فقه و حقوق جلد19

مشخصات کتاب

نام کتاب: فقه و حقوق( مجموعه آثار) موضوع: فقه استدلالی نویسنده: مطهری، شهید مرتضی تاریخ وفات مؤلف: 1399 ه ق زبان: فارسی قطع: وزیری تعداد جلد: 3 تاریخ نشر: ه ق نوبت چاپ: اول مکان چاپ: قم- ایران

[مقدمه]

کتاب حاضر جلد نوزدهم- و جلد اول از بخش «فقه و حقوق»- مجموعه آثار استاد شهید آیه اللّٰه مطهری را تشکیل می دهد و مشتمل است بر کتابهای نظام حقوق زن در اسلام، مسألۀ حجاب، پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسألۀ حجاب و اخلاق جنسی. بنابراین همۀ مطالب کتاب در اطراف حقوق و مسائل مربوط به زن می باشد و از این جهت دارای امتیاز می باشد. در واقع آثار قلمی استاد شهید دربارۀ مسألۀ زن در این مجلد از «مجموعه آثار» گرد آمده است، گرچه در این موضوع، سخنرانیهایی نیز از آن متفکر شهید باقی است و به فضل خدا در مجلدات بعدی قرار خواهد گرفت.

توضیحات لازم دربارۀ دو کتاب نظام حقوق زن در اسلام و مسألۀ حجاب در مقدمه های آنها داده شده است. مطلب اضافه این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، استاد شهید شروع به نگارش مقدمۀ جدیدی برای کتاب مسألۀ حجاب با توجه به فضای جدید حاکم بر کشور و دنیای اسلام نمودند. این مقدمه به اتمام نرسید و استاد به شهادت رسیدند. ما در «مجموعه آثار» این مقدمه را- هرچند ناقص- در ابتدای این کتاب قرار دادیم.

نکتۀ مهم دربارۀ این دو کتاب، تأثیر شگرفی است که بر جوّ فاسد و مسموم قبل از انقلاب اسلامی در کشور داشته است از نظر تضعیف آن جوّ و خنثی کردن سیاستهای استعماری رژیم شاهنشاهی در خصوص

ترویج روابط آزاد زن و مرد و فاسد کردن جامعه خصوصاً جوانان و سست نمودن بنیاد خانواده در کشور؛ و البته بعد از انقلاب اسلامی نیز در آشنا ساختن افکار با منطق اسلام در این مسائل و خنثی کردن تبلیغات گذشته تأثیر بسزا داشته است و همچنان خواهد داشت،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 10

خصوصاً که اخیراً تبلیغات مخالف در این زمینه افزایش یافته است.

اما کتاب پاسخهای استاد مشتمل است بر نقدهای یکی از فضلا بر کتاب مسألۀ حجاب و پاسخهای استاد به آن نقدها. توضیح اینکه در سال 1349 هجری شمسی یکی از فضلا در حاشیۀ نسخه ای از چاپ سوم این کتاب، نظرات انتقادی خود را مرقوم نموده و آن را در اختیار استاد شهید می گذارد، و استاد نیز پاسخهای خود را در ذیل آن نقدها می نگارند. از آنجا که این نقدها و پاسخها برای عموم نیز قابل استفاده و مفید بود اقدام به چاپ آن گردید. در هر نقد و پاسخی ابتدا متن کتاب مسألۀ حجاب با ذکر صفحۀ آن مطابق با همین مجلد از «مجموعه آثار»، سپس نقد آن متن با حروف ریزتر و به دنبال آن پاسخ استاد با حروف سیاه و عرض کمتر ذکر گردیده است.

مطالعۀ این کتاب علاوه بر اینکه تا حدی روش فقهی استاد را آشکار می سازد، نشان می دهد که چگونه استاد شهید که از یک سو با تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» مبارزه می کند تا آنجا که جان خود را در این راه فدا می نماید، از سوی دیگر با جمود و تحجّر درمی آویزد؛ و این نیست مگر ناشی از چند بعدی بودن شخصیت و پیمودن صراط

مستقیم اسلام که لاجرم با انحرافهای مختلف ناسازگار است.

پاسخهای استاد در این کتاب، شامل نکات بدیع و ناب فقهی است که خصوصاً برای اهل فن مغتنم است و نکته جالب توجه در آنها، شباهتی است که میان این پاسخها و پاسخها و آراء فقهی امام خمینی (ره) حتی از نظر لحن سخن مشاهده می شود.

کتاب اخلاق جنسی نیز در اصل مقالاتی بوده است که در حدود سال 1353 در مجلۀ «مکتب اسلام» به چاپ می رسیده و بعداً به صورت کتاب درآمده است و در واقع تطبیقی است میان اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب.

امید است این مجلد از «مجموعه آثار» استاد شهید نیز همچون مجلدات قبلی مورد استقبال مردم شریف ایران و سایر فارسی زبانان قرار گیرد و موجبات رضایت آنها را فراهم آورد، همانها که بارها ما را با سپاسهای خود تشویق نموده اند.

از خدای متعال توفیق بیشتر مسألت می کنیم.

نیمه شعبان 1420 برابر با سوم آذر 1378

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 23

نظام حقوق زن در اسلام

اشاره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 25

مقدمه

مقتضیات عصر ما ایجاب می کند که بسیاری از مسائل مجدداً مورد ارزیابی قرار گیرد و به ارزیابیهای گذشته بسنده نشود. «نظام حقوق و تکالیف خانوادگی» از جملۀ این سلسله مسائل است.

در این عصر، به عللی که بعداً به آنها اشاره خواهم کرد، چنین فرض شده که مسألۀ اساسی در این زمینه «آزادی» زن و «تساوی حقوق» او با مرد است؛ همۀ مسائل دیگر فرع این دو مسأله است.

ولی از نظر ما اساسی ترین مسأله در مورد «نظام حقوق خانوادگی»- و لا اقل در ردیف مسائل اساسی- این است که آیا نظام خانوادگی نظامی است مستقل از سایر نظامات اجتماعی، و منطق و معیار ویژه ای دارد جدا از منطقها و معیارهایی که در سایر تأسیسات اجتماعی به کار می رود یا هیچ گونه تفاوتی میان این واحد اجتماعی با سایر واحدها نیست؛ بر این واحد همان منطق و همان فلسفه و همان معیارها حاکم است که بر سایر واحدها و مؤسسات اجتماعی؟.

ریشۀ این تردید، «دوجنسی» بودن دو رکن اصلی این واحد از یک طرف و توالی نسلی والدین و فرزندان از جانب دیگر است. دستگاه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 26

آفرینش، اعضای این واحد را در وضعهای «نامشابه» و ناهمسانی و با کیفیات و چگونگیهای مختلفی قرار داده است. اجتماع خانوادگی اجتماعی است «طبیعی- قراردادی» یعنی حد متوسطی است میان یک اجتماع غریزی (مانند اجتماع زنبور عسل و موریانه که همۀ حدود و حقوق و مقررات از جانب طبیعت معین شده و امکان سرپیچی نیست) و یک اجتماع قراردادی (مانند اجتماع مدنی انسانها که کمتر جنبۀ طبیعی و

غریزی دارد).

چنانکه می دانیم قدمای فلاسفه، فلسفۀ زندگی خانوادگی را بخش مستقلی از «حکمت عملی» می شمردند و معتقد به منطق و معیار جداگانه ای برای این بخش از حیات انسانی بودند. افلاطون در رسالۀ جمهوریت و ارسطو در کتاب سیاست و بوعلی در کتاب الشفاء با چنین دیدی و از این زاویه به موضوع نگریسته اند.

در مورد حقوق زن در اجتماع نیز طبعاً چنین تردید و پرسشی هست که آیا حقوق طبیعی و انسانی زن و مرد همانند و متشابه است یا ناهمانند و نامتشابه؟ یعنی آیا خلقت و طبیعت که یک سلسله حقوق به انسانها ارزانی داشته است، آن حقوق را دوجنسی آفریده است یا یک جنسی؟ آیا «ذکوریت» و «انوثیت» در حقوق و تکالیف اجتماعی راه یافته است یا از نظر طبیعت و در منطق تکوین و آفرینش، حقوق یک جنسی است؟.

در دنیای غرب، از قرن هفدهم به بعد، پا به پای نهضتهای علمی و فلسفی، نهضتی در زمینۀ مسائل اجتماعی و به نام «حقوق بشر» صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را در بارۀ حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این گروه نویسندگان و متفکرانند. این گروه حق عظیمی بر جامعۀ بشریت دارند. شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعۀ بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 27

اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و

آزادیهاست. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی توانند از فرد یا قومی سلب کنند؛ حتی خود صاحب حق نیز نمی تواند به میل و ارادۀ خود، آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد؛ و همۀ مردم اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر «متساوی» و برابرند.

این نهضت فکری و اجتماعی ثمرات خود را ظاهر ساخت؛ اولین بار در انگلستان و سپس در امریکا و بعد در فرانسه به صورت انقلابها و تغییر نظامها و امضای اعلامیه ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نقاط دیگر سرایت کرد.

در قرن نوزدهم افکار تازه ای در زمینۀ حقوق انسانها در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی پیدا شد و تحولات دیگری رخ داد که منتهی به ظهور سوسیالیزم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از طبقۀ سرمایه دار به مدافعان طبقۀ کارگر گردید.

تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آنچه در بارۀ حقوق انسانها گفتگو شده و یا عملًا اقدامی صورت گرفته، مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقۀ کارگر و زحمتکش در برابر طبقۀ کارفرما و ارباب. در قرن بیستم مسألۀ «حقوق زن» در برابر «حقوق مرد» مطرح شد و برای اولین بار در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر- که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی از طرف سازمان ملل متحد منتشر گشت- تساوی حقوق زن و مرد صریحاً اعلام شد.

در همۀ نهضتهای اجتماعی غرب از قرن هفدهم

تا قرن حاضر، محور اصلی دو چیز بود: «آزادی» و «تساوی»، و نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب دنبالۀ سایر نهضتها بود و بعلاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق العاده مرارتبار بود، در این مورد نیز جز در بارۀ «آزادی» و «تساوی» سخن نرفت.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 28

پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر- که از قرن هفدهم عنوان شده بود- دانستند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی و حقوق بشر بی معنی است، و بعلاوه همۀ مشکلات خانوادگی ناشی از عدم آزادی زن و عدم تساوی حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگی یکجا حل می شود.

در این نهضت، آنچه ما آن را «مسألۀ اساسی در نظام حقوق خانوادگی» خواندیم، یعنی اینکه آیا این نظام بالطبع نظام مستقلی است و منطق و معیاری دارد جدا از منطق و معیار سایر مؤسسات اجتماعی یا نه، به فراموشی سپرده شد. آنچه اذهان را به خود معطوف ساخته بود همان تعمیم اصل آزادی و اصل تساوی در مورد زنان نسبت به مردان بود. به عبارت دیگر، در مورد حقوق زن نیز تنها موضوع بحث، «حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر» بود و بس. همۀ سخنها در اطراف این یک مطلب دور زد که زن با مرد در انسانیت شریک است و یک انسان تمام عیار است، پس باید از حقوق فطری و غیر قابل سلب بشر مانند مرد

و برابر با او برخوردار باشد.

در برخی از فصول این کتاب در بارۀ «منابع حقوق طبیعی» بحث نسبتاً کافی شده است. در آنجا ثابت کرده ایم که اساس و مبنای حقوق طبیعی و فطری، خود طبیعت است؛ یعنی اگر انسان از حقوق خاصی برخوردار است که اسب و گوسفند و مرغ و ماهی از آنها بی بهره اند، ریشه اش طبیعت و خلقت و آفرینش است، و اگر انسانها همه در حقوق طبیعی مساوی هستند و همه باید «آزاد» زیست کنند فرمانی است که در متن خلقت صادر شده است، دلیلی غیر از آن ندارد؛ دانشمندان طرفدار تساوی و آزادی به عنوان حقوق فطری انسانها نیز دلیلی جز این نداشتند. طبعاً در مسألۀ اساسی نظام خانوادگی نیز مرجع و مأخذی جز طبیعت نیست.

اکنون باید ببینیم چرا مسأله ای که ما آن را مسألۀ اساسی در نظام حقوق خانوادگی نامیدیم، مورد توجه واقع نشد. آیا در پرتو علوم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 29

امروز معلوم شد که تفاوت و اختلاف زن و مرد یک تفاوت سادۀ عضوی است و در اساس ساختمان جسمی و روحی آنها و حقوقی که به آنها تعلق می گیرد و مسئولیتهایی که باید بر عهده بگیرند تأثیری ندارد، و بدین جهت در فلسفه های اجتماعی امروز حسابی جداگانه برای آن باز نشد؟.

اتفاقاً قضیه برعکس است؛ در پرتو اکتشافات و پیشرفتهای علمی زیستی و روانی، تفاوتهای دو جنس روشنتر و مستدلتر گشت و ما در برخی از فصول این کتاب با استناد به تحقیقات زیست شناسان و فیزیولوژیستها و روانشناسان در این باره بحث کرده ایم. با همۀ اینها مسألۀ اساسی به فراموشی سپرده شد و این مایۀ شگفتی است.

منشأ

این بی توجهی شاید این است که این نهضت خیلی عجولانه صورت گرفت. لذا این نهضت در عین اینکه یک سلسله بدبختیها را از زن گرفت، بدبختیها و بیچارگیهای دیگری برای او و برای جامعۀ بشریت به ارمغان آورد. بعداً در فصول این کتاب خواهیم دید که زن غربی تا اوایل قرن بیستم از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین حقوق محروم بوده است و تنها در اوایل قرن بیستم بود که مردم مغرب زمین به فکر جبران ما فات افتادند و چون این نهضت دنبالۀ نهضتهای دیگر در زمینۀ «تساوی» و «آزادی» بود همۀ معجزه ها را از معنی این دو کلمه خواستند غافل از اینکه تساوی و آزادی مربوط است به رابطۀ بشرها با یکدیگر از آن جهت که بشرند و به قول طلاب «تساوی و آزادی حق انسان بما هو انسان است»؛ زن از آن جهت که انسان است مانند هر انسان دیگر آزاد آفریده شده است و از حقوقی مساوی بهره مند است، ولی زن انسانی است با چگونگیهای خاص و مرد انسانی است با چگونگیهای دیگر. زن و مرد در انسانیت «برابرند» ولی دوگونه انسانند با دوگونه خصلتها و دوگونه روانشناسی، و این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیایی و یا تاریخی و اجتماعی نیست بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده. طبیعت از این دوگونگی ها هدف داشته است و هرگونه عملی بر ضد طبیعت و فطرت عوارض نامطلوبی به بار

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 30

می آورد. ما همان طور که آزادی و برابری انسانها- و از آن جمله زن و مرد- را از طبیعت الهام گرفته ایم، درس «یک گونگی» یا «دوگونگی» حقوق

زن و مرد را و همچنین اینکه اجتماع خانوادگی یک اجتماع لااقل نیمه طبیعی است یا نه، باید از طبیعت الهام بگیریم. این مسأله لااقل قابل طرح هست که آیا دوجنسی شدن حیوانات- و از آن جمله انسان- یک امر تصادفی و اتفاقی است یا جزء طرح خلقت است؟ و آیا تفاوت دو جنس صرفاً یک تفاوت سطحی سادۀ عضوی است و یا به قول آلکسیس کارل در هر سلول از سلولهای انسان نشانی از جنسیت او هست؟ آیا در منطق و زبان فطرت، هر یک از زن و مرد رسالتی مخصوص به خود دارند یا نه؟ آیا حقوق یک جنسی است یا دو جنسی؟

آیا اخلاق و تربیت دو جنسی است یا یک جنسی؟ مجازاتها چطور؟ و همچنین مسئولیتها و رسالتها؟.

در این نهضت به این نکته توجه نشد که مسائل دیگری هم غیر از تساوی و آزادی هست. تساوی و آزادی شرط لازم اند نه شرط کافی.

تساوی حقوق یک مطلب است و تشابه حقوق مطلب دیگر؛ برابری حقوق زن و مرد از نظر ارزشهای مادی و معنوی یک چیز است و همانندی و همشکلی و همسانی چیز دیگر. در این نهضت عمداً یا سهواً «تساوی» به جای «تشابه» به کار رفت و «برابری» با «همانندی» یکی شمرده شد، «کیفیت» تحت الشعاع «کمیت» قرار گرفت، «انسان» بودن زن موجب فراموشی «زن» بودن وی گردید.

حقیقت این است که این بی توجهی را نمی توان تنها به حساب یک غفلت فلسفی ناشی از شتابزدگی گذاشت؛ عوامل دیگری نیز در کار بود که می خواست از عنوان «آزادی» و «تساوی» زن استفاده کند.

یکی از آن عوامل این بود که مطامع سرمایه داران در

این جریان بی دخالت نبود. کارخانه داران برای اینکه زن را از خانه به کارخانه بکشند و از نیروی اقتصادی او بهره کشی کنند، حقوق زن، استقلال اقتصادی زن، آزادی زن، تساوی حقوق زن با مرد را عنوان کردند و آنها بودند که توانستند به این خواسته ها رسمیت قانونی بدهند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 31

ویل دورانت در فصل نهم از کتاب لذات فلسفه پس از نقل برخی نظریات تحقیرآمیز نسبت به زن از ارسطو و نیچه و شوپنهاور و برخی کتب مقدس یهود و اشاره به اینکه در انقلاب فرانسه با آنکه سخن از آزادی زن هم بود اما عملًا هیچ تغییری رخ نداد، می گوید: «تا حدود سال 1900 زن به سختی دارای حقی بود که مرد ناگزیر باشد از روی قانون آن را محترم بدارد». آنگاه در بارۀ علل تغییر وضع زن در قرن بیستم بحث می کند، می گوید: «آزادی زن از عوارض انقلاب صنعتی است». سپس به سخن خود چنین ادامه می دهد:

«... زنان کارگران ارزانتری بودند و کارفرمایان آنان را بر مردان سرکش سنگین قیمت ترجیح می دادند. یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت اما اعلانها از آنان می خواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه ها بفرستند ... نخستین قدم برای آزادی مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب این قانون، زنان بریتانیای کبیر از امتیاز بی سابقه ای برخوردار می شدند و آن اینکه پولی را که به دست می آوردند حق داشتند که برای خود نگه دارند «1». این قانون اخلاقی عالی مسیحی را کارخانه داران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانه ها بکشانند. از

آن سال تا به امسال سودجویی مقاومت ناپذیری آنان را از بندگی و جان کندن در خانه رهانیده، گرفتار جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است ...» «2»

تکامل ماشینیسم و رشد روزافزون تولید به میزان بیش از حد نیاز

______________________________

(1). در شرح قانون مدنی ایران، تألیف دکتر علی شایگان، صفحۀ 366 می نویسد: «استقلالی که زن در دارایی خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است، در یونان و روم و ژرمن و تا چندی پیش هم در حقوق غالب کشورها وجود نداشته؛ یعنی مثل صغیر و مجنون، محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده. در انگلستان که سابقاً شخصیت زن در شخصیت شوهر محو بود، دو قانون: یکی در 1870 و دیگری در 1882 میلادی به اسم قانون مالکیت زن شوهردار، از زن رفع حجر نمود».

(2). لذات فلسفه، ص 155- 159.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 32

واقعی انسانها و ضرورت تحمیل بر مصرف کننده با هزاران افسون و نیرنگ و فوریت استخدام همۀ وسایل سمعی و بصری و فکری و احساسی و ذوقی و هنری و شهوانی برای تبدیل انسانها به صورت عامل بی ارادۀ مصرف، بار دیگر ایجاب کرد که سرمایه داری از وجود زن بهره کشی کند اما نه از نیروی بدنی و قدرت کار زن به صورت یک کارگر ساده و شریک با مرد در تولید، بلکه از نیروی جاذبه و زیبایی او و از گرو گذاشتن شرافت و حیثیتش و از قدرت افسونگری او در تسخیر اندیشه ها و اراده ها و مسخ آنها و در تحمیل مصرف بر مصرف کننده، و بدیهی است که همۀ اینها به حساب آزادی او و تساوی اش

با مرد گذاشته شد.

سیاست نیز از استخدام این عامل غافل نماند؛ ماجراهایش را مرتب در جراید و مجلات می خوانید. در همۀ اینها از وجود زن بهره کشی شد و زن وسیله ای برای اجرای مقاصد مرد قرار گرفت اما در زیر سرپوش آزادی و تساوی.

بدیهی است که جوان قرن بیستم هم از این فرصت گرانبها غفلت نکرد؛ برای اینکه از زیر بار تعهدات سنتی نسبت به زن شانه خالی کند و ارزان و رایگان او را شکار کند و به چنگ آورد، از همه بیشتر بر بیچارگی زن و تبعیضهای ناروا نسبت به او اشک تمساح ریخت، تا آنجا که به خاطر اینکه در این جهاد مقدس! بهتر شرکت کند ازدواج خود را تا حدود چهل سالگی به تأخیر انداخت و احیاناً برای همیشه «مجرد»! ماند!!!.

شک نیست که قرن ما یک سلسله بدبختیها از زن گرفت، ولی سخن در این است که یک سلسله بدبختیهای دیگر برای او ارمغان آورد، چرا؟ آیا زن محکوم است به یکی از این دو سختی و جبراً باید یکی را انتخاب کند؟ یا هیچ مانعی ندارد که هم بدبختیهای قدیم خود را طرد کند و هم بدبختیهای جدید را؟.

حقیقت این است که هیچ جبری وجود ندارد. بدبختیهای قدیم غالباً معلول این جهت بود که انسان بودن زن به فراموشی سپرده شده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 33

بود و بدبختیهای جدید از آن است که عمداً یا سهواً زن بودن زن و موقع طبیعی و فطری اش، رسالتش، مدارش، تقاضاهای غریزی اش، استعدادهای ویژه اش به فراموشی سپرده شده است.

عجب این است که هنگامی که از اختلافات فطری و طبیعی زن و مرد سخن

می رود، گروهی آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد و بالأخره چیزی که موجب یک سلسله برخورداریها برای مرد و یک سلسله محرومیتها برای زن است تلقی می کنند، غافل از اینکه نقص و کمال مطرح نیست؛ دستگاه آفرینش نخواسته یکی را کامل و دیگری را ناقص، یکی را برخوردار و دیگری را محروم و مغبون بیافریند.

این گروه پس از این تلقی منطقی و حکیمانه! می گویند بسیار خوب، حالا که در طبیعت چنین ظلمی بر زن شده و ضعیف و ناقص آفریده شده، آیا ما هم باید مزید بر علت شویم و ظلمی بر ظلم بیفزاییم؟

آیا اگر وضع طبیعی زن را به فراموشی بسپاریم انسانی تر عمل نکرده ایم؟.

اتفاقاً قضیه برعکس است؛ عدم توجه به وضع طبیعی و فطری زن بیشتر موجب پایمال شدن حقوق او می گردد. اگر مرد در برابر زن جبهه ببندد و بگوید تو یکی و من یکی، کارها، مسئولیتها، بهره ها، پاداشها، کیفرها همه باید متشابه و همشکل باشد، در کارهای سخت و سنگین باید با من شریک باشی، به فراخور نیروی کارت مزد بگیری، توقع احترام و حمایت از من نداشته باشی، تمام هزینۀ زندگی ات را خودت بر عهده بگیری، در هزینۀ فرزندان با من شرکت کنی، در مقابل خطرها خودت از خودت دفاع کنی، به همان اندازه که من برای تو خرج می کنم تو باید برای من خرج کنی و ... در این وقت است که کلاه زن سخت پس معرکه است زیرا زن بالطبع نیروی کار و تولیدش از مرد کمتر است و استهلاک ثروتش بیشتر. بعلاوه بیماری ماهانه، ناراحتی ایام بارداری، سختیهای وضع حمل و حضانت کودک شیرخوار، زن

را در وضعی قرار می دهد که به حمایت مرد و تعهداتی کمتر و حقوقی بیشتر نیازمند است. اختصاص به انسان ندارد؛ همۀ جاندارانی که به صورت «زوج»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 34

زندگی می کنند چنین اند؛ در همۀ این نوع جانداران، جنس نر به حکم غریزه به حمایت جنس ماده برمی خیزد.

در نظر گرفتن وضع طبیعی و فطری هر یک از زن و مرد با توجه به تساوی آنها در انسان بودن و حقوق مشترک انسانها، زن را در وضع بسیار مناسبی قرار می دهد که نه شخصش کوبیده شود و نه شخصیتش.

برای اینکه اندکی آگاهی بیابیم که به فراموشی سپردن موقعیت فطری و طبیعی هر یک از زن و مرد و تنها تکیه بر آزادی و تساوی کردن به کجا منتهی می شود، بهتر است ببینیم آنان که پیش از ما در این راه افتاده اند و به پایان راه رسیده اند چه می گویند و چه می نویسند.

در مجلۀ خواندنیها شمارۀ 79 از سال 34 مورخۀ 4 تیرماه 53 مقاله ای از مهنامۀ شهربانی تحت عنوان «سرگذشتهایی از زنان کارگر در جامعۀ امریکا» نقل کرده است. این مقاله ترجمه ای است از مجلۀ کورونت.

این مقاله مفصل و خواندنی است. ابتدا درد دل خانمی را نقل می کند که چگونه به عنوان تساوی زن و مرد، رعایتهایی که سابقاً از زنان کارگر می شد که مثلًا وزنه های بیش از 25 پوندی را بلند نکنند، در حالی که برای مردان چنین محدودیتی وجود نداشت، دیگر امروز وجود ندارد. او می گوید: حالا شرایط کار در کارخانۀ جنرال موتورز ایالت اوهایو یا به عبارت بهتر همان جایی که قریب 2500 زن در حال زجر کشیدن هستند تغییر یافته

است ... خانم مذکور همچنین خود را در حال نگه داشتن یک ماشین بخار بسیار قوی یا پاک کردن یک تنور فلزی 25 پوندی که چند لحظه قبل مرد قوی هیکلی آن را برجای گذاشته می بیند و با خود می گوید: سرتاپا کوفته و مجروح شدم. او می گوید: در هر دقیقه باید یک دستۀ 25 تا 50 اینچی را که بالغ بر 35 پوند وزن دارد به قلابها آویزان کنم، همیشه دستهایم متورم و دردآلود است.

این مقاله سپس درد دل ها و تشویش و اضطرابهای خانم دیگری را بازگو می کند که شوهرش یک ملوان نیروی دریایی است و اخیراً

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 35

دریاسالار تصمیم گرفته است تعدادی زن را در کشتی مردان به کار بگمارد. می نویسد: در این میان نیروی دریایی یک کشتی را با 40 زن و 480 ملوان مرد به مأموریت فرستاد. اما وقتی این کشتی پس از اولین سفر دریایی «مختلط» خود به بندر بازگشت، ترس و وحشت همسران ملوانها مورد تأیید قرار گرفت، زیرا به زودی معلوم شد که نه تنها داستانهای عشقی زیادی در کشتی اتفاق افتاده، بلکه اغلب زنان به جای یک نفر با چند نفر آمیزش جنسی داشته اند.

می نویسد: در ایالت فلوریدا، نگرانی بعد از آزادی گریبانگیر زنان «بیوه» گردیده است زیرا یکی از قضات این ایالت به نام «توماس تستا» اخیراً قانونی را که برای زنان بیوه تا 500 دلار بخشودگی مالیاتی در نظر گرفته بود غیر قانونی اعلام کرده است و اظهار می دارد که این قانون تبعیضی علیه مردان به شمار می رود.

آنگاه اضافه می کند: خانم مک دانیل در دستهایش احساس سوزش می کند، خانم استون (آن که

شوهرش ملوان بود) دچار تشویش و اضطراب گردیده است، زنان بیوۀ ایالت فلوریدا جریمۀ نقدی شده اند و سایرین هم هر یک به سهم خود طعم آزادی را خواهند چشید. برای خیلی ها این سؤال پیش آمده است که آیا خانمها بیش از این چیزی که کسب کرده اند، از دست نداده اند؟ حالا دیگر بحث بی فایده است زیرا این بازی شروع شده و تماشاچیان، تازه موفق به پیدا کردن صندلیهای خود شده اند. امسال قرار است بیست و هفتمین مادۀ اصلاحی قانون اساسی کشور امریکا تصویب شود و به موجب آن کلیۀ برتریهای ناشی از جنسیت غیر قانونی اعلام گردد ... و بدین ترتیب اظهارات رسکو باوند استاد دانشکدۀ حقوق هاروارد که آزادی زنان را مبدأ نتایج تأسف آور مقام قانونی زن در کشور امریکا می خواند، تحقق خواهد پذیرفت ...

... یکی از سناتورهای ایالت کارولینای شمالی به نام «جی اروین» بعد از مطالعۀ جامعۀ امریکایی زنان و مردان متساوی الحقوق پیشنهاد می کند: قوانین خانوادگی همه باید تغییر کند، دیگر مردان نباید

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 36

مسئول قانونی تأمین مخارج خانواده باشند ...

این مجله می نویسد: خانم مک دانیل می گوید: یکی از زنان به علت برداشتن وزنه های سنگین دچار خونریزی داخلی شده است. ما می خواهیم به وضع سابق برگردیم، دلمان می خواهد مردان با ما مثل زن رفتار کنند نه مثل یک کارگر. برای طرفداران آزادی زنان این موضوع خیلی ساده است که در اتاقهای مجلل خود بنشینند و بگویند زنان و مردان با هم برابرند، زیرا تاکنون گذارشان به کارخانه ها نیفتاده است.

آنها خبر ندارند که بیشتر زنان مزدبگیر این کشور باید مثل من در کارخانه ها کار کنند و جان بکنند.

من این برابری را نمی خواهم، زیرا انجام کارهای مخصوص مردان از عهده ام برنمی آید. مردان از نظر جسمی از ما قویترند و اگر قرار باشد که ما با آنها رقابت شغلی داشته باشیم و کارمان نسبت به کار آنها سنجیده شود، من به سهم خود ترجیح می دهم که از کار برکنار شوم. امتیازاتی را که زنان کارگر ایالت اهایو از دست داده اند به مراتب بیش از آن مزایایی است که توسط قانون حمایت کارگران کسب کرده اند. ما شخصیت زن بودن را از دست داده ایم. من نمی توانم بفهمم از آن وقتی که آزاد شده ایم چه چیزی عایدمان شده است، البته امکان دارد عدۀ معدودی از زنان وضعشان بهتر شده باشد ولی مسلماً ما جزء آنها نیستیم.

این بود خلاصه ای از آن مقاله. از محتوای مقاله پیداست که این بانوان از ناراحتیهایی که به نام «آزادی» و «برابری» بر آنها تحمیل شده است آنچنان به ستوه آمده اند که دشمن این دو کلمه شده اند، غافل از اینکه این دو کلمه گناهی ندارند. زن و مرد دو ستاره اند در دو مدار مختلف؛ هر کدام باید در مدار خود و فلک خود حرکت نماید «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» «1». شرط اصلی سعادت هر یک از زن و مرد و در حقیقت جامعۀ بشری این است که دو جنس هر یک در مدار خویش به حرکت

______________________________

(1). یس/ 40.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 37

خود ادامه دهند. آزادی و برابری آنگاه سود می بخشد که هیچ کدام از مدار و مسیر طبیعی و فطری خویش خارج نگردند. آنچه در آن جامعه

ناراحتی آفریده است قیام بر ضد فرمان فطرت و طبیعت است نه چیز دیگر.

اینکه ما مدعی هستیم مسألۀ «نظام حقوقی زن در خانه و اجتماع» از مسائلی است که مجدداً باید مورد ارزیابی قرار گیرد و به ارزیابیهای گذشته بسنده نشود به معنی این است که اولًا طبیعت را راهنمای خود قرار دهیم، ثانیاً از مجموع تجربیات تلخ و شیرین (چه در گذشته و چه در قرن حاضر) حد اکثر بهره برداری نماییم و تنها در این وقت است که نهضت حقوق زن به معنی واقعی تحقق می یابد.

قرآن کریم، به اتفاق دوست و دشمن، احیاء کنندۀ حقوق زن است.

مخالفان لااقل این اندازه اعتراف دارند که قرآن در عصر نزولش گامهای بلندی به سود زن و حقوق انسانی او برداشت. ولی قرآن هرگز به نام احیای زن به عنوان «انسان» و شریک مرد در انسانیت و حقوق انسانی، زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشی نسپرد. به عبارت دیگر، قرآن زن را همان گونه دید که در طبیعت هست. از این رو هماهنگی کامل میان فرمانهای قرآن و فرمانهای طبیعت برقرار است؛ زن در قرآن همان زن در طبیعت است. این دو کتاب بزرگ الهی (یکی تکوینی و دیگری تدوینی) با یکدیگر منطبقند. در این سلسله مقالات اگر کار مفید و تازه ای صورت گرفته باشد، توضیح این انطباق و هماهنگی است.

آنچه اکنون از نظر خوانندۀ محترم می گذرد مجموع مقالاتی است که به مناسبت خاصی این بنده در سالهای 45- 46 در مجلۀ زن روز تحت عنوان «زن در حقوق اسلامی» نشر داد و توجه فراوانی جلب کرد. برای افرادی که سابقۀ کار را نمی دانند

و در آن اوقات در جریان نبودند و اکنون می شنوند که این مقالات در آن مجله اولین بار نشر یافته

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 38

است، قطعاً موجب شگفتی خواهد بود که چگونه این بنده آن مجله را برای این سلسله مقالات انتخاب کردم و چگونه آن مجله حاضر شد بدون هیچ دخل و تصرفی این مقالات را چاپ کند؟ از این رو لازم می دانم «شأن نزول» این مقالات را بیان نمایم:

در سال 45 تب تعویض قوانین مدنی در مورد حقوق خانوادگی، در سطح مجلات خصوصاً مجلات زنانه سخت بالا گرفت و نظر به اینکه بسیاری از پیشنهادهایی که می شد بر ضد نصوص مسلّم قرآن بود، طبعاً ناراحتیهایی در میان مسلمانان ایران به وجود آورد. در این میان قاضی فقید ابراهیم مهدوی زنجانی (عفی اللّٰه عنه) بیش از همه گرد و خاک می کرد و حرارت به خرج می داد. مشارٌ الیه لایحه ای در چهل ماده به همین منظور تنظیم کرد و در مجلۀ فوق الذکر چاپ نمود. مجلۀ مزبور نیز با چاپ صفحاتی جدول دار و به اصطلاح آن روز «کوپن» از خوانندگان خود در بارۀ چهل مادۀ پیشنهادی نظر خواست. مشارٌ الیه ضمناً وعده داد طی یک سلسله مقالات در مجلۀ فوق الذکر به طور مستدل از چهل مادۀ پیشنهادی خود دفاع نماید.

مقارن این ایام یکی از مقامات محترم و مشهور روحانی تهران به این بنده تلفن کردند و اظهار داشتند: در مجلسی با مدیران مؤسسۀ کیهان و مؤسسۀ اطلاعات ملاقاتی داشتم و در بارۀ برخی مطالب که در مجلات زنانۀ این دو مؤسسه درج می شود تذکراتی دادم. مشارٌ الیهما اظهار داشتند اگر شما مطالبی

دارید بدهید، ما قول می دهیم که در همان مجلات عیناً چاپ شود.

معظم له پس از نقل این جریان، به من پیشنهاد کردند که اگر وقت و فرصت اجازه می دهد، این مجلات را بخوانم و برخی تذکرات لازم در هر شماره بدهم. بنده گفتم: من به این صورت که در هر شماره حاشیه ای بر گفته ای بنویسم حاضر نیستم، ولی نظر به اینکه آقای مهدوی قرار است یک سلسله مقالات در دفاع از چهل مادۀ پیشنهادی خود در مجلۀ زن روز بنویسد، من حاضرم طی سلسله مقالاتی در بارۀ همان چهل ماده در همان مجله در صفحۀ مقابل بحث کنم تا هر دو منطق در معرض

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 39

افکار عمومی قرار گیرد. معظم له از من فرصت خواستند تا بار دیگر با متصدیان تماس بگیرند. مجدداً به من تلفن کردند و موافقت آن مجله را با این شکل اعلام داشتند. پس از این جریان، این بنده نامه ای به آن مجله نوشت و آمادگی خود را برای دفاع از قوانین مدنی تا آن حد که با فقه اسلام منطبق است اعلام کرد و درخواست نمود که مقالات این جانب و مقالات آقای مهدوی دوش به دوش یکدیگر و در برابر یکدیگر در آن مجله چاپ شود. ضمناً یادآوری کرد که اگر آن مجله با پیشنهاد من موافق است عین نامۀ مرا به علامت موافقت چاپ کند. مجله موافقت کرد و عین نامه در شمارۀ 87 مورخۀ 7/ 8/ 45 آن مجله چاپ شد و اولین مقاله در شمارۀ 88 درج گردید.

من قبلًا ضمن مطالعات خود در بارۀ حقوق زن، کتابی از مهدوی فقید در

این موضوعات خوانده بودم و مدتها بود که به منطق او و امثال او آشنا بودم. بعلاوه سالها بود که حقوق زن در اسلام مورد علاقۀ شدید من بود و یادداشتهای زیادی در این زمینه تهیه کرده و آماده بودم.

مقالات مهدوی فقید چاپ شد و این مقالات نیز رودرروی آنها قرار گرفت. طبعاً من از موضوعی شروع کردم که مشارٌ الیه بحث خود را شروع کرده بود. درج این سلسله مقالات مشارٌ الیه را در مشکل سختی قرار داد، ولی شش هفته بیشتر طول نکشید که با سکتۀ قلبی درگذشت و برای همیشه از پاسخگویی راحت شد. در آن شش هفته این سلسله مقالات جای خود را باز کرد. علاقه مندان، هم از من و هم از مجله تقاضا کردند که این سلسله مقالات مستقلًا ادامه یابد. با این تقاضاها موافقت شد و تا 33 مقاله ادامه یافت. این بود «شأن نزول» این مقالات.

اگر چه در این 33 مقاله فقط قسمتی از آنچه در نظر بود نگارش یافت و مطالب زیادی باقی ماند، ولی این بنده به علت خستگی و مشاغل دیگر از تنظیم و نگارش آنها خودداری کردم. علاقه مندان به این مقالات از آن وقت تاکنون مکرر تقاضای تجدید چاپ آنها را به صورت کتابی مستقل کرده اند و این بنده به انتظار اینکه آنها را تکمیل و یک دورۀ کامل از «نظام حقوق زن در اسلام» یکجا چاپ کنم، از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 40

تجدید چاپ خودداری می کردم. اخیراً چون احساس کردم که این انتظار از خودم چندان بجا نیست، به آنچه موجود است قناعت شد.

مسائلی که در این سلسله مقالات طرح شد

عبارت است از:

خواستگاری، ازدواج موقت (متعه)، زن و استقلال اجتماعی، اسلام و تجدد زندگی، مقام زن در قرآن، حیثیت و حقوق انسانی، مبانی طبیعی حقوق خانوادگی، تفاوتهای زن و مرد، مهر و نفقه، ارث، طلاق، تعدد زوجات.

مسائلی که باقی ماند و یادداشتهایش آماده است عبارت است از:

حق حکومت مرد در خانواده، حق حضانت کودک، عده و فلسفۀ آن، زن و اجتهاد و افتاء، زن و سیاست، زن در مقررات قضایی، زن در مقررات جزایی، اخلاق و تربیت زن، پوشش زن، اخلاق جنسی (غیرت، عفاف، حیا و غیره)، مقام مادری، زن و کار خارج و یک عده مسائل دیگر. اگر خداوند توفیق عنایت فرمود، این قسمت نیز بعداً جمع و تدوین و به صورت جلد دوم چاپ و منتشر خواهد شد.

از خداوند توفیق و هدایت مسألت می نماید.

قلهک، 28 شهریور ماه 53 شمسی.

مطابق دوم رمضان المبارک 94 قمری.

مرتضی مطهری

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 41

پیشگفتار

اشاره

* مشکل جهانی روابط خانوادگی.

* مستقل باشیم یا از غرب تقلید کنیم؟.

* جبر تاریخ.

* ما و قانون اساسی.

* عواطف مذهبی جامعۀ ایرانی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 43

پیشگفتار خوشوقتم که مجلۀ زن روز درخواست مرا راجع به بحث در بارۀ پیشنهادهای چهل گانۀ آن مجله برای تغییر مواد قانون مدنی ایران در مسائل مربوط به امور خانوادگی پذیرفت و در شمارۀ پیش آمادگی خود را برای درج این سلسله مقالات ضمن نشر نامۀ این جانب اعلام کرد.

من این فرصت را مغتنم می شمارم که به این وسیله گوشه ای از فلسفۀ اجتماعی اسلام را با جوانان در میان می گذارم.

امیدوارم بتوانم ذهن آنها را در بارۀ مسائل مربوط به روابط خانوادگی از نظر اسلام

روشن کنم.

همان طوری که در نامۀ خودم متذکر شدم، من نمی خواهم از قانون مدنی دفاع کنم و آن را کامل و جامع و صد در صد منطبق با قوانین اسلامی و موازین صحیح اجتماعی معرفی کنم؛ شاید خود من هم ایرادهایی به آن داشته باشم؛ و هم نمی خواهم روشی را که در میان اکثریت مردم ما معمول بوده صحیح و منطبق با عدالت بدانم. برعکس، من هم به وضوح بی نظمیها و نابسامانیهایی در روابط خانوادگی مشاهده می کنم و معتقدم باید اصلاحات اساسی در این زمینه به عمل آید.

اما بر خلاف کسانی نظیر نویسندگان کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران و کتاب پیمان مقدس یا میثاق ازدواج مردان ایرانی را صد در صد تبرئه نمی کنم و آنها را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 44

بی تقصیر معرفی نمی نمایم و تمام گناهان را به گردن قانون مدنی نمی اندازم و گناه قانون مدنی را تبعیت از فقه اسلام نمی دانم و یگانه راه اصلاح را تغییر مواد قانون مدنی نمی شناسم. من آن عده از قوانین اسلامی را که مربوط به حقوق زوجین و روابط آنها با یکدیگر یا فرزندان یا افراد خارج است و روی آنها انگشت گذاشته شده و پیشنهاد برای تغییر آنها داده شده است، یک یک در این سلسله مقالات مطرح می کنم و ثابت می کنم که این قوانین با ملاحظات دقیق روانی و طبیعی و اجتماعی همراه است و حیثیت و شرافت انسانی زن و مرد متساویاً در آنها ملحوظ شده است و در صورت عمل و حسن اجرا بهترین ضامن حسن روابط خانوادگی است.

از خوانندگان محترم اجازه می خواهم پیش از ورود در مسائل مورد

نظر چند نکته را با آنها در میان بگذارم:

مشکل جهانی روابط خانوادگی

1. مشکل روابط خانوادگی در عصر ما نه آنچنان سهل و ساده است که بتوان با پر کردن کوپن از طرف پسران و دختران یا تشکیل سمینارهایی از نوع سمینارهایی که دیدیم و شنیدیم که در چه سطح فکری است، آن را حل کرد و نه مخصوص کشور و مملکت ماست و نه دیگران آن را حل کرده اند و یا مدعی حل واقعی آن هستند.

ویل دورانت فیلسوف و نویسندۀ معروف تاریخ تمدن می گوید:

«اگر فرض کنیم در سال 2000 مسیحی هستیم و بخواهیم بدانیم که بزرگترین حادثۀ ربع اول قرن بیستم چه بوده است، متوجه خواهیم شد که این حادثه جنگ و یا انقلاب روسیه نبوده است بلکه همانا دگرگونی وضع زنان بوده است. تاریخ چنین تغییر تکان دهنده ای در مدتی به این کوتاهی کمتر دیده است و خانۀ مقدس که پایۀ نظم اجتماعی ما بود، شیوۀ زناشویی که مانع شهوترانی و ناپایداری وضع انسان بود، قانون اخلاقی پیچیده ای که ما را از توحش به تمدن و آداب معاشرت رسانده بود، همه آشکارا در این انتقال پرآشوبی که همۀ رسوم و اشکال زندگی و تفکر ما را فرا گرفته است گرفتار گشته اند.».

اکنون نیز که ما در ربع سوم قرن بیستم بسر می بریم، نالۀ متفکران غربی از بهم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 45

خوردن نظم خانوادگی و سست شدن پایۀ ازدواج، از شانه خالی کردن جوانان از قبول مسئولیت ازدواج، از منفور شدن مادری، از کاهش علاقۀ پدر و مادر و بالأخص علاقۀ مادر نسبت به فرزندان، از ابتذال زن دنیای امروز و جانشین شدن هوسهای سطحی به

جای عشق، از افزایش دائم التزاید طلاق، از زیادی سرسام آور فرزندان نامشروع، از نادر الوجود شدن وحدت و صمیمیت میان زوجین، بیش از پیش به گوش می رسد.

مستقل باشیم یا از غرب تقلید کنیم؟

موجب تأسف است که گروهی از بی خبران می پندارند مسائل مربوط به روابط خانوادگی نظیر مسائل مربوط به راهنمایی، تاکسیرانی، اتوبوسرانی، لوله کشی و برق سالهاست که در میان اروپاییان به نحو احسن حل شده و این ما هستیم که عرضه و لیاقت نداشته ایم و باید هرچه زودتر از آنها تقلید و پیروی کنیم.

این، پندار محض است. آنها از ما در این مسائل بیچاره تر و گرفتارتر و فریاد فرزانگانشان بلندتر است. از مسائل مربوط به درس و تحصیل زن که بگذریم، در سایر مسائل خیلی از ما گرفتارترند و از سعادت خانوادگی کمتری برخوردار می باشند.

جبر تاریخ

بعضی دیگر تصور دیگری دارند؛ تصور می کنند که سستی نظم خانوادگی و راه یافتن فساد در آن، معلول آزادی زن است و آزادی زن نتیجۀ قهری زندگی صنعتی و پیشرفت علم و تمدن است؛ جبر تاریخ است و چاره ای نیست از اینکه به این فساد و بی نظمی تن دهیم و از آن سعادت خانوادگی که در قدیم بود برای همیشه چشم بپوشیم.

اگر اینچنین فکر کنیم، بسیار سطحی و ناشیانه فکر کرده ایم. قبول دارم که زندگی صنعتی خواه ناخواه بر روی روابط خانوادگی اثر گذاشته و می گذارد ولی عامل عمدۀ از هم گسیختگی نظم خانوادگی در اروپا دو چیز دیگر است:

یکی رسوم و عادات و قوانین ظالمانه و جاهلانه ای که قبل از این قرن در میان آنها در بارۀ زن جاری و حاکم بوده است، تا آنجا که زن برای اولین بار در قرن نوزدهم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 46

و اوایل قرن بیستم در اروپا دارای حق مالکیت شد.

دیگر اینکه کسانی که به فکر اصلاح اوضاع و احوال زنان افتادند از

همان راهی رفتند که بعضی از مدعیان روشنفکری امروز ما می روند و مواد پیشنهادی چهل گانه یکی از مظاهر آن است؛ خواستند ابروی زن بیچاره را اصلاح کنند، چشمش را کور کردند.

بیش از آن که زندگی صنعتی مسئول این آشفتگی و بی نظمی باشد، آن قوانین قدیم متقدمان اروپا و اصلاحات جدید متجددانشان مسئول است. لهذا برای ما مردم مسلمان مشرق زمین هیچ ضرورت اجتناب ناپذیری نیست که از هر راهی که آنها رفته اند برویم و در هر منجلابی که آنها فرو رفته اند فرو رویم. ما باید به زندگی غربی، هوشیارانه بنگریم. ضمن استفاده و اقتباس علوم و صنایع و تکنیک و پاره ای مقررات اجتماعی قابل تحسین و تقلید آنها باید از اخذ و تقلید رسوم و عادات و قوانینی که برای خود آنها هزاران بدبختی به وجود آورده است- که تغییر قوانین مدنی ایران و روابط خانوادگی و تطبیق آن با قوانین اروپایی یکی از آنهاست- پرهیز نماییم.

ما و قانون اساسی

2. صرف نظر از اینکه این پیشنهادها خانمان برانداز و مخالف مقتضیات روانی، طبیعی و اجتماعی است- چنانکه بعداً توضیح داده خواهد شد- از نظر انطباق با قانون اساسی چه فکری شده است؟ از طرفی قانون اساسی تصریح می کند هر قانونی که مخالف قوانین اسلامی باشد «قانونیت» ندارد و قابل طرح در مجلسین نیست. از طرف دیگر، بیشتر مواد این پیشنهادها مخالف صریح قانون اسلام است. آیا خود مغرب زمینی ها که غربزدگان ما اینچنین کورکورانه از آنها پیروی می کنند قانون اساسی کشورشان را این طور بازیچه قرار می دهند؟.

صرف نظر از مذهب، خود قانون اساسی هر کشوری برای افراد آن کشور مقدس است. قانون اساسی ایران نیز مورد احترام قاطبۀ ملت ایران

است. آیا با سمینارهای کذایی و چاپ کوپن و قیام و قعود نمایندگان می توان قانون اساسی را زیر پا گذاشت؟

عواطف مذهبی جامعۀ ایرانی

3. از معایب پیشنهادها و از مخالفت صریح آنها با قانون اساسی چشم می پوشیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 47

هر چیز را اگر انکار کنیم، این قابل انکار نیست که الآن هم نیرومندترین عاطفه ای که بر روحیۀ ملت ایران حکومت می کند عاطفۀ مذهبی اسلامی است. بگذریم از عدۀ بسیار معدودی که قید همه چیز را زده اند و از هر بی بندوباری و هرج و مرج طرفداری می کنند، اکثریت قریب به اتفاق این مردم پابند مقررات مذهبی می باشند.

تحصیل و درس خواندگی بر خلاف پیش بینی هایی که از طرف عده ای می شد، نتوانست میان این ملت و اسلام جدایی بیندازد. برعکس، با اینکه تبلیغات مذهبی صحیح کم است و بعلاوه تبلیغات استعماری ضد مذهب زیاد است، درس خواندگان و تحصیل کردگان به نحو روزافزونی به سوی اسلام گرایش پیدا کرده اند.

اکنون می پرسم این قوانین با این زمینۀ روانی که خواه ناخواه وجود دارد چگونه سازگار می شود؟ یعنی وقتی قانون عرف مطابقه با حکم صریح شرع اسلام نداشته باشد چگونه نتیجه ای گرفته می شود؟.

فرض کنید زنی در اثر اختلافها و عصبانیتها به محکمه رجوع کرد و علی رغم رضای شوهر حکم طلاقش صادر شد و سپس به عقد ازدواج مرد دیگری درآمد. این زن و شوهر جدید در عین اینکه خود را به حکم قانون عرف زن و شوهر می دانند، در عمق وجدان مذهبی خود، خود را اجنبی و بیگانه و آمیزش خود را نامشروع و فرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبی مستحق اعدام می دانند.

در این حال فکر کنید چه وضع

ناراحت کننده ای از نظر روانی برای آنها پیش خواهد آمد، دوستان و خویشاوندان مذهبی آنها با چه چشمی به آنها و فرزندان آنها نگاه خواهند کرد؟ ما که نمی توانیم با تغییر و وضع قانون وجدان مذهبی مردم را تغییر بدهیم. متأسفانه یا خوشبختانه وجدان اکثریت قریب به اتفاق این مردم از عاطفۀ مذهبی فارغ نیست.

شما اگر متخصص حقوقی و روانی از خارج بیاورید و مشاوره کنید و بگویید ما چنین قوانینی می خواهیم وضع کنیم اما زمینۀ روانی اکثریت مردم ما این است و این، ببینید آیا در همچو زمینه ای نظر موافق خواهد داد؟ آیا نخواهد گفت این کار هزاران ناراحتیهای روحی و اجتماعی تولید می کند؟.

مقایسۀ این گونه قوانین با قوانین جزایی از لحاظ میزان آثار سوئی که به بار می آورد بسیار غلط است. تفاوت میان آنها از زمین تا آسمان است. ضربه ای که از ناحیۀ تغییر و تعطیل قوانین جزایی وارد می شود متوجه اجتماع است و فقط افراد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 48

منحرف را جری می کند اما قوانین مربوط به روابط زوجین و اولاد، به زندگی خصوصی و فردی افراد مربوط است و مستقیماً با عاطفۀ مذهبی شخصی هر فرد در جنگ است. این گونه قوانین یا در اثر نفوذ مذهب و غلبۀ وجدان، بی اثر و بلاعمل می ماند و خواه ناخواه ناراحتیهایی که این گونه قوانین ایجاد می کند موجب خواهد شد که این قوانین رسماً لغو گردد و یا پس از کشمکش روانی جانکاهی نیروی مذهبی را تضعیف می کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 49

بخش اول: خواستگاری و نامزدی

اشاره

* آیا خواستگاری مرد از زن اهانت به زن است؟.

* غریزۀ مرد طلب و نیاز است و

غریزۀ زن جلوه و ناز.

* مرد خریدار وصال زن است نه رقبۀ او.

* رسم خواستگاری مرد از زن یک تدبیر بسیار عاقلانه و ظریفانه است که برای حفظ احترام و حیثیت زن به کار رفته است.

* اشتباه نویسندۀ «چهل ماده در قانون مدنی»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 51

خواستگاری و نامزدی من سخن خود را در بارۀ چهل مادۀ پیشنهادی از همان نقطه آغاز می کنم که در این پیشنهادها آغاز شده است. در این پیشنهادها به ترتیب «قانون مدنی» اول از خواستگاری و نامزدی بحث به میان آمده است.

نظر به اینکه قوانین مربوط به خواستگاری و نامزدی که در قانون مدنی آمده است قوانین مستقیم اسلامی نیست یعنی نص و دستور صریحی از خود اسلام در اغلب اینها نرسیده است و قانون مدنی آنچه در این زمینه گفته طبق استنباطی است که از قواعد کلی اسلامی کرده است، ما خود را مکلف به دفاع از قانون مدنی نمی دانیم و وارد بحث در جزئیات نظریات پیشنهادکننده نمی شویم، با اینکه پیشنهادکننده مرتکب اشتباهات عظیمی شده است و حتی از درک مفهوم صحیح آن چند مادۀ ساده عاجز بوده است. اما از دو مطلب در اینجا نمی توانیم صرف نظر کنیم.

آیا خواستگاری مرد از زن اهانت به زن است؟

1. پیشنهادکننده می گوید:

«قانونگذار ما حتی در این چند مادۀ کذایی (مربوط به خواستگاری و نامزدی) هم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 52

این نکتۀ ارتجاعی و غیر انسانی را فراموش نکرده است که مرد اصل است و زن فرع. در تعقیب فکر مزبور مادۀ 1034 را که اولین مادۀ قانون در کتاب نکاح و طلاق است به نحو زیر تنظیم نموده است:

مادۀ 1034- از هر زنی که

خالی از موانع نکاح باشد می توان خواستگاری نمود.

به طوری که ملاحظه می شود به موجب مادۀ مزبور با اینکه هیچ گونه حکم و الزامی بیان نشده است، ازدواج به معنی «زن گرفتن» برای مرد مطرح شده و او به عنوان مشتری و خریدار تلقی گردیده و در مقابل، زن نوعی کالا وانمود شده است. این قبیل تعبیرات در قوانین اجتماعی اثر روانی بسیار بد و ناگوار ایجاد می کند و مخصوصاً تعبیرات مزبور در قانون ازدواج بر روی رابطۀ زن و مرد اثر می گذارد و به مرد ژست آقایی و مالکیت و به زن وضع مملوکی و بندگی می بخشد.».

به دنبال این ملاحظۀ دقیق روانی! موادی که خود پیشنهادکننده تحت عنوان «خواستگاری» ذکر می کند، برای اینکه خواستگاری جنبۀ یک طرفه و حالت «زن گرفتن» به خود نگیرد، خواستگاری را هم وظیفۀ زنان دانسته و هم وظیفۀ مردان، تا در ازدواج تنها «زن گرفتن» صدق نکند، «مرد گرفتن» هم صدق کند یا لااقل نه زن گرفتن صدق کند و نه مرد گرفتن. اگر بگوییم زن گرفتن، یا اگر همیشه مردان را موظف کنیم که به خواستگاری زنان بروند، حیثیت زن را پایین آورده و آن را به صورت کالای خریدنی درآورده ایم!

غریزۀ مرد طلب و نیاز است و غریزۀ زن جلوه و ناز

اتفاقاً یکی از اشتباهات بزرگ همین است. همین اشتباه سبب پیشنهاد الغاء مهر و نفقه شده است و ما در جای خود مشروحاً در بارۀ مهر و نفقه بحث خواهیم کرد.

اینکه از قدیم الایام مردان به عنوان خواستگاری نزد زن می رفته اند و از آنها تقاضای همسری می کرده اند، از بزرگترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده است. طبیعت، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است

و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبیعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزۀ مرد نیاز و طلب و در غریزۀ زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانی زن را در مقابل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 53

نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله جبران کرده است.

خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود. برای مرد قابل تحمل است که از زنی خواستگاری کند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن دیگری خواستگاری کند و جواب رد بشنود تا بالأخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند، اما برای زن که می خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر در آورد تا بر سراسر وجود او حکومت کند، قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیاناً جواب رد بشنود و سراغ مرد دیگری برود.

به عقیدۀ ویلیام جیمز فیلسوف معروف امریکایی، حیا و خودداری ظریفانۀ زن غریزه نیست بلکه دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان به این است که به دنبال مردان نروند، خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند؛ زنان این درسها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند.

اختصاص به جنس بشر ندارد، حیوانات دیگر نیز همین طورند؛ همواره این مأموریت به جنس نر داده شده است که خود را دلباخته و نیازمند به

جنس ماده نشان بدهد. مأموریتی که به جنس ماده داده شده این است که با پرداختن به زیبایی و لطف و با خودداری و استغناء ظریفانه، دل جنس خشن را هرچه بیشتر شکار کند و او را از مجرای حساس قلب خودش و به اراده و اختیار خودش در خدمت خود بگمارد.

مرد خریدار وصال زن است نه رقبۀ او

عجبا! می گویند چرا قانون مدنی لحنی به خود گرفته است که مرد را خریدار زن نشان می دهد؟ اوّلًا این مربوط به قانون مدنی نیست، مربوط به قانون آفرینش است.

ثانیاً مگر هر خریداری از نوع مالکیت و مملوکیت اشیاء است؟ طلبه و دانشجو خریدار علم است، متعلم خریدار معلم است، هنرجو خریدار هنرمند است. آیا باید نام اینها را مالکیت بگذاریم و منافی حیثیت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوریم؟

مرد خریدار وصال زن است نه خریدار رقبۀ او. آیا واقعاً شما از این شعر شاعر شیرین سخن ما حافظ، اهانت به جنس زن می فهمید که می گوید:

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلس از آن رو مشوّشم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 54

شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه «خریدار» هر ششم

حافظ افسوس می خورد که چیزی ندارد نثار خوبان کند و التفات آنها را به خود جلب کند. آیا این اهانت به مقام زن است یا مظهر عالیترین احترام و مقام زن در دلهای زنده و حساس است که با همۀ مردی و مردانگی در پیشگاه زیبایی و جمال زن خضوع و خشوع می کند و خود را نیازمند به عشق او و او را بی نیاز از خود معرفی می کند؟.

منتهای هنر

زن این بوده است که توانسته مرد را در هر مقامی و هر وضعی بوده است به آستان خود بکشاند.

اکنون ببینید به نام دفاع از حقوق زن، چگونه بزرگترین امتیاز و شرف و حیثیت زن را لکه دار می کنند؟!.

این است که گفتیم این آقایان به نام اینکه ابروی زن بیچاره را می خواهند اصلاح کنند چشم وی را کور می کنند.

رسم خواستگاری یک تدبیر ظریفانه و عاقلانه. برای حفظ حیثیت و احترام زن است

گفتیم اینکه در قانون خلقت، مرد مظهر نیاز و طلب و خواستاری و زن مظهر مطلوبیت و پاسخگویی آفریده شده است، بهترین ضامن حیثیت و احترام زن و جبران کنندۀ ضعف جسمانی او در مقابل نیرومندی جسمانی مرد است و هم بهترین عامل حفظ تعادل و توازن زندگی مشترک آنهاست. این نوعی امتیاز طبیعی است که به زن داده شده و نوعی تکلیف طبیعی است که به دوش مرد گذاشته شده است.

قوانینی که بشر وضع می کند و به عبارت دیگر تدابیر قانونی که به کار می برد، باید این امتیاز را برای زن و این تکلیف را برای مرد حفظ کند. قوانین مبنی بر یکسان بودن زن و مرد از لحاظ وظیفه و ادب خواستاری، بر زیان زن و منافع و حیثیت و احترام اوست و تعادل را به ظاهر به نفع مرد و در واقع به زیان هر دو بهم می زند.

از این رو موادی که از طرف نویسندۀ «چهل پیشنهاد» مبنی بر شرکت دادن زن به وظیفۀ خواستگاری پیشنهاد شده، هیچ گونه ارزشی ندارد و بر زیان جامعۀ بشری است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 55

اشتباه نویسندۀ «چهل ماده در قانون مدنی»

مطلب دومی که به مناسبت این فصل لازم است تذکر دهم این است که آقای مهدوی نویسندۀ «چهل پیشنهاد» در شمارۀ 86 مجلۀ زن روز، صفحۀ 72 می نویسند:

«به موجب مادۀ 1037 هر یک از نامزدها که بدون علت موجه وصلت مزبور را بهم زند باید هدایایی را که طرف مقابل و یا والدین او و یا اشخاص ثالث به منظور وصلت مذکور داده اند مسترد دارد و در صورتی که عین آنها باقی نباشد قیمت آنها را باید رد

کند، مگر اینکه هدایا بدون تقصیر طرف تلف شده باشد.

طبق مقررات مادۀ مذکور، نامزدی هم از نظر قانونگذار ما مانند وعدۀ ازدواج هیچ اثر قانونی و ضمانت اجرایی نداشته و نسبت به طرفین هیچ نوع تعهدی ایجاد نمی کند و تنها اثر آن این است که طرف متخلف که به قول نویسندۀ قانون مزبور «بدون علت موجه» وصلت مزبور را بهم زند، عین یا قیمت هدایایی را که به منظور وصلت از طرف دریافت داشته باید مسترد دارد و حال اینکه غالباً در دوران نامزدی، طرفین به منظور وصلت چیزی به یکدیگر نمی دهند ولی برای خاطر خود نامزدی متحمل مخارج فوق العاده سنگین می شوند ...».

چنانکه ملاحظه می فرمایید ایراد آقای مهدوی بر این مادۀ قانونی این است که برای نامزدی اثر قانونی و ضمانت اجرایی قائل نشده است؛ تنها اثری که قائل شده این است که طرف متخلف باید عین هدایایی که دریافت داشته یا قیمت آنها را به طرف بپردازد و حال آنکه عمده خسارتی که شخص به واسطۀ نامزدی متحمل می شود خسارتهای دیگر است، مثل خسارتی که به واسطۀ جشن نامزدی یا مهمانی کردن نامزد و گردش با او متحمل می شود.

من می گویم ایراد دیگری نیز بر این ماده قانونی وارد است و آن اینکه می گوید اگر طرف متخلف «بدون علت موجه» وصلت را بهم زند باید عین یا قیمت هدایایی که دریافت داشته مسترد دارد، و حال آنکه طبق قاعده اگر با علت موجه نیز وصلت را بهم زند باید لااقل عین هدایایی که دریافت داشته در صورت مطالبۀ طرف مقابل مسترد دارد.

اما حقیقت این است که هیچ کدام از این ایرادها وارد نیست.

فقه و

حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 56

قانون مدنی در مادۀ 1036 چنین می گوید:

«اگر یکی از نامزدها وصلت منظور را بدون علت موجهی بهم زند در حالی که طرف مقابل یا ابوین او یا اشخاص دیگر به اعتماد وقوع ازدواج مغرور شده و مخارجی کرده باشند، طرفی که وصلت را بهم زده است باید از عهدۀ خسارت وارده برآید، ولی خسارت مزبور فقط مربوط به مخارج متعارفه خواهد بود.».

این مادۀ قانون همان چیزی را که آقای مهدوی خیال می کنند قانون پیش بینی نکرده است بیان می کند. در این ماده است که قید «بدون علت موجه» ذکر شده است.

طبق این ماده نه تنها طرف متخلف ضامن مخارجی که شخص نامزد متحمل شده است می باشد، ضامن مخارج ابوین یا اشخاص دیگر نیز می باشد.

در این ماده با تکیه روی کلمۀ «مغرور شده» به ریشۀ این مادۀ قانونی که به نام قاعدۀ «غرور» معروف است اشاره می کند.

بعلاوه در قانون مدنی «تسبیب» یکی از موجبات ضمان قهری شناخته شده و از مادۀ 332 که مربوط به تسبیب است نیز می توان ضمان طرف متخلف را در این گونه موارد استفاده کرد.

علی هذا قانون مدنی نه تنها دربارۀ خسارتهای نامزدی- که به قول نویسندۀ پیشنهادها به خاطر خود نامزدی صورت می گیرد- سکوت نکرده است، در دو ماده آن را گنجانیده است.

اما مادۀ 1037 قانون مدنی این است:

«هر یک از نامزدها می توانند در صورت بهم خوردن وصلت منظور، هدایایی را که به طرف دیگر یا ابوین او برای وصلت منظور داده است مطالبه کنند. اگر عین هدایا موجود نباشد، مستحق قیمت هدایایی خواهد بود که عادتاً نگاه داشته می شود مگر اینکه آن هدایا بدون تقصیر طرف دیگر

تلف شده باشد.».

این ماده مربوط به اشیائی است که طرفین به یکدیگر اهدا می کنند، و چنانکه ملاحظه می فرمایید در این ماده هیچ گونه قید نشده است که یک طرف بدون علت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 57

موجه وصلت را بهم زده باشد؛ قید «بدون علت موجه» استنباط بیجایی است که آقای مهدوی کرده اند.

عجبا! کسانی که از درک مفهوم چند مادۀ سادۀ قانون مدنی ناتوانند- با اینکه یک عمر کارشان بررسی آنها بوده است و سالها بودجۀ مملکت را به نام تخصص فنی در درک این قوانین مصرف کرده اند- چگونه داعیۀ تغییر قوانین آسمانی را که هزاران ملاحظات و ریزه کاری ها در آنها به کار رفته است در سر می پرورانند؟ این نکته نیز ناگفته نماند که آقای مهدوی تا پنج سال قبل که مشغول تألیف کتاب پیمان مقدس یا میثاق ازدواج بوده اند، جملۀ بالا را به صورت «بدون علت و موجبی» قرائت می کرده اند. در کتاب خودشان فصل مشبعی داد و فریاد راه انداخته اند که مگر در دنیا کاری بدون علت و موجب ممکن است؟ اما اخیراً متوجه شده اند که سالها این جمله را غلط قرائت می کرده و می فهمیده اند و جملۀ مزبور «بدون علت موجهی» بوده است.

از ایرادات دیگری که در فصل خواستگاری به نویسندۀ پیشنهادها وارد است فعلًا صرف نظر می کنم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 59

بخش دوم: زندگی امروز و ازدواج موقت.

اشاره

* آیا رهبانیت موقت عملی است؟.

* کدامیک؟ رهبانیت موقت یا کمونیسم جنسی یا ازدواج موقت؟.

* جوانان امروز در سنین کم نمی توانند ازدواج کنند، پس با بلوغ و بحران جنسی چه کنند؟.

* اگر طرح ازدواج موقت از غرب رسیده بود یکی از مترقی ترین طرحها در میان تجددمآبها تلقی

می شد.

* زندگی امروز بیش از زندگی دیروز طرح ازدواج موقت را ضروری کرده است.

* ازدواج آزمایشی.

* نظریۀ راسل در بارۀ ازدواج موقت.

* دامهای مرد قرن بیستم بر سر راه زن.

* شرافت زن قرن بیستم در خدمت سرمایه داری اروپا و امریکا.

* کدام زن زن کرایه ای است، این یا آن؟.

* قرآن، حامی جدی و راستگوی زن.

* اشکالات ازدواج موقت و پاسخ آنها.

* ازدواج موقت و مسألۀ تشکیل حرم سرا.

* مرد قرن بیستم مسابقۀ کام جویی از زن را از هارون الرشید و فضل برمکی برده است.

* مرد قرن بیستم جز هزینۀ گزاف چیزی از دست نداده است.

* مرد «ذوّاق» در اسلام ملعون شناخته شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 61

ازدواج موقت

اشاره

من بر خلاف بسیاری از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهه هایی که در مسائل اسلامی می شود- با همۀ علاقه و اعتقادی که به این دین دارم- به هیچ وجه ناراحت نمی شوم، بلکه در ته دلم خوش حال می شوم زیرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده کرده ام که این آیین مقدس آسمانی در هر جبهه از جبهه ها که بیشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نیرومندی و سرافرازی و جلوه و رونق بیشتری آشکار شده است.

خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک می کند.

شک مقدمۀ یقین، و تردید پلکان تحقیق است. در رسالۀ زندۀ بیدار از رسالۀ میزان العمل غزالی نقل می کند که:

«... گفتار ما را فایده این بس باشد که تو را در عقاید کهنه و موروثی به شک می افکند زیرا شک پایۀ تحقیق است و کسی که شک نمی کند درست تأمل نمی کند.

و هر که درست ننگرد، خوب نمی بیند و

چنین کسی در کوری و حیرانی بسر می برد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 62

بگذارید بگویند و بنویسند و سمینار بدهند و ایراد بگیرند، تا آنکه بدون آنکه خود بخواهند وسیلۀ روشن شدن حقایق اسلامی گردند.

یکی از قوانین درخشان اسلام از دیدگاه مذهب جعفری- که مذهب رسمی کشور ماست- این است که ازدواج به دو نحو می تواند صورت بگیرد: دائم و موقت.

ازدواج موقت و دائم در پاره ای از آثار با هم یکی هستند و در قسمتی اختلاف دارند. آنچه در درجۀ اول این دو را از هم متمایز می کند، یکی این است که زن و مرد تصمیم می گیرند به طور موقت با هم ازدواج کنند و پس از پایان مدت اگر مایل بودند تمدید کنند تمدید می کنند و اگر مایل نبودند از هم جدا می شوند.

دیگر اینکه از لحاظ شرایط، آزادی بیشتری دارند که به طور دلخواه به هر نحو که بخواهند پیمان می بندند. مثلًا در ازدواج دائم خواه ناخواه مرد باید عهده دار مخارج روزانه و لباس و مسکن و احتیاجات دیگر زن از قبیل دارو و طبیب بشود، ولی در ازدواج موقت بستگی دارد به قرارداد آزادی که میان طرفین منعقد می گردد؛ ممکن است مرد نخواهد یا نتواند متحمل این مخارج بشود یا زن نخواهد از پول مرد استفاده کند.

در ازدواج دائم، زن خواه ناخواه باید مرد را به عنوان رئیس خانواده بپذیرد و امر او را در حدود مصالح خانواده اطاعت کند، اما در ازدواج موقت بسته به قراردادی است که میان آنها منعقد می گردد.

در ازدواج دائم، زن و شوهر خواه ناخواه از یکدیگر ارث می برند، اما در ازدواج موقت چنین نیست.

پس تفاوت اصلی

و جوهری ازدواج موقت با ازدواج دائم در این است که ازدواج موقت از لحاظ حدود و قیود «آزاد» است، یعنی وابسته به اراده و قرارداد طرفین است؛ حتی موقت بودن آن نیز در حقیقت نوعی آزادی به طرفین می بخشد و زمان را در اختیار آنها قرار می دهد.

در ازدواج دائم، هیچ کدام از زوجین بدون جلب رضایت دیگری حق ندارند از بچه دار شدن و تولید نسل جلوگیری کنند، ولی در ازدواج موقت جلب رضایت طرف دیگر ضرورت ندارد. در حقیقت، این نیز نوعی آزادی دیگر است که به زوجین داده شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 63

اثری که از این ازدواج تولید می شود یعنی فرزندی که به وجود می آید، با فرزند ناشی از ازدواج دائم هیچ گونه تفاوتی ندارد.

مهر، هم در ازدواج دائم لازم است و هم در ازدواج موقت، با این تفاوت که در ازدواج موقت عدم ذکر مهر موجب بطلان عقد است و در ازدواج دائم عقد باطل نیست، مهر المثل تعیین می شود.

همان طوری که در عقد دائم، مادر و دختر زوجه بر زوج، و پدر و پسر زوج بر زوجه حرام و محرم می گردند، در عقد منقطع نیز چنین است، و همان طوری که خواستگاری کردن زوجۀ دائم بر دیگران حرام است خواستگاری زوجۀ موقت نیز بر دیگران حرام است. همان طوری که زنای با زوجۀ دائم غیر، موجب حرمت ابدی می شود زنای با زوجۀ موقت نیز موجب حرمت ابدی می شود. همان طوری که زوجۀ دائم بعد از طلاق باید مدتی عده نگه دارد زوجۀ موقت نیز بعد از تمام شدن مدت یا بخشیدن آن باید عده نگه دارد با

این تفاوت که عدۀ زن دائم سه نوبت عادت ماهانه است و عدۀ زن غیر دائم دو نوبت یا چهل و پنج روز. در ازدواج دائم جمع میان دو خواهر جایز نیست، در ازدواج موقت نیز روا نیست.

این است آن چیزی که به نام ازدواج موقت یا نکاح منقطع در فقه شیعه آمده است و قانون مدنی ما نیز عین آن را بیان کرده است.

بدیهی است که ما طرفدار این قانون با این خصوصیات هستیم. و اما اینکه مردم ما به نام این قانون سوء استفاده هایی کرده و می کنند، ربطی به قانون ندارد. لغو این قانون جلوی آن سوء استفاده ها را نمی گیرد بلکه شکل آنها را عوض می کند بعلاوۀ صدها مفاسدی که از خود لغو قانون برمی خیزد.

ما نباید آنجا که انسانها را باید اصلاح و آگاه کنیم، به دلیل عدم عرضه و لیاقت در اصلاح انسانها مرتباً به جان مواد قانونی بیفتیم، انسانها را تبرئه کنیم و قوانین را مسئول بدانیم.

اکنون ببینیم با بودن ازدواج دائم چه ضرورتی هست که قانونی به نام قانون ازدواج موقت بوده باشد. آیا ازدواج موقت- به قول نویسندگان «زن روز»- با حیثیت انسانی زن و با روح اعلامیۀ حقوق بشر منافات دارد؟ آیا ازدواج موقت اگر هم لازم بوده است، در دوران کهن لازم بوده است اما زندگی و شرایط و اقتضای زمان حاضر با آن موافقت ندارد؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 64

ما این مطلب را تحت دو عنوان بررسی می کنیم:

الف. زندگی امروز و ازدواج موقت.

ب. مفاسد و معایب ازدواج موقت.

زندگی امروز و ازدواج موقت

چنانکه قبلًا دانستیم ازدواج دائم مسئولیت و تکلیف بیشتری برای زوجین تولید می کند. به همین دلیل

پسر یا دختری نمی توان یافت که از اول بلوغ طبیعی که تحت فشار غریزه قرار می گیرد آمادۀ ازدواج دائم باشد. خاصیت عصر جدید این است که فاصلۀ بلوغ طبیعی را با بلوغ اجتماعی و قدرت تشکیل عائله زیادتر کرده است. اگر در دوران سادۀ قدیم یک پسربچه در سنین اوایل بلوغ طبیعی از عهدۀ شغلی که تا آخر عمر به عهدۀ او گذاشته می شد بر می آمد، در دوران جدید ابداً امکان پذیر نیست. یک پسر موفق در دوران تحصیل که دبستان و دبیرستان و دانشگاه را بدون تأخیر و رد شدن در امتحان آخر سال و یا در کنکور دانشگاه گذرانده باشد، در 25 سالگی فارغ التحصیل می گردد و از این به بعد می تواند درآمدی داشته باشد. قطعاً سه چهار سال هم طول می کشد تا بتواند سر و سامان مختصری برای خود تهیه کند و آمادۀ ازدواج دائم گردد. همچنین است یک دختر موفق که دوران تحصیل را می خواهد طی کند.

جوان امروز و دورۀ بلوغ و بحران جنسی

شما اگر امروز یک پسر محصل هجده ساله را که شور جنسی او به اوج خود رسیده است تکلیف به ازدواج بکنید، به شما می خندند. همچنین است یک دختر محصل شانزده ساله. عملًا ممکن نیست این طبقه در این سن زیر بار ازدواج دائم بروند و مسئولیت یک زندگی را- که وظایف زیادی برای آنها نسبت به یکدیگر و نسبت به فرزندان آینده شان ایجاد می کند- بپذیرند.

کدامیک؟ رهبانیت موقت یا کمونیسم. جنسی یا ازدواج موقت؟

از شما می پرسم: آیا با این حال، با طبیعت و غریزه چه رفتاری بکنیم؟ آیا طبیعت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 65

حاضر است به خاطر اینکه وضع زندگی ما در دنیای امروز اجازه نمی دهد که در سنین شانزده سالگی و هجده سالگی ازدواج کنیم دوران بلوغ را به تأخیر بیندازد و تا ما فارغ التحصیل نشده ایم غریزۀ جنسی از سر ما دست بردارد؟.

آیا جوانان حاضرند یک دوره «رهبانیت موقت» را طی کنند و خود را سخت تحت فشار و ریاضت قرار دهند تا زمانی که امکانات ازدواج دائم پیدا شود؟ فرضاً جوانی حاضر گردد رهبانیت موقت را بپذیرد، آیا طبیعت حاضر است از ایجاد عوارض روانی سهمگین و خطرناکی که در اثر ممانعت از اعمال غریزۀ جنسی پیدا می شود و روانکاوی امروز از روی آنها پرده برداشته است صرف نظر کند؟.

دو راه بیشتر باقی نمی ماند: یا اینکه جوانان را به حال خود رها کنیم و به روی خود نیاوریم؛ به یک پسر اجازه دهیم از صدها دختر کام برگیرد، و به یک دختر اجازه دهیم با دهها پسر رابطۀ نامشروع داشته باشد و چندین بار سقط جنین کند، یعنی عملًا کمونیسم جنسی را بپذیریم؛ و چون به پسر و دختر

«متساویاً» اجازه داده ایم، روح اعلامیۀ حقوق بشر را از خود شاد کرده ایم، زیرا روح اعلامیۀ حقوق بشر از نظر بسیاری از کوته فکران این است که زن و مرد اگر بناست به جهنم دره هم سقوط کنند دوش به دوش یکدیگر و بازو به بازوی هم و بالأخره «متساویاً» سقوط کنند.

آیا اینچنین پسران و دخترانی با چنین روابط فراوان و بی حدی در دوران تحصیل، پس از ازدواج دائم مرد زندگی و زن خانواده خواهند بود؟.

راه دوم ازدواج موقت و آزاد است. ازدواج موقت در درجۀ اول زن را محدود می کند که در آن واحد زوجۀ دو نفر نباشد. بدیهی است که محدود شدن زن مستلزم محدود شدن مرد نیز خواه ناخواه هست. وقتی که هر زنی به مرد معینی اختصاص پیدا کند قهراً هر مردی هم به زن معینی اختصاص پیدا می کند، مگر آنکه از یک طرف عدد بیشتری باشند. بدین ترتیب پسر و دختر دوران تحصیل خود را می گذرانند بدون آنکه رهبانیت موقت و عوارض آن را تحمل کرده باشند و بدون آنکه در ورطۀ کمونیسم جنسی افتاده باشند.

ازدواج آزمایشی

این ضرورت اختصاص به ایام تحصیل ندارد، در شرایط دیگر نیز پیش می آید.

اصولًا ممکن است زن و مردی که خیال دارند با هم به طور دائم ازدواج کنند و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 66

نتوانسته اند نسبت به یکدیگر اطمینان کامل پیدا کنند، به عنوان ازدواج آزمایشی برای مدت موقتی با هم ازدواج کنند؛ اگر اطمینان کامل به یکدیگر پیدا کردند ادامه می دهند و اگر نه از هم جدا می شوند.

من از شما می پرسم: اینکه اروپاییان وجود یک عده از زنان بدکار را در محل معین از

هر شهری تحت نظر و مراقبت دولت لازم و ضروری می دانند برای چیست؟ آیا جز این است که وجود مردان مجردی را که قادر به ازدواج دائم نیستند خطر بزرگی برای خانواده ها به حساب می آورند؟

راسل و نظریۀ ازدواج موقت

برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیسی در کتاب زناشویی و اخلاق می گوید:

«... در واقع اگر درست بیندیشیم پی می بریم که فواحش معصومیت کانون خانوادگی و پاکی زنان و دختران ما را حفظ می کنند. هنگامی که این عقیده را لکی در بحبوحۀ عصر ویکتوریا ابراز کرد، اخلاقیون سخت آزرده شدند بی آنکه خود علت آن را بدانند، اما هرگز نتوانستند خطای عقیدۀ لکی را به ثبوت رسانند. زبان حال اخلاقیون مزبور با تمام منطقشان این است که «اگر مردم از تعلیمات ما پیروی می کردند دیگر فحشاء وجود نمی داشت» اما ایشان به خوبی می دانند که کسی توجه به حرفشان نمی کند.».

این است فرمول فرنگی چاره جویی خطر مردان و زنانی که قادر به ازدواج دائم نیستند و آن بود فرمولی که اسلام پیشنهاد کرده است. آیا اگر این فرمول فرنگی به کار بسته شود و گروهی زن بدبخت به ایفای این وظیفۀ اجتماعی! اختصاص داده شوند، آن وقت زن به مقام واقعی و حیثیت انسانی خود رسیده است و روح اعلامیۀ حقوق بشر شاد شده است؟.

برتراند راسل رسماً در کتاب خود فصلی تحت عنوان ازدواج تجربی باز کرده است. وی می گوید:

«قاضی لیندزی که سالیان متمادی مأمور دادگاه دنور بوده و در این مقام فرصت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 67

مشاهدۀ حقایق زیادی داشته پیشنهاد می کند که ترتیبی به نام «ازدواج رفاقتی» داده شود. متأسفانه پست رسمی خود را (در امریکا) از دست داد، زیرا مشاهده

شد که او بیش از ایجاد حس گناهکاری در فکر سعادت جوانان است. برای عزل او کاتولیکها و فرقۀ ضد سیاه پوستان از بذل مساعی خودداری نکردند.

پیشنهاد ازدواج رفاقتی را یک محافظه کار خردمند کرده است و منظور از آن ایجاد ثباتی در روابط جنسی است. لیندزی متوجه شده که اشکال اساسی در ازدواج فقدان پول است. ضرورت پول فقط از لحاظ اطفال احتمالی نیست، بلکه از این لحاظ است که تأمین معیشت از جانب زن برازنده نیست. و به این ترتیب نتیجه می گیرد که جوانان باید مبادرت به ازدواج رفاقتی کنند که از سه لحاظ با ازدواج عادی متفاوت است: اولًا منظور از ازدواج تولید نسل نخواهد بود. ثانیاً مادام که زن جوان فرزندی نیاورده و حامله نشده طلاق با رضایت طرفین میسر خواهد بود.

ثالثاً زن در صورت طلاق مستحق کمک خرجی برای خوراک خواهد بود ... من هیچ تردیدی در مؤثر بودن پیشنهادات لیندزی ندارم و اگر قانون آن را می پذیرفت تأثیر زیادی در بهبود اخلاق می کرد.».

آنچه لیندزی و راسل آن را «ازدواج رفاقتی» می نامند گرچه با ازدواج موقت اسلامی اندک فرقی دارد اما حکایت می کند که متفکرانی مانند لیندزی و راسل به این نکته پی برده اند که تنها ازدواج دائم و عادی وافی به همۀ احتیاجات اجتماع نیست.

مشخصات قانون ازدواج موقت و ضرورت وجود آن و عدم کفایت ازدواج دائم به تنهایی برای رفع احتیاجات بشری بالأخص در عصر حاضر، مورد بررسی قرار گرفت. اکنون می خواهیم به اصطلاح آن طرف سکه را مطالعه کنیم، ببینیم ازدواج موقت چه زیانهایی ممکن است در بر داشته باشد. مقدمتاً می خواهم مطلبی را تذکر دهم:

در میان تمام موضوعات

و مسائل و زمینه های اظهار نظر که برای بشر وجود داشته و دارد، هیچ موضوع و زمینه ای به اندازۀ بحث در تاریخ علوم و عقاید و سنن و رسوم و آداب بشری گنگ و پیچیده نیست و به همین جهت در هیچ موضوعی بشر به اندازۀ این موضوعات یاوه نبافته است و اتفاقاً در هیچ موضوعی هم به اندازۀ این موضوعات شهوت اظهار نظر نداشته است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 68

از باب مثال اگر کسی اطلاعاتی در فلسفه و عرفان و تصوف و کلام اسلامی داشته باشد و آنگاه پاره ای از نوشته های امروز را- که غالباً اقتباس از خارجیها و یا عین گفته های آنهاست- خوانده باشد، می فهمد که من چه می گویم. مثل این است که مستشرقین و اتباع و اذنابشان برای اظهار نظر در این گونه مسائل همه چیز را لازم می دانند مگر اینکه خود آن مسائل را عمیقاً بفهمند و بشناسند.

مثلًا در اطراف مسأله ای که در عرفان اسلامی به نام «وحدت وجود» معروف است چه حرفها که زده نشده است! فقط جای یک چیز خالی است و آن اینکه وحدت وجود چیست و قهرمانان آن در عرفان اسلامی از قبیل محیی الدین عربی و صدرالمتألهین شیرازی چه تصوری از وحدت وجود داشته اند؟.

من وقتی که برخی اظهار نظرهای مندرج در چند شمارۀ مجلۀ زن روز را دربارۀ نکاح منقطع خواندم بی اختیار به یاد مسألۀ وحدت وجود افتادم؛ دیدم همۀ حرفها به میان آمده است جز همان چیزی که روح این قانون را تشکیل می دهد و منظور قانونگذار بوده است.

البته این قانون چون یک «میراث شرقی» است این اندازه مورد بی مهری است و اگر

یک «تحفۀ غربی» بود این طور نبود. قطعاً اگر این قانون از مغرب زمین آمده بود امروز کنفرانسها و سمینارها داده می شد که منحصر کردن ازدواج به ازدواج دائم با شرایط نیمۀ دوم قرن بیستم تطبیق نمی کند، نسل امروز زیر بار اینهمه قیود ازدواج دائم نمی رود، نسل امروز می خواهد آزاد باشد و آزاد زندگی کند و جز زیر بار ازدواج آزاد که همۀ قیود و حدودش را شخصاً انتخاب و اختیار کرده باشد نمی رود ...

و به همین دلیل اکنون که این زمزمه از غرب بلند شده و کسانی امثال برتراند راسل مسأله ای تحت عنوان «ازدواج رفاقتی» پیشنهاد می کنند، پیش بینی می شود که بیش از آن اندازه که اسلام خواسته استقبال شود و ازدواج دائم را پشت سر بگذارد و ما در آینده مجبور بشویم از ازدواج دائم دفاع و تبلیغ کنیم.

معایب و مفاسدی که برای نکاح منقطع ذکر شده از این قرار است:

1. پایۀ ازدواج باید بر دوام باشد. زوجین از اول که پیمان زناشویی می بندند باید خود را برای همیشه متعلق به یکدیگر بدانند و تصور جدایی در مخیّلۀ آنها خطور نکند. علی هذا ازدواج موقت نمی تواند پیمان استواری میان زوجین باشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 69

اینکه پایۀ ازدواج باید بر دوام باشد، بسیار مطلب درستی است ولی این ایراد وقتی وارد است که بخواهیم ازدواج موقت را جانشین ازدواج دائم کنیم و ازدواج دائم را منسوخ نماییم.

بدون شک هنگامی که طرفین قادر به ازدواج دائم هستند و اطمینان کامل نسبت به یکدیگر پیدا کرده اند و تصمیم دارند برای همیشه متعلق به یکدیگر باشند پیمان ازدواج دائم می بندند.

ازدواج موقت از آن جهت تشریع شده است

که ازدواج دائم به تنهایی قادر نبوده است که در همۀ شرایط و احوال رفع احتیاجات بشر را بکند و انحصار به ازدواج دائم مستلزم این بوده است که افراد یا به رهبانیت موقت مکلف گردند و یا در ورطۀ کمونیسم جنسی غرق شوند. بدیهی است که هیچ پسر یا دختری آنجا که برایش زمینۀ یک زناشویی دائم و همیشگی فراهم است خود را با یک امر موقتی سرگرم نمی کند.

2. ازدواج موقت از طرف زنان و دختران ایرانی- که شیعه مذهب می باشند- استقبال نشده است و آن را نوعی تحقیر برای خود دانسته اند. پس افکار عمومی خود مردم شیعه نیز آن را طرد می کند.

جواب این است که اولًا منفوریت متعه در میان زنان مولود سوء استفاده هایی است که مردان هوسران در این زمینه کرده اند و قانون باید جلو آنها را بگیرد و ما دربارۀ این سوء استفاده ها بحث خواهیم کرد. ثانیاً انتظار اینکه ازدواج موقت به اندازۀ ازدواج دائم استقبال شود- در صورتی که فلسفۀ ازدواج موقت عدم آمادگی یا عدم امکان طرفین یا یک طرف برای ازدواج دائم است- انتظار بیجا و غلطی است.

3. نکاح منقطع بر خلاف حیثیت و احترام زن است، زیرا نوعی کرایه دادن آدم و جواز شرعی آدم فروشی است؛ خلاف حیثیت انسانی زن است که در مقابل وجهی که از مردی می گیرد وجود خود را در اختیار او قرار دهد.

این ایراد از همه عجیب تر است. اولًا ازدواج موقت با مشخصاتی که در مقالۀ پیش گفتیم، چه ربطی به اجاره و کرایه دارد و آیا محدودیت مدت ازدواج موجب می شود که از صورت ازدواج خارج و شکل اجاره و کرایه به

خود بگیرد؟ آیا چون حتماً باید مهر معین و قطعی داشته باشد کرایه و اجاره است؟ که اگر بدون مهر بود و مرد چیزی نثار زن نکرد، زن حیثیت انسانی خود را بازیافته است؟ ما در بارۀ مسألۀ مهر جداگانه بحث خواهیم کرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 70

از قضا فقها تصریح کرده اند و قانون مدنی نیز بر همان اساس مواد خود را تنظیم کرده است که ازدواج موقت و ازدواج دائم از لحاظ ماهیت قرارداد هیچ گونه تفاوتی با هم ندارند و نباید داشته باشند؛ هر دو ازدواجند و هر دو باید با الفاظ مخصوص ازدواج صورت بگیرند و اگر نکاح منقطع را با صیغه های مخصوص اجاره و کرایه بخوانند باطل است.

ثانیاً از کی و چه تاریخی کرایۀ آدم منسوخ شده است؟ تمام خیاطها و باربرها، تمام پزشکها و کارشناسها، تمام کارمندان دولت از نخست وزیر گرفته تا کارمند دون رتبه، تمام کارگران کارخانه ها آدمهای کرایه ای هستند.

ثالثاً زنی که به اختیار و ارادۀ خود با مرد بخصوصی عقد ازدواج موقت می بندد آدم کرایه ای نیست و کاری بر خلاف حیثیت و شرافت انسانی نکرده است. اگر می خواهید زن کرایه ای را بشناسید، اگر می خواهید بردگی زن را ببینید، به اروپا و امریکا سفر کنید و سری به کمپانیهای فیلمبرداری بزنید تا ببینید زن کرایه ای یعنی چه. ببینید چگونه کمپانیهای مزبور، حرکات زن، ژستهای زن، اطوار زنانۀ زن، هنرهای جنسی زن را به معرض فروش می گذارند. بلیطهایی که شما برای سینماها و تئاترها می خرید، در حقیقت اجاره بهای زنهای کرایه ای را می پردازید. ببینید در آنجا زن بدبخت برای اینکه پولی بگیرد تن به چه کارهایی می دهد.

مدتها تحت نظر متخصصان کارآزموده و شریف! باید رموز تحریکات جنسی را بیاموزد، بدن و روح و شخصیت خود را در اختیار یک مؤسسۀ پول درآوری قرار دهد برای اینکه مشتریان بیشتری برای آن مؤسسه پیدا کند.

سری به کاباره ها و هتلها بزنید، ببینید زن چه شرافتی به دست آورده است و برای اینکه مزد ناچیزی بگیرد و جیب فلان پولدار را پرتر کند چگونه باید همۀ حیثیت و شرافت خود را در اختیار مهمانان قرار دهد.

زن کرایه ای آن مانکنها هستند که اجیر و مزدور فروشندگیهای بزرگ می شوند و شرف و عزت خود را وسیلۀ پیشرفت و توسعۀ حرص و آز آنها قرار می دهند.

زن کرایه ای آن زنی است که برای جلب مشتری برای یک مؤسسۀ اقتصادی، با هزاران اطوار- که اغلب آنها تصنعی و به خاطر انجام وظیفۀ مزدوری است- روی صفحۀ تلویزیون ظاهر می شود و به نفع یک کالای تجارتی تبلیغ می کند.

کیست که نداند امروز در مغرب زمین، زیبایی زن، جاذبۀ جنسی زن، آواز زن،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 71

هنر و ابتکار زن، روح و بدن زن و بالأخره شخصیت زن وسیلۀ حقیر و ناچیزی در خدمت سرمایه داری اروپا و امریکاست؟ و متأسفانه شما- دانسته یا ندانسته- زن شریف و نجیب ایرانی را به سوی اینچنین اسارتی می کشانید. من نمی دانم چرا اگر زنی با شرایط آزاد با یک مرد به طور موقت ازدواج کند زن کرایه ای محسوب می شود، اما اگر زنی در یک عروسی یا شب نشینی در مقابل چشمان حریص هزار مرد و برای ارضاء تمایلات جنسی آنها حنجرۀ خود را پاره کند و هزار و یک نوع معلق بزند تا مزد معینی

دریافت دارد زن کرایه ای محسوب نمی شود.

آیا اسلام که جلو مردان را از این گونه بهره برداری ها از زن گرفته است و خود زن را به این اسارت آگاه و او را از تن دادن به آن و ارتزاق از آن منع کرده است، مقام زن را پایین آورده است یا اروپای نیمۀ دوم قرن بیستم؟.

اگر روزی زن به درستی آگاه و بیدار شود و دامهایی که مرد قرن بیستم در سر راه او گذاشته و مخفی کرده بشناسد، علیه تمام این فریبها قیام خواهد کرد و آن وقت تصدیق خواهد کرد یگانه پناهگاه و حامی جدی و راستگوی او قرآن است، و البته چنین روزی دور نیست.

مجلۀ زن روز در شمارۀ 87 صفحۀ 8 رپرتاژی از زنی به نام مرضیه و مردی به نام رضا تحت عنوان «زن کرایه ای» تهیه کرده است و بدبختی زن بیچاره ای را شرح داده است.

این داستان طبق اظهارات رضا از خواستگاری زن آغاز شده، یعنی برای اولین بار از فرمول «چهل پیشنهاد» پیروی شده است و زن به خواستگاری مرد رفته است.

بدیهی است داستانی که از خواستگاری زن از مرد آغاز گردد، پایانی بهتر از آن نمی تواند داشته باشد.

اما طبق اظهارات مرضیه مردی هوسران و قسیّ القلب، زنی را به عنوان اینکه می خواهد او را زوجۀ دائم خود قرار دهد و از او و فرزندان او حمایت و سرپرستی کند اغفال کرده و بدون آنکه زن بدبخت خواسته باشد، او را به نام اینکه صیغه کرده است مورد کام جویی و سپس بی اعتنایی قرار داده است.

اگر این اظهارات صحیح باشد، عقدی است باطل. مردی قسی، زنی بی خبر و بی اطلاع از قانون شرعی و

عرفی را مورد تجاوز قرار داده و باید مجازات شود.

قبل از اینکه امثال رضاها مجازات شوند، باید تربیت شوند و قبل از آن که رضاها

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 72

مجازات یا تربیت شوند باید مرضیه ها آگاهانیده شوند.

جنایتی که از قساوت مردی و بی خبری و غفلت زنی سرچشمه گرفته است، چه ربطی به قانون دارد که مجلۀ زن روز قیافۀ حق به جانب به رضا می دهد و بعد نیز تیغ خود را متوجه قانون می کند؟ آیا اگر قانون ازدواج موقت نمی بود، رضای قسیّ القلب مرضیۀ غافل و بی خبر را آرام می گذاشت؟.

چرا از زیر بار تربیت و آگاهانیدن زن و مرد شانه خالی می کنید، حقوق و وظایف شرعی زن و مرد را کتمان می کنید و زنان بیچاره را اغفال کرده یگانه قانون حامی و راستگوی زن را دشمن او معرفی می کنید و با دست خود او می خواهید یگانه پناهگاه او را بکوبید؟

نکاح منقطع و تعدد زوجات

4. نکاح منقطع چون به هر حال نوعی اجازۀ تعدد زوجات است و تعدد زوجات محکوم است، پس نکاح منقطع محکوم است.

راجع به اینکه نکاح منقطع برای چه گونه افرادی تشریع شده، در دنبالۀ همین مبحث و راجع به خود تعدد زوجات به یاری خدا جداگانه و مفصل بحث خواهیم کرد.

سرنوشت فرزندان در ازدواج موقت

5. نکاح منقطع از نظر اینکه دوام ندارد، آشیانۀ نامناسبی برای کودکانی است که بعداً به وجود می آیند. لازمۀ نکاح منقطع این است که فرزندان آینده، بی سرپرست و از حمایت پدری مهربان و مادری دلگرم به خانه و آشیانه محروم بمانند.

این ایراد ایرادی است که مجلۀ زن روز بسیار روی آن تکیه کرده است، ولی با توضیحاتی که دادیم گمان نمی کنم جای بحث و ایرادی باشد.

در مقالۀ پیش گفتیم که یکی از تفاوتهای ازدواج موقت و ازدواج دائم مربوط به تولید نسل است. در ازدواج دائم هیچ یک از زوجین بدون جلب رضایت دیگری نمی تواند از زیر بار تناسل شانه خالی کند، بر خلاف ازدواج موقت که هر دو طرف آزادند. در ازدواج موقت، زن نباید مانع استمتاع مرد بشود ولی می تواند بدون آنکه لطمه ای به استمتاع مرد وارد آید مانع حاملگی خود بشود و این موضوع با وسایل ضد آبستنی امروز کاملًا حل شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 73

علی هذا اگر زوجین در ازدواج موقت مایل باشند تولید فرزند کنند و مسئولیت نگهداری و تربیت فرزند آتیه را بپذیرند، تولید فرزند می کنند. بدیهی است که از نظر عاطفۀ طبیعی فرقی میان فرزند زوجۀ دائم با زوجۀ موقت نیست و اگر فرضاً پدر یا مادر از وظیفۀ خود امتناع کند قانون آنها

را مکلف و مجبور می کند، همان گونه که در صورت وقوع طلاق قانون باید دخالت کند و مانع ضایع شدن حقوق فرزندان گردد، و اگر مایل نباشند که تولید فرزند نمایند و هدفشان از ازدواج موقت فقط تسکین غریزه است از به وجود آمدن فرزند جلوگیری می کنند.

همچنانکه می دانیم کلیسا جلوگیری از آبستنی را امر نامشروع می داند ولی از نظر اسلام اگر زوجین از اول مانع پیدایش فرزند بشوند مانعی ندارد اما اگر نطفه منعقد شد و هستۀ اولی تکوین فرزند به وجود آمد، اسلام به هیچ وجه اجازۀ معدوم کردن آن را نمی دهد.

اینکه فقهای شیعه می گویند هدف ازدواج دائم تولید نسل است و هدف ازدواج موقت استمتاع و تسکین غریزه است، همین منظور را بیان می کنند.

انتقادات

نویسندۀ «چهل پیشنهاد» در شمارۀ 87 مجلۀ زن روز نکاح منقطع را مورد نقد قرار داده است.

اولًا می گوید:

«موضوع قانون نکاح یا ازدواج منقطع طوری ناراحت کننده است که حتی نویسندگان قانون ازدواج نتوانسته اند در خصوص آن شرح و تفصیل بدهند. مثل اینکه از کار خودشان ناراضی بوده اند که فقط برای حفظ ظاهر، به موجب مواد 1075، 1076، 1077 الفاظ و عباراتی سرهم بندی کرده گذشته اند.

تنظیم کنندگان مواد قانونی مربوط به نکاح منقطع (متعه) طوری از کار خودشان ناراضی بوده اند که اساساً عقد مزبور را تعریف نکرده اند و تشریفات و شرایط آن را توضیح نداده اند ...».

سپس آقای نویسنده خودشان این نقص قانون مدنی را جبران می کنند و نکاح

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 74

منقطع را تعریف می کنند و می گویند:

«نکاح مزبور عبارت است از اینکه زن مجرد در برابر اخذ اجرت و دستمزد معین و مشخص در مدت و زمانی معلوم و

معین و لو چند ساعت و یا چند دقیقه خودش را برای قضای شهوت و تمتع و اجرای اعمال جنسی در اختیار مرد می گذارد.».

آنگاه می گویند:

«برای ایجاب و قبول عقد نکاح مزبور در کتب فقه شیعه الفاظ عربی مخصوص ذکر شده است که قانون مدنی به آنها اشاره و توجه نکرده و مثل اینکه از نظر قانونگذار به هر لفظی که دلالت بر مقصود بالا (یعنی مفهوم اجاره و دستمزد گرفتن) نماید و لو غیر عربی هم باشد واقع می شود.».

از نظر آقای نویسنده:

الف. قانون مدنی نکاح منقطع را تعریف نکرده و شرایط آن را توضیح نداده است.

ب. ماهیت نکاح منقطع این است که زن خود را در مقابل دستمزد معینی به مردی اجاره می دهد.

ج. از نظر قانون مدنی هر لفظی که دلالت بر مفهوم مورد اجاره واقع شدن زن بکند، برای ایجاب و قبول نکاح منقطع کافی است.

من از آقای نویسنده دعوت می کنم یک بار دیگر قانون مدنی را مطالعه کنند و با دقت مطالعه کنند و همچنین از خوانندگان مجلۀ زن روز خواهش می کنم هرطور هست یک نسخه از قانون مدنی تهیه و در قسمتهای ذیل دقت کنند.

در قانون مدنی، فصل ششم از «کتاب نکاح» مخصوص نکاح منقطع است و سه جملۀ ساده هم بیش نیست:

اول اینکه نکاح وقتی منقطع است که برای مدت معینی واقع شده باشد. دوم اینکه مدت نکاح منقطع باید کاملًا معین شود. سوم اینکه احکام مربوط به مهر و ارث در نکاح منقطع همان است که در فصلهای مربوط به مهر و ارث گفته شده است.

نویسندۀ محترم «چهل پیشنهاد» خیال کرده است که آنچه از اول کتاب نکاح در

فقه و

حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 75

پنج فصل گفته شده است همه مربوط به نکاح دائم است و تنها این سه ماده به نکاح منقطع مربوط است، غافل از اینکه تمام مواد آن پنج فصل، جز آنجا که تصریح شده است مانند مادۀ 1069 و یا آنچه مربوط به طلاق است، مشترک است میان نکاح دائم و منقطع. مثلًا مادۀ 1062 که می گوید: «نکاح واقع می شود به ایجاب و قبول به الفاظی که صریحاً دلالت بر قصد ازدواج نماید» مخصوص نکاح دائم نیست، به هر دو نکاح مربوط است. شرایطی که برای عاقد یا عقد یا زوجین ذکر کرده است نیز مربوط به هر دو نکاح است. اگر قانون مدنی نکاح منقطع را تعریف نکرده است، برای این است که نیازی به تعریف نداشته است همچنانکه نکاح دائم را نیز تعریف نکرده است و مستغنی از تعریف دانسته است. قانون مدنی هر لفظ صریحی که دلالت بر ازدواج و وقوع زوجیت بکند برای عقد کافی دانسته است، خواه در نکاح دائم خواه در نکاح منقطع.

ولی اگر لفظی مفهوم دیگری غیر از زوجیت داشته باشد از قبیل معاوضه و دادوستد و اجاره و کرایه، برای صحت عقد نکاح (چه دائم و چه منقطع) کافی نیست.

من به موجب این نوشته متعهد می شوم که اگر عده ای از قضات فاضل و کارشناسان واقعی قانون- که خوشبختانه در دادگستری زیادند- تشخیص دادند که ایراد وارده بر قانون مدنی که در بالا شرح داده شد وارد است، من از هم اکنون از انتقاد سایر نوشته های «زن روز» خودداری می کنم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 76

ازدواج موقت و مسألۀ حرم سرا

اشاره

یکی از سوژه هایی که مغرب زمین

علیه مشرق زمین در دست دارد و به رخ او می کشد و برایش فیلمها و نمایشنامه ها تهیه کرده و می کند، مسألۀ تشکیل حرم سراست که متأسفانه در تاریخ مشرق زمین نمونه های زیادی می توان از آن یافت.

زندگی برخی از خلفا و سلاطین مشرق زمین، نمونۀ کاملی از این ماجرا به شمار می رود و حرم سراسازی مظهر أتمّ و اکمل هوسرانی و هواپرستی یک مرد شرقی قلمداد می گردد.

می گویند مجاز شمردن ازدواج موقت مساوی است با مجاز دانستن تشکیل حرم سرا که نقطۀ ضعف و مایۀ سرافکندگی مشرق زمین در برابر مغرب زمین است، بلکه مساوی است با مجاز شمردن هوسرانی و هواپرستی که به هر شکل و هر صورت باشد منافی اخلاق و پیشرفت و عامل سقوط و تباهی است.

عین این مطلب در بارۀ تعدد زوجات گفته شده است. جواز تعدد زوجات را به عنوان جواز تشکیل حرم سرا تفسیر کرده اند.

ما دربارۀ تعدد زوجات جداگانه بحث خواهیم کرد و اکنون بحث خود را اختصاص می دهیم به ازدواج موقت.

این مسأله را از دو جهت باید بررسی کرد: یکی از این نظر که عامل تشکیل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 77

حرم سرا از جنبۀ اجتماعی چه بوده است؟ آیا قانون ازدواج موقت در تشکیل حرم سراهای مشرق زمین تأثیری داشته است یا نه؟.

دوم اینکه آیا منظور از تشریع قانون ازدواج موقت این بوده است که ضمناً وسیلۀ هوسرانی و حرم سراسازی برای عده ای از مردان فراهم گردد یا نه؟

علل اجتماعی حرم سراسازی

اما بخش اول. پیدایش حرم سرا معلول دست به دست دادن دو عامل است:

اولین عامل حرم سراسازی تقوا و عفاف زن است؛ یعنی شرایط اخلاقی و اجتماعی محیط باید طوری باشد که به زنان اجازه ندهد در حالی

که با مرد بخصوصی رابطۀ جنسی دارند با مردان دیگر نیز ارتباط داشته باشند. در این شرایط مرد هوسران عیاش متمکن چارۀ خود را منحصر می بیند که گروهی از زنان را نزد خود گرد آورده حرم سرایی تشکیل دهد.

بدیهی است که اگر شرایط اخلاقی و اجتماعی، عفاف و تقوا را بر زن لازم نشمارد و زن رایگان و آسان خود را در اختیار هر مردی قرار دهد و مردان بتوانند هر لحظه با هر زنی هوسرانی کنند و وسیلۀ هوسرانی همه جا و هر وقت و در هر شرایطی فراهم باشد، هرگز این گونه مردان زحمت تشکیل حرم سراهایی عریض و طویل با هزینۀ هنگفت و تشکیلات وسیع به خود نمی دهند.

عامل دیگر، نبودن عدالت اجتماعی است. هنگامی که عدالت اجتماعی برقرار نباشد، یکی غرق دریا دریا نعمت و دیگری گرفتار کشتی کشتی فقر و افلاس و بیچارگی باشد، گروه زیادی از مردان از تشکیل عائله و داشتن همسر محروم می مانند و عدد زنان مجرد افزایش می یابد و زمینه برای حرم سراسازی فراهم می گردد.

اگر عدالت اجتماعی برقرار و وسیلۀ تشکیل عائله و انتخاب همسر برای همه فراهم باشد، قهراً هر زنی به مرد معینی اختصاص پیدا می کند و زمینۀ عیاشی و هوسرانی و حرم سراسازی منتفی می گردد.

مگر عدۀ زنان چقدر از مردان زیادتر است که با وجود اینکه همۀ مردان بالغ از داشتن همسر برخوردار باشند، بازهم برای هر مردی و لااقل برای هر مرد متمکن و پولداری امکان تشکیل حرم سرا باقی بماند؟.

عادت تاریخ این است که سرگذشت حرم سراهای دربارهای خلفا و سلاطین را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 78

نشان دهد، عیشها و عشرتهای آنها را مو به مو

شرح دهد اما از توضیح و تشریح محرومیتها و ناکامیها و حسرتها و آرزو به گور رفتن های آنان که در پای قصر آنها جان داده اند و شرایط اجتماعی به آنها اجازۀ انتخاب همسر نمی داده است سکوت نماید.

ده ها و صدها زنانی که در حرم سراها بسر می برده اند، در واقع حق طبیعی یک عده محروم و بیچاره بوده اند که تا آخر عمر مجرد زیسته اند.

مسلماً اگر این دو عامل معدوم گردد؛ یعنی عفاف و تقوا برای زن امر لازم شمرده شود و کامیابی جنسی جز در کادر ازدواج (اعم از دائم یا موقت) ناممکن گردد و از طرف دیگر ناهمواریهای اقتصادی، اجتماعی از میان برود و برای همۀ افراد بالغ امکان استفاده از طبیعی ترین حق بشری یعنی حق تأهل فراهم گردد، تشکیل حرم سرا امری محال و ممتنع خواهد بود.

یک نگاه مختصر به تاریخ نشان می دهد که قانون ازدواج موقت کوچکترین تأثیری در تشکیل حرم سرا نداشته است. خلفای عباسی و سلاطین عثمانی که بیش از همه به این عنوان شهرت دارند، هیچ کدام پیرو مذهب شیعه نبوده اند که از قانون ازدواج موقت استفاده کرده باشند.

سلاطین شیعه مذهب با آنکه می توانسته اند این قانون را بهانۀ کار قرار دهند، هرگز به پایۀ خلفای عباسی و سلاطین عثمانی نرسیده اند. این خود می رساند که این ماجرا معلول اوضاع خاص اجتماعی دیگر است.

آیا تشریع ازدواج موقت برای تأمین هوسرانی است؟

اما بخش دوم. در هر چیزی اگر بشود تردید کرد، در این جهت نمی توان تردید کرد که ادیان آسمانی عموماً بر ضد هوسرانی و هواپرستی قیام کرده اند، تا آنجا که در میان پیروان غالب ادیان ترک هوسرانی و هواپرستی به صورت تحمل ریاضتهای شاقّه درآمده است.

یکی از اصول واضح و مسلّم

اسلام مبارزه با هواپرستی است. قرآن کریم هواپرستی را در ردیف بت پرستی قرار داده است. در اسلام آدم «ذوّاق» یعنی کسی که هدفش این است که زنان گوناگون را مورد کام جویی و «چشش» قرار دهد، ملعون و مبغوض خداوند معرفی شده است. ما آنجا که راجع به طلاق بحث می کنیم مدارک اسلامی این مطلب را نقل خواهیم کرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 79

امتیاز اسلام از برخی شرایع دیگر به این است که ریاضت و رهبانیت را مردود می شمارد، نه اینکه هواپرستی را جایز و مباح می داند. از نظر اسلام تمام غرایز (اعم از جنسی و غیره) باید در حدود اقتضاء و احتیاج طبیعت اشباع و ارضاء گردد. اما اسلام اجازه نمی دهد که انسان آتش غرایز را دامن بزند و آنها را به شکل یک عطش پایان ناپذیر روحی درآورد. از این رو اگر چیزی رنگ هواپرستی یا ظلم و بی عدالتی به خود بگیرد، کافی است که بدانیم مطابق منظور اسلام نیست.

جای تردید نیست که هدف مقنّن قانون ازدواج موقت این نبوده است که وسیلۀ عیاشی و حرم سراسازی برای مردم هواپرست و وسیلۀ بدبختی و دربدری برای یک زن و یک عده کودک فراهم سازد.

تشویق و ترغیب فراوانی که از طرف ائمۀ دین به امر ازدواج موقت شده است، فلسفۀ خاصی دارد که عن قریب توضیح خواهم داد.

حرم سرا در دنیای امروز

اکنون ببینیم دنیای امروز با تشکیل حرم سرا چه کرده است. دنیای امروز رسم حرم سرا را منسوخ کرده است. دنیای امروز حرم سراداری را کاری ناپسند می داند و عامل وجود آن را از میان برده است. اما کدام عامل؟ آیا عامل ناهمواریهای اجتماعی را از میان برده است و

در نتیجه همۀ جوانان رو به ازدواج آورده اند و از این راه زمینۀ حرم سراسازی را از میان برده است؟.

خیر، کار دیگری کرده است؛ با عامل اول یعنی عفاف و تقوای زن مبارزه کرده و بزرگترین خدمت را از این راه به جنس مرد انجام داده است. تقوا و عفاف زن به همان نسبت که به زن ارزش می دهد و او را عزیز و گرانبها می کند، برای مرد مانع شمرده می شود.

دنیای امروز کاری کرده است که مرد عیاش این قرن نیازی به تشکیل حرم سرا با آن همه خرج و زحمت ندارد. برای مرد این قرن از برکت تمدن غرب همه جا حرم سراست. مرد این قرن برای خود لازم نمی داند که به اندازۀ هارون الرشید و فضل بن یحیی برمکی پول و قدرت داشته باشد تا به اندازۀ آنها جنس زن را در نوعهای مختلف و رنگهای مختلف مورد بهره برداری قرار دهد.

برای مرد این قرن، داشتن یک اتومبیل سواری و ماهی دو سه هزار تومان درآمد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 80

کافی است تا آنچنان وسیلۀ عیاشی و بهره برداری از جنس زن را فراهم کند که هارون الرشید هم در خواب ندیده است. هتلها و رستورانها و کافه ها از پیشتر آمادگی خود را به جای حرم سرا برای مرد این قرن اعلام کرده اند.

جوانی مانند عادل کوتوالی در این قرن با کمال صراحت ادعا می کند که در آنِ واحد بیست و دو معشوقه در شکلها و قیافه های مختلف داشته است. چه از این بهتر برای مرد این قرن! مرد این قرن از برکت تمدن غربی چیزی از حرم سراداری جز مخارج هنگفت و زحمت و دردسر از دست نداده

است.

اگر قهرمان «هزار و یک شب» سر از خاک بردارد و امکانات وسیع عیش و عشرت و ارزانی و رایگانی زن امروز را ببیند، به هیچ وجه حاضر به تشکیل حرم سرا با آن همه خرج و زحمت نخواهد شد، و از مردم مغرب زمین که او را از زحمت حرم سراداری معاف کرده اند تشکر خواهد کرد و بی درنگ اعلام خواهد کرد تعدد زوجات و ازدواج موقت ملغی، زیرا اینها برای مردان در برابر زنان تکلیف و مسئولیت ایجاد می کند.

اگر بپرسید برندۀ این بازی دیروز و امروز معلوم شد، پس بازنده کیست؟ متأسفانه باید بگویم آن که هم دیروز و هم امروز بازی را باخته است، آن موجود خوش باور و ساده دلی است که به نام جنس زن معروف است.

منع خلیفه از ازدواج موقت

ازدواج موقت از مختصات فقه جعفری است؛ سایر رشته های فقهی اسلامی آن را مجاز نمی شمارند. من به هیچ وجه مایل نیستم وارد نزاع اسلام برانداز شیعه و سنی بشوم. در اینجا فقط اشارۀ مختصری به تاریخچۀ این مسأله می کنم.

مسلمانان اتفاق و اجماع دارند که در صدر اسلام ازدواج موقت مجاز بوده است و رسول اکرم در برخی از سفرها که مسلمانان از همسران خود دور می افتادند و در ناراحتی بسر می بردند، به آنها اجازۀ ازدواج موقت می داده است. و همچنین مورد اتفاق مسلمانان است که خلیفۀ دوم در زمان خلافت خود نکاح منقطع را تحریم کرد.

خلیفۀ دوم در عبارت معروف و مشهور خود چنین گفت: «دو چیز در زمان پیغمبر روا بود، من امروز آنها را ممنوع اعلام می کنم و مرتکب آنها را مجازات می نمایم: متعۀ زنها و متعۀ حج».

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 81

گروهی

از اهل تسنن عقیده دارند که نکاح منقطع را پیغمبر اکرم خودش در اواخر عمر ممنوع کرده بود و منع خلیفه در واقع اعلام ممنوعیت آن از طرف پیغمبر اکرم بوده است. ولی چنانکه می دانیم عبارتی که از خود خلیفه رسیده است، خلاف این مطلب را بیان می کند.

توجیه صحیح این مطلب همان است که علامه کاشف الغطاء بیان کرده اند. خلیفه از آن جهت به خود حق داد این موضوع را قدغن کند که تصور می کرد این مسأله داخل در حوزۀ اختیارات ولیّ امر مسلمین است؛ هر حاکم و ولیّ امری می تواند از اختیارات خود به حسب مقتضای عصر و زمان در این گونه امور استفاده کند.

به عبارت دیگر، نهی خلیفه نهی سیاسی بود نه نهی شرعی و قانونی. طبق آنچه از تاریخ استفاده می شود، خلیفه در دورۀ زعامت، نگرانی خود را از پراکنده شدن صحابه در اقطار کشور تازه وسعت یافتۀ اسلامی و اختلاط با ملل تازه مسلمان پنهان نمی کرد؛ تا زنده بود مانع پراکنده شدن آنها از مدینه بود؛ به طریق اولیٰ از امتزاج خونی آنها با تازه مسلمانان قبل از آن که تربیت اسلامی عمیقاً در آنها اثر کند ناراضی بود و آن را خطری برای نسل آینده به شمار می آورد، و بدیهی است که این علت امر موقتی بیش نبود. و علت اینکه مسلمین آن وقت زیر بار این تحریم خلیفه رفتند این بود که فرمان خلیفه را به عنوان یک مصلحت سیاسی و موقتی تلقی کردند نه به عنوان یک قانون دائم، و الّا ممکن نبود خلیفۀ وقت بگوید پیغمبر چنان دستور داده است و من چنین دستور می دهم و مردم هم

سخن او را بپذیرند.

ولی بعدها در اثر جریانات بخصوصی «سیرۀ» خلفای پیشین، بالأخص دو خلیفۀ اول، یک برنامۀ ثابت تلقی شد و کار تعصب به آنجا کشید که شکل یک قانون اصلی به خود گرفت. لهذا ایرادی که در اینجا بر برادران اهل سنت ما وارد است بیش از آن است که بر خود خلیفه وارد است. خلیفه به عنوان یک نهی سیاسی و موقت- نظیر تحریم تنباکو در قرن ما- نکاح منقطع را تحریم کرد، دیگران نمی بایست به آن شکل ابدیت بدهند.

بدیهی است که نظریۀ علامه کاشف الغطاء ناظر بدین نیست که آیا دخالت خلیفه از اصل صحیح بود یا نبود، و هم ناظر بدین نیست که آیا مسألۀ ازدواج موقت جزء مسائلی است که ولیّ شرعی مسلمین می تواند و لو برای مدت موقت قدغن کند یا نه، بلکه صرفاً ناظر بدین جهت است که آنچه در آغاز صورت گرفت با این نام و این

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 82

عنوان بود و به همین جهت مواجه با عکس العمل مخالف از طرف عموم مسلمین نگردید.

به هر حال نفوذ و شخصیت خلیفه و تعصب مردم در پیروی از سیرت و روش کشورداری او سبب شد که این قانون در محاق نسیان و فراموشی قرار گیرد و این سنت که مکمل ازدواج دائم است و تعطیل آن ناراحتیها به وجود می آورد، برای همیشه متروک بماند.

اینجا بود که ائمۀ اطهار- که پاسداران دین مبین هستند- به خاطر اینکه این سنت اسلامی متروک و فراموش نشود آن را ترغیب و تشویق فراوان کردند. امام جعفر صادق علیه السلام می فرمود: یکی از موضوعاتی که من هرگز در

بیان آن تقیه نخواهم کرد موضوع متعه است.

و اینجا بود که یک مصلحت و حکمت ثانوی با حکمت اوّلی تشریع نکاح منقطع توأم شد و آن کوشش در احیاء یک «سنت متروکه» است. به نظر این بنده آنجا که ائمۀ اطهار مردان زندار را از این کار منع کرده اند به اعتبار حکمت اوّلی این قانون است، خواسته اند بگویند این قانون برای مردانی که احتیاجی ندارند وضع نشده است، همچنانکه امام کاظم علیه السلام به علی بن یقطین فرمود:

«تو را با نکاح متعه چه کار و حال آنکه خداوند تو را از آن بی نیاز کرده است.».

و به دیگری فرمود:

«این کار برای کسی رواست که خداوند او را با داشتن همسری از این کار بی نیاز نکرده است. و اما کسی که دارای همسر است، فقط هنگامی می تواند دست به این کار بزند که دسترسی به همسر خود نداشته باشد.».

و اما آنجا که عموم افراد را ترغیب و تشویق کرده اند، به خاطر حکمت ثانوی آن یعنی «احیاء سنت متروکه» بوده است زیرا تنها ترغیب و تشویق نیازمندان برای احیاء این سنت متروکه کافی نبوده است.

این مطلب را به طور وضوح از اخبار و روایات شیعه می توان استفاده کرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 83

به هر حال آنچه مسلم است این است که هرگز منظور و مقصود قانونگذار اول از وضع و تشریع این قانون و منظور ائمۀ اطهار از ترغیب و تشویق به آن این نبوده است که وسیلۀ هوسرانی و هواپرستی و حرم سراسازی برای حیوان صفتان و یا وسیلۀ بیچارگی برای عده ای زنان اغفال شده و فرزندان بی سرپرست فراهم کنند.

حدیثی از علی علیه السلام

آقای مهدوی نویسندۀ «چهل پیشنهاد» در

شماره 87 مجلۀ زن روز می نویسد:

«در کتاب الاحوال الشخصیه تألیف شیخ محمد ابو زهره از امیر المؤمنین نقل شده است:

لا اعْلَمُ احَداً تَمَتَّعَ وَ هُوَ مُحْصِنٌ الّٰا رَجَمْتُهُ بِالْحِجارَهِ.»

. آقای مهدوی این عبارت را اینچنین ترجمه کرده اند:

«هرگاه بدانم شخص نااهلی متعه کرده است، حد زنای محصن را بر او جاری ساخته و سنگسارش خواهم کرد.».

اولًا اگر بناست ما در مقابل گفتار امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم باشیم، چرا اینهمه روایاتی که از آن حضرت در کتب شیعه و غیر شیعه در باب متعه روایت شده کنار بگذاریم و به این یک روایت که ناقل آن یکی از علمای اهل تسنن است و سند معلومی ندارد بچسبیم؟.

از سخنان بسیار پرارزش امیر المؤمنین این است که:

«اگر عمر سبقت نمی جست و متعه را تحریم نمی کرد، احدی جز افرادی که سرشتشان منحرف است زنا نمی کرد.».

یعنی اگر متعه تحریم نشده بود، هیچ کس از نظر غریزه اجبار به زنا پیدا نمی کرد؛ تنها کسانی مرتکب این عمل می شدند که همواره عمل خلاف قانون را بر عمل قانونی ترجیح می دهند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 84

ثانیاً معنی عبارت بالا این است: «هرگاه بدانم شخص زنداری متعه کرده است، او را سنگسار می کنم». من نمی دانم چرا آقای مهدوی کلمۀ «محصن» را که به معنی مرد زندار است «نااهل» ترجمه کرده اند.

علی هذا مقصود روایت این است که افراد زندار حق ندارند نکاح منقطع کنند. و اگر مقصود این بود که هیچ کس حق ندارد متعه بگیرد، قید «و هو محصن» لغو بود.

پس این روایت، اگر اصلی داشته باشد، آن نظر را تأیید می کند که می گوید: «قانون متعه برای مردمان نیازمند به زن یعنی افراد

مجرد یا افرادی که همسرانشان نزدشان نیستند تشریع شده است». پس این روایت دلیل بر جواز ازدواج موقت است نه دلیل بر حرمت آن.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 85

بخش سوم: استقلال در انتخاب سرنوشت

اشاره

* شوهر دادن قبل از تولد.

* معاوضۀ دختران.

* پیغمبر اکرم در پاسخ علی علیه السلام که به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام آمده بود فرمود: با زهرا در میان می گذارم.

* نهضت اسلامی زن، سفید بود.

* از نظر اسلام در اینکه پدر اختیاردار مطلق نیست حرفی نیست.

* مرد بندۀ شهوت است و زن اسیر محبت.

* اسلام، زن را بی اراده تلقی نکرده است، بلکه او را در مقابل حس شکارچیگری مرد حمایت کرده است.

* بحثی در بارۀ ولایت پدر بر دختر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 87

استقلال در انتخاب سرنوشت دخترک، نگران و هراسان آمد نزد رسول اکرم:

- یا رسولَ اللّٰه! از دست این پدر ...

- ... مگر پدرت با تو چه کرده است؟.

- برادرزاده ای دارد و بدون آنکه قبلًا نظر مرا بخواهد، مرا به عقد او درآورده است.

- حالا که او کرده است، تو هم مخالفت نکن، صحه بگذار و زن پسر عمویت باش.

- یا رسول اللّٰه! من پسرعمویم را دوست ندارم. چگونه زن کسی بشوم که دوستش ندارم؟.

- اگر او را دوست نداری، هیچ. اختیار با خودت، برو هرکس را خودت دوست داری به شوهری انتخاب کن.

- اتفاقاً او را خیلی دوست دارم و جز او کسی دیگر را دوست ندارم و زن کسی غیر از او نخواهم شد. اما چون پدرم بدون آنکه نظر مرا بخواهد این کار را کرده است، عمداً آمدم با شما سؤال و جواب کنم تا از شما

این جمله را بشنوم و به همۀ زنان اعلام کنم از این پس پدران حق ندارند سر خود هر تصمیمی که می خواهند بگیرند و دختران را به هرکس که دل خودشان می خواهد شوهر دهند.

این روایت را فقها مانند شهید ثانی در مسالک و صاحب جواهر در جواهر الکلام از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 88

طرق عامه نقل کرده اند. در جاهلیت عرب، مانند جاهلیت غیر عرب، پدران خود را اختیاردار مطلق دختران و خواهران و احیاناً مادران خود می دانستند و برای آنها در انتخاب شوهر اراده و اختیاری قائل نبودند؛ تصمیم گرفتن حق مطلق پدر یا برادر و در نبودن آنها حق مطلق عمو بود.

کار این اختیارداری به آنجا کشیده بود که پدران به خود حق می دادند دخترانی را که هنوز از مادر متولد نشده اند، پیش پیش به عقد مرد دیگری درآورند که هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را برای خود ببرد.

شوهر دادن قبل از تولد

در آخرین حجی که پیغمبر اکرم انجام داد، یک روز در حالی که سواره بود و تازیانه ای در دست داشت، مردی سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت:

شکایتی دارم.

- بگو.

- در سالها پیش در دوران جاهلیت، من و طارق بن مرقع در یکی از جنگها شرکت کرده بودیم. طارق وسط کار احتیاج به نیزه ای پیدا کرد. فریاد برآورد: کیست که نیزه ای به من برساند و پاداش آن را از من بگیرد؟ من جلو رفتم و گفتم: چه پاداش می دهی؟ گفت: قول می دهم اولین دختری که پیدا کنم برای تو بزرگ کنم. من قبول کردم و نیزۀ خود را به او دادم. قضیه گذشت.

سالها سپری شد. اخیراً به فکر افتادم و اطلاع پیدا کردم او دختردار شده و دختر رسیده ای در خانه دارد. رفتم و قصه را به یاد او آوردم و دین خود را مطالبه کردم. اما او دبه درآورده و زیر قولش زده، می خواهد مجدداً از من مهر بگیرد. اکنون آمده ام پیش تو ببینم آیا حق با من است یا با او؟.

- دختر در چه سنی است؟.

- دختر بزرگ شده. موی سپید هم در سرش پیدا شده.

- اگر از من می پرسی، حق نه با توست نه با طارق. برو دنبال کارت و دختر بیچاره را به حال خود بگذار.

مردک غرق حیرت شد. مدتی به پیغمبر خیره شد و نگاه کرد. در اندیشه فرو رفته بود که این چه جور قضاوتی است. مگر پدر اختیاردار دختر خود نیست؟! چرا اگر مهر جدیدی هم به پدر دختر بپردازم و او به میل و رضای خود دخترش را تسلیم من کند،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 89

این کار نارواست؟.

پیغمبر از نگاه های متحیرانۀ او به اندیشۀ مشوش او پی برد و فرمود:

مطمئن باش با این ترتیب که من گفتم، نه تو گنهکار می شوی و نه رفیقت طارق.

معاوضۀ دختران یا خواهران

نکاح «شِغار» یکی دیگر از مظاهر اختیارداری مطلق پدران نسبت به دختران بود.

نکاح «شغار» یعنی معاوضه کردن دختران. دو نفر که دو دختر رسیده در خانه داشتند با یکدیگر معاوضه می کردند، به این ترتیب که هر یک از دو دختر مهر آن دیگر به شمار می رفت و به پدر او تعلق می گرفت. اسلام این رسم را نیز منسوخ کرد.

پیغمبر اکرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد می گذارد

پیغمبر اکرم خود چند دختر شوهر داد. هرگز اراده و اختیار آنها را از آنها سلب نکرد. هنگامی که علی بن أبی طالب علیه السلام برای خواستگاری زهرای مرضیه علیها السلام نزد پیغمبر اکرم رفت، پیغمبر اکرم فرمود: تاکنون چند نفر دیگر نیز به خواستگاری زهرا آمده اند و من شخصاً با زهرا در میان گذاشته ام. اما او به علامت نارضایی چهرۀ خود را برگردانده است. اکنون خواستگاری تو را به اطلاع او می رسانم.

پیغمبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزیزش در میان گذاشت. ولی زهرا بر خلاف نوبتهای دیگر چهرۀ خود را برنگرداند، با سکوت خود رضایت خود را فهماند. پیغمبر اکرم تکبیرگویان از نزد زهرا بیرون آمد.

نهضت اسلامی زن، سفید بود

اسلام بزرگترین خدمتها را نسبت به جنس زن انجام داد. خدمت اسلام به زن تنها در ناحیۀ سلب اختیارداری مطلق پدران نبود؛ به طور کلی به او حریت داد، شخصیت داد، استقلال فکر و نظر داد، حقوق طبیعی او را به رسمیت شناخت. اما گامی که اسلام در طریق حقوق زن برداشت، با آنچه در مغرب زمین می گذرد و دیگران از آنها تقلید می کنند دو تفاوت اساسی دارد:

اول در ناحیۀ روانشناسی زن و مرد. اسلام در این زمینه اعجاز کرده است. ما در ضمن مقالات آینده در این باره بحث خواهیم کرد و نمونه ها از آن به دست خواهیم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 90

داد.

تفاوت دوم در این است که اسلام در عین آنکه زنان را به حقوق انسانیشان آشنا کرد و به آنها شخصیت و حریت و استقلال داد، هرگز آنها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس

مرد وادار نکرد.

نهضت اسلامی زن، سفید بود، نه سیاه و نه قرمز و نه کبود و نه بنفش؛ احترام پدران را نزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از میان نبرد، اساس خانواده ها را متزلزل نکرد، زنان را به شوهرداری و مادری و تربیت فرزندان بدبین نکرد، برای مردان مجرد و شکارچی اجتماع که دنبال شکار مفت می گردند وسیله درست نکرد، زنان را از آغوش پاک شوهران و دختران را از دامن پرمهر پدران و مادران تحویل صاحبان پست اداری و پولداران نداد؛ کاری نکرد که از آن سوی اقیانوسها ناله به آسمان بلند شود که ای وای کانون مقدس خانواده متلاشی شد، اطمینان پدری از میان رفت، با اینهمه فساد چه کنیم؟ با اینهمه بچه کشی و سقط جنین چه کنیم؟ با چهل درصد نوزاد زنا چه کنیم؟ نوزادانی که پدران آنها معلوم نیست و مادران آنها چون آنها را در خانۀ پدری مهربان به دنیا نیاورده اند علاقه ای به آنها ندارند و همین که آنها را به یک مؤسسۀ اجتماعی تحویل می دهند هیچ وقت به سراغ آنها نمی آیند.

در کشور ما نیازمندی به نهضت زن هست اما نهضت سفید اسلامی، نه نهضت سیاه و تیرۀ اروپایی، نهضتی که دست جوانان شهوت پرست از شرکت و دخالت در آن کوتاه باشد، نهضتی که براستی از تعلیمات عالیۀ اسلامی سرچشمه بگیرد نه اینکه به نام تغییر قانون مدنی قوانین مسلّم اسلامی دستخوش هوا و هوس قرار گیرد، نهضتی که در درجۀ اول به یک بررسی عمیق و منطقی بپردازد تا روشن کند در اجتماعاتی که نام اسلام بر خود نهاده اند چه اندازه تعلیمات اسلامی اجرا می گردد.

اگر به یاری

خدا توفیق ادامۀ این مقالات همراه باشد، پس از آن که در همۀ مسائل لازم بحث خود را به پایان رساندیم کارنامۀ نهضت اسلامی زن را منتشر خواهیم کرد.

آن وقت زن ایرانی خواهد دید می تواند نهضتی بپاکند که هم نو و دنیاپسند و منطقی باشد و هم از فلسفۀ مستقل چهارده قرنی خودش سرچشمه گرفته باشد، بدون اینکه دست دریوزگی به طرف دنیای غرب دراز کرده باشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 91

مسألۀ اجازۀ پدر

مسأله ای که از نظر ولایت پدران بر دختران مطرح است این است که آیا در عقد دوشیزگان- که برای اولین بار شوهر می کنند- اجازۀ پدر نیز شرط است یا نه؟.

از نظر اسلام چند چیز مسلّم است:

پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادی استقلال دارند. هر یک از دختر و پسر اگر بالغ و عاقل باشند و بعلاوه رشید باشند یعنی از نظر اجتماعی آن اندازه رشد فکری داشته باشند که بتوانند شخصاً مال خود را حفظ و نگهداری کنند، ثروت آنها را باید در اختیار خودشان قرار داد. پدر یا مادر یا شوهر یا برادر و یا کس دیگر حق نظارت و دخالت ندارد.

مطلب مسلّم دیگر مربوط به امر ازدواج است. پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند، خود اختیاردار خود هستند و کسی حق دخالت ندارد. اما دختران: دختر اگر یک بار شوهر کرده است و اکنون بیوه است، قطعاً از لحاظ اینکه کسی حق دخالت در کار او ندارد مانند پسر است؛ و اگر دوشیزه است و اولین بار است که می خواهد با مردی پیمان زناشویی ببندد چطور؟.

در اینکه پدر اختیاردار مطلق او

نیست و نمی تواند بدون میل و رضای او، او را به هرکس که دلش می خواهد شوهر بدهد حرفی نیست. چنانکه دیدیم پیغمبر اکرم صریحاً در جواب دختری که پدرش بدون اطلاع و نظر او، او را شوهر داده بود فرمود:

اگر مایل نیستی می توانی با دیگری ازدواج کنی. اختلافی که میان فقها هست در این جهت است که آیا دوشیزگان حق ندارند بدون آنکه موافقت پدران را جلب کنند ازدواج کنند و یا موافقت پدران به هیچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نیست؟.

البته یک مطلب دیگر نیز مسلّم و قطعی است که اگر پدران بدون جهت از موافقت با ازدواج دختران خود امتناع کنند، حق آنها ساقط می شود و دختران در این صورت- به اتفاق همۀ فقهای اسلام- در انتخاب شوهر آزادی مطلق دارند.

راجع به اینکه آیا موافقت پدر شرط است یا نه، چنانکه گفتیم میان فقها اختلاف است و شاید اکثریت فقها خصوصاً فقهای متأخر موافقت پدر را شرط نمی دانند ولی عده ای هم آن را شرط می دانند. قانون مدنی ما از دستۀ دوم- که فتوای آنها مطابق احتیاط است- پیروی کرده است.

چون مطلب یک مسألۀ مسلّم اسلامی نیست، از نظر اسلامی در بارۀ آن بحث

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 92

نمی کنیم ولی از نظر اجتماعی لازم می دانم در این باره بحث کنم. بعلاوه، نظر شخصی خودم این است که قانون مدنی از این جهت راه صوابی رفته است.

مرد بندۀ شهوت است و زن اسیر محبت

فلسفۀ اینکه دوشیزگان لازم است- یا لااقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردی ازدواج نکنند، ناشی از این نیست که دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعی کمتر از مرد به حساب آمده

است. اگر به این جهت بود، چه فرقی است میان بیوه و دوشیزه که بیوۀ شانزده ساله نیازی به موافقت پدر ندارد و دوشیزۀ هجده ساله طبق این قول نیاز دارد. بعلاوه، اگر دختر از نظر اسلام در ادارۀ کار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ رشید استقلال اقتصادی داده است و معاملات چندصدمیلیونی او را صحیح و مستغنی از موافقت پدر یا برادر یا شوهر می داند؟ این مطلب فلسفۀ دیگری دارد که گذشته از جنبۀ ادلۀ فقهی، از این فلسفه نمی توان چشم پوشید و به نویسندگان قانون مدنی باید آفرین گفت.

این مطلب به قصور و عدم رشد عقلی و فکری زن مربوط نیست، به گوشه ای از روانشناسی زن و مرد مربوط است، مربوط است به حس شکارچی گری مرد از یک طرف و به خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر.

مرد بندۀ شهوت است و زن اسیر محبت. آنچه مرد را می لغزاند و از پا درمی آورد شهوت است، و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بیشتر است. اما آن چیزی که زن را از پا در می آورد و اسیر می کند این است که نغمۀ محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردی بشنود. خوش باوری زن در همین جاست.

زن مادامی که دوشیزه است و هنوز صابون مردان به جامه اش نخورده است، زمزمه های محبت مردان را به سهولت باور می کند.

نمی دانم نظریات پروفسور ریک روانشناس امریکایی را تحت عنوان «دنیا برای مرد و زن یک جور نیست» در شمارۀ 90 مجلۀ زن روز خواندید یا نخواندید. او می گوید:

«بهترین جمله ای که یک مرد می تواند به زنی بگوید، اصطلاح «عزیزم

تو را دوست دارم» است.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 93

هم او می گوید:

«خوشبختی برای یک زن یعنی به دست آوردن قلب یک مرد و نگهداری او برای تمام عمر.».

رسول اکرم، آن روانشناس خدایی، این حقیقت را چهارده قرن پیش به وضوح بیان کرده است. می فرماید:

«سخن مرد به زن: «تو را دوست دارم» هرگز از دل زن بیرون نمی رود.».

مردان شکارچی از این احساس زن همواره استفاده می کنند. دام «عزیزم از عشق تو می میرم» برای شکار دخترانی که در بارۀ مردان تجربه ای ندارند بهترین دامهاست.

در این روزها داستان زنی به نام افسر که می خواست خودکشی کند و مردی به نام جواد که او را اغفال کرده بود، سر زبانها بود و کارشان به دادسرا کشید. آن مرد برای اغفال افسر از فرمول فوق استفاده می کند و افسر طبق نقل مجلۀ زن روز چنین می گوید:

«اگر چه با او حرف نمی زدم اما دلم می خواست هر روز و هر ساعت او را ببینم.

عاشقش نشده بودم اما به عشقی که ابراز می داشت نیاز روحی داشتم. همۀ زنها همین طورند؛ قبل از آن که عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و همیشه برای دختران و زنان پس از پیدا شدن عاشق، عشق به وجود می آید. من نیز از این قاعده مستثنیٰ نبودم.».

تازه این یک زن بیوه و تجربه دیده است. وای به حال دختران ناآزموده!.

اینجاست که لازم است دختر مرد ناآزموده، با پدرش- که از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرایط استثنایی برای دختران خیر و سعادت می خواهند- مشورت کند و لزوماً موافقت او را جلب کند.

در اینجا قانون به هیچ وجه زن را

تحقیر نکرده است، بلکه دست حمایت خود را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 94

روی شانۀ او گذاشته است. اگر پسران ادعا کنند که چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران یا مادران نکرده است، آن قدر دور از منطق نیست که کسی به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض کند.

من تعجب می کنم از کسانی که هر روز با داستانهایی از قبیل داستان بیوک و زهره و عادل و نسرین مواجه هستند و می بینند و می شنوند و بازهم دختران را به تمرد و بی اعتنایی نسبت به اولیایشان توصیه می کنند.

این کارها از نظر من نوعی تبانی است میان افرادی که مدعی دلسوزی نسبت به زن هستند و میان صیادان و شکارچیان زن در عصر امروز؛ اینها برای آنها طعمه درست می کنند، تیرآوری می نمایند و شکارها را به سوی آنها رم می دهند.

نویسندۀ «چهل پیشنهاد» در شمارۀ 88 مجلۀ زن روز می گوید:

«مادۀ 1043 مخالف و ناقض همۀ مواد قانونی مربوط به بلوغ و رشد است، و نیز مخالف اصل آزادی انسانها و منشور ملل متحد است ...».

مثل اینکه نویسنده چنین تصور کرده است که مفاد مادۀ مزبور این است که پدران حق دارند از پیش خود دختران را به هرکس که بخواهند شوهر دهند یا حق دارند بی جهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.

اگر اختیار ازدواج به دست خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانیم، آن هم به شرط اینکه پدر سوء نیت یا کج سلیقگی خاصی که مانع ازدواج دختر بشود نداشته باشد، چه عیبی دارد و چه منافاتی با اصل آزادی انسانها دارد؟ این یک احتیاط و مراقبتی است که

قانون برای حفظ زنِ تجربه نکرده کرده است و ناشی از نوعی سوء ظن به طبیعت مرد است.

نویسندۀ مزبور می گوید:

«قانونگذار ما دختر را در سن سیزده سالگی، پیش از آن که رشد فکری پیدا کند و اصولًا معنی ازدواج و همسر بودن و همسر داشتن را به درستی درک کند، صالح برای ازدواج می داند و اجازه می دهد یک چنین موجودی که هنوز برای خریدوفروش

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 95

چند کیلو سبزی صلاحیت ندارد، ازدواج کند و برای خودش شریک زندگی مادام العمر انتخاب نماید اما به دختری که بیست و پنج یا چهل سال دارد و درس خوانده و دانشگاه دیده است و به مقام عالی از دانش رسیده است اجازه نمی دهد بدون اجازه و تصویب پدر یا جد پدری عوام و بی سواد خود ازدواج کند ...».

اولًا از کجای قانون استفاده می شود که دختر سیزده ساله می تواند بدون اجازۀ پدر ازدواج کند و دختر بیست و پنج یا چهل سالۀ دانشگاه دیده نمی تواند؟ ثانیاً شرطیت اجازۀ پدر در حدودی است که از عاطفۀ پدری و درک احساسات مرد نسبت به زنان سرچشمه می گیرد و اگر شکل مانع تراشی به خود بگیرد اعتبار ندارد.

ثالثاً گمان نمی کنم یک نفر قاضی تاکنون پیدا شده باشد و مدعی شده باشد که از نظر قانون مدنی رشد عقلی و فکری در ازدواج شرط نیست و یک دختر سیزده ساله که به قول نویسنده معنی ازدواج و انتخاب همسر را نمی فهمد، می تواند ازدواج کند.

قانون مدنی در مادۀ 211 چنین می گوید: «برای اینکه متعاملین اهل محسوب شوند باید بالغ و عاقل و رشید باشند». هرچند در این جمله کلمۀ «متعاملین» به کار رفته

و باب نکاح باب معامله نیست اما چون دنبالۀ یک عنوان کلی است (عقود، معاملات و الزامات) که از مادۀ 181 آغاز می شود، کارشناسان قانون مدنی مادۀ 211 را به عنوان «اهلیت عام» تلقی کرده اند که در همۀ عقود لازم است.

در تمام قباله های قدیم، نام مرد را پس از «البالغ العاقل الرشید» و نام زن را پس از «البالغه العاقله الرشیده» ذکر می کردند. چگونه ممکن است نویسندگان قانون مدنی از این نکته غافل مانده باشند؟!.

نویسندگان قانون مدنی باور نمی کرده اند که کار انحطاط فکری به اینجا بکشد که با آنکه اهلیت عام را ذکر کرده اند، لازم باشد که مجدداً ماده ای در باب نکاح به بلوغ و عقل و رشد اختصاص دهند.

یکی از شارحین قانون مدنی (آقای دکتر سید علی شایگان) مادۀ 1064 را که می گوید: «عاقد باید بالغ و عاقل و قاصد باشد» به خیال اینکه مربوط به زوجین است و اهلیت آنها را برای نکاح بیان می کند و شرط رشد را ذکر نکرده است، با مادۀ 211 که اهلیت عام را ذکر کرده است منافی دانسته و سپس در مقام توجیه برآمده است، در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 96

صورتی که مادۀ 1064 مربوط به عاقد است و لازم نیست عاقد رشید باشد.

آنچه در این مورد قابل اعتراض است عمل مردم ایرانی است، نه قانون مدنی و نه قانون اسلام. در میان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهلیت، خود را اختیاردار مطلق می دانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شریک زندگی و پدر فرزندان آینده اش بی حیایی و خارج از نزاکت می دانند و به رشد فکری دختر- که لزوم

آن از مسلّمات اسلام است- توجهی نمی کنند. چه بسیار است عقدهایی که قبل از رشد دختران صورت می گیرد و شرعاً باطل و بلااثر است.

عاقدها از رشد دختر تحقیق و جستجو نمی کنند، بلوغ دختر را کافی می دانند، در صورتی که می دانیم چه داستانها از علمای بزرگ در زمینۀ آزمایش رشد عقلی و فکری دختران در دست است. بعضی از علما رشد دینی دختر را شرط می دانسته اند؛ تنها به عقد بستن دختری تن می دادند که در اصول دین بتواند استدلال کند، و متأسفانه غالب اولیاء اطفال و عاقدها این مراعاتها را نمی کنند.

اما مثل اینکه بنا نیست عمل این مردم انتقاد شود؛ باید همۀ کاسه ها و کوزه ها را سر قانون مدنی شکست و افکار مردم را متوجه معایب قانون مدنی- که زاییدۀ قوانین اسلامی است- کرد.

ایرادی که به نظر من بر قانون مدنی وارد است مربوط به مادۀ 1042 است. این ماده می گوید:

«بعد از رسیدن به سن پانزده سال تمام نیز اناث نمی توانند مادام که به سن هجده سال تمام نرسیده اند بدون اجازۀ ولیّ خود شوهر کنند.».

طبق این ماده، دختر میان پانزده و هجده (هرچند بیوه باشد) بدون اجازۀ ولی نمی تواند شوهر کند، در صورتی که نه از نظر فقه شیعه و نه از نظر اعتبار عقلی اگر زنی واجد شرایط بلوغ و رشد باشد و یک بار هم شوهر کرده است لزومی ندارد که موافقت پدر را جلب کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 97

بخش چهارم: اسلام و تجدد زندگی

اشاره

* مقتضیات زمان.

* دین و مقتضیات زمان از نظر نهرو.

* خاصیت انطباق اسلام با پیشرفتهای زندگی اعجاب خارجیان را برانگیخته است.

* اسلام برای احتیاجات ثابت، قوانین ثابت و برای احتیاجات متغیر،

وضع ناثابت و متغیری در نظر گرفته است.

* اگر همه چیز را با زمان منطبق کنیم پس خود زمان را با چه چیز منطبق سازیم؟.

* فکر عدم انطباق اسلام با زمان، ناشی از جمود گروهی و جهالت گروهی دیگر است.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 97

* قرآن جامعۀ اسلامی را به گیاهی که در حال رشد است تشبیه می کند.

* کلمۀ «پدیدۀ قرن» خانواده های بی شماری را متلاشی کرده است.

* جامد جز با کهنه خو نمی گیرد، و جاهل هر فسادی را به نام مقتضیات زمان موجه می شمارد.

* پیچ و لولاهایی که در ساختمان قوانین اسلام به کار رفته و به آنها خاصیت تحرک و انعطاف داده است.

* کلاه لگنی حرام نیست، طفیلی گری حرام است.

* اسلام برای قاعدۀ ضرر و قاعدۀ حَرَج حق «وتو» قائل شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 99

اسلام و تجدد زندگی

مقتضیات زمان

این جانب در مقدمۀ کتاب انسان و سرنوشت که مسألۀ عظمت و انحطاط مسلمین را بررسی کرده ام، تحقیق در علل انحطاط مسلمین را در سه بخش قابل بررسی دانسته ام:

بخش اسلام، بخش مسلمین، بخش عوامل بیگانه.

در آن مقدمه، یکی از موضوعات بیست و هفتگانه ای که بررسی و تحقیق در آنها را لازم شمرده ام همین موضوع است و وعده داده ام که رساله ای تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» در این زمینه منتشر کنم و البته یادداشتهای زیادی قبلًا برای آن تهیه کرده ام.

در این سلسله مقالات نمی توان تمام مطالبی که باید به صورت یک رساله درآید گنجانید، ولی تا آنجا که اجمالًا ذهن خوانندگان محترم این مقالات را دربارۀ این موضوع

روشن کنم توضیح خواهم داد.

موضوع «مذهب و پیشرفت» از موضوعاتی است که بیشتر و پیشتر از آن که برای ما مسلمانان مطرح باشد، برای پیروان سایر مذاهب مطرح بوده است. بسیاری از روشنفکران جهان فقط از آن جهت مذهب را ترک کرده اند که فکر می کرده اند میان مذهب و تجدد زندگی ناسازگاری است؛ فکر می کرده اند لازمۀ دین داری توقف و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 100

سکون و مبارزه با تحرک و تحول است، و به عبارت دیگر خاصیت مذهب را ثبات و یکنواختی و حفظ شکلها و صورتهای موجود می دانسته اند.

نهرو نخست وزیر فقید هند عقاید ضد مذهبی داشته است و به هیچ دین و مذهبی معتقد نبوده است. از گفته های وی چنین برمی آید که چیزی که وی را از مذهب متنفر کرده است جنبۀ «دگم» و یکنواختی مذهب است.

نهرو در اواخر عمر در وجود خودش و در جهان یک خلأ احساس می کند و معتقد می شود این خلأ را جز نیروی معنوی نمی تواند پر کند. در عین حال از نزدیک شدن به مذهب به خاطر همان حالت جمود و یکنواختی که فکر می کند در هر مذهبی هست وحشت می کند.

یک روزنامه نگار هندی به نام کارانجیا در اواخر عمر نهرو با وی مصاحبه ای به عمل آورده است (به فارسی چاپ شده است) و ظاهراً آخرین اظهار نظری است که نهرو در بارۀ مسائل کلی جهانی کرده است.

کارانجیا آنجا که راجع به گاندی با وی مذاکره می کند می گوید: بعضی از روشنفکران و عناصر مترقی عقیده دارند که گاندی جی با راه حل های احساساتی و روشهای معنوی و روحانی خود اعتقادات ابتدایی شما را به سوسیالیسم علمی متزلزل و ضعیف ساخت.

نهرو

ضمن جوابی که می دهد می گوید: استفاده از روشهای معنوی و روحانی نیز لازم و خوب است. من همیشه در این مورد با گاندی جی هم عقیده بودم و چه بسا که امروز استفاده از این وسایل را لازمتر می شمارم، زیرا امروز در برابر خلأ معنوی تمدن جدیدی که رواج می پذیرد بیش از دیروز باید پاسخهای معنوی و روحانی بیابیم.

کارانجیا سپس راجع به مارکسیسم از وی سؤالاتی می کند و نهرو برخی نارساییهای مارکسیسم را گوشزد می کند و دوباره همان راه حل های روحی را طرح می کند. در این وقت کارانجیا به وی می گوید:

آقای نهرو! آیا اظهارات شما که اکنون از مفاهیم راه حل های اخلاقی و روحی سخن می گویید، میان جناب عالی با جواهر لعل دیروز (یعنی خود نهرو در زمان جوانی) تفاوتی به وجود نمی آورد؟ آنچه شما می گویید این تصور را ایجاد می کند که آقای نهرو در شامگاه عمرش در جستجوی خداوند برآمده است.

نهرو می گوید: آری، من تغییر یافته ام. تأکید من بر روی موازین و راه حل های

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 101

اخلاقی و روحی بدون توجه و نادانسته نیست ... سپس خود وی می گوید: اکنون این مسأله پیش می آید که چگونه می توان اخلاق و روحیات را به سطح عالیتری بالا برد؟

و این طور جواب می دهد: بدیهی است برای این منظور مذهب وجود دارد، اما متأسفانه مذهب به شکلی کوته نظرانه و به صورت پیروی از دستورهای خشک و قالبی و انجام بعضی تشریفات معین پایین آمده است. شکل ظاهری و صدف خارجی آن باقی مانده است در حالی که روح و مفهوم واقعی آن از میان رفته است.

اسلام و مقتضیات زمان

در میان ادیان و مذاهب، هیچ دین و مذهبی

مانند اسلام در شئون زندگی مردم مداخله نکرده است. اسلام در مقررات خود به یک سلسله عبادات و اذکار و اوراد و یک رشته اندرزهای اخلاقی اکتفا نکرده است؛ همان طوری که روابط بندگان با خدا را بیان کرده است، خطوط اصلی روابط انسانها و حقوق و وظایف افراد را نسبت به یکدیگر نیز در شکلهای گوناگون بیان کرده است. قهراً پرسش انطباق با زمان در بارۀ اسلام که چنین دینی است بیشتر مورد پیدا می کند.

خصلت انطباق اسلام با زمان از نظر خارجیان

اتفاقاً بسیاری از دانشمندان و نویسندگان خارجی، اسلام را از نظر قوانین اجتماعی و مدنی مورد مطالعه قرار داده اند و قوانین اسلامی را به عنوان یک سلسله قوانین مترقی ستایش کرده و خاصیت زنده و جاوید بودن این دین و قابلیت انطباق قوانین آن را با پیشرفتهای زمان مورد توجه و تمجید قرار داده اند.

برنارد شاو نویسندۀ معروف و آزادفکر انگلیسی گفته است:

«من همیشه نسبت به دین محمد به واسطۀ خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگی و مواجهه با قرون مختلف را دارد.

چنین پیش بینی می کنم و از همین اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود.

روحانیون قرون وسطی در نتیجۀ جهالت یا تعصب، شمایل تاریکی از آیین محمد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 102

رسم می کردند. او به چشم آنها از روی کینه و عصبیت، ضد مسیح جلوه کرده بود.

من در بارۀ این مرد، این مرد فوق العاده، مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که نه تنها ضد مسیح نبوده بلکه

باید نجات دهندۀ بشریت نامیده شود. به عقیدۀ من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید بشود، طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تأمین خواهد شد.».

دکتر شبلی شمیل یک عرب لبنانی مادی مسلک است. او برای اولین بار بنیاد انواع دارون را به ضمیمۀ شرح بوخنر آلمانی به عنوان حربه ای علیه عقاید مذهبی، به زبان عربی ترجمه کرد و در اختیار عربی زبانان قرار داد.

وی با آنکه ماتریالیست است، از اعجاب و تحسین نسبت به اسلام و عظمت آورندۀ آن خودداری نمی کند و همواره اسلام را به عنوان یک آیین زنده و قابل انطباق با زمان ستایش می کند.

این مرد در جلد دوم کتابی که به نام «فلسفه النشوء و الارتقاء» به عربی منتشر کرده است، مقاله ای دارد تحت عنوان «القرآن و العمران». این مقاله را در رد یکی از خارجیان که به کشورهای اسلامی مسافرت کرده و اسلام را مسئول انحطاط مسلمین دانسته، نوشته است.

شبلی شمیل سعی دارد در این مقاله ثابت کند که علت انحطاط مسلمین انحراف از تعالیم اجتماعی اسلامی است نه اسلام، و آن عده از غربیها که به اسلام حمله می کنند یا اسلام را نمی شناسند و یا سوء نیت دارند و می خواهند با بدبین کردن شرقیها به قوانین و مقرراتی که به هر حال از میان خودشان برخاسته، طوق بندگی خود را به گردن آنها بگذارند.

در عصر ما این پرسش که آیا اسلام با مقتضیات زمان هماهنگی دارد یا نه، عمومیت پیدا کرده است. این جانب که با طبقات مختلف و مخصوصاً طبقۀ تحصیل کرده و دنیادیده برخورد و معاشرت

دارم، هیچ مطلبی را ندیده ام به اندازۀ این مطلب مورد سؤال و پرسش واقع شود.

اشکالات

گاهی به پرسش خود رنگ فلسفی می دهند و می گویند: در این جهان همه چیز در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 103

تغییر است، هیچ چیزی ثابت و یکنواخت باقی نمی ماند، اجتماع بشر نیز از این قاعده مستثنی نیست و چگونه ممکن است یک سلسله قوانین اجتماعی برای همیشه بتواند ثابت و باقی بماند؟.

اگر صرفاً از نظر فلسفی این مسأله را مورد توجه قرار دهیم، جوابش واضح است.

آن چیزی که همواره در تغییر است، نو و کهنه می شود، رشد و انحطاط دارد، ترقی و تکامل دارد، همانا مواد و ترکیبات مادی این جهان است و اما قوانین جهان ثابت است.

مثلًا موجودات زنده طبق قوانین خاصی تکامل پیدا کرده و می کنند و دانشمندان قوانین تکامل را بیان کرده اند. خود موجودات زنده دائماً در تغییر و تکاملند، اما قوانین تغییر و تکامل چطور؟ البته قوانین تغییر و تکامل، متغیر و متکامل نیستند و سخن ما در بارۀ قوانین است. در این جهت فرق نمی کند که قانون مورد نظر یک قانون طبیعی باشد یا یک قانون وضعی و قراردادی، زیرا ممکن است یک قانون وضعی و قراردادی از طبیعت و فطرت سرچشمه گرفته باشد و تعیین کنندۀ خط سیر تکاملی افراد و اجتماعات بشری باشد.

ولی پرسشهایی که در زمینۀ انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضیات زمان وجود دارد، تنها جنبۀ کلی و فلسفی ندارد. آن پرسشی که بیش از هر پرسش دیگر تکرار می شود این است که قوانین در زمینۀ احتیاجات وضع می شود و احتیاجات اجتماعی بشر ثابت و یکنواخت نیست، پس قوانین

اجتماعی نیز نمی تواند ثابت و یکنواخت باشد.

این پرسش چه پرسش خوب و ارزنده ای است! اتفاقاً یکی از جنبه های اعجازآمیز دین مبین اسلام- که هر مسلمان فهمیده و دانشمندی از آن احساس غرور و افتخار می کند- این است که اسلام در مورد احتیاجات ثابت فردی یا اجتماعی، قوانین ثابت و در مورد احتیاجات موقت و متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است و ما به یاری خداوند تا اندازه ای که با این سلسله مقالات متناسب باشد شرح خواهیم داد.

خود زمان با چه چیز منطبق شود؟

اما قبل از آن که وارد این مبحث بشویم، ذکر دو مطلب را لازم می دانم:

یکی اینکه اکثر افرادی که از پیشرفت و تکامل و تغییر اوضاع زمان دم می زنند، خیال می کنند هر تغییری که در اوضاع اجتماعی پیدا می شود، خصوصاً اگر از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 104

مغرب زمین سرچشمه گرفته باشد باید به حساب تکامل و پیشرفت گذاشت، و این از گمراه کننده ترین افکاری است که دامنگیر مردم امروز شده است.

به خیال این گروه، چون وسایل و ابزارهای زندگی روز به روز عوض می شود و کاملتر جای ناقصتر را می گیرد و چون علم و صنعت در حال پیشرفت است، پس تمام تغییراتی که در زندگی انسانها پیدا می شود نوعی پیشرفت و رُقاء است و باید استقبال کرد، بلکه جبر زمان است و خواه ناخواه جای خود را باز می کند، در صورتی که نه همۀ تغییرات نتیجۀ مستقیم علم و صنعت است و نه ضرورت و جبری در کار است.

در همان حالی که علم در حال پیشروی است، طبیعت هوسباز و درنده خوی بشر هم بیکار نیست. علم و عقل، بشر را به سوی کمال جلو می برد

و طبیعت هوسباز و درنده خوی بشر سعی دارد بشر را به سوی فساد و انحراف بکشاند. طبیعت هوسباز و درنده خو همواره سعی دارد علم را به صورت ابزاری برای خود درآورد و در خدمت هوسهای شهوانی و حیوانی خود بگمارد.

زمان همان طوری که پیشروی و تکامل دارد، فساد و انحراف هم دارد. باید با پیشرفت زمان پیشروی کرد و با فساد و انحراف زمان هم باید مبارزه کرد. مصلح و مرتجع هر دو علیه زمان قیام می کنند، با این تفاوت که مصلح علیه انحراف زمان و مرتجع علیه پیشرفت زمان قیام می کند. اگر زمان و تغییرات زمان را مقیاس کلی خوبیها و بدیها بدانیم، پس خود زمان و تغییرات آن را با چه مقیاسی اندازه گیری کنیم؟

اگر همه چیز را با زمان باید تطبیق کنیم، خود زمان را با چه چیزی تطبیق دهیم؟ اگر بشر باید دست بسته در همه چیز تابع زمان و تغییرات زمان باشد، پس نقش فعال و خلّاق و سازندۀ ارادۀ بشر کجا رفت؟.

انسان که بر مرکب زمان سوار است و در حال حرکت است نباید از هدایت و رهبری این مرکب، آنی غفلت کند. آنان که همه از تغییرات زمان دم می زنند و از هدایت و رهبری زمان غافلند، نقش فعال انسان را فراموش کرده اند و مانند اسب سواری هستند که خود را در اختیار اسب قرار داده است.

انطباق یا نسخ؟

مطلب دومی که لازم است در اینجا یادآوری کنم این است که بعضی از افراد مشکل «اسلام و مقتضیات زمان» را با فرمول بسیار ساده و آسانی حل کرده اند، می گویند دین

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 105

اسلام یک دین جاودانی است

و با هر عصر و زمانی قابل انطباق است.

همین که می پرسیم کیفیت این انطباق چگونه است و فرمول آن چیست؟ می گویند: اگر دیدیم اوضاع زمان عوض شد، فوراً آن قوانین را نسخ می کنیم و قانون دیگر به جای آنها وضع می کنیم!!.

نویسندۀ «چهل پیشنهاد» این مشکل را به همین صورت حل کرده است؛ می گوید:

«قوانین دنیوی ادیان باید حالت نرمش و انعطاف داشته و با پیشرفت علم و دانش و توسعۀ تمدن، هماهنگ و سازگار باشد و این قبیل نرمشها و انعطاف و قابل تطبیق به اقتضای زمان بودن نه تنها بر خلاف تعالیم عالیۀ اسلام نیست بلکه مطابق روح آن می باشد (مجلۀ زن روز، شمارۀ 90، صفحۀ 75).».

نویسندۀ مزبور، در قبل و بعد این جمله ها می گوید: چون مقتضیات زمان در تغییر است و هر زمانی قانون نوینی ایجاب می کند و قوانین مدنی و اجتماعی اسلام متناسب است با زندگی سادۀ عرب جاهلیت و غالباً عین رسوم و عادات عرب جاهلی است و با زمان حاضر تطبیق نمی کند، پس باید قوانین دیگری امروز به جای آنها وضع شود.

از این گونه اشخاص باید بپرسید: اگر معنی قابلیت انطباق با زمان قابلیت آن برای منسوخ شدن است، کدام قانون است که این نرمش و انعطاف را ندارد؟ کدام قانون است که به این معنی قابل انطباق با زمان نیست؟!.

این توجیه برای نرمش و قابلیت انطباق اسلام با زمان، درست مثل این است که کسی بگوید: کتاب و کتابخانه بهترین وسیلۀ لذت بردن از عمر است. اما همین که از او توضیح بخواهید، بگوید: برای اینکه انسان هر وقت هوس کیف و لذت بکند، فوراً کتابها را حراج می کند و پول آنها

را صرف بساط عیش و نوش می کند.

نویسندۀ مزبور می گوید:

«تعلیمات اسلام بر سه قسم است: قسم اول اصول عقاید است از قبیل توحید و نبوت و معاد و غیره. قسم دوم عبادات است از قبیل مقدمات و مقارنات نماز و روزه و وضو و طهارت و حج و غیره. قسم سوم قوانینی است که به زندگی مردم مربوط

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 106

است.

قسم اول و دوم جزء دین است و آن چیزی که مردم باید برای همیشه برای خود حفظ کنند همانها هستند. اما قسم سوم جزء دین نیست، زیرا دین با زندگی مردم سروکار ندارد و پیغمبر هم این قوانین را به عنوان اینکه جزء دین است و مربوط به وظیفۀ رسالت است نیاورده بلکه چون اتفاقاً آن حضرت زمامدار بود به این مسائل هم پرداخت وگرنه شأن دین فقط این است که مردم را به عبادت و نماز و روزه وادار کند. دین را با زندگی دنیای مردم چه کار؟».

من نمی توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد.

مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟! مگر قرآن در کمال صراحت نمی گوید: «لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْمِیزٰانَ لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ» «1» ما همۀ پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و مقیاس فرود آوردیم تا مردم به عدالت قیام کنند. قرآن عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همۀ انبیا ذکر می کند.

اگر می خواهید به قرآن عمل نکنید، چرا گناه بزرگتری مرتکب می شوید و به اسلام و قرآن تهمت می زنید؟ اکثر

بدبختیهایی که امروز گریبانگیر بشر شده، از همین جاست که اخلاق و قانون یگانه پشتوانۀ خود را که دین است از دست داده اند.

ما با این نغمه که اسلام خوب است اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع کاری نداشته باشد، در حدود نیم قرن است که آشناییم. این نغمه از ما وراء مرزهای کشورهای اسلامی بلند شده و در همۀ کشورهای اسلامی تبلیغ شده است. بگذارید من این جمله را به زبان ساده تر و فارسی تر تفسیر کنم تا مقصود گویندگان اصلی آن را بهتر توضیح دهم.

خلاصۀ معنی آن این است: «اسلام تا آنجا که در برابر کمونیسم بایستد و جلو آن را بگیرد، باید بماند اما آنجا که با منافع غرب تماس دارد باید برود». مقررات عبادی اسلام از نظر مردم مغرب زمین باید باقی باشد تا در مواقع لزوم بتوان مردم را علیه

______________________________

(1). حدید/ 25.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 107

کمونیسم به عنوان یک سیستم الحادی و ضد خدا به حرکت آورد. اما مقررات اجتماعی اسلامی که فلسفۀ زندگی مردم مسلمان به شمار می رود و مسلمانان با داشتن آنها در مقابل مردم مغرب زمین احساس استقلال و شخصیت می کنند و مانع هضم شدن آنها در هاضمۀ حریص مغرب زمین است، باید از میان برود.

متأسفانه ابداع کنندگان این تز کور خوانده اند.

اولًا چهارده قرن است که قرآن اصل «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» را از اعتبار انداخته است و اعلام داشته است که مقررات اسلام تفکیک ناپذیر است.

ثانیاً گمان می کنم وقت آن رسیده است که مردم مسلمان، دیگر فریب این نیرنگها را نخورند. قوۀ نقادی مردم کم و بیش بیدار شده

است و تدریجاً میان مظاهر پیشرفت و ترقی که محصول شکفتن نیروی علمی و فکری بشر است و میان مظاهر فساد و انحراف هرچند از مغرب سرچشمه گرفته باشد فرق می گذارند.

مردم سرزمینهای اسلامی بیش از پیش به ارزش تعلیمات اسلامی پی برده اند و تشخیص داده اند یگانه فلسفۀ مستقل زندگی آنها اسلام و مقررات اسلامی است و با هیچ قیمتی آن را از دست نخواهند داد. مردم مسلمان پی برده اند که تبلیغ علیه قوانین اسلامی جز یک نیرنگ استعماری نیست.

ثالثاً ابداع کنندگان این تز باید بدانند اسلام هنگامی قادر است در مقابل یک سیستم الحادی یا غیر الحادی مقاومت کند که به صورت یک فلسفۀ زندگی بر اجتماع حکومت کند و به گوشۀ مساجد و معابد محدود نباشد. اسلامی که او را به گوشۀ معابد و مساجد محصور کرده باشند، همان طوری که میدان را برای افکار غربی خالی می کند برای افکار ضد غربی نیز خالی خواهد کرد. غرامتی که امروز غرب در برخی کشورهای اسلامی می پردازد ثمرۀ همین اشتباه است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 108

اسلام و تجدد زندگی

انسان تنها جانداری نیست که اجتماعی زندگی می کند؛ بسیاری از حیوانات بالأخص حشرات زندگی اجتماعی دارند و از یک سلسله مقررات و نظامات حکیمانه پیروی می کنند؛ اصول تعاون، تقسیم کار، تولید و توزیع، فرماندهی و فرمانبری، امر و اطاعت بر اجتماع آنها حکمفرماست.

زنبور عسل و بعضی از مورچه ها و موریانه ها از تمدن و نظامات و تشکیلاتی برخوردارند که سالها بلکه قرنها باید بگذرد تا انسان- که خود را اشرف مخلوقات می شمارد- به پایۀ آنها برسد.

تمدن آنها، بر خلاف تمدن بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد

آهن، عهد اتم طی نکرده است. آنها از اولی که پا به این دنیا گذاشته اند دارای همین تمدن و تشکیلات بوده اند که امروز هستند و تغییری در اوضاع آنها رخ نداده است. این انسان است که به مصداق «وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِیفاً» «1» زندگی اش از صفر شروع شده و به سوی بی نهایت پیش می رود.

______________________________

(1). نساء/ 28.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 109

برای حیوانات مقتضیات زمان همیشه یک جور است؛ اقتضاهای زمان زندگی آنها را دگرگون نمی کند. برای آنها تجددخواهی و نوپرستی معنی ندارد، جهان نو و کهنه وجود ندارد. علم برای آنها هر روز کشف تازه ای نمی کند و اوضاع آنها را دگرگون نمی سازد، صنایع سبک و سنگین هر روز به شکل جدیدتر و کاملتری به بازار آنها نمی آید، چرا؟ چون با غریزه زندگی می کنند نه با عقل.

اما انسان. زندگی اجتماعی انسان دائماً دستخوش تغییر و تحول است. هر قرنی برای انسان دنیا عوض می شود. راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همین جاست.

انسان فرزند بالغ و رشید طبیعت است؛ به مرحله ای رسیده است که دیگر نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم طبیعت، به اینکه نیروی مرموزی به نام «غریزه» او را هدایت کند ندارد. او با عقل زندگی می کند نه با غریزه.

طبیعت، انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستی خود را از او برداشته است. آنچه را حیوان با غریزه و با قانون طبیعی غیر قابل سرپیچی انجام می دهد، انسان با نیروی عقل و علم و با قوانین وضعی و تشریعی که قابل سرپیچی است باید انجام دهد.

راز فسادها و انحرافهایی که انسانها از مسیر پیشرفت و تکامل پیدا می کنند، راز توقفها و

انحطاطها، راز سقوطها و هلاکتها نیز در همین جاست.

برای انسان همان طور که راه پیشرفت و ترقی باز است، راه فساد و انحراف و سقوط هم بسته نیست.

انسان رسیده به آن مرحله که به تعبیر قرآن کریم بار امانتی که آسمانها و زمین و کوهها نتوانستند کشید، به دوش بگیرد؛ یعنی زندگی آزاد را بپذیرد و مسئولیت تکلیف و وظیفه و قانون را قبول کند، و به همین دلیل از ظلم و جهل، از خودپرستی و اشتباهکاری نیز مصون نیست.

قرآن کریم آنجا که این استعداد عجیب انسان را در تحمل امانت تکلیف و وظیفه بیان می کند، بلافاصله او را با صفتهای «ظَلوم» و «جَهول» نیز توصیف می نماید.

این دو استعداد در انسان، استعداد تکامل و استعداد انحراف، از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. انسان مانند حیوان نیست که در زندگی اجتماعی نه به جلو برود و نه به عقب، نه به چپ برود و نه به راست. در زندگی انسانها گاهی پیشروی است و گاهی عقبگرد. در زندگی انسانها اگر حرکت و سرعت هست توقف و انحطاط هم هست، اگر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 110

پیشرفت و تکامل هست فساد و انحراف هم هست، اگر عدالت و نیکی هست ظلم و تجاوز هم هست، اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر جهل و هواپرستی هم هست.

تغییرات و پدیده های نوی که در زمان پیدا می شود ممکن است از قسم دوم باشد.

جامدها و جاهلها

از جمله خاصیتهای بشر افراط و تفریط است. انسان اگر در حد اعتدال بایستد کوشش می کند میان تغییرات نوع اول و نوع دوم تفکیک کند، کوشش می کند زمان را با نیروی علم و ابتکار و سعی و عمل جلو ببرد،

کوشش می کند خود را با مظاهر ترقی و پیشرفت زمان تطبیق دهد، و هم کوشش می کند جلو انحرافات زمان را بگیرد و از همرنگ شدن با آنها خود را برکنار دارد.

اما متأسفانه همیشه این طور نیست. دو بیماری خطرناک همواره آدمی را در این زمینه تهدید می کند: بیماری جمود و بیماری جهالت. نتیجۀ بیماری اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است، و نتیجۀ بیماری دوم سقوط و انحراف است.

جامد از هرچه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمی گیرد، و جاهل هر پدیدۀ نوظهوری را به نام مقتضیات زمان، به نام تجدد و ترقی موجه می شمارد. جامد هر تازه ای را فساد و انحراف می خواند و جاهل همه را یکجا به حساب تمدن و توسعۀ علم و دانش می گذارد.

جامد میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمی گذارد. از نظر او دین مأمور حفظ آثار باستانی است. از نظر او قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست میخکوب نماید. از نظر او عمّ جزء خواندن، با قلم نی نوشتن، از قلمدان مقوایی استفاده کردن، در خزانۀ حمام شستشو کردن، با دست غذا خوردن، چراغ نفتی سوختن، جاهل و بی سواد زیستن را به عنوان شعائر دینی باید حفظ کرد. جاهل برعکس، چشم دوخته ببیند در دنیای مغرب چه مد تازه و چه عادت نوی پیدا شده است که فوراً تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان روی آن بگذارد.

جامد و جاهل متفقاً فرض می کنند که هر وضعی که در قدیم بوده است جزء مسائل و شعائر دینی است،

با این تفاوت که جامد نتیجه می گیرد این شعائر را باید نگهداری

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 111

کرد و جاهل نتیجه می گیرد اساساً دین ملازم است با کهنه پرستی و علاقه به سکون و ثبات.

در قرون اخیر مسألۀ تناقض علم و دین در میان مردم مغرب زمین زیاد مورد بحث و گفتگو واقع شده است. فکر تناقض دین و علم دو ریشه دارد: یکی اینکه کلیسا پاره ای از مسائل علمی و فلسفی قدیم را به عنوان مسائل دینی که از جنبۀ دینی نیز باید به آنها معتقد بود پذیرفته بود و ترقیات علوم، خلاف آنها را ثابت کرد. دیگر از این راه که علوم وضع زندگی را دگرگون کرد و شکل زندگی را تغییر داد.

جامدهای متدین نما همان طوری که به پاره ای مسائل فلسفی بی جهت رنگ مذهبی دادند، شکل ظاهر مادی زندگی را هم می خواستند جزء قلمرو دین به شمار آورند. افراد جاهل و بی خبر نیز تصور کردند که واقعاً همین طور است و دین برای زندگی مادی مردم شکل و صورت خاصی در نظر گرفته است و چون به فتوای علم باید شکل مادی زندگی را عوض کرد، پس علم فتوای منسوخیت دین را صادر کرده است.

جمود دستۀ اول و بی خبری دستۀ دوم فکر موهوم تناقض علم و دین را به وجود آورد.

تمثیل قرآن

اسلام دینی است پیشرو و پیش برنده. قرآن کریم برای اینکه مسلمانان را متوجه کند که همواره باید در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تکامل باشند، مثلی می آورد.

می گوید: مثل پیروان محمد مثل دانه ای است که در زمین کاشته شود. آن دانه ابتدا به صورت برگ نازکی از زمین می دمد، سپس

خود را نیرومند می سازد، سپس روی ساقۀ خویش می ایستد. آنچنان با سرعت و قوّت این مراحل را طی می کند که کشاورزان را به شگفت می آورد.

این مثلی است از جامعه ای که منظور قرآن است، نموداری است از آنچه آرزوی قرآن است. قرآن اجتماعی را پی ریزی می کند که دائماً در حال رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد.

ویل دورانت می گوید: هیچ دینی مانند اسلام پیروان خویش را به نیرومندی دعوت نکرده است. تاریخ صدر اسلام نشان داد که اسلام چقدر برای اینکه اجتماعی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 112

را از نو بسازد و پیش ببرد تواناست.

اسلام، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت. خطری که متوجه اسلام است، هم از ناحیۀ این دسته است و هم از ناحیۀ آن دسته. جمودها و خشک مغزی ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قدیمی- و حال آنکه ربطی به دین مقدس اسلام ندارد- بهانه به دست مردم جاهل می دهد که اسلام را مخالف تجدد به معنی واقعی بشمارند. و از طرف دیگر، تقلیدها و مدپرستی ها و غرب غرب زدگی ها و اعتقاد به اینکه سعادت مردم مشرق زمین در این است که جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذیرند، قوانین مدنی و اجتماعی خود را کورکورانه با قوانین آنها تطبیق دهند، بهانه ای به دست جامدها داده که به هر وضع جدیدی با چشم بدبینی بنگرند و آن را خطری برای دین و استقلال و شخصیت اجتماعی ملتشان به شمار آورند.

در این میان آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است.

جمود جامدها به جاهلها

میدان تاخت وتاز می دهد و جهالت جاهلها جامدها را در عقاید خشکشان متصلب تر می کند.

عجبا! این جاهلان متمدن نما گمان می کنند زمان «معصوم» است. مگر تغییرات زمان جز به دست بشر به دست کس دیگر ساخته می شود؟ از کی و از چه تاریخی بشر عصمت از خطا پیدا کرده است، تا تغییرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟.

بشر همان طوری که تحت تأثیر تمایلات علمی، اخلاقی، ذوقی، مذهبی قرار دارد و هر زمان ابتکار تازه ای در طریق صلاح بشریت می کند، تحت تأثیر تمایلات خودپرستی، جاه طلبی، هوسرانی، پول دوستی، استثمارگری هم هست. بشر همان طوری که موفق به کشفهای تازه و پیدا کردن راههای بهتر و وسایل بهتر می شود، احیاناً دچار خطا و اشتباه هم می شود. اما جاهل خودباخته این حرفها را نمی فهمد؛ تکیه کلامش این است که دنیا امروز چنین است، دنیا امروز چنان است.

عجیب تر اینکه اینها اصول زندگی را از روی کفش، کلاه و لباسشان قیاس می گیرند: چون کفش و کلاه، نو و کهنه دارد و در زمانی که نو است و تازه از قالب درآمده قیمت دارد و باید خرید و پوشید و همین که کهنه شد باید آن را دور انداخت، پس همۀ حقایق عالم از این قبیل است. از نظر این جاهلان، خوب و بد مفهومی جز نو و کهنه ندارد. از نظر اینها فئودالیسم (یعنی اینکه یک زورمند به ناحق نام مالک روی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 113

خود بگذارد و سر جای خود بنشیند و صدها دست و بازو کار کنند که دهان آن یکی بجنبد) به این دلیل بد است که دیگر کهنه شده است، دنیای امروز نمی پسندد، دوره اش

گذشته و از «مد» افتاده است؛ اما روز اولی که پیدا شد و تازه از قالب درآمده و به بازار جهان عرضه شده بود، خوب بود.

از نظر اینها استثمار زن بد است، چون دنیای امروز دیگر نمی پسندد و زیر بار آن نمی رود. اما دیروز که به زن ارث نمی دادند، حق مالکیت برایش قائل نبودند، اراده و عقیده اش را محترم نمی شمردند، خوب بود چون نو بود و تازه به بازار آمده بود.

از نظر این گونه افراد چون عصر عصر فضاست و دیگر نمی توان هواپیما را گذاشت و الاغ سواری کرد، برق را گذاشت و چراغ نفتی روشن کرد، کارخانه های عظیم ریسندگی را گذاشت و با چرخ دستی نخریسی کرد، ماشینهای غول پیکر چاپ را گذاشت و دست نویسی کرد، همین طور نمی شود در مجالس رقص شرکت نکرد، به «مایو» پارتی و «آشپزخانه» پارتی نرفت، عربدۀ مستانه نکشید، پوکر نزد، مد بالای زانو نپوشید زیرا همۀ اینها پدیدۀ قرن می باشند و اگر نکنند به عصر الاغ سواری برگشته اند.

کلمۀ «پدیدۀ قرن» چه افراد بسیاری را بدبخت و چه خانواده های بی شماری را متلاشی نموده است.

می گویند عصر علم است، قرن اتم است، زمان قمر مصنوعی است، دورۀ موشک فضاپیماست. بسیار خوب، ما هم خدا را شکر می کنیم که در این عصر و زمان و در این قرن و عهد زندگی می کنیم و آرزو می کنیم که هرچه بیشتر و بهتر از مزایای علوم و صنایع استفاده کنیم. اما آیا در این عصر همۀ سرچشمه ها جز سرچشمۀ علم خشک شده است؟ تمام پدیده های این قرن محصول پیشرفتهای علمی است؟ آیا علم چنین ادعایی دارد که طبیعتِ شخص عالم را صددرصد رام و مطیع و

انسانی بکند؟.

علم در بارۀ شخص عالم چنین ادعایی ندارد تا چه رسد به آنجا که گروهی عالم و دانشمند با کمال صفا و خلوص نیت به کشف و جستجو می پردازند و گروههایی جاه طلب، هوسران، پول پرست، حاصل زحمات علمی آنها را در راه مقاصد پلید خودشان استخدام می کنند. نالۀ علم همواره از اینکه مورد سوء استفادۀ طبیعت سرکش بشر قرار می گیرد بلند است. گرفتاری و بدبختی قرن ما همین است.

علم در ناحیۀ فیزیک پیش می رود و قوانین نور را کشف می کند. گروهی سودجو

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 114

همین را وسیلۀ تهیۀ فیلمهای خانمان برانداز قرار می دهند. علم شیمی جلو می رود و خواص ترکیبات اشیاء را به دست می آورد. آنگاه افرادی به فکر استفاده می افتند و بلایی برای جان بشر به نام «هروئین» می سازند. علم تا درون اتم راه می یابد و نیروی شگفت انگیز اتم را مهار می کند اما پیش از آن که کوچکترین استفاده ای در راه مصالح بشر بشود، جاه طلبان دنیا از آن بمب اتمی می سازند و بر سر مردم بی گناه می ریزند.

وقتی به افتخار اینشتاین، دانشمند بزرگ قرن بیستم، جشنی بپاکردند، خود وی پشت تریبون رفت و گفت: شما برای کسی جشن می گیرید که دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است؟!.

اینشتاین نیروی دانش خود را به خاطر بمب به کار نینداخت؛ جاه طلبی گروهی دیگر از دانش او اینچنین استفاده کرد.

هروئین و بمب اتمی و فیلمهای چنین و چنان را فقط به دلیل اینکه «پدیدۀ قرن» می باشند نمی توان موجه دانست. اگر کاملترین بمبها را با آخرین نوع بمب افکن ها به وسیلۀ زبده ترین تحصیل کرده ها بر سر مردم بی گناه بریزند، از وحشیانه بودن این کار

ذره ای نمی کاهد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 115

اسلام و تجدد زندگی

اشاره

دلیل عمدۀ کسانی که می گویند در حقوق خانوادگی باید از سیستمهای غربی پیروی کنیم این است که وضع زمان تغییر کرده و مقتضیات قرن بیستم اینچنین اقتضا می کند. از این رو اگر ما نظر خود را در بارۀ این مسأله روشن نکنیم بحثهای دیگر ما ناقص خواهد بود.

اگر بنا بشود تحقیق کافی و مشبعی در این مسأله صورت گیرد، این سلسله مقالات گنجایش آن را ندارد زیرا مسائل زیادی باید طرح و بحث شود که بعضی فلسفی و بعضی فقهی و بعضی دیگر اخلاقی و اجتماعی است. امیدوارم در رساله ای که در نظر دارم در موضوع «اسلام و مقتضیات زمان» بنگارم و یادداشتهایش آماده است، همۀ آنها را بررسی و در اختیار علاقه مندان بگذارم. فعلًا کافی است که دو مطلب روشن شود:

یکی اینکه هماهنگی با تغییرات زمان به این سادگی نیست که مدعیان بی خبر پنداشته و ورد زبان ساخته اند. در زمان، هم پیشروی وجود دارد و هم انحراف؛ باید با پیشرفت زمان پیش رفت و با انحراف زمان مبارزه کرد. برای تشخیص این دو از یکدیگر باید دید پدیده ها و جریانهای نوی که در زمان رخ می دهد از چه منابعی سرچشمه می گیرد و به سوی چه جهتی جریان دارد؛ باید دید از کدام تمایل از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 116

تمایلات وجود آدمیان و از کدام قشر از قشرهای اجتماع سرچشمه گرفته است؟ از تمایلات عالی و انسانی انسانها یا از تمایلات پست و حیوانی آنها؟ آیا علما و دانشمندان و تحقیقات بی غرضانۀ آنها منشأ به وجود آمدن این جریان است یا هوسرانی و جاه

طلبی و پول پرستی قشرهای فاسد اجتماع؟ این مطلب در دو مقالۀ پیش روشن شد.

راز و رمز تحرک و انعطاف در قوانین اسلامی

مطلب دیگری که باید روشن شود این است که مفکران اسلامی عقیده دارند که در دین اسلام راز و رمزی وجود دارد که به این دین خاصیت انطباق با ترقیات زمان بخشیده است؛ عقیده دارند که این دین با پیشرفتهای زمان و توسعۀ فرهنگ و تغییرات حاصله از توسعه هماهنگ است. اکنون باید ببینیم آن راز و رمز چیست و به عبارت دیگر آن «پیچ و لولایی» که در ساختمان این دین به کار رفته و به آن خاصیت تحرک بخشیده که بدون آنکه نیازی به کنار گذاشتن یکی از دستورها باشد می تواند با اوضاع متغیر ناشی از توسعۀ علم و فرهنگ هماهنگی کند و هیچ گونه تصادمی میان آنها رخ ندهد، چیست؟ این مطلبی است که در این مقاله باید روشن شود.

بعضی از خوانندگان توجه دارند و خودم بیش از همه متوجه هستم که این مطلب جنبۀ فنی و تخصصی دارد و تنها در محیط اهل تخصص باید طرح شود. اما نظر به اینکه در میان پرسش کنندگان و علاقه مندان فراوان این مسأله- که همواره با آنها مواجه هستیم- افراد بدبین زیادند و باور نمی کنند که چنین خاصیتی در اسلام وجود داشته باشد، ما تا حدودی که بدبینان را از بدبینی خارج کنیم و برای دیگران نمونه ای به دست دهیم وارد مطلب می شویم.

خوانندگان محترم برای اینکه بدانند این گونه بحثها از نظر دوراندیش علمای اسلام دور نمانده، می توانند به کتاب بسیار نفیس تنبیه الامه تألیف مرحوم آیه اللّٰه نائینی (اعلی اللّٰه مقامه) و به مقالۀ گرانبهای «ولایت و زعامت» به

قلم استاد و علامۀ بزرگ معاصر آقای طباطبایی (مدّ ظلّه) که در کتاب مرجعیت و روحانیت چاپ شده است و هر دو کتاب به زبان فارسی است مراجعه نمایند.

راز اینکه دین مقدس اسلام با قوانین ثابت و لایتغیری که دارد با توسعۀ تمدن و فرهنگ سازگار است و با صور متغیر زندگی قابل انطباق است چند چیز است و ما

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 117

قسمتی از آنها را شرح می دهیم.

توجه به روح و معنی و بی تفاوتی نسبت به قالب و شکل

1. اسلام به شکل ظاهر و صورت زندگی که وابستگی تام و تمامی به میزان دانش بشر دارد نپرداخته است. دستورهای اسلامی مربوط است به روح و معنی و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدفها پیش بگیرد. علم نه هدف و روح زندگی را عوض می کند و نه راه بهتر و نزدیکتر و بی خطرتری به سوی هدفهای زندگی نشان داده است. علم همواره وسایل بهتر و کاملتری برای تحصیل هدفهای زندگی و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار می دهد.

اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه تصادمی با توسعۀ فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است؛ بلکه با تشویق به عوامل توسعۀ تمدن یعنی علم و کار و تقوا و اراده و همت و استقامت، خود نقش عامل اصلی پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.

اسلام شاخصهایی در خط سیر بشر نصب کرده است. آن شاخصها از طرفی مسیر و مقصد را نشان می دهد و از طرف دیگر با علامتِ خطر انحرافها و سقوطها و تباهیها را ارائه می دهد. تمام

مقررات اسلامی یا از نوع شاخصهای قسم اول است و یا از نوع شاخصهای قسم دوم.

وسایل و ابزارهای زندگی در هر عصری بستگی دارد به میزان معلومات و اطلاعات علمی بشر. هر اندازه معلومات و اطلاعات توسعه یابد ابزارها کاملتر می گردند و جای ناقصترها را به حکم جبر زمان می گیرند.

در اسلام یک وسیله و یا یک شکل ظاهری و مادی نمی توان یافت که جنبۀ «تقدس» داشته باشد تا یک نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسیله و شکل را برای همیشه حفظ کند.

اسلام نگفته که خیاطی، بافندگی، کشاورزی، حمل و نقل، جنگ و یا هر کاری دیگر از این قبیل باید با فلان ابزار مخصوص باشد تا با پیشرفت علم که آن ابزار منسوخ می گردد میان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضی پیدا شود. اسلام نه برای کفش و لباس مد خاصی آورده و نه برای ساختمانها سبک و استیل معینی در نظر گرفته و نه برای تولید و توزیع، ابزارهای مخصوصی معین کرده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 118

این یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با ترقیات زمان آسان کرده است.

قانون ثابت برای احتیاج ثابت و قانون متغیر برای احتیاج متغیر

2. یکی دیگر از خصوصیات دین اسلام که اهمیت فراوانی دارد این است که برای احتیاجات ثابت بشر قوانین ثابت و برای احتیاجات متغیر وی وضع متغیری در نظر گرفته است. پاره ای از احتیاجات، چه در زمینۀ فردی و شخصی و چه در زمینه های عمومی و اجتماعی وضع ثابتی دارد، در همۀ زمانها یکسان است. آن نظامی که بشر باید به غرایز خود بدهد و آن نظامی که باید به اجتماع خود بدهد از نظر

اصول [و] کلیات در همۀ زمانها یکسان است.

من به مسألۀ «نسبیت اخلاق» و مسألۀ «نسبیت عدالت» که طرفدارانی دارند واقفم و با توجه به نظریات طرفداران آنها عقیدۀ خود را اظهار می کنم.

قسمتی دیگر از احتیاجات بشر احتیاجات متغیر است و قوانین متغیر و ناثابتی را ایجاب می کند. اسلام در بارۀ این احتیاجات متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است، از این راه که اوضاع متغیر را با اصول ثابتی مربوط کرده است و آن اصول ثابت در هر وضع متغیری قانون فرعی خاصی را به وجود می آورد.

من این مطلب را بیش از این در این مقاله نمی توانم توضیح بدهم اما ذهن خوانندگان محترم را با ذکر چند مثال می توانم روشن کنم:

در اسلام یک اصل اجتماعی هست به این صورت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» «1» یعنی ای مسلمانان، تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید. از طرف دیگر در سنت پیغمبر یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام «سبق و رمایه» معروف است. دستور رسیده است که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواری و تیراندازی را یاد بگیرید. اسب دوانی و تیراندازی جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. بسیار واضح است که ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه» اصل «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» است؛ یعنی تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است، آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانی باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی

______________________________

(1). انفال/

60.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 119

و دفاعی در برابر دشمن نیرومند باشند. لزوم مهارت در تیراندازی و اسب دوانی جامه ای است که به تن لزوم نیرومندی پوشانیده شده است و به عبارت دیگر شکل اجرایی آن است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن قانون ثابتی است که از احتیاج ثابت و دائمی سرچشمه گرفته است.

اما لزوم مهارت در تیراندازی و اسب دوانی مظهر یک احتیاج موقت و متغیر است و به تناسب عصر و زمان تغییر می کند و با تغییر شرایط تمدن چیزهای دیگر از قبیل تهیۀ سلاحهای گرم امروزی و مهارت و تخصص در به کار بردن آنها جای آنها را می گیرد.

مثال دیگر: اصل اجتماعی دیگری در قرآن بیان شده که به مبادلۀ ثروت مربوط است. اسلام اصل مالکیت فردی را پذیرفته است، و البته میان آنچه اسلام به نام مالکیت می پذیرد با آنچه در دنیای سرمایه داری می گذرد تفاوتهایی وجود دارد که اکنون جای گفتگو در آنها نیست. لازمۀ مالکیت فردی «مبادله» است.

اسلام برای «مبادله» اصولی مقرر کرده است که از آن جمله این اصل است: «وَ لٰا تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ» «1» یعنی ثروت را بیهوده در میان خود به جریان نیندازید؛ یعنی مال و ثروت که دست به دست می گردد و از دست تولیدکننده و صاحب اختیار اول خارج شده به دست دیگری می افتد و از دست آن دیگری به دست سومی می افتد باید در مقابل فایدۀ مشروعی باشد که به صاحب ثروت عاید می شود. دست به دست شدن ثروت بدون آنکه یک فایده ای که ارزش انسانی داشته باشد عاید صاحب ثروت بشود ممنوع است. اسلام مالکیت را مساوی با اختیار مطلق نمی داند.

از

طرف دیگر در مقررات اسلامی تصریح شده که خریدوفروش بعضی چیزها از آن جمله خون و مدفوع انسان ممنوع است، چرا؟ چون خون انسان یا گوسفند مصرف مفیدی که آنها را با ارزش کند و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته است. ریشۀ ممنوعیت خریدوفروش خون و مدفوع، اصل «وَ لٰا تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ» است.

ممنوعیت خون و مدفوع از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد این است که مبادله باید میان دو شی ء مفید به حال بشر صورت بگیرد. ممنوعیت امثال خون و مدفوع انسان جامه ای است که به تن ممنوعیت گردش بیهودۀ ثروت پوشانیده شده

______________________________

(1). بقره/ 188.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 120

است، به عبارت دیگر شکل اجرایی اصل «وَ لٰا تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ» است؛ بلکه اگر پای مبادله هم در میان نباشد هیچ ثروتی را نمی توان بیهوده از دیگری تملک کرد و به مصرف رسانید.

این اصل یک اصل ثابت و همه زمانی است و از احتیاج اجتماعی ثابتی سرچشمه گرفته است اما اینکه خون و مدفوع ثروت شمرده نشود و قابل مبادله نباشد مربوط است به عصر و زمان و درجۀ تمدن، و با تغییر شرایط و پیشرفت علوم و صنایع و امکان استفاده های صحیح و مفیدی از آنها، تغییر حکم می دهند.

مثال دیگر: امیر المؤمنین علی علیه السلام در اواخر عمر با اینکه مویش سپید شده بود رنگ نمی بست، محاسنش همچنان سپید بود. شخصی به آن حضرت گفت: مگر پیغمبر اکرم دستور نداد که: «موی سپید را با رنگ بپوشانید»؟ فرمود: چرا. گفت: پس چرا تو رنگ نمی بندی؟ فرمود: در آن وقت که پیغمبر اکرم این دستور را داد

مسلمانان از لحاظ عدد اندک بودند. در میان آنها عده ای پیرمرد وجود داشت که در جنگها شرکت می کردند. دشمن که به صف سربازان مسلمان نظر می افکند و آن پیرمردان سپیدمو را می دید، اطمینان روحی پیدا می کرد که با عده ای پیرمرد طرف است و روحیه اش قوی می شد. پیغمبر اکرم دستور داد که رنگ ببندند تا دشمن به پیری آنها پی نبرد. آنگاه علی فرمود: این دستور را پیغمبر اکرم در وقتی صادر کرد که عدد مسلمانان کم بود و لازم بود از این گونه وسایل نیز استفاده شود. اما امروز که اسلام سراسر جهان را فرا گرفته است نیازی به این کار نیست. هر کسی آزاد است که رنگ ببندد یا رنگ نبندد.

از نظر علی علیه السلام دستور پیغمبر اکرم به اینکه «رنگ ببندید» اصالت نداشته است، شکل اجرایی دستور دیگری بوده است، جامه ای بوده است که به تن یک قانون اصلی یعنی کمک نکردن به تقویت روحیۀ دشمن پوشانیده شده بوده است.

اسلام، هم به شکل و ظاهر و پوسته اهمیت می دهد و هم به روح و باطن و مغز، اما همواره شکل و ظاهر را برای روح و باطن، پوسته را برای هسته، قشر را برای مغز و جامه را برای تن می خواهد.

مسألۀ تغییر خط

امروز در کشور ما مسأله ای مطرح است به نام «تغییر خط». این مسأله همچنان که از نظر زبان و ادب فارسی قابل بررسی است، از نظر اصول اسلامی نیز قابل بررسی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 121

است. این مسأله را از نظر اسلامی به دو شکل می توان طرح کرد: یکی به این شکل که آیا اسلام الفبای مخصوصی دارد و میان

الفباها فرق می گذارد؟ آیا اسلام الفبای امروز ما را که به نام الفبای عربی معروف است از آنِ خود می داند و الفباهای دیگر را مانند الفبای لاتین بیگانه می شمارد؟ البته نه. از نظر اسلام که یک دین جهانی است همۀ الفباها علی السویه است.

شکل دیگر این مسأله این است که تغییر خط و الفبا چه تأثیری در جذب شدن و هضم شدن ملت مسلمان در بیگانگان دارد؟ چه تأثیری در قطع روابط این ملت با فرهنگ خودش دارد که به هر حال معارف اسلامی و علمی خود را در طول چهارده قرن با این الفبا نوشته است؟ و آیا نقشۀ تغییر خط به دست چه کسانی طرح شده و چه کسانی مجری آن می باشند؟ اینهاست که باید بررسی شود.

طفیلی گری حرام است نه کلاه لگنی

امثال من گاهی با سؤالاتی مواجه می شویم که با لحن تحقیر و مسخره آمیزی می پرسند: آقا سواره (ایستاده) غذا خوردن شرعاً چه صورتی دارد؟! با قاشق و چنگال خوردن چطور؟! آیا کلاه لگنی به سر گذاشتن حرام است؟! آیا استعمال لغت بیگانه حرام است؟! ...

در جواب اینها می گوییم: اسلام دستور خاصی در این موارد نیاورده است. اسلام نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور؛ گفته به هر حال نظافت را رعایت کن. از نظر کفش و کلاه و لباس نیز اسلام مد مخصوصی نیاورده است. از نظر اسلام زبان انگلیسی و ژاپنی و فارسی یکی است. اما ...

اما اسلام یک چیز دیگر گفته است؛ گفته شخصیت باختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است، تقلید کورکورانه کردن حرام است، هضم شدن و محو شدن در دیگران حرام است، طفیلی گری حرام است، افسون شدن

در مقابل بیگانه (مانند خرگوشی که در مقابل مار افسون می شود) حرام است، الاغ مردۀ بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است، انحرافات و بدبختیهای آنها را به نام «پدیدۀ قرن» جذب کردن حرام است، اعتقاد به اینکه ایرانی باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی بشود حرام است، چهار صباح به پاریس رفتن و مخرج «را» را به مخرج «غین» تبدیل کردن و به جای «رفتم» «غفتم» گفتن حرام است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 122

مسألۀ اهم و مهم

3. یکی دیگر از جهاتی که به اسلام امکان انطباق با مقتضیات زمان می دهد، جنبۀ عقلانی دستورهای این دین است. اسلام به پیروان خود اعلام کرده است که همۀ دستورهای او ناشی از یک سلسله مصالح عالیه است، و از طرف دیگر در خود اسلام درجۀ اهمیت مصلحتها بیان شده است. این جهت، کار کارشناسان واقعی اسلام را در زمینه هایی که مصالح گوناگونی در خلاف جهت یکدیگر پدید می آیند آسان می کند.

اسلام اجازه داده است که در این گونه موارد کارشناسان اسلامی درجۀ اهمیت مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهنماییهایی که خود اسلام کرده است مصلحتهای مهمتر را انتخاب کنند. فقها این قاعده را به نام «اهم و مهم» می نامند. در اینجا نیز مثالهای زیادی دارم اما از ذکر آنها صرف نظر می کنم.

قوانینی که حق «وتو» دارند

4. یکی دیگر از جهاتی که به این دین خاصیت تحرک و انطباق بخشیده و آن را زنده و جاوید نگه می دارد این است که یک سلسله قواعد و قوانین در خود این دین وضع شده که کار آنها کنترل و تعدیل قوانین دیگر است. فقها این قواعد را قواعد «حاکمه» می نامند، مانند قاعدۀ «لا حَرَج» و قاعدۀ «لا ضَرَر» که بر سراسر فقه حکومت می کنند. کار این سلسله قواعد کنترل و تعدیل قوانین دیگر است. در حقیقت، اسلام برای این قاعده ها نسبت به سایر قوانین و مقررات حق «وتو» قائل شده است.

اینها نیز داستان درازی دارد که نمی توانم وارد آن بشوم.

اختیارات حاکم

علاوه بر آنچه گفته شد یک سلسله «پیچ و لولا» های دیگر نیز در ساختمان دین مقدس اسلام به کار رفته است که به این دین خاصیت ابدیت و خاتمیت بخشیده است.

مرحوم آیه اللّٰه نائینی و حضرت علامۀ طباطبایی در این جهت بیشتر بر روی اختیاراتی که اسلام به حکومت صالحۀ اسلامی تفویض کرده است تکیه کرده اند.

اصل اجتهاد

اقبال پاکستانی می گوید: «اجتهاد قوۀ محرکۀ اسلام است». این سخن سخن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 123

درستی است اما عمده خاصیت «اجتهادپذیری» اسلام است. اگر چیز دیگری به جای اسلام بگذاریم می بینیم کار اجتهاد چقدر دشوار است بلکه راه آن بسته است. عمده این است که در ساختمان این دین عجیب آسمانی چه رمزهایی به کار رفته است که این گونه به آن خاصیت هماهنگی با پیشرفت تمدن داده است.

بوعلی در شفا نیز ضرورت «اجتهاد» را روی همین اصل بیان می کند و می گوید:

چون اوضاع زمان متغیر است و پیوسته مسائل جدیدی پیش می آید، از طرف دیگر اصول کلی اسلامی ثابت و لایتغیر است، ضرورت دارد در همۀ عصرها و زمانها افرادی باشند که با معرفت و خبرویّت کامل در مسائل اسلامی و با توجه به مسائل نوی که در هر عصر پدید می آیند پاسخگوی احتیاجات مسلمین بوده باشند.

در متمم قانون اساسی ایران نیز چنین پیش بینی شده است که در هر عصری هیأتی از مجتهدین که کمتر از پنج نفر نباشند و «مطلع از مقتضیات زمان» هم باشند، بر قوانین مصوبه نظارت نمایند. منظور نویسندگان این ماده این بوده است که همواره افرادی که نه «جامد» باشند و نه «جاهل»، نه مخالف با پیشرفتهای زمان باشند و نه

تابع و مقلّد دیگران، بر قوانین مملکتی نظارت نمایند.

نکته ای که لازم است تذکر دهم این است که «اجتهاد» به مفهوم واقعی کلمه، یعنی تخصص و کارشناسی فنی در مسائل اسلامی، چیزی نیست که هر «از مکتب گریخته ای» به بهانۀ اینکه چند صباحی در یکی از حوزه های علمیه بسر برده است بتواند ادعا کند.

قطعاً برای تخصص در مسائل اسلامی و صلاحیت اظهار نظر، یک عمر اگر کم نباشد زیاد نیست، آن هم به شرط اینکه شخص از ذوق و استعداد نیرومندی برخوردار و توفیقات الهی شامل حالش بوده باشد.

گذشته از تخصص و اجتهاد، افرادی می توانند مرجع رأی و نظر شناخته شوند که از حد اکثر تقوا و خداشناسی و خداترسی بهره مند بوده باشند. تاریخ اسلام افرادی را نشان می دهد که با همۀ صلاحیت علمی و اخلاقی هنگامی که می خواسته اند اظهار نظری بکنند مانند بید بر خود می لرزیده اند.

بار دیگر از خوانندگان محترم معذرت می خواهم که دامنۀ سخن در این بحث به این مطالب کشید.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 125

بخش پنجم: مقام انسانی زن از نظر قرآن

اشاره

* اسلام اصل مساوات انسانها را در بارۀ زن و مرد نیز رعایت کرده است.

* اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.

* اسلام نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته منسوخ کرده است.

* قرآن در داستانهای خود توازن را حفظ کرده، قهرمانان داستانها را منحصر به مردان نکرده است.

* زن اگر بخواهد از حقوقی مساوی با مرد بهره مند شود باید مشابهت حقوقی با مرد را از میان بردارد.

* علمای اسلام با تبیین اصل «عدل» پایۀ فلسفۀ حقوق را بنا نهادند.

* شرقی انسانیت را در گذشت و نیکی

می بیند و غربی در به دست آوردن حقوق.

* اعلامیۀ حقوق بشر فلسفه است نه قانون، باید به تصدیق فیلسوفان برسد نه به تصویب نمایندگان.

* احترام به انسان که اساس اعلامیۀ حقوق بشر است، از دیر زمان مورد تأیید شرق و اسلام است.

* دنیای غرب از طرفی تا آخرین حد ممکن مقام انسانی را پایین می آورد و از طرف دیگر به نام حقوق بشر اعلامیۀ بالا بلند صادر می کند.

* بیچارگیهای بشر امروز از آن است که «خود» را از یاد برده است.

* احترام انسان با فلسفۀ شرق سازگار است نه با فلسفۀ غرب.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 127

مقام انسانی زن از نظر قرآن

اشاره

اسلام زن را چگونه موجودی می داند؟ آیا از نظر شرافت و حیثیت انسانی او را برابر با مرد می داند و یا او را جنس پست تر می شمارد؟ این پرسشی است که اکنون می خواهیم به پاسخ آن بپردازیم.

فلسفۀ خاص اسلام در بارۀ حقوق خانوادگی

اسلام در مورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفۀ خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می گذشته و با آنچه در جهان امروز می گذرد مغایرت دارد. اسلام برای زن و مرد در همۀ موارد یک نوع حقوق و یک نوع وظیفه و یک نوع مجازات قائل نشده است؛ پاره ای از حقوق و تکالیف و مجازاتها را برای مرد مناسبتر دانسته و پاره ای از آنها را برای زن، و در نتیجه در مواردی برای زن و مرد وضع مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهی در نظر گرفته است.

چرا؟ روی چه حسابی؟ آیا بدان جهت است که اسلام نیز مانند بسیاری از مکتبهای دیگر نظریات تحقیرآمیزی نسبت به زن داشته و زن را جنس پست تر می شمرده است و یا علت و فلسفۀ دیگری دارد؟.

مکرر در نطقها و سخنرانیها و نوشته های پیروان سیستمهای غربی شنیده و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 128

خوانده اید که مقررات اسلامی را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اینها به عنوان تحقیر و توهینی نسبت به جنس زن یاد کرده اند؛ چنین وانمود می کنند که این امور هیچ دلیلی ندارد جز اینکه فقط جانب مرد رعایت شده است.

می گویند تمام مقررات و قوانین جهان قبل از قرن بیستم بر این پایه است که مرد جنساً شریفتر از زن است و زن برای استفاده و استمتاع مرد آفریده شده است، حقوق

اسلامی نیز بر محور مصالح و منافع مرد دور می زند.

می گویند اسلام دین مردان است و زن را انسان تمام عیار نشناخته و برای او حقوقی که برای یک انسان لازم است وضع نکرده است. اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست تعدد زوجات را تجویز نمی کرد، حق طلاق را به مرد نمی داد، شهادت دو زن را با یک مرد برابر نمی کرد، ریاست خانواده را به شوهر نمی داد، ارث زن را مساوی با نصف ارث مرد نمی کرد، برای زن قیمت به نام مهر قائل نمی شد، به زن استقلال اقتصادی و اجتماعی می داد و او را جیره خوار و واجب النفقۀ مرد قرار نمی داد. اینها می رساند که اسلام نسبت به زن نظریات تحقیرآمیزی داشته است و او را وسیله و مقدمه برای مرد می دانسته است. می گویند اسلام با اینکه دین مساوات است و اصل مساوات را در جاهای دیگر رعایت کرده است، در مورد زن و مرد رعایت نکرده است.

می گویند اسلام برای مردان امتیاز حقوقی و ترجیح حقوقی قائل شده است و اگر امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمی کرد.

اگر بخواهیم به استدلال این آقایان شکل منطقی ارسطویی بدهیم به این صورت در می آید: اگر اسلام زن را انسان تمام عیار می دانست حقوق مشابه و مساوی با مرد برای او وضع می کرد، لکن حقوق مشابه و مساوی برای او قائل نیست، پس زن را یک انسان واقعی نمی شمارد.

تساوی یا تشابه؟

اصلی که در این استدلال به کار رفته این است که لازمۀ اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانی، یکسانی و تشابه آنها در حقوق است. مطلبی هم که از نظر

فلسفی باید انگشت روی آن گذاشت این است که لازمۀ اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی چیست؟ آیا لازمه اش این است که حقوقی مساوی یکدیگر داشته باشند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 129

به طوری که ترجیح و امتیاز حقوقی در کار نباشد؟ یا لازمه اش این است که حقوق زن و مرد علاوه بر تساوی و برابری، متشابه و یکنواخت هم بوده باشند و هیچ گونه تقسیم کار و تقسیم وظیفه ای در کار نباشد؟ شک نیست که لازمۀ اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی و برابری آنها از لحاظ انسانیت، برابری آنها در حقوق انسانی است اما تشابه آنها در حقوق چطور؟.

اگر بنا بشود تقلید و تبعیت کورکورانه از فلسفۀ غرب را کنار بگذاریم و در افکار و آراء فلسفی که از ناحیۀ آنها می رسد به خود اجازۀ فکر و اندیشه بدهیم، اول باید ببینیم آیا لازمۀ تساوی حقوق تشابه حقوق هم هست یا نه؟ تساوی غیر از تشابه است؛ تساوی برابری است و تشابه یکنواختی. ممکن است پدری ثروت خود را به طور متساوی میان فرزندان خود تقسیم کند اما به طور متشابه تقسیم نکند. مثلًا ممکن است این پدر چند قلم ثروت داشته باشد: هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملک مزروعی و هم مستغلات اجاری، ولی نظر به اینکه قبلًا فرزندان خود را استعدادیابی کرده است، در یکی ذوق و سلیقۀ تجارت دیده است و در دیگری علاقه به کشاورزی و در سومی مستغل داری، هنگامی که می خواهد ثروت خود را در حیات خود میان فرزندان تقسیم کند، با در نظر گرفتن اینکه آنچه به همۀ فرزندان می دهد از لحاظ ارزش

مساوی با یکدیگر باشد و ترجیح و امتیازی از این جهت در کار نباشد، به هر کدام از فرزندان خود همان سرمایه را می دهد که قبلًا در آزمایش استعدادیابی آن را مناسب یافته است.

کمیت غیر از کیفیت است، برابری غیر از یکنواختی است. آنچه مسلّم است این است که اسلام حقوق یک جور و یکنواختی برای زن و مرد قائل نشده است، ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را در بارۀ زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.

کلمۀ «تساوی» و «مساوات» چون مفهوم برابری و عدم امتیاز در آنها گنجانیده شده است جنبۀ «تقدس» پیدا کرده اند، جاذبه دارند، احترام شنونده را جلب می کنند، خصوصاً اگر با کلمۀ «حقوق» توأم گردند.

تساوی حقوق! چه ترکیب قشنگ و مقدسی! چه کسی است که وجدانی و فطرت پاکی داشته باشد و در مقابل این دو کلمه خاضع نشود؟!

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 130

اما نمی دانم چرا کار ما- که روزی پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده ایم- باید به آنجا بکشد که دیگران بخواهند نظریات خود را در باب «تشابه حقوق زن و مرد» با نام مقدس «تساوی حقوق» به ما تحمیل کنند؟! این درست مثل این است که یک نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابی تبلیغ کند.

آنچه مسلّم است این است که اسلام در همه جا برای زن و مرد حقوق مشابهی وضع نکرده است، همچنانکه در همۀ موارد برای آنها تکالیف و مجازاتهای مشابهی نیز

وضع نکرده است. اما آیا مجموع حقوقی که برای زن قرار داده ارزش کمتری دارد از آنچه برای مردان قرار داده؟ البته خیر، چنانکه ثابت خواهیم کرد.

در اینجا سؤال دومی پیدا می شود و آن اینکه علت اینکه اسلام حقوق زن و مرد را در بعضی موارد، نامشابه قرار داده چیست؟ چرا آنها را مشابه یکدیگر قرار نداده است؟ آیا اگر حقوق زن و مرد، هم مساوی باشد و هم مشابه بهتر است یا اینکه فقط مساوی باشد و مشابه نباشد. برای بررسی کامل این مطلب لازم است که در سه قسمت بحث کنیم:

1. نظر اسلام در بارۀ مقام انسانی زن از نظر خلقت و آفرینش.

2. تفاوتهایی که در خلقت زن و مرد هست برای چه هدفهایی است؟ آیا این تفاوتها سبب می شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبیعی و فطری وضع نامشابهی داشته باشند یا نه؟.

3. تفاوتهایی که در مقررات اسلامی میان زن و مرد هست که آنها را در بعضی قسمتها در وضع نامشابهی قرار می دهد بر اساس چه فلسفه ای است؟ آیا آن فلسفه ها هنوز هم به استحکام خود باقی است یا نه؟

مقام زن در جهان بینی اسلامی

اما قسمت اول. قرآن تنها مجموعۀ قوانین نیست. محتویات قرآن صرفاً یک سلسله مقررات و قوانین خشک بدون تفسیر نیست. در قرآن، هم قانون است و هم تاریخ و هم موعظه و هم تفسیر خلقت و هم هزاران مطلب دیگر. قرآن همان طوری که در مواردی به شکل بیان قانون دستور العمل معین می کند در جای دیگر وجود و هستی را تفسیر می کند، راز خلقت زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان و راز موتها و حیاتها،

عزتها و ذلتها، ترقیها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بیان می کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 131

قرآن کتاب فلسفه نیست، اما نظر خود را در بارۀ جهان و انسان و اجتماع- که سه موضوع اساسی فلسفه است- به طور قاطع بیان کرده است. قرآن به پیروان خود تنها قانون تعلیم نمی دهد و صرفاً به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه با تفسیر خلقت به پیروان خود طرز تفکر و جهان بینی مخصوص می دهد. زیربنای مقررات اسلامی در بارۀ امور اجتماعی از قبیل مالکیت، حکومت، حقوق خانوادگی و غیره همانا تفسیری است که از خلقت و اشیاء می کند.

از جمله مسائلی که در قرآن کریم تفسیر شده موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در این زمینه سکوت نکرده و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود برای مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبنای این مقررات را نظر تحقیرآمیز اسلام نسبت به زن معرفی کنند. اسلام، پیشاپیش نظر خود را در بارۀ زن بیان کرده است.

اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن در بارۀ خلقت زن و مرد چیست، لازم است به مسألۀ سرشت زن و مرد- که در سایر کتب مذهبی نیز مطرح است- توجه کنیم. قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است. باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتی می داند یا دوسرشتی؛ یعنی آیا زن و مرد دارای یک طینت و سرشت می باشند و یا دارای دو طینت و سرشت؟ قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی می فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر سرشت مردان آفریده ایم. قرآن در بارۀ آدم اوّل

می گوید: «همۀ شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم» (سورۀ نساء آیۀ 1). در بارۀ همۀ آدمیان می گوید: «خداوند از جنس خود شما برای شما همسر آفرید» (سورۀ نساء و سورۀ نحل و سورۀ روم).

در قرآن از آنچه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایه ای پست تر از مایۀ مرد آفریده شده و یا اینکه به زن جنبۀ طفیلی و چپی داده اند و گفته اند که همسر آدمِ اوّل از عضوی از اعضای طرف چپ او آفریده شده، اثر و خبری نیست. علی هذا در اسلام نظریۀ تحقیرآمیزی نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجود ندارد.

یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثار نامطلوبی بجا گذاشته است این است که زن عنصر گناه است، از وجود زن شر و وسوسه برمی خیزد، زن شیطان کوچک است. می گویند در هر گناه و جنایتی که مردان مرتکب شده اند زنی در آن دخالت داشته است. می گویند مرد در ذات خود از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 132

گناه مبرّاست و این زن است که مرد را به گناه می کشاند. می گویند شیطان مستقیماً در وجود مرد راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبد؛ شیطان زن را وسوسه می کند و زن مرد را. می گویند آدمِ اوّل که فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد، از طریق زن بود؛ شیطان حوّا را فریفت و حوّا آدم را.

قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده و لی هرگز نگفته که شیطان یا مار حوّا را

فریفت و حوّا آدم را. قرآن نه حوّا را به عنوان مسئول اصلی معرفی می کند و نه او را از حساب خارج می کند. قرآن می گوید: به آدم گفتیم خودت و همسرت در بهشت سکنی گزینید و از میوه های آن بخورید. قرآن آنجا که پای وسوسۀ شیطان را به میان می کشد ضمیرها را به شکل «تثنیه» می آورد، می گوید «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطٰانُ» «1» شیطان آن دو را وسوسه کرد «فَدَلّٰاهُمٰا بِغُرُورٍ» «2» شیطان آن دو را به فریب راهنمایی کرد «وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّی لَکُمٰا لَمِنَ النّٰاصِحِینَ» «3» یعنی شیطان در برابر هر دو سوگند یاد کرد که جز خیر آنها را نمی خواهد.

به این ترتیب قرآن با یک فکر رایج آن عصر و زمان که هنوز هم در گوشه و کنار جهان بقایایی دارد، سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه و شیطان کوچک است مبرّا کرد.

یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته است در ناحیۀ استعدادهای روحانی و معنوی زن است؛ می گفتند زن به بهشت نمی رود، زن مقامات معنوی و الهی را نمی تواند طی کند، زن نمی تواند به مقام قرب الهی آن طور که مردان می رسند برسد. قرآن در آیات فراوانی تصریح کرده است که پاداش اخروی و قرب الهی به جنسیت مربوط نیست، به ایمان و عمل مربوط است، خواه از طرف زن باشد و یا از طرف مرد. قرآن در کنار هر مرد بزرگ و قدّیسی از یک زن بزرگ و قدّیسه یاد می کند. از همسران آدم و ابراهیم و از مادران موسی و عیسی در نهایت تجلیل یاد کرده است. اگر همسران

نوح و لوط را به عنوان زنانی ناشایسته برای شوهرانشان ذکر می کند، از زن فرعون نیز به عنوان زن بزرگی که گرفتار مرد پلیدی بوده است غفلت نکرده است. گویی قرآن خواسته است در داستانهای خود توازن را حفظ کند و

______________________________

(1). اعراف/ 20.

(2). اعراف/ 22.

(3). اعراف/ 21.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 133

قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننماید.

قرآن در بارۀ مادر موسی می گوید: ما به مادر موسی وحی فرستادیم که کودک را شیر بده و هنگامی که بر جان او بیمناک شدی او را به دریا بیفکن و نگران نباش که ما او را به سوی تو بازپس خواهیم گردانید.

قرآن در بارۀ مریم، مادر عیسی، می گوید: کار او به آنجا کشیده شده بود که در محراب عبادت همواره ملائکه با او سخن می گفتند و گفت و شنود می کردند، از غیب برای او روزی می رسید، کارش از لحاظ مقامات معنوی آن قدر بالا گرفته بود که پیغمبر زمانش را در حیرت فرو برده، او را پشت سر گذاشته بود، زکریا در مقابل مریم مات و مبهوت مانده بود.

در تاریخ خود اسلام زنان قدّیسه و عالیقدر فراوانند. کمتر مردی است به پایۀ خدیجه برسد، و هیچ مردی جز پیغمبر و علی به پایۀ حضرت زهرا نمی رسد. حضرت زهرا بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خاتم الانبیاء برتری دارد. اسلام در سیر من الخلق الی الحق یعنی در حرکت و مسافرت به سوی خدا هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیست. تفاوتی که اسلام قائل است در سیر من الحق الی الخلق است، در بازگشت از حق به سوی مردم و

تحمل مسئولیت پیغامبری است که مرد را برای این کار مناسبتر دانسته است.

یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته است، مربوط است به ریاضت جنسی و تقدس تجرد و عزوبت. چنانکه می دانیم در برخی آیینها رابطۀ جنسی ذاتاً پلید است. به عقیدۀ پیروان آن آیینها تنها کسانی به مقامات معنوی نایل می گردند که همۀ عمر مجرد زیست کرده باشند. یکی از پیشوایان معروف مذهبی جهان می گوید: «با تیشۀ بکارت درخت ازدواج را از بن برکنید». همان پیشوایان ازدواج را فقط از جنبۀ دفع افسد به فاسد اجازه می دهند؛ یعنی مدعی هستند که چون غالب افراد قادر نیستند با تجرد صبر کنند و اختیار از کفشان ربوده می شود و گرفتار فحشا می شوند و با زنان متعددی تماس پیدا می کنند، پس بهتر است ازدواج کنند تا با بیش از یک زن در تماس نباشند. ریشۀ افکار ریاضت طلبی و طرفداری از تجرد و عزوبت، بدبینی به جنس زن است؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقی به حساب می آورند.

اسلام با این خرافه سخت نبرد کرد؛ ازدواج را مقدس و تجرد را پلید شمرد. اسلام

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 134

دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبیا معرفی کرد و گفت: «

مِنْ اخْلاقِ الْانْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ

». پیغمبر اکرم می فرمود: من به سه چیز علاقه دارم: بوی خوش، زن، نماز.

برتراند راسل می گوید: در همۀ آیینها نوعی بدبینی به علاقۀ جنسی یافت می شود مگر در اسلام؛ اسلام از نظر مصالح اجتماعی حدود و مقرراتی برای این علاقه وضع کرده اما هرگز آن را پلید نشمرده است.

یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در بارۀ زن وجود

داشته این است که می گفته اند زن مقدمۀ وجود مرد است و برای مرد آفریده شده است.

اسلام هرگز چنین سخنی ندارد. اسلام اصل علت غایی را در کمال صراحت بیان می کند. اسلام با صراحت کامل می گوید زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه برای انسان آفریده شده اند اما هرگز نمی گوید زن برای مرد آفریده شده است. اسلام می گوید هر یک از زن و مرد برای یکدیگر آفریده شده اند: «هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ» «1» زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آنها. اگر قرآن زن را مقدمۀ مرد و آفریده برای مرد می دانست قهراً در قوانین خود این جهت را در نظر می گرفت ولی چون اسلام از نظر تفسیر خلقت چنین نظری ندارد و زن را طفیلی وجود مرد نمی داند، در مقررات خاص خود در بارۀ زن و مرد به این مطلب نظر نداشته است.

یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته در بارۀ زن وجود داشته این است که زن را از نظر مرد یک شر و بلای اجتناب ناپذیر می دانسته اند. بسیاری از مردان با همۀ بهره هایی که از وجود زن می برده اند او را تحقیر و مایۀ بدبختی و گرفتاری خود می دانسته اند. قرآن کریم مخصوصاً این مطلب را تذکر می دهد که وجود زن برای مرد خیر است، مایۀ سکونت و آرامش دل اوست.

یکی دیگر از آن نظریات تحقیرآمیز این است که سهم زن را در تولید فرزند بسیار ناچیز می دانسته اند. اعراب جاهلیت و بعضی از ملل دیگر مادر را فقط به منزلۀ ظرفی می دانسته اند که نطفۀ مرد را- که بذر اصلی فرزند است- در داخل خود نگه

می دارد و رشد می دهد. در قرآن ضمن آیاتی که می گوید شما را از مرد و زنی آفریدیم و برخی آیات دیگر که در تفاسیر توضیح داده شده است، به این طرز تفکر خاتمه داده شده است.

______________________________

(1). بقره/ 187.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 135

از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فکر فلسفی و از نظر تفسیر خلقت، نظر تحقیرآمیزی نسبت به زن نداشته است بلکه آن نظریات را مردود شناخته است. اکنون نوبت این است که بدانیم فلسفۀ عدم تشابه حقوقی زن و مرد چیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 137

تشابه نه و تساوی آری

اشاره

گفتیم اسلام در روابط و حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفۀ خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می گذشته مغایرت دارد و با آنچه در جهان امروز می گذرد نیز مطابقت ندارد.

گفتیم از نظر اسلام این مسأله هرگز مطرح نیست که آیا زن و مرد دو انسان متساوی در انسانیت هستند یا نه؟ و آیا حقوق خانوادگی آنها باید ارزش مساوی با یکدیگر داشته باشند یا نه؟ از نظر اسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی متساوی بهره مندند.

آنچه از نظر اسلام مطرح است این است که زن و مرد به دلیل اینکه یکی زن است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه یکدیگر نیستند، جهان برای آنها یک جور نیست، خلقت و طبیعتْ آنها را یکنواخت نخواسته است، و همین جهت ایجاب می کند که از لحاظ بسیاری از حقوق و تکالیف و مجازاتها وضع مشابهی نداشته باشند. در دنیای غرب، اکنون سعی می شود میان زن و مرد از لحاظ قوانین و مقررات و حقوق و وظایف

وضع واحد و مشابهی به وجود آورند و تفاوتهای غریزی و طبیعی زن و مرد را نادیده بگیرند. تفاوتی که میان نظر اسلام و سیستمهای غربی وجود دارد در اینجاست. علی هذا آنچه اکنون در کشور ما میان طرفداران حقوق اسلامی از یک طرف و طرفداران

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 138

پیروی از سیستمهای غربی از طرف دیگر مطرح است مسألۀ وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوی حقوق آنها. کلمۀ «تساوی حقوق» یک مارک تقلبی است که مقلدان غرب بر روی این ره آورد غربی چسبانیده اند.

ابن بنده همیشه در نوشته ها و کنفرانسها و سخنرانیهای خود از اینکه این مارک تقلبی را استعمال کنم و این فرضیه را- که جز ادعای تشابه و تماثل حقوق زن و مرد نیست- به نام تساوی حقوق یاد کنم اجتناب داشته ام.

من نمی گویم در هیچ جای دنیا ادعای تساوی حقوق زن و مرد معنی نداشته و ندارد و همۀ قوانین گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبنای ارزش مساوی وضع کرده اند و فقط مشابهت را از میان برده اند.

خیر، چنین ادعایی ندارم. اروپای قبل از قرن بیستم بهترین شاهد است. در اروپای قبل از قرن بیستم زن قانوناً و عملًا فاقد حقوق انسانی بود؛ نه حقوقی مساوی با مرد داشت و نه مشابه با او. در نهضت عجولانه ای که در کمتر از یک قرن اخیر به نام زن و برای زن در اروپا صورت گرفت، زن کم و بیش حقوقی مشابه با مرد پیدا کرد، اما با توجه به وضع طبیعی و احتیاجات جسمی و روحی زن، هرگز حقوق مساوی با مرد پیدا نکرد

زیرا زن اگر بخواهد حقوقی مساوی حقوق مرد و سعادتی مساوی سعادت مرد پیدا کند راه منحصرش این است که مشابهت حقوقی را از میان بردارد، برای مرد حقوقی متناسب با مرد و برای خودش حقوقی متناسب با خودش قائل شود. تنها از این راه است که وحدت و صمیمیت واقعی میان مرد و زن برقرار می شود و زن از سعادتی مساوی با مرد بلکه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روی خلوص و بدون شائبۀ اغفال و فریبکاری برای زنان حقوق مساوی و احیاناً بیشتر از خود قائل خواهند شد.

و همچنین من هرگز ادعا نمی کنم حقوقی که عملًا در اجتماع به ظاهر اسلامی ما نصیب زن می شد ارزش مساوی با حقوق مردان داشته است. بارها گفته ام که لازم و ضروری است به وضع زن امروز رسیدگی کامل بشود و حقوق فراوانی که اسلام به زن اعطا کرده و در طول تاریخ عملًا متروک شده به او بازپس داده شود، نه اینکه با تقلید و تبعیت کورکورانه از روش مردم غرب- که هزاران بدبختی برای خود آنها به وجود آورده- نام قشنگی روی یک فرضیۀ غلط بگذاریم و بدبختیهای نوع غربی را بر بدبختیهای نوع شرقی زن بیفزاییم. ادعای ما این است که عدم تشابه حقوق زن و مرد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 139

در حدودی که طبیعتْ زن و مرد را در وضع نامشابهی قرار داده است، هم با عدالت و حقوق فطری بهتر تطبیق می کند و هم سعادت خانوادگی را بهتر تأمین می نماید و هم اجتماع را بهتر به جلو می برد.

کاملًا توجه داشته باشید ما مدعی هستیم که لازمۀ

عدالت و حقوق فطری و انسانی زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره ای از حقوق است. پس بحث ما صددرصد جنبۀ فلسفی دارد، به فلسفۀ حقوق مربوط است، به اصلی مربوط است به نام اصل «عدل» که یکی از ارکان کلام و فقه اسلامی است. اصل عدل همان اصلی است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است؛ یعنی از نظر فقه اسلامی- و لا اقل فقه شیعه- اگر ثابت شود که عدل ایجاب می کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است، ناچار باید بگوییم حکم شرع هم همین است. زیرا شرع اسلام طبق اصلی که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطری و طبیعی خار ج نمی شود.

علمای اسلام با تبیین و توضیح اصل «عدل» پایۀ فلسفۀ حقوق را بنا نهادند، گواینکه در اثر پیشامدهای ناگوار تاریخی نتوانستند راهی را که باز کرده بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان اموری ذاتی و تکوینی و خارج از قوانین قراردادی، اولین بار به وسیلۀ مسلمین عنوان شد؛ پایۀ حقوق طبیعی و عقلی را آنها بنا نهادند.

اما مقدّر چنین بود که آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریباً هشت قرن دانشمندان و فیلسوفان اروپایی آن را دنبال کنند و این افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از یک سو فلسفه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به وجود آورند و از سوی دیگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حیات و زندگی و حقوق انسانی آنها آشنا سازند،

نهضتها و حرکتها و انقلابها به وجود آورند و چهرۀ جهان را عوض کنند.

به نظر من گذشته از علل تاریخی یک علت روانی و منطقه ای نیز دخالت داشت در اینکه مشرق اسلامی مسألۀ حقوق عقلی را که خود پایه نهاده بود دنبال نکند. یکی از تفاوتهای روحیۀ شرقی و غربی در این است که شرق تمایل به اخلاق دارد و غرب به حقوق، شرق شیفتۀ اخلاق است و غرب شیفتۀ حقوق؛ شرقی به حکم طبیعت شرقی خودش انسانیت خود را در این می شناسد که عاطفه بورزد، گذشت کند، همنوعان خود را دوست بدارد، جوانمردی به خرج دهد اما غربی انسانیت خود را در این

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 140

می بیند که حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع کند و نگذارد دیگری به حریم حقوق او پا بگذارد.

بشریت، هم به اخلاق نیاز دارد و هم به حقوق. انسانیت، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق؛ هیچ کدام از حقوق و اخلاق به تنهایی معیار انسانیت نیست.

دین مقدس اسلام این امتیاز بزرگ را دارا بوده و هست که حقوق و اخلاق را توأماً مورد عنایت قرار داده است. در اسلام همچنانکه گذشت و صمیمیت و نیکی به عنوان اموری اخلاقی «مقدس» شمرده می شوند، آشنایی با حقوق و دفاع از حقوق نیز «مقدس» و انسانی محسوب می شود و این داستان مفصلی دارد که اکنون وقت توضیح آن نیست.

اما روحیۀ خاص شرقی کار خود را کرد. با آنکه در آغاز کار حقوق و اخلاق را با هم از اسلام گرفت، تدریجاً حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور کرد.

غرض این است: مسأله ای

که اکنون با آن روبرو هستیم یک مسألۀ حقوقی است، یک مسألۀ فلسفی و عقلی است، یک مسألۀ استدلالی و برهانی است، مربوط است به حقیقت عدالت و طبیعت حقوق. عدالت و حقوق قبل از آن که قانونی در دنیا وضع شود وجود داشته است. با وضع قانون نمی توان ماهیت عدالت و حقوق انسانی بشر را عوض کرد.

منتسکیو می گوید:

«پیش از آن که انسان قوانینی وضع کند روابط عادلانه ای بر اساس قوانین بین موجودات امکان پذیر بوده، وجود این روابط موجب وضع قوانین شده است. حال اگر بگوییم جز قوانین واقعی و اولیه که امر و نهی می کنند هیچ امر عادلانه یا ظالمانۀ دیگر وجود ندارد، مثل این است که بگوییم قبل از ترسیم دایره تمام شعاعهای آن دایره مساوی نیستند.».

هربارت سپنسر می گوید:

«عدالت غیر از احساسات با چیزی دیگر آمیخته است که عبارت از حقوق طبیعی افراد بشر است، و برای آنکه عدالت وجود خارجی داشته باشد باید حقوق و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 141

امتیازات طبیعی را رعایت و احترام کنند.».

حکمای اروپایی که این عقیده را داشتند و دارند فراوانند. حقوق بشر که اعلانها و اعلامیه ها برای آن تنظیم شد و موادی به عنوان حقوق بشر تعیین شد- از همین فرضیۀ حقوق طبیعی سرچشمه گرفت؛ یعنی فرضیۀ حقوق طبیعی و فطری بود که به صورت اعلامیه های حقوق بشر ظاهر شد.

و باز چنانکه می دانیم آنچه منتسکیو، سپنسر و غیر آنها در بارۀ عدالت گفته اند عین آن چیزی است که متکلمین اسلام در بارۀ حسن و قبح عقلی و اصل عدل گفته اند.

در میان علمای اسلامی افرادی بودند که منکر حقوق ذاتی بوده و عدالت را قراردادی می دانسته اند،

همچنانکه در میان اروپاییان نیز این عقیده وجود داشته است. هوبز انگلیسی منکر عدالت به صورت یک امر واقعی است.

اعلامیۀ حقوق بشر فلسفه است نه قانون

مضحک این است که می گویند متن اعلامیۀ حقوق بشر را مجلسین تصویب کرده اند، و چون تساوی حقوق زن و مرد جزء مواد اعلامیۀ حقوق بشر است پس به حکم قانون مصوّب مجلسین زن و مرد باید دارای حقوقی مساوی یکدیگر باشند.

مگر متن اعلامیۀ حقوق بشر چیزی است که در صلاحیت مجلسین باشد که آن را تصویب یا رد کنند؟.

محتویات اعلامیۀ حقوق بشر از نوع امور قراردادی نیست که قوای مقنّنۀ کشورها بتوانند آن را تصویب بکنند یا نکنند.

اعلامیۀ حقوق بشر حقوق ذاتی و غیر قابل سلب و غیر قابل اسقاط انسانها را مورد بحث قرار داده است؛ حقوقی را مطرح کرده است که به ادعای این اعلامیه لازمۀ حیثیت انسانی انسانهاست و دست توانای خلقت و آفرینش آنها را برای انسانها قرار داده است، یعنی مبدأ و قدرتی که به انسانها عقل و اراده و شرافت انسانی داده است این حقوق را هم طبق ادعای اعلامیۀ حقوق بشر به انسانها داده است.

انسانها نمی توانند محتویات اعلامیۀ حقوق بشر را برای خود وضع کنند و نه می توانند از خود سلب و اسقاط نمایند. از تصویب مجلسین و قوای مقنّنه گذشته یعنی چه؟!

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 142

اعلامیۀ حقوق بشر فلسفه است نه قانون؛ باید به تصدیق فیلسوفان برسد نه به تصویب نمایندگان. مجلسین نمی توانند با اخذ رأی و قیام و قعود، فلسفه و منطق برای مردم وضع کنند. اگر اینچنین است پس فلسفۀ نسبیت اینشتاین را هم ببرند به مجلس و از تصویب نمایندگان بگذرانند،

فرضیۀ وجود حیات در کرات آسمانی را نیز به تصویب برسانند. قانون طبیعت را که نمی شود از طریق تصویب قوانین قراردادی تأیید یا رد کرد.

مثل این است که بگوییم مجلسین تصویب کرده اند که اگر گلابی را با سیب پیوند بزنند پیوندش می گیرد و اگر با توت پیوند بزنند نمی گیرد.

وقتی که چنین اعلامیه ای از طرف گروهی که خود از متفکرین و فلاسفه بوده اند صادر می شود، ملتها باید آن را در اختیار فلاسفه و مجتهدین حقوق خویش قرار دهند. اگر از نظر فلاسفه و متفکرین آن ملت مورد تأیید قرار گرفت، همۀ افراد ملت موظفند آنها را به عنوان حقایقی فوق قانون رعایت کنند. قوۀ مقنّنه نیز موظف است قانونی بر خلاف آنها تصویب نکند.

ملتهای دیگر تا وقتی که از نظر خودشان ثابت و محقق نشده که چنین حقوقی در طبیعت به همین کیفیت وجود دارد، ملزم نیستند آنها را رعایت کنند و از طرف دیگر این مسائل جزء مسائل تجربی و آزمایشی نیست که احتیاج به وسایل و لابراتوار و غیره دارد و این وسایل برای اروپاییان فراهم است و برای دیگران نیست؛ شکافتن اتم نیست که رموز و وسایلش در اختیار افراد محدودی باشد، فلسفه و منطق است، ابزارش مغز و عقل و قوۀ استدلال است.

اگر فرضاً ملتهای دیگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلّد دیگران باشند و در خود شایستگی تفکر فلسفی احساس نکنند، ما ایرانیان نباید اینچنین فکر کنیم. ما در گذشته شایستگی خود را به حد اعلی در بررسیهای منطقی و فلسفی نشان داده ایم. ما چرا در مسائل فلسفی مقلّد دیگران باشیم؟.

عجبا! دانشمندان اسلامی آنجا که پای اصل عدالت و حقوق

ذاتی بشر به میان می آید، آن قدر برایش اهمیت قائل می شوند که بدون چون و چرا به موجب قاعدۀ تطابق عقل و شرع می گویند حکم شرع هم همین است، یعنی احتیاجی به تأیید شرعی نمی بینند اما امروز کار ما به آنجا کشیده که می خواهیم با تصویب نمایندگان صحت این مسائل را تأیید نماییم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 143

فلسفه را با کوپن نمی توان اثبات کرد

از این مضحکتر این است که آنجا که می خواهیم حقوق انسانی زن را بررسی کنیم، به آراء پسران و دختران جوان مراجعه کنیم، کوپن چاپ کنیم و بخواهیم با پر کردن کوپن کشف کنیم که حقوق انسانی چیست و آیا حقوق انسانی زن و مرد یک جور است و یا دو جور؟.

به هر حال ما مسألۀ حقوق انسانی زن را به شکل علمی و فلسفی و بر اساس حقوق ذاتی بشری بررسی می کنیم. می خواهیم ببینیم همان اصولی که اقتضا می کند انسانها به طور کلی دارای یک سلسله حقوق طبیعی و خدادادی باشند، آیا ایجاب می کند که زن و مرد از لحاظ حقوق دارای وضع مشابهی بوده باشند یا نه؟ لذا از دانشمندان و متفکران و حقوقدانان واقعی کشور که یگانه مرجع صلاحیتدار اظهار نظر در این گونه مسائل می باشند درخواست می کنیم به دلایل ما با دیدۀ تحقیق و انتقاد بنگرند. موجب کمال امتنان این جانب خواهد بود اگر مستدلًا نظر خود را در تأیید یا رد این گفته ها ابراز نمایند.

برای بررسی این مطلب لازم است اولًا بحثی در بارۀ اساس و ریشۀ حقوق انسانی انجام دهیم و سپس خصوص حقوق زن و مرد را مورد مطالعه قرار دهیم.

بد نیست قبلًا اشارۀ مختصری به نهضتهای حقوقی

قرون جدید که به نظریۀ تساوی حقوق زن و مرد منتهی شد بنماییم.

نگاهی به تاریخ حقوق زن در اروپا

«در اروپا از قرن 17 به بعد به نام حقوق بشر زمزمه هایی آغاز شد. نویسندگان و متفکران قرن 17 و 18 افکار خود را در بارۀ حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار عجیبی در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این دسته از متفکران و نویسندگان اند. اولین نتیجۀ عملی که از نشر افکار طرفداران حقوق طبیعی بشر حاصل شد این بود که در انگلستان یک کشمکش طولانی میان هیأت حاکمه و ملت به وجود آمد. ملت موفق شد در سال 1688 میلادی پاره ای از حقوق اجتماعی و سیاسی خود را طبق یک اعلام نامۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 144

حقوق پیشنهاد کنند و مسترد دارند.» «1»

نتیجۀ عملی بارز دیگر شیوع این افکار در جنگهای استقلال امریکا علیه انگلستان ظاهر شد. سیزده مستعمرۀ انگلستان در امریکای شمالی در اثر فشار و تحمیلات زیادی که بر آنها وارد می شد سر به طغیان و عصیان بلند کردند و بالأخره استقلال خویش را به دست آوردند.

در سال 1776 میلادی کنگره ای در فیلادلفیا تشکیل شد که استقلال عمومی را اعلان و اعلامیه ای در این زمینه منتشر کرد و در مقدمۀ آن چنین نوشت:

«جمیع افراد بشر در خلقت یکسانند و خالق به هر فردی حقوق ثابت و لایتغیری تفویض فرموده است مثل حق حیات و حق آزادی، و علت غایی تشکیل حکومتها حفظ حقوق مزبور است و قوۀ حکومت و نفوذ کلمۀ او منوط به رضایت ملت خواهد بود ...» «2»

اما آن که به نام «اعلامیۀ

حقوق بشر» در جهان معروف شد آن چیزی است که پس از انقلاب کبیر فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد. این اعلامیه عبارت است از یک سلسله اصول کلی که در آغاز قانون اساسی فرانسه قید شده و جزء لا ینفک قانون اساسی فرانسه محسوب می شود. این اعلامیه مشتمل است بر یک مقدمه و هفده ماده.

مادۀ اوّل آن این است: «افراد بشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و در حقوق با یکدیگر مساویند ...».

در قرن 19 تحولات و افکار تازه ای در زمینۀ حقوق بشری در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی رخ داد که منتهی به ظهور سوسیالیسم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از دست سرمایه دار به دست کارگر گردید.

تا اوایل قرن بیستم هرچه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقات رنجبر و زحمتکش در برابر کارفرمایان

______________________________

(1). ترجمۀ تاریخ آلبر ماله، ج 4/ ص 366.

(2). همان، ج 5/ ص 234.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 145

و اربابان.

در قرن بیستم برای اولین بار مسألۀ «حقوق زن» در برابر حقوق مرد عنوان شد. انگلستان- که قدیمترین کشور دموکراسی به شمار می رود- فقط در اوایل قرن بیستم برای زن و مرد حقوق مساوی قائل شد. دول متحدۀ آمریکا با آنکه در قرن هجده ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومی بشر اعتراف کرده بودند، در سال 1920 میلادی قانون تساوی زن و مرد را در حقوق سیاسی تصویب کردند و همچنین فرانسه در قرن بیستم تسلیم این امر شد.

به هر حال در قرن بیستم گروههای زیادی در

همۀ جهان طرفدار تحول عمیقی در روابط مرد و زن از نظر حقوق و وظایف گردیدند. به عقیدۀ اینها تحول و دگرگونی در روابط ملتها با دولتها و روابط زحمتکشان و رنجبران با کارفرمایان و سرمایه داران، مادامی که در روابط حقوقی مرد و زن اصلاحاتی صورت نگیرد وافی به تأمین عدالت اجتماعی نیست.

از این رو برای اولین بار در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر- که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی (1327 هجری شمسی) از طرف سازمان ملل متحد منتشر شد- در مقدمۀ آن چنین قید شد:

«از آنجا که مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق مرد و زن مجدداً در منشور اعلام کرده اند ...».

تحول و بحران ماشینی قرن نوزدهم و بیستم و به فلاکت افتادن کارگران و بخصوص زنان بیش از پیش سبب شد که به موضوع حقوق زن رسیدگی شود. در تاریخ آلبر ماله، جلد 6، صفحۀ 328 می نویسد:

«تا زمانی که دولتها به احوال کارگران و طرز رفتار کارفرمایان با آن طبقه توجه نداشتند، سرمایه داران هرچه می خواستند می کردند ... صاحبان کارخانه ها زنان و کودکان خردسال را با مزد بسیار کم به کار می گماشتند، و چون ساعات کار ایشان زیاد بود غالباً گرفتار امراض گوناگون می شدند و در جوانی می مردند.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 146

این بود تاریخچۀ مختصری از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنانکه می دانیم همۀ مواد اعلامیه های حقوق بشر که برای اروپاییان تازگی دارد در چهارده قرن پیش در اسلام پیش بینی شده و بعضی از دانشمندان عرب و ایرانی آنها را با مقایسه به این اعلامیه ها

در کتابهای خود آورده اند. البته اختلافاتی در بعضی قسمتها میان آنچه در این اعلامیه ها آمده با آنچه اسلام آورده وجود دارد و این خود بحث دلکش و شیرینی است؛ از آن جمله است مسألۀ حقوق زن و مرد که اسلام تساوی را می پذیرد اما تشابه و وحدت و یکنواختی را در زمینۀ حقوق زن و مرد نمی پذیرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 147

حیثیت و حقوق انسانی

اشاره

«از آنجا که شناسایی حیثیت ذاتی کلیۀ اعضای خانوادۀ بشری و حقوق یکسان و انتقال ناپذیر آنان، اساس آزادی و عدالت و صلح را تشکیل می دهد.

از آنجا که عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته، و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده، آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است.

از آنجا که اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.

از آنجا که اساساً لازم است توسعۀ روابط دوستانه بین ملل را مورد تشویق قرار داد.

از آنجا که مردم ملل متحد، ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و مقام و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق مرد و زن مجدداً در منشور اعلام کرده اند و تصمیم راسخ گرفته اند که به پیشرفت اجتماعی کمک کنند و در محیطی آزادتر وضع زندگی بهتری به وجود آورند.

از آنجا که ...

مجمع عمومی، این اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را آرمان مشترکی برای تمام مردم و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 148

کلیۀ ملل اعلام می کند تا

جمیع افراد و همۀ ارکان اجتماع این اعلامیه را دائماً در مد نظر داشته باشند و مجاهدت کنند که به وسیلۀ تعلیم و تربیت احترام این حقوق و آزادیها توسعه یابد و با تدابیر تدریجی ملی و بین المللی، شناسایی و اجرای واقعی و حیاتی آنها، چه در میان خود ملل عضو و چه در بین مردم کشورهایی که در قلمرو آنها می باشد تأمین گردد ...».

جمله های طلایی بالا مقدمۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر است؛ مقدمۀ همان اعلامیه ای است که در باره اش می گویند: «بزرگترین توفیقی است که تا این تاریخ در طریق تأیید حقوق انسانی نصیب عالم بشریت شده است».

روی هر کلمه و هر جملۀ آن حساب شده است، و چنانکه در مقالۀ پیش گفتیم مظهر افکار چندین قرن فلاسفۀ آزادیخواه و حقوق شناس جهان است.

نکات مهم مقدمۀ اعلامیۀ حقوق بشر

این اعلامیه در 30 ماده تنظیم شده است. بگذریم از اینکه بعضی مسائل در برخی مواد مکرر شده و یا لااقل ذکر یک مطلب در یک ماده از ذکر مندرجات بعضی مواد دیگر بی نیازکننده است و یا بعضی مواد اعلامیه به مواد مختلفی قابل تجزیه است.

نکات مهم مقدمۀ این اعلامیه که شایسته است مورد توجه قرار گیرد چندتاست:

1. بشر از یک نوع حیثیت و احترام و حقوق ذاتی غیر قابل انتقال برخوردار است.

2. حیثیت و احترام و حقوق ذاتی بشر کلی و عمومی است، تمام افراد انسانی را در بر می گیرد، تبعیض بردار نیست، سفید و سیاه، بلند و کوتاه، زن و مرد یکسان از آن برخوردارند. همان طوری که در میان اعضای یک خانواده احدی نمی تواند گوهر خود را از سایر اعضا شریفتر و اصیلتر بداند، همۀ افراد بشر نیز که

عضو یک خانوادۀ بزرگتر و اعضای یک پیکر می باشند از لحاظ شرافت متساویند، هیچ کس نمی تواند خود را از فرد دیگر شریفتر بداند.

3. اساس آزادی و صلح و عدالت این است که همۀ افراد در عمق وجدان خود به این حقیقت (حیثیت و احترام ذاتی همۀ انسانها) ایمان و اعتراف داشته باشند.

این اعلامیه می خواهد بگوید منشأ کلیۀ ناراحتیهایی که افراد بشر برای یکدیگر به وجود می آورند کشف کرده است. منشأ بروز جنگها و ظلمها و تجاوزها و اعمال

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 149

وحشیانۀ افراد و اقوام نسبت به یکدیگر، عدم شناسایی حیثیت و احترام ذاتی انسان است. این عدم شناسایی از طرف عده ای، طرف مقابل را وادار به عصیان و طغیان می کند و از همین راه صلح و امنیت به خطر می افتد.

4. بالاترین آرزویی که همه در راه تحقق بخشیدن به آن باید بکوشند، ظهور دنیایی است که در آن آزادی عقیده و امنیت و رفاه مادی به طور کامل وجود داشته باشد؛ اختناق، ترس، فقر ریشه کن شده باشد. مواد سی گانۀ اعلامیه برای تحقق بخشیدن به این آرزو تنظیم شده است.

5. ایمان به حیثیت ذاتی انسانها و احترام به حقوق غیر قابل سلب و انتقال آنها تدریجاً به وسیلۀ تعلیم و تربیت باید در همۀ افراد به وجود آید.

مقام و احترام انسان

اعلامیۀ حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانیت و آزادی و مساوات تنظیم شده و برای احیای حقوق بشر به وجود آمده، مورد احترام و تکریم هر انسان با وجدانی است. ما مردم مشرق زمین از دیر زمان از ارزش و مقام و احترام انسان دم زده ایم. در دین مقدس اسلام- چنانکه

در مقالۀ پیش گفتیم- انسان، حقوق انسان، آزادی و مساوات آنها نهایت ارزش و احترام را دارد. نویسندگان و تنظیم کنندگان این اعلامیه و همچنین فیلسوفانی که در حقیقت الهام دهندۀ نویسندگان این اعلامیه هستند، مورد ستایش و تعظیم ما می باشند. ولی چون این اعلامیه یک متن فلسفی است، به دست بشر نوشته شده نه به دست فرشتگان، استنباط گروهی از افراد بشر است، هر فیلسوفی حق دارد آن را تجزیه و تحلیل کند و احیاناً نقاط ضعفی که در آن می بیند تذکر دهد.

این اعلامیه خالی از نقاط ضعف نیست ولی ما در این مقاله روی نقاط ضعف آن انگشت نمی گذاریم، روی نقطۀ قوّت آن انگشت می گذاریم.

تکیه گاه این اعلامیه «مقام ذاتی انسان» است، شرافت و حیثیت ذاتی انسان است.

از نظر این اعلامیه انسان به واسطۀ یک نوع کرامت و شرافت مخصوص به خود دارای یک سلسله حقوق و آزادیها شده است که سایر جانداران به واسطۀ فاقد بودن آن حیثیت و شرافت و کرامت ذاتی، از آن حقوق و آزادیها بی بهره اند. نقطۀ قوّت این اعلامیه همین است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 150

تنزل و سقوط انسان در فلسفه های غربی

اینجاست که بار دیگر با یک مسألۀ فلسفی کهن مواجه می شویم: ارزیابی انسان، مقام و شرافت انسان نسبت به سایر مخلوقات، شخصیت قابل احترام انسان. باید بپرسیم آن حیثیت ذاتی انسانی که منشأ حقوقی برای انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و کبوتر متمایز ساخته چیست؟ و همین جاست که یک تناقض واضح میان اساس اعلامیۀ حقوق بشر از یک طرف و ارزیابی انسان در فلسفۀ غرب از طرف دیگر نمایان می گردد.

در فلسفۀ غرب سالهاست که انسان

از ارزش و اعتبار افتاده است. سخنانی که در گذشته در بارۀ انسان و مقام ممتاز وی گفته می شد و ریشۀ همۀ آنها در مشرق زمین بود، امروز در اغلب سیستمهای فلسفۀ غربی مورد تمسخر و تحقیر قرار می گیرد.

انسان از نظر غربی تا حدود یک ماشین تنزل کرده است، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است. اعتقاد به علت غایی و هدف داشتن طبیعت یک عقیدۀ ارتجاعی تلقی می گردد.

در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمی توان دم زد، زیرا به عقیدۀ غرب عقیده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اینکه سایر مخلوقات طفیلی انسان و مسخّر انسان می باشند ناشی از یک عقیدۀ بطلمیوسی کهن در بارۀ هیئت زمین و آسمان و مرکزیت زمین و گردش کرات آسمانی به دور زمین بود؛ با رفتن این عقیده جایی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نمی ماند. از نظر غرب، اینها همه خودخواهیهایی بوده است که در گذشته دامنگیر بشر شده است. بشر امروز متواضع و فروتن است، خود را مانند موجودات دیگر بیش از مشتی خاک نمی داند، از خاک پدید آمده و به خاک بازمی گردد و به همین جا خاتمه می یابد.

غربی متواضعانه روح را به عنوان جنبه ای مستقل از وجود انسان و به عنوان حقیقتی قابل بقا نمی شناسد و میان خود و گیاه و حیوان از این جهت فرقی قائل نمی شود. غربی میان فکر و اعمال روحی و میان گرمای زغال سنگ از لحاظ ماهیت و جوهر تفاوتی قائل نیست؛ همه را مظاهر ماده و انرژی می شناسد. از نظر غرب صحنۀ حیات برای همۀ جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینی است که نبرد لا

ینقطع زندگی آن را به وجود آورده است. اصل اساسی حاکم بر وجود جانداران و از آن جمله انسان اصل تنازع بقاست. انسان همواره می کوشد خود را در این نبرد نجات دهد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 151

عدالت و نیکی و تعاون و خیرخواهی و سایر مفاهیم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقا می باشد و بشر این مفاهیم را به خاطر حفظ موقعیت خود ساخته و پرداخته است.

از نظر برخی فلسفه های نیرومند غربی انسان ماشینی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست. دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر همه رو بناهایی هستند که زیربنای آنها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است؛ همۀ اینها جلوه ها و مظاهر جنبه های اقتصادی زندگی انسان است. خیر، این هم برای انسان زیاد است؛ محرک و انگیزۀ اصلی همۀ حرکتها و فعالیتهای انسان عوامل جنسی است. اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر همه تجلیات و تظاهرات رقیق شده و تغییر شکل دادۀ عامل جنسی وجود انسان است.

من نمی دانم اگر بناست منکر هدف داشتن خلقت باشیم و باید معتقد باشیم که طبیعت جریانات خود را کورکورانه طی می کند، اگر یگانه قانون ضامن حیات انواع جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغییرات کاملًا تصادفی است و بقا و موجودیت انسان مولود تغییرات تصادفی و بی هدف و یک سلسله جنایات چند میلیون سالی است که اجداد وی نسبت به انواع دیگر روا داشته تا امروز به این شکل باقی مانده است، اگر بناست معتقد باشیم که انسان خود نمونه ای است از ماشینهایی که اکنون خود به دست خود

می سازد، اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقای آن خودخواهی و اغراق و مبالغه در بارۀ خود باشد، اگر بناست انگیزه و محرک اصلی بشر در همۀ کارها امور اقتصادی یا جنسی یا برتری طلبی باشد، اگر بناست نیک و بد به طور کلی مفاهیم نسبی باشند و الهامات فطری و وجدانی سخن یاوه شمرده شود، اگر انسان جنساً بندۀ شهوات و میلهای نفسانی خود باشد و جز در برابر زور سر تسلیم خم نکند، و اگر ...

چگونه می توانیم از حیثیت و شرافت انسانی و حقوق غیر قابل سلب و شخصیت قابل احترام انسان دم بزنیم و آن را اساس و پایۀ همۀ فعالیتهای خود قرار دهیم؟!

غرب در بارۀ انسان دچار تناقض شده است

در فلسفۀ غرب تا آنجا که ممکن بوده به حیثیت ذاتی انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پایین آمده است. دنیای غرب از طرفی انسان را از لحاظ پیدایش و عللی که او را به وجود آورده است، از لحاظ هدف دستگاه آفرینش در بارۀ او، از لحاظ ساختمان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 152

و تاروپود وجود و هستی اش، از لحاظ انگیزه و محرک اعمالش، از لحاظ وجدان و ضمیرش، تا این اندازه او را پایین آورده که گفتیم.

آنگاه اعلامیۀ بالا بلند در بارۀ ارزش و مقام انسان و حیثیت و کرامت و شرافت ذاتی و حقوق مقدس و غیر قابل انتقالش صادر می کند و همۀ افراد بشر را دعوت می کند که به این اعلامیۀ بالا بلند ایمان بیاورند.

برای غرب لازم بود اول در تفسیری که از انسان می کند تجدید نظری به عمل آورد، آنگاه اعلامیه های بالا بلند در زمینۀ حقوق مقدس و فطری

بشر صادر کند.

من قبول دارم که همۀ فلاسفۀ غرب انسان را آنچنان که شرح داده شد تفسیر نکرده اند؛ عدۀ زیادی از آنها انسان را کم و بیش آنچنان تفسیر کرده اند که شرق تفسیر می کند. نظر من طرز تفکری است که در اکثریت مردم غرب به وجود آمده و مردم جهان را تحت تأثیر قرار داده است.

اعلامیۀ حقوق بشر را باید کسی صادر کند که انسان را در درجه ای عالیتر از یک ترکیب مادی ماشینی می بیند، انگیزه ها و محرکهای انسان را منحصر به امور حیوانی و شخصی نمی داند، برای انسان وجدان انسانی قائل است. اعلامیۀ حقوق بشر را باید شرق صادر کند که به اصل «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» «1» ایمان دارد و در انسان نمونه ای از مظاهر الوهیت سراغ دارد. کسی باید دم از حقوق بشر بزند که در انسان آهنگ سیر و سفری تا سرمنزل «یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلٰاقِیهِ» «2» قائل است.

اعلامیۀ حقوق بشر شایستۀ آن سیستمهای فلسفی است که به حکم «وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا» «3» در سرشت انسان تمایل به نیکی قائلند.

اعلامیۀ حقوق بشر را باید کسی صادر کند که به سرشت بشر خوشبین است و به حکم «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» «4» آن را معتدلترین و کاملترین سرشتها می داند.

آنچه شایستۀ طرز تفکر غربی در تفسیر انسان است، اعلامیۀ حقوق بشر نیست بلکه همان طرز رفتاری است که غرب عملًا در بارۀ انسان روا می دارد؛ یعنی کشتن همۀ عواطف انسانی، به بازی گرفتن ممیّزات بشری، تقدم سرمایه بر انسان، اولویت

______________________________

(1). بقره/ 30.

(2). انشقاق/ 6.

(3). شمس/ 7 و 8.

(4). تین/

4.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 153

پول بر بشر، معبود بودن ماشین، خدایی ثروت، استثمار انسانها، قدرت بی نهایت سرمایه داری، که اگر احیاناً یک نفر میلیونر ثروت خود را برای بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل کند آن سگ احترامی مافوق احترام انسانها پیدا می کند؛ انسانها در خدمت یک سگ ثروتمند به عنوان پیشکار، منشی، دفتردار استخدام می شوند و در مقابل او دست به سینه می ایستند و تعظیم می کنند.

غرب، هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را

مسألۀ مهم اجتماع بشر در امروز این است که بشر به تعبیر قرآن «خود» را فراموش کرده است، هم خود را فراموش کرده و هم خدای خود را. مسألۀ مهم این است که «خود» را تحقیر کرده است، از درون بینی و توجه به باطن و ضمیر غافل شده و توجه خویش را یکسره به دنیای حسی و مادی محدود کرده است. هدفی برای خود جز چشیدن مادیات نمی بیند و نمی داند، خلقت را عبث می انگارد، خود را انکار می کند، روح خود را از دست داده است. بیشتر بدبختیهای امروز بشر ناشی از این طرز تفکر است و متأسفانه نزدیک است جهانگیر شود و یکباره بشریت را نیست و نابود کند. این طرز تفکر در بارۀ انسان سبب شده که هرچه تمدن توسعه پیدا می کند و عظیم تر می گردد، متمدن به سوی حقارت می گراید. این طرز تفکر در بارۀ انسان موجب گشته که انسانهای واقعی را همواره در گذشته باید جستجو کرد و دستگاه عظیم تمدن امروز به ساختن هر چیز عالی و دست اول قادر است جز به ساختن انسان.

گاندی می گوید:

«غربی برای آن مستحق دریافت لقب خدایی زمین است که همۀ امکانات و موهبتهای زمینی را

مالک است. او به کارهای زمینی قادر است که ملل دیگر آنها را در قدرت خدا می دانند. لکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است. تنها این موضوع برای اثبات پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است.

تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است، به خاطر این است که غربی به جای «خویشتن جویی» در پی نسیان و هدر ساختن خویشتن است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 154

... قوۀ عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیۀ وسایل جنگی، ناشی از فرار غربی از «خویشتن» است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود ... ترس از تنهایی و سکوت، و توسل به پول، غربی را از شنیدن ندای باطن خود عاجز ساخته و انگیزۀ فعالیتهای مداوم او همینهاست. محرک او در فتح جهان، ناتوانی او در «حکومت به خویشتن» است. به همین علت غربی پدیدآورندۀ آشوب و فساد در سراسر دنیاست ... وقتی انسان روح خود را از دست بدهد، فتح دنیا به چه درد او می خورد ... کسانی که انجیل به آنان تعلیم داده است که در جهان مبشّر حقیقت و محبت و صلح باشند، خودشان در جستجوی طلا و برده به هر طرف روانند؛ به جای اینکه مطابق تعالیم انجیل در مملکت خداوند در جستجوی بخشش و عدالت باشند، برای تبرئۀ سیئات خود از حربۀ مذهب استفاده می کنند و به جای نشر کلام الهی، بر سر ملتها بمب می ریزند.».

و به همین علت اعلامیۀ حقوق بشر بیش از همه و پیش از همه از طرف خود غرب نقض شده

است. فلسفه ای که غرب عملًا در زندگی طی می کند، راهی جز شکست اعلامیۀ حقوق بشر باقی نمی گذارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 155

بخش ششم: مبانی طبیعی حقوق خانوادگی

اشاره

* یگانه مرجع صلاحیتدار برای شناسایی حقوق واقعی انسانها کتاب آفرینش است ..

* در اجتماع «مدنی» جنبه های قراردادی و در اجتماع «خانوادگی» جنبه های طبیعی غلبه دارد ..

* فرضیۀ چهار دوره در حقوق خانوادگی، تقلید ناشیانه ای است از فرضیۀ سوسیالیستها دربارۀ مالکیت ..

آیا زن و مرد دارای دو طبیعت حقوقی می باشند؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 157

مبانی طبیعی حقوق خانوادگی

اشاره

گفتیم که روح و اساس اعلامیۀ حقوق بشر این است که انسان از یک نوع حیثیت و شخصیت ذاتی قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرینش یک سلسله حقوق و آزادیها به او داده شده است که به هیچ نحو قابل سلب و انتقال نمی باشند.

و گفتیم این روح و اساس، مورد تأیید اسلام و فلسفه های شرقی است و آنچه با روح و اساس این اعلامیه ناسازگار است و آن را بی پایه جلوه می دهد همانا تفسیرهایی است که در بسیاری از سیستمهای فلسفی غرب در بارۀ انسان و تاروپود هستی اش می شود.

بدیهی است که یگانه مرجع صلاحیتدار برای شناسایی حقوق واقعی انسانها کتاب پرارزش آفرینش است. با رجوع به صفحات و سطور این کتاب عظیم حقوق واقعی مشترک انسانها و وضع حقوقی زن و مرد در مقابل یکدیگر مشخص می گردد.

عجیب این است که بعضی از ساده دلان به هیچ وجه حاضر نیستند این مرجع عظیم را به رسمیت بشناسند. از نظر اینها یگانه مرجع صلاحیتدار گروهی از افراد بشر هستند که دست در کار تنظیم این اعلامیه بوده اند و امروز بر همۀ جهان سیادت و حکمرانی دارند، هرچند خودشان عملًا چندان پابند مواد این اعلامیه نیستند؛ دیگران را نرسد در آنچه آنها می گویند چون و چرا کنند. ولی

ما به نام همان «حقوق بشر»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 158

برای خود حق چون و چرا قائل هستیم، دستگاه با عظمت آفرینش را که کتاب گویای الهی است یگانه مرجع صلاحیتدار می دانیم.

من بار دیگر از خوانندگان محترم معذرت می خواهم از اینکه برخی مسائل را در این سلسله مقالات طرح می کنم که اندکی رنگ فلسفی دارد و خشک به نظر می رسد و برای بعضی از خوانندگان محترم خستگی آور است. خودم تا حد امکان از طرح این گونه مسائل اجتناب دارم، ولی گاهی ارتباط مسائل حقوق زن با این مسائل خشک فلسفی به قدری است که بحث در بارۀ آنها اجتناب ناپذیر است.

رابطۀ حقوق طبیعی و هدفداری طبیعت

از نظر ما حقوق طبیعی و فطری از آنجا پیدا شده که دستگاه خلقت با روشن بینی و توجه به هدف، موجودات را به سوی کمالاتی که استعداد آنها را در وجود آنها نهفته است سوق می دهد.

هر استعداد طبیعی مبنای یک «حق طبیعی» است و یک «سند طبیعی» برای آن به شمار می آید. مثلًا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچۀ گوسفند چنین حقی ندارد، چرا؟.

برای اینکه استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست، اما در گوسفند نیست. دستگاه خلقت این سند طلبکاری را در وجود انسان قرار داده و در وجود گوسفند قرار نداده است. همچنین است حق فکر کردن و رأی دادن و ارادۀ آزاد داشتن.

بعضی خیال می کنند فرضیۀ «حقوق طبیعی» و اینکه خلقت و آفرینش، انسان را به نوعی از حقوق ممتاز ساخته است یک ادعای پوچ و خودخواهانه است و باید آن را دور افکند؛ هیچ فرقی میان انسان و غیر انسان از

لحاظ حقوق نیست.

خیر، این طور نیست. استعدادهای طبیعی مختلف است. دستگاه خلقت هر نوعی از انواع موجودات را در مداری مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او را هم در این قرار داده که در مدار طبیعی خودش حرکت کند. دستگاه آفرینش در این کار خود هدف دارد و این سندها را به صورت تصادف و از روی بی خبری و ناآگاهی به دست مخلوقات نداده است. در این سلسله مقالات توضیح بیشتر در بارۀ این مطلب میسر نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 159

ریشه و اساس حقوق خانوادگی را- که مسألۀ مورد بحث ماست- مانند سایر حقوق طبیعی در طبیعت باید جستجو کرد. از استعدادهای طبیعی زن و مرد و انواع سندهایی که خلقت به دست آنها سپرده است می توانیم بفهمیم آیا زن و مرد دارای حقوق و تکالیف مشابهی هستند یا نه؟ فراموش نکنید، همچنانکه در مقاله های پیش گفتیم مسألۀ مورد بحث ما تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد است نه تساوی حقوق آنها.

حقوق اجتماعی

افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعی غیر خانوادگی یعنی از لحاظ حقوقی که در اجتماع بزرگ، خارج از محیط خانواده نسبت به یکدیگر پیدا می کنند، هم وضع مساوی دارند و هم وضع مشابه؛ یعنی حقوق اوّلی طبیعی آنها برابر یکدیگر و مانند یکدیگر است؛ همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده کنند، مثل هم حق دارند کار کنند، مثل هم حق دارند در مسابقۀ زندگی شرکت کنند، همه مثل هم حق دارند خود را نامزد هر پست از پستهای اجتماعی بکنند و برای تحصیل و به دست آوردن آن از طریق مشروع کوشش کنند، همه

مثل هم حق دارند استعدادهای علمی و عملی وجود خود را ظاهر کنند.

و البته همین تساوی در حقوق اولیۀ طبیعی تدریجاً آنها را از لحاظ حقوق اکتسابی در وضع نامساوی قرار می دهد؛ یعنی همه به طور مساوی حق دارند کار کنند و در مسابقۀ زندگی شرکت نمایند اما چون پای انجام وظیفه و شرکت در مسابقه به میان می آید، همه در این مسابقه یک جور از آب در نمی آیند: بعضی پراستعدادترند و بعضی کم استعدادتر، بعضی پرکارترند و بعضی کم کارتر، بالأخره بعضی عالمتر، باکمال تر، باهنرتر، کارآمدتر، لایقتر از بعضی دیگر از کار در می آیند. قهراً حقوق اکتسابی آنها صورت نامتساوی به خود می گیرد و اگر بخواهیم حقوق اکتسابی آنها را نیز مانند حقوق اوّلی و طبیعی آنها مساوی قرار دهیم، عمل ما جز ظلم و تجاوز نامی نخواهد داشت.

چرا از لحاظ حقوق طبیعی اوّلی اجتماعی، همۀ افراد وضع مساوی و مشابهی دارند؟.

برای اینکه مطالعه در احوال بشر ثابت می کند که افراد بشر طبیعتاً هیچ کدام رئیس

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 160

یا مرئوس آفریده نشده اند، هیچ کس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است. اینها مزایا و خصوصیاتی است که جزء حقوق اکتسابی بشر است؛ یعنی افراد در پرتو لیاقت و استعداد و کار و فعالیت باید آنها را از اجتماع بگیرند و اجتماع با یک قانون قراردادی آنها را به افراد خود واگذار می کند.

تفاوت زندگی اجتماعی انسان با زندگی اجتماعی حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل در همین جهت است. تشکیلات زندگی آن حیوانات صد در صد طبیعی است؛ پستها و کارها به دست

طبیعت در میان آنها تقسیم شده نه به دست خودشان؛ طبیعتاً بعضی رئیس و بعضی مرئوس، بعضی کارگر و بعضی مهندس و بعضی مأمور انتظامی آفریده شده اند. اما زندگی اجتماعی انسان این طور نیست.

به همین جهت بعضی از دانشمندان یکباره این نظریۀ قدیم فلسفی را که می گوید «انسان طبیعتاً اجتماعی است» انکار کرده و اجتماع انسانی را صد در صد «قراردادی» فرض کرده اند.

حقوق خانوادگی

این در اجتماع غیر خانوادگی. اما در اجتماع خانوادگی چطور؟ آیا افراد بشر در اجتماع خانوادگی نیز از لحاظ حقوق اولیۀ طبیعی وضع مشابه و همانندی دارند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابی است؟ یا میان اجتماع خانوادگی یعنی اجتماعی که از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان و برادران و خواهران تشکیل می شود با اجتماع غیر خانوادگی، از لحاظ حقوق اولیه نیز تفاوت است و قانون طبیعی، حقوق خانوادگی را به شکلی مخصوص وضع کرده است؟.

در اینجا دو فرض وجود دارد: یکی اینکه زن و شوهری و پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی مانند سایر روابط اجتماعی و همکاریهای افراد با یکدیگر در مؤسسات ملی یا در مؤسسات دولتی، سبب نمی شود که بعضی افراد طبعاً وضع مخصوص به خود داشته باشند. فقط مزایای اکتسابی سبب می شود که یکی مثلًا رئیس و دیگری مرئوس، یکی مطیع و دیگری مطاع، یکی دارای ماهانۀ بیشتر و یکی کمتر باشد. زن بودن یا شوهر بودن، پدر یا مادر بودن و فرزند بودن نیز سبب نمی شود که هر کدام وضع مخصوص به خود داشته باشند. فقط مزایای اکتسابی می تواند وضع آنها را نسبت به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 161

یکدیگر معین کند.

فرضیۀ «تشابه

حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی» که به غلط نام «تساوی حقوق» به آن داده اند، مبتنی بر همین فرض است. طبق این فرضیه زن و مرد با استعدادها و احتیاجات مشابه و با سندهای حقوقی مشابهی که از طبیعت در دست دارند در زندگی خانوادگی شرکت می کنند. پس باید حقوق خانوادگی بر اساس یکسانی و همانندی و تشابه تنظیم شود.

فرض دیگر این است که خیر، حقوق طبیعی اولیۀ آنها نیز متفاوت است. شوهر بودن از آن جهت که شوهر بودن است وظایف و حقوق خاصی را ایجاب می کند و زن بودن از آن جهت که زن بودن است وظایف و حقوق دیگری ایجاب می کند. همچنین است پدر یا مادر بودن و فرزند بودن، و به هر حال اجتماع خانوادگی با سایر شرکتها و همکاریهای اجتماعی متفاوت است. فرضیۀ «عدم تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد» که اسلام آن را پذیرفته مبتنی بر این اصل است.

حالا کدامیک از دو فرض بالا درست است و از چه راه می توانیم درستی یکی از این دو فرض را بفهمیم؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 162

مبانی طبیعی حقوق خانوادگی

اشاره

برای اینکه خوانندگان محترم بتوانند خوب نتیجه گیری کنند، باید مطالبی که در فصل گذشته گفته شد در نظر داشته باشند. گفتیم:

1. حقوق طبیعی از آنجا پیدا شده که طبیعت هدف دارد و با توجه به هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایی به آنها داده است.

2. انسان از آن جهت که انسان است از یک سلسله حقوق خاص که «حقوق انسانی» نامیده می شود برخوردار است و حیوانات از این نوع حقوق برخوردار نمی باشند.

3. راه تشخیص حقوق طبیعی و کیفیت آنها مراجعه

به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی یک سند طبیعی است برای یک حق طبیعی.

4. افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنی همه دارای حقوق طبیعی مساوی و مشابهی می باشند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابی است که بستگی دارد به کار و انجام وظیفه و شرکت در مسابقۀ انجام تکالیف.

5. علت اینکه افراد بشر در اجتماع مدنی دارای حقوق طبیعی مساوی و متشابهی هستند این است که مطالعه در احوال طبیعت انسانها روشن می کند که افراد انسان- بر خلاف حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل- هیچ کدام طبیعتاً رئیس یا مرئوس،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 163

مطیع یا مطاع، فرمانده یا فرمانبر، کارگر یا کارفرما، افسر یا سرباز به دنیا نیامده اند.

تشکیلات زندگی انسانها طبیعی نیست؛ کارها و پستها و وظیفه ها به دست طبیعت تقسیم نشده است.

6. فرضیۀ تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد مبتنی بر این است که اجتماع خانوادگی مانند اجتماع مدنی است. افراد خانواده دارای حقوق همانند و متشابهی هستند. زن و مرد با استعدادها و احتیاجهای مشابه در زندگی خانوادگی شرکت می کنند و سندهای مشابهی از طبیعت در دست دارند. قانون خلقت به طور طبیعی برای آنها تشکیلاتی در نظر نگرفته و کارها و پستها را میان آنها تقسیم نکرده است.

و اما فرضیۀ عدم تشابه حقوق خانوادگی مبتنی بر این است که حساب اجتماع خانوادگی از اجتماع مدنی جداست. زن و مرد با استعدادها و احتیاجهای مشابهی در زندگی خانوادگی شرکت نمی کنند و سندهای مشابهی از طبیعت در دست ندارند.

قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهی قرار داده و برای هر یک از آنها مدار و وضع معینی در نظر

گرفته است.

اکنون ببینیم کدامیک از دو فرضیۀ بالا درست است و از چه راه باید درستی یکی از این دو فرض را بفهمیم.

با مقیاسی که قبلًا در دست دادیم تعیین اینکه کدامیک از دو فرض بالا صحیح است کار چندان دشواری نیست. به استعدادها و احتیاجهای طبیعی زن و مرد، به عبارت دیگر به سندهای طبیعی که قانون خلقت به دست هر یک از زن و مرد داده است مراجعه می کنیم، تکلیف روشن می شود.

آیا زندگی خانوادگی طبیعی است یا قراردادی؟

در مقالۀ پیش گفتیم که در بارۀ «زندگی اجتماعی انسان» دو نظر است: بعضی زندگی اجتماعی انسان را طبیعی می دانند، به اصطلاح انسان را «مدنیّ بالطبع» می دانند. بعضی دیگر برعکس، زندگی اجتماعی را یک امر قراردادی می دانند که انسان به اختیار خود و تحت تأثیر عوامل اجبارکنندۀ خارجی- نه عوامل درونی- آن را انتخاب کرده است.

در باب زندگی خانوادگی چطور؟ آیا در اینجا هم دو نظر است؟ خیر، در اینجا یک نظر بیشتر وجود ندارد. زندگی خانوادگی بشر صد در صد طبیعی است؛ یعنی انسان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 164

طبیعتاً «منزلی» آفریده شده است. فرضاً در طبیعی بودن زندگی «مدنی» انسان تردید کنیم، در طبیعی بودن زندگی «منزلی» یعنی زندگی خانوادگی او نمی توانیم تردید کنیم.

همچنانکه بسیاری از حیوانات با آنکه زندگی اجتماعی طبیعی ندارند بلکه بکلی از زندگی اجتماعی بی بهره اند، دارای نوعی زندگانی زناشویی طبیعی می باشند مانند کبوتران و بعضی حشرات که به طور «جفت» زندگی می کنند.

حساب زندگی خانوادگی از زندگی اجتماعی جداست. در طبیعت تدابیری به کار برده شده که طبیعتاً انسان و بعضی حیوانات به سوی زندگانی خانوادگی و تشکیل کانون خانوادگی و داشتن فرزند گرایش دارند.

قرائن

تاریخی، دوره ای را نشان نمی دهد که در آن دوره انسان فاقد زندگی خانوادگی باشد؛ یعنی زن و مرد منفرد از یکدیگر زیست کنند و یا رابطۀ جنسی میان افراد صورت اشتراکی و عمومی داشته باشد. زندگی قبایل وحشی عصر حاضر- که نمونه ای از زندگانی بشر قدیم به شمار می رود- نیز چنین نیست.

زندگی بشر قدیم، خواه به صورت «مادرشاهی» و خواه به صورت «پدرشاهی»، شکل خانوادگی داشته است.

فرضیۀ چهار دوره

در مسألۀ مالکیت، این حقیقت مورد قبول همگان واقع شده که در ابتدا صورت اشتراکی داشته است و اختصاص بعداً پیدا شده است، ولی در مسألۀ جنسیت هرگز چنین مطلبی نیست. علت اینکه مالکیت در آغاز زندگی بشری جنبۀ اشتراکی داشته این است که در آن وقت اجتماع بشر قبیله ای بوده و صورت خانوادگی داشته است؛ یعنی افراد قبیله که با هم می زیسته اند، از عواطف خانوادگی بهره مند بوده اند و به همین جهت از لحاظ مالکیت وضع اشتراکی داشته اند. در ادوار اولیه فرضاً قانون و رسوم و عاداتی نبوده که زن و مرد را در مقابل یکدیگر مسئول قرار دهد، خود طبیعت و احساسات طبیعی آنها، آنها را به وظایف و حقوقی مقید می کرده است و هرگز زندگی و آمیزش جنسی بدون قید و شرط نداشته اند؛ همچنانکه حیواناتی که به صورت «جفت» زندگی می کنند، قانون اجتماعی و قراردادی ندارند ولی به حکم قانون طبیعی، حقوق و وظایفی را رعایت می کنند و زندگی و آمیزش آنها بدون قید و شرط نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 165

خانم مهرانگیز منوچهریان در مقدمۀ کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران می گویند:

«از نظر جامعه شناسی، زندگی زن و مرد در نقاط مختلف

زمین یکی از این چهار مرحله را می پیماید: 1. مرحلۀ طبیعی 2. مرحلۀ تسلط مرد 3. مرحلۀ اعتراض زن 4. مرحلۀ تساوی حقوق زن و مرد.

در مرحلۀ اول، زن و مرد بدون هیچ گونه قید و شرطی با هم خلطه و آمیزش دارند ...».

جامعه شناسی این گفته را نمی پذیرد. آنچه جامعه شناسی می پذیرد حد اکثر این است که احیاناً در میان بعضی قبایل وحشی چند برادر مشترکاً با چند خواهر ازدواج می کرده اند؛ همۀ آن برادرها با همۀ این خواهرها آمیزش داشته اند و فرزندان هم به همه تعلق داشته است؛ و یا این است که پسران و دختران قبل از ازدواج هیچ محدودیتی نداشته اند و تنها ازدواج آنها را محدود می کرده است؛ و اگر احیاناً در میان بعضی قبایل وحشی وضع جنسی از این هم عمومی تر بوده و به اصطلاح زن «ملی» بوده است، جنبۀ استثنایی داشته و انحراف از وضع طبیعی و عمومی به شمار می رود.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحۀ 57 می گوید:

«ازدواج از اختراعات نیاکان حیوانی ما بوده است. در بعضی از پرندگان چنین به نظر می رسد که حقیقتاً هر پرنده فقط به همسر خود اکتفا می کند. در گوریلها و اورانگوتانها رابطه میان نر و ماده تا پایان دورۀ پرورش نوزاد ادامه دارد و این ارتباط از بسیاری از نظرها شبیه به روابط زن و مرد است و هرگاه ماده بخواهد با نر دیگری نزدیکی کند به سختی مورد تنبیه نر خود قرار می گیرد. دوکرسپینی در خصوص اورانگوتانهای برنئو می گوید که «آنها در خانواده هایی بسر می برند که از نر و ماده و کودکان آنها تشکیل می شود» و دکتر ساواژ در مورد گوریلها می نویسد که

«عادت آنها چنین است که پدر و مادر زیر درختی می نشینند و به خوردن میوه و پرچانگی می پردازند و کودکان دور و بر پدر و مادر بر درختها جستن می کنند».

زناشویی در صفحات تاریخ پیش از ظهور انسان آغاز شده است. اجتماعاتی که در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 166

آنها زناشویی موجود نباشد بسیار کم است، ولی کسی که در جستجو باشد می تواند عده ای از چنین جامعه ها را پیدا کند.».

غرض این است که احساسات خانوادگی برای بشر یک امر طبیعی و غریزی است، مولود عادت و نتیجۀ تمدن نیست، همچنانکه بسیاری از حیوانات به طور طبیعی و غریزی دارای احساسات خانوادگی می باشند.

علی هذا هیچ دوره ای بر بشر نگذشته که جنس نر و جنس ماده به طور کلی بدون هیچ گونه قید و شرط و تعهد- و لو تعهد طبیعی- با هم زیست کرده باشند. چنان دورۀ فرضی مساوی است با اشتراکیت جنسی که حتی طرفداران اشتراکیت مالی در ادوار اولیه، چنان دوره ای را ادعا نمی کنند.

فرضیۀ چهار دوره در روابط زن و مرد یک تقلید ناشیانه ای است از فرضیۀ چهار دوره ای که سوسیالیستها در بارۀ مالکیت قائلند. آنها می گویند بشر از لحاظ مالکیت چهار دوره را طی کرده است: مرحلۀ اشتراک اولیه، مرحلۀ فئودالیسم، مرحلۀ کاپیتالیسم و مرحلۀ سوسیالیسم و کمونیسم که بازگشت به اشتراک اولیه ولی در سطح عالیتر است.

جای خوشوقتی است که خانم منوچهریان نام دورۀ چهارم روابط زن و مرد را تساوی حقوق زن و مرد گذاشته اند و در این جهت از سوسیالیستها تقلید نکرده و آخرین مرحله را بازگشت به حالت اشتراک اولیه نام ننهاده اند، اگر چه مشار الیها میان دورۀ چهارم آن طور

که خودشان تصور کرده اند و دورۀ اول شباهت زیادی قائلند زیرا تصریح می کنند که: «در مرحلۀ چهارم که شباهت زیادی به مرحلۀ اول دارد، زن و مرد بدون هیچ گونه سلطه و تفوقی نسبت به یکدیگر با هم زندگانی می کنند».

من هنوز نتوانسته ام مقصود ایشان را از این «شباهت زیاد» بفهمم. اگر مقصود تنها عدم سلطه و تفوق مرد و تساوی تعهدات و شرایط آنها نسبت به یکدیگر باشد، دلیل نمی شود میان این دوره و دوره ای که به عقیدۀ مشار الیها هیچ گونه تعهد و شرط و قیدی وجود نداشته و زندگی زن و مرد شکل خانوادگی نداشته است شباهت وجود داشته باشد. و اگر مقصود این است که در دورۀ چهارم تدریجاً همۀ قیود و تعهدات از میان می رود و زندگی خانوادگی منسوخ می گردد و نوعی اشتراک جنسی میان افراد بشر حکمفرما می گردد، معلوم می شود مفهوم ایشان از «تساوی حقوق»- که طرفدار جدی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 167

آن هستند- چیزی است غیر آن چیزی که سایر طرفداران تساوی حقوق طالب آن هستند و احیاناً برای آنها وحشتناک است.

اکنون ما باید توجه خود را به سوی طبیعت حقوقی خانوادگی زن و مرد معطوف کنیم و در این زمینه دو چیز را باید در نظر بگیریم: یکی اینکه آیا زن و مرد از لحاظ طبیعت اختلافاتی دارند یا نه؟ به عبارت دیگر آیا اختلافات زن و مرد فقط از لحاظ جهاز تناسلی است یا اختلافات آنها عمیقتر از اینهاست؟ دیگر اینکه اگر اختلافات و تفاوتهای دیگری در کار است، آیا آن اختلافات از نوع اختلافات و تفاوتهایی است که در تعیین حقوق و تکالیف آنها

مؤثر است یا از نوع اختلاف رنگ و نژاد است که با طبیعت حقوقی بشر بستگی ندارد؟

زن در طبیعت

در قسمت اول گمان نمی کنم جای بحث باشد. هرکس فی الجمله مطالعه ای در این زمینه داشته باشد می داند که اختلافات و تفاوتهای زن و مرد منحصر به جهاز تناسلی نیست. اگر سخنی هست، در این جهت است که آیا آن تفاوتها در تعیین حقوق و تکالیف زن و مرد تأثیر دارد یا ندارد؟.

دانشمندان و محققان اروپا قسمت اوّل را به طور شایسته ای بیان کرده اند. دقت در مطالعات زیستی و روانی و اجتماعی این دانشمندان کوچکترین تردیدی در این قسمت باقی نمی گذارد. آنچه کمتر مورد توجه این دانشمندان واقع شده این است که این تفاوتها در تعیین حقوق و تکالیف خانوادگی مؤثر است و زن و مرد را از این جهت در وضع نامشابهی قرار می دهد.

الکسیس کارل، فیزیولوژیست و جراح و زیست شناس معروف فرانسوی که شهرت جهانی دارد، در کتاب بسیار نفیس خود انسان موجود ناشناخته به هر دو قسمت اعتراف می کند؛ یعنی هم می گوید زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شده اند و هم می گوید این اختلافات و تفاوتها وظایف و حقوق آنها را متفاوت می کند.

وی در فصلی که تحت عنوان «اعمال جنسی و تولید مثل» در کتاب خود باز کرده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 168

است می گوید:

«بیضه ها و تخمدانها اعمال پردامنه ای دارند: نخست اینکه سلولهای نر یا ماده می سازند که پیوستگی این دو موجود تازه انسانی را پدید می آورد. در عین حال موادی ترشح می کنند و در خون می ریزند که در نسوج و اندامها و شعور ما خصایص جنس مرد یا زن را آشکار

می سازد. همچنین به تمام اعمال بدنی ما شدت می دهند. ترشح بیضه ها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت می گردد و این همان خصایصی است که گاو نر جنگی را از گاوی که در مزارع برای شخم به کار می رود متمایز می سازد. تخمدان نیز به همین طریق بر روی وجود زن اثر می کند.

... اختلافی که میان زن و مرد موجود است تنها مربوط به شکل اندامهای جنسی آنها و وجود زهدان و انجام زایمان نزد زن و طرز تعلیم خاص آنها نیست، بلکه نتیجۀ علتی عمیقتر است که از تأثیر مواد شیمیایی مترشحۀ غدد تناسلی در خون ناشی می شود.

به علت عدم توجه به این نکتۀ اصلی و مهم است که طرفداران نهضت زن فکر می کنند که هر دو جنس می توانند یک قسم تعلیم و تربیت یابند و مشاغل و اختیارات و مسئولیتهای یکسانی به عهده گیرند. زن در حقیقت از جهات زیادی با مرد متفاوت است. یکایک سلولهای بدنی، همچنین دستگاههای عضوی، مخصوصاً سلسلۀ عصبی نشانۀ جنس او را بر روی خود دارد. قوانین فیزیولوژی نیز همانند قوانین جهان ستارگان، سخت و غیر قابل تغییر است؛ ممکن نیست تمایلات انسانی در آنها راه یابد. ما مجبوریم آنها را آن طوری که هستند بپذیریم.

زنان باید به بسط مواهب طبیعی خود در جهت و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان بکوشند. وظیفۀ ایشان در راه تکامل بشریت خیلی بزرگتر از مردهاست و نبایستی آن را سرسری گیرند و رها کنند.» «1»

کارل پس از توضیحاتی در بارۀ کیفیت پیدایش سلول نطفۀ مرد و تخمک زن و

______________________________

(1). انسان موجود ناشناخته، چاپ سوم، ص 100.

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 169

پیوستن آنها به یکدیگر و اشاره به اینکه وجود ماده برای تولید نسل ضروری است- بر خلاف وجود نر- و اینکه بارداری جسم و روح زن را تکمیل می کند، در آخر فصل می گوید:

«نبایستی برای دختران جوان نیز همان طرز فکر و همان نوع زندگی و تشکیلات فکری و همان هدف و ایده آلی را که برای پسران جوان در نظر می گیریم معمول داریم. متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوی و روانی جنس مرد و زن و وظایف طبیعی ایشان را در نظر داشته باشند، و توجه به این نکتۀ اساسی در بنای آیندۀ تمدن ما حائز کمال اهمیت است.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید این دانشمند بزرگ، هم تفاوتهای طبیعی زیاد زن و مرد را بیان می کند و هم معتقد است این تفاوتها زن و مرد را از لحاظ وظیفه و حقوق در وضع نامشابهی قرار می دهد.

در فصل آینده نیز نظریات دانشمندان را در بارۀ تفاوتهای زن و مرد نقل خواهیم کرد و سپس نتیجه گیری خواهیم کرد که زن و مرد در چه قسمتهایی دارای استعدادها و احتیاجهای مشابهی هستند و باید حقوق مشابهی داشته باشند و در چه قسمتها وضع مشابهی ندارند و باید حقوق و تکالیف نامشابهی داشته باشند.

برای بررسی و تعیین حقوق و تکالیف خانوادگی زن و مرد، این قسمت حساسترین قسمتهاست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 171

بخش هفتم: تفاوتهای زن و مرد

اشاره

* آیا فکر تفاوت زن و مرد یک فکر قرون وسطایی است؟.

* حقوق زن، افلاطون و ارسطو را رو در روی یکدیگر قرار داده است.

* قانون خلقت با ایجاد تفاوت در آفرینش زن و مرد، پیوند آنها را محکمتر کرده است.

* مرد

جهانگیر و زن مردگیر آفریده شده است.

* چیزهایی که تازه مقلدان غرب را در زمینۀ روابط زن و مرد به نشئه فرو برده است، خود غربیان دورۀ خمار آنها را طی می کنند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 173

تفاوتهای زن و مرد

اشاره

تفاوتهای زن و مرد. عجب حرف مزخرفی! معلوم می شود هنوز هم با اینکه نیمۀ دوم قرن بیستم را طی می کنیم، در گوشه و کنار افرادی پیدا می شوند که طرز تفکر قرون وسطایی دارند و فکر کهنه و پوسیدۀ تفاوت زن و مرد را دنبال می کنند و خیال می کنند زن و مرد با یکدیگر تفاوت دارند، و لا بد می خواهند مانند مردم قرون وسطی نتیجه بگیرند که زن جنس پست تر است، زن انسان کامل نیست، زن برزخ میان حیوان و انسان است، زن لیاقت و شایستگی اینکه در زندگی مستقل و آزاد باشد ندارد و باید تحت قیمومت و سرپرستی مرد زندگی کند، در صورتی که امروز دیگر این حرفها کهنه و پوسیده شده است. امروز معلوم شده همۀ این حرفها جعلیاتی بوده که مردان به حکم زورگویی در دورۀ تسلط بر زن ساخته بودند؛ معلوم شده برعکس است، زن جنس برتر و مرد جنس پست تر و ناقصتر است.

خیر، آقا! در قرن بیستم و در پرتو پیشرفتهای حیرت انگیز علوم، تفاوتهای زن و مرد بیشتر روشن و مشخص شده است. جعل و افترا نیست، حقایق علمی و تجربی است. اما این تفاوتها به هیچ وجه به اینکه مرد یا زن جنس برتر است و دیگری جنس پایین تر و پست تر و ناقصتر مربوط نیست. قانون خلقت از این تفاوتها منظور دیگری داشته است. قانون خلقت این تفاوتها را برای

این به وجود آورده است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 174

پیوند خانوادگی زن و مرد را محکمتر کند و شالودۀ وحدت آنها را بهتر بریزد. قانون خلقت این تفاوتها را به این منظور ایجاد کرده است که به دست خود، حقوق و وظایف خانوادگی را میان زن و مرد تقسیم کند. قانون خلقت تفاوتهای زن و مرد را به منظوری شبیه منظور اختلافات میان اعضای یک بدن ایجاد کرده است. اگر قانون خلقت هر یک از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصی قرار داده است، نه از آن جهت است که با دو چشم به آنها نگاه می کرده و نظر تبعیض داشته و به یکی نسبت به دیگری جفا روا داشته است.

تناسب است یا نقص و کمال؟

یکی از موضوعاتی که برای من موجب تعجب است این است که بعضی اصرار دارند که تفاوت زن و مرد را در استعدادهای جسمی و روانی، به حساب ناقص بودن زن و کاملتر بودن مرد بگذارند؛ چنین وانمود می کنند که قانون خلقت بنا به مصلحتی زن را ناقص آفریده است.

ناقص الخلقه بودن زن پیش از آن که در میان ما مردم مشرق زمین مطرح باشد، در میان مردم غرب مطرح بوده است. غربیان در طعن به زن و ناقص خواندن وی بیداد کرده اند. گاهی از زبان مذهب و کلیسا گفته اند: «زن باید از اینکه زن است شرمسار باشد». گاهی گفته اند: «زن همان موجودی است که گیسوان بلند دارد و عقل کوتاه»، «زن آخرین موجود وحشی است که مرد او را اهلی کرده است»، «زن برزخ میان حیوان و انسان است» و امثال اینها.

از

این عجیب تر اینکه برخی از غربیان اخیراً با یک گردش صد و هشتاد درجه ای اکنون می خواهند با هزار و یک دلیل ثابت کنند که مرد موجود ناقص الخلقه و پست و زبون، و زن موجود کامل و برتر است.

اگر کتاب زن جنس برتر اشلی مونتاگو را- که در مجلۀ زن روز منتشر می شد- خوانده باشید، می دانید که این مرد با چه زورزدن ها و مهمل بافی ها می خواهد ثابت کند که زن از مرد کاملتر است. این کتاب تا آنجا که مستقیماً مطالعات پزشکی یا روانی یا آمار اجتماعی را عرضه می دارد بسیار گران بهاست، ولی آنجا که خود نویسنده شخصاً به «استنتاج» می پردازد و می خواهد برای هدف خود- که همان عنوان کتاب است- نتیجه گیری کند مهمل بافی را به نهایت می رساند. چرا باید یک

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 175

روز زن را این قدر پست و زبون و حقیر بخوانند که روز دیگر مجبور شوند برای جبران ما فات، همۀ آن نواقص و نقایص را از روی زن بردارند و روی مرد بگذارند؟ چه لزومی دارد که تفاوتهای زن و مرد را به حساب ناقص بودن یکی و کاملتر بودن دیگری بگذاریم که مجبور شویم گاهی طرف مرد را بگیریم و گاهی طرف زن را؟.

اشلی مونتاگو از طرفی اصرار دارد زن را جنساً برتر از مرد معرفی کند و از طرف دیگر امتیازات مرد را مولود عوامل تاریخی و اجتماعی بشمارد نه مولود عوامل طبیعی.

به هر حال، تفاوتهای زن و مرد «تناسب» است نه نقص و کمال. قانون خلقت خواسته است با این تفاوتها تناسب بیشتری میان زن و مرد- که قطعاً برای زندگی مشترک ساخته شده اند و

مجرد زیستن انحراف از قانون خلقت است- به وجود آورد.

این مطلب از بیانات بعدی ضمن توضیح تفاوتها روشنتر می شود.

نظریۀ افلاطون

این مسأله یک مسألۀ تازه که در قرن ما مطرح شده باشد نیست؛ حد اقل دو هزار و چهار صد سال سابقه دارد، زیرا این مسأله به همین صورت در کتاب جمهوریت افلاطون مطرح است.

افلاطون با کمال صراحت مدعی است که زنان و مردان دارای استعدادهای مشابهی هستند و زنان می توانند همان وظایفی را عهده دار شوند که مردان عهده دار می شوند و از همان حقوقی بهره مند گردند که مردان بهره مند می گردند.

هستۀ تمام افکار جدیدی که در قرن بیستم در مورد زن پیدا شده و حتی آن قسمت از افکار که از نظر مردم قرن بیستم نیز افراطی و غیر قابل قبول به نظر می رسد، در افکار افلاطون پیدا می شود و به همین جهت موجب اعجاب ناظران نسبت به این مرد- که پدر فلسفه نامیده می شود- گردیده است. افلاطون در رسالۀ جمهوریت کتاب پنجم، حتی در بارۀ اشتراکیت زن و فرزند، در بارۀ اصلاح نژاد و بهبود نسل و محروم کردن بعضی از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادی که از خصایص عالیتری برخوردارند، در بارۀ تربیت فرزندان در خارج از محیط خانواده، در بارۀ اختصاص دادن تناسل به سنین معینی از عمر زن و مرد که سنین قوّت و جوشش نیروی حیاتی آنها به شمار می رود بحث کرده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 176

افلاطون معتقد است همان طوری که به مردان تعلیمات جنگی داده می شود به زنان نیز باید داده شود، همان طوری که مردان در مسابقات ورزشی شرکت می کنند

زنان نیز باید شرکت کنند.

اما دو نکته در گفتۀ افلاطون هست: یکی اینکه اعتراف می کند که زنان از مردان چه در نیروهای جسمی، چه در نیروهای روحی و دماغی ناتوان ترند؛ یعنی تفاوت زن و مرد را از نظر «کمّی» اعتراف دارد، هرچند مخالف تفاوت کیفی آنها از لحاظ استعدادهاست. افلاطون معتقد است استعدادهایی که در مردان و زنان وجود دارد مثل یکدیگر است؛ چیزی که هست زنان در هر رشته ای از رشته ها از مردان ناتوان ترند و این جهت سبب نمی شود که هر یک از زن و مرد به کاری غیر از کار دیگری اختصاص داشته باشند.

افلاطون روی همین جهت که زن را از مرد ضعیفتر می داند، خدا را شکر می کند که مرد آفریده شده نه زن. می گوید: «خدا را شکر می کنم که یونانی زاییده شدم نه غیر یونانی، آزاد به دنیا آمدم نه برده، مرد آفریده شدم نه زن».

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 176

دیگر اینکه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل، پرورش متساوی استعدادهای زن و مرد، اشتراکیت زن و فرزند و غیره گفته، همه مربوط است به طبقۀ حاکمه، یعنی فیلسوفان حاکم و حاکمان فیلسوف که وی آنها را منحصراً شایستۀ حکومت می داند.

چنانکه می دانیم افلاطون در روش سیاسی مخالف دموکراسی و طرفدار اریستوکراسی است. آنچه افلاطون در زمینه های بالا گفته مربوط است به طبقۀ اریستوکرات، و در غیر طبقۀ اریستوکرات طور دیگری نظر می دهد.

افلاطون و ارسطو، رو در روی یکدیگر

بعد از افلاطون، کسی که آراء و عقایدش در دنیای قدیم در دست است، شاگرد وی ارسطوست. ارسطو در کتاب سیاست عقاید

خویش را در بارۀ تفاوت زن و مرد اظهار داشته و با عقاید استاد خود افلاطون سخت مخالفت کرده است. ارسطو معتقد است که تفاوت زن و مرد تنها از جنبۀ «کمّی» نیست، از جنبۀ کیفی نیز متفاوتند. او می گوید:

نوع استعدادهای زن و مرد متفاوت است و وظایفی که قانون خلقت به عهدۀ هر یک از آنها گذاشته و حقوقی که برای آنها خواسته، در قسمتهای زیادی با هم تفاوت دارد. به عقیدۀ ارسطو فضایل اخلاقی زن و مرد نیز در بسیاری از قسمتها

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 177

متفاوت است: یک خلق و خوی می تواند برای مرد فضیلت شمرده شود و برای زن فضیلت نباشد.

برعکس، یک خلق و خوی دیگر ممکن است برای زن فضیلت باشد و برای مرد فضیلت شمرده نشود.

نظریات ارسطو نظریات افلاطون را در دنیای قدیم نسخ کرد. دانشمندانی که بعدها آمدند، نظریات ارسطو را بر نظریات افلاطون ترجیح دادند.

نظر دنیای امروز

اینها که گفته شد مربوط به دنیای قدیم بود. اکنون باید ببینیم دنیای جدید چه می گوید. دنیای جدید تنها به حدس و تخمین متوسل نمی شود؛ سر و کارش با مشاهده و آزمایش است، با آمار و ارقام است، با مطالعات عینی است. در دنیای جدید در پرتو مطالعات عمیق پزشکی، روانی و اجتماعی تفاوتهای بیشتر و فراوانتری میان زن و مرد کشف شده است که در دنیای قدیم به هیچ وجه به آنها پی نبرده بودند.

مردم دنیای قدیم زن و مرد را که ارزیابی می کردند، تنها از این جهت بود که یکی درشت اندام تر است و دیگری کوچکتر، یکی خشن تر است و دیگری ظریف تر، یکی بلندتر است و دیگری کوتاه تر، یکی

کلفت آوازتر است و دیگری نازک آوازتر، یکی پرپشم وموتر است و دیگری صافتر. حد اکثر که از این حد تجاوز می کردند، این بود که تفاوت آنها را از لحاظ دورۀ بلوغ در نظر می گرفتند و یا تفاوت آنها را از لحاظ عقل و احساسات به حساب می آوردند؛ مرد را مظهر عقل و زن را مظهر مهر و عاطفه می خواندند.

اما امروز علاوه بر اینها قسمتهای زیاد دیگری کشف شده است؛ معلوم شده است دنیای زن و مرد در بسیاری از قسمتها با هم متفاوت است.

ما مجموع تفاوتهای زن و مرد را تا آنجا که از نوشته های اهل تحقیق به دست آورده ایم، ذکر می کنیم و سپس به فلسفۀ این تفاوتها و اینکه چقدر از این تفاوتها از طبیعت ناشی می شود و چقدر از آنها مولود عوامل تاریخی و فرهنگی و اجتماعی است می پردازیم. و البته قسمتی از این تفاوتها را هرکس می تواند با مختصر تجربه و مطالعه به دست آورد و قسمتی هم آنچنان واضح و بدیهی است که قابل انکار نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 178

دوگونگی ها
از لحاظ جسمی.

مرد به طور متوسط درشت اندام تر است و زن کوچک اندام تر. مرد بلندقدتر است و زن کوتاه قدتر. مرد خشن تر است و زن ظریف تر. صدای مرد کلفت تر و خشن تر است و صدای زن نازکتر و لطیفتر. رشد بدنی زن سریعتر است و رشد بدنی مرد بطی ءتر. حتی گفته می شود جنین دختر از جنین پسر سریعتر رشد می کند. رشد عضلانی مرد و نیروی بدنی او از زن بیشتر است. مقاومت زن در مقابل بسیاری از بیماریها از مقاومت مرد بیشتر است. زن زودتر از مرد به مرحلۀ بلوغ می رسد و زودتر از مرد هم

از نظر تولید مثل از کار می افتد. دختر زودتر از پسر به سخن می آید. مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولی با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن، مغز زن از مغز مرد بزرگتر است. ریۀ مرد قادر به تنفس هوای بیشتری از ریۀ زن است. ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سریعتر است.

از لحاظ روانی.

میل مرد به ورزش و شکار و کارهای پرحرکت و جنبش بیش از زن است.

احساسات مرد مبارزانه و جنگی و احساسات زن صلح جویانه و بزمی است. مرد متجاوزتر و غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساکت تر. زن از توسل به خشونت دربارۀ دیگران و در بارۀ خود پرهیز می کند و به همین دلیل خودکشی زنان کمتر از مردان است. مردان در کیفیت خودکشی نیز از زنان خشن ترند. مردان به تفنگ، دار، پرتاب کردن خود از روی ساختمانهای مرتفع متوسل می شوند و زنان به قرص خواب آور و تریاک و امثال اینها.

احساسات زن از مرد جوشانتر است. زن از مرد سریع الهیجان تر است، یعنی زن در مورد اموری که مورد علاقه یا ترسش هست زودتر و سریعتر تحت تأثیر احساسات خویش قرار می گیرد، و مرد سردمزاج تر از زن است. زن طبعاً به زینت و زیور و جمال و آرایش و مدهای مختلف علاقۀ زیاد دارد بر خلاف مرد. احساسات زن بی ثبات تر از مرد است. زن از مرد محتاطتر، مذهبی تر، پرحرف تر و ترسوتر و تشریفاتی تر است.

احساسات زن مادرانه است و این احساسات از دوران کودکی در او نمودار است.

علاقۀ زن به خانواده و توجه ناآگاهانۀ او به اهمیت کانون خانوادگی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 179

بیش از

مرد است.

زن در علوم استدلالی و مسائل خشک عقلانی به پای مرد نمی رسد ولی در ادبیات، نقاشی و سایر مسائل- که با ذوق و احساسات مربوط است- دست کمی از مرد ندارد.

مرد از زن بیشتر قدرت کتمان راز دارد و اسرار ناراحت کننده را در درون خود حفظ می کند و به همین دلیل ابتلای مردان به بیماری ناشی از کتمان راز بیش از زنان است.

زن از مرد رقیق القلب تر است و فوراً به گریه و احیاناً به غش متوسل می شود.

از نظر احساسات [نسبت] به یکدیگر.

مرد بندۀ شهوت خویشتن است و زن در بند محبت مرد است. مرد زنی را دوست می دارد که او را پسندیده و انتخاب کرده باشد و زن مردی را دوست می دارد که ارزش او را درک کرده باشد و دوستی خود را قبلًا اعلام کرده باشد. مرد می خواهد شخص زن را تصاحب کند و در اختیار بگیرد و زن می خواهد دل مرد را مسخر کند و از راه دل او بر او مسلط شود. مرد می خواهد از بالای سر زن بر او مسلط شود و زن می خواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ کند. مرد می خواهد زن را بگیرد، زن می خواهد او را بگیرند. زن از مرد شجاعت و دلیری می خواهد و مرد از زن زیبایی و دلبری. زن حمایت مرد را گرانبهاترین چیزها برای خود می شمارد. زن بیش از مرد قادر است بر شهوت خود مسلط شود. شهوت مرد ابتدایی و تهاجمی است و شهوت زن انفعالی و تحریکی.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 180

تفاوتهای زن و مرد

اشاره

در شمارۀ 90 مجلۀ زن روز نظریۀ یک پروفسور روانشناس مشهور امریکایی به نام پروفسور ریک- که سالیان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مرد پرداخته و نتایجی به دست آورده و در کتاب بزرگی تفاوتهای بی شمار زن و مرد را نوشته است- منعکس شد.

این پروفسور می گوید: دنیای مرد با دنیای زن بکلی فرق می کند. اگر زن نمی تواند مانند مرد فکر کند یا عمل نماید، از این روست که دنیای آنها با هم فرق می کند.

می گوید: در تورات آمده است: «زن و مرد از یک گوشت به وجود آمده اند». بلی، با وجودی که هر دو

از یک گوشت به وجود آمده اند، جسمهای متفاوت دارند و از نظر ترکیب بکلی با هم فرق می کنند. علاوه بر این، احساس این دو موجود هیچ وقت مثل هم نخواهند بود و هیچ گاه یک جور در مقابل حوادث و اتفاقات عکس العمل نشان نمی دهند. زن و مرد بنا به مقتضیات جنسی رسمی خود به طور متفاوت عمل می کنند و درست مثل دو ستاره روی دو مدار مختلف حرکت می کنند. آنها می توانند همدیگر را بفهمند و مکمل یکدیگر باشند ولی هیچ گاه یکی نمی شوند و به همین دلیل است که زن و مرد می توانند با هم زندگی کنند، عاشق یکدیگر بشوند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 181

و از صفات و اخلاق یکدیگر خسته و ناراحت نشوند.

پروفسور ریک مقایسه هایی میان روحیۀ زن و مرد به عمل آورده و تفاوتهایی به دست آورده است. از آن جمله می گوید:

«برای مرد خسته کننده است که دائم نزد زنی که دوستش دارد بسر برد اما هیچ لذتی برای زن بالاتر از این نیست که همیشه در کنار مرد مورد علاقه اش بسر برد.

مرد دلش می خواهد هر روز به همان حالت همیشگی باقی بماند اما یک زن همیشه می خواهد موجود تازه ای باشد و هر صبح با قیافۀ تازه تری از بستر برخیزد.

بهترین جمله ای که یک مرد می تواند به زنی بگوید اصطلاح «عزیزم تو را دوست دارم» است. زیباترین جمله ای که یک زن به مرد مورد علاقه اش می گوید جملۀ «من به تو افتخار می کنم» می باشد.

اگر مردی در دوران زندگی اش با چندین معشوقه بسر برده باشد، به نظر زنان دیگر مردی جالب توجه می آید. مردها از زنی که بیش از یک مرد در زندگی اش وجود داشته

باشد بدشان می آید.

مردها وقتی که پیر می شوند احساس بدبختی می کنند، چون تکیه گاه خود یعنی کارشان را از دست می دهند. زنهای مسن احساس رضایت می کنند، چون بهترین چیزها را از نظر خودشان دارا هستند: یک خانه و چندین نوه.

خوشبختی از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصیتی قابل احترام در میان اجتماع است. خوشبختی برای یک زن یعنی به دست آوردن قلب یک مرد و نگاهداری او برای تمام عمر.

یک مرد همیشه می خواهد که زن مورد علاقه اش را به دین و ملیت خود درآورد.

برای یک زن همان قدر که تغییر دادن نام خانوادگی اش بعد از ازدواج آسان است، عوض کردن دین و ملیت نیز به خاطر مردی که دوستش دارد آسان است.»

شاهکار خلقت

صرف نظر از اینکه تفاوتهای زن و مرد موجب تفاوتهایی در حقوق و مسئولیتهای خانوادگی زن و مرد می شود یا نمی شود، اساساً این مسأله یکی از عجیب ترین شاهکارهای خلقت است؛ درس توحید و خداشناسی است، آیت و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 182

نشانه ای است از نظام حکیمانه و مدبّرانۀ جهان، نمونۀ بارزی است از اینکه جریان خلقت تصادفی نیست، طبیعت جریانات خود را کورمال کورمال طی نمی کند، دلیل روشنی است از اینکه بدون دخالت دادن اصل «علت غایی» نمی توان پدیده های جهان را تفسیر کرد.

دستگاه عظیم خلقت برای اینکه به هدف خود برسد و نوع را حفظ کند، جهاز عظیم تولید نسل را به وجود آورده است؛ دائماً از کارخانۀ خود، هم جنس نر به وجود می آورد و هم جنس ماده، و در آنجا که بقا و دوام نسل احتیاج دارد به همکاری و تعاون دو جنس (مخصوصاً در نوع انسان) برای

اینکه این دو را به کمک یکدیگر در این کار وادارد، طرح وحدت و اتحاد آنها را ریخته است؛ کاری کرده است که خودخواهی و منفعت طلبی- که لازمۀ هر ذی حیاتی است- تبدیل به خدمت و تعاون و گذشت و ایثار گردد، آنها را طالب همزیستی با یکدیگر قرار داده است؛ و برای اینکه طرح کاملًا عملی شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپیوندد، تفاوتهای عجیب جسمی و روحی در میان آنها قرار داده است و همین تفاوتهاست که آنها را بیشتر به یکدیگر جذب می کند، عاشق و خواهان یکدیگر قرار می دهد. اگر زن دارای جسم و جان و خلق و خوی مردانه بود محال بود که بتواند مرد را به خدمت خود وادارد و مرد را شیفتۀ وصال خود نماید، و اگر مرد همان صفات جسمی و روانی زن را می داشت ممکن نبود زن او را قهرمان زندگی خود حساب کند و عالیترین هنر خود را صید و شکار و تسخیر قلب او به حساب آورد. مرد، جهانگیر و زن مردگیر آفریده شده است.

قانون خلقت، زن و مرد را طالب و علاقه مند به یکدیگر قرار داده است اما نه از نوع علاقه ای که به اشیاء دارند. علاقه ای که انسان به اشیاء دارد از خودخواهی او ناشی می شود؛ یعنی انسان اشیاء را برای خود می خواهد، به چشم ابزار به آنها نگاه می کند، می خواهد آنها را فدای خود و آسایش خود کند. اما علاقۀ زوجیت به این شکل است که هر یک از آنها سعادت و آسایش دیگری را می خواهد، از گذشت و فداکاری در بارۀ دیگری لذت می برد.

پیوندی بالاتر از شهوت

عجیب است

که بعضی از افراد نمی توانند میان شهوت و رأفت فرق بگذارند؛ خیال کرده اند که آن چیزی که زوجین را به یکدیگر پیوند می دهد منحصراً طمع و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 183

شهوت است، حس استخدام و بهره برداری است، همان چیزی است که انسان را با مأکولات و مشروبات و ملبوسات و مرکوبات پیوند می دهد. اینها نمی دانند که در خلقت و طبیعت، علاوه بر خودخواهی و منفعت طلبی علایق دیگری هم هست. آن علایق ناشی از خودخواهی نیست، از علاقۀ مستقیم به غیر ناشی می شود. آن علایق است که منشأ فداکاریها و گذشتها و رنج خود و راحت غیر خواستن ها واقع می شوند. آن علایق است که نمایش دهندۀ انسانیت انسان است، بلکه قسمتی از آنها یعنی در حدودی که به جفت و فرزند مربوط است در حیوانات نیز دیده می شود.

این افراد گمان کرده اند که مرد به زن همیشه به آن چشم نگاه می کرده و می کند که احیاناً یک جوان عزب به یک زن هرجایی نگاه می کند؛ یعنی فقط شهوت است که آن دو را به یکدیگر پیوند می دهد، در صورتی که پیوندی بالاتر از شهوت هست که پایۀ وحدت زوجین را تشکیل می دهد. آن همان چیزی است که قرآن کریم از آن به نامهای «مودّت و رحمت» یاد کرده است. می فرماید: «وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً» «1» چقدر اشتباه است که تاریخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام و استثمار و بر پایۀ اصل تنازع بقا تفسیر کنیم، و چقدر مهملات در این زمینه بافته شده است! راستی من

وقتی که برخی نوشته ها را می خوانم و می بینم در تفسیر تاریخ روابط زن و مرد، یگانه اصلی را که به کار می برند اصل تضاد است (زن و مرد را مانند دو طبقۀ دیگر اجتماعی که دائماً در جنگ و کشمکش بوده است فرض می کنند) دچار تعجب می شوم و بر جهالت و نادانی آنها تأسف می خورم. اگر تاریخ روابط پدران و فرزندان را بتوان از نظر حس استخدام و استثمار تفسیر کرد، روابط تاریخی زنان و شوهران را نیز می توان از این نظر تفسیر کرد. درست است که مرد از زن همیشه زورمندتر بوده است، اما قانون خلقت مرد را از نظر غریزی به شکلی قرار داده است که نمی توانسته است نوع ستمهایی که به غلامان و بردگان و زیردستان و همسایگان خود روا می داشته در بارۀ زن روا دارد، همان طوری که نمی توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد.

من منکر ستمهای مردان بر زنان نیستم، منکر تفسیری هستم که از این ستمها

______________________________

(1). روم/ 21.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 184

می شود. مردان بر زنان در طول تاریخ ستمهای فراوانی کرده اند اما ریشۀ این ستمها همان چیزهایی است که سبب شده به فرزندان خود نیز با کمال علاقه ای که به آنها و سرنوشت آنها و سعادت آنها داشته اند ستم کنند؛ همان چیزهایی است که سبب شده به نفس خود نیز ستم کنند، یعنی ریشۀ جهالت و تعصب و عادت دارد نه ریشۀ منفعت طلبی. شاید فرصتی پیش آمد و در موقع مناسبی بحث مفصلی در بارۀ تفسیر تاریخ روابط زن و مرد بنماییم.

دوگونگی احساسات مرد و زن نسبت به هم

نه تنها علاقۀ خانوادگی زن و مرد به یکدیگر

با علاقۀ به اشیاء فرق می کند، علاقۀ خود آنها به یکدیگر نیز متشابه نیست؛ یعنی نوع علاقۀ مرد به زن با نوع علاقۀ زن به مرد متفاوت است. با اینکه تجاذب طرفینی است اما به عکس اجسام بیجان، جسم کوچکتر جسم بزرگتر را به سوی خود می کشاند. آفرینش، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا و زن را مظهر محبوبیت و معشوقیت قرار داده است. احساسات مرد نیازآمیز و احساسات زن نازخیز است. احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است.

چندی پیش یکی از روزنامه های خبری عکس یک دختر جوان روسی را که خودکشی کرده بود چاپ کرده بود. این دختر در نوشته ای که از او باقی مانده نوشته است: هنوز مردی مرا نبوسیده است، بنابراین زندگی برای من قابل تحمل نیست.

برای یک دختر این جهت شکست بزرگی است که محبوب مردی واقع نشده است، مردی او را نبوسیده است. اما پسر جوان کی از زندگی نومید می شود؟ وقتی که دختری او را نبوسیده است؟ خیر، وقتی که دختری را نبوسیده باشد.

ویل دورانت در بحثهای مفصل و جامع خود پس از آن که می گوید اگر مزیت دختری فقط در دانش و اندیشه باشد نه در دل انگیزی طبیعی و زرنگی نیمه آگاهش، در پیدا کردن شوهر چندان کامیاب نخواهد شد، شصت درصد زنان دانشگاه بی شوهر می مانند، می گوید:

«خانم مونیا کوالوسکی که دانشمند برجسته ای بود شکایت می کرد که کسی با او ازدواج نمی کند و می گفت: چرا کسی مرا دوست ندارد؟ من می توانم از بیشتر زنان بهتر باشم. با اینهمه، بیشتر زنان کم اهمیت مورد عشق و علاقه هستند و من نیستم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص:

185

ملاحظه می فرمایید که نوع احساس شکست این خانم با نوع احساس شکست یک مرد متفاوت است. می گوید چرا کسی مرا دوست ندارد؟».

مرد آنگاه در امر زناشویی احساس شکست می کند که زن محبوب خود را پیدا نکرده باشد، یا اگر پیدا کرده است نتوانسته باشد او را در اختیار خود بگیرد.

همۀ اینها یک فلسفه دارد: پیوند و اتحاد محکمتر و عمیقتر. برای چه این پیوند؟

برای اینکه زن و مرد از زندگی لذت بیشتری ببرند؟ نه، تنها این نیست؛ شالودۀ اجتماع انسانی و بنیان تربیت نسل آینده بر این اساس نهاده شده است.

نظریۀ یک خانم روانشناس

در مجلۀ زن روز، شمارۀ صد و یک، یک بحث روانشناسی از یک خانم روانشناس به نام کلیودالسون نقل کرده است. این خانم می گوید:

«به عنوان یک زن روانشناس، بزرگترین علاقه ام مطالعۀ روحیۀ مردهاست. چندی پیش به من مأموریت داده شد که تحقیقاتی در بارۀ عوامل روانی زن و مرد به عمل آورم و به این نتیجه رسیده ام:

1. تمام زنها علاقه مندند که تحت نظر شخص دیگری کار کنند و به طور خلاصه از مرئوس بودن و تحت نظر رئیس کار کردن بیشتر خوششان می آید.

2. تمام زنها می خواهند احساس کنند که وجودشان مؤثر و مورد نیاز است.».

سپس این خانم این طور اظهار عقیده می کند:

«به عقیدۀ من این دو نیاز روحی زن از این واقعیت سرچشمه می گیرد که خانمها تابع احساسات و آقایان تابع عقل هستند. بسیار دیده شده که خانمها از لحاظ هوش نه فقط با مردان برابری می کنند، بلکه گاهی در این زمینه از آنها برتر هستند.

نقطۀ ضعف خانمها فقط احساسات شدید آنهاست. مردان همیشه عملی تر فکر می کنند، بهتر قضاوت می کنند، سازمان دهندۀ بهتری هستند و

بهتر هدایت می کنند.

پس برتری روحی مردان بر زنان چیزی است که طراح آن طبیعت می باشد. هر قدر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 186

هم خانمها بخواهند با این واقعیت مبارزه کنند بی فایده خواهد بود. خانمها به علت اینکه حساستر از آقایان هستند، باید این حقیقت را قبول کنند که به نظارت آقایان در زندگی شان احتیاج دارند ... بزرگترین هدف خانمها در زندگی «تأمین» است و وقتی به هدف خود نایل شدند دست از فعالیت می کشند. زن برای رسیدن به این هدف از روبرو شدن با خطرات بیم دارد. ترس، تنها احساسی است که زن در برطرف کردن آن به کمک احتیاج دارد ... کارهایی که به تفکر مداوم احتیاج دارد، زن را کسل و خسته می کند ...»

نهضت عجولانه

نهضتی که در اروپا برای احقاق حقوق پامال شدۀ زن صورت گرفت به دلیل اینکه دیر به این فکر افتاده بودند، با دستپاچگی و عجلۀ زیادی انجام گرفت. احساسات مهلت نداد که علم نظر خود را بگوید و راهنما قرار گیرد. از این رو تر و خشک با یکدیگر سوخت. این نهضت یک سلسله بدبختیها را از زن گرفت و حقوق زیادی به او داد و درهای بسته ای به روی او باز کرد اما در عوض، بدبختیها و بیچارگیهای دیگری برای خود زن و برای جامعۀ بشریت به وجود آورد. مسلماً اگر آنچنان شتابزدگی به خرج داده نمی شد، احقاق حقوق زن به شکل بسیار بهتری صورت می گرفت و فریاد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آیندۀ بسیار وحشتناک تر به فلک نمی رسید. ولی این امید باقی است که علم و دانش جای خود را باز کند و نهضت زن

به جای آنکه مانند گذشته از احساسات سرچشمه گیرد، از علم و دانش الهام گیرد. اظهار نظرهای دانشمندان اروپایی در این زمینه خود نشانۀ امیدبخشی از این جریان است.

به نظر می رسد آن چیزهایی که مقلّدان غرب را در زمینۀ روابط زن و مرد، تازه به نشئه فرو برده است، خود غربیان دورۀ خمار آنها را طی می کنند.

نظریۀ ویل دورانت

ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحثهای بسیار مفصل و جامعی در زمینۀ مسائل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است. ما قسمتهای مختصری از آن کتاب را برای خوانندگان انتخاب می کنیم تا بهتر و بیشتر به جریانات فکری که در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 187

میان دانشمندان غربی وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهای عجولانه خودداری کنند.

ویل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم کتاب خود تحت عنوان «عشق» می گوید:

«نخستین نغمۀ صریح عشق با فرا رسیدن بلوغ آغاز می گردد. کلمۀ «پوبرتی» که در زبان انگلیسی معنی بلوغ می دهد، با توجه به اصل لاتینی آن به معنی «سن موی» است یعنی سنی که در آن موی بر بدن پسران می روید و مخصوصاً موی سینه که پسران اینهمه به آن می نازند و موی صورت که با صبر سی سی فوس آن را می تراشند. کیفیت و کمیت مو (در صورت تساوی امور دیگر) ظاهراً با قدرت توالد و تناسل بستگی دارد و بهترین وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگی است. این نموّ ناگهانی موی توأم با خشونت صدا جزء صفات ثانوی جنسی است که به هنگام بلوغ عارض پسر می شود. اما طبیعت در این سن به دختران نرمش اطراف و حرکات می بخشد که دیدگان را

خیره می سازد و کفل آنان را پهن تر می کند تا امر مادری آسانتر شود و سینه شان را برای شیر دادن به کودک پر و برجسته می سازد.

علت ظهور این صفات ثانوی چیست؟ کسی نمی داند ولی نظریۀ پروفسور ستارلینگ در این میان طرفدارانی پیدا کرده است. به موجب این نظریه سلولهای تناسلی به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه تولید می کنند بلکه همچنین نوعی هورمون نیز می سازند که داخل خون می شود و مایۀ تغییرات جسمی و روحی می گردد. در این سن نه تنها جسم از نیروهای تازه بهره مند می گردد، روح و خوی نیز به هزاران نوع متأثر می گردد. رومن رولاند می گوید: «در طی سالهای زندگی زمانی فرا می رسد که تغییرات جسمانی آهسته ای در وجود یک مرد صورت می گیرد و در وجود زن آنچه گفتیم مهمترین همۀ این تغییرات است ... دلیری و توانایی، دلهای نرم را به تپش می آورد و نرمی و لطافت، میل و هوس زورمندان را بر می انگیزد ...». دموسه می گوید: «تمام مردان، دروغزن و مکار و گزافه گو و دو رو و ستیزه جو هستند و همۀ زنان خودپسند و ظاهرساز و خیانتکار، ولی در جهان فقط یک چیز مقدس و عالی وجود دارد و آن آمیزش این دو موجود ناقص است ...»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 188

آداب جفت جویی در بزرگسالان عبارت است از حمله برای تصرف در مردان و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان (البته در بعضی جاها استثناهایی دیده می شود). چون مرد طبعاً جنگی و حیوان شکاری است عملش مثبت و تهاجمی است، زن برای او همچون جایزه ای است که باید آن را برباید و مالک شود.

جفت جویی جنگ و

پیکار است و ازدواج تصاحب و اقتدار.

عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است، زیرا امتناع محجوبانۀ او کمکی به انتخاب جنس است. عفت، زنان را توانا می سازد که با جستجوی بیشتر عاشق خود را یعنی کسی را که افتخار پدری فرزندان او را خواهد داشت برگزیند. منافع گروه و نوع از زبان زن سخن می گوید، همچنان که منافع فرد از گلوی مرد بیرون می آید ... در عشقبازی، زن از مرد ماهرتر است زیرا میل او چندان شدید نیست که دیدۀ عقل او را ببندد.

داروین ملاحظه کرده است که در بیشتر انواع، ماده به عالم عشق بی علاقه است.

لمبرزو و کیش و کرافت ابینگ می گویند: زنان بیشتر به دنبال ستایشها و تحسینهای مطلق و مبهم مردانند و بیشتر می خواهند مردان به خواست آنها توجه کنند و این امر از میل آنها به لذات جنسی بیشتر است. لمبرزو می گوید: پایۀ طبیعی عشق زن فقط یک صفت ثانوی از مادری اوست و همۀ احساسات و عواطفی که زنی را به مردی می پیوندد از دواعی جسمی بر نمی خیزد، بلکه از غرایز انقیاد و تسلیم (تحت حمایت مرد قرار گرفتن) سر می زند و این غرایز برای انطباق با اوضاع به وجود آمده است.».

ویل دورانت در فصلی که تحت عنوان «مردان و زنان» منعقد کرده می گوید:

«کار خاص زن خدمت به بقای نوع است و کار خاص مرد خدمت به زن و کودک.

ممکن است کارهای دیگری هم داشته باشند ولی همه از روی حکمت و تدبیر تابع این دو کار اساسی گشته است. این مقاصد، اساسی است اما نیمه ناآگاه است و طبیعت معنی انسان و سعادت را در آن نهفته است ...

طبیعت زن بیشتر پناه جویی است نه جنگجویی. به نظر می رسد که در بعضی انواع ماده اصلًا غریزۀ جنگی وجود ندارد. اگر ماده خود به جنگ آید برای کودکان خویش است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 189

... زن از مرد شکیباتر است. گرچه شجاعت مرد در کارهای خطیر و بحرانی زندگی بیشتر است اما تحمل دائمی و روزانۀ زن در مقابل ناراحتیهای جزئی بی شمار بیشتر است ... جنگجویی زن در وجود دیگری است؛ زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش می آید؛ در مشاهدۀ قدرت، نوعی عامل عجیب خوشی فرودستانه (مازوشیستیک) او را تحریک می کند، اگر چه خودش قربانی این قدرت باشد.

... این خوشی دیرین در لذت از قدرت و مردانگی، گاهی بر احساسات اقتصادی زن نوین غالب می آید چنانکه گاهی ترجیح می دهد با دیوانۀ شجاعی ازدواج کند.

زن به مردی که فرماندهی بلد است با خوش حالی تسلیم می شود. اگر این روزها فرمانبرداری زن کمتر شده است برای آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعیفتر از پیش شده اند ... توجه زن به امور خانوادگی است و محیط او معمولًا خانۀ خویش است. او مانند طبیعت عمیق است اما مانند خانۀ محدود خود محصور هم هست.

غریزه او را به سنن دیرین می پیوندد. زن نه در ذهن اهل آزمایش است نه در عادت (باید بعضی از زنان شهرهای بزرگ را استثنا کرد). اگر هم به عشق آزاد رو می آورد نه برای آن است که در آن آزادی می جوید، بلکه برای آن است که در زندگی خود از ازدواج معمولی با یک مرد مسئول مأیوس شده است. اگر گاهی در سالهای جوانی مفتون عبارات و

اصطلاحات سیاسی می گردد و احساس خود را به همۀ جنبه های انسانی بسط می دهد، پس از یافتن شوهر وفاداری از تمام آن فعالیتها چشم می پوشد و به سرعت خود و شوهرش را از این فعالیت عمومی بیرون می کشد و به شوهرش یاد می دهد که حس وفاداری شدید خود را به خانه محدود کند. زن بی اینکه نیاز به تفکر داشته باشد می داند که تنها اصلاحات سالم از خانه برمی خیزد.

زن آنجا که مرد خیالی سرگردان را به مرد فداکار و پای بست به خانه و کودکان خود تبدیل می سازد، عامل حفظ و بقای نوع است. طبیعت به قوانین و دولتها اعتنا ندارد؛ عشق او به خانه و کودک است، اگر در حفظ اینها موفق شود به دولتها بی قید و بی علاقه است و به کسانی که سرگرم تغییر این قوانین اساسی هستند می خندد. اگر امروز طبیعت در حفظ خانواده و کودک، ناتوان به نظر می رسد برای آن است که زن مدتی است که طبیعت را از یاد برده است. ولی شکست طبیعت همیشگی نیست، هر وقت که بخواهد می تواند به صدها مصالحی که در ذخیره دارد برگردد. هستند اقوام و نژادهای دیگری که در وسعت و عده از ما بیشترند و طبیعت، دوام قطعی و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 190

نامشخص خود را می تواند از میان آنها تأمین کند.».

این بود بیان کوتاهی از تفاوتهای زن و مرد و نظریات دانشمندان در این زمینه. در نظر داشتم تحت عنوان «راز تفاوتها» در اطراف اینکه عوامل تاریخی و اجتماعی چه اندازه می توانسته است در این تفاوتها مؤثر باشد بحثی بکنم. برای پرهیز از دراز شدن دامنۀ مطلب، از بحث مستقل

در آن صرف نظر می کنم؛ در ضمن مباحث آینده کاملًا مطلب روشن خواهد شد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 191

بخش هشتم: مهر و نفقه

اشاره

آیا مهر و نفقه یادگار عهد مملوک بودن زن است؟.

* قرآن کریم مهر را به عنوان هدیه ای از جانب مرد و نشانه ای از صداقت او یاد کرده است.

* مهر از آنجا پیدا شده که طبیعت در مسألۀ عشق برای هر یک از مرد و زن نقش جداگانه ای قائل شده است.

* اسلام رسوم جاهلیت را در بارۀ مهر منسوخ کرد.

* عشق زن اگر از خودش آغاز شود، هم عشق شکست می خورد، هم شخصیت زن.

* باید مردمی را که به قانون اسلام عمل نمی کنند اصلاح کنیم، چرا قانون را خراب کنیم؟.

* سیستم مهری اسلام مخصوص به خود آن است و باید جدا از سایر سیستمهای مهری مطالعه شود.

* اروپا در صدسال پیش و اسلام در چهارده قرن پیش به زن استقلال اقتصادی داد.

* سه نوع نفقه از نظر فقه اسلامی.

* زن اروپایی باید ممنون ماشین باشد نه ممنون قانون گذاران.

* اسلام استقلال اقتصادی داد، اما خانه براندازی نکرد.

* توانایی زن در تحصیل ثروت، از مرد کمتر و استهلاک ثروتش بیشتر است.

* مرد امروز می خواهد با الغاء حق نفقه از اسرافکاری زن انتقام بگیرد.

الغاء حق نفقۀ زن بر شوهر، راه را برای مردان شکارچی هموار می کند.

* آیا اعلامیۀ حقوق بشر به زن توهین کرده است؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 193

مهر و نفقه

اشاره

یکی از سنن بسیار کهن در روابط خانوادگی بشری این است که مرد هنگام ازدواج برای زن «مهر» قائل می شده است؛ چیزی از مال خود به زن یا پدر زن خویش می پرداخته است، و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خویش بوده است.

ریشۀ این سنت چیست؟ چرا و چگونه به وجود آمده است؟

مهر دیگر چه صیغه ای است؟ نفقه دادن به زن برای چه؟ آیا اگر بنا باشد هر یک از زن و مرد به حقوق طبیعی و انسانی خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانی میان آنها حکمفرما باشد و با زن مانند یک انسان رفتار شود، مهر و نفقه مورد پیدا می کند؟ یا اینکه مهر و نفقه یادگار عهدهایی است که زن مملوک مرد بوده است؛ مقتضای عدالت و تساوی حقوق انسانها- خصوصاً در قرن بیستم- این است که مهر و نفقه ملغیٰ گردد، ازدواجها بدون مهر صورت گیرد و زن خود مسئولیت مالی زندگی خویش را به عهده بگیرد و در تکفل مخارج فرزندان نیز با مرد متساویاً شرکت کند.

سخن خود را از مهر آغاز می کنیم. ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفه ای داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه کرده اند.

تاریخچۀ مهر

می گویند در ادوار ما قبل تاریخ که بشر به حال توحش می زیسته و زندگی شکل قبیله ای داشته، به علل نامعلومی ازدواج با همخون جایز شمرده نمی شده است.

جوانان قبیله که خواستار ازدواج بوده اند، ناچار بوده اند از قبیلۀ دیگر برای خود

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 194

همسر و معشوقه انتخاب کنند. از این رو برای انتخاب همسر به میان قبایل دیگر می رفته اند. در آن دوره ها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است؛ یعنی نمی دانسته که آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است. فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود می شناخته نه به عنوان فرزندان خود. با اینکه شباهت فرزندان را با خود احساس می کرده نمی توانسته علت این شباهت را بفهمد. قهراً فرزندان نیز خود را فرزند زن

می دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طریق مادران شناخته می شد نه از طریق پدران. مردان موجودات عقیم و نازا به حساب می آمده اند و پس از ازدواج به عنوان یک طفیلی- که زن فقط به رفاقت با او و به نیروی بدنی او نیازمند است- در میان قبیلۀ زن بسر می برده است. این دوره را دورۀ «مادرشاهی» نامیده اند.

دیری نپایید که مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحب اصلی فرزند شناخت. از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دورۀ «پدرشاهی» آغاز شد.

در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمی شد و مرد ناچار بود از میان قبیلۀ دیگر برای خود همسر انتخاب کند و به میان قبیلۀ خود بیاورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم میان قبایل حکمفرما بود، انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت می گرفت؛ یعنی جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیلۀ دیگر می ربود.

تدریجاً صلح جای جنگ را گرفت و قبایل مختلف می توانستند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند. در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد برای اینکه دختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد، می رفت به میان قبیلۀ دختر، اجیر پدر زن می شد و مدتی برای او کار می کرد و پدر زن در ازای خدمت داماد، دختر خویش را به او می داد و او آن دختر را به میان قبیلۀ خویش می برد.

تا اینکه ثروت زیاد شد. در این وقت مرد دریافت که به جای اینکه سالها برای پدر عروس کار کند، بهتر این است که یکجا هدیۀ لایقی تقدیم

او کند و دختر را از او بگیرد.

این کار را کرد و از اینجا «مهر» پیدا شد.

روی این حساب در مراحل اولیه، مرد به عنوان طفیلی زن زندگی می کرده و خدمتکار زن بوده است. در این دوره زن بر مرد حکومت می کرده است. در مرحلۀ بعد که حکومت به دست مرد افتاد، مرد زن را از قبیلۀ دیگر می ربوده است. در مرحلۀ سوم مرد برای اینکه زن را به چنگ آورد به خانۀ پدر زن می رفته و سالها برای او کار

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 195

می کرده است. در مرحلۀ چهارم مرد مبلغی به عنوان «پیشکش» تقدیم پدر زن می کرده است و رسم مهر از اینجا ناشی شده است.

می گویند مرد از آن وقتی که سیستم «مادرشاهی» را ساقط کرد و سیستم «پدرشاهی» را تأسیس نمود، زن را در حکم برده و لااقل در حکم اجیر و مزدور خویش قرارداد و به او به چشم یک ابزار اقتصادی که احیاناً شهوت او را نیز تسکین می داد نگاه می کرد، به زن استقلال اجتماعی و اقتصادی نمی داد. محصول کارها و زحمات زن متعلق به دیگری یعنی پدر یا شوهر بود. زن حق نداشت به ارادۀ خود شوهر انتخاب کند و به ارادۀ خود و برای خود فعالیت اقتصادی و مالی داشته باشد، و در حقیقت پولی که مرد به عنوان مهر می داده و مخارجی که به عنوان نفقه می کرده است در مقابل بهرۀ اقتصادی بوده که از زن در ایام زناشویی می برده است.

مهر در نظام حقوقی اسلام

مرحلۀ پنجمی هم هست که جامعه شناسان و اظهارنظرکنندگان در بارۀ آن سکوت می کنند. در این مرحله مرد هنگام ازدواج یک «پیشکشی» تقدیم خود زن

می کند و هیچ یک از والدین حقی به آن پیشکشی ندارند. زن در عین اینکه از مرد پیشکشی دریافت می دارد، استقلال اجتماعی و اقتصادی خود را حفظ می کند. اولًا به ارادۀ خود شوهر انتخاب می کند نه به ارادۀ پدر یا برادر. ثانیاً در مدتی که در خانۀ پدر است، همچنین در مدتی که به خانۀ شوهر می رود کسی حق ندارد او را به خدمت خود بگمارد و استثمار کند. محصول کار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگری و در معاملات حقوقی خود احتیاجی به قیمومت مرد ندارد.

مرد از لحاظ بهره برداری از زن، فقط حق دارد در ایام زناشویی از وصال او بهره مند شود و مکلف است مادامی که زناشویی ادامه دارد و از وصال زن بهره مند می شود، زندگی او را در حدود امکانات خود تأمین نماید.

این مرحله همان است که اسلام آن را پذیرفته و زناشویی را بر این اساس بنیان نهاده است. در قرآن کریم آیات زیادی هست دربارۀ اینکه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به دیگری. مرد باید در تمام مدت زناشویی عهده دار تأمین مخارج زندگی زن بشود و در عین حال درآمدی که زن تحصیل می کند و نتیجۀ کار او، به شخص خودش تعلق دارد نه به دیگری (پدر یا شوهر).

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 196

اینجاست که مسألۀ مهر و نفقه شکل معمّاوشی پیدا می کند، زیرا در وقتی که مهر به پدر دختر تعلق می گرفت و زن مانند یک برده به خانۀ شوهر می رفت و شوهر او را استثمار می کرد، فلسفۀ مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفۀ نفقه مخارج ضروری است که هر

مالکی برای مملوک خود می کند. اگر بناست چیزی به پدر زن داده نشود و شوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره برداری اقتصادی بکند و زن از لحاظ اقتصادی استقلال کامل دارد و حتی از جنبۀ حقوقی نیازی به قیمومت و اجازه و سرپرستی ندارد، مهر دادن و نفقه پرداختن برای چه؟

نگاهی به تاریخ

اگر بخواهیم به فلسفۀ مهر و نفقه در مرحلۀ پنجم پی ببریم، باید اندکی توجه خود را به دوره های چهارگانه ای که قبل از این مرحله گفته شده معطوف کنیم. حقیقت این است آنچه در این باره گفته شده جز یک سلسله فرضها و تخمینها چیزی نیست؛ نه حقایق تاریخی است و نه حقایق علمی و تجربی. پاره ای قرائن از یک طرف و بعضی فرضیه های فلسفی در بارۀ انسان و جهان از طرف دیگر، منشأ پدید آمدن این فرضها و تخمینها در بارۀ زندگی بشر ما قبل تاریخ شده است. آنچه در بارۀ دورۀ به اصطلاح مادرشاهی گفته شده چیزی نیست که به این زودیها بتوان باور کرد، و همچنین چیزهایی که در بارۀ فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.

در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم می خورد: یکی اینکه سعی شده تاریخ بشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونت بار و عاری از عواطف انسانی تفسیر شود.

دیگر اینکه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزی که برای رسیدن به هدفهای کلی خود به کار می برد، نادیده گرفته شده است.

این گونه تفسیر و اظهار نظر در بارۀ انسان و طبیعت برای غربی میسر است اما برای شرقی- اگر افسون شدۀ تقلید غرب نباشد- میسر نیست. غربی

به علل خاصی با عواطف انسانی بیگانه است؛ قهراً نمی تواند برای عاطفه و جرقه های انسانی نقش اساسی در تاریخ قائل شود. غربی اگر از دندۀ اقتصاد برخیزد، نان می بیند و بس. تاریخ از نظر او ماشینی است که تا نان به خوردش ندهی حرکت نمی کند. و اگر از دندۀ مسائل جنسی برخیزد، انسانیت و تاریخ انسانیت با همۀ مظاهر فرهنگی و هنری و اخلاقی و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 197

مذهبی و با همۀ تجلیات عالی و با شکوه معنوی، جز بازیهای تغییر شکل یافتۀ جنسی نیست. و اگر از دندۀ سیادت و برتری طلبی برخیزد، سرگذشت بشریت از نظر او یکسره خونریزی و بیرحمی است.

غربی در قرون وسطیٰ از مذهب و به نام مذهب شکنجه ها دیده و آزارها کشیده و زنده زنده در آتش انداختن ها مشاهده کرده است. به همین جهت از نام خدا و مذهب و هر چیزی که این بو را بدهد وحشت می کند و از این رو با همۀ آثار و علائم فراوان علمی که از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود می بیند، کمتر جرأت می کند به اصل «علت غایی» اعتراف کند.

ما از این مفسران نمی خواهیم که به وجود پیامبران- که در طول تاریخ ظهور کرده اند و منادی عدالت و انسانیت بوده اند و با انحرافات مبارزه می کرده اند و نتایج ثمربخشی از مبارزات خود می گرفته اند- اقرار و اعتراف کنند؛ از آنها می خواهیم که لااقل نقش آگاهانۀ طبیعت را فراموش نکنند.

در تاریخ روابط زن و مرد قطعاً مظالم فراوان و قساوتهای بی شماری رخ داده است. قرآن قساوت آمیزترین آنها را حکایت کرده است. اما نمی توان گفت سراسر این تاریخ قساوت

و خشونت بوده است.

فلسفۀ حقیقی مهر

به عقیدۀ ما پدید آمدن مهر نتیجۀ تدبیر ماهرانه ای است که در متن خلقت و آفرینش برای تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یکدیگر به کار رفته است.

مهر از آنجا پیدا شده که در متن خلقت نقش هر یک از زن و مرد در مسألۀ عشق مغایر نقش دیگری است. عرفا این قانون را به سراسر هستی سرایت می دهند، می گویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حکومت می کند با این خصوصیت که موجودات و مخلوقات از لحاظ اینکه هر موجودی وظیفۀ خاصی را باید ایفا کند متفاوتند؛ سوز در یک جا و ساز در جای دیگر قرار داده شده است.

فخر الدین عراقی، شاعر معروف می گوید:

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است کز زخمۀ آن نُه فلک اندر تک وتاز است

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 198

رازی است در این پرده گر آن را بشناسی دانی که حقیقت ز چه در بند مجاز است

" عشق است که هر دم به دگر رنگ در آید ناز است به جایی و به یک جای نیاز است

در صورت عاشق چه در آید همه سوز است در کسوت معشوق چه آید همه ساز است

ما در مقالۀ چهارده از این سلسله مقالات، آنجا که تفاوتهای زن و مرد را بیان می کردیم گفتیم که نوع احساسات زن و مرد نسبت به یکدیگر یک جور نیست. قانون خلقت، جمال و غرور و بی نیازی را در جانب زن، و نیازمندی و طلب و عشق و تغزل را در جانب مرد قرار داده است. ضعف زن در مقابل

نیرومندی بدنی به همین وسیله تعدیل شده است و همین جهت موجب شده که همواره مرد از زن خواستگاری می کرده است. قبلًا دیدیم که طبق گفتۀ جامعه شناسان، هم در دورۀ مادرشاهی و هم در دورۀ پدرشاهی، مرد بوده است که به سراغ زن می رفته است.

دانشمندان می گویند: مرد از زن شهوانی تر است. در روایات اسلامی وارد شده که مرد از زن شهوانی تر نیست بلکه برعکس است، لکن زن از مرد در مقابل شهوت تواناتر و خوددارتر آفریده شده است. نتیجۀ هر دو سخن یکی است. به هر حال مرد در مقابل غریزه از زن ناتوان تر است. این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است که دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و برعکس، مرد را وادار کرده است که به زن اظهار نیاز کند و برای جلب رضای او اقدام کند. یکی از آن اقدامات این بوده که برای جلب رضای او و به احترام موافقت او هدیه ای نثار او می کرده است.

چرا افراد جنس نر همیشه برای تصاحب جنس ماده با یکدیگر رقابت می کرده اند و به جنگ و ستیز با یکدیگر می پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده برای تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟ برای اینکه نقش جنس نر و جنس ماده یکی نبوده است. جنس نر همواره حالت و نقش متقاضی را داشته نه جنس ماده، و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمی رفته است، همواره از خود نوعی بی نیازی و استغنا نشان می داده است.

مهر با حیا و عفاف زن یک ریشه دارد. زن به الهام فطری دریافته است که عزت و احترام او به

این است که خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 199

بفروشد.

همینها سبب شده که زن توانسته با همۀ ناتوانی جسمی، مرد را به عنوان خواستگار به آستانۀ خود بکشاند، مردها را به رقابت با یکدیگر وادار کند، با خارج کردن خود از دسترسی مرد عشق رمانتیک به وجود آورد، مجنون ها را به دنبال لیلی ها بدواند و آنگاه که تن به ازدواج با مرد می دهد عطیه و پیشکشی از او به عنوان نشانه ای از صداقت او دریافت دارد.

می گویند در بعضی قبایل وحشی دخترانی که با چند خواستگار و عاشق بی قرار مواجه می شده اند، آنها را وادار به «دوئل» می کرده اند؛ هر کدام که دیگری را مغلوب می کرده یا می کشته، شایستگی همسری با آن دختر را احراز می کرده است.

چندی پیش روزنامه های تهران نوشتند که یک دختر دو پسر خواستگار خود را در همین تهران به «دوئل» وادار کرد، آنها را در حضور خود با اسلحۀ سرد به جان یکدیگر انداخت.

از نظر کسانی که قدرت را فقط در زور بازو می شناسند و تاریخ روابط زن و مرد را یکسره ظلم و استثمار مرد می بینند، باوری نیست که زن، این موجود ضعیف و ظریف، بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یکدیگر بیندازد، اما اگر کسی اندکی با تدابیر ماهرانۀ خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانه ای که در وجود زن تعبیه شده آشنا باشد، می داند که این چیزها عجیب نیست.

زن در مرد تأثیر فراوان داشته است. تأثیر زن در مرد از تأثیر مرد در زن بیشتر بوده است. مرد بسیاری از هنرنمایی ها و شجاعتها و دلاوریها

و نبوغها و شخصیتهای خود را مدیون زن و خودداریهای ظریفانۀ زن است، مدیون حیا و عفاف زن است، مدیون «شیرین فروشی» زن است. زن همیشه مرد را می ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه که حیا و عفاف و خودداری زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود، اول به زن مهر باطله می خورد و بعد مرد مردانگی خود را فراموش می کند و سپس اجتماع منهدم می گردد.

همان قدرت زنانه که توانسته در طول تاریخ شخصیت خود را حفظ کند و به دنبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بکشاند، مردان را به رقابت و جنگ با یکدیگر در بارۀ خود وادارد و آنها را تا سرحد کشته شدن ببرد، حیا و عفاف را شعار خود قرار دهد، بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 200

جلوه دهد، الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد، هنرآموز و شجاعت بخش و نبوغ آفرین او واقع شود، در او حس «تغزّل» و ستایشگری به وجود آورد و او به فروتنی و خاکساری و ناچیزی خود در مقابل زن به خود ببالد، همان قدرت می توانسته مرد را وادار کند که هنگام ازدواج عطیه ای به نام «مهر» تقدیم او کند.

مهر ماده ای است از یک آیین نامۀ کلی که طرح آن در متن خلقت ریخته شده و با دست فطرت تهیه شده است.

مهر در قرآن

قرآن کریم مهر را به صورتی که در مرحلۀ پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد، زیرا مهر به این صورت ابداع خلقت است. کاری که قرآن کرد این بود مهر

را به حالت فطری آن برگردانید.

قرآن کریم با لطایف و ظرافت بی نظیری می گوید: «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَهً» «1» یعنی کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد (نه به پدران یا برادران آنها) و عطیه و پیشکشی است از جانب شما به آنها، به خودشان بدهید.

قرآن کریم در این جملۀ کوتاه به سه نکتۀ اساسی اشاره کرده است:

اولًا با نام «صدُقه» (به ضم دال) یاد کرده است نه با نام «مهر». صدقه از مادۀ صدق است و بدان جهت به مهر صداق یا صدقه گفته می شود که نشانۀ راستین بودن علاقۀ مرد است. بعضی مفسرین مانند صاحب کشّاف به این نکته تصریح کرده اند؛ همچنانکه بنا به گفتۀ راغب اصفهانی در مفردات غریب القرآن علت اینکه صدَقه (بفتح دال) را صدقه گفته اند این است که نشانۀ صدق ایمان است. دیگر اینکه با ملحق کردن ضمیر (هُنَّ) به این کلمه می خواهد بفرماید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر؛ مهر مزد بزرگ کردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست. سوم اینکه با کلمۀ «نحله» کاملًا تصریح می کند که مهر هیچ عنوانی جز عنوان تقدیمی و پیشکشی و عطیه و هدیه ندارد.

______________________________

(1). نساء/ 4.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 201

دوگونگی احساسات در حیوانات

اختصاص به انسان ندارد؛ در همۀ جاندارها آنجا که قانون دو جنسی حکمفرماست، با اینکه دو جنس به یکدیگر نیازمندند، جنس نر نیازمندتر آفریده شده یعنی احساسات او نیازمندانه تر است و همین جهت به نوبۀ خود سبب شده که جنس نر گامهایی در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده که روابط دو جنس تعدیل

شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نکند، حالت فروتنی و خضوع به خود بگیرد.

هدیه و کادو در روابط نامشروع

منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویی نیست؛ آنجا هم که زن و مرد به صورت نامشروعی می خواهند از وجود یکدیگر لذت ببرند و به اصطلاح می خواهند از عشق آزاد بهره ببرند، باز مرد است که به زن هدیه می دهد. اگر احیاناً قهوه یا چایی یا غذایی صرف کنند، مرد وظیفۀ خود می داند که پول آنها را بپردازد. زن برای خود نوعی اهانت تلقی می کند که به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج کند. عیاشی برای پسر مستلزم داشتن پول و امکانات مالی است و عیاشی برای یک دختر وسیله ای است برای دریافت کادوها. این عادات که حتی در روابط نامشروع و غیر قانونی هم جاری است، ناشی از نوع احساسات نامتشابه زن و مرد نسبت به یکدیگر است.

معاشقۀ فرنگی از ازدواجش طبیعی تر است

در دنیای غرب هم که به نام تساوی حقوق انسانها حقوق خانوادگی را از صورت طبیعی خارج کرده اند و سعی می کنند علی رغم قانون طبیعت، زن و مرد را در وضع مشابهی قرار دهند و رلهای مشابهی در زندگی خانوادگی به عهدۀ آنها بگذارند، آنجا که به اصطلاح پای عشق آزاد به میان می آید و قوانین قراردادی، آنها را از مسیر طبیعت خارج نکرده است، مرد همان وظیفۀ طبیعی خود یعنی نیاز و طلب و مایه گذاشتن و پول خرج کردن را انجام می دهد، مرد به زن هدیه می دهد و متحمل مخارج او می شود در صورتی که در ازدواج فرنگی مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیز مسئولیت سنگینی به عهدۀ زن می گذارند؛ یعنی معاشقۀ فرنگی از ازدواج فرنگی با طبیعت هماهنگ تر است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 202

مهر یکی از نمونه هایی است

که می رساند زن و مرد با استعدادهای نامتشابهی آفریده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطری و طبیعی سندهای نامتشابهی به دست آنها داده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 203

رسوم جاهلیت که در اسلام منسوخ شد

قرآن کریم رسوم جاهلیت را در بارۀ مهر منسوخ کرد و آن را به حالت اوّلی و طبیعی آن برگردانید.

در جاهلیت، پدران و مادران مهر را به عنوان حق الزحمه و «شیر بها» حق خود می دانستند.

در تفسیر کشّاف و غیره می نویسند هنگامی که دختری برای یکی از آنها متولد می شد و دیگری می خواست به او تبریک بگوید، می گفت: «هَنیئاً لَکَ النّافِجَهُ» یعنی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 204

این مایۀ افزایش ثروت، تو را گوارا باد، کنایه از اینکه بعداً این دختر را شوهر می دهی و مهر دریافت می داری.

در جاهلیت، پدران و در نبودن آنها برادران، چون از طرفی برای خود حق ولایت و قیمومت قائل بودند و دختر را به ارادۀ خودشان شوهر می دادند نه به ارادۀ خود او، و از طرف دیگر مهر دختر را متعلق به خود می دانستند نه به دختر، دختران را معاوضه می کردند به این نحو که مردی به مرد دیگر می گفت که من دختر یا خواهرم را به عقد تو در می آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول می کرد. به این ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگری به شمار می رفت و به پدر یا برادر دیگری تعلق می گرفت. این نوع نکاح را نکاح «شِغار» می نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد.

پیغمبر اکرم فرمود: «

لا شِغارَ فِی الْاسْلام

» یعنی در اسلام معاوضۀ دختر یا خواهر ممنوع است.

در

روایات اسلامی آمده است که پدر نه تنها حقی به مهر ندارد بلکه اگر در عقد ازدواج برای پدر به عنوان امری جداگانه از مهر چیزی شرط شود و مهر به خود دختر داده شود، بازهم صحیح نیست؛ یعنی پدر حق ندارد برای خود در ازدواج دختر بهره ای قائل شود، هرچند به صورت امر جداگانه از مهر باشد.

اسلام آیین کار کردن داماد برای پدر زن را- که طبق گفتۀ جامعه شناسان در دوره هایی وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله ای در کار نبوده- منسوخ کرد.

کار کردن داماد برای پدر زن تنها از این جهت نبوده است که پدران می خواسته اند از ناحیۀ دختران خود بهره ای برده باشند؛ علل و ریشه های دیگر نیز داشته است که احیاناً لازمۀ آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است. به هر حال چنین رسمی قطعاً در دنیای قدیم وجود داشته است.

داستان موسی و شعیب که در قرآن کریم آمده است، از وجود چنین رسمی حکایت می کند. موسی در حال فرار از مصر وقتی که به سر چاه «مدیَن» رسید، به حالت دختران شعیب که در کناری با گوسفندان خویش ایستاده بودند و کسی رعایت حال آنها را نمی کرد رحمت آورد و برای گوسفندان آنها آب کشی کرد. دختران پس از مراجعت نزد پدر، جریان روز را برای پدر نقل کردند و او یکی از آنها را پی موسی فرستاد و او را به خانۀ خویش دعوت کرد. پس از آشنا شدن با یکدیگر، یک روز شعیب به موسی گفت: من دلم می خواهد یکی از دو دختر خود را به تو به زنی بدهم به

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 205

این شرط که تو هشت سال برای من کار کنی و اگر دل خودت خواست دو سال دیگر هم اضافه کن، ده سال برای من کار کن. موسی قبول کرد و به این ترتیب موسی داماد شعیب شد. اینچنین رسمی در آن زمان بوده و ریشۀ این رسم دو چیز است: اول نبودن ثروت. خدمتی که داماد به زن یا پدر زن می توانسته بکند غالباً منحصر به این بوده که برای آنها کار کند. دیگر رسم جهاز دادن. جامعه شناسان معتقدند که رسم جهاز دادن به دختر از طرف پدر، یکی از رسوم و سنن کهن است. پدر برای اینکه بتواند جهاز برای دختر خود فراهم کند داماد را اجیر خود می کرد و یا از او پولی دریافت می کرد. عملًا آنچه پدر از داماد می گرفت به نفع دختر و برای دختر بوده است.

به هر حال در اسلام این آیین منسوخ شد و پدر زن حق ندارد مهر را مال خود بداند، هرچند هدف و منظورش این باشد که آن را صرف و خرج دختر کند. این خود دختر است که اختیار آن مال را دارد که به هر نحو بخواهد مصرف کند. در روایات اسلامی تصریح شده که این گونه مهر قرار دادن در دورۀ اسلامیه روا نیست.

در زمان جاهلیت رسوم دیگری نیز بود که عملًا موجب محروم بودن زن از مهر می شد. یکی از آنها رسم ارث زوجیت بود. اگر کسی می مرد وارثان او از قبیل فرزندان و برادران همان طوری که ثروت او را به ارث می بردند، همسری زن او را نیز به ارث می بردند. پس از مردن شخص، پسر

یا برادر میت حق همسری میت را باقی می پنداشت و خود را مختار می دانست که زن او را به دیگری تزویج کند و مهر را خودش بگیرد و یا او را بدون مهر جدیدی و به موجب همان مهری که میت قبلًا پرداخته زن خود قرار دهد.

قرآن کریم رسم ارث زوجیت را منسوخ کرد، فرمود: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ کَرْهاً» «1» ای مردمی که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید، باید بدانید که برای شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید در حالی که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند.

قرآن کریم در آیۀ دیگر به طور کلی ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هرچند به صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند. فرمود: «وَ لٰا تَنْکِحُوا مٰا نَکَحَ

______________________________

(1). نساء/ 19.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 206

آبٰاؤُکُمْ» «1» با زنان پدران خود ازدواج نکنید.

قرآن کریم هر رسمی که موجب تضییع مهر زنان می شد منسوخ کرد، از آن جمله اینکه وقتی که مردی نسبت به زنش دلسرد و بی میل می شد او را در مضیقه و شکنجه قرار می داد؛ هدفش این بود که با تحت شکنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضی کند و تمام یا قسمتی از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد. قرآن کریم فرمود: «وَ لٰا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَیْتُمُوهُنَّ» «2» یعنی زنان را به خاطر اینکه چیزی از آنها بگیرید و قسمتی از مهری که به آنها داده اید جبران کنید، تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید.

یکی دیگر از

آن رسوم این بود که مردی با زنی ازدواج می کرد و برای او احیاناً مهر سنگینی قرار می داد. اما همین که از او سیر می شد و هوای تجدید عروسی به سرش می زد، زن بیچاره را متهم می کرد به فحشا و حیثیت او را لکه دار می کرد و چنین وانمود می کرد که این زن از اول شایستگی همسری مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من مهری که داده ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلوی آن را گرفت.

سیستم مهری اسلام خاص خودش است

یکی از مسلّمات دین اسلام این است که مرد حقی به مال زن و کار زن ندارد؛ نه می تواند به او فرمان دهد که برای من فلان کار را بکن و نه اگر زن کاری کرد که به موجب آن کار ثروتی به او تعلق می گیرد، مرد حق دارد که بدون رضای زن در آن ثروت تصرف کند، و از این جهت زن و مرد وضع مساوی دارند. و بر خلاف رسم معمول در اروپای مسیحی که تا اوایل قرن بیستم رواج داشت، زن شوهردار از نظر اسلام در معاملات و روابط حقوقی خود تحت قیمومت شوهر نیست؛ در انجام معاملات خود استقلال و آزادی کامل دارد. اسلام در عین اینکه به زن چنین استقلال اقتصادی در مقابل شوهر داد و برای شوهر هیچ حقی در مال زن و کار زن و معاملات زن قرار نداد، آیین مهر را منسوخ نکرد. این خود می رساند که مهر از نظر اسلام به خاطر این نیست که مرد بعداً از وجود زن بهرۀ اقتصادی می برد و نیروی بدنی او را

______________________________

(1). نساء/ 22.

(2). نساء/ 19.

فقه و

حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 207

استثمار می کند. پس معلوم می شود اسلام سیستم مهری مخصوص به خود دارد. این سیستم مهری و فلسفه اش را نباید با سایر سیستمهای مهری اشتباه کرد و ایراداتی که بر آن سیستمها وارد است بر این سیستم وارد دانست.

آیین فطرت

همچنانکه در مقالۀ پیش گفتیم قرآن کریم تصریح می کند که مهر «نحله» و عطیه است. قرآن این عطیه و پیشکشی را لازم می داند. قرآن رموز فطرت بشر را با کمال دقت رعایت کرده است و برای اینکه هر یک از زن و مرد نقش مخصوصی که در طبیعت از لحاظ علایق دوستانه به عهدۀ آنها گذاشته شده فراموش نکند، لزوم مهر را تأکید کرده است. نقش زن این است که پاسخگوی محبت مرد باشد. محبت زن خوب است به صورت عکس العمل محبت مرد باشد نه به صورت ابتدایی. عشق ابتدایی زن یعنی عشقی که از ناحیۀ زن شروع بشود و زن بدون آنکه مرد قبلًا او را خواسته باشد عاشق مردی بشود، همواره مواجه با شکست عشق و شکست شخصیت خود زن است، بر خلاف عشقی که به صورت پاسخ به عشق دیگری در زن پیدا می شود؛ اینچنین عشق، نه خودش شکست می خورد و نه به شخصیت زن لطمه و شکست وارد می آورد.

آیا راست است که زن وفا ندارد؟ پیمان محبت زن سست است؟ به عشق زن نباید اعتماد کرد؟.

این، هم راست است و هم دروغ. راست است اگر عشق از زن شروع شود. اگر زنی ابتدا عاشق مردی بشود و به او دل ببندد آتشش زود سرد می شود. به چنین عشقی نباید اعتماد کرد. اما دروغ است در صورتی که

عشق آتشین زن به صورت عکس العملی از عشق صادقانۀ مردی و به عنوان پاسخگویی به عشق راستین پیدا شده باشد. اینچنین عشقی عملًا مستبعد است که فسخ بشود، مگر آنکه عشق مرد به سردی بگراید و البته در این صورت عشق زن تمام می شود. عشق فطری زن همین نوع از عشق است.

شهرت زن به بی وفایی در عشقهای نوع اول است و ستایشهایی که از وفاداری زن شده مربوط به عشقهای نوع دوم است. جامعه اگر بخواهد پیوندهای زناشویی استحکام پیدا کند، چاره ای ندارد از اینکه از همان راهی برود که قرآن رفته است؛ یعنی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 208

قوانین فطرت را رعایت کند و از آن جمله نقش خاص هر یک از زن و مرد را در مسألۀ عشق در نظر بگیرد. قانون مهر هماهنگی با طبیعت است از این رو که نشانه و زمینۀ آن است که عشق از ناحیۀ مرد آغاز شده و زن پاسخگوی عشق اوست و مرد به احترام او هدیه ای نثار او می کند. از این رو نباید قانون مهر- که یک ماده از یک اساسنامۀ کلی است و به دست طراح طبیعت تدوین شده- به نام تساوی حقوق زن و مرد ملغیٰ گردد.

چنانکه ملاحظه فرمودید قرآن در باب مهر، رسوم و قوانین جاهلیت را علی رغم میل مردان آن روز عوض کرد. آنچه خود قرآن در باب مهر گفت رسم معمول جاهلیت نبود که بگوییم قرآن اهمیتی به بود و نبود مهر نمی دهد. قرآن می توانست مهر را بکلی منسوخ کند و مردان را از این نظر راحت کند، ولی این کار را نکرد.

انتقادها

اکنون که نظر اسلام

را در بارۀ مهر دانستید و معلوم شد مهر از نظر اسلام چه فلسفه ای دارد، خوب است سخن کسانی را که به این قانون اسلامی انتقاد دارند نیز بشنوید.

خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران در فصلی که تحت عنوان «مهر» باز کرده اند چنین نوشته اند:

«همچنانکه برای داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر، مرد باید مبلغی بپردازد، برای خریدن زن هم باید پولی از کیسه خرج کند. و همچنانکه بهای خانه و باغ و استر بر حسب بزرگی و کوچکی و زشتی و زیبایی و بهره و فایده متفاوت است، بهای زن هم بر حسب زشتی و زیبایی و پولداری و بی پولی او تفاوت می کند. قانون گذاران مهربان و جوانمرد ما قریب 12 ماده در بارۀ قیمت زن نوشته اند و فلسفۀ آنان آن است که اگر پول در میان نباشد رشتۀ استوار زناشویی سخت سست و زود گسل می شود.».

اگر قانون مهر از طرف اجنبی آمده بود، آیا بازهم این قدر مورد بی مهری و تهمت و افترا بود؟ مگر هر پولی که کسی به کسی می دهد، می خواهد او را بخرد؟! پس باید رسم هدیه و بخشش و پیشکش را منسوخ کنند. ریشۀ قانون مهر که در قانون مدنی آمده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 209

قرآن است. قرآن تصریح می کند که مهر عنوانی جز عطیه و پیشکشی ندارد. بعلاوه، اسلام قوانین اقتصادی خود را آنچنان تنظیم کرده که مرد حق هیچ گونه بهره برداری اقتصادی از زن ندارد. در این صورت چگونه می توان مهر را به عنوان قیمت زن یاد کرد؟.

ممکن است بگویید عملًا مردان ایرانی از زنان خود بهره برداری اقتصادی می کنند.

من هم

قبول دارم که بسیاری از مردان ایرانی این طورند، ولی این چه ربطی به مهر دارد؟ مردان که نمی گویند ما به موجب اینکه مهر پرداخته ایم، به زنان خود تحکّم می کنیم. تحکّم مرد ایرانی به زن ایرانی ریشه های دیگری دارد. چرا به جای اینکه مردم را اصلاح کنید، قانون فطرت را خراب می کنید و بر مفاسد می افزایید؟ در تمام این گفته ها یک منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینکه ایرانی و مشرق زمینی باید خود را و فلسفۀ زندگی خود را و معیارهای انسانی خود را فراموش کند و رنگ و شکل اجنبی به خود بگیرد تا بهتر آمادۀ بلعیده شدن باشد.

خانم منوچهریان می گویند:

«اگر زن از نظر اقتصادی مانند مرد باشد، دیگر چه حاجت است که ما برای او نفقه و کسوه و مهر قائل شویم؟ همچنانکه هیچ یک از این پیش بینی ها و محکم کاری ها در مورد مرد به میان نمی آید، در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد.».

اگر این سخن را خوب بشکافیم معنی اش این است: در دوره هایی که برای زن حق مالکیت و استقلال اقتصادی قائل نبودند مهر و نفقه می توانست تا اندازه ای موجّه باشد، ولی اگر به زن استقلال اقتصادی داده شود (همچنانکه در اسلام این استقلال به زن داده شده) دیگر نفقه و مهر هیچ وجهی ندارد.

ایشان گمان کرده اند که فلسفۀ مهر صرفاً این است که در مقابل سلب حقوق اقتصادی زن پولی به او برسد. آیا بهتر نبود که ایشان مراجعۀ کوتاهی به آیات قرآن می کردند و اندکی در بارۀ تعبیراتی که قرآن از مهر کرده تأمل می کردند و فلسفۀ اصلی مهر را درمی یافتند و آنگاه از اینکه کتاب آسمانی

کشورشان دارای چنین منطق عالی است به خود می بالیدند؟.

نویسندۀ «چهل پیشنهاد» در شمارۀ 89 مجلۀ زن روز، صفحۀ 71 پس از ذکر وضع

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 210

ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است:

«چون زن و مرد مساوی آفریده شده اند، پرداخت بها یا اجرت از طرف یکی به دیگری منطق و دلیل عقلانی ندارد زیرا همان گونه که مرد احتیاج به زن دارد، زن هم به وجود مرد نیازمند است و آفرینش آنها را به یکدیگر محتاج خلق کرده و در این احتیاج هر دوی آنها وضع مساوی دارند، و لذا الزام یکی به دادن وجه به دیگری بلادلیل خواهد بود. و لکن از نظر اینکه طلاق در اختیار مرد بوده و زن برای زندگی مشترک با مرد تأمین نداشته، لذا به زن حق داده شده علاوه بر اعتماد به شخصیت زوج، نوعی وثیقه و اعتبار مالی نیز از مرد مطالبه نماید ...».

در صفحۀ 72 می گوید:

«اگر مادۀ 1133 قانون مدنی که مقرر می دارد: «مرد می تواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد» اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد، اساساً صداق و مهر فلسفۀ وجودی خود را از دست خواهد داد.».

از آنچه تاکنون گفته ایم بی پایگی این سخنان روشن گشت. معلوم شد که مهر، بها یا اجرت نیست و منطق عقلانی هم دارد. هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یکدیگر وضع مساوی ندارند و خلقت، آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است.

از همه بی پایه تر اینکه فلسفۀ مهر را وثیقۀ مالی در مقابل حق طلاق برای

مرد ذکر کرده است و مدعی است علت اینکه اسلام مهر را مقرر کرده است همین جهت است.

از این گونه اشخاص باید پرسید: چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقۀ مالی احتیاج پیدا کند؟ بعلاوه، معنی این سخن این است: علت اینکه پیغمبر اکرم برای زنان خود مهر قرار می داد این بود که می خواست به آنها در مقابل خودش وثیقۀ مالی بدهد، و علت اینکه در ازدواج علی و فاطمه برای فاطمه مهر قرار داد این بود که می خواست برای فاطمه در مقابل علی یک وثیقۀ مالی و وسیلۀ اطمینان فکری بگیرد.

اگر اینچنین است، پس چرا پیغمبر اکرم زنان را توصیه کرد که متقابلًا مهر خود را به شوهر ببخشند و برای این بخشش پاداشها ذکر کرد؟ بعلاوه، چرا توصیه کرد که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 211

حتی الامکان مهر زنان زیاد نباشد؟ آیا جز این است که از نظر پیغمبر اسلام هدیۀ زناشویی مرد به نام مهر، و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب استحکام الفت و علقۀ زناشویی می شود؟.

اگر نظر اسلام به این بود که مهر یک وثیقۀ مالی باشد، چرا در کتاب آسمانی خود گفت: «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَهً»؛ چرا نگفت «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ وَثیقَهً»؟.

گذشته از همۀ اینها، نویسندۀ مزبور پنداشته که رسم مهر در صدر اسلام همین بوده که امروز هست. معمول امروز این است که مهر بیشتر جنبۀ ذمّه و عهده دارد؛ یعنی مرد مبلغی را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده می گیرد و زن معمولًا آن را مطالبه نمی کند مگر وقتی که اختلاف

و مشاجره ای به میان آید. این گونه مهرها می تواند جنبۀ وثیقه به خود بگیرد. در صدر اسلام معمول این بود که مرد هرچه به عنوان مهر متعهد می شد، نقد می پرداخت. علی هذا به هیچ وجه نمی توان گفت که نظر اسلام از مهر این بوده که وثیقه ای در اختیار زن قرار دهد.

تاریخ نشان می دهد که پیغمبر اکرم به هیچ وجه حاضر نبود زنی را بدون مهر در اختیار مردی قرار دهد. داستانی با اندک اختلاف در کتب شیعه و سنی آمده است از این قرار:

زنی آمد به خدمت پیغمبر اکرم و در حضور جمع ایستاد و گفت:

یا رسول اللّٰه! مرا به همسری خود بپذیر.

رسول اکرم در مقابل تقاضای زن سکوت کرد، چیزی نگفت. زن سر جای خود نشست.

مردی از اصحاب بپاخاست و گفت:

یا رسول اللّٰه! اگر شما مایل نیستید، من حاضرم.

پیغمبر اکرم سؤال کرد:

مهر چی می دهی؟.

- هیچی ندارم.

- این طور که نمی شود. برو به خانه ات، شاید چیزی پیدا کنی و به عنوان مهر به این زن بدهی.

مرد به خانه اش رفت و برگشت و گفت:

در خانه ام چیزی پیدا نکردم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 212

- بازهم برو بگرد. یک انگشتر آهنی هم که بیاوری کافی است.

دومرتبه رفت و برگشت و گفت: انگشتر آهنی هم در خانۀ ما پیدا نمی شود. من حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم.

یکی از اصحاب که او را می شناخت گفت: یا رسول اللّٰه! به خدا این مرد جامه ای غیر از این جامه ندارد. پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید.

پیغمبر اکرم فرمود: اگر نصف این جامه مهر زن باشد کدامیک بپوشند؟ هر کدام بپوشند دیگری برهنه می ماند. خیر،

این طور نمی شود.

مرد خواستگار سر جای خود نشست. زن هم به انتظار، جای دیگری نشسته بود.

مجلس وارد بحث دیگری شد و طول کشید. مرد خواستگار حرکت کرد برود. رسول اکرم او را صدا کرد:

آهای بیا.

آمد.

- بگو ببینم قرآن بلدی؟.

- بلی یا رسول اللّٰه! فلان سوره و فلان سوره را بلدم.

- می توانی از حفظ قرائت کنی؟.

- بلی می توانم.

- بسیار خوب، درست شد. پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو به او قرآن تعلیم بدهی.

مرد دست زن خود را گرفت و رفت.

در باب مهر مطالب دیگری هست ولی ما سخن را همین جا کوتاه می کنیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 213

مهر و نفقه

اشاره

نظر اسلام را در بارۀ مهر و فلسفۀ مهر بیان کردیم. اکنون نوبت آن است که مسألۀ نفقه را مورد بحث قرار دهیم.

قبلًا باید بدانیم که در قوانین اسلامی، نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خود دارد و نباید با آنچه در دنیای غیر اسلامی می گذشته یا می گذرد یکی دانست.

اگر اسلام به مرد حق می داد که زن را در خدمت خود بگمارد و محصول کار و زحمت و بالأخره ثروتی که زن تولید می کند مال خود بداند، علت و فلسفۀ نفقه دادن مرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان، حیوان یا انسان دیگری را مورد بهره برداری اقتصادی قرار دهد ناچار است مخارج زندگی او را نیز تأمین کند. اگر گاریچی به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب برای او بارکشی نمی کند.

اما اسلام چنین حقی برای مرد قائل نیست؛ به زن حق داد مالک شود، تحصیل ثروت کند و به مرد حق

نداده در ثروتی که به او تعلق دارد تصرف کند؛ و در عین حال بر مرد لازم دانسته که بودجۀ خانواده را تأمین کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتی؟.

متأسفانه غرب مآب های ما به هیچ وجه حاضر نیستند در بارۀ این امور ذره ای فکر کنند؛ چشمها را به روی هم می گذارند و عین انتقاداتی را که غربیان بر سیستمهای

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 214

حقوقی خودشان می کنند- و البته آن انتقادات صحیح هم هست- اینها در مورد سیستم حقوقی اسلامی ذکر می کنند.

واقعاً اگر کسی بگوید نفقۀ زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزی جز جیره خواری و نشانۀ بردگی زن نبوده است راست گفته است، زیرا وقتی که زن موظف باشد مجاناً داخلۀ زندگی مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد، نفقه ای که به او داده می شود از نوع جیره ای است که به اسیر یا علوفه ای است که به حیوانات بارکش داده می شود.

اما اگر قانون بخصوصی در جهان پیدا شود که ادارۀ داخلۀ زندگی مرد را به عنوان یک وظیفۀ لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل اقتصادی بدهد، در عین حال او را از شرکت در بودجۀ خانوادگی معاف کند، ناچار فلسفۀ دیگری در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تأمل کرد.

محجوریت زن فرنگی تا نیمۀ دوم قرن نوزدهم

در شرح قانون مدنی ایران تألیف دکتر شایگان، صفحۀ 362 چنین نوشته شده:

«استقلالی که زن در دارایی خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است، در حقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندی پیش

هم در حقوق غالب کشورها وجود نداشته؛ یعنی زن مثل صغیر و مجنون، محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است. در انگلستان که سابقاً شخصیت زن کاملًا در شخصیت شوهر محو بود دو قانون، یکی در سال 1870 و دیگری در سال 1882 میلادی به اسم قانون مالکیت زن شوهردار، از زن رفع حجر نمود. در ایتالیا قانون 1919 میلادی زن را از شمار محجورین خارج کرد. در قانون مدنی آلمان (1900 میلادی) و در قانون مدنی سویس (1907 میلادی) زن مثل شوهر خود اهلیت دارد.

ولی زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است، گو که قانون 18 فوریۀ 1938 در فرانسه در حدودی حجر زن شوهردار را تعدیل کرده است.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید هنوز یک قرن نمی گذرد از وقتی که اولین قانون استقلال مالی زن در مقابل شوهر (1882 در انگلستان) در اروپا تصویب شد و به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 215

اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت شد.

چرا اروپا ناگهان استقلال مالی داد؟

حالا چطور شد که در یک قرن چنین حادثۀ مهمی رخ داد؟ آیا احساسات انسانی مردان اروپایی به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پی بردند؟.

پاسخ این پرسش را از ویل دورانت بشنوید. وی در لذات فلسفه صفحۀ 158 بحثی تحت عنوان «علل» باز کرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادی زن را در اروپا شرح می دهد.

متأسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکی برمی خوریم. معلوم می شود زن اروپایی برای آزادی و حق مالکیت خود، از ماشین باید تشکر کند نه از آدم، و در مقابل چرخهای عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در

مقابل مردان اروپایی. آزمندی و حرص صاحبان کارخانه بود که برای اینکه سود بیشتری ببرند و مزد کمتری بدهند قانون استقلال اقتصادی را در مجلس انگلستان گذراند.

ویل دورانت می گوید:

«این واژگونی سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه تعلیل کنیم؟ علت عمومی این تغییر، فراوانی و تعدد ماشین آلات است. «آزادی» زن از عوارض انقلاب صنعتی است ...

یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت. اما اعلانها از آنان می خواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه ها بفرستند. کارفرمایان باید در اندیشۀ سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتها آشفته سازند. کسانی که ناآگاه بر «خانه براندازی» توطئه کردند کارخانه داران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.

نخستین قدم برای آزادی مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب این قانون، زنان بریتانیای کبیر از آن پس از امتیاز بی سابقه ای برخوردار می شدند و آن اینکه پولی را که به دست می آوردند حق داشتند برای خود نگه دارند. این قانون اخلاقی عالی و مسیحی را کارخانه داران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانه ها بکشانند. از آن سال تا به امسال سودجویی مقاومت ناپذیری آنان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 216

را از بندگی و جان کندن در خانه رهانیده، گرفتار بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید سرمایه داران و کارخانه داران انگلستان بودند که به خاطر منافع مادی این قدم را به نفع زن برداشتند.

قرآن و استقلال اقتصادی زن

اسلام در هزار و چهار صد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: «لِلرِّجٰالِ

نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ» «1» مردان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند بهره ای است و زنان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند بهره ای است.

قرآن مجید در آیۀ کریمه همان طوری که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجۀ کار و فعالیتشان ذی حق شمرد.

در آیۀ دیگر فرمود: «لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» «2» یعنی مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی می گذارند بهره ای است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می گذارند بهره ای است.

این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. ارث بردن یا نبردن زن تاریخچۀ مفصلی دارد که به خواست خدا بعداً ذکر خواهیم کرد. عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن کریم این حق را برای زن تثبیت کرد.

یک مقایسه

پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادی داد، با این تفاوت:

اولًا انگیزه ای که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادی بدهد جز جنبه های انسانی و عدالت دوستی و الهی اسلام نبوده. در آنجا مطالبی از قبیل مطامع کارخانه داران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قانون را

______________________________

(1). نساء/ 32.

(2). نساء/ 7.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 217

گذراندند، بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوی دانستیم.

ثانیاً اسلام به

زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول ویل دورانت خانه براندازی نکرد، اساس خانواده ها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعی به وجود آورد، اما آرام و بی ضرر و بی خطر.

ثالثاً آنچه دنیای غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را از بندگی و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد؛ یعنی اروپا غل و زنجیری از دست و پای زن باز کرد و غل و زنجیر دیگری که کمتر از اولی نبود به دست و پای او بست. اما اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تأمین بودجۀ اجتماع خانوادگی، هر نوع اجبار و الزامی را از دوش زن برای تأمین مخارج خود و خانواده برداشت. زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غریزۀ انسانی به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طوری نیست که جبر زندگی، او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایی را- که همیشه با اطمینان خاطر باید همراه [وی] باشد- از او بگیرد.

اما چه باید کرد؛ چشمها و گوشهای برخی نویسندگان ما بسته تر از آن است که در بارۀ این حقایق مسلّم تاریخی و فلسفی بیندیشند.

انتقاد و پاسخ

خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران صفحۀ 37 می نویسند:

«قانون مدنی ما از یک سو مرد را وامی دارد که به زن خود نفقه بدهد یعنی جامه، خوراک

و مسکن وی را آماده کند. همچنانکه مالک اسب و استر باید برای آنان خوراک و مسکن فراهم آورد، مالک زن نیز باید این حد اقل زندگی را در دسترس او بگذارد. ولی از سوی دیگر معلوم نیست چرا مادۀ 1110 قانون مدنی مقرر می دارد که در عدۀ وفات، زن نفقه ندارد و حال آنکه در هنگام مرگ شوهر، زن به ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و می خواهد به محض از دست دادن مالک خود

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 218

پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود. ممکن است بگویید: شما که دم از آزادی می زنید و می خواهید در همه جا با مرد یکسان باشید، چرا در اینجا می خواهید بازهم زن بنده و جیره خوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وی نیز این بندگی و جیره خواری ادامه یابد؟ ما در پاسخ می گوییم: مطابق همان فلسفۀ بردگی زن که طرح این قانون مدنی بر پایۀ آن ریخته شده است، خوب بود که به قول سعدی «مالکان تحریر» پس از خود نیز نفقه را برای زن مقرر می داشتند و قانون هم این موضوع را رعایت می کرد.».

ما از این نویسنده می پرسیم که از کجای قانون مدنی و از کجای قانون اسلام (یا به قول شما فلسفۀ بردگی زن) شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه دادن مرد مملوک بودن زن است؟ این چطور مالکی است که حق ندارد به مملوک خود بگوید این کاسۀ آب را به من بده؟ این چطور مالکی است که مملوکش هر کاری بکند به خودش تعلق دارد نه به مالک؟ این چطور مالکی است که مملوکش

در کوچکترین قدمی که برای او بردارد- اگر دل خودش بخواهد- حق دارد مطالبۀ مزد بکند؟ این چطور مالکی است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچه ای را که در خانۀ مالک خود زاییده است مجاناً شیر دهد؟.

ثانیاً مگر هرکس نفقه خور کسی بود مملوک اوست؟ از نظر اسلام و هر قانون دیگری فرزندان، واجب النفقۀ پدر یا پدر و مادرند. آیا این دلیل است که همۀ قوانین جهان فرزندان را مملوک پدران می دانند؟ در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشند واجب النفقۀ فرزند می باشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلی به آنها داشته باشد. پس آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است؟.

ثالثاً از همه عجیبتر این است که می گویند: چرا نفقۀ زن در عدۀ وفات واجب نیست در صورتی که زن در این وقت که شوهر خود را از دست می دهد بیشتر به پول شوهر احتیاج دارد؟.

مثل این است که این نویسندۀ گرامی در اروپای صد سال پیش زندگی می کند.

ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست. اگر از نظر اسلام زن در مدتی که با شوهر خود زندگی می کند حق مالکیت نمی داشت، این مطلب درست بود که بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل می شود. ولی [با توجه به] قانونی که به زن حق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 219

مالکیت داده است و زنان به واسطۀ تأمین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خود را حفظ می کنند، چه لزومی دارد که پس از بهم خوردن آشیانۀ زندگی بازهم تا مدتی نفقه بگیرند؟ نفقه حق زینت بخشیدن به آشیانۀ مرد است. پس

از خرابی آشیانه لزومی ندارد که این حق برای زن ادامه پیدا کند.

سه نوع نفقه

در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:

نوع اول نفقه ای که مالک باید صرف مملوک خود بکند. مخارجی که مالک حیوانات برای آنها می کند، از این قبیل است. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است.

نوع دوم نفقه ای است که انسان باید صرف فرزندان خود در حالی که صغیر یا فقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند بنماید. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت نیست، بلکه حقوقی است که طبیعتاً فرزندان بر به وجودآورندگان خود پیدا می کنند و حقوقی است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزند و به حکم زحماتی که در دورۀ کودکی فرزند خود متحمل شده اند بر فرزند پیدا می کنند. شرط این نوع از نفقه، ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.

نوع سوم نفقه ای است که مرد در مورد زن صرف می کند. ملاک این نوع از نفقه نه مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعی به مفهومی که در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن.

زن فرضاً میلیونر و دارای درآمد سرشاری باشد و مرد ثروت و درآمد کمی داشته باشد، بازهم مرد باید بودجۀ خانوادگی و از آن جمله بودجۀ شخصی زن را تأمین کند.

فرق دیگری که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالی کند و نفقه ندهد گناهکار است اما تخلف وظیفه به صورت یک دینِ قابل مطالبه و استیفا درنمی آید یعنی جنبۀ حقوقی

ندارد. ولی در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالی کند، زن حق دارد به صورت یک امر حقوقی اقامۀ دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاک این نوع از نفقه چیست؟ ان شاء اللّٰه در مقالۀ آینده در بارۀ آن بحث خواهیم کرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 220

آیا زن امروز مهر و نفقه نمی خواهد؟

اشاره

گفتیم از نظر اسلام تأمین بودجۀ کانون خانوادگی، از آن جمله مخارج شخصی زن به عهدۀ مرد است. زن از این نظر مسئولیتی ندارد. زن فرضاً دارای ثروت هنگفتی بوده و چندین برابر شوهر دارایی داشته باشد، ملزم نیست در این بودجه شرکت کند.

شرکت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولی که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کاری که بخواهد صرف کند، اختیاری و وابسته به میل و ارادۀ خود اوست.

از نظر اسلام با اینکه بودجۀ زندگی زن جزء بودجۀ خانوادگی و بر عهدۀ مرد است، مرد هیچ گونه تسلط اقتصادی و حق بهره برداری از نیرو و کار زن ندارد؛ نمی تواند او را استثمار کند. نفقۀ زن از این جهت مانند نفقۀ پدر و مادر است که در موارد خاصی بر عهدۀ فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام می دهد هیچ گونه حقی از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمی کند.

رعایت جانب زن در مسائل مالی

اسلام به شکل بی سابقه ای جانب زن را در مسائل مالی و اقتصادی رعایت کرده است. از طرفی به زن استقلال و آزادی کامل اقتصادی داده و دست مرد را از مال و کار او کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را- که در دنیای قدیم سابقۀ ممتد دارد و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 221

در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایج بود- از مرد گرفته است، و از طرف دیگر با برداشتن مسئولیت تأمین بودجۀ خانوادگی از دوش زن، او را از هر نوع اجبار و الزام برای دویدن به دنبال پول معاف کرده است.

غرب پرستان آنگاه که می خواهند به نام حمایت از زن از این

قانون انتقاد کنند، چاره ای ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند. اینها می گویند: فلسفۀ نفقه این است که مرد خود را مالک زن می داند و او را به خدمت خود می گمارد. همان طوری که مالک حیوان ناچار است مخارج ضروری حیوانات مملوک خود را بپردازد تا آن حیوانات بتوانند به او سواری بدهند و برایش بارکشی کنند، قانون نفقه هم برای همین منظور حد اقلِ بخورنمیر را برای زن واجب کرده است.

اگر کسی قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام بیش از حد لازم زن را نوازش کرده و مرد را زیر بار کشیده و او را به صورت خدمتکار بی مزد و اجری برای زن در آورده است، بهتر می تواند به ایراد خود آب و رنگ و سر و صورتی بدهد تا اینکه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد.

حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن قانونی وضع کند. اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانین خود سعادت مرد و زن و فرزندانی که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالأخره سعادت جامعۀ بشریت را در نظر گرفته است. اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها و جامعۀ بشریت را به سعادت، در این می بیند که قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع و احوالی که به دست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده نادیده گرفته نشود.

همچنانکه مکرر گفته ایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده

است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بی نیازی باشد. اسلام مرد را به صورت خریدار و زن را به صورت صاحب کالا می شناسد. از نظر اسلام در وصال و زندگی مشترک زن و مرد، این مرد است که باید خود را به عنوان بهره گیر بشناسد و هزینۀ این کار را تحمل کند. زن و مرد نباید فراموش کنند که در مسألۀ عشق، از نظر طبیعت دو نقش جداگانه به عهدۀ آنها واگذار شده است. ازدواج هنگامی پایدار و مستحکم و لذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعی خود ظاهر شوند.

علت دیگر که برای لزوم نفقۀ زن بر مرد در کار است این است که مسئولیت و رنج و زحمات طاقت فرسای تولید نسل از لحاظ طبیعت به عهدۀ زن گذاشته شده است.

آنچه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 222

در این کار از نظر طبیعی به عهدۀ مرد است یک عمل لذت بخش آنی بیش نیست.

این زن است که باید این بیماری ماهانه را (در غیر ایام کودکی و پیری) تحمل کند، سنگینی دورۀ بارداری و بیماری مخصوص این دوره را به عهده بگیرد، سختی زایمان و عوارض آن را تحمل نماید، کودک را شیر بدهد و پرستاری کند.

اینها همه از نیروی بدنی و عضلانی زن می کاهد، توانایی او را در کار و کسب کاهش می دهد. اینهاست که اگر بنا بشود قانون، زن و مرد را از لحاظ تأمین بودجۀ زندگی در وضع مشابهی قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد، زن وضع رقت باری پیدا خواهد کرد. و همینها سبب شده که در جاندارانی که به صورت جفت زندگی می کنند، جنس نر

همواره به حمایت جنس ماده برخیزد، او را در مدت گرفتاری تولید نسل در خوراک و آذوقه کمک کند.

بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروی کار و فعالیتهای خشن تولیدی و اقتصادی، مشابه و مساوی آفریده نشده اند. اگر بنای بیگانگی باشد و مرد در مقابل زن قد علم کند و به او بگوید ذره ای از درآمد خودم را خرج تو نمی کنم، هرگز زن قادر نیست خود را به پای مرد برساند.

گذشته از اینها و از همه بالاتر اینکه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مرد افزونتر است. تجمل و زینت جزء زندگی زن و از احتیاجات اصلی زن است. آنچه یک زن در زندگی معمولی خود خرج تجمل و زینت و خودآرایی می کند برابر است با مخارج چندین مرد. میل به تجمل به نوبت خود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است. برای یک مرد یک دست لباس تا وقتی قابل پوشیدن است که کهنه و مندرس نشده است، اما برای یک زن چطور؟ برای یک زن تا وقتی قابل پوشیدن است که جلوۀ تازه ای به شمار رود. ای بسا که یک دست لباس یا یکی از زینت آلات برای زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نداشته باشد. توانایی کار و کوشش زن برای تحصیل ثروت از مرد کمتر است، اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است.

بعلاوه زن باقی ماندن زن، یعنی باقی ماندن جمال و نشاط و غرور در زن، مستلزم آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادتری است. اگر زن مجبور باشد مانند مرد دائماً در تلاش و کوشش

و در حال دویدن و پول درآوردن باشد، غرورش در هم می شکند، چینها و گره هایی که گرفتاریهای مالی به چهره و ابروی مرد انداخته است در چهره و ابروی او پیدا خواهد شد. مکرر شنیده شده است زنان غربی که بیچاره ها در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 223

کارگاهها و کارخانه ها و اداره ها اجباراً در تلاش معاشند، آرزوی زندگی زن شرقی را دارند. بدیهی است زنی که آسایش خاطر ندارد، فرصتی نخواهد یافت که به خود برسد و مایۀ سرور و بهجت مرد نیز واقع شود.

لذا نه تنها مصلحت زن، بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگی نیز در این است که زن از تلاشهای اجباری خردکنندۀ معاش معاف باشد. مرد هم می خواهد کانون خانوادگی برای او کانون آسایش و رفع خستگی و فراموشخانۀ گرفتاریهای بیرونی باشد. زنی قادر است کانون خانوادگی را محل آسایش و فراموشخانۀ گرفتاریها قرار دهد که خود به اندازۀ مرد خسته و کوفتۀ کار بیرون نباشد. وای به حال مردی که خسته و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسری خسته تر و کوفته تر از خود روبرو شود. لهذا آسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن برای مرد نیز ارزش فراوان دارد.

سرّ اینکه مردان حاضرند با جان کندن پول درآورند و دو دستی تقدیم زن خود کنند تا او با گشاده دستی خرج سر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحی خود را به زن دریافته است؛ دریافته است که خداوند زن را مایۀ آسایش و آرامش روح او قرار داده است (وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا) «1»؛ دریافته است که هر اندازه موجبات آسایش

و فراغ خاطر همسر خود را فراهم کند، غیر مستقیم به سعادت خود خدمت کرده است و کانون خانوادگی خود را رونق بخشیده است؛ دریافته است که از دو همسر لازم است لااقل یکی مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهندۀ روح دیگری باشد، و در این تقسیم کار آن که بهتر است در معرکۀ زندگی وارد نبرد شود مرد است و آن که بهتر می تواند آرامش دهندۀ روح دیگری باشد زن است.

زن از جنبۀ مالی و مادی نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبۀ روحی. زن بدون اتکاء به مرد نمی تواند نیازهای فراوان مادی خود را- که چندین برابر مرد است- رفع کند. از این رو اسلام همسر قانونی زن (فقط همسر قانونی او را) نقطۀ اتکاء او معین کرده است.

زن اگر بخواهد آن طور که دلش می خواهد با تجمل زندگی کند، اگر به همسر قانونی خود متکی نباشد به مردان دیگر متکی خواهد شد. این همان وضعی است که مع الاسف نمونه های زیادی پیدا کرده و رو به افزایش است.

______________________________

(1). اعراف/ 189.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 224

فلسفۀ تبلیغ علیه نفقه

مردان شکارچی این نکته را دریافته اند و یکی از علل تبلیغ علیه نفقۀ زن بر شوهر همین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانی به دامن شکارچی خواهد افتاد.

اگر در فلسفۀ حقوقهای گزافی که در مؤسسات به خانمها پرداخته می شود دقت کنید، مفهوم عرض مرا بهتر در خواهید یافت. شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا می شود.

چگونه برای یک زن مقدور است که حساب زندگی خود را از مرد جدا

کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا می کند اداره کند؟.

حقیقت را اگر بخواهید، فکر الغاء نفقه از طرف مردانی هم که از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمده اند تقویت می شود؛ اینها می خواهند با دست خودِ زن و به نام آزادی و مساوات، انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرست بگیرند.

ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفی از ازدواج نوین به این صورت می کند: «زناشویی قانونی با جلوگیری قانونی از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه» می گوید:

«زنان تجمل پرست طبقۀ متوسط سبب خواهند شد که به زودی انتقام مرد زحمتکش از تمام جنس زن گرفته شود. ازدواج چنان تغییر خواهد کرد که دیگر زنان بیکاری که فقط مایۀ زینت و وحشت خانه های پرخرج بودند وجود نخواهند داشت. مردان از زنان خود خواهند خواست که خود مخارج خود را دربیاورند.

زناشویی دوستانه (ازدواج نوین) حکم می کند که زن باید تا هنگام حمل کار کند.

در اینجا نکته ای هست که موجب تکمیل آزادی زن خواهد شد و آن اینکه از این به بعد باید خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد. انقلاب صنعتی نتایج بیرحمانۀ خود را (در بارۀ زن) ظاهر می سازد. زن باید در کارخانه با شوهر خود کار کند. زن به جای آنکه در اتاق خلوتی بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که برای جبران بی حاصلی او دو برابر کار کند، باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابر باشد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 225

آنگاه به صورت طنز می گوید: «معنی آزادی زن این است».

دولت به جای شوهر

این جهت

که وظایف طبیعی زن در تولید نسل ایجاب می کند که زن از نقطه نظر مالی و اقتصادی نقطۀ اتکایی داشته باشد، مطلبی نیست که قابل انکار باشد.

در اروپای امروز افرادی هستند که طرفداری از آزادی زن را به آنجا رسانده اند که از بازگشت دورۀ «مادرشاهی» و طرد پدر به طور کلی از خانواده دم می زنند. به عقیدۀ اینها با استقلال کامل اقتصادی زن و تساوی او در همۀ شئون با مرد، در آینده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و برای همیشه از خانواده حذف خواهد شد.

در عین حال همین افراد دولت را دعوت می کنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعاً حاضر نخواهند بود به تنهایی تشکیل عائله بدهند و همۀ مسئولیتها را به عهده بگیرند، پول و مساعده بدهد تا از بارداری جلوگیری نکنند و نسل اجتماع منقطع نگردد؛ یعنی زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مرد بوده است، از این به بعد نفقه خور و مملوک دولت باشد؛ وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.

ای کاش افرادی که تیشه برداشته، کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگی ما را- که بر اساس قوانین مقدس آسمانی بنیان شده است- خراب می کنند، می توانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورتری را ببینند.

برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق فصلی تحت عنوان «خانواده و دولت» باز کرده است. در آنجا پس از آن که در بارۀ بعضی دخالتهای فرهنگی و بهداشتی دولت در بارۀ کودکان بحثی می کند، می گوید:

«ظاهراً چیزی نمانده که پدر علت وجودی بیولوژیک خود را از دست بدهد ... یک عامل نیرومند دیگر در

طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادی است.

زنانی که در رأی دادن شرکت می کنند غالباً متأهل نیستند و اشکالات زنان متأهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونی، در رقابت برای مشاغل عقب می مانند ... برای زنان متأهل دو راه است که استقلال اقتصادی خود را حفظ کنند: یکی آن است که در مشاغل خود باقی بمانند و لازمۀ این فرض این است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 226

پرستاری اطفال خود را به پرستاران مزدبگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها و پرورشگاهها توسعۀ زیادی خواهد یافت و نتیجۀ منطقی این وضع این است که از لحاظ روانشناسی برای کودک نه پدری وجود خواهد داشت نه مادری. راه دیگر آن است که به زنان جوان مساعده ای بپردازند که خودشان از اطفال نگهداری کنند.

طریقۀ اخیر به تنهایی مفید نبوده و باید با مقررات قانونی مبتنی بر استخدام مجدد مادر پس از آن که طفلش به سن معینی رسید تکمیل شود. اما این طریقه این امتیاز را دارد که مادر می تواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه برای این امر تحت تعلق حقارت آور مردی قرار گیرد ... با فرض تصویب چنین قانونی باید انتظار عکس العمل آن را بر روی اخلاق فامیل داشت. قانون ممکن است مقرر دارد که مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلی حاکی از زنای مادر مساعده به پدر خواهد رسید. در این صورت پلیس محلی موظف خواهد بود که رفتار زنان متأهل را تحت نظر بگیرد. اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود، ولی این خطر

را دارد که در ذائقۀ کسانی که موجد این تکامل اخلاقی بوده اند چندان خوشایند واقع نشود. بالنتیجه می توان احتمال داد که دخالتهای پلیس در این باره قطع شده و حتی مادرهای اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند. در این صورت وظیفۀ اقتصادی پدر در طبقات کارگر بکلی از میان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربه ها برای اولادشان نخواهد بود ... تمدن یا لااقل تمدنی که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادری است.

محتملًا برای حفظ تمدنی که تحول و تکامل زیادی یافته لازم خواهد شد به زنان برای بارداری آن قدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلّمی بیابند. در این صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادری را برگزینند، این هم شغلی چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهند کرد. اما تمام اینها فرضیاتی بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث زوال خانوادۀ پدرشاهی است که از ما قبل تاریخ نمایندۀ پیروزی مرد بر زن بوده است. جانشین شدن دولت به جای پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم، پیشرفتی شمرده می شود ...».

الغاء نفقۀ زن (به قول این آقایان: استقلال مادی زنان) طبق گفته های بالا نتایج و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 227

آثار ذیل را خواهد داشت:

سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشت به دورۀ مادرشاهی، جانشین شدن دولت به جای پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت به جای پدر، تضعیف احساسات مادری، در آمدن مادری از صورت عاطفی به صورت شغل و

کار و کسب.

بدیهی است که نتیجۀ همۀ اینها سقوط کامل خانواده است که قطعاً مستلزم سقوط انسانیت است. همه چیز درست خواهد شد و فقط یک چیز جای خالی خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخورداری از لذات معنوی مخصوص کانون خانوادگی است.

به هر حال منظورم این است که حتی طرفداران استقلال و آزادی کامل زن و طرد پدر از محیط خانواده، وظیفۀ طبیعی زن را در تولید نسل مستلزم حقی و مساعده ای و احیاناً مزد و کرایه ای می دانند که به عقیدۀ آنها دولت باید این حق را بپردازد، بر خلاف مرد که وظیفۀ طبیعی او هیچ حقی را ایجاب نمی کند.

در قوانین کارگری جهان حد اقل مزدی که برای یک مرد قائل می شوند، شامل زندگی زن و فرزندانش نیز می شود؛ یعنی قوانین کارگری جهان حق نفقۀ زن و فرزند را به رسمیت می شناسد.

آیا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر به زن توهین کرده است؟

در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، مادۀ 23، بند 3 چنین آمده است:

«هرکس که کار می کند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذی حق می شود که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تأمین کند.».

در مادۀ 25، بند 1 می گوید:

«هرکس حق دارد که سطح زندگانی او سلامت و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تأمین کند.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 228

در این دو ماده ضمناً تأیید شده است که هر مردی که عائله ای تشکیل می دهد باید متحمل مخارج و نفقۀ زن و فرزندان خود بشود؛ مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضروری آن مرد محسوب می شود.

اعلامیۀ حقوق بشر با اینکه تصریح می کند که زن و مرد دارای حقوق

مساوی می باشند، نفقه دادن مرد به زن را با تساوی حقوق زن و مرد منافی ندانسته است.

علی هذا کسانی که همواره به اعلامیۀ حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استناد می کنند، باید مسألۀ نفقه را یک مسألۀ خاتمه یافته تلقی کنند. و آیا غرب پرستانی که به هر چیزی که رنگ اسلامی دارد نام ارتجاع و تأخر می دهند، به خود اجازه خواهند داد که به ساحت قدس اعلامیۀ حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد و مملوکیت زن معرفی کنند؟.

از این بالاتر اینکه اعلامیۀ حقوق بشر در مادۀ بیست و پنجم چنین می گوید:

«هرکس حق دارد که در موقع بیکاری، بیماری، نقص اعضاء، بیوگی، پیری یا در تمام مواردی که به علل خارج از ارادۀ انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد، از شرایط آبرومندانۀ زندگی برخوردار شود.».

در اینجا اعلامیۀ حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیلۀ معاش برای زن معرفی کرده است، بیوگی را در ردیف بیکاری، بیماری، نقص اعضاء ذکر کرده است؛ یعنی زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است. آیا این یک توهین بزرگ نسبت به زن نیست؟

مسلماً اگر در یکی از کتابها یا دفترچه های قانونی مشرق زمین چنین تعبیری یافت می شد، فریاد اعتراض به آسمان بلند بود، همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضی قوانین ایران خودمان دیدیم.

اما یک انسان واقع بین که تحت تأثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند، می داند که نه قانون خلقت که مرد را یکی از وسایل معاش زن قرار داده

و نه اعلامیۀ حقوق بشر که «بیوگی» را به عنوان از دست دادن وسیلۀ معیشت یاد کرده است و نه قانون اسلام که زن را واجب النفقۀ مرد شمرده است، هیچ کدام به زن توهین نکرده اند، چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 229

اتکاء زن شمرده می شود.

قانون خلقت برای اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خانوادگی را- که پایۀ اصلی سعادت بشر است- استوارتر سازد، زن و مرد را نیازمند به یکدیگر آفریده است. اگر از جنبۀ مالی مرد را نقطۀ اتکاء زن قرار داده است، از جنبۀ آسایش روحی زن را نقطۀ اتکاء مرد قرار داده است. این دو نیاز مختلف، بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد می کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 231

بخش نهم: مسألۀ ارث

اشاره

* اسلام ناهمواریهای ارث زن را اصلاح کرد.

* وضع ارثی زن معلول مهر و نفقه است نه علت آن.

* اگر تنها جنبۀ اقتصادی مطرح بود، اسلام تفاوتی میان ارث زن و مرد قائل نمی شد.

* دو برابر شدن ارث مرد به خاطر تحمیلی است که از جهات دیگر بر بودجۀ مرد وارد شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 233

مسألۀ ارث

اشاره

دنیای قدیم یا به زن اصلًا ارث نمی داد و یا ارث می داد اما با او مانند صغیر رفتار می کرد یعنی به او استقلال و شخصیت حقوقی نمی داد. احیاناً در بعضی از قوانین قدیم جهان اگر به دختر ارث می دادند به فرزندان او ارث نمی دادند، بر خلاف پسر که هم خودش می توانست ارث ببرد و هم فرزندان او می توانستند وارث مال پدربزرگ بشوند. و در بعضی از قوانین دیگر جهان که به زن مانند مرد ارث می دادند، نه به صورت سهم قطعی و به تعبیر قرآن «نَصِیباً مَفْرُوضاً» بود بلکه به این صورت بود که به مورث حق می دادند که در بارۀ دختر خود نیز اگر بخواهد وصیت کند.

تاریخچۀ ارث زن طولانی است. محققین و مطلعین، بحثهای فراوانی کرده و نوشته های زیادی در اختیار گذاشته اند. لزومی نمی بینم به نقل گفته ها و نوشته های آنها بپردازم. خلاصه اش همین بود که ذکر شد.

علل محرومیت زن از ارث

علت اصلی محرومیت زنان از ارث، جلوگیری از انتقال ثروت خانواده ای به خانوادۀ دیگر بوده است. طبق عقاید قدیمی نقش مادر در تولید فرزند ضعیف است؛ مادران فقط ظروفی هستند که در آن ظرفها نطفۀ مردان پرورش می یابد و فرزند به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 234

وجود می آید. از این رو معتقد بودند که فرزندزادگان پسری یک مرد، فرزندان او و جزء خانوادۀ او هستند و اما فرزندزادگان دختری او فرزندان او و جزء خانوادۀ او نیستند، بلکه جزء خانوادۀ پدر شوهر دختر محسوب می شوند. روی این حساب اگر دختر ارث ببرد و بعد ارث او به فرزندان او منتقل شود، سبب می شود که ثروت یک خانواده به یک خانوادۀ بیگانه منتقل گردد.

در کتاب ارث

در حقوق مدنی ایران تألیف مرحوم دکتر موسی عمید، صفحۀ 8، پس از آن که می گوید: در دوره های قدیم، مذهب اساس خانواده ها را تشکیل می داده نه علقۀ طبیعی، می گوید:

«ریاست مذهبی در این خانواده (پدرشاهی) با پدر بزرگ خانواده بود و پس از او اجرای مراسم و تشریفات مذهب خانوادگی فقط به واسطۀ اولاد ذکور از نسلی به نسل بعد منتقل می شد و پیشینیان مردان را فقط وسیلۀ ابقای نسل می دانستند و پدر خانواده چنانکه حیات بخش پسر خویش بود، همچنین عقاید و رسوم دینی خود و حق نگه داشتن آتش و خواندن ادعیۀ مخصوصۀ مذهبی را نیز بدو انتقال می داد، چنانکه در وداهای هند و قوانین یونان و رم مسطور است که قوۀ تولید منحصر به مردان است و نتیجۀ این عقیدۀ کهن این شد که ادیان خانوادگی به مردان اختصاص یابد و زنان را بی واسطۀ پدر یا شوهر هیچ گونه دخالتی در امر مذهب نبوده ... و چون در اجرای مراسم مذهبی سهیم نبودند از سایر مزایای خانوادگی نیز قهراً بی بهره بودند، چنانکه بعدها که وراثت ایجاد شد زنان از این حق محروم شدند.».

محرومیت زن از ارث علل دیگر نیز داشته است، از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانیها و پهلوانیها بود و یکی مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان می دانستند، زن را به خاطر عدم توانایی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی از ارث محروم می کردند.

عرب جاهلیت از همین نظر مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی- و لو در طبقات بعدی- در میان بود، به زن ارث نمی داد. لهذا وقتی که

آیۀ ارث نازل شد و تصریح کرد به اینکه: «لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 235

الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً» «1» باعث تعجب اعراب شد. اتفاقاً در آن اوقات برادر حسّان بن ثابت، شاعر معروف عرب، مرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسرعموهای او همۀ دارایی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او ندادند. زن او شکایت نزد رسول اکرم برد. رسول اکرم آنها را احضار کرد. آنها گفتند:

زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد، این ما هستیم که باید شمشیر دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم، پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد. ولی رسول اکرم حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.

ارث پسرخوانده

اعراب جاهلیت گاهی کسی را پسرخوانده قرار می دادند و در نتیجه، آن پسرخوانده مانند یک پسر حقیقی وارث میت شمرده می شد. رسم پسرخواندگی در میان ملتهای دیگر و از آن جمله ایران و روم قدیم موجود بوده است. طبق این رسم یک پسرخوانده به دلیل اینکه پسر است از مزایایی برخوردار بود که دختران نسلی برخوردار نبودند. از جمله مزایای پسرخوانده ارث بردن بود، همچنان [که] ممنوعیت ازدواج شخص با زن پسرخوانده یکی دیگر از این مزایا و آثار بود. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد.

ارث هم پیمان

اعراب رسم دیگری نیز در ارث داشتند که آن را نیز قرآن کریم منسوخ کرد و آن رسم «هم پیمانی» بود. دو نفر بیگانه با یکدیگر پیمان می بستند که «خون من خون تو و تعرض به من تعرض به تو و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببری». به موجب این پیمان این دو نفر بیگانه در زمان حیات از یکدیگر دفاع می کردند و هر کدام زودتر می مرد دیگری مال او را به ارث می برد.

زن، جزء سهم الارث

اعراب گاهی زن میت را جزء اموال و دارایی او به حساب می آوردند و به صورت

______________________________

(1). نساء/ 7.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 236

سهم الارث او را تصاحب می کردند. اگر میت پسری از زن دیگر می داشت، آن پسر می توانست به علامت تصاحب، جامه ای بر روی آن زن بیندازد و او را از آن خویش بشمارد. بسته به میل او بود که آن زن را به عقد نکاح خود درآورد و یا او را به زنی به شخص دیگری بدهد و از مهر او استفاده کند. این رسم نیز منحصر به اعراب نبوده است و قرآن آن را منسوخ کرد.

در قوانین قدیم هندی و ژاپنی و رومی و یونانی و ایرانی تبعیضهای ناروا در مسألۀ ارث، زیاد وجود داشته است و اگر بخواهیم به نقل آنچه مطلعین گفته اند بپردازیم چندین مقاله خواهد شد.

ارث زن در ایران ساسانی

مرحوم سعید نفیسی در (تاریخ اجتماعی ایران از زمان ساسانیان تا انقراض امویان) صفحۀ 42 می نویسد:

«در زمینۀ تشکیل خانواده نکتۀ جالب دیگر که در تمدن ساسانی دیده می شود این است که چون پسری به سن رشد و بلوغ می رسید، پدر یکی از زنان متعدد خود را به عقد زناشویی وی در می آورده است. نکتۀ دیگر این است که زن در تمدن ساسانی شخصیت حقوقی نداشته است و پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعی در دارایی وی داشته اند. هنگامی که دختری به پانزده سالگی می رسید و رشد کامل کرده بود، پدر یا رئیس خانواده مکلف بود او را به شوی بدهد. اما سن زناشویی پسر را بیست سالگی دانسته اند و در زناشویی رضایت پدر شرط بود. دختری که به شوی می رفت دیگر از

پدر یا کفیل خود ارث نمی برد و در انتخاب شوهر هیچ گونه حقی برای او قائل نبودند. اما اگر در سن بلوغ، پدر در زناشویی وی کوتاهی می کرد حق داشت به ازدواج نامشروع اقدام بکند و در این صورت از پدر ارث نمی برد.

شمارۀ زنانی که مردی می توانست بگیرد نامحدود بود و گاهی در اسناد یونانی دیده شده است که مردی چند صد زن در خانه داشته است. اصول زناشویی در دورۀ ساسانی- چنانکه در کتابهای دینی زردشتی آمده- بسیار پیچیده و در هم بوده و پنج قسم زناشویی رواج داشته است:

1. زنی که به رضای پدر و مادر، شوهر می رفت فرزندانی می زاد که در این جهان و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 237

آن جهان از او بودند و او را «پادشاه زن» می گفتند.

2. زنی که یگانه فرزند پدر و مادرش بود، او را «اوگ زن» یعنی زن یگانه می گفتند و نخستین فرزندی که می زاد به پدر و مادرش داده می شد تا جانشین فرزندی بشود که از خانۀ آنها رفته است و شوهر کرده و پس از آن این زن را هم «پادشاه زن» می گفتند.

3. اگر مردی در سن بلوغ بی زن می مرد، خانواده اش زن بیگانه ای را جهیز می داد و او را به کابین مرد بیگانه ای در می آورد و آن زن را «سذرزن» یعنی زن خوانده می گفتند و هرچه فرزند او می زاد، نیمی به آن مرد مرده تعلق می گرفت و در آن جهان فرزند او می شد و نیمی دیگر از آن شوهر زنده بود.

4. زن بیوه ای که دو بار شوهر کرده بود «چغرزن» می گفتند که به معنی چاکر زن یعنی زن خادمه باشد، و اگر از

شوی اول خود فرزند نداشت او را «سذرزن» می دانستند ...

5. زنی که بی رضای پدر و مادرش به شوهر می رفت، در میان زنان پست ترین پایه را داشت و او را «خودسرای زن» یعنی زن خودسر می گفتند و از پدر و مادر خود ارث نمی برد مگر پس از آن که پسرش به سن بلوغ برسد و او را به عنوان «اوگ زن» به عقد درآورد.».

در قوانین اسلام هیچ یک از ناهمواریهای گذشته در مورد ارث وجود ندارد. چیزی که در قوانین اسلامی مورد اعتراض مدعیان تساوی حقوق است این است که سهم الارث زن در اسلام معادل نصف سهم الارث مرد است. از نظر اسلام پسر دو برابر دختر و برادر دو برابر خواهر و شوهر دو برابر زن ارث می برد. تنها در مورد پدر و مادر است که اگر میت فرزندانی داشته باشد و پدر و مادرش نیز زنده باشد، هر یک از پدر و مادر یک ششم از مال میت را به ارث می برند.

علت اینکه اسلام سهم الارث زن را نصف سهم الارث مرد قرار داد وضع خاصی است که زن از لحاظ مهر و نفقه و سربازی و برخی قوانین جزایی دارد؛ یعنی وضع خاص ارثی زن معلول وضع خاصی است که زن از لحاظ مهر و نفقه و غیره دارد.

اسلام به موجب دلایلی که در مقالات پیش گفتیم مهر و نفقه را اموری لازم و مؤثر در استحکام زناشویی و تأمین آسایش خانوادگی و ایجاد وحدت میان زن و شوهر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 238

می شناسد. از نظر اسلام الغاء مهر و نفقه و خصوصاً نفقه موجب تزلزل اساس خانوادگی و

کشیده شدن زن به سوی فحشاء است. و چون مهر و نفقه را لازم می داند و به این سبب قهراً از بودجۀ زندگی زن کاسته شده است و تحمیلی از این نظر بر مرد شده است، اسلام می خواهد این تحمیل از طریق ارث جبران بشود. لهذا برای مرد دو برابر زن سهم الارث قرار داده است. پس مهر و نفقه است که سهم الارث زن را تنزل داده است.

ایراد غرب پرستان

برخی از غرب پرستان وقتی که در این مسأله داد سخن می دهند و نقص سهم الارث زن را یک وسیلۀ تبلیغ و هیاهو علیه اسلام قرار می دهند، موضوع مهر و نفقه را پیش می کشند. می گویند چه لزومی دارد که ما سهم زن را در ارث از سهم مرد کمتر قرار دهیم و آنگاه این کمبود را به وسیلۀ مهر و نفقه جبران کنیم؟ چرا چپ اندرقیچی کار کنیم و لقمه را از پشت گردن به دهان ببریم؟ از اول سهم الارث زن را معادل سهم الارث مرد قرار می دهیم تا مجبور نشویم با مهر و نفقه آن را جبران کنیم.

اولًا این دایگان مهربانتر از مادر، علت را به جای معلول و معلول را به جای علت گرفته اند. اینها خیال کرده اند مهر و نفقه معلول وضع خاص ارثی زن است، غافل از اینکه وضع خاص ارثی زن معلول مهر و نفقه است. ثانیاً گمان کرده اند آنچه در اینجا وجود دارد صرفاً جنبۀ مالی و اقتصادی است. بدیهی است اگر تنها جنبۀ مالی و اقتصادی مطرح بود دلیلی نداشت که مهر و نفقه ای در کار باشد و یا سهم الارث زن و مرد تفاوت داشته باشد. چنانکه در مقالۀ پیش

گفتیم اسلام جهات زیادی را که بعضی طبیعی و بعضی روانی است در نظر گرفته است. از یک طرف احتیاجات و گرفتاریهای زیاد زن از لحاظ تولید نسل در صورتی که مرد طبعاً از همۀ آنها آزاد است، از طرف دیگر قدرت کمتر او از مرد در تولید و تحصیل ثروت، و از جانب سوم استهلاک ثروت بیشتر او از مرد، بعلاوه ملاحظات روانی و روحی خاص زن و مرد و به عبارت دیگر روانشناسی زن و مرد و اینکه مرد همواره باید به صورت خرج کننده برای زن باشد و بالأخره ملاحظات دقیق روانی و اجتماعی که سبب استحکام علقۀ خانوادگی می شود، اسلام همۀ اینها را در نظر گرفته و مهر و نفقه را از این جهات لازم دانسته است. این امور ضروری و لازم به طور غیر مستقیم سبب شده که بر بودجۀ مرد تحمیل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 239

وارد شود. از این رو اسلام دستور داده که به خاطر جبران تحمیلی که بر مرد شده است، مرد دو برابر زن سهم الارث ببرد. پس تنها جنبۀ مالی و اقتصادی در میان نیست که گفته شود چه لزومی دارد در یک جا سهم زن کسر شود و در جای دیگر جبران گردد.

ایراد زنادقۀ صدر اسلام بر مسألۀ ارث

گفتیم از نظر اسلام مهر و نفقه علت است و وضع ارثی زن معلول. این مطلبی نیست که تازه ابراز شده باشد، از صدر اسلام مطرح بوده است.

ابن ابی العوجاء مردی است که در قرن دوم می زیسته و به خدا و مذهب اعتقاد نداشته است. این مرد از آزادی آن عصر استفاده می کرد و عقاید الحادی خود را همه جا

ابراز می داشت. حتی گاهی در مسجد الحرام یا مسجد النبی می آمد و با علمای عصر راجع به توحید و معاد و اصول اسلام به بحث می پرداخت. یکی از اعتراضات او به اسلام همین بود، می گفت: «ما بالُ الْمَرْأهِ الْمِسْکینَهِ الضَّعیفَهِ تَأْخُذُ سَهْماً وَ یَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَیْنِ؟» یعنی چرا زن بیچاره که از مرد ناتوانتر است باید یک سهم ببرد و مرد که تواناتر است دو سهم ببرد؟ این خلاف عدالت و انصاف است. امام صادق فرمود: این برای این است که اسلام سربازی را از عهدۀ زن برداشته و بعلاوه مهر و نفقه را به نفع او بر مرد لازم شمرده است و در بعضی جنایات اشتباهی که خویشاوندان جانی باید دیه بپردازند، زن از پرداخت دیه و شرکت با دیگران معاف است. از این رو سهم زن در ارث از مرد کمتر شده است. امام صادق صریحاً وضع خاص ارثی زن را معلول مهر و نفقه و معافیت از سربازی و دیه شمرد.

نظیر این پرسشها از سایر ائمۀ دین شده است و همۀ آنها به همین نحو پاسخ گفته اند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 241

بخش دهم: حق طلاق

اشاره

* افزایش روزافزون طلاق، یا بیماری قرن بیستم.

* دنیای امروز از طرفی بر عوامل اجتماعی طلاق می افزاید و از طرفی می خواهد با زور قانون جلو طلاق را بگیرد.

* پنج فرضیه دربارۀ طلاق.

* آیا لازمۀ تقدس ازدواج این است که راه طلاق بکلی بسته باشد؟.

* مشکلات اجتماعی با قانون تنها حل نمی شود.

* طلاق از نظر اسلام مبغوض ترین چیزهاست.

* آیا راست است که امام حسن «مِطلاق» بوده است؟.

* آنجا که رکن اساسی، عاطفه است از اجبار قانونی کاری ساخته

نیست.

* خاموشی شعلۀ محبت مرد، به حیات خانوادگی پایان می دهد و خاموشی شعلۀ محبت زن آن را نیمه جان می سازد.

* اسلام با چسباندن زن به مرد با زور موافق نیست.

* دنیای غرب در افزودن بر فساد و انحراف، به زن و مرد سهم «مساوی» داده است.

* مرد کوهسار است و زن چشمه، فرزندان به منزلۀ گلها و شکوفه ها.

* صلح و سازش میان زن و مرد از نوع «صلح مسلح» نمی تواند باشد.

* موانعی که اسلام برای طلاق ایجاد کرده است.

* دادگاه خانوادگی از نظر قرآن.

* همان قانونی که ماهیت ازدواج را «تصاحب» قرار داده، ماهیت طلاق را «رهایی» قرار داده است.

* حق طلاق غیر از حق فسخ است.

* طلاق به صورت یک حق طبیعی، مخصوص مرد است، اما به صورت یک حق قراردادی، زن نیز می تواند از آن بهره مند باشد.

* طلاق قضایی.

* آنجا که طلاق مانند یک زایمان غیر طبیعی، به کمک جراح و عوامل جراحی صورت می گیرد.

* اسلام، قانونی که بتوان آن را «سرطان» نامید ندارد.

* نمونه ای از راه حلهای اسلامی در زمینۀ بن بستهایی که حق مالکیت به وجود می آورد.

* اصل اسلامی: «یا نگهداری به شایستگی و یا رها کردن به نیکی»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 243

حق طلاق

اشاره

هیچ عصری مانند عصر ما خطر انحلال کانون خانوادگی و عوارض سوء ناشی از آن را مورد توجه قرار نداده است، و در هیچ عصری مانند این عصر عملًا بشر دچار این خطر و آثار سوء ناشی از آن نبوده است.

قانون گذاران، حقوقدانان، روانشناسان هر کدام با وسایلی که در اختیار دارند سعی می کنند بنیان ازدواجها را استوارتر و پایدارتر و خلل ناپذیرتر سازند اما «از قضا سرکنگبین

صفرا فزود». آمارها نشان می دهد که سال به سال بر عدد طلاقها افزوده می شود و خطر از هم پاشیدن بر بسیاری از کانونهای خانوادگی سایه افکنده است.

معمولًا هر وقت یک بیماری مورد توجه قرار می گیرد و مساعی مادی و معنوی برای مبارزه و جلوگیری از آن به کار می رود، از میزان تلفات آن کاسته می شود و احیاناً ریشه کن می گردد اما بیماری طلاق برعکس است.

افزایش طلاق در زندگی جدید

در گذشته کمتر در بارۀ طلاق و عوارض سوء آن و علل پیدایش و افزایش آن و راه جلوگیری از وقوع آن فکر می کردند. در عین حال کمتر طلاق صورت می گرفت و کمتر آشیانه ها بهم می خورد. مسلماً تفاوت دیروز و امروز در این است که امروز علل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 244

طلاق فزونی یافته است. زندگی اجتماعی شکلی پیدا کرده است که موجبات جدایی و تفرقه و از هم گسستن پیوندهای خانوادگی بیشتر شده است و از همین جهت مساعی دانشمندان و خیرخواهان تاکنون به جایی نرسیده است و متأسفانه آیندۀ خطرناکتری در پیش است.

در شمارۀ 105 مجلۀ زن روز مقالۀ جالبی از مجلۀ نیوزویک تحت عنوان «طلاق در آمریکا» درج شد. این مجله می نویسد: «طلاق گرفتن در آمریکا به آسانی تاکسی گرفتن است».

و هم می نویسد:

«در میان مردم آمریکا دو ضرب المثل از همۀ ضرب المثل های دیگر در بارۀ طلاق معروفتر است: یکی اینکه «حتی دشوارترین سازشها هم میان زن و شوهر از طلاق بهتر است». این ضرب المثل را شخصی به نام سروانتس در حدود چهار قرن پیش گفته است. ضرب المثل دوم که از شخصی است به نام سامی کاهن، در نیمۀ دوم قرن بیستم گفته

شده است و درست نقطۀ مقابل ضرب المثل اول است و شعاری است بر ضد او و آن این است: عشق دوم دلپذیرتر است.».

از متن مقالۀ نامبرده برمی آید که ضرب المثل دوم کار خود را در آمریکا کرده است، زیرا می نویسد:

«سراب طلاق نه تنها «تازه پیوندها» بلکه مادران آنها و زن و شوهران «دیرینه پیوند» را هم به خود می کشد، به طوری که از جنگ دوم به این طرف سطح طلاق در آمریکا به طور متوسط از سالی 000/ 400 طلاق پایین تر نرفته است و 40 درصد ازدواجهای بهم خورده 10 سال یا بیشتر و 13 درصد آن ازدواجها بیش از 20 سال دوام داشته است. سن متوسط دو میلیون زن مطلّقۀ آمریکایی 45 سال است. 62 درصد زنان مطلّقه به هنگام جدایی، کودکان کمتر از 18 سال داشته اند. زنان مزبور در واقع نسل خاصی را تشکیل می دهند.».

سپس می نویسد:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 245

«با وجودی که پس از طلاق، زن آمریکایی خویشتن را «آزادتر از آزاد» حس می کند ولی مطلّقه های آمریکایی، چه جوان و چه میانسال، شادکام نیستند و این ناشادی را می توان از میزان روزافزون مراجعات زنان به روانکاو و روانشناس یا از پناه بردن آنها به الکل و یا از افزایش سطح خودکشی در میان آنان دریافت. از هر 4 زن مطلّقه یکی الکلی می شود و میزان خودکشی میان آنها سه برابر زنان شوهردار است. خلاصه اینکه زن آمریکایی همین که از دادگاه طلاق با پیروزی بیرون می آید می فهمد که زندگی بعد از طلاق آنچنان که می پنداشته بهشت نیست ... دنیایی که ازدواج را بعد از قوانین طبیعی محکمترین رابطۀ انسانی دانسته، بسیار

دشوار است که عقیدۀ خوبی در بارۀ زنی که این پیوند را گسسته نشان دهد.

ممکن است جامعه چنین زنی را گرامی بدارد، پرستش کند و حتی بر او غبطه خورد ولی هرگز به چشم کسی که در زندگی خصوصی دیگری وارد شود و ایجاد خوشبختی کند بدو نمی نگرد.».

این مقاله ضمناً این پرسش را طرح می کند که آیا علت طلاقهای فراوان، ناسازگاری و عدم توافق اخلاقی میان زن و شوهر است یا چیز دیگر است؛ می گوید:

«اگر ناسازگاری را عامل جدایی «جوانان نوپیوند» بدانیم پس جدایی زوجهای «دیرینه پیوند» را چگونه باید توجیه کرد؟ با توجه به امتیازی که قوانین آمریکا به زن مطلّقه می دهد، جواب این است که علت طلاق در ازدواجهای ده یا بیست ساله ناسازگاری نیست بلکه بی میلی به تحمل ناسازگاریهای دیرین و هوس برای درک لذات بیشتر و کام جوییهای دیگر است. در عصر قرصهای ضد حاملگی و دوران انقلاب جنسی و اعتلای مقام زن، این عقیده در میان بسیاری از زنان قوّت گرفته که خوشی و لذت مقدم بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی است. زن و شوهری را می بینید که سالها با هم زندگی می کنند، بچه دار می شوند و در غم و شادی هم شرکت داشته اند، ولی ناگهان زن برای طلاق تلاش می کند بدون آنکه هیچ تغییری در وضع مادی و معنوی شوهرش پدید آمده باشد. علت این است که تا دیروز حاضر بود یکنواختی کسل کنندۀ زندگی را تحمل کند ولی اکنون به تحمل یکنواختی تمایلی ندارد ... زن آمریکایی امروز کام جوتر از زن دیروزی بوده و در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 246

برابر نارسایی آن کم تحمل تر از مادر بزرگ خویش

است.»

طلاق در ایران

افزایش طلاق منحصر به آمریکا نیست، بیماری عمومی قرن است. در هرجا که آداب و رسوم جدید غربی بیشتر نفوذ کرده است، آمار طلاق هم افزایش یافته است.

مثلًا اگر ایران خودمان را در نظر بگیریم، طلاق در شهرها بیش از ولایات است و در تهران که آداب و عادات غربی رواج بیشتری دارد بیش از شهرهای دیگر است.

در روزنامۀ اطلاعات شمارۀ 11512 آمار مختصری از ازدواجها و طلاقهای ایران ذکر کرده بود، نوشته بود:

«بیش از یک چهارم طلاقهای ثبت شدۀ سراسر کشور مربوط به تهران است؛ یعنی 27 درصد طلاقهای ثبت شده را تهران تشکیل می دهد، با اینکه نسبت جمعیت تهران به جمعیت سراسر کشور 10 درصد می باشد. به طور کلی درصد طلاق در شهر تهران بیش از درصد ازدواج است. وقایع ازدواج تهران 15 درصد کل ازدواج کشور است.»

محیط طلاق زای آمریکا

بگذارید حالا که سخن از افزایش طلاق در آمریکا به میان آمد و از مجلۀ نیوزویک نقل شد که زن آمریکایی کام جویی و لذت را بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی مقدم می دارد، گامی جلوتر برویم و ببینیم چرا زن آمریکایی چنین شده است. مسلماً مربوط به سرشت زن آمریکایی نیست، علت اجتماعی دارد؛ این محیط آمریکاست که این روحیه را به زن آمریکایی داده است. غرب پرستان ما سعی دارند بانوان ایرانی را در مسیری بیندازند که زنان آمریکایی رفته اند. اگر این آرزو جامۀ عمل بپوشد، مسلماً زن ایرانی و کانون خانوادگی ایرانی نیز سرنوشتی نظیر سرنوشت زن آمریکایی و خانوادۀ آمریکایی خواهد داشت.

هفته نامۀ بامشاد در شمارۀ 66 (4/ 5/ 44) چنین نوشته بود:

«ببینید کار به کجا کشیده که صدای فرانسویان هم بلند شده که

«آمریکاییها دیگر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 247

شورش را در آورده اند». عنوان برجستۀ مقالۀ روزنامۀ فرانس سوار این است که در بیش از 200 رستوران و کابارۀ ایالت کالیفرنیا پیشخدمتهای زن با سینۀ باز کار می کنند. در این مقاله نوشته شده که «مونوکینی»، مایویی که سینه های زنان را نمی پوشاند، در سانفرانسیسکو و لوس آنجلس به عنوان لباس کار شناخته شده است. در شهر نیویورک دهها سینما فیلمهایی را نشان می دهند که فقط در زمینۀ مسائل جنسی است و تصاویر برهنۀ زنان بر بالای در آنها به چشم می خورد. اسامی بعضی از آنها از این قرار است: «مردانی که زنان خود را با هم عوض می کنند»، «دخترانی که مخالف اخلاقند»، «تنکه ای که هیچ چیز را نمی پوشاند». در ویترین کتابخانه ها کمتر کتابی است که عکس زن لخت در پشت آن نباشد؛ حتی کتابهای کلاسیک هم از این قاعده مستثنی نیست و در میان آنها کتابهایی از این قبیل به حد وفور دیده می شود: «وضع جنسی شوهران آمریکایی»، «وضع جنسی مردان غرب»، «وضع جنسی جوانهای کمتر از بیست سال»، «شیوه های جدید در امور جنسی بر اساس تازه ترین اطلاعات». نویسندۀ روزنامه فرانس سوار آنگاه با تعجب و نگرانی از خودش می پرسد که آمریکا دارد به کجا می رود؟».

بامشاد آنگاه می نویسد:

«راستش اینکه هرکجا که می خواهد برود ... من فقط دلم برای آن عده از مردم مملکتم می سوزد که خیال می کنند در پهنۀ جهان سرمشق مناسبی پیدا کرده اند و در این راه سر از پا نمی شناسند.».

پس معلوم می شود اگر زن آمریکایی سر به هوا شده است و کام جویی را بر وفاداری به شوهر و خانواده ترجیح می دهد زیاد مقصر نیست؛ این

محیط اجتماعی است که چنین تیشه به ریشۀ کانون مقدس خانوادگی زده است.

عجبا! پیشقراولان قرن ما روز به روز عوامل اجتماعی طلاق و انحلال کانون خانوادگی را افزایش می دهند و با یکدیگر در این راه مسابقه می دهند و آنگاه فریاد می کشند که چرا طلاق این قدر زیاد است؟ اینها از طرفی عوامل طلاق را افزایش می دهند و از طرف دیگر می خواهند با قید و بند قانون جلو آن را بگیرند. «این حکم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 248

چنین بود که کج دارومریز».

فرضیه ها

اکنون مطلب را از ریشه مورد بحث قرار دهیم. اول از جنبۀ نظری ببینیم آیا طلاق خوب است یا بد؟ آیا خوب است راه طلاق به طور کلی باز باشد؟ آیا خوب است که کانونهای خانوادگی پشت سر هم از هم بپاشد؟ اگر این خوب است، پس هر جریانی که بر افزایش طلاقها بیفزاید عیب ندارد. و یا باید راه طلاق بکلی بسته باشد و پیوند ازدواج اجباراً شکل ابدیت داشته باشد و جلو هر جریانی که موجب سستی پیوند مقدس ازدواج می شود گرفته شود؟ یا راه سومی در کار است: قانون نباید راه طلاق را به طور کلی بر زن و مرد ببندد بلکه باید راه را باز بگذارد؛ طلاق احیاناً ضروری و لازم تشخیص داده می شود. در عین حال که قانون راه را بکلی نمی بندد، اجتماع باید مساعی کافی به کار برد که موجبات تفرقه و جدایی میان زنان و شوهران به وجود نیاید. اجتماع باید با عللی که سبب تفرقه و جدایی زنان و شوهران و بی آشیانه شدن کودکان می گردد مبارزه کند؛ و اگر اجتماع موجبات طلاق را فراهم کند،

منع و بست قانون نمی تواند کاری صورت بدهد.

اگر بنا بشود قانون راه طلاق را باز بگذارد، آیا بهتر است به چه شکلی باز بگذارد؟ آیا باید این راه تنها برای مرد یا برای زن باز باشد یا باید برای هر دو باز باشد؟ و بنا بر شق دوم، آیا بهتر است راهی که باز می گذارد برای زن و مرد به یک شکل باشد؟ راه خروجی زن و مرد را از حصار ازدواج به یک نحو قرار دهد؟ یا بهتر این است که برای هر یک از زن و مرد یک در خروجی جداگانه قرار دهد؟.

مجموعاً پنج فرضیه در مورد طلاق می توان اظهار داشت:

1. بی اهمیتی طلاق و برداشتن همۀ قیدوبندهای قانونی و اخلاقی جلوگیری از طلاق.

کسانی که به ازدواج تنها از نظر کام جویی فکر می کنند، جنبۀ تقدس و ارزش خانواده را برای اجتماع در نظر نمی گیرند و از طرفی فکر می کنند پیوندهای زناشویی هرچه زودتر تجدید و تبدیل شود لذت بیشتری به کام زن و مرد می ریزد، این فرضیه را تأیید می کنند. آن کس که می گوید: «عشق دوم همیشه دلپذیرتر است» طرفدار همین فرضیه است. در این فرضیه، هم ارزش اجتماعی کانون خانوادگی فراموش شده است

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 249

و هم مسرت و صفا و صمیمیت و سعادتی که تنها در اثر ادامۀ پیوند زناشویی و یکی شدن و یکی دانستن دو روح پیدا می شود نادیده گرفته شده است. این فرضیه ناپخته ترین و ناشیانه ترین فرضیه ها در این زمینه است.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص:

249

2. اینکه ازدواج یک پیمان مقدس است، وحدت دلها و روحهاست و باید برای همیشه این پیمان ثابت و محفوظ بماند و طلاق از قاموس اجتماع بشری باید حذف شود. زن و شوهری که با یکدیگر ازدواج می کنند، باید بدانند که جز مرگ چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمی کند.

این فرضیه همان است که کلیسای کاتولیک قرنهاست طرفدار آن است و به هیچ قیمتی حاضر نیست از آن دست بردارد.

طرفداران این فرضیه در جهان رو به کاهش اند. امروز جز در ایتالیا و در اسپانیای کاتولیک به این قانون عمل نمی شود. مکرر در روزنامه ها می خوانیم که فریاد زن و مرد ایتالیایی از این قانون بلند است و کوششها می شود که قانون طلاق به رسمیت شناخته شود و بیش از این ازدواجهای ناموفق به وضع ملالت بار خود ادامه ندهند.

چندی پیش در یکی از روزنامه های عصر مقاله ای از روزنامۀ دیلی اکسپرس تحت عنوان «ازدواج در ایتالیا یعنی بندگی زن» ترجمه شده بود و من خواندم. در آن مقاله نوشته بود: در حال حاضر به واسطۀ عدم وجود طلاق در ایتالیا عملًا افراد بسیاری از مردم به صورت نامشروع روابط جنسی برقرار می کنند. طبق نوشتۀ آن مقاله: «در حال حاضر بیش از پنج میلیون نفر ایتالیایی معتقدند که زندگی آنها چیزی نیست جز گناه محض و روابط نامشروع».

در همان روزنامه از روزنامۀ فیگارو نقل کرده بود که ممنوعیت طلاق مشکل بزرگی برای مردم ایتالیا به وجود آورده است: «بسیاری تابعیت ایتالیا را به همین خاطر ترک کرده اند. یک مؤسسۀ ایتالیایی اخیراً از زنان آن کشور نظر خواسته است که آیا اجرای مقررات طلاق بر خلاف اصول مذهبی است

یا نه؟ 97 درصد از زنان به این پرسش پاسخ منفی داده اند».

کلیسا در نظر خود پافشاری می کند و به تقدس ازدواج و لزوم استحکام هرچه بیشتر آن استدلال می کند.

تقدس ازدواج و لزوم استحکام و خللناپذیر بودن آن مورد قبول است، اما به شرطی که عملًا این پیوند میان زوجین محفوظ باقی مانده باشد. مواردی پیش می آید

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 250

که سازش میان زن و شوهر امکان پذیر نیست. در این گونه موارد نمی توان به زور قانون آنها را به هم چسباند و نام آن را پیوند زناشویی گذاشت. شکست نظریۀ کلیسا قطعی است. بعید نیست کلیسا اجباراً در عقیدۀ خود تجدید نظر کند، لهذا لزومی ندارد ما بیش از این دربارۀ نظر کلیسا و انتقاد از آن بحث کنیم.

3. اینکه ازدواج از طرف مرد قابل فسخ و انحلال است و از طرف زن به هیچ نحو قابل انحلال نیست. در دنیای قدیم چنین نظری وجود داشته است، ولی امروز گمان نمی کنم طرفدارانی داشته باشد و به هر حال این نظر نیز احتیاجی به بحث و انتقاد ندارد.

4. اینکه ازدواج، مقدس و کانون خانوادگی محترم است، اما راه طلاق در شرایط مخصوص برای هر یک از زوجین باید باز باشد و راه خروجی زوج و زوجه از این بن بست باید به یک شکل و یک جور باشد.

مدعیان تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی که به غلط از آن به «تساوی حقوق» تعبیر می کنند، طرفدار این فرضیه اند. از نظر این گروه همان شرایط و قیود و حدودی که برای زن وجود دارد باید برای مرد وجود داشته باشد و همان راهها که

برای خروج مرد از این بن بست باز می شود عیناً باید برای زن باز باشد و اگر غیر از این باشد ظلم و تبعیض و نارواست.

5. اینکه ازدواج، مقدس و کانون خانوادگی محترم و طلاق امر منفور و مبغوضی است. اجتماع موظف است که علل وقوع طلاق را از بین ببرد. در عین حال قانون نباید راه طلاق را برای ازدواجهای ناموفق ببندد. راه خروج از قید و بند ازدواج هم برای مرد باید باز باشد و هم برای زن، اما راهی که برای خروج مرد از این بن بست تعیین می شود با راهی که برای خروج زن تعیین می شود دوتاست و از جمله مواردی که زن و مرد حقوق نامشابهی دارند طلاق است.

این نظریه همان است که اسلام ابداع کرده و کشورهای اسلامی به طور ناقص (نه به طور کامل) از آن پیروی می کنند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 251

حق طلاق

اشاره

طلاق در عصر ما یک مشکلۀ بزرگ جهانی است. همه می نالند و شکایت دارند.

آنان که طلاق در قوانینشان به طور کلی ممنوع است، از نبودن طلاق و بسته بودن راه خلاص از ازدواجهای ناموفق و نامناسب که قهراً پیش می آید می نالند. آنان که بر عکس، راه طلاق را به روی زن و مرد متساویاً باز کرده اند فریادشان از زیادی طلاقها و نااستواری بنیان خانواده ها با همۀ عوارض و آثار نامطلوبی که دارد به آسمان رسیده است. و آنان که حق طلاق را تنها به مرد دادند از دو ناحیه شکایت دارند:

1. از ناحیۀ طلاقهای ناجوانمردانۀ بعضی از مردان که پس از سالها پیوند زناشویی ناگهان هوس زن نو در دلشان پیدا می شود و

زن پیشین را که عمر و جوانی و نیرو و سلامت خود را در خانۀ آنها صرف کرده و هرگز باور نمی کرده که روزی آشیانۀ گرم او را از او بگیرند، با یک رفتن به محضر طلاق او را دست خالی از آشیانۀ خود می رانند.

2. از ناحیۀ امتناعهای ناجوانمردانۀ بعضی مردان از طلاق زنی که امید سازش و زندگی مشترک میان آنها وجود ندارد.

بسیار اتفاق می افتد که اختلافات زناشویی به علل خاصی به جایی می کشد که امید رفع آنها از میان می رود، تمام اقدامات برای اصلاح بی نتیجه می ماند، تنفر شدید میان زن و شوهر حکمفرما می شود و آن دو عملًا یکدیگر را ترک می کنند و جدا از هم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 252

بسر می برند. در همچو وضعی هر عاقلی می فهمد راه منحصر به فرد این است که این پیوند که عملًا بریده شده قانوناً نیز بریده شود و هر کدام از اینها همسر دیگری برای خود اختیار کند. اما بعضی از مردان برای اینکه طرف را زجر بدهند و او را در همۀ عمر از برخورداری از زندگی زناشویی محروم کنند، از طلاق خودداری می کنند و زن بدبخت را در حال بلاتکلیفی و به تعبیر قرآن «کَالْمُعَلَّقَهِ» نگه می دارند.

چون این گونه افراد که قطعاً از اسلام و مسلمانی جز نامی ندارند به نام اسلام و به اتکاء قوانین اسلامی این کارها را می کنند، این شبهه برای بعضی که با عمق و روح تعلیمات اسلامی آشنا نیستند پیدا شده که آیا اسلام خواسته است کار طلاق به همین نحو باشد؟!.

اینها با لحن اعتراض می گویند: آیا واقعاً اسلام به مردان اجازه داده که گاهی به

وسیلۀ طلاق دادن و گاهی به وسیلۀ طلاق ندادن، هر نوع زجری که دلشان می خواهد به زن بدهند و خیالشان هم راحت باشد که از حق مشروع و قانونی خود استفاده کرده و می کنند؟.

می گویند: مگر این کار ظلم نیست؟ اگر این کار ظلم نیست پس ظلم چیست؟

مگر شما نمی گویید اسلام با ظلم به هر شکل و به هر صورت مخالف است و قوانین اسلامی بر اساس عدل و حق تنظیم شده است؟ اگر این کار ظلم است و قوانین اسلامی نیز بر اساس حق و عدالت تنظیم شده است، پس بگویید ببینیم اسلام برای جلوگیری از این گونه ظلمها چه تدبیری اندیشیده است؟.

در ظلم بودن این گونه کارها بحثی نیست و بعداً خواهیم گفت اسلام برای این جریانها تدابیری اندیشیده و به حال خود نگذاشته است. اما یک مطلب دیگر هست که نمی توان از آن غافل بود و آن این است که راه جلوگیری از این ظلم و ستمها چیست؟ آیا آن چیزی که سبب شده این گونه ظلمها صورت بگیرد، تنها قانون طلاق است و تنها با تغییر دادن قانون می توان جلو آن را گرفت؟ یا ریشۀ این ظلمها را در جای دیگر باید جستجو کرد و تغییر قانون نیز نمی تواند جلو آنها را بگیرد؟.

فرقی که میان نظر اسلام و برخی نظریات دیگر در حل مشکلات اجتماعی هست این است که بعضی تصور می کنند همۀ مشکلات را با وضع و تغییر قانون می توان حل کرد. اسلام به این نکته توجه دارد که قانون فقط در دایرۀ روابط خشک و قراردادی افراد بشر می تواند مؤثر باشد اما آنجا که پای روابط عاطفی و قلبی در

میان است تنها

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 253

از قانون کار ساخته نیست، از علل و عوامل دیگر و از تدبیر دیگر نیز باید استفاده کرد.

ما ثابت خواهیم کرد که اسلام در این مسائل در حدودی که قانون می توانسته مؤثر باشد از قانون استفاده کرده است و از این جهت کوتاهی نکرده است.

طلاقهای ناجوانمردانه

نخست در بارۀ مشکلۀ اول امروز ما یعنی طلاقهای ناجوانمردانه بحث می کنیم.

اسلام با طلاق، سخت مخالف است. اسلام می خواهد تا حدود امکان طلاق صورت نگیرد. اسلام طلاق را به عنوان یک چاره جویی در مواردی که چاره منحصر به جدایی است تجویز کرده است. اسلام مردانی را که مرتب زن می گیرند و طلاق می دهند و به اصطلاح «مِطلاق» می باشند دشمن خدا می داند.

در کافی می نویسد:

رسول خدا به مردی رسید و از او پرسید: با زنت چه کردی؟.

گفت: او را طلاق دادم.

فرمود: آیا کار بدی از او دیدی؟.

گفت: نه، کار بدی هم از او ندیدم.

قضیه گذشت و آن مرد بار دیگر ازدواج کرد. پیغمبر از او پرسید: زن دیگر گرفتی؟.

گفت: بلی.

پس از چندی که باز به او رسید پرسید: با این زن چه کردی؟.

گفت: طلاقش دادم.

فرمود: کار بدی از او دیدی؟.

گفت: نه، کار بدی هم از او ندیدم.

این قضیه نیز گذشت و آن مرد نوبت سوم ازدواج کرد. پیغمبر اکرم از او پرسید:

باز زن گرفتی؟.

گفت: بلی یا رسول اللّٰه.

مدتی گذشت و پیغمبر اکرم به او رسید و پرسید: با این زن چه کردی؟.

- این را هم طلاق دادم.

- بدی از او دیدی؟.

- نه، بدی از او ندیدم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 254

رسول اکرم فرمود: خداوند دشمن می دارد و لعنت می کند مردی را

که دلش می خواهد مرتب زن عوض کند و زنی را که دلش می خواهد مرتب شوهر عوض کند.

به پیغمبر اکرم خبر دادند که أبو أیوب انصاری تصمیم گرفته زن خودام ایوب را طلاق دهد. پیغمبر که ام ایوب را می شناخت و می دانست طلاق أبو أیوب بر اساس یک دلیل صحیحی نیست، فرمود:

«انَّ طَلاقَ امِّ ایّوبَ لَحوبٌ»

یعنی طلاق ام ایوب گناه بزرگ است.

ایضاً پیغمبر اکرم فرمود: جبرئیل آن قدر به من در بارۀ زن سفارش و توصیه کرد که گمان کردم طلاق زن جز در وقتی که مرتکب فحشاء قطعی شده باشد سزاوار نیست.

امام صادق از پیغمبر اکرم نقل کرده که فرمود: «چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانه ای که در آن پیوند ازدواجی صورت گیرد وجود ندارد و چیزی در نزد خدا مبغوضتر از خانه ای که در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد». امام صادق آنگاه فرمود: اینکه در قرآن نام طلاق مکرر آمده و جزئیات کار طلاق مورد عنایت و توجه قرآن واقع شده، از آن است که خداوند جدایی را دشمن می دارد.

طبرسی در مکارم الاخلاق از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: «ازدواج کنید ولی طلاق ندهید، زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه درمی آید».

امام صادق فرمود: «هیچ چیز حلالی مانند طلاق مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست. خداوند مردمان بسیار طلاق دهنده را دشمن می دارد».

اختصاص به روایات شیعه ندارد، اهل تسنن نیز نظیر اینها را روایت کرده اند. در سنن ابو داود از پیغمبر اکرم نقل می کند:

«ما احَلَّ اللّٰهُ شَیْئاً ابْغَضَ الَیْهِ مِنَ الطَّلاق»

یعنی خداوند چیزی را حلال نکرده که در عین حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق.

مولوی در

داستان معروف موسی و شبان، اشاره به همین حدیث نبوی می کند آنجا که می گوید:

تا توانی پا منه اندر فراق ابْغَضُ الْاشْیاء عِنْدی الطَّلاق

آنچه در سیرت پیشوایان دین مشاهده می شود این است که تا حدود امکان از طلاق پرهیز داشته اند و لهذا طلاق از طرف آنها بسیار به ندرت صورت گرفته است و هر وقت صورت گرفته دلیل معقول و منطقی داشته است. مثلًا امام باقر زنی اختیار می کند و آن زن خیلی مورد علاقۀ ایشان واقع می شود. در جریانی امام متوجه می شود که این زن «ناصبیه» است یعنی با علی بن أبی طالب علیه السلام دشمنی می ورزد و بغض آن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 255

حضرت را در دل می پروراند. امام او را طلاق داد. از امام پرسیدند: تو که او را دوست داشتی چرا طلاقش دادی؟ فرمود: نخواستم قطعۀ آتشی از آتشهای جهنم در کنارم باشد.

شایعۀ بی اساس

در اینجا لازم است به یک شایعۀ بی اساس که دست جنایتکار خلفای عباسی آن را به وجود آورده و در میان عموم مردم شهرت یافته، اشارۀ مختصر بکنم. در میان عموم مردم شهرت یافته و در بسیاری از کتابها نوشته شده که امام مجتبی فرزند برومند امیر المؤمنین علیه السلام از کسانی بوده که زیاد زن می گرفته و طلاق می داده است.

و چون ریشۀ این شایعه تقریباً از یک قرن بعد از وفات امام بوده است به همه جا پخش شده است و دوستان آن حضرت نیز [آن را پذیرفته اند] بدون تحقیق در اصل مطلب و بدون توجه به اینکه این کار از نظر اسلام یک کار مبغوض و منفوری است و شایستۀ مردم عیاش و غافل

است نه شایستۀ مردی که یکی از کارهایش این بود که پیاده به حج می رفت، متجاوز از بیست بار تمام ثروت و دارایی خود را با فقرا تقسیم کرد و نیمی را خود برداشت و نیم دیگر را به فقرا و بیچارگان بخشید، تا چه رسد به مقام اقدس امامت و طهارت آن حضرت.

چنانکه می دانیم در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنی الحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن با بنی العباس همکاری داشتند، اما بنی الحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین- که در رأس آنها در آن وقت امام صادق بود- از همکاری با بنی العباس خودداری کردند. بنی العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنی الحسن نشان می دادند و آنها را از خود شایسته تر می خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند.

بنی العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنی الحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابو طالب- که جد اعلای بنی الحسن و عموی پیغمبر است- مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و اما عباس که عموی دیگر پیغمبر است وجد اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی الحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پولها خرج کردند و قصه ها جعل کردند. هنوز هم که هست،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 256

گروهی از اهل تسنن تحت تأثیر همان تبلیغات و اقدامات فتوا به کفر ابو طالب می دهند. هر چند اخیراً تحقیقاتی

در میان محققان اهل تسنن در این زمینه به عمل آمده و افق تاریخ از این نظر روشنتر می شود.

موضوع دومی که بنی العباس علیه بنی الحسن عنوان کردند این بود که گفتند نیای بنی الحسن بعد از پدرش علی به خلافت رسید و اما چون مرد عیاشی بود و به زنان سرگرم بود و کارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنیامد؛ از معاویه که رقیب سرسختش بود پول گرفت و سرگرم عیاشی و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاویه واگذار کرد.

خوشبختانه محققان با ارزش عصر اخیر در این زمینه تحقیقاتی کرده و ریشۀ این دروغ را پیدا کرده اند. ظاهراً اول کسی که این سخن از او شنیده شده است قاضی انتصابی منصور دوانیقی بوده که به امر منصور مأمور بوده این شایعه را بپراکند. به قول یکی از مورخان: اگر امام حسن اینهمه زن گرفته است، پس فرزندانش کجا هستند؟! چرا عدد فرزندان امام این قدر کم بوده است؟ امام که عقیم نبوده و از طرفی رسم جلوگیری یا سقط جنین هم که معمول نبوده است.

من از ساده دلی بعضی از ناقلان حدیث شیعی مذهب تعجب می کنم که از طرفی از پیغمبر اکرم و ائمۀ اطهار اخبار و احادیث بسیار زیادی روایت می کنند که خداوند دشمن می دارد یا لعنت می کند مردمان بسیار طلاق را، پشت سرش می نویسند: امام حسن مرد بسیار طلاقی بوده. این اشخاص فکر نکرده اند که یکی از سه راه را باید انتخاب کنند: یا بگویند طلاق عیب ندارد و خداوند مرد بسیار طلاق را دشمن نمی دارد، یا بگویند امام حسن مرد بسیار طلاق نبوده

است، یا بگویند- العیاذ باللّٰه- امام حسن پابند دستورهای اسلام نبوده است. اما این آقایان محترم از یک طرف احادیث مبغوضیت طلاق را صحیح و معتبر می دانند و از طرف دیگر نسبت به مقام قدس امام حسن خضوع و تواضع می کنند و از طرف دیگر نسبت بسیار طلاقی را برای امام حسن نقل می کنند و بدون اینکه انتقاد کنند از آن می گذرند.

بعضی کار را به آنجا کشانیده اند که گفته اند امیر المؤمنین علی علیه السلام از این کار فرزندش ناراحت بود؛ در منبر به مردم اعلام کرد که به پسرم حسن زن ندهید زیرا دختران شما را طلاق می دهد، اما مردم جواب دادند ما افتخار داریم که دخترانمان همسر فرزند عزیز پیغمبر بشوند، او دلش خواست نگه می دارد و اگر دلش نخواست

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 257

طلاق می دهد.

شاید بعضی ها موافقت دختران و فامیل دختران را به طلاق برای اینکه مبغوضیت و منفوریت طلاق از میان برود کافی بشمارند؛ خیال کنند طلاق آن وقت منفور است که طرف راضی نباشد، اما در مورد زنی که مایل است به افتخاری نایل گردد و چند صباحی با مردِ مایۀ افتخارش زندگی کند طلاق مانعی ندارد.

اما چنین نیست. رضایت پدرانِ دختران به طلاق و همچنین رضایت خود دختران به طلاق از مبغوضیت طلاق نمی کاهد، زیرا آنچه اسلام می خواهد این است که ازدواج پایدار و کانون خانوادگی استوار بماند. تصمیم زوجین به جدایی تأثیر زیادی در این جهت ندارد.

اسلام که طلاق را مبغوض و منفور شناخته، تنها به خاطر زن و برای تحصیل رضایت زن نبوده است که با رضایت زن و فامیل زن مبغوضیتش از میان برود.

علت اینکه

موضوع امام حسن را طرح کردم، گذشته از اینکه یک تهمت تاریخی را از یک شخصیت تاریخی در هر فرصتی باید رفع کرد، این است که بعضی از خدابی خبران ممکن است این کار را بکنند و بعد هم امام حسن را به عنوان دلیل و سند برای خود ذکر کنند.

به هر حال آنچه تردید در آن نیست این است که طلاق و جدایی زوجین فی حد ذاته از نظر اسلام مبغوض و منفور است.

چرا اسلام طلاق را تحریم نکرد؟

در اینجا یک سؤال مهم پیش می آید و آن اینکه اگر طلاق تا این اندازه مبغوض است که خداوند مرد این کاره را دشمن می دارد، پس چرا اسلام طلاق را تحریم نکرده است؟ چه مانعی داشت که اسلام طلاق را تحریم کند و فقط در موارد خاص و معینی آن را مجاز بشمارد؟ به عبارت دیگر آیا بهتر نبود که اسلام برای طلاق شرایط قرار می داد و تنها در صورت وجود آن شرایط به مرد اجازۀ طلاق می داد؟ و چون طلاق مشروط بود قهراً جنبۀ قضایی پیدا می کرد؛ هر وقت مردی می خواست زن خود را طلاق دهد مجبور بود اول دلیل خود را از نظر تحقق شرایط به محکمه عرضه بدارد، محکمه اگر دلایل او را کافی می دانست به او اجازۀ طلاق می داد و الّا نه.

اساساً معنی این جمله: «مبغوض ترین حلالها در نزد خدا طلاق است» چیست؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 258

طلاق اگر حلال است مبغوض نیست و اگر مبغوض است حلال نیست. مبغوض بودن با حلال بودن ناسازگار است.

بعد از همۀ اینها آیا اجتماع، یعنی آن هیأتی که به نام محکمه و غیره نمایندۀ اجتماع است،

حق دارد در امر طلاق- که می گویید از نظر اسلام منفور و مبغوض است- این قدر مداخله کند که از تسریع در تصمیم به طلاق جلوگیری کند و آن قدر طلاق را به تأخیر بیندازد که مرد از تصمیم خود پشیمان شود و یا بر اجتماع یعنی همان هیأت روشن شود که ازدواج مورد نظر سازش پذیر نیست و بهتر این است که زناشویی فسخ شود؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 259

حق طلاق

اشاره

مطلب به اینجا رسید که طلاق از نظر اسلام سخت منفور و مبغوض است؛ اسلام مایل است پیمان ازدواج محکم و استوار بماند. آنگاه این پرسش را طرح کردیم: اگر طلاق تا این اندازه مبغوض و منفور است، چرا اسلام آن را تحریم نکرده است؟ مگر نه این است که اسلام هر عملی را که منفور می داند مانند شراب خواری و قماربازی و ستمگری، آن را تحریم کرده است؟ پس چرا طلاق را یکباره تحریم نکرده و برای آن مانع قانونی قرار نداده است؟ و اساساً این چه منطقی است که طلاق، حلال مبغوض است؟ اگر حلال است مبغوض بودن چه معنی دارد؟ و اگر مبغوض است چرا حلال شده است؟ اسلام از طرفی مرد طلاق دهنده را زیر نگاه های خشم آلود خود قرار می دهد، از او تنفر و بیزاری دارد، از طرف دیگر وقتی که مرد می خواهد زن خود را طلاق دهد مانع قانونی در جلو او قرار نمی دهد، چرا؟.

این پرسش بسیار بجاست. همۀ رازها در همین نکته نهفته است. راز اصلی مطلب این است که زوجیت و زندگانی زناشویی یک علقۀ طبیعی است نه قراردادی، و قوانین خاصی در طبیعت برای او وضع

شده است. این پیمان با همۀ پیمانهای دیگر اجتماعی از قبیل بیع و اجاره و صلح و رهن و وکالت و غیره این تفاوت را دارد که آنها همه صرفاً یک سلسله قراردادهای اجتماعی هستند، طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 260

قانونی هم از نظر طبیعت و غریزه برای آنها وضع نشده است، بر خلاف پیمان ازدواج که بر اساس یک خواهش طبیعی از طرفین که به اصطلاح مکانیسم خاصی دارد باید تنظیم شود.

از این رو اگر پیمان ازدواج مقررات خاصی دارد که با سایر عقود و پیمانها متفاوت است نباید مورد تعجب واقع شود.

قوانین فطرت در مورد ازدواج و طلاق

یگانه قانون طبیعی در اجتماع مدنی قانون آزادی- مساوات است. تمام مقررات اجتماعی باید بر اساس دو اصل آزادی و مساوات تنظیم شود نه چیز دیگر، بر خلاف پیمان ازدواج که در طبیعت جز اصلهای آزادی و مساوات قوانین دیگری نیز برای آن وضع شده است و چاره ای از رعایت و پیروی آن قوانین نیست. طلاق مانند ازدواج، قبل از هر قانون قراردادی در متن طبیعت دارای قانون است. همان طوری که در آغاز کار و وسط کار یعنی در ازدواج باید رعایت قانون طبیعت بشود (ما قسمتهایی تحت عنوان خواستگاری و مهر و نفقه و مخصوصاً تحت عنوان تفاوتهای زن و مرد گفتیم) در طلاق نیز که پایان کار است باید آن قوانین رعایت شود. سر به سر گذاشتن با طبیعت فایده ندارد. به قول الکسیس کارل: قوانین حیاتی و زیستی مانند قوانین ستارگان سخت و بی رحم و غیر قابل مقاومت است.

ازدواج وحدت و اتصال است و طلاق جدایی و انفصال.

وقتی که طبیعت، قانون جفتجویی و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع کرده است که از طرف یک نفر اقدام برای تصاحب است و از طرف نفر دیگر عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی، احساسات یک طرف را بر اساس در اختیار گرفتن شخص طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است، وقتی که طبیعت پایۀ ازدواج را بر محبت و وحدت و همدلی قرار داده نه بر همکاری و رفاقت، وقتی که طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مرکزیت جنس ظریف تر و گردش جنس خشن تر به گرد او قرار داده است، خواه ناخواه جدایی و انفصال و از هم پاشیدگی این کانون و متلاشی شدن این منظومه را نیز تابع مقررات خاصی قرار می دهد.

در مقالۀ 15 از یکی از دانشمندان نقل کردیم که:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 261

«جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان. چون مرد طبعاً حیوان شکاری است، عملش تهاجمی و مثبت است و زن برای مرد همچون جایزه ای است که باید آن را برباید. جفتجویی جنگ است و پیکار، و ازدواج تصاحب و اقتدار.».

پیمانی که اساسش بر محبت و یگانگی است نه بر همکاری و رفاقت، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و اجبار قانونی می توان دو نفر را ملزم ساخت که با یکدیگر همکاری کنند و پیمان همکاری خود را بر اساس عدالت محترم بشمارند و سالیان دراز به همکاری خود ادامه دهند، اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار

کرد که یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم صمیمیت داشته باشند، برای یکدیگر فداکاری کنند، هر کدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.

اگر بخواهیم میان دو نفر به این شکل رابطه محفوظ بماند باید جز اجبار قانونی تدابیر عملی و اجتماعی دیگری به کار بریم.

مکانیسم طبیعی ازدواج که اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع کرده این است که زن در منظومۀ خانوادگی محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به عللی زن از این مقام خود سقوط کرد و شعلۀ محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بی علاقه شد، پایه و رکن اساس خانوادگی خراب شده؛ یعنی یک اجتماع طبیعی به حکم طبیعت از هم پاشیده است. اسلام به چنین وضعی با نظر تأسف می نگرد، ولی پس از آن که می بیند اساس طبیعی این ازدواج متلاشی شده است نمی تواند از لحاظ قانونی آن را یک امر باقی و زنده فرض کند. اسلام کوششها و تدابیر خاصی به کار می برد که زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی باقی بماند؛ یعنی زن در مقام محبوبیت و مطلوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقی بماند.

توصیه های اسلام بر اینکه زن حتماً باید خود را برای شوهر خود بیاراید، هنرهای خود را در جلوه های تازه برای شوهر به ظهور برساند، رغبتهای جنسی او را اشباع کند و با پاسخ منفی دادن به تقاضاهای او در او ایجاد عقده و ناراحتی روحی نکند، و از آن طرف به مرد توصیه کرده به زن خود محبت و مهربانی کند، به او اظهار عشق و علاقه نماید، محبت خود

را کتمان نکند، و همچنین تدابیر اسلام مبنی بر اینکه التذاذات جنسی محدود به محیط خانوادگی باشد، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 262

باشد نه کانون التذاذات جنسی، توصیه های اسلام مبنی بر اینکه برخوردهای زنان و مردان در خارج از کادر زناشویی لزوماً و حتماً باید پاک و بی الایش باشد، همه و همه برای این است که اجتماعات خانوادگی از خطرات از هم پاشیدگی مصون و محفوظ بمانند.

مقام طبیعی مرد در حیات خانوادگی

از نظر اسلام منتهای اهانت و تحقیر برای یک زن این است که مرد بگوید من تو را دوست ندارم، از تو تنفر دارم، و آنگاه قانون بخواهد به زور و اجبار آن زن را در خانۀ آن مرد نگه دارد. قانون می تواند اجباراً زن را در خانۀ مرد نگه دارد ولی قادر نیست زن را در مقام طبیعی خود در محیط زناشویی یعنی مقام محبوبیت و مرکزیت نگهداری کند. قانون قادر است مرد را مجبور به نگهداری از زن و پرداخت نفقه و غیره بکند اما قادر نیست مرد را در مقام و مرتبۀ یک فداکار و به صورت یک نقطۀ «گردان» در گرد یک نقطۀ مرکزی نگه دارد.

از این رو هر زمان که شعلۀ محبت و علاقۀ مرد خاموش شود ازدواج از نظر طبیعی مرده است.

اینجا پرسش دیگری پیش می آید و آن اینکه اگر این شعله از ناحیۀ زن خاموش بشود چطور؟ آیا حیات خانوادگی با از میان رفتن علاقۀ زن به مرد باقی است یا از میان می رود؟ اگر باقی است، چه فرقی میان زن و مرد است که سلب علاقۀ مرد موجب پایان حیات خانوادگی می شود و

سلب علاقۀ زن موجب پایان این حیات نمی شود؟ و اگر با سلب علاقۀ زن نیز حیات خانوادگی پایان می یابد، پس در صورتی که زن از مرد سلب علاقه کند باید ازدواج را پایان یافته تلقی کنیم و به زن هم مثل مرد حق طلاق بدهیم.

جواب این است که حیات خانوادگی وابسته است به علاقۀ طرفین نه یک طرف.

تنها چیزی که هست، روانشناسی زن و مرد در این جهت متفاوت است و ما در مقالات گذشته با استناد به تحقیقات دانشمندان آن را بیان کردیم. طبیعت، علایق زوجین را به این صورت قرار داده است که زن را پاسخ دهنده به مرد قرار داده است.

علاقه و محبت اصیل و پایدار زن همان است که به صورت عکس العمل به علاقه و احترام یک مرد نسبت به او به وجود می آید. از این رو علاقۀ زن به مرد معلول علاقۀ مرد به زن و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 263

وابسته به اوست. طبیعت، کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است؛ مرد است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست می دارد و نسبت به او وفادار می ماند. به طور قطع زن طبعاً از مرد وفادارتر است و بی وفایی زن عکس العمل بی وفایی مرد است.

طبیعت، کلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است؛ یعنی این مرد است که با بی علاقگی و بی وفایی خود نسبت به زن او را نیز سرد و بی علاقه می کند، بر خلاف زن که بی علاقگی اگر از او شروع شود تأثیری در علاقۀ مرد ندارد بلکه احیاناً آن را تیزتر

می کند. از این رو بی علاقگی مرد منجر به بی علاقگی طرفین می شود، ولی بی علاقگی زن منجر به بی علاقگی طرفین نمی شود. سردی و خاموشی علاقۀ مرد مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی است اما سردی و خاموشی علاقۀ زن به مرد آن را به صورت مریضی نیمه جان در می آورد که امید بهبود و شفا دارد. در صورتی که بی علاقگی از زن شروع شود، مرد اگر عاقل و وفادار باشد می تواند با ابراز محبت و مهربانی علاقۀ زن را بازگرداند، و این کار برای مرد اهانت نیست که محبوب رمیدۀ خود را به زور قانون نگه دارد تا تدریجاً او را رام کند ولی برای زن اهانت و غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی و دلباختۀ خود به زور و اجبار قانون متوسل شود.

البته این در صورتی است که علت بی علاقگی زن فساد اخلاق و ستمگری مرد نباشد. اگر مرد، ستمگری آغاز کند و زن به خاطر ستمگری و اضرار مرد به او بی علاقه گردد، مطلب دیگری است و ما جداگانه آنجا که در بارۀ مسألۀ دوم این بحث یعنی خودداریهای ناجوانمردانه از طلاق بحث می کنیم، در بارۀ آن بحث خواهیم کرد و خواهیم گفت که به مرد اجازه داده نخواهد شد که سوء استفاده کند و زوجه را برای اضرار و ستمگری نگه دارد.

به هر حال تفاوت زن و مرد در این است که مرد به شخص زن نیازمند است و زن به قلب مرد. حمایت و مهربانی قلبی مرد آن قدر برای زن ارزش دارد که ازدواج بدون آن برای زن قابل تحمل نیست.

نظر یک بانوی روانشناس

در شمارۀ 113 «زن روز» مقاله ای از یک کتاب

به نام «روانشناسی مادران» به قلم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 264

یک بانوی فرانسوی به نام بئاتریس ماریو درج شده بود. این خانم طبق مندرجات آن مقاله دکتر در روانشناسی است، روانشناس و روانکاو مخصوص بیمارستانهای پاریس است و خودش نیز مادر است و سه فرزند دارد.

در قسمتهایی از این مقاله نیازمندیهای یک زن- در حالی که باردار یا بچه دار است- به محبت و مهربانی شوهر به خوبی تشریح شده است. می گوید:

«از وقتی که یک زن حس می کند که بزودی بچه دار خواهد شد شروع می کند به نگریستن، جستجو کردن و بو کشیدن بدن و اندام خود، مخصوصاً اگر بچۀ اولش باشد. این حالت کنجکاوی بسیار شدید است، درست مثل اینکه زن با خود بیگانه است، می خواهد وجود خویشتن را کشف کند.

وقتی که زن نخستین ضربه های کوچولوی بچه اش را در شکم خویش احساس کرد شروع می کند به گوش دادن به همۀ صداهای اندام خود.

حضور موجود دیگری در بدن زن چنان سعادت و خوش حالی به او می دهد که کم کم میل به انزوا و تنهایی پیدا می کند و از دنیای خارج قطع ارتباط می کند، زیرا می خواهد با کوچولویی که هنوز به دنیا نیامده است خلوت کند ...

مردها در روزهای آبستنی همسرانشان وظایف بسیار مهمی به عهده دارند و متأسفانه همیشه از انجام این وظایف شانه خالی می کنند. مادر آینده نیاز دارد که حس کند شوهرش او را می فهمد، دوست دارد و پشتیبان اوست وگرنه وقتی دید که شکمش بالا آمده است، زیبایی اش لطمه خورده، حالت استفراغ دارد و از زایمان می ترسد، همۀ این ناراحتیها را به حساب شوهرش خواهد گذاشت که او را آبستن ساخته است

... مرد وظیفه دارد که در ماههای آبستنی بیشتر از پیش در کنار زنش باشد. خانواده به پدری مهربان نیاز دارد تا زن و بچه ها بتوانند از همۀ مشکلات و شادیها و اندوههای خود با او حرف بزنند، حتی اگر حرفهایشان بی معنی یا خسته کننده باشد. زن آبستن خیلی نیازمند آن است که از بچه اش با او حرف بزنند. تمام غرور و افتخار یک زن مادر شدن اوست و وقتی احساس کند که شوهرش نسبت به کودکی که او بزودی به دنیا خواهد آورد بی اعتناست، این احساس غرور و افتخار جایش را به احساس حقارت و بیهودگی می دهد، از مادر بودن بیزار می شود و آبستنی برایش معنی یک «احتضار» پیدا می کند. ثابت شده است که چنین زنانی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 265

دردهای آبستنی را خیلی به دشواری تحمل می کنند ... رابطۀ مادر و فرزند یک رابطۀ دو نفری نیست، بلکه یک رابطۀ سه نفری است: مادر- کودک- پدر، و پدر حتی اگر غایب باشد (زن را طلاق داده باشد) در زندگی درونی مادر، در تخیلات و تصورات او و نیز در احساس مادری نقش اساسی دارد ...».

اینها بود سخنان یک بانوی دانشمند که هم روانشناس است و هم مادر.

بنیانی که بر اساس عواطف بنا شده است

اکنون درست فکر کنید موجودی که تا این اندازه به عواطف و علایق قلبی و حمایت و مهربانی موجود دیگر نیازمند است، همه چیز را با عواطف و مهربانی او می تواند تحمل کند، بدون عواطف و مهربانیهای او حتی فرزند برای او مفهوم درستی ندارد، موجودی که به قلب و احساسات موجود دیگر نیازمند است نه تنها به وجود او، چگونه ممکن است با زور

قانون او را به آن موجود دیگر که نامش مرد است چسبانید؟.

آیا این اشتباه نیست که ما از طرفی موجبات بلهوسی و بی علاقگی مردان را نسبت به همسرانشان فراهم کنیم و زمینه های هوسرانی را هر روز فراهمتر سازیم و آنگاه بخواهیم با زور قانون آنها را به مردان متصل کنیم و به اصطلاح به ریش مردان بچسبانیم؟ اسلام کاری کرده که مرد عملًا زن را بخواهد و دوستدار او باشد. اسلام هرگز نخواسته که به زور زن را به مرد بچسباند.

به طور کلی هر جا که پای علاقه و ارادت و اخلاص در میان باشد و این امور پایه و رکن کار محسوب شوند، جای اجبار قانونی نیست؛ ممکن است جای تأسف باشد ولی جای اجبار و الزام و اکراه نیست.

مثالی ذکر کنم: می دانیم که در نماز جماعت عدالت امام و اعتقاد مأمومین به عدالت او شرط است. ارتباط و اجتماع امام و مأمومین ارتباط و اجتماعی است که بر اساس عدالت امام و ارادت و علاقه و اخلاص مأمومین استوار شده است. قلب و احساسات رکن اساسی این ارتباط و اجتماع است. به همین دلیل این اجتماع و ارتباط اجبار بردار و الزام بردار نیست؛ قانون نمی تواند ضامن بقا و ادامۀ آن باشد.

اگر مأمومین نسبت به امام جماعت خود بی علاقه گردند و اراده و اخلاصشان سلب گردد، این ارتباط و اجتماع طبعاً از هم پاشیده است، خواه سلب اراده و علاقه و اخلاص

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 266

مأمومین از امام بجا باشد یا بیجا. فرضاً امام جماعت دارای عالیترین درجۀ عدالت و تقوا و صلاحیت باشد، نمی توان مأمومین را مجبور به اقتدا کرد.

مضحک

است اگر امام جماعتی به دادگستری عرض حال بدهد: چرا مردم به من ارادت ندارند؟ چرا مردم به من اعتقاد ندارند؟ و بالأخره چرا مردم به من اقتدا نمی کنند؟ بلکه منتهای اهانت به مقام یک امام جماعت این است که مردم را با قوۀ جبریه به اقتداء به او وادار کنند.

همچنین است رابطۀ انتخاب کنندگان و نمایندگان. این ارتباط نیز یک ارتباطی است که بر اساس علاقه و عقیده و ایمان باید استوار باشد. قلب و احساسات رکن این ارتباط و اجتماع است. مردم باید معتقد و علاقه مند و مؤمن باشند به نماینده ای که انتخاب می کنند. حالا اگر مردمی شخصی را انتخاب نکنند، نمی توان و نباید مردم را به انتخاب او مجبور کرد هر چند آن مردم در اشتباه باشند و شخص مورد نظر در منتهای صلاحیت و واجد شرایط باشد؛ زیرا طبیعت انتخاب کردن و رأی دادن با اجبار ناسازگار است و چنین شخصی نمی تواند به استناد صلاحیت خود به دادگاه شکایت کند که چرا مردم مرا که چنین و چنانم انتخاب نمی کنند.

کاری که در این قبیل موارد باید انجام داد این است که سطح فکر مردم بالا برده شود، تربیت آنها به شکل صحیح درآید تا اینکه در وقتی که می خواهند فریضۀ دینی خود را ادا کنند عادلهای واقعی را پیدا کنند و به آنها ارادت بورزند و اقتدا کنند، و وقتی که می خواهند فریضۀ اجتماعی خود را ادا کنند افراد صلاحیتدار را پیدا کنند و از روی میل و علاقه به آنها رأی بدهند؛ و اگر احیاناً مردم پس از مدتی ارادت تغییر عقیده دادند و به سوی کس دیگر رفتند و

بی جهت هم این کار را کردند، جای تأسف و تأثر هست اما جای اجبار و اکراه و دخالت زور نیست.

فریضۀ خانوادگی نیز درست مانند همان فریضۀ دینی و فریضۀ اجتماعی است.

پس عمده این است که بدانیم اسلام زندگی خانوادگی را یک اجتماع طبیعی می داند و برای این اجتماع طبیعی یک مکانیسم مخصوص تشخیص داده است و رعایت آن مکانیسم را لازم و غیر قابل تخلف دانسته است.

بزرگترین اعجاز اسلام، در تشخیص این مکانیسم است. علت اینکه دنیای غرب نتوانسته است بر مشکلات خانوادگی فائق آید و هر روز مشکلی بر مشکلات آن افزوده است، عدم توجه به همین جهت است اما خوشبختانه تحقیقات علمی تدریجاً آن را روشن می کند. من مانند این آفتاب عالمتاب روشن می بینم که دنیای غرب در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 267

پرتو علم تدریجاً اصول اسلامی را در مقررات خانوادگی خواهد پذیرفت؛ و البته من هرگز تعلیمات متین و نورانی اسلام را با آنچه به این نام در دست مردم است یکی نمی دانم.

آنچه بنیان خانوادگی را استوار می سازد بیش از تساوی است

آنچه دنیای غرب در حال حاضر خود را فریفتۀ آن نشان می دهد «تساوی» است، غافل از آنکه مسألۀ تساوی را در چهارده قرن پیش اسلام حل کرده است. در مسائل خانوادگی که نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از «تساوی» وجود دارد.

طبیعت در اجتماع مدنی فقط قانون تساوی را وضع کرده و گذشته، ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز وضع کرده است. تساوی به تنهایی کافی نیست که روابط خانوادگی را تنظیم کند، سایر قوانین طبیعت را در اجتماع خانوادگی باید شناخت.

تساوی در فساد

متأسفانه کلمۀ «تساوی» به واسطۀ تکرار و تلقین زیاد خاصیت اصلی خودش را از دست داده است. کمتر فکر می کنند که مقصود از تساوی، تساوی در حقوق است؛ خیال می کنند همین قدر که مفهوم «تساوی» در یک موردی صدق کرد کار تمام است. به عقیدۀ این بی خبران، در گذشته مردها به زنها زور می گفتند اما امروز چون آنها نیز به مردها زور می گویند پس همه چیز درست شد زیرا تساوی در زورگویی برقرار شده است. در گذشته در حدود ده درصد ازدواجها از ناحیۀ مردها منجر به طلاق و جدایی می شد، اما حالا در بعضی نقاط جهان چهل درصد ازدواجها منجر به طلاق می شود و نیمی از این طلاقها را زنها به وجود می آورند، پس جشن بگیریم و شادی کنیم زیرا «تساوی» کامل حکمفرماست. در گذشته فقط مردها بودند که به زنها خیانت می کردند، مردها بودند که پابند عفت و تقوا نبودند؛ امروز بحمد اللّٰه زنها نیز خیانت می کنند، پابند عفت و تقوا نیستند، چه از این بهتر؟! زنده باد تساوی، مرگ بر تفاوت! در گذشته مردها مظهر بیرحمی و قساوت

بودند؛ مردها بودند که با داشتن چند کودک دلبند، زن و فرزند را رها کرده به دنبال معشوقۀ نو می رفتند. امروز زنان دیرینه پیوند نیز پس از سالها زناشویی و داشتن چند کودک در اثر یک آشنایی در مجلس رقص با یک مرد دیگر، با کمال قساوت و بیرحمی خانه و آشیانه را رها می کنند و به دنبال

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 268

هوس دل خود می روند. به به، چه از این بالاتر؟

زن و مرد در یک پایه قرار گرفتند و «تساوی» برقرار شد!.

این است که به جای درمان دردهای بی پایان اجتماع و به جای اصلاح نقاط ضعف مردان و زنان و استوار ساختن کانون خانوادگی، روز به روز پایۀ کانون خانوادگی را سست تر و متزلزل تر می کنیم. در عوض رقص و پایکوبی می کنیم که بحمد اللّٰه هرچه هست به سوی تساوی می رویم، بلکه تدریجاً زنها در فساد و انحراف و قساوت و بیرحمی از مردان گوی سبقت می ربایند.

از آنچه گفته شد معلوم شد که چرا اسلام با اینکه طلاق را مبغوض و منفور می داند مانع قانونی در جلو آن قرار نمی دهد. معلوم شد معنی حلال مبغوض چیست؛ چطور می شود یک چیز هم حلال باشد و هم بی نهایت منفور و مبغوض.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 269

حق طلاق

اشاره

از بحثهای پیش معلوم شد اسلام با طلاق و انحلال کانون خانوادگی نظر مخالف دارد، آن را دشمن می دارد، انواع تدابیر اخلاقی و اجتماعی برای حفظ این کانون از خطر انحلال به کار برده است، برای جلوگیری از وقوع طلاق به هر وسیله ای متوسل شده و از هر سلاحی استفاده کرده است جز وسیلۀ زور و سلاح

قانون.

اسلام با این جهت که از زور و سلاح قانون برای جلوگیری مرد از طلاق استفاده شود و زن با زور قانون در خانۀ مرد بماند مخالف است؛ آن را با مقام و موقعی که زن باید در محیط خانواده داشته باشد مغایر می داند، زیرا رکن اساسی زندگی خانوادگی احساسات و عواطف است و آن کس که باید احساسات و عواطف زناشویی را دریافت و جذب کند تا بتواند به نوبۀ خود به فرزندان خود مهر و محبت بپاشد زن است. بی مهری شوهر و خاموش شدن شعلۀ احساسات شوهری او نسبت به زن، محیط خانوادگی را سرد و تاریک می کند زیرا حتی احساسات مادرانۀ یک زن نسبت به فرزندان بستگی زیادی دارد به احساسات شوهر در بارۀ او. به قول خانم بئاتریس ماریو- که قسمتی از گفتار او را در مقالۀ پیش نقل کردیم- احساسات مادری غریزه نیست، به این معنی که چنین نیست که به هر حال مادر مقادیری احساسات ثابت و غیر قابل کاهش و افزایش نسبت به فرزندان خود داشته باشد، و برخورداری او از عواطف

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 270

شوهر تأثیر فراوانی در احساسات مادری او دارد.

نتیجه اینکه وجود زن باید از وجود مرد عواطف و احساسات بگیرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمۀ فیاض عواطف خود سیراب کند.

مرد مانند کوهسار است و زن به منزلۀ چشمه و فرزندان به منزلۀ گلها و گیاهها.

چشمه باید باران کوهساران را دریافت و جذب کند تا بتواند آن را به صورت آب صاف و زلال بیرون دهد و گلها و گیاهها و سبزه ها را شاداب و خرم نماید. اگر باران به کوهساران

نبارد یا وضع کوهسار طوری باشد که چیزی جذب زمین نشود، چشمه خشک و گلها و گیاهها می میرند.

پس همان طوری که رکن حیات دشت و صحرا باران و بالأخص باران کوهستانی است، رکن حیات خانوادگی احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است. از این عواطف است که هم زندگی زن و هم زندگی فرزندان صفا و جلا و خرمی می گیرد.

وقتی که احساسات و عواطف مرد نسبت به زن اینچنین وضع و موقعی در روح زندگی خانوادگی دارد، چگونه ممکن است از قانون به عنوان یک سلاح و یک تازیانه علیه مرد استفاده کرد؟.

اسلام با طلاقهای ناجوانمردانه، یعنی با اینکه مردی پس از امضای پیمان زناشویی و احیاناً مدتی زندگی مشترک به خاطر هوسِ زن نو یا یک هوس دیگر زن پیشین را از خود براند، سخت مخالف است. اما راه چاره از نظر اسلام این نیست که «ناجوانمرد» را مجبور به نگهداری زن کند. اینچنین نگهداری با قانون طبیعی زندگی خانوادگی مغایرت دارد.

اگر زن با زور قانون و قوۀ مجریه بخواهد به خانۀ شوهر برگردد، می تواند آن خانه را اشغال نظامی کند اما نمی تواند بانوی آن خانواده و رابط جذب احساسات از شوهر و دفع احساسات به فرزندان بوده باشد، و هم نمی تواند وجدان نیازمند به مهر خود را اشباع و اقناع نماید.

اسلام کوششها کرده که ناجوانمردی و طلاقهای ناجوانمردانه از میان برود و مردان جوانمردانه از زنان نگهداری و پذیرایی کنند. ولی اسلام بر خود به عنوان یک قانونگذار و بر زن به عنوان مرکز منظومۀ خانوادگی و رابط جذب و دفع احساسات، نمی پسندد که زن را به زور و اجبار در نزد

مرد ناجوانمرد نگهداری کند.

آنچه اسلام کرده است درست نقطۀ مقابل کاری است که غرب و غرب پرستان کرده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 271

و می کنند. اسلام با عوامل ناجوانمردی و بی وفایی و هوسبازی سخت نبرد می کند اما حاضر نیست زن را به زور به ناجوانمرد و بی وفا بچسباند. اما غربیان و غرب پرستان روز به روز بر عوامل ناجوانمردی و بی وفایی و هوسبازی مرد می افزایند، آنگاه می خواهند زن را به زور به مرد هوسباز و بی وفا و ناجوانمرد بچسبانند ...

تصدیق می فرمایید که اسلام با اینکه ناجوانمردان را به هیچ وجه در نگهداری زن مجبور نکرده و آنها را آزاد گذاشته است و همۀ مساعی خود را در راه زنده نگه داشتن روح انسانیت و جوانمردی به کار برده است، عملًا توانسته است به میزان بسیار قابل توجهی از طلاقهای ناجوانمردانه بکاهد، در صورتی که دیگران که توجهی به این مسائل ندارند و همۀ سعادتها را از زور و سرنیزه طلب می کنند موفقیتهای بسیار کمتری در این زمینه داشته اند. گذشته از طلاقهایی که به تقاضای زنان در اثر ناسازگاری و به قول مجلۀ نیوزویک به خاطر «کام جویی» زنان صورت می گیرد، طلاقهایی که به وسیلۀ بوالهوسی مردان در آنجاها صورت گرفته و می گیرد از آنچه در میان ما صورت می گیرد بسی افزونتر است.

طبیعت صلح خانوادگی با سایر صلحها جداست

به طور قطع در میان زن و مرد باید صلح و سازش برقرار باشد. اما صلح و سازشی که در زندگی زناشویی باید حکمفرما باشد با صلح و سازشی که میان دو همکار، دو شریک، دو همسایه، دو دولت مجاور و هم مرز باید برقرار باشد تفاوت بسیار دارد.

صلح و سازش در زندگی زناشویی نظیر

صلح و سازشی است که میان پدران و مادران با فرزندان باید برقرار باشد که مساوی است با گذشت و فداکاری و علاقه مندی به سرنوشت یکدیگر و شکستن حصار دوگانگی و سعادت او را سعادت خود دانستن و بدبختی او را بدبختی خود دانستن، بر خلاف صلح و سازش میان دو همکار یا دو شریک یا دو همسایه یا دو دولت مجاور.

این گونه صلحها عبارت است از عدم تعرض و عدم تجاوز به حقوق یکدیگر. در میان دو دولت متخاصم «صلح مسلح» هم کافی است. اگر نیروی سومی دخالت کند و نوار مرزی دو کشور را اشغال کند و مانع تصادم نیروهای دو کشور شود، صلح برقرار شده است زیرا صلح سیاسی جز عدم تعرض و عدم تصادم مفهومی ندارد.

اما صلح خانوادگی غیر از صلح سیاسی است. در صلح خانوادگی عدم تجاوز به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 272

حقوق یکدیگر کافی نیست، از صلح مسلح کاری ساخته نیست. چیزی بالاتر و اساسی تر ضرورت دارد؛ اتحاد و یگانگی و آمیخته شدن روحها باید تحقق پذیرد، همچنانکه در صلح و سازش میان پدران و فرزندان نیز چیزی بالاتر از عدم تعرض ضروری است. متأسفانه مغرب زمین به علل تاریخی و احیاناً منطقه ای با عواطف (حتی در محیط خانوادگی) بیگانه است. صلح خانوادگی از نظر غربی با صلح سیاسی یا اجتماعی تفاوتی ندارد. غربی همان طوری که با تمرکز نیرو در مرز دو کشور صلح برقرار می کند، می خواهد با تمرکز قوۀ دادگستری در مرز حیات زن و مرد صلح برقرار کند، غافل از اینکه اساس زندگی خانوادگی برچیده شدن مرز است، وحدت است، بیگانه شمردن هر نیروی

دیگر است.

غرب پرستان به جای اینکه مغرب زمین را به اشتباهاتش در مسائل خانوادگی واقف کنند و به افتخارات خود بنازند چنان در همرنگ شدن با آنها سر از پا نمی شناسند که خودشان را هم فراموش کرده اند. اما این خود گم کردن دیری نخواهد پایید و با زمانی که مشرق زمین شخصیت خود را بازیابد و قلّادۀ بندگی غرب را پاره نماید و به فکر مستقل و فلسفۀ مستقل زندگی خویش تکیه کند، فاصلۀ زیادی نداریم.

در اینجا ذکر دو مطلب لازم است:

اسلام از هر عامل انصراف از طلاق استقبال می کند

1. ممکن است بعضی افراد از گفته های پیش چنین نتیجه گیری کنند که ما مدعی هستیم برای طلاق مرد هیچ گونه مانعی نباید به وجود آورد؛ همین که مردی تصمیم به طلاق گرفت باید راه را از هر جهت به روی او بازگذاشت. خیر، چنین نیست.

آنچه ما در بارۀ نظر اسلام گفتیم فقط این بود که از زور و جبر قانون نباید به عنوان مانع در جلو مرد استفاده کرد. اسلام از هر چیزی که مرد را از طلاق منصرف کند استقبال می کند. اسلام عمداً برای طلاق شرایط و مقرراتی قرار داده که طبعاً موجب تأخیر افتادن طلاق و غالباً موجب انصراف از طلاق می گردد.

اسلام علاوه بر اینکه مجریان صیغه و شهود و دیگران را توصیه کرده که با کوششهای خود مرد را از طلاق منصرف کنند، طلاق را جز در حضور دو شاهد عادل صحیح نمی داند، یعنی همان دو نفری که اگر بنا باشد طلاق در حضور آنها صورت بگیرد، به واسطۀ خاصیت عدالت و تقوای خود منتهای سعی و کوشش را برای ایجاد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 273

صلح و صفا میان زن

و مرد به کار می برند.

اما اینکه امروز معمول شده است که مجری طلاق صیغۀ طلاق را در حضور دو نفر عادل جاری می کند که زوجین را هرگز ندیده و نمی شناسد و فقط اسمی از زوجین در حضور آنها برده می شود، مطلب دیگری است و ربطی به نظر و هدف اسلام ندارد. معمول میان ما این است که مجریان طلاق دو نفر عادل را پیدا می کنند و نام زوجین را در حضور آنها می برند، مثلًا می گویند: زوج احمد و زوجه فاطمه؛ من به وکالت از زوج زوجه را طلاق دادم. اما این احمد و فاطمه کیست؟ آیا عدلین که به عنوان شهود صیغۀ طلاق را گوش می کنند آنها را دیده اند؟ آیا اگر روزی بنای شهادت شد می توانند شهادت بدهند که در حضور ما طلاق این دو نفر بالخصوص جاری شده است؟ البته نه. پس این چه جور شهادتی است؟ من نمی دانم.

به هر حال یکی از اموری که موجب انصراف مردان از طلاق می گردد لزوم حضور عدلین است اگر به صورت صحیحی عمل بشود. اسلام برای ازدواج که آغاز پیمان است حضور عدلین را شرط ندانسته است زیرا نمی خواسته است عملًا موجبات تأخیر افتادن کار خیری را فراهم کند، ولی برای طلاق با اینکه پایان کار است حضور عدلین را شرط دانسته است.

همچنین اسلام در مورد ازدواج عادت ماهانۀ زن را مانع وقوع عقد قرار نداده است اما آن را مانع وقوع طلاق قرار داده است، با اینکه- چنانکه می دانیم- عادت ماهانۀ زن چون مانع آمیزش زناشویی زن و مرد است با ازدواج مربوط می شود نه با طلاق که فصل جدایی است و زن و مرد از

آن به بعد با هم کاری ندارند. قاعدتاً می بایست اسلام اجرای صیغۀ ازدواج را در حال عادت ماهانۀ زن جایز نشمارد، زیرا ممکن است زن و مردی که تازه به هم می رسند رعایت لزوم پرهیز در وقت عادت را نکنند بر خلاف طلاق که فصل جدایی است و عادت ماهانه در آن تأثیر ندارد. ولی اسلام از آنجا که طرفدار «وصل» و مخالف «فصل» است، زمان عادت را مانع صحت طلاق قرار داده ولی مانع صحت عقد ازدواج قرار نداده است. در بعضی از مواقع سه ماه «تربّص» لازم است تا اجازۀ صیغۀ طلاق داده شود.

بدیهی است اینهمه عایق و مانع ایجاد کردن به منظور این است که در این مدت ناراحتیها و عصبانیتهایی که موجب تصمیم به طلاق شده است از میان برود و زن و مرد به زندگی عادی خود برگردند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 274

بعلاوه، آنجا که کراهت از طرف مرد باشد و طلاق به صورت رجعی صورت گیرد، مدتی را به نام «عده» برای مرد مهلت قرار داده که می تواند در آن مدت رجوع کند.

اسلام به ملاحظۀ اینکه هزینۀ ازدواج و هزینۀ عده و نگهداری فرزندان را به عهدۀ مرد گذاشته است، یک مانع عملی برای مرد تراشیده است. مردی که بخواهد زن خود را طلاق دهد و زن دیگر بگیرد باید نفقۀ عدۀ زن اول را بدهد، هزینۀ فرزندانی که از او دارد بر عهده بگیرد، برای زن نو مهر قرار دهد و از نو زیر بار هزینۀ زندگی او و فرزندانی که بعداً از او متولد می شود برود.

این امور بعلاوۀ مسئولیت سرپرستی کودکان بی مادر، دورنمای وحشتناکی از

طلاق برای مرد می سازد و خود به خود جلو تصمیم او را به طلاق می گیرد.

گذشته از همۀ اینها، اسلام آنجا که بیم انحلال و از هم پاشیدگی کانون خانوادگی در میان باشد، لازم دانسته است که دادگاه خانوادگی تشکیل و حکمیت برقرار گردد به این ترتیب که یک نفر داور به نمایندگی از طرف مرد و یک نفر داور دیگر به نمایندگی از طرف زن برای رسیدگی و اصلاح معین می شوند.

داوران منتهای کوشش خود را در بارۀ اصلاح آنها به عمل می آورند و اختلافات آنها را حل می کنند و احیاناً با مشورت قبلی با خود زن و مرد اگر جدایی میان آنها را اصلح تشخیص دادند آنها را از یکدیگر جدا می کنند. البته اگر در میان خاندان زوجین افرادی باشند که صلاحیت حکمیت داشته باشند آنها نسبت به دیگران اولویت دارند. این نصّ قرآن کریم است که در آیۀ 35 از سورۀ النساء می فرماید:

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَیْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ یُرِیدٰا إِصْلٰاحاً یُوَفِّقِ اللّٰهُ بَیْنَهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً خَبِیراً..

یعنی اگر بیم آن داشته باشید که میان زن و شوهر شکاف و جدایی بیفتد، یک نفر داور از خاندان مرد و یک نفر داور از خاندان زن برانگیزید. اگر داوران نیت اصلاح داشته باشند خداوند میان آنها توافق ایجاد می کند.

خداوند دانا و مطلع است.

صاحب تفسیر کشّاف در تفسیر کلمۀ «حَکَم» می گوید: «ایْ رَجُلًا مُقْنِعاً رَضِیّاً یَصْلُحُ لِحُکومَهِ الْعَدْلِ وَ الْاصْلاحِ بَیْنَهُما» یعنی کسی که به عنوان داور انتخاب می شود باید مورد اعتماد و دارای نفوذ کلام و منطق نافذ بوده باشد، پسندیده و شایسته برای

فقه و حقوق (مجموعه

آثار)، ج 19، ص: 275

داوری عادلانه و برای اصلاح باشد. سپس می گوید: علت اینکه در درجۀ اول باید داورها از میان خاندان زوج و زوجه انتخاب شوند این است که نزدیکان زوجین از واقعیات جاری میان آنها باخبرترند، و هم علاقۀ آنها به اصلاح به واسطۀ خویشاوندی از بیگانه بیشتر است. بعلاوه، زوجین اسرار دل خود را در حضور خویشاوند بهتر از بیگانه آشکار می کنند. اسراری را که حاضر نیستند به بیگانه بگویند به خویشاوندان می گویند.

راجع به اینکه آیا تشکیل حکمیت واجب است یا مستحب، میان علما اختلاف است. محققین عقیده دارند این کار وظیفۀ حکومت است و واجب است. شهید ثانی در مسالک صریحاً فتوا می دهد که مسألۀ داوری به ترتیبی که که گفته شد واجب و ضروری است و وظیفۀ حکّام است که همواره این کار را بکنند.

سید محمد رشید رضا صاحب تفسیر المُنار پس از آن که رأی می دهد که تشکیل حکمیت واجب است، به اختلاف علمای اسلامی راجع به وجوب و استحباب این کار اشاره می کند و سپس می گوید: آنچه عملًا در میان مسلمین وجود ندارد، خود این کار و استفاده از مزایای بی پایان آن است. طلاقها مرتب صورت می گیرد و شقاقها و خلافها در خانه ها راه می یابد بدون آنکه از اصل حکمیت که نص قرآن کریم است کوچکترین استفاده ای بشود. تمام نیروی علمای مسلمین صرف بحث و جدل در اطراف وجوب و استحباب این کار شده است. کسی پیدا نشد که بگوید بالأخره چه واجب و چه مستحب، چرا قدمی برای عملی شدن آن برنمی دارید؟ چرا همۀ نیروها صرف بحث و جدل می شود؟ اگر بناست عمل نشود و مردم از مزایای

آن استفاده نکنند، چه فرق می کند که واجب باشد یا مستحب؟.

شهید ثانی راجع به شروطی که داورها به خاطر اصلاح میان زوجین می توانند به زوج تحمیل کنند این طور می گوید:

«مثلًا داوران زوج را ملزم می کنند که زوجه را در فلان شهر یا فلان خانه سکنیٰ دهد، یا اینکه فی المثل مادر خود را یا زن دیگر خود را در خانۀ او و لو در اتاق جداگانه سکنیٰ ندهد، یا مثلًا مهر زن را که به ذمّه گرفته است نقد بپردازد، یا اگر پولی از زن به قرض گرفته است فوراً بپردازد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 276

غرض این است که هر اقدامی که سبب تأخیر اقدام زوج در تصمیم به طلاق بشود از نظر اسلام عمل صحیح و مطلوبی است.

از اینجا پاسخ پرسشی که در مقالۀ 22 به این صورت مطرح شد: «آیا اجتماع، یعنی آن هیأتی که به نام محکمه و غیره نمایندۀ اجتماع است، حق دارد در امر طلاق که از نظر اسلام مبغوض و منفور است مداخله کند به این صورت که از تسریع در تصمیم مرد به طلاق جلوگیری کند؟» [روشن می شود].

جواب این است: البته می تواند چنین کاری بکند، زیرا همۀ تصمیمهایی که به طلاق گرفته می شود نشانۀ مرگ واقعی ازدواج نیست. به عبارت دیگر، همۀ تصمیمهایی که در بارۀ طلاق گرفته می شود دلیل خاموش شدن کامل شعلۀ محبت مرد و سقوط زن از مقام و موقع طبیعی خود و عدم قابلیت مرد برای نگهداری از زن نیست؛ غالب تصمیمها در اثر یک عصبانیت و یا غفلت و اشتباه پیدا می شود. جامعه هر اندازه و به هر وسیله اقداماتی به عمل

آورد که تصمیمات ناشی از عصبانیت و غفلت عملی نشود، بجاست و مورد استقبال اسلام است.

محاکم به عنوان نمایندگی از اجتماع می توانند متصدیان دفاتر طلاق را از اقدام به طلاق- تا وقتی محکمه عدم موفقیت خود را در ایجاد صلح و سازش میان زوجین به اطلاع آنها نرسانده است- منع کنند. محاکم کوشش خود را در ایجاد صلح و سازش میان زوجین به عمل می آورند و فقط هنگامی که بر محکمه ثابت شد که امکان صلح و سازش میان زوجین نیست، گواهی عدم امکان سازش صادر و به اطلاع صاحبان دفاتر می رساند.

سوابق خدمت زن در خانواده

2. مطلب دیگر اینکه طلاقهای ناجوانمردانه علاوه بر انحلال کانون مقدس خانوادگی اشکالات خاصی برای شخص زن به وجود می آورد که نباید آنها را نادیده گرفت. زنی سالها با صمیمیت در خانۀ مردی زندگی می کند و چون میان او و خودش دوگانگی قائل نیست و آن خانه را خانۀ خود و لانۀ خود می داند منتهای خدمت و مجاهدت را برای سر و سامان دادن به آن خانه به کار می برد. غالباً زنها (به استثنای زنان به اصطلاح طبقات متجدد شهری) کار خدمت و زحمت و صرفه جویی در خوراک و لباس و هزینۀ خانه را به جایی می رسانند که خود مردان را ناراضی می کنند؛

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 277

از آوردن خدمتکار به خاطر اینکه در هزینۀ زندگی صرفه جویی شود مضایقه می نمایند، نیرو و جوانی و سلامت خود را فدای خانه و لانه و آشیانه و در واقع فدای شوهر می کنند. اکنون فرض کنید شوهر چنین زنی پس از سالها زندگی مشترک هوس زن نو و طلاق همسر کهنه به سرش می زند و

می خواهد زن نو را به لانه و آشیانۀ زن اول- که به قیمت عمر و جوانی و سلامت و آرزوهای برباد رفتۀ او تمام شده- بیاورد؛ می خواهد با محصول دسترنج زن اول با زن دیگر عیاشی و هوسرانی کند. تکلیف این کار چیست؟.

اینجا دیگر تنها مسألۀ بهم خوردن کانون خانوادگی و گسیخته شدن رابطۀ زوجیت مطرح نیست که گفته شود ناجوانمردی شوهر مرگ ازدواج است و تحمیل زن به مرد ناجوانمرد دون شأن و مقام طبیعی زن است.

مسألۀ دیگری مطرح است: مسألۀ آواره و بی آشیانه شدن، مسألۀ تحویل دادن آشیانۀ خودساخته را به رقیب، مسألۀ هدر رفتن رنجها و کارها و زحمتها و خدمتها مطرح است.

شوهر و کانون خانوادگی و خاموش شدن شعلۀ حیات خانوادگی به جهنم! هر انسانی لانه و آشیانه ای می خواهد و به لانه و آشیانه ای که به دست خود برای خود ساخته است علاقه مند است. اگر مرغی را از خانه و لانه ای که برای خود ساخته است بیرون کنند از خود دفاع می کند. آیا زن حق ندارد از لانه و آشیانۀ خود دفاع کند؟ آیا این کار از طرف مرد ظلم واضح نیست؟ اسلام از این نظر چه فکری کرده است؟.

به عقیدۀ ما این مشکله کاملًا قابل توجه است. غالب ناراحتیهایی که به واسطۀ طلاقهای ناجوانمردانه صورت می گیرد از این ناحیه است. در این گونه موارد است که طلاق تنها فسخ زوجیت نیست، ورشکستگی و نابودی زن است.

اما همان طوری که در متن پرسش اشاره شد، مسألۀ خانه و آشیانه با مسألۀ طلاق دوتاست؛ این دو را از یکدیگر باید تفکیک کرد. از نظر اسلام و مقررات اسلامی این مشکل حل شده

است. این مشکل از جهل به مقررات اسلامی و از سوء استفادۀ مردان از حسن نیت و وفاداری زنان به وجود آمده است.

این مشکل از آنجا پیدا شده که غالباً مردان و زنان گمان می کنند کار و خدمتی که زن در خانۀ مرد می کند و محصولی که از آن کارها پدید می آید به مرد تعلق دارد، بلکه گمان می کنند مرد حق دارد که به زن مانند یک برده یا مزدور فرمان دهد و بر زن واجب

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 278

است که فرمان او را در این مسائل بپذیرد، در صورتی که مکرر گفته ایم که زن از نظر کار و فعالیت آزادی کامل دارد و هر کاری که می کند به شخص خود او تعلق دارد و مرد حق ندارد به صورت یک کارفرما در مقابل زن ظاهر شود. اسلام با استقلال اقتصادی که به زن داده و بعلاوه هزینۀ زندگی او و فرزندانش را به عهدۀ مرد گذاشته است، به او فرصت کافی و کامل داده که خود را از نظر مال و ثروت و امکانات یک زندگی آبرومندانه از مرد مستغنی نماید به طوری که طلاق و جدایی از این نظر برای او نگرانی به وجود نیاورد. زن تمام چیزهایی که خود برای لانه و آشیانۀ خود فراهم آورده باید متعلق به خود بداند و مرد حق ندارد آنها را از او بگیرد. این گونه نگرانیها در رژیمهایی وجود دارد که زن را مجبور به کار کردن در خانۀ شوهر می دانند و محصول کار او را هم متعلق به شوهر می دانند نه به خود او.

نگرانیهایی هم که در میان مردم ما وجود

دارد غالباً ناشی از جهالت و بی خبری از قانون اسلامی است.

علت این ناراحتیها سوء استفادۀ مرد از وفاداری زن است. برخی از زنان نه به خاطر بی خبری از قانون اسلام بلکه به خاطر اعتماد به شوهران در خانۀ آنها فداکاری می کنند؛ دلشان می خواهد حساب من و تو در کار نباشد، سخن مال من و تو در میان نباشد. از این رو در فکر خود و در فکر استفاده از فرصتی که اسلام به آنها داده است نمی افتند. یک وقت چشم باز می کنند که می بینند عمر خود را در فداکاری برای یک عنصر بی وفا صرف کرده اند و فرصتهای کافی که اسلام به آنها داده است از کف داده اند.

این گونه زنان از اول باید توجه داشته باشند که «چه خوش بی مهربانی از دو سر بی». اگر بناست زن از حق شرعی خود در اندوختن مال و ثروت و تشکیل لانه و آشیانه به نام خود صرف نظر کند و نیروی کار خود را هدیۀ مرد نماید، مرد هم در عوض به حکم «وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا» «1» باید به همان اندازه یا بیشتر به عنوان هدیه و بخشش نثار زن نماید. در میان مردان با وفا همیشه معمول بوده و هست که در عوض فداکاریها و خدمات صادقانۀ زن، اشیاء گرانبها و خانه و یا مستغلّ دیگری به زن خود هدیه کرده اند.

به هر حال مقصود این است که مشکلۀ بی آشیانه شدن زن به قانون طلاق مربوط نیست، تغییر قانون طلاق آن را اصلاح نمی کند. این مشکله به مسألۀ استقلال و عدم

______________________________

(1). نساء/ 86.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 279

استقلال اقتصادی زن

مربوط است و اسلام آن را حل کرده است. این مشکله در میان ما از بی خبری گروهی از زنان از تعالیم اسلامی، و غفلت و ساده دلی گروهی دیگر ناشی می شود. زنان اگر به فرصتی که اسلام در این زمینه به آنها داده است آگاه شوند و در فداکاری و گذشت در راه شوهر، ساده دلی نشان ندهند، این مشکل خود به خود حل شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 280

حق طلاق

اشاره

خوانندۀ محترم در یاد دارد که در فصل 22 گفتیم ناراحتیهای طلاق در میان ما از دو ناحیه است: یکی از ناحیۀ طلاقهای ناجوانمردانه و ناشی از بی وفایی و نامردمی برخی از مردان، دیگر از ناحیۀ خودداریهای ناجوانمردانۀ برخی مردان از طلاق زنی که امید سازش میان آنها نیست و فقط به خاطر زجر دادن زن نه به خاطر زندگی با او از طلاق خودداری می کنند.

در دو فصل پیش راجع به قسمت اول بحث کردیم. گفتیم اسلام از هر وسیله ای که مانع طلاقهای ناجوانمردانه بشود استقبال می کند و خود با تدابیر خاصی سعی کرده که این گونه طلاقها صورت نگیرد. اسلام فقط با استعمال زور و استفاده از قوۀ قهریه برای برقراری روابط خانوادگی مخالف است.

از آنچه گفته شد معلوم شد که خانواده از نظر اسلام یک واحد زنده است و اسلام کوشش می کند این موجود زنده به حیات خود ادامه دهد. اما وقتی که این موجود زنده مرد، اسلام با نظر تأسف به آن می نگرد و اجازۀ دفن آن را صادر می کند ولی حاضر نیست پیکرۀ او را با مومیای قانون مومیایی کند و با جسد مومیایی شدۀ او خود را سرگرم نماید.

معلوم شد

علت اینکه مرد حق طلاق دارد این است که رابطۀ زوجیت بر پایۀ علقۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 281

طبیعی است و مکانیسم خاصی دارد؛ کلید استحکام بخشیدن و هم کلید سست کردن و متلاشی کردن آن را خلقت به دست مرد داده است. هر یک از زن و مرد به حکم خلقت نسبت به هم وضع و موقع خاصی دارند که قابل عوض شدن یا همانند شدن نیست. این وضع و موقع خاص به نوبۀ خود علت اموری است و از آن جمله حق طلاق است. و به عبارت دیگر علت این امر نقش خاص و جداگانه ای است که هر یک از زن و مرد در مسألۀ عشق و جفتجویی دارند نه چیز دیگر.

حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد. در مسألۀ عشق است نه از مالکیت او

از اینجا شما می توانید به ارزش تبلیغات عناصر ضد اسلام پی ببرید. این عناصر گاهی می گویند: علت اینکه اسلام به مرد حق طلاق داده است این است که زن را صاحب اراده و میل و آرزو نمی شناسد، او را در ردیف اشیاء می داند نه اشخاص، اسلام مرد را مالک زن می داند و طبعاً به حکم «

النّاسُ مُسَلَّطونَ عَلیٰ امْوالِهِمْ

» به او حق می دهد هر وقت بخواهد مملوک خود را رها کند.

معلوم شد منطق اسلام مبتنی بر مالکیت مرد و مملوکیت زن نیست. معلوم شد منطق اسلام خیلی دقیقتر و عالیتر از سطح افکار این نویسندگان است. اسلام با شعاع وحی به نکات و رموزی در اساس و سازمان بنیان خانوادگی پی برده است که علم پس از چهارده قرن خود را به آنها نزدیک می کند.

طلاق از آن جهت رهایی است که. ماهیت طبیعی ازدواج تصاحب است

و گاهی می گویند: طلاق چرا صورت رهایی دارد؟ حتماً باید صورت قضایی داشته باشد. به اینها باید گفت: طلاق از آن جهت رهایی است که ازدواج تصاحب است. شما اگر توانستید قانون جفتجویی را در مطلق جنس نر و ماده عوض کنید و حالت طبیعی ازدواج را از صورت تصاحب خارج کنید، اگر توانستید در روابط جنس نر و جنس ماده (اعم از انسان و حیوان) برای هر یک از آنها نقش مشابه یکدیگر به وجود آورید و قانون طبیعت را تغییر دهید، می توانید طلاق را از صورت رهایی خارج کنید.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 282

یکی از این عناصر می نویسد:

«عقد ازدواج را عموماً فقهای شیعه از عقود لازمه شمرده اند و قانون مدنی ایران هم به ظاهر آن را عقد لازم می داند. و لیکن من می خواهم بگویم عقد نکاح

مطابق فقه اسلام و قانون مدنی ایران فقط نسبت به زن لازم است، نسبت به مرد عقدی است جایز زیرا او هر وقت می تواند اثر عقد مذکور را از بین برده ازدواج را بهم بزند.».

سپس می گوید:

«عقد ازدواج نسبت به مرد جایز است و نسبت به زن لازم می باشد و این یک بی عدالتی قانونی است که زن را اسیر مرد قرار داده است. من هر وقت عبارت مادۀ 1133 قانون مدنی کشور شاهنشاهی ایران را (قانون حق مرد به طلاق) می خوانم، از بانوان ایرانی و از این مدارس و دانشگاهها و از این قرن اتم و اقمار و دموکراسی خجالت می کشم.».

این آقایان اولًا نتوانسته اند یک امر واضحی را درک کنند و آن اینکه طلاق غیر از فسخ ازدواج است. اینکه می گویند عقد ازدواج طبیعتاً لازم است، یعنی هیچ یک از زوجین (به استثنای موارد خاصی) حق فسخ ندارند. اگر عقد فسخ شود تمام آثار آن از میان می رود و کأن لم یکن می شود. در مواردی که عقد ازدواج فسخ می گردد، تمام آثار و از آن جمله مهر از میان می رود، زن حق مطالبۀ آن را ندارد، همچنین نفقۀ ایام عده ندارد، بر خلاف طلاق که علقۀ زوجیت را از میان می برد ولی آثار عقد را بکلی از میان نمی برد. اگر مردی زنی را عقد کند و برای او فرضاً پانصد هزار تومان مهر قرار دهد و بعد از یک روز زندگی زناشویی بخواهد زن را طلاق دهد، باید تمام مهر را بعلاوۀ نفقۀ ایام عده بپردازد. و اگر مرد بعد از عقد و قبل از ارتباط زناشویی زن را طلاق دهد باید نصف مهر را بپردازد،

و چون چنین زنی عده ندارد نفقۀ ایام عده طبعاً موضوع ندارد. پس معلوم می شود طلاق نمی تواند همۀ آثار عقد را از میان ببرد، در صورتی که اگر ازدواج نامبرده فسخ بشود زن حق مهر ندارد. از همین جا معلوم می شود طلاق غیر فسخ است. حق طلاق با لازم بودن عقد ازدواج منافات ندارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 283

اسلام دو حساب قائل شده است: حساب فسخ و حساب طلاق. حق فسخ را در مواردی قرار داده است که پاره ای از عیوب در مرد یا زن باشد. این حق را، هم به مرد داده و هم به زن، بر خلاف حق طلاق که در صورت مردن و بی جان شدن حیات خانوادگی صورت می گیرد و منحصر به مرد است.

اینکه اسلام حساب طلاق را از حساب فسخ جدا کرده و برای طلاق مقررات جداگانه ای وضع کرده است، می رساند که در منطق اسلام اختیار طلاق مرد ناشی از این نیست که اسلام خواسته امتیازی به مرد داده باشد.

به این اشخاص باید گفت که برای اینکه از مدارس و دانشگاهها و اقمار مصنوعی خجالت نکشید، بهتر این است مدتی به خود زحمت بدهید درس بخوانید تا هم فرق فسخ و طلاق را دریابید و هم با فلسفۀ عمیق و دقیق اجتماعی و خانوادگی اسلامی آشنا بشوید، که نه تنها از مدارس و دانشگاهها خجالت نکشید بلکه با گردن فرازی از مقابل آنها عبور کنید. اما افسوس که جهل دردی است سخت بی درمان.

جریمۀ طلاق

در بعضی از قوانین جهان برای جلوگیری از طلاق، جریمه برایش معین می کرده اند. من نمی دانم در قوانین امروز جهان چنین قانونی وجود دارد یا نه، ولی

می نویسند که امپراطورهای مسیحی رم برای شوهری که بدون علت موجّه زن خود را طلاق دهد مجازات قائل شده بودند.

بدیهی است که این، نوعی دیگر استفاده از اعمال زور برای ثبات بنیان خانوادگی است و نتیجه بخش نمی باشد.

حق طلاق برای زن به صورت حق تفویضی

در اینجا ذکر یک مطلب لازم است و آن اینکه همۀ سخنان ما در بارۀ این بود که طلاق به صورت یک حق طبیعی از مختصات مرد است. اما اینکه مرد می تواند به عنوان توکیل مطلقاً یا در موارد خاصی از طرف خود به زن حق طلاق بدهد، مطلب دیگری است که هم در فقه اسلامی مورد قبول است و هم قانون مدنی ایران به آن تصریح کرده است. ضمناً برای اینکه مرد از توکیل خود صرف نظر نکند و این حق تفویضی را از زن سلب ننماید یعنی به صورت وکالت بلاعزل درآید، معمولًا این

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 284

توکیل را به عنوان شرط ضمنی در یک عقد لازم قرار می دهند. به موجب این شرط، زن مطلقاً یا در موارد خاصی که قبلًا معین شده است می تواند خود را مطلّقه نماید.

لهذا از قدیم الایام زنانی که از بعضی جهات نسبت به شوهران آینده شان نگرانی داشتند، به صورت شرط ضمن العقد برای خود حق طلاق را محفوظ می داشتند و عنداللزوم از آن استفاده می کردند.

علی هذا از نظر فقه اسلامی زن حق طلاق به صورت طبیعی ندارد اما به صورت قراردادی یعنی به صورت شرط ضمن العقد می تواند داشته باشد.

مادۀ 1119 قانون مدنی چنین می گوید:

«طرفین عقد ازدواج می توانند هر شرطی که مخالف با مقتضای عقد مزبور نباشد در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، مثل اینکه

شرط شود هرگاه شوهر، زن دیگر بگیرد یا در مدت معینی غایب شود یا ترک انفاق نماید یا بر علیه حیات زن سوء قصد کند یا سوء رفتاری نماید که زندگانی آنها با یکدیگر غیر قابل تحمل شود، زن وکیل و وکیل در توکیل باشد که پس از اثبات تحقق شرط در محکمه و صدور حکم نهایی خود را مطلّقه نماید.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید، اینکه می گویند از نظر فقه اسلامی و قانون مدنی ایران طلاق حق یکجانبه است که به مرد داده شده و از زن بکلی سلب شده، سخن صحیحی نیست.

از نظر فقه اسلامی و هم از نظر قانون مدنی ایران، حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای زن وجود ندارد ولی به صورت یک حق قراردادی و تفویضی می تواند وجود داشته باشد.

اکنون نوبت آن است که به قسمت دوم بحث خود یعنی موضوع امتناعهای ناجوانمردانه و ستمگرانۀ بعضی از مردان از طلاق بپردازیم، ببینیم آیا اسلام راه حلی برای این مشکل- که حقیقتاً هم مشکل بزرگی است- پیش بینی کرده یا نه. در فصل آینده در اطراف این مطلب تحت عنوان «طلاق قضایی» بحث خواهیم کرد. ضمناً از اینکه سخن ما در قسمت اول طولانی شد معذرت می خواهم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 285

طلاق قضایی

اشاره

طلاق قضایی یعنی طلاقی که به وسیلۀ قاضی نه به وسیلۀ زوج صورت بگیرد.

در بسیاری از قوانین جهان اختیار طلاق مطلقاً در دست قاضی است و تنها محکمه است که می تواند به طلاق و انحلال زوجیت رأی بدهد. از نظر این قوانین تمام طلاقها طلاق قضایی است. ما در مقالات گذشته با توجه به روح ازدواج و هدف از

تشکیل کانون خانوادگی و مقام و موقعی که زن باید در محیط خانوادگی داشته باشد، بطلان این نظریه را روشن کردیم و ثابت کردیم طلاقهایی که جریان عادی خود را طی می کند نمی تواند بسته به نظر قاضی باشد.

بحث فعلی ما در این است که آیا از نظر اسلام قاضی (با همۀ شرایط سخت و سنگینی که اسلام برای قاضی قائل است) در هیچ شرایط و اوضاع و احوالی حق طلاق ندارد، یا اینکه در شرایط خاصی چنین حقی برای قاضی پیدا می شود هرچند آن شرایط خیلی استثنایی و نادر الوجود بوده باشد.

طلاق حق طبیعی مرد است اما به شرط اینکه روابط او با زن جریان طبیعی خود را طی کند. جریان طبیعی روابط شوهر با زن به این است که اگر می خواهد با زن زندگی کند از او به خوبی نگهداری کند، حقوق او را ادا نماید، با او حسن معاشرت داشته باشد، و اگر سر زندگی با او را ندارد به خوبی و نیکی او را طلاق دهد؛ یعنی از طلاق او

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 286

امتناع نکند، حقوق واجبۀ او را بعلاوۀ مبلغی دیگر به عنوان سپاسگزاری به او بپردازد (وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ) «1» و علقۀ زناشویی را پایان یافته اعلام کند.

اما اگر جریان طبیعی خود را طی نکند چطور؟ یعنی اگر مردی پیدا شود که نه سر زندگی و حسن معاشرت و تشکیل کانون خانوادگی سعادتمندانه و اسلام پسندانه دارد و نه زن را آزاد می گذارد که دنبال کار خود برود، به عبارت دیگر نه به وظایف زوجیت و جلب نظر و رضایت زن تن

می دهد و نه به طلاق رضایت می دهد، در اینجا چه باید کرد؟.

طلاق طبیعی نظیر زایمان طبیعی است که خود به خود جریان طبیعی خود را طی می کند. اما طلاق از طرف مردی که نه به وظایف خود عمل می کند و نه به طلاق تن می دهد، نظیر زایمان غیر طبیعی است که با کمک پزشک و جراح نوزاد را باید بیرون آورد.

آیا بعضی ازدواجها سرطان است و زن باید بسوزد و بسازد؟

اکنون ببینیم اسلام در بارۀ این گونه طلاقها و این گونه مردان چه می گوید. آیا بازهم می گوید کار طلاق صد در صد بسته به نظر مرد است و اگر چنین مردی به طلاق رضایت نداد، زن باید بسوزد و بسازد و اسلام دستها را روی یکدیگر می گذارد و از دور این وضع ظالمانه را تماشا می کند؟.

عقیدۀ بسیاری همین است. می گویند: از نظر اسلام این کار چاره پذیر نیست. این یک نوع سرطان است که احیاناً افرادی گرفتار آن می شوند و چاره ندارد. زن باید بسوزد و بسازد تا تدریجاً شمع حیاتش خاموش شود.

به عقیدۀ این جانب این طرز تفکر با اصول مسلّم اسلام تضاد قطعی دارد. دینی که همواره دم از عدل می زند، «قیام به قسط» یعنی برقراری عدالت را به عنوان یک هدف اصلی و اساسی همۀ انبیا می شمارد (لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْمِیزٰانَ لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ) «2» چگونه ممکن است برای چنین ظلم فاحش و واضحی

______________________________

(1). بقره/ 236.

(2). حدید/ 25.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 287

چاره اندیشی نکرده باشد؟! مگر ممکن است اسلام قوانین خود را به صورتی وضع کند که نتیجه اش این باشد که بیچاره ای مانند یک بیمار سرطانی رنج بکشد تا بمیرد؟!.

موجب تأسف است که برخی

افراد با اینکه اقرار و اعتراف دارند که اسلام دین «عدل» است و خود را از «عدلیه» می شمارند، اینچنین نظر می دهند. اگر بنا بشود قانون ظالمانه ای را تحت عنوان «سرطان» به اسلام ببندیم، مانعی نخواهد بود که قانون ستمگرانۀ دیگری را به عنوان «کزاز» و قانون دیگری را به بهانۀ «سل» و قانون دیگری را به عنوان «فلج اعصاب» و قوانین ستمگرانۀ دیگری را به بهانه های دیگر بپذیریم.

اگر اینچنین است پس اصل «عدل» که رکن اساسی تقنین اسلامی است کجا رفت؟ «قیام به قسط» که هدف انبیاست کجا رفت؟.

می گویند: سرطان. عرض می کنم: بسیار خوب، سرطان. آیا اگر بیماری دچار سرطان شد و با یک عمل ساده بشود سرطان را عمل کرد، نباید فوری اقدام کرد و جان بیمار را نجات داد؟.

زنی که به همسری مردی برای زندگی با او تن می دهد و بعد اوضاع و احوال به صورتی درمی آید که آن مرد از اختیارات خود سوء استفاده می کند و از طلاق زن نه به خاطر زندگی و همسری بلکه برای اینکه از ازدواج آیندۀ او با یک شوهر واقعی و مناسب جلوگیری کند و به تعبیر قرآن او را «کَالْمُعَلَّقَهِ» نگه دارد خودداری می کند، حقاً چنین زنی مانند یک بیمار سرطانی گرفتار است. اما این سرطان سرطانی است که به سهولت قابل عمل است. بیمار پس از یک عمل ساده شفای قطعی و کامل خود را بازمی یابد. این گونه عمل و جراحی به دست حاکمان و قاضیان شرعی واجد شرایط امکان پذیر است.

همچنانکه در مقالات پیش اشاره کردیم یکی از دو مشکل بزرگ در جامعۀ ما امتناعهایی است که برخی مردان ستمگر از طلاق می کنند و

از این راه به نام دین و به بهانۀ دین ستم بزرگی مرتکب می شوند. این ستمگریها به ضمیمۀ آن طرز تفکر غلط به نام اسلام و دین که می گوید زن باید این گونه ستمها را به عنوان یک سرطان غیر قابل علاج تحمل کند، بیش از هر تبلیغ سوء دیگر علیه اسلام اثر گذاشته است.

با اینکه بحث در این مطلب جنبۀ فنی و تخصصی دارد و از حدود این سلسله مقالات خارج است، لازم می دانم اندکی در اطراف این مطلب بحث کنم تا بر بدبینان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 288

روشن کنم که آنچه اسلام می گوید غیر این حرفهاست.

بن بست ها

این گونه بن بست ها منحصر به مسائل ازدواج و طلاق نیست، در موارد دیگر از قبیل مسائل مالی نیز پیش می آید. نخست ببینیم آیا اسلام در غیر مورد ازدواج و طلاق با این بن بست ها چه کرده است. آیا اینها را به صورت بن بست و به صورت یک پدیدۀ چاره ناپذیر پذیرفته است یا بن بست را از میان برده و چاره کرده است؟.

فرض کنید دو نفر از راه ارث یا از راه دیگر، مالک یک کالای غیر قابل تقسیم از قبیل یک گوهر یا یک انگشتر یا اتومبیل یا تابلو نقاشی می شوند و حاضر نیستند مشترکاً از آن استفاده کنند به اینکه گاهی در اختیار یکی از آنها باشد و گاهی در اختیار دیگری. هیچ کدام از آنها هم حاضر نیست سهم خود را به دیگری بفروشد و هیچ گونه توافق دیگری نیز در زمینۀ استفاده از آن مال در میان آنها صورت نمی گیرد. از طرفی می دانیم تصرف هر یک از آنها در آن مال موقوف

به اذن و رضایت طرف دیگر است. در این گونه موارد چه باید کرد؟ آیا باید آن مال را معطل و بلااستفاده گذاشت و موضوع را به صورت یک مشکلۀ لا ینحل و یک حادثۀ بغرنج غیر قابل علاج رها کرد یا اینکه اسلام برای این گونه امور راه چاره معین کرده است؟.

حقیقت این است که فقه اسلامی این مسائل را به صورت یک مشکلۀ لا ینحل نمی پذیرد. حق مالکیت و اصل تسلط بر مال را آنجا که منجر به بی استفاده ماندن مال باشد محترم نمی شمارد. در این گونه موارد به خاطر جلوگیری از بلااستفاده ماندن ثروت، به حاکم شرعی به عنوان یک امر اجتماعی و یا به قاضی به عنوان یک مسألۀ اختلافی اجازه می دهد که علی رغم لجاجت و امتناع صاحبان حقوق، ترتیب صحیحی بدهند. مثلًا مال مورد نظر اجاره داده شود و مال الاجاره میان آنها تقسیم شود و یا آن مال فروخته شود و قیمت آن در میان آنها قسمت بشود. به هر حال وظیفۀ حاکم یا قاضی است که به عنوان «ولیّ ممتنع» ترتیب صحیحی به این کار بدهد. هیچ ضرورتی ندارد که صاحبان اصلی مال رضایت بدهند یا ندهند.

چرا در این گونه موارد رعایت حق مالکیت که یک حق قانونی است نمی شود؟

برای اینکه اصل دیگری در کار است: اصل جلوگیری از ضایع شدن و بلا استفاده ماندن مال. رعایت مالکیت و تسلط صاحبان مال تا آنجا لازم است که منجر به رکود و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 289

تعطیل و بلا استفاده ماندن مال و ثروت نشود.

فرض کنید مال مورد اختلاف گوهر یا شمشیر یا چیز دیگری از

این قبیل است و هیچ یک از آنها حاضر نیست سهم خود را به دیگری بفروشد، اما هر دو نفر حاضرند آن را دونیم کنند و هر کدام نیمی از آن را ببرد؛ یعنی کار لجاجت را به آنجا کشانده اند که توافق کرده اند آن مال را از ارزش بیندازند. بدیهی است گوهر یا شمشیر یا اتومبیلی که دونیم بشود از ارزش می افتد. آیا اسلام اجازه می دهد؟ خیر، چرا؟ چون تضییع مال است.

علامۀ حلّی از بزرگان درجۀ اول فقهای اسلام می گوید: اگر آنها بخواهند چنین کاری بکنند حاکم باید جلو آنها را بگیرد. توافق صاحبان ثروت کافی نیست که به آنها اجازۀ چنین کاری داده شود.

بن بست طلاق

اکنون ببینیم در مسألۀ طلاق چه باید کرد. اگر مردی سر ناسازگاری دارد، حقوق و وظایفی را که اسلام بر عهدۀ او گذاشته است که بعضی مالی است (نفقات) و بعضی اخلاقی است (حسن معاشرت) و بعضی مربوط به امر جنسی است (حق همخوابگی و آمیزش) انجام نمی دهد، خواه هیچ یک از این حقوق و وظایف را ادا نکند یا بعضی از آنها را، در عین حال حاضر هم نیست زن را طلاق دهد؛ در اینجا چه باید کرد؟ آیا اصل لازم و مورد اهمیتی از نظر اسلام وجود دارد که اسلام به حاکم یا قاضی شرعی اجازۀ مداخله بدهد (همان طوری که در مورد اموال چنین اجازه ای می دهد) یا چنین اصلی وجود ندارد؟

نظر آیت اللّٰه حلّی

من در اینجا رشتۀ سخن را به دست یکی از فقهای طراز اول عصر حاضر، آیت اللّٰه حلّی، مقیم نجف اشرف می دهم. معظم له در رساله ای به نام «حقوق الزوجیه» در بارۀ این مطلب نظر داده اند.

خلاصۀ نظریۀ ایشان در آنچه مربوط به حقوق زن و امتناع مرد است این است:

«ازدواج پیمان مقدسی است. در عین حال نوعی شرکت میان دو انسان است و یک

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 290

سلسله تعهدات برای طرفین به وجود می آورد. تنها با انجام آن تعهدات است که سعادت طرفین تأمین می گردد. بعلاوه، سعادت اجتماع نیز بستگی دارد به سعادت آنها و انجام یافتن تعهدات آنها در برابر یکدیگر.

حقوق عمدۀ زوجه عبارت است از نفقه و کسوه، حق همخوابگی و زناشویی، حسن معاشرت اخلاقی.

اگر مرد از انجام تعهدات خود نسبت به زن شانه خالی کند و از طلاق نیز خودداری کند، تکلیف زن چیست و

چگونه باید با مرد مقابله شود؟.

در اینجا دو راه فرض می شود: یکی اینکه حاکم شرعی حق دخالت داشته باشد و با اجرای طلاق کار را یکسره کند، دیگر اینکه زن نیز به نوبۀ خود از انجام تعهدات خود در برابر مرد خودداری نماید.

اما از نقطه نظر اول یعنی دخالت حاکم شرعی، ببینیم روی چه اصل و چه مجوزی حاکم شرعی در این گونه موارد حق دخالت دارد.

قرآن کریم در سورۀ بقره چنین می فرماید: «الطَّلٰاقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ ...» «1» یعنی حق طلاق (و رجوع) دو نوبت بیش نیست. از آن پس یا نگهداری به شایستگی و یا رها کردن به نیکی.

و باز در سورۀ بقره می فرماید: «وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لٰا تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» «2» یعنی هرگاه زنان را طلاق دادید و موقع عدۀ آنها رسید، یا از آنها به خوبی نگهداری کنید و یا به خوبی جلوشان را باز بگذارید. مبادا برای اینکه به آنها ستم کنید آنها را به شکل زیان آوری نگهداری کنید. هر که چنین کند باید بداند که به خویشتن ستم کرده است.

از این آیات یک اصل کلی استفاده می شود و آن اینکه هر مردی در زندگی خانوادگی یکی از دو راه را باید انتخاب کند: یا تمام حقوق و وظایف را به خوبی و شایستگی انجام دهد (امساک به معروف نگهداری به شایستگی) و یا علقۀ زوجیت را قطع و زن را رها نماید (تسریح به احسان رها کردن به نیکی). شق

______________________________

(1). بقره/ 229.

(2). بقره/ 231.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص:

291

سوم یعنی اینکه زن را طلاق ندهد و به خوبی و شایستگی هم از او نگهداری نکند، از نظر اسلام وجود ندارد. جملۀ «وَ لٰا تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا» همان شق سوم را نفی می کند. و بعید نیست که جملۀ فوق مفهوم اعمّی داشته باشد؛ هم شامل مواردی بشود که زوج عمداً و تقصیراً زندگی را بر زن سخت و زیان آور می کند، و هم شامل مواردی بشود که هرچند زوج تقصیر و عمدی ندارد ولی به هر حال نگهداری زن جز زیان و ضرر برای زن چیزی نیست.

این آیات هرچند در مورد عده و رجوع و عدم رجوع مرد وارد شده و تکلیف مرد را روشن می کند که رجوع او باید بر پایۀ اساسی باشد، به خاطر این باشد که بخواهد از زن به شایستگی نگهداری کند نه به خاطر اینکه بخواهد زن بیچاره را اذیت کند، اما اختصاص به این مورد ندارد؛ یک اصل کلی است و حقوق زوجیت را در همه وقت و همه حال بیان می کند؛ یعنی زوج به طور کلی در زندگی باید یکی از دو راه گذشته را انتخاب کند و راه سومی برایش وجود ندارد.

بعضی از فقها از همین جا دچار لغزش شده، خیال کرده اند این آیات مخصوص مردانی است که می خواهند در عده رجوع کنند. خیر، این آیات تکلیف همۀ مردان را در هر حال در برابر همسرشان روشن می کند. دلیل ما بر این مطلب، گذشته از سیاق آیات این است که ائمۀ اطهار به این آیات در غیر مورد عده نیز استدلال و استشهاد کرده اند، مثل اینکه امام باقر علیه السلام فرمود: ایلاکننده (یعنی کسی که قسم می خورد

که با زن خود نزدیکی نکند) پس از چهار ماه اجباراً باید قسم خود را بشکند و کفاره بدهد و یا زن خود را طلاق دهد، زیرا خداوند می فرماید: «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ».

امام صادق در مورد مردی که به مرد دیگر وکالت داده بود که زنی برای او عقد کند و از جانب او مهر معین کند و وکیل این کار را کرد اما موکل وکالت خود را انکار کرد، امام فرمود: بر آن زن حرجی نیست که برای خود شوهر دیگری انتخاب کند. اما اگر آن مرد واقعاً وکالت داده و عقدی که صورت گرفته است از روی وکالت بوده است، بر او واجب است فی ما بینه و بین اللّٰه این زن را طلاق بدهد، نباید این زن را بلاطلاق بگذارد، زیرا خداوند در قرآن می فرماید: «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ». پس معلوم می شود ائمۀ اطهار این آیه را یک اصل کلی می دانند، اختصاص به مورد خاص ندارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 292

حاکم شرعی آنجا که مرد نه به وظایف زوجیت عمل می کند و نه طلاق می دهد باید زوج را احضار کند. اول به او تکلیف طلاق کند. اگر طلاق نداد خود حاکم طلاق می دهد. امام صادق در روایتی که أبو بصیر از آن حضرت نقل کرده است فرمود: هرکس زنی دارد و او را نمی پوشاند و نفقۀ او را نمی پردازد، بر پیشوای مسلمین لازم است که آنها را (به وسیلۀ طلاق) از یکدیگر جدا کند.».

این بود خلاصۀ بسیار مختصری از نظریۀ یک فقیه طراز اول عصر حاضر. هر کس که تفصیل بیشتری بخواهد باید به رسالۀ حقوق الزوجیه از

تقریرات درس معظم له مراجعه کند.

چنانکه ملاحظه فرمودید جملۀ «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ» یک اصل و قاعدۀ کلی است که قرآن کریم در چهارچوب آن، حقوق زوجیت را مقرر داشته است. علی هذا اسلام به حکم این اصل و به خصوص به موجب تأکیدی که با جملۀ «وَ لٰا تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا» فرموده است، به هیچ وجه اجازه نمی دهد که مرد از خدابی خبری از اختیارات خود سوء استفاده کند و زنی را نه به خاطر زندگی با او بلکه به خاطر در مضیقه قرار دادن او و جلوگیری او از ازدواج با مرد دیگر در قید ازدواج نگه دارد.

شواهد و دلایل دیگر

علاوه بر شواهد و دلایلی که در رسالۀ حقوق الزوجیه ذکر شده است، شواهد و دلایل زیادتر دیگری هست که می رساند جملۀ «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ» از نظر اسلام یک اصل کلی است و حقوق زوجیت باید در چهارچوب آن رعایت شود. هرچه انسان بیشتر در اطراف و جوانب این مطلب مطالعه می کند، آن را روشنتر می یابد و بیشتر به استحکام مقررات دین مبین اسلام پی می برد.

در کافی جلد 5، صفحۀ 502 از امام صادق روایت می کند که فرمود:

اذا ارادَ الرَّجُلُ انْ یَتَزَوَّجَ الْمَرْأهَ فَلْیَقُلْ: اقْرَرْتُ بِالْمیثاقِ الَّذی اخَذَ اللّٰهُ: امْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ.

. یعنی وقتی که مردی می خواهد ازدواج کند بگوید اعتراف می کنم به پیمانی که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 293

خداوند از من گرفته است و آن اینکه زن را به شایستگی نگهداری کنم و یا به نیکی طلاق دهم.

در آیۀ 21 از سورۀ النساء می فرماید:

وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضیٰ بَعْضُکُمْ إِلیٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً..

یعنی چگونه

مهری که به زنان داده اید (با زور و با در مضیقه قرار دادن) از آنها می گیرید؟ و حال آنکه به یکدیگر رسیده و از یکدیگر کام گرفته اید و زنان از شما پیمان استوار و شدیدی گرفته اند.

مفسرین شیعه و سنی اعتراف دارند که مقصود از «پیمان استوار و شدید» همان پیمان خداست که خداوند با جملۀ «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ» از مردان گرفته است، یعنی همان پیمانی که امام صادق علیه السلام فرمود مرد هنگام ازدواج باید بدان اعتراف و اقرار کند که زن را به شایستگی نگهداری کند و یا به نیکی رها نماید.

پیغمبر اکرم جملۀ معروفی دارد که در حجّه الوداع فرمود و شیعه و سنی آن را نقل کرده اند. پیغمبر اکرم فرمود:

اتَّقُوا اللّٰهَ فِی النِّساءِ فَانَّکُمْ اخَذْتُموهُنَّ بِامانَهِ اللّٰهِ وَ اسْتَحْلَلْتُمْ فُروجَهُنَّ بِکَلِمَهِ اللّٰهِ ...

. یعنی أیّها النّاس! در مورد زنان، خدا را در نظر بگیرید و از او بترسید. شما آنها را به عنوان امانت خدا نزد خود برده اید و عصمت آنها را با «کلمۀ خدا» بر خود حلال کرده اید.

ابن اثیر در کتاب النهایه می نویسد:

«مقصود از «کلمۀ خدا» که پیغمبر اکرم فرمود به موجب آن عصمت زنان بر مردان حلال می شود همان است که با این جمله در قرآن ادا شده: فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 294

نظر شیخ الطائفه

شیخ طوسی در کتاب خلاف جلد 2، صفحۀ 185 پس از آن که در بارۀ «عُنّه» یعنی ناتوانی جنسی نظر می دهد و می گوید پس از آن که ثابت شد که مرد «عنین» است زن خیار فسخ دارد، می گوید: اجماع فقها بر این مطلب است. آنگاه می گوید: و نیز

به این آیه استدلال شده است: «فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ». عنین چون قادر نیست از زن به خوبی و شایستگی نگهداری کند، پس باید او را رها نماید.

از مجموع اینها به خوبی و به صورت قاطع می توان فهمید که اسلام هرگز به مرد زورگو اجازه نمی دهد که از حق طلاق سوء استفاده کند و زن را به عنوان یک محبوس نگهداری کند.

ولی از آنچه گفته شد نباید چنین استفاده شود که هر کسی که نام قاضی روی خود گذاشته حق مداخله در این گونه مسائل دارد. قاضی از نظر اسلام شرایط سخت و سنگینی دارد که اکنون جای بحث در آن نیست.

مطلب دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم این است که طلاق قضایی از نظر اسلام- با آن همه عنایتی که اسلام در ابقاء کانون خانوادگی دارد- خیلی استثنائاً و نادر الوجود صورت می گیرد. اسلام به هیچ وجه اجازه نمی دهد که طلاق به آن صورتی درآید که در امریکا و اروپا وجود دارد و نمونه اش را مرتب در روزنامه ها می خوانیم، مثلًا زنی از شوهر خودش شکایت و تقاضای طلاق می کند به خاطر اینکه فیلمی که من دوست دارم او دوست ندارد یا فی فی سگ عزیزم را نمی بوسد و از این قبیل مسائل مسخره که مظهر سقوط بشریت است.

خوانندۀ محترم از آنچه در این چند مقاله گفتیم ضمناً به مفهوم مطلبی که در مقالۀ 21 گفتیم پی برد. ما در آن مقاله پنج نظریه در بارۀ طلاق ذکر کردیم، به این ترتیب:

1. بی اهمیتی طلاق و برداشتن همۀ قیود اخلاقی و اجتماعی از جلو آن.

2. ابدیت همۀ ازدواجها و جلوگیری از طلاق به

طور کلی (نظریۀ کلیسای کاتولیک).

3. ازدواج از طرف مرد قابل انحلال و از طرف زن به هیچ وجه قابل انحلال نباشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 295

4. ازدواج، هم از طرف مرد و هم از طرف زن در شرایط خاصی قابل انحلال باشد و راهی که برای هر یک از زن و مرد قرار داده می شود یک جور و همانند باشد (نظریۀ مدعیان تساوی حقوق).

5. راه طلاق همان طوری که برای مرد باز است برای زن نیز بسته نیست، اما درِ خروجی مرد با در خروجی زن دوتاست.

در آن مقاله گفتیم که اسلام نظر پنجم را تأیید می کند. از آنچه در مورد شرط ضمن العقد و هم در مورد طلاق قضایی گفتیم، معلوم شد که اسلام هر چند طلاق را به صورت یک حق طبیعی برای زن نمی شناسد اما راه را بکلی بر او نبسته است و درهای خروجی مخصوصی برای زن بازگذاشته است.

در بارۀ طلاق قضایی بیش از اینها می توان بحث کرد، خصوصاً با توجه به عقایدی که ائمه و فقهای سایر مذاهب اسلامی دارند و عملی که در سایر کشورهای اسلامی بر طبق آنها می شود، اما ما همین قدر را برای این مقالات کافی می دانیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 297

بخش یازدهم: تعدد زوجات

اشاره

* انواع چندهمسری در تاریخ زندگی انسان.

* اسلام سه نوع از چهار نوع زناشویی جاهلیت را لغو کرد.

* کمونیسم جنسی و چندشوهری.

* چرا چندشوهری شکست خورد و چندزنی رواج یافت؟.

* برای زن، بر خلاف مرد، عنصر معنوی زناشویی بیش از عنصر مادی اهمیت دارد.

* تعدد زوجات جزء حقوق زن است نه حقوق مرد.

* علل تاریخی تعدد زوجات.

* آیا تعدد زوجات

زاییدۀ آب و هوای مشرق زمین است؟.

* چندهمسری فرم غربی و چندهمسری فرم شرقی.

* علت مرسوم نشدن تعدد زوجات در مغرب زمین رواج فحشاء بوده نه مقررات دین مسیح.

* مرد از نظر تعدد زوجات گاهی زورگویی کرده، گاهی مجوز حقوقی داشته، گاهی اداکنندۀ حق زن بوده است.

* حق زن در چندهمسری.

* آمار و ارقام سخن می گویند.

* همیشه رقم زن آماده برای ازدواج از رقم مرد آماده برای ازدواج فزونی دارد، چرا؟.

* اعلامیۀ حقوق بشر دربارۀ یکی از بزرگترین حقوق انسانی سکوت کرده است.

* به فتوای مردم انگلستان اگر «هووی زن» ریش و سبیل داشته باشد چندهمسری مانعی ندارد.

* آیا طبیعت مرد چندهمسری است؟.

* می گویند مرد قانوناً تک همسر باشد و عملًا چند همسر.

* عوامل خیانت مرد را محیط فاسد به وجود می آورد نه طبیعت ذاتی او.

* مرد قرن بیستم موفق شده از تعهدات خود نسبت به زن بکاهد و بر کام گیریهای خود بیفزاید.

* بحرانی که زنان از شوهر مانده ایجاد می کنند از هر بحرانی خطرناکتر است.

* اشکالات و معایب چندهمسری:

به عقیدۀ اکثر مردان: خدا یکی، زن یکی.

عشق و احساسات قابل تقسیم و جیره بندی نیست.

چندهمسری محیط خانوادگی را که باید الهام بخش مهر و نیکی باشد به میدان جنگ تبدیل می کند.

مرد چگونه منافع زناشویی خود را که یک بار فروخته، بار دیگر می فروشد؟.

* نقش اسلام در مسألۀ چندهمسری.

* اسلام چندهمسری را، هم محدود کرد و هم مشروط.

* شرط مالی و جسمی در تعدد زوجات.

* علل تنفر مرد امروز از چندهمسری.

* آنچه جای چندهمسری را در این قرن پر کرده «گناه» است نه «وفا».

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 299

تعدد زوجات

اشاره

«تک همسری» طبیعی ترین فرم زناشویی است.

در تک همسری روح اختصاص یعنی مالکیت فردی و خصوصی- که البته با مالکیت خصوصی ثروت متفاوت است- حکمفرماست. در تک همسری هر یک از زن و شوهر احساسات و عواطف و منافع جنسی دیگری را «از آنِ» خود و مخصوص شخص خود می داند.

نقطۀ مقابل تک همسری «چندهمسری» یا زوجیت اشتراکی است. چندهمسری یا زوجیت اشتراکی به چند شکل ممکن است فرض شود.

کمونیسم جنسی

یکی اینکه اختصاص در هیچ طرف وجود نداشته باشد؛ نه مرد به زن معین اختصاص داشته باشد و نه زن مخصوص مرد معین باشد. این فرض همان است که از آن به «کمونیسم جنسی» تعبیر می شود. کمونیسم جنسی مساوی است با نفی زندگی خانوادگی. تاریخ و حتی فرضیات مربوط به ما قبل تاریخ، دوره ای را نشان نمی دهد که در آن دوره بشر بکلی فاقد زندگی خانوادگی بوده و کمونیسم جنسی بر آن حاکم بوده است. آنچه را به این نام خوانده اند و مدعی هستند که در میان بعضی از مردمان وحشی وجود داشته، حالت متوسطی بوده میان زندگی اختصاصی خانوادگی و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 300

کمونیسم جنسی. می گویند در بعضی قبایل چند برادر مشترکاً با چند خواهر ازدواج می کرده اند یا گروهی از مردان یک طایفه بالاشتراک با گروهی از زنان طایفۀ دیگر ازدواج می کرده اند.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحۀ 60 می گوید:

«در بعضی نقاط ازدواج به صورت دسته جمعی صورت می پذیرفته به این معنی که گروهی از مردان یک طایفه گروهی از زنان طایفۀ دیگر را به زنی می گرفته اند. در تبت مثلًا عادت بر آن بوده است که چند برادر چند خواهر را به تعداد خود به همسری اختیار

می کرده اند به طوری که هیچ معلوم نبود کدام خواهر زن کدام برادر است و یک نوع کمونیسم در زناشویی وجود داشته و هر مرد با هر زن که می خواسته همخوابه می شده است. سزار به عادت مشابهی در میان مردم قدیم انگلستان اشاره کرده است. از بقایای این حوادث عادت همسری با زن برادر پس از مرگ برادر را باید شمرد که در میان قوم یهود و اقوام دیگر قدیم شایع بوده است.»

نظریۀ افلاطون

آنچنان که از کتاب جمهوریت افلاطون برمی آید و عموم مورخین آن را تأیید می کنند، افلاطون در نظریۀ «حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم» خود برای این طبقه اشتراک خانوادگی را پیشنهاد می کند، و چنانکه می دانیم برخی از رهبران کمونیسم در قرن 19 نیز اینچنین پیشنهادی نمودند ولی بنا به نقل کتاب فروید و تحریم زناشویی با محارم در اثر تجارب تلخ و فراوان، در سال 1938 از طرف برخی از کشورهای نیرومند کمونیستی قانون تک همسری یگانه قانون رسمی شناخته شد.

چند شوهری

شکل دیگر چندهمسری چند شوهری است، یعنی اینکه یک زن در آن واحد بیش از یک شوهر داشته باشد. ویل دورانت می گوید: «این کیفیت در قبیلۀ تودا و بعضی از قبایل تبت قابل مشاهده است».

در صحیح بخاری از عایشه نقل می کند که:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 301

«در جاهلیت عرب چهار نوع زناشویی وجود داشته است. یک نوع همان است که امروز معمول و جاری است که مردی به وسیلۀ پدر دختر از دختر خواستگاری می کند و پس از تعیین مهر با او ازدواج می کند و فرزندی که از آن دختر پیدا می شود از لحاظ تعیین پدر تکلیف روشنی دارد. نوع دیگر این بوده که مردی در خلال ایام زناشویی با زنی، خود وسیلۀ زناشویی او را با مرد دیگری برای یک مدت محدود فراهم می کرده است تا از او برای خود نسل بهتری به وجود آورد، به این ترتیب که آن مرد از زن خود کناره گیری می کرد و زن خود را توصیه می کرد که خود را در اختیار فلان شخص معین بگذارد و تا وقتی که از آن مرد آبستن نمی شد به کناره گیری

خودش ادامه می داد. همین که روشن می شد آبستن شده، با او نزدیکی می کرد. این کار را در مورد کسانی می کردند که آنها را برای تولید فرزند از خود شایسته تر می دانستند. و در حقیقت این کار را برای بهبود نسل و اصلاح نژاد انجام می دادند. این نوع زناشویی را- که در واقع زناشویی در خلال ایام زناشویی دیگر بود- «نکاح استبضاع» می نامیدند. نوع دیگر زناشویی این بود: گروهی که عده شان کمتر از ده نفر می بود با یک زن معین رابطه برقرار می کردند. آن زن آبستن می شد و فرزندی به دنیا می آورد. در این وقت آن زن همۀ آن گروه را نزد خود دعوت می کرد و طبق عادت و رسم آن زمان، آن مردان نمی توانستند از آمدن سرپیچی کنند؛ همه می آمدند. در این هنگام آن زن هر کدام از آن مردان را که خود مایل بود به عنوان پدر برای فرزند خود انتخاب می کرد و آن مرد حق نداشت از قبول آن فرزند امتناع کند. به این ترتیب آن فرزند فرزند رسمی و قانونی آن مرد محسوب می شد.

نوع چهارم این بود که زنی رسماً عنوان «روسپی گری» داشت. هر مردی- بدون استثنا- می توانست با او رابطه داشته باشد. این گونه زنان معمولًا پرچمی بالای خانۀ خود می زدند و با آن علامت شناخته می شدند. اینچنین زنان پس از آن که فرزندانی به دنیا می آوردند همۀ مردانی را که با آنها ارتباط داشتند جمع می کردند و آنگاه کاهن و قیافه شناس می آوردند.

قیافه شناس از روی مشخصات قیافه رأی می داد که این فرزند از آن کیست، و آن مرد هم مجبور بود نظر قیافه شناس را بپذیرد و آن فرزند را فرزند رسمی و قانونی

خود بداند.

همۀ این زناشویی ها در جاهلیت وجود داشت، تا خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به پیغمبری برگزید و او همۀ آنها را جز آنچه اکنون معمول است از میان برد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 302

از اینجا معلوم می شود که رسم چندشوهری در جاهلیت عرب وجود داشته است.

منتسکیو در روح القوانین می گوید:

«أبو الظهیر الحسن، جهانگرد عرب، در قرن نهم میلادی که به هندوستان و چین رفت این رسم را (چند شوهری) مشاهده کرد و آن را دلیل بر فحشاء شمرد.».

و هم او می نویسد:

«در سواحل مالابار قبیله ای به نام قبیلۀ «نائیر» زندگی می کنند. مردان این قبیله نمی توانند بیش از یک زن بگیرند، در صورتی که زنهای آنها می توانند شوهرهای متعددی انتخاب کنند. به عقیدۀ من علت وضع این قانون این است که مردان قبیلۀ نائیر سلحشورترین قبایل می باشند و به واسطۀ اصالتی که دارند حرفۀ جنگ با آنهاست، و همان طوری که ما در اروپا سربازان را از ازدواج منع می کنیم تا علایق زناشویی مانع از انجام حرفۀ سربازی آنها نشود، قبایل مالابار هم سعی کرده اند حتی المقدور مردان قبیلۀ نائیر را از علایق خانوادگی معاف دارند. و چون به واسطۀ گرمی آب و هوا ممکن نمی شد مطلقاً آنان را از ازدواج ممانعت کنند، لذا مقرر داشته اند چند مرد دارای یک زن باشند تا علاقۀ خانوادگی آنها سست باشد و مانع انجام حرفۀ جنگی آنها نشود.»

اشکال چندشوهری

اشکال عمده و اساسی که چندشوهری به وجود می آورد و همان بیشتر سبب شده که این رسم عملًا موفقیتی نداشته باشد، اشتباه انساب است. در این نوع زناشویی رابطۀ پدر با فرزند عملًا نامشخص است، همچنانکه

در کمونیسم جنسی نیز رابطۀ پدران با فرزندان نامشخص است؛ و همان طوری که کمونیسم جنسی نتوانست برای خود جا باز کند، چندشوهری نیز نتوانست مورد پذیرش یک اجتماع واقعی بوده باشد، زیرا همچنانکه در یکی از مقالات گذشته گفتیم زندگی خانوادگی و تأسیس آشیانه برای نسل آینده و ارتباط قطعی میان نسل گذشته و آینده، خواستۀ غریزۀ طبیعت بشر است. اینکه احیاناً و استثنائاً در میان بعضی طوایف بشری چندشوهری

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 303

وجود پیدا کرده است، دلیل نمی شود که تشکیل عائلۀ اختصاصی خواستۀ طبیعت مرد نیست، همان طوری که انتخاب تجرد و پرهیز از زندگی زناشویی از طرف عده ای از مردان یا زنان صرفاً دلیل بر نوعی انحراف است و دلیل نمی شود که بشر طبعاً خواهان زندگی زناشویی نمی باشد. چندشوهری نه تنها با طبیعت انحصارطلبی و فرزنددوستی مرد ناموافق است، با طبیعت زن نیز مخالفت دارد. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که زن بیش از مرد خواهان تک همسری است.

تعدد زوجات

شکل دیگر و نوع دیگر چندهمسری، چندزنی یا تعدد زوجات است. چندزنی یا تعدد زوجات بر خلاف چندشوهری و کمونیسم جنسی، رواج و موفقیت بیشتری داشته است؛ نه تنها در میان قبایل وحشی وجود داشته است، بسیاری از ملل متمدن نیز آن را پذیرفته اند. گذشته از عرب جاهلیت، در میان قوم یهود و ملت ایران در زمان ساسانیان و بعضی ملل دیگر این رسم و قانون وجود داشته است. منتسکیو می گوید: «در قانون مالایو گرفتن سه زن مجاز بود». و هم او می گوید:

«والانتینین، امپراطور روم، به علل و جهات مخصوص اجازه داد مردها چندین زن بگیرند، ولی چون این قانون

با آب و هوای اروپا مناسب نبود از طرف سایر امپراطوران روم مثل «تئودور» و «آکاردیوس» و «مونوریوس» لغو گردید.»

اسلام و تعدد زوجات

اسلام چندزنی را بر خلاف چندشوهری بکلی نسخ و لغو نکرد، بلکه آن را تحدید و تقیید کرد؛ یعنی از طرفی نامحدودی را از میان برد و برای آن حد اکثر قائل شد که چهارتاست، و از طرف دیگر برای آن قیود و شرایطی قرار داد و به هرکس اجازه نداد که همسران متعدد انتخاب کند. در آینده در بارۀ آن قیود و شرایط و همچنین در بارۀ اینکه چرا اسلام چند زنی را بکلی لغو نکرد بحث خواهیم کرد.

عجیب این است که در قرون وسطی از جمله تبلیغاتی که به ضد اسلام می کردند این بود که می گفتند پیغمبر اسلام برای اولین بار رسم تعدد زوجات را در جهان اختراع کرد!! و مدعی بودند شالودۀ اسلام تعدد زوجات است و علت پیشرفت سریع اسلام در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 304

میان اقوام و ملل گوناگون اجازۀ تعدد زوجات است. و هم ادعا می کردند که علت انحطاط مشرق زمین نیز تعدد زوجات است.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحۀ 61 می گوید:

«علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور می کردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است، در صورتی که چنین نیست و چنانکه دیدیم در اجتماعات ابتدایی جریان چندهمسری بیشتر مطابق آن بوده است.

عللی که سبب پیدایش عادت تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایی گشته فراوان است. به واسطۀ اشتغال مردان به جنگ و شکار، زندگی مرد بیشتر در معرض خطر بود و به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف می شدند و فزونی عدۀ

زنان بر مردان سبب می شد که یا تعدد زوجات رواج پیدا کند و یا عده ای از زنان در بی شوهری بسربرند، ولی در میان آن ملل که مرگ ومیر فراوان بود هیچ شایستگی نداشت که عده ای زن مجرد بمانند و تولید مثل نکنند ... بی شک تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایی امر متناسبی بوده، زیرا عدۀ زنان بر مردان فزونی داشته است. از لحاظ بهبود نسل هم باید گفت که سازمان تعدد زوجات بر تک همسری فعلی ترجیح داشته است، چه همان گونه که می دانیم تواناترین و محتاطترین مردان عصر جدید غالباً طوری است که دیر موفق به اختیار همسر می شوند و به همین جهت کم فرزند می آورند، در صورتی که در آن ایام گذشته تواناترین مردان ظاهراً به بهترین زنان دست می یافته و فرزندان بیشتر تولید می کرده اند. به همین جهت است که تعدد زوجات مدت مدیدی در میان ملتهای ابتدایی بلکه ملتهای متمدن توانسته است دوام کند و فقط در همین اواخر و در زمان ماست که رفته رفته دارد از کشورهای خاوری رخت برمی بندد. در زوال این عادت، عواملی چند دخالت کرده است: زندگانی کشاورزی که حالت ثباتی دارد سختی و ناراحتی زندگی مردان را تقلیل داد و مخاطرات کمتر شد و به همین جهت عدد مرد و زن تقریباً مساوی یکدیگر شد و در این هنگام چندزنی حتی در اجتماعات ابتدایی از امتیازات اقلیت ثروتمند گردید و تودۀ مردم به همین جهت با یک زن بسر می برند و عمل «زنا» را چاشنی آن قرار می دهند!».

گوستاولوبون در تاریخ تمدن صفحۀ 507 می گوید:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 305

«در اروپا هیچ یک از رسوم مشرق به

قدر تعدد زوجات بد معرفی نشده و در بارۀ هیچ رسمی هم این قدر نظر اروپا به خطا نرفته است. نویسندگان اروپا تعدد زوجات را شالودۀ مذهب اسلام دانسته و در انتشار دیانت اسلام و تنزل و انحطاط ملل شرقی، آن را عله العلل قرار داده اند. آنها علاوه بر همۀ اعتراضات، نسبت به زنان مشرق هم ابراز همدردی نموده اند من جمله اظهار می کنند که آن زنان بدبخت را زیر پنجۀ خواجه سرایان، سخت و شدید در چهار دیوار خانه مقید نگاه داشته اند و به مجرد حرکت مختصری که موجب رنجش و عدم رضایت خانه خدایان شود حتی ممکن است آنها را با کمال بیرحمی اعدام کنند. ولی تصور مزبور از جمله تصوراتی است که هیچ مدرک و اساسی برای آن نیست. اگر خوانندگان این کتاب از اهل اروپا، برای مدت کمی تعصبات اروپایی را از خود دور سازند، تصدیق خواهند کرد که رسم تعدد زوجات برای نظام اجتماعی شرق یک رسم عمده ای است که به وسیلۀ آن، اقوامی که این رسم میان آنها جاری است روح اخلاقی ایشان در ترقی، و تعلقات و روابط خانوادگی آنها قوی و پایدار مانده و بالأخره در نتیجۀ همین رسم است که در مشرق اعزاز و اکرام زن بیش از اروپاست. ما قبل از شروع به اقامۀ دلیل و اثبات مدعای خود، از ذکر این مطلب ناچاریم که رسم تعدد زوجات ابداً مربوط به اسلام نیست، چه قبل از اسلام هم رسم مذکور در میان تمام اقوام شرقی از یهود، ایرانی، عرب و غیره شایع بوده است. اقوامی که در مشرق قبول اسلام کردند از این حیث فایده ای از اسلام

حاصل نکردند و تاکنون هم در دنیا یک چنین مذهب مقتدری نیامده که این گونه رسوم مانند تعدد زوجات را بتواند ایجاد کند و یا آن را منسوخ سازد. رسم مذکور فقط بر اثر آب و هوای مشرق و در نتیجۀ خصایص نژادی و علل و اسباب دیگری که به طرز زندگانی مشرق مربوط بوده پیدا شده است، نه اینکه مذهب آن را آورده باشد ... در مغرب هم با وجود اینکه آب و هوا و طبیعت هیچ یک مقتضی برای وجود چنین رسمی نیست، مع ذلک رسم وحدت زوجه رسمی است که ما آن را فقط در کتابهای قانون می بینیم درج است، و الّا خیال نمی کنم بشود این را انکار کرد که در معاشرت واقعی ما اثری از این رسم (رسم وحدت زوجه) نیست. راستی من متحیرم و نمی دانم که تعدد زوجات مشروع مشرق از تعدد زوجات سالوسانۀ اهل مغرب چه کمی دارد و چرا کمتر است؟ بلکه من می گویم که اولی از هر حیث بهتر و شایسته تر از دومی است. اهل مشرق وقتی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 306

بلاد معظمۀ ما را سیاحت می کنند از این اعتراضات و حملات ما دچار بهت و حیرت گردیده متغیر می شوند ...».

آری، اسلام تعدد زوجات را ابتکار نکرد بلکه آن را از طرفی محدود ساخت و برای آن حد اکثر قائل شد، و از طرف دیگر قیود و شرایط سنگینی برای آن مقرر کرد.

اقوام و مللی که به دین اسلام گرویدند غالباً در میان خودشان این رسم وجود داشت و به واسطۀ اسلام مجبور بودند حدود و قیودی را گردن نهند.

تعدد زوجات در ایران

کریستن سن در کتاب ایران

در زمان ساسانیان صفحۀ 346 می گوید:

«اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده (در ایران زمان ساسانیان) به شمار می رفت. در عمل، تعداد زنانی که مرد می توانست داشته باشد به نسبت استطاعت او بود. ظاهراً مردمان کم بضاعت به طور کلی بیش از یک زن نداشتند. رئیس خانواده از حق ریاست دودمان بهره مند بود. یکی از زنان، سوگلی و صاحب حقوق کامله محسوب شده و او را «زن پادشاییها» (پادشاه زن) یا زن ممتاز می خواندند. از او پست تر زنی بود که عنوان خدمتکاری داشت و او را زن خدمتکار (زن چگاریها) می گفتند. حقوق قانونی این دو نوع زوجه مختلف بود. ظاهراً کنیزان زرخرید و زنان اسیر جزو طبقۀ چاکر زن بوده اند. معلوم نیست که عدۀ زنان ممتاز یک مرد محدود بوده است یا خیر. اما در بسی از مباحثات حقوقی از مردی که دو زن ممتاز دارد سخن به میان آمده است. هر زنی از این طبقه عنوان بانوی خانه داشته است و گویا هر یک از آنها دارای خانۀ جداگانه بوده اند. شوهر مکلف بود که مادام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و نگهداری کند. هر پسری تا سن بلوغ و هر دختری تا سن ازدواج دارای همین حقوق بوده اند، اما زوجه هایی که عنوان چاکر زن داشته اند فقط اولاد ذکور آنان در خانوادۀ پدری پذیرفته می شده است.».

در تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان (تألیف مرحوم سعید نفیسی) می نویسد:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 307

«شمارۀ زنانی که مردی می توانست بگیرد نامحدود بود، و گاهی در اسناد یونانی دیده شده است که مردی چند صد زن در خانه داشته است.».

منتسکیو در روح القوانین

از آکاتیاس، مورخ رومی، نقل می کند که:

«در زمان ژوستی نین چند نفر از فلاسفۀ رومی که مورد آزار و اذیت مسیحیان قرار گرفته و نمی خواستند مذهب مسیح را قبول کنند، روم را ترک گفته و به دربار خسرو پرویز پادشاه ایران پناه آوردند و در آنجا چیزی که بیشتر موجب حیرت آنها شده این بود که نه تنها تعدد زوجات مرسوم بود بلکه مردها با زنهای دیگران آمیزش می کردند.».

ناگفته نماند که فلاسفۀ رومی به دربار انوشیروان پادشاه ایران پناه آوردند نه خسرو پرویز. ذکر خسرو پرویز در کلام منتسکیو اشتباه است.

در میان اعراب تعدد زوجات حد و حصری نداشت. محدود کردن اسلام تعدد زوجات را و حد اکثر معین کردن برای آن، برای آن عده از اعراب که بیش از چهار زن داشتند اشکال به وجود می آورد. افرادی بودند که احیاناً ده زن داشتند و مجبور بودند که شش تای آنها را رها کنند.

پس معلوم شد اسلام تعدد زوجات را ابتکار و اختراع نکرده، بلکه برعکس برای آن حدود و قیودی مقرر کرده است ولی آن را بکلی لغو و نسخ هم نکرده است.

در فصلهای آینده ببینیم علت پیدایش تعدد زوجات در میان بشر چیست. آیا علت آن زورگویی مرد و تحکّم او بر زن بوده است یا ضرورتهای خاصی در کار بوده که آن را ایجاب می کرده است؟ آن ضرورتها چیست؟ آیا از نوع عوامل منطقه ای و جغرافیایی است یا از نوع دیگر است؟ و بالأخره چرا اسلام این رسم را الغاء نکرد؟

حدود و قیودی که اسلام برای تعدد زوجات مقرر کرده چیست؟ و بالأخره علت اینکه بشر امروز (اعم از مرد و زن) علیه

تعدد زوجات قیام کرده چیست؟ آیا یک ریشۀ انسانی و اخلاقی دارد یا علل دیگری در کار است؟ اینها مطالبی است که در آینده در بارۀ آن بحث خواهیم کرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 308

علل تاریخی تعدد زوجات

اشاره

علل تاریخی و اجتماعی تعدد زوجات چیست؟ چرا بسیاری از ملل جهان و مخصوصاً ملل شرقی این رسم و سنت را پذیرفتند و بعضی از ملل مانند ملل غربی هیچ وقت آن را نپذیرفتند؟ چرا در میان شکلهای سه گانۀ چندهمسری، چندزنی رواج و مقبولیت بسزایی یافت، بر خلاف چندشوهری و اشتراکیت جنسی که یا هرگز صورت عمل به خود نگرفته است و یا بسیار به ندرت واقع شده و جنبۀ استثنایی داشته است؟.

تا در بارۀ این علل تحقیق نکنیم نمی توانیم در بارۀ تعدد زوجات از نظر اسلام بحث کنیم و هم نمی توانیم این مسأله را از نظر احتیاجات امروز بشر مورد بررسی قرار دهیم.

اگر ملاحظات روانی و اجتماعی زیادی که وجود دارد از نظر دور بداریم و مانند بسیاری از نویسندگان سطحی فکر کنیم، کافی است که برای توضیح و توجیه علل تاریخی و اجتماعی تعدد زوجات همان «ترجیع بند» معروفی که در این گونه زمینه ها همواره بازگو می شود تکرار کنیم و بگوییم: خیلی واضح است که علت تعدد زوجات چیست و چه بوده است. علتش زورگویی و تسلط مرد و بردگی زن است، علتش پدرشاهی است. مرد چون بر زن تسلط و حکم روایی داشته است، رسوم و قوانین را به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 309

نفع خود می چرخانده است و لهذا رسم چندزنی را به نفع خود و علیه زن قرنها معمول داشته است، و زن

چون محکوم مرد بوده است نتوانسته است چندشوهری را به نفع خود مجریٰ دارد. امروز که دورۀ پایان زورگویی مرد است، امتیاز چندزنی نیز مانند بسیاری از امتیازات غلط دیگر جای خود را به حقوق متساوی و متقابل زن و مرد می دهد.

اگر اینچنین فکر کنیم بسیار سطحی و ناشیانه فکر کرده ایم. نه علت رواج یافتن چندزنی زورگویی مرد بوده است و نه علت شکست چندشوهری ضعف و محکومیت زن بوده است و نه علت اینکه امروز تعدد زوجات عملًا منسوخ می شود این است که دوران زورگویی مرد به پایان رسیده است و نه مرد امروز به واسطۀ ترک تعدد زوجات واقعاً امتیازی را از دست می دهد، بلکه برعکس امتیازی به نفع خود علیه زن کسب می کند.

من منکر عامل «زور و قدرت» به عنوان یکی از عوامل گردانندۀ تاریخ بشری نیستم، و هم منکر اینکه مرد در طول تاریخ از قدرت خود علیه زن سوء استفاده کرده نمی باشم. اما معتقدم که منحصر کردن عاملها به عامل زور و قدرت مخصوصاً در توجیه و توضیح روابط خانوادگی زن و مرد، ناشی از کوته فکری است.

اگر نظریۀ بالا درست باشد الزاماً باید قبول کنیم که مواقع نادر و استثنایی که چندشوهری معمول شده مانند دورۀ جاهلیت عرب و یا زمانی که به قول منتسکیو در میان قبیلۀ نائیر در سواحل مالایا چندشوهری معمول شده است، زمانی بوده که زن فرصتی یافته و قدرتی علیه مرد به دست آورده تا توانسته است چندشوهری را به مرد تحمیل کند، و باید قبول کنیم که این دوره ها دورۀ طلایی زن بوده است و حال آنکه می دانیم دورۀ جاهلیت عرب یکی از دوره های

سیاه و تاریک زندگی زن است. در مقالۀ پیش، از منتسکیو نقل کردیم که رواج چندشوهری در میان قبیلۀ نائیر مربوط به قدرت و احترام زن نبوده است. علت این امر تصمیم اجتماع به دور نگه داشتن سربازان از علایق خانوادگی و حفظ روحیۀ سربازی بوده است.

بعلاوه، اگر علت تعدد زوجات ناشی از پدرشاهی و پدرسالاری است، چرا در میان ملل غربی رایج نشده است؟ آیا پدرشاهی منحصر به مشرق زمین است؟

مغرب زمینی ها آنچنان عیسی رشته و مریم بافته بوده اند که از ابتدا برای زن حقوق متساوی و متقابل نسبت به مرد قائل بوده اند؟ آیا فقط در مشرق زمین عامل قدرت به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 310

نفع مرد کار کرده است و در مغرب زمین این عامل در جهت عدالت سیر می کرده است؟.

زن غربی تا نیم قرن پیش، از بدبخت ترین زنان دنیا بود؛ حتی در اموال خود نیازمند قیمومت شوهر بود. به اقرار خود غربیها در قرون وسطی زن شرقی از زن غربی وضع بسیار بهتری داشته است. گوستاولوبون می گوید:

«در دورۀ تمدن اسلام به زنان عیناً همان درجه و مقام داده شد که زنان اروپا بعد از مدت طولانی آن را دارا شدند؛ یعنی بعد از آن که رفتار بهادرانۀ اعراب اندلس در اروپا بنای اشاعت را گذاشت ... در اهالی اروپا اخلاق بهادرانه که یک جزء عمدۀ آن رفتار با زنان است از مسلمین آمده و از آنها تقلید شده است، و مذهبی که توانست زن را از درجۀ پست و ذلت نجات بخشیده به اوج عزت و رفعت نایل سازد مذهب اسلام بوده است نه مذهب مسیح، چنانکه عامه خیال

می کنند؛ زیرا می بینیم که در قرون وسطی رؤسا و سردارهای ما با آنکه مسیحی بودند مع هذا پاس احترام زن را نگه نمی داشتند و از بررسی تواریخ قدیمه در این مطلب شبهه ای باقی نمی ماند که قبل از این که مسلمین رعایت و احترام زن را به اسلاف ما بیاموزند امرا و سرداران ما نسبت به زن با کمال وحشیگری سلوک می نمودند ...».

دیگران نیز کم و بیش اوضاع زن غربی را در قرون وسطی همین طور وصف کرده اند. با همۀ این احوال، با اینکه پدرشاهی و زور و تحکم مرد به حد اعلیٰ در اروپای قرون وسطی حکومت می کرده است، چرا تعدد زوجات معمول نبوده است؟.

حقیقت این است که نه آنجا که چندشوهری معمول شده است به واسطۀ فرصت و قدرت زن بوده است و نه علت شکست چندشوهری ضعف و ناتوانی زن بوده است و نه موجب رواج تعدد زوجات در مشرق زمین زور و تحکم مرد بوده است و نه منشأ عدم رواج تعدد زوجات در مغرب زمین قدرت و برابری زن با مرد بوده است.

علت شکست چندهمسری

علت شکست چندشوهری این است که نه با طبیعت مرد موافق است و نه با طبیعت زن. اما از نظر مرد، برای اینکه اولًا با روحیۀ انحصارطلبی مرد ناسازگار است و ثانیاً با اصل اطمینان پدری مخالف است. علاقه به فرزند، طبیعی و غریزی بشر است. بشر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 311

طبعاً می خواهد توالد و تناسل کند و می خواهد رابطه اش با نسل آینده و نسل گذشته مشخص و اطمینان بخش باشد، می خواهد بداند پدر کدام فرزند است و فرزند کدام پدر است. چندشوهری زن با این غریزه و

طبیعت آدمی ناسازگار بوده است، بر خلاف چندزنی مرد که از این نظر نه به مرد لطمه می زند و نه به زن.

می گویند گروهی از زنان (در حدود چهل نفر) گرد آمدند و به حضور علی بن أبی طالب علیه السلام رسیدند، گفتند: چرا اسلام به مردان اجازۀ چندزنی داده اما به زنان اجازۀ چندشوهری نداده است؟ آیا این امر یک تبعیض ناروا نیست؟.

علی علیه السلام دستور داد ظرفهای کوچکی از آب آوردند و هر یک از آنها را به دست یکی از آن زنان داد. سپس دستور داد همۀ آن ظرفها را در ظرف بزرگی که وسط مجلس گذاشته بود خالی کنند. دستور اطاعت شد. آنگاه فرمود: اکنون هر یک از شما دومرتبه ظرف خود را از آب پر کنید، اما باید هرکدام از شما عین همان آبی که در ظرف خود داشته بردارد. گفتند: این چگونه ممکن است؟ آبها با یکدیگر ممزوج شده اند و تشخیص آنها ممکن نیست. علی علیه السلام فرمود: اگر یک زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همۀ آنها هم بستر می شود و بعد آبستن می گردد. چگونه می توان تشخیص داد که فرزندی که به دنیا آمده است از نسل کدام شوهر است؟ این از نظر مرد.

اما از نظر زن، چند شوهری هم با طبیعت زن منافی است و هم با منافع وی. زن از مرد فقط عاملی برای ارضاء غریزۀ جنسی خود نمی خواهد که گفته شود هرچه بیشتر برای زن بهتر. زن از مرد موجودی می خواهد که قلب آن موجود را در اختیار داشته باشد، حامی و مدافع او باشد، برای او فداکاری نماید، زحمت بکشد و پول درآورد

و محصول کار و زحمت خود را نثار او نماید، غمخوار او باشد. پولی که مرد به زن به عنوان یک «روسپی» می داده و می دهد، همچنین پولی که زن از راه کار و فعالیت به دست آورده و می آورد، نه به احتیاجات مالی وسیع زن- که چندین برابر احتیاجات مرد است- وافی بوده و نه ارزش آن پولی را داشته که مرد به خاطر علاقه و محبت و در راه عشق به زن می پرداخته است. احتیاجات مالی وسیع زن را همواره مرد به عنوان یک فداکار تأمین کرده است. بهترین و نیرومندترین مشوق مرد به کار و فعالیت نیز کانون خانوادگی او یعنی همسر و فرزندان او بوده است.

زن در چندشوهری هرگز نمی توانسته است حمایت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاری یک مرد را نسبت به خود جلب کند. از این رو چندشوهری نظیر روسپی گری

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 312

همواره مورد تنفر زن بوده است. علی هذا چندشوهری نه با تمایلات و خواسته های مرد موافقت داشته است و نه با خواسته ها و تمایلات زن.

شکست اشتراکیت جنسی

همچنانکه علت شکست اشتراکیت جنسی نیز همین است. اشتراکیت جنسی و از میان رفتن اختصاص از دو طرف، که نه زن به مرد معینی اختصاص داشته باشد و نه مرد به زن معینی- همچنانکه اشاره کردیم- از طرف افلاطون پیشنهاد شد، منتها در شعاع طبقۀ حاکمه یعنی طبقۀ حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم به عقیدۀ افلاطون. این پیشنهاد نه تنها مورد پذیرش دیگران واقع نشده بلکه خود افلاطون نیز از عقیدۀ خود عدول کرد.

در یک قرن اخیر فردریک انگلس، پدر دوم کمونیسم نیز این فرضیه را پیشنهاد و از

آن دفاع کرد اما دنیای کمونیسم آن را نپذیرفت. می گویند دولت شوروی در اثر تجربیات تلخ فراوان در اجرای تئوری اشتراکی خانوادگی انگلس، در سال 1938 قوانینی به نفع خانواده گذرانید و تک همسری را به عنوان زناشویی رسمی کمونیستی پذیرفت.

چندزنی برای یک مرد می توانسته امتیازی شمرده شود، اما چندشوهری هیچ وقت برای زن امتیازی نبوده و نخواهد بود. علت این تفاوت این است که مرد طالب شخص زن است و زن طالب قلب مرد و فداکاریهای او. برای مرد مادامی که شخص زن را در اختیار دارد اهمیتی ندارد که قلب زن را از دست بدهد. از این رو مرد اهمیتی نمی داده که در چندزنی قلب و عواطف زن را از دست می دهد. ولی برای زن قلب و عواطف مرد اصالت دارد. اگر آن را از دست بدهد، همه چیز را از دست داده است.

به عبارت دیگر، در امر زناشویی دو عنصر دخالت دارد: یکی مادی و دیگر معنوی. عنصر مادی زناشویی جنبه های جنسی آن است که در جوانی در منتهای اوج و غلیان است و تدریجاً رو به کاهش و آرامش می رود. جنبۀ معنوی آن عواطف رقیق و صمیمانه ای است که میان آنها حکمفرما می شود و احیاناً هرچه زمان می گذرد نیرومندتر می گردد. یکی از تفاوتهای زن و مرد این است که برای زن عنصر دوم بیش از عنصر اول اهمیت دارد، بر خلاف مرد. زناشویی برای زن بیشتر جنبۀ معنوی دارد و برای مرد بیشتر جنبۀ مادی، و لااقل جنبۀ مادی و معنوی زناشویی برای مرد مساوی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 313

است.

گذشته از اینها در مقالۀ 24 گفتیم و سخنان یک بانوی

روانشناس اروپایی را نیز شاهد آوردیم که زن از آن نظر که پرورش دهندۀ فرزند در رحم و دامن است، حالات روانی مخصوصی دارد که سخت او را به محبت و عواطف مهرآمیز شوهر به عنوان پدر فرزندش نیازمند می سازد. حتی میزان محبت زن به فرزندان بستگی زیادی دارد به میزان محبت و علاقۀ مرد به او به عنوان پدر فرزندش و به عنوان عاملی که موجب به وجود آمدن فرزند شده است. این نیاز زن منحصراً در تک شوهری برآورده می شود.

علی هذا مقایسۀ چندشوهری به چندزنی و تصور اینکه فرقی میان چندزنی و چندشوهری نیست و علت اینکه چندزنی در قسمتی از جهان معمول و مجریٰ شده است این است که مرد زورمندتر بوده است و علت اینکه زن نتوانسته است چندشوهری را به عنوان یک امتیاز برای خود حفظ کند ضعف و ناتوانی زن بوده است، اشتباه فاحش است.

خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران صفحۀ 34 می گوید:

«قانون مدنی مادۀ 1049 می گوید: هیچ کس نمی تواند دختر برادر یا دختر خواهر زن را بگیرد مگر با اجازۀ زن خود ... زن اگر اجازه دهد شوی وی می تواند دختر برادر یا خواهر او را بگیرد. حالا باید دید که اگر اجازه ندهد چه می شود؟ هیچ. به اصطلاح آن که عوض دارد گله ندارد، مرد با دیگری ازدواج می کند. خوب، حالا اگر قضیه را به عکس کنیم آن وقت چه خواهد شد؟ مثلًا اگر بگوییم زن نمی تواند با پسر برادر یا پسر خواهر شوهر خود ازدواج کند (در همان حالی که زن این شوهر است) مگر با اجازۀ شوهر، از شنیدن این سخن

خون رگهای متعصب به جوش می آید و فریاد می زنند این پیشنهاد بر خلاف اصول انسانیت است و اصلًا طبع و نهاد زن هم با آن مباینت دارد. در پاسخ باید گفت تنها این پیشنهاد مخالف با اصل بردگی زن است. همچنانکه یک مال بیش از یک مالک ندارد و یا اگر هم داشته باشد محصول آن پس از افراز باز به یک مالک بر می گردد، زن هم چون بنا به قوانین صریح و ضمنی کشور ما در حکم اموال است از این رو نباید بیشتر از یک مالک داشته باشد ...»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 314

در صفحۀ 73 آن کتاب می گوید:

«ما می توانیم بگوییم همچنانکه مرد تا چهار زن می تواند داشته باشد، زن هم چون بشر است و با مرد برابر، باید بتواند حقوقی را که او دارد دارا شود.

نتیجۀ این صغری کبرای منطقی برای مردان بسیار وحشت آور می شود.

اینجاست که خون در رگهای آنان به جوش می آید و با چهره ای برافروخته و چشمانی آتشبار فریاد می زنند: چگونه زن می تواند بیش از یک شوهر داشته باشد؟ ما در پاسخ با سردی و آرامی می گوییم: چرا مرد می تواند بیش از یک زن داشته باشد؟.

ما در اینجا نمی خواهیم ترویج فساد اخلاق کنیم، و نمی خواهیم عفت و پاکدامنی زنان را ناچیز و بیهوده بگیریم، ولی می خواهیم به مردان بفهمانیم که در بارۀ زن عقیدۀ آنان چنانکه می پندارند بر پایه ای محکم و تزلزل ناپذیر جای ندارد. زن یکی است و مرد یکی. هر دو با هم برابرند.

اگر به مردان از لحاظ اینکه مردند حق داده شده است که تا چهار زن بگیرند، باید زنان هم همین حق را داشته باشند.

اگر فرضاً از لحاظ عقل تواناتر از مرد نباشد، باید اذعان کرد که تجلی روح و کیفیات نفسانی در زن ضعیفتر از مرد نیست.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید در بیانات فوق هیچ فرقی میان چندزنی و چندشوهری گذاشته نشده است جز اینکه مرد چون زور داشته است به نفع خود چندزنی را معمول داشته است، بر خلاف زن که آزادی نداشته از چندشوهری که تنها اصل مخالف بردگی اوست دفاع کند. و نیز در بیانات فوق چنین بیان شده که علت رواج چندزنی و شکست چندشوهری مالکیت مرد و مملوکیت زن بوده است. مرد چون مالک زن بوده است می توانسته است زنان متعدد یعنی اموال فراوان داشته باشد، اما زن چون مملوک بوده است و مملوک نمی توانسته است بیش از یک مالک داشته باشد از موهبت چندشوهری محروم مانده است.

اتفاقاً بر خلاف نظر خانم نویسنده، پذیرش نیافتن چندشوهری خود دلیل است که مرد به زن به چشم یک مال نگاه نمی کرده است، زیرا شرکت در مال و مالک شدن چند نفر یک مال را و استفادۀ مشترک از آن یکی از قوانین جاری و ساری بشری در اموال است. اگر مرد به زن به چشم یک مال نگاه می کرد شرکت در آن را جایز می شمرد،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 315

همچنانکه شرکت در مال و استفادۀ مشترک از آن را جایز شمرده است.

در کجای دنیا معمول است که مال بیشتر از یک مالک نمی تواند داشته باشد تا قانون تک شوهری را ناشی از آن بدانیم؟.

می گویند چون مرد یکی است و زن یکی، باید حقوق برابر داشته باشند. چرا مرد بتواند از حقوق چندزنی بهره مند شود و

زن نتواند از حق چندشوهری استفاده کند؟.

می گویم اشتباه شما همین جاست که خیال کرده اید تعدد زوجات جزء حقوق مرد است و تعدد شوهر جزء حقوق زن، در صورتی که تعدد زوجات جزء حقوق زن است و تعدد شوهر نه جزء حقوق مرد است و نه جزء حقوق زن، هم بر خلاف مصالح و منافع مرد است و هم بر خلاف مصالح و منافع زن. ما بعداً ثابت خواهیم کرد که قانون تعدد زوجات در اسلام به منظور احیاء و احقاق حقوق زن وضع شده است و اگر بنا بود جانب مرد رعایت شود اسلام همان کاری را می کرد که دنیای غرب کرده است؛ به مرد حق استفاده و بهره برداری از زنان دیگر جز زن اول می داد ولی هیچ تعهدی برای مرد به نفع زن و فرزندان او به عنوان همسر قانونی و فرزندان قانونی قائل نمی شد. چندشوهری به نفع زن نبوده که حقی از او سلب شده باشد.

می گویند می خواهیم به مردان بفهمانیم که عقاید آنها در بارۀ زن آنچنان که خود می پندارند محکم و تزلزل ناپذیر نیست.

از قضا آنچه ما می خواهیم همین است. ما در مقالات آینده مبنای نظر اسلام را در بارۀ تعدد زوجات خواهیم گفت. از این نویسنده و هر صاحب نظر دیگر ملتمسانه طلب می کنیم ببینند و نظر بدهند که آیا نظر اسلام مبتنی بر یک اصل تزلزل ناپذیر است یا نه. من قول شرف می دهم اگر کسی توانست خللی در مبنای نظر اسلامی راجع به این مسأله پیدا کند، من از تمام گفته های خود در زمینۀ حقوق زن صرف نظر می کنم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 316

علل تاریخی تعدد زوجات

اشاره

هوسرانی و تسلط بی چون و چرای

مرد، به تنهایی برای پیدایش رسم «چندزنی» کافی نیست؛ حتماً علل و عوامل دیگر نیز دخالت داشته است، زیرا برای مرد هوسران راه سهلتر و بی دردسرتر از چندزنی این است که حس تنوع طلبی خود را از راه زن بازی آزاد و رفیقه و معشوقه گیری ارضاء کند، بدون آنکه زن مورد نظر خود را به عنوان «همسری» بپذیرد و نسبت به فرزندان احتمالی او تعهد و مسئولیتی به عهده بگیرد.

از این رو در اجتماعاتی که چندزنی معمول بوده است، یا موانع اخلاقی و اجتماعی راه معشوقه گیری و زن بازی آزاد را برای مرد هوسباز بسته بوده است و مرد هوسباز مجبور بوده غرامت تنوع طلبی خود را با بهای قبول همسریِ قانونی زن مورد استفادۀ خود و پدری فرزندانش بپردازد، و یا باید فرض کنیم علل دیگری (جغرافیایی یا اقتصادی یا اجتماعی) غیر از هوسبازی و تنوع طلبی مرد در کار بوده است.

عوامل جغرافیایی

منتسکیو و گوستاولوبون اصرار زیادی دارند که علل جغرافیایی را دخالت دهند. به عقیدۀ این مفکران، آب و هوای مشرق زمین مقتضی رسم تعدد زوجات بوده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 317

در آب و هوای مشرق زمین زن زودتر بالغ می شود و هم زودتر پیر می شود و از این جهت مرد به زن دوم و سوم احتیاج پیدا می کند. بعلاوه، مردِ پروردۀ آب و هوای مشرق زمین از لحاظ نیروی جنسی طوری است که یک زن نمی تواند او را اقناع کند.

گوستاولوبون در (تاریخ تمدن اسلام و عرب) صفحۀ 509 می گوید:

«رسم مذکور (رسم تعدد زوجات) فقط بر اثر آب و هوای مشرق و در نتیجۀ خصایص نژادی و علل و اسباب

دیگری که به طرز زندگانی مشرق مربوط بوده پیدا شده است، نه اینکه مذهب آن را آورده باشد. و معلوم است آب و هوا و خصایص قومی از جمله عواملی است که فوق العاده قوی و مؤثر بوده و حتی ما لازم هم نمی دانیم که راجع به آن زیاد قلمفرسایی کنیم. بعلاوه، اصل طبیعت و ساختمان مخصوص زنان مشرق و لزوم حضانت طفل و امراض و عوارض و غیره، آنها را اغلب مجبور ساخته که از شوهر کناره گیری اختیار کنند، و چون آب و هوای مشرق و جبلّت قومی طوری است که برای مرد تحمل این کناره جویی موقت غالباً غیر ممکن بوده لهذا تعدد زوجات لزوم پیدا نموده است.».

منتسکیو در روح القوانین صفحۀ 430 می گوید:

«در کشورهایی که دارای آب و هوای گرم می باشند زنها در سنین هشت و نه و ده سالگی بالغ هستند و بعد از این که شوهر کردند بارور می شوند، به طوری که می توان گفت در کشورهای گرمسیر ازدواج و باروری زنها بلافاصله پشت هم صورت می گیرد.

پریدو در شرح حال پیغمبر اسلام می گوید که آن حضرت در پنج سالگی خدیجه را به حبالۀ نکاح درآورد و در هشت سالگی با وی همخواب شد.

این است که زنهای کشورهای گرمسیر در بیست سالگی پیر هستند و هنگامی که تازه می خواهند عقلشان به طرف کمال برود پیر شده اند ... در کشورهایی که هوا معتدل است، نظر به اینکه زیبایی زنها مدتی باقی می ماند و دیرتر به حد بلوغ می رسند و وقتی که ازدواج می کنند به واسطۀ زیادی سن تجربیاتی دارند و در موقع بچه دار شدن مقداری از سن آنها گذشته و زن و شوهر تقریباً

در یک سن و در یک موقع پیر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 318

می شوند، این است که مساواتی بین زن و مرد برقرار شده و مردها بیش از یک زن نمی گیرند ...

بنابراین قانون منع تعدد ازدواج در اروپا و مجاز کردن این عمل در آسیا مربوط به مقتضیات آب و هواست ...».

این توجیه به هیچ وجه صحیح نیست، زیرا اولًا رسم تعدد زوجات در مشرق زمین منحصر به مناطق گرمسیر نبوده است. در ایران با اینکه از لحاظ آب و هوا معتدل است، از قبل از اسلام تعدد زوجات معمول بوده است. اینکه منتسکیو می گوید در مناطق گرمسیر زنان در بیست سالگی پیر می شوند، گزافه ای بیش نیست. از آن گزافه تر اینکه به نقل از پریدو می گوید: پیغمبر اسلام در پنج سالگی خدیجه را به عقد خویش درآورد و در هشت سالگی با وی زفاف کرد، در صورتی که همه می دانند پیغمبر اسلام در بیست و پنج سالگی با خدیجه که در آن وقت چهل سال از سنش می گذشت ازدواج کرد.

ثانیاً اگر زود پیر شدن زن و غلیان نیروی جنسی مرد موجب اصلی این کار بوده است، چرا مردم مشرق زمین همان راه مردم مغرب زمین را در قرون وسطی و قرون جدید پیش نگرفتند و به جای تعدد زوجات طبیعت خود را با فحشاء و زن بازی آزاد اقناع نکردند؟ زیرا در مغرب زمین به قول گوستاولوبون رسم وحدت زوجه رسمی است که فقط در کتابهای قانون درج است و در معاشرتهای مغرب زمین اثری از آن نیست.

و باز به قول او در مشرق زمین تعدد زوجات به شکل قانونی یعنی قبول تعهد همسری

نسبت به زن و مسئولیت پدری نسبت به فرزندان او وجود داشته است و در مغرب زمین به شکل سالوسانه و غیر قانونی یعنی به شکل معشوقه بازی و رفیقه بازی بدون قبول تعهد همسری نسبت به زن و تعهد پدری نسبت به فرزندان او.

وضع چندهمسری در مغرب زمین

من در اینجا لازم می دانم شرح مختصری از وضع چندهمسری به شکل مغرب زمینی در قرون وسطی از زبان یکی از مورخان محقق مغرب زمین نقل کنم تا خوانندگان محترم و همۀ کسانی که مشرق زمین را به نام تعدد زوجات و احیاناً به نام

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 319

حرم سرا داری مورد انتقاد قرار می دهند و آن را مایۀ سرافکندگی مشرق زمین در مقابل مغرب زمین می شمارند، بدانند که آنچه در مشرق زمین وجود داشته با همۀ معایب و جنبه های ننگین آن، نسبت به جریاناتی که از این نظر در مغرب زمین می گذشته، هزار درجه فضیلت دارد.

ویل دورانت در جلد 17 تاریخ تمدن فصلی دارد تحت عنوان «سستی اخلاق».

در این فصل وضع اخلاق عمومی را در ایتالیا در دورۀ رنسانس شرح می دهد. تمام این فصل که در یازده قسمت ذکر شده خواندنی است. من خلاصه ای از آنچه تحت عنوان «اخلاق در روابط جنسی» ضمن این فصل آمده است نقل می کنم.

ویل دورانت اول مقدمۀ کوتاهی ذکر می کند و مثل اینکه با این مقدمه قبلًا می خواهد معذرت خواهی کرده باشد.

مقدمتاً چنین می گوید:

«حال با پرداختن به اخلاقیات مردم غیر روحانی و با آغاز از روابط جنسی، باید نخست متذکر شویم که مرد ذاتاً طبیعت چندهمسری دارد و فقط نیرومندترین قیود اخلاقی، میزان مناسبی از فقر و کار سخت و نظارت دائمی

زوجه می تواند یک همسری را به او تحمیل کند.».

آنگاه به اصل مطلب پرداخته می گوید:

«معلوم نیست زنای محصنه در قرون وسطی کمتر بوده است تا رنسانس، و همان گونه که در قرون وسطی زنا با بهادری تلطیف می شد به همان طریق در دورۀ رنسانس در میان طبقات تحصیل کرده با آرمانی ساختن ظرافت و سحرآمیزی روحی زن تربیت شده نرمش می یافت ... دختران خانواده های اصیل تا حدی از مردانی که با خاندان خودشان تعلق نداشتند نسبتاً مجزا نگه داشته می شدند. مزایای عفت پیش از زناشویی جداً به آنان تعلیم داده می شد. گاه این تعلیم چنان مؤثر می افتاد که بنا به روایت، زن جوانی پس از تجاوزی که به ناموسش شد خود را در آب غرق کرد. آن زن بی شک منحصر به فرد بوده است، زیرا پس از مرگ او اسقفی درصدد برآمد تا مجسمه ای از او برپا کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 320

ماجراهای قبل از ازدواج می بایست قابل ملاحظه باشد و الّا مشکل بتوان برای اطفال نامشروع بیشماری که در هر یک از شهرهای ایتالیای رنسانس یافت می شد دلیلی جست. فرزند حرامزاده نداشتن امتیازی به شمار می رفت اما داشتن آن ننگ فاحشی نبود. مرد معمولًا به هنگام ازدواج، زن خود را ترغیب می کرد که طفل حرامزادۀ خویش را به خانه بیاورد تا با سایر فرزندان آن مرد پرورش یابد. حرامزاده بودن از قدر کسی نمی کاست. داغی که جامعه بر آن می زد چندان مهم نبود. وانگهی مشروعیت را می شد با رشوه دادن به یکی از اعضای کلیسا به دست آورد.

در نبودن وارثان مشروع یا ذی صلاحیت، پسران حرامزاده ممکن بود به ملک یا حتی به

تاج و تخت برسند. همان گونه که فرنتۀ اول وارث سلطنت آلفونسوی اول پادشاه ناپل و لئونللودسته جانشین نیکولوی سوم امیر فرارا شد. وقتی که پیوس دوم در سال 1459 به فرارا آمد مورد پذیرایی هفت شاهزاده قرار گرفت که همه نامشروع بودند. رقابت حرامزادگان با حلال زادگان منشأ مهمی از کشمکشهای دورۀ رنسانس بود ... اما در مورد همجنس گرایی باید بگوییم که تقریباً یک قسمت اجباری از احیای رسوم یونان باستان بود ...

سان برناردینو موارد این عمل شنیع را در ناپل چندان زیاد دید که شهر را به سرنوشت سدوم و عموره تهدید کرد. آرتینو این انحراف را در رم نیز به همان اندازه شایع یافت ... در مورد فحشاء نیز می توانیم همین گونه سخن بگوییم. بنا بر روایت اینفسورا که دوست می داشت آمار خود را در رم پاپ نشین سنگین تر سازد، به سال 1490 در میان نفوس نود هزار نفری رم 6800 روسپی ثبت شده وجود داشت و این رقم البته شامل روسپیان مخفی و غیر رسمی نمی شد. در و نیز طبق آمار سال هزار و پانصد و نه، 11654 فاحشه در میان نفوس سیصد هزار نفری آن شهر وجود داشت ... در قرن پانزدهم دختری که در 15 سالگی هنوز به شوهر نرفته بود ننگ خانواده به شمار می رفت. در سدۀ شانزدهم «سنّ ننگین» به هفده سالگی رسانده شد تا تحصیلات عالیتر را برای دختر ممکن سازد. مردان که از تمام مزایا و تسهیلات فحشاء برخوردار بودند، فقط در صورتی مجذوب ازدواج می شدند که زن برایشان جهاز معتنابهی بیاورد ... بنا بر آیین ازدواج قرون وسطایی چنین انتظار می رفت که در مراحل مختلف دوران

زناشویی عشق میان زن و مرد نضج گیرد، چنانکه در شادی و اندوه، خوشبختی و بدبختی شریک یکدیگر باشند و ظاهراً در بسیاری از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 321

موارد چنین انتظاری برآورده می شد ... با این حال زنای محصنه رایج بود چون بیشتر ازدواجهای طبقات عالی، اتحادی دیپلماتیک به خاطر منافع سیاسی و اقتصادی بود، بسیاری از شوهران خود را به داشتن معشوقه ای ذی حق می دانستند و زن گرچه ممکن بود از این امر اندوهگین شود، معمولًا دیده بر آن می بست یا لب نمی گشود.

در میان طبقات متوسط، برخی از مردان گمان داشتند که زنا تفریح مشروعی است. ماکیاولی و دوستانش ظاهراً از داستانهایی که در بارۀ بی وفاییهای خود با یکدیگر رد و بدل می کردند ناراحت نمی شدند. وقتی که در این موارد زن با تقلید از شوی خود انتقام می گرفت، شوهر غالباً بر عمل او چشم می پوشید و کلاه غیرت را بالاتر می کشید.».

آری، این بود نمونه ای از زندگی مردمی که همواره تعدد زوجات را بر مشرق یک گناه نابخشودنی می شمارند و احیاناً آب و هوای مشرق زمین را مسئول این عمل به اصطلاح غیر انسانی! می دانند و اما آب و هوای سرزمین آنها به هیچ وجه به آنها اجازۀ بی وفایی به زن و تخطی از تک همسری نمی دهد!.

ضمناً این نکته نیز ناگفته نماند که نبودن تعدد زوجات به صورت مشروع در میان غربیها، چه خوب و چه بد، مربوط به مذهب مسیح نیست. در اصل دین مسیح، نصّی بر منع تعدد زوجات نیست، بلکه چون حضرت مسیح مقررات تورات را تأیید کرده است و در تورات تعدد زوجات به رسمیت شناخته شده است، باید

بگوییم در اصل دین مسیح تعدد زوجات تجویز شده است. حتی گفته می شود که قدمای مسیحیون دارای زوجات متعدد بوده اند. پس خودداری غرب از تعدد زوجات به صورت شرعی و قانونی، علت یا علل دیگری داشته است.

عادت ماهانه

بعضی دیگر بیماری ماهانۀ زن و عدم آمادگی او را برای تمتع مرد در مدت بیماری، همچنین خستگی زن از فرزند زاییدن و میل او به کناره گیری از زندگی زناشویی و رسیدگی به غذا و پرورش فرزندان را منشأ تعدد زوجات دانسته اند.

ویل دورانت می گوید:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 322

«در اجتماعات ابتدایی، زنان به سرعت پیر می شوند و به همین جهت خود غالباً مردان را به زناشویی جدید تشویق می کردند تا بتوانند مدت درازتری غذای کودکان خود را تأمین کنند و در عین حال فاصلۀ میان دوره های حمل خود را طولانی تر سازند بی آنکه از میل مردان در تولید نسل و دفع شهوت خود چیزی بکاهند. غالباً دیده شده که زن اول، شوهر خود را ترغیب می کرده است تا زن تازه بگیرد که کار او سبکتر شود و زن تازه برای خانواده اطفال دیگری بیاورد و بهره برداری و ثروت زیادتر شود.».

بدون شک بیماری ماهانۀ زن و همچنین خستگی او از فرزند زادن، زن و مرد را از لحاظ امر جنسی در وضع نامشابهی قرار می دهد و سبب می گردد که مرد کم و بیش رو به سوی زن دیگر بیاورد. اما هیچ یک از دو علت بالا به تنهایی موجب رسم تعدد زوجات نمی شود، مگر آنکه یک مانع اخلاقی یا اجتماعی برای مرد وجود داشته باشد که نتواند هوس خود را با معشوقه گیری و زن بازی آزاد تسکین دهد.

پس

هر یک از دو عامل فوق هر زمان دخالت داشته اند، در زمینه ای بوده که مرد آزادی کامل در هوسبازی نداشته است.

محدود بودن دورۀ فرزندزایی زن

به عقیدۀ بعضی محدود بودن سن زن از نظر تولید فرزند بر خلاف مرد، و رسیدن او به سن «یائسگی» یکی از علل پیدایش رسم تعدد زوجات بوده است. احیاناً زنی به این سن می رسیده است در حالی که به قدر کافی برای مرد فرزند نیاورده بوده است یا فرزندان قبلی تلف شده بودند.

میل مرد به داشتن فرزند بعلاوۀ عدم میل او به طلاق زن اول سبب شده که مرد به دنبال زن دوم یا سوم برود، همچنانکه نازا بودن زن اول عامل دیگری برای رو آوردن مرد به ازدواج ثانوی بوده است.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 322

عوامل اقتصادی

برای تعدد زوجات ریشه های اقتصادی نیز ذکر کرده اند و گفته اند در دوران قدیم بر خلاف امروز، زن و فرزند زیاد از لحاظ اقتصادی به نفع مرد بوده است. مرد از زنان و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 323

فرزندان خود مانند بردگان کار می کشیده است و احیاناً فرزندان خود را می فروخته است. منشأ بردگی بسیاری از افراد اسارت در جنگ نبوده است بلکه پدران آنها، آنها را به بازار آورده و فروخته اند.

این جهت می تواند علت تعدد زوجات واقع شود، زیرا مرد تنها با قبول همسریِ رسمی زن می تواند از مزیت کثرت اولاد بهره مند شود. معشوقه گیری و زن بازی آزاد نمی تواند این مزیت را برای مرد تأمین کند. ولی چنانکه می دانیم این علت را به همۀ مواردی که تعدد زوجات وجود داشته است نمی توان تعمیم داد.

فرضاً ملل ابتدایی به این منظور زنان متعدد می گرفته اند، همۀ ملل این طور نبوده اند. در دنیای

قدیم رسم تعدد زوجات در میان طبقاتی معمول بود که با تجمل و تعین و تشخص زندگی می کردند و معمولًا پادشاهان، امیران، سرداران، روحانیون و بازرگانان متعین زنان متعدد داشته اند و چنانکه می دانیم این طبقات از وجود زنان و فرزندان زیاد خود بهرۀ اقتصادی نمی برده اند.

عامل عدد و عشیره

علاقه به کثرت فرزند و توسعۀ نفوس فامیل نیز به نوبۀ خود عامل دیگری بوده برای تعدد زوجات. یکی از جهاتی که زن و مرد را در وضع متفاوتی قرار می دهد این است که عدد فرزندانی که یک زن می تواند تولید کند بسیار معدود و محدود است، خواه تک شوهر باشد یا چند شوهر، اما عدد فرزندانی که مرد می تواند تولید کند بستگی دارد به تعداد زنانی که در اختیار دارد. ممکن است یک مرد به تنهایی از صدها زن هزارها فرزند از نسل خود تولید کند.

در دنیای قدیم بر خلاف دنیای امروز عدد و عشیره عامل اجتماعی مهمی به شمار می رفته است. قبایل و طوایف از هر وسیله ای برای تکثیر عدد و جلوگیری از کاهش آن استفاده می کرده اند. یکی از افتخارات آن مردم افتخار به کثرت عدد افراد قبیله بوده است. بدیهی است که تعدد زوجات یگانه وسیلۀ تکثیر عدد بوده است.

فزونی عدد زنان بر مردان

آخرین عامل تعدد زوجات که ضمناً مهمترین عوامل است، فزونی عدد زنان بر عدد مردان بوده است. موالید دختران از موالید پسران زیادتر نبوده و نیست. احیاناً اگر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 324

در برخی سرزمینها موالید دختر از موالید پسر بیشتر است، در بعضی سرزمینهای دیگر بر عکس است، موالید پسر از موالید دختر افزونتر است. چیزی که همواره سبب می شود که عدد زنان آمادۀ ازدواج از عدد مردان آمادۀ ازدواج بیشتر باشد این است که تلفات مرد همیشه از تلفات زن بیشتر بوده و هست. کثرت تلفات مرد همواره سبب شده و می شود که در صورت تک همسری، گروه فراوانی از زنان از داشتن شوهر قانونی و خانه و

زندگی و فرزند مشروع محروم بمانند.

در اینکه در اجتماعات ابتدایی این طور بوده بحثی نیست. قبلًا از ویل دورانت نقل کردیم که:

«در اجتماعات ابتدایی به واسطۀ اشتغال مردان به جنگ و شکار، زندگی مرد در معرض خطر بود و به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف می شدند. فزونی عدۀ زنان بر مردان سبب می شد که یا تعدد زوجات رواج پیدا کند و یا عده ای از زنان به حال عزوبت بسربرند.»

بررسی علل و عوامل

عللی را که از لحاظ تاریخی می توان مبدأ و منشأ چندزنی فرض کرد همینهاست که گفته شد. اما چنانکه ملاحظه شد بعضی از این علل در واقع علت نبوده و بی جهت در ردیف علل تعدد زوجات ذکر شده است، مانند آب و هوا. از این یک که بگذریم به سه نوع علت بر می خوریم:

نوع اول: آن که در رو آوردن مرد به تعدد زوجات تأثیر داشته، بدون آنکه مجوزی برای مرد شمرده شود، فقط جنبۀ زور و ظلم و استبداد داشته است. علت اقتصادی که قبلًا ذکر شد از این قبیل است. بدیهی است که فروختن فرزند یکی از وحشیانه ترین و ظالمانه ترین کارهای بشری است و تعدد زوجاتی که به خاطر این هدف وحشیانه و ظالمانه باشد مانند خود آن عمل نامشروع است.

نوع دوم آن علل از جنبۀ حقوقی قابل مطالعه است و می تواند «مجوزی» برای مرد یا برای اجتماع شمرده شود، از قبیل نازا بودن زن یا یائسه شدن او و احتیاج مرد به فرزند یا نیازمندی قبیله یا کشور به کثرت نفوس. به طور کلی علل طبیعی که زن و مرد را از لحاظ ارضاء جنسی و یا از لحاظ تولید

فرزند در وضع نامساوی قرار می دهد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 325

می تواند از جنبۀ حقوقی «مجوز» تعدد زوجات محسوب شود.

اما در میان علل گذشته نوع سومی هست که اگر فرض کنیم در دنیای گذشته وجود داشته و یا در دنیای امروز وجود دارد، بیش از آن است که فقط «مجوز» تعدد زوجات برای مرد یا اجتماع محسوب گردد بلکه موجب «حقی» است از جانب زن و موجب تکلیفی است به عهدۀ مرد و اجتماع. آن علت، فزونی عدد زن بر مرد است.

اگر فرض کنیم در گذشته یا زمان حاضر عدد زنان آماده به ازدواج بر عدد مردان آماده به ازدواج فزونی دارد به طوری که اگر تک همسری تنها صورت قانونی ازدواج باشد گروهی از زنان بی شوهر از تشکیل زندگی خانوادگی محروم می مانند، چندزنی به عنوان «حقی» از زنان محروم و «تکلیفی» به عهدۀ مردان و زنان متأهل محسوب می شود.

حق تأهل از طبیعی ترین حقوق بشری است. هیچ بشری را از این حق به هیچ نامی و تحت هیچ عنوانی نمی توان محروم کرد. حق تأهل حقی است که هر فرد بر اجتماع خود پیدا می کند. اجتماع نمی تواند کاری بکند که نتیجتاً گروهی از این حق محروم بمانند.

همان طوری که مثلًا حق کار، حق خوراک، حق مسکن، حق تعلیم و تربیت، حق آزادی جزء حقوق اصلی و اوّلی بشر شمرده می شود و به هیچ وجه و هیچ عنوان نمی توان از او سلب کرد، حق تأهل نیز یک حق طبیعی است و نظر به اینکه در صورت فزونی عدد زنان آماده به ازدواج از مردان آماده به ازدواج، قانون انحصار ازدواج به تک همسری با این

حق طبیعی منافی است، پس این قانون بر خلاف حقوق طبیعی بشر است.

اینها مربوط به گذشته است. در زمان حاضر چه باید گفت؟ آیا علل «مجوز» تعدد زوجات و همچنین علتی که تعدد زوجات را به عنوان «حق» زن رسمیت می دهد، در این زمان وجود دارد یا خیر؟ به فرضِ اینکه این علل وجود داشته باشد، از جنبۀ حق زن سابق چه باید گفت؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 326

حق زن در چندهمسری

اشاره

علل شکست چندشوهری و رواج چندزنی را شرح دادیم. روشن کردیم که در پیدایش چندزنی علل گوناگونی تأثیر داشته است. بعضی از آن علل از روحیۀ تحکّم و استبداد جنس مرد سرچشمه گرفته است و بعضی دیگر ناشی از تفاوت وضع طبیعی زن و مرد از لحاظ سنین استعداد تولید فرزند و قابلیت تعداد تولید فرزند بوده است و می توانسته «مجوزی» برای چندزنی مرد به شمار رود. اما علت خاصی همواره در طول تاریخ در کار بوده که چندزنی را به عنوان «حقی» برای زن و «وظیفه ای» برای مرد ایجاب می کرده است. آن، فزونی نسبی عدد زنان آماده به ازدواج از عدد مردان آماده به ازدواج است.

ما برای اینکه از درازی سخن خودداری کنیم، از بحث در بارۀ علتهایی که ممکن است «مجوز» تعدد زوجات برای مرد محسوب شود خودداری می کنیم؛ سخن را محدود می کنیم به علتی که اگر وجود داشته باشد تعدد زوجات به صورت «حقی» برای طبقۀ نسوان در می آید.

برای اثبات این مدعا دو مقدمه باید روشن شود: یکی اینکه ثابت شود طبق آمار قطعی و مسلّم، عدۀ زنان آمادۀ ازدواج بر عدد مردان آمادۀ ازدواج فزونی دارد.

دیگر اینکه اگر چنین چیزی

وجود پیدا کند، از جنبۀ حقوق بشری و انسانی موجب حقی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 327

می شود برای زنان محروم بر عهدۀ مردان و زنان متأهل.

اما از نظر اول. خوشبختانه در دنیای امروز آمار نسبتاً صحیحی در این زمینه وجود دارد. همۀ کشورهای جهان در هر چند سال یک بار سرشماری می کنند. در این سرشماریها که در کشورهای پیشرفته به صورت دقیقی صورت می گیرد، نه تنها عدد مجموع جنس ذکور و مجموع جنس اناث به دست می آید، بلکه نسبت عدد دو جنس در سنین مختلف به دست می آید. مثلًا روشن می گردد که عدد پسران از بیست ساله تا بیست و چهارساله چقدر است و عدد دختران از بیست ساله تا بیست و چهارساله چقدر است، همچنین در سایر سنین عمر. سازمان ملل متحد در سالنامه های جمعیت شناسی خود همواره این آمار را منتشر می کند و ظاهراً تاکنون شانزده نشریه در این زمینه منتشر کرده است. آخرین نشریه مربوط است به سال 1964 که در سال 1965 منتشر شده است.

البته قبلًا باید به این نکته توجه داشته باشیم که برای مدعای ما کافی نیست که بدانیم مجموع عدد جنس ذکور مردم یک کشور چقدر است و مجموع عدد اناث آنها چقدر. آنچه مفید و لازم است این است که بدانیم نسبت مردان و زنان آماده به ازدواج چه نسبت است. غالباً نسبت مردان و زنان آماده به ازدواج با نسبت مجموع جنس ذکور و جنس اناث متفاوت است، و این دو علت دارد: یکی اینکه دورۀ بلوغ دختران قبل از دورۀ بلوغ پسران است. به همین جهت معمولًا در قوانین جهان سن قانونی دختران از سن قانونی پسران

پایین تر است و عملًا در همۀ جهان اکثریت قریب به اتفاق ازدواجها میان مردان و زنانی صورت می گیرد که مردان به طور متوسط پنج سال از زنان بزرگترند.

علت دیگر که علت اساسی است و مهمتر است این است که با اینکه موالید دختر از موالید پسر بیشتر نیست و احیاناً در بعضی کشورها موالید پسر بیشتر است، همواره به واسطۀ اینکه تلفات جنس ذکور از تلفات جنس اناث بیشتر است، در سنین ازدواج توازن بهم می خورد؛ گاهی به صورت فاحشی تفاوت پیدا می شود و عدد زنان آمادۀ ازدواج بر عدد مردان آمادۀ ازدواج به مقیاس وسیعی فزونی می گیرد. و لهذا ممکن است مجموع عدد جنس ذکور یک کشور با عدد جنس اناث آن مساوی یا از آن بیشتر باشد، اما در طبقۀ آماده به ازدواج یعنی طبقه ای که به سن قانونی ازدواج رسیده اند کار برعکس بوده باشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 328

این مطلب از آماری که در آخرین نشریۀ جمعیت شناسی سازمان ملل متحد مربوط به سال 1964 درج شده کاملًا روشن است. مثلًا در جمهوری کره طبق آمار این نشریه مجموع جمعیت 635/ 277/ 26 نفر است. از این مجموع 289/ 145/ 13 نفر از جنس ذکورند و 346/ 132/ 13 نفر از اناث؛ یعنی در مجموع جمعیت، عدد ذکور 12943 نفر بیش از اناث است. این نسبت در اطفال کمتر از یک ساله و اطفال از یک ساله تا چهارساله و از پنج ساله تا نه ساله و از دوازده ساله تا چهارده ساله و از پانزده ساله تا نوزده ساله همچنان محفوظ است.

آمار نشان می دهد که در همۀ این سنین تعداد ذکور بیش از اناث است. اما از بیست ساله

تا بیست و چهارساله این نسبت عوض می شود. مجموع عدد ذکور در این سنین 364/ 083/ 1 نفر است و مجموع اناث 051/ 110/ 1 نفر است. از این سنین به بالا که سنین ازدواج قانونی زنان و مردان است هرچه بالا برویم عدد جنس اناث بیش از عدد جنس ذکور است.

تازه جمهوری کره وضع استثنایی دارد که در مجموع جمعیت، عدد ذکور بیش از اناث است. اکثریت قریب به اتفاق کشورها نه تنها در سنین ازدواج عدد جنس اناث بیش از جنس ذکور است، در مجموع جمعیت نیز عدد اناث بیش از ذکور است. مثلًا در کشور جمهوری شوروی مجموع جمعیت 000/ 101/ 216 است و از این مجموع 000/ 840/ 97 از جنس ذکور و 000/ 261/ 118 از جنس اناث است و این تفاوت در سنین قبل از ازدواج و همچنین سنین ازدواج، یعنی از بیست ساله تا بیست و چهارساله و از بیست و پنج ساله تا بیست و نه ساله و از سی ساله تا سی وچهارساله و همچنین تا هشتادساله و هشتاد و چهارساله، همچنان محفوظ است.

و همچنین است کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان غربی، آلمان شرقی، چکسلواکی، لهستان، رومانی، مجارستان، امریکا، ژاپن و غیره. و البته در بعضی نقاط مانند برلن غربی و شرقی تفاوت عدد زن و مرد تفاوت فاحشی است.

در هندوستان حتی در سنین ازدواج عدد مرد بر عدد زن می چربد. فقط از سنین پنجاه به بالاست که عدد زن بر عدد مرد فزونی می گیرد. ظاهراً علت نقصان زن در هند عادت قدیمی مردم خرافاتی آن سرزمین است که زن شوهرمرده را از میان می برند.

سرشماری که سال گذشته در ایران به عمل

آمد نشان داد که ایران از کشورهای استثنایی است که در مجموع جمعیت، عدد ذکور بیش از عدد اناث است. مجموع

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 329

جمعیت ایران طبق این سرشماری 090/ 781/ 25 نفر است و از این مجموع 334/ 337/ 13 نفر از جنس ذکورند و 576/ 443/ 12 نفر از جنس اناث می باشند و مجموعاً عدد ذکور 578/ 893 بیش از عدد اناث است.

یادم هست که در همان اوقات بعضی نویسندگان که در بارۀ تعدد زوجات بحث کرده بودند نوشته بودند ببینید بر خلاف ادعای طرفداران تعدد زوجات عدد مرد در کشور ما بیش از عدد زن است، پس قانون تعدد زوجات باید لغو شود.

من همان وقت تعجب می کردم از این نویسندگان. اینها فکر نمی کنند که اولًا قانون تعدد زوجات مخصوص ایران نیست و ثانیاً آنچه برای این موضوع مفید است این است که بدانیم عدد مردان آماده به ازدواج با عدد زنان آماده به ازدواج برابر است یا از آن بیشتر است. اینکه در مجموع عدد، عدۀ جنس ذکور بیش از جنس اناث باشد برای موضوع مورد نظر کافی نیست. دیدیم که در جمهوری کره و بعضی کشورهای دیگر نیز در مجموع نفوس عدد جنس ذکور بیشتر است ولی در افراد آماده به ازدواج عدد جنس اناث بیشتر است. بگذریم از اینکه در کشورهایی مانند ایران چندان اعتمادی به این آمارها نیست. اگر تنها «ژست پسرزایی» زنان ایران را در نظر بگیریم که حاضر نیستند حتی در جواب مأموران سرشماری خود را دخترزا معرفی کنند و به جای دختر پسر قلمداد می کنند، کافی است که اعتماد ما را سلب کند.

جریان عملی عرضه و تقاضا در کشور ما دلیل قاطعی است بر اینکه عدد زنان آماده به ازدواج در این کشور از عدد مردان بیشتر است، زیرا با اینکه تعدد زوجات در همه جای این کشور از شهرها و دهات و حتی میان ایلات معمول بوده و هست، هرگز کسی در این کشور تاکنون احساس کمبود زن نکرده و زن بازار سیاه پیدا نکرده است. بر عکس، همواره عرضه بر تقاضا می چربیده است. دختران یا زنان بیوه و جوانی که اجباراً بدون شوهر می مانده اند از مردان مجرد بسی افزونتر بوده اند.

هیچ وقت یک مرد، هر اندازه فقیر و بدقیافه بوده، اگر زن می خواسته بدون زن نمی مانده است، در صورتی که زنانی که اجباراً بدون شوهر مانده اند زیاد بوده اند.

این جریان مشهود و محسوس بیش از هر آماری قاطعیت دارد.

اشلی مونتاگو در کتاب زن جنس برتر ضمن اینکه بیهوده می کوشد میل زن را به تجمل و زینت ناشی از عوامل اجتماعی بداند، به این حقیقت اعتراف می کند و می گوید: در سراسر عالم پیوسته میزان زنان آمادۀ ازدواج بر مردان فزونی دارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 330

آمارگیری سال 1950 نشان داد که زنان آمادۀ ازدواج آمریکا به اندازۀ یک میلیون و چهارصد و سی هزار تن بر مردان افزایش دارد (مجلۀ زن روز، شمارۀ 69، صفحۀ 71).

برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق فصل مربوط به نفوس، صفحۀ 115 می گوید:

«در انگلستان کنونی بیش از دو میلیون زن زائد بر مردان وجود دارد که بنا بر عرف باید همواره عقیم بمانند و این برای ایشان محرومیت بزرگی است.».

در چند سال پیش در روزنامه های ایران خواندیم که زنان مجرد

آلمان که پس از تلفات عظیم آلمان در جنگ دوم جهانی از داشتن شوهر قانونی و کانون خانوادگی محروم مانده اند، رسماً از دولت آلمان تقاضا کردند که قانون تک همسری را لغو کند و اجازۀ تعدد زوجات بدهد. دولت آلمان ضمن یک درخواست رسمی از دانشگاه اسلامی الازهر فرمول این کار را خواست و البته بعد هم اطلاع حاصل کردیم که کلیسا سخت با این تقاضا مخالفت کرد. کلیسا محروم ماندن زنان را و در واقع شیوع فحشاء را بر تعدد زوجات، صرفاً به خاطر اینکه یک فرمول شرقی و اسلامی است، ترجیح داد.

علل فزونی عدد زنان آماده به ازدواج از مردان

علت این امر چیست؟ چرا با اینکه موالید دختر از موالید پسر بیشتر نیست، عدد زنان آمادۀ ازدواج از مردان بیشتر است؟.

علت این امر واضح است: تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بیشتر است. این تلفات معمولًا در سنینی واقع می شود که مرد باید سرپرست خانواده ای باشد. اگر اندکی به مرگهایی که در اثر حوادث پیش می آید توجه کنیم از جنگها، غرق شدن ها، سقوطها، زیر آوار ماندن ها، تصادفها و غیر اینها، خواهیم دید همۀ این حوادث و تلفات متوجه جنس مرد است. ندرتاً زنی در میان اینها دیده می شود. چه در مبارزۀ انسان با انسان، چه در مبارزۀ انسان با طبیعت، تلفات متوجه مرد می شود.

اگر تنها جنگها را در نظر بگیریم که از اول تاریخ بشریت روزی نبوده که در چند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 331

نقطۀ جهان جنگ نباشد و تلفاتی بر مردان وارد نیاورد، کافی است که بدانیم چرا توازن زن و مرد در سنین ازدواج بهم می خورد. میزان تلفات جنگ در عصر صنعت صدها برابر عصرهای

شکار و کشاورزی است. تلفاتی که در دو جنگ اخیر جهانی بر جنس مرد وارد شد- که ظاهراً در حدود هفتاد میلیون نفر بوده است- مساوی است با تلفاتی که سابقاً در چند قرن از راه جنگ بر بشر وارد می شد. شما اگر تنها تلفاتی را که در چند سال اخیر در جنگهای منطقه ای خاور دور و خاور میانه و آفریقا وارد آمده و هنوز هم در جریان است در نظر بگیرید، مدعای ما را تصدیق خواهید کرد.

ویل دورانت می گوید:

«در زوال این عادت (تعدد زوجات) عواملی چند دخالت کرده است.

زندگانی کشاورزی که حالت ثباتی دارد سختی و ناراحتی زندگی مردان را تقلیل داد و مخاطرات کمتر شد و به همین جهت عدۀ مرد و زن تقریباً مساوی یکدیگر شد.».

این سخن از ویل دورانت خیلی عجیب است. اگر تلفات مرد منحصر بود به تلفاتی که در مبارزه با طبیعت متحمل می شود، البته میان دورۀ شکار و دورۀ کشاورزی از این جهت تفاوت است؛ در صورتی که عمدۀ تلفات جنس مرد از راه جنگ است که در دورۀ کشاورزی از دورۀ شکار کمتر نبوده است، و دیگر از این راه است که مرد همواره زن را تحت حمایت خود گرفته و کارهای سخت و خطرناک را که خطر مرگ داشته خود به عهده می گرفته است؛ و لهذا این عدم توازن در دورۀ کشاورزی نیز مانند دورۀ شکار وجود داشته است.

ویل دورانت از دورۀ ماشینی و صنعتی نام نمی برد و حال آنکه در این دوره است که تلفات مرد بیداد می کند و توازن را به صورت فاحشی برهم می زند.

مقاومت بیشتر زن در برابر بیماریها

چیز دیگری که سبب می شود تلفات جنس مرد از

تلفات جنس زن بیشتر باشد، موضوعی است که اخیراً در پرتو پیشرفت علوم کشف شده است و آن اینکه مقاومت مرد در برابر بیماریها از مقاومت زن کمتر است و در نتیجه تلفات مرد به واسطۀ بیماریها از تلفات زن بیشتر است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 332

در دی ماه 1335 روزنامۀ اطلاعات نوشت:

«ادارۀ آمار فرانسه اطلاع می دهد که با اینکه در فرانسه عدد مولود پسر از دختر بیشتر است و به ازای هر صد دختر صد و پنج پسر متولد می شود، مع ذلک عدد زنان یک میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بیشتر است و آنها علت این تفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بیماری ذکر کرده اند.».

در مجلۀ سخن، سال ششم، شمارۀ یازدهم مقاله ای تحت عنوان «زن در سیاست و اجتماع» از مجلۀ ماهانه و مصور یونسکو به وسیلۀ دکتر زهرا خانلری ترجمه شد.

در آن مقاله از اشلی مونتاگو نقل شد که:

«طبیعت زن از نظر علمی بر طبیعت مرد تفوق دارد. کروموزوم X مربوط به جنس ماده از کروموزوم Y مربوط به جنس نر قویتر است. لهذا عمر زن از عمر مرد درازتر است، حد متوسط عمر زن از مرد بیشتر است، زن عموماً از مرد سالم تر است، مقاومتش در برابر بسیاری از امراض از مرد بیشتر است، اغلب زودتر معالجه می شود. در برابر یک زن الکن پنج مرد الکن یافت می شود. در برابر یک زن کوررنگ شانزده مرد کوررنگ یافت می شود. استعداد نزف الدم تقریباً منحصر به جنس مرد است. زن در برابر حوادث بیش از مرد قوۀ مقاومت دارد. همه جا در جریان جنگ اخیر

محقق شده است که در اوضاع مشابه، زن بسیار بهتر از مرد توانسته مشقت محاصره (زندان) اردوگاه زندانیان را تحمل کند ... تقریباً در همۀ کشورها تعداد انتحار در مردها سه برابر زنهاست.».

نظریۀ اشلی مونتاگو راجع به مقاومت بیشتر جنس زن در برابر بیماری، بعدها ضمن کتاب زن جنس برتر به وسیلۀ آقای حسام الدین امامی ترجمه شد و در شمارۀ 70 مجلۀ زن روز چاپ شد.

قدرت بیشتر مقاومت زن در برابر بیماری سبب می شود که فرضاً روزی مرد قدرت پیدا کند و انتقام خود را از جنس زن بگیرد و پای او را به کارهای سخت و خطرناک که منجر به مرگ و میر می شود بکشد، مخصوصاً او را به میدان جنگ برده تن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 333

ظریف او را هدف توپ و مسلسل و بمب قرار داده مزۀ این کارها را به او بچشاند، بازهم به واسطۀ مقاومت بیشتر زن در مقابل بیماری توازن عدد جنس زن و جنس مرد محفوظ نخواهد ماند.

اینها همه راجع به مقدمۀ اول، یعنی فزونی نسبی عدد زنان آمادۀ ازدواج بر عدد مردان آمادۀ ازدواج. پس معلوم شد واقعاً چنین حقیقتی وجود دارد و معلوم شد علت آن چیست و آن علت یا علتها از اول تاریخ بشر تا این ساعت وجود داشته و دارد.

حق زن در چندهمسری

اما مقدمۀ دوم، یعنی اینکه فزونی عدد زن آمادۀ ازدواج بر عدد مرد آمادۀ ازدواج برای طبقۀ زن تولید «حق» می کند و برای مردان و زنان متأهل ایجاد «وظیفه».

در اینکه حق تأهل از طبیعی ترین و اصیل ترین حقوق بشری است جای سخن نیست. هر کسی (اعم از زن یا

مرد) حق دارد زندگی خانوادگی داشته باشد، از داشتن زن یا شوهر و فرزند بهره مند باشد؛ همان طوری که حق دارد کار کند، مسکن داشته باشد، از تعلیم و تربیت بهره مند شود، از بهداشت استفاده کند، امنیت و آزادی داشته باشد. اجتماع نه تنها نباید مانعی در راه استیفای این حقوق ایجاد کند، بلکه باید وسیلۀ تأمین این حقوق را فراهم سازد.

از نظر ما یک نقیصۀ بزرگ در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر این است که به حق «تأهل» توجهی نکرده است. این اعلامیه از حقوقی مانند حق آزادی و امنیت، حق رجوع مؤثر به محاکم ملی، حق تابعیت و ترک تابعیت، حق آزادی ازدواج با اهل هر نژاد و مذهب، حق مالکیت، حق تشکیل اتحادیه، حق استراحت و فراغت، حق آموزش و پرورش یاد می کند اما از حق تأهل یعنی حق داشتن یک کانون خانوادگی قانونی نامی به میان نمی آورد. این حق مخصوصاً از ناحیۀ زن بیشتر اهمیت دارد، زیرا زن بیش از مرد به داشتن کانون خانوادگی نیازمند است. در مقالۀ 27 گفتیم ازدواج برای مرد از جنبۀ مادی اهمیت دارد و برای زن از جنبه های معنوی و عاطفی. مرد اگر خانواده را از دست بدهد، با فحشاء و رفیقه بازی لااقل نیمی از احتیاجات خود را برمی آورد، اما اهمیت خانواده برای زن بیش از اینهاست.

زن اگر محیط خانوادگی را از دست بدهد، با فحشاء و رفیق بازی نمی تواند به هیچ وجه احتیاجات مادی و معنوی خود را- و لو به حد اقل- تأمین کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 334

حق تأهل برای یک مرد یعنی حق اشباع غریزه، حق همسر و شریک

و همدل داشتن، حق فرزند قانونی داشتن. اما حق تأهل برای یک زن علاوه بر همۀ اینها یعنی حق حامی و سرپرست داشتن، حق پشتوانۀ عواطف داشتن.

اکنون پس از اثبات دو مقالۀ بالا:

1. فزونی نسبی عدد زنان بر عدد مردان.

2. حق تأهل یک حق طبیعی بشری است.

نتیجه این است: اگر تک همسری تنها صورت قانونی ازدواج باشد عملًا گروه زیادی از زنان از حق طبیعی انسانی خود (حق تأهل) محروم می مانند. تنها با قانون تجویز تعدد زوجات است- البته با شرایط خاصی که دارد- که این حق طبیعی احیاء می گردد.

بر عهدۀ زنان روشن بین مسلمان است که شخصیت واقعی خود را بازیابند و به نام حمایت از حقوق حقۀ زن، به نام حمایت از اخلاق، به نام حمایت از نسل بشر، به نام یکی از طبیعی ترین حقوق بشر، به کمیسیون حقوق بشر در سازمان ملل پیشنهاد کنند که تعدد زوجات را در همان شرایط منطقی که اسلام گفته، به عنوان حقی از حقوق بشر به رسمیت بشناسد و از این راه بزرگترین خدمت را به جنس زن و به اخلاق بنمایند. صرف اینکه یک فرمول از جانب شرق آمده و غرب باید از شرق پیروی کند، گناه محسوب نمی شود.

نظریۀ راسل

برتراند راسل- چنانکه قبلًا اشاره کردیم- به این نکته توجه دارد که اگر تک همسری تنها صورت قانونی ازدواج باشد مستلزم محرومیت گروه زیادی از زنان می شود. لهذا راه حلی پیشنهاد می کند. اما چه راه حلی؟! خیلی ساده، پیشنهاد می کند که به این زنان اجازه داده شود برای اینکه از داشتن فرزند محروم نمانند با شکار کردن مردان، فرزندان بی پدر به وجود آورند، و نظر

به اینکه زن در حالی که فرزند در رحم یا دامن دارد احتیاج به کمک مادی دارد و معمولًا پدر به نام نفقه به او کمک می کند، دولت از این جهت جانشین پدر شود و به این گونه زنان کمک اقتصادی کند.

راسل پس از اینکه می گوید:

«در انگلستان کنونی بیش از دو میلیون زن زائد بر مردان وجود دارد و بنا بر عرف

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 335

(عرف تک همسری) باید همواره عقیم بمانند و این برای آنها محرومیت بزرگی است.».

می گوید:

«وحدت ازدواج کامل (تک همسری) مبتنی بر فرض تساوی تقریبی زنان و مردان است. جایی که تساوی وجود ندارد قساوت زیادی در بارۀ کسانی می شود که به حکم قانون ریاضی باید مجرد بمانند. حال اگر مایل به ازدیاد نفوس باشیم این قساوت، گذشته از نظر خصوصی از لحاظ عمومی نیز مجاز نخواهد بود.».

این است راه حلی که یک فیلسوف قرن بیستم برای این مسألۀ اجتماعی پیشنهاد می کند، و آن بود راه حلی که اسلام پیشنهاد کرده است. اسلام می گوید: این مشکل را به این صورت حل کنید که یک نفر مرد واجد شرایط مالی و اخلاقی و جسمی بیش از یک زن را تکفل کند، زن دوم را همسر قانونی و شرعی خود قرار دهد، میان او و همسر اولش و همچنین میان فرزندان این زن و فرزندان همسر اولش هیچ گونه تبعیض و تفاوتی قائل نشود، زن اول تحت عنوان یک وظیفۀ اجتماعی نسبت به خواهر خودش از حق خود بگذرد و فداکاری کند و این نوع اشتراک و سوسیالیزم را که ضروری ترین انواع سوسیالیزم است بپذیرد. اما این فیلسوف قرن بیستم

می گوید: زنان محروم شوهران زنان دیگر را بدزدند، بچه های بی پدری که از این راه به وجود می آیند دولت تکفل کند. از نظر این فیلسوف قرن بیستم احتیاج زن به تأهل فقط از سه ناحیه است: یکی از ناحیۀ جنسی که با زرنگی و دلربایی زن به خوبی تأمین می شود، دیگر از ناحیۀ فرزند که آن هم با دزدی تأمین می گردد، سوم از ناحیۀ اقتصادی که به وسیلۀ دولت باید تأمین شود. از نظر این فیلسوف چیزی که اهمیت ندارد یکی این است که زن احتیاج دارد به عواطف صمیمانۀ شوهر؛ احتیاج دارد به اینکه مردی او را زیر بال حمایت خود بگیرد و تماس با او تنها از ناحیۀ احتیاج جنسی نباشد. موضوع دیگری که از نظر این فیلسوف اهمیت ندارد وضع پریشان و ناراحت کنندۀ کودکی است که از این راه به دنیا می آید. هر کودکی، بلکه هر انسانی نیاز دارد به پدر شناخته شده و مادر شناخته شده. هر کودکی نیاز دارد به عواطف صمیمانۀ پدر و مادر. تجربه نشان داده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 336

است مادری که فرزندش پدر مشخصی ندارد و قلبش از منبع عواطف پدر آن فرزند سیراب نمی شود کمتر نسبت به فرزندش مهر می ورزد. این کسر محبتها را از کجا باید تأمین کرد؟ آیا دولت می تواند تأمین کند؟.

آقای راسل متأسف است که اگر پیشنهاد او قانونی نشود گروه زیادی از زنان مجرد عقیم می مانند. اما خود آقای راسل بهتر می داند که زنان مجرد انگلستان شکیبایی انتظار چنین قانونی را ندارند؛ عملًا از پیش خود مشکل تجرد و فرزند بی پدر را حل کرده اند.

از هر ده انگلیسی ...

در اطلاعات 25/ 9/ 38

تحت عنوان «از هر ده انگلیسی یکی حرامزاده است» چنین نوشته بود:

«لندن، رویتر، 16 دسامبر، خبرگزاری فرانسه. در گزارشی که دکتر ژ. آ.

اسکات، مأمور پزشکی شهرداری لندن تهیه کرده است خاطرنشان شده:

سال گذشته در لندن از هر ده کودکی که به دنیا آمدند یکی غیر مشروع بوده است. دکتر اسکات تأکید کرده است که تولدهای غیر قانونی در حال افزایش دائمی است و از 33838 نفر در سال 1957 به 53433 نفر در سال بعدی افزایش یافته است.».

ملت انگلستان بدون اینکه انتظار قانونی شدن پیشنهاد آقای راسل را بکشد خودش مشکل را حل کرد.

تعدد زوجات، ممنوع و همجنس بازی رواست!؟

اما دولت انگلستان درست بر خلاف نظر آقای راسل عمل کرد؛ به جای اینکه تکلیف زنان مجرد را روشن کند و حقی برای آنها در وجود مردان قرار دهد، کاری کرد که زنان بیش از پیش از وجود مردان محروم گردند. در هفتۀ گذشته قانون «همجنس بازی» را به تصویب نهایی رسانید. در تاریخ 14/ 4/ 46 روزنامۀ اطلاعات خبر داد:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 337

«لندن. مجلس عوام بریتانیا پس از یک بحث هشت ساعته قانون همجنس بازی را تصویب کرد و متن لایحه را برای تصویب نهایی به مجلس اعیان فرستاد.».

در ده روز بعد یعنی در 24/ 4/ 46 نوشت:

«مجلس لردهای انگلیس قانون «همجنس بازی» را در شور دوم تصویب کرد. این قانون که قبلًا به تصویب مجلس عوام انگلیس رسیده به زودی از طرف الیزابت دوم ملکۀ بریتانیا توشیح خواهد شد.».

در حال حاضر در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است اما همجنس بازی رواست.

از نظر این مردم اگر یک مرد برای زن خود «هوویی» از جنس زن بیاورد

جایز نیست، یک عمل غیر انسانی کرده است، اما اگر «هوویی» از جنس مرد بیاورد، عمل شرافتمندانه و انسانی و متناسب با مقتضیات قرن بیستم انجام داده است. به عبارت دیگر به فتوای اهل حل و عقد انگلستان اگر «هووی» زن ریش و سبیل داشته باشد چندهمسری اشکال ندارد! اینکه می گویند دنیای غرب مسائل جنسی و خانوادگی را حل کرده و ما باید از راه حل های آنها استفاده کنیم، به این نحو حل کرده که دانستید.

اینها برای من چندان مایۀ تعجب نیست. راهی که غرب در مسائل مربوط به امور جنسی و امور خانوادگی پیش گرفته، به نتایجی جز این نتایج نمی رسد؛ اگر به نتایجی غیر اینها برسد تعجب دارد.

آنچه مایۀ تعجب و تأسف من است این است که مردم ما چرا منطق خود را از دست داده اند؟! چرا جوانان و تحصیل کرده های امروز ما کمتر قدرت تجزیه و تحلیل قضایا را دارند؟! چرا شخصیت خود را باخته اند؟! چرا اگر گوهری در دست داشته باشند و مردم آن سوی جهان بگویند این گردوست، باور می کنند و دور می اندازند، و اما اگر گردویی در دست اجنبی ببینند و به آنها گفته شود این گوهر است، باور کرده شیفته اش می گردند؟!

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 338

آیا طبیعت مرد چندهمسری است؟

اشاره

حتماً تعجب خواهید کرد اگر بشنوید عقیدۀ رایج روانشناسان و فیلسوفان اجتماعی غرب بر این است که مرد چندهمسری آفریده شده، تک همسری بر خلاف طبیعت اوست.

ویل دورانت در لذات فلسفه صفحۀ 91 پس از آن که شرحی در بارۀ آشفتگیهای اخلاقی امروز از نظر امور جنسی می دهد، می گوید:

«بی شک بسیاری از آن، نتیجۀ علاقۀ «اصلاح ناپذیری» است که به تنوع داریم

و طبیعت به یک زن بسنده نمی کند.».

هم او می گوید:

«مرد ذاتاً طبیعت چندهمسری دارد و فقط نیرومندترین قیود اخلاقی، میزان مناسبی از فقر و کار سخت و نظارت دائمی زوجه می تواند تک همسری را به او تحمیل کند.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 339

در شمارۀ 112 مجلۀ زن روز تحت عنوان «آیا مرد طبیعتاً خیانتکار است؟» نوشته است:

«پروفسور اشمید آلمانی گفته است: ... در طول تاریخ، مرد همیشه خیانتکار بوده و زن دنباله رو خیانت. حتی در قرون وسطیٰ نیز برابر شواهد موجود 90 درصد از جوانان به دفعات رفیقه عوض می کردند و 50 درصد از مردان زندار به همسرانشان خیانت می ورزیدند. رابرت کینزی، محقق معروف امریکایی در گزارشش- که به کینزی راپورت مشهور شده- نوشته است: مردان و زنان امریکایی در بی وفایی و خیانت دست سایر ملل دنیا را از پشت بسته اند ... کینزی در قسمت دیگر گزارشش آورده است: «زن بر خلاف مرد از تنوع جویی در عشق و لذت بیزار است. به همین دلیل بعضی اوقات از رفتار مرد سر در نمی آورد. ولی مرد تنوع جویی را نوعی ماجراجویی تلقی می کند، آسان از راه بدر می رود و به نظر او آنچه مهم است لذت جسمی است نه لذت عاطفی و روحی. تظاهر به تماس عاطفی و روحی در مرد فقط تا وقتی است که فرصتی برای درک لذت جسمی پیش نیامده است. روزی پزشک مشهوری به من گفت: «پولیگام» بودن مرد (تنوع دوستی و تعددخواهی) و «منوگام» بودن زن (انحصارخواهی و یکه شناسی) یک امر بدیهی است، زیرا در مرد میلیونها سلول «اسپرم» تولید می شود در حالی که زن در دوران آمادگی جز یک تخم از

تخمدان تولید نمی کند. صرف نظر از فرضیۀ کینزی، بد نیست از خودمان بپرسیم:

آیا وفادار بودن برای مرد مشکل است؟.

هانری دومنترلان فرانسوی در پاسخ این سؤال نوشته است: وفادار بودن برای مرد مشکل نیست بلکه غیر ممکن است. یک زن برای یک مرد آفریده شده است و یک مرد برای زندگی و همۀ زنها. مرد اگر به تاریکی می پرد و به زنش خیانت می کند تقصیر خودش نیست، تقصیر خلقت و طبیعت است که همۀ عوامل خیانت را در او به وجود آورده است.».

در شمارۀ 120 همین مجله تحت عنوان «عشق و ازدواج به سبک فرانسوی» چنین می نویسد:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 340

«زن و شوهر فرانسوی مسألۀ بی وفایی را بین خودشان حل کرده و برای آن قاعده و قانون و حد و حدودی قائل شده اند. اگر مرد از مرز این قاعده و قانون تجاوز نکند پرش به تاریکی اش بی اهمیت است. آیا اصولًا یک مرد بعد از دو سال زندگی زناشویی می تواند وفادار بماند؟ به طور یقین نه، زیرا این خلاف طبیعتش است. اما در مورد زنان تا اندازه ای تفاوت می کند و خوشبختانه آنها به این تفاوت واقفند. در فرانسه اگر شوهری مرتکب خیانت شود زنش احساس نارضایی نمی کند یا عصبانی نمی شود، زیرا به خودش دلداری می دهد: او فقط جسمش را با خودش نزد دیگری برده نه روح و احساساتش را، روح و احساساتش مال من است.».

در چند سال پیش نظریۀ یک پروفسور زیست شناس به نام دکتر راسل لی در همین زمینه در روزنامۀ کیهان منتشر شد و مدتی مورد بحث و گفتگوی نویسندگان ایرانی بود. به عقیدۀ دکتر راسل لی قناعت مرد به یک زن

خیانت به نسل است، نه از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت؛ زیرا بسنده کردن مرد به یک زن نسل او را ضعیف می کند. نسل در چندهمسری قوی و نیرومند می گردد.

به عقیدۀ ما این توصیف از طبیعت مرد به هیچ وجه صحیح نیست. الهام بخش این مفکران در این عقیده اوضاع خاص محیط اجتماعی آنها بوده نه طبیعت واقعی مرد.

البته ما مدعی نیستیم که زن و مرد از لحاظ زیست شناسی و روانشناسی وضع مشابهی دارند. برعکس، معتقدیم زیست شناسی و روانشناسی مرد و زن متفاوت است و خلقت از این تفاوت هدف داشته است، و به همین جهت نباید تساوی حقوق انسانی زن و مرد را بهانه برای تشابه و یکنواختی حقوق آنها قرار داد. از نظر روحیۀ تک همسری نیز قطعاً زن و مرد روحیه های متفاوتی دارند. زن طبعاً تک شوهر است؛ چندشوهری بر ضد روحیۀ اوست. نوع تمنیات زن از شوهر با چندشوهری سازگار نیست. اما مرد طبعاً تک همسر نیست، به این معنی که چندزنی بر ضد روحیۀ او نیست. چندزنی با نوع تمنیاتی که مرد از وجود زن دارد ناسازگار نیست.

اما ما با آن عقیده که روحیۀ مرد با تک همسری ناسازگار است مخالفیم. ما منکر این نظر هستیم که می گوید علاقۀ مرد به تنوع «اصلاح ناپذیر» است. ما با این عقیده مخالفیم که وفاداری برای مرد غیر ممکن است و یک زن برای یک مرد آفریده شده و یک مرد برای همۀ زنها.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 341

به عقیدۀ ما عوامل خیانت را محیطهای اجتماعی در مرد به وجود می آورد نه خلقت و طبیعت. مسئول خیانت مرد خلقت نیست، محیط اجتماعی

است. عوامل خیانت را محیطی به وجود می آورد که از یک طرف زن را تشویق می کند تمام فنون اغوا و انحراف را برای مرد بیگانه به کار ببرد، هزار و یک نیرنگ برای از راه بیرون رفتن او بسازد؛ و از طرف دیگر به بهانۀ اینکه یگانه صورت قانونی ازدواج تک همسری است، صدها هزار بلکه میلیونها زن آماده و نیازمند به ازدواج را از حق زناشویی محروم می کند و آنها را برای اغوای مرد روانۀ اجتماع می سازد.

در مشرق اسلامی پیش از آن که آداب و رسوم غربی رایج گردد 90 درصد مردان، تک همسر واقعی بودند؛ نه بیش از یک زن شرعی داشتند و نه با رفیقه و معشوقه سرگرم بودند. زوجیت اختصاصی به مفهوم واقعی کلمه بر اکثریت قریب به اتفاق خانواده های اسلامی حکمفرما بود.

چندهمسری، عامل نجات تک همسری

تعجب می کنید اگر بگویم تعدد زوجات در مشرق اسلامی مهمترین عامل نجات تک همسری بود. بلی، مجاز بودن تعدد زوجات بزرگترین عامل نجات تک همسری است، به این معنی که در شرایطی که موجبات تعدد زوجات پیدا می شود و عدد زنان نیازمند به ازدواج از مردان نیازمند به ازدواج فزونی می گیرد، اگر حق تأهل این عده زنان به رسمیت شناخته نشود و به مردانی که واجد شرایط اخلاقی و مالی و جسمی هستند اجازۀ چندهمسری داده نشود، رفیقه بازی و معشوقه گیری ریشۀ تک همسری واقعی را می خشکاند.

در مشرق اسلامی از طرفی تعدد زوجات مجاز بود و از طرف دیگر اینهمه مهیّجات و محرکات اغواکننده نبود. لهذا تک همسری واقعی بر اکثریت خانواده ها حکمفرما بود و کار معشوقه بازی مردان به آنجا نکشید که کم کم برایش فلسفه بسازند

و بگویند آفرینش مرد چندهمسری است و تک همسری برای مرد جزو ممتنعات و محالات جهان است.

ممکن است بپرسید: بنا به عقیدۀ این دانشمندان- که از نظر قانون طبیعت، مرد را چندهمسری می دانند و از نظر قانون اجتماع تعدد زوجات را محکوم می کنند- تکلیف مرد در میان این دو قانون چه می شود؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 342

تکلیف مرد در مکتب این آقایان واضح است: مرد باید قانوناً تک همسر باشد و عملًا چند همسر؛ یک زن شرعی و قانونی بیشتر نداشته باشد اما معشوقه و رفیقه هرچه دلش می خواهد مانعی ندارد. به عقیدۀ این آقایان رفیقه گیری و معشوقه بازی حق طبیعی و مسلّم و مشروع مرد است! و بسنده کردن مرد در همۀ عمر به یک زن نوعی «نامردی» است.

چهرۀ واقعی بحث

گمان می کنم وقت آن رسیده است که خوانندۀ محترم درک کند که مسأله ای که از لحاظ چندهمسری برای بشر مطرح بوده و هست چیست. مسأله این نیست که آیا تک همسری بهتر است یا چندهمسری. در اینکه تک همسری بهتر است تردیدی نیست. تک همسری یعنی اختصاص خانوادگی، یعنی اینکه جسم و روح هر یک از زوجین از آنِ یکدیگر باشد. بدیهی است که روح زندگی زناشویی که وحدت و یگانگی است در زوجیت اختصاصی بهتر و کاملتر پیدا می شود. آن دوراهی که بشر بر سر آن قرار گرفته این نیست که از میان تک همسری و چندهمسری کدامیک را انتخاب کند. مسأله ای که از این لحاظ برای بشر مطرح است این است که به واسطۀ ضرورتهای اجتماعی، مخصوصاً فزونی نسبی عدۀ زنان نیازمند به ازدواج بر مردان نیازمند، تک همسری مطلق عملًا

در خطر افتاده است. تک همسری مطلق که شامل تمام خانواده ها بشود افسانه ای بیش نیست. یکی از دو راه در پیش است: یا رسمیت یافتن تعدد زوجات و یا رواج معشوقه بازی؛ به عبارت دیگر یا چند همسر شدن معدودی از مردان متأهل- که حتماً از 10 درصد تجاوز نخواهد کرد- و سر و سامان یافتن و خانه و زندگی پیدا کردن زنان بی شوهر، و یا باز گذاشتن راه معشوقه بازی؛ و چون در صورت دوم هر معشوقه ای می تواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد، اکثریت قریب به اتفاق مردان متأهل عملًا چند همسر خواهند بود.

آری، این است صورت صحیح طرح مسألۀ چندهمسری. اما مبلغان شیوه های غربی حاضر نیستند صورت صحیح مسأله را طرح کنند؛ حاضر نیستند حقیقت را آشکارا بگویند. آنها واقعاً مدافع مترس بازی و معشوقه گیری هستند، زن شرعی و قانونی را سربار و مزاحم می دانند و یکی اش را هم زیاد می دانند چه رسد به دو زن و سه زن و چهار زن، لذت را در آزادی از قیود ازدواج می شناسند، اما در گفته های خود

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 343

برای ساده دلان چنین وانمود می کنند که ما مدافع تک همسری هستیم؛ با لحنی معصومانه می گویند ما طرفدار آنیم که مرد تک همسر و با وفا باشد نه چند همسر و بی وفا!

نیرنگ مرد قرن بیستم

مرد قرن بیستم در بسیاری از مسائل مربوط به حقوق خانوادگی توانسته است نعل وارونه بزند و با نامهای قشنگ تساوی و آزادی، زن را اغفال کرده از تعهدات خود نسبت به او بکاهد و بر کام گیریهای بی حساب خود بیفزاید. اما در کمتر مسأله ای به اندازۀ تعدد زوجات، از این جهت

موفقیت داشته است.

راستی من گاهی در آثار بعضی از نویسندگان ایرانی چیزهایی می بینم که دچار تردید می شوم، نمی دانم ساده دلی است یا اغفال؟.

یکی از این نویسندگان نظر خود را در بارۀ تعدد زوجات اینچنین نوشته است:

«در حال حاضر در ممالک پیشرفته روابط زوجین متکی بر تکالیف حقوقی متقابل است و بنابراین شناخت تعدد زوجات به هر شکل و عنوان (دائم یا منقطع) از جانب زن همان اندازه دشوار است که از مرد بخواهند وجود رقبای خود را در عرصۀ زناشویی تحمل کند.».

من نمی دانم این گونه اشخاص تصور واقعی شان از این مسأله همین است یا نعل وارونه می زنند؟! آیا اینها واقعاً نمی دانند که تعدد زوجات ناشی از یک مشکل اجتماعی است که بر دوش تمام مردان و زنان متأهل سنگینی می کند و راه حل بهتری از تعدد زوجات تاکنون برای این مشکل پیدا نشده است؟ آیا اینها نمی دانند که چشمها را روی هم گذاشتن و شعار دادن و فریاد «زنده باد تک همسری و مرگ بر چندهمسری» دردی دوا نمی کند؟ آیا اینها نمی دانند که تعدد زوجات جزو حقوق زن است نه حقوق مرد و ربطی به حقوق متقابل زن و مرد ندارد؟.

مضحک این است که می گویند: «تعدد زوجات از جانب زن همان اندازه دشوار است که از مرد بخواهند وجود رقبای خود را در عرصۀ زناشویی تحمل کند».

گذشته از اینکه مقایسۀ غلطی است، شاید نمی دانند که دنیای امروز- که این آقایان هر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 344

پدیده ای را به این نام جذب می کنند و هیچ تردیدی را در صحت رویدادهای آن روا نمی دارند- مرتباً از مرد می خواهد که عشق زن خویش را محترم بشمارد و

وجود رقبای خود را در عرصۀ زناشویی تحمل کند. دنیای امروز این «نابردباریها» را به نام حسادت، تعصب، فناتیسم و غیره محکوم می کند. ای کاش جوانان ما لااقل از عمق جریاناتی که از این لحاظ در مغرب می گذرد اندکی آگاهی داشتند.

روشن شد که تعدد زوجات ناشی از یک مشکل اجتماعی است نه طبیعت ذاتی مرد. بدیهی است که اگر در اجتماعی مشکلۀ فزونی نسبی عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند وجود نداشته باشد تعدد زوجات از میان خواهد رفت و یا بسیار کم خواهد شد؛ و اگر بخواهیم در چنین شرایطی (فرضاً چنین شرایطی وجود پیدا کند) [زنانی بی شوهر نمانند] تعدد زوجات نه کافی است و نه صحیح. برای این منظور چند چیز دیگر لازم است: اول عدالت اجتماعی و کار و درآمد کافی برای هر مرد نیازمند به ازدواج تا بتواند به تشکیل کانون خانوادگی اقدام نماید. دوم آزادی اراده و اختیار همسر برای زن که از طرف پدر یا برادر یا شخص دیگر اجباراً به عقد یک مرد زندار پولدار درآورده نشود. بدیهی است که اگر زن آزاد و مختار باشد و امکان همسری با یک مرد مجرد برایش فراهم باشد هرگز زن مرد زندار نخواهد شد و سر «هوو» نخواهد رفت. این اولیاء زن هستند که به طمع پول، دختر یا خواهر خود را به مردان زندار پولدار می فروشند. سوم اینکه عوامل تحریک و تهییج و اغوا و خانه خراب کن این قدر زیاد نباشد. عوامل اغوا، زنان شوهردار را از خانۀ شوهر به خانۀ بیگانه می کشد، چه رسد به زنان بی شوهر.

اجتماع اگر سر اصلاح دارد و طرفدار نجات تک همسری واقعی

است باید در راه برقراری این سه عامل بکوشد، و الّا منع قانونی تعدد زوجات جز اینکه راه فحشاء را باز کند اثر دیگری ندارد.

بحران ناشی از محرومیت زنان بی شوهر

اما اگر عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند فزونی داشته باشد، منع تعدد زوجات

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 345

خیانت به بشریت است، زیرا تنها پامال کردن حقوق زن در میان نیست. اگر مطلب به پامال شدن حقوق عده ای از زنان ختم می شد باز قابل تحمل بود. بحرانی که از این راه عارض اجتماع می شود از هر بحران دیگر خطرناکتر است، همچنانکه خانواده از هر کانون دیگر مقدستر است.

زیرا آن که از حق طبیعی خود محروم می ماند یک موجود زنده است با همۀ عکس العمل هایی که یک موجود زنده در محرومیتها نشان می دهد، یک انسان است با همۀ عوارض روانی و عقده های روحی در زمینۀ ناکامیها، زن است با همۀ نیرنگهای زنانه، دختر حوّاست با قدرت کامل «آدم فریبی».

او گندم و جو نیست که زائد بر مصرف را به دریا بریزند یا در انباری برای «روز مبادا» ذخیره کنند، خانه و اتاق نیست که اگر مورد احتیاج نبود قفلی به آن بزنند.

بلی، او یک موجود زنده است، یک انسان است، یک زن است؛ نیروی شگرف خود را ظاهر خواهد کرد و دمار از روزگار اجتماع برخواهد آورد. او خواهد گفت:

سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم

همین «نمی توانم دید» کارها خواهد کرد، خانه ها و خانواده ها ویران خواهد ساخت، عقده ها و کینه ها به وجود خواهد آورد. وای به حال بشر آنگاه که غریزه و عقده دست به دست هم بدهند.

زنان محروم از خانواده نهایت کوشش را

برای اغوای مرد- که قدمش در هیچ جا این اندازه لرزان و لغزان نیست- به کار خواهند برد، و بدیهی است که «چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند» و متأسفانه از این «گل» مقدار کمی هم برای لغزیدن این پیل کافی است.

آیا مطلب به همین جا خاتمه پیدا می کند؟ خیر، نوبت به زنان خانه دار می رسد.

زنانی که شوهران خود را در حال خیانت می بینند آنها هم به فکر انتقام و خیانت می افتند، آنها هم در خیانت دنباله رو مرد می شوند. نتیجۀ نهایی چه خواهد بود؟.

نتیجۀ نهایی در گزارشی که به «کینزی راپورت» مشهور شده، ضمن یک جمله خلاصه شده است: «مردان و زنان امریکایی در بی وفایی و خیانت دست سایر ملل دنیا را از پشت بسته اند».

ملاحظه می فرمایید که تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمی یابد، شعلۀ این آتش در نهایت امر دامن زنان خانه دار را هم می گیرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 346

عکس العمل های مختلف در زمینۀ پدیدۀ فزونی زن

پدیدۀ فزونی نسبی زن همیشه در زندگی بشر وجود داشته. چیزی که هست عکس العمل ها در برابر این پدیده- که مشکله ای برای اجتماع به وجود می آورد- یکسان نبوده است. ملتهایی که روحشان باتقوا و عفاف پیوند بیشتری داشته، به رهبری ادیان بزرگ آسمانی این مشکله را با تعدد زوجات حل کرده اند و ملتهایی که تقوا و عفاف چندان با روحیه شان سازگار نبوده، این پدیده را وسیله ای برای فحشاء قرار داده اند.

نه تعدد زوجات در مشرق ناشی از دین اسلام است و نه ترک آن در مغرب مربوط به دین مسیح است، زیرا قبل از اسلام در مشرق زمین تعدد زوجات وجود داشته و ادیان شرقی آن را مجاز کرده بودند، و در اصل

دین مسیح هم نصّی بر منع تعدد زوجات وجود ندارد؛ هرچه هست مربوط به خود ملل غرب است نه دین مسیح.

ملتهایی که در مسیر فحشاء قرار گرفته اند بیش از ملتهایی که تعدد زوجات را تجویز کرده اند به تک همسری ضربه زده اند.

دکتر محمد حسین هیکل نویسندۀ کتاب زندگانی محمد پس از ذکر آیات قرآن در بارۀ تعدد زوجات می گوید:

«این آیات اکتفا به یک زن را بهتر می شمارد و می گوید: اگر می ترسید مطابق عدالت رفتار نکنید فقط یک زن بگیرید. ضمناً تأکید می کند که نمی توانید به عدالت رفتار کنید. اما در عین حال چون ممکن است در زندگی اجتماعی حوادثی پیش آید که تعدد زنان را ایجاب می کند، بدین جهت آن را به شرط عدالت روا شمرده است. محمد صلی الله علیه و آله در اثنای جنگهای مسلمانان که گروهی از آنان کشته می شدند و طبعاً زنانشان بیوه ماندند، بدین طریق رفتار کرد. واقعاً آیا می توانید بگویید که پس از جنگها و امراض عمومی و شورشها که هزارها و میلیونها اشخاص تلف می شوند و عدۀ زیادی زنان بی شوهر می مانند، اکتفا به یک زن بهتر از چند زن است که به طور استثناء و به قید عدالت روا شمرده شده است؟ آیا مردم مغرب زمین می توانند ادعا کنند که پس از جنگ جهانگیر قانون اکتفا به یک زن همان طور که اسماً وجود دارد عملًا نیز اجرا شده است؟»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 347

اشکالات و معایب چندهمسری

اشاره

سعادت و خوشبختی زناشویی در گرو صفا، صمیمیت، گذشت، فداکاری، وحدت و یگانگی است و همۀ اینها در چندهمسری به خطر می افتد.

گذشته از وضع ناهنجار زنان و فرزندان دومادره، از نظر خود مرد

آن قدر مسئولیتهای تعدد زوجات سنگین و خردکننده است که رو آوردن به آن پشت کردن به مسرت و آسایش است.

اکثر مردانی که از تعدد زوجات راضی و خشنودند آنها هستند که عملًا از زیر بار مسئولیتهای شرعی و اخلاقی آن شانه خالی می کنند؛ زنی را مورد توجه قرار داده زن دیگر را از حساب خارج می کنند و به تعبیر قرآن کریم او را «کَالْمُعَلَّقَهِ» رها می کنند. آنچه این گونه افراد نام تعدد زوجات به آن می دهند در واقع نوعی تک همسری است توأم با ستمکاری و جنایت و بیدادگری.

مثل عامیانه ای در میان مردم رایج است، می گویند: «خدا یکی، زن یکی». عقیدۀ اکثر مردان بر این بوده و هست و حقاً اگر خوشی و مسرت را مقیاس قرار دهیم و مسأله را از زاویۀ فردی و شخصی بسنجیم عقیدۀ درستی است. اگر در بارۀ همۀ مردان صادق نباشد، در بارۀ اکثریت مردان صادق است.

اگر مردی خیال کند که تعدد زوجات با قبول همۀ مسئولیتهای شرعی و اخلاقی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 348

به نفع اوست و او از نظر تن آسایی از این کار صرفه می برد، سخت در اشتباه است.

مسلماً تک همسری از نظر تأمین خوشی و آسایش بر چندهمسری ترجیح دارد، اما ...

بررسی صحیح

بررسی درستی و نادرستی مسائلی مانند تعدد زوجات- که ناشی از ضرورتهای شخصی یا اجتماعی است- به این نحو صحیح نیست که آن را با تک همسری مقایسه کنیم.

بررسی صحیح این گونه مسائل منوط به این است که از طرفی علل و موجبات ایجاب کنندۀ آنها را در نظر بگیریم و ببینیم عواقب وخیم بی اعتنایی به آنها چیست. از طرف دیگر

نظری به مفاسد و معایبی که از خود این مسائل ناشی می شود بیفکنیم. آنگاه یک محاسبۀ کلی روی مجموع آثار و نتایجی که از دو طرف مسأله پیدا می شود به عمل آوریم. تنها در این صورت است که این گونه مسائل به صورت واقعی خود طرح و مورد بررسی قرار گرفته اند.

توضیحاً مثالی ذکر می کنم: فرض کنید می خواهیم در بارۀ «سربازی اجباری» نظر بدهیم. اگر تنها از زاویۀ منافع و تمایلات خانواده ای که سرباز به آنها تعلق دارد بنگریم شک ندارد که قانون سرباز وظیفه قانون خوبی نیست. چه از این بهتر که قانونی به نام قانون سربازی وظیفه وجود نداشته باشد و عزیز دل خانواده از کنارشان دور نرود و احیاناً به میدان جنگ و خاک و خون کشیده نشود!.

اما بررسی این مسأله به این نحو صحیح نیست. بررسی صحیح آن به این نحو است که ضمن توجه به جدا شدن فرزندی از خانواده ای و احتمالًا داغدار شدن آن خانواده، عواقب وخیم سرباز مدافع نداشتن را برای کشور در نظر بگیریم. آن وقت است که کاملًا معقول و منطقی به نظر می رسد که گروهی از فرزندان وطن به نام «سرباز» آمادۀ دفاع و جانبازی برای کشور باشند و خانواده های آنها رنجهای ناشی از سربازی را تحمل کنند.

ما در مقالات گذشته به ضرورتهای شخصی و اجتماعی که احیاناً مجوز تعدد زوجات می شود اشاره کردیم. اکنون می خواهیم معایب و مفاسد ناشی از تعدد زوجات را بررسی کنیم تا زمینه برای یک محاسبۀ کلی فراهم گردد و ضمناً روشن شود که ما به یک سلسله معایب برای تعدد زوجات اعتراف داریم هرچند بعضی از ایرادات و

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 349

اشکالات را وارد نمی دانیم چنانکه عن قریب روشن خواهد شد. معایبی که می شود برای تعدد زوجات ذکر کرد زیاد است و ما از جنبه های مختلف وارد بحث می شویم. اینک بیان آن اشکالات و معایب:

از نظر روحی

روابط زناشویی منحصر به امور مادی و جسمانی یعنی تماسهای بدنی و حمایتهای مالی نیست. اگر منحصر به این امور بود تعدد زوجات قابل توجیه بود، زیرا امور مادی و جسمانی را می توان میان افراد متعدد قسمت کرد و به هر کدام سهمی داد.

در روابط زناشویی آنچه عمده و اساس است امور روحی و معنوی است، عشق و عاطفه و احساسات است. کانون ازدواج و نقطۀ پیوند دو طرف به یکدیگر دل است. عشق و احساسات مانند هر امر روحی دیگر قابل تجزیه و تقسیم نیست؛ نمی توان آنها را میان افراد متعدد سرشکن و جیره بندی کرد. مگر ممکن است دل را دونیم کرد یا در دو جا به گرو گذاشت؟ مگر می شود قلب را به دو نفر تسلیم کرد؟

عشق و پرستش یکه شناس است، شریک و رقیب نمی پذیرد. جو و گندم نیست که بشود پیمانه کرد و به هر نفر سهمی داد. بعلاوه، احساسات قابل کنترل نیست. آدمی در اختیار دل است نه دل در اختیار آدمی. پس آن چیزی که روح ازدواج است و جنبۀ انسانی آن است و روابط دو انسان را از روابط دو حیوان- که صرفاً شهوانی و غریزی است- متمایز می کند، نه قابل قسمت است و نه قابل کنترل. پس تعدد زوجات محکوم است.

به عقیدۀ ما در این بیان قدری اغراق وجود دارد، زیرا راست است که روح ازدواج عاطفه و احساسات است؛

هم راست است که احساسات قلبی تحت اختیار آدمی نیست؛ اما اینکه گفته می شود احساسات قابل تقسیم نیست، یک تخیل شاعرانه بلکه یک مغالطه است، زیرا سخن در این نیست که احساسات بخصوصی را مانند یک قطعه جسم دو قسمت کنند و به هر کدام سهمی بدهند، تا گفته شود که امور روحی قابل تقسیم نیست؛ سخن در ظرفیت روحی بشر است. مسلماً ظرفیت روحی آدمی آن قدر محدود نیست که نتواند دو علاقه را در خود جای دهد. پدری صاحب ده فرزند می شود و هر ده نفر را تا حد پرستش دوست می دارد، برای همۀ آنها فداکاری می کند.

بلی، یک چیز مسلّم است و آن اینکه عشق و احساسات هرگز در صورت تعدد آن قدر اوج نمی گیرد که در وحدت می گیرد. اوج اعلای عشق و احساسات با تعدد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 350

سازگار نیست، همچنانکه با عقل و منطق نیز سازگار نیست.

راسل در زناشویی و اخلاق می گوید:

«بسیاری از مردم امروز عشق را یک مبادلۀ منصفانۀ احساسات می دانند و همین دلیل به تنهایی، صرف نظر از دلایل دیگر، برای محکوم کردن تعدد زوجات کافی است.».

من نمی دانم چرا اگر بناست مبادلۀ احساسات منصفانه باشد باید انحصاری باشد؟ مگر پدر که فرزندان متعدد خود را دوست می دارد و متقابلًا آنها پدر را دوست می دارند مبادلۀ احساسات آنها به طور منصفانه نیست؟ اتفاقاً با اینکه فرزندان متعددند علاقۀ پدر به هر یک از فرزندان بر علاقۀ هر یک از فرزندان نسبت به پدر می چربد.

عجیب این است که این سخن را کسی می گوید که دائماً به شوهران توصیه می کند که عشق زن خود را به بیگانه محترم بشمارند

و مانع روابط عاشقانۀ آنها نشوند؛ متقابلًا چنین توصیه هایی به زنان می کند. آیا به عقیدۀ راسل بازهم مبادلۀ احساسات زن و شوهر منصفانه است؟

از نظر تربیتی

هووگری ضرب المثل ناسازگاری است. برای زن دشمنی بالاتر از «هوو» وجود ندارد. چندهمسری، زنان را به قیام و اقدام علیه یکدیگر و احیاناً شوهر وامی دارد و محیط زناشویی را- که باید محیط صفا و صمیمیت باشد- به میدان جنگ و جدال و کانون کینه و انتقام تبدیل می کند. دشمنی و رقابت و عداوت میان مادران به فرزندان آنها نیز سرایت می کند، دودستگی ها و چنددستگی ها به وجود می آید، محیط خانوادگی- که اولین مدرسه و پرورشگاه روحی کودکان است و باید الهام بخش نیکی و مهربانی باشد- درس آموز نفاق و نامردی می گردد.

در اینکه تعدد زوجات زمینۀ همه این آثار ناگوار تربیتی است شکی نیست. اما یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینکه باید دید چقدر از این آثار ناشی از طبیعت تعدد زوجات است و چقدر از آنها ناشی از ژستی است که مرد و زن دوم می گیرند.

به عقیدۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 351

ما همۀ این ناراحتیها معلول طبیعت تعدد زوجات نیست، بیشتر معلول طرز اجرای آن است.

مردی و زنی با هم زندگی می کنند و زندگی آنها جریان عادی خود را طی می کند.

در این بین آن مرد در یک برخورد فریفتۀ زنی می گردد و فوراً هوس چندهمسری به سرش می زند. پس از یک قول و قرار محرمانه ناگهان زن دوم مثل اجل معلّق پا به خانه و لانۀ زن اول می گذارد و شوهر و زندگی او را تصاحب می کند و در حقیقت به زندگی او شبیخون می زند. واضح است

که عکس العمل روحی زن اول جز کینه و انتقام چیز دیگر نیست. برای زن هیچ چیزی ناراحت کننده تر از این نیست که مورد تحقیر شوهر قرار بگیرد. بزرگترین شکست برای یک زن این است که احساس کند نتوانسته قلب شوهر خود را نگهداری کند، و ببیند که دیگری او را تصاحب کرده است. وقتی که مرد ژست خودسری و هوسرانی می گیرد و زن دوم ژست شبیخون زنی، انتظار تحمل و بردباری از زن اول انتظار بیجایی است.

اما اگر زن اول بداند که شوهرش «مجوز» دارد، از او سیر نشده است و رو آوردن به چندهمسری به معنی پشت کردن به او نیست، و مرد ژست استبداد و خودسری و هوسرانی را از خود دور کند و بر احترامات و عواطف خود نسبت به زن اول بیفزاید، و همچنین اگر زن دوم توجه داشته باشد که زن اول حقوقی دارد و حقوق او محترم است و تجاوز به آنها جایز نیست، خصوصاً اگر همه توجه داشته باشند که در راه حل یک مشکل اجتماعی قدم برمی دارند، مسلماً از ناراحتیهای داخلی کاسته می شود.

قانون تعدد زوجات یک راه حل مترقیانه ناشی از یک دید اجتماعی وسیعی است. حتماً اجراکنندگان آن نیز باید در سطح عالیتری فکر کنند و از یک تربیت عالی اسلامی برخوردار باشند.

تجربه نشان داده است که در مواردی که مرد ژست خودسری و هوسرانی نداشته و زن احساس کرده که شوهرش نیازمند به زن دوم است، خود داوطلب شده و زن دوم را به خانۀ شوهر آورده است و هیچ یک از ناراحتیهای مزبور وجود نداشته است. اکثر ناراحتیها ناشی از طرز رفتار وحشیانه ای است

که مردان در اجرای این قانون به کار می برند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 352

از نظر اخلاقی

می گویند: اجازۀ تعدد زوجات اجازۀ «شره» و شهوت است؛ به مرد اجازه می دهد هواپرستی کند. اخلاق ایجاب می کند که انسان شهوات خود را به حد اقل ممکن تقلیل دهد، زیرا مقتضای طبیعت آدمی این است که هر اندازه جلو شهوت را بازگذارد رغبت و تمایلش فزونی می گیرد و آتش شهوتش مشتعلتر می گردد.

منتسکیو در روح القوانین صفحۀ 434 در بارۀ تعدد زوجات می گوید:

«پادشاه مراکش در حرم سرای خود از تمام نژادها، اعم از سفید و زرد و سیاه پوست، زن دارد. اما اگر این شخص دو برابر زنهای کنونی خود نیز زن داشته باشد بازهم خواهان زن تازه خواهد بود، زیرا شهوترانی مثل خست و لئامت است و هرچه شدت کرد زیادتر می شود، چنانکه تحصیل سیم و زر زیاد باعث ازدیاد حرص و آز می گردد. تعدد زوجات رسم عشقبازی مستهجن و مخالف طبیعت (همجنس بازی) را نیز می آموزد و رایج می کند، زیرا در عرصۀ شهوترانی هر عملی که از حدود معین خارج گردید باعث اعمال بی قاعده می گردد. در اسلامبول وقتی که شورشی درگرفت، در حرم سرای یک حکمران حتی یک زن وجود نداشت، چه آن حکمران با عشقبازیهای مخالف طبیعت، روزگار خود را می گذرانید.».

این ایراد را از دو نظر باید مورد بررسی قرار داد: یکی از این نظر که می گویند اخلاق پاک با اعمال شهوت منافات دارد و برای پاکی نفوس باید شهوت را به حد اقل ممکن تقلیل داد. دیگر از نظر آن اصل روانی که می گوید مقتضای طبیعت آدمی این است که هرچه بیشتر با آن موافقت شود بیشتر طغیان

می کند و هرچه بیشتر با آن مخالفت شود آرام می گیرد.

اما از نظر اول: باید بگوییم متأسفانه این یک تلقین غلطی است که اخلاق مسیحی- که بر پایۀ ریاضت است و از اخلاق هندی و بودایی و کلبی متأثر است- القاء کرده است. اخلاق اسلامی بر این پایه نیست. از نظر اسلام چنین نیست که هر چه از شهوات تقلیل شود با اخلاق سازگارتر است و اگر به حد صفر برسد صد درصد اخلاقی است. از نظر اسلام اخلاق با افراط در شهوترانی ناسازگار است.

برای اینکه بدانیم تعدد زوجات یک عمل افراطی است یا نه، باید ببینیم آیا مرد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 353

بالطبع تک همسری است یا نه. از مقالۀ 31 معلوم شد که شاید امروز یک نفر هم پیدا نشود که طبیعت مرد را محدود به تک همسری بداند و چندهمسری را یک عمل انحرافی و افراطی بشناسد. برعکس، عقیدۀ بسیاری این است که طبیعت مرد چندهمسری است و تک همسری چیزی است نظیر تجرد که بر خلاف طبیعت مرد است.

اگر چه ما با آن نظر که طبیعت مرد چندهمسری است مخالفیم، اما با این نظر هم موافق نیستیم که طبیعت مرد تک همسری است و چندهمسری بر ضد طبیعت مرد است و نوعی انحراف و مخالف طبیعت است نظیر همجنس بازی.

کسانی مانند منتسکیو که تعدد زوجات را مساوی با شهوت پرستی می دانند، نظرشان به حرم سرا بازی است؛ خیال کرده اند که اسلام با قانون تعدد زوجات خواسته است جواز حرم سرا برای خلفای عباسی و عثمانی و امثال آنها صادر کند.

اسلام بیش از همه با آن کارها مخالف است. حدود و قیودی که اسلام

برای تعدد زوجات قائل است، آزادی مرد هوسران را بکلی از او سلب می کند.

اما از نظر دوم: این عقیده که می گوید: «طبیعت آدمی هر اندازه ارضاء شود بیشتر طغیان می کند و هر اندازه مخالفت شود بهتر آرام می گیرد» درست نقطۀ مقابل عقیده ای است که امروز در میان پیروان فروید پیدا شده و مرتباً به نفع آن تبلیغ می شود.

فرویدیستها می گویند: «طبیعت بر اثر ارضاء و اقناع آرام می گیرد و در اثر امساک فزونی می گیرد و طغیان می کند». لهذا این عده صد درصد طرفدار آزادی و شکستن آداب و سنن خصوصاً در مسائل جنسی می باشند. ای کاش منتسکیو زنده می بود و می دید که امروز چگونه فرضیۀ او مورد تمسخر فرویدیستها قرار گرفته است.

از نظر اخلاق اسلامی هر دو عقیده خطاست. طبیعت، حقوق و حدودی دارد و آن حقوق و حدود را باید شناخت. طبیعت در اثر دو چیز طغیان می کند و آرامش را بهم می زند: یکی در اثر محرومیت و دیگر در اثر آزادی کامل دادن و برداشتن همۀ قیود و حدود از مقابل او.

به هر حال نه تعدد زوجات ضد اخلاق و بهم زنندۀ آرامش روحی و مخالف پاکی نفوس است آنچنان که امثال منتسکیو می گویند، و نه قناعت ورزیدن به زن یا زنان مشروع خود ضد اخلاق است آنچنان که فرویدیستها عملًا تبلیغ می کنند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 354

از نظر حقوقی

به موجب عقد ازدواج، هر یک از زوجین به دیگری تعلق می گیرد و از آن او می شود. حق استمتاعی که هر کدام نسبت به دیگری پیدا می کنند از آن جهت است که منافع زناشویی طرف را به موجب عقد ازدواج مالک شده است. از این

رو در تعدد زوجات آن که ذی حق شمارۀ اول است زن سابق است. معامله ای که میان مرد و زن دیگری صورت می گیرد در حقیقت معاملۀ «فضولی» است، زیرا کالای مورد معامله یعنی منافع زناشویی مرد قبلًا به زن اول فروخته شده و جزء مایملک او محسوب می شود. پس آن کس که در درجۀ اول باید نظرش رعایت شود و اجازۀ او تحصیل گردد زن اول است. پس اگر بناست اجازۀ تعدد زوجات داده شود باید موکول به اجازه و اذن زن اول باشد، و در حقیقت این زن اول است که حق دارد در بارۀ شوهر خود تصمیم بگیرد که زن دیگر اختیار بکند یا نکند.

بنابراین زن دوم و سوم و چهارم گرفتن درست مثل این است که شخصی یک بار مال خود را به شخص دیگر بفروشد و همان مال فروخته شده را برای نوبت دوم و سوم و چهارم به افراد دیگر بفروشد. صحت چنین معامله ای بستگی دارد به رضایت مالک اول و دوم و سوم، و اگر عملًا شخص فروشنده مال مورد نظر را در اختیار افراد بعدی قرار دهد قطعاً مستحق مجازات است.

این ایراد مبتنی بر این است که طبیعت حقوقی ازدواج را مبادلۀ منافع بدانیم و هر یک از زوجین را مالک منافع زناشویی طرف دیگر فرض کنیم. من فعلًا راجع به این مطلب- که البته قابل خدشه و ایراد است- بحثی نمی کنم. فرض می کنیم طبیعت حقوقی ازدواج همین باشد. این ایراد وقتی وارد است که تعدد زوجات از جانب مرد فقط جنبۀ تفنن و تنوع داشته باشد. بدیهی است که اگر طبیعت حقوقی ازدواج مبادلۀ منافع زناشویی باشد

و زن از هر لحاظ قادر باشد که منافع زناشویی مرد را تأمین کند، مرد هیچ گونه مجوزی برای تعدد زوجات نخواهد داشت. اما اگر جنبۀ تفنن و تنوع نداشته باشد، بلکه مرد یکی از مجوزهایی که در مقالات پیش اشاره کردیم داشته باشد، این ایراد مورد ندارد. مثلًا اگر زن عقیم باشد، یا به سن یائسگی رسیده باشد و مرد نیازمند به فرزند باشد، یا زن مریض و غیر قابل استمتاع باشد، در این گونه موارد حق زن مانع تعدد زوجات نخواهد بود.

تازه این در صورتی است که مجوز تعدد زوجات امر شخصی مربوط به مرد باشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 355

اما اگر پای یک علت اجتماعی در کار باشد و تعدد زوجات به واسطۀ فزونی عدد زنان بر مردان و یا به واسطۀ احتیاج اجتماع به کثرت نفوس تجویز شود، این ایراد صورت دیگری پیدا می کند. در این گونه موارد، تعدد زوجات یک نوع تکلیف و واجب کفایی است؛ وظیفه ای است که برای نجات اجتماع از فساد و فحشاء و یا برای خدمت به تکثیر نفوس اجتماع باید انجام شود. بدیهی است آنجا که پای تکلیف و وظیفۀ اجتماعی به میان می آید، رضایت و اجازه و اذن مفهوم ندارد. اگر فرض کنیم اجتماع واقعاً مبتلا به فزونی زن بر مرد است یا نیازمند به تکثیر نفوس است، یک وظیفه، یک واجب کفایی متوجه همۀ مردان و زنان متأهل می شود؛ پای یک فداکاری و از خودگذشتگی به خاطر اجتماع برای زنان متأهل به میان می آید.

درست مثل وظیفۀ سربازی است که متوجه خانواده ها می شود و باید به خاطر اجتماع از عزیزشان دل بکنند

و او را روانۀ میدان کارزار کنند. در این گونه موارد، غلط است که موکول به رضایت و اجازۀ شخص یا اشخاص ذی نفع بشود.

کسانی که مدعی هستند حق و عدالت ایجاب می کند که تعدد زوجات با اجازۀ همسر پیشین باشد، فقط از زاویۀ تفنن و تنوع طلبی مرد مطلب را نگریسته اند و ضرورتهای فردی و اجتماعی را از یاد برده اند. اساساً اگر ضرورت فردی یا اجتماعی در کار نباشد، تعدد زوجات حتی با اجازۀ زن پیشین نیز قابل قبول نیست.

از نظر فلسفی

قانون تعدد زوجات با اصل فلسفی تساوی حقوق زن و مرد- که ناشی از تساوی آنها در انسانیت است- منافات دارد. چون زن و مرد هر دو انسان و متساوی الحقوق می باشند، یا باید هر دو مجاز باشند که دارای چند همسر باشند یا هیچ کدام مجاز نباشند. اما اینکه مرد مجاز باشد چند زن داشته باشد و زن مجاز نباشد که چند شوهر داشته باشد، تبعیض و مردنوازی است. اجازه دادن به مرد که تا چهار زن می تواند بگیرد به معنی این است که ارزش یک زن مساوی است با یک چهارم مرد. این نهایت تحقیر زن است و حتی با نظر اسلام در بارۀ ارث و شهادت- [که ارث و شهادت] دو زن را برابر با ارث و شهادت یک مرد قرار داده است- منافات دارد.

این ایراد سخیف ترین ایرادی است که بر تعدد زوجات گرفته شده است. گویی ایرادکنندگان به علل و موجبات فردی و اجتماعی تعدد زوجات کوچکترین توجهی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 356

نداشته اند؛ خیال کرده اند تنها موضوعی که در میان است هوس است. آنگاه گفته اند چرا به

هوس مرد توجه شده و به هوس زن توجه نشده است؟.

چون در گذشته راجع به علل و موجبات و مجوزهای تعدد زوجات، مخصوصاً راجع به چیزی که تعدد زوجات را به صورت حقی از جانب زنان بی شوهر بر عهدۀ مردان و زنان متأهل در می آورد بحث کرده ایم، دیگر بحثی نمی کنیم.

در اینجا همین قدر می گوییم اگر مبنای فلسفۀ اسلام در تعدد زوجات و ارث و شهادت، تحقیر و بی اعتنایی به حقوق زن بود و اسلام میان زن و مرد از لحاظ انسانیت و حقوق ناشی از انسانیت تفاوت قائل بود، همه جا یک جور نظر می داد زیرا این فلسفه همه جا یک جور حکم می کند؛ یک جا نمی گفت یک زن نصف یک مرد ارث ببرد و در جای دیگر نمی گفت یک زن با یک مرد برابر ارث ببرد و در جای دیگر نمی گفت یک مرد تا چهار زن بگیرد، و همچنین در باب شهادت در هر موردی به نحوی حکم نمی کرد. از اینها به خوبی می توان فهمید که اسلام فلسفه های دیگری در نظر گرفته است. ما در یکی از مقالات گذشته راجع به ارث توضیح دادیم و در مقالۀ دیگری گفتیم مسألۀ تساوی زن و مرد در انسانیت و حقوق ناشی از انسانیت، از نظر اسلام جزء الفبای حقوق بشری است. از نظر اسلام در حقوق زن و مرد مسائلی بالاتر از تساوی وجود دارد که لازم است آنها دقیقاً منظور گردد و اجرا شود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 357

نقش اسلام در چندهمسری

اشاره

اسلام نه چندهمسری را اختراع کرد (زیرا قرنها پیش از اسلام در جهان وجود داشت) و نه آن را نسخ کرد (زیرا از نظر

اسلام برای اجتماع مشکلاتی پیش می آید که راه چارۀ آنها منحصر به تعدد زوجات است). ولی اسلام رسم تعدد زوجات را اصلاح کرد.

محدودیت

اول اصلاحی که به عمل آورد این بود که آن را محدود کرد. قبل از اسلام تعدد زوجات نامحدود بود؛ یک نفر به تنهایی می توانست صدها زن داشته باشد و از آنها حرم سرایی به وجود آورد. ولی اسلام «حد اکثر» برای آن معین کرد؛ به یک نفر اجازه نداد بیش از چهار زن داشته باشد. در حکایات و روایات نام افرادی در صدر اسلام دیده می شود که در حالی که اسلام آوردند بیش از چهار زن داشتند و اسلام آنها را مجبور کرد مقدار زائد را رها کنند. از آن جمله نام مردی به نام غیلان بن اسلمه برده می شود که ده زن داشت و پیغمبر اکرم او را مجبور کرد که شش تای آنها را رها کند.

و همچنین مردی به نام نوفل بن معاویه پنج زن داشت. پس از آن که اسلام اختیار کرد رسول اکرم امر کرد که یکی از آنها را حتماً رها کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 358

در روایات شیعه وارد شده که یک نفر ایرانی مجوسی در زمان امام صادق اسلام اختیار کرد در حالی که هفت زن داشت. از امام صادق سؤال شد: تکلیف این مرد که اکنون مسلمان شده با هفت زن چیست؟ امام فرمود: حتماً باید سه تای از آنها را رها کند.

عدالت

اصلاح دیگری که اسلام به عمل آورد این بود که عدالت را شرط کرد و اجازه نداد به هیچ وجه تبعیضی میان زنان یا میان فرزندان آنها صورت بگیرد. قرآن کریم در کمال صراحت فرمود: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَهً» «1» اگر بیم دارید که عدالت نکنید (یعنی اگر به خود اطمینان ندارید که

با عدالت رفتار کنید) پس به یکی اکتفا کنید.

در دنیای قبل از اسلام اصل عدالت به هیچ وجه رعایت نمی شد، نه میان خود زنان و نه میان فرزندان آنها. در مقالۀ 27 از کریستین سن و دیگران نقل کردیم که در ایران ساسانی رسم تعدد زوجات شایع بود و میان زنان و همچنین میان فرزندان آنها تبعیض قائل می شدند. یکی یا چند زن، زنان ممتاز (پادشاه زن) خوانده می شدند و از حقوق کامل برخوردار بودند. سایر زنان به عنوان «چاکرزن» و غیره خوانده می شدند و مزایای قانونی کمتری داشتند. فرزندان چاکر زن اگر از جنس ذکور بودند در خانۀ پدر به فرزندی پذیرفته می شدند و اگر دختر بودند به فرزندی قبول نمی شدند.

اسلام همۀ این رسوم و عادات را منسوخ کرد؛ اجازه نداد که برای یک زن یا فرزندان او امتیازات قانونی کمتری قائل گردند.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن ضمن بحث از تعدد زوجات می گوید:

«به تدریج که ثروت نزد یک فرد به مقدار زیاد جمع می شد و از آن نگرانی پیدا می کرد که چون ثروتش به قسمتهای زیادی منقسم شود سهم هر یک از فرزندان کم خواهد شد، این فرد به فکر می افتاد که میان زن اصلی و سوگلی و همخوابه های خود فرق بگذارد تا میراث تنها نصیب فرزندان زن اصلی شود.»

______________________________

(1). نساء/ 3.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 359

این جمله می رساند که تبعیض میان زنان و فرزندان آنها در دنیای قدیم امر رایجی بوده است. ولی عجیب این است که ویل دورانت بعد به سخنان خود چنین ادامه می دهد:

«تا نسل معاصر تقریباً زناشویی در قارۀ آسیا بدین ترتیب بوده است. کم کم

زن اصلی مقام زن منحصر به فرد را پیدا کرد و زنان دیگر یا محبوبه های سرّی مرد شدند و یا اصلًا از میان رفتند.».

ویل دورانت توجه نکرده یا نخواسته توجه کند که چهارده قرن است که در آسیا در پرتو دین مقدس اسلام رسم تبعیض میان فرزندان منسوخ شده است. یک زن اصلی و چند محبوبۀ سرّی داشتن جزء رسوم اروپایی است نه آسیایی. این رسم اخیراً از اروپا به آسیا سرایت کرده است.

به هر حال اصلاح دومی که اسلام در تعدد زوجات انجام داد این بود که تبعیض را چه در میان زنان و چه در میان فرزندان ملغیٰ ساخت.

از نظر اسلام «سوگلی» بازی به هر صورت و به هر شکل جایز نیست. علمای اسلام تقریباً وحدت نظر دارند که تبعیض میان زنان تحت هیچ عنوانی جایز نیست.

فقط بعضی از نحله های فقهی اسلامی حق زن را طوری توجیه کرده اند که با تبعیض سازگار است. به نظر من نباید تردید کرد که این نظر درست نیست و بر خلاف مفهوم آیۀ کریمۀ قرآن است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله جمله ای در این باره فرموده است که شیعه و سنی بالاتفاق آن را نقل و روایت کرده اند. فرمود:

«هرکس دو زن داشته باشد و در میان آنها به عدالت رفتار نکند (به یکی از آنها بیشتر از دیگری اظهار تمایل کند)، در روز قیامت محشور خواهد شد در حالی که یک طرف بدن خود را به زمین می کشد تا سرانجام داخل آتش شود.».

عدالت عالیترین فضیلت انسانی است. شرط عدالت یعنی شرط واجد بودن عالیترین نیروی اخلاقی. با توجه به اینکه معمولًا احساسات مرد نسبت به

همۀ زنها یکسان و در یک درجه نیست، رعایت عدالت و پرهیز از تبعیض میان زنان یکی از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 360

مشکلترین وظایف به شمار می رود.

همه می دانیم که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ده سال آخر عمر خود یعنی در دورۀ مدینه- که دورۀ جنگهای اسلامی بود و زنان بی سرپرست در میان مسلمین زیاد بودند- زنان متعدد اختیار کرد. اکثریت زنان پیغمبر بیوه و بزرگسال بودند و غالباً از شوهران سابق خود فرزندانی داشتند. تنها دوشیزه ای که پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد عایشه بود. عایشه به همین جهت همیشه تفاخر می کرد و می گفت: من تنها زنی هستم که جز پیغمبر شوهر دیگری او را لمس نکرده است.

رسول اکرم منتهای عدالت را در بارۀ همۀ آنها رعایت می کرد و هیچ گونه تبعیضی میان آنها قائل نمی شد. عروه بن زبیر خواهرزادۀ عایشه است؛ در بارۀ طرز رفتار پیغمبر اکرم با زنان خود، از خالۀ خویش عایشه سؤالاتی کرده است. عایشه گفت: رسم پیغمبر این بود که هیچ یک از ما را بر دیگری ترجیح نمی داد. با همه به عدالت و تساوی کامل رفتار می کرد. کمتر روزی اتفاق می افتاد که به همۀ زنان خود سر نزند و احوالپرسی و تفقد نکند. ولی نوبت هرکس بود، نسبت به دیگران به احوالپرسی قناعت می کرد و شب را در خانۀ آن کس بسر می برد که نوبت او بود. اگر احیاناً در وقتی که نوبت زنی بود می خواست نزد زن دیگر برود، رسماً می آمد و اجازه می گرفت. اگر اجازه داده می شد می رفت و اگر اجازه داده نمی شد نمی رفت.

من شخصاً این طور بودم که هر وقت از

من اجازه می خواست نمی دادم.

رسول اکرم حتی در بیماریی که منجر به فوت ایشان شد که توانایی حرکت نداشت، عدالت را در کمال دقت اجرا کرد. برای اینکه عدالت و نوبت را رعایت کرده باشد، هر روز بسترش را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل می کردند. تا آنکه یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در یک اتاق بماند و همه اجازه دادند در خانۀ عایشه بماند.

علی بن أبی طالب علیه السلام در اوقاتی که دو زن داشت، حتی اگر می خواست وضو بسازد، در خانۀ زنی که نوبتش نبود وضو نمی خواست.

اسلام برای شرط عدالت آن اندازه اهمیت قائل است که حتی اجازه نمی دهد مرد و زن دوم در حین عقد توافق کنند که زن دوم در شرایط نامساوی با زن اول زندگی کند؛ یعنی از نظر اسلام رعایت عدالت تکلیفی است که مرد نمی تواند با قرار قبلی با زن، خود را از زیر بار مسئولیت آن خارج کند. مرد و زن هیچ کدام حق ندارند چنین

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 361

شرطی در متن عقد بنمایند. زن دوم کاری که می تواند بکند فقط این است که عملًا از حقوق خود صرف نظر کند اما نمی تواند شرط کند که حقوقی مساوی با زن اول نداشته باشد، همچنانکه زن اول نیز می تواند عملًا با میل و رضای خود از حقوق خود صرف نظر کند اما نمی تواند کاری کند که قانوناً حقی نداشته باشد. از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آیا مرد می تواند با زن خود شرط کند که فقط روزها هر وقت بخواهد به او سر بزند یا ماهی یک بار یا هفته ای یک

بار نزد او برود، یا شرط کند که نفقه به طور کامل و مساوی با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرطها را بپذیرد؟ امام فرمود:

«خیر، چنین شرطهایی صحیح نیست. هر زنی به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا می کند. چیزی که هست، پس از وقوع ازدواج هر زنی می تواند عملًا برای جلب رضایت شوهر که او را رها نکند یا به علت دیگری، همه یا قسمتی از حقوق خود را ببخشد.».

تعدد زوجات با این شرط اخلاقی اکید و شدید به جای آنکه وسیله ای برای هوسرانی مرد واقع گردد، شکل و قیافۀ انجام وظیفه به خود می گیرد. هوسرانی و شهوت پرستی جز با آزادی کامل و دنبال هوای دل رفتن سازگار نیست. هوسرانی آنگاه صورت عمل به خود می گیرد که آدمی خود را در اختیار دل قرار دهد و دل را در اختیار خواهشها و میلها. دل و خواهشهای دل منطق و حساب برنمی دارد. آنجا که پای انضباط و عدالت و انجام وظیفه به میان می آید، هوسرانی و هواپرستی باید رخت بربندد. از این رو به هیچ وجه تعدد زوجات را در شرایط اسلامی نمی توان وسیله ای برای هوسرانی شناخت.

کسانی که تعدد زوجات را وسیلۀ هوسرانی قرار داده اند، قانون اسلامی را بهانه برای یک عمل ناروا قرار داده اند. اجتماع حق دارد آنها را مؤاخذه و مجازات [کند] و این بهانه را از دست آنها بگیرد.

مسأله بیم از عدم عدالت

انصاف باید داد که افرادی که شرایط اسلامی را در تعدد زوجات کاملًا رعایت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 362

می کنند بسیار کم اند. در فقه اسلامی می گویند: «اگر بیم داری

که استعمال آب برای بدنت زیان دارد وضو نگیر»، «اگر بیم داری که روزه برایت زیان دارد روزه نگیر».

این دو دستور در فقه اسلامی رسیده است. شما افراد بسیاری را می بینید که می پرسند: می ترسم آب برایم زیان داشته باشد، وضو بگیرم یا نگیرم؟ می ترسم روزه برایم ضرر داشته باشد، روزه بگیرم یا نگیرم؟ البته این پرسشها پرسشهای درستی است. چنین اشخاصی نباید وضو بسازند و نباید روزه بگیرند.

ولی نصّ قرآن کریم است که «اگر بیم دارید که نتوانید میان زنان خود به عدالت رفتار کنید، یک زن بیشتر نگیرید». با این حال آیا شما در عمر از یک نفر شنیده اید که بگوید: می خواهم زن دوم بگیرم اما بیم دارم که رعایت عدالت و مساوات میان آنها نکنم، بگیرم یا نگیرم؟ من که نشنیده ام. حتماً شما هم نشنیده اید. سهل است، مردم ما با علم و تصمیم اینکه به عدالت رفتار نکنند زنان متعدد می گیرند و این کار را به نام اسلام و زیر سرپوش اسلامی انجام می دهند. اینها هستند که با عمل ناهنجار خود اسلام را بدنام می کنند.

اگر تنها کسانی اقدام به تعدد زوجات نمایند که لااقل این یک شرط را واجد باشند، جای هیچ گونه بهانه و ایرادی نبود.

حرم سراها

موضوع دیگری که سبب شده تعدد زوجات را بر قانون اسلام عیب بگیرند دستگاههای حرم سراداری خلفا و سلاطین پیشین است. برخی از نویسندگان و مبلغین مسیحی تعدد زوجات اسلامی را مساوی با حرم سراداری با همۀ مظاهر ننگین و مظالم بی پایان آن معرفی کرده اند و چنین وانمود می کنند که تعدد زوجات در اسلام یعنی همان حرم سراداریها که تاریخ در دستگاههای خلفا و سلاطین پیشین نشان می دهد.

متأسفانه بعضی

از نویسندگان خودمان نیز- که حرف به حرف بازگو کنندۀ افکار و عقاید و منویات غربیها هستند- هر جا که نام تعدد زوجات می برند آن را با حرم سرا ردیف می کنند. این قدر شخصیت و استقلال فکری ندارند که میان آنها تفکیک کنند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 363

شرایط و امکانات دیگر

گذشته از شرط عدالت، شرایط و تکالیف دیگری نیز متوجه مرد است. همه می دانیم که زن مطلقاً یک سلسله حقوق مالی و استمتاعی به عهدۀ مرد دارد. مردی حق دارد آهنگ چندهمسری کند که امکانات مالی او به او اجازۀ این کار را بدهد.

شرط امکان مالی در تک همسری نیز هست. اکنون فرصتی نیست که وارد این بحث بشویم.

امکانات جسمی و غریزی نیز به نوبۀ خود شرط و واجب دیگری است. در کافی و وسائل از امام صادق روایت شده است که فرمود:

«هرکس گروهی از زنان نزد خود گرد آورد که نتواند آنها را از لحاظ جنسی اشباع نماید و آنگاه آنها به زنا و فحشاء بیفتند، گناه این فحشاء به گردن اوست.».

تاریخچه های حرم سراها داستانها ذکر می کنند از زنان جوانی که از لحاظ غریزه تحت فشار قرار می گرفتند و مرتکب فحشاء می شدند و احیاناً پشت سر آن فحشاءها کشتارها و جنایتها واقع می شد.

خوانندۀ محترم از مجموع هفت مقاله ای که در بارۀ چندهمسری نوشتیم، کاملًا به ریشه و علل و موجبات تعدد زوجات و اینکه چرا اسلام آن را نسخ نکرد و چه شرایط و حدود و قیودی برای آن قائل شد کاملًا آگاه گشت؛ برایش روشن شد که اسلام با تجویز تعدد زوجات نخواسته است زن را تحقیر کند، بلکه از این راه بزرگترین خدمت را

به جنس زن کرده است. اگر تعدد زوجات، مخصوصاً در شرایط فزونی نسبی عدد زنان آمادۀ ازدواج بر مردان آمادۀ ازدواج- که همیشه در دنیا بوده و هست- اجازه داده نشود، زن به بدترین شکلی ملعبۀ مرد خواهد شد؛ رفتار مرد با او از یک کنیز بدتر خواهد بود، زیرا انسان در مقابل یک کنیز لااقل این اندازه تعهد می پذیرد که فرزند او را فرزند خود بداند اما در مقابل معشوقه و رفیقه این اندازه تعهد هم ندارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 364

مرد امروز و تعدد زوجات

مرد امروز از تعدد زوجات روگردان است، چرا؟ آیا به خاطر اینکه می خواهد به همسر خود وفادار باشد و به یک زن قناعت کند یا به خاطر اینکه می خواهد حس تنوع طلبی خود را از طریق گناه- که به حد اشباع، وسیله برایش فراهم است- ارضاء نماید؟ امروز گناه جای تعدد زوجات را گرفته است نه وفا، و به همین دلیل مرد امروز سخت از تعدد زوجات که برای او تعهد و تکلیف ایجاد می کند متنفر است. مرد دیروز اگر می خواست هوسرانی کند راه گناه چندان برای او باز نبود، ناچار بود تعدد زوجات را بهانه قرار داده هوسرانی کند. در عین اینکه شانه از زیر بار بسیاری از وظایف خالی می کرد، از انجام بعضی تعهدات مالی و انسانی در بارۀ زنان و فرزندان چاره ای نداشت. اما مرد امروز هیچ الزام و اجباری نمی بیند که کوچکترین تعهدی در زمینۀ هوسرانیهای بی پایان خود بپذیرد. ناچار علیه تعدد زوجات قیام می کند.

مرد امروز تحت عنوان سکرتر، ماشین نویس و صدها عنوان دیگر کام خود را از زن می گیرد و بودجۀ آن را به

صندوق دولت یا شرکت یا مؤسسه ای که در آن کار می کند تحمیل می کند بدون آنکه دیناری از جیب خود بپردازد.

مرد امروز هر چند صباح یک بار معشوقۀ خود را عوض می کند بدون اینکه احتیاجی به تشریفات مهر و نفقه و طلاق داشته باشد. مسلماً موسی چومبه با تعدد زوجات مخالف است، زیرا او همیشه یک سکرتر مو بور جوان زیبا در کنار خود دارد و هر چند سال یک بار آن را عوض می کند. با چنین امکاناتی چه حاجت به تعدد زوجات؟.

در شرح حال برتراند راسل- که یکی از مخالفین سرسخت تعدد زوجات است- چنین می خوانیم:

«در نخستین دوران زندگی او علاوه بر مادر بزرگش دو زن دیگر نقش بزرگی داشته اند که یکی از آنها آلیس نخستین همسرش و دیگری رفیقه اش به نام اتولین مورل می باشند. مورل از زنان سرشناس آن دوره بود و با بسیاری از نویسندگان اوایل قرن بیستم دوستی داشت.».

مسلماً چنین شخصی با تعدد زوجات روی موافق نشان نمی دهد. گویا همین

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 365

رفیقه بازی او بود که به ازدواج او با همسرش آلیس پایان داد، زیرا از زبان خود راسل چنین نوشته اند:

«در بعد از ظهر یکی از روزها هنگامی که با دوچرخه عازم یکی از ییلاقات نزدیک شهر بودم ناگهان احساس کردم که دیگر آلیس را دوست ندارم.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 367

مهر و نفقه

اشاره

در فصل پیش فلسفه و علت اصلی پیدایش مهر را ذکر کردیم. معلوم شد مهر از آنجا پیدا شده که قانون خلقت در روابط دو جنس به عهدۀ هر یک از آنها نقش جداگانه ای گذاشته است. معلوم شد مهر از احساسات رقیق و

عطوفت آمیز مرد ناشی شده، نه از احساسات خشن و مالکانۀ او. آنچه از ناحیۀ زن در این امر دخالت داشته حس خودداری مخصوص او بوده، نه ضعف و بی اراده بودن او. مهر تدبیری است از ناحیۀ قانون خلقت برای بالا بردن ارزش زن و قرار دادن او در سطح عالیتری. مهر به زن شخصیت می دهد. ارزش معنوی مهر برای زن بیش از ارزش مادی آن است.

مسأله حجاب

اشاره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 369

نقش بانوان در تاریخ معاصر ایران «1»

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ*.

از چاپ اول کتاب مسأله حجاب ده سال و اندی و از چاپ اول کتاب نظام حقوق زن در اسلام در حدود شش سال می گذرد. در این دو کتاب وضع و موقع زن، نقش زن در زندگی، وظایف زن، حقوق زن بررسی شد و منطق اسلام در این مسائل روشن گشت.

در فاصلۀ این ده سال تحولی شگرف در زندگی ما ایرانیان پدید آمد، انقلابی عظیم و خیره کننده رخ داد که چشم جهانیان را خیره کرد، همه را به اعجاب و تحسین واداشت، کشور ایران وارد مرحله نوینی از تاریخ خود شد، رژیم کهن شاهنشاهی را به دور افکند و دست اندرکار تحقق بخشیدن نظامی اسلامی است و سر آن دارد حوزه وسیع منطقه اسلامی را که صدها میلیون مسلمان را دربرگرفته است به راه خود بکشاند و جهان سومی به نام «جهان اسلامی» بیافریند.

اکنون ضرورت ایجاب می کند که وضع و موقع زن در این ده سال و در جریان این

______________________________

(1). [این مقاله را استاد شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نگاشتند و قصد داشتند آن را مقدمۀ چاپ جدید کتاب مسألۀ حجاب قرار دهند، که منافقان فرصت ندادند و آن بزرگوار را به شهادت رساندند و مقاله ناقص ماند و این کار انجام نشد. اکنون که کتاب مسألۀ حجاب در «مجموعه آثار» به چاپ می رسد بهتر آن دیدیم که این مقاله را- هرچند ناقص- در ابتدای آن قرار دهیم.]

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 370

انقلاب عظیم اسلامی مورد بررسی قرار گیرد که بانوان در این انقلاب چه سهم و نقشی داشته اند و چه عواملی

موجب گشت که بانوان در این مقطع تاریخی بی نظیر سهم عمده ای به خود اختصاص دهند.

انقلاب اسلامی ایران ویژگیهایی دارد که در مجموع خود آن را در میان همۀ انقلابات جهان بی نظیر و بی رقیب ساخته است. یکی از آن ویژگیها ذی سهم بودن بانوان است.

بانوان سهم بزرگی از انقلاب را به خود اختصاص دادند و این حقیقتی است که جملگی بر آنند. رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی ایران بارها با تکریم و تحسین از نقش فعال بانوان یاد کرده اند و احیاناً سهم آنان را عظیمتر از سهم مردان شمرده اند.

رهبر انقلاب اسلامی ایران با تیزبینی و تیزهوشی خاص خود دریافته بودند که انقلاب اسلامی ایران بدون شرکت بانوان به ثمر نخواهد رسید، از این رو شرکت آنان را در مراسم انقلابی واجب و لازم شمردند و حتی موافقت پدر یا شوهر را لازم ندانستند.

بانوان با ایمان ما پس از آنکه از فرمان رهبر آگاه شدند، با حفظ اصول و موازین اسلامی از هیچ گونه فداکاری در راه به ثمر رساندن انقلاب خودداری نکردند، پا به پای مردان راه پیمایی کردند، شعار دادند، در تظاهرات شرکت کردند، شهید دادند، زندان رفتند، شکنجه کشیدند، آوارۀ خانه و خانواده شدند، دربه دری دری کشیدند، محرومیتها متحمل شدند.

به نظر می رسد اینچنین نقش تاریخی برای زن در جهان بی سابقه است. در تاریخ اسلام خودمان، تنها در صدر اسلام است که می بینیم بانوان نقش مؤثری از نظر سیاسی یا نظامی یا فرهنگی ایفا کرده اند. در دوره های متأخر تدریجاً این نقش ضعیف شده و احیاناً به صفر رسیده است و همین جهت ایجاب می کند که تحقیق کنیم چه عواملی موجب گشت که زن بار دیگر در

صحنۀ تاریخ ظاهر شود و تاریخ را از «مذکر» بودن محض خارج کند و آن را «مذنّث» (مذکر مؤنث) نماید؟.

پیش از آنکه وارد این بحث شویم یادآوری این نکته ضروری است که منظور ما از نقش داشتن و نقش نداشتن زن در تاریخ، نقش مستقیم و ظاهر شدن زن در صحنۀ تاریخ است، اما نقش غیر مستقیم و پشت جبهه و صحنه را زن همواره برای خود محفوظ داشته است.

زنان در طول تاریخ تنها مولّد و زایندۀ مردان و پرورش دهندۀ جسم آنها نبوده اند،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 371

بلکه الهام بخش و نیرودهنده و مکمل مردانگی آنها بوده اند. زنان از پشت صحنه و از پشت جبهۀ جنگ همواره به مردان مردانگی می بخشیده اند. ما در بسیاری از اشعار حماسی عربی و فارسی می بینیم که دلیران و دلاوران در حماسه های خود زنان را مخاطب قرار داده و از مردانگی و شجاعت و دلاوری خود داد سخن داده اند، گویی مرد آگاهانه و یا ناآگاهانه از همۀ دلیریها و دلاوریهای خود رضایت و تحسین و جلب رضایت زن را منظور می داشته است. اگر فرصتی دست دهد و قطعات ادبی نظم و نثر که در این زمینه انشاء شده یکجا گرد آید یک فراز جالب و قابل مطالعه ای از نظر جامعه شناسی فراهم می گردد. اینکه می گویند زن آفرینندۀ عشق است و عشق آفرینندۀ مرد و مرد آفرینندۀ تاریخ، ناظر به نقش غیر مستقیم زن در سازندگی تاریخ است.

زن نقش سازندگی غیر مستقیم تاریخی خود را مدیون اخلاق ویژۀ جنسی خویش یعنی حیا و عفاف و تقوا و دور باش زنانۀ خویش است. آنجا که زن دورباش حیا و عفاف را

حفظ نکرده و خود را به ابتذال کشانده این نقش تاریخی را از دست داده است. به حق در مورد حیا و عفاف زن گفته شده است:

«حیا پاداشهای خود را پس انداز می کند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وامی دارد، قوایی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد.» «1»

از این رو گویی نوعی تضاد و تعارض میان این دو نقش وجود دارد: یا نقش غیر مستقیم و از صحنه بیرون بودن و یا نقش مستقیم و پشت جبهه را رها کردن و نقش غیر مستقیم نداشتن. اما درحقیقت تضاد و تعارض غیر قابل جمعی در کار نیست. یک راه باریک و ظریف وجود دارد که زن اگر از آن راه برود هر دو نقش را در آن واحد می تواند ایفا کند. آن راه باریک و ظریف همان است که بانوان ما در ده سالۀ اخیر طی کردند. ویژگی دخالت زن در انقلاب اسلامی ایران در این است که زن مسلمان ایرانی در عین اینکه در صحنۀ تاریخ ظاهر شد و مستقیماً در کار سازندگی تاریخ با مرد

______________________________

(1). ویل دورانت، لذات فلسفه، صفحۀ 133.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 372

شرکت کرد، پشت جبهه را رها نکرد، حیا و عفاف و پوشش لازم را از کف نداد، دور باش خویش و کرامت و عزت زنانۀ خویش را محفوظ داشت و خویشتن را مانند زن غربی و زن مدل پهلوی به ابتذال نکشانید.

زنان از نظر نقش تاریخی، دوره های سه گانه ای را طی کرده اند. در برخی دوره ها و بر اساس برخی طرز تفکرها دخالت

مستقیم زن در ساختن تاریخ منفی است. در این دوره ها زن جز در اندرون خانه کاری ندارد و نمی تواند داشته باشد و صرفاً یک کالای اندرونی است. طبعاً در چنین شرایطی هیچ یک از استعدادهای انسانی اش یعنی تفکر، آگاهی، بیداری، آزادگی، اراده و اختیار و انتخاب، هنر و خلاقیت و ابداع و حتی عبادت و سلوک عارفانۀ الی اللّٰه رشد لازم را طی نمی کند. در این گونه جوامع در حکم یک وسیله و ابزار زندگی خانوادگی است، یک «شی ء» است و به حکم اینکه محیط زندگی زن محدود است به درون خانواده و در بازار به اصطلاح آزاد دسترسی به او میسر نیست، برای مرد عزیز و گران بهاست. از این رو زن در چنین دوره ها و چنین محیطها یک «شی ء گرانبها» است مانند هر شی ء نفیس و گرانبهای دیگر از قبیل برلیان و الماس و غیره. در این گونه دوره ها تاریخ طبعاً «مذکر» است، زنان نقش مستقیم و محسوس و ملموس در ساختن تاریخ ندارند. اگر ما به تاریخ گذشتۀ پیش از نیم قرن اخیر خودمان برویم عیناً همین وضع را می بینیم، می بینیم زن وجود دارد اما به صورت یک «شی ء عزیز و نفیس و گرانبها» و معمولًا بی دخالت در تاریخ و حوادث تاریخی.

در برخی جوامع زن خانه را رها کرده و وارد اجتماع شده است، در شئون علمی، هنری، فکری، سیاسی شریک مرد شده است و به صورت «شخص» درآمده است، اما نظر به اینکه مدار خویش را به کلی رها کرده و حریم را به کنار زده و خود را رایگان در دسترس مرد قرار داده و در اماکن عمومی، کاباره ها، دانسینگها، حاشیۀ خیابانها

حضور و آمادگی خود را اعلام داشته است، ارزش و بهای خود را از دست داده است.

در این جوامع زن شخص است اما «شخص بی بها». در این گونه جوامع زن حضور خود را در صحنۀ تاریخ ثابت کرده درحالی که پشت جبهه را رها کرده است، نقش مستقیم خود را در سازندگی تاریخ به کف آورده اما نقش غیر مستقیم را که از آن کمتر نیست از کف داده است.

آنجا که زن نقش غیر مستقیم خود را از دست می دهد، هم خود را تباه می سازد و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 373

هم مرد را. زن «مدل پهلوی» که نزدیک چهل سال قشر عظیمی از جامعۀ زن ایرانی را تشکیل می داد از این نوع بود ... «1»

______________________________

(1). [افسوس که منافقان فرصت نگارش بقیۀ مقدمه را به استاد ندادند.]

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 374

مقدمۀ انجمن اسلامی پزشکان بر چاپ اول

باسمه تعالی.

کتاب حاضر اولین نشریۀ انجمن اسلامی پزشکان است که تقدیم خوانندگان محترم و پویندگان راه حق و حقیقت می گردد.

در جلسات انجمن که متجاوز از شش سال است تقریباً به طور مرتب تشکیل می گردد موضوعات علمی و اجتماعی و دینی متعددی توسط دانشمندان و گویندگان مختلف ایراد و مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است.

بخش اعظم این سخنرانیها را دانشمند محترم جناب آقای مرتضی مطهری تقبل و ایراد فرموده اند و این کتاب برگزیدۀ مختصر یکی از موضوعات مورد بحث بوده است که علت تقدم در چاپ آن را خود ایشان در پیشگفتار توضیح داده اند.

امید است که به خواست ایزد متعال موضوعات دیگر که هر یک به نوبۀ خود جالب و با دید تازه ای مورد بحث قرار گرفته اند به زودی چاپ و

در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

انجمن اسلامی پزشکان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 375

مقدمۀ انجمن اسلامی پزشکان بر چاپ دوم

باسمه تعالی.

خداوند بزرگ را سپاسگزاریم که اقدام انجمن اسلامی پزشکان در چاپ و نشر کتاب مسألۀ حجاب مورد توجه صاحب نظران و اقبال علاقه مندان واقع گردید به طوری که در همان ماههای اول نسخ آن نایاب شد و بلافاصله انجمن از جناب آقای مطهری درخواست کرد که با در نظر گرفتن نظریات اعلام شده توسط اعضای انجمن و سایر علاقه مندان، چنانچه لازم می دانند، در کتاب تجدید نظر کنند تا برای چاپ دوم آماده گردد. در نتیجه چاپ دوم کتاب به صورتی کاملتر و با رجحان بیشتری نسبت به چاپ اول آماده گردید که اینک تقدیم می گردد.

ضمناً به علاقه مندان بشارت می دهد که طبق وعدۀ جناب آقای مطهری، یکی دیگر از موضوعات مورد بحث (مسألۀ بردگی) به زودی آماده می گردد و در اختیار عموم گذاشته می شود. این موضوع مبیّن میزان عطش علاقه مندان به درک حقایق اسلامی است. امید است که سایر مجامع، بخصوص انجمنهای اسلامی، کوشش بیشتری در این زمینه مبذول دارند و به تدریج مطالبی که مبتلا به مردم است و از منابع حقیقی اسلام استخراج شده است به وسیلۀ متخصصان اسلامی استخراج شود و به دست عموم برسد. انجمن اسلامی پزشکان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 377

مقدمۀ مؤلف

ریشۀ بیشتر انحرافات دینی و اخلاقی نسل جوان را در لابلای افکار و عقاید آنان باید جستجو کرد. فکر این نسل از نظر مذهبی آنچنان که باید رهنمایی نشده است و از این نظر فوق العاده نیازمند است.

اگر مشکل در رهنمایی این نسل باشد بیشتر در فهمیدن زبان و منطق او و روبرو شدن با او با منطق و زبان خودش است. و در این وقت است که

هر کسی احساس می کند این نسل، بر خلاف آنچه ابتدا به نظر می رسد، لجوج نیست، آمادگی زیادی برای دریافت حقایق دینی دارد.

هدف نویسنده و همچنین هدف گروه روشنفکر و متدین انجمن اسلامی پزشکان از طرح و بحث و نشر «مسألۀ حجاب» این است که احساس شد گذشته از انحرافات عملی فراوانی که در زمینۀ حجاب به وجود آمده این مسأله و سایر مسائل مربوط به زن وسیله ای شده در دست یک عده افراد ناپاک و مزدورصفت که از این پایگاه علیه دین مقدس اسلام جار و جنجال تبلیغاتی راه بیندازند. بدیهی است در شرایط موجود که نسل جوان از جنبۀ مذهبی به قدر کافی راهنمایی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 378

نمی شود این تبلیغات آثار شوم خود را می بخشد.

این بنده خدا را سپاسگزار است که احساس می کند فعالیتهای قلمی ناقابل او در این میدان، چه جراید و مجلات و چه به وسیلۀ این کتاب، اثر نیک محسوسی داشته است. تا آنجا که اطلاع دارد نشر این کتاب تأثیر فراوانی در اصلاح عقاید و افکار این نسل داشته است، حتی بعضی از بانوان به اصطلاح متجدد عملًا در وضع خود تجدید نظر کرده اند.

بدون شک پدیدۀ «برهنگی» بیماری عصر ماست. دیر یا زود این پدیده به عنوان یک «بیماری» شناخته خواهد شد. فرضاً ما کورکورانه از غرب تقلید کنیم، خود پیشتازان غربی ماهیت این پدیده را اعلام خواهند کرد. ولی ما اگر به انتظار اعلام آنها بنشینیم می ترسم خیلی دیر شده باشد. اگر می خواهید ببینید کار برهنگی در غرب به کجا رسیده و فریاد چه کسانی را بلند کرده است این قسمت از نامۀ یکی از هنرپیشگان

معروف جهان را به دخترش که به قول خودش چهل سال مردم روی زمین را خندانده است بخوانید. این نامه مَثَل معروف عامیانۀ خودمان را به یاد می آورد: «عزا چه عزایی است که مرده شوی هم گریه می کند.».

او پس از آنکه به دخترش اجازه می دهد «فقط به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت» و تأکید می کند که این لختی منحصراً در روی صحنه و برای ضرورت هنر باشد، می نویسد:

«... برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید حرفهای خنده آور بزنم. اما به گمان من تن عریان تو باید از آنِ کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری. بد نیست اگر اندیشۀ تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی. نترس این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعۀ جزیرۀ لُختی ها بشوی ...»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 379

نویسندۀ این نامه به داشتن بعضی افکار انسانی معروف است. این سخنان وی نشانۀ دیگری است از بهره مند بودن او از برخی افکار انسانی.

همان طور که در مقدمۀ چاپ اول این کتاب به اطلاع خوانندگان محترم رسید، محتوای اصلی و اوّلی این کتاب یک سلسله بحثها و درسها بوده است که در جلسات انجمن اسلامی پزشکان القا شده است و پس از استخراج از ضبط صوت و تنظیم و اصلاح عبارات و اضافۀ برخی از مطالب به صورت کتاب درآمده است.

در چاپ دوم تجدید نظرهایی نسبت به چاپ اول به عمل آمد و در مقدمۀ آن چاپ متذکر شدیم که در تجدید نظر هیچ مطلبی حذف نگردید بلکه یک

سلسله مطالب اضافه شد. مطالب اضافی غالباً مطلب مستقلی نیست، تتمیم و تکمیلی است بر آنچه در چاپ اول بوده و لهذا ضمن فصول کتاب گنجانیده شده است. فقط یک فصل در آخر کتاب تحت عنوان «شرکت زن در مجامع» اضافه شد و البته فصل فتواها که در چاپ اول خیلی به اختصار برگزار شده بود در چاپ دوم تکمیل شد و آن را نیز درحقیقت یک فصل اضافی باید شمرد.

برخی مطالب در چاپ دوم پس و پیش شد، عبارات در موارد جزئی اصلاح گردید، مدارک اخبار و احادیث در پاورقیها نشان داده شد، در آخر کتاب فهرست اعلام اشخاص و کتب و اماکن را اضافه کردیم، دو فهرست هم یکی برای آیات کریمۀ قرآن و یکی دیگر برای احادیث و اشعار و کلمات مشهور قرار دادیم. از این رو چاپ دوم از چاپ اول بسی کاملتر و جامعتر از آب درآمد و در حدود یک ثلث بر جلد اول اضافه گشت.

در چاپ سوم اضافات و اصلاحات بسیار ناچیز و مختصری صورت گرفت که قابل ذکر نبود. اکنون که چاپ جدید این کتاب منتشر می شود، یک سلسله تجدید نظرهای دیگری به عمل آمد. این تجدید نظرها نیز همه از نوع اضافات و توضیحات است و کمی هم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 380

اصلاحات، چیزی کم نشده همچنانکه در جوهر مطالب کتاب نیز تغییراتی داده نشده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 381

مقدمه

به نام خدا.

لزوم پوشیدگی زن در برابر مرد بیگانه یکی از مسائل مهم اسلامی است. در خود قرآن کریم دربارۀ این مطلب تصریح شده است. علی هذا در اصل مطلب از جنبۀ

اسلامی نمی توان تردید کرد.

پوشیدن زن خود را از مرد بیگانه یکی از مظاهر لزوم حریم میان مردان و زنان اجنبی است، همچنانکه عدم جواز خلوت میان اجنبی و اجنبیّه یکی دیگر از مظاهر آن است. این بحث را در پنج بخش باید رسیدگی کرد:

1. آیا پوشش از مختصات اسلام است و پس از ظهور اسلام از مسلمین به غیر مسلمین سرایت کرده است؟ یا از مختصات اسلام و مسلمین نیست و در میان ملل دیگر قبل از اسلام نیز وجود داشته است؟.

2. علت پوشش چیست؟.

چنانکه می دانیم در میان حیوانات هیچ گونه حریمی میان جنس نر و جنس ماده وجود ندارد، آنها آزادانه با یکدیگر معاشرت می کنند.

قاعدۀ اوّلی طبیعی این است که افراد انسان نیز چنین باشند. چه موجبی سبب شده که میان جنس زن و مرد حریم و حائلی به صورت پوشیدگی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 382

زن یا به صورت دیگر به وجود آید؟.

اختصاص به پوشش ندارد، در مطلق اخلاق جنسی جای چنین سؤالی هست. دربارۀ حیا و عفاف نیز همین پرسش هست. حیوانات در مسائل جنسی احساس شرم نمی کنند ولی در انسان بالاخص در جنس ماده حیا و شرم وجود دارد.

3. فلسفۀ پوشش از نظر اسلام.

4. ایرادها و اشکالها.

5. حدود پوشش اسلامی چیست؟.

آیا اسلام طرفدار پرده نشینی زن است همچنانکه لغت «حجاب» بر این معنی دلالت می کند، یا اسلام طرفدار این است که زن در حضور مرد بیگانه بدن خود را بپوشاند بدون آنکه مجبور باشد از اجتماع کناره گیری کند؟ و در صورت دوم حدود پوشش چقدر است؟ آیا چهره و دو دست تا مچ نیز باید پوشیده شود یا ماورای چهره و

دو دست باید پوشیده شود اما چهره و دو دست تا مچ پوشیدنش لازم نیست؟ و در هر حال آیا در اسلام مسأله ای به نام «حریم عفاف» وجود دارد یا نه؟ یعنی آیا در اسلام مسألۀ سومی که نه «پرده نشینی» و «محبوسیّت» و نه «اختلاط» باشد وجود دارد یا خیر؟ و به عبارت دیگر آیا اسلام طرفدار جدا بودن مجامع زنان و مردان است یا نه؟.

اینها پرسشهایی است که این کتاب بدانها پاسخ می گوید.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 383

* آیا در میان ملل دیگر قبل از اسلام حجاب بوده است؟.

* وضع حجاب در جاهلیت عرب.

* حجاب در قوم یهود.

* حجاب در ایران باستان.

* حجاب در هند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 385

بخش اول: تاریخچۀ حجاب

اطلاع من از جنبۀ تاریخی کامل نیست. اطلاع تاریخی ما آنگاه کامل است که بتوانیم دربارۀ همۀ مللی که قبل از اسلام بوده اند اظهار نظر کنیم. قدر مسلّم این است که قبل از اسلام در میان بعضی ملل حجاب وجود داشته است.

تا آنجا که من در کتابهای مربوطه خوانده ام در ایران باستان و در میان قوم یهود و احتمالًا در هند حجاب وجود داشته و از آنچه در قانون اسلام آمده سخت تر بوده است، اما در جاهلیت عرب حجاب وجود نداشته است و به وسیلۀ اسلام در عرب پیدا شده است.

ویل دورانت در صفحۀ 30 جلد 12 تاریخ تمدن (ترجمۀ فارسی) راجع به قوم یهود و قانون تلمود می نویسد:

«اگر زنی به نقض قانون یهود می پرداخت چنانکه مثلًا بی آنکه چیزی بر سر داشت به میان مردم می رفت و یا در شارع عام نخ می رشت یا با هر سنخی از مردان درد

دل می کرد یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه اش تکلم می نمود همسایگانش می توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 386

علی هذا حجابی که در قوم یهود معمول بوده است از حجاب اسلامی- چنانکه بعداً شرح خواهیم داد- بسی سخت تر و مشکلتر بوده است.

در جلد اول تاریخ تمدن صفحۀ 552 راجع به ایرانیان قدیم می گوید:

«در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند، با کمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد می کردند ...».

آنگاه چنین می گوید:

«پس از داریوش مقام زن مخصوصاً در طبقۀ ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند ولی در مورد زنان دیگر گوشه نشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفته رفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعی شان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پرده پوشی در میان مسلمانان به شمار می رود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوش دار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمی شد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را و لو پدر یا برادرشان باشد ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده هیچ صورت زن دیده نمی شود و نامی از ایشان به نظر نمی رسد ...».

چنانکه ملاحظه می فرمایید حجاب سخت و شدیدی در ایران باستان حکمفرما بوده، حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می شده اند.

به عقیدۀ ویل دورانت

مقررات شدیدی که طبق رسوم و آئین کهن مجوسی دربارۀ زن حائض اجرا می شده که در اتاقی محبوس بوده، همه از او در مدت عادت زنانگی دوری می جسته اند و از معاشرت با او پرهیز داشته اند، سبب اصلی پیدا شدن حجاب در ایران باستان بوده است. در میان یهودیان نیز چنین مقرراتی دربارۀ زن حائض اجرا می شده است.

اما اینکه می گوید: «و این امر خود مبنای پرده پوشی در میان مسلمانان به شمار

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 387

می رود» منظورش چیست؟.

آیا مقصود این است که علت رواج حجاب در میان مسلمانان نیز مقررات خشنی است که دربارۀ زن حائض اجرا می شود؟! همه می دانیم که در اسلام چنین مقرراتی هرگز وجود نداشته است و ندارد. زن حائض در اسلام فقط از برخی عبادات واجب نظیر نماز و روزه معاف است و همخوابگی با او نیز در مدت عادت زنانگی جایز نیست، ولی زن حائض از نظر معاشرت با دیگران هیچ گونه ممنوعیتی ندارد که عملًا مجبور به گوشه نشینی شود.

و اگر مقصود این است که حجاب رایج میان مسلمانان عادتی است که از ایرانیان پس از مسلمان شدنشان به سایر مسلمانان سرایت کرد، بازهم سخن نادرستی است، زیرا قبل از اینکه ایرانیان مسلمان شوند آیات مربوط به حجاب نازل شده است.

از سخنان دیگر ویل دورانت هر دو مطلب فهمیده می شود یعنی هم مدعی است که حجاب به وسیلۀ ایرانیان پس از مسلمانان شدنشان در میان مسلمانان رواج یافت و هم مدعی است که ترک همخوابگی با زن حائض، در حجاب زنان مسلمان و لااقل در گوشه گیری آنان مؤثر بوده است.

در جلد 11 صفحۀ 112 (ترجمۀ فارسی) می گوید:

«ارتباط عرب با

ایران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام بود. عربان از دل فریبی زن بیم داشتند و پیوسته دلباختۀ آن بودند و نفوذ طبیعی وی را با تردید معمولی مردان دربارۀ عفاف و فضیلت زن تلافی می کردند. عمر به قوم خود می گفت: با زنان مشورت کنند و خلاف رأی ایشان رفتار کنند. ولی به قرن اول هجری مسلمانان زن را در حجاب نکرده بودند، مردان و زنان با یکدیگر ملاقات می کردند و در کوچه ها پهلو به پهلوی می رفتند و در مسجد با هم نماز می کردند.

حجاب و خواجه داری در ایام ولید دوم (126- 127 هجری) معمول شد.

گوشه گیری زنان از آنجا پدید آمد که در ایام حیض و نفاس بر مردان حرام بودند.».

در صفحۀ 111 می گوید:

«پیمبر از پوشیدن جامۀ گشاد نهی کرده بود، اما بعضی عربان این دستور را ندیده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 388

می گرفتند. همۀ طبقات زیورهایی داشتند. زنان پیکر خود را به نیم تنه و کمربند براق و جامۀ گشاد و رنگارنگ می آراستند، موی خود را به زیبایی دسته می کردند یا به دو طرف سر می ریختند، یا به دسته ها بافته به پشت سر می آویختند و گاهی اوقات با رشته های سیاه ابریشم نمایش آن را بیشتر می کردند. غالباً خود را به جواهر و گل می آراستند. پس از سال 97 هجری چهرۀ خویش را از زیر چشم به نقاب می پوشیدند. از آن پس این عادت همچنان رواج بود.».

ویل دورانت در جلد 10 تاریخ تمدن صفحۀ 233 راجع به ایرانیان باستان می گوید:

«داشتن متعه بلامانع بود. این متعه ها مانند معشوقه های یونانی آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند، اما زنان قانونی

معمولًا در اندرون خانه نگهداری می شدند. این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد.».

ویل دورانت طوری سخن می گوید که گویی در زمان پیغمبر کوچکترین دستوری دربارۀ پوشیدگی زن وجود نداشته است و پیغمبر فقط از پوشیدن جامۀ گشاد نهی کرده بوده است! و زنان مسلمان تا اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری با بی حجابی کامل رفت و آمد می کرده اند. و حال آنکه قطعاً چنین نیست. تاریخ قطعی بر خلاف آن شهادت می دهد. بدون شک زن جاهلیت همچنان بوده که ویل دورانت توصیف می کند ولی اسلام در این جهت تحولی به وجود آورد. عایشه همواره زنان انصار را اینچنین ستایش می کرد:

«مرحبا به زنان انصار. همین که آیات سورۀ نور نازل شد یک نفر از آنان دیده نشد که مانند سابق بیرون بیابد. سر خود را با روسریهای مشکی می پوشیدند. گویی کلاغ روی سرشان نشسته است.» «1»

______________________________

(1). کشّاف، ذیل آیۀ 31 از سورۀ نور.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 389

در سنن ابو داود جلد 2 صفحه 382 همین مطلب را از امّ سلمه نقل می کند با این تفاوت که امّ سلمه می گوید:

«پس از آنکه آیۀ سورۀ احزاب (یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ) نازل شد زنان انصار چنین کردند.».

«کنت گوبینو» در کتاب سه سال در ایران نیز معتقد است که حجاب شدید دورۀ ساسانی، در دورۀ اسلام در میان ایرانیان باقی ماند. او معتقد است که آنچه در ایران ساسانی بوده است تنها پوشیدگی زن نبوده است بلکه مخفی نگه داشتن زن بوده است.

مدعی است که خودسری موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدری بود که اگر کسی زن خوشگلی در خانه داشت نمی گذاشت کسی از وجودش

آگاه گردد و حتی الامکان او را پنهان می کرد زیرا اگر معلوم می شد که چنین خانم خوشگلی در خانه اش هست دیگر مالک او و احیاناً مالک جان خودش هم نبود.

«جواهر لعل نهرو» نخست وزیر فقید هند نیز معتقد است که حجاب از ملل غیر مسلمان روم و ایران به جهان اسلام وارد شد. در کتاب نگاهی به تاریخ جهان جلد اول صفحه 328 ضمن ستایش از تمدن اسلامی به تغییراتی که بعدها پیدا شد اشاره می کند و از آن جمله می گوید:

«یک تغییر بزرگ و تأسف آور نیز تدریجاً روی نمود و آن در وضع زنان بود. در میان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت. زنان عرب جدا از مردان و پنهان از ایشان زندگی نمی کردند بلکه در اماکن عمومی حضور می یافتند، به مسجدها و مجالس وعظ و خطابه می رفتند و حتی خودشان به وعظ و خطابه می پرداختند. اما عربها نیز بر اثر موفقیتها تدریجاً بیش از پیش رسمی را که در دو امپراطوری مجاورشان یعنی امپراطوری روم شرقی و امپراطوری ایران وجود داشت اقتباس کردند. عربها امپراطوری روم را شکست دادند و به امپراطوری ایران پایان بخشیدند. اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند این امپراطوریها گشتند. به قراری که نقل شده است مخصوصاً بر اثر نفوذ امپراطوری قسطنطنیه و ایران بود که رسم جدایی زنان از مردان و پرده نشینی ایشان در میان عربها رواج پیدا کرد. تدریجاً سیستم «حرم» آغاز گردید و مردها و زنها از هم جدا گشتند.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 390

سخن درستی نیست. فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان غیر عرب، حجاب از

آنچه در زمان رسول اکرم وجود داشت شدیدتر شد نه اینکه اسلام اساساً به پوشش زن هیچ عنایتی نداشته است.

از سخنان نهرو برمی آید که رومیان نیز (شاید تحت تأثیر قوم یهود) حجاب داشته اند و رسم حرم سراداری نیز از روم و ایران به دربار خلفای اسلامی راه یافت.

این نکته را دیگران نیز تأیید کرده اند.

در هند نیز حجاب سخت و شدیدی حکمفرما بوده است ولی درست روشن نیست که قبل از نفوذ اسلام در هند وجود داشته است و یا بعدها پس از نفوذ اسلام در هند رواج یافته است و هندوان غیر مسلمان تحت تأثیر مسلمانان و مخصوصاً مسلمانان ایرانی حجاب زن را پذیرفته اند. آنچه مسلّم است این است که حجاب هندی نیز نظیر حجاب ایران باستان سخت و شدید بوده است. از گفتار ویل دورانت در جلد دوم تاریخ تمدن برمی آید که حجاب هندی به وسیلۀ ایرانیان مسلمان در هند رواج یافته است.

نهرو پس از سخنانی که از او نقل کردیم می گوید:

«متأسفانه این رسم ناپسند کم کم یکی از خصوصیات جامعۀ اسلامی شد و هند نیز وقتی مسلمانان بدین جا آمدند آن را آموخت.».

به عقیدۀ نهرو حجاب هند به واسطۀ مسلمانان به هند آمده است.

ولی اگر تمایل به ریاضت و ترک لذت را یکی از علل پدید آمدن حجاب بدانیم باید قبول کنیم که هند از قدیمترین ایام حجاب را پذیرفته است، زیرا هند از مراکز قدیم ریاضت و پلید شمردن لذات مادی بوده است.

راسل در زناشویی و اخلاق صفحۀ 135 می گوید:

«اخلاق جنسی آنچنان که در جوامع متمدن دیده می شود از دو منبع سرچشمه می گیرد: یکی تمایل به اطمینان پدری، و دیگری اعتقاد مرتاضانه به

خبیث بودن عشق. اخلاق جنسی در اعصار ما قبل مسیحیت و در ممالک خاور دور تا به امروز فقط از منبع اول منشعب می شود و استثنای آن هند و ایران است که ظاهراً

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 391

ریاضت طلبی در آنجا پدید آمده و در سراسر جهان پراکنده شده است.».

به هر حال آنچه مسلّم است این است که قبل از اسلام حجاب در جهان وجود داشته است و اسلام مبتکر آن نیست، اما اینکه حدود حجاب اسلامی با حجابی که در ملل باستانی بود یکی است یا نه، و دیگر اینکه علت و فلسفه ای که از نظر اسلام حجاب را لازم می سازد همان علت و فلسفه است که در جاهای دیگر جهان منشأ پدید آمدن حجاب شده است یا نه، مطالبی است که در قسمتهای بعدی به تفصیل دربارۀ آنها سخن خواهیم گفت.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 393

* ریشۀ فلسفی.

* ریشۀ اجتماعی.

* ریشۀ اقتصادی.

* ریشۀ اخلاقی.

* ریشۀ روانی.

* تدبیر غریزی شگفت انگیز زن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 395

بخش دوم: علت پیدا شدن حجاب

اشاره

علت و فلسفۀ پیدا شدن حجاب چیست؟ چطور شد که در میان همه یا بعضی ملل باستانی پدید آمد؟ اسلام که دینی است که در همۀ دستورهای خویش فلسفه و منظوری دارد چرا و روی چه مصلحتی حجاب را تأیید و یا تأسیس کرد؟.

مخالفان حجاب سعی کرده اند جریانات ظالمانه ای را به عنوان علت پیدا شدن حجاب ذکر کنند، و در این جهت میان حجاب اسلامی و غیر اسلامی فرق نمی گذارند، چنین وانمود می کنند که حجاب اسلامی نیز از همین جریانات ظالمانه سرچشمه می گیرد.

در باب علت پیدا شدن حجاب نظریات گوناگونی ابراز شده

است و غالباً این علتها برای ظالمانه یا جاهلانه جلوه دادن حجاب ذکر شده است. ما مجموع آنها را ذکر می کنیم. نظریاتی که به دست آورده ایم بعضی فلسفی و بعضی اجتماعی و بعضی اخلاقی و بعضی اقتصادی و بعضی روانی است که ذیلًا ذکر می شود:

1. میل به ریاضت و رهبانیت (ریشۀ فلسفی).

2. عدم امنیت و عدالت اجتماعی (ریشۀ اجتماعی).

3. پدرشاهی و تسلط مرد بر زن و استثمار نیروی وی در جهت منافع اقتصادی مرد (ریشۀ اقتصادی)

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 396

4. حسادت و خودخواهی مرد (ریشۀ اخلاقی).

5. عادت زنانگی زن و احساس او به اینکه در خلقت از مرد چیزی کم دارد، به علاوۀ مقررات خشنی که در زمینۀ پلیدی او و ترک معاشرت با او در ایام عادت وضع شده است (ریشۀ روانی).

علل نامبرده یا به هیچ وجه تأثیری در پیدا شدن حجاب در هیچ نقطه از جهان نداشته است و بی جهت آنها را به نام علت حجاب ذکر کرده اند و یا فرضاً در پدید آمدن بعضی از سیستمهای غیر اسلامی تأثیر داشته است در حجاب اسلامی تأثیر نداشته است یعنی حکمت و فلسفه ای که در اسلام سبب تشریع حجاب شده، نبوده است.

همان طور که ملاحظه می شود مخالفان حجاب گاهی آن را زاییدۀ یک طرز تفکر فلسفی خاص دربارۀ جهان و لذات جهان معرفی می کنند و گاهی ریشۀ سیاسی و اجتماعی برای آن ذکر می کنند و گاهی آن را معلول علل اقتصادی می دانند و گاهی جنبه های خاص اخلاقی یا روانی را در پدید آمدن آن دخالت می دهند.

ما هر یک از این علل را ذکر و سپس انتقاد می کنیم و ثابت می کنیم که اسلام

در فلسفۀ اجتماعی خود به هیچ یک از این جهات نظر نداشته است و هیچ یک از آنها با مبانی مسلّم و شناخته شدۀ اسلام وفق نمی دهد و در خاتمه به یک علت اساسی اشاره می کنیم که از نظر ما موجّه ترین آنها به شمار می رود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 397

ریاضت و رهبانیّت

ارتباط مسألۀ پوشش با فلسفۀ ریاضت و رهبانیت از این جهت است که چون زن بزرگترین موضوع خوشی و کامرانی بشر است، اگر زن و مرد معاشر و محشور با یکدیگر باشند، خواه ناخواه دنبال لذت جویی و کامیابی می روند. پیروان فلسفۀ رهبانیت و ترک لذت برای اینکه محیط را کاملًا با زهد و ریاضت سازگار کنند بین زن و مرد حریم قائل شده پوشش را وضع کرده اند، کما اینکه با چیزهای دیگری هم که نظیر زن محرک لذت و بهجت بوده است مبارزه کرده اند. پدید آمدن پوشش طبق این نظریه، دنباله و نتیجۀ پلید دانستن ازدواج و مقدس شمردن عزوبت است.

ایدۀ ریاضت و ترک دنیا همان طوری که در موضوع مال فلسفۀ فقرطلبی و پشت پا زدن به همۀ وسائل مادی را به وجود آورده است، در مورد زن فلسفۀ تجردطلبی و مخالفت با جمال را ایجاد کرده است. بلند نگه داشتن مو که در میان سیکها، هندوها و بعضی دراویش معمول است نیز از مظاهر مخالفت با جمال و مبارزه با شهوت و از ثمرات فلسفۀ طرد لذت و میل به ریاضت است. می گویند کوتاه کردن و ستردن مو، سبب فزونی رغبت جنسی می گردد و بلند کردن آن موجب تقلیل و کاهش آن است.

در اینجا بد نیست قسمتی از گفتۀ برتراند راسل

را در این موضوع بیاوریم. وی در کتاب زناشویی و اخلاق صفحۀ 30 می گوید:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 398

«بخصوص در قرون اول مسیحیت این طرز فکر سن پل (بولس مقدس) از طرف کلیسا اشاعۀ تمام یافت و تجرد مفهوم تقدس به خود گرفت و عده بیشماری راه بیابان پیش گرفتند تا شیطان را منکوب سازند، شیطانی که هر آن ذهن آنان را از تخیلات شهوانی مملو می ساخت. کلیسا ضمناً با استحمام به مبارزه پرداخت زیرا خطوط بدن، انسان را به طرف گناه می راند. کلیسا چرک بدن را تحسین کرده رایحۀ بوی بدن صورت تقدس را به خود گرفت زیرا باز به نظر سن پل نظافت بدن و آرایش آن با نظافت روح منافات دارد. شپش مروارید خدا شناخته شد ...».

اینجا این پرسش پیش می آید که اساساً علت تمایل بشر به ریاضت و رهبانیت چیست؟ بشر طبعاً باید کام جو و لذت طلب باشد. پرهیز از لذت و محروم کردن خود باید دلیلی داشته باشد.

چنانکه می دانیم رهبانیت و دشمنی با لذت جریانی بوده که در بسیاری از نقاط جهان وجود داشته است. از جمله مراکز آن در مشرق زمین هندوستان و در مغرب زمین یونان بوده است. نحلۀ «کلبی» که یکی از نحله های فلسفی است و در یونان رواج داشته است طرفدار فقر و مخالف لذت مادی بوده است «1» یکی از علل پدید آمدن این گونه افکار و عقاید، تمایل بشر برای وصول به حقیقت است. این تمایل در بعضی افراد فوق العاده شدید است و اگر با این عقیده ضمیمه گردد که کشف حقیقت از برای روح آنگاه حاصل می شود که بدن و

تمایلات بدنی و جسمانی مقهور گردد، قهراً منجر به ریاضت و رهبانیت می گردد. به عبارت دیگر، این

______________________________

(1). سرسلسلۀ کلبیّون یکی از شاگردان سقراط است به نام «انتیس طینس». او مانند استاد خود غایت وجود را در کسب فضیلت دانست ولی فضیلت را در ترک همۀ تمتعات جسمانی و روحانی می دانست. گفته اند:

«از این جهت او و پیروانش را کلبیون می گفتند که گفتگوهای انتیس طینس در محلی از شهر آتن واقع می شد که به مناسباتی آنجا را «سگ سفید» می خواندند؛ و نیز به سبب اینکه پیروان او در شیوۀ انصراف از دنیا و اعراض از علایق دنیوی چنان مبالغه کردند که از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگانی متمدن نیز دست برداشته حالت دام و دد اختیار نمودند، با لباس کهنه و پاره و سر و پای برهنه و موی ژولیده (مانند هیپی های عصر ما) میان مردم می رفتند و در گفتگو هرچه بر زبان می گذشت بی ملاحظه می گفتند، بلکه در زخم زبان اصرار داشتند و به فقر و تحمل رنج و درد سرفرازی می کردند و همۀ قیود و حدودی که مردم در زندگانی اجتماعی بدان مقید شده اند ترک کرده حالت طبیعی را پیشۀ خود ساخته بودند.» (سیر حکمت در اروپا، جلد اول صفحۀ 70)

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 399

اندیشه که وصول به حق جز از راه فنا و نیستی و مخالفت با هوای نفس میسر نیست، علت اصلی پدید آمدن ریاضت و رهبانیت است.

علت دیگر پدیدۀ ریاضت آمیخته بودن لذات مادی به پاره ای از رنجهای معنوی است. بشر دیده است که همواره در کنار لذتهای مادی یک عده رنجهای روحی وجود دارد. مثلًا دیده است

که هر چند داشتن ثروت موجب یک سلسله خوشیها و کامرانیهاست اما هزاران ناراحتیها و اضطرابها و تحمل ذلتها در تحصیل و در نگهداری آن وجود دارد. بشر دیده است که آزادی و استغناء و علوّ طبع خود را به واسطۀ این لذات مادی از دست می دهد؛ از این رو از همۀ آن لذات چشم پوشیده، تجرد و استغناء را پیشۀ خود ساخته است.

شاید در ریاضت هندی، عامل اول و در فقرطلبی کلبی یونانی عامل دوم بیشتر مؤثر بوده است.

علل دیگری نیز برای پدید آمدن ریاضت و گریز از لذت ذکر کرده اند. از آن جمله اینکه محرومیت و شکست در موفقیتهای مادی مخصوصاً شکست در عشق سبب توجه به ریاضت می گردد. روح بشر پس از این نوع شکستها انتقام خود را از لذتهای مادی بدین صورت می گیرد که آنها را پلید می شناسد و فلسفه ای برای پلیدی آنها می سازد.

افراط در خوشگذرانی و کام جویی عامل دیگر توجه به ریاضت است. ظرفیت جسمانی انسان برای لذت محدود است. افراط در کام جویی و لذات جسمانی و تحمیل بیش از اندازۀ ظرفیت بر بدن موجب عکس العمل شدید روحی مخصوصاً در سنین پیری می گردد. خستگی، سرخوردگی به وجود می آورد.

تأثیر این دو علت را نباید انکار کرد ولی مسلّماً اینها علت منحصر نمی باشند.

تأثیر این دو علت بدین نحو است که پس از شکستها و عدم موفقیتها و یا خستگیها و فرسودگیها اندیشۀ وصول به حقیقت در روح بیدار می گردد. توجه به مادیات و غرق شدن در اندیشه های مادی، خود مانعی است برای اینکه انسان دربارۀ ازلیّت و ابدیّت و حقیقت جاودانی بیندیشد و در این جهت فکر و تلاش کند که

از کجا آمده ام و در کجا هستم و به کجا می روم؟ اما همین که به واسطۀ شکست و یا خستگی حالت گریز و بی رغبتی نسبت به مادیت در روح پدید آمد، اندیشۀ در مطلقات بلامزاحم مانده جان می گیرد. این دو عامل همیشه به کمک عامل اول سبب توجه به ریاضت می شود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 400

و البته بعضی از افرادی که به سوی ریاضت کشیده می شوند تحت تأثیر این دو عامل می باشند نه همۀ آنها.

بررسی.

اکنون ببینیم از نظر اسلام و طرز تفکری که اسلام به جهان عرضه داشته است آیا چنین تعلیل و توجیهی برای پوشش صحیح است؟.

اسلام خوشبختانه یک طرز تفکر و جهان بینی روشن دارد، نظرش دربارۀ انسان و جهان و لذت روشن است و به خوبی می توان فهمید که آیا چنین اندیشه ای در جهان بینی اسلام وجود دارد یا نه؟.

ما منکر نیستیم که رهبانیت و ترک لذت در نقاطی از جهان وجود داشته است و شاید بتوان پوشش زن را در جاهایی که چنین فکری حکومت می کرده است از ثمرات آن دانست، ولی اسلام که پوشش را تعیین کرد نه در هیچ جا به چنین علتی استناد جسته است و نه چنین فلسفه ای با روح اسلام و با سایر دستورهای آن قابل تطبیق است.

اصولًا اسلام با فکر ریاضت و رهبانیت سخت مبارزه کرده است و این مطلب را مستشرقین اروپایی هم قبول دارند. اسلام به نظافت تشویق کرده، به جای اینکه شپش را مروارید خدا بشناسد گفته است:

النِّظافَهُ مِنَ الْایمان

. پیغمبر اکرم شخصی را دید درحالی که موهایش ژولیده و جامه هایش چرکین بود و بدحال می نمود. فرمود: «

مِنَ الدّینِ الْمُتْعَهُ

» «1» یعنی تمتع و

بهره بردن از نعمتهای خدا جزو دین است. و هم آن حضرت فرمود: «

بِئْسَ الْعَبْدُ الْقاذورَهُ

» «2» یعنی بدترین بنده شخص چرکین و کثیف است. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «

انَّ اللّٰهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ

» «3» خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد. امام صادق فرمود: «خداوند زیباست و دوست می دارد که بنده ای خود را بیاراید و زیبا نماید و برعکس فقر را و تظاهر به فقر را دشمن می دارد. اگر خداوند نعمتی به شما عنایت کرد باید اثر آن نعمت در زندگی شما نمایان گردد.» به آن حضرت گفتند چگونه اثر نعمت خدا نمایان گردد؟ فرمود: «به اینکه جامۀ شخص

______________________________

(1). وسائل، ج 1/ ص 277

(2). همان

(3). همان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 401

نظیف باشد، بوی خوش استعمال کند، خانۀ خود را با گچ سفید کند، بیرون خانه را جاروب کند، حتی پیش از غروب چراغها را روشن کند که بر وسعت رزق می افزاید.» «1»

در قدیمی ترین کتابهایی که در دست داریم مانند کافی که یادگار هزار سال پیش است، بحثی تحت عنوان «بابُ الزّیِّ وَ التَّجَمُّل» وجود دارد. اسلام به کوتاه کردن و شانه کردن مو و به کار بردن بوی خوش و روغن زدن به سر سفارشهای اکید کرده است.

عده ای از اصحاب رسول اکرم به خاطر اینکه بهتر و بیشتر عبادت کنند و از لذات روحانی بهره مند شوند ترک زن و فرزند کردند، روزها روزه می گرفتند و شبها عبادت می کردند. همین که رسول خدا آگاه شد آنها را منع کرد و گفت من که پیشوای شما هستم چنین نیستم؛ بعضی روزها روزه می گیرم، بعضی روزها افطار می کنم؛ قسمتی از شب را عبادت می کنم

و قسمتی دیگر نزد زنهای خود هستم. همین عده از رسول خدا اجازه خواستند که برای اینکه ریشۀ تحریکات جنسی را از وجود خود بکَنند خود را اخته کنند. رسول اکرم اجازه نداد، فرمود در اسلام این کارها حرام است.

روزی سه زن به حضور رسول اکرم آمده از شوهران خود شکایت کردند. یکی گفت شوهر من گوشت نمی خورد. دیگری گفت شوهر من از بوی خوش اجتناب می کند. سومی گفت شوهر من از زنان دوری می کند. رسول خدا بی درنگ درحالی که به علامت خشم ردایش را به زمین می کشید از خانه به مسجد رفت و بر منبر آمد و فریاد کرد: چه می شود گروهی از یاران مرا که ترک گوشت و بوی خوش و زن کرده اند؟! همانا من خودم، هم گوشت می خورم و هم بوی خوش استعمال می کنم و هم از زنان بهره می گیرم. هرکس از روش من اعراض کند از من نیست «2» دستور کوتاه کردن لباس- بر خلاف معمول اعراب که لباسهایشان به قدری بلند بود که زمین را جاروب می کرد- به خاطر نظافت است که در اولین آیات نازله بر رسول اکرم بیان شده است: وَ ثِیٰابَکَ فَطَهِّرْ «3».

______________________________

(1). وسائل، ج 1/ ص 278

(2). کافی تألیف محمد بن یعقوب کلینی جلد 5 صفحۀ 496، و وسائل جلد 3 صفحۀ 14. برای روایات نهی از تبتل و اختصا (رهبانیت و خود را اخته کردن) رجوع شود به صحیح بخاری، جلد 7 صفحات 4 و 5 و 40 و صحیح مسلم، جلد 4 صفحۀ 129 و جامع ترمذی، چاپ هند، صفحۀ 173.

(3). جامه های خویش را پاکیزه گردان: سوره المدّثّر، آیۀ 4.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19،

ص: 402

همچنین استحباب پوشیدن جامۀ سفید یکی به خاطر زیبایی است و دیگر به خاطر پاکیزگی است، زیرا لباس سفید چرک را بهتر نمایان می سازد و به همین موضوع در روایات اشاره شده است:

الْبَسُوا الْبَیاضَ فَانَّهُ اطْیَبُ وَ اطْهَرُ «1»

. رسول اکرم هنگامی که می خواست نزد اصحابش برود به آئینه نگاه می کرد، موهای خود را شانه و مرتب می ساخت و می گفت خداوند دوست می دارد بنده اش را که وقتی که به حضور دوستان خود می رود خود را آماده و زیبا سازد «2» یعنی لباس سفید بپوشد که زیباتر و پاکیزه تر است.

قرآن کریم آفرینش وسائل تجمل را از لطفهای خدا نسبت به بندگانش قلمداد کرده است و تحریم زینتهای دنیا بر خود سخت مورد انتقاد قرآن قرار گرفته است: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ «3». در احادیث اسلامی آمده است که ائمۀ اطهار با متصوّفه کراراً مباحثه کرده و مرام آنان را با استناد به همین آیه باطل نشان داده اند «4» اسلام التذاذ و کام جویی زن و شوهر از یکدیگر را نه تنها تقبیح نکرده است، ثوابهایی هم برای آن قائل شده است. شاید برای یک نفر فرنگی شگفت انگیز باشد اگر بشنود اسلام مزاح و ملاعبۀ زن و شوهر، آرایش کردن زن برای شوهر، پاکیزه کردن شوهر خود را برای زن مستحب می داند. در قدیم که به پیروی از کلیسا همه گونه التذاذات شهوانی را تقبیح می کردند این حرفها را تخطئه کرده حتی مسخره می دانستند.

اسلام التذاذات جنسی در غیر محدودۀ ازدواج قانونی را به شدت منع فرموده است و آن خود فلسفۀ خاصی دارد که بعد توضیح خواهیم داد، ولی

لذت جنسی در حدود قانون را تحسین کرده است تا جایی که فرموده دوست داشتن زن از صفات پیغمبران است:

مِنْ اخْلاقِ الْانْبیاءِ حُبُّ النِّساءِ «5»

.

______________________________

(1). وسائل الشیعه، ج 1/ ص 280

(2). همان، ص 278

(3). بگو چه کسی زینتهایی که خدا برای بندگان خود آفریده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ (سوره الاعراف، آیۀ 32)

(4). رجوع شود به وسائل الشیعه، ج 1/ ص 279

(5). همان، ج 3/ ص 3

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 403

در اسلام زنی که در آرایش و زینت خود برای شوهر کوتاهی کند نکوهش شده است کما اینکه مردانی که در ارضاء زن خود کوتاهی می کنند نیز نکوهش شده اند.

حسن بن جهم می گوید: بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وارد شدم، دیدم خضاب فرموده است. گفتم رنگ مشکی به کار برده اید؟ فرمود: بلی، خضاب و آرایش در مرد موجب افزایش پاکدامنی در همسر اوست. برخی از زنان به این جهت که شوهرانشان خود را نمی آرایند عفاف را از دست می دهند «1» حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که: «

تَنَظَّفوا وَ لا تَشَبَّهوا بِالْیَهودِ

» یعنی نظیف باشید و خودتان را شبیه به یهود نکنید. بعد فرمود زنان یهودی که زناکار شدند بدان جهت بود که شوهرانشان کثیف بودند و مورد رغبت واقع نمی شدند. خودتان را پاکیزه کنید تا زنانتان به شما راغب گردند «2» عثمان بن مظعون یکی از اکابر صحابۀ رسول اکرم است، خواست به تقلید از راهبان، به اصطلاح تارک دنیا شود، ترک زن و زندگی کرد و لذتها را بر خویش تحریم ساخت.

همسرش نزد رسول خدا آمده عرض کرد یا رسول اللّٰه!

عثمان روزها را روزه می گیرد و شبها به نماز برمی خیزد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خشمگین شده برخاست به نزد وی آمد. عثمان مشغول نماز بود. صبر کرد تا نمازش تمام شد، فرمود: ای عثمان! خدا مرا به رهبانیت دستور نفرموده است. دین من روشی منطبق بر واقعیت و در عین حال ساده و آسان است: «

لَمْ یُرْسِلْنِیَ اللّٰهُ تَعالیٰ بِالرَّهْبانِیَّهِ وَ لٰکِنْ بَعَثَنی بِالْحَنیفِیَّهِ السَّهْلَهِ السَّمْحَهِ

» «3» یعنی خداوند مرا برای رهبانیت و ریاضت نفرستاده است، مرا برای شریعتی فطری و آسان و با گذشت فرستاده است. من نماز می خوانم و روزه می گیرم و با همسرانم نیز مباشرت دارم. هرکس که دین مطابق با فطرت مرا دوست می دارد باید از من پیروی کند. ازدواج یکی از سنتهای من است.

______________________________

(1). کافی، ج 5/ ص 567

(2). نهج الفصاحه

(3). کافی، ج 5/ ص 494

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 404

عدم امنیت

ریشۀ دیگری که برای به وجود آمدن پوشش ذکر کرده اند ناامنی است. در زمانهای قدیم بی عدالتی و ناامنی بسیار بوده است. دست تجاوز زورمندان و قلدران به مال و ناموس مردم بی باکانه دراز بوده است. مردم اگر پول و ثروتی داشتند ناچار بودند به صورت دفینه در زیر خاک پنهان کنند. علت مخفی ماندن گنجها این است که صاحبان طلا و ثروت جرأت نمی کردند که حتی بچه های خود را از پنهانگاه ثروت خود آگاه سازند؛ می ترسیدند که راز آنها به وسیلۀ بچه ها فاش شود و مورد تجاوز و گزند قلدران واقع شوند. بدین ترتیب گاهی اتفاق می افتاد که پدر با مرگ ناگهانی از دنیا می رفت و فرصت نمی کرد اسرار خود را به فرزندش بسپارد.

قهراً دارایی او در زیر خاکها مدفون می ماند. جملۀ معروف «

اسْتُرْ ذَهَبَکَ وَ ذَهابَکَ وَ مَذْهَبَکَ

» (پول و مسافرت و عقیدۀ خود را آشکار نکن) یادگار آن زمانهاست.

همان طور که در مورد ثروت امنیت نبود، راجع به زن هم امنیت وجود نداشت. هر کس زن زیبایی داشت ناچار بود او را از نظر زورمندان مخفی نگه دارد، زیرا اگر آنها اطلاع پیدا می کردند، او دیگر مالک زن خود نبود.

ایران دورۀ ساسانی ناظر جنایتها و فجایع عجیبی در این زمینه بوده است.

شاهزادگان و موبدان و حتی کدخداها و اربابها هرگاه از وجود زن زیبایی در یک خانه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 405

مطلع می شدند به آن خانه می ریختند و زن را از خانۀ شوهرش بیرون می کشیدند. در آن موقع سخن از پوشش و حجاب نبود، سخن از به اصطلاح قائم کردن و مخفی داشتن زن بود که احدی نفهمد. ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن قضایای شرم آوری در این باره از ایران قدیم نقل می کند. کنت گوبینو در کتاب سه سال در ایران می گوید:

«حجابی که هم اکنون در ایران است بیش از آن اندازه که مستند به اسلام باشد مستند به ایران قبل از اسلام است.» و می نویسد که در ایران قدیم مردم هیچ امنیتی در مورد زنها نداشتند.

دربارۀ انوشیروان- که به غلط او را «عادل» خوانده اند- نقل شده که وقتی یکی از سرهنگان ارتش او زنی زیبا داشت. انوشیروان به قصد تجاوز به زن او در غیاب او به خانه اش رفت. زن جریان را برای شوهر خود نقل کرد. بیچاره شوهر دید زنش را که از دست داده سهل است جانش نیز در خطر است.

فوراً زن خویش را طلاق گفت. وقتی انوشیروان مطلع شد که وی زنش را طلاق داده است به او گفت شنیدم یک بوستان بسیار زیبایی داشته ای و اخیراً آن را رها کرده ای، چرا؟ گفت جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد. انوشیروان خندید و گفت دیگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد.

این ناامنی ها اختصاص به ایران و به زمانهای قدیم نداشته است. داستان اذان نیمه شب که در داستان راستان آورده ایم نشان می دهد که چگونه مشابه این جریانها در دوران تسلط مردم ما وراء النهر بر دستگاه خلافت بغداد، در بغداد هم رواج داشته است. در همین زمانهای نزدیک خودمان یکی از شاهزادگان در اصفهان از این گونه تجاوزها زیاد داشته است و مردم اصفهان قصه های زیادی از زمان حکومت او نقل می کنند.

بررسی.

ما وجود ناامنی ها و بی عدالتی های زمان گذشته و تأثیر آنها را در مخفی کردن زن منکر نیستیم.

مسلّماً حجابهای افراطی و عقاید افراطی دربارۀ پوشیدن زن معلول همین نوع جریانهای تاریخی است. ولی باید ببینیم آیا فلسفۀ پوشش زن در اسلام همین امر بوده است؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 406

اولًا این سخن درست نیست که در عصر ما امنیت کامل از نظر زن برقرار است. در همین دنیای صنعتی اروپا و آمریکا که به غلط آن را «دنیای متمدن» می نامیم، احیاناً آمارهای وحشت آوری از زنای به عُنف می خوانیم، چه رسد به دنیای به اصطلاح نیمه متمدن و تمام وحشی. تا در جهان حکومت شهوت برقرار است هرگز امنیت ناموسی وجود نخواهد داشت. منتها شکل قضیه تفاوت می کند. یک وقت کسی مانند فلان خان و فلان قلدر مأمور مسلح

می فرستد و زن کسی را از خانه اش بیرون می کشند، یک وقت دیگر زنی را در یک مجلس شب نشینی و در خلال رقص و دانس «قر» می زنند و او را از شوهر و فرزند آواره می کنند. این گونه حوادث و یا حوادثی از قبیل ربودن زنان و دختران به وسیلۀ تاکسی یا وسیلۀ دیگر زیاد اتفاق می افتد و در روزنامه ها می خوانیم. در روزنامۀ اطلاعات مورخ 6/ 9/ 47 تحت عنوان «زنان امریکا در معرض خطر حملات جنسی» می نویسد:

«واشنگتن آسوشیتدپرس- سه پزشک محقق امریکایی در گزارشی که برای دولت امریکا تهیه کرده اند اعلام نموده اند که در میان ایالات امریکا لوس آنجلس از لحاظ میزان «زنای به عنف» مقام اول را دارد و واشنگتن مقام سیزدهم را حائز است. البته این بدان معنی نیست که زنان و دختران در واشنگتن از حملات جنسی در امانند، اما امنیت آنها از بسیاری از شهرهای بزرگ امریکا بیشتر است. در هر صد هزار جمعیت لوس آنجلس 52 مورد زنای به عنف وجود دارد درحالی که در واشنگتن این رقم 7/ 17 می باشد. در نیویورک در مدت شش ماه 3000 شکایت از هتک ناموس به زور به ادارۀ پلیس رسیده است. سن این عده شاکیان بین شش سال تا هشتاد و هشت سال بوده و قسمت اعظم شاکیان چهارده ساله بوده اند.».

پس این ادعا که در عصر ما امنیت ناموسی کامل برقرار است و صاحبان نوامیس باید از این نظر خاطرشان جمع باشد یاوه ای بیش نیست.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 406

ثانیاً فرض کنیم امنیت ناموسی کامل در جهان برقرار

شده و تجاوز به عنف دیگر وجود ندارد و هر تجاوزی که به نوامیس مردم می شود از روی رضای طرفین است، ریشۀ نظر اسلام دربارۀ پوشش چیست؟ آیا نظر اسلام به عدم امنیت بوده تا گفته شود اکنون که امنیت کامل برقرار شده دلیلی برای پوشش نیست؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 407

مسلماً علت دستور پوشش در اسلام عدم امنیت نبوده است. لااقل علت منحصر و اساسی عدم امنیت نبوده است، زیرا این امر نه در آثار اسلامی به عنوان علت پوشش معرفی شده است و نه چنین چیزی با تاریخ تطبیق می کند. در میان اعراب جاهلیت پوشش نبود و در عین حال امنیت فردی به واسطۀ زندگی خاص قبیله ای و بدوی وجود داشت؛ یعنی در همان وقت که در ایران ناامنی فردی و تجاوز به ناموس به حد اعلی وجود داشت و پوشش هم بود، در عربستان این گونه تجاوز بین افراد قبائل وجود نداشت.

امنیتی که در زندگی قبیله ای وجود نداشت امنیت اجتماعی یعنی امنیت گروهی بود و این گونه عدم امنیت ها را پوشش نمی تواند چاره نماید. به این معنی که قبیله ای به قبیلۀ دیگر شبیخون می زد. در این شبیخونها که به وسیلۀ قبیلۀ بیگانه انجام می شد همه چیز دستخوش غارت می گردید، هم مرد اسیر می شد و هم زن، پوشش زن برای او امنیت نمی آورد.

زندگی اعراب جاهلیت با همۀ تفاوت عظیم و فاحشی که با زندگی صنعتی و ماشینی عصر ما داشته، از این جهت مانند عصر ما بوده یعنی فحشا و زنا حتی در مورد زنان شوهردار فراوان بوده است. ولی به خاطر یک نوع دموکراسی و نبودن حکومت استبدادی کسی زن

کسی را به زور از خانه اش بیرون نمی کشید. با این تفاوت که نوعی عدم امنیت فردی در زندگی ماشینی امروز هست که در آن عصر نبود.

پوشش برای جلوگیری از تجاوز کسانی است که در یک جا زندگی می کنند.

بر حسب خوی و عادت قبیله ای بین افراد یک قبیله اینجور تجاوزها وجود نداشته است. لهذا نمی توانیم بگوییم که اسلام صرفاً به خاطر برقرار ساختن امنیت دستور پوشش را وضع کرد.

فلسفۀ اساسی پوشش چیز دیگر است که توضیح خواهیم داد. در عین حال نمی خواهیم بگوییم که مسألۀ امنیت زن از گزند تجاوز مرد به هیچ وجه مورد توجه نبوده است. بعداً در آنجا که به تفسیر آیۀ «جِلباب» می پردازیم خواهیم دید که قرآن کریم بدین اصل توجه داشته است. مدعی این موضوع نیز نیستیم که در عصر ما این فلسفه بی مورد است و امنیت کامل برای زن از ناحیۀ تجاوزات مردانه برقرار است.

تجاوزات به عنف که در کشورهای به اصطلاح پیشرفته همه روزه رخ می دهد، در روزنامه های ما هم منعکس است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 408

استثمار زن

بعضیها برای پوشش زن ریشۀ اقتصادی قائل شده گفته اند حریم و پوشش یادگار عهد مالکیت و تسلط مرد است. مردان به خاطر اینکه از وجود زنان بهرۀ اقتصادی ببرند و آنها را مانند بردگان استثمار کنند، آنها را در خانه ها نگه می داشتند، و برای اینکه فکر زن را قانع کنند که خودبه خود از خانه بیرون نرود و بیرون رفتن را کار بدی بداند فکر حجاب و خانه نشینی را خلق کردند.

گویندگان این سخن سعی کرده اند مسائل دیگری از قبیل نفقه و مهر را نیز بر اساس مالکیت مرد نسبت به

زن توجیه کنند.

در کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران صفحۀ 27 می نویسد:

«هنگامی که قانون مدنی ایران تدوین شد هنوز از برده فروشی در بعضی از نقاط دنیا اثری به جا بود و در ایران نیز با اینکه این کار علی الظاهر از میان رفته بود ولی باز در مغز قانون گذاران آثاری از برده فروشی و آزار به زیردستان وجود داشت. زن را در آن دوره چون «مستأجره» می پنداشتند. زن حق نداشت با مردان نشست و برخاست کند و در اجتماعات راه یابد و به مقامات دولتی برسد. اگر صدای زن را نامحرم می شنید آن زن بر شوی خود حرام می شد. خلاصه مردان آن دوره زن را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 409

چون ابزاری می دانستند که کار او منحصراً رسیدگی به امور خانه و پروردن فرزند بود و هنگامی که این ابزار می خواست از خانه بیرون برود او را سر تا پا در چادری سیاه می پیچانیدند و روانۀ بازار یا خیابان می کردند.».

علائم و نشانه های افترا و غرض و مرض از تمام این نوشته پیداست. کی و کجا چنین قاعده ای وجود داشت که اگر صدای زن را نامحرم می شنید بر شوی خود حرام می شد؟ آیا در جامعه ای که دائماً سخنرانان مذهبی اش از بالای منابر خطابۀ زهرای مرضیّه را در مسجد مدینه و خطابه های زینب کبریٰ را در کوفه و شام به گوش مردم می رسانند ممکن است چنین فکری در میان مردم آن جامعه پیدا شود؟! کی و کجا زن در ایران اسلامی بردۀ مرد بوده است؟ همه می دانند که در خانواده های مسلمان بیش از آنکه زن در خدمت مرد باشد مرد به حکم وظیفۀ اسلامی در

خدمت زن بوده وسیلۀ آسایش او را فراهم می کرده است. زن در خانواده هایی مورد اهانت و تحقیر و ظلم قرار گرفته که روح اسلامی در آن خانواده ها نبوده یا ضعیف بوده است.

عجبا! می گوید: «زن حق نداشت که با مردان نشست و برخاست کند.» من می گویم: برعکس، در محیطهای پاک اسلامی این مرد بود که حق نداشت در نشست و برخاست ها از زن بیگانه بهره برداری کند. این مرد است که همواره حرص می ورزد که زن را وسیلۀ چشم چرانی و کام جویی خود قرار دهد. هیچ گاه مرد به طبع خود مایل نبوده حائلی میان او و زن وجود داشته باشد و هر وقت که این حائل از میان رفته آن که برنده بوده مرد بوده است و آن که باخته و وسیله شده زن. امروز که مردان موفق شده اند با نامهای فریبندۀ «آزادی» و «تساوی» و غیره این حائل را از میان ببرند زن را در خدمت کثیف ترین مقاصد خویش گرفته اند. بردگی زن، امروز به چشم می خورد که برای تأمین منافع مادی یک مرد در یک مؤسسۀ تجارتی خود را صد قلم برای جلب مشتری مرد می آراید و به صورت «مانکن» درمی آید و شرف خود را در ازاء چندرغاز حقوق می فروشد.

این نشست و برخاست ها که امثال این نویسنده آرزوی آن را می کنند جز بهره کشی مرد و بهره دهی زن مفهومی ندارد. همه می دانند نشست و برخاست ها در محیطهای پاک که موضوع بهره کشی مرد از زن در میان نبوده است هیچ گاه در جامعۀ اسلامی ممنوع نبوده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 410

نویسندۀ همین کتاب، تاریخ روابط زن و مرد را از نظر جامعه شناسی به چهار

دوره تقسیم می کند:

دورۀ اول مرحلۀ طبیعی و اشتراکی اولیه که زن و مرد بدون هیچ گونه قید و شرطی با هم خَلطه و آمیزش داشته اند. در این دوره به عقیدۀ این نویسنده اساساً زندگی خانوادگی وجود نداشته است.

دورۀ دوم دورۀ تسلط مرد است. در این دوره مرد بر زن غلبه کرده خود را مالک او دانسته او را همچون ابزاری در خدمت خود درآورده است. حجاب یادگار این دوره می باشد.

دورۀ سوم مرحلۀ قیام و اعتراض زن است. در این مرحله زنان از ناسازگاری مردان به ستوه آمدند و در مقابل مظالم آنها ابتدا مقاومت کردند و چون دریافتند که طبیعت خشن مردان به این آسانی حاضر نیست حق آنها را رعایت کند به منظور احقاق حق خود متدرّجاً علیه مردان طغیان کردند، اتحادیه ها تشکیل دادند، به وسیلۀ مطبوعات و کنفرانسها و دسته بندی ها با مردان مبارزه کردند. ضمناً چون دریافتند که زورگویی مردان نتیجۀ تربیت ناسالم عهد کودکی و مخصوصاً تبعیض بین پسران و دختران است در رفع نقایص آموزش و پرورش عمومی کوشیدند.

دورۀ چهارم مرحلۀ تساوی حقوق زن و مرد است و به دورۀ اول شباهت کامل دارد. این دوره از اواخر قرن نوزدهم شروع شده، هنوز در همه جا استقرار نیافته است.

از نظر این منطق، پوشش زن عبارت است از زندانی شدن زن به دست مرد، و علت اینکه مرد زن را اینچنین اسیر می کرده این است که می خواسته هرچه بیشتر از وجود او بهرۀ اقتصادی ببرد.

بررسی.

تقسیم تاریخ روابط زن و مرد به چهار دوره به نحوی که ذکر شد تقلید نارسایی است از آنچه پیروان کمونیزم دربارۀ ادوار تاریخی زندگی بشر از نظر

عوامل اقتصادی که به عقیدۀ آنها زیربنای همۀ پدیده های اجتماعی است ذکر کرده اند. آنها می گویند ادوار تاریخی بشر عبارت است از دورۀ اشتراک اولیه، دورۀ ملوک الطّوایفی، دورۀ سرمایه داری و دورۀ کمونیزم و اشتراک ثانوی که شباهت کامل به دورۀ اشتراک اولیه دارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 411

آنچه دربارۀ ادوار زندگی زن در کتاب سابق الذکر آمده کپیه ای است از آنجا ولی کپیه ای که به هیچ حسابی درست درنمی آید. به عقیدۀ ما چنین دوره هایی در زندگی زن هرگز نبوده است و امکان نداشته وجود داشته باشد. همان دورۀ اولی که به عنوان اشتراک اولیه معرفی می کند، از لحاظ تاریخ جامعه شناسی به هیچ وجه مورد تصدیق نیست. جامعه شناسی تاکنون نتوانسته است قرینه ای به دست بیاورد که دوره ای بر بشر گذشته که زندگی خانوادگی وجود نداشته است. به عقیدۀ مورخین، دورۀ مادرشاهی بوده است ولی دورۀ کمونیزم جنسی نبوده است. ما دربارۀ این ادوار نمی خواهیم به تفصیل بحث کنیم، کافی است دربارۀ خود این مدعا که می گویند پوشش زن معلول مالکیت مرد نسبت به زن است بحث کنیم و آن را مورد بررسی قرار دهیم:

ما این جهت را که در گذشته مرد به زن به چشم یک ابزار می نگریست و از او بهره کشی اقتصادی می کرد، به صورت یک اصل کلی حاکم بر همۀ اجتماعات گذشته قبول نداریم. علائق عاطفی زوجیّت هرگز اجازه نمی داده که مردان به صورت یک «طبقۀ» زبردست بر زنان به صورت یک «طبقۀ» زیردست حکومت کنند، آنان را استثمار نمایند؛ همچنانکه معقول نیست فرض کنیم در دوره های گذشته پدران و مادران به عنوان یک «طبقه» بر فرزندان به عنوان یک «طبقۀ» دیگر

حکومت و آنها را استثمار می کرده اند. علائق عاطفی والدین و فرزندان همواره مانع چنین چیزی بوده است. علائق زوجین به یکدیگر، حتی در اجتماعات گذشته، بیشتر عاطفی و عشقی بوده و زن با نیروی جاذبه و جمال خود بر قلب مرد حکومت کرده او را در خدمت خود گرفته است. مرد به میل و رغبت خود نان آور زن شده و راضی شده او با خیال راحت به خود برسد و مایۀ تسکین قلب و ارضای عاطفۀ عشقی او باشد؛ همچنانکه با میل و رغبت خود، زن را در پشت جبهۀ جنگ برده خود به وظیفۀ سربازی و فداکاری و دفاع از زن و فرزند قیام کرده است.

در عین حال انکار نمی کنیم که مرد در گذشته، هم به زن ظلم کرده و هم به فرزند، و از هر دوی اینها بهره کشی اقتصادی کرده است؛ همچنانکه به خود نیز ستم کرده است.

مرد به علت جهالت و تعصبهای بیجا (نه به قصد استثمار و بهره کشی) هم به خود ظلم کرده هم به زن و فرزند. مرد در گذشته از لحاظ اقتصادی، هم در خدمت زن بوده هم از او بهره کشی اقتصادی کرده است. هر وقت طبیعت مرد به سوی خشونت گراییده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 412

عشق و عاطفه در وجودش ضعیف شده، از زن به صورت یک ابزار اقتصادی استفاده کرده است. ولی این را به صورت یک اصل کلی حاکم بر تمام جوامع ما قبل [قرن] نوزدهم نمی توان ذکر کرد.

تجاوز به حقوق واقعی زن، استثمار زن، خشونت نسبت به او منحصر به ما قبل قرن 19 نیست. در قرن نوزدهم و بیستم حقوق واقعی زن

کمتر از گذشته پایمال نشده است.

منتها چنانکه می دانیم از مشخصات این قرن این است که روی مقاصد استثمارگرانه سرپوشی از مفاهیم انسانی گذاشته می شود.

سخن ما دربارۀ اسلام است. آیا اسلام در دستورات خود دربارۀ پوشش و حریم میان زن و مرد چه هدف و منظوری داشته است؟ آیا خواسته است زن را از لحاظ اقتصادی در خدمت مرد قرار دهد؟!.

قدر مسلّم این است که حجاب در اسلام بدین منظور نیست. اسلام هرگز نخواسته مرد از زن بهره کشی اقتصادی کند، بلکه سخت با آن مبارزه کرده است. اسلام با قطعیّت تامّی که به هیچ وجه قابل مناقشه نیست، اعلام کرده است که مرد هیچ گونه حق استفادۀ اقتصادی از زن ندارد. این مسأله که زن استقلال اقتصادی دارد از مسلّمات قطعی اسلام است. کار زن از نظر اسلام متعلق به خود اوست. زن اگر مایل باشد، کاری که در خانه به وی واگذار می شود مجّاناً و تبرّعاً انجام می دهد، و اگر نخواهد، مرد حق ندارد او را مجبور کند. حتی در شیر دادن به طفل با اینکه زن اولویّت دارد، اولویّت او موجب سقوط حق اجرت او نیست، یعنی اگر زن بخواهد فرزند خود را در مقابل مبلغی فرضاً یک هزار ریال در ماه شیر بدهد و زن بیگانه ای هم به همین مبلغ حاضر است شیر بدهد پدر باید اولویّت زن را رعایت کند. فقط در صورتی که زن مبلغ بیشتری مطالبه می کند مرد حق دارد طفل را به دایه ای که اجرت کمتری می گیرد بسپارد. زن می تواند هر نوع کاری همین قدر که فاسدکنندۀ خانواده و مزاحم حقوق ازدواج نباشد برای خود انتخاب کند و درآمدش

هم منحصراً متعلق به خود اوست.

اگر اسلام در حجاب، نظر به استثمار اقتصادی زن داشت بیگاری زن را برای مرد تجویز می کرد؛ معقول نیست که از یک طرف برای زن استقلال اقتصادی قائل شود و از طرف دیگر حجاب را به منظور استقلال و استثمار زن وضع کند.

پس اسلام چنین منظوری نداشته است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 413

حسادت

ریشۀ دیگری که برای پیدا شدن حجاب ذکر کرده اند جنبۀ اخلاقی دارد. در اینجا نیز مانند نظریۀ سابق علت پدید آمدن حجاب را تسلط مرد و اسارت زن معرفی کرده اند، با این فرق که در اینجا برای تسلطجویی مرد به جای ریشۀ اقتصادی ریشۀ اخلاقی ذکر شده است؛ گفته اند علت اینکه مرد زن را بدین شکل اسیر نگه می دارد حس خودپرستی و حسادت وی نسبت به مردان دیگر است. مرد نمی خواهد و رشک می برد که مردان دیگر و لو با نگاه کردن یا همسخن شدن از زنی که تحت اختیار اوست استفاده کنند.

به عقیدۀ این دسته، قوانین دینی و مذهبی با اینکه در جاهای دیگر با خودخواهیها و خودپرستیها مبارزه کرده است در اینجا برعکس عمل کرده روی این خودخواهی مردان صحّه گذاشته منظور آنها را تأمین کرده است.

برتراند راسل می گوید: بشر توانسته است تاحدی در مورد مال و ثروت بر خودخواهی و بخل غالب گردد ولی در مورد زن نتوانسته است بر این خودخواهی تسلط پیدا کند. از نظر راسل «غیرت» صفت ممدوحی نیست و ریشۀ آن نوعی بخل و امساک است.

مفهوم سخن راسل این است که اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 414

مورد

زن هم خوب است. چرا بخل و امساک و حسادت در مورد مال نکوهیده و در مورد زن ستوده است؟ چرا نان و سفره داشتن و نمک خود را خورانیدن از لحاظ اخلاق اقتصادی مورد تمجید و ستایش است و همین بَذّالی و گذشت و کام دیگران را شیرین کردن در اخلاق جنسی مذموم است؟ به عقیدۀ امثال راسل این تفاوت علت معقولی ندارد، اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسی بر خودخواهی و تسلطجویی بشر غلبه کند، برعکس تسلیم خودپرستی شده همان رذیله را به نام «غیرت» از طرف مرد و به نام «عفاف» و «حجاب» از طرف زن تحت عنوان «اخلاق حسنه» پذیرفته است.

بررسی.

از نظر ما در مرد تمایل به عفاف و پاکی زن وجود دارد، یعنی مرد رغبت خاصی دارد که همسرش پاک و دست نخورده باشد، همچنانکه در خود زن نیز تمایل خاصی به عفاف وجود دارد. البته در زن تمایل به اینکه شوهر با زن دیگر رابطه و آمیزش نداشته باشد نیز وجود دارد ولی این تمایل به عقیدۀ ما ریشۀ دیگری دارد مغایر با ریشۀ تمایل مشابهی که در مرد است. آنچه در مرد وجود دارد غیرت است و یا آمیخته ای است از حسادت و غیرت، ولی آنچه در زن وجود دارد صرفاً حسادت است.

ما فعلًا دربارۀ لزوم عفاف مرد و ارزشش از نظر خودش و از نظر زن بحث نمی کنیم.

سخن ما فعلًا دربارۀ حسی است که در مرد وجود دارد و به نام «غیرت» نامیده می شود که: اولًا آیا غیرت همان حسادت است که تغییر اسم داده است یا چیز دیگری است؟ ثانیاً آیا ریشۀ پوشش و حجاب

اسلامی احترام به حس غیرت مرد است یا جهات دیگری منظور است؟.

اما قسمت اول: ما معتقدیم که حسادت و غیرت دو صفت کاملًا متفاوت اند و هر کدام ریشه ای جداگانه دارد. ریشۀ حسادت خودخواهی و از غرایز و احساسات شخصی می باشد ولی غیرت یک حس اجتماعی و نوعی است و فایده و هدفش متوجه دیگران است.

غیرت، نوعی پاسبانی است که آفرینش برای مشخص بودن و مختلط نشدن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 415

نسلها در وجود بشر نهاده است. سرّ اینکه مرد حساسیت فوق العاده در جلوگیری از آمیزش همسرش با دیگران دارد این است که خلقت مأموریتی به او داده است تا نسب را در نسل آینده حفظ کند. این احساس مانند احساس علاقۀ به فرزند است. همه کس می داند که فرزند چقدر رنج و زحمت و هزینه برای پدر و مادر دارد. اگر علاقۀ مفرط بشر به فرزند نبود احدی اقدام به تناسل و حفظ نسل نمی کرد. اگر حس غیرت هم در مرد نمی بود که محل بذر را همیشه حفاظت و پاسبانی کند، رابطۀ نسلها با یکدیگر به کلی قطع می شد، هیچ پدری فرزند خود را نمی شناخت و هیچ فرزندی پدر خود را نمی دانست کیست. قطع این رابطه، اساس اجتماعی بودن بشر را متزلزل می سازد.

پیشنهاد اینکه انسان به عنوان مبارزۀ با خودخواهی غیرت را کنار بگذارد درست مثل این است که پیشنهاد شود غریزۀ علاقۀ به فرزند را بلکه به طور کلی مطلق حس ترحم و عاطفۀ انسانی را به عنوان اینکه یک میل نفسانی است ریشه کن کنیم؛ در صورتی که این یک میل نفسانی در درجات پایین حیوانی نیست بلکه یک احساس

عالی بشری است.

علاقۀ به حفظ نسل در زن هم وجود دارد، ولی در آنجا احتیاج به پاسبان نیست، زیرا انتساب فرزند به مادر همیشه محفوظ است و اشتباه پذیر نیست. از اینجا می توان فهمید که حساسیت زن در منع آمیزش شوهر با دیگران، ریشه ای غیر از حساسیت مرد در این مسأله دارد. احساس زن را می توان ناشی از خودخواهی و انحصارطلبی دانست ولی احساس مرد چنانکه گفتیم جنبۀ نوعی و اجتماعی دارد. ما منکر حس حسادت و انحصارطلبی مرد نیستیم. ما مدعی هستیم که فرضاً مرد حسادت خود را با نیروی اخلاقی از میان ببرد یک نوع حس اجتماعی در او وجود دارد که اجازه نمی دهد با آمیزش همسرش با مردان دیگر موافقت کند. ما مدعی هستیم منحصر شناختن علت حساسیت مرد به حس حسادت که یک انحراف اخلاقی فردی است اشتباه است.

در برخی از روایات نیز بدین موضوع اشاره شده است که آنچه در مردان است غیرت است و آنچه در زنان است حسادت.

برای توضیح این مطلب می توان یک نکته را افزود و آن این است که زن همیشه می خواهد مطلوب و معشوق مرد باشد. جلوه گریها، دلبریها و خودنماییهای زن همه برای جلب نظر مرد است. زن آن قدر که می خواهد مرد را عاشق دلخستۀ خویش کند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 416

طالب وصال و لذت جنسی نیست. اگر زن نمی خواهد که شوهرش با زنان دیگر آمیزش داشته باشد به این جهت است که می خواهد مقام معشوق بودن و مطلوب بودن را خاص خود کند. ولی در مرد چنین احساسی وجود ندارد. این گونه انحصارطلبی در سرشت مرد نیست. لهذا اگر مانع آمیزش زنش

با مردان دیگر است، ریشه اش همان حراست و نگهبانی نسل است.

زن را با ثروت هم نباید قیاس کرد. ثروت با مصرف کردن از بین می رود و لذا مورد تنازع و کشمکش واقع می شود و حس انحصارطلبی بشر جلو استفادۀ دیگران را می گیرد. ولی کام جویی جنسی یک نفر مانع استفادۀ دیگران نیست. در اینجا مسألۀ انبار کردن و احتکار مطرح نیست.

انسان این حالت را دارد که هرچه بیشتر در گرداب شهوات شخصی فرو رود و عفاف و تقوا و ارادۀ اخلاقی را از کف بدهد احساس «غیرت» در وجودش ناتوان می گردد. شهوت پرستان از اینکه همسران آنها مورد استفاده های دیگران قرار بگیرند رنج نمی برند و احیاناً لذت می برند و از چنین کارهایی دفاع می کنند. برعکس، افرادی که با خودخواهیها و شهوات نفسانی مبارزه می کنند و ریشه های حرص و آز و طمع و ماده پرستی را در وجود خود نابود می کنند و به تمام معنی «انسان» و «انساندوست» می گردند و خود را وقف خدمت به خلق می کنند و حس خدمت به نوع در آنان بیدار می شود، چنین اشخاصی غیورتر و نسبت به همسران خود حساستر می گردند. این گونه افراد حتی نسبت به ناموس دیگران نیز حساس می گردند، یعنی وجدانشان اجازه نمی دهد که ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گیرد. ناموس اجتماع ناموس خودشان می شود.

علی علیه السلام جملۀ عجیبی دارد. می فرماید: «

ما زَنیٰ غَیورٌ قَطّ

» «1» یعنی هرگز یک انسان شریف و غیور زنا نمی کند. نفرموده است: انسان حسود زنا نمی کند، بلکه فرمود انسان غیور زنا نمی کند، چرا؟ برای اینکه غیرت یک شرافت انسانی و یک حساسیت انسانی است نسبت به پاکی و طهارت جامعه. انسان غیور همان طور که راضی نمی شود

دامن ناموس خودش آلوده گردد، راضی نمی شود دامن ناموس اجتماع هم آلوده شود؛ زیرا غیرت غیر از حسادت است؛ حسادت یک امر شخصی و فردی و

______________________________

(1). نهج البلاغه، حکمت 305

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 417

ناشی از یک سلسله عقده های روحی است، اما غیرت یک احساس و عاطفۀ نوع بشری است.

این خود دلیل است که «غیرت» از خودپرستی ناشی نمی شود، احساس خاصی است که قانون خلقت برای تحکیم اساس زندگی خانوادگی که یک زندگی طبیعی است نه قراردادی، ایجاد کرده است.

و اما اینکه آیا نظر اسلام دربارۀ حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس غیرت مرد است یا نه؟.

جواب این است که بدون شک اسلام همان فلسفه ای که در حس غیرت هست یعنی حفاظت پاکی نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد، ولی علت حجاب اسلامی منحصر به این نیست. در بخش بعد که تحت عنوان «فلسفۀ پوشش و حجاب در اسلام» بحث خواهیم کرد، این مطلب را توضیح خواهیم داد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 418

عادت زنانگی

به عقیدۀ بعضی حجاب و خانه نشینی زن ریشۀ روانی دارد. زن از ابتدا در خود نسبت به مرد احساس حقارت می کرده است از دو جهت: یکی احساس نقص عضوی نسبت به مرد، دیگری خونروی ماهانه و حین زایمان و حین ازالۀ بکارت.

اینکه عادت ماهانه نوعی پلیدی و نقص است، فکری است که از قدیم در میان بشر وجود داشته است و به همین دلیل زنان در ایام عادت مانند یک شی ء پلید در گوشه ای محبوس بوده اند و از آنها دوری و اجتناب می شده است.

شاید به همین علت است که از پیغمبر اکرم دربارۀ این

عادت سؤال شد. ولی آیه ای که در پاسخ این سؤال نازل شد این نبود که حیض پلیدی است و زن حائض پلید است و با او معاشرت نکنید، پاسخ رسید که نوعی بیماری تن است و در حین آن بیماری از همخوابگی احتراز کنید (نه از معاشرت):

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِی الْمَحِیضِ «1».

از تو دربارۀ حیض سؤال می کنند. بگو نوعی بیماری است، در حال این بیماری با

______________________________

(1). بقره/ 222

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 419

زنان نزدیکی نکنید.

قرآن این حال را فقط نوعی بیماری مانند سایر بیماریها خواند و هرگونه پلیدی را از آن سلب کرد.

در سنن ابو داود جلد اول صفحۀ 499 در شأن نزول این آیه می نویسد:

«انس بن مالک گفت عادت یهود این بود که همین که زنی از آنها حائض می شد او را از خانه بیرون می کردند، نه با او غذا می خوردند و نه از ظرف او آب می آشامیدند و نه با او در یک اتاق می زیستند. لهذا از رسول خدا در این باره سؤال شد و این آیه نازل گشت. رسول خدا از دوری گزیدن از آنها منع کرد و فرمود جز همبستری هیچ ممنوعیت دیگری ندارند.».

از نظر اسلام زن حائض حکم یک انسان به اصطلاح «مُحْدِث» را یعنی انسان فاقد وضو و غسل را دارد که در آن حال از نماز و روزه محروم است.

هر موجب «حَدَث» نوعی پلیدی است که با «طهارت» یعنی وضو یا غسل مرتفع می گردد. بدین معنی حیض را نیز می توانیم مانند جنابت، خواب، بول و غیره پلیدی بدانیم. ولی این نوع پلیدی اولًا اختصاص به زن ندارد و ثانیاً با غسل یا

وضو مرتفع می گردد.

در میان یهودیان و زردشتیان با زن حائض مانند یک شی ء پلید رفتار می شده است و این جهت، هم در زن و هم در مرد این فکر را به وجود آورده که زن موجود پست و پلیدی است، و مخصوصاً خود زن در آن حالت احساس شرم و نقص می کرده خود را مخفی می ساخته است.

قبلًا از ویل دورانت نقل کرده ایم که گفت:

«پس از داریوش مقام زن مخصوصاً در میان طبقۀ ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند. ولی در مورد زنان دیگر گوشه نشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفته رفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگانی اجتماعی ایشان را فرا گرفت.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 420

و هم او می گوید:

«نخستین مرتبه که زن حیا و شرم را احساس کرد آن وقت بود که فهمید در هنگام حیض نزدیک شدن او با مرد ممنوع است.».

دربارۀ اینکه زن ابتدا در خود احساس نقص می کرده است و سبب شده که هم خود او و هم مرد او را موجود پست بشمارد سخنان زیادی گفته شده است. خواه آن سخنان درست باشد و خواه نادرست، با فلسفۀ اسلام دربارۀ زن و پوشیدگی زن رابطه ای ندارد. اسلام نه حیض را موجب پستی و حقارت زن می داند و نه پوشیدگی را به خاطر پستی و حقارت زن عنوان کرده است، بلکه منظورهای دیگری داشته است، چنانکه بعداً خواهیم گفت.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 421

بالا بردن ارزش

عللی که قبلًا ذکر کردیم کم و بیش مورد استفادۀ مخالفان پوشیدگی زن قرار

گرفته است. به عقیدۀ ما یک علت اساسی در کار است که مورد غفلت واقع شده است. به عقیدۀ ما ریشۀ اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت، یا میل مرد به استثمار زن، یا حسادت مرد، یا عدم امنیت اجتماعی، یا عادت زنانگی نباید جستجو کرد و لااقل باید کمتر در اینها جستجو کرد. ریشۀ این پدیده را در یک تدبیر ماهرانۀ غریزی خود زن باید جستجو کرد.

به طور کلی بحثی است دربارۀ ریشۀ اخلاق جنسی زن از قبیل حیا و عفاف، و از آن جمله است تمایل به ستر و پوشش خود از مرد. در اینجا نظریاتی ابراز شده است.

دقیق ترین آنها این است که حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن با یک نوع الهام برای گران بها کردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد به کار برده است. زن، با هوش فطری و با یک حس مخصوص به خود دریافته است که از لحاظ جسمی نمی تواند با مرد برابری کند و اگر بخواهد در میدان زندگی با مرد پنجه نرم کند از عهدۀ زور بازوی مرد برنمی آید، و از طرف دیگر نقطۀ ضعف مرد را در همان نیازی یافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقیّت و مطلوبیّت قرار داده است. در طبیعت، جنس نر گیرنده و دنبال کننده آفریده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 422

شده است. به قول ویل دورانت:

«آداب جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان، و عقب نشینی برای دلبری

و فریبندگی در زنان ... مرد طبعاً جنگی و حیوان شکاری است، عملش مثبت و تهاجمی است. زن برای مرد همچون جایزه ای است که باید آن را برباید.».

وقتی که زن مقام و موقع خود را در برابر مرد یافت و نقطۀ ضعف مرد را در برابر خود دانست همان طور که متوسل به زیور و خودآرایی و تجمل شد که از آن راه قلب مرد را تصاحب کند، متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نیز شد. دانست که نباید خود را رایگان کند بلکه بایست آتش عشق و طلب او را تیزتر کند و در نتیجه مقام و موقع خود را بالا برد.

ویل دورانت می گوید:

«حیا امر غریزی نیست بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دل بازی مایۀ طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند.».

ویل دورانت می گوید:

«خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است. اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می گردید. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بی آنکه بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقّت عالی خبر می دهد.».

مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان، مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد. اول دربارۀ تسلط معنوی زن بر مرد می گوید:

زُیِّنَ لِلنّاس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رَست

چون پی یَسْکُن الَیْهاش آفرید کی تواند آدم از حوّا برید

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 423

رستم زال ار بود وز حمزه بیش هست

در فرمان اسیر زال خویش

آنکه عالم مست گفتارش بدی کَلِّمینی یا حُمَیْرا می زدی

آنگاه راجع به تأثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز، مثلی لطیف می آورد:

آنها را به آب و آتش تشبیه می کند، می گوید مَثَل مرد مَثَل آب است و مَثَل زن مَثَل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد، اما اگر حائل و حاجبی میان آن دو برقرار گردد مثل اینکه آب را در دیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند، آن وقت است که آتش آب را تحت تأثیر خود قرار می دهد، اندک اندک او را گرم می کند و احیاناً جوشش و غلیان در او به وجود می آورد، تا آنجا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار می سازد. می گوید:

آب غالب شد بر آتش از لهیب ز آتش او جوشد چو باشد در «حجیب»

چون که دیگی حایل آمد آن دو را نیست کرد آن آب را کردش هوا

مرد بر خلاف آنچه ابتدا تصور می رود، در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است. مرد همیشه عزت و استغناء و بی اعتنایی زن را نسبت به خود ستوده است.

ابن العفیف می گوید:

تُبْدِی النِّفارَ دِلالًا وَ هیَ آنِسَهٌ یا حُسْنَ مَعْنَی الرِّضا فی صورَهِ الْغَضَبِ

نظامی می گوید:

چه خوش نازی است ناز خوبرویان ز دیده رانده را از دیده جویان

به طور کلی رابطه ای است میان دست نارسی و فراق از

یک طرف و عشق و سوز و گرانبهایی از طرف دیگر، همچنانکه رابطه ای است میان عشق و سوز از یک طرف و میان هنر و زیبایی از طرف دیگر؛ یعنی عشق در زمینۀ فراقها و دست نارسی ها می شکفد و هنر و زیبایی در زمینۀ عشق رشد و نمو می یابد.

برتراند راسل می گوید:

«از لحاظ هنر مایۀ تأسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 424

هم او می گوید:

«در جایی که اخلاقیات کاملًا آزاد باشد، انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه ای داشته باشد عملًا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطۀ جاذبۀ شخصی خود، ندرتاً نیازی به توسل به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.».

ویل دورانت در لذات فلسفه می گوید:

«آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می گردد. زیبایی به قدرت میل بستگی دارد و میل با اقناع و ارضاء، ضعیف و با منع و جلوگیری قوی می گردد.».

از همه عجیب تر سخنی است که یکی از مجلات زنانه از آلفرد هیچکاک- که به قول آن مجله به حسب فن و شغل فیلمسازی خود دربارۀ زنان تجارب فراوان دارد- نقل می کند. او می گوید:

«من معتقدم که زن هم باید مثل فیلمی پرهیجان و پرآنتریک باشد، بدین معنی که ماهیت خود را کمتر نشان دهد و برای کشف خود مرد را به نیروی تخیل و تصور زیادتری وادارد. باید زنان پیوسته بر همین شیوه رفتار کنند یعنی کمتر ماهیت خود را نشان دهند و بگذارند مرد برای کشف آنها بیشتر به خود زحمت دهد.».

ایضاً همان مجله در شمارۀ دیگری از همین شخص چنین

نقل می کند:

«زنان شرقی تا چند سال پیش به خاطر حجاب و نقاب و رویبندی که به کار می بردند خودبه خود جذاب می نمودند و همین مسأله جاذبۀ نیرومندی بدانها می داد، اما به تدریج با تلاشی که زنان این کشورها برای برابری با زنان غربی از خود نشان می دهند حجاب و پوششی که دیروز بر زن شرقی کشیده شده بود از میان می رود و همراه آن از جاذبۀ جنسی او هم کاسته می شود.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 425

می گویند: «مشتاقی است مایۀ مهجوری.» این صحیح است اما عکس آن هم صحیح است که: «مهجوری است مایۀ مشتاقی.».

امروز یکی از خلأهایی که در دنیای اروپا و امریکا وجود دارد خلأ عشق است. در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می خورد که اولین قربانی آزادی و بی بندوباری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است. در جهان امروز هرگز عشقهایی از نوع عشقهای شرقی از قبیل عشقهای مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین رشد و نمو نمی کند.

نمی خواهم به جنبۀ تاریخی قصۀ مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین تکیه کرده باشم، ولی این قصه ها بیان کنندۀ واقعیاتی است که در اجتماعات شرقی وجود داشته است.

از این داستانها می توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسی مرد تا کجا پایۀ خود را بالا برده است و تا چه حد سر نیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است! قطعاً درک زن این حقیقت را در تمایل او به پوشش بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز، تأثیر فراوان داشته است.

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 427

بخش سوم: فلسفۀ پوشش در اسلام

* واژۀ حجاب.

* سیمای حقیقی مسألۀ حجاب.

* معاشرت آزاد از جنبۀ روانی.

* بحثی در حس تغزل.

* معاشرت آزاد از نظر زندگی خانوادگی.

* معاشرت آزاد از نظر زندگی اجتماعی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 429

فلسفه هایی که قبلًا برای پوشش ذکر کردیم غالباً توجیهاتی بود که مخالفین پوشش تراشیده اند و خواسته اند آن را حتی در صورت اسلامی اش امری غیر منطقی و نامعقول معرفی کنند. روشن است که اگر انسان مسأله ای را از اول خرافه فرض کند، توجیهی هم که برای آن ذکر می کند متناسب با خرافه خواهد بود. اگر بحث کنندگان، مسأله را با بی طرفی مورد کاوش قرار می دادند درمی یافتند که فلسفۀ پوشش و حجاب اسلامی هیچ یک از سخنان پوچ و بی اساس آنها نیست.

ما برای پوشش زن از نظر اسلام فلسفۀ خاصی قائل هستیم که نظر عقلی آن را موجّه می سازد و از نظر تحلیل می توان آن را مبنای حجاب در اسلام دانست.

واژۀ «حجاب».

پیش از اینکه استنباط خود را در این باره ذکر کنیم لازم است یک نکته را یادآوری کنیم. آن نکته این است که معنای لغوی «حجاب» که در عصر ما این کلمه برای پوشش زن معروف شده است چیست؟ کلمۀ «حجاب» هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب. بیشتر، استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیلۀ پوشش است، و شاید بتوان گفت که به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 430

حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوشش «حجاب» نامیده می شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد. در قرآن

کریم در داستان سلیمان غروب خورشید را این طور توصیف می کند: «حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ» «1» یعنی تا آن وقتی که خورشید در پشت پرده مخفی شد. پردۀ حاجز میان قلب و شکم را «حجاب» می نامند.

در دستوری که امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر نوشته است می فرماید: «

فَلا تُطَوِّلَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ

» «2» یعنی در میان مردم باش، کمتر خود را در اندرون خانۀ خود از مردم پنهان کن؛ حاجب و دربان تو را از مردم جدا نکند، بلکه خودت را در معرض ملاقات و تماس مردم قرار بده تا ضعیفان و بیچارگان بتوانند نیازمندیها و شکایات خود را به گوش تو برسانند و تو نیز از جریان امور بی اطلاع نمانی.

ابن خلدون در مقدمه خویش فصلی دارد تحت عنوان «فَصْلٌ فِی الْحِجابِ کَیْفَ یَقَعُ فِی الدُّوَلِ وَ انَّهُ یَعْظُمُ عِنْدَ الْهَرَمِ». در این فصل بیان می کند که حکومتها در بدو تشکیل میان خود و مردم حائل و فاصله ای قرار نمی دهند ولی تدریجاً حائل و پرده میان حاکم و مردم ضخیم تر می شود تا بالأخره عواقب ناگواری به وجود می آورد. ابن خلدون کلمۀ «حجاب» را به معنی پرده و حائل (نه پوشش) به کار برده است.

استعمال کلمۀ «حجاب» در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمۀ «سَتر» که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها چه در کتاب الصلاه و چه در کتاب النکاح که متعرض این مطلب شده اند کلمۀ «ستر» را به کار برده اند نه کلمۀ «حجاب» را.

بهتر این بود که این کلمه عوض نمی شد و ما همیشه همان کلمۀ «پوشش» را به کار می بردیم، زیرا

چنانکه گفتیم معنی شایع لغت «حجاب» پرده است و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب شده که عدۀ زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بیرون نرود.

وظیفۀ پوشش که اسلام برای زنان مقرر کرده است بدین معنی نیست که از خانه

______________________________

(1). ص/ 32

(2). نهج البلاغه، نامۀ 53

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 431

بیرون نروند. زندانی کردن و حبس زن در اسلام مطرح نیست. در برخی از کشورهای قدیم مثل ایران قدیم و هند چنین چیزهایی وجود داشته است ولی در اسلام وجود ندارد.

پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری و خودنمایی نپردازد. آیات مربوطه همین معنی را ذکر می کند و فتوای فقها هم مؤید همین مطلب است و ما حدود این پوشش را با استفاده از قرآن و منابع سنّت ذکر خواهیم کرد. در آیات مربوطه لغت «حجاب» به کار نرفته است. آیاتی که در این باره هست، چه در سورۀ مبارکۀ نور و چه در سورۀ مبارکۀ احزاب، حدود پوشش و تماسهای زن و مرد را ذکر کرده است بدون آنکه کلمۀ «حجاب» را به کار برده باشد. آیه ای که در آن کلمۀ «حجاب» به کار رفته است مربوط است به زنان پیغمبر اسلام.

می دانیم که در قرآن کریم دربارۀ زنان پیغمبر دستورهای خاصی وارد شده است.

اولین آیه خطاب به زنان پیغمبر با این جمله آغاز می شود: «یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ» یعنی شما با

سایر زنان فرق دارید. اسلام عنایت خاصی داشته است که زنان پیغمبر، چه در زمان حیات آن حضرت و چه بعد از وفات ایشان، در خانه های خود بمانند، و در این جهت بیشتر منظورهای اجتماعی و سیاسی در کار بوده است. قرآن کریم صریحاً به زنان پیغمبر می گوید: «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ» یعنی در خانه های خود بمانید. اسلام می خواسته است «امَّهاتُ المؤمنین» که خواه ناخواه احترام زیادی در میان مسلمانان داشتند از احترام خود سوء استفاده نکنند و احیاناً ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند. و چنانکه می دانیم یکی از امهات المؤمنین (عایشه) که از این دستور تخلف کرد ماجراهای سیاسی ناگواری برای جهان اسلام به وجود آورد. خود او همیشه اظهار تأسف می کرد و می گفت دوست داشتم فرزندان زیادی از پیغمبر می داشتم و می مردند اما به چنین ماجرایی دست نمی زدم.

سرّ اینکه زنان پیغمبر ممنوع شدند از اینکه بعد از آن حضرت با شخص دیگری ازدواج کنند به نظر من همین است؛ یعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده می کرد و ماجراها می آفرید. بنابراین اگر دربارۀ زنان پیغمبر دستور اکیدتر و شدیدتری وجود داشته باشد بدین جهت است.

به هر حال آیه ای که در آن آیه کلمۀ «حجاب» به کار رفته آیۀ 53 از سورۀ احزاب

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 432

است که می فرماید: «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» یعنی اگر از آنها متاع و کالای مورد نیازی مطالبه می کنید از پشت پرده از آنها بخواهید. در اصطلاح تاریخ و حدیث اسلامی هر جا نام «آیۀ حجاب» آمده است مثلًا گفته شده قبل

از نزول آیۀ حجاب چنان بود و بعد از نزول آیۀ حجاب چنین شد، مقصود این آیه است که مربوط به زنان پیغمبر است «1»، نه آیات سورۀ نور که می فرماید:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ- الی آخر- قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ..

یا آیۀ سورۀ احزاب که می فرماید:

یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ الی آخر.

اما اینکه چطور در عصر اخیر به جای اصطلاح رایج فقها یعنی ستر و پوشش کلمۀ حجاب و پرده و پردگی شایع شده است برای من مجهول است، و شاید از ناحیۀ اشتباه کردن حجاب اسلامی به حجابهایی که در سایر ملل مرسوم بوده است باشد. ما در این باره بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد.

سیمای حقیقی مسألۀ حجاب.

حقیقت امر این است که در مسألۀ پوشش- و به اصطلاح عصر اخیر حجاب- سخن در این نیست که آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟

روح سخن این است که آیا زن و تمتعات مرد از زن باید رایگان باشد؟ آیا مرد باید حق داشته باشد که از هر زنی در هر محفلی حد اکثر تمتعات را به استثنای زنا ببرد یا نه؟.

اسلام که به روح مسائل می نگرد جواب می دهد: خیر، مردان فقط در محیط خانوادگی و در کادر قانون ازدواج و همراه با یک سلسله تعهدات سنگین می توانند از زنان به عنوان همسران قانونی کام جویی کنند، اما در محیط اجتماع استفاده از زنان

______________________________

(1). رجوع شود به صحیح مسلم، ج 4/ ص 148- 151.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 433

بیگانه ممنوع است. و زنان نیز از اینکه مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیاب سازند به هر صورت و به هر

شکل ممنوع می باشند.

درست است که صورت ظاهر مسأله این است که زن چه بکند؟ پوشیده بیرون بیاید یا عریان؟ یعنی آن کس که مسأله به نام او عنوان می شود زن است و احیاناً مسأله با لحن دلسوزانه ای طرح می شود که آیا بهتر است زن آزاد باشد یا محکوم و اسیر و در حجاب؟ اما روح مسأله و باطن مطلب چیز دیگر است و آن اینکه آیا مرد باید در بهره کشی جنسی از زن، جز از جهت زنا، آزادی مطلق داشته باشد یا نه؟ یعنی آن که در این مسأله ذی نفع است مرد است نه زن، و لااقل مرد از زن در این مسأله ذی نفع تر است. به قول ویل دورانت:

«دامنهای کوتاه برای همۀ جهانیان بجز خیاطان نعمتی است.».

پس روح مسأله، محدودیت کامیابیها به محیط خانوادگی و همسران مشروع، یا آزاد بودن کامیابیها و کشیده شدن آنها به محیط اجتماع است. اسلام طرفدار فرضیۀ اول است.

از نظر اسلام محدودیت کامیابیهای جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبۀ روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک می کند، و از جنبۀ خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می گردد، و از جنبۀ اجتماعی موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می گردد، و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود.

فلسفۀ پوشش اسلامی به نظر ما چند چیز است. بعضی از آنها جنبۀ روانی دارد و بعضی جنبۀ خانه و خانوادگی، و بعضی دیگر جنبۀ اجتماعی، و بعضی مربوط است به بالا بردن احترام زن و جلوگیری از ابتذال او.

حجاب در اسلام از

یک مسألۀ کلی تر و اساسی تری ریشه می گیرد و آن این است که اسلام می خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و چه نوع دیگر، به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، اجتماع منحصراً برای کار و فعالیت باشد. بر خلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذت جوییهای جنسی به هم می آمیزد اسلام می خواهد این دو محیط را کاملًا از یکدیگر تفکیک کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 434

اکنون به شرح چهار قسمت فوق می پردازیم:

1. آرامش روانی.

نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرتهای بی بندوبار هیجانها و التهابهای جنسی را فزونی می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی درمی آورد. غریزۀ جنسی غریزه ای نیرومند، عمیق و «دریا صفت» است، هرچه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هرچه به آن بیشتر خوراک بدهند شعله ورتر می شود. برای درک این مطلب به دو چیز باید توجه داشت:

1. تاریخ همان طوری که از آزمندان ثروت یاد می کند که با حرص و آزی حیرت آور در پی گردآوردن پول و ثروت بوده اند و هرچه بیشتر جمع می کرده اند حریصتر می شده اند، همچنین از آزمندانی در زمینۀ مسائل جنسی یاد می کند. اینها نیز به هیچ وجه از نظر حس تصرف و تملک زیبارویان در یک حدی متوقف نشده اند.

صاحبان حرام سراها و در واقع همۀ کسانی که قدرت استفاده داشته اند چنین بوده اند.

کریستن سن نویسندۀ کتاب ایران در زمان ساسانیان در فصل نهم کتاب خویش می نویسد:

«در نقش شکار طاق بستان فقط چند تن از سه هزار زنی که خسرو (پرویز) در حرم داشت می بینیم. این شهریار هیچ گاه از

این میل سیر نمی شد. دوشیزگان و بیوگان و زنان صاحب اولاد را در هر جا نشان می دادند به حرم خود می آورد. هر زمان که میل تجدید حرم می کرد نامه ای چند به فرمانروایان اطراف می فرستاد و در آن وصف زن کامل عیار را درج می کرد. پس عمّال او هر جا زنی را با وصف نامه مناسب می دیدند به خدمت می بردند.».

از این گونه جریانها در تاریخ قدیم بسیار می توان یافت. در جدید این جریانها به شکل حرم سرا نیست، به شکل دیگر است، با این تفاوت که در جدید لزومی ندارد کسی به اندازۀ خسروپرویز و هارون الرشید امکانات داشته باشد. در جدید به برکت تجدد فرنگی، برای مردی که یک صدهزارم پرویز و هارون امکانات داشته باشد میسر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 435

است که به اندازۀ آنها از جنس زن بهره کشی کند.

2. هیچ فکر کرده اید که حس «تغزّل» در بشر چه حسی است؟ قسمتی از ادبیات جهان عشق و غزل است. در این بخش از ادبیات، مرد، محبوب و معشوق خود را ستایش می کند، به پیشگاه او نیاز می برد، او را بزرگ و خود را کوچک جلوه می دهد، خود را نیازمند کوچکترین عنایت او می داند، مدعی می شود که محبوب و معشوق «صد مُلک جان به نیم نظر می تواند بخرد، پس چرا در این معامله تقصیر می کند»، از فراق او دردمندانه می نالد.

این چیست؟ چرا بشر در مورد سایر نیازهای خود چنین نمی کند؟ آیا تاکنون دیده اید که یک آدم پول پرست برای پول، یک آدم جاه پرست برای جاه و مقام غزلسرایی کند؟! آیا تاکنون کسی برای نان غزلسرایی کرده است؟ چرا هر کسی از شعر و غزل دیگری خوشش می آید؟

چرا همه از دیوان حافظ این قدر لذت می برند؟ آیا جز این است که همه کس آن را با زبان یک غریزۀ عمیق که سراپای وجودش را گرفته است منطبق می بیند؟ چقدر اشتباه می کنند کسانی که می گویند یگانه عامل اساسی فعالیتهای بشر عامل اقتصاد است!!.

بشر برای عشقهای جنسی خود موسیقی خاصی دارد، همچنانکه برای معنویات نیز موسیقی خاص دارد، در صورتی که برای حاجتهای صرفاً مادی از قبیل آب و نان موسیقی ندارد.

من نمی خواهم ادعا کنم که تمام عشقها جنسی است و هم هرگز نمی گویم که حافظ و سعدی و سایر غزلسرایان صرفاً از زبان غریزۀ جنسی سخن گفته اند. این مبحث، مبحث دیگری است که جداگانه باید بحث شود.

ولی قدر مسلّم این است که بسیاری از عشقها و غزلها عشق و غزل هایی است که مرد برای زن داشته است. همین قدر کافی است که بدانیم توجه مرد به زن از نوع توجه به نان و آب نیست که با سیر شدن شکم اقناع شود، بلکه یا به صورت حرص و آز و تنوع پرستی درمی آید و یا به صورت عشق و غزل. ما بعداً در این باره بحث خواهیم کرد که در چه شرایطی حالت حرص و آز جنسی تقویت می شود و در چه شرایطی شکل عشق و غزل پیدا می کند و رنگ معنوی به خود می گیرد.

به هر حال اسلام به قدرت شگرف این غریزۀ آتشین توجه کامل کرده است.

روایات زیادی دربارۀ خطرناک بودن «نگاه»، خطرناک بودن خلوت با زن، و بالأخره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 436

خطرناک بودن غریزه ای که مرد و زن را به یکدیگر پیوند می دهد وارد شده است.

اسلام تدابیری برای تعدیل

و رام کردن این غریزه اندیشیده است و در این زمینه، هم برای زنان و هم برای مردان تکلیف معین کرده است. یک وظیفۀ مشترک که برای زن و مرد هر دو مقرر فرموده مربوط به نگاه کردن است:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ..

خلاصۀ این دستور این است که زن و مرد نباید به یکدیگر خیره شوند، نباید چشم چرانی کنند، نباید نگاه های مملوّ از شهوت به یکدیگر بدوزند، نباید به قصد لذت بردن به یکدیگر نگاه کنند. یک وظیفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن این است که بدن خود را از مردان بیگانه پوشیده دارند و در اجتماع به جلوه گری و دلربایی نپردازند، به هیچ وجه و هیچ صورت و با هیچ شکل و رنگ و بهانه ای کاری نکنند که موجبات تحریک مردان بیگانه را فراهم کنند.

روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است. اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد.

همان طور که بشر- اعمّ از مرد و زن- در ناحیۀ ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملک جاه و مقام سیر نمی شود و اشباع نمی گردد، در ناحیۀ جنسی نیز چنین است.

هیچ مردی از تصاحب زیبارویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالأخره هیچ دلی از هوس سیر نمی شود.

و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت. دست نیافتن به آرزوها به نوبۀ خود منجر به اختلالات روحی و بیماریهای روانی می گردد.

چرا در دنیای

غرب اینهمه بیماری روانی زیاد شده است؟ علتش آزادی اخلاقی جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیلۀ جراید و مجلات و سینماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غیر رسمی و حتی خیابانها و کوچه ها انجام می شود.

اما علت اینکه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان یافته است این است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 437

میل به خودنمایی و خودآرایی مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلبها و دلها مرد شکار است و زن شکارچی، همچنانکه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شکار است و مرد شکارچی. میل زن به خودآرایی از این نوع حس شکارچیگری او ناشی می شود.

در هیچ جای دنیا سابقه ندارد که مردان لباسهای بدن نما و آرایشهای تحریک کننده به کار برند. این زن است که به حکم طبیعت خاص خود می خواهد دلبری کند و مرد را دلباخته و در دام علاقۀ به خود اسیر سازد. لهذا انحراف تبرّج و برهنگی از انحرافهای مخصوص زنان است و دستور پوشش هم برای آنان مقرر گردیده است.

ما دربارۀ طغیان پذیری غریزۀ جنسی و اینکه بر خلاف ادعای افرادی مانند راسل غریزۀ جنسی با آزاد گذاشتن کامل و خصوصاً با فراهم کردن وسائل تحریک هرگز سیر نمی شود و اشباع نمی گردد و همچنین دربارۀ انحراف «چشم چرانی» در مردان و انحراف «تبرج» در زنان، بازهم بحث خواهیم کرد.

2. استحکام پیوند خانوادگی.

شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابطۀ زوجین گردد برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حد اکثر کوشش مبذول شود، و بالعکس هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین

و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد.

اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می شود.

فلسفۀ پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگی این است که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت کردن او به شمار برود؛ در حالی که در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی بر اساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود.

علت اینکه جوانان امروز از ازدواج گریزانند و هر وقت به آنان پیشنهاد می شود، جواب می دهند که حالا زود است، ما هنوز بچه ایم، و یا به عناوین دیگر از زیر بار آن شانه خالی می کنند همین است؛ و حال آنکه در قدیم یکی از شیرین ترین آرزوهای

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 438

جوانان ازدواج بود. جوانان پیش از آنکه به برکت دنیای اروپا کالای زن اینهمه ارزان و فراوان گردد «شب زفاف را کم از تخت پادشاهی» نمی دانستند.

ازدواج در قدیم پس از یک دوران انتظار و آرزومندی انجام می گرفت و به همین دلیل زوجین یکدیگر را عامل نیکبختی و سعادت خود می دانستند، ولی امروز کام جوییهای جنسی در غیر کادر ازدواج به حد اعلی فراهم است و دلیلی برای آن اشتیاقها وجود ندارد.

معاشرتهای آزاد و بی بندوبار پسران و دختران ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیت درآورده است که باید آن را با توصیه های اخلاقی و

یا احیاناً- چنانکه برخی از جراید پیشنهاد می کنند- با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد.

تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد.

سیستم روابط آزاد اولًا موجب می شود که پسران تا جایی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سرباززنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیاناً برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیاً پیوند ازدواجهای موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایۀ یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند برعکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را «زندانبان» بنامند.

وقتی پسر یا دختری می خواهد بگوید ازدواج کرده ام، می گوید برای خودم زندانبان گرفته ام. این تعبیر برای چیست؟ برای اینکه قبل از ازدواج آزاد بود هرکجا بخواهد برود، با هرکس بخواهد برقصد، بلاسد، هیچ کس نبود که بگوید بالای چشمت ابروست. ولی پس از ازدواج این

آزادیها محدود شده است، اگر یک شب دیر به خانه بیاید مورد مؤاخذۀ همسرش قرار می گیرد که کجا بودی؟ و اگر در محفلی با التهاب با

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 439

دختری برقصد همسرش به او اعتراض می کند. واضح است که روابط خانواده در چنین سیستمی تا چه اندازه سرد و سست و غیر قابل اطمینان است.

بعضیها مانند برتراند راسل پنداشته اند که جلوگیری از معاشرتهای آزاد صرفاً به خاطر اطمینان مرد نسبت به نسل است؛ برای حل اشکال، استفاده از وسائل ضد آبستنی را پیشنهاد کرده اند؛ در صورتی که مسأله، تنها پاکی نسل نیست؛ مسألۀ مهم دیگر ایجاد پاکترین و صمیمی ترین عواطف بین زوجین و برقرار ساختن یگانگی و اتحاد کامل در کانون خانواده است. تأمین این هدف وقتی ممکن است که زوجین از هرگونه استمتاع از غیر همسر یا همسران قانونی چشم بپوشند، مرد چشم به زن دیگر نداشته باشد و زن نیز درصدد تحریک و جلب توجه کسی جز شوهر خود نباشد و اصل ممنوعیت هر نوع کامیابی جنسی در غیر کادر خانواده حتی قبل از ازدواج هم رعایت گردد.

به علاوه، زنی که تا اینجا پیش رفته است که به پیروی از امثال راسل و تقلید از صاحبان مکتب «اخلاق نوین جنسی» با داشتن همسر قانونی عشق خود را در جای دیگر جستجو می کند و با مرد مورد عشق و علاقۀ خود همبستر می شود، چه اطمینانی هست که به خاطر همسر قانونی که چندان مورد علاقه اش نیست وسائل ضد آبستنی به کار برد و از مرد مورد عشق و علاقۀ خود آبستن نشود و فرزند را به ریش همسر قانونی نبندد؟

قطعاً چنین زنی مایل است که فرزندی که به دنیا می آورد از مرد مورد علاقه اش باشد نه از مردی که فقط به حکم قانون همسر اوست و الزاماً به حکم قانون نباید از غیر او آبستن شود. همچنان مرد نیز طبعاً علاقه مند است که از زن مورد عشق و علاقه اش فرزند داشته باشد نه از زنی که با زور قانون به او پیوند کرده اند. دنیای اروپا عملًا نشان داده است که با وجود وسائل ضد آبستنی آمار فرزندان غیر مشروع وحشت آور است.

3. استواری اجتماع.

کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. برعکسِ آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند:

«حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است» بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 440

آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای اوست حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد. اسلام نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد- بلکه علم و دانش را فریضۀ مشترک زن و مرد دانسته است- و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. اسلام هرگز نمی خواهد زن بیکار و بی عار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن به استثنای وجه و کفّین مانع هیچ گونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست.

آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جوییهای شهوانی

است.

آیا اگر پسر و دختری در محیط جداگانه ای تحصیل کنند و فرضاً در یک محیط درس می خوانند دختران بدن خود را بپوشانند و هیچ گونه آرایشی نداشته باشند بهتر درس می خوانند و فکر می کنند و به سخن استاد گوش می کنند یا وقتی که کنار هر پسری یک دختر آرایش کرده با دامن کوتاه تا یک وجب بالای زانو نشسته باشد؟ آیا اگر مردی در خیابان و بازار و اداره و کارخانه و غیره با قیافه های محرّک و مهیّج زنان آرایش کرده دائماً مواجه باشد بهتر سرگرم کار و فعالیت می شود یا در محیطی که با چنین مناظری روبرو نشود؟ اگر باور ندارید، از کسانی که در این محیطها کار می کنند بپرسید. هر مؤسسه یا شرکت یا اداره ای که سخت مایل است کارها به خوبی جریان یابد از این نوع آمیزشها جلوگیری می کند. اگر باور ندارید تحقیق کنید.

حقیقت این است که این وضع بی حجابی رسوا که در میان ماست و از اروپا و آمریکا هم داریم جلو می افتیم از مختصات جامعه های پلید سرمایه داری غربی است و یکی از نتایج سوء پول پرستی ها و شهوترانیهای سرمایه داران غرب است، بلکه یکی از طرق و وسائلی است که آنها برای تخدیر و بی حس کردن اجتماعات انسانی و درآوردن آنها به صورت مصرف کنندۀ اجباری کالاهای خودشان به کار می برند.

«اطلاعات» 5/ 9/ 47 گزارشی از ادارۀ کل نظارت بر مواد خوردنی، آشامیدنی، آرایشی نقل کرده است. دربارۀ لوازم آرایش چنین می نویسد:

«تنها در ظرف یک سال 210 هزار کیلو مواد و لوازم آرایش از قبیل ماتیک، سرخاب، کرم، پودر، سایۀ چشم برای مصرف خانمها وارد شده است. از این مقدار

فقه و

حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 441

181 هزار کیلوگرم آن انواع کرم بوده است. در این مدت به 1650 قوطی و 2500 دوجین پودر صورت و 4604 عدد روژ لب، 2280 عدد صابون لاغری، 2280 آمپول آرایشی اجازۀ ورود داده شده است. البته باید 3100 عدد سایۀ چشم و 2400 خط چشم را نیز به آن اضافه کرد.».

آری باید زن ایرانی به بهانۀ «تجدد» و «تقدم» و «مقتضیات زمان» هر روز و هر ساعت با وسائلی که در دنیای سرمایه داری تهیه می شود خود را در معرض نمایش بگذارد تا بتواند چنین مصرف کنندۀ لایقی برای کارخانه های اروپایی باشد. اگر زن ایرانی بخواهد خود را فقط برای همسر قانونی و یا برای حضور در مجالس اختصاصی زنان بیاراید، نه مصرف کنندۀ لایقی برای سرمایه داران غربی خواهد بود و نه وظیفه و مأموریت دیگرش را که عبارت است از انحطاط اخلاق جوانان و ضعف ارادۀ آنان و ایجاد رکود در فعالیت اجتماعی، به نفع استعمار غرب انجام خواهد داد.

در جامعه های غیر سرمایه داری با همۀ احساسات ضد مذهبی که در آنجا وجود دارد کمتر شنیده می شود که چنین رسواییها به نام آزادی زن وجود داشته باشد.

4. ارزش و احترام زن.

قبلًا گفتیم که مرد به طور قطع از نظر جسمانی بر زن تفوّق دارد. از نظر مغز و فکر نیز تفوّق مرد لااقل قابل بحث است. زن در این دو جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت ندارد، ولی زن از طریق عاطفی و قلبی همیشه تفوّق خود را بر مرد ثابت کرده است.

حریم نگه داشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای

حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است.

اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اسلام مخصوصاً تأکید کرده است که زن هر اندازه متین تر و باوقارتر و عفیفتر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می شود.

بعداً در تفسیر آیات سورۀ احزاب خواهیم دید که قرآن کریم پس از آنکه توصیه می کند زنان خود را بپوشانند می فرماید: «ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلٰا یُؤْذَیْنَ» یعنی این کار برای اینکه به عفاف شناخته شوند و معلوم شود خود را در اختیار مردان قرار نمی دهند بهتر است و در نتیجه دور باش و حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبکسر می گردد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 443

بخش چهارم: ایرادها و اشکالها: حجاب و منطق

اشاره

* کار بی منطق.

* سلب حق آزادی.

* رکود فعالیت.

* افزایش التهابها

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 445

اولین ایرادی که بر پوشیدگی زن می گیرند این است که دلیل معقولی ندارد و چیزی که منطقی نیست نباید از آن دفاع کرد. می گویند منشأ حجاب یا غارتگری و ناامنی بوده است که امروز وجود ندارد، و یا فکر رهبانیت و ترک لذت بوده است که فکر باطل و نادرستی است، و یا خودخواهی و سلطه جویی مرد بوده که رذیله ای است ناهنجار و باید با آن مبارزه کرد، و یا اعتقاد به پلیدی زن در ایام حیض بوده است که این هم خرافه ای بیش نیست.

پاسخ این ایراد از بحثی که در بخش گذشته کردیم روشن شد. از مباحث آن بخش معلوم گشت که حجاب- البته به مفهوم اسلامی آن- از جنبه های مختلف (روانی، خانوادگی، اجتماعی و حتی از جنبۀ

بالا رفتن ارزش زن) منطق معقول دارد؛ و چون در آن بخش به تفصیل بحث کردیم در این بخش تکرار نمی کنیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 446

حجاب و اصل آزادی

ایراد دیگری که بر حجاب گرفته اند این است که موجب سلب حق آزادی که یک حق طبیعی بشری است می گردد و نوعی توهین به حیثیت انسانی زن به شمار می رود.

می گویند احترام به حیثیت و شرف انسانی یکی از مواد اعلامیۀ حقوق بشر است.

هر انسانی شریف و آزاد است، مرد باشد یا زن، سفید باشد یا سیاه، تابع هر کشور یا مذهبی باشد. مجبور ساختن زن به اینکه حجاب داشته باشد بی اعتنایی به حق آزادی او و اهانت به حیثیت انسانی اوست و به عبارت دیگر ظلم فاحش است به زن. عزت و کرامت انسانی و حق آزادی زن و همچنین حکم متطابق عقل و شرع به اینکه هیچ کس بدون موجب نباید اسیر و زندانی گردد و ظلم به هیچ شکل و به هیچ صورت و به هیچ بهانه نباید واقع شود، ایجاب می کند که این امر از میان برود.

پاسخ: یک بار دیگر لازم است تذکر دهیم که فرق است بین زندانی کردن زن در خانه و بین موظف دانستن او به اینکه وقتی می خواهد با مرد بیگانه مواجه شود پوشیده باشد. در اسلام محبوس ساختن و اسیر کردن زن وجود ندارد. حجاب در اسلام یک وظیفه ای است بر عهدۀ زن نهاده شده که در معاشرت و برخورد با مرد باید کیفیت خاصی را در لباس پوشیدن مراعات کند. این وظیفه نه از ناحیۀ مرد بر او تحمیل شده است و نه چیزی است که با حیثیت

و کرامت او منافات داشته باشد و یا

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 447

تجاوز به حقوق طبیعی او که خداوند برایش خلق کرده است محسوب شود.

اگر رعایت پاره ای مصالح اجتماعی، زن یا مرد را مقید سازد که در معاشرت روش خاصی را اتخاذ کنند و طوری راه بروند که آرامش دیگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقی را از بین نبرند چنین مطلبی را «زندانی کردن» یا «بردگی» نمی توان نامید و آن را منافی حیثیت انسانی و اصل «آزادی» فرد نمی توان دانست.

در کشورهای متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهایی برای مرد وجود دارد. اگر مردی برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتی با پیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت کرده به عنوان اینکه این عمل بر خلاف حیثیت اجتماع است او را جلب می کند. هنگامی که مصالح اخلاقی و اجتماعی، افراد اجتماع را ملزم کند که در معاشرت اسلوب خاصی را رعایت کنند مثلًا با لباس کامل بیرون بیایند، چنین چیزی نه بردگی نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادی و حیثیت انسانی است و نه ظلم و ضد حکم عقل به شمار می رود.

برعکس، پوشیده بودن زن- در همان حدودی که اسلام تعیین کرده است- موجب کرامت و احترام بیشتر اوست، زیرا او را از تعرض افراد جِلف و فاقد اخلاق مصون می دارد.

شرافت زن اقتضا می کند که هنگامی که از خانه بیرون می رود متین و سنگین و با وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدی که باعث تحریک و تهییج شود به کار نبرد، عملًا مرد را به سوی خود دعوت نکند،

زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد، چه آنکه گاهی اوقات ژستها سخن می گویند، راه رفتن انسان سخن می گوید، طرز حرف زدنش یک حرف دیگری می زند.

اول از تیپ خودم که روحانی هستم مثال می زنم: اگر یک روحانی برای خودش قیافه و هیکلی بر خلاف آنچه عادت و معمول است بسازد، عمامه را بزرگ و ریش را دراز کند، عصا و ردایی با هیمنه و شکوه خاص به دست و دوش بگیرد، این ژست و قیافه خودش حرف می زند، می گوید برای من احترام قائل شوید، راه برایم باز کنید، مؤدب بایستید، دست مرا ببوسید.

همچنین است حالت یک افسر با نشانه های عالی افسری که گردن می افرازد، قدمها را محکم به زمین می کوبد، باد به غبغب می اندازد، صدای خود را موقع

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 448

حرف زدن کلفت می کند. او هم زباندار عمل می کند، به زبان بی زبانی می گوید: از من بترسید، رعب من را در دلهای خود جا دهید.

همین طور ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند که به دنبال من بیا، سر بسر من بگذار، متلک بگو، در مقابل من زانو بزن، اظهار عشق و پرستش کن.

آیا حیثیت زن ایجاب می کند که اینچنین باشد؟ آیا اگر ساده و آرام بیاید و برود، حواس پرت کن نباشد و نگاه های شهوت آلود مردان را به سوی خود جلب نکند، بر خلاف حیثیت زن یا بر خلاف حیثیت مرد یا بر خلاف مصالح اجتماع یا بر خلاف اصل آزادی فرد است؟.

آری اگر کسی بگوید زن را باید در خانه حبس و در

را به رویش قفل کرد و به هیچ وجه اجازۀ بیرون رفتن از خانه به او نداد، البته این با آزادی طبیعی و حیثیت انسانی و حقوق خدادادی زن منافات دارد. چنین چیزی در حجابهای غیر اسلام بوده است ولی در اسلام نبوده و نیست.

شما اگر از فقها بپرسید آیا صرفِ بیرون رفتن زن از خانه حرام است، جواب می دهند نه. اگر بپرسید آیا خرید کردن زن و لو اینکه فروشنده مرد باشد حرام است، یعنی نفس عمل بیع و شِراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است، پاسخ می دهند حرام نیست. آیا شرکت کردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟ بازهم جواب منفی است چنانکه در مساجد و مجالس مذهبی و پای منبرها شرکت می کنند و کسی نگفته است که صرف شرکت کردن زن در جاهایی که مرد هم وجود دارد حرام است. آیا تحصیل زن، فن و هنر آموختن زن و بالأخره تکمیل استعدادهایی که خداوند در وجود او نهاده است حرام است؟ باز جواب منفی است.

فقط دو مسأله وجود دارد؛ یکی اینکه باید پوشیده باشد و بیرون رفتن به صورت خودنمایی و تحریک آمیز نباشد.

و دیگر اینکه مصلحت خانوادگی ایجاب می کند که خارج شدن زن از خانه توأم با جلب رضایت شوهر و مصلحت اندیشی او باشد. البته مرد هم باید در حدود مصالح خانوادگی نظر بدهد نه بیشتر. گاهی ممکن است رفتن زن به خانۀ اقوام و فامیل خودش هم مصلحت نباشد. فرض کنیم زن می خواهد به خانۀ خواهر خود برود و فی المثل خواهرش فرد مفسد و فتنه انگیزی است که زن را علیه مصالح خانوادگی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص:

449

تحریک می کند. تجربه هم نشان می دهد که این گونه قضایا کم نظیر نیست. گاهی هست که رفتن زن حتی به خانۀ مادرش نیز بر خلاف مصلحت خانوادگی است، همین که نفس مادر به او برسد تا یک هفته در خانه ناراحتی می کند، بهانه می گیرد، زندگی را تلخ و غیر قابل تحمل می سازد. در چنین مواردی شوهر حق دارد که از این معاشرتهای زیانبخش- که زیانش نه تنها متوجه مرد است، متوجه خود زن و فرزندان ایشان نیز می باشد- جلوگیری کند. ولی در مسائلی که مربوط به مصالح خانواده نیست دخالت مرد مورد ندارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 450

رکود فعالیتها

سومین ایرادی که بر حجاب می گیرند این است که سبب رکود و تعطیل فعالیتهایی است که خلقت در استعداد زن قرار داده است.

زن نیز مانند مرد دارای ذوق، فکر، فهم، هوش و استعداد کار است. این استعدادها را خدا به او داده است و بیهوده نیست و باید به ثمر برسد.

اساساً هر استعداد طبیعی دلیل یک حق طبیعی است. وقتی در آفرینش به یک موجود استعداد و لیاقت کاری داده شد، این به منزلۀ سند و مدرک است که وی حق دارد استعداد خود را به فعلیّت برساند، منع کردن آن ظلم است.

چرا می گوییم همۀ افراد بشر اعم از زن و مرد حق دارند درس بخوانند و این حق را برای حیوانات قائل نیستیم؟ برای اینکه استعداد درس خواندن در بشر وجود دارد و در حیوانات وجود ندارد. در حیوان استعداد تغذیه و تولید مثل وجود دارد و محروم ساختن او از این کارها بر خلاف عدالت است.

بازداشتن زن از کوششهایی که آفرینش به او امکان

داده است نه تنها ستم به زن است، خیانت به اجتماع نیز می باشد. هر چیزی که سبب شود قوای طبیعی و خدادادی انسان معطل و بی اثر بماند به زیان اجتماع است. عامل انسانی بزرگترین سرمایۀ اجتماع است. زن نیز انسان است و اجتماع باید از کار و فعالیت این عامل و نیروی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 451

تولید او بهره مند گردد. فلج کردن این عامل و تضییع نیروی نیمی از افراد اجتماع، هم بر خلاف حق طبیعی فردی زن است و هم بر خلاف حق اجتماع، و سبب می شود که زن همیشه به صورت سربار و کَلّ بر مرد زندگی کند.

جواب این اشکال آن است که حجاب اسلامی که حدود آن را به زودی بیان خواهیم کرد، موجب هدر رفتن نیروی زن و ضایع ساختن استعدادهای فطری او نیست. ایراد مذکور بر آن شکلی از حجاب که در میان هندیها یا ایرانیان قدیم یا یهودیان متداول بوده است وارد است. ولی حجاب اسلام نمی گوید که باید زن را در خانه محبوس کرد و جلوی بروز استعدادهای او را گرفت. مبنای حجاب در اسلام چنانکه گفتیم این است که التذاذات جنسی باید به محیط خانوادگی و به همسر مشروع اختصاص یابد و محیط اجتماع، خالص برای کار و فعالیت باشد. به همین جهت به زن اجازه نمی دهد که وقتی از خانه بیرون می رود موجبات تحریک مردان را فراهم کند و به مرد هم اجازه نمی دهد که چشم چرانی کند. چنین حجابی نه تنها نیروی کار زن را فلج نمی کند، موجب تقویت نیروی کار اجتماع نیز می باشد.

اگر مرد تمتعات جنسی را منحصر به همسر قانونی خود

کند و تصمیم بگیرد همین که از کنار همسر خود بیرون آمد و پا به درون اجتماع گذاشت، دیگر دربارۀ این مسائل نیندیشد، قطعاً در این صورت بهتر می تواند فعال باشد تا اینکه همۀ فکرش متوجه این زن و آن دختر و این قد و بالا و این طنّازی و آن عشوه گری باشد و دائماً نقشه طرح کند که چگونه با فلان خانم آشنا شود.

آیا اگر زن، ساده و سنگین به دنبال کار خود برود برای اجتماع بهتر است یا آنکه برای یک بیرون رفتن چند ساعت پای آئینه و میز توالت وقت خود را تلف کند و زمانی هم که بیرون رفت تمام سعیش این باشد که افکار مردان را متوجه خود سازد و جوانان را که باید مظهر اراده و فعالیت و تصمیم اجتماع باشند به موجوداتی هوسباز و چشم چران و بی اراده تبدیل کند؟.

عجبا! به بهانۀ اینکه حجاب، نیمی از افراد اجتماع را فلج کرده است، با بی حجابی و بی بندوباری نیروی تمام افراد زن و مرد را فلج کرده اند. کار زن پرداختن به خودآرایی و صرف وقت در پای میز توالت برای بیرون رفتن، و کار مرد چشم چرانی و شکارچی گری شده است.

در اینجا بد نیست متن شکایت مردی را از زنش که در یکی از مجلات زنانه درج

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 452

شده بود ذکر کنم تا معلوم شود اوضاع حاضر، زنان را به صورت چه موجوداتی درآورده است.

در آن نامه چنین نوشته است:

«زنم در موقع خواب به یک دلقک درست و حسابی مبدل می گردد. موقع خواب برای اینکه موهایش خراب نشود یک کلاه توری بزرگ به سرش می بندد. بعد لباس

خواب می پوشد. در این موقع است که جلو آئینۀ میز توالت می نشیند و گریم صورتش را با شیرپاک کن می شوید. وقتی رویش را برمی گرداند احساس می کنم او زن من نیست زیرا اصلًا شکل سابق را ندارد. ابروهایش را تراشیده و چون مداد ابرو را پاک کرده بی ابرو می شود. از صورتش بوی نامطبوعی به مشام من می رسد زیرا کِرِمی که برای چین و چروک به صورتش می مالد بوی کافور می دهد و مرا به یاد قبرستان می اندازد. کاش کار به همین جا ختم می شد، ولی این تازه مقدمۀ کار است. چند دقیقه ای در اتاق راه می رود و جمع و جور می کند آنگاه کلفت خانه را صدا می کند و می گوید کیسه ها را بیاور. کلفت با چهار کیسۀ متقالی بالا می آید.

خانم روی تخت می خوابد و کلفت کیسه ها را به دست و پای او می کند و بیخ آن را با نخ می بندد. چون ناخنهای دست و پایش مانیکور شده و دراز است، برای اینکه به لحاف نگیرد و چندشش نشود و احیاناً نشکند دست و پای خود را در کیسه می کند و به همین ترتیب می خوابد.».

آری این است زنی که بر اثر به اصطلاح بی حجابی «آزاد» شده به صورت نیروی فعال اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی درآمده است! آنکه اسلام نمی خواهد این است که زن به صورت چنین موجود مهملی درآید که کارش فقط استهلاک ثروت و فاسد کردن اخلاق اجتماع و خراب کردن بنیان خانواده باشد. اسلام با فعالیت واقعی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هرگز مخالف نیست. متون اسلام و تاریخ اسلام گواه این مطلب است.

در اوضاع و احوال تجددمآبی بی منطق حاضر جز در دهات و در میان افراد

سخت متدین که اصول اسلامی را رعایت می کنند زنی پیدا نمی کنید که نیروی او واقعاً صرف فعالیتهای مفید اجتماعی یا فرهنگی یا اقتصادی بشود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 453

آری یک نوع فعالیت اقتصادی رایج شده است که باید آن را ثمرۀ بی حجابی دانست و آن این است که بنکدار به جای اینکه بکوشد جنس بهتر و مرغوبتر برای مشتریان خود تهیه کند، یک مانکن را به عنوان فروشنده می آورد، نیروی زنانگی و سرمایۀ عصمت و عفاف او را استخدام می کند و وسیلۀ پول درآوردن و خالی کردن جیبها قرار می دهد. یک فروشنده باید کالا را همان طوری که هست به مشتری ارائه دهد ولی یک دختر خوشگل فروشنده با ادا و اطوار و ژستهای زنانه و در معرض قرار دادن جاذبۀ جنسی خود مشتری را جلب می کند. بسیاری از افراد که اصلًا مشتری نیستند برای اینکه چند دقیقه با او حرف بزنند یک چیزی هم می خرند.

آیا این فعالیت اجتماعی است؟ آیا این تجارت است یا کلاهبرداری و رذالت؟.

می گویند زن را توی کیسۀ سیاه نپیچید.

ما نمی گوییم زن خود را در کیسۀ سیاه بپیچید ولی آیا باید طوری لباس بپوشد و در اجتماع عمومی ظاهر شود که برجستگی پستانهایش را هم به مردان شهوتران و چشم چران نشان بدهد و از آن طور که هست بهتر و جاذبتر برای آنها جلوه دهد؟ از وسائل مصنوعی در زیر لباس استفاده کند تا چاقی و زیبایی مصنوعی را هم برای فریفتن و دل ربودن مردان بیگانه به مدد بگیرد؟ این مدها و لباسهای تحریک آمیز برای چه به وجود آمده است؟ آیا برای این است که بانوان آن لباسها را

برای همسرانشان بپوشند؟! این کفشهای پاشنه بلند برای چیست؟ جز برای این است که حرکات ماهیچه های کفل را به دیگران نشان دهد؟ آیا لباسهایی که نازک کاری ها و برجستگیهای بدن را نشان می دهد جز برای تهییج مردان و برای صیادی است؟ عملًا غالب خانمهایی که از این نوع کفشها و لباسها و آرایشها استفاده می کنند تنها مردی را که در نظر نمی گیرند شوهران خودشان است.

زن می تواند در میان زنان و در میان محارم خود از هر نوع لباس و آرایشی استفاده کند اما متأسفانه تقلید از زنان غربی برای هدف و منظور دیگری است.

غریزۀ خودآرایی و شکارچی گری در زن غریزۀ عجیبی است. وای اگر مردان هم به آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان نواقص کار آنان را برطرف کنند و مصلحین اجتماع! هم تشویق کنند.

اگر دختران در اجتماعات عمومی لباس ساده بپوشند، کفش ساده به پا کنند، با چادر یا با پالتو و روسری کامل به مدرسه و دانشگاه بروند، آیا در چنین شرایطی بهتر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 454

درس می خوانند یا با وضعی که مشاهده می کنیم؟ اصولًا اگر التذاذهای جنسی و منظورهای شهوانی در کار نیست چه اصراری است که بیرون رفتن زن به این شکل باشد؟ چرا اصرار می ورزند که دبیرستانهای مختلط به وجود آورند؟.

من شنیده ام در پاکستان معمول بوده است- نمی دانم الآن هم معمول هست یا نه- که در کلاسهای دانشگاه بخش پسران و دختران به وسیلۀ پرده ای از یکدیگر جدا باشد و فقط استادی که پشت تریبون قرار می گیرد مشرف بر هر دو باشد. آیا بدین طریق درس خواندن چه اشکالی دارد؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 455

افزایش التهابها

یک ایراد دیگر که بر حجاب گرفته اند این است که ایجاد حریم میان زن و مرد بر اشتیاقها و التهابها می افزاید و طبق اصل «الْانْسانُ حَریصٌ عَلیٰ ما مُنِعَ مِنْهُ» حرص و ولع نسبت به اعمال جنسی را در زن و مرد بیشتر می کند. به علاوه، سرکوب کردن غرایز موجب انواع اختلالهای روانی و بیماریهای روحی می گردد.

در روانشناسی جدید و مخصوصاً در مکتب روانکاوی فروید روی محرومیتها و ناکامیها بسیار تکیه شده است. فروید می گوید ناکامیها معلول قیود اجتماعی است، و پیشنهاد می کند که تا ممکن است باید غریزه را آزاد گذاشت تا ناکامی و عوارض ناشی از آن پیش نیاید.

برتراند راسل در صفحه 69 و 70 (ترجمۀ فارسی) کتاب جهانی که من می شناسم می گوید:

«اثر معمولی تحریم، عبارت از تحریک حس کنجکاوی عمومی است. و این تأثیر، هم در مورد ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا می کند ... اکنون برای اثر تحریم مثالی می زنم: فیلسوف یونانی «امپدکل» جویدن برگهای شجره الغار را خیلی شرم آور و زشت می پنداشت. او همیشه جزع و فزع می کرد از اینکه باید ده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 456

هزار سال به علت جویدن برگ درخت غار در ظلمات خارجی (دوزخ) به سر برد.

هیچ وقت مرا از جویدن برگ غار نهی نکرده اند و من هم تاکنون برگ چنین درختی را نجویده ام ولی به «امپدکل» تلقین شده بود که نباید این کار را بکند و او هم برگ درخت غار را جوید.».

سپس در جواب این سؤال که «آیا شما عقیده دارید انتشار موضوعهای منافی عفّت علاقۀ مردم را به آنها زیاد نمی کند؟» جواب می دهد:

«علاقۀ مردم نسبت بدانها نقصان می یابد.

فرض کنید چاپ و انتشار کارت پستال های منافی عفت مجاز و آزاد گردد. اگر چنین چیزی بشود این اوراق برای مدت یک سال یا دو سال مورد استقبال واقع شده سپس مردم از آن خسته می شوند و دیگر کسی حتی به آنها نگاه هم نخواهد کرد.».

پاسخ این ایراد این است که درست است که ناکامی، بالخصوص ناکامی جنسی، عوارض وخیم و ناگواری دارد و مبارزه با اقتضای غرایز در حدودی که مورد نیاز طبیعت است غلط است، ولی برداشتن قیود اجتماعی مشکل را حل نمی کند بلکه بر آن می افزاید.

در مورد غریزۀ جنسی و برخی غرایز دیگر برداشتن قیود، عشق به مفهوم واقعی را می میراند ولی طبیعت را هرزه و بی بندوبار می کند. در این مورد هرچه عرضه بیشتر گردد هوس و میل به تنوع افزایش می یابد.

اینکه راسل می گوید: «اگر پخش عکسهای منافی عفت مجاز بشود پس از مدتی مردم خسته خواهند شد و نگاه نخواهند کرد» دربارۀ یک عکس بالخصوص و یک نوع بی عفتی بالخصوص صادق است، ولی در مورد مطلق بی عفتی ها صادق نیست یعنی از یک نوع خاص بی عفتی خستگی پیدا می شود ولی نه بدین معنی که تمایل به عفاف جانشین آن شود بلکه بدین معنی که آتش و عطش روحی زبانه می کشد و نوعی دیگر را تقاضا می کند؛ و این تقاضاها هرگز تمام شدنی نیست.

خود راسل در کتاب زناشویی و اخلاق اعتراف می کند که عطش روحی در مسائل جنسی غیر از حرارت جسمی است. آنچه با ارضاء تسکین می یابد حرارت جسمی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 457

است نه عطش روحی.

بدین نکته باید توجه کرد که آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ور شدن شهوات به

صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهایی که در صاحبان حرم سراهای رومی و ایرانی و عرب سراغ داریم. ولی ممنوعیت و حریم، نیروی عشق و تغزّل و تخیّل را به صورت یک احساس عالی و رقیق و لطیف و انسانی تحریک می کند و رشد می دهد و تنها در این هنگام است که مبدأ و منشأ خلق هنرها و ابداعها و فلسفه ها می گردد.

میان آنچه «عشق» نامیده می شود و به قول ابن سینا «عشق عفیف» و آنچه به صورت هوس و حرص و آز و حس تملک در می آید- با اینکه هر دو روحی و پایان ناپذیر است- تفاوت بسیار است. عشق، عمیق و متمرکزکنندۀ نیروها و یگانه پرست است و اما هوس، سطحی و پخش کنندۀ نیرو و متمایل به تنوع و هرزه صفت است.

حاجتهای طبیعی بر دو قسم است. یک نوع حاجتهای محدود و سطحی است؛ مثل خوردن، خوابیدن. در این نوع از حاجتها همین که ظرفیت غریزه اشباع و حاجت جسمانی مرتفع گردد، رغبت انسان هم از بین می رود و حتی ممکن است به تنفر و انزجار مبدل گردد. ولی یک نوع دیگر از نیازهای طبیعی، عمیق و دریاصفت و هیجان پذیر است مانند پول پرستی و جاه طلبی.

غریزۀ جنسی دارای دو جنبه است. از نظر حرارت جسمی از نوع اول است ولی از نظر تمایل روحی دو جنس به یکدیگر چنین نیست. برای روشن شدن، مقایسه ای به عمل می آوریم:

هر جامعه ای از لحاظ خوراک یک مقدار معین تقاضا دارد؛ یعنی اگر کشوری مثلًا بیست میلیون جمعیت داشته باشد مصرف خوراکی آنها معین است که کمتر از آن نباید باشد و زیادتر هم اگر باشد نمی توانند مصرف

کنند. فرضاً اگر گندم زیاد داشته باشند به دریا می ریزند. دربارۀ این جامعه اگر بپرسیم مصرف خوراک آن در سال چقدر است، جواب مقدار مشخصی خواهد بود. ولی اگر دربارۀ یک جامعه بپرسیم که از نظر علاقۀ افراد به پول چقدر احتیاج به ثروت هست؟ یعنی چقدر پول لازم دارد تا حس پول پرستی همۀ افراد آن را اشباع کند به طوری که اگر بازهم بخواهیم به آنها پول بدهیم بگویند دیگر سیر شده ایم، میل نداریم و نمی توانیم بگیریم، جواب این است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 458

این خواست حدی نخواهد داشت.

علم دوستی هم همین حالت را دارد. در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«مَنهومانِ لا یَشْبَعانِ طالِبُ عِلْمٍ وَ طالِبُ مالٍ»

یعنی دو گرسنه هرگز سیر نمی شوند: یکی جویندۀ علم و دیگر طالب ثروت، هرچه بیشتر به آنها داده شود اشتهاشان تیزتر می گردد.

جاه طلبی بشر هم از همین قبیل است. ظرفیت بشر از نظر جاه طلبی پایان ناپذیر است. هر فردی هر مقام اجتماعی و هر پست عالی را که به دست آورد بازهم طالب مقام بالاتر است؛ و اساساً هرجا که پای حس تملک به میان بیاید از پایان پذیری خبری نیست.

غریزۀ جنسی دو جنبه دارد: جنبۀ جسمانی و جنبۀ روحی. از جنبۀ جسمی محدود است. از این نظر یک زن یا دو زن برای اشباع مرد کافی است، ولی از نظر تنوع طلبی و عطش روحی ای که در این ناحیه ممکن است به وجود آید شکل دیگری دارد.

قبلًا اشاره کردیم که حالت روحی مربوط به این موضوع دو نوع است: یکی آن است که به اصطلاح «عشق» نامیده می شود

و همان چیزی است که در میان فلاسفه و مخصوصاً فلاسفۀ الهی مطرح است که آیا ریشه و هدف عشق واقعی، جسمی و جنسی است و یا ریشه و هدف دیگری دارد که صد در صد روحی است و یا شقّ سومی در کار است و آن اینکه از لحاظ ریشه جنسی است ولی بعد حالت معنوی پیدا می کند و متوجه هدفهای غیر جنسی می گردد؟.

این عطش روحی فعلًا محل بحث ما نیست. این نوع از عطش همیشه جنبۀ فردی و شخصی دارد یعنی به موضوع خاص و شخص خاص تعلق می گیرد و رابطۀ او را با غیر او قطع می کند. این نوع از عطش در زمینۀ محدودیتها و محرومیتها به وجود می آید.

نوع دیگر عطش روحی آن است که به صورت حرص و آز درمی آید که از شئون حس تملک است و یا آمیخته ای است از دو غریزۀ پایان ناپذیر: شهوت جنسی و حس تملک. آن همان است که در صاحبان حرم سراهای قدیم و در اغلب پولداران و غیر پولداران عصر ما وجود دارد. این نوع از عطش تمایل به تنوع دارد. از یکی سیر می شود و متوجه دیگری می گردد. در عین اینکه دهها نفر در اختیار دارد در بند دهها

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 459

نفر دیگر است و همین نوع از عطش است که در زمینۀ بی بندوباری ها و معاشرتهای به اصطلاح آزاد به وجود می آید. این نوع از عطش است که «هوس» نامیده می شود.

همان طور که در گذشته گفتیم عشق، عمیق و متمرکز کنندۀ نیروها و تقویت کنندۀ نیروی تخیل و یگانه پرست است و اما هوس، سطحی و پخش کنندۀ نیروها و متمایل به تنوع

و تفنن و هرزه صفت است.

این نوع از عطش که «هوس» نامیده می شود ارضاء شدنی نیست. اگر مردی در این مجرا بیفتد، فرضاً حرم سرایی نظیر حرم سرای هارون الرشید و خسروپرویز داشته باشد پر از زیبا رویان که سالی یک بار به هر یک نوبت نرسد، باز اگر بشنود که در اقصی نقاط جهان یک زیباروی دیگر هست، طالب آن خواهد شد. نمی گوید بس است دیگر سیر شده ام. حالت جهنم را دارد که هرچه به آن داده شود بازهم به دنبال زیادتر است. خدا در قرآن می فرماید: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» «1» (به جهنم می گوییم پر شدی؟ سیر شدی؟ می گوید آیا بازهم هست؟) چشم هرگز از دیدن زیبارویان سیر نمی شود و دل هم به دنبال چشم می رود. به قول شاعر:

دل برود چشم چو مایل بود دست نظر رشته کش دل بود

در این گونه حالات، سیر کردن و ارضاء از راه فراوانی امکان ندارد و اگر کسی بخواهد از این راه وارد شود درست مثل آن است که بخواهد آتش را با هیزم سیر کند.

به طور کلی در طبیعت انسانی از نظر خواسته های روحی محدودیت در کار نیست.

انسان روحاً طالب بی نهایت آفریده شده است. وقتی هم که خواسته های روحی در مسیر مادیات قرار گرفت به هیچ حدی متوقف نمی شود، رسیدن به هر مرحله ای میل و طلب مرحلۀ دیگر را در او به وجود می آورد.

اشتباه کرده اند کسانی که طغیان نفس امّاره و احساسات شهوانی را تنها معلول محرومیتها و عقده های ناشی از محرومیتها دانسته اند. همان طور که محرومیتها سبب طغیان و شعله ور شدن شهوات می گردد، پیروی و اطاعت و تسلیم مطلق نیز

سبب طغیان و شعله ور شدن آتش شهوات می گردد. امثال فروید آن طرف سکه را خوانده اند و از این طرف سکه غافل مانده اند.

ناصحان و عارفان ما کاملًا بدین نکته پی برده بودند. در ادبیات فارسی و عربی

______________________________

(1). ق/ 30

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 460

زیاد بدین نکته اشاره شده است.

سعدی می گوید:

فرشته خوی شود آدمی ز کم خوردن وگر خورد چو بهائم بیفتد او چو جماد

مراد هر که برآری مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد

بوصیری مصری در قصیدۀ معروف «بُرده» که از شاهکارهای ادبیات اسلامی است و در مدح رسول اکرم صلی الله علیه و آله است و ضمناً پند و اندرزهایی هم دارد می گوید:

النَّفْسُ کَالطّفْلِ انْ تُهمِلْهُ شَبَّ عَلیٰ حُبِّ الرِّضاعِ وَ انْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِمُ

یعنی نفس همچون طفلی است که به پستان علاقه مند است. اگر او را به حال خود بگذاری با همین میل باقی می ماند و روز به روز ریشه دارتر می شود و اگر او را از شیر بگیری به ترک پستان خو می گیرد. دیگری می گوید:

النَّفْسُ راغِبَهٌ اذا رَغَّبْتَها وَ اذا تُرَدُّ الیٰ قَلیلٍ تَقْنَعُ

یعنی هرچه موجبات رغبت نفس را فراهم کنی بر رغبت می افزاید ولی اگر او را به کم عادت دهی قناعت پیشه می کند.

اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشته اند تنها راه آرام کردن غرایز ارضاء و اشباع بی حد و حصر آنهاست. اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها و عواقب سوء آنها شده اند و مدعی هستند که قید و ممنوعیت، غریزه را عاصی و منحرف و سرکش و ناآرام می سازد. طرحشان این است که برای ایجاد آرامش این غریزه باید

به آن آزادی مطلق داد، آن هم بدین معنی که به زن اجازۀ هر جلوه گری و به مرد اجازۀ هر تماسی داده شود.

اینها چون یک طرف قضیه را خوانده اند توجه نکرده اند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده می کند، رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهییجات درآوردن آن را دیوانه می سازد، و چون این امکان وجود ندارد که هر خواسته ای برای هر فردی برآورده شود، بلکه امکان ندارد همۀ خواسته های بی پایان یک فرد برآورده شود، غریزه بدتر سرکوب می شود و عقدۀ روحی به وجود می آید.

به عقیدۀ ما برای آرامش غریزه دو چیز لازم است: یکی ارضاء غریزه در حد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 461

حاجت طبیعی، و دیگر جلوگیری از تهییج و تحریک آن.

انسان از لحاظ حوائج طبیعی مانند چاه نفت است که تراکم و تجمع گازهای داخلی آن خطر انفجار را به وجود می آورد. در این صورت باید گاز آن را خارج کرد و به آتش داد ولی این آتش را هرگز با طعمۀ زیاد نمی توان سیر کرد.

اینکه اجتماع به وسائل مختلف سمعی و بصری و لمسی موجبات هیجان غریزه را فراهم کند و آنگاه بخواهد با ارضاء، غریزۀ دیوانه شده را آرام کند میسر نخواهد شد.

هرگز بدین وسیله نمی توان آرامش و رضایت ایجاد کرد، بلکه بر اضطراب و تلاطم و نارضایی غریزه با هزاران عوارض روانی و جنایات ناشی از آن افزوده می شود.

تحریک و تهییج بی حساب غریزۀ جنسی عوارض وخیم دیگری نظیر بلوغهای زودرس و پیری و فرسودگی نیز دارد.

از اینجا معلوم می شود که عارفان و نکته سنجان ما که می گویند:

مراد هرکه برآری

مطیع نفس تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد

با روشن بینی و روشن ضمیری عارفانۀ خود به نکاتی برخورد کرده اند که این آقایان روانشناس روانکاو که در عصر علوم نامشان جهان را پر کرده متوجه نشده اند.

اما اینکه می گویند: «الْانْسانُ حَریصٌ عَلیٰ ما مُنعَ مِنْهُ» مطلب صحیحی است ولی نیازمند به توضیح است. انسان به چیزی حرص می ورزد که هم از آن ممنوع شود و هم به سوی آن تحریک شود؛ به اصطلاح تمنای چیزی را در وجود شخصی بیدار کنند و آنگاه او را ممنوع سازند. اما اگر امری اصلًا عرضه نشود یا کمتر عرضه شود، حرص و ولع هم نسبت بدان کمتر خواهد بود.

فروید که طرفدار سرسخت آزادی غریزۀ جنسی بود، خود متوجه شد که خطا رفته است، لذا پیشنهاد کرد که باید آن را از راه خاص خودش به مسیر دیگری منحرف کرد و به مسائل علمی و هنری نظیر نقاشی و غیره منعطف ساخت و به اصطلاح طرفدار تصعید شد؛ زیرا تجربه و آمار نشان داده بود که با برداشتن قیود اجتماعی، بیماریها و عوارض روانی ناشی از غریزۀ جنسی بیشتر شده است. من نمی دانم آقای فروید که طرفدار تصعید است از چه راه آن را پیشنهاد می کند. آیا جز از طریق محدود کردن است؟.

در گذشته افراد بی خبر به دانشجویان بی خبرتر از خود می گفتند انحراف جنسی،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 462

یعنی هم جنس بازی، فقط در میان شرقیها رایج است و علتش هم دسترسی نداشتن به زن بر اثر قیود زیاد و حجاب است. اما طولی نکشید که معلوم شد رواج این عمل زشت در میان اروپاییها

صد درجه بیشتر از شرقیهاست.

ما انکار نمی کنیم که دسترسی نداشتن به زن موجب انحراف می شود و باید شرایط ازدواج قانونی را سهل کرد، ولی بدون شک آن مقدار که تبرّج و خودنمایی زن در اجتماع و معاشرتهای آزاد سبب انحراف جنسی می شود به مراتب بیشتر از آن است که محرومیت و دست نارسی سبب می گردد.

اگر در مشرق زمین محرومیتها باعث انحراف جنسی و همجنس بازی شده است، در اروپا شهوترانیهای زیاد باعث این انحراف گشته است، تا آنجا که در بعضی کشورها- همان طور که در روزنامه های خبری خواندیم- رسمی و قانونی شد، و گفته شد چون ملت انگلستان عملًا این کار را پذیرفته است قوۀ مقننه باید از ملت پیروی کند، یعنی نوعی رفراندوم قهری صورت گرفته است. بالاتر اینکه در مجله ای خواندم در بعضی کشورهای اروپایی پسرها رسماً با یکدیگر ازدواج می کنند.

در شرق هم محرومین آن قدر سبب رواج انحراف جنسی نبودند که صاحبان حرم سراها بودند، و به اصطلاح اعراب این انحراف از «بلاط» ملوک و سلاطین آغاز شده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 463

بخش پنجم: حجاب اسلامی

اشاره

* آیات سورۀ نور.

* استیذان.

* نگاه مرد و پوشش زن.

* ستر عورت و اخلاق تابو.

* استثناها در آیۀ پوشش.

* آیات سورۀ نور.

* آیات سورۀ احزاب.

* بررسی.

* چهره و دو دست تا مچ.

* ادلۀ موافق.

* ادلۀ مخالف.

* شرکت زن در مجامع.

* فتاوی.

* کتمان یا اظهار؟.

* دو مسألۀ دیگر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 465

این بحث را از قرآن شروع می کنیم. آیات مربوط بدین موضوع در دو سوره از قرآن آمده است، یکی سورۀ نور و دیگر سورۀ احزاب. ما تفسیر آیات را بیان می کنیم و سپس به

مسائل فقهی و بحث روایات و نقل فتوای فقها می پردازیم. در سورۀ نور آیه ای که مربوط به مطلب است آیۀ 31 می باشد. چند آیۀ قبل از آن آیه متعرض وظیفۀ اذن گرفتن برای ورود در منازل است و در حکم مقدمۀ این آیه می باشد. تفسیر آیات را از آنجا شروع می کنیم:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلٰا تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (28) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَهٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ (29) قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 466

أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ أَوِ التّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجٰالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ، وَ لٰا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (31)..

ای کسانی که ایمان آوردید! به خانۀ دیگران داخل نشوید مگر آنکه قبلًا آنان را آگاه سازید. و بر اهل خانه سلام کنید. این برای شما بهتر است. باشد که پند

گیرید.

اگر کسی را در خانه نیافتید داخل نشوید تا به شما اجازه داده شود. اگر گفته شد بازگردید، بازگردید که پاکیزه تر است برای شما. خدا بدانچه انجام می دهید داناست.

باکی نیست که در خانه هایی که محل سکنا نیست و نفعی در آنجا دارید (بدون اجازه) داخل شوید. خدا آنچه را آشکار می کنید و آنچه را نهان می دارید آگاه است.

به مردان مؤمن بگو دیدگان فرو خوابانند و دامنها حفظ کنند. این برای شما پاکیزه تر است. خدا بدانچه می کنید آگاه است.

به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو خوابانند و دامنهای خویش حفظ کنند و زیور خویش آشکار نکنند مگر آنچه پیداست، سرپوشهای خویش بر گریبانها بزنند، زیور خویش آشکار نکنند مگر برای شوهران یا پدران یا پدرشوهران یا پسران یا پسر شوهران یا برادران یا برادرزادگان یا خواهرزادگان یا زنان یا مملوکانشان یا مردان طفیلی که حاجت به زن ندارند یا کودکانی که از راز زنان آگاه نیستند (یا بر کام جویی از زنان توانا نیستند) و پای به زمین نکوبند که زیورهای مخفی شان دانسته شود. ای گروه مؤمنان! همگی به سوی خداوند توبه برید، باشد که رستگار شوید.

مفاد آیۀ اول و دوم این است که مؤمنین نباید سرزده و بدون اجازه به خانۀ کسی داخل شوند. در آیۀ سوم مکانهای عمومی و جاهایی که برای سکونت نیست از این دستور استثنا می گردد. سپس دو آیۀ دیگر مربوط به وظایف زن و مرد است در معاشرت با یکدیگر که شامل چند قسمت است:

1. هر مسلمان، چه مرد و چه زن، باید از چشم چرانی و نظربازی اجتناب کند.

2. مسلمان، خواه مرد یا زن، باید پاکدامن باشد و عورت خود

را از دیگران

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 467

بپوشد.

3. زنان باید پوشش داشته باشند و آرایش و زیور خود را بر دیگران آشکار نسازند و درصدد تحریک و جلب توجه مردان برنیایند.

4. دو استثنا برای لزوم پوشش زن ذکر شده که یکی با جملۀ «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» بیان شده است و نسبت به عموم مردان است و دیگری با جملۀ «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ الخ» ذکر شده و نداشتن پوشش را برای زن نسبت به عدۀ خاصی تجویز می کند.

ما به ترتیب در مفاد این آیات بحث می کنیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 468

استیذان

از نظر اسلام هیچ کس حق ندارد بدون اطلاع و اجازۀ قبلی به خانۀ دیگری داخل شود.

در بین اعراب، در محیطی که قرآن نازل شده است، معمول نبوده که کسی برای ورود در منزل دیگران اذن بخواهد. درِ خانه ها باز بوده. همان طوری که الآن هم در دهات دیده می شود هیچ وقت رسم نبوده است، چه شب و چه روز، که درها را ببندند، زیرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنین ترسی وجود نداشته است. اولین کسی که دستور داد برای خانه های مکه مصراعین یعنی دو لنگه در قرار دهند معاویه بود و هم او دستور داد که درها را ببندند.

به هر حال چون درِ خانه ها همیشه باز بود و اجازه گرفتن هم بین عربها متداول نبود و حتی اجازه خواستن را نوعی اهانت نسبت به خود می دانستند سرزده و بی اطلاع قبلی وارد خانه های یکدیگر می شدند.

اسلام این رسم غلط را منسوخ کرد، دستور داد سرزده داخل خانه های مورد سکونت

دیگران نشوند. روشن است که فلسفۀ این حکم دو چیز است: یکی موضوع ناموس یعنی پوشیده بودن زن، و از همین جهت این دستور با آیات پوشش یکجا ذکر شده است. دیگر اینکه هر کسی در محل سکونت خود اسراری دارد و مایل نیست

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 469

دیگران بفهمند. حتی دو نفر رفیق صمیمی هم باید این نکته را رعایت کنند زیرا ممکن است دو دوست یک رنگ در عین یگانگی و یک رنگی هر کدام از نظر زندگی خصوصی اسراری داشته باشند که نخواهند دیگری بفهمد.

بنابراین نباید فکر کرد که دستور استیذان اختصاص دارد به خانه هایی که در آنها زن زندگی می کند. این وظیفه، مطلق و عام است. مردان و زنانی که مقید به پوشش هم نیستند ممکن است در خانۀ خود وضعی داشته باشند که نخواهند دیگران آنان را به آن حال ببینند. به هر حال این دستوری است کلّی تر از حجاب، فلسفه اش هم کلّی تر از فلسفۀ حجاب است.

جملۀ «حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا» که به معنی این است: «تا استعلام نکرده اید وارد نشوید» به عیب سرزده وارد شدن اشعار دارد. این کلمه از مادۀ «انس» است که نقطۀ مقابل وحشت و فزع است. این کلمه می فهماند که ورود شما به خانه ای که دیگران در آن سکونت دارند می باید با استعلام و جلب انس باشد، نباید سرزده وارد شوید که موجب وحشت و فزع و ناراحتی گردد.

روایاتی وارد شده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور فرمودند برای استعلام ذکر خدا گفته شود مانند سبحان اللّٰه، یا اللّٰه اکبر و غیره. در بین ما معمول است یا اللّٰه می گوییم. این رسم از همین

دستور الهام می گیرد.

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله سؤال شد آیا حکم اجازه خواستن شامل خانۀ فامیل و خویشان نزدیک هم می شود؟ آیا برای ورود در خانۀ مادر یا دخترمان هم باید اذن بگیریم؟ در جواب فرمود آیا اگر مادر تو در اتاق خود برهنه باشد و تو سرزده وارد شوی پسندیده است؟ عرض شد: نه. فرمود پس اذن بگیرید.

رسول اکرم شخصاً این دستور را اجرا می کردند و به اصحاب خویش هم توصیه و تأکید می کردند. دانشمندان شیعه و سنی نقل کرده اند که رسم پیغمبر اکرم این بود که پشت در خانه می ایستاد و می فرمود:

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اهْلَ الْبَیْتِ

. اگر اجازۀ ورود می دادند وارد می شد و اگر جواب نمی شنید نوبت دوم و سوم سلام را تکرار می فرمود، زیرا واقعاً امکان دارد شخصی که در خانه است در نوبت اول یا دوم صدا را نشنیده باشد. ولی اگر در نوبت سوم هم جواب نمی شنید مراجعت می کرد و می فرمود یا در خانه نیستند و یا آنکه میل ندارند ما وارد بشویم. این دستور را در مورد خانۀ دخترش زهرا رضی الله عنه نیز اجرا می فرمود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 470

یک نکته که باید در تفسیر این آیه متذکر شویم این است که کلمۀ «بیوت» جمع «بیت» به معنای اتاق است. در زبان عربی لغتی که به معنی «خانه» در اصطلاح امروز فارسی به کار می رود لفظ «دار» است. البته در قسمتی از نقاط ایران مانند خراسان کلمۀ «خانه» را نیز به اتاق اطلاق می کنند. به هر حال بیوت به معنای اتاقهاست و از اینجا چنین نتیجه گرفته می شود که استیذان مربوط به داخل

شدن در اتاق اشخاص است نه به ورود در حیاط منزلها.

ولی باید توجه داشت که در بین اعراب چون در خانه ها همیشه باز بود قهراً حیاط جنبۀ خصوصی پیدا نمی کرد و اگر کسی می خواست در خانۀ خود فرضاً لخت شود به داخل اتاق می رفت. ولی در جایی که حیاط حکم اتاق را پیدا کرده است- چنانکه الآن در زندگی ما این طور است- زیرا در بسته است و دیوارها هم بلند است و اگر چه کاملًا مانند اتاق پناهگاه و خلوت شمرده نمی شود ولی بالأخره تاحدی جنبۀ خصوصی دارد، در چنین جاهایی حکم وجوب استیذان در حیاط هم جاری است.

در پایان آیه می فرماید: «ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» یعنی این برای شما بهتر است (یعنی دستوری که به شما دادیم بی دلیل نیست، فلسفه دارد، مصلحت شما در آن است) باشد که متوجه شوید و مصلحت آن را دریابید.

سپس در آیۀ دوم می فرماید: اگر پس از استعلام و استجازه دریافتید که کسی در خانه نیست، وارد نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود، مثلًا صاحب خانه کلید خانه را به شما بدهد یا خودش حضور داشته باشد و اجازه بدهد.

بعد می فرماید: «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» اگر صاحب خانه به شما گفت برگردید نمی توانیم شما را بپذیریم، شما هم برگردید و ناراحت نشوید.

قبلًا گفتیم اعراب اجازه خواستن را ننگ می شمردند. و این از نادانی آنها بود، کما اینکه الآن هم در اجتماع ما نپذیرفتن وارد، هر چند به موجب عذری باشد، اهانت به وارد تلقی می شود و این از نادانی ماست. اگر کسی به در خانه ای برود و صاحب خانه بگوید من الآن وقت ندارم

شما را بپذیرم، به او برمی خورد و چه بسا قهر کند و هر جا بنشیند بگوید من رفتم به در منزل فلانی، مرا راه نداد. این هم یک نادانی و جهالت است.

ما باید دستور قرآن را در این باره به کار ببندیم. به کار بستن این دستور تکلّفات و ناراحتیهای زیادی را از ما دور می سازد. یک سلسله دروغها و خلاف گویی ها معلول

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 471

همین رفتار نادرست و توقعهای نابجاست که در بین ما رایج می باشد.

شخصی بدون اطلاع قبلی درِ خانۀ شخص دیگری را می زند. صاحب خانه میل ندارد او را بپذیرد، بسا هست که کارهای لازمی دارد و آمدن این شخص مزاحمت است، می گوید بگویید فلانی در خانه نیست. شخص وارد غالباً این دروغها را می فهمد. شخص وارد خلاف می کند که بدون تعیین وقت قبلی توقع دارد او را بپذیرند و صاحب خانه هم آن قدر شهامت و صراحت ندارد که بگوید معذرت می خواهم فعلًا وقت ندارم بپذیرم، و اگر بگوید وقت ندارم، باز آن شخص وارد آن قدر فهم ندارد که عذر او را بپذیرد، تا آخر عمر گله می کند که رفتم به در خانۀ فلان شخص و او مرا نپذیرفت.

این است که در این گونه مواقع، هم دروغ گفته می شود و هم رنجش پدید می آید.

ولی اگر دستور قرآن رعایت شود نه دروغی گفته می شود و نه رنجشی پدید می آید.

لهذا می فرماید: «هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ» یعنی این روش که به شما یاد دادیم برای شما پاکیزه تر است.

«وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» یعنی خدا به آنچه می کنید داناست.

در اینجا قضیه ای مربوط به مرحوم آیه اللّٰه بروجردی به یاد دارم نقل می کنم:

در

سالهایی که در قم بودم یک وقت یکی از خطبای معروف ایران به قم آمد و اتفاقاً دید و بازدید ایشان در حجرۀ بنده بود. در آنجا از ایشان دیدن می شد. یک روز در مدت اقامت ایشان در قم، شخصی در وقت نامناسبی ایشان را به خانۀ آیه اللّٰه بروجردی برده بود. آن موقع یک ساعت قبل از وقت درس ایشان بود و معمولًا ایشان در آن وقت مطالعه می کردند و کسی را نمی پذیرفتند. در می زنند و به نوکر می گویند به آقا بگویید فلانی به ملاقات شما آمده است. نوکر پیغام را می رساند و برمی گردد و می گوید آقا فرمودند من فعلًا مطالعه دارم، وقت دیگری تشریف بیاورید. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقاً همان روز به شهر خود مراجعت کرد. همان روز آیه اللّٰه بروجردی برای درس آمدند، من را در صحن دیدند و فرمودند: «من بعد از درس برای دیدن فلانی به حجرۀ شما می آیم.» گفتم ایشان رفتند. فرمودند:

«پس وقتی ایشان را دیدی بگو: حال من وقتی تو به دیدن من آمدی مانند حال تو بود وقتی می خواهی برای ایراد سخنرانی آماده شوی. من دلم می خواست وقتی با هم ملاقات کنیم که حواس من جمع باشد و با هم صحبت کنیم و در آن موقع من مطالعه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 472

داشتم و می خواستم برای درس بیایم.».

پس از مدتی من آن شخص را ملاقات کردم و معذرت خواهی آیه اللّٰه بروجردی را ابلاغ کردم، و شنیده بودم که بعضی از افراد وسوسه کرده بودند و به این مرد محترم گفته بودند: تعمدی در کار بوده که به تو توهین شود و تو

را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم:

«آیه اللّٰه بروجردی می خواستند به دیدن شما بیایند و چون مطلع شدند که شما حرکت کردید معذرت خواهی کردند.».

آن مرد جمله ای گفت که برای من جالب بود. گفت: «نه تنها به من یک ذره برنخورد، بلکه خیلی هم خوش حال شدم؛ زیرا ما اروپاییها را می ستاییم که مردمی صریح هستند و رودرواسیهای بیجا ندارند. من که قبلًا از ایشان وقت نگرفته بودم، غفلت کرده در وقت نامناسبی رفته بودم. من از صراحت این مرد خوشم آمد که گفت حالا من کار دارم. آیا این بهتر بود یا اینکه با ناراحتی مرا می پذیرفت و دائماً در دلش ناراحت بود و با خود می گفت این بلا چه بود که بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب کرد؟! من بسیار خوش حال شدم که در کمال صراحت و رُک گویی مرا نپذیرفت. چقدر خوب است مرجع مسلمین این طور صریح باشد.».

برگردیم به تفسیر آیات: در آیۀ بعد می فرماید: لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَهٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ. در این آیه استثنا قائل شده است. مفاد آیه این است که دستوری که دربارۀ کسب اذن داده شد مخصوص خانه های مسکونی افراد است و جنبۀ خلوتگاه دارد، اما جاهایی که این طور نیست و رفت و آمد در آنجا عمومی است این حکم را ندارد و لو آنکه متعلق به دیگران باشد.

مثلًا اگر شما در یک پاساژ یا شرکت یا مغازه کار دارید لازم نیست جلو در بایستید و اذن ورود بخواهید. همچنین حمّام عمومی که درش باز است. در این موارد کسب اذن لازم نیست. بر شما باکی

نیست در خانه هایی که مسکون نیست و در آنجا کاری دارید بدون اجازه وارد شوید.

از قید «فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ» فهمیده می شود که ورود انسان در این گونه مکانها در صورتی است که کاری دارد و الّا مزاحمت برای صاحبان آن مکانها نباید فراهم شود.

«وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ» یعنی و خدا به آشکار و نهان شما آگاه است، از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 473

قصد و نیت شما باخبر است که به چه منظور وارد خانه و محل کار کسی می شوید.

آیۀ بعد می فرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ...» یعنی بگو به مردان مؤمن که دیده های خود را بخوابانند و عورت خویش را حفظ کنند ...

عین و بصر.

در این آیه کلمۀ «ابصار» که جمع بَصَر است به کار رفته است.

فرق است بین کلمۀ «بصر» و کلمۀ «عین»، همان طوری که در فارسی هم فرق است بین کلمۀ «دیده» و کلمۀ «چشم». «عین» که فارسی آن «چشم» است نام عضو مخصوص و معهود است با قطع نظر از کار آن، ولی کلمۀ «بصر» و همچنین فارسی آن «دیده» از آن جهت به چشم اطلاق می شود که کار مخصوص «دیدن» (ابصار) از آن سر می زند. لذا این دو کلمه اگر چه اسم یک عضو می باشد ولی مورد استعمال آنها تفاوت دارد.

وقتی که یک شاعر می خواهد تناسب و زیبایی چشم معشوق را توصیف کند و نظر به عمل دیدن ندارد لفظ «چشم» را به کار می برد. در این مورد استعمال لفظ «دیده» صحیح نیست زیرا در اینجا عنایت به خود چشم است، به درشتی و ریزی و مشکی یا میشی یا

خماری بودن آن است، مثل اینکه شاعر می گوید:

دو چشم مست تو خوش می کشند ناز از هم نمی کنند دو بد مست احتراز از هم

ولی وقتی عنایت به کار چشم یعنی عمل دیدن باشد کلمۀ «دیده» را به کار می برند.

شاعر می گوید:

«دیده را فایده آن است که دلبر بیند».

در آیۀ مورد بحث چون عنایت به کار چشم یعنی عمل دیدن است کلمۀ «أبصار» به کار رفته است نه کلمۀ «عیون».

غض و غمض.

کلمۀ دیگری که در این آیه به کار رفته است کلمۀ «یَغُضُّوا» است که از مادۀ «غضّ» است. «غضّ» و «غمض» دو لغت است که هر دو در مورد چشم به کار می رود و برخی آن دو را با هم اشتباه می کنند. باید معنای این دو کلمه را نیز مشخص کنیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 474

غمض به معنای برهم گذاردن پلکهاست. می گویند غمض عین کن. کنایه است از اینکه صرف نظر کن.

چنانکه ملاحظه می کنید این لغت با کلمۀ «عین» همراه می شود نه با کلمۀ «بصر».

ولی در مورد کلمۀ «غضّ» می گویند «غضّ بصر» و یا «غضّ نظر» و یا «غضّ طرف». غضّ به معنای کاهش دادن است و غضّ بصر یعنی کاهش دادن نگاه. در قرآن کریم سورۀ لقمان آیۀ 19 از زبان لقمان به فرزندش می گوید: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ» یعنی صدای خودت را کاهش بده، ملایم کن، فریاد نکن. در آیۀ 3 از سورۀ حجرات می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْویٰ» یعنی آنان که صدای خود را (هنگام سخن گفتن) در حضور رسول خدا ملایم می کنند، یعنی فریاد برنمی آورند، آنان کسانی هستند که خداوند دلهایشان

را برای تقوا آزمایش کرده است.

در حدیث معروف هند بن ابی هاله که اوصاف و شمائل رسول اکرم را توصیف کرده چنین آمده است: «

وَ اذا فَرِحَ غَضَّ طَرْفَهُ» «1»

یعنی وقتی که خوش حال می شد چشمها را به حالت نیم خفته درمی آورد. بدیهی است که مقصود این نیست که چشمها را روی هم می گذاشت و یا به طرف مقابل نگاه نمی کرد.

مرحوم مجلسی در بحار این جمله را این طور تفسیر می کند: «ایْ کَسَرَهُ وَ اطْرَقَ وَ لَمْ یَفْتَحْ عَیْنَهُ. وَ انَّما یَفْعَلُ ذٰلِکَ لِیَکونَ ابْعَدَ مِنَ الْاشَرِ وَ الْمَرَحِ.» یعنی پلک چشم را می شکست و سر را به پایین می انداخت و چشمها را نمی گشود. چنین می کرد تا از حالت شادی زدگی دور باشد. معمولًا افرادی که مغلوب احساسات خود هستند هنگامی که شادی به آنها رو می آورد بی اختیار چشمها را گشاد می کنند و قهقهه سر می دهند و به هیجان می آیند، بر خلاف افراد سنگین و با وقار.

علی علیه السلام در توصیۀ معروفش به فرزند خود محمد بن الحنفیّه هنگامی که در جنگ جمل پرچم را به او داد فرمود: «کوهها اگر از جا کنده شوند تو سر جای خود باش، دندانها را روی هم فشار بده (تا خشم و غضبت تحریک شود)، سر خود را به خداوند عاریه بده و پاها را در زمین میخکوب کن.» آنگاه در آخر اضافه فرمود: «

ارْمِ

______________________________

(1). تفسیر صافی ذیل آیۀ 31 از سورۀ نور، نقل از تفسیر علی بن ابراهیم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 475

بِبَصَرِکَ اقْصَی الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ

» «1» یعنی تا آخرین نقطۀ دشمن را نظر بینداز و چشمها را بخوابان. بدیهی است که مقصود این نیست که چشمها

را ببند یا نگاه نکن؛ مقصود این است که به یک نقطۀ معین مخصوصاً به تجهیزات دشمن خیره نشو.

همچنین در دستور العمل عمومی آن حضرت به اصحابش در جنگها می فرماید:

«غُضُّوا الْابْصارَ فَانَّهُ ارْبَطُ لِلْجَأْشِ وَ اسْکَنُ لِلْقُلوبِ وَ امیتُوا الْاصْواتَ فَانَّهُ اطْرَدُ لِلْفَشَلِ

» «2» نگاه ها را به تجهیزات دشمن کم کنید که این طور دلها محکمتر و آرامتر است. بانگها را کوتاه کنید که این طور بهتر سستی را طرد می کند.

از همۀ این موارد چنین فهمیده می شود که معنی «غضّ بصر» کاهش دادن نگاه است، خیره نشدن و تماشا نکردن و به اصطلاح نظر استقلالی نیفکندن است.

صاحب مجمع البیان در ذیل آیۀ مورد بحث (آیۀ سورۀ نور) می گوید: «اصْلُ الْغَضِّ النُّقْصانُ» یعنی ریشۀ معنی «غض» کاهش و کمی است «یُقالُ غَضَّ مِنْ صَوْتِهِ وَ مِنْ بَصَرِهِ ایْ نَقَصَ» یعنی وقتی که این ماده به صوت و یا بصر نسبت داده می شود یعنی آن را کاهش داد. در ذیل تفسیر آیۀ سورۀ حجرات می گوید:

«غَضَّ بَصَرَهُ اذا ضَعَّفَهُ عَنْ حِدَّهِ النَّظَرِ» یعنی معنی «غَضَّ بَصَرَهُ» این است که تند نگاه کردن را کم کرد. راغب اصفهانی در کتاب نفیس مفردات القرآن این کلمه را عیناً همین طور معنی می کند.

علی هذا در آیۀ مورد بحث معنای «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» این است که نگاه را کاهش بدهند یعنی خیره نگاه نکنند و به اصطلاح علمای اصول نظرشان آلی باشد نه استقلالی.

توضیح اینکه یک وقت نگاه انسان به یک شخص برای ورانداز کردن و دقت کردن به خود آن شخص است مانند اینکه بخواهد وضع لباس و کیفیت آرایش او را مورد مطالعه قرار دهد، مثلًا ببیند کراواتش را چگونه بسته است و موی

سرش را چگونه آرایش کرده است. ولی یک وقت دیگر نگاه کردن به شخصی که با او روبرو است برای این است که با او حرف می زند و چون لازمۀ مکالمه نگاه کردن است به او نگاه می کند.

این نوع از نگاه کردن که به عنوان مقدمه و وسیلۀ مخاطبه است نظر آلی

______________________________

(1). نهج البلاغه خطبۀ 11 و وسائل جلد 2 کتاب الجهاد صفحۀ 429

(2). نهج البلاغه خطبۀ 222 و وسائل جلد 2 کتاب الجهاد صفحۀ 430

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 476

است، ولی نوع اول نظر استقلالی است. پس معنی جمله این است: به مؤمنین بگو به زنان خیره نشوند و چشم چرانی نکنند.

این نکته باید اضافه شود که برخی از مفسران که «غضّ بصر» را به معنی ترک نظر گرفته اند مدعی هستند که مقصود ترک نظر به عورت است همچنانکه جملۀ بعد نیز ناظر به حفظ عورت از نظر است. و باز همان طور که فقها گفته اند، فرضاً مقصود از «غضّ بصر» ترک نگاه به طور کلی باشد اعم از نگاهی که به منظور تماشا و التذاذ باشد و یا نگاهی که لازمۀ مخاطبه است، متعلَّق نگاه ذکر نشده است که چیست «1» ولی اگر چنانکه ما استنباط کردیم مقصود از «غضّ بصر» این باشد که خیره نگاه نکنند، یعنی ناظر به نگاهی باشد که لازمۀ مخاطبه است و مقصود این است که چشم چرانی نکنند، قطعاً متعلَّق غضّ بصر چهره است و بس زیرا آنچه ضرورت اقتضا می کند همین قدر است. نگاه به غیر چهره (و شاید دو دست تا مچ نیز) حتی با غضّ بصر نیز جایز نیست.

سَتر عورت.

در جملۀ بعد می فرماید:

«وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» یعنی به مؤمنین بگو عورت خویش را حفظ کنند. ممکن است مقصود این باشد که پاکدامن باشند و دامن خود را از هرچه که روا نیست نگهداری کنند، یعنی از زنا و فحشاء و هر کار زشتی که از این مقوله است.

ولی عقیدۀ مفسرین اولیۀ اسلام و همچنین مفاد اخبار و احادیث وارده این است که هر جا در قرآن کلمۀ حفظ فرج آمده است مقصود حفظ از زناست جز در این دو آیه که به معنای حفظ از نظر است و مقصود وجوب سَتر عورت است. چه این تفسیر را بگیریم یا حفظ فرج را به معنی مطلق پاکدامنی و عفاف بگیریم در هر حال شامل مسألۀ ستر عورت می باشد.

در جاهلیت بین اعراب ستر عورت معمول نبود و اسلام آن را واجب کرد. در دنیای متمدن کنونی نیز عده ای از غربیها کشف عورت را تأیید و تشویق می کنند. دنیا دوباره از این نظر به سوی همان وضع زمان جاهلیت سوق داده می شود.

راسل در یکی از کتابهایش به نام در تربیت یکی از چیزهایی که از جملۀ اخلاق

______________________________

(1). رجوع شود به مستمسک العروه حضرت آیه اللّٰه حکیم، ج 5/ ص 191

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 477

بی منطق و به اصطلاح «اخلاق تابو» می شمارد همین مسألۀ پوشانیدن عورت است.

وی می گوید چرا پدران و مادران اصرار می ورزند که عورت خود را از بچه بپوشانند؟

این اصرار خود سبب تحریک حس کنجکاوی بچه ها می گردد. اگر کوشش والدین برای کتمان عضو تناسلی نباشد چنین کنجکاوی کاذبی وجود پیدا نخواهد کرد. باید والدین عورت خود را به بچه ها نشان بدهند تا آنها هرچه که وجود دارد از

اول بشناسند.

بعد اضافه می کند: لااقل گاهی اوقات- مثلًا هفته ای یک بار- در صحرا یا حمام برهنه شوند و عورت خود را در معرض دید بچه ها قرار دهند.

راسل مسألۀ مخفی کردن عورت را یک «تابو» می داند. «تابو» از موضوعات بحث جامعه شناسی است و به تحریمهای ترس آور و بی منطق گفته می شود که در میان ملل وحشی وجود داشته و دارد. به عقیدۀ امثال راسل اخلاق رایج در جهان متمدن امروز نیز پر از «تابو» است.

عجیب است که بشر به نام تمدن می خواهد به قهقرا و توحش بازگردد. در قرآن کریم کلمۀ «الْجٰاهِلِیَّهِ الْأُولیٰ» وارد شده است. شاید اشعار به همین جهت باشد که جاهلیت قدیم نخستین جاهلیت بوده است. در بعضی از روایات آمده است که «

ایْ سَتَکونُ جاهِلیَّهٌ اخْریٰ

» یعنی مفهوم آیه این است که به زودی یک جاهلیت دیگر هم به وجود خواهد آمد.

قرآن به دنبال دستور ستر عورت می فرماید: «ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ» یعنی این برای ایشان پاکیزه تر است؛ پوشیدن عورت یک نوع نظافت و پاکی روح است از اینکه بشر دائماً دربارۀ مسائل مربوط به اسافل اعضا بیندیشد.

قرآن با این جمله می خواهد فلسفه و منطق این کار را بیان کند، درحقیقت می خواهد پاسخی به اهل جاهلیت قدیم و جدید بدهد که این ممنوعیتها را بی منطق و «تابو» نخوانند، متوجه آثار و منطق آن باشند.

بعد می فرماید: «إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ» خدا بدانچه می کنند آگاه است.

در تاریخ داستانی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این زمینه هست. رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«در کودکی چند بار پیشامدهایی برای من شد و احساس کردم که یک قوۀ غیبی و

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 478

یک مأمور درونی مراقب من است و مرا از ارتکاب بعضی کارها بازمی دارد. از جمله اینکه وقتی که بچه بودم و با کودکانی بازی می کردم یک روز یکی از رجال قریش کار ساختمانی داشت و کودکان بر حسب حالت کودکی دوست داشتند سنگ و مصالح بنّایی را در دامن گرفته بیاورند و نزدیک بنا قرار دهند. بچه ها طبق معمول عرب پیراهنهای بلند به تن داشتند و شلوار نداشتند. وقتی که دامن خود را بالا می گرفتند عورت آنها مکشوف می شد. من رفتم یک سنگ در دامن بگیرم. همین که خواستم دامنم را بلند کنم گویی کسی با دستش زد و دامن مرا انداخت. یک بار دیگر خواستم دامنم را بالا بگیرم باز همان طور شد. دانستم که من نباید این کار را بکنم.» «1»

در آیۀ بعد می فرماید: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» عیناً همان دو تکلیف: ترک نظر و پاکدامنی (پوشانیدن عورت) را که برای مردان بیان کردم برای زنان هم ذکر فرموده است.

از اینجا به خوبی روشن می شود که هدف از این دستورات رعایت مصالح بشر است خواه زن یا مرد. قوانین اسلام بر پایۀ تبعیض و تفاوت میان زن و مرد بنا نشده است و الّا می باید همۀ این تکالیف را برای زن قائل شود و برای مرد هیچ وظیفه ای مقرر ندارد.

اگر می بینیم که وظیفۀ «پوشش» به زن اختصاص یافته است از این جهت است که ملاک آن مخصوص زن است. چنانکه قبلًا هم یادآوری کردیم زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است. قهراً به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به

مرد. لهذا با اینکه دستور پوشیدن برای مردان مقرر نشده است عملًا مردان پوشیده تر از زنان از منزل بیرون می روند، زیرا تمایل مرد به نگاه کردن و چشم چرانی است نه به خودنمایی، و برعکس تمایل زن بیشتر به خودنمایی است نه به چشم چرانی. تمایل مرد به چشم چرانی، بیشتر زن را تحریک به خودنمایی می کند و تمایل به چشم چرانی کمتر در زنان وجود دارد، لهذا مردان کمتر تمایل به خودنمایی دارند. و به همین جهت «تبرّج» از مختصات زنان است.

______________________________

(1). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبۀ 190

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 479

زینت.

در جملۀ بعد می فرماید: وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا. کلمۀ «زینت» در عربی از کلمۀ «زیور» فارسی اعمّ است، زیرا زیور به زینتهایی گفته می شود که از بدن جدا می باشد مانند طلا آلات و جواهرات ولی کلمۀ «زینت» هم به این دسته گفته می شود و هم به آرایشهایی که به بدن متصل است نظیر سرمه و خضاب.

مفاد این دستور این است که زنان نباید آرایش و زیور خود را آشکار سازند. سپس دو استثنا برای این وظیفه ذکر شده است که هر دو را مفصلًا مورد بحث قرار می دهیم.

استثنای اول:

«إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» یعنی جز زینتهایی که آشکار است. از این عبارت چنین استفاده می شود که زینتهای زن دو نوع است. یک نوع زینتی است که آشکار است. نوع دیگر زینتی است که مخفی است مگر آنکه زن عمداً و قصداً بخواهد آن را آشکار کند.

پوشانیدن زینت نوع اول واجب نیست، اما پوشانیدن زینتهای نوع دوم واجب است.

اینجاست که این پرسش به صورت یک مشکل

پیش می آید که زینت آشکار کدام است و زینت نهان کدام؟.

دربارۀ این استثنا از قدیم ترین زمانها از صحابه و تابعین و ائمۀ طاهرین علیهم السلام سؤال می شده و به آن جواب داده شده است. در تفسیر مجمع البیان می گوید:

«دربارۀ این استثنا سه قول است:

اول اینکه مراد از «زینت آشکار» جامه هاست (جامه های رو) و مراد از «زینت نهان» پای برنجن «1» و گوشواره و دستبند است. این قول از ابن مسعود صحابی معروف نقل شده است.

قول دوم اینکه مراد از زینت ظاهره سرمه و انگشتر و خضاب دست است، یعنی زینتهایی که در چهره و دو دست تا مچ واقع می شود. این، قول ابن عباس است.

قول سوم این است که مراد از زینت آشکار، خود چهره و دو دست تا مچ است. این،

______________________________

(1). نوعی زینت نظیر دستبند که به مچ پا می بسته اند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 480

قول ضحّاک و عطاست.».

در تفسیر صافی ذیل این جمله یک عده روایات از ائمۀ اطهار نقل می کند که ما بعد نقل خواهیم کرد.

در تفسیر کشّاف می گوید:

«زینت عبارت است از چیزهایی که زن خود را بدانها می آراید از قبیل طلا آلات، سرمه، خضاب. زینتهای آشکار از قبیل انگشتر، حلقه، سرمه و خضاب مانعی نیست که آشکار بشود و اما زینتهای پنهان از قبیل دست برنجن، پای برنجن، بازوبند، گردنبند، تاج، کمربند، گوشواره باید پوشانیده شود مگر از عده ای که در خود آیه استثنا شده اند.».

می گوید:

«در آیه پوشانیدن خود زینتهای باطنه مطرح شده است نه محلهای آنها از بدن. این به خاطر مبالغه در لزوم پوشانیدن آن قسمتهای از بدن است از قبیل ذراع، ساق پا، بازو، گردن، سر، سینه، گوش.».

آنگاه صاحب کشّاف

پس از بحثی دربارۀ موهای عاریتی که به موی زن وصل می شود، و بحث دیگری دربارۀ تعیین مواضع زینت ظاهره این بحث را پیش می کشد که فلسفۀ استثنای زینتهای ظاهره از قبیل سرمه و خضاب و گلگونه و انگشتر و حلقه و مواضع آنها از قبیل چهره و دو دست چیست؟.

در جواب می گوید:

«فلسفه اش این است که پوشانیدن اینها حَرَج است، کار دشواری است بر زن. زن چاره ای ندارد از اینکه با دو دستش اشیاء را بردارد یا بگیرد و چهره اش را بگشاید، خصوصاً در مقام شهادت دادن و در محاکمات و در موقع ازدواج. چاره ای ندارد از اینکه در کوچه ها راه برود و خواه ناخواه از ساق به پایین تر یعنی قدمهایش معلوم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 481

میشود، خصوصاً زنان فقیر (که جوراب و احیاناً کفش ندارند). و این است معنی جملۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا». درحقیقت مقصود این است: مگر آنچه عادتاً و طبعاً آشکار است و اصل اول ایجاب می کند که آشکار باشد.».

صاحب کشّاف آنگاه وارد فلسفۀ استثنای دوم (محارم) می شود. سپس وضع زنان را قبل از نزول این آیات شرح می دهد که گریبانهایشان گشاد و باز بود، گردن و سینه و اطراف سینه شان دیده می شد و دامن روسریها را معمولًا از پشت سر برمی گرداندند و قهراً قسمتهای گردن و بناگوش و سینه دیده می شد.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 481

فخر رازی در تفسیر کبیر پس از اینکه بحثی می کند دربارۀ اینکه آیا لغت «زینت» تنها به زیباییهای مصنوعی گفته می شود و یا زیباییهای طبیعی

را هم شامل است و خود رأی دوم را انتخاب می کند، می گوید:

«به عقیدۀ کسانی مانند قفال که می گویند مراد زیباییهای طبیعی است، مقصود از زینت آشکار، چهره و دو دست تا مچ است در زنها، و چهره و دو دست و دو پاست در مردها. به عقیدۀ قفال چون ضرورت معاشرت ایجاب می کرده که چهره و دو دست تا مچ باز باشد و شریعت اسلام شریعت سهل و آسان است پوشانیدن چهره و دو دست تا مچ واجب نشده است ... و اما کسانی که زینت را به امور مصنوعی حمل کرده اند گفته اند مقصود از زینت ظاهره زینت چهره و دستهاست از قبیل وسمه و گلگونه و خضاب و انگشتر. و علت این استثنا این است که پوشانیدن اینها برای زن دشوار است. زن ناچار است که با دستهای خود اشیاء را بردارد و در مقام شهادت و محاکمه و ازدواج ناچار است چهرۀ خویش بگشاید.».

دربارۀ این استثنا از ائمه اطهار علیهم السلام زیاد پرسش شده است و آنها جواب داده اند.

ما چند روایت از کتب حدیث نقل می کنیم. در تفسیر صافی نیز همین روایتها غالباً نقل شده است. ظاهراً در روایات شیعه در این جهت اختلافی نیست. اینک روایتها:

1.

عَنْ زُرارَهَ عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ عَلَیْهِ السَّلامُ فی قَوْلِهِ تَعالیٰ: «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قالَ:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 482

الزّینَهُ الظّاهِرَهُ الْکُحْلُ وَ الْخاتَمُ «1»

. از امام صادق سؤال شد که مقصود از زینت آشکار که پوشیدنش برای زن واجب نیست چیست؟ فرمود زینت آشکار عبارت است از سرمه و انگشتر.

2.

عَنْ عَلیِّ بْنِ ابْراهیمَ الْقُمّیِّ عَنْ ابی جَعْفَرٍ علیه السلام فی هٰذِهِ الْآیَهِ، قالَ:

هِیَ الثِّیابُ وَ الْکُحْلُ وَ الْخاتَمُ وَ خِضابُ الْکَفِّ وَ السِّوارُ. وَ الزّینَهُ ثَلاثٌ: زینَهٌ لِلنّاسِ وَ زینَهٌ لِلْمَحْرَمِ وَ زینَهٌ لِلزَّوْجِ، فَامّا زینَهُ النّاسِ فَقَدْ ذَکَرْناها، وَ امّا زینَهُ الَمحْرَمِ فَمَوْضِعُ الْقِلادَهِ فَما فَوْقَها وَ الدُّمْلُجُ وَ ما دونَهُ وَ الْخَلْخالُ وَ ما اسْفَلُ مِنْهُ، وَ امّا زینَهُ الزَّوْجِ فَالْجَسَدُ کُلُّهُ «2»

. امام باقر علیه السلام فرمود: زینت ظاهر عبارت است از جامه، سرمه، انگشتر، خضاب دستها، النگو. سپس فرمود زینت سه نوع است: یکی برای همۀ مردم است و آن همین است که گفتیم. دوم برای محرمهاست و آن جای گردنبند به بالاتر و جای بازوبند به پایین و خلخال به پایین است. سوم زینتی است که اختصاص به شوهر دارد و آن تمام بدن زن است.

3.

عَنْ ابی بَصیرٍ عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام قالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ:

«وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا». قالَ: الْخاتَمُ وَ الْمَسَکَهُ وَ هِیَ الْقُلْبُ «3»

. أبو بصیر می گوید از امام صادق علیه السلام تفسیر «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ» را خواستم، فرمود عبارت است از انگشتر و دستبند.

4.

عَنْ بَعْضِ اصْحابِنا عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام قال: قُلْتُ لَهُ: ما یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَهِ انْ یَریٰ اذا لَمْ یَکُنْ مَحْرَماً؟ قالَ: الْوَجْهُ وَ الْکَفّانِ وَ الْقَدَمانِ «4»

. راوی که یک شیعه است می گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم که برای مرد نگاه کردن به چه قسمت از بدن زن جایز است در صورتی که محرم او نباشد؟ فرمود چهره و دو کف دست و دو قدم.

این روایت متضمّن حکم جواز نظر بر وجه و کفّین است نه حکم عدم وجوب

______________________________

(1). کافی،

ج 5/ ص 521 و وسائل ج 3/ ص 25

(2). تفسیر صافی ذیل آیۀ 31 از سورۀ نور، نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی

(3). کافی ج 5/ ص 521 و وسائل ج 3/ ص 25

(4). کافی، ج 5/ ص 521 و وسائل ج 3/ ص 25

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 483

پوشیدن آنها، و اینها دو مسألۀ جداگانه می باشند ولی بعداً خواهیم گفت اشکال بیشتر در جواز نظر است نه در عدم وجوب پوشیدن. اگر نظر جایز باشد به طریق اولیٰ پوشیدن واجب نیست. بعداً در این باره بحث خواهیم کرد.

5. «اسماء» دختر أبو بکر- که خواهر عایشه بود- به خانۀ پیغمبر اکرم آمد درحالی که جامه های نازک و بدن نما پوشیده بود. رسول اکرم روی خویش را از او برگرداند و فرمود:

یا اسْماءُ انَّ الْمَرْأَهَ اذا بَلَغَتِ الْمَحیضَ لَمْ تَصْلُحْ انْ یُریٰ مِنْها الّا هٰذا و هٰذا- وَ أَشارَ إِلیٰ کَفِّهِ وَ وَجْهِهِ.

. ای اسماء! همین که زن به حد بلوغ رسید سزاوار نیست چیزی از بدن او دیده شود مگر این و این- اشاره فرمود به چهره و قسمت مچ به پایین دست خودش «1» این روایات با نظر ابن عباس و ضحّاک و عطا منطبق است نه با نظر ابن مسعود که مدعی بوده است مقصود از زینت ظاهره جامه است.

اساساً نظر ابن مسعود قابل توجیه نیست، زیرا جامه ای که خودبه خود آشکار است جامۀ رو است نه جامۀ زیر، و در این صورت معنی ندارد که گفته شود زنان زینتهای خود را آشکار نکنند مگر جامۀ رو را. جامۀ رو قابل پوشاندن نیست تا استثنا شود؛ بر خلاف چیزهایی که در

کلمات ابن عباس و ضحّاک و عطاست و در روایات شیعۀ امامیه آمده است؛ اینها اموری است که قابل این هست که دستور پوشانیدن یا نپوشانیدن آنها داده شود.

به هر حال این روایات می فهماند که برای زن پوشانیدن چهره و دستها تا مچ واجب نیست، حتی آشکار بودن آرایشهای عادی و معمولی که در این قسمتها وجود دارد نظیر سرمه و خضاب که معمولًا زن از آنها خالی نیست و پاک کردن آنها یک عمل فوق العاده به شمار می رود نیز مانعی ندارد.

این مطلب را توضیح می دهیم که ما این مسأله را از نظر خودمان بیان می کنیم و استنباط خودمان را ذکر می نماییم و اما هر یک از آقایان و خانمها از هرکس که تقلید

______________________________

(1). سنن ابو داود، ج 2/ ص 383

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 484

می کنند عملًا باید تابع فتوای مرجع تقلید خودشان باشند. آنچه ما می گوییم با فتوای بعضی از مراجع تقلید تطبیق می کند و ممکن است با فتوای بعضی دیگر تطبیق نکند (هرچند فتوای مخالفی وجود ندارد، هرچه هست به اصطلاح احتیاط است نه فتوای صریح). غرض ما از این بحث این است که شما با متون اسلام از نزدیک آشنا شوید و به منطق متین و محکم اسلام مجهز گردید.

همه می دانیم امروز قشر عظیمی از اجتماع که به غلط خود را «روشنفکر» معرفی می کنند با نظر بدبینی به اسلام در مسائل مربوط به زن نگاه می کنند، نمی دانند اسلام چه گفته است و با فلسفۀ اجتماعی اسلام آشنا نیستند و لهذا بدبینی های آنها صددرصد بی اساس است. این دسته نه تنها به پیروی از شهوات خود عملًا مقید به حجاب و

عفاف نیستند بلکه چون با حجاب اسلامی و منطق آن آشنا نیستند اعتقاد پیدا کرده اند که این یک خرافه است، دستوری است که موجب بدبختی بشر است و همین فکر سبب دوری بلکه بیگانگی و خروج آنها از اسلام شده است.

اگر تنها عمل نکردن و پیروی از شهوات بود سهل بود؛ موضوع، موضوع انکار اسلام و بی اعتقادی است. شما باید با منطق و فلسفۀ اجتماعی اسلام از نزدیک آشنا شوید تا بتوانید جواب آن اشخاص را در برخوردها بدهید.

بدیهی است تنها خواندن رساله های عملیّه و آگاهی بر متون فتواها برای این منظور کافی نیست، بحثی استدلالی، هم از جنبۀ نقل و هم از جنبۀ فلسفۀ اجتماعی لازم است.

این جهت است که این بحث را بر ما ضروری و لازم کرده است و این است محرک ما در بحث استدلالی با بیان ادلّه و مدارک این مسأله.

اما اینکه زن نسبت به محارم خود تا چه اندازه حق دارد پوشش نداشته باشد، روایات و فتاوی مختلف است. آنچه از یک عده روایات استنباط می شود و بر طبق آن نیز بعضی از فقها فتوا داده اند این است که از ناف تا زانو از محارم غیر شوهر باید پوشیده شود.

کیفیت پوشش.

بعد از این استثنا این جمله آمده است: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» یعنی می باید روسری خود را بر روی سینه و گریبان خویش قرار دهند. البته روسری خصوصیتی ندارد، مقصود پوشیدن سر و گردن و گریبان است. همان طور که قبلًا از

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 485

تفسیر کشّاف نقل کردیم- دیگران نیز همان طور گفته اند- زنان عرب معمولًا پیراهنهایی می پوشیدند که گریبانهایشان باز بود، دور گردن و سینه

را نمی پوشانید.

روسریهایی هم که روی سر خود می انداختند از پشت سر می آویختند (همان طوری که الآن بین مردان عرب متداول است)، قهراً گوشها و بناگوشها و گوشواره ها و جلو سینه و گردن نمایان می شد. این آیه دستور می دهد که باید قسمت آویختۀ همان روسریها را از دو طرف روی سینه و گریبان خود بیفکنند تا قسمتهای یاد شده پوشیده گردد.

ابن عباس در تفسیر این جمله گفته است:

«تُغَطّی شَعْرَها وَ صَدْرَها و تَرائِبَها وَ سَوالِفَها» «1»

یعنی زن مو و سینه و دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشاند.

این آیه حدود پوشش را مشخص می کند. در ذیل این آیه شیعه و سنّی روایت کرده اند که:

«روزی در هوای گرم مدینه زنی جوان و زیبا درحالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوشش پیدا بود از کوچه عبور می کرد.

مردی از اصحاب رسول خدا از طرف مقابل می آمد. آن منظرۀ زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمی کرد. آن زن وارد کوچه ای شد و جوان با چشم خود او را دنبال می کرد. همان طور که می رفت ناگهان استخوان یا شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت. وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود. با همین حال به حضور رسول اکرم رفت و ماجرا را به عرض رساند. اینجا بود که آیۀ مبارکه نازل شد: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ الی آخر «2»

______________________________

(1). مجمع البیان، ذیل آیۀ 31 سورۀ نور

(2).

کافی ج 5/ ص 521 و وسائل ج 3/ ص 24 و تفسیر صافی و تفسیر دُرّ المنثور سیوطی ج 5/ ص 40 ذیل همین آیه.

این نکته باید یادآوری شود که معمولًا این حدیث که از جریان باز بودن بناگوش و دور گردن زنی و نگاه های شهوت آلود و عمدی مردی حکایت می کند در کتب اهل حدیث و مفسرین به عنوان شأن نزول آیۀ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا ...» آورده می شود و در ابتدا چنین به نظر می رسد که با آیۀ «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» سرو کاری ندارد و حال آنکه این دو آیه با هم نازل شده اند و همچنان که آیۀ اول تکلیف نگاه مرد را روشن می کند آیۀ دوم به مفاد «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» تکلیف زنان را روشن می کند. ظاهراً به همین جهت است که در تفسیر صافی این حدیث را ذیل آیۀ دوم نقل کرده است. استدلال ما بدین حدیث در اینجا نیز بر همین اساس است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 486

این ترکیب لغوی یعنی ترکیب لغت «ضرب» با لغت «علیٰ» این معنی را می رساند که چیزی را بر روی چیز دیگر قرار دهند به طوری که مانع و حاجبی بر او شمرده شود.

در تفسیر کشّاف می گوید:

ضَرَبَتْ بِخِمارِها عَلیٰ جَیْبِها کَقَوْلِکَ ضَرَبْتُ بِیَدی عَلَی الْحائِطِ اذا وَضَعْتَها عَلَیْهِ ..

این تعبیر نظیر این است که بگوییم دست خود را روی دیوار گذاشتیم.

ایضاً در کشّاف در ذیل آیۀ 11 از سورۀ کهف که این ترکیب لغوی در آنجا آمده است و می فرماید: «فَضَرَبْنٰا عَلَی آذٰانِهِمْ» می گوید:

ایْ ضَرَبْنا عَلَیْها حِجاباً مِنْ انْ تَسْمَعَ

..

یعنی بر روی گوشهای آنها پرده ای قرار دادیم که نشنوند.

در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیۀ مورد بحث می گوید:

«زنان مأمور شده اند که روسریهای خود را بر روی سینۀ خود بیفکنند تا دور گردن آنان پوشیده شود. گفته شده است که قبلًا دامنۀ روسریها را به پشت سر می افکندند و سینه هایشان پیدا بود. کلمۀ «جیوب» (گریبانها) کنایه است از سینه ها، زیرا گریبانهاست که روی سینه ها را می پوشاند. و گفته شده است که از آن جهت این دستور رسیده است که زنان موها و گوشواره ها و گردنهای خویش را بپوشانند.

ابن عباس در ذیل این آیه گفته است: زن باید موی و سینه و دور گردن و زیر گلوی خویش را بپوشاند.».

تفسیر صافی نیز بعد از ذکر جملۀ «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» می گوید: «برای اینکه گردنها پوشیده شود.».

به هر حال منظور این است که این آیه در کمال صراحت حدود پوشش لازم را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 487

بیان می کند. مراجعه به تفاسیر و روایات اعمّ از شیعه و سنی و مخصوصاً روایات شیعه کاملًا مطلب را روشن می کند و جای تردید در مفهوم آیه باقی نمی گذارد.

استثنای دوم:

«وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ الخ» یعنی زینتهای خود را آشکار نکنند مگر برای شوهران و ...

استثنای اول مقداری از زینت را که نمایان بودن آن نسبت به عموم افراد جایز است معین کرد، اما این استثنا اشخاص معینی را نام می برد که آشکار نمودن مطلق زینت برای آنان جایز است. در استثنای اول دایرۀ مورد استثنا از نظر مواضع تنگتر و از نظر افراد وسیعتر است و در استثنای دوم برعکس است.

غالب این اشخاص که در آیه

نام برده شده اند همان کسانی هستند که در اصطلاح فقه به نام «محارم» خوانده می شوند و از این قرارند:

1. لِبُعُولَتِهِنَّ- شوهران.

2. أَوْ آبٰائِهِنَّ- پدران.

3. أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ- پدر شوهران.

4. أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ- پسران.

5. أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ- پسر شوهران.

6. أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ- برادران.

7. أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ- پسر برادران.

8. أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ- پسر خواهران.

9. أَوْ نِسٰائِهِنَّ- زنان.

10. أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ- مملوکان.

11. أَوِ التّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ- طفیلیانی که کاری با زن ندارند.

12. أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ- کودکانی که از امور جنسی بی خبرند یا توانایی کار زناشویی ندارند.

در موارد ذکر شده تنها چهار مورد اخیر قابل بحث است:

الف. زنان (نِسائِهِنَّ).

در این کلمه سه احتمال داده شده است:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 488

1. اینکه مراد زنان مسلمان هستند. مفهوم آیه بنا بر این قول این است که زنان غیر مسلمان نامحرم می باشند و زن مسلمان باید خود را از ایشان بپوشاند.

2. اینکه مراد مطلق زنان است خواه مسلمان یا غیر مسلمان.

3. اینکه مراد زنهایی است که در خانه هستند مانند زنان خدمتکار. مفهوم این تفسیر این است که هر زنی به غیر از زنان داخل خانه به سایر زنان نامحرم است. این احتمال به کلی مردود است زیرا یکی از مسلّمات و ضروریّات اسلام این است که زن به زن محرم است.

احتمال دوم نیز ضعیف است زیرا که در این احتمال نکته ای برای اضافۀ «نساء» به ضمیر وجود ندارد ولی طبق احتمال اول نکتۀ این اضافه این است که زنان کفار بیگانه هستند و از خودشان نمی باشند.

حقیقت این است که احتمال اول قویترین احتمالات است و روایاتی هم بر طبق آن وارد شده که

برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان یهودیّه یا نصرانیّه منع کرده است.

در این روایات استناد شده است به اینکه زنان غیر مسلمان ممکن است زیبایی زنان مسلمان را برای شوهران یا برادران خود توصیف کنند:

لِانَّهُنَ قَدْ یَصِفْنَ لَازْواجِهِنَّ وَ اخْوَتِهِنَّ.

. باید توجه داشت که در اینجا مسأله ای وجود دارد و آن این است که برای هیچ زن مسلمان جایز نیست که محاسن یعنی زیباییهای زن دیگر را برای شوهر خود توصیف کند. وجود این تکلیف زنان مسلمان را در برابر یکدیگر تأمین می دهد، ولی در مورد زنان غیر مسلمان اطمینان نیست، ممکن است آنان برای مردان خود از وضع زنان مسلمان سخن بگویند. لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است که خود را از ایشان بپوشانند. ولی البته آیه صراحت کامل ندارد به اینکه ظاهر کردن زینتها و زیباییها در برابر آنها حرام است. لهذا با قرائن و دلائل دیگر ممکن است گفته شود که این عمل مکروه است. فقها معمولًا در این مسأله قائل به وجوب پوشش زن نسبت به زنان غیر مسلمان نیستند و تنها به کراهت بی پوششی فتوا می دهند.

ب. بردگان و مملوکان (أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ).

در این جمله دو احتمال است: یکی اینکه مراد خصوص کنیزان است و دیگر اینکه مراد مطلق مملوک است و شامل غلامان نیز می باشد. در اینجا نیز روایات مؤیّد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 489

تفسیر دوم است ولی فتوای فقها با آن هماهنگی ندارد.

در روایت است که مردی از مردم عراق- که به واسطۀ مجاورت با ایران معمولًا در این مسائل سختگیرتر بودند- آمد به مدینه و به حضور امام صادق علیه السلام

مشرّف شد. به مناسبتی سخن از مردم مدینه به میان آمد و آن مرد اعتراض کرد و گفت اینها زنان خود را همراه غلامان می فرستند و احیاناً زنان هنگامی که می خواهند سوار شوند به کمک غلامان سوار می شوند، مثلًا دست روی شانۀ غلامان می گذارند و سوار می شوند. امام صادق فرمود این کار مانعی ندارد، و آنگاه آیۀ 56 از سورۀ احزاب را که مفید همین معنی است قرائت فرمود: «لٰا جُنٰاحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبٰائِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰائِهِنَّ وَ لٰا إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ وَ لٰا نِسٰائِهِنَّ وَ لٰا مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ» یعنی بر زنان در مورد پدران و پسران و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و زنان و مملوکهایشان باکی نیست ... «1»

به طور کلی بردگان اعمّ از جنس زن یا مرد از نظر اسلام در بسیاری از احکام استثناهایی دارند. مثلًا از نظر خود پوشش و حرمت نظر، کنیزان با زنان آزاد فرق می کنند. بر کنیزان واجب نیست که سرهای خود را بپوشانند و حال آنکه بر زنان آزاد لازم است سر خود را بپوشانند. ظاهراً سرّ مطلب خدمتکاری آنهاست. علیٰ هذا بعید نیست که غلامان نیز چنین استثنائی داشته باشند.

ولی همچنانکه گفتیم از نظر فتوای فقها این حکم بعید است اما از طرف دیگر حمل جملۀ «أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ» به خصوصِ کنیزان نیز بسیار مستبعد است.

اگر بخواهیم استثنای مملوک را منحصر به کنیزان بدانیم باید بگوییم زنان آزاد بر یکدیگر مطلقاً محرم می باشند ولی کنیزان برای زنان آزاد محرم نیستند مگر زنان آزادی که مالک این کنیزان می باشند. و وقتی این مطلب را هم بدین فتوا اضافه

کنیم که بسیاری از فقها پوشش را برای کنیز حتی نسبت به مردان بیگانه واجب ندانسته اند نتیجه خیلی عجیب خواهد بود، زیرا نتیجه این است که کنیز بر همۀ مردان محرم است و زنان آزاد بر کنیزان نامحرم می باشند، یعنی کنیز کاملًا در حکم یک مرد است. البته چنین چیزی درست نیست.

______________________________

(1). کافی ج 5/ ص 531

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 490

ج. طفیلیانی که نیازی به زن ندارند (التّٰابِعِ ینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ).

قدر مسلّم، این جمله دیوانگان و افراد بُلْه را که دارای شهوت نیستند و جاذبه ای را که در زن است درک نمی کنند شامل می گردد. بعضیها عمومیت بیشتری در آیه قائل شده اند و آن را شامل خواجگان حرم سرا نیز دانسته اند به استناد اینکه خواجگان نیز حاجتی به زن ندارند.

محرم دانستن خواجگان و آوردن آنان به حرم سراها در زمانهای قدیم بر اساس همین فتوا بوده است.

برخی دیگر در آیه تعمیم بیشتری داده اند و گفته اند شامل فقرا و مساکین نیز می باشد، یعنی کسانی که وضع خاص آنان و شرایط آنان طوری است که در این عوالم نیستند. کسی که برای نانش معطل است و به خاطر لقمۀ نانی به دنبال آن می دود و مخصوصاً با فاصلۀ طبقاتی ای که بین آن دو وجود دارد هرگز به فکر مسائل جنسی نخواهد بود.

ولی حقیقت این است که این اندازه توسعه در مفهوم آیه بسیار بعید است. قدر مسلّم همان طبقۀ اول است و اگر بیشتر تعمیم دهیم حد اکثر این است که طبقۀ دوم را مشمول آیه بدانیم.

د. کودکانی که از امور جنسی بی خبرند یا توانایی ندارند (الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ).

این قسمت را نیز دو

جور می توان تفسیر کرد. کلمۀ «لَمْ یَظْهَرُوا» از مادۀ «ظهور» است و با کلمۀ «عَلیٰ» متعدی شده است. ممکن است ترکیب این دو کلمه مفهوم «اطلاع» را بدهد. پس معنی چنین می شود: کودکانی که بر امور نهانی زنان آگاه نیستند. و ممکن است مفهوم «غلبه و قدرت» را بدهد، پس معنی چنین می شود:

کودکانی که بر استفاده از امور نهانی زنان توانایی ندارند.

طبق احتمال اول مراد بچه های غیر ممیّز هستند که قدرت تشخیص این گونه مطالب را ندارند. اما طبق احتمال دوم مقصود بچه هایی است که قدرت بر امور جنسی ندارند یعنی غیر بالغ می باشند هر چند ممیّز بوده باشند. طبق احتمال دوم اطفالی که همه چیز می فهمند و نزدیک به حد بلوغ می باشند ولی بالغ نمی باشند جزء استثناها هستند. فتوای فقها نیز بر طبق این تفسیر است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 491

در دنبالۀ آیه می فرماید: «وَ لٰا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» یعنی زنان به منظور آشکار ساختن زینتهای پنهان خود پای بر زمین نکوبند.

زنان عرب معمولًا خلخال به پا می کردند و برای اینکه بفهمانند خلخال قیمتی به پا دارند پای خود را محکم بر زمین می کوفتند. آیۀ کریمه از این کار هم نهی فرمود.

از این دستور می توان فهمید که هر چیزی که موجب جلب توجه مردان می گردد مانند استعمال عطرهای تند و همچنین آرایشهای جالب نظر در چهره ممنوع است.

به طور کلی زن در معاشرت نباید کاری بکند که موجب تحریک و تهییج و جلب توجه مردان نامحرم گردد.

جملۀ آخر آیه چنین است: وَ تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ..

همه به سوی خدا بازگشت کنید، باشد که رستگار

گردید. دَأب قرآن این است که در پایان دستورها مردم را به خدا متوجه می سازد تا در به کار بستن فرمانهای او سهل انگار نباشند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 492

آیات دیگر

آیات 58، 59، 60 سورۀ نور نیز مربوط به همین مباحث است. تفسیر آنها را نیز ذکر می کنیم:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلٰاهِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیٰابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَهِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلٰاهِ الْعِشٰاءِ، ثَلٰاثُ عَوْرٰاتٍ لَکُمْ، لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لٰا عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (58) وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (59) وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِی لٰا یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِینَهٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (60)..

ای کسانی که ایمان آورده اید! بایست مملوکهای شما و کودکان نابالغ شما در سه وقت اجازۀ دخول بگیرند: پیش از نماز صبح، و هنگام نیمروز که جامه های خویش می نهید، و بعد از نماز عشاء (که آمادۀ خواب می شوید). این سه وقت، خلوت شماست. در غیر این سه وقت بر شما و بر آنان باکی نیست (که بی اجازه وارد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 493

شوند). آنها و شما زیاد بر یکدیگر می گذرید. خداوند آیات را چنین بیان می کند.

خداوند دانا و حکیم است.

و چون کودکان شما به حد بلوغ رسیدند باید مانند دیگران اجازۀ ورود بگیرند.

خداوند آیات خویش را چنین بیان می کند. خداوند

دانا و حکیم است.

زنان بازنشسته که امید ازدواج ندارند باکی نیست در حالی که خود را به زیوری نیاراسته اند و قصد خودنمایی ندارند جامۀ خویش به زمین نهند، و اگر از این نیز خودداری کنند برایشان بهتر است. خداوند شنوا و داناست.

در این آیات دو استثناء، یکی برای قانون کسب اجازه در وقت ورود در اتاق دیگران و دیگر برای قانون پوشش زنان ذکر شده است. آیۀ اول و دوم راجع به استثنای اول و آیۀ سوم راجع به استثنای دوم است.

قبلًا این دستور را شرح دادیم که هرکس می خواهد وارد محل خلوت دیگری شود باید اعلام کند و با کسب اجازه وارد شود، و گفتیم این دستور حتی در مورد محارم نزدیک مانند پسر نسبت به مادر، و پدر نسبت به دختر نیز جاری است. در این آیات دو طبقه از این دستور استثنا شده اند. برای این دو طبقه اجازه خواستن فقط در سه نوبت لازم شمرده شده است و در اوقات دیگر لازم دانسته نشده است. این دو طبقه عبارتند از:

1. الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ- مملوکان شما.

2. الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ- کودکان نابالغ شما.

سه نوبتی که این دو دسته باید اجازه بخواهند عبارت است از: پیش از نماز صبح، و هنگام نیمروز که افراد به خاطر گرما لباس رو را از تن درآورده استراحت می کنند، و بعد از نماز عشاء که هنگام رفتن به رختخواب است.

در این مواقع معمولًا زن یا مرد در لباس غیر عادی هستند و چون تازه از خواب برخاسته اند (قبل از نماز صبح) و یا تازه می خواهند به خواب روند (بعد از نماز عشاء) و یا در حال استراحتند

(وقت ظهر) معمولًا با لباس خواب بسر می برند. در چنین اوقاتی مملوکان و پسران نابالغ باید با کسب اجازه وارد اتاق شوند ولی در مواقع دیگر به علت احتیاج به رفت و آمدهای مکرر (طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ) استیذان لازم نیست. در این آیات سه نکته جلب توجه می کند:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 494

1. اینکه «الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ» با موصولی که برای جمع مذکر است (الَّذِینَ) ذکر شده است و حتماً شامل غلامان می باشد چنانکه در تفاسیر و روایات نیز تصریح شده است. از آن جمله روایتی است در کافی از حضرت صادق علیه السلام:

قالَ: هِیَ خاصَّهٌ فِی الرِّجالِ دونَ النِّساءِ. قیلَ: فَالنِّساءُ یَسْتَأْذِنَّ فی هٰذِهِ الثَّلاثِ ساعاتٍ؟ قال: لا وَ لٰکِنْ یَدْخُلْنَ وَ یَخْرُجْنَ «1»

. این دستور (اجازه خواستن در سه نوبت) مخصوص مردان است. سؤال شد که آیا زنان باید اجازه بگیرند؟ فرمود: نه، همین طور می آیند و می روند.

اینکه غلامان در غیر این سه نوبت حق دارند بدون اجازه وارد اتاق زن شوند خود دلیل بر این است که غلامان نیز وضع استثنائی دارند، و این خود شاهدی قوی می باشد بر اینکه در آیۀ پوشش هم که قبلًا تفسیر کردیم جملۀ «مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ*» شامل غلامان نیز می باشد. حتی در آیه ای که فعلًا مورد بحث است تعبیر به «مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ» شده است (با ضمیر مذکّر) یعنی لازم نیست که برده، مملوک خود زن باشد.

در اینجا نباید اعتراض کرد که اکنون رسم بردگی منسوخ شده است و برده ای وجود ندارد و پافشاری در این بحثها بی ثمر است، زیرا اولًا روشن شدن نظر اسلام در این مسائل ما را به هدف کلی این

قوانین که برخی از آنها مورد ابتلا نیز می باشد بهتر واقف می سازد، و ثانیاً اگر فقیه متهوّری جرأت کند چه بسا حکم غلامان را از راه ملاک و مناط، به موارد مشابه آن از قبیل خدمتکاران بتواند تعمیم دهد.

2. از جملۀ «طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ» فهمیده می شود: رمز اینکه در مورد غلامان و پسران نابالغ اجازه خواستن واجب نیست این است که وجوب استیذان اینها به واسطۀ تکرّر آمد و شد موجب حَرَج و واقع شدن در مضیقه است.

درحقیقت اباحۀ در این موارد نیز از این باب است که تکلیف موجب دشواری می شده است نه از این جهت که تکلیف ملاک ندارد.

ما معتقدیم که سایر استثناهای باب پوشش مثلًا استثنای وجه و کفّین و همچنین استثنای محارم نیز از همین قبیل است. قبلًا در این باره بحثی شد. به زودی دوباره

______________________________

(1). کافی ج 5/ ص 529

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 495

مشروحتر بحث خواهیم کرد.

3. اطفالی که در این آیه مکلف شده اند که مانند مردان بزرگ در سه نوبت اجازه بگیرند اطفالی هستند که به حد بلوغ نرسیده اند. بنابراین اطفال نابالغ و لو ممیّز و نزدیک به بلوغ، در غیر سه وقتی که آیه تعیین شده است می توانند بدون کسب اجازه وارد خلوتگاه شوند.

این آیه علی الظاهر می تواند قرینه باشد که مقصود از جملۀ «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ» که در آیۀ پوشش آمده است و قبلًا دو احتمال در معنی آن دادیم اطفال نابالغ است نه اطفال غیر ممیّز.

و اما استثنائی که دربارۀ مسألۀ پوشش است: «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِی لٰا یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنٰاحٌ ...».

این سومین

استثناست در مسألۀ پوشش. استثنای اول و دوم در آیۀ 31 همین سوره و استثنای سوم در این آیه آمده است. در اینجا می فرماید:

«زنان از پا افتاده ای که امیدی به ازدواج ندارند می توانند لباس روی خود را بر زمین نهند مشروط بر اینکه نخواهند خودنمایی و خودآرایی بکنند. در عین حال اگر جانب عفاف را رعایت کنند و خود را پوشیده دارند بهتر است و خدا شنوا و داناست.».

مقصود از «قواعد» کیانند؟ مقصود زنان سالخورده ای هستند که از جنبۀ زن بودن بازنشسته شده اند، یعنی دیگر مطلوب مرد- از نظر جنسی- واقع نمی شوند و لذا امیدی به ازدواج ندارند. ممکن است طمع داشته باشند ولی امید ندارند. جملۀ «أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ» می فهماند که زن دو نوع لباس دارد: یکی لباس بیرون و دیگر لباس داخل منزل. آنچه رخصت داده شده است این است که زنان سالخورده می توانند لباس رو را دربیاورند ولی در عین حال به آنها اجازۀ خودنمایی و خودآرایی داده نشده است.

در روایات اسلامی حدود برداشتن پوشش برای زنان سالخورده تعیین گردیده است و ذکر شده که جایز است روسری خود را بردارند:

الْحَلَبِیُّ عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام انَّهُ قَرَأَ* «أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ» قالَ: الْخِمارُ وَ الْجِلْبابُ.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 496

قُلْتُ: بَیْنَ یَدَیْ مَنْ کانَ؟ فَقالَ: بَیْنَ یَدَیْ مَنْ کانَ، غَیْرَ مُتَبَرِّجَهٍ بِزینَهٍ. فَانْ لَمْ تَفْعَلْ فَهُوَ خَیْرٌ لَها «1»

. عبید الله حلبی گفت که امام صادق فرمود مقصود از «أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ» روسری و چهارقد است.

گفتم جلو هرکس که بود؟ فرمود جلو هرکس که بود اما به شرط اینکه ساده باشد و نخواهد خودآرایی و خودنمایی کند.

از جملۀ «وَ

أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» می توان یک قانون کلی استنباط کرد و آن این است که از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و سَتر را بیشتر مراعات کند پسندیده تر است و رخصتهای تسهیلی و ارفاقی که به حکم ضرورت دربارۀ وجه و کفّین و غیره داده شده است این اصل کلی اخلاقی و منزلی را نباید از یاد ببرد.

______________________________

(1). کافی ج 5/ ص 522، وسائل ج 3/ ص 25 و 26

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 497

همسران پیغمبر

آیات اصلی مربوط به وظیفۀ پوشش همان آیات سورۀ نور بود که بیان شد. آیاتی چند هم در سورۀ احزاب است که می توان آنها را در حاشیۀ این مطلب ذکر کرد.

قسمتی از این آیات مربوط است به زنان رسول خدا و قسمت دیگر دستورهایی است که دربارۀ حفظ حریم عفاف وارد شده است. اما قسمت اول:

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً (32) وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لٰا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّهِ الْأُولیٰ ....

در این دو آیه مخاطب، زنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشند:

«ای زنان پیغمبر! شما همچون سایر زنان نیستید اگر پرهیزکار باشید. مواظب باشید که در سخن نرمش زنانه و شهوت آلود به کار نبرید که موجب طمع بیماردلان گردد. به خوبی و شایستگی سخن بگویید. در خانه های خویشتن قرار گیرید و مانند دوران جاهلیت نخستین به خودنمایی و خودآرایی از خانه بیرون نشوید.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 498

مقصود از این دستور زندانی کردن زنان پیغمبر در خانه نیست، زیرا تاریخ اسلام به صراحت گواه است

که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله زنان خود را با خود به سفر می برد و آنان را از بیرون شدن از خانه منع نمی فرمود. مقصود از این دستور آن است که زن به منظور خودنمایی از خانه بیرون نشود و مخصوصاً در مورد زنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این وظیفه سنگینتر و مؤکدتر است.

آیه 53 سورۀ احزاب چنین است:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلّٰا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلیٰ طَعٰامٍ غَیْرَ نٰاظِرِینَ إِنٰاهُ وَ لٰکِنْ إِذٰا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لٰا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّٰهُ لٰا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لٰا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیماً..

عربهای مسلمان بی پروا وارد اتاقهای پیغمبر می شدند؛ زنهای پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در خانه بودند. آیه نازل شد که اولًا سر زده و بدون اجازه وارد خانۀ پیغمبر نشوید، و اگر برای صرف غذا دعوت شدید به موقع بیایید و بعد هم برخیزید و بروید و به قصه گویی و صحبتهای متفرقه وقت نگیرید، زیرا این امور پیغمبر را ناراحت می کند و او شرم می کند شما را از خانۀ خود بیرون کند ولی خدا از شما شرم نمی کند. و ثانیاً وقتی می خواهید چیزی از زنان پیغمبر بگیرید، از پشت پرده بخواهید بدون اینکه داخل اتاق شوید. این کارها برای پاکیزگی دل شما و دل آنها بهتر است. شما نباید پیغمبر را آزار دهید

و نه زنان او را پس از درگذشت پیغمبر به زنی بگیرید، که این کارها در نزد خدا بزرگ است.

در این آیه کلمۀ «حجاب» ذکر شده است. همان طوری که قبلًا گفتیم در کلمات قدما هرجا سخن از آیۀ حجاب است مقصود همین آیه است. دستور حجاب که در این آیه است غیر از دستور «پوشش» است که مورد بحث ما می باشد. دستوری که در این آیه ذکر شده است راجع به سنن خانوادگی و رفتاری است که انسان باید در خانۀ دیگران داشته باشد. طبق این دستور مرد نباید وارد جایگاه زنان شود، بلکه اگر چیزی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 499

می خواهد و مورد احتیاج اوست باید از پشت دیوار صدا بزند. این مسأله ربطی به بحث «پوشش» که در اصطلاح فقه نیز تحت عنوان «سَتر» نه «حجاب» نامیده می شود ندارد.

جملۀ «ذٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ» مانند جملۀ «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» که در آیۀ 60 از سورۀ نور آمده است دلالت می کند که هر اندازه مرد و زن جانب سَتر و پوشش و ترک برخوردهایی که مستلزم نظر است رعایت نمایند به تقوا و پاکی نزدیکتر است.

همان طور که گفتیم رخصتهای تسهیلی و ارفاقی که به حکم ضرورت داده شده است نباید رجحان اخلاقی ستر و پوشش و ترک نظر را از یاد ببرد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 500

حریم عفاف

آیۀ 59- 60 سورۀ احزاب چنین است:

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلٰا یُؤْذَیْنَ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (59) لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا یُجٰاوِرُونَکَ فِیهٰا إِلّٰا قَلِیلًا (60)..

ای پیغمبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جِلبابهای (روسریها) خویش را به خود نزدیک سازند. این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت قرار نگیرند نزدیکتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

اگر منافقان و بیماردلان و کسانی که در شهر نگرانی به وجود می آورند، از کارهای خود دست برندارند ما تو را علیه ایشان خواهیم برانگیخت. در آن وقت فقط مدت کمی در مجاورت تو خواهند زیست.

در این آیه دو مطلب را باید مورد دقت قرار داد: یکی اینکه «جلباب» چیست و نزدیک کردن آن یعنی چه؟ دیگر اینکه آنچه به عنوان علت و فایدۀ این دستور ذکر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 501

شده که «شناخته شوند و مورد آزار واقع نشوند» چه معنی دارد؟.

اما مطلب اول: در اینکه جلباب چه نوع لباسی را می گویند کلمات مفسرین و لغویّین مختلف است و به دست آوردن معنای صحیح کلمه دشوار می باشد.

در المنجد می نویسد:

الْجِلْبابُ: الْقَمیصُ اوِ الثَّوْبُ الْواسِعُ ..

جلباب پیراهن یا لباس گشاد است.

در مفردات راغب که کتاب دقیق و معتبری است و مخصوص شرح لغتهای قرآن نگاشته شده است می گوید:

«الْجَلابیبُ: الْقُمُصُ وَ الْخُمُرُ» (یعنی پیراهن و روسری).

قاموس می گوید:

وَ الْجِلْبابُ کَسِرْدابٍ وَ سِنِمّارٍ: الْقَمیصُ وَ ثَوْبٌ واسِعٌ لِلْمَرْأَهِ دونَ الْمِلْحَفَهِ اوْ ما تُغَطّیِ بِهِ ثیابَها مِنْ فَوْقٍ کَالْمِلْحَفَهِ، اوْ هُوَ الْخِمارُ ..

جلباب عبارت است از پیراهن و یک جامۀ گشاد و بزرگ کوچکتر از ملحفه و یا خود ملحفه (چادر مانند) که زن به وسیلۀ آن تمام جامه های خویش را می پوشد، یا چارقد.

در لسان العرب می نویسد:

الْجِلْبابُ ثَوْبٌ

اوْسَعُ مِنَ الْخِمارِ دونَ الرِّداءِ تُغَطّی بِهِ الْمَرْأَهُ رَأْسَها وَ صَدْرَها ..

جلباب جامه ای است از چارقد بزرگتر و از عبا کوچکتر. زن به وسیلۀ آن سر و سینۀ خود را می پوشاند.

عبارت کشّاف نیز قریب به همین است و در تفسیر مجمع البیان آنجا که لغت را معنی می کند می گوید:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 502

الْجِلْبابُ خِمارُ الْمَرْأَهِ الَّذی یُغَطّی رَأْسَها وَ وَجْهَها اذا خَرَجَتْ لِحاجَهٍ ..

جلباب عبارت است از روسری ای که در موقع خروج از منزل به کار برده می شود و سر و صورت را با آن می پوشانند.

ولی ضمن تفسیر آیه می گوید:

ایْ قُلْ لِهٰؤُلاءِ فَلْیَسْتُرْنَ مَوْضِعَ الْجَیْبِ بِالْجِلْبابِ وَ هُوَ الْمُلائَهُ الَّتی تَشْتَمِلُ بِهَا الْمَرْأَهُ ..

مقصود این است که با روپوشی که زن به خود می گیرد محل گریبان را بپوشاند.

بعد می گوید:

«و گفته شده است که جلباب همان چارقد است و مقصود آیه این است که زنان آزاد در وقت بیرون رفتن پیشانیها و سرها را بپوشانند.».

چنانکه ملاحظه می فرمایید معنی «جلباب» از نظر مفسران چندان روشن نیست.

آنچه صحیحتر به نظر می رسد این است که در اصل لغت کلمۀ «جلباب» شامل هر جامۀ وسیع می شده است ولی غالباً در مورد روسریهایی که از چارقد بزرگتر و از ردا کوچکتر بوده است به کار می رفته است. ضمناً معلوم می شود دو نوع روسری برای زنان معمول بوده است: یک نوع روسریهای کوچک که آنها را «خِمار» یا «مقنعه» می نامیده اند و معمولًا در داخل خانه از آنها استفاده می کرده اند. نوع دیگر روسریهای بزرگ که مخصوص خارج منزل بوده است. این معنی با روایاتی که در آنها لفظ «جلباب» ذکر شده است نیز سازگار است، مانند روایت عبید الله حلبی

که در تفسیر آیۀ 60 سورۀ نور نقل کردیم. مضمونش این بود که در مورد زنان سالخورده جایز است خمار و جلباب را کنار بگذارند و نگاه به موی آنها مانعی ندارد. از این جمله فهمیده می شود که جلباب وسیلۀ پوشانیدن موی سر بوده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 503

همچنین در روایات دیگر در کافی «1» در تفسیر همان آیه وارد شده است که حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «

الْخِمارُ وَ الْجِلْبابُ اذا کانَتِ الْمَرْأَهُ مُسِنَّهً

» یعنی وقتی زن سالخورده ای باشد جایز است چارقد و روسری را زمین بگذارد.

بنابراین مقصود از نزدیک ساختن جلباب، پوشیدن با آن می باشد؛ یعنی وقتی می خواهند از خانه بیرون بروند روسری بزرگ خود را با خود بردارند. البته معنی لغوی نزدیک ساختن چیزی، پوشانیدن با آن نیست بلکه از مورد چنین استفاده می شود. وقتی که به زن بگویند جامه ات را به خود نزدیک کن مقصود این است که آن را رها نکن، آن را جمع و جور کن، آن را بی اثر و بی خاصیت رها نکن و خود را با آن بپوشان.

استفادۀ زنان از روپوشهای بزرگ که بر سر می افکنده اند دو جور بوده است: یک نوع صرفاً جنبۀ تشریفاتی و اسمی داشته است همچنانکه در عصر حاضر بعضی بانوان چادری را می بینیم که چادر داشتن آنها صرفاً جنبۀ تشریفاتی دارد. با چادر هیچ جای بدن خود را نمی پوشانند، آن را رها می کنند. وضع چادر سرکردنشان نشان می دهد که اهل پرهیز از معاشرت با مردان بیگانه نیستند و از اینکه مورد بهره برداری چشمها قرار بگیرند ابا و امتناعی ندارند. نوع دیگر برعکس بوده و هست: زن چنان با مراقبت جامه های

خود را به خود می گیرد و آن را رها نمی کند که نشان می دهد اهل عفاف و حفاظ است. خودبه خود دور باشی ایجاد می کند و ناپاکدلان را مأیوس می سازد. بعداً خواهیم گفت که تعلیلی که در ذیل جمله آمده است مؤید همین معنی است.

و اما مطلب دوم یعنی بحث در علتی که برای این دستور ذکر شده است:

مفسرین گفته اند: گروهی از منافقین اوایل شب که هوا تازه تاریک می شد در کوچه ها و معابر مزاحم کنیزان می شدند. البته برای کنیزان چنانکه قبلًا گفتیم پوشانیدن سر واجب نبوده است. گاهی از اوقات این جوانان مزاحم و فاسد متعرض زنان آزاد نیز می شدند و بعد مدعی می شدند که ما نفهمیدیم آزاد زن است و پنداشتیم کنیز است.

لذا به زنان آزاد دستور داده شد که بدون جلباب یعنی درحقیقت بدون لباس کامل از خانه خارج نشوند تا کاملًا از کنیزان تشخیص داده شوند و مورد مزاحمت و اذیت قرار نگیرند.

______________________________

(1). کافی ج 5/ ص 522

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 504

بیان مذکور خالی از ایراد نیست، زیرا چنین می فهماند که مزاحمت نسبت به کنیزان مانعی ندارد و منافقین آن را به عنوان عذری مقبول برای خود ذکر می کرده اند، در حالی که چنین نیست. اگر چه پوشانیدن موی سر بر کنیزان واجب نبوده است و شاید رمز آن هم این بوده که وضع کنیز معمولًا جالب و تحریک آمیز نیست و مورد رغبت کسی واقع نمی شود و به علاوه کارشان خدمت بوده چنانکه قبلًا اشاره کردیم، ولی در هر حال این مزاحمتها حتی در مورد کنیزان نیز گناه محسوب می شده است و منافقین نمی توانسته اند کنیز بودن را عذر خود قلمداد

کنند.

احتمال دیگری که در معنای این جمله داده شده این است که وقتی زن پوشیده و سنگین از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند افراد فاسد و مزاحم جرأت نمی کنند متعرض آنها شوند.

بنا به احتمال اول معنی جملۀ «ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلٰا یُؤْذَیْنَ» این است که بدین وسیله شناخته می شوند که آزادند نه کنیز، پس مورد آزار و تعقیب جوانان قرار نمی گیرند. ولی بنا به احتمال دوم معنی جمله این است که بدین وسیله شناخته می شوند که زنان نجیب و عفیف می باشند و بیماردلان از اینکه به آنها طمع ببندند چشم می پوشند زیرا معلوم می شود اینجا حریم عفاف است، چشم طمع کور و دست خیانت کوتاه است.

در این آیه حدود پوشش بیان نشده است. از این آیه نمی توان فهمید که آیا پوشیدن چهره لازم است یا نه. آیه ای که متعرض حدود پوشش است آیۀ 31 سورۀ نور است که قبلًا دربارۀ آن بحث شد.

مطلبی که از این آیه استفاده می شود و یک حقیقت جاودانی است این است که زن مسلمان باید آنچنان در میان مردم رفت و آمد کند که علائم عفاف و وقار و سنگینی و پاکی از آن هویدا باشد و با این صفت شناخته شود، و در این وقت است که بیماردلان که دنبال شکار می گردند از آنها مأیوس می گردند و فکر بهره کشی از آنها در مخیّله شان خطور نمی کند. می بینیم که جوانان ولگرد همیشه متعرض زنان جلف و سبک و لخت و عریان می گردند. وقتی که به آنها اعتراض می شود که چرا مزاحم می شوی، می گویند اگر دلش این چیزها را نخواهد با این وضع بیرون نمی آید.

این

دستور که در این آیه آمده است مانند دستوری است که در بیست و پنج آیه قبل از این آیه خطاب به زنان رسول خدا وارد شده است: «فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 505

الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» یعنی در سخن گفتن رقّت زنانه و شهوت آلود که موجب تحریک طمع بیماردلان می گردد به کار نبرید. در این آیه دستور وقار و عفاف در کیفیت سخن گفتن را بیان می کند و در آیۀ مورد بحث دستور وقار در رفت و آمد را.

ما قبلًا گفتیم که حرکات و سکنات انسان گاهی زباندار است. گاهی وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنی دار است و به زبان بی زبانی می گوید دلت را به من بده، در آرزوی من باش، مرا تعقیب کن. گاهی برعکس با بی زبانی می گوید دست تعرض از این حریم کوتاه است.

به هر حال آنچه از این آیه استفاده می شود این است، نه کیفیت خاصی برای پوشش. از نظر کیفیت پوشش فقط آیۀ 31 سورۀ نور است که مطلب را بیان می فرماید و با توجه بدین که این آیه بعد از آیۀ سورۀ نور نازل شده است می توان فهمید که منظور از «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ» این است که دستور قبلی سورۀ نور را کاملًا رعایت نمایند تا از شرّ آزار مزاحمان راحت گردند.

در آیۀ قبل از این آیه می فرماید: «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً» یعنی آنان که بدون جهت مردان و زنان با ایمان را آزار می رسانند بهتان و گناه بزرگی مرتکب می گردند. این آیه رسماً به کسانی پرخاش می کند که مردان

و زنان مسلمان را آزار می رسانند. بلافاصله به زنان دستور می دهد که در رفتار خود وقار و سنگینی را کاملًا رعایت کنند تا از آزار افراد مزاحم مصونیت پیدا کنند. توجه بدین آیه بهتر به فهم مقصود آیۀ مورد بحث کمک می کند.

مفسران غالباً هدف جملۀ «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ» را پوشانیدن چهره دانسته اند، یعنی این جمله را کنایه از پوشیدن چهره دانسته اند. مفسران قبول دارند که مفهوم اصلی «یُدْنِینَ» پوشانیدن نیست اما چون غالباً پنداشته اند که این دستور برای بازشناخته شدن زنان آزاد از کنیزان بوده است اینچنین تعبیر کرده اند. ولی ما قبلًا گفتیم که این تفسیر صحیح نیست. به هیچ وجه قابل قبول نیست که قرآن کریم فقط زنان آزاد را مورد عنایت قرار دهد و از آزار کنیزان مسلمان چشم بپوشد. آنچه عجیب به نظر می رسد این است که مفسرانی که در اینجا چنین گفته اند غالباً همانها هستند که در تفسیر سورۀ نور با کمال صراحت گفته اند که پوشانیدن چهره و دو دست لازم نیست و آن را امر حَرَجی دانسته اند، از قبیل زمخشری و فخر رازی. چطور شده است که این مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشده اند و ادعای منسوخیّت آیۀ نور را هم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 506

نکرده اند.

حقیقت این است که این مفسران تناقضی میان مفهوم آیۀ نور و آیۀ احزاب قائل نبوده اند. آیۀ نور را یک دستور کلی و همیشگی می دانسته اند خواه مزاحمتی در کار باشد یا نباشد ولی آیۀ سورۀ احزاب را مخصوص موردی می دانسته اند که زن آزاد یا مطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار می گرفته است.

نکته ای از آیۀ مورد بحث استفاده می شود و آن

این است که افرادی که در کوچه هاو خیابانها مزاحم زنان می گردند از نظر قانون اسلام مستحق مجازات سخت و شدیدی می باشند. تنها مثلًا آنها را به کلانتری جلب کردن و تراشیدن سر آنها کافی نیست، بسیار سخت تر باید مجازات شوند. قرآن می فرماید: «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا یُجٰاوِرُونَکَ فِیهٰا إِلّٰا قَلِیلًا» یعنی اگر اینها دست از عمل زشت خود برندارند تو را فرمان می دهیم که به آنها حمله بری که دیگر جز اندکی در پناه تو نخواهند بود. حد اقل آنچه از این آیه مفهوم می شود تبعید آنها از جامعۀ پاک اسلامی است. جامعه هر اندازه برای عفاف و پاکی احترام بیشتری قائل باشد برای خائنان مجازات شدیدتری قائل می شود، و عکس آن، برعکس.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 507

حدود پوشش
بررسی

اکنون می خواهیم حدود پوششی که در اسلام بر زن واجب شده است، با توجه به همۀ دلایل موافق و مخالفی که در مسأله هست، از دیدۀ فقهی بررسی کنیم.

مجدداً توضیح می دهیم که بحث ما جنبۀ علمی دارد نه فتوایی. این بنده نظر خودم را می گویم و هر یک از شما باید عملًا به فتوای همان مجتهدی عمل کند که از او تقلید می نماید.

قبلًا لازم است مطالبی را که از نظر فقه اسلامی قطعی و مسلّم است مشخص کنیم و سپس به مواردی که مورد اختلاف و قابل بحث است بپردازیم:

1. در اینکه پوشانیدن غیر وجه و کفّین بر زن واجب است، از لحاظ فقه اسلام هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. این قسمت جزء ضروریّات و مسلّمات است. نه از نظر قرآن

و حدیث و نه از نظر فتاوی در این باره اختلاف و تشکیکی وجود ندارد. آنچه مورد بحث است پوشش چهره و دستها تا مچ است.

2. مسألۀ «وجوب پوشش» را که وظیفۀ زن است از مسألۀ «حرمت نظر بر زن» که مربوط به مرد است باید تفکیک کرد. ممکن است کسی قائل شود به عدم وجوب پوشیدن وجه و کفّین بر زن و در عین حال نظر بدهد به حرمت نظر از جانب مرد. نباید

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 508

پنداشت که بین این دو مسأله ملازمه است. همچنانکه از لحاظ فقهی مسلّم است که بر مرد واجب نیست سر خود را بپوشاند ولی این دلیل نمی شود که بر زن هم نگاه کردن به سر و بدن مرد جایز باشد.

بلی، اگر در مسألۀ نظر قائل به جواز شویم در مسألۀ پوشش هم باید قائل به عدم وجوب شویم، زیرا بسیار مستبعد است که نظر مرد بر وجه و کفّین زن جایز باشد ولی کشف وجه و کفّین بر زن حرام باشد. بعداً نقل خواهیم کرد که در میان ارباب فتوا در قدیم کسی را نمی توان یافت که قائل به وجوب پوشیدن وجه و کفّین باشد ولی هستند کسانی که نظر را حرام می دانند.

3. در مسألۀ جواز نظر تردیدی نیست که اگر نظر از روی «تلذّذ» یا «ریبه» باشد حرام است.

«تلذذ» یعنی لذت بردن، و نگاه از روی تلذذ یعنی نگاه به قصد لذت بردن باشد؛ و اما «ریبه» یعنی نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانی نیست ولی خصوصیت ناظر و منظورٌ الیه مجموعاً طوری است که خطرناک است و خوف هست که لغزشی

به دنبال نگاه کردن به وجود آید.

این دو نوع نظر مطلقاً حرام است حتی در مورد محارم. تنها موردی که استثنا شده نظری است که مقدمۀ خواستگاری است که در این مورد اگر تلذذ هم باشد- که معمولًا هم هست- جایز است. البته شرطش این است که واقعاً هدف شخص ازدواج باشد یعنی مرد جداً به خاطر ازدواج بخواهد زن را ببیند و از لحاظ سایر خصوصیات مورد نظر زن را پسندیده باشد نه آنکه برای چشم چرانی قصد ازدواج را بهانه قرار دهد.

قانون الهی مانند قانونهای بشری نیست که بتوان با صورت سازی خیال خود را راحت کرد. در اینجا وجدان انسان حاکم است و خدای متعال که هیچ چیز بر او پوشیده نیست محاسب. علی هذا باید گفت درحقیقت استثنائی در کار نیست، زیرا آنچه قطعاً حرام است نگاه به قصد تلذذ است و آنچه مانعی ندارد این است که نگاه به قصد تلذذ نباشد ولی تلذذ قهراً پیدا شود.

فقها تصریح کرده اند که جایز نیست کسی به زنها نگاه کند تا در بین آنها یکی را انتخاب کند. آنچه جایز است، در مورد یک زن خاص است که به او معرفی شده است و درباره اش می اندیشد، از سایر جهات تردیدی ندارد، فقط از نظر چهره و اندام تردید دارد، می خواهد ببیند آیا می پسندد یا نه؟ برخی دیگر از فقها به صورت احتیاط مطلب را بیان کرده اند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 509

چهره و دو دست (وجه و کفّین)
اشاره

بعد از اینکه موارد قطعی پوشش را بیان کردیم نوبت می رسد به بحث دربارۀ «پوشش وجه و کفّین».

مسألۀ پوشش بر حسب اینکه پوشانیدن وجه و کفین واجب باشد یا نباشد دو فلسفۀ

کاملًا متفاوت پیدا می کند. اگر پوشش وجه و کفین را لازم بدانیم درحقیقت طرفدار فلسفۀ پرده نشینی زن و ممنوعیت او از هر نوع کاری جز در محیط خاص خانه و یا محیطهای صددرصد اختصاصی زنان هستیم.

ولی اگر پوشیدن سایر بدن را لازم بدانیم و هر نوع عمل محرک و تهییج آمیز را حرام بشماریم و بر مردان نیز نظر از روی لذت و ریبه را حرام بدانیم اما تنها پوشیدن گردی چهره و پوشیدن دستها تا مچ را واجب ندانیم آن هم به شرط اینکه خالی از هر نوع آرایش جالب توجه و محرک و مهیّج باشد بلکه ساده و عادی باشد، آن وقت مسأله صورت دیگری پیدا می کند و طرفدار فلسفۀ دیگری هستیم و آن فلسفه این است که لزومی ندارد زن الزاماً به درون خانه رانده شود و پرده نشین باشد بلکه صرفاً باید این فلسفه رعایت گردد که هر نوع لذت جنسی اختصاص داشته باشد به محیط خانواده، و کانون اجتماع باید پاک و منزّه باشد و هیچ گونه کام جویی خواه بصری و خواه لمسی و خواه سمعی نباید در خارج از کادر همسری صورت بگیرد. بنابراین زن می تواند هر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 510

نوع کار از کارهای اجتماعی را عهده دار شود.

البته در اینجا چند نکته هست:

الف. ما فعلًا در این مقام نیستیم که آیا زن در درجۀ اول باید به وظایف خانوادگی عمل کند یا خیر؟ شک نیست که ما طرفدار این هستیم که وظیفۀ اول زن مادری و خانه سالاری است.

ب. برخی از مناصب است که از نظر اینکه آیا زن از نظر اسلام می تواند عهده دار بشود یا نه، نیازمند بحث

جداگانه و مفصل است، از قبیل سیاست و قضاء و افتاء (فتوا دادن و مرجعیت تقلید). ما دربارۀ اینها جداگانه بحث خواهیم کرد.

ج. خلوت با اجنبیّه خالی از اشکال نیست. شاید عقیدۀ اکثر فقها حرمت باشد. ما فعلًا نظر به آن نوع کار اجتماعی نداریم که مستلزم خلوت با اجنبیّه است.

د. از نظر اسلام مرد رئیس خانواده است و زن عضو این دایره است. علی هذا در حدودی که مرد مصالح خانوادگی را در نظر می گیرد حق دارد که زن را از کار معینی منع کند.

مقصود ما این است که اگر پوشیدن چهره و دو دست مخصوصاً چهره واجب باشد خودبه خود شعاع فعالیت زن به اندرون خانه و اجتماعات خاص زنان محدود می شود ولی اگر پوشیدن گردی چهره واجب نباشد این محدودیت خود به خود لازم نمی آید.

اگر احیاناً محدودیتی پیدا شود از جهت خاص استثنائی خواهد بود.

به هر حال با لازم نبودن پوشیدن گردی چهره، حکم شرعی برخی از کارها از نظر حرمت یا جواز روشن می گردد. بسیاری از کارهاست که از نظر فقهی و شرعی اولًا و بالذات بر زن حرام نیست ولی اگر پوشش وجه و کفین را لازم بشماریم ثانیاً و بالعرض بر زن حرام است، یعنی از آن جهت حرام است که مستلزم باز گذاشتن چهره و دو دست می شود. بنابراین جواز و عدم جواز آن کارها برای زن بستگی بدین دارد که پوشش وجه و کفین واجب باشد یا نباشد. ما ذیلًا چند نمونه از این کارها را مطرح می کنیم:

1. آیا برای زن رانندگی جایز است؟.

می دانیم که مسألۀ رانندگی بخصوص، حکمی ندارد، باید دید آن زن می تواند وظایف دیگر خود

را در حین رانندگی اجرا کند یا نه؟ اگر پوشش وجه و کفین واجب باشد باید گفت زن نمی تواند رانندگی کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 511

2. آیا کار فروشندگی در خارج از منزل برای زن جایز است یا نه؟.

البته مقصود آن نوع فروشندگیها نیست که فعلًا در دنیا معمول است و درحقیقت فریبندگی است نه فروشندگی.

3. آیا کار اداری برای زن جایز است یا نه؟.

4. آیا زن حق دارد عهده دار تدریس- و لو برای مردان- بشود یا نه؟ و آیا حق دارد که در کلاسی که مرد تدریس می کند متعلّم باشد یا نه؟.

اگر بگوییم پوشش وجه و کفین لازم نیست و مرد هم در صورتی که نظر ریبه و تلذذ نداشته باشد می تواند به وجه و کفین نگاه کند، نتیجه این است که مانعی ندارد؛ و الّا جایز نیست.

خلاصه اینکه وجه و کفین مرز محبوسیت و عدم محبوسیت زن است و ایرادهایی که مخالفین پوشش می گیرند در صورتی است که حجاب وجه و کفین را لازم بدانیم.

ولی اگر پوشیدن وجه و کفین را واجب ندانیم، در پوشش سایر قسمتهای بدن هیچ گونه اشکالتراشی نمی توان کرد، بلکه اشکال بر طرف مخالف وارد است.

اگر زن مرض نداشته باشد و نخواهد لخت بیرون بیاید، پوشیدن یک لباس ساده که تمام بدن و سر جز چهره و دو دست تا مچ را بپوشاند مانع هیچ فعالیت بیرونی نخواهد بود. بلکه برعکس، تبرّج و خودنمایی و پوشیدن لباسهای تنگ و مدهای رنگارنگ است که زن را به صورت موجودی مهمل و غیر فعال درمی آورد که باید تمام وقتش را مصروف حفظ پزیسیون خود کند. ما به زودی توضیح

خواهیم داد و قبلًا نیز از قدمای مفسرین نقل کردیم که استثنای وجه و کفین به منظور رفع حَرَج و امکان دادن به فعالیت زن است و به همین ملاک است که اسلام آن را واجب نشمرده است.

اکنون دلائل موافق و مخالف را در مسأله تحقیق می کنیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 512

ادلّۀ موافق

به چند دلیل می توان گفت که پوشش وجه و کفین واجب نیست:

1. آیۀ «پوشش» که همان آیۀ 31 سورۀ نور است و برای بیان این وظیفه و تعیین حدود آن است پوشانیدن وجه و کفین را لازم نشمرده است. در این آیه به دو جمله می توان استناد جست. یکی جملۀ «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» و دیگر جملۀ «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ»..

در مورد جملۀ اول دیدیم که اکثر مفسران و عموم روایات، خضاب و سرمه و انگشتر و دستبند و امثال اینها را مصداق مستثنیٰ (إِلّٰا مٰا ظَهَرَ) دانسته اند. این زینتها زینتهایی است که در چهره و دو دست تا مچ صورت می گیرد. خضاب و انگشتر و دستبند مربوط به دست است و سرمه مربوط به چشم.

کسانی که پوشش وجه و کفین را واجب می دانند باید استثناء «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ» را منحصر بدانند به لباس رو، و واضح است که حمل استثنا بر این معنی بسیار بعید و خلاف بلاغت قرآن است. مخفی داشتن لباس رو، به علت اینکه غیر ممکن است، احتیاج به استثنا ندارد؛ گذشته از اینکه لباس را وقتی می توان زینت محسوب کرد که قسمتی از بدن نمایان باشد. مثلًا در مورد زنان بی پوشش می توان گفت که لباس آنها یکی از زینتهای آنهاست، ولی

اگر زن تمام بدن را با یک لباس سرتاسری بپوشاند

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 513

چنین لباسی زینت شمرده نمی شود.

خلاصه اینکه ظهور آیه را در اینکه قسمتی از زینت بدن را استثنا می کند نمی توان منکر شد، و صراحت روایات هم ابداً قابل تردید نیست.

در مورد جملۀ دوم باید گفت: آیه دلالت دارد که پوشانیدن گریبان لازم است، و چون در مقام بیان حدّ است اگر پوشانیدن چهره هم لازم بود بیان می کرد.

دقت فرمایید! «خِمار روسری» اساساً برای پوشانیدن سر وضع شده است. ذکر کلمۀ «خُمُر» در آیه می فهماند که زن باید روسری داشته باشد، و واضح است که با روسری پوشانیدن مربوط به سر است، و اما اینکه غیر از سر آیا قسمت دیگری را هم باید با روسری پوشانید یا نه، بستگی به بیان آن دارد و چون در آیه فقط زدن دو طرف روسری بر گریبان مطرح است معلوم می شود که همین مقدار واجب است.

ممکن است کسی خیال کند معنی «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» این است که روسریها را مانند پرده از جلو چهره آویزان کنند تا حدی که روی گریبان و سینه را بپوشاند.

ولی متأسفانه به هیچ وجه نمی توان آیه را بدین معنی حمل کرد زیرا: اولًا کلمۀ «خِمار» به کار رفته نه کلمۀ «جِلباب». خمار روسری کوچک است و جلباب روسری بزرگ. روسری کوچک را نمی توان آن اندازه جلو کشید و مانند پرده آویزان کرد به طوری که چهره و دور گردن و گریبان و سینه را بپوشاند و در عین حال سر و پشت گردن و موها- که معمولًا در آن زمان بلند بوده است- پوشیده بماند.

ثانیاً آیه

می فرماید با همان روسریها که دارید چنین عملی انجام دهید. بدیهی است اگر آن روسریها را بدان شکل روی چهره می آویختند جلو پای خود را به هیچ وجه نمی دیدند و راه رفتن برایشان غیر ممکن بود. آن روسریها قبلًا «مشبّک» و «توری» ساخته نشده بود که برای این منظور مفید باشد. اگر منظور این بود که لزوماً روسریها از پیش رو آویخته شود دستور می رسید که روسریهایی تهیه کنید غیر از این روسریهای موجود که بتوانید هم چهره را بپوشانید و هم راه بروید.

ثالثاً ترکیب مادۀ «ضرب» و کلمۀ «علیٰ» مفید مفهوم آویختن نیست. چنانکه قبلًا گفتیم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل کردیم ترکیب «ضرب» با «علیٰ» فقط مفید این معنی است که فلان چیز را بر روی فلان شی ء مانند حائلی قرار داد. مثلًا معنی جملۀ «فَضَرَبْنٰا عَلَی آذٰانِهِمْ» این است که بر روی گوشهای اینها حائلی قرار دادیم. علی هذا مفهوم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 514

«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» این است که با روسریها بر روی سینه و گریبان حائلی قرار دهید. پس وقتی در مقام تحدید و بیان حدود پوشش است و می فرماید با روسریها بر روی گریبانها و سینه ها حائلی قرار دهید و نمی گوید بر روی چهره حائلی قرار دهید، معلوم می شود حائل قرار دادن بر روی چهره واجب و لازم نیست.

یک نکتۀ دیگر که باید اینجا اضافه کرد این است که باید دید زنان مسلمان قبل از نزول این آیه روسری را به چه کیفیت به کار می برده اند؟.

از لحاظ تاریخ مسلّم است که زنان مسلمان قبل از نزول آیات پوشش به حکم عادت معمول

آن روز عرب چهرۀ خود را نمی پوشانیده اند، چنانکه قبلًا نقل کردیم روسری را از پشت گوشها رد کرده و اطراف آن را به پشت خود می انداخته اند و در نتیجه گوشها، گوشواره ها، چهره، گردن و گریبان نمایان بوده است. وقتی در همچو زمینه ای دستور داده شد که روسری را بر گریبان بزنند معنای این دستور این است که دو طرف روسری را از جانب راست و چپ به جلو آورده و به طور چپ و راست بر گریبان بزنند. به کار بردن این دستور موجب می شود گوشها و گوشواره ها و گردن و گریبان پوشیده شود و چهره بازبماند.

به نظر ما در اینکه آیۀ مورد نظر همین معنی را می فهماند هیچ تردیدی نیست و چون توجه کنیم که آیه در مقام بیان حدود پوشش است و به اصطلاح اصولیّین اهمال در مقام بیان جایز نیست، به طور قطع می فهمیم که پوشانیدن چهره واجب نیست.

2. در موارد بسیاری که مستقیماً مسألۀ پوشش یا مسألۀ جواز و عدم جواز نظر مطرح است ملاحظه می کنیم که در جواب و سؤالهایی که میان افراد و پیشوایان دین رد و بدل شده فقط مسألۀ «مو» مطرح است و مسألۀ «رو» به هیچ وجه مطرح نیست؛ یعنی وجه و کفّین مفروغٌ عنه و مسلّم فرض شده است. و ما ذیلًا چند نمونه از این موارد را ذکر می کنیم:

الف. در مورد حرمت نظر به خواهر زن:

صَحیحُ الْبَزَنْطی عَنِ الرِّضا علیه السلام قال: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَحِلُّ لَهُ انْ یَنْظُرَ الیٰ شَعْرِ اخْتِ امْرَأَتِهِ؟ فَقالَ: لا الّا انْ تَکُونَ مِنَ الْقَواعِدِ. قُلْتُ لَهُ: اخْتُ امْرَأَتِهِ وَ الْغَربیَهُ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 515

سَواءٌ؟ قالَ:

نَعَمْ. قُلْتُ: فَما لی مِنَ النَّظَرِ الَیْهِ مِنْها؟ فَقالَ: شَعْرُها وَ ذِراعُها «1»

. أحمد بن ابی نصر بزنطی- که از اصحاب عالیقدر حضرت رضا علیه السلام است- می گوید از حضرت رضا سؤال کردم آیا برای مرد جایز است که به موی خواهر زنش نگاه کند؟ فرمود نه، مگر اینکه از زنان سالخورده باشد. گفتم پس خواهرزن و بیگانه یکی است؟ فرمود بلی. گفتم (در مورد سالخورده) چقدر برای من جایز است نگاه کنم؟ فرمود به موی او و ذراع (از انگشت تا آرنج) او می توانی نگاه کنی.

ملاحظه می فرمایید که هم در سؤال اوّل روایت و هم در آخرین جواب امام علیه السلام آنچه ذکر شده است «مو» است نه «رو». به خوبی روشن است که مستثنی بودن چهره نزد طرفین مسلّم بوده است. و هرگز نمی شود احتمال داد که مثلًا در مورد زنان سالخورده نگاه به مو و ذراع جایز باشد و نگاه به صورت جایز نباشد، درحالی که در جواب سؤال از مقداری که نظر به آن جایز است چهره ذکر نشده است.

ب. در مورد پسربچه:

ایضاً صَحیحُ الْبَزَنْطی عَنِ الرِّضا علیه السلام قال: یُؤْخَذُ الْغُلامُ بِالصَّلاهِ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ سِنینَ وَ لا تُغَطِّی الْمَرْأَهُ مِنْهُ شَعْرَها حَتّیٰ یَحْتَلِمَ «2»

. حضرت رضا علیه السلام به أحمد بن ابی نصر بزنطی فرمود: وقتی پسر بچه به هفت سال رسید باید به نماز خواندن وادار کرده شود، ولی تا وقتی که بالغ نشده است بر زن لازم نیست موی خود را از او بپوشاند.

یعنی وادار کردن به نماز برای ایجاد عادت است و الّا در هفت سالگی حکم مرد را ندارد، تا به حد بلوغ برسد.

در اینجا

نیز پوشانیدن «مو» مطرح است نه «رو». روایات دیگر به همین مضمون در کتب حدیث زیاد است.

ممکن است گفته شود که مو به عنوان مثال ذکر شده است، به دلیل اینکه بدن ذکر

______________________________

(1). وسائل ج 3/ ص 25

(2). وسائل ج 3/ ص 29

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 516

نشده در حالی که می دانیم پوشانیدن بدن لازم است. بنابراین پوشانیدن چهره هم ممکن است واجب باشد و ذکر نشده باشد.

جواب این است که اگر پوشانیدن چهره واجب بود شایسته بود آن را به عنوان مثال ذکر کنند چنانکه در عرف ما که بنا بر لازم دانستن پوشانیدن چهره است مسألۀ پوشش را به «رو گرفتن» تعبیر می کنند و رمزش این است که قسمتی که در عمل بیشتر ممکن است مکشوف باشد همان چهره است و وقتی پوشانیدن آن بیان شود وجوب پوشانیدن قسمتهای دیگر به طریق اولیٰ فهمیده می شود. و اما پوشانیدن سایر قسمتهای بدن عملًا مورد ابتلا نبوده است و شکی در عدم جواز آن وجود نداشته که مورد سؤال واقع شود.

ج. در مورد مملوک:

لا بَأْسَ انْ یَرَی الْمَمْلوکُ الشَّعْرَ وَ السّاقَ «1»

. جایز است که غلام به مو و ساق خانمی که مالک اوست نگاه کند.

در روایت دیگر در مورد خواجگان (که ممکن است مملوک هم نباشند) سؤال شده است:

مُحَمَّدُ بْنُ اسْماعیلَ بْنِ بَزیع قالَ: سَأَلْتُ ابَا الْحَسَنِ الرِّضا علیه السلام عَنْ قِناعِ الْحَرائِرِ مِنَ الْخِصْیانِ. فَقالَ: کانوا یَدْخُلونَ عَلیٰ بَناتِ ابِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ لا یَتَقَنَّعْنَ. قُلْتُ: وَ کانوا احْراراً؟ قالَ: لا. قُلْتُ: فَالْاحْرارُ یُتَقَنَّعُ مِنْهُمْ؟ قالَ: لا «2»

. محمد بن اسماعیل بن بزیع- که او نیز از اکابر اصحاب حضرت

رضا علیه السلام است- می گوید: از حضرت رضا سؤال کردم که آیا زنان آزاده از خواجگان باید سر بپوشند؟ (در مورد کنیزان مسلّم است که بر آنان پوشانیدن سر واجب نیست. لذا سؤال را مخصوص زنهای آزاد قرار داده است.) در پاسخ فرمود: نه، خواجگان بر دختران پدرم امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد می شدند و آنها هم روسری نداشتند.

______________________________

(1). وسائل ج 3/ ص 29 و کافی ج 5/ ص 531

(2). وسائل ج 3/ ص 29

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 517

پرسیدم آیا آن خواجگان آزاد بودند یا برده؟ فرمود آزاد نبودند. پرسیدم اگر آزاد باشند باید سرها را از ایشان بپوشند؟ فرمود: نه.

در اینکه آیا خواجه و برده به زن محرم است یا نه، در تفسیر آیات بحث کردیم.

اکثر فقها می گویند محرم نیست ولی در هر حال دلالت این روایات- و روایات زیاد دیگر در این مورد با همۀ اختلافی که از سایر جهات دارند و در کافی و وسائل و سایر کتب حدیث مذکور است- بر اینکه استثنای چهره مفروغٌ عنه و مسلّم به شمار می رفته قابل تشکیک نیست.

د. در مورد زنان اهل ذمّه «1»:

السَّکونیُّ عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام قال: قالَ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله: لا حُرْمَهَ لِنِساءِ اهْلِ الذِّمَّهِ انْ یُنْظَرَ الیٰ شُعورِهِنَّ وَ ایْدیهِنَّ «2»

. سکونی (از اهل تسنن است و از حضرت صادق زیاد روایت دارد و مورد قبول و اعتماد علمای شیعه است) از امام صادق نقل کرده است که فرمود: پیغمبر فرمود:

حرام نیست که به موها و دستهای زنان اهل ذمّه نظر بشود.

ابُو الْبَخْتَری عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ ابیهِ عَنْ عَلیِّ بْنِ

ابی طالِبٍ علیه السلام: لا بَأْسَ بِالنَّظَرِ الیٰ رُءوسِ النِّساءِ مِنْ اهْلِ الذِّمَّهِ «3»

. علی علیه السلام فرمود: نگاه به سر زنان اهل ذمّه جایز است.

در این مسأله که نظر به زنان اهل کتاب جایز است فقها و مجتهدین متفق می باشند.

الّا اینکه جمعی از فقها قیدی را اضافه کرده اند و آن این است که باید به مقداری که در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بین خود اهل ذمّه متداول بوده است اکتفا کرد، یعنی باید دید چه مقدار را در آن زمانها نمی پوشانیده اند، نگاه کردن به همان مقدار جایز است

______________________________

(1). یعنی مردمی که مسلمان نیستند ولی پیرو یکی از ادیان قدیم آسمانی می باشند و در پناه دولت اسلامی طبق قرارداد زندگی می کنند.

(2). وسائل ج 3/ ص 26

(3). وسائل ج 3/ ص 26

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 518

(آن هم بدون تلذّذ و ریبه) و اما این اندازه که در این زمانها برهنه شده اند نگاه به آن جایز نیست.

ولی عقیدۀ دیگران این است: هر اندازه از بدن آنها که معمولًا خودشان در ملأ عام نمی پوشند نظر به آن مانعی ندارد هرچند در زمان پیغمبر اکرم کمتر از آن را باز می گذاشته اند.

ه. در مورد زنان بیابان نشین:

عَبّادُ بْنُ صُهَیْبٍ: سَمِعْتُ ابا عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام یَقولُ: لا بَأْسَ بِالنَّظَرِ الیٰ رُءوسِ نِساءِ اهْلِ تِهامَهَ وَ الْاعْرابِ وَ اهْلِ السَّوادِ وَ الْعُلوجِ لِانَّهُمْ اذا نُهوا لا یَنْتَهونَ «1»

. حضرت صادق علیه السلام فرمود: نگاه کردن به سر زنان تهامه، بادیه نشینان، دهاتیهای حومه «2» و علج ها (غیر عربهای بی سواد که در حکم همان بادیه نشین های عرب هستند) مانعی ندارد زیرا ایشان را هرگاه نهی کنند فایده ندارد.

جمعی

از فقها به مضمون این روایت فتوا داده اند. از مرحوم آیه اللّٰه آقا سید عبد الهادی شیرازی نقل شده است که ایشان این حکم را در مورد آن عده زنان شهری که همچون زنان دهاتی نهی کردن ایشان مفید واقع نمی شود تعمیم می دادند و به همین علتی که در حدیث ذکر شده است (که نهی کردن ایشان اثر ندارد) استناد می جستند.

بعضی از فقها و مراجع بزرگ تقلید معاصر نیز عیناً همین طور فتوا می دهند و به همین علت که در حدیث ذکر شده استناد می کنند «3» ولی اکثر فقها چنین فتوا نمی دهند، حتی در مورد زنان بادیه نشین و دهاتی هم فقط به همین اندازه اکتفا می کنند که بر مردان واجب نیست رفت و آمد خود را از مکانهایی که این زنان وجود دارند قطع کنند. اگر گذر کردند و نظرشان افتاد مانعی ندارد، اما اینکه به صورت یک استثنای دائمی باشد، نه.

______________________________

(1). همان

(2). در متن حدیث «اهل سواد» تعبیر شده است. سواد، قراء و کشتزارهای اطراف شهر را می گویند و شاید علت اینکه «سواد» نامیده می شود این باشد که به علت کشت و زرع از دور سیاه به نظر می رسد. بسیاری از اوقات مراد از کلمۀ «سواد» کشتزارهای حومۀ کوفه است.

(3). رجوع شود به منهاج الصالحین چاپ نهم، کتاب النکاح، مسألۀ 3.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 519

به هر حال استشهاد ما در این روایت و نظایر آن بدین است که در هیچ موردی از وجه و کفین سؤال نشده، و این بدان جهت بوده که عدم لزوم پوشانیدن آنها از نظر راویان، قطعی و مسلّم بوده است و کوچکترین تردیدی در آن نمی رفته است

و قبلًا گفتیم که هرگز احتمال نمی رود که پوشیدن «رو» را لازم می شناخته اند و در پوشیدن «مو» تردید داشته اند.

3. روایاتی که مستقیماً حکم وجه و کفین را چه از نظر پوشیدن و چه از جنبۀ نگاه کردن بیان می کند. ولی البته عدم لزوم پوشیدن وجه و کفین دلیل بر جواز نظر نیست اما جواز نظر دلیل بر عدم لزوم پوشیدن وجه و کفین هست.

ما قبلًا در ذیل آیۀ «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» بعضی از این روایات را ذکر کردیم و اکنون چند روایت دیگر را ذکر می کنیم:

الف.

خَبَرُ مَسْعَدَهَ بْنِ زُرارَهَ، قالَ: سَمِعْتُ جَعْفَراً- وَ سُئِلَ عَمّا تُظْهِرُ الْمَرْأَهُ مِنْ زینَتِها- قال علیه السلام: الْوَجْهِ وَ الْکَفَّیْنِ «1»

. مسعده بن زراره از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند که وقتی از حضرت دربارۀ زینتی که زن می تواند آشکار کند سؤال شد فرمود: چهره و دو کف.

ب.

خَبَرُ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَر- قالَ: قُلْتُ لِابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام: ما تَقولُ فِی الْمَرْأَهِ تَموتُ فِی السَّفَرِ مَعَ الرِّجالِ لَیْسَ فیهم لَها ذو مَحْرَمٍ وَ لا مَعَهُمْ امْرَأَهٌ فَتَموتُ الْمَرْأَهُ ما یُصْنَعُ بِها؟ قال: یُغْسَلُ مِنْها ما اوْجَبَ اللّٰهُ عَلَیْهِ التَّیَمُّمَ وَ لا تُمَسُّ وَ لا یُکْشَفُ لَها شَیْ ء مِنْ مَحاسِنِهَا الَّتی امَرَ اللّٰهُ سُبْحانَهُ بِسَتْرِها. قُلْتُ: فَکَیْفَ یُصْنَعُ بِها؟ قالَ: یُغْسَلُ بَطْنُ کَفَّیْها ثُمَّ یُغْسَلُ وَجْهُها ثُمَّ یُغْسَلُ ظَهْرُ کَفَّیْها «2»

. مفضّل بن عمر سؤال کرد از امام صادق دربارۀ زنی که در سفر بمیرد و مرد محرم یا زنی که او را غسل دهد همراه او نباشد. فرمود: مواضع تیمّم او را باید غسل دهند ولی نباید بدن او را لمس کنند و نباید

زیباییهای او را که خدا پوشیدن آن را واجب فرموده است آشکار کرد. پرسیدم چگونه عمل کنیم؟ فرمود اول باطن کف دست او

______________________________

(1). قرب الاسناد ص 40

(2). وسائل ج 1/ ص 135

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 520

را باید شست، سپس چهره و بعد پشت دستهایش را.

ملاحظه می فرمایید که تصریح دارد که چهره و کفین جزء قسمتهایی که پوشانیدنش واجب گردیده است نیست.

ج.

عَنْ عَلیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الرَّجُلِ ما یَصْلُحُ لَهُ انْ یَنْظُرَ مِنَ الْمَرْأَهِ الَّتی لا تَحِلُّ لَهُ؟

قالَ: الْوَجْهُ وَ الْکَفُّ وَ مَوْضِعُ السِّوارِ «1»

. علی بن جعفر فرزند امام ششم است و مرد بسیار جلیل القدری است، از برادرش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می پرسد برای مرد چه مقدار جایز است به زنی که محرمش نیست نگاه کند؟ حضرت در جواب فرمود: چهره و کف و جای دستبند.

د.

عَنْ ابی جَعْفَرٍ عَنْ جابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّٰهِ الْانْصاریِّ قالَ: خَرَجَ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله یُریدُ فاطِمَهَ علیها السلام وَ انا مَعَهُ. فَلَمَّا انْتَهَیْنا الَی الْبابِ وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ فَدَفَعَهُ، ثُمَّ قالَ:

السَّلامُ عَلَیْکُمْ. فَقالَتْ فاطِمَهُ: عَلَیْکَ السَّلامُ یا رَسولَ اللّٰهِ. قالَ أَ أَدْخُلُ؟ قالَتْ:

ادْخُلْ یا رَسولَ اللّٰهِ! قالَ: ادْخُلُ انَا وَ مَنْ مَعی؟ فَقالَتْ: یا رَسولَ اللّٰهِ! لَیْسَ عَلَیَّ قِناعٌ. فَقالَ: یا فاطِمَهُ! خُذی فَضْلَ مِلْحَفَتِکِ فَقَنِّعی بِها رَأْسَکِ. فَفَعَلَتْ. ثُمَّ قالَ:

السَّلامُ عَلَیْکُمْ. فَقالَتْ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا رَسولَ اللّٰهِ. قال: أَ أَدْخُلُ؟ قالَتْ: نَعَمْ یا رَسولَ اللّٰه! قالَ: انَا وَ مَنْ مَعی؟ قالَتْ: وَ مَنْ مَعَکَ. قالَ جابِرٌ: فَدَخَلَ رسولُ اللّٰهِ وَ دَخَلْتُ وَ اذا وَجْهُ فاطِمَهَ اصْفَرُ کَأنَّهُ بَطْنُ جَرادَهٍ، فَقالَ رَسولُ اللّٰهِ: مالی اریٰ وَجْهَکِ اصْفَرَ؟ قالَتْ: یا

رَسولَ اللّٰهِ! الْجوعُ. فَقالَ: اللّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَوْعَهِ وَ دافِعَ الضَّیْعَهِ، اشْبِعْ فاطِمَهَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. قالَ جابِرٌ: فَنَظَرْتُ الَی الدَّمِ یَنْحَدِرُ مِنْ قُصاصِها حَتّیٰ عادَ وَجْهُها احْمَرَ، فَما جاعَتْ بَعْدَ ذٰلِکَ الْیَوْمِ «2»

. مضمون حدیث به طور اختصار این است: جابر می گوید: در خدمت رسول خدا

______________________________

(1). قرب الاسناد ص 102

(2). کافی ج 5/ ص 528 و وافی مجلد 12 ص 124 و وسائل ج 3/ ص 27

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 521

صلی الله علیه و آله به در خانۀ فاطمه علیها السلام آمدیم. رسول خدا سلام کرد و اجازۀ ورود خواست.

فاطمه علیها السلام اجازه داد. پیغمبر اکرم فرمود: با کسی که همراه من است وارد شوم؟

زهرا علیها السلام گفت: پدر جان! چیزی بر سر ندارم. فرمود: با قسمتهای اضافی روپوش خودت سرت را بپوشان. سپس مجدداً استعلام کرد که آیا داخل شویم؟ پاسخ شنیدیم:

بفرمایید. وقتی وارد شدیم چهرۀ زهرا علیها السلام آنچنان زرد بود که مانند شکم ملخ می نمود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسید: چرا چنین هستی؟ جواب داد: از گرسنگی است «1». پیغمبر اکرم دعا فرمود که خدایا! دختر مرا سیر گردان. پس از دعای پیغمبر اکرم چهرۀ زهرا گلگون شد و گویی دویدن خون را در زیر پوست صورت می دیدم و زهرا از آن پس گرسنه نماند.

دلالت این حدیث بر اینکه پوشانیدن چهره واجب نیست و نیز بر اینکه نظر کردن به چهره جایز است، بسیار روشن می باشد.

ه.

عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسارٍ، قالَ: سَأَلْتُ ابا عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام عَنِ الذِّراعَیْنِ مِنَ الْمَرْأَهِ هُما مِنَ الزّینَهِ الَّتی قالَ اللّٰهُ: «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ» قال: نَعَمْ وَ ما دونَ

______________________________

(1).

پس از نشر چاپ اول این کتاب، بعضی از ما توضیح خواستند که چگونه ممکن است چهرۀ دختر پیغمبر اکرم از گرسنگی زرد باشد؟ چرا و به چه دلیل گرسنه بوده اند؟.

از پرسش کنندگان متشکریم که سؤال خود را با ما در میان گذاشتند. باید به دو نکته توجه داشته باشند:

یکی اینکه زندگی آن روز مسلمانان در مدینه غالباً به سختی می گذشت. جنگها و کشمکشها خودبه خود بر اقتصاد لاغر مدینه ضربه می زد و گاهی توأم می شد با خشکسالی، چنانکه در سالی که غزوۀ تبوک اتفاق افتاد خشکسالی سختی روی داده بود و لهذا سپاه تبوک را «جیش العسره» نامیدند. اصحاب صُفّه گاهی آنچنان در سختی بودند که جامۀ کافی برای شرکت در نماز جماعت نداشتند. رسول خدا روزی پرده ای در خانۀ دخترش زهرا آویخته دید، کراهت نشان داد. زهرا فوراً آن را پیش پدر فرستاد و رسول خدا آن را تکه تکه کرد و به اصحاب صفه داد.

نکتۀ دیگر اینکه درست است که علی مرد کار بود، علاوه بر حقوق سربازی و غنائم جنگی کارهای کشاورزی داشت و احیاناً با مزدوری در باغهای دیگران تحصیل روزی می کرد، ولی علی و زهرا کسانی نبودند که خود سیر بخوابند و در اطراف آنها شکمها گرسنه باشد. آنها آنچه به کف می آوردند به دیگران ایثار می کردند. سورۀ مبارکۀ «هَلْ اتیٰ» در همچو زمینه ای نازل گردید.

آری مسلمانان صدر اول در چنان شرایط طاقت فرسایی پرچم اسلام را به دوش گرفتند و تا دورترین نقاط جهان بردند.

گرسنگی خاندان پیامبر نقصی برای آنها به شمار نمی رود، افتخاری است که بر پیشانی مقدسشان می درخشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 522

الْخِمارِ مِنَ الزّینَهِ

وَ ما دونَ السِّوارَیْنِ «1»

. فضیل بن یسار می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا ذراعهای زن از قسمتهایی است که باید از غیر محارم بپوشاند؟ فرمود: بلی و آنچه زیر روسری قرار می گیرد باید پوشیده شود، و همچنین از محل دستبند به بالا پوشیده شود.

4. روایاتی که در باب احرام، پوشانیدن چهره را بر زن حرام می کند.

بسیار مستبعد است که بگوییم گشودن چهره در غیر حال احرام از محرّمات محسوب می شود و در حال احرام واجب است. و با در نظر گرفتن اینکه وقتی شخص مُحْرِم مناسک عمره یا حج را بجا می آورد معمولًا در میان اجتماع انبوهی از زن و مرد است، روشن است که اگر پوشانیدن چهره از مرد لازم باشد می باید قید شود؛ گذشته از اینکه در روایتی وارد شده است که حضرت باقر علیه السلام زنی را دید که در حال احرام به وسیلۀ بادبزن چهرۀ خود را پوشانیده است؛ امام علیه السلام شخصاً با چوبدستی خود بادبزن را از چهرۀ آن زن دور فرمود.

از بعضی روایات فهمیده می شود که باز بودن چهرۀ زن در حال احرام به جای باز بودن سر برای مرد است و منظور این است که محرم از تأثیر گرما و سرما رنج ببرد؛ چنانکه در حدیثی آمده است که زنی در حال احرام نقاب زده بود؛ حضرت باقر علیه السلام فرمود نقاب را بردار، زیرا اگر نقاب داشته باشی رنگ چهره ات تغییر نمی کند، یعنی باید آفتاب رنگ پوست صورتت را عوض کند.

پس منظور از اینکه مُحرِم اگر مرد است باید سر را برهنه کند و اگر زن است چهره را، این است که

از آسایش و رفاهی که در حال معمولی برخوردار است قدری کاسته شود. ولی چون شارع مقدس می خواسته قانون «پوشش» به حال خود باقی باشد، به زن دستور نفرموده که سر را برهنه کند و تنها به برهنه کردن چهره اکتفا کرده است. و اگر شارع می خواست در حال احرام از قانون «پوشش» صرف نظر کند، ممکن بود برای زن هم برهنه کردن سر را لازم بشمارد. و در بین فقها هرگز کسی نگفته است که منظور شارع این است که در مورد احرام استثنائی برای پوشش قائل شده باشد.

______________________________

(1). کافی ج/ 5 ص 521 و وسائل ج/ 3، ص 25 و وافی مجلد 12 ص 121

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 523

روایات و قرائنی که در این باب است، در اخبار و روایات شیعه و سنی و در تاریخ اسلام فوق العاده زیاد و غیر قابل انکار است. آنچه ذکر کردیم نمونه ای بود. نقل همۀ آنها خود یک کتاب می شود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 524

ادلّۀ مخالف
اشاره

برای وجوب پوشش وجه و کفّین متقابلًا به دلایل زیر تمسک جسته شده است:

1. سیرۀ مسلمین.

درست است که ظاهر آیات و روایات این است که پوشش وجه و کفین لازم نیست ولی نمی توان منکر شد که سیرۀ متدیّنین بر خلاف این است.

سیره چیزی نیست که به سهولت بتوان از آن چشم پوشید. اگر واقعاً سیرۀ مسلمین از صدر اسلام تاکنون به طور مستمر و پیگیر این باشد که پوشش وجه و کفین را لازم بشمارند دلیل روشنی است که این درسی بوده که مسلمانان از پیغمبر اکرم و ائمۀ اطهار آموخته اند. اصطلاحاً می گویند سیرۀ مستمرّۀ مسلمین کشف از سیرۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله می کند و سیرۀ پیغمبر البته حجت است.

در بسیاری از موارد، فقها در اثبات احکام به سیره تمسک می جویند. مثلًا در مورد ریش تراشی می گویند محکمترین دلیل حرمت آن سیرۀ مسلمین است که ریش را نتراشند. (البته در اینجا مناقشه شده که از نتراشیدن ریش که بین مسلمین متداول است می توان استنتاج کرد که ریش گذاشتن حرام نیست، ولی اینکه ریش گذاشتن واجب باشد استنباط نمی شود زیرا ممکن است مستحب و یا مباح باشد). در مسألۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 525

پوشش وجه و کفین نیز به سیرۀ مسلمین تمسک شده است.

در جواب این استدلال باید یک نکتۀ تاریخی و اجتماعی را مورد دقت قرار دهیم.

آن نکته این است که اگر چه پوشش در بین عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به وجود آورد ولی در ملل غیر عرب به شدیدترین شکل رواج داشت.

در ایران و در بین یهود و مللی که از فکر یهود پیروی می کردند حجاب به مراتب شدیدتر

از آنچه اسلام می خواست وجود داشت. در بین این ملتها وجه و کفین هم پوشیده می شد، بلکه در بعضی از ملتها سخن از پوشیدن زینت زن و چهرۀ زن نبود، سخن از پنهان کردن زن و به اصطلاح «قائم» کردن زن بود و این فکر به صورت عادت سفت و سختی درآمده بود. اسلام گرچه پوشانیدن وجه و کفین را واجب نکرد ولی تحریم هم نکرد، یعنی اسلام علیه پوشانیدن چهره قیام نکرد و بازگذاشتن را واجب ننمود و در نتیجه ملتهای غیر عرب که مسلمان شدند از همان عادت و رسم دیرین خود تبعیت کردند. اسلام با رسم پوشیدن چهره جز در مورد احرام مخالفت نداشت بلکه همان طور که قبلًا تذکر دادیم استثنای وجه و کفین یک رخصت تسهیلی است.

رجحان اخلاقی تستّر تا حد امکان، مورد توجه اسلام است. علی هذا فرضاً سیره ای وجود داشته باشد دلیل بر وجوب پوشیدن وجه و کفین نمی شود.

به علاوه چنین سیره ای در زمان پیغمبر و صحابه و در زمان ائمۀ اطهار وجود نداشته است. آنچه از زوایای تاریخ به دست می آید این است که سیرۀ مسلمین در قرون اولیۀ اسلام با سیرۀ آنها در قرون بعدی- مخصوصاً پس از اختلاط ملت عرب با ملتهای دیگر و بالاخص پس از تأثر از رسوم و عادات امپراطوری روم شرقی از یک طرف و رسوم ایرانی از طرف دیگر- بسیار متفاوت بوده است تا آنجا که برای بسیاری از مورخان غربی که از متون اسلامی اطلاع صحیحی ندارند این توهم پیش آمده که اساساً اسلام دستوری دربارۀ پوشش نداده است و همۀ اینها از خارج دنیای اسلام به میان مسلمین سرایت کرده

است و ما در بخش اول این کتاب سخنانشان را نقل کردیم.

و البته همان طور که قبلًا تذکر دادیم این سخن یاوه ای بیش نیست. اسلام دستورهای اکید دربارۀ پوشش دارد و فلسفۀ خاصی را هم در نظر گرفته است.

پس اولًا چنین سیرۀ مستمرّه ای وجود نداشته است، و ثانیاً فرضاً چنین سیره ای در میان مسلمین وجود می داشت دلیل نبود مگر آنکه ثابت شود عمل خود معصومین هم بر همین منوال بوده که البته آن هم ثابت نیست بلکه از بعضی روایات گذشته معلوم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 526

شد که عمل معصومین نیز با آنچه در قرون اخیر اسلامی رایج شده است موافقت ندارد.

تمسک به سیرۀ مسلمین یک تتبّع تاریخی عمیقی می خواهد. هزاران تغییرات تدریجی و آرام عملًا در رفتار ملتها پیدا می شود که چون توأم با یک حادثۀ پرسروصدا نیست تاریخ از ضبط آنها سکوت می کند. در مورد انواع به اصطلاح «مد» های لباس مردانه در طول قرون آن قدر تغییرات پیدا شده که قابل احصا نیست.

بدین ترتیب که ما سیره را توجیه کردیم دیگر نمی توان آن را کاشف از سیرۀ نبوی و درسی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دانست و حجت نخواهد بود. اگر ما بتوانیم وجود چنین سیره و روشی را از شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اثبات کنیم بازهم دلیل بر وجوب نخواهد شد، فقط دلیل بر جواز است و حد اکثر دلیل بر ارجحیّت است. و چنانکه در تفسیر آیۀ «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» یادآور شدیم شکی نیست که هرچه اصل تستّر بیشتر رعایت شود از نظر تأمین هدف شارع بهتر است.

شهید ثانی

رضوان اللّٰه علیه در مسالک ضمن بحث از ادلّۀ این مسأله، در پاسخ استدلال به سیره و اتفاق مسلمین چنین می گوید:

وَ دَعْوَی اتِّفاقِ الْمُسْلِمینَ عَلَیْهِ مُعارَضٌ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ تَمَّ لَمْ یَلْزَمْ مِنْهُ تَحْریمُ هٰذَا الْمِقْدارِ لِجَوازِ اسْتِنادِ مَنْعِهِنَّ الَی الْمُرُوَّهِ وَ الْغَیْرَهِ بَلْ هُوَ الْاظْهَرُ، اوْ عَلیٰ وَجْهِ الْافْضَلِیَّهِ اذْ لا شَکَّ فیها ..

ادعای اتفاق مسلمین بر جلوگیری از باز گذاشتن چهره و دو دست مردود است. اولًا به دلیل اینکه ضد چنین اتفاقی نیز نقل شده است؛ یعنی نقل شده که سیرۀ مسلمین همواره اینچنین بوده است که زنان چهره و دو دست را باز می گذاشته اند.

(قبلًا ایشان یکی از ادلّۀ موافقین بازگذاشتن چهره و دو دست را چنین بیان کرده اند:

لِاطْباقِ النّاسِ فی کُلِّ عَصْرٍ عَلیٰ خُروجِ النِّساءِ عَلیٰ وَجْهٍ یَحْصُلُ مِنْهُ بُدُوُّ ذٰلِکَ مِنْ غَیْرِ نَکیرٍ ..

عمل مردم عموماً در همۀ اعصار بر این بوده است که زنان به نحوی از خانه بیرون می آمده اند که چهرۀ آنها نمایان بوده است و کسی این عمل را منکر نمی شمرده

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 527

است.).

ثانیاً بر فرض که قبول کنیم سیرۀ مسلمین بر جلوگیری از کشف وجه و کفین است باز دلیل نمی شود، زیرا سیره وقتی دلیل می شود که ریشه ای جز قبول فرمان پیغمبر در کار نباشد تا دلیل بر فرمان پیغمبر بشود، ولی در اینجا احتمال می رود که ریشۀ این سیره حس غیرت و مردانگی افراد باشد نه اطاعت از دستور پیغمبر، و ظاهر هم همین است که ریشۀ این سیره حس غیرت و مردانگی مردم است.

احتمال هم می رود که ریشۀ سیره افضلیت پوشش باشد، زیرا شکی نیست که به فرض جواز، پوشانیدن

افضل است از بازگذاشتن.

2. ملاک

. دلیل دیگری که بر لزوم پوشانیدن چهره و دو دست اقامه شده این است که «ملاک» یعنی آن فلسفه ای که ایجاب می کند سایر قسمتهای بدن پوشیده باشد ایجاب می کند که چهره و دو دست نیز پوشیده باشد. مگر فلسفۀ پوشیدن سایر قسمتهای بدن جز جنبۀ فتنه انگیزی آنهاست؟! زیبایی چهره و فتنه انگیز بودن آن کم از بعضی دیگر از قسمتهای بدن نیست بلکه بیشتر است. بنابراین معقول نیست که مثلًا پوشانیدن «مو» به خاطر زیبایی و فتنه انگیزی اش واجب باشد ولی پوشانیدن «رو» که مرکز زیباییهای زن است واجب نباشد. در دین مقدس اسلام هر چیزی که موجب تحریک شهوات و برهم زدن عفاف و پاکدامنی است قدغن شده، آیا ممکن است با چنین مبنایی پوشش چهره و دو دست، مخصوصاً چهره، لازم شمرده نشده باشد؟.

در جواب این استدلال می گوییم: شکی نیست که واجب نبودن پوشش وجه و کفین از این جهت نیست که ملاک و فلسفۀ اصلی پوشش در آن وجود ندارد، بلکه همچنانکه قبلًا اشاره کردیم و از قدمای مفسرین نیز نقل نمودیم از جهت این است که ملاک دیگری ایجاب می کند که در این مورد استثنا به وجود آید. آن ملاک دیگر این است که پوشش وجه و کفین اگر به طور وجوب پیشنهاد شود موجب حَرَج و فلج و سلب امکان فعالیت عادی از زن می گردد.

چنانکه قبلًا هم گفتیم پوشش وجه و کفین مرز محبوسیت و عدم محبوسیت زن است و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه کردن و حذف کردن این قسمت کاملًا عوض می شود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 528

برای اینکه این بحث بهتر

روشن شود باید یک اصطلاح مربوط به علم اصول فقه را توضیح دهیم:

اصولیّین می گویند مباح بر دو قسم است: مباح اقتضائی و مباح لااقتضائی.

بعضی از کارها نه دارای مصلحتی است که باعث شود شارع آن را واجب کند و نه دارای مفسده ای است که سبب شود حکم به تحریم آن دهد. این کارها به علت اینکه ملاکی برای وجوب یا حرمت ندارند مباح شمرده می شوند و به همین جهت آنها را مباحهای لااقتضائی می نامند. شاید اکثر مباحات از این نوع باشد.

ولی برخی دیگر از کارها علت مباح شدنش وجود حکمتی است که ترخیص آن کار را ایجاب می کرده است؛ یعنی اگر شارع آن کار را مباح نمی کرد مفسده ای لازم می آمد. این نوع از مباحات را «مباح اقتضائی» می نامند. در این نوع از مباح ممکن است مصلحت یا مفسده ای در فعل یا ترک آن کار وجود داشته باشد ولی شارع به خاطر رعایت مصلحت مهمتر که رخصت را ایجاب می کرده است حکم به اباحه کرده و از آن ملاک دیگر چشم پوشیده است.

مباحهایی که به خاطر جرح مباح قرار داده شده از این قبیل است. مقنّن در نظر گرفته است که اگر بخواهد مردم را از برخی از کارها منع کند زندگی بر آنها دشوار می شود، لذا از تحریم آن چشم پوشیده است.

بهترین مثال مسألۀ طلاق است. شک نیست که طلاق از نظر اسلام عملی ناپسند و مبغوض است تا حدی که آن را زشت ترین مباح و «ابْغَضُ الْحَلال» خوانده است. در عین حال شارع مقدس حکم به تحریم طلاق نکرده، به مرد اختیار داده است که زنش را طلاق بدهد.

در اینجا این سؤال مطرح

می شود که اگر این عمل در نظر شارع اسلام مبغوض و منفور است پس چرا آن را حلال قرار داده است و اگر مبغوض نیست پس اینهمه نکوهش دربارۀ آن چیست و اساساً «ابغض الحلال» یعنی چه؟.

محدّثین روایت کرده اند: ابو ایّوب انصاری می خواست زنش امّ ایّوب را طلاق دهد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنید، فرمود: «

انَّ طَلاقَ امِّ ایّوبَ لَحوبٌ

» «1» یعنی طلاق دادن امّ ایّوب گناهی بزرگ است.

______________________________

(1). کافی ج 6/ ص 55 و وسائل ج 3/ ص 144

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 529

در عین حال اگر ابو ایّوب زنش را طلاق می داد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی فرمود که این طلاق باطل است.

رمز این مطلب چیست؟ آیا ممکن است چیزی به قدر یک حرام، مبغوض و ناپسند باشد ولی در عین حال مباح باشد؟.

بلی، ممکن است چیزی به قدر یک حرام و بیش از بسیاری از حرامها مبغوض باشد ولی به خاطر مصلحتی تحریم نشود.

رمز این مسأله در باب طلاق این است که اسلام نمی خواهد بنای ازدواج را بر اجبار و الزام بگذارد، و نباید. مرد باید حامی و علاقه مند به زن باشد و زن باید در شکل یک محبوب در خانه بماند؛ یعنی اساس کانون خانوادگی محبت است.

عشق و علاقه اجبار بردار نیست. صحیح نیست که قانون بخواهد زن را به زور به شوهرش بچسباند. وقتی علاقۀ بین زن و شوهر وجود نداشته باشد طبعاً زیربنای کانون خانوادگی از میان رفته است؛ مخصوصاً اگر تنفر از ناحیۀ مرد باشد، زیرا سررشتۀ عُلْقۀ خانوادگی در جانب مرد است و اگر مرد علاقه مند باشد زن طبق طبیعت

خودش که می خواهد او را دوست بدارند علاقه مند می شود. زن به محبوب داشتن اهمیت نمی دهد، به محبوب بودن اهمیت می دهد؛ یعنی زن آن مردی را دوست می دارد که او را دوست بدارد؛ مردی محبوب اوست که او محبوب آن مرد باشد. لهذا کلید علقۀ خانوادگی در دست مرد است و همین که علاقۀ مرد از بین رفت کانون خانوادگی به طور طبیعی منحلّ است. چنین کانونی را که باید بر محبت و علاقه و صمیمیت استوار باشد نمی شود با زور و اجبار قانونی نگهداری کرد. زن مانند نوکر یا کارگر نیست که قانون اجباری بتواند او را در محل کارش علی رغم صاحب کار نگهداری کند.

اسلام تدابیری اندیشیده است که دلسردی و بی مهری بین زوجین پیش نیاید و مرد از روی شوق و رغبت پروانه وار به دور شمع وجود همسرش بچرخد. اما اگر موجبات نارضایی و جدایی فراهم شد و مرد خواست همسرش را طلاق بدهد، اسلام این کار را بسیار زشت می داند ولی مانع آن هم نمی شود زیرا دیگر چاره ای نیست.

این یک نمونۀ روشنی از مباحهای اقتضائی است.

غالب استثناهای باب حجاب از همین قبیل است، خواه استثناهایی که در باب محارم است یا استثناهایی که از لحاظ مقدار پوشش است. لهذا در مورد محارم (غیر شوهر) هر قدر زن پوشیده تر باشد بهتر است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 530

تهییج شهوت در مورد محارم درجه اول از قبیل پدر و فرزند و عمو و برادر تقریباً صفر است ولی جاذبۀ زن مخصوصاً اگر جوان و زیبا باشد در محارم درجات بعدی مخصوصاً در محارم سببی از قبیل پدر شوهر و پسر شوهر بی تأثیر نیست.

رخصت شارع در این موارد برای ضرورت اختلاط و معاشرتهای زیادی است که بین محارم اجتناب ناپذیر است. فکر کنید اگر پوشش زن نسبت به برادر و پدر لازم باشد چقدر زندگی خانوادگی دشوار خواهد شد!.

در مورد پدر و عمو و حتی برادر طبعاً رغبت جنسی وجود ندارد مگر در افراد منحرف و استثنائی، ولی در مورد پسر شوهر عمدۀ ملاک همان عُسر و حَرَج است. اگر مردی زن زیبا و پسر جوانی دارد هرگز این پسر نسبت به زن پدر مانند فرزند نسبت به مادر خود نیست. بنابراین مباح بودن ترک پوشش در برابر بعضی محارم نیز به ملاک عسر و حرج است و ما این نکته را که ملاک عسر و حرج است از آیۀ 58 سورۀ نور استفاده کردیم که می فرماید: «طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ». بعضی از مفسرین از قبیل صاحب کشّاف نیز در ذیل همین جمله بدین نکته اشاره کرده اند. همان طور که مکرر گفته ایم چون این استثناها از ناحیه حرج است نه اینکه ملاک تحریم وجود نداشته باشد، بنابراین هر قدر تستّر بیشتر رعایت شود بهتر است، یعنی جدایی زن و مرد، پوشش، ترک نظر و هر چیز دیگری که انسان را از حریم مسائل جنسی دور می کند رجحان دارد و مادامی که ممکن است باید مراعات گردد.

اگر کسی بپرسد در کلاس یا مجلسی که زن و مرد هر دو شرکت می کنند و زنان به قدر کافی پوشیده هستند آیا اگر یک در میان بنشینند بهتر است یا اینکه زنها در یک قسمت و مردها در قسمت دیگر بنشینند؟.

جواب این است که البته جدا بنشینند بهتر است.

به طور کلی اصل ضرورت و

احتیاج را باید در نظر گرفت. نباید این ترخیص شرعی بهانه ای به دست دهد که مردان و زنان اجنبی حریم را از میان بردارند و خطر برخوردهای زن و مرد را فراموش کنند.

هیچ غریزه ای به سرکشی و حساسیت غریزۀ جنسی نیست. احتیاطها و توصیه های اسلام مبنی بر دور نگه داشتن زنان و مردان اجنبی تا حدودی که حرج و فلج ایجاد نکند مبنی بر این اصل روانی است. روانشناسی و روانکاوی صددرصد این نظر را تأیید می کند و تواریخ و داستانها حکایت می کنند که گاهی یک برخورد، یک

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 531

تلاقی نگاه ها در ظرف یک لحظه اساس خانواده ای را متلاشی کرده است.

به نیروی تقوا و ایمان در مقابل موجبات همۀ گناهها می توان تکیه کرد مگر در مورد گناهان مربوط به غریزۀ جنسی. اسلام هرگز نیروی تقوا و ایمان را با اینکه قویترین نیروهای اخلاقی است یک ضامن کافی در برابر تحریکات و دسایس این غریزه ندانسته است.

چقدر عالی و لطیف سروده حافظ شیراز در غزل معروف خود که با این بیت آغاز می شود:

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند

آنجا که می گوید:

قوّت بازوی پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصاری به سواری گیرند

آری در خیل خوبان، سواری برای فتح حصاری از تقوا کافی است.

3. روایت.

دلیل سوم از ادلّۀ کسانی که پوشش وجه و کفین را لازم شمرده اند روایتی است که در کتب حدیث نقل شده و شهید ثانی در مسالک به آن استدلال و سپس نقد کرده است. مضمون روایت این است:

در حجه الوداع زنی برای پرسیدن مسأله ای خدمت رسول اکرم

صلی الله علیه و آله آمد. فضل بن عباس پشت سر رسول خدا سوار بود. نگاه هایی بین آن زن و فضل رد و بدل شد.

رسول اکرم متوجه شد که آن دو به هم خیره شده اند و زن جوان به جای اینکه توجهش به جواب مسأله باشد همۀ توجهش به فضل است که جوانی نورس و زیبا بود. رسول اکرم با دست خود صورت فضل را چرخانید و فرمود زنی جوان و مردی جوان، می ترسم شیطان در میان ایشان پا بنهد «1» شهید رضوان اللّٰه علیه در پاسخ این استدلال می گوید:

«این روایت دلیل بر عدم وجوب پوشیدن چهره است و حتی دلیل بر جواز نظر به

______________________________

(1). صحیح بخاری ج 8/ ص 63

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 532

چهره اجنبیّه است نه دلیل بر وجوب پوشیدن چهره و بر حرمت نظر.».

ما سخن شهید را چنین توضیح می دهیم: اولًا طبق مفاد این حدیث پیغمبر اکرم زن را از بازگذاشتن چهره اش نهی نفرموده بود که منتهی بدین جریان شد. ثانیاً خود رسول اکرم ضمن پاسخ دادن به مسألۀ آن زن به چهرۀ زن نگاه می کرد که متوجه شد آن زن آزمندانه به چهرۀ زیبای فضل خیره شده است. ثالثاً قرائن این قصه حکایت می کند که نگاه آن دو به یکدیگر شهوت آلود بوده است. شک نیست که این گونه تبادل نگاه ها حرام است. بدین جهت بود که رسول اکرم دست خود را به پشت سر برد و چهرۀ فضل را به طرف دیگر برگردانید که دیگر او به آن زن نگاه نکند و آن زن به او. رابعاً بعد از این جریان نیز زن را امر به پوشیدن چهره

نکرد، بلکه عملًا مانع نگاه های شهوت آلود آن دو به یکدیگر شد.

شیخ انصاری نیز در رسالۀ «نکاح» پس از آنکه این حدیث را از طرف طرفداران لزوم پوشیدن چهره و حرمت نظر نقل می کند، می فرماید: این حدیث بر خلاف مدّعای آنها بیشتر دلالت دارد.

4. خواستگاری.

یکی دیگر از ادلّۀ کسانی که پوشش چهره را لازم دانسته اند این است که در مورد کسی که قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است که به چهرۀ زنی که مورد نظر اوست نگاه کند. مفهوم این حکم این است که برای کسی که قصد ازدواج ندارد نظر کردن جایز نیست. اکنون ما بعضی از روایات این باب را ذکر می کنیم:

الف.

عَنْ ابی هُرَیْرَهَ: کُنْتُ عِنْدَ النّبیِّ، فَأَتاهُ رَجُلٌ فَاخْبَرَهُ انَّهُ تَزَوَّجَ امْرَأَهً مِنَ الْانْصارِ. فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله: أَ نَظَرْتَ الَیْها؟ قالَ: لا. قالَ: فَاذْهَبْ فَانْظُرْ الَیْها فَانَّ فی اعْیُنِ الْانْصارِ شَیْئاً «1»

. أبو هریره می گوید: نزد رسول خدا بودم که مردی آمد و گفت با زنی از انصار ازدواج کرده ام. پیغمبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: آیا آن زن را دیده ای؟ گفت نه. فرمود برو او را

______________________________

(1). صحیح مسلم، ج 4/ ص 142

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 533

ببین، زیرا چشم انصار معمولًا عیبی دارد.

ب.

عَنِ الْمُغیرَهِ بْنِ شُعْبَهَ انَّهُ خَطَبَ امْرَأَهً فَقالَ صلی الله علیه و آله: انْظُرْ الَیْها فَانَّهُ احْریٰ انْ یَدومَ بَیْنَکُما «1»

. مغیره بن شعبه از زنی خواستگاری کرد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مطلع شد، بدو فرمود:

برو ببین، زیرا اگر ببینی و بعد ازدواج کنی این کار برای دوام ازدواج شما بهتر است.

ج. از حضرت صادق

علیه السلام روایت شده است:

لا بَأْسَ انْ یَنْظُرَ الیٰ وَجْهِها وَ مَعاصِمِها اذا ارادَ انْ یَتَزَوَّجَها «2»

. وقتی شخص بخواهد با زنی ازدواج کند، باکی نیست که به چهره و محل دستبندها نگاه کند.

مفهوم مخالف این حدیث این است که اگر قصد ازدواج در کار نباشد نگاه کردن جایز نیست.

جواب این استدلال همان طور که فقها گفته اند این است که:

اولًا نگاه خواستگار با نگاه غیر خواستگار فرق می کند. خواستگار به دیدۀ خریداری و برای خریداری نگاه می کند و به اصطلاح نظر استقلالی دارد و معمولًا خالی از تلذذ نیست. لهذا فقها می گویند نگاه خواستگار با علم بدین که تلذذ حاصل می شود مانعی ندارد. البته هدف او باید تحقیق باشد نه تلذذ. ولی غیر خواستگار اگر به منظور تلذذ نخواهد نگاه کند نظرش آلی خواهد بود نه استقلالی. ما فرق بین این دو نوع نظر را در تفسیر آیۀ 31 سورۀ نور بیان کردیم و خلاصه این است: کسی که قصد خواستگاری ندارد نباید با چشمان خیره و نگاه های خریداری زن را ورانداز کند و این منافات ندارد که نظر به چهرۀ زن به طور آلی یعنی به اندازه ای که لازمۀ مخاطبه است جایز باشد.

______________________________

(1). جامع ترمذی، ص 175

(2). وافی مجلد 12 ص 58 و وسائل ج 3/ ص 11 و کافی ج 5/ ص 365

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 534

و ثانیاً در مورد نگاهی که مقدمۀ خواستگاری است، چنانکه روایات دیگر دلالت دارد و فقها هم فتوا می دهند، جواز نظر اختصاص به چهره و دو دست ندارد بلکه نسبت به مطلق زیباییهای زن نیز جایز است. از باب نمونه دو روایت را ذکر می کنیم:

1.

عَبْدُ

اللّٰهِ بْنُ سِنانٍ قالَ: قُلْتُ لِابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام: الرَّجُلُ یُریدُ انْ یَتَزَوَّجَ الْمَرْأَهَ أَ فَیَنْظُرُ الیٰ شَعْرِها؟ فَقالَ: نَعَمْ، انَّما یُریدُ انْ یَشْتَرِیَها بِاغْلَی الثّمَنِ «1»

. عبد الله بن سِنان می گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم وقتی شخص اراده دارد با زنی ازدواج کند آیا جایز است به موی او نگاه کند؟ فرمود: آری، زیرا به گرانبهاترین قیمت خریدار اوست.

یعنی آنچه انسان در زندگی زناشویی مایه می گذارد از هر چیز گرانبهاتر است. واضح است که مراد مهریّه نیست، زیرا ارزش پولی مهریّه گرانبهاترین قیمت نیست؛ بلکه مقصود این است که می خواهد با او زندگی کند و عمر خویش را با او بسر برد.

2.

عَنْ رَجُلٍ عَنْ ابی عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام قالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ یَنْظُرُ الرَّجُلُ الَی الْمَرْأَهِ یُریدُ تَزْویجَها فَیَنْظُرُ الیٰ شَعْرِها وَ مَحاسِنِها؟ قالَ: لا بَأْسَ بِذٰلِکَ اذا لَمْ یَکُنْ مُتَلَذِّذاً «2»

. مردی از حضرت صادق علیه السلام می پرسد: آیا مردی که قصد ازدواج دارد حق دارد به مو و زیباییهای زن مورد نظرش نگاه کند؟ فرمود: اشکالی ندارد مشروط بر اینکه مقصودش التذاذ نباشد.

پس معلوم شد جواز نظر برای خواستگار، اختصاص به چهره و دو دست ندارد.

ثالثاً بحث ما فعلًا در لزوم پوشیدن وجه و کفین است نه در جواز نظر برای مرد.

فرضاً روایاتی که دلالت می کند که برای خواستگار نظر به چهرۀ زن مورد نظرش جایز است مفهوم مخالفی داشته باشد که نظر غیر خواستگار بر چهرۀ زن جایز نیست، دلیل بر عدم جواز نظر مرد بر چهرۀ زن بیگانه است نه بر وجوب پوشیدن زن وجه و کفین را.

______________________________

(1). وسائل ج 3/ ص 12، تهذیب ج 7/

ص 435

(2). کافی ج 5/ ص 365، وسائل ج 3/ ص 11

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 535

5. آیۀ «جِلباب».

دلیل دیگر که می توان به آن تمسک جست آیۀ جلباب است که می فرماید: «یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ...» ای پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنین بگو که جلبابهای (روسریها) خویش را به خود نزدیک سازند ...

این استدلال مبنی بر این است که جملۀ «نزدیک سازند روسریهای خویش را» کنایه باشد از اینکه با روسریها چهرۀ خویش را بپوشانند؛ همچنانکه بسیاری از مفسران مانند زمخشری در کشّاف و فیض در صافی اینچنین تفسیر کرده اند.

ولی ما در یکی از فصلهای گذشته تحت عنوان «حریم عفاف» ثابت کردیم این تفسیر هیچ مبنایی ندارد؛ نظر برخی مفسرین دیگر مانند تفسیر المیزان را تأیید کردیم.

تا آنجا که من الآن به خاطر دارم هیچ فقیهی به این آیه به عنوان یکی از ادلّۀ وجوب سَتر استناد نجسته است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 536

شرکت زن در مجامع
اشاره

ادلّۀ موافق و مخالف را تا آنجا که لازم بود ذکر کردیم. از مجموع آنچه گفتیم دو مطلب کاملًا دستگیر شد. یکی اینکه اسلام به اهمیت و ارزش فوق العادۀ پاکی و لزوم قانونی بودن روابط جنسی زن و مرد چه به صورت نظر و چه به صورت لمس و چه به صورت شنیدن و چه به صورت همخوابگی توجه کامل دارد، به هیچ وجه راضی نمی شود با هیچ نام و عنوانی خدشه ای بر آن وارد شود. اما دنیای امروز این ارزش فوق العادۀ انسانی را نادیده گرفته است و در عین اینکه دودش به چشمش می رود نمی خواهد به روی خود بیاورد.

جهان امروز به نام «آزادی زن» و صریحتر «آزادی روابط جنسی» روح جوانان

را سخت فاسد کرده است. به جای اینکه این آزادی به شکفتن استعدادها کمک کند، به شکل دیگر و به صورت دیگر غیر آنچه در قدیم وجود داشت، نیروها و استعدادهای انسانی را هدر داده است و می دهد. زن از کنج خانه بیرون آمده اما به کجا رو آورده است؟ به سینماها، کنار دریاها، حاشیۀ خیابانها، مجالس شب نشینی! زن امروز به نام «آزادی» خانه را خراب کرده بدون اینکه مدرسه یا جای دیگر را آباد کرده باشد. اگر غلط نکنم آنجا را نیز خراب کرده است.

در اثر این بی بندوباری و دور افکندن قیود انسانی، از راندمان تحصیل جوانان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 537

کاسته شده، جوانان از تحصیل و مدرسه فراری شده اند، جنایتهای عشقی فراوان شده، بازار سینماها رونق گرفته، جیب کارخانه داران مولّد لوازم آرایشی پر شده، ارزش رقاصها و رقاصه ها و کولیها صد برابر دانشمندان و متفکران و مصلحان اجتماعی شده است. اگر می خواهید بدانید چنین هست یا چنین نیست، آنگاه که رقاصه ای وارد کشور می شود با آنگاه که دانشمندی نظیر پروفسور برنارد، متخصص معروف پیوند قلب، وارد می شود مقایسه کنید و عکس العمل جوانان را در هر دو مورد ببینید «1» مطلب دیگر اینکه: اسلام با همۀ توجهی که به خطر شکسته شدن حصار عفاف دارد- همان طور که روش این آئین پاک خدایی است که یک آئین معتدل و متعادل است و از هر افراط و تفریطی به دور است و امتش را «امت وسط» می خواند- از جنبه های دیگر غافل نمی شود. زنان را تا حدودی که منجر به فساد نشود از شرکت در اجتماع نهی نمی کند. در بعضی موارد شرکت آنها

را واجب می کند، مانند حج که بر زن و مرد متساویاً واجب است و حتی شوهر حق ممانعت ندارد، و در بعضی موارد به ترخیص اکتفا می کند.

چنانکه می دانیم جهاد بر زنان واجب نیست مگر وقتی که شهر و حوزۀ مسلمین مورد حمله واقع شود و جنبۀ صددرصد دفاعی به خود بگیرد. در این صورت همان طور که فقها فتوا می دهند بر زنان نیز واجب می شود «2» ولی در غیر این صورت واجب نیست. در عین حال رسول خدا به برخی از زنان اجازه می داد که در جنگها برای کمک به سربازان و مجروحین شرکت کنند. قضایای زیادی در تاریخ اسلام در

______________________________

(1). در تاریخ 29/ 3/ 48 دو هنرپیشۀ ایتالیایی- که به قول خودشان از نظر قانون زن و شوهر نیستند اما از نظر خودشان زن و شوهرند- وارد تهران شدند. جوانان، اعمّ از پسر و دختر، استقبال بی سابقه ای از آنان به عمل آوردند و روزنامه ها منعکس کردند. پسران و دختران ایرانی آنچنان فریادهای وحشتناکی به عنوان ابراز احساسات کشیده بودند که دیدن عکسشان در حال فریاد، بیننده را متوحش و متنفر می کرد.

«اطلاعات» در روز بعد نوشت: «آلبانو و رومیناپاور» (دو هنرپیشۀ ایتالیایی) در گفتگوی کوتاهی با خبرنگار اطلاعات گفتند: اجتماع بی نظیر دختران و پسران تهرانی در برابر در ورودی هتل و تلفنهای متعددی که در ساعت اقامت ما در هتل به ما می شود واقعاً کار عادی و روزانه را فلج کرده است. در هیچ یک از کشورهای اروپایی و امریکایی که ما تاکنون سفر کرده ایم طرفدارانی تا بدین حد علاقه مند نداشته ایم. خیلی خوش حال خواهیم بود اقامت دو هفته ای ما در تهران چند روزی افزایش یابد.».

اگر اینها

سقوط اخلاقی و دلیل انحطاط و نشانۀ بدبختی نسلهای آینده نیست پس چه چیز خواهد بود؟

(2). رجوع شود به مسالک، اول کتاب جهاد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 538

این زمینه هست «1» بر زنان واجب نیست که در نماز جمعه شرکت کنند مگر آنکه حضور به هم رسانند.

بعد از حضور واجب است شرکت کنند و ترک نکنند «2» بر زنان واجب نیست که در نماز عیدین شرکت کنند ولی از شرکت کردن ممنوع نمی باشند. برای زنان صاحب هیئت و جمال شرکت در این مجامع مکروه است «3» پیغمبر اکرم زنان خود را- با قید قرعه- با خود به سفر می برد. بعضی از اصحاب نیز چنین می کردند «4» پیغمبر اکرم از زنان بیعت گرفت ولی با آنها مصافحه نکرد، دستور داد ظرف آبی آوردند، دست خود را در آن فرو برد و دستور داد زنان دست خویش در آب فرو برند، همین را بیعت شمرد «5». عایشه گفت هرگز دست پیغمبر در همۀ عمر دست یک زن بیگانه را لمس نکرد.

زنان را از تشییع جنازه منع نکرد گو اینکه آن را لازم هم نشمرد. رسول خدا ترجیح داد زنان در تشییع جنازه شرکت نکنند. در عین حال در موارد خاصی شرکت کرده اند و احیاناً نماز خوانده اند. در روایات ما آمده است که وقتی زینب دختر بزرگ رسول اکرم وفات کرد زهرای مرضیّه سلام اللّٰه علیها و زنان مسلمانان آمدند و بر وی نماز خواندند «6». از نظر روایات شیعه برای زنان جوان شرکت در تشییع جنازه مکروه است. علمای اهل تسنن از امّ عطیّه نقل کرده اند که گفت: رسول اکرم ما را توصیه کرد که

در تشییع جنازه شرکت نکنیم ولی منع نفرمود «7» اسماء، دختر یزید انصاری، از طرف زنان مسلمان مدینه مأمور شد به نمایندگی آنان نزد رسول خدا برود و پیام گلایه آمیز زنان مدینه را به رسول خدا ابلاغ کند و

______________________________

(1). رجوع شود به کتب مغازی و سیَر و تواریخ صدر اسلام. ایضاً رجوع شود به صحیح مسلم ج 5/ ص 196- 197 و سنن ابو داود ج 2/ ص 17 و جامع ترمذی ص 247.

(2). وسائل ج 1/ ص 456

(3). وسائل ج 1/ ص 474

(4). صحیح بخاری ج 7/ ص 43. همۀ مورخین این مطلب را نوشته اند.

(5). این جریان نیز مورد اتفاق مورخین و مفسرین است. مورخین ضمن وقایع فتح مکه، و مفسرین ذیل آیۀ 12 از سورۀ ممتحنه ذکر کرده اند. ایضاً کافی ج 5/ ص 526.

(6). وسائل ج 1/ ص 156

(7). صحیح مسلم ج 3/ ص 47 و صحیح بخاری ج 2/ ص 94 و سنن ابو داود ج 2/ ص 180

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 539

جواب بگیرد.

اسماء وقتی وارد شد که رسول خدا در میان جمع اصحاب بود. گفت:

«پدر و مادرم قربانت. من نمایندۀ زنانم به سوی تو «1». ما زنان می گوییم خداوند عزّ و جلّ تو را هم بر مردان مبعوث فرمود و هم بر زنان. تو تنها پیامبر مردان نیستی.

ما زنان نیز به تو و خدای تو ایمان آوردیم. ما زنان در خانه های خویش نشسته حاجت جنسی شما مردان را برمی آوریم، فرزندان شما را در رحم خویش می پرورانیم. اما از آن طرف می بینیم وظایف مقدس و کارهای بزرگ و ارجمند و پراجر و با ارزش به مردان اختصاص یافته و

ما محرومیم.

مردانند که توفیق جمعه و جماعت دارند، به عیادت بیماران می روند، در تشییع جنازه شرکت می کنند، حج مکرر انجام می دهند و از همه بالاتر توفیق جهاد در راه خدا دارند. در صورتی که وقتی یک مرد به حج یا جهاد می رود ما زنان هستیم که اموال شما را نگهداری می کنیم، برای جامه های شما نخریسی می کنیم، فرزندان شما را تربیت می کنیم. چگونه است که ما در زحمتها شریک شما مردان هستیم اما در وظایف بزرگ و مقدس و کارهای پراجر و پاداش شرکت نداریم و از همۀ آنها محرومیم؟».

رسول اکرم نگاهی به اصحاب کرد و فرمود:

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 539

«آیا تاکنون از زنی سخنی به این خوبی و منطقی بدین رسایی در امور دین شنیده اید؟».

یکی از اصحاب گفت:

«خیال نمی کنم این سخن از خود این زن باشد.»

______________________________

(1).

انا وافده النساء الیک.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 540

رسول خدا به جواب این مرد اعتنا نکرد. رو کرد به اسماء و فرمود:

«ای زن! آنچه می گویم درست فهم کن و به زنانی که تو را فرستاده اند نیز حالی کن.

پنداشتی که هر که مرد شد به واسطۀ این کارها که بر شمردی توفیق اجر و پاداش و فضیلت را می یابد و زنان محرومند؟ خیر چنین نیست. زن اگر خوب خانه داری و شوهرداری کند، نگذارد محیط پاک خانه با غبار کدورت آلوده شود، اجر و پاداش و فضیلت و توفیقش معادل است با همۀ آن کارها که مردان انجام می دهند.».

اسماء زنی با ایمان بود و تقاضای او و زنان همفکرش از عمق

ایمانشان برمی خاست نه از شهوات برانگیخته شده که غالباً امروز می بینیم. او و همفکرانش نگران این بودند مبادا وظایفی که به عهدۀ آنان واگذار شده قدر و قیمتی نداشته باشد و همۀ وظایف مقدس و قدر و قیمت دار به مردان اختصاص یافته باشد. او و همفکرانش تقاضای مساوات زنان و مردان را داشتند، اما در چه؟ در ربودن گوی فضیلت و انجام وظیفۀ مقدس. چیزی که در مخیّلۀ آنان هم خطور نمی کرد این بود که شهوات فردی را نام «حقوق» نهند و جنجال راه بیندازند.

لهذا وقتی که آن جواب را شنید چهره اش از خوش حالی برافروخته شد و با خوش حالی به سوی همفکرانش برگشت «1» در باب شرکت زنان در این گونه موارد، در کتب حدیث روایات ضد و نقیضی وارد شده است. از بعضی از آنها ممنوعیت شدید استفاده می شود. اما صاحب وسائل که خود محدّث متبحّری است با توجه به مجموع آثار و روایات اسلام می گوید:

«از مجموع روایات استفاده می شود که برای زنان رواست که برای مجالس عزا یا برای انجام حقوق مردم «2» یا تشییع جنازه بیرون روند و در این مجامع شرکت کنند، همچنانکه فاطمه علیها السلام و همچنین زنان ائمۀ اطهار در مثل این موارد شرکت

______________________________

(1). أُسْدُ الغابه ج 5/ ص 398- 399. این داستان در کتب حدیث و تفسیر نیز نقل شده است.

(2). در بحار الأنوار جلد 11 چاپ کمپانی صفحه 118 روایتی از کافی از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام نقل می کند به این مضمون: «

کانَ ابی یَبْعَثُ امّی وَ امَّ فَرْوَهَ تَقْضِیانِ حُقوقَ اهْلِ الْمَدینَه

» یعنی پدرم امام صادق مادر من و مادر خودش را می فرستاد که

حاجات درماندگان مدینه را انجام دهند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 541

می کرده اند. پس جمع بین روایات حکم می کند که روایات منع را حمل بر کراهت کنیم.» «1»

پیغمبر اکرم زنان را اجازه می داد که به خاطر حاجتی که دارند بیرون روند و کار خویش را انجام دهند. سوده، دختر زمعه، همسر رسول خدا، زنی بلندبالا بود. یک شب با اجازۀ رسول خدا از خانه به خاطر کاری بیرون آمد. با اینکه شب بود عمر بن الخطاب سوده را به خاطر بلندبالایی اش شناخت. عمر در این جهت تعصب شدیدی داشت و همواره به پیغمبر توصیه می کرد اجازه ندهد زنانش بیرون روند. عمر با لحن خشنی به سوده گفت: تو خیال کردی که ما تو را نشناختیم؟! خیر شناختیم. پس از این در بیرون آمدن خود دقت بیشتری بکن. سوده از همان جا مراجعت کرد و ماجرا را به عرض رسول خدا رساند درحالی که رسول خدا مشغول شام خوردن بود و استخوانی در دستش بود. طولی نکشید که حالت وحی بر آن حضرت عارض شد. پس از بازگشت به حالت عادی فرمود:

انَّهُ قَدْ اذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوائِجِکُنَّ.

. اجازه داده شد به شما که اگر حاجتی دارید بیرون روید «2» آنچنان که مجموعاً از تواریخ و نقلهای حدیثی برمی آید، در میان صحابۀ رسول خدا عمر بن الخطاب- همچنانکه مقتضای طبیعتهایی خشک و خشن از طراز اوست- در مورد زنان فوق العاده سختگیر و طرفدار خانه نشینی کلی آنها بوده است.

جاحظ در البیان و التبیین جلد 2 صفحه 90 و جلد 3 صفحۀ 155 از عمر نقل می کند که:

اکْثِروا لَهُنَّ مِنْ قَوْلِ «لا» فَانَّ «نَعَمْ» لَیُضْریهِنَّ عَلَی الْمَسْأَلَهِ.

. بیشتر

به زنها «نه» بگویید، زیرا «بلی» آنان را در خواهش جری تر می کند.

______________________________

(1). وسائل ج 1/ ص 72

(2). صحیح مسلم ج 7/ ص 6 و صحیح بخاری ج 7/ ص 49 و ج 8/ ص 66

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 542

در تفسیر کشّاف ذیل آیۀ 53 سورۀ احزاب می نویسد:

«عمر خیلی علاقه مند بود که زنان رسول خدا در پرده باشند و بیرون نروند، زیاد این مطلب را به میان می گذاشت. به زنان پیغمبر می گفت: اگر اختیار با من بود چشمی شما را نمی دید. یک روز بر آنان گذشت و گفت آخر شما با سایر زنان فرق دارید همچنانکه شوهر شما با سایر مردان فرق دارد. بهتر است به پرده در شوید.

زینب همسر رسول خدا گفت: پسر خطاب! وحی در خانۀ ما نازل می شود و آنگاه تو نسبت به ما غیرت می ورزی و تکلیف معین می کنی؟!».

در سنن ابن ماجه «بابُ ما جاءَ فِی الْبُکاءِ عَلَی الْمَیِّت» حدیث شمارۀ 1587 می نویسد:

«رسول خدا در تشییع جنازه ای شرکت کرد. زنی از کسان متوفّیٰ شرکت کرده بود.

عمر بر آن زن نهیب زد. رسول خدا فرمود: ولش کن ای عمر! چشم گریان و دل داغدار و عهد قریب است.».

از این گونه جریانها در تاریخ زندگی عمر زیاد یافت می شود. حتی نقل کرده اند که:

«عاتکه، همسر عمر، دائماً با او برای رفتن به مسجد در کشمکش بود. عمر نمی خواست او شرکت کند اما او اصرار داشت شرکت کند. عاتکه نمی خواست نهی شوهرش را تمرد کند، عمر هم نمی خواست نهی صریح کند، دلش می خواست وقتی که در مقابل تقاضای عاتکه سکوت می کند عاتکه به مسجد نرود. این بود که در مقابل درخواست عاتکه سکوت

می کرد و لب از لب نمی جنبانید. اما عاتکه می گفت به خدا قسم مادامی که صریحاً نهی نکنی خواهم رفت، و می رفت.» «1»

در صحیح بخاری از ابن عباس نقل می کند که گفت:

______________________________

(1). الحجاب مودودی صفحۀ 318 نقل از موطّأ مالک

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 543

«سخت مایل بودم فرصت مناسبی به چنگ آورم و از عمر بپرسم آن دو زن که در قرآن دربارۀ آنان آمده است: «إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا» «1» کیانند؟ تا آنکه در سفر حج همراه او شدم. یک روز فرصتی پیش آمد، ضمن اینکه آب وضو روی دستش می ریختم گفتم یا امیر المؤمنین! آن دو زن که خداوند در قرآن به آنها اشاره می کند و می فرماید: «إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا» کدامند؟ گفت:

عجب است از تو که چنین پرسشی می کنی. آنها عایشه و حفصه می باشند. آنگاه خود عمر داستان را اینچنین تفصیل داد:

من و یکی از انصار در قسمت بالای شهر مدینه که با مسجد و مرکز مدینه فاصله داشت منزل داشتیم. من و او با هم قرار گذاشته بودیم به نوبت، یک روز در میان، هر کدام از ما به مسجد و مرکز مدینه برویم و اگر چیز تازه ای رخ داده بود به اطلاع دیگری برسانیم.

ما مردم قریش تا در مکه بودیم بر زنان خویش مسلط بودیم «2» اما مردم مدینه برعکس بودند، زنان آنان بر ایشان تسلط داشتند. تدریجاً اخلاق زنان مدینه در زنان ما اثر کرد. یک روز من به همسرم خشم گرفتم. او بر خلاف انتظار جواب مرا پس داد.

گفتم: جواب مرا پس می دهی؟! گفت: خبر نداری که زنان پیغمبر رویشان با او

باز است و با او یک و دو می کنند و گاه یکی از آنان یک روز تمام با پیغمبر قهر می کند.

از شنیدن این سخن سخت ناراحت شدم، گفتم به خدا قسم کسی که با پیغمبر چنین کند بدبخت شده است. فوراً لباس پوشیدم و آمدم به شهر و بر دخترم حفصه وارد شدم، گفتم شنیده ام شما گاهی یک روز تمام پیغمبر را ناراحت می کنید. گفت: بلی.

گفتم: دخترکم! بیچاره شدی. چه اطمینانی داری که خداوند به خاطر پیامبرش بر تو خشم نگیرد؟ دخترکم! از من بشنو: بعد از این نه با پیغمبر تندی کن و نه از او قهر

______________________________

(1). تحریم/ 4: «اگر توبه کنید (بجا و لازم است) زیرا دلهای شما منحرف شده است.» این آیه مربوط به دو نفر از زنان رسول اکرم است که رسول خدا یک مطلب سرّی به آنان گفت و آنان مرتکب خطا شدند و فاش کردند.

(2). در روایت دیگری که صحیح مسلم، ج 4/ ص 190 نقل می کند عمر می گوید: «وَ اللّٰهِ انْ کُنّا فِی الْجاهِلِیَّهِ ما نَعُدُّ لِلنِّساءِ امْراً حَتّٰی انْزَلَ اللّٰهُ تَعالیٰ فیهِنَّ ما انْزَلَ وَ قَسَمَ لَهُنَّ ما قَسَمَ ...» یعنی به خدا ما در جاهلیت برای زنان شأنی قائل نبودیم، تا خداوند (در قرآن) دربارۀ آنان آیاتی نازل کرد و حقوق و بهره هایی برایشان قائل شد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 544

کن. هرچه می خواهی به خودم بگو. اگر می بینی رقیبت (عایشه) از تو زیباتر است ناراحت نباش.

قضیه گذشت. در آن ایام ما نگران حملۀ غَسّانیها از جانب شام بودیم: شنیده بودیم آنان آمادۀ حمله به ما هستند. یک روز که نوبت رفیق انصاری بود و

من در خانه بودم، شب هنگام دیدم درِ خانۀ مرا محکم می کوبد و می گوید: او در خانه است؟ من سخت در هراس شدم. آمدم بیرون. گفت حادثۀ بزرگی رخ داده. گفتم: غسّانیها حمله کردند؟ گفت: نه، از آن بزرگتر. گفتم: چه شده؟ گفت: پیامبر زنان خویش را یکجا ترک گفته است!! گفتم بیچاره شد حفصه. قبلًا پیش بینی می کردم و به خود حفصه هم گفتم.

صبح زود لباس پوشیدم و برای نماز صبح به مسجد رفتم و با پیامبر نماز جماعت خواندم. پیامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصی که به خودش تعلق داشت رفت و از همه کناره گیری کرد. من به سراغ حفصه رفتم. می گریست. گفتم چرا می گریی؟ به تو نگفتم این قدر پیامبر را آزار ندهید؟! خوب، آیا شما را طلاق داد؟ گفت:

نمی دانم. همین قدر می دانم از همه کناره گیری کرده است. آمدم به مسجد، نزدیک منبر پیامبر، دیدم گروهی گرد منبر جمع شده می گریند. قدری با آنها نشستم. چون خیلی ناراحت بودم رفتم به طرف اتاق پیغمبر. یک سیاه دم در بود. گفتم به پیغمبر بگو عمر اجازۀ ورود می خواهد. رفت و برگشت و گفت: گفتم اما پیغمبر سکوت کرد.

برگشتم و رفتم میان مردمی که گرد منبر را گرفته بودند. مدتی نشستم. نتوانستم آرام بگیرم. دومرتبه آمدم و به دربان گفتم برای عمر اجازه بگیر. رفت و برگشت و گفت:

از پیغمبر برایت اجازه خواستم اما پیغمبر سکوت کرد. برای سومین بار رفتم میان مردمی که گرد منبر جمع بودند و از ناراحتی پیغمبر ناراحت بودند. بازهم نتوانستم آرام بگیرم. نوبت سوم آمدم و به وسیلۀ آن دربان سیاه اجازۀ ورود خواستم. غلام رفت و برگشت

و گفت بازهم پیغمبر سکوت کرد. مأیوسانه مراجعت کردم. ناگهان فریاد همان دربان سیاه را شنیدم که مرا می خواند. گفت: بیا که پیغمبر اجازه داد.

وقتی که وارد شدم دیدم پیغمبر بر روی شنها به پهلو خوابیده و بر یک متکا از لیف خرما تکیه کرده سنگریزه ها بر جسمش اثر گذاشته است.

سلام کردم. ایستادم و گفتم: یا رسولَ اللّٰه! می گویند همسران خویش را طلاق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 545

داده ای، راست است؟ گفت: نه. گفتم: اللّٰه اکبر. همان طور که ایستاده بودم شروع کردم به سخن گفتن و مقصودم این بود سر شوخی را باز کنم. گفتم: یا رسول اللّٰه! ما مردم قریش تا در مکه بودیم بر زنان خویش مسلط بودیم، آمدیم به این شهر و از بخت بد، زنان این شهر بر مردانشان تسلط داشتند. پیامبر از شنیدن این جمله تبسمی کرد. به سخن خودم ادامه دادم و گفتم: من قبلًا به دخترم حفصه گفته بودم که اگر عایشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش. بار دیگر پیغمبر تبسم کرد.

چون دیدم تبسم کرد نشستم، به اطراف نگاه کردم، هیچ چیزی در آنجا به چشم نمی خورد جز سه تا پوست گوسفند. گفتم: یا رسول اللّٰه! دعا کن خداوند به امت تو توسعه عنایت فرماید آنچنان که فارس و روم غرق در نعمتند. پیغمبر که تکیه کرده بود فوراً نشست، فرمود: اینها دلیل لطف خدا نیست. آنها نعمتهای خویش را در همین دنیا از خدا گرفته اند. گفتم: از گفتۀ خودم پشیمانم. برای من طلب مغفرت کن.

از این پس پیغمبر یک ماه از زنان خویش دوری جست، بدان جهت که رازی را حفصه نزد عایشه

آشکار کرده بود (نه بدان جهت که عمر می پنداشت که چون زنان پیغمبر زبان دراز شده بودند و پیغمبر را ناراحت می کردند و پیغمبر در مقابل آنها سکوت می کرد). بعد از یک ماه پیغمبر نزد زنان خویش برگشت. آیۀ تخییر نازل شده بود که هر کدام از همسران رسول خدا از ادامۀ همسری ناراضی هستند پیغمبر آنها را در نهایت خوشی، با کمک فراوان مالی در کارشان آزاد بگذارد، هر جا می خواهند بروند و با هرکس می خواهند ازدواج کنند و هر کدام مایلند با همین وضع فقیرانه بسازند به زندگی با پیغمبر ادامه دهند. همۀ آنها در کمال رضایت گفتند: ما خدا و پیغمبر را انتخاب می کنیم و افتخار همسری رسول خدا را از دست نمی دهیم.» «1»

آری این است روش اسلام در میان افراط و تفریطها. همان طور که گفتیم اسلام به خطرات ناشی از روابط به اصطلاح آزاد جنسی کاملًا آگاه است. نهایت مراقبت را در برخوردهای زنان و مردان اجنبی دارد. تا حدودی که منجر به حَرَج و فلج نشود طرفدار دور نگه داشتن زنان از مردان است.

______________________________

(1). صحیح بخاری ج 7/ ص 36- 38 و صحیح مسلم ج 4/ ص 192- 194

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 546

اسلام در عین اینکه به زنان اجازۀ شرکت در مساجد را می دهد دستور می دهد به صورت مختلط نباشد، محلها از یکدیگر جدا باشد. می گویند پیغمبر اکرم در زمان حیات خویش اشاره کرد که در ورودی زنان به مسجد از در ورودی مردان مجزا باشد.

روزی اشاره به یکی از درها کرد و فرمود: «

لَوْ تَرَکْنا هٰذَا الْبابَ لِلنِّساءِ

» یعنی خوب است این در را به بانوان

اختصاص بدهیم. بعدها عمر صریحاً نهی کرد که مردان از آن در وارد شوند «1» و نیز می گویند: پیغمبر اکرم دستور داد که شب هنگام که نماز تمام می شود اول زنها بیرون بروند بعد مردها. رسول خدا خوش نمی داشت که زن و مرد در حال اختلاط از مسجد بیرون روند، زیرا فتنه ها از همین اختلاطها برمی خیزد.

رسول خدا برای اینکه برخورد و اصطکاکی رخ ندهد دستور می داد مردان از وسط و زنان از کنار کوچه یا خیابان بروند «2» یک روز رسول خدا در بیرون مسجد بود. دید مردان و زنان با هم از مسجد بیرون آمدند. به زنها خطاب کرد و فرمود بهتر این است شما صبر کنید آنها بروند. شما از کنار بروید و آنها از وسط «3» فقها به همین مناسبت فتوا می دهند که اختلاط مردان و زنان مکروه است. مرحوم آیه اللّٰه سید محمد کاظم طباطبائی یزدی (قُدِّس سِرُّه) در عروه الوثقی فصل اول مسألۀ 49 می گوید:

یکره اختلاط الرّجال بالنّساء الّا للعجائز ..

مختلط شدن مردان و زنان مکروه است مگر در مورد پیرزنان.

راستی اگر کسی بیماردل نباشد تصدیق می کند که راه اسلام راه معتدل و متعادلی است. اسلام در عین اینکه نهایت مراقبت را برای پاکی روابط جنسی به عمل آورده است هیچ گونه مانعی برای بروز استعدادهای انسانی زن به وجود نیاورده است بلکه کاری کرده است که اگر این برنامه دور از هر افراط و تفریطی اجرا شود، هم روحیه ها

______________________________

(1). سنن ابو داود، ج 1/ ص 109

(2). کافی ج 5/ ص 518

(3). سنن ابو داود، ج 2/ ص 658

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 547

سالم می ماند و هم روابط

خانواده ها صمیمی تر و جدی تر می گردد و هم محیط اجتماع برای فعالیت صحیح مرد و زن آماده تر می شود.

توصیه های اخلاقی

در کافی برخی روایات بدین مضمون نقل شده که توجه مرد به زمین است و توجه زن به مرد، پس زنان را در حصار خانه قرار دهید.

خود صاحب کافی معتقد است که مقصود این است که هرچه زودتر آنها را در حصار ازدواج قرار دهید.

ولی یک عده روایات دیگر وجود دارد که ممکن است آنها را توصیۀ اخلاقی به مردان نسبت به زنان شمرد که از خطرات تماسهای مردان با زنان آگاه باشند. صاحب وسائل این روایات را بر استحباب حمل کرده است. ما قسمت عمدۀ آنها را ذکر می کنیم:

الف. امیر المؤمنین علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی چنین توصیه می فرماید:

وَ اکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ ابْصارِهِنَّ بِحِجابِکَ ایّاهُنَّ، فَانَّ شِدَّهَ الْحِجابِ ابْقیٰ عَلَیْهِنَّ، وَ لَیْسَ خُروجُهُنَّ بِاشَدَّ مِن ادْخالِکَ عَلَیْهِنَّ مَنْ لا یُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ وَ انِ اسْتَطَعْتَ انْ لا یَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ «1»

. تا می توانی کاری کن که زن تو با مردان بیگانه معاشرت نداشته باشد. هیچ چیز بهتر از خانه زن را حفظ نمی کند. همان طور که بیرون رفتن آنان از خانه و معاشرت با مردان بیگانه در خارج خانه برایشان مضر و خطرناک است، وارد کردن تو مرد بیگانه را بر او در داخل خانه و اجازۀ معاشرت در داخل خانه نیز مضر و خطرناک است. اگر بتوانی کاری کنی که جز تو مرد دیگری را نشناسند چنین کن.

این یک توصیۀ اخلاقی است. علمای اسلام این جمله را به شکل یک توصیۀ اخلاقی تلقی کرده اند. اگر ما بودیم و چنین تعبیراتی، بدون شک آنچه استنباط می شد

بیش از «توصیۀ اخلاقی» بود، بلکه بیش از لزوم سَتر وجه و کفین بود، آنچه استنباط

______________________________

(1). نهج البلاغه، نامۀ 31، وصیت معروف امیر المؤمنین به امام حسن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 548

می شد همان است که ما از آن به حبس زن در خانه تعبیر کرده ایم. ولی علت اینکه فقها به مضمون چنین جمله ها فتوا نداده اند ادلّۀ قطعی دیگر از آیات و روایات و سیرۀ معصومین بر خلاف مفاد ظاهر این تعبیرات است و به اصطلاح ظاهر این جمله ها «مُعْرَضٌ عَنْه» اصحاب است. لهذا این جمله ها حمل به توصیۀ اخلاقی شده است و ارزش اخلاقی دارد نه فقهی.

آنچه فقها از امثال این جمله ها استنباط کرده اند این است که این گونه جمله ها ارشاد به حقیقتی روحی و روانی در روابط دو جنس است و شک نیست که حقیقتی را بیان می کند. رابطۀ زن و مرد اجنبی سخت خطرناک است، گِلی است که پیلان بر آن می لغزند.

آنچه اسلام لااقل به صورت یک امر اخلاقی توصیه می کند این است که تا حد ممکن اجتماع مدنی غیر مختلط باشد.

جامعۀ امروز زیانهای اجتماع مختلط را به چشم خود می بیند. چه لزومی دارد که زنان فعالیتهای خود را به اصطلاح «دوش به دوش» مردان انجام دهند. آیا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند نقصی در فعالیت و راندمان کار آنان رخ می دهد؟.

اثر این دوش به دوشی ها این است که هر دو همدوش را از کار بازمی دارد و هر یک را به جای توجه به کار متوجه «همدوش» می کند، تا آنجا که غالباً این همدوشیها به هماغوشی منتهی می گردد.

ب. حدیثی است از حضرت زهرا علیها السلام. هرچند فقها بدین حدیث استناد نمی کنند

اما می تواند توجیه صحیحی داشته باشد.

خلاصۀ حدیث این است:

«روزی رسول خدا از مردم پرسیدند: چه چیز برای زن از هر چیز بهتر است؟ کسی نتوانست پاسخ بگوید. حسن بن علی علیه السلام کودک و در مجلس حاضر بود. قصه را برای مادرش زهرا سلام اللّٰه علیها نقل کرد. زهرا فرمود: از همه چیز بهتر برای زن این است که مرد بیگانه ای را نبیند و مرد بیگانه ای هم او را نبیند.» «1»

______________________________

(1). وسائل ج 3/ ص 9، نقل از کشف الغُمَّه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 549

این حدیث نیز توصیۀ اخلاقی است و ارجحیّت دور بودن زن و مرد را بیان می کند.

ما قبلًا گفته ایم تمام ترخیصهای اسلامی در این زمینه به خاطر جلوگیری از حَرَج و مضیقه است. ارجحیت اخلاقی پوشش، دور بودن زن و مرد، وجود حریم میان آن دو در حدود امکان سر جای خود باقی است.

ج. رسول اکرم به علی علیه السلام فرمود: «

یا عَلیُّ اوَّلُ نَظْرَهٍ لَکَ و الثّانِیهُ عَلَیْکَ لا لَکَ

» «1» یعنی اولین نگاه مفت تو است، اما نگاه دوم به زیانت می باشد نه به سودت.

در اینکه این حدیث در مقام بیان حکم است یا در مقام بیان اثری که طبعاً در نگاه هست اختلاف نظر است. برخی مانند محقق صاحب شرایع و علامۀ حلی گفته اند این حدیث متعرّض حکم نظر است. مفاد حدیث این است که نگاه اول جایز است و نگاه دوم حرام. بعضی دیگر گفته اند مقصود این است که نگاه عمدی مطلقاً حرام است. نگاه اول از آن نظر جایز است که عمدی نیست.

ولی حقیقت این است که این حدیث در مقام توصیۀ ترک نظر شهوانی

و تلذّذی است که قطعاً حرام است و از محل بحث خارج است. این حدیث می خواهد این مطلب را بگوید که انسان چشمش به زنی می افتد و احیاناً خوشش می آید می خواهد بار دوم نگاه کند و لذت ببرد. نوبت اول چون تلذذ غیر عمدی است مانعی ندارد، اما نوبت دوم چون به قصد تلذذ است جایز نیست.

د. امام صادق فرمود: «

النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ ابْلیسَ مَسْمومٌ وَ کَمْ نَظْرَهٍ اوْرَثَتْ حَسْرَهً طَویلَهً

» «2» یعنی نگاه کردن تیری است زهرآلود از ناحیۀ شیطان. چه بسیارند نگاه هایی که بعدها حسرتها و تأسفهای طولانی به دنبال خود آورده اند.

در حدیث دیگر آمده است: «

زِنَا الْعَیْنَیْنِ النَّظَرُ

» «3» یعنی زنای دو چشم نگاه است.

این دو حدیث نیز ناظر به نگاه های شهوت آلود است، و ممکن است توصیۀ اخلاقی باشد به احتیاط.

______________________________

(1). وسائل ج 3/ ص 24. در سنن ابو داود ج 1/ ص 496 بدین عبارت آمده است:

یا عَلیُّ لا تَتَّبِعِ النَّظْرَهَ بِالنَّظْرَهِ فَانَّ لَکَ الْاولیٰ وَ لَیْسَتْ لَکَ الْآخِرَهُ

. در بعضی روایات شیعه نیز که در وسائل نقل شده قریب به همین مضمون آمده است.

(2). وسائل ج 3/ ص 24

(3). کافی ج 5/ ص 559 و وسائل ج 3/ ص 24

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 550

نه حبس و نه اختلاط

از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام می گوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم می کنند، یعنی محبوسیت زن در خانه، و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را می بیند، یعنی اختلاط زن و مرد در مجامع.

حبس کلی زن در خانه، نوعی مجازات بود که به طور موقت

در اسلام برای زنان بدکار مقرر شد:

وَ اللّٰاتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَهَ مِنْ نِسٰائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلًا «1».

زنانی از شما که مرتکب زنا می شوند چهار شاهد بر آنان بگیرید. اگر چهار شاهد شهادت دادند (به ترتیبی که به تفصیل در سنّت بیان شده و فقه متصدی آن است) آنان را در خانه حبس کنید تا عمرشان به پایان رسد یا خدا راه دیگری برایشان معین کند.

______________________________

(1). نساء/ 15

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 551

مفسران می گویند: مقصود از «راه دیگر» اشاره بدین است که این حکم موقت است و در آینده حکم دیگری برای آنان خواهد آمد. آیه 2 از سورۀ نور که حکم زانی و زانیه را بیان کرده است همان است که این آیه با اشاره آن را وعده داده است.

مقصود این است که اسلام با اختلاط مخالف است نه با شرکت زن در مجامع و لو با حفظ حریم.

اسلام می گوید: نه حبس و نه اختلاط بلکه حریم. سنت جاری مسلمین از زمان رسول خدا همین بوده است که زنان از شرکت در مجالس و مجامع منع نمی شده اند ولی همواره اصل «حریم» رعایت شده است. در مساجد و مجامع، حتی در کوچه و معبر، زن با مرد مختلط نبوده است. شرکت مختلط زن و مرد در برخی مجامع، مانند برخی مشاهد مشرّفه که در زمان ما محل ازدحام فوق العاده است، بر خلاف مرضیّ شارع مقدس اسلام است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 552

فتواها

تا اینجا ادلّۀ موافق و مخالف پوشش و نظر و هم روش دقیق و معتدل اسلام

در مجموع روابط زنان و مردان طبق مدارک کتاب و سنّت روشن شد و معلوم شد ادلّۀ مزبور عدم وجوب سَتر وجه و کفین را مدلّل می سازد و هم جایز بودن نگاهی را که از روی تلذذ نباشد و ریبه ای هم در کار نباشد تقویت می کند.

اکنون باید ببینیم فتواها چیست؟ هرکس می خواهد بداند علمای اسلام از صدر اول تاکنون در این دو مسألۀ مهم چگونه فتوا داده اند.

اولًا نظر فقهای اسلام دربارۀ پوشش وجه و کفین چیست؟ و ثانیاً دربارۀ نظر چه نظری دارند؟.

در اینکه پوشیدن وجه و کفین لازم نیست ظاهراً در میان تمام علمای اسلامی اعمّ از شیعه و سنی اختلافی نیست. فقط یک نفر از علمای اهل تسنن به نام أبو بکر بن عبد الرحمن بن هشام نظر مخالف دارد، آن هم معلوم نیست که نظرش در مورد نماز است یا در مورد نامحرم.

دربارۀ چهره هیچ گونه اختلافی نیست، احیاناً بعضی از علما دربارۀ دستها تا مچ و یا دربارۀ پاها تا ساق اختلاف کرده اند که آیا جزء استثنا هست یا نیست.

در میان مسائل فقهی شاید کمتر مسأله ای اینچنین پیدا شود که این گونه مورد

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 553

اتفاق نظر میان علمای اسلام اعم از شیعه و سنی بوده باشد.

پیش از آنکه نقل اقوال کنیم دو مطلب باید ذکر شود: یکی اینکه مسألۀ پوشش را فقها در دو جا طرح می کنند. یکی در باب نماز، از باب اینکه در نماز واجب است که زن تمام بدن خویش را بپوشاند، خواه نامحرمی وجود داشته باشد و یا وجود نداشته باشد. در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا وجه و کفین

هم در نماز باید پوشیده باشد یا نه؟ دیگر در باب نکاح، به مناسبت بحث از اینکه خواستگار تا چه حدودی حق دارد به زن مورد نظر خود نگاه کند. در اینجا نیز معمولًا یک بحث کلی دربارۀ پوشش و یا دربارۀ جواز و عدم جواز نظر می شود.

علی هذا از نظر فقه دو نوع «سَتر» داریم: ستر صلاتی، یعنی پوششی که در نماز باید به کار برده شود که البته شرایطی دارد از قبیل اینکه پاک باشد، غصبی نباشد و غیره. و ستر غیر صلاتی که در مقابل مردان بیگانه باید رعایت شود و شرایط خاص نماز را ندارد. بعداً خواهیم گفت که ظاهراً اختلافی نیست در اینکه ستر صلاتی و غیر صلاتی از نظر مقدار و حدود پوشش با هم تفاوت ندارند.

مطلب دوم اینکه فقها اصطلاحی دارند، می گویند: بدن زن جز چهره و دو دست «عورت» است. ممکن است این تعبیر در نظر بعضیها زننده جلوه کند روی این جهت که بگویند: «عورت» یعنی یک چیز زشت و مستقبح. آیا از نظر فقه اسلامی بدن زن جز چهره و دو دست یک چیز زشت و مستقبح است؟!.

پاسخ این است که کلمۀ «عورت» به معنی یک چیز زشت و قبیح نیست. لهذا به هر امر زشت و قبیحی «عورت» گفته نمی شود و متقابلًا کلمۀ «عورت» در مواردی به کار برده می شود که هیچ گونه مفهوم قبح و زشتی ندارد.

مثلًا در قرآن کریم در داستان غزوۀ احزاب که اشاره به بهانه جویی برخی ضعیف الایمان ها می کند می فرماید: «وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنٰا عَوْرَهٌ وَ مٰا هِیَ بِعَوْرَهٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلّٰا فِرٰاراً» «1» یعنی یک دسته

از آنان از پیغمبر اجازۀ مراجعت می خواهند و می گویند خانه هامان بی حفاظ است، حصار کافی ندارد و حال آنکه خانه هاشان بی حفاظ نیست، جز فرار قصدی ندارند.

در اینجا کلمۀ «عورت» در مورد خانه به اعتبار بی حفاظ بودن آن به کار رفته

______________________________

(1). احزاب/ 13

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 554

است و بدیهی است که هیچ گونه مفهوم قبح و زشتی در اینجا وجود ندارد. در آیۀ 58 سورۀ نور که قبلًا تفسیر شد سه وقت خلوت (قبل از نماز صبح، نیمروز، بعد از عشاء) به اعتبار اینکه افراد در این وقت لباسها را از تن بیرون می آورند و حفاظی ندارند به نام «سه عورت» خوانده شده است.

صاحب مجمع البیان که از لحاظ شکافتن معانی لغتها در میان مفسران بی نظیر و در میان غیر مفسران کم نظیر است در ذیل آیۀ 13 سورۀ احزاب آنجا که لغت را معنی می کند می گوید:

وَ الْعَوْرَهُ کُلُّ شَیْ ءٌ یُتَخَوَّفُ مِنْهُ فی ثَغْرٍ اوْ حَرْبٍ. وَ مَکانٌ مُعْوِرٌ وَ دارٌ مُعْوِرَهٌ اذا لَمْ تَکُنْ حَریزَهً ..

عورت به هر چیز آسیبب پذیر که مورد نگرانی است گفته می شود، از قبیل نقاط سرحدی و یا یک امر مربوط به جنگ. مکان مُعوِر و خانۀ معور یعنی خانه ای که استحکام ندارد و آسیبب پذیر است.

پس معلوم می شود این تعبیر فقهی مشتمل بر نوعی تحقیر نمی باشد. به زن از آن جهت «عورت» گفته می شود که مانند خانه ای بی حصار است و آسیبب پذیر می باشد و باید در حصار پوشش قرار گیرد.

اکنون برویم بر سر نقل اقوال فقها. علّامه در تذکره الفقهاء کتاب الصلاه می فرماید:

«جمیع بدن زن عورت است جز چهره، به اجماع جمیع علما در جمیع شهرها جز أبو بکر

بن عبد الرحمن بن هشام که تمام بدن زن را عورت دانسته است و سخن او به حکم اجماع مردود است. از نظر علمای ما (شیعه) دو دست تا مچ نیز مانند چهره است و عورت نیست. مالک بن انس و شافعی و اوزاعی و سفیان ثوری در این جهت با علمای شیعه هم عقیده اند زیرا ابن عباس در تفسیر سخن خدا: «وَ لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» وجه و کفّین را توأماً جزء استثنا شمرده است. اما به عقیدۀ احمد حنبل و داود ظاهری کفّین باید پوشیده شود. و سخن ابن عباس کافی است در رد سخن آنها.»

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 555

علامه بعد سخن خود را دربارۀ قدمین ادامه می دهد که آیا باید پوشیده بماند یا نه؟.

چنانکه ملاحظه می شود فقهای اسلام در باب ستر صلاتی به آیۀ سورۀ نور تمسک می کنند که مربوط به نماز نیست، زیرا آنچه در نماز لازم است پوشیده شود همان است که در مقابل نامحرم باید پوشیده شود و شاید اگر بحثی باشد در این است که آیا در نماز، زاید بر آنچه در مقابل نامحرم باید پوشیده شود لازم است پوشیده شود یا نه؟ اما در اینکه آنچه در نماز لازم نیست پوشیده شود در مقابل نامحرم هم لازم نیست پوشیده شود، بحثی نیست.

ابن رشد، فقیه و طبیب و فیلسوف معروف اندلسی، در کتاب بدایه المجتهد «1» می گوید:

«عقیدۀ اکثر علما بر این است که بدن زن جز چهره و دو دست تا مچ، عورت است.

ابو حنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمی شود. و أبو بکر بن عبد الرحمن بن هشام معتقد

است که تمام بدن زن بلااستثناء عورت است.».

در کتاب الفقه علی المذاهب الخمسه «2» تألیف شیخ جواد مغنیه می گوید:

«علمای اسلام اتفاق نظر دارند که بر هر یک از زن و مرد لازم است آنچه را در خارج نماز باید بپوشد در حال نماز هم باید بپوشد. اختلاف در این است که آیا در نماز مقداری زاید بر آنچه در خارج نماز باید پوشیده شود لازم است پوشیده شود یا نه؟ آنچه در زن مورد بحث است این است که آیا وجه و کفین یا مقداری از آنها در نماز لازم است پوشیده شود- با آنکه در خارج نماز لازم نیست- یا لازم نیست؟ و آنچه در مرد مورد بحث است این است که آیا زیاده بر ما بین ناف و زانو لازم است در نماز پوشیده شود؟»

______________________________

(1). ج 1/ ص 111

(2). ص 113

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 556

آنگاه چنین می گوید:

«به عقیدۀ علمای شیعۀ امامیه بر زن در حال نماز همان قدر واجب است بپوشد که در غیر نماز باید از نامحرم بپوشد ...».

نقل سخنان علما در این زمینه به طول می انجامد. علمای گذشته در کتابهای خود اگر بحث کرده اند به همین گونه نظر داده اند که گفته شد. معمولًا فقها مسألۀ پوشش را در باب «صلاه» و مسألۀ نظر را در باب «نکاح» متعرّض شده اند.

عجیب این است که بعضی از بزرگان فقهای معاصر پنداشته اند که عقیدۀ علامه در تذکره این است که پوشیدن چهره واجب است «1»، و این اشتباه است. علامه در تذکره در مسألۀ «جواز نظر» با دیگران اختلاف دارد- چنانکه خواهیم گفت- نه در مسألۀ پوشش.

اما مسألۀ جواز و عدم جواز

نظر: علامه در تذکره الفقهاء کتاب النکاح می گوید:

«نظر مرد به زن یا به واسطۀ حاجت و ضرورت است (مانند کسی که قصد خواستگاری دارد) یا حاجت و ضرورتی در کار نیست. اگر حاجت و ضرورت در کار نیست نظر به غیر وجه و کفین جایز نیست. اما وجه و کفین، اگر خوف فتنه در کار است نظر به آنها نیز جایز نیست و اگر خوف فتنه در کار نیست به عقیدۀ شیخ طوسی مانعی ندارد ولی مکروه است. اکثر شافعیه نیز همین عقیده را دارند ولی به عقیدۀ بعضی از شافعیه نظر به وجه و کفین حرام است.».

علامه پس از آنکه ادلۀ این عده از شافعیه را نقل می کند می گوید: «به عقیدۀ من نیز نظر بر وجه و کفین حرام است.».

محقق در شرایع می گوید: نظر به چهره و دو دست یک بار جایز است و تکرارش

______________________________

(1). در مستمسک العروه، ج 5/ ص 190- 192 آیه اللّٰه حکیم پس از آنکه ادلۀ عدم لزوم پوشش را تقویت می کنند می فرمایند: «وَ مِنْ ذٰلِکَ یَظْهَرُ ضَعْفُ ما عَنِ التَّذْکِرَهِ مِنَ الْمَنْعِ وَ قَوّاهُ فِی الْجَواهِر ...». ظاهراً صاحب جواهر نیز نظرش به مسألۀ نظر است نه وجوب ستر. به هر حال این نسبت به علامه در تذکره قطعاً صحیح نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 557

جایز نیست. شهید در لمعه و علامه در بعضی کتابهایش همین عقیده را انتخاب کرده اند.

مجموعاً در باب نظر بر وجه و کفین سه قول است:

الف. ممنوعیت مطلقاً. علامه در تذکره و چند نفر معدود دیگر و از آن جمله صاحب جواهر این عقیده را انتخاب کرده اند.

ب. جواز نظر یک نوبت و ممنوعیت

تکرار نظر. محقق در شرایع و شهید اول در لمعه و علامه در بعضی دیگر از کتبش تابع این نظرند.

ج. جواز مطلقاً. شیخ طوسی، کلینی، صاحب حدائق، شیخ انصاری، نراقی در مستند و شهید ثانی در مسالک این نظر را تأیید می کنند. شهید ثانی در مسالک این قول را تأیید و ادله ای که شافعیه بدان تمسک کرده اند و مورد پسند علامه واقع شده است رد می کند ولی در آخر می گوید: «شک نیست که قول به تحریم، طریق احتیاط و سلامت است.».

تا اینجا عقیدۀ قدمای علمای اسلام را دربارۀ پوشش و هم دربارۀ نظر ذکر کردیم.

اما علمای متأخر:

مرحوم آیه اللّٰه سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در عروه الوثقی راجع به مسألۀ پوشش در غیر نماز می گوید:

«بر زن واجب است تمام بدن خویش را جز وجه و کفین از غیر محارم بپوشد.» «1»

دربارۀ مسألۀ نظر می گوید:

«بر مرد جایز نیست نظر به زن اجنبی، همچنانکه بر زن جایز نیست نظر به مرد اجنبی. جماعتی وجه و کفین را استثنا کرده گفته اند مطلقاً نظر بر آنها جایز است.

بعضی دیگر گفته اند نظر یک بار جایز است و بیش از یک بار جایز نیست. احوط ممنوعیت است مطلقاً.» «2»

______________________________

(1). عروه الوثقی، کتاب الصلاه، فصل ساتر

(2). عروه الوثقی، کتاب النکاح، مسألۀ 31

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 558

اما فقهای متأخر و معاصر غالباً در این دو مسأله از اظهار نظر صریح در رساله های عملیّه خودداری کرده اند و معمولًا طریق احتیاط می پویند.

در میان علمای متأخر و معاصر، حضرت آیه اللّٰه حکیم دامت برکاته در رسالۀ منهاج الصالحین چاپ نهم، کتاب النکاح، مسألۀ سوم، فتوای صریح دارند و وجه و کفین را صریحاً

استثنا می کنند. ایشان می فرمایند:

«جایز است نظر به کسی که قصد تزویج او را دارد. همچنین جایز است نظر به زنان اهل ذمّه- به شرط عدم تلذّذ- و همچنین زنان بی پروا که نهی آنها اثر ندارد- به شرط عدم تلذّذ- و همچنین زنانی که به وجهی محرم می باشند. و نظر به غیر اینها حرام است مگر بر چهره و دو دست تا مچ، آن هم به شرط عدم تلذّذ.»

حس احتیاط

بی گمان حس احتیاط یکی از موجبات پرهیز از فتوای به جواز نظر و عدم لزوم پوشش است. هر کسی در وجدان خود می داند که دو خصیصه یکی در مرد و یکی در زن وجود دارد. در زن علاقۀ شدید به تبرّج و خودآرایی و خودنمایی، و در مرد هوس چشم چرانی و نظربازی. به قول مجلۀ توفیق: اینکه شعرا زن را به «سرو» تشبیه کرده اند نه از جهت اعتدال قامت است بلکه از این جهت است که زن مانند سرو تابستان و زمستان ندارد، زمستان و تابستان برهنه و عریان بیرون می آید و از آسیب سرما باکش نیست.

در مورد صفت خودنمایی زنان و خصیصۀ چشم چرانی مردان، ویل دورانت می نویسد:

«در میان اعمال انسانی عجیب تر از این نیست که مردان پیرانه سر به دنبال زنان بیفتند و زنان تا دم گور آمادۀ معشوق شدن و محبوب بودن باشند. در رفتار انسانی امری پایدارتر و ثابت تر از نگاه مردان به زنان نیست. ببین این جانور مکّار چگونه مراقب شکار خویش است در حالی که خود را به خواندن روزنامه مشغول داشته است. گوش به گفتارش فرادار و ببین که چگونه دربارۀ صید جاودانی اوست. خیال و تصورش را در

نظر آر که چگونه پروانه وار به دور شمع می چرخد، چرا؟ این امر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 559

چگونه صورت می گیرد؟ ریشه های این میل عمیق در چیست و چه مراحلی را می پیماید تا به مرحلۀ شکوه و جنون فعلی خود می رسد؟».

آری این حقیقت را که گفتیم نمی توان از نظر دور داشت و از طرفی می دانیم که اصل عفاف و تقوا به طور قطع یکی از اصول مسلّم اسلام و از پایه های قوانین اجتماع منزلی است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 560

کتمان یا اظهار؟

روی همین حساب در این مسأله عملًا دو جریان مخالف به وجود آمده است. یکی اینکه صاحبان فتوا در عصر اخیر با مشاهدۀ اوضاع و احوال موجود سخت در عمق وجدان خود می ترسند که فتوا به عدم وجوب سَتر وجه و کفّین و عدم حرمت نظر بر وجه و کفّین بدهند، لهذا طریق سلامت می پویند و با یک «الْاحْوَط» خود را نجات می دهند.

جریان دوم این است که بعضی دیگر را عقیده این شده که هرچند از نظر حقیقت و واقع، مطلب همین است ولی با ملاحظات عصر و زمان که مردم دنبال بهانه می گردند که قیود عفاف را به هر شکل و به هر صورت دور بریزند باید قسمتی از واقعیات را کتمان کرد که موجب بهانه نشود.

درست است که اسلام پوشش چهره و دو دست را واجب نکرده است ولی نباید این را به مردم گفت زیرا با شنیدن این مطلب نه تنها چهره و دستها را نمی پوشند، سر و سینه و پاها تا بالای زانو را هم نخواهند پوشید.

اینجاست که فلسفۀ «کتمان» و محافظه کاری پا به میان می نهد. فلسفۀ کتمان

اختصاص به این مسأله ندارد، عده ای نظیر این عقیده را در باب استماع اخبار رادیو و خریدوفروش آن نیز داشتند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 561

پس از انتشار کتاب داستان راستان یکی از علمای خوزستان نامه ای به من نوشت.

این مرد عالم ضمن اینکه از این کتاب تجلیل کرده آن را بسیار سودمند تشخیص داده بود و اعتراف کرده بود که همۀ داستانها را با اصل تطبیق کرده درست یافته است پیشنهاد کرده بود که دو تا از داستانها را بردارم زیرا مورد سوء استفاده واقع می شود:

یکی داستان تقسیم کار که مربوط به جریان تقسیم کردن رسول خدا کارهای خانه را میان حضرت امیر علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله کارهای بیرون را به علی و کارهای داخلی را به زهرا واگذار می کند و حضرت زهرا در نبودن حضرت امیر بعضی از کارهای خارجی آن حضرت را به عهده می گیرد.

یکی دیگر داستان «حتی برده فروش» که جمله ای دارد رسول خدا در مذمت برده فروشی.

این مرد عالم به من توصیه کرده بود این دو داستان را در عین اینکه اصل و اساس دارد از آن کتاب بردارم زیرا داستان اولی موجب سوء استفادۀ کسانی می شود که معتقدند زن می تواند از منزل بیرون برود و داستان دوم مورد سوء استفاده مخالفان بردگی می شود.

من منکر این اصل کلی نیستم که احیاناً اگر گفتن حقیقتی سبب انحراف مردم از آن حقیقت بشود نباید گفت، زیرا گفتن برای ارشاد مردم به حقیقت است نه برای اینکه وسیلۀ دور شدن از حقیقت بشود. البته کتمان حقایق حرام است. قرآن کریم می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا

أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی الْکِتٰابِ أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰاعِنُونَ «1».

کسانی که حقایق فرود آمده از جانب ما را پس از آنکه ما گفته و بیان کرده ایم کتمان می کنند خدا و هر لعنت کننده ای آنان را لعنت می کند.

لحن آیه فوق العاده شدید است. قرآن کریم در کمتر موضوعی به اندازۀ این

______________________________

(1). بقره/ 159

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 562

موضوع با چنین لحن شدید و خشمناکی سخن گفته است.

در عین حال من معتقدم مقصود این است که مردم حقایق را به خاطر منافع خود کتمان نکنند ولی اینکه حقیقت را به خاطر خود حقیقت (و البته در شرایط محدود و موقت و معینی برای فرار از سوء استفاده) اظهار نکنیم مشمول این آیه نیست. به عبارت دیگر دروغ گفتن حرام است اما راست گفتن همیشه واجب نیست یعنی احیاناً در مواردی باید سکوت کرد.

من معتقدم این گونه مصلحت اندیشی ها اگر بر مبنای مصالح واقعی حقایق باشد نه بر مبنای حفظ منافع افراد و اشخاص و اصناف و طبقات، مانعی ندارد.

اما سخن در این است که مصلحت اندیشی هایی از قبیل فتوا ندادن به جواز خریدوفروش رادیو یا به عدم وجوب پوشیدن چهره و دو دست آیا یک مصلحت اندیشی صحیح و عاقلانه است و نتیجۀ صحیح می دهد یا خیر؟ آیا واقعاً جریان امر این است که طبقه ای از زنان چهره و دو دست خود را می پوشند و با گفتن این حقیقت چهره و دستها و سپس تمام بدن را عریان خواهند کرد؟ یا جریان امر برعکس است؛ یعنی بسیاری از مردها و زنها خیال می کنند که از نظر مذهبی اساس کار

این است که چهرۀ زن گشوده نباشد و وقتی که چهره گشوده شد کار گذشته است (آب که از سر گذشت چه یک نی و چه صد نی) و از طرف دیگر پوشیدن چهره را غیر عملی و از نظر منطق غیر قابل دفاع می بینند و هیچ فلسفه و استدلالی هم نمی توانند برای آن ذکر کنند، از این رو از سر تا پا لخت می شوند.

عقیدۀ بعضی از کارشناسان اجتماعی این است که علت این افراط و بی بندوباری توهّمهای غلطی است که اجتماع دربارۀ حجاب داشته است. علت این بوده که حقایق گفته نشده است. اگر همان طور که اسلام خود گفته است گفته می شد کار به اینجاها که کشیده است کشیده نمی شد. اینجا از آن جاهاست که باید گفت: «از پاپ کاتولیک تر نباید بود»، «کاسه از آش گرمتر صحیح نیست».

قرآن کریم در سورۀ حُجُرات می فرماید: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لٰا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ» «1» یعنی ای مؤمنین! از خدا و رسول خدا جلو نیفتید. مقصود از جلو افتادن از خدا و پیغمبر این است که کار دین داری و مقدس مآبی را به جایی رسانیم که خدا و

______________________________

(1). حجرات/ 1

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 563

رسول نگفته اند و بخواهیم از پیغمبر هم جلوتر حرکت کنیم.

امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرماید:

انَّ اللّٰهَ حَدَّدَ حُدوداً فَلا تَعْتَدوها وَ فَرَضَ فَرائِضَ فَلا تَتْرُکوها وَ سَکَتَ عَنْ اشْیاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْها نِسْیاناً فَلا تَتَکَلَّفوها «1»

. خداوند حدود و مرزهایی قرار داده است، از آنها تجاوز نکنید (محرّماتی قرار داده آنها را نقض نکنید)، و واجبات و فرایضی قرار داده آنها را ترک نکنید، و دربارۀ بعضی چیزها سکوت

کرده است (نه آنها را حرام کرده و نه واجب)، این سکوت از روی فراموشی نبوده است بلکه خواسته است شما در آن موارد آزاد باشید، پس شما خود را در آن زمینه ها به تکلّف و مشقّت نیندازید و از پیش خود برای خود به نام دین و خدا تکلیف درست نکنید.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی که در جامع الصغیر نقل کرده است می فرماید:

انَّ اللّٰهَ یُحِبُّ انْ یُؤْتیٰ رُخَصُهُ کَما یَکْرَهُ انْ یُؤْتیٰ مَعْصِیَتُهُ.

. خداوند همان طور که ناخوش می دارد آنچه را نهی کرده است مردم انجام دهند دوست دارد آنچه را اجازه داده است و بلامانع شمرده مردم آن را همان طور بلامانع تلقی کنند؛ از پیش خود چیزی را که خداوند ممنوع نکرده است ممنوع نشمارند.

این حدیث بدین عبارت نیز نقل شده است:

انَّ اللّٰهَ یُحِبُّ انْ یُؤْخَذَ بِرُخَصِهِ کَما یُحِبُّ انْ یُؤْخَذَ بِعَزائِمِهِ.

. خداوند دوست دارد هر چیزی را که مباح قرار داده است و رخصت فرموده مردم آن را مباح شمارند همچنانکه دوست دارد هرچه را نهی کرده است ناروا به شمار آورند.

______________________________

(1). نهج البلاغه، حکمت 105

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 564

ممکن است نظر من اشتباه باشد. مکرر گفته ام که در این گونه مسائل که مسألۀ فرعی است هرکس باید فتوای مرجع تقلید خود را بخواهد و عمل کند. ولی از نظر آنچه به نام مصلحت اندیشی عنوان می شود که می گویند مصلحت نیست گفته شود هرچند حقیقت باشد، عقیدۀ من بر خلاف این مصلحت اندیشی است. من مصلحت را در گفتن حقیقت می دانم. آنچه مصلحت ایجاب می کند جز این نیست که باید این خیال را از سر زنان امروز خارج

کنیم که می گویند حجاب در عصر حاضر غیر عملی است؛ ثابت کنیم که حجاب اسلامی کاملًا منطقی و عملی است.

ثانیاً کوشش کنیم که در فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی، بهداشتی، واحدهای اختصاصی برای زنان به وجود آوریم و با فعالیتهای مختلط و واحدهای مختلط که تقلید احمقانه ای از اروپاییان است مبارزه کنیم. تنها در این صورت است که زنان شخصیت واقعی خود را بازخواهند یافت و به نام آزادی و مساوات ابزار و بازیچه و احیاناً وسیلۀ اطفاء شهوت مردان قرار نخواهند گرفت.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 565

دو مسألۀ دیگر

دو مسألۀ دیگر در باب معاشرت زن و مرد باقی مانده که بد نیست آنها را نیز بررسی کنیم. یکی مسألۀ شنیدن صدای زن است و دیگر مسألۀ دست دادن با اوست.

در مسألۀ اول ظاهراً مسلّم است که شنیدن صدای زن در صورتی که تلذّذ و ریبه در کار نباشد جایز است. مرحوم آیه اللّٰه سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در «عروه الوثقی» باب نکاح، فصل اول، مسألۀ 39 می فرماید:

لا بَأْسَ بِسَماعِ صَوْتِ الْاجْنَبِیَّهِ ما لَمْ یَکُنْ تَلَذُّذٌ وَ لا ریبَهٌ مِنْ غَیْرِ فَرْقٍ بَیْنَ الْاعْمیٰ وَ الْبَصیرِ وَ انْ کانَ الْاحْوَطُ التَّرْکَ فی غَیْرِ مَقامِ الضَّرورَهِ، وَ یَحْرُمُ عَلَیْها اسْماعُ الصَّوْتِ الَّذی فیهِ تَهییجٌ لِلسّامِعِ بِتَحْسینِهِ وَ تَرْقیقِهِ. قال تَعالیٰ: فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ..

شنیدن صدای زن در صورتی که تلذذ و ریبه نباشد جایز است ولی در عین حال مادامی که ضرورتی نیست ترک آن بهتر است. و بر زن حرام است که بخواهد صوت خود را نازک کند و نیکو سازد به طوری که تحریک آمیز باشد، چنانکه خدای متعال در قرآن خطاب

به زنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: در حرف زدن صدا را نازک و مهیّج نکنید که موجب طمع بیماردلان گردد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 566

مسألۀ جواز استماع صدای زن جزء مسلّمات است و دلیل آن سیرۀ قطعی بین مسلمین و ضروری بودن و مخصوصاً سیرۀ قطعی تاریخی رسول خدا و ائمۀ اطهار است.

علاوه بر این، مفهوم آیۀ مذکور این است که حرف زدنی که در آن کرشمه و ناز به کار نرود جایز است؛ یعنی خود این آیه دلیل بر جواز همسخن شدن زن و مرد اجنبی است.

تنها شهید اول است که در «لُمعه» می فرماید: «وَ یَحْرُمُ سَماعُ صَوْتِ الْاجْنَبِیَّهِ» و بعضی از فقهای معاصر احتمال داده اند که خطایی از نُسّاخ رخ داده است و مثلًا «لا یَحْرُمُ» را «یَحْرُمُ» نوشته اند.

در مورد مسألۀ دوم شکی نیست که حتی در صورتی که تلذذ و ریبه هم نباشد دست دادن زن و مرد اجنبی جایز نیست مگر اینکه جامه ای حائل باشد مانند دستکش. در این مسأله، هم در روایات و هم در فتاوای فقها اتفاق کلمه می باشد. در بعضی از روایات علاوه بر اینکه قید شده که مصافحه بدون حائل نباشد، اضافه شده که باید دست را فشار ندهند. مرحوم سید در «عروه الوثقی» بعد از مسألۀ پیش می فرماید:

لا یَجوزُ مُصافَحَهُ الْاجْنَبِیَّهِ. نَعَمْ لا بَأْسَ بِها مِنْ وَراءِ الثَّوْبِ ..

دست دادن با زن بیگانه جایز نیست ولی اگر جامه ای حائل باشد مانعی ندارد.

بدیهی است که جایز بودن دست دادن با زن بیگانه در صورت حائل بودن جامه یا دستکش، مشروط به این است که تلذذ و ریبه ای در کار نباشد، اما

اگر تلذذ و ریبه در کار باشد همان طور که بعضی از فقهای دیگر در حاشیۀ «عروه» یادآوری کرده اند قطعاً حرام است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 567

پاسخهای استاد. به. نقدهایی بر کتاب مسألۀ حجاب

اشاره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 569

توضیح: [در هر نقد و پاسخی ابتدا متن کتاب «مسألۀ حجاب» با ذکر صفحۀ آن مطابق با همین مجلد از «مجموعه آثار» آورده شده، سپس نقد آن متن که با دایرۀ سیاه آغاز می شود و با حروف ریزتر است قرار گرفته است. آنگاه پاسخ استاد شهید ذکر گردیده است که با مربع توخالی آغاز می شود و با حروف سیاه و عرض کمتر می باشد.].

صفحۀ 382.

اشاره

آیا اسلام طرفدار پرده نشینی زن است همچنانکه لغت «حجاب» بر این معنی دلالت می کند، یا اسلام طرفدار این است که زن در حضور مرد بیگانه بدن خود را بپوشاند بدون آنکه مجبور باشد از اجتماع کناره گیری کند؟ و در صورت دوم حدود پوشش چقدر است؟ آیا چهره و دو دست تا مچ نیز باید پوشیده شود یا ماورای چهره و دو دست باید پوشیده شود اما چهره و دو دست تا مچ پوشیدنش لازم نیست؟ و در هر حال، آیا در اسلام مسأله ای به نام «حریم عفاف» وجود دارد یا نه؟ یعنی آیا در اسلام مسألۀ سومی که نه «پرده نشینی» و «محبوسیت» و نه «اختلاط» باشد وجود دارد یا خیر؟ و به عبارت دیگر آیا اسلام طرفدار جدا بودن مجامع زنان و مردان است یا نه؟.

[نقد]

اسلام همان طوری که مؤلّف در فصل توصیه های اخلاقی اعتراف کرده است طرفدار ستر تنها نیست بلکه لااقل در حدّ یک توصیۀ اخلاقی دستور پرده نشینی هم داده است و مؤلف در طرح بحث در اینجا چنین ایهام فرموده است که اسلام فقط طرفدار ستر است و بس.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 570

پاسخ

آنچه در بحث توصیه های اخلاقی آمده و ما از مجموع ادلّه استنباط کرده ایم، حریم و عدم اختلاط است نه پرده نشینی، وَ بَیْنَهُما بَوْنٌ بَعیدٌ.

صفحۀ 383. تاریخچۀ حجاب:

اشاره

* آیا در میان ملل دیگر قبل از اسلام حجاب بوده است؟.

* وضع حجاب در جاهلیت عرب.

* حجاب در قوم یهود.

* حجاب در ایران باستان.

* حجاب در هند.

[نقد]

این بخش متضمّن فائده ای نیست. سخنان نادرستی در آن از چند مورّخ نقل شده است و بعد اشاره شده که نادرست است. این سخن ایجاد شبهه برای عوام می کند و بحث در آنها برای کسانی که نوشته های راسل و ویل دورانت و نظایر آنها را نخوانده اند مفید نیست و شاید مضر هم باشد. این گونه بحثها فقط به درد همان کسانی می خورد که قبلًا به شبهه ها برخورد کرده اند یا در معرض برخورد به آنها می باشند، مانند همان انجمن مهندسین، و لهذا نشر آنها برای عموم غلط است.

پاسخ

ایراد وارد نیست. تنها امثال ما هستیم که برای اینکه زحمت یک تکلیف متوجه ما نشود سر خود را زیر برف کرده ایم که جایی را نبینیم. این سخنان هر روز در صدها هزار نسخه در مجلّات و جراید به صورت زننده ای نقل می شود (علاوه بر خود آن کتابها). خواجه حافظ هم آنها به گوشش خورده است. یک عده افراد خاص که اوضاع به هر طرف می چرخد تغییری در آنها پیدا نمی شود نمی توانند ملاک واقع شوند.

صفحۀ 385.

اشاره

اطلاع من از جنبۀ تاریخی کامل نیست. اطلاع تاریخی ما آنگاه کامل است که بتوانیم دربارۀ همۀ مللی که قبل از اسلام بوده اند اظهار نظر کنیم. قدر مسلّم این است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 571

قبل از اسلام در میان بعضی ملل حجاب وجود داشته است.

[نقد]

حقیقت این است که بحثهای تاریخی در این گونه مسائل بر پایه های محکمی استوار نیست، زیرا معمولًا مورخین در این گونه مسائل حدسیّات خودشان را نیز مخلوط کرده اند، و لهذا این بحثها علاوه بر اینکه چندان ارزشی ندارد، بر اساسی استوار هم قرار ندارد.

پاسخ

عدم توجه به جریانات تاریخی از ارزش استدلالهای بعدی می کاهد و قضاوتها ناشی از بی خبری تلقی می شود. تاریخ آنچنان هم بی اعتبار نیست.

صفحۀ 386.

اشاره

علی هذا حجابی که در قوم یهود معمول بوده است از حجاب اسلامی- چنانکه بعداً شرح خواهیم داد- بسی سخت تر و مشکلتر بوده است.

[نقد]

این لحن ایهام می کند که دستور اسلام سخت بوده ولی دستور ادیان دیگر سخت تر، و به عبارت دیگر اعتراض بر همۀ ادیان وارد است ولی بر اسلام کمتر.

پاسخ

مگر می شود دستوری دستور باشد و خالی از سختی باشد؟! کلمۀ «تکلیف» از مادۀ «کلفت» است که مفهوم مشقّت دارد. آنچه نباید باشد «حرج» است که در اسلام نیست؛ اسلام هم از «لا حرج» دم زده نه از «لا کلفه» و عسر هم فوق کلفت است.

صفحۀ 387.

اشاره

در جلد 11 صفحۀ 112 (ترجمۀ فارسی) می گوید:

«ارتباط عرب با ایران از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام بود. عربان از دل فریبی زن بیم داشتند و پیوسته دلباختۀ آن بودند و نفوذ طبیعی وی را با تردید معمولی مردان دربارۀ عفاف و فضیلت زن تلافی می کردند. عمر به قوم خود می گفت با زنان مشورت کنند و خلاف رأی ایشان رفتار کنند. ولی به قرن اول هجری مسلمانان زن را در حجاب نکرده بودند، مردان و زنان با یکدیگر ملاقات

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 572

می کردند و در کوچه ها پهلو به پهلوی می رفتند و در مسجد با هم نماز می کردند.

حجاب و خواجه داری در ایام ولید دوم (126- 127 هجری) معمول شد.

گوشه گیری زنان از آنجا پدید آمد که در ایام حیض و نفاس بر مردان حرام بودند.».

[نقد]

حجاب در این سخن ویل دورانت به همان معنای پرده نشینی آمده است نه ستر، و معلوم نیست که نظر مؤلّف در اینجا ردّ کلام اوست یا تأیید آن. اگر منظور ردّ است پس چرا خودشان در مواردی می گویند حجاب در اسلام به معنای پرده نشینی نیست، و اگر منظور تأیید است ذکر آن در این سیاق صحیح نیست.

پاسخ

مقصود ویل دورانت ستر است، جمله های بعد کاملًا روشن می کند.

صفحۀ 389.

اشاره

جواهر لعل نهرو نخست وزیر فقید هند نیز معتقد است که حجاب از ملل غیر مسلمان روم و ایران به جهان اسلام وارد شد. در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» جلد اول صفحه 328 ضمن ستایش از تمدن اسلامی، به تغییراتی که بعدها پیدا شد اشاره می کند و از آن جمله می گوید:

«یک تغییر بزرگ و تأسف آور نیز تدریجاً روی نمود و آن در وضع زنان بود. در میان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت. زنان عرب جدا از مردان و پنهان از ایشان زندگی نمی کردند بلکه در اماکن عمومی حضور می یافتند، به مسجدها و مجالس وعظ و خطابه می رفتند و حتی خودشان به وعظ و خطابه می پرداختند. اما عربها نیز بر اثر موفقیتها تدریجاً بیش از پیش رسمی را که در دو امپراطوری مجاورشان یعنی امپراطوری روم شرقی و امپراطوری ایران وجود داشت اقتباس کردند. عربها امپراطوری روم را شکست دادند و به امپراطوری ایران پایان بخشیدند اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند این امپراطوریها گشتند. به قراری که نقل شده است مخصوصاً بر اثر نفوذ امپراطوری قسطنطنیه و ایران بود که رسم جدایی زنان از مردان و پرده نشینی ایشان در میان عربها رواج

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 573

پیدا کرد. تدریجاً سیستم «حرم» آغاز گردید و مردها و زنها از هم جدا گشتند.».

سخن درستی نیست. فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان غیر عرب حجاب از آنچه در زمان رسول اکرم وجود داشت شدیدتر شد نه اینکه اسلام اساساً به پوشش زن هیچ عنایتی نداشته است.

[نقد]

اسناد این شدت به معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان

غیر عرب صحیح نیست و اساساً دوره ای را نمی توان نشان داد که به طور عمومی شدت حجاب بیش از زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله بوده است. در زمان خلفای بنی امیّه و بنی العباس مسلّماً امر حجاب سست تر از قرن اول بوده است. برخی از سلاطین بنی امیّه کنیز مست خود را برای اقامۀ جماعت به مسجد فرستادند. اساساً این حرف غلط است که زمانی در اسلام مسألۀ حجاب اشتداد یافته باشد؛ آنچه هست این است که در همۀ زمانهای اسلام، از همان بدو امر تا امروز، مردمی پیدا می شده اند که در امر عفاف و حجاب عنایت بیشتری داشته اند و این خود مطلوب انسان بوده است و دستورهای کلّی غیرت و عفاف منشأ آن بوده است. به عبارت دیگر آنچه را که مؤلّف به عنوان توصیه های اخلاقی ذکر کرده است از همان اول در اسلام به وسیلۀ اولیای دین بیان شده بود و همان موجب بوده است که کسانی که با دقت بیشتری به دستورهای اسلام عمل می کرده اند در امر حجاب بیشتر شدت عمل به خرج بدهند چنانکه امروز هم همین طور است.

بر حسب بیان مؤلّف لا بد باید گفت روایاتی که توصیۀ اخلاقی است در زمانهای بعد از قرن اول به سبب اختلاط مسلمین با ایرانیان جعل شده است و باید جاعل آن هم ایرانیها باشند، در صورتی که یکی از آن روایات سخن امیر المؤمنین علیه السلام به فرزندش می باشد.

پاسخ

آنچه بعدها حتی در میان متشرعین تحت تأثیر عادات و عرفها پیدا شد مافوق توصیه های اخلاقی اسلامی مسلّم است. در عرفهای متأخر حتی ذکر نام همسر نوعی کشف عورت تلقی می شود.

پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین و سایر ائمۀ اطهار در محاورات خود نام همسرشان را می بردند که خدیجه یا فاطمه یا امّ حمیده چنین و چنان کرد؛ ولی امروز اگر یک مرجع تقلید نام همسر خود را بدون تعبیراتی از قبیل «اهل بیت» یا «والدۀ فلانی» یا «خانواده» و امثال اینها ببرد کاری زشت تلقی می شود؛ در صورتی که رسول اکرم از همسرش با کلمۀ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 574

«حمیرا» تعبیر می کند که نشان دهندۀ زیبایی و رنگ پوست اوست. همچنین امروز یک ملای معروف و مورد توجه عوام اگر همسرش سرتاپا پوشیده نباشد و بخواهد از جلوی جمعی عبور کند امری مستنکر تلقی می شود. ستر وجه و کفین به اجماع فقهای فریقین واجب نیست، حد اکثر این است که مستحب است؛ اما اگر همسر یک روحانی موجّه میان عوام، ستر وجه و کفین نکند از هر فسقی برای آن روحانی مهمتر جلوه می کند. شیخ انصاری در «کتاب النکاح» راجع به سیره های امروز که ارزش چندانی ندارد به موضوع نظر بر محاسن مخطوبه مثال می زند و می گوید با اینکه قطعاً از نظر شرعی جایز است ولی امروز اگر به شخص محترمی اینچنین پیشنهاد شود که دخترت را می خواهم برای ازدواج ببینم فوق العاده مستنکر تلقی می شود. پس آنچه بعدها رخ داده بالاتر است از حدود توصیۀ اخلاقی اسلامی. البته خود اعراب، نه اولیای دین، در این جهت بی تأثیر نبوده اند. خشونت خاص عمری و حلول روح او حتی در مدعیان دشمنی اش سهم بسزایی در این موضوع داشته است. در آخر کتاب به این مطلب اشاره شده است.

صفحۀ 400.

اشاره

اسلام خوشبختانه یک طرز تفکر و جهان بینی

روشن دارد، نظرش دربارۀ انسان و جهان و لذت روشن است و به خوبی می توان فهمید که آیا چنین اندیشه ای در جهان بینی اسلام وجود دارد یا نه.

ما منکر نیستیم که رهبانیت و ترک لذت در نقاطی از جهان وجود داشته است و شاید بتوان پوشش زن را در جاهایی که چنین فکری حکومت می کرده است از ثمرات آن دانست، ولی اسلام که پوشش را تعیین کرد نه در هیچ جا به چنین علتی استناد جسته است و نه چنین فلسفه ای با روح اسلام و با سایر دستورهای آن قابل تطبیق است.

[نقد]

آنچه اسلام با آن مخالف است رهبانیت و ریاضت افراطی است و اما مخالفت با هوا فی الجمله و ترک مادیات در حد اعتدال مسلّماً در اسلام وجود دارد و حج و صوم و جهاد نمونه هایی از آن است- چنانکه در ذهنم این است که در روایات هم به نام رهبانیت اسلام

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 575

معرفی شده اند- و بعید نیست که یک دلیل حجاب در اسلام هم همان مسألۀ مخالفت با لذات مادی در حد افراط آن باشد. اگر کسی بگوید غرق شدن مردم در شهوات موجب سد راه معرفت می شود سخنی به گزاف نگفته است.

پاسخ

این مطلب صحیح است و آنچه ما مکرّر در همین کتاب در باب فلسفه های عفاف اسلامی گفته ایم که چند وجه است شامل این وجه هم هست ولی ما نام آن را «رهبانیّت» که در اسلام صریحاً نفی شده نگذاشته ایم. مسألۀ «رُهْبانِیَّهُ امَّتی الْجِهادُ» و امثال اینها تشبیه است نه حقیقت، و تازه تعریضی است به رهبانیت و عزلت، و از باب مشاکله است (به اصطلاح علم بدیع) یعنی رهبانیت امت من ضد رهبانیت است.

صفحۀ 401.

اشاره

2. «کافی» تألیف محمد بن یعقوب کلینی جلد 5 صفحۀ 496، و «وسائل» جلد 3 ص 14.

برای روایات نهی از تبتل و اختصا (رهبانیت و خود را اخته کردن) رجوع شود به «صحیح» بخاری جلد 7 صفحات 4 و 5 و 40 و «صحیح» مسلم جلد 4 صفحۀ 129 و «جامع» ترمذی چاپ هند صفحۀ 173.

[نقد]

با وجود کتب خودمان از مراجعه به کتب سنیها مستغنی هستیم. بلی، استناد به آن کتب در مسائل امامت بجاست زیرا از باب اخذ مدرک از خصم است، ولی در فقه و تفسیر و اخلاق از کتب آنها مستغنی هستیم.

پاسخ

کسانی که در مکتب مرحوم آیه اللّٰه بروجردی پرورش یافته اند می دانند که مراجعه به کتب اهل سنت برای فهم و درک و تأیید مثبت یا منفی احادیث ما فوق العاده مفید بلکه لازم است. ایشان می فرمودند: از وقتی که عده ای پیدا شدند وفقه و حدیث ما را که در جوّی پیدا شده که فقه و حدیث آنها به هر حال وجود داشته جدا کردند، فقه را منحرف کردند. به علاوه در باب حجیت خبر واحد، آنچه مناط است وثوق است نه مذهب.

روایت سنّی لااقل مؤیّد می تواند باشد. به علاوه سیرۀ اصحاب در فقه و تفسیر همیشه بر همین بوده است. کتب شیخ و علامه پر است از نقل اقوال فقهی اهل سنت. تفسیر مجمع البیان بیشتر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 576

نقل اقوال آنها و احادیث آنهاست و کمتر حدیث شیعه است. تفسیر المیزان در همه جا روایات اهل سنت را ذکر می کند و اخیراً، هم مجمع البیان و هم المیزان به فارسی ترجمه و چاپ و منتشر می شوند.

صفحۀ 405.

اشاره

دربارۀ انوشیروان- که به غلط او را «عادل» خوانده اند- نقل شده که وقتی یکی از سرهنگان ارتش او زنی زیبا داشت. انوشیروان به قصد تجاوز به زن او در غیاب او به خانه اش رفت. زن جریان را برای شوهر خود نقل کرد. بیچاره شوهر دید زنش را که از دست داده سهل است جانش نیز در خطر است. فوراً زن خویش را طلاق گفت. وقتی انوشیروان مطلع شد که وی زنش را طلاق داده است به او گفت شنیدم یک بوستان بسیار زیبایی داشته ای و اخیراً آن را رها کرده ای، چرا؟ گفت جای پای شیر

در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد. انوشیروان خندید و گفت دیگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد.

[نقد]

قضاوت در این باره تحقیق بیشتری لازم دارد و مدرک داستانی هم که نقل شده است ذکر نگردیده است. در خاطر دارم که گویا در بعضی روایات هم عدالت انوشیروان تأیید شده است. در حدیث «

وُلِدْتُ فی زَمَنِ الْمَلِکِ الْعادِلِ

» نیز باید تحقیق شود.

پاسخ

راوی آن روایت که در قصص الانبیاء راوندی فقط آمده «وهب بن منبّه» وضّاع ایرانی معروف است. به علاوه عادل نبودن انوشیروان از قطعیات تاریخ است.

صفحۀ 405.

اشاره

این ناامنی ها اختصاص به ایران و به زمانهای قدیم نداشته است. داستان اذان نیمه شب که در «داستان راستان» آورده ایم نشان می دهد که چگونه مشابه این جریانها در دوران تسلط مردم ما وراء النهر بر دستگاه خلافت بغداد، در بغداد هم رواج داشته است. در همین زمانهای نزدیک خودمان یکی از شاهزادگان در اصفهان از این گونه تجاوزها زیاد داشته است و مردم اصفهان قصه های زیادی از زمان حکومت او نقل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 577

می کنند.

[نقد]

به همۀ این نقلها هم نمی توان خوشبین بود. دنیا وقتی به مردمی رو کند خوبیهای دیگران را هم به آن عاریه می دهد و چون پشت کند خوبیهای خود آنان را نیز از آنان سلب می کند.

وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ.*.

پاسخ

مظالم ظلّ السلطان از متواترات آن زمان است نه این زمان. اگر این تواتر حجت نباشد چه تواتری حجت است؟! آیا وظیفۀ ما فقط دفاع از انوشیروانها و ظلّ السلطان هاست؟!.

صفحۀ 408.

اشاره

در کتاب «انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران» صفحۀ 27 می نویسد:

«هنگامی که قانون مدنی ایران تدوین شد هنوز از برده فروشی در بعضی از نقاط دنیا اثری به جا بود و در ایران نیز با اینکه این کار علی الظاهر از میان رفته بود ولی باز در مغز قانون گذاران آثاری از برده فروشی و آزار به زیردستان وجود داشت. زن را در آن دوره چون «مستأجره» می پنداشتند. زن حق نداشت با مردان نشست و برخاست کند و در اجتماعات راه یابد و به مقامات دولتی برسد. اگر صدای زن را نامحرم می شنید آن زن بر شوی خود حرام می شد. خلاصه مردان آن دوره زن را چون ابزاری می دانستند که کار او منحصراً رسیدگی به امور خانه و پروردن فرزند بود و هنگامی که این ابزار می خواست از خانه بیرون برود او را سر تا پا در چادری سیاه می پیچانیدند و روانۀ بازار یا خیابان می کردند.».

[نقد]

نقل این اباطیل در این کتاب زائد است و بدون جواب هم گذارده شده است. نقل این قسمت ارتباطی هم با مدعای بحث ندارد، آنچه مربوط است قسمت بعدی است.

پاسخ

این اباطیل همانهاست که همه روزه در صدها هزار نسخه در جراید و مجلات نوشته می شود و در مغزهای جوانان مسلمان فرو می رود و بالأخره یک بدبخت مصلحت نشناسی مثل من لازم است که علی رغم منافعی که در میان عوام دارد با

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 578

این اباطیل درگیر و روبرو شود تا لااقل یک عده بفهمند که هستند اشخاصی که می توانند به اینها پاسخ گویند. البته لازم بوده که در همین جا بلافاصله پاسخی داده شود و من این کار را پس از تذکر شما در آن ورقه که دادید کردم؛ اگر چه کسی که همۀ این کتاب را بخواند جواب این اباطیل برایش روشن می شود.

صفحۀ 414.

اشاره

آنچه در مرد وجود دارد غیرت است و یا آمیخته ای است از حسادت و غیرت، ...

[نقد]

آمیخته نیست.

پاسخ

بدون شک در بعضی موارد آمیخته است و منظور ما از تردید همین است.

صفحۀ 418. [مورد اول]

اشاره

به عقیدۀ بعضی حجاب و خانه نشینی زن ریشۀ روانی دارد. زن از ابتدا در خود نسبت به مرد احساس حقارت می کرده است از دو جهت: یکی احساس نقص عضوی نسبت به مرد، دیگری خونروی ماهانه و حین زایمان و حین ازالۀ بکارت.

[نقد]

در این بحث مراجعه شود به روایتی که مرحوم محدّث قمی (ره) در «سفینه» در «حجب» نقل کرده است. بعید نیست گفته شود که حجاب و خانه نشینی با عادت زنانگی سازگارتر است و به عبارت دیگر حیض یک عامل تکوینی برای حجاب است ولی نمی توان آن را تمام سبب برای حجاب دانست و نمی توان استتار این نقص را فایدۀ منحصرۀ حجاب معرفی کرد.

پاسخ

آنچه اینها می گویند این است که استتار در غیر حالت حیض ادامۀ همان حالت است و ما این را نفی کرده ایم.

[صفحۀ 418 مورد دوم]

اشاره

شاید به همین علت است که از پیغمبر اکرم دربارۀ این عادت سؤال شد، ولی آیه ای که در پاسخ این سؤال نازل شد این نبود که حیض پلیدی است و زن حائض پلید است و با او معاشرت نکنید، پاسخ رسید که نوعی بیماری تن است و در حین آن بیماری از همخوابگی احتراز کنید (نه از معاشرت):

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 579

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِی الْمَحِیضِ..

از تو دربارۀ حیض سؤال می کنند. بگو نوعی بیماری است، در حال این بیماری با زنان نزدیکی نکنید.

قرآن این حال را فقط نوعی بیماری مانند سایر بیماریها خواند و هرگونه پلیدی را از آن سلب کرد.

[نقد]

بسیاری از مفسّرین «أَذیً» را به معنای پلیدی گرفته اند، چنانکه در «صافی» آمده است:

«اذی مُسْتَقْذَرٌ یُؤْذی مَنْ یَقْرُبُهُ نِفْرَهً مِنْهُ» و در «مجمع البیان» آمده است: «اذی مَعْناهُ قَذِرٌ وَ نَجِسٌ، عَنْ قتادَهٍ وَ السُّدّی ...» و ظاهر تشریع غسل بعد از حیض نیز این است که حیض قذارت است و لهذا [حائض] از نماز هم ممنوع است زیرا که محدث است، و لفظ آیه هم که می فرماید:

«فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لٰا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰی یَطْهُرْنَ» نیز تأیید همین تفسیر است زیرا که بر أذی بودن حیض، متفرع فرموده است اعتزال را، و اگر مراد از «أَذیً» بیماری بود شایسته بود که بر آن متفرع شود که مثلًا به زن تکالیف شاقّه نکنید و خلاصه مانند یک بیمار با او مدارا کنید؛ و اگر گفته شود که ترک مجامعت هم به خاطر رعایت بیماری اوست، پاسخ می گوییم که نباید تنها همین یک مطلب بر آن تفریع

شود؛ گذشته از اینکه کلمۀ «یَطْهُرْنَ» نیز می فهماند که زن در حال حیض ناپاک است. توضیح بیشتر اینکه در لفظ «أَذیً» دو احتمال هست؛ یکی اینکه حیض اذیت است برای زن، چون شبیه به یک بیماری است؛ دوم اینکه اذیت است برای مرد، زیرا که موجب تنفر است، و ظاهر دومی است نه اولی.

پاسخ

مسأله قذارت حیض در حد قذارت هر حدث دیگر که با غسل مرتفع می شود ربطی به پلیدی مورد بحث ندارد که یهودیان زن را در ایام حیض در محل دوری نگهداری می کرده اند و به آن نزدیک نمی شده اند. این پلیدی چیزی از نوع شومی و یا از نوع پلیدی سگ است میان مسلمین که به تمام وجود پلید است و مسلم از تماس و لمس او پرهیز دارد. پلیدی در حد یک حدث را انکار نکرده و صریحاً اعتراف کرده ایم. آنچه مفسرین گفته اند بیش از این نیست. کلمۀ «أَذیً» مسلّماً به معنی قذارت نیست، حد اکثر این است که قذارت موجب اذی برای مرد باشد و چون متعلَّق أَذیً حذف شده که (لکم) یا (لهن)، ظاهر این است که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 580

اذی برای خود زن است. بسیار بعید است که دربارۀ حیض که مربوط به زن است سؤال شود (خصوصاً با توجه به شأن نزول)، جوابی که داده شده مربوط به مرد باشد.

مقصود کسانی هم که گفته اند: «مُسْتَقْذَرٌ یُؤْذی مَنْ یَقْرُبُ مِنْهُ» عامّ است، منحصر به مرد نیست، برای خود زن هم به این معنی اذی است.

صفحۀ 421.

اشاره

عللی که قبلًا ذکر کردیم کم و بیش مورد استفادۀ مخالفان پوشیدگی زن قرار گرفته است. به عقیدۀ ما یک علت اساسی در کار است که مورد غفلت واقع شده است. به عقیدۀ ما ریشۀ اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت یا میل مرد به استثمار زن یا حسادت مرد یا عدم امنیت اجتماعی یا عادت زنانگی نباید جستجو کرد و لااقل باید کمتر در اینها

جستجو کرد. ریشۀ این پدیده را در یک تدبیر ماهرانۀ غریزی خود زن باید جستجو کرد.

[نقد]

مؤلّف این علت را «اساسی» نامیده است و با پذیرفتن این علت گویی قبول کرده است که حجاب ساختۀ دست زن است به خاطر محفوظ نگه داشتن مقام خود، و این نقض غرض مؤلف است که می خواهد برای حجاب ریشۀ الهی بیان کند نه ریشۀ سست بشری. آنگاه در این بخش به کلمات راسل، ویل دورانت و سایر مزخرف گوها استناد شده است؛ و در رد این ریشه می توان گفت زن که می خواهد ارزش خود را بالا ببرد خود را نشان می دهد آنگاه می گریزد نه آنکه خود را از اول نشان ندهد؛ و حجاب به این معنی اخیر است. به نظر می رسد حذف این قسمت، از اصل بهتر است.

پاسخ

اولًا بحث دربارۀ یک علت اساسی است نه علت اساسی منحصر. ثانیاً مگر لازمۀ اینکه چیزی دستور الهی باشد این است که فاقد هرگونه مصلحت بشری باشد و یا بشر به حکم یک الهام غریزی آن را تأیید نکند؟! ما از این گونه دستورهای الهی زیاد داریم که غریزه هم آن را تأیید می کند. در حدیث است که «

الْکِذْبُ رَیْبَهٌ وَ الصِّدْقُ طُمَأْنینَهٌ

». یا رسول اکرم دربارۀ «برّ» و «اثم» فرمود: «

الْبِرُّ ما ... وَ الْاثْمُ ما ...

». خداوند متعال خواسته است که عزت و کرامت زن در مقابل مرد محفوظ باشد و نخواسته است که زن در برابر مرد، موجودی مبتذل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 581

باشد؛ لهذا در غریزۀ او خود دور نگه داشتن را قرار داده است.

در ص 83 تصریح شده که اینها در احکام اسلام به منزلۀ فلسفۀ احکامند.

صفحۀ 422.

اشاره

مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان، مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد؛ اول دربارۀ تسلط معنوی زن بر مرد می گوید:

زُیِّنَ لِلنّاس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رَست

چون پی یَسْکُن الَیْهاش آفرید کی تواند آدم از حوّا برید

رستم زال ار بود وز حمزه بیش هست در فرمان اسیر زال خویش

آن که عالم مست گفتارش بدی کَلِّمینی یا حُمَیْرا می زدی

آنگاه راجع به تأثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثلی لطیف می آورد ...

[نقد]

این بیت بی ادبی است.

پاسخ

آیا مصراع اول بی ادبی است یا مصراع دوم؟ در مصراع اول که من بی ادبی نمی بینم. مصراع دوم اگر به نظر شما و در عرف عوام الناسِ امروز بی ادبی است بر گویندۀ «کَلِّمینی یا حمیرا» است. شما بعدها از زبان پیغمبر نقل خواهید کرد که «

یَرْکَبْنَ ذَواتُ الْفُروجِ السُّروج

» و باور دارید که این جمله می تواند سخن پیغمبر باشد، پس چگونه مفاد این بیت بی ادبی است؟!.

صفحۀ 430.

اشاره

استعمال کلمۀ «حجاب» در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمۀ «سَتر» که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها چه در «کتاب الصلاه» و چه در «کتاب النکاح» که متعرض این مطلب شده اند کلمۀ «ستر» را به کار برده اند نه کلمۀ «حجاب» را.

بهتر این بود که این کلمه عوض نمی شد و ما همیشه همان کلمۀ «پوشش» را به کار می بردیم، زیرا چنانکه گفتیم معنی شایع لغت «حجاب» پرده است و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 582

شده که عدۀ زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بیرون نرود.

[نقد]

این فصل کتاب نوعی تشویق به ورود زن در میان اجتماع مردان است و مسلماً چنین چیزی از نظر اسلام ممدوح نمی باشد و گمانم این است که خود استاد مؤلف هم بعد از این تصریح می کند که جدا ساختن محیط زن از مرد در اسلام ممدوح است.

پاسخ

تشویق نیست، عدم منع است، و آنچه در فصلهای آخر کتاب گفته شده است و همواره مورد تأیید است حریم است نه پرده نشینی. رسول اکرم اجازۀ شرکت در مساجد و احیاناً در تشییع جنازه و بالاتر حضور در میدان جنگ را می داد و در عین حال مانع اختلاط بود، می گفت زنان و مردان با یکدیگر و در حال اختلاط از یک در خارج نشوند و حتی در کوچه و خیابان خط ممرّ مردان از خط ممرّ زنان جدا باشد؛ صلّی اللّٰه علیه و آله که چقدر او بزرگ و عظیم و معتدل بود و چقدر ما کوچک و حقیر و مفرط یا مفرّط هستیم.

صفحۀ 431 [مورد اول]

اشاره

می دانیم که در قرآن کریم دربارۀ زنان پیغمبر دستورهای خاصی وارد شده است.

اولین آیه خطاب به زنان پیغمبر با این جمله آغاز می شود: «یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ» یعنی شما با سایر زنان فرق دارید. اسلام عنایت خاصی داشته است که زنان پیغمبر، چه در زمان حیات آن حضرت و چه بعد از وفات ایشان، در خانه های خود بمانند، و در این جهت بیشتر منظورهای اجتماعی و سیاسی در کار بوده است. قرآن کریم صریحاً به زنان پیغمبر می گوید: «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ» یعنی در خانه های خود بمانید. اسلام می خواسته است «امَّهاتُ الْمُؤْمِنین» که خواه ناخواه احترام زیادی در میان مسلمانان داشتند از احترام خود سوء استفاده نکنند و احیاناً ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند. و چنانکه می دانیم یکی از امهات المؤمنین (عایشه) که از این دستور تخلف کرد ماجراهای سیاسی ناگواری برای جهان اسلام به وجود آورد. خود او همیشه اظهار

تأسف می کرد و می گفت دوست داشتم فرزندان زیادی از پیغمبر می داشتم و می مردند اما به چنین ماجرایی دست

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 583

نمی زدم.

[نقد]

دستورهای سورۀ احزاب دستورهای خاص نیست و ملاک آنها هم این نبوده است که از وجهۀ آنها سوء استفاده نشود. تخصیص زنان پیغمبر به این دستورها از باب عنایت بیشتر است نه از باب اینکه حکم، خاص آنها بوده است. مثلًا می فرماید: یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ. نباید گفت که خضوع در قول برای زنان دیگر مذموم نبوده است بلکه باید گفت که این امر در مورد زنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مذموم تر است. و همچنین می فرماید: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لٰا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّهِ الْأُولیٰ.

واضح است که تبرّج برای همۀ زنان مذموم بوده است، لهذا به جاهلیت اولیٰ اسناد داده شده است؛ پس همۀ زنان باید در خانه قرار بگیرند. و همچنین «وَ أَقِمْنَ الصَّلٰاهَ وَ آتِینَ الزَّکٰاهَ وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ» همه از احکام عامه است. همچنین در آیۀ حجاب که می فرماید: «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» از جملۀ بعدش که می فرماید: «ذٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ» معلوم می شود که حکم عام است برای همۀ زنان و مردان مؤمن ..

پاسخ

اشتباه عجیبی است! ما که نگفته ایم در آیۀ «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» دستور پرده نشینی داده شده و این دستور مختص زنان پیغمبر است. گفته ایم این کلمه فقط در این آیات به کار برده شده. مخاطب این جمله مردمند نه زنان، و این حکم عام است؛ یعنی هرکس اگر کاری به داخلۀ زندگی کسی دارد و چیزی از زنان آن خانه می خواهد بگیرد باید بداند که غالباً زنان در وضعی

هستند که ستر کافی ندارند و نباید سرزده وارد خانه شوند آنچنان که اعراب می کردند؛ همچنانکه لازم نیست آن زنان در داخل خانۀ خود نیز همواره مسلّح به ستر باشند به احتیاط اینکه مردی شاید وارد شود. مسألۀ درخواست چیزی از زنان یک خانه از پشت پرده و وارد نشدن در حریم خانه چه ربطی دارد به دستور پرده نشینی زن. جملۀ «قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ» اولًا به عقیدۀ من جملۀ اختصاصی است و زنان پیغمبر، آنها که مقید به اجرای دستور بودند، از این جمله چنین فهمیدند که دستوری اختصاصی است و لهذا حتی از مسافرت احتراز داشتند.

و به علاوه قطعاً مفاد آیه این نیست که از خانه بیرون نروید، به مسجد و زیارت دوستان و ارحام هم نروید؛ مقصود این است که به کاری که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 584

مستلزم این باشد که از حرم پیغمبر خارج شوید دست نزنید، نظیر کاری که عایشه کرد. به هر حال آیۀ «قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ» نیز دستور پرده نشینی نیست، نه برای زنان پیغمبر و نه برای غیر آنها.

[صفحۀ 431 مورد دوم]

اشاره

سرّ اینکه زنان پیغمبر ممنوع شدند از اینکه بعد از آن حضرت با شخص دیگری ازدواج کنند به نظر من همین است؛ یعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده می کرد و ماجراها می آفرید. بنابراین اگر دربارۀ زنان پیغمبر دستور اکیدتر و شدیدتری وجود داشته باشد بدین جهت است.

[نقد]

این نظر نیز درست نیست بلکه از قصه ای که در شأن نزول آیه آمده است معلوم است که به حس غیرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواسته اند ضربه بزنند و خدا نگذاشته است، و جملۀ قبل که می فرماید: «وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لٰا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» می فهماند که این کار اذیت پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده است.

پاسخ

محال است که پیغمبر بر زائد بر آنچه حکم خداست غیرت ورزد. حکم خدا ملاک غیرت است نه غیرت او ملاک حکم خدا؛ و ملاک حکم خدا مصلحتی است از قبیل آنچه در متن آمده. به علاوه ما اظهار یقین نکرده ایم.

صفحۀ 431 [مورد اول]

اشاره

به هر حال آیه ای که در آن آیه کلمۀ «حجاب» به کار رفته آیۀ 53 از سورۀ احزاب است که می فرماید: «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» یعنی اگر از آنها متاع و کالای مورد نیازی مطالبه می کنید از پشت پرده از آنها بخواهید. در اصطلاح تاریخ و حدیث اسلامی هر جا نام «آیۀ حجاب» آمده است مثلًا گفته شده قبل از نزول آیۀ حجاب چنان بود و بعد از نزول آیۀ حجاب چنین شد، مقصود این آیه است که مربوط به زنان پیغمبر است «1» نه آیات سورۀ نور که می فرماید:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ- الی آخر- قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ..

یا آیۀ سورۀ احزاب که می فرماید:

______________________________

(1). رجوع شود به «صحیح» مسلم جلد 4 صفحات 148- 151.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 585

یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ- الی آخر.

[نقد]

مرده شوی «صحیح» مسلم را ببرد که دست از سر ما برنمی دارد. گمان می کنم استاد در این ایام کتب صحاح را مطالعه می کرده اند و هرچه به نظرشان مناسب این کتاب بوده است آورده اند و الّا نمی خواهند بگویند در کتابهای دیگر مطلبی در این باره یافت نمی شده است و منحصراً در کتب صحاح یافت می شده است.

پاسخ

ایّاک اعْنی وَ اسْمَعی یا جارَهُ. بدیهی است که حضرت تعلیقه نویس هرگز در مورد کتابی که به هر حال به علم اجمالی، دهها و شاید صدها حدیث قطعی نبوی دارد چنین تعبیری نمی کند؛ مرده شوی فضولها را ببرد که از این کتاب نقل می کنند!!!.

[صفحۀ 431 مورد دوم]

اشاره

اما اینکه چطور شد در عصر اخیر به جای اصطلاح رایج فقها یعنی ستر و پوشش، کلمۀ حجاب و پرده و پردگی شایع شده است برای من مجهول است و شاید از ناحیۀ اشتباه کردن حجاب اسلامی به حجابهایی که در سایر ملل مرسوم بوده است باشد. ما در این باره بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد.

[نقد]

شاید وجه آن، مبالغه در پوشیدگی زن است که در حد حجاب ممدوح است، و تعبیر استاد در اینجا پسندیده نیست، تحریک مردم است علیه متدینین.

پاسخ

مثل اینکه علیه اسلام هرچه صورت بگیرد مانعی ندارد، فقط کاری که نباید بشود این است که خاطر مبارک آنان که دانسته یا ندانسته اسلام را مسخ کرده اند رنجه نشود و غبار کمی هم بر اعتبار و حیثیت آنها ننشیند.

صفحۀ 435.

اشاره

2. هیچ فکر کرده اید که حس «تغزل» در بشر چه حسی است؟ قسمتی از ادبیات جهان عشق و غزل است. در این بخش از ادبیات، مرد، محبوب و معشوق خود را ستایش می کند، به پیشگاه او نیاز می برد، او را بزرگ و خود را کوچک جلوه می دهد، خود را نیازمند کوچکترین عنایت او می داند، مدعی می شود که محبوب و معشوق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 586

«صد مُلک جان به نیم نظر می تواند بخرد، پس چرا در این معامله تقصیر می کند»، از فراق او دردمندانه می نالد.

[نقد]

این بخش چندان تناسبی با موضوع بحث ندارد و حذفش شاید بهتر باشد.

پاسخ

لازم و مفید است.

صفحۀ 440.

اشاره

آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای اوست حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد. اسلام نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد- بلکه علم و دانش را فریضۀ مشترک زن و مرد دانسته است- و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. اسلام هرگز نمی خواهد زن، بی کار و بی عار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید.

پوشانیدن بدن به استثنای وجه و کفین مانع هیچ گونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جوییهای شهوانی است.

[نقد]

تشویق به کارهای اجتماعی بیرونی برای زن!!.

این سخنان نادرست است، به بخش توصیه های اخلاقی مراجعه شود.

پاسخ

قبلًا گفتیم که آنچه اسلام لااقل به صورت ارجحیت و استحباب، زائد بر ستر واجب، گفته است حریم است نه پرده نشینی، و میان این دو تفاوت بسیار است. کار اجتماعی با بودن حریم هیچ مانعی ندارد؛ و بخش توصیه های اخلاقی هم منافاتی با مطلب اینجا ندارد.

صفحۀ 447.

اشاره

شرافت زن اقتضا می کند که هنگامی که از خانه بیرون می رود متین و سنگین و با وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدی که باعث تحریک و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 587

تهییج شود به کار نبرد، عملًا مرد را به سوی خود دعوت نکند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد. چه آنکه گاهی اوقات ژستها سخن می گویند، راه رفتن انسان سخن می گوید، طرز حرف زدنش یک حرف دیگری می زند.

اول از تیپ خودم که روحانی هستم مثال می زنم: اگر یک روحانی برای خودش قیافه و هیکلی بر خلاف آنچه عادت و معمول است بسازد، عمامه را بزرگ و ریش را دراز کند، عصا و ردایی با هیمنه و شکوه خاص به دست و دوش بگیرد، این ژست و قیافه خودش حرف می زند، می گوید برای من احترام قائل شوید، راه برایم باز کنید، مؤدب بایستید، دست مرا ببوسید.

[نقد]

ممکن بود از روحانیهای متظاهر به روشنفکری و تجدد مثال زده شود که در این زمان متناسب تر است چون عوامفریبی عصر حاضر در این شکل قویتر است.

پاسخ

شما یک مثال پیدا کنید تا اضافه کنیم. خیلی خدا نشناسی است که انسان از این تظاهر و ریاها که بر احدی پوشیده نیست، به خاطر تعصب صنفی دفاع کند.

صفحۀ 448. [مورد اول]

شما اگر از فقها بپرسید آیا صِرف بیرون رفتن زن از خانه حرام است، جواب می دهند نه. اگر بپرسید آیا خرید کردن زن و لو اینکه فروشنده مرد باشد حرام است یعنی نفس عمل بیع و شِراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است، پاسخ می دهند حرام نیست.

[نقد]

حرام نیست ولی مذموم است.

پاسخ

اشاره

چه دلیلی هست که اگر مقارن با امر دیگری نباشد حتی مکروه هم باشد ..

[صفحۀ 448 مورد دوم]

فقط دو مسأله وجود دارد؛ یکی اینکه باید پوشیده باشد و بیرون رفتن به صورت خودنمایی و تحریک آمیز نباشد.

و دیگر اینکه مصلحت خانوادگی ایجاب می کند که خارج شدن زن از خانه توأم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 588

با جلب رضایت شوهر و مصلحت اندیشی او باشد. البته مرد هم باید در حدود مصالح خانوادگی نظر بدهد نه بیشتر.

[نقد]

مسألۀ سوم این است که ظهور زن در اجتماعات پسندیده نیست.

پاسخ

مسألۀ سوم حریم است در حین شرکت در اجتماعات، نه عدم شرکت، و خوب است که اضافه شود.

صفحۀ 457.

اشاره

بدین نکته باید توجه کرد که آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ور شدن شهوات به صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهایی که در صاحبان حرم سراهای رومی و ایرانی و عرب سراغ داریم.

[نقد]

کلمۀ «عرب» پسندیده نیست. اگر طوری تعبیر می شد که اختصاص به خلفای جور پیدا می کرد خوب بود.

پاسخ

در مقابل «ایرانی» و «رومی» جز «عرب» تعبیر دیگر درست نیست.

صفحۀ 471.

اشاره

در سالهایی که در قم بودم یک وقت یکی از خطبای معروف ایران به قم آمد و اتفاقاً دید و بازدید ایشان در حجرۀ بنده بود؛ در آنجا از ایشان دیدن می شد. یک روز در مدت اقامت ایشان در قم شخصی در وقت نامناسبی ایشان را به خانۀ آیه اللّٰه بروجردی برده بود. آن موقع یک ساعت قبل از وقت درس ایشان بود و معمولًا ایشان در آن وقت مطالعه می کردند و کسی را نمی پذیرفتند. در می زنند و به نوکر می گویند به آقا بگویید فلانی به ملاقات شما آمده است. نوکر پیغام را می رساند و برمی گردد و می گوید آقا فرمودند من فعلًا مطالعه دارم، وقت دیگری تشریف بیاورید. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقاً همان روز به شهر خود مراجعت کرد. همان روز آیه اللّٰه بروجردی برای درس آمدند، من را در صحن دیدند و فرمودند: «من بعد از درس برای دیدن فلانی به حجرۀ شما می آیم.» گفتم ایشان رفتند. فرمودند:

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 589

«پس وقتی ایشان را دیدی بگو: حال من وقتی تو به دیدن من آمدی مانند حال تو بود وقتی می خواهی برای ایراد سخنرانی آماده شوی. من دلم می خواست وقتی با هم ملاقات کنیم که حواس من جمع باشد و با هم صحبت کنیم و در آن موقع من مطالعه داشتم و می خواستم برای درس بیایم.».

پس از مدتی من آن شخص را ملاقات کردم و معذرت خواهی آیه اللّٰه بروجردی را ابلاغ کردم، و شنیده بودم که بعضی از افراد وسوسه کرده بودند و به این مرد

محترم گفته بودند: تعمدی در کار بوده که به تو توهین شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم:

آیه اللّٰه بروجردی می خواستند به دیدن شما بیایند و چون مطلع شدند که شما حرکت کردید معذرت خواهی کردند.

آن مرد جمله ای گفت که برای من جالب بود. گفت:

«نه تنها به من یک ذره برنخورد، بلکه خیلی هم خوش حال شدم؛ زیرا ما اروپاییها را می ستاییم که مردمی صریح هستند و رودرواسیهای بیجا ندارند. من که قبلًا از ایشان وقت نگرفته بودم، غفلت کرده در وقت نامناسبی رفته بودم. من از صراحت این مرد خوشم آمد که گفت حالا من کار دارم. آیا این بهتر بود یا اینکه با ناراحتی مرا می پذیرفت و دائماً در دلش ناراحت بود و با خود می گفت این بلا چه بود که بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب کرد؟! من بسیار خوش حال شدم که در کمال صراحت و رُک گویی مرا نپذیرفت. چقدر خوب است مرجع مسلمین این طور صریح باشد.».

[نقد]

ستایش اروپاییها در این داستان پسندیده نیست؛ گویی اروپایی ضرب المثل فضیلت قرار داده شده است و آیه اللّٰه بروجردی همچون ایشان.

پاسخ

اروپاییها ضرب المثل فضیلت نیستند، خود این کتاب و سایر آثار نویسنده اش همیشه از آنها انتقاد کرده است، ولی ضرب المثل صراحت و نظم هستند و ما هم نباید به خاطر اینکه آنها را دشمن داریم انکار کنیم؛ وَ لٰا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 590

أَلّٰا تَعْدِلُوا..

از اخفاء و عدم اعتراف به فضیلت دشمن برای ما فضیلتی درست نمی شود، برعکس [ذکر فضیلت آنها] موجب تنبّه و غیرت مسلمانان می شود.

صفحۀ 474.

اشاره

ولی در مورد کلمۀ «غضّ» می گویند «غضّ بصر» و یا «غضّ نظر» و یا «غضّ طرف». غضّ به معنای کاهش دادن است و غضّ بصر یعنی کاهش دادن نگاه. در قرآن کریم سورۀ لقمان آیۀ 19 از زبان لقمان به فرزندش می گوید: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ» یعنی صدای خودت را کاهش بده، ملایم کن، فریاد نکن. در آیۀ 3 از سورۀ حُجُرات می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْویٰ» یعنی آنان که صدای خود را (هنگام سخن گفتن) در حضور رسول خدا ملایم می کنند، یعنی فریاد برنمی آورند، آنان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا آزمایش کرده است.

[نقد]

عبارت کتاب در این بحث خالی از ابهام نیست، زیرا گاهی بصر را به معنی نگاه و گاهی به معنای دیده گرفته است. نگاه، عمل چشم است و دیده خود چشم است به اعتبار عملی که دارد. تحقیق این است که بصر به معنای دیده است و ممکن است مجازاً بر نگاه اطلاق شود.

پس اگر ابصار را در آیه به معنای دیدگان بگیریم غضّ به معنای فروخوابانیدن و نیم بسته کردن است، و اگر به معنای نگاه ها بگیریم غضّ به معنای کاهش دادن است. حاصل آنکه یا در لغت «بصر» باید تصرف کرد و یا در لغت «غضّ». این در صورتی است که «مِن» را برای تبعیض یا زائده بگیریم، ولی اگر «مِن» را برای ابتدا بگیریم تصرف در هیچ یک از دو لغت لازم نمی آید و متعلَّق غضّ محذوف خواهد بود؛ یعنی یَغُضُّوا النَّظَرَ (ایْ یَنْقُصوهُ) مُبْتَدَءً مِنْ ابْصارِهِمْ.

پاسخ

نتیجه به هر حال یکی است؛ ولی مقصود متن این است که نسبت غضّ- که کاهش است- به دیده از آن جهت داده شده که منظور کاهش عمل این عضو است، و این لفظ به این عضو به اعتبار عمل خاصش اطلاق می شود، بر خلاف لفظ عین.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 591

صفحۀ 475.

اشاره

علی هذا در آیۀ مورد بحث معنای «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» این است که نگاه را کاهش بدهند یعنی خیره نگاه نکنند و به اصطلاح علمای اصول نظرشان آلی باشد نه استقلالی.

[نقد]

عبارت کتاب در اینجا ایهام می کند که نظر آلی به زن، یعنی نظر در حال مکالمه، مورد نهی نیست در حالی که این سخن غلط است؛ بلکه مراد از غضّ بصر، چشم فروبستن است، یعنی نیم بسته کردن چشم؛ چنانکه انسان وقتی بخواهد به یک شی ء نگاه نکند و به اشیاء دیگر نگاه کند ناچار باید چنین کند؛ و این مطلب غیر از مسألۀ نظر استقلالی و نظر آلی است. نظر استقلالی و نظر آلی هر دو تا ممکن است به طور باز بودن تمام چشم و بدون غضّ بصر باشد.

پاسخ

انسان وقتی که به چیزی نگاه می کند اگر منظورش تماشای او باشد نگاهش دقیق می شود و توجهش تام می گردد و اما اگر منظور تماشا نباشد بلکه همان قدر است که لازمۀ تخاطب است نگاهش دقیق و خیره نیست. در صورت اول اگر پرسش شود، جزئیات چهرۀ طرف را به خاطر دارد، و در صورت دوم اگر صد بار هم دیده باشد بازهم اگر بپرسند نمی داند که فی المثل چشم طرف درشت است یا ریز. معمولًا انسان هنگامی که نمی خواهد به چیزی نگاه کند و ضرورت ایجاب می کند که چشم افکند، عدم تمایل روح به دیدن قهراً موجب می شود که پلکها اندکی به هم نزدیک شوند. منظور ما این بوده که آیه چنین حالی را بیان می کند. پس آیه نظر استقلالی و تماشایی را که دقیق و خیره است نهی می کند اما نظر آلی و تخاطبی را نهی نمی کند.

صفحۀ 476.

اشاره

این نکته باید اضافه شود که برخی از مفسران که «غضّ بصر» را به معنی ترک نظر گرفته اند مدعی هستند که مقصود ترک نظر به عورت است همچنانکه جملۀ بعد نیز ناظر به حفظ عورت از نظر است. و باز همان طور که فقها گفته اند فرضاً مقصود از غضّ بصر ترک نگاه به طور کلی باشد اعم از نگاهی که به منظور تماشا و التذاذ باشد و یا

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 592

نگاهی که لازمۀ مخاطبه است، متعلَّق نگاه ذکر نشده است که چیست «1».

[نقد]

مقصود مؤلّف در این بحث روشن نیست که آیا مراد آیه، غضّ بصر از وجه و کفّین است یا غضّ بصر از سایر قسمتهای بدن زن. اگر مراد دومی است پس به فرمودۀ ایشان نظر آلی به بدن زن باید جایز باشد، در حالی که چنین نیست؛ و اگر مراد اولی است پس باید آیه از حکم نظر به بدن زن ساکت باشد. گمان نمی کنم احدی از مفسرین متعلَّق غضّ را وجه و کفّین گرفته باشد؛ و مؤلف در نوشتۀ خود تصریح نفرموده است، و اکنون «مستمسک» را حاضر ندارم تا مراجعه کنم و غرض مؤلف را از این ارجاع بدانم.

پاسخ

ما به قرینۀ شأن نزول آیه استنباط کرده ایم که مقصود نظر به چهرۀ زن است.

مسألۀ نظر به سایر [قسمتهای] بدن زن مفروغٌ عنه است.

صفحۀ 476.

اشاره

راسل در یکی از کتابهایش به نام «در تربیت» یکی از چیزهایی که از جملۀ اخلاق بی منطق و به اصطلاح «اخلاق تابو» می شمارد، همین مسألۀ پوشانیدن عورت است.

وی می گوید چرا پدران و مادران اصرار می ورزند که عورت خود را از بچه بپوشانند؟

این اصرار خود سبب تحریک حس کنجکاوی بچه ها می گردد. اگر کوشش والدین برای کتمان عضو تناسلی نباشد، چنین کنجکاوی کاذبی وجود پیدا نخواهد کرد. باید والدین عورت خود را به بچه ها نشان بدهند تا آنها هرچه که وجود دارد از اول بشناسند.

بعد اضافه می کند: لااقل گاهی اوقات- مثلًا هفته ای یک بار- در صحرا یا حمام برهنه شوند و عورت خود را در معرض دید بچه ها قرار دهند.

[نقد]

نقل کلام راسل با استدلال آن که یک خطابه است پسندیده نیست. خطابۀ سوء دارای اثری است که نباید از اصل نقل شود، فافهم.

______________________________

(1). رجوع شود به «مستمسک العروه» حضرت آیه اللّٰه حکیم، ج 5/ ص 191.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 593

پاسخ

متأسفانه کتابهایی که میلیونها نسخه از آنها در جهان و دهها و صدها هزار نسخه از آنها چه به صورت کتاب و چه به صورت مجله در ایران چاپ می شود و اثر می گذارد همینهاست. نقل و جواب آنها از شوکت آنها می کاهد. نقل نکردن ما کاری از قبیل سر زیر برف کردن کبک است و خودمان را ریشخند می کنیم. چهار تا جاهلتر از خود ما که هیچ حسن و هنری جز جهالت و عوام بودن ندارند نباید معیار افراد مؤثر واقع شوند.

صفحۀ 483 [مورد اول]

اشاره

اساساً نظر ابن مسعود قابل توجیه نیست، زیرا جامه ای که خودبه خود آشکار است جامۀ رو است نه جامۀ زیر، و در این صورت معنی ندارد که گفته شود زنان زینتهای خود را آشکار نکنند مگر جامۀ رو را. جامۀ رو قابل پوشاندن نیست تا استثنا شود؛ بر خلاف چیزهایی که در کلمات ابن عباس و ضحاک و عطاست و در روایات شیعۀ امامیه آمده است. اینها اموری است که قابل این هست که دستور پوشانیدن یا نپوشانیدن آنها داده شود.

[نقد]

این استدلال در رد تفسیر ابن مسعود صحیح نیست، زیرا ظاهر آیۀ کریمه هم این است که آنچه استثنا شده است چیزی است که خود به خود ظاهر است و پوشانیدنش ممکن نیست، و در حقیقت استثنای منقطع است، چون تعبیر شده است: «لٰا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» و «ظَهَرَ» فعل لازم است. حتی بنا بر تفسیر دیگر که مراد از «مٰا ظَهَرَ» را زینت وجه و کفّین بدانیم، چنانکه از روایات استفاده شده است، باید این طور توجیه کنیم که زینت وجه و کفّین خود به خود ظاهر است (چون پوشیدن آن حرَج است گویی پوشیدنش ممکن نیست، پس آن خود به خود ظاهر است) ولی در سایر قسمتهای بدن مسألۀ ابداء است نه ظهور خود به خود.

فافهم.

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 593

پاسخ

استثنای منقطع در مورد چیزی که اخفایش معنی ندارد قابل توجیه نیست. از «فافهم» چیزی نفهمیدم. بعداً در این باره بحث خواهد شد.

[صفحۀ 483 مورد دوم]

اشاره

این مطلب را توضیح می دهیم که ما این مسأله را از نظر خودمان بیان می کنیم و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 594

استنباط خودمان را ذکر می نماییم و اما هر یک از آقایان و خانمها از هرکس که تقلید می کنند عملًا باید تابع فتوای مرجع تقلید خودشان باشند. آنچه ما می گوییم با فتوای بعضی از مراجع تقلید تطبیق می کند و ممکن است با فتوای بعضی دیگر تطبیق نکند (هرچند فتوای مخالفی وجود ندارد، هرچه هست به اصطلاح احتیاط است نه فتوای صریح). غرض ما از این بحث این است که شما با متون اسلام از نزدیک آشنا شوید و به منطق متین و محکم اسلام مجهز گردید.

[نقد]

این جمله ایهام می کند که دیگران شما را از آشنا شدن با متون اسلام مانع می شوند.

این گونه جملات بسیار زننده است و مردم را نسبت به فقها بدبین می سازد.

پاسخ

چنین مفهومگیری نمی دانم در «اصول» چه نامی دارد؟ اینها بهانه گیری است.

سبحان اللّٰه، سکوت دیگران و توضیح و تفسیر مقنِع نکردن آنها سبب بدبینی مردم نمی شود؛ اما اینکه بیچاره ای جان بکَند و بعد بگوید می خواهم شما از نزدیک با اسلام آشنا شوید موجب بدبینی می شود! اگر اینها بهانه گیری برای افتراس نیست پس چیست؟

فرضاً بدبین کند، به پیش نمازها بدبین می کند نه به فقها. حتماً شنیده اید که گرگ و برّه از یک نهر آب می خوردند و گرگ در بالا و برّه در پایین قرار گرفته بود. گرگ می خواست بهانه ای برای پاره کردن برّه پیدا کند، گفت آب نخور که آبها را گِل می کنی. برّۀ بیچاره گفت:

آخر من که پایین ترم؛ فرضاً آب گل بشود که به طرف بالا برنمی گردد. گرگ گفت: عجب! فضولی و زبان درازی هم می کنی. فوراً پرید و برّه را درید. دریدن یک فرد تنها در یک شهر از طرف افراد بهم بستۀ فامیلی و طبقه ای بهانۀ زیادی نمی خواهد، کافی است که گفته شود عرض وجود کرده ای و عرض وجود ذنْبٌ لا یُغْفَر است؛ وُجودُکَ ذَنْبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ.

صفحۀ 484.

اشاره

بدیهی است تنها خواندن رساله های عملیه و آگاهی بر متون فتواها برای این منظور کافی نیست؛ بحثی استدلالی، هم از جنبۀ نقل و هم از جنبۀ فلسفۀ اجتماعی لازم است.

این جهت است که این بحث را بر ما ضروری و لازم کرده است و این است

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 595

محرک ما در بحث استدلالی با بیان ادلّه و مدارک این مسأله.

[نقد]

اولًا مردم بی اعتقادی که بر دستورهای اسلام اعتراض می کنند به این مقدار از بیانها که از آقای مطهری صادر می شود قانع نمی شوند (وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ). شما برای جلب آنان به اسلام می گویید اسلام مانع ورود زن در اجتماع و رانندگی کردن و فروشندگی کردن نمی شود و دستورهای خانه نشینی زن را به عنوان توصیه های اخلاقی و امور غیر لازم از اسلام حذف می کنید؛ ولی آنها به این قدر قانع نمی شوند؛ از شما توقع دارند که تمتعات جنسی غیر از زنا را نیز حلال کنید و اگر در این مرحله هم تسلیم آنها شوید پیشنهاد می کنند که چه مانعی دارد که زنا با قرص جلوگیری تجویز شود و هلمّ جرّا.

حقیقت این است که هر سخنی را هر کسی نمی پذیرد و برای این انکارها و اعتراضها ریشه هایی غیر از ندانستن فلسفۀ احکام اسلام وجود دارد. قالَ تَعالیٰ: سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لٰا یُؤْمِنُوا بِهٰا، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لٰا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا، ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ. ثانیاً شما با وارد ساختن متدینین به دلائل احکام

و فقیه ساختن آنان خوب است که آنان را در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع کنید نه آنکه با تعبیرهایی که نشان می دهد که تنها شما به اسلام خدمت می کنید و بس آنان را نسبت به دیگران بدبین و گستاخ کنید.

پاسخ

مردم از مادر بی اعتقاد نزاییده اند، بالعکس متمایل و علاقه مند و به نوعی معتقد زاییده شده اند

(کُلُّ مَوْلودٍ یولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ ...)

. آنچه مردم را بی اعتقاد کرده و می کند این است که تا خود مستند به سائقۀ فطرت و مطابق دستور قرآن تعقل کنند و بصیرت یابند فوراً آنها را مصداق «لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصٰاریٰ» و مصداق «سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ» قرار دادیم. کدام دستور اسلام را العیاذ باللّٰه ما حذف کرده ایم؟! خدا ذلیل و بیچاره کند تهمت زن را. اگر امثال این کتاب که تقدم فلسفۀ اسلام را بر همۀ فلسفه های بشری ثابت می کند مردم را در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع نکند چه کتابی می کند؟! مگر مقصود ما از بزرگان اسلام پیش نمازهای وجوهات بگیری باشد که کوچکترین خدمتی به اسلام نمی کنند، فقط خوب مال امام را مستهلک می کنند، و مقصود از خضوع هم پرداختن وجوه به چنین افراد بی هنر و

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 596

بی خاصیت باشد که متأسفانه کم هم نیستند اگر چه افراد صالح در میان همان پیش نمازها هم زیادند. من در کجا ادعا کرده ام که فقط من خدمت می کنم؟! چرا اینچنین دروغها می بندید؟! خدا از شما نخواهد گذشت. آیا این گناه است که یکی خدمت کند و سبب گردد که مردم به بیکاره ها توجه کمتری کنند؟!.

صفحۀ 488.

اشاره

حقیقت این است که احتمال اول قویترین احتمالات است و روایاتی هم بر طبق آن وارد شده که برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان یهودیه یا نصرانیه منع کرده است.

در این روایات استناد شده است به اینکه زنان غیر مسلمان ممکن است زیبایی زنان مسلمان را

برای شوهران یا برادران خود توصیف کنند: «

لِانَّهُنَّ قَدْ یَصِفْنَ لِازْواجِهِنَّ وَ اخْوَتِهِنَّ».

. باید توجه داشت که در اینجا مسأله ای وجود دارد و آن این است که برای هیچ زن مسلمان جایز نیست که محاسن یعنی زیباییهای زن دیگر را برای شوهر خود توصیف کند. وجود این تکلیف، زنان مسلمان را در برابر یکدیگر تأمین می دهد، ولی در مورد زنان غیر مسلمان اطمینان نیست، ممکن است آنان برای مردان خود از وضع زنان مسلمان سخن بگویند. لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است که خود را از ایشان بپوشانند. ولی البته آیه صراحت کامل ندارد به اینکه ظاهر کردن زینتها و زیباییها در برابر آنها حرام است.

[نقد]

چرا آیه صراحت در تحریم ندارد؟ و حال آنکه در سایر کلمات آیه احتمال کراهت داده نشده است و تفکیک در سیاق جایز نیست. این مسأله باید از لحاظ فقهی تحقیق کاملتری شود.

پاسخ

گفته ایم صراحت کامل، بدان جهت که احساس می کرده ایم آیه صراحت دارد.

ولی چه باید کرد که خلاف سیرۀ نسبتاً قطعی و خلاف اجماع (علیٰ ما یُبالی) است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 597

صفحۀ 489.

اشاره

به طور کلی بردگان اعمّ از جنس زن یا مرد از نظر اسلام در بسیاری از احکام استثناهائی دارند. مثلًا از نظر خود پوشش و حرمت نظر، کنیزان با زنان آزاد فرق می کنند. بر کنیزان واجب نیست که سرهای خود را بپوشانند و حال آنکه بر زنان آزاد لازم است سر خود را بپوشانند. ظاهراً سرّ مطلب خدمتکاری آنهاست. علیٰ هذا بعید نیست که غلامان نیز چنین استثنائی داشته باشند.

ولی همچنانکه گفتیم از نظر فتوای فقها این حکم بعید است اما از طرف دیگر حمل جملۀ «أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ» به خصوص کنیزان نیز بسیار مستبعد است.

[نقد]

در این سخن حمله به فقها شده است.

پاسخ

همۀ کتب فقه مشتمل بر حملۀ علمی به فقهاست، و تازه آنچه در اینجا هست حتی حمله هم نیست. این چیزهاست که نشان می دهد غرض از انتقادها بهانه گیری است و حسن نیتی در کار نیست.

صفحۀ 490.

اشاره

طبق احتمال اول مراد بچه های غیر ممیّز هستند که قدرت تشخیص این گونه مطالب را ندارند. اما طبق احتمال دوم مقصود بچه هایی است که قدرت بر امور جنسی ندارند یعنی غیر بالغ می باشند هر چند ممیّز بوده باشند. طبق احتمال دوم اطفالی که همه چیز می فهمند و نزدیک به حد بلوغ می باشند ولی بالغ نمی باشند جزء استثناها هستند. فتوای فقها نیز بر طبق این تفسیر است.

[نقد]

البته عده ای از فقها به احتیاط واجب، ستر نسبت به ممیّز را لازم دانسته اند ( «توضیح المسائل» م 2444).

پاسخ

در یک کتاب علمی که نمی شود احتیاطهای واجب را به حساب آورد. احتیاط واجب دو گونه است: برخی فتواست مانند احتیاط در اطراف شبهۀ علم اجمالی. این احتیاطها فتواست و رجوع به غیر هم جایز نیست. نوعی دیگر عدم الفتوی است و لهذا جایز الرجوع الی الغیر است. ممکن است مجتهد در عین نظر قاطع

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 598

به جواز چیزی، این گونه احتیاط واجب بکند که مفهومش این است [که] مقلّد به غیر رجوع کند یا عمل به احتیاط- طبق اصل که عامی باید با نبودن فتوای مجتهد احتیاط کند- نماید. مرحوم آقای بروجردی صریحاً می فرمود ما گاهی فتوامان بر خلاف احتیاط متن است (احتیاط وجوبی) ولی فتوای خود را ذکر نمی کنیم و الزامی هم نداریم. بر ما رعایت عدم الفتواها که لازم نیست.

صفحۀ 494.

اشاره

در اینجا نباید اعتراض کرد که اکنون رسم بردگی منسوخ شده است و برده ای وجود ندارد و پافشاری در این بحثها بی ثمر است؛ زیرا اولًا روشن شدن نظر اسلام در این مسائل، ما را به هدف کلی این قوانین که برخی از آنها مورد ابتلا نیز می باشد بهتر واقف می سازد، و ثانیاً اگر فقیه متهوّری جرأت کند چه بسا حکم غلامان را از راه ملاک و مناط، به موارد مشابه آن از قبیل خدمتکاران بتواند تعمیم دهد.

[نقد]

طرح این بحثها برای عوام بی فایده بلکه مضرّ است زیرا آنان را گستاخ می کند بدون آنکه آنان را فقیه سازد، و این از بدترین معایب این کتاب است.

پاسخ

برعکس، بزرگترین خدمت این کتاب است. من خودم قبل از نشر این کتاب با برخی مراجع صحبت کردم و دیدم باطناً همه موافقند ولی از امثال شما بیم دارند. فایدۀ امثال این کتاب این است که امثال من چوب امثال شما را می خورند اما بعد راه برای فقها باز می شود و آزادانه فتوای خود را ذکر می کنند.

صفحۀ 505 [مورد اول]

اشاره

مفسران غالباً هدف جملۀ «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ» را پوشانیدن چهره دانسته اند، یعنی این جمله را کنایه از پوشیدن چهره دانسته اند. مفسران قبول دارند که مفهوم اصلی «یُدْنِینَ» پوشانیدن نیست اما چون غالباً پنداشته اند که این دستور برای بازشناخته شدن زنان آزاد از کنیزان بوده است، اینچنین تعبیر کرده اند. ولی ما قبلًا گفتیم که این تفسیر صحیح نیست. به هیچ وجه قابل قبول نیست که قرآن کریم فقط زنان آزاد را مورد عنایت قرار دهد و از آزار کنیزان مسلمان چشم بپوشد. آنچه عجیب

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 599

به نظر می رسد این است که مفسرانی که در اینجا چنین گفته اند غالباً همانها هستند که در تفسیر سورۀ نور با کمال صراحت گفته اند که پوشانیدن چهره و دو دست لازم نیست و آن را امر حَرَجی دانسته اند، از قبیل زمخشری و فخر رازی. چطور شده است که این مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشده اند و ادعای منسوخیت آیۀ نور را هم نکرده اند.

[نقد]

باید دید که چگونه مفسران از آیۀ مذکور مسألۀ ستر وجه را فهمیده اند. باید تحقیق شود.

پاسخ

تحقیق همان است که گمان کرده اند آیه برای بازشناختن زنان آزاد از غیر آزاد است.

[صفحۀ 505 مورد دوم]

اشاره

حقیقت این است که این مفسران تناقضی میان مفهوم آیۀ نور و آیۀ احزاب قائل نبوده اند. آیۀ نور را یک دستور کلی و همیشگی می دانسته اند خواه مزاحمتی در کار باشد یا نباشد ولی آیۀ سورۀ احزاب را مخصوص موردی می دانسته اند که زن آزاد یا مطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار می گرفته است.

[نقد]

این بیان رفع اشکال نمی کند، زیرا استاد معتقد است که آیۀ جلباب راجع به ستر وجه دلالتی ندارد و مفسرین آن را راجع به ستر وجه دانسته اند، و فرضاً که بگوییم این حکم، مخصوص مورد مزاحمت افراد ولگرد است این مطلب جواب داده نشده است که آنان چگونه از آیۀ جلباب ستر وجه را فهمیده اند. باید مراجعه شود.

پاسخ

البته مراجعه خوب است، شاید مطلب تازه ای به دست آید اما ملزم نیستیم که هرکجا اشتباه مفسر یا فقیه یا فیلسوفی را کشف کردیم علت اشتباه را هم نشان دهیم؛ به هر حال اشتباه است.

صفحۀ 507.

اشاره

مجدداً توضیح می دهیم که بحث ما جنبۀ علمی دارد نه فتوایی. این بنده نظر خودم را می گویم و هر یک از شما باید عملًا به فتوای همان مجتهدی عمل کند که از او

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 600

تقلید می نماید.

[نقد]

اظهار این مطلب که بحث ما جنبۀ علمی دارد نه فتوایی برای چه منظوری است؟.

پاسخ

چون مکرر گفته و در مقدمه نیز یادآوری کرده ایم مسألۀ حقوق و حدود زن در جامعۀ امروز از نظر اسلام، علاوه بر جنبۀ عملی، جنبۀ اعتقادی پیدا کرده است، یعنی باورهای بی اساس اجتماع عین متون اسلامی دانسته شده و دستورهای واقعی اسلامی هم فلسفه اش توضیح داده نشده است و در نتیجه مقررات اسلامی در مورد زن وسیله ای شده برای تبلیغ علیه اساس اسلام و ما مرتب شاهد آن هستیم. این کتاب به لطف خدا اثر فوق العاده ای در خنثی کردن این تبلیغات داشته است و این کتاب کاری جز بیان حقیقت اسلام نکرده است. پس ما این کتاب را برای یک معتقد و اهل تسلیم که به هر حال به فتوای یک مجتهد عمل می کند ننوشته ایم؛ ما آن را برای منکران و مردّدان و ضعیف الاعتقادها نوشته ایم. فقها هم فتوایی بر خلاف محتوای این کتاب ندارند، هرچه هست احتیاطهایی از قبیل عدم الفتوی است و ما ضرورتی نمی بینیم که در مورد عدم الفتواها سکوت کنیم.

صفحۀ 508.

اشاره

3. در مسألۀ جواز نظر، تردیدی نیست که اگر نظر از روی «تلذّذ» یا «ریبه» باشد حرام است.

«تلذذ» یعنی لذت بردن، و نگاه از روی تلذذ یعنی نگاه به قصد لذت بردن باشد؛ و اما «ریبه» یعنی نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانی نیست ولی خصوصیت ناظر و منظورٌ الیه مجموعاً طوری است که خطرناک است و خوف هست که لغزشی به دنبال نگاه کردن به وجود آید.

[نقد]

ظاهراً مراد از تلذذ، لذت بردن از نظر است و قصد تلذذ داخل در مفهوم آن نمی باشد.

نگاهی که همراه با لذت بردن است نگاه تلذذ است و لو آنکه به منظور زیادتی معرفت برای ازدواج باشد نه به منظور لذت بردن.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 601

پاسخ

اتفاقاً در روایتی از حضرت رضا علیه السلام تصریح شده که تلذذ قهری مانعی ندارد. مراجعه شود.

صفحۀ 509 [مورد اول]

اشاره

چهره و دو دست (وجه و کفّین).

[نقد]

تعبیر «دو کف» بهتر است.

پاسخ

کف، معمول در فارسی نیست، تعبیر دیگری هم پیدا نکردیم. چون مقصود واضح است امر سهل است.

[صفحۀ 509 مورد دوم]

اشاره

مسألۀ پوشش بر حسب اینکه پوشانیدن وجه و کفین واجب باشد یا نباشد دو فلسفۀ کاملًا متفاوت پیدا می کند. اگر پوشش وجه و کفین را لازم بدانیم درحقیقت طرفدار فلسفۀ پرده نشینی زن و ممنوعیت او از هر نوع کاری جز در محیط خاص خانه و یا محیطهای صددرصد اختصاصی زنان هستیم.

ولی اگر پوشیدن سایر [قسمتهای] بدن را لازم بدانیم و هر نوع عمل محرک و تهییج آمیز را حرام بشماریم و بر مردان نیز نظر از روی لذت و ریبه را حرام بدانیم اما تنها پوشیدن گردی چهره و پوشیدن دستها تا مچ را واجب ندانیم آن هم به شرط اینکه خالی از هر نوع آرایش جالب توجه و محرک و مهیج باشد بلکه ساده و عادی باشد، آن وقت مسأله صورت دیگری پیدا می کند و طرفدار فلسفۀ دیگری هستیم و آن فلسفه این است که لزومی ندارد زن الزاماً به درون خانه رانده شود و پرده نشین باشد بلکه صرفاً باید این فلسفه رعایت گردد که هر نوع لذت جنسی اختصاص داشته باشد به محیط خانواده، و کانون اجتماع باید پاک و منزّه باشد و هیچ گونه کام جویی خواه بصری و خواه لمسی و خواه سمعی نباید در خارج از کادر همسری صورت بگیرد.

بنابراین زن می تواند هر نوع کار از کارهای اجتماعی را عهده دار شود.

[نقد]

رعایت این فلسفه وقتی امکان دارد که زن محصور در خانه باشد و الّا هرچه پای زن به اجتماع بیشتر بازشود زمینه برای تمتعات عمومی و زنا فراهم تر می گردد. به علاوه مؤلف

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 602

می داند که طبقه ای که به حجاب ایراد می گیرند هدف نهایی آنها آزادی تمتعات

جنسی است و آنها هرگز راضی نیستند که زن بدون آرایش و پوشیده وارد اجتماع شود. دلیل این مطلب این است که هیچ گاه طبقۀ عفیف و متدین مردم به حجاب ایراد نمی گیرند، همیشه ایرادگیریها از ناحیۀ مردم نانجیب یا فریب خورده های آنان است. دکتر ... در مطبش یک مینی ژوپ پوش درجۀ یک را به عنوان سکرتر استخدام می کند و در جلسات آقای مطهری شرکت می کند و منافقانه اظهار می کند که به اسلام پایبند است و آقای مطهری هم فریب او و امثال او را می خورد.

[صفحۀ 509 مورد سوم]

اشاره

ما فعلًا در این مقام نیستیم که آیا زن در درجۀ اول باید به وظایف خانوادگی عمل کند یا خیر؟ شک نیست که ما طرفدار این هستیم که وظیفۀ اول زن مادری و خانه سالاری است.

[نقد]

اگر شما طرفدار این رویّه بودید حجاب وجه و کفین را محبوسیت زن نمی دانستید، زیرا منظور از محبوسیت همین مادری و خانه سالاری است.

پاسخ

مفهوم این تعبیر که با «اگر» و فعل ماضی بیان شده این است که نیستید و نفاق می کنید. در پایین صفحه هم نوشته اید دکتر ... (که شما را معالجه کرده است) منافق است.

آری این است پاداش کسی که بیش از ده سال صمیمانه به فکر و روح شما خدمت کرده است «1» و آن است پاداش کسی دیگر که به تن شما (و ظاهراً بدون ویزیت) خدمت کرده است. شما چگونه به شخصی به صرف اینکه یک گناه مرتکب شده و زنی مینی ژوپ پوش استخدام کرده تهمت نفاق می زنید و چه مجوّزی دارید؟! این نسبتها حرام است و موجب فسق. آنچه من در این حواشی می بینم آن قدر خالی از موازین اخلاقی است که گاهی تردید می کنم جواب بگویم. اینکه می گویید رعایت این فلسفه وقتی امکان دارد که زن محصور و محبوس باشد غلط است، بلکه وقتی امکان دارد که رعایت واجب (ستر) وسنت (حریم) شود و هیچ گونه توقفی بر آنچنان ظلم فاحش که فقط در

______________________________

(1). [لازم به ذکر است که تعلیقه نویس محترم مدتی نزد استاد شهید تحصیل نموده است.]

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 603

مورد برخی مجازاتها ظلم نیست (وَ اللّٰاتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَهَ ... فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلًا) و جایز است ندارد.

صفحۀ 510 [مورد اول]

اشاره

به هر حال با لازم نبودن پوشیدن گردی چهره حکم شرعی برخی از کارها از نظر حرمت یا جواز روشن می گردد. بسیاری از کارهاست که از نظر فقهی و شرعی اولًا و بالذات بر زن حرام نیست ولی اگر پوشش وجه و کفین را لازم بشماریم ثانیاً و بالعرض بر زن حرام است

یعنی از آن جهت حرام است که مستلزم باز گذاشتن چهره و دو دست می شود. بنابراین جواز و عدم جواز آن کارها برای زن بستگی بدین دارد که پوشش وجه و کفین واجب باشد یا نباشد.

[نقد]

مؤلف خود در جاهای دیگر تصریح دارد که برهم زدن اساس خانواده ها به بیرون کشیدن زنان به اجتماع مردان کار غلطی است و در صفحۀ قبل نکتۀ الف نیز همین مطلب است؛ ولی در عین حال مسألۀ جواز کشف وجه و کفین را به عنوان راهی به سوی این منظور که زن بتواند وارد اجتماع شود معرفی کرده است و وارد نشدن زن را در اجتماع به عنوان محبوس بودن زن معرفی می کند و قدح می کند. تناقض گویی مؤلف در اینجا نمایان است و در اینجا تحت تأثیر تبلیغات سوء مخالفین حجاب واقع بوده است؛ عَصَمَنَا اللّٰهُ مِنَ الزُّلَلِ.

پاسخ

شما همیشه میان محبوس نبودن و در اجتماعات غیر مختلط شرکت کردن- همان طور که در مساجد خود شما هست- از یک طرف و اجتماع مختلط اشتباه می کنید.

خدا را شکر کنید که شما را از زلل حفظ کرده و ترحمی کنید به حال زالّین و ضالّین.

[صفحۀ 510 مورد دوم]

اشاره

1. آیا برای زن رانندگی جایز است؟.

می دانیم که مسألۀ رانندگی بخصوص، حکمی ندارد، باید دید آیا زن می تواند وظایف دیگر خود را در حین رانندگی اجرا کند یا نه؟ اگر پوشش وجه و کفین واجب باشد باید گفت زن نمی تواند رانندگی کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 604

[نقد]

در این مورد بخصوص، نصوصی هم هست، از جمله در روایات «اشراط الساعه» که فسادهای آخر الزمان ذکر شده است فرموده اند:

وَ یَرْکَبْنَ ذَواتُ الْفُروجِ السُّروجَ:

ص 434 ج 5 «المیزان» (جملات قبل و بعدش نیز مطالعه شود:

وَ عِنْدَها یَکْتَفِی الرِّجالُ بِالرِّجالِ وَ النِّساءُ بالنِّساءِ وَ یُغارُ عَلَی الْغِلْمانِ کَما یُغارُ عَلَی الْجارِیَهِ فی بَیْتِ اهْلِها وَ تَشْبَهُ الرِّجالُ بِالنِّساءِ وَ النِّساءُ بِالرِّجالِ وَ یَرْکَبْنَ ذَواتُ الْفُروجِ السُّروجَ فَعَلَیْهِنَّ مِنْ امَّتی لَعْنَهُ اللّٰه)

و در روایات جمل آمده است که مسلمین عایشه را تعییر کردند بر شترسواری و اسب سواری (به روش مردان) و از همین باب است شعر معروف «

تجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ وَ انْ عِشْتِ تَفَیَّلْتِ ...

». به روایات جمل و روایات دفن حضرت مجتبی علیه السلام مراجعه شود.

[صفحۀ 510 مورد سوم]

اشاره

2. آیا کار فروشندگی در خارج از منزل برای زن جایز است یا نه؟.

[نقد]

در روایت سلمان دارد:

وَ عِنْدَها تُشارِکُ الْمَرْأهُ زَوْجَها فِی التِّجارَهِ

(ص 433 ج 5 «المیزان») و در روایت حمران دارد:

وَ رَأَیْتَ الْمَرْأهَ تَقْهَرُ زَوْجَها وَ تَعْمَلُ ما لا یَشْتَهی وَ تُنْفِقُ عَلیٰ زَوْجِها

(ج 5 «المیزان» ص 437- 438). کلام علامه طباطبائی در تأیید صحت این روایات در ص 432 ج 5 مطالعه شود.

پاسخ

برای من فوق العاده موجب تأسف است که سخنانی که از زبان یک روضه خوان عادی باید بشنوم از شما می شنوم. آیا در یک مسألۀ فقهی و به منظور کشف نظر شارع در یک موضوع عملی به چنین چیزها می شود تمسک کرد؟! اینها سخنانی است که حد اکثر ارزش موعظه ای دارد، آن هم با تقطیع بعضی قسمتها. اولًا روایت از نظر سند ضعیف است و سنداً عامی است. نمی دانم چرا روایات عامه در جاهای دیگر چرند است اما اینجا که مطابق عادات تقلیدی آباء است قابل قبول است. از نظر مضمون هم اگر بخواهیم به مثل زمان خودمان حمل کنیم ضعیف است زیرا کلماتی از قبیل «

مشاوَرَهُ الْاماء

» و یا «

یُغارُ عَلَی الْغِلْمانِ کَما یُغارُ عَلَی الْجارِیَهِ

» دارد که هیچ به عصر و زمان ما نمی خورد و متناسب با عصر عباسی است.

ثانیاً آیا هیچ فقیهی از صدر اسلام تاکنون فتوا به حرمت رکوب زنان بر سروج داده است؟ اگر بخواهیم توجیه درستی بکنیم این است که بگوییم با این عمل،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 605

حرامی دیگر مرتکب می شوند مثل کاری که عایشه کرد و یا عاریات بر سروج سوار می شوند که این هم مطلب دیگری است. اگر گفته شود مقصود این است که بالاستقلال سوار شوند بدون اینکه مردی جلوکش باشد جواب

این است: پس فرق نمی کند که سَرج باشد یا قیت، و به علاوه کار عایشه مانعی نداشته زیرا چندین جلوکش داشته است.

ثالثاً اگر سروج شامل صندلی اتومبیل باشد چه فرقی هست که صندلی جلو باشد یا عقب.

رابعاً آیا شما باور می کنید که پیغمبر اکرم که مجسمۀ ادب و عفاف بود از زنان با کلمۀ «ذوات الفروج» تعبیر کرده باشد؟ آیا خود شما حاضرید در منبر زنان را با تعبیر فارسی [معادل این تعبیر] برای مستمعین فارسی زبان خود یاد کنید؟ آیا اگر این جمله به دست معاندان فارسی زبان بیفتد و در مجله ها راه یابد چه آبرویی برای پیغمبر باقی می ماند؟! در قرآن کلمۀ «فرج» به معنی اعم از آلت تناسلی مرد و زن آمده که قهراً مرادف با کلمۀ آلت تناسلی یا کلمۀ عورت است مثل: وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ* و یا: یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ..

خامساً آیا ایراد بر عایشه این بوده که چرا شتر یا قاطر سوار شده است و اگر سوار یک الاغ پالان دار شده بود شما اشکال نمی کردید؟.

سادساً آیا هیچ فقیهی به حکم این حدیث و تطبیق آن با عصر ما حاضر است حکم کند که چون دورۀ آخر الزمان است و به حکم حدیث منسوب به سلمان، در این زمان

اؤْتُمِنَ الْخائِنُ وَ یَخونُ الْامینُ

است، پس فی المثل آقای خوانساری که مورد اعتماد مردم است و امین شناخته می شود حتماً خائن است؛ و یا چون در این حدیث آمده است:

اقْوامٌ یَتَفَقَّهونَ لِغَیْرِ دینِ اللّٰه ... یَظْهَرُ قُرّاؤُهُمْ وَ عُبّادُهُمُ التَّلاوُمَ

، پس فقها و همۀ قرّاء و عبّاد فاسقند.

سابعاً چرا خود علّامه طباطبائی به موجب این حدیث از استنباطشان از آیات سورۀ نور

و سورۀ احزاب که عین استنباط ماست عدول نفرمودند؟.

حقیقت این است که وارد کردن این گونه استفاده ها در فقه نامی جز افساد فقه ندارد. در این روایت آمده:

وَ عِنْدَها تُشارِکُ الْمَرْأَهُ زَوْجَها فِی التِّجارَهِ

. آیا احدی تا کنون به حکم این حدیث فتوا به حرمت شرکت زن با شوهر در تجارت داده است؟ لحن این روایت لحن کراهت نیست، لحن حرمت است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 606

اما روایت حمران گذشته از اینکه سنداً ضعیف است به ابراهیم بن هاشم و شاید محمد بن حمزه نیز، اولًا قرائن زیادی هست که ناظر به اوضاع و احوال دورۀ بنی العباس است و بنابراین بر خلاف نظر آقای طباطبائی حاوی یک جنبۀ اخبار غیبی که مؤید صحت مضمونش باشد نیست، از قبیل:

وَ رَأَیْتَ التَّأْنیثَ فی وُلْدِ الْعَبّاسِ، وَ رَأَیْتَ الدّینَ بالرَّأْیِ، وَ رَأَیْتَ السَّکْرانَ یُصَلّی بِالنّاسِ ... بِشَتْمِنا اهْلِ الْبَیْتِ ...

و تکیۀ زیاد به اکتفاء رجال به رجال که از مشخصات عصر عباسی است؛ و ثانیاً چیزهایی است که واقع نشده و با عصر و زمان ما قابل انطباق نیست، از قبیل:

وَ رَأَیْتَ بَیْتَ اللّٰهِ قَدْ عُطِّلَ، وَ رَأَیْتَ ذَواتِ الْارْحامِ یَنْکَحْنَ، وَ رَأَیْتَ الْمَیِّتَ یُنْشَرُ مِنْ قَبْرِهِ، وَ رَأَیْتَ الْبَهائِمَ یُنْکَحْنَ.

. ثالثاً آیا هیچ فقیهی به استناد چنین حدیثی و تطبیق آن به زمان ما فتوا می دهد که چون در این حدیث دارد: «

وَ رَأَیْتَ اقْواماً یَتَفَقَّهونَ لِغَیْر اللّٰه

» پس فقها غیر جائز التقلیدند؛ و یا چون در این روایت دارد: «

وَ رَأَیْتَ الْخَمْرَ یُتَداویٰ بِها

» پس تداوی به خمر و لو با فرض انحصار جایز نیست؛ و یا چون دارد: «

وَ رَأَیْتَ الْاذانَ بِالْاجْرِ

وَ الصَّلاهَ بِالْاجْرِ

» پس اخذ اجرت بر عبادات نیست؛ و یا چون دارد: «

وَ رَأَیْتَ الْمَنابِرَ یُؤْمَرُ عَلَیْها بِالتَّقْویٰ ...

» پس همۀ اهل منبر فاسقند.

غرض این است که چنین روایت ضعیف السند مضطرب المتن را نتوان مبنای استنباط حکم فقهی قرار داد. این گونه روایات را فقط برای استشهاد در موعظه های قطعی که بی نیاز از دلیل است می توان مورد استفاده قرار داد. فقها به چنین روایاتی و با چنین استظهاراتی استشهاد نمی کنند. به علاوه چنانکه گفتم دلالت ندارند. در روایات جمل مردم عایشه را بر شترسواری و قاطرسواری ملامت نکردند، بر قیادت جنگ، آن هم جنگ با علی علیه السلام و با جنازۀ امام حسن ملامت کردند. آیا اگر بر شتر یا قاطر سوار شده و به حج رفته بود بازهم مورد ملامت قرار می گرفت؟.

صفحۀ 512.

اشاره

کسانی که پوشش وجه و کفین را واجب می دانند باید استثنای «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ» را منحصر بدانند به لباس رو، و واضح است که حمل استثنا بر این معنی بسیار بعید و خلاف بلاغت قرآن است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 607

[نقد]

باید توجه داشت که استثنای «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ» از قبیل استثنای منقطع است زیرا «لٰا یُبْدِینَ» از ابداء به معنای اظهار است (اظهار ظاهر کردن) و «مٰا ظَهَرَ» که از ثُلاثی است از ظهور به معنای ظاهر بودن و ظاهر شدن است. پس معنای آیه این است: الّا آنچه که خود به خود ظاهر است و زن اظهار نکرده است، و این خود تأکید از برای «لٰا یُبْدِینَ» است و بنابراین هیچ بُعدی ندارد که مراد خود لباس باشد، و شک نیست که قد و قامت زن در لباس، هرچه که باشد، نوعی جمال ظاهر دارد، و ممکن است گفته شود که همین مطلب و لو آنکه حقیقتاً هم زینت نباشد مجازاً «زینت» نامیده شده است و خلاصۀ مفاد آیه این است که زن حق ندارد زینت خود را ابداً آشکار کند مگر آنچه که قهراً و بدون اختیار ظاهر است. بلی آنچه در اینجا مهم است روایتهای وارده است و باید گفت با ضمیمه کردن روایات به آیه چنین فهمیده می شود که ظهور وجه و کفین لا بدّ منه است و از زینتهایی است که خود به خود ظاهر است نه آنکه زن ابداء کند، از باب اینکه تعسّری که در ستر وجه و کفین است به منزلۀ تعذّر تنزیل شده است.

پاسخ

استثنای منقطع همچنانکه در شرح ابن ابی عقیل آمده و سید مرحوم در حاشیۀ «مکاسب» نقل کرده است در جایی است که گرچه مستثنیٰ داخل در مستثنیٰ منه نیست ولی توهم اینکه با مستثنیٰ منه در حکم شریک باشد می رود. اما اگر توهم نرود استثناء لغو است. لهذا احتمال ابن مسعود به

کلی مردود است. از قضا قد و قامت زن اگر طوری باشد که زینت باشد و جلوه داشته باشد هیچ دلیلی بر استثنای آن نداریم، باید آن را با پوشیدن لباس گشاد بپوشاند. به علاوه پس از آن همه روایات- با کمال تأسف برای امثال شما- دیگر این بحث لغو است.

صفحۀ 513.

اشاره

ثالثاً ترکیب مادۀ «ضرب» و کلمۀ «علیٰ» مفید مفهوم آویختن نیست. چنانکه قبلًا گفتیم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل کردیم ترکیب «ضرب» با «علیٰ» فقط مفید این معنی است که فلان چیز را بر روی فلان شی ء مانند حائلی قرار داد. مثلًا معنی جملۀ «فَضَرَبْنٰا عَلَی آذٰانِهِمْ» این است که بر روی گوشهای اینها حائلی قرار دادیم. علی هذا مفهوم «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ» این است که با روسریها بر روی سینه و گریبان حائلی

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 608

قرار دهید. پس وقتی در مقام تحدید و بیان حدود پوشش است و می فرماید با روسریها بر روی گریبانها و سینه ها حائلی قرار دهید و نمی گوید بر روی چهره حائلی قرار دهید، معلوم می شود حائل قرار دادن بر روی چهره واجب و لازم نیست.

[نقد]

این مطلب که آیه در مقام تحدید است محل تأمل است. قدر مسلّم این است که نوعی از تکشّف معمول را نهی فرموده است و آن باز بودن گوش و گردن و جلوی سینه بوده است و اما اینکه واقعاً در مقام ذکر حدود جمیع ما یَجِبُ سَتْرُهُ است محل تأمل است؛ و به عبارت دیگر می گوییم محتمل است که این آیه نظیر آیۀ «لٰا تَقْرَبُوا الصَّلٰاهَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ» باشد که در آن، مرتبه ای از تحریم خمر بیان شده است و کسی نمی تواند بگوید از این آیه فهمیده می شود که خمر در غیر صورتی که برای نماز موجب مستی می شود اشکالی ندارد زیرا که آیه در مقام تحدید است. مسألۀ تدریج در بیان احکام در قرآن مطلبی است که مؤلف خود به آن اعتراف دارد.

از کجا که آیۀ جلباب مکمل حکم حجاب نباشد؟ (در تاریخ نزول آیۀ نور و آیۀ جلباب مطالعه شود.)

پاسخ

اولًا آنچنان که به خاطر دارم و هنگام تألیف تحقیق کردم آیۀ جلباب قبل از آیۀ نور آمده است. ثانیاً اگر این آیه در مقام تحدید نیست چه مقامی مقام تحدید است؟ آیۀ «لٰا تَقْرَبُوا الصَّلٰاهَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ» به طور قطع مفهوم دارد و اکثر مسلمین از این مفهوم استفاده می کردند. آیات بعد در حکم ناسخ مفهوم این آیه است؛ و به هر حال مقایسۀ آیات حجاب به آیات خمر بی مورد و تکلف بیجاست.

صفحۀ 516.

اشاره

در روایت دیگر در مورد خواجگان (که ممکن است مملوک هم نباشند) سؤال شده است:

مُحَمَّدُ بْنُ اسْماعیلَ بْنِ بَزیع قالَ: سَأَلْتُ ابَا الْحَسَنِ الرِّضا علیه السلام عَنْ قِناعِ الْحَرائِرِ مِنَ الْخِصْیانِ. فَقالَ کانوا یَدْخُلونَ عَلیٰ بَناتِ ابِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ لا یَتَقَنَّعْنَ. قُلْتُ: وَ کانوا احْراراً؟ قالَ: لا. قُلْتُ: فَالْاحْرارُ یُتَقَنَّعُ مِنْهُمْ؟ قالَ: لا.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 609

محمد بن اسماعیل بن بزیع- که او نیز از اکابر اصحاب حضرت رضا علیه السلام است- می گوید: از حضرت رضا سؤال کردم که آیا زنان آزاده از خواجگان باید سر بپوشند؟.

(در مورد کنیزان مسلّم است که بر آنان پوشانیدن سر واجب نیست. لذا سؤال را مخصوص زنهای آزاد قرار داده است.).

در پاسخ فرمود: نه، خواجگان بر دختران پدرم امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد می شدند و آنها هم روسری نداشتند. پرسیدم آیا آن خواجگان آزاد بودند یا برده؟

فرمود آزاد نبودند. پرسیدم اگر آزاد باشند باید سرها را از ایشان بپوشند؟ فرمود: نه.

[نقد]

دربارۀ این روایت سنداً تحقیق شود و مخصوصاً از نظر اعراض یا عدم اعراض اصحاب از آن.

پاسخ

شما مراجعه کنید، ما مراجعه کرده ایم. هنوز هم فقها این حدیث را مورد استناد قرار می دهند.

فحۀ 517.

اشاره

ابُو الْبَخْتَری عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ ابیهِ عَنْ عَلیِّ بْنِ ابی طالب علیه السلام: لا بَأْسَ بِالنَّظَرِ الیٰ رُءوسِ النِّساءِ مِنْ اهْلِ الذِّمَّهِ.

. علی علیه السلام فرمود: نگاه به سر زنان اهل ذمّه جایز است.

[نقد]

کلمۀ «سَر» به مجموع سر و صورت نیز اطلاق می شود؛ لهذا این روایت و امثال آن دلیل بر مدعای مؤلف نیست.

پاسخ

هرگز چنین نیست. این استدلال هم خاص ما نیست، دیگران هم عیناً این روایت را ذکر کرده اند. رجوع کنید.

صفحۀ 523.

اشاره

روایات و قرائنی که در این باب است، در اخبار و روایات شیعه و سنی و در تاریخ اسلام فوق العاده زیاد و غیر قابل انکار است. آنچه ذکر کردیم نمونه ای بود. نقل

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 610

همۀ آنها خود یک کتاب می شود.

[نقد]

مطلب را بزرگ جلوه داده است.

پاسخ

ما اندازۀ کتاب را که ذکر نکرده ایم. اتفاقاً اگر همۀ آنها که در همۀ ابواب حدیث شیعه و سنی آمده است جمع شود از این کتاب بزرگتر خواهد شد.

صفحۀ 524.

اشاره

در بسیاری از موارد، فقها در اثبات احکام به سیره تمسک می جویند. مثلًا در مورد ریش تراشی می گویند محکم ترین دلیل حرمت آن سیرۀ مسلمین است که ریش را نتراشند. (البته در اینجا مناقشه شده که از نتراشیدن ریش که بین مسلمین متداول است می توان استنتاج کرد که ریش گذاشتن حرام نیست، ولی اینکه ریش گذاشتن واجب باشد استنباط نمی شود، زیرا ممکن است مستحب و یا مباح باشد.) در مسألۀ پوشش وجه و کفین نیز به سیرۀ مسلمین تمسک شده است.

[نقد]

این مناقشه محل مناقشه است زیرا که ریش نتراشیدن در بین مسلمین به طوری تلقی می شده که نباید تراشید نه به این طور که مانعی ندارد نتراشیم. فافهم.

پاسخ

چنین نیست و لهذا فقهای عصر حاضر در استناد به این سیره دچار اشکال و تردیدند.

صفحۀ 525.

اشاره

در ایران و در بین یهود و مللی که از فکر یهود پیروی می کردند حجاب به مراتب شدیدتر از آنچه اسلام می خواست وجود داشت. در بین این ملتها وجه و کفین هم پوشیده می شد، بلکه در بعضی از ملتها سخن از پوشیدن زینت زن و چهرۀ زن نبود، سخن از پنهان کردن زن و به اصطلاح «قائم» کردن زن بود و این فکر به صورت عادت سفت و سختی درآمده بود. اسلام گرچه پوشانیدن وجه و کفین را واجب نکرد ولی تحریم هم نکرد، یعنی اسلام علیه پوشانیدن چهره قیام نکرد و بازگذاشتن را واجب ننمود و در نتیجه ملتهای غیر عرب که مسلمان شدند از همان عادت و رسم دیرین خود

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 611

تبعیت کردند. اسلام با رسم پوشیدن چهره جز در مورد احرام مخالفت نداشت بلکه همان طور که قبلًا تذکر دادیم استثنای وجه و کفین یک رخصت تسهیلی است.

رجحان اخلاقی تستّر تا حد امکان، مورد توجه اسلام است. علی هذا فرضاً سیره ای وجود داشته باشد، دلیل بر وجوب پوشیدن وجه و کفین نمی شود.

به علاوه چنین سیره ای در زمان پیغمبر و صحابه و در زمان ائمۀ اطهار وجود نداشته است. آنچه از زوایای تاریخ به دست می آید این است که سیرۀ مسلمین در قرون اولیۀ اسلام با سیرۀ آنها در قرون بعدی، مخصوصاً پس از اختلاط ملت عرب با ملتهای دیگر و بالاخص پس از تأثر از رسوم و عادات امپراطوری روم شرقی از یک طرف و رسوم ایرانی از طرف دیگر، بسیار متفاوت بوده

است تا آنجا که برای بسیاری از مورخان غربی که از متون اسلامی اطلاع صحیحی ندارند این توهم پیش آمده که اساساً اسلام دستوری دربارۀ پوشش نداده است و همۀ اینها از خارج دنیای اسلام به میان مسلمین سرایت کرده است، و ما در بخش اول این کتاب سخنانشان را نقل کردیم، و البته همان طور که قبلًا تذکر دادیم این سخن یاوه ای بیش نیست؛ اسلام دستورهای اکید دربارۀ پوشش دارد و فلسفۀ خاصی را هم در نظر گرفته است.

[نقد]

در اینجا تجزّم شده و اسناد داده شده است حجاب وجه و کفین به ملل غیر اسلام، در حالی که مؤلف در اینجا مدارک تاریخی ارائه نکرده است. البته احتمال آنچه ذکر کرده است بعید نیست ولی اقرب از این احتمال، احتمال این است که همان اصل عفاف اسلامی و افضلیت ستر وجه و کفین که شهید ذکر فرموده است و اصل غیرت اسلامی باعث بر این امر بوده است.

خلاصه آنکه مؤلف به خاطر تأیید مقصد خود احتمال غلبۀ عادات غیر اسلامی بر اسلام را ترجیح داده است در حالی که بهتر بود فعل مسلمین را بر صحت حمل می کرد.

پاسخ

علی هذا ما باید مسلمین را از پیغمبر افضل بشماریم و غیورتر! دلیل بر عادت بودن و نه اجرای سنت این است که در عصرهای بعد، از هر گناه کبیره ای عظیم تر جلوه کرده و می کند در صورتی که همین مردم از ارتکاب کبائر پرهیز نداشتند. نام چنین غیرتها را غیرت الهی نتوان گذاشت، صرفاً تعصب بر عادات است. شما به هر حال خدا را شکر کنید که خالی از هرگونه غرض هستید و به حال نزار مؤلف بیچاره دعا کنید که همواره اغراض خود را می خواهد به هر وسیله شده به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 612

کرسی بنشاند و هیچ غرض تحرّی حقیقت در او نیست. مخصوصاً التماس دعا دارد.

صفحۀ 527.

چنانکه قبلًا هم گفتیم پوشش وجه و کفین مرز محبوسیت و عدم محبوسیت زن است و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه کردن و حذف کردن این قسمت کاملًا عوض می شود.

[نقد]

اشاره

این مطلب صحیح است که تجویز کشف وجه و کفین به خاطر تسهیل است ولی نه اینکه این تسهیل به منظور شرکت زن در مجامع مردان باشد بلکه در همان معاشرت که بین زنان خانه دار و مردان اجنبی احیاناً رخ می دهد حجاب وجه و کفین زحمت دارد.

پاسخ

اتفاقاً در آن حد که محدود باشد هیچ زحمتی ندارد. سیره و عادت مردم در همین مورد هم بر خلاف بوده است و آن را در حد کفر تلقی می کردند.

صفحۀ 531.

اشاره

دلیل سوم از ادلّۀ کسانی که پوشش وجه و کفین را لازم شمرده اند روایتی است که در کتب حدیث نقل شده و شهید ثانی در «مسالک» به آن استدلال و سپس نقد کرده است.

مضمون روایت این است:

«در حجه الوداع زنی برای پرسیدن مسأله ای خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمد.

فضل بن عباس پشت سر رسول خدا سوار بود. نگاه هایی بین آن زن و فضل رد و بدل شد. رسول اکرم متوجه شد که آن دو به هم خیره شده اند و زن جوان به جای اینکه توجهش به جواب مسأله باشد همۀ توجهش به فضل است که جوانی نورس و زیبا بود. رسول اکرم با دست خود صورت فضل را چرخانید و فرمود زنی جوان و مردی جوان، می ترسم شیطان در میان ایشان پا بنهد.» «1»

[نقد]

این حدیث، عامّی است و حذفش بهتر است و البته همان طور که گفته اند بر عدم

______________________________

(1). «صحیح» بخاری، ج 8/ ص 63

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 613

وجوب حجاب وجه و کفین ادلّ است.

پاسخ

چرا یک حدیثِ گویا و مورد استناد فقها حذفش بهتر است؟! مگر آنکه مدعی شویم که فقه ما مانند کتاب مذهبی هندوها و ائمۀ اسماعیلی باید مستور بماند.

صفحۀ 532.

اشاره

یکی دیگر از ادلۀ کسانی که پوشش چهره را لازم دانسته اند این است که در مورد کسی که قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است که به چهرۀ زنی که مورد نظر اوست نگاه کند. مفهوم این حکم این است که برای کسی که قصد ازدواج ندارد نظر کردن جایز نیست.

[نقد]

یکی از ادلّه آیۀ جلباب است و مؤلّف آن را ذکر نفرموده است با اینکه در کتب تفسیر در ذیل این آیه بسیار آمده است که حجاب وجه را نیز ذکر کرده اند:

1. در تفسیر «کشّاف» می نویسد: معنی «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ» یرخینها علیهنّ و یغطّین بها وجوههنّ و اعطافهنّ ...

2. در «مجمع البیان:» و قیل الجلباب مقنعه المرأه أی یغطّین جباههن و رءوسهنّ اذا خرجن لحاجه بخلاف الاماء ... و در بحث لغت می نویسد: الجلباب خمار المرأه الّتی یغطّی رأسها و وجهها اذا خرجت لحاجه.

3. در تفسیر «صافی»: یغطّین وجوههنّ و ابدانهنّ بملاخهنّ اذا برزن لحاجه. فقط در تفسیر «المیزان» از تفاسیری که در دسترسم بود «وجوه» ندارد. به تفاسیر دیگر هم مراجعه شود. آنگاه چه شده است که مؤلف به این دلیل توجه نکرده است؟ آیا دلالت آن از روایت عامّیه ای که قبلًا ذکر کرده کمتر است؟.

پاسخ

از صفحۀ 186 تا 196 دربارۀ این آیه بحث شده است و در صفحۀ 194 تصریح شده که مفسران غالباً هدف جملۀ «یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ» را پوشانیدن چهره دانسته اند، یعنی این جمله را کنایه از پوشیدن چهره دانسته اند (رجوع شود). اما اینکه چه شده است که مؤلف عمداً غفلت می کند همان است که مکرر تذکر فرموده اید که مؤلف غرض خاص دارد (لا بد استفاده از ماهرویان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 614

و شرکت در مجالس بزم) و هدفش تحرّی حقیقت نبوده. از این جهت هرجا که به نفع خود بوده آورده و هر جا که به نفع خود ندیده سکوت کرده است. در عین حال باید بگوییم تا آنجا که من یادم هست در هیچ

کتاب فقهی ندیده ام که آیۀ جلباب را جزء ادلّه ذکر کرده باشند. علی هذا اگر غفلتی شده- و خدا خود گواه است که در وقت نوشتن کتاب توجه به اینکه ممکن است این آیه هم دلیل گرفته شود نداشته ام- این غفلت منحصر به مؤلف این کتاب نیست؛ شما خوب بود به مستمسک هم عین همین ایراد را می گرفتید و ایشان را هم متهم به حمایت از عامه می کردید. با همۀ اینها در اینجا اضافه خواهم کرد [چنانکه در چاپهای بعدی از سوی استاد اضافه شده است.]

ضمناً این مطلب باید یادآوری شود که در میان مفسرین فقط عدۀ معدودی هستند که تفسیرشان از نظر بیان معانی لغوی و توجیه معنی آیه، اجتهادی است. از تفاسیری که من می شناسم کشّاف و مجمع البیان و تا حدی المیزان اینطور است. المیزان در معنی لغات بیشتر متکی به مفردات راغب است که آن هم یک کتاب محققانه و اجتهادی است. باقی تفاسیر صرفاً تقلید از یکدیگر است. تفسیر صافی در بیان آیات از نظر تفسیر لغات عیناً بیضاوی است و در توضیح و تأویل آیات عیناً تفسیر قمی و عیّاشی و مجمع است. خود بیضاوی در بعضی موارد که من توفیق مقابله پیدا کرده ام خلاصه ای است از تفسیر امام فخر و تفسیر امام فخر در غیر آنچه مربوط به اختلافات اشعری و معتزلی است تحت تأثیر کشّاف است. از این دو تفسیر اجتهادی مجمع البیان عیناً همان طور تفسیر کرده که ما کرده ایم؛ فقط کشّاف چیزی گفته که با گفتۀ خودش با آنچه در ذیل آیۀ نور گفته معارض است. همان طور که گفتم مطابق آنچه در آن وقت من تحقیق کردم

آیۀ جلباب قبل از آیۀ نور نازل شده است. به علاوه لحن دو آیه هم می رساند مطلب را. ممکن نیست که با اینکه قبلًا آیۀ نور نازل شده است زنان و دختران پیغمبر و زنان مؤمنین طوری رفتار کنند که آیۀ جلباب نازل شود؛ ولی هیچ مانعی ندارد که بعد از نزول آیۀ جلباب که لحن ارشاد دارد (به حکم علت منصوصه) آیۀ نور نازل شود که حکمی است مولوی و وجوبی و سخت تر و در خطاب، به زنان و دختران پیغمبر هم تصریح نشده است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 615

صفحۀ 537.

اشاره

چنانکه می دانیم جهاد بر زنان واجب نیست مگر وقتی که شهر و حوزۀ مسلمین مورد حمله واقع شود و جنبۀ صددرصد دفاعی به خود بگیرد. در این صورت همان طور که فقها فتوا می دهند بر زنان نیز واجب می شود، ولی در غیر این صورت واجب نیست. در عین حال رسول خدا به برخی از زنان اجازه می داد که در جنگها برای کمک به سربازان و مجروحین شرکت کنند. قضایای زیادی در تاریخ اسلام در این زمینه هست «1»

[نقد]

در این کتاب به مدارک اهل سنت اعتماد شده است آنچنان که گویی جزء مدارک مسلّم اسلامی است.

پاسخ

مقصود از مدرک مگر جز این است که حدیث موثّق باشد؟ حدیث ناموثّق از شیعه هم باشد مردود است و حدیث موثّق احیاناً اگر از سنی هم باشد مقبول است. به علاوه در هیچ مسأله ای در این کتاب به احادیث اهل سنت اعتماد نشده است بلکه از آنها مانند هر حدیث ضعیف دیگر به عنوان تأیید استفاده شده است. مسلّماً هرگاه مسأله ای، هم روایات شیعه و سنی بر آن متطابق باشد و هم فتواها، بیشتر موجب سکون نفس است.

صفحۀ 540 [مورد اول]

اشاره

در باب شرکت زنان در این گونه موارد «2»، در کتب [شیعه] روایات ضد و نقیضی وارد شده است.

[نقد 1]

تعبیر «در کتب شیعه» توهین آمیز است و این تعبیر سابقه دارد، در مواردی از سابق این کتاب نیز یافت می شود؛ گویی مؤلف خود را نسبت به شیعه و سنی بی طرف معرفی می کند.

______________________________

(1). رجوع شود به کتب «مغازی» و سیَر و تواریخ صدر اسلام. ایضاً رجوع شود به «صحیح» مسلم ج 5/ ص 196- 197 و «سنن» ابو داود ج 2 ص 17 و «جامع» ترمذی ص 247.

(2). [مانند شرکت در مجالس عزا و تشییع جنازه و شرکت در نماز جمعه و جماعت.]

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 616

پاسخ

منظور کتب حدیث است. اینکه فرموده اید گویی مؤلف بی طرف است ظاهراً با قدری ارفاق و اغماض است. باید برای حفظ حریم تشیع که خوشبختانه اخیراً حساسیت مقدس و بی شائبه و غیر ناشی از هیچ سیاستی پیدا شده می فرمودید: «و کمی هم متمایل به آن طرف» و به این طریق پروندۀ «برّه» را تکمیل و وظیفۀ بازپرسی مقدس را خاتمه یافته تلقی می فرمودید.

[در عین حال استاد شهید تعبیر «کتب شیعه» را در چاپهای بعد تبدیل به «کتب حدیث» نموده اند.]

[نقد 2]

تعبیر «روایات ضد و نقیض» نیز موهن است.

پاسخ

حتماً کسانی که باب «تعادل و تراجیح» را باز کرده و سخن از تعارض اخبار به شکل تناقض یا تضاد گفته اند غرضشان اهانت به ائمۀ اطهار بوده است. روح امین استرآبادی شاد. هر عامی می فهمد که معنای ضد و نقیض بودن روایات تناقض گویی ائمۀ دین نیست، ریشه اش به راویان می رسد نه به ائمه.

[صفحۀ 540 مورد دوم]

اشاره

اما صاحب «وسائل» که خود محدث متبحری است با توجه به مجموع آثار و روایات اسلام می گوید:

«از مجموع روایات استفاده می شود که برای زنان رواست که برای مجالس عزا یا برای انجام حقوق مردم یا تشییع جنازه بیرون روند و در این مجامع شرکت کنند، همچنانکه فاطمه علیها السلام و همچنین زنان ائمۀ اطهار در مثل این موارد شرکت می کرده اند. پس جمع بین روایات حکم می کند که روایات منع را حمل بر کراهت کنیم.».

[نقد]

به روایات مراجعه شود، و جمع صاحب «وسائل» مورد مناقشه است، زیرا اگر خروج مکروه بود حضرت فاطمه علیها السلام و زنان ائمۀ اطهار علیهم السلام شرکت نمی کردند.

پاسخ

پس اگر مکروه نیست به طریق اولیٰ حرام هم نیست. هر مکروهی در شرایط خاص ممکن است مباح یا مستحب شود. علی هذا عمل خاص حضرت زهرا در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 617

شرایط خاص شاید با کراهت ذاتی منافات نداشته باشد؛ و اللّٰه اعلم.

[صفحۀ 540 مورد سوم]

اشاره

پیغمبر اکرم زنان را اجازه می داد که به خاطر حاجتی که دارند بیرون روند و کار خویش را انجام دهند. سوده، دختر زمعه، همسر رسول خدا، زنی بلندبالا بود. یک شب با اجازۀ رسول خدا از خانه به خاطر کاری بیرون آمد. با اینکه شب بود عمر بن الخطّاب سوده را به خاطر بلندبالایی اش شناخت. عمر در این جهت تعصب شدیدی داشت و همواره به پیغمبر توصیه می کرد اجازه ندهد زنانش بیرون روند. عمر با لحن خشنی به سوده گفت: تو خیال کردی که ما تو را نشناختیم؟! خیر شناختیم. پس از این در بیرون آمدن خود دقت بیشتری بکن. سوده از همان جا مراجعت کرد و ماجرا را به عرض رسول خدا رساند درحالی که رسول خدا مشغول شام خوردن بود و استخوانی در دستش بود. طولی نکشید که حالت وحی بر آن حضرت عارض شد. پس از بازگشت به حالت عادی فرمود:

انَّهُ قَدْ اذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوائِجِکُنَّ.

. اجازه داده شد به شما اگر حاجتی دارید بیرون روید «1»

[نقد]

نقل این داستان بسیار زننده است ... درحالی که حدیث از کتب عامه است و پشیزی ارزش ندارد.

پاسخ

از قضا نقل این داستان ضروری و لازم است ... داستان معروف رفتن عمر به سر چشمه برای آب برداشتن و ... را حتماً شنیده اید. همان طور که خواجه نصیر الدین طوسی گفته است بسیاری از افسانه ها را مردم فرزانه ساخته و پرداخته اند و منظورهای حکیمانه داشته اند. این افسانه را نیز هر که پرداخته است در حقیقت «نقد حال ماست این». در جامعه ای مانند جامعۀ ما که معیارها فقط شعارهاست، بر روحها و معناها کاری نیست، و جامعۀ ما از نظر شعار ...، و برعکس از نظر شعار علوی است و از لحاظ روح و معنی ضدّ علوی. وای به حال کسی که بخواهد مانند علی صراحت و صلابت به خرج دهد و اسلام را بر

______________________________

(1). «صحیح مسلم» ج 7/ ص 6 و «صحیح» بخاری ج 7/ ص 49 و ج 8/ ص 66

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 618

مشایخ- آنجا که تعارض پیدا می شود- مقدم بدارد و شعارش این باشد:

انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِاقْدارِ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ

. من خواسته ام با ارائۀ ...

آینه به دست خشکه مقدسان بدهم ... و بفهمند که از دست امثال آنها چه بر سر مسلمین آمده و می آید. آری جامعۀ ما جامعۀ شعارهاست نه جامعۀ مبادی و حقایق ...

این فکر که زن فقط و فقط باید در کنج خانه محبوس بماند و حتی با حفظ حریم و رعایت عفاف هم از علم و از هر کمالی الزاماً باید محروم بماند و کاری جز اطفاء شهوت مرد و خدمتکاری او ندارد

... که علاوه بر اینکه با اسلام جور نمی آید بر ضد عواطف انسانی است. به طور کلی افرادی که به دین می گروند و سپس بیرون می روند از افرادی که از اول گرایش پیدا نکرده اند خشن تر و ضد انسان تر می شوند؛ زیرا دین به حکم نیروی عظیم خود همۀ عواطف دیگر انسانی را تحت الشعاع قرار می دهد و اگر رفت همۀ آنها را که در خود هضم و جذب کرده بود نیز با خود می برد. این است که افرادی که زمانی متدین بوده و سپس بی دین شده اند از بی دین های اوّلی خشن تر و بی عاطفه تر و خطرناکتر می شوند.

اما خطرناکتر از این طبقه، متدینان منحرف شده و کج سلیقۀ خشکه مقدس اند. این طبقه علاوه بر اینکه عواطف انسانی شان تحت الشعاع عاطفۀ دینی قرار گرفته و از تأثیر مستقل افتاده، نیروی دین به حکم اینکه منحرف شده اثر خود را نمی بخشد و از آن طرف چون زایل نشده و به صورت انحرافی کار می کند به همان قدرت که مقتضای نیروی دین است فعال است. اینها دیگر از هر سبع خطرناکتر و وحشتناک ترند. تاریخ نشان می دهد که بی رحمانه ترین جنگها، کشتارها، زجر و شکنجه ها به وسیلۀ خشکه مقدسان صورت گرفته است.

بزرگترین نمک نشناسی ها را اینها انجام می دهند زیرا یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. جنگهای صلیبی، جنگهای خوارج، حتی فاجعۀ کربلا ساختۀ دست این طبقه است ...

صفحۀ 545.

اشاره

از این پس پیغمبر یک ماه از زنان خویش دوری جست، بدان جهت که رازی را

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 619

حفصه نزد عایشه آشکار کرده بود (نه بدان جهت که عمر می پنداشت که چون زنان پیغمبر زبان دراز شده بودند و پیغمبر را ناراحت می کردند و پیغمبر در

مقابل آنها سکوت می کرد.).

[نقد]

اگر جهت این بود نباید از سایر زنان دوری فرماید. گناه آنها چه بوده است؟! اساساً این روایت عامّی است و چرند است.

پاسخ

به اصل مراجعه شود. این حدیث برای استناد به آن از نظر اشتمال بر قول و فعل رسول اکرم آورده نشده است، برای ارائۀ خشونت عمری که متأسفانه در همۀ جهان اسلام اعم از شیعه و سنی ادامه یافته آورده شده است و از آن جهت نقصی ندارد.

صفحۀ 547.

اشاره

ولی یک عده روایات دیگر وجود دارد که ممکن است آنها را توصیۀ اخلاقی به مردان نسبت به زنان شمرد که از خطرات تماسهای مردان با زنان آگاه باشند. صاحب «وسائل» این روایات را بر استحباب حمل کرده است. ما قسمت عمدۀ آنها را ذکر می کنیم:

الف. امیر المؤمنین علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی چنین توصیه می فرماید:

وَ اکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ ابْصارِهِنَّ بِحِجابِکَ ایّاهُنَّ، فَانَّ شِدَّهَ الْحِجابِ ابْقیٰ عَلَیْهِنَّ، وَ لَیْسَ خُروجُهُنَّ بِاشَدَّ مِن ادْخالِکَ عَلَیْهِنَّ مَنْ لا یوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ وَ انِ اسْتَطَعْتَ انْ لا یَعْرِفْنَ غَیْرَک فَافْعَلْ «1»

. تا می توانی کاری کن که زن تو با مردان بیگانه معاشرت نداشته باشد. هیچ چیز بهتر از خانه زن را حفظ نمی کند. همان طور که بیرون رفتن آنان از خانه و معاشرت با مردان بیگانه در خارج خانه برایشان مضر و خطرناک است، وارد کردن تو مرد بیگانه را بر او در داخل خانه و اجازۀ معاشرت در داخل خانه نیز مضر و خطرناک است. اگر بتوانی کاری کنی که جز تو مرد دیگری را نشناسند چنین کن.

______________________________

(1). «نهج البلاغه» [نامۀ 31] وصیت معروف امیر المؤمنین به امام حسن

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 620

[نقد]

مضمون این حدیث همان است که مؤلف در ص 203 «محبوسیت زن» نامیده است.

آری به درستی معلوم نیست که مؤلف طرفدار کدام فلسفه است؟

پاسخ

شما که سالها با او معاشر بوده اید بهتر می دانید که تابع چه فلسفه ای است؟

صهیونیستی؟ کمونیستی؟ و ... به هر حال ضد اسلامی.

اگر ما بودیم و این جمله، تردیدی نیست که محبوسیت است؛ نه تنها نام محبوسیت دارد، واقعاً هم محبوسیت است و با آنچه در آیۀ کریمه آمده:

«وَ اللّٰاتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَهَ مِنْ نِسٰائِکُمْ ... فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ» فرق چندانی ندارد ولی یک فقیه مجموع ادلّه را به فرض صحت سند باید جمع کند. اینکه علما حمل به توصیۀ اخلاقی کرده اند از این جهت بوده که قبول ظاهرش غیر ممکن بوده. پس به فرض صحت سند، ظاهر این جمله ها معرَضٌ عنه اصحاب است. گذشته از همۀ اینها من حین تألیف کتاب از جهتی دیگر مایل نبودم که این جمله ها را نقل کنم ولی دیدم اگر نقل نکنم برخی خیال می کنند که من از ذکر دلیل مخالف امتناع کرده ام. اما آن جهتی که مایل نبودم بدان جهت نقل کنم بحثی است که اخیراً در محافل مستشرقین درگرفته و اخیراً در کشور ما هم مطرح شده و قبل از آن در کشورهای سنی نشین، و آن مسألۀ سندیّت نهج البلاغه است؛ و از قضا دلیل یا یکی از ادلّۀ مخالفین، جمله های مربوط به زن در وصیت آن حضرت به امام حسن است که مدعی شده اند این جمله ها از عبد الله بن مقفّع است. من خود مکرر به دفاع از این جمله ها پرداخته ام و گفته ام که به چه دلیل که عبد الله بن

مقفّع از آن حضرت اقتباس نکرده باشد؟ اما می دانید که تا در یک سندی مقدم بر سید رضی و حتی بر عبد الله بن مقفّع پیدا نشود، اثبات و حتی دفاع مشکل است. تقریباً باز در حدود یک ماه پیش شنیدم که کنفرانسی درباره عبد الله بن مقفّع در دانشگاه بوده است و ادعا شده که برخی از جمله های نهج البلاغه- و به جمله های آن حضرت در وصیت به امام حسن دربارۀ زن تصریح شده- از ابن مقفّع است. نهج البلاغه که افتخار ماست نیاز شدید دارد به تحقیق سندی، و خوشبختانه در هند و در عراق یا کشور عربی دیگر، و در ایران وسیلۀ آقا شیخ محمد تقی شوشتری، مساعی جمیله ای انجام شده و می شود در این زمینه، و من الآن نمی دانم در خصوص وصیت به حضرت

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 621

امام حسن چه تحقیقی صورت گرفته است؛ اگر کسی اطلاعی داشته باشد و به من بدهد ممنون می شوم.

علت اینکه من مایل نبودم این جمله ها را بیاورم ترس از این بود که شخصی به سرش بزند و بنویسد که این جمله ها از مولیٰ نیست و از ابن مقفّع ایرانی است و از بقایای افکار مجوس است و از این راه لطمه ای به حیثیت نهج البلاغه وارد شود که به هر حال اکثریت قریب به اتفاق مطالبش برای من قطعی است که از خود مولیٰ است. به هر حال به فرض اعتبار و صحت سند، همان طور که گفتم، ظاهر این جمله ها معرَضٌ عنه اصحاب است، و ما در فقه ظواهر زیادی داریم که معرَضٌ عنه است، یعنی اصل روایت طرح نشده است، دلالت

ظاهرش طرح شده است.

ضمناً توجه داشته باشید که- آن طور که به خاطر دارم و متأسفانه فعلًا مجال مراجعه ندارم- هیچ فقیهی این جمله ها را ضمن ادلّۀ لزوم ستر ذکر نکرده است با اینکه سایر ادلّه را- که قبلًا نقل کردیم- هر چند مورد قبولشان نبوده نقل کرده اند و شاید علت، ارسال این جمله هاست و الّا چنانکه می دانیم این جمله ها در مرآی و منظر همه بوده است.

اینجا لازم است تذکر دهم که اگر من برای مدعای خودم به چنین ادلّه ای از قبیل تفسیر آیۀ جلباب، حدیث «

وَ یَرْکَبْنَ ذَواتُ الْفُروجِ السُّروجَ، وَ عِنْدَها تُشارِکُ الْمَرْأَهُ زَوْجَها فِی التّجارَهِ

» و جمله های وصیتنامه که هیچ فقیهی اینها را در عرصۀ فقه راه نداده است تمسّک می کردم امثال شما چه به سر من می آوردید؟! آیا نمی گفتید اینهمه فقهای عظیم الشأن آمده و رفته اند و این احادیث و یا این تفاسیر را دیده اند و آن قدر قابل اعتنا ندانسته اند که در بحثشان از اینها یاد کنند و تو برای مدعای خودت مغرضانه به این تفاسیر متروک و احادیث مهجور و متروک و معرضٌ عنه متمسک می شوی؟! شما خودتان انصاف دهید، آیا اگر من چنین کاری کرده بودم مورد اعتراض شدید امثال شما نبودم؟ آیا تمسک به چنین چیزهایی دلیل آن نیست که ما نمی خواهیم تابع ادلّه باشیم: ما قبلًا به حکم یک عادت یا یک سلیقۀ شخصی مدعایی را انتخاب کرده ایم و آنگاه با تشبّثات ضعیف می خواهیم مدعای خود را به کرسی بنشانیم. برعکس، شما کدام مسألۀ فقهی را سراغ دارید که مانند این مسأله در این کتاب، مستدل اثبات شده باشد؟

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 622

پس بهتر

بود به همان مصلحت اندیشی ها قناعت می کردید و مسأله را از نظر فقهی مورد مناقشه قرار نمی دادید.

صفحۀ 558.

اشاره

در میان علمای متأخر و معاصر، حضرت آیه اللّٰه حکیم دامت برکاته در رسالۀ «منهاج الصالحین» چاپ نهم، کتاب النکاح، مسألۀ سوم، فتوای صریح دارند و وجه و کفین را صریحاً استثنا می کنند.

[نقد]

فراموش نکرده ام که مؤلف نسبت به ایشان چه تعبیری می کرد.

پاسخ

من که چنین چیزی یادم نیست. البته من برخی انتقادات داشته ام و در نوشته های خود هم تصریح کرده ام که مراجع، فوق انتقاد به مفهوم صحیح این کلمه نیستند، و معتقد بوده و هستم که هر مقام غیر معصومی که در وضع غیر قابل انتقاد قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام. البته تزکیۀ نفس نمی کنم (وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَهٌ بِالسُّوءِ) اما این قدر می دانم که همواره زبان خود را از زشتگویی خصوصاً نسبت به طبقۀ مراجع، حتی نسبت به آنهایی که از آنها به شخص من بدی رسیده است، حفظ کرده ام؛ ضمن اینکه مانند عوام فکر نمی کنم که هر که در طبقۀ مراجع قرار گرفت مورد عنایت خاص امام زمان (عج) است و مصون از خطا و گناه و فسق است. اگر چنین چیزی بود، شرط عدالت بلاموضوع بود. به هر حال من که چنین چیزی یادم نیست و باور هم نمی کنم، ولی شما می فرمایید که فراموش نکرده اید؛ امیدوارم اشتباه نکرده باشید. به هر حال خدا فراموش نمی کند. عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی فِی کِتٰابٍ لٰا یَضِلُّ رَبِّی وَ لٰا یَنْسیٰ..

صفحۀ 564 [مورد اول]

اشاره

ممکن است نظر من اشتباه باشد.

[نقد]

البته اشتباه است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 623

پاسخ

من هرگز خود را فوق اشتباه تصور نمی کنم. به تعبیر نهج البلاغه:

لَسْتُ بِفَوْقِ انْ اخْطِئَ

. به خداوند متعال از خطاهای خودم پناه می برم؛ ولی هرگز هم حاضر نیستم که به بهانۀ جایز الخطا بودن مرتکب اشتباه بزرگتر بلکه گناه عظیم بشوم. اگر هم اشتباه کنم از این نوع نخواهد بود که باورهای آباء و اجدادی را تحقیق نکرده، با حقیقت اسلام یکی بدانم. اگر هم اشتباه کنم اشتباه نمی کنم که همیشه نباید انتظار داشته باشم که با گفتن حقیقت دستم را ببوسند و وجوهات بیشتری بدهند. معیار تصحیح اشتباهاتم متون اصلی کتاب و سنت و حکم روشن عقل است نه پسند عوام الناس.

[صفحۀ 564 مورد دوم]

اشاره

آنچه مصلحت ایجاب می کند جز این نیست که باید این خیال را از سر زنان امروز خارج کنیم که می گویند حجاب در عصر حاضر غیر عملی است؛ ثابت کنیم که حجاب اسلامی کاملًا منطقی و عملی است.

[نقد]

منظور کسانی که می گویند حجاب در عصر حاضر غیر عملی است این است که با تقلید از نظام اجتماعی اروپا نمی سازد، و منظور مؤلف این است که چرا می سازد، یعنی می توان نظام اجتماعی اروپا را پیروی کرد و در عین حال حجاب اسلامی را حفظ کرد. خلاصه آنکه مخالفین حجاب پیروی از نظام جدید را لازم می دانند و مؤلف هم تجویز می کند؛ و این خیال خام است. حق این است که این دو نظام با یکدیگر سازگار نیست و کوشش مؤلف اثرش این است که مردمی را که در پرتگاه سقوطند یکباره ساقط می سازد.

پاسخ

خدا لعنت کند کسی را که بخواهد نظام اروپا در ایران عملی شود و خدا لعنت کند مفتری را. از چیزهایی که من هرگز نزد خداوند متعال از آنها نخواهم گذشت این افتراهاست، وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْحاکِمینَ. سبحان اللّٰه، آیا با اینهمه نقدها و تصریحات، آن هم نقدهای عالمانه و منطقی و مستدل از نظامهای فرنگی و از آن جمله نظام مختلط و عریان فرنگی، بازهم این طور تهمت می زنید؟! ای کاش یک نفر از کسانی که کارشان استهلاک سهم امام است و بس، یک دهم این انتقادها را می کردند و به فحش قناعت نمی کردند و وظیفۀ مرا سبک می کردند. به هر حال این است پاداش کسی که فردی و اجتماعی به مردم ما خدمت کند.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 624

[خاتمه].

چنین فکر می کنم که این نسخه را من به شما هبه کرده ام، لهذا به هبۀ خودم رجوع می کنم. کتاب را پس از مطالعه برگردانید. آنچه بر این کتاب ایراد گرفته شده است سه نوع است. یک نوع مناقشۀ مطلب است از نظر فقهی. من در این مناقشات هیچ چیز جالب توجهی نیافتم. مطلب در حدودی که در این کتاب گفته شده است، بر مسألۀ «ستر» اجماع عموم مسلمین است، و در مسألۀ «نظر» که در این کتاب نیز چندان تجزّم نشده است فتوای اکثریت فقهاست، و در مسألۀ «حریم» هم اجماعی است. آنچه مخالف با محتوای این کتاب است سیرۀ جاریۀ مسلمین برخی از نقاط است در عصرهای اخیر که بر خلاف سیرۀ قطعیّۀ سلف است. نوع دیگر از نوع مصلحت اندیشی است که کتمان، اصلح از اظهار است؛ و چنین مصلحت اندیشی ها را فقط

افرادی می کنند که از جریان اجتماع بی خبرند و شعاع دیدشان چه از نظر مکان و چه از نظر زمان محدود است. نوع سوم نسبتهایی است که به نویسنده داده شده است، و رسیدن به این حساب با خدای ربّ العالمین و احکم الحاکمین است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 625

اخلاق جنسی. در. اسلام و جهان غرب

اشاره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 627

علاقۀ جنسی یا گناه ذاتی در جهان قدیم

اشاره

برای ما مسلمانان که علاقۀ دو همسر را به یکدیگر یکی از نشانه های بارز وجود خداوند می دانیم «1» و نکاح را «سنت» و تجرد را یک نوع «شر» حساب می کنیم، هنگامی که می خوانیم یا می شنویم بعضی از آیینها علاقۀ جنسی را ذاتاً پلید و آمیزش جنسی را- و لو با همسر شرعی و قانونی- موجب تباهی و سقوط می دانند، دچار تعجب می شویم.

عجب تر آن که می گویند دنیای قدیم عموماً گرفتار این وهم بوده است. برتراند راسل، فیلسوف اجتماعی مشهور معاصر، می گوید:

«عوامل و عقاید مخالف جنسیت در اعصار خیلی قدیم وجود داشته و بخصوص در هر جا که مسیحیت و دین بودا پیروز شد عقیدۀ مزبور نیز تفوق یافت. وستر مارک مثالهای زیادی «از این فکر عجیب مبنی بر اینکه چیز ناپاک و تباهی در روابط جنسی وجود دارد» ذکر می نماید.

______________________________

(1). وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً (روم/ 21) یعنی یکی از نشانه های او این است که از خود شما برای شما همسر آفرید تا با او آرام گیرید و میان شما مهر و محبت قرار داد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 628

در آن نقاط دنیا نیز که دور از تأثیر مذهب بودا و مسیح بوده است ادیان و راهبانی بوده اند که طرفداری از تجرد می کرده اند، مانند اسنیتها در میان یهودیان ... و بدین طریق یک نهضت عمومی ریاضت در دنیای قدیم ایجاد شد. در یونان و روم متمدن نیز طریقۀ کلبیون جای طریقۀ اپیکور را گرفت ... افلاطونیان نو نیز به اندازۀ کلبیون ریاضت طلب بوده اند.

از

ایران این عقیده (دکترین) به سمت باختر پخش شد که ماده عین تباهی است و به همراه آن این اعتقاد به وجود آمد که هرگونه رابطۀ جنسی ناپاک است و این عقیده با جزئی اصلاح، اعتقاد کلیسای مسیحیت محسوب گردید.» «1»

این عقیده قرنها وجدان انبوه عظیمی از افراد بشر را تحت نفوذ ترس آور و نفرت انگیز خود قرار داده و به عقیدۀ روانکاوان نفوذ این عقیده اختلالات روانی و بیماریهای روحی فراوانی را موجب شده است که از این جهت مانند ندارد.

منشأ پیدایش این گونه افکار و عقاید چیست؟ چه چیز سبب می شود که بشر به علاقه و میل طبیعی خود به چشم بدبینی بنگرد و در حقیقت جزئی از وجود خود را محکوم کند؟ مطلبی است که مورد تفسیر متفکرین قرار گرفته است و ما اکنون درصدد کاوش در آن نیستیم؛ مثلًا علل گوناگونی می توانند در گرایش بشر به این گونه افکار و آراء دخیل باشند.

ظاهراً علت اینکه فکر پلیدیِ «علاقه و آمیزش جنسی» در میان مسیحیان تا این حد اوج گرفت، تفسیری بود که از بدو تشکیل کلیسا از طرف کلیسا برای مجرد زیستن حضرت عیسی مسیح صورت گرفت. گفته شد علت اینکه مسیح تا آخر مجرد زیست، پلیدی ذاتی این عمل است و به همین جهت روحانیین و مقدسین مسیحی شرط وصول به مقامات روحانی را آلوده نشدن به زن در تمام مدت عمر دانستند و «پاپ» از میان اینچنین افرادی انتخاب می شود. به عقیدۀ ارباب کلیسا تقوا ایجاب می کند که انسان از ازدواج خودداری کند. راسل می گوید:

«در رسالات قدّیسین به دو یا سه توصیف زیبا از ازدواج برمی خوریم، ولی در

______________________________

(1). زناشویی و

اخلاق، ص 25 و 26

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 629

سایر موارد پدران کلیسا از ازدواج به زشت ترین صورت یاد کرده اند. هدف ریاضت این بوده که مردان را متقی سازد، بنابراین ازدواج که عمل پستی شمرده می شد بایستی منعدم شود. «با تبر بکارت درخت زناشویی را فرو اندازید» این عقیدۀ راسخ سن ژروم دربارۀ هدف تقدس است.» «1»

کلیسا ازدواج را به نیت تولید نسل جایز می شمارد، اما این ضرورت، پلیدی ذاتی این کار را از نظر کلیسا از میان نمی برد. علت دیگر جواز ازدواج، دفع افسد به فاسد است؛ یعنی به این وسیله از آمیزشهای بی قید و بند مردان و زنان جلوگیری می شود.

راسل می گوید:

«طبق نظریۀ سن پول، مسألۀ تولید نسل هدف فرعی بوده و هدف اصلی ازدواج همان جلوگیری از فسق بوده است. این نقش اساسی ازدواج است که درحقیقت دفع افسد به فاسد شمرده شده است.» «2»

کلیسا ازدواج را غیر قابل فسخ و طلاق را ممنوع می شمارد. گفته می شود کلیسا خواسته است بدین وسیله ازدواج را تقدیس و از تحقیر آن بکاهد. ممکن است علت ممنوعیت طلاق و غیر قابل فسخ بودن ازدواج از نظر کلیسا این باشد که خواسته است برای کسانی که از بهشت تجرد رانده شده اند جریمه و مجازاتی قائل باشد.

چنانکه می دانیم عقاید تحقیرآمیز راجع به خود زن در میان ملل و اقوام قدیم مبنی بر این که زن انسان کامل نیست، برزخی است میان انسان و حیوان، زن دارای نفس ناطقه نیست، زن به بهشت هرگز راه نخواهد یافت و امثال اینها زیاد وجود داشته است.

این عقاید و آراء تا آنجا که از حدود ارزیابی زن تجاوز نمی کند،

اثر روانی غیر از احساس غرور در مرد و احساس حقارت در زن ندارد. اما عقیدۀ پلیدی علاقه و آمیزش جنسی مطلقاً، روح زن و مرد را متساویاً آشفته می سازد و کشمکش جانکاهی میان غریزۀ طبیعی از یک طرف و عقیدۀ مذهبی از طرف دیگر به وجود می آورد.

______________________________

(1). همان، ص 30

(2). همان، ص 31

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 630

ناراحتیهای روحی که عواقب وخیمی بار می آورد همواره از کشمکش میان تمایلات طبیعی و تلقینات مخالف اجتماعی پیدا می شود. از این جهت است که این مسأله فوق العاده مورد توجه محافل روانشناسی و روانکاوی قرار گرفته است.

با توجه به نکات فوق، منطق عالی اسلام فوق العاده جلب توجه می کند. در اسلام کوچکترین اشاره ای به پلیدی علاقۀ جنسی و آثار ناشی از آن نشده است. اسلام مساعی خود را برای تنظیم این علاقه به کار برده است. از نظر اسلام روابط جنسی را فقط مصالح اجتماعی حاضر یا نسل آینده محدود می کند و در این زمینه تدابیری اتخاذ کرده است که منجر به احساس محرومیت و ناکامی و سرکوب شدن این غریزه نگردد.

متأسفانه دانشمندانی امثال برتراند راسل که از عقاید مسیحیت و بودایی و غیره در این زمینه انتقاد می کنند، دربارۀ اسلام سکوت می نمایند. راسل در کتاب زناشویی و اخلاق همین قدر می گوید:

«کلیۀ بانیان مذاهب به استثنای محمد و کنفوسیوس- اگر بتوان مسلک او (کنفوسیوس) را مذهب نامید- توجهی به اصول سیاسی و اجتماعی نداشته و کوشیده اند تکامل روح را از راه اشراق، تفکر و فنا فراهم کنند.» «1»

به هر حال از نظر اسلام علاقۀ جنسی نه تنها با معنویت و روحانیت منافات ندارد، بلکه جزء

خوی و خلق انبیاست. در حدیثی می خوانیم: «

مِنْ اخْلاقِ الْانْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ» «2»

. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السلام، طبق آثار و روایات فراوان که رسیده است، محبت و علاقۀ خود را به زن در کمال صراحت اظهار می کرده اند و برعکس، روش کسانی را که میل به رهبانیت پیدا می کردند سخت تقبیح می نمودند.

یکی از اصحاب رسول اکرم به نام عثمان بن مظعون کار عبادت را به جایی رسانید که همۀ روزها روزه می گرفت و همه شب تا صبح به نماز می پرداخت. همسر

______________________________

(1). همان، ص 86

(2). وسایل، ج 3/ ص 3

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 631

وی جریان را به اطلاع رسول اکرم رسانید. رسول اکرم در حالی که آثار خشم از چهره اش هویدا بود از جا حرکت کرد و پیش عثمان بن مظعون رفت و به او فرمود:

«ای عثمان! بدان که خدا مرا برای رهبانیت نفرستاده است. شریعت من شریعت فطری آسانی است. من شخصاً نماز می خوانم و روزه می گیرم و با همسر خودم نیز آمیزش می کنم. هرکس می خواهد از دین من پیروی کند باید سنت مرا بپذیرد.

ازدواج و آمیزش زن و مرد با یکدیگر جزء سنتهای من است.».

مطالبی که دربارۀ پلیدی علاقۀ جنسی و آثار ناشی از آن گفتیم مربوط به گذشتۀ دنیای غرب بود. دنیای غرب در زمان حاضر در زمینۀ اخلاق جنسی نسبت به گذشته به اصطلاح یک دور 180 درجه ای زده است؛ امروز همه سخن از تقدیس و احترام علائق و روابط جنسی و لزوم آزادی و برداشتن هر قید و بندی در این زمینه است. در گذشته آنچه گفته شده است، به نام

دین بوده و امروز نقطۀ مقابل آنها به نام علم و فلسفه پیشنهاد می شود.

بدبختانه ما از ضرر افکار قدیم غربیها با همۀ ضعیف بودن وسایل ارتباطی میان اقوام و ملل مصون نماندیم و کم و بیش در میان ما رخنه کرد، اما افکار جدیدشان در اوضاع و احوال حاضر سیل آسا به سوی ما روان است. در قسمت دوم این بحث، دربارۀ افکار جدیدی که در زمینۀ اخلاق جنسی در جهان پیدا شده بحث می شود.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 633

اخلاق جنسی

در صفحات گذشته بحث مختصری در اطراف عقیدۀ رایج جهان قدیم به پلیدی ذاتی روابط جنسی مطلقاً، و تأثیر سوء عمیق این عقیده در آشفته ساختن ضمیر بشر ایراد و به منطق عالی خدایی اسلام در این زمینه اشاره شد. در این صفحات آراء و عقاید متفکرین جدید در این زمینه که درست در نقطۀ مقابل اسلاف خودشان است مورد بحث و تحقیق قرار می گیرد.

اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است؛ شامل آن عده از عادات و ملکات و روشهای بشری است که با غریزۀ جنسی بستگی دارد. حیاء زن از مرد، غیرت ناموسی مرد، عفاف و وفاداری زن نسبت به شوهر، ستر عورت، ستر بدن زن از غیر محارم، منع زنا، منع تمتع نظری و لمسی از غیر همسر قانونی، منع ازدواج با محارم، منع نزدیکی با زن در ایام عادت، منع نشر صور قبیحه، تقدس یا پلیدی تجرد جزء اخلاق و عادات جنسی به شمار می روند. اخلاق جنسی به حکم قوّت و قدرت فوق العادۀ غریزه- که این قسمت از اخلاق بشری وابسته به آن است- همواره مهمترین بخشهای اخلاق

به شمار می رفته است. ویل دورانت می گوید:

«سر و سامان بخشیدن به روابط جنسی همیشه مهمترین وظیفۀ اخلاق به شمار

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 634

می رفته است، زیرا غریزۀ تولید مثل نه تنها در حین ازدواج بلکه قبل و بعد از آن نیز مشکلاتی فراهم می آورد و در نتیجۀ شدت و حدّت همین غریزه و نافرمان بودن آن نسبت به قانون و انحرافاتی که از جادۀ طبیعی پیدا می کند، بی نظمی و اغتشاش در سازمانهای اجتماعی تولید می شود.» «1»

نخستین بحث علمی و فلسفی که در اینجا به میان می آید این است که سرچشمۀ این اخلاق چیست؟ چطور شد که مثلًا خصیصۀ حیا و عفت در زن پیدا شد؟ چرا مرد در مورد زن خود غیرت می ورزد؟ آیا این غیرت همان حسادت معمولی است که بشر آن را در همه جا محکوم کرده و استثنائاً در این یک مورد آن را پسندیده می داند یا چیز دیگر است؟ اگر همان حسادت است، علت استثنا چیست و اگر چیز دیگر است چگونه می توان آن را توضیح داد؟ همچنین منشأ زشت شمردن کشف عورت، فحشاء ازدواج با محارم و غیره چیست؟ آیا سرچشمۀ اینها خود فطرت و طبیعت است؟ آیا فطرت و طبیعت برای اینکه به هدفهای خود نائل آید و به زندگی بشر- که طبعاً اجتماعی است- نظام بدهد این احساسات و عواطف را در بشر نهاده است یا علل دیگری در کار بوده و در طول تاریخ در روحیۀ بشر اثر کرده تا تدریجاً جزء ضمیر اخلاقی بشر قرار گرفته است؟.

اگر سرچشمۀ این اخلاق طبیعت و فطرت است چرا اقوام ابتدائی و اقوام وحشی زمان حاضر که هنوز

مانند اقوام ابتدائی زندگی می کنند این خصایص را لااقل به شکلی که انسان متمدن دارد ندارند؟ و به هر حال، اصل و منشأ هرچه باشد و گذشتۀ بشریت به هر نحو بوده است، امروز چه باید کرد؟ بشر در زمینۀ اخلاق جنسی چه راهی را بایست پیش بگیرد که به سر منزل سعادت نائل آید؟ آیا اخلاق جنسی قدیم را باید حفظ کرد و یا باید آن را درهم ریخت و اخلاق نوین جایگزین آن ساخت.

ویل دورانت با اینکه ریشۀ اخلاق را نه طبیعت بلکه پیشامدهایی که احیاناً تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است می داند، مدعی است که این اخلاق هر چند معایبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسیر تکامل است، بهتر این است حفظ شود. وی دربارۀ

______________________________

(1). تاریخ تمدن، ج 1/ ص 69

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 635

احترام بکارت و مسألۀ حیا و احساس شرم می گوید:

«عادات و سنن اساسی قدیمی اجتماع نمایندۀ انتخاب طبیعی است که انسان در طی قرون متوالی پس از گذشتن از اشتباهات بی شمار کرده و به همین جهت باید گفت با وجود آنکه احترام بکارت و احساس شرم از امور نسبی هستند و با وضع ازدواج از راه خریداری زن ارتباط دارند و سبب بیماریهای عصبی می شوند، پاره ای فواید اجتماعی دارند و برای مساعدت در بقای جنس، یکی از عوامل به شمار می روند.» «1»

فروید و اتباع وی عقیدۀ دیگری دارند، مدعی هستند که اخلاق کهن را در امور جنسی باید واژگون کرد و اخلاق جدیدی را جایگزین آن نمود. به عقیدۀ فروید و اتباع وی اخلاق جنسی کهن بر اساس محدودیت و ممنوعیت است و

آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است، از ممنوعیتها و محرومیتها و ترسها و وحشتهای ناشی از این ممنوعیتها که در ضمیر باطن بشر جایگزین گشته، آمده است.

برتراند راسل نیز در اخلاق نوینی که پیشنهاد می کند، همین مطلب را اساس قرار می دهد. او به عقیدۀ خود در زمینۀ اخلاق جنسی از منطقی دفاع می کند که در آن احساساتی از قبیل احساس شرم، احساس عفاف و تقوا، غیرت (حسادت از نظر او) و هیچ گونه احساس دیگری از این گونه که وی و امثال او آنها را «تابو» می خوانند وجود نداشته باشد، معانی و مفاهیمی از قبیل زشتی، بدی، رسوایی در آن راه نیابد، فقط متکی به عقل و تفکر بوده باشد. محدودیت جنسی را فقط آن قدر می پذیرد که در مورد ممنوعیتهای غذایی قابل پذیرش است. وی در کتاب جهانی که من می شناسم در فصل مربوط به «اخلاق تابو» در پاسخ پرسشی که از وی می شود به اینکه «آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند دربارۀ امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟» می گوید:

«... بالأخره لازم است که مسألۀ اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسائل مورد

______________________________

(1). همان، ج 1/ ص 74

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 636

بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آن را محکوم کنیم ...» «1»

در پاسخ پرسش دیگر به اینکه «بنا به عقیدۀ شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت، ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی بار نیاورد محکوم نمی کنید» می گوید:

«بله، همین طور است. ازالۀ عصمت (بکارت) یک تجاوز جسمی در میان

افراد است اما اگر با مسائل اعمال منافی عفت مواجه شدیم آن وقت باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلایلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه.» «2»

ما فعلًا وارد این بحث نمی شویم که آیا احساساتی از قبیل حیا و غیره- که امروز «اخلاق جنسی» نامیده می شوند- ریشۀ فطری و طبیعی دارد یا ندارد؟ زیرا این بحث دامنۀ درازی دارد؛ همین قدر می گوییم این توهم پیش نیاید که واقعاً علوم به آنجا رسیده که ریشۀ این مسائل را به دست آورده است. آنچه در این زمینه ها گفته شده جز یک عده فرضها و تخمینها نیست و خود فرض کننده ها به هیچ وجه وحدت نظر ندارند.

مثلًا فروید منشأ پیدایش احساس حیا را چیزی می داند، راسل چیز دیگر، ویل دورانت چیز دیگر، که ما برای پرهیز از اطاله از ذکر آنها خودداری می کنیم. علت اصلی تمایل این افراد به غیر طبیعی بودن این احساسات، عدم موفقیت برای توجیه صحیح این احساسات است.

ما فرض می کنیم این احساسات هیچ گونه [توجیه] طبیعی ندارد و می خواهیم مانند هر امر قراردادی دیگر بر مبنای مصالح فرد و اجتماع و سعادت بشریت برای اینها تصمیم بگیریم، ببینیم منطق و تعقل به ما چه می گوید؟ آیا منطق و تعقل ایجاب می کند برای بازیافتن کامل سلامت روان و برای رسیدن اجتماع به حد اکثر مسرت و

______________________________

(1). جهانی که من می شناسم، ص 68

(2). همان

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 637

سعادت تمام قیود و حدود و ممنوعیتهای اجتماعی را بشکنیم؟ یا خیر، مقتضای منطق و تعقل این است که با سنن و خرافاتی مبتنی بر پلیدی علاقۀ جنسی

مبارزه کنیم و در عین حال موجبات طغیان و عصیان و ناراحتی غریزه را به نام «آزادی» و «پرورش آزادانه» فراهم نکنیم.

طرفداران اخلاق جنسی نوین نظرات خود را بر سه اصل مبتنی کرده اند:

1. آزادی هر کسی تا آنجا که مخل به آزادی دیگران نباشد باید محفوظ بماند.

2. سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهایی است که در وجود وی نهاده شده است. خودپرستی و بیماریهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرایز است. آشفتگی غرایز از آنجا ناشی می شود که میان غرایز تبعیض شود، بعضی ارضاء و اشباع و بعضی دیگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند. علی هذا برای اینکه انسان به سعادت زندگی نائل آید باید تمام استعدادهای او را متساویاً پرورش و توسعه داد.

3. رغبت بشر به یک چیز، در اثر اقناع و اشباع کاهش می یابد و در اثر امساک و منع فزونی می گیرد. برای اینکه بشر را از توجه دائم به امور جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف کنیم، یگانه راه صحیح آن است که هرگونه قید و ممنوعیتی را از جلو پایش برداریم و به او آزادی بدهیم. شرارتها و کینه هاو انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است.

اینهاست اصولی که اخلاق نوین جنسی را بر آنها نهاده اند و ما باید ان شاء اللّٰه مواد پیشنهادی این مکتب نوین را با بحث و تحقیق کافی در اصول سه گانۀ فوق مورد بررسی قرار دهیم.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 638

تحلیل و انتقاد از اخلاق نوین جنسی

وعده دادیم که اصولی را که اخلاق نوین جنسی بر روی آنها پایه گذاری شده است تحلیل و انتقاد کنیم، ولی به نظر می رسد قبل از بیان انتقادات طرفداران این سیستم

اخلاقی نسبت به اخلاق کهن جنسی و بیان مواد جدیدی که در زمینۀ اصلاح اخلاق جنسی پیشنهاد می کنند، انتقاد از اصول نامبرده چندان مفید نخواهد بود.

ممکن است افرادی که اطلاع کافی ندارند طرح مباحث بالا را چندان لازم و مفید ندانند اما به نظر ما بحث در این گونه مسائل در اجتماع حاضر بسیار ضرورت دارد، نه تنها از آن جهت که افکار فلاسفه و مفکّرین معروف و مشهوری را به خود جلب کرده است، بلکه از آن نظر که این افکار در میان طبقۀ جوان در حال پیشرفت و توسعه است و چه بسا جوانانی هستند که سرمایۀ فکریشان وافی نیست که به بررسی منطقی این مسائل بپردازند؛ ممکن است شخصیت و شهرت صاحبان این افکار آنها را تحت نفوذ و تأثیر خود قرار دهد و عقیده پیدا کنند که این سخنان صددرصد مطابق با منطق است.

به نظر ما ضرورت دارد خوانندگان محترم را در جریان بگذاریم و آگاه کنیم که افکاری که در این زمینه از غرب برخاسته و جوانان ما تازه با الفبای آن آشنا شده اند و احیاناً تحت عنوانهای مقدسی نظیر آزادی و مساوات با جان و دل آنها را می پذیرند به کجا منتهی می شود؟ آخرِ این خط سیر کجاست؟ آیا اجتماع بشر قادر خواهد بود در

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 639

این مسیر گام بردارد و راه خود را ادامه دهد یا اینکه این کلاهی است که برای سر بشر خیلی بزرگ است، این راهی است که ادامه دادن آن جز فنای بشریت چیزی دربرندارد؟.

از این رو ما لازم می دانیم که در اینجا- و لو به نحو اختصار- این

مسائل را طرح کنیم و البته تفصیل کامل آنها را در جای دیگر ذکر خواهیم کرد «1» مدعیان اصلاح اخلاق جنسی ادعا می کنند که اخلاق کهن جنسی علل و اسباب و سرچشمه هایی داشته است که اکنون از میان رفته یا در حال از میان رفتن است؛ اکنون که آن علل در کار نیست دلیل ندارد که ما بازهم این سیستم اخلاقی را که احیاناً توأم با خشونت هم بوده است ادامه دهیم.

بعلاوه اموری که منشأ پیدایش این اخلاق شده جریاناتی جاهلانه و یا ظالمانه بوده است که با آزادی و عدالت و حیثیت ذاتی انسانی منافات دارد. علی هذا به خاطر انسانیت و عدالت هم که باشد، باید با این اخلاق مبارزه کرد.

می گویند اخلاق کهن جنسی را امور ذیل به وجود آورده است: مالکیت مرد نسبت به زن، حسادت مردان، کوشش مرد برای اطمینان به پدری خود، اعتقادات مرتاضانه و راهبانه به پلیدی ذاتی رابطۀ جنسی، احساس پلیدی زن نسبت به خود به واسطۀ عادت ماهانۀ زنانه و پرهیز مرد از او در این مدت، مجازاتهای شدیدی که زن در طول تاریخ از ناحیۀ مرد دیده است، و بالأخره عوامل اقتصادی که زن را همواره نیازمند به مرد می کرده است. این علل و اسباب- چنانکه واضح است- یا ریشۀ تعدی و ستمگری دارد و یا از خرافات ناشی شده است و شرایط محدود زندگیِ آن وقت چنین ایجاب می کرده است. اکنون که مالکیت مرد نسبت به زن از میان رفته است، اطمینان پدری را از راه استفاده از داروهای ضد آبستنی- که در اثر پیشرفت طب پیدا شده- بدون به کار بردن روشهای خشونت آمیز قدیم می توان

به دست آورد، عقاید مرتاضانه و راهبانه به سوی زوال و نیستی می رود، احساس پلیدی عادت زنانه را با بالا بردن سطح معلومات و تفهیم اینکه یک عمل سادۀ وظایف الاعضایی بیش نیست می توان از بین برد، دوران آن مجازاتهای سخت و شدید هم دیگر سپری شده است، عوامل

______________________________

(1). کتاب نظام حقوق زن در اسلام که در دست تألیف است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 640

اقتصادی که زن را اسیر می کرد دیگر وجود ندارد و زن امروز استقلال اقتصادی خود را بازیافته است، بعلاوه دولت تدریجاً دستگاههای خود را بسط می دهد و زن را در ایام بارداری و زایمان و شیر دادن تحت حمایت خود قرار می دهد و او را از مرد بی نیاز می کند و درحقیقت دولت جانشین پدر می شود، حسادتها را با تمرینهای اخلاقی باید از میان برد؛ با وجود اینها دیگر لزومی ندارد ما همچنان به این اخلاق کهن بچسبیم.

این است انتقادات و خرده گیری هایی که بر اخلاق کهن جنسی گرفته می شود و این است دلایلی که ایجاب می کند حتماً رفرمی در این بخش از اخلاق بشری صورت گیرد.

اکنون ببینیم چه موادی در این سیستم اخلاقی پیشنهاد می شود. البته از اول باید توجه داشته باشید که همۀ این مواد اصلاحی بر محور شکستن قیود کهن و رفع منعها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد.

اولین موضوعی که مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانۀ زنان و مردان از معاشرتهای لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است؛ می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرتهای لذت بخش آزادانۀ جنسی بهره مند باشند بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه به

شمار آید، زیرا فلسفۀ ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی به دنیا می آید؛ این اطمینان را با به کاربستن داروهای ضد آبستنی- که مخصوصاً پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است- می توان به دست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی عشّاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند. زن مکلف است که در حین آمیزش با عشّاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هرگاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاماً باید از همسر قانونی خود استفاده کند.

کمونیسم جنسی تنها از آن نظر قابل عمل نیست که رابطۀ نسلی را میان پدران و فرزندان قطع می کند. بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند؛ هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است.

فلسفۀ ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است و بس. اختصاص جنسی را به

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 641

همین اندازه باید محدود کرد و با تأمین رابطۀ نسلی به وسیلۀ فوق موجبی برای تحدید بیشتر وجود ندارد.

برتراند راسل می گوید:

«جلوگیری وسایل (وسایل ضد آبستنی) تولید نسل را ارادی کرده و آن را از صورت یک نتیجۀ اجتناب ناپذیر روابط بیولوژیک (تولید قهری فرزند در اثر آمیزش) بیرون آورده است. به دلایل متعدد اقتصادی که در فصول پیش شرح دادیم محتملًا پدر برای تربیت و اعاشۀ اطفال، کمتر اهمیت خواهد داشت. بنابراین دلیلی نیست که مادری برای پدریِ اطفال خود همان مردی را انتخاب کند که خاطرش را

برای عاشقی و رفاقت می خواهد. مادرِ آینده ممکن است شانه از زیر این تعهد خالی کند بدون آنکه لطمه ای به سعادت او وارد شود. برای مردان انتخاب مادرِ اطفال خود از این هم آسانتر و ساده تر خواهد بود. کسانی که مانند من معتقدند که روابط جنسی فقط هنگامی مسألۀ اجتماعی (و قابل تحدید) محسوب می شود که طفلی به وجود آید، باید مثل من این دو نتیجه را بگیرند: اولًا عشق بدون بچه آزاد است، و ثانیاً ایجاد اطفال باید تحت مقرراتی شدیدتر از آنچه امروز هست قرار گیرد.» «1»

راسل بعداً به حل یک مشکل اجتماعی دیگر نیز می پردازد و آن مشکل بهبود نژاد بشر است؛ می گوید:

«وقتی روابط جنسی بر این اساس قرار گرفت، اجتماع می تواند فقط به زنان و مردان معینی که از لحاظ شخصی و ارثی واجد شرایطی باشند اجازۀ تولید نسل بدهد. آن زنی که پروانۀ تولید نسل دارد، از مردانی که از لحاظ ارثی ارجح شناخته شوند برای تخم گیری و تولید نسل استفاده می کند، در حالی که مردان دیگری که عشّاق خوبی خواهند بود از حق پدری محروم خواهند بود.» «2»

______________________________

(1). زناشویی و اخلاق، ص 122

(2). همان، ص 123

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 642

راسل کم کم به گفته ها و پیشنهادهای خود جنبۀ اخلاقی نیز می دهد و به اندرز و موعظه می پردازد. چون معتقد است یکی از ریشه های اخلاق جنسی کهن حسادت است مردان و زنان را به ترک حسادت توصیه می کند، می گوید:

«در طریقی که من پیشنهاد می کنم، راست است که زوجین را از وفاداری نسبت به یکدیگر مبرّا می دارم اما در عوض، تکلیف دشوار منکوب کردن حسادت را به عهده شان

می گذارم. یک زندگی هشیارانه بدون تسلط بر نفس غیر ممکن است. در این صورت بهتر است یک احساس شدید و مزاحم را چون حسادت تحت انتظام درآوریم و نگذاریم مانع نموّ عمومی احساسات عاشقانه بشود. اشتباه اخلاق قدیمی در آن نیست که کفّ نفس را توجیه می کند، بلکه در آن است که در مورد استعمال آن اشتباه می نماید.».

مقصود راسل این است که قدما از لحاظ اخلاقی به کفّ نفس توصیه می کردند، من نیز به کفّ نفس توصیه می کنم، اما نظر قدما در کفّ نفس بر این بود که غریزۀ جنسی محدود گردد و نظر من به این است که جلوی حسادت در امر جنسی- که نامش را «غیرت» گذاشته اند- گرفته شود. مردان آنگاه که با عشقبازیهای همسران خود مواجه می شوند و احساس ناراحتی می کنند باید کفّ نفس و اغماض کنند، مزاحم آنها نشوند، بلکه از آن مردان بیگانه که همسر محبوب آنها را خوش حال و مسرور کرده اند شکرگزار باشند! هم او می گوید:

«ایجاد فرزندان باید فقط در ازدواج صورت گیرد و روابط بیرون از ازدواج به وسایل مختلف خنثی گردد، و شوهران هم نسبت به عشّاق همان قدر غمض عین داشته باشند که شرقیان نسبت به غلامان خنثی (مقصود غلامان اخته و خواجه سرایان است) «1» داشتند. اشکال اساسی این طریق، اطمینان اندکی است که به وسایل ضد آبستنی از یک طرف و صمیمیت زنان از طرف دیگر (که از عشّاق خود باردار نشوند و به ریش شوهر نبندند) «2» می توان داشت، اما این اشکال با مرور زمان

______________________________

(1) [جملات داخل پرانتز از استاد است.]

(2) [جملات داخل پرانتز از استاد است.]

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 643

کاهش

خواهد یافت.».

رفرم و اصلاح! به همین جا خاتمه پیدا نمی کند؛ موضوعات دیگری نظیر ستر عورت، ممنوعیت ازدواج با محارم، نشر صور قبیحه، استمناء، تمایل به همجنس، سقط جنین، آمیزش در ایام عادت و امثال اینها نیز مورد بحث قرار می گیرد. بعضی از این موضوعات از قبیل لزوم ستر عورت و منع نشر صور به اصطلاح قبیحه صریحاً مورد انتقاد قرار گرفته و بعضی دیگر از قبیل استمناء از حوزۀ اخلاق خارج دانسته شده است و در قلمرو طب به شمار آمده است؛ احیاناً از نظر طبی اگر غیر مجاز شناخته می شود، کسی که به سلامت خود علاقه مند است آن را ترک می کند؛ به هر حال نمی تواند ممنوعیت اخلاقی داشته باشد!.

اکنون نوبت آن است که ما اصول اساسی و ارکان اصلی این سیستم اخلاقی را که قبلًا بیان کردیم دقیقاً بررسی کنیم، سپس فلسفۀ اخلاق جنسی اسلامی را که با اخلاق جنسی قدیم و جدید غرب مغایر است توضیح دهیم، تا یک بار دیگر روشن شود یگانه مکتبی که صلاحیت رهبری بشر را دارد اسلام است، و هم روشن شود که کار غرب در فلسفۀ اجتماعی به هذیان و پریشان گویی رسیده است؛ وقت آن است که غرب مانند همۀ زمانهای دیگر، با همۀ تقدمی که در علوم و صنایع دارد، فلسفۀ زندگی را از شرق بیاموزد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 644

ارزیابی اصول سیستم نوین جنسی (1)
اشاره

در قسمت گذشته از این بحث، اصول اخلاق به اصطلاح نوین جنسی تشریح شد.

اکنون نوبت آن است که اصول و پایه هایی که این مکتب بر روی آنها بنا شده است ارزیابی نماییم. آن اصول عبارت است از:

1. آزادی هر فردی مطلقاً محترم

است و باید محفوظ بماند، مگر آنجا که مزاحم آزادی دیگران باشد؛ به عبارت دیگر آزادی را جز آزادی نمی تواند محدود کند.

2. سعادت بشر در گرو پرورش استعدادهایی است که در نهاد دارد. خودپرستی ها و ناراحتیهای روحی، ناشی از آشفتگی غرایز و بالأخص غریزۀ جنسی است، و آشفتگی غرایز از عدم ارضاء و اشباع آنها ناشی می گردد.

3. آتش میل و رغبت بشر در اثر منع و محدودیت فزونی می گیرد و مشتعل تر می گردد و در اثر ارضاء و اشباع کاهش می یابد و آرام می گیرد. برای انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسی و جلوگیری از عوارض ناشی از آن، راه صحیح این است که هرگونه قید و ممنوعیتی را در این راه از جلو پایش برداریم.

چنانکه ملاحظه می شود اصل اول از اصول بالا فلسفی و اصل دوم تربیتی و اصل سوم روانی است. این سه اصل را ما از مجموع گفته ها و نظرات طرفداران این سیستم اخلاقی استنباط می کنیم و الّا هیچ کدام از آنان به این ترتیب و تفصیل اصول سیستم

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 645

اخلاقی خود را بیان نکرده اند.

اصل آزادی

طرفداران این سیستم اخلاقی از آن جهت به این اصل- که تکیه گاه و اساس اصلی حقوق فردی به شمار رفته- تکیه کرده اند که به گمان آنها این سلسله مسائل فاقد جنبۀ اجتماعی می باشد، زیرا به عقیدۀ آنها آزادی جنسی یک فرد به حقوق دیگران ضربه نمی زند؛ فقط آنجا که پای فرزند و اطمینان پدری و فرزندی به میان می آید حق شوهر پیدا می شود و لازم می گردد که زن از باردار شدن از غیر شوهر قانونی خود خودداری کند، و تا زمانی که

وسایل ضد آبستنی در کار نبود لازم بود برای صیانت این حق مرد، زن عفاف و تقوا را رعایت کند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند؛ فعلًا با وسایل موجود چنین ضرورتی در کار نیست.

علی هذا در اینجا دربارۀ دو قسمت باید تحقیق شود: یکی اینکه آزادی را جز آزادی دیگران و لزوم رعایت آنها نمی تواند محدود کند؛ دیگر اینکه روابط جنسی از ناحیۀ اطمینان پدر و فرزندی با اجتماع و زندگی عمومی و حقوق اجتماعی ارتباط ندارد.

اما قسمت اول. باید ببینیم آن چیزی که آزادی را به اصطلاح حق مسلّم بشر قرار می دهد چیست؟ بر خلاف تصور بسیاری از فلاسفۀ غرب آن چیزی که مبنا و اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام آن می گردد میل و هوا و ارادۀ فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترقی و تکامل به وی داده است. ارادۀ بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند، اما آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی سوق می دهد و استعدادهای نهانی را به هدر می دهد احترامی نمی تواند داشته باشد. ما در آینده ان شاء اللّٰه مستقلًا و به طور تفصیل تحت عنوان «انسان و آزادی» مسألۀ آزادی را طرح خواهیم کرد؛ اینجا همین قدر یادآوری می کنیم که بسیار اشتباه است اگر خیال کنیم معنی اینکه «انسان آزاد آفریده شده» این است که به او میل و خواست و اراده داده شده است و این میل باید محترم شناخته شود مگر آنجا که با میلها

و خواستهای دیگران مواجه و معارض شود و آزادی میلهای دیگران را به خطر اندازد.

ما ثابت می کنیم که علاوه بر آزادیها و حقوق دیگران مصالح عالیۀ خود فرد نیز

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 646

می تواند آزادی او را محدود کند.

بزرگترین تیشه ای که به ریشۀ اخلاق زده شده، به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است.

وقتی که از آقای راسل سؤال می شود: «آیا خود را به هیچ یک از سیستمهای اخلاقی مقید می دانید؟» جواب می دهد:

«آری، ولی جدا ساختن اخلاق از سیاست کار بسیار دشواری است. به عقیدۀ من علم اخلاق بایستی بدین طریق عرضه شود: فرض کنید زیدی بخواهد فلان عمل را که برای خودش مفید بوده و در عین حال به همسایگانش زیان می رساند انجام بدهد. اگر زید بدین طریق برای همسایگان خود ایجاد مزاحمت کند آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت: «ما به هیچ وجه موافق نیستیم، باید کاری کرد که او سوء استفاده نکند.» بنابراین ملاحظه می شود که کار ما به یک امر جنایی مختوم می گردد و این قضیه کاملًا منطقی و عقلانی است. روش اخلاقی من عبارت از ایجاد هماهنگی بین منافع عمومی و خصوصی افراد اجتماع می باشد.» «1»

این روش اخلاقی از لحاظ عملی بودن کمتر از مدینۀ فاضلۀ افلاطون نیست. آقای راسل در اخلاق مقدساتی را به رسمیت نمی شناسد، معانی و مفاهیمی که انسان آنها را برتر از منافع مادی شخص خود بداند و به خاطر آنها میل و خواست و ارادۀ خود را محدود کند سراغ ندارد، اخلاقی را که مبتنی بر چنین معانی و مفاهیم باشد اخلاق «تابو» می خواند،

یگانه چیزی را که مقدس می شمارد آزادی خواست و اراده و میل است، آزادی اراده و میل را فقط با مواجه شدن با میل و ارادۀ دیگران در جهت مقابل قابل تحدید می داند، آنگاه گرفتار این بن بست می شود که در این صورت چه قدرتی می تواند آزادی شخص را محدود کند و او را در مقابل آزادیهای دیگران وادار به تسلیم و احترام نماید؟ می گوید: قدرت منع و جلوگیری دیگران؛ می گوید: من که به خاطر منافع خودم می خواهم منافع دیگران را به خطر اندازم، آنها به خاطر منافع خودشان با یکدیگر اتفاق خواهند کرد و جلوی مرا خواهند گرفت و من ناچار تسلیم

______________________________

(1). جهانی که من می شناسم، ص 64 و 65

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 647

خواهم شد و اجباراً منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم کرد.

آقای راسل می خواهد با این بیان، منافع خصوصی را حافظ و نگهدار حقوق عمومی معرفی کند. همین جاست که عقیم بودن فلسفۀ اخلاقی او روشن می گردد.

بدیهی است اگر فرض کنیم همیشه افراد اجتماع یا گروههای اجتماعی، دارای قدرت و همیشه افراد و گروهها آمادۀ اتفاق و اتحاد علیه متجاوز می باشند و همیشه یک فرد که دارای قدرت کمتری است تصمیم می گیرد علیه منافع اکثریت گام بردارد، البته در این صورت فرضیۀ آقای راسل درست از آب در خواهد آمد. اما آیا همیشه افراد و گروهها دارای قدرت مساوی هستند؟ آیا همیشه کسانی که مورد تجاوز قرار می گیرند آمادۀ اتفاق و اتحادند؟ آیا همیشه فرد علیه منافع اکثریت تصمیم می گیرد؟

متجاوز تا به زور و قدرت خود اعتماد نداشته باشد دست به تجاوز نمی زند.

اخلاقی که آقای راسل پیشنهاد

می کند قادر است تنها به ضعیفان توصیه کند که از زور نیرومندان بترسند و به حقوق آنها تجاوز نکنند، اما قادر نیست زورمندانی را که علیه ناتوانان اتفاق می کنند و اطمینان دارند که می توانند اعتراض آنان را با قوۀ قهریه پاسخ دهند به ترک تجاوز توصیه کند، چون طبق این فلسفه عمل آنها ضد اخلاقی نیست، زیرا آنها ضرورتی نمی بینند که منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ کنند. این فلسفۀ اخلاقی بهترین توجیه کنندۀ حق زورگویی و دیکتاتوری است. عجب این است که آقای راسل شعار خود را در همۀ عمر آزادیخواهی و حمایت از حقوق ناتوانان قرار داده است. اما فلسفه ای که برای اخلاق ساخته است پایه های دیکتاتوری را استحکام می بخشد. در فلاسفۀ غرب از این نمونه ها بازهم هست که فیلسوفی فلسفه اش یک جور حکم می کند و شعار زندگی اش طور دیگر.

اما قسمت دوم. این قسمت مربوط به این است که ازدواج و تشکیل اجتماع خانوادگی تا چه حد جنبۀ فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبۀ عمومی و اجتماعی. بدون شک در ازدواج تمتع شخصی و مسرت فردی وجود دارد؛ انگیزۀ افراد در انتخاب همسر بهره مند شدن از مسرت و لذت بیشتر زندگی است. اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که دو فرد به نام زن و شوهر می خواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی تشکیل دهند و از شیرینیهای زندگی بهره مند گردند، بهتر و عاقلانه تر این است که کانون خانوادگی را کانون خوشیها و کامیابیهای جنسی قرار دهند و حد اکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما اجتماع

فقه و حقوق

(مجموعه آثار)، ج 19، ص: 648

بیرون (اجتماع بزرگ) محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد، یا بهتر این است که لذایذ و کامیابیهای جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ کشیده شود، کوچه و خیابان و مغازه ها و محیطهای اداری و باشگاهها و تفریحگاه های عمومی همه جا آمادۀ انواع کامیابیهای جنسی نظری و لمسی و غیره بوده باشد؟.

اسلام طریق اول را توصیه کرده است. اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد. زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند، مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است. اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود. فلسفۀ تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفۀ حرمت خودآرایی و تبرّج زن برای بیگانه همین است.

کشورهای غربی که ما اکنون کورکورانه از آنها پیروی می کنیم راه دوم را انتخاب کرده اند. کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده اند و جریمه اش را هم می دهند؛ فریاد متفکرینشان بلند است. آنها وقتی که می بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده اند، به چشم غبطه به آنها می نگرند.

اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هرکس بیشتر می خورد و می خوابد و عمل آمیزش انجام می دهد، او از مسرت و خوشی بیشتری بهره مند است و به عبارت دیگر اگر

استعدادهای بهجت زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند، البته انتقال کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت.

اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه ای که احیاناً تا آخرین روزهای پیری که غریزۀ جنسی فعالیتی ندارد باقی است برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش [می برد] با لذتی که از مصاحبت یک زن هرجایی می برد تفاوت دارد، کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهره مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 649

قانونی کرد و محیط و کانون خانوادگی را به این کار، و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم.

مطلب مهمتر جنبه های اجتماعی مسألۀ ازدواج است. [ازدواج] تنها برای این نیست که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند. ازدواج و تشکیل کانون خانوادگی ایجاد کانون پذیرایی نسل آینده است. سعادت نسلهای آینده بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی. دست توانای خلقت برای ایجاد و بقا و تربیت نسلهای آینده علایق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علایق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است. عواطف اجتماعی و انسانی در محیط خانوادگی رشد می کنند. روح کودک را حرارت محیط فطری و طبیعیِ چند صد درجۀ پدر و مادر، نرم و ملایم می کند.

ما وقتی که می خواهیم عواطف دو نفر را نسبت

به یکدیگر تحریک کنیم می گوییم افراد یک ملت برادر یکدیگرند، یا می گوییم افراد بشر همه برادر یکدیگر و عضو یک خانواده هستند. قرآن کریم عواطف پاک ایمانی مؤمنین را به عواطف برادری تشبیه می کند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» «1». عواطف برادری تنها از خویشاوندی و همخونی پیدا نمی شود؛ عمده این است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ می شوند. راستی اگر عواطف برادری که ناشی از کانون با صفا و پرمهر خانوادگی است از میان برود آیا افراد اجتماع می توانند کوچکترین عواطفی نسبت به یکدیگر داشته باشند؟.

می گویند در اروپا تا حدود زیادی عدالت هست اما عواطف بسیار کم است؛ حتی در میان برادران و پدران و فرزندان عواطف کمی مشاهده می شود، بر خلاف مردم مشرق زمین؛ چرا؟ برای اینکه این گونه عواطف در کانونهای با صفا و صمیمی و پرمهر خانوادگی رشد می کند، اما در اروپا چنین صفا و صمیمیت و وحدت و یگانگی میان زنان و شوهران وجود ندارد. چرا این یگانگی که معمولًا در مشرق زمین میان زنان و شوهران وجود دارد در آنجا وجود ندارد؟ برای اینکه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به یکدیگر اختصاص ندارد؛ هر کدام به طور نامحدود می توانند لااقل از تمتعات نظری و لمسی در اجتماع بزرگ بهره مند شوند.

______________________________

(1). حجرات/ 10

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 650

ارزیابی اصول سیستم نوین جنسی (2)
اشاره

اصل «آزادی» که پایۀ فلسفی اخلاق به اصطلاح نوین جنسی است به طور اجمال در صفحات قبل مورد بحث قرار گرفت. در اینجا می خواهیم اصل «لزوم پرورش استعدادهای طبیعی انسان» را که پایۀ تربیتی این سیستم اخلاقی است بررسی کنیم.

پس از آن البته به بررسی پایۀ روانی آن

خواهیم پرداخت.

به استناد اصل «لزوم پرورش استعدادها» گفته می شود که تربیت سعادتمندانه برای فرد و مفید به حال اجتماع، آن است که سبب گردد استعدادهای فطری و طبیعی بشر بروز و ظهور کند و شکوفان و بارور گردد.

شکوفان شدن استعدادها علاوه بر اینکه موجب مسرّت خاطر و نشاط کامل فرد می گردد، تعادل روحی او را حفظ می کند و او را آرام نگه می دارد و در نتیجه اجتماع نیز از او آسایش می بیند، بر خلاف جلوگیری و تحت فشار قرار دادن آنها که موجب هزاران ناراحتی و اضطراب و جنایت و انحراف می گردد.

گفته می شود اخلاق جنسی کهن به دلیل اینکه مانع رشد و شکوفان شدن یک استعداد کامل طبیعی و فطری یعنی غریزۀ جنسی یا غریزۀ به اصطلاح «عشق» است و عشق را خبیث می داند محکوم است؛ اخلاق نو به دلیل آنکه عشق را آزاد و محترم می شمارد و با موجبات رشد و تقویت آن به مبارزه برنمی خیزد مزیت و رجحان دارد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 651

ما برای اینکه بررسی کامل از این اصل کرده باشیم لازم است مطالب ذیل را رسیدگی کنیم:

1. آیا اخلاق اسلامی با رشد طبیعی استعدادها مباین است؟.

2. کشتن نفس یعنی چه؟.

3. اخلاق نوین جنسی بزرگترین عامل آشفتگی غرایز و مانع رشد طبیعی استعدادهاست.

4. دموکراسی در اخلاق.

5. مقایسۀ اخلاق جنسی با اخلاق اقتصادی و اخلاق سیاسی.

6. مهجوری و مشتاقی.

7. رشد شخصیت از نظر غریزۀ عشق

آیا اخلاق اسلامی با رشد طبیعی استعدادها مباین است؟

اینکه می گویند استعدادهای طبیعی را باید پروراند و نباید از آن جلوگیری کرد، مورد قبول ماست. اگر دیگران فقط از راه آثار نیکی که در پرورش استعدادها و آثار سوئی که در منع و جلوگیری

از پرورش آنها دیده اند به لزوم این کار توصیه می کنند، ما علاوه بر این راه از راه دیگر که به اصطلاح برهان «لِمّی» است بر این مدعا استدلال می کنیم.

ما می گوییم خداوند نه عضوی از اعضای جسمانی را بیهوده آفریده است و نه استعدادی از استعدادهای روحی را، و همان طوری که همۀ اعضای بدن را باید حفظ کرد و به آنها غذای لازم باید رساند، استعدادهای روحی را نیز باید ضبط کرد و به آنها غذای کافی داد تا سبب رشد آنها شود.

ما فرضاً از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگیری از آنها پی نبرده بودیم، خداشناسی ما را به این اصل هدایت می کرد؛ همچنانکه می بینیم در صد سال پیش که هنوز درست به آثار نیک پروراندن استعدادها و آثار سوء ترک پرورش آن پی نبرده بودند دانشمندانی به همین دلیل به حفظ اعضای بدن و مهمل نگذاشتن قوای نفسانی توصیه می کردند.

پس در اثر [و] لزوم پروراندن استعدادها به طور کلی جای تردید نیست، بلکه

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 652

مفهوم لغت «تربیت» که از قدیم برای این مقصود انتخاب شده است همین معنی را می رساند. لغت «تربیت» مفهومی جز پروراندن ندارد. علی هذا بحث در این نیست که آیا باید استعدادها را پرورش داد یا نه؟.

بحث در این است که راه صحیح پرورش طبیعی استعدادهای بشر که به هیچ نوع آشفتگی و بی نظمی و اختلال منجر نشود چیست؟.

ما ثابت می کنیم که رشد طبیعی استعدادها و از آن جمله استعداد جنسی تنها با رعایت مقررات اسلامی میسر است و انحراف از آن سبب آشفتگی و بی نظمی و حتی سرکوبی و زخم خوردگی این

استعداد می گردد. اکنون لازم است نظری به منطق اسلام در زمینۀ اخلاق و تربیت به طور کلی و اجمال بیفکنیم.

برخی کوته نظران می پندارند که اخلاق و تربیت اسلامی با رشد طبیعی استعدادها مباین است و بر اساس جلوگیری و منع آنها بنا شده است. اینان تعبیرات اسلامی را در زمینۀ تهذیب و اصلاح نفس بهانه و مستمسک قرار داده اند. در قرآن کریم پس از چندین سوگند، به صورت مؤکّدی می فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهَ ا» «1» یعنی به حقیقت رستگار شد آن کس که نفس خویش را پاکیزه کرد.

از این جمله فهمیده می شود که اولًا قرآن کریم آلوده شدن ضمیر انسان را ممکن می شمارد، و ثانیاً پاکیزه کردن ضمیر را از آن آلودگیها در اختیار خود شخص می داند، و ثالثاً آن را لازم و واجب می شمارد و سعادت و رستگاری را در گرو آن می داند.

این سه مطلب هیچ کدام قابل انکار نیست. هیچ مکتب و روشی نیست که نوعی آلودگی را در روان و ضمیر انسان ممکن نشمارد و به پاکیزه کردن روان از آن آلودگی توصیه نکند. ضمیر انسان مانند ترکیبات بدنی او اختلال پذیر است. انسان آن اندازه که از ناحیۀ شخص خود در اثر آلودگیها و اختلالات روحی آزار می بیند از ناحیۀ طبیعت یا انسانهای دیگر آزار نمی بیند؛ لهذا رستگاری انسان بدون پاکی و تعادل روانی میسر نیست. در آنچه مربوط به این تعبیر قرآنی است جای شبهه نمی باشد.

در قرآن کریم تعبیر دیگری هست که نفس انسان را با صفت «اماره بالسوء» (فرمان دهنده به شر) توصیف می کند. این تعبیر این پرسش را پیش می آورد که آیا از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی انسان شریر

است؟ (اگر قرآن از جنبۀ فلسفۀ نظری،

______________________________

(1). شمس/ 9

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

فقه و حقوق (مجموعه آثار)؛ ج 19، ص: 653

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 653

طبیعت نفسانی انسان را ذاتاً شریر می داند ناچار در فلسفۀ عملی راهی که انتخاب می کند این است که پروراندن و رشد دادن این موجود شریر بالذات خطاست؛ باید آن را همواره ضعیف و ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعالیت وی شد و احیاناً آن را باید از میان برد) یا از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی شریر بالذات نیست، بلکه در حالات خاصی و به سبب عوارضی سر به طغیان و شرارت برمی دارد؛ یعنی قرآن از جنبۀ فلسفۀ نظری به طبیعت نفسانی بدبین نیست و آن را منشأ شرور نمی داند و قهراً در فلسفۀ عملی راهی که انتخاب می کند نابود کردن یا ضعیف نگه داشتن و موجبات طغیان فراهم کردن نیست.

در این صورت پرسش دومی پیش می آید و آن اینکه چه چیزهایی سبب طغیان و اضطراب و سرکشی قوای نفسانی می گردد و از چه راهی می توان آن را آرام کرد و به اعتدال برگرداند؟.

ما به هر دو پرسش پاسخ می دهیم.

کوته نظران همین قدر که دیده اند اسلام نفس را به عنوان «فرمانده شرارت» یاد کرده است، کافی دانسته اند که اخلاق و تربیت اسلامی را متهم کنند به اینکه به چشم بدبینی به استعدادهای فطری و منابع طبیعی وجود آدمی می نگرد و طبیعت نفسانی را شریر بالذات و پروراندن آن را خطا می شمارد.

ولی این تصور خطاست. اسلام اگر در یک جا

نفس را با صفت «اماره بالسوء» یاد کرده است، در جای دیگر با صفت «النفس اللوامه» یعنی ملامت کنندۀ خود نسبت به ارتکاب شرارت، و در جای دیگر با صفت «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» یعنی آرام گیرنده و به حد کمال رسیده یاد می کند.

از مجموع اینها فهمیده می شود که از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی انسان مراحل مختلفی می تواند داشته باشد؛ در یک مرحله به شرارت فرمان می دهد، در مرحلۀ دیگر از شری که مرتکب شده است ناراحت می شود و خود را ملامت می کند، در مقام و مرحلۀ دیگر آرام می گیرد و گرد شر و بدی نمی گردد.

پس اسلام در فلسفۀ نظری خود طبیعت نفسانی انسان را شریر بالذات نمی داند و قهراً در فلسفۀ عملی خود نیز مانند سیستمهای فلسفی و تربیت هندی یا کلبی یا مانوی یا مسیحی از روش نابود کردن قوای نفسانی و یا لااقل حبس با اعمال شاقّۀ آنها پیروی نمی کند، همچنانکه دستورهای عملی اسلام نیز شاهد این مدعاست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 654

این مطلب که نفس انسان در مقامات و مراحل و شرایط خاصی بشر را واقعاً به شرارت فرمان می دهد و حالت خطرناکی پیدا می کند مطلبی است که اگر در قدیم اندکی ابهام داشت امروز در اثر پیشرفتهای علمی در زمینه روانی کاملًا مسلّم شده است. از همه شگفت تر این است که قرآن کریم در توصیف نفس نمی گوید: «داعیهٌ بالسّوء» (دعوت کننده به سوی بدی و شر)، می گوید «امّارهٌ بالسّوء» (فرمان دهنده به بدی و شر). قرآن کریم در این تعبیر خود این مطلب را می خواهد بفهماند که احساسات نفسانی بشر آنگاه که سر به طغیان برمی آورد بشر را تنها به سوی

جنایت و اعمال انحرافی دعوت نمی کند، بلکه مانند یک قدرت جابر مسلط دیکتاتور فرمان می دهد. قرآن با این تعبیر، تسلط و استیلای جابرانۀ قوای نفسانی را در حال طغیان بر همۀ استعدادهای عالی انسانی می فهماند، و این رازی است که [تا] دورانهای اخیر روانشناسی کشف نشده بود.

امروز ثابت شده که احساسات منحرف احیاناً به طرز مرموزی بر دستگاه ادراکی بشر فرمان می راند و مستبدانه حکومت می کند و دستگاه ادراکی ناآگاهانه فرمانهای آن را اجرا می کند.

اما پاسخ پرسش دوم که چه چیزهایی موجب طغیان و آشفتگی و چه چیزی سبب آرامش و تعادل روحی می گردد؟ ما پاسخ این پرسش را آنگاه که در اطراف پایۀ سوم اخلاق نوی جنسی- که پایۀ روانی است- بحث می کنیم ذکر خواهیم کرد.

کشتن نفس یعنی چه؟

یک پرسش دیگر باقی است و آن اینکه اگر از نظر اخلاقی اسلامی استعدادهای طبیعی نباید نابود شود، پس تعبیر به «نفس کشتن» یا «میراندن نفس» که احیاناً در تعبیرات دینی و بیشتر در تعبیرات معلمین اخلاق اسلامی و بالأخص در تعبیرات عارف مشربان اسلامی آمده است چه معنی و چه مفهومی دارد؟ پاسخ این پرسش از آنچه قبلًا گفتیم روشن شد. اسلام نمی گوید طبیعت نفسانی و استعدادهای فطری طبیعی را باید نابود ساخت، اسلام می گوید «نفس امّاره» را باید نابود کرد. همچنانکه گفتیم نفس امّاره نمایندۀ اختلال و بهم خوردگی و نوعی طغیان و سرکشی است که در ضمیر انسان به علل خاصی رخ می دهد. کشتن نفس امّاره معنی خاموش کردن و فرونشاندن فتنه و طغیان را در زمینۀ قوا و استعدادهای نفسانی می دهد. فرق است

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 655

میان خاموش کردن فتنه و نابود کردن

قوایی که سبب فتنه می گردند. خاموش کردن فتنه، چه در فتنه های اجتماعی و چه در فتنه های روانی، مستلزم نابود کردن افراد و قوایی که سبب آشوب و فتنه شده اند نیست، بلکه مستلزم این است که عواملی که آن افراد و قوا را وادار به فتنه کرده است از بین برده شود. بعداً خواهیم گفت که این نوع میراندن گاهی به اشباع و ارضاء نفس حاصل می شود و گاهی به مخالفت با آن.

این نکته باید اضافه شود که در تعبیرات دینی، ما هرگز کلمه ای که به معنی «نفس کشتن» باشد پیدا نمی کنیم؛ تعبیراتی که هست- که البته از دو سه مورد تجاوز نمی کند- به صورت «میراندن نفس» است.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 656

آشفتگی غرایز و میلها

مسائل را یکجانبه دیدن و از جوانب دیگر غفلت کردن گاهی زیانهای جبران ناپذیری به دنبال خود می آورد. کاوشها و کشفیات روانی در یک قرن اخیر ثابت کرد که سرکوبی غرایز و تمایلات و بالأخص غریزۀ جنسی مضرّات و ناراحتیهای فراوانی به بار می آورد؛ معلوم شد اصلی که مورد قبول شاید اکثریت مفکّرین قدیم بود که هر اندازه غرایز و تمایلات طبیعی ضعیفتر نگه داشته شوند میدان برای غرایز و نیروهای عالیتر مخصوصاً قوۀ عاقله بازتر و بی مانع تر می شود اساسی ندارد؛ غرایز سرکوب شده و ارضاء نشده، پنهان از شعور ظاهر، جریاناتی را طی می کنند که چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوق العاده برای بشر گران تمام می شود، و برای اینکه تمایلات و غرایز طبیعی بهتر تحت حکومت عقل واقع شوند و آثار تخریبی به بار نیاورند باید تا حد امکان از سرکوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء

نشدن آنها جلوگیری کرد.

روانشناسان ریشۀ بسیاری از عوارض ناراحت کنندۀ عصبی و بیماریهای روانی و اجتماعی را احساس محرومیت خصوصاً در زمینۀ امور جنسی تشخیص دادند؛ ثابت کردند که محرومیتها مبدأ تشکیل عقده ها، و عقده ها احیاناً به صورت صفات خطرناک مانند میل به ظلم و جنایت، کبر، حسادت، انزوا و گوشه گیری، بدبینی و غیره

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 657

تجلی می کند.

اصل بالا در موضوع زیانهای سرکوب کردن غرایز، از نوع کشفیات فوق العاده با ارزش روانی است و در ردیف ارزنده ترین موفقیتهای بشر است.

مردم غالباً به واسطۀ انس به محسوسات و آشنایی بیشتر با آنها، برای کشفیاتی ارزش زیاد قائل می شوند که در زمینۀ امور فنی و صنعتی و استخدام قوای طبیعت بی جان صورت گرفته باشد، اما کشفیاتی که در زمینۀ مسائل روانی و روحی صورت می گیرد کمتر مورد توجه عامۀ مردم می تواند قرار بگیرد، ولی از نظر مردم دانشمند و آگاه اهمیت مطلب محفوظ است.

هرچند کم و بیش در حکمتهایی که از گذشتگان به یادگار مانده و بالأخص در آثار اسلامی نشانه های زیادی از توجه به این حقیقت دیده می شود و عملًا بسیاری از معلمان و مربیان اخلاق از آن استفاده می کرده اند، اما به طور مسلّم اثبات علمی این حقیقت و کشف قوانین مربوط به آن از موفقیتهای علمی قرن اخیر است.

اکنون ببینیم این اصل چگونه مورد استفاده قرار گرفت؟ آیا مانند کشفیات پزشکی مثلًا پنی سیلین مورد استفاده قرار گرفت؟ متأسفانه پیچیدگی و چند جانبه بودن مسائل روانی از یک طرف و ارتباط موضوع و تمایلات بشر که خواه ناخواه در کور کردن بصیرت تأثیر دارد از طرف دیگر، نگذاشت آن استفاده ای

که باید بشود صورت گیرد، بلکه خود این اصل بهانه و وسیله ای شد در جهت مخالفت یعنی برای اینکه موجبات سرکوب شدن غرایز و پیدایش آثار خطرناک روانی و اجتماعی ناشی از آن خصوصاً در زمینۀ امور جنسی بیشتر فراهم گردد؛ بر عقده ها و تیرگیهای روانی افزوده گردد؛ آمار بیماریهای روانی، جنونها، خودکشی ها، جنایتها، دلهره ها و اضطرابها، یأسها و بدبینی ها، حسادتها و کینه ها به صورت وحشتناکی بالا رود؛ چرا؟ برای اینکه سرکوب نکردن غرایز به معنی آزاد گذاشتن میلها، و آزاد گذاشتن میلها به معنی رفع تمام قیود و حدود و مقررات تفسیر شد.

پس از آنکه قرنها علیه شهوت پرستی به عنوان امری منافی اخلاق و عامل برهم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف و بیماری توصیه و تبلیغ شده بود، یکباره ورق برگشت و صفحه عوض شد؛ جلوگیری از شهوات و پابند بودن به عفت و تقوا و تحمل قیود و حدود اخلاقی و اجتماعی، عامل برهم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و از همه بالاتر امری ضد اخلاق و تهذیب نفس

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 658

معرفی شد. فریادها بلند شد: محدودیتها را بردارید تا ریشۀ مردم آزاری و کینه ها و عداوتها کنده شود؛ عفت را از میان بردارید تا دلها آرام بگیرد و نظم اجتماعی برقرار گردد؛ آزادی مطلق اعلام کنید تا بیماریهای روانی رخت بربندد.

بدیهی است اینچنین فرضیۀ به ظاهر شیرین و دلپذیری به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقی و اجتماعی، طرفداران زیادی خصوصاً در میان جوانان مجرد پیدا می کند.

ما در کشور خودمان می بینیم چه کسانی از آن طرفداری می کنند. چه از

این بهتر که خود را در اختیار دل، و دل را در اختیار هوس قرار دهیم و درعین حال عمل ما اخلاقی و انسانی شمرده شود و نام ما در لیست محصلین اخلاقی اجتماعی قرار گیرد؛ هم فال است و هم تماشا، هم کام جویی است و هم خدمت به نوع، هم تن پروری است و هم اصلاح نفس، هم شهوت است و هم اخلاق؛ بی شباهت به عشق مجازی که در میان برخی از متصوّف مآبان خودمان معمول بوده نیست؛ چه از این بهتر که آدمی از مصاحبت شاهدی زیباروی بهره مند گردد و این کار او سلوک الی اللّٰه شمرده شود!.

نتیجه چه شد؟ از اول معلوم بود. آیا بیماریهای روانی معدوم شد؟ آرامش روحی جای اضطراب و دلهره را گرفت؟ خیر، متأسفانه نتیجۀ معکوس بخشید؛ بدبختی بر بدبختیهای پیشین افزود، تا آنجا که بعضی از پیشقدمان آزادی جنسی که تیزهوش تر بودند سخن خود را به صورت تفسیر و تأویل پس گرفتند، گفتند از حدود [و] مقررات اجتماعی چاره ای نیست؛ غریزه را از تمتعات جنسی نمی توان به طور کلی ارضاء و اشباع کرد، باید ذهن را متوجه مسائل عالی هنری و فکری کرد و غریزه را به طور [غیر] مستقیم به سوی این امور هدایت نمود. فروید یکی از این افراد است.

اخلاقی که امثال راسل از آن تبلیغ می کنند و نام آن را «اخلاق نوین» گذاشته اند همان است که ثمره اش آشفتگی بیش از پیش غرایز و تمایلات است و بر خلاف مدعای آنها که اخلاق کهن را متهم به آشفته ساختن روح می کنند سیستم اخلاقی خود آنها سزاوار این اتهام است.

امروز پدیده های اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات

اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علمای اجتماع را به خود مشغول داشته است.

در جامعۀ امروز، جوانان به طور محسوسی از ازدواج شانه خالی می کنند، حاملگی و زاییدن و بچه بزرگ کردن به صورت امر منفوری برای زنان درآمده است، زنان به ادارۀ امر خانه کمتر علاقه نشان می دهند، ازدواجهایی که نمونۀ وحدت روح

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 659

است جز در میان طبقاتی که به مقررات اخلاق کهن پابندند کمتر دیده می شود، جنگ اعصاب بیش از پیش رو به افزایش است و بالأخره آشفتگی روحی عجیبی محسوس و مشهود است.

گروهی می خواهند این عوارض را لازمۀ قهری انقلاب صنعتی جدید بدانند و راه برگشت را بدین وسیله ببندند، در صورتی که اینها ربط زیادی به زندگی صنعتی و از میان رفتن زندگی کشاورزی ندارد؛ این عوارض ناشی از یک نوع به اصطلاح انقلاب فکری است و افراد خاصی هستند که مسئولیت عمدۀ این بدبختی بشریت را دارند.

راسل در گفتار خود دچار تناقض گویی ها می گردد؛ گاهی سخت از آزادی جنسی حمایت می کند (که در بخشهای پیش برخی عبارات او را نقل کردیم) و گاهی اجباراً لزوم یک سلسله حدود و قیود اجتماعی را در این زمینه می پذیرد. ما برای اینکه سخن طولانی نشود از نقل و انتقاد آنها خودداری می کنیم.

حقیقت این است که اشباع غریزه و سرکوب نکردن آن یک مطلب است و آزادی جنسی و رفع مقررات و موازین اخلاقی مطلب دیگر. اشباع غریزه با رعایت اصل عفت و تقوا منافی نیست، بلکه تنها در سایۀ عفت و تقواست که می توان غریزه را به حد کافی اشباع کرد و جلو هیجانهای بیجا و ناراحتیها و

احساس محرومیتها و سرکوب شدن های ناشی از آن هیجانها را گرفت. به عبارت دیگر پرورش دادن استعدادها غیر از پر دادن به هوسها و آرزوهای پایان ناپذیر است.

یکی از مختصات و امتیازات انسان از حیوانات این است که دو نوع میل و تمنا در بشر ممکن است پیدا شود: تمناهای صادق، تمناهای کاذب. تمناهای صادق همانهاست که مقتضای طبیعت اصلی است. در وجود هر انسانی طبیعتِ میل به صیانت ذات، به قدرت و تسلط، به امور جنسی، به غذا خوردن و امثال اینها هست.

هر یک از این میلها هدف و حکمتی دارد. بعلاوه، همۀ اینها محدودند ولی همۀ اینها ممکن است زمینۀ یک تمنای کاذب واقع شوند. اشتهای کاذبی که افراد در مورد خوردنیها پیدا می کنند مشهور و معروف همه است.

در بعضی از میلها و غرایز (که غریزۀ جنسی از آنهاست) این تمنا غالباً به صورت یک عطش روحی درمی آید، یعنی قناعت و پایان پذیری را در آن راه نیست.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 660

غریزۀ طبیعی را می توان اشباع کرد، اما تمنای کاذب خصوصاً اگر شکل عطش روحی به خود بگیرد اشباع پذیر نیست.

اشتباه کسانی که برای جلوگیری از سرکوبی غرایز و به منظور رشد استعدادها رژیم اخلاق آزاد را به اصطلاح پیشنهاد کردند ناشی از این است که این تفاوت شگرف انسان و حیوان را نادیده گرفتند و به این جهت توجه نکردند که میل به بی نهایت در سرشت انسان نهفته است. انسان چه در زمینۀ پول و اقتصادیات، چه در زمینۀ سیاست و حکومت و تسلط بر دیگران و چه در زمینۀ امور جنسی اگر زمینۀ مساعدی برای پیشروی ببیند در هیچ حدی توقف

نمی کند. خیال کردند که حاجت جنسی در وجود بشر فی المثل نظیر حاجت طبیعی هر کسی به ادرار و خالی کردن مثانه است. منع و حبس ادرار از نظر پزشکی مضرات فراوانی دارد، اما خالی کردن آن حدود و شرایطی ندارد. اگر فرضاً کسی قدم به قدم در کوچه ها و خیابانها محل مناسب و پاکیزه و مجانی برای ادرار بیابد، بیش از مقدار حاجت به آنها توجهی نخواهد کرد.

نهایت جهالت است که غریزۀ جنسی یا غریزۀ قدرت طلبی یا پول پرستی بشر را از این قبیل بدانیم و توجه خود را تنها به جنبه های محرومیت و اشباع نشدن غریزه معطوف کنیم و عوارض حیرت آور و پایان ناپذیر جهت مخالف را نادیده بگریم.

اگر انسان در این زمینه ها مانند حیوانات ظرفیت محدود و پایان پذیری می داشت احتیاجی نبود نه به مقررات سیاسی و نه به مقررات اقتصادی و نه به مقررات جنسی؛ از نظر اخلاقی نیز نه نیازی به اخلاق سیاسی و اجتماعی بود، نه به اخلاق اقتصادی و نه به اخلاق جنسی؛ همان ظرفیت محدود طبیعی همۀ مشکلات را حل می کرد. اما همچنانکه از مقررات و اخلاق محدودکننده در روابط اجتماعی و امور اقتصادی و از عفت و تقوای سیاسی و اجتماعی گریزی نیست، از مقررات و اخلاق محدودکنندۀ جنسی و از عفت و تقوای جنسی نیز گریزی نمی باشد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 661

انضباط جنسی، غریزۀ عشق
دموکراسی در اخلاق

در اخلاق نیز مانند سیاست باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد؛ مطلب صحیح و درستی است؛ یعنی انسان باید با غرایز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با تودۀ مردم رفتار کند.

ولی عده ای آنجا که پای مسائل اخلاقی در

میان می آید یا آنجا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید دربارۀ رفتار خودش با خودش قضاوت کند، عمداً یا سهواً دموکراسی را با خودسری و هرج و مرج و بی بندوباری اشتباه می کنند. اسلام دربارۀ اخلاق جنسی همان را می گوید که جهان امروز دربارۀ اخلاق سیاسی و اخلاق اقتصادی پذیرفته است.

اخلاق سیاسی به غریزۀ قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به حس افزون طلبی، همچنانکه اخلاق جنسی مربوط است به غریزۀ جنسی. از نظر لزوم آزادی از یک طرف و لزوم انضباط شدید از طرف دیگر، هیچ تفاوتی میان این سه بخش اخلاق نیست. معلوم نیست چرا طرفداران اخلاق نوین جنسی این گشاده دستی ها را تنها دربارۀ اخلاق جنسی جایز می شمارند؟!

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 662

رشد شخصیت از نظر غریزۀ جنسی

یکی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسألۀ عشق است. چنانکه می دانیم فلاسفه از قدیم الایام برای عشق فصل مخصوصی باز کرده و به بررسی ماهیت آن پرداخته اند.

ابن سینا رسالۀ مخصوصی در عشق فراهم آورده است. عرفا عشق را در همۀ اشیاء، ساری و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقیقت کلی دانسته اند.

شعرای اهل ادب با آنکه شهوت را امری حیوانی و پست شمرده اند، عشق را ستایش کرده و به آن افتخار کرده اند، تا آنجا که مقایسۀ عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل بخشی از ادبیات ما را تشکیل می دهد.

عشقی که مورد ستایش واقع شده و از غیر مقولۀ شهوت دانسته شده است تنها عشق الهی نیست؛ حتی عشق انسان به انسان نیز در بعضی از اقسامش امری شریف و خارج از مقولۀ شهوت معرفی شده است.

نقطۀ مقابل این عده افرادی

بوده و هستند که عشق را چه از لحاظ مبدأ و چه از لحاظ کیفیت و چه از لحاظ هدف، جز حدّت و شدّت غریزۀ جنسی نمی دانند و به عشق مقدس ایمان و اعتراف ندارند. از نظر این عده استعمال عشق در مورد خداوند نیز خارج از نزاکت و ادب و عبودیت است.

از نظر دستۀ اول عشق تقسیماتی دارد؛ یکی از اقسام آن عشق انسان به انسان است. این عشق نیز به نوبۀ خود بر دو قسم است: جسمانی و نفسانی (و به تعبیر دیگر:

حیوانی و انسانی). ولی از نظر دستۀ دوم عشق تقسیمات و اقسامی ندارد، هرچه هست همان شهوت است و بس.

امروز در میان بعضی از فلاسفۀ جدید عقیدۀ سومی پیدا شده است. از نظر این عده ریشۀ همۀ عشقها امر جنسی است ولی همین امر جنسی در شرایط خاصی تدریجاً تغییر شکل می دهد و خاصیت جنسی و شهوانی خود را از دست می دهد و جنبۀ روحی و معنوی به خود می گیرد.

این عده به دوگونگی عشق قائل هستند، اما به معنی دوگونگی از لحاظ حالت و کیفیت و هدف و آثار، نه دوگونگی از لحاظ ریشه و مبدأ. از نظر این عده جای تعجب نیست که یک امر مادی شکل معنوی به خود بگیرد، زیرا میان مادیات و معنویات آنچنان دیوار غیر قابل عبوری وجود ندارد و به قول یکی از اهل نظر: «هر امر معنوی،

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 663

اصل و پایۀ مادی و طبیعی دارد و هر امر مادی یک گسترش و بسط معنوی.» «1»

ما فعلًا نمی خواهیم وارد این بحث عمیق روانی و فلسفی بشویم و به نقل و

نقد عقاید و آراء زیادی که در این باره- قدیماً و جدیداً- گفته شده بپردازیم. در اینجا همین قدر می گوییم خواه عشق ریشۀ غیر جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد، و به فرض اول خواه بتواند تغییر شکل و ماهیت بدهد و جنبۀ معنوی و روحانی پیدا کند خواه نکند، در این جهت نمی توانیم تردید داشته باشیم که عشق از لحاظ آثار روانی و اجتماعی، یعنی از لحاظ تحولاتی که در روح فرد ایجاد می کند و از لحاظ تأثیراتی که در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد، با یک شهوت سادۀ حیوانی که هدفش صرفاً ارضاء و اشباع است تفاوت بسیار دارد.

حالت خاص شهوانی تا وقتی که صورت شهوانی دارد مقرون به خودخواهی است و در این حالت، انسان به موضوع شهوت به چشم یک ابزار و وسیله نگاه می کند، اما همین که شکل عشق به خود گرفت، موضوع دلخواه آنچنان اصالت پیدا می کند که حتی از جان خواستار عزیزتر و گرانبهاتر می گردد و خواستار، فدایی موضوع دلخواه خود می شود؛ یعنی شخص خواستار از «خودی» بیرون می رود و لااقل خودی او خودی طرف را نیز دربرمی گیرد. از این روست که عشق به عنوان مربّی، کیمیا، معلّم و الهام بخش خوانده شده است.

سعدی می گوید:

هرکه عشق اندر او کمند انداخت به مراد وی اش بباید ساخت

هرکه عاشق نگشت مرد نشد نقره فائق نگشت تا نگداخت

یا مثلًا حافظ می گوید:

بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش

ادبیات جهان پر است از این تعبیرات.

عشق را، هم غربی ستایش کرده هم شرقی، اما با این تفاوت که ستایش غربی از آن

نظر است که وصال شیرین دربردارد، و حد اکثر از آن نظر که به از میان رفتن خودی فردی- که همواره زندگی را مکدّر می کند- و به یگانگی در روح منجر می شود و دو

______________________________

(1). لذات فلسفه، ص 135

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 664

شخصیت بسط یافته و یکی شده، توأم با یکدیگر زیست می کنند و از حد اکثر لطف زندگی بهره مند می گردند؛ اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است؛ به روح شخصیت و شکوه می دهد، الهام بخش است، کیمیا اثر است، مکمل است، تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد و یا مقدمۀ همزیستی پر از لطف دو روح انسانی است. از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است، مقدمۀ معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمۀ یگانگی و اتحاد است، مقدمۀ یگانگی و وصول به حقیقتی عالیتر از افق انسانی است «1» خلاصه اینکه در مسألۀ عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است. غربی در عین اینکه در آخرین مرحله عشق را از یک شهوت ساده جدا می داند و به آن صفا و رقّتی روحانی می دهد، آن را از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمی سازد و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن می نگرد، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو می کند.

اگر آن فرضیه را بپذیریم که می گوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت، هدف و آثار جز غریزۀ جنسی نیست، عشق در اخلاق جنسی فصل جداگانه ای نخواهد داشت؛ آنچه دربارۀ لزوم و عدم

لزوم پرورش غریزۀ جنسی گفته شد، در این باره کافی است. و اما اگر عشق را از لحاظ ریشه و لااقل از لحاظ کیفیت و آثار روانی اجتماعی با غریزۀ جنسی مغایر دانستیم، ناچاریم فصل جداگانه ای برای لزوم و عدم لزوم پرورش این استعداد باز کنیم؛ لزوم اشباع غریزۀ جنسی کافی نیست که عشق را مجاز بشماریم، همچنانکه اشباع غریزۀ جنسی برای پرورش این حالت نیمه معنوی کافی نیست و محرومیت از این موهبت ممکن است عوارضی داشته باشد که با اشباع حیوانی غریزۀ جنسی چاره پذیر نیست.

راسل در زناشویی و اخلاق می گوید:

«کسانی که هرگز از وحدت صمیمانه و عمیق رفاقت پرشور یک عشق طرفینی بویی نبرده اند، درحقیقت شیرینی جنبه های زندگی را نچشیده اند و بی آنکه خود

______________________________

(1). رجوع شود به الهیات اسفار.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 665

بدانند محرومیت از آن عواطف، آنان را به سوی قساوت، حسادت و زورگویی سوق می دهد.».

معمولًا گفته می شود که مذهب دشمن عشق است. باز طبق معمول، این دشمن این طور تفسیر می شود که چون مذهب، عشق را با شهوت جنسی یکی می داند و شهوت را ذاتاً پلید می شمارد، عشق را نیز خبیث می شمارد.

ولی چنانکه می دانیم این اتهام دربارۀ اسلام صادق نیست، دربارۀ مسیحیت صادق است. اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است.

اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت هرچه بیشتر و محکمتر باشد.

نکته ای که در اینجا هست و از آن غفلت شده

این است: علت اینکه گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته اند و لااقل آن را اخلاقی نشمرده اند ضدیت عقل و عشق است. عشق آنچنان سرکش و نیرومند است که هرجا راه پیدا می کند به حکومت و سلطۀ عقل خاتمه می دهد. عقل نیرویی است که به قانون فرمان می دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پابند هیچ رسم و قانونی نیست. عشق یک نیروی انقلابی انضباطناپذیر آزادی طلبی است. علی هذا سیستمهایی که اساس خود را بر پایۀ عقل گذاشته اند نمی توانند عشق را تجویز کنند. عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست. آنچه در مورد عشق قابل توصیه است این است که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید شخص باید چگونه عمل کند تا حد اکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.

مطلب عمده ای که در اینجا هست رابطۀ عشق و عفت است. آیا عشق به مفهوم عالی و مفید خود، در محیطهای به اصطلاح آزاد بهتر رشد می یابد و یا عشق عالی توأم با عفت اجتماعی است؛ محیطهایی که در آنجا زن به حال ابتذال درآمده است کُشندۀ عشق عالی است؟ این، مطلبی است که در قسمت آینده که آخرین قسمت این بحث است مطرح خواهد شد.

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 666

عشق و عفت

ویل دورانت می گوید:

«در سرتاسر زندگی انسان، به اجماع همه، عشق از هر چیز جالب توجه تر است و تعجب اینجاست که فقط عدۀ کمی دربارۀ ریشه و گسترش آن بحث کرده اند. در هر زبانی دریایی از کتب و مقالات، تقریباً از قلم هر نویسنده ای

دربارۀ عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و درامها و چه اشعار شورانگیز که دربارۀ آن به وجود آمده است، و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض دربارۀ این امر عجیب و اصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن، از آمیزش سادۀ پروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پترارک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» «1»

ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعاً از گفته های علمای قدیم و جدید دربارۀ ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دوگانگی آن با میل جنسی استنباط می شود سه نظریه است؛ و گفتیم عشق، هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل

______________________________

(1). لذات فلسفه، ص 117

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 667

ستایش و تقدیسی شناخته شده است، ولی این ستایش و تقدیس آن طور که ما استنباط کرده ایم از دو جنبۀ مختلف بوده است که قبلًا توضیح داده شد.

مطلب عمده در اینجا رابطۀ عشق و عفت است. باید ببینیم این استعداد عالی و طبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفان می گردد؟ آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت می کند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می رسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حکومت نمی کند و اساساً چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟ اتفاقاً مسأله ای که غیر قابل انکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان و عمیق است.

در این گونه محیطها که زن به حال ابتذال درآمده است فقط زمینه برای پیدایش هوسهای آنی و موقتی و هرجایی و هرزه شدن قلبها فراهم است.

اینچنین محیطها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی که فیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم می شناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری و از خودگذشتگی و سوز و گداز توأم است، هشیار کننده است، قوای نفسانی را در یک نقطه متمرکز می کند، قوۀ خیال را پروبال می دهد و معشوق را آنچنان که می خواهد در ذهن خود رسم می کند نه آنچنان که هست، خلّاق و آفرینندۀ نبوغها و هنرها و ابتکارها و افکار عالی است.

بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی در اخلاق جنسی می باشند بشنویم. ویل دورانت می گوید:

«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن (عشق مرد به مرد) باشد می شناختند، و داستانهای هزار و یک شب نشان می دهد که سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را به علت دور از دسترس بودن، جذابیت بخشید مایۀ نضج غزل عاشقانه گردید. حتی لارشفوکو نویسندۀ نیش زن بزرگ می گوید: «چنین عشقی برای روح عاشق مانند جان برای بدن است» ... این استحالۀ میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه کنیم؟ چه موجب می شود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 668

اضطراب جسمانی به رقّت روحی تبدیل شود؟ آیا رشد تمدن است که به علت تأخیر انداختن ازدواج موجب می شود تا امیال جسمانی برآورده نشود و به درون نگری و

تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات امیال نابرآورده جلوه گر سازد؟ آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می گردد.

زیبایی یک شی ء چنانکه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شی ء دارد، میلی که با ارضاء و اقناع ضعیف می شود و با منع و جلوگیری قوی می گردد.» «1»

هم او می گوید:

«به عقیدۀ ویلیام جیمز حیا امر غریزی نیست، بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دل بازی مایۀ طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند ...

زنان بی شرم جز در موارد زودگذر برای مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است. اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می گردید.

مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقّت عالی خبر می دهد. حیا (و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد) پاداشهای خود را پس انداز می کند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وامی دارد و قوایی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد.» «2»

هم او می گوید:

«امروز لباسهای سنگین فشارآور که مانند موانعی بودند از میان رفته اند و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانه ای که مانع حمل بود

______________________________

(1). لذات فلسفه، ص 130

(2). همان، ص 133

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 669

رهانیده است.

دامنهای کوتاه بر همۀ جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنها عیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف تر می کند، و شاید اگر مردان قوۀ تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» «1» برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق در فصلی که به عنوان «عشق رمانتیک» باز کرده است می گوید:

«اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوقِ خود را بسیار گرانبها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم ... بهای زیادی که برای زن قائل می شدند نتیجۀ روانشناسی اشکال تصرف وی بود.» «2»

و نیز می گوید:

«از لحاظ هنرها مایۀ تأسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد ... در جایی که اخلاقیات کاملًا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد عملًا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطۀ جاذبۀ شخصی خود، ندرتاً نیازی به توسل به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» «3»

و نیز می گوید:

«کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند. اگر مردی هیچ گونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیۀ احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه

______________________________

(1). همان، ص 165

(2). زناشویی و اخلاق، ص 36

(3). همان، ص 39 و 40

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 670

می سازد.» «1»

عجبا! آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات می زند. مقصود او از اخلاقیات چیست؟ او که عفت و تقوا را محکوم

می کند، حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود، او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمۀ جسمی برطرف وارد شود مجاز می شمارد! او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند، او که چنین فکر می کند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهندۀ احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟!.

به هر حال، آنچه مسلّم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می کنند، کُشندۀ عشق به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم می زنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی می خوانند، از او به عنوان معلم و مربی، الهام بخش و کیمیا یاد می کنند و کسی را که همۀ عمر از آن بی نصیب مانده است لایق انسانیت نمی شمارند.

یادآوری دو نکته لازم است. یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق، هم از لحاظ کیفیت، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است، از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر می کنند. راسل یک جا اعتراف می کند که:

«عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.» «2»

در جای دیگر می گوید:

______________________________

(1). همان، ص 64

(2). همان، ص 62

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 671

«عشق برای خود غایت و

اصول اخلاقی خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاقی جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند (و خود راسل آتش افروز این عناد است!) از طرف دیگر، آنها را تحریف و واژگون می سازد.» «1»

نکتۀ دیگر اینکه به نظر می رسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسی- لااقل از لحاظ کیفیت و هدف- شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور می کند؛ یکی به صورت حالت پرشور و پرسوز و گدازی که در نتیجۀ دور از دسترس بودن محبوب و هیجان فوق العادۀ روح و تمرکز قوای فکری در نقطۀ واحد از یک طرف، و حکومت عفاف و تقوا بر روح عاشق از طرف دیگر، تحولات شگرفی در روح ایجاد می کند، احیاناً نبوغ می آفریند؛ و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان است به وجود آورد.

این گونه عشقها بیشتر جنبۀ درونی دارد؛ یعنی موضوع خارجی بهانه ای است برای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنان که دوست دارد بسازد و از دیدگاه خود آن طور که ساخته- نه آن طور که هست- ببیند. کم کم کار به جایی می رسد که به خود آن ساختۀ ذهنی خو می گیرد و آن خیال را بر وجود واقعی و خارجی محبوب ترجیح می دهد.

نوع دیگر، آن مهر و رقّت و صفا و صمیمیتی است که میان زوجین در طول زمان در اثر معاشرت دائم و اشتراک در سختیها و

سستیها و خوشیها و ناخوشیهای زندگی و انطباق یافتن روحیۀ آنها با یکدیگر پدید می آید. اگر اجتماع، پاک و ناآلوده باشد و تمتعات زوجین همان طوری که اصول عفاف و تقوا ایجاب می کند به یکدیگر اختصاص یابد، حتی در دوران پیری که شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین را به یکدیگر پیوند دهد، آن عاطفۀ صمیمانه سخت آنها را به یکدیگر می پیوندد.

نفقه دادن مرد به زن و شرکت عملی زن در مال مرد، از همه بالاتر اختصاص کانون خانوادگی و استمتاعات جنسی و اختصاص محیط بزرگ به کار و فعالیت، از علل

______________________________

(1). همان، ص 65

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 672

عمدۀ این صفا و صمیمیت است. تدابیری که اسلام در روابط زوجین و غیره به کار برده است سبب شده که در محیطهای اسلامی- بر خلاف محیط اروپای امروز- این گونه صمیمیتها و مهر و صفاها و عشقها زیاد پیدا شود.

نوع اول مشروط به هجران و فراق است؛ تازیانۀ فراق روح را حساستر و آتشین تر می کند؛ بر خلاف این نوع از عشق که ما آن را صفا و صمیمیت می نامیم و اختصاص به زوجین دارد و در اثر وصال و نزدیکی کمال می یابد.

نوع اول در حقیقت پرواز و کنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوع دوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر. فرضاً کسی در نوع اول تردید کند، در نوع دوم نمی تواند تردید داشته باشد.

در آیۀ قرآن، آنجا که پیوند زوجیت را یکی از نشانه های وجود خداوند حکیم علیم ذکر می کند، با کلمۀ «مودّت» و «رحمت» یاد می کند (چنانکه می دانیم «مودّت» و «رحمت» با شهوت و میل طبیعی

فرق دارد)، می فرماید:

وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً ... وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً «1».

یکی از نشانه های خداوند این است که از جنس خود شما برای شما جفت آفریده است ... و میان شما و آنها مهر و رأفت قرار داده است.

مولوی چه خوب این نکته را دریافته است آنجا که می گوید:

زُیِّنَ لِلنّاس حق آراسته است زانچه حق آراست کی تانند رست

چون پی یَسْکُنْ الَیْهاش آفرید کی تواند آدم از حوّا برید

اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر، حیوان را کم است، آن از کمی است

مهر و رقّت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود

ویل دورانت این صفا و صمیمیت را که پس از خاتمۀ شهوت نیز دوام پیدا می کند این طور توصیف می کند:

«عشق به کمال خود نمی رسد مگر آنگاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی

______________________________

(1). روم/ 21

فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 19، ص: 673

پیری و نزدیکی مرگ را ملایم و مطبوع سازد. کسانی که عشق را فقط میل و رغبت می دانند فقط به ریشه و ظاهر آن می نگرند. روح عشق حتی هنگامی که اثری از جسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود. در این ایام آخر عمر که دلهای پیر از نو با هم می آمیزند، شکفتگی معنوی جسم گرسنه به کمال خود می رسد.» «1»

با همۀ اختلافی که میان این دو نوع عشق وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال، یکی از نوع ناآرامی و کشش و شور است و دیگری از نوع آرامش و سکون، در یک جهت مشترکند: هر دو گلهای با طراوتی می باشند که فقط در اجتماعاتی

که بر آنها عفاف و تقوا حکومت می کنند می رویند و می شکفند. محیطهای [اشتراکی] جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه و رمانتیک به وجود آورند و نه می توانند در میان زوجین آنچنان صفا و رقّت و صمیمیت و وحدتی- که بدان اشاره شد- به وجود آورند.

______________________________

(1). لذات فلسفه، ص 134

________________________________________

مطهری، شهید مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109