فی حرمة مخالفته و فی عدّها معصیة.

و یظهر من المحقّق الخوانساری: دوران حرمة المخالفة مدار الإجماع، و أنّ الحرمة فی مثل الظهر و الجمعة من جهته(3)، و یظهر من الفاضل القمّی رحمهم اللّه: المیل إلیه(4) و الأقوی ما عرفت(5).

و أمّا الثانی: ففیه قولان، أقواهما(6) الوجوب؛ لوجود المقتضی و عدم المانع.

و أمّا الأوّل؛ لأنّ وجوب الأمر المردّد ثابت فی الواقع، و الأمر به علی وجه یعمّ العالم و الجاهل صادر عن الشارع و اصل إلی من علم به تفصیلا؛ إذ لیس موضوع الوجوب فی الأوامر مختصّا بالعالم بها؛ و إلّا لزم الدور کما ذکره العلّامة رحمهم اللّه فی التحریر(7)؛ لأنّ العلم بالوجوب موقوف علی الوجوب، فکیف یتوقّف الوجوب علیه؟

ص: 24


1- العنوان منّا.
2- فی النسخ:« فیه».
3- مشارق الشموس: 267.
4- القوانین 2: 37.
5- أی: حرمة المخالفة القطعیّة.
6- فی( النسخ):« أقربهما».
7- لم نعثر علیه فی التحریر، نعم ذکره فی المنتهی 4: 230.

و أمّا المانع؛ فلأنّ المتصوّر منه لیس إلّا الجهل التفصیلیّ بالواجب، و هو غیر مانع عقلا و لا نقلا.

*** ترجمه

مسئله اوّل [اشتباه واجب به غیر آن به دلیل عدم نصّ:]

اشاره

پس کلام در آن:

1- یا در جواز مخالفت قطعیه است (البته) در غیر مواردی که به اجماع و یا به ضرورت، حرمتش دانسته (و ثابت) شده، مثل آن دو مثال قبلی، زیرا ترک نماز در آن دو (یعنی ظهر و جمعه)، بطور کلّی مخالف اجماع و بلکه (مخالف) ضرورت است.

2- و یا در وجوب موافقت (یعنی احتیاط) است (که آیا هر دو واجب است یا نه؟).

امّا مسأله اوّل (یعنی حرمت مخالفت قطعیّه):

پس ظاهرا (علی القاعده)، مخالفت قطعیّه حرام است، زیرا مخالفت قطعیّه (و فرار از زیر بار تکلیف بطور کلّی)، عند العقلاء معصیت است.

زیرا: عقلاء در حرمت مخالفت آن و در معصیت شمردنش، میان خطاب معلومی که (برای انسان) تفصیلا معلوم است (مثل صلّ الظهر و صلّ الجمعة) یا (معلوم) بالاجمال است (و مردّد بین الخطابین)، فرقی نمی گذارند.

- و ظاهر می شود از کلام محقق خوانساری (ره)، که دائر مدار حرمت مخالفت، اجماع است (یعنی که مخالفت قطعیه علی القاعده عیبی ندارد، جز آنجا که اجماع یا ضرورت اقامه شود بر حرمت آن)، و حرمت (مخالفت)، در مثل ظهر و جمعه، به جهت اجماع و ضرورت است.

- و ظاهر می شود از (کلام) محقّق قمی، میل به جواز مخالفت قطعیّه، و اقوی آن چیزی است که دانستی، (یعنی حرمت مخالفت قطعیّه).

و امّا مسأله دوّم (یعنی موافقت قطعیّه):
اشاره

پس در آن دو قول وجود دارد، که قول قوی تر به دلیل وجود مقتضی (احتیاط) و نبودن مانع،

ص: 25

همان وجوب (موافقت قطعیه و حرمت مخالفت قطعیّه) است. یعنی وجود المقتضی.

به خاطر اینست که واجب بودن امر مردّد (مثل نماز که مردّد میان ظهر و جمعه است) در واقع ثابت است (یعنی یا ظهر در واقع واجب است یا جمعه)، و امر به نماز به نحوی که شامل عالم و جاهل بشود، صادر (شده) از جانب شارع، و واصل شده است برای کسی که علم تفصیلی به آن دارد.

زیرا موضوع وجوب در اوامر الهیه (باب تکالیف)، مختصّ به عالم به آن نیست و الّا (اگر تکالیف الهیه مخصوص عالمین به آن باشد) دور لازم می آید (چرا که وجود تکلیف متوقف می شود به علم، و وجود علم متوقّف می شود بر معلوم).

(مانع نبودن جهل تفصیلی از احتیاط در شبهه فقدان نصّ)
اشاره

- امّا (چرا) مانع (وجود ندارد).

زیرا تنها مانع قابل تصور، جهل تفصیلی (یا عدم علم تفصیلی)، به واجب است. که آن هم مانع (از احتیاط) نیست، چه عقلا و چه شرعا.

***

تشریح المسائل

* اولین مسئله از مسائل علم اجمالی و شبهه وجوبیه و دوران بین المتباینین چیست؟

اینست که منشا شبهه فقدان نصّ باشد، فی المثل:

1- نصف علماء امت برآن اند که در عصر غیبت و در روز جمعه، نماز ظهر واجب است. و نصف دیگر آنها فتوی داده اند به وجوب جمعه.

2- فحص ما در دست یابی بر نصّی معتبر در رجحان یک طرف به یأس تبدیل شد. پس به دلیل فقدان نصّ امر بر ما مشتبه شد که آیا ظهر واجب است یا جمعه؟

* مراد از (فالکلام فیها: امّا فی جواز المخالفة القطعیّة ...) چیست؟

اینست که بحث در رابطه با شبهه وجوبیّه فقدان نصّ:

- یا در جواز مخالفت قطعیّه با این علم اجمالی است.

- و یا در وجوب موافقت قطعیّه با آن.

به عبارت دیگر: در رابطه با مسأله اول، دو سؤال به شرح ذیل مطرح است:

ص: 26

- آیا مخالفت قطعیه با علم اجمالی به تکلیف جایز است یا حرام؟

- آیا موافقت قطعیه با علم اجمالی به تکلیف واجب است یا نه؟

* مراد از (امّا الأوّل: فالظاهر حرمة المخالفة القطعیّة ...) چیست؟

پاسخ جناب شیخ اعظم و اتباع ایشان است به سؤال اوّل مبنی بر این که:

علی القاعده، یعنی مقتضای قواعد و حکم عقل، حرمت مخالفت قطعیّه با علم اجمالی به تکلیف است.

یعنی هیچ مکلفی مجاز نیست که هم ظهر را ترک نماید هم جمعه را.

* چرا؟، زیرا:

1- ما یقین داریم که در واقع یکی از ظهر و یا جمعه واجب است.

2- ترک واجب عقلا معصیت است چه خطاب تفصیلی باشد، چه اجمالی.

3- معصیت مولی عند العقل و العقلاء قبح است.

4- میان حکم عقل و حکم شرع ملازمه هست.

5- به حکم قانون تلازم: معصیت مولی شرعا حرام است.

در نتیجه: مخالفت قطعیه با علم اجمالی به تکلیف جایز نیست.

* مراد از (و یظهر من المحقّق الخوانساری،) چیست؟

اینست که برخی علماء از قبیل محقق خوانساری و محقّق قمّی برآن اند که علم اجمالی نمی تواند علّت تامّه برای حرمت مخالفت قطعیه با آن باشد، پس چنین حرمتی علی القاعده نیست، بلکه تابع دلیلی خارجی است.

یعنی اگر ما بودیم و علم اجمالی می گفتیم: العلم الاجمالی، کما لجهل رأسا، و نسبت به هر طرف آن اصل برائت جاری می کردیم. پس به نظر ایشان، مخالفت قطعیّه با علم اجمالی جایز است.

* پس مراد ایشان از (دوران حرمة المخالفة مدار الاجماع) چیست؟

اینست که دائر مدار حرمت مخالفت قطعیه با علم اجمالی، اجماع است. و الّا علی القاعده، مخالفت قطعیه بلا أشکال است.

به عبارت دیگر: در مواردی مثل ظهر و جمعه یا قصر و اتمام و ... اجماع و بلکه ضرورت دین قائم است بر اینکه مخالفت قطعیّه با چنین علم اجمالی جایز نیست.

در نتیجه: مسئله قانونی و علی القاعده نمی باشد، بلکه موردی است.

ص: 27

* چه نتیجه ای از نظریات مذکور گرفته می شود؟

اینکه علم اجمالی عند الکل، علّت تامّه برای حرمت مخالفت قطعیّه با علم اجمالی نمی باشد، و چنانکه مشاهده می شود، مورد اختلاف است.

یعنی جناب شیخ و تابعین، علم اجمالی به تکلیف را مقتضی حرمت مخالفت قطعیه با آن می داند، و حال آنکه محقق خوانساری می فرماید:

اگر هم در موردی مخالفت قطعیّه با علم اجمالی حرام باشد، تابع دلیل خارجی است چنانکه حرمت مخالفت در مثل ظهر و جمعه، به جهت وجود اجماع برآن است.

* مراد از (و امّا الثانی: ففیه قولان، اقواهما، الوجوب ...) چیست؟

در واقع پاسخ به دومین سؤال است که گفته شد آیا موافقت احتمالیه یعنی انجام یک طرف کافی است و یا اینکه باید موافقت قطعیه حاصل شده و همه اطراف را بجا آوریم؟

و لذا می فرماید: در پاسخ به این سؤال دو قول وجود دارد، که قول قوی تر وجوب تحصیل موافقت قطعیه است، به عبارت دیگر:

1- یک قول برآن است که همان طور که مخالفت قطعیّه حرام است، همچنین موافقت قطعیه نیز واجب است.

2- قول دیگر می گوید: اگرچه مخالفت قطعیّه حرام است. ولی موافقت قطعیه واجب نیست، بلکه موافقت احتمالیّه نیز کافی است.

* نظر شیخ اعظم در رابطه با دو قول مزبور چیست؟

قول اوّل را که موافقت قطعیّه با علم اجمالی را واجب می داند اقوی می داند.

* مراد از (لوجود المقتضی و عدم المانع ...) چیست؟

دلیل شیخ بر وجوب موافقت قطعیه و یا وجوب احتیاط است مبنی بر اینکه وقتی مقتضی برای احتیاط موجود است و مانع از آن مفقود، علّت تامّه بوده و سبب وجوب احتیاط می شود.

* مراد از (لانّ وجوب الامر المردّد ثابت فی الواقع ...) چیست؟

دلیل بر وجود مقتضی است، مبنی بر اینکه:

اوامر مولی از قبیل أقیموا الصلاة (مثلا) در عالم واقع روی ذات الصلاة بار شده چه مکلّف بدان عالم باشد و یا نه.

به عبارت دیگر: مکلّف چه اجمالا علم به امر مولی داشته باشد و چه تفصیلا، در هر دو صورت امر از مولی صادر شده، و خطاب متوجّه اوست.

ص: 28

یعنی خطابات شارع مخصوص عالمین به علم تفصیلی نیست. بنابراین در فرض علم اجمالی هم مکلّف، مخاطب به واقع است، و راهی جهت امتثال آن وجود ندارد، جز احتیاط و جمع میان ظهر و جمعه و یا قصر و اتمام.

* پس مراد از (اذ لیس موضوع الوجوب فی الاوامر مختصّا بالعالم بها؛ و الّا لزم الدور) چیست؟

اینست که اگر موضوع وجوب در اوامر الهیه مختصّ به عالم به آن باشد دور لازم می آید.

زیرا وجود تکلیف متوقف می شود به علم، و وجود علم توقّف می شود بر معلوم.

***

ص: 29

متن أمّا العقل؛ فلأنّ حکمه بالعذر: إن کان من جهة عجز الجاهل عن الإتیان بالواقع- حتّی یرجع الجهل إلی فقد شرط من شروط وجود المأمور به- فلا استقلال للعقل بذلک، کما یشهد به جواز التکلیف بالمجمل فی الجملة، کما اعترف به غیر واحد ممّن قال بالبراءة فیما نحن فیه، کما سیأتی.

و إن کان من جهة کونه غیر قابل لتوجّه التکلیف إلیه، فهو أشدّ منعا(1)؛ و إلّا لجاز إهمال المعلوم إجمالا رأسا بالمخالفة القطعیّة؛ فلا وجه لالتزام حرمة المخالفة القطعیّة. و لقبح عقاب الجاهل المقصّر علی ترک(2) الواجبات الواقعیّة و فعل المحرّمات، کما هو المشهور.

و دعوی: أنّ مرادهم تکلیف الجاهل فی حال الجهل برفع الجهل و الإتیان بالواقع، نظیر تکلیف الجنب بالصلاة حال الجنابة، لا التکلیف(3) بإتیانه مع وصف الجهل؛ فلا تنافی بین کون الجهل مانعا و بین التکلیف فی حاله، و إنّما الکلام فی تکلیف الجاهل مع وصف الجهل؛ لأنّ المفروض فیما نحن فیه عجزه عن تحصیل العلم.

مدفوعة برجوعها حینئذ إلی ما تقدّم: من دعوی کون عدم الجهل من شروط وجود المأمور به نظیر الجنابة، و قد تقدّم بطلانها.

و أمّا النقل، فلیس فیه ما یدلّ علی العذر؛ لأنّ أدلّة البراءة غیر جاریة فی المقام؛ لاستلزام إجرائها جواز المخالفة القطعیّة، و الکلام بعد فرض حرمتها.

بل فی بعض الأخبار ما یدلّ علی وجوب الاحتیاط، مثل: صحیحة عبد الرحمن- المتقدّمة- فی جزاء الصید: «إذا أصبتم مثل هذا و لم تدروا، فعلیکم بالاحتیاط حتی تسألوا عنه فتعلموا و غیرها.(4)

ص: 30


1- فی النسخ:« ضعفا».
2- فی النسخ:« بترک».
3- فی النسخ:« لا تکلیفه».
4- انظر الوسائل 5: 365، الباب 11 من ابواب قضاء الصلوات، الحدیث 1 و 2.

ترجمه

(چرا عقل مانع از احتیاط نیست؟)

زیرا حکم عقل به معذور (دانستن مکلف):

1- اگر از جهت عجز و ناتوانی جاهل از انجام واقع باشد، تا آنجا که این جهل تفصیلی بازگشت کند به فقدان شرطی از شرائط وجود مأمور به (که همان عدم علم تفصیلی در جاهل است)، پس (باید بگوئیم که)، استقلالی برای عقل در صدور چنین حکمی وجود ندارد. (یعنی عقل نمی گوید که این مکلّفی که علم تفصیلی ندارد، قادر به انجام مکلّف به نیست)، چنانکه گواهی می دهد به این مسئله (عذر نبودن جهل)، جواز تکلیف به مجمل (مثل حافظوا صلاة الوسطی، که خطابی مجمل است لکن مکلّف را غیر قادر نمی کند)، چنانکه کسانی که در ما نحن فیه قائل به برائت شده اند، اقرار کرده اند به اینکه تکلیف به مجمل بلامانع است. چنانکه به زودی بحث از آن خواهد آمد.

2- و اگر (معذر بودن جاهل عقلا)، از این جهت باشد که او قابل نیست که تکلیف متوجّه او باشد (همان طور که صبی و مجنون قابل خطاب نیستند)، این شدیدا ممنوع است. و الّا (اگر جهل مانع تکلیف باشد)، پس انجام ندادن معلوم بالاجمال بطور کلّی، به واسطه مخالفت قطعیّه جایز خواهد بود. (چون جاهل است، جاهل تکلیف ندارد، در نتیجه نه ظهر بر او واجب است و نه جمعه)؛ پس وجهی برای التزام به حرمت مخالفت قطعیّه وجود نخواهد داشت و عقاب جاهل مقصّر به سبب ترک واجبات واقعیّه و انجام محرّمات، قبیح می شد. (و حال آنکه شما خود جاهل مقصّر را کالعامد می دانید.)

پس جهل، عقلا مانع از احتیاط نمی شود.

(تقریر و بررسی یک اشکال)

مدّعای علماء (که می فرمایند: جاهل قاصر معاقب است):

مرادشان تکلیف جاهل است، در رفع جهل (از خودش) و انجام واقع (پس از آن) مثل تکلیف جنب به (انجام) نماز، در حال جنابت، و نه تکلیف به انجام آن با وصف جاهلیّت.

پس: منافاتی نیست بین اینکه (بگوئیم:) جهل مانع (تکلیف است) و بین اینکه (بگوئیم:) در حال جهل مکلّف به تکلیف است، و حال آنکه سخن ما در مکلّف بودن جاهل با وصف جهل

ص: 31

است؛ چرا که فرض مسئله در ما نحن فیه ناتوانی او از تحصیل علم تفصیلی به تکلیف است (که فی المثل: قصر واجب است یا اتمام؟ و لذا می شود جاهل و معذور)

(پاسخ شیخ به اشکال فوق)

دفع می شود به سبب بازگشتن به آن ادّعا (که گفتند)، علم تفصیلی از شروط وجود مأمور به است، چنانکه عدم جنابت شرط مکلّف به است، به تحقیق بطلان آن ثابت شد (و گفتیم که علم تفصیلی نه شرط مکلّف به است و نه شرط تکلیف).

و امّا (مانع نبودن) نقل (از وجوب احتیاط)

در شرع مقدّس چیزی وجود ندارد که دلالت کند بر عذر مکلّف؛ زیرا ادلّه برائت در این مقام (یعنی علم اجمالی) جاری نمی شود (بلکه در مورد شک بدوی جاری می شود)، چون که (اجرای برائت در اینجا)، مستلزم اجرای آن در جواز مخالفت قطعیّه است. و حال آنکه سخن (ما) در اینجا پس از فرض (اثبات) حرمت مخالفت قطعیّه است (که همان موافقت قطعیه باشد).

(دلالت برخی اخبار بر وجوب احتیاط در این مسئله)

بلکه در برخی از اخبار، ادلّه ای (وجود دارد) که دلالت می کند بر وجوب احتیاط مثل صحیحه عبد الرحمن در جزاء صید؛ که امام می فرماید:

وقتی برخورد کردید با مثل چنین مسأله ای و حکم آن را ندانستید، بر شما واجب است، احتیاط، تا اینکه درباره آن سؤال کرده و بدانید و غیر این مسائل ...

***

تشریح المسائل

* مراد از (فلانّ المتصوّر منه لیس الّا الجهل التفصیلیّ بالواجب ...) چیست؟

دلیل است بر اینکه جهل تفصیلی یعنی نبود علم تفصیلی مانع از وجوب احتیاط نمی باشد، چرا؟

زیرا یگانه مانعی که عقلا متصوّر است و امکان دارد کسی بگوید که این امر متصوّر مانع از تأثیر مقتضی است، جهل تفصیلی به واقع است. بدین معنا که نمی داند شارع فرموده است؛ صلّ الظهر یا صلّ الجمعة

ص: 32

حال: این جهل تفصیلی و یا عدم علم تفصیلی، نه عقلا مانع از وجوب احتیاط است و نه شرعا.

جهل تفصیلی عقلا مانع از وجوب احتیاط نمی باشد؟

زیرا مانع بودن آن دو راه دارد که هر دو راه بسته است.

1- یک راه اینکه:

علم تفصیلی شرط مکلّف به باشد، چنانکه طهارت شرط نماز است.

به عبارت دیگر: بدون علم تفصیلی، تحقّق مکلّف به در خارج غیر ممکن باشد، چنانکه بدون طهارت، تحقّق نماز در خارج ممکن نیست.

امّا باید بدانیم که علم تفصیلی شرط مکلّف به نیست، زیرا مکلّف بدون علم تفصیلی و از طریق احتیاط، قادر به تحقّق مکلّف به در خارج است.

فی المثل شما نمی دانی که در روز جمعه، ظهر واجب است یا جمعه، و لکن احتیاط کرده هم ظهر را انجام می دهی، هم جمعه را، خواهی نخواهی، واقع در خارج محقّق می شود.

و لذا بیشتر افرادی که در مسأله فقدان نص در اینجا برائتی شده اند، در مسئله دوّم یعنی اجمال نصّ، احتیاطی هستند.

یعنی آنجا که ما وجوب را اجمالا می دانیم، لکن واجب را بخاطر اجمال نصّ تفصیلا نمی شناسیم می گویند: باید احتیاط کنید و هر دو طرف شبهه را اتیان کنید.

فی المثل مولی فرموده:

«حافظوا علی الصلوات و صلاة الوسطی».

در اینجا صلاة الوسطی، مجمل است و ما نمی دانیم که ظهر است یا جمعه. پس باید احتیاط کرده هم ظهر را بخوانید، هم جمعه را.

حال: ما از این حضرات می پرسیم چرا در اینجا که نصّ مجمل است، نمی گوئید علم تفصیلی شرط مکلّف به می باشد، و در فقدان نصّ آن را شرط می دانید؟

به اعتقاد شیخ چه در فقدان نص و چه در اجمال نصّ، علم تفصیلی شرط مکلّف به نمی باشد و مکلّف می تواند با عمل به احتیاط، هم ظهر را بخواند، هم جمعه را.

پس: نباید ادّعا کرد که جهل تفصیلی مانع از وجوب احتیاط است و علم تفصیلی شرط تحقّق مکلّف به در خارج است.

ص: 33

2- دومین راه اینکه بگوئیم:

علم تفصیلی شرط تکلیف است، یعنی احکام واقعیّه مقیّد به علم اند.

به عبارت دیگر: وقتی شارع می خواسته نماز را برای مکلفین واجب کند، برای مکلّف عالم به علم تفصیلی واجب کرده است و نه برای کسی که علم تفصیلی به تکلیف ندارد.

مثل استطاعت که شرط وجوب حج است.

حال: همان طور که استطاعت شرط تکلیف است، علم تفصیلی هم شرط تکلیف است. لذا از آن جهت که یک مکلّف علم تفصیلی ندارد، تکلیف هم ندارد.

در نتیجه علم تفصیلی یک مانع عقلی است.

* پاسخ شما به مطلب فوق چیست؟

اینست که اگر علم تفصیلی شرط تکلیف باشد، باید مخالفت قطعیّه هم جایز بوده و مکلّف نه ظهر را بخواند و نه جمعه را، چرا که تکلیف ندارد، و حال آنکه ثابت شد که مخالفت قطعیّه حرام است.

به عبارت دیگر: اگر علم تفصیلی شرط تکلیف باشد، مکلّفی که احکام را نمی داند، مطلقا مجاز به مخالفت بوده و معذور است.

لکن جاهل، یا قاصر است که معذور است. یا مقصّر است که معذور نبوده و معاقب است چون که تفحّص نکرده است.

حال از شما می پرسیم:

آیا در عدم وجوب حجّ، میان قاصری که تلاش کرده و مستطیع نشده با مقصّری که تنبلی کرده و مستطیع نشده فرقی وجود دارد؟

- قطعا خواهید گفت: خیر، حج بر هیچ یک واجب نمی باشد، هرچند میان قاصر و مقصّر تفاوت هست.

در نتیجه همان طور که در عدم وجوب حج میان قاصر و مقصّر فرقی نمی گذارید، در عدم وجوب تکلیف هم میان قاصر و مقصّر فرق نگذارید.

پس: معلوم می شود که تکالیف برای همه جعل شده است، چه عالم، چه جاهل، منتهی جاهل قاصر معذور است. زیرا جاهل مقصّر است که کالعامد است و نه جاهل قاصر.

* حاصل و نتیجه این تقریر چیست؟

اینست که نمی توان گفت چون این مکلّف تکلیف را تفصیلا نمی داند، پس تکلیفی ندارد، بلکه

ص: 34

چه بداند یا نداند مکلّف به تکلیف است.

لذا علم تفصیلی، شرط تکلیف نمی باشد، و راه امتثال اینست که احتیاط کرده، هم ظهر را بخواند، هم جمعه را.

پس: علم تفصیلی عقلا مانع از احتیاط نیست، چون که نه شرط تکلیف است و نه شرط مکلّف به.

* مراد از (انّ مراد هم تکلیف الجاهل فی حال الجهل برفع الجهل و الاتیان بالواقع ...) چیست؟

اینست که مستشکل مدّعی است:

1- جهل تفصیلی مانعیّت دارد، علم تفصیلی هم شرط تکلیف است.

2- قیاس عالم به علم اجمالی و جاهل به جهل تفصیلی با جاهل مقصّر از جانب شما، قیاسی مع الفارق است.

زیرا فتوای مشهور به معاقب بودن جاهل مقصّر، بخاطر تکالیف واقعیّه نیست. بلکه بخاطر ترک تعلّم است.

یعنی جاهل به تکلیف، باید برود و نسبت به تکالیف عالم بشود، آنگاه که عالم شد، به واقعیات عمل کند.

پس: عقاب الجاهل بخاطر ترک تحصیل تکلیف است و نه بخاطر ترک نماز.

به عبارت دیگر: جاهل مقصّر مکلّف به احکام واقعیّه است، لکن در حال جهالت و نه به وصف جهالت چرا که میان این دو مطلب تفاوت وجود دارد.

به عبارت دیگر: «الجاهل مکلّف بالصلاة فی حال الجهل، لا بوصف الجهل.»

* مراد مستشکل از تکلیف در حال جهل چیست؟

اینست که مکلف در حال جهل ابتدا مکلّف است اقدام به تحصیل علم کند و سپس مکلّف به اتیان واقعیات است.

چنان که، مکلّفی که در حال جنابت است، مکلّف به نماز است لکن پس از اینکه باید اقدام به غسل نماید و تحصیل طهارت کند.

* مرادش از مکلف بودن به واقع به وصف جهل چیست؟

اینست که جاهل به قید جاهل بودن به واقع، مکلّف به واقع باشد، که امری محال است.

به عبارت دیگر: جاهل از آن جهت که جاهل به نماز است، مکلّف به نماز نیست بلکه علم تفصیلی شرط تکلیف است، و بدون آن تکلیفی نداری چرا که عاجز از واقع است.

ص: 35

نظیر اینکه شخص جنب مکلّف به نماز است لکن در حال جنابت و نه بوصف جنابت.

یعنی باید برود غسل کند و سپس واقع را اتیان کند، و الّا بوصف جنابت، عاجز از انجام آن است.

پس: جاهل مقصّر، بخاطر کاری که مقدور اوست یعنی ترک یادگیری عقاب می شود و نه بخاطر ترک واقع.

خلاصه اشکال اینکه:

1- علم تفصیلی شرط تکلیف است.

2- مادامی که مکلف جاهل است، تکلیفی ندارد، قاصرا او مقصّرا.

منتهی:

1- جاهل قاصر که بعد الفحص، از دست یابی به احکام و تکالیف مأیوس شده تکلیفی ندارد، نه ظهر و نه جمعه.

2- جاهل مقصّر مکلّف است که ابتدا جهلش را برطرف کند و سپس عمل به واقع

به عبارت دیگر: جاهل قاصر نه بر واقعیّات عقاب می شود و نه بر ترک تحصیل علم، چون که هیچ یک مقدور او نمی باشد.

حال: در ما نحن فیه که مکلّف جاهل به جهل تفصیلی است، فرض اینست که از علم به واقع عاجز است، مع ذلک اگر مکلّف باشد معنایش اینست که جاهل به وصف جاهل بودن مکلّف باشد و این حرفی باطل و قیاسی مع الفارق است.

* مراد از (مدفوعة برجوعها حینئذ الی ما تقدم من دعوی ...) چیست؟

پاسخ شیخ اعظم است به مدّعای فوق مبنی بر اینکه:

شما دوباره برگشتید به سخنانی که در مقام اوّل بحث داشتید و آدم جاهل را تشبیه کردید به آدم جنب، و حال آنکه ما از مقام اوّل فارق شده و بحثمان در رابطه با موافقت قطعیّه است.

علی ایّ حال در آنجا گفتید که علم تفصیلی شرط الوجود و جهل تفصیلی مانع از ایجاد و جاهل بالتفصیل هم عاجز از انجام است، که این مدّعا در آنجا ابطال شد.

فلذا: جهل مانع عقلی نیست، نه از جهت شرطیّت علم تفصیلی در مکلف به و نه از جهت شرطیت آن در تکلیف.

* مراد از (فلیس فیه ما یدلّ علی العذر ...) چیست؟

اینست که از نظر شرعی نیز دلیلی که دلالت کند بر مانع بودن جهل تفصیلی وجود ندارد، زیرا

ص: 36

تنها دلیلی که شاید کسی تصوّر کند که آن مانع است، ادلّه برائت می باشد. لکن ادلّه برائت، در باب علم اجمالی جاری نمی شوند.

چرا؟ زیرا:

1- اخبار برائت مغیّا به غایت علم اند که اعم است از علم اجمالی و تفصیلی و لذا با وجود علم محلّی برای اجراء در اینجا نمی باشد.

2- اگر هم بخواهیم از اخبار و ادلّه برائت استفاده کنیم از سه حال خارج نیست:

- یا باید در واحد معیّن مثلا خصوص نماز جمعه اصل برائت جاری کنیم که می شود ترجیح بلا مرجّح.

- یا باید در واحد مخیّر آن را جاری کنیم که در اینجا از اخبار برائت استفاده نمی شود.

- یا باید در هریک از دو طرف شبهه جاری کنیم که مستلزم جواز مخالفت قطعیّه است.

و لذا: ادلّه برائت در این بحثها جاری نمی شود، چرا که این بحثها پس از فرض حرمت است.

در نتیجه: نه تنها دلیلی نقلی بر منع احتیاط نرسیده است بلکه دلیل نقلی بر وجوب موافقت قطعیّه و احتیاط وجود دارد. از جمله صحیحه عبد الرحمن بن حجاج است که مورد آن اقلّ و اکثر است.

حال اگر مورد اقلّ و اکثر، احتیاط واجب باشد، در شبهه وجوبیّه فقدان نصّ بطریق اولی، واجب است.

پس: شرعا مانعی در کار نیست، فیؤثّر المقتضی اثره فیجب الاحتیاط.

***

ص: 37

متن هذا و لم تدروا. «فعلیکم بالاحتیاط حتّی تسألوا عنه فتعلموا» و غیرها(1).

فإن قلت: إنّ تجویز الشارع لترک أحد المحتملین و الاکتفاء بالآخر یکشف عن عدم کون العلم الإجمالیّ علّة تامّة لوجوب الإطاعة(2)، کما أنّ عدم تجویز الشارع للمخالفة مع العلم التفصیلیّ دلیل علی کون العلم التفصیلیّ علّة تامّة لوجوب الإطاعة، و حینئذ فلا ملازمة بین العلم الإجمالیّ و وجوب الإطاعة، فیحتاج إثبات الوجوب إلی دلیل آخر غیر العلم الإجمالیّ، و حیث کان مفقودا فأصل البراءة یقتضی عدم وجوب الجمع و قبح العقاب علی ترکه؛ لعدم البیان.

نعم، لمّا کان ترک الکلّ معصیة عند العقلاء حکم بحرمتها(3)، و لا تدلّ حرمة المخالفة القطعیّة علی وجوب الموافقة القطعیّة.

قلت: العلم الإجمالیّ کالتفصیلیّ علّة تامّة لتنجّز التکلیف بالمعلوم، إلّا أنّ المعلوم إجمالا یصلح لأن یجعل أحد محتملیه بدلا عنه فی الظاهر، فکلّ مورد حکم الشارع بکفایة أحد المحتملین للواقع- إمّا تعیینا کحکمه بالأخذ(4) بالاحتمال المطابق للحالة السابقة، و إمّا تخییرا کما فی موارد التغییر بین الاحتمالین- فهو من باب الاکتفاء عن الواقع بذلک المحتمل، لا الترخیص لترک الواقع بلا بدل فی الجملة؛ فإنّ الواقع إذا علم به(5) و علم إرادة المولی بشی ء و صدور الخطاب عنه إلی العبید و إن لم یصل إلیهم، لم یکن بدّ عن موافقته إمّا حقیقة بالاحتیاط، و إمّا حکما بفعل ما جعله الشارع بدلا عنه، و قد تقدّمت الإشارة إلی ذلک فی الشبهة المحصورة.

ص: 38


1- انظر الوسائل 5: 365، الباب 11 من أبواب قضاء الصلوات، الحدیث 1 و 2.
2- فی النسخ زیادة:« حینئذ».
3- فی النسخ:« بتحریمها».
4- « بالأخذ» فی البعض النسخ.
5- فی النسخ زیادة:« و لو إجمالا».

ترجمه

(ادلّه کسانی که موافقت احتمالیه را کافی می دانند)

اگر اشکال شود که:

اجازه شارع بر ترک یکی از دو محتمل و قناعت کردن به طرف دیگر (مثل تخییر میان مجتهدین و یا استصحاب قصر یا اتمام) پرده برمی دارد از اینکه علم اجمالی علّت تامّه برای وجوب اطاعت نمی باشد، همان طور که اجازه ندادن شارع به مخالفت با علم تفصیلی دلیل است بر اینکه علم تفصیلی علّت تامه برای وجوب اطاعت است.

در این صورت: ملازمه ای بین علم اجمالی و وجوب اطاعت وجود ندارد.

پس: اثبات وجوب احتیاط نیازمند به دلیل دیگری است غیر از علم اجمالی، و از آنجا که (دلیلی دیگر) مفقود است، پس اصل برائت اقتضاء می کند عدم وجوب انجام جمع (یعنی هر دو) را، و قبح عقاب به واسطه ترک یک طرف، به دلیل عدم بیان شارع است (مبنی بر اینکه هر دو را بجا بیاور).

بله، چون ترک الکل (یعنی هر دو طرف)، عند العقلاء معصیت است، حکم می شود به حرمت آن، و حرام بودن مخالفت قطعیّه دلالت نمی کند بر وجوب موافقت قطعیّه (در طرف دیگر).

(پاسخ شیخ به اشکال فوق)

اینست که می گوئیم:

علم اجمالی مثل علم تفصیلی علّت تامّه است برای تنجّز تکلیفی که معلوم است، جز اینکه (در مورد) علم اجمالی امکان دارد که یکی از دو طرف احتمال (توسط شارع) در ظاهر بدل از واقع قرار داده شود.

پس: در هر موردی که شارع حکم کند به کفایت یکی از دو طرف احتمال برای واقع:

- یا تعیینا، مثل حکمش به اخذ به احتمالی که مطابق با حالت سابقه است (یعنی هنگام رفتن استصحاب کن تمام را و در موقع برگشتن استصحاب کن قصر را).

- و یا (اجازه داده به احدهما) تخییرا، چنانکه در موارد تخییر بین الاحتمالین (مثل تخییر میان مجتهدین و ...) چنین اجازه ای داده است.

پس: این از باب قناعت و اکتفاء به محتمل است از واقع، و نه اجازه ترخیص برای ترک واقع

ص: 39

(آن هم) بدون بدل از واقع.

زیرا: وقتی علم به واقع پیدا شد، و علم به اراده مولی به چیزی و صدور خطاب از او به بنده ای پیدا شد، اگرچه به دست آنها نرسیده، چاره ای نیست، جز موافقت با این علم، یا حقیقة به سبب احتیاط و یا حکما (رفتار کند) به انجام چیزی که شارع آن را بدل از واقع قرار داده است.

***

تشریح المسائل

* مراد از (انّ تجویز الشارع لترک احد المحتملین و الاکتفاء بالآخر یکشف ...) چیست؟

اشاره به اوّلین دلیل از ادلّه کسانی است که قائل به وجوب موافقت قطعیّه نیستند منتهی جناب شیخ آن را به صورت اشکال مطرح فرموده است، که می گویند:

- در باب علم تفصیلی میان حرمت مخالفت قطعیه و وجوب موافقت قطعیّه عقلا و شرعا تلازم برقرار است.

به عبارت دیگر: علم تفصیلی علّت تام است برای حرمت مخالفت قطعیّه و وجوب موافقت قطعیّه.

و لذا با وجود علم تفصیلی، مکلّف الّا و لا بدّ باید معلوم بالتفصیل را انجام دهد و کاری بکند که برایش فراغت یقینیّه حاصل شود.

- امّا در باب علم اجمالی چنین ملازمه ای برقرار نمی باشد، یعنی علم اجمالی علّت تامّه حرمت مخالفت قطعیّه می باشد و لکن نسبت به موافقت قطعیّه علیّتی ندارد و بلا تأثیر است.

زیرا: با مراجعه به ابواب مختلف متوجّه می شویم که هرکجا علم اجمالی بوده شرع مقدّس تمام عنایتش به این بوده است که مخالفت قطعیّه صورت نگیرد و حال آنکه توجّهی به موافقت قطعیّه نداشته است.

* اوّلین شاهد مثال حضرات بر مدّعای فوق چیست؟

اختلاف دو مجتهد اعلم است که در اعلمیّت مساوی هستند و در عین حال در سفر چهار فرسخی، یکی فتوی می دهد به وجوب قصر و دیگری فتوی می دهد به وجوب اتمام.

در اینجا: مقلّد با وجود اینکه علم اجمالی دارد و لکن از نظر شرعی در تقلید از هریک از این دو مجتهد که بخواهد مخیّر است.

ص: 40

به عبارت دیگر: شارع به مقلّد فرموده از هرکدام که خواستی تقلید کن و به فتوای او عمل نما، و دیگر نفرموده هم ظهر را بخوان، هم جمعه را آیا معنای این حرف عدم اعتنا به علم اجمالی نیست.

بنابراین: شرع مقدّس حکم به تخییر کرده و نه حکم به احتیاط، یعنی مخالفت قطعیّه مهم است و نه موافقت قطعیّه.

* دومین شاهد مثال حضرات بر اشکال و مدّعای مورد نظر چیست؟

تعارض دو خبر متعارض و معتبر است که یکی دلالت دارد فی المثل: بر وجوب جمعه در عصر غیبت، و دیگری دلالت می کند بر وجوب ظهر.

در اینجا: مجتهد علم اجمالی دارد به وجوب یکی از این دو، مع ذلک شارع مقدّس نفرموده:

احتیاط کن و هر دو را بخوان، بلکه فرموده: «اذن فتخیّر احدهما و تدع الآخر ...» این بدین معناست که موافقت قطعیّه مدّ نظر نمی باشد، چون که توجهی به علم اجمالی نشده است.

* سومین شاهد مثال حضرات بر مدّعای مزبور چیست؟

اینست که شخص مسافر در مسافرتی که هشت فرسخی است به محلّی رسیده است نمی داند به حدّ ترخّص رسیده است تا نمازش را قصر بخواند و یا به حدّ ترخص نرسیده است تا اتمام بر او واجب باشد.

حال: با اینکه علم اجمالی دارد به اینکه یا قصر واجب است یا اتمام، شارع به این علم اجمالی توجّه نکرده چون نفرموده احتیاط کرده جمع میان هر دو بکن، بلکه فرموده: استصحاب کن حالت سابقه را و بنا را بگذار بر عدم تجاوز از حدّ ترخّص و نمازت را کامل بخوان.

به عبارت دیگر: از خانه راه افتاده ای نمی دانی به حدّ ترخّص رسیده ای یا نه؟ استصحاب کن عدم ترخص را و نماز را تمام بخوان و در حالت برگشت مسئله بالعکس است.

* چهارمین شاهد مثال حضرات بر مدّعای مزبور چیست؟

عکس مورد و شاهد مثال سوم است، یعنی کسی که از مسافرت به طرف وطن برگشته لکن شک دارد به حدّ ترخص رسیده است یا نه؟

در اینجا دستور اینست که: استصحاب کن عدم آن را و نمازت را قصر بخوان.

* چه نتیجه ای از موارد مزبور می گیرند؟

می گویند: تمام این موارد شاهد بر اینست که: علم اجمالی در جانب موافقت قطعیّه مؤثّر نمی باشد.

ص: 41

حال اگر شما بخواهید باز هم وجوب احتیاط را در اینجا ثابت کنید، باید از راه دیگری غیر از راه علم اجمالی بروید و دلیل دیگری غیر از آن پیدا کنید.

امّا: از آنجا که راه دیگری وجود ندارد، نوبت می رسد به اصل برائت و قبح عقاب بلا بیان، و لذا می گوئیم:

اگر احتیاط نکرده و جمع میان ظهر و جمعه ننمودیم، عقابی در کار نیست، چرا که بیانی نرسیده، و عقاب بلا بیان قبیح است.

بله، حرمت مخالفت قطعیّه را می پذیریم، چرا که ترک هر دو طرف شبهه سبب معصیت مولی است، معصیت مولی هم قبیح است.

خلاصه بدانید که ما:

در هرجا که با علم اجمالی روبرو شدیم، در احد طرفین اصل برائت جاری کرده و هریک از دو طرف شبهه را که خواستیم انجام می دهیم.

فی المثل: در ظهر برائت جاری کرده، جمعه را انجام می دهیم و یا بالعکس.

* پاسخ شیخنا به اشکال و یا دلیل اوّل حضرات چیست؟

اینست که: 1- علم اجمالی نسبت به وجوب موافقت قطعیّه مقتضی است.

2- قانون مقتضی اینست که اگر مانعی در کار نباشد تأثیر می گذارد.

3- اگر شما در چنین مواردی که ذکر کردید می بینید که شارع احتیاط را واجب نفرموده دلیل خاص دارد.

4- مواردی را که شما ذکر کردید عموما دلیل خاص داشت که شرع مقدّس حکم کرده بود به تخییر و یا تعیین یک طرف.

این بدین معناست که شارع مقدس یکی از محتملات را بدل از واجب واقعی قرار داده و به همان اکتفاء نموده است.

امّا:

1- در مواردی که چنین دلیل خارجی وجود نداشته باشد، مانعی در کار نیست.

2- وقتی مانعی نباشد، علم اجمالی مؤثر افتاده و موجب احتیاط می شود.

به عبارت دیگر: اگر دلیل خارجی نباشد، علم اجمالی مقتضی وجوب احتیاط است.

* حاصل و نتیجه بحث چیست؟

اینست که: اگر ما وجوب واقعی و یا حرمت واقعی را بالاجمال و یا بالتفصیل بشناسم و بدانیم

ص: 42

که در آن رابطه خطاب منجّزی از جانب مولی صادر شده است، عقلا باید آن تکلیف را امتثال کنیم، 1- یا به نحو اطاعت حقیقیّه که همان احتیاط است، و با احتیاط یعنی انجام هر دو طرف و یا در موارد حرمت ترک هر دو طرف، برای ما یقین به امتثال واقع حاصل می شود.

2- و یا به نحو اطاعت حکمیه، یعنی، آن را که شارع بدل از واقع قرار داده امتثال کرده و از طرف دیگر مرخّص باشیم.

پس: در مواردی که جعل بدل نیست و نمی توان از راه اطاعت حکمیه امتثال واقع کرد باید به طریق احتیاط امتثال به واقع حاصل شود.

***

ص: 43

متن و ممّا ذکرنا یظهر: عدم جواز التمسّک فی المقام بأدلّة البراءة، مثل روایة الحجب(1) و التوسعة(2) و نحوهما(3)؛ لأنّ العمل بها فی کلّ من الموردین بخصوصه یوجب طرحها بالنسبة إلی أحدهما المعیّن عند اللّه المعلوم وجوبه؛ فإنّ وجوب واحدة من الظهر و الجمعة أو من القصر و الإتمام ممّا لم یحجب اللّه علمه عنّا، فلیس موضوعا عنّا و لسنا فی سعة منه، فلا بدّ إمّا من الحکم بعدم جریان هذه الأخبار فی مثل المقام ممّا علم وجوب شی ء إجمالا، و إمّا من الحکم بأنّ شمولها للواحد المعیّن المعلوم وجوبه و دلالتها بالمفهوم علی عدم کونه موضوعا عن العباد و کونه محمولا علیهم و مأخوذین به و ملزمین علیه(4)، دلیل علمیّ- بضمیمة حکم العقل بوجوب المقدّمة العلمیّة- علی وجوب الإتیان بکلّ من الخصوصیّتین، فالعلم بوجوب کلّ منهما لنفسه و إن کان محجوبا عنّا، إلّا أنّ العلم بوجوبه من باب المقدّمة لیس محجوبا عنّا، و لا منافاة بین عدم وجوب الشی ء ظاهرا لذاته و وجوبه ظاهرا من باب المقدّمة، کما لا تنافی بین عدم الوجوب النفسی واقعا و ثبوت الوجوب الغیری کذلک.

*** ترجمه

(عدم جواز تمسّک در شبهه وجوبیّه فقدان نصّ به ادلّه برائت)

از آنچه ما ذکر کرده و (گفتیم که علم اجمالی علّت تامّه برای تنجّز تکلیف است) عدم جواز تمسّک به ادلّه برائت، مثل: روایت (ما حجب اللّه) و (النّاس فی سعة و نحو این دو، روشن

ص: 44


1- الوسائل 18: 119، الباب 12 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 28.
2- عوالی اللآلی 1: 424، الحدیث 109.
3- انظر الوسائل 11: 295، الباب 56 من أبواب جهاد النفس، الحدیث 1، 2 و 3.
4- کذا فی النسخ.

می شود.

زیرا: عمل به این احادیث در خصوص هریک از این مواردی (که مشکوک است)، موجب طرح و ردّ این روایات می شود نسبت به یکی از آن دو که نزد خدا معیّن و وجوب آن معلوم است.

زیرا: وجوب یکی از ظهر و جمعه یا از قصر و اتمام، از جمله واجباتی است که خدای تعالی علم به آن را از ما محجوب و مستور نفرموده (بلکه به احدهما لا علی التّعین علم داریم).

پس: از عهده ما برداشته نشده و ما از ناحیه آن در مرخّصی نیستیم (و لذا اگر بخواهیم در ما نحن فیه از ادلّه برائت استفاده کنیم، تعارض منطوق با مفهوم پیش می آید و حال آنکه این دو از هم قابل تفکیک نیستند).

پس:

1- یا ناچاریم از حکم به عدم جریان این اخبار در مثل این مقام که وجوب چیزی اجمالا معلوم است (بلکه ادلّه مزبور، مفهوما و منطوقا در شبهات بدویّه یعنی شک در تکلیف جاری می شوند).

2- و یا ناچار از حکم به اینکه شمول این ادلّه نسبت به آن واحد معیّن عند اللّه که وجوبش بر ما معلوم است، و دلالتشان بالمفهوم بر عدم ارتفاع این احدهما المعیّن عند اللّه از بندگان، در حالی که این امر معیّن بر آنان بار شده است و آنان نسبت به این امر مسئولیّت داشته و بدان ملزم هستند، به ضمیمه حکم عقل، دلیلی علمی است بر وجوب مقدّمه علمیّه، بر وجوب انجام هریک از دو خصوصیّت (یعنی: احتیاط)

پس: علم به وجوب هریک از مشتبهین بخصوصه، اگرچه (وجوب واقعی اش) بر ما معلوم نیست، (نه وجوب واقعی ظهر را می دانیم و نه وجوب واقعی جمعه را)، لکن علم به وجوب آن از باب مقدّمه علمیّه از ما محجوب نیست (بلکه بدان علم داریم)، و بین عدم وجوب ذاتی یک شی ء در ظاهر، و وجوب آن از باب مقدّمه علمیّه ظاهرا منافاتی وجود ندارد. (یعنی: اگر علی الظاهر وجوب ذاتی ظهر را نمی دانیم تنافی با این مطلب ندارد که وجوب مقدّمی آن را می دانیم)، چنانکه میان عدم وجوب ذاتی یک شی ء واقعا، و ثبوت وجوب غیری آن، واقعا، تنافی وجود ندارد. (فی المثل: وضو واقعا وجوب ذاتی ندارد، برای نماز، لکن واقعا وجوب غیری دارد برای آن)

***

ص: 45

تشریح المسائل

* مراد از (و ممّا ذکرنا ...) چیست؟

اینست که: در متن قبلی شیخنا فرمود:

حکم در شکّ مکلّف به وجودی (متباینین)، که منشا آن فقدان نصّ است احتیاط است، یعنی که علی القاعده باید هر دو طرف شبهه را انجام داد.

چرا؟ زیرا:

اوّلا: علم اجمالی منجّز تکلیف است، ثانیا: دفع عقاب محتمل هم واجب است مگر اینکه در مواردی دلیل خارجی داشته باشیم بر این که شارع به احد محتملین اکتفاء کرده باشد.

مثل: موارد تخییر، استصحاب و ...

* پس انما الکلام در چیست؟

در اینست که: برخی معتقدند که در شک در مکلّف به وجودی احتیاط واجب نیست، بلکه موافقت احتمالیه یعنی انجام یک طرف هم کفایت می کند.

1- یک دلیل حضرات بر این مدّعا این بود که علم اجمالی علّت تنجّز تکلیف نیست که پاسخ آن داده شد.

2- دلیل دیگر حضرات بر این مدّعا تمسّک به ادلّه برائت است، از جمله:

1- حدیث حجب که می فرماید: «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم.»

2- حدیث توسعه که می فرماید: «النّاس فی سعة ما لم یعلموا ...»

3- حدیث رفع که می فرماید: «رفع عن امّتی تسعة او ستّه اشیاء و منها رفع ما لا یعلمون و ...»

* کیفیّت استدلال حضرات به این روایات چگونه است؟

می گویند: مفاد روایات مزبور اینست که:

هر حکمی را که علمش از شما محجوب است و نسبت به آن شاک هستید، آن حکم نسبت به شما به درجه فعلیّت و تنجّز نمی رسد و شما در وسعت هستید.

پس: اگر هم در واقع مخالفتی صورت پذیرد عقابی در کار نمی باشد.

خلاصه اینکه: ادله برائت تقاضا می کند عدم وجوب احتیاط را در شک در مکلّف به وجودی

* تطبیق مفاد مزبور بر ما نحن فیه چگونه است؟

می گویند: در مورد شبهه وجوبیّه:

ص: 46

1- ما نسبت به خصوص وجوب هریک از جمعه و ظهر با قطع نظر از دیگری شک داریم.

2- شک در وجوب و یا عدم وجوب یک حکم محلّ اجرای برائت است.

در نتیجه: ما آزادیم و از اصل برائت استفاده کرده یک طرف را انجام نمی دهیم.

سپس می گویند:

ولی به دلیل خارجی قاطع هستیم که مخالفت قطعیّه حرام است و ما حق نداریم که هر دو طرف یعنی هم ظهر و هم جمعه را ترک کنیم.

پس: یکی را علی التخییر انجام داده و نسبت به دیگری آزادیم.

به عبارت دیگر می گویند:

وقتی در خصوص یکی از طرفین (مثلا جمعه قطع نظر از ظهر) شک می کنیم که واجب است یا نه؟

رفع ما لا یعلمون می گوید: خیر، واجب نیست، چرا که وجوبش را نمی دانی و هکذا هنگام شک در نماز ظهر با قطع نظر از جمعه.

به عبارت دیگر:

1- خصوص من المشتبهین مشکوک است. وقتی مشکوک شد جای اصل برائت است.

2- اگر ما باشیم و این اقتضای ادله، می گوئیم: اصل برائت در همه اطراف شبهه جاری می شود.

امّا: دلیل خارجی قائم شده بر این که هر دو را نباید ترک کرد.

* دلیل خارجی چیست؟

اینست که: اگر هر دو طرف را ترک کنی عرفا معصیت کار خوانده می شوی.

* پس چه باید کرد؟

باید در یکی برائت جاری کنی، و یکی را بجای آوری، و اتیان هر دو واجب نیست.

* مقدّمة بفرمائید هریک از منطوق و مفهوم این اخبار برائت چه می گوید؟

منطوقشان می گوید:

تا زمانی که نسبت به حکم واقعی علم ندارید، واقع در حقّ شما منجّز نیست و شما نسبت به طرفین شبهه آزاد هستید.

مفهومشان می گوید:

زمانی که به حکم واقعی علم پیدا کردید، اعم از اینکه این علم اجمالی باشد و یا تفصیلی،

ص: 47

واقع در حق شما منجّز می شود و دیگر آزاد نیستید.

* با توجّه به مقدّمه فوق پاسخ شیخ به دوّمین دلیل حضرات چیست؟

مفاد پاسخ شیخ اینست که:

درست است که خصوص یکی از دو طرف شبهه را مشکوک الوجوب به حساب می آوریم.

فی المثل: یا خصوص الجمعة مشکوک الوجوب است و یا خصوص ظهر.

لکن از شما می پرسیم:

آیا احدهما المعین عند اللّه هم مشکوک الوجوب است؟

خواهید گفت: خیر، معلوم الوجوب است.

از شما می پرسیم که:

شارع نسبت به مشکوک الوجوب چه فرموده و نسبت به معلوم الوجوب چه می فرماید؟

باید بگوئید:

نسبت به مشکوک الوجوب فرموده: رفع ما لا یعلمون، لکن نسبت به معلوم الوجوب می فرماید لم یرفع المعلوم.

حال به شما می گوئیم:

اگر ادله برائت مثل: «رفع ما لا یعلمون، الناس فی سعة و ...» در ما نحن فیه که علم اجمالی وجود دارد، جاری شوند، مفهومشان با منطوقشان تعارض می کند.

اگر بپرسید چرا؟ به شما می گوئیم زیرا:

1- منطوق این ادله می گوید: هر تکلیفی را که نمی دانی نسبت به آن مرخّصی.

2- مفهومشان می گوید: آن تکلیفی را که می دانی نسبت به آن مرخّص نیستی و این در حالی است که:

مفهوم و منطوق لازم و ملزوم اند، و نمی شود یکی را گرفت و دیگری را رها کرد.

پس: نتیجه استعمال ادله برائت در ما نحن فیه اینست که:

1- منطوقشان می گوید، نسبت به اطراف شبهه آزادی و می توانی طرفین شبهه را ترک کنی یعنی: نه ظهر بخوانی و نه جمعه.

2- مفهومشان می گوید: چون احدهما المعیّن، عند اللّه را می دانی که واجب است نسبت به آن مرخص نیستی.

در نتیجه: ادله برائت در علم اجمالی و موارد شبهه محصوره جاری نمی شوند چون که

ص: 48

تعارض منطوق و مفهوم پیش می آید.

نکته: ادله برائت منطوقا و مفهوما در شک بدوی استعمال شده، تعارضی هم لازم نمی آید.

فی المثل: وقتی نمی دانی دعاء عند الهلال واجب است یا نه؟، این ادله می گویند: رفع.

یعنی: مادامی که علم به دعاء عند الهلال نداری، وجوب دعا از شما برداشته شده است.

خلاصه اینکه:

یا باید ادله برائت را در باب شک بدوی جاری کنید، یا اینکه از این ادلّه، در باب علم اجمالی، وجوب احتیاط را برداشت کنید.

* چگونه می توان وجوب احتیاط را از ادلّه برائت برداشت نمود؟

بدین صورت که:

1- مفهوم این ادلّه می گوید: تکلیفی را که می دانی نسبت به آن مکلّفی و نه مرخّص

2- در ما نحن فیه اجمالا می دانی که یکی از این دو عمل بر تو واجب است

3- عقل می گوید: ترک هریک از طرفین شبهه احتمال عقاب دارد.

4- دفع عقاب محتمل واجب است.

پس: علی الظاهر، من باب مقدّمه علمیه هر دو بر تو واجب اند.

* عبارة اخرای پاسخ شیخ بطور خلاصه در یک شکل منطقی چگونه است؟

اینست که: اگر بخواهیم از اخبار برائت در ما نحن فیه استفاده کنیم از سه حال بیرون نیست:

1- یا باید اصل برائت را نسبت به واحد معین از ظهر و جمعه جاری کنیم. بدین معنا که فی المثل بگوئیم: ظهر، معیّنا واجب نیست، و یا بالعکس.

2- و یا باید نسبت به احدهما علی البدل و لا علی التعیین استفاده کنیم، یعنی به اختیار و انتخاب خود، از یکی از دو طرف شبهه، یعنی ظهر یا جمعه، صرف نظر کنیم.

3- و یا از اصل برائت نسبت به هریک از ظهر و جمعه استفاده کرده به هریک از دو طرف شبهه که رسیدیم آن را نادیده بگیریم.

امّا: هریک از صور فوق مبتلا به اشکالی است:

اشکال صورت اوّل اینست که: ترجیح بلا مرجّح پیش می آید که امری محال است.

اشکال صورت دوم اینست که: در این اخبار اثری از بدلیّت وجود ندارد.

اشکال صورت سوم اینست که:

1- منطوق روایات، صرف نظر از علم اجمالی، وضعیّت خصوص هریک از طرفین را روشن

ص: 49

می سازد. و شما را نسبت به آن مرخّص می کند.

2- مفهوم آنها می گوید: چون نسبت به احد الامرین عالم هستید، حق ندارید از خیر هر دو بگذرید.

در نتیجه: میان مفهوم و منطوق تعارض پیش می آید.

* به نظر شیخ برای رفع تعارض از میان منطوق و مفهوم چه باید کرد؟

به یکی از دو طریق ذیل باید عمل کرد:

یا باید این اخبار را به شبهات بدویه اختصاص داد، و آنها را در موارد علم اجمالی استعمال نکنیم یا اگر آنها را تعمیم داده تا که شامل ما نحن فیه هم بشوند، حکم عقل را ضمیمه مفهوم این ادلّه کرده، فتوی به وجوب احتیاط و انجام طرفین بدهیم.

چرا؟ زیرا:

مفهوم این اخبار می گوید: چون نسبت به احدهما علم دارید، این احدهما از شما مرفوع نیست و شما در مقابل آن مسئول هستید.

عقل می گوید: با وجود این علم اجمالی نسبت به هر طرف که بخواهید تسامح کنید و انجام ندهید احتمال عقاب وجود دارد، دفع عقاب محتمل واجب است.

پس: از باب مقدّمه علمیه باید میان آن دو جمع کرده و احتیاط کنیم، یعنی هم ظهر بخوانیم همه جمعه.

* آیا تنافی در اینجا وجود ندارد؟

خیر، منافاتی نیست: بین اینکه چیزی در ظاهر وجوب واقعی اش نفی شود، لکن وجوب ظاهری مقدّمی اش اثبات شود.

کما اینکه منافاتی نیست: بین اینکه چیزی در واقع وجوب ذاتی نداشته باشد و لکن در واقع وجوب غیری و مقدّمی داشته باشد. مثل: وضو نسبت به نماز

* آیا تناقضی در پاسخ شیخ نیست؟

خیر، چرا؟ زیرا:

نفی و اثبات بر دو موضوع وارد شده، یکی وجوب ذاتی و دیگری وجوب غیری داشتن.

***

ص: 50

متن و اعلم: أنّ المحقّق القمّی رحمهم اللّه، بعد ما حکی عن المحقّق الخوانساری المیل إلی وجوب الاحتیاط فی مثل الظهر و الجمعة و القصر و الإتمام(1)، قال:

إنّ دقیق النظر یقتضی خلافة؛ فإنّ التکلیف بالمجمل المحتمل لأفراد متعدّدة- بإرادة فرد معیّن عند الشارع مجهول عند المخاطب- مستلزم لتأخیر البیان عن وقت الحاجة الذی اتّفق أهل العدل علی استحالته، و کلّ ما یدّعی کونه من هذا القبیل فیمکن منعه؛ إذ غایة ما یسلّم فی القصر و الإتمام و الظهر و الجمعة و أمثالها: أنّ الإجماع وقع علی أنّ من ترک الأمرین بأن لا یفعل شیئا منهما یستحقّ العقاب، لا أنّ من ترک أحدهما المعیّن عند الشارع المبهم عندنا بأن ترک فعلها مجتمعین، یستحقّ العقاب.

و نظیر ذلک: مطلق التکلیف بالأحکام الشرعیّة، سیّما فی أمثال زماننا علی مذهب أهل الحقّ من التخطئة، فإنّ التحقیق: أنّ الذی ثبت علینا بالدلیل هو تحصیل ما یمکننا تحصیله من الأدلّة الظنّیة، لا تحصیل الحکم النفس الأمریّ فی کلّ واقعة؛ و لذا لم نقل بوجوب الاحتیاط و ترک العمل بالظنّ الاجتهادیّ من أوّل الأمر.

نعم، لو فرض حصول الإجماع أو ورود النصّ علی وجوب شی ء معیّن عند اللّه تعالی مردّد عندنا بین امور من دون اشتراطه بالعلم به- المستلزم ذلک الفرض لإسقاط قصد التعیین فی الطاعة- لتمّ ذلک، و لکن لا یحسن حینئذ قوله- یعنی المحقّق الخوانساری-: فلا یبعد حینئذ القول بوجوب الاحتیاط، بل لا بدّ من القول بالیقین و الجزم بالوجوب.

و لکن، من أین هذا الفرض؟ و أنّی یمکن إثباته؟(2)، انتهی کلامه، رفع مقامه.

ص: 51


1- انظر مشارق الشّموس: 282.
2- القوانین 2: 37.

ترجمه

(کلام محقّق رحمه اللّه در عدم وجوب احتیاط در این مسئله)

بدان که: محقّق قمی (ره) پس از اینکه تمایل محقق خوانساری (ره) را به وجوب احتیاط در مثل ظهر و جمعه و قصر و اتمام نقل می کند، می فرماید: دقّت نظر خلاف این را اقتضاء می کند (یعنی که احتیاط واجب نیست).

زیرا:- تکلیف به مجمل (و مردّدی) که محتمل است برای افراد متعدّده ای (فی المثل برای ظهر یا جمعه)، به سبب اراده آن فردی که عند الشارع معلوم است و عند المخاطب مجهول، مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت (و عمل) است که عدلیّه بر محال بودن آن اتفاق نظر دارند.

و هرکجا ادّعا شود (که فلان مورد) از این قبیل (تأخیر بیان عن وقت الحاجة) است، منع آن ممکن است.

زیرا: نهایت چیزی که در قصر و اتمام و ظهر و جمعه و امثال این موارد مسلّم (و قابل قبول) است اینست که: اجماع واقع شده بر این که: هرکس دو طرف شبهه را به سبب انجام ندادن هیچ یک از آنها ترک کند مستحق عقاب است، نه اینکه هرکس احدهما المعیّن عند الشارع و المبهم عندنا (یعنی واجب واقعی) را به اینکه انجام هر دو را ترک نمود (و احتیاط نکرد) مستحقّ عقاب است.

و نظیر آن، مطلق تکلیف به احکام شرعیّه است (که در علم اجمالی صغیر راجع به علم اجمالی کبیر گفته شد) به ویژه در امثال زمان ما (البته) بنا بر مذهب اهل حق از مخطئة (که احکام واقعیّه تابع مؤدّای اماره اند). پس تحقیق مسئله اینست که:

آن مقداری که با دلیل خارجی برای ما ثابت شده، تحصیل آن مقداری است که تحصیلش از ادلّه ظنیّه برای ما ممکن است و نه تحصیل حکم نفس الامری و واقعی در هر واقعه ای.

و لذا من از ابتدا، قائل به وجوب احتیاط و ترک عمل به ظنّ اجتهادی نشدم، بله.

اگر حصول اجماع و یا ورود نصّ بر وجوب شیئی که عند اللّه معیّن و معلوم است و عندنا مردّد و مشکوک است در میان چند امر، بدون اینکه علم در آن شرط باشد (یعنی شارع تعمّد داشته بر اجمال گوئی)، مستلزم اسقاط قصد تعیین (یعنی قربت) است در طاعت (و لذا: احتیاط واجب خواهد شد.)

ص: 52

لکن در این صورت قول محقق خوانساری که فرمود: لا یبعد حینئذ القول بوجوب الاحتیاط خوب نبود، بلکه ناگزیر است از روی جزم و یقین حکم به وجوب احتیاط کند.

امّا این فرض از کجا بدست می آید، و اثبات این امر (که خطاب از اوّل و از روی عمد مجمل بوده) چگونه ممکن است؟

***

تشریح المسائل

* حاصل و نتیجه متن گذشته چه شد؟

این شد که علم اجمالی برای حرمت مخالفت قطعیه علّت تامّه است، لکن برای وجوب موافقت قطعیّه مقتضی است و نه علت تامه.

البته:

به عقیده جناب آخوند، علم اجمالی هم برای مخالفت قطعیّه مقتضی است، هم برای وجوب موافقت قطعیه، و لذا برای هیچ یک علیّت ندارد.

به عقیده شیخنا، علم اجمالی، نسبت به مخالفت قطعیّه علیّت دارد و لکن نسبت به موافقت قطعیّه اقتضا دارد.

حال: جلوی حرمت مخالفت قطعیّه را بخاطر اینکه علم اجمالی علیت دارد نمی شود گرفت، لکن جلوی اقتضا را گاهی می شود گرفت، زیرا: علیّت ندارد.

* حاصل سخن مرحوم میرزای قمی در اینجا چیست؟

پس از نقل کلمات محقق خوانساری احساس می کند که ایشان نیز در ما نحن فیه بی میل بر وجوب احتیاط نمی باشد.

یعنی اگر از محقق خوانساری بپرسیم ظهر واجب است یا جمعه، مایل است احتیاط کرده هر دو را بجا آوریم.

و لذا: جناب قمی اعتراض کرده می فرماید:

وقتی ما مردّد میان دو امر هستیم و تکلیفمان را نمی دانیم، علم اجمالی کالجهل رأسا بوده و منجّز تکلیف واقعیّه نمی باشد، و تکلیف را بر ما مدلّل نمی کند.

حال: این مطلب چه در فقدان نصّ باشد، چه در اجمال نصّ و چه در تعارض نصوص.

ص: 53

بنابراین: اگر ما باشیم و علم اجمالی، باید بگوئیم:

در حکم شک بدوی بوده و قابل اعتنا نمی باشد، و الّا (اگر مؤثر باشد)، مستلزم تکلیف به مجمل است.

* دلیل جناب قمی چیست؟

اینست که:

1- اگر علم اجمالی مؤثر باشد، مستلزم تکلیف به مجمل است، یعنی ما به چیزی امر بشویم که بین احد الامرین او الامور مردّد است.

2- تکلیف به مجمل مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است.

3- تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

4- کار قبح از جانب اللّه تعالی قبح است.

پس: تأخیر البیان عن وقت الحاجة علی اللّه محال

پس: صرف اینکه شما اجمالا می دانی که یا ظهر واجب است یا جمعه، بیان نیست.

حال: در ما نحن فیه بیان وجود ندارد.

وقتی بیان وجود نداشت، تکلیف هم وجود ندارد. تا ما مکلّف به احتیاط باشیم.

* در تبیین مطلب بفرمائید نسبت زمانی بیان با ذو البیان به چند صورت است؟

1- گاهی بیان از نظر زمانی قبل از ذو البیان است، مثل: بسیاری از عمومات و مطلقات قرآنی.

فی المثل: پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، در یاد دادن احکام و آداب نماز فرموده بود: «صلّوا کما رأیتمونی اصلّی». بعدها قرآن فرمود: أَقِیمُوا الصَّلاةَ.*

این أَقِیمُوا الصَّلاةَ*: اشاره دارد به همان نماز معهود. یعنی نمازی که آداب و احکام آن را قبلا از پیامبر آموخته بودند. و اکنون بدان مکلّف گردیدند.

2- گاهی بیان همراه ذو البیان است، مثل: بسیاری از عمومات و مطلقات که از جهاتی مبتلا به تخصیص و تقیید شده اند، و مخصّص آنها متّصل به عام است.

3- گاهی بیان متأخّر و پس از ذو البیان است، یعنی: بیان پس از زمان عمل است.

فی المثل:

1- روز شنبه به فرزند خود گفته ای: «اکرم العلماء فی یوم الخمیس»

2- روز سه شنبه به او فرموده ای: «لا تکرم الفسّاق من العلماء»

ص: 54

در اینجا: زمان صدور خطاب (عام) شنبه است، امّا زمان حاجت و عمل پنج شنبه است. لکن بیان (مخصّص) روز سه شنبه صادر شده است.

پس: بیان، متأخر از خطاب است، لکن قبل از زمان نیاز و عمل است.

4- گاهی هم بیان نه تنها متأخر از خطاب است، بلکه متأخر از وقت حاجت و نیاز است فی المثل:

1- روز شنبه به فرزند خود گفته اید: «اکرام العلماء یوم الخمیس»

2- غروب پنج شنبه و یا روز جمعه گفته اید: «لا تکرم الفسّاق من العلماء»

در اینجا:

فرزند شما روز پنج شنبه نیاز به بیان داشته تا طبق آن عمل کند، و حال آنکه شما تا غروب پنج شنبه و یا جمعه که بعد از وقت حاجت و نیاز است بیان را به تأخیر انداخته ای.

* آیا تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن است؟

1- از نظر عدلیّه، تأخیر بیان از وقت حاجت، نسبت به مولای حکیم از محالات است. چرا؟

زیرا: تأخیر بیان از وقت حاجت، مستلزم القاء در مفسده و یا تقویت مصلحت است.

* حاصل و عبارة اخرای استدلال جناب میرزا چیست؟

1- علم اجمالی مؤثر مستلزم تکلیف به مجمل است.

2- مجمل، مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است.

3- تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

4- کار قبح از مولای حکیم صادر نمی شود.

نتیجه: تکلیف به مجمل از وی صادر نمی شود.

پس: در مورد علم اجمالی و دوران میان ظهر و جمعه، قصر و اتمام و ... علم اجمالی از آن جهت که اجمالی است مؤثر نبوده و واقع را بر ما منجّز نمی کند، بلکه کالجهل رأسا است.

* آیا به نظر میرزا مخالفت قطعیه جایز است؟

خیر، در امثال موارد مذکور مخالفت قطعیّه جایز نیست، و باید یک طرف حتما اتیان شود، لکن یا به دلیل اجماع است یا ضرورت.

به عبارت دیگر: اجماع یا ضرورت؛ قائم شده بر عدم جواز مخالفت قطعیه در موارد مذکور و اینکه حتما باید یک طرف را انجام داد.

منتهی اینکه موافقت قطعیه واجب باشد، دلیلی وجود ندارد.

ص: 55

خلاصه اینکه: مسئله علی القاعده و قانونی نیست، بلکه موردی است. این بود مبنای میرزای قمی (ره) چه در فقدان نصّ چه در اجمال نص و چه در تعارض نصوص.

* پس مراد ایشان از (و نظر ذلک: ...) چیست؟

مطالب مذکور اختصاصی به علم اجمالی صغیر و انسداد صغیر که دائره اش محدود به ظهر و جمعه می شود ندارد، بلکه در علم اجمالی کبیر هم که دامنه اش وسیع و کلید احکام را در بر می گیرد، نیز جاری و ساری است.

* علم اجمالی کبیر چیست؟

اینست که: هر مسلمانی قبل از مراجعه به منابع احکام علم اجمالی دارد به اینکه در دین اسلام واجبات و محرّمات از جانب حق برای او مقرّر شده است.

به عبارت دیگر: اجمالا می داند که:

انّ لکلّ موضوع حکما، یعنی این را بالاجمال می فهمد که خدا برای هر موضوعی حکمی قرار داده است.

حال: مکلّف می رود به دنبال اینکه این احکام را بدست آورد، لکن متوجه می شود که باب علم و علمی به روی او بسته است و نمی تواند نسبت به واقعیّات تحصیل علم کند.

در نتیجه:

1- یا باید بگوید: ما انسانها در این روزگار مثل دیوانگان و بهایم هستیم و هیچ گونه تکلیفی نداریم، که احدی به این مطلب ملتزم نمی باشد.

2- یا باید بگوید: نه من مکلّف بوده و باید در همه موارد احتیاط کنم، که این هم در همه موارد مستلزم عسر و حرج و اختلال در نظام زندگی است.

3- یا باید بگوید: «اذا تعذّر العلم قام الظّن مقامه».

یعنی: وقتی باب علم به روی ما بسته است مظنّه قائم مقام علم شده و ظنّ مطلق در حقّ ما حجّت است.

حال: نسبت به هر حکمی از احکام، از هر راهی (بجز قیاس و استحسان و ...) هر نوع ظنّی که حاصل شود، در حق ما حجّت است، و باید من به ظنّی که برایم حاصل شده معیّنا عمل کنم، و لذا: نوبت به احتیاط و انجام همه اطراف نمی رسد.

خلاصه اینکه:

در علم اجمالی صغیر به سبب اجماع و ضرورت عمل کن.

ص: 56

در علم اجمالی کبیر هم مطابق ظنون حاصله عمل کن.

* پس مراد ایشان از (نعم، لو فرض حصول الاجماع او ورود ...) چیست؟

اینست که: اگر اجماع و بلکه ضرورت قائم شد بر امری لکن معقد اجماع و یا ضرورت ... مردّد بود میان دو و یا چند امر.

و یا اگر نصّی وارد شد مبنی بر اینکه فلان شی ء واجب است، در حالی که آن شی ء عند اللّه معین و عندنا مردّد است میان چند امر، و علم تفصیلی هم شرط تکلیف نبود. در این صورت احتیاط واجب است. چرا؟

زیرا: وقتی شیئی عند اللّه وجوبش معلوم و عندنا مردّد میان دو و یا چند امر باشد، علم تفصیلی هم شرط تکلیف نباشد، معنایش اینست که:

شارع مقدّس تعمّد بر اجماع الخطاب داشته است، یعنی صلاح دیده است که یک چیزی را برای مردم واجب کرده، بر دوش آنان بگذارد. لکن آن را تعیین نکرده باشد.

این مطلب نیز کاشف از اینست که: قصد تعیین را از ما نخواسته، بلکه به عهده خود ما گذاشته تا هر جور که خواستیم و نسبت به هریک از اطراف که اراده کردیم قصد قربت کنیم. و الّا عمدا مجمل گوئی نمی کرد.

البته: در چنین موردی قطعا احتیاط واجب است. فی المثل:

اجماع شده است بر صلاة الوسطی، و حال آنکه از هر عالمی بپرسیم که صلواة الوسطی چیست، می گوید: نمی دانم، همین قدر می دانم که بر صلاة الوسطی اجماع شده این سخن برگشتش به سخن مذکور است که نتیجه اش احتیاط شد.

سپس می فرماید:

این مطلب در عالم فرض گفته شد و بدور از واقعیت است، چرا که از کجا و با چه دلیلی می توان ثابت کرد که شارع مقدس در فلان مسئله بر مجمل گوئی تعمّد داشته است.

اموری که امروز برای شما مجمل است مثل: صلاة الوسطی و یا ... قبلا مجمل نبوده، بلکه در صدر اسلام از مبیّنات بوده اند و نه مجملات.

بنابراین: هر خطابی که به نظر شما مجمل است، مجمل بالعرض است و نه مجمل بالذات.

نتیجه اینکه:

علم اجمالی مطلقا مؤثّر نیست و سبب وجوب احتیاط و امتثال نمی شود مگر در جائی دلیل خاصّی بر وجوب احتیاط و یا حدّ اقل بر حرمت مخالفت قطعیه اقامه شود.

ص: 57

متن و ما ذکره قدّس سرّه قد وافق فیه بعض کلمات ذلک المحقّق، التی ذکرها فی مسألة الاستنجاء بالأحجار، حیث قال بعد کلام له:

و الحاصل: إذا ورد نصّ أو إجماع علی وجوب شی ء معیّن معلوم عندنا أو ثبوت حکم إلی غایة معیّنة معلومة عندنا، فلا بدّ من الحکم بلزوم تحصیل الیقین أو الظنّ بوجود ذلک الشی ء المعلوم حتّی یتحقّق الامتثال. إلی أن قال:

و کذا إذا ورد نصّ أو إجماع علی وجوب شی ء معیّن فی الواقع مردّد فی نظرنا بین امور، و یعلم أنّ ذلک التکلیف غیر مشروط بشی ء من العلم بذلک الشی ء مثلا، أو علی ثبوت حکم إلی غایة معیّنة فی الواقع مردّدة عندنا بین أشیاء و یعلم أیضا عدم اشتراطه بالعلم، وجب الحکم بوجوب تلک الأشیاء المردّد فیها فی نظرنا، و بقاء ذلک الحکم إلی حصول تلک الأشیاء، و لا یکفی الإتیان بواحد منها فی سقوط التکلیف، و کذا حصول شی ء واحد الأشیاء فی ارتفاع الحکم المعیّن(1).

إلی أن قال:

و أمّا إذا لم یکن کذلک، بل ورد نصّ مثلا علی أنّ الواجب الشی ء الفلانیّ، و نصّ آخر علی أنّ هذا الواجب شی ء آخر، أو ذهب بعض الامّة إلی وجوب شی ء، و بعض آخر إلی وجوب شی ء آخر دونه، و ظهر بالنصّ و الإجماع فی الصورتین أنّ ترک ذینک الشیئین معا سبب لاستحقاق العقاب، فحینئذ لم یظهر وجوب الإتیان بهما حتّی یتحقّق الامتثال، بل الظاهر الاکتفاء بواحد منهما، سواء اشترکا فی أمر أو تباینا بالکلّیة.

و کذا الکلام فی ثبوت الحکم إلی غایة معیّنة(2)، انتهی کلامه، رفع مقامه.

و انت خبیر بما فی هذه الکلمات من النظر.

ص: 58


1- ؟؟؟
2- ؟؟؟

ترجمه

(از ظاهر کلمات محقّق خوانساری نیز عدم وجوب احتیاط استفاده می شود)
اشاره

توافق دارد با آنچه جناب قمی قدّس سرّه در اینجا ذکر نمود، برخی از کلمات محقّق خوانساری (ره)، که ذکر نموده آنها را در مسأله استنجاء با احجار، روی مناسبتی پس از کلام ایشان.

حاصل مطلب اینکه:

اگر نصّی و یا اجماعی وارد شود بر وجوب شیئی که عندنا معیّن و معلوم است (مثل آنجا که فرموده: صلّ الظهر و یا صلّ الجمعة) و یا بر ثبوت حکمی تا غایت و نهایتی که عندنا معلوم است (مثل آنجا که فرموده: روزه بگیرید تا غروب آفتاب). ناگزیریم از حکم به لزوم تحصیل یقین (چرا که اشتغال ذمّه یقینی، مستلزم برائت یقینیّه است)، و یا (حصول) ظنّ به وجود آن شی ء معلوم (به واسطه دو نفر شاهد عادل که فی المثل بگویند تو ظهر نماز خواندی) تا امتثال تحقّق یابد.

تا آنجا که می فرماید:

و همچنین اگر نصّی و یا اجماعی وارد شده بر وجوب چیزی که در (عالم) واقع معیّن است و لکن در نظر ما مردّد میان چند امر است، و معلوم باشد که آن تکلیف مشروط به مرتبه ای از علم نیست (چه تفصیل و چه بالاجمال)، و یا بر ثبوت حکمی تا پایانی که فی الواقع معین است و لکن عندنا مردّد است میان چند چیز و شرط نبودن علم نیز در آن معلوم است، حکم به وجوب (انجام همه) آن اشیائی که در نظر ما مردّدفیهاست و بقاء آن حکم تا حصول آن اشیاء، واجب است (یعنی اگر شارع اجمال گوئی کرده بر ما واجب است هم ظهر را بجا آوریم هم جمعه را و یا اینکه روزه را ادامه دهیم تا هم استتار قرص حاصل شود و هم زوال حمره مشرقیّه) و لذا در اسقاط تکلیف به انجام یکی از آنها اکتفاء نمی شود.

و این چنین است حصول شی ء واحد از اشیاء مختلفه در رفع یک حکم معلوم، تا آنجا که می فرماید:

امّا: اگر (علم اجمالی ما) این چنین نباشد، بلکه وارد شده نصّی فی المثل: بر اینکه فلان شی ء (ظهر) واجب است و نصّی دیگر بر اینکه واجب چیز دیگری است (مثلا جمعه) و یا اینکه برخی از علمای امّت قائل به وجوب چیزی (مثلا ظهر) شده اند برخی دیگر به وجوب چیز

ص: 59

دیگری غیر از آن (مثل جمعه) قائل شده اند.

و ثابت شد با نصّ و اجماع (یعنی دلیل خارجی)، در هر دو فرض (یعنی فقدان نص و تعارض نصین) که ترک هر دو با هم، سبب استحقاق عقاب است (اگر هر دو را بجا نیاورید مستحق عقاب خواهید بود).

پس در این صورت:

وجوب انجام هر دو (یعنی احتیاط)، برای تحقق امتثال، استفاده نمی شود، بلکه ظاهر اکتفاء (به انجام) یکی از آن دو است (یا ظهر و یا جمعه).

خواه (این دو مطلبی که شما میانشان مردد هستی یعنی اطراف علم اجمالی) در امری اشتراک داشته باشند (مثل: ظهر و جمعه که در نماز بودن مشترک اند) و یا تباین کلّی داشته از هم متمایز باشند (مثل اینکه ندانید کفّاره روزه ای که به گردن دارید اطعام ستین است و یا صوم شهرین).

- و کلام در ثبوت حکم نسبت به یک غایت معیّن نیز این چنین است (مثلا نمی دانیم تا استتار قرص باید روزه را ادامه داد و یا ذهاب الحمرة، در اینجا احتیاط لازم نیست، هریک را که خواستیم، غایت قرار می دهیم، استتار قرص و یا ذهاب الحمرة)، کلام ایشان پایان یافت، مقامش رفیع باد.

و تو بهتر می دانی که چه ایراداتی در این کلمات وجود دارد.

***

تشریح المسائل

* حاصل سخن شیخ اعظم در متباینین چه بود؟

وجوب احتیاط، بدین معنا که فی المثل: هم ظهر واجب است، هم عصر.

* حاصل کلام محقّق قمی در متن قبلی چه بود؟

معتقد بود که علم اجمالی کالجهل رأسا است، پس منجز تکلیف نیست و علی القاعده مخالفت قطعیه جایز است.

منتهی دلیل خارجی اعم از اجماع و ضرورت قائم شده بر اینکه مخالفت قطعیه درست نیست، و لذا باید یک طرف را اتیان و یک طرف را رها نمود.

ص: 60

* غرض از عبارت (و ما ذکره قدّس سرّه) چیست؟

نقل سخنان محقّق خوانساری (ره) است در مسأله استنجاء مبنی بر اینکه: گاهی شما حکم خدا را تفصیلا می دانی لکن دچار شبهه موضوعیّه می شوی باید احتیاط کنید.

فی المثل:

- تفصیلا می دانید که نماز ظهر و عصر بر شما واجب است لکن شک می کنید که آیا نماز ظهر و عصرم را خوانده ام یا نه؟

این شبهه موضوعیه است و لذا باید احتیاط کنی، چرا که اشتغال یقینی، برائت یقینیّه می خواهد. پس: مادامی که وقت باقی است، باید نماز را اتیان کنی.

- یا تفصیلا می دانی که شارع فرموده: أتموا الصّیام حتّی ذهاب حمرة المشرقیّة. لکن بخاطر ابری بودن هوا، دچار شبهه می شوی که ذهاب حمرة شده است یا نه؟ این هم شبهه موضوعیّه است و لذا باید احتیاط کنی و شروع به افطار و یا نماز مغرب نکنی.

2- لکن گاهی حکم خدا مجمل است و شبهه حکمیّه است و نه موضوعیّه، لکن قرینه داریم بر اینکه شارع از روی عمد، مجمل گوئی کرده است.

فی المثل فرموده: حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی، و در اجمال این مطلب تعمّد داشته است.

در چنین جائی باید احتیاط کرده، هم ظهر را بجا آورد، هم عصر را و یا در مسئله افطار باید تا ذهاب حمره مشرقیه صبر نموده و افطار و یا نماز را به تأخیر انداخت.

* معنای تعمّد چیست؟

اینست که: در چنین مواردی علم تفصیلی شرط نیست.

پس: در دو جا احتیاط واجب است:

1- یکی آنجا که تکلیف را تفصیلا می دانی لکن دچار شبهه موضوعیّه می شوی.

2- یکی آنجا که شارع اجمال گوئی کرده و بر این اجمال هم تعمّد داشته است.

* مراد از عبارت (و أمّا إذا لم یکن کذلک، بل ورد نصّ) چیست؟

اینست که:

1- اگر منشا شبهه تعارض نصّین بود، مثلا: نصّی گفته ظهر واجب است و نصّی گفته جمعه واجب است.

2- و یا اگر منشا شبهه فقدان نصّ بود، به نحوی که نصف امت گفته اند ظهر واجب است، و

ص: 61

نصف دیگر گفته اند: عصر واجب است.

در اینجا علی القاعده علم اجمالی کالجهل رأسا بوده و ما نباید تکلیفی داشته باشیم چرا که مطلب را تفصیلا نمی دانیم.

امّا: دلیل خارجی یعنی اجماع و ضرورت قائم شده بر اینکه نمی توان بطور کلّی علم (اجمالی) را نادیده گرفت و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده و لذا: باید یکی را بجای آوری و دیگری را ترک کنی، چه این دو طرف:

1- وجه مشترکی داشته باشند، مثل: ظهر و جمعه که در نماز بودن مشترک اند.

2- و یا وجه مشترکی نداشته باشند، مثل اطعام و 60 روز روزه رمضان که دو امر متباین هستند.

حاصل مطلب اینکه:

طریق سوّم که راه احتیاط باشد تعیّن پیدا می کند.

پس: اگر هیچ دلیلی نبود بر وجوب احتیاط، مگر دلیل مزبور، همین دلیل برای اثبات احتیاط در ما نحن فیه کافی بود. علاوه بر اینکه: ما اوامر احتیاط را در اینجا داریم.

***

ص: 62

متن أمّا ما ذکره الفاضل القمّی رحمهم اللّه: من حدیث التکلیف بالمجمل و تأخیر البیان عن وقت الحاجة، فلا دخل له فی المقام؛ إذ لا إجمال فی الخطاب أصلا، و إنّما طرأ الاشتباه فی المکلّف به من جهة تردّد ذلک الخطاب المبیّن بین أمرین، و إزالة هذا لتردّد العارض من جهة أسباب اختفاء الأحکام غیر واجبة علی الحکیم تعالی حتّی یقبح تأخیره عن وقت الحاجة، بل یجب عند هذا الاختفاء الرجوع إلی ما قرّره الشارع کلّیة فی الوقائع المختفیة، و إلّا فما یقتضیه العقل من البراءة و الاحتیاط.

و نحن ندّعی أنّ العقل حاکم- بعد العلم بالوجوب و الشکّ فی الواجب، و عدم الدلیل من الشارع علی الأخذ بأحد الاحتمالین المعیّن أو المخیّر و الاکتفاء به من الواقع- بوجوب الاحتیاط؛ حذرا من ترک الواجب الواقعی، و أین ذلک من مسألة التکلیف بالمجمل و تأخیر البیان عن وقت الحاجة؟

مع أنّ التکلیف بالمجمل و تأخیر البیان عن وقت العمل لا دلیل علی قبحه إذا تمکّن المکلّف من الإطاعة و لو بالاحتیاط.

و أمّا ما ذکره تبعا للمحقّق المذکور: من تسلیم وجوب الاحتیاط إذا قام الدلیل علی وجوب شی ء معیّن فی الواقع غیر مشروط بالعلم به، ففیه:

أنّه إذا کان التکلیف بالشی ء قابلا لأن یقع مشروطا بالعلم و لأن یقع منجّزا غیر مشروط بالعلم بالشی ء، کان ذلک اعترافا بعدم قبح التکلیف بالشی ء المعیّن المجهول، فلا یکون العلم شرطا عقلیّا، و أمّا اشتراط التکلیف به شرعا فهو غیر معقول بالنسبة إلی الخطاب الواقعی، فإنّ الخطاب الواقعی فی یوم الجمعة- سواء فرض قوله: «صلّ الظهر»، أم فرض قوله: «صلّ الجمعة»- لا یعقل أن یشترط بالعلم بهذا الحکم التفصیلی.

نعم، بعد اختفاء هذا الخطاب المطلق یصحّ أن یرد خطاب مطلق، کقوله: «اعمل بذلک الخطاب و لو کان عندک مجهولا، و أت بما فیه و لو کان غیر معلوم»، کما یصحّ أن یرد

ص: 63

خطاب مشروط، و أنّه لا یجب علیک ما اختفی علیک من التکلیف فی یوم الجمعة، و انّ وجوب امتثاله علیک مشروط بعلمک به تفصیلا.(1) و(2)

*** ترجمه

(مناقشه در کلام محقّق قمی)
اشاره

امّا آنچه را محقّق قمی ذکر نمود: یعنی مسئله تکلیف مجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت جائی در این مقام (محلّ بحث ما) ندارد.

زیرا: اصلا اجمالی در خطابی که از شارع وارد شده وجود ندارد (چون شارع یا فرموده: صلّ الظهر و یا فرموده صلّ الجمعة).

البته عارض شده است اشتباه در مکلّف به، به جهت مردّد شدن آن خطاب مبین (در ابتدای صدور)، میان دو شی ء (یعنی: خطابی که روز اوّل از شارع صادر شده مبیّن بوده لکن به دلیل غفلت و یا ... امروز برای ما مردّد و مشکوک است)، و (لذا) ازاله این تردّد عارض شده به سبب اسباب اختفاء احکام، بر خدای تعالی واجب نیست، تا بگوئیم تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است، بلکه در هنگام چنین اختفائی رجوع به مقرّرات کلّی شارع در مسائل مختلفه (بر انسان) واجب است و الّا (اگر نتواند از قوانین شرع استفاده کند، فی المثل ببیند که نه از برائت می شود استفاده کرد چون مربوط به شک بدوی است و نه از احتیاط چرا که امر ارشادی است و نه مولوی)، پس به آنچه عقل آن را اقتضا می کند از برائت و احتیاط، باید عمل کرد (اگر عقل در علم اجمالی حکم به برائت نمود، برائت جاری کن، و اگر حکم به احتیاط نمود، به احتیاط عمل کن).

سپس جناب شیخ اعظم می فرماید:

ادّعای ما اینست که: عقل حکم کننده به وجوب احتیاط است (لکن)، پس از علم اجمالی (فرد) به وجوب، و شک (و عدم شناخت او) به واجب (که ظهر است یا جمعه)، و عدم دلیل از جانب شارع بر اخذ به یکی از دو طرف (یعنی جعل بدل) تعیینا (مثل استصحاب)

ص: 64


1- فی النسخ بدل« المعیّن»:« المغیّی».
2- مشارق الشموس: 77.

یا تخییرا (مثل: تعارض خبرین) و (عدم دلیل) بر اکتفاء شارع به یکی از ان دو بخاطر حذر از ترک وجوب واقعی.

جناب قمی؛ آن (فقدان نصّ) چه ربطی به خطاب مجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت دارد (این مطالب را در مسئله دوّم یعنی اجمال نصّ مطرح کنید، هرچند این حرفها در آنجا نیز بی فایده است، چرا که صرف یک فرض است).

در صورتی که اگر مکلّف قدرت بر اطاعت و امتثال داشته باشد و لو بطریق احتیاط دلیلی بر قباحت تکلیف به مجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت وجود ندارد. (بلکه خطاب مجملی که مکلّف قدرت امتثالش را ندارد قبح است، فی المثل اگر گفته شود: جئنی بشی ء، چون هر چیزی در این عالم مصداق شی ء است، مخاطب نمی تواند آن را امتثال کند).

و امّا آنچه را که جناب قمی به تبع محقّق خوانساری، در قبول وجوب احتیاط ذکر نموده مبنی بر اینکه:

اگر دلیل قائم شود بر وجوب چیزی که در واقع معیّن و مشخّص است، مشروط به علم به آن نمی باشد (یعنی: علم شرط تکلیف نیست)، قابل مناقشه است، بدین معنا که:

اگر تکلیف قابل باشد که مشروط به علم واقع شود (یعنی: علم شرط تکلیف باشد)، و (یا) اینکه منجّز واقع شود در حالی که مشروط به علم به آن نمی باشد (مثل آنجا که اجمال گوئی نشده و علم تفصیلی شرط است و آنجا که تعمّدا اجمال گوئی شده و علم تفصیلی شرط نیست).

در حقیقت این خود اعتراف و اقرار است به عدم قبح تکلیف به چیزی که (عند المولی) معیّن است (و عندنا) مجهول. (یعنی اشکال ندارد که مولی تعمّدا اجمال گوئی کند و لذا اگر اجمال گوئی قبح بود چرا شما این مورد را استثناء کردید.)

پس علم تفصیلی، عقلا، شرط تکلیف نیست، و امّا مشروط بودن تکلیف به علم تفصیلی نسبت به خطاب واقعی نیز غیر معقول است.

زیرا: خطاب واقعی در روز جمعه، چه صلّ الظهر فرض شود و چه صلّ الجمعة به سبب این حکم تفصیلی معقول نیست که مشروط شود به این علم (چرا که دور و تصویب لازم می آید).

بله، پس از مخفی شدن این خطاب واقعی (بر ما) صحیح است که خطاب مطلق وارد شود مثل این سخن شارع که می فرماید:

عمل کن به آن خطاب، گرچه نزد تو مجهول باشد.

***

ص: 65

تشریح المسائل

* مراد از (امّا ما ذکره الفاضل القمّی: من حدیث ...) چیست؟

اشاره به بیان محقق قمی (ره) است که فرمود:

1- اگر علم اجمالی مؤثر باشد، تکلیف به مجمل لازم می آید.

2- تکلیف به مجمل مستلزم تأخیر بیان از وقت عمل است.

3- تأخیر بیان از وقت حاجت و عمل قبح است.

4- کار قبح از مولای حکیم سر نمی زند.

پس: مولای حکیم تکلیف به مجمل نمی کند.

* قبل از پاسخ به بیان قمی بفرمائید مجمل در تقسیم اولیه بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: مجمل ذاتی مجمل عرضی

- مجمل ذاتی کلمه ای است که اوّلا و بالذات اجمال و ابهام دارد و چند پهلوست مثل: همه مشترکات لفظیّه که برای فهم معنای مورد نظر از آنها نیاز به قرینه می باشد.

- مجمل عارضی، کلمه ای است که هنگام صدور، مبیّن بوده، لکن در اثر غفلت و یا عوامل خارجی دیگر برای ما اجمال پیدا کرده. حال در اثر غفلت ناقلین و افتادن قرائن و یا در اثر ظلم ظالمین.

* با توجه به مقدّمه فوق پاسخ شیخ به بیان مذکور از جناب قمی چیست؟

اینست که:

اوّلا: در ما نحن فیه سخن از تکلیف به مجمل نیست تا قبیح باشد، بلکه سخن از فقدان نصّ است.

یعنی: خطاب واقعی در ابتدای صدور کاملا مبیّن بوده است و شارع: همان روز اوّل یا گفته است صلّ الظهر و یا گفته است صلّ الجمعة.

حال: هریک را که گفته باشد، خطابش مجمل نبوده بلکه مفصّل و مبیّن بوده است منتهی، به مرور زمان و در اثر عوامل خارجی، این خطاب بر ما مختفی شده است و لذا: امروز ما مردّد هستیم که ظهر واجب است معیّنا یا جمعه.

حاصل مطلب اینکه:

تکلیف به مجملات ذاتیّه با تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است و نه مجملات عرضیّه

ص: 66

* جناب شیخ؛ آیا امروز ما مخاطب این خطابات به ظاهر مجمل نیستیم؟

چرا، ما مخاطب این خطابات بوده و مکلّف به انجام تکلیف هستیم.

* پس تکلیف خود را چگونه روشن کنیم؟

به قواعد کلیّه ای که شارع مقدّس برای این گونه حالات اضطراری قرار داده یعنی: اصل برائت و اصل احتیاط رجوع کنید.

* امّا نه از اصل برائت در اینجا می توان استفاده کرد و نه از اصل احتیاط؟

به چه دلیل؟ به این دلیل که:

1- اصل برائت، مربوط به شبهات بدویه بوده و در آنجا جاری می شود و نه در تکلیف به علم اجمالی و شبهه موضوعیه.

2- اصل احتیاط هم یک امر ارشادی بوده و تابع حکم عقل است و نه یک امر وجوبی

بنابراین:

برخی اوقات نمی توان از طریق شرع کسب وظیفه نمود چه باید کرد؟ در این صورت نوبت می رسد به حکم عقل، به عقل خود مراجعه کنید و ببینید که عقل، در چنین مواردی که علم ما اجمالی است و خطاب واقعی هم از ما پنهان است؛

- آیا حکم به تنجّز تکلیف واقعی و لزوم احتیاط می کند و یا اینکه برائت جاری کرده و به علم اجمالی اعتنا نمی کند؟

1- اگر عقل شما گفت: تکلیفی که معلوم بالاجمال است، منجّز تکلیف نیست و لذا احتمال عقاب نمی رود، برائت جاری کنید.

2- و اگر عقل شما می گوید: علم اجمالی منجّز تکلیف است و لذا هریک را که ترک کنی، احتمال عقاب می رود و ... دفع عقاب محتمل واجب است.

پس: احتیاط واجب است، خوب احتیاط کنید و ...

* جناب شیخ عقل شما چه می گوید؟

می گوید:

1- علم اجمالی منجّز تکلیف است.

2- ترک هریک از طرفین شبهه متحمل العقاب است.

3- دفع عقاب محتمل واجب است.

پس: احتیاط واجب است، یعنی از باب مقدّمه علمیه باید همه اطراف را اتیان کنیم.

ص: 67

* مقدمة بفرمائید، حسن و قبح ذاتی است یا عرضی؟

- در برخی اشیاء ذاتی است و شی ء تمام موضوع است برای حسن و یا قبح فی المثل: حسن از عدالت غیر قابل انفکاک است و قبح از ستم.

- در برخی اشیاء، عرضی است، منتهی عرض لازم قابل انفکاک است. فی المثل: راه رفتن روی آب و فراگیری آن قبح ذاتی ندارد، بلکه در صورتی قبیح است که مستلزم تکلیف ما لا یطاق باشد.

پس: اگر چنین لازمی را نداشت، قبیح نمی باشد.

* با توجه به مقدّمه فوق دومین پاسخ شیخ به سخن جناب قمی چیست؟

می فرماید:

1- سلّمنا که مورد بحث ما از قبیل تکلیف به مجمل باشد، این که قبح ذاتی ندارد. اگر قبحی هم دارد، عرضی است، چرا که تکلیف بما لا یطاق است.

2- تکلیف بما لا یطاق در جائی است که احتیاط امکان ندارد.

مثل: جئنی بشی ء. که همه امور در عالم شی ء هستند و اتیان به همه مصادیق شی ء ممکن نیست.

امّا: در مواردی که احتیاط ممکن می باشد، دیگر قبحی وجود ندارد، و ما نحن فیه از این قبیل است، چرا که انجام ظهر و جمعه کاملا مقدور ماست.

پس: هیچ دلیلی بر اینکه علم اجمالی کالجهل رأسا باشد وجود ندارد.

* مقدّمة بفرمائید چرا قوانین عقلیه تخصیص بردار نیستند؟

زیرا:

قوانین عقل نظری مثل: بطلان دور و تسلسل و تناقض و ... و قواعد عقل عملی، مثل:

حسن و قبح ذاتی اشیاء، بر خلاف قوانین عقلائی و شرعی، فاقد هرگونه بند و تبصره هستند.

* مراد از (أنّه إذا کان التکلیف بالشی ء ...)

بیان یک اشکال مشترک الورود است از جانب شیخ به محقق قمی و خوانساری مبنی بر اینکه:

از طرفی ادعا می کنید.

1- علم اجمالی مستلزم خطاب مجمل است.

2- خطاب مجمل مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است.

ص: 68

3- تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

پس: تکلیف به مجمل قبیح است.

از طرفی همین نتیجه را تخصیص زده می گوئید: اگر شارع عمدا ما را تکلیف به مجمل کرد، قبحی نداشته، و باید احتیاط کرد.

حال سؤال ما از شما اینست که:

1- آیا در اینجا دچار تناقض نشده اید؟

2- آیا جمله اخیر شما خود اعتراف به امکان تکلیف به مجمل نمی باشد؟

در نتیجه: آیا این خود اعتراف بر این نیست که علم تفصیلی، عقلا، شرط تکلیف نیست علم اجمالی هم می تواند مؤثر باشد.

به عبارت دیگر: اگر علم تفصیلی شرط تکلیف بود، شما نمی توانستید دست به استثناء زده و بگوئید اگر شارع عمدا ما را مکلّف به تکلیف مجمل نمود، چنین و چنان.

* جناب شیخ، فرمودید علم تفصیلی عقلا شرط تکلیف نیست، شرعا چطور؟

شرعا هم نباید خطابات شرعی مقیّد به علم و مختصّ به عالمین باشد، چرا که مستلزم دور و تصویب است.

* جناب شیخ، حالا که در اثر عدم تقیید خطابات واقعیه به علم، تکلیف بر ما مختفی شد، و ما نمی دانیم کدام یک از صلّ الظهر و یا صلّ الجمعة تکلیف واقعی است، آیا شارع می تواند از طرق دیگری و یا به عبارت دیگر جعل قانون دیگری استفاده کرده تکلیف ما را روشن کند؟

بله، می تواند، منتهی از سه حال خارج نیست:

1- می تواند بفرماید: ایّها الجاهلون بالاجمال، شما نسبت به واقع آزاد هستید و لذا: اصل برائت جاری کرده و هیچ یک از ظهر و جمعه را اتیان نکنید. یعنی: برائت عن الکل.

2- می تواند بفرماید: ایّها الجاهل بالتفصیل، علی البدل یک طرف را اختیار کن و طرف دیگر را رها نما. یعنی: برائت عن البعض

3- می تواند بفرماید: ایها الجاهل بالاجمال احتط، احتیاط کرده همه اطراف را انجام بده.

* کدام یک از طرق فوق در مورد علم اجمالی که مورد بحث ماست جاری می شود؟

طریق اوّل که برائت عن الکل است، عقلا قبیح است. زیرا: از طرفی ما می دانیم که تکلیفی برعهده ماست یعنی یا ظهر واجب است یا جمعه

حال: اگر از طرف دیگر بگوید: بطور کلّی شانه از زیر بار تکلیف خالی کن با آن علم اجمالی ما

ص: 69

سازگار نیست.

به عبارت دیگر: ادلّه برائت مغیّا به غایت علم است و با حصول علم جای برائت نیست اعم از اینکه این علم ما اجمالی باشد یا تفصیلی.

پس: این طریق در مورد علم اجمالی جاری نیست.

- امّا طریق دوّم:

این طریق نیز به مواردی اختصاص دارد که تعیینا و یا تخییرا جعل بدل شده است.

در اینجا: شارع می تواند به احدهما بدلا عن الواقع قناعت کند، لکن در مواردی که از جانب شارع جعل بدل نشده ما نمی توانیم از پیش خود جعل بدل کنیم. امّا مواردی که در آن موارد جعل بدل شده:

- آنجا که استصحاب داریم که می توانیم مطابق حالت سابقه رفتار کنیم، این جعل بدل است.

- در مورد تعارض خبرین فرموده: فاذن فتخیّر، این جعل بدل است.

امّا: در جائی مثل ما نحن فیه بخاطر فقدان نص جعل بدل نشده است و لذا در تردید میان ظهر و جمعه نمی توانیم پیش خود جعل بدل کنیم.

***

ص: 70

متن و مرجع الأوّل إلی الأمر بالاحتیاط، و مرجع الثانی إلی البراءة عن الکلّ إن أفاد نفی وجوب الواقع رأسا المستلزم لجواز المخالفة القطعیّة، و إلی(1) نفی ما علم إجمالا بوجوبه. و إن أفاد نفی وجوب القطع بإتیانه و کفایة إتیان بعض ما یحتمله، فمرجعه إلی جعل البدل للواقع و البراءة عن إتیان الواقع علی ما هو علیه.

لکنّ دلیل البراءة علی الوجه الأوّل ینافی العلم الإجمالی المعتبر بنفس أدلّة البراءة المغیّاة بالعلم، و علی الوجه الثانی غیر موجود، فیلزم من هذین الأمرین- أعنی وجوب مراعاة العلم الإجمالی و عدم وجود دلیل علی قیام أحد المحتملین مقام المعلوم إجمالا- أن یحکم العقل بوجوب الاحتیاط؛ إذ لا ثالث لذینک الأمرین، فلا حاجة إلی أمر الشارع بالاحتیاط، و وجوب الإتیان بالواقع غیر مشروط بالعلم التفصیلیّ به، مضافا إلی ورود الأمر بالاحتیاط فی کثیر من الموارد.

و أمّا ما ذکره: من استلزام ذلک الفرض- أعنی تنجّز(2) التکلیف بالأمر المردّد من دون اشتراط بالعلم به- لإسقاط قصد التعیین فی الطاعة، ففیه:

أنّ سقوط قصد التعیین إنّما حصل بمجرّد التردّد و الإجمال فی الواجب، سواء قلنا فیه بالبراءة أو الاحتیاط، و لیس لازما لتنجّز التکلیف بالواقع و عدم اشتراطه بالعلم.

*** ترجمه مرجع خطاب مطلق به امر به احتیاط و مرجع دوم (که تو مسئول نیستی) برگشتش یا به برائت عن الکل است که اگر معنایش این باشد که تکلیف به کلی از تو برداشته شده، مستلزم جواز مخالفت قطعیه است و تو می توانی مخالفت کنی و نخوانی.

ص: 71


1- شطبت« إلی» فی بعض النسخ.
2- فی النسخ:« تنجیز».

و اگر معنایش نفی وجوب قطع به واسطه انجام آن و کفایت انجام بعضی از محتملات باشد برگشتش به جعل بدل از واقع و برائت از انجام واقع علی ما هو علیه می باشد.

و امّا دلیل برائت بنا بر وجه اوّل تنافی دارد با علم اجمالی، که به واسطه خود ادلّه برائت که مغیّای به علم اند. معتبر و محترم شمرده شده است (چنانکه فرموده اند: رفع ما لا یعلمون، الناس فی سعة ...)

و امّا (دلیل برائت) بنا بر وجه و طریق دوم (که ینزع البدل) در (ما نحن فیه) وجود ندارد.

پس: لازم می آید از این دو امر، یعنی 1- وجوب مراعات علم اجمالی، 2- نداشتن دلیل بر اقامه یکی از دو محتمل در مقام معلوم، و (یا عدم دلیل بر جعل بدل)، حکم عقل به وجوب احتیاط.

زیرا: (غیر از احتیاط)، راه دیگری برای این دو (که هر دو هم باطل اند)، وجود ندارد.

پس:

نیازی به امر شارع به احتیاط و به وجوب انجام واقع در حالی که مشروط به علم تفصیلی به آن نیست نمی باشد (چون که عقل خود کفایت می کند)، علاوه بر اینکه:

امر به احتیاط در موارد فراوانی وارد شده است (مثل: آنجا که گفته شد: اوامر احتیاط برای طلب مشترک است و طلب مشترک نسبت به شک بدوی استحبابی و نسبت به موارد علم اجمالی وجوبی هستند.)

(بررسی آخرین مطلب محقق قمی و نقد آن)
اشاره

و امّا در مطالبی که محقّق قمی ذکر نمود و فرمود در این فرض:

یعنی: تنجّز تکلیف به سبب امر مردّد (که ظهر واجب است یا جمعه)، بدون اینکه علم تفصیلی شرط آن باشد (چون علم اجمالی منجز تکلیف است)، مستلزم اسقاط قصد تعیین (در اطاعت) است (و به عبارت دیگر مستلزم اینست که شارع تعمدا اجمال گوئی کند، چون که با همان علم اجمالی تکلیف منجّز شده، تردید از میان رفته و قصد تعیین ساقط می شود)

اشکال است به اینکه:

سقوط قصد تعیین حاصل می شود (لکن) به مجرّد تردّد و اجمال در واجب (یعنی ندانستن)، چه در این مسئله قائل به برائت باشیم و یا احتیاط، و (این سقوط قصد تعیین منحصر (به این فرض که شارع عالم علم اجمالی را) منجّز تکلیف قرار دهد و یا علم تفصیلی را در آن شرط قرار ندهد، نیست.

ص: 72

تشریح المسائل

* حاصل و خلاصه این دو متن چیست؟

اینست که: محقق قمی و محقق خوانساری فرمودند:

اگر شارع در موردی تعمدا اجمال گوئی کند، احتیاط در آن مورد واجب است.

شیخ فرمود: این مطلب شما، اقرار است بر اینکه ممکن است علم تفصیلی شرط تکلیف نباشد.

پس: تکلیف به مجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت قبح نیست.

زیرا:

اگر علم تفصیلی شرط تکلیف بود، شما نمی توانستید، مورد یا مواردی را استثنا کنید.

به عبارت دیگر: نمی شود گفت: تأخیر البیان قبح است مگر شارع عمدا چنین عملی را انجام دهد، چرا که تحقق قبح از روی عمد آن هم از جانب شارع معنا ندارد.

حاصل و خلاصه حرف شیخ اینست که:

علم تفصیلی نه عقلا شرط تکلیف است و نه شرعا.

بله، شرع می تواند در مورد شک، در مورد علم اجمالی بگوید: احتط و یا بگوید: احدهما المحتملین را بجای آور و یا بگوید: لا بأس علیک، تو مرخّصی لکن اینکه بگوید:

لا بأس علیک، تو مرخّصی و می توانی بطور کلّی از زیر بار تکلیف شانه خالی کرده رها شوی، با علم اجمالی سازگار نیست.

زیرا: تو اجمالا می دانی که مثلا یا ظهر واجب است یا جمعه، وجوب این تکلیف نیز از جانب خود شارع است، حال چگونه می شود بر خلاف امر به تکلیف، به تو بگوید تکلیف نداری، و دچار تضاد بشود؟

پس: شارع باید احترام علم اجمالی را نگه داشته و آن را معتبر بداند.

بله، می تواند بگوید: یکی از آن دو را بجا بیاور لکن در ما نحن فیه چنین چیزی نفرموده، یعنی، در اینجا جعل بدل نشده است.

پس: وقتی جعل بدل نشده چون دلیلی بر این مطلب نداریم، اجازه مخالفت با هر دو طرف را نیز نداده است، در نتیجه احتط و یا وجوب الاحتیاط تعیّن می یابد.

ص: 73

حال:

از این بیان معلوم می شود که لازم نیست که شارع رسما اعلام کند که ای بندگان خدا، احتیاط بر شما واجب است، چرا؟ زیرا: در ما نحن فیه:

1- نه برای جعل بدل دلیل داریم. 2- و نه شارع می تواند ترک دو طرف را اجازه دهد، پس:

وظیفه و تکلیف منحصر می شود در عمل به احتیاط.

به عبارت دیگر:

برای آدم جاهل سه راه بیشتر وجود ندارد:

1- وجوب موافقت قطعیه.

2- جواز مخالفت قطعیّه.

3- جواز مخالفت احتمالیه.

لکن مخالفت قطعیه را چنان که بیان شد نمی تواند اجازه دهد. بر مخالفت احتمالیه نیز دلیل نداریم.

پس: باقی می ماند احتیاط، و لذا نیازی به اعلام رسمی احتیاط نمی باشد اگرچه اعلان رسمی هم شده است چنانکه فرموده:

اذا اصبتم بمثل هذا و لم تدروا، فعلیکم الاحتیاط، حتی تسألوا و تعلموا

و لذا: از این روایات وجوب احتیاط استشمام می شود.

خلاصه اینکه:

محقق قمی فرمود: اگر شارع تعمدا اجمال گوئی کند، احتیاط واجب می شود. چرا که در این صورت قصد تعیین ساقط است.

شیخ فرمود: خیر، به محض اینکه انسان علم تفصیلی نداشت، قصد تعیین ساقط می شود و لازم نیست که شما قصد تعیین را منحصر کنید به یک موردی که شارع تعمدا اجمال گوئی کرده است.

* مقدّمة بفرمائید هدف در واجبات توصلیّه چیست؟

انجام ذات العمل است، و قصد باطنی در آن دخالت ندارد.

* حاصل این مطلب چیست؟

اینست که: احتیاط در واجبات توصلیّه ممکن می باشد، یعنی مکلّف هم این عمل را انجام می دهد هم آن عمل را.

ص: 74

* چه خصوصیات و ویژگیهائی در واجبات تعبّدیّه مورد بحث است؟

1- قصد تعیین 2- قصد وجه 3- قصد قربت

* قصد تعیین یعنی چه؟

یعنی تعیین کند که: مأمور به واجب:

1- آیا ظهر است یا عصر؟ 2- ادائی است یا قضائی؟ 3- قضائی است یا کفّاره ای؟

* قصد وجه یعنی چه؟

یعنی قصد وجوب و یا استحباب داشتن، بدین معنا که:

- اگر عبادت از جمله عبادات واجب است، آن را به نیّت وجوب انجام دهد.

- و اگر عبادت از جمله عبادات مستحبّه است، آن را به نیّت استحباب بجا آورد.

* قصد قربت یعنی چه؟

یعنی: هدف اصلی از انجام مأمور به تقرّب و نزدیکی به خدا باشد.

حال: مجموع سه قصد را مثلا در نماز ظهر این گونه نیّت می کند که:

نماز ظهر، بجا می آورم که بر من واجب است قربة الی اللّه

* چه تفاوتی میان متقدمین و متأخرین در امور ثلاثه فوق وجود دارد؟

- عند المتقدمین، هر سه امر در انجام عبادت معتبر است

- امّا: عند المتأخرین:

1- قصد تعیین معتبر نمی باشد و به فرض اعتبار هم، مخصوص به موارد مشترک است، آن هم در فرض تمکّن از نیّت تعیین و الّا معتبر نیست.

2- قصد وجه نیز دلیلی بر اعتبارش وجود ندارد.

پس: نیّت ذات العمل با قصد قربت کافی است.

فی المثل: نیّت می کنید که: نماز ظهر بجا می آورم قربة الی اللّه

* حاصل پاسخ اخیر چیست؟

اینست که: قصد قربت از نظر متأخرین و متقدمین واجب و لازم است.

* دلیل وجوب قصد قربت چیست؟

این آیه شریفه است که می فرماید: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ.

* با توجّه به مقدّمه فوق سومین اشکال شیخ اعظم به محقق قمی چیست؟

خطاب به جناب قمی می فرماید:

ص: 75

1- شما فرمودید: اگر اجماع و یا نصّی وارد شود مبنی بر اینکه، شارع مقدّس، در موردی عمدا اجمال گویی نموده چرا که مصلحت در این بوده است.

- این کاشف از اینست که عند الشارع، علم تفصیلی، در فلان مورد شرط تکلیف نیست، بلکه با علم اجمالی هم، واقع در حق ما منجّز می شود.

2- سپس فرمودید: این مطلب، مستلزم اینست که قصد تعیین در آن مورد از نظر شرع، ساقط شود.

یعنی: سقوط قصد تعیین را متفرّع کردید بر اجمال گوئی عمدی از جانب شارع و لکن ما می گوئیم: به مجرد عروض شک و نبود علم تفصیلی قصد تعیین ساقط شده از بین می رود.

حال:

1- چه ما احتیاطی باشیم، چه برائتی، چه علم اجمالی داشته باشیم یا نه.

2- به فرض علم اجمالی هم، چه منشا تردّد ما، فقدان نص باشد و یا اجمال نص و یا تعارض نصّین.

3- و در صورت اجمال نصّ نیز چه شارع تعمدا اجمال گوئی کند و چه از روی عدم تعمّد در تمام این فروض به محض نبودن علم تفصیلی قصد تعیین ساقط می شود.

پس: سقوط قصد تعیین از لوازم و متفرّعات این مطلب نبوده و منحصر به فرضی که شما ذکر کردید نمی باشد.

***

ص: 76

متن فإن قلت: إذا سقط قصد التعیین لعدم التمکّن، فبأیّهما ینوی الوجوب و القربة؟

قلت: له فی ذلک طریقان:

أحدهما: أن ینوی بکلّ منهما الوجوب و القربة؛ لکونه بحکم العقل مأمورا بالإتیان بکلّ منهما.

و ثانیهما: أن ینوی بکلّ منهما حصول الواجب به أو بصاحبه تقرّبا إلی اللّه، فیفعل کلا منهما، فیحصل الواجب الواقعیّ، و تحصیله لوجوبه و التقرّب به إلی اللّه تعالی، فیقصد(1) أنّی اصلّی الظهر لأجل تحقّق الفریضة الواقعیّة به أو بالجمعة التی أفعل بعدها أو فعلت قبلها قربة إلی اللّه، و ملخّص ذلک: أنّی اصلّی الظهر احتیاطا قربة إلی اللّه.

و هذا الوجه هو الذی ینبغی أن یقصد.

و لا یرد علیه: أنّ المعتبر فی العبادة قصد التقرّب و التعبّد بها بالخصوص، و لا ریب أنّ کلا من الصلاتین عبادة، فلا معنی لکون الداعی فی کلّ منهما التقرّب المردّد بین تحقّقه به أو بصاحبه؛ لأنّ القصد المذکور إنّما هو معتبر فی العبادات الواقعیّة دون المقدمیّة.

و أمّا الوجه الأوّل، فیرد علیه: أنّ المقصود إحراز الوجه الواقعی، و هو الوجوب الثابت فی أحدهما المعیّن، و لا یلزم من نیّة الوجوب المقدّمیّ قصده.

و أیضا: فالقربة غیر حاصلة بنفس فعل أحدهما و لو بملاحظة وجوبه الظاهریّ؛ لأنّ هذا الوجوب مقدمیّ و مرجعه إلی وجوب تحصیل العلم بفراغ الذمّة، و دفع احتمال ترتّب ضرر العقاب بترک بعض منهما، و هذا الوجوب إرشادیّ لا تقرّب فیه أصلا، نظیر أوامر الإطاعة؛ فإنّ امتثالها لا یوجب تقرّبا، و إنّما المقرّب نفس الإطاعة، و المقرّب هنا- أیضا- نفس الإطاعة(2) الواقعیّة المردّدة بین الفعلین، فافهم؛ فإنّه لا یخلو عن دقّة.

ص: 77


1- فی النسخ: فیتصوّر.
2- و المقرّب هنا ایضا نفس الاطاعة، من بعض النسخ.

ترجمه

(اشکال:)

پس اگر گفته شود:

وقتی قصد تعیین به دلیل عدم تمکّن (یعنی: نداشتن علم تفصیلی)، ساقط می شود، (مکلّف) با کدام یک از (ظهر یا جمعه)، قصد وجوب قربت بکند (چون که با هر دو مستلزم تشریع است)، می گوئیم: برای قصد (و نیت) در آن دو طریق وجود دارد:

1- وجه و طریق اوّل اینکه:

به هریک از آن دو بخصوصه قصد وجوب و قربت کند، چرا که او به حکم عقل مأمور به انجام هریک از آن دو شده است (بدین معنا که هر دو ظاهرا واجب اند).

2- وجه و طریق دوّم اینکه:

نیّت کند به هریک از آن دو (یعنی ظهر و جمعه)، جهت حصول واجب، به واسطه ظهر (مثلا) و یا به واسطه مصاحب آن (یعنی جمعه)، تقرّبا الی اللّه.

و لذا: هریک از آن دو را (به این نیت) انجام می دهد، در نتیجه واجب واقعی حاصل می شود و تحصیل واجب واقعی و تقرّب الی اللّه (هم) به دلیل این وجوب است.

پس (این گونه) قصد می کند که نماز ظهر می خوانم بخاطر تحقّق فریضه واقعیّه به واسطه این ظهر و یا نماز جمعه ای که پس از آن انجام می دهم و یا نمازی که قبلا انجام داده ام، قربة الی اللّه.

خلاصه شده این نیّت طولانی اینست که:

ظهر را بجا می آورم احتیاطا و هکذا جمعه را بجا می آورم احتیاطا، قربة الی اللّه.

و این وجه و طریق (دوّم)، طریقی است که (بی عیب و نقص بوده) و شایسته است که قصد و نیّت شود، و وارد نیست برآن این عیب که:

در عبادت قصد تقرّب و قصد تعبّد، شرط است، تعیّنا و بخصوصه، و تردیدی در این نیست که هریک از دو نماز (ظهر و جمعه عبادت است، پس معنی ندارد که داعی و انگیزه در هریک از این دو، تقرّب مردّد میان تحقق آن به واسطه این نماز و یا به واسطه مصاحب آن باشد (چرا که نیّت بخصوصه می خواهد).

زیرا: این چنین قصد و نیّت که شما گفتید: در عبادات واقعیّه شرط است که (مکلّف

ص: 78

تفصیلا می داند واجب واقعی کدام است) و نه در (واجب) مقدّمیّه (و حال آنکه شما این دو نماز را که می خوانی مقدّمة می خوانی و نمی توانی قصد قربت کنی).

(اشکال وجه اوّل:)
اشاره

و امّا وجه و طریق اوّل:

پس وارد است برآن این اشکال که مراد (از انجام این نماز) تحصیل وجه واقعی یعنی آن وجوب ثابت شده در احدهمای معیّن، عند اللّه است، درحالی که از نیّت کردن وجوب مقدّمی، قصد وجوب واقعی لازم نمی آید.

و نیز: قرب و نزدیکی (به خدا)، با پیکره و شکل انجام یکی از این دو حاصل نمی شود و لو (انجام آن)، به لحاظ وجوب ظاهری باشد (بلکه نیازمند به قصد وجه واقعی است).

زیرا:

1- این وجوب ظاهری، وجوب مقدّمی است، و بازگشت وجوب مقدّمی به وجوب تحصیل علم به فراغ ذمّه و دفع احتمال ترتب ضرر عقاب به سبب ترک یکی از آن دو است.

2- این وجوب (مقدّمی و ظاهری) ارشادی است و اصلا تقرّبی در آن وجود ندارد.

مثل: اوامر أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول (که ارشادی اند چون از معلول تکلیف ناشی می شوند).

چرا که امتثال این گونه اوامر موجب تقرب نمی شود، و نزدیک کننده (به خدا) خود عبادت است (مثل خواندن نماز به قصد أقیموا الصلاة).

در اینجا نیز، مقرّب، نفس اطاعت واقعیّه ای است که مردّد میان دو فعل است.

پس: بفهم، زیرا که این مطالب، خالی از دقت و تأمل نمی باشد.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (اذا سقط قصد التعیین لعدم التمکّن، فبایّهما ینوی الوجوب و القربة) چیست؟

طرح یک اشکال دیگر است مبنی بر اینکه:

در نیت عبادت سه امر معتبر است: قصد تعیین، قصد وجه و قصد قربت

حال: اگر در مورد علم اجمالی نیز، واقع بر ما منجّز باشد با این سه امر چه می کنید؟

ص: 79

زیرا:

1- قصد تعیین ممکن نمی باشد و در نتیجه ساقط می شود.

2- برای قصد وجه چه باید کرد و به کدامیک از دو عمل باید نیّت وجوب نمود به ظهر یا به جمعه؟

3- قصد قربت را چه کنیم، به ظهر قصد قربت کنیم یا به جمعه؟

* عبارت اخرای اشکال فوق را مفصّل تر بیان کنید؟

چنانکه در بالا گفته آمد، می گوید: نیّت عبادت به سه چیز نیازمند است:

قصد تعیین، قصد وجه و قصد قربت.

حال:

بر مبنای جناب قمی که علم اجمالی را کالجهل رأسا بحساب می آورد، تا زمانی که علم مکلّف علم تفصیلی نباشد، انجام عبادت به قصد تعیین ممکن نمی باشد، چرا که تکلیف بما لا یطاق است و قبیح.

که جناب شیخ پاسخ این مطلب را چنین داد که قصد تعیین در صورتی در عبادت لازم است که مکلف عبادت را تفصیلا بداند، و لذا کسانی که عبادت را تفصیلا نمی دانند، قصد تعیین در حقّشان لازم نمی باشد.

پس از این جناب قمی اشکال می کند که قصد وجه و قصد قربت را چه می کنید، این دو قصد که حتما لازم است، و سپس اضافه می کند که:

روی همین دو قصد است که برخی گفته اند: موافقت احتمالیه کافی است و موافقت قطعیه واجب نمی باشد.

آنگاه کسانی که موافقت احتمالیه را کافی می دانستند به سه وجه تمسّک نموده اند که دو وجه آن گذشت و حاصل آن دو وجه به شرح ذیل است:

1- چون شارع مقدّس برای علم اجمالی اهمیت قائل نشده، مثل آنجا که مسافری نمی داند به حدّ ترخّص رسیده است یا نه، می گوید: موقع رفتن استصحاب تمام و موقع برگشتن استصحاب قصر جاری کن، و در مورد تخییر بین الخبرین او المجتهدین، معلوم می شود که علم اجمالی موجب احتیاط نخواهد بود.

منتهی بخاطر اینکه عقلا معصیت عرفیه بحساب می آید گفتیم که یکی را اتیان کن.

2- وجه دیگر این بود که:

ص: 80

ادلّه برائت به ما می گویند که هرکجا را که نمی دانی، برائت جاری کن، ما نیز در اینجا خصوص کلّ منهما را نمی دانیم، پس برائت جاری می کنیم.

منتهی نه در هر دو چرا که عرفا معصیت است، بلکه در یکی جاری می کنیم.

3- و امّا وجه سوّمی که در اینجا بدان تمسّک کرده اند اینست که:

چون عبادت قصد وجه و قصد قربت می خواهد، چگونه می شود هم ظهر خواند، هم جمعه و با هر دو تا قصد قربت و قصد وجه کنی؟

در نتیجه می گوید: یکی را بجای آر با قصد قربت و قصد وجه، منتهی هریک را که خواستی بجای آور.

چرا یکی را؟

زیرا: 1- اتیان هر دو و جریان قصد وجه و قصد قربت در هر دو مستلزم تشریع است چرا که در واقع یکی واجب است و نه دو تا.

2- از طرفی هم اگر قصد وجه و قصد قربت نکنی، عبادت محقّق نمی شود.

و لذا: در حل این مسئله می گوید: یکی را انتخاب کرده با قصد وجه و قصد قربت بجای آور.

* پاسخ شیخ به اشکال مزبور چیست و نظرش راجع به این راه حلها چه می باشد؟

پاسخها و راه حلهای مزبور را رد کرده و در مقابل این سؤال که چگونه هم ظهر می شود خواند، هم جمعه و اینکه نیّت الوجه و نیّت القربه را چه باید کرد می گوید:

- برای احراز قصد وجه و قصد قربت دو طریق وجود دارد:

طریق اوّل اینکه: به هریک از ظهر و جمعه جداجدا هم قصد وجه جزمی کنیم، هم قصد قربت جزمی یعنی:

1- ظهر را که شروع می کنیم این گونه نیّت کرده می گوئیم: نماز واجب ظهر بجا می آورم قربة الی اللّه

2- جمعه را نیز جداگانه و با همان خصوصیات نیت کرده می گوئیم:

نماز واجب جمعه بجا می آورم قربة الی اللّه.

* دلیل این وجه و طریق چیست؟

اینست که:

1- مکلف علم اجمالی دارد که احدهما (ظهر یا جمعه) در واقع واجب است.

2- آنجا که علم اجمالی به وجوب احدهما هست، ترک هریک از دو طرف احتمال عقاب دارد.

ص: 81

3- دفع عقاب محتمل عقلا واجب است.

پس: عقل حکم می کند به وجوب اتیان هریک از دو طرف شبهه در ظاهر.

منتهی از باب مقدمه علمیه که بالاجماع واجب است.

حال:

از آنجا که میان حکم عقل و حکم شرع ملازمه هست، از این حکم عقلی، یک وجوب شرعی ظاهری و مقدّمی استکشاف می شود. در نتیجه: هریک از دو نماز را:

1- به نیّت همان وجوب ظاهری انجام می دهیم، لکن از باب اینکه: کلّ واجب مقرّب الی اللّه تعالی

2- به هرکدام نیز قصد قربت می کنیم.

* اگر سؤال شود چرا اتیان هر دو نماز در اینجا تشریع به حساب نمی آید چه پاسخ می دهید؟

می گوئیم: درست است که هر دو ظاهرا واجب اند، لکن در واقع یکی از آن دو واجب می باشد.

* مراد از (ان ینوی بکلّ منهما حصول الواجب به، او بصاحبه تقربا ...) چیست؟

بیان طریق دوم جهت حلّ مسئله مورد نظر است مبنی بر اینکه:

به هریک از دو نماز جداگانه نیّت وجوب و قصد قربت می کنیم، بلکه به مجموع آن دو چنین نیتی بکنیم، بدین معنا که:

1- وقتی می خواهیم جمعه را بجا آوریم باید این گونه نیت کنیم که، جمعه را می خوانم به منظور، به واسطه آن و یا به واسطه نماز ظهری که بعدا بجا می آورم آن واجب واقعی در خارج تحقق یابد قربة الی اللّه.

2- و هنگامی که می خواهیم ظهر را بجا آوریم می گوئیم: نماز ظهر را بجای می آورم تا اینکه واجب واقعی به واسطه آن و یا به واسطه رفیق آنکه قبلا بجا آوردم محقق و امر مولی امتثال شود قربة الی اللّه.

* مراد از (ملخّص ذلک) چیست؟

اینست که: اگر بخواهیم نیّت طولانی فوق را کوتاه تر شود، می گوئیم: ظهر را بجا می آورم احتیاطا قربة الی اللّه و هکذا جمعه را می خوانم احتیاطا قربة الی اللّه.

نکته: مراد از احتیاط در اینجا، همان احراز واقع و رسیدن به آن می باشد، در واقع احتیاطا جایگزین آن عبارت طولانی می شود.

* حاصل این طریق در پاسخ به اشکال و سؤال مورد نظر چیست؟

ص: 82

1- راجع به قصد تعیینی که جناب قمی نگران آن بود و می گفت با قصد تعیین چه می کنید؟

قبلا گفته شد که:

قصد تعیین از آن کسانی است که علم تفصیلی داشته و تکالیف الهیّه را می دانند. و لذا وقتی علم تفصیلی در کار نباشد، قصد تعیین نیز در کار نبوده و ساقط می شود.

2- و راجع به قصد قربت و قصد وجه که گفته می شد، مخالفت احتمالیّه جایز است، پس یکی را باید بجای آورد، می گوئیم:

خیر؛ یا وجوب هر دو را علی الظاهر مورد نظر قرار بده و در هر دو قصد وجوب و قصد قربت بکن. یا واجب واقعی را به ترتیبی که در این طریق (دوم) گفتیم لحاظ کن و بگو:

نماز ظهر می خوانم لتحقق واجب الواقعی به او برفیقه ... الخ.

* نقص و کمبود طریق دوّم چیست؟

همان قصد تعیین است که نمی توانیم معیّنا به ظهر یا جمعه قصد وجه و قربت کنیم، بلکه با تردید عبور می کنیم، لکن این مطلب مشکلی ایجاد نمی کند.

زیرا:

چنانکه در پاسخ شماره یک در حاصل مطلب این نقص را این گونه پاسخ دادیم که: قصد تعیین به فرض اعتبارش مربوط به موارد علم تفصیلی و تمکن از آن معتبر است و در اینجا ساقط.

* مراد از (و هذا هو الوجه الذی ینبغی ان یقصد) چیست؟

اینست که: همین طریق دوّم از نظر شیخ متعیّن و قابل قبول و مورد پسند است که مورد عمل واقع شود.

* محسّنات نیّت و یا طریق دوّم در چیست؟

در اینست که: این کسی که ظهر و جمعه می خواند، غرض اصلی اش تحقق انجام واجب واقعی است.

وقتی نیّت این گونه صورت گرفت، انجام عمل نیز به قصد تحقّق واجب واقعی صورت می پذیرد، که هدف نیز رسیدن به واجب واقعی است.

در اینجاست که قصد قربت نیز در راستای وجوب واقعی قرار می گیرد و لذا: این طریق بهترین، طریق است.

* مراد از (یرد علیه: ان المقصود احراز ... الخ) در و امّا الوجه الاول چیست؟

ص: 83

بیان دو ایراد و اشکال است بر وجه اوّل مبنی بر اینکه:

اوّلا: هدف مکلّف، امتثال واجب واقعی است و نه واجب ظاهری.

پس: عمل باید به قصد وجه و قربت به واجب واقعی باشد و نه ظاهری و حال آنکه:

این دو تلازمی با هم ندارند تا از نیّت وجوب مقدّمی، نیّت وجوب واقعی لازم بیاید و هدف ما را تأمین نماید.

زیرا چه بسا می توان نیّت واجب ظاهری کرد بدون اینکه نظر به واقع داشت.

ثانیا: اصلا این وجوب ظاهری در ما نحن فیه امتثال ندارد و مقرّب نیست تا بدان قصد شود.

چرا؟

زیرا: وجوب هریک از ظهر و جمعه:

1- یک وجوب ظاهری است نه واقعی، یعنی احدهما واجب است و نه کلاهما

2- این وجوب یک وجوب مقدّمی است و نه استقلالی و لذا بخصوص هریک مستقلا نمی توان قصد قربت نمود

3- این وجوب به حکم عقل است و نه شرع، چون که عقل از باب دفع عقاب محتمل می گوید هر دو را بجا بیاور

4- این وجوب یک وجوب ارشادی است و نه مولوی چون که هدف در آن نجات از هلاکت ترک واجب است

به عبارت دیگر:

- وقتی سؤال می شود برای چه هر دو محتمل را باید بجا آورد، پاسخ می دهند که دفعا للعقاب المحتمل.

حال چنانکه مکررا هم گفته شده می گوئیم:

1- هر تکلیفی که ناشی از معلول تکالیف باشد، ارشادی است.

فی المثل: وقتی گفته می شود: احتط، شما می پرسید برای چه؟ در پاسخ گفته می شود: للنجاة عن العقاب الأخروی.

حال از شما می پرسیم که عقاب اخروی علّت تکالیف است یا معلول آنها؟ خواهید گفت:

معلول تکالیف است.

* اگر شما بپرسید که علّت تکالیف چیست؟

به شما می گوئیم: مصلحت ذاتیّه است، یعنی:

ص: 84

اگر نماز واجب شده است به علّت مصلحت ذاتیّه ای است که در آن وجود دارد.

* حال اگر از شما سؤال شود که وقتی نماز می خوانی به چه نتیجه ای می رسی؟

خواهی گفت: به بهشت می رسم و از عقاب نجات پیدا می کنم.

پس:

علّت وجوب نماز، مصلحت ذاتیّه و نتیجه و معلول آن بهشت و نجات از عقاب است.

حال:

هر تکلیفی که ناشی از معلول باشد، تکلیف ارشادی نامیده می شود.

* رابطه این بحث با وجه و طریق اوّل چیست؟

اینست که: دو نماز ظهر و جمعه در وجه اوّل علی الظاهر واجب اند آن هم برای دفع عقاب محتمل و لذا وجوب امتثال ندارد همان طور که دستور پزشک ارشادی بوده و وجوب امتثال ندارد.

به عبارت دیگر:

همان طور که عمل شما به نسخه طبیب بخاطر امر طبیب نیست بلکه بخاطر دفع مرض از خودتان است، در نتیجه وجوب امتثال ندارد.

همین طور هم وجوب ظاهری این دو نماز چون بخاطر نجات از نار است و نه بخاطر عمل به فرمان مولی، پس ارشادی بوده و وجوب امتثال ندارد.

پس:

وجوب ارشادی مقرّب الی اللّه نیست، آنی که مقرّب الی اللّه است امتثال واجبات واقعیه است.

* حاصل و نتیجه این اشکال به وجه اوّل چیست؟

اینست که: چنین وجوبی از دو جهت قصد قربت نداشته و مقرّب نمی باشد

1- یکی از این جهت که یک وجوب مقدّمی است، و امر مقدمی نه عبادت درست کن است نه قصد امتثال دارد. زیرا امر غیری است و امر غیری دلالت ندارد بر اینکه ذات العمل نیز مطلوبیّت دارد.

2- یکی هم از این جهت که یک وجوب ارشادی است و وجوب ارشادی بطور علی حده دارای امتثال و قصد قربت و ثواب و عقاب نیست، آنکه مقرّب است، نفس احد الفعلین است که در واقع واجب است لکن عندنا مجهول می باشد.

مثل: امر أطیعوا اللّه و ... که ارشادی است و قصد امتثال علی حده ندارد و مثل: أقیموا الصلاة که دارای قصد امتثال و مقرب است. پس: طریقه دوم که عین احتیاط است و بلامانع رجحان دارد.

ص: 85

متن و ممّا ذکرنا یندفع توهّم: أنّ الجمع بین المحتملین مستلزم لإتیان غیر الواجب علی جهة العبادة؛ لأنّ قصد القربة المعتبر(1) فی الواجب الواقعیّ لازم المراعاة فی کلا المحتملین- لیقطع بإحرازه فی الواجب الواقعیّ- و من المعلوم أنّ الإتیان بکلّ من المحتملین بوصف أنّها عبادة مقرّبة، یوجب التشریع بالنسبة إلی ما عدا الواجب الواقعیّ فیکون محرّما، فالاحتیاط غیر ممکن فی العبادات، و إنّما یمکن فی غیرها؛ من جهة أنّ الإتیان بالمحتملین لا یعتبر فیهما قصد التعیین و التقرّب؛ لعدم اعتباره فی الواجب الواقعی المردّد، فیأتی بکلّ منهما لاحتمال وجوبه.

و وجه اندفاع هذا التوهّم، مضافا إلی أنّ غایة ما یلزم من ذلک عدم التمکّن من تمام الاحتیاط فی العبادات حتّی(2) من حیث مراعاة قصد التقرّب المعتبر فی الواجب الواقعی- من جهة استلزامه للتشریع المحرّم-، فیدور الأمر بین الاقتصار علی أحد المحتملین، و بین الإتیان بهما مهملا لقصد التقرّب فی الکلّ فرارا عن التشریع، و لا شکّ أنّ الثانی أولی؛ لوجوب الموافقة القطعیّة بقدر الإمکان، فإذا لم یمکن الموافقة بمراعاة جمیع ما یعتبر فی الواقعیّ فی کلّ من المحتملین، اکتفی بتحقّق ذات الواجب فی ضمنهما:

أنّ اعتبار قصد التقرّب و التعبّد فی العبادة الواجبة واقعا لا یقتضی قصده(3) فی کلّ منهما؛ کیف و هو غیر ممکن! و إنّما یقتضی وجوب(4) قصد التقرّب و التعبّد فی الواجب(5) المردّد بینهما بأن یقصد فی کلّ منهما: أنّی أفعله لیتحقّق به أو بصاحبه التعبّد بإتیان الواجب الواقعیّ.

ص: 86


1- فی النسخ:« المعتبرة».
2- لم ترد« حتّی» فی بعض النسخ.
3- فی النسخ« لا یقضی بقصده».
4- فی النسخ« یقضی بوجوب»، و فی بعض آخر:« یقتضی لوجوب».
5- فی بعض النسخ زیادة:« الواقعی».

و هذا الکلام بعینه جار فی قصد الوجه المعتبر فی الواجب؛ فإنّه لا یعتبر ذلک الوجه خاصّة فی خصوص کلّ منهما، بأن یقصد أنّی اصلّی الظهر لوجوبه، ثمّ یقصد أنّی اصلّی الجمعة لوجوبها، بل یقصد: أنّی اصلّی الظهر؛ لوجوب الأمر الواقعیّ المردّد بینه و بین الجمعة التی اصلّیها بعد ذلک أو صلّیتها قبل ذلک.

*** ترجمه

دفع یک توهّم:

- و به واسطه آنچه (در متن قبل) گفتیم، دفع می شود این توهّم که:

- جمع کردن میان دو محتمل (یعنی هم ظهر، هم جمعه)، مستلزم انجام غیر واجب است به جهت عبادت زیرا: قصد قربتی که در واجب واقعی معتبر (و شرط) است، باید در هریک از محتملین، مراعات شود، تا به واسطه احراز این (قصد قربت)، قطع حاصل شود به واجب واقعی.

- و معلوم است که انجام هریک از محتملین، به نیّت اینکه آن عبادت است و نزدیک کننده به خدا، موجب تشریع می شود، نسبت به آن یکی که غیر از واجب واقعی است، پس حرام می باشد. (به عبارت دیگر:).

پس؛ احتیاط در عبادات غیر ممکن است (چرا که منجرّ به تشریع است)، البته (احتیاط) در غیر عبادات ممکن است (فی المثل: شما شک داری که یک هزار تومان به دوستت بدهکاری و یا ده هزار تومان، احتیاط کرده ده هزار تومان را می دهید، چنین امری اشکال ندارد، چرا که نیت لازم ندارد)، چرا که قصد تعیین و تقرّب در هریک از محتملین شرط نمی باشد. (چرا؟)

زیرا: قصد تعیین در واجب واقعی مردّد شرط نیست، پس هریک از آن دو بخاطر احتمال وجوبش انجام می گیرد.

(دفع توهم فوق و دلیل آن:)
اشاره

اینست که:

1- نهایت چیزی که از این احتیاط (یعنی انجام هر دو نماز) لازم می آید، عدم تمکن از احتیاط کامل در عبادات است، حتی از جهت رعایت قصد تقرّبی که در واجب واقعی اعتبار شده است، چرا که (اتیان هر دو طرف) مستلزم تشریعی است که حرام شده است.

ص: 87

پس: امر دائر می شود بین اکتفا کردن به انجام یکی از دو طرف و بین انجام هر دو طرف لکن درحالی که قصد تقرّب در خصوص هریک از آن دو بخاطر فرار از تشریع، مهمل است. (بدین معنا که هر دو را انجام می دهیم لکن نیتشان را به اهمال می گذرانیم، همان طور که شیخ تعلیم داد) بلا شک امر دوم به دلیل وجوب موافقت قطعیه (یعنی احتیاط) به قدر امکان، اولی است، (یعنی مادامی که مکلف به محذور دچار نشده باید احتیاط کند).

پس: وقتی موافقت قطعیه به سبب رعایت تمام چیزهایی که در واجب واقعی در هریک از محتملین ممکن نباشد (یعنی نتوانی هم اولی را به قصد وجوب و قربت انجام دهی، هم دومی را) به تحقّق ذات عمل و پیکره آن در خارج اکتفا می شود (پس باید هر دو انجام شود).

2- اینکه اعتبار قصد قربت و قصد وجه در عبادتی که واقعا واجب است مقتضی قصد قربت و قصد وجه در هریک از محتملین (یا مشتبهین)، نیست؛ (پس با همان نیتی که من تعلیم کردم هر دو را بجای آر تا احتیاط کامل حاصل شود).

چطور (ممکن است که دو را نیت کنی) درحالی که امری غیر ممکن است (بخاطر اینکه هر دو واجب نمی باشند)، قطعا (آن واجب واقعی)، مقتضی وجوب قصد تقرّب و قصد وجه در واجبی است که مردّد میان آن دو است به نحوی که قصد و نیّت کند در هریک از این دو محتمل به اینکه:

انجام می دهم این عمل را تا محقق شود بواسطه آن یا بواسطه رفیقش تعبّد به انجام واجب واقعی.

این کلام (که در قصد قربت آمد)، عینا در قصد وجهی که در واجب واقعی معتبر است، جاری است.

زیرا: خصوص قصد وجه، در مورد هریک از دو محتمل، معتبر و لازم نمی باشد. یعنی (لازم نیست که قصد شود به اینکه ظهر را بجا می آورم به دلیل وجوبش، و سپس قصد شود به اینکه جمعه را می خوانم بخاطر وجوبش)، بلکه قصد می شود به اینکه: ظهر را می خوانم به دلیل وجوب آن امر واقعی که مردد است میان ظهر و جمعه که می خوانم آن را بعد از ظهر و یا می خوانم آن را قبل از آن.

***

ص: 88

تشریح المسائل

* مراد از (و ممّا ذکرنا یندفع توهّم: انّ الجمع بین المحتملین مستلزم ...) چیست؟

بیان سومین دلیل کسانی است که طرفداران موافقت احتمالیّه در مسأله مورد بحث هستند و آن عبارتست از اینکه:

1- از آنجا که هدف در توصلیات انجام ذات الفعل و اصل طبیعت عمل است، نیازمند به نیّت بخصوصی از قبیل قصد تعیین و قصد قربت و قصد وجه نمی باشد.

2- در اتیان ذات الفعلی که نیاز به نیّت بخصوصی ندارد، احتیاط کاملا ممکن است.

پس: احتیاط در توصلیّات واجب است.

و امّا: در تعبّدیات از دو جهت احتیاط ممکن نیست، پس واجب هم نمی باشد و الّا تکلیف بما لا یطاق پیش خواهد آمد.

* دو جهتی که مانع از احتیاط در تعبدیّات است چیست؟

1- از جهت قصد قربت است 2- از جهت قصد وجه

* چرا از نظر قائلین به موافقت احتمالیه احتیاط در امور تعبدیّه از ناحیه قصد قربت ممکن نیست؟

زیرا: قصد قربت از سه حال خارج نیست:

1- یا هریک از ظهر و جمعه را انجام می دهیم بدون قصد قربت، بدین معنا که تنها به پیکره عمل قناعت می کنیم.

2- و یا اینکه احدهما را با قصد قربت بجا می آوریم دون الآخر.

3- و یا هر دو را از روی احتیاط، با قصد قربت بجا می آوریم.

حال:

- اشکال حالت اوّل اینست که احتیاط در عبادت نمی باشد، چرا که احتیاط در عبادت انجام عمل است با هرآنچه که احتمال می دهیم در آن دخیل باشد که از جمله این امور دخیله، قصد قربت است، که در اینجا قصد قربت نشده است.

- و اشکال حالت دوّم اینست که:

فی الجملة احتیاط شده است و نه بالجمله، چون که شاید در همان یکی که قصد قربت نکرده ایم، واجب واقعی باشد. پس: واقع را علی کلّ حال احراز نکرده ایم.

و امّا اشکال حالت سوم اینست که:

ص: 89

ادخال ما لیس من الدین فی الدین، یعنی: تشریع است؛ چرا؟

زیرا:

1- ما یقین داریم که یکی از آن دو نماز عبادت نمی باشد و مقرّب نیست.

2- احدهما را که یقین داریم عبادت نیست به قصد قربت انجام داده و بدان متعبّد شدیم.

3- چیزی که عبادت نیست انجامش به قصد قربت، تشریع است.

4- تشریع بالادلة الاربعة حرام است.

پس: احتیاط کامل در عبادات ممکن نیست، پس واجب هم نیست و لذا: احد محتملین را بجا می آوریم به احتمال وجوب و به احتمال قربت.

* پاسخ شیخ به این توهّم چیست؟

دو پاسخ نسبت به قصد قربت می دهد:

1- اینکه حد اکثر مسأله ای که لازم می آید اینست که: ما در عبادات از احتیاط کامل متمکن نباشیم، لکن وقتی احتیاط ناقص مقدورمان است، چرا آن را از دست بدهیم؟ پس: احتیاط ناقص می کنیم.

* چرا شیخ می فرماید در اینجا احتیاط ناقص مقدور ماست؟

زیرا در اینجا نسبت به مسئله مورد بحث یعنی ظهر و جمعه چهار صورت متصوّر است:

1- یکی اینکه در عبادات مخالفت قطعیه کرده بگوئیم:

اکنون که احتیاط کامل ممکن نیست، پس یله و رها بوده، نه ظهر را می خوانیم و نه جمعه را لکن:

نه طرفداران موافقت قطعیه که ما باشیم و نه طرفداران موافقت احتمالیه، این مطلب را قبول ندارند.

2- دیگر اینکه: در عبادات موافقت قطعیه کرده، احتیاط کامل بکنیم و هریک از محتملین را به قصد قربت جزمی بجای آوریم.

امّا اشکال این صورت نیز اینست که: مستلزم تشریع است و تشریع هم حرام می باشد.

3- دیگر اینکه: در عبادات به احد المحتملین اکتفا کرده یکی را به اختیار انتخاب کرده به قصد قربت بجا آوریم و دیگری را رها نمائیم.

4- دیگر اینکه: هر دو محتمل و یا مشتبه را بجا آوریم، لکن در هریک بصورت جداجدا و علی حده قصد قربت نکنیم تا که مستلزم تشریع باشد. بلکه در یکی از آنها لا علی التعیین قصد

ص: 90

قربت کنیم، که در نتیجه احتیاط ناقص حاصل می آید و این همان پاسخ به سؤال مذکور است.

چرا؟

به دلیل وجوب موافقت قطعیه به قدر امکان.

پس: اگرچه قصد قربت در هریک از دو طرف و بطور کامل نیامده است، لکن از این حیث که پیکره عمل را آورده ایم، احتیاط ناقص را تحصیل نموده ایم.

- بلاشک، احتیاط ناقص بهتر است از بی احتیاطی کامل.

به عبارت دیگر:

اگر نمی توان عمل را با همه خصوصیات انجام داد، لا اقل پیکره آن را که مقدور ماست نباید از دست داد.

و لذا: به حکم (المیسور لا یسقط بالمعسور) و به حکم (ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه ...) این راه چهارم اولویت دارد بر راه سوّم.

2- اصلا احتیاط کامل هم در اینجا ممکن است به نحوی که سر از تشریع هم در نیاورد.

چرا؟

به دلیل اینکه هدف قصد قربت به واجب واقعی است و چنین قصدی مقتضی قصد قربت به هریک از دو طرف (ظهر و جمعه) نیست.

چرا؟

زیرا چنین قصدی ممکن نمی باشد. بلکه به طریقی که ما تعلیم نمودیم باید احتیاط نمود.

یعنی: هریک از دو طرف را احتیاطا و به قصد تعبد به واجب واقعی انجام دهیم.

در نتیجه:

احتیاط کامل حاصل می آید و مانعی از آن در کار نیست.

* مقدمة بفرمائید قصد وجه یعنی چه؟

یعنی: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و ...

* عبارة اخرای این وجه الاندفاع در یک گفتمان ساده چیست؟

اینست که: اگر از شیخ بپرسم چه پاسخی به توهم و یا دلیل حضرات می دهی؟

می فرماید:

نهایت مطلب اینست که ما در این مطلب قادر بر احتیاط کامل نباشیم، و خود را از یک احتیاط کامل العیار عاجز ببینیم، لکن این نباید موجب این شود که بطور کلّی و به تمام معنا از احتیاط و لو

ص: 91

ناقص روی گردان شویم.

* جناب شیخ چرا در احد المحتملین قادر بر احتیاط کامل نیستیم؟

زیرا احتیاط کامل بدین معناست که شما هم در ظهر قصد قربت کنی هم در جمعه، هم در ظهر قصد وجه کنی، هم در جمعه.

لکن قصد قربت در هر دو محتمل و یا قصد وجه در هر دو طرف مستلزم تشریع است.

پس: احتیاط کامل در اینجا میسور ما نمی باشد.

* جناب شیخ حال که احتیاط کامل ممکن نیست، چه باید کرد؟

هر دو طرف را بجا آورید، لکن در هر دو بخصوصه و علی حده قصد وجه و قصد قربت نکنید بلکه در هر دو قصد قربت و قصد وجه به او بصاحبه بکنید تا لا اقل از یک جهت و در یک طرف احتیاط شود.

حال: آیا این بهتر است که شما هزاران احدهما محتملین را بجا آوری به احتمال وجوب و مقرّب بودن و یا اینکه هر دو را بجا آوری لکن در هر دو قصد قربت و قصد وجه بخصوصه نکنید؟

مسلما خواهید گفت:

هر دو را بجا آوریم بهتر است، چرا که حد اقل مطمئن می شویم که واجب واقعی را در ضمن این دو، در خارج ایجاد کرده ایم.

منتهی، قصد القربة بخصوصه و قصد الوجه بخصوصه نکرده ایم، لکن از یک جهت احتیاط کرده ایم.

* جناب شیخ از کدام جهت احتیاط کرده ایم؟

از جهت احراز وجود خارجی عمل، چرا؟

زیرا یکی از این دو مشتبه، واجب واقعی است و من که هر دو را خواندم مطمئن می شوم که واجب واقعی در ضمن انجام این دو محتمل، محقّق شده است.

امّا: وقتی شما به احد محتملین اکتفاء می کنی از کجا می توانی یقین حاصل کنی که این طرفی را که تو انجام داده ای پیکره همان واجب واقعی است؟ و از یک جهت احتیاط کرده ای؟

حال از شما می پرسم که کدام یک از این دو راه بهتر است، بطور کلّی بی احتیاطی کردن یا اینکه از یک جهت احتیاط کردن؟ حتما خواهید گفت دوّمی بهتر است.

از طرف دیگر:

ص: 92

در محتملین نیز قادر بر احتیاط به تمام معنا هستیم بدون اینکه تشریع لازم آید چگونه؟

شما هم ظهر را بجای آور هم جمعه را لکن چنانکه قبلا هم گفتم این گونه نیت کن که:

- ظهر را بجا می آورم لتحقّق واجب الواقعی به او بصاحبه قربة الی اللّه

و سپس:

بگو: جمعه را بجا می آورم لتحقق واجب الواقعی به او بصاحبه قربة الی اللّه این می شود احتیاط کامل العیار

* جناب شیخ چرا حضرات خیال می کردند که احتیاط کامل ممکن نیست؟

چون خیال می کردند احتیاط کامل اینست که:

نیّت باید فی کلّ من المحتملین بخصوصه باشد، یعنی: قصد قربت و قصد وجه در هریک از دو طرف شبهه بخصوصه و علی حده جاری شود. و حال آنکه این امر ممکن نیست.

چرا؟

زیرا: دو عمل بر ما واجب نشده که در هر دو قصد قربت و قصد وجه بر ما لازم باشد بلکه یک واجب واقعی برعهده ماست که در نتیجه یک قصد قربت و یک قصد وجه لازم دارد که با طریق تعلیمی ما حاصل می آید.

* جناب شیخ قصد تعیین را چه می کنید؟

بله، اعتراف می کنیم که قصد تعیین در این طریق پیشنهادی ممکن نیست یعنی: نمی توان دست گذاشت روی احد المحتملین و گفت: هذا واجب.

امّا: این نقص ضرری به بحث ما وارد نمی کند و دلیلش هم آنست که در عبارت و الحاصل آورده ایم.

***

ص: 93

متن و الحاصل: أنّ نیّة الفعل هو قصده علی الصفة التی هو علیها التی باعتبارها صار واجبا، فلا بدّ من ملاحظة ذلک فی کلّ من المحتملین، و إذا لاحظنا ذلک فیه وجدنا الصفة التی هو علیها- الموجبة للحکم بوجوبه- هو احتمال تحقّق الواجب المتعبّد به و المتقرّب به إلی اللّه تعالی فی ضمنه، فیقصد هذا المعنی، و الزائد علی هذا المعنی غیر موجود فیه، فلا معنی لقصد التقرّب فی کلّ منهما بخصوصه، حتّی یرد: أنّ التقرّب و التعبّد بما لم یتعبّد به الشارع تشریع محرّم.

نعم، هذا الإیراد متوجّه علی ظاهر من اعتبر فی کلّ من المحتملین قصد التقرّب و التعبّد به بالخصوص. لکنّه مبنیّ- أیضا- علی لزوم ذلک من الأمر الظاهریّ بإتیان کلّ منهما، فیکون کلّ منهما عبادة واجبة فی(1) مرحلة الظاهر، کما إذا شکّ فی الوقت أنّه صلّی الظهر أم لا، فإنّه یجب علیه فعلها، فینوی الوجوب و القربة و إن احتمل کونها فی الواقع لغوا غیر مشروع، فلا یرد علیه إیراد التشریع؛ إذ التشریع إنّما یلزم لو قصد بکلّ منهما أنّه الواجب واقعا المتعبّد به فی نفس الأمر.

و لکنّک عرفت: أنّ مقتضی النظر الدقیق خلاف هذا البناء، و أنّ الأمر المقدّمیّ- خصوصا الموجود فی المقدّمة العلمیّة التی لا یکون الأمر بها إلّا إرشادیّا- لا یوجب موافقته التقرّب، و لا یصیر منشأ لصیرورة الشی ء من العبادات إذا لم یکن فی نفسه منها.

و قد تقدّم فی مسألة «التسامح فی أدلّة السنن» ما یوضح حال الأمر بالاحتیاط. کما أنّه قد استوفینا فی بحث «مقدّمة الواجب» حال الأمر المقدّمی، و عدم صیرورة المقدّمة بسببه عبادة، و ذکرنا ورود الإشکال من هذه الجهة علی کون التیمّم من العبادات علی تقدیر عدم القول برجحانه فی نفسه کالوضوء؛ فإنّه لا منشأ حینئذ لکونه منها إلّا الأمر المقدّمیّ به من الشارع.

ص: 94


1- کذا فی بعض النسخ:« بإتیان کلّ منهما عبادة، فیکون کلّ منهما واجبة فی».

ترجمه

حاصل مطلب اینکه:
اشاره

نیّت فعل و عمل همان قصد فعل است بر روی صفتی که آن فعل دارای آن صفت است و به اعتبار آن واجب گردیده است.

پس: ما ناگزیریم از ملاحظه آن صفت در هریک از محتملین (یعنی وقتی ظهر را می خوانم باید صفتش را مورد لحاظ قرار دهم و هکذا جمعه).

و لذا هنگامی که ملاحظه می کنیم این صفت را در هریک از محتملین می یابیم صفتی را که هریک از دو طرف دارای آن بوده و این صفت موجب حکم بوجوب آن شده است و احتمال تحقق واجب واقعی در ضمن آن صفت است.

پس: قصد می شود این معنا و زائد بر این معنا در این عمل وجود ندارد، پس قصد تقرّب در هریک از این دو (نماز) بخصوصه معنا ندارد تا اینکه این ایراد وارد شود که:

تقرّب و تعبّدی که شارع بدان متعبّد نشده تشریع است و حرام.

بله،

این ایراد (تشریع) ظاهرا متوجّه کسانی است که قصد تقرّب و تعبّد را در هریک از محتملین بخصوصه لازم می دانند.

امّا این (فتوا و نظر حضرات نیز) مبنی است بر اینکه لزوم این (جور نیّت) ناشی از امر ظاهری به انجام هریک از این دو (نماز) است.

پس: هریک از این دو عبادتی است که در مرحله ظاهر واجب است، همان طور که اگر (مکلف) شک بکند که نماز ظهر را خوانده است یا نه، بر او واجب است انجام آن نماز (از روی استصحاب).

پس: نیّت می کند وجوب و قربت را، گرچه احتمال دارد که عملش در واقع لغو و غیر مشروع باشد.

بنابراین: ایراد تشریع به این حضرات نیز وارد نیست، چرا که تشریع در صورتی لازم می آید که هریک از این دو را به عنوان واجب واقعی قصد کند و در واقع و نفس الامر به آن متعبّد شود (و حال آنکه این حضرات نیت می کنند وجوب ظاهری این دو را).

و اما دانستید که:

ص: 95

مقتضی دقت نظر برخلاف این مبناست و امر مقدمی، به ویژه امر مقدّمی موجود در مقدّمه علمیّه ای که امر بدان نمی شود مگر (به نحو) ارشادی، و موافقتش موجب تقرّب نمی شود و هرگز امر مقدمی و ارشادی عمل را عبادت قرار نمی دهد جز اینکه فی نفسه و فی حدّ ذاته از عبادات باشد.

و به تحقیق در مسأله تسامح در ادلّه سنن بحث از امر و یا اوامر احتیاط گذشت؛ چنانکه در بحث مقدمه واجب (یعنی بحث الفاظ)، پیرامون امر به احتیاط و اینکه امر مقدّمی، به سبب امر مقدّمی، عبادت نمی شود مستوفی بحث نمودیم.

***

تشریح المسائل

* مراد از (انّ نیة الفعل هو قصده علی الصفة ... الخ) چیست؟

اینست که: نیّت هر فعلی عبارتست از:

قصد انجام آن فعل، لکن برطبق صفت و خصوصیتی که در آن فعل وجود دارد، همان صفتی که بخاطر آن، این عمل بر تو واجب شده است.

پس: در انجام عمل واجب، آن صفت را مورد نظر قرار دهیم، و لذا:

1- اگر صفت فعل این باشد که معلوم بالتفصیل است، بدین معنا که ما تفصیلا می دانیم که فی المثل:

نماز ظهر واجب است، باید نیّتمان نیز تفصیلی و جزمی باشد، یعنی معینا به همین عمل قصد قربت کرده و بی تردید بدانیم که پای عمل دیگری در میان نمی باشد.

به عبارت دیگر:

وقتی شما تفصیلا می دانی که نماز ظهر در روزهای هفته واجب است، اگر از شما سؤال شود این نماز ظهر دارای چه صفتی است؟ خواهید گفت: علم تفصیلی من به وجوب آن.

و لذا:

نیّت شما برای اتیان نماز ظهر بر حسب همین صفت وجوب و هماهنگ با آن شکل می گیرد.

* چگونه باید نیّت را هماهنگ با صفت نمود؟

باید بگوئی: مثلا؛ نماز ظهر می خوانم واجب قربة الی اللّه.

2- و اگر صفت فعل این باشد که معلوم بالاجمال است، بدین معنا که من بالاجمال می دانم

ص: 96

که یا ظهر واجب است یا جمعه که همین مسئله و مورد بحث ماست، باید نیت انجام عمل را بر حسب همین علم اجمالی و هماهنگ با آن قرار دهیم و نه زیادتر از آن.

البته: در اینجا نیّت جزمی معنا ندارد، چرا که ممکن نمی باشد، آنچه ممکن است مردّد میان این و آن است.

* در اینجا چگونه باید نیت را هماهنگ با صفت اجمال کرد؟

باید بگوئی: اصلّی الظهر لیتحقّق به او بصاحبها الواجب الواقعی قربة الی اللّه و هکذا نسبت به نماز عصر.

این هماهنگی میان نیت و صفت اجمال در برخی از افعال کاملا میسور است.

* مثالی در تبیین هماهنگی نیت با چنین صفتی ارائه کنید؟

فی المثل: شما نمی دانی که ظهر بر شما واجب است یا جمعه که محلّ بحث ما نیز همین است اگر از شما سؤال شود که نماز ظهر و جمعه در اینجا دارای چه صفتی است؟ خواهید گفت اینست که: اجمالا می دانم یا این واجب است یا آن یکی و یا اینکه اجمالا می دانم که یا ظهر مقرّب است یا جمعه.

خلاصه: علم اجمالی به وجوب احدهما، صفت مشترک هریک از این دو نماز است.

* اگر بپرسید در اینجا چگونه باید نیت کرد؟

به شما می گوئیم: همان گونه که شیخ تعلیم کرد و گفت بگو:

اصلی الظهر لتحقق الواجب الواقعی به او بصاحبه قربة الی اللّه و هکذا نسبت به نماز جمعه.

* حاصل و نتیجه بحث چیست؟

اینست که: اگر کلا المحتملین را آن گونه که شیخ گفت انجام بدهید احتیاط کامل حاصل می شود و نقصی ندارد حتی از ناحیه قصد تعیین، و این کاملا برای ما ممکن است.

زیرا: در علم اجمالی و یا شک بدوی تعیین لازم نمی باشد. بلکه مربوط به جائی است که مکلف علم تفصیلی به تکلیف دارد.

* پس چه چیز در اینجا ممکن نیست؟

قصد قربت جزمی به هریک از محتملین بصورت علی حده و جداجدا چرا که مستلزم تشریع است.

* مراد از (نعم، هذا لا یراد متوجّه علی ظاهر من ... الخ) چیست؟

اینست که: بله اشکال تشریع بر ظاهر کسانی وارد است که طریقه و یا وجه اوّل را رفته و

ص: 97

گفتند: هریک از دو نماز ظهر و جمعه ظاهرا واجب اند یعنی: هر دو نماز را باید بجا آورید، در هر دو قصد قربت و قصد وجه نمائید.

* آیا واقعا ایراد تشریع بر این حضرات که طریقه اوّل را رفتند وارد است؟

با تأمّل و دقت در مسئله می گوئیم: خیر.

زیرا: این ها نیز از راه حکم عقل به وجوب هریک از این دو و از باب مقدمه علمیه یک وجوب ظاهری شرعی درست می کنند، و عمل را به قصد آن امر ظاهری انجام می دهند به عبارت دیگر می گویند: هر دو نماز (ظهر و جمعه) به حسب ظاهر واجب اند.

و لذا:

وقتی هر دو وجوب ظاهری دارند، ما می توانیم در هر دو قصد قربت و قصد وجه کنیم. به عبارت دیگر:

از آنجا که واجب ظاهری دوتاست و واجب واقعی یکی، عمل را به قصد آن امر ظاهری انجام می دهیم.

* پس آیا اشکال تشریع بر آنها وارد نیست؟

خیر، مگر اینکه قصدشان این باشد که هریک از محتملین را به نیّت واجب واقعی انجام دهند که تشریع است و بدعت، و لکن مرادشان این نیست.

* مراد از (انّ مقتضی النظر الدقیق خلاف ...) چیست؟

بیان یک اشکال دیگری است بر حضرات که قبلا توضیح داده شد.

* این اشکال چیست؟

اینست که: اگرچه هر دو نماز ظهر و جمعه واجب اند، لکن وجوبشان مقدّمی است از طرفی، امرهای مقدّمی، اعم از اینکه امر به مقدمه وجودی باشند مثل: امر به قطع مسافت جهت حج و یا اینکه امر به مقدّمه صحتی باشد مثل امر به وضوء جهت نماز و یا اینکه امر به مقدمات علمیه باشد که محل بحث ماست، عبادت درست کن نیستند، و لو اینکه امر شرعی باشند.

زیرا: هدف از این اوامر تنها توصّل است، به ویژه اگر مقدمه علمیه باشد، که نه تنها شرعی نیست بلکه ارشادی است و امر ارشادی قصد امتثال ندارد.

به عبارت دیگر:

اگرچه این دو نماز وجوب ظاهری دارند، لکن وجوبشان مقدمی و ارشادی است.

چرا؟

ص: 98

زیرا: انجامشان دفعا للعقاب المحتمل است.

- وجوب ارشادی، قابل نیت نیست، و حال آنکه در عبادات امر مولوی مورد نظر است که قابل نیت است.

یعنی: نمازی را که شما می خوانید باید امر مولوی آن را که أقیموا الصلاة است در نظر بگیرید و نه امر ارشادی آن را که أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و اولو الامر است و قصد امتثال ندارد.

پس: عیبی که در کلام این حضرات است، تشریع و بدعت نیست، بلکه ارشادی بودن این وجوب ظاهری است که قابل امتثال و قابل نیّت نیست. پس این ها باید چه بکنند؟

باید وجوب واقعی را نیت بکنند، وجوب واقعی هم در احدهما می باشد که چگونگی نیت در آن را در طریق دوم تعلیم کردیم.

* پس مراد از (و ذکرنا ورود الاشکال من هذه الجهة ... الخ) چیست؟

اینست که:

1- برخی از مقدّمات ذاتا عبادیت ندارند، مثل رفتن به بازار و یا قطع مسافت جهت حج، حتی پس از تعلّق امر مقدّمی به آنها.

2- برخی از مقدمات هم ذاتا عبادت اند، مثل: وضو که پس از آمدن امر مقدّمی هم با همان عبادیتی که داشته مقدّمه نماز می شود.

امّا عبادیت وضوء از راه این امر مقدمی حاصل نیامده است.

3- برخی از مقدّمات نیز مورد بحث اند که آیا قبل از مقدمه شدنشان ذاتا عبادیت و رجحان دارند یا نه پس از مقدمه شدنشان، عبادیت می یابند مثل: تیمم.

* حاصل و نتیجه این مطلب چیست؟

مشکله ای است که در اینجا حاصل آمده است و آن اینست که: آیا تیمّم از عبادات است و باید به قصد قربت انجام شود یا نه؟

* این اشکال از کجا ناشی می شود؟

1- از اینجا که رجحان ذاتی آن مشکوک است.

2- امر مقدّمی هم که عبادت درست کن نیست.

پس: مشکل است بتوان تیمم را به قصد قربت انجام داد.

***

ص: 99

متن فإن قلت: یمکن إثبات الوجوب الشرعیّ المصحّح لنیّة الوجه و القربة فی المحتملین؛ لأنّ الأوّل منهما واجب بالإجماع و لو فرارا عن المخالفة القطعیّة، و الثانی واجب بحکم الاستصحاب المثبت للوجوب الشرعیّ الظاهریّ؛ فإنّ مقتضی الاستصحاب بقاء الاشتغال و عدم الإتیان بالواجب الواقعیّ وجوبه.

قلت: أمّا المحتمل المأتیّ به أوّلا فلیس واجبا فی الشرع لخصوص کونه ظهرا أو جمعة، و إنّما وجب لاحتمال تحقّق الواجب به الموجب للفرار عن المخالفة، أو للقطع بالموافقة إذا اتی معه بالمحتمل الآخر، و علی أیّ تقدیر فمرجعه إلی الأمر بإحراز الواقع و لو احتمالا.

و أمّا المحتمل الثانی فهو أیضا لیس إلّا بحکم العقل من باب المقدّمة. و ما ذکر من الاستصحاب، فیه- بعد منع جریان الاستصحاب فی هذا المقام؛ من جهة حکم العقل من أوّل الأمر بوجوب الجمیع و بعد الإتیان بأحدهما یکون حکم العقل باقیا قطعا؛ و إلّا لم یکن حاکما بوجوب الجمیع و هو خلاف الفرض-:

أنّ مقتضی الاستصحاب وجوب البناء علی بقاء الاشتغال حتّی یحصل الیقین بارتفاعه، أمّا وجوب تحصیل الیقین بارتفاعه فلا یدلّ علیه الاستصحاب، و إنّما یدلّ علیه العقل المستقلّ بوجوب القطع بتفریغ الذمّة عند اشتغالها، و هذا معنی الاحتیاط، فمرجع الأمر إلیه.

و أمّا استصحاب وجوب ما وجب سابقا فی الواقع أو استصحاب عدم الإتیان بالواجب الواقعیّ، فشی ء منهما لا یثبت وجوب المحتمل الثانی حتّی یکون وجوبه شرعیّا إلّا علی تقدیر القول بالأصول المثبتة، و هی منفیّة کما قرّر فی محلّه(1).

ص: 100


1- انظر مبحث الاستصحاب

و من هنا ظهر الفرق بین ما نحن فیه و بین استصحاب عدم فعل الظهر و بقاء وجوبه علی من شکّ فی فعله؛ فإنّ الاستصحاب بنفسه مقتض هناک لوجوب الإتیان بالظهر الواجب فی الشرع علی الوجه الموظّف، من قصد الوجوب و القربة و غیرهما.

ثمّ إنّ بقیّة(1) الکلام فی ما یتعلّق بفروع هذه المسألة تأتی فی الشبهة الموضوعیّة إن شاء اللّه تعالی.

*** ترجمه

(اشکال:)

اگر گفته شود: اثبات وجوب شرعی نیت وجه و قربت در محتملین ممکن است زیرا:

1- محتمل اوّل (مثلا جمعه) از این دوتا (ظهر و جمعه)، واجب است بالاجماع و لو بخاطر فرار از مخالفت قطعیه (و یا حصول موافقت قطعیه)، باشد.

2- و محتمل دوم واجب است به حکم استصحابی که اثبات کننده وجوب مولوی ظاهری است، چون که مقتضی استصحاب، بقاء اشتغال، عدم انجام واجب واقعی و بقاء وجوب واقعی است.

(پاسخ شیخ به اشکال فوق)
اشاره

به او می گوئیم:

1- آن محتملی که ابتدا بجا آورده می شود مخصوصه (یعنی:) مما انّه ظهرا او جمعة در شرع، واجب نیست، بلکه (اگر هم واجب باشد) یا بخاطر تحقّق واجب واقعی است که موجب فرار از مخالفت قطعیه است، به سبب انجام آن، و یا بخاطر حصول موافقت قطعیّه است، در صورتی که محتمل دیگر با آن بجای آورده شود.

به هرتقدیر: برگشت وجوب محتمل اوّل به احراز و تحصیل واقع است.

پس:

(این محتمل یک واجب مقدّمی است و نه یک واجب شرعی).

2- و امّا محتمل دوّم نیز واجب نیست مگر به حکم عقل (آن هم) از باب مقدّمه علمیّه، و

ص: 101


1- « بقیّة» من بعض النسخ.

در آنچه از استصحاب در این (محتمل دوم)، گفته شد (البته) بعد از منع جریان استصحاب در باب اشتغال مورد اشکال است؛

1- به دلیل حکم عقل به وجوب هر دو نماز از همان اوّل امر، و اینکه پس از انجام یکی از دو نماز قطعا حکم عقل (به وجوب دومی نیز) باقی است و الّا (اگر قرار باشد که پس از انجام احدهما به شک بیفتیم که آیا دومی واجب است یا نه؟)، عقل از اوّل حاکم به هر دو نمی بود و حال آنکه این خلاف فرض است (چون عقل از اول حکم به وجوب هر دو می کند).

2- مقتضای استصحاب وجوب، بنا بر بقاء اشتغال تا یقین به فراغت از آن حاصل شود (یعنی مادام که یقین به فراغت از آن حاصل نشده باید اشتغال را استصحاب کنی و لذا مستصحب شما در اینجا بقاء الاشتغال است و نه وجوب محتمل دوم).

و امّا:

استصحاب دلالت نمی کند بر وجوب تحصیل یقین به فراغت از این اشتغال، بلکه دلالت می کند بر این وجوب عقلی که مستقل است به وجوب قطع به برائت ذمه یقینیّه، هنگام اشتغال یقینیّه به آن.

و این معنای احتیاط است پس بازگشت این مسئله به آن می باشد.

و امّا هیچ یک از:

استصحاب کردن وجوب چیزی که واقعا در گذشته واجب بوده است و یا استصحاب کردن عدم انجام واجب واقعی، اثبات نمی کند، وجوب محتمل دوم را، تا اینکه وجوب آن شرعی باشد.

مگر بنا بر قول به (جدیّت)، اصول مثبته، درحالی که این اصل مثبته عندنا منتفی است چنانکه در محل خودش تقریر شده است.

و از این تقریر تفاوت میان ما نحن فیه (یعنی استصحابات سه گانه) و میان استصحاب عدم انجام ظهر و بقاء وجوب ظهر بنا بر کسی که شک می کند در انجام آن، روشن شد. زیرا:

خود استصحاب در این مثال، مقتضی وجوب انجام ظهر است که در شرع واجب است آن طور که (مکلف)، از جهت قصد وجوب و قربت و غیر این دو بدان موظف شده است.

سپس:

بقیّه کلام در اموری است که متعلّق به فروعات این مسئله است که در شبهه موضوعیّه خواهد آمد.

***

ص: 102

تشریح المسائل

* مقدّمة بفرمائید اشکال شیخ به طریقه و وجه اوّل چه بود؟

این بود که وجوب محتملین (ظهر و جمعه)، یک وجوب ظاهری، مقدمی، عقلی و ارشادی است و نه یک وجوب شرعی.

و لذا: نمی تواند قصد قربت و قصد وجه داشته باشد.

* با توجه به مقدّمه فوق بفرمائید حاصل گفتار مستشکل در (یمکن اثبات ...) چیست؟

اینست که:

ما می توانیم کاری کنیم که وجوب در کلا المشتبهین یعنی ظهر و جمعه، شرعی مولوی شده تا مصحّح قصد قربت و قصد وجه هم باشد.

یعنی: بتوانیم هر دو نماز را به قصد آن وجوب شرعی مولوی انجام دهیم، بدون اینکه تشریع لازم بیاید.

* جناب مستشکل راه درست کردن چنین وجوب شرعی چگونه است؟

در پاسخ به شما می گویم:

1- احدهما یا محتمل اوّل و یا عملی را که ابتدا انجام می دهیم، چه ظهر باشد و یا جمعه بالاجماع واجب است.

- چیزی که واجب شد می شود واجب شرعی مولوی که باید انجام شود.

* چرا مدّعی هستید که محتمل اوّل بالاجماع واجب است؟

زیرا: موافق و مخالف چنین وجوبی را قبول دارند.

* آیا قبول موافق و مخالف در اینجا از یک حیث و جهت است؟

خیر،

- مخالف، از آن حیث وجوب محتمل اوّل را قبول دارد که:

الف: اگر آن را انجام ندهد مخالفت قطعیّه لازم می آید.

ب: مخالفت قطعیه معصیت است و حرام.

پس: برای فرار از معصیت و حرمت قطعیه باید آن را انجام داد.

- موافق، از آن حیث وجوب محتمل اوّل را قبول دارد که:

چون موافقت قطعیّه در علم اجمالی لازم است، باید آن را انجام داد.

ص: 103

به عبارت دیگر: برخی موافقت قطعیّه را در علم اجمالی واجب می دانند، برخی هم اگر آن را واجب نمی دانند لا اقل مخالفت قطعیّه را هم حرام می دانند.

به عبارت دیگر:

الف- هر دو گروه در اصل وجوب محتمل اوّل متفق اند، یعنی اصل وجوب آن اجماعی است.

ب- اجماع خود یک دلیل شرعی است.

پس: وجوب محتمل اوّل شرعی است بالاجماع.

حال می گوید:

الف- وجوب محتمل اوّل شرعی است.

ب- هر واجب شرعی مقرّب است.

پس: می توان به محتمل اوّل قصد قربت و قصد وجه نمود معیّنا و بلامانع.

2- و امّا راه درست کردن وجوب شرعی در محتمل دوم اینست که بگوئیم:

نسبت به عمل (و یا نماز) دوّم که فی المثل ظهر باشد، شک دارم که واجب است یا نه واجب نمی باشد؟

در اینجا: استصحاب بقاء وجوب می گوید: محتمل دوم نیز واجب شرعی مولوی است.

پس: دومی را نیز به قصد وجوب و به قصد قربت می خوانیم.

به عبارت دیگر:

الف- استصحاب به برکت اخبار لا تنقض حجّت بوده و خود یک دلیل شرعی است.

ب- وجوب محتمل دوم به واسطه استصحاب درست شده

پس: وجوب محتمل دوم هم شرعی است و می توان آن را به قصد قربت و قصد وجه انجام داد.

* مراد مستشکل از (فانّ مقتضی الاستصحاب بقاء الاشتغال) چیست؟

اینست که: این استصحاب عبارتست از:

استصحاب بقاء اشتغال ذمّه، بدین معنا که قبل از انجام هریک از دو طرف، مکلّف مشغول به ذمّه بود، لکن پس از انجام محتمل اوّل شک در بقاء آن داریم.

پس: استصحاب می کنیم بقاء اشتغال ذمّه را، در نتیجه انجام محتمل دوّم نیز واجب می شود.

* مراد از (فان مقتضی الاستصحاب عدم الاتیان بالواجب الواقعی ...) چیست؟

یعنی: قبل از انجام هریک از دو محتمل، واجب واقعی انجام نشده بود. در نتیجه: پس از انجام محتمل اوّل شک می کنیم در بقاء آن.

ص: 104

پس: استصحاب می کنیم عدم انجام واجب واقعی را که در نتیجه: محتمل دوم نیز واجب می شود.

* پس مراد مستشکل از (و بقاء وجوبه) چیست؟

اینست که: پس از محتمل اوّل در وجوب واجب واقعی شک کردیم. در نتیجه: استصحاب می کنیم بقاء حکم وجوب واقعی را، پس محتمل دوّم واجب می شود که باید آن را انجام داد.

حاصل مطلب اینکه این ها می گویند:

ما کاری کردیم که بتوان به هریک از محتملین معیّنا و بخصوصه، قصد قربت و قصد وجه کرد، تشریع هم لازم نیاید.

یعنی: از این جهت نیز احتیاط در عبادات بلامانع است. پس: احتیاط واجب است.

* مراد از (امّا المحتمل المأتیّ به ... الخ) چیست؟

اینست که: آن محتمل را که شما اوّل انجام می دهی، و مدّعی اجماع بر وجوب شرعی آن هستی، وجوبش مقدّمی ارشادی است و نه شرعی مولوی.

یعنی: اجماع مزبور مثبت یک وجوب عقلی مقدّمی ارشادی است و نه درست کننده یک وجوب شرعی.

چرا؟ زیرا:

1- آن عدّه ای که می گویند محتمل اوّل واجب است و باید آن را انجام داد نه از آن جهت است که نماز ظهر و یا جمعه بما هو هو و تعبّدا واجب است تا یک دلیل شرعی و کاشف از رأی معصوم باشد، بلکه از باب فرار از مخالفت قطعیّه و معصیت مولی که به حکم عقل در علم اجمالی حرام است آن را واجب می داند.

پس: انجام محتمل اوّل مقدمه است بر عدم مخالفت قطعیّه

2- و آن عده ای که می گویند باید محتمل اوّل مثلا جمعه را انجام داد، نه از آن جهت است که نماز جمعه و یا ظهر بما انه جمعه و یا ظهر، تعبّدا واجب است و حجت شرعی، بلکه از آن جهت است که اگر پس از آن نماز ظهر را خواندی موافقت قطعیّه حاصل شود، چرا که موافقت قطعیه را در علم اجمالی لازم می دانند.

پس: این محتمل، از این جهت هم که انجام شود، باز یک واجب مقدّمی است.

3- چنانکه برخی نیز گفته اند محتمل اوّل حال چه ظهر و چه جمعه را بخواند بخاطر اینکه دلیل خارجی یعنی اجماع قائم شده بر اینکه در مورد علم اجمالی نمی توان بطور کلّی شانه از زیر

ص: 105

بار تکلیف خالی نمود.

بنابراین: احدی از علما نگفته است که محتمل اوّل چه ظهر باشد و یا جمعه بما انّه ظهر و یا جمعه واجب است.

بلکه یکی بخاطر فرار از مخالفت قطعیّه گفته است واجب است و یکی بخاطر حصول موافقت قطعیه و یکی دیگر به سبب دلیل خارجی، و این ها همه از باب مقدّمه است.

حال: اگر چنین باشد، اجماع در اینجا فاقد ارزش است، و باید به مناطها دقت و توجّه شود.

یعنی: بالجمله تعبدی در کار نیست، بلکه هدف احراز واقع است.

به عبارت دیگر:

1- واجب در اینجا مقدّمی ارشادی است نه مولوی شرعی

2- واجب مقدّمی هم نه قصد قربت دارد و نه قصد وجه.

* پس مراد از (و امّا المحتمل الثّانی فهو ایضا لیس الّا بحکم العقل ...) چیست؟

دو پاسخ شیخ است نسبت به محتمل ثانی که گفتند به برکت استصحابات سه گانه واجب شرعی درست می شود، و لذا می فرماید:

1- اشتغال استصحاب ندارد، چرا که حاکم به اشتغال عقل است.

یعنی: پس از حکم عقل به اشتغال، دیگر شکی پیش نمی آید تا نیاز به استصحاب باشد.

به عبارت دیگر: قبل از اینکه یکی از دو محتمل یعنی ظهر و جمعه را بجای آوری، شک داشتید که ظهر واجب است یا جمعه؟

در این حال عقل به شما می گوید توئی که اجمالا می دانی یکی از این دو محتمل واجب است اشتغال به ذمّه داری، لکن اشتغال به ذمّه یقینیّه، دفعا للعقاب المحتمل برائت یقینیه می خواهد.

پس: هم باید ظهر را بخوانی و هم جمعه را.

حال: پس از اینکه عقل می گوید باید هر دو را بجا بیاوری، چگونه شما پس از انجام احدهما، شک می کنید که آیا دوّمی واجب است یا نه؟ و دست به استصحاب می زنید، مگر عقل انجام هر دو نماز را برای شما معیّن نکرد؟

آیا اگر کسی به شما بگوید: باید پنج شنبه و جمعه هر ماه را روزه بگیرید شما پس از روزه گرفتن در روز پنج شنبه، نسبت به روزه گرفتن در روز جمعه شک می کنید؟ آیا چنین شکی بی معنا نیست.

در اینجا نیز، عقل دفعا للعقاب المحتمل، حکم می کند که هم باید ظهر را بخوانی و هم جمعه را.

ص: 106

پس: معنا ندارد که پس از انجام احدهما نسبت به انجام دوّمی شک بکنی.

در نتیجه: استصحاب الاشتغال بی معنا بوده و مفهومی ندارد.

به عبارت دیگر: همان عقلی که از اول امر، از باب دفع عقاب محتمل، و از باب مقدمه علمیه و از باب اشتغال یقینی حکم کرد به وجوب هر دو محتمل.

همان عقل پس از انجام محتمل اوّل هم حاکم است و تردیدی در حکم خودش ندارد تا نوبت به استصحاب برسد.

پس: اگر شما بگوئید که پس از انجام محتمل اوّل، حکم عقل باقی نیست، از فرض بحث خارج شده اید و خلاف فرض حرکت می کنید.

خلاصه اینکه: عقل در اینجا یک حرف دارد و آن اینست که: اشتغال یقینی، مستدعی فراغت یقینی است.

2- تمامی این استصحابات اصل مثبت بوده و مقارن عقلی اتفاق را ثابت می کنند و نه اثر شرعی را، مضافا به اینکه اصل مثبت عندنا حجّت نیست.

زیرا شما:

- استصحاب می کنید عدم اتیان و یا بقاء وجوب و یا بقاء اشتغال را، لکن نتیجه می گیرید وجوب محتمل دوّم را.

حال سؤال ما اینست که: استصحاب اشتغال، چه ربطی دارد به وجوب محتمل ثانی

به عبارت دیگر: شما اشتغال را استصحاب می کنید و نه وجوب محتمل ثانی را.

بله، وجوب محتمل دوّم لازمه عقلی، استصحاب اشتغال است و نه شرعی.

وقتی استصحاب می کنید اشتغال را، لازمه عقلی آن اینست که: باید محتمل دوم را بجا آوری تا اشتغال یقینی شما تبدیل شود به فراغت یقینیّه.

پس: محتمل دوم خودش مورد استصحاب واقع نمی شود، آنچه استصحاب می شود اشتغال است و وجوب محتمل دوّم لازمه عقلی آن می باشد.

امّا: کرارا گفته شد که استصحاب نمی تواند اثبات کننده لوازمات عقلیه باشد.

چرا؟

زیرا: اصل مثبت است و اصل مثبت عندنا حجّت نیست.

به عبارت دیگر: آنچه را که ما استصحاب می کنیم باید اثر شرعی داشته باشد و نه اثر عقلی و حال آنکه این وجوب محتمل ثانی، اثر عقلی است.

ص: 107

- در واقع این وجوب با ضمیمه علم اجمالی به وجوب احدهما درست می شود.

پس: بجای استصحاب باید پناه ببرید به حکم عقل که از اوّل گفت: باید هر دو را انجام بدهی، چرا که اشتغال یقینیّه، مستدعی فراغت یقینیه است. حاصل و خلاصه پاسخ شیخ اینست که:

1- اشتغال قابل استصحاب نیست، چرا که به حکم عقل است.

2- حکم عقل از اوّل این بود که باید هر دو را بجای آوری چرا که اشتغال یقینی مستدعی فراغت یقینیه است.

3- در انجام این حکم عقل، شکی لازم نمی آید تا شما نیازمند به استصحاب باشید.

پس: وجوب محتمل ثانی نسبت به بقاء اشتغال یک اثر عقلی است و نه یک اثر شرعی، چرا که استصحاب اشتغال در محتمل ثانی جاری نمی شود.

به عبارت دیگر: محتمل ثانی واجب است به حکم عقل و نه به حکم استصحاب.

* تکلیف استصحاب دوم حضرات یعنی استصحاب وجوب ما وقع واقعا چه می شود؟

در ابتدا جهت تبیین مسأله مورد بحث از آنها می پرسیم که:

اگر به شما خبر دهند که یکی از دو نفر زید و عمر که در مسافرت بوده اند در اثر تصادف مرده اند. و شما استصحاب کنید عدم مرگ یعنی حیات و زنده بودن زید را لازمه عقلی این استصحاب چیست چه پاسخ می دهید؟

باید بگویند اینست که: عمر مرده است.

از آنها می پرسیم که عمر مرده است، اثر شرعی حیات زید است یا اثر عقلی حیات زید؟

خواهند گفت: اثر عقلی است و نه اثر شرعی، یعنی شرع نگفته است که عمر مرده است، بلکه لازمه عقلی حیات زید است.

حال از آنها سؤال می کنیم که:

اگر شما یکی از دو محتمل را بجا آورده ای و در عین حال هنوز واجب واقعی باقی است لازمه عقلی آن چیست؟

باید بگوید اینست که: محتمل دوّم واجب است و باید آن را بجای آورم. در اینجا به آنها می گوئیم:

در ما نحن فیه نیز شما یک عمل را بجای آورده ای، لکن در عین حال می گوئی واجب واقعی باقی است، عقل به تو می گوید:

ص: 108

- واجب واقعی همان محتمل دومی است، که لازم الاتیان است.

پس:

1- این وجوب یک اثر عقلی است.

2- اثر عقلی، اصل مثبت است.

اصل مثبت هم حجّت نیست.

و امّا اینکه گفتند:

استصحاب می کنیم عدم انجام واجب واقعی را، به آنها می گوئیم: پس واجب واقعی محتمل ثانی است.

سپس: از آنها می پرسیم این یک اثر عقلی است و یا شرعی؟

خواهند گفت: یک اثر عقلی.

به آنها می گوئیم: استصحاب نسبت به اثر عقلی اصل مثبت است و حجت نیست.

حاصل بحث اینکه:

وجوب محتمل ثانی نسبت به مستصحبات سه گانه از باب لوازم عقلیه است، درحالی که استصحاب اثبات کننده لوازم عقلیّه نمی باشد.

* مراد از (و من هنا ظهر الفرق بین ما نحن فیه و بین استصحاب عدم فعل الظهر ...) چیست؟

بیان تفاوت میان استصحابات سه گانه مذکور است با مواردی که ما به واسطه استصحاب وجوب شرعی عملی را بدست می آوریم و در تأیید این مطلب مثالی می آورد که استصحاب جاری است، اثر شرعی هم دارد و اصل مثبت هم نمی باشد، و آن اینست که:

فی المثل: شما می دانید که ظهر و عصر واجب است، چنانکه هر روز به استثنای روزهای جمعه، ظهر و عصر می خوانید، لکن مقداری به غروب مانده شک می کنید که آیا ظهر و عصرم را خوانده ام یا نه؟ استصحاب می کنید بقاء وجوب ظهر و عصر را.

یعنی می گویید:

اوّل وقت که ظهر و عصر بر من واجب بود، اکنون شک دارم و نمی دانم که آیا این واجب باقی است یا نه؟ در اینجا:

یا استصحاب می کنید وجوب ظهر را و یا استصحاب می کنید عدم الاتیان را

در نتیجه: ظهر یا عصر یا هر دو می شود واجب شرعی مولوی.

* جناب شیخ چه تفاوتی میان این استصحاب با آن استصحابات سه گانه وجود دارد؟

ص: 109

در آن استصحابات سه گانه، مستصحب شما یک چیز بود و وجوب محتمل دوم چیز دیگری

یعنی: وجوب محتمل دوم از لوازم عقلی استصحاب بود و نه مستصحب آن و حال آنکه در این استصحاب، خود وجوب ظهر و یا عدم الاتیان آن مورد استصحاب است.

به عبارت دیگر: ظهر یا عصر خودش مستصحب است، نه اینکه اثر عقلی استصحاب باشد.

***

ص: 110

متن المسألة الثانیة ما إذا اشتبه الواجب فی الشریعة بغیره(1) من جهة إجمال النصّ

بأن یتعلّق التکلیف الوجوبیّ بأمر مجمل، کقوله: «ائتنی بعین»، و قوله تعالی:

حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی(2)، بناء علی تردّد الصلاة الوسطی بین صلاة الجمعة کما فی بعض الروایات(3) و غیرها کما فی بعض آخر(4).

و الظاهر: أنّ الخلاف هنا بعینه الخلاف فی المسألة الاولی، و المختار فیها هو المختار هناک، بل هنا أولی؛ لأنّ الخطاب هنا تفصیلا متوجّه إلی المکلّفین، فتأمّل.

و خروج الجاهل لا دلیل علیه؛ لعدم قبح تکلیف الجاهل بالمراد من المأمور به إذا کان قادرا علی استعلامه من دلیل منفصل، فمجرّد الجهل لا یقبّح توجیه(5) الخطاب.

و دعوی: قبح توجیهه إلی العاجز عن استعلامه تفصیلا القادر علی الاحتیاط فیه بإتیان المحتملات، أیضا ممنوعة؛ لعدم القبح فیه أصلا.

و ما تقدّم من البعض- من منع التکلیف بالمجمل؛ لاتّفاق العدلیّة علی استحالة تأخیر البیان- قد عرفت منع قبحه أوّلا، و کون الکلام فیها عرض له الإجمال ثانیا.

ص: 111


1- فی بعض النسخ:« بغیر الحرام».
2- البقرة: 238.
3- الوسائل، 3: 15، الباب 5 من أبواب أعداد الفرائض، الحدیث 4.
4- انظر الوسائل، 3: 14، باب 5 من أبواب أعداد الفرائض، الحدیث 1- 6، و الباب 2 منها، الحدیث الأوّل.
5- فی بعض النسخ: توجّه.

ترجمه

مسئله دوم: (اشتباه واجب به غیر واجب به دلیل اجمال نصّ)

اشاره

مسئله دوّم: در جائی است که واجب در شریعت به دلیل اجمال نص مشتبه می شود با غیر واجب، به اینکه: تعلّق می گیرد تکلیف وجوبی به یک امر مجمل و نامعلومی، مثل این سخن مولی به عبدش که: ایتنی بعین، و مثل این سخن خدای تعالی که:

حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی.

بنا بر اینکه مردد است میان نماز ظهر و نماز جمعه، چنانکه در برخی روایات آمده و غیر جمعه چنانکه در برخی دیگر از روایات آمده است.

ظاهر اینست که: اختلاف در این مسئله عینا اختلاف در فقدان نصّ است و مختار ما در اینجا همان مختار ما در آنجاست، بلکه در اینجا احتیاط اولی از آنجاست. زیرا خطاب در این فرض، بطور تفصیلی متوجّه مکلفین است، پس بیندیش.

و دلیلی بر خارج شدن جاهل وجود ندارد، چون که تکلیف جاهل به هدف از مأمور به، قبحی ندارد، وقتی قادر بر معلوم کردن آن است از طریق دلیل منفصل.

پس: مجرد جهل، توجه خطاب را به او تقبیح نمی کند.

و این ادّعا که قبیح است توجه خطاب مجمل بر کسی که عاجز از استعلام تفصیلی آن است و لکن بنا بر احتیاط در آن به واسطه انجام این محتملات قادر است، نیز، ممنوع است، چرا که اصلا قبحی در آن نیست.

و نسبت به آنچه از برخی (یعنی محقق قمی) گذشت مبنی بر اینکه خطاب به مجمل قبیح است به دلیل اجماع امامیّه بر قبیح بودن اجمال الخطاب و تأخیر البیان از وقت حاجت، متوجه شدی که قبح آن؛ (در صورت تمکّن از تحصیل علم و یا در صورت تمکّن از احتیاط است) اوّلا درحالی که کلام در چیزی است که اجمال عارض برآن شده است و نه در مجمل ذاتی. ثانیا

***

ص: 112

تشریح المسائل

* دوّمین مسئله از مسائل چهارگانه علم اجمالی و شبهه وجوبیّه و دوران بین المتباینین چیست؟

اینست که: منشا شبهه اجمال نصّ است، فی المثل:

1- مولائی به عبدش می گوید: ائتنی بعین.

در اینجا: کلمه عین، مشترک لفظی بوده و مخاطب نمی داند که مراد مولی از عین طلاست یا نقره؟

2- و یا خدای تعالی فرموده: حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی.

در اینجا نیز عبد نمی داند که مراد از نماز وسطی، ظهر است یا جمعه؟

زیرا: در برخی روایات از صلاة وسطی تعبیر به ظهر و در برخی تعبیر به جمعه شده است.

* مراد از (و الظّاهر: ان الخلاف هنا بعینه الخلاف فی المسألة الاولی ...) چیست؟

اینست که: کلام در اینجا همان کلام در مسئله سابق است، یعنی: هرچه در مسئله اوّل یعنی مسأله فقدان نصّ گفته شد در اینجا نیز همان گفته می شود.

* در آنجا چه مطلبی گفته شد؟

گفته شد:

1- برخی فقهاء گفته اند: موافقت قطعیه واجب است، پس باید هر دو را بجا آوری

2- برخی هم گفته اند که: موافقت قطعیه واجب نیست، بلکه موافقت احتمالیه کافی است

یعنی: یکی را انجام بده و یکی را رها کن، در اینجا نیز می گویند موافقت احتمالیّه کافی است

3- برخی هم گفته اند که علی القاعده، مخالفت قطعیّه جایز است و لکن دلیل خارجی قائم شده بر اینکه نباید بطور کلّی شانه از زیر بار تکلیف خالی کنی، در اینجا نیز همان را می گوید.

پس: الکلام و الکلام.

- سپس می فرماید: مختار ما در مسئله فقدان نصّ، موافقت قطعیّه بود، در اینجا نیز مختار ما وجوب موافقت قطعیّه است.

و به عبارت دیگر: اگر در مسئله فقدان نص موافقت قطعیه واجب شد در مسئله اجمال نصّ بطریق اولی واجب است. چرا؟

زیرا: در مسأله فقدان نص، از اوّل نصّ مردّد بود و ما نمی دانستیم که خطاب صادره از مولی چیست؟ و حال آنکه در این مسئله خطاب تفصیلی و معین داریم که همان (صلّ الوسطی)

ص: 113

می باشد، گرچه مفهومش مردد است.

پس: در این مسئله بطریق اولی باید احتیاط نمود

* پس مراد از (فتأمّل) چیست؟

اینست که: اولویتی در کار نمی باشد، چونکه تردّد یک خطاب میان دو مفهوم نیز برمی گردد به تردّد خطابین.

امّا: اگر اولویت هم نباشد که نیست، لکن مساوات قطعی است.

***

ص: 114

متن ثمّ إنّ المخالف فی المسألة ممّن عثرنا علیه، هو الفاضل القمّی قدّس سرّه(1) و المحقّق الخوانساری(2) فی ظاهر بعض کلماته، لکنّه قدّس سرّه وافق المختار فی ظاهر بعضها الآخر، قال فی مسألة التوضّؤ بالماء المشتبه بالنجس- بعد کلام له فی منع التکلیف فی العبادات إلّا بما ثبت من أجزائها و شرائطها- ما لفظه:

نعم، لو حصل یقین بالتکلیف بأمر و لم یظهر معنی ذلک الأمر، بل یکون متردّدا بین امور، فلا یبعد القول بوجوب تلک الامور جمیعا حتّی یحصل الیقین بالبراءة(3) انتهی.

و لکنّ التأمّل فی کلامه یعطی عدم ظهور کلامه فی الموافقة؛ لأنّ الخطاب المجمل الواصل إلینا لا یکون مجملا للمخاطبین، فتکلیف المخاطبین بما هو مبیّن، و أمّا نحن معاشر الغائبین فلم یثبت الیقین بل و لا الظنّ بتکلیفنا بذلک الخطاب، فمن کلّف به لا إجمال فیه عنده، و من عرض له الإجمال لا دلیل علی تکلیفه بالواقع المردّد؛ لأنّ اشتراک غیر الغائبین فی ما یتمکّن من العلم به عین الدعوی

فالتحقیق: أنّ هنا مسألتین:

إحداهما: أنّه(4) إذا خوطب شخص بمجمل هل یجب علیه الاحتیاط أو لا؟

الثانیة: أنّه إذا علم تکلیف الحاضرین بأمر معلوم لهم تفصیلا، و فهموه من خطاب هو مجمل بالنسبة إلینا معاشر الغائبین، فهل یجب علینا تحصیل القطع بالاحتیاط بإتیان ذلک الأمر أم لا؟ و المحقّق(5) حکم بوجوب الاحتیاط فی الأوّل دون الثانی.

فظهر من ذلک: أنّ مسألة إجمال النصّ إنّما یغایر المسألة السابقة- أعنی عدم

ص: 115


1- انظر القوانین، 2: 37.
2- انظر مشارق الشموس: 77.
3- مشارق الشموس: 282.
4- « أنّه» من بعض النسخ.
5- أی المحقّق الخوانساری.

النصّ- فیما فرض خطاب مجمل متوجّه إلی المکلّف؛ إمّا لکونه حاضرا عند صدور الخطاب، و إمّا للقول باشتراک الغائبین مع الحاضرین فی الخطاب.

أمّا إذا کان الخطاب للحاضرین و عرض له الإجمال بالنسبة إلی الغائبین، فالمسألة من قبیل عدم النصّ لا إجمال النصّ، إلّا أنّک عرفت أنّ المختار فیهما وجوب الاحتیاط، فافهم.

*** ترجمه سپس بدان که:

مخالف در این مسئله (یعنی: وجوب الاحتیاط فی المتباینین)، همان محقّق قمی است که پاسخ او را قبلا دادیم و محقق خوانساری است در ظاهر برخی از عباراتش، لکن او موافقت کرده است با مختار ما (که احتیاط را واجب می دانیم)، در ظاهر برخی دیگر از عباراتش، چنانکه در مسأله وضو گرفتن با آب دو ظرف مشتبه، پس از اینکه قائل به منع تکلیف در عبادات شده است. مگر آن مقدار از اجزاء و شرایط که معیّن شده است، کلامش به اینجا رسیده است که:

بله، اگر مکلّف یقین حاصل کند به تکلیف به امری، لکن معنای آن امر را (برای او) روشن نشود، بلکه مردّد میان چند امر باشد، پس قول به وجوب همه اطراف آن امر (یعنی: احتیاط)، بعید نمی باشد، تا اینکه (برای او) یقین به برائت حاصل شود. (و لذا ظاهر این کلام نشان می دهد که جناب خوانساری نیز در اجمال نصّ احتیاطی هستند).

امّا تأمّل و دقت در کلام محقّق خوانساری عدم ظهور آن را در موافقت می فهماند زیرا این خطابات مجمله ای که بدست ما رسیده، بر مخاطبین خودش مجمل نمی باشد پس تکلیف مخاطبین از آن جهت که مخاطب (بوده اند)، معیّن است (و نه مجمل) درحالی که برای ما موجودین که معاشر با معدومین هستیم، یقین و بلکه ظنّ به تکلیفمان نسبت به این خطابات پیدا نکرده ایم (یعنی که ما نه یقینا و نه ظنّا مشمول این گونه خطابات نیستیم).

پس کسی که مکلّف شده است به این خطابات، خطاب نزد او مجمل نبوده، و کسی که اجمال بر او عارض شده (یعنی ما که در زمان خطاب غایب بوده ایم)، دلیلی بر مکلّف بودن او نسبت به واقع مردّد وجود ندارد.

زیرا: شریک بودن مخاطبین با غیر مخاطبین، در جائی که قادر به علم بدان نمی باشند عین

ص: 116

دعوی است (که آیا ما در خطابات با آنها شریک هستیم یا نه؟).

پس: تحقیق اینست که: در اینجا (یعنی اجمال الخطاب) دو مسئله وجود دارد:

1- یکی از دو مسئله اینست که:

اگر شخص مخاطب شد به خطاب مجمل، آیا احتیاط بر او واجب است یا نه؟

2- مسأله دوم اینست که:

وقتی تکلیف حاضرین به یک امر معلومی تفصیلا روشن شد، و آن تکلیف را از آن خطابی فهمید که نسبت به ما (حاضرینی که) معاشر غائبین هستیم، مجمل است، آیا تحصیل قطع به احتیاط، به واسطه انجام آن امر، بر ما واجب است یا نه؟ درحالی که محقق خوانساری که حکم نمود به وجوب احتیاط در (مسأله) اوّل است (اعم از مجمل ذاتی و یا عرضی) و نه (در مسئله) دوّمی (و حال آنکه آنچه مورد بحث ماست اجمال مسامحی است).

از این توضیحات روشن شد که مسأله اجمال نص (که در اینجا مطرح شد)، با مسأله قبلی (یعنی فقدان نصّ) در آنچه به عنوان خطاب مجملی که متوجّه مکلّف است فرض شد، مغایر و جدا می شود؛

- یا از این جهت که مکلّف هنگام صدور خطاب حاضر بوده است، و یا از این جهت که حاضرین با غائبین در خطاب شریک اند.

و امّا اگر خطاب مربوط به حاضرین باشد، ولی اجمال نسبت به غائبین برآن عارض شده؛ پس مسئله از قبیل (مسأله) عدم نصّ است و نه اجمال نصّ (و اگر اجمال نصّ نامیده شده از روی تسامح است).

و لکن شما متوجه شدید که مختار ما در این دو مسئله چه فقدان نص و چه اجمال نصّ، وجوب احتیاط است.

***

تشریح المسائل

* مراد از (ثمّ انّ المخالف فی المسألة ... الخ) چیست؟

اینست که: مخالفین در این مسئله یعنی وجوب موافقت قطعیه در اجمال نصّ، یکی میرزای قمی (ره) است و دیگری جناب محقق خوانساری در برخی از کلماتش.

ص: 117

* جناب قمی نظرش چیست؟

می فرماید: در دوران الاجمال بین المتباینین، احتیاط واجب نیست.

به عبارت دیگر: همانند مسئله فقدان نصّ موافقت احتمالیه کافی است، بدین معنا که برخی محتملات را انجام بده کفایت می کند.

فی المثل: وقتی نمی دانی مراد از صلاة الوسطی، ظهر است یا جمعه؟ یکی از آن دو را بجا بیاور و دیگری را رها کن کفایت می کند.

* دلیل جناب قمی در اثبات این مدّعا چیست؟

همان است که در مسأله فقدان نصّ آورد و آن این بود که:

1- اگر علم اجمالی مؤثر باشد، مستلزم تکلیف به مجمل است.

2- تکلیف به مجمل مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است.

3- تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

4- قبیح از مولای حکیم صادر نمی شود.

پس: چنین تکلیفی از مولای حکیم صادر نمی شود.

* پاسخ جناب انصاری به دلیل مذکور چیست؟

می فرماید:

اوّلا: خطاب بالمجمل در صورتی که مکلّف دسترسی به تحصیل علم داشته باشد قبیح نمی باشد.

به عبارت دیگر: تکلیف جاهلی که قادر بر مراجعه به منابع و تحصیل علم تفصیلی و امتثال تفصیلی باشد قبحی ندارد بلکه متعارف و عقلائی است.

یعنی: وقتی مولی عبدش را به امر مجملی فرمان داد و عبد می تواند مراد مولی را از خارج تفصیلا بدست آورد، بلا شک، خطاب مجمل در چنین جائی فاقد اشکال است.

ثانیا: خطاب بالمجمل در صورت تمکن از احتیاط نیز که محل بحث ما می باشد بلا اشکال است.

به عبارت دیگر:

تکلیف بر جاهلی که قادر بر تحصیل علم تفصیلی نیست و لکن قادر بر احتیاط هست و می تواند همه محتملات را انجام دهد، نیز قبیح نیست زیرا در این صورت تکلیف بما لا یطاق نیست تا که قبیح باشد.

ص: 118

بله: خطاب بالمجملی که مکلّف امکان احتیاط در آن را ندارد قبیح است و لکن محلّ بحث ما این نیست، بلکه محل بحث ما آن خطاب مجملی است که احتیاط در آن ممکن است.

مثل: صلاة الوسطی، که می توان نسبت به آن هم ظهر را خواند و هم جمعه را.

* آخرین پاسخ شیخ به دلیل مذکور چیست؟

می فرماید: به فرض که خطاب مجمل قبیح باشد، و لکن در صورتی قبیح است که خطاب از اوّل مجمل باشد، و حال آنکه این خطاباتی که امروز ما به عنوان خطابات مجمل روی آن بحث می کنیم از روز اول مجمل نبوده اند، بلکه بعدها در اثر عواملی حالت اجمال به خود گرفته است، و لذا جا ندارد که شما بگوئید:

- الخطاب المجمل و تأخیر البیان عن وقت الحاجة، قبیح علی المولی

پس: جناب قمی، دلیلی که شما آوردید، فاقد مجری می باشد.

* مراد از (قال فی مسألة التّوضّؤ بالماء المشتبه بالنّجس، بعد ...) چیست؟

اشاره به مخالف دیگر یعنی محقق خوانساری است که در ظاهر عباراتش با ما اظهار موافقت کرده، و در مورد اجمال الخطاب فرموده است که احتیاط واجب است.

فی المثل: در وضو ساختن با آب مشتبه به نجس، در دو ظرفی که اجمالا می دانیم یکی از آن دو نجس است می فرماید:

وظیفه ما اینست که از هر دو اجتناب کرده و با هیچ یک وضو نگیریم و لکن به مناسبتی بحث را برده است به آنجائی که می گوید:

ما در باب عبادات مکلّف به انجام آن اجزاء و شرایطی هستیم که به دلائل معتبر برای ما ثابت شده است، لکن نسبت به ما زاد برآن مکلّف نیستیم.

یعنی: نسبت به اجزاء و شرایطی که ثابت نشده و مشکوک اند تکلیفی نداریم.

فی المثل: در جائی که شک کنیم آیا نماز 9 جزئی واجب است و یا 10 جزئی، مکلّف به همان نماز 9 جزئی بوده و نسبت به آن جزئی که ثابت نشده و مشکوک است تکلیفی نداریم.

یعنی: در اقلّ و اکثر ارتباطی، اقلّ را که قدر متیقّن است، بجا می آوریم و در اکثر که مشکوک است، برائت جاری می کنیم، که در آینده، روی آن بحث خواهد شد.

* پس مراد از (نعم، لو حصل یقین بالتکلیف بامر و لم یظهر معنی ذلک الامر، بل ...) چیست؟

اینست که جناب خوانساری پس از آن بحث را برده است به جائی که می فرماید:

بله، اگر در موردی یقین حاصل کنیم که نسبت به فلان امر تکلیف داریم و لکن معنا و مفهوم

ص: 119

آن برای ما روشن نیست، بلکه میان دو یا چند امر مردّد است بعید نیست که ما در اینجا قائل به احتیاط شده، حکم به لزوم انجام همه اطراف شبهه کنیم، تا اینکه یقین به برائت ذمّه حاصل کنیم.

فی المثل: اگر مولی به عبدش امر کند و بگوید: صلّ الوسطی، و عبد نداند که منظور از وسطی ظهر است و یا جمعه؟ می توان احتیاطی شد و گفت: هم ظهر واجب است و هم جمعه.

سپس می فرماید: کلام محقق خوانساری ظاهرا با ما موافق است.

* پس مراد از (و لکنّ التّأمّل فی کلامه یعطی عدم ظهور کلامه فی الموافقة ...) چیست؟

بیان جناب شیخ است مبنی بر اینکه:

بعد از کمی تأمّل در می یابیم که خیر، مورد بحث جناب خوانساری با موردی که محلّ بحث ماست فرق دارد، و ایشان در اجمال نصّ در متباینین با ما موافق نیست.

* قبل از توضیح مطلب اخیر بفرمائید آیا خطابات شفاهی قرآن و یا عموم خطابات آن به مشافهین یعنی موجودین حاضرین اختصاص دارد و یا شامل غائبین و معدومین الی یوم القیامه هم می شود؟

در پاسخ به این سؤال دو نظریه عمده وجود دارد:

1- فقهاء شیعه بالاتفاق و علمای عامّه اکثرا برآن اند که خطابات مزبور یعنی: افعل ها و لاتفعل ها به موجودین و حاضرین در زمان خطاب اختصاص دارد، و شامل معدومین و غائبین در زمان نزول وحی نمی شود.

یعنی: اشتراک ما در این روزگار با مسلمانان صدر اسلام در بایدها و نبایدها، از راه مخاطب بودن به این خطابات نیست، بلکه از راه اجماع و ضرورت است.

و ما زمانی مکلّف به آن تکالیف هستیم که شرایط ما با آنها یکسان باشد بدین معنا که:

حاضرین در زمان خطاب علم تفصیلی به مورد افعل و یا لا تفعل داشته اند، پس: باید برای ما نیز علم تفصیلی حاصل شود و الا معلوم نیست که ما و آنها تکالیف یکسان داشته باشیم، که جناب شیخ نیز این قول را برگزیده است.

2- برخی از اهل سنت برآن اند که خطابات قرآنیه تعمیم داشته و شامل همه افراد انسانی در همه اعصار و امصار می شوند.

* مقدّمة بفرمائید که اجمال الخطاب را چند جور می توان تصوّر کرد؟

چهار نوع تصوّر می شود:

ص: 120

1- یکی اجمال الخطاب ذاتی تعمّدی و آن عبارتست از اینکه:

خطاب صادره از شارع، از همان روز اوّل مجمل بوده و مولی در هنگام خطاب تعمدا اجمال گوئی کرده چرا که مصلحت در این بوده است که مراد شارع بطور مبیّن القاء نشود.

فی المثل: مولی می دانست که اگر بگوید: صلّ الوسطی، مخاطب نمی فهمد که وسطی چیست و لذا از روی عمد گفت: صلّ الوسطی تا او نداند که ظهر است و یا جمعه.

نکته:

الف: معنای این مطلب اینست که: علم تفصیلی در این مورد شرط نیست.

ب: در این فرض یعنی در جائی که اجمال الخطاب تعمّدی است، جناب قمی و محقّق خوانساری احتیاط را واجب می دانستند.

البته، جناب قمی نهایتا فرمود که این صرف فرض است و واقعیت خارجی ندارد، چرا که چنین چیزی برای ما قابل اثبات نیست.

2- اجمال الخطاب ذاتی اتفاقی، و آن عبارتست از اینکه:

خطاب صادره از شارع از همان زمان خطاب اجمال داشته و مخاطبین هم مراد از خطاب را نفهمیده اند.

منتهی، شارع تعمّدی بر اجمال گوئی نداشته، بلکه تصورش این بوده که مخاطب مفهوم خطابش را خواهد فهمید و لکن مخاطب از روی اتفاق و یا تصادف متوجّه مراد و منظور او نشد.

نکته: فرض مزبور نیز ملحق به فرض اوّل است، چرا که اساسا نسبت به شارع چنین چیزی قابل تصوّر نیست، اگرچه نسبت به موالی عرفیّه متصوّر است که مورد بحث ما نمی باشد.

3- اجمال الخطاب عارضی و آن عبارتست از اینکه:

خطاب صادره از جانب شارع در هنگام صدور برای مخاطب روشن بود و لکن بعدها در اثر عروض عوارض و یا بروز موانع برای امثال ما که در مجلس خطاب نبودیم مجمل شده است، و حال آنکه این خطابات شامل ما نیز می شود.

نکته:

سه فرض مزبور بر این اساس است که خطابات قرآنیه شامل معدومین هم می شوند که از نظر ما درست نیست.

4- اجمال الخطاب تسامحی و آن عبارتست از اینکه:

خطابی که اکنون بدست ما رسیده مجمل است و لکن اساسا ما مخاطب به آن نیستم، بدین

ص: 121

خاطر، اگر نام آن را نسبت به ما اجمال الخطاب گذاشته اند یک نوع مسامحه و توسّع در عبارتست و الا اساسا خطاب شامل ما نمی شود.

در نتیجه: چنین خطابی بازگشتش به فقدان خطاب است.

* حاصل و نتیجه این تصوّرات در اجمال الخطاب چیست؟

تصوّر اوّل یعنی اجمال الخطاب تعمدی که طبق گفته خود محقق قمی صرف فرض بود، و لذا باقی می ماند فروض 2، 3 و 4 که باید گفت:

مورد بحث جناب خوانساری در تصوّر 2 و 3 می باشد که محل بحث ما نیست، مورد بحث ما در قسم چهارم است.

محقّق خوانساری فرمود اگر خطابی از مولا صادر شد و لکن مخاطب مراد از آن خطاب را نفهمید، باید احتیاط کند.

جناب شیخ می فرماید: ظاهر مطلب اینست که با ما موافق است، چرا که ما نیز احتیاطی هستیم. لکن با کمی دقت متوجّه می شویم که نظر ایشان روی دو فرض دوم و سوم است که همان مجمل ذاتی و مجمل عرضی، و حال آنکه محل بحث ما اجمال الخطاب مسامحی است.

* و اما اینکه روی مجمل ذاتی تعمّدی بحث نداریم دلیلش اینست که:

معلوم نیست که چنین چیزی در اسلام وجود داشته باشد که خطاب از روز اوّل از روی عمد بر مشافهین مجمل و معنایش غیر مفهوم بوده باشد، چرا که نقض غرض است.

* و اما اینکه روی مجمل عرضی غیر تعمّدی بحث نداریم دلیلش اینست که:

خطابات شفاهیّه، اختصاص به مشافهین دارد و غائبین مشمول آن خطابات نیستند.

و لذا بحث ما روی مجمل مسامحی است، در مجمل مسامحی نیز چون ما در خطابات مزبور شریک با آنها نیستیم، برائت جاری می کنیم.

پس: اجمال الخطابی که محقق خوانساری عنوان کرده و در آن قائل به احتیاط شده است تفاوت دارد با این اجمال الخطابی که مورد بحث ما می بود.

یعنی: نظر ایشان به فرض دوم و سوم است و حال آنکه نظر ما روی فرض سوم است.

***

ص: 122

متن المسألة الثالثة ما إذا اشتبه الواجب بغیره لتکافؤ النصّین کما فی بعض مسائل القصر و الإتمام.

و المشهور(1) فیه: التخییر؛ لأخبار التخییر(2) السلیمة عن المعارض حتّی ما دلّ علی الأخذ بما فیه الاحتیاط؛ لأنّ المفروض عدم موافقة شی ء منهما للاحتیاط.

إلّا أن یستظهر من تلک الأدلّة: مطلوبیّة الاحتیاط عند تصادم الأدلّة. لکن قد عرفت فیما تقدّم: أنّ أخبار الاحتیاط لا تقاوم سندا و دلالة لأخبار التخییر.

*** ترجمه

مسأله سوم

اشاره

در جائی است که واجب به خاطر تعارض نصّین با غیر واجب اشتباه می شود. چنانکه در برخی مسائل قصر و اتمام چنین است.

و قول مشهور در این مسئله به دلیل اخبار تخییر که از معارض در امان اند، تخییر است.

حتّی اخباری که دلالت می کرد بر اخذ بما وافق الاحتیاط، زیرا:

فرض اینست که: هیچ یک از این دو به تنهائی با احتیاط موافقت نمی کند (چون که متباینین اند و هیچ یک مطابق با احتیاط نمی باشند یعنی (خذ ما وافق الاحتیاط) مربوط به شک در تکلیف است و نه مربوط به شک در مکلّف به.)

جز اینکه:

ص: 123


1- فی بعض النسخ:« فالمشهور».
2- انظر الوسائل، 18: 87- 88، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 39، 40، 41 و 44.
تشریح المسائل

* سوّمین مسئله از مسائل علم اجمالی و شبهه وجوبیّه و دوران بین المتباینین چیست؟

مسأله تعارض نصّین است، بدین معنا که در رابطه با یک امری دو دسته نصوص وارد شده که بر حسب ظاهر با یکدیگر در تعارض اند، و این تعارض نصّین سبب شبهه و اجمال شده است.

فی المثل:

در مورد کسی که از محلّ خود خارج و در چهار فرسنگی آنجا شب را بیتوته می کند و دوباره به وطن خود بازمی گردد، این سؤال پیش می آید که آیا باید نمازش را قصر بخواند و یا تمام؟

در اینجا دو دسته روایت وارد شده است، دسته ای از این روایات می گویند: قصر بر او واجب است، و دسته ای دیگر می گویند: اتمام بر او واجب است، و لذا: در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند.

با توجّه به اینکه ما در اینجا علم اجمالی به وجوب احدهما یعنی قصر و یا اتمام داریم چه باید کرد؟

1- اگر ما بودیم و مقتضای قواعد باب علم اجمالی می گفتیم: باید احتیاط کرده، هم قصر بخواند و هم اتمام، چرا که مقتضی موجود و مانع مفقود است.

امّا: پاسخ مزبور طبق قاعده بوده و تا زمانی به درد می خورد که نصّ خاصّی در کار نباشد و حال آنکه در خصوص باب متعارضین اخبار فراوانی تحت عنوان اخبار علاجیه وجود دارد که دلالت بر تخییر دارند.

و لذا: به حکم این اخبار حکم به تخییر می شود و دیگر نوبت به احتیاط نمی رسد.

به عبارت دیگر:

فإذن فتخیّر در کلام معصوم جلوی آن احتیاط عقلی و شرعی را می گیرد. چرا که ادله احتیاط قادر بر معارضه با فاذن فتخیّر نیستند.

* اگر اشکال شود که اگر در متعارضین اخبار تخییر وجود دارد، متقابلا اخبار احتیاط و توقّف هم وجود دارد پس چرا با این گونه اخبار به علاج تعارض نمی پردازید؟ چه پاسخ می دهید؟

می گوئیم:

1- اخبار توقف مربوط به شبهات تحریمیه اند و مربوط به شبهات وجوبیّه نمی باشند، چرا که ما در شبهات وجوبیّه قصد توقف نداریم بلکه به دنبال عمل هستیم.

ص: 124

2- اخبار احتیاط نیز شامل مسأله مورد بحث ما نمی شوند، چرا که این اخبار دلالت دارند بر اینکه:

از متعارضین، آن را که موافق احتیاط است بگیر و به آن عمل کن و آن را که مخالف احتیاط است رها کن، و حال آنکه:

در دوران بین متباینین، هیچ یک موافق و یا مخالف احتیاط نیست بلکه هر دو در عرض یکدیگرند.

* اگر اشکال شود که اخبار احتیاط در باب متعارضین یک ضابطه کلّی است که می گوید بکوشید که احتیاط را از دست ندهید و لذا اگر یکی از مشتبهین موافق احتیاط است آن را بگیرید و چنانچه جمع میان آن دو موافق احتیاط است، به هر دو عمل کنید و ما نحن فیه من هذا القبیل، پس در اینجا نیز می توان از اخبار احتیاط استفاده نمود، چه پاسخ می دهید؟

می گوئیم:

سلّمنا که سخن شما درست باشد. و لکن از آنجا که اخبار تخییر از نظر سندی و دلالی به مراتب قوی تر از اخبار احتیاطاند، مقدّم بر آنها می باشند.

پس: متعارضین را با اخبار تخییر علاج می کنیم و نه اخبار احتیاط.

***

ص: 125

متن المسألة الرابعة ما إذا اشتبه الواجب بغیره من جهة اشتباه الموضوع کما فی صورة اشتباه الفائتة أو القبلة أو الماء المطلق.

و الأقوی هنا- أیضا-: وجوب الاحتیاط کما فی الشبهة المحصورة؛ لعین ما مرّ فیها: من تعلّق الخطاب بالفائتة واقعا مثلا و إن لم یعلم تفصیلا: و مقتضاه ترتّب العقاب علی ترکها و لو مع الجهل، و قضیّة حکم العقل بوجوب دفع الضرر المحتمل وجوب المقدّمة العلمیّة و الاحتیاط بفعل جمیع المحتملات.

و قد خالف فی ذلک الفاضل القمّی رحمهم اللّه، فمنع وجوب الزائد علی واحدة من المحتملات؛ مستندا- فی الظاهر کلامه- إلی ما زعمه جامعا لجمیع صور الشکّ فی المکلّف به: من قبح التکلیف بالمجمل و تأخیر البیان عن وقت الحاجة(1).

و أنت خبیر: بأنّ الاشتباه فی الموضوع لیس من التکلیف بالمجمل فی شی ء؛ لأنّ المکلّف به مفهوم معیّن طرأ الاشتباه فی مصداقه لبعض العوارض الخارجیّة کالنسیان و نحوه، و الخطاب الصادر لقضاء الفائتة عامّ فی المعلومة تفصیلا(2) و المجهولة، و لا مخصّص له بالمعلومة لا من العقل و لا من النقل، فیجب قضاؤها، و یعاقب علی ترکها مع الجهل کما یعاقب مع العلم.

و یؤیّد ما ذکرنا: ما ورد من وجوب قضاء ثلاث صلوات(3) علی من فاتته فریضة؛ معلّلا ذلک ببراءة الذمّة علی کلّ تقدیر(4) فإنّ ظاهر التعلیل یفید عموم مراعاة ذلک فی کلّ

ص: 126


1- انظر القوانین، ج 2، ص 37.
2- لم ترد« تفصیلا» فی بعض النسخ.
3- فی النسخ:« صلاة».
4- انظر الوسائل، 5: 365، الباب 11 من أبواب قضاء الصلوات، الحدیث 2.

مقام اشتبه علیه الواجب؛ و لذا تعدّی المشهور عن مورد النصّ- و هو تردّد الفائتة بین رباعیّة و ثلاثیّة و ثنائیّة- إلی الفریضة الفائتة من المسافر المردّدة بین ثنائیّة و ثلاثیّة، فاکتفوا فیها بصلاتین(1).

*** ترجمه

مسأله چهارم

اشاره

در موردی است که واجب به جهت مشتبه شدن موضوع با غیر واجب اشتباه می شود همان طور که در صورت اشتباه نماز فوت شده (که نمی دانم ظهر است یا عصر) و یا (مشتبه شدن) قبله (که آیا از این طرف است و یا آن طرف) و (یا مشتبه شدن) آب مطلق (که آیا این یکی آب مطلق است یا آن یکی آب)، مسئله چنین است.

(وجوب احتیاط در شبهه موضوعیّه)

قول قوی تر در اینجا نیز (که موضوع به عنوان مکلّف به مشتبه می شود) وجوب احتیاط است چنانکه در شبهه محصوره (که مسئله چهارمش شبهه موضوعیّه بود)، احتیاط واجب بود.

به خاطر همان دلیلی که در آنجا گذشت که خطاب شارع به نمازی تعلّق گرفته که واقعا فوت شده است و لو تفصیلا (برای مکلّف) معلوم نباشد، (پس وقتی که خطاب بخاطر علم اجمالی بر ما منجّز می شود) مقتضای آن، ترتّب عقاب است، بخاطر ترک آن و لو در صورت جهل تفصیلی باشد.

و مقتضای حکم عقل بوجوب دفع ضرر محتمل، (یکی) وجوب مقدّمه علمیه است و (یکی) احتیاط به واسطه انجام تمام محتملات (مثل نماز خواندن به چهار طرف).

(محقق قمی (ره) مخالف احتیاط در این مسئله است)

در این مسئله (نیز) جناب قمی (با ما) مخالفت کرده است، و لذا وجوب زائد بر یکی از محتملات را منع کرده است (واحد محتملات را کافی می داند)، و استناد می کند در ظاهر کلامش به نکته ای که گمان کرده است آن نکته جامع و جاری در تمام صور شک در مکلّف به است و (آن نکته عبارتست از) قبح تکلیف بالمجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت.

ص: 127


1- انظر مفتاح الکرامة، 3: 405.
(پاسخ شیخ به رأی جناب قمی)

شیخ می فرماید:

شما آگاهید به اینکه اشتباه در یک موضوع، در هیچ جا، از جمله تکلیف بالمجمل نیست (یعنی: شبهه موضوعیّه ربطی به خطاب مجمل ندارد).

زیرا: مکلّف به، (یعنی اقض ما فات و یا صلّ الی القبلة)، مفهومی است معیّن که اشتباه به دلیل برخی عوارض خارجیّه در مصداق آن رخ داده است مثل نسیان (که شما فراموش کرده ای ظهرت فوت شده یا عصر؟) و نحو آن (مثل نمازی که از پدر و مادرت فوت شده لکن نمی دانی چند روز فوت شده؟).

و خطاب صادره (از جانب شارع) برای قضای ما فات، هم شامل ما فات معلومه بالتفصیل را شامل است، هم ما فات مجهوله را (که محل بحث ماست).

و لذا (اقض ما فات)، اختصاص ندارد به مافاتی که معلوم بالتفضیل است نه عقلا و نه شرعا.

پس: قضای ما فات واجب است و (مکلّف) عقاب می شود به خاطر ترک آن در صورت جهل (و عدم علم تفصیلی بدان)، همان طور که عقاب می شود در اثر ترک آن در صورت علم تفصیلی (بدان).

(مؤیّدی بر آنچه گفته شد)

و تأیید می کند آنچه را (در لزوم احتیاط) گفتیم، حدیثی که در وجوب قضاء سه نماز، وارد شده بر کسی که یک نماز از پنج نماز یومیّه او فوت شده است، درحالی که معلّل شده است به برائت از ذمّه.

پس ظاهر تعلیل مفید عموم مراعات آن است در هرجائی که واجب در آنجا مشتبه شود (و گرچه مورد حدیث خاص است).

و لذا، مشهور فقهاء از مورد حدیث که تردد آن میان چهاررکعتی، سه رکعتی و دورکعتی است، تعدّی کرده و به نماز فوت شده مسافری که مردد میان دورکعتی و سه رکعتی است، به دو نماز در آن اکتفا نموده اند.

***

ص: 128

تشریح المسائل

* مراد از (ما اذا اشتبه الواجب بغیره من جهته اشتباه الموضوع) چیست؟

بیان چهارمین مسئله از مسائل علم اجمالی و شبهه وجوبیّه، و دوران بین متباینین یعنی شبهه موضوعیّه است.

بدین معنا که دوران میان دو یا چند امر است و منشا دوران هم امور خارجیّه است.

فی المثل:

1- اجمالا می دانم که یکی از نمازهای پنج گانه دیروزم قضا شده، و مخاطب به خطاب اقض ما فات هستم، لکن تفصیلا نمی دانم که آیا این نماز فوت شده نماز دورکعتی است یا سه رکعتی و یا چهاررکعتی؟

امّا منشا این تردید، فراموشکاری خودم می باشد و مربوط به شارع نمی شود.

نکته: شک و شبهه در این مثال:

1- شک در مکلّف به است، چون که نمی دانم مکلّف به من ظهر است یا عصر است یا ...

2- شبهه وجوبیّه است، چون که نمی دانم قضای کدام یک از این نمازها بر من واجب است.

3- متباینین است، چرا که هریک از این نمازها متباین با یکدیگرند.

4- شبهه موضوعیّه است، چون که منشا شبهه امور خارجیه است.

* مراد از (و الاقوی هنا، ایضا، وجوب الاحتیاط کما فی الشبهة المحصورة ...) چیست؟

بیان وظیفه مکلّف است در هنگام شک و شبهه فوق مبنی بر اینکه:

همان طور که در شبهه موضوعیّه تحریمیّه گفتیم چون مخالفت قطعیّه حرام است و موافقت قطعیه واجب، پس باید احتیاط نمود، همان طور هم در شبهه موضوعیّه وجوبیّه می گوئیم احتیاط واجب است.

و امّا دلیلمان بر وجوب احتیاط در اینجا عین همان دلیلی است که در مسأله اوّل، دوم و سوّم آمد که خطابات روی واقع رفته و مقید به علم تفصیلی نیست.

پس: در ما نحن فیه نیز، خطاب اقض ما فات و یا صلّ الی القبلة و یا توضّأ بالماء المطلق متوجه من مکلّف شده و مراد از آن ما فات واقعی، قبله واقعی و ... می باشد.

پس:

ص: 129

1- خطاب منجّز بر من وارد شده است که باید امتثال کنم.

2- تنها راه امتثال خطاب منجّز، انجام همه محتملات است از باب دفع عقاب محتمل

در نتیجه: احتیاط در اینجا نیز واجب است.

به عبارت دیگر:

1- شما اجمالا می دانی که یا ظهر را باید قضا کنی و یا عصر را و لذا بخاطر همین علم اجمالی، خطاب بر تو منجّز می شود.

2- وقتی تکلیف بر تو منجّز شد، هریک از محتملین را که رها کنی احتمال عقاب دارد.

3- دفع عقاب محتمل عقلا واجب است.

پس: من باب مقدّمه علمیه به جهت فراغت یقینیّه باید هر دو را قضا کنی، هذا معنی الاحتیاط.

* مراد از (قد خالف فی ذلک الفاضل القمی، فمنع وجوب الزائد علی واحدة من المحتملات ...) چیست؟

اینست که: جناب محقق قمی در این مسئله یعنی شبهه موضوعیه نیز با ما مخالفت کرده می فرماید: موافقت قطعیه لازم نیست، بلکه موافقت احتمالیه هم کافی است.

به عبارت دیگر: در اینجا نیز اگر احد محتملین را بجای آوری کافی است و لذا احتیاط واجب نیست.

* دلیل جناب قمی بر این مدّعی چیست؟

همان دلیل و یا شبه ای است که از اوّل بحث گرفتار آن شد و تا بدینجا بدان تمسّک نمود و آن این بود که:

تکلیف به مجمل لازم می آید و تکلیف به مجمل، مستلزم تأخیر بیان عن وقت الحاجة است.

و تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

به عبارت دیگر: شارع اگر واقع را از ما می خواهد، باید آن را بیان کند و نه اینکه مجمل بگذارد. حال که بیان نکرده است، معلوم می شود که واقع را از ما نخواسته است، لکن ما بخاطر اینکه بطور کلّی شانه از زیر بار تکلیف خارج نکنیم و معصیت کار نشویم، یکی از دو محتمل را انجام می دهیم.

* پاسخ شیخ به دلیل و یا شبهه جناب قمی چیست؟

می فرماید:

اوّلا: خطاب مجمل، تأخیر بیان از وقت حاجت، هیچ گونه قبحی ندارد، چرا که مکلّف می تواند:

ص: 130

1- یا علم تفصیلی نسبت به آن بدست آورد.

2- و یا اینکه احتیاط کرده هر دو را انجام دهد.

ثانیا: در اینجا تکلیف به مجمل و تأخیر بیان از وقت حاجت وجود ندارد. بلکه بیان و خطاب کاملا واضح و روشن است چرا که شارع فرموده: اقض ما فات نمازی که از تو فوت شده، قضا کن.

چه کسی در معنا و مفهوم خطاب مزبور تردید دارد. و کجای این خطاب مجمل است؟

به عبارت دیگر: هم خطاب تفصیلا به تو رسیده، هم معنای خطاب را تفصیلا می دانی.

پس: الخطاب بالمجمل و تأخیر البیان عن وقت الحاجة اینجا معنا ندارد، بلکه این شما هستید که نمی دانید فی المثل، نماز ظهر را نخوانده ای و یا عصر را.

و لذا: اگر شبهه ای هم هست مربوط می شود به امور خارجیه از جمله نسیان شما و ...

بنابراین: در اینجا بطریق اولی باید احتیاطی شویم.

* مراد از (و یؤیّد ما ذکرنا: ما ورد من وجوب قضاء ثلاث صلوات ...) چیست؟

می فرماید:

شاهد و گواه بر اینکه در مسأله چهارم یعنی شبهه موضوعیه نیز باید احتیاط کرد اینست که:

در روایات قضاء فوائت آمده است: کسی که فریضه ای از او فوت شده و نمی داند که آیا نماز صبح است؟ یا نماز ظهر است و یا عصر و یا عشاء و یا مغرب؟ باید سه نماز را احتیاطا بجای آورد.

1- یک دورکعتی تا اگر در واقع صبح قضا شده این دورکعتی جای آن را بگیرد.

2- یک سه رکعتی و یک چهاررکعتی به نیّت ما فی الذّمّه.

معنای این مطلب هم اینست که: باید احتیاط کرد.

* غرض از (معلّلا ذلک ببراءة الذّمّة علی کلّ تقدیر) چیست؟

اینست که: در این روایت علّت آورده به اینکه: محتملات را بجای آورید تا علی کلّ حال فراغت و برائت از ذمّه پیدا کنید و هریک از این نمازها که فوت شده از عهده شما برداشته شود.

* پس مراد از (فانّ ظاهر التعلیل یفید عموم مراعاة ذلک فی کلّ مقام اشتبه علیه الواجب) چیست؟

اینست که:

درست است که این حدیث در یک مورد خاص یعنی یکی از نمازهای پنج گانه وارد شده است، لکن چون معلّل است و علّت مفید عموم است به ما ملاک می دهد و آن ملاک اینست که:

وقتی مکلّف، به عنوان شبهه موضوعیه در مکلّف به مردد شود، باید احتیاط کند تا فرمان

ص: 131

مولی امتثال شود.

و لذا فقها روی همین عموم تعلیل از مورد حدیث که راجع به یکی از نمازهای پنجگانه و حاضر است، تعدّی کرده به صلاة مسافر و در پاسخ به این سؤال که:

اگر کسی که در سفر است، یکی از نمازهای یومیّه اش قضا شود و نداند کدامیک از آن نمازهای پنجگانه است، چه باید کرد؟ می گویند:

1- یک سه رکعتی بخواند به نیّت اینکه اگر در واقع نماز مغرب قضا شده این سه رکعتی جای او را بگیرد.

2- یک دورکعتی هم به نیّت ما فی الذّمه بخواند تا جای چهار نماز دیگر را بگیرد.

نتیجه اینکه:

در هر چهار مسأله شبهه وجوبیّه و دوران بین المتباینین باید احتیاط یعنی جمع بینهما نمود.

***

ص: 132

متن

و ینبغی التنبیه علی امور:

الأوّل
اشاره

أنّه یمکن القول بعدم وجوب الاحتیاط فی مسألة اشتباه القبلة و نحوها ممّا کان الاشتباه الموضوعیّ فی شرط من شروط الواجب، کالقبلة و اللباس و ما یصحّ السجود علیه و شبهها، بناء علی دعوی سقوط هذه الشروط عند الاشتباه؛ و لذا أسقط الحلّی وجوب السّتر عند اشتباه الساتر الطاهر بالنجس و حکم بالصلاة عاریا(1)، بل النزاع فیما کان من هذا القبیل ینبغی أن یکون علی هذا الوجه؛ فإنّ القائل بعدم وجوب الاحتیاط ینبغی أن یقول بسقوط الشروط عند الجهل، لا بکفایة الفعل مع احتمال الشرط، کالصلاة المحتمل وقوعها إلی القبلة بدلا عن القبلة الواقعیّة.

ثمّ الوجه فی دعوی سقوط الشرط المجهول:

إمّا انصراف أدلّته إلی صورة العلم به تفصیلا، کما فی بعض الشروط نظیر اشتراط الترتیب(2) بین الفوائت.

و إمّا دوران الأمر بین إهمال هذا الشرط المجهول و إهمال شرط آخر، و هو وجوب مقارنة العمل لوجهه بحیث یعلم بوجوب الواجب و ندب المندوب حین فعله، و هذا یتحقّق مع القول بسقوط الشرط المجهول(3). و هذا هو الذی یظهر من کلام الحلّی.

ص: 133


1- السرائر، 1: 184 و 185.
2- فی بعض النسخ:« الترتّب».
3- لم ترد( و هذا- الی- المجهول) فی بعض النسخ.

ترجمه

(تکلیف شبهه موضوعیه هنگامی که در شرطی از شروط رخ می دهد)

شایسته است که به چند امر آگاهی داده شود:

تنبیه اوّل اینکه:

قول به عدم وجوب احتیاط در مسأله اشتباه قبله و نحو آن از اموری که شبهه موضوعیّه در شرطی از شروط واجبه است، ممکن است.

مثل: قبله و لباس و آنچه سجده برآن صحیح است و (آنچه) شبیه به این امور است.

بنابراین ادّعا که این شروط در هنگام مشتبه شدن سقوط می کنند.

و لذا جناب حلّی (یعنی ابن ادریس)، اسقاط نموده شرطیّت ستر را عند الاشتباه ساتر پاک با ساتر نجس، و حکم نموده به (خواندن) نمازی که عاری (از این دو لباس) است.

بلکه سزاوار است در مواردی که نزاع ما از این قبیل است (یعنی منشا شبهه امر خارجی است مثل شرائط)، بر این وجه باشد.

زیرا: سزاوار است که قائل به عدم وجوب احتیاط، قائل به سقوط این شروط شود در هنگام جهل مکلف، نه اینکه قائل شود به کفایت الفعل در صورت محتمل بودن شرط.

(یعنی اگر بخواهد احتیاط را نفی کند بهتر است بگوید مثلا قبله شرط نیست، نه اینکه بگوید محتمل القبله کفایت می کند).

(دو دلیل حلّی بر ادّعای سقوط شرط مجهول)

سپس می فرماید: دلیل بر سقوط شرط مجهول:

1- یا انصراف ادلّه شروط است به صورتی که علم به شرط تفصیلی است چنانکه در برخی شروط مثل شرط بودن ترتیب در انجام نمازهای قضا شده چنین است.

2- و یا دوران امر بین نادیده گرفتن این شرط مجهول است و یا نادیده گرفتن شرط دیگر که همان وجوب تقارن عبادت به قصد تعیین است، به نحوی که وجوب واجب و استحباب مندوب را در زمان عمل می داند.

و این (قصد تعیین)، در صورت قائل شدن به سقوط شرط مجهول محقق می شود این مطلبی است که از کلام جناب حلّی فهمیده می شود.

ص: 134

متن و کلا الوجهین ضعیفان:

أمّا الأوّل: فلأنّ مفروض الکلام ما إذا ثبت الوجوب الواقعی للفعل بهذا الشرط؛ و إلّا لم یکن من الشکّ فی المکلّف به؛ للعلم حینئذ بعدم وجوب الصلاة إلی القبلة الواقعیّة المجهولة بالنسبة إلی الجاهل.

و أمّا الثانی: فلأنّ ما دلّ علی وجوب مقارنة العمل بقصد وجهه و الجزم مع النیّة، إنّما یدلّ علیه مع التمکّن، و معنی التمکّن القدرة علی الإتیان به مستجمعا للشرائط، جازما بوجهه- من الوجوب و الندب- حین الفعل، أمّا مع العجز عن ذلک فهو المتعیّن للسقوط، دون الشرط المجهول الذی أوجب العجز عن الجزم بالنیّة.

و السرّ فی تعیّنه(1) للسقوط هو: أنّه إنّما لوحظ اعتباره فی الفعل المستجمع للشرائط، و لیس اشتراطه فی مرتبة سائر الشرائط، بل متأخّر عنه، فإذا قیّد اعتباره بحال التمکّن سقط حال العجز، یعنی العجز عن إتیان الفعل الجامع للشرائط مجزوما به.

*** ترجمه

(مناقشه شیخ در ادله حضرات)

و هر دو وجهی که (برای سقوط شرط مجهول) ذکر شد، ضعیف است.

و امّا وجه اوّل ضعیف است؛

زیرا فرض کلام ما در جایی است که وقتی وجوب واقعی برای یک فعل ثابت می شود به لحاظ این شرط است و الّا (اگر ثبوت وجوب فعل بخاطر این شرط نباشد و ما شک نکنیم که مثلا قبله شرط نماز است یا نه؟)، دیگر شکّ ما، شکّ در مکلّف به نیست؛ چرا که در این صورت علم حاصل می شود به عدم وجوب نماز به طرف قبله واقعی که نسبت به فرد جاهل، مجهول است.

ص: 135


1- کذا فی بعض النسخ:« تعیینه».

و امّا وجه دوّم ضعیف است:

زیرا حکم عقل به وجوب این مقارنت و همراهی عمل با قصد وجه و جزم مع النیة (که همان قصد تعیین است)، در صورت تمکّن است؛ و معنای تمکّن، قدرت و توانائی بر انجام مأمور به است با تمام شرائط خواسته شده، و جازم بودن (تو) به وجه آن اعم از وجوب و استحباب در هنگام عمل (یعنی این عمل را انجام می دهم بخاطر واجب بودن و یا مستحبّ بودنش قربة الی اللّه).

و امّا در صورت عجز و عدم تمکن از انجام آن (یعنی مأمور به با چنین نیّتی) این قصد وجه است که برای سقوط تعیّن می یابد، و نه شرط مجهولی (مثل ندانستن قبله) که موجب عجز و ناتوانی (تو) از این جزم به نیّت شده است.

سرّ مطلب در تعیین این (قصد وجه) برای سقوط اینست که:

اعتبار چنین نیّتی توسط عقل در عملی مورد لحاظ واقع شده است که مستجمع تمام شرایط (و مطابق خواسته مولی) باشد. و (لذا)، اشتراط نیت (در یک عمل) همدوش با سایر شرایط نیست، بلکه به لحاظ رتبه متأخر از سایر شروط است.

پس: وقتی اعتبار آن مقیّد شده است به حال تمکّن، در صورت عجز ساقط می شود.

***

تشریح المسائل

تشریح المسائل

این تنبیه از تنبیهات هفتگانه بخش دوران بین المتباینین در شبهه وجوبیه چیست؟

اینست که: تردّد و یا دوران الامر بین المتباینین در شبهه موضوعیّه:

1- گاهی ناشی از تردّد خود مکلّف به است، یعنی طرف نمی داند که مکلف به این یکی عمل است تا آن را انجام دهد و یا به آن یکی عمل؟

فی المثل: نمازی از شما فوت شده، نمی دانید که دورکعتی بوده یا سه رکعتی و یا چهار رکعتی؟

و امّا:

در رابطه با حکم این صورت گفتیم: باید احتیاط کرده سه نماز بخوانید، و لکن به عقیده میرزای قمی احتیاط واجب نیست.

2- و لکن گاهی هم تردّد و دوران الامر بین المتباینین در شرط الواجب است که امر خارجی

ص: 136

است و نه در ماهیّت مکلّف به، مثل:

الف: تردّد شما در قبله که در کدام یک از جهات چهارگانه است.

ب: تردّد شما در ساتر طاهر که کدامیک از دو لباس شماست.

حال: از آنجا که شما قبله را که شرط صلاة است نمی دانی، مکلّف به شما نیز مردّد می شود.

یعنی: نمی دانی که نماز به این جهت واجب است و یا به آن جهت دیگر، و باز شما مردّد می شوی بین المتباینین.

* چه تفاوتی بین این مثال و مثال بالا وجود دارد؟

- در مثال قبلی تردّد شما ناشی از اختلاف در مکلّف به بود بدین معنا که تو شک داری در اینکه ظهر مکلّف به است یا عصر؟

امّا: در این مثال ماهیّت مکلّف به مورد اختلاف نیست، بلکه شک در شروط خارجی نماز است.

یعنی: اجزاء نماز ظهر که می خواهی آن را بخوانی معیّن است، لکن چون قبله را نمی دانی سبب می شود که مردد شوی آیا نماز ظهر را به این طرف باید بخوانی و یا به آن طرف؟

در نتیجه:

شما مردّد می شوی بین المتباینین و منشا این تردّد شک در شرط است و نه اختلاف در ماهیّت مکلّف به، زیرا قبله از جمله شروط است.

* قبل از بیان امثله دیگر و حکم راجع به این امور بفرمائید شروط بطور کلّی بر چند قسم اند؟

بطور کلّی بر دو قسم اند:

1- برخی از شروط واقعیّه اند 2- برخی از شروط علمیّه و ذکریّه اند.

1- شروط واقعیّه، شروطی هستند که عمل مکلّف مثلا نماز در واقع و نفس الامر باید واجد آن شرائط باشد و الّا نمازش صحیح نمی باشد. و در این مسئله، لا فرق بین العلم و الجهل و الالتفات و الغفلة.

مثل: طهارت، نسبت به نماز، چرا که در روایت آمده است لا صلاة الّا به طهور حال، مراد از طهور، طهور واقعی است و نه ظهور علمی وگرنه قید زائد می طلبید.

2- شروط علمیّه، شروطی هستند که عند العلم و التفات شرطاند، لکن عند الجهل و النسیان شرطیّت ندارند.

مثل: ترتیب در قضاء فوائت از جمله نماز، چرا که در صوم و حج و ... ترتیب لازم نیست.

ص: 137

یعنی: اگر علم به ترتیب ما فات داریم باید حتما ترتیب در قضای آن را رعایت کنیم و الّا مجزی نخواهد بود.

و امّا مراعات ترتب در همین شرط عند الجهل بر اساس مشهور از جمله شهید ثانی، ساقط می شود.

حال: مسأله غصبی نبودن مکان نمازگزار و اباحه آنکه عند العلم و التفات شرطیّت دارد و لکن عند الجهل بالحکم او الموضوع و یا عند النسیان شرط نیست و مراعات لازم ندارد، از همین قبیل است.

و امّا راجع به برخی از شروط از قبیل استقبال الی القبلة، طهارت ساتر و بدن، طهارت مسجد و ... این سؤال مطرح است که آیا از شروط واقعی هستند تا احتیاط در مورد آنها لازم باشد و یا اینکه از شروط علمیّه تا در صورت جهل، ساقط شده و احتیاط در مورد آنها لازم نباشد؟

* چه پاسخی به این سؤال داده شده است؟

از کلام ابن ادریس حلّی برمی آید که این ها از شروط علمیّه هستند، یعنی:

1- اگر علم تفصیلی به قبله، طهارت و ساتر، داریم، مراعات هریک لازم است.

2- اگر علم تفصیلی به این امور نداریم، این امور شرطیت ندارند و مراعاتشان لازم نمی باشد.

* اولین دلیل ابن ادریس بر این مدّعا چیست؟

- انصراف است، بدین معنا که ادلّه شرائط انصراف دارند به فرد اکمل که صورت علم تفصیلی باشد و لذا شامل سایر صور از جمله علم اجمالی و شک نمی باشند، مثل: مراعات ترتیب بین نمازهای فوت شده که شرط علمی بوده و عند العلم لازم است و نه مطلقا.

فی المثل: فولّ وجهک شطر المسجد الحرام، انصراف دارد به کسانی که شطر المسجد الحرام و یا قبله را تفصیلا می دانند در نتیجه شامل کسانی که قبله را نمی دانند نمی شود.

به عبارت دیگر:

قبله شرط نماز است در صورتی که انسان تفصیلا بداند قبله کدام طرف است پس اگر آن را تفصیلا نداند و نسبت به آن شک داشته باشد، شرطیتش ساقط می شود.

* دلیل دوّم ابن ادریس و امثال او چیست؟

اینست که: در اینجا دو دسته دلیل وجود دارد:

الف: یک دسته عبارتند از قبله، ساتر و ... ب: یک دسته هم عبارتند از: قصد تعیین، قصد وجه و قصد قربت جزمی.

ص: 138

حال: در موارد علم اجمالی امر دائر است بین اینکه آیا دسته اوّل را مراعات کرده و چهار نماز به جهات اربع بخوانیم و یا اینکه با هر ساتری نماز خوانده شود؟

بدین معنا که ادله دسته دوم را نادیده گرفته به هیچ یک، قصد قربت و قصد وجه جزمی نکنیم.

و یا اینکه ادله دسته دوم را رعایت کرده و دسته اوّل را نادیده گرفته یک نماز به یک طرف و با یک ساتر خوانده و معیّنا به همان قصد قربت کنیم؟

به نظر ابن ادریس، مراعات دسته دوّم مقدّم بوده، تعیّن دارد و لذا دسته اوّل سقوط می کنند.

* نظر شیخ راجع به سؤال مزبور چیست؟

اینست که: این گونه شروط نیز از شروط واقعی هستند، چرا که ادلّه شروط اطلاق دارند، و شرطی را از عموم خود خارج نکرده اند.

* پاسخ شیخ به دلیل اوّل ابن ادریس یعنی انصراف ادله چیست؟

یک پاسخ نقضی می دهد و یک پاسخ حلّی.

پاسخ نقضی شیخ اینست که: اگر ادلّه در اینجا انصراف دارند به کسانی که علم تفصیلی به شروط دارند، پس ادله اجزاء و ادله خود مرکبات نیز باید انصراف داشته باشند به کسانی که به اجزاء و یا خود مرکبات علم تفصیلی دارند، و حال آنکه کسی بدین مطلب ملتزم نمی باشد.

به عبارت دیگر:

اینکه می گوئید: ادله انصراف دارد به کسانی که علم تفصیلی به شروط دارند، خلاف فرض است، زیرا فرض ما بر اینست که آن دلیلی که دلالت بر این شرط دارد شامل همه مکلّفین بشود و حال آنکه شما می گوئید، انصراف دارد به صورت علم تفصیلی.

پس اگر چنین است، شما باید در تمام تکالیف الهیه چنین ادعائی را بکنید. و بگوئید:

هر شرطی و یا هر جزئی و یا هر تکلیفی انصراف دارد به کسی که تفصیلا حکم آن را می داند.

فی المثل بگوئید:

شارع که گفته خمر حرام است، برای کسانی حرام است که تفصیلا می دانند این ظرف خمر است، لکن وقتی امر دائر شد بین دو ظرف، دیگر مشمول اجتنب عن الخمر نمی شود.

زیرا: اجتنب عن الخمر انصراف دارد به کسی که تفصیلا می داند کدام ظرف خمر است.

امّا: چنانکه قبلا هم گفته ایم: علم تفصیلی شرط تکالیف نیست، حال چگونه می شود گفت که

ص: 139

ادلّه انصراف دارد به طرف علم تفصیلی.

* پاسخ شیخ به وجه یا دلیل دوّم ابن ادریس چیست؟

اینست که: به نظر ما در هنگام دوران و تزاحم باید از خیر دسته دوّم از شرائط بگذریم و نه از دسته اوّل، چرا؟

زیرا: دسته دوم از شروط به لحاظ رتبه از دسته اوّل متأخرند و لذا باید این ها حذف شوند. چرا؟

زیرا:

1- دسته اوّل از شرایط، شرائط قبل از امر یعنی از شرائطی اوّلیّه هستند. بدین معنا که ذات الواجب (یعنی نماز) قبل از اینکه امری از جانب مولی بدان تعلّق بگیرد به لحاظ این شروط قابل تقسیم است به صلاة مع الاستقبال یا بدون آن و صلاة با طهارت بدن و لباس یا بدون آن.

2- لکن دسته دوّم از شرائط، بعد الامر و از شرائط ثانویّه بحساب می آیند، یعنی از اموری هستند که پس از تعلّق امر مولی به عمل پیدا می شوند.

مثل: خود صلواتی که مأمور به است، و در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا صلاة را باید به قصد امتثال امر بجا آوریم یا بدون آن؟

حال: در دوران امر میان این دو دسته شرائط، دسته دوّم معینا سقوط می کنند و شرطیّت آنها منحصر به فرض تمکّن از آنها می شود.

و امّا دسته اول از شرائط به قوت خود باقی بوده و باید حتی الامکان مراعات شوند.

به عبارت دیگر:

اینکه در وجه دوّم گفتید: در دوران الامر، از خیر قبله بگذریم یا از خیر شرط تعیین، به شما می گوئیم که باید از خیر قصد تعیین بگذرید و نه از خیر قبله

چرا؟ زیرا:

1- قصد تعیین، قصد قربت و قصد وجه از شرائط فوق الامری هستند.

2- قبله، طهارت و ... از شرائط تحت الامری هستند.

حال باید گفت که:

شرائط تحت الامری محکم ترند و باید آنها را احراز نمود، لکن شرائط بعد الامری که عرضی اند، اگر احرازشان ممکن نشده می توان از خیر آنها گذشت.

پس: می توان از خیر قصد تعیین گذشت، لکن حتی الامکان از خیر قبله نباید گذشت.

ص: 140

تلخیص المطالب

در تفاوت شرط و مانع در وجوب احتیاط این سؤال مطرح شد که:

اگر نسبت به شرطی از شرایط تکلیف و یا نسبت به مانعی از موانع آن، میان چند چیز تردید به وجود آید تکلیف ما چیست و چگونه باید حکم نمود؟

فی المثل:

1- ساتر، شرط اقامه نماز است، حال حکم مکلّفی که علم به نجس بودن یکی از دو لباسش دارد چیست؟

2- روبه قبله بودن، شرط اقامه نماز است و حال آنکه قبله میان جهات چهارگانه برای مکلّف مشتبه شده است.

3- نماز در ساتری که از پوستین حیوان حرام گوشت باشد، مانع صحت نماز است. حال اگر تردید میان چند ساتر بشود چه باید کرد؟

1- ابن ادریس حلّی در پاسخ به این سؤال فرمود:

اگر دو پیراهن دارد که یکی نجس و دیگری پاک است و مکلّف نمی تواند پاک را از نجس تشخیص دهد و تمکّن شستن یکی از آنها را هم ندارد، احتیاط ایجاب می کند که برهنه نماز بخواند. چرا؟

زیرا: آنچه در وجه افعال مؤثر است، شرطش مقارن بودن با فعل است. و لذا با شک در طهارت جایز نیست وارد نماز شود، چرا؟

زیرا رعایت وجه نماز هم زمان با ورود در نماز مؤثر است.

2- جناب شیخ اعظم در پاسخ به دلایل ابن ادریس فرمود:

آنچه دلالت بر وجوب تقارن عمل با قصد وجه و نیّت قطعی دارد، تنها در صورتی است که مکلّف تمکّن برآن داشته باشد.

امّا: در صورتی که عاجز از آن باشد، نیّت قطعی در آن لازم نمی باشد.

زیرا: رتبه نیّت قطعی پس از وجود شرایط تحت الامری است و وجوب واقعی فعل نیز به این شرایط است.

و لذا: رعایت احتیاط اطراف آن در علم اجمالی واجب است و باید چند نماز بخواند.

ص: 141

نکته:

امام خمینی (ره) با عنایت به تنجیز و فعلیّت آن، احتیاط را واجب دانسته و تفاوتی میان شرط و مانع قائل نشده و فرموده است:

به مجرد اجمال، وجهی برای سقوط شرط و مانع وجود ندارد(1).

ص: 142


1- تهذیب الاصول، ج 2، ص 315.

متن الثانی أنّ النیّة فی کلّ من الصلوات المتعدّدة، علی الوجه المتقدّم فی مسألة الظهر و الجمعة، و حاصلة: أنّه ینوی فی کلّ منهما فعلها احتیاطا لإحراز الواجب الواقعیّ المردّد بینها و بین صاحبها تقرّبا إلی اللّه، علی أن یکون القرب علّة للإحراز الذی جعل غایة للفعل.

و یترتّب علی هذا: أنّه لا بدّ من أن یکون حین فعل أحدهما عازما علی فعل الآخر؛ إذ النیّة المذکورة لا تتحقّق بدون ذلک؛ فإنّ من قصد الاقتصار علی أحد الفعلین لیس قاصدا لامتثال الواجب الواقعیّ علی کلّ تقدیر، نعم هو قاصد لامتثاله علی تقدیر مصادفة هذا المحتمل له لا مطلقا، و هذا غیر کاف فی العبادات المعلوم وقوع التعبّد بها. نعم، لو احتمل کون الشی ء عبادة- کغسل الجنابة إن احتمل الجنابة(1)- اکتفی فیه بقصد الامتثال علی تقدیر تحقّق الأمر به. لکن لیس هنا تقدیر آخر یراد(2) منه التعبّد علی ذلک التقدیر، فغایة ما یمکن قصده هنا: هو التعبّد علی طریق الاحتمال. بخلاف ما نحن فیه ممّا علم فیه ثبوت التعبّد بأحد الأمرین؛ فإنّه لا بدّ فیه من الجزم بالتعبّد.

ص: 143


1- لم ترد« إن احتمل الجنابة» فی بعض النسخ.
2- فی النسخ:« یرید».

ترجمه

تنبیه دوم (در چگونگی نیّت در نمازهای متعدّده در هنگام مشتبه شدن قبله و امثال آن)
اشاره

نیّت در هریک از نمازهای چهارگانه، برطبق همان مطلبی است که در مسئله ظهر و جمعه گذشت، و حاصل آن این بود که:

نیّت می کند (مکلّف) انجام نیّت را در هریک از این دو (یعنی ظهر و جمعه)، از روی احتیاط، جهت تحقّق آن واجب واقعی که مردّد است بین این نماز و نماز دیگر قربة الی اللّه بنابراین که این قرب الی اللّه علّت باشد برای احراز (واقعی) که غایت قرار داده شده برای فعل (بدین معنا که یکی غایة الفعل است و دیگری غایة الغایة).

و مترتب می شود بر این (چنین نیتی) اینکه مکلّف ناگزیر است که در زمان انجام یکی از دو نماز، عازم بر انجام نماز دیگر هم باشد، چرا که نیّتی که ذکر گردید (و من به شما آموختم) بدون لحاظ همه محتملات محقّق نمی شود.

زیرا کسی که انجام یکی از دو نماز (و یا چهار نماز) را علی تقدیر قصد نموده، قصدکننده امتثال واجب واقعی نیست.

بله، او قصدکننده امتثال واجب واقعی است (لکن) بنا بر فرض مصادف واقع شدن این محتمل (که انجام می دهد) با وجوب واقعی و نه علی کلّ تقدیر.

و این (چنین نیتی که علی اللّه و صرف احتمال است)، در عباداتی که وقوع تعبد به آن اجمالا معلوم است کافی نیست (چرا که بحث ما در علم اجمالی است و نه شک بدوی که صرف احتمال هم در آن کفایت می کند).

بله، اگر (به نحو شک بدوی) احتمال داده شود که فلان شی ء عبادت است مثل: غسل جنابت، در صورت احتمال جنابت، اکتفا می شود در آن به (همان یک غسل) به قصد امتثال و نه فرض تحقّق امر به سبب انجام آن، چرا که در اینجا (یعنی شک بدوی) تقدیر دیگری نیست، تا اراده شود از آن، تعبّد (و وجوب) برآن تقدیر دیگر.

پس: نهایت چیزی که قصد آن در اینجا ممکن است: همان نیت (کردن است) به صورت احتمال، به خلاف ما نحن فیه که ثبوت تعبّد (و وجوب) یکی از دو امر اجمالا معلوم است و جزم به تعبد (و احراز) در آن لازم است.

ص: 144

تشریح المسائل

* حاصل و خلاصه بحث تا بدینجا چه شد؟

سؤال شد اگر منشا تردّد مکلّف به، یکی از شرائط آن باشد، مثل آنجا که فی المثل شما جهت قبله را درست نمی شناسید، آیا آن شرط ساقط است و به عنوان مکلّف می توانید یک عمل را انجام دهید؟ و یا اینکه نه، شرط ساقط نبوده باید احتیاط کرده، نماز را به هر جهت از جهات چهارگانه بخوانید؟

در پاسخ گفته شد، شرط ساقط می شود و دو دلیل بر اثبات این مدّعا ذکر کردید.

* ادله حضرات بر سقوط شرط مزبور چه بود؟

1- یکی انصراف بود، یعنی آن دلیلی که قبله را شرط نماز می داند، انصراف دارد به علم تفصیلی.

2- یکی هم دوران بین الامرین بود، بدین معنا که:

آیا اگر مکلف علم به جهت قبله ندارد می تواند از خیر آن بگذرد و یک نماز تمام با قصد تعیین بخواند و یا اینکه نه از خیر قبله نگذرد، بلکه از خیر قصد تعیین بگذرد؟

گفتند: از آنجا که قصد عبادت و یا نیت مهم تر است، از خیر قبله گذشته و نیّت عبادت را تکمیل می کند.

و امّا شیخ، دلیل اوّل حضرات را با یک پاسخ نقضی و یک پاسخ حلّی رد نمود جواب تفضی شیخ این بود که چطور در اجتنب عن الخمر نمی گوئید که این خمر منصرف است به خمر معلوم بالتفصیل و لکن در صلّ الی القبلة می گوئید این قبله منصرف است به قبله ای که معلوم بالتفصیل است؟

- و در پاسخ به وجه یا دلیل دوم حضرات فرمود:

خیر، باید از خیر قصد تعیین گذشت و نه از خیر قبله، چرا که قبله و برخی دیگر از شروط اموری هستند که قبل از تعلّق امر به فعل در فعل ملحوظ شده اند و حال آنکه قصد تعیین، قصد امتثال امر و ... از اموری هستند که پس از تعلّق امر به فعل پیدا می شوند و قبل از امر قابل ملاحظه نیستند.

حال: اموری که قبل از تعلّق امر به فعل مورد لحاظ واقع می شوند و مأمور به نام دارند اجزاء و شرائط اصلی عمل اند، بدین معنا که:

مولی هنگام صدور صلّ، اجزاء و شرائط و ترکیب فعل نماز را در نظر گرفته، و لکن اموری از

ص: 145

قبیل نیّت، قصد قربت و قصد امتثال، اصلا امکان لحاظ نداشته اند چرا که معلول امرند و پس از تعلّق امر بفعل، به حکم عقل پدید می آیند.

* و امّا حاصل و نتیجه این بحث ها چه شد؟

این شد که اگر قرار باشد یک روزی یکی از این امور به دلیلی نادیده گرفته شود، باید آنکه پس از تعلّق امر به فعل پدید می آید و در رتبه متأخر از امور قبل الامری قرار دارند حذف و نادیده گرفته شوند و نه امور تحت الامری.

چرا؟

زیرا: امور بعد الامری مقیّد به قید تمکّن هستند، بدین معنا که:

وقتی عقل می گوید: صلّ مع النیّة، به شرط توان و تمکّن می گوید پس اگر قادر برآن نشدی شرط مزبور ساقط می شود.

نتیجه نهائی اینکه:

1- اگر شما تفصیلا می دانی که نماز ظهر با چنین اجزاء و شرائطی واجب است به حسب حکم عقل اقدام به انجام یک نماز کامل العیار همراه با نیّت می کنی، که این معنای تمکّن است.

2- و چنانچه علم تفصیلی به اجزاء و شرائط قبل الامری و یا بعد الامری نداری بلکه اجمالا می دانی که مثلا قبله شرط نماز است و لکن نمی دانی که در کدام جهت است، شما تمکّن از انجام شرط مزبور را نداری.

یعنی: قادر بر انجام مأمور به با نیّت کامل نیستی، و لذا می توانی از نیّت که همان قصد تعیین است و بعد الامری بگذری.

* با توجّه به مطالب فوق مراد از (انّ النیّة فی کلّ من الصلوات المتعدّدة ...) چیست؟

درحقیقت پاسخ به این سؤال است که:

اکنون که بنا شد ما این شرایط را رعایت کنیم و فی المثل در احراز قبله به هر چهار جهت نماز بگذاریم، قصد وجه و یا همان نیّت در این چهار عمل چه می شود؟ به کدام یک از این چهار عمل قصد وجوب کنیم و به کدام یک قصد قربت؟

و لذا شیخ (ره) می فرماید:

سابقا در مسأله ظهر و جمعه طریقه نیّت کردن را به شما آموختم و آن اینکه:

به هر محتملی که می رسید این گونه نیّت کنید که این محتمل را بجا می آورم، تا به توسط این و سایر محتملاتی که قبل و یا بعد آن انجام می شود، واجب واقعی تحقّق یابد قربة الی اللّه.

ص: 146

به عبارت دیگر:

می گویی: این نماز را به این جهت می خوانم تا به واسطه انجام آن و انجام سایر محتملات که سه نماز به سه جهت دیگر است، واجب واقعی الی القبلة محقّق شود، چنانکه تحقّق واجب واقعی بخاطر تحقّق قرب به خداست.

بنابراین:

1- غایت نیّت، صلاة الی القبلة و واجب واقعی است.

2- غایت غایت فوق که صلاة الی القبله است، قرب به خداست.

پس: هم قصد وجه روی واجب واقعی قرار می گیرد، هم قصد قربت، آنچه باقی می ماند قصد تعیین است.

چرا؟ زیرا: نمی توانی تعیین بکنی که این یکی قبله واقعی است یا آن یکی.

به عبارت دیگر:

پس از انجام نماز اول به یک جهت به هریک از سه نماز دیگر که می رسید همان نیّت را بکنید تا آن غایت الفعل که مثلا صلاة الی القبلة است احراز شود.

خلاصه اینکه: در هریک از این چهار نماز نیّت می کنی که این نماز را بجا می آورم قربة الی اللّه.

* پس مراد از (و یترتّب علی هذا ...) چیست؟

اینست که: متفرع می شود بر این گونه نیّت و قصد این مطلب که شمای مکلّف باید از همان ابتدا مصمّم باشید که بقیّه محتملات را هم با همین نیّت انجام دهید و الّا نیّت مذکور محقّق نمی شود.

به عبارت دیگر:

لازمه اینکه هدف تو احراز واجب واقعی آن هم قربة الی اللّه باشد، اینست که: از ابتدا بنای تو بر این باشد که قصد انجام آن سه نماز دیگر را داشته باشی. چرا؟

زیرا اگر از اوّل قصد هر چهار نماز را به چهار طرف نداشته و گفتی فعلا یکی را می خوانم و چنانچه خواستم و میلم کشید بقیه را هم می خوانم، از کجا معلوم که این نمازی که می خوانی همان واجب واقعی باشد.

پس اگر بخواهی واقعا واجب واقعی را محقّق سازی، باید از اوّل که شروع به نماز می کنی، انجام همه محتملات (و در اینجا هر چهار نماز) را در قصد خود لحاظ کنی.

البته:

این مطلبی که گفته شد مربوط به مواردی است که شما علم اجمالی دارید، لکن در مواردی

ص: 147

که شک شما، مجرّد شک بدوی است و تنها یک طرف دارد، مثل اینکه نمی دانید آیا غسل جنابت بر شما واجب شده است یا نه؟ نیّت آن فرق دارد و لذا باید بگوئید:

غسل جنابت بجا می آورم احتیاطا قربة الی اللّه، لکن محتمل و یا طرف دیگری در کار نیست تا قصد و نیّت آن را هم داشته باشید، برخلاف ما نحن فیه که طرف دیگر هم دارد و باید کاری کنید که جازم شوید به تحقق متعبّد به، یعنی واجب واقعی، علی کلّ حال و نه اینکه علی تقدیر دون تقادیر دیگر حاصل بشود.

«تلخیص المطالب»

این نتیجه در مورد نیّت عبادتی بود که احتمال وجوب آن وجود دارد. یا اینکه اجمالا وجوب آن مشخص و معلوم است، چرا که در عبادت، قصد فرمانبرداری و تقرّب شرط است، و لکن آیا امکان قصد قربت و فرمانبرداری در معلوم اجمالی و یا احتمال وجود دارد یا نه؟

جناب انصاری در پاسخ به این سؤال فرمود:

در کیفیّت نیّت در عباداتی که معلوم احتمالی یا اجمالی هستند باید بین شبهه های بدویّه و شبهه مقرون به علم اجمالی تفصیل قائل شد.

و لذا:

صرف قصد محبوبیت و فرمانبری احتمال در شبهه بدویّه را کافی دانسته است چرا که نسبت به عبادت احتمالی همین نیّت کافی است.

امّا: در عبادت معلوم اجمالی، باید نیّت امر و فرمانبری معلوم اجمالی را داشته باشد و لازمه آن اینست که: مکلّف در حال بجا آوردن یکی از افراد احتمالی معلوم اجمالی، قصد بجا آوردن فرد احتمالی دیگر را نیز داشته داشته باشد، چرا؟

زیرا: اگر قصد بجا آوردن آن فرد احتمالی را نداشته باشد، قصد فرمانبری و اطاعت از دستوری که اجمالا معلوم است و باید انجام شود، محقق نگردیده است، بلکه اطاعت و فرمانبری را برفرض تعلّق فرمان به آن را قصد کرده است که با علم به صدور دستور و وجود فرمان، این نیّت در تحقّق اطاعت و امتثال کافی نیست.

نکته:

حضرت امام خمینی (ره) مطلب مذکور از شیخ را تأیید کرده می فرماید:

ص: 148

در شبهه مقرون به علم، انگیزه تنها احتمال وجود امر نیست، بلکه نسبت به اصل بجا آوردن آن امری که وجودش معلوم است، انگیزه اقدام وجود دارد و لکن از این انگیزه برای بجا آوردن فرد احتمالی دیگر، انگیزه دیگری پدید می آید، چرا که احتمال داده می شود که آن معلوم اجمالی بر این فرد احتمالی منطبق شود.

بنابراین: انگیزه اول بجا آوردن فرد احتمالی، همان وجود امری است که وجودش اجمالا معلوم است؛

و انگیزه دوم، که پدید آمده از انگیزه اوّل است، احتمال منطبق شدن فرمان و امر برآن است.

و اما: بجا آوردن فرد احتمالی در شبهه بدوی، جز احتمال وجود فرمان و امر و یا اینکه آن فرد محتمل است که مصداق امر باشد.

سپس می فرماید:

آنچه را شیخ انصاری افاده فرموده اند که:

از اینکه باید قصد امتثال و فرمانبری، امر معلوم را داشته باشد، سخن حقّی است، و لکن حق بودن افاده شیخ در صورتی است که قصد فرد احتمالی دیگر با واسطه، قصد متعلّق به طرف باشد.

زیرا: احتمال دارد که امر معلوم برآن طرف منطبق شود.(1)

و امّا امام (ره) در مورد این سخن شیخ که می گوید:

اطاعت امر معلوم متوقف بر اینست که مکلّف در حال انجام یکی از افراد احتمالی، قصد بجا آوردن فرد احتمالی دیگر را نیز داشته باشد.

می فرماید:

این سخن شیخ پذیرفته نیست، چرا که انگیزه انجام یکی از افراد احتمالی جز اطاعت مولی نیست و مکلف، برفرض انطباق فعل او با واقع، مطیع دستور مولای خود می باشد، و در صورتی که قصد عدم انجام فرد احتمالی دیگر را داشته و نسبت به آن فرد احتمالی، متجرّی باشد، ضرری به مطیع بودن او نمی زند.

بنابراین: امتثال و فرمانبری دستور معلوم، متوقف بر قصد امتثال هر دو مشتبه نیست و آن واضح و آشکار است.(2)

ص: 149


1- انوار الهدایة، امام خمینی، ج 2، ص 275.
2- تنقیح الاصول، ج 3، ص 453؛ تهذیب الاصول، ج 2، ص 317.

متن الثالث: أنّ الظاهر: أنّ وجوب کلّ المحتملات عقلیّ لا شرعیّ؛ لأنّ الحاکم بوجوبه لیس إلّا العقل من باب وجوب دفع العقاب المحتمل علی تقدیر ترک أحد المحتملین، حتّی أنّه لو قلنا بدلالة أخبار الاحتیاط أو الخبر المتقدّم فی الفائتة علی وجوب ذلک، کان وجوبه من باب الإرشاد. و قد تقدّم الکلام فی ذلک فی فروع الاحتیاط فی الشکّ فی التکلیف.

و أمّا إثبات وجوب التکرار شرعا فی ما نحن فیه بالاستصحاب و حرمة نقض الیقین بغیر الیقین شرعا، فقد تقدّم فی المسألة الاولی: عدم(1) دلالة الاستصحاب علی ذلک إلّا بناء علی أنّ المستصحب یترتّب علیه الامور الاتّفاقیّة المقارنة معه، و قد تقدّم إجمالا ضعفه و سیأتی تفصیلا.

و علی ما ذکرنا، فلو ترک المصلّی المتحیّر فی القبلة أو الناسی لفائتة جمیع المحتملات لم یستحقّ إلّا عقابا واحدا، و کذا لو ترک أحد المحتملات و اتّفق مصادفته للواجب الواقعیّ، و لو لم یصادف لم یستحقّ عقابا من جهة مخالفة الأمر به، نعم قد یقال باستحقاقه العقاب من جهة التجرّی. و تمام الکلام فیه قد تقدّم.

ص: 150


1- فی بعض النسخ:« من جهة عدم»، و فی آخر:« من عدم».

ترجمه

تنبیه سوم (در اینکه وجوب هریک از محتملات عقلی است و نه شرعی)
اشاره

ظاهر اینست که: وجوب هریک از محتملات عقلی و ارشادی است، نه شرعی مولوی

زیرا: حاکم به وجوب محتملات نیست، مگر عقل، آن هم از باب وجوب دفع عقاب محتمل به سبب ترک یکی از آنها.

حتی اگر قائل شویم به دلالت اخبار احتیاط (مثل احتط لدینک و ...) و یا خبری که در رابطه با وجوب قضای فائته گذشت، وجوب آن از باب ارشاد است و سخن در آن در فروع احتیاط در شک در تکلیف گذشت.

و امّا اثبات شرعی وجوب تکرار (محتملات) در ما نحن فیه به برکت استصحاب (همان استصحابهای سه گانه) و حرمت شرعی نقض یقین به واسطه غیر یقین که در مسأله اوّل گذشت، عدم دلالت استصحاب است، بر محتمل دیگر (چرا که اصل مثبت می شود) مگر بنابراین که مترتّب شود بر مستصحب، امور اتفاقیه ای که مقارن و همراه با مستصحب اند، که قبلا ضعف این چنین استصحابی گذشت و تفصیل آن به زودی خواهد آمد.

و بنا بر آنچه ما گفتیم (که این محتملات وجوبشان ارشادی است و نه مولوی)، نمازگزاری که در تشخیص قبله مشکوک بوده و یا فراموش کننده نمازهای فوت شده، اگر تمام محتملات را ترک کرده (و اصلا نماز نخواند)، مستحق یک عقاب است و همچنین (مستحق یک عقاب است) اگر (همه محتملات را بخواند لکن) یکی از آنها را ترک کند و اتفاقا (همین یکی) همان واجب واقعی باشد. و لکن اگر مصادف نشد (با واقع) از جهت مخالفت با امر واقعی مستحق عقاب نیست.

بله، گاهی (از جانب کسانی که قائل به حرمت تجری هستند) گفته می شود که مستحق عقاب است به جهت تجرّی.

***

ص: 151

تشریح المسائل

* مقدمة بفرمائید تنبیه سوّم در رابطه با چه سؤالی آمده است؟

اکنون که بنا شد احتیاط کرده و همه محتملات را بجا آوریم و یا به عبارت دیگر حال که صلاة الی القبلة به چند جهت واجب می شود، آیا وجوب هریک از این محتملات یک وجوب عقلی ارشادی و از باب مقدمه علمیّه و جهت احراز واقع است؟ بدین معنا که ما هریک از این محتملات را تعبدا بجا نمی آوریم بلکه هدفمان از انجام هریک احراز واقع است و مطلوب ما هم همین است و لا غیر.

و یا اینکه وجوب انجام هریک از این محتملات مولوی شرعی و تعبّدی است، بدین معنا که ما کاری به واقع نداشته و تنها خود را مکلّف به انجام هریک در ظاهر بدانیم؟

* با توجه به سؤال فوق مراد از (انّ الظّاهر: انّ وجوب کلّ من المحتملات عقلی ...) چیست؟

پاسخ مرحوم شیخ است به سؤال فوق مبنی بر اینکه:

این وجوب یک وجوب عقلی ارشادی است. یعنی:

عقل از باب مقدمه علمیه که هدف علم به امتثال واقع است حکم می کند به انجام همه اطراف شبهه و یا تمام محتملات، و الّا خود محتملات خصوصیتی ندارند.

البته، جماعتی نیز قائل به وجوب شرعی این وجوب هستند و معتقدند که مخالفت با آن بطور علی حده دارای عقاب است.

* دلیل حضرات بر این مدّعی چیست؟

- یکی اخبار احتیاط است که در آنها امر شده است به احتیاط عند الشبهة

- یکی هم استصحاب وجوب تکرارست که سابقا به سه شکل آن اشاره شد.

* با توجه به دو دلیل حضرات بر این مدّعا مراد از (حتّی انّه لو قلنا بدلالة اخبار ... الخ) چیست؟

پاسخ شیخ است به دو دلیل مزبور مبنی بر اینکه:

1- سابقا اخبار احتیاط را پاسخ گفته و آنها را حمل کردیم بر اشتراک مشترک لکن در ما نحن فیه ارشادشان وجوبی است و لکن زائد بر حکم عقل نیست.

2- در رابطه با استصحاب نیز پاسخ گفتیم که اصل مثبت است و مقارن عقلی اتفاقی برآن مترتب است که حجّت نیست.

ص: 152

* مراد از (و علی ما ذکرنا، فلو ترک المصلّی المتحیر ... الخ) چیست؟

درحقیقت پاسخ به این سؤال است که ثمره ارشادی بودن و مولوی بودن در اینجا چیست؟

و لذا می فرماید:

اگر وجوب انجام این محتملات ارشادی باشد و ما تمام محتملات را انجام داده و واقع را احراز کنیم، تنها یک ثواب بما داده می شود که آن هم ثواب واقع است و اگر وجوب آن مولوی باشد، برای انجام هریک از محتملات جداگانه یک ثواب مقرّر می شود.

در نتیجه: در مورد قبله، چهار ثواب به ما اعطاء می شود.

حال: بنا بر ارشادیت این وجوب، چنانچه تمام محتملات را ترک کنیم، یک عقاب می شویم و این بخاطر ترک واقع است.

امّا بنا بر مولویت این وجوب، اگر همه محتملات را ترک نمائیم، به تعداد محتملات عقاب نیز متعدّد می شود.

و امّا: بنا بر ارشادیت این وجوب، اگر برخی محتملات را انجام دهیم، در صورتی که واجب واقعی در میان آنها باشد، باز هم یک ثواب داریم و الا یک عقاب می شویم لکن بنا بر مولویت به همان نسبت ثواب و عقاب داریم.

***

ص: 153

متن الرابع لو انکشف مطابقة ما أتی به للواقع قبل فعل الباقی أجزأ عنه(1)؛ لأنّه صلّی الصلاة الواقعیّة قاصدا للتقرّب بها إلی اللّه و إن لم یعلم حین الفعل أنّ المقرّب هو هذا الفعل؛ إذ لا فرق بین أن یکون الجزم بالعمل ناشئا عن تکرار الفعل أو ناشئا عن انکشاف الحال.

*** ترجمه

تنبیه چهارم
اشاره

در اینکه:

اگر مطابقت محتملی که مکلّف انجام داده قبل از انجام بقیّه محتملات با (واجب) واقعی کشف شود، کفایت می کند از آن بقیّه.

زیرا او نماز واقعی را در حال قصد قربت به خدا خوانده است، گرچه هنگام انجام آن محتمل نمی دانست که مقرّب به خدا انجام همین محتمل است (چون قصد تعیین نداشت).

زیرا: فرقی نیست میان اینکه احراز واقع از طریق تکرار فعل (و یا احتیاط) باشد و یا از طریق کشف حقیقت و مطابقت ما اتی به للواقع.

***

تشریح المسائل

* مراد از تنبیه چهارم چیست؟

درحقیقت پاسخ به این سؤال است که اگر کسی بخواهد در موارد علم اجمالی احتیاط کند و تمام محتملات را انجام دهد، لکن پس از انجام یکی از محتملات و قبل از اینکه وارد محتمل

ص: 154


1- کذا فی النسخ:« عنها».

بعدی شود کشف وفاق شود یعنی، یقین حاصل کند که این محتملی را که انجام داده همان واجب واقعی است آیا لازم است که محتمل یا محتملات دیگر را انجام دهد یا نه؟ همان یکی کافی است؟

به عبارت دیگر:

گاهی برای شما پیش می آید که آیا ظهر واجب است یا جمعه؟ تصمیم می گیرید که هر دو را بجای آورید لکن پس از انجام مثلا جمعه یقین حاصل می کنید که واجب واقعی همین جمعه است که اتیان کرده اید، حال آیا لازم است که شما محتمل دیگر یعنی ظهر را نیز انجام دهید یا اینکه انجام جمعه مجزی است؟

* با توجّه به سؤال فوق مراد از (لو انکشف مطابقة ما اتی ... الخ) چیست؟

اینست که: در صورت انکشاف مزبور همان یک عمل مجزی بوده و نیازی به انجام بقیّه نمی باشد.

چرا؟ زیرا:

اوّلا: پس از انکشاف واقع شما اکنون یقین حاصل کرده اید که بقیّه محتملات واجب نیستند و انجامشان سودی ندارد.

ثانیا: هدف از انجام محتملات، احتیاطکاری و احراز واقع است، حال فرقی نمی کند که این احراز واقع از طریق احتیاط و انجام همه محتملات باشد و یا از طریق کشف حقیقت به واسطه انجام آن عملی باشد که مطابق با مأمور به درآمده است. و الّا احتیاط موضوعیّتی ندارد.

* آیا لازم است پس از انکشاف همین محتملی را که انجام داده است دوباره با قصد وجه و قربت جزمی تکرار کند؟

خیر لازم نیست، چون همان یک عملی که انجام داده واجد همه خصوصیات بوده است و تنها جزم به قصد قربت و قصد وجه نبوده است، که آن هم عند العلم الاجمالی معتبر نیست، پس از علم تفصیلی هم تکرار لازم باشد نیازمند به دلیل است.

***

ص: 155

متن الخامس لو فرض محتملات الواجب غیر محصورة لم یسقط الامتثال فی الواجب المردّد باعتبار شرطه کالصلاة إلی القبلة المجهولة و شبهها قطعا؛ إذ غایة الأمر سقوط الشرط، فلا وجه لترک المشروط رأسا.

و أمّا فی غیره ممّا کان نفس الواجب مردّدا، فالظاهر- أیضا- عدم سقوطه و لو قلنا بجواز ارتکاب الکلّ فی الشبهة الغیر المحصورة؛ لأنّ فعل الحرام لا یعلم هناک به إلّا بعد الارتکاب، بخلاف ترک الکلّ هنا؛ فإنّه یعلم به مخالفة الواجب الواقعیّ حین المخالفة.

و هل یجوز الاقتصار علی واحد- إذ به یندفع محذور المخالفة- أم یجب الإتیان بما تیسّر من المحتملات؟ وجهان:

من أنّ التکلیف بإتیان الواقع ساقط، فلا مقتضی لإیجاب مقدّماته العلمیّة، و إنّما وجب الإتیان بواحد فرارا من المخالفة القطعیّة.

و من أنّ اللازم بعد الالتزام بحرمة مخالفة الواقع مراعاته مهما أمکن؛ و علیه بناء العقلاء فی أوامرهم العرفیّة.

و الاکتفاء بالواحد التخییریّ عن الواقع إنّما یکون مع نصّ الشارع علیه، و أمّا مع عدمه و فرض حکم العقل بوجوب مراعاة الواقع(1)، فیجب مراعاته حتّی یقطع بعدم العقاب؛ إمّا لحصول الواجب، و إمّا لسقوطه بعدم تیسّر الفعل، و هذا لا یحصل إلّا بعد الإتیان بما تیسّر، و هذا هو الأقوی.

و هذا الحکم مطّرد فی کلّ مورد وجد لمانع من الإتیان ببعض غیر معیّن من المحتملات. و لو طرأ المانع من بعض معیّن منها، ففی الوجوب- کما هو المشهور- إشکال، من عدم العلم بوجود الواجب بین الباقی، و الأصل البراءة.

ص: 156


1- فی النسخ:« الواجب».

ترجمه

تنبیه پنجم
اشاره

اگر فرض شود، محتملاتی که واجب اند غیر محصوره هستند، امتثال در واجبی که مردّد است به اعتبار شرطش، ساقط نمی شود قطعا (یعنی اگر تردد واجب از ناحیه شرطش باشد، مخالفت قطعیّه با علم اجمالی جایز نیست).

مثل نماز به طرف قبله مجهوله (که به 360 طرف مردد است) و شبهه آن (مثل نماز در لباسی که مردّد میان 500 یا 10000 لباس است).

زیرا: نهایت امر (در حال عدم تمکّن و تنزّل) سقوط (و گذشتن از خیر) شرط است (و نماز خواندن به طرف قبله محتمله و یا به هر طرف که بخواهیم).

پس: دلیلی بر ترک مشروط (یعنی مأمور به) وجود ندارد.

و امّا در جائی هم که تردّد واجب از ناحیه خود واجب (یعنی نفس الماهیة) باشد باز امتثال سقوط نمی کند و لو قائل به جواز ارتکاب الکل، در شبهه غیر محصوره تحریمیّه شویم (و مخالفت قطعیّه را در آنجا جایز بدانیم).

چرا که فعل حرام با انجامش در شبهه تحریمیّه معلوم نمی شود مگر پس از ارتکاب به همه محتملات، بخلاف ترک تمام محتملات در اینجا (که شبهه وجوبیّه است)، چون که به واسطه همین ترک الکل مخالفت با واقع در هنگام مخالفت معلوم می شود.

و در اینکه آیا (در شبهه غیر محصوره) چون بواسطه انجام یک محتمل محذور مخالفت قطعیه دفع می شود اکتفا به انجام یکی از محتملات جایز است، یا اینکه انجام محتملات تا آنجا که ممکن و میسّر است واجب است؟ دو وجه وجود دارد:

1- اینکه تکلیف به انجام واقع ساقط است، پس مقتضی برای وجوب مقدمات علمیّه آن وجود ندارد، و وجوب انجام یکی از محتملات هم بخاطر فرار از مخالفت قطعیه است.

2- اینکه پس از التزام به حرمت مخالفت واقع، رعایت ممکن، تا آنجا که ممکن است در حالی که بنای عقلاء عالم نیز در اوامر عرفیّه شان بر همین است (که مقدار ممکن را به انجام می رسانند).

و قناعت کردن به یک محتمل به خاطر وجود نصّ شارع برآن است (که می گوید احتیاط لازم نیست یکی را انجام بده کافی است).

ص: 157

و امّا در صورت عدم نصّ از جانب شارع، و فرض حکم عقل به وجوب مراعات واقع (و عدم جواز مخالفت با آن)، مراعات واجب واقعی، واجب است تا اینکه قطع حاصل کنی به عدم عقاب.

یا به واسطه حصول واجب (در اثر احتیاط) و یا بخاطر سقوط بقیّه محتملات به دلیل اینکه انجام همه آنها ممکن نیست.

و این حاصل نمی شود مگر بعد از انجام آنچه (برای ما) ممکن و میسور است و این حکم (که به قدر امکان باید تلاش کرد) حکمی است شایع در هر موردی که مانع از انجام بعض غیر معیّنی از محتملات وجود دارد (یعنی مطلب منحصر به غیر محصوره نیست بلکه اگر مانع دیگری هم بود باز حکم همین بود).

و اگر مانعی از انجام یکی از محتملات معیّنا پیش آید، در وجوب اطراف احتمالات دیگر چنانکه مشهور است، به نظر من اشکالی وجود دارد.

و آن عدم علم اجمالی به وجود واجب بین باقی محتملات است. و لذا اصل در اینجا، برائت است.

***

تشریح المسائل

* مقدّمة بفرمائید چه شباهتی در شبهه تحریمیّه و شبهه وجوبیّه از نظر مسائل و تقسیمات وجود دارد؟

همان طور که شبهه تحریمیّه چهار مسئله داشت مثل فقدان نص، اجمال نص، تعارض نصّین و شبهه موضوعیّه که یا محصوره است و یا غیر محصوره، همین طور هم شبهه وجوبیّه دارای چهار مسئله است، که همان فقدان نصّ، اجمال نص، تعارض نصین و شبهه موضوعیه می باشد.

و شبهه موضوعیّه آن نیز، ممکن است محصوره باشد و ممکن است غیر محصوره باشد.

نکته: آنچه تا به اینجا راجع به شبهه وجوبیّه بحث شد، پیرامون شبهه محصوره بود.

فی المثل: آنجا که گفتیم: مکلّف نمی داند ظهر واجب است یا جمعه؟ و یا در مثال دیگری گفتیم یکی از نمازهایش قضا شده نمی داند کدام یک از نمازهای پنجگانه می باشد. و دیگر مثالها، همه از شبهات محصوره هستند.

امّا: گاهی نیز شبهه در وجوبیّه نیز غیر محصوره می شود و شبهه غیر محصور منحصر به

ص: 158

شبهه تحریمیّه نیست.

فی المثل: شما نذر کرده ای که در یک روز معین از سال روزه بگیری، لکن اکنون فراموش کرده ای که آن روز کدام روز بوده است.

در اینجا: روزه مردّد می شود میان سیصد و شصت روز سال، که این شبهه وجوبیّه و غیر محصوره می باشد.

* با توجّه به مطالب فوق مراد از (لو فرض محتملات الواجب غیر محصورة لم یسقط ...) چیست؟

درحقیقت پاسخ به این سؤال است که اگر شبهه ما در شبهه وجوبیّه غیر محصوره باشد وظیفه ما چیست و چه باید بکنیم؟

آیا مخالفت قطعیّه جایز است و می توان گفت چون شبهه غیر محصوره است علم اجمالی کالجهل رأسا است و تکلیف فاقد امتثال، پس دیگر لازم نیست که روزه بگیریم و یا نماز بخوانیم؟

آیا انجام بعضی از محتملات واجب است و یا اینکه انجام احد المحتملات کافی نبوده باید به قدری از محتملات انجام شود که منجرّ به عسر و حرج نشود؟

و لذا جناب شیخ در پاسخ به این سؤالات می فرماید:

باید تردّد در شرط را که در مثال اشتباه قبله است، از تردّد در ذات الواجب که در مثال نذر روزه است جدا نمود.

به عبارت دیگر: مثالهای شبهه غیر محصوره را در اینجا جدا می کند.

چرا؟ زیرا:

1- گاهی منشا شبهه، اشتباه در شرط است.

فی المثل: اگر شما شک داری که به کدام طرف نماز بخوانی، منشا اشتباهت اشتباه قبله است، و لذا: بخاطر ندانستن قبله 360 احتمال در نماز بوجود می آید.

نکته: قناعت به خواندن نماز در چهار جهت به دلیل وجود نصّ است گاهی هم منشا شبهه، نفس الماهیة و یا شک در ذات الواجب است.

فی المثل: شما نذر کرده ای که روز معیّنی از سال را روزه بگیری و لکن اکنون فراموش کرده ای که چه روزی را نذر نموده ای؟

و لذا: این روزی را که نذر کرده ای در آن روزه بگیری مردّد میان 360 روز است.

ص: 159

* چه ثمره ای بر جدا کردن این مثالها در شبهه غیر محصوره مترتب است؟

1- در تردّد شرط حد اکثر اینست که: خود شرط ساقط می شود و لکن مشروط و مأمور به باید انجام شود.

به عبارت دیگر: اگر منشا شبهه اشتباه در شرط باشد، مثل: ندانستن قبله که محتملات نماز را 360 احتمال کرده است، مخالفت قطعیّه حرام است.

و لذا: می توان از خیر شرط گذشت و مأمور به را بطور تمام اتیان نمود.

فی المثل:

می گوئیم: یک نماز می خوانم به طرف قبله محتمله و از خیر شرط می گذرم، چنانکه قائلین به علم اجمالی در شبهه غیر محصوره، انجام احد المحتملین را کافی می دانند.

علی ایّ حال باید یک نماز به یک جهت خوانده شود، یا مصادف با واقع می شود یا نه و دیگر علت ندارد که بخاطر ندانستن شرط قبله نماز را ترک و مخالفت قطعیه نمود.

و امّا: نسبت به تردّد در ذات الواجب یعنی آنجا که منشا شبهه، شک در خود ماهیّت است، مثل نذر صوم در یک روز معین از سال چهار احتمال متصوّر است.

الف- اینکه موافقت قطعیه در آن مثل شبهه محصوره واجب باشد، بدین معنا که مکلّف تمام طول سال را، به استثنای روزهای حرام، بخاطر این روز روزه بگیرد. این احتمال باطل است، چرا که مستلزم عسر و حرج است.

ب- اینکه: مخالفت قطعیه در اینجا جایز باشد و بتوان گفت چون شبهه غیر محصوره است، پس می توان روزه نگرفت.

این احتمال نیز چون مستلزم معصیت قطعیّه است حرام است.

* اگر کسی در اینجا اعتراض کرده بگوید، چطور در شبهه تحریمیّه، در رابطه با شبهه غیر محصوره برخی قائل به مخالفت قطعیه بودند، چرا که علم اجمالی را کالجهل می دانستند فی المثل:

شما اجمالا می دانی که یکی از این 1000 ظرف خمر و یا نجس است، چون شبهه شما غیر محصوره است، علم اجمالیتان هم کالعدم است، پس همه این 1000 ظرف بر شما حلال است و می توانید همه را به ترتیب مصرف کنید.

حال چرا در اینجا که شبهه ما مثل آنجا غیر محصوره است مخالفت قطعیّه را جایز نمی دانید، چه فرقی در کار است؟

چه تفاوتی است میان آنجا که شما اجمالا می دانی که یکی از 1000 ظرف نجس است با اینجا

ص: 160

که اجمالا می دانی یک نماز از 360 نماز محتمل واجب است؟

چرا در آنجا گفتید مخالفت جایز است و می توانی همه اطراف شبهه را انجام دهی ولی در اینجا گفتید مخالفت قطعیه حرام است و نمی توانی نماز را ترک کنی؟ چه پاسخ می دهید؟

جناب شیخ پاسخ می دهد فرقش اینست که:

اگر شما در شبهه تحریمیّه مخالفت قطعیّه بکنید، مخالفت شما اجمالیّه است و نه تفصیلیه فی المثل در آنجا که:

1000 ظرف وجود دارد و شما اجمالا می دانی که یکی از آنها خمر و یا نجس است، چون شبهه غیر محصوره است اجازه ارتکاب کلّ ظروف داده می شود، و شما شروع می کنید به مصرف وقتی به آخرین ظرف برسید، متوجّه می شوی که در ضمن یکی از این ظروف به حرام افتاده ای لکن کدام ظرف بوده نمی دانی.

امّا در ما نحن فیه که شبهه وجوبیه است اگر مخالفت قطعیه بکنید، مخالفتتان تفصیله است و نه اجمالیه.

زیرا:

فی المثل: شما باید در مسأله نماز، به حسب علم اجمالی به 360 طرف نماز بخوانی، حال اگر بگوئیم:

چون شبهه غیر محصوره است، ترک الکل جایز است و نیازی به خواندن نماز نیست و نیّت بکنی که نماز نمی خوانم، می شود مخالفت تفصیلیه.

یعنی: در آن واحد با معلوم بالاجمال مخالفت قطعیّه تفصیلیّه کرده اید.

پس: در اینجا مخالفت قطعیّه جایز نیست.

ج- اینکه انجام احد محتملات کافی باشد.

فی المثل: شما یک روز را روزه بدارید و یا به یک طرف نماز بخوانید تا مخالفت قطعیّه حاصل نیاید. چرا؟ زیرا:

1- وقتی نتوانید احتیاط را رعایت کنید، تکلیف به واقع از شما ساقط می شود.

2- وقتی ذی المقدّمه واجب نشد، دیگر عاقلانه نیست که مقدّمات علمیّه آن واجب باشند.

بله یکی را باید حدّ اقل انجام بدهید تا مخالفت قطعیّه تحقّق نیابد.

به عبارت دیگر: چون شبهه غیر محصوره است و تو قادر نیستی که واقع را احراز بکنی تلاش بیهوده نکن یکی را بجا بیار تا نسبت به مولای خود معصیت نکرده باشی و یا متهم به

ص: 161

تجری نشوی.

د- اینکه احد محتملات کافی نباشد و باید به مقداری که میسّر است و موجب عسر و حرج نمی شود، از محتملات را امتثال نمود. و ما بقی را ترک گفت.

و هذا هو الاقوی.

زیرا تو علم اجمالی داری و علم اجمالی تقاضا دارد احتیاط را، حال اگر احتیاط در کل امکان ندارد، باید احتیاط در بعض کنی.

از طرف دیگر بناء عقلا در اوامر عرفیّه بر اینست که: نباید مقدار میسور را از دست داد.

* احتیاط در بعض مربوط به چه مواردی است؟

مربوط به مواردی است که نسبت به بعض غیر معیّنی از این محتملات مانع وجود داشته باشد.

* اگر نسبت به بعض معیّن مانع وجود داشته باشد چه؟ آیا انجام بقیه لازم است؟

1- برخی برآن اند که خیر واجب نیست چون شک داریم که واجب در میان باقیمانده هست یا نه و لذا اصل برائت جاری می کنیم.

2- برخی برآن اند که بله واجب است از باب همان بناء عقلاء، و هذا هو الاقوی.

***

ص: 162

متن السادس هل یشترط فی تحصیل العلم الإجمالیّ بالبراءة بالجمع بین المشتبهین، عدم التمکّن من الامتثال التفصیلیّ بإزالة الشبهة أو(1) اختیاره ما یعلم به البراءة تفصیلا، أم یجوز الاکتفاء به و إن تمکّن من ذلک، فیجوز لمن(2) قدر علی تحصیل العلم بالقبلة أو تعیین الواجب الواقعی من القصر و الإتمام أو(3) الظهر و الجمعة، الامتثال بالجمع بین المشتبهات؟

وجهان، بل قولان:

ظاهر الأکثر: الأوّل؛ لوجوب اقتران الفعل المأمور به عندهم بوجه الأمر. و سیأتی الکلام فی ذلک عند التعرّض لشروط البراءة و الاحتیاط إن شاء اللّه.

و یتفرّع علی ذلک: أنّه لو قدر علی العلم التفصیلیّ من بعض الجهات و عجز عنه من جهة اخری، فالواجب مراعاة العلم التفصیلیّ من تلک الجهة، فلا یجوز لمن قدر علی الثوب الطاهر المتیقّن(4) و عجز عن تعیین القبلة، تکرار الصلاة فی الثوبین المشتبهین إلی أربع جهات؛ لتمکّنه من العلم التفصیلیّ بالمأمور به من حیث طهارة الثوب و إن لم یحصل مراعاة ذلک العلم التفصیلیّ علی الإطلاق.

ص: 163


1- کذا فی النسخ:« أو».
2- کذا فی النسخ:« إن».
3- فی النسخ:« و».
4- فی بعض النسخ:« المتعیّن».

ترجمه

تنبیه ششم
اشاره

در اینکه: آیا در تحصیل علم اجمالی به برائت، به واسطه جمع میان اطراف شبهه (یعنی احتیاط، عدم تمکّن از امتثال تفصیلی به واسطه از بین بردن شبهه (با پرسش) و یا به واسطه اختیار کردنش (لباس ثالثی) را که به واسطه آن برائت از نجاست پیدا می کند، شرط است؟ یا اینکه نه اکتفا به احتیاط (جمع میان مشتبهین) جایز است، گرچه قادر بر تحصیل علم تفصیلی است.

پس در اینکه آیا اگر (مکلّف) قادر باشد بر تحصیل علم به قبله و یا تعیین واجب واقعی اعم از قصر یا اتمام، ظهر یا جمعه، امتثال به واسطه (احتیاط) و جمع میان محتملات جایز است یا نه؟

دو وجه، بلکه دو قول وجود دارد:

1- ظاهر عبارت اکثر، قول اوّل است.

یعنی کسی که قادر بر تحصیل علم است، نمی تواند به احتیاط اکتفاء کند. زیرا مقترن بودن (یعنی قصد تعیین داشتن) فعل مأمور به عند العلماء به وجه الامر، واجب است.

و متفرّع می شود بر این مطلب اینکه:

اگر مکلف قادر است بر تحصیل علم تفصیلی نسبت به برخی جهات از حیث قبله و ناتوان باشد از آن علم تفصیلی، از جهت دیگر (مثلا ثوب طاهر) مراعات علم تفصیلی حدّ اقلّ از یک جهت واجب است.

پس: جایز نیست برای کسی که قادر است بر تهیّه لباس طاهر معیّن درحالی که عاجز است از تعیین قبله، تکرار نماز در دو لباس مشتبه به چهار جهت. بخاطر توانائیش بر علم تفصیلی به مأمور به از حیث طهارت لباس اگرچه مراعات این مطلب تحصیل نمی کند علم تفصیلی به تمام معنا را.

***

تشریح المسائل

* مقدمة بفرمائید دستور به احتیاط و جمع بینهما تا به اینجا در چه موردی از موارد علم اجمالی بود؟

در موردی بود که مکلّف قادر بر تحصیل علم تفصیلی و در نتیجه امتثال تفصیلی نیست و راهی هم برای سؤال کردن و دانستن واقع ندارد.

ص: 164

* با توجه به مقدمه فوق حاصل مطلب در تنبیه ششم چیست؟

اینست که:

آیا با تمکّن از تحصیل علم تفصیلی، حتما باید مکلّف به دنبال آن باشد و امتثال اجمالی یعنی احتیاط کافی نیست و یا اینکه نه، در این فرض هم می تواند به احتیاط قناعت کرده همه محتملات را انجام داده و دیگر به دنبال علم تفصیلی نباشد؟

به عبارت دیگر:

- یک وقت هست که شما اجمالا می دانی که یا این یکی لباست نجس است و یا آن یکی راهی هم برای تحصیل علم تفصیلی نداری.

در اینجا مقتضای علم اجمالی شما اینست که: احتیاط کرده هم با این یکی لباس نماز بخوانید هم با آن یکی لباس.

یعنی: مقتضای علم اجمالی، امتثال اجمالی (یعنی احتیاط) است.

- امّا یک وقت هست که شما قادر بر تحصیل علم تفصیلی هستید.

فی المثل: شما نمی دانید که آیا این یکی لباستان نجس است یا آن یکی لباستان و لکن می توانید با سؤال از افراد خانواده و یا افراد مطلع بر این مطلب بفهمید که کدامیک از این دو لباس شما نجس است. و یا اینکه اصلا لازم نیست که به پرس وجو بپردازید، بلکه پیراهن دیگری دارید که طاهر است و شما را از تحصیل علم تفصیلی نسبت به آن دو لباس مشتبه بی نیاز می کند. چرا که می توانید بدون شبهه با آن لباس نماز بخوانید.

حال سؤال اینست که:

آیا کسی که قادر بر تحصیل علم تفصیلی و یا امتثال تفصیلی است، می تواند در انجام فلان عمل به امتثال اجمالی (و یا احتیاط) قناعت کند یا نه حتما باید به فکر امتثال تفصیلی باشد؟

* با توجه به سؤال مزبور مراد از (ظاهر الاکثر: الاوّل؛ ...) چیست؟

اینست که: اکثر برآن اند که با وجود تمکن از علم تفصیلی، حتما باید به دنبال تحصیل علم تفصیلی بوده و امتثال تفصیلی بکند و لذا نمی تواند به امتثال اجمالی و یا احتیاط اکتفا بکند.

زیرا عند الاکثر در صورت قدرت قصد وجه و قصد قربت جزمی معتبر است.

به عبارت دیگر: یکی از شرائط عبادت، نیّت و از اجزاء نیّت قصد وجه (یعنی قصه تعیین) و قصد قربت است که در اینجا چنین چیزی ممکن است.

پس: دیگر نوبت به احتیاط و امتثال اجمالی نمی رسد.

ص: 165

و امّا: برخی نیز گفته اند که: بله، مکلّف می تواند به همان امتثال اجمالی اکتفا کند.

یعنی: با اینکه می تواند تحقیق کرده تفصیلا بداند که کدام یک از دو لباس نجس است و یا اینکه می تواند با لباس دیگری غیر از دو لباس مشتبه نماز بخواند، چنین نکرده، بلکه با تحمّل مقداری زحمت دو نماز با هر دو لباس مشتبه بخواند.

زیرا: کسی که احتیاطا دو نماز می خواند عرفا مطیع مولی خوانده می شود.

* حاصل مطلب در (و یتفرّع علی ذلک: ...) چیست؟

اینست که: نتایجی بر دو قول مذکور مترتب است و آن اینکه:

1- بنا بر قول اوّل، که تحصیل علم تفصیلی را لازم می داند؛

اگر قدرت دارد که از تمام جهات، علم اجمالی را به علم تفصیلی تبدیل کند حتما باید علم تفصیلی تحصیل کند تا یک امتثال تفصیلی صددرصد تحویل مولی دهد. و چنانچه تمکن از علم تفصیلی ندارد، می تواند به همان علم اجمالی قناعت کند.

و امّا: اگر از بعضی جهات تحصیل علم تفصیلی ممکن است و از بعضی جهات ممکن نیست باید همان بعض را مراعات کند تا هرچه بیشتر محتملات واقع را کم کند.

* مطلب اخیر را با ذکر مثال تبیین کنید؟

فی المثل: شما دو علم اجمالی دارید:

1- یکی نسبت به ساتر، که یا این لباس پاک است یا آن یکی

در اینجا احتیاط به اینست که شما با هریک از دو ساتر نماز بخوانی.

2- یکی هم نسبت به قبله، که کدام یک از جهات اربع است.

در اینجا نیز علم اجمالی شما بطور علی حده چهار نماز می طلبد، که با هریک از آن دو لباس می شود 8 نماز.

امّا: اگر از حیث قبله تحصیل علم کنید و این مطلب مقدورتان باشد، تنها دو نماز می خوانید به یک سمت یک بار به این یکی لباس، یک بار هم با آن یکی لباس.

حال: اگر از حیث ساتر قادر بر تحصیل علم تفصیلی باشید، تنها چهار نماز به چهار جهت با یک ساتر می خوانید.

نکته: رعایت این مقدار از امتثال هم لازم، هم بسنده است چرا که الضرورات تتقدّر بقدرها.

***

ص: 166

متن السابع لو کان الواجب المشتبه أمرین مترتّبین شرعا، کالظهر و العصر المردّدین بین القصر و الإتمام أو بین الجهات الأربع، فهل یعتبر فی صحّة الدخول فی محتملات الواجب اللاحق الفراغ الیقینیّ من الأوّل بإتیان جمیع محتملاته، کما صرّح به فی الموجز(1) و شرحه(2) و المسالک(3) و الروض(4) و المقاصد العلیّة(5)، أم یکفی فیه فعل بعض محتملات الأوّل، بحیث یقطع بحصول الترتیب بعد الاتیان بمجموع محتملات المشتبهین- کما عن نهایة الإحکام(6) و المدارک(7)- فیأتی بظهر قصرا، ثمّ بهما تماما؟

قولان، متفرّعان علی القول المتقدّم فی الأمر السادس(8)- من وجوب مراعاة العلم التفصیلیّ مع الإمکان- مبنیّان علی أنّه:

هل یجب مراعاة ذلک من جهة نفس الواجب؟ فلا یجب إلّا إذا أوجب إهماله تردّدا فی أصل الواجب، کتکرار الصلاة فی الثوبین المشتبهین إلی أربع جهات، فإنّه یوجب تردّدا فی الواجب زائدا علی التردّد الحاصل من جهة اشتباه القبلة، فکما یجب رفع التردّد مع الإمکان کذلک یجب تقلیله.

أمّا إذا لم یوجب إهماله تردّدا زائدا فی الواجب فلا یجب، کما فی ما نحن فیه؛ فإنّ

ص: 167


1- انظر الموجز الحاوی( الرسائل العشر لابن فهد): 66.
2- انظر کشف الالتباس( مخطوط): 134.
3- المسالک 1: 158.
4- روض الجنان: 194.
5- المقاصد العلیّة: 117.
6- نهایة الإحکام: 1: 282.
7- المدارک، 2: 359.
8- فی النسخ: الترتیب.

الإتیان بالعصر المقصورة بعد الظهر المقصورة لا یوجب تردّدا زائدا علی التردّد الحاصل من جهة القصر و الإتمام؛ لأنّ العصر المقصورة إن کانت مطابقة للواقع کانت واجدة لشرطها، و هو الترتّب علی الظهر، و إن کانت مخالفة للواقع لم ینفع وقوعها مترتّبة علی الظهر الواقعیّة؛ لأنّ الترتّب(1) إنّما هو بین الواجبین واقعا.

*** و من ذلک یظهر: عدم جواز التمسّک بأصالة بقاء الاشتغال بالظهر و عدم فعل الواجب الواقعیّ؛ و ذلک لأنّ المترتّب علی بقاء الاشتغال و عدم فعل الواجب عدم جواز الإتیان بالعصر الواقعیّ، و هو مسلّم؛ و لذا لا یجوز الإتیان حینئذ بجمیع محتملات العصر، و هذا المحتمل غیر معلوم أنّه العصر الواقعیّ، و المصحّح للإتیان به هو المصحّح لإتیان محتمل الظهر المشترک معه فی الشکّ و جریان الأصلین فیه.

أو أنّ الواجب مراعاة العلم التفصیلی من جهة نفس الخصوصیّة المشکوکة فی العبادة و إن لم یوجب إهماله تردّدا فی الواجب، فیجب علی المکلّف العلم التفصیلیّ عند الإتیان بکون ما یأتی به هو نفس الواجب الواقعی؟

فإذا تعذّر ذلک من بعض الجهات لم یعذر فی إهماله من الجهة المتمکّنة، فالواجب علی العاجز عن تعیین(2) کون الصلاة قصرا أو تماما(3): العلم التفصیلی بکون المأتیّ به مترتّبا علی الظهر، و لا یکفی العلم بترتّبه علی تقدیر صحّته.

هذا کلّه مع تنجّز الأمر بالظهر و العصر دفعة واحدة فی الوقت المشترک، أمّا إذا تحقّق الأمر بالظهر فقط فی الوقت المختصّ ففعل بعض محتملاته، فیمکن أن یقال بعدم الجواز؛ نظرا إلی الشکّ فی تحقّق الأمر بالعصر، فکیف یقدم علی محتملاتها التی لا تجب إلّا مقدّمة لها؟ بل الأصل عدم الأمر، فلا یشرع الدخول فی مقدّمات الفعل.

ص: 168


1-
2- فی النسخ:« الترتیب».
3- فی النسخ:« فی».

و یمکن أن یقال: إنّ أصالة عدم الأمر إنّما تقتضی عدم مشروعیّة الدخول فی المأمور به و محتملاته التی یحتمله(1) علی تقدیر عدم الأمر واقعا، کما إذا صلّی العصر إلی غیر الجهة التی صلّی الظهر، أمّا(2) ما لا یحتمله إلّا علی تقدیر وجود الأمر، فلا یقتضی الأصل المنع عنه، کما لا یخفی.

*** ترجمه

تنبیه هفتم: (در این که واجب مشتبه دو عمل مترتب و متناوب باشد)
اشاره

اگر واجب مردّد، دو عمل متناوب باشند مثل: ظهر و عصر که مردّداند میان قصر و اتمام یا (این که مردّداند از جهت قبله) بین جهات چهارگانه آیا در صحت دخول و ورود (مکلّف) در محتملات واجبی (مثل عصر) که پس از ظهر ملحق می شوند فراغت یقینی از محتمل اوّل (یعنی ظهر) به سبب انجام تمام محتملاتش لازم است، چنانچه در (کتبی مثل) الموجز ابن فهد و شرح آن و مسالک و روض الجنان و المقاصد العلیّة بدان تصریح شده است، یا این که انجام برخی از محتملات فعل (مسئله تلفیق) به نحوی قطع به حصول ترتیب میان دو نماز پس از انجام تمامی محتملات هر دو مشتبه حاصل شود، در ما نحن فیه کفایت می کند؟ چنان که از نهایت الاحکام و کتاب مدارک چنین استفاده می شود. که در نتیجه ظهر و عصر را به ترتیب قصرا انجام می دهد و سپس اقدام می کند به آنها تماما.

دو قول در اینجا وجود دارد که:

1- متفرّع و مربوط مستند به قولی که در تنبیه ششم گذشت و آن عبارت است از: وجوب مراعات علم تفصیلی در صورت تمکّن و توانایی.

2- مبنی هستند بر این که:

الف: آیا مراعات علم تفصیلی به خاطر خود واجب، واجب است (که واجب کمتر شود)؟

ص: 169


1- فی بعض النسخ:« تعیّن».
2- فی بعض النسخ:« و أمّا».

پس علم تفصیلی واجب نیست مگر در جایی که مهمل گذاشتن علم تفصیلی موجب تردّد در خود واجب شود، مثل تکرار نماز در دو لباس مشتبه در چهار جهت (که می شود 8 نماز).

پس این عدم علم تفصیلی موجب تردّد در خود واجب می شود (منتهی)، زائد برآن تردّدی که از جهت اشتباه قبله حاصل بود (و چهار نماز خوانده می شود، و اکنون باید 8 نماز بخواند).

پس همان طور که رفع تردد (و خواندن یک نماز) در صورت امکان واجب است همان طور هم تقلیل آن (در صورت عدم امکان رفع کلّ تردد)، واجب است.

امّا در صورتی که مهمل گذاشتن علم تفصیلی موجب تردّد و زیادی (محتملات) در واجب نشود (باید در فرض دوم هم چهار نماز بخواند چنان که در فرض اوّل چهار نماز می خواند).

پس رعایت (و تحصیل) علم تفصیلی واجب نیست، چنان که در ما نحن فیه چنین است.

چرا؟

زیرا انجام عصر به صورت قصر پس از خواندن ظهر به صورت قصری، موجب تردّد زائد بر تردّدی که از جهت قصر و اتمام حاصل شده، نمی شود (یعنی که محتملات را زیاد نمی کند و در هر دو چهار نماز خوانده می شود). (چرا؟)

زیرا عصری که قصری خوانده شده اگر مطابق با واقع بود (یعنی عصر برعهده شما بود) دارای شرطش که همان ترتب (و رعایت نوبت) عصر بر ظهر است نیز می باشد.

و اگر مخالف با واقع بود (و عصر قصری لغو بود و تمام برعهده توست) وقوع و تحقّق آن پس از ظهر واقعی (مثل فرض اول) فایده ای ندارد. (چرا؟)

زیرا ترتیب (خواسته شده) میان دو واجب واقعی است (نه میان یک واجب واقعی و یک لغو).

از این بیانات (که اگر نماز عصری قصری تو لغو باشد فرق نمی کند که پشت سر لغو باشد یا این که پس از واقع) روشن می شود که:

تمسّک (تو) به اصالت بقاء اشتغال به ظهر و (استصحاب) عدم الاتیان به واجب واقعی، جایز نیست.

این (عدم جواز) به خاطر این است که: نتیجه مترتب بر بقاء اشتغال (یعنی نتیجه استصحاب) بر عدم فعل واقعی (که ظهر است)، عدم جواز انجام عصر واقعی است و این مسلم است (که استصحاب جاری بکنی یا نکنی اجازه نداری محتملات عصری در وسط انجام دهی

ص: 170

چرا که ظهر محقق نشده است).

و لذا: (در این صورت)، انجام همه محتملات عصر (برای شما) جایز نیست و این محتمل (یعنی نماز عصر) معلوم نیست که همان عصر واقعی باشد (شاید که لغو پشت سر لغو و یا حق پشت سر حق باشد).

و مصحّح و اجازه دهند برای انجام (عصر)، همان مصحّح انجام محتمل اوّل یعنی ظهر است، (ظهر که) با عصر در شک و جریان اصلین در آن مشترک است.

ب: و یا این که واجب است (بر ما) مراعات و تحصیل علم تفصیلی و لو از جهت خود خصوصیّت مشکوکه در عبادت (یعنی نوبت و ترتیب)، هرچند اهمال در علم تفصیلی موجب تردد در واجب نشود (و محتملات زیادتر نشوند).

پس: واجب است بر مکلّف (تحصیل) علم تفصیلی هنگام انجام وظیفه به این که آنچه را بجا می آورد، همان واجب واقعی است.

پس: اگر تحصیل علم تفصیلی از برخی جهات مشکل باشد، عذر آورده نمی شود (و مکلف) در مهمل گذاشتن علم تفصیلی در صورت قدرت و تمکّن، معذور نیست.

پس: بر کسی که نمی تواند تعیین کند که وظیفه اش قصر است یا اتمام، تحصیل علم تفصیلی بر این که مأتیّ به او مترتّب بر ظهر است، واجب است، و علم به ترتب علی تقدیر (در صورت تلفیق) کافی نیست بلکه علم به ترتّب علی کلّ تقدیر (مثل فرض اوّل)، لازم است.

همه این مباحث، در صورتی است که امر به ظهر و عصر در وقت مشترک و دفعة واحدة منجّز شده است.

و امّا اگر تنها امر به ظهر در وقت مخصوص محقّق شود و در نتیجه یکی از محتملات (یعنی ظهر) انجام گیرد قصرا، ممکن است گفته شود:

خواندن (عصر و لو تلفیقیا) جایز نیست، نظر به این که در تحقق زمان امر به عصر شک وجود دارد.

پس چگونه اقدام می شود بر محتملات آن، محتملاتی که واجب نمی باشد مگر مقدّمة بر واجب واقعی؟

بلکه اصل، عدم الامر است (بدین معنا که عصر هنوز امر ندارد.)

پس: دخول در مقدمات فعل (عصر) شرعی نیست.

ص: 171

سپس شیخ در رابطه با احتمال چهارم می فرماید:

ممکن است گفته شود: اصالت عدم امر (یعنی استصحاب نبود امر نسبت به نماز عصر) مقتضی شرعی نبودن ورود در مأمور به (یعنی نماز عصر) و محتملات آن را، محتملاتی که مأمور به بودنش علی تقدیر مأمور به نبودنش است، مثل این که عصر را به جهتی بخواند غیر از جهتی که ظهر را خوانده است.

امّا آن محتملی را که احتمال مأمور به بودنش را نمی دهد مگر بنا بر تقدیر مأمور به بودنش، اصالة عدم امر نیز اقتضای منع از عمل را ندارد. چنان که این مطلب بر کسی پوشیده نیست.

***

تشریح المسائل

* خلاصه مطلب در پایان نتیجه ششم چه بود؟

این بود که در رابطه با علم اجمالی گفته شد، مکلّف باید حتی الامکان علم اجمالی را تبدیل کند به علم تفصیلی.

حال: اگر به تمام معنا توانستی که علم اجمالی را تبدیل کنی به علم تفصیلی که فبها المراد. و اگر نتوانستی به تمام معنا این کار را بکنی لا اقلّ آن مقداری را که ممکن است تبدیل کن.

نکته: تنبیه هفتم بی رابطه با مطلب فوق نمی باشد.

* مراد از (لو کان الواجب المشتبه امرین مترتّبین شرعا ...) چیست؟

اگر واجب واقعی دو عمل باشد که از نظر شرعی مترتب هستند، بدین معنا که در طول هم و باید یکی پس از دیگری انجام شوند، مثل نماز ظهر و عصر که هر دو بر ما واجب اند و باید به ترتیب انجام شوند، و ما اکنون ندانیم که قصرا بر ما واجب اند یا تماما؟ در این لباس باید خوانده شوند یا آن لباس؟ به این جهت باید خوانده شوند یا آن جهت؟ امتثال معلوم بالاجمال در اینجا چگونه است؟

به عبارت دیگر: اگر فعلین متناوبین

1- مردّد شوند بین قصر و اتمام مثل این که ما ندانیم که ظهرین را باید قصر بخوانیم یا اتمام؟

2- یا مردد شوند به اشتباه قبله، مثل این که ما ندانیم که ظهرین را به این طرف بخوانیم یا به آن طرف؟ چگونه باید این دو عمل را انجام داد؟

ص: 172

* پاسخ شیخ به این شبهه چیست؟

می فرماید: چهار فرض و یا صورت در رابطه با فعلین متناوبین متصوّر است: و امّا فرض اوّل بدین صورت است که:

اوّل نماز ظهر را که از لحاظ رتبه مقدّم بر عصر است با همه محتملاتش بخوانیم، و زمانی که یقین به فراغ ذمّه از آن پیدا نمودیم به سراغ عصر رفته و آن را نیز با تمام محتملاتش به جا آوریم، یعنی:

اگر قبله مشتبه شده، ابتدا ظهر را به چهار طرف بخوانیم و سپس اقدام به انجام عصر کرده آن را هم به چهار طرف بخوانیم.

و اگر از نظر قصر و اتمام مردّد هستیم، ابتدا ظهر را یک بار قصرا و یک بار تمام بخوانیم و سپس عصر را شروع کرده همان طور قصرا و اتماما بخوانیم.

نکته: این فرض بهترین فرض و طریقه است و برخی از فقها از جمله شهیدین به آن فتوی داده اند. زیرا در این فرض شما تنها از یک جهت نگرانی دارید و آن این بود که آیا وظیفه من قصر است یا اتمام لکن از لحاظ تناوب و ترتیب نگرانی نداشتید.

* 2- فرض دوم اینکه:

ابتدا برخی محتملات واجب مقدّم و سپس بعض محتملات واجب مؤخّر به طور مسانخ با هم انجام دهیم و سپس سایر محتملات را به همین ترتیب.

به عبارت دیگر:

ظهرین به صورت تلفیقی خوانده شوند، بدین صورت که ابتدا ظهر را قصرا، عصر را هم قصرا بخوانیم، سپس ظهر را تماما و عصر را نیز تماما به جای آوریم.

نکته: برخی فقها نیز به این فرض و طریق فتوی داده اند.

* آیا انجام ظهرین متناوبین در حال تردّد به طریقه فوق مجزی است و کفایت می کند یا نه؟

دو قول در پاسخ به این سؤال وجود دارد:

قول اوّل قائل به تفصیل شده می گوید: 1- هرجا که مراعات علم تفصیلی و امتثال تفصیلی سبب کمتر شدن محتملات واجب می شود، مراعات آن در آنجا لازم است. و در تبیین این مطالب به همان مثال قبله و ساتر در نتیجه ششم اشاره کرده می گوید:

اگر از تمام جهات علم تفصیلی پیدا کنیم، تنها یک نماز واجب می شود.

اگر از جهت ساتر علم تفصیلی پیدا کنیم، چهار نماز بر ما واجب است.

ص: 173

و اگر از جهت طرف قبله علم تفصیلی پیدا کنیم دو نماز باید بخوانیم.

و اگر از هیچ جهتی علم تفصیلی حاصل نیاید باید هشت نماز بخوانیم.

2- و هرجا که مراعات تفصیلی چنین نقشی را ندارد و سبب کمتر شدن محتملات واجب نمی شود، مراعات و یا امتثال تفصیلی لازم نمی باشد.

مثل مسئله مورد بحث در ما نحن فیه که:

اگر به دنبال طریقه اوّل برویم تنها به لحاظ ترتیب علم تفصیلی پدید آمده لکن از لحاظ قصر و اتمام علم تفصیلی حاصل نمی آید، و لذا در اینجا باید چهار نماز بخوانیم اگر به دنبال طریقه دوم برویم، دو نگرانی وجود دارد، یکی به لحاظ قصر و اتمام یکی به لحاظ ترتیب که هنگام عمل، علم تفصیلی به ترتیب نداریم، بلکه اگر در واقع قصر باشد، ترتیب هست و الّا باز هم محتملات واجب همان چهل عمل است و نه زیادتر، و لذا در اینجا مراعات علم تفصیلی لازم نیست.

* عبارة اخرای بررسی و نقد فرض دوّم را در یک گفتمان ساده بنویسید؟

در فرض دوّم، وقتی که شما این چهار نماز را به صورت تلفیقی می خوانید با دو نگرانی روبرو هستید:

1- یک نگرانی از حیث قصر و اتمام، زیرا هر نمازی را که می خواندی پیش خود می گفتی که آیا وظیفه من همین قصری است که می خوانم و یا اتمام و بالعکس.

2- یک نگرانی هم از این حیث است که آیا نماز عصر را به ترتیب و روی نوبتش خواندم و یا این که بدون نوبت.

فی المثل: اگر شما (مثلا) نماز ظهر را قصرا بخوانی و سپس نماز عصر را قصرا بخوانی آیا می توانی ادّعا کنی که نماز عصر را سر جای خودش و به نوبت خوانده ای؟

خیر، زیرا اگر نماز ظهری که بر شما واجب است اتمام شده و شما قصری بخوانی اشتباه و باطل است.

حال چطور می شود که ظهر را انجام نداده، عصر را خواند، خیر عصر نیز باطل است چون قبل از تحقّق نماز ظهر آن را واقع ساخته اید.

به عبارت دیگر وقتی نوبت به خواندن نماز عصر می رسد که ظهر واقعی را شما انجام دهی.

حال ایراد اینست که آیا با این دو نگرانی می توان این دو نماز را تلفیقا خواند؟

یک قول بر این است که بله با وجود هر دو نگرانی می توان این دو نماز یعنی ظهرین را به

ص: 174

صورت تلفیقی خواند.

* دلیلشان بر این مطلب چیست؟

می گویند: نگرانی کمتر، محتملات کمتری دارد. برخلاف بحث قبلی در تنبیه ششم که نگرانی بیشتر محتملات واجب را بیشتر می کند.

فی المثل: آنجا که هم در قبله مردّد بودیم و هم در ثوب، باید 8 نماز می خواندیم و حال آنکه در ما نحن فیه نگرانی خود را کمتر کردیم.

مثلا: در فرض اوّل:

ابتدا ظهر را می خوانیم هم قصرا و هم تماما، سپس شروع به عصر کردیم با یک نگرانی که آیا به صورت قصر بر من لازم است یا اتمام و لکن دیگر نگرانی قبله را نداریم.

پس: با این یک نگرانی چهار نماز می خواندیم، ظهرین و عصرین و لکن در فرض دوّم، ما ظهرین را با دو نگرانی انجام می دهیم:

یکی نگرانی قصر و اتمام، یکی هم نگرانی ترتیب و یا نوبت، ولی با دو نگرانی هم باز چهار نماز می خوانیم. ظهرین و عصرین.

پس: نگرانی بیشتر در اینجا، محتملات بیشتری را تولید نمی کند.

به عبارت دیگر:

در فرض اوّل، با وجود یک نگرانی چهار نماز باید خواند.

در فرض دوم، با وجود دو نگرانی باز هم چهار نماز باید خواند.

پس: در صورتی که زیادی نگرانی موجب زیادی محتملات نمی شود، مراعات علم تفصیلی لازم نیست چون که ما درهرصورت چهار نماز می خوانیم.

* اگر اشکال شود که شما وقتی احد محتملین یعنی ظهر را خواندید با شروع نماز عصر شک نمودید که آیا برائت ذمه نسبت به ظهر برایتان حاصل شده است یا نه؟

جواب می گوید: خیر، اشتغال ذمه به ظهر باقی است و هنوز ظهر واقعی را انجام نداده اید.

حال سؤال ما اینست که: با وجود این گونه استصحاب چگونه اقدام به انجام عصر می کنید؟

جناب شیخ می گوید:

اگر قرار باشد که این استصحابات را مورد نظر قرار دهیم، پس باید همان محتمل اول یعنی ظهر را نیز بجا نیاوریم. چرا؟

زیرا: وقتی شما ظهر را شروع می کنی شک داری که آیا این نماز ظهری که من قصرا و یا نه

ص: 175

تماما می خوانم، همان واجب واقعی است یا نه؟

همان استصحاب در اینجا نیز می گوید: خیر، برائت ذمّه برای تو حاصل نشده است.

پس: اگر استصحاب مانع از محتمل دوم باشد، از محتمل اوّل نیز مانع خواهد بود.

حال: سؤال ما از شما اینست که: شما با چه امیدی محتمل اوّل را به جا آوردید، و چرا این استصحابات را جاری نکردید؟

خواهید گفت به احتمال این که فعل ما همان واجب واقعی باشد. که این خود احتیاط است.

همان طور که ظهرتان را به این امید انجام می دهید، عصرتان را نیز به جای آورید و به این استصحابات توجه نکنید.

و امّا قول دوّم در پاسخ به سؤالی که نسبت به فرض دوم شد اینست که:

نباید تمام توجّه خود را به ذات الواجب بدهیم که آیا محتملات آن کم می شود یا نه؟

بلکه باید صفات و خصوصیات را نیز که علم تفصیلی به ترتیب است مورد نظر قرار داده و در صورتی که می توان نسبت به آن علم تفصیلی پیدا نمود، لازم می شود.

پس: فرض و طریق دوم باطل است، چون که سبب علم تفصیلی به ترتیب حین العمل نمی باشد.

بله، پس از انجام مجموع محتملات معلوم می شود، و لکن کافی نیست.

نکته: آنچه در این فرض گفته شد راجع به انجام عمل در وقت مشترک است، و لذا طریقه دوم در وقت مختصّ به طور کلّی باطل است. زیرا اصل در اینجا عدم الامر است.

* فرض سوم از فروض چهارگانه چیست؟

اینست که: مکلّف، ظهر را بخواند قصرا سپس شروع کند عصر را قصرا و اتماما بخواند پس از آن نماز ظهر را تماما بخواند.

به عبارت دیگر:

ابتدا بعض محتملات واجب مقدم را انجام می دهد و مثلا ظهر را قصرا می خواند، سپس جمیع محتملات واجب متأخر را به جا می آورد، یعنی عصر را قصرا و تماما می خواند و دوباره نماز ظهر را تماما می خواند.

* چه اشکالی برفرض سوم وارد است؟

استصحاب عدم اتیان واجب واقعی یعنی ظهر و استصحاب بقاء اشتغال ذمه به آن جلوی ما را برای ورود در عصر با همه محتملاتش می گیرد.

ص: 176

به عبارت دیگر:

وقتی شما ظهر را قصرا می خوانی، هنوز احراز نکرده ای که واجب واقعی را انجام داده ای یا نه؟ و لذا نمی توانی احراز بکنی که عصر واقعی را انجام داده ای.

چرا که شاید نماز ظهرت غلط باشد که دیگر نوبت به عصر نمی رسد چه رسد به احراز آن، پس اگر بدون احراز واقع شما اقدام به عصر کنید، تشریع است، زیرا احراز واقع بدون ترتیب و بدون نوبت است.

از این گذشته، استصحابات مورد نظر نیز مانع از انجام عصراند. چرا؟

زیرا شما یک نماز ظهر خوانده اید، و چنانچه بخواهید محتملات عصر را به جا آورید استصحاب به شما می گوید:

شما هنوز اشتغال ذمه به ظهر داری چگونه می خواهی همه محتملات عصر را انجام بدهی.

به عبارت دیگر:

شما هنوز ظهر واقعی را انجام نداده ای و بر تو واجب است.

نکته این که: استصحاب مزبور مانع از فرض دوم نشد، لکن مانع از فرض سوم شد.

و امّا: فرض چهارم اینست که:

هر دو عمل متناوب را به صورت تلفیقی انجام دهیم، لکن برخلاف فرض دوم تلفیقی غیر مسانخ.

فی المثل: ظهر را قصرا می خوانیم، سپس عصر را تماما به جا آوردیم، سپس ظهر را تماما و پس از آن عصر را قصرا می خوانیم.

* اشکال این فرض چیست؟

اینست که: نماز عصر در این فرض باطل است، چرا که اجمالا می دانیم که یا رعایت ترتیب نشده پس عصر باطل است و یا عصر واقعی را انجام نداده ایم.

* نظر مرحوم شیخ در رابطه با این فرض چیست؟

یک کلام می گوید: نماز عصر را معلوم البطلان می داند، چرا؟ لاصالة عدم الامر.

یعنی: شک داری که عصری را که تماما پس از ظهر قصری، می خوانی امر دارد یا نه؟

که اصل در اینجا، عدم الامر است.

پس: ورود در عصر، تشریع است و لذا حق ورود نداریم.

ص: 177

* پس مراد از (یمکن ان یقال: ان اصالة عدم الامر انما ...) چیست؟

اینست که: تلفیق عیبی ندارد، اصالة عدم الامر را هم جاری نمی کنیم، زیرا غرض ما احراز واقع است، و لذا یک ظهر می خوانیم قصرا یک عصر هم می خوانیم قصرا، اگر صحیح است که هر دو صحیح است و اگر غلط است هر دو غلط است.

بعد دوباره یک ظهر می خوانیم تماما و یک عصر می خوانیم تماما، خوب اگر آن دوتای اوّل غلط بود، این دوتای دومی درست است و اگر این دو غلطاند آن دوتای اوّل درست است.

***

تلخیص المطالب

موضوع بحث در تنبیه هفتم اینست که:

اگر واجب مشتبه دو چیز باشند که شرعا مترتّب بر یکدیگرند، مثل نماز ظهر و عصر که مردّد میان شکسته و تمام باشد و یا مردد میان جهات چهارگانه باشد.

آیا لازم است، تمام افراد احتمالی واجب اوّل را به جا آورد و سپس به واجب دیگر پرداخته شود و یا این که انجام برخی از افراد احتمالی واجب اوّل، برای مترتب شدن واجب دوم برآن، کافی است؟

دو قول در پاسخ به این مسئله وجود داشت.

1- صاحب موجز و شارح آن، صاحب مسالک، روض الجنان و مقاصد العلیة گفته اند:

باید تمام افراد احتمالی واجب اوّل را به جا آورند، سپس وارد واجب دوّم شوند.

2- علامه در نهایة الاحکام و سید محمد عاملی در مدارک الاحکام گفته اند:

در تردید میان قصر و اتمام، اوّل نماز ظهر و عصر را شکسته به جا می آورند و سپس آن دو را تمام می خوانند.

و امّا: شیخ انصاری فرمود:

این دو قول متفرع است بر این مطلب که: در صورت امکان رعایت علم تفصیلی در انجام تکلیف، واجب است؛ و مبنای آن دو قول بر این سؤال استوار است که آیا رعایت علم تفصیلی از جهت خود واجب، واجب است،

بنابراین: در صورتی که مهمل گذاشتن علم تفصیلی، موجب تردّد در اصل واجب باشد،

ص: 178

رعایت آن واجب است، مثل: تکرار نماز در دو پیراهن مشتبه، در جهات چهارگانه؛ که این تکرار موجب تردید در اصل واجب علاوه بر تردیدی که از جهت اشتباه قبله به وجود آمده، می شود.

پس: همان گونه که رفع تردید در صورت امکان واجب است، کم کردن تردید نیز واجب می باشد.

امّا اگر اهمال علم تفصیلی موجب تردید اضافه در واجب نشود، رعایت آن واجب نیست، چنان که در مسئله مورد بحث، تردید اضافه ایجاد نمی کند.

بنابراین: به جا آوردن نماز عصر شکسته پس از انجام ظهر شکسته، موجب تردید اضافه بر تردیدی که از جهت قصر و اتمام به وجود آمده، نمی شود.

زیرا اگر عصر قصری مطابق با واقع باشد، دارای شرط خودش بوده که همان ترتب بر ظهر است؛ و اگر مخالف با واقع باشد، واقع شدن آن مترتب بر ظهر واقعی، فایده ای ندارد.

زیرا ترتب تنها میان دو واجب واقعی است.

نکته: حضرت امام خمینی (ره) می فرماید: بحث در این مسئله در دو مقام است:

1- اوّل این که آیا امتثال و فرمانبری چهار مرتبه دارد و آن عبارتست از امتثال علمی تفصیلی، امتثال علمی اجمالی، امتثال ظنّی با ظنّ معتبر، امتثال احتمالی؛ که با امکان امتثال مرتبه قبلی در هریک از آنها، امتثال مرتبه بعدی کفایت نمی کند، یا این که رعایت مرتبه قبلی معتبر نیست، بلکه امتثال اجمالی کفایت می کند، گرچه امکان امتثال تفصیلی وجود داشته باشد؟

2- دوّم این که اگر گفتیم با امکان امتثال تفصیلی، امتثال اجمالی کافی نیست، آیا وجوب انجام تمام افراد احتمالی واجب اوّل، قبل از انجام افراد احتمالی واجب دوّم متفرع برآن است یا نه؟

حال: در مورد مقام اوّل باید گفته شود که با امکان امتثال تفصیلی، امتثال اجمالی کافی است، چرا؟

زیرا: امر، جز به متعلّق خودش دعوت نمی کند.

پس: اگر امر به طبیعت مطلقه تعلّق پیدا کند، مقتضی ایجاد آن به هر نحوی که پیش آید می باشد و در امتثال آن چیز دیگری شرط نیست جز این که دلیل اقامه شده است که در عبارت، نیّت، قصد قربت و اخلاص معتبر است.

امّا دلیلی از خارج برای قصد عنوان اطاعت یا قصد امر، اقامه نشده است و امری که به خود

ص: 179

طبیعت تعلّق گرفته، جز به طبیعت دعوت نمی کند و مقتضای آن کفایت امتثال اجمالی است.

و امّا در مورد مقام دوّم باید گفت:

اگر فرض کنیم، در صورت امکان، امتثال تفصیلی واجب است اشکالی نیست در این که ترتیب میان نماز ظهر و عصر واقعی معتبر است و تحقق ترتّب متوقف است بر انجام ظهر و عصر، و مقدّم بودن ظهر و عصر، به گونه ای است که اگر به یکی از این امور سه گانه اخلال نماید، ترتیب محقّق نمی شود، و در این صورت اگر تمام افراد احتمالی ظهر را به جا آورد، سپس یکی از افراد احتمالی عصر را به جا آورد، علم به تحقّق ترتیب میان ظهر و عصر، و مقدمیّت ظهر بر عصر پیدا نمی کند. چرا؟

زیرا تقدّم و تأخّر از امور اضافی و نسبی است، و تحقق صفت تقدم بدون تحقّق وصف تأخر معقول نیست.

پس: اگر آن فرد احتمالی عصر که به جا آورده، عصر واقعی نباشد، چون احتمال می رود قبله غیر از این جهت باشد، پس هنگام انجام این فرد احتمالی عصر، علم به تحقّق ترتیب میان ظهر و عصر و مقدّم بودن ظهر بر عصر ندارد؛

زیرا: دانستی که ترتیب، متوقف بر عصر واقعی است.

خلاصه:

شک در قبله همراه شک در حصول ترتیب است و از یکدیگر جدا نمی باشند؛

پس: مقدّم داشتن تمام افراد احتمالی ظهر سودی نمی رساند.

بنابراین: رأی درست و حق در مسئله اینست که: مقدّم داشتن تمام افراد احتمالی ظهر بر تمام افراد احتمالی عصر واجب نیست، حتی اگر قائل به وجوب امتثال تفصیلی و تقدّم آن بر امتثال اجمالی باشیم.(1)

ص: 180


1- تنقیح الاصول، ج 3 ص 6- 454.

متن الثانی فیما إذا دار الأمر فی الواجب بین الأقلّ و الأکثر

و مرجعه إلی الشکّ فی جزئیّة شی ء للمأمور به و عدمها، و هو علی قسمین؛ لأنّ الجزء المشکوک:

إمّا جزء خارجی.

أو جزء ذهنی و هو القید، و هو علی قسمین:

لأنّ القید إمّا من امر خارجیّ مغایر للمأمور به فی الوجود الخارجی، فمرجع(1) اعتبار ذلک القید إلی إیجاب ذلک الأمر الخارجی، کالوضوء الذی یصیر منشأ للطهارة المقیّد بها الصلاة.

و إمّا خصوصیّة متّحدة فی الوجود مع المأمور به، کما إذا دار الأمر بین وجوب مطلق الرقبة أو رقبة خاصّة، و من ذلک دوران الأمر بین إحدی الخصال و بین واحدة معیّنة منها.

و الکلام فی کلّ من القسمین(2) فی أربع مسائل:

*** ترجمه

مقام دوّم از بحث: (در جائی است که امر دائر شده در واجب میان اقل و اکثر)

اشاره

و بازگشت این (اقلّ و اکثر) به شک در جزئیّت و عدم جزئیّت چیزی است (مثلا سوره)، در مأمور به (مثلا نماز). و این جزء خود بر دو قسم است؛ زیرا جزء مشکوک:

یا جزء خارجی است و یا جزء ذهنی است که همان قید و یا شرط است جزء ذهنی هم بر دو

ص: 181


1- فی النسخ:« فیرجع».
2- فی بعض النسخ:« الأقسام».

قسم است: زیرا این قید:

1- یا انتزاع شده از یک امر خارجی که وجودا مغایر و متفاوت با مأمور به است (مثل تحصیل طهارت برای نماز که عملیات جداگانه ای همچون، غسل، وضو و تیمّم نیاز دارد).

پس: بازگشت لزوم و اعتبار این قید (طهارت) در نماز به وجوب (انجام) آن امر (و عملیات) خارجی است، مثل وضوء گرفتن که منشا طهارت می شود برای نماز، که نماز مقیّد به این قید (طهارت) است.

2- و یا یک خصوصیّت (یعنی صفتی) است که وجودا با مأمور به متحد و یکی است.

همان طور که گاهی امر دائر می شود بین وجوب مطلق رقبه و یا رقبه مؤمنه، و از این باب (که آیا قیدی دارد یا نه؟) امر دائر می شود میان یکی از خصال (یعنی صوم شهرین، اطعام ستین، عتق رقبه به طور مطلق) و بین یکی از این امور (مثلا صوم شهرین) به طور مقیّد (و معیّن).

سخن در هریک از این دو قسم در چهار مسئله است.

*** تشریح المسائل* مقدمة بفرمائید تا به حال بحث در رابطه با چه مسأله ای است؟

در رابطه با علم اجمالی و شبهات وجودیّه است که در مقام اوّل آن بحث شد.

به عبارت دیگر:

بحث در رابطه با علم اجمالی به تکلیف و شک در متعلّق آن یعنی مکلّف به که دارای دو مرحله از بحث است.

به عبارت دیگر: در باب اصالة الاشتغال دو مقام و مرحله از بحث وجود دارد:

و امّا مقام اول بحث:

در دوران امر وجوب بین المتباینین مثل وجوب ظهر یا جمعه و قصر یا اتمام است که به تفصیل در رابطه با آن صحبت شد و چکیده آن مباحث این شد که:

مخالفت قطعیه با علم اجمالی حرام و موافقت قطعیّه با آن واجب است.

منتهی علم اجمالی:

1- نسبت به حرمت مخالفت قطعیّه عند الکلّ علّت تامّه است و تخلّف معلول از علّت تامّه

ص: 182

محال است.

- و امّا نسبت به وجوب موافقت قطعیّه مورد اختلاف است:

الف: مرحوم آخوند، محقّق اصفهانی و آقا ضیاء علم اجمالی را علّت تامّه وجوب موافقت قطعیّه می دانند.

ب: مرحوم شیخ انصاری و جناب میرزای نائینی علم اجمالی را مقتضی برای وجوب موافقت قطعیه می دانند.

ج: مرحوم امام نیز می فرماید:

العلم الاجمالی علّة تامّة لحرمة المخالفة القطعیّة فی نظر العقلاء ... لکنّه مقتضی لوجوب الموافقة، ای یحکم بلزومها مع عدم ورود رخصة من المولی و لا یستنکر ورودها فی بعض موارد الاشتغال مع العلم التفصیلی کالشّک بعد الفراغ و مضی الوقت.(1)

و امّا مقام دوّم بحث:

در دوران امر وجوب میان اقل و اکثر است که شایسته است راجع به آن بحث کنیم.

* قبل از ورود به بحث بفرمائید چه تفاوتی میان متباینین و اقلّ و اکثر وجود دارد؟

سه تفاوت اساسی بین این دو وجود دارد:

1- اقلّ و اکثر همیشه در موردی است که قدر متیقّن و ما زاد مشکوکی وجود دارد و حال آنکه در متباینین قدر متیقنی در کار نیست.

2- در متباینین احتیاط به تکرار عمل است یعنی: انجام ظهر و جمعه هر دو. و حال آنکه احتیاط در اقل و اکثر به انجام اکثر است و نیازی به تکرار عمل نمی باشد.

3- در متباینین علم اجمالی منحلّ نمی شود، لکن در اقلّ و اکثر علم اجمالی انحلال پیدا می کند به یک علم تفصیلی نسبت به اقل و یک شک بدوی نسبت به اکثر.

و لذا: موجب احتیاط نیست، که این یک تفاوت مبنائی است.

* مقدّمة بفرمائید اقل و اکثر بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: 1- استقلالی 2- ارتباطی.

* اقلّ و اکثر استقلالی به چه معناست؟

1- در شبهة وجوبیّه بدین معناست که:

ص: 183


1- تهذیب الاصول، ج 2 ص 322.

اگر به فرض در واقع حکم به اکثر تعلّق گرفته باشد، انجام دادن اقلّ به همان اندازه خودش، موجب امتثال امر می شود و به اندازه اقل هم کفایت می کند.

فی المثل: شما علم اجمالی داری که یا صد نماز قضاء برعهده یتان است و یا یک صد و پنجاه نماز، اگر صد نماز که اقلّ است بخوانی به همان اندازه 100 نماز برائت از ذمّه حاصل می شود.

2- و در شبهة تحریمیّه بدین معناست که:

انجام دادن اقلّ به همان اندازه اقلّ، عصیان و گناه است.

فی المثل، شما جنب شده ای و می دانی که خواندن سوره های عزائم حرام است لکن شک داری که خواندن تمام آیات از این سوره حرام است یا فقط خواندن آیه های سجده در آن سوره حرام است؟

در اینجا تکلیف به اقلّ، یعنی همان آیه های سجده، مسلّم و قطعی است و تکلیف به اکثر یعنی ما زاد برآن آیه ها مشکوک است که در آن اصل برائت جاری می شود.

نکته: اکثر فقها در این مسئله، یعنی اقلّ و اکثر استقلالی در شبهه وجوبیّه، اقل را واجب دانسته و در اکثر یعنی ما زاد بر اقل، اصل برائت را جاری کرده اند. چرا؟

زیرا: شک در آن، شک در یک تکلیف مستقل است و شک در تکلیف هم، محلّ اجرای اصل برائت است.

* در چه جائی به اقلّ و اکثر ارتباطی گفته می شود؟

در جائی که اگر در واقع، اکثر متعلّق تکلیف باشد، انجام دادن اقلّ، لغو و فاسد است و اصلا به درد نمی خورد.

و لذا: اقلّ در شبهه وجوبی، طاعت محسوب نمی شود و در شبهه تحریمی معصیت نمی باشد.

نکته: اقل و اکثر ارتباطی در اصطلاح، همان شک در جزئیّت و یا شک در شرطیّت چیزی برای مأمور به است.

فی المثل: شما به یک تکلیف وجوبی مثلا نماز، علم داری، و لکن شک می کنی که آیا متعلّق این تکلیف نماز با سوره (یعنی اکثر) است و یا نماز بی سوره (یعنی اقل) است؟

در اینجا: تکلیف معلوم است ولی متعلّق آن مردّد است میان اقلّ و اکثر.

* این شک به متعلّق تکلیف به کجا برمی گردد؟

به این برمی گردد که سوره جزء نماز است یا جزء نماز نیست، یعنی برمی گردد به شک در جزء بودن سوره برای نماز.

ص: 184

* برای اقل و اکثر ارتباطی در شبهة تحریمیّه مثال بزنید؟

فی المثل: در ساختن مجسمه موجود جاندار قطع به حرمت برای ما حاصل شده است لکن شک داریم در این که:

آیا ساختن تمام مجسمه به طور کامل، حرام است؟ یا حتّی ساختن برخی از آن نیز حرمت دارد؟

پس: اصل حرمت در اینجا معلوم است و امّا این که آیا به کلّ اعضای آن (اکثر) تعلّق گرفته یا به بعض آن، مشکوک است.

پس: در مورد مشکوک یعنی اقل، برائت جاری می شود. و لذا می گوئیم: آنچه مسلّما حرام است، ساختن تمام مجسّمه است.

* حاصل سخن در تفاوت اقل و اکثر استقلالی و ارتباطی چیست؟

1- در اقل و اکثر استقلالی، تکلیف متعدد است و مکلّف علم به وجود یکی دوتای آن دارد و لکن در ما بقی شاک است.

2- در اقل و اکثر ارتباطی، تکلیف یکی است و لکن شک در اینست که: آیا این یک تکلیف به اکثر تعلّق گرفته یا به اقل؟

بدین جهت است که گفته اند:

مرجع شک در اقل و اکثر استقلالی، به شک در تکلیف است و لکن مرجع شک در اقل و اکثر ارتباطی به شکّ در مکلّف به است.

* با توجّه به مقدّماتی که گذشت بحث ما در اینجا در چه بابی است؟

در باب اقلّ و اکثر ارتباطی است.

زیرا: در اقل و اکثر استقلالی از همان ابتدا نسبت به اکثر شک ما شک بدوی است که بنا بر نظر مشهور محلّ و مجرای اصل برائت است.

* مراد از (و مرجعه الی الشکّ فی جزئیّة شی ء للمأمور به و عدمها ...) چیست؟

اینست که: دوران امر میان اقلّ و اکثر، بازگشت می کند به شک در جزئیت به عبارت دیگر:

شک ما در این که اقلّ واجب است یا اکثر، برمی گردد به این که آیا فلان امر جزء مأمور به است یا نه؟

فی المثل: آیا سوره جزء نماز هست یا نه؟ آیا استعاذه در رکعت اوّل پس از شروع به قرائت، جزء نماز هست یا نه؟

ص: 185

* این شک در جزئیّت خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: گاهی شک در جزء خارجی است. گاهی شک در جزء ذهنی است.

به عبارت دیگر:

1- گاهی شک ما در جزئیّت و یا مانعیّت است، بدین معنا که:

احتمال می دهیم فلان امر جزء باشد و وجودش لازم و یا این که مانع باشد و عدمش لازم.

2- گاهی هم شک ما در جزئیّت و عدم جزئیّت است بدین معنا که: شاید فلان امر جزء باشد و وجودش لازم و شاید هم جزء نباشد و لکن انجامش هم مانع نیست. یعنی آوردن و انجام آن جایز است.

* فعلا بحث ما در کدامیک از این دو نوع شک است.

بحث ما در همین قسم دوم است یعنی شک در جزئیت و عدم جزئیّت.

* این شکّ در جزئیّت و عدم جزئیّت خود بر دو قسم است:

زیرا این جزء مشکوک:

1- گاهی یک جزء خارجی است که در محیط خارج از ذهن ما پیدا می شود.

فی المثل: شک می کنیم که آیا سوره در نماز واجب است یا نه؟ استعاذه در رکعت اوّل قبل از شروع به قرائت حمد لازم است یا نه؟ و هکذا ...

2- و گاهی یک جزء ذهنی است که تنها در محیط ذهن پیدا می شود. مثل: الصلاة مع الطّهارة.

* مراد از (جزء ذهنی و هو القید) چیست؟

اینست که: جزء ذهنی همان قید و شرط است، بدین معنا که: قیود و شرائط خودشان جزء نیستند.

به عبارت دیگر:

1- قیود و شرائط خود جزء نیستند و لکن تقیّدشان جزء است.

2- تقیّد، نسبت است.

3- نسبت هم یک امر ذهنی است.

و لذا: به این قیود و شرائط هم گفته می شود اجزاء.

* آیا تعبیر جناب شیخ در اینجا از روی تسامح نیست؟

بله، از روی تسامح است. زیرا که جزء ذهنی تقیّد به این قید است و نه خود قید، چون که خود

ص: 186

قید هم در خارج موجود است.

فی المثل وقتی گفته می شود:

الصلاة المقیّدة بالطّهارة واجبة، هم ذات الصلاة یعنی نماز در خارج موجود می شود، هم ذات القید یعنی طهارت در خارج موجود می شود.

اعم از این که:

طهارت را از افعال ظاهریه یعنی غسلات و مسحات ثلاث بحساب آوریم و یا این که آن را به معنای نورانیّت باطنی و کیفیّت حاصله برای نفس بحساب آوریم که پس از وضو حاصل می شود.

که این نورانیّت و حالت نیز از حالات نفس بوده و در خارج موجود می شود.

پس: قید نیز در خارج موجود است، و لذا باید گفت:

آنکه 100% ذهنی و ساخته و پرداخته ذهن است، همان تقیّد صلاة به قید طهارت است، که همان اعتبار به شرط شی ء ماهیّت است.

پس: تقیّد جزء و قید خارج.

* خود جزء ذهنی بر چند قسم است؟

بر دو قسم و یا دو جور است:

1- برخی از اجزاء ذهنی تحققشان مترتب است بر یک امر خارجی، یعنی ذهن ما آن را از یک امر خارجی که در خارج حقیقتا و بالاستقلال موجود است و مغایر با مأمور به هم می باشد انتزاع می کند.

حال: از آنجا که امر انتزاعی به وجود منشا انتزاعش موجود می شود، معنای اعتبار این قید و جزء ذهنی، واجب کردن آن امر خارجی یعنی منشا انتزاع است.

فی المثل: قید طهارت به قول شیخ، و تقیّد صلاة به طهارت به قول ما در صلاة مقیّد به طهارت از وضوء که یک امر خارجی است و در خارج به یک وجود علی حده از صلاة موجود می شود. انتزاع می شود، و هکذا نسبت به غسل.

یعنی: یکی از غسل، وضو و یا تیمّم باید انجام بگیرد تا طهارت نفسانیه ای برای شما حاصل شود، تا صلاة متطهّرا انجام گیرد.

2- برخی از اجزاء ذهنی هم با مأمور به وجودا متحدند و مستقلا نیازی به عمل خارجی ندارند.

ص: 187

به عبارت دیگر:

اجزاء ذهنی از یک امر خارجی که در خارج با مأمور به یکی بود، و با ذات المقیّد به یک وجود موجودند، انتزاع می شوند.

فی المثل: در هنگام نماز شما روبه قبله می ایستید و لکن این روبه قبله ایستادن یک عمل خارجی جدا از نماز نیست، نماز خواندن و روبه قبله بودن وجودا یکی هستند.

حال: در اعتق رقبة مؤمنة، رقبه مقید به قید ایمان باید آزاد شود که این قید ایمان و یا تقیّد رقبه به ایمان، گرفته شده از یک وصفی که در خارج برای این رقبه و ذات ثابت است و لکن نه به وجود علی حده بلکه به عین وجود رقبه موجود است، یعنی: همان رقبه است که مؤمنه است.

و یا فی المثل:

در باب خصال کفّاره شک داریم که آیا مخیر هستیم میان عتق و اطعام و صیام و یا این که مثلا صیام معیّنا واجب است، بدین معنا که کفّاره مقیّد به خصوصیّت صیام باشد، و لذا:

هریک از این خصال که باشد، در خارج متحد با کفّاره است.

حاصل این که: بحث ما در شک در جزئیّت است، شک در جزئیّت هم دارای دو بخش است:

1- جزء خارجی 2- جزء ذهنی به هر دو قسمش

پس: کلام در دو مقام دنبال می شود و در هر مقامی هم چهار مسئله وجود دارد:

1- فقدان نص 2- اجمال نصّ 3- تعارض نصّین 4- شبهه موضوعیّه.

* نظر حضرت امام خمینی (ره) در تردید میان اقلّ و اکثر در مأمور به چیست؟

آن را بر دو قسم تقسیم می کند: 1- اقلّ و اکثر ارتباطی 2- اقلّ و اکثر استقلالی.(1)

* آیا این تقسیم بندی صراحتا در کلمات شیخ انصاری آمده است؟

خیر، توضیحات و تقسیمات قبلی از خود ما بود.

* چگونه در شرح مطالب شیخ از عناوین ارتباطی و استقلالی استفاده نمودید؟

از نکاتی که در بیانات ایشان وجود دارد. می توان این مباحث را استفاده نمود: فی المثل فرموده:

- قد یأمر المولی بمرکّب یعلم ان المقصود منه تحصیل عنوان یشکّ فی حصوله، اذا اتی بذلک المرکّب بدون ذلک الجزء المشکوک.

ص: 188


1- تنقیح الاصول، ج 3، ص 475.

و یا در متن دیگری فرموده:

فوجوب الجزء فی ضمن الکلّ، عین وجوب الکلّ، و وجوبه المقدّمی بمعنی اللابدیّة لازم له، غیر حادث بحدوث مغایر، کزوجیّة الاربعة، و بمعنی الطلب الغیری حادث مغایر.

و یا به دنبال آن فرموده است:

إن ارید (من أصالة عدم جزئیة الشی ء المشکوک) أصالة عدم دخل هذا المشکوک فی المرکّب عند اختراعه له الذی هو عبارة عن ملاحظة عدّة أجزاء غیر مرتبطة فی نفسها شیئا واحدا، و مرجعها إلی أصالة عدم ملاحظة هذا الشی ء مع المرکّب المأمور به شیئا واحدا؛ فإنّ الماهیات المرکّبة لمّا کان ترکّبها جعلیا إلّا باعتبار معتبر، توقّف جزئیة شی ء لها علی ملاحظته معها و اعتبارها مع هذا الشی ء أمرا واحدا. فمعنی جزئیة السورة للصلاة، ملاحظة السورة مع باقی الأجزاء شیئا واحدا. و هذا معنی اختراع الماهیات و کونها مجعولة. فالجعل و الاختراع فیها من حیث التصوّر و الملاحظة، لا من حیث الحکم حتّی یکون الجزئیة حکما شرعیا وضعیا، فی مقابل الحکم التکلیفی.

*** نکته: در متونی که آورده شد تصوّری از ارتباطی و یا استقلالی بودن اقلّ و اکثر وجود دارد از قبیل این که:

1- به جا آوردن اقل به تنهایی، شک و تردید در حصول عنوان بوجود می آورد، که اشاره ای است به ارتباطی بودن اقلّ و اکثر.

2- جزء به طلب غیری متفاوت از طلب اقلّ مطالبه شود، که اشاره ای و یا تصوّری از استقلالی بودن آنهاست.

منتهی به صورت مستقل با عنوان اقلّ و اکثر بحثی را مطرح نفرموده است.

* به نظر شما چرا شیخ در مباحث اقلّ و اکثر به صراحت سخنی از اقلّ و اکثر استقلالی به میان نیاورده است؟

زیرا، اوّلا: موضوع بحث و محلّ آن، همان اقلّ و اکثر ارتباطی است، چرا که ارتباطی از صورتهای شکّ در مکلّف به و دوران امر بین اقلّ و اکثر است.

ثانیا: اقلّ و اکثر استقلالی از محل بحث و موضوع آن بیرون است، چرا که وجود اکثر، به فرض وجوب هم، در صحّت اقلّ و ساقط شدن امر و تحصیل برائت ذمّه شرط نیست. چرا؟

ص: 189

زیرا: خطابی که جهت وجوب اقلّ صادر شده است، به هرحال نفسی و استقلالی بوده و از موضوع شک در مکلّف به خارج بوده و در حقیقت داخل در شک در تکلیف است و فرقی نمی کند که علم تفصیلی به وجوب یا حرمت اقل وجود داشته باشد و شک نسبت به زاید باشد، یا این که علم اجمالی منحل شود به معلوم بالتفصیل و مشکوک به شک بدوی.

حاصل و خلاصه مطلب این که: جناب شیخ اقلّ و اکثر استقلالی را از موضوع شک در مکلّف به خارج دانسته است و لذا به نحو خاص و مستقلا متعرض بحث از آن نشده است.

* نظر حضرت امام خمینی (ره) در تفاوت میان اقلّ و اکثر استقلالی و ارتباطی چیست؟

می فرماید: این تفاوت آشکارتر از آن است که پنهان گردد. چرا؟ زیرا:

1- در استقلالی، اقلّ از حیث غرض، ملاک، امر و تکلیف، مغایر اکثر است مثل: واجب فوت شده ای که مردّد میان یکی یا بیشتر باشد و یا دینی که مردّد بین دو یا چند درهم باشد.

در اینجا، برفرض وجوب اکثر هم، چند غرض، چند موضوع، و چند فرمان وجود دارد، و چنان که در مباحث قبلی هم گفتیم؛ اطلاق اقلّ و اکثر بر دو مثال فوق از روی تسامح و نوعی مجازگوئی در تعبیر است، آن هم به اعتبار این که یک درهم کمتر از دو درهم است و هکذا ....

2- اما در ارتباطی، غرض، نسبت به اجزای واقعی استوار می باشد و لذا: اگر واجب همان اکثر باشد، اقلّ خالی از غرض و برانگیختن است:

پس: در عالم تکوین، مثل معجون هایی هستند که غرض و اثر مطلوب به صورتی که از ترکیب اجزای واقعی حاصل شده استوار است و جز با اجتماع اجزای کلّی، غایت و فایده حاصل نمی شود.

نکته اینکه: مرکبات اعتباری نیز این گونه هستند.

پس: در صورتی که غرض و والی حکومت ترساندن دشمنان کشورش باشد، دستور به آماده باش و حضور سربازان می دهد و غرض این والی جز با حضور و صف آرائی نظامیان حاصل نمی شود و حضور یک سرباز فایده ای ندارد.

بنابراین: ملاک استقلالی و ارتباطی بودن، به اعتبار غرضی است که به موضوع تعلّق می گیرد، قبل از این که امر به آن تعلّق گیرد. چرا که غرض گاهی به ده جزء و گاهی به بیشتر از آن استوار می گردد.(1)

ص: 190


1- تهذیب الاصول، ج 2، ص 322- 321.

به عبارت دیگر:

مناط در استقلالی اینست که: دو تا موضوع وجود داشته باشد به طوری که به هریک از آنها مستقلّ از دیگری، غرضی تعلّق بگیرد، به نحوی که تحصیل یکی از آنها بدون دیگری امکان داشته باشد. و هریک از اقلّ و اکثر استقلالی، مستقل از حکم دیگری، موضوع برای حکمی باشد.

مثل: حکم به وجوب پذیرائی زید یا عمرو و زید، و فرقی نمی کند که به هریک از آنها امر مستقلّی تعلّق بگیرد. یا این که یک امر منحل به دو یا چند امر بشود؛

مثل: اکرم کلّ عالم، به خلاف اقلّ و اکثر ارتباطی که موضوع، حکم و غرض در آن یکی است.

و امّا فرق دیگر اینست که: مکلّف، اقلیّت و اکثریت را در استقلالی اعتبار می کند وگرنه اقل در آنها فی الواقع، اقلّ برای اکثر نیست، بلکه در واقع و نفس الامر دو موضوع مستقل از یکدیگر هستند.

اما در ارتباطی، در واقع و نفس الامر مرتبط به یکدیگر هستند یعنی اقلّ فی الواقع برای اکثر است.

* حاصل و نتیجه بحث امام (ره) در اینجا چیست؟

می فرماید: از آنچه گفتیم محل بحث در ارتباطی هم روشن شد و آن عبارتست از این که:

- اقل نسبت به اکثر لا بشرط، است به نحوی که اگر اکثر را به جا آورد درحالی که واقعا اقلّ واجب بوده، نسبت به اقلّ امتثال حاصل شده است.

امّا اگر اقلّ نسبت به اکثر بشرط لا اعتبار شود یعنی اقلیت به شرط نبودن و انجام نگرفتن اکثر اعتبار شود، و لکن اکثر را به جا آورد، درحالی که واجب واقعی همان اقلّ باشد، در این صورت امتثال نکرده است، چرا که این ها نسبت به یکدیگر متباین هستند.(1)

ص: 191


1- تنقیح الاصول، ج 3، ص 458- 457.

متن «اما مسائل القسم الاول، و هو الشک فی الجزء الخارجی» فالاولی منها أن یکون ذلک مع عدم النصّ المعتبر فی المسألة فیکون ناشئا من ذهاب جماعة إلی جزئیّة الأمر الفلانیّ، کالاستعاذة قبل القراءة فی الرکعة الاولی- مثلا- علی ما ذهب إلیه بعض فقهائنا(1).

و قد اختلف فی وجوب الاحتیاط هنا، فصرّح بعض متأخّری المتأخّرین بوجوبه(2)، و ربما یظهر من کلام بعض القدماء کالسیّد(3) و الشیخ(4)، لکن لم یعلم کونه مذهبا لهما، بل ظاهر کلماتهم(5) الأخر خلافه(6) و صریح جماعة إجزاء أصالة البراءة و عدم وجوب الاحتیاط، و الظاهر: أنّه المشهور بین العامّة(7) و الخاصّة، المتقدّمین و المتأخّرین، کما یظهر من تتبّع کتب القوم، کالخلاف(8) و السرائر(9) و کتب الفاضلین(109) و الشهیدین(110) و

ص: 192


1- هو المفید الثانی( ولد الشیخ الطوسی)، علی ما حکاه عنه الشهید فی الذکری( الطبعة الحجریّة): 191، و انظر الکرامة 2: 399.
2- کالمحقّق السبزواری فی ذخیرة المعاد: 273، و شریف العلماء علی ما فی ضوابط الاصول: 326، و الشیخ تقی فی هدایة المسترشدین: 449، و السید الجاهد فی مفاتیح الاصول: 285.
3- انظر الانتصار: 146 و 148- 149.
4- انظر الخلاف 1: 182، المسألة 138.
5- فی النسخ:« کلماته».
6- انظر الذریعة ج 2 ص 832.
7- راجع الإحکام فی اصول الأحکام لابن حزم 5: 47، و تفسیر القرطبی 6: 84.
8- الخلاف 1: 85، المسألة 35.
9- السرائر 1: 232. 109) ( 10). انظر المعارج: 216- 217، و المعتبر 1: 32، و المختلف 1: 495. 110) ( 11). انظر القواعد و الفوائد 1: 132، و الذکری 1: 53، و تمهید القواعد: 271.

المحقّق الثانی(1) و من تأخّر عنهم(2).

بل الانصاف: أنّه لم اعثر فی کلمات من تقدّم علی المحقّق السبزواریّ، علی من یلتزم بوجوب الاحتیاط فی الأجزاء و الشرائط و إن کان فیهم من یختلف کلامه فی ذلک، کالسیّد(3) و الشیخ(4) و الشهید(5) قدّس سرّهم.

و کیف کان: فالمختار جریان أصل البراءة.

لنا علی ذلک: حکم العقل و ما ورد من النقل.

أمّا العقل: فلاستقلاله بقبح مؤاخذة من کلّف بمرکّب لم یعلم من أجزائه إلّا عدّة أجزاء، و یشکّ فی أنّه هو هذا أو له جزء آخر و هو الشی ء الفلانیّ، ثمّ بذل جهده فی طلب الدلیل علی جزئیّة ذلک الأمر فلم یقتدر، فأتی بما علم و ترک المشکوک، خصوصا مع اعتراف المولی بأنّی ما نصبت لک علیه دلالة، فإنّ القائل بوجوب الاحتیاط لا یبغی أن یفرّق فی وجوبه بین أن یکون الآمر لم ینصب دلیلا أو نصب و اختفی، غایة الأمر:

أنّ ترک النصب من الآمر قبیح، و هذا لا یرفع التکلیف بالاحتیاط عن المکلّف.

*** ترجمه

[قسم اوّل] (مسئله چهارگانه قسم اوّل که همان شک در جزء خارجی است.)

[اولین مسئله از آن چهار مسئله:]
اشاره

اینست که: این شک در جزء خارجی به خاطر نبود نصّ معتبر در مسئله می باشد.

پس ناشی از گرایش و اعتقاد گروهی از علماء به جزئیّت فلان امر در نماز است مثل:

ص: 193


1- انظر جامع المقاصد 2: 219 و 328.
2- کالوحید البهبهانی فی الفوائد الحائریة: 441- 442، و المحقق القمّی فی القوانین 2: 30، و صاحب الفصول فی الفصول: 51 و 357، و الفاضل النراقی فی المناهج: 221.
3- کما عرفت من الانتصار و الذریعة.
4- کما عرفت من الانتصار و العدّة.
5- فی النسخ:« بل الشهیدین» و فی بعض آخر:« بل الشهید».

استعاذه قبل از خواندن سوره حمد در رکعت اوّل بنا بر قول برخی از فقهاء ما.

در وجوب احتیاط در اینجا (که شک در جزئیّت چیزی است)، بین فقهاء اختلاف واقع شده است.

بنابراین:

برخی از متأخر المتأخّرین تصریح کرده اند به وجوب احتیاط (و انجام اکثر)، و چه بسا این وجوب از کلام برخی قدما نیز مثل سید و شیخ، استفاده می شود، لکن به طور روشن معلوم نیست که (این وجوب احتیاط)، گرایش و اعتقاد آنها باشد، چرا که ظاهر دیگر عباراتشان خلاف احتیاط است.

(مشهور در این مسئله اجراء اصل برائت است)

و تصریح گروهی دیگر: اجراء اصالة البراءة (در جزء مشکوک) و عدم وجوب احتیاط در آن است.

امّا ظاهر اینست که:

جریان برائت در جزء مشکوک، مشهور میان شیعه و سنی، متقدّمین و متأخرین است، همان طور که از تتبّع و تحقیق در کتاب های علمای شیعه مثل؛ الخلاف شیخ و سرائر و کتاب های فاضلین و شهیدین و محقّق ثانی و کسانی که متأخّر از ایشان هستند، روشن می شود.

بلکه انصاف اینست که:

در کلمات و عبارات کسانی که متقدّم بر محقّق سبزواری بوده اند، کسی را نیافتم که ملتزم به وجوب احتیاط در اجزاء و شرائط باشد، اگرچه در میان علما کسانی هستند که سخنشان در این مطلب متفاوت است، مثل: سید و شیخ و شهید.

(مختار شیخ نیز در این مسئله اجراء برائت است)

به هر صورت اختیار و انتخاب ما در جزء مشکوک، اجرای اصل برائت است دلیل ما بر اصالت البراءة: حکم عقل است و آنچه از روایت در این باب وارد شده است.

(دلیل عقلی بر اجرای برائت در شک در جزئیّت)

و امّا عقل:

به خاطر استقلالش در حکم به قبح و زشتی مؤاخذه عبدی است که مکلّف شده به مرکّبی

ص: 194

که جز تعدادی از اجزاء آن را نمی داند، و شک می کند که آیا این مأمور به مرکب همین اجزاء (مثلا نه گانه) است و یا دارای جزء دیگری است و آن فلان شی ء (مثلا سوره) است.

سپس، در طلب بر جزئیّت آن فلان شی ء تلاش کرده و لکن قادر بر (پیدا کردن دلیل) نمی شود.

پس به مقداری که می داند به جا می آورد و آن مقدار مشکوک را ترک می کند. خصوصا این که مولی خود اعتراف کند به این که:

دلیلی برای تو نسبت به آن، نصب نکرده ام.

پس: قائل به وجوب احتیاط نباید فرق بگذارد در وجوب احتیاط بین آن جائی که امر دلیلی نصب نکرده و یا این که نصب کرده ولی پنهان مانده.

نهایت مطلب این که:

ترک نصب دلیل از جانب امر قبیح است و لکن این ترک، تکلیف به احتیاط را از مکلّف سلب نمی کند.

***

تشریح المسائل

* اوّلین مسئله قسم اوّل یعنی شک در جزئیّت خارجیّه چیست؟

اینست که: منشا شبهه، فقدان نصّ معتبر باشد.

فی المثل:

1- برخی فقهاء فتوی داده اند به این که استعاذه در نماز واجب است، و لکن ما هرچه فحص کردیم مدرک معتبری در این رابطه نیافتیم و لذا: این فتوای جماعت و عدم نصّ معتبر سبب شبهه در وجوب استعاذه شده است.

2- و یا این که مثلا خبر واحد ضعیفی وجود دارد که دلالت بر وجوب استعاذه می کند و لکن این روایت، روایت معتبری نیست. بنابراین ورود این خبر ضعیف غیر معتبر سبب شبهه در وجوب استعاذه شده است.

* مقتضای اصول علمیه نسبت به این جزء مشکوک چیست؟ آیا اصل برائت جاری کرده، حکم به عدم وجوب آن کنیم؟ یا این که اصالة الاحتیاط جاری کرده، اکثر را بیاوریم؟

ص: 195

1- اکثر متقدمین و متأخرین، معتقد به جریان اصل برائت اند.

2- برخی از متأخر المتأخرین مثل: محقق سبزواری و شریف العلماء مازندرانی قائل به احتیاط شده اند.

شیخ نیز قول اکثر را اختیار کرده می فرماید: مختار ما در اینجا جریان اصل برائت است و در اثبات این مدّعا دو دلیل وجود دارد:

* دلیل اوّل شیخ بر اجرای برائت هنگام شک در جزئیت مزبور چیست؟

اینست که:

1- عقاب بلا بیان قبیح است.

2- کار قبیح از مولای حکیم سر نمی زند.

پس عقاب بلا بیان از مولای حکیم صادر نمی شود.

* تطبیق این کبرای کلی بر شک در جزئیت چگونه است؟

فی المثل: مولی فرموده: صلّ و یا صم که هریک از این امور یک مرکب است.

حال: شما می دانید که نه جزء از قبیل تکبیرة الاحرام قرائت، رکوع، سجود، تشهد، سلام و ...

در این صلاة مرکب دخالت دارند، لکن نسبت به جزء دهم که مثلا سوره باشد یا قنوت یا استعاذه شک دارید که آیا یکی از این امور نیز جزء نماز هست و داخل در این مرکب می باشد یا نه؟

به دنبال این شک به تفحّص پرداخته و در میان ادلّه به دنبال دلیلی بر جزئیّت این امر مشکوک می گردید. و لکن به دلیلی دست پیدا نکرده، مأیوس می شوید.

در اینجا وظیفه شما نسبت به آن جزء، اجراء اصل برائت است و لذا: در مقام امتثال به اقل اکتفا می کنید.

خلاصه این که شیخ می فرماید: اینجا جای اصالت البراءة است. چرا؟

زیرا: علم اجمالی شما در اینجا از جمله آن علم اجمالی هائی است که منحلّ می شود به یک معلوم به علم تفصیلی و یک مشکوک به شک بدوی.

فی المثل: شما نمی دانی اقل (یعنی نه جزء) واجب است یا اکثر (که ده جزء است) لکن اجمالا می دانی یکی از این دو واجب است.

در اینجا اگر از شما پرسند، آیا اقل قدر متیقّن است یا اکثر چه می گوئید؟

خواهید گفت: اقل قدر متیقّن است.

وقتی اقل شد قدر متیقّن، آن جزء زیادی می شود مشکوک به شک بدوی در شک بدوی نیز،

ص: 196

قاعده قبح بلابیان، و رفع ما لا یعلمون جاری است. همان طور که در اقل و اکثر استقلالی، نسبت به اکثر برائت جاری می شود.

فی المثل: می دانید که به فلان بقال بدهکارید لکن شک دارید که 10 تومان است یا 20 تومان؟

گفته شد، 10 تومان را که قدر متیقّن است بده و راجع به آن زیادی برائت جاری کن حال:

شیخ، در اقل و اکثر ارتباطی نیز که محل بحث ماست همین عقیده را دارد.

یعنی: اقل قدر متیقّن است و اکثر مشکوک به شک بدوی.

پس: جای جریان اصل برائت است.

* مراد از بیان در قاعده قبح عقاب بلابیان چگونه بیانی است؟

بیان تام است، یعنی: بیانی که به دست ما رسیده باشد و از لحاظ سند و دلالت نیز تکمیل باشد.

چنین بیانی حجت را بر عبد تمام می کند و راه هرگونه عذر و بهانه ای را به روی او می بندد و لذا: بیان دارای صوری است که ذیلا توضیح داده می شود:

1- گاهی در رابطه با فلان امر، بیانی از مولی صادر شده که هم به دست ما رسیده، هم از نظر سندی صحیح است و هم دلالتش تکمیل بوده و بلامعارض می باشد. تنها در خصوص چنین بیانی است که عقاب قبحی ندارد و عقل هر عاقلی کسی را که با چنین خطابی مخالفت می کند مستحق ملامت می داند.

- این مورد محلّ بحث ما نمی باشد.

2- گاهی نیز در رابطه با فلان امر بیانی از مولی صادر شده است، به دست ما نیز رسیده است، به لحاظ سند و دلالت هم کامل است، لکن دارای معارض است.

3- گاهی در رابطه با فلان امر بیانی صادر شده به دست ما هم رسیده، به لحاظ سند هم مشکل ندارد، لکن از نظر دلالت عندنا ناتمام است.

4- گاهی هم در رابطه با یک امر، بیانی صادر شده به ما نیز رسیده، دلالتش نیز تام است، لکن سندش مخدوش است.

5- گاهی هم در رابطه با فلان مطلب بیانی صادر شده به ما نیز رسیده، لکن به لحاظ سند و دلالت ناقص است.

6- گاهی نیز در رابطه با فلان امر بیانی صادر شده و لکن در اثر عوارض و یا موانعی به

ص: 197

دست ما نرسیده است.

7- گاهی در رابطه با فلان امر، اصلا بیانی از مولی صادر نشده بلکه مولی نفیا و اثباتا در آن مورد سکوت کرده است.

* با توجّه به صور فوق مراد از (خصوصا مع اعتراف المولی بانی ما نصبت لک علیه دلالة) چیست؟

اشاره به نهمین صورت از صور مذکور است بدین معنا که: نه تنها بیانی مبنی بر جزئیت فلان امر صادر نشده است، بلکه مولی خود صریحا اعتراف کرده به این که من در رابطه با این مطلب دلیل و بیانی صادر نکرده ام.

* در کدامیک از صور مذکور عقاب قبیح است؟

در تمام صور مذکور غیر از صورت اول، عقاب عقلا قبیح است به ویژه در صور هفت و هشت که قبح عقاب از همه صور روشن تر است.

* پس مراد از (فإنّ القائل بوجوب الاحتیاط لا ینبغی ان یفرّق فی وجوبه ...) چیست؟

درحقیقت پاسخی است به طرفداران وجوب احتیاط در جزء مشکوک که می گویند:

ما میان صورت های 2، 3، 4، 5، 6 با دو صورت 7 و 8 تفصیل قائل شده می گوئیم:

در صورت 2، 3، 4، 5، 6 احتیاط واجب است، لکن در صورتهای 7 و 8 منکر وجوب احتیاط هستیم.

و لذا شیخ اعظم می فرماید: چنین فرق و تفصیلی شایسته نیست، چرا که:

اگر شما قبول دارید که علم اجمالی علّت تامّه وجوب احتیاط است، قاعده و قانون علّت تامّه اینست که:

هرکجا که بیاید، معلولش هم می آید، پس در تمام صور باید فتوی دهید به وجوب احتیاط.

نهایت امر اینست که: در دو صورت 7 و 8 کار قبیحی صورت گرفته و بیانیه ای صادر نشده، لکن این باعث رفع وجوب احتیاط از بنده نمی شود.

* نظر حضرت امام خمینی نسبت به جزء مشکوک چیست؟

امام نیز نسبت به جزء مشکوک برائت عقلی و شرعی را جاری نموده است لکن توضیح آن را وابسته به بیان مقدماتی دانسته است، که در 6 شماره بدان پرداخته و ما آن را در قالب چهار مقدمه می آوریم.

ص: 198

* مقدّمه اوّل چیست؟

اینست که: مرکب های اعتباری در عالم اعتبار از برخی جهات مثل مرکّب های حقیقی در خارج هستند، همان طور که مرکب حقیقی تنها پس از شکستن علامت جزئیت اجزاء حاصل می شود.

پس: هر جزء از اجزاء بواسطه تأثیرگذاری و تأثیرپذیری و شکستن و شکسته شدن از استقلال وجود خارج می شود و صورت مستقل دیگری که همان شکل مرکب باشد بوجود می آید.

پس مرکب، وجود و وحدتی غیر از آنچه برای اجزاء بوده خواهد داشت.

امّا: مرکّب اعتباری نیز با شکستن علامت و اثر جزئیّت اجزاء در عالم اعتبار، و خارج شدن از استقلال وجودی فرضی و لحاظی، و فانی شدن در صورت مرکب و حاصل گردیدن وحدت اعتباری بوجود می آید، و تا زمانی که برای مرکب، در عالم اعتبار، وحدت صورت پیدا نشود، وجودی برای آن نیست، چون چیزی که وحدت ندارد، وجود ندارد، و وحدت تنها با رفتن جزئیت اجزاء و پیدایش صورت اجمالی دیگری غیر از صورت تفصیلی اجزا حاصل می شود.

* مقدّمه دوم چیست؟

اینست که: کیفیت وجود یافتن مرکب در ذهن امر، غالبا عکس بجا آوردن آن در خارج می باشد، بدین معنا که هرگاه که مکلّف، تصمیم به انجام مرکب می گیرد اوّل وجود وحدت یافته آن را اراده می کند و از اجزاء و شرائط آن غافل است لکن پس از توجه به آن وجود وحدت یافته و یا صورت مرکب به اجزاء و شرائط آن منتقل می شود و اراده های دیگری متولد می شود که به اجزاء و شرائط تعلّق دارد به نحوی که مرکب از آنها بوجود می آید.

فی المثل: بنده ای به انجام نماز همّت می نماید، در وهله اوّل اراده او به اصل طبیعت نماز تعلّق می گیرد و نه به اجزای آن، چرا که محرک او برای انجام آن، امر و فرمانی است که به طبیعت و ماهیّت نماز تعلّق می گیرد لکن وقتی می بیند، این طبیعت جز با به جا آوردن اجزاء و شرایط آن، و برطبق مقررات شرعی حاصل نمی آید، اراده های تبعی که متعلّق به آنهاست، متولّد می شوند.

امّا: امر وقتی تصمیم به انشای فرمان نسبت به مرکب بگیرد، غالبا اجزاء و شرایط را مستقلا تصوّر می کند، سپس ترتیب آنها را مطابق مقتضای مصلحت و ملاک که هر دو نفس الامری هستند، تصوّر می کند، و سپس آنها را بر صفت وحدت و فانی کردن کثرت ها در وحدت ملاحظه می کند، تا این که مرکب اعتباری حاصل شود، بعد از این مراحل آن را موضوع برای امر و متعلّق اراده خود قرار می دهد.

ص: 199

پس: امر غالبا از کثرت به وحدت؛ و مأمور از وحدت به کثرت می رسد.

* نظر امام (ره) در رابطه صورت مرکب اعتباری با صورت اجزاء آن چیست؟

می فرماید: صورت ها در مرکب های اعتباری به طور کلّی با صورت های اجزاء مغایرتی نداشته و یکی می باشند، بلکه صورت مرکب ها، همان صورت های اجزاء هستند و اختلاف میان آنها تنها به واسطه وحدت و کثرت است.

لذا: صورت های مرکّب ها نسبت به صورت های اجزاء خود، همانند محصّل و محصّل نمی باشد، چرا که بدیهی است که امر به مرکب به چیزی خارج از اجزای آن تعلّق نمی گیرد تا اجزاء، وجوددهنده و محصّل مرکب باشند.

پس: امر به مرکب 10 جزئی، عین دستور به واحدها در ملاحظه کثرت می باشند.

حاصل این که: فرق میان صورت مرکب با اجزائش به وحدت و کثرت و اجمال و تفصیل است و نه به محصّل بودن.

* مقدّمه سوّم چیست؟

می فرماید: امری که به مرکب تعلّق گرفته، یک امر است و به یک چیز تعلّق گرفته است و لذا اجزای مرکب متعلّق امر نمی باشند، چرا که هنگامی که آمر، مرکب را ملاحظه می کند، آن اجزاء در لحاظ امر چیزی نیستند و در وقت برانگیختن به سوی مرکب چیزی جز صورت واحد یعنی همان صورت مرکبی که اجزاء فانی در آنند را نمی بیند.

پس: امر در این ملاحظه جز صورت واحده را نمی بیند و جز به چیز واحد امر نمی کند، لکن همین یک امر و دستور، انگیزه بجا آوردن اجزاء می باشد.

یعنی: انگیزه بودن و حجّت بودن آن امر برای اتیان اجزاء عین حجت بودن آن برای مرکب است، چرا؟

زیرا: در لحاظ وحدت و مضمحل بودن اجزاء در مرکب، مرکب همان اجزاء و اجزاء همان مرکب است، چرا که مرکب از اجزاء ترکیب می یابد و به اجزاء منحل می شود.

و لذا: امر به مرکب، حجت بر اجزاء است، لکن نه به حجت استقلالی؛ و داعی بر اجزاء است نه به داعی جداگانه.

بنابراین: در چنین لحاظی، اقلّ و اکثر وجود ندارد، در نتیجه بحث را با عنوان واجب مردد میان اقلّ و اکثر منعقد کردن، خالی از تسامح در تعبیر نیست، و تردید تنها در ملاحظه کثرت و به اعتبار انحلال مرکب به اجزاء می باشد.

ص: 200

* مقدّمه چهارم چیست؟

می فرماید: در صورتی حجّت بر مرکب، حجّت بر اجزاء، و امر متعلّق به مرکب انگیزه به جا آوردن اجزاء است که دلیل اقامه شود که این مرکب از چنان اجزائی ترکیب شده و منحل به آن اجزاء است و لذا با عدم اقامه دلیل برآن، امکان ندارد امر به مرکب، حجّت بر اجزاء و انگیزه به آن باشد.

و لذا: با شک در جزئیت چیزی برای مرکب، امر به مرکب، حجت برآن جزء نمی باشد.

زیرا: بدیهی است که حجّت تنها با علم تمام است، و علم به تعلّق امر به مرکب، تنها بر اجزایی که مرکب از آن اجزاء ترکیب گردیده، حجّت می باشد، چرا که سرّ انگیزه بودن امر به مرکب، بر اجزاء چیزی جز ترکیب از آن اجزاء و انحلال مرکب به آن اجزاء نیست.

پس: با شک در دخالت و اعتبار چیزی در مرکب، هنگامی که اجزاء آن ترتیب یافته، امر به مرکب، حجّت بر اعتبار و دخالت آن چیز نمی باشد.

* حاصل و نتیجه مقدّمات ترتیب یافته چیست؟

حضرت امام (ره) می فرماید: از آنچه ذکر نمودیم به دست می آید که:

- اصل عقلی در باب اقلّ و اکثر ارتباطی، همان برائت است.

پس: اگر عبد، در کسب علم به اجزاء مرکب تلاش کرده و به اندازه امکان و قدرتش در یافتن دلیل بر اجزاء مرکب سعی کند و برای تعدادی از اجزاء دلیل پیدا کرده به نحوی که قطعا بداند که مولی آن اجزاء را در مرکب لحاظ فرموده، لکن در جزئیّت و یا در اعتبار جزء بودن چیز دیگری شک کند، در صورتی که آن اجزاء مدلّل را که حجت بر آنها اقامه شده انجام دهد و چیزهائی را که مشکوک است ترک نماید، معصیت کار شمرده نمی شود و کیفر دادن او بابت ترک امور مشکوک، کیفر بلابیان و بدون برهان است(1).

ص: 201


1- انوار الهدایة: ج 2، ص 282- 279- و تنقیح الاصول: ج 3، ص 461- 460.

متن فإن قلت: إنّ بناء العقلاء علی وجوب الاحتیاط فی الأوامر العرفیّة الصادرة من الأطباء أو المولی: فإنّ الطبیب إذا أمر المریض بترکیب معجون شکّ فی جزئیّة شی ء له مع العلم بأنّه غیر ضارّ له، فترکه المریض مع قدرته علیه، استحقّ اللوم. و کذا المولی إذا أمر عبده بذلک.

قلت: أمّا أوامر الطبیب، فهی إرشادیّة لیس المطلوب فیها إلّا إحراز الخاصیّة المترتّبة علی ذات المأمور به، و لا نتکلّم فیها من حیث الإطاعة و المعصیة؛ و لذا لو کان بیان ذلک الدواء بجملة خبریّة غیر طلبیّة(1)، کان اللازم مراعاة الاحتیاط فیها و إن لم یترتّب علی مخالفته و موافقته ثواب أو عقاب، و الکلام فی المسألة قبح عقاب الآمر علی مخالفة المجهول و عدمه.

و أمّا أوامر المولی الصادرة بقصد الإطاعة، فنلتزم(2) فیها بقبح المؤاخذة إذا عجز العبد عن تحصیل العلم بجزء فاطّلع علیه المولی و قدر علی رفع جهله و لو علی بعض الوجوه الغیر المتعارفة إلّا أنّه اکتفی بالبیان المتعارف فاختفی علی العبد لبعض العوارض.

نعم، قد یأمر المولی بمرکّب یعلم أنّ المقصود منه تحصیل عنوان یشکّ فی حصوله إذا أتی بذلک الجزء المشکوک، کما إذا أمر بمعجون و علم أنّ المقصود منه إسهال الصفراء، بحیث کان هو المأمور به فی الحقیقة أو علم أنّه الغرض من المأمور به، فإنّ تحصیل العلم بإتیان المأمور به لازم، کما سیجی ء فی المسألة الرابعة.

ص: 202


1- فی بعض النسخ بدل« غیر طلبیّة»:« مجملة».
2- کذا فی النسخ: فیلتزم.

ترجمه

اشکال:

اگر گفته شود: بنای عقلاء در اوامر معمولی عرفی که از اطبّاء و موالی صادر می شود بر وجوب احتیاط است، چرا که وقتی طبیب امر می کند بیمار را به درست کردن معجونی و مریض در جزئیّت فلان ماده نسبت به معجون شک می کند، در صورتی که بداند (داخل کردن آن جزء) ضرری ندارد، و با وجود این که قادر بر تهیّه آن است آن را ترک می کند، مستحقّ ملامت است.

و این چنین است امر مولی اگر امر کند بنده اش را به انجام چنین فعلی

پاسخ:

امّا دستورات پزشک ارشادی هستند و مطلوب در آنها احراز و دستیابی به خاصیتی است که مترتّب بر مأمور به (یعنی معجون) است.

و لذا ما از حیث اطاعت و معصیت در اوامر ارشادیه بحثی نداریم.

در نتیجه: اگر بیان آن معجون با یک جمله خبریّه غیر طلبیّه هم باشد، رعایت احتیاط (و انجام اکثر) در آن لازم است، گرچه ثواب و عقابی بر مخالفت یا موافقت با آن مترتب نیست، و حال آنکه سخن در این مسئله (یعنی: برائت و احتیاط) از جهت قبح عقاب آمر است به دلیل مخالفت عبد با جزء مجهول (مشکوک) و یا عدم قبح چنین عقابی در امر مولوی و نه ارشادی).

(مؤاخذه عبد در صورتی که عاجز از تحصیل علم به جزء مشکوک باشد قبح است)

و امّا نسبت به اوامر مولی که به قصد اطاعت صادر شده اند، در صورتی که عبد از تحصیل علم به جزء مشکوک عاجز باشد و مولی نیز بر این (جدّ و جهد) او آگاه است، درحالی که قادر بر برطرف کردن جهل اوست و لو از طریق برخی راه های غیر متعارفه و لکن به همان بیان متعارف اکتفا نموده و در نتیجه به سبب عوارضی برخی از مسائل بر عبد پوشیده و مستور مانده، ما ملتزم به قبح مؤاخذه هستیم.

بله، گاهی مولی امر می کند بنده اش را به یک مرکبی که معلوم است غرض از آن مرکب تحصیل یک عنوانی است که اگر مرکب بدون آن جزء مشکوک انجام شود، در تحصیل آن (عنوان) شک می شود.

همان طور که وقتی امر می کند به معجونی و معلوم است که غرض از آن معجون اسهال

ص: 203

صفراء است به نحوی که عنوان اسهال الصفراء درحقیقت مأمور به است و یا معلوم است که آن عنوان غرض و هدف از مأمور به است.

(اگر مأمور به حقیقی اسهال و صفراء باشد، امر به ترکیب معجون مجاز است، چرا که ذکر سبب و اراده مسبّب کرده و اگر اسهال الصفراء عنوان مأمور به نباشد، علت غائیه یا غرض از مأمور به است).

پس: تحصیل علم به انجام مأمور به واقعی (و رسیدن به هدف) لازم است، چنان که توضیح آن در مسئله چهارم ان شاءالله خواهد آمد.

***

تشریح المسائل

* مرا از (انّ بناء العقلاء علی وجوب الاحتیاط فی الاوامر العرفیة ...) چیست؟

اولین اشکال بر دلیل عقلی مرحوم شیخ است، مبنی بر این که: با مراجعه به عرف و عقلای عالم و تحت نظر قرار دادن عملکرد آنها به این نتیجه می رسیم که آنها در این گونه موارد عملا احتیاط کرده و جزء مشکوک را هم بجا می آورند. فی المثل:

1- پزشکی به بیمارش دستور می دهد که فلان معجون گیاهی را بساز و روزانه فلان مقدار مصرف کن تا بیماریت برطرف شود.

2- اگر این بیمار بداند که مثلا ده مادّه از مواد گیاهی تشکیل دهنده این معجون است و لکن نسبت به ذیل بودن مادّه یازدهمی هم شک دارد. درحالی که مطمئنّ است که داخل کردن آن ماده در معجون ضرری ندارد، وظیفه اش چیست؟

آیا این معجون باید 10 جزئی باشد یا 11 جزئی، آیا باید اقلّ را انجام دهد و یا اکثر را؟

در چنین موردی عقل بیمار و یا عقل هر عاقلی حکم می کند به احتیاط، بدین معنا که اکثر یعنی 11 جزء را اختیار و عمل کن.

مستشکل سپس ادامه داده می گوید:

اوامر مولی به عبد نیز از همین قبیل است و حال که بناء عقلاء را به دست آوردیم می گویم:

در احکام شرعیّه نیز همین سیره عقلا متّبع است و تا زمانی که با دلیل معتبری رد نشده باید از آن متابعت نمود.

ص: 204

یعنی: همان طور که بیمار آن جزء زائد بی خطر را مخلوط معجون می کند، همان طور هم در ما نحن فیه آن جزء مشکوک را در صلاة یا صوم مرکب داخل کرده و به جا می آورند.

پس: به حکم بناء عقلاء در ما نحن فیه یعنی دوران امر میان اقلّ و اکثر یا شک در جزئیت احتیاط کرده و اکثر را بجا می آوریم.

* پاسخ شیخ به اشکال فوق چیست؟

اینست که: قیاس ما نحن فیه به باب اوامر اطبّا به مریض قیاسی مع الفارق است چرا که اوامر اطبّا ارشادی است و هدف اصلی در این اوامر اطاعت و عصیان نیست و حال آنکه محلّ بحث ما در جائی است که مولی عبدش را امر کرده به عملی که هدف اصلی در آن امتثال امر مولی است که یک امر مولوی است.

به عبارت دیگر:

امر طبیعت به درست کردن معجون دارای دو جنبه است:

یک جنبه، امر طبیب به درست کردن معجون است.

جنبه دیگر، امر طبیب به درست کردن معجون به خاطر دفع مرض و معالجه بیمار است.

حال: امر طبیب از آن جهت که دستور به درست کردن معجون است، ارشادی است و امر ارشادی نه طاعتی دارد، نه معصیتی و به عبارت دیگر نه ثوابی دارد و نه عقابی.

پس: احتیاط لازم ندارد.

حال: اگر بیمار در جنبه دیگر امر طبیب که دفع و رفع مرض است شک کند به عبارت دیگر:

اگر شک کند که آیا این معجون بدون فلان جزء محصّل غرض هست یا نه؟ وظیفه اش چیست؟

می گوئیم: از این لحاظ که شک در محصّل غرض است، عقلا احتیاط لازم است.

خلاصه این که: اگر در مثال فوق احتیاط لازم است از ناحیه تحصیل غرض است و نه از ناحیه امر طبیب.

* قبل از پرداختن به محلّ بحث بفرمائید امر مولی بر چند قسم است؟

بر سه قسم است:

1- اوامری که صرفا ارشادی بوده و جنبه مولویت در آنها وجود ندارد.

مثل: اوامر اطاعت در قرآن که فرموده است، أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ ...* چرا؟

زیرا: وظایف بندگان یعنی بایدها را در قرآن تحت اوامری همچون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ...* و نبایدها را به واسطه یک سری نواهی مثل: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ و یا تحت جملات

ص: 205

خبریّه دیگر مشخص فرموده است.

بسیاری از این اوامر و نواهی ظهور در وجوب و حرمت داشته، عقل می فهمد که باید اطاعت مولی کرده از معصیت او بپرهیزد.

در نتیجه: این که در پایان دوباره فرموده اطاعت خدا و رسول و صاحبان امر کنید، مؤکّد حکم عقل است و صددرصد ارشادی است.

حال: اوامر اطباء و امر به اشهاد عند المعامله، از همین قبیل است.

2- اوامری که صرفا مولوی هستند، و هدف اصلی در آنها صرفا انجام مأمور به است و لا غیر.

یعنی: اگر مکلّف انجام داد مطیع و مثاب است و الّا عاصی و معاقب خواهد بود.

نکته: بحث ما در همین قسم است و شیخ در این قسمت قبول ندارد که بناء عقلاء بر احتیاط باشد، بلکه ملتزم به قبح عقاب می شود و می گوید:

- اگر مولی می خواست که ما فلان جزء را نیز انجام دهیم. این خواسته را بیان می کرد و لو به طریق غیر متعارف از قبیل وحی و الهام ... لکن چنین نکرده است.

- بلکه یا اصلا بیان نکرده و یا اگر بیان کرده به طرق متعارفه از بیان قناعت کرده که آن هم در اثر ظلم ظالمین و یا موانع دیگر به ما نمی رسیده است.

پس: حجّت بر بندگان تمام نشده است، و لذا وجهی برای عقاب وجود ندارد.

3- اوامری که:

الف: هم جنبه مولویّت دارند، و لذا از جهت مولویّتشان اطاعت و عصیان و ثواب و عقاب بر آنها مترتب است.

ب: هم جنبه ارشادیّت دارند، یعنی بندگان را ارشاد می کنند به یک مطلب دیگری که انجام مأمور به خود وسیله ای است برای نیل به آن مطلب.

فی المثل: ما امر شده ایم به شستن بدن و لباس خود و لذا علی الظاهر شستن بدن و لباس مأمور به است، و لکن درحقیقت عنوان طهور و تحصیل طهور مأمور به است زیرا: لا صلاة الّا بطهور.

* در چنین موردی اگر ما در قیدی و یا خصوصیتی مثلا این که دو بار شستن لازم است یا یک بار کافی است؟ شستن با آب کثیر لازم است یا قلیل هم کافی است و ... شک بکنیم چه؟

لازمه این شک ما اینست که: شک بکنیم که آیا بدون کثیر بودن و یا بدون بار دوّم و یا اگر دو بار لازم است بدون فشار میان دو غسله، عنوان طهور حاصل می شود یا نه؟

ص: 206

پس: لازمه چنین شکّی، شک در محصّل عنوان است. و هرکجا که شک در محصّل عنوان بود. باید احتیاط نمود، لکن این جنبه از بحث فعلا محلّ بحث ما نیست.

* اگرچه در بیان تقسیمات روشن شد و لکن به طور خلاصه بفرمائید محل بحث ما در کجاست؟

آن جائی است که مولا عبد را امر کرده به عملی که هدف اصلی در آن امتثال آن امر است، به واسطه انجام مأمور به.

یعنی: بحث ما در یک امر مولوی است و نه در یک امر ارشادی.

او با امر مولوی فرموده: صلّوا، ما هم مکلفیم نماز بخوانیم امتثالا لامره.

***

ص: 207

متن فإن قلت: الأوامر الشرعیّة کلّها من هذا القبیل: لابتنائها علی مصالح فی المأمور به، فالمصلحة فیها إمّا من قبیل العنوان فی المأمور به أو من قبیل الغرض.

و بتقریر آخر: المشهور بین العدلیّة أنّ الواجبات الشرعیّة أنّما وجبت لکونها ألطافا فی الواجبات العقلیّة، فاللطف إمّا هو المأمور به حقیقة أو غرض للآمر، فیجب تحصیل العلم بحصول اللطف، و لا یحصل إلّا بإتیان کلّ ما شکّ فی مدخلیّته.

قلت: أوّلا: مسألة البراءة و الاحتیاط غیر مبنیّة(1) علی کون کلّ واجب فیه مصلحة و هو لطف فی غیره، فنحن نتکلّم فیها علی مذهب الأشاعرة المنکرین للحسن و القبح(2)، أو(3) مذهب بعض العدلیّة المکتفین بوجود المصلحة فی الأمر و إن لم یکن فی المأمور به(4).

و ثانیا: إنّ نفس الفعل من حیث هو، لیس لطفا؛ و لذا لو اتی به لا علی وجه الامتثال لم یصحّ و لم یترتّب علیه لطف و لا أثر آخر من آثار العبادة الصحیحة، بل اللطف إنّما هو فی الإتیان به علی وجه الامتثال، و حینئذ: فیحتمل أن یکون الطف منحصرا فی امتثاله التفصیلی مع معرفة وجه الفعل لیوقع الفعل علی وجهه- فإنّ من صرّح من العدلیّة(5) بکون العبادات السمعیّة إنّما وجبت لکونها ألطافا فی الواجبات الفعلیّة، قد صرّح بوجوب إیقاع الواجب علی وجهه و وجوب اقترانه به- و هذا متعذّر فیما نحن فیه؛ لأنّ الآتی بالأکثر لا یعلم أنّه الواجب أو الأقلّ المتحقّق فیضمنه؛ و لذا صرّح بعضهم

ص: 208


1- فی النسخ:« غیر مبتنیة».
2- فی النسخ زیادة:« رأسا».
3- فی النسخ زیادة:« علی».
4- انظر الفصول: 237- 238.
5- کاملا قدّس سرّه، انظر کشف المراد: 348( المسألة الثانیة فی وجوب البعثة)، و 408( المسألة الخامسة فی الثواب و العقاب)، و کذا المحقّق الثانی فی جامع المقاصد 1: 201- 202.

کالعلّامة رحمهم اللّه(1) و یظهر من آخر منهم(2): وجوب تمیّز الأجزاء الواجبة من المستحبّات لیوقع کلا علی وجهه.

و بالجملة: فحصول اللطف بالفعل المأتیّ به من الجاهل فیما نحن فیه غیر معلوم، بل ظاهرهم عدمه، فلم یبق علیه إلّا التّخلّص من تبعة مخالفة الأمر الموجّه إلیه: فإنّ هذا واجب عقلیّ فی مقام الإطاعة و المعصیة، و لا دخل له بمسألة اللطف، بل هو جار علی فرض عدم اللطف و عدم المصلحة فی المأمور به رأسا، و هذا التخلّص یحصل بالإتیان بما یعلم أنّ مع ترکه یستحقّ العقاب و المؤاخذة فیجب الإتیان، و أمّا الزائد فیقبح المؤاخذة علیه مع البیان.

*** ترجمه

(اشکال)

اگر بگوئی: تمام اوامر شرعیّه، به دلیل ابتنائشان در مأمور به بر مصالح خفیّه، از این قبیل (یعنی: اوامر اطبّا) هستند، پس مصلحت در آنها، یا از قبیل عنوان در مأمور به است (که ذکر سبب و اراده مسبب در آن لازم می آید) و یا از قبیل غرض و علّت غائیه به عبارت دیگر: مشهور میان معتزله و امامیّه اینست که: واجبات شرعیّه، واجب شده اند به خاطر این که الطاف و معروفات در واجبات عقلیه اند. (که هرجا عقل صغری را تشخیص نمی دهد، شرع در اختیار او می گذارد.)

پس: این لطف و مصلحت یا حقیقتا همان مأمور به است یا هدف و غرض از امر امر.

در نتیجه: علم به حصول مصلحت لازم است و این علم حاصل نمی آید مگر به واسطه انجام هر جزئی که شک در مدخلیّت و جزئیت آن می شود.

(پاسخ)

در پاسخ به شما می گویم:

ص: 209


1- قواعد الأحکام 1: 269.
2- المحقّق الثانی فی جامع المقاصد 2: 221، و انظر مفتاح الکرامة 2: 324.

اوّلا: مسألة برائت و احتیاط (از نظر اصولی) مبتنی بر این نیست که: هر واجبی دارای مصلحتی است و آن مصلحت، همان لطف است در حکم عقل.

و لذا: ما صحبت می کنیم در آن (یعنی: مسئله برائت و احتیاط) بر روی مبنای اشاعره که منکر حسن و قبح ذاتی اند و یا روی مذهب برخی عدلیه که قناعت کننده به وجوب مصلحت در (خود) امر هستند، گرچه این مصلحت در مأمور به نمی باشد.

ثانیا: پیکره این فعل (مثل: شاکله نماز بما هو نماز)، از آن جهت که پیکره است، لطف و مصلحت نیست.

و لذا اگر بدون قصد امتثال و نیّت انجام شود، نه صحیح است و نه مصلحتی و نه اثر دیگری از آثار عبادات (مثل: ثواب و ...) برآن مترتب شود، بلکه لطف و مصلحت در انجام مأمور به (مثلا نماز) علی وجه الامتثال (یعنی با نیت) است.

پس در این صورت: احتمال داده می شود که لطف و مصلحت منحصر باشد در امتثال و نیّت تفصیلی در صورت آشنائی به وجه الفعل (یعنی بداند کدام جزء واجب، کدام مستحب، کدام مکروه و ...) تا فعل علی وجهه انجام شود.

و لذا: کسانی از عدلیّه که تصریح کرده اند به این که عبادات شرعیّه واجب شده اند به خاطر این که الطاف و مقرّبات هستند در واجبات عقلیّه، خودشان تصریح کرده اند به وقوع واجب لوجوبه و مقترن بودنش با قصد وجه (یعنی نیّت).

و این (مطلب) در ما نحن فیه (که شخص جاهل است)، سخت و دشوار است (که بتواند عمل را با نیت انجام دهد.) زیرا انجام دهنده اکثر نمی داند که این اکثر واجب است؟ یا اقلّ که در ضمن این اکثر محقّق می شود.

و لذا: برخی مثل علامه تصریح کرده اند و از عبارات برخی دیگرشان، وجوب تمیز (و تشخیص) اجزاء واجبه و اجزاء مستحبّه، فهمیده می شود، تا هر جزئی علی وجه (یعنی با نیّت خاصّ خودش) انجام شود.

حاصل و خلاصه مطلب این که:

پس: حصول لطف و مصلحت به سبب فعل انجام شده از جانب جاهل در ما نحن فیه (که اقلّ و اکثر باشد) نامعلوم است، بلکه ظاهر عبارت علماء، عدم تحصیل لطف و مصلحت در جاهل است.

ص: 210

پس: باقی نمی ماند برای جاهل جز رهائی پیدا کردن از تبعات مخالفت با امری که متوجّه اوست.

و لذا: این رهائی و نجات در مقام اطاعت و معصیت، یک واجب عقلی است و (چنین رهائی) ربطی به مسئله لطف ندارد، بلکه این (طاعت و معصیت) جریان دارد برفرض عدم لطف در مأمور به بنا بر قول اشاعره، و عدم مصلحت در مأمور به بنا بر نظر برخی عدلیه (که مصلحت در امر را کافی می دانند.)

و این تخلّص و رهایی (از جهنم) حامل می شود به واسطه انجام آن مقداری که می داند که اگر ترکش بکند، مستحق عقاب و مؤاخذه است و (آن اقل است) که واجب است انجام شود.

و امّا آنکه زائد (و مشکوک) است، مؤاخذه به خاطر ترکش در صورت عدم البیان، قبیح است.

% تشریح المسائل

* قبل از بیان اشکال دوّم مقدّمة بفرمائید رأی اشاعره نسبت به اوامر الهی چیست؟

معتقدند که اوامر و نواهی الهی:

1- تابع اراده و میل اوست.

2- تحت هیچ ضابطه ای در نیامده، قانونی برآن حاکم نمی باشد.

3- او به هرچه بخواهد امر می کند و هروقت هم که بخواهد، آن را لغو و یا عوض می کند.

4- این گونه نیست که اوامر و نواهی الهی دائر مدار مصالح و مفاسد باشد.

5- حسن و قبح و یا مصلحت و مفسده تابع امر و نهی اوست.

یعنی: به هر چیزی که او امر کند، به دنبال امر او مصلحت و حسن از آن عمل انتزاع می شود یعنی: چون امر می کند، به دنبال آن مصلحت می آید و حسن پیدا می شود، نه اینکه چون حسن و دارای مصلحت بود امر می آید.

به عبارت دیگر: الحسن ما حسّنه الشارع.

* نظر امامیّه در رابطه با اوامر و نواهی الهی چیست؟

اینست که: خدای تعالی حکیم است و کارهایش را از روی حکمت و نظم و حکمت انجام

ص: 211

می دهد و لذا: به اموری که خود ذاتا حسن هستند امر می کند و از کارهایی که ذاتا قبیح و بد هستند نهی می کند و به عبارت دیگر حسن و قبح امور ذاتی است.

* با توجه به مقدّمه فوق حاصل اشکال دوم به اجرای اصل برائت در اینجا چیست؟

اینست که طبق عقیده امامیّه:

اوامر شرعیّه عموما دارای دو جنبه هستند. مثلا: أقیموا الصلاة:

1- یک جنبه مولویّت دارد که از این حیث موافقت آن ثواب و مخالفت آن عقاب آور است.

2- یک جنبه ارشادیّت دارد که همان ارشاد به تحصیل آن مصلحت ملزمه ای است که در صلاة وجود دارد. چرا؟

زیرا: بنا بر قول خود شما، اوامر شرعیّه مبتنی و دائر مدار یک سلسله مصالح ملزمه ای هستند که در متعلّقاتشان یعنی مأمور به وجود دارد. که هدف اصلی از این امر مولی و صلاة عبد، دست یابی به آن مصلحت است.

آن گاه این مصلحت:

1- یا از قبیل عنوان است در مأمور به، بدین معنا که:

ما را امر نموده علی ظاهر به نماز، و لکن درحقیقت ما مأمور به تحصیل یک مصلحت ملزمه هستیم.

منتهی از آنجا که صلاة سبب چنین مصلحتی است، ذکر سبب کرده و اراده مسبب نموده است.

2- و یا از قبیل علّت غائیّة مأمور به یعنی غرض از آن می باشد. بدین معنا که: در ظاهر و در باطن مأمور به همان صلاة است، لکن علّت غائی این امر نیل به آن مصلحت است.

به عبارت دیگر:

یک وقت مولی عبدش را امر می کند به یک عمل مرکبی مثلا نماز، چرا که وظیفه عبد است که در این مورد مولای خود را اطاعت کند.

پس: هدف اطاعت مولی است و چنین امری نیز، امر مولوی است در چنین مواردی: اگر عبد شک کند که فلان جزء، در مأمور به دخیل هست یا نه؟ قبح عقاب بلا بیان ایجاب می کند که آن جزء مشکوک بر عبد واجب نشود.

و لذا: اصل برائت جاری کرده، ذمّه خود را از آن جزء بری می کند.

یک وقت هم مولی عبدش را امر می کند به یک عملی که غرض از آن امر، توصّل و یا

ص: 212

رسیدن به یک غرض و یا مطلوب دیگری است.

مثل: امر طبیب به بیمارش، در رعایت برخی مسائل و تهیّه معجون به خاطر نجات از فلان بیماری در چنین مواردی: اگر عبد شک بکند که آیا فلان جزء، جزء ترکیب معجون هست یا نه؟

عقل می گوید: احتیاط کرده آن جزء را ضمیمه کن.

خلاصه این که: اگر مأمور به، فی نفسه مطلوب و مورد هدف باشد و عبد در جزء آن شک کند، باید در جزء مشکوک برائت جاری کند.

اگر مأمور به، لغیره باشد، یعنی وسیله ای برای رسیدن به یک غرض باشد به لحاظ دست یابی به آن غرض، احتیاط در انجام آن جزء مشکوک لازم است.

* پس: مراد از (المشهور بین العدلیّة انّ الواجبات الشرعیّة انما وجبت ...) چیست؟

بیان کامل تری از اشکال دوم است به جریان برائت در ما نحن فیه، یعنی شک در جزئیت، مبنی بر این که:

اوامر شرعیّه بر مبنای عدلیّه تابع مصالح خفیّه بوده و هیچ یک بی غرض نمی باشند.

یعنی: همان طور که امر طبیب به تهیّه معجون به دنبال یک غرض است، شارع نیز از امرش به صلاة و یا صوم و یا ... به دنبال دست یابی عبد به مصالح خفیّه است.

و لذا گاهی که عبد اراده می کند که یک مأمور به مثلا نماز را اتیان کند، شک می کند که آیا اگر فلان جزء را به عنوان جزء نماز انجام ندهم، مصلحتی که در نظر حق تعالی است حاصل می شود یا نه؟

یعنی: همان طور که شک در محصّل غرض طبیب پیدا می شود، شک در محصّل غرض امر مولوی هم پیدا می شود.

پس جناب شیخ طبق گفته خودتان مکلف باید در اینجا نیز احتیاط کرده جزء مشکوک را نیز انجام دهد.

به عبارت دیگر: الواجبات الشرعیّة، الطاف فی الواجبات العقلیّة.

یعنی: آنچه که شارع واجب نموده است، معرّف و مقرّب واجبات عقلیّه است.

* قبل از توضیح مطلب اخیر بفرمائید ملاک کلّی عقل در رابطه با مصالح و مفاسد چیست؟

اینست که: هرکجا مصلحت ملزمه ای وجود دارد بر بنده لازم است برای رسیدن به آن مصلحت ملزمه، مأمور به را انجام دهد.

یا هرکجا مفسده لازم الاحترازی هست، بنده باید به خاطر نجات از آن مفسده لازمه، از

ص: 213

انجام منهی عنه خودداری کند.

پس: مصلحت ملزمه تحصیلش واجب، مفسده ملزمه، احترازش واجب است.

* آیا عقل به تنهائی قادر است بر این که در هرجائی تشخیص دهد که فلان عمل دارای مصلحت ملزمه و فلان عمل دارای مفسده ملزمه است؟

1- عقل: در برخی جاها صغری را درک کرده، و لذا پس از آن کبرای کلی را آورده حکم کلّی را صادر می کند. فی المثل:

1- ظلم مفسده ملزمه دارد.

2- دفع مفسده ملزمه عقلا واجب است.

پس: دفع ظلم واجب است عقلا.

بنابراین: عقل در بسیاری از امور صغری را درک می کند و حکم یعنی کبرای کلّی را نیز صادر می کند و لکن در برخی از جاها نیز از درک صغری ناتوان است.

فی المثل: عقل نمی تواند درک کند که نماز با این کیفیّت خاصّه یا روزه و یا حج، مصلحت ملزمه دارد یا نه؟

و لذا نمی تواند راجع به آن حکمی صادر نماید.

* با توجّه به مقدّمه فوق بفرمائید مراد از (الواجبات الشرعیّة الطاف فی الواجبات العقلیّة) چیست؟

اینست که: شارع صغریاتی را که از دسترس عقل شما خارج است و عقل شما از درک مصالح ملزمه در آنها ناتوان است به شما معرّفی کرده تا معرّف و مقرّب مصالحی باشند که استیفای آنها عقلا لازم است.

به عبارت دیگر: تمام احکام شرعیه روی مصالح و مفاسدی دور می زند که اگر عقل بتواند آنها را تشخیص دهد، قطعا مصالح را استیفا و از مفاسد دوری می کند.

یعنی: امر شرعی کشف از مصلحت می کند و عقل حکم به لزوم تحصیل آن مصلحت از طریق انجام آن عمل و لذا گفته می شود:

کلّما حکم به العقل، حکم به الشرع و کلّما حکم به الشرع، حکم به العقل.

نکته: آنجا که عقل صغری را درک کرده و تشخیص می دهد، حملش تنجیزی و غیر معلّق است، و لذا پس از تشخیص صغری، کبرای کلّی را صادر کرده و اقدام به صدور حکم می کند.

لکن در بخش دوّم که از تشخیص صغری ناتوان است و نیازمند به امر شارع است حکمش

ص: 214

تعلیقی است و نه تنجیزی.

یعنی: حکمش معلّق است بر بیان و امر شارع، چرا که قطع نظر از امر شارع، عقل مصلحت فلان عمل را درک نمی کند تا منجّزا حکم نماید.

بله، به دنبال امر شاعر، حکم عقل هم تنجیزی می شود، چون که هر امر معلّقی پس از حصول شرطش منجّز می شود.

* حاصل گفتار و لبّ کلام مستشکل در اینجا چیست؟

می گوید: حال که هدف اصلی از اوامر شرعیّه رسیدن به مصالحی است که در متعلّقات آنها موجود است می گوئیم عنوان لطیف و مصلحت ملزمه:

1- یا از قبیل عنوان است در مأمور به.

2- یا از قبیل غرض و علّت غائیه است.

و لذا همان طور که شما خود گفتید، هرکجا مکلّف، شک در محصّل عنوان یا غرض پیدا کند، باید احتیاط کند.

به عبارت دیگر: اگر بنده ای روی جزئی از عمل شک کند که آیا این عمل بدون این جزء مرا به فلان مصلحت ملزمه می رساند و یا این که از فلان مفسده دور می کند یا نه؟ باید احتیاط کند.

* قبل از پاسخ شیخ به اشکال فوق بفرمائید نظر اشاعره و عدلیّه در رابطه با مولویّت و یا ارشادیّت اوامر شرعیّه چیست؟

1- اشاعره معتقدند که:

کلیّه اوامر شرعیّه جنبه مولویت داشته و هدف از آنها تنها اطاعت و عصیان و ثواب و عقاب است.

به عبارت دیگر: اشاعره منکر حسن و قبح ذاتی افعال بوده می گویند: اوامر الهیّه تابع مصالح و یا مفاسد خفیّه نیستند، بلکه تابع مشیّت خدای تعالی هستند، یعنی فی المثل:

مشیّت او تعلّق گرفته به این که نماز و یا روزه و یا ... را واجب و فلان عمل را حرام می کند.

و لذا: اوامر الهیّه، مولوی محض اند، و به هیچ وجه جنبه ارشادیّت ندارد.

2- مشهور عدلیه معتقدند که: اوامر شرعیّه دارای دو جنبه هستند.

یکی جهت مولویّت، یکی هم جهت ارشادیّت.

خود مشهور در اینجا دو دسته هستند:

1- اکثر مشاهیر عدلیه برآن اند که: اوامر و نواهی تابع مصالح و مفاسد نفس الامریه ای

ص: 215

هستند که در متعلّقات است آنها وجود دارد.

2- برخی از عدلیه از جمله صاحب فصول و ... بر این باورند که: اگر مصلحت در نفس امر هم باشد کفایت کرده و لازم نیست که در مأمور به باشد.

مصلحت در نفس امر نیز عبارتست از:

توطین نفس، و تسلیم او در برابر مولی و نشان دادن روحیّه انقیاد.

مثل: اوامر امتحانیّه که مصلحت در خود امر است، چنان که در امر به حضرت ابراهیم در ذبح فرزندش، چنین است.

به عبارت دیگر: اوامر و نواهی شرعیّه مصلحت می خواهد و لکن این مصلحت در مأمور به نیست بلکه خود امر است، مثل: اوامر امتحانیّه، که مولی امر می کند تا عبد را مورد آزمایش و امتحان قرار دهد.

امّا: عدّه ای بر این باورند که: تمام اوامر و نواهی الهیه روی مصلحت در امر و روی مصلحت در نهی است و در مأمور به هدف و غرضی وجود ندارد.

به عبارت دیگر: هدف و غرض از مأمور به رسیدن به هدف نیست، بلکه مصلحت در خود امر و یا نهی وجود داشته که شارع امر و یا نهی فرموده است.

* با توجّه به مقدّمه فوق مراد از (مسألة البراءة و الاحتیاط غیر مبنیّة علی کون ...) چیست؟

اوّلین پاسخ شیخ است به اشکال مزبور بر مبنای اشاعره و لذا: می فرماید: مسأله برائت و احتیاط در جزء مشکوک اختصاص به مشهور عدلیّه ندارد بلکه در مسلک اشاعره هم که منکر حسن و قبح ذاتی افعال و منکر غرض در افعال الهی یعنی همان اوامر حق هستند نیز مطرح است.

حال: بر مبنای اشاعره دیگر اشکال شک در محصّل غرض معنا ندارد.

زیرا: بر این مبنا، غرضی وجود ندارد و مسئله سالبه به انتقاع موضوع است.

به عبارت دیگر: اوامر شرعیّه بر مبنای اشاعره صددرصد مولوی بوده و جنبه ارشادیّت ندارند تا شما سخن از احتیاط بکنید.

* مراد از (او مذهب بعض العدلیّة المکلفین بوجود المصلحة فی الامر ...) چیست؟

- دومین پاسخ شیخ است به اشکال مزبور لکن بر مبنای برخی از عدلیه، و لذا می فرماید:

مسأله برائت و احتیاط در جزء مشکوک اختصاص به مبنای اکثر عدلیّه ندارد که می گویند: اوامر و نواهی، تابع مصالح و مفاسدی است که در متعلّقات آنها یعنی مأمور به و منتهی عنه وجود دارد.

ص: 216

بلکه بر مبنای برخی از عدلیّه از جمله صاحب فصول نیز مطرح است حال بر این مبنا نیز:

شک در محصّل غرض بی معناست زیرا چه بسا در خود عمل و مأمور به اصلا غرضی و مصلحتی وجود نداشته و مصلحت و غرض در خود امر امر باشد.

* پس مراد از (انّ نفس الفعل من حیث هو، لیس لطفا؛ و لذا لو ...) چیست؟

سوّمین پاسخ شیخ است به اشکال مزبور بر مبنای مشهور عدلیه که معتقدند اوامر شرعیّه دارای دو جنبه اند: جنبه مولویّت و جنبه ارشادیت و لذا می فرماید: در ما نحن فیه جنبه ارشادیت مقدورمان نیست، پس به همان جنبه مولویّت این اوامر جامه عمل می پوشیم.

به عبارت دیگر: اگرچه بر مبنای مشهور عدلیّه، مصلحت در مأمور به و فعل مکلّف است، لکن این گونه نیست که لطفیّت یعنی مصلحت بر ذات العمل و پیکره آن از آن جهت که فعلی از افعال است مترتب شود.

مصلحت بر عملی مترتّب می شود که دارای دو خصوصیت باشد:

1- یکی اینکه به قصد امتثال امر انجام شود و الّا صحیح نبوده و موجب امتثال امر نمی گردد و هیچ مصلحتی بلکه هیچ اثری از آثار عبادت صحیحه از قبیل: ارتقاء درجه، نورانیت باطنی، ثواب و ... برآن مترتب نمی شود.

2- یکی هم این که با قصد وجه انجام شود، بدین معنا که اگر جزئی واجب است به قصد وجوب و چنانچه جزئی مستحب است به قصد استحباب و ... انجام شود. چرا که نزد مشهور القدماء، قصد وجه نیز در صحت عمل و ترتب ثواب برآن معتبر است.

منتهی قصد وجه نیز بر دو قسم است:

الف: قصد وجه اجمالی ب: قصد وجه تفصیلی.

- مراد از قصد وجه اجمالی اینست که: مکلّف نیّت می کند که من فلان عمل را علی ما هو علیه من الوجه فی الواقع انجام می دهم، بدین معنا که:

اگر وجه این عمل در واقع وجوب است عمل من به قصد وجوب باشد.

و اگر وجه این عمل در واقع استحباب است عمل من به قصد همان استحباب باشد.

و لذا: قصد وجه به طور تفصیلی در اینجا مشخّص نمی شود.

و مراد از قصد وجه تفصیلی اینست که:

مکلّف حین العمل عمل را به طور معیّن و مشخّص به نیت وجوب و یا ندب انجام می دهد، بدین معنا که:

ص: 217

اجزاء واجب را کاملا از اجزاء مستحب تشخیص داده و هریک را به نیّت خودش انجام می دهد.

قصد وجهی در مصلحت عمل دخیل است که تفصیلی باشد.

* مراد شیخ از مطالب فوق در پاسخش به اشکال مورد نظر چیست؟

اینست که: در ما نحن فیه: نسبت به جزء مشکوک، قصد وجه تفصیلی برای ما ممکن نیست و الّا نسبت به آن شک پیدا نمی کردیم.

پس: رسیدن به مصلحت علی کلّ حال مقدور نیست تا که شک در محصّل غرض پیش آید و لذا: باید از خیر دست یابی به مصلحت گذشت، چرا که امکان ندارد.

بنابراین: باید کاری کنیم که جنبه مولویّت این امر امتثال نشود، یعنی باید کاری کنیم که از عقاب رها شویم.

تخلّص از عقاب ممکن نیست مگر با انجام آن مقداری از مأمور به که یقین داریم ترکش عقاب آور است، این مقدار همان اقلّ است.

امّا: نسبت به اکثر که مشکوک فیه است و در مورد آن بیانی به ما نرسیده، آزادیم یعنی اگر آن را اتیان نکنیم، معاقب نیستیم، چون که عقاب بلابیان قبیح است.

و این معنای اصل برائت است.

* عبارة اخرای این پاسخ در قالب یک گفتگو چگونه است؟

می گوئیم: جناب شیخ پاسخ حضرت عالی به اشکال مورد نظر بر چه مبنائی و چگونه است؟

می فرماید: ما روی مبنای مشهور عدلیه پاسخ می دهیم که می گویند: اوامر الهیه تابع حکم و مصالح خفیّه اند به عبارت دیگر اوامر و نواهی الهیّه روی حسن و قبح ذاتی اشیاء صادر شده اند.

با توجّه به این مطلب: در اوامر مولویّه، پیکره عمل به تنهائی ما را به هدف و مصلحت نمی رساند فی المثل: پیکره نماز بما هو نماز ما را به مصالح و حکم نمی رساند، و الّا اگر پیکره نماز به تنهائی می توانست ما را به مصالح و حکم برساند، نیّت نماز، شرعا و عقلا واجب نمی شد.

پس: امر مولوی برای رساندن به هدف نیازمند روح است و روح آن نیّت است چون مأمور به امری که فاقد روح و نیّت است، بی خاصیت است.

* جناب شیخ به طور خلاصه بفرمائید مرادتان از این مطالب چیست؟

اینست که: ممکن نیست آدم جاهل، نیّتی را که باید داشته باشد، بتواند انجام دهد یعنی:

خواهی نخواهی در نیّت آدم جاهل کمبود وجود دارد چه احتیاط بکند و چه برائت جاری نماید.

ص: 218

فی المثل:

1- اگر برائت جاری کرده و اقل را انجام دهد، نمی داند که این اقلّ واجب است یا نه؟

2- و یا اگر احتیاط کرده اکثر را به جای آورد، باز قادر بر انجام آن به وجه تفصیلی نیست.

یعنی: نمی تواند بگوید: اکثر را به خاطر وجوب اکثر به جا می آورم قربة الی اللّه.

پس: آدم جاهل در بحث جزء مشکوک نمی تواند مثل آدم عالم، تفصیلا نیّت کند. و لذا با وجود این کمبود در نیت، فکر احراز مصلحت برای او ممکن نیست.

به عبارت دیگر: جاهلی که از اجرای نیّت تفصیلی و کامل عاجز است، نمی تواند مصلحت و هدف منظور را احراز کند.

* جناب شیخ چنین مکلّفی چه باید بکند؟

باید از مصلحت واقعیه چشم پوشی کرده، کاری کند و عملی را انجام دهد که نزد خدا مسئول نبوده و عذاب اخروی نداشته باشد.

و لذا باید: آن اجزائی را که به وجوبشان یقین دارد انجام دهد، و اجزائی را که در وجوبشان شک دارد:

اگر خواست احتیاطا به انجامشان همّت کند و چنانچه نخواست قبح عقاب بلا بیان جاری کرده اقل را انجام دهد.

این عمل برائت نامیده می شود.

* چه اشکالاتی بر پاسخ شیخ (ره) وارد است؟

1- ایشان در مباحث قبلی فرموده: قصد وجه معتبر نیست بلکه قصد امتثال است که معتبر است.

2- به فرض که قصد وجه معتبر باشد باز هم مختص به مواردی است که قصد وجه در آنجا ممکن است و حال آنکه در ما نحن فیه ممکن نیست.

3- پاسخ شیخ تنها در عبادات قابل قبول است و حال آنکه بحث در اینجا اعم از واجبات عبادی و توصلی است.

نکته ها:

* نظر حضرت امام خمینی (ره) راجع به اشکال مزبور نسبت به حکم به برائت چیست؟

ابتدا از اشکال مورد نظر گزارشی ارائه کرده و سپس به نقد آن پرداخته اند و لذا می فرماید:

ص: 219

رأی مشهور میان عدلیّه اینست که: اوامر و نواهی، تابع مصالح و مفاسد در مأمور به و منتهی عنه است، و واجبات شرعی، لطف های ربّانی در واجب های عقلی است

1- این عنوان های نفس الامری (یعنی مصلحت و لطف)، یا همان مأمور به با امر نفسی است و تعلّق اوامر به چیزی ظاهری مثل نماز، روزه، حج و امثال آن است.

زیرا اوامر، ایجادکننده مأمور به نفس الامری هستند، و اوامر ارشادی محض می باشند، که مولی با آن، به مأمور به نفس الامری ارشاد کرده است، چرا که بندگان، علم به کیفیّت به دست آوردن متعلّق های اوامر واقعی نداشتند، و اگر عقل بر این مصالح و ایجادکنندگان آن اطلاع پیدا می کرد، حکم به لزوم بجا آوردن آنها می کرد.

پس: مصلحت ها و لطف ها همان مأمور به با امر نفسی هستند؛ و متعلّق های تکالیف، در ظاهر شرع، همان محصّل ها و ایجادکننده ها می باشند. و اوامر آنها جنبه ارشادی و مقدّمی دارد.

و لذا: اگر شک در محصّل و ایجادکننده باشد، حکم می شود به وجوب احتیاط.

2- و یا این که این مصلحت ها و لطف ها از قبیل غرض های دعوت کننده به اوامر می باشند، که غرض او جز با بجا آوردن اکثر احراز نمی گردد.

به عبارت دیگر: تحصیل غرض، علّت تامّه برای تعلّق تکلیف به متعلّق است و همان طور که ایجاد معلول جز با علّت آن، و نابودی آن جز با نابود کردن علّت آن ممکن نیست. 1- در ساقط کردن اوامر باید غرض هائی را که به اوامر دعوت می کنند، نابود کرد.

2- و برای احراز سقوط غرض ها، باید به دست آوردن آنها را احراز کرد و با بجا آوردن اقلّ، شک در احراز مصلحت ها و در نتیجه، شک در سقوط اوامر پیش می آید.

پس: با علم به ثبوت امرها، باید علم به سقوط آنها نیز حاصل شود و این جز با بجا آوردن اکثر ممکن نیست.

سپس در تقریر این اشکال از لسان مستشکل می فرماید: تفاوت میان این دو صورت، از چیزهایی نیست که احتمال پنهان شدن را داشته باشد.

زیرا:

1- محصّل صورت اوّل اینست که مأمور به با امرهای نفسی، همان مصالح و لطف ها می باشند.

2- و محصّل صورت دوم اینست که امرهای نفسی همان چیزهائی هستند که به متعلّق ها در

ص: 220

ظاهر شرع تعلّق گرفته اند و لکن تعلّق آنها به جهت ترتیب آثار و حاصل شدن مصلحت ها و لطف هاست.

پس: مادامی که این غرض ها حاصل نشود، اوامر ساقط نمی گردند.

سپس حضرت امام (ره) می فرماید: بر شخص دارای تأمل پوشیده نیست که توضیحی که ذکر کردیم تقریبا با آنچه جناب شیخ افاده فرموده است، موافق است.

زیرا بدیهی است کلام شیخ که فرمود: 1- لطف یا حقیقتا همان مأمور به است و یا غرض برای امر، که تحصیل علم به حاصل شدن لطف واجب می باشد.

2- چنان که وقتی مولی دستور به معجونی دهد و بداند که مراد از آن معجون آسان کردن صفرا است، به گونه ای که درحقیقت همان مأمور به است. و یا آسان کردن صفرا غرض از مأمور به است ظاهر و بلکه مانند نصّ است در این که مصلحت و لطفی که در شق اول، مأمور به بوده است، در شقّ دوم، غرض از امر می باشد.(1)

* پاسخ امام خمینی (ره) به شقّ اوّل این اشکال چیست؟

می فرماید: اوّلا: مسئله تبعیّت اوامر و نواهی از مصالح و مفاسد در مأمور به و منهیّ عنه، شعبه ای از مسئله کلامی معروف است که خدای تعالی افعال را برای غرضی انجام می دهد. و اراده گزاف بر خدای تعالی ممتنع است، چرا که مستلزم عبث و بیهودگی در فعل خداوند و ظلم بر بندگان می باشد.

پس: اوامر و نواهی چون از افعال اختیاری خدای تعالی هستند، باید دارای غرض و غایتی باشند؛ این نظر در مقابل نظر اشاعره است، که: در مطلق افعال خداوند، غرض و غایت ها را نفی می کنند.

امّا امثال این ادلّه کلامی، ادعای نفسی بودن امرهای متعلّق به این عنوان ها و مصلحت ها را اثبات نمی کند، چنان که وجود مصالح و مفاسد در مأمور به و منهی عنه را اثبات نمی کند.

زیرا: ممکن است غرض در خود امر باشد، و یا این که متعلّق ها در ظاهر شرع از قبیل خود غرض ها، محبوبیّت ذاتی داشته باشند، و یا این که غرض از آنها چیز دیگری باشد که ما نمی دانیم.

ص: 221


1- انوار الهدایة، ج 2، ص 300- 298.

خلاصه این که: این دلیل ها به فرض تمام بودنشان، دلالت بر تعلّق اوامر به مصلحت ها و لطف ها نمی کند.

ثانیا: تعلق اوامر به مصالح نفس الامری بر خداوند محال است، چرا که مستلزم بیهودگی بر خداوند است.

زیرا تعلّق پیدا کردن امرها به متعلّق ها، تنها برای برانگیختن، تحریک و وادار کردن به سوی متعلّق هاست.

پس: باید این اوامر از چیزهائی باشند که امکان تحریک و برانگیختن به سوی متعلّق را داشته باشند.

از طرفی معقول نیست که امرهای نفس الامری که به مکلفین نرسیده است به عنوان های واقعی ای که نزد ایشان مجهول و نامعلوم است، تعلّق گرفته باشد و برانگیزاننده به سوی آنها به حسب آیند.

پس: تعلّق اوامر به متعلّق های نفس الامری جز لغو (که بر خداوند ممتنع است) نمی باشد.

* پاسخ امام خمینی (ره) به شق دوم اشکال مزبور چیست؟

می فرماید از آنچه گفتیم پاسخ شقّ دوّم نیز آشکار می گردد، زیرا آنچه دلیل کلامی به آن اقامه گردیده، امتناع بدون غرض بودن فعل خدای تعالی است امّا این که غرض به چه چیزی استوار است، هیچ دلالتی برآن وجود ندارد. و احتمال این که غرض ذاتا در خود امر و یا در مأمور به باشد، اشتغال را نفی می کند و از قبیل اقل و اکثر می گردد.

1- با این که عقل جز به بیرون رفتن از زیر بار تعهد، به مقدار اشتغال ذمه ای که دارد حکم نمی کند، در صورتی که بر غرض حجّت اقامه نگردد، عقل حکم به لزوم تحصیل آن نمی کند.

2- و زمانی که جز بر اقلّ حجت اقامه نشده، عقل به انجام اقلّ حکم نمی کند.

پس: اگر به جهت باقی بودن غرض، امر ساقط نشود، قصور و کوتاهی از طرف مولی می باشد که اقامه حجّت یا ایجاب احتیاط نکرده است.

بنابراین: 1- به طور کلی کشف غرض، تنها به مقداری که برآن حجّت اقامه شده، می باشد و با بجا آوردن آنچه که حجّت برآن اقامه گردیده، کیفر بر اضافه تر از آن، عقاب بلابیان و بدون دلیلی است.

2- علم پیدا کردن به سقوط امر به این معنای مورد ادّعا یعنی تحصیل غرض، برای ما ممکن نیست، چرا که احتمال دارد چیزهای دیگری نیز دخالت داشته باشند که به ما نرسیده است.

ص: 222

پس: ما می توانیم بگوئیم که: با انجام دادن اقلّ، امر فعلی ساقط و غرض حاصل می گردد، و الا بر مولی واجب بود که احتیاط را واجب نماید، که در غیر این صورت نقض غرض بر مولی لازم می آید.

مضافا بر این که: اگر بعضی از اطراف علم اجمالی، از حیث عنوان مجهول باشد (به نحوی که هیچ وقت در ذهن مکلّف خطور نکند) منجّز نمی باشد.

زیرا منجّز شدن آن بستگی دارد بر امکان باعثیّت و برانگیختن نسبت به تمام اطراف علم اجمالی، و حال آنکه وقتی برخی از اطراف از جهت عنوان مجهول باشند، امکان برانگیختن به سوی آن طرف وجود ندارد.

* با توجه به مطالب مذکور نظر ایشان در ما نحن فیه چیست؟

می فرماید محلّ بحث ما نیز این چنین است.

زیرا: هیچ تکلیفی وجود ندارد، مگر این که احتمال داده می شود که جزء دیگری داشته باشد که آن جزء در سقوط غرض تأثیر داشته و لکن از ما پنهان مانده است.

زیرا بر دلیل آن جزء اطلاع پیدا نکرده ایم.

پس: امکان دارد نماز، جزء یا شرط دیگری داشته باشد که به ما نرسیده و در سقوط غرض، دخالت داشته است.

در نتیجه: علم به این که غرض یا به اقل استوار است یا اکثر و یا به اکثر با چیز دیگری که ما نمی دانیم، امکان ندارد که منجّز باشد.

سپس می فرماید: آنچه جناب شیخ افاده کرده و فرموده اند که: احتمال دارد قصد وجه یا قصد تمیّز در مأمور به دخالت داشته و در ساقط شدن غرض مؤثر باشد، درحالی که مکلّف قدرت بجا آوردن آن را ندارد به آنچه ما گفتیم نزدیک تر است.

به عبارت دیگر: هرگاه بعضی از اطراف علم اجمالی، از اوّل غیر مقدور باشند، منجّز نمی باشند و آنچه محل بحث ماست این چنین است.

زیرا ما نمی دانیم که غرض به اکثر استوار است یا به اقلّ به صورت مطلق و یا به اقل با قصد وجه و تمیّز که باید به گونه تفصیلی باشد و نه اجمالی. و معلوم است که تحصیل غرض به این گونه، از اول خارج از قدرت بوده است پس: چنین علمی منجّز نیست.(1)

ص: 223


1- انوار الهدایة، ج 2، ص 303- 298 و تهذیب الاصول، ج 2 ص 343- 340 و تنقیح الاصول، ج 3، ص 473- 470.

متن فإن قلت: إنّ ما ذکر فی وجوب الاحتیاط فی المتباینین بعینه موجود هنا، و هو أنّ المقتضی- و هو تعلّق الواقعی بالأمر الواقعیّ المردّد بین الأقلّ و الأکثر- موجود. و الجهل التفصیلیّ به لا یصلح مانعا لا عن المأمور به و لا عن توجّه الأمر، کما تقدّم فی المتباینین حرفا بحرف.

قلت: نختار هنا أنّ الجهل مانع عقلیّ عن توجّه التکلیف بالمجهول إلی المکلّف؛ لحکم العقل بقبح المؤاخذة علی ترک الأکثر المسبّب عن ترک الجزء المشکوک من دون بیان، و لا یعارض بقبح المؤاخذة علی ترک الأقلّ من حیث هو من دون بیان؛ و لا یعارض بقبح المؤاخذة علی ترک الأقلّ من حیث هو من دون بیان؛ إذ یکفی فی البیان المسوّغ للمؤاخذة علیه العلم التفصیلیّ بأنّه مطلوب للشارع بالاستقلال أو فی ضمن الأکثر، و مع هذا العلم لا یقبح المؤاخذة.

*** ترجمه

اشکال:

اگر بگوئید: آنچه در وجوب احتیاط در متباینین گفته شد، عینا در اینجا نیز موجود بوده و جریان دارد و آن اینست که:

1- مقتضی؛ که همان تعلّق وجوب واقعی به یک عمل واقعی است که مردد میان اقلّ و اکثر است (همان طور که آنجا مردد بود میان متباینین)، موجود است.

2- و جهل تفصیلی به (این که این عمل اقل است یا اکثر) صلاحیّت برای مانعیّت ندارد نه از وجود مأمور به و نه از توجّه امر (به جاهل)، همان طور که در متباینین یکی به یکی بررسی و مطلب گذشت.

پاسخ:

می گویم که: در اینجا ما این را اختیار می کنیم که جهل تفصیلی مانع عقلی است از توجّه

ص: 224

تکلیف به جزء مشکوک به سوی مکلّف، (چون که جهل تفصیلی منحل می شود)، به دلیل حکم عقل به قبح مؤاخذه به سبب ترک اکثری که مسبّب از جزء مشکوک است بدون بیان.

و لذا تعارض نمی کند با قبح مؤاخذه به سبب ترک اقل از آن جهت که واجب نفسی است.

زیرا: در بیان مسوّغ جهت مؤاخذه علی الأقلّ، علم تفصیلی به این که آن اقلّ به تنهایی مطلوب شارع است و یا در ضمن انجام اکثر، کفایت می کند و با وجود این علم تفصیلی مؤاخذه به سبب ترک اقلّ قبیح نمی باشد.

***

تشریح المسائل

* قبل از بیان اشکال بفرمائید نظر جناب شیخ در باب علم اجمالی و دوران بین المتباینین مثل ظهر و جمعه و یا قصر و اتمام چه بود؟

قائل به احتیاط بود و فرمود: باید جمع بینهما کرد، یعنی: هم ظهر را خواند و هم جمعه را.

* دلیل جناب شیخ بر حکم مزبور چه بود؟

این بود که مقتضی برای وجوب احتیاط واجب و مانع از آن هم مفقود است.

* مقتضی چه بود؟

این بود که خطابات وارده موارد علم اجمالی را نیز شامل است، و در این مورد ما خطاب منجّز داریم.

منتهی نمی دانیم که مخاطب به خطاب صلّ الظهر هستیم یا صلّ الجمعة.

پس: باید احتیاط کرده، هر دو را بخوانیم.

* چرا مانع مفقود است؟

زیرا مانع جهل تفصیلی است بدین معنا که اجمالا می دانم و لکن تفصیلا نمی دانم، پس جهل تفصیلی دارم.

امّا: جهل تفصیلی؛ نه از ایجاد مأمور به از سوی عبد مانع است و نه از تنجّز خطاب واقعی از سوی مولی.

* چرا جهل تفصیلی مانع از ایجاد مأمور به از سوی عبد نیست؟

زیرا جهل تفصیلی در صورتی مانع است که قصد تعیین و تمیز در عبادت لازم باشد در این

ص: 225

جا: چنین قصدی لازم نیست، اگر هم لازم و معتبر باشد مربوط به مواردی است که ممکن باشد.

و حال آنکه در اینجا ممکن نیست.

پس: با جهل تفصیلی هم می توان احتیاط نمود و مأمور به واقعی را انجام داد.

* چرا جهل تفصیلی مانع از تنجّز خطاب واقعی از سوی مولی نیست؟

به دو دلیل: 1- اگر جهل تفصیلی مانع از تنجّز باشد، مستلزم اینست که: مخالفت قطعیه با علم اجمالی نیز جایز باشد، بدین معنا که نه ظهر خوانده شود نه جمعه.

اللازم باطل، فالملزوم مثله.

2- و اگر جهل تفصیلی مانع از تنجّز باشد، مستلزم، اینست که جاهل مقصّر هم آزاد باشد و عقابش قبیح، زیرا: 1- جاهل مقصر نیز علم اجمالی کبیر دارد به وجود یک سلسله واجبات در اسلام و لکن تفصیلا نمی داند که این واجبات چه هستند.

2- این مکلّف جاهل تفحّص در تشخیص این واجبات نمی کند.

پس: نباید عقاب داشته باشد.

امّا: اللازم باطل (چون جاهل قاصر در حکم عالم است) فالملزوم مثله.

* حاصل بیان شیخ در اینجا چیست؟

1- اینست که: مقتضی موجود است، مانع هم مفقود است.

2- فیؤثر المقتضی اثره.

فیجب الاحتیاط بالجمع بین الظهر و الجمعة.

* با توجه به مقدّمه فوق حاصل اشکال سوّم به جریان برائت در ما نحن فیه چیست؟

اینست که: چه اشکال دارد که در باب اقل و اکثر نیز همین حکم را قائل شده احتیاط یعنی:

انجام اکثر و جزء مشکوک را واجب بدانید؟

* قبل از بیان پاسخ شیخ مقدّمة بفرمائید تفاوت اساسی باب اقلّ و اکثر با باب دوران بین المتباینین در چیست؟

در اینست که: 1- علم اجمالی در دوران بین المتباینین منحل نشده و به قوّت خویش باقی است پس: مقتضی احتیاط نیز موجود است.

2- اما علم اجمالی در باب اقلّ و اکثر بدوی است، یعنی: در بدو امر انسان می پندارد که علم اجمالی دارد و لکن با اندکی دقّت متوجّه می شویم که:

الف: یک علم تفصیلی نسبت به اقل داریم.

ص: 226

ب: یک شک بدوی نسبت به اکثر داریم.

پس: نسبت به اکثر، علمی که سبب احتیاط شود وجود ندارد.

* دومین تفاوت اساسی باب اقل و اکثر با باب دوران بین المتباینین چیست؟

1- در باب اقلّ و اکثر درست است که علم تفصیلی به وجوب اقلّ و انجام آن داریم و لکن نمی دانیم که وجوب انجام اقلّ، یک وجوب نفسی و استقلالی است یا یک وجوب ضمنی و مقدّمی؟

* آیا این تفاوت در معیار حکم عقلی تأثیری دارد؟

خیر تأثیری ندارد در معیار حکم عقلی مهم اصل وجوب است که سبب می شود عقل انسان برای انجام مأمور به تحریک شده و بداند که در اثر ترک آن، مستحقّ عقوبت است.

* با توجّه به مقدّماتی که گذشت پاسخ شیخ به اشکال مورد نظر چیست؟

می فرماید: جهل تفصیلی، طبق همان دو مدرک و سندی که ذکر شد: در متباینین نتوانست مانع از تنجز خطاب و وجوب احتیاط شود. و لکن در اینجا یعنی در باب اقلّ و اکثر به حکم عقل مانع از تنجّز تکلیف است همان طور که در شبهات بدویّه مانع بود.

* چرا جهل تفصیلی در باب متباینین با باب اقل و اکثر فرق می کند؟

زیرا: جهل تفصیلی:

1- در باب متباینین لا ینحل است، یعنی منحل نمی شود به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی.

2- امّا در باب اقلّ و اکثر ینحلّ است، یعنی منحل می شود به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی.

حال: مخالفت با علم تفصیلی جایز نبوده و باید مورد عمل قرار گیرد، لکن نسبت به طرف دیگر یعنی شک بدوی اصل برائت جاری می شود.

فی المثل: اقل (یا 9 جزء)، یقینی و قدر متیقّن است و لذا با قاطعیّت می گوئیم واجب است و باید اتیان شود.

امّا اکثر (یا جزء دهم) مشکوک است به شک بدوی که محل اجرای برائت است.

خلاصه این که: مناط در باب اقل و اکثر و باب شبهات بدویّه یکی است و آن قبح عقاب بلا بیان است و لذا: در باب اقل و اکثر نیز، نسبت به اکثر و جزء مشکوک بیانی وجود ندارد، پس ترکش هم عقابی ندارد.

ص: 227

* جناب شیخ اگر مستشکل بگوید قبح عقاب بلا بیان نسبت به اکثر، معارض است با قبح عقاب بلا بیان نسبت به اقل، چون که در اقل هم شک داریم که وجوبش نفسی است یا غیری؟

عقاب به خاطر ترک اقل نیز قبیح است آن گاه: چون هر دو قاعده قابل جریان نیست، تعارض کرده، هر دو ساقط می شوند به عبارت دیگر ممکن است کسی بگوید:

بله طبق گفته شما وجوب اقل متیقّن است و ما هم قبول داریم و لکن ما نمی دانیم که این وجوب اقل یک وجوب نفسی است و یا یک وجوب غیری؟

یعنی: اگر اکثر در واقع واجب باشد آن 9 جزء (یعنی اقل) می شود واجب غیری اگر اقلّ واجب باشد واقعا، آن 9 جزء (یعنی خود اقل) می شود واجب نفسی و لذا: این قدر متیقّنی که شما عنوان می کنید مردّد است میان نفسی بودن و غیری بودن چه پاسخ می دهید؟

به او پاسخ می دهیم: در جانب اقل جای این قانون نمی باشد، چرا که ما علم تفصیلی داریم به این که اقلّ مطلوب شارع است، یا مستقلا و یا در ضمن اکثر.

پس: یقین تفصیلی داریم که مخالفت با اقلّ عقاب دارد، یا به خاطر ترک خودش و یا به خاطر این که ترک آن سبب ترک اکثر می شود، و این ها در مناط حکم عقلی فرقی ندارد.

به عبارت دیگر: تردید در وجوب نفسی و یا وجوب غیری اقلّ، هیچ تأثیری در انحلال جهل تفصیلی به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی ندارد.

چه وجوب اقل نفسی باشد و چه غیری، شما نمی توانید در اقلّ برائت جاری کنید. چرا که ترک اقل یعنی 9 جزء عقاب دارد.

یا از این جهت که 9 جزء واجب نفسی بوده و آن را ترک کرده اید و یا از این جهت که ترکش موجب ترک واجب نفسی یعنی اکثر شده است.

به هرحال: انجام اکثر بدون انجام اقلّ از محالات است، چرا که ترک اقل موجب ترک اکثر است، مگر می شود بدون انجام آن 9 جزء ادّعا کرد که اکثر را انجام داده ایم.

و لذا: وقتی به دلیل علم تفصیلی به اقلّ نتوانیم در آن برائت جاری کنیم، اتیانش کرده و در اکثر که جزء مشکوک است برائت جاری می کنیم، تعارضی هم با هم ندارند.

* پس چرا در متباینین در هریک از دو طرف برائت جاری کنیم با دیگری تعارض می کند؟

زیرا قدر متیقّنی در کار نیست، بر خلاف ما نحن فیه یعنی اقل و اکثر ارتباطی که اقل قدر متیقّن است.

***

ص: 228

متن ما ذکر فی المتباینین- سندا لمنع کون الجهل مانعا: من استلزامه لجواز المخالفة القطعیّة، و قبح خطاب الجاهل المقصّر، و کونه معذورا بالنسبة إلی الواقع- مع أنّه خلاف المشهور أو المتّفق علیه، غیر جار فیما نحن فیه.

أمّا الأوّل: فلأنّ عدم جواز المخالفة القطعیّة لکونها مخالفة معلومة بالتفصیل؛ فإنّ وجوب الأقلّ بمعنی استحقاق العقاب بترکه معلوم تفصیلا و إن لم یعلم أنّ العقاب لأجل ترک أو لترک ما هو سبب فی ترکه و هو الأکثر؛ فإنّ هذا العلم غیر معتبر فی إلزام العقل بوجوب الإتیان؛ إذ مناط تحریک العقل إلی فعل الواجبات و ترک المحرّمات، دفع العقاب، و لا یفرّق فی تحریکه بین علمه بأنّ العقاب لأجل هذا الشی ء أو لما هو مستند إلیه.

و أمّا عدم معذوریّة الجاهل المقصّر، فهو للوجه الذی لا یعذر من أجله الجاهل بنفس التکلیف المستقلّ، و هو العلم الإجمالیّ بوجود واجبات و محرّمات کثیرة فی الشریعة، و أنّه لولاه لزم إخلال الشریعة، لا العلم الإجمالیّ الموجود فی المقام؛ إذ الموجود فی المقام علم تفصیلیّ، و هو وجوب الأقلّ بمعنی ترتّب العقاب علی ترکه، و شکّ فی أصل وجوب الزائد و لو مقدّمة.

و بالجملة: فالعلم الإجمالیّ فیما نحن فیه غیر مؤثّر فی وجوب الاحتیاط؛ لکون أحد طرفیه معلوم الإلزام تفصیلا و الآخر مشکوک الإلزام رأسا.

و دوران الإلزام فی الأقلّ بین کونه مقدّمیّا أو نفسیّا، لا یقدح فی کونه معلوما بالتفصیل؛ لما ذکرنا: من أنّ العقل یحکم بوجوب القیام بما علم إجمالا أو تفصیلا إلزام المولی به علی أیّ وجه کان، و یحکم بقبح المؤاخذة علی ما شکّ فی إلزامه، و المعلوم إلزامه تفصیلا هو الأقلّ، و المشکوک إلزامه رأسا هو الزائد، و المعلوم إلزامه إجمالا هو الواجب النفسیّ المردّد بین الأقلّ و الأکثر، و لا عبرة به بعد انحلاله إلی معلوم تفصیلیّ و مشکوک، کما فی کلّ معلوم إجمالیّ کان کذلک، کما لو علم إجمالا بکون أحد من

ص: 229

الإناءین اللذین أحدهما المعیّن نجس، خمرا: فإنّه یحکم بحلّیّة الطاهر منهما، و العلم الإجمالی بالخمر لا یؤثّر فی وجوب الاجتناب عنه.

*** ترجمه مطالبی که در متباینین ذکر شد تا سندی باشد بر منع مانع بودن جهل تفصیلی از جمله:

1- استلزام آن بر جواز مخالفت قطعیّه، 2- قبح عقاب جاهل مقصر و معذور بودن او نسبت به واقع، در صورتی که این خلاف مشهور یا خلاف متفقّ علیه است، در ما نحن فیه یعنی باب اقل و اکثر جریان ندارد.

و امّا مدرک اوّل: (چرا در اینجا جاری نیست؟)

زیرا عدم جواز مخالفت قطعیّه به خاطر اینست که مخالفت با معلوم بالتفصیل است چون که واجب بودن اقل به معنای استحقاق عقاب به سبب ترک اقلّ (نفسی باشد یا غیری) تفصیلا معلوم است؛ اگرچه معلوم نباشد که عقاب به خاطر ترک واجب نفسی است و یا به خاطر این که ترک اقلّ موجب ترک اکثر (است که عقاب آور است.)

پس: این علم (که بدانیم وجوب نفسی است یا غیری) در دستور عقل به انجام اقل، لازم و معتبر نیست.

زیرا ملاک این که عقل انسان را تحریک می کند به انجام واجبات و ترک محرّمات دفع عقاب است. و (عاقل)، در مقام تحریک فرقی نمی گذارد بین این که بداند که عقاب به خاطر واجب نفسی بودن اقلّ است یا به خاطر ترک اکثر که مستند است به ترک اقلّ.

و امّا مدرک دوّم، یعنی عدم و معذوریت جاهل مقصر در اینجا: به خاطر آن وجهی است که جاهل به خاطر آن نسبت به نفس تکلیف مستقل معذور نیست و آن علم اجمالی (غیر منحل) به وجوب واجبات و محرّمات بسیاری در شریعت است، که اگر (این علم اجمالی) نبود، اخلال در شریعت لازم می آمد. و نه به خاطر علم اجمالی موجود که در این مقام (اقلّ و اکثر) موجود است.

زیرا علم اجمالی موجود در این مقام، مرکّب از: 1- علم تفصیلی است و آن وجوب اقلّ است به معنای ترتب عقاب به خاطر ترک (اقل) 2- و شکی بدوی در اصل وجوب (جزء) زائد (که آیا واجب است یا نه) و لو این که (واجب هم باشد وجوبش) مقدمی است.

ص: 230

(علم اجمالی در اقل و اکثر در وجوب احتیاط غیر مؤثر است)

خلاصه این که: علم اجمالی در ما نحن فیه (یعنی باب اقلّ و اکثر)، تأثیری در وجوب احتیاط ندارد. به خاطر این که یک طرف علم اجمالی معلوم الإلزام تفصیلا است و طرف دیگرش مشکوک الالزام رأسا است.

و دوران الزام در اقلّ، بین این که (این اقلّ) واجب نفسی است یا مقدّمی ضرر و آسیبی به معلوم تفصیلی بودنش (یعنی استحقاق العقاب بترکه) نمی رساند. چرا که عقل حکم می کند به وجوب قیام به وظائفی که اجمالا معلوم است (مثل ظهر و جمعه) یا تفصیلا معلوم است (مثل وجوب اقلّ) که مولی او را به این عمل ملزم کرده است به هر وجهی که باشد (چه نفسی و چه غیری). و حکم می کند به قبح مؤاخذه بر عملی که شک می شود در الزام به آن.

آنچه (در ما نحن فیه) الزامش تفصیلا معلوم است، اقلّ است (که در آن معذور نیستیم)، و آنچه الزامش رأسا مشکوک (به شک بدوی) است، مقدار زائد (یعنی اکثر) است.

و آنچه الزامش اجمالا معلوم است همان واجب نفسی مردّد میان اقلّ و اکثر است. و لذا:

پس از انحلالش (انحلال این علم اجمالی) به یک علم تفصیلی و یک شکّ بدوی بدان توجّهی نمی شود، چنان که در هر معلوم اجمالی وضعیّت چنین است. همان طور که اگر اجمالا معلوم باشد که یکی از انائین معیّنا خمر است، حکم می شود به حلیّت آن یکی ظرف دیگر که پاک است، و لذا علم اجمالی به خمر در وجوب اجتناب از آن مؤثر نیست (پس در آن یکی که مشکوک است برائت جاری می کنیم).

***

تشریح المسائل

* مراد از (و ما ذکر فی المتباینین، سندا یمنع کون الجهل مانعا: من ...) چیست؟

اشاره به آن دو سندی است که در متباینین ذکر گردید و دلیل گرفته شد بر این که جهل تفصیلی مانع نبوده و نمی توان آن را بهانه نمود.

* سند اوّل چه بود؟

این بود که اگر جهل تفصیلی مورد بهانه و یا مانع از تنجّز تکلیف از سوی مولی باشد، مستلزم مخالفت قطعیّه با علم اجمالی است، چرا که نه ظهر خوانده می شود، نه جمعه.

ص: 231

* چرا این سند در ما نحن فیه یعنی باب اقل و اکثر ارتباطی جاری نیست؟

زیرا جریان جهل تفصیلی در باب اقل و اکثر مستلزم مخالفت قطعیّه با علم اجمالی نبوده و تالی فاسد مذکور در متباینین را ندارد.

زیرا: 1- اقلّ وجوبش معلوم بالتفصیل است و علی کلّ تقدیر باید انجام شود و الّا معاقب خواهیم بود.

2- ترک اکثر موجب مخالفت قطعیّه نمی شود.

* چرا ترک اکثر در اینجا موجب مخالفت قطعیّه نمی شود؟

زیرا: جهل تفصیلی در اینجا منحل می شود به یک معلوم بالتفصیل و یا علم تفصیلی و به یک مشکوک به شک بدوی.

امّا علم تفصیلی در اینجا به معنای استحقاق عقاب است به سبب ترک اقل.

در نتیجه: اقل یعنی معلوم بالتفصیل را که ترکش موجب عقاب است عمل می کنیم و در اکثر یعنی جزء مشکوک به شک بدوی برائت جاری می کنیم.

* سند دوّم چه بود؟

این بود که اگر جهل تفصیلی مانع باشد از تنجّز تکلیف از جانب مولی مستلزم اینست که:

جاهل مقصّر نیز معذور باشد.

یعنی: می تواند جهلش را بهانه گرفته، بگوید: چون جاهل بوده و نمی دانستم، پس معذورم و نباید مؤاخذه شوم.

* چرا این سند در باب اقل و اکثر ارتباطی جاری نیست؟

زیرا اگرچه در هر دو باب علم اجمالی موجود است و لکن: علم اجمالی جاهل مقصّر در باب متباینین علم اجمالی کبیر است، یعنی او می داند که یکی از دو طرف بر او واجب و یا حرام است، پس باید احتیاط کند.

امّا: علم اجمالی در ما نحن فیه یعنی باب اقل و اکثر انحلال پیدا می کند به یک علم تفصیلی نسبت به اقل و یک شک بدوی نسبت به اکثر.

حال: 1- شک بدوی محل اجرای اصل برائت است و نه اصالة الاحتیاط، پس: نسبت به اکثر که مشکوک به شک بدوی است برائت جاری می کنیم و نسبت به اقل که معلوم بالتفصیل یعنی قدر متیقّن است اقدام به اتیان می کنیم.

به عبارت دیگر: این یک قاعده کلّی است که در هرکجا که علم اجمالی منحل شود به یک

ص: 232

علم تفصیلی و یک شک بدوی، دیگر وجهی برای وجوب احتیاط وجود ندارد.

فی المثل: شما علم تفصیلی دارید به این که مایع موجود در ظرف x از دو ظرفی که در برابر شما است، نجس است.

سپس علم اجمالی پیدا می کنید که یکی از این دو ظرف خمر است. در اینجا: ظرف دیگر که y هست محکوم به حلیّت و طهارت است، و این علم اجمالی شما از کار می افتد. چرا؟

زیرا یک طرف که ظرف x است و شما معیّنا و مشخّصا می دانید نجس است علی کل تقدیر واجب الاجتناب است.

پس: طرف دیگر که ظرف y هست، مشکوک به شک بدوی است و لذا اصل برائت و حلیّت در آن جاری می شود.

خلاصه این که، علم اجمالی:

1- در متباینین لا ینحلّ است و حال آنکه در اقل و اکثر ینحلّ است.

2- در متباینین قدر متیقّن وجود ندارد و حال آنکه در اقل و اکثر، قدر متیقّن وجود دارد.

3- این قدر متیقّن عقلا واجب الاتیان است و لذا فرقی نمی کند که نفسی باشد یا غیری.

***

ص: 233

متن ممّا ذکرنا یظهر: أنّه یمکن التمسّک فی عدم وجوب الأکثر بأصالة عدم وجوبه؛ فإنّها سلیمة فی هذا المقام عن المعارضة بأصالة عدم وجوب الأقلّ؛ لأنّ وجوب الأقلّ معلوم تفصیلا فلا یجری فیه الأصل.

و تردّد وجوبه بین الوجوب النفسیّ و الغیریّ مع العلم التفصیلی بورود الخطاب التفصیلیّ بوجوبه بقوله: وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ(1)، و قوله: وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ(2)، و قوله:

فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ(3)، و قوله: ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا(4)، و غیر ذلک(5) من الخطابات المتضمّنة للأمر بالاجزاء لا یوجب جریان اصالة عدم الوجوب او اصالة البراءة لکنّ الإنصاف: أنّ التمسّک بأصالة عدم وجوب الأکثر لا ینفع فی المقام، بل هو قلیل الفائدة؛ لأنّه: إن قصد به نفی أثر الوجوب الذی هو استحقاق العقاب بترکه، فهو و إن کان غیر معارض بأصالة عدم وجوب الأقلّ کما ذکرنا، إلّا أنّک قد عرفت فیما تقدّم فی الشکّ فی التکلیف: أنّ استصحاب عدم التکلیف المستقلّ(6)- وجوبا أو تحریما- لا ینفع فی دفع(7) استحقاق العقاب علی الترک أو الفعل؛ لأنّ عدم استحقاق العقاب لیس من آثار عدم الوجوب و الحرمة الواقعیّین حتّی یحتاج إلی إحرازهما بالاستصحاب، بل یکفی فیه عدم العلم بهما، فمجرّد الشکّ فیهما کاف فی عدم استحقاق العقاب بحکم العقل القاطع.

و قد أشرنا إلی ذلک عند التمسّک فی حرمة العمل بالظنّ بأصالة عدم حجّیته، و

ص: 234


1- المدّثّر: 3.
2- البقرة: 238.
3- المزّمّل: 20.
4- الحجّ: 77.
5- کما فی البقرة: 43، و آل عمران: 43.
6- لم ترد« المستقلّ» فی بعض النسخ.
7- فی بعض النسخ:« رفع».

قلنا: إنّ الشکّ فی حجّیته کاف فی التحریم و لا یحتاج إلی إحراز عدمها بالأصل(1).

و إن قصد به نفی الآثار المترتّبة علی الوجوب النفسیّ المستقلّ، فأصالة عدم هذا الوجوب فی الأکثر معارضة بأصالة عدم فی الأقلّ، فلا تبقی لهذا الأصل فائدة إلّا فی نفی ما عدا العقاب من الآثار المترتّبة علی مطلق الوجوب الشامل للنفسیّ و الغیریّ.

*** ترجمه

امکان تمسّک به استصحاب اصالت عدم وجوب اکثر

از آنچه گفتیم روشن می شود که: در عدم وجوب اکثر، تمسّک به استصحاب اصالت عدم وجوب ممکن است. زیرا که این استصحاب در این مقام (اقلّ و اکثر) سالم و مصون از معارضه با اصالة عدم وجوب اقلّ است. چون که وجوب اقلّ معلوم تفصیلی است (که نه جای استصحاب است و نه جای برائت). پس اصل در آن جاری نمی شود.

و تردّد وجوب اقلّ میان واجب نفسی بودن و واجب غیری بودن، با وجود علم تفصیلی به ورود خطاب تفصیلی به وجوب این اقلّ به واسطه این کلمات خداوند که می فرماید:

رَبَّکَ فَکَبِّرْ، وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ، فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ، ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا و دیگر خطاباتی که متضمّن امر به اجزائند و موجب جریان اصالت عدم وجوب و یا جریان اصالة البراءة نمی شوند.

(مناقشه شیخ در این اصل)

امّا انصاف اینست که: تمسّک به اصالت عدم وجوب اکثر (یعنی استصحاب آن)، بی فایده و بلکه کم فایده است زیرا: اگر به واسطه این استصحاب نفی (آثار) وجوب استقلالی اکثر است آن هم خصوص اثر اخروی یعنی استحقاق العقاب قصد و اراده شده باشد (یعنی مرادتان از استصحاب عدم وجوب اکثر این باشد که پس ترک آن موجب استحقاق عقاب نمی شود و لو فی الواقع واجب بوده باشد)، این استصحاب اگرچه معارض با اصالت عدم وجوب اقل نیست، و لکن در مطالبی که در شک در تکلیف گذشت، روشن شد که استصحاب عدم این تکلیف مستقل چه وجوبی باشد چه تحریمی، در دفع استحقاق عقاب بر ترک یا فعل سودی ندارد.

ص: 235


1- راجع مبحث الظن 1: 127- 128.

زیرا عدم استحقاق عقاب از آثار عدم وجوب و حرمت واقعی نیست، تا برای احرازشان نیاز به استصحاب باشد. بلکه (چون از آن شک در وجوب است) عدم علم به آن دو کفایت می کند. پس مجرّد شک در آن دو در عدم استحقاق عقاب به حکم قاطع کافی است.

و اشاره کردیم به این مطلب که الاصل حرمة التعبّد بالظّنّ (و استدلال کردیم که تعبّد به ظنّ تشریع است و حجیّت ندارد)، و گفتیم شک در حجیّت آن برای حرمتش کافی است و برای احراز عدم آن نیازی به اصل استصحاب نیست.

و اگر مرادتان از استصحاب عدم وجوب اکثر، نفی آثار دیگر وجوب نفسی اکثر (به جز عقاب) است (اکثر واجب به وجوب نفسی نیست و آثار خاصّه وجوب نفسی برآن بار نمی شود) و استصحاب عدم وجوب اکثر (در اینجا)، معارض با استصحاب عدم آن در اقل است.

پس: برای اجرای اصل در اینجا فایده ای باقی نمی ماند مگر در نفی آثاری که غیر عقاب بوده و بر مطلق الوجوب مترتب است اعم از نفسی و غیری.

***

تشریح المسائل

* مراد از (و ممّا ذکرنا) در ابتدای این متن چیست؟

اشاره به بحث در باب متباینین است که گفته شد، نسبت به اطراف شبهه در متباینین:

نه اصالة البراءة جاری می شود و نه استصحاب عدم وجوب.

* چرا استصحاب عدم وجوب در متباینین جاری نمی شود؟

زیرا چنان که گفته شد: اصالة العدم در هر طرفی از دو طرف شبهه، به دلیل علم اجمالی، معارض است با اصالة العدم در جانب دیگر. در نتیجه:

1- اجرای اصالة العدم در هر طرف معارض با اجرای آن در طرف دیگر است و لذا تساقط می کنند.

2- اجرای اصالة العدم در یک طرف هم، ترجیح بلا مرجّح است.

* با توجه به مطلب فوق مراد از (یظهر؛ انّه یمکن التّمسّک فی عدم وجوب الاکثر ...) چیست؟

اینست که: در ما نحن فیه یعنی باب اقلّ و اکثر: همان طور که نسبت به اکثر و جزء مشکوک اصل برائت جاری می شد و مانع و مزاحمی نداشت، همین طور هم تمسّک به اصالة العدم یعنی همان استصحاب عدم وجوب نیز ممکن است.

ص: 236

به عبارت دیگر: همان طور که گفتیم جریان برائت نسبت به اکثر بلا اشکال است، استصحاب وجوب الاکثر هم بلا اشکال است. و لذا می توانی بگوئی:

در دوران قبل از تکلیف یعنی زمان طفولیّت و کودکی، اکثر بر ما واجب نبود و لکن حال که به بلوغ رسیده ام، شک می کنم که آیا این اکثر بر من واجب شده است یا نه؟

و لذا: استصحاب می کنم عدم وجوب اکثر را.

* اگر کسی بگوید ما در جانب اقلّ نیز شک داریم که آیا وجوبش نفسی است و یا غیری؟ و لذا:

استصحاب عدم وجوب نفسی در آن با استصحاب عدم وجوب غیری آن تعارض و در نتیجه تساقط می کند، تکلیفمان چیست؟ چه پاسخ می دهید؟

به او می گوئیم: درست است که وجوب اقلّ مردد است میان نفسی و غیری و لکن از آنجا که وجوب اقلّ قدر متیقّن بوده و وجوب تک تک اجزائش را از طریق خطابات مفصّله به دست آورده ایم، تردّد مزبور هیچ گونه اثری ندارد.

فی المثل:

1- وجوب تکبیرة الاحرام را از آیه شریفه وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ به دست آورده ایم.

2- وجوب قیام را از آیه شریفه قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ به دست آورده ایم.

3- وجوب رکوع و سجدتین را از آیه شریفه ارْکَعُوا، وَ اسْجُدُوا ... به دست آورده ایم.

و لذا: مردّد بودن اصل وجوب میان نفسی و غیری ضرری به اصل وجوب اقلّ وارد نکرده باید اتیان شود.

به عبارت دیگر: آن گاه که کودک بودم اقلّ بر من واجب نبود و لکن اکنون که بالغ شده ام می دانم که اقلّ بر من واجب شده است و باید اتیان شود و لذا جای جریان استصحاب نیست.

امّا: نسبت به اکثر که در زمان صغر واجب نبود، و اکنون شک دارم که آیا واجب است یا نه؟

استصحاب عدم وجوب می کنم.

خلاصه این که: اصل استصحاب عدم وجوب در اقلّ جاری نمی شود.

* مقدّمة بفرمائید آثاری که بر وجوب بار می شود بر چند قسم است؟

1- آثاری که با قطع نظر از نفسی بودن و غیری بودن بر مطلق الوجوب و اصل وجوب بار می شود.

2- آثاری که بر خصوص وجوب نفسی مترتب می شود و خود بر دو قسم است:

الف: اثر اخروی که امتثال آن ثواب و عصیان آن عقاب دارد.

ص: 237

ب: آثار دینیّه و دنیویّه ای که غیر عقاب است به تناسب هر واجبی.

3- آثاری که بر خصوص وجوب غیری مترتب می شود، از قبیل صحت عمل و بطلان آن.

* با توجّه به مقدّمه فوق مراد از (و لکنّ الانصاف؛ انّ التمسّک باصالة العموم ...) چیست؟

می فرماید انصاف اینست که:

این استصحاب بی فایده و یا حدّ اقل کم فایده است، چرا که از شما می پرسم هدفتان از اجراء استصحاب چیست؟

1- آیا هدف نفی وجوب استقلالی اکثر و یا به تعبیر دیگر نفی آثار وجوب استقلالی اکثر است، آن هم خصوص اثر اخروی یعنی استصحاب العقاب؟

به عبارت دیگر آیا مرادتان از استصحاب عدم وجوب اکثر اینست که: پس ترک اکثر موجب استصحاب عقاب نمی شود، و لو فردای قیامت معلوم شود که واجب بوده است؟

اگر مرادتان این باشد باید بدانید که: از بین بردن استحقاق عقاب، استصحاب لازم ندارد، بلکه به محض این که شک می کنی اکثر واجب است یا نه؟ به برکت این شک، استحقاق عقاب برداشته می شود، که این همان اصالة البراءة است.

به عبارت دیگر: ما در اینجا نیازی به استصحاب نداریم، بلکه به مجرّد شک در وجوب اکثر، آن اثر که عدم العقاب است مترتب می شود.

به عبارت دیگر: اثر مال شک است و نه مال مشکوک، و مشکوک یعنی متعلّق شک ما عدم الوجوب است که قبلا و در زمان صغر بوده و اکنون شک داریم که این عدم الوجوب باقی است یا نه؟

اگر اثر مذکور یعنی عدم استحقاق عقاب از آن عدم الوجوب بود، پس ترکش عقاب ندارد.

* آیا نیاز به احراز عدم الوجوب نیست؟

چرا نیاز به احراز عدم الوجوب هست که یا وجدانا باید محرز شود و یا تعبّدا و به برکت استصحاب تا اینکه اثر بار شود، لکن خوشبختانه اثر یعنی عدم العقاب مال عدم الوجوب نیست، تا نیازمند استصحاب شویم، بلکه از آن شک در وجوب است.

یعنی: کافی است که ما شک کنیم در وجوب، زیرا به مجرّد آن، عقل به طور قاطع حکم می کند به قبح عقاب بلا بیان.

و لذا نیاز به اجرای اصلی نمی باشد، بلکه اجرای اصل بیهوده است.

ص: 238

* نمونه ای دیگر نظیر این مورد که اثر مال شک باشد نه مال مشکوک از فقه و اصول بیان کنید؟

فی المثل: در رابطه با حجیّت مظنّه، در مقام تأسیس اصل گفتیم:

الاصل حرمة التّعبّد بالظّنّ الّا ما خرج بالدلیل. و استدلال نمودیم به این که: تعبّد به ظنّ، بدون دلیل، تشریع است و تشریع بالادلة الاربعة حرام است.

امّا: برخی ها می گفتند: هرکجا در حجیّت شک کنیم، اصالة عدم الحجیّة جاری می کنیم.

پس از آن می گوئیم: حال که فلان مظنّه حجّت نیست، پس تعبّد به آن نیز حرام است، چنان که شیخ در همان جا پاسخ دادند که: اثر یعنی حرمت تعبد از آن عدم الحجیّة که وجود ندارد تا نیاز به احراز آن باشد بلکه به مجرّد شک در حجیّت، حرمت تعبّد می آید، چرا که تشریع است.

- بنابراین: استصحاب عدم وجوب اکثر لغو است.

2- و اگر مرادتان از استصحاب عدم وجوب اکثر، نفی آثار دیگر وجوب نفسی اکثر، بجز عقاب است، بدین معنا که: اصل اینست که: اکثر واجب به وجوب نفسی و استقلالی نیست، در نتیجه آن آثار خاصّه وجوب نفسی بر اکثر بار نمی شود. به شما می گوئیم: استصحاب عدم وجوب اکثر در اینجا معارض دارد. چرا؟ زیرا: همان طور که نسبت به وجوب استقلالی اکثر شک داریم و مجرای اصالة العدم است همین طور هم نسبت به وجوب استقلالی اقلّ نیز شک داریم و مجرای اصالة العدم است و لذا: تعارضا و تساقطا.

3- و اگر مرادتان از استصحاب وجوب اکثر، نفی آثار مطلق الوجوب است اعم از نفسی و غیری، بله این اثر مترتب شده معارضی هم از جانب عدم وجوب اقلّ ندارد. چرا که اقل علی کلّ تقدیر واجب است.

امّا اجرای اصل در اینجا بسیار کم فایده است، چرا که فی المثل: شما نذر کرده ای که هرگاه واجبی را انجام دادی یک درهم بدهی، حال اقل را انجام داده ای و لکن شک می کنی که آیا اکثر واجب بوده و تصدّق درهم متوقف بر انجام اکثر است یا نه؟ اکثر واجب نبوده تصدّق درهم متوقّف بر انجام اکثر نمی باشد؟

در اینجا: شما: اصل اصالة العدم را جاری کرده نتیجه می گیرید که پرداخت یک درهم متوقف بر انجام اکثر نبوده و با انجام اقلّ نیز واجب است.

***

ص: 239

متن ثمّ بما ذکرنا فی منع جریان الدلیل العقلیّ المتقدّم فی المتباینین فیما نحن فیه، تقدر علی منع سائر ما یتمسّک به لوجوب الاحتیاط فی هذا المقام.

مثل: استصحاب الاشتغال بعد الإتیان بالأقلّ(1).

و مثل(2) أنّ الاشتغال الیقینیّ یقتضی وجوب تحصیل الیقین بالبراءة(3).

و مثل: أدلّة اشتراک الغائبین مع الحاضرین فی الأحکام المقتضیة لاشتراکنا- معاشر الغائبین- مع الحاضرین العالمین بالمکلّف به تفصیلا(4).

و مثل: وجوب دفع الضرر- و هو العقاب(5)- المحتمل قطعا، و بعبارة اخری: وجوب المقدّمة العلمیّة للواجب(6).

و مثل: أنّ قصد القربة غیر ممکن بالإتیان بالأقلّ؛ لعدم العلم بمطلوبیّته فی ذاته، فلا یجوز الاقتصار علیه فی العبادات، بل لا بدّ من الإتیان بالجزء المشکوک.

*** ترجمه سپس:

به سبب آنچه در منع جریان دلیل عقلی متقدم در متباینین (ادلّه قول قائلین) ذکر کردیم، عدم قبول سایر ادلّه ای که قائلین به اصالة الاحتیاط در این مقام (یعنی: اکثر و جزء مشکوک) بدان تمسّک کرده (و برای اثبات مدّعای خود شش دلیل آورده اند) روشن می شود:

ص: 240


1- استدلّ به فی ضوابط الاصول: 326، و هدایة المسترشدین: 450.
2- « مثل» من بعض النسخ.
3- استدلّ به فی ضوابط الاصول: 327.
4- أشار إلی هذا الوجه فی ضوابط الاصول: 326.
5- لم ترد« و هو العقاب» فی بعض النسخ.
6- هذا الوجه أیضا ذکره فی هدایة المسترشدین: 450، و ضوابط الاصول: 328.

1- مثل: استصحاب اشتغال، پس از انجام اقل بدین معنا که می گویند:

(قبل از انجام اقل، یقین به اشتغال ذمّه داشتیم، اکنون و پس از انجام اقل، مثلا نماز بدون سوره شک می کنیم که آیا آن اشتغال ذمّه باقی است یا نه؟)

استصحاب می کنیم، بقاء اشتغال ذمه را، و نتیجه می گیریم که اکثر واجب است، پس باید احتیاط نموده اکثر را بجا می آوریم).

2- مثل اشتغال یقینی که مقتضی تحصیل وجوب یقینی به برائت است. (یعنی: ما یقین داریم که ذمّه ما مشغول به یک واجبی است، و لذا عقل حکم می کند که یقین به فراغت ذمّه پیدا کنیم، که این کار جز به اتیان اکثر حاصل نمی شود، پس باید اکثر را بجا آوریم).

3- مثل ادلّه اشتراک که دلالت دارند بر اینکه غائبین و حاضرین در عصر رسول اللّه، همه و همه در احکام و تکالیف واقعیه مشترک اند، به دلیل اشتراکمان با حاضرینی که بر مکلّف به علم تفصیلی داشته اند.

4- مثل: وجوب عقلی دفع ضرر محتمل که همان عقاب است، و به عبارت دیگر: وجوب مقدمه علمیه برای واجب. (یعنی: می گویند: در ما نحن فیه نسبت به تمسک اکثر، احتمال عقوبت می دهیم، چرا که شاید در واقع اکثر واجب باشد و ترک آن مؤاخذه بیاورد، دفع عقاب محتمل هم عقلا لازم است، پس باید از باب مقدمه علمیه اکثر را انجام دهیم، تا امتثال صدق کند.

5- و مثل: حصول قصد قربت (که در خصوص عبادت رکن اصلی عمل است) با اتیان اقل حاصل نمی شود، چرا که نمی دانیم که آیا اقلّ مطلوبیت ذاتیه، دارد یا نه؟

پس: اکتفا به انجام اقلّ در عبادات جایز نیست، بلکه باید اکثر را با انجام جزء مشکوک بجا آوریم.

***

تشریح المسائل

* مراد از (ثمّ بما ذکرنا فی منع جریان الدلیل العقلیّ المتقدّم فی المتباینین ...) چیست؟

اینست که: در بحث قبلی به اینجا رسیدیم که در باب اقلّ و اکثر، عقلا احتیاط واجب نشد، چرا که جهل در اینجا غیر از جهلی بود که در متباینین وجود داشت.

ص: 241

جهل در باب اقل و اکثر مانع از وجوب احتیاط است، چرا که منحل می شود به یک معلوم تفصیلی و یک مجهول یعنی یک مشکوک به شک بدوی.

و لذا وقتی جهل در یک طرف قرار گرفت، عقلا احتیاط واجب نبوده جای اجرای اصالة البراءة است.

خلاصه این که اشاره به دلیل اوّل حضرات کرده که می گویند: همان طور که در باب علم اجمالی و دوران بین المتباینین گفتیم: مقتضی برای احتیاط موجود و مانع از آن مفقود است، پس احتیاط واجب است همچنین در باب اقلّ و اکثر هم می گوئیم مقتضی برای احتیاط موجود، مانع از آن هم مفقود است، و احتیاطی می شویم.

* مراد از (مثل: استصحاب الاشتغال بعد الاتیان بالاقل) چیست؟

بیان دوّمین دلیل قائلین به اصالة الاحتیاط نسبت به اکثر و جزء مشکوک است مبنی بر این که:

1- قبل از انجام اقلّ یقین به اشتغال ذمه داشتیم.

2- حال پس از انجام اقل مثل نماز بدون سوره شک می کنیم که آیا آن اشتغال ذمّه باز هم به حال خود باقی است و یا این که نه برداشته شده است؟

در اینجا: استصحاب می کنیم بقاء اشتغال ذمه را و نتیجه می گیریم که: پس اکثر واجب است، باید احتیاط کرد، آن را انجام بدهم.

* پس مراد از (مثل: انّ الاشتغال الیقینیّ وجوب تحصیل الیقین بالبراءة) چیست؟

بیان دوّمین دلیل قائلین به اصالة الاحتیاط است نسبت به جزء مشکوک مبنی بر این که:

الاشتغال الیقینی یستدعی الفراغ الیقینی.

یعنی: من یقین دارم که ذمّه ام مشغول به یک واجبی است و لذا باید کاری بکنم که یقین به فراغت ذمّه پیدا کنم.

این کار جز با انجام اکثر حاصل نمی شود، پس باید اکثر را به جا آورم.

* چه تفاوتی میان دلیل دوم و سوّم، یعنی استصحاب الاشتغال و قاعده اشتغال وجود دارد؟

1- در استصحاب الاشتغال حتما حالت سابقه ملاحظه می شود و بدان ملاحظه حکم می شود و لکن در قاعده اشتغال به مجرّد اشتغال یقینی حکم می شود و حالت سابقه مورد لحاظ واقع نمی شود. مثل: استصحاب برائت و اصالة البراءة.

* مراد از (و مثل: أدلّة اشتراک الغائبین مع الحاضرین فی الاحکام المقتضیة ...) چیست؟

بیان چهارمین دلیل قائلین به احتیاط در جزء مشکوک یعنی اکثر است مبنی بر این که: ما

ص: 242

ادلّه ای داریم به نام ادلّه اشتراک احکام.

این ادلّه دلالت دارند بر این که حاضرین در زمان نزول وحی و غائبین و معدومین در آن زمان که اکنون موجودند، همه در احکام و تکالیف واقعیّه مشترک اند.

یعنی: هر آنچه برای صحابی و مردم زمان رسول اللّه، واجب بوده، برای ما نیز ثابت است.

منتهی:

1- آنان در عصر انفتاح به سر می برند و علم تفصیلی به واقع داشتند و همان واقع را انجام می دادند چه اقل، چه اکثر.

2- امّا ما علم تفصیلی به برخی از آن احکام نداریم، همین قدر اجمالا می دانیم که مثلا نماز بر ما واجب شده و لکن نمی دانم با سوره واجب است یا بی سوره.

پس: تنها راه احراز واقع برای ما احتیاط و انجام اکثر یعنی نماز با سوره است.

* مراد از (و بعبارة اخری: وجوب المقدّمة العلمیّة للواجب ...) چیست؟

عبارة اخرای دلیل چهارم و یا به تعبیر بهتر دلیل پنجمی است از سوی قائلین به اصالة الاحتیاط در اکثر یعنی جزء مشکوک مبنی بر این که:

1- دفع ضرر اخروی یعنی عقوبت محتمله، عقلا واجب است.

2- نسبت به ترک اکثر در ما نحن فیه احتمال عقوبت می رود چرا که ممکن است در واقع واجب باشد و ترک آن موجب مؤاخذه شود.

پس از باب مقدّمه علمیه باید اکثر انجام شود تا امتثال صدق نماید.

* مراد از (و مثل: انّ القربة غیر ممکن بالاتیان بالاقلّ: لعدم العلم ...) چیست؟

بیان ششمین دلیل قائلین به اصالة الاحتیاط در جزء مشکوک است مبنی بر این که:

1- قصد قربت رکن اصلی عمل عبادی است.

2- قصد قربت با انجام اقل حاصل نمی شود چون که نمی دانیم اقلّ مطلوبیّت ذاتیه دارد یا نه؟

3- قصد قربت که نباشد، عبادت درست نمی شود.

4- با انجام اکثر مطمئن می شویم که عمل مطلوب مولی است و قصد قربت نیز توسط آن حاصل می شود.

پس: باید احتیاط کرده اکثر را انجام دهم.

***

ص: 243

متن فإنّ الأوّل مندفع- مضافا إلی منع جریانه حتّی فی مورد وجوب الاحتیاط، کما تقدّم فی المتباینین- بأنّ بقاء وجوب الأمر المردّد بین الأقلّ و الأکثر بالاستصحاب لا یجدی؛ بعد فرض کون وجود المتیقّن قبل الشکّ غیر مجد فی الاحتیاط.

نعم، لو قلنا بالأصل المثبت، و أنّ استصحاب الاشتغال بعد الإتیان بالأقلّ یثبت کون الواجب هو الأکثر فیجب الإتیان به، أمکن الاستدلال بالاستصحاب.

لکن یمکن أن یقال: إنّا نفینا فی الزمان السابق وجوب الأکثر: لقبح المؤاخذة(1) من دون بیان، فتعیّن الاشتغال الأقلّ، فهو منفیّ فی الزمان السابق، فکیف یثبت فی الزمان اللاحق؟

و أمّا الثانی، فهو حاصل الدلیل المتقدّم فی المتباینین المتوهّم جریانه فی المقام، و قد عرفت الجواب(2)، و أنّ الاشتغال الیقینیّ إنما هو بالأقلّ، و غیره مشکوک فیه.

و أمّا الثالث، ففیه: أنّ مقتضی الاشتراک کون الغائبین و الحاضرین علی نهج واحد مع کونها فی العلم و الجهل علی صفة واحدة، و لا ریب أنّ وجوب الاحتیاط علی الجاهل من الحاضرین فیما نحن فیه عین الدعوی.

ص: 244


1- فی النسخ بدل« المؤاخذة»:« العقاب».
2- فی النسخ زیادة:« عنه».

ترجمه

(پاسخ شیخ به ادله قائلین بوجوب الاحتیاط در جزء مشکوک) پس دلیل اوّل:

علاوه بر عدم جریانش حتی در مورد وجوب احتیاط، چنان که در متباینین گذشت دفع می شود به این که: بقاء وجوب امری که مردّد میان اقلّ و اکثر است، پس از فرض وجود (اقل) به عنوان قدر متیقّن، قبل از شک، به واسطه استصحاب غیر ممکن است.

بله، اگر ما قائل به اصل مثبت و این که استصحاب اشتغال پس از انجام اقلّ، ثابت می کند که واجب همان اکثر است و باید انجام شود، استدلال به استصحاب ممکن است.

امّا ممکن است گفته شود که ما در مباحث گذشته وجوب اکثر را با (قاعده) قبح عقاب بلا بیان نفی کردیم، پس تعیّن پیدا کرد اشتغال ذمّه معینا به اقلّ.

پس وجوب اکثری که با حکم عقل نفی شده چگونه دوباره در زمان لاحق، به برکت استصحاب ثابت می شود.

و امّا دلیل دوم یعنی قاعده اشتغال.

قاعده اشتغال حاصل و عصاره همان دلیل عقلی (یعنی: المقتضی موجود، و المانع مفقود، فیجب دفع العقاب المحتمل) است و در متباینین گذشت، که جریانش در این مقام (اقلّ و اکثر) نیز (در ان قلت قبلی) توهّم شده بود و پاسخ آن معلوم گردید.

به عبارت دیگر: اشتغال یقینی (به دلیل تفکیک علم و جهل در اینجا)، به اقلّ تعلّق گرفته، و غیر از اقلّ (یعنی اکثر) مشکوک فیه است (و محلّ اجرای برائت است).

و امّا دلیل سوّم: یعنی اشتراک در تکلیف: در این دلیل اشکالی است مبنی بر این که:

مقتضای شرکت در تکلیف اینست که: غائبین و حاضرین بر نهج و روش واحد باشند، در صورتی که از نظر علم و جهل (نسبت به تکالیف) بر یک صفت (و سطح) باشند او حال آنکه آنها علم تفصیلی به واقع داشتند و ما چنین علمی نداریم.)

بلاشک وجوب احتیاط بر (فرد) جاهل از افراد حاضر در زمان وحی نسبت به آنچه که ما در آن قرار داریم (یعنی: تردد میان اقلّ و اکثر و متباینین، عین ادّعای ماست، یعنی (انجام اقل و برائت در اکثر هنگام تردد میان اقلّ و اکثر و احتیاط در متباینین.

ص: 245

تشریح المسائل

* غرض از (فانّ الاوّل مندفع ... الخ) چیست؟

پاسخ شیخ است به دلیل اوّل حضرات، و لذا می فرماید: در پاسخ به اشکال سوّم گفتیم که جهل تفصیلی در باب اقلّ و اکثر، صلاحیّت مانعیّت از تنجز خطاب نسبت به اکثر را دارد، بر خلاف باب متباینین.

به عبارت دیگر: جهل در باب اقل و اکثر غیر از جهل در باب متباینین است، در آنجا مانع از وجوب احتیاط نبود، لکن در اینجا یعنی اقلّ و اکثر مانع از وجوب احتیاط است.

زیرا: جهل در اینجا منحل می شود به یک معلوم بالتفصیل و یک مجهول یا مشکوک به شک بدوی حال: معلوم بالتفصیل که اقل است باید انجام شود، در مشکوک به شک بدوی هم باید برائت جاری نمود.

پس: قیاس جهل تفصیلی در این دو جا مع الفارق است.

* مراد از (و امّا الثّانی، فهو حاصل الدلیل المتقدّم فی المتباینین ...) چیست؟

پاسخ شیخ است به دلیل دوّم حضرات و لذا می فرماید: اوّلا: در باب دوران بین المتباینین هم که احتیاط واجب است این استصحاب یعنی استصحاب اشتغال جاری نشد تا چه رسد به باب دوران بین اقلّ و اکثر.

چرا؟ زیرا: همان طور که در متباینین، عقل از اوّل در حکم به وجوب احتیاط و جمع میان ظهر و جمعه، مستقل است، همین طور هم در اقل و اکثر مستقلّ است به لزوم انجام کلّ.

پس: با این حکم قطعی و جزمی عقل جائی برای شک نمی ماند، تا استصحاب اشتغال جاری شود.

ثانیا: این استصحاب مفید فایده نبوده و سبب وجوب احتیاط نمی شود.

چرا؟ زیرا: شما قبل از انجام اقل، حکم به اشتغال نکردید، چه طور پس از اتیان به اقل حکم به اشتغال کرده می خواهید استصحاب جاری کنید.

به عبارت دیگر: قبل از انجام اقل که اصل اشتغال ذمّه یقینی بود، نسبت به اکثر قانون قبح عقاب جاری می شد و علم اجمالی به دلیل انحلالش بی اثر بود.

حال: پس از انجام اقل که اشتغال مشکوک است، جریان استصحاب به طریق اولی بی فایده است.

زیرا: وقتی وجود متیقّن اشتغال بلا اثر باشد، وجود استصحابی آن بی فایده تر خواهد بود. مگر

ص: 246

این که کسی طرفدار اصل مثبت باشد.

یعنی بگوید: استصحاب می کنم، اشتغال را و نتیجه می گیریم امر مولی به اکثر تعلّق گرفته است پس اکثر بر من واجب شده و باید آن را انجام دهم.

امّا اصل مثبت:

اوّلا: حجت نیست.

ثانیا: برفرض که اصل مثبت به معنای مذکور حجّت باشد به درد باب اقلّ و اکثر نمی خورد اگرچه به درد باب متباینین خورد.

چرا؟ زیرا: قبل از شروع در عمل، به برکت قانون قبح عقاب بلا بیان وجوب اکثر را نفی کرده ثابت نمودیم که اشتغال ذمّه معیّنا به اقلّ است.

حال: وجوب اکثر که با حکم عقل نفی شده است، چگونه با استصحاب ثابت می شود؟

پس: دلیل فوق هم اثبات کننده احتیاط در جزء مشکوک نمی باشد.

* جناب شیخ آیا می توانند در اثبات احتیاط در ما نحن فیه از قاعده اشتغال استفاده کنند؟ یعنی آیا می توان پس از این که اقل را به جا می آوریم و سپس برای ما شک حاصل می شود که آیا برائت از ذمّه برای ما حاصل شده یا نه؟ بگوئیم: اشتغال یقینیّه، فراغت و برائت یقینیّه می خواهد و اکثر را به جا آوریم؟

خیر، قاعده اشتغال هم در اینجا بی فایده است.

چرا؟ زیرا: قاعده اشتغال عصاره همان دلیل عقلی اوّل است که در متباینین آمد. سپس در اقل و اکثر مورد توهّم واقع شد که پاسخ آن را دادیم.

به عبارت دیگر: تحلیل قاعده اشتغال یقینیّه، برائت یقینیّه، می خواهد، همان مقتضی موجود مانع مفقود، و وجوب الاحتیاط دفعا للعقاب المحتمل است.

و امّا: اگر در اقلّ و اکثر مقتضی موجود است. چون به دلیل خطابات وارده اجمالا می دانیم که یا اقلّ واجب است یا اکثر و اگر در اقل و اکثر مانع مفقود است چون جهل منحل شده به یک علم تفصیلی و یک مجهول. و لذا در طرفی که مجهول و یا مشکوک است برائت جاری می کنیم.

پس: جهل در اینجا مانع از احتیاط و یا مانع از احتمال عقاب است.

وقتی جهل یک طرف قرار گرفت و مانع از احتمال عقاب شد، دیگر قاعده اشتغال لازم ندارد، به عبارت دیگر: اشتغال یقینی، برائت یقینیّه می خواهد، از شما می پرسیم اشتغال یقینی شما نسبت به اقلّ است یا نسبت به اکثر؟

خواهید گفت نسبت به اقلّ، چون نسبت به اکثر اشتغال یقینی ندارید تا برائت یقینی لازم بشود.

ص: 247

پس: نه دلیل عقلی در اینجا جاری شد نه استصحاب اشتغال و نه دلیل اشتغال، چرا که جهل به یک طرف و علم به طرف دیگر غلتیده است.

* مراد از (و امّا الثالث؛ ففیه: انّ مقتضی الاشتراک ...) چیست؟

پاسخ شیخ به سومین دلیل قائلین به وجوب احتیاط در جزء مشکوک است و لذا می فرماید:

بله به حکم ادلّه اشتراک احکام، تمام تکالیف واقعیّه ای که برای حاضرین در زمان رسول اللّه بوده برای غائبین و معدومین نیز تا یوم القیامه ثابت است و لکن به شرط این که شرایط برای ما و آنها مساوی باشد. و الا در شرایط مختلف، حکم مختلف می شود.

فی المثل: بر شخص حاضر نماز چهاررکعتی واجب است و لکن بر شخص مسافر قصر واجب است چرا که شرائطشان فرق می کند.

و یا فی المثل: همه باید برای نماز وضو بگیرند، و لکن گفته می شود در شدت سرما اگر کسی از برودت آب و یا سلامت خود بترسد می تواند وضو نگیرد و لکن کسی که چنین ترسی ندارد باید وضو بگیرد، پس شرایط مختلف موجب اختلاف حکم می شود.

حال: ما نحن فیه از همین قبیل است.

یعنی: حاضرین در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نسبت به تکالیف واقعیّه علم تفصیلی داشتند و لذا واقع را علی ما هو علیه انجام می دادند و به مصلحت واقعیه می رسیدند. اگر ما هم علم تفصیلی به واقع داشتیم باز موظف به انجام واقع و رسیدن به مصلحت واقعیه بودیم. و لکن ما در شرایط علم اجمالی هستیم.

یعنی: بالاجمال و سربسته می دانیم که مثلا یا اقلّ واجب است و یا اکثر.

به عبارت دیگر: ما شک داریم که آیا نماز با سوره واجب است یا نماز بی سوره؟

در اینجا: معلوم نیست که احراز واقع علی جمیع محتملاته وظیفه ما باشد، بلکه آنچه قدر متیقّن بوده و وظیفه ماست، تخلّص از عقاب است و این تخلّص با انجام اقل هم به دست می آید و لذا دلیلی برای انجام اکثر وجود ندارد.

به عبارت دیگر: وقتی علم تفصیلی به طرف اقل رفت و جهل به طرف اکثر یعنی جزء مشکوک باید اقل را انجام داده و در اکثر که مشکوک است برائت جاری کنیم.

* اگر سؤال شود در صورتی که مسلمانان صدر اسلام بین اقل و اکثر شک می کردند چه می کردند و قاعده در حق آنها چه بود چه پاسخ می دهید؟

می گوئیم: اگر مسلمانان صدر اسلام نیز در اقل و اکثر شک می کردند، اقلّ را به جا آورده و در اکثر برائت جاری می کردند، ما نیز اکنون همان کار را می کنیم.

ص: 248

متن و أمّا الرابع، فلأنّ وجوب المقدّمة فرع وجوب ذی المقدّمة، و هو الأمر المتردّد بین الأقلّ و الأکثر، و قد تقدّم: أنّ وجوب المعلوم إجمالا مع کون أحد طرفیه متیقّن الإلزام من الشارع و لو بالإلزام المقدّمی، غیر مؤثّر فی وجوب الاحتیاط؛ لکون الطرف الغیر المتیقّن- و هو الأکثر فی ما نحن فیه- موردا لقاعدة البراءة، کما مثّلنا له بالخمر المردّد بین إناءین(1) أحدهما المعیّن نجس.

نعم، لو ثبت أنّ ذلک- أعنی تیقّن أحد طرفی المعلوم بالاجمال تفصیلا و ترتّب أثره علیه- لا یقدح فی وجوب العمل بما یقتضیه من الاحتیاط، فیقال فی المثال: إنّ التکلیف بالاجتناب عن هذا الخمر المردّد بین الإناءین یقتضی استحقاق العقاب علی تناوله أیّ الإناءین(2) اتّفق کونه خمرا، فیجب الاحتیاط بالاجتناب عنهما، فکذلک فیما نحن فیه.

و الدلیل العقلیّ علی البراءة من هذه الجهة یحتاج إلی مزید تأمّل.

و أمّا الخامس، فلأنّه یکفی فی قصد القربة الإتیان بما علم من الشارع الإلزام به و أداء ترکه إلی استحقاق العقاب لأجل التخلّص عن العقاب؛ فإنّ هذا المقدار کاف فی نیّة القربة المعتبرة فی العبادات حتّی لو علم بأجزائها تفصیلا.

بقی الکلام فی أنّه کیف یقصد القربة بإتیان الأقلّ مع عدم العلم بکونه مقرّبا؛ لتردّده بین الواجب النفسیّ المقرّب و المقدّمی الغیر المقرّب؟

فنقول: یکفی فی قصد القربة: قصد التخلّص من العقاب؛ فإنّها إحدی الغایات المذکورة فی العبادات(3).

ص: 249


1- فی النسخ:« الإناءین».
2- فی بعض النسخ زیادة:« إذا».
3- لم ترد عبارة( بقی الکلام- الی- العبادات) فی بعض النسخ و کتب علیها فی بعض آخر:« زائد».

ترجمه و امّا دلیل چهارم: یعنی مقدّمة الواجب، واجب، نیز بی فایده است.

زیرا: واجب بودن مقدّمه متوقف است بر واجب بودن ذی المقدّمه، درحالی که ذی المقدّمه (در ما نحن فیه) یک امر واقعی مردّد میان اقلّ و اکثر است و قبلا گذشت که واجب بودن این معلوم بالاجمال (و یا امر مردّد)، در صورت متیقّن الوجوب (و یا واجب بودن) یکی از دو طرفش از جانب شارع، و لو بالوجوب الغیری، در وجوب احتیاط مؤثر نیست، چرا که آن طرف غیر متیقّن (و مشکوک) درحالی که در ما نحن فیه همان اکثر است، مشمول قاعده برائت است (پس: ذی المقدمه ای در کار نیست تا مقدّمه بخواهد).

چنان که (برای انحلال علم اجمالی در بحث قبلی) به خمری مثال زدیم که مردّد است میان دو اناء که یکی از آن دو معیّنا نجس است (و لذا وقتی یک طرف به طور قطع و یقین نجس است، طرف دیگر پاک و حلال است).

بله، اگر ثابت شود این مطلب، یعنی تیقّن و علم تفصیلی به) یکی از دو طرف و ترتّب اثر برآن (یعنی انجام اقل)، به سبب اقتضائی که این علم اجمالی در احتیاط دارد ضروری به وجوب فعل نمی زند.

پس در این مثال گفته می شود که: تکلیف به اجتناب از این خمری که مردّد است میان دو اناء اقتضاء می کند استحقاق عقاب را به سبب خوردن آن در اثر خوردن هریک از دو اناء که اتّفاقا خمر باشد.

پس: احتیاط به اجتناب از هر دو اناء واجب است، و این چنین است ما نحن فیه (که با وجودی که اقلّ متیقّن است، باید به فکر علم اجمالی باشیم و اتیان واقع به واسطه انجام واقع).

این دلیل عقلی بر برائت از این جهت (که آیا علم اجمالی دست بردار هست یا نه؟) نیازمند به تأمّل بیشتر است (چرا که در صد کمی نگرانی هنوز موجود است).

باقی می ماند سخن در این که قصد قربت با انجام اقلّ درحالی که به سبب تردّدش میان واجب نفسی مقرّب بودن و واجب مقدمی غیر مقرب بودن علم به مقرب بودنش- نداریم چگونه قصد می شود؟

بنابراین می گوئیم: در قصد قربت، قصد تخلّص و رهایی از عقاب و مجازات کافی است، چرا که تخلّص از عقاب یکی از اهداف غایات در عبادات است.

ص: 250

تشریح المسائل

* مقدمة بفرماید حاصل دلیل پنجم حضرت چه بود؟

این بود که: مقدّمه واجب، واجب است، ایجاب می کند که ما اکثر را به جای آوریم یعنی:

همان طور که در متباینین گفته می شد هر دو را از باب مقدّمه علمیه بجا آورید در اینجا هم که ما علم اجمالی داریم که یا اقل واجب است و یا اکثر، من باب مقدّمه علمیه اکثر را بجا می آوریم چرا که مقدّمه واجب واجب است.

* مراد از (و امّا الرابع، فلانّ وجوب المقدمة فرع وجوب ذی المقدمه، و هو ...) چیست؟

پاسخ شیخ است به دلیل چهارم قائلین به اصالة الاحتیاط در جزء مشکوک و لذا می فرماید:

واجب شدن مقدّمه متوقف است بر وجوب ذی المقدّمه.

حال:

1- در باب متباینین علم اجمالی غیر منحلّی داریم به اینکه واجبی در واقع وجود دارد که یا به ظهر تعلّق گرفته یا به جمعه، و لذا باید واجب واقعی را انجام دهیم.

اما: لا یتم اتیان الواجب إلا بإتیان کلا المحتملین، و ما لا یتم الواجب الّا بالمقدّمة.

اوّلا: واجب واقعی تمام نمی شود مگر با انجام هر دو محتمل، یعنی باید هم ظهر را بخوانی هم جمعه را.

پس: انجام هر دو طرف از باب مقدمه علمیه واجب است.

2- لکن در باب اقلّ و اکثر، درست است که ما علم اجمالی داریم به این که یا اقل واجب است یا اکثر و لکن علم و جهل در اینجا از هم تفکیک می شود.

یعنی: علم به اقل تعلّق می گیرد و جهل به اکثر، و در چنین فرضی واجب واقعی بر ما منجّز نمی شود، تا از باب مقدّمه، احتیاط واجب شود.

و لذا: ما تنها وظیفه داریم معلوم بالتفصیل را انجام دهیم و نسبت به اکثر که مشکوک به شک بدوی است برائت جاری کنیم.

پس: در چنین مواردی مقدّمه واجب، واجب نیست، چرا که خود ذی المقدّمه مردّد بوده و واجب نیست، حال مقدمه که خود تابع ذی المقدّمه است چگونه می تواند واجب باشد.

به عبارت دیگر: اگر علم اجمالی باشد که یک طرف آن علی ایّ تقدیر معلوم و متیقّن باشد و طرف دیگر مشکوک و غیر متیقّن، این علم اجمالی به دلیل همین انحلالش اثر ندارد و ما نحن

ص: 251

فیه از همین قبیل است، چرا که:

1- طرف اقل قطعا معلوم است و واجب الاتیان.

2- جانب اکثر به تنهائی مشکوک است که قاعده قبح عقاب در آن جاری می شود.

پس: دلیلی برای احتیاط وجود ندارد.

* اگر کسی ثابت کند که با وجود این که علم اجمالی ما در اینجا به گونه ای است که یک طرف معلوم و متیقّن بالتفصیل و طرف دیگر مشکوک است و لکن مع ذلک علم اجمالی مؤثر بوده و مقتضی احتیاط است، پس باید احتیاطی شد و جانب اکثر را گرفت چه پاسخ می دهید؟

قبول کرده پاسخ می دهیم: فالدلیل العقلی من هذه الجهة یحتاج الی مزید تأمّل.

زیرا: مسئله روی این دور می زند که آیا چنین علم اجمالی نیز مؤثر بوده و سبب احتیاط می شود یا نه؟

پس 100% و قاطعانه نمی توان حکم به برائت عقلیه نمود.

* مراد از (بقی الکلام فی انّه کیف قصد القربة باتیان الاقل مع ...) چیست؟

پاسخ جناب شیخ است به دلیل ششم حضرات قائلین به اصالة الاحتیاط در ما نحن فیه و لذا می فرماید: در این که عبادت نیازمند قصد قربت است شکّی نیست.

امّا: قصد قربت دارای درجات و مراتبی است، یکی عبادت را به جا می آورد برای رفتن به بهشت، یکی عبادت را انجام می دهد برای رهائی از جهنم، یکی عبادت می کند قربة الی اللّه، یکی هم در عالی ترین درجه قصد قربت می گوید: (وجدتک اهلا للعبادة، فعبدتک).

حال: در قصد قربت لازم نیست که تو نیّت کنی که من اقلّ را به جا می آورم قربة الی اللّه بلکه می توانی یک درجه پائین تر نیت کرده بگویی: اقل را به جا می آورم برای رهائی از دوزخ اگر همین مرحله از نیت هم باشد، شرط صحت عبادت حاصل شده است.

پس: غایت عبادت تخلّص از عقاب است.

رهائی از عقاب با انجام اقل نیز حاصل می شود.

پس دلیلی برای وجوب احتیاط و انجام اکثر وجود ندارد.

نکته:

* پاسخ امام خمینی (ره) به اشکال و یا دلیل ششم حضرات قائلین به اصالة الاحتیاط در جزء مشکوک چیست؟

ص: 252

می فرماید: 1- آنچه در عبادت ها معتبر است اینست که: بنده:

- یا با تحریک امر به حرکت درآید و امر باعث و برانگیزاننده فعلی به سوی متعلّق باشد.

- و یا به انگیزه پرستش به حرکت درآید و غرض های نفسانی انگیزه به جا آوردن امر باشد و نه این که قصد امر، قصد امتثال، قصد تقرّب و امثال آنها، به حمل اوّلی مورد نظر بوده باشد.

امّا: حقیقت امتثال جز به دعوت امر نیست و با انگیزه امر، تقرّب حاصل می شود و بنده از غیر بنده جدا می شود، این اصل اوّل است.

2- معلوم شد که مرکّب عبادی، عبارت است:

- اجزاء و شرائطی در لحاظ وحدت.

- امری که دعوت به مرکب می کند، به اجزاء و شرایط نیز دعوت می کند.

یعنی: دعوت امر به اجزاء و شرایط، دعوتی مستقل نیست، بلکه همان دعوت به مرکب است، و این اصل دوّم است.

با توجه به این دو اصل می گوئیم: بدون تردید، به جا آورنده اقلّ که اعتقاد به برائت دارد و به جا آورنده اکثر که معتقد به اشتغال است، هر دو با تحریک امری که متعلّق به مرکب است، به حرکت درآمده اند.

اگر از آنها سؤال شود، محرّک شما در به جا آوردن این موجود خارجی چه بوده است؟

پاسخ می دهند که فرمان خدای تعالی است که فرمود: أَقِیمُوا الصَّلاةَ* و امثال آن.

بنابراین: این ها که اجزای معلوم و شناخته شده مرکب را اتیان می کنند، به انگیزه امری است که متعلّق به مرکب است، بدون این که میان آنها از این جهت (یعنی به انگیزه امر بودن)، تفاوتی وجود داشته باشد.

تنها تفاوتی که وجود دارد اینست که:

1- معتقد به برائت خود را مکلّف به انجام جزء مشکوک نمی بیند.

2- معتقد به اشتغال خود را مکلف به انجام آن می بیند.

این اختلاف موجب اختلاف در آنچه در آن مشترک اند نمی شود و آن امر مشترک عبارت است از به جا آوردن اجزای شناخته شده، به انگیزه امری که متعلّق به مرکّب است.

امّا: اگر فرض وجوب مقدّمی و غیری برای این اجزاء شود، ممکن است کسی بگوید: کسی که اقل را به جا می آورد، امکان قصد تقرّب را دارد و آنچه برایش ممکن نیست، جزم به نیت است، و حال آنکه جزم به نیّت در عبادات معتبر نیست.

ص: 253

در نتیجه: کسی که راه اجتهاد و تقلید را رها کرده است و به احتیاط عمل می نماید، عمل او صحیح است.

از طرف دیگر: همان گونه که جزم به نیّت با به جا آوردن اقل میسّر نیست با به جا آوردن اکثر هم میسّر نمی باشد، زیرا:

1- در این که واجب، اقلّ است یا اکثر، شک وجود دارد.

2- با وجود شک و تردید، جزم به نیّت امکان ندارد.

پس: قصد قربت از برائتی و اشتغالی ممکن است و جزم به نیت از آنها ممکن نیست و لذا از این جهت تفاوتی میان ایشان نمی باشد(1).

نتیجه بحث این که: جناب شیخ و حضرت امام خمینی (ره) هر دو متفق بودند که عقل در تردید میان اقلّ و اکثر، حکم به برائت می نماید، اگرچه تقریر و بیان آنها از حکم دلیل عقلی متفاوت است.

ص: 254


1- انوار الهدایة: ج 2، ص 303- ر. ک، تهذیب الاصول: ج 2، ص 343، و تنقیح الاصول: ج 3، ص 473.

متن و أمّا الدلیل النقلی:

فهو الأخبار الدالّة علی البراءة، الواضحة سندا و دلالة؛ و لذا عوّل علیها فی المسألة من جعل مقتضی العقل فیها وجوب الاحتیاط(1)، بناء علی وجوب مراعاة العلم الإجمالی و إن کان الإلزام فی أحد طرفیه معلوما بالتفضیل. قد تقدّم أکثر تلک فی الشّک فی التکلیف التحریمی و الوجوبی.

منها: قوله علیه السّلام: «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»(2).

فإنّ وجوب الجزء المشکوک محجوب علمه عن العباد، فهو موضوع عنهم؛ فدلّ علی أنّ الجزء المشکوک وجوبه غیر واجب علی الجاهل، کما دلّ علی أنّ الشی ء المشکوک وجوبه النفسیّ غیر واجب فی الظاهر علی الجاهل.

و یمکن تقریب الاستدلال: بأنّ وجوب الأکثر ممّا حجب علمه، فهو موضوع.

و لا یعارض بأنّ وجوب الأقلّ کذلک؛ لأنّ العلم بوجوبه المردّد بین النفسیّ و الغیریّ غیر محجوب، فهو غیر موضوع.

و قوله صلّی اللّه علیه و آله: «رفع عن امتی ... ما لا یعلمون»(3).

فإنّ وجوب الجزء المشکوک ممّا لم یعلم، فهو مرفوع عن المکلّفین، أو أنّ العقاب و المؤاخذة المترتّبة علی تعمّد ترک الجزء المشکوک الذی هو سبب بترک الکلّ، مرفوع عن الجاهل.

إلی غیر ذلک من أخبار البراءة الجاریة فی الشبهة الوجوبیّة.

و کان بعض مشایخنا قدّس اللّه نفسه یدّعی ظهورها فی نفی الوجوب النفسیّ

ص: 255


1- هو صاحب الفصول فی الفصول: 357.
2- الوسائل 18: 119، الباب 12 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 28.
3- الوسائل 11: 295، الباب 56 من أبواب جهاد النفس، الحدیث الأوّل.

المشکوک، و عدم جریانها فی الشکّ فی الوجوب الغیریّ(1).

و لا یخفی علی المتأمّل: عدم الفرق بین الوجوبین فی نفی ما یترتّب علیه، من استحقاق العقاب؛ لأنّ ترک الواجب الغیریّ منشأ لاستحقاق العقاب و لو من جهة کونه منشأ لترک الواجب النفسیّ.

نعم، لو کان الظاهر من الأخبار نفی العقاب المترتّب علی ترک الشی ء من حیث خصوص ذاته، أمکن دعوی ظهورها فی ما ادّعی.

مع إمکان أن یقال: إنّ العقاب علی ترک الجزء أیضا من حیث خصوص ذاته؛ لأنّ ترک الجزء عین ترک الکلّ، فافهم.

هذا کلّه إن جعلنا المرفوع و الموضوع فی الروایات خصوص المؤاخذة، و أمّا لو عمّمناه لمطلق الآثار الشرعیّة المترتّبة علی الشی ء المجهول، کانت الدلالة أوضح، لکن سیأتی ما فی ذلک.

*** ترجمه

(استدلال به اخبار بر برائت در باب اقل و اکثر)

و امّا دلیل نقلی ما: همان اخباری است که دلالت کننده بر برائت اند و سندا و دلالتا واضح و روشن هستند؛ و لذا اعتماد کرده اند بر این اخبار در مسأله (اقلّ و اکثر)، کسانی که مقتضای عقل را در این مسئله بنابراین که مراعاة علم اجمالی واجب است، احتیاط قرار داده اند، هرچند الزام در یکی از دو طرف تفصیلا معلوم است (و جهل به طرف دیگر غلتیده است).

بررسی بیشتر این اخبار در بحث شبهه تحریمیّه و شبهه وجوبیّه گذشت. از جمله این روایات این سخن امام علیه السّلام است که می فرماید: حکمی را که خداوند علمش را از بندگان مستور داشته، از عهده آنان برداشته شده.

کیفیت استدلال این که:

ص: 256


1- هو شریف العلماء، انظر تقریرات درسه فی ضوابط الاصول: 329

وجوب جزء مشکوک (مثل سوره) علمش از عباد محجوب است.

آنچه علمش از بندگان محجوب است از عهده بندگان برداشته شده.

پس جزئی که وجوبش مشکوک است از عهده جاهل برداشته شده و واجب نیست. چنان که همین حدیث دلالت دارد بر این که آن شیئی که وجوب نفسی اش مشکوک است (مثل دعا عند الهلال)، علی الظاهر بر فرد جاهل واجب نیست.

و تقریر دیگر استدلال ممکن است به اینکه: وجوب اکثر، از مأموربهی که علمش (بر ما) مستور است، مرفوع است.

این مطلب، تعارض نمی کند با این که وجوب اقلّ چنین است، زیرا علم به وجوب اقل (به معنای استحقاق العقاب علی ترکه)، بر ما محجوب و مستور نیست.

پس: اقلّ از عهده ما برداشته نشده است.

2- و از جمله روایات این سخن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که می فرماید:

- برداشته شده است از امّت من، آنچه را که نمی دانند.

پس: واجب بودن جزء مشکوک از مأمور به که معلوم نیست از عهده مکلفین برداشته شده است و یا این که عقاب و مؤاخذه ای که مترتب است بر تعمّد ترک جزء مشکوک که ترکش سبب ترک کلّ است، از جاهل رفع گردیده است.

و الی غیر ذلک از اخباری که دلالت بر برائت داشته و در شبهه وجوبیه جاری هستند.

و برخی از بزرگان ما (از جمله مرحوم شریف العلماء)، ادّعا می کرد ظهور ادلّه برائت شرعیّه را در نفی وجوب نفسی مشکوک (مثل این که شما شک کنی که آیا دعاء عند الهلال واجب است یا نه) و عدم جریانشان را در وجوب غیری (مثل این که شما شک کنی در این که آیا سوره جزء نماز است یا نه؟)

عدم تفاوت میان وجوب نفسی مشکوک و وجوب غیری آن، در نفی استحقاق عقابی که برآن مترتب می شود (و ادلّه برائت در هر دو جاری می گردد) بر فرد صاحب تأمل و اندیشه پوشیده نیست.

زیرا ترک واجب غیری هم منشا استحقاق عقاب است و لو از این جهت که سبب ترک واجب نفسی است.

بله، اگر ظاهر اخبار برائت نفی عقابی باشد که مترتب بر ترک شی ء است بخصوص ذاتیه،

ص: 257

ادعای ظهور آنها در آنچه ادّعا شده (یعنی وجوب نفسی) ممکن است.

در صورتی که ممکن است گفته شود: عقاب بر ترک جزء نیز لخصوص ذاته (یعنی همان عقاب بر ترک واجب نفسی) است، چرا که ترک جزء، عین ترک کل است. این بحث ما با برخی مشایخ (بر این مبناست که) ما آنچه را که در این روایات رفع می شود، خصوص مؤاخذه قرار دهیم. و الّا اگر ادلّه برائت را تعمیم و توسعه بدهیم به مطلق آثار شرعیه ای که مترتب بر تکلیف مجهول است، دلالتشان بر وجوب اکثر واضح تر است، اما به زودی در رابطه با این مطلب بحث خواهیم کرد.

***

تشریح المسائل

* اولین دلیل شیخ برای اثبات برائت نسبت به جزء مشکوک چه بود؟

برائت عقلی و قانون قبح عقاب بلا بیان بود که تفصیلا بیان گردید حاصل مطلب اینکه: هرچند جهل در اقل و اکثر مثل شک بدوی است و می دانیم که باید در اکثر برائت جاری کنیم و لکن چند جهل در اقل و اکثر مثل شک بدوی است و می دانیم که باید در اکثر برائت جاری کنیم و لکن ممکن است کسی بگوید: جهل در اینجا نیز مثل جهل در متباینین است و اقتضا می کند احتیاط را، و عقلا نمی توان گفت که 100% بر برائت دلالت دارد.

به عبارت دیگر: اگر 1% هم احتمال داده شود که این جهل تفکیک شده از علم که در یک طرف افتاده مانع از برائت باشد و اقتضا بکند احتیاط را چه می کنید همان طور که در متباینین چنین بود.

می گوئیم: ما 99% مطمئن هستیم که احتیاط در اقلّ و اکثر واجب نیست و می توانیم به اقلّ قناعت کنیم و در اکثر برائت جاری نمائیم؛ باقی می ماند آن یک در صد احتمال که آن را نیز از طریق ادلّه نقلیّه جبران می کنیم.

به عبارت دیگر: برخی از اصولیین در مسئله اقل و اکثر بر اساس محاسبات عقلی معتقد به مراعات احتیاط و علم اجمالی شده اند، لکن به اخبار البراءة که رسیده اند قاطعانه نسبت به اکثر حکم به برائت و عدم وجوب نموده اند.

* مقدّمة بفرمائید موضوع برائت شرعیّه چیست؟

عدم العلم و یا شک و یا جهل بسیط نسبت به حکم واقعی است، و محمولش اباحه ظاهری و

ص: 258

رخصت در فعل و یا ترک آن است.

به عبارت دیگر: اصل برائت شرعی بدین معناست که قانون گذار اسلام در برابر تکلیف مشکوک و واقعه مشکوک الحکم احتیاط را لازم ندانسته و انسان را نسبت به فعل یا ترک آن مشکوک، آزاد و مختار گذاشته است.

بنابراین: در هر واقعه مشکوک الحکمی که حکم واقعی آن به ما نرسیده و در آن شاک هستیم، یک حکم ظاهر، وضع و جعل کرده که همان اباحه ظاهریّه و رخصت و عدم تکلیف است.

فی المثل: وقتی حکم دعا کردن هنگام رؤیت هلال برای ما مشکوک است و دلیلی بر وجوب پیدا نکنیم، شارع دستور به برائت و حکم به عدم اشتغال ذمه نموده است این اصل و یا نظر از کتاب و سنت استنباط شده است.

* با توجّه به مقدّمات فوق مراد از (و امّا الدلیل النقلی، فهو الاخبار الدّالة علی البراءة ...) چیست؟

بیان دوم دلیل شیخ است بر اثبات برائت نسبت به اکثر یعنی جزء مشکوک و لذا می فرماید:

ما ادلّه نقلیه شرعیّه فراوانی داریم که سندا و دلالتا روشن بوده و در ما نحن فیه صددرصد اصالة البراءة را ایجاب می کنند و لذا آن 1% ضعفی را هم که در ادلّه عقلیه بود جبران می نمایند.

البته: بخش عمده این اخبار، در رابطه با شبهات بدویّه و شک در حرمت عنوان و بیان گردید.

و از جمله این اخبار حدیث حجب است از قول امام علیه السّلام که می فرماید:

- ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم.

* کیفیّت استدلال به حدیث شریف چگونه است؟

می گویند:

1- وجوب اکثر و یا جزء مشکوک علمش بر ما پوشیده است.

2- هر حکمی که علمش از ما پوشیده و مستور باشد، از عهده ما برداشته شده است.

3- هر حکمی که از دوش ما برداشته شده مخالفتش عقاب آور نیست.

پس: وجوب جزء مشکوک مرفوع است، و هذا معنی الاصل البراءة.

حال: چنین استدلالی را نسبت به اقل نمی توان انجام داد، چرا که اقلّ معلوم بالتفصیل بوده و علی کلّ حال واجب است، چه نفسی باشد و چه غیری وجوبش از ما محجوب نمی باشد.

و از جمله این اخبار حدیث رفع است از قول پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در فرازی از آن می فرماید: رفع عن امّتی ... ما لا یعلمون.

ص: 259

آنچه را که مکلفین نمی دانند حکم و مسئولیت و آثار مربوطه همه از آنان برداشته شده است و در مورد آنها هیچ مؤاخذه و عقابی نخواهند داشت.

* کیفیت استدلال به حدیث شریف چگونه است؟

می گویند:

1- ما نسبت به اکثر یعنی جزء مشکوک لا یعلمون هستیم.

2- هر حکمی که ما نسبت به آن لا یعلمون باشیم، از دوش ما برداشته شده است.

پس: وجوب جزء مشکوک از دوش ما برداشته شده است.

* اگر کسی اشکال کند که مؤاخذه حکم عقل است و حدیث رفع نمی تواند آن را بردارد چرا که حدیث رفع باید حکم شرعی را بردارد و نه اثر عقلی مثل مؤاخذه را چه می گوئید؟

می گوئیم: وقتی شما می گوئید نمی دانیم اکثر واجب است یا نه؟ درحقیقت شک شما در حکم است، حدیث رفع نیز حکم را که وجوب اکثر است برداشته است.

و یا فی المثل: وقتی می گوئید: نمی دانیم سوره جزء نماز است یا نه؟ درحقیقت شک در وجوب سوره دارید و حدیث رفع وجوب سوره ای که در وجوبش شک دارد برداشته است.

بنابراین: اخبار برائت شامل ما نحن فیه شده و صددرصد حکم به عدم وجوب اکثر می کند، و به فرض که در اجرای برائت عقلیه درصدی هم نگرانی باشد، به واسطه برائت شرعیّه آن نگرانی هم رفع می شود.

* پس مراد از (و کان بعض مشایخنا قدس اللّه نفسه یدّعی ...) چیست؟

اشاره به نظر مرحوم شریف العلماء است که مدّعی شده است:

- اخبار برائت ظهور در واجبات نفسیّه داشته و به درد شک در این گونه واجبات می خورند، و لکن به درد واجبات غیریّه و مقدمیّه نمی خورند.

فی المثل: اگر شما شک کنید که آیا دعا عند رؤیة الهلال واجب است یا نه؟ و دلیلی بر وجوب یا عدم وجوب آن پیدا نکنید، از اخبار مزبور استفاده کرده و به حکم رفع ما لا یعلمون و ... وجوب آن را نفی می کنید.

امّا: اگر شک کنید که آیا فلان امر مقدّمه فلان واجب است یا نه؟ نمی توانید از اخبار البراءة استفاده کنید. زیرا:

1- هدف اخبار برائت نفی مؤاخذه و عقاب است.

2- مؤاخذه و عقاب مربوط و مخصوص به واجبات نفسیّه است.

ص: 260

3- مخالفت واجب غیری بالإجمال مؤاخذه و عقاب ندارد.

4- شک در جزئیّت از قبیل شک در وجوب غیری است، چرا که در صورت وجوب هم وجوبش غیری و مقدّمه است، یعنی مقدمة للکل واجب می شود.

پس: در این گونه از شکوک جای اخبار برائت نیست.

* قبل از پاسخ شیخ به بیان شریف العلماء مقدّمة بفرمائید واجب در تقسیم اولیه بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: 1- واجب نفسی 2- واجب غیری

واجب نفسی، عبارتست از واجبی که لنفسه واجب شده است مثل نماز.

واجب غیری، عبارتست از عملی که برای وصول به غیر واجب شده است، مثل قطع مسافت برای رسیدن به حج.

* واجب غیری یا مقدّمی خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم: 1- مقدّمه خارجیه 2- مقدّمه داخلیه

مقدّمه خارجیّه عبارتست از: اموری که از حقیقت و ماهیّت مأمور به خارج می باشند و لکن صحت عمل متوقّف بر آنهاست.

مقدّمه داخلیّه عبارتست از: اموری که داخل درحقیقت و ماهیّت مأموربه اند و لکن باز هم صحت عمل یعنی مأمور به متوقّف بر آنهاست. این امور اجزاء یک مرکب اند.

فی المثل: نماز یک واجب مرکب ذات الاجزاء است، که هر جزئی به نوبه خود تشکیل دهنده ماهیت نماز است. و صحت نماز متوقف بر هریک از اجزائش می باشد. و هکذا حج و ...

* با توجه به مقدّمه فوق پاسخ جناب انصاری به بیان شریف العلماء چیست؟

می فرماید:

1- همان طور که ترک واجبات نفسیّه منشا استحقاق عقاب است، ترک واجبات غیریّه نیز موجب عقاب است، با این تفاوت که:

- در واجب نفسی به خاطر ترک خود واجب عقاب می شویم.

- و در واجب غیری چون مقدّمی است و ترک مقدّمه سبب ترک ذی المقدمه می شود و ترک ذی المقدّمه عقاب آور است، عقاب می شویم.

یعنی: چون سبب السّبب، سبب، عقاب می شویم.

پس: تفاوتی میان واجبات نفسیّه و غیریّه وجود نداشته و اخبار برائت در هر دو جاری

ص: 261

می شود. و لذا: هدف که نفی عقاب و مؤاخذه است تأمین می شود.

2- سلّمنا که ترک مقدّمه سبب عقاب نشود، این شامل مقدّمات خارجیّه می شود و حال آنکه بحث ما در مورد مقدّمات داخلیه یعنی اجزاء تشکیل دهنده مأمور به مرکب است، و می توان گفت:

1- ترک جزء درحقیقت عین ترک کلّ است، چون کلّ متوقف بر جزء است.

2- ترک کلّ عقاب آور است.

پس: ترک جزء عقاب آور است.

به عبارت دیگر: با حدیث رفع، وجوب اکثر را که وجوب نفسی است برمی داریم و در اینکه ترک وجوب نفسی عقاب دارد تردیدی نداریم.

* پس مراد از عبارت (فافهم) چیست؟

اشاره به اینست که:

1- اگر اراده ما از کل آن هیئت وحدانیّه ای باشد که مرکّب و قائم به اجزاء است، ترک جزء، عین ترک کلّ است، چرا که فقدان هر جزئی موجب فقدان کلّ است.

2- و اگر اراده ما از کلّ نفس همین اجزاء باشد، ترک یک جزء نمی تواند ترک همه اجزاء و یا کل باشد.

و لذا در اینجا باید گفت ترک الجزء مستلزم ترک کلّ است و نه عین آن، چرا که خود جزء عین کلّ نیست تا ترک آن عین ترک کلّ باشد.

* مراد از (هذا کلّه ان جعلنا المرفوع و الموضوع فی روایات خصوص المؤاخذة ...) چیست؟

اینست که: تمام بحثها و گفتگوهائی که با جناب شریف العلماء داشتیم بر مبنای مشهور بود.

یعنی: بر مبنای مشهور گفته می شود که به واسطه اخبار برائت و حدیث رفع خصوص عقاب و مؤاخذه برداشته می شود.

امّا: بر مبنای غیر مشهور که ما آن را قبول نداریم می توان گفت: به واسطه اخبار برائت جمیع الآثار برداشته می شود اعم از آثار تکلیفیّه و وصفیّه و یا اخرویّه و دنیویّه.

در این صورت استدلال به اخبار برائت در ما نحن فیه آسان تر است. چرا؟ زیرا: شک در جزئیت است و به واسطه حدیث رفع خود جزئیت برداشته می شود.

وقتی خود جزئیّت برداشته شد، وجوب نیز از باب سالبه به انتفاء موضوع برداشته می شود البته از آنجا که ما خود این مبنا را قبول نداریم در آینده، در پاسخ به صاحب فصول خواهیم گفت که آثار و احکام وضعیه از قبیل جزئیت و شرطیّت و ... با ادله نقلی برائت قابل رفع نیستند.

ص: 262

* حاصل بیان شیخ در بررسی دلیل نقلی در تردید میان اقل و اکثر اینست که:

اخباری که دلالت بر مسئله مورد بحث دارد و شامل آن می شود، اخباری است که دلالت بر برائت دارند و سند و دلالت آن اخبار واضح و روشن است و لذا:

کسانی که حکم عقل را در ما نحن فیه، وجوب احتیاط دانسته اند، به این اخبار تمسّک کرده و برائت را با آن اثبات کرده اند.

از جمله این اخبار، حدیث حجب، حدیث سعة و حدیث رفع بود که مورد بررسی و استدلال قرار گرفت و به اینجا رسید که: رأی شیخ و بسیاری از متأخرین در باب اقل و اکثر اینست که:

هم عقل و هم شرع حکم به برائت می کنند.

نکته ها:

امام خمینی (ره) در این مسئله می فرماید: از آنجا که: علم اجمالی منحل می شود، و شک ما در جزء و یا شرط اضافه است، مانعی از جریان اخباری چون حدیث رفع و حدیث حجب نیست.

سپس توضیح می فرماید که: شأن حدیث رفع، در مشکوک الجزئیّة، همان رفع تعبّدی است و معنایش اینست که بنا گذاشته می شود بر این که جزء مشکوک، از اجزای مرکب نیست.

پس کسی که سایر اجزاء معلوم را انجام می دهد، تنها به انگیزه امری آنها را به جا می آورد که متعلّق به مرکب است و دعوت به اجزاء نیز می کند.

و لذا با جزء مشکوک به واسطه حدیث رفع مثل کسی عمل می نماید که آن را جزء مرکب نمی داند.

یعنی: به سایر اجزاء اکتفا کرده و از مشکوک می گذرد. بدون این که نیاز داشته باشد که اثبات کند، این اجزاء معلوم، تمام مأموربه اند و یا مصداق آن و لذا: وقتی چنین کسی اجزای معلوم را به جا آورد و مشکوک را به واسطه حدیث رفع ترک نماید، از کیفر و عقاب در امان است.

و لکن این که بقیّه اجزاء همان مأمور به هستند یا نه؟ با حدیث رفع اثبات نمی شود امّا اثبات این که اجزای معلوم و شناخته شده، مصداق برای مأمور به واقعی است به جهت اینست که حدیث رفع متکفل رفع واقعی جزئیّت مشکوک نبوده و مخصّص اوامر واقعی نمی باشد. تا چه رسید به این که بر تعیین آن چیزی که واقعا مأمور به است دلالت نماید.

امّا: تعبّد به این که اجزاء معلوم، همان مأمور به هستند، به جهت اینست که حدیث رفع متکفل

ص: 263

اثبات یک تعبد بیشتر نیست و آن عبارتست از نفی جزئیّت مشکوک.

- امّا تعبد به این که حال بقیّه اجزاء چیست، حدیث رفع متکفّل آن نمی باشد و این مطلب واضح است.(1)

سپس به دنبال این مباحث می فرماید:

بنابراین: حدیث رفع دلالت می کند بر رفع تعبّدی جزء مشکوک، و لو به واسطه رفع منشا آن باشد.

- و امر به مرکب دلالت بر وجوب اجزاء معلوم دارد، همان طور که دلالت بر وجوب کلّ نیز دارد.

- و وقتی مکلّف اجزاء معلوم را بجا آورد، از عقاب در امان خواهد بود و نیازی ندارد که اثبات کند آن اجزاء تمام مکلّف به است و یا این که واجب نفسی می باشد.

سپس می فرماید:

تمام این مطلب بنا بر انحلال علم اجمالی است که قبلا ذکر نمودیم.

امّا: بنا بر عدم انحلال علم اجمالی، جریان حدیث رفع مشکل است، چه بگوئیم اجزاء از باب مقدمه واجب عقلی هستند و یا این که بگوئیم واجب شرعی هستند و یا به وجوب ضمنی، واجب شرعی هستند، زیرا:

1- رفع وجوب نفسی از اکثر، معارض با رفع وجوب نفسی از اقلّ است.

2- و رفع جزئیت جز براساس مذهب کسانی که به عدم انحلال علم اجمالی معتقدند، معنائی جز رفع منشا آن ندارد.

زیرا: جزء تنها مجعول عرضی است و معنایش اینست که: جعل در رتبه دوم و مجازا به آن نسبت داده می شود؛ و در غیر این صورت جعلی جز برای وجوب متعلّق به مرکب نیست.

امّا: این که مرکب همان مأمور به است و اجزاء نیز اجزای آن می باشد، مثل اینست که امر، امرکننده است و مکلّف، مأمور، و حال آنکه این امور انتزاعی بوده و اصلا متعلّق جعل نیستند.

حال: امثال این مجعول مجازی، قابلیت رفع را ندارد، مگر این که آن چیزی که حقیقتا مجعول است، رفع شود.

- مجعول حقیقی هم جز وجوب نفسی متعلّق به اکثر نیست که این وجوب نفسی، با وجوب

ص: 264


1- انوار الهدایة، ج 2، ص 305.

نفسی اقلّ معارض است.

امّا: رفع وجوب جزء:

1- بنا بر وجوب عقلی معنا ندارد، 2- بنا بر وجوب شرعی مقدّمی جزء و لو شرعی باشد (مثل وجوب مقدّمه)، از باب ملازمه عقلی میان وجوب شی ء و وجوب آن چیزی که شی ء به آن بستگی دارد می باشد.

پس: جریان حدیث رفع در سبب، رافع شک در مسبّب نمی باشد، مگر به اصل مثبت.

بنابراین: جریان حدیث نسبت به وجوب نفسی در اقلّ و اکثر و وجوب غیری در جزء در عرض همدیگر بوده و با هم تعارض می نمایند.

علاوه برآن، رفع وجوب از جزء، از چیزهائی است که علم اجمالی ای که متعلّق به اقل و اکثر است، به آن منحل نمی شود؛ و با آن علم، رفع وجوب از اکثر ثابت نمی گردد. تا علم اجمالی منحل شود(1).

خلاصه این که:

امام خمینی (ره) هر دو مبنا را در تحلیل حدیث رفع مورد توجه و ملاحظه قرار داده و فرموده است: بنا بر انحلال علم اجمالی به اجزاء، اخبار برائت و حدیث رفع در مسأله شک میان اقلّ و اکثر جاری می شود و لکن برائت را اثبات نمی کند.

و لذا: ایشان نیز مثل شیخ انصاری، انحلال علم اجمالی را پذیرفته اند(2).

ص: 265


1- انوار الهدایة، ج 2، ص 305.
2- تنقیح الاصول، ج 3، ص 474.

متن ثمّ إنّه لو فرضنا عدم تمامیّة الدلیل العقلیّ المتقدّم(1)، بل کون العقل حاکما بوجوب الاحتیاط و مراعاة حال الإجمالیّ بالتکلیف المردّد بین الأقلّ و الأکثر، کانت هذه الأخبار کافیة فی المطلب حاکمة علی ذلک الدلیل العقلیّ؛ لأنّ الشارع أخبر بنفی العقاب علی ترک الأکثر لو کان واجبا فی الواقع، فلا یقتضی العقل وجوبه من باب الاحتیاط الراجع إلی وجوب دفع العقاب المحتمل.

و قد توهّم بعض المعاصرین(2) عکس ذلک و حکومة أدلّة الاحتیاط علی هذه الأخبار، فقال لا نسلّم حجب العلم فی المقام؛ لوجود الدلیل فی المقام، و هی أصالة الاشتغال فی الأجزاء و الشرائط المشکوکة. ثمّ قال: لأنّ ما کان لنا إلیه طریق فی الظاهر لا یصدق فی حقّه الحجب قطعا؛ و إلّا لدلّت الروایة علی عدم حجّیة الأدلّة الظنّیة، کخبر الواحد و شهادة العدلین و غیرهما. ثمّ(3) قال:

و لو التزم تخصیصها بما دلّ علی حجّیة تلک الطرق، تعیّن تخصیصها- أیضا- بما دلّ علی حجیّة أصالة الاشتغال: من عمومات أدلّة الاستصحاب، و وجوب المقدّمة العلمیّة. ثمّ قال:

و التحقیق: التمسّک بهذه لاخبار علی نفی الحکم الوضعی و هی الجزئیّة و الشرطیّة(4)، انتهی.

ص: 266


1- المتقدّم فی الصفحة 318.
2- هو صاحب الفصول فی الفصول.
3- « ثمّ» من بعض النسخ.
4- الفصول: 51.

ترجمه

(ادله برائت حاکم بر دلیل عقلی متقدم هستند)

اگر ما فرض کنیم که دلیل عقلی متقدّم (یعنی قبح عقاب بلا بیان) بر برائت ناتمام است (و بلکه معتقد شویم به این که) عقل (انسانی) حاکم به وجوب احتیاط و رعایت حال علم اجمالی است، به واسطه تکلیفی که مردّد است میان اقلّ و اکثر، این اخبار (یعنی ادلّه برائت شرعیّه صددرصد) کافی در مطلب و حاکم برآن دلیل عقلی است.

زیرا شارع مقدّس خبر داده است به نفی عقاب به سبب ترک اکثر (چون که مشکوک است)، و لو در واقع اکثر واجب باشد.

در نتیجه: عقل اقتضا نمی کند وجوب اکثر را از باب احتیاطی که برمی گردد به وجوب دفع عقاب محتمل.

(سخن صاحب فصول در حکومت ادله احتیاط بر ادلّه برائت در جزء مشکوک)

برخی از متأخرین، یعنی صاحب فصول عکس مطلب فوق را خیال کرده (و معتقد شده اند به) حکومت ادله احتیاط بر این اخبار (یعنی ادلّه برائت)، و لذا می فرماید: ما مستور بودن علم در این مقام را نمی پذیریم، به خاطر وجود دلیل در اینجا که همان دلیل اصالة الاشتغال است در اجزاء و شرائط مشکوکه.

سپس می فرماید: زیرا چیزی که به عنوان طریق ظاهری وجود دارد (یعنی وجوب اکثر)، عدم العلم در حق آن صدق نمی کند و الا (اگر اینجا جای ما حجب اللّه علمه باشد و ما حجب اللّه علمه عن العباد، بتواند قاعده اشتغال را از میان بردارد)، این روایت بر عدم حجیّت ادلّه ظنیّه مثل خبر واحد، شهادت عدلین و غیرهما از اجماع و امارات نیز دلالت خواهد نمود.

و اگر کسی ملتزم شود به تخصیص ادلّه ظنیه به سبب ادلّه ای که دلالت بر حجیّت این طرق دارند (و بگوید ما حجب اللّه علمه نمی تواند این طرق را از بین ببرد)، تخصیص قاعده اشتغال در باب علم اجمالی نیز به سبب ادلّه ای که دلالت بر حجیّت اصالة الاشتغال دارند، تعیّن پیدا کرده (و حجّت است).

از جمله عمومات ادله استصحاب (مثل لا تنقض الیقین بالشکّ) و وجوب مقدّمه علمیه (مثل قاعده الاشتغال، دفع عقاب محتمل واجب) است.

سپس می فرماید: تمسّک به این اخبار (یعنی ادلّه برائت) برای نفی حکم جزئی است و آن جزئیّت و شرطیّت است (پس بهتر است که با ادله برائت استحقاق عقاب را برندارید).

ص: 267

تشریح المسائل

* حاصل رأی و نظر شیخ در رابطه با بحث اقل و اکثر چه شد؟

برائتی شده، هم از برائت عقلیّه در نفی وجوب اکثر یعنی جزء مشکوک استفاده نمود و هم از برائت شرعیّه.

* طریق استفاده از برائت عقلیّه در این مسئله چگونه بود؟

فرمود: چون علم اجمالی منحل می شود به متیقّن و مشکوک، عقل نسبت به مشکوک که اکثر است، قبح عقاب بلا بیان جاری می کند.

* طریق استفاده از برائت شرعیه در این مسئله چگونه است؟

از ادله نقلیّه از جمله حدیث حجب، حدیث رفع، حدیث سعة، استفاده کرده فرمود:

1- می توانید بگوئید: وجوب اکثر بر ما مستور و محجوب است، به حکم این ادله وجوب اکثر از ما برداشته شده.

2- می توانید بگوئید: وجوب آن جزء که برای ما مشکوک است، به حکم این ادله وجوب آن جزء از ما برداشته شده.

امّا: اگر مؤاخذه را در حدیث در تقدیر بگیرید می توانید بگوئید: مؤاخذه آن واجبی را که نمی دانیم یعنی اکثر و یا جزء مشکوک از ما برداشته شده.

* نظر برخی از مشایخ در رابطه با ادلّه احتیاط چه بود؟

می گفتند ظهور ادله برائت در واجبات نفسیّه است و لذا شامل واجبات غیریّه نمی شوند.

فی المثل: اگر شما شک کنید که دعا عند الهلال واجب است یا نه و یا صلوات عند ذکر النّبی واجب است یا نه، طبق ادلّه برائت وجوب این امور از شما برداشته می شود.

امّا: اگر شک کنید که آیا سوره در نماز واجب است یا نه و یا استعاذه در شروع نماز واجب است یا نه؟ نمی توانید به ادلّه مزبور تمسّک کنید.

چرا؟ زیرا ادلّه برائت استحقاق عقاب را برمی دارد، استحقاق عقاب مربوط به واجبات نفسیّه است، چرا که واجبات نفسیّه دارای ثواب و عقاب اند و لذا: واجبات غیریّه که فاقد ثواب و عقاب اند.

جائی برای ادلّه برائت ندارند.

* پاسخ جناب شیخ به حضرات مشایخ چه بود؟

ادلّه برائت هم شامل واجبات نفسیّه می شوند، هم شامل واجبات غیریّه.

ص: 268

چرا؟ زیرا: هم واجبات نفسیّه منشا عقاب اند، هم واجبات غیریّه منتهی منشا بودنشان متفاوت است.

- منشا عقاب بودن واجب نفسی لخصوص ذاته است.

- منشا عقاب بودن واجب غیری، لغیره است، چون که ترک واجب غیری سبب ترک واجب نفسی است و لذا: سبب السبب، سبب.

پس: ترک واجب نفسی موجب عقاب است، ترک واجب غیری هم که سبب ترک واجب نفسی است موجب عقاب است.

خلاصه این که: حضرات نمی توانند ثابت کنند که ادلّه برائت تنها ظهور در واجبات نفسی دارند، چرا که این ادلّه از جمله حدیث رفع مطلق عقاب و آثار شرعیّه را برمی دارد چه از واجب نفسی و چه از واجب غیری.

* آیا ما مجبوریم که با حدیث رفع واجب غیری را برداریم؟

خیر، ما با استفاده از حدیث رفع وجوب نفسی اکثر را برمی داریم.

* پاسخ شیخ به نظر مشایخ بر چه مبنائی است؟

بر این اساس است که حدیث رفع، مؤاخذه را از میان بردارد، یعنی ما لفظ (مؤاخذه) را در تقدیر بگیریم.

* اگر جمیع الآثار را در حدیث در تقدیر بگیریم چه؟

دیگر جای بحثی با حضرات باقی نمی ماند و مطلب کاملا روشن و آشکار است. زیرا: می توان با حدیث رفع، جزئیّت را که یکی از آثار شرعیّه است برداشت فی المثل: واجب بودن سوره در نماز دو اثر دارد:

- یکی این که ترک سوره موجب عقاب است، البته به خاطر این که سبب ترک ذی المقدمه است.

- یکی این که وقتی سوره در نماز واجب می شود، جزء نماز است.

حال: حدیث رفع، جزئیت را برمی دارد، جزئیّتی که نسبت به آن شک دارید.

پس: اگر مؤاخذه را برداریم با این مشایخ بحث داریم و چنانچه جزئیت را برداریم با هم بحثی نداریم.

* با توجّه به مباحث گذشته مراد از (ثمّ انّه لو فرضنا عدم تمامیة الدلیل) چیست؟

درحقیقت تکرار مطلبی است که قبلا بیان فرموده بود و لذا می فرماید: اگر دلیل عقلی ما بر

ص: 269

برائت از اکثر کمی نقص داشت، از طریق ادلّه نقلیّه که 100% دال بر برائت از اکثر و یا جزء مشکوک اند، جبران، و رفع نگرانی می شود زیرا: عقل از احتمال عقاب هراس داشت که مبادی خداوند ما را مؤاخذه کند و لکن به حکم این اخبار، شارع مقدّس به ما آرامش و امنیّت داده و فرموده است:

نگران نباشید، قطعا عقابی در کار نیست، و لذا این اخبار برآن حکم عقلی به وجوب احتیاط از باب دفع عقاب محتمل حاکم و وارد می شود و موضوع آن را که احتمال عقاب است از میان می برد.

پس: به برکت این اخبار نسبت به اکثر و جزء مشکوک برائتی می شویم.

* مراد از (و قد توهّم بعض المعاصرین عکس ذلک ...) چیست؟

اشاره به نظر صاحب فصول دارد که معتقد است ادلّه احتیاط بر ادلّه برائت حکومت دارند.

به عبارت دیگر: وقتی پای ادلّه احتیاط در کار است، دیگر جای جریان ادلّه برائت نیست نه قبح عقاب بلا بیانش و نه رفع ما لایعلمونش.

خلاصه این که: صاحب فصول در ما نحن فیه یعنی مسئله اقلّ و اکثر مثل حضرات اخباریین در شبهه تحریمیّه دچار توهّم شده می گوید: عقاب بلا بیان قبیح است، لکن عقاب مع البیان که قبیح نیست.

* با توجّه به مطلب فوق کلام صاحب فصول چند بخش دارد؟

دو بخش: 1- اخبار برائت و آثار تکلیفیّه 2- اخبار برائت و آثار وضعیّه.

* فرمایش ایشان در بخش اول کلامش چیست؟

اینست که: احتمال عقاب در باب اقلّ و اکثر یک اثر تکلیفی است و لذا جای اخبار و ادله برائت نمی باشد، بلکه محل اجرای ادلّه احتیاط است.

* دلیل صاحب فصول بر حاکمیّت ادلّه احتیاط چیست؟

الف) دلیل اوّل:

قاعده اشتغال است، یعنی: الاشتغال الیقینی یستدعی الفراغة الیقینیة حال: در ما نحن فیه یعنی اکثر اشتغال یقینی وجود دارد و لذا باید کاری کنیم که فراغت یقینیّه حاصل شود.

فراغت یقینیّه نیز به انجام اکثر است، پس احتیاط واجب است.

به عبارت دیگر:

1- ما علم اجمالی داریم به این که یا اقلّ واجب است یا اکثر.

ص: 270

2- عدم انجام اکثر، احتمال عقاب دارد.

3- به حکم عقل دفع عقاب محتمل واجب است.

4- در فعل عقاب محتمل حاصل نمی آید مگر احتیاط و انجام اکثر.

پس: از باب مقدّمه علمیه باید اکثر را انجام دهیم.

- این قانون عقلی بیانیّت دارد و چه بیانی بهتر از این:

در نتیجه: نه عدم البیانی وجود دارد تا برائت عقلی جاری شود، نه عدم العلمی وجود دارد تا برائت نقلی اجرا شود.

به عبارت دیگر:

1- موضوع برائت عقلی اینست که: عقاب بدون بیان قبح است.

حکم عقلی مذکور با صدای بلند می گوید: انا البیان.

بلاشک: اذا جاء البیان، ارتفع عدم البیان.

2- موضوع حدیث حجب و سعه و رفع، رفع حکم جزء مشکوکی است که از ما محجوب و ما نسبت به آن لا یعلمون هستیم.

پس: حکم عقلی مزبور وارد برآن ادلّه است و موضوع آنها را نابود می کند.

ب) دلیل دوّم:

استصحاب الاشتغال است، بدین معنا که:

قبل از انجام اقل یقین به اشتغال ذمه داشتم.

پس از انجام اقلّ شک می کنم که آیا اشتغال ذمه برداشته شده یا نه؟

استصحاب می کنم بقاء اشتغال ذمه را.

پس: امر مولی علی الظاهر به اکثر تعلّق گرفته و باید من اکثر را انجام دهم.

* فرمایش صاحب فصول در بخش دوم کلامش چیست؟

مقدمة می دانیم که:

1- موضوع برائت عقلی، عدم البیان است.

2- استصحاب، ظاهرا بیان است.

اذا جاء البیان، ارتفع عدم البیان.

حال:

1- موضوع اخبار برائت مستور بودن حکم جزء مشکوک است.

ص: 271

2- استصحاب مذکور در بخش اوّل ظاهرا بیان است.

3- با آمدن بیان مزبور، علم آن جزء بر ما پوشیده نیست.

با وجود بیان جائی برای اجری برائت نیست.

ج) دلیل سوم:

اخبار احتیاط است، بدین معنا که:

1- روایات فراوانی وجود دارد که دالّ بر اینکه در موارد شبهه باید احتیاط نمود.

2- در اقلّ و اکثر احتیاط به انجام اکثر است.

پس به حکم روایات مزبور باید احتیاط کرده، اکثر را انجام داد.

در نتیجه: با آمدن ادلّه احتیاط جائی برای برائت عقلی و نقلی وجود ندارد، چرا که در اینجا بیانیّت وجود دارد. و حال آنکه موضوع این دو برائت عدم البیان است.

* پس مراد از (و التحقیق؛ التمسک ...) چیست؟

اینست که: با ادلّه برائت می توان اثر وضعی، یعنی جزئیت را برداشت و نه اثر تکلیفی یعنی عقاب را.

به عبارت دیگر: وقتی ما در جزئیّت یک جزء شک می کنیم دو نگرانی بر ایمان پیدا می شود:

یکی نسبت به اثر تکلیفی یعنی عقاب که ادلّه احتیاط در اینجا حاکم بر ادلّه برائت است.

یک نگرانی هم نسبت به جزء بودن یا نبودن جزء مشکوک است، که در اینجا با تمسک به ادله برائت، جزئیت و یا اثر وضعی را برمی داریم.

زیرا: ادله احتیاط ربطی به اثر وضعی ندارند بلکه مربوط به اثر تکلیفی بوده و عقاب را برمی دارند.

***

ص: 272

متن أقول: قد ذکرنا فی المتباینین(1) و فیما نحن فیه(2): أنّ استصحاب الاشتغال لا یثبت لزوم الاحتیاط إلّا علی القول باعتبار الأصل المثبت الذی لا نقول به وفاقا لهذا، و أنّ العمدة فی وجوب الاحتیاط هو: حکم العقول بوجوب إحراز محتملات الواجب الواقعی بعد إثبات(3) تنجّز التکلیف، و أنّه المؤاخذ به و المعاقب علی ترکه و لو حین الجهل به و تردّده بین متبائنین أو الأقلّ و الأکثر.

و لا ریب أنّ ذلک الحکم مبناه وجوب دفع العقاب المحتمل علی ترک ما یترکه المکلّف، و حینئذ: فإذا أخبر الشارع- فی قوله «ما حجب اللّه ...»، و قوله «رفع عن امّتی ...» و غیرهما (بأنّ اللّه سبحانه لا یعاقب علی ترک ما لم یعلم جزئیّته، فقد ارتفع احتمال العقاب فی ترک ذلک المشکوک، و حصل الأمن منه، فلا یجری فیه حکم العقل بوجوب دفع العقاب المحتمل.

نظیر ما إذا أخبر الشارع بعدم المؤاخذة علی ترک الصلاة إلی جهة خاصّة من الجهات لو فرض کونها القبلة الواقعیّة، فإنّه یخرج بذلک عن باب المقدّمة؛ لأنّ ترکها لا یفضی إلی العقاب(4).

نعم، لو کان مستند الاحتیاط أخبار الاحتیاط، کان لحکومة تلک الأخبار علی أخبار البراءة وجه أشرنا إلیه فی الشبهة التحریمیّة من اقسام الشکّ فی التکلیف.

ص: 273


1- راجع الصفحة: 293- 294.
2- راجع الصفحة: 326.
3- لم ترد« إثبات» فی بعض النسخ.
4- لم ترد عبارة« لو فرض- إلی- العقاب» فی بعض النسخ.

ترجمه

(مناقشة شیخ اعظم در بیانات صاحب فصول)

در پاسخ به صاحب فصول می گویم: به تحقیق در (بحث راجع به) متباینین و در فیما نحن فیه (یعنی اقلّ و اکثر) گفتیم که استصحاب اشتغال، وجوب احتیاط (و انجام اکثر) را ثابت نمی کند (زیرا وجوب اتیان الاکثر، وجوب عقلی استصحاب الاشتغال است و هیچ استصحابی اثر عقلی را ثابت نمی کند)، مگر بنا بر قول به اعتبار اصل مثبت که ما قائل به آن نیستیم چنان که خود صاحب فصول نیز آن را حجّت نمی داند.

عمده مطلب در وجوب احتیاط، همان حکم عقل به وجوب احراز محتملات واجب واقعی پس از تنجّز تکلیف (به واسطه علم اجمالی) است، و این تکلیف واقعی است که مورد مؤاخذه است و (مکلف) عقاب می شود به سبب ترک آن، و لو هنگام (عدم علم تفصیلی) و جهل به آن و تردّدش میان متباینین، یا اقلّ و اکثر تردیدی وجود ندارد که قاعده اشتغال، مبنایش وجوب دفع عقاب محتمل است به خاطر آنچه مکلف آن را ترک می کند.

پس در این صورت:

وقتی شارع مقدس در این کلامش که می فرماید: ما حجب اللّه علمه و این کلامش که می فرماید: رفع عن امتی ... ما لا یعلمون، خبر می دهد که خدای سبحان به خاطر ترک چیزی که جزئیّتش معلوم نیست، عقاب نمی کند، قطعا احتمال عقاب در ترک آن جزء مشکوک، مرتفع می شود و امن و آرامش از عقاب حاصل می گردد.

در نتیجه: حکم عقل به وجوب دفع عقاب محتمل جاری نمی شود. نظیر آن جائی که شارع خبر می دهد به عدم عقاب و مؤاخذه به خاطر ترک نماز به یک جهت خاص از جهات چهارگانه و لو فرض شود که آن جهت، قبله واقعی باشد.

پس آن طرف (یا جهت خاص به سبب تأمین شرعی)، خارج می شود از باب مقدّمه، زیرا فرض اینست که ترکش منجر به عقاب نمی شود.

بله، اگر مستند احتیاط، اخبار و ادلّه احتیاط باشد، برای حکومت این اخبار بر اخبار برائت وجه و دلیلی وجود دارد که در بحث شبهه تحریمیه از اقسام شک در تکلیف بدان اشاره نمودیم.

***

ص: 274

تشریح المسائل

* اشارة بفرمائید دلیل صاحب فصول بر حاکمیت ادلّه احتیاط در باب اقل و اکثر چه بود؟

1- قاعده احتیاط 2- استصحاب اشتغال 3- اخبار احتیاط.

* پاسخ شیخ به قاعده احتیاط چیست؟

می فرماید اساس حکم عقل به وجوب احتیاط، احتمال عقاب است یعنی عقل محاسبه کرده می گوید:

1- در مورد جزء مشکوک خطاب منجّز داریم.

2- هرجا که خطاب منجّز باشد، احتمال عقاب وجود دارد.

3- دفع عقاب محتمل عقلا واجب است.

پس: باید احتیاط کرده و خود را از عقاب نجات دهیم.

بنابراین: تمام ترس و نگرانی عقل انسانی از احتمال عقاب است، بدین معنا که مبادا ترک جزء مشکوک عقاب آور باشد.

حال: وقتی خود شارع مقدّس به حکم اخبار برائت فرموده: عقابی در کار نیست و شما در وسعت و آزادی هستید، دیگر جای احتمال عقاب و نگرانی از آن نیست تا به حکم عقل دفع آن واجب باشد.

پس: این ادلّه برائت هستند که حاکم هستند و حکم عقل به احتیاط معلّق است بر این که بیانی از شارع مبنی بر عدم عقاب نرسد و حال آنکه بیان رسیده و جایی برای حکم عقلی دفع عقاب وجود ندارد.

فی المثل: اگر در موردی قبله بر شما مشتبه شود، باید احتیاط کرده به هر چهار طرف نماز بخوانید تا برای شما اطمینان حاصل شود که یک نماز به جهت قبله واقعی خوانده ای.

حال: اگر خود شارع فرمود، لازم نیست به فلان جهت نماز بخوانید، گرچه قبله واقعی در همان جهت بوده باشد، ما مطمئن می شویم که در صورت ترک نماز در آن جهت عقاب وجود ندارد.

در چنین موردی جای حکم عقلی نمی باشد.

* پاسخ شیخ به استصحاب الاشتغال صاحب فصول در جزء مشکوک چیست؟

از او می پرسد که مراد شما از این اصالة الاشتغال چیست؟ آیا استصحاب الاشتغال است و یا

ص: 275

قاعدة الاشتغال؟ زیرا شما نه نام استصحاب الاشتغال را بردید و نه نام قاعدة الاشتغال، بلکه گفتید اصالة الاشتغال.

1- اگر مرادتان از اصالة الاشتغال، استصحاب الاشتغال پس از اتیان اقلّ باشد به این معنا که: نمی دانم اقل واجب است یا اکثر؟ و لکن می دانم که ذمه ما مشغول بود یا به اقل و یا به اکثر.

اقلّ را بجا آوردم لکن پس از انجام اقل شک کردم که آیا آن اشتغال برطرف شده یا نه؟ پس استصحاب می کنم اشتغال را.

به شما می گویم:

اوّلا: در چنین جائی باید قاعده اشتغال را جاری کنی و نه استصحاب الاشتغال را چرا که بارها گفتیم: وقتی اثر از آن شک است و نه مال مشکوک، جریان استصحاب در آن غلط است.

به عبارت دیگر: استصحاب الاشتغال مال قاعدة الاشتغال است و ربطی به اینجا ندارد، چنان که عدم العقاب مال اصالة البراءة است و نیازی به استصحاب البراءة ندارد.

پس: با بودن قاعده اشتغال دیگر نوبت به استصحاب الاشتغال نمی رسد.

ثانیا: این استصحاب شما اصل مثبت است، زیرا نتیجه این استصحاب الاشتغال اینست که:

پس: امر مولی به اکثر تعلّق گرفته و لذا اکثر بر ما واجب است.

به عبارت دیگر: شما می خواهید استصحاب بکنید بقاء اشتغال را و در نتیجه بگوئید: حال که اشتغال ذمّه ما باقی است، بر ما لازم است که آن را رفع کنیم رفع آن هم ممکن نیست مگر به واسطه انجام اکثر.

امّا جناب صاحب فصول: این اثر و یا این لازم، یک لازم و اثر عقلی است چرا که عقل بدان حکم نمود.

یعنی: عقل می گوید: کسی که اشتغال ذمه دارد، باید اشتغال ذمّه خود را برطرف کند و حکم عقل به برائت از ذمّه، همان برائت عقلی است.

حال: هر استصحابی که اثر عقلی داشته باشد، اصل مثبت نامیده می شود که به عقیده ما و حتی خود شما حجت نیست.

2- و اگر مرادتان قاعدة الاشتغال است، بدین معنا که: قبل از انجام اقل، ذمّه من مشغول بود و لکن اکنون و پس از انجام اقل شک دارم که آیا برائت از ذمه برایم حاصل شده است یا نه؟

به مجرّد شک، قاعده برائت جاری شده می گوید: اشتغال یقینی برائت یقینیّه می خواهد.

به شما می گوئیم: قاعده اشتغال براساس دفع عقاب محتمل است، هرجا که احتمال عقاب

ص: 276

می رود، جای جریان قاعده اشتغال است، و حال آنکه در ما نحن فیه احتمال عقاب نمی رود.

زیرا: علم اجمالی منحل شد به یک معلوم بالتفصیل و یک مشکوک بدوی و در رابطه با شک بدوی، شارع فرمود: رفع ما لا یعلمون.

پس: شارع به ما اطمینان خاطر داده است که ترک الاکثر در اینجا عقاب ندارد.

حال: جناب صاحب فصول آیا وقتی احتمال عقاب وجود ندارد، نیازی به جریان قاعده اشتغال داریم؟ خیر.

پس: در ما نحن فیه یا جزء مشکوک، نه استصحاب الاشتغال جای دارد و نه قاعدة الاشتغال.

* پاسخ شیخ از دلیل سوم صاحب فصول یعنی اخبار احتیاط چیست؟

اینست که: اگر این اوامر مولوی بودند و تعبدا دلالت می کردند بر وجوب اجتناب از مشتبه به شبهه تحریمیّه و لزوم ارتکاب مشتبه به شبهه وجوبیّه، بله، حاکم بر ادله برائت بودند، به همان بیانی که شما فرمودید.

امّا: چنان که قبلا هم گفتیم این اخبار ارشادی بوده و مولّد حکم عقل اند، و مطلب جدیدی به ما نمی دهند.

حال: اگر این اخبار ارشادی باشند، همان پاسخی که در جواب از حکم عقل دادیم، از این اخبار هم می دهیم.

خلاصه: جریان حکومت ادله احتیاط بر اخبار برائت از طرف شما، مردود است.

***

ص: 277

متن و ممّا ذکرنا یظهر: حکومة هذه الأخبار علی استصحاب الاشتغال علی تقدیر القول بالأصل المثبت أیضا کما أشرنا إلیه سابقا؛ لأنّه إذا أخبر الشارع بعدم المؤاخذة علی ترک الأکثر الذی حجب العلم بوجوبه، کان المستحب- و هو الاشتغال المعلوم سابقا- غیر متیقّن إلّا بالنسبة إلی الأقلّ، و قد ارتفع بإتیانه، و احتمال بقاء الاشتغال حینئذ من جهة(1) الأکثر منفیّ(2) بحکم هذه الأخبار.

و بالجملة: فما ذکره، محکومة أدلّة الاشتغال علی هذه الأخبار ضعیف جدّا؛ نظرا إلی ما تقدّم.

و أضعف من ذلک: أنّه رحمهم اللّه عدل- من أجل هذه الحکومة التی زعمها لأدلّة الاحتیاط علی الأخبار- عن الاستدلال بها لمذهب المشهور من حیث نفی الحکم التکلیفیّ، إلی التمسّک بها فی نفی الحکم الوضعیّ، أعنی جزئیة الشی ء المشکوک أو شرطیّته، و زعم أنّ ماهیّة المأمور به تبیّن(3) ظاهرا کونها الأقلّ بضمیمة نفی جزئیة المشکوک، و یحکم بذلک علی أصالة الاشتغال.

قال فی توضیح ذلک:

إنّ مقتضی هذه الروایات: أنّ ماهیّات العبادات عبارة عن الأجزاء المعلومة بشرائطها المعلومة فیتبیّن مورد التکلیف و یرتفع منها الإجمال و الإبهام.

ثمّ أیّد هذا المعنی، بل استدلّ علیه، بفهم العلماء منها ذلک، حیث قال:

إنّ من الاصول المعروفة عندهم ما یعبّر عنه ب «أصالة العدم»، و «عدم الدلیل دلیل

ص: 278


1- فی بعض النسخ زیادة:« کون الواجب هو».
2- فی النسخ بدل( منفیّ):( ملقی).
3- فی( ظ):( یتبیّن).

العدم»، و یستعملونه فی نفی الحکم التکلیفیّ و الوضعیّ، و نحن قد تصفّحنا فلم نجد لهذا الأصل مستندا یمکن التمسّک به غیر عموم هذه الأخبار، فتعیّن تعمیمها للحکم الوضعیّ و لو بمساعدة أفهامهم، فیتناول الجزئیّة المبحوث عنها فی المقام(1)، انتهی.

*** ترجمه

(حکومت ادلّه برائت بر استصحاب اشتغال)

از مطالبی که گفتیم: حکومت این اخبار (یعنی ادلّه برائت) بر استصحاب اشتغال، بنابراین فرض که قائل به اصل مثبت (و حجیّت آن هم) باشیم (و از دو اشکال قبلی اش چشم بپوشیم)، چنان که قبلا نیز بدان اشاره کردیم، روشن می شود.

زیرا: وقتی شارع مقدس (به واسطه رفع ما لا یعلمون و ...) خبر از عدم عقاب و مؤاخذه به خاطر ترک اکثری می دهد که علم به وجوب آن بر ما محجوب است، مستصحب ما که همان اشتغال معلوم (در قبل از انجام اقل) است، جز نسبت به اقلّ (یعنی نسبت به اکثر) غیر متیقّن است، و این اشتغال یقینی با انجام اقل رفع می شود، و احتمال بقاء اشتغال (پس از انجام اقلّ) نسبت به اکثر، به برکت این اخبار (برائت) منفی است.

خلاصه این که: آنچه صاحب فصول (ره) در رابطه با حکومت ادله اشتغال بر این اخبار برائت فرمود، با توجّه به آنچه (راجع به قاعده اشتغال و استصحاب اشتغال) گذشت جدا ضعیف است.

(استدلال صاحب فصول به اخبار برائت بر نفی حکم وضعی)

و ضعیف تر از این مدّعا اینست که: ایشان به خاطر این حکومتی که برای ادلّه احتیاط نسبت به ادلّه برائت خیال کرده بود، از استدلال به اخبار برائت بر مذهب مشهور، از حیث نفی حکم تکلیفی، عدول کرده به تمسّک به این ادلّه در نفی حکم وضعی، یعنی جزئیت شی ء مشکوک و یا شرطیّت آن، و گمان کرده که با نفی این جزئیت، ماهیّت مأمور به که همان اقلّ است علی الظاهر روشن می شود و به واسطه این نفی جزئیت حکم می شود بر اصالة الاشتغال.

پس: (از نظر ایشان در نفی حکم تکلیفی اصالة الاشتغال و در نفی حکم وضعی ادلّه برائت جاری می شود.)

ص: 279


1- الفصول: 51.
(ادامه سخن صاحب فصول رحمه اللّه)

و سپس در توضیح این مطلب می فرماید: مقتضای روایات برائت اینست که: ماهیّات عبادات (مثلا نماز)، عبارتست از همان اجزاء معلومه با شرائط معلومه، و لذا مورد تکلیف روشن و اجمال و ابهام (ی که نمی دانستیم اقلّ واجب است یا اکثر به برکت ادله برائت) از آن مرتفع می شود (که اقلّ واجب است).

و سپس: این معنا را (که ادلّه برائت بردارنده احکام وضعی هستند) تأیید و بلکه استدلال نموده برآن به فهم علماء از ادلّه برائت بر نفی جزئیت، آنجا که می فرماید:

از جمله اصول و قواعد معروفه ای که از آنها عند الفقهاء تعبیر می شود به اصالة العدم و عدم الدلیل، دلیل العدم و بکار می برند آن را (تارة) در نفی حکم تکلیفی و (اخری) در نفی حکم وضعی.

و ما بسیار تفحّص و تحقیق کردیم لکن برای این دو اصل مستند و مدرکی پیدا نکردیم که بتوان بدان تمسّک نمود (و این دو اصل را مستند به آن کرد) مگر عموم ادلّه برائت.

و لذا: تعمیم ادله برائت در (نفی) حکم وضعی و لو به کمک و استعانت از فهم علماء تعیّن می یابد، و شامل جزئیّت مورد بحث ما در این مقام (اقل و اکثر) می شود.

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث میان صاحب فصول و شیخنا (رهما) در این مباحث چیست؟

اقلّ و اکثر و یا شک در جزئیّت و شرطیّت است.

* حاصل مرام و توجّه شیخ در این مباحث چه بود؟

انحلال علم اجمالی است در اینجا به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی.

- در عمل به علم تفصیلی بحث نیست و باید اقل را انجام داد.

- بحث در طرف دیگر یعنی مشکوک به شک بدوی است.

شیخ در اینجا فرمود: هم برائت عقلیه در جزء مشکوک یا اکثر جاری می شود، هم برائت شرعیه. منتهی! اگر در جریان برائت نسبت به جزء مشکوک مختصری نگرانی داشته باشم، دلالت ادلّه برائت شرعیّه صددرصد بوده و این نگرانی را هم از میان برمی دارند.

ص: 280

و الحاصل: ادلّه برائت در اینجا حاکم بر ادله احتیاط است، همان طور که در باب شکّ در تکلیف نیز ادله برائت حاکم بر ادله احتیاط است.

زیرا موضوع ادله احتیاط، احتمال عقاب است و حال آنکه ادلّه برائت زمینه احتمال عقاب را از بین می برند و این معنای حکومت است.

* حاصل مرام و عقیده صاحب فصول در این مباحث چه بود؟

فرمود: ما عند الشّک فی الجزئیّة از دو نظر و نگاه مطلب را بررسی می کنیم:

1- گاهی از نظر حکم تکلیفی و استحقاق عقاب بحث می کنیم که آیا ترک الاکثر یا ترک جزء المشکوک و یا شرط المشکوک، استحقاق عقاب می آورد یا نه؟

2- گاهی هم از نظر حکم وصفی یعنی جزئیت یک جزء بحث می کنیم که مثلا آیا سوره جزء نماز هست یا نه؟

حال:

1- از نظر حکم تکلیفی و استحقاق عقاب ادله احتیاط حاکم بر ادله برائت اند.

زیرا: موضوع ادله برائت عدم البیان و عدم العلم است و حال آنکه ادله احتیاط، همان علم و بیان هستند.

و لذا: اذا جاء العلم و البیان، ارتفع عدم العلم و البیان.

2- و لکن از نظر حکم وضعی یعنی نفی جزئیت، این ادلّه برائت اند که حاکم بر ادله احتیاطاند.

زیرا: موضوع ادله احتیاط، احتمال العقاب است و اشتغال ذمّه پس: به نظر صاحب فصول، از یک جهت ادله احتیاط در اینجا حاکم اند و از یک جهت ادله برائت.

* با توجه به مقدمه فوق بفرمائید بخش دوّم کلام صاحب فصول چه بود؟

اخبار برائت و آثار یا احکام وضعیّه بود.

* نظر مشهور اصولیین در رابطه با استفاده از ادله برائت نسبت به دو حکم مورد بحث چیست؟

از اخبار برائت تنها نسبت به آثار تکلیفیّه و عقاب استفاده می کنند.

* نظر صاحب فصول در ما نحن فیه چیست؟

به لحاظ توهّمی که نسبت به حاکمیت ادلّه احتیاط برایش پیش آمده فرموده است: ادلّه برائت تنها نسبت به آثار وضعیّه یعنی جزئیّت و شرطیت جاری شده و جزئیّت و شرطیت را برمی دارند.

و لذا: نسبت به مؤاخذه و احتمال عقاب نمی توان از ادله برائت استفاده نمود.

چرا؟ زیرا: ادله احتیاط با احتمال عقاب سروکار دارند و کاری به آثار وضعیّه ندارند.

ص: 281

پس: نسبت به آثار وضعیّه از قبیل جزئیت و شرطیت و ... اخبار برائت جاری می شود.

در نتیجه: اگر فی المثل شک کنیم که آیا سوره جزء نماز هست یا نه، به حکم اخبار برائت، جزئیت مشکوک را نفی می کنیم و نفی جزئیت مشکوکه مستلزم نفی وجوب اکثر و احتمال عقاب برآن می شود.

زیرا احتمال عقاب مربوط به وجوب و وجوب مال جزئیّت سوره است و لذا وقتی سبب و منشا را برداشتیم دیگر جائی برای مسبّب نخواهد بود.

* نتیجه نهائی صاحب فصول در اینجا چیست؟

با شیخ موافق است که انجام اکثر لازم نیست، منتهی.

1- شیخ ادلّه برائت را در خود عقاب و مؤاخذه مترتّب بر جزء مشکوک جاری می کند.

2- صاحب فصول ادلّه برائت را در آثار وضعیّه جاری کرده و خود جزء مشکوک را برمی دارد.

خلاصه می گوید: اخبار برائت تعمیم داشته و در آثار وضعیّه نیز جاری می شود و اختصاص به آثار تکلیفیّه ندارد.

فی المثل: اگر شما شک کنید که آیا شرب توتون حلال است یا حرام؟ و یا دعاء عند الهلال واجب است یا نه؟

از ادلّه برائت استفاده کرده حکم تکلیفی را نفی می کنیم.

فی المثل: اگر شک کنیم که فلان سوره جزء نماز هست یا نه و یا فلان عمل شرط نماز هست یا نه؟

از ادله برائت استفاده کرده نفی حکم وضعی کرده جزئیّت را برمی داریم.

* دلیل صاحب فصول بر تعمیم ادله برائت و جریان آن در احکام وضعیّه چیست؟

فهم علماء می باشد که از ادله برائت استفاده کرده حکم وضعی را نفی می کنند.

* فهم علما را از کجا آورده است؟

می فرماید: اصول و قواعد مسلّمه ای وجود دارد که علما از آنها استفاده می کنند و از جمله این اصول:

1- اصل اصالة العدم 2- عدم الدلیل، دلیل العدم است.

حال: دو دلیل مزبور را هم در احکام تکلیفیّه به کار می برند، هم در احکام وضعیّه فی المثل:

در جائی که شما شک می کنید شرب تتن حلال است یا حرام؟ که یک حکم تکلیفی است از این اصل استفاده کرده می گوئی: اصل اینست که: حرام نیست.

ص: 282

و یا فی المثل: در جائی که شما شک می کنی که آیا مذی مثل منی ناقض نماز هست یا نه؟ در حالی که ناقصیت یک حکم وضعی است، از این اصل عدم الدلیل استفاده کرده می گوئی: اصل اینست که: مذی، ناقصیّت ندارد.

به عبارت دیگر: عدم الدلیل علی ناقضیّت المذی، دلیل علی عدم ناقصیّت المذی و هکذا نسبت به مانعیّت، قاطعیّت، سببیّت، مبطلیّت و غیر ...

* پس مراد ایشان از (و نحن قد تفحصنا فلم نجد لهذا الاصل ...) چیست؟

اشاره به منشا و مدرک این دو دلیل است و لذا می فرماید: بسیار تحقیق و تفحّص کردم تا دلیل و مدرکی برای این اصول عدمیّه پیدا کنم لکن جز عمومات همین اخبار برائت مدرک و مستند دیگری نیافتم و لذا منشا و مستند این اصول همان ادله برائت یعنی حدیث رفع، حدیث حجب، حدیث سعه و ... می باشد.

و لذا به این نتیجه رسیدم که اخبار برائت هم به درد احکام تکلیفیه می خورند، هم به درد احکام وضعیه، و الّا صلاحیّت مدرکیّت برای این اصول را پیدا نمی کردند.

* مراد از (و ممّا ذکرنا یظهر؛ حکومة هذه الاخبار علی استصحاب الاشتغال علی ... الخ) در ابتدای این متن چیست؟

پاسخ جناب شیخ است به بیان صاحب فصول که گفت ادلّه احتیاط و یا به تعبیر خودش اصالة الاشتغال حاکم بر ادلّه برائت اند چرا که موضوع ادله برائت عدم العلم است.

و لذا می فرماید: مراد شما از اصالة الاشتغال، استصحاب الاشتغال است و یا قاعدة الاشتغال.

1- اگر استصحاب الاشتغال مراد شماست به شما می گوئیم: استصحاب الاشتغال در اینجا که اثر مال شک است و نه مال مشکوک، جاری نمی شود، چرا که اگر جاری شود اصل مثبت است.

زیرا شما پس از استصحاب نتیجه می گیرید: اشتغال ذمه باقی است، فیجب الاکثر.

این یجب الاکثر، حکم عقل یا اثر عقلی است و نه حکم یا اثر شرعی و لذا شما زمانی حق استفاده از استصحاب را دارید که اثر شرعی داشته باشید.

2- و اگر مراد شما قاعده اشتغال است، قاعده اشتغال حاکم بر برائت نمی شود بلکه محکوم برائت است. چرا؟

زیرا قاعده اشتغال مربوط به جائی است که شما احتمال عقاب می دهید لکن وقتی علم اجمالی شما منحل می شود به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی، و شارع در طرف شکّ بدوی

ص: 283

فرموده: رفع. دیگر از عقاب خبری نیست، پس چه اشتغالی؟

حال: از این حاکمیّت ادلّه برائت بر قاعده اشتغال، حاکمیّت ادلّه برائت بر استصحاب الاشتغال نیز روشن می شود.

پس: استصحاب الاشتغال از یک جهت دارای سه عیب و اشکال است:

یکی این که در موردی که اثر از آن شک است جریان ندارد.

یکی این که اصل مثبت است و اصل مثبت عندنا حجّت نیست.

یکی این که محکوم ادلّه برائت است چنان که قاعده اشتغال شما محکوم ادلّه برائت است.

زیرا: استصحاب اشتغال مربوط به جائی است که قبلا، اشتغال ذمّه وجود داشت و اکنون شما آن را استصحاب می کنید.

قبل از عمل شما اشتغال داشتید استصحاب کرده اقلّ را به وجود آور و لکن دیگر راجع به اکثر اشتغال نداری تا آن را استصحاب کنی.

جناب صاحب فصول، چه طور پس از انجام اقل و یقین به برائت از ذمّه، اشتغال را زنده می کنید؟

پس: ادله برائت نه زمینه ای برای قاعده اشتغال می گذارد و نه برای استصحاب الاشتغال و حاکم بر آنهاست.

به طور خلاصه، آنچه از حکومت ادلّة الاشتغال بر مبنای ادلّه برائت فرمودید، بسیار ضعیف است.

***

ص: 284

متن أقول: أمّا ما ادّعاه من عموم تلک الأخبار لنفی غیر الحکم الالزامیّ التکلیفیّ، فلو لا عدوله عنه فی باب البراءة و الاحتیاط من الأدلّة العقلیّة(1) لذکرنا بعض ما فیه: من منع العموم أوّلا، و منع کون الجزئیّة أمرا مجعولا شرعیّا غیر الحکم التکلیفیّ- و هو إیجاب المرکّب المشتمل علی ذلک الجزء- ثانیا.

و أمّا ما استشهد به: من فهم الأصحاب و ما ظهر له بالتّفحّص.

ففیه:

أنّ(2) ما یظهر للمتفحّص فی هذا المقام: أنّ العلماء لم یستندوا فی الأصلین المذکورین إلی هذه الأخبار.

أمّا «أصل العدم»، فهو الجاری عندهم فی غیر الأحکام الشرعیّة أیضا، من الأحکام اللفظیّة کأصالة عدم القرینة و غیرها(3) فکیف یستند فیه بالأخبار المتقدّمة؟

و أمّا «عدم الدلیل دلیل العدم»، فالمستند فیه عندهم شی ء آخر، ذکره کلّ من تعرّض لهذه القاعدة، کالشیخ(4) و ابن زهرة(5) و الفاضلین(6) و الشهید(7) و غیرهم(8)، و لا اختصاص له بالحکم التکلیفی و الوضعی(9).

ص: 285


1- انظر الفصول: 363.
2- فی النسخ زیادة:« أوّل».
3- لم ترد عبارة« أیضا من- إلی- و غیرها» فی( ظ).
4- العدّة 2: 753.
5- الغنیة( الجوامع الفقهیّة): 486.
6- انظر المعتبر 1: 32، و نهایة الوصول( مخطوط): 424.
7- الذکری 1: 52- 53.
8- کالفضل التونی فی الوافیة: 199، و صاحب الحدائق فی الحدائق 1: 45، و انظر القوانین 2: 13، و مناهج الأحکام: 207.
9- لم ترد« و لا اختصاص- إلی- الوضعی» فی بعض النسخ.

ترجمه

(مناقشه شیخ در کلام صاحب فصول)

و امّا آنچه را که ایشان در رابطه با عموم دلالت این اخبار (برائت) برای نفی حکمی که غیر از حکم الزامی تکلیفی است (یعنی حکم وضعی) ادعا نمود، اگر در باب برائت و احتیاط (که از ادلّه عقلیّه هستند) از آن عدول نکرده بود، برخی از ایراداتی را که در آن وجود دارد ذکر می کردم از جمله:

- منع عمومیّت این ادله (چرا که تنها رافع مؤاخذه هستند) اوّلا.

- منع اینکه جزئیت یک امر مجعول شرعی باشد غیر از حکم تکلیفی که ایجاب مأمور به مرکبی است که مشتمل برآن جزء است، ثانیا. (منظور شیخ اینست که: حکم تکلیفی را شارع می دهد و سپس حکم وضعی از آن حکم تکلیفی منتزع می شود).

و امّا در آنچه استشهاد کرده در آن به فهم اصحاب و آنچه از طریق تفحص برای ایشان ظاهر و روشن شده است، اشکالی است و آن اینست که: چیزی که برای فرد متفحّص در این مقام (باب احکام وضعیّة) روشن و ظاهر می شود اینست که: علما در این دو اصل به ادلّه برائت استناد نکرده اند.

و امّا اصل العدم: در غیر احکام شرعیّه از جمله احکام لفظیّه مثل اصالة عدم القرینه (و یا اصالة عدم الاشتراک و ...) نیز جاری می شود، پس چگونه می توان گفت که در آن به اخبار برائت استناد می شود (با توجه به این که مباحث الفاظ از امور عقلائی است و نه شرعی) و اما مدرک و مستند عدم الدلیل دلیل العدم نزد فقها چیزی است که هرکسی متعرض این قاعده شده است نام آن را برده است، مثل: شیخ طوسی، ابن زهره و شهیدین (که یا علم است یا ظنّ).

و لذا: (این عدم الدلیل دلیل العدم) اختصاصی به حکم تکلیفی و یا حکم وضعی ندارد بلکه (در کارهای عرفی و ادبیات مثل: صرف و نحو، معانی بیان و ... کاربرد دارد).

***

ص: 286

متن و بالجملة: فلم نعثر علی من یستدلّ بهذه الاخبار فی هذین الاصلین:

امّا روایة الحجب و نظائرها فظاهر.

و أمّا النبویّ المتضمّن لرفع الخطأ و النسیان و ما لا یعلمون، فأصحابنا بین من یدّعی ظهوره فی رفع المؤاخذة و لا ینفی به غیر الحکم التکلیفیّ- کأخواته من روایة الحجب و غیرها- و هو المحکیّ عن أکثر الأصولیّین، و بین من یتعدّی عن ذلک إلی الأحکام الغیر التکلیفیّة، لکن فی موارد وجود الدلیل علی ثبوت ذلک الحکم و عدم جریان الأصلین المذکورین بحیث لو لا النبویّ لقالوا بثبوت ذلک الحکم. و نظرهم فی ذلک إلی: أنّ النبویّ- بناء علی عمومه لنفی الحکم الوضعی- حاکم علی تلک الأدلّة المثبتة لذلک الحکم الوضعی.

و مع ما عرفت، کیف یدّعی أنّ مستند الأصلین المذکورین المتّفق علیهما، هو هذه الروایات التی ذهب الأکثر إلی اختصاصها بنفی المؤاخذة؟

نعم، یمکن التمسّک بها- أیضا- فی مورد جریان الأصلین المذکورین؛ بناء علی أنّ صدق رفع أثر هذه الامور أعنی الخطأ و النسیان و أخواتهما، کما یحصل بوجود المقتضی لذلک الأثر(1) تحقیقا- کما فی موارد ثبوت الدلیل المثبت لذلک الأثر، الشامل لصورة الخطأ و النسیان(2)- کذلک یحصل بتوهّم ثبوت المقتضی و لم یکن علیه دلیل و لا له مقتض محقّق.

لکن تصادق بعض موارد الأصلین و الروایة مع تباینهما الجزئیّ، لا یدلّ علی الاستناد لهما بها، بل یدلّ علی العدم.

ثمّ إنّ فی الملازمة التی صرّح بها فی قوله: و إلّا لدلّت هذه الأخبار علی نفی حجّیة

ص: 287


1- فی النسخ:« الأمر».
2- لم ترد« الأثر الشامل- إلی- و النسیان» فی بعض النسخ.

الطرق الظنّیة کخبر الواحد و غیره، منعا واضحا، لیس هنا محلّ ذکره، فافهم(1).

*** ترجمه و امّا حدیث حجب و امثال آن (از جمله حدیث سعة) که روشن است (که متبادر به ذهن از آن دو حدیث، احتمال عقاب است و مردم در وسعت اند، یعنی مؤاخذه نمی شوند)، پس به درد سایر آثار نمی خورند.

و اما حدیث نبوی (یعنی حدیث رفع) که متضمن رفع خطا و نسیان، و آنچه که مکلّف بدان علم ندارد می باشد.

پس: اصحاب ما بین قول اکثر اصولیین که مدّعی ظهور حدیث مزبور در رفع مؤاخذه اند (و خصوص مؤاخذه را در حدیث مقدّر دانسته)، و معتقدند که جز مؤاخذه احکام تکلیفیه چیز دیگری با این حدیث رفع و نفی نمی شود (یعنی با سایر آثار وضعیه کاری ندارد) و قول غیر مشهوری که از آن به احکام غیر تکلیفیه (یعنی آثار وضعیه)، تجاوز کرده و جمیع الآثار را در حدیث مقدّر می دانند، منتهی در مواردی که دلیل بر ثبوت آن حکم وجود دارد و دو اصل مذکور هم جریان ندارد، به نحوی که اگر حدیث رفع نبود، آن دلیل در همه حالات (چه عمد، چه خطا، چه ...) حکم را اثبات می کرد می گویند:

- علی فرض تعمیم، حدیث رفع را به جمیع الآثار هم به درد اثبات دو اصل مذکور نمی خورد و موردها دوتاست و متباینان هستند (به عبارت دیگر مورد حدیث رفع با مورد اصلیین مباین است و ربطی به هم ندارند و یکی دلیل بر دیگری نمی شود).

با توجه به آنچه دانستید، چگونه ادعا می کنید که مستند و مدرک دو اصل مذکور که متفق علیه میان آن دوست، همین روایاتی است که اکثر قائل به اختصاص آنها به نفی مؤاخذه شده اند؟

بله، تمسّک به حدیث مزبور در مورد جریان دو اصل مذکور بنا بر صدق رفع اثر این امور یعنی خطا و نسیان (و اکراه، اضطرار، جهل و ...) ممکن است.

ص: 288


1- وردت فی بعض النسخ بدل« لکنّ تصادق، الی، فافهم):( و هنا یجری الاصلان لکن لا حاجة معهما الی التمسک بالنبوی).

همان طور که با وجود مقتضی برای آن اثر (و ثبوت حکم) محققا حاصل می شود، چنانکه در موارد ثبوت دلیل که مثبت آن اثر است، شامل صورت خطا و نسیان هم می شود.

همچنین با توهم ثبوت مقتضی، درحالی که دلیلی بر اثبات آن و مقتضی با لفظی برای آن وجود ندارد، حاصل می شود.

امّا: تصادق (و اشتراک در) برخی از موارد اصلیین مذکورین و این روایت (به دلیل اعم بودن حدیث و یا رفع از دفع)، با وجود تباین جزئی این دو، دلالت بر استناد اصلیین به حدیث رفع نمی کند، بلکه دلالت دارد بر عدم چنین استنادی.

سپس شیخ انصاری (ره) می فرماید:

این ملازمه ای که تصریح کرد بدان در این سخنش که گفت:

اگر ادله احتیاط نتواند بر اخبار برائت حکومت کند، لازمه اش اینست که امارات ظنیه هم چه در احکام مثل خبر ثقه و چه در موضوعات مثل بیّنه، نتوانند بر اخبار برائت حاکم شوند، یعنی با وجود آن هم باز ما مجاز باشیم که از اخبار برائت استفاده کنیم و اللازم باطل، فالملزوم مثله، باطل است (و قیاس اصالة الاشتغال به امارات مع الفارق می باشد، چونکه امارات ظنیّه کاشفیت دارند و لکن اصالة الاشتغال یک اصل عملی است که رافع شک و تردید نیست).

تشریح المسائل

* مراد از (امّا ما ادّعاه من عموم تلک الاخبار ینفی غیر الحکم الالزامی التکلیفی) چیست؟

اشاره است به رأی صاحب فصوص (ره) در مباحث صحیح و اعم از کتاب فصول که مدّعی تعمیم شده و اخبار برائت را نسبت به آثار وضعیّه نیز جاری نمود.

* پس مراد از (فلو لا عدوله عنه فی باب البراءة و الاحتیاط ...) چیست؟

اشاره به عدول صاحب فصول (ره) از رأی فوق در بخش مباحث عقلیّه کتابش، آنجا که راجع به برائت و احتیاط بحث نموده و از ادّعای مزبور دست کشیده و همچون مشهور اخبار برائت را تنها در آثار تکلیفیه به کار برده و با شیخ اعظم همراه و هم عقیده شده است.

به عبارت دیگر: صاحب فصول، برخلاف قسمت دوم بحثش که فرمود: از نظر حکم وضعی، ادله برائت حاکم بر ادله اشتغال است، زیرا ادله برائت جزئیت را برداشته، مأمور به را (که اقل) است معین می کند و با تعیین مأمور به، دیگر نه جای احتمال عقاب هست و نه جای اشتغال، در باب

ص: 289

صحیح و اعم از این نظر عدول کرده می گوید:

ادلّه برائت نمی تواند اثر وضعی را بردارد و تنها اثر تکلیفی یعنی مؤاخذه را برمی دارد.

خلاصه این که جناب شیخ می فرماید: اگر مرحوم صاحب فصول روی همان اعتقاد اوّلیّه اش پافشاری کرده، عدول نمی کرد به او ثابت می کردم که:

اوّلا: اخبار برائت عمومیّت ندارد و لذا فقط آثار و احکام تکلیفی یعنی عقاب و مؤاخذه را برمی دارد و نه آثار و احکام وضعی را.

ثانیا: باید آثاری را بردارد که وضع و رفعش در دست شارع است و لذا در رفع جزئیت و به طور کلّی آثار وضعیّه ای که وضع و رفعشان در دست شارع نیست کاربردی ندارد.

امّا: آنچه مجعول به جعل شارع است، احکام تکلیفیّه از قبیل وجوب، حرمت، استحباب و ...

است.

و امّا: احکام وضعیه مستقیما مجعول به جعل شارع نبوده یک سری عناوین انتزاعی هستند که عقل ما از امر و نهی شارع انتزاع می کند.

فی المثل:

1- از شارع مقدّس به ما رسیده است که: اقم الصلاة مع السّورة.

2- معنای مطابقی این منطوق اینست که: نماز با سوره بر شما واجب است.

3- ما از این امر شارع جزئیّت را برای سوره انتزاع کرده حکم می کنیم که سوره جزء نماز است.

و یا فی المثل:

1- از شارع مقدّس به ما رسیده: صلّ عن الطهارة.

2- معنای مطابقی این مطلب اینست که، نماز را از روی طهارت بخوان.

3- ما از این امر شارع شرطیت را برای طهارت انتزاع کرده حکم می کنیم که طهارت شرط نماز است.

پس: شارع جاعل و واضع تکالیف است و عقل انتزاع کننده وضعیات است از تکالیف.

خلاصه این که: جزئیّت و شرطیت مجعول به جعل شارع نیستند تا در مقام جهل و شک به واسطه ادلّه برائت شرعیّه مرفوع شوند.

پس: این امور مشمول ادله و اخبار برائت نشده و این اخبار تنها در خصوص آثار تکلیفیه به کار می روند.

ص: 290

* پس مراد از (و امّا ما استشهد به: من فهم الاصحاب ... الخ) چیست؟

می فرماید: این که صاحب فصول در اثبات مدّعایش از فهم علماء استفاده کرد و گفت: ادله برائت اثر وضعی و جزئیت را برمی دارد، و به آن دو اصل متمسّک شد، باید بگوئیم که اصالة العدم و عدم الدلیل دلیل العدم ربطی به ادلّه برائت ندارند و مدرکشان اخبار برائت نمی باشد.

* چرا مدرک دو اصل مزبور اخبار برائت نیست؟

زیرا این اصول عدمیّه را حضرات در غیر احکام شرعیّه نیز جاری می کنند یعنی: در احکام لفظیّه و لغویّه همچنین در اصول اعتقادی و غیر این ها نیز از این اصول استفاده می شود.

فی المثل: اگر در جائی شک کنند که قرینه ای برخلاف ظاهر وجود دارد یا نه؟ از اصالة عدم القرینة که فردی از افراد اصالة العدم است استفاده کرده می گویند اصل اینست که: قرینه ای در کار نیست، و هکذا در احتمال تقدیر، تخصیص، نقل، اشتراک و ....

و یا فی المثل: از (عدم الدلیل، دلیل العدم) در امور عرفیّه و اعتقادیه استفاده می کنند امّا: به نظر ما از اخبار برائت بالاجماع در محدوده احکام شرعیّه استفاده می شود و اگر هم تعمیمی داشته باشند در همین محدوده بوده و به درد سایر احکام نمی خورند.

و لذا: با این دلیل اخصّ، مدّعای اعم جناب صاحب فصول اثبات نمی شود.

* پس مراد از (و المستند فیه عندهم شی ء آخر ذکره کلّ من تعرّض لهذا القاعدة) چیست؟

اینست که:

1- اصالة العدم اگر در رابطه با احکام شرعیّه جاری شود، استصحاب عدم نامیده می شود و مشمول ادلّة استصحاب می شود.

- و اگر در احکام عرفیّه و لغویه و ... جاری شود، از باب بناء عقلا حجت است و تا جائی ارزش دارد که سیره عقلائیه جاری می شود.

2- قانون عدم الدلیل دلیل العدم نیز:

الف: گاهی با کمک از قرائن خارجیّه از آن استفاده می شود که در اینجا ما تابع قرینه هستیم.

ب: گاهی هم ما هستیم و خود این دلیل.

اگر این دلیل برای کسی یقین آور بود، خوب یقینش در حق خودش حجت است چرا که یقین از هر راهی که حاصل شود حجت است.

و اگر مظنّه و گمان آور بود باز از دو منظر به آن نگاه می شود: باید دید که طرف انسدادی است و مطلق الظّن را حجّت می داند و یا این که ظنون خاصّه را. که در جای خود به این مطلب

ص: 291

پرداختیم.

بنابراین: نباید این اصول و قواعدی که مورد نظر شماست به اخبار برائت مربوط نمود.

* مراد از (فلم نعثر علی من یستدلّ بهذه الاخبار فی هذین الاصلین) چیست؟

اینست که ما کسی را نیافتیم که در رابطه با این دو اصل به اخبار برائت استدلال کرده باشد، و این که اخبار برائت عمومیّت ندارد و به درد این اصول نمی خورند مقداری واضح تر بحث می کند و لذا می فرماید:

1- امّا وضعیت حدیث حجب وسعة کاملا روشن است، چرا که آنچه از این دو حدیث به ذهن متبادر می شود، احتمال عقاب است و لذا مردم در وسعت اند و مؤاخذه نمی شوند.

پس: این دو روایت به درد سایر آثار و احکام نمی خورند.

2- و امّا حدیث رفع:

اوّلا: با سایر آثار وضعیّه کاری ندارد و عند الاکثر خصوص مؤاخذه در اینجا مقدّر است پس مورد این دو اصل اعم از مورد حدیث رفع است.

ثانیا: اگر جمیع الآثار را همچنان که عند المشهور چنین است در تقدیر بگیریم، باز هم مورد حدیث رفع با مورد این دو اصل مباین بوده و ربطی به هم ندارند.

* مراد از این که می گوئید مورد حدیث با مورد اصلین مباین است چیست؟ با ذکر مثال مورد هریک را تبیین کنید؟

1- مورد اصلین در جائی است که هیچ گونه دلیلی در کار نباشد.

فی المثل: شما شک می کنید که دعا عند الهلال واجب است یا نه؟ و یا شک می کنید که آیا شرب فلان مایع حرام است یا نه؟، بعد الفحص و یأس از دلیل، اصل عدم و یا اصل عدم الدلیل را در این مورد جاری می کنید.

2- مورد حدیث رفع در جائی است که مقتضی برای ثبوت حکم موجود است و لذا اگر پای حدیث رفع در میان نبود، آن مقتضی و یا دلیل حکم را در هر حالی اثبات می کند.

چه در حال خطا و چه عمد، چه در حال اختیار و یا اکراه، چه در حال نسیان و یا التفات چه در حال علم و چه در حال جهل، چه در حال اضطرار و ...

لکن حدیث رفع می آید و مانع از ثبوت مفاد آن دلیل در حال خطا، نسیان اکراه و اضطرار و جهل و ... می شود.

فی المثل: در قرآن کریم آمده است: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی بالقتل- خطاب مزبور علی

ص: 292

الظاهر- مورد عمد و خطا یعنی هر دو را شامل می شود.

امّا: حدیث رفع می آید می گوید: رفع الخطأ، یعنی: آن اثر وضعی که قصاص باشد عند الخطاء ثابت نیست.

و یا فی المثل در قرآن کریم آمده است:

الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ این خطاب نیز علی الظاهر هم فرض اختیار را دربر می گیرد، هم فرض اکراه را.

یعنی: اگر حدیث رفع نبود، این حدّ شرعی برفرض اکراه نیز جاری می شد، لکن حدیث رفع آمده می گوید: رفع ما استکرهوا علیه، و لذا در فرض اکراه، حد جاری نمی شود.

و هکذا نسبت به اضطرار، نیسان، جهل و ....

پس: به فرض تعمیم حدیث رفع به جمیع الآثار نیز، این حدیث به درد اثبات این دو اصل نمی خورد، چرا که موردها دوتا بوده و متباینان هستند.

* اگر سؤال شود جناب شیخ شما از کجا ادّعا می کنید که مورد حدیث رفع در جائی است که مقتضی موجود باشد و دلیل بر حکم داشته باشیم بحیث لو لا الحدیث ما قائل به ثبوت آن حکم می شدیم، و لکن این حدیث مانع شد؟ چه پاسخ می دهد؟

می فرماید: این مطلب را از کلمه (رفع) می فهمیم، چرا که رفع به معنای برداشتن یک امری است که مقتضی ثبوت دارد به طوری که اگر رافع نباشد، محقّق می شود.

و لذا: اگر مقتضی نباشد، رفع در مقابل دفع دیگر معنا نخواهد داشت.

ثالثا: رفع در رفع ما لا یعلمون اعم بوده و شامل دفع هم می شود.

پس: حدیث رفع در جائی هم که به صورت بالفعل مقتضی وجود ندارد، جاری می شود.

نکته: رفع در این حدیث شریف اگر به معنای حقیقی کلمه باشد، در برخی از فرازهای حدیث اشکال پیش می آید.

فی المثل: در مورد جهالت می توانست بفرماید: ایها الجاهل بالواقع، احتط و لکن بر ما منّت گذاشته و امر نفرموده.

و لذا: حدیث رفع چنین مواردی را که فعلا خطابی در کار نیست و مقتضی وجود ند