روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جلد 10

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره توبه

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره التوبة (9): آیات 90 تا 100

اشاره

وَ جٰاءَ اَلْمُعَذِّرُونَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ اَلَّذِينَ كَذَبُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (90) لَيْسَ عَلَى اَلضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَى اَلْمَرْضىٰ وَ لاٰ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَى اَلْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (91) وَ لاٰ عَلَى اَلَّذِينَ إِذٰا مٰا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ اَلدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ يَجِدُوا مٰا يُنْفِقُونَ (92) إِنَّمَا اَلسَّبِيلُ عَلَى اَلَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِيٰاءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (93) يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاٰ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اَللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِكُمْ وَ سَيَرَى اَللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَيَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَكُمْ إِذَا اِنْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (95) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَرْضىٰ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِينَ (96) اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ يَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ اَلدَّوٰائِرَ عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ اَلسَّوْءِ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ اَلرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اَللّٰهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ وَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (100)

ترجمه

[و] (1)آمدند عذرخواهان از عرب تا دستورى دهند ايشان را و بنشستند (2)آنان كه دروغ گفتند با خداى و پيغامبرش، برسد (3)به آنان كه كافر شدند از ايشان عذابى دردناك.

نيست بر ضعيفان و نه بر بيماران و نه بر آنان كه نيابند، (4)آنچه خرج كنند تنگيى چون نصيحت كنند خداى را و پيغامبرش را نيست بر نيكوكاران از راهى (5)،و خداى آمرزندۀ بخشاينده است.

[102-پ]و[نه] (6)بر آنان كه چون آيند به تو تا بر نشانى ايشان را گويى (7)نمى يابم (8)چيزى كه بر نشانم


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:بنشيند،به قياس با نسخۀ آو،و با توجّه به معنى،تصحيح شد.
3- .آج،لب:زود بود كه رسد.
4- .آج،لب:نمى يابند.
5- .آج،لب:طريق عتابى.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .اساس:گوييد،به قياس با نسخۀ آو،و با توجه به معنى،تصحيح شد.
8- .اساس:نمى يابيم،به قياس با نسخۀ آو،و با توجه به معنى،تصحيح شد.

بر وى،برگردند و چشمهاى ايشان مى رود از آب چشم به غم آن كه ندارند (1)چيزى كه خرج كنند.

كه (2)راه بر آنان كه دستورى خواهند از تو،و ايشان توانگران باشند خشنود شدند به آن كه باشند با زنان و كودكان و مهر نهاد خداى بر دلهاى ايشان،ايشان ندانند (3).

[103-/] عذر مى خواهند از شما چون بازشوى با ايشان، بگو عذر مخواهى،باور نداريم (4)شما را،خبر داد ما را خداى از خبرهاى شما و بيند (5)خداى كار شما و پيغامبرش،پس بازگردانند (6)شما را با دانندۀ نهان و آشكارا،خبر دهد (7)شما را به آنچه كرده باشيد (8).

سوگند خورند (9)به خداى براى شما چون بازگرديد از ايشان تا بگرديد از ايشان،بگرديد از ايشان كه ايشان پليداند و جاى ايشان دوزخ است پاداشت به آنچه كرده اند.

سوگند مى خورند براى شما تا راضى شويد ازيشان (10)،اگر راضى شويد از ايشان به درستى كه خداى خشنود نشود از گروه كافران


1- .آو،بم:نيابند،آج،لب:نمى يابند.
2- .آج،لب:به درستى كه.
3- .آج،لب:نمى دانند.
4- .آو،مج:ما راست نداريم.
5- .آج،لب:زود بود كه ظاهر كند.
6- .آج،لب:بازگردانيده شوند.
7- .آج،لب:پس بياگاهاند.
8- .آو،بم:كرده باشى/كرده باشيد.
9- .آج،لب:زود بود كه سوگند خوردند.
10- -آج،لب+پس به درستى كه.

عربيان (1)سخت ترند به كفر (2)و نفاق و سزاوارتر كه نه بدانند حدهاى آنچه فروفرستاد خداى بر رسولش و خداى دانا و محكم كار[است] (3).

[103.پ] و از عربيان (4)كه (5)هست كه فراگيرد آنچه نفقه كند غرامت (6)و چشم مى دارد به شما مصيبتها (7)برايشان گردش بد و خداى شنوا [و] (8)داناست.

و از عربيان (9)كس هست كه ايمان دارد به خداى و به روز آخرت و فراگيرد آنچه نفقه كند (10)نزديكيها نزديك خداى و دعاهاى رسول،آن نزديكى است ايشان را،در برد (11)ايشان را خداى در رحمتش،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

سبق برندگان (12)پيشينگان (13)از مكيان و مدنيان و آنان كه پس روى كردند ايشان را به نيكوى،خشنود است خداى از ايشان و خشنوداند از او،و نهاده است (14)ايشان را بهشتها كه مى رود در زير آن جويها،جاويدان باشند در آن، آن ظفرى بزرگ است[104-ر].

قوله: وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ ،يعقوب[خواند از جملۀ قرّاء،و در شاذّ،عبد اللّه]


1- .آو،بم:عربان،آج،لب:همۀ اديان اهل باديه.
2- .آج،لب:ناگرويدن.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،بم:عربان،آج،لب:اهل باديه.
5- .مج:كس.
6- .آج،لب:تاوانى.
7- .آج،لب:گردشهاى روزگار،مج:گردش بد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .بم:عربان،آج،لب:اهل باديه.
10- .آج،لب+سبب.
11- .آج،لب:زود بود كه درآرد.
12- .آو،بم:سبق بردگان.
13- .آج،لب:نخستيان.
14- .آو،بم:ببجارده است.

«عين»من الاعذار،و يقال:اعذر اذا اتى بعذر و اعذر صار ذا عذر،يعنى آمدند عذر خواهندگان از جملۀ اعراب،و قرائت باقى قرّاء به تشديد«ذال»،و آن را دو وجه بود:يكى معتذرون بوده باشد در اصل،آنگه ادغام كردند«تا»را در«ذال»چنان كه:تذكرون،و الاصل تتذكرون.و وجه دويم آن است كه:من عذر باشد اذا غبب و مرض،يعنى تقصيركنندگان.«من»تبين راست. لِيُؤْذَنَ لَهُمْ ،تا دستورى دهند ايشان را،و زجاج گفت:روا باشد كه،معذرون (1)معتذران باشند،نمايند كه ما را عذرى هست و ايشان را عذر نباشد.و معذر كه بر تقصير حمل كنند هم معتذر باشد و لكن عذر خواهندۀ تقصير باشد (2).حسن گفت:اعتذروا بالكذب،عذر به دروغ مى خواهند،و از اينجاست

قول على-عليه السلام (3): المعاذير اكثرها اكاذيب ، عذرها بيشتر دروغ باشد (4).و رسول-عليه السلام-گفت:

اياك و ما يعتذر منه ،دور باش از آنچه از او عذر بايد خواستن.ضحّاك گفت:اينان رهط عامر بن الطفيل بودند روز غزات تبوك،بيامدند و گفتند:يا رسول الله!اگر با تو بياييم،اعراب طىّ قبيلۀ ما را و فرزندان (5)ما را تعرّض رسانند ما را دستور باش (6)تا مقام كنيم.رسول-عليه السلام- گفت:خداى تعالى مرا خبر داد از اخبار و اسرار شما: ...قَدْ نَبَّأَنَا اللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِكُمْ (7).

وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،و بنشستند از جهاد آنان كه با خداى و پيغمبر دروغ گفتند،يعنى منافقان در اظهار ايمان و ابطان كفر.محمّد بن اسحاق گفت:

آيت در بنى غفار (8)بن خفاف بن ايماء آمد كه ايشان خويشتن را بر رسول -عليه السلام-عرض مى كردند،و عرض ايشان آن بود كه تا رسول-عليه السلام-ايشان را دستورى دهد در تخلّف تا با پس


1- .همۀ نسخه بدلها:معذران.
2- .اساس:باشند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخۀ بدلها+كه گفت.
4- .مل:به دروغ بود.
5- .همۀ نسخه بدلها:زنان.
6- .آو،آج،بم،لب:دستورى ده.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 94.
8- .اساس:بنى عفان،به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،به كافران رسد از جملۀ ايشان عذابى مولم دردناك،و براى آن منهم گفت كه،آنان كه تخلّف كردند از جهاد همه كافر نبودند،بعضى كافر[ان] (1)بودند عذر به دروغ انگيختند (2)، بعضى مؤمنان بودند معذور بودند كه ساز نداشتند و برگ نبود ايشان را،لا جرم حق تعالى براى ايشان عذر بخواست گفت: لَيْسَ عَلَى الضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَى الْمَرْضىٰ ،[نيست] (3)بر ضعيفان كه قوّت ندارند و نه بر بيماران كه بنيت (4)و صحّت ندارند. وَ لاٰ عَلَى الَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ ،و نه بر آنان كه نيابند آنچه نفقه كنند بى برگ و بى ساز باشند حرجى و ضيقى و تنگى و بزه اى،براى آن كه اين جمله معذور (5)باشند. إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،چون نصيحت كنند اينان خداى و رسول را.و معنى نصح در آيت اخلاص عمل است از غش،يقال:نصح في عمله نصحا،و منه:التوبة النصوح،و فلان ناصح الجيب اذا كان خالص النية و الاعتقاد. مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ ،بر نيكوكاران راهى نيست،يعنى كس را با ايشان كارى نيست و ملامت و مذمّت را بديشان راهى نيست.

وَ لاٰ عَلَى الَّذِينَ ،و نه نيز بر آنان حرجى است كه بر تو آيند تا تو ايشان را بردارى،يعنى بر نشانى،تو گويى:من چيزى ندارم كه شما را برآن نشانم،ايشان برگردند گريان و چشمهاى ايشان آب مى ريزد (6)از اندوه بر آنكه (7)چيزى ندارند كه خرج كنند و با توبه جهاد آيند.و«حمل»در آيت عبارت است از برنشاندن بر چهارپاى،يقال:حملته (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو.افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو.افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+و.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:قوّت.
5- .مل:ازآن كه از جملۀ بيمارانند.
6- .آو،آج،بم،لب:همى.
7- .مل:براى.
8- .او،آج،بم:حمل.على دابّتى.و قوله: وَ أَعْيُنُهُمْ ،«واو»حال راست،و«من» تبيين است. حَزَناً ،نصب بر تميز است،و«ان»مع الفعل در محل نصب است بقوله: حزنا على حذف الحرف الجارّ،اى حزنا على ان لا يجدوا.چون حرف جرّ بيفگند فعل بدو رسيد و عمل كرد[در او]

المى باشد در دل به فوت كارى[104-پ]مأخوذ من حزن الارض و هى الارض الغليظة.

مجاهد گفت:آيت در جماعتى از مزينه آمد.محمد بن كعب القرظي و محمد بن اسحاق گفتند:در هفت كس آمد از قبايل مختلف.واقدى گفت:هفت مرد انصارى بودند،چون بگريستند و مردمان رغبت ايشان در جهاد بشناختند (1)،عثمان دو مرد را بر- نشاند و عبّاس دو را (2)،و يامين بن كعب بن النضر سه كس را.واقدى گفت سى هزار مرد با رسول-عليه السلام-به تبوك حاضر بودند.

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ ،آنگه حق تعالى چون عذر معذوران بخواست و بگفت:

مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ ،بازنمود كه:آنان كه بر ايشان سبيل است به دست و زبان و مذمّت،ايشان كيستند؟گفت:راه بر آنان است،يعنى ملامت (3)به (4)آنان راه يافته است كه از تو دستورى مى خواهند و ايشان توانگرند.«واو»،حال راست، ايشان راضى اند بدان كه با خوالف از زنان و كودكان و بازماندگان و بيماران بنشينند،و خداى توفيق از ايشان بازگرفته است،و مهر بر دلهاى ايشان نهاده،برآن تفسير كه داديم،ايشان چيزى نمى دانند. آنگه حق تعالى از غيب خبر داد،گفت:

آن معذران


1- .آو،آج،بم،لب:بدانستند.
2- .آو،آج،بم،لب:دو مرد را.
3- .مج+و ملامت.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر.

اذا اعتذر الجاني محا العذر ذنبه***و كل امرء لا يقبل العذر مذنب

[و اين مذهب اصحاب وعيد است كه گفتند:قبول توبه بر خداى واجب است حملا على وجوب قبول العذر،گوييم:كه تسليم كند كه قبول عذر واجب است؟و چه طريق است به وجوب آن؟و در عقل و شرع دليل نيست،و چگونه واجب بود!

و المعاذير اكثرها اكاذيب ،پس مذهب درست آن است كه:خداى تعالى و يكى از ما به قبول توبه و عذر متفضّل است] (1). وَ سَيَرَى اللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ،رؤيت،به معنى علم است اين جا.خداى تعالى گفت:خداى مى داند عمل شما و پيغمبر (2)نيز مى داند و مورد اين كلمه (3)وعيد است. ثُمَّ تُرَدُّونَ ،آنگه شما را با خداى برند،يعنى با جايى كه حكم جز خداى را نباشد،خداى كه نهان چنان داند كه آشكارا.آنگه خبر دهد شما را بدانچه كرده باشيد از نيك و بد،و اين جمله كنايات (4)است از وعيد.

آنگه گفت:آن (5)جماعت متخلّفان آمدند (6)تا سوگند خورند براى شما تا (7)از سر ايشان بگرديد (8)و ايشان را ملامت نكنيد و رها كنيد ايشان را از توبيخ و سرزنش،و اين هم از جملۀ معجزات رسول است-عليه السلام-براى آن كه خبر است از غيب و مخبر


1- .:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،بم:پيغامبرش.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كلام.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:كنايت.
5- .همۀ نسخه بدلها:اين.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خواهند آمد.
7- .همۀ نسخه بدلها+شما.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بگذرى،بگذريد.

عمل (1)نيست.

قوله: يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ ،آنگه حق تعالى بيان كرد كه:غرض ايشان در اين سوگند خوردن چيست (2)،گفت:ايشان-يعنى منافقان-بازايستاده اند از جهاد،سوگند خورند براى شما تا شما از ايشان (3)راضى شويد و گمان بريد كه ايشان در آن سوگند راست گويند.اگر شما راضى شويد (4)كه احوال و نهان و دخلت و نيّت ايشان ندانيد،خداى از ايشان راضى نشود كه ايشان فاسق اند و خارج از فرمان خداى.[105-ر]و مراد به فاسق،كافر است اين جا.

آنگه گفت: اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً ،اين اعراب،و اين،جمع عرب است، و عرب جنس بود،و واحد او عربى بود،به ياى نسبت،اين«يا»دليل وحدت باشد، كرومى و روم،و زنجى و زنج و يهودى و يهود و مجوسى و مجوس.آنگه اعراب جمع جمع بود،گفت:اين اعراب اجلاف جفات كه ايشان را تربيت در باديه و بيابان بوده است،و ايشان سخت تراند به كفر و نفاق.و نصب آن بر تمييز است،گفت:براى آن كه ايشان را اختلاطى نبوده باشد با مردمان حضر كه در ميان ايشان علما و فقها و اهل خبرت و بصيرت باشند،و گفتند:مراد جماعتى اعراب اند كه ايشان پيرامن مدينه بودند از اسد و غطفان،و ايشان در كفر و نفاق سخت تر بودند،و تقول (5):رجل عربى، اذا كان منسوبا الى العرب و ان سكن البلاد.و اعرابى،اذا كان من سكان البادية.

وَ أَجْدَرُ ،و ايشان سزاوارتر باشند بدان كه حدود و قرآن (6)و احكام سنت و شرايط شرع ندانند ازآن كه ايشان را نشو و تربيت در بيابان بوده باشد.

روايت كردند كه:زيد بن صوحان را


1- .آو،آج،بم،لب+قول مجبره.
2- .اساس:است،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+به آن سوگند.
4- .مج+گمان بريد.
5- .آو،بم،لب:يقول.
6- .همۀ نسخه بدلها:حدود قرآن.

لتريبنى،حديث تو مرا به تعجب (1)همى آرد،يعنى نيكو مى آيد مرا،و لكن دست تو مرا به شك مى افگند.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه گمان مى برم كه (2)در دزدى بريده باشند!گفت:يا اعرابى!اين دست چپ است.گفت:پس چه باشد؟گفت:

دزد را دست راست برند،گفت:ندانم من تا كدام دست برند،راست يا چپ؟زيد گفت:صدق الله حيث يقول: اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ يَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى عالم است به احوال ايشان، حكيم است در اجراى احكام برايشان (3)حق تعالى گفت:اعراب نيز بر دو قسمت اند:بعضى از ايشان آنانند كه: يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ مَغْرَماً ،كه آنچه نفقه كنند در سبيل خداى غرامت و تاوان (4)شمارند.و«من» در اوّل آيت تبعيض راست،و«مغرم»مصدر است بمعنى الغرامة،و«غرم»و «غرامت»لزوم نايبه اى (5)باشد در مال بى جنايتى و منه قوله: ...إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً (6)،اى لازما،و الغرام الحب اللازم،و قال (7):

و إن غرامي فوق كل غرام***

و الغريم،كل واحد من المتداينين،و الجمع غرماء،و غرمته،اى الزمته في ماله.

وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوٰائِرَ ،و تربص،انتظار عاقبت چيزى باشد،و گوش آن مى دارند تا دايره اى از دوائر بد بر شما گردد.و دوائر،عواقب مذمومه باشد.فرّاء و زجاج گفتند:انتظار مرگ يا قتل ايشان مى كردند.آنگه حق تعالى گفت:آنچه بر ايشان مى اندازند بر خود برند (8)و آنچه بديشان مى خواهند به خود بينند. عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ ،برايشان دايرۀ بد باشد.ابن كثير و ابو عمرو خواندند:عليهم دائرة السوء،به ضم«سين»،و باقى قرّاء به فتح«سين».و چون به فتح خوانى به معنى مصدر باشد، نحو قوله: وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ...


1- .آو،مج:به عجب.
2- .همۀ نسخه بدلها+نبايد كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+آنگه.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:تابان.
5- .مج:تايبه.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 65.
7- .مج+شعر.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 12.

باشد،چه.معنى اضافت كردن با سوء گفتند چنان است كه گويند:رأيته بعين (1)رأسي و هو كشمس النهار. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ لأقوالهم، عَلِيمٌ باحوالهم.

آنگه پس از اين ذكر قسمت ديگر كرد از جملۀ اعراب،و از جملۀ اعراب كس (2)هست.و مِنَ ،در هر دو آيت نكره است موصوفه،كقول الشاعر:

رب من أنضجت غيظا صدره***

كه ايمان دارد به خداى و روز بازپسين،يعنى روز قيامت كه از پس او دگر شب نباشد،و آنچه نفقه مى كنند در سبيل خداى آن را قربات و جاى تقرب مى شناسند.

زجاج گفت:در قربات سه وجه رواست:ضم را و سكون او،و فتح او،و لكن قراء جز به ضم نخوانده اند.و معنى قربت،اداى فعل باشد على الوجه الذي امر طلبا لرضاء الله و ثوابه.و فعل بر اين وجه نزديك گرداند بنده را به رحمت. وَ صَلَوٰاتِ [105-پ] اَلرَّسُولِ ،اى:دعوات (3)الرسول،اعنى دعاى رسول ايشان را[نيز] (4)قربات گرفته اند و دعاى رسول تقربى مى شناسند،و عبد اللّه عباس گفت و حسن:

استغفار رسول ايشان را قربتى مى شناسند،قتاده گفت:صلوات،دعا به خير و بركت باشد،چنان كه اعشى گفت:

تقول بنتي و قد قربت مرتحلا***يا رب جنب (5)ابى الاوصاب و الوجعا

عليك مثل الذي صليت فاغتمضي (6)***يوما (7)فان لجنب المرء (8)مضطجعا


1- .اساس:بعينى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت كه از جمله ايشان كس.
3- .آج،لب:دعوة.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:تجنب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:فاغمضى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .مج،لب:نوما.
8- .اساس:الارض،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

خداى ايشان را در رحمت خود برد كه خداى آمرزندۀ گناه است و بخشايندۀ گناهكار.ضحّاك گفت:اين آيت در عبد اللّه ذو البجادين آمد و قوم او.كلبى گفت:

در بنى اسلم و غفار و جهينه آمد.

و قوله: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ ،رفع سابقون،به ابتداست،و خبر او رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ ،گفت:از پيش روندگان پيشينان (1)آنان كه از جملۀ اوّلينان سبق بردند به ايمان از جملۀ مهاجران كه خانه و مال و ملك رها كردند و از مكه با رسول به مدينه هجرت كردند،و نيز انصار كه در مدينه ياران رسول بودند،و او را يارى كردند،و اين گروهى بودند كه پيش از هجرت به دو سال ايمان آورده بودند.و يعقوب خواند:

و الانصار،به رفع عطفا على قوله: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ .و روايت كردند كه:بعضى صحابه روزى مى خواندند:و الانصار اَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ ،به رفع«را»و حذف «واو»(الذين) (2).أبىّ،ردّ كرد و خطا بازداد،با قول أبي آمد. وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ ،و آنان كه متابعت ايشان كردند و بر ره ايشان رفتند در ايمان و هجرت و نصرت.و بر قرائت آن كس كه به رفع خواند،انصار از جملۀ سابقان اوّلان نباشند.و بر قرائت آن كس كه به جر خواند،انصار در اين جمله باشند.و ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسير آورد كه:آن صحابى كه و الانصار خواند،عمر خطاب بود (3).ابى (4)او را گفت:و الانصار،به جرّ بايد خواندن. وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،«واو»از او حذف نبايد كرد (5).عمر،قول او نمى شنيد و قبول نمى كرد تا عمر سه بار بخواند:و الانصار، اَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،و ابىّ گفت: وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،بالجر،و الواو.به بار چهارم عمر را گفت:چرا از من نشنوى!و الله لقد قرأت على رسول الله: وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،و أنت تبيع القرط ببقيع الغرقد،گفت:آنگه كه من بر پيغامبر اين خواندم


1- .آو،آج،بم،مج:پيشينگان.
2- .همۀ نسخه بدلها:واو،از و الذين.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .همۀ نسخه بدلها:أبى كعب.
5- .همۀ نسخه بدلها:نبايد كردن.

يا أبى (1)!انصار را خداى در جملۀ سابقان گرفت؟گفت:آرى،و با خطاب و پسرانش مشورت نكرد.عمر گفت:من پنداشتم (2)در اين آيت ما را رفعتى دادند كه[كس با] (3)ما[در آن] (4)مشارك (5)نيست،گفت:خلاف آن است كه تو پنداشتى،و مصداق اين در اوّل سورة الجمعة است فى قوله: وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)،و در وسط سورة الحشر: وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ (7)... ،و در آخر سورة الانفال: وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولٰئِكَ مِنْكُمْ (8).

و اهل علم در سابقان اول خلاف كردند:أبو موسى الاشعرى و سعيد بن-المسيب و قتاده و ابن سيرين گفتند:آنان بودند كه،به دو قبله با رسول-عليه السلام-نماز كردند.عطاء بن ابى رباح گفت:آنان كه به بدر حاضر[آمدند،شعبى گفت:

آنان اند كه به بيعت رضوان حاضر] (9)بودند.

و خلاف كردند در آن كه اوّل كس كه به رسول-عليه السلام-ايمان آورد كه بود از پس خديجه،چه در خديجه خلاف نكردند كه اوّل او بود.عبد اللّه عبّاس و زيد أرقم و جابر بن عبد اللّه الانصارىّ و محمّد بن المنكدر و ربيعه و ابو حازم المدنىّ و جملۀ اهل البيت گفتند كه:اميرالمؤمنين على بود[106-ر]اوّل كس كه به رسول ايمان آورد و نماز كرد.كلبى گفت اميرالمؤمنين ايمان آورد و او را نه سال بود.مجاهد و محمد اسحاق گفتند:ده ساله بود،و محمد بن اسحاق گفت،عن عبد اللّه بن ابى نجيح،عن مجاهد،كه او گفت:از چيزها كه خداى تعالى به على بن ابى طالب- عليه السلام-خواست،آن بود كه سالى قريش را قحطى رسيد و أبو طالب عيال بسيار داشت.رسول-عليه السلام-عمش را عباس گفت:يا عم!قحطى عظيم است،و أبو طالب از سبب عيال رنجور مى باشد،بيا


1- .اساس:ابا،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:مشاورت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ جمعه(63)آيۀ 3.
7- .سورۀ حشر(59)آيۀ 10.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 74.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

صواب باشد.برفتند و به نزديك أبو طالب شدند،و رسول-عليه السلام-او را گفت:يا عم!ما آمده ايم تا از عيال تو بعضى را از تو ببريم.گفت:عقيل را به من رها كنيد و ديگران را شما دانيد تا چه كنيد.رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:من على را بردارم،و عبّاس،جعفر را برگرفت،و على با رسول بود تا آن كه رسول را خداى تعالى نبوّت داد،و على اوّل كس بود كه به او ايمان آورد و با او نماز كرد،و جعفر با عبّاس مى بود تا آنگه اسلام آورد از عباس مستغنى شد.

اسماعيل بن اياس بن عفيف روايت كرد از پدرش عفيف كه گفت:من مردى بازارگان بودم به مكه آمدم و به نزديك عباس عبد المطلب فرود آمدم،و عباس دوست من بود،به يمن آمدى و عطر خريدى و در موسم بازفروختى.گفت:يك روز با عباس نشسته بودم در مكه،در وقت زوال آفتاب نگاه كردم جوانى نيكوروى را ديدم كه بيامد و در قرصۀ (1)آفتاب نگاه كرد،آنگه روى به كعبه كرد و گفت:الله اكبر، كودكى بيامد و بر دست راست او بايستاد و تكبير كرد،و زنى بيامد و در قفاى هر دو بايستاد و تكبير كرد.ساعتى بود آن جوان به ركوع شد،ايشان[نيز] (2)به ركوع شدند، چون سر برداشت ايشان[نيز] (3)سر برداشتند،[آنگاه جوان (4)به سجده شد،ايشان نيز به سجده شدند.چون سر برداشت،ايشان نيز سر برداشتند] (5).من عباس را گفتم:امر عظيم،كارى عظيم است!آن چيست كه اينان مى كنند؟گفت:نمى دانى اين جوان پسر برادر من است-محمد بن عبد الله بن عبد المطلب-و آن زن خديجه است-بنت خويلد زن محمد است،و محمد دعوى مى كند كه:خداى مرا بدين (6)دين بفرستاده است،و الله ما اعلم على ظهر الارض احدا على هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة،و به خداى كه من بر اين دين كس را نمى شناسم بر همه پشت زمين جز اين سه گانه را.عفيف گفت:در دل من اوفتاد كه كاشكى تا من چهارم اينان بودمى.اين حديث (7)روايت كرد


1- .آج،لب:قرصت.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:چون.
5- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
7- .آو،آج،بم،لب:از او.

و در خبر است كه ابو طالب،على (1)را گفت:اين دين چيست كه تو بر ويى (2)؟ گفت:ايمان به خدا و رسول است و نماز براى خداى.وى گفت:اما محمد تو را جز با خير دعوت نكند،با او ملازمت كن و او را مطاوعت نماى.و انس بن مالك روايت كند كه،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:

صلت الملائكة على و على علىّ سبع سنين لانه لم يرفع الى السماء شهادة ان لا اله الا هو (3)الّا منّي و من عليّ، فريشتگان صلوات فرستادند هفت سال بر من و بر على براى آنكه در اين هفت سال گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ (4)،و گواى (5)وحدانيّت و تصديق به نبوّت بر آسمان نبردند الّا از من و از على.

عباد بن عبد اللّه روايت كرد كه،از اميرالمؤمنين (6)شنيدم كه مى گفت بر منبر:

انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا يقولها (7)بعدي الّا كذاب و لقد صليت قبل الناس سبع (8)سنين ،گفت:من بندۀ خدايم و برادر رسول او.پس از من كس نگويد اين مگر دروغ زنى،و من نماز كرده ام با رسول-عليه السلام-هفت سال پيش از همه مردمان.

معاذة العدوية گفت:از اميرالمؤمنين على شنيدم بر منبر بصره كه مى گفت:

انا الصديق الاكبر امنت قبل ان يؤمن أبو بكر و اسلمت قبل ان يسلم، گفت:من صدّيق اكبرم،ايمان آوردم پيش ازآن كه أبو بكر ايمان آورد،و اسلام آوردم پيش از او (9).

ابو نخيله (10)روايت كرد،گفت:من و عمّار به حج رفتيم به ربذه فروآمديم،به نزديك أبو ذر.به نزديك او (11)سه روز مقام كرديم،چون بخواستيم آمدن،من گفتم:يا ابا ذرّ!اختلاطى پديد آمد در ميان مردم،چه بايد كردن ما را؟گفت:

الزم[106-پ] كتاب الله و على بن ابي طالب فاشهد على رسول الله


1- .مل+عليه السلام.
2- .همۀ نسخه بدلها:اويى.
3- .همۀ نسخۀ بدلها:اللّه.
4- .سورۀ صافات(37)آيۀ 35،سورۀ محمد(47)آيۀ 19.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .آو،آج،لب:على،مل:على-عليه السلام.
7- .آج:يقالها.
8- .آج،بم،مج،مل:بسبع.
9- .آو،آج،بم،لب:ازآن كه او اسلام آورد.
10- .آو،آج،بم:ابو الخيله،لب:ابو النخيله.
11- .آو،آج،بم:بر او.

يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظلمة، گفت:على اوّل كس است كه به من ايمان آورد،و اول كس است كه دست در دست من نهد روز قيامت،و او صدّيق اكبر است،و فرق كننده است ميان حق و باطل،و او پيشواى مؤمنان است،و مال پيشواى ظالمان.و اخبار در اين معنى بسيار است،و از او روايت كرده اند اين بيتها:

انا اخو المصطفى لا شك في نسبي*[معه] (1)ربيت و سبطاه هما ولدي جدّي و جد رسول الله منفرد*و فاطم زوجتي لا قول ذي فند صدقته و جميع الناس في بهم*من الضلالة و الاشراك و النكد فالحمد للّه شكرا لا شريك له*البر (2)بالعبد و الباقي بلا أمد و خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين گويد:

ما كنت احسب ان الامر (3)منصرف (4)***عن هاشم ثم منها عن ابى الحسن (5)

أ ليس اوّل من صلّى لقبلتهم***و اعرف الناس بالآثار و السنن

و آخر النّاس عهدا بالنبىّ و من***جبريل عون له في الغسل و الكفن

من فيه ما فيهم لا يمترون (6)به***و ليس في القوم ما فيه من الحسن

ما ذا الذي ردّكم عنه فنعرفه (7)***ها إنّ بيعتكم من أغبن الغبن

و مخالفان[ما] (8)اگرچه روايت كرده اند كه:از جملۀ سابقان أبو بكر بود و زيد ابن حارثه،تسليم كنند كه اميرالمؤمنين برايشان سابق بود در ايمان،جز آن كه گفتند كه على كودك بود و أبو بكر پير،و ايمان على را آن موقع نبود كه ايمان أبو بكر را،گوييم:ايمان على لا جرم لا عن كفر باشد،و ايمان جز او ايمان عن كفر باشد.و اگر مراد به موقع و نفى موقع قبول است،محال باشد اين دعوى كردن براى آن كه تا رسول دعوت نكرد على غيب ندانست كه ايمان آوردن بدو واجب است.و اگر رسول-عليه السلام-على را از روى صغر سن


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:اليس،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،مل،لب:هذا الامر.
4- .آو،آج،بم:منصرفا.
5- .همۀ نسخه بدلها:أبي حسن.
6- .آو،آج،بم،مج:يمترون.
7- .آو،آج،بم:فيعلمه،مج:فنعلمه.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

بايد كردن و آنگه دعوت كرد او را،اين تابان (1)و طعن بر رسول است-عليه السلام.و اگر مراد به موقع كثرت ثواب است و قلّت او،اتّفاق است كه هيچ پيغامبر را و هيچ فريشته را بدين طريق (2)نيست،و اگر تعلّل به صغر سن است،اعتبار در اين معنى به سن نيست،بل به كمال عقل است اگر منكر و مبتدع (3)نيست كه عيسى يك ساعته در گهواره پيغامبر باشد،و مى گويد:

...إني عبد اللّه آتنى الكتاب و جعلني نبيّا،و جعلني مباركا اين ما كنت و اوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا (4)، و يحيى را مى گويد (5)... وَ آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (6)،اى النبوة،على نمى شايد كه يا (7)نه ساله يا ده ساله يا به روايتى دوازده ساله مؤمن باشد و ايمان او به موقع باشد.ديگر،آن (8)دعوى كردن خروج است از اسلام،براى آن كه اتّفاق است كه،على جز يك بار ايمان نه آورد (9)كه معروف است از او،و دگر روايت نكردند از او كه او وقتى تجديد (10)اسلام و ايمان كرد.و اگر آن را وقعى نبود و به ديگر وقت آن را تدارك نبود،او خود مؤمن نبوده باشد،چه در حيات رسول و چه بعد عثمان كه امامت كرد.و آن كه اين روا دارد در حق او مقطوع على كفره باشد،دگر (11)نه روايت كردند مخالفان عن طرق مختلفة از رسول-عليه السلام-كه او گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان امتي. و في رواية: و ايمان امتي.لرجح ايمان علي على ايمان امتي الى يوم القيامة، اگر ايمان على با ايمان جملۀ امّت من برسنجند،ايمان على بر


1- .مل:تاوان.
2- .مل:بر اين اطلاع.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:مستبدع.
4- .سورۀ مريم(19)آيات 30 و 31.
5- .اساس:مى گويند،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 12.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:تا.
8- .همۀ نسخه بدلها:اين.
9- .نه آورد/نياورد.
10- .آو،آج،بم،لب:به تجديد.
11- .آج،مج،لب:و گر.

آن،آنگه بود كه أبو زرارة،و مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد الدّار به نزديك ايشان رفت و ايشان را قرآن بياموخت.و او اوّل كس بود كه در مدينه نماز جماعت كرد.و ازآن پس سعد (1)معاذ و عمرو بن الجموح و بنو عبد اللّه الأشهل (2)ايمان آوردند و جماعتى بسيار از زنان و جوانان.و مصعب بن عمير صاحب رايت رسول بود روز بدر و احد،و چون مردم به هزيمت بشدند روز احد،او با رسول-عليه السلام-مقام كرد تا شهيد شد.رسول-عليه السلام-در حقّ او گفت:از او شريف تر مرد (3)نديدم،او را به مكّه ديدم،دو برد قيمتى پوشيده و نعلينى در پاى كرده شراكش از زر،و دو غلام بر راست و دو غلام بر چپ،و هريكى از ايشان قعبى حيس در دست گرفته و مردمان را مى دادند،و رسول-عليه السلام-چون كسى چيزى از طرائف به هديه پيش او آوردى، آن براى مصعب بن عمير نگاه مى داشتى،و خداى تعالى در حق او فرستاد: وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوىٰ، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوىٰ (4).او را برادرى بود (5)-ابو عزيز بن عمير-گفتند (6):روز بدر او را به اسيرى بگرفتند،براى حرمت مصعب دست از او بداشتند،و گفتند:برو كه راهت گشاده است.گفت:كجا روم! اگر شما مرا رها كنى،دگر قوم مرا بگيرند.اين قوم او را بگرفتند و با خانه بردند و بند بر ننهادند (7)و طعام آوردند او را از نان و خرما،دست به نان نكرد و خرما بخورد براى آن كه اهل مكه را نان بيش باشد از خرما،و اهل مدينه را خرما غالب بود بر نان.اين جماعت مصعب را گفتند:برادرت را بگرفته ايم به اسيرى و بند ندارد براى حرمت تو،گفت:لا و لا (8)كرامة له،بندى گران بر


1- .آو،آج،بم:سعيد بن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:عبد الأشهل.
3- .آو،آج،بم:مردم،لب:مردى.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 40 و 41.
5- .آو،بم+او را.
6- .آو،آج،بم،لب:گفتندى.
7- .اساس:برنهادند،به قياس با نسخۀ مج و مفهوم عبارت در عبارات بعدى،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،لب:و الله.

فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ، وَ آثَرَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا، فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوىٰ «1» ،اينت عجب برادرى در ايمان به اين منزلت!و برادرى در كفر به آن پايه،كه برادر را بكشد،يكى مؤمن و يكى كافر،يكى قاتل و يكى مقتول،يكى سعيد و يكى شقى،[شعر] (1):

سرى و دلى (2)ديده باشى مشاكل***سعيد و شقى ديده باشى (3)برادر

نسب يكى و فعل مختلف،اصل يكى و فرع متباين،[شعر] (4):

عليّ كاسمه ابدا على***و عيسى ساقط وسخ (5)دنى

هما ثمران من شجر و لكن***على مدرك و اخوه نى (6)

نه ايمان آن،اين را سود دارد،و نه كفر او آن را زيان دارد.

لا ينفع الرجس من قرب الزكيّ و لا***على الزكيّ لقرب الرّجس من ضرر

وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ .،گفت (7)آنان بودند كه از پس سابقان ايمان آوردند از مهاجر و انصار (8)،گفتند:آنان بودند كه در عهد صحابه پس از رسول ايمان آوردند.

در عرف آنان را كه در عهد رسول در خدمت بودند و در صحبت او بودند،ايشان را صحابه گفتند،و آنان را كه پس از عهد رسول بودند تابعين،و آنان كه پس از ايشان بودند اتباع تابعين.آنگه حق تعالى جمع كرد از ميان همه در رضاى خود گفت:

رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ،خداى تعالى راضى است ازيشان،و ايشان از خداى راضى اند. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ ،بجارده (9)است براى ايشان بهشتهايى كه در زير درختان آن جويها مى رود.و اهل حجاز:من تحتها خواندند،و در مصاحف ايشان«من»نوشته است،و«من»ابتداى غايت را باشد،و«تحتها» ظرف باشد. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند،و نصبش بر حال است. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن (10)رستگارى بزرگ


1- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب:گردنى،مل،مج:و دنى.
3- .آو،آج،بم،لب:باشد.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 37 و 38 و 39.
5- .آج،لب:و سخى.
6- .آو،آج،بم،لب:نبىّ.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
8- .مل،مج+و.
9- .مل،لب:بچارده.
10- .آو.آج،بم+.

[قوله تعالى] (1):

سوره التوبة (9): آیات 101 تا 118

اشاره

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى اَلنِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلىٰ عَذٰابٍ عَظِيمٍ (101) وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102) خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ اَلصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّٰهِ إِمّٰا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106) وَ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاَّ اَلْحُسْنىٰ وَ اَللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (107) لاٰ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجٰالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ عَلىٰ تَقْوىٰ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِي نٰارِ جَهَنَّمَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (109) لاٰ يَزٰالُ بُنْيٰانُهُمُ اَلَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110) إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَرىٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ وَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ اَلَّذِي بٰايَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (111) اَلتّٰائِبُونَ اَلْعٰابِدُونَ اَلْحٰامِدُونَ اَلسّٰائِحُونَ اَلرّٰاكِعُونَ اَلسّٰاجِدُونَ اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنّٰاهُونَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (112) مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كٰانُوا أُولِي قُرْبىٰ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (113) وَ مٰا كٰانَ اِسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِيمٌ (114) وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰى يُبَيِّنَ لَهُمْ مٰا يَتَّقُونَ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (116) لَقَدْ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ فِي سٰاعَةِ اَلْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مٰا كٰادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117) وَ عَلَى اَلثَّلاٰثَةِ اَلَّذِينَ خُلِّفُوا حَتّٰى إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَيْهِمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ وَ ضٰاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اَللّٰهِ إِلاّٰ إِلَيْهِ ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (118)

ترجمه

و از آنان كه پيرامن شمااند از عرب (2)،منافقانى هستند و از اهل مدينه سخت شدند (3)بر منافقى،تو ندانى ايشان را،ما دانيم ايشان را (4)،عذاب كنيم ايشان را دوبار پس بازبرندشان (5)به عذابى بزرگ.

و ديگران مقرّ آمدند (6)به گناهشان (7)،در آميختند كردارى نيك،و ديگرى بد (8)،باشد كه خداى توبه پذيرد ايشان را،كه خداى آمرزگار است بخشاينده.

[108-ر] بگير از خواسته هاشان (9)زكات تا پاك كنى (10)ايشان را،و زيادت گردانى به آن،نماز كن (11)بر ايشان كه نماز و دعاى تو آرامشى بود ايشان را،و خدا شنوا و داناست.

نمى دانند (12)كه خداى،اوست كه بپذيرد توبه از بندگان وى (13)،و فراگيرد (14)صدقه ها (15)،و خداى اوست توبه دهنده


1- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها.افزوده شد.
2- .آج،لب:اهل باديه.
3- .آج،لب:مصراند.
4- .آو،آج،بم+زود بود كه.
5- .آج،لب:بازگردانيده شوند.
6- .آج،لب:اقرار دادند.
7- .همۀ نسخه بدلها:گناهانشان.
8- .مج+باشد.
9- .اساس:خواستهاشان/خواسته هاشان،آج،لب:مالهاى اين با بيان حق خداى را براى استحقاق كه.
10- .آج،لب:پاك گردانيم.
11- .آج،لب:رحمت خواه.
12- .آج،لب:اى ندانستيد.
13- .مج:بندگانش،آج،لب:بندگان خود.
14- .مج:هاگيرد،آج،لب:قبول مى كند.
15- .اساس:صدقها/صدقه ها،آج،لب:حقوق مالى را.

بگو بكنى،كه داند (1)خداى كردار شما و رسولش و مؤمنان،و بازبرند (2)شما را با داناى (3)نهان و آشكارا.خبر دهد شما را بدانچه كرده باشى.

و ديگران بازپس داشته اند براى فرمان خداى،يا عذاب كند ايشان را،و يا توبه پذيرد برايشان،و خداى داناست و محكم كار.

[108-پ] و آنان كه گرفتند مسجد به زيانى (4)و كافرى (5)و جدا كردن ميان مؤمنان،و نگهداشتن (6)راه براى آنان كه كارزار كنند (7)با خداى و رسولش پيش از (8)اين،و سوگند مى خورند كه ما نمى خواهيم مگر نيكوى،و خداى گواهى مى دهد كه ايشان دروغ مى گويند.

مه ايست


1- .آج،لب:زود بود كه بيند.
2- .آج،لب:زود بود كه بازگردانند.
3- .آو،بم:وادانندۀ.
4- .آج،لب:مسجدى براى مضرّت مسلمانان.
5- .آج،لب:براى كفر،آو،مج:و كفر.
6- .آج،لب:و براى ساز دادن.
7- .آج،لب:آن كس كه حرب كرد.
8- .آج،لب:پيش از بناى مسجد.

نهد] (1)بناى وى بر كرانۀ چاهى رزيده (2)،در افتد[به آن] (3)در آتش دوزخ،و خداى راه ننمايد گروه ستمكاران را.

زائل (4)نباشد (5)بنايى كه ايشان،آن كه بنا كردند شكّى در دلهاى ايشان،مگر كه پاره پاره شود دلهاى ايشان و خداى داناست و محكم كار.

كه خداى بخريد از مؤمنان جانهاى (6)ايشان و مالهاى ايشان به آن كه (7)باشد ايشان را بهشت،كارزار كنند در راه خداى،بكشند ايشان،و بكشندشان و عده اى بر او واجب در تورات و انجيل و قرآن،و كيست وفاكننده تر به پيمان وى از خداى؟ شادمانه باشى به بيعى (8)به آن كه بيعت كرد[ى] (9)به وى،و اين اوست رستگارى بزرگ[109-پ].

توبه كنندگان خداى پرستان شكركنندگان در راه داران ركوع كنان سجود كنان فرمايندگان به نيكوى بازدارندگان از نابايست (10).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
2- .آج،لب:رودى كه اصلش از سيل ويران شده،مج:كنارۀ رزيده،بم:و كنارۀ ريزنده.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مج:به زائل.
5- .آو،مج+بنايى كه ايشان كردند.
6- .آو،بم:تنهاى،آج،لب:ارواح.
7- .آج،لب:به بدل آن كه.
8- .آو،بم،مج:به بيعتان.آج،لب:به خريدن و فروختن شما.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،لب:مبايعت كرديد.
10- .آو،بم،مج:ناشايست،آج،لب:ناكردن.و نگاه دارندگان حدهاى خداى،و مژده ده مؤمنان[را]

نباشد (1)پيغمبر را و آنان را كه ايمان آرند (2)كه آمرزش خواهند براى هنبازگيران،و اگرچه باشند خداوندان نزديكى از پس آن كه روشن شد ايشان را كه ايشان اهل دوزخ اند.

[110-ر] و نبود آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش الا از وعده اى،وعده داد (3)وى را چون پيدا شد وى را كه وى دشمن خداى است،بيزار شد از وى كه ابراهيم توبه كننده اى بردبار است.

و نبود خداى كه گمراه كند گروهى را پس ازآن كه راه داد ايشان را تا بيان كند ايشان را آنچه پرهيزند (4)كه خداى به هر چيزى داناست.

كه خداى او راست پادشاهى آسمانها و زمين،زنده كند و بميراند و نيست شما را از جز خداى از دوستى و نه يارى (5).(6) [110-پ] توبه پذيرفت (7)خداى بر پيغامبر و ياران او-مكى و مدنى- آنان كه پى او گرفتند در وقت دشخوارى (8)ازآن پس كه نزديك بود كه بچسبد (9)دلهاى گروهى ازيشان پس توبه پذيرفت


1- .آج،لب:نسزد.
2- .آو،بم:آوردند.
3- .آج،لب:كه وعده دادند.
4- .آو،بم،مج:بپرهيزند.
5- .آج،لب:خداى هيچ دوستى و نه هيچ يارى دهنده.
6- .اساس:تزيغ،به قياس با قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آج،لب:به حقيقت بازگشت و توبه داد خداى.
8- .آج،لب:دشوارى.
9- .آو،بم:بخنبد،آج،لب:ميل كند.

و برآن سه كس آنان كه بازپس افگندند (1)ايشان را آنگه كه تنگ شد برايشان زمين با فراخى آن و تنگ شد برايشان تنهاى ايشان،و پنداشتند كه پناه نيست از خداى مگر به او،پس توبه پذيرفت (2)ازيشان تا توبه كنند كه خداى توبه پذيرنده و بخشاينده است.

قوله: وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ ،حق تعالى چون طرفى ذكر نيكان و بزرگان صحابه از مهاجر و انصار بكرد و آنچه ايشان را خواهد بودن،ذكر جماعتى از منافقان كرد كه بعضى در مدينه بودند و بعضى بيرون مدينه بر پيرامن.مفسّران گفتند:مراد به منافقان بيرونى چند قبيله اند:مزينه و جهينه و اسلم و اشجع و غفار،و اين جماعت پيرامن مدينه بودند. وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا ،در كلام حذفى هست و اختصارى و تقدير آن است كه:و من اهل المدينة قوم،او منافقون مردوا على النفاق،و نيز در مدينه قومى هستند يا منافقانى هستند كه ايشان مارداند (3)بر نفاق،يعنى طاغى و باغى،يقال:مرد يمرد مرودا،فهو مارد و مريد،و منه:الشيطان المريد،و اصل كلمه از ملاست است،و منه:الامرد و منه:الصّرح الممرد،اى المملس،و ارض جرداء مرداء لا تنبت شيئا.و المرداء (4)،الصّخرة الملساء،و نسبت آن كلمه به اين ازآنجا باشد كانّه لا خير فيه،پندارى او را از همه خيرى ساده بكرده اند.ابن زيد گفت:

مردوا،اى اقاموا عليه و لم يتوبوا.و أنشد أبان بن تغلب:

مرد القوم على جنتهم***اهل بغى و ضلال و اشر

اى،اصروا


1- .آج،لب:بازگذاشته بودند.
2- .آج،لب:بازگشت
3- .اساس:تمارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:المرادة.

نيز[از] (1)اهل مدينه جماعتى متمرّد،طاغى،مصر بر كفر و نفاق،تو ايشان را ندانى اى محمّد!ما دانيم ايشان را،براى آن كه نفاق (2)اظهار ايمان باشد با ابطان (3)كفر،و ايشان كفر در باطن دارند و عالم به باطن منم،تو ظاهرشناسى و بس.آنگه (4)گفت:

سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ،ما ايشان را دوبار عذاب كنيم.قتاده گفت:در اين آيت چه (5)بوده است گروهى را كه در حق مردمان زبان دراز كرده اند و مى گويند:فلان از اهل بهشت است و فلان از اهل دوزخ است.چون ايشان را گويى تو كيستى؟ (6)گويد:

ندانم،آن كس كه احوال خود نداند،احوال ديگران كمتر داند.در اين باب تكلّف چيزى مى كنى كه پيغامبران نكردند،نبينى كه نوح-عليه السلام-مى گويد:... وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (7).و شعيب-عليه السلام-مى گويد:[... وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (8)،و حق تعالى مى گويد با رسول عليه السلام (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+و.
3- .مج:من ابطان.
4- .همه نسخه بدلها:پس آنگه.
5- .آو،آج،بم:حثّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:چيستى.
7- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 112.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 104،و هود(11)آيۀ 86.
9- .آج،لب+منع غيبت گفتن.]

عبد اللّه عباس گفت:عذاب اول زكات مال ستدن است از ايشان بر كره ايشان، و دوم عذاب گور.محمد بن اسحاق گفت:عذاب اول آن است كه،ايشان را به تيغ در اسلام آورد (1)بر رغم ايشان بى آنكه ايشان را در آن خيرى و نفعى مأمول است.دوم عذاب گور.سه ام (2)عذاب دوزخ.

بعضى دگر گفتند:عذاب اوّل آن است كه فريشتگان بر روى و پشت ايشان مى زدند عند قبض روحشان،دوم عذاب گور و گفتند:تفسير او در سورۀ النّحل است، فى قوله:... زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ الْعَذٰابِ (3).

مقاتل بن حيّان گفت:عذاب اوّل تيغ بود برايشان روز بدر،و عذاب دوم به نزديك مرگ.

حسن بصرى گفت:عذاب اول قوله: مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (4).

و عذاب دوم عذاب گور.

عطا گفت:عذاب اول امراض و محن دنياست بر سبيل عقوبت بى عوض،و بيانش آن كه،در آخر سورت گفت: أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ (5)...،و المعنى:يعذبون بالامراض.آنگه گفت:ايشان را در آن لطفى و اعتبارى نبود،بيانش:... ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ


1- .آو،آج،بم،مل،لب:آوردند.
2- .آو،بم:سيم،آج،مل،مج،لب:سيوم.
3- .سورۀ نمل(16)آيۀ 88.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 126.

شدند گفتند:ما در سايه و راحت و آسايش،و رسول خداى و صحابۀ او در جهاد و شدّت و رنج سفر!به خداى تعالى كه ما خويشتن را در استونهاى مسجد بنديم و خود را بازنگشاييم تا رسول ما را بازنگشايد (1)و توبۀ ما قبول نكند (2)و عذر ما نپذيرد (3).

همچنين كردند،چون رسول-عليه السلام-درآمد،گفت:اينان كيستند و چرا خويشتن را در اين جا بسته اند؟گفتند:اينان آنان اند كه با تو[111-پ]به غزات نيامدند (4)،سوگند خورده اند كه،خويشتن بازنگشايند تا تو ايشان را بازگشايى (5)، گفت:من نيز سوگند مى خورده ام (6)كه ايشان را بازنگشايم تا مرا نفرمايند (7).اينان تنعّم كردند و از من بازايستادند و از صحبت من و از جهاد رغبت نمودند،خداى تعالى اين آيت فرستاد بر (8)رسول-عليه السلام-بفرمود:تا ايشان را بازگشادند.ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!مالهاى ما فداى تو است،بفرماى تا بردارند و به صدقه بده براى ما تا كفّارت گناه ما باشد و براى ما استغفار كن.رسول-عليه السلام-گفت:مرا نفرموده اند كه از مال شما چيزى بردارم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا .

خلاف كردند در عدد ايشان كه چند كس بودند،روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على و عبد اللّه عبّاس كه:ده كس بودند،از جملۀ ايشان ابو لبابة الانصارى.سعيد حبير گفت و زيد اسلم كه:هشت كس بودند،ازيشان هلال بود و أبو لبابة و[كردم و مرداس و أبو قيس.قتاده و ضحّاك گفتند:هفت كس بودند، از جملۀ ايشان جدّ بن قيس بود و ابو لبابه]


1- .مل،مج:بازگشايد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كند.
3- .همۀ نسخه بدلها:بپذيرد.
4- .مل+و.
5- .مل+رسول-عليه السلام.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:سوگند مى خورم،مل:سوگند خورده ام.
7- .مل:بفرمايند.
8- .همۀ نسخه بدلها:لفظ«بر»را ندارند.

را گفت:اگر بر حكم سعد معاذ فرود آيى ذبح و كشتن باشد چنان كه در سورة الانفال برفت.زهرى گفت:آيت در أبو لبابة آمد چون به غزات تبوك نرفت پس پشيمان شد خويشتن به ستون مسجد بازبست و گفت (1):طعام و شراب نخورم تا بميرم:يا خداى توبه ام بپذيرد.هفت شبان روز هيچ نخورد تا بيوفتاد و هوش و قوّت از او برفت،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و توبۀ او قبول كرد.و رسول-عليه السلام-به نفس خود بيامد و او را بازگشاد.ابو لبابه گفت:يا رسول اللّه!آن سراى كه در وى اين گناه كردم به جايگاه رها كنم،و آن مال كه به دوستى او تو را رها كردم از آن به درآيم.رسول-عليه السلام-گفت:جملۀ مال نه و لكن يك ثلث.حق تعالى گفت:

وَ آخَرُونَ يعنى:و آخرون من المتخلفين.و جماعتى ديگر از جملۀ بازايستادگان از غزات تبوك آنان اند كه:اعتراف دادند به گناهشان. خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً ،عملى صالح در آميختند با عمل بد. عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ،مفسّران گفتند:عسى از خداى تعالى واجب باشد،و ما بيان كرديم كه:«لعل»و«عسى»را چه تفسير باشد از خداى تعالى،و براى آن گفت:تا مكلّف قطع نكند،بل متردّد مى باشد بين الخوف و الطمع،همانا خداى توبۀ ايشان بپذيرد كه خداى تعالى غفور و رحيم است،آمرزنده گناهان و بخشاينده بر بندگان.

آنگاه گفت: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ ،فراگير اى محمد از مالهاى ايشان.و من تبعيض راست براى آن مال ايشان جمله برنگرفت به صدقه.بعضى گفتند:

زكات است،بعضى دگر گفتند:مانندۀ كفّارت است،بعضى گفتند:صدقه تطوّع است. تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ ،ايشان را پاكيزه بكنى به آن و مزكى بكنى ايشان را به آن و دو (2)قول است،يكى آن كه:هر دو به يك معنى است،و لكن عطف كرد يكى را بر ديگر (3)لاختلاف اللفظين كالنّاى و البعد و الكذب و المين.و قولى ديگر آن است:تزكيهم تزيدهم (4)و تنميهم (5)تا مالهاشان بركت در او پديد آيد


1- .همۀ نسخۀ بدلها+هيچ.
2- .آو،آج،بم،مل،لب:در او
3- .همۀ نسخه بدلها:ديگرى.
4- .اساس:تزينهم،به قياس با نسخه او،تصحيح شد.
5- .اساس:تمنّيهم،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.

و مزكيا.و اگر بها در آيت نبودى،محلّ او رفع (1)بودى بر صفت صدقه،اى:صدقة مطهرة مزكية،و لكن بها ضمير صدقه است نشايد (2)تا فعل او بود و جواب نيست تا محلّ او جزم باشد،و مثله قوله تعالى: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا، يَرِثُنِي (3)...،به رفع،و مثله قول الشّاعر:

متى تأته تعشو (4)الى ضوء ناره***تجد خير نار عندها خير موقد

اى:متى تأته عاشيا.و مسلمة بن محارب (5)در شاذّ خواند:تطهّرهم و تزكهم به جزم به جواب امر،و گفته اند:معنى آن است كه:تصلحهم،كه ايشان را به آن باصلاح آرى.و گفتند:[112-ر]ترفع منازلهم،منزلت ايشان رفيع بكنى از منازل منافقان، وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ ،دعا كن ايشان را،و الصّلاة فى اللغة الدعاء،كقول الاعشى:

و صلى على دنها و ارتسم***(6) .

اى،دعا لها،و منه

قول النّبى-عليه السلام: اذا دعي احدكم الى طعام (7)فليجب فان كان مفطرا فليأكل و ان كان صائما فليصل (8)، اى:فليدع له،گفت:چون يكى را از شما دعوت كنند با طعام (9)،بايد تا اجابت كند (10)،اگر روزه دار نباشد طعام بخورد،و اگر روزه دار باشد دعا كند آن كس را، إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ ،كوفيان خواندند:

صلاتك بر واحد،و باقى قرّاء خواندند:انّ صلواتك بر جمع سلامت و كسر«تا».در قرائت اول به نصب«تا».ابو عبيد اختيار وحدان


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعرانى،براساس قواعد نحوى محلّى از اعراب دارد و محل آن تابع موصوفش است،بنابراين محل«تطهرهم»نصب است گرچه لفظ آن مرفوع مى باشد.
2- .آو،بم:شايد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 5 و 6.
4- .اساس:تعشوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:محارم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج:و ارتشم.
7- .اساس:طعامه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم:فليصلى.
9- .همۀ نسخه بدلها:طعامى.
10- .آو،آج،بم،لب:كنند.

فرمود بقوله: وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ (1)...،و در جمع گويند:خمس صلوات الى عشر،و اين جمع قليل (2)باشد،و ابو حاتم اختيار جمع كرد و گفت:آن كس كه ظن برد كه واحد (3)از جمع بليغتر است غلط افتاد او را،أ لا ترى الى قوله: مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اللّٰهِ (4)،و قوله: وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمٰاتِ رَبِّهٰا (5)،حق تعالى گفت:دعاى تو ايشان را سكونى و طمأنينتى باشد.عبد اللّه عباس گفت:رحمة لهم.قتاده گفت:

وقار (6)لهم.كلبى گفت:طمأنينة لهم بان الله قبل منهم،دلهاشان ساكن شود به آن كه خداى تعالى[از ايشان] (7)قبول كرد،و گفتند (8):صلاة آن است كه،والى چون مال بستاند بگويد:آجرك الله فيما اعطيت و بارك (9)لك فيما ابقيت،آنچه دادى خدايت به مزد كناد،و آنچه رها كردى خداى برآن بركت كناد.

عبد الله بن ابي أوفى روايت كرد كه:چون كسى صدقه اى پيش رسول آوردى، او گفتى:

اللهم صل على آل فلان. روزى پدرم صدقه اى به نزديك رسول برد عليه السلام،گفت:

اللهمّ صلّ على آل ابي اوفى. عكرمه گفت:اين صدقه فرض است،و حسن گفت:كفّارت است،و ابو على جبّائى گفت:واجب است بر هر ساعيى كه دعا كند متصدّق را چنان كه رسول-عليه السلام-گفت (10):و اللّه سميع عليم،و خداى تعالى مى شنود گفتار ايشان و مى داند كردار ايشان.

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ ،عكرمه گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون خداى تعالى توبۀ ايشان بپذيرفت و اينان را با منازل و درجات خود برد،منافقان طعنه زدند و گفتند:اينان همان قوم اند كه ديروز (11)با ايشان حديث نمى شايست كردن (12)و مسالمه


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 43.
2- .آو،آج،بم،لب:قلّت.
3- .آو،آج،بم،لب+او.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 27.
5- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 12.
6- .اساس:وقارا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:گفت،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،لب+اللّه.
10- .آو،آج،بم،لب:كرد.
11- .اساس:دى روز،آو،بم:دين روز.
12- .آو،آج،بم،لب:نمى ياريست گفتن.

با پايه خود رفتند،چه افتاد ايشان را؟خداى تعالى بيان كرد كه:سبب،توبه و صدقۀ ايشان بود كه توبۀ ايشان به موقع قبول افتاد و صدقۀ ايشان به جاى حق (1)و اين آيت فرستاد: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ ،گفت:

آن خداى است كه توبه قبول كند از بندگانش و صدقات بستاند، أَ لَمْ يَعْلَمُوا (2)، نمى دانند اين منافقان كه اين طعن مى زنند كه قبول توبه به خداى است-جل جلاله- صدقات او ستاند و او گيرد.و معنى اخذ،قبول باشد و ايقاع آن به موقع استحقاق ثواب.

ابو هريره گويد،از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ بنده اى نباشد كه صدقه اى دهد از كسبى حلال،و خداى تعالى جز حلال و پاك نپذيرد،و بر آسمان نشود الّا صدقۀ پاك،و الّا آن صدقه در دست كرم خداى مى نهد خداى ازو بستاند آن را و مى پروراند چنان كه يكى از شما اسب كره (3)را پروراند،يك لقمه كه براى خداى داده باشد مانند كوهى عظيم شود.آنگه اين آيت برخواند: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ .

وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،و تواب،رجّاع باشد كه بناى مبالغت كثير الرّجوع باشد،در صفت بنده آن باشد كه،بسيار توبه كند و با در خداى شود،و در صفت خداى تعالى آن باشد كه،بسيار قبول توبه كند[112-پ]و رحمت با سر بنده آرد،و رحيم و بخشاينده است.

قوله: وَ قُلِ اعْمَلُوا ،حق تعالى در اين آيت امر كرد مكلّفان را به طاعت،گفت:

بكنى آنچه شما را فرموده اند برآن وجه كه فرموده اند،و روا بود كه: اِعْمَلُوا ،بر سبيل تهديد گفت،چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (4)،آنچه خواهى مى كنى كه لا محال عمل شما را عرض


1- .آج،لب:ايشان به موقع اجابت استحقاق قبول افتاد.
2- .آو،بم+او،آج،لب:اى.
3- .آج،لب:كرۀ اسبى.
4- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 40.

حال،كه خداى تعالى عملهاى شما بخواهد ديدن.آنگاه در«يرى»،دو قول گفته اند:

يكى آن كه،به معنى علم و معرفت است،و يكى آن كه به معنى رؤيت بصر است، و درست آن است كه،به معنى رؤيت بصر است براى آن كه متعدّى است به يك مفعول،و اگر به معنى علم بودى،متعدّى بودى به دو مفعول،و از اين عذر خواستند [به] (1)آن كه گفتند (2)،چنان كه رؤيت بر دو ضرب است،يكى به معنى ابصار و يكى به معنى علم.علم همچنين بر دو ضرب است،يكى به معنى معرفت و يقين و آن يتعدى الى مفعول واحد،كقولك:علمت زيدا،يعنى عرفت شخصه،و آن كه متعدّى باشد به دو مفعول،به معنى ظنّ بود،چنان كه:علمت زيدا فاضلا،يعنى ظننته فاضلا،و چون علم اين جا به معنى معرفت است و متعدّى به يك مفعول است.

و بر اين قول اعتراضى ديگر هست،و آن آن است كه: فَسَيَرَى اللّٰهُ عَمَلَكُمْ ،خداى ببيند،اگر بر علم تفسير دهند لازم آيد كه خداى تعالى عالم بود به علمى محدث، براى آن كه«سين»،استقبال راست چنان كه بگفتيم معنى آن باشد كه:خداى بداند يا بخواهد دانستن چنان كه آنجا معنى (3)آن است كه:خداى تعالى عمل شما بخواهد ديدن به آن معنى كه بر او عرض خواهد افتادن.پس معنى آيت آن است كه:

خداى تعالى اما بر سبيل حثّ و ترغيب امر فرمود كه طاعت كنى و محرّض و باعث اين كرد كه گفت:عمل شما بر خداى و رسول عرض خواهد افتادن تا مكلّفان را داعى باشد به آن كه طاعت كنند،و اما بر سبيل تهديد،گفت:آنچه خواهى مى كنى كه عمل شما عرض خواهد افتادن بر خداى و رسول و مؤمنان.و اين عرض و وقت او را در او دو قول است:يكى آن كه به قيامت باشد،و يكى آن كه در اخبار آمده است كه:اعمال امّت هر شب دوشنبهى (4)و پنج شنبه بر رسول-عليه السلام-عرض كنند و بر ائمه.و مراد به مؤمنان امامان


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب:به معنى.
4- .اساس:دوشنبه اى،آو،آج،بم،لب:دوشنبه.

إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا (1) -الآية،و قوله: ...فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ... (2)،و قوله:

...أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ... (3) ،و مانند اين بسيار است.

وَ سَتُرَدُّونَ ،و شما را بازگردانند با خداى كه داناست.علم غيب داند و به نهان (4)و آشكارا عالم باشد. فَيُنَبِّئُكُمْ ،خبر دهد خداى شما را به آنچه كرده باشى (5)،خبر دادن كنايت است از جزا و پاى داشت (6)و عقوبت،چنان كه يكى از ما گويد:خبر به تو رسد،و اين خبر (7)به تو آيد و با تو بگويند و من با تو بگويم،و آنچه مانند اين باشد.

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ ،مدنيان خواندند و حمزه و كسائى و خلف و حفص، و كسائى راوى عن ابى بكر:مرجون،بى همزه،و باقى قرّاء خواندند:مرجئون،به همز على وزن«مفعلون»و وزن قرائت اوّل«مفعون»باشد براى آن كه«لام»است كه از او بيفتاده است از (8)همزه ساقط (9).بر قرائت (10)اول (11)أرجيت باشد (12)،بر قرائت دوم ارجات،و على هذا قرئ:ارجه و اخاه،و أرجئه[و] (13)أخاه و الارجاء،التأخير.و اصل همزه است و قرائت اوّل محمول است على تخفيف الهمزه.حق تعالى گفت:

وَ آخَرُونَ ،گروهى ديگر هستند مؤخر و بازپس داشتند (14)براى فرمان خداى،و كار ايشان در مشيّت است.اما عذاب كند ايشان را اگر خواهد و امّا توبۀ ايشان بپذيرد.

مفسّران گفتند:اين جماعت آن سه كس بودند كه در حق ايشان آمد: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا (15)-الآية،و قصّۀ آن بيايد در جاى خود-إن شاء اللّه.و ايشان آنان بودند[113-ر]كه از غزات تبوك بازاستادند


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.
2- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 59.
4- .آو،بم،مل،لب:به پنهان.
5- .آو،آج،بم،مل،لب+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:پاداشت.
7- .همۀ نسخه بدلها:حديث.
8- .همۀ نسخه بدلها:آن.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .مج:و وزن قرائت.
11- .آو،آج،بم،لب+از.
12- .همۀ نسخه بدلها+و.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:بازپس داشته.
15- .سورۀ توبه(9)آيۀ 118.

رسول-عليه السلام-بفرمود تا ايشان را براندند و هجران كردند از ايشان،و فرمود صحابه را:تا با ايشان سخن نگويند،ايشان مهجور و متروك شدند و كس با ايشان سلام و صباح و مكالمت و مخالطت نكرد.زنان ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه، ما از خانۀ ايشان بيرون آييم؟گفت:نه،و لكن ايشان را تمكين مكنى از مقاربت.

ايشان بر اين قاعده پنجاه روز بماندند با حزن و گريه و خوف و اضطراب و قلق،آنگه قبول توبه شان آمد،حق تعالى گفت:كار (1)ايشان به خداى است،اگر خواهد عذاب كند ايشان را،و اگر خواهد عفو بكند ايشان را.و اين آيت دليل است بر آنكه، خداى را باشد كه قبول توبه نكند[و] (2)او به قبول آن متفضّل است،چه اگر واجب بودى موقوف نبودى بر مشيّت،چه آنچه واجب باشد،بر مشيّت موقوف نبود،و فاعلش را ازآن كه كردن (3)محيص نباشد.و اما در كلام عرب لوقوع احد الشّيئين[باشد] (4)، يقال:فعلت اما هذا و اما ذاك.و در امر تخيير را باشد،افعل امّا هذا و امّا ذاك، و خداى تعالى عالم است[به آنچه خواهد كردن،اين ابهام بر مكلّفان كرد تا مغرى نشوند به قبيح (5)و از ميان خوف و رجاء باشند.و خداى تعالى عالم است] (6)به مصالح بندگان و آنچه ايشان را با صلاح آرد،و حكيم است آنچه فرمايد به حكمت و مصلحت فرمايد قوله:

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً -الآية،مفسران گفتند:بنو عمرو بن عوف مسجد قبا به نمازگاه خود گرفتند و رسول را-عليه السلام-آنجا بردند تا يك روز نماز جماعت كرد.بنو اعمام (7)ايشان را حسد آمد بر ايشان،گفتند:ما نيز مسجدى كنيم (8)در پهلوى مسجد ايشان و از رسول در خواهيم تا آنجا نماز كند به ما،و چون ابو عامر الرّاهب آيد از شام،او را به امام آن مسجد كنيم.و اين ابو عامر از ايشان بود،و پدر حنظله بود-كه او را غسيل الملائكه گفتند


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+توبه.
2- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آج،مج،لب:آن كردن.
4- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آج،لب:به قبح.
6- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:بنى اعمام.
8- .مل:بكنيم.

را شسته يافتند،رسول را بگفتند،گفت:من ديدم فريشتگان را كه از غسل او پرداخته بودند با ابريق زرّين با آسمان مى شدند،و اين ابو عامر ترسا بود و راهب بود در جاهليّت،چون رسول-عليه السلام-بيامد و به پيغامبرى (1)،به نزديك رسول آمد و او را گفت:اين دين چيست كه آوردى؟رسول-عليه السلام-گفت:دين حنيفى است، دين ابراهيم،گفت:من برآن دينم.رسول او را گفت:تو برآن دين نه اى.او گفت:

اين دين ابراهيم است و لكن تو چيزى در آورده اى (2)كه از آن نيست.

رسول-عليه السلام-گفت:نه چنين است كه تو گفتى،

و لكن جئت بها بيضاء نقية، و لكن دينى است پاكيزه روشن كه آورده ام.ابو عامر گفت:امات الله الكاذب منا (3)طريدا وحيدا غريبا،آن را كه از ما دروغ مى گويد،خداى او را بميراناد غريب، تنها،رانده.پيغامبر-عليه السلام-گفت:آمين!و او را ابو عامر الفاسق خواندى (4).چون اين برفت،گفت:هيچ قوم را نيابم كه با تو كارزار كنند و الا (5)با ايشان باشم بر تو،در احد،و چند غزات (6)در ميان كافران با رسول و لشكر رسول كارزار كردى تا روز حنين.چون روز حنين بود و هوازن بگريختند،او نيز بگريخت و به شام شد و كس فرستاد به منافقان كه:چندانى كه توانى ساز و سلاح به دست بنهى و براى من مسجدى بنا كنى كه من به نزديك قيصر روم مى شوم (7)تا از او لشكرى بستانم و بيايم با محمد كارزار كنم و ايشان را از مدينه بيرون كنم.اين جماعت بيامدند-و دوازده مرد بودند:ثعلبة بن خاطب بود و معتب بن قشير،و ابو حبيبة بن الازعر،و عباد بن حنيف برادر سهل بن حنيف،و حارثة بن عامر (8)و پسرانش مجمع،و زيد،و نبتل بن الحارث


1- .مل:بيامد به پيغمبرى،ديگر نسخه بدلها:بيامد پيغامبرى.
2- .مج:در او آورده اى.
3- .آو،آج،بم،لب:عنا.
4- .همه نسخه بدلها:خواندندى.
5- .آو،آج،بم،لب:الّا و من.
6- .مل:كرّات.
7- .آو،آج،بم،مل:مى روم.
8- .آو،آج،بم،مل:حارث بن عامر،چاپ مرحوم شعرانى:جارية بن عامر.

را گفتند:يا رسول الله!يك روز آنجا آى (1)و نماز كن آنجا براى ما،و اين آن وقت بود كه رسول-عليه السلام-ساز آن مى كرد تا به غزات تبوك شود.

رسول-عليه السلام-گفت:من مشغولم،چون بازآيم آنگاه بگويم كه چگونه بايد كردن (2).چون رسول-عليه السلام-بازگشت،ايشان آمدند و گفتند:ما مى خواهيم[113-پ] تا به مسجد ما آيى و آنجا نماز كنى و دعا كنى ما را به بركت.رسول به در (3)مدينه بود هنوز در شهر نرفته بود،پيراهنى (4)بخواست تا در پوشد و آنجا رود.جبريل آمد-عليه السلام-و اين آيات (5)آورد: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ ،گفت:آنان كه بگيرند مسجدى،يعنى بنا كنند و بسازند (6)مسجدى براى ضرار و مضرّت.و ضرار،مضارّه باشد و نصب او بر مفعول له است.و كُفْراً ، عطف است بر ضرار.و تَفْرِيقاً ،و براى تفريق و پراگندن ميان مؤمنان. وَ إِرْصٰاداً ، انتظار،و انتظار و راه پاييدن آن كس كه او كارزار كرده است با خداى و پيغامبرش پيش از اين،يعنى ابا عامر الرّاهب تا از شام بيايد و از روم لشكر آرد.

آنگه بازگفت كفر و نفاق ايشان كه:ايشان سوگند مى خورند (7)كه ما الا خير و نيكويى نمى خواهيم.و«حسنى»،تأنيث احسن باشد،و از (8)آن بود كه ايشان را رسول گفت:چرا خود به مسجد من نيايى به نماز كردن؟گفتند:ما اين مسجد براى بيماران و پيران و ضعيفان كرده ايم كه نتوانند به مسجد تو آمدن،و براى شبهاى زمستان و روزهاى باران.و بر اين سوگند خوردند كه:غرض ما در اين باب جز خير و صلاح نيست،حق تعالى تكذيب كرد ايشان را گفت: وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ، خداى گواهى (9)مى دهد كه ايشان دروغ زن اند.

آنگاه نهى كرد رسول را،گفت: لاٰ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً ،هرگز آنجا مرو و آنجا مه ايست


1- .مل:آيى.
2- .آو،آج،بم،لب:چه بايد كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:و رسول-عليه السلام-بر در.
4- .آو:پرهن،آج،بم،مل،مج،لب:پيرهن.
5- .مل:آيت.
6- .مل مسجد را بنا كردند و بسازيدند.
7- .مل،مج:مى خوردند.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:آن.
9- .آو،آج،بم،مل،لب:گواهى،مج:گوايى.

مسجد ضرار شوند.آنگه مدح كرد مسجد ديگر را،رسول-عليه السلام-چون اين آيات (1)آمد،مالك بن الدخشم را-و او از بنى عوف بود-و معن بن عدىّ را و عامر بن البكير (2)را گفت:بروى و به مسجد اين ظالمان شوى و ويران (3)بكنى و بسوزى.برفتند،تا آنجا رسيدند.و مالك بن الدخشم را آنجا قبيله اى بود،برفت و پاره اى آتش آورد،و آتش در او نهادند و كسانى كه آنجا بودند بگريختند.و گفتند:بعضى اهل آن (4)مسجد مقام كردند آنجا [تا] (5)آتش به ايشان رسيد و بعضى را از ايشان بسوخت،و مسجد ويران (6)شد.و رسول-عليه السلام-فرمود تا:به خاك افگن كردند و مزبله اى شد آن.و ابو عامر الرّاهب به شام بمرد غريب،وحيد،تنها (7).و كعب بن مالك در حقّ او مى گويد:

معاذ اللّه من فعل خبيث***كسعيك (8)فى العشيرة عند (9)عمرو

و قلت بانّ لي شرفا و ذكرا***فقدما بعت ايمانا بكفر

و در خبر هست كه:مجمّع بن حارثه كه امام آن مسجد بود.در عهد عمر خطاب (10).اساس+رضى اللّه عنه.


1- .آو،آج،بم،لب:آيت.
2- .آو،آج،بم،مج،لب:عامر بن السّكر،مل:عامر بن السّكير.
3- .مل،مج:بيران.
4- .آو،آج،بم+از.
5- .اساس:ندارد،به قياس نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،مج:بيران.
7- .آو،آج،بم،لب:و طريد.
8- .آو،آج،بم،لسعيك.
9- .مل،مج:عبد.
10- .اساس+رضى اللّه عنه.بيامد و از او امامت مسجد قبا خواست،گفت:لا و لا كرامة،نه تو امام مسجد ضرار بودى!گفت:مهلا يا امير المؤمنين،لا تعجل على،ساكن باش و تعجيل مكن بر من اى اميرالمؤمنين !و اللّه كه من جوان بودم و ايشان پيران بودند و من قرآن دانستم و ايشان ندانستند،و من بر احوال ايشان مطّلع نبودم و اگر احوال ايشان و آنچه در دل داشتند من دانستمى،يك ساعت با ايشان مقام نكردمى.عمر او را معذور داشت،و امامت مسجد قبا بفرمود او را. و عطا روايت كند كه در عهد عمر خطاب

را او مى فرمود تا آنجا مسجدها بنا[مى] (1)كردند،و نهى كرد ايشان را كه رها كنند كه كسى مسجدى در بر (2)مسجدى بنا كند،يا پهلوى مسجدى بر سبيل حسد و ضرار و منازعت.

آنگه حق تعالى فرمود رسول را كه:در آن مسجد مقام مكن (3)،آنگه مدح مسجدى ديگر كرد و گفت: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوىٰ ،مسجدى را كه بنا بر تقوى و پرهيزگارى كرده باشند از اول روز در آنجا سزاوارتر باشد كه باستى (4)،در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزگى (5)،و خداى تعالى پاكيزگان را دوست دارد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه آن مسجد كدام است،عبد اللّه عمر (6)و زيد بن ثابت و ابو سعيد الخدرىّ گفتند:مسجد رسول است در مدينه.ابو سلمه گفت، از عبد الرّحمن بن (7)ابى سعيد الخدرى پرسيدم،[114-ر]گفتم:از پدر (8)چه شنيدى در اين مسجد كه خداى تعالى گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ ،گفت،از پدر


1- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:برابر.
3- .همۀ نسخه بدلها:قيام مكن.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:بايستى،مج:بائستى.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:دوست دارندۀ پاكيزى اند.
6- .مل:عبد اللّه عوف.
7- .اساس:عبد اللّه بن،به قياس نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .مل،مج،لب:پدرت.

اين روايت علىّ بن ابى طلحه است از عبد اللّه عباس.قوله:من اوّل يوم احق، «من»،ابتداى غايت است،و گفته اند:«من»در امكنه باشد و«مذ»در ازمنه، و لكن توسّع كرد چنان كه زهرى گفت:

لمن الدّيار بقنّة (1)الحجر***اقوين من حجج و من شهر

قوله: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ،سزاوارتر و حق تر آن است كه اين جا باشى با آن كه آنجا بودن قبح (2)و معصيت است بر معنى آن كه،اگر قيام در آن مسجد حق بودى هم آن اولى تر بودى كه[در مسجد] (3)اين جات مقام كردى،و على هذا قولهم:فعل الواجب اولى من تركه،و فعل الندب خير من فعل القبيح.و اگرچه در قبيح و ترك واجب خيرى و صلاحى نباشد.و گفته اند على ظاهر الحال،پيش ازآن كه حال ايشان در آن ظاهر شد و پردۀ نفاق ايشان دريده شد آن مسجدى بود و عبادتگاهى في القيام فيه (4)خير و صلاح و قيل على ظنّهم و اعتقادهم انّ لهم فيما (5)فعلوه خيرا،براى آن كه ايشان براى ظنّ و اعتقاد خير و صلاح مى كردند،و اگرچه ظنّ خطا بود و اعتقاد جهل،و على هذا قوله: أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (6)،و قوله: ...أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ (7).

قوله: فِيهِ فِيهِ رِجٰالٌ ،اوّل ظرف قيام است و دوم ظرف كون الرّجال.و قوله:

يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ،در جاى صفت مردان (8)است،اى محبون للتطهر. وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ،اى المتطهرين،آنگه ادغام كرد چنان كه در نظاير او برفت.

قوله: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ ،قرّاء خلاف كردند،نافع خواند و ابن عامر:اسّس،به ضمّ همز (9)و كسر«سين»على ما لم يسمّ فاعله بُنْيٰانَهُ به رفع.باقى قرّاء، أَسَّسَ ،به فتح همزه«و سين»على الفعل المستقيم، بُنْيٰانَهُ به نصب على المفعول به.و در شاذّ عماره خواند:آسس على وزن آمن.و افعل و فعّل در تعديه يكى باشند


1- .اساس:نقيّة،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،مل،مج:قبيح.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:فيها.
5- .آو،آج،بم:فيها.
6- .سورۀ صافات(37)آيۀ 62.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 15.
8- .اساس:مراد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:همزه.

كس كه بر فعل مستقيم خواند،اسّس معنى آن باشد كه:آن كس كه بناى خود يعنى بناى مسجد بر تقوى و پرهيزگارى نهد و رضاى خداى تعالى،بهتر باشد يا آن كه بناى بنيت خود بر كرانۀ چاهى (1)ويران (2)يا چاله اى ويران نهد كه فروشود و يا[او] (3)را با خود به دوزخ فروبرد.و قرائت آن كس كه بر فعل مجهول خواند،معنى همان باشد براى آن كه،اگرچه او تولّاى بنا كند بر نفس خود يا ديگران كنند هم براى او كنند و به امر او كنند،و اين جا تقدير محذوفى ببايد كردن تا معنى روشن شود،و تقدير آن باشد كه:أ فمن اسّس بنيانه له،آن كس بهتر باشد كه بنا براى او كه كنند بر تقوى و رضوان كنند،يا آن كه بناى (4)شَفٰا جُرُفٍ نهند،يا تقدير بر حذف مضاف بايد كردن و اقامة المضاف اليه مقامه،و التقدير:ابناء من اسس بنيانه على تقوى[من الله و رضوان خير] (5)گفت:بناى آن كس كه بناى او بر تقوى كنند به باشد يا بناى آن كس كه برخلاف اين باشد؟و بر هر دو قرائت اين تقدير مطّرد باشد و معادله (6)و مساوات روا بود كه بين البانيين باشد[على ظاهر الكلام.و روا باشد كه بين البناءين (7)باشد] (8)على هذا التّقدير.و همزه در اوّل آيت استفهام راست به معنى انكار.و«اسّ»،قاعده و بنياد ديوار باشد،و كذلك الاساس.و جمع لأس،اساس.

و بنيان مصدر است،چون:سبحان و غفران،و واحدش بنيانة (9)باشد،كضرب و ضربة،قال أوس:

كبنيانة القرىّ موضع رحلها (10)***و آثار نسعيها من الدّف ابلق

[114-پ]ابو على گفت اين،و گفت:روا نباشد كه«بنيان»جمع«بنا»باشد كه آن جمع كه بر وزن فعلان باشد،كقضبان و زغفان واحدش


1- .آو،آج،بم،لب+يا گوى.
2- .آو،آج،بم،مج:بيران.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مل،مج+او.
5- .اساس:ندارد،به قياس ديگر نسخه بدلها و با توجّه به قرآن مجيد،افزوده شد.
6- .مل:معادات.
7- .آج:بنانين.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .مل:بنيت.
10- .آو،آج،بم:رجلها.

انما در مصادر باشد،كضرب و ضربة،و قطع و قطعة،و قال أبو زيد:بنيت ابني بنيا و بنيانا و بناء و بنية،و جمعها (1)بنى،و انشد (2):

بنى السماء فسوّاها ببنيتها***و لم تمدّ باطناب و لا عمد

پس،بنا و بنية،مصدر است و براى اين بنا در برابر فراشا نهاد،فى قوله: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً (3)...،و البنية البقعة المبنية،فعيلة (4)بمعنى مفعول (5)، و تسمى (6)الكعبة بنية،و بناء وضع آلت باشد بعضى بر بعضى به وجه (7)التزاق،و اسّ الحائط حيفته (8)باشد.و قوله: عَلىٰ تَقْوىٰ مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ ،جار و مجرور است در محل حال است،و التقدير:أ فمن اسس بنيانه متقيا مرضيّا للّه تعالى.و كذلك قوله:

عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ ،و التّقدير:مخاطرا،مجارفا،مغرّرا،ملقيا نفسه و بناه فى الخطر.

و رضوان مصدر است،و مراد به او رضاى خداى است-جل جلاله.و لفظ«خير»و «شر»،صالح باشد دو معنى را:يكى تفضيل و يكى بلا تفضيل را.و در آيت تفضيل (9)راست،هركجا قرينۀ«من»باشد معنى تفضيل بود،[يقال] (10):هذا خير من ذلك و فلان شر من فلان.و آنجا كه«من»نباشد،تفضيل نباشد،چنان كه شاعر گفت:

و الخير (11)و الشر مقرونان في قرن***فالخير متبع و الشر محذور

اما قوله تعالى: وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ (12)...،محتمل است هر دو را:الفعل الخير، و الافضل من الافعال.و شَفٰا ،كرانۀ چاه باشد،يقال:شفا البئر،و شفير الوادى و ضفة النهر.و حافة الشىء و جانبه (13).و حد الدّار و حاشية الكتاب و طرة الثوب.و التثنية شفوان،و«الف»او منقلبه (14).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:جمعا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .مج+شعر.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 22.
4- .اساس:فعيل،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مفعولة.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:يسمّى.
7- .همۀ نسخۀ بدلها:بر وجه.
8- .مل،لب:جنبه،لب:حينه.
9- .مل:بلا تفضيل.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آو،آج،بم:فالخير.
12- .سورۀ حج(22)آيۀ 77.
13- .آو،آج،بم،لب:الشّىء جانبه.
14- .آو،آج،بم،لب:منقلب.است از«واو»،به دلالت تثنيه[كه]

و الجرف،ايضا:الهوة،چاله اى باشد كنارها به باران ويران شده (1)،و اصله من اجتراف الشّىء و اقتلاعه،يقال:جرف السيل الارض و اجترفه،آن باشد كه زمين بكند و خاك از و ببرد.[و منه:المجرفة لآلة الجرف.] (2)و قوله:هار،از مقلوب است، و اصله:هائر من هار يهور هورا،فهو هائر و تهوّر تهورا و انهار (3)انهيارا،و يقال ايضا:هار يهار،كهاب يهاب،و خاف يخاف.و«الف»او،منقلبه است از«واو»و معناه سقط.و الهائر السّاقط،و مثله فى القلب من قول (4)الشّاعر:

و لم يعقني عن هواها عاق***

اى عائق،و قوله ايضا[شعر] (5).

لاث به الأشاء و العبرى***

اى،لائث،اى دائر مطيف،و الاشاء (6)النخل،و العبرىّ السّدر الذي على شاطى (7)الانهار.و منه قولهم:شاكى السّلاح و شائك السّلاح،اى تام (8)السّلاح. فَانْهٰارَ بِهِ ، اى سقط بصاحبه و اوقعه من الانهيار (9)،و آن كنارۀ حوض و جوى بريهيدن (10)باشد صاحبش را و بناكننده اش را در آتش دوزخ افگند و فروشود[] (11)آن با صاحبش به آتش دوزخ.

روايت كرده اند از جابر عبد اللّه الانصارىّ كه او گفت:آنجا بگذشتم دود ديدم كه ازآنجا مى برآمد (12).روايت (13)كردند كه:مردى بقعه اى ازآنجا بر كند دود از او بر آمد.

خلف بن ياسين الكوفىّ گويد:با پدرم به حج رفتم به آن مسجد رفتم كه پيغامبر -عليه السلام- (14)به دو قبله در او نماز كرد


1- .همۀ نسخه بدلها:بيران شده.
2- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:و انهارا.
4- .همۀ نسخه بدلها:القلب قول.
5- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.
6- .اساس:الاشياء،به قياس به نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .اساس:ساق،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
8- .مج:تمام.
9- .بم:الانهار.
10- .آو،بم:ريهيدن،آج،لب:رهيدن.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .آو،آج:بر مى آمد.
13- .همۀ نسخه بدلها:و روايت.
14- .مل+در او بود.

اين در روزگار بنى اميّه بود.چون كار با ابو جعفر المنصور (1)افتاد،بفرمود تا قبله بگردانيدند،گفت (2):نبايد (3)كه (4)كسى كه نداند (5)به آن قبله نماز كند يعنى مسجد قبا،و اين عمارت كه امروز هست آن است كه منصور كرد بر دست عبد الصّمد بن على گفت:و مسجد ضرار ديدم ويران شده (6)و دود از وى بر آمد و امروز مزبله است. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،خداى راه ننمايد به بهشت كافران را.

لاٰ يَزٰالُ بُنْيٰانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ ،حق تعالى بازنمود در اين آيت كه:كردن آن مسجد علامتى است ايشان را بر نفاق[115-ر]و كفرشان،و كردن آن بنا در دل ايشان شكّى و نفاقى شده است ثابت كه زائل نشود تا دل ايشان بر جاى باشد مگر دلهاشان پاره پاره كنند،و اين خبر باشد ازآن كه:ايشان بر كفر ميرند (7)و رجوع و نزوع نكنند از كفر.بعضى گفتند،مراد آن است كه:ايشان مولع بودند برآن كردن و پنداشتند كه مى كنند چنان كه قوم موسى را گمان بود در عبادت عجل.اين قول عبد اللّه عباس است و ابن زيد.كلبى گفت:حسرة و ندامة (8)،براى آن كه ايشان پشيمان شدند برآن بنا كردن،نه پشيمانى توبه،پشيمانى آن كه رنجشان ضايع شد و مال تلف و مقصود ناحاصل.سدى گفت و مبرد و حبيب:لا يزال هدم بنيانهم ريبة، اى حزازة و غيظا،ويران كردن (9)آن بنا در دلهاشان خشمى و اندوهى گشت ثابت، دائم و مقيم كه زائل نشود از دلهاى ايشان. إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ،ابن عامر و حمزه و حفص و ابو جعفر و يعقوب،به فتح«تا»خواندند،بر آنكه فعل دل را باشد باسناد الفعل اللاّزم الى القلوب،و الاصل:الا ان تتقطع


1- .آو،آج،بم،لب:ابو جعفر منصور.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
3- .آو،آج،بم،مل:بيايد.
4- .آو،آج،بم،لب:تا.
5- .آو،آج،بم،لب:بازنداند.
6- .آو،آج،بم،مل،مج:بيران.
7- .لب:مى بميرند.
8- .آو،آج،بم:حسرت و ندامت.
9- .همۀ نسخه بدلها:بيران كردن.

كه:الا ان يموتوا (1)،الّا كه بميرند.و قوّت اين قول،قرائت ابى است:في قلوبهم حتّى الممات،و قوله: تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ،عبارت باشد ازآن كه بميرد و دلهاشان بپوسد و بريزد.بر اين وجه (2)،استثناى منقطع باشد،و اگر به جاى (3)إِلاّٰ در اين آيت كه به معنى استثناست«الى»بنهند،معنى (4)همان باشد براى آن كه«الى»انتهاى غايت را بود،و استثنا اينجا از زمان مستقبل باشد،و زمان مستقبل را نهايت به او رسد،و مثله قولهم (5):لالزمنّك او تعطيني حقي.معنى (6)محتمل است هر دو وجه را،الى ان تعطيني و الا أن تعطيني حقي. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى داناست به آنچه در دلهاى ايشان است،حكيم است در آنچه فرمود از هدم و احراق مسجد ضرار.

قوله: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،خداى -جل جلاله -چون حديث كافران و منافقان بكرد و بازنمود كه ايشان به آنچه مى كنند مستحقّ كشتن اند،مسلمانان را ترغيب كرد بر جهاد ايشان،گفت: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ ، خداى بخريد از مؤمنان جانها و مالشان به آن كه به بها بهشت بدهد.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون انصاريان ليلة العقبه با رسول اللّه بيعت كردند به مكه-و ايشان هفتاد مرد بودند-عبد اللّه رواحه گفت:يا رسول اللّه!شرطى كه خداى را با ما هست و شرطى كه تو را هست با ما بگو،گفت:

امّا شرط خداى من آن است كه:[او را پرستى و به او شرك نيارى و انباز نگيرى.و شرط من آن است كه:]


1- .مل،مج:تموتوا.
2- .آو،بم:دو وجه.
3- .آو،آج،بم،لب+اين.
4- .آو،آج،بم،لب:به معنى.
5- .اساس:قوله،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،لب:به معنى.

چون مشترى جليل (1)بود و دلاّل نبيل بود و بها جزيل بود،لا جرم متاع نفيس شد پس ازآن كه خسيس بود.جليل (2)شد پس ازآن كه ذليل بود،كثير شد پس ازآن كه يسير بود،كبير شد پس ازآن كه صغير بود،رفيع شد پس ازآن كه وضيع بود،مالك شد پس ازآن كه هالك بود،شريف شد پس ازآن كه ضعيف بود،كامل شد پس ازآن كه خامل بود،عظيم شد پس ازآن كه ذميم (3)بود،علىّ شد پس ازآن كه دنى بود، ثمين شد پس ازآن كه مهين بود،اين اوصاف نفس مؤمن است و مالش. إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ ،[خداى] (4)خريدار است و دلاّل محمد مختار است،و بها بهشت دار القرار است،به آن (5)مشترى و دلال و بها،متاع قيمتى شد (6).

بعضى اهل[115-پ]اشارت گفتند:نعم المشترى المولى،و نعم الدلال المصطفى،و نعم الثمن جنة المأوى،نعم المشترى ربّ البرية،و نعم الدلال خير البرية،و نعم الثّمن عيشة رضية،نعم المشترى الملك الجبّار،و نعم الدّلال سيد الابرار،و نعم الثّمن دار القرار،نعم المشترى الرب


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خليل.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:خليل.
3- .آو،آج،بم:دميم.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
6- .مل،لب:باشد.

مبايعت نباشد،چون تو از متابعت (1)فرمان او استنكاف كنى،او از مبايعت مال و جان تو رغبت نمايد.دگر آن كه [اين] (2)مبايعت در سراى شرع مى رود و شارع در اين ميانه دلاّل است،آن كه به اين سراى حاضر نيايد و به اين دلالت (3)معرفت ندارد،اين دلاّل او را كى رسد كه مبايع ما باشد نه مبايع ما نبود تا متابع (4)ما نبود، فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ... (5)،دعوى دوستى او مى كنى كمر خدمت ما بر ميان بند تا از او به جزا (6)محبت يابى. قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ (7)،آن كه خواهد كه چيزى خرد اوّل به دلاّل شود تا دلاّلش دلالت كند،و آن كه چيزى بهايى دارد،به دلاّل تسليم كند تا دلاّل عرض كند تا كه را[رغبت] (8)ثابت باشد.كافر را جان و مال بهاى (9)نيست،لا جرم بر اين درگاهش (10)رواى (11)نيست.و آن جان و مال كه به اين بها بهاى نيست در خود بس (12)بهاى نيست.هركه چيزى با بها دارد در اين درگاه پربها دارد،پس اول از تو معرفت بايد تا از دلالت شفقت بود كه:... وَ كٰانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (13).تا از مشتريت (14)صفقه[بود] (15)كه: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،تا تو بيگانه باشى او را چه كرا (16)كند كه با تو شراء كند،و چون آشنا شدى او را چه منع كند ازآن كه با تو بيع كند.پس اوّل قدم در نه،دست بيعت (17)بده تا به نوبت دوم به صفقۀ بيع دست بر دست زنند،پاى در نه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد،مآلت باشد،و چون جانت نباشد جنانت باشد.تا تو مالك خودى،تو را جز مالك مالكى نباشد،و آن را كه مالك،مالك بود (18)به غايت هالك بود.چو


1- .آو،آج،بم+و.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:دلاّل.
4- .اساس:تو،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 31.
6- .آو،آج،بم،لب:از او جزاى.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 31.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،لب:بهايى.
10- .آو،آج،بم:دكانش.
11- .آو،آج،بم،لب:روايى.
12- .آو،بم،لب:او را بر خودش.
13- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 43.
14- .بم:مشترى.
15- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
16- .كرا/كرى.
17- .آو،آج،بم،لب:دست به بيعت.
18- .اساس:نبود،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

ملك خود بيزار شدى،به ملك من در آمدى لا جرم فردا مالك را با ملك و ملك [من] (1)كار نبود و بر مملوكان راه نبود كه:... مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ (2).

قوله: أَنْفُسَهُمْ ،تنها و جانهاى ايشان.نفس مؤمن با مدينه اى ماند يا شهرستانى است (3)و جوارح او سواد و رستاق (4)آن است،و عروقش مجارى مياه و جويهاى آن است،و حواسّى (5)كه بر روى اوست (6)،بروج آن است و آن شهرستانى است خوش و آبادان،نزه و جامع.قال اللّه تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (7).

آنگه اين مدينه را چهار حدّ است:يكى،با آدم (8)ابو البشر است: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ (9)...،و يكى با ابراهيم: مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ (10)،يكى با محمد مصطفى:

لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (11) ...،يكى با پدرت: اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ (12).

و اين مدينه را چهار در است:يكى،بر توحيد و شهادت گشاده،و ديگر به راه صدق (13)و زهادت نهاده،و يكى با اخلاص و طاعت،و يكى با جمعه و جماعت.اى عجب اگر مدينۀ خربۀ تو را چهار در مى بايد (14)،علم رسول را يكى (15)نبايد؟ نيز مالت را چهار حدّ است:يكى با زكات،يكى (16)با صدقات،يكى (17)با نفقات،چهارم با صلات.

بعضى اهل علم گفتند:اشترى،به معنى اختار (18)است،چنان كه گفت:

أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .سورة توبه(9)آيۀ 91.
3- .آو،آج،بم،لب:با شهرستانى و.
4- .آج،لب:روستاق.
5- .آج،مل،مج،لب:حواشى.
6- .آو،بم:بروى است،آج،لب:بر او بست.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 58.
8- .آو،آج،بم،لب+كه.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
10- .سورۀ حج(22)آيۀ 78.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
12- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 5.
13- .آو،آج،بم،لب:مصدّق،مل،مج:راه به صدق.
14- .همۀ نسخه بدلها+مدينه.
15- .همۀ نسخه بدلها:يك در.
16- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
17- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
18- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اختيار.

او مرا خواست،منافق مرا نخواست،نخواستمش، وَ لٰكِنْ كَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ (1)...،چون مالش مرا نشايست،گفتمش: [قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ (2)...] (3)،مؤمن چون مرا اختيار كرد،منش اختيار كردم. هُوَ اجْتَبٰاكُمْ (4)...،و مال براى چون من دارد (5)من بستدم از او، وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (6)...،نه هر درختى بستان را شايد،نه هر نباتى ريحان باشد،و نه هر تنى و مالى درگاه ما را شايد.

اشارة اخرى:عزيز مصر يوسف را بخريد و خواصّ اهلش را به خدمت او مشغول كرد و اهلش را گفت: أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ (7)...،همچنين حق تعالى چون تو را بخريد ملائكۀ ملكوت را به خدمت تو مشغول كرد تا بهرى حافظان تواند،و بهرى دبيران تواند.و بهرى خازنان تواند،و بهرى پايمردان و و كيل دران (8)و عذر خواهان تواند، ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (9).اشارة اخرى:زليخا يوسف را بخريد و به خانه برد و همه دل بدو داد و او را به منزل كرامت و لطافت فرود آورد و آنگه محبوسش كرد، آنگه مملكت بدو (10)افتاد بعد الحبس حق تعالى همچنين تو را بخريد،به انواع اكرام و اعزاز بنواخت، وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ (11)...،در دنيات بازداشت كه.

الدّنيا سجن المؤمن.

آنگه در زندان با توبه راز (12)درآمد،از سر ناز با تو راز كرد كه:

من دعاني اجبته، و من سألني اعطيته،و من اطاعني (13)شكرته،و من عصاني سترته،و من قصدني ابقيته


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 45.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 53.
3- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 78.
5- .همۀ نسخه بدلها:چون براى من داد.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 104.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 21.
8- .مل:وكيل داران.
9- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 7.
10- .مج:با او.
11- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 70.
12- .اساس:برانوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
13- .آج،لب:اعطانى.

ديته،و من على ديته فأنا ديته ،گفت هركه مرا بخواند اجابت (1)كنم،و هركه از من بخواهد بدهمش،و هركه طاعت من دارد شكرش كنم،و هركه در من عاصى شود بپوشم (2)او را،و هركه قصد من كند (3)مقصودش در كنار (4)نهم،و هركه مرا شناسد متحيّرش (5)كنم،و هركه مرا دوست دارد به بلاش (6)ابتلا كنم،و هركه را دوست دارم او را بكشم،و هركه را (7)من كشم ديت من دهم،و آن را كه ديت من دهم،ديت او من باشم،قال الشّاعر:

و لقد هممت بقتلها من حبّها***كيما تكون خصيمتى فى المحشر

طمعا يطول على الصراط وقوفنا***فتلد عيني من فنون المنظر

فنكون اول عاشقين تحاكما***يوم القيامة و الخلائق حضّري

آنگه پس از حبس و قتل،پادشاهى به دست تو دهد كه: وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (8).

اشارة أخرى:تو را بخريد تا ابليس طمع بردارد و بداند كه تو ملك اويى،گرد تو نگردد،پس اگر ابلهى از جملۀ شما با او بيعى (9)كند (10)،بيع او باطل باشد كه بيع بر (11)بيع باطل باشد (12)چنانستى كه حق تعالى گفت:تو را نفسى هست و مالى و هر دو محنت و آفت تو است،نفس دشمن تو است و مال فتنۀ تو و مرا بهشتى است كه مرا از آن به (13)چيزى نيست،و لكن مرا به كار نيست.آن آفت بيار و به اين نعمت (14)بدل كن،جان بده (15)و جنان


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:اجابتش.
2- .همۀ نسخه بدلها:بازپوشم.
3- .همۀ نسخه بدلها:هركه به من آيد.
4- .آو،آج،بم،لب:كنارش.
5- .آو،آج،بم،لب:والهش.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:به بلايش.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:آن را كه،مل آن كه را.
8- .سورۀ انسان(76)آيۀ 20.
9- .آو،آج،بم،لب:بيعتى.
10- .همۀ نسخه بدلها+آن.
11- .همۀ نسخه بدلها+سر.
12- .همۀ نسخه بدلها+اشارة اخرى.
13- .آو،آج،بم،مل،لب:بهتر.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:اين نعمت ببر.
15- .اساس:به ديه،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد،همه نسخه بدلها:تن بده.

صاحب بصيرت متاع بد بخرد،چه گويند ايشان را چه خواهى كردن (1)؟گويند:

اصلاح (2)اين به دست ما راست شود،آنگه آن را به رياضت و اصلاح به حد صلاح برند.همچنين حق تعالى بنده بر عيب بخريد و او را بپسنديد و عيبها بر او بپوشيد و گناهش (3)بيامرزيد.

اشارة اخرى:پادشاه چون ضيعتى ويران (4)بخرد چون به دست او افتد،معماران برگمارد و آن را تيمار بدارد و به حال عمارت بازآرد تا هركه ببيند بازنشناسد.

همچنين حق تعالى بنده اى بر عيب (5)بخريد و او را به توفيق موفّق كرد و به تأييد مؤيد و به تسديد مسدّد كرد،و بر جمله (6)مكرّم كرد تا آثار رحمت و حسن نظر او برآن پيدا شد.

اشارة اخرى:در خبر است كه جابر روايت كرد كه:در بعضى سفرها (7)با رسول-عليه السلام-بوديم (8).مردى شترى داشت ضعيف بد مرد بازو (9)درمانده بود نمى رفت و تكليف مرد شده بود (10)و كس نمى خريد و كارى نمى كرد.بر رسول آمد و بازو (11)شكايت كرد (12).رسول-عليه السلام-گفت:مرا فروش (13)[116-پ]گفت:يا رسول اللّه چه خواهى كردن آن را؟آن به هيچ كار نيايد،گفت:رواست.

رسول-عليه السلام-آن را (14)بخريد.در خبر است كه چون از ملك آن مرد با ملك رسول افتاد،قوّت گرفت و به نشاط شد و در لشكر از پيش همه اشتران بودى (15).اگر حسن (16)ملكت رسول بر شترى پيدا شد،حسن ملكت مالك الملوك (17)بر بندۀ عاصى پيدا شد چه عجب


1- .آو،آج،بم،لب+اين،مل،مج+اين را.
2- .همۀ نسخه بدلها:صلاح.
3- .همۀ نسخه بدلها:گناهانش.
4- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
5- .مج:پرعيب.
6- .همۀ نسخه بدلها:به رحمت.
7- .آو،آج،بم:سفر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بودم.
9- .آو،آج،لب:با او،مل:به آن،مج،تا او.
10- .مج:نشده بود.
11- .مل،مج:با او.
12- .مج:استكانت كرد.
13- .مل:به من فروش اين را.
14- .همۀ نسخه بدلها:او را.
15- .آو،آج،بم،لب:رفت.
16- .مج:حقّ.
17- .مج،لب+اگر.

جابر بن عبد اللّه الانصارى مى گويد:اين شتر پيش من (1)بود و رسول آن را به من سپرد،به بدر حاضر آمد و به احد حاضر آمد و به حديبيّه حاضر آمد.رسول-عليه السلام- او را به من بخشيد،من داشتم او را تا پير شد تا در عهد عمر خطاب (2).آنگه در پيش عمر شدم،گفتم:چه گويى شيخى را كه به بدر و احد و حديبيه با ما حاضر بود،و امروز از او كارى نمى آيد؟گفت:آن كيست؟گفتم:اين شتر رسول است،آن را از من به بهاى گران بخريد و آزاد كرد و در ميان شتر صدقه كرد تا مى چريد و كس را بر او سبيل (3)نبود،اگر خريدۀ رسول و آزادكردۀ عمر،كس را بر او راه نبود (4)،تو خريدۀ خدايى و اميد است كه آزادكردۀ او باشى،همانا در دنيا شيطان را بر تو راه نبود و در قيامت نيران را.

اشارة اخرى:كسى چيزى خرد معيوب (5)و او عيب[آن] (6)نداند در شرع او را بود كه به عيب او را رد كند چون عالم باشد به عيب آن پيش از عقد بيع او را نرسد كه به عيب رد كند،حق تعالى تو را بخريد و عالم بود به عيوب تو،اشتراك (7)علام الغيوب بسائر العيوب،اميد آن است كه چون تو را با همه عيب قبول كرد،به گناهت رد نكند تا در بندگى او بمانى كه تو را بندگى او به از آزادى ديگران-شعر:

آزاد مكن ز بندگى هيچ مرا***كاين (8)بندگى از هزار آزادى به

اشارة اخرى:مردى بنده اى خرد (9)و آنگه او را به نام آزاد (10)بخواند (11)،به نزديك بعضى فقها آن است كه آن عتق (12)است،[به آن آزاد شود] (13).حق تعالى تو را بخريد و به نام خود[ت] (14)برخواند،او را نام مؤمن است.تو را مؤمن خواند،اميد آن است كه همنام خود را از آتش دوزخ آزاد كند.

اشارة اخرى:بو بكر ورّاق


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بر من.
2- .اساس+رضى اللّه عنه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سبيلى.
4- .لب:نبودى.
5- .همۀ نسخه بدلها:معيب.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .مل:اشترى.
8- .مج:آن.
9- .آج،لب:خريد.
10- .آو،آج،بم،مل،لب:آزادان،مج:آزان.
11- .مل،مج:برخواند.
12- .آج:عتيق.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

خداى جز مال و جان،حق تعالى گفت:هر دو به من فروش تا آن طاعت كه بدان هر دو كنى بدو معجب نشوى كه تصرّف در ملك غيرى كرده باشى،عجبت نرسد تا عجب تو طاعت تو را حقير نكند،

لو لم (1)تذنبوا فخشيت (2)عليكم ما هو اشد من ذلك العجب العجب.

اشارة اخرى:نفس و مال از تو بخريد تا بدان با مردم خصومت نكنى،نگويى:

مالي و حالي و احوالى و جمالى،و في ارتقاء المنازل جلالى و افراسي و جمالى و شائى (3)و غنمى و ماشيتى و مالى و نعمي و جودى بها و كرمي،براى آن كه كس براى كس با مردمان (4)خصومت نكند تا از اين دردسر مسلّم باشى و بر مردمان عزيز و مكرم باشى.

اشارة اخرى:تن و مال از تو بخريد تا از هر دو به[در] (5)آيى،تو مانى و دل،به دل تا بر او ناز كنى،و به دل باز و (6)راز كنى از دل بر او ذل كنى،دلت بدو متطلّع (7)باشد و او بر دلت مطّلع باشد.

اشارة اخرى:هركه او بنده اى خرد و بنده را مالى باشد،مال و بنده سيّد را باشد جز كه سيّد مال بر حال خود رها كند تا بنده آزاد شود مال او را باشد،حق تعالى گفت:مرا به مال تو حاجت نيست، وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ ... وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ (8)...، إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(10).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:او لم،به قياس با نسخۀ او،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:لخشيت.
3- .آج،مج:شاتى.
4- .آو،آج،بم،لب:براى آن كس كه براى مال مردمان با كسى،مل،مج:براى آن كه كس براى مال ديگران با مردمان.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بر او.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و لب:مطّلع.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 272.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 7....،[گفت]
10- :مال مبتذل دار كه تو راست و من با تو رد كرده ام،و نفس عزيز دار كه مراست. اشارة اخرى:اين كرم نگر!بنده بندۀ او،و مال مال او،و بهشت بهشت او،[و مالك او]

فيك الخصام و انت الخصم و الحكم اشارة اخرى:مردى بنده اى خرد به بهاى اندك يا بسيار،و او را كارى فرمايد يا خوار يا دشخوار،و او را اجرت نبايد دادن براى آن كه او بها بداد يك بار،كرم او نگر كه بندۀ خود به مال خود بخريد آنگه او را[117-ر]كارى فرمود كه به مصلحت او بازگردد،آنگه مى گويد بندۀ من مزدت بر من است،رنجت ضايع نيست، إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (1)، إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (2).

اشارة اخرى:هركه (3)بنده اى خرد براى كارى،از دو كار خرد:يا بازفروشد يا آزاد كند.اگر مرد محتاج بود بفروشد،و اگر كريم باشد با احتياج هم بنه فروشد (4)، پس حاجت بر من روا نيست و من اكرم الاكرمين ام،چه منع است ازآن كه تو را آزاد كنم! اشارة اخرى:مخلوقان بنده براى آن خرند (5)تا ايشان را نگاه دارد،بندۀ من!تو را بخريدم تا تو را نگاه دارم.

كل يريد رجاله لحياته***يا من يريد حياته لرجاله

در ساير احوالت نگاه مى دارد،در خواب و بيدارى و تنهايى و سفر و حضر (6).

يا نائما و الخليل يحرسه***من كل سوء يدبّ فى الظلم

كيف تنام العيون عن ملك***ياتيك منه فوائد النّعم

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ مِنَ الرَّحْمٰنِ (7) .

اشارة اخرى:عادت چنان رفتست (8)كه،آن كس كه بنده خرد و فرزند ندارد و خويشى و وارثى،چيزى كه دارد به نام او بكند (9).حق تعالى گفت:صورت حال من با تو اين (10)است تو بندۀ منى و مرا خويش و پيوند نيست و زن و فرزند نيست،هرچه مراست به حكم تو است، اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ


1- .اساس:اجر المحسنين با توجه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد:سورۀ اعراف(7)آيه.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 30.
3- .همۀ نسخه بدلها+كس.
4- .بنه فروشد/بنفروشد.
5- .آو،آج،بم،لب:بخرند.
6- .همه نسخه بدلها+شعر.
7- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 42.
8- .رفتست/رفته است.
9- .آو،آج،بم،لب:نام آن بنده بكند.
10- .آو،آج،بم،لب:آن.

اشارة اخرى:بنده (1)هرچه آفريدم با فنا برم از دنيا،آنگه به آخرت (2)بازآرم و بهشت باز آفرينم كه تو از آن منى و بهشت از آن تو،و دوزخ باز آفرينم كه به نام دشمنان تو است تا چندان كه تو اين جا منعّم باشى ايشان آنجا معذّب باشند،تا توبه مراد من باشى و ايشان به كام تو.

اشارة اخرى:در شرع كسى (3)كنيزكى خرد چون از او بار بر گرفت،فروخت (4)از او برخاست براى حرمت حمل (5).بندۀ من!تو از من بار امانت دارى،بارى كه آسمان و زمين بر نگرفت و كوه قوّت آن نداشت، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ (6)...،تا امانت حليت تو است بيع بر تو حرام است آمن (7)باش كه از ملك خودت بيرون نكنم.

اشارة اخرى:آن كه بار دارد تا بار نبينند (8)و ندانند كه حملى حقيقى بوده است،او را مادر فرزند نخوانند تو نيز آنگه بدين مثابت باشى كه بر اين بمانى،امانت كه دارى نگاه دارى،در امانت خيانت نكنى،چه اگر نه چنين كنى هرچه كرده باشى كه صورت فرمان بردارى دارد و به معنى بى فرمانى باشد،يك ره باد عدل بر او فرستم تا چون خرمن خاك بروبد (9)،باد جايى كه آب نباشد در آتش ريزد، وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (10).

قوله تعالى: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،بدان كه (11)بهشت ايشان را باشد.قتاده گفت:بها كرد با ايشان و بها (12)گران كرد.حسن بصرى گفت:بنگريد بدان (13)بيع و بيعت كه بيعى سودمند است كه خداى تعالى با هر مؤمنى كرد[ه ا] (14)ست به خداى كه هيچ مؤمن نماند كه در اين بيع نه آمد


1- .مل+و.
2- .آو،آج،بم،مل،لب+تو را.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+كه.
4- .آو،آج،بم،لب:فروختن.
5- .آو،آج،بم،لب:حمله.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 72.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ايمن،مل:اميدوار.
8- .آو،بم،مل،مج،لب:ننهد،آج:بنهد.
9- .مل،مج:بروز،آج:برود.
10- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 23.
11- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
12- .آو،آج،بم:بهاى.
13- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

رسول اين آيت مى خواند،گفت:اين كلام كيست؟گفتند (1):كلام خداى.گفت:

بيع و اللّه مربح لا نقيله و لا نستقيله.آنگه با رسول-عليه السلام-به غزات رفت، بازنگشت تا شهيد شد (2).اصمعى انشا[د] (3)كرد اين بيتها،[و گفت:صادق راست -عليه السلام]: (4)

أثافي من بالنفس النفيسة ربّها***فليس لها فى الخلق كلهم ثمن

بها نشترى الجنّات ان انا بعتها***بشيء سواها انّ ذلكم غبن

اذا ذهبت نفسي بدنيا اصبتها***فقد ذهب الدنيا و قد ذهب البدن (5)

و گفت،صادق-عليه السلام-گفتى:يا (6)دون همّت!تو خود را نمى شناسى،نگر كه خويشتن جز به بهشت نفروشى كه بهاى تو بهشت است، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،و انشد الحسين بن عاصم الكوفى:

من يشتري قبة فى الخلد عالية***في ظلّ طوبى رفيعات مبانيها

دلالها المصطفى و اللّه بائعها***ممن اراد و جبريل مناديها

قوله: يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،در جاى حال است،يعنى مقاتلين في سبيل اللّه.در آن حال كه ايشان مقاتلت و كارزار كنند در سبيل خداى،يعنى جهاد با كافران.

فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ ،مى كشند ايشان دشمن را و نيز ايشان را مى كشند و جاى هر دو حال است[117-پ]،اى قاتلين و مقتولين در حال كه كشنده باشند و كشته،بعضى كشنده و بعضى كشته و روا بود كه يك مرد هم كشنده باشد به اول و هم او به آخر كشته.و اما بر قرائت حمزه و كسائى و خلف كه به عكس خواندند:فيقتلون و يقتلون،على تقديم المقتولين على القاتلين،هم اين معنى درست آيد،براى آن كه «واو»ايجاب ترتيب نكند.و وجهى ديگر از او آن است كه:ايشان را بكشند و آنگاه آن باقى مسلمانان كشندۀ


1- .مل:گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:شهيد نشد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:الثمن.
6- .آو،آج،بم،لب:اى.

محتمل بود (1).يكى مصدر را (2)لا من لفظه (3)،و هو قوله: اِشْتَرىٰ ،لأنّ فيه[معنى] (4)الوعد،كانّه[قال:] (5)اشترى وعدا كما يقال:اعجبنى الشىء حبّا شديدا.و ديگر آن كه ،«وعد»در كلام مقدر باشد،اى وعد ذلك وعدا واجبا عليه الوفاء به،و از دو وجه وفا كردن بدو واجب است:يكى آن كه (6)جزاست بر عمل و ثواب بر جهاد،و اين واجب است.و دگر (7)انجاز وعد است و خلف وعد (8)قبيح باشد،و اين مشتمل بود ثواب و عوض را،ثواب بر يقتلون،و عوض بر يقتلون. فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ .

زجّاج گفت:آيت دليل مى كند بر آنكه جهاد واجب بوده است بر قوم موسى و عيسى چنان كه بر امت محمد-صلى اللّه عليه و آله و عليهم. فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ ، شادمانه باشيد (9)به بيعى كه كردى كه در[او] (10)همه سود است و هيچ زيان نيست.و لفظ بيع و شرى در آيت مجاز است و تشبيه،يعنى حق تعالى در اين آيات با شما آن مى كند كه معامل (11)كند با معامل،ازآن كه چيزى بستاند و چيزى بدهد،و مثله قوله:

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً (12) ...،چون صورت قرض دارد آنچه مى ستاند تا بيشتر و بهتر و نيكوتر باز جاى دهد،آن را قرض خواند. وَ ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن فلاح و ظفر (13)بزرگوار است كه چيزى در مقابلۀ آن نيوفتد (14).

آنگه وصف كرد اين مؤمنان را كه اين مبايعت مى كنند،گفت: اَلتّٰائِبُونَ ،و رفع او بر خبر مبتداى محذوف است،و التّقدير:هم التّائبون،ايشان توبه كارانند و با درگاه من آيندگانند و با طاعت رجوع كنندگان.و وجهى ديگر در رفع او آن است كه:مبتدا باشد و خبرش به آخر مقدّر،و هو قوله: لَهُمُ الْجَنَّةَ .و وجه سوم


1- .آج،بم،لب:بر دو وجه است.
2- .همۀ نسخه بدلها:مصدرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:لا من لفظ الفعل.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ازآنجا كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:ازآنجا كه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج+آن كه.
8- .آو،لب+است،و خلف وعد.
9- .آو،بم،لب:باشى.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .بم:معامله،مل:معاملى با معامل
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
13- .همۀ نسخه بدلها:ظفرى.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نيفتد.

«يا»و«نون»،بر آنكه صفت مؤمنان است،و نصب او بر مدح باشد كأنّه قال:

اعنى التّائبين،يا در محلّ جرّ على صفة المؤمنين. اَلْعٰابِدُونَ ،خداى پرستانند،و اصل عبادت بگفتيم كه تذلّل باشد من قولهم:طريق معبد،اى مذلّل موطوء.

اَلْحٰامِدُونَ ،شكرگزارندگان نعمت او باشند. اَلسّٰائِحُونَ ،در او خلاف كردند:

مؤرج گفت:روزه داران باشند به لغت هذيل.و اعمش از ابو صالح روايت كرد از (1)رسول-عليه السلام- (2)گفت:

سياحة امّتي الصّوم، سياحت و رفتن امّت من روزه باشد،چنان كه زهد و عبادت سلف آن بود كه در زمين رفتندى،عبادت امّت من به جاى آن سياحت،روزه است،و اين قول عبد اللّه مسعود است،و عبد اللّه عباس و سعيد جبير و مجاهد (3)و حسن گفتند (4):آنانند كه روزۀ فرض دارند.و بعضى دگر گفتند:

آنانند كه صايم الدّهر باشند.سعيد جبير گفت:دليل بر آنكه سائح،صايم باشد آن است كه:آنجا كه ذكر سائح كرد،ذكر صايم نكرد،و آنجا كه صايم گفت، سائح نگفت تا تكرار نباشد.سفيان بن عيينه گفت:روزه دار را براى آن سائح خواند كه او عادت خود رها كرده باشد از طعام و شراب و نكاح،قال الشّاعر:

تراه يصلّي ليله و نهاره***يظلّ كثير الذكر للّه سائحا

حسن بصرى گفت:آنان باشند كه از حلال روزه دارند و از حرام امساك كنند و مردمان عهد ما از حلال روزه مى دارند و از حرام امساك نمى كنند.

بعضى علما گفتند:براى آن روزه دار را سائح خواند كه،در خبر مى آيد كه، فرداى قيامت اهل بهشت را- هركس (5)را-منزلتى


1- .آو،بم،مج،لب:كه.
2- .آج،مل+كه او.
3- .آو،آج،بم،لب+است.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:كسى.

ركوع كنندگان و سجودكنندگان باشند،يعنى نماز بسيار كنند. اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ، (1)امربه معروف كنندگان و نهى منكركنندگان مردمان را به طاعت فرمايند و از معصيت بازدارند . وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ ،و حدهاى خداى نگاه دارند و از آن تعدّى نكنند و اوامر و نواهى خداى را مراعات كنند،اوامر او را امتثال كنند و از نواهى اجتناب نمايند. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ،بشارت و مژده ده اى محمّد مؤمنان را.

قوله: مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ،بعضى مفسران گفتند،سبب نزول آيت آن بود كه:چون أبو طالب را وفات نزديك رسيد،رسول -عليه السلام-به بالين او آمد او را گفت:

يا عمّ إنّك اعظم النّاس علىّ حقّا و احبّهم الى، گفت:اى عمّ!در همۀ جهان آن حق كه تو راست بر من كس را نيست،و آن دوستى كه تو را در دل من است كس را نيست،و حق تو بر من از حقّ پدرم بيشتر است،مرا به كلمتى يارى ده،يعنى كلمۀ (2)شهادت.أبو جهل حاضر بود و عبد اللّه بن اميّه،گفتند:ترغب عن ملة عبد المطّلب؟ابو طالب گفت:انا على دين عبد المطلب.

و به روايتى ديگر آن است كه،او را گفتند:يا با طالب!نه ما از تو همه عمرت شنيديم كه تو گفتى من بر ملّت ابراهيم ام؟گفت:گفتم،و امروز همين مى گويم و من بر ملّت ابراهيم ام (3).رسول-عليه السلام-گفت:لا جرم استغفار مى كنم براى تو، پس رسول-عليه السلام-استغفار مى كرد براى او اين آيت آمد،و اين باطل است ازآنجا كه اتّفاق است كه اين سورت[به آخر] (4)عهد رسول آمد و آخر عمر او،و أبو طالب در ابتداى اسلام فرمان يافت اين هر[د] (5)و اتّفاق است،ديگر آن كه:اگر اين حديث درست باشد،اين دليل ايمان ابو طالب كند نه دليل كفر او،براى آن كه چون گفت من بر دين عبدالمطّلبم،عبد المطّلب به نزديك ما و در اخبار و روايات ما و مخالفان نيز آن است كه مسلمان بود.در (6)حديث ابرهۀ صباح آمد كه:چون عبد المطّلب به نزديك او حاضر آمد،او گمان برد كه او آمده است تا او را شفاعت كند تا ازآنجا برگردد، او گفت:اى ملك!من براى آن آمده ام كه كس هاى


1- .مل+به.
2- .مل:به كلمۀ.
3- .لب:ابراهم ام.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نه در.

تا به جاى بازدهند،او گفت:من پنداشتم خردى دارى،من از راه دراز (1)آمده ام با لشكرهاى (2)گران و با پيلان تا اين خانه كه شرف شماست-قديما و حديثا- (3)در اوست ويران (4)كنم.تو در شترى چند گرگن حديث مى كنى،گفت:چنين است،مرا با شتر خود كار است،از حديث خانه انديشه ندارم (5)كه:انّ للبيت ربّا يحفظه،خانه را خداى هست كه نگاه دارد و اين نباشد (6)الّا سخن مؤمنان و موحّدان،جز جاهلى نباشد ابلهى كه اين حديث روايت كند،آنگه گويد:فرقى نيست در كفر ميان ايشان كه به خراب خانه آمده بودند و ميان عبد المطّلب كه آن گفت.[و امّا به روايت ديگر كه گفت:] (7)من بر ملّت ابراهيم ام،آن كس كه گويد گويندۀ اين كلمت كافر باشد،كافر او باشد براى آن كه،رسول-عليه السلام-[را] (8)مى فرمايد (9): وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً (10)...،و رسول مى گويد:

انا على ملّة ابراهيم. و از يوسف عليه السلام- حكايت اين است: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ (11)...،دگر آن كه پيغامبر گفت:براى او استغفار مى كنم و استغفار مى كرد،و مسلمانان نيز در رسول نگاه كردند براى پدران مشرك خود استغفار مى كردند تا خداى تعالى آيت فرستاد و نهى كرد.اگر اين روايت درست است،استغفار رسول-عليه السلام-براى أبو طالب-رحمة اللّه عليه-من ادل الدليل على ايمانه باشد،براى آن كه،رسول-عليه السلام-كه قبله و قدوۀ همۀ عالم است در علوم دين چگونه شايد كه اين مايه نداند از اصول دين كه براى مشركان مصرّ بر كفر،استغفار نشايد كرد كه او را واجب آن است كه از او تبرّا كند و در امّت او كمتر كس اين هر دو مسئله (12)داند


1- .آو،آج،بم،لب:دور.
2- .آو،آج،بم،لب:لشكرى.
3- .آو،آج،بم،لب:قديمان و حديثان.
4- .آو،آج،بم:بيران.
5- .آو،آج،بم،لب:نمى دارم.
6- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مى فرمايند.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 125.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 38.
12- .آو،آج،بم:ملّت.

آنان (1)كه ديدند از رسول-عليه السلام-ايشان را ايمان أبو طالب معلوم نبود،گمان بردند كه رسول-عليه السلام-براى مشركى استغفار مى كند،ايشان براى مشركان استغفار كردند،خداى تعالى آيت فرستاد و ايشان را تنبيه كرد.بر گمان بد و ظنّ خطا كه بر رسول بردند،گفت:ندانى كه پيغامبر را نباشد (2)كه براى مشركان استغفار كند.و اما تفسير آيت آن است كه:اين نهى نيست،بل نفى است چنان كه گفت: مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا (3)...،و قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (4)...، وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (5)...،و محال است گفتن كه، اين آيات را معنى نهى است براى آن كه،انبات درخت و مرگ مقدور ما نيست،ما را از آن چگونه نهى كند و حديث ايمان ما را به آن امر كرده اند نه نهى،پس اين آيت ما را و آن آيات را معنى نفى باشد،يعنى نباشد و نكند و روا ندارد پيغامبر و هيچ مؤمنى كه استغفار كند براى مشركان به علّت خويشى،پس ازآن كه روشن شده باشد كه ايشان را-يعنى پيغامبر را-و مؤمنان را-كه ايشان اهل دوزخ اند.

آنگه بيان كرد حديث ابراهيم-عليه السلام-كه او براى عمّش چرا استغفار كرد.

و علّت حسن آن پيدا كرد آنان را كه ندانستند،گفت: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ ،گفت:نبود استغفار ابراهيم براى پدرش-يعنى براى عمّش آزر-چنان كه بيان كرديم در آياتى كه رفت-در سورة البقره و سورة الانعام- كه:آزر عمّ ابراهيم بود و پدرش تارخ نام بود.خلاف از ميان راويان در«حا»و «خا»افتاد كه:تارح به«حا»ى نامعجمه است يا به«خا»ى معجمه!الّا از وعده اى (6)داد او را به ايمان ابراهيم-عليه السلام-عمّش را دعوت كرد با ايمان.او وعده داد ابراهيم را و گفت:ايمان خواهم آوردن.ابراهيم-عليه السلام-براى او استغفار كرد،استغفار مشروط،و شرط اگرچه در ظاهر لفظ نيست،لابد در نيّت باشد كه نشايد كه ابراهيم-عليه السلام-عالم نباشد به اين مسئله،او


1- .آو،آج،بم،لب:اينان.
2- .مل:نشايد.
3- .سورۀ نمل(27)آيۀ 60.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 145.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 100.
6- .آو،آج،بم،لب+كه.

باشد كه:اللهم اغفر لابي اذا آمن.

و روايتى دگر آن است كه:او اظهار ايمان كرد بر ابراهيم و گفت:من مؤمنم.

ابراهيم-عليه السلام-براى او استغفار كرد،چنان كه گفت: وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كٰانَ مِنَ الضّٰالِّينَ (1)،گفت:بيامرز پدرم را كه او از جملۀ ضالان بود،نگفت از جملۀ ضالاّن است.

و بعضى دگر گفتند:وعده ابراهيم داد پدرش را به استغفار،و اين قول نيك نيست براى آن كه خلاف ظاهر قرآن است،و اين قول مقتضى آن باشد كه ابراهيم -عليه السلام-استغفار نكرد بل وعدۀ استغفار داد،و حق تعالى نه چنين گفت،بل گفت:نبود استغفار ابراهيم پدرش را الّا از وعده اى كه داد او را پس استغفار و حسن او معلل بكرد به وعده.و اگر وعده وعدۀ استغفار بودى،معلّل بودى به نفس خود،و الشّىء لا يعلل بنفسه.و قوله: وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ ،در وعد ضمير مرفوع مستكنّ است، و ضمير پدر باشد و«ها»ضمير منصوب متّصل است براى آن كه مفعول اول وعده است و رجوع[او] (2)با موعده است،و إِيّٰاهُ ،ضمير منصوب منفصل است بر مفعول دوم وعده.آنگه بيان ديگر در آن كه وعده از پدر بود به ايمان،آن است كه گفت: فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ،چون پيدا شد ابراهيم را-عليه السلام-كه او دشمن خداى است و آن وعده خلاف است و آن اظهار (3).سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.(4).سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.


1- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .بم:ظاهر.ايمان نفاق است[از]
4- او تبرّا كرد و بيزار شد.و بعضى مفسّران گفتند:اين علم ابراهيم و اين بيان روز قيامت باشد كه او پندارد كه عمّش مؤمن بود و آن وعده حق بود و درآيد و گويد:اللهم ابي اللهمّ ابي،بار خدايا پدرم پدرم!حق تعالى گويد:بياريد او را،بيارندش بر صورت كفتارى،[ابراهيم]

المتضرّع ،[119-ر]گفت:لابه كننده باشد.

انس روايت كند كه:زنى به نزديك رسول-عليه السلام-سخنى گفت كه رسول را از آن كراهتى حاصل شد،عمر (1)بانگ بر او زد (2)،رسول-عليه السلام-گفت:

دعوها (3)فانّها اوّاهة، رها كنى او را كه او اوّاهه است،گفتند:يا رسول اللّه!اواهه چه باشد؟گفت:خاشعه.

كعب الاحبار را پرسيدند از معنى اوّاه،گفت:آن باشد كه چون ذكر دوزخ شنود (4)آه (5)كند.

عبد اللّه مسعود و عبيد بن عمير گفتند:اوّاه،دعاء باشد،بسيار دعا.عطا گفت:

هو الجامع (6)الدّعاء،مرد جمع كنندۀ (7)دعاكننده باشد.از عبد اللّه مسعود پرسيدند، گفت:اوّاه،رحيم باشد،و قتاده هم اين گفت و حسن بصرى نيز.عبد اللّه عبّاس گفت:اوّاه توّاب باشد،توبه كار.مجاهد گفت:اوّاه،موقن (8)باشد.عكرمه گفت:

مستيقن (9)باشد به لسان الحبشه،گفت:نبينى كه چون حبشى را چيزى گويند او بداند كه آن چيست،گويد:[آوه!] (10)يعنى عرفت.

ابن ابى نجيح گفت:مؤتمن باشد.كلبى گفت:اوّاه،مرد تسبيح كننده باشد در بيابان (11)خالى وحش


1- .اساس+رضى اللّه عنه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر آورد.
3- .اساس:دعوه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مل:رود.
5- .آو،آج،بم،لب:واه.
6- .مل+مع.
7- .مل+با.
8- .مج:مؤمن.
9- .اساس:مستقين،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،مج:آواه.
11- .آو،آج،بم:بيان.

عبد اللّه عبّاس گفت در عهد رسول-عليه السلام-مردى بود قرآن بسيار مى خواندى،او را وفات رسيد.رسول-عليه السّلام-بر او نماز كرد و او را دفن كرد، آنگه گفت:

رحمك اللّه انّك كنت لأوّاها، خداى بر تو رحمت كناد كه تو اواه بودى،يعنى قرآن بسيار خواندى.و گفته اند (1):آن باشد كه آواز بلند بردارد به ذكر خداى و دعا و قرآن،و در آن ميانه آه بسيار گويد:و در خبر است كه ابراهيم -عليه السّلام-[بسيار] (2)گفتى:

آه من النّار قبل ان لا تنفع (3)آه،آه از دوزخ پيش ازآن كه آه سود ندارد.

شعبه روايت كرد از ابو يونس كه او گفت:در مدينه قاضيى بود،او روايت كرد از أبو ذر كه،أبو ذر گفت:مردى بود كه گرد خانه طواف كردى و در ميانۀ دعا گفتى:

آوه آوه (4)!ابو ذرّ،رسول را گفت:يا رسول اللّه!نيك است اين كه اين مرد مى كند.

رسول-عليه السّلام-گفت:

دعه فانّه اوّاه ،گفت:رها كن او را كه او اوّاه است.

گفت شبى بيرون آمدم رسول را ديدم كه او را به دست خويش به چراغ دفن مى كرد.

نخعى گفت:اوّاه،فقيه باشد.فرّاء گفت:آن باشد كه از گناه آه كند.سعيد جبير گفت:معلم خير باشد.عطا گفت:تايب باشد از جملۀ معاصى كه خداى تعالى آن را كاره بود.ابو عبيده گفت:آن باشد كه از سر ترس آه بسيار گويد و از سر نفس (5)تضرّع كند و ملازم طاعت باشد.زجاج گفت:اين قول جامع است هر چيزى را كه در اوّاه (6)گفتند:و اصل او از تأوّه است،و آن آه گفتن باشد (7)از درد دل و فعل از او تأوه آيد يتأوه


1- .آو،بم:گفته ان.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ينفع.
4- .آج:اوّاه اوّاه.
5- .همۀ نسخه بدلها:يقين.
6- .آو،آج،بم:در واه.
7- .در اساس،عبارت:هر چيزى را...آه گفتن باشد،تكرار شده است.

و يقول العرب:اوه (1)من كذا،قال الشاعر:

فأوه (2)لذكراها اذا ما ذكرتها***و من بعد ارض دونها و سماء

و عرب،أوه گويد،و ثلاثى مجرّد نيامده است از او،و اگر آمده بودى،آه يئوه (3)على وزن قال يقول.و الحليم (4)،بردبارى باشد كه شتاب نكند به عقاب و مهلت دهد مستحق را به مقتضى حكمت با آن كه قادر باشد بر تعجيل عقوبت.

قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ -الآية،مجاهد گفت:وجه اتّصال آيت به آيت مقدّم (5)آن است كه خداى تعالى چون مسلمانان را نهى كرد ازآن كه براى كافران استغفار كنند آنان كه پيش از آن استغفار كرده بودند،گفتند:يا رسول اللّه!پس حكم ما چيست كه ما ندانستيم كه نشايد (6)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:خداى اضلال نكند گروهى را پس ازآن كه هدايت داد ايشان را، يعنى حكم نكند به ضلال ايشان پس ازآن كه توفيق ايمان داد ايشان را،و با ايشان الطاف[119-پ]كرد كه ايشان عند آن اختيار ايمان و طاعت كردند تا بيان كند ايشان را آنچه ايشان را واجب است از آن اجتناب كردن،پس مجاهد گفت:اين آيت خاصّ است در استغفار براى مشركان،و عامّ است در ساير معاصى.

مقاتل و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،خداى تعالى احكامى در شرع بفرمود از:قبله


1- .اساس:أوّه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:فأوّه،آو،آج،بم:تأوه،با توجه به قرينۀ فوق:يقول العرب،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم:يئوه.
4- .مل:و حليم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اوّل.
6- .آو،بم،لب:نبايد كرد.

بيان كند براى ايشان احكام ناسخ را و اضلال،به معنى ابطال عمل آمد،في قوله:

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (1) ،اى فلن يبطل اعمالهم.ضحّاك گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى عذاب نكند و اضلال نكند هيچ قوم را از ره بهشت تا بيان نكند براى ايشان و حلال از حرام جدا نكند،و اين آيت جارى مجراى آن باشد كه گفت: ...وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (2).

إِنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،خداى تعالى به همه چيز عالم است،مصالح او داند، بيان (3)مى كند به حسب مصلحت.

إِنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،وجه اتّصال اين آيت به آيات متقدّم (4)آن است كه،خداى تعالى چون احكام كفّار با اختلافش در آيات اوّل بگفت و حديث مسجد ضرار و مانند آن،[گفت] (5)تا (6)اين احكام مفوّض به خداى است ازآنجا كه ملك آسمان و زمين او راست،خلقا و ايجادا و حكما و تغييرا (7).و ملك اتّساع مقدّر (8)باشد آن را كه سياست و تدبير او را رسد (9).و تصرّف بر حقيقت خداى راست-جلّ جلاله-كه او قادر است بر احياء و اماتت،مرده را او زنده كند و زندگان را او بميراند و شما را كه خلقانى بدون او يارى و ياورى نيست،بل ولى و والى و متولّى (10)و اولى به شما و كار شما خداى است-جل جلاله-و يارى دهنده به كارهاى شما را خداى است (11)-جلّ جلاله.و فعيل،بناى مبالغت باشد ازآنجا كه قياس فاعل اقتضا- كند،چون سميع و عليم و بصير.

قوله: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَى النَّبِيِّ -الآية،حق تعالى گفت:توبه پذيرفت


1- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
3- .مل+آن.
4- .آج،لب:مقدّم.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:با،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آو،آج،بم:تغيّرا.
8- .مل،مج:مقدور.
9- .آو،آج،بم،لب:باشد.
10- .آو،آج،بم،لب:متوالى.
11- .آو،آج،بم،لب:بر كارهاى شما خداست.

-صلوات اللّه عليهم-نه از گناه باشد،چه گناه برايشان روا نيست (1)نه صغيره و نه كبيره به هيچ وجه،و به نزديك ما توبه را اثر نبود در اسقاط عذاب (2)،و انّما اسقاط عقاب خداى كند-جلّ جلاله-عند توبه به تفضّل و حظّ توبه در تحصيل ثواب باشد و قبول توبه از خداى تعالى به معنى ضمان ثواب بود بر او.و توبه،طاعتى است از طاعات،و حظّ طاعت (3)ثواب بود نه اسقاط عقاب،و توبۀ پيغامبران-عليهم السّلام-بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع بود با خداى تعالى،و توبۀ معصومان هم بر اين وجه باشد،امّا توبۀ مهاجر و انصار آن كه (4)از ايشان عصمت او درست شود توبۀ او هم بر اين وجه بود،و توبۀ ديگران چون توبۀ ما باشد از گناه از كبيره و صغيره.

و حقيقت توبه بيان كرديم كه چه باشد،و در لغت رجوع باشد،و تاب اللّه على العبد،آن باشد كه رحمت به سر او آرد (5)،آنگه وصف كرد ياران رسول را از مهاجر و انصار و گفت:آنان اند كه متابع اويند در وقت عسرت و آن ساعت دشخوارى (6)بود و تنگى طعام و شراب و نايافت چهار پاى در غزات تبوك.

جابر بن عبد اللّه الانصارىّ گفت،سه عسرت بود:عسرت آب،و عسرت زاد،و عسرت چهار پاى.مردم گرسنه و تشنه،پياده مانده بود (7)به حدّى كه ده مرد (8)را يك شتر بود،به مراوحه بر او نشستندى به نوبت و فرومى آمدندى و زاد ايشان خرماى بد (9)و جو بود (10)و روغن گاو طعم بگردانيده،يك خرما از مزاده[120-ر]بگرفتندى و مردى در دهن نهادى و يك دو بار بمژيدى تا (11)به صاحبش دادى تا بر هر ده بگرديدى،آنگه با استخوان آمده[بودى] (12)آنگه جرعۀ آب بر سر آن بازخوردى


1- .آو،بم:بر ايشان راه نيست.
2- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
3- .آو،آج،بم:توبه.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:آنان.
5- .آج:با سر آورد.
6- .مج:دشوارى.
7- .آو،آج،بم،مل،مج،لب:بودند.
8- .همۀ نسخه بدلها:به ده مرد.
9- .آو،بم،مج،لب:خرماى بد بود.
10- .مل:خويد،آو،آج،بم،مج:جويد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بمزيدى و.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

كه،ما يك روز به منزلى فرود آمديم به گرمگاه،و تشنگى بر ما غالب شد چنان كه نزديك بود كه نفس ما منقطع شود،مرد بود كه شتر را مى كشت و آن آبى و[تر] (1)ى كه در شكم شتر بود از آن مى خورد.صحابه نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!ما از تشنگى هلاك مى شويم و ما دانيم كه خداى تعالى دعاى تو رد نكند،چرا براى ما دعا نكنى تا خداى تعالى ما را آبى دهد.رسول-عليه السّلام- دست برداشت و دعا كرد،خداى تعالى بارانى عظيم بفرستاد و آبى و سيلى بسيار (2)در آمد و ما آبها بر گرفتيم كه از لشكرگاه بيرون رفتيم همه زمين خشك بود و اين باران جز به لشكرگاه ما نيامده بود، مِنْ بَعْدِ مٰا كٰادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ،حمزه و حفص خواند[ند] (3)يزيغ به«يا»،دگر قرّاء به«تا»،و در مصحف عبد اللّه مسعود «كادت»نوشته است،و حمزه گفت:چون،«كاد»مى خوانم،يزيغ به«يا»بخوانم براى آن كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است،و در فاعل«كاد»سه وجه گفتند:يكى آن كه،شأن و امرست،و التّقدير:كاد الشّأن و الامر.ابو على گفت اين در«كاد»روا باشد،در«عسى»روا نباشد،براى آن كه خبر در«كاد»ملازم بود در بيشتر احوال،و در«عسى»نه چنين باشد،بل فاعل«عسى»بيشتر مفرد باشد، نحو:عسى ان يخرج زيد،و قوله: وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ... (4)،و وجه دوم آن است كه:فاعل كاد قلوب باشد،و كلام در تقديم و تأخير بود،و التّقدير:من بعد ما كاد قلوب فريق منهم تزيغ،و مثله:تقديم خبر كان على اسمها نحو قوله:

...وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (5) .و وجه سوم (6)آن است كه:در او ضمير آنان باشد كه ذكر ايشان رفته است از رسول-عليه السّلام-و صحابۀ او آن كه ايشان را چون يك قبيل و يك جنس كرده (7)است براى آن كه فعل موحّد گفت كه ايشان را به منزلت يك شخص فرود آورد،حق تعالى گفت پس ازآن كه در شدت و سختى كار به جايى رسيد كه نزديك بود كه بچسبد


1- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+بسيار.
3- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 216.
5- .سورۀ روم(30)آيۀ 47.
6- .مل،لب:سيوم.
7- .آو،آج،بم،مل،مج:بچسبند.

فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ... (1) ،و قال: رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا... (2)،گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:مردى بود در جملۀ صحابه،او را ابو خيثمه عبد اللّه بن خيثمه گفتند.او از رسول-عليه السّلام-بازپس استاد در غزات تبوك ده روز.و اين مرد دو زن داشت يك روز به گرمگاه در آمد،اين زنان هريكى عريشى ساخته بودند و برفته و آب زده و جامه فگنده و آب سرد نهاده و طعامى ساخته.او در آمد ايشان پيش او رفتند و او در عريش آمد و بنشست جايى بود خنك و آبى سرد و طعامى (3)،و زنان به خدمت او ايستاد[ه] (4).با خويشتن انديشه كرد و گفت:من روا دارم كه من اين جا بنشينم بر چنين حال (5)و رسول خداى و صحابۀ او سلاح در گردن (6)در گرما و سرما و باد و باران در رنج!و اللّه كه من با اين زنان حديث نكنم تا ساز نكنم و از قفاى رسول بنشوم.

آنگاه برگ بساخت و زنان با او حديث مى كردند و او جواب نمى داد،و شتر پيش آورد و زادى كه داشت و برگى بر او بست و بر نشست و برفت تا به رسول -عليه السّلام-رسيد به تبوك.مردم گفتند:يا رسول اللّه!سوارى مى آيد از راه.رسول -عليه السّلام-گفت:

كن ابا خيثمه ،ابو خيثمه باشد (7)كه پيش آمد،ابو خيثمه بود.

رسول-عليه السّلام-گفت:چگونه افتاد كه از من بازپس ايستادى و اكنون بيامدى؟ گفت:يا رسول اللّه!قصّه چنين افتاد و گفت و آنچه رفته بود (8)حكايت بكرد با رسول -عليه السّلام.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت از پس آن كه دل گروهى بر (9)ابو خيثمه و مانند او جماعتى كه بازماندند از صحبت رسول.آنگه مدد توفيق ايشان را دريافت تا برفتند و رضاى رسول دريافتند و توبه كردند و خداى تعالى توبۀ ايشان قبول كرد،و ذلك قوله: ...ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا


1- .سورۀ صف(61)آيۀ 5.
2- .سوره آل عمران(3)آيۀ 8.
3- .مل+نيكو.
4- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
5- .مل:حسن حال.
6- .همۀ نسخه بدلها+افگنده.
7- .آو،مج،مل:باش.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:آنچه رفت.
9- .همۀ نسخه بدلها:چون.

كند و برگردد.آنگه حق تعالى ايشان را به توفيق و لطف مدد كرد تا ثبات كردند، توبه كردند،و خداى توبۀ ايشان بپذيرفت (1).چون توبه كردند از آن خطرات وساوس.

إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ،رأفت بليغ تر باشد از رحمت،و فيه لغتان:رءوف على وزن فعول (2)،قال كعب بن مالك الانصارىّ:

نطيع نبيّنا و نطيع ربّا***هو الرّحمن كان بنا رءوفا

و رءوف،على وزن فعل،[قال] (3):

ترى للمسلمين عليك حقا***كفعل الوالد الرءوف الرّحيم

قوله: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا -الآية،گفت:و برآن سه كس كه ايشان را بازپس افگندند و بازپس گذاشتند.و در معنى اين دو وجه باشد (4)،يكى آن كه:فعل را حوالت به خداى بود به معنى خذلان و منع لطف.و افعال ما لم يسم فاعله،بسيار حواله باشد به خداى تعالى،نحو قوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ... (5)،و وجه ديگر آن كه:

حوالت تخليف و ترك به صحابۀ رسول باشد كه برفتند و ايشان را با پس (6)رها كردند.

و عكرمه خواند:خلفوا،به فتح«خا»و«لام»و به تخفيف،اى قعدوا خلف رسول اللّه و بعد خروجه،كما قال: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ (7)-الآية.و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او خواند:خالفوا به«الف».و اين سه مرد يكى كعب بن مالك[الشاعر بود و مرارة بن الربيع و هلال بن اميه،و هر سه انصارى بودند.رواى خبر گويد:

عبد الرحيم بن عبد اللّه بن كعب بن مالك] (8)كه او گفت،جدّم گفت:من هرگز از رسول-عليه السّلام-بازنه استادم (9)در بدر و[احد و] (10)حنين و جز آن تا كه غزات تبوك آمد.رسول-عليه السلام-ساز رفتن مى كرد و گرماى گرم (11)بود و اوان ميوه بود،من نيز دو شتر را ساز راست كردم


1- .آو،بم،مل:بپذرفت.
2- .اساس:فعيل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:گفتند.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
6- .آج،مل:بازپس.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 81.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
9- .نه استادم/ناستادم.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .مج:گرم گرما.

صحابه برگ خود بساختند و مرا وقت خوش مى آمد و ميوه و سايه،و عزم داشتم كه نروم و چيزكى چند بود از جمله ساز كه به دست نبود،هر روز گفتمى:بخرم، دگرباره گفتمى:نتوان خريدن،تا رسول-عليه السّلام-بيرون شد،من هر روز گفتمى:

امروز بخرم و فردا بروم براثر رسول.هر روز كه به بازار رفتمى،نيافتمى تا رسول -عليه السّلام-برفت و مرا ميسر نشد و از آن صحبت بازماندم.چون ايشان دور برفتند و من[و] (1)اين دو مرد ديگر بازمانديم،مرا پشيمانى سخت پديد آمد ازآنجا كه چندان كه در مدينه مى گشتم از بازماندگان جنس خود كس را نمى ديدم،جماعتى منافقان بودند و جماعتى بيماران و اصحاب (2)الأعذار و الأمراض،و زنان (3)و كودكان،و عدد ايشان جمله هشتاد و اند كس بودند و ازآن كه مردم بسيار بودند با رسول-عليه السّلام- نظر وى به هريك (4)نرسيد (5)،مرا ياد نكرد تا كه به تبوك جمله رسيد،گفت:ما فعل كعب بن مالك،[كعب مالك] (6)چه كرد؟يكى از جملۀ ما گفت:او را تنعّم منع كرده است و خويشتن دارى.معاذ جبل گفت:خلاف آن است كه تو گفتى،اى رسول اللّه!ما از او الّا خير ندانيم.ايشان در اين بودند كه ابو خيثمه برسيد كه قصّۀ او گفته شد.چون رسول-عليه السّلام-غزات تبوك تمام كرد و آنچه مقصود بود حاصل كرد (7)،برگشت ازآنجا روى به مدينه نهاد.من با خويشتن انديشه كردم،و گفتم:

چه عذر آرم و چه بهانه سازم؟چنان كه (8)انديشه كردم مرا به از آن نيامد كه راست گويم چون رسول-عليه السّلام-در مدينه آمد اوّل به مسجد رفت و دو ركعت نماز كرد و عادت او چنين بودى كه،چون از سفر در آمدى ابتدا به مسجد كردى


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:من اصحاب.
3- .آو،آج،بم،لب:مردمان.
4- .آو،آج،بم،لب:به هركس.
5- .آو،آج،بم،مل،لب:نمى رسيد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب:حاصل شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:چندان كه.

آوردمى كه از من قبول كردى،و لكن با تو جز راست (1)نتوانم گفتن،چه اگر جز راستى (2)گوييم تو را به وحى معلوم كنند و من با تو جز راست نتوانم گفتن،مرا هيچ عذر نبود جز تواني و تكاسل،و اميد مى دارم كه براى آن كه من با تو دروغ نگفتم خداى تعالى توبۀ من قبول كند.[121-ر]و مرا عفو كند.رسول-عليه السّلام-روى به قوم كرد[و گفت:] (3)

امّا هذا فقد صدقكم الحديث،امّا اين مرد راست بگفت.

آنگاه مرا گفت:برخيز و برو تا خداى را در تو چه حكم است.من برخاستم و از مسجد بيرون آمدم،قوم من روى در من نهادند به ملامت و مرا گفتند:چرا عذر نخواستى كه پيغامبر از تو قبول كردى چنان كه از ديگران،و براى تو استغفار (4)كردى و چندانى بگفتند كه من برآن گفتن پشيمان شدم،و خواستم تا بروم و خويشتن را دروغزن كنم و از آن قول بازآيم.دگرباره گفتم:على[كل] (5)حال،راست به از دروغ باشد،و اگر در دروغ نجاتى بود در راست بهتر بود و ازآنجا برفتم.رسول -عليه السّلام-صحابه را گفت:با ايشان هيچ سخن مگوييد (6)و اختلاط مكنى و از آن (7)هجران (8)نمايى،كس گرد ما نگشت و با ما سخن نگفت و جواب سخن ما بازنداد .من سخت دلتنگ شدم و چنان دانستم كه جهان تاريك و متغيّر است و پنداشتم خانه ها (9)و منازل نه آن است كه بود،و من به نماز در مسجد مى شدم و رسول -عليه السّلام-به گوشۀ چشم به من (10)نگريدى و روى بگردانيدى،و زنان ما از ما هجران كردند و من و اصحابان من در دلتنگى و گريه و جزع مانديم تا من شبى برخاستم و به بام سراى پسر عمّم فروشدم از دلتنگى و بر او سلام كردم،مرا جواب نداد و چندان كه با او سخن گفتم (11)جوابم نداد[او را گفتم:به خداى بر تو،تو نمى دانى كه من خداى و رسول را دوست دارم!جواب نداد تا] (12)دوم بار،سه ام بار


1- .آو،آج،بم،مج:راستى.
2- .آو،آج،بم:راست.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج:استغفارى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
6- .مل،مج:نگوى.
7- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
8- .آج،مج،لب:هجرت.
9- .اساس:خانها/خانه ها.
10- .آو،آج،بم،لب:در من.
11- .آو،آج،بم،لب+پاسخ نكرد و.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

بازگفتم و سوگند دادم،گفت:خداى به داند (1).ازآنجا به در آمدم،بر دگر روز در بازار مدينه نشسته بودم،مردى ترسا،نبطى،از اهل شام در بازار آمد و مى گفت:كعب بن مالك كدام است؟او را به من راه نمودند.بيامد نامه اى مرا داد از آن ملك غسّان (2)،و در آنجا نوشته بود:امّا بعد چنين گفتند مرا كه،صاحبت تو را جفا كرده است و برانده و چون تو مرد ضايع نماند،برخيز و به نزديك من آى تا آنچه مراد تو است حاصل كرده شود.با خود گفتم:اين تمام محنتى (3)است!آن نامه (4)بسوختم.

چون چهل روز بر اين بگذشت،رسول مرا گفت:از زن دور شو،گفتم:يا رسول اللّه!طلاقش دهم؟گفت:نه،و لكن نزديكى مكن با او.من به خانه رفتم،او را گفتم خيز و به (5)خانۀ خود رو،و آن دو كس را نيز هم اين فرمود.اما هلال بن اميّه،مردى پير بود،زن او بيامد و گفت:يا رسول اللّه!هلال بن اميّه مردى پير است و او را اربى نباشد (6)به زنان،و نمى گريزد او را از خدمتگارى،دستور باشى تا من پيش او باشم و او را خدمت مى كنم؟گفت:روا باشد.بر اين كار مدّت پنجاه روز بر آمد، من بر بام سراى خود نماز بامداد مى كردم كه از سر كوه سلع (7)ندايى شنيدم كه:

بشارت باد تو را اى كعب مالك!من به روى در افتادم به شكر و دانستم كه خداى فرج فرستاد.همان ساعت سوارى مى تاخت و بشارت مى آورد مرا،من آن جامه ها


1- .مل:بهتر داند.
2- .آو،بم،مل:غان.
3- .آو،آج،بم،لب:محنت.
4- .آج،مج،لب+بگرفتم،مل+از وى بستدم و.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با.
6- .آو،آج،بم،لب:حاجتى كم باشد.
7- .اساس:تلع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

آيت برخواند: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ -الى قوله: ...وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ (1).

من گفتم:يا رسول اللّه!از توبۀ من آن باد كه عهد مى كنم كه جز راست نگويم، و آن كه از جملۀ مال خود بيرون آيم و صدقه كنم.رسول-عليه السّلام-گفت:جمله نبايد صدقه كردن،بعضى بده و بعضى بازگير.گفتم:همچنين كنم.آنگه گفت:از اين حال كه رفت ما را بر من هيچ از آن خوش تر نيامد كه من با پيغامبر خداى دروغ نگفتم.و نيز آن دو صاحب من هر دو راست گفتند و خداى تعالى به بركت آن صدق (2)،ما را توبه كرامت كرد و توبه از ما قبول كرد،و اميد چنان است كه در باقى عمر ما را نگاه دارد،ازآن كه دروغ گوييم.پس اين سه كس آن بودند كه از رسول -عليه السّلام-تخلّف كردند نه از نفاق،و لكن از تكاسل،و تواني[121-پ].آنگه حق تعالى وصف كرد حال ايشان،گفت: حَتّٰى إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ،گفت:تا زمين فراخ برايشان تنگ شد.«با»،به معنى مع است،و«ما» مصدر[يّه] (3)است،و تقدير آن است كه:مع رحبها. وَ ضٰاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ ،نفس ايشان برايشان تنگ شد،يعنى ايشان را از خود ملال آمد و دلهاى ايشان از غم و اندوه تنگ گشت. وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اللّٰهِ إِلاّٰ إِلَيْهِ ،و گمان بردند،يعنى بدانستند و متيقّن شدند كه:از خداى تعالى پناهى نيست به كس مگر به او،و اين ظنّ اين جا به معنى يقين است،و مانند اين در قرآن و اشعار بسيار است،منها قوله: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ (4)،و قوله: وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرٰاقُ (5)،و قوله: وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 119.
2- .اساس:بر كردن صدقه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 20.
5- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 28.

كرد با ايشان كه عند آن اختيار توبه كردند،و اين چنان بود كه در دعا گويند:تاب اللّه عليك،اى وفّقك اللّه للتّوبة (1).وجهى دگر آن است كه:قبول توبه ايشان كرد تا در مستقبل برآن مقام كنند و به آن تمسّك كنند، لِيَتُوبُوا ،اى ليرجعوا (2)[به] (3)و يحتجوا به عند اللّه،تا فردا آن توبۀ مقبول ايشان را حجّتى باشد اذا رجعوا الى اللّه.

و وجهى دگر آن است كه:توبۀ ايشان قبول كرد تا همچنان شدند كه بودند،و اين وجه نيكوست و هو

كقوله-عليه السّلام: التائب من الذّنب كمن لا ذنب له.

إِنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،كه خداى توبه پذيرنده است و بخشاينده،و اين از شأن و كار اوست تا چنان پندارى كه او را صنعت است.و فعّال و فعيل بناى مبالغت باشد.

[قوله تعالى] (4):

سوره التوبة (9): آیات 119 تا 129

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِينَ (119) مٰا كٰانَ لِأَهْلِ اَلْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لاٰ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ اَلْكُفّٰارَ وَ لاٰ يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (120) وَ لاٰ يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً وَ لاٰ يَقْطَعُونَ وٰادِياً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (121) وَ مٰا كٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا اَلَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ اَلْكُفّٰارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِينَ (123) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كٰافِرُونَ (125) أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرٰاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا صَرَفَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ (129)

ترجمه

اى آنان كه بگرويدى بترسى از خداى و باشى با راستيگران (5).

[122-ر] نباشد اهل مدينه (6)را و آنان را كه پيرامن ايشان اند از اعراب كه بازپس استند از پيغامبر خداى و رغبت نكنند به تن خود از تن او،اين به آن است كه تا نرسد به ايشان تشنگى و نه رنجى و نه گرسنگى در راه خداى،و ننهند پاى بر جاى (7)،به خشم آرد كافران را،و نيابند از دشمن دريافتنى مگر بنويسند (8)ايشان را به آن كردارى نيك،كه خداى ضايع نكند مزد نيكوكاران


1- .اساس:التّوبه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:ارجعوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:راستگويان.
6- .آج،لب:نسزد مر كسان مدينه.
7- .آج،لب:و نسپردند پى سپردنى كه.
8- .آج،لب:نوشته شود.

و نفقه نكنند نفقۀ كوچك و نه بزرگ،و نبرند (1)وادى (2)، الّا بنويسند (3)ايشان را تا پاى داشت (4)دهد ايشان را خداى،نيكوتر آنچه كرده باشند.

[122-پ] و نباشد (5)مؤمنان (6)كه بروند جمله،چرا نروند از هر گروهى از ايشان جماعتى تا فقه آموزند در دين و بترسانند گروه خود را چون بازشوند باز ايشان تا باشد كه بپرخيزند (7).

اى آنان كه بگرويدى،كارزار كنى با آنان كه به نزديك شمااند از كفّار،و بايد تا يابند در شما درشتى،و بدانى كه خداى با پرهيزگاران است.

و چون بفرستد (8)سورت (9)،از ايشان كس باشد كه گويد:كدام را از شما بيفزود اين سورت ايمان (10)،فامّا آنان كه ايمان دارند،بيفزايد ايشان را ايمان (11)،و ايشان شادمانه باشند (12).

[123-ر] و اما آنان كه در دلهاى ايشان بيمارى است،بيفزايد ايشان را كفر با كفر (13)،و بميرند


1- .اساس:نه برند.
2- .آج،لب:مسافت هيچ رودخانه.
3- .آج،لب:نوشته شد.
4- .آو،بم:پاداشت،آج،مج،لب:پاداش.
5- .اساس:نه باشد.
6- .آو،بم:نباشند مؤمنان را.
7- .همۀ نسخه بدلها:بپرهيزند.
8- .آج،لب:فروفرستاده شود.
9- .آو،بم،مج:سورتى.
10- .آو،بم:ايمانى.
11- .آو،بم:ايمانى.
12- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد،آج،لب:مژده يابند.
13- .آج،لب:خبثى با خبث،آو،بم:و اكفرشان.

نبينى (1)كه ايشان را بيازمايند در هر سالى يك بار يا دو بار،آنگه توبه نكنند و نه (2)نيز عبرت گيرند.

و چون بفرستد (3)سورتى،بنگرند بهرى (4)با بهرى، مى بينند (5)شما را از كسى؟پس برگردند،بر گرداند خداى دلهايشان،به آن كه (6)گروهى اند كه نمى دانند.

[123-پ] آمد به شما پيغامبرى از شما سخت بر او و آنچه كفر آرى، حريص است بر شما (7)،به مؤمنان[مهربان و] (8)بخشاينده است.

اگر برگردند،بگو:بس مرا خداى،نيست خداى مگر او،بر او (9)اعتماد كردم،و او خداوند ملك (10)بزرگوار است.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ ،خداى تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و ايشان را امر كرد به آن كه از خداى تعالى بترسند و با صادقان و راستيگران (11)باشند.نافع گفت مع محمّد و اصحابه.ابن جريج گفت:مع المهاجرين، دليلش قوله: لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ ،الى قوله: هُمُ الصّٰادِقُونَ (12).ضحّاك گفت:مع النّبيين و الصديقين،گفت:امروز با اينان باش تا فردا با ايشان باشى، ...فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ


1- .آج،لب:اى نمى بينند،مج:نبينيد.
2- .آو،آج،بم،لب+ايشان.
3- .آج،لب:فروفرستاده شود.
4- .آو،آج،بم،لب+از ايشان.
5- .آج،لب:هيچ بينند.
6- .آج،لب:به سبب آن كه.
7- .آو،بم:ور شما،آج:آنچه رنج كشيده باشيد در آن،يا رنج كشيدن شما حريص است بر كار شما.
8- .اساس:لفظ«بخشاينده»تكرار شده،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آو،بم:ور او.
10- .آج،لب:پروردگار عرش.
11- .آو،آج،بم،لب:راستگويان،مل،مج:راستگيران.
12- .سورۀ حشر(59)آيۀ 8

كه در دگر آيت ذكر ايشان كرد في قوله: رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ... (1)،آنان كه قضاى نحب كردند:عبيدۀ حارث بود و حمزۀ (2)عبد المطلب و جعفر بن ابي طالب.و آن كس كه منتظر بود اميرالمؤمنين على است.كلبى گفت از أبو طالب از عبد اللّه عباس كه او گفت:اى مع على بن ابى طالب و اصحابه،گفت:با على أبو طالب باشى و اصحابان او.جابر ابن عبد اللّه انصارى روايت كرد از ابو جعفر الباقر-عليه السّلام-كه گفت:

مع الصادقين[اى] (3)مع آل محمد ،با آل محمّد باشى.يمان بن ريّان گفت:راستگوى باشى چنان كه آن سه كس بودند كه خداى تعالى ذكر ايشان گفت: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا -الآية.

عبد اللّه عبّاس گفت:با آنان باشى كه ايشان صادق النّية،خالص العمل، مستقيم القلوب باشند،راست نيّت،خالص عمل،راست دل،آنان كه با رسول به تبوك شدند دون آنان كه نشدند.عبد اللّه مسعود گفت:و كونوا من الصادقين،و اين قرائت اوست و قرائت عبد الله عباس.

عبد الله مسعود گفت:از دروغ هيچ جدى و هزلى راست نشود به آن قدر (4)كه پدر فرزندش را چيزى وعده دهد آنگه (5)وفا نكند (6)،اگر خواهى بخوانى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ ،هيچ در قرآن (7)رخصت مى بينى در دروغ گفتن!و در خبر مى آيد كه:بنده راست مى گويد،

لا يزال يصدق حتى يكتب عند الله صديقا ،تا نزديك خداى تعالى نام او در جريدۀ صديقان بنويسند.

و انّ العبد لا يزال يكذب حتى يكتب عند اللّه كذابا ،و همچنين بنده دروغ مى گويد تا چندان دروغ بگويد كه به نزديك خداى نام او در ميان


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
2- .اساس:حمزه و،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم:نه آن،مل،لب:نه با آن،مج:نه تا آن.
5- .اساس:آن كس،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .مل:وفا كند.
7- .اساس:دروغ،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

رسول-عليه السّلام-گفت:

عليكم بالصّدق فانّ الصّدق يهدي الى البرّ و انّ البرّ يهدي الى الجنّة،و ايّاكم و الكذب فانّ الكذب يهدي الى الفجور و انّ الفجور يهدي الى النّار، گفت:بر شما باد كه راست گويى كه صدق راه نمايد به برّ،و برّ راه نمايد به بهشت،و دور باشى از دروغ كه دروغ راه نمايد به فجور و فجور راه نمايد به دوزخ.

و در خبر است كه:يك روز ابو ذرّ غفارىّ-رحمة اللّه عليه-حديثى روايت مى كرد از رسول-عليه السّلام-جماعتى صحابه او را به دروغ مى داشتند و تصديق او نمى كردند.چون رسول-عليه السّلام-در آمد او شكايت با رسول كرد، رسول-عليه السلام-گفت:

ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء[124-ر]اصدق لهجة من ابي ذرّ، گفت:آسمان سايه بر كس نيفكند و زمين كس را بر نگرفت راستيگرتر (1)از آن بو ذر.چون اين مى گفت،اميرالمؤمنين على از در مسجد مى درآمد، رسول گفت:

الّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم.

قوله: مٰا كٰانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّٰهِ ،گفت:نباشد اهل مدينه را:ظاهر او نفى است و معنى نهى،چنان كه گفت:

وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ... (2) ،يعنى نشايد و حرام است اهل مدينه را و آنان را كه پيرامن مدينه اند از اعراب جهينه و مزينه و اسلم و اشجع و بنى غفار كه از پيغامبر-عليه السّلام-بازپس استند در غزواتى كه او رود.و«ان»،مع الفعل در تأويل مصدر است در محلّ رفع بر اسم كان. وَ لاٰ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ،و نه آن كه رغبت نمايند به خويشتن و تن و جان خود از او،و از تن و جان او،يعنى جان خود را صيانت كنند و جان او را ابتذال و تن و جان خود به فداى او نكنند،يقال:رغب فيه اذا اراده،و رغب عنه اذا لم يرده. ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ ،اين بر سبيل تعليل (3)گفت،اين براى آن است كه: لاٰ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ ،نرسد به ايشان تشنگى،يقال:ظمئ يظمأ ظما،فهو ظمي و ظمآن و اظمأته انا اظماء.و لا نصب،و نه رنجى.و النّصب و الوصب و التّعب واحد،يقال:نصب ينصب نصبا،فهو نصب و ناصب


1- .آو،آج،بم،مل،لب:راستگوتر،مج:راستگيرتر.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
3- .آو،بم:تعلّل.

وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ ،و نه گرسنگى،و اصل اين كلمه من ضمور البطن باشد،يقال:

رجل خميص البطن و امرأة خمصانة. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى فى جهاد الاعداء و قتال المشركين،در راه خداى كه غزات است و جهاد با مشركان. وَ لاٰ يَطَؤُنَ مَوْطِئاً ،و پاى بر هيچ جاى ننهد و هيچ قدمى بر ندارد كه در آن كافران را غيظى و خشمى باشد.

وَ لاٰ يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً ،و از دشمنان هيچ اصابتى نكند از قتلى و جراحتى (1)و آنچه ايشان رنجور شوند و دلتنگ از غارت و سبى و مالى و جز آن. إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ ،الّا و ايشان را به آن،عمل صالح بنويسند،حق تعالى اين آيت بر سبيل ترغيب فرمود مؤمنان را بر جهاد،و بازنمود كه:هيچ حالتى از حالات و نه خطوتى از خطوات و هيچ رنجى و اندك و بسيار به ايشان نرسد،و الّا ايشان را به آن حسنتى بنويسند،و خداى-جلّ جلاله-از عدل او آن است كه:رنج نكوكاران ضايع نكند (2).و اين آيت،از جملۀ آن آيات است كه،دليل مى كند بر عدل خداى تعالى،و آن كه عمل هيچ عامل به اندك و بسيار بر او فرونشود.

مفسّران در حكم آيت خلاف كردند،قتاده گفت:اين حكم خاصّ است به رسول-عليه السّلام.چون او به نفس خود به جهاد رفتى،هيچ كس را از مسلمانان نبودى كه از او تخلّف كردى،امّا آنان كه از بعد او بودند از ائمّه،واجب نيست بر جملۀ مسلمانان كه با ايشان مساعدت كنند،و اين موافق مذهب ماست در آن كه جهاد فرض بر كفايت است،چون جماعتى كه با ايشان غنا و كفاف باشد،به آن قيام كنند از باقى بيفتد (3).و اوزاعى گفت و عبد اللّه بن المبارك و الفزارىّ و الشّعبىّ (4)و ابو جابر و سعد بن عبد العزيز،گفتند:آيت عامّ است جملۀ امّت را اول و آخر ايشان را.ابن زيد گفت:اين آنگاه بود كه در مسلمانان قلّتى بود،فامّا چون مسلمانان بسيار شدند آيت منسوخ شد بقوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً


1- .اساس:جراحى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب:ضايع نگزارد.
3- .آو،آج،بم،لب:بيوفتد.
4- .اساس:و السعى،آج،لب:الشيعيى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

صحيح است ازآنجا كه درست شد كه،جهاد از فرض (1)كفايات است،و اگر حكم آيت منسوخ نبودى جهاد از فروض اعيان بود[ى] (2).

قوله تعالى: وَ لاٰ يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً ،عطف است بر آيت اوّل،گفت:

و نفقه نكنند نفقۀ اندك و بسيار،و كوچك و بزرگ.و لا يقطعون واديا،و قطع هيچ مسافت نكنند از اين سر كه روند و از آن سر كه بازآيند. إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ ،الّا براى ايشان بنويسند،تا به وقت جزا خداى تعالى ايشان را پاداشت (3)دهد بيشتر و بهتر ازآن كه كرده باشند.

جماعتى[124-پ]بسيار روايت مى كنند از رسول-عليه السّلام-چون:

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-و ابو الدرداء،و ابو هريره،و ابو امامة الباهلىّ،و عبد اللّه بن عمر،و جابر بن عبد اللّه،و عمران بن حصين كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او نفقه بفرستد براى غازيان و او به خانه بنشيند،به هر درمى هفتصد درم بنويسند او را،و هركه او به نفس خود غزا كند،به هر درمى كه در آن خرج كند خداى تعالى او را روز قيامت هفتصد[هزار]درم عوض بدهد،آنگه اين آيت برخواند: ...وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (4).

قوله: وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ،كلبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه، سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-به غزا رفتى هيچ كس از مسلمانان بازنماندى (5)از او الّا منافقان و معذوران از اصحاب بلايا.چون خداى تعالى در حق منافقان آيات فرستاد و عيب و نفاق ايشان آشكارا كرد.چون از غزات تبوك تخلّف كردند،مسلمانان گفتند:ما ازاين پس هرگز بازنه استيم


1- .آو،بم،مل،مج،لب:فروض.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مج،لب:پاداش.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
5- .مل،مج:نماندندى.

وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ،گفت:مؤمنان نبايد تا جمله بروند،رسول-عليه السّلام-را تنها رها كنند،و قوله:كافة.نصب او بر حال باشد،و او عبارت باشد از جمله و عموم،و اصل او از«كف»باشد كه منع بود،براى آن كه چون همه باشند،مزاحمت كنند،و بهرى بهرى را منع كنند، فَلَوْ لاٰ نَفَرَ ،اى و هلا،چرا از هر طايفه گروهى بنروند و گروهى با رسول-عليه السّلام-مقام نكنند تا از او فقه آموزند و قوم خود را كه رفته باشند به غزا،چون بازآيند بياموزند و وعظ و زجر كنند ايشان را،و[اين]قول عبد اللّه عباس است و ضحّاك و اختيار جبّائى.

[مجاهد گفت:آيت در حق] (1)گروهى آمد از صحابۀ رسول كه ايشان به قبايل و احياى عرب رفته بودند به باديه (1)تا ايشان را فقه آموزند.چون عتاب[معاتبان از متخلفان] (3)غزات تبوك بشنيدند،بترسيدند،پس از آن هر سريّت كه رفت،ايشان آن كار رها كردند و با ايشان برفتند،[خداى تعالى اين آيت] (4)بفرستاد و گفت:چرا به عوض آن كه با سريّت[مى روى] (5)،به نزد رسول نيايى و از او فقه نياموزى تا چون به نزديك قوم خود بازشوى [ايشان را بياموزى] (6)و ايشان را وعظ و زجر كنى تا از معاصى بپرخيزند


1- .آو،آج،بم،لب:پياده.

تا چون با قوم خود شدندى از كافران ايشان را تحذير كردندى و[بترسانيدندى تا ايشان] (1)از كفر بازآمدندى (1)تا ايشان را مثل آن نرسد كه ايشان (2)را رسيد.

و باقر-عليه السّلام-آن قول گفت كه از عبد اللّه عبّاس[و ضحّاك حكايت كرديم] (4)چون مسلمانان بسيار شدند،خداى تعالى گفت:به مناوبه جهاد كنى، چون جماعتى بروند جماعتى با رسول مقام كنند[تا فقه بياموزند،دگر] (5)نوبت اينان بروند و ايشان مقام كنند.و گروهى استدلال كردند به اين آيت بر وجوب عمل به خبر واحد،گفتند:خداى[تعالى حثّ كرد طايفه اى] (6)را بر تفقّه تا چون به نزد قوم خود روند انذار كنند ايشان را و فقه آموزند.و طايفه اسمى است واقع بر جماعتى اندك[125-ر]كه عدد ايشان به حدّ تواتر نباشد،بل جاهى (3)بود كه عبارت بود از يك كس،في قوله: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (4)،و اگر يك كس حاضر (5)باشد هم روا بود،و اگر قوم ايشان را از ايشان قبول كردن (6)واجب نبودى در انذار و اعلام ايشان قوم خود را هيچ فايده نبودى،جواب اين،آن است كه ما گوييم:

آنچه ظاهر آيت اقتضا مى كند،بيش از اين وجوب نفر نيست بر هر طايفه اى از هر جماعتى براى تفقّه،مستفاد آيت وجوب تفقّه باشد و وجوب طلب او،و تسليم (7)نكنيم كه طايفه واقع اند (8)بر گروه اندك،بل روا بود كه طايفه اسمى باشد كه بر عددى افتد كه ايشان به حدّ تواتر باشند،و خبر ايشان[ايجاب] (13)علم كند،و اگر تسليم كنيم كه اين يكى باشد يا جماعتى اندك ازآنجا كه چون انذار بر اينان واجب بود قبول بر ايشان واجب بود كه مى شنوند پيش آن كه نظر كنند و بحث كنند.و خداى تعالى عند انذار منذران بر شنوندگان ايجاب حذر كرد و حذر قبول نباشد،بل روا بود كه حذر (9)بعد البحث عن ذلك بايد كردن،نبينى كه چون خاطر فراز آيد،مكلّف


1- .آو،آج،بم:استادندى.
2- .آو،آج،بم،لب:اينان.
3- .همۀ نسخه بدلها:جايى.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 2.
5- .همۀ نسخه بدلها:و اگر يكى حاضر.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:كردند.
7- .آو،بم:مسلّم،آج،لب:حكم.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
9- .اساس،عذر به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

خطور الخاطر واجب نيست او را كه آنچه به دل او بگذرد (1)اعتقاد كند،انّما واجب بر او نظر است تا چون نظر كند (2)علم حاصل كند خود را،آنكه موافق ادلّه باشد قبول واجب بود بر او.همچنين ممتنع نباشد كه بر اين مستمعان (3)انذار بحث و نظر و اجتهاد واجب باشد تا از آن اقوال،قبول آن كنند كه موافق ادلّه باشد-و اللّه اعلم بالصّواب.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ ،حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و گفت:اى گرويدگان!هر گروهى از شما كارزار كنى با آنان كه (4)به شما نزديك ترند و متعلّق اند از خويشان و همسايگان و نزديكان،و اين در معنى جارى مجراى آن است كه خداى تعالى گفت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (5)،و چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

الجار احقّ بصقبه (6). و آيت دليل است بر آنكه واجب است بر اهل هر[ثغرى قتال كردن با] (7)آن كافران كه در نواحى و ولايت ايشان باشند بر سبيل دفاع از خويشتن و از بيضۀ اسلام چون بر او خائف باشند[و اگرچه امام حاضر]نباشد و آن كس كه او اقرب را رها كند (8)و با ابعد كارزار كند،اگر به اذن امام كند مصيب باشد و اگر[نه به اذن امام كند] (9)مخطى باشد. وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً ،اين امر غايب است و بايد تا در شما درشتى ياوند (10).اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.(11).اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:بگذرد و،به قياس با نسخۀ آو،و جميع نسخ،تصحيح شد.
2- .اساس:نظر كنند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:مستمعان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:تا از آن،به قياس با نسخۀ آو.و ديگر نسخه بدلها.تصحيح شد.
5- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 214.
6- .اساس:ناخواناست(نصفصه)،آو،بم:يصفه،آج،مل:يصفيه،لب:يصفيه،با توجّه به منابع لغت و حديث تصحيح گرديد.
7- .اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،بم:نكند.
9- .اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.
10- .آو،بم:باشد،مج:يابند.و با ايشان رفق[و لين نكنى.و مفضّل عن]
11- عاصم خواند:غلظة،بفتح الغين. ابو الحسن اخفش گفت:من فتح نشناسم،و زجّاج گفت در او سه لغت است:فتح، و ضمّ[و كسر،و كسر فصيح تر است]

باشى،ايشان شما را چنين يابند براى آن كه واجد،موجود در اعلى (1)ما هو به[يابد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ] (2)مَعَ الْمُتَّقِينَ ،و بدانى كه خداى با آنان باشد كه موحر (2)اجتناب از معاصى كنند،به معنى نصرت.

قوله: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ [سورة،بعضى نحويان گفتند:«ما»] (4)زيادت است.

بعضى دگر گفتند:براى آن آورد تا«اذا»بر جزا مسلّط شود تشبيها باذ ما و حيثما،و از اين جا در جواب او[«فا»بازآمد،في قوله:فمنهم] (5).و ضمير راجع است با منافقان در قول حسن و زجّاج.حق تعالى گفت چون سورتى انزال كنند و از آسمان به زمين فرستند،[از منافقان كس] (6)باشد كه گويد بعضى بعضى را گويد:ايّكم زادته هذه ايمانا،اين سورت كه را ايمان بيفزود،بر سبيل تهكّم و سخريّت.[يعنى ما را به نزول اين سورت] (7)هيچ ايمان نيفزود.حق تعالى جواب داد ايشان را و گفت:امّا مؤمنان را اين سورت ايمان بيفزود،و ايشان به نزول اين[سورت شادند (3)،و حقيقت] (9)آن است كه:ايشان عند نزول سورت ايمان نيفزايند،و لكن چون اين زيادت عند نزول سورت بود،آن را به سورت اضافت[كرد.ضحّاك گفت:از عبد اللّه] (10)عبّاس:مراد به سورت،سورتى است محكم كه در او احكام و حلال (4)و حرام باشد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،و اما[آنان كه در دل ايشان بيمارى باشد (12)][125-پ]يعنى شكّ و نفاق سورت ايشان را رجس باز به رجس


1- .كذا در اساس،او،اج،بم،لب:موجود را على. (12-10-9-7-6-5-4-2)) .اساس:بريدگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .كذا:در اساس(؟)همۀ نسخه بدلها:...باشد كه از معاصى او اجتناب كنند.
3- .مل،مج:شادمانه اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:احكام حلال.

وَ مٰاتُوا وَ هُمْ[كٰافِرُونَ] (1) ،«واو»اوّل،عطف است و دوم حال،و بميرند ايشان و كافر باشند،يعنى على كفرهم،بر كفر ميرند.

امّا كلام در زيادت و نقصان ايمان:سلف برآنند كه،ايمان زيادت و نقصان پذيرد،و از صحابه روايت كرده اند و حديث رسول-عليه السّلام-كه گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان اهل الارض لرجح ايمان على، و مثل اين،عمر خطّاب[گفت]در حق ابو بكر صديق.و از اميرالمؤمنين روايت كرده اند كه او گفت:

الايمان يبدو لمظة بيضاء فى القلب فكلما ازداد الايمان عظما ازداد ذلك البياض حتى يبيض القلب كله،و ان النّفاق يبدو لمظة سوداء فى القلب فكلّما ازداد النّفاق ازداد ذلك السّواد حتى يسودّ القلب كلّه، گفت:ايمان پارۀ سپيدى باشد[كه] (2)در دل پديد آيد،چندان كه ايمان زيادت مى شود آن سپيدى زيادت مى شود تا همۀ دل سپيد شود،و نفاق پارۀ سياهى باشد كه در دل پديد آيد،چندان كه نفاق مى فزايد آن سياهى مى افزايد تا همه دل سياه شود،آنگه گفت:و ايم اللّه،به خداى كه اگر دل مؤمن بشكافى سپيد يابى،و اگر دل منافق بشكافى سياه يابى.و از تابعين مانند اين حديثها روايت كردند،و حقيقت او آن است كه:آنچه زيادت گردد از ايمان،ادلّه و طرائق آن باشد كه هرگاه كه ناظر در دليلى دگر نظر كند او را علمى دگر به مدلول حاصل شود،و يا (3)آن كس كه او ايمان به علم جمله داند،چون به تفصيل بداند،علم او زيادت شود چنان كه يكى از ما چون عدد سورتهاى قرآن برنداند (4)جز كه ايمان دارد كه جملۀ قرآن حقّ است و صدق است و كلام خداى و وحى و تنزيل اوست آنگه (5)سورتهاى قرآن يك يك مى آموزد و مى شناسد و به هريك ايمان زيادت


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم:انّما.
4- .همۀ نسخه بدلها:قرآن نداند.
5- .مل:آنگاه.

ايمانى باشد ناقص،اين نه براى آن كه (1)ايمان عبارتى است از جملۀ علوم توحيد و عدل،و از علوم عدل،[علم] (2)نبوّت و امامت و وعد و وعيد كه تا مجتمع نبود ايمان نخوانند آن را،پس بعضى از اين علوم ايمان نباشد و اگرچه علم باشد.

قوله: أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ ،«الف»استفهام راست و«واو»،عطف را و«لا» (3)نفى را،و (4)مراد به استفهام تقريع و ملامت است،و گفت:نمى بينند؟جمله قرّاء به«يا» خواندند[على الخبر من الغائب.و حمزه و يعقوب،به«تا»خواندند] (5)خطابا للمؤمنين،گفت:نمى بينى شما كه مؤمنانى؟كه ايشان را،يعنى منافقان را به سالى در يك دو بار امتحان و ابتلا كنند به بيمارى و اوجاع،و اين قول عطيّه است.مجاهد گفت:به قحط[و] (6)شدّت.قتاده گفت:به غزو و جهاد،و گفتند:به دشمن،و گفتند:

ايشان را امتحان كنند تا يك بار معترف شوند و يك بار منكر،و اين سيرت منافقان باشد.مرة الهمدانىّ گفت:فتنه اين جا كفر است،و اين بعيد است.مقاتل حيّان گفت:ايشان را رسوا كنند به اظهار نفاق،يمان گفت:به نقض عهد،و اولى تر حمل او باشد بر عموم.مرّة او مرّتين،نصب او بر مصدر بود،كانّه قال:فتنة او فتنتين. ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ ،آنگه ايشان نه توبه كنند و نه انديشه كنند،نه با درگاه من آيند،و نه انديشۀ بازآمدن كنند،و نه در آيات و عبر من تأمّل و تفكّر كنند،و الاصل يتذكرون.

وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ ،حق تعالى در اين آيت هم ذكر منافقان كرد و غمز و لمز ايشان،و اظهار نفاق ايشان گفت:چون سورتى فروفرستد (7)، بهرى از اين منافقان با بهرى نگرند يعنى با يكديگر نگرند. هَلْ يَرٰاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ،[در او اختصارى هست،و التّقدير:و قالوا هل يريكم من احد] (8)و گويند:كس شما را مى بيند


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اندك/اندكه.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:لام،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس+و واو،كه به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:فروفرستند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

ايشان نظر باشد،بنشينند و بر جاى نباشند.و اگر مسلمانان به خويشتن مشغول باشند، برخيزند و بروند و بازگردند تا آن نشنوند ترس آن را كه نبايد كه در حقّ ايشان بود.و بعضى دگر گفتند: ثُمَّ انْصَرَفُوا ،عن العمل بذلك،آنگه دعا كرد بر ايشان [و گفت:] (1)صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ ،خداى دل ايشان بر گرداناد از رحمت خويشتن عقوبة لهم على كفرهم و نفاقهم،بيانش: بِأَنَّهُمْ[قَوْمٌ] (2)لاٰ يَفْقَهُونَ ،به آن كه ايشان نمى دانند با آن كه مى توانند تا بدانند،و شايد تا خبر داد (3)و پس برگردند و خداى ايشان را برگرداند و دلهاى ايشان برگرداند به عقوبت آن كه انديشه نمى كنند و آنچه واجب است بر ايشان نمى دانند.

قوله: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،حق تعالى گفت:آمد به شما پيغامبرى هم از شما نه مجهولى كه شما او را نشناسى و حسب و نسب او و نفس و اصل او و ديانت و صيانت (4)او.سدى گفت:من العرب من بنى اسماعيل،از عرب از فرزندان اسماعيل.عبد اللّه عباس گفت:در عرب هيچ قبيله نيست و الّا در نسب رسول افتد از مضرى و ربيعى و يمامى.صادق-عليه السّلام-گفت:از ولادت جاهليّت چيزى به او نرسيد،يعنى از پدران او هيچ كافر نبودند.ابو الحويرث روايت كند از عبد اللّه عباس كه گفت،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:

ما ولدني من سفاح اهل الجاهلية شىء ما ولدني الّا نكاح كنكاح اهل الاسلام ،گفت:مرا نزاد از سفاح اهل جاهليّت چيزى،و نزاد مرا الّا نكاحى چون نكاح اهل اسلام،و اين هم دليل است كه از پدران او هيچ كافر نبودند.و در اخبار آمد كه بعضى انبياء بودند و بعضى اوصيا و بعضى ملوك،و جملۀ قراء خواندند: مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،في جمع نفس،و در شاذ عبد اللّه عبّاس[و ابن عتيبه] (5)و عبد اللّه بن قسيط المكىّ (6)و زهرى و ابن محيص


1- .ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:تأخير باشد،مل:خبر باشد و دعا،مج:خبر باشد.
4- .آو،بم:وصايت.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مل:ابن عمر.
6- .اساس:بسيط المكى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

افعل تفصيل از نفاست،به شما آمد پيغامبرى از محتشم ترين و نفيس ترين شما.قتاده گفت:او را از شريف ترين ايشان كرد تا حسد نبرند بر او به نبوّت.يمان گفت:

عالى نسب تر، عَزِيزٌ عَلَيْهِ (1)،سخت است بر او،چنان كه گويند:عزيز على،اى شقّ علىّ.

مٰا عَنِتُّمْ ،«ما»مصدرى است،اى عنتكم (2)اى كفركم و ضلالكم،سخت مى آيد بر او كفر و ضلال شما.ضحاك و كلبى گفتند:اثم و بزه و گناه شما.قتيبى گفت:

رنج شما و زيان شما.عبد اللّه عبّاس گفت:ضلال شما.ابن الانبارىّ گفت:هلاك شما. حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ ،حريص است بر شما،يعنى بر ايمان و صلاح شما.قتاده گفت:حريص است بر ضلال شما تا ايمان آريد.فراء گفت (3):بخيل است به شما كه در دوزخ شوى بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ،به مؤمنان مهربان و بخشاينده است.

حسين بن الفضل گفت:هيچ پيغامبر را خداى تعالى به دو نام خود بر نخواند الّا رسول ما را كه او را گفت: رَؤُفٌ رَحِيمٌ در اين آيت،و خود را گفت: ...إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (4).

يحيى بن جعده گفت:عمر هركس كه او آيتى آوردى از قرآن ثبت نكردى تا دو گواه گواهى ندادى (5)مگر اين آيت كه اين دو آيت مردى بياورد.چون بياورد بنوشت و گفت:گواه نخواهم،كان و اللّه كذلك،به خداى كه رسول خداى چنين بود.و گفتند:اين آخر آيتى است كه از قرآن آمد و اين سورت آخر سورتى است كه تمام فرود آمد از قرآن.

قتاده گفت:آخر القرآن عهدا بالسّماء (6)الآيتان في خاتمة براءة.و در خبر است كه:صلاح صالح مردى در خواب ديد رسول را-عليه السّلام-كه نشسته بود،و جماعتى صحابه با او نشستند


1- .همۀ نسخه بدلها:عزّ.
2- .اساس:عنتم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 65.
5- .مل،مج:ندادندى.
6- .اساس:با بم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

عليه السّلام-او را دست گرفتش و با بالاى صحابه نشاندش (1)،مردمان گفتند:يا رسول اللّه!اين كيست كه او را رفعت دادى بر بزرگان صحابه؟گفت:اين مردى است كه در عقب هر نمازى خاتمه سورۀ برائت بخواند، لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ -الى آخره (2).

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند و پشت بر كنند و اعراض كنند از تو و ايمان به تو، فَقُلْ حَسْبِيَ اللّٰهُ ،بگو بس است[126-پ]مرا خداى و با نصرت او و معاونت او،مرا به كس حاجت نيست، لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،به جز او خداى ديگر نيست، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ[وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ] (3)،بر او اعتماد كردم و توكل كردم،و او خداوند عرش بزرگوار (4)است،و آنچه در عرش آمده است از اقوال و اخبار[گفته] (5)شده است،فلا وجه لإعادته


1- .آو،آج،لب:دست گرفت و بالاى دست صحابه بنشاند،مل،مج:دست گرفت بر بالاى صحابه نشاند.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا آخر سورت.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .مج:بزرگ.
5- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.

سورة يونس علیه السلام

اشاره

سورة يونس(1) اين سورت صد و نه آيت است و هزار و هشتصد (2)و سى و دو كلمت است،و هفت هزار و پانصد و شست (3)و هفت حرف است.

روايت است از ابو امامه از ابى كعب كه رسول خداى-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت يونس بخواند،خداى تعالى به عدد هركس كه ايمان داشتى (4)به يونس،و آن كه نداشت،و با عدد آنان كه با فرعون غرق شدند،ده حسنتش (5)بنويسد (6).

سوره يونس (10): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْحَكِيمِ (1) أَ كٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قٰالَ اَلْكٰافِرُونَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِينٌ (2) إِنَّ رَبَّكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مٰا مِنْ شَفِيعٍ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْفُرُونَ (4) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ اَلشَّمْسَ ضِيٰاءً وَ اَلْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ ذٰلِكَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا وَ رَضُوا بِالْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اِطْمَأَنُّوا بِهٰا وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ آيٰاتِنٰا غٰافِلُونَ (7) أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (8) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (9) دَعْوٰاهُمْ فِيهٰا سُبْحٰانَكَ اَللّٰهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهٰا سَلاٰمٌ وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (10) وَ لَوْ يُعَجِّلُ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ اَلشَّرَّ اِسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر آن (7)آيتها كتاب محكم است.

بود


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد،مج:سورۀ يونس عليه السّلام.
2- .مج:هفصد.
3- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
4- .آو،بم،مل،مج:هركسى كه ايمان داشت.
5- .آج،لب:ده حسنه در نامۀ اعمال او.
6- .اساس:بنويسند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد،مل+و اللّه اعلم بالصواب.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اين.

مردمان (1)را عجبى كه وحى كرديم به مردى از ايشان كه بترسان (2)مردمان را و بشارت ده (3)آنان را كه بگرويدند (4)كه ايشان راست سابقۀ اخلاص نزديك خداى ايشان، گفتند كافران:اين جادوى است روشن.

[127-ر] به درستى كه خداى شما،خداى است آن كه بيافريد آسمانها و زمين در شش روز،پس مستولى شد بر عرش،تدبير مى كند كار را،نيست شفاعت خواهى مگر از پس فرمان او،آن خداى است خداوند شما،بپرستى[او را]، (5)انديشه نمى كنيد (6)! با اوست (7)بازگشت شما جمله (8)،وعدۀ خداى است به درستى.كه او ابتدا كند خلق را آنگه باز آفريند تا پاداشت دهد آنان را كه ايمان دارند (9)و عمل صالح كنند به راستان و آنان كه كافر شدند ايشان را بود شرابى از آبى گرم (10)و عذابى دردناك به آنچه كافر شده باشند.

[127-پ] (11) او آن خداى است كه كرد آفتاب را روشناى (12)و ماه را روشناى (13)و بينداخت


1- .آو،بم:مردمانش.
2- .آو،آج،بم،لب:بيم كن.
3- .همۀ نسخه بدلها:مژده ده.
4- .آو،آج،بم،لب،بگرويده اند.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .مج:نمى كنند.
7- .آو،وا اوست.
8- .مج:همه.
9- .مج:ايمان آرند.
10- .آج،لب:شراب آب گرم.
11- .اساس:نفصل،به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .آج،لب:روشن.
13- .آج،لب:روشن.

تفصيل دهد (1)آيتها را براى قومى كه بدانند.

به درستى كه در گردش شب و روز و آنچه آفريد خداى در آسمانها و زمين دليلهايى (2)هست گروهى را كه بترسند.

آنان كه اميد ندارند ثواب ما،و راضى شدند به زندگانى دنياى نزديكتر و ساكن شدند (3)به آن،و آنان كه ايشان از آيات ما غافل اند.

ايشان (4)جايهاى ايشان در دوزخ بود به آنچه كرده باشند[128-ر].

آنان كه ايمان دارند و كار نيكو كنند،ثواب دهد ايشان را خداى ايشان به ايمانشان،مى رود در زير آن جويها در بهشتها (5)نعمت.

دعوى ايشان در آنجا،منزّها خدايا كه توى،و تحيّت ايشان در آنجا درود باشد،و بازپسين دعوى ايشان آن بود كه گويند،سپاس خداى را (6)خداوند جهانيان.

و اگر تعجيل كند خداى براى مردمان بدى تعجيل كردن ايشان[به] (7)نيكى تا فراز رسد (8)به ايشان اجل ايشان،رها كنيم آنان را كه اميد ندارند ثواب ما را در گمراهى ايشان تا متحيّر شوند


1- .اساس:تفصيل دهيم(با توجه به:نفصّل)،با توجه به معنى آيۀ شريفۀ قرآن،آورده شد.
2- .آو،بم،لب+و آيتها.
3- .آج،لب:بياراميدند،آو،بم:بيارامند.
4- .آو،بم:اوشان.
5- .آو،آج،بم،لب:پر.
6- .آج،لب:مر خداى را.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،بم،مج،لب:بگزارند،آج:بگذارند.

قوله تعالى: الر ،[الر] (1)آيتى نشمرند كوفيان[چنان كه] (2):(الم و طه)،براى آن كه اين (3)ملايم سر آيت نيست و آن دو هست.و ابن كثير و نافع و ابو جعفر (4)، الر به تفخيم خوانند،و حمزه و كسائى و ابو عمرو و ابن عامر،به امالت خواندند.و از عاصم خلاف است،هبير (5)از او امالت (6)روايت كند و[ديگران تفخيم.

آنچه در حروف] (7)[128-پ]مقطّع آمده است گفته شد در سورة البقره.عكرمه و سعيد جبير و شعبى گفتند:الر و حم و ن (8)چون جمع كنى،الرّحمن باشد.قتاده گفت:من اسماء القرآن،ابو روق گفت:فاتحة السّورة،و گفتند:عزائم اللّه،و گفتند:

قسم و سوگند است.مجاهد و قتاده گفتند:مراد به آيات[آيات] (9)تورات و انجيل و كتابهاى پيشين است،براى آن كه،تلك،اشارت باشد به مؤنثى غايب.و ديگر مفسران گفتند:مراد به آيات،قرآن است و كتاب قرآن است،و حكيم و محكم (10)است و اين به قرآن لايق است،و دگر آن كه ذكرى نرفته است تورات و انجيل را،و قرآن را ذكر مى رود و،تلك،مانع نيست ازآن كه اشارت باشد به حاضر چنان كه گفت: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ... (11)،و مراد قرآن است.پس تلك،اين جا به معنى هذه باشد،و:ذلك آنجا (12)به معنى هذا،چنان كه رفته است.و حكيم،و محكم (13)باشد به حلال و حرام و حدود و احكام.مقاتل گفت:[محكم است] (14)از باطل،در او هيچ دروغ نيست،و اين فعيل باشد به معنى مفعل،كقول الاعشى في وصف قصيدته:

و غريبة تأتى الملوك حكيمة***قد قلتها ليقال من ذا قالها

و گفته اند:مراد حاكم است فعيل به معنى فاعل،دليله قوله: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ... (15)،حسن گفت:

حكيم،اى حاكم بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب+لام.
4- .آو،آج،بم،لب:جعفر.
5- .لب:هبيره،آو،آج،بم،مل،مج:ميسره.
6- .مج:به امالت.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:نون،با توجه به مج و ضبط قرآن مجيد،اصلاح شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:حكيم محكم.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
12- .اساس:اين،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:و حكيم محكم.
14- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.

و المنكر و البغى و بالجنة لمن اطاعه و بالنّار لمن عصاه،گفت:قرآن كتابى است حكم كننده (1)به عدل و احسان[عطا] (2)و دادن خويشان و نهى كردن از كارهاى زشت (3)و منكر،و ظلم كردن و وعدۀ بهشت آن را كه طاعت دارد،و وعيد دوزخ آن را كه نافرمان باشد.عطا گفت:حاكم است به ارزاق و آجال بر وفق ارادت،آو برحسب مصلحت.

أَ كٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً ،عبد اللّه عباس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون رسول-عليه السّلام-بيرون آمد به دعوى پيغامبرى،كافران گفتند:خداى از آن بزرگتر است كه او را از آدميان پيغامبرى (4)باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت مردمان را-يعنى اهل مكّه را:عجب مى آيد آن كه (5)ما وحى كرديم به مردى از ايشان يعنى محمد-صلّى اللّه عليه و آله.أن،مع الفعل در تأويل مصدر است در محل رفع [به] (6)اسم كان،و عجبا،نصب است بر خبر كان،و التّقدير:أ كان[ايحاؤنا] (7)الى رجل منهم عجبا،وحى كردن ما به مردى از ايشان عجب است!و قوله: أَنْ أَنْذِرِ النّٰاسَ ،آن مع الفعل در محلّ نصب است[به] (8)آن كه مفعول اوحيناست و در جاى مصدر است،اى اوحينا اليه انذار (9)الناس و تبشيرهم،گفت:مردمان را بترسان،يعنى كافران مكّه را[و] (10)مژده ده مؤمنان را كه ايشان را به نزديك خداى ايشان قدم صدق است.و ان مع اسمها و خبرها،در محلّ نصب است بوقوع البشارة عليه.

عبد اللّه عباس گفت:معنى قدم صدق،مزدى است نكو به اعمالى


1- .اساس:حكم كند،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مج:بنيت.
4- .همۀ نسخه بدلها:پيغامبر.
5- .مل:ازآن كه.
6- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

آن را زوال نبود و در او سختى نبود،بل نعمتى مقيم باشد و خلودى كه با آن مرگ نبود.حسن گفت:عملى كه تقديم كرده باشند صالح برآن قدوم كنند.ابو حاتم گفت:منزل صدق،نظيره قوله: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ... (1)،عبد العزيز بن يحيى گفت:معناه في قوله: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ... (2)،زجاج گفت:منزلتى رفيع باشد،و گفته اند:تقديم (3)خداست-سبحانه و تعالى-اين امّت را بر دگر امّتان در بعث و نشور روز قيامت،و هو من

قوله -عليه السّلام: نحن الآخرون السّابقون يوم القيامة. و قدم مقدّم،فعل به معنى مفعول، كالقبض و النّقض.آنگه اضافت كرد او را با صدق،و آن[از] (4)صفت است، كمسجد الجامع و حب الحصيد.ابن الاعرابىّ گفت:القدم المتقدّم في الشّرف،مرد پيشرو باشد در شرف،قال العجاج:

زل (5)بنو العوام (6)عن آل الحكم***و تركوا الملك لملك ذي قدم

اى،ذى اقدام،[او] (7)ذي تقدّم (8).

ابو عبيده و كسائى گفتند:هر[129-ر]سابقى در خير و شرّ او به نزديك عرب قدم باشد،يقال:لفلان قدم فى الاسلام (9)،و له عندي قدم صدق و قدم سوء،و اين لفظ مؤنّث است حملا على قدم الجارحة،يقال قدم حسنة و قدم صالحة


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 80.
2- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 101.
3- .آو،آج،بم:قديم.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .مل:قل.
6- .آج،مل،مج،لب:العرام.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،مج:اى.
8- .آو،بم:مقدم.
9- .آو،بم:امساك

قعدت (1)بهم (2)قدم الفخار و عرّدت***انسابهم منفضة (3)من خالف

قال الكافرون،كافران گفتند:اين سحرى است روشن،و«هذا»اشارت باشد به قرآن كه ذكر او رفت في قوله: (4)تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْحَكِيمِ ،و كوفيان خواندند: إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِينٌ ،بر وزن فاعل.بر اين (5)قرائت،«هذا»اشارت باشد به رسول-عليه السّلام-حاشاه من ذلك.

قوله: إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ،حق تعالى گفت:خداوند شما آن خداى است كه آسمانها و زمينها بيافريد در شش روز،به اين مدت انشا كرد و اختراع آن را (6)با چندين انواع بدائع و عجايب.و بيان كرديم كه لفظ «رب»در حقّ خداى تعالى مطلق گويند،و در حقّ جز خداى مقيّد. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،و بر عرش مستولى شد،و مثل اين آيت در (7)سورة الاعراف ذكر برفت،و در خلق آسمان و زمين در اين مدّت،با آن كه قادر بود كه به يك طرفة العين بيافريند،در او دو قول گفتند:يكى آن كه،دانست كه فريشتگان را در آن لطفى و اعتبارى باشد،و روا بود كه ديگر (8)مكلّفان را چون بشنوند هم لطف باشد.و وجه دوم آن كه:بتدريج آفريد،چنان كه آدمى را بتدريج مى رساند از حال به حال تا دورتر باشند از ايهام (9)اتّفاق و دعوى طبع و ايجاب و آنچه ملحدان و مبطلان گفتند في قوله (10): يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ،كارها به تدبير و تقدير مى فرمايد.و ابو القاسم گفت:روا باشد كه خلق آسمان و زمين به اين مدّت راست شود،و مقدور نبود به يك ساعت آفريدن، كالجمع بين الضدّين و ان يكون الحركة الّا في محلّ.و اين چيزى نيست براى آن كه اين اختراع جواهر است،و جواهر در وجود موقوف نيست بر وقتى دون وقتى،پس هيچ وقت نباشد و الّا قادر الذات قادر باشد بر آنكه چندان كه خواهد بيافريند ما دام تا در ازل نباشد،و نه چنين است جمع ضدّين و احتياج حركت به


1- .آو،بم،فعدت،آج:فقدت،لب:قعدت.
2- .آو،آج،بم،به.
3- .اساس:مرفضة،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،مل،مج،لب+الر.
5- .همۀ نسخه بدلها:و بر اين.
6- .آو،آج،بم،لب:آنان را.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تفسير.
8- .آج:ذكر.
9- .آج،بم:ابهام.
10- .مل،مج:و قوله،آو،آج،بم،لب:قوله.

مٰا مِنْ شَفِيعٍ ،هيچ شفيعى نيست الا از پس فرمان او،يعنى تا او فرمان ندهد،كسى را شفاعت نرسد.و شفيع،سائل باشد در (1)باب اسقاط مضارّ از غيرى،و اصحاب وعيد گفتند:سائل باشد در حقّ غيرى زيادتى منافع.حق تعالى بيان كرد كه:كس را شفاعت نباشد الّا به فرمان خداى تعالى تا آنان كه گفتند از مشركان: ...هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (2)،اين بتان ما را شفيع باشند به نزديك خداى،طمع بردارند و بدانند كه اين شفاعت نرسد ايشان را و نه هيچ كس را تا خداى دستورى ندهد.

و عرش محتمل است در لغت سه معنى را:يكى،به معنى ملك آمد،چنان كه شاعر گفت:

رأوا عرشي تثلم جانباه***

دگر به معنى بناء،من قوله: ...وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ (3)،و منه العريش (4).دگر به معنى سرير فى قوله: وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ (5)،و عرش خداى تعالى كه آن را عرش عظيم خواند از قسمت سيم (6)باشد، ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ ،او خداى شماست كه از شما مستحقّ عبادت است به


1- .اساس+حق غيرى زيادت،به قرينه نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،چون زايد مى نمود،حذف شد.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 68.
4- .اساس:العرش،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
6- .آج:سوم،مل،لب:سيوم،مج:سه ام.

خواندند به كسر همزه على الابتداء،مگر ابو جعفر كه خواند:«انّه»به فتح همزه،على تقدير:لأنّه او بأنه،كما قال الشاعر:

أ حقّا عباد اللّه ان لست لاقيا***بثينة او يلقى الثريا رقيبها

فرّاء گفت:فتح«الف»برآن (1)باشد مفعول حقّا بود،اى حقّا انه،چنان كه در بيت هست. لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ ،تا خداى-جلّ جلاله- آنان را كه ايمان آورده باشند و عمل صالح كرده،جزا و پاداشت دهد به عدل و داستان (2)چنان كه از حقّ ايشان هيچ نقصان نكند،آنگه ابتداى كلامى ديگر كرد[و گفت] (3): وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ ،اما كافران را،ايشان را،شرابى باشد از حميم،يعنى محموم،تافته،فعيل به معنى مفعول[باشد] (4)،و عرب هرچه بجوشانند (5)آن را حميم خوانند،قال المرقّش (6):

و كل يوم لها مقطرة***فيها كباء معدّة و حميم

وَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و نيز ايشان را عذابى بود سخت مولم به دردآرنده بواجب و استحقاق به آن كفر كه آورده باشند.

قوله: هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيٰاءً ،او آن خداى است كه آفتاب (7)سبب (8)روشناى روز ساخت،و ماه (9)سبب روشناى شب.ابو على گفت:ضياء،از دو وجه بيرون نيست،يا جمع ضوء باشد كسوط و سياط،يا مصدر ضاء يضوء[ضياء] (10)باشد، كقام (11)قياما،و عاذ عياذا (12).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،بم:نه آن.
2- .كذا در اساس و آج و آز و مل.
3- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
5- .اساس:بجوشاند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:امر القيس،به قياس نسخۀ مل،و منابع لغت و شعر،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم،لب+را.
8- .مل:به سبب.
9- .آو،آج،بم،لب+را.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .آج،لب+يقوم.
12- .آو،آج،بم،مج،لب:عاد،عيادا،مل:اعاد اعيادا..كلبى گفت:روى آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشناى مى دهد و پشتشان اهل هفت زمين را،و گفته اند:ضياء،بليغتر از نور باشد، براى آن آفتاب را ضياء گفت و قمر را نور،و يقال:أضاء النّهار و انار اللّيل و لا يقال: اضاء اللّيل،و حق تعالى در آفتاب و ماه[د]

ايشان در هوا معلّق بى دعامه اى از زير و علاقه اى از بالا،آنگه هر دو را به سير مقدّر كرد در اين بروج (1)با ستارگان ديگر كه آن را وصف كرد: ...بِالْخُنَّسِ، اَلْجَوٰارِ الْكُنَّسِ (2)،و سير اينان چنان نهاد كه راجع نشود (3)،و قوله: وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا ، گفتند:قدّر،به معنى جعل كرد براى آن متعدّى كرد آن را به دو مفعول.و بعضى دگر گفتند (4):آن خواست،و قدّر له منازل،و آن را تقدير كرد منازلى (5).بعضى دگر گفتند:ضمير راجع با قمر است،براى آن كه او اقرب المذكورين است،و نيز براى آن كه اعتنا به شأن او بيشتر (6)است ازآن كه ماههاى عرب بر اوست (7)از محرّم تا به ذوالحجّه و معاملات و مداينات و آجال (8)ديون و جز آن بر ماههايى است كه علامت آن (9)اهلّه باشد.و منازل،بيست و هشت منزل است بر عدد شبهاى ماه،جز آن دو شب[كه] (10)در سرار (11)در باشد كه نبينند او را،و گفته اند:در نور آفتاب بود از وقت اجتماع تا به آن وقت كه دوازده درج يا كما بيش[از] (12)او بازپس افتد،على خلاف بينهم في ذلك،هر شب به يك منزل باشد از اين منازل،و نامهاى منازل اين است:

الغفر،الزّبانى،الاكليل،القلب،الشّولة،النّعائم،البلدة،سعد الذّابح،سعد بلع، سعد السعود،سعد الاخبية،فرغ الدّلو المقدّم،فرغ الدّلو المؤخّر،بطن الحوت، الشّرطان (13)،البطين،الثّريّا،و الدّبران،الهقعة،الهنعة،الذّراع،النّثرة،الطّرفة،الجبهة، الزّبرة،الصّرفة،العوّاء،السّماك،و اين اسماء كواكب است كه منازل قمر باشد،و گفتند:اراد و قدّرهما،يعنى براى آفتاب و ماه منازلى تقدير كرد،و لكن اكتفا كرد به ذكر يكى از دگر (14)،و چنان كه گفت: وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ...


1- .همۀ نسخه بدلها:اين دوازده برج.
2- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 15 و 16.
3- .آو،بم،مل،مج:نشوند.
4- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آج،لب:منازل.
6- .مل:اعتبارشان بيشتر،آو،آج،بم،مج،لب:اعتنا بشأن او بيشتر.
7- .آج،لب:به روى است.
8- .اساس:اوجال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .مل+عدد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:سرا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .آج،مل،لب:الشرطين.
14- .اساس:ذكر دو،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

رماني بأمر كنت منه و والدي***بريئا و من جول الطّوى رماني

و منازل شمس با قمر (1)و زهره و مشترى و مرّيخ و زحل و عطارد كه جمله هفت اند،اين دوازده است كه آن را بروج خوانند،و آن:حمل است و،ثور و،جوزا و،سرطان و،اسد و،سنبله و،ميزان و،عقرب و،قوس و،جدى و،دلو،و حوت.

آنگه از تقدير او-جلّ جلاله-آن است كه:مقام اين كواكب در اين بروج مختلف ساخت،مقام ماه در هر برجى دو روز و نيم (2)باشد،و فلك به يك ماه (3)ببرّد،و مقام [130-ر]آفتاب در هر برجى يك ماه باشد،و فلك به يك سال ببرد،و مقام عطارد در هر برجى پانزده (4)روز باشد،و فلك به شش ماه ببرد،و مقام زهره در هر برجى بيست و پنج (5)روز باشد و فلك (6)ببرّد،و مقام مرّيخ در هر برجى چهل و پنج روز باشد و فلك (7)ببرد،و مقام مشترى در هر برجى يك سال باشد و فلك به دوازده سال ببرد، و مقام زحل در هر برجى دو سال و نيم باشد و فلك به سى سال ببرد.

و گفته اند:آفتاب چندصد و شصت بار ربع (8)زمين است،و ماه از زمين (9)مهتر است به سى و نه بار،و آفتاب از ماه مهتر است به هزار و ششصد و چهل و چهار بار على ما زعم اهل الحساب و اللّه اعلم بتحقيق ذلك.

آنگه بيان كرد كه اين چرا كردم،گفت: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسٰابَ ،تا شما عدد سالها بدانى و حساب بشناسى براى آن كه حساب از دو گونه است:يكى حساب تازيان است،و آن بر ماه است،و يكى حساب پارسيان است،[و آن بر آفتاب است] (10)،اين بر فصول باشد و آن بر اهله.

آنگه گفت:اين همه بحقّ آفريدم نه بباطل.به حكمت آفريدم نه به بازى، يُفَصِّلُ


1- .همۀ نسخه بدلها:و قمر.
2- .همۀ نسخه بدلها:ثلاث روزى.
3- .همۀ نسخه بدلها:فلك بيست و هشت روز
4- .همۀ نسخه بدلها:شانزده.
5- .آج،مل،مج،لب،آز:هشت.
6- .آج،مل،مج،لب،آز+به ده ماه.
7- .آج،مل،مج،لب،آز+به سالى و نيم.
8- .همۀ نسخه بدلها:و ثمن.
9- .همۀ نسخه بدلها:و زمين از ماه.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

،تفصيل مى دهيم (1)آيات را و دلالات را براى قومى كه دانند و انديشه كنند.ابن كثير و ابو عمرو و حفص خواندند: يُفَصِّلُ ،به«يا»ردّا على اسم اللّه تعالى،و باقى قرّاء به«نون»على اخبار اللّه تعالى من (2)نفسه على سبيل التّعظيم،و قوله: مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِكَ ،اين اشارت است به خلق دون اعيان،چه اگر اشارت به اعيان بود[ى] (3)تلك گفتى (4).

إِنَّ فِي اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،در اختلاف شب و روز،در اين سه قول گفتند:

يكى آن كه،اختلاف آمد شد (5)باشد،براى آن كه برخلاف يكديگر باشند چه قطع مسافت باشد در جهات مختلف،و اكوان (6)به اختلاف جهات متضادّ شوند فصل (7)بر اختلاف،يقال:اختلفت الى فلان مدة،آمد شد (8)كردم به نزديك فلان مدّتى،يعنى شب مى آيد و روز مى شود.و روز مى آيد و شب مى شود.و قولى (9)ديگر آن است كه:

مختلف اند و با يكديگر نمانند در شكل،چه يكى روشن و نورانى است و يكى تاريك و مظلم،پس از اين وجه به خلاف يكديگرند.و قول سه ام (10)آن است كه:

مختلف اند در طول و قصر،گاه روز دراز است و شب كوتاه،و گاه شب دراز است و روز كوتاه،هرچه (11)از شب بكاهد (12)در روز افزايد،و هرچه از روز بكاهد (13)در شب افزايد.و در سال دو روز باشد كه شب و روز برابر باشد:يكى آن كه،آفتاب به سر حمل فرود آيد،و يكى كه


1- .ترجمۀ همۀ نسخه ها با توجّه به كلمۀ نفصل،مى باشد.متن ترجمه قرآن مجيد،«تفصيل دهد»است(رك:متن ترجمۀ آيۀ 5 در همين سوره)
2- .همۀ نسخه بدلها:عن.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .مج:بودى.
5- .بم،مل:آمد و شد.
6- .اساس:و اگر آن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .كذا در اساس و آو،آج،بم،مج،آز،آل،مل:به دو فصل.
8- .بم:آمد و شد.
9- .آو،آج،بم،آز:در قولى.
10- .آو،بم:سيم،آج،مل،مج،لب:سيوم.
11- .آو،آج،مل،مج،از:و هرچه،بم:تا هرچه.
12- .لب:بكاهاد.
13- .لب:بكاهاد.

كرسى و لوح و قلم و بهشت،و آنچه در زمين آفريد (1)از انواع:حيوان و جماد از كوهها و درياها و آدميان و جنّيان و بهايم و سباع و وحوش و طيور،آنچه تفصيل آن جز او نداند. لَآيٰاتٍ ،در اين جمله آياتى هست و دلالاتى و بيّناتى آنان را كه متّقى باشند و از عقاب او بترسند و از معاصى او اجتناب كنند.

عبد اللّه عباس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،كافران گفتند:اى محمّد! آيتى بيار ما را تا ما به تو ايمان آريم.حق تعالى،اين آيت (2)بفرستاد و گفت:

اين همه،آيات و بيّنات و حجج و دلايل است بر الهيّت و وحدانيّت من،و لكن كسى را آيات باشد[كه] (3)در او نگرد.

آنگه گفت: إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا ،آنان كه (4)ثواب ما اميد ندارند و از عقاب ما نترسند و ايمان ندارند به بعث و نشور،و آن كه ايشان را با نزد ما مى بايد آمدن و ملاقات (5)حساب و كتاب. وَ رَضُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،و[به] (6)زندگانى دنيا كه نزديكتر است راضى شده اند (7)و همّت (8)ايشان از آن برتر نمى شود (9). وَ اطْمَأَنُّوا بِهٰا ،و با دنيا ساكن شده اند و پشت به او بازداده و اعتماد كرده بر او،و آنان كه از آيات و ادلّه و حجج ما غافل اند،بى خبراند.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به آيت ما (10)،قرآن است و محمد[عليه السّلام] (11)و حمل آن بر عموم كردن اولى تر باشد.و بعضى اهل لغت (12)گفتند:رجاء،در آيت به معنى خوف است،چنان كه هذلى گفت[130-پ]:

اذا لسعته النّحل لم يرج لسعها***و خالفها في بيت نوب (13)عواسل


1- .آو،آج،بم،لب،آز:آفريده است.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:آيات.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو:آنا كه/آنان كه.
5- .مل+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .مل:راضى شدند.
8- .اساس:همه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:نمى شوند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آج:آيات يا.
11- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،لب:اهل علم.
13- .اساس:نور،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.

و على ذلك فسّر قوله تعالى: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (1)،-اى لا تخافون للّه عظمته.و تفسير لقاء،پيش از اين مستقصى برفته است.

أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،آنان كه به اين صفت باشند از كافران،ايشان را مأوا و جاى دوزخ است به آنچه كرده باشند،و اين هم از[آن] (2)آيات (3)است كه دليل مى كند بر عدل خداى تعالى و آن كه جزا بر عمل باشد.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،[گفت:آنان كه بگرويدند و عمل صالح كردند،و اين آيت و امثال اين جمله دليل است بر آنكه عمل صالح از ايمان نباشد.] (4)يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ ،خداى تعالى ايشان را هدايت دهد به ايمانشان.

هدى،در آيت به معنى ثواب است،يعنى ثواب دهد ايشان را به ايمانشان،نظيره قوله: ...وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ، سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ (5)، اى سيثيبهم،براى آن كه پس از كشتن و شهادت،هدايت به ايمان نباشد،و اگر شرح دهند بر هدايت به ره بهشت (6)هم به معنى ثواب باشد. تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ ،در زير ايشان جويها مى رود و ايشان در بهشتهاى نعيم (7)باشند.

مجاهد گفت:يهديهم بالنّور على الصّراط،كما قال[اللّه] (8)تعالى: ...وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ (9).

در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-جبريل را گفت:

كيف تجوز امتي الصّراط، امت من بر صراط چگونه گذرند (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .اساس:آيت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4 و 5.
6- .مل،مج:بر بهشت.
7- .آو،آج،بم:مقيم،آز:در بهشت مقيم.
8- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
9- .سورۀ حديد(57)آيۀ 28.
10- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل،گذارند.؟برفت و بازآمد و گفت: خدايت سلام مى كند و مى گويد: انّك تجوز الصّراط بنوري و علىّ بن ابي طالب يجوز الصّراط بنورك و امّتك تجوز الصّراط بنور عليّ،فنور امّتك من نور[علىّ،و نور علىّ من نورك،و نورك من نور اللّه ،گفت:تو بر صراط به نور]

ابى طالب بر صراط به نور تو گذرد،و امّت تو بر صراط به نور على گذرند،و نور امّت تو از نور على باشد،و نور على از نور تو،و نور تو از نور خداى.

و در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:چون بنده سر از گور بردارد،عمل صالحش پيش او آيد بر نكوترين صورتى و هيئتى (1)،او گويد:تو كيستى كه من تو را بس نكوروى بينم و نكوسيرت و نكوطريقت مردى بينم؟گويد:من عمل صالح توام،آنگه نور او شود و قائد او به بهشت.و كافر،چون سر از گور بردارد و عمل بد او در صورتى زشت و هيئتى زشت پيش او آيد،او گويد:تو كيستى كه من تو را مردى زشت روى و زشت سيرت مى بينم؟گويد:من عمل بد توام،[و با توام و] (2)از تو مفارقت نكنم تا تو را به دوزخ سپارم،و اين،بر سبيل مثل گفته است.

و بعضى ديگر گفتند:يهديهم ربهم بايمانهم،الى الاعمال الصّالحة،اى جعل ايمانهم لطفا لهم فى الطّاعات (3)و الاعمال الصّالحات (4)،خداى تعالى به بركت ايمان ايشان را هدايت داد و لطف كرد تا عمل صالح كردند به ثواب،به بهشتى (5)رسيدند كه: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ ،كه در آنجا جويها روان باشد از زير ايشان،يعنى از زير كوشكها و سريرها و بستانهاى ايشان.و گفتند:مراد[آن] (6)است كه:تجري من دونهم و بين ايديهم،مراد نه آن است كه در زير ايشان رود و ايشان زور (7)آن،مراد آن است كه،در پيش ايشان مى رود تا ايشان را نزهت باشد.و بعضى اهل معانى گفتند:در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:يهديهم ربّهم بايمانهم الى مكان او الى جنّة، تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ .

و در اخبار هست كه:جويهاى بهشت در اخاديد و شقوق نرود،بل بر روى زمين رود و خداى تعالى به قدرت آن را راست مى دارد


1- .آو،بم،آز:بنيتى.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب،آز:في الطّاعة.
4- .آج،مل،مج،لب،آز:الصّالحة.
5- .همۀ نسخۀ بدلها:به ثواب بهشتى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .آج،بم،لب،آز:زبر.

انگبين،و با يكديگر آميخته نشود.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،تجري من تحت امرهم و في تصرّفهم،چنان كه گفت: ...قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (1)،و معلوم است كه جوى در زير مريم نبود،و انّما در حكم او بود و در تحت امر و فرمان او،و مثله قوله تعالى حكاية عن فرعون: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ الْأَنْهٰارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي... ،اى في حكمى و تحت تصرفي.

قوله: دَعْوٰاهُمْ فِيهٰا سُبْحٰانَكَ اللّٰهُمَّ ،اى قولهم و كلامهم،سخن ايشان و گفتار ايشان در آن بهشتها آن بود كه گويند (2): سُبْحٰانَكَ اللّٰهُمَّ ،پاكى و منزّهى از هرچه نقص باشد و عيب راه برد (3).طلحة بن عبيد اللّه (4)گفت،از رسول-عليه السّلام- پرسيدند كه:تفسير سبحان اللّه چه باشد؟گفت:

هو تنزيه اللّه من كلّ سوء تنزيه خداى باشد از همه بدى[131-ر].ابن الكوّا از اميرالمؤمنين على پرسيد كه:

سبحان اللّه چه باشد؟گفت:

كلمة رضيها اللّه (5)لنفسه ،كلمتى است كه خداى تعالى براى خود پسنديده است.مفسّران گفتند:اين كلمه،علامتى باشد ميان اهل بهشت و خدم ايشان در باب طعام،چون ايشان را آرزوى طعام و شراب باشد،گويند:

سبحانك اللّهمّ...،ايشان طعام و شراب حاضر كنند بر خوانى نهاده،طول آن ميلى در ميلى بود،برآن انواع طعام (6).چون از طعام و شراب فارغ شوند،شكر خداى بگزارند،فذلك قوله: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .و مراد نه آن است كه اين آخر سخن باشد[كه پس از آن دگر سخن نگويند،يا اين سخن دگر نگويند،و لكن به اضافت به اوّل اين آخر باشد]


1- .سورۀ مريم(19)آيۀ 24.
2- .اساس:گويد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
3- .مل:عيب را بدان راه بود.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عبد اللّه.
5- .مل:رضى اللّه.
6- .مل+و شراب بود.

ازور بها ابا قابوس حتّى***انيخ على تحيّته بجند

اى على ملكه،و قال زهير (1):

من كلّ ما نال الفتى***قد يلته الّا التّحيّة

و سلام (2)و خطاب نكو را تحيّت ازآنجا خوانند كه،معنى او راجع است الى قولهم:احياك اللّه حياة طيّبة و حيّاك اللّه ايضا.و تحيّت اهل بهشت،سلام باشد، يعنى به سلامت رسيدى،بر يكديگر سلام كنند چنان كه در اين آيت گفت،و فريشتگان بر ايشان سلام كنند چنان كه گفت: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ... (3)،و خداى بر ايشان سلام كند چنان كه گفت: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (4)،و ابن كيسان گفت:افتتاح كلام به توحيد و عدل كنند و اختتام به شكر و حمد،و قوله: أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله (5)،و التّقدير:انّه الحمد للّه،و«ها»ضمير شأن و كار باشد،كقول الشّاعر:

في فتية كسيوف الهند قد علموا***ان هالك كلّ من يحفى و ينتعل

و در شاذّ بلال (6)بن ابى برده و ابن محيص خواندند بتثقيل:انّ الحمد للّه (7).

قوله: وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ[الشَّرَّ اسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَيْرِ ،در آيت حذفى و اختصارى هست،و معنى آن است و تقدير:و لو يجعل (8)اللّه للنّاس] (9)اجابة دعائهم فى الشّرّ كاستعجاله لهم (10)بالاجابة في الخير لقضى اليهم اجلهم،اى لفرغ (11)من هلاكهم و عجّل هلاكهم.حق تعالى در اين آيت بازنمود كه،آنچه از باب خير باشد من به تو معجّل دارم (12).اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:زهير بن حباب الكلبى.
2- .اساس:و السّلام،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23 و 24.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
5- .اساس:ثقيل،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:هلال،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آج،لب،آز+ربّ العالمين.
8- .آج،لب،از:يعجل.
9- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:كاستعجالهم.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:يفرغ.
12- .همۀ نسخه بدلها:تعجيل دارم.،و آنچه از باب شرّ باشد در آن تعجيل ننمايم،بل تأخير كنم،گفت:اگر خداى تعالى تعجيل كردى در دعاى آدميان خود را يا يكديگر را به شرّ،اجابت آن چنان كه در باب خير كرده است[و مى كند]

مرگ به ايشان رسيدى.

مجاهد گفت:اين،آن باشد كه مرد در وقت ضجارت بر خود و اهل و مال و ولد خود نفرين كند و گويد:لا بارك اللّه فيك و عجّل اللّه هلاكك و دمر اللّه عليك،و آنچه بدين ماند خداى تعالى گفت:من اين دعا به تعجيل اجابت نكنم كه دانم كه اين دعا نه از دل كند (1)،به وقت دوم پشيمان باشد و قتاده هم اين گفت.

شهر بن حوشب گفت:در بعضى كتب خوانده ام كه،خداى تعالى فريشتگان موكّل را گويد:آنچه بندۀ من در حال ضجارت گويد،بر او منويسى[و مثله فى المعنى قوله: وَ يَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (2)] (3)،و قوله: لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ ،عامّۀ قرّاء خواندند: لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ ،بر فعل مجهول،و رفع [اجل،مگر ابن عامر و يعقوب،و در شاذّ عوف و عيسى كه ايشان خواندند:لقضى اليهم] (4)اجلهم،بر فعل مستوى،اسنادا الى اسم اللّه تعالى،و نصب اجل بوقوع الفعل عليه (5).و اعمش خواند:لقضينا اليهم اجلهم،و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است.و بعضى مفسّران گفتند:آيت در نضر بن الحارث آمد آنجا كه دعا كرد:

اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ (6) -الآية،و «لام»فى قوله: لَقُضِيَ ،جواب«لو»است،و«لو»چون در اثبات شود و جوابش هم اثبات باشد به معنى امتناع چيزى بود از براى امتناع چيزى ديگر،چنان كه در آيت هست،و قوله: اِسْتِعْجٰالَهُمْ ،نصب او بر مصدرى است لا من لفظ الفعل،و اضافت مصدر با مفعول است،و مثله قولهم (7):ضربته (8)ضرب زيد عمرو،اى ضربا مثل ضرب عمرو زيدا،و قوله: إِلَيْهِمْ ،براى آن گفت كه در قضى معنى فرغ مضمر كرد و او را به الى (9)تعديه كنند،و مثله قوله: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ... (10)،براى آن كه در اين


1- .آو،آج،بم:كنند.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 11.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،مج،آز:اليه.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
7- .اساس:قوله،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ضربه.
9- .آو،آج،بم،آز:على.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 226.

او را به حرفى كه بعد را به آن تعديه كنند.بعضى دگر گفتند:«لام»[و] (1)«الى»، متعاقب باشد (2)در باب تعديۀ فعل به او،تقول (3)العرب[131-پ]:قضيت اليه، و الاصل:قضيت له،كما يقال:اوجبت له،و الاصل:اوجبت اليه،قال اللّه تعالى:

بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا (4) ،و يقال:فرغت الى فلان و لفلان،و قوله (5)تعالى: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ (6).و قضا (7)در مثل اين موضع (8)،بن در آوردن باشد و تمام بستدن، يقال:قضيت الامر فانقضى،اى اتممته فتمّ،و منه قوله تعالى: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ... (9)،يعنى اجل به ايشان آنجا آمد (10)و بن اجل ايشان برآرند،و مرگ به ايشان رسانند. فَنَذَرُ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا ،«فا»،تعقيب راست،و از پس رها كنيم آنان را كه اميد لقاء ما ندارند،يعنى به قيامت ايمان ندارند و اميد ثواب من (11)ندارند و از عقاب ما نترسند تا در جهل و تعدّى و طغيان خود متحيّر[و] (12)متردّد مى گردند و مى آيند و مى شوند،و اين كنايت است از خذلان بر سبيل عقوبت بر (13)كفر متقدّم و تخليت خداى تعالى ميان ايشان و ميان خود،سخطا عليهم بكفرهم،و قوله:

يَعْمَهُونَ ،در محل حال است،و العمه التّحيّر و التّردّد.

[قوله تعالى] (14):

سوره يونس (10): آیات 12 تا 21

اشاره

وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ اَلضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ أَوْ قٰاعِداً أَوْ قٰائِماً فَلَمّٰا كَشَفْنٰا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنٰا إِلىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا اَلْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِينَ (13) ثُمَّ جَعَلْنٰاكُمْ خَلاٰئِفَ فِي اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنَا اِئْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقٰاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ إِنِّي أَخٰافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) قُلْ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَدْرٰاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْمُجْرِمُونَ (17) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَضُرُّهُمْ وَ لاٰ يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اَللّٰهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اَللّٰهَ بِمٰا لاٰ يَعْلَمُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (18) وَ مٰا كٰانَ اَلنّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمٰا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا اَلْغَيْبُ لِلّٰهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ (20) وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا قُلِ اَللّٰهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنٰا يَكْتُبُونَ مٰا تَمْكُرُونَ (21)

ترجمه

چون برسد به مردم سختى بخواند ما را بر پهلويش يا نشسته يا ايستاده،چون برگشاييم از او سختيش،برود پندارى كه نخواند ما را تا رنجى كه رسيد به او، همچنين بياراستند (15) براى اسراف كنندگان آنچه مى كردند ايشان.

ص : 107


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .مج:باشند.
3- .آو،آج،بم،مل:يقول.
4- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 5.
5- .آو،بم،مج:قال،آج،لب،آز:قال اللّه.
6- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 31.
7- .مل:قضى.
8- .آو،آج،بم:معنى.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
10- .مل،مج،لب:انجامند،آو،آج،بم:برآرند.
11- .همۀ نسخه بدلها:ما.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .آو،آج،بم:و.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
15- .آو،بم:بيارسته اند.

[132-ر] به درستى هلاك كرديم ما جماعات را از پيش شما چون ستم كردند و آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتها و ايمان نياوردند،همچنين پاداشت (1)دهيم گروه كافران را.

پس كرديم شما را خليفتان در زمين از پس ايشان تا بنگريم كه چگونه مى كنى.

و چون بخوانند بر ايشان آيتهاى ما روشن،گويند آنان كه اميد ندارند ديدار ما (2)بيار قرآنى جز اين يا بدل[كن] (3)آن را،بگو:

نباشد مرا كه بدل كنم آن را از بر خود،من پيروى نمى كنم مگر آن را كه وحى كند (4)به من،من مى ترسم اگر عاصى شوم در خدايم عذاب روزى بزرگ.

بگو اگر خواستى خداى (5)،نخواندمى (6)آن را بر شما (7)و نه بياگاهانيدى (8)شما را به آن باستادم در شما عمرى از پيش اين،خرد ندارى.

[132-پ] كيست ستمكارتر ازآن كه فروبافد (9)بر خداى دروغى يا دروغ دارد آيات او را كه او ظفر نيابند گنهكاران.

و مى پرستند از فرود خداى آنچه زيان نكند به ايشان و سود نكند ايشان را،و مى گويند اينان شفاعت خواهان مااند (10)به نزديك خداى،بگو:خبر مى دهى


1- .آج،لب:پاداش.
2- .آو،آج،بم،لب:ثواب ما.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج:وحى مى كنند.
5- .آو،آج،لب:خواهد خداى.
6- .اساس:نخواندى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد
7- .آو:ور شما،آج:در شما.
8- .آو،آج،بم:بياگاهانيدمى.
9- .آو:فرابافند.
10- .آو،آج،لب:شفيعان ما.

خداى را به آنچه او نداند در آسمانها و نه در زمين،منزّه است او و بزرگوار از آنچه انباز مى گيرند.

و نبودند مردمان مگر يك گروه،خلاف كردند (1)و اگر نه سخنى است سابق شده از خداى تو،حكم كردند (2)ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مى كردند (3).

[133-ر] و مى گويند چرا فرونفرستادند بر او آيتى از خدايش (4)بگو كه:غيب خداى راست،گوش دارى كه من با شما از گوش دارندگانم.

و چون بچشانيم مردمان را رحمتى (5)از پس سختى كه رسد ايشان را چون بنگرى ايشان را مكرى بو[د] (6)در آيات[ما] (7)بگو خداى زودعقاب تر (8)است،و (9)پيغامبران ما،يعنى فريشتگان مى نويسند آن مكر كه شما مى كنى.

قوله تعالى: وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ الضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ ،حق تعالى در اين آيت جزع آدمى و قلّت صبر او بيان كرد و بازنمود كه:چون ادنى (10)مايه رنجى به او رسد[در درگاه من آيد و خويشتن با دعا و تضرّع دهد على الحالات،گفت:چون آدمى را رنج رسد] (11)از بيمارى و درويشى و هر رنجى كه مردم را رسد.و ضرّ،بر درويشى و بيمارى بيشتر حمل كنند،در دعا گيرد و ما را خواندن گيرد در ساير احوال


1- .آو،آج،لب:اختلاف كردند.
2- .آو،آج،لب:حكم كردندى.
3- .آو،آج،لب،خلاف مى كنند.
4- .اساس:خدايشان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو:بخشايش،آج،مج،لب:بخشايشى.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،آج،لب:زودعذاب تر.
9- .آو،آج،لب:كه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:به آدمى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

پهلو خفته باشد و اگر بر جاى نشسته باشد و اگر بر پاى استاده باشد،از براى كشف ضرّ و بلا را،و غرض او آن باشد نه طلب ثواب آخرت.و قوله: لِجَنْبِهِ ،اى مضطجعا لجنبه،يقال:فلان مضطجع لجنبه و على جنبه،و سقط لجنبه و على جنبه و خرّ على وجهه و على وجهه،و نصب همه بر حال است.آنگه (1)ما كشف ضرّ او كنيم و رنج از او برداريم و از بيمارى او را شفا دهيم و درويشى و تنگدستى از او ببريم.مرّ،اى استمرّ على طريقته الاولى،با سر طريقه اوّل شود باز (2)دعا رها كند و آن بلا فراموش كند و با سر غفلت و معصيت شود، كَأَنْ لَمْ يَدْعُنٰا ،«كاف»تشبيه است و«انّ» مخفّفه است از ثقيله و هرچه امثال اين است من قوله تعالى: كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا... (3)،و: كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ... (4)،و: كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا... (5)،همه اين حكم دارد و ضمير شأن و كار در او مضمر بود،و التّقدير:كأنّه لم يدعنا،و قال الشّاعر:

كان لم يكونوا حمى متقى***اذا الناس اذ ذاك من عزّ بزّ

اى،كانهم لم يكونوا،پندارى هرگز ما را نخوانده است الى ضرّ،اى لضرّ،براى محنتى كه به او رسيد و او را پيش آمده.و«الى»،اين جا به جاى«لام»است،چنان كه بيان كرديم كه اين دو حرف متعاقب (6)باشند.آنگه گفت: كَذٰلِكَ زُيِّنَ ، همچنين بيارايند براى مسرفان (7)و متعدّيان عمل ايشان.و«ما»مصدريّه است،و معنى آن كه:عمل ايشان بر چشم ايشان نكو باشد ازآنجا كه انديشه نكرده باشند و ندانسته، چنان كه گفت: ...وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (8)،و اضافت فعل ممكن است [133-پ]كه با شيطان حوالت باشد به اغراء و اغواء،و رواست كه با خداى بود به خلق شهوت،چه خلاف نيست كه شهوت به قبايح خدا آفريند،آنگه ياد دارد


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .اساس:از،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 92.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 24.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 45.
6- .آو،آج،بم:معاقب.
7- .اساس:مشركان،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 104.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا ،به حقيقت (1)و درست ما هلاك كرديم آن جماعت را.و قرون،جمع قرن باشد،و اهل هر عصر را قرنى خوانند. لَمّٰا ظَلَمُوا ،چون بيدادى (2)كردند.چه به كفر و معصيت و ظلم بر خود،و چه به تعدّى بر ديگران به انواع عذاب (3)و نكال و استيصال. وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،و پيغامبران با ايشان آمدند با معجزات.«با»،روا بود كه تعدّى را باشد و روا بود كه به معنى مع بود،كقولهم:اشتريت الدّار بآلاتها،اى مع آلاتها.عبد اللّه عبّاس گفت قرنى هشتاد سال باشد. وَ مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا ،ايشان ايمان نياوردند (4)و از اهل ايمان نبودند،و اين «لام»براى تأكيد نفى است،كقولهم:ما كنت لافعل كذا،من از آنان نه ام كه اين كار كنم،چون خواهند (5)كه مبالغت كنند (6)در نفى. كَذٰلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ،ما چنين پاداشت دهيم گروه گناهكاران را.

حق تعالى گفت:من ايشان را به گناهشان هلاك كردم و شما را از پس ايشان در زمين خليفه كردم.و خليفه،فعيله باشد به معنى مفعّله باشد،يعنى بازگذاشته.و «ها»در او مبالغت را باشد،كعلامه و نسّابه.و هركه از پس ديگرى باشد او را خليفه خوانند چنان كه آدم را چون از پس جان بود. آنگه بيان غرض كرد،گفت:اين استخلاف و ايشان را بردن و شما را بر جاى ايشان رها كردن براى آن است تا بنگرم (7)كه چه خواهى كردن،و اين بر سبيل تنبيه و زجر و وعظ است،يعنى ديدم كه ايشان چه كردند،اكنون بنگرم تا شما چه خواهى كردن،و معنى آن كه:نگر!آن نكنى كه ايشان كردند تا آن نبينى كه ايشان ديدند از عذاب و نكال.

آنگه با حكايت احوال قوم رسول آمد،گفت: وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ، چون آيات ما بر ايشان خوانند در آن حال كه روشن و مبيّن باشد و در او هيچ اشتباه و التباس


1- .مل:به تحقيق.
2- .همۀ نسخه بدلها:ظلم و بيداد مى كردند.
3- .مل:عقاب.
4- .اساس:آوردن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:خواهد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كند.
7- .آج،لب،آز:مگر.

گويند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب و جزاء و لقاء ايمان ندارند،اميد (1)ثواب ندارند و ترس عقاب،گويند:ائت بقران غير هذا،قرآنى دگر بيار جز از اين يا بدل كن آن را به قرآنى دگر،جواب ده اى محمّد ايشان را و بگوى كه:مرا نباشد كه آن را بدل كنم از بر خود،و اصل تلقاء،جهت برابر باشد،و مراد آن است كه:

من عند نفسى. إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ .«ان»،به معنى«ما»ى نفى است،بگو كه من متابعت نكنم الا آن را كه به من وحى كرده باشند،يعنى كه من[جز] (2)از وحى نگويم و از تلقاء نفس خود هيچ نگويم،چه اگر چنين كنم ايمن نباشم از عذاب روزى عظيم،يعنى روز قيامت.و آن كس كه بدين آيت تمسّك كرد در آن كه نسخ قرآن به سنّت نشايد كردن براى آن كه رسول مى گويد:مرا نباشد كه آن را بدل كنم از خود،او را گوييم:اين مسلّم است كه رسول را اين نباشد و جز به وحى نگويد،و لكن آنچه او گويد از سنّت كه قرآن بدان نسخ كنند،نه از او باشد،از خداى تعالى بود،چه او از خويشتن هيچ چيزى نگويد مگر به وحى،بيانه: وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ (3)،پس استدلال به اين آيت در اين باب بعيد است.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر نبوّت خود و صحّت[قول] (4)خود گفت:بگو اى محمّد: [قُلْ] (5)لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ ،انديشه نكنى كه من سالهاى دراز است تا در ميان شما ام،هرگز از اين معنى بر دل من و خاطر من گذر نكرد و تعرّض و مثل اين (6)نكردم


1- .مل:و اميد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ نجم(53)آيۀ 3 و 4.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،از قرآن مجيد افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:تعرض مثل اين.

بكذا،و أدراني فلان،اى اعلمنى (1).سيبويه گفت:با[يا] (2)فصيح تر است،براى آن كه لغت قرآن بر اين است،و حسن بصرى خواند در شاذ:و لا ادرأتكم به،[اى] (3)، و لا اعلمتكم به،و اين لغت بنى عقيل است كه ايشان با«الف»گردانند،و همچنين لغت طىّ يقولون:اعطأت و لبّأت،بمعنى اعطيت و لبّيت للجارية (4)و النّاصية جاراة و ناصاة،و انشد المفضّل[134-ر]:

الّا اذنت اهل اليمامة طيّئ***بحرب كناصاة الاغرّ المشهّر

قالوا:بقى و رضى و نهى،بمعنى بقى و رضى و نهى،قال زيد الخيل (5):

لعمرك ما اخشى التّصعلك ما بقا***على الارض قيسى يسوق (6)الاباعرا

و قال آخر:

لزجرت قلبا لا يزيغ لزاجر***انّ الغوىّ اذا نهى لم يعتب

اى،اذا نهى.و بزّى روايت كرد عن ابى كثير (7):و لأدريكم،بر اثبات و ايجاب،[اى] (8)و لأعلمكم اللّه به،اگر خداى خواستى من نخواندمى بر شما،[بل] (9)خداى اعلام كردى شما را.عبد اللّه عبّاس خواند:و لا انذرتكم به،من الانذار،و من شما را به آن نترسانيدمى.آنگه بر اين قول حجّت آورد،گفت:فقد لبثت فيكم عمرا من قبله،گفت:من پيش از اين عمرى[در ميان] (10)شما زندگانى كردم و آن چهل سال بود،كه اتفاق است كه:خداى تعالى رسول را به چهل سالگى فرستاد-و به مكّه ده (11)سال مقام كرد و به مدينه سيزده سال (12)و چون با جوار رحمت ايزدى شد شست (13).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.(14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آج،آز:علّمنى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:للحاره،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب:زيد بن الخيل.
6- .اساس:يسوى،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .آج،مل،مج،لب،آز:ابن كثير.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .كذا در جميع نسخ،ظاهرا مدّت توقف نبى اكرم(ص)در مكّه 13 سال و در مدينه 10 سال بوده است.در كشف الاسرار و عدّة الابرار(ج 4 ص 264)آمده است.قال ابن عباس:نبى رسول اللّه و هو ابن اربعين سنة و اقام بمكة ثلث عشرة سنة و بالمدينة توفّى و هو ابن ثلث و ستين سنة.
12- .كذا در جميع نسخ،ظاهرا مدّت توقف نبى اكرم(ص)در مكّه 13 سال و در مدينه 10 سال بوده است.در كشف الاسرار و عدّة الابرار(ج 4 ص 264)آمده است.قال ابن عباس:نبى رسول اللّه و هو ابن اربعين سنة و اقام بمكة ثلث عشرة سنة و بالمدينة توفّى و هو ابن ثلث و ستين سنة.
13- .همۀ نسخه بدلها:شصت.و سه سال بود او را،از اين جا گويند:چهل سال عمرى باشد اگر اين كارى بود[ى]
14- ساخته و انداختۀ من پيش از اين بر من اثر[ى]

ندارى شما يا عقل را كار نمى بندى؟و صورت استفهام است و مراد تقريع است و ملامت.

آنگه گفت بر سبيل تعجّب و ملامت: فَمَنْ أَظْلَمُ ،ظاهر استفهام است و معنى توبيخ و تقريع،گفت:كيست بيدادگرتر (1)و ظالم تر از آن كس كه او بر خداى دروغ فروبافد!و افتراء،اختراع دروغ باشد از خويشتن كه كس نگفته باشد،و دروغ ايشان بر خداى آن بود كه،با او انباز كنند (2)و او را زن و فرزند گفتند،و در او جبر گفتند كه: لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكْنٰا وَ لاٰ... (3)،به بدل عدل و توحيد،جبر و تشبيه گفتند: أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ ،[يا] (4)به آيات او تكذيب كند و آن را دروغ دارد از محمّد و قرآن كه معجز اوست و ديگر معجزات او.آنگه گفت:انّه،و[ها] (5)،ضمير شأن و كار راست،يعنى شأن و كار چنين افتاد (6)كه گناهكاران يعنى كافران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه وصف كرد ايشان را،گفت:مى پرستند (7)بدون خداى تعالى يعنى جز او.[و] (8)گفتند:فرود او بتانى را.و«ما»،نكرۀ موصوفه است و صالح بود لفظ او واحد و تثنيه و جمع را،و التّقدير:و يعبدون من دون اللّه شيئا،او اشياء،كه از صفت او آن است كه:هيچ مضرّت نكند ايشان را ازآنجا [كه] (9)قادر نباشد برآن،و هيچ منفعت نكند ازآن كه نتواند.و آنگه (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(11).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب:بيدادكارتر.
2- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل:گفتند،مل:گرفتند.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 148.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .آو:افتا/افتاد.
7- .اساس:مى پرستيدند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .مل:آنگاه.چون ايشان را از آن بپرسند كه چرا پرستى اينان را؟گويند: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ ،اينان شفيعان مااند نزد خداى تعالى،و سبب آن بود كه ايشان گفتند:عبادات ما خداى را بنشايد،ما از جملۀ آفريده هاى او چيزى اختيار كنيم و توجيه عبادت كنيم به او تا ما را به او نزديك كند و شفيع ما باشد پيش او.[و]
11- اين اعتقادى باطل است كه عقل و شرع مخالف است اين را،و ظنّى خطاست كه ايشان بردند كه عبادت غير او[را بشايد و]

شفيعان مااند در اصلاح معاش ما كه ايشان به بعث و نشور ايمان نداشتند و سخن ايشان اين بود كه،خداى تعالى حكايت كرد: وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ... (1)،آنگه رسول را فرمود كه بگو ايشان را بر سبيل الزام: أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ ، شما آمده اى تا خداى را خبر دهى از چيزى كه او نداند،و آن شفاعت اصنام است،و اين چيزى است كه در علم خداى نيست،ازآنجا كه اين را اصلى نيست و اگر اين را اصلى بودى خداى دانستى،پس شما آمده اى تا خداى را چيزى بياموزى كه خداى نمى داند،و اين بر سبيل الزام مى گويد بر طريق تهكّم و سخريّت.آنگه تنزيه كرد خود را و گفت: سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزّه است و پاكيزه ازآن كه با او انباز گيرند.

قوله: وَ مٰا كٰانَ النّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:مردمان همه يك امت بودند،و امّت جماعتى باشند مجتمع بر امرى و مستمرّ بر طريقتى (2)،و اصل او از أمّ باشد،و آن قصد است،و مراد در آيت آن است كه:

مردمان پيش از اختلاف بر يك دين و طريقت بودند.

مفسّران خلاف كردند كه آنچه دين بود،بعضى گفتند:دين آدم بود -عليه السّلام-و خلاف نبود،پس خلاف پديد آمد چون قابيل هابيل را بكشت.

حسن بصرى گفت:آن دين شرك بود،چنان كه خداى[134-پ]تعالى گفت: كٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ...


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 38.
2- .آو،بم،مل،مج،آز:طريقى.

برستند و در همه دنيا جز ايشان آدمى نبود،ايشان همه يك قول و يك ملّت بودند بر شريعت نوح-عليه السّلام.عطا گفت:در عهد ابراهيم-عليه السلام-مردم همه يك ملّت شدند پس از هلاك نمرود و بر دين ابراهيم (1)بودند تا عمرو بن لحىّ (2)خلافى بكرد و تفريقى در ميان مردم افگند.كلبى گفت پيش از ابراهيم (3)مجتمع بودند بر كفر،خداى تعالى ابراهيم (4)را بفرستاد،مختلف شدند و بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر باستادند.زجّاج گفت:مراد عرب است كه بر كفر بودند پيش مبعث رسول -عليه السّلام.چون رسول-عليه السّلام-بيامد،مختلف شدند بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر ماندند.و در حرف[مصحف] (5)عبد اللّه مسعود آن است كه: وَ مٰا كٰانَ النّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً (على هدى فاختلفوا عنه)،و اين قرائت،قول آنان را كه گفتند:ملّت اسلام بود تقوى (6)كند،و اين خبر نيز به قوّت اين قول توان بردن (7)كه رسول-عليه السّلام-گفت:

كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه. چون (8)جملۀ مردمان در وقت خلقت بر فطرت اسلام باشند تا مضلّ و اغراءكنندۀ بر كفر،مادر و پدر باشند،دليل آن كند كه مردم بر اسلام بوده باشند،پس از آن به دخول شبهات و قلّت فكر و نظر و دعوت مادر و پدر،و حبّ (9)نشوت (10)و عادت تقليد (11)و مانند (12)اين اسباب كافر شده باشند،قوله: فَاخْتَلَفُوا ،اختلاف،ذهاب باشد در دو جهت يا بيشتر از جهات،و حدّ مختلفين اين بود كه:يكى قائم مقام صاحبش نباشد


1- .اساس:ابراهيم.
2- .آو،بم،لب،آز:عمرو بن يحيى،مل:عمرو بن لحم.
3- .اساس:ابراهيم.
4- .اساس:ابراهيم.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .لب:بقوى.
7- .مج:توان بودن،آو،آج،بم،آز:توان برد.
8- .آج،مل،مج،لب،آز:چون.
9- .اساس:واجب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:نشود،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
11- .آو،آج،بم،آز:تكليف.
12- .اساس:تاييد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

دگر گفتند:آن كلمت آن است كه،خداى تعالى بگفته است كه هيچ كس را عقاب نكند الّا بعد اقامة الحجة عليه،چنان كه گفت: ...وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (1).

حسن گفت:كلمت آن است كه،در سابق حكم او رفته است،كه حكم نكند ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مى كنند به ثواب و عقاب الّا روز قيامت. لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فى الدّنيا،ميان ايشان حكم كرده شدى و كار گزارده هم در دنيا تا مؤمن به بهشت شد[ى و] (2)كافر به دوزخ.

و ابو روق گفت: لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ،يعنى قيامت برانگيختى بر ايشان،و گفتند:

لفرغ من هلاكهم،هلاك بكردندى (3)ايشان را و از ايشان فارغ شدندى.و عيسى بن عمر خواند:لقضى بينهم،بر فعل مستقيم اسنادا الى اسم اللّه تعالى،حكم كردى خداى تعالى ميان ايشان در آنچه ايشان در آن خلاف مى كنند.و بر قرائت عامّه، حكم كردندى (4)ميان ايشان بر فعل مجهول،و معنى يكى باشد،براى آن كه آن حكم [نيز] (5)با خداى تعالى مسند بود.

وَ يَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ،آنگه حق تعالى از تحكّم و تعنّت كافران حكايت كرد كه،ايشان گفتند:لو لا انزل،اى هلا انزل،چرا انزله (6)نمى كند خداى بر محمّد آيتى و دلالتى و علامتى،و مراد ايشان علامتى بود كه ايشان عند آن مضطرّ و ملجأ گردند به معرفت،و مرادشان نه معجز بود چه،معجزات رسول-عليه السّلام- بى اندازه بود (7).

ابو على گفت:آيتى خواستند بيرون قرآن،خداى تعالى گفت بگو اى محمّد:

إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّٰهِ ،غيب خداى راست و او داند كه مصلحت مكلّفان در چيست از اظهار آيات و ابراز (8)معجزات و مكلّفان عند كدام (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:نكردندى.
4- .مج:كردى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:انزال.
7- .مل:انذار نبود.
8- .اساس:آن را از،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،آز:كرام.[آيات]

پس شما را نرسد كه اقتراح كنى[135-ر]كه باشد كه در آن مصلحت نبود،اين با خداى تفويض بايد كردن كه او عالم الذّات است و عالم به مصالح مكلّفان.

آنگه گفت،بگو ايشان را كه:آنچه خداى وعده داده است آن را منتظر باشى از نصرت مؤمنان و ظفر ايشان كه من نيز نگرانم (1)و با شما به يك جاى منتظرم.امّا لو لا،به دو معنى آيد:يكى امتناع الشّىء لوجود غيره،نحو قوله: فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (2).و قول عمر:«لو لا عليّ لهلك عمر»،و دگر به معنى تحضيض آيد،چنان كه در اين آيت هست.

قوله: وَ إِذٰا أَذَقْنَا النّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ ،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:چون بچشانيم مردمان را،يعنى كافران را و اين عموم[را] (3)تخصيص است به قرينه مى بايد كردن (4)،من قوله: إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،براى آن كه اين جز به حال كفّار لايق نباشد.«رحمتى»،يعنى نعمتى و خصبى. مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ ،از پس (5)قحط (6)و تنگى و درويشى و سوء حالى (7)و بيمارى كه به ايشان رسيده باشد. إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،اين«اذا»ى دوم (8)،جواب«اذا»ى اوّل است،و اين را«اذا»ى مفاجات گويند،و براى آن صالح است كه جواب او (9)باشد كه از سر او جمله مى آيد متضمّن فعل براى آن كه«اذا»ى اوّل ظرف است،و ظرف را چاره نباشد از عاملى، و عامل در او جواب او باشد،و اين جواب فعل بايد (10)يا چيزى كه در او معنى فعل بود، چنان كه در آيت هست من قوله: لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،و التّقدير:و اذا اذقنا النّاس رحمة بعد الضّرّاء مكروا (11)في آياتنا،و لكن در معنى فرقى بسيار باشد ميان آن كه فعل صريح گفتى و ميان اين كه جمله اى گفتى


1- .همۀ نسخۀ بدلها:نگران آنم.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 143 و 144.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب:عموم را تخصيص به قرينه مى بايد كرد.
5- .اساس:از سر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:قحطى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سوء حال.
8- .آز:دؤم.
9- .اساس:لو،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آج،لب،از:مى بايد.
11- .مج:مكر.

حاصل مستقر لا يزول،و آنگه آن معنى كه:در«اذا»مفاجات (1)هست از سرعت و فجأت،و معنى آن كه:چون ما چنين كنيم به عوض آن كه بايد (2)كه ايشان شكر كنند و در حمد فزايند كه بنگرى ناگاه و ناانديشيده ايشان را در آيات ما مكرى باشد.

مجاهد گفت:مراد به مكر،استهزاء و تكذيب است.مقاتل بن حيّان گفت:

اين مكر آن است كه،ايشان عند اين حال نگفتند (3)كه:اين خير روزيى است كه خداى تعالى به ما داد،گفتند:سقينا بنوء كذا (4)،ما را به نوء عقرب و سرطان و حوت[و] (5)مانند اين آب دادند و باران.فرستادن باران (6)با نجوم حوالت كردندى و نوء،بر آمدن ستاره اى باشد يا (7)فروشدنش كه ايشان گويند عند آن باران آيد،و على هذا قوله: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (8).

قُلِ اللّٰهُ أَسْرَعُ مَكْراً ،اى محمّد (9)!تو جواب ده و بگوى كه:خداى تعالى سريع مكرتر است،يعنى زودعقوبت تر است،و مكر از خداى تعالى عقوبت باشد،و براى آن مكر خواند آن را كه در برابر مكر ايشان بود،بر ازدواج آن را مكر نام نهاد.و وجهى ديگر آن است كه:براى آن مكر خواند آن را كه،صورت مكر (10)دارد از امهال و از استدراج،نحو قوله: ...سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (11).و قوله: ...إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ


1- .مل:آن معنى كه دارد از مفاجا هست.
2- .آج،لب،از:مى بايد.
3- .آو،بم:گفتندى،آج،لب،آز:گفتند،مل:بگفتندى.
4- .اساس:بنو كلبى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:باران فرستادند،آن.
7- .اساس:تا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 82.
9- .مل:محمّدا.
10- .اساس:صورت مكر مكر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 182.

مكر از كفر و استهزاء و حوالت افعال خداى تعالى با نجوم و جز آن.جملۀ قرّاء[به] (1)«تا»ى خطاب خواندند: تَمْكُرُونَ ،مگر روح،كه او يمكرون خواند به«يا».و نيز از يعقوب روايت كردند،و در شاذّ حسن و مجاهد و قتاده-ردّا على قوله: إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا .

سوره يونس (10): آیات 22 تا 36

اشاره

هُوَ اَلَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي اَلْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهٰا جٰاءَتْهٰا رِيحٌ عٰاصِفٌ وَ جٰاءَهُمُ اَلْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (22) فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ إِذٰا هُمْ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ مَتٰاعَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23) إِنَّمٰا مَثَلُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا كَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ مِمّٰا يَأْكُلُ اَلنّٰاسُ وَ اَلْأَنْعٰامُ حَتّٰى إِذٰا أَخَذَتِ اَلْأَرْضُ زُخْرُفَهٰا وَ اِزَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَيْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَيْلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24) وَ اَللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ اَلسَّلاٰمِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (25) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا اَلْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ وَ لاٰ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (26) وَ اَلَّذِينَ كَسَبُوا اَلسَّيِّئٰاتِ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهٰا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ كَأَنَّمٰا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اَللَّيْلِ مُظْلِماً أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (27) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكٰانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ فَزَيَّلْنٰا بَيْنَهُمْ وَ قٰالَ شُرَكٰاؤُهُمْ مٰا كُنْتُمْ إِيّٰانٰا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّٰا عَنْ عِبٰادَتِكُمْ لَغٰافِلِينَ (29) هُنٰالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (30) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اَللّٰهُ فَقُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (31) فَذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمُ اَلْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ (32) كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى اَلَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (33) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اَللّٰهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ قُلِ اَللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي إِلاّٰ أَنْ يُهْدىٰ فَمٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35) وَ مٰا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ (36)

[135-پ]

ترجمه

او آن است كه رواند (2)شما را در خشك و در دريا تا چون (3)باشى در كشتى و براند به ايشان به بادى خوش و شادمانه شوند به آن،بيايد به ايشان بادى سخت و آمد به ايشان موج از هر جاى و گمان برند كه ايشان را گرد در گرفته اند به ايشان،بخوانند خداى را خالص بكرده او را طاعت،كه اگر برهانى ما را از اين، باشيم از شكركنندگان.

چون برهانيد (4)ايشان را كه (5)بنگرى ايشان ظلم مى كنند در زمين به ناحق،اى مردمان ظلم شما بر خود[است] (6)برخوردارى (7)زندگانى دنيا،پس با ما (8)باشد بازگشت (9)شما،خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشى (10)

ص : 120


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،لب:مى راند،مج:مى رواند.
3- .آو،آج،لب+شما.
4- .آو،آج،لب:برهاند.
5- .آو،آج،لب:چون.
6- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد،آو،آج:بر تنهاى شماست.
7- .مج:برخورداريد.
8- .آو:و اما.
9- .آو،بم:و از گشت.
10- .آو،آج،لب:مى كنيد،مج:كرده باشيم..

[136-ر] مثل زندگانى دنيا چون آبى است كه ما (1)فرود آريم از آسمان آميخته (2)به آن گياه زمين از آنچه خورند مردمان (3)و چهار پايان (4).تا چون بگيرد زمين زينت خود و آراسته شود (5)،[و] (6)گمان برند اهلش كه ايشان توانا شوند (7)برآن آيد به ايشان فرمان ما به شب يا به روز، كنيم آن را دروده،پندارى كه نبوده است دى (8)همچنين،تفصيل دهيم آيتها را براى گروهى[كه] (9)انديشه كنند.

و خداى مى خواند با سراى سلامت،و راه نمايد آن را كه خواهد با راه راست.

و آنان را كه نيكوى كنند نيكوتر باشد و بيشتر،و نرسد به روى ايشان گردى و نه خوارى،ايشان اهل بهشت اند،ايشان در آنجا هميشه باشند[136-پ].

و آنان كه اندوختند بديها،پاداشت بدى باشد (10)بمانند آن،و برسد به ايشان خوارى،نيامد (11)ايشان را از خداى از نگاهدارى،پندا[ر]ى (12)بپوشيدند رويهاشان (13)پاره ها (14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .اساس:كما/كه ما.
2- .همۀ نسخه بدلها:آميخته شود.
3- .آو،آج،بم،لب:مردم.
4- .آو،آج،بم،لب:چهار پاى.
5- .آو،آج،بم،لب:بيارايد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:توانا شدند.
8- .آو،بم:دين.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب:يابند.
11- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:رويهاى ايشان.
14- .اساس:پارها/پاره ها.از شب تاريك،ايشان اهل دوزخ[اند]

و آن روز كه[گرد] (1)كنيم ايشان را جمله،پس گوييم آنان را كه انباز گرفتند بر جاى خود باشيد شما و انبازان شما.جدا كرديم ميان ايشان[و] (2)گفتند انبازان ايشان ما را نپرستى (3).

بس است خداى گواه ميان ما و ميان شما اگر (4)ما از پرستش شما غافل شديم.

[137-ر] آنجا بيازمايد هركسى آنچه در پيش او افگنده بود،و بازبرند ايشان را با خدايى كه خداوند ايشان (5)است به درستى،و گم شود از ايشان آنچه فرا بافته باشند.

بگو كيست كه روزى مى دهد شما را از آسمان و زمين،يا كيست كه قادرست بر گوشها و چشمها،و كيست كه بيرون آرد زنده از مرده،و بيرون آرد مرده را از زنده،و كيست كه تدبير كند كار را،گويند خداى بگو كه نمى ترسى شما.

آن خداى است خداوند شما براستى،چيست پس (6)حق مگر گمراهى كجا مى گردانند شما را؟ همچنين واجب شد عذاب خداى تو بر (7).اساس:آنچه ما را مى پرستيد،كه با توجّه به ترجمۀ مجدد همين آيه در متن تصحيح شد.آو،بم:مى پرستدندى،آج،لب:مى پرستيدند.


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:آنچه ما را مى پرستيد،كه با توجّه به ترجمۀ مجدد همين آيه در متن تصحيح شد.آو،بم:مى پرستدندى،آج،لب:مى پرستيدند.
4- .كذا در اساس،آو،آج،بم،مج،لب.
5- .آو،آج،بم:با خداى آن كه خداى ايشان.
6- .آو،بم+از.
7- .آو،بم:ور.آنان كه فاسق شدند كه ايشان ايمان نمى آرند. [137-پ]بگو كه هستند از انبازان شما كسى[كه]

ابتدا كند خلق (1)و آنگه باز آفريند؟بگو خداى است كه ابتدا كند خلق را پس آنگاه باز آفريند[ايشان را] (2)چگونه مى گردانند شما را.

بگو هستند از انبازان[شما] (3)كسى[كه] (4)راه نمايد به حق؟بگو كه خداى راه نمايد به حق آن كه او راه نمايد به حق سزاوارتر كه او را پى گير كنند (5)يا آن كس كه راه ننمايد (6)مگر كه راهش نمايند؟چه بوده است شما را چگونه حكم مى كنى! و پى گيرى نمى كنند بيشتر ايشان مگر گمان را كه گمان بنگزيراند (7)از حق چيزى كه خداى داناست به آنچه (8)مى كنى (9).

قوله تعالى: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ -الآية،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت تذكير نعمت خود كرد با بندگان،گفت:او آن خداى است كه برد شما را در دريا و خشك (10)، يقال:سار و سيّرته،برفت و من بروانيدمش (11)،و آن به تمكين باشد و اقدار و اعداد آلات، فِي الْبَرِّ ،در زمين بيابان (12)[138-ر].

ابن عامر و ابو جعفر خواند[ند] (13):ينشركم (14)،به«نون»و«شين»من النّشر (15)،او آن [است] (16)كه شما را مى پراگند در زمين خشك و دريا.ابو على گفت حجّت اينان كه [اين] (17)خواندند،قوله تعالى: وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً كَثِيراً وَ نِسٰاءً... (18)،و بثّ،از تفريق باشد،[و] (19)قوله تعالى: فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ... (20)، ...ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:پى گيرند،مج:پى گيرى كنند.
6- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،در معنى لازم كلمه به مفهوم«راه نيابد».
7- .آج،مج،لب:بنگريزاند.
8- .همۀ نسخه بدلها+شما.
9- .«مى كنى»ترجمۀ مناسب«تفعلون»به صيغۀ خطاب است كه ضبط برخى از نسخه بدلهاى ماست.
10- .آج،لب،از:و در خشكى.
11- .مل:بردمش.
12- .آو،بم،لب:خشك.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .اساس:نشير،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
15- .اساس:الشر،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
16- .مل:بردمش.
17- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
18- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
19- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
20- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.

قوله تعالى: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ... (1)،و هر دو معنى به يكديگر نزديكتر است (2)، حق تعالى منّت نهاد بر ما به تمكين او ما را ازآن كه در زمين او مى رويم آنچه محلّ قدرت است از دست و پاى و جوارح خلق اوست و قدرت كه فعل به او توان كردن،از فعل اوست.چهار پاى كه بر پشت او سفر توان كردن از خلق اوست،و راه چنان ساختن كه در او بتوان رفتن از فعل اوست.ستاره كه به آن راه توان بردن از خلق اوست عقل،كه به آن هدايت توان كردن در راه بردن از فعل اوست،براى آن (3)نكوست كه گويد:شما را من مى برم در برّ و بحر،و اگرچه سير فعل ماست.و برّ،زمين خشك باشد و بيابان (4)فراخ كه از ميان دو شهر (5)باشد.و«برّ»،نيكوى باشد.و«برّ»،گندم باشد،و اهل اشتقاق گفتند:اصل كلمه از سعت و فراخى است،و«بر»،[و «برّ»] (6)هم از فراخى چيز (7)است.و بحر مستقرّ آبى باشد فراخ،و اشتقاق او هم از فراخى است،و منه البحر الّذي هو الشّق،و البحيرة الابل الّتي (8)تشقّ آذانها (9)،و جمع قليل بحر،ابحر باشد (10)و جمع كثيرش بحور باشد (11).و مرد فراخ عطا را از اين جا به بحر تشبيه كنند،و مرد بسيار علم را. حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ ،«حتّى»،انتهاى غايت را بود،تا چون حاصل آمدى در كشتى.«كان»،روا بود كه تامّه بود به معنى حصلتم،اولى تر است كه ناقصه باشد و جار و مجرور در محلّ (12)خبر او،و تقدير[ه] (13)راكبين فى الفلك حاصلين فيها.و فلك كشتيها باشد،اسم جنس است و اشتقاق او از فلك است و فلكة المغزل،براى دوران او در آب،و فلك را براى گردش،و بادريسه (14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 11.
2- .همۀ نسخه بدلها:نزديك است.
3- .آو،آج،بم+كه.
4- .مج+خشك.
5- .اساس:دشمن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .مج،لب:خير.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:الّذي.
9- .آو،آج،بم:يشق اذنها.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:و ابحر جمع قلّت باشد.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:و بحور جمع كثرت.
12- .آج،آز+نصب.
13- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد،آو،آج،بم،آز:تقدير آن كه.
14- .آج،آز:با ريسه.دوك را براى گردش،و اين لفظ[هم]

واحدست فى قوله: ...فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (1).و اين جا (2)جمع است لقوله: وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ ،حق تعالى اوّل آيت بر عموم نهاد و خطاب كرد با راكب برّ و بحر،آنگه تخصيص كرد راكب بحر را،گفت: حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ ،و عدول كرد از خطاب با غياب.و كشتيها ببرد ايشان را بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ ،به بادى خوش،و چون باد نرم باشد كشتى خوش رود و راست و آسان رود. وَ فَرِحُوا بِهٰا ،اهل كشتى و سكّان او شادمانه شوند به آن باد و گمان برند كه همچنان خواهد بودن. جٰاءَتْهٰا رِيحٌ عٰاصِفٌ ،بادى سخت برآيد و دريا آشفتن گيرد و موجها خاستن گيرد، وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ ،از هر جاى،و ايشان فرومانند و بترسند و گمان برند كه عذاب خداى به ايشان محيط شد و وقت هلاك نزديك آمد. دَعَوُا اللّٰهَ ،در دعا گيرند و دل با خداى راست كنند،و اخلاص كار بندند،و دست به دعا بردارند و گويند:بار خدايا!اگر ما را برهانى از اين جا،ما از جملۀ شاكران و شكركنندگان باشيم.

فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ ،چون خداى تعالى ايشان را برهاند از آن ورطه، إِذٰا هُمْ يَبْغُونَ ، ايشان را بينى كه بغى كنند و ظلم و تعدّى كردن گيرند در زمين.آنگه گفت:از (3)بغى انسان مرا چه زيان است!اى مردمان ظالم باغى!بر خويشتن بغى (4)مى كنى و به جاى خود بد مى كنى (5). وَ جَرَيْنَ بِهِمْ ،«نون»،ضمير فلك است كه جمع نهاد آن را،و«با»،تعديه راست فى بهم،و فى قوله بِرِيحٍ ،آلت


1- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 119.
2- .آج،لب،آز:آنجا كه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آن.
4- .مل:ظلم.
5- .آج+فى قوله،مج،لب،آز+قوله.

فَرِحُوا بِهٰا ،ضمير راجع است با باد،[و] (1)جٰاءَتْهٰا ،«ها»ضمير فلك است كه به جمع كرد آن را،و عاصف،از اوصاف مخصوصه است،براى آن«تا»ى تأنيث در او نياورد فى قول الكوفيّين:كحائض و طالق و طاهر و طامث،چون اين اوصاف مختص است به زنان و مشترك نيست بين الرّجال و النّساء،به[تا] (2)ى تأنيث[138-پ]حاجت نبود تا فرق كند بين المذكّر و المؤنّث.و بصريان گفتند:اين علّت مطّرد نيست و انّما بر سبيل نسبت است،اى ذات حيض و طهر و طلاق و ريح ذات عصف (3)،و العصف شدّة الرّيح و لا يستعمل الّا في الرّيح،قال الشّاعر:

حتى اذا عصفت ريح مزعزعة***فيها (4)قطار و رعد صوته رجل

وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ ،«هم»ضمير راكبان درياست،و موج اسم جنس است و قوله:

أُحِيطَ بِهِمْ ،كنايت است از هلاك،و منه قول اللّه تعالى (5): وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (6)،اى مهلك لهم (7). دَعَوُا اللّٰهَ ،جواب«اذا»است،و عامل در او.و مُخْلِصِينَ ،نصب بر حال است.و«دين»،طاعت است و نصب او بر مفعول به است،و قوله: لَئِنْ أَنْجَيْتَنٰا ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:يقولون لئن انجيتنا.و عرب حذف بسيار كنند چنان كه بسيار جاى نظاير آن برفت.و هٰذِهِ ،راجع است با حالت يا شدّت و محنت،و«لام»اوّل در لَئِنْ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:عاصف،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،آز:منها.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز بم و آز قوله تعالى.
6- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
7- .آو،آج،لب،آز:اى مهلكهم لهم.

مى كنى،بر خود مى كنى ازآنجا كه وبال آن راجع با شماست، [...وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ (1)...،] (2)[و چنان كه گفت] (3). ...وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (4)،و قوله: فَمَنْ (5)نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ (6).

قوله: مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،حفص خواند:متاع الحياة الدّنيا،به نصب«عين» على التّحذير،چنان كه الاسد،و المعنى:احذر الاسد،و وجهى دگر آن كه:[به فعلى مضمر منصوب باشد،كانّه قال:تبغون متاع الحياة الدّنيا،مفعول به باشد.و وجهى دگر آن كه مفعول له باشد،لقوله: إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا. و وجهى دگر آن كه ] (7)نصب او بر مصدرى محذوف الفعل باشد،كأنّه قال:

تمتّعون متاع الحياة الدّنيا.و باقى قرّاء،به رفع خواندند بر خبر مبتداى محذوف، كأنّه قال:ذاك متاع الحياة الدّنيا.آنگه گفت: ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُكُمْ ،پس بازگشت شما با ماست،و ما خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشى.مورد (8)اين،مورد وعيد است و تهديد،و خبر دادن كنايت است از جزا دادن-و اين را بيان رفت.

مقاتل گفت: يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ ،بغى (9)ايشان را در (10)زمين به بت پرستيدن بود،و ديگران گفتند:هرچند ما ايشان را نعمت بيش داديم،ايشان مؤمنان را غوايل بيشتر جستند.

آنگه مثل زد دنيا[را] (11)و تشبيه كرد او را به آنچه مردم را از آن رغبت ببرد، گفت: إِنَّمٰا مَثَلُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،و[مثل (12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .سورۀ ملائكۀ(35)آيۀ 43.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 57.
5- .اساس:و من،به قياس با قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .سورۀ فتح(48)آيۀ 10.
7- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
8- .اساس:يعنى،به قياس با نسخۀ مج،لب،بم،مل تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:و مورد.
10- .همۀ نسخه بدلها:ايشان در.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .مج:مثال.و]

ماند؟ كَمٰاءٍ ،چون آبى است كه ما از (1)آسمان فرود آريم،و حدّ مثل قولى ساير باشد كه به او تشبيه كنند حال مذكور دوم را به حال مذكور اوّل. فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ ،نبات و گياه زمين به آن آميخته شود.و براى آن گفت كه:نبات با آب آميخته شود،يعنى آب از او جدا نباشد و ما دام آب با او باشد،تا نبات نيكوتر و سيراب تر باشد.آنگه تفصيل داد آن نبات را كه از هر نوعى باشد.آنچه مردم خورند و آنچه چهار پاى خورند.آنچه مردم خورند،چون:بقول و حبوب و فواكه،و آنچه انعام خورد در (2)ساير انواع گياه و حشيش.حتّى،تا آنگه كه در تمامى به غايت رسد و زمين زينت خود بگيرد و آراسته شود،اهل زمين (3)گمان برند كه:آن در دست و ملك و تصرّف ايشان حاصل شد و ايشان را مستخلص شد.ناگاهى فرمان ما بيايد به شب و يا به روز،و آن را حصيد و دروده كند، كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ،تا چنان شود كه پندارى دى نبوده (4)است،من قولهم:غنى بالمكان اذا اقام به،و المغنى المنزل، و المغانى المنازل،قال النّابغة:

غنيت بذلك إذ هم لك جيرة***منها بعطف رسالة و تودّد

آنگه خلاف كردند كه اين تشبيه چيست و از كجاست؟بعضى اهل معانى گفتند:تشبيه به آب است چون از آسمان فرود آيد اوّل پاكيزه باشد و صافى و بسيار و خوش طعم،آنگه با نبات مختلط شود و طعم بگرداند[139-ر]و بر خاك زمين آيد تيره شود،و چون مدّتى در غدير و آبگير بماند نضوب كند و خشك شود،متاع (5)دنيا با اين ماند و حيات دنيا.

و بعضى دگر گفتند:تشبيه به نبات است كه،اوّل چون برآيد در اوان خود و وقت ربيع كه هوا به اعتدال باشد و بارانهاى پياپى باشد،نبات برويد تازه و طرىّ و مونق و معجب،تا روزى (6)چند برآيد و هوا گرم باشد


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:كه آن را.
2- .همۀ نسخه بدلها:از.
3- .همۀ نسخه بدلها:و اهل آن زمين.
4- .اساس:بوده،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:و متاع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باز روزى.

...كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطٰاماً (1) .

بعضى[دگر] (2)گفتند:حيات دنيا در قلّت لبث (3)و بقا،به بقاى آن آب و گياه تشبيه كرد،و آنچه ظاهر حال است به آن،به ماند (4)كه تشبيه به گياه و نبات است- و اللّه اعلم بمراده، كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ ،ما چنين تفصيل دهيم آيات را براى قومى كه انديشه كنند،و بيان و تفصيل براى همه مكلّفان است و لكن اين قوم را تخصيص كرد (5)به ذكر كه ايشان منتفع باشند.

قوله: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ -الآية،حق تعالى رسول را گفت:يا محمّد! اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ... (6)،خلقان را با راه من دعوت كن و به اين كار قيام نماى كه اين كار تو است،دعوت با شريعت و بيان ملّت و طريقت حوالت اين دعوت به تو است،ازآن كه در او رنج است چون نوبت به دعوت دارالسّلام [رسد] (7)كه همه گنج است بى رنج (8)،همه راحت است بى محنت (9)،همه كرامت است بى (10)اهانت، گفت:تو خاموش باش تا اين ميزبانى من بكنم، وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ ،چون سراى،سراى من است و مهمان (11)مهمان من است و ميزبان منم،همان اولى تر كه دعوت من كنم،بنده (12)!دعوتى به تو است و اجابتى به من،و دعوتى به من است و اجابتى به تو.آن دعوت كه به تو است،دعاى شب تو است تا من به اجابت مقرون كنم، اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (13)،آن دعوت كه به من است و اجابت (14)به تو،اين دعوت است و اجابت قوله تعالى: اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ (15)، أَجِيبُوا دٰاعِيَ اللّٰهِ (16)، وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَى اللّٰهِ... (17)،لكن


1- .سورۀ حديد(57)آيۀ 20.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،مج:قلّت لبث.
4- .لب:بماند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:كردند.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مج:رسيد.
8- .لب:پى.
9- .لب:پى.
10- .لب:پى.
11- .آو:ميهمان.
12- .آج،لب،آز:بندۀ من.
13- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 60.
14- .مل،مج،لب:اجابتش.
15- .سورۀ انفال(8)آيۀ 24.
16- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 31.
17- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 33.

دعا الانام من دار الملام الى دار السّلام،فمن ابى فدخولها عليه حرام و من لبّى فله الاكرام و الانعام،آخر:انّ المجيد دعا العبيد من الوعيد الى المزيد،فمن ابى فهو طريد،و من لبّى فهو للحقّ مريد (1)،انّ الوهاب دعا الاحباب من الحجاب الى الثّواب، فمن ابى خلد (2)،للعقاب،و من لبى اهل للعتاب و يبقى الودّ ما بقى العتاب،يدعو من دار الى دار،و من قرار الى قرار،و من دنيا الى عقبى،و من دنيا دنيّة الى عيشة رضيّة،و من دار التّكليف الى دار التّشريف،و من دار البلوى الى جوار المولى،و من دار الفناء الى دار البقاء،و من دار العناء الى دار الغناء،و من دار الزّوال الى دار النّوال، و من دار اصلها مدر،و وعدها غرر (3)،و نفعها ضرر الى دار اصلها درر،و فرشها سرر، و اهلها غرر (4)،من دار اوّلها بكاء،و اوسطها عناء،و آخرها فناء الى دار اوّلها عطاء، و اوسطها غناء،و آخرها بقاء.

حق تعالى گفت:خداى مى خواند با سراى سلام.مفسّران در معنى او خلاف كردند،قتاده گفت:الى دار السّلام للّه (5)با سراى خود مى خواند،و سلام از جمله نامهاى اوست،السّلام المؤمن،سراى سراى او،بنده در فناى او،در سراى بقاى او در تشريف عطاى او،در وعدۀ لقاى او،در اوميد لقاى او،نعم الدّار و نعم الحال (6)و نعم الجوار و نعم الميزان (7).زجّاج گفت:دار السّلامة،مراد به سلام،سلامت است و آن دو لغت[اند:كالرّضاع و الرّضاعة،و اللّذاذ و اللّذاذة،و قال الشّاعر] (8):

تحيّى بالسّلامة امّ بكر***و هل لك بعد قومك من سلام

اى،من سلامة.براى آتش سراى سلامت خواند كه در او با سلامت باشند از آفات و عاهات و نكبات و بليّات از اعراض و امراض و صدود و اعراض از سكرت (9)موت و حيرت فوت،قال اللّه تعالى: اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ


1- .آز:حقّ المريد.
2- .اساس:خالد،به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:غدر.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،بم+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:الى دار اللّه
6- .همۀ نسخه بدلها:الجار.
7- .همۀ نسخه بدلها:المزار.
8- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،مل،آز:سكر.

تحيّت است،براى آنش سراى سلام (1)خواند كه اهلش به آنجا كه رسيدند به سلام رسيدند،بافشاء السّلام و اطعام الطّعام و صلة الارحام[من

قوله-عليه السّلام: افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام] (2)و صلّوا باللّيل و النّاس نيام تدخلوا الجنّة بسلام،اى بسلامة. و چون در شوند به سلام در شوند، اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ... (3)،و فريشتگان در ايشان[139-پ]به سلام در شوند (4)...وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (5)،و تحيّت ايشان در آنجا سلام بود،: تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ... (6)،و طيب عيش ايشان به سلام بود: لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً، إِلاّٰ قِيلاً سَلاٰماً سَلاٰماً (7)،و از خداى تعالى بر ايشان سلام بود: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (8).

اهل اشارت گفتند:سلام براى آن كند خداى بر ايشان كه،ايشان از حقارت گناهكارى خود به عظمت بزرگوارى او نگرند نيارند انبساط كردن،حق تعالى بر ايشان سلام كند تا مستأنس (9)شوند.

جابر (10)عبد اللّه انصارى روايت كرد كه،رسول گفت-عليه السّلام:در خواب ديدم كه جبريل بر بالين من بودى و ميكايل بر پايين من،با يكديگر مى گفتندى كه براى او مثلى بزن،آنگه گفت:بشنو كه گوشت شنوا باد،و بدان كه دلت دانا باد، مثل تو و مثل امّت تو،چون (11)پادشايى (12)است كه سرايى بنا كند و در آن سراى خانه اى سازد و در آن خانه خوانى (13)نهد،آنگه رسولى فرستد و قومى را به دعوت خواند،بعضى اجابت كنند و بعضى نكنند.پادشاه خداى است،و سراى اسلام است


1- .آو،آج،بم،لب،آز:سلامت.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
4- .آو،آج،بم،لب:در شدند،مل:فريشتگان برايشان سلام كننده شوند.
5- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23 و 24.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 44.
7- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 25 و 26.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
9- .آج،مج،لب،آز:مستانش.
10- .مل:جابر بن.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+مثل.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:پادشاهى.
13- .آو،بم:خانى.

بهشت است،و تو كه محمّدى رسولى.هركه تو را اجابت كند به اسلام درآيد،و هركه به اسلام درآيد به سراى سلام درآيد،و هركه به سراى سلام درآيد به طعام حاضر آيد و به آن ممتّع (1)شود.

يحيى معاذ گفت:يا بن آدم!خداى (2)تو را به سراى سلام دعوت مى كند،بنگر تا او را از كجا اجابت كنى.اگر از دنياش اجابت كنى،به بهشت روى و اگر از گور اجابت كنى ممنوع شوى و محروم مانى. وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ، حمل توان كردن على معنيين،بر دو معنى:يكى آن كه،چون دعوت كرد لطف كند با آن كه او خواهد تا مهتدى شود به راه راست،و حمل توان كردن بر ره بهشت،راه نمايد به ره بهشت آن را كه خواهد.

اهل اشارت گفتند:دعوت (3)عام كرد براى اظهار حجّت،و هدايت خاصّ كرد براى استغناى او از خلقش،دعوت عام كرد كه طريق است به نعمت،و هدايت خاص كرد كه طريق است به منعم.

قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ -الآية،گفت:آنان را كه كارهاى نكو كنند از طاعات و ايمان ايشان،را ثواب و جزا از آن (4)نكوتر باشد.و حسنى،تأنيث احسن بود[و زيادت،حسنى كه در برابر احسان است به استحقاق بود،و زيادت مراد به تفضّل] (5)يعنى قوله تعالى: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا... (6)،و قوله:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (7) -الآية،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و گفت: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ ،مراد به احسان،گفت: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ (8)،است،و به «حسنى»،بهشت است،و به«زيادة»،آنچه وعده داد


1- .مل:متمتّع.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تعالى.
3- .آو،آج،لب،آز:دعوتى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:جزا آن.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
8- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 19.

اميرالمؤمنين على گفت-عليه السّلام:«حسنى»،بهشت است و«زيادة»، غرفه اى است از يك دانه مرواريد،آن را چهار در است.

مجاهد گفت:حسنى،آن است كه حسنه (1)به حسنتى،و«زيادة»،مغفرت و رضوان است.

ابن زيد گفت:«حسنى»،بهشت است و«زيادة»آنچه ايشان را داد در دنيا از نعمت و انواع خيرات كه ايشان را برآن حساب نخواهد.

بعضى دگر گفتند:«زيادة»،[آن] (2)است كه،چون در بهشت قرار گيرند ابرى برآيد بر ايشان،هرچه مشتهاى (3)ايشان بود برايشان ببارد،امّا قول آنان كه گفتند:

مراد به«زيادة»،ديدار خداى است،باطل است براى ادلّه عقل و سمع كه برخاسته است (4)براى آن كه اين معنى بر خداى تعالى روا نيست.امّا در آيت چند دليل است بر آنكه نشايد كه مراد رؤيت باشد.

يكى آن كه:حق تعالى اين«حسنى»و«زيادة»را به جزاى ايمان و عمل كرد،گفت آنان را كه احسان كنند:حسنى باشد و زيادة.و به نزديك آنان كه اين معنى بر خداى روا دارند،جزا بر عمل نبود.پس تفسير آيت دادن بر وجهى كه اصلى (5)از اصول ايشان نقض كنند،وجهى ندارد،پس (6)واجب بود رجوع كردن از يكى از آن دو.

دگر آن كه:«زيادة»،بر چيزى هم از جنس آن چيز باشد،چنان كه يكى از ما چيزى خرد چون استزاده كند و زياده خواهد،گويد:«زدني»،زيادتى بده هم از آن جنس دهد،براى آن كه مفهوم از او (7)اين باشد.

وجه سه ديگر آن كه:«زيادة»،بر چيز كم از آن چيز باشد كه اصل بود،نبينى كه آن كس كه از عطّار پاره اى آب گل


1- .همۀ نسخه بدلها:حسنتى.
2- .اساس:ندارد:به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:مشتهيّات.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:برخاست،مل:برخاست.
5- .اساس:كاصلى/كه اصلى.
6- .همۀ نسخه بدلها:چه.
7- .آو،بم:ازدياد.

بر سر اين نافله اى مشك ده،و نيز آن كه [از] (1)بقّال پاره اى برنج خرد قمطره اى (2)شكر [140-ر]بر سر آن زيادت نخواهد (3).پس معلوم شد كه حسنى به استحقاق باشد و زيادت به تفضّل. وَ لاٰ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ ،الرّهق الغشيان،يقال:رهقه مكروه اذا غشيه و لحقه و رهقه دين اذا ركبه،و منه:غلام مراهق اذا قارب (4)البلوغ، و ارهقته كذلك (5)اذا غشّيته (6)ايّاه،قال اللّه تعالى: ...فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (7).و القتر،الغبار،واحدها قترة،و القتار رائحة المرق،و الاقتار التضييق (8)فى المعيشة،و ابن قترة نوع من الحيّات (9)سمّيت بذلك لاغبرارها بالتّراب،قال الشّاعر:

متوّج برداء الملك يتبعه***موج (10)ترى (11)فوقه الرّايات و القترا

[حق تعالى گفت:نرسد به رويهاى ايشان گردى و مذلّتى.عبد اللّه عبّاس و قتاده] (12)گفتند:سياهى روى خواست،بعضى[دگر] (13)گفتند:كآبة (14)و كسوف گرفتگى و دژمى.و حسن بصرى خواند:قتر،بسكون التّاء (15)،و هما لغتان،كالقدر و القدر،و نيز مذلّتى و صغارى به ايشان نرسد. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ ،ايشان اهل بهشت باشند و در آنجا هميشه باشند و مخلّد (16)باشند.

قوله: وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئٰاتِ ،و آنان كه ايشان كسب سيّئات و بدى كنند، حق تعالى بر عادت او در باب ترغيب و ترهيب و وعد و وعيد چون ذكر مؤمنان و مطيعان و جزاى ايشان بگفت،عقيب آن ذكر كافران و عصاة و پاداشت ايشان گفت،آيت اوّل در بيان


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:قمطرى.
3- .اساس:خواهد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،آز:اذا اقارب.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و لب:ارهقه كذا،مج،لب:ارهقته كذا.
6- .آو،آج،بم،مج،آز:غشيه.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 80.
8- .آو،آج،بم،آز:التضيق.
9- .اساس:الحيوان،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
10- .اساس:هوج،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
11- .آج،آز:يرى.
12- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
14- .آو،آج،بم،لب،آز:كاابه.
15- .اساس:بسكون تا الثا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
16- .همۀ نسخه بدلها:هميشه و مخلّد.

كرد،آنجا كه گفت:آنچه حقّ تو است بدهم و زيادت،ازآنجا كه حق دادن عدل است و زيادت دادن فضل،تا هم عدل را كار بسته باشد (1)و هم فضل.در اين آيت گفت:آنان كه ايشان بدى كنند،چون جزاى ايشان دهم يكى را بيش از يكى پاداشت ندهم تا عدل كرده باشم،چه اگر آن زيادت كه آنجا دادم اين جا بدهم، ظلم كرده باشم،جزاء (2)مثلا بمثل،سربه سر بر وفق عمل بى زيادت،و اگر نقصان كنم فضل كرده باشم چه حقّ من است و قبض[و] (3)استيفاء به من (4)است و در اسقاط آن اسقاط حقّ غيرى نيست اگر همه اسقاط كنم (5)اولى و افضل و احسن و اجمل،جز كه حكمت اقتضاى آن كردش كه (6)عقاب كفّار اسقاط نكنم و قرينۀ اين آيت (7): وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (8)،دليل آن است كه زيادت در آيت اوّل فضل است و اكرام،و زيادت بر قدر مستحق،تا معنى هر دو آيت ملايم شود،بر (9)اين وجه كه بيان كرديم،چه اگر نه چنين باشد اين دو آيت را به يكديگر نسبت نبود.و «كسب»،هر فعلى بود كه به آن جرّ منفعت يا دفع مضرّت كنند،و براى آن فعل سيّئات (10)را كسب خواند كه،فاعلش پندارد كه به خود (11)سود مى كند،و سيّئه فعلى باشد كه يسوء صاحبها،صاحبش را دژم (12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(13).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:باشم.
2- .اساس:جز،مل:چه،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:آن من.
5- .اساس:كنى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:كرد شرعا كه.
7- .همۀ نسخه بدلها+فى قوله.
8- .اساس:بمثلها،به قياس با نسخۀ آج،با توجه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد،سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
9- .اساس:و،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سيّئه.
11- .اساس:به خوف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .آو،آج،بم،لب،آز:اندوهگن.بكند.و رفع جزا را دو وجه باشد،يكى آن كه :مبتدا بود و خبرش[مقدّر]
13- مقدّم بود،و التّقدير:فلهم جزاء سيّئة،تا مطابق آيت اوّل بود في قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ .وجه دوم آن كه:او مبتدا بود و خبرش في قوله: بِمِثْلِهٰا ،و التّقدير:كاين[حاصل]

مخاطب تعظيم و تهويلش را،پندارى گفت:ذلّتى كه آن را وصف ندانند،برعكس آيت اوّل. مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ ،ايشان را از خداى عاصمى و بازدارنده اى نباشد (1)و پناه دهنده اى نباشد (2). كَأَنَّمٰا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ ،پندارى كه رويهاى ايشان را در پوشيده اند پاره هايى (3)از شب سياه به تاريك،يعنى رويهاشان سياه باشد.و قوله: مُظْلِماً ،در نصب او دو وجه است،يكى آن كه:حال بود از شب،كانّه قال:

من اللّيل المظلم،چون«الف»و«لام»از او بيفگند،نصب كرد او را بر حال،چنان كه:جاء زيد راكبا،و المعنى زيد الرّاكب (4).و وجهى دگر آن است كه:صفت قطعا باشد،و براى آن مظلمة نگفت كه تأنيث نه (5)حقيقى است و نيز فاصله اى هست ميان صفت و موصوف،چنان كه شاعر گفت:

لو انّ مدحة حىّ منشرا احدا***احيا ابا كنّ يا ليلى الاماديح

و قطّع،جمع قطعه،و ابن كثير و كسائى خواندند:قطع به تسكين (6)«طا»و هما لغتان.ابو عبيده گفت:القطع ساعة من اللّيل،يقال:اتانا لقطع (7)من اللّيل،اى في ساعة من اللّيل،قال الشّاعر:

كم علينا من قطع ليل بهيم***

و بر اين قرائت، مُظْلِماً ،صفت باشد لا غير،كقوله: وَ هٰذٰا كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَكٌ (8).

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان اهل دوزخ باشند[140-پ]و ملازمان او بر سبيل تأييد و تخليد.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ،[«يوم»،منصوب است بر اضمار فعلى مقدّر كانّه (9):اذكر يوم نحشرهم جميعا،]


1- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .ديگر نسخه بدلها:و پناه دهنده اى.
3- .مل:از پاره اى.
4- .اساس:زيدا الراكب،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .اساس:تأنيثه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:به سكون.
7- .اساس:اتانا القطع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 92.
9- .مج،لب+قال.

جَمِيعاً ،بر حال باشد از مفعول.و حشر جمع (1)باشد از هر جانبى،و حشر گويند مردم جمع كرده را از هر نوعى،فعل به معنى مفعول.و محشر،مجمع مردمانى باشند (2)گرد كرده بر اين وجه.آنگه گوييم مشركان را: مَكٰانَكُمْ ،نصب او بر اضمار فعلى باشد مقدّر كه حذف آن مستمرّ است در كلام ايشان،و التّقدير:الزموا مكانكم،بر جاى خود باشى،قال الشّاعر:

اقول لنفسي حين خوّد رألها***مكانك لمّا تشفقي حين مشفق

مكانك حتّى ينطوى (3)الغمّ تنجلي***غمامة (4)هذا العارض المتألّق

أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ ،قوله: أَنْتُمْ ،ضمير مرفوع منفصل است بدل از ضمير مرفوع متّصل كه در فعل محذوف است،من قوله:الزموا، أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ ،بر جاى (5)باشى شما و انبازان شما،يعنى معبودان شما،يعنى تا ميان شما حكم كنيم (6).آنگه گفت:

فَزَيَّلْنٰا بَيْنَهُمْ ،اى فرّقنا بينهم،ميان ايشان جدا كنيم،يقال:زال الشّىء عن مكانه و ازلته انا،و زيّلته (7)للمبالغة،و لفظ ماضى است و مراد مستقبل،چنان كه نظاير او برفت در بسيار جاى و وجهش گفته شد. وَ قٰالَ شُرَكٰاؤُهُمْ ،و آن معبودان شما ايشان (8)،گويند شما را:ما را نپرستى (9).در او چند قول گفتند،مجاهد گفت:

خداى تعالى بتان را به آواز آرد تا گويند،ما خبر نداريم از عبادت شما ما را،و قولى ديگر آن است كه:اين شياطين (10)گويند.آنگه گويند:اين را دو تأويل باشد،يكى آن كه:شما ما را نپرستى (11)عبادتى كه به آن اعتداد (12)و انتفاع باشد،و دگر آن كه:در حال دهش و تحيّر گويند چنان كه كودك مذعور گويد.جبّائى گفت:عبادت شما ما را نه[به]


1- .آج،لب،آز:جميع.
2- .مج،لب،آز:باشد.
3- .مج،لب،آب:تنطوى.
4- .اساس:عماية،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .آج،لب،آز+خود.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:حكم كنم.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+انا و زيّلته.
8- .همۀ نسخه بدلها:معبودان ايشان.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:شما ما را نپرستيدى،مل:ما نپرستيدى،مج:ما را نپرستيد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز+را.
11- .آو،بم:شما را نپرستيدى،مج:شما ما را بپرستيد.
12- .آج،آز:اعتذار.

كرديم كه:روا نباشد كه اهل قيامت دروغ گويند،چه ايشان ملجأ باشند به ترك (1)قبايح ازآنجا كه دانند به ضرورت كه اگر خواهند تا كنند، ...حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ (2)مٰا يَشْتَهُونَ (3).

فَكَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،اين حكايت گفتار (4)شركاء مشركان است و معبود ايشان كه گويند:خداى بس گواه ميان ما و شما كه ما از عبادت شما غافل بوده ايم (5). فَكَفىٰ بِاللّٰهِ ،«با»زيادت است،و المعنى كفى اللّه،و نصب شَهِيداً ،بر حال باشد،براى آن گفت: بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،تا شامل بود آن را كه شاهدا لنا و عليكم.

و بعضى دگر گفتند:نصب شهيدا،بر تميز است،و قوله: إِنْ كُنّٰا ،مخفّفه است از ثقيله،براى آن«لام»در خبر او بازآمد.و زجّاج گفت: إِنْ ،به معنى«ما»ى نافيه است و«لام»به معنى الّا كأنّه قال:ما كنّا عن عبادتكم الّا غافلين.اين خبر راست است،براى آن كه جمادات و بسيار احياء بى خبر بوده اند از عبادت مبطلان ايشان را.

هُنٰالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ ،«هنالك»ظرف مكان است،يعنى آن جايگاه بيازمايد و مقاسات كند هركسى آنچه كرده باشد و در پيش افگنده.و اهل كوفه خوانند،مگر عاصم:«تتلوا»،به«تا»،يعنى آن جايگاه برخواند (6)هر نفسى آنچه كرده باشد (7)،يعنى نامۀ نوشتۀ او به اعمالش حجّت عامّه (8)در قرائت«با» (9)[قوله] (10)وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّيِّئٰاتِ... (11)،و حجّت آنان كه به«تا»خوانند (12)، قوله: فَأُولٰئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ... (13)،و قوله: اِقْرَأْ كِتٰابَكَ


1- .اساس:نزديك،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+ذلك.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 54.
4- .اساس:كفار،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:بوديم.
6- .آو،آج،بم،لب:برخوانند.
7- .آج،مج،لب:باشيد.
8- .آج،مج،آز:عاصم.
9- .اساس:ما،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 168.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:خواندند.
13- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 71.

...إِنَّ رُسُلَنٰا يَكْتُبُونَ مٰا تَمْكُرُونَ (1) .

و گفتند:معنى«تتلوا»،تتبّع باشد،و معنى آن كه:تجازى (2)على حسب عمله من تلوت الرّجل اتلوه تلوّا،اى تبعته. وَ رُدُّوا إِلَى اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ ،و ايشان را با خداى برند كه خداوند ايشان (3)است به درستى و راستى و آنچه ايشان آن را پرستيده باشند به دروغ و افترا از ايشان گم شود و غنا (4)و كفافى نكند ايشان را.

قوله: مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه حق تعالى رسول را-عليه السّلام- بياموخت طريقت مجادله با ايشان،گفت از طريق مناظره با ايشان بگوى كه:

كيست كه شما را روزى مى دهد از آسمان و زمين؟از آسمان به باران و از زمين به نبات.و گفتند:از آسمان به تقدير،و از زمين به تسبيب. أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ ،يا كيست كه او مالك سمع و بصر شما است كه قادر است برآن و آفريدن آن و درست داشتن آن و صرف[141-ر]آفات و عاهات از او،و خلق آن بر وجهى كه به او بينند و شنوند


1- .سورۀ يونس(10)آيۀ 21.
2- .آج،لب،آز:نحاذى،مل:تجازى.
3- .اساس:شما،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،مج،لب:غنايى.

فاعل اين افعال است،خداوند شماست به درستى و سزاى خداوندى و مستحقّ عبادت.

چون درست شد كه حقّ اوست،از پس حق چه باشد جز ضلال و گمراهى! فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ ،چگونه مى برگردانند (1)شما را،و معنى آن كه:چگونه مى گردى از او و معرفت و عبادت او با چندين آيات و دلالات و عبر و عجايب!آنگه براى آن به لفظ ما لم يسمّ فاعله گفت از قوّت آن كه[] (2)به هيچ وجه از آن انصراف و عدول و نفه (3)نمى كنند تا پندارى در آن مختار نه اند (4).و مورد آيت مورد انكار است،و اگر فعل او بودى،هيچ كس بر فعل خود منكر نشود،پس در آيت دليل است بر آنكه انصراف ايشان و كفر ايشان به فعل و مشيّت خداى نيست.

قوله: كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ،اهل مدينه و ابن عامر خواندند اين جا و در آخر اين سورت و در سورة المؤمن:«كلمات»على الجمع،و دگر قرّاء بر وحدان (5)خواندند: كَلِمَةُ رَبِّكَ .معنى كلمه،آن خبر است كه خداى داد به آنچه در لوح بنوشت از آنچه در سابق علم او رفته بود كه:ايشان ايمان نيارند.و آن كه بر جمع خواند،گفت:آن (6)جملۀ كلمات باشد تا (7)كلامى از او حاصل آيد،و هم اين معنى در كلمه كه لفظ واحد است برود براى آن كه ايشان قصيده اى را و خطبه اى را كلمه خوانند،و اگرچه لفظ واحد بود بر جنس حمل كنند صالح بود واحد را و جمع را، قوله: كَذٰلِكَ ،محلّ«كاف»نصب است،و تقدير آن است مثل افعالهم جازاهم.

[در آن كه ] (8)مشبّه به في كَذٰلِكَ چيست دو قول گفتند،يكى آن كه:ليس بعد الحقّ الّا الضّلال.آنگه (9)اين حقّ است كلمۀ عذاب را و وجوب آن را بر ايشان در حقّى و درستى (10)نسبت (11).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .مل:مى گردانند.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:تعدّى.
4- .آو،آج،بم،آز:مختارند.
5- .مل:واحد آن.
6- .مل،مج:از.
7- .مل،مج:يا.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،مل و مج:آن كه.
10- .آج،لب،آز:در حقّى و راستى.
11- .همۀ نسخه بدلها:تشبيه.كرد به آن.دوم آن كه:آنچه رفت پيش[از اين]

واجب است،ازآنجا كه معلوم آن است كه بر كفر ميرند و هيچ اختيار ايمان نكنند.

و فسق،خروج باشد از فرمان خداى تعالى،و فاسق خارج باشد از فرمان خداى تعالى،و مراد به فسق اين جا كفر است،و روا بود كه مراد به كلمه،كلمۀ عذاب باشد و تقدير آن بود كه:وجبت (1)عليهم كلمة العذاب بأنّهم لا يؤمنون،كلمت عذاب بر ايشان واجب شد به (2)آن كه ايشان ايمان نخواهند آوردن و از ايشان كفر معلوم است.جبّائى گفت:معنى آن است كه،آن كه شما ايشان را بر كفر مصرّ يا بى دليل آن است كه،[آنچه] (3)خداى تعالى گفت در حقّ ايشان كه ايمان ندارند،حقّ است و صدق.

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ ،آنگه گفت هم از اين طريق (4)مجادله،گفت،بگو (5)اين مشركان را كه:كس هست از اين انبازان شما،يعنى از اين معبودان شما كه آن را انباز كرده اى با خداى كه ابتداى خلق تواند كردن،و آنگه اعادت اختراع كند چنان كه خداى تعالى مى كند؟آنگه (6)از پس آن چون با فنا شده باشند باز آفريند،اگر ايشان جواب دهند و تسليم كنند و گويند:خداى است،فهو المراد،و الّا هم تو جواب ده (7)و بگو كه:خداى است كه ابتدا خلق كند و بر اعادت عين قادر باشد،ازآنجا كه قادر الذّات است.و قوله: فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ،هم آن معنى دارد كه: ...فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ (8).و انّى را اين جا دو معنى باشد:كيف،و اين.معنى[141-پ]كيف،چنان باشد كه (9).

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ... (10) ،و معنى اين،چنان كه گفت: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (11).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:وجب.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:با.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل،مج:آنگه هم از طريق،آو،آج،بم،لب،از:آنگه گفت هم از طريق.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:مجادله كه بگو.
6- .آو،آج،بم،لب:آن كه.
7- .اساس:خواند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 32.
9- .آو،آج،بم،لب،آز+گفت.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 28.
11- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 26..و الافك، الصّرف و القلب،و زمين قوم لوط[را]
12- براى آن مؤتفكات خواند كه،شهرها منقلب بود.و افك،دروغ باشد براى آن كه مصروف بود از وجه خود،[فعل]

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ -الآية،آنگه حق تعالى هم از طريق محاجّت و مجادلت رسول را گفت:بگو ايشان را كه،از[اين] (1)شريكان[شما] (2)كس هست كه او كسى را به حق راه نمايد.كوفيان خواندند،مگر عاصم:يهدى به فتح«يا»و سكون«ها»و تخفيف«دال».و اهل مدينه مگر ورش (3):به فتح«يا»و سكون«ها»و تشديد«دال» (4).و ابن كثير و ابن عامر و ابو عمرو:به فتح«يا»و «ها»و تشديد«دال».و يعقوب و حفص و اعشى و برجمى خواندند:به كسر«يا»و «ها»و تشديد«دال»يهدّى.و اين اختلاف في قوله تعالى: أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي ،آن دگر بر جاى خود است.

حق تعالى گفت:بگو اين كافران را كه،از اين معبودان شما هيچ هست كه هدايت مدلّه كند (5)كسى را به حق؟اگر جواب دهند به انصاف،بگويند:نه،بل (6)اَللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ ،خداى باشد كه به حق هدايت كند،[و] (7)اگر ايشان نگويند و انصاف ندهند،تو بگو: قُلِ اللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ .آنگه گفت بر طريق حجاج و صورت استفهام و معنى جحد و تقريع كه: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ ،آن كس كه او راه نمايد به حق،او اولى تر كه متابعتش كنند به (8)آن كه: لاٰ يَهِدِّي ،اين اختلاف قرّاء[از] (9)اينجاست بر قرائت آنان كه:يهدّى و يهدّي و يهدّى،اين هر سه قرائت را معنى يهتدى باشد،ادغام كردند«تا»را در«دال»،تا«دال»مشدّد شد (10).[امّا] (11)بر قرائت آن كس كه اسكان«ها»كرد و تشديد«دال»،آن نه اختيار است براى آن كه جمع ساكنين (12)است على غير حدّه،و آن كه يهدّى خواند به فتح«يا»و«ها»و تشديد«دال»،مراد يهتدي است،و آن كس كه يهدّى خواند


1- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
2- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
3- .اساس:و درس،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مل+يهدى.
5- .همۀ نسخه بدلها:هدايت كند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،لب:قل.
7- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج،مل،از:يا.
9- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
10- .اساس:شد و شدا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
12- .اساس:ساكن،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

گريخت و (1)«يا»را مكسور بكرد بر اتباع«ها»اتبع الكسرة الكسرة.و گفته اند:هو على لغة من قال:نعبد و نستعين،و اين لغتى ضعيف است،و آنان كه اين لغت گويند در افعل و نفعل و تفعل گويند،در يفعل كه به«يا» (2)باشد نگويند تا دو كسره حاصل نشود و معنى بر اين (3)قرائتهاى مشدّد الدّال[آن] (4)باشد[كه:] (5)آن كس سزاوارتر بود كه متابعت كنند او را[كه او] (6)به حق راه نمايد يا آن كه براى خود به حق راه نبرد الّا (7)كه او را راه نمايد،يعنى او در نفع خود به خود مستقل نباشد،پس آن كه بر نفع خود قادر نباشد ديگرى را چون نفع كند؟و بر قرائت آن كس كه يهدي خواند،معنى آن باشد كه:متابعت آن اولى تر باشد كه به حق هدايت كند (8)يا آن كه هدايت نكند و نتواند الّا كه او را هدايت كنند،پس فرق اين است كه:با تشديد،فعل لازم (9)باشد،[و] (10)با تخفيف متعدّى (11)،يقال:هديته فاهتدى،و مضارع يهتدى،آنگه [به] (12)ادغام يهدّي شد چنان كه بيان كرده شد.و ابو عمرو به اختلاس (13)برخواند بين بين،اعني بين الحركة و السّكون في«الها»،و نيز قرائت اهل كوفه را حمل توان كردن بر معنى يهتدى (14)،براى آن كه بعضى عرب گفتند:هديته فهدى،اى اهتدى، كما يقال:نقصته فنقص،و زدته فزاد،و جبرته فجبر.و اين طريقه در فعلى برود (15)كه هم لازم باشد و هم متعدّى،چون:زاد و نقص و جبر،اگر هدى به هر دو معنى آمده باشد اين مطّرد (16)بود و الّا بنه رود (17).آنگه شركاء را اگر به رؤساى ضلال (18)و ائمّۀ ضلال حمل كنند،بر او سؤال نيايد در باب هدايت و اهتداء،و چون بر اصنام حمل كنند بر او اين سؤال بيايد كه چگونه گفت


1- .مل،لب:ساگنين بگريخت و.
2- .مل:تا.
3- .همۀ نسخه بدلها:حاصل شود و معنى بر اين.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آج،لب،آز+آن.
8- .آو،بم،مج:كنند.
9- .آج،لب،آز:فعلى متعدّى لازم.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آج،آز:لازم.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .اساس:اختلاف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .لب:تهتدى.
15- .اساس:نرود،با توجّه به نسخه مج و لب تصحيح شده.
16- .آج،لب،آب:مطرود.
17- .بنه رود/بنرود.
18- .مل:خلال،

هدايت نكنند ايشان را،و اصنام را اگر هدايت كنند[و اگر نكنند] (1)مهتدى نشوند و نه هدايت كسى توانند كردن،جواب از اين آن است كه گوييم:چون مشركان ايشان را به جاى معبود نهادند و توجيه عبادت كردند با آن (2)،حق تعالى از ايشان به كنايت احياء عقلا خبر داد و گفت: إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ يَسْمَعُوا دُعٰاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجٰابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ... (3)،و قوله تعالى: ...لاٰ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (4). وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدىٰ لاٰ يَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (5).و اين جارى مجرى آن است كه گفت[142-ر]: ...فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (6)،و كذلك قوله: ...إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (7).چون خضوع و سجده از كار عقلا باشد،به كنايت عقلا از او كنايت (8)كرد و نگفت:خاضعة و ساجدة،و جوابى ديگر از او آن است كه:هدى،به معنى حمل آمده است،يقال:هديته،اى حملته،و على هذا قول الشّاعر:

للفتى عقل يعيش به***حيث يهدي ساقه قدمه

اى،حيث يحمل،و معنى آن بود كه:نتوانند (9)رفتن الّا كه ايشان را برگيرند، [و] (10)منتقل نشوند الّا كه نقل كنند ايشان را،جز كه (11)اين


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
2- .آو،بم،مل،مج:به آن
3- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 14.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 192.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 198.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 4.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
8- .آج،لب،آز،كفايت.
9- .اساس:توانند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آز:چرا كه.

نباشد،براى آن كه سر از تقليد (1)پدران و متابعت راى ايشان مى كنند،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه: ...إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (2)-الآية.آنگه گفت:

إِنَّ الظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً ،ظنّ و گمان از حقّ بنگزيراند (3)،يعنى آنجا كه علم بايد،چون معرفت خداى تعالى و صفات او و جهت استحقاق و عبادت را و اصول ديانات از عقليّات،جز علم به كار نيايد آنجا،و ظنّ هيچ غنا نكند و انّما ظنّ آنجا به كار آيد كه علم آنجا ممكن نباشد،چون علم حاكم به صدق مدّعى عند اقامة بيّنۀ (4)يا (5)صدق مدّعى عليه عند يمين،چون آنجا علم ممكن نيست،ظنّ قائم بود (6)مقام علم[را] (7)،و هرجا كه علم ممكن باشد (8)،با امكان علم،ظنّ را حكمى نبود،و انّما ظنّ را آنجا حكم بود كه صادر بود از آن امارات (9)معروف:از عادت يا خبر يا ردّ او (10)كردن با (11)نظيرش نزديك آن كس كه قياس از ادلّه به شرع (12)گويد. إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ ،خداى تعالى عالم است به آنچه ايشان مى كنند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت،يعنى (13)عالمم به آن و بر من هيچ از آن پوشيده نيست تا هركسى را بحسب استحقاق او جزا دهيم (14)از ثواب و عقاب.

[قوله تعالى]

سوره يونس (10): آیات 37 تا 56

اشاره

وَ مٰا كٰانَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ اَلْكِتٰابِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (37) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (38) بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذٰلِكَ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِينَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ (40) وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي اَلْعُمْيَ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ اَلنّٰاسَ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ اَلنّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنَ اَلنَّهٰارِ يَتَعٰارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ (45) وَ إِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ اَلَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اَللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا يَفْعَلُونَ (46) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذٰا جٰاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (47) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (48) قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَلاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ اَلْمُجْرِمُونَ (50) أَ ثُمَّ إِذٰا مٰا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52) وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا اَلنَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (54) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (55) هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)(15)

ترجمه

و نبود اين قرآن كه فروبافند


1- .همۀ نسخه بدلها:از سر تقليد.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 23.
3- .لب:بنگريزاند،مل:بنگريزد.
4- .مل:اقامۀ بيّنات.
5- .آو،آج،بم،آز:با،مل:تا.
6- .آج،لب،آز:قائم مقام علم بود.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .آج،آز:نباشد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز بم:از امارات.
10- .مج:به او.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:يا،مل:تا.
12- .همۀ نسخه بدلها:ادلّۀ شرع.
13- .همۀ نسخه بدلها+چون.
14- .همۀ نسخه بدلها:جزا دهم.
15- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

يا گويند (1)فروبافت (2)آن را بگو بيارى سورتى مانند او و بخوانى آن را كه توانى از جز خداى اگر شما راستيگرى.

[142-پ] بل به دروغ داشتند به آنچه محيط نشدند به علم آن (3)،و نيامد به ايشان تأويل او،چنين دروغ (4)داشتند آنان كه از پيش ايشان بودند،بنگر چگونه بود عاقبت بيدادكاران! و ازيشان كس هست كه ايمان دارد به آن،و كس هست كه ايمان ندارد به آن،و خداى تو داناتر است به تباهى كنندگان.

و اگر دروغ دارند تو را،بگو مراست عمل من و شما راست عمل شما، شما بيزارى از آنچه من مى كنم و من بيزارم از آنچه شما مى كنى.

[143-ر] و از ايشان كس هست كه گوش با تو مى كنند (5)تو بشنوانى كران را؟و اگرچه (6)عاقل نباشند.

و ازيشان كس هست كه مى نگرد به تو،تو راه نمايى كوران را؟و اگرچه نبينند ايشان.

كه خداى ستم نكند[بر] (7)مردمان چيزى و لكن مردمان بر خود ظلم كنند.


1- .آو،آج،بم:مى گويند.
2- .آو،آج،بم:فرابافت.
3- .آو،آج،بم:به آن.
4- .آو،آج،بم:به دروغ.
5- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،مج+ايشان.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

و آن روز كه حشر كند (1)ايشان را پندارى كه كمتر ناستادند مگر ساعتى از روز آشنايى بدهند ميان ايشان،زيان كردند آنان كه دروغ (2)داشتند ثواب خداى را و نبودند راه يافتگان.

و اگر (3)با تو نماييم بهرى (4)آنچه نويد (5)مى دهيم ايشان را يا جان برداريم تو را،با ماست بازگشت ايشان،پس خداى گواه است (6)بر آنچه كنند ايشان.

[143-پ] و هر گروهى را پيغامبرى هست،چون آيد پيغامبرشان،حكم كنند ميان ايشان به داستان (7)و بر ايشان ظلم نكنند.

و گويند (8):كى باشد اين وعده اگر شما راستيگرى (9).

بگو كه:من نتوانم براى خود زيانى و نه سودى الّا آنچه خداى خواهد،هر امّتى را وقتى هست چون آيد وقتشان،بازپس ندارند (10)يك ساعت و نه فرا پيش (11)دارند.

بگو بينى اگر آيد به شما عذاب او به شب يا به روز چه شتاب مى كند (12)از او گناهكاران.(13) پس چون بيفتد


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:حشر كنيم،با توجّه به ضبط كلمه به صورت«نحشرهم»و اصلاح آن به «يحشرهم»،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم:به دروغ.
3- .آو،آج،بم،مج+ما.
4- .مج+را.
5- .اساس:نوبه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .مج:گواست.
7- .آو،آج،بم،آز:به عدل،مج:به راستى.
8- .آو،آج،بم،لب،مج:مى گويند.
9- .آو،آج،بم:راست گوييد.
10- .مج:پس بازندارند ايشان را.
11- .آو،بم،با پيش،آج:باز پيش،مج:ها پيش.
12- .آو،آج،بم،لب،مج:مى كنند.
13- .آو،آج،بم،آز،مج:الآن.

ايمان آرى به آن اكنون،[و] (1)بودى به آن شتاب مى كردى.

[144-ر] پس گويند آنان را كه ظلم كنند (2)بچشى عذاب جاودانى!جزا كنند شما را الّا به آنچه كرده باشى؟ (3) خبر مى پرسند از تو كه درست است آن؟بگو:آرى!به خداى من كه آن درست است و نيستى شما عاجزكننده.

و اگر آن كه هر نفسى (4)بود كه ظلم كرده باشد آنچه در زمين هست فديه كند به آن،و آشكارا مى كنند (5)پشيمانى، چو (6)بينند عذاب و حكم كنند ميان ايشان به داستان (7)و بر ايشان ظلم نكنند.

خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است،الا كه نويد خداى درست است و لكن بيشترين ايشان ندانند (8).

او زنده كند و بميراند و با او شويد (9).

قوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ مِنْ دُونِ اللّٰهِ


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،مج:ظلم كردند.
3- .آو،بم،مج:اي.
4- .آو،آج،بم،مج+را.
5- .آج،لب:كند.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:چون.
7- .آو،آج،بم:به عدل،مج:براستى.
8- .مج:نمى دانند.
9- .آج،لب:بازشوند.

كه مضاف نباشد با خداى تعالى،و دُونِ ،اين جا به معنى غير باشد،يقال:قطعت (1)هذا الامر دون زيد،اى من غير (2)زيد و لم يكن لزيد فيه صنع. وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ،و لكن تصديق اين كتاب كه پيش آن بوده است،و مراد كتب است و لكن به لفظ جنس گفت،يعنى اين كتاب باوردارنده[است] (3)كتب اوايل را از:تورات و انجيل و زبور و صحف،و قرآن نامى است علم اين كتاب را،و گفته اند:مراد به ما بَيْنَ يَدَيْهِ ،آن است كه در پيش دارد از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عذاب (4). وَ تَفْصِيلَ الْكِتٰابِ ،و بيان كتاب از معانى كه در او التباس و اشتباه باشد،و نظير او تمييز و تقسيم (5)باشد،و نقيض او تلبيس و تخليط باشد. لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،شكّى نيست[در او] (6)، مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،«من»ابتداى غايت راست،و گفته اند:مراد به تفصيل الكتاب،تفصيل احكام شرعى است،و فرّاء گفت،معنى قوله: وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ ،اى لا ينبغى لهذا القرآن ان يكون مفترى،يعنى نشايد و ممكن نباشد كه چنين كتاب و چنين كلام مفترى باشد،چنان كه گفت: وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمٰا غَلَّ (7)-الآية.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،«ام»،تقرير (8)حجّتى است بعد حجّت (9)،يا گويند،و گفتند، معنى آن است كه:بل اگر گويند،و گفتند:«ميم»،صله است،و تقدير آن است كه:أ يقولون،گويند بر سبيل استفهام كه:محمّد اين قرآن فروبافته است،تو در جواب ايشان بگوى كه: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ،اگر دعوى مى كنى كه اين قرآن كلام بشر است،و گفته و بافته و ساخته من است (10)،شما نيز هم از عربى (11)و فصيحان بيارى (12)قرآنى همچنين بافته و ساخته،اگر بتوانى


1- .همۀ نسخه بدلها:فعلت.
2- .آو،آج،بم،آز:اى غير.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
5- .مل:تبيين.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 161.
8- .آو،آج،بم،آز:بقوته.
9- .همۀ نسخه بدلها:حجّتى.
10- .آو،بم،مج:انداختۀ من است،مل:انداختۀ تو است.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:عربان،مج:عربيد.
12- .و فصيحانيد،بياريد.

ترتيب،و هركس را كه خواهى بيارى،در خواهى و بخوانى و[بدو] (1)استغاثت و استعانت كنى،اگر هيچ راست مى گوى!امّا قوله: فَأْتُوا بِسُورَةٍ[مِثْلِهِ] (2)،و لم يقل:

مثلها،در او دو وجه گفتند،يكى آن كه:راجع است با قرآن،و آن (3)قول اولى ترست، و قولى ديگر آن كه: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ،مثل سورت،و اين قول هم بر تأويل آن باشد كه حمل كنند سورت را بر معنى،و سورت،منزلتى باشد محيط به آيات خداى تعالى چون احاطت سور كه بارۀ (4)شهر[باشد] (5)به شهر.

آنگه حق تعالى بازنمود كه:ايشان چرا تكذيب كردند اين كتاب را،گفت:

براى آن كه ندانستند،به دروغ داشتند،و در مثل گفته اند:النّاس اعداء ما جهلوا، مردم دشمن آن باشند كه ندانند،و در قرآن بسيار چيزهاست (6)كه هركس نتواند بدانستن،الّا،مگر كه (7)انديشه كند يا رجوع كند با رسول-عليه السّلام-براى آن كه، قرآن بهرى محكم است كه مراد از او به ظاهر بدانند،و بهرى متشابه است كه معنى از او به ظاهر ندانند،بل محتاج باشند به دليلى و مفسّرى كه بيان مراد كند،كالصّلاة و الزّكاة و الصّوم و الحجّ و غير ذلك. وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ،و تأويل آن هنوز به ايشان نيامد،و تأويل آن باشد كه يؤول اليه عاقبة الامر.بعضى مفسّران گفتند:مراد به تأويل،تفسير است،و ضحّاك گفت:آنچه عاقبت با آن شود از ثواب و عقاب.

آنگه گفت:همچنين تكذيب كردند و دروغ داشتند آنان كه پيش ايشان بودند، يعنى نه اوّل مكذّب اينانند (8)رسولان را-عليهم السّلام-پيش از اينان مكذّبان بوده اند، و لكن بنگر تا عاقبت ايشان كجا رسيد از هلاك و عذاب استيصال،عاقبت اينان كه عمل ايشان بر دست دارند هم اين بود،و اين بر سبيل تهديد و وعيد فرمود


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باروى.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آج،آز:خبرهاست.
7- .آو،بم،مج:الا مگر كسى كه،آج،لب،آز:الّا كسى كه.
8- .لب+و.

استفهام را صدر كلام بود.

آنگه بيان كرد كه:از اين مكذّبان بعضى آن باشند (1)كه به اين كتاب ايمان آرند،و بعضى آن باشند كه ايمان نيارند،و«من»،تبعيض راست،في قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ ،و«من»،نكرۀ موصوفه است و صالح باشد واحد را و جمع را،يعنى قوم يؤمنون به. وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ ،و خداى تو عالم تر است به آنان (2)كه اصرار كنند بر كفر،و به صلاح و ايمان نزديك نشوند.و قوله: أَعْلَمُ ،مراد نه كثرت علوم است،مراد آن است كه:معلومات او را نهايت نيست،و او را در عالمى (3)ذات كفايت است (4)،محتاج نيست به چيزى ديگر از معنى كه بدان عالم باشد.

آنگه گفت:يا محمّد!اگر چنان باشد كه تو را تكذيب كنند و به دروغ دارند، بگو كه:عمل من مراست،و عمل شما شما راست،يعنى كفر شما مرا زيان ندارد،و ايمان و طاعت من شما را سود ندارد،و اگر (5)بد است بر قول شما،هم شما را زيان ندارد،و اين همچنان است كه گفت: لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)،و چنان كه در مثل گويند:كلّ شاة برجلها ستناط[145-ر]. أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ ،شما بيزاريد (7)از آنچه من مى كنم،و من بيزارم از آنچه شما مى كنى،چنان كه گفت: قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ، لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ (8).

آنگه گفت:از اين كافران بعضى آنند كه گوش با سخن تو مى كنند و لكن انديشه نمى كنند،لا جرم منتفع نمى شوند،بمثابت آنانند كه كر باشند،گفت:تو توانى كه كران را چيزى بشنوانى،و اگرچه عاقل نباشند!و اين بر سبيل قطع طمع گفت رسول را[عليه السّلام]


1- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با آنان.
3- .مج:عالم.
4- .آج،لب،آز+و.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+نيز.
6- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 6.
7- .مل:بيزارى.
8- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1 و 2.

نفى عقل كنايت (1)كرد از قلّت فهم و جهل.

آنگه گفت بر طريقى ديگر هم اين معنى: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ ،و از اينان جماعتى هستند كه در تو مى نگرند،و لكن بمثابت كورانند كه چيزى نبينند (2)، ازآنجا كه آنچه بينند بدان منتفع نشوند (3).آنگه گفت بر سبيل يأس رسول از ايمان ايشان كه:تو كوران را راه توانى نمودن،و اگرچه ايشان چيزى نبينند (4).

آنگه نفى ظلم كرد از خويشتن بر سبيل تمدّح،گفت: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً ،خداى تعالى ظلم نكند بر مردمان به هيچ وجه،و لكن مردمان بر خود ظلم كنند،يعنى كفر و معاصى ايشان كنند كه بدان مستحقّ ضرر عقاب شوند،پس بمثابت آن باشند كه (5)ظلم ايشان كرده باشند بر خود،چون جلب مضرّت ايشان كرده باشند به خود،به اختيار خود.و در آيت،دليل است بر آنكه خداى تعالى ظلم نكند اندك و بسيار،براى آن كه بر لفظ تنكير گفت: شَيْئاً ،و بر سبيل تمدّح گفت.و وجه دلالت از اين آيت بر نفى ظلم از او-تعالى-برآن طريقت باشد كه بيان كرديم در نفى رؤيت في قوله: لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ... (6)،اگر گويند:چرا نشايد كه ظلم كند و بدان ظالم نباشد،چنان كه علم كند و بدان عالم غيرى باشد،و فعل هلك (7)كند و بدان هلك (8)غيرى باشد؟گوييم:اين طريقتى (9)مطّرد است (10)،آن كه فعل كند از او اسم فاعل اشتقاق كنند،چون ضارب و قاطع و قاتل (11)-الى ما لا يحصى.امّا،عالم آن باشد كه حاصل بود بر صفتى كه از براى آن صفت از او صحيح باشد كه فعل محكم (12)كند،و اين صفت در شاهد از براى آن معنى


1- .مج:كفايت.
2- .اساس:نه بينند/نبينند.
3- .آج،لب،آز:نمى شوند.
4- .اساس:نه بينند/نبينند،همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نمى بينند.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد كه.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 103.
7- .اساس:ملك،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:مالك،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج:طريقى.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه.
11- .آج،لب،آز:قائل.
12- .آو،آج،بم،لب،آز:بحكم.

ايجاب صفت كند ازآنجا كه علّت است،سواء اگر فعل او باشد يا فعل غير او،پس قديم-جلّ جلاله-علم نكند الّا در محلّ براى احتياج علم به محلّ،و چون در محلّ باشد،مختص شود به محلّ،ايجاب صفت آن جمله ادا كند (1)كه محلّ علم بعضى از او باشد،و كذلك الكلام فى الهلك،براى آن كه در غيرى كند آن هلاك،پس اگرچه اسم فاعل بر اين وزن اشتقاق نكنند (2)،قديم را تعالى هالك و عالم نگويند به خلق علم و هلك در غيرى،او را معلم و مهلك گويند،و اختلاف اين بنا به وضع لغت تعلّق دارد و عبارت است كه مختلف مى شود-و لا مشاحّة فيه (3).

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ (4) ،معنى آن است كه:اذكر يوم نحشرهم،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما ايشان را حشر كنيم.جمله قرّاء به«نون»خواندند،مگر حفص كه خواند:

يَحْشُرُهُمْ به«يا»،اضافة الى اسم اللّه تعالى في قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً .

و روا بود كه،عامل در او يَتَعٰارَفُونَ باشد،و آنگه نصب او بر ظرف باشد.و روا بود كه، معنى كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ،عامل باشد در او،اى شبّه حالهم بحال من (5)يلبث ساعة من النّهار يوم نحشرهم.و قوله: كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ،در محلّ او سه قول گفتند،يكى آن كه :صفت يوم است،و يكى آن كه:صفت مصدرى است محذوف،اى حشرا مشبّها،و يكى آن كه:حال است،و اين اولى تر است،و تقدير چنان بود كه:و يوم نحشرهم مشبّها حالهم حال من يلبث ساعة من النّهار.حق تعالى تشبيه كرد حال ايشان را بر حال كسى كه يك ساعت از روز مقام كرده باشد (6)جايى،و اين مبالغت باشد در وصف قلّت لبث ايشان در دنيا و قلّت بقاء و حيات ايشان آنجا،و گرچه عمرى دراز بوده باشد ايشان را در (7)آنجا كه مصير و مرجع با فنا بوده باشد به اضافت الى ما لا يتناهى


1- .آو،آج،بم،مل،مج:آن جمله را كند،لب،آز:جمله اى را كند.
2- .آج،آز:بكنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:فيها،لب+اى لا نزاع.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:نحشرهم،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .آج،لب،آز+لم.
6- .لب،آز+در.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:از.

پندارند كه ايشان را در گور يك ساعت مقام بوده است،و نظيره قوله: ...إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً (1).

يَتَعٰارَفُونَ بَيْنَهُمْ ،يكديگر را بشناسند و آشنايى (2)بدهند با يكديگر به منزلت دو كس كه مدّتى يكديگر را نديده باشند،چون بينند آشنايى بدهند و يكديگر را بشناسند،و تفاعل از ميان جماعت (3)باشد چنان كه مفاعله از ميان دو كس باشد، يقال:تقابل (4)القوم و تضاربوا.آنگه گفت: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ ،زيان كنند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب ايمان ندارند، وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ ،و مهتدى و راه يافته به راه بهشت و ثواب نباشند.

وَ إِمّٰا نُرِيَنَّكَ ،بدان كه:«نون»تأكيد در شرط نشود جز كه«ما»با او باشد، چنان كه«اذ»و«حيث»عمل جزم نكنند (5)تا«ما»با ايشان نباشد،تقول:حيثما (6)تجلس اجلس،و:اذما تخرج اخرج.و«نون»تأكيد در امر شود و نهى و استفهام و عرض و جواب قسم و جزا مشتبه (7)است به آن.و رؤيت در آيت رؤيت عين است،چه اگر رؤيت قلب بودى،متعدّى بودى به سه مفعول (8).حق تعالى گفت:يا محمّد!اگر ما با تو نماييم بعضى از آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب آجلا (9)،يا تو را با جوار رحمت بريم و قبض روح كنيم.و توفّى استيفاى خير باشد على الكمال. فَإِلَيْنٰا ، «فا»جواب شرط است،مرجع و مآب ايشان با ماست،و اين بر طريق تهديد و وعيد باشد،كما قال اللّه تعالى: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (10)،خداى تو بر راه ايشان است.

آنگه گفت: ثُمَّ اللّٰهُ ،يعنى بيرون از اين و پس از اين،خداى تعالى بر آنچه ايشان مى كنند گواست (11)،يعنى بعد ذلك و وراء ذلك،يعنى بدين قناعت نيست كه مرجع ايشان با ماست،پس از آن نيز گواى


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 104.
2- .آو:واشناسى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:جماعتى.
4- .مل،مج،لب:تقاتل،آو،بم:يقاتل،آج،آز:يقابل.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نكند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:حيث ما.
7- .آو،مل،مج:مشبّه.
8- .آو،آج،بم،آز:به مفعول.
9- .آو،آج،بم،آز:عاجل،مل،مج،لب:عاجلا.
10- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
11- .مل،لب:گواه است.

گفتند: ثُمَّ ،در آيت به معنى«واو»است،براى آن كه معنى العطف يجمعها (1).و مورد آيت،تسليت رسول است-عليه السّلام-اگر آنچه در حقّ ايشان موعود است از[عذاب و] (2)نكال،اگر تو بمانى تا ببينى و اگر تو را وفات آيد تا نبينى از ايشان فوت نخواهد شدن،مرجعشان (3)با من است،به هيچ حال محيص نيست ايشان را از آن.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ ،گفت:هر جماعتى و امّتى و قرنى (4)و اهل روزگارى را پيغامبرى باشد،چون پيغامبر ايشان بديشان آيد و حجّت برايشان گيرد،خداى تعالى ميان ايشان حكم كند به عدل و داد (5)و راستى،و القسط العدل،و القسط،النّصيب بالعدل و السّويّة (6)،و الاقساط العدل و القسط الجور،و اصلهما واحد لأن المقسط،هو العادل الى الحقّ،و القاسط العادل عن الحقّ،و قيل:قسط اذا جارّ،و اقسط اذا ازال الجور [145-پ] وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و از حقّ ايشان هيچ نقصان نكنند.

آنگه حق تعالى حكايت كرد استبطاى ايشان قيامت را و دوزخ را و آنچه ايشان را وعده داد از بعث و نشور،و گفت،مى گويند ايشان-يعنى اين كافران: مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ ،اين وعده كى خواهد بودن كه (7)تو مى گويى از بعث و نشور و حساب و كتاب و ترازو و بهشت و دوزخ؟و«متى»سؤال باشد از وقت،و«وعد»خبرى (8)باشد متضمّن نفع و راحت،و قوله: إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،شرط تعلّق دارد به محذوفى، و التّقدير:فأتوا به ان كنتم صادقين،بيارى اگر راست مى گوييد (9)،و«وعيد»، خلاف«وعد»باشد،خبرى بود متضمّن مضرّت و مسائت،و روا بود كه محذوف فعل وعد باشد،و تقدير چنان بود كه:متى هذا الوعد الّذي وعدتموه ان كنتم صادقين فيما وعدتم (10)،كجاست آن وعده كه گفتيد (11)اگر راست گفتيد


1- .آج،مل:بجمعها.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه مرجع ايشان.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:فرقى.
5- .همۀ نسخه بدلها:داستان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:و التّسويه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:اين كه.
8- .مل:چيزى.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:مى گويى.
10- .اساس:وعدتموه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:گفتى،مج:گفتند.

دادى] (1).و صدق خبرى باشد كه مخبرش على ما هو به باشد.

قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،در اين آيت حق تعالى رسول را فرمود تا:برائت كند از حول و قوّت خود،و به خلقان نمايد،و ايشان را اعلام كند كه خير و شرّ و نفع و ضرّ او به دست او نيست و به امر او نيست (2)،از آنچه به خداى تعالى تعلّق دارد از مرگ و زندگانى و بيمارى و تندرستى و قبض و بسط روزى و جدب و خصب زمان و ثواب و عقاب،بل اين جمله به خداى تعلّق دارد،و آنچه او برآن مالك است و قادر (3)،به تمليك (4)و اقدار اوست،كه هر تصرّف كه ما توانيم كرد به (5)حيات و قدرت توانيم كردن،و حيات و قدرت از اوست-جلّ جلاله.

پس،هرچه ما مى كنيم ازآن كه افعال ماست و تصرّفات ما،هم به واسطۀ (6)ملك اوست،و اگر او نخواهد ما نتوانيم كردن،بدان معنى كه او آلت ندهد و تمكين نكند،و قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،مشيّت خداى تعالى تعلّق دارد به جملۀ افعال،كه او هيچ فعل نكند كه (7)نه آن را مريد باشد.و امّا افعال ما هرچه مأمور است بدان از جهت او آن را مريد باشد،و آنچه منهى است از قبل او از آن آن را (8)كاره باشد،و آنچه جز اين است (9)از مباحات و قبايح،آن را مريد نباشد،و قبايح را كاره باشد،و مباح را نه مريد باشد و نه كاره،براى آن كه جارى مجراى عبث بود.آنگه گفت: لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ،هر امّتى را و جماعتى را،بل هر نفسى را اجلى و وقت وفاتى هست.و بيان كرديم كه اجل وقت مضروب باشد،حق تعالى گفت:چون وقت وفاتشان درآيد، آن وقت كه من زده باشم و نهاده،از آن وقت ايشان را يك ساعت تقديم و تأخير نكنند.و استقدام و استئخار،طلب تقدّم و تأخّر (10)باشد،و به معنى تقديم و تأخير آيد (11)همچنين.و نفع،لذّت باشد يا سرور يا آنچه مؤدّى باز آن


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آج،لب،آز:نى.
3- .آج،مل،مج،لب،آز+برآن.
4- .مل:به تملّك.
5- .آج،آز:از.
6- .آو،آز+و.
7- .مل+او.
8- .آج،لب،آز:از قبل او آن را.
9- .آو،آج:آنچه حرام است.
10- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:تقديم و تأخير.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:آيت.

بود يا الم يا آنچه مؤدّى بود باز آن (1)يا با يكى از آن،و معنى استثناء آن است كه:الّا ما شاء اللّه ان (2)يملّكني.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً ،حق تعالى گفت رسولش را:بگو اين كافران را كه استعجال مى كنند عذاب خداى را: أَ رَأَيْتُمْ ،مى بينيد (3)،و المعنى علمتم،مى دانيد (4)كه اين (5)كافران گناهكاران به چه مى شتابند از عذاب،اگر عذاب ما بديشان آيد به شب يا به روز!يعنى شما چه دانيد كه آنچه آفت و بلاست، آن عذاب كه ايشان بدان استعجال مى كنند و مى خواهند تا به زودى بديشان رسد، اگر بيايد آن عذاب به شب يا به روز،و در كلام تقديم و تأخيرى هست تا معنى مستقيم شود،و آن آن است كه:أ علمتم ما ذا يستعجل[منه] (6)المجرمون من العذاب ان أتاكم العذاب بياتا او نهارا.و رؤيت،به معنى علم است براى آن كه در جمله استفهامى شده است،يعنى مى دانيد كه چه آفت است كه ايشان مى خواهند كه به سر ايشان آيد از عذاب خداى اگر به شب آيد يا به روز؟و عذاب،المى باشد مستمر،و منه:عذبة (7)اللّسان لاستمراره فى الكلام (8)،و:ماء عذب (9)اذا كان مستمرّا فى الحلق.و البيات و البيتوتة،الايقاع باللّيل (10)،و اين جايگاه در جاى ظرف نهاد (11)،اى ليلا و نهارا،و اشتقاق او از فراخى باشد سمى بذلك لاتّساع الضّياء فيه،و منه النّهر لاتّساعه،و استنهر الفتق اذا اتّسع. مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ ،اين استفهام (12)به معنى انكار است.زجّاج گفت:موضع«ما»رفع است به ابتدا و«ذا»،به معنى الّذي است،اى ما الّذي يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ ،و گفت:روا باشد


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:به آن،مل:با آن.
2- .آو،آج،بم،آز:از.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:مى بينى.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:مى دانى.
5- .آج،لب،آز:اى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .آج،آز:عذابة.
8- .همۀ نسخه بدلها:في استمراره على الكلام.
9- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:عذاب.
10- .مل:في اللّيل.
11- .آو،بم،لب،آز:نهاده.
12- .آو،بم،آز:استفهامى.

مى كنند!و منه،ضمير او جايز است كه راجع باشد با خداى و جايز است كه راجع باشد با استعجال.

قوله: أَ ثُمَّ ،همزۀ استفهام در حرف عطف برده است،و استفهام بر حقيقت از وقوع عذاب است.و طبرى گفت:ثمّ را،معنى هنا لك است،و اين غلط است براى آن كه آن«ثمّ»باشد به فتح،و براى آن همزۀ استفهام در حرف عطف برد تا بدانند كه اين را نيز صدر كلام مى رسد چنان كه جملۀ اوّل را كه در آيت هست و عامل در...اذا،امنتم است (1)،و«ما»صله است،يعنى امنتم (2)به وقت وقوع العذاب.و قوله:الن (3)،همزۀ استفهام (4)در ظرف شده است و بر حقيقت در فعلى مى بايد كه آنجا مضمر است من قوله:الن امنتم،و التّقدير:امنتم الن،و«قد»،براى تقريب الفعل الماضى باشد من الحال،و معنى آيت آن است كه،خداى تعالى گفت بر سبيل توبيخ و ملامت بر استعجال عذاب:پس چون عذاب فرود آيد (5)،ايمان خواهيد آوردن به آن؟آنگه شما را گويند:اكنون ايمان مى آريد كه عذاب فرود آمد،و اين ايمانى است كه هيچ نفع نكند در چنين وقت،چه وقت نزول عذاب و وقت الجاء باشد،و ايمان در آن وقت سود نكند.و در آيت حذفى هست،و اين از جمله آن است كه گفتيم:عرب قول بسيار حذف كنند.و تقدير آن است كه:اذا ما وقع العذاب امنتم به (6)،فيقال (7)لكم الن تؤمنون،گويند شما را:اكنون ايمان مى آريد كه عذاب بديديد،و پيش از اين استعجال مى كرديد به عذاب! ثُمَّ قِيلَ ،آنگه گويند آن ظالمان كافران را:بچشيد عذاب جاودانه،و اين ثمّ،كه حرف عطف است،بدو (8)عطف كرد اين فعل را برآن


1- .آو،آج،بم،آز:در اذا استمرار است،مل:در اذا،اسم است.
2- .آو،آج،بم،آز:استمرّ.
3- .همۀ نسخه بدلها:الآن.
4- .آو،بم،آز+است.
5- .مل:فرود آمد.
6- .آو،بم:استمرّ به،آج،آز:استئمن به.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:فقال.
8- .همۀ نسخه بدلها:حرف عطف بدو.

براى آن كه آن در حال اختيار بايست (1)،چون به حال الجاء و اضطرار رسيد،ايمانى است نه واقع به موقع خود.بر اين هيچ ثواب نباشد و اين را هيچ حكم نباشد،اكنون عذاب بچشيد برآن كفر متقدّم (2)كه اين ايمان آن كفر را بر نداشت.

آنگه گويند ايشان را بر سبيل تقريع و تعزير (3):شما را جزا كردند و پاداشت دادند الّا بر آنچه شما كرده بوديد؟يعنى هيچ ظلمى و حيفى بر شما كردند و يا شما را بر ناكرده (4)عقوبتى كردند!و عجب آن كه (5)او جبر گويد و جزا نه بر عمل گويد با چنين آيتها.و«ذوق»،طلب طعم باشد به دهن،ابتدا تشبيه كرد عذاب را بدان براى آن كه ذائق را احساس بيش بود كه همّت او آن باشد كه طعم بداند (6)،و روا باشد كه:اين بر سبيل تهكّم مى گويد،يعنى به عوض آن كه طمع داشتيد كه طعمهاى لذيذ چشيد چون آن عمل نه گرديد (7)كه مستحقّ آن باشيد،اكنون اين بچشيد به بدل آن!و اين جارى مجراى آن باشد كه گفت: ...فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (8).

آنگه گفت اى محمّد: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ ،اى و يستخبرونك،از تو مى پرسند كه اين عذاب كه خداى در آيات مقدّم (9)وعده داد حقّ است،و درست است؟تو جواب ده و بگو: إِي وَ رَبِّي ،آرى،به حقّ خداى من كه آن حقّ است و شما را قوّت ممانعت قديم[146-ر]تعالى نباشد،و بدين قدرت كه شما راست خداى را عاجز نتوانيد كردن تا عذاب فرود نيارد به شما و از قبضۀ قدرت او بيرون نتوانيد شدن.

وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ،حق تعالى در اين آيت بر سبيل مبالغت در تهديد و وعيد و قطع طمع ايشان از خلاص و نجات از عذاب و طريق رشوت و قبول فديت گفت:اگر هر نفسى ظالم كافر را هرچه در روى زمين او را باشد،از مال و ملك فدا كند تا خويشتن را از عذاب بازخرد بدهد و دلش خوش باشد از سختى و عظم و هول عذاب.و براى آن انّ را از پس«لو»مفتوح بكرد


1- .آو،آج،بم،آز:اختيار است.
2- .همۀ نسخه بدلها:مقدّم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:تقرير.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:را ناكرده.
5- .همۀ نسخه بدلها:ازآن كه.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نداند.
7- .نه كرديد/نكرديد.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:متقدّم.

پس لا محاله از پى«لو (1)»فعلى تقدير بايد كردن،و چون فعل آمد،«انّ»بايد.و «فدا»و«فديه»و«افتدا»،چيزى در بدل (2)چيزى نهادن باشد تا بدان رفع (3)مكروه كنند از او،يقال:فداه يفديه و افتداه،و فاداه.و فدّاه اى قال (4)له جعلت فداك و تفادى القوم بينهم. وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه :چون عذاب بينند (5)پشيمانى پنهان كنند (6)تا شماتت نباشد بر ايشان،و گفته اند:

رؤسا،پشيمانى پنهان دارند از سفله تا زفان (7)ملامت دراز نكنند بديشان.و ابو عبيده گفت:اسرار،اظهار باشد و كلمه از اضداد است،و ازهرى گفت:اين غلط است از او،براى آن كه اسرار،اخفا (8)و پنهان داشتن باشد،و اشرار به«شين»معجم اظهار باشد. وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ[بِالْقِسْطِ] (9)،و ميان ايشان حكم كنند به راستى و داد (10)،و بر ايشان هيچ ظلمى نكنند در حكم و قضيّت و نه در عذاب و عقوبت،[براى آن كه آن] (11)بر ايشان از فعل ايشان آمد.و از رسول-عليه السّلام-پرسيدند كه ايشان را چه سود دارد پشيمانى پوشيده داشتن.گفت:ترس شماتت اعدا.

[قوله] (12): أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ ،«الا»كلمتى (13)است كه عرب بدان استفتاح كلام كند،و معنى او تنبيه باشد،و اصل او«لا»ست،همزۀ استفهام در او شد براى تقرير و تأكيد،و از پس او«انّ»مكسوره آيد تا بدانند كه ما بعد او مبتدا باشد و از پس او امر و دعا باشد،چنان كه امرؤ القيس گويد:

الا انعم (14)صباحا ايّها الطّلل البالي (15)***و هل ينعمن


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:او.
2- .مج+ديگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:دفع.
4- .مج:قالت.
5- .آو،آج،بم،آز:كند.
6- .آو،آج،بم،آز:كند.
7- .همۀ نسخه بدلها:زبان.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:اسرار و اخفاء.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:دفع.
11- .همۀ نسخه بدلها:داستان.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
13- .اساس:كلمه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
14- .آو،آج،بم،آز:العم.
15- .آو،آج،بم،آز:العالى،مج:التالى.

ملك زمين او را باشد به (1)فديۀ خود كند.در اين آيت بازنمود كه:او را خود چيزى نباشد (2)تا فديه كند براى آن كه ملك آسمان و زمين خداى را باشد.و سماوات،جمع سماء باشد،و اصل او از سموّ بود،و آن رفعت است.آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ ،و وعدۀ خداى حق و صدق باشد هرچه گويد.و اين جا مراد به وعده،عذاب (3)است كافران را،و لكن بيشتر كافران ندانند ازآنجا كه ايشان خداى را ندانند،و ندانند كه بر خداى چه روا باشد و چه روا نباشد.

آنگه گفت: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ ،او آن خداى است كه زنده كند آن مرده را كه در او حيات نباشد به خلق حيات در او،و مرده كند زنده را به نفى حيات از او،و بدان كه (4)بنيت حيات از او ويران (5)كند و از آن ببرد كه حيات در او تواند بودن،پس حيات منتفى شود بعدم (6)ما يحتاج اليه. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و شما را به عاقبت باز او (7)برند،يعنى با جايى كه كس را در او حكم (8)نباشد مگر او را.

[قوله تعالى]

سوره يونس (10): آیات 57 تا 70

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اَللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ (58) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلاٰلاً قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ مٰا ظَنُّ اَلَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَشْكُرُونَ (60) وَ مٰا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ كُنّٰا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ مٰا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْبَرَ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (61) أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (62) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ (63) لَهُمُ اَلْبُشْرىٰ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (64) وَ لاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (65) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا يَتَّبِعُ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُرَكٰاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ (66) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67) قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ هُوَ اَلْغَنِيُّ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بِهٰذٰا أَ تَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ اَلَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ لاٰ يُفْلِحُونَ (69) مَتٰاعٌ فِي اَلدُّنْيٰا ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ اَلْعَذٰابَ اَلشَّدِيدَ بِمٰا كٰانُوا يَكْفُرُونَ (70)(9)

ترجمه

اى مردمان!آمد به شما پندى از خدايتان و شفاى آن را كه در دلهاست و بيانى و رحمتى براى مؤمنان.

بگو به فضل خداى و به بخشايش او بدان تا خرّم شوند،اوست بهتر از آنچه گرد مى كنيد.(10) بگو:ديديد


1- .لب:و.
2- .اساس:نه باشد/نباشد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:خدا.
4- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز بم:بيران،بم:بيرون.
6- .همۀ نسخه بدلها:لعدم.
7- .همۀ نسخه بدلها:با او.
8- .همۀ نسخه بدلها:در آنجا حكم.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .مج:اللّه.

دروغ مى گوييد؟[146-پ] و چه گمان است آنان را كه مى گويند بر خداى دروغ روز قيامت (1)،كه خداى،خداوند نعمت است بر مردمان،و لكن بيشترين ايشان شكر نمى كنند (2).

و نباشى تو در كارى و نخوانى (3)از آن،از قرآنى و نكنيد از كارى (4)مگر كه باشيم بر شما گواهان (5)،چون در شويد در او و فرونشود از خداى تو از مقدار مورچه اى (6)در زمين و نه در آسمان و نه كمتر از آن و نه مهم تر مگر در نوشته اى (7)روشن است.

[147-ر] به درستى كه دوستان خداى (8)ترسى نيست بر ايشان،و نه ايشان دلتنگ شوند.

آنان كه ايمان آورند و بودند ترس كار.

ايشان راست بشارت در زندگانى دنيا و در آخرت،بدل نيست گفتها خداى را،آن آن است رستگارى بزرگ.

و دلتنگ مكناد (9)تو را گفتار ايشان،كه عزّت خداى راست همه


1- .مج:رستخيز.
2- .مج:شكر نكنند.
3- .آج،لب:نخوانيد.
4- .آج،مج،لب:هيچ كارى.
5- .همۀ نسخه بدلها:گواه.
6- .آو،آج،بم،لب+خرد،مج:خورد.
7- .آو،آج،بم،لب:كتاب.
8- .آو،آج،بم،لب+را.
9- .آو:بمكناد.

كه خداى راست هركه در آسمانهاست (1)و هركه در زمين است و چه پسر وى (2)مى كنند (3)آنان را كه مى خوانند (4)از فرود خداى انبازان؟پسر وى (5)نمى كنند مگر گمان را،و نمى گويند الّا دروغ.

[147-پ] او آن (6)است (7)كه كرد براى شما شب را تا بياراميد در او،و روز را بينا،در آن دلايلى (8)است گروهى را كه بشنوند.

گفتند:فراگرفت خداى فرزندى،منزّه است او،او بى نياز است،او راست آنچه در آسمانهاست (9)و آنچه در زمين است،نيست نزديك شما از حجّتى به اين،مى گوييد بر خداى آنچه ندانيد (10)؟ بگو:آنان كه فرابافند (11)بر خداى دروغ،ظفر و بقا نيابند.

برخوردارى است در دنيا،پس با ما باشد بازگشت ايشان،پس بچشانيم ايشان را عذاب سخت بدانچه بودند كه كفر آوردند (12)[148-ر].

قوله (13): يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ


1- .اساس:آسمان است،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:پيروى.
3- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .مج:مى خواهند.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيروى.
6- .آو،آج،مج،لب+خدا.
7- .آج،لب:سزاوار خداست.
8- .آج،لب:در اين دلالتى.
9- .اساس:آسمان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آو،بم:هيچ ندانى.
11- .مج:فروبافند.
12- .آو،آج،بم،لب:سخت به آن كفر كه آورده باشند،مج:بودند كه كافر شدند.
13- .مج+تعالى.

آن امرى باشد كه دعوت كند باصلاح،و زجر كند از قبيح بدانچه (1)متضمّن باشد از رغبت و رهبت،و دعوت كند با زهد و خشوع،و صرف كند از عصيان و فسوق،و مراد بدو (2)قرآن است. وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ ،و شفاى آنچه در دلهاست از درد جهل.و دل را براى آن صدر خوانند كه،جاى او صدر است،و قرآن را براى آن شفا خواند (3)كه درد جهل،دردى است كه آن را دوا جز به علم نباشد،و قرآن مايۀ (4)علم است. وَ هُدىً ،و بيانى است و رحمت مؤمنان را،و رحمت،نعمتى باشد بر محتاج براى آن كه آن كس كه (5)جوهرى به پادشاهى دهد،نگويند او را (6)رحمت كرد بر او، و مؤمنان را براى آن تخصيص كرد كه ايشانند كه منتفع شدند بدان.

قُلْ بِفَضْلِ اللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ ،بگو اى محمّد،به فضل و رحمت خداى شادمانه شوند (7).

مفسّران خلاف كردند در معنى فضل و رحمت در اين آيت،بو سعيد خدرى گفت:فضل اللّه،قرآن است،و رحمت او آن است كه:ما را از اهل قرآن كرد.بني هلال بن يسار (8)و مجاهد و قتاده گفتند:فضل اللّه،قرآن (9)است،و رحمت ايمان (10)است.عبد اللّه عمر گفت:فضل اللّه،اسلام است،و رحمت او تزيين (11)اسلام است در دلهاى مسلمانان.خالد بن معدان گفت:فضل اللّه،اسلام است و رحمتش ستر است كه به ما فروپوشيد.كيالى (12)گفت:فضل اللّه،نعمت ظاهر است،و رحمت نعمتهاى باطن،بيانش قوله: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً... (13)،ابو بكر الورّاق گفت:فضل اللّه،النّعماء و هو ما اعطى و حبا و رحمته الآلاء و هو ما صرف و زوى.ابن عيينه


1- .آز:يا آنچه.
2- .همۀ نسخه بدلها:به او.
3- .آج،بم،لب،آز:خوانند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نامۀ.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .مل،مج+كه.
7- .آو،بم:بشوى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:هلال بن سفيان.
9- .همۀ نسخه بدلها:ايمان.
10- .آج،مل،مج،لب،آز:قرآن.
11- .مج:تزيّن.
12- .مل:كسائى،مج:كتابى.
13- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 20.

معاصى امتناع كند،آن را عصمت خوانند.سهل بن عبد اللّه گفت:فضل اللّه،اسلام است و رحمته،توفيق اختيار مذهب حق.حسين بن الفضل گفت:فضل (1)ايمان است،و رحمت بهشت است.ذو النّون مصرى گفت:فضل اللّه بهشت و جنان است، و رحمت نجات و رستگارى از دوزخ و نيران است.عمرو بن عثمان الصدفىّ گفت:

فضل اللّه رسانيدن است به نعمت،و رحمت دائم داشتن آن نعمت.و باقر گفت -عليه السّلام (2):

فضل اللّه،الاقرار برسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-و رحمته،الاقرار بولاية عليّ بن ابي طالب-عليه السّلام. فبذلك،ذلك اشارت است به فضل و رحمت و (3)هريكى از ايشان،گفت:بدان بايد تا خرّم باشند (4)،و ابو على گفت:تكرار «فا»براى تأكيد است،چنان كه شاعر گفت (5):

و اذا هلكت فعند ذلك فاجزعي***

و بعضى ديگر گفتند:دوم زيادت است.ابو جعفر المدنىّ خواند:فلتفرحوا،و رويس همچنين.و روايت كرده اند اين قرائت از ابىّ كعب،و كذلك قوله:ممّا تجمعون (6)،به«تا»ى معجم من فوق،و آن (7)لغت بعضى عرب است كه[با] (8)لام مخاطب را امر كنند،و يعقوب در فَلْيَفْرَحُوا موافقت كرد.و جملۀ قرّاء به«يا» خواندند براى آن كه«لام»امر غايب را باشد،و«تا»خطاب را،و جمع ميان ايشان درست نباشد،و ابو على گفت:هذا اصل مرفوض،اين اصلى است رها كرده و متروك. هُوَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ ،او بهتر است از آنچه شما جمع مى كنيد از اموال و حطام دنيا.اگر گويند:نه خداى تعالى ما را نهى كرد از فرح،و فرح،را ذمّ كرد در چند آيت،منها قوله: ...لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (9)،و قوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10).و قوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ...


1- .آج،مل،لب،آز+فضل اللّه.
2- .مل:حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام.
3- .همۀ نسخه بدلها+به.
4- .آو،آج،لب،آز:شاد باشد.
5- .آج،لب،آز+مصرع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+هر دو جا.
7- .آج،لب،آز:و اين.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 76.
10- .سورۀ هود(11)آيۀ 10.

است كه:آن فرح كه آن مذموم است و ما را از آن نهى كرده اند بطر و اشر است كه به اختيار ماست،و امّا آنچه نه بقصد و داعى ما باشد از سرور عند سببى،امرونهى و تكليف آن را متناول نباشد،ديگر آن كه:آنجا كه مطلق گفت مذموم است،و آنجا كه مقيّد گفت به قرينۀ مدح ممدوح است[كقوله: فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ... (1)،و آنچه مقيّد است به قرينۀ ذم (2)كقوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ... (3)،و از جمله آنچه به قرينه مدح آمد و ممدوح است] (4)قوله تعالى:

يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللّٰهِ... (5) ،و قوله: فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (6).

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ -الآية،حق تعالى بدين آيت خطاب كرد (7)با مشركان عرب بر زفان (8)رسول-عليه السّلام-گفت:أ علمتم،بدانسته ايد (9)آنچه خداى تعالى[148-پ]بفرستاد براى شما از روزى شما،ازآنجا حرام و حلال كرديد، يعنى خداى تعالى براى شما ارزاقى پديد كرد،شما از (10)خويشتن آن را حرام كرديد بى حجّتى و بيّنتى از خداى تعالى،چون:بحيره و سائبه و وصيله و حام.

آنگه گفت:يا محمّد!بپرس از ايشان و بگو ايشان را كه:خداى دستورى داد شما را؟استفهامى است بر سبيل تقريع و ملامت-يعنى بى دستورى خداى مى كنيد أَمْ عَلَى اللّٰهِ تَفْتَرُونَ ،يا دروغ بر خداى مى نهيد؟چون قسمت اوّل باطل شد، [قسمت] (11).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 70.
2- .آو،آز:دوم.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 81.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
5- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 83.ظاهرا اين آيه براى مورد مدح كه مؤلف اراده كرده است،مناسب نمى نمايد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:حكايت كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها:زبان.
9- .آو،آج،بم،مل،آز:ندانسته ايد.
10- .لب:بهره.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.دوم درست شد،و مورد آيت انكار و تقريع است بر آنان كه از خويشتن تحليل و تحريم كردند. آنگه تهديد كرد ايشان را[كه]

قيامت با ايشان چه خواهد رفتن!همانا گمان رحمت و ثواب نبرند (1)،چه (2)گمان عقاب و عقوبت نبايد (3)تا برند.و وجهى ديگر در معنى آيت آن است كه:كجا گمان ايشان به تفصيل آن رسد كه خداى تعالى اعداد (4)كرده باشد براى ايشان از عقاب.

آنگه گفت:خداى تعالى،خداوند فضل و افضال و نعمت است بر خلقان و آنچه بر ايشان آمد از وبال و عقوبت هم از فعل ايشان و از كرد (5)ايشان،و لكن بيشتر مردمان اين ندانند ازآنجا كه انديشه نكرده باشند و شكر نعمت او نكنند از اين وجه را.

قوله: وَ مٰا تَكُونُ فِي شَأْنٍ -الآية،حق تعالى در اين آيت تهديد كرد مكلّفان را.

گفت:و تو اى محمّد!و مراد امّت و جمله مكلّفان-نباشى در كارى.و شأن،كارى باشد كه آن را قدر و منزلتى باشد،و الشّأن و الحال (6)و البال (7)نظائر،در هيچ كارى نباشى و هيچ قرآنى بر اينان نخوانى و هيچ عملى و كارى نكنى الّا ما (8)بر شما گواه باشيم.چون در آنجا شوى (9)و خوض كنى براى آن گفت،تا مكلّفان متنبّه و متّعظ باشند و غافل و بى خبر نباشند،و بدانند كه بر ايشان رقيبان و نگاهبانانند،فساد از سر فروفكنند (10)و گزافكارى پيش نگيرند،و قوله: وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ ،اين«من»اين جايگاه زيادت است و براى تأكيد نفى آورد،چنان كه:ما جاءني من رجل.قوله: وَ مٰا يَعْزُبُ ،دور


1- .آج،آز:مى برند.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:جز.
3- .مل:بايد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اعتداء.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:كردار.
6- .اساس:فى الحال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:و المال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و ما.
9- .همۀ نسخه بدلها+در او.
10- .همۀ نسخه بدلها:فرونكنند.

اذا دخل فيه و تفاوضنا (1)الحديث،و اصله من فاض الماء اذا سال،و افضته أنا كأنّه يسيل (2)الحديث و يصبّه. وَ مٰا يَعْزُبُ ،اى[و] (3)ما يبعد،و منه العزب للرّجل الّذي لا زوجة له.و عبد اللّه عبّاس گفت:لا يعزب،اى لا يغيب.و قوله تعالى: مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ ،«من»،زيادت است مؤكّد نفى،و«مثقال»مفعال باشد من الثّقل،يعنى مقدار ذرّة و بثقلها (4).و ذرّ (5)،مورچۀ خرد (6)باشد،الواحدة ذرّة،اين حقيقت اوست،و آنگه در هر محقّرى و اندكى استعمال كنند تا گفته اند (7):آنچه در روشنايى آفتاب پيدا شود چون آفتاب در كوّى (8)جهد آن را ذره خوانند،حق تعالى بر سبيل مبالغت گفت:آن مقدار از من و از علم و مراقبت و محافظت من فرونشود،و نظيره قوله: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (9).

وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْبَرَ ،نه كهتر از آن و نه نيز مهتر از آن و الّا آن در نوشتۀ مبين (10)ثبت كرده اند و بنوشته،و آن لوح محفوظ است.حمزه و خلف و يعقوب خواندند:و لا اصغر من ذلك و لا اكبر،به رفع در هر دو لفظ عطفا على المحل،براى آن كه جار و مجرور در محلّ[149-ر]رفع است،و معنى آن كه:و ما يعزب عن ربّك مثقال ذرّة،و باقى قرّاء:خواندند و لا اصغر من ذلك و لا اكبر عطفا على اللّفظ، اعنى على قوله: مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ ،و اگرچه مفتوح است در لفظ،در حكم مجرور است و لكن جرّ بر او ظاهر نشد ازآن كه لا ينصرف است.

آنگه حق تعالى پس ازآن كه وعظ امّت بگفت،بشارت داد دوستان خود را، گفت: أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ ،گفت:الا!و فايدۀ[او] (11)استفتاح كلام باشد و تنبيه سامع تا با خبر باشد از خطاب مخاطب،دوستان خداى را،بر ايشان نه ترسى باشد و نه ايشان اندوهگن


1- .آو،آج،بم،مل،آز:تفاوضيا.
2- .آو:يفيض.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،يثقلها،مل:و ثقلها.
5- .آو،مج،لب:ذرّ.
6- .مل،مج،لب:خورد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:گويند.
8- .همۀ نسخه بدلها:كوّه.
9- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 7 و 8.
10- .همۀ نسخه بدلها:روشن.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

اهل علم خلاف كردند در آن كه كه باشد كه استحقاق اين نام دارد،و سعيد بن جبير گفت،از رسول-عليه السّلام-پرسيدند كه:من اولياء اللّه،دوستان خداى كيستند؟گفت:آنانند كه چون مردمان ايشان را بينند (1)،خداى را ياد كنند ديدار ايشان مردم را لطف باشد در ذكر خداى،و راوى خبر گويد كه،از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-شنيدم كه مى گفت:خداى را بندگانى هستند كه نه پيغامبرانند و نه شهيدانند،پيغامبران و شهيدان را بر ايشان غبطت باشد روز قيامت به مكان ايشان از خداى،گفتند:يا رسول اللّه![كيستند] (2)ايشان و عمل ايشان چه باشد؟ما را بگو تا ما نيز ايشان را دوست داريم،گفت:قومى باشند كه با يكديگر دوستى كنند براى خداى بى آنكه ميان ايشان رحمى و خويشى باشد و بى مالى كه به يكديگر دهند، و اللّه كه رويهاى ايشان به نور تابنده بود و ايشان بر منبرهاى نور باشند،چون مردمان ترسند ايشان نترسند،و چون مردمان دژم باشند ايشان نباشند،آنگه برخواند: أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،و اميرالمؤمنين على را گفتند:از وصف اولياى خدا چيزى بگوى،گفت:

عمش (3)العيون من السّهر،صفر الوجوه من العبر، خمص البطون من الخوى،يبس الشّفاه من الظّما ،گفت:چشمهاشان از بى خوابى آب ريزد و رويهاشان زرد باشد از عبرتها كه بينند،شكم باريك دارند از گرسنگى، لب خشك دارند از تشنگى.ابن كيسان گفت:آنان باشند كه خداى تعالى كار ايشان به خود تولاّ كند از الطاف و توفيق و بيان و ابراز برهان،و ايشان تولاّ كنند به كار خداى-عزّ و جلّ-از عبادات و دعا.

و روشن تر وصف آن است كه،خداى تعالى هم در اين آيت گفت: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،گفت:مؤمنان باشند، وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ ،به من ايمان دارند و از من ترس كار (4)باشند،و چون به اجماع امّت اين دو خصلت در اميرالمؤمنين على بر وجه مزيّت و تفضيل حاصل بود،او را ولىّ اللّه گفتند،امّا ايمان او سابق بود


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ببينند.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:حمش.
4- .مج:ترس كارتر.

اوّل المؤمنين گفتند او را و امام المتّقين.و اهل لغت گفتند:خوف (1)،انزعاج القلب باشد لما يتوقّع من المكروه،و الحزن غلظ الهمّ مأخوذ من الحزن،و هو الارض الغليظة (2).

آنگه گفت آنان كه چنين باشند: لَهُمُ الْبُشْرىٰ ،ايشان را بشارت بود در دنيا و آخرت،عبادة صامت گفت (3)،از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه:اين بشارت چيست كه ايشان را باشد؟گفت:

الرّؤيا الصّالحة يراها المسلم (4)او ترى له ،خواب نيك باشد كه مرد مسلمان بيند يا در حقّ او بينند،اين بشارت دنيا باشد،و بشارت آخرت بهشت بود.ابو الدّرداء،روايت كرد كه،اين حديث از رسول-عليه السّلام-پرسيدم، گفت:كس مرا از اين نپرسيد،و آنگه جواب هم اين (5)گفت كه گفتيم.ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:چون قيامت نزديك رسد، خواب مرد مسلمان خطا نكند (6)،و خواب آن كس راست تر بود كه،سخن او راست تر بود.

آنگه گفت:خواب سه گونه باشد،يكى:بشارت بود از خداى تعالى،و يكى:

از حديث نفس مرد باشد از آنچه در دل او بود،و سيّم (7):خوابى كه شيطان نمايد.و خواب،جزوى است از چهل و شش جزو از پيغامبرى،چون يكى از شما چيزى بيند كه از آن كراهتى باشد او را،بايد تا بازنگويد و برخيزد (8)دو ركعت نماز كند،آنگه گفت:من قيد دوست دارم در خواب و غل را كاره باشم،چه قيد ثبات در دين بود.

زهرى و قتاده گفتند:مراد[149-پ]بشارت است كه بنده را دهند (9)در مرگ.حسن بصرى گفت:بشارت است به ثواب و بهشت كه قرآن بدان ناطق است كه گفت:

وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... (10) ، وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ...


1- .اساس:چون،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:الغليظ،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گويد.
4- .اساس:السّلام:به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:چنين.
6- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:كم خطا كند.
7- .مل،لب،آز:سيوم.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+در.
10- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.

كه جاى او كجاست.عطا گفت:فريشتگان رحمت به وقت نزع روح بندۀ مؤمن بيايند و او را بشارت دهند،چنان كه خداى تعالى گفت: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... (1)،و قال اللّه تعالى: اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ (2)-الآية.ابن كيسان گفت:بشارت دنيا آن است كه،در كتابهاى پيغامبران است از وعدۀ ثواب و بهشت،و بشارت آخرت آن است كه در نامهاى ايشان بود از طاعت كه به آن به بهشت شوند. لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اللّٰهِ ،اى لا خلف لوعد اللّه، وعدۀ خداى را تغيير و تبديل نباشد و در او خلاف نرود،و ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،اين ظفرى بزرگوار است.

نافع گفت:روزى حجّاج خطبه مى كرد.خطبه اى دراز بكرد،عبد اللّه عمر سر بر كنار من نهاد،حجّاج گفت كه:عبد اللّه زبير كتاب خداى را تبديل كرد،عبد اللّه عمر گفت:نه تو توانى كردن و نه او، لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اللّٰهِ ،حجّاج گفت:لقد اوتيت علما،تو را علم داده اند و از سر آن حديث برفت.

وَ لاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ،نبايد تا تو را دلتنگ كند سخن ايشان،ظاهر او نهى است و معنى تسليت رسول-عليه السّلام.و نهى در ظاهر به حزن تعلّق دارد و در معنى به اسباب او،يعنى التفات مكن با قول ايشان و اعتداد مكن[به] (3)سخن ايشان تا تو را دلتنگى نيارد،و مثله قولهم:لا ارينّك (4)هاهنا،نبايد تا من تو را اين جا بينم،در ظاهر نهى است خود را از رؤيت،و معنى آن كه:نگر تا اين جا نباشى كه من تو را اين جا بينم!آنگه ابتدا كلامى دگر كرد و گفت: إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،عزّت جمله خداى را باشد كه[هركه ]


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 32.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

وى اند (1)،و«من»عقلا را باشد و«ما»لما لا يعقل،و قوله: وَ مٰا يَتَّبِعُ الَّذِينَ ،«ما» محتمل است دو وجه را،يكى آن كه:استفهامى باشد،يعنى اين مشركان را كه با او انباز گرفته اند چه چيز را متابعت مى كنند،و صورت استفهام باشد و مراد تقريع و تقرير،يعنى هيچ چيز را متابعت نمى كنند كه آن را اصلى باشد.و وجهى دگر آن كه :«ما»نفى را باشد،يعنى متابعت نمى كنند اين مشركان شريكانى را كه ايشان بر حقيقت شريكان خدايند،جز كه ايشان به تسميۀ ناواجب نا مستحقّ ايشان را اله و معبودان خود مى خوانند و اعتقاد مى كنند،بيانش: إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است،متابعت نمى كنند الّا ظنّ و گمان را و بر هيچ علمى حاصل نشده اند-و هر دو وجه به يكديگر نزديك است. وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ ،و ايشان جز دروغ نمى گويند،و معنى آيت تحريص و تقدير (2)مكلّفان است بر توحيد و اخلاص عبادت خداى را تعالى،و آن كه با او شرك نيارند كه آنان كه شرك آرند (3)حاصلند على[لا] (4)شىء و لا بصيرة.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ ،تا آنگه (5)چون خلقان را به توحيد و عبادت دعوى مى كردند (6)ايشان را تنبيه كرد بر ادلّه اى كه به آن توصّل توان كردن به توحيد او،و آن افعالى است كه قديم تعالى مختص است به قدرت برآن،گفت:او آن خداى است كه شب را به لباس و جامۀ خواب شما كرد تا در او بيارامى،يعنى چنان كه جامه مرد را (7)و عيبهاى اندام او پنهان كند شب همچنين است،به تاريكى بر خلقان و احوال ايشان پردگى كند و پوشيدگى آرد،از اين جا گفت شاعر:

اللّيل للعاشقين ستر***يا ليت اوقاته تدوم

و قيل:اللّيل اخفى للويل.آنگه گفت:بيرون ازآن كه پرده و پوشش تو است، جاى آرام اوست (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:اواند.
2- .همۀ نسخه بدلها:تقرير.
3- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آوردند،مل:آورند.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .مل:آنگاه.
6- .همۀ نسخه بدلها:دعوت كرد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:مردم را.
8- .همۀ نسخه بدلها:تو است.،آرامگاه تو است تا تو از رنجهاى[ر]

كردن در حوائج برآسايى[150-ر]،چه اگر شب (1)روشناى به حدّ روز بودى،حرص تو را رها نكردى كه از عمل و سعى و كارى (2)و رنج برآسودى،چنان كه در شبهاى روشن بيشتر مردمان كنند (3)وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً ،و روز را بينا كرد[ه است و] (4)شب از جهت تاريكى بمثابت نابينايى كرد،و روز را چو (5)بينايى،و هذا من باب ليل نائم و نهار صائم،اى ينام فيه و يصام،و مثله قوله: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ... (6)،اى فما ربحوا في تجاراتهم (7)،آنگه بر مجاز و توسّع فعل را با روز داد و با تجارت بر طريق مبالغت،و على هذا بيت جرير:

لقد لمتنا يا امّ غيلان فى السّرى***و نمت و ما ليل المطىّ بنائم

و قال رؤبة:

و نام ليلي و تجلّى همّي***

و قال آخر:

سهدا اذا ما نام ليل الهوجل***

و اين جعل،به معنى خلق است،براى آن متعدّى است به يك مفعول،و چون به معنى نصب باشد[متعدّى بود به دو مفعول،چنان كه گفت: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبٰاساً، وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً (8)] (9). إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ .در اين كه گفت،از جعل شب و روز به اين صفت،آياتى است و علاماتى و دلالاتى گروهى را كه ايشان بشنوند و انديشه كنند و معتبر شوند.

قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً ،آنگه حكايت كرد از شنيعى


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .همۀ نسخه بدلها:كار.
3- .اساس:كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:چون.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.
7- .همۀ نسخه بدلها:تجارتهم.
8- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 10 و 11.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

خدايند،و جهودان كه گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ... (1)،و ترسايان كه گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ... (2)،و چنان كه حقيقت اين بر خداى محال است،مجازش هم بر خداى روا نيست از تبنّى و به پسرى گرفتن،براى آن كه پسر و دختر بر حقيقت آن را باشد كه از باب (3)او آفريده باشد و پسرى كرده كه آن گيرد كه او محتاج باشد.آنگه نفى كرد آن را از خود و گفت:او منزّه است و بى عيب و دور ازآن كه در (4)گمان برند، يعنى او منزّه است از حقيقت اين حديث كه اداء به جسميّت كند،و غنى و بى نياز از مجاز اين كه تبنّى باشد و اداء به آن كند كه او را به فرزند حاجت باشد براى اعانتى و چيزى مانند اين. لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،هرچه در آسمان و زمين او راست،و آن كه همه آسمان و زمين ملك و ملك او باشد او را چه حاجت بود به فرزند!آنگه گفت:

إِنْ عِنْدَكُمْ ،و المعنى ما عندكم مِنْ سُلْطٰانٍ ،اى من حجّة. بِهٰذٰا ،اى بهذا القول، شما را بر اين كه مى گويى حجّتى و برهانى نيست،چون چنين است، أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،روا مى دارى كه بر خداى چيزى گويى (5)كه ندانى! قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،بگو اى محمّد و اعلام كن اينان را كه:آنان كه بر خداى تعالى دروغ مى نهند و فرومى بافند (6)آن را،و گفتيم كه:اصل فرى،قطع باشد،و فعل و افتعال اين جا به يك معنى است،يقال:فريت الشّىء و افتريته،و فريت الحديث مثل فريت الاديم،چه اديم چون ببرد از او نعلى سازد،آن كس نيز كه دروغ مى گويد از آن مقصودى مى رساند (7)خود را. لاٰ يُفْلِحُونَ ،ايشان ظفر نيابند و ايشان را بقاى و فلاحى نباشد.كلبى گفت،معنى آن است كه:لا يؤمنون، ايمان نيارند،و گفتند:رستگارى نيابند.

و قوله: مَتٰاعٌ فِي الدُّنْيٰا ،مرفوع است به آن كه خبر مبتداى محذوف است،اى هو متاع،يعنى آن دروغ كه بر خداى مى نهند


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
3- .آو،بم،مج:آب،آج،لب،آز:آل،مل:آن.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مى گويى.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:فرامى بافند.
7- .همۀ نسخه بدلها:مى سازد.

اين بر سبيل تحقير و تقليل (1)گفت،يعنى اين زود بگذرد.آنگه گفت:مرجع و بازگشت ايشان با ما باشد،پس آنگه بچشانيم ايشان را عذاب سخت به آن كفر كه آورده باشند،و مورد آيت مورد تهديد و وعيد است (2)و تحذير از كفر (3)و دروغ بر خداى -جلّ جلاله-و آن كه اين را عاقبتى ذميم خواهد بودن از عذاب دوزخ.

[قوله تعالى] (4):

سوره يونس (10): آیات 71 تا 92

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ إِنْ كٰانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقٰامِي وَ تَذْكِيرِي بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَعَلَى اَللّٰهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اُقْضُوا إِلَيَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَمٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي اَلْفُلْكِ وَ جَعَلْنٰاهُمْ خَلاٰئِفَ وَ أَغْرَقْنَا اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُنْذَرِينَ (73) ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلىٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمٰا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذٰلِكَ نَطْبَعُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْمُعْتَدِينَ (74) ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآيٰاتِنٰا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا إِنَّ هٰذٰا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قٰالَ مُوسىٰ أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هٰذٰا وَ لاٰ يُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُونَ (77) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَلْفِتَنٰا عَمّٰا وَجَدْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا وَ تَكُونَ لَكُمَا اَلْكِبْرِيٰاءُ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا نَحْنُ لَكُمٰا بِمُؤْمِنِينَ (78) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ اِئْتُونِي بِكُلِّ سٰاحِرٍ عَلِيمٍ (79) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمّٰا أَلْقَوْا قٰالَ مُوسىٰ مٰا جِئْتُمْ بِهِ اَلسِّحْرُ إِنَّ اَللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُصْلِحُ عَمَلَ اَلْمُفْسِدِينَ (81) وَ يُحِقُّ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (82) فَمٰا آمَنَ لِمُوسىٰ إِلاّٰ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلىٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْمُسْرِفِينَ (83) وَ قٰالَ مُوسىٰ يٰا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84) فَقٰالُوا عَلَى اَللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (85) وَ نَجِّنٰا بِرَحْمَتِكَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (86) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اِجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (87) وَ قٰالَ مُوسىٰ رَبَّنٰا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوٰالاً فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا رَبَّنٰا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلىٰ أَمْوٰالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُوا حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (88) قٰالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا فَاسْتَقِيمٰا وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ سَبِيلَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (89) وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتّٰى إِذٰا أَدْرَكَهُ اَلْغَرَقُ قٰالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَلَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرٰائِيلَ وَ أَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ عَنْ آيٰاتِنٰا لَغٰافِلُونَ (92)

[150-پ]

ترجمه

بخوان (5)بر ايشان خبر نوح-عليه السّلام-چون گفت قومش را اى گروه من اگر بزرگ شد (6)بر شما مقام من و ياد دادن من به آيات خداى بر خداى توكّل كردم بيارى (7).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .اساس:تحقيقى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز+از عذاب دوزخ.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:و بخوان.
6- .آو،آج،بم،لب:باشد.
7- .آج،لب:فراهم كنيد،مج:بسازيد.كارتان و انبازتان،پس نبايد تا باشد كار شما بر شما پوشيده،پس كار من تمام كنى و مرا مهلت مدهى. اگر برگردى شما نخواستم از شما از مزدى نيست مزد من مگر بر خداى و فرمودند مرا كه باشم از مسلمانان. دروغ داشتند او را،برهانيديم[او را]
8- و آنان كه با او بودند در كشتى و كرديم ايشان را خليفتان و غرق بكرديم آنان را كه دروغ داشتند آيات ما را،بنگر كه چگونه بوده است عاقبت آ[نا]

پس بفرستاديم از پس او پيغامبرانى به قومشان،آوردند به ايشان حجّتها،نياوردند ايمان به آنچه دروغ داشتند به آن از پيش ايشان (1)،همچنين مهر نهيم بر دلهاى كافران (2).

پس بفرستاديم از پس ايشان موسى را و هارون را به فرعون،و اشراف قومش به حجّتهاى ما تكبّر كردند و بودند گروهى گنهكاران.

چون آمد به ايشان حق از نزديك ما،گفتند اين جادوى است روشن.

گفت موسى مى گوى حق را چون آمد به شما كه جادوى است اين؟و نه ظفر يابند جادوان.

[151-پ] گفتند آمدى (3)به ما تا برگردانى (4)ما را از آنچه يافتيم برآن پدران ما را و باشد شما را (5)بزرگوارى در زمين؟و ما نيستيم شما را باوردارنده (6).

گفت فرعون به من آرى هر جادوى دانا را.

چون آمدند جادوان، گفت ايشان را موسى:بيندازى آنچه شما مى اندازى.

چون بينداختند،گفت موسى آنچه آوردى جادوى است كه خداى باطل كند آن را كه خداى نيك بنه كند


1- .مج:آن.
2- .كذا:در همه نسخه بدلها،ازحدودگذرندگان.
3- .مج:آمديد/امدى.
4- .آو،آج،بم،لب:بر كارگردانى.
5- .آو،آج،بم،لب:شما دو را.
6- .آو،آج،بم،لب:باور دارندگان.

و درست كند خداى حق را به كلمات خود و اگرچه نخواهند كافران.

[152-ر] ايمان نياوردند به موسى مگر فرزندانى از قومش بر ترس از فرعون و قومشان كه به فتنه افگند ايشان را، فرعون بزرگوارى كرد در زمين و او از مسرفان بود.

و گفت موسى:اى قوم!اگر ايمان آورده اى به خداى،بر او توكّل كنى اگر مسلمانى.

گفتند بر خداى (1)توكّل كرديم،خداى ما مكن ما را فتنه براى قوم بيدادكاران (2).

برهان (3)ما را به رحمت تو از قوم كافران.

وحى كرديم به موسى و برادرش كه بگيرى براى قومتان به مصر خانه ها (4)و كنى خانه هايتان (5)قبله و به پاى دارى نماز و بشارت ده مؤمنان را.(6) [152-پ]و گفت موسى خداى[ما] (7)كه تو دادى فرعون را و قومش زينتى و مالها (8)در زندگانى دنيا،خداى ما!گمراه


1- .آو،بم:ور خداى.
2- .آو،آج،بم،لب:بيدادگران.
3- .آو،آج،بم،لب:و برهان.
4- .اساس:خانها/خانه ها.
5- .اساس:جانهايتان/خانه هايتان.
6- .آج،بم،لب:ملائه.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،افزوده شد،مج:خداى را.
8- .آو،آج،بم،لب:خواستها/خواسته ها.

گفت پاسخ دادند دعاى شما[را] (1)،راست باشى و پيروى مكنى راه آنان را كه ندانند.

و بگذرانيديم به فرزندان يعقوب در دريا (2)،بر پى ايشان برفت فرعون و لشكرش به ناحق و ظلم تا دريافت[او را] (3)غرق،گفت:ايمان آوردم (4)كه نيست خداى مگرآنكه گرويدند به دو پسران يعقوب،و من از جملۀ مسلمانانم.(5) [153-ر] اكنون؟و بى فرمانى كردى پيش از اين،و بودى از جملۀ مفسدان.

امروز برهانيم (6)تو را به تنت تا باشى آنان را كه از پس تو آيند علامتى،و بسيارى از مردمان از آيات ما غافلند.

قوله-عزّ و علا: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ -الآية،حق تعالى رسول خود را مى فرمايد كه:برخوان بر ايشان،يعنى بر اين كافران منكران خبر نوح-عليه السّلام-و قصّۀ او چون گفت قومش را.و تلاوت قرائت (7)باشد،و اصل او از تتابع است كه در قرائت حروف را تتابع (8)بايد كردن.و النّبأ،الخبر،و قوم خود را بگفت:يا قوم،اى قوم! الاصل،يا قومي،«يا»ى اضافت بيفگند و اكتفا كرد به كسره،و اگر چنان كه بر شما بزرگ است يعنى گران است بر شما مقام من و بودن و استادگى (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد،آو،آج،بم،لب:شما دو را.
2- .آو،آج،مج،لب:دريا را.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:گرويدم.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:الآن.
6- .اساس:برهانيديم،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .اساس:قرآن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،آز:تابع.
9- .آو:ايستاد،آج،آز:استادن،بم،مج:ايستادن،لب:ستادن.[من]

ميان شما و شما را ياد دادن به آيات خداى،من بر خداى توكّل كردم،و اين عند آن بود كه ايشان گفتند:ما تو را بكشيم از آنچه ايشان را ملال آمد ازآن كه نوح -عليه السّلام-به بامداد (1)و شبانگاه و وقت و بى وقت بر سر ايشان ايستاده بود (2)و ايشان را دعوت مى كردى و به خداى مى ترسانيدى و عقاب خداى ياد مى دادى و تحذير مى كردى،ايشان او را مى زدندى و[مى راندندى] (3)جفا مى كردندى و هيچ بازنمى استاد (4)از آن،گفتند:تدبير آن است كه ما او را بكشيم،گفتند:يا نوح!از پس كار خود برو (5)،يا نه ما تو را بكشيم.نوح-عليه السّلام-عند اين حال اين بگفت:اى قوم!اگر چنان است كه مقام من در ميان شما و وعظ من شما را به آيات خداى بر دل شما گران شد و قصد كشتن من مى كنى،من توكّل كردم بر خداى. فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ ،شما كار خود بسازى و بسگالى.جملۀ قرّاء خواندند:به قطع«الف»من- الاجماع،و هو الازماع و الاعداد،قال اللّه تعالى: وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ... (6)،و قال الشّاعر:

يا ليت شعري و المنى لا تنفع***هل اغدون يوما و امري مجمع

اى معدّ،مگر نافع در روايت اصمعى،و در شاذّ اعرج و جحدرى كه ايشان خواندند:فاجمعوا،به«الف»وصل و فتح«ميم»،من الجمع،كار خود جمع كنى،و معنى هم آن است،جز آن كه آن لفظ در اين باب معروف تر است و مستعمل تر است.

ابو معاذ گفت:جمع و اجمع،به يك معنى آمد،چنان كه أبو ذؤيب گفت:

و كأنّها بالجزع جزع نبايع***و اولات ذى العرجاء نهب مجمع

اى مجموع.و قوله: شُرَكٰاءَكُمْ ،به قرائت آن كس كه خواند:فاجمعوا،به همزه موصوله من الجمع«واو»عطف باشد،و كلام بر ظاهر خود و به محذوفى حاجت


1- .آج،بم،آز:بيامد.
2- .بم،مج،لب،آز:بودى.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو:نمى ايستادند،آج،لب:نمى استادند.
5- .آو،آج،مج،لب،آز:بروى.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 102.

استوى الماء و الخشبة،و جاء البرد و الطّيالسة و لو تركت النّافة و فصيلها (1)لرضعها،اى مع الخشبة و مع الطّيالسة و مع فصيلها،و معنى آن باشد كه:شما[و] (2)معبودان شما به يك جاى بنشينى و دست يكى كنى و كار خود بسگالى و بسازى.و وجه دگر آن كه :فعلى (3)را اضمار بايد كردن كه حال اقتضاى او كند،من قولك:و ادعوا شركاء كم.و در مصحف ابىّ همچنين است،و حذف اين فعل در اين جاى روا باشد براى آن كه در كلام دليل است بر حذف او،چنان كه شاعر گفت:

علّفتها تبنا و ماء باردا***

اى،[و] (4)سقيتها ماء باردا،براى آن كه تعليف در باب آب دادن مستعمل نباشد،و قال (5)آخر[153-پ]:

شرّاب البان و تمر و اقط***

و شرب،جز در لبن (6)نبود در تمر و اقط نباشد،و تقدير بايد كردن كه:اكّال تمر و اقط،[و اين طريقى است كه در دگر جاى تقرير] (7)كرده ايم و جملۀ قرّاء، شُرَكٰاءَكُمْ ،به نصب خواندند عطفا على قوله: أَمْرَكُمْ يا به«واو» (8)مع،يا به تقدير فعلى مضمر چنان كه گفته شد.و يعقوب خواند در شاذّ[و] (9)حسن بصرى و عيسى و سلاّم و اين ابي اسحاق:و شركاؤكم،[به رفع عطفا على الضّمير في قوله:فاجمعوا، و التّقدير:فاجمعوا امركم انتم و شركائكم] (10)و معنى آن كه:شما[و] (11)معبودان شما به يك جاى اعداد كنى و بسازى كار خود را.زجّاج گفت:اين روا نبودى اگر نه آنستى (12)كه در ميان ايشان اسمى در اوفتاد كه مفعول است،و الّا روا نبودى عطف كردن اسم ظاهر را بر مضير متّصل كه الّا با ضمير منفصل بازآرند،و همچنين در ضمير مستكنّ،چنان كه حق تعالى گفت: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ... (13)،و قال: اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ (14)الْجَنَّةَ... (15)، فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ...


1- .اساس:فصلها،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:فعل.
4- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:قول.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:آب.
7- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+به معنى.
9- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:ندانستى.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 27.
14- .اساس:زوجك،به قياس با نسخۀ آو،با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 35.

ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ،اى مظلما ملتبسا،پس نبايد تا كار شما بر شما پوشيده باشد،من قولهم:غمّ الهلال على النّاس إذ اشتبه،و قال طرفه:

لعمرك ما امري علىّ بغمّة***نهاري و لا ليلى علىّ بسرمد

و غمّ،از اينجاست كه دل را بپوشد،و غمام از اين جا گويند ابر را كه آسمان را بپوشد،و الغمّة و الغمّاء،الظّلام و السّتر،قالت الخنساء:

و ذي كربة ارخى ابن عمرو (1)خناقه***و عمّته عن وجهه فتجلّت

ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ ،آنگه برانى بر من آنچه در دل دارى.و القضاء،الفراغ من الامر، يقال:قضى فلان اذا مات (2)و قضى دينه اذا فرّغ منه.ضحّاك گفت:انهضوا الىّ،به كار من قيام كنى تا مرا از خود بازدارى،و فرّاء حكايت كرد از بعضى قرّاء كه خواند:ثمّ افضوا الىّ،به«فا»،و قطع«الف»من الافضاء،اى توجّهوا حتّى تصلوا الىّ،يقال:افضيت (3)الخلافة الى فلان اذا وصلت (4)اليه. وَ لاٰ تُنْظِرُونِ ،و مرا مهلت مدهى و تأخير مكنى.و فايدۀ آيت آن است كه خداى تعالى از نوح حكايت كرد كه او به اصرار قومش بر كفر و اضرار ايشان او را،به نصرت خداى تعالى (5)واثق بود و از كيد قوم آمن (6)به وعد خداى او را و اعلام او كه ايشان او را زيان و گزند نتوانند كردن.و در او،تسليۀ رسول است-عليه السّلام-و تقويت دل او.

قوله: فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ،اين هم حكايت قول نوح است كه،نوح گفت قوم را:اگر برگردى از من و وعظ (7)نشنوى و پند من نپذيرى،من بر اين دعوت كه شما را مى كنم اجرى و مزدى و جعلى طمع ندارم،اجر من و مزد (8)من و ثواب من بر خداى است -جلّ جلاله-و مرا فرموده اند تا:از جملۀ مسلمانان باشم و متابعت راى شما نكنم.و معنى آيت،اظهار غنى است از ايشان و آن كه بازمى نمايد كه:مرا در اين دعوت، غرض نفع شماست نه منفعت خود،و اگر مرا پاداشتى بودى


1- .آو،آج،بم،آز:عمّى.
2- .مج:فات.
3- .اساس:افضت،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .اساس:واصلت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج+و ثواب.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
7- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل،مج+من.
8- .مج:مژد.

آنگه خداى تعالى بازنمود كه:قوم او با او چه كردند و او چه كرد،گفت:

فَكَذَّبُوهُ ،قوم او او را به دروغ داشتند و باور نداشتند او را، فَنَجَّيْنٰاهُ ،ما او را برهانيديم و آن قوم را كه با او در كشتى بودند،و ايشان را در زمين خليفه (1)كرديم،يعنى بازمانده و قائم مقام آن هلاك شدگان و آن كافران را كه به آيات ما تكذيب كردند به طوفان غرق كرديم،بنگر تا عاقبت كار آنان كه ما انذار كرديم ايشان را و ايشان نترسيدند و وعظ قبول نكردند به كجا رسيد از بوار و هلاك! آنگه حق تعالى گفت:ما پس از نوح پيغامبر[ان] (2)فرستاديم به قوم خود،هر پيغامبرى را به قومى،ايشان بيامدند و قوم خود را بترسانيدند و آيات و بيّنات و دلايل و حجج بياوردند،ايشان نيز همان كردند كه قوم نوح كردند از كفران و تكذيب،و ايمان نياوردند به آنچه ايشان تكذيب كرده بودند به آن يعنى كافران پيشين.و «ما»،عبارت است از هرچه ايشان به آن ايمان نياوردند،از آنچه واجب بود كه به آن ايمان آرند از خداى و رسولان او و كتابهاى او،و«ما»موصوله است به معنى الّذي.و قوله: مِنْ قَبْلُ ،اى من قبلهم،و لكن چون مضاف اليه بيفگند،اسم را بنا كرد بر ضمّ بناى عارض،كقوله تعالى: لِلّٰهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ (3)،و كوفيان اين را رفع على الغايه خوانند. كَذٰلِكَ نَطْبَعُ ،اى نختم،ما چنين مهر نهيم بر دلهاى آنان كه ظلم كنند و تعدّى،[و] (4)از راه حق و فرمان[او] (5)بگذرند و تجاوز كنند و بيان تأويل اين لفظ كرده ايم در سورة الاعراف[154-ر]،فلا وجه لإعادته.

آنگه گفت:از پس[آن] (6)پيغامبران موسى و هارون را بفرستاديم به فرعون و قومش،استكبار كردند و ترفّع نمودند و پاى از حدّ بنهادند و مجرم و گناهكار شدند به كفر و عصيان.آنگه


1- .آز:خليف.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا ،حق از نزديك ما،يعنى امر به ايمان و پيغامبر و كتاب،و عموم بر همه ادلّه برافتد كه خداى تعالى داد موسى را تا بر فرعون و قومش عرض كرد از عصا و يد بيضا و آيات ديگر چون بديدند هيچ دفع نداشتند آن را جز آن كه گفتند:اين سحرى است ظاهر و روشن.و سحر ايهام معجز باشد بر وجه حيلت و تلبيس،و بيان بليغ را به او تشبيه (1)كنند چنان كه رسول-عليه السّلام[گفت] (2):

انّ من البيان لسحرا، و كما قال الشّاعر:

و حديثها السّحر الحلال لو انّه***لم يجن قتل المسلم المتحرّز

و آن ساحر كه سحر كند،معتقد صحّت آن را كافر بود،و آن كه اعتقاد صحتش نكند (3)فاسق باشد.

موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت آنچه خداى تعالى از او حكايت كرد:

أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَكُمْ ،صورت استفهام است و مراد تقريع،مى گويى حقّ را چون به شما آمد كه سحر است اين!و در تكرار«الف»استفهام في قوله: أَ سِحْرٌ ، پس ازآن كه بيامد في قوله: أَ تَقُولُونَ ،چند قول گفتند،يكى آن كه:براى تقرير استفهام و تأكيد تقريع گفت،و تقدير كلام آن (4)است:أ تقولون للحقّ انّه سحر،ثمّ قال: أَ سِحْرٌ هٰذٰا ،بر اين قول مفعول أ تقولون محذوف باشد،و قوله: أَ سِحْرٌ ،از كلام موسى بودى (5)نه از كلام فرعون و قومش.و قولى ديگر آن است كه[بر] (6)تكرار گفت براى تاكيد را،چنان كه گويند:أ تقولون لى أ عندك مال،و غرض از اين قوّت استفهام است و تأكيد او (7).قولى ديگر آن است كه:اين دو استفهام است،يكى از موسى-عليه السّلام-و يكى از فرعون و قومش.آن كه از موسى است:استفهامى است بر سبيل تقريع،و آن استفهام قول است،يعنى شما چنين مى گويى،و اين قولى منكر باشد كه حق را سحر گويند،پس معنى (8)انكار باشد.و استفهام دوم


1- .آو،آج،بم،لب،آز:تشبيه.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مل،لب،آز:بكند.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين.
5- .آو،آج،بم:بود،مج،لب،آز:بودند.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آج،مل،لب،آز:آن.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.

خود باشد،ازآنجا كه ايشان چيزى ديدند خارق عادت من قلب العصا حية،بر سبيل سؤال گفتند:اين كه تو مى كنى سحر است،يا آن را حقيقتى است؟و قوله: أَ سِحْرٌ ، حكايت باشد از موسى كه اين حكايت كرد كلام ايشان را،آنگه كلامى (1)مستأنف از سر گرفت،گفت: وَ لاٰ يُفْلِحُ السّٰاحِرُونَ ،و ساحران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

آنگه حكايت كرد آنچه قوم فرعون گفتند موسى را: قٰالُوا ،گفتند،يعنى فرعون و قومش. أَ جِئْتَنٰا .خطاب است از ايشان با موسى-عليه السّلام:توبه ما آمده اى.و صورت استفهام و مراد تقريع،تا ما را برگردانى از آنچه ما پدران خود را برآن يافتيم از دين و اعتقاد و طريقت،يقال:لفته يلفته لفتا،و اللّفت،الصّرف فالتفت،قال رؤبه:

و لفّت لفّات لها خضاد***(2) وَ تَكُونَ ،عطف است على قوله: لِتَلْفِتَنٰا ،و«لام»كه نصب فعل مضارع كند به اضمار أن[كند] (3)،و نيز تا باشد شما را خطاب است با موسى و هارون،كبريا و بزرگوارى در زمين گمان بردند كه غرض ايشان طلب پادشاهى و جبّارى است در زمين چنان كه ايشان را در دل بود،و هركس از اعتقاد خود به مردمان نگرد.

آنگه گفتند:ما شما را باور نداريم و تصديق نكنيم و دين پدران رها نكنيم، آنگه فرعون در آن استاد (4)تا جواب موسى دهد چون گمان برد كه آن سحر است-و روزگار ساحران بود-براى (5)فرعون را اين خيال قوى شد،كس فرستاد در اقطار ممالك خود و گفت:هركجا ساحرى و جادوى دانا هست (6)به من آرى.كوفيان خواندند،مگر عاصم:بكلّ سحّار عليم،وزن فعّال للمبالغة.و باقى قرّاء: بِكُلِّ سٰاحِرٍ ،على وزن فاعل،و اين طلب سحر و سحره از فرعون پيش از آن بود كه او به درست ندانست كه موسى با حق (7)است و آنچه مى نمايد معجز است،و موسى او را گفت: ...لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ بَصٰائِرَ


1- .آج،بم،لب،آز:حكايت.
2- .كذا،در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط لسان العرب:لفتنّ لفتات لهنّ خضاد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:در استاد،مل:در ايستاد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها+او را.
7- .همۀ نسخه بدلها:برحق.

و فرعون،اسمى است اعجمى علم لا ينصرف،و منع صرف او از اين دو سبب است،يكى عجمه،و يكى:علميّت.و وزن فعلول كفر دوس،و«واو»زايد است. و در كلام محذوفى هست آنجا كه گفت: فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ ،و آن،آن است كه دگر جاى ذكر كرد:فارسل فرعون و جاء بالسّحرة فحضروا (1)فلمّا جاءوا قال لهم فرعون،كس فرستاد[154-پ]و ساحران را از هرجايى جمع كرد و حديث موسى با ايشان بگفت،ايشان برفتند و حبال و عصا و رسنها و چوبها مار پيكر و اژدها پيكر بكردند و مزبّق بكردند-چنان كه قصّۀ آن برفت-و برابر موسى آمدند موسى ايشان را گفت:بيندازى آنچه خواهى انداختن،و اين صورت امر دارد.و معنى اين دو وجه دارد،تا نكو بود و الّا القاء ايشان باتّفاق قبيح بود،و امر به قبيح،قبيح باشد.

يك وجه آن است كه:اين لفظ صورت امر است و مراد تحدّى،چنان كه گفت: فَأْتُوا بِسُورَةٍ... (2)،و چنان كه يكى از ما گويد خصمش را،با آن كه داند كه او بيّنت ندارد:هات حجّتك و اعرض علينا بيّنتك،و غرض او تخجيل او باشد.

و وجه دوم آن كه:اين امر باشد مشروط،يعنى بيفگنى اگر محقّى،چنان كه گفت: وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (3)، ايشان آنچه داشتند بينداختند.چون موسى-عليه السّلام-بديد آن،دانست كه آن سحر است گفت: مٰا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ .«ما»موصوله است،به معنى الّذي،گفت:آنچه شما آوردى (4)سحر است و جادوى. إِنَّ اللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ ،خداى تعالى آن را باطل كند.و ابو عمرو خواند:ما جئتم به السّحر،على تقدير:ما جئتم به السّحر،ام ليس سحر به


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و حضروا.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و حضروا.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 23.
4- .آج،مل،لب،آز+آن.

باشد.آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ ،خداى آن را به باطل كند.«سين»،براى خلوص فعل است استقبال را. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ ،خداى تعالى عمل مفسدان را باصلاح نيارد و اصلاح نكند.

قوله: وَ يُحِقُّ اللّٰهُ الْحَقَّ ،اين عطف است على قوله: سَيُبْطِلُهُ و يحق،يعنى باطل به باطل كند و حق به حق،يعنى دليل نصب كند و پيدا كند بر بطلان (1)باطل و درستى حق. بِكَلِمٰاتِهِ ،به كلامش (2).در او سه قول گفتند،حسن بصرى گفت:به وعدۀ او موسى را.قول دوم ابو على گفت:به بيان او (3)معانى آيات را كه براى موسى بيان كرد.سيم (4):به آنچه سابق شد در لوح محفوظ از نوشتۀ او به آنچه خواهد بدن (5)كه خلاف آن را روا نبود (6). وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ،و اگرچه كافران آن را كاره باشند.

فَمٰا آمَنَ لِمُوسىٰ ،ايمان نياوردند به موسى الّا فرزندانى از قوم او،يعنى قوم موسى-يعنى مؤمنان بنى اسرايل.

عبد اللّه عبّاس گفت ششصد هزار مرد بودند،و گفت:يعقوب-عليه السّلام-با هفتاد و دو مرد در مصر آمد،آنگه نسل ايشان و فرزندان ايشان ششصد (7)هزار شدند.

مجاهد گفت:مراد به فرزندان،قوم موسى اند كه موسى را به ايشان فرستادند،پدران بمردند ايمان نياورده (8)فرزندان ايشان ايمان آوردند.بعضى دگر گفتند:اين جماعتى بودند


1- .آج،بم،مج،لب،آز:به آن معنى كه نصب دليل كند بر بطلان.
2- .همۀ نسخه بدلها:به كلماتش.
3- .آج،بم،لب،آز+و.
4- .آج،مل،لب،آز:سيوم،مج:سه ام.
5- .آج،بم،لب،آز:بود،مل،مج:بودن.
6- .اساس:بود با توجه به آج،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .مل:سيصد.
8- .آج،لب،آز:نياوردند.

و ضمير در ملائهم در او دو قول گفتند،يكى آن كه:راجع است با فرعو[ن و قومش] (1)و يكى آن كه:راجع است با ذرّيّه،كه ايشان فرزندان قبطيان بودند بر قولى.و قولى (2)سه ديگر آن است كه:راجع است با فرعون على لفظ الملوك لانّهم يقولون:قدم الملك فنزلوا (3)من موضع كذا،اى هو و اصحابه.آنگه گفت: أَنْ يَفْتِنَهُمْ (4)، بر لفظ واحد براى آن كه حكم فرعون را بود و قوم او تبع او بودند و به راى (5)او.

در (6)«فتنه»،چند قول گفتند،يكى آن كه:يصرفهم عن دينهم،كه ايشان را از دين خود بر گرداند،يكى آن كه:يعذّبهم،ايشان را هلاك (7)كند و يكى آن كه يقتلهم،بكشد ايشان را. وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِي الْأَرْضِ [155-ر]،و فرعون در زمين متكبّرى و جبّارى بود و از جملۀ مسرفان و متجاوزان بود از حدّ و قدر و اندازۀ خود.

آنگه حكايت آن كرد كه،موسى-عليه السّلام-قومش را گفت از تسليت و تقويت دل و استمالت،گفت (8):يا قوم!و الاصل،يا قومي،اگر چنان كه ايمان آوردى به خداى،توكّل بر او كردى (9)اگر مسلمانى،براى آن كه از حقّ مؤمنان و مسلمانان آن بود كه،بر خداى توكّل كنند در كارها،و من توكّل عليه كفاه،هركه توكّل بر خداى كند مهمّاتش كفايت كند.و فايده در تقديم جارّ و مجرور بر فعل آن است كه:توكّلوا عليه لا على غيره،چنان كه گفت: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ (10)،و المعنى، نعبدك و لا نعبد سواك.

ايشان جواب دادند هم (11)بر اين طريق كه: عَلَى اللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا ،بر خداى توكّل كرده ايم لا غير،آنگه دعا كردند و تضرّع كردن گرفتند،بقولهم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
2- .آج،بم،لب،آز:قول.
3- .اساس:فتزلوا،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .اساس:ان يعينهم الله،به قياس با نسخۀ آج،و ديگر نسخه بدلها،و با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر رأى.
6- .آو،بم،مج:و در.
7- .همۀ نسخه بدلها:عذاب.
8- .آج،لب:گفته.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كنيد.
10- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 5.
11- .آو،بم:و عندهم.

رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،بار خدايا!ما را فتنۀ ظالمان مكن (1).ابو مجلز (2)و ابو الضّحى (3)گفتند:

معنى آن است كه،ايشان را بر ما دست مده كه پس گمان برند كه ايشان بهتر از مااند،مفتون ما شوند،ما فتنۀ ايشان باشيم.عطيّه گفت:لا تسلّطهم علينا،ايشان را بر ما مسلّط مگردان كه گمان برند كه آن ظفرى و فتحى است بر ما مفتون شوند.

مجاهد گفت:ايشان را از ما و عذاب ما تمكين مكن و ما را به گناه ما يعلم ايشان عذاب مكن.

آنگه گويند:اگر اينان برحق بودندى،ايشان را عذاب نكردندى،و به رحمت و فضل خود ما را از اين كافران برهان.

وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ وَ أَخِيهِ ،آنگه حق تعالى حكايت كرد آن وحى را كه بر موسى و هارون كرد و[آنچه] (4)ايشان را فرمود،گفت:وحى كرديم به موسى و برادرش (5)هارون كه براى قوم خود در مصر خانه بسازى،يقال:تبوّأت المنزل و بوّأته،اى اتّخذته منزلا.و اصل آن (6)رجوع باشد،من باء اذا رجع.مبوّء و مبوّأ (7)، منزل باشد كه رجوع مرد با آن بود.و بعضى اهل لغت فرقى كردند،گفتند:

تبوّأ المنزل لنفسه و بوّأ[لغير]ه (8)،و قيل:بوّأته المنزل لغيره فتبوّأ. وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً ، بيشتر مفسّران گفتند:سبب آن بود كه،خداى تعالى بنى اسرايل را فرمود كه:جز در مسجدها نماز نكنند،و مسجد نمازگاه ايشان بود،چون فرعون مسلّط شد بفرمود تا مسجدها و عبادتگاههاى ايشان خراب كردند و ايشان را منع كرد[ند]


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مكنى.
2- .اساس:ابو مجاز،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد،آو،آج،بم،آز:ابو محلى،مل:ابو مخلن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ابو ضحى.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:بر او و برادرش،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،«براوو»حذف شد.
6- .آج،مج،لب،آز:از.
7- .اساس:مبوّ،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.

كنايس نماز كردندى.چون از فرعون خائف شدند خداى تعالى فرمود تا:در خانه ها نماز كنند و روى به كعبه كنند،و حسن هم اين گفت.و لفظ مصر،لا ينصرف است براى آن كه اعجمى است و مؤنّث،و گفتند:براى آن كه علم است و مؤنّث لأنّه البلدة و البقعة،و اگر براى خفّت صرفش كنند روا باشد،كهند و دعد و هود و لوط.

و سعيد جبير گفت: وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ (1).يقابل (2)بعضه بعضا،و خانه ها برابر يكديگر بسازى. وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،و نماز به پاى دارى و مواظبت كنى برآن و مژده ده مؤمنان را.

قوله: رَبَّنٰا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً ،حق تعالى از موسى حكايت كرد:بار خدايا!تو فرعون را و اشراف قومش را مال دادى و زينت،يعنى متاع و اثاث (3)و لباسهاى فاخر و حليهاى (4)گران مايه.بار خدايا تا از ره تو گمراه شوند (5)،بار خدايا! مالهاى ايشان مطموس گردان و بند بر دلهاى ايشان نه تا ايمان نيارند (6)تا آنگه كه عذاب اليم بينند.

اگر گويند:ظاهر اين آيت دليل قول مجبّران مى كند كه خداى تعالى بنده را آلت و تمكين براى ضلالت و گمراهى دهد و او مريد (7)باشد[آن را] (8)از او.دگر آن كه :دلهاى ايشان را بند كن تا ايمان نيارند،شايد كه موسى-عليه السّلام-اين گويد، و اين،خلاف مذهب شماست،جواب گوييم:در اين آيت چند وجه گفتند،اهل عدل و توحيد كه هريك آيت را از آن ببرد كه در او شبهت باشد.وجهى آن كه:

معنى آن است كه،لئلاّ يضلّوا،بار خدايا!تو به آل فرعون اين همه براى[آن] (9)كردى تا ضالّ نشوند.بار خدايا!ضالّ شدند،و اين را امثله بسيار است،منها قوله:

يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (10) ،و المعنى لئلاّ تضلّوا،و قوله[155-پ]: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+قبلة،اى.
2- .مج:تقابل.
3- .آج،لب،آز:اساس.
4- .آج،آز:حله هاى.
5- .آو،آج،بم،آز:شدند.
6- .آج،مج،لب،آز:بيارند.
7- .مج:مرتد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ... (1) ،و المعنى لئلاّ تقولوا (2)يوم القيامة،معلوم است كه خداى تعالى بيان براى نفى ضلال (3)كند نه براى ضلال،و كوهها براى آن بر زمين نهاد تا بنه خسبد نه براى آن تا بخسبد (4)اگر گويند:اين آيات وزان آن نيست براى آن كه [در آن آيات«لام»و«لا»محذوف است،و در اين آيت«ان»و«لا»،جواب گوييم:

«لا»در هر دو آيت محذوف است كه] (5)تغيّر معنى به او متعلّق است.و امّا لام كى و «ان» (6)به يك معنى باشد،نبينى كه متعاقب اند في قول القائل:جئتك لتكرمني،و جئتك ان تكرمني،چون چنين باشد مطابقه ظاهر شد ميان آيت كه ما (7)در اوئيم و ميان آيات استشهاد (8).و وجه دوم،آن است كه:«لام»،«لام»عاقبت است برآن شرح كه داده ايم پيش از اين،و معنى آن كه:بار خدايا!تا با فرعون[و] (9)قوم او اين همه نعمت بكردى،و تو را معلوم بود كه عاقبت كار ايشان كفر و ضلال بود،امثلۀ اين«لام»از آيات و ابيات مستقصى در سورة الاعراف و ديگر جاى گفتيم،من قوله:

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً... (10) ،و قال الشّاعر:

لدوا للموت و ابنوا للخراب***

و وجهى ديگر آن كه گفتند:ممتنع نبود كه در قوم فرعون جماعتى بودند (11)كه مذهب جبر داشتند،خداى تعالى اين آيت بگفت ردّا عليهم على سبيل التّهكّم،يعنى چنين كرده ايم (12)عندكم و على زعمكم و دعواكم و اعتقادكم الباطل و ظنّكم الكاذب.

وجه چهارم آن كه:اين بر وجه استفهام باشد،و حرف او كه همزه است از كلام ساقط بود و تقدير آن بود[كه] (13)آتيت فرعون و ملاه زينة،بار خدايا تو فرعون و قومش را مال و زينت براى آن دادى


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
2- .اساس:يقولوا،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:ضلالت.
4- .آز:بجنبد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آج،آز:«لام»و«ان»،آو،بم:«لام»كه«آن».
7- .آج،لب،آز:آن كه.
8- .آو،آج،بم،آز:تو.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 8.
11- .همۀ نسخه بدلها:بوده باشند.
12- .همۀ نسخه بدلها:كرده ام.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

نيست،چه اگر نه چنين باشد استفهام به خبر مشتبه شود،و آنجا كه به عوض بيفگنند (1)نيكوست،آنجا كه شاعر گفت:

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا***بسبع رمين الجمر ام بثمان

و تقدير آن است كه:أ بسبع،و لكن همزه استفهام بيفگند (2)براى آن كه«ام»، بر حذف او دليل مى كند،و«ام»معادلۀ همزه (3)استفهام باشد.قوله رَبَّنَا اطْمِسْ عَلىٰ أَمْوٰالِهِمْ ،اين نفرين (4)است كه موسى-عليه السّلام-كرد بر فرعون و قومش،گفت:

بار خدايا!طمس كن مالهاى اينان،و طمس بردن (5)اثر باشد،و كاريز آب كه انباشته شود آن را مطموس مى گويند در مبالغت،يعنى اثر نماند آن را.و قوله: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (6)،اى اذهب نورها (7)،و قال (8)تعالى: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً... (9).،يذهب عنها الراحر (10)اثر الانف و الشّفة و العين،قال كعب بن زهير:

من كلّ نضّاخة الذّفرى اذا عرقت***عرضتها طامس الاعلام مجهول

قتاده و ابو صالح و ابن زيد گفتند:خداى تعالى دعاى موسى در ايشان اجابت كرد و مالهاى ايشان جمله سنگ كرد،تا در خبر است كه:تماثيل و شكر (11)و انواع حبوبشان جمله سنگ شد.[زر و سيم و هرچه بود ايشان را از صامت و ناطق و چهار پاى و جز آن همه سنگ شد.] (12)قوله: وَ اشْدُدْ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،در او چند قول گفتند،يكى آن كه:بار خدايا!دلهاى ايشان سخت بكن و به جاى (13)بدار تا ايشان با آن كه مالشان مطموس شده باشد هلاك نشوند تا هر روز،هروقت


1- .همۀ نسخه بدلها:بيفكندند.
2- .آج،لب:آز+از.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:حرف.
4- .اساس:تقدير،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مل،لب:به بردن،مج،آز:بيرون.
6- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 8.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بنورها.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+اللّه.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 47.
10- .كذا در اساس(؟)،همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مل:پيكر،آو،آج،بم،لب،آز:تماثيل شكر.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:بر جاى.

فرومى نگرند و غم بر غم و حسرت بر حسرت مى فزايد (1)ايشان را.و وجهى ديگر در او آن است كه: فَلاٰ يُؤْمِنُوا جواب و اشدد نيست،و انّما عطف است على قوله:

لِيُضِلُّوا ،و تقدير آن است كه:آتيتهم (2)مالا و ذرّيّة (3)ليضلّوا فلا يؤمنوا حتّى يروا العذاب الاليم،ربّنا اطمس على اموالهم،و در كلام تقديم و تأخيرى بود چنان كه بينى، آنگه آن وجوه كه در لِيُضِلُّوا گفته شد،اين جا مطّرد باشد،براى (4)آن كه لِيُضِلُّوا ،در معنى همان باشد كه فلا يؤمنوا،و وجهى دگر آن است كه،گفته اند:

كه«لا»بمعنى«لن»است و تقدير آن كه فانّهم لن يؤمنوا،و آيت (5)در معنى چنان بود كه نوح -عليه السّلام-گفت: ...رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً، إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبٰادَكَ (6)-الآية،فكأنّه قال:ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فانّهم لن يؤمنوا ابدا.و«نون»را بدل كرد به«الف»،چنان كه اعشى گفت:

و صلّ على حين العشيّات و الضّحى***و لا تحمد المثرين و اللّه فاحمدا

اراد فاحمدن،و ابدل النون الخفيفة (7)من الالف،و قال عمر بن (8)ابى ربيعه[156-ر]و قمير بدا (9)ابن خمس و عشرين له قالت الفتاتان قوما

اراد:قومن (10)

قوله-عليه السّلام: لن يلدغ المؤمن من حجر مرّتين، مؤمن را از يك سوراخ مار دو بار نزند.اگرچه اين ظاهر خبر است،معنى نهى است براى آن كه اگر خبر باشد دروغ بود كه ما مؤمنان را بيشتر به خلاف اين مى يابيم،[و به اين كردن از ايمان و حكم مؤمنى بنروند.و ابو على گفت قومى نحويان گفتند] (11):فلا يؤمنوا،جواب حقيقى نيست اين را كه:ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم،و لكن چو


1- .آج،مل،لب،آز:افزايد.
2- .اساس:آتاهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:زينة.
4- .آج،لب،آز:از براى.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:اين.
6- .سورۀ نوح(71)آيۀ 26 و 27.
7- .همۀ نسخه بدلها:فأبدل الالف من النون الخفيفة.
8- .اساس:عمرو بن كه با توجّه به نسخه بدلها و ضبط مجدّد آن در ص 278 همين جلد تصحيح شد.
9- .اساس:ممر بنا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:قومى.
11- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

و معلوم است كه غروب الشّمس (1)موقوف نباشد بر نظر ناظر،و لكن چون بر جاى جواب افتاد مجزوم شد.

و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانىّ در اين آيت وجهى غريب گفت و نكو،و آن،آن است كه گفت:«لام» (2)غرض است،و خداى تعالى آن مال كه ايشان (3)را داد بر سبيل عقوبت و عذاب داد،على كفرهم المتقدّم،و ازآن كه دانست كه در مستقبل ايّام بر كفر اصرار كنند،و اين آيت جارى مجراى آن آيت باشد كه گفت: فَلاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كٰافِرُونَ (4).پس موسى-عليه السّلام-گفت[:بار خدايا!مرا معلوم است كه تو اين مال و نعمت نه براى كرامت به اينان داده اى بل بر سبيل عقوبت در دنيا مفتون شوند و در قيامت از ره بهشت گمراه] (5).بار خدايا!اكنون اين مالها مطموس گردان و از اينان بستان تا حسرت شود در (6)دلهاشان،و دلهاشان سخت كن تا بر اين حال مكروه ميرند،كه در سابق علم تو آن است كه:اينان ايمان نيارند مگر به قيامت كه عذاب ببينند و ملجأ شوند،و اين (7)ايمانى بود كه سود ندارد،و اين جوابى قريب است[به صواب] (8)-و اللّه اعلم بمراده.

حق تعالى گفت:دعاى شما كه موسى و هارونى به اجابت مقرون شد، قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا ،اكنون شما به استقامت مشغول باشى.و بعضى دگر گفتند:خطاب با موسى است تنها،و عرب به لفظ تثنيه خطاب كند يك كس را على عادتهم المستمرّة،براى آن كه ايشان در بيشترين احوال در اسفار سه كس باشند:راكبى،و سايقى (9)،و قائدى.پس ما دام هريكى از ايشان با دو كس خطاب كند،و از اين جا همه اشعار ايشان بدين لفظ است:خليلىّ و يا صاحبىّ و قفا


1- .همۀ نسخه بدلها:غروب شمس.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:لا.
3- .اساس:كايشان/كه ايشان.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 55.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،بم:ور.
7- .همۀ نسخه بدلها:آن.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،آز:سابق.

استقامت كنى و در اوامر راست باشى و بر سر دعوت و اداى رسالت باشى.و اگر حمل كنند بر ظاهر اولى تر بود براى آن كه ممتنع نبود كه اين دعا موسى و هارون كرده باشند.و در خبر چنين مى آيد كه:چون موسى دعا كردى،هارون آمين گفتى، از اين جا گفت: أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا .و دعوت،طلب فعل باشد به صيغت امر،چنان كه گفت:اللّهمّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا،و نيز به لفظ ماضى آيد (1):غفر اللّه لك و عفا عنك. وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ ،و به هيچ وجه متابعت مكنى ره جاهلان را كه ايشان چيزى ندانند.و اين«نون»تأكيد است مثقّل.و ابن عامر،به«نون»خفيف خواند و اسكان«تا»ى دوم من التّبع.

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ ،خداى تعالى در اين آيت خبر داد كه:ما بنى اسرايل را چگونه به دريا گذر داديم،گفت:ما بگذرانيديم ايشان را به دريا.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ ،فرعون و لشكرش به دنبال ايشان بيامدند،و از (2)آن بود كه اهل سير روايت كردند به الفاظ مختلفه و معانى متّفقه كه:چون خداى تعالى خواست تا فرعون را هلاك كند،موسى را فرمود تا بنى اسرايل را گفت تا برفتند و جمله حلىّ و جواهر قبطيان بستدند و گفتند:ما را عروسى هست.قبطيان جمله حلىّ خود به ايشان دادند و ايشان آن شب برخاستند و از شهر بيرون شدند،و خداى تعالى شب (3)دراز بكرد و خواب بر قبطيان غالب شد تا هيچ از رفتن ايشان خبر نداشتند.و موسى-عليه السّلام-ايشان را ببرد،و ايشان سيصد (4)هزار مرد بودند (5)و بيست هزار مرد بودند،و هركه هفتادساله بود در اين شمار نبود،و هركه بيست ساله بود در اين عدد نبود،و آن شب هيچ سراى نبود از آن قبطيان كه در آن سراى كودكى (6)و دو سه


1- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+چنان كه،مل:چنان كه گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:آن.
3- .آج،لب،آز:آن شب را،آو،بم،مل،مج:آن شب.
4- .آو،بم:شصد،مل:شصت،آج،مج،لب،آز:ششصد.
5- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:هزار و
6- .آج،لب،آز:كودك.

كس نپرداخت و از بنى اسرايل ياد نكردند تا شب بدان مشغول بودند،به شب بخفتند (1)،بر دگر روز برخاستند (2)انتظار مى كردند (3)تا بنى اسرايل به خدمت ايشان روند بر عادت،كس نمى رفت،[156-پ]و كس (4)از ايشان پديد نبود،بر خاستند و سرايهاى ايشان بديدند كس در (5)نبود،جملۀ (6)برفته بودند،برفتند و فرعون را خبر دادند (7)،از آن بياشفت و گفت: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (8)-الآيات (9).

آنگه بفرمود:تا لشكر جمع شدند،و فرعون بر نشست با هزار هزار و ششصد (10)هزار مرد.

محمّد بن كعب گفت:در لشكر او صدهزار اسب سياه بودند بيرون از دگر شيات، و آن جماعت كه خاصّۀ فرعون بودند براى آن كه او شعار و جامۀ سياه داشت.اين صدهزار مرد جمله با جامه هاى (11)سياه و اسبان سياه و با راياتهاى (12)سياه بودند،و هارون-عليه السّلام-بر مقدّمۀ لشكر بنى اسرايل بود و موسى-عليه السّلام-بر ساقه بود، چون موسى و بنى اسرايل به كنار دريا رسيدند،مقدّمۀ لشكر فرعون به ايشان رسيده بودند (13)هفتصد (14)هزار مرد،هر مردى با اسبى تا زنده و خودى بر سر نهاده و حربه اى به دست گرفته،چون قوم موسى ايشان را بديدند،گفتند:يا موسى!چه چاره است؟از پيش درياست و از پس لشكر فرعون!اگر در دريا رويم (15).آو،آج،بم،لب:آز:شويم.(16).سورۀ شعراء(26)آيۀ 54.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:بودند نخفتند.
2- .آو،آج،بم،لب،آز+و.
3- .آج،لب،آز:انتظار مى بردند.
4- .مل،لب،آز:كسى.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .آج،لب،آز:و جمله.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+فرعون.
8- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 54.
9- .آج،لب،آز:الآيه.
10- .آو،بم،مل:شصد.
11- .اساس:جامها/جامه ها.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:رايات،مل:رايت.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بود.
14- .آو،آج،بم،مج،لب:هفصد.
15- .آو،آج،بم،لب:آز:شويم.غرق بباشيم
16- ،و اگر مقام كنيم بر دست اينان كشته شويم.موسى-عليه السّلام-گفت: كَلاّٰ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ

سبطى به راهى فروشوند (1).چون پاره اى برفتند گفتند:ما خبر بنى اعمام خود نداريم (2)و نبايد تا (3)غرق شده باشند.خداى تعالى فرمان داد تا آن (4)كوههاى آب طاق طاق شد (5)تا ايشان يكدگر را مى ديدند.چون ايشان جمله در دريا (6)آمدند،فرعون به كنارۀ دريا رسيد با لشكر خود.چون دريا ديد (7)برآن جمله بترسيد،و دانست كه آن از آيات خداى است.لشكر گفتند:فروبايد رفتن.او گفت:نشايد رفتن،و در اين باب گفتى بكردند.جبريل-عليه السّلام-بيامد بر ماديانى نشسته و در پيش اسب فرعون راند تا به كنارۀ دريا،و اسب در دريا راند.اسب فرعون اسبى فحل بود،از پى ماديان در رفت و فرعون (8)بازنتوانست داشتن.و ميكايل-عليه السّلام-بر ساقۀ لشكر فرعون مى آمد تا همه را به دريا فروكرد (9).چون اينان جمله در دريا آمدند،و ايشان جمله از دريا برآمدند،خداى تعالى آن طاقها (10)بر هم زد و دريا پرآب شد.فرعون بديد كه غرق نزديك رسيد،گفت:امنت،ايمان آوردم به خداى بنى اسرايل.جبريل -عليه السّلام-پاره اى از گل دريا بگرفت (11)و در دهن او زد و گفت:الن (12)و قد عصيت قبل.

كعب الاحبار گفت:روزى جبريل-عليه السّلام-بيامد بر صورت مردى به فرعون.و او را گفت:من از راه دور آمدم (13)و مرا فتوى هست،از تو مى بپرسم،مرا فتوى كن،گفت:چيست آن؟گفت:چه گويى در بنده اى كه او را خداوندى باشد منعم بر او بر (14)انواع نعمت،چون نعمت او بر او از حدّ و اندازه برود به بدل شكر، كفران آرد و گويد:خداوند منم،سزاى او چه باشد؟گفت:سزاى او آن باشد كه به درياش غرق كنند،گفت:بر نويس.او بر نوشت بر


1- .آو،آج،بم،لب،آز:شدند.
2- .آو،آز،بم،لب،آز:نمى داريم.
3- .همۀ نسخه بدلها:شايد كه.
4- .مل+همه.
5- .آج،لب،آز:شدند.
6- .مل:در آب در.
7- .مل:دريا را بديد.
8- .آج،لب،آز+او را.
9- .آو:فرود كرد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+ى آب.
11- .همۀ نسخه بدلها:بر گرفت.
12- .اساس:الان.
13- .همۀ نسخه بدلها:آمده ام.
14- .همۀ نسخه بدلها:به.

الوليد بن مصعب بن الرّيّان:جزاء (1)العبد الخارج على سيّده ان يغرق فى البحر،جبريل آن نوشته بستد تا آن روز كه او در دريا گرفتار شد بر او عرضه كرد،گفت:اين خطّ تو هست؟گفت:آرى!گفت:اين صفت (2)تو هست؟گفت:آرى!گفت:بر فتواى خود بر فعل خود گرفتار آمدى اين جا.

چون جبريل-عليه السّلام-موسى را خبر داد به هلاك فرعون،موسى -عليه السّلام-قوم را خبر داد به هلاك فرعون،گفتند:ما را از كجا معلوم شود كه فرعون غرق شد؟خداى تعالى فرعون را با جملۀ سلاحها كه پوشيده داشت بر سر آورد (3)تا مرده بر سر آب مى گرديد و موج او را بر ساحل انداخت،و بنى اسرايل او را مرده بديدند گفتند:از آن وقت باز آب هيچ مرده را فرونبرد،قوله تعالى: وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ ،ما بگذرانيديم بنى اسرايل را،يعنى فرزندان يعقوب را به دريا.

فَأَتْبَعَهُمْ ،يقال:تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعنى فهو تابع و متبع و متّبع.قوله: بَغْياً وَ عَدْواً ، اى ظلما و عدوانا و تجاوزا عن المقدار.و نصب ايشان بر تميز باشد.حسن بصرى در شاذّ خواند:و عدوّا،على فعول. حَتّٰى إِذٰا [157-ر] أَدْرَكَهُ[الْغَرَقُ] (4)،تا غرق او را دريافت،يعنى فرعون را.قال،گفت،يعنى فرعون،او (5)جواب«اذا»است و عامل در او امنت ايمان آوردم. أَنَّهُ (6)،كوفيان خوانند (7)مگر عاصم،«انّه»به كسر همزه،و باقى قرّاء به فتح.آن كه به كسر خواند از صلۀ«قال»،گفت كه:هرچه [از پس] (8)«قال»آيد،كلامى مبتدا بود،و در كلام مبتدا«انّ»بايد به كسر،و آن كه«انّ» خواند،گفت:از صلت امنت باشد.بر قول اوّل،اين همه يك كلام باشد،و بر اين قرائت دو كلام باشد،ايمان آوردم (9)بدان خداى كه بنو اسرايل به او ايمان دارند


1- .اساس:حرى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .مل:صورت.
3- .آج،لب،آز:بر سر آب انداخت.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:از،آز:آن.
6- .اساس:آنگه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خواندند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،بم:آورد.

من از جملۀ مسلمانانم.

او را گفتند:الن (1)،اكنون مى گويى؟و پيش از اين عاصى و مفسد بودى.

ابو جعفر من (2)طريق النّهر و انّى و نافع و الّا (3)ابا طاهر عن اسماعيل و احمد بن صالح عن قالون و الحلوانىّ عن قالون من طريق الحمامىّ (4):در دو جايگاه«الان»به القاء حركت همزه بر«لام».ابو على گفت:«لام»تعريف را چون پيش او همزه بود و خواهند كه تخفيف همزه كنند،به دو طريق باشد،يكى آن كه:همزه بيفگنند اصلا از اين،و حركت او بر«لام»افگنند چنان كه گويند:الحمر (5)في الاحمر،و دوم آن كه :حركت همزۀ اصل بر«لام»تعريف افگنند،گويند:الحمر،و انشد الكسائى.

فقد كنت تخفي حبّ سمراء حقبة***فبح لان منها بالّذي انت بائح

اراد فبح الآن،و اين شاهد طريقۀ اوّل است.خلاف كردند در آن كه اين قول كه گفت بر دو قول.بعضى گفتند:جبريل،و بعضى دگر گفتند:قول خداى است -جلّ جلاله-بر وجه اهانت و توبيخ.

قوله: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ ،حق تعالى گفت:ما امروز تو را برهانيم به تن تو.

يعقوب و قتيبه خواندند:ننجيك،به تخفيف من الانجاء،و باقى قرّاء،به تشديد من التّنجية.گفتند،معنى آن است كه:ما تو را بر نجوت (6)و بلندى اندازيم از زمين تن بى روح تو،تا عبرتى و علامتى و آيتى گردى آنان را كه از پس تو آيند.و اشتقاق اين كلمه من نجوة الارض باشد،و هو المرتفع منه (7)قال اوس بن حجر:

فمن بنجوته كمن بعقوته***و المستكنّ كمن يمشي بقرواح

آى حيث لا ماء و لا مطر،مراد آن است كه گفتيم كه (8):بنى اسرايل شكّ كردند در هلاك فرعون،خداى تعالى او را برانداخت از زمين تنى بى روح تا بنى اسرايل (9)را شكّ برخاست در هلاك او


1- .اساس:الان،چاپ مرحوم شعرانى:آلآن/ءالئن.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:عن،مل:بر.
3- .همۀ نسخه بدلها:الا.
4- .آج،لب،آز+از اين سورت،مل+در اين سورت.
5- .همۀ نسخه بدلها:لحمر.
6- .مل،لب:نجوتى.
7- .همۀ نسخه بدلها:منها.
8- .لب:يا.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:بنى اسرائيليان.

ما غافلند.و غفلت،ذهاب المعنى عن النّفس (1)باشد،و اين بر سبيل تنبيه (2)گفت تا مردمان را و مكلّفان را از خواب غفلت بيدار كند.و بعضى دگر گفتند:مراد به بدن درع است و«با»به معنى«مع»است،المعنى مع درعك الحديد،تا معجزى دگر باشد كه آهن بر سر آب نيايد.

سوره يونس (10): آیات 93 تا 109

اشاره

وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ فَمَا اِخْتَلَفُوا حَتّٰى جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93) فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ فَسْئَلِ اَلَّذِينَ يَقْرَؤُنَ اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جٰاءَكَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلمُمْتَرِينَ (94) وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَتَكُونَ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (95) إِنَّ اَلَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاٰ يُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (97) فَلَوْ لاٰ كٰانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهٰا إِيمٰانُهٰا إِلاّٰ قَوْمَ يُونُسَ لَمّٰا آمَنُوا كَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ اَلْخِزْيِ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مَتَّعْنٰاهُمْ إِلىٰ حِينٍ (98) وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (99) وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ يَجْعَلُ اَلرِّجْسَ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يَعْقِلُونَ (100) قُلِ اُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُغْنِي اَلْآيٰاتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّٰ مِثْلَ أَيّٰامِ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ (102) ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ حَقًّا عَلَيْنٰا نُنْجِ اَلْمُؤْمِنِينَ (103) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ أَعْبُدُ اَللّٰهَ اَلَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (105) وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُكَ وَ لاٰ يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (106) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ كٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاٰ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (107) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اِهْتَدىٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا يَضِلُّ عَلَيْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (108) وَ اِتَّبِعْ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ وَ اِصْبِرْ حَتّٰى يَحْكُمَ اَللّٰهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ (109)

ترجمه

[و] (3)جاى باز كرديم فرزندان يعقوب را جاى راستى،و روزى كرديم ايشان را از پاكيها، خلاف نكردند تا آمد به ايشان علم،خداى تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه ايشان در آن خلاف كرده باشند[157-پ].

اگر بودى در شكّ از آنچه ما انزله كرديم بر تو،بپرس آنان را كه خوانند كتاب از پيش تو،آمد به تو حق از


1- .آو،آج،بم،لب،آز:البطن.
2- .اساس:تشبيه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

شهرى ايمان نياوردند تا سود كردى (1)ايمانشان مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند برداشتيم از ايشان عذاب هلاك در زندگانى دنيا،و برخوردارى داديم[ايشان را] (2)تا به وقت مرگ.

و اگر خواستى (3)خداى تو،ايمان آوردى هركه (4)در زمين[است] (5)همه به يك بار،تو اكراه كنى مردمان را تا باشند مؤمن؟ و نيست هيچ كس را كه ايمان آرد مگر به فرمان خداى،و كند پليدى (6)بر آنان كه خرد ندارند (7).

بگو بنگرى تا چيست در آسمانها و زمين،و چه گزيراند (8)آيتها و پيغامبران از قومى كه نيارند ايمان؟ [158-پ] گوش مى دارند ايشان مگر مانند روزگار آنان كه گذشتند از پيش ايشان؟بگو گوش دارى كه من با (9)شما[ام] (10)از گوش دارندگان.

پس برهانيديم پيغامبران[ما] (11)را و آنان را كه ايمان دارند (12)،همچنين واجب است بر ما كه برهانيم مؤمنان را.

بگو اى مردمان اگر بودى (13)در شكّ از دين من،نپرستم


1- .آو،آج،بم،لب+ايشان را.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:خواهد.
4- .اساس:هرچه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،لب+را.
7- .آو،آج،بم،لب:خرد را كار نبندند.
8- .مج:گريزاند.
9- .آو،بم:وا/با.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،لب:آوردند.
13- .آو،آج،بم،لب:هستى/هستيد.

خداى،و لكن بپرستم خداى را آن كه جان بردارد شما را،و فرمودند مرا كه باشم از مؤمنان.

و آن كه راست كن (1)رويت براى دين (2)مسلمانى و مباش از مشركان.

[159-ر] و مخوان از فرود خداى آنچه سودت نكند و زيانت نكند،اگر كنى تو آنگه از بيدادگران باشى.

و اگر برساند تو را خداى به آفتى،نباشد گشاينده آن را مگر او،و اگر خواهد تو را نيكى،نباشد باززننده اى (3)فضل او را،برساند به آن كه خواهد از بندگان او (4)،و او آمرزنده و بخشاينده است.

بگو اى مردمان آمد به شما حق از خدايتان،هركه راه يابد به درستى كه راه يافت براى (5)خود،و هركه گمراه شود، گمراه شود برآن،و نيستم بر شما نگاهبان مال (6).

و پسر وى كن آن را كه وحى مى كنند (7)به تو و شكيبايى كن تا حكم كند خداى،و او بهترين حاكمان است[159-پ].

قوله تعالى: وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ


1- .اساس:راست كرد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .مج+پاك.
3- .آو،آج،بم،لب:بازدارند.
4- .مج:خود.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:راه يابد،راه يابد براى.
6- .همۀ نسخه بدلها:شما نگاهبان.
7- .آج،لب:وحى كنند.

خلاف (1)كردند كه مراد چيست،بعضى گفتند:يعنى مصر،و اين[پس] (2)از هلاك فرعون بود كه حق تعالى فرعون را هلاك كرد و مصر به بنى اسرايل داد به ميراث،و گفتند:زمين اردن و فلسطين بود،و آن زمين مقدّسه (3)است كه خداى تعالى به ابراهيم داد و فرزندانش.ضحّاك گفت:زمين مصر و زمين شام است. مُبَوَّأَ صِدْقٍ ، اى منزل صدق،يعنى پايه اى و منزلتى كه آن را بدل نبود،چون[سخن] (4)راست كه آن را تغيير و تبديل نبود،و گفتند:مراد آن است كه،پايه تفضيل و تعظيم چنان كه سخن (5)راست معظم باشد،و گفتند:پايه اى به سزا و تحقيق،نه به گزاف،و نه به ناواجب. وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّيِّبٰاتِ ،و ايشان را روزى كرديم از خوشيها (6).در «طيّبات»،دو قول گفتند،يكى:ملاذّ و مشتهيات،و يكى:حلالهاى پاكيزه.

فَمَا اخْتَلَفُوا ،خلاف نكردند اين جهودان كه فرزندزادگان يعقوب بودند، حَتّٰى جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ ،يعنى البيان و الادلّة،تا علم به ايشان آمد،و آن ادلّه و حجج است كه دليل صحّت نبوّت رسول-عليه السّلام-مى كند.و گفتند:مراد به«علم»،معلوم است،چنان كه مخلوق را خلق گويند،و هذا الدّرهم ضرب الامير،اى مضروبه، قال اللّه تعالى: هٰذٰا خَلْقُ اللّٰهِ... (7)،اى مخلوقه،و اين معلوم،محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله-يعنى تا آنگه كه محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-به پيغامبرى بيرون آمد،براى آن كه ايشان پيش خروج[او] (8)،او را شناختند و نبوّت او دانستند از تورات و انجيل.

و در معنى فَمَا اخْتَلَفُوا دو قول گفتند:حسن گفت:بر كفر بودند يك قول (9)،و خلاف نكردند تا آنگه كه رسول-عليه السّلام-بيامد و (10)قرآن و ادلّه و معجزات بياورد، آنگه مختلف شدند،بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر و جحود مقام كردند.و بعضى دگر گفتند:پيش از خروج رسول-عليه السّلام-متّفق بودند بر آنكه پيغامبرى بيايد از عرب،من صفته كذى و كذى


1- .مل:در او خلاف.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مج:مقدّس.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مج:سحر.
5- .مج:سحر.
6- .آج،آز:خورشها.
7- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 11.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .مل:يكى قول.
10- .همۀ نسخه بدلها+كتاب.

او مكّه باشد و مهاجر او مدينه بود.چون بيامد،در او خلاف كردند.آنگه حق تعالى گفت:خداى تو ميان ايشان حكم كند در آن كه ايشان در آن خلاف مى كنند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد باشد.

قوله: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ ،حدّ شك،توقّف مرد باشد در آنچه بر دل او (1)بگذرد از اعتقاد كردن آن كه چنان است يا نه چنان است.حق تعالى گفت:اگر در شكّى از آنچه ما بر تو انزله (2)كرديم،خطاب با رسول است و مراد امّت،و گفتند:مراد مخاطبى مبهم است،چنان كه يكى از ما گويد:يا هذا و يافتى و يا فلان! و ايّها السّامع.مقاتل گفت و جماعتى مفسّران:سبب نزول آيت آن بود كه كفّار (3)قريش گفتند:اين قرآن بر محمّد شيطانى القا مى كند كه او را[ربى] (4)مى گويند.جماعتى كفّار و جز ايشان به شك افتادند،خداى تعالى خطاب با شاكّان كرد،نبينى (5)كه گفت دگر جاى: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (6)،خطاب با رسول و مراد امّت.و بعضى دگر گفتند:خطاب با رسول است و«ان»به معنى«ما»ى نفى است،يعنى:

فما كنت[في شكّ] (7)ممّا انزلنا اليك،شاك (8)نبودى در آن كه ما بر تو انزال مى كنيم،جز كه با اين قول: فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ ،موقع (9)خود ندارد،و رمّانى از اين جواب گفت كه معنى آن است كه:با آن كه تو شاك (10)نه اى،بپرس تا تو را بصيرت زيادت شود،[چنان كه ابراهيم گفت] (11): وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي... (12)،تا دلم (13).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:او را بر دل.
2- .آج،لب،آز:انزال.
3- .اساس:گفتار،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از،آو،افزوده شد.
5- .لب،آز:شاكّان نبى كرد.
6- .سورۀ اطلاق(65)آيۀ 1.
7- .اساس:ندارد،از،آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:تو شاك.
9- .مل:موضع.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:به شك.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 260.
13- .اساس+را،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد،لذا حذف شد.بيارامد و اين وجه هم قريب باشد.بعضى دگر گفتند:خداى تعالى دانست كه رسول-عليه السّلام-شاكّ نيست،و لكن خواست تا او بگويد:لا[ا]

گفت بر سبيل تقرير: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ... (1)،و غرض آن كه[] (2)تا[او] (3)بگويد: ...سُبْحٰانَكَ مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ -الآية.فرّاء گفت:اين چنان است كه يكى از ما گويد:ان كنت ابني فلا تعصني (4)،و غلامش را گويد:ان كنت غلامي فاطعني،و او شاكّ نباشد در پسر خود و غلام خود.اگر گويند چه فايده است در اين كه گفت: فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكَ ،بپرس از آنان كه پيش (5)تو كتاب خوانده اند از جهودان و ترسايان،و قول ايشان حجّت نباشد و دليل را نشايد كه رفع شك كند؟جواب گوييم:حق تعالى رسول را فرمود كه:جهّال اهل كتاب تو را خلاف مى كنند (6)[160-ر]و مى گويند:اين كتاب نه از نزديك خداى است،تو علماى ايشان را بپرس چون:عبد اللّه سلام و بحيراى راهب و جز او تا اقرار دهند و بگويند كه:اين كتاب از نزديك خداى است،و تسليم خصم و اقرار او به حق مخاصمش را حجّت باشد،اين نه منزلۀ گواهى است تا گويند ايشان (7)نه (8)اهل گواهى اند براى كفرشان،اين اقرار است و اقرار عاقل بر نفسش (9)مقبول و مسموع باشد،اگر مؤمن بود،اگر كافر.دگر آن كه :اين جماعت اهل علم،مقتدايان بودند،چون مقتدايان و مفتيان تسليم كنند و اقرار دهند،به خلاف عامّه اعتبار نبود.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:اگر كسى را شكّى هست در تو و كتاب تو،و تو را از آن دل تنگ مى شود،برآن صبر كن و از اهل كتاب بپرس كه پيغامبران پيشين چه رنجها كشيدند و چه محنتها ديدند و چه صبر و شكيبايى كردند.سؤال (10)از اهل كتاب اين است،و اين چيزى نباشد كه ايشان در آن دروغ گويند اين بر وجهى بود در جواب (11)سؤال.آنگه گفت: لَقَدْ جٰاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،حق از خداى تو


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،آز:تعصينى.
5- .مل+پيش از.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:خلاف كردند.
7- .لب،آز:گويندشان.
8- .همۀ نسخه بدلها+از.
9- .اساس:امش،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،مج:سؤالى.
11- .مل:جواز.

قوله: فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ ،هم خطاب با رسول است و مراد غيرى،چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ... (1)،مراد نه رسول است اگرچه خطاب با اوست،نبينى كه گفت: ...فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2)،خطاب با امّت او كرد.و وجهى دگر در آيت آن است كه:حق تعالى«ان»گفت و«ان» حرف شرط باشد و[مشروط موقوف بود بر شرط،چون شرط نباشد] (3)مشروط هم نباشد.در مثل گويند:اگر بكشند (4)برست (5)،لا جرم رسول-عليه السّلام-چون اين آيت آمد گفت:

ما كنت شاكّا و لا أشكّ، گفت:من شاكّ نيم،لا جرم نخواهم از ايشان [چيزى] (6)پرسيدن،و اين وجه بهتر از همه وجوه است كه با او تعسّفى نيست و ظاهر بر جاى خود است.و الامتراء،الشّك،و كذلك:المرية،و اصله من المرى،و هو مسح ضرع النّاقة ليعلم أ بها لبن ام لا،او نيز چون شك كند پستان شتر بمالد تا شير دارد يا نه!ثمّ كثر،آنگه در استعمال بسيار شد تا آنجا ببينى (7)كه شك نباشد كسى پستان شتر بمالد تا شير دوشد مريت گويند،آنگه گفت (8):مرى،استخراج باشد، يعنى استخراج اللّبن من الضّرع،و اصل آن است كه گفتيم.

وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و مباش از جملۀ آنان كه آيات ما دروغ دارند،كه پس،از جملۀ زيانكاران باشى.و«من»،در هر دو جاى تبعيض است،و اگر در دوم گويند تبيين است هم روا باشد،قوله:

فتكون،منصوب است به«فا»به جواب نهى به اضمار«ان».و«نون»تأكيد راست در نهى،و آيت نيز خطاب است با رسول و مراد جز او،چنان كه گفت: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ... (9)،و هم اين وجه كه در آيت اوّل گفتيم،اين جا توان گفتن،و نيز در آيت استشهاد


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 1.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 128.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج،آز:نكشند.
5- .آو،آج،بم،مج:بر دست،لب:نروست،آز:بروست.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيز.
8- .مل:آنگاه گفتند.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.

مى كند تا از (1)حال او معلوم باشد كه آن خواهد كردن،نبينى كه آن مرد كه فرزند صالح را وصيّت كند،همه او را آن گويد كه به مصالح او (2)بازگردد،و اگرچه معلوم از حال او آن بود كه او خود آن كند (3)و نهى كند او را از انواع فساد و اگرچه معلوم از حال او آن بود كه نكند،و لكن از شرط وصيّت اين است.اين جا همچنين قرآن وعظ است و از شرط واعظ آن است كه،برّ و فاجر را وعظ كند،چه (4)باشد كه وعظ او برّ (5)تقىّ را نافعتر بود ازآن كه فاجر عاصى را و قوله: لَئِنْ أَشْرَكْتَ... (6)،شرط است هر جواب كه (7)بازپس در آيت اوّل گفتيم اين جا بشايد (8).آنگه گفت:اگر كنى از جملۀ زيانكاران باشى،حال او را تشبيه كرد به حال بازرگان (9)كه او سعى (10)كند و كدّ و رنج برد (11)به طمع سود،و آنگه چون به ره هلاك شود،آن كس كه به آن عالم باشد او را گويد:نگر!آن راه نروى كه بيرون آن كه سود نكنى سرمايه زيان بود تو را،و آيت وارد است مورد وعظ رسول را-عليه السّلام-و جز رسول را،و او به آن متّعظ و متقبّل.و امّت بعضى،و بيشتر عاصى و ناشنونده و ناپذيرنده،آنگه بر سبيل قطع طمع رسول-عليه السّلام-تا او دل عزيز خود در بند انتظار ندارد،كه:اليأس احدى الرّاحتين.

گفت:[ إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ -الآية] (12)،آنان كه كلمت ما در عذاب بر ايشان واجب شد،ايشان هرگز ايمان نيارند ازآنجا كه در سابق علم ما آن است كه،اختيار نكنند تا تو دل در بند ايشان ندارى.و حَقَّتْ ،اى وجبت عليهم و ثبتت (13).و اختلاف قرّاء در كلمه و كلمات برفت و وجه (14)آن.آنگه


1- .مل+براى.
2- .مل:خود.
3- .آو،بم:نكند.
4- .اساس:صبر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .مل:مرد.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
7- .آو،بم:مر جواب كه،مل:مر جواب را كه.
8- .اساس:نشايد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .مل:بازارگان.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:بيع.
11- .مج:و اگر در رنج بود.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل:از قرآن مجيد افزوده شد.
13- .مج،آز:يثبت.
14- .آج،لب،آز:وجهى.

كردند،بعضى گفتند:لعنت اوست كافران را،بعضى گفتند:سخط اوست بر مستحقّان سخط.عبد اللّه عبّاس گفت:قول اوست و گفت او در لوح محفوظ كه:

فلان لا يؤمن،آز آنجا كه از او كفر معلوم باشد.بعضى دگر گفتند:كلمه آن است كه با ابليس گفت: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (1).

قوله: وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ مشروط اين شرط از پيش رفته است،و هو قوله: لاٰ يُؤْمِنُونَ ،و معنى آن كه:ايمان نيارند ايشان،و اگر همه آيت و دلالت در جهان با ايشان آيد،و انّما قال: وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ ،به تأنيث،و اگرچه فعل مسند با مذكّر است و آن كلّ است كه اين اسم كه مسنداليه مضاف است با مؤنّثى و هى (2)الآيه،و مثله قولهم:

خربت سور المدينة و ذهبت بعض اصابعه،حق تعالى گفت:اينها ايمان نيارند و اگرچه جمله آيات با ايشان آيد،ايشان را لطف نخواهد بودن.و وجه حسن تكليف (3)ايشان هم آن است كه وجه حسن تكليف من علم اللّه انّه يؤمن،و آن تعريض ثواب است،از خداى تعريض هست،ازآن كه (4)از او قبول نباشد،اتى عليه من قبل نفسه، گناه او باشد بر خداى تابان (5)نبود. حَتّٰى يَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِيمَ ،تا آنگه كه عذاب اليم بينند،آنگه ايمان آرند چنان كه فرعون آورد،و آن ايمانى باشد كه سود ندارد در آن وقت.

قوله: فَلَوْ لاٰ كٰانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ -الآيه،«لو لا»اين جا به معنى«هلاّ»است،و هلاّ را،دو معنى بود،يكى:تحضيض،و يكى:توبيخ.تحضيض چنان كه گفت (6):

هلاّ تأتى زيدا لحاجتك،و توبيخ چنان كه:هلاّ امتنعت من الفساد (7)اذا دعيت (8)اليه،و اين بيت يك جاى برفت-و هو:

تعدّون عقر النيب افضل مجدكم***بني ضوطرى لو لا الكمىّ المقطّرا

اى،هلاّ عقرتم الكمىّ المقطّر،و هو الشّجاع الّذي[القى]


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 85.
2- .اساس:هو،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز+به.
4- .مج،آز:آنگه.
5- .آج،مل،مج،لب،آز:تاوان.
6- .همۀ نسخه بدلها:گويى.
7- .مج:النّساء.
8- .رغبت.

جنبيه.و در مصحف عبد اللّه و ابىّ،«هلاّ»نوشته (1)است،و معنى تحضيض متضمّن باشد معنى نفى را،براى آن كه هلاّ فعلت كذا،آن كس را گويند كه آن كار نكرده باشد،تا توان گفتن او را كه چرا چنين نكردى.و قوله: قَرْيَةٌ ،مراد اهل قريه اند على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ... (2)،و قول آن كس كه گفت: إِلاّٰ قَوْمَ يُونُسَ ،استثناى منقطع است ازآنجا كه قوم مستثناست از قريه،و آن چنين (3)نيست (4)،غلط كرد،براى آن كه قوم از قريه مستثنا نيست،و هم از (5)قوم مستثناست،براى آن كه آنجا مضاف محذوف است چنان كه بيان كرديم.و بعضى دگر گفتند:منقطع است ازآنجا كه استثناى منقطع است،ناجيان را از مهلكان استثنا كرد،و اين را جارى مجراى آن كرد كه نابغه گفت (6):

[وقفت فيها اصيلا لا اسائلها***عيّت جوابا] (7)و ما بالرّبع من احد

الّا أوارىّ[لأيا ما ابيّنها***و النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد] (8)

و اگر استثناى متّصل گويند هم روا باشد كه منصوب بود براى آن كه:ما جاءني احد الّا زيد و الّا زيدا رواست،و اگرچه بدل نباشد (9)اين جا از استثنا.

و در يونس،چند لغت است.ضمّ«نون»و آن لغت مشهور است،و كسر«نون» و آن قرائت طلحة بن مصرّف است و اعمش و جحدرى و عيسى در شاذّ،و بعضى عرب گفتند:به فتح«نون».و ابو زيد الانصارىّ حكايت كرد از بعضى عرب هم اين كلمه مع الفتحة و الضّمة و الكسرة،و معنى آيت آن است:ما كانت قرية امنت،هيچ اهل شهرى نبودند كه ايمان آوردند در وقت معاينۀ عذاب،كه ايشان را ايمان سود داشت (10)[مگر قوم يونس كه ايشان عند معاينۀ علامات عذاب]


1- .آو،بم،آز:نبشته.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:جنس.
4- .اساس:است،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .مل+و همۀ.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها+و ما بالرّبع من احد الّا اوارىّ.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاقد شاهد شعرى است،تنها نسخۀ آج،در حاشيه با قلمى متفاوت از متن اين دو بيت را از نابغه آورده،به قياس با اين نسخه و چاپ مرحوم شعرانى افزوده شد.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاقد شاهد شعرى است،تنها نسخۀ آج،در حاشيه با قلمى متفاوت از متن اين دو بيت را از نابغه آورده،به قياس با اين نسخه و چاپ مرحوم شعرانى افزوده شد.
9- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:نداشت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

تعالى عذاب كشف كرد از ايشان و ايشان را مهلت داد و تأخير كرد تا به وقت ديگر.

و قصّۀ اين (1)چنان بود كه:عبد اللّه مسعود و سعيد جبير و سدّى و وهب و ديگر راويان گفتند كه:قوم يونس[به نينوا] (2)بودند بدان (3)زمين موصل،خداى تعالى يونس را به ايشان فرستاد و ايشان را دعوت كرد،ابا كردند و ايمان نياوردند.يونس با خداى شكايت كرد.خداى تعالى گفت:بگو ايشان را كه از امروز تا سه روز عذاب به ايشان آيد كه ايمان نيارند.يونس-عليه السّلام-ايشان را اين بگفت و از ميان ايشان برفت.

آن روز كه وعده بود از بامداد آثار و علامات (4)عذاب پيدا شد،و آن ابرى بود در او پاره هاى (5)آتش،گرد شهر ايشان در آمد.مقاتل گفت:به بالاى سر ايشان آمد به مقدار ميلى.عبد اللّه عبّاس گفت:كمتر از ميلى بود.وهب گفت:[161-ر]ابرى سياه با او دودى سياه بود كه بر شهرهاى ايشان (6)افتاد همه در و بام ايشان سياه كرد.

چون آن بديدند به نزديك پادشاه دويدند،او را گفتند:چه راى است (7)؟او گفت:

بدانى كه يونس مردى است راستيگر (8)،و ما هرگز از او دروغى نشنوديم (9)،و آنچه ظاهر حال است،آن است كه:اين علامت عذاب است،و لكن بروى و او را طلب كنى اگر در ميان ماست آمن (10)باشى كه اين عذاب نيست،و اگر برفته است يقين دانى كه عذاب است.برفتند و بجستند،او را نيافتند.بازآمدند و گفتند:رفته است.

پادشاه مردى عاقل بود،گفت:چون او رفته است اين لا محال (11)علامت عذاب است، و لكن من يونس را براى آن طلب مى كردم تا به او ايمان آرم،و شما نيز ايمان آرى،تا باشد كه خداى اين عذاب را از ما بردارد،اكنون چون او رفته است و غايب شده


1- .مل:او.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:از.
4- .اساس:علامت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:پاره هاى/پاره هاى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:شهر ايشان.
7- .اساس:راست،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:راستگو،مج:راستگير.
9- .آو،مج:نشنيديم،آج،آز،لب:نشنيده ايم.
10- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:لا محال اين.

جملۀ اهل شهر-زن و مرد و كودك و پير و جوان و خرد و بزرگ-بيرون آمدند و چهار پاى و بهايم را بيرون آوردند (1)و به صحرا بيرون شدند،و بفرمود:تا كودكان را از مادران (2)جدا كردند،و بچّگان چهار پايان را از ماديان (3)جدا كردند،و او جامۀ ملوكانه بكند و پلاسى در پوشيد،و مردمان را بفرمود تا به يك بار بانگ برآوردند و گريه و ضجّه برگرفتند،و چهار پايان به ناله آمدند،و كودكان به گريه آمدند (4)،و آوازها بلند شد به دعا و تضرّع،و ملك سربرهنه كرد و پاى برهنه كرد (5)و روى بر خاك نهاد و گفت:اى خداى يونس!ما خواستيم تا يونس را وسيلت سازيم،اكنون يونس به شوم (6)گناه ما از ميان ما برفت،ما به درگاه تو آمديم و تن تسليم كرده و فرمان تو را گردن نهاده و به تو ايمان آورده.بار خدايا!به رحمت تو بر بندگانت و به قدر [و] (7)منزلت يونس بر تو كه اين عذاب از ما بردارى.خداى تعالى از ايشان صدق نيّت شناخت،عذاب از ايشان برداشت.

عبد اللّه مسعود گفت:از صدق توبۀ قوم يونس آن بود كه،ردّ مظالم كردند با يكديگر تا اگر مردى از آن كسى سنگى (8)برگرفته بود و در بنايى بسته (9)،بيامد و آن سنگ بر كند و با در سراى آن كس برد.

صالح المرّىّ روايت كرد عن ابى عمران الجونىّ (10)عن ابى الجلد كه او گفت:

چون عذاب به سر قوم يونس آمد،بدويدند[به پيرى] (11)از بقيّۀ علما كه در ميان ايشان بود گفتند:يا شيخ ما و عالم ما!عذاب نزديك رسيد


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيرون بردند.
2- .آج،بم،لب،آز:مادر.
3- .همۀ نسخه بدلها:مادران.
4- .مل:به گريه افتادند.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:سر و پاى برهنه كرد.
6- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:به شومى.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .آج،لب،آز:حتى اگر كسى سنگى از كسى.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:به كار برده،مل،مج:داشته.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:الجوينى،مل:الحوى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

-عزّ و جلّ-[عذاب] (1)از ايشان برداشت.اگر آنان كه ساليان بر كفر بودند،خداى را به كلمه توحيد بخواندند اجابت آمد و عذاب به رحمت بدل شد،اولى تر كه چون مؤمنى خداى را به اين نامها بخواند در حاجات دين و دنيا به اجابت مقرون شود،چون خداى تعالى عذاب از ايشان برداشت (2)،گفتند:يونس را طلب كنى تا ايمان آريم.

يونس-عليه السّلام- ازآنجا برفت چند روز چون آن مدّت (3)بگذشت و يونس بى خبر بود از احوال قوم،برخاست و به سر كوه[بر] (4)آمد و فرونگريد شهر بر جاى بود،گمان برد كه شهر بر جاى است و مردم (5)هلاك شدند،چون نگاه كرد شبانى از شهر بيرون مى آمد (6)و گوسپند (7)بسيار از شهر بيرون آورد و بر كوه آمد به كوسپند چرانيدن.يونس او را گفت:مردمان نينوا را چگونه رها كردى؟گفت:في خير و سلامة،به خير و سلامت اند.گفت:هيچ عذاب و آفت و هلاك نرسيد ايشان را؟گفت:نه.يونس گفت:بار خدايا!اينان هرگز مرا به دروغى نديدند،مرا تكذيب كردند.اكنون چون مرا به دروغ بيازمودند قول من كى باور دارند؟ ازآنجا برفت و روى در بيابان نهاد-و ذلك قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً (8)-الآية،به كنار دريا رسيد،جماعتى در كشتى مى نشستند،با ايشان در كشتى نشست و كشتيها بسيار بود همه برفت،اين بماند،هيچ بنه رفت (9)پيرى در آن كشتى گفت:در ميان ما بندۀ گريخته هست،تا او اين جا باشد اين كشتى بنه رود (10).

و يك روايت آن است كه:چون يونس در كشتى نشست،دريا آشفتن گرفت و موجها متلاطم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
3- .آج،لب،آز:از آن مدّت،مل:از مدت.
4- .همۀ نسخه بدلها.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:مردمان.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيرون آمد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:گوسپندان.
8- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
9- .بنه رفت/بنرفت،آج،لب،آز:نمى رفت.
10- .بنه رود/بنرود.

گفت:من گفتم،شما به دانى.گفتند:ما تو را به دريا نيفگنيم تا احوال تو نيك بنه دانيم (1).قرعه بياوردند و بر انداختند (2)،چند بار به نام يونس بر آمد،مردمان كشتى گفتند:اين جاى تعجّب است!او را بر گرفتند تا به دريا افگنند،خداى تعالى«نون» را گفت:درياب بنده مرا يونس!كه من شكم تو روزى چند زندان او خواهم كردن و او طعمۀ تو نيست،نگر!تا هيچ (3)پوست و استخوان او را نيازارى.نون،به تاختن از اقصاى دريا بيامد،چون او را به كنار كشتى آوردند،سر برداشت و دهن باز كرد، گفتند:اگر ان كان (4)و لا بدّ است كه اين مرد صالح را به دريا مى بايد انداختن،به دهن ماهى نه اندازيم (5)،او را از آن جانب به ديگر جانبش (6)بردند،دگرباره ماهى بيامد و دهن باز كرد،تا به هر چهار (7)جانب (8)بگردانيدند،گفتند:مگر در زير اين سرّى هست،او را بينداختند و ماهى او را فروبرد.

و در خبر هست كه:ماهى اى بيامد و آن ماهى را فروبرد،و ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فروبرد،او در شكم سه ماهى محبوس گشت و خداى تعالى شكم آن ماهيان (9)بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهى هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد.چون او را به قعر دريا رسانيدند،تسبيح اهل دريا بشنيد (10)،او نيز موافقت كرد گفت: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (11).و اين قصّه به تمامى در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

و او چهل شبان روز (12)در شكم ماهى بماند،چون مدّت


1- .بنه دانيم/بندانيم،آو،آج،بم،لب،آز:بدانيم.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:بزدند.
3- .آج:به هيچ.
4- .مل،مج:آن كار.
5- .نه اندازيم/ناندازيم/نيندازيم.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:به دگر جاى،مل:به جانب ديگر.
7- .مج:چار.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:تا به هر جانيش كه.
9- .مل،لب:ماهى.
10- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 87.
12- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:شبانه روز.

فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (1) .آنگه خداى تعالى درخت كدو (2)برويانيد (3)تا زود بر آمد و سايه افگند-و از اينجاست كه درخت كدو سريع النّبات باشد-و (4)در سايۀ آن درخت مى بود،و خداى تعالى بزى (5)كوهى را بفرستاد تا او را شير مى داد.چون روزى چند بر آمد، درخت كدو آب نيافت بخوشيد (6)،يونس دلتنگ شد،خداى تعالى به او وحى كرد و گفت:براى درخت كدو كه خشك شد دلتنگ مى شوى![از براى صدهزار مرد و زيادت كه هلاك شدندى دلتنگ نمى شوى!] (7)و او را اعلام كرد (8)كه:ايشان ايمان آورده اند و در طلب[و] (9)آرزوى تواند.

يونس-عليه السّلام-بيامد،چون به در شهر رسيد شبانى را ديد.شبان او را گفت:تو چه مردى؟گفت:من يونس متّى ام.گفت:پادشاه اين شهر و مردمان اين شهر آرزومند ديدار تواند،چرا در شهر نروى؟گفت:نمى روم،و لكن چون تو با شهر شوى پادشاه را سلام من برسان.و بگو (10)كه:يونس تو را سلام مى كند.شبان گفت:تو عادت پادشاه و مردمان اين شهر دانى كه هركس كه بر او دروغى بينند (11)او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم؟گفت:اين درخت و اين سنگ گواه تواند.شبان برفت و پادشاه را گفت:مردى بر اين شكل و بر اين هيئت مرا گفت، من يونس متّى ام،سلام من به پادشاه برسان،و او برفت.پادشاه گفت:يا كذّاب!ما مدتى دراز (12)است تا يونس را طلب مى كنيم و او را نمى يابيم،تو او را از كجا يافتى؟ گفت:من او را فلان جايگاه يافتم (13)،و بر اين دو گواه دارم،گفت:كيستند آن گواهان؟گفت:سنگى است و درختى.پادشاه عجب داشت،وزير را با جماعتى معروفان گفت:بروى و بپرسى و بنگرى صحّت اين حديث،اگر راست مى گويد با


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 145.
2- .آج،لب+را،آو،بم:كدوا.
3- .آو،بم،مل+برو.
4- .همۀ نسخه بدلها:او.
5- .مل:بز.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:خشك شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .مل:الهام كرد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:برسانى و بگويى.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:هركس كه دروغى بگويد.
12- .آج،لب،آز:مديد.
13- .همۀ نسخه بدلها:ديدم.

پيش منش آرى،و اگر دروغ گويد (1)گردنش بزنى.و يونس-عليه السّلام-آنجا كه آن مرد را پيغام داد،با درخت و سنگ تقرير كرد كه:چون او آيد[و] (2)گواهى خواهد بر حضور من،براى او گواهى دهى.و ايشان تقبّل كردند،شبان بيامد با كسان پادشاه به نزديك آن سنگ و آن درخت،و ايشان را گفت:آن گواهى كه مرا به نزديك شماست سوگند مى دهم بر شما نه يونس اين جا حاضر آمد و مرا پيغام داد به ملك؟درخت و سنگ گواهى بدادند.مردمان پادشاه بازآمدند و ملك را خبر دادند.

پادشاه دست شبان گرفت و او را بر جاى خود بنشاند و گفت:اين جاى به تو سپردم نگه دار و پادشاهى (3)تو راست،و او برخاست (4)به طلب يونس،بگرديد و او را بيافت و عمر در خدمت او سر برد.

عبد اللّه مسعود گفت:آن شبان چهل سال پادشاهى آن شهر كرد،و ابو عبيده گفت:الّا در آيت به معنى«واو»عطف است،و تقدير آن است (5):«و قوم يونس لما آمنوا كشفنا»[162-ر]،چنان كه شاعر گفت:

و كلّ اخ مفارقه اخوه***لعمر ابيك الّا الفرقدان

اى،و الفرقدان.جبّائى گفت:مراد به قريه،شهر قوم صالح است و ثمود (6).و معنى آن است:فهلا قرية امنت فنفعها ايمانها كما نفع قَوْمَ يُونُسَ[لَمّٰا آمَنُوا] (7)،تا نفع كردى ايشان را چنان كه ايشان (8)را كرد.و حسن بصرى گفت،معنى آيت آن است كه گفت:در روزگار گذشته هيچ شهر نبود كه اهلش به جمله ايمان آوردند چنان كه يكى از ايشان نماند كه ايمان نياورد


1- .آو،بم،مل،مج:مى گويد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب،آز+كن كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آج،لب،آز+كه.
6- .آز:و ثمود.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:اينان.

و آنان كه خواندند:يونس و يوسف به«كسر»،خواستند تا اسم را تازى (1)كنند من الايناس و الايساف،فعل مستقبل باشد از او.اگر گويند:چگونه خداى تعالى عند نزول عذاب ايمان قوم يونس قبول كرد،و نزول عذاب ملجائى باشد،و اين آيت نه مناقض آن آيت است كه گفت: فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا... (2)،جواب آن است كه گوييم:واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به (3)ايشان بر وجهى كه ملجا شوند،و انّما آثار و اعلام عذاب پيدا شد آنجا و آنچه دلالت عذاب بود،چنان كه:عليل مدنف[كه] (4)او[به] (5)خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او (6)نه آن علامات كه ملجائى باشد از ديدن فريشته،توبه[كند،توبۀ] (7)او قبول كند خداى تعالى،و لكن چون ظنّ يقين شود و فريشته (8)فروآيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او منخنق (9)شود به مرگ توبه از او قبول نكنند،و مثله قوله: وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا... (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(11).همۀ نسخه بدلها:گفت.(12).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:به تازى.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 85.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:براساس.
4- .:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
5- .:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .مل:تو را.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:مستحق،مج:متحقّق.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.،و اين آيت را معنى نه آن است كه:ايشان بر حقيقت بر كنار دوزخ[بودند]
11- ،بل معنى آن است كه:از فعل قبيح و اصرار بر كفر به منزلت كسى بودند كه بر كنار دوزخ باشد،خداى تعالى به ادلّه و الطاف و بيان، ايشان را از آن برهانيد. همچنين،در آيت ما ممتنع نباشد كه كشف عذاب كند
12- و اگرچه عذاب فرونيامده بود،بل علامات و امارات بود[و ايشان عذاب نديده باشند،و لكن چون مستحق بودند]

نجات يافتند،خواست تا بازنمايد كه،آنان كه ايمان نياوردند،نه از طريق تعجيز و توهين قديم تعالى بود و از سر فرط قوّت[و] (1)مغالبت و ممانعت بارى-عزّ اسمه- گفت:اگر خداى تو خواستى هرچه در زمين ايمان آوردندى مشيّت اكراه و اجبار،نه مشيّت اختيار،و دليل اين قرينه لفظ اكراه است در آيت كه گفت: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ،تو اكراه خواهى كردن مؤمنان را بر ايمان؟يعنى تو نتوانى اين اكراه كردن،خداى تواند.و معنى آيت،اخبار است از قدرت خداى تعالى بر خلق (2)ايمان در ايشان و حمل ايشان بر ايمان بر سبيل اجبار و اكراه.و اين آيت در معنى جارى مجرى آن است كه گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (3).قوله: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ،معنى آن است كه:تو اكراه خواهى كردن مردم را بر ايمان؟تو نتوانى و خداى تعالى[كه] (4)تواند نمى كند،براى آن كه منافى حكمت و تكليف باشد.و مورد آيت،مورد تسليت رسول است از دلتنگى كه او را مى بود بر كفر ايشان،و حرصى كه داشت بر ايمان ايشان و مجبّره چنان گمان بردند كه ايشان را از روى شبهت به اين آيت متعلّقى هست،و جواب از شبهت ايشان آن است كه گفتيم در شرح معنى آيت،و در آيت دليل است بر بطلان قول ايشان ازآنجا كه خداى تعالى گفت: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ ،اگر خداى خواستى و اين دليل بر آنكه نخواست و نمى خواهد.و چون بعضى مرادات باشد كه نه مراد او باشد،او نه مريد الذّات باشد و نه مريد به ارادت قديم،چنان كه اگر گويد


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آج،لب،آز+از.
3- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 4.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

تخليه و آلت من،و به معنى امر باشد[162-پ]و هر دو[معنى] (1)محتمل است در آيت.و نيز،به معنى علم باشد،يقال:آذنته بكذا اذا اعلمته (2)به،و بر اين وجه معنى آيت آن بود كه:هيچ كس نباشد كه ايمان آرد و الّا خداى تعالى از او ايمان داند. وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ ،ابو بكر خواند الّا الاعشى و البرجمىّ:به«نون»على اخبار المتكلّم عن نفسه على عادة الملوك،و باقى قرّاء به«يا»خواندند (3)ردّا الى اسم اللّه تعالى.

گفت:و رجس بر آنان كند كه عاقل نباشند،يعنى عقل را كار نبندند.عبد اللّه عبّاس گفت:رجس (4)،سخط است در آيت.دگر مفسّران گفتند:عذاب است و معنى متقارب است،و فرّاء گفت:رجز عذاب باشد،و رجس همان بود،«زا»به«سين» بدل كردند.و رجز به معنى بت آمد،في قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5)،و مراد آن كه عبادت او اداء كند به عذاب.

قُلِ انْظُرُوا مٰا ذٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،مراد به نظر در آيت فكر و انديشه است.حق تعالى گفت:بگو اى محمّد اين كافران را كه:درنگرى و انديشه كنى تا چيست در آسمانها و زمين از آيات و علامات و دلايل،و غير از آنچه آن را حدّى و اندازه اى نيست از گردش شب و روز و ماه و آفتاب و ستاره و انواع نبات و حيوان و زروع و ثمار (6)،آسمان در هوا معلّق بى عمادى و زمين مطبّق بى سنادى تا بدانند كه به فعل و صنع من است.آنگه گفت: وَ مٰا تُغْنِي الْآيٰاتُ وَ النُّذُرُ ،و چه غنا كند و گزيرش آيات و دلالات از قومى كه ايمان نيارند چون در او نظر كنند (7)و تفكّر نكنند كه علم از نظر متولّد شود،چون نظر نباشد علم نبود.و«ما»روا بود كه استفهامى (8)را بود،و روا بود كه نفى را بود،و معنى هر دو يكى باشد.و«نذر»،جمع نذير،و[هو]


1- .اساس:ندارد،به قياس:با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:اعلمت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:خوانند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:رجز،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 5.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:نظر نكنند.
8- .همۀ نسخه بدلها:استفهام.

آنگه گفت: فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ ،انتظار مى كنند (1)ايشان را، إِلاّٰ مِثْلَ روزگار آنان كه رفتند پيش ايشان،يعنى الّا مثل آن عذاب كه بر ايشان رفت از عذاب استيصال و خسف و مسخ و صاعقه و طوفان و مانند آن.و اين استفهام (2)بر سبيل تقريع است،و معنى نفى،و المعنى:ما ينتظرون الّا العذاب،يعنى هيچ نماند از آيات و ادلّة و براهين كه به ايشان نيامد،اكنون عذاب مانده است. قُلْ فَانْتَظِرُوا ،بگو ايشان را كه منتظر باشى كه من با شما از جملۀ منتظرانم (3)آن را كه خداى وعده داد.

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنٰا ،[در كلام محذوفى هست،و آن آن است كه:فاذا جاء العذاب فانّا نهلك الكافرين ثمّ ننجّي رسلنا] (4).چون عذاب فروفرستاديم،كافران را هلاك كنيم و پيغامبران را برهانيم و مؤمنان را.يعقوب خواند و كسائى راوى (5)عن ابى بكر:ننجي به تخفيف،و باقى قرّاء به تشديد،يقال:نجا فلان ينجو (6)او انجيته انا و نجّيته،و هر دو به يك معنى باشد.حق تعالى گفت:من عذاب به مستحق رسانم اگرچه عذابى عام باشد،پيغامبران و مؤمنان را كه با ايشان ايمان دارند از عذاب (7)برهانم.آنگه گفت:حق است و واجب بر ما كه مؤمنان را برهانيم.و نصب حقّا،بر صفت مصدرى محذوف باشد،اى نجاة حقّا،اى (8)قولا حقّا،او حقّ علينا (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.(10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،بم:استفهامى.
3- .اساس:منتظرانند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:رواى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج،آز:ينجى.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:عقاب.
8- .همۀ نسخه بدلها:او.
9- .اساس:عليك،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.هذا [الانجاء حقّا]
10- . [قوله]

خداى مى پرستى از بتان و جز آن (1)نپرستم،و لكن آن خداى را پرستم كه شما را جان بردارد (2)،و مرا فرموده اند كه:از جملۀ مؤمنان باشم.

اگر گويند:چگونه گفت،اگر شما در شكّى از دين من،و ايشان مذهب و اعتقاد او دانستند،گوييم،از اين چند جواب است،يكى آن كه:اين بر سبيل تقدير گفت اگر شما را شكّى هست در دين و اعتقاد من[آن شك بردارم به بيان،آنگه بگويم كه:دين و اعتقاد من] (3)چيست.جواب ديگر آن كه:روا باشد كه ايشان با آن كه دانستند اوقاتى ايشان را شك فراز (4)آمدى از آيات و معجزات كه مى ديدند مضطرب شدندى و متزلزل.سيم (5)آن كه:روا باشد كه در ميان ايشان شاكّان بوده باشند،و لكن توجيه (6)خطاب كرد با جمله على التّغليب.

اگر گويند:فلا اعبد،جواب إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ را نشايد،گوييم:در كلام محذوفى هست (7).[و] (8)جواب آن است بر حقيقت،و آن اين است كه:فانّي اشرح لكم و ابيّن (9)لكم و اكشف عن ديني الى ما اشبه ذلك،تا جواب به موقع خود باشد براى آن كه،بت ناپرستيدن او-عليه السّلام-موقوف نخواهد بودن بر شكّ ايشان،[كه او] (10)خود به هر حال معبود ايشان[را] (11)نپرستد (12)اگر ايشان شكّ كنند (13)و اگر نه.

امّا تخصيص اين فعل از جمله افعال خداى تعالى كه: اَلَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ ،براى اذلال و قهر ايشان گفت كه:من آن خداى را مى پرستم كه دمار از شما بردارد (14)و جان از تن (15)بيرون آرد[163-ر].

قوله: وَ أَنْ أَقِمْ ،اين آيت معطوف است على ما قبلها از جهت معنى دون اللّفظ، چه اگر از جهت لفظ معطوف بودى بايستى تا ان اقيم بودى عطفا على ان اكون،و لكن بر معنى امرت


1- .همۀ نسخه بدلها+من.
2- .آج،لب:داد،آز:داده،مج:برداد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:فراتر.
5- .آج،لب،آز:سيوم،مج:سه ام.
6- .او،بم:توجّه.
7- .مل:نيست.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .مل:اتبيّن.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .اساس:نپرستند،به قياس با نسخۀ آو تصحيح شد.
13- .اساس:كند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر آرد.
15- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:تنتان،مل:تنشان.

راست دار به دين (1)مسلمانى،و نصب حنيفا بر حال است،و در معنى او دو وجه گفتند،يكى آن كه:روى با دين و كار دين كن از اداى رسالت و قيام به اعباء نبوّت،و جمله آن را باش چنان كه آن كس كه روى بر كارى كند و جملگى آن را باشد كه چون روى به او باشد جمله تن[و] (2)دل با او باشد،و[همۀ] (3)همّت با او مصروف بود.و دگر آن كه:[روى] (4)در نماز (2)به جانب كعبه آر كه از شعار دين حنيفى است،و از جملۀ مشركان مباشى (3).و«من»للتّبعيض،و وجوهى كه در حنيف گفته اند از پيش برفت.

وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،نهى است از عبادت اصنام رسول را و جملۀ امّت را، گفت:مخوان بدون خداى تعالى آنچه تو را منفعت و مضرّت نكند ازآن كه جمادى است. فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّٰالِمِينَ ،اگر كنى از جملۀ ظالمان باشى (4).و اين[] (8)ازآنجا [يها] (9)ست كه،اذا،در او ملغى (5)باشد براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد.

و در وَ لاٰ تَدْعُ (6)،دو قول گفتند:يكى آن كه:ايشان را به نام خداى بر مخوان و نام اله (7)بر ايشان اجرا مكن چنان كه كافران مى كنند.دگر آن كه:چنان كه خداى را خوانى در حاجات و اجابت دعوات،و بر وجه عبادات و قرابات


1- .اساس:نربى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد. (9-8-4-3-2)) .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،آز:نجات.
3- .همۀ نسخه بدلها:مباش.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+پس.
5- .اساس:مبلغى،مل،لب،آز:ملقى،مج:طغى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:فلا تدع،به قياس با نسخۀ آو،و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .مل:الهه.

جالب (1)مضرّة العقاب الى نفسه است به عبادت اصنام.

آنگه بيان كرد كه:چرا ايشان را كه اصنام اند (2)،پرستيدن روا نيست كه قادر نه اند بر نفع و ضرّ؟نيز (3)اگر خداى تو را ضرّى و بليّتى و آفتى رساند از بيمارى و نكبتى،ايشان كشف نتوانند كردن،و كس در جهان كشف نكند مگر خداى-جلّ جلاله.و اگر او خيرى خواهد به تو،ايشان و جز ايشان نتوانند تا آن خير و فضل از تو بگردانند.و معنى مسّ،اصل او لمس (4)باشد،و حقيقت آن بر خداى روا نباشد، و لكن[چون به«با»متعدّى بكرد،به منزلت آن باشد گفت:امسّه كذا،و معنى او اصابت بود] (5)قوله (6): وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ ،اى يقصدك،اگر تو را (7)خيرى خواهد،و به هر دو وجه توان گفتن،يقال:اراده بخير و اراد به خيرا.و مراد به فضل،اين است كه بر او واجب نباشد از نعمت و احسان، يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ ،با آن كس رساند آن فضل كه او خواهد از بندگانش،براى آن كه او[را] (8)مستحقّى نيست معيّن،فاعلش مخيّر (9)بود آن كه آن را خواهد كه (10)حكمت اقتضا كند.آنگه گفت:

او آمرزنده است و بخشاينده به رحمت كردن بر بندگانش.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،آنگه خطاب كرد با مكلّفان جمله،گفت:اى مردمان!حق به شما آمد از خداى تعالى،و حق آن باشد كه هركه بر او كار كند نجات يابد،و نقيض او باطل بود.و مراد به حق،اين جا قرآن است و شرع رسول-عليه السّلام. فَمَنِ اهْتَدىٰ ، هركه راه يابد به او به


1- .اساس:حال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:اصنام گفته اندوبت.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:و نيز آن كه،مل:نبينى.
4- .مج:لسّ.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آج،مل،لب،آز:و قوله.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:محى،مل:مجير،مج:مخبر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.

نيستم تا تكفل كنم منافع[و] (1)دفع مضارّ شما را،چنان كه و كيل مرد قائم باشد به خير و شرّ.

و آنگه رسول را (2)خطاب كرد.و مراد او امّت بود،گفت:متابعت كن آن چيز را كه بر تو وحى مى كنند.«ما»موصوله است به معنى الّذي و از آن تعدّى (3)مكن و صبر و شكيبايى بيشتر (4)كن،و جزع ترك كن.و صبر،حبس نفس باشد على ما تكره


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز+عليه السّلام.
3- .اساس:انورى،به قياس:با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:پيشه.

سورة هود عليه السّلام

اشاره

[163-پ]

مكّى (1)است من (2)قول قتاده و مجاهد،و اين سورت صد و بيست و سه آيت است به عدد كوفيان،و بيست و دو به عدد مدنيان،و بيست و يك به عدد بصريان.و هزار و هفتصد و پانزده كلمت است،و هفت هزار و پانصد و بيست (3)و هفت حرف است.

ابو جحيفه (4)روايت كند كه،رسول را گفتند:-صلّى اللّه عليه و آله:اسرع اليك الشّيب،پيرى به تو شتافت،گفت:

شيّبتني سورة هود و اخواتها ،سورت هود و اخواتش مرا پير بكرد،و اخوات او:«الحاقّة» (5)و«الواقعة» (6)و«عمّ يتساءلون» (7)و«هل أتاك حديث الغاشية» (8).

زيد بن ابان گفت:رسول را-عليه السّلام در خواب ديدم،سورت هود بر او خواندم تا ختم كردم،مرا گفت:يا زيد!بخواندى گريه كجاست (9)؟

سوره هود (11): آیات 1 تا 16

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَى اَللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (4) أَلاٰ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيٰابَهُمْ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (5) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا كُلٌّ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ اَلْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِلىٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مٰا يَحْبِسُهُ أَلاٰ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّيِّئٰاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11) فَلَعَلَّكَ تٰارِكٌ بَعْضَ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اَللّٰهِ وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يُبْخَسُونَ (15) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ إِلاَّ اَلنّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِيهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر [دفترى كه محكم

ص : 223


1- .آو،بم:سورة هود-عليه السّلام مكّى،آج،مل،لب،آز:اين صورت مكّى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .آج،مج:آز:شصت.
4- .آج،لب،آز:ابو حنيفه.
5- .سورۀ 69.
6- .سورۀ 56.
7- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 1.
8- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 10.
9- .لب+و اللّه اعلم بالصّواب!مج+قوله عزّ و جلّ.

بكردند آيتهاى او (1)،پس مبيّن (2)بكردند از نزديك خداى محكم كار دانا] (3).

[كه مپرستى مگر خداى را كه من شما را از او ترساننده] (4)و مژده دهنده (5)[ام] (6).

[164-ر] و آمرزش خواهى از خدايتان پس توبه كنى به او تا برخوردارى دهد شما را دادنى نيكو تا به وقتى نام كرده (7)و بدهد هر خداوند فضلى را فضل (8)او را و اگر برگرديد كه من مى ترسم بر شما عذاب روزى بزرگ.

با خداى است بازگشت شما و او بر همه چيزى تواناست.

ايشان بر مى گردانند سينه ها (9)را تا پنهان شوند از او آنگه كه ايشان مى پوشند جامه ها (10)شان داند آنچه پنهان دارند (11)و آنچه آشكار دارند،او داناست به آنچه در دلهاست.

و نيست از جانورى در زمين مگر بر خداى است روزى اش


1- .آج،لب+را.
2- .آج،لب:تعيين.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
5- .آج،لب:مژدگانى دهنده،آو:مژدگان دهنده ام.
6- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:نام نهاده.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:فضلش.
9- .آو،آج،بم،لب:دلهاشان.
10- .اساس:جامها/جامه ها.
11- .اساس:پنهان دارى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

شما نكوكارتر است و اگر گويى شما را زنده كنند از پس مرگ،گويند آنان كه كافرانند (1)،نيست اين مگر جادوى روشن.

و اگر بازپس داريم از ايشان عذاب تا به روزگارى شمرده،گويند چه بازمى دارد آن را (2)آن روز كه آيد به ايشان بر نگردد از ايشان و برسد به ايشان آنچه بودند به آن فسوس مى دارند.

اگر بچشانيم مردمان را از ما رحمتى پس بر كنيم آن را از او،[او] (3)نوميد شود و كافر.

[165-ر] اگر بچشانيم او را نعمتى از پس محنتى (4)كه به او رسد،گويد:

برفت بديها از من،او خرّم (5)فخرآرنده بود.

مگر آنان كه صبر كنند (6)و كار نيكو كنند (7)،ايشان را بود آمرزشى و مزدى (8)بزرگ.

همانا (9)تو رها مى كنى بهرى از آنچه وحى كنند (10)به تو و تنگ مى شود به آن دلت كه مى گويند:

اگر (11)فرونيايد بر او گنجى يا نيايد (12)به او


1- .آج،بم،لب:كافراند.
2- .اساس+آن را،به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
4- .آج،بم،لب:سختى.
5- .آج،بم،لب:شاد كام و.
6- .آج،بم:صبر كردند.
7- .آج،بم:عمل صالح كردند.
8- .مج:مژدى.
9- .آج،بم+كه.
10- .مج:مى كنند.
11- .آج،بم،لب،آز:چرا.
12- .بم:آيد،مج:بيايد،لب:نيايد.

يا گويند فروبافت (1)آن را،بگو:بيارى ده سورت مانند آن فروبافته (2)و بخوانى آن را كه توانى از فرود خداى اگر راست مى گويى [165-پ].(3) اگر اجابت نكنند شما را،بدانى كه فروفرستادند به علم خداى،و نيست خدايى مگر او،هستى (4)شما مسلمانان (5)! هركه خواهد زندگانى نزديكتر و آرايش او،تمام بدهيم به ايشان كردارشان در آنجا،[و] (6)ايشان را در آنجا نقصانى نكنند.

ايشان آنانند كه نيست ايشان را در آخرت مگر دوزخ و باطل شود آنچه كرده باشند در آنجا (7)،و باطل بود آنچه كرده باشند.

قوله تعالى: الر كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ،اقوال مفسّران گفتيم در اوّل سورة البقره در حروف مقطّع،و قول درست تر آن است كه:نام سورت است،و بعضى نحويان گفتند: الر ،در محلّ رفع است به ابتدا،و گفتند:نام قرآن است،تقدير چنان بود (8):

هذا القرآن كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ،اين كتابى است كه آيات او محكم بكرده اند.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،اين را منسوخ بنكنند به كتابى دگر چنان كه دگر كتب را. ثُمَّ فُصِّلَتْ ،اى بيّنت بالحلال و الحرام و الشّرائع و الاحكام.حسن بصرى گفت:اين كتاب


1- .آج،بم:فرابافت.
2- .آج،لب:فرا بافته.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فان لم،به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .مج:اگر هستيد.
5- .مج:مسلمانان.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
7- .آج،بم:اين.
8- .آج،مل،لب،آز+كه.

و عقاب.قتاده گفت:محكم بكردند] (1)اين كتاب را از باطل،و آنگه تفصيل دادند به حلال و حرام.مجاهد گفت:آياتش بر جمله محكم بكردند آنگه آن را تفصيل دادند آيت آيت.و احكام،منع فعل باشد ازآن كه فساد به او راه يابد. مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ،اى من عند ربّ حكيم عليم.

و لَدُنْ ،در او چند لغت است:لدن (2)ولدي ولد،و معنى او عند باشد،و چون اضافت كنند او را الى ما بعده[166-ر] مضاف اليه مجرور شود چنان كه در اين آيت هست.امّا قولهم لدن غدوة،سيبويه گفت:لدن را با غدوة حالى هست كه با هيچ اسم نيست (3)،و آن آن است كه:اين«نون»را تشبيه كرده اند به تنوين در اسم فاعل تا (4)ما بعد از او منصوب بكرده اند،چنان كه:هذا ضارب زيدا،و اين شاذّ است برآن قياس نكنند.و مِنْ ،تعلّق دارد به فصّلت،و معنى او ابتداى غايت است،اى من عند اللّه الحكيم العليم در آيت دليل است بر آنكه قرآن محدث است براى آن كه احكام از صفات فعل بود،يقال:فعل محكم و احكمت الفعل احكاما.

قوله: أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ ،«ان»،تعلّق دارد به فصّلت على احد وجهين بأن لا تعبدوا،و قيل:لئلاّ تعبدوا،با آن كه تا نپرستى،يا براى آن كه تا نپرستى.و سقوط «نون»،محتمل است نصب را و جزم را،مثال نصب:قولك كتبت اليه ان لا يخرج، و:كتبت اليه ان لا يخرج بالجزم،در جمله اين تفصيل آن است كه:نپرستى مگر خداى را،آنگه ابتدا كلامى ديگر گفت خبر از خويشتن: إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ ،كه من شما را از خداى-جلّ جلاله-ترساننده و مژده دهنده اى ام كه شما را بشارت دهم به ثواب و بترسانم به (5).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
2- .مج:لدى.
3- .آج،بم،لب،آز:كه هيچ اسم نماند.
4- .آج،بم،مل،لب،آز:يا
5- .آج،لب،آز:از.عقاب. وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ،و آن كه آمرزش خواهى از خداى و پس توبه كنى،با او گريزى و با درگاه او شوى. اگر گويند:چگونه عطف كرد توبه را بر استغفار،و در معنى هر دو يكى باشد، و الشّىء لا يعطف على نفسه لا سيّما[بحرف]

يكى آن كه گفت:طلب مغفرت كنى و آن (1)را نشانه و مقصد سازى،آنگه توسّل بدان به توبه كردن.پس،از روى معنى در كلام تقديم و تأخيرى باشد،يعنى توبه كنى تا به آن توبه به مغفرت رسى.

وجهى دگر آن است كه: اِسْتَغْفِرُوا ،اى اسألوه التّوفيق (2)للتّوبة، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ ، براى آن كه توفيق بر فعل پيش از فعل باشد.

وجهى دگر آن كه:به زفان (3)استغفار كنى تا ثواب يابى برآن،و توبه كنى تا خداى تعالى عند آن اسقاط عقاب كند از شما على ما وعد به.

وجه چهارم آن كه:اين خطاب با مشركان است،يعنى از شرك آمرزش خواهى.آنگه به طاعت با در (4)او شوى،كانّه قال:ارجعوا عن الكفر ثمّ ارجعوا اليه بالطّاعة.

وجه دگر آن كه: اِسْتَغْفِرُوا ،اى توبوا،و تُوبُوا ،اى اقيموا على التّوبة.

وجه ششم آن كه:استغفروا عن ذنوبكم الماضية ثمّ توبوا،اى اعزموا على ان لا تعودوا (5)فى المستقبل،براى آن كه توبه به اين هر دو درست شود پشيمانى بر گذشته و عزم بر آينده،پس براى آن كه (6)دو معنى است،به دو عبارت بگفت.[يمتّعكم] (7)، جواب امر است براى آن كه مجزوم است،تا شما را ممتّع و برخوردار گرداند تا به وقتى مسمّى،كه در،خبر است كه:استغفار،مال و عمر بيفزايد.متاعا حسنا،نصب او بر مصدرى است لا من بناء الفعل،چنان كه گفت: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (8)،و المعنى انباتا.الى،انتهاى غايت باشد،و اجل،وقت باشد،و مراد به اجل وقت مرگ و آخر عمر است. وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ ،و بدهد هر خداوند فضلى را فضلش،يعنى هر نفسى مستحقّ را اجراست


1- .آج،بم،آز،لب:آنان.
2- .آج،بم،مل:اسألوا التّوفيق.
3- .مل،لب،مج:زبان،آج،بم،آز:برآن.
4- .مل:با سر،مج:تا در.
5- .آو،آج،بم،آز:يعودوا.
6- .آو،آج،بم،لب،آز+در او.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .سورۀ نوح(71)آيۀ 17.

و معدلت. وَ إِنْ تَوَلَّوْا ،اگر چنان كه برگردى و روى برگردانى از من، فَإِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ ،من مى ترسم بر شما (1)عذاب روزى بزرگ (2)يعنى روز قيامت،و تقدير آن است كه:تتولّوا،و لكن براى اجتماع دو«تا»را،يكى بيفگند.

إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ ،بازگشت و رجوع شما با خداست برحسب عملتان (3)،اگر كفر و معصيت باشد با عقاب،و اگر ايمان و طاعت باشد[با] (4)ثواب،و او بر اين و بر همه چيزى قادر است.

عبد اللّه مسعود گفت:هركه او سيّئتى بكند،يكى سيّئه بنويسند او را،و هركه حسنتى بكند،او را ده حسنه بنويسند،اگر برآن سيّئه كه كرده باشد او را در دنيا عقوبتى كنند،ده حسنه او را بماند (5)مستخلص،و اگر نكنند (6)يك حسنه برابر يك سيّئه برود (7)،و نه حسنه بماند او را.آنگه گفت:هلك من غلب آحاده اعشاره،و اين حديث بر مذهب ما درست نيايد،براى آن كه در او معنى احباط است.و امّا قوله:

هلك[166-پ]من غلب آحاده اعشاره،اى سيّئاته (8)حسناته.

و عبد اللّه عبّاس گفت:هركه را حسنات بر سيّئات بيفزايد،به بهشت شود،و هركه را سيّئات بر حسنات بيفزايد به دوزخ شود،و هركه را حسنات و سيّئات به هم راست بود،از اهل اعراف باشد،مدّتى آنجا بازدارندش،آنگه به بهشت شوند (9).

ابو العاليه گفت:هركه را طاعت بسيار بود در دنيا،درجاتش در بهشت رفيع بود، براى آن كه درجات،به حسب اعمال باشد.

مجاهد گفت:عامّ است در هر قولى كه بنده به زبان بگويد،يا عملى كه به جوارح بكند،يا چيزى كه از مالش به صدقه و نفقه كند،بر آنش جزا دهد


1- .آج،بم،لب،آز+از.
2- .اساس:بود كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،آز:عمل به آن.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .مج:نمايد.
6- .آج،مل،آز:بكند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بود.
8- .اساس:سيّئه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:شود.

مى برگردانند.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه:آنچه در دل از عداوت و شحناء و بغضاء پوشيده مى دارند.

و گفتند (1):آيت در اخنس بن شريق آمد،و او مردى بود شيرين (2)منظر و شيرين (3)سخن.چون رسول را ديدى،همه سخن نيكو گفتى و به مراد او و به حسب راى او گفتى،و در دل نه آن داشتى كه به زفان مى گفتى.

سدّى گفت:دل مى برگردانند،من قولهم:ثنيت عناني،اى صرفت.عبد اللّه شدّاد (4)گفت:آيت در بعضى از منافقان آمد كه هرگه كه به رسول بگذشتى (5)،در پيختى (6)و منحرف شدى تا پيغامبر را نبيند و سر در پيش افگندى و روى بپوشيدى تا پيغامبر نيز او را نديدى.مجاهد گفت:دلها مى برگردانند (7)از روى شك و نفاق براى آن كه شاكّ و منافق اند. لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ،الاستخفاء،طلب الخفاء،تا طلب آن كنند كه كار خود پوشيده گردانند.قتاده گفت:يثنون صدورهم،معنى آن است كه سينه مى برگردانند،يعنى اعراض و عدول مى كنند تا سخن تو نشنوند و قرآن نشنوند كه به آن ايمان نمى دارند.ابن زيد گفت:اين آنگه بود كه بعضى با بعضى مناجات كردندى و سرّ گفتندى در باب رسول-عليه السّلام.چون كسى به (8)ايشان در آمدى،خويشتن به هم بر آوردندى تا آن گفته و آنچه در آن بودندى بپوشيدندى.مجاهد گفت:

خواستندى تا از خداى بپوشند اگر ممكن بود (9)ايشان را.الا حين،اين آنگاه بودى كه: يَسْتَغْشُونَ ثِيٰابَهُمْ ،اى اتّخذوها غاشية لرءوسهم،آنگه كه سر در جامه كشيدندى و سر در گليم پيختندى (10):قتاده گفت:اين جمله براى آن جمع كرد به يك جاى كه، آدمى آنگه پوشيده تر باشد كه به اين صفت بود.حسن بصرى گفت:صفت


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:خوش.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:خوش.
4- .اساس:سراد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مل،آز:كه رسول برگذشتى.
6- .آو،بم،مل،مج:سينه در پيخستى،آج،لب،آز:سينه درپيچيدى.
7- .اساس:مى برگرداند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،مل،مج:بر.
9- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:پيچيدندى.

است با نام خداى تعالى،و مجاهد هم اين بگفت.عبد اللّه شدّاد گفت:راجع است با (1)رسول-عليه السّلام،و عامل در«حين»كه ظرف است قوله:يعلم،يعنى در آن [حال] (2)كه ايشان به جهد و جهيد (3)خويشتن پوشيده مى دارند،و سر در گليم كشيده اند،و خويشتن از مردم پنهان كرده و سرّ در دل بداشته،و خداى مى داند كه ايشان در دل چه دارند و چه آشكارا كرده اند،كه او عالم است و دانا به اسرار دلها.و عبد اللّه عبّاس خواند:يثنوني صدورهم،على وزن يحلولى،اى تلتوي صدورهم،به ضمّ«را»على اسناد الفعل اليه.

قوله: وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ،نيست هيچ جانور (4)رونده بر زمين،يقال:دبّ و درج اذا مشى مشيا خفيفا،هرچه بر روى زمين برود او را دابّه خوانند.و بعضى علما گفتند:هرچه طعامى خورد او را دابّه خوانند تا مناسب باشد با اين كه گفت:

إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُهٰا ،هيچ جانورى نيست الّا روزيشان و قوت و غذاى ايشان بر خداى است-جلّ جلاله.بعضى دگر گفتند:«على»،به معنى«من»است،و معنى آن است كه:من اللّه رزقها،روزى ايشان از خزاين رحمت او صادر است،و معنى متقارب است،اين قول مجاهد است گفت:براى آن گفتم كه آن روزى كه خداى تقدير كرده باشد برسد،و بود كه نرسد ازآنجا كه او تقدير نكرده باشد تا مرد به گرسنگى بميرد. وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا ،و مأوى و منزل و قرارگاه او داند به شب و روز از سرا (5)و خانه و منزل. وَ مُسْتَوْدَعَهٰا ،و آنجا كه او را دفن كنند هم داند.عبد اللّه عبّاس گفت:[مستقرها]،يعنى آنجا كه با او شود،و مُسْتَوْدَعَهٰا ،يعنى گور او.مجاهد گفت:] (6)مُسْتَقَرَّهٰا فى الرّحم، وَ مُسْتَوْدَعَهٰا فى الصّلب،يعنى به وديعت به صلب پدر داده اند.ربيع گفت:مستقرّش[167-ر]در ايّام حيات و مستودعش


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل و مج+نام.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،بم،مل،لب:جهد جهيد،مج:جد جهيد،آج،آز:جهد خويشتن.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:جانورى.
5- .مج:سراى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

اهل الجنّة (1): ...حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (2)،و (3): ...سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا (4)وَ مُقٰاماً (5).و گفته اند: مُسْتَقَرَّهٰا ،آنچه عمل او برآن (6)قرار گيرد، وَ مُسْتَوْدَعَهٰا ،و آنجا كه بازگشت او باشد با آن.و قوله: كُلٌّ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ ،همه در نوشتۀ (7)روشن ثبت كرده اند،يعنى لوح محفوظ.و حق تعالى آنچه در لوح محفوظ فرمود نوشتن (8)با آن كه او عالم الذّات است براى آن كرد تا فريشتگان را لطفى بود كه بينند تا آنان را كه شنوند از جملۀ مكلّفان.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،او آن خداى است كه بيافريد آسمانها و زمين (9)در شش روز،با آن كه توانست كه به يك طرفة العين بيافريند تا بدانند كه:از بدايت خلق،كار او بر نسق است،و ازآنجا كه در آن مصلحتى شناخت مكلّفان را چون بينند يا شنوند.و مراد به شش روز[آن] (10)است كه:به تقدير شش روز (11)،براى آن كه روز عبارت باشد من طلوع الشّمس الى غروبها و آنگه آفتاب نبود.و گفتند:

تا خلقان بدانند كه تأنّى در كارها پسنديده است دون تعجيل. وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمٰاءِ ،و عرش او بر آب بود پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريد،و آب بر باد بود.

كعب الاحبار گفت:حق تعالى ياقوتى سبز بيافريد (12)،به او نگريد به هيبت بگداخت و آبى شد لرزان،آنگه عرش بيافريد و برآن آب نهاد.و ضمره (13)گفت:

خداى تعالى عرش بيافريد بر سر آب مانند كشتى مى رفت،و آنگه لوح و قلم بيافريد و بفرمود تا:كائنات و هرچه خواست بودن بنوشت،آنگه آن نبشته خداى را تسبيح كرد و هزار


1- .همۀ نسخه بدلها بجز آو،بم،مل+و النّار.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 76.
3- .لب+فى اهل النّار،آو،آج،بم،آز:فى النّار.
4- .آو،آج،بم،آز+الى.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 66.
6- .آج،لب،آز:بدان.
7- .مل:نبشتۀ.
8- .مل:نبشتن،آج،فرمود نوشتند،آز:فرموده نوشتند.
9- .آج،لب،آز+ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ .
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .آج،لب،آز+از.
12- .همۀ نسخه بدلها+آنكه.
13- .آو،آج،بم،لب،آز:حمزه،مج:ضميره.

متخبّران (1)كرد با مكلّفان كه چيزى ندانند تا بدانند،و صورت تكليف و صورت امتحان است.

عبد اللّه عمر گفت:از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در اين آيت كه:

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،اى اروع (2)عن محارم اللّه و اسرع في طاعة اللّه، يا (3)كيست كه او (4)ورع تر است از معصيت و كاركننده تر است بر طاعت.عبد اللّه عبّاس گفت:تا كه مطيع تر است.مقاتل گفت:تا كه (5)متّقى تر است.حسن گفت:تا هركه زاهدتر است و قوى تر است بر ترك دنيا. وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ ،و اگر گويى كه شما را از پس مرگ زنده خواهند كرد،كافران گويند:اين نيست مگر جادوى روشن،آشكارا. هٰذٰا ،اشارت است به قول و بر قرائت آن كس كه خواند ساحر (6)،اشارت به رسول باشد-عليه السّلام.

وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ إِلىٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ ،آنگه حق تعالى گفت:اگر ما عذاب بازپس داريم از ايشان،يعنى از آن كافران كه اين مقالت مى گويند تا به مدّتى معلوم.و امّت به معنى مدّت است و حين،و كذا قوله: ...وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (7)، اى بعد حين،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده.زجّاج گفت و فرّاء (8)و جبّائى،گفتند:الى امّة (9)،الى جماعة،تا (10)جماعتى كه از پس اينان آيند كه در تكليف امتثال اوامر نكنند،حكمت اقتضاى آن كند كه ايشان را هلاك كند و قيامت برانگيزد.و خلاصۀ اين قول آن است كه:اگر ما تأخير عذاب كنيم تا آنگه كه آن امّت اندك شمارده آيد (11).رمّانى گفت:اى الى جماعة معلومة انّه (12)ليس فيها [من] (13)يؤمن،يعنى تأخير عذاب كند تا جماعتى كه معلوم از حال ايشان


1- .همۀ نسخه بدلها:مختبران.
2- .همۀ نسخه بدلها:اورع.
3- .آج،لب،آز:يعنى.
4- .آو،آج،بم،لب،آز+با.
5- .اساس:منتقم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم:ساحرا.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 45.
8- .همۀ نسخه بدلها:زجّاج و فرّاء.
9- .آو،آج،بم،لب،آز+اى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آيند،مل:اند.
12- .مج:انّها.
13- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ايمان نيارند تا عذاب بر ايشان واجب شود.ايشان عند اين تأخير گويند:چه منع [مى كند] (1)اين عذاب را كه محمّد مى گويد؟آنگه (2)حق تعالى گفت:آن روز كه عذاب به ايشان آيد كس صرف و دفع آن نتواند كردن،اى يأتيهم العذاب ليس العذاب مصروفا عنهم و حاق بهم،به ايشان رسد آنچه ايشان از آن فسوس داشتندى (3).

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،بگفتيم كه اين،«لام»جواب قسمى مضمر است،اى و اللّه لئن،گفت:به خداى كه اگر ما بچشانيم آدمى را از ما و خزاين ما رحمتى، آنگه آن رحمت و نعمت از او نزع كنيم و بازگيريم آيس شود و نوميد و كافر نعمت.

اين وصف آدمى است با آن كه او با هيچ حال-نه حال نعمت و نه حال شدّت [167-پ]به قاعدۀ (4)نباشد،در نعمت شاكر نبود و بر محنت صابر نبود،تا اگر ما بر او نعمتى كنيم به تفضّل،آنگه آن نعمت از او بازاستانيم،او از رحمت ما نوميد شود (5).

وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ ،و اگر[ش] (6)نعمتى بچشانيم پس از محنتى و شدّتى، گويد:محنت از من برفت و بطر و فخر كردن پيشه گيرد،و مثله قوله: إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (7).

آنگه استثنا كرد از اين وصف جماعتى را،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا ،مگر آنان كه صابر باشند و صبر پيشه گيرند و عمل صالح كنند از اداء واجبات و مندوبات و اجتناب مقبّحات،كه ايشان به اين صفت نباشند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .لب:آن كه.
3- .آو،آج،لب،آز:فسوس مى دارند.
4- .مل:تقاعد.
5- .مج:برهيده شود،مل:نااوميد شود.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .سورۀ معارج(70)آيات 19،20،21.

است كه مى گويند:چرا گنجى فرونمى آيد با او يا فريشته اى با او به زمين نمى آيد، نمى دانند كه تو دعوى پادشاهى و فريشته اى نمى كنى تا تو را گنجى باشد[يا فريشته اى] (1)قرين و ملازم و معين تو باشد. إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِيرٌ ،تو پيغام بگزارى (2)و ترساننده اى ايشان را از عقاب (3)خداى،و خداى بر همه چيز (4)قادر و و كيل است كه كارها به او مفوّض باشد.و مورد آيت،حثّ است رسول را-عليه السّلام-بر اداى رسالت و آن كه التفات و اكتراث نكند با گفتار ايشان در محالى كه مى گويند (5)،تو بر سر كار خود باش كه به ايشان و گفتار ايشان هيچ اعتبار نيست-الكلب ينبح و القوافل تعبر (6).

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،يا مى گويند (7)اين قرآن فرا بافتۀ تو است.و«ام»اين جايگاه معادلۀ اين معنى است كه از استفهام متضمّن است فى قوله: فَلَعَلَّكَ در آيت اوّل [و] (8)منقطعه است،[تو] (9)جواب ده بگوى كه شما نيز بيارى مانند اين حديث ده سورت فروبافته (10)و بخوانى و بيارى،در خواهى هركس را كه توانى بدون (11)خداى از معبودان و همكاران خود را اگر راست مى گويى در آن كه ما معارضۀ اين قرآن خواهيم آوردن.و آيت متضمّن تحدّى است،و صورت تحدّى امر باشد و مراد تخجيل و تعجيز متحدّى (12).و در آيت دليل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوّت رسول-عليه السّلام-براى آن كه رسول ما-عليه السّلام-مردى بود از عرب من اعلاهم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گزارى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:عذاب.
4- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
6- .اساس:العير،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:مى گويد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:فرا بافته.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:برون.
12- .همۀ نسخه بدلها+باشد.

شناسى الفاظ آن و معانى آن،و چون بشنوى گمان برى كه مانند آن بتوانى گفتن، آنگه چون قصد كنى از شما متأتّى نشود.ايشان گفتند:اين ممكن باشد و ما فصحاى عربيم و امراى كلاميم و زمام آن به دست ما است چنان كه ما خواهيم بگردانيم گاه خطبه و گاه شعر و گاه مثال (1)از نظم و نثر برحسب مراد ما،چون خواستند تا بگويند نتوانستند،اين دليل اعجاز قرآن است.

امّا آن كه ازچه وجه معجز است،مسلمانان خلاف كردند،بعضى گفتند:

اعجاز او از فرط فصاحت است و آن كه در درجۀ علياست از فصاحت،و هيچ كلام (2)فصيح به اين پايه نرسد.

و بعضى دگر گفتند (3):وجه اعجاز در او اين اسلوب مخصوص است كه با شعر نماند و با خطبه نماند و با هيچ نوع از انواع كلام نماند.

بعضى دگر گفتند:ازآنجا كه متضمّن اخبار غايبان است.

بعضى دگر گفتند:وجه اعجاز صرفه است،و آن كه خداى تعالى صرف كرد عرب را ازآن كه مانند آن قرآن آرند،و سلب علم كرد از ايشان با آن كه پيش از اين توانستند،و اين در باب اعجاز بليغتر باشد،و مذهب محقّقان متأخّران اين است و سيّد مرتضى علم الهدى-رحمه اللّه عليه- (4)اين اختيار كرد و شرح و بسط اين اقاويل و وجوه او در كتب اصول مشروح است.

رسول-عليه السّلام-بيامد[و گفت] (5):اگر حوالت مى كنى كه اين كلام من است،شما از زمين منى و از جنس و قبيل و قبيلۀ منى،اين را معارضه اى و مناقضه اى بيارى چنان كه شعر را (6)با يكديگر[168-ر]معارضه و مناقضه آورده اند از:امرؤ القيس و عبيد و لبيد و طرفه و زهير قديما و حديثا.چون نمى توانى[آوردن] (7)، و دانى كه[نمى توانى،بدانى كه] (8):اين كلام خداى است كه امّا


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:مثل.
2- .آج،بم،لب،آز:كلامى.
3- .آج،لب،آز+كه.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:قدس اللّه روحه.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:شعرا.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

بعضى اين كلام را نظم (1)داد كه علم شما به آنجا نرسيد (2)و نرسد.و امّا اگر شما را علمى بود به آن سلب كرد[و] (3)بازستد،و على الوجهين جميعا معجز باشد.

آنگه تمامى دليل در دگر آيت بگفت: فَإِلَّمْ (4)يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ ،اگر چنان كه اجابت نكردند و نتوانستند و از ايشان متأتّى نباشد. فَاعْلَمُوا ،بدانى كه اين به علم خداى است،انزال اين قرآن،يعنى خداى تعالى به كمال عالمى خود انزله كرد (5).نيز از روى تفكّر و انديشه بدانى كه بجز خداى خدايى نيست،چه اگر خداى ديگر بودى،خداى منفرد نبودى به مثل اين كلام،و چون روا بودى كه[از] (6)جز او متأتّى بودى از شما نيز متأتّى بودى.و روا بود كه وجه اتّصال آن باشد كه،چون بدانستى كه در وسع شما نيست كه اين را معارضه آرى،بدانى كه نه اين كلام مخلوقان و محدثان است،لابد كلام خداى است به (7)خلاف خلقان،چون كلام خداى باشد دليل صحّت نبوّت محمّد كند و دليل صدق او در جملۀ دعاوى و مقالات،و از جملۀ (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:نظام.
2- .اساس:رسيد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:فان لم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:انزال كرد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:بر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.دعاوى يكى آن است كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خدايى نيست. فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ، شما به هيچ وجه اسلام نخواهى آوردن و گردن نهادن و انقياد نمودن! آنگه گفت:اينان ايمان نيارند كه اينان بس حريص و راغب شده اند بر زندگانى دنيا و بر زينت او،و هركس كه آن خواهد،ما آن از او دريغ نداريم، و جزاى عمل او تمام دهيم،و هيچ نقصان نكنيم او را. قتاده گفت،معنى آن است كه:هركس كه همّت او و قصاراى كار او طلب دنيا باشد،ما از او دريغ نداريم،ما دنيا به او دهيم،او به دنيا مشغول شود،براى قيامت و زاد آن عملى نكند،فردا به قيامت او را ثوابى و جزايى نبود جز آن كه در دنيا [به]

آن كه حسنات او را يكى را ده و يكى را هفتصد (1)پاداشت مى دهيم تا اندكى از آن در دنيا به او رسد و باقى ذخيره باشد براى قيامت،بيانش قول رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من احسن فقد وقع اجره على اللّه في عاجل الدّنيا و آجل (2)الآخرة، گفت:هركه نيكويى كند،مزد او بر خداى واقع شود در عاجل دنيا و آجل آخرت.

مفسّران و اهل علم خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست؟بعضى گفتند:

كافران اند،براى آن كه مؤمن طالب دنيا و آخرت باشد،و ارادت آخرت غالب بود او را بر ارادت دنيا،بيان اين قوله: أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ -الآية.

مجاهد گفت:اصحاب الرّياءاند.ماتع (3)الاصبحىّ گفت:در مدينه شدم مردى را ديدم كه خلق بسيار بر او جمع شده بود و او حديث مى كرد از رسول-عليه السّلام-و مردم از او مى شنيدند،گفتم:اين مرد كيست؟گفتند:ابو هريره است.من پيش او بنشستم تا فارغ شد،و مردم برفتند.گفتم:من مردى غريبم،مرا حديثى گو (4)از رسول -عليه السّلام-كه تو از او شنيده باشى و ياد گرفته (5).گفت:همچنين كنم،حديثى گويم تو را كه از لب و دندان رسول شنيدم در اين خانه و جز من (6)نشنيد،چه آن ساعت من با رسول بودم و كسى ديگر نبود.

آنگه گفت:حدّثني حبيبي رسول اللّه،اين بگفت و گريه بر او افتاد و ساعتى بگريست.دگرباره گفت:حدّثني رسول اللّه،دگرباره گريه بر وى غالب شد.به بار سيم (7)چون نام رسول برد از هوش برفت و ساعتى همچنان بود،چون با هوش آمد گفت:مرا حديث كرد كه،روز قيامت باشد و خلايق را در زمين قيامت بدارند، حق تعالى خلقان را به حكومت خواند،و خلقان


1- .مج،لب:هفصد.
2- .اساس:الاجل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:مسع،آو،آج،بم،مل،لب،آز:مانع،مج:ماتع،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كن.
5- .همۀ نسخه بدلها+و دانسته.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+كس.
7- .آج،بم:سيوم.

كرده باشد،و مردى كه او را در سبيل خداى كشته باشند،و مردى كه او را مالى داده باشند (1)او بذل كرده باشد (2).

صاحب قرآن را گويد:نه من تو را توفيق دادم تا قرآن بياموختى و ياد گرفتى! گويد:بلى،خداوند و مولاى من!گويد:چه كردى با آن (3)،چگونه عمل كردى برآن ؟[168-پ]گويد:بار خدايا!به آن قيام كردم اناء اللّيل و اطراف النّهار، حق تعالى گويد:بلى!كردى و لكن نه براى من كردى،براى آن كردى تا مردمان گويند:فلان قارى است،تو كردى و ايشان گفتند،و مقصود تو حاصل شد،تو را بر من حقّى نيست.

آنگه صاحب مال را بيارند،حق تعالى گويد:نه من تو را مال بسيار دادم در دنيا!با آن مال چه كردى؟گويد:بار خدايا!نفقه و صدقه كردم (4)،حق تعالى گويد:

كردى،و لكن براى آن كردى تا مردمان گويند كه:فلان جواد است و سخى است، تو كردى و ايشان گفتند،تو را نصيبى نيست پيش من.

آنگاه بفرمايد تا آن شهيد را بيارند،گويد:نه من تو را قوّت و شجاعت و جرأت و دليرى دادم!چه كردى به آن در دنيا؟گويد:بار خدايا!در سبيل تو جهاد كردم تا مرا بكشتند،گويد:كردى و لكن براى آن كردى تا بگويند كه:فلان شجاع است،تو كردى و ايشان گفتند،و تو را بيش از آن (5)نصيبى نيست،آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند.

آنگه دست بر زانوى من زد رسول-عليه السّلام-و گفت:يا با هريره


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بوده باشد.
2- .آو،بم،مل،مج+آن را.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:نفقه كردم و صدقه دادم.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيش من.

و نقيضه:شانه يشينه شينا.و البخس النّقصان،يقال:بخسه حقّه اذا نقصه،و هو يتعدّى الى مفعولين.

آنگه گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ ،ايشان آنان اند كه ايشان را در آخرت جز دوزخ نبود. وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا ،آنچه كرده باشند (1)در دنيا محبط بود ايشان را،يعنى واقع بود بر وجهى كه بر او هيچ ثواب نباشد ازآنجا كه على خلاف ما امر به ايقاع (2)كرده باشند (3)،و چون چنين بود وقوعى (4)ندارد و برآن استحقاق ثوابى نبود.آنگه آن را بر توسّع حبوط خواند،و اين (5)تفسير هر لفظى است (6)در قرآن و اخبار آيد كه احباط باشد يا آنچه معنى احباط دارد،و آنچه كرده باشند باطل بود از اين وجه كه گفتيم نه از طريق احباط،كه ما بطلان احباط در اين مجموع بيان كرديم چند جايگاه-و اللّه ولىّ التّوفيق.

سوره هود (11): آیات 17 تا 49

اشاره

أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتٰابُ مُوسىٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلىٰ رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ اَلْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ (18) اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ (19) أُولٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِيٰاءَ يُضٰاعَفُ لَهُمُ اَلْعَذٰابُ مٰا كٰانُوا يَسْتَطِيعُونَ اَلسَّمْعَ وَ مٰا كٰانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (21) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (22) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلىٰ رَبِّهِمْ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (23) مَثَلُ اَلْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمىٰ وَ اَلْأَصَمِّ وَ اَلْبَصِيرِ وَ اَلسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (24) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (25) أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاكَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاكَ اِتَّبَعَكَ إِلاَّ اَلَّذِينَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِيَ اَلرَّأْيِ وَ مٰا نَرىٰ لَكُمْ عَلَيْنٰا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كٰاذِبِينَ (27) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتٰانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا كٰارِهُونَ (28) وَ يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰكِنِّي أَرٰاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ يٰا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اَللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (30) وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَيْبَ وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اَللّٰهُ خَيْراً اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (31) قٰالُوا يٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَكْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (32) قٰالَ إِنَّمٰا يَأْتِيكُمْ بِهِ اَللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لاٰ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كٰانَ اَللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرٰامِي وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّٰا تُجْرِمُونَ (35) وَ أُوحِيَ إِلىٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (36) وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ اَلْفُلْكَ وَ كُلَّمٰا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمٰا تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذٰابٌ مُقِيمٌ (39) حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ قُلْنَا اِحْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ اَلْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ (40) وَ قٰالَ اِرْكَبُوا فِيهٰا بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبٰالِ وَ نٰادىٰ نُوحٌ اِبْنَهُ وَ كٰانَ فِي مَعْزِلٍ يٰا بُنَيَّ اِرْكَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَكُنْ مَعَ اَلْكٰافِرِينَ (42) قٰالَ سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ اَلْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَيْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَكٰانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِينَ (43) وَ قِيلَ يٰا أَرْضُ اِبْلَعِي مٰاءَكِ وَ يٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ اَلْمٰاءُ وَ قُضِيَ اَلْأَمْرُ وَ اِسْتَوَتْ عَلَى اَلْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (44) وَ نٰادىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ اَلْحٰاكِمِينَ (45) قٰالَ يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ (46) قٰالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ مٰا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (47) قِيلَ يٰا نُوحُ اِهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَكٰاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ (48) تِلْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهٰا إِلَيْكَ مٰا كُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ اَلْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

[169-ر]

ترجمه

آن كس كه باشد بر حجّتى از خدايش و از پس او مى رود گواهى (7)هم از او و از پيش اين كتاب تورات موسى پيش روى و رحمتى؟ايشان ايمان دارند به آن و هركه كافر شود به آن از جماعت،دوزخ وعده گاه او (8)،مباش در شك،ازآن كه آن حقّ است از خداى تو و لكن بيشتر مردمان ايمان ندارند (9).

و كيست ستمكارتر از آن كس كه فروبافد (10)بر خداى دروغى،ايشان[را] (11)عرض كنند


1- .:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:ابقاع.
3- .:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:وقوع.
5- .اساس:اين هر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،«هر»زايد مى نمايد و حذف شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:+كه.
7- .اساس:گواهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،لب:اوست.
9- .آو،آج،بم،مج،لب:ايمان نمى آرند.
10- .آو،آج،بم،لب،فرابافد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

خدايشان،و گويند گواهان:اينان آنانند كه دروغ گفتند بر خدايشان،لعنت خداى بر ستمكاران باد.

آنان كه بازدارند از راه خداى و جويند آن را كژى (1)و ايشان به قيامت كافر باشند.

[169-پ] ايشان نبودند عاجزكننده در زمين و نبود ايشان را بيرون از خداى (2)از دوستانى حمايت كنندگانى مضاعف كنند ايشان را عذاب،نمى توانستند شنيدن و نمى ديدند.

ايشان آنانند كه زيان كردند خود را (3)و گم شد از ايشان آن دروغ كه مى گفتند.

هرآينه كه ايشان در آخرت زيانكارتر باشند (4).

آنان كه بگرويدند و كردار نكو كردند و تواضع كنند (5)با خدايشان،ايشان اهل بهشت اند،ايشان در آنجا هميشه باشند.

مثل دو گروه چون نابينا است و كر و بينا و شنوا،راست باشند ايشان از روى مثل،انديشه نمى كنيد؟ بفرستاديم ما نوح را به قومش كه من شما را ترساننده ام بيان كرده (6).

[170-ر] كه مه پرستى (7)مگر خداى را كه من مى ترسم بر شما


1- .آج:كچى،لب:كنجى.
2- .آو،آج،بم،لب:را از فرود خداى.
3- .آو،آج،بم،لب:به تنهاى خود.
4- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:تواضع كردند.
6- .آو،آج،بم،لب:روشن،مج:بيان كن.
7- .مه پرستى/مپرستى.

گفتند اشراف قوم او آنان كه كافرند (1)از قومش:ما نمى بينيم تو را مگر آدمى مانند ما،و ما نمى بينيم كه پسر و شد (2)تو را مگر آنان كه ايشان فرومايگان [ما] (3)اند به اوّل رأى،[و] (4)نمى بينيم شما را بر ما از فزونيى،بل مى پنداريم شما را دروغزن (5).

گفت اى قوم ديدى اگر من باشم بر حجّت (6)از خداى من،و بدهد (7)مرا رحمتى از نزديك او،پوشيده شده است بر شما،الزام كنيم شما را و شما آن را ناخواهنده (8)باشى.

[170-پ] اى قوم نمى خواهم از شما برآن مالى (9)نيست مزد من مگر بر خداى،و نيستم من به رانندۀ آنان كه ايمان آرند (10)كه ايشان ببينند[ۀ] (11)ثواب خداى باشند،و لكن من بينم (12)شما را گروهى نادان.

اى قوم كه يارى مى كند مرا از خداى،اگر برانم ايشان را انديشه نمى كنى! و نمى گويم شما را كه نزديك من است خزانه هاى


1- .آو،آج،بم،لب:كافر بودند.
2- .آو،آج،بم،مل:پيرو شدند.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:دروغ زنان.
6- .آو،آج،بم:حجّتى.
7- .آو،آج،بم،لب:آيد.
8- .آو،آج،بم،لب:كاره.
9- .آو،آج،بم:خواسته.
10- .آو،آج،بم،لب:آوردند.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
12- .اساس:خزانهاى/خزانه هاى،آو،آج،بم،مج،لب:خزينها/خزينه ها.

غيب،و نمى گويم كه من فريشته ام و نگويم آنان را كه حقير مى دارند چشمهاى شما،ندهد ايشان را خداى نيكى،خداى داناتر به آنچه در دلهاى ايشان است كه من آنگه از جملۀ بيدادكاران باشم.

[171-ر] گفتند،اى نوح!با ما جدل كردى و بسيار بكردى جنگ با ما،بيار به ما از آنچه وعده مى دهى ما را اگر تو از جملۀ راستگويانى.

گفت خود آرد به شما آن خداى (1)اگر خواهد،و نيستى شما عاجزكننده (2).

سود ندارد شما را نصيحت من اگر من خواهم كه به آن نصيحت كنم شما (3)،اگر خداى خواهد كه نوميد كند شما را،او خداى شماست و با او (4)برند شما را.

يا مى گويند فروبافت (5)آن را،بگو اگر فروبافتم (6)آن را بر من است (7)گناه من،و من بيزارم از آنچه گناه مى كنى شما.

وحى كردند به نوح كه ايمان نيارند (8)از قوم تو مگر آنان (9)كه ايمان آوردند (10)، در سختى مباش از آنچه ايشان مى كنند.

[171-پ] بكن كشتى به چشم ما و وحى ما و خطاب مكن با من در آنان كه ظلم كردند كه ايشان را غرق خواهند كردن


1- .آو،آج،بم،مج،لب:شما به آن خداى.
2- .آج،لب+من.
3- .آو،آج،بم،مج+را.
4- .آو،بم:وا او.
5- .آو،آج،بم،لب:فرابافت.
6- .آو،آج،بم،لب:فرابافم.
7- .آو،آج،بم:ور من بود.
8- .آو،بم:نيارد.
9- .آو،آج،بم،لب:آن كه.
10- .آو،آج،بم،لب:ايمان آورد.

و مى كرد كشتى و هرگه بگذشت (1)بر او گروهى از قوم او،فسوس داشتند (2)از او،گفت:اگر فسوس دارى (3)از ما،ما فسوس داريم از شما چنان كه فسوس دارى (4).

زود بود كه بدانى هركه كه (5)آيد بدو عذابى (6)،هلاك كند او را،و حلال شود بر او عذابى ايستاده.

تا آنگه كه آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور،گفتيم ما:برگير (7)در آنجا از هر دو جفت دو را و اهلت را الّا آنان كه سابق شد بر او (8)گفتار،و آن كه ايمان آورد و ايمان نياورد با او مگر اندك.(9) و گفت:

درنشينى در (10)كشتى به نام خداى راننده و استواركننده (11)كه خداى من آمرزگار و بخشاينده است[172-ر].

و آن (12)مى رفت با ايشان در موجى چون كوهها،و آواز داد نوح پسرش را-و بود در دورى-اى پسرك من! درنشين با ما (13)در كشتى و مباش با كافران.

گفت بازشوم


1- .آج،لب:هرگه كه بگذشتند.
2- .آو،آج،بم،لب:فسوس مى داشتند.
3- .آو،بم:مى دارى.
4- .آو،بم،لب:شما فسوس مى دارى.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:هركه.
6- .آو،آج،بم،لب+ايستاده.
7- .اساس:برگيريم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،بم:براشان.
9- .اساس:مجريها،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب+آن.
11- .آو،بم:براننده آن،آج،لب:برآرنده.
12- .آو،آج،بم،لب+كشتى.
13- .آو،بم:و اما.

دارد مرا از آب،گفت بازدارنده نيست امروز از فرمان خداى الّا آن را كه او ببخشايد و بازداشت ميان ايشان موج و بود از جمله غرق شدگان.

و گفتند:اى زمين فروبر آبت را،و اى آسمانها بازگير و فروبردند آب و بازگذاردند كار،و راست شد بر (1)كوه جودى،و گفتند هلاك باد گروه بيدادكاران را.

[172-ر] آواز داد نوح خدايش را،گفت اى خداى من،پسر من است از اهل من،و وعدۀ تو راست است،و تو حاكم تر حاكمانى.

گفت اى نوح او نيست از اهل تو كه او را كارى است نه نيك،مخواه از من آنچه نيست تو را به آن دانشى،من پند مى دهم تو را كه باشى از جملۀ جاهلان! گفت:خداى من!كه من پناه با تو مى دهم كه خواهم از تو آنچه نيست مرا به آن دانشى و الّا نيامرزى مرا و نبخشايى بر من،باشم از جملۀ زيانكاران.

[173-ر] گفتند:اى نوح فروشو (2)به سلامت از ما و بركتها (3)بر تو و بر جماعاتى از آنان كه با تواند و گروهانى (4)كه ما ايشان را ممتّع كنيم پس برسد به ايشان از ما عذابى دردناك.

آن از اخبار غيب است،وحى مى كنيم آن را به تو


1- .آو،بم:ور.
2- .آج،بم،لب:برو.
3- .آج،بم،لب:بركتهاى ما.
4- .آج،لب،گروهان.

تو ندانستى آن را تو و نه قوم تو از پيش اين،صبر كن كه عاقبت متّقيان (1)راست.

قوله[تعالى] (2): أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ -الآية،حق تعالى در اين آيت استفهام كرد بر سبيل تقرير،گفت (3): أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،گفت:آن كس كه او بر بيّنت و حجّت و بيان باشد از خداى تعالى،يعنى رسول-عليه السّلام. وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،و بر پى او مى رود گواهى هم از او.

مفسّران خلاف نكردند (4)در آن كه آن كس كه بر بيّنت،رسول است-عليه السّلام- و انّما خلاف در شاهد كردند.عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهيم نخعى و مجاهد و ضحّاك و ابو صالح و ابو العاليه و عكرمه گفتند:مراد جبريل است-عليه السّلام.بعضى دگر گفتند[و آن حسن و قتاده اند كه:مراد زبان رسول است-عليه السّلام.بعضى گفتند] (5):مراد صورت رسول است و شمايل او،براى آن كه هركس كه رسول را ديد-صلّى اللّه عليه و آله- (6)گواهى داد كه:او رسول خداى است كه جاحد و معاند نبود،چه صورت و شمايل او گواهى داد بر نبوّت او،و اين بر سبيل توسّع باشد.

حسين بن الفضل گفت:اين شاهد،قرآن است و نظم و اعجاز او.و ابن جريج و مجاهد گفتند:فريشته بود كه او را نگاه داشتى و تأييد و تسديد (7)او كردى.بعضى دگر گفتند:مراد رسول است-عليه السّلام.و اين اقوال اگرچه حوالت است بر مفسّران،اقوالى مضطرب و فاسدند (8)براى آن كه مخالف ظاهر است،چه حق تعالى گفت: وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،گفت:از پى او مى رود گواهى هم از او.در اين معنى سه چيز اعتبار بايد كردن،يكى:تلو (9)و تباعت،و دوم:گواى (10)[و] (11)شهادت و صحّت معنى او،سيم


1- .همۀ نسخه بدلها:پرهيزگاران.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آج،بم،لب،آز+عاقبت مر پرهيزگاران را بود.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:خلاف كردند.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .مج:و على آله و اصحابه و سلّم.
7- .لب،مل:تشديد.
8- .آو،بم،مل،مج:ناسديد،آج،لب،آز:ناسديد است.
9- .آو،آج،بم،آز:يتلو.
10- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ايشان گفتند مناقض ظاهر قرآن است.

امّا آن كه گفت:مراد جبريل است يا فريشته اى كه او را تأييد كردى،اين قول منتقض است بقوله تعالى: مِنْهُ ،از او.و جبريل و آن فريشته از او نباشد،چه ايشان قبيلى ديگراند و رسول-عليه السّلام-قبيلى ديگر.

و امّا قول آن كس كه گفت:[مراد قرآن است،منتقض باشد به يَتْلُوهُ و به مِنْهُ ، براى آن كه قرآن از رسول نيست و نيز پسر و او نباشد،بل رسول-عليه السّلام-پسر و او باشد] (1).

[امّا قول آن كس كه گفت] (2):مراد زبان رسول است،منتقض باشد به يَتْلُوهُ و شٰاهِدٌ ،براى آن كه زبان او تبع او نباشد،و نيز گواى (3)را نشايد (4)،كه زبان مرد گواه مرد نباشد بر صحت دعوى او.

و امّا قول آن كس كه گفت:مراد رسول است،خارج است ازآن كه (5)كلام را معنى بود[چه] (6)منتقض (7)است به يَتْلُوهُ و به شٰاهِدٌ و به مِنْهُ ،به هر سه منتقض است.

و انّما معتمد آن است كه،روايت كرده اند به اسانيد (8)مخالف و مؤالف كه:

مراد به صاحب«بيّنت»،رسول است-صلّى اللّه عليه و آله-و به«شاهد»، اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.دليل بر اين،آن است كه:ظاهر را و معنى را و نظم را با اين قول خلل نيست،و با آن اقوال خللها است-چنان كه گفتيم.

امّا اخبار من طريق العامّه:ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسير بيارد به اسناد از كلبى از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس (9)،گفت: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،رسول اللّه، وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ علىّ بن ابى طالب.هم او آورد به اسناد از حبيب بن يسار از (10)زاذان (11)،گفت:از اميرالمؤمنين


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گواهى.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:بنشايد.
5- .اساس:دليل،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:متصل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+مختلف.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:عن.
11- .آو،آج،بم،مل:رادان،مج:زادان،لب،آز:راوان.

لو ثنيت لي وسادة،او قال كسرت فاجلست عليها (1)لحكمت بين اهل التّوراة بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم،و اهل الزّبور بزبورهم،و اهل القرآن بقرآنهم،و الّذي [173-پ]فلق الحبّة و برأ النّسمة ما من رجل من قريش جرت عليه المواسي،الّا و انا اعرف له[آية] (2)تسوقه الى جنّة او تقوده الى نار (3).فقام رجل فقال:ما آيتك يا امير المؤمنين الّتي نزلت فيك؟قال: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ، گفت:به آن خداى كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه اگر مخدّه اى دولا (4)بكنند،يا برگردانند و مرا برآن نشانند،حكم بكنم اهل تورات را به تورات،و اهل انجيل را به انجيل،و اهل زبور را به زبور،و اهل قرآن را به قرآن،به آن خداى كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه هيچ مرد نيست از قريش كه استره بر سر او برود و الّا من دانم در حقّ او آيتى كه او را به بهشت برد يا به دوزخ.مردى برخاست و گفت:آيت تو كدام است يا اميرالمؤمنين !گفت -عليه السّلام:

أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ، رسول خداى است (5)كه او بر بيّنت است،و من آن گواهم كه از اوام و پسر اوام.و در كتاب فصيح الخطب (6)[بيارد] (7)به اسناد كه:يك روز اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:بر منبر كوفه:

سلوني قبل ان تفقدوني فانّ العلم يفيض بين جنبيّ فيضا لو وجد مستفاضا الا و انّكم لن تسألوني عن فئة باغية و اخرى هادية الّا اخبرتكم بهاديها و باغيها و سائقها و قائدها الى يوم القيامة، گفت:بپرسى مرا از پيش آن كه مرا نيابى،كه علم از ميان پهلوهاى من موج مى زند اگر راه يابد،و الا


1- .آج،بم،لب،آز:عليه.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:الى النّار.
4- .آو،آج،بم،آز:دوتا.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:خدا گفت.
6- .آو،آج،بم،مل،آز:فصيح الخطيب.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

[غرض تو علم نيست،تعنّت است،گفت:دستور باش تا سؤال كنم؟گفت] (1):

سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا ،چيزى كه پرسى بر سبيل تفقّه بپرس و بر سبيل تعنّت مپرس.

و سل عما يعنيك،و چيزى بپرس كه تو را به كار آيد،گفت:جز چيزى نمى پرسم كه مرا به كار است (2)،گفت:بپرس.گفت:اخبرني ما ...اَلذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً؟ (3)قال:

تلك الرّياح.خبر ده مرا از ذاريات،گفت:بادهاست،گفت: ...فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً (4)چيست؟گفت:ابر است،گفت: ...فَالْجٰارِيٰاتِ يُسْراً (5)[چيست؟] (6)گفت:

كشتيهاست،گفت: فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً (7)كه اند؟گفت:فريشتگان اند.

گفت:خبر ده مرا از بيت المعمور،گفت:خانه اى است در آسمان هر روز هفتاد هزار فريشته در او شوند كه تا قيامت نوبت به اوّلينان نرسد.

گفت:مرا خبر ده از ذو القرنين تا پيغامبر بود يا پادشاه؟گفت:نه پيغامبر بود نه پادشاه،و لكن بندۀ صالح بود،خداى را دوست داشت و خداى او را (8)،و براى خداى خلقان را نصيحت كرد.گفت:خبر ده مرا از قرنهاى او تا زر بود يا سيم؟گفت:نه زر بود نه سيم،و لكن او بيامد و قومش را با خداى خواند،بر يك جانب سرش بزدند برفت،دگرباره بازآمد و قوم را دعوت كرد،بر دگر جانبش بزدند،و در ميان شما ماننده اى هست او را.

گفت:مرا خبر ده تا اين آيت در حقّ كه انزله (9)كرده بود كه گفت:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ كُفْراً... (10) ،گفت:

هما الافجران من قريش بنو اميّة و بنو المغيرة ،گفت:آن دو قبيله فاسق اند از قريش يكى بنو اميّه و ديگر بنو المغيره.

گفت:خبر ده مرا من قوله تعالى: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً (11)، گفت:اهل حروراءاند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:به كار آيد.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 1.
4- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 2.
5- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 3.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 4.
8- .همۀ نسخه بدلها+دوست داشت.
9- .آو،آج،بم،آز:انزال.
10- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 28.
11- .سورۀ كهف(18)آيۀ 103.

گفت:خبر ده مرا از مجرّة،

قال: اشراج (1)السّماء و منها (2)هبط الماء المنهمر.

گفت:خبر ده مر از قوس (3)قزح،گفت:قزح مگو كه آن نام ديو است،

و قل قوس اللّه و هى امان من الغرق، گفت:آن را قوس قزح مگو كه قزح نام ديو است، قوس خداى گو آن را،و آن امان است از غرق.

گفت:مرا خبر ده از انمحاق قمر،اين آيت[بر خواند] (4):

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنٰا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنٰا آيَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً (5) .

قال:اخبرني عن اصحاب رسول اللّه،مرا خبر ده از اصحاب رسول.

گفت:از كدام اصحاب خبر دهم تو را؟گفت:از عبد اللّه مسعود.گفت:

قرء القرآن ثمّ وقف عنده، قرآن بخواند و به نزديك قرآن باستاد (6).

گفت:اخبرني عن ابي ذرّ،گفت:خبر ده مرا از أبو ذر،گفت:

عالم شحيح على علمه، عالمى بود بخيل بر علم خود،يعنى علم جز به اهل نياموختى.

گفت (7):خبر ده مرا[174-ر]از سلمان،گفت:

ادرك علم الاوّل و الآخر و هو بحر لا ينزح و من لك بلقمان الحكيم و هو منّا اهل البيت ،گفت:سلمان علم اوّل و آخر دريافت،و او دريايى است كه بنه رسد (8)و كه ضمان كند تو را به لقمان حكيم، يعنى او مثل لقمان حكيم است،و او از ماست اهل البيت.

گفت:مرا خبر ده از حذيفة بن اليمان،گفت:

كان عرّافا بالمنافقين و سأل رسول اللّه-صلّى اللّه عليه-عن المعضلات و ان سألتموه وجدتموه بها خبيرا


1- .مل:ابراح.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:السّماء منها.
3- .آج،آز+و.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 12،همۀ نسخه بدلها،بجز مج+الآية.
6- .مل،مج:بايستاد.
7- .آو+هذا.
8- .بنه رسد/بنرسد.

دوزخ،

كيف ما زال الحقّ زال معه، هركجا حق يافتى (1)او را با حق رفتى.

گفت:اخبرني عن نفسك،مرا از خود خبر ده،گفت:قال اللّه تعالى: فَلاٰ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ... (2)،خداى تعالى گفت:خويشتن را تزكيه مكنى،و لكن هم او گفت: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (3)،به نعمت خداى حديث كن (4)،

كنت اوّل داخل و آخر خارج و كنت اذا سألت اعطيت و اذا سكت ابتديت و بين جوانحي علم جمّ، گفت:اوّل داخل من بودمى و آخر خارج من بودمى،و چون بخواستمى بدادندى،و چون نخواستيم ابتدا كردندى،و ميان پهلوهاى من علمى بسيار هست.

گفت:از قرآن در حقّ تو چه آمد؟گفت:در سورت هود نمى خوانى: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،آن كه بر بيّنت بود از خداى تعالى رسول بود،و من آن گواهم كه از اويم و در پى اويم.

ابن الكوّا گفت:و حقّك لا اتّبعت احدا بعدك،به حقّ تو كه از پى (5)كس نروم مگر از پى تو،و اخبار در اين معنى بسيار است من طريق الخاصّة و العامّة. وَ مِنْ قَبْلِهِ ، و از پيش او،ضمير راجع است[با رسول-عليه السّلام] (6)و هو«من»،فى قوله: أَ فَمَنْ كٰانَ .

كِتٰابُ مُوسىٰ ،يعنى تورات. إِمٰاماً وَ رَحْمَةً ،پيشرو و مقتداى و رحمت،و نصب او بر حال بود،و عامل در او يكى باشد از اين دو،امّا آنچه در ظرف (7)مقدّر است في قوله: وَ مِنْ قَبْلِهِ ،براى آن كه لابد در[او] (8)مقدّرى باشد من قوله:ثبت او حصل،اى ثبت او حصل كتاب موسى من قبله اماما (9)،يا آنچه شاهد بر او دليل مى كند،براى آن كه تقدير چنين كه:و يشهد


1- .همۀ نسخه بدلها:رفتى.
2- .سوره نجم(53)آيۀ 32.
3- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 11.
4- .مل:حديث كند.
5- .همۀ نسخه بدلها:پس.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:طريق،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آج،لب،آز+رحمة.

كمن لا بيّنة له و لا شاهد،و مثله قوله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ... (1)،كمن ليس كذلك،و ايشان مانند اين حذف كنند لدلالة الكلام عليه،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

و اقسم لو شىء اتاني رسوله***سواك و لكن لم نجد عنك مدفعا

و التّقدير:لدفعت و لكن لم نجد لك مدفعا،و انشد الفرّاء:

فما ادري اذا يمّمت (2)وجها***اريد الخير ايّهما يليني

أ الخير الّذي انا أبتغيه***ام الشّرّ الّذي هو يبتغيني

و تقدير آن است كه:اريد الخير و احترز من الشّرّ،اين بيفگند براى آن كه ايّهما بر هر دو (3)دليل كرد،و تمام الشّرح في البيت الثّاني. أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،ايشان به آن ايمان دارند. وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ ،و آن كه كافر شود به او از جملۀ احزاب.

«من»،تبيين راست،و مراد به احزاب،كفّاراند.فرّاء گفت:كلّ كافر حزب،و احزاب عبارت است از كفّار. فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ ،وعده گاه او دوزخ است،و ايشان را براى آن احزاب خواندند (4)كه تحزّبوا على عداوة رسول اللّه،اى اجتمعوا.

سعيد جبير روايت كند از ابو موسى الاشعرىّ كه او گفت:از رسول-عليه السّلام- شنيدم كه مى گفت:هيچ جهود و ترسا نباشد كه نام من شنود و به من ايمان نيارد،و الّا جاى او دوزخ بود.من با خويشتن انديشه كردم[گفتم رسول-عليه السّلام-اين از قرآن گويد،طلب بايد كردن تا كجاست،انديشه كردم تا] (5)اين آيت (6)ياد آمد كه:

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ ،گفت:صدق اللّه و صدق رسوله.آنگه رسول را گفت:

فلا تك في مرية ،نگر!در شك نباشى كه اين حقّ است از خداى تو،خطاب با رسول است و مراد امّت.و روا بود كه رسول-عليه السّلام-داخل بود تحت مراد برآن تفسير كه گفتم كه:واجب[174-پ]نكند كه نهى آن را كنند كه او تعاطى آن قول


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
2- .آو،مل:تمّمت.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر او.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:خوانند.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:آيتم.

آنگه گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ ،كيست ظالم تر و بيدادگرتر از آن كس كه او بر خداى دروغ فروبافد (1)از آنان كه او را زن گفتند و فرزند گفتند،و ظلم و دروغ و قبايح بر او حوالت كردند ايشان ظالم تر همۀ جهان اند بر خويشتن،و معنى ظلم ايشان بر خويشتن بر هر سه معنى ظلم حمل توان كردن،يكى:چون جلب مضرّت ايشان مى كند (2)به خود ظالم نفس خود باشند.دگر،چون نقصان و تفويت ثواب ايشان مى كند از خود ظالم نفس خود باشد (3)،يعنى باخس حظّ خود از خير.و ظلم،در لغت نقصان بود.دگر آن كه:

وضع اين حوالات (4)نه به جاى خود كرده اند،پس واضع اند چيز (5)را نه در جاى خود،و اين را بر توسّع،اهل لغت ظلم مى خوانند. أُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلىٰ رَبِّهِمْ ،ايشان را بر خداى عرض كنند. وَ يَقُولُ الْأَشْهٰادُ ،و گويند گواهان،يعنى فريشتگان حفظه و كتبه كه:اينان آنان اند كه بر خداى دروغ نهادند.آنگه گفت: أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ ،لعنت خداى بر ظالمان باد!روا بود كه اين از كلام فريشتگان بود،و اولى تر آن كه از كلام خداى بود،لقوله:الا،كه«الا»استفتاح كلام باشد.

آنگه وصف كرد ايشان را گفت: اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه منع كنند مردمان را از راه خداى به اغراء و اغواء و دعوت به اضلال و كفر. وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و طلب كژى آن كنند تا آن را كژ كنند و ايشان به قيامت ايمان ندارند.

آنگه گفت: أُولٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،ايشان در زمين خداى [را] (6)عاجز نتوانند كردن و از خداى نتوانند[گريختن] (7)و از او فايت نباشند،بل در قبضۀ قدرت اويند و در تحت بند


1- .آو،آج،بم:لب،آز:فرابافد.
2- .آو،بم،مل،مج:مى كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:حوالت.
5- .آج،مل،لب،آز:چيزى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

اى،جار اجيره و احميه من جار (1)السّوء،يعنى:من الشّرّ الوارد من جهته،و مِنْ دوم صله است مؤكّد نفى. يُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ مضاعف بكنند (2)ايشان را عذاب.

در او دو قول گفتند،يكى:به حسب تضاعيف گناه،چنان كه ايشان گناه مضاعف مى كنند،ايشان را عذاب مضاعف مى كنند،و قولى دگر آن كه:هرگه كه ضعفى برود ضعفى دگر به دنبال او بود (3)،و مراد به ضعف بر اين قول مقدار باشد،و قوله: مٰا كٰانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ ،يعنى بر ايشان گران مى آيد شنيدن و ديدن حق،چنان كه يكى از ما گويد:فلان[لا] (4)يستطيع ان ينظر الىّ،يعنى يشقّ عليه،فلان در من نمى تواند نگريدن،يعنى گران و دشخوار مى آيد بر او،[و] (5)مراد به نفى استطاعت،[نه] (6)نفى قدرت است،چه اگر چنين بودى و ايشان را قدرت نبودى تكليفشان نكو نبودى.و فرّاء گفت،معنى آن است كه: يُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ بما كانوا يستطيعون السّمع فما (7)سمعوا و ما كانوا ابصروا،عذاب بر ايشان مضاعف كنند به آنچه توانستند كه بشنوند و ببينند،نشنيدند و نديدند.و«با»بيفگنند (8)چنان كه بيفگندند في قولهم:جزيته بما عمل و ما عمل (9)،و قال تعالى: لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ (10)، و قال: ...وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (11)،و آيت در معنى جارى مجراى آن بود كه گفت: ...وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ (12)،و«ما»،در اين وجه (13)موصوله باشد و در وجه اوّل نافيه.و سمع،ادراك صوت باشد به آنچه حىّ به آن سميع بود،و ابصار،ادراك مرئى باشد به آنچه حىّ به آن مبصر بود.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،گفت:اينان آنان اند كه


1- .اساس:جاره،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:بكند،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آن برود.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فيما.
8- .اساس:بيفگندند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى:ما عمل اى بما عمل.
10- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 7.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 97.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10.
13- .آج،بم،لب،آز:صورت.

آورده اند،و چون ايشان را در دنيا به منزلت بازرگان بنهاد،آنچه خير ايشان بود به مثابت ربح بنهاد،و تن و جان ايشان به جاى سرمايه.چون كارى كردند كه تن و جان به هلاك دادند،گفت:جان[را] (1)زيان كردند كه سرمايه است. وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ [175-ر]،و گم شد از ايشان آن دروغ كه مى گفتند.در او دو قول گفتند،يكى آن كه:[اين] (2)منفعت كه ايشان را در دروغ بودى فايت شد،چنان كه در دنيا به دروغ منتفع بودندى كه در قيامت نباشد،و قولى دگر آن كه:مراد به آنچه افترا كردند بتان اند،يعنى گم شوند (3)از ايشان آن بتان كه ايشان را به دروغ خداى مى خواندند.

قوله: لاٰ جَرَمَ ،زجّاج گفت:«لا»نفى است،آن را كه ايشان ظن بردند كه ايشان را سود خواهد داشتن از شفاعت اصنام.آنگه گفت:جرم اى كسب ذلك الفعل لهم الخسران.و بعضى دگر نحويان گفتند:معنى لا جرم،لا بدّ و لا محاله (4)باشد،و گفته اند:معنى لا جرم حقّا باشد.و اصل جرم،قطع و كسب[بود] (5)،من قول الشّاعر:

و لقد طعنت ابا عيينة طعنة***جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا (6)

اى كسبت (7)الطّعنة لهم الغضب،و قيل قطعتهم الى الغضب و ادّتهم اليه لا جرم، اى لا كسب لهم فعلهم الخير. أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ ،يعنى لا جرم ايشان در قيامت زيان كارتر باشند از ديگران،و«هم»،روا بود كه فصل بود و روا باشد كه مبتداى دوم باشد.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، وَ أَخْبَتُوا (8)،اى خشعوا و خضعوا،و خشوع و خضوع[و] (9)تواضع كننده ها


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ-مل،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:شدند.
4- .آج،آز:لا محال.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:تغضبوا.
7- .اساس:كسب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+الى ربّهم.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

خداى-عزّ و جلّ-و قيل:معناه استقاموا لربّهم من الخبت،و هو الارض المطمئنّ المستوى (1).و گفته اند:اخبات،استقامت باشد،و گفته اند:انابت باشد،با خداى گريزند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:اطمأنّوا اليه،با خداى ساكن شوند و آرام ايشان به ذكر خداى باشد.قتاده گفت:خشعوا الى ربّهم،مذلّت و خوارى نمايند خداى را. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان اهل بهشت اند و ايشان آنجا هميشه باشند.

آنگه گفت: مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ ،مثل اين دو گروه يعنى كافر و مسلمان،چون مثل [دو كس است] (2):يكى نابينا و يكى بينا،و يكى شنوا و يكى ناشنوا،راست باشد (3)با يكديگر!صورت،استفهام است و مراد تقرير و جحد،يعنى راست نباشد (4)،يعنى مؤمن و كافر در حسن حال و سوء حال با بينا (5)و نابينا مانند،كافر از روى مثل چون كور و كر است،و مؤمن چون بينا و شنوا،كه اين را حاسّه باشد كه به آن منتفع باشد، و آن ديگر حاسّه ندارد.و مثل،قولى باشد ساير كه در وى تشبيه بود حال اوّل را به حال دويم (6)،و امثال به صورت خود بايد كه باشد،چنان كه تحسبها حمقاء و هى باخس،و نگفت هى باخسة،و اگر اين مثل در حق مردى گويى،همچنين بايد گفتن،و كذلك قولهم:

لو ذات سوار لطمتني اگر بر مذكّر (7)رانى اين مثل،هم اين (8)لفظ بايد گفتن.و عمى و صمم (9)،عبارت باشد از فساد حاسّۀ بصر و حاسّۀ سمع،و به نزديك ما معنى نيست،و اشعرى گفت:

دو (10)معنى است از قبيل ادراك.آنگه بر سبيل تشبيه


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى به صيغۀ مذكّر.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
4- .همۀ نسخه بدلها:نباشند.
5- .آو:وا بينا.
6- .همۀ نسخه بدلها:دوم.
7- .همۀ نسخه بدلها:مذكّرى.
8- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
9- .آز:صم.
10- .مل:در او.

آنگه آغاز قصّۀ نوح كرد،گفت: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ،«واو»،عطف است و«لام»، تأكيد،و«قد»،تحقيق،گفت:به درستى كه ما بفرستاديم نوح را به قومش. إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ .نافع و ابن عامر و عاصم و حمزه خواند[ند] (1):«انّى»به كسر همزه بر حذف قول،چنان كه دگر جايها بيان كرديم كه عرب قول بسيار حذف كنند و التّقدير فقال (2)لهم: إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ،گفت ايشان را كه:من شما را ترساننده ام بيان كننده،و باقى قرّاء به فتح همزه خواندند على تقدير أَرْسَلْنٰا نُوحاً بانّي (3)لكم،و در اين عدول باشد از مغايبه با خبر از خويشتن،و اگر كلام بر وجه خود راندى گفتى:انه لكم نذير مبين،و مانند اين بسيار است،قال اللّه تعالى: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ... ، ثم قال: فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ... (4)،زجّاج گفت:بر اين قرائت تقدير آن باشد كه: أَرْسَلْنٰا نُوحاً بالانذار،براى آن كه«انّ»،مع اسمها و خبرها در تأويل مصدر باشد،أ لا ترى الى قوله:بلغني انّ زيدا منطلق،المعنى بلغنى الانطلاق.و«مبين»،شايد تا ظاهر بود و شايد تا مظهر (5)بود،براى آن كه«ابان»،هم لازم است و هم متعدّى،معنى لازم آن باشد كه:من پيغامبرى ام آشكارا غير مدفوع و لا خاف،و معنى متعدّى آن باشد كه من بيان كننده ام،و اين قول بهتر است.

أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ ،«ان»،تعلّق دارد به قوله: نَذِيرٌ مُبِينٌ [175-پ]شايد كه به نذير تعلّق دارد،و معنى آن بود كه:من انذار مى كنم شما را و تحذير ازآن كه خداى را نپرستى (6)،و روا بود كه به«مبين»


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ او،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:يقال.
3- .مج:بانّ.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 145.
5- .آو،آج،بم،آز:مضمر.
6- .اساس:پرستى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

خداى را مخالفت مى كنى جاى آن است كه در حقّ شما خائف باشند از عذاب آخرت.و«اليم»،به جرّ،صفت يوم است براى آن كه عذاب در او واقع بود،و نصب روا باشد در عربيّت جز كه هيچ مقرى نخوانده است.

فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ،حق تعالى در اين آيت حكايت قوم نوح كرد كه:ملأ و اشراف ايشان چه گفتند،[گفتند] (1):ما تو را نمى بينيم الّا آدمى همچون ما،و ايشان را مستبدع (2)مى آمد كه آدمى پيغامبر باشد،گفتند:از روى خلقت تو را بر خود مزيّتى نمى بينيم،و اينان كه اتباع تواند ما ايشان را نمى بينيم الّا اراذل ما،جمع[ارذال و هى جمع رذل (3)،فهو اذا جمع الجمع،و رذل (4)قيل:خسيس و حقير باشد و روا باشد كه جمع جمع باشد،بر وجهى دگر] (5):رذل[و ارذل] (6)و اراذل، ككلب و اكلب و اكالب.و رؤيت هر دو جاى به معنى علم باشد.بادى الرّأى، ابو عمير (7)و نصير به همز خواندند،و باقى قرّاء بى همز.آن كه به همز خواند من البدء باشد و هو الابتداء،يعنى اوّل الرّأى،معنى آن كه:ما به اوّل رأى كه مى بينيم و انديشه مى كنيم چنين مى بينيم[و مى دانيم.و آن كه بى همز خواند من بدى اذا ظهر باشد،ما به ظاهر رأى تو را چنين مى بينيم و] (8)،نصب او بر حال است و عامل در او اتّبعك.ابو على الفارسىّ گفت و زجّاج گفت (9):معنى آن است كه[آنان كه] (10)تو را متابعت كرده اند به ظاهر رأى كرده اند يا (11)به اوّل رأى كرده اند نه رأى سديد،بل


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:مبتدع.
3- .آج،لب:رذال.
4- .آج،لب:الجمع رذل و ارذل و راذول.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ابو عمرو.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:ابو على الفارسى و زجّاج گفتند.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .مج:تا.

از نزديك او و آن نبوّت است و لكن آن بر شما پوشيده باشد.حمزه و كسائى و حفص خواندند:فعمّيت،به ضمّ العين و تشديد الميم على ما لم يسمّ فاعله،و معنى آن كه:

بر شما بپوشانيده اند من التّعمية،يقال:عمى الرّجل،نابينا شد مرد،و اعميته انا و عمّيته.و تشديد براى مبالغت باشد.باقى قرّاء،به تخفيف خوانند من العمى،نظيره قوله: فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبٰاءُ (1).

أَ نُلْزِمُكُمُوهٰا ،ما الزام كنيم شما را از مضطر و ملجا گردانيم شما را به آن به جبر و اكراه؟برآن داريم شما را و شما آن را كاره[باشى] (2).«واو»حال راست يعنى كه اين روا نباشد و تكليف از اين منع كند،اين وجهى است در معنى اين لفظ.و وجهى ديگر آن بود كه،معنى آن است كه:ممكن باشد كه ما شما را الزام كنيم،ما (3)توانيم كردن بر سبيل اضطرار به معرفت،[بر] (4)بيشتر از بيان و استدلال و ايضاح نباشد،فامّا معرفت ضرورى امّا (5)برآن قادر نباشيم،آن كار خداست-جلّ جلاله-و بر هر دو وجه معنى استفهام تقرير و جحد باشد.و در اين فعل سه ضمير است:ضمير متكلّم،و ضمير مخاطب،و ضمير غايب (6).و حق تعالى،بترتيب فرمود نهادن،ابتدا به ضمير متكلّم كرد و آنگه به ضمير مخاطب و آنگه به ضمير غايب،و مثله قوله (7):الزمتكه و لا يقال الزمتهوك،و ضمير متّصل توان گفتن منفصل نشايد،يقال:ضربتك، و لا يقال:ضربت ايّاك.و فرّاء روا مى دارد:أ نلزمكموها،به جزم«ميم»،نحو:عضد و كبد،و بصريان روا ندارند نقل حركت در جاى اعراب،و انّما در امثال اين روا دارند در شعر،كه امرؤ القيس گفت (8):

فاليوم اشرب غير مستحقب***اثما من اللّه و لا واغل

و كقول الآخر:

و ناع يخبّرنا


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 66.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:تا،آو،آج،بم،لب،آز:يا.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .اساس:امّا،به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آج،لب،آز:مغايب.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:قولهم.
8- .مج+شعر.

وَ يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مٰالاً ،اين حكايت قول نوح است-عليه السّلام-كه او گفت با قوم بر سبيل ترغيب ايشان (1)در ايمان و تقريب[ايشان به آن:اى قوم من!بر اين اداى رسالت و دعوت شما به] (2)ايمان از شما مالى طمع ندارم و اجرتى و مزدى نمى خواهم،مزد من[176-ر]و ثواب من جز بر خداى نيست. وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا ،سبب اين گفتن آن بود كه،كافران گفتند:ما را استنكاف باشد ازآن كه ما به تو ايمان آريم تا ما را برابر اين اراذل ببايد نشستن،ما را اين برگ نباشد،اين اوباش را از پيش خود بران تا ما به تو ايمان آريم.او گفت:من بنه رانم (3)آنان را كه به من ايمان آورده اند براى وعده اى كه شما مى دهى كه باشد وفا كنى و باشد كه نكنى، چنان كه كفّار قريش با رسول ما-عليه السّلام-گفتند،تا خداى تعالى آيت فرستاد:

وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِيِّ (4) -الآية إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ ،ايشان را با خداى ملاقات خواهد بودن و در جوار رحمت او خواهند بودن،او را بنشايد راندن،و لكن من شما را سخت جاهل مى بينم و اين هرچه مى كنى به جهل[مى كنى] (5)و مى گوى.

وَ يٰا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّٰهِ ،هم نوح-عليه السّلام-مى گويد به تأكيد كلام اوّل گفت:مرا از خداى تعالى كه نصرت كند و با پناه گيرد،اگر ايشان را برانم،اين انديشه نكنى؟يقال:نصرته من فلان اذا منعته منه و (6).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو:ايشا/ايشان.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .بنه رانم/بنرانم،مج:پنداشتم.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 52.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .مل:و لا.اجرته عليه. آنگه گفت: وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اللّٰهِ ،گفت:من نمى گويم كه خزاين خداى تعالى به نزديك من است،و اين براى آن گفت كه ايشان او را به درويشى و قلّت ذات اليد طعنه زدند،گفت:من دعوى توانگرى نمى كنم و نيز نمى گويم كه من غيب دانم،و اين براى آن گفتند كه چون[او]

و سبب آن بود كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه پيغامبر بايد تا فريشته باشد،گفتند:

چون دعوى نبوّت مى كنى،دعوى فريشته[اى] (1)كرده باشى،او گفت:من اين نمى گويم،و نيز نمى گويم كه آنان را كه چشم شما ايشان را حقير مى دارد،و ايشان (2)در چشم شما نمى آيند از قوم من كه ايمان آورده اند،نگويم كه خداى ايشان را چيزى نخواهد دادن براى آن كه من درون ايشان و باطن ايشان ندانم،خداى عالم تر است به آنچه در دل ايشان است،اگر ايمان و نيّت خير در دل دارند،ايشان را خير و ثواب دهد،و اگر كفر و معصيت در دل دارند،به حسب آنچه مستحقّ باشند با ايشان كار كند. إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ ،چه اگر من چنين كنم،از جملۀ ظالمان و ستمكاران باشم.

ايشان به جواب در آمدند و گفتند:اى نوح!با ما جنگ و جدال آغاز كردى و از حد و اندازه ببردى جدل با ما.و اصل جدل و اشتقاق او من الجدالة باشد،و هى الارض،يقال:جادلته فجدلته،اى صارعته فصرعته على الجدالة ما به تو ايمان نخواهيم آوردن،آنچه ما را وعده مى دهى از عذاب بيار اگر چنان كه راست مى گوى.

نوح-عليه السّلام-جواب مى دهد (3)كه:آن به دست من نيست، إِنَّمٰا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللّٰهُ إِنْ شٰاءَ ،آن،به فرمان خداست،بيارد هرگه كه خواهد و شما نتوانى دفع آن كردن و در زمين عاصى شدن (4)و خداى را عاجز كردن و غالب شدن.

آنگه گفت: وَ لاٰ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي ،نصيحت من شما را سود ندارد چون من خواهم كه شما را نصيحت كنم،اگر خداى خواهد كه شما را غاوى كند.اگر گويند:نه ظاهر اين آيت دليل مى كند بر آنكه نصيحت پيغامبر سود ندارد آن را كه خداى تعالى غوايت او خواهد-و اين به خلاف مذهب شماست-جواب گوييم:در اين آيت اهل توحيد و عدل را چند جواب است:

يكى آن كه:اوّلا در ظاهر


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو افزوده شد.
2- .آو،ايشا/ايشان.
3- .همۀ نسخه بدلها:جواب داد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عاصى بازايستادن.

ندارد،و ما نيز همچنين گوييم،جز آن است كه،خداى تعالى خود اين نخواهد ازآنجا كه منافى حكمت است و قبيح است،و قبيح جاهل كند يا محتاج،و اين از آن «اگر»هاست كه در مثل گويند:نكشند (1)برست،و به اين،قطع مادّۀ[سؤال] (2)باشد.

جواب ديگر آن است كه:مراد به غوايت در آيت،خيبت است و حرمان ثواب،و بيانش قول شاعر كه گفت:

فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره***و من يغولا يعدم على الغيّ لائما

و غوايت در قرآن به معنى عقاب آمد في قوله: ...فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (3)،اى عقابا، [176-پ]و معنى آيت آن بود كه،خداى-تبارك و تعالى-گفت:اگر خداى خواهد كه شما را عقوبت كند به كفرتان،شما را سود ندارد نصيحت هيچ پيغامبر به اصرار شما بر كفر،الّا كه توبه كنى و ايمان آرى.

و جواب سيم (4)از اين آن است كه:خداى تعالى جزاى غى را به غى بر خواند، چنان كه گفت: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (5)،و معنى آن باشد كه:نصح ناصح سود ندارد،اگر خداى خواهد تا شما را عقاب كند به جزاى اغوا و اضلال شما خلق را.

و جواب چهارم از او آن است كه:در قوم نوح جماعتى بودند كه جبر مى گفتند و اعتقاد ايشان اين بود كه،كفر ايشان به مشيّت و ارادۀ خداى است،خداى تعالى از نوح اين بازگفت كه نوح ايشان را گفت بر سبيل انكار كه:اگر


1- .آو،آج،بم،مج:بكشتند،چاپ شعرانى:اگر بكشتند.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 59.
4- .آج،مج،لب:سيوم،آز:سؤم.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.

به توبه و ايمان،و نصح،اخلاص العمل من الفساد باشد،و نقيض او غشّ باشد،و درزى را ازآنجا ناصح گويند كه او دريده دوز بود (1)و به اصلاح آرد.و اصل غىّ، خيبت[باشد] (2)-چنان كه گفتيم.[و در ضدّ رشد استعمال كنند و در جاى عذاب و عقوبت به كار دارند،چنان كه گفتيم] (3)،يقال:غوى الرّجل يغوى اذا جهل (4)و خاب ايضا،و غوى الفصيل (5)يغوى اذا اتّخم من شرب اللّبن. هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،چه او خداوند و پروردگار شماست و مرجع و مال شما با اوست.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،خلاف كردند در آن كه اين گويندگان چه (6)بودند و اين مفترى كيست؟عبد اللّه عبّاس گفت:قوم نوح بودند كه گفتند:او اين كه مى گويد، نوعى دروغ و افتراست.مقاتل گفت:قريش گفتند،رسول ما را كه او اين قرآن فرومى بافد از خويشتن.آنگه گفت:جواب ده و بگوى كه اگر اين افترا من مى كنم و اين نه كلام خداى است گناه اين و بزۀ اين بر من است،و من بيزارم از آنان كه جرم كنند،و اصل جرم كسب باشد،يقال:اجرم الرّجل اذا اذنب و جرم ايضا معناه كسب الذّنب،قال النّمرىّ:

طريد عشيرتي و رهين ذنبي (7)***بما جرمت يدي و جنى لساني

آنگه حق تعالى گفت:از قبل من (8)بر نوح وحى كردند كه طمع بردار از ايمان اينان كه بيش از اين كه ايمان آوردند نخواهند آوردن. فَلاٰ تَبْتَئِسْ ،در بؤس و سختى و رنج مباش به آنچه ايشان مى كنند،و هو الافتعال من البؤس،و البؤس الشّدّة،و كذلك البأس،و منه قوله: ...بِعَذٰابٍ بَئِيسٍ (9)،اى شديد.چون نوح-عليه السّلام-از ايمان ايشان آيس شد،بر ايشان دعا كرد: ...رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً


1- .آو،آج،بم،لب،آز:بدوزد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،بم:عمل.
5- .اساس:العصل،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:ذنبى.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+بر من.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 165.

آنگه حق تعالى گفت:تو ساز كشتى كن، وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا ، بكن كشتى،و فعل (1)و صنع و عمل نظايراند،و محترف را صنّاع گويند،و صانع (2)و صنعت حرفت باشد كه به آن كسب كنند.و فلك جمع است و واحد نيز،و گفتند:

جمع است و واحد فلك،كاسد و اسد،و عرب و عرب،و عجم و عجم،سمّيت بذلك لاستدارتها،و منه:فلكة (3)المغزل. بِأَعْيُنِنٰا ،به چشمهاى ما،يعنى به ديدار ما و چنان كه ما بينيم (4)،و بر سبيل مبالغت اعين گفت به مثابت چيزى كه آن به چشمها بينند.

وَ وَحْيِنٰا ،و به فرمان (5)ما. وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و با من هيچ سخن مگو در باب اين كافران كه ايشان را غرق خواهند كردن.

آنگه حكايت آن باز كرد كه او كشتى مى كرد و آن قوم كه آن مى ديدند و بر او مى گذشتند سخريّت مى كردند. وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ ،حكايت حال است،او كشتى مى كرد و هرگه كه قومى بر او بگذشتند[ى] (6)،از او فسوس داشتندى و استهزاء كردندى.

عبد اللّه عبّاس گفت:نوح-عليه السّلام-كشتى به دو سال بكرد و طول كشتى سيصد گز بود،و عرضش پنجاه گز،و بالا سى گز در هوا،و از چوب ساج بود،و سه طبقه داشت.در طبقۀ زيرين سباع و وحوش و هوامّ بود،و در طبقه ميانين دوابّ و انعام و بهايم بود،و در طبقه بالايين (7)نوح بود-عليه السّلام-و قومى كه با او بودند،و چيزى كه ايشان را به كار بود[177-ر]از طعام و شراب.رسول-عليه السّلام-گفت:

نوح در ميان قوم هزار سال كم پنجاه سال مقام كرد،و قوم را با خداى خواند (8)،به آخر كار خداى تعالى فرمود:تا درختى بكاشت


1- .اساس:وقع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو:صنايع.
3- .لب،آز:فلك.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:مى بينيم.
5- .همۀ نسخه بدلها+و اشارت.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آز،لب:بالاى،آج،بم:بالايى.
8- .اساس:خوانند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

نهان خانه اى مى سازد،و يكى مى گفت:انبار خانه اى مى سازد،و مى گفتند:تا بدانى كه اين مرد ديوانه است،كشتى مى سازد بر زمين ساده،اين جا درياى نيست، كشتى بر زمين خشك چگونه خواهد رفتن!از اين معنى چيزها مى گفتند،فهذا معنى قوله: كُلَّمٰا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ،يكى مى گفت:اى نوح!پس (1)آن كه دعوى نبوّت مى كردى،درودگرى بيرون آمدى.

رمّانى گفت:سخريّت،اظهار خلاف باطن باشد به قولى يا به فعلى كه متضمّن باشد استضعاف عقل را،و تسخير،تذليل (2)باشد.

حق تعالى نوح را گفت:بگو اگر شما امروز از ما افسوس (3)مى دارى،ما از شما افسوس (4)داريم،چنان كه شما افسوس مى دارى و بدانى چون به شما رسد (5). مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ ،«من»،در او موصوله است،به معنى الّذي،آن را كه عذاب به او آيد و به او رسد،هلاك بكند او را.و گفتند:به معنى«اى»است،و تقدير آن است كه:فسوف تعلمون ايّنا يأتيه عذاب يخزيه (6).بدانى كه از ما و شما كه باشد كه عذاب به او رسد و او را هلاك كند،[و قوله] (7): يُخْزِيهِ ،در (8)جاى صفت عذاب است و محلّ او رفع است.

راوى خبر گويد:چون طوفان پديد آمد و آب عالم بگرفت،مردم سر با كوهها نهادند تا آب به بالاى كوهها بر رفت.زنى بود و كودكى داشت،و آن كودك را سخت دوست داشتى و بر او مهربان بود.آن كودك را بربر گرفت


1- .همۀ نسخه بدلها+از.
2- .اساس:تذليلى،به قياس با نسخۀ آو تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،آز:فسوس.
4- .آو،آج،بم،آز:فسوس.
5- .آج:رسيد.
6- .اساس:عبارت فوق را از«من»در او موصوله است...تا يخزيه،تكرار كرده است كه به قرينه با نسخه آو،حذف شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .آج،بم،لب،آز+دين.

علىّ بن زيد بن جذعان روايت كرد عن يوسف بن مهران عن ابن عبّاس (1)كه:

يك روز حواريّان گفتند عيسى را-عليه السّلام:ما را كسى بايستى كه سفينه نوح ديده بودى تا حكايت آن با ما بگفتى.عيسى-عليه السّلام-ايشان را ببرد به پشته اى خاك.آنگه كفى از آن خاك برگرفت و گفت:دانى تا اين خاك چيست؟ گفتند:خداى و رسولش عالم تر[اند] (2).گفت:اين كعب (3)حام بن نوح است،آنگه عصا بران خاك زد و گفت:قم باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.مردى ازآنجا برخاست و خاك از سر مى فشاند.و سر او سپيد بود.عيسى-عليه السّلام-او را گفت:تو نه جوان بودى چون بمردى؟گفت:بلى،و لكن چون آواز تو به گوش من آمد كه گفتى:قم باذن اللّه (4)،گمان بردم كه قيامت است،از هول و فزع روز قيامت پير گشتم،و ذلك قوله: ...يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدٰانَ شِيباً (5).گفت:مرا حديث سفينۀ نوح بگو،گفت:طولش هزار و دويست گز بود،و عرضش ششصد گز بود،و سه طبقه (6).در يك طبقه طيور بودند،و در يك طبقه آدميان بودند.چون سرگين چهار پاى بسيار شد و مردم را از آن رنج مى بود،خداى تعالى او را فرمود تا دنبال پيل برپيخت (7)،خداى تعالى خوك از او پديد كرد.يك جفت در حال بگرديدند و همه پليديها بخوردند.و چون موش مردم را رنج مى داد،خداى تعالى گفت:بينى شير بمال.او بماليد،گربه از او بيرون آمد و آهنگ موش كرد.عيسى-عليه السّلام او را گفت:نوح چگونه دانست كه شهرها جمله (8)خراب شده است؟گفت:كلاغ را بفرستاد تا برود و خبرى بيارد.او برفت و به مردارى مشغول شد


1- .اساس+از عبد اللّه،به قياس با نسخۀ آو:«عن عبد اللّه عبّاس»،لفظ«از عبد اللّه»در اساس زايد مى نمايد،لذا حذف شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،آز،لب:گور.
4- .آج،بم،مج،لب،آز+ برخيز به فرمان خداى.
5- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 17.
6- .همۀ نسخه بدلها+داشت.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بر پيچيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:همه.

الف مى دارد،و كلاغ را دعاى بد كرد تا از مردم نافر شد،براى اين مأواى او در خراب باشد و با مردم الف ندارد (1).حواريّان عيسى را گفتند:بگو تا با ما بيايد و با شهر آيد و براى ما حديث مى كند.عيسى-عليه السّلام-گفت:چگونه آيد با شما آن كس [177-پ]كه او را در زمين روزى نيست!آنگه گفت:

عد باذن اللّه، به فرمان خداى همچنان شو كه بودى،هم[چنان] (2)خاك شد.

محمّد بن اسحاق روايت كرد از ابو عمير (3)اللّيثىّ كه:نوح-عليه السّلام-بيامدى قوم را دعوت كردى،گلوى او بگرفتندى و بيفشردندى تا بيفتادى بى هوش،و نفسش منقطع شدى،چون با هوش آمدى گفتى:

اللّهمّ اغفر لقومي فانّهم لا يعلمون، بار خدايا بيامرز اينان را كه نمى دانند،تا كار سخت شد و مدّت دراز گشت (4)و بليّت عظيم شد و قرن از پس قرن مى آمدند (5)و هر قرنى كه از پس (6)آمد بتر بود،تا مرد (7)پير بيامدى و (8)دست كودك طفل گرفته و او را بياوردى و نوح را به او نمودى[و] (9)گفتى:يا پسر! اين مرد را بينى،مردى ديوانه است و جادو (10).اگر من مرده باشم و اين تو را دعوت كند، نگر تا اجابت نكنى!تا كار به اين جا رسيد،او شكايت كرد با خداى تعالى،فى قوله: قٰالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهٰاراً (11)-الآية،خداى تعالى گفت: وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا ،نوح-عليه السّلام-اسباب آن پيش گرفت از چوب و آهن و رسن و قير،و ايشان بر او افسوس (12)مى كردند و خداى تعالى سه سال پياپى رحمهاى زنان عقيم كرد تا هيچ زن نزاد. و جبريل-عليه السّلام-بيامد و نوح را بياموخت كه، كشتى چگونه كن


1- .آو،آج،بم،آز،لب:الف نگيرد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،آز:ابو عمرو،مج،آز:ابو عمر.
4- .آج،بم،لب،آز:دراز كشيد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مى آمد.
6- .آج،بم،لب،آز+مى.
7- .مل:مردى.
8- .آج،بم،لب،آز:تا مرد را كه پسر بيامدى.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .مل،مج:جادوست،آو،آج،بم،لب،آز:جادوگر.
11- .سورۀ نوح(71)آيۀ 5.
12- .آو،مج:فسوس.

فلما (1)جاء امرنا و فار التنور (2)،گفت:چون آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور،يعنى آب از او بر آمد.بعضى گفتند:از روى زمين آب پديد آمد،و عرب روى زمين را تنّور خوانند،اين قول عبد اللّه عبّاس است و عكرمه و زهرى و ابن عيينه.و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب،كه او گفت:

فٰارَ التَّنُّورُ ،اى طلع الفجر، يعنى صبح بر آمد،و تنّور،گفت:عبارت است از صبح،كانّه تفعول (3)من النّور (4).

حسن بصرى و دگر مفسّران گفتند:مراد تنور است كه به او نان پزند،گفتند:آن تنور حوّا بود-عليها سلام-و از سنگ بود و به ميراث به نوح رسيده بود،خداى تعالى او را گفت:هرگه كه بينى كه آب از اين تنور برجوشد،تو و قومت در كشتى نشين (5).

آب (6)از تنور بر آمد،زن نوح بديد.او را خبر داد،اين روايت مجاهد است.

در جاى او خلاف كردند،مجاهد گفت:در سواد كوفه بود،و سدّى گفت:

شعبى بر اين سوگند خورد و گفت:نوح-عليه السّلام-كشتى در مسجد كوفه كرد، تنور (7)كه آب از او بر آمد،بر دست راست بود از جانب در كنده (8)،و حق تعالى بر آمدن آب از تنور به علامت (9)كرده بود نوح را-عليه السّلام-بر هلاك قومش.مقاتل گفت:تنور آدم بود و به شام بود به جايى كه آن را«عين ورده»گويند.عبد اللّه عبّاس گفت:اين تنور به زمين هند بود. قُلْنَا احْمِلْ فِيهٰا ،خداى تعالى در اين آيت حكايت كرد آن (10)امر كه كرد نوح را-عليه السّلام-به آن كه از هر حيوانى جفتى با خود در كشتى نشاند،گفت،ما گفتيم نوح را كه:برگير در اين كشتى از هر جفتى دو،هرآن نرى و ماده اى كه ايشان را از يكديگر بنگريزد


1- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،متن قرآن مجيد:حتّى اذا.
2- .نيز:سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 27.
3- .آج،بم،آز:يفعلون.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:التّنّور.
5- .آج،بم،مل،لب،آز:نشينيد.
6- .آج،بم،لب،آز:چون آب.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:تنورى.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:كنده بود.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،و مج:علامت.
10- .آج،بم،لب،آز:به آن.

زوجا خفّ،و زوجا نعل،و زوجا قيد.و زن را نيز زوج گويند،براى آن كه جمع زوجه زوجات باشد،و قال[اللّه تعالى: عَسىٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً (1)،و هى جمع زوج،و قال اللّه] (2)تعالى: أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ (3)،و قال: وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا (4)،و نيز ماده را زوجه گويند،و بصريان برآنند كه:«ها»نبايد،و الزّوج،الصّنف (5)ايضا قال اللّه تعالى: سُبْحٰانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا (6)،و قال الاعشى:

و كلّ زوج من الدّيباج يلبسه***ابو قدامة محبوّ بذاك معا

و حفص خواند: مِنْ كُلٍّ ،به تنوين،اى من كلّ حيوان و من كلّ (7)جنس.

زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،مفعول«احمل»باشد،و اثنين تأكيد او.و بر اين قرائت،«يا»[فى قوله: زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ] (8)علامت نصب بود،و بر قرائت عامۀ قرّاء علامت جرّ،[اعنى في زوجين،و امّا اثنين نصب بود بر مفعول به] (9). وَ أَهْلَكَ ،عطف است على قوله:

زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،اى و احمل اهلك ايضا،و نيز اهل خود را يعنى اهل دين خود را [178-ر]برگير و متّصلانى كه هستند. إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ ،استثنا كرد بعضى را از او


1- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 5.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 37.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
5- .اساس:الضعف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 36.
7- .اساس:كان به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 5.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

گفت:هفت كس بودند:نوح بود و سه پسر او،و سه زن از آن ايشان.و گفتند،نوح پسران را گفت:در كشتى خلوت مكنى،حام مخالفت كرد و با زن قربت (1)كرد،نوح دعا كرد گفت:اللّهمّ غير نطفته،بار خدايا نطفه يش (2)بگردان.خداى تعالى نطفۀ او را در رحم اهلش سياه كرد،فرزند كه آمد از او سياه بود (3).و از نسل او همه سياهان بودند،از اين جا حام را ابو السّودان گويند،پدر سياهان.

محمّد بن اسحاق گفت:ده كس بودند جز زنان:نوح بود،و اين سه پسر،و شش مرد ديگر از آنان كه به او ايمان داشتند،امّت همان بودند.

مقاتل گفت:امّت نوح هفتاد و دو كس بودند،و سه پسر او و زنان ايشان جمله هفتاد و هشت بودند بى نوح (4)،نيمه اى (5)زنان و نيمه اى (6)مردان.

عبد اللّه عبّاس گفت:هشتاد كس بودند،يكى از ايشان جرهم بود.مقاتل گفت:نوح-عليه السّلام-تن آدم با خويشتن در كشتى برد،صيانة له عن الغرق.و آن را حايلى كرد بين الرّجال و النّساء،و چون آب پديد آمد جملۀ حيوان زمين سر (7)به نوح نهادند-عليه السّلام-كه:ما را با خود برگير،نوح-عليه السّلام-گفت،مرا فرموده اند كه:از هر جنسى دو را در كشتى بر (8)كه جفت باشند،چه جاى بيش از اين ندارم،و حق تعالى اين براى آن كرد تا حيوانات را نسل بريده نشود.

عبد اللّه عبّاس گفت:اوّل چيز (9)كه نوح در كشتى برد،مورچۀ خرد بود،و آخر چيزى خر بود.چون خر خواست كه در كشتى شود


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مقاربت.
2- .همۀ نسخه بدلها:نطفه اش.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فرزندانى كه از او آمدند سياه بودند.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه نوح ايشان را در آن سفينه برد.
5- .مج:نيمى،آو،آج،بم،لب،آز:نيمه.
6- .مج:نيمى،آو،آج،بم،لب،آز:نيمه.
7- .آو،بم،روى.
8- .همۀ نسخه بدلها:برم.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،بم:چيزى.

خر را گفتى:ادخل و ان كان الشيطان معك!من با خر بودم آن ساعت،به آن آواز در كشتى آمدم.گفت بيرون رو يا عدوّ اللّه،اى دشمن خداى (1)!جزع كرد و زارى و گفت:مرا بيرون مكن.نوح-عليه السّلام-او را بر پشت كشتى كرد.

و در تفسير مالك بن سليمان مى آيد كه:مار و گزدم (2)بيامدند،نوح را گفتند:ما را در كشتى بر.گفت:نبرم كه شما جهت مضرّتى.گفتند:ما را در كشتى بر كه ما با تو عهد كنيم كه گزند نكنيم آن را كه نام تو برد (3).نوح به اين شرط ايشان را در كشتى نشاند،اكنون هركس كه از مار و گزدم (4)ترسد،بخواند: سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي الْعٰالَمِينَ، إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (5).هيچ مار و گزدم (6)او را گزند نكند.

وَ قٰالَ ارْكَبُوا فِيهٰا ،حق تعالى از نوح حكايت كرد كه او گفت آنان را كه با او بودند و به پناه او آمدند،و او ايشان را در كشتى مى نشاند،گفت ايشان را (7):در اين كشتى نشينى، بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،به نام خداى است راندن و استادن اين كشتى،اگر برود به نام او رود،و اگر بايستد به نام او بايستد.و حمزه و كسائى خواندند: مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،به فتح«ميم»از مجرى،و ضمّ«ميم»دوم،و اين هم مصدر باشد،چنان كه مفعل،يقال:ذهب مذهبا و دخل مدخلا و ضرب مضربا،قال [الشاعر] (8):

تجاوزت احراسا عليها و معشرا***علىّ حراصا لو يسرّون مقتلي

اى قتلي،و مفعل در مزيد به (9)ثلاثى،به معنى مصدر قياسى مطّرد است.و ابو رجاء[178-پ]العطاردىّ در شاذّ خواند: بسم اللّه مجراها و مرسيها ،على الفاعل من اجرى و ارسى تا صفت نام خداى باشد،به نام خدايى كه براننده (10)و به دارندۀ اين كشتى است.و ابن محيص خواند هم در شاذّ: مَجْرٰاهٰا (11)وَ مُرْسٰاهٰا ،هم بر مصدر يا


1- .مل+او.
2- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
3- .اساس:برند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
5- .سورۀ صافات(37)آيات 79،80 و 81.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر.
10- .آو،آج،لب،آز:راننده.
11- .همۀ نسخه بدلها:مجراها.

موضع،امّا (1)مصدر (2)بسم اللّه جريها و رسوّها ،او (3)موضع جريها و رسوّها،يعنى آنجا كه رود به نام خداى رود،و آنجا كه استد به نام خداى استد.

و بر قرائت عامّه،معنى آن است كه: بِسْمِ اللّٰهِ اجراؤها (4)و ارساؤها،به نام خداى است راندن و به داشتن آن.ابو علىّ الفارسىّ گفت:روا بود كه بِسْمِ اللّٰهِ ، در محلّ حال باشد من اِرْكَبُوا ،او فيها،و التّقدير: اركبوا (5)متبرّكين بسم اللّه فى حالتى الاجراء (6)و الارساء .و براى آن گفت: اِرْكَبُوا فِيهٰا كه در او دو معنى حاصل است، يكى:علوّ و ارتفاع،كركوب الفرس،و في،براى آن گفت كه در او قعرى هست كه فى لايق باشد در ظرفيّت آن.[و] (7)«با»في بِسْمِ اللّٰهِ ،متعلّق باشد به يكى از چند چيز:امّا اركبوا،و امّا متبرّكين بِسْمِ اللّٰهِ ،چنان كه گفتيم و امّا مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،و بر اين قول بازپسين (8)محلّ او رفع باشد بر خبر ابتداء.

و مفسّران گفتند و اهل اخبار كه:چون خداى تعالى اين بگفت،نوح -عليه السّلام-اين نام را به كشتيبان كرد،هرگه كه خواست كه كشتى برود گفت:

بِسْمِ اللّٰهِ ،برفت و چون خواست كه بايستد،گفت: بِسْمِ اللّٰهِ ،باستاد.و مجرى،اجرا [باشد] (9)في قول لبيد:

و عمرت حينا قبل مجرى داحس***لو كان للنّفس اللّجوج خلود

و،رسا يرسوا،اذا ثبت،قال عنترة:

فصبرت (10)نفسا عند ذلك حرّة***ترسوا اذا نفس الجبان تطلّع

و مرسا ارسا باشد،اعنى مصدر،قال اللّه تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا


1- .اساس:انّما،با توجّه به نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:بر مصدر.
3- .همۀ نسخه بدلها:امّا.
4- .آج،لب،آز:اجراها،آو،بم،مل،مج:اجراءها.
5- .همۀ نسخه بدلها:فيها.
6- .آج،لب،آز:الارجاء.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آخرين.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .اساس:فصرت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

[در] (1)موجى فِي مَوْجٍ ،اراد فى امواج،لفظ واحد گفت و مراد جمع،براى آن كه جنس خواست،نبينى كه تشبيه كرد آن را به جبال-به كوهها،بر جمع و بايد تا مشبّه با مشبّه[به] (2)ماند.و موج،آبى عظيم متراكم باشد،و بيشتر عند باد سخت بود.حق تعالى وصف و شدّت آن حال كرد و رفتن كشتى در آن امواج،هر موجى چند كوهى.

وَ نٰادىٰ نُوحٌ ابْنَهُ ،و ندا كرد نوح پسرش را،و آواز داد او را، وَ كٰانَ فِي مَعْزِلٍ ،و گفتند (3):نام اين پسر كنعان بود،و گفتند:يام بود و دور بود از او و با او در كشتى نبود (4).يا بنىّ،اى پسرك من!تصغير ابن باشد.عاصم خواند:يا بنىّ:به فتح«يا»و باقى قرّاء خواندند:به كسر«يا».

ابو على گفت:در بنىّ سه«يا»هست (5):«يا»ى اصلى (6)لام الفعل است، «يا»ى منقلبه از«واو»كه لام الفعل است،و«يا»ى تصغير و«يا»ى اضافت و اختيار كسر است،براى آن كه چون«يا»ى اضافت بيفگند كسره رها كند تا دليل «يا»باشد،چنان كه:يا عباد (7)،و فهو المهتد (8)،چنان كه چون«الف» بيفگندند،فتحه رها كردند تا دليل حذف«الف»باشد،في نحو قول الشّاعر:

فلست بمدرك ما فات عنّي***بلهف و لا بليت و لا لو انّي

اراد:يا لهفا،و قال:

يا لهف نفسى كان جدّة خالد-البيت.***

گفت:اى پسرك من!با ما در اين كشتى نشين و با كافران مباش.

قٰالَ سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمٰاءِ ،گفت:من با كوهى گريزم تا مرا از آب نگاه دارد.و عصمت[،حفظ باشد و منع،معصوم و محفوظ از مكروه،و در دين، عصمت] (9)لطفى


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
3- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:بود،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:گفتست،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آج،لب،آز:عبادى.
8- .اساس:و فهو المهتدى،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد،آو،آج،بم،لب،آز:و هذا المهتد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

باشد به لطف (1)از قبايح نه بر وجه حيلولت.نوح جواب داد و گفت: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،امروز عاصم و مانع (2)نيست از فرمان خداى. إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ .در او چند قول گفتند،يكى آن كه:استثناى منقطع است،و معنى آن است كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رحمه[به معنى لكن من رحمة] (3)اللّه فله من اللّه عاصم.

و وجهى ديگر آن كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،عاصم به معنى معصوم است،چنان كه:... عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (4)،اى مرضيۀ،التّقدير:لا معصوم اليوم من امر اللّه الّا من رحمه اللّه،بر اين قول،استثناى متّصل باشد.

قولى دگر آن است كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رحمنا بنجاتنا،يعنى لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ اللّه الّذي رحمنا (5)و نجّانا من الغرق،ايشان در[اين] (6)مناظره[179-ر]بودند كه موج بر آمد و ميان ايشان حايل شد و پسر غرق گشت (7).

اگر گويند:چگونه گفت نوح پسرش را كه،با ما در كشتى آى با آن كه خداى تعالى او را نهى كرد كه كافران را در كشتى برد؟گوييم:از اين دو جواب است، يكى آن كه:اين،به شرط ايمان گفت،گفت:ايمان آر و در كشتى آى تا نجات يابى.جواب دوم آن كه:او منافق بود،به ظاهر ايمان گفتى با نوح،او گمان برد كه او مؤمن است.

اگر گويند:پسر نوح چگونه ملجأ نشد (8)به ايمان[با آن] (9)احوال هايل كه مى ديد؟جواب آن است كه گوييم:پسر نوح به آن حال نرسيده بود كه ملجأ شود،و ملجأ آن كس شود كه او را علم (10)ضرورى حاصل شود،به آن كه اگر خواهد كه آن فعل كند منع كنند او را،يا مضرّتى عظيم به او رسد از هلاك و تلف،و امّا نفعى عظيم عاجل،چنان كه[كسى را] (11)گويند:نعم بگوى[در جايى] (12)كه تو را زيان ندارد و ملك همۀ دنيا بستان،و پسر نوح ندانست


1- .مل:لفظ.
2- .اساس:نافع،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:شد.
5- .اساس:يرحمنا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،بم:عاصم.
11- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

تبينى كه مى گويد: سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمٰاءِ ،اوميد نجات مى داشت و روا مى داشت كه آن از جملۀ عجايب جهان است،پس از اين وجه ملجأ نشد.

آنگه چون مدّت بر آمد-و گفتند:چهل روز بود-و گفتند:چهل روز از آسمان آب مى آمد و در هوا معلّق مى استاد،و چهل شبان روز آب از زمين مى برآمد آنگه:

...فَالْتَقَى الْمٰاءُ عَلىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (1) ،آنگه هر دو به هم آمد (2)،چون همۀ عالم آب بگرفت،و گفتند:از كوهى كه از آن بلندتر نبود در زمين،چهل گز بگذشت،و همۀ عالم خراب شد و همۀ كافران هلاك شدند،و خداى تعالى از ايشان انتقام كرد و كينه بكشيد و نوح متسلّى (3)شد و قضاى خداى-جلّ جلاله-برفت،وحى كرد بر زمين و آن بر سبيل توسّع باشد بقوله: وَ قِيلَ يٰا أَرْضُ ابْلَعِي مٰاءَكِ ،گفتند:اى زمين آب خود فروبر،و اى آسمان آب بازگير.و بلع،به گلو (4)فروبردن باشد،و اقلاع بازاستادن باشد،يقال:اقلع المطر و السّحاب اذا امسك. وَ غِيضَ الْمٰاءُ ،و آب بكاهانيدن (5)و به زمين فروبردن (6)، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ،و كشتى نوح بر كوه جودى راست شد و باستاد،و گفتند:هلاك باد گروه ظالمان را.مجاهد گفت:كوهها متطاول شدند تا آب به ايشان نرسد،مگر كوه جودى كه او سر فروبرد بر سبيل تواضع،[آب] (7)از بالاى همۀ كوهها برفت و به جودى نرسيد،و اين بر سبيل تمثّل (8)باشد و چون رمزى، تنبيها على التّواضع و ترك التّرفّع.

در خبر است كه:رسول-عليه السّلام-گفت:نوح-عليه السّلام-اوّل روز از رجب (9)در كشتى نشست،و به روايتى:روز دهم از رجب نوح-عليه السّلام-با جملۀ قومش آن روز روزه داشتند،و كشتى ايشان را شش ماه مى گردانيد،در اواخر ذوالحجّه (10)بر جودى باستاد.و در اخبار اهل البيت آمد كه:هژدهم (11).مل:فروبرد،مج:فروبردند.


1- .سورۀ قمر(54)آيۀ 12.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:بر هم آمدند.
3- .آج،مج،لب،آز:مبتلا.
4- .گلوا/گلو.
5- .مل:بكاهانيد،مج:بكاهانيدند.
6- .مل:فروبرد،مج:فروبردند.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .آز:تمثيل.
9- .آج،لب،آز:روز رجب.
10- .همۀ نسخه بدلها:ذى الحجه.
11- .آج،آز:هشتدهم،لب:هيجدهم.ذوالحجّه

آن روز نيز بشكر روزه داشتند،و قوله: بُعْداً ،نصب او بر مصدر است،اى بعد القوم بعدا،و قيل:ابعدهم اللّه بعدا،على مصدر محذوف الزّوائد.

وَ نٰادىٰ نُوحٌ رَبَّهُ ،و ندا كرد و بخواند نوح-عليه السّلام-خداى را و گفت:بار خدايا! إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ،پسر من (1)از اهل من است.و وعدۀ تو حقّ است،يعنى آن وعده كه دادى كه: وَ أَهْلَكَ ،كه تو را و اهلت را نجات دهم،و تو حاكم تر و داورتر (2)از همۀ داورانى.

حق تعالى جواب داد و گفت: يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،او از اهل تو نيست كه او را عملى است نه صالح،از من مخواه چيزى كه تو را بدان علمى نيست،و من تو را پند مى دهم ازآن كه از جملۀ جاهلان باشى (3)! اگر سؤال كنند و گويند:نه در اين آيت تكذيب نوح است،كه نوح مى گويد:

إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ،خداى تعالى مى گويد: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،ديگر گفت:

فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ،از من مخواه چيزى كه (4)ندانى،و نيز آن كه گفت:

من تو را پند مى دهم تا از جملۀ جاهلان نباشى،جواب از اين چيست؟گوييم:از اين سؤال چند جواب است،يكى آن كه گفت: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،مراد آن است كه او نه از آن اهل است كه من تو را وعده دادم به نجات ايشان،بل از آنان است كه استثنا كردم (5)به«الّا»في قوله: إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ ،اگر اين وعده مطلق بودى،اين ايهام افگندى[179-پ]نوح-عليه السّلام-پنداشت كه او از جملۀ آنان است كه موعود است به نجات ايشان فى قوله: قُلْنَا احْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ ،پس نوح-عليه السّلام-به اهل،آن خواست كه فرزند من است و از پشت من است،و خداى تعالى آن خواست كه نه از آن اهل است كه وعدۀ نجات بديشان متعلّق است،پس خداى نفى كرد (6)آنچه او اثبات كرد،بر اين وجه تناقضى و تنافيى نباشد ميان اين دو خبر


1- .همۀ نسخه بدلها+است و.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:دادورتر.
3- .مج:نباشى.
4- .آو+تو را به آن علمى نيست،و من تو را پند مى دهم از آن از جملۀ جاهلان باشى.اگر سؤال كنند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او را.
6- .آو،آج،بم،لب،آز+بر اين وجه.

جماعتى مفسّران.

جواب ديگر از او آن است كه: لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،اى ليس على دينك،او بر دين تو نيست،و اهل تو آن باشد كه بر دين تو باشد،پس كفر او،او را به در آورد ازآن كه او را حكم اهل باشد،و بيان اين وجه آن است كه گفت: إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ ،بر سبيل تعليل براى آن كه گفت:او عملى (1)است نه صالح،و بدين تعليل روشن مى شود كه مراد نه نفى نسبت است،نفى دين است،و اين تأويل نيز روايت كرده اند از جماعتى مفسّران.

و وجهى ديگر گفتند:مراد نفى نسبت (2)است،و آن كه بر حقيقت فرزند تو نيست،و انّما بر فراش تو زاده است،و اين وجه روايت كرده اند از حسن و ابن جريج و مجاهد،و اين وجه نيك نيست براى آن كه منافى ظاهر قرآن است،براى آن كه حق تعالى اطلاق كرد و گفت: وَ نٰادىٰ نُوحٌ ابْنَهُ ،اطلاق كرد بر او نام بنوّت،و اگر نوح مطّلع نبود بر اين خداى دانست (3)،اگر بر حقيقت پسر او نبودى،نگفتى: اِبْنَهُ ،و آنان كه اين قول گفتند،خيانت زن نوح و زن لوط را تفسير بر فجور و زنا كردند،فى قوله: فَخٰانَتٰاهُمٰا... (4)،اين معتمد نيست،براى آن كه خداى تعالى بايد تا ايشان را [از] (5)اين منزّه دارد كه اين منفرّ است غايت تنفير.و عبد اللّه عبّاس تفسير اين خيانت برآن داد كه:زن نوح قوم نوح را خبر دادى به آن كه او ديوانه است،و زن لوط قوم لوط را خبر دادى به مهمانان،پس اين وجه معتمد نيست،و آن دو وجه اوّل معتمد است.

امّا قوله: إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ بعضى مفسّران گفتند كه:اين«ها»راجع است با سؤال،يعنى سؤال (6)تو مرا چيزى كه تو را بدان علم نباشد عملى است نه صالح،و اين قول نيك نيست،بل«ها»راجع است با پسر نوح،يعنى اين پسر تو عملى است نه صالح.آنگه آنها كه بنوت حقيقى نگفتند ولادت فراش گفتند


1- .آج+را.
2- .آو،آج،بم،مل:نسب.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:داناست.
4- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 10.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+مكن.

انّه من عمل (1)غير صالح،يعنى الفجور،و اين وجه سديد نيست از آن وجوه كه گفتيم پس معنى آن است كه:انّه ذو عمل غير صالح،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،چنان كه خنساء گفت:

ما امّ سقب على بوّ تطيف به***قد ساعدتها على التّحنان أظآر

ترتع ما رتعت حتّى اذا ادّكرت***فانّما هى اقبال و ادبار

اى ذو (2)اقبال و ادبار.امّا بر قرائت آن كس كه خواند[:انّه عمل غير صالح] (3)على الفعل[معنى (4)ظاهر باشد كه مراد اين است،بر اين معنى كه ما گفتيم و مراد آن باشد كه] (5):انّه عمل عملا غير صالح،على حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه.و عرب چنين بسيار كنند،چنان كه عمر بن (6)ابي ربيعة المخزومىّ گفت:

ايّها القائل غير الصّواب***اخّر النّصح و اقلل عتابي

و كقول الآخر:

كم من ضعيف العقل منتكث القوى***ما ان له نقض و الا ابرام

اگر گويند:چون معنى بر اين وجوه است كه گفتيد،چرا گفت: فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجٰاهِلِينَ ؟و نوح چرا گفت: رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ مٰا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ -الآية؟جواب گوييم:نه ما بيان كرديم چند (7)جاى كه واجب نباشد كه نهى آن را كنند كه او مباشر بود فعل منهىّ عنه [را] (8)،و از اين جاى است كه ما گوييم:رسول-عليه السّلام-داخل است در نواهى قرآن و نهى متعلّق است بدو،و او را در آن لطف است و اگرچه آن است


1- .آج،آز:از من عملى.
2- .همۀ نسخه بدلها:ذات.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .مج+هذا.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،آمل،آز:عمرو بن.
7- .آو،بم،مج:اند،آج،لب،آز:اندر جايى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

خداى تعالى داند كه او را در آن لطف است اين نهى بكند (1)تا آن لطف حاصل شود.

و همچنين در معنى استعاذت نوح واجب نكند كه او پناه با خداى از آن دهد كه او تعاطى كرده باشد آن را،بل روا بود كه پناه با خداى دهد[از چيزى كه هرگز نكرده باشد،چنان كه يكى از ما پناه با خداى دهد] (2)از جذام و جنون و علتهاى ديگر،و اگرچه هرگز او را از آن معنى چيزى (3)نبوده باشد.

قوله: قِيلَ يٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَكٰاتٍ -الآية،حق تعالى در اين[180-ر]آيت گفت:نوح را گفتند-و اين قول يا خدا گفته باشد يا فريشتگان به فرمان خداى:

اِهْبِطْ ،از كشتى فرود آى،چون كشتى به منزلت مركوبى نهاد،نزول او را هبوط خواند از آن،چون كسى كه از بلندى فرود آيد. بِسَلاٰمٍ ،اى بسلامة.منّا،يعنى در حالى كه حال سلامت بود (4).و روا بود كه«با»به معنى«مع»باشد. وَ بَرَكٰاتٍ عَلَيْكَ ،و بركاتى بر تو،جمع بركت باشد،يعنى ثبات خير و منافع،من بروك البعير و هو ثباته و مقامه. وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ ،و بر امّتانى كه با تواند.و«من»تبيين را باشد.

وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ،و امّتانى و گروهى[كه] (5)از فرزندان اينان باشند و از پس اينان آيند كه ما ايشان را ممتّع و برخوردار خواهيم گردانيدن از جملۀ كافران (6)كه در دنيا باشند،آنگه (7)از ما ايشان را عذابى اليم،دردناك،مولم رسد.

و جماعتى مفسّران گفتند:اين سلام متناول است آنان را كه در كشتى بودند (8)و فرزندان ايشان را از مؤمنان تا به دامن قيامت.و همچنين در مثل آن عذاب خواهند بودن هرچه از فرزندان آن قوم بودند از كافران تا به دامن قيامت.

امّا قول آن كس كه گفت:آن عذاب همه را بر سبيل عقوبت بود بالغ را و طفل را،قول او خطاست،براى آن كه عذاب اگرچه عامّ بود،و جهش مختلف بود،عقلا را و كفّار را بر سبيل عقوبت بود بر كفر ايشان


1- .اساس:نكند،به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق جميع نسخ،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:او را آن علّتها.
4- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،لب+ايشان اند.
7- .مل:آنگاه.
8- .همۀ نسخه بدلها+با او.

كه عاقل و مكلّف نبودند بر سبيل امتحان باشد،و اعتبار آنان كه آن شنوند و در برابر آن اعواض عظيم باشد ايشان را.و عذاب مشتمل باشد بر عقوبت و بر امتحان.

قوله: تِلْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ ،«تلك» (1)،اشارت است بدان قصص و آيات و اخبار،و«من»تبعيض راست. نُوحِيهٰا إِلَيْكَ ،ما آن را وحى مى كنيم به تو. مٰا كُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا ،كه تو و قوم تو از پيش اين ندانستيد،صبر كن اى محمّد كه عاقبت نيك،متّقيان و پرهيزگاران را خواهد بودن.و در آيت تنبيه است بر معجزۀ رسول-عليه السّلام-و آن كه او خبر داد قوم را از غيب و اخبار گذشتگان،و خبر مطابق مخبر عنه بود (2)،و معنى وحى اين جا القاء و انزال است از آسمان بر او.

[قوله تعالى] (3)

سوره هود (11): آیات 50 تا 68

اشاره

وَ إِلىٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ (50) يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَلَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (51) وَ يٰا قَوْمِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىٰ قُوَّتِكُمْ وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قٰالُوا يٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَيِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِكِي آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِكَ وَ مٰا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اِعْتَرٰاكَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ قٰالَ إِنِّي أُشْهِدُ اَللّٰهَ وَ اِشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ (54) مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ (55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا هُوداً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّيْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اِتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ (59) وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ (60) وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قٰالُوا يٰا صٰالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا وَ إِنَّنٰا لَفِي شَكٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتٰانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اَللّٰهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمٰا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذٰابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا صٰالِحاً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَلْقَوِيُّ اَلْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَلصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهٰا أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ (68)

ترجمه

و به عاد برادر ايشان هود را گفت:اى قوم (4)!بپرستيد خداى را،نيست شما را از خداى (5)جز او،نيستيد شما مگر دروغ زنان.

اى قوم نمى خواهم از شما بر او (6)مزدى،نيست مزد من مگر بر آنكه آفريد مرا،خردمند نه ايد! [180-پ] و اى قوم (7)آمرزش خواهيد از خدايتان، پس توبه كنيد با او (8)تا بفرستد باران بر شما پياپى (9)،و زيادت كند شما را قوّتى با (10)قوّت شما،و پشت بر نگردانيد (11) گناهكاران.

ص : 280


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:مخبر بود.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج+من.
5- .لب:هيچ خدايى.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:آن.
7- .مج:مردمان.
8- .آو،آج،بم،لب:و او.
9- .مج:برنده.
10- .آو،بم:وا.
11- .اساس:پشت برنگردانيدند،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

گفتند اى هود نه آوردى (1)ما را[به] (2)حجّتى و نه ايم (3)رهاكننده خدايان خود را از گفتار تو،و نه ايم به تو باوردارنده.

نگوييم (4)مگر كه رسانيد (5)تو را برخى (6)خدايان ما به بدى،گفت كه من گواه مى گيرم خداى را و گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شما انباز (7)گيريد.

از فرود او (8)كيد كنيد با من جمله پس مهلت مدهيد مرا.

[181-ر] كه من توكّل كردم بر خداى،خداى من و خداى شما نيست از جنبنده اى (9)مگر او فراگرفت (10)موى پيشانى او،به درستى كه خداى من بر راهى راست است.

اگر برگرديد (11)برسانيدم به شما آنچه فرستادند مرا بدو (12)به شما،و خليفه كند خداى من قومى را جز شما،و زيان مكنيد (13)او را چيزى كه خداى من بر همه چيزى نگاهبان است.

و چون آمد فرمان ما برهانيديم هود را و آنان را كه ايمان آوردند با او (14)به رحمتى از ما،و برهانيديم ايشان را از عذابى سطبر


1- .آو،بم،مج،لب،آز:نياوردى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:و ما نه ايم.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:ما نمى گوييم.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:برسانند.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:بهرى.
7- .آو:انبازان.
8- .آو،آج،بم،لب:جز او.
9- .آو،مج:رونده،آج،بم،لب:دونده.
10- .آو،آج،بم،لب:فراگرفته است،مج:هاگرفته است.
11- .آو،آج،بم،لب:برگردند.
12- .آو،آج،بم،لب:به آن.
13- .آو،آج،بم،مج،لب+شما.
14- .آو:وا او.

آن عاد است كه منكر شدند به آيتهاى خدايشان و عاصى شدند در پيغامبرانش،و پسر وى (1)كردند فرمان هر جبّارى ستيزه كش (2)را.

[181-پ] و در پى (3)ايشان داشتند در اين دنيا لعنت و روز قيامت كه قبيلۀ عاد كافر شدند در خداى ايشان (4)،دور باد (5)عاد را كه قوم هود بودند.

و به ثمود فرستاديم (6)برادرشان را صالح گفت:اى قوم!بپرستى خداى را، نيست شما را از خداى جز او،پيدا كرد (7)شما را از زمين و عمارت كننده كرد (8)شما را در آن (9)آمرزش خواهيد از او،پس توبه كنيد با او (10)كه خداى من نزديك و پاسخ كننده است.

گفتند:اى صالح بودى تو در ما (11)اميد داشته پيش از اين،بازمى دارى (12)ما را كه بپرستيم آنچه مى پرستيدند پدران ما؟و ما درشكّى ايم از آنچه مى خوانى ما را باز آن (13)درگمان افگننده (14).

[182-ر] گفت:اى قوم!ديديد (15)اگر باشم من بر حجّتى از خداى من،و دهد مرا از او بخشايشى كه يارى كند مرا از خداى اگر عاصى شوم در او نه افزاييد (16).آج،لب:تاكل.


1- .آو،آج،بم،لب:پيروى،مج:پى گيرى.
2- .مج:ستيزه كن.
3- .آو،آج،بم،لب:پس.
4- .آو،آج،بم،لب:به خدايشان.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:هلاك باد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:بيافريد.
8- .آو،آج،بم،لب:انعام كرد.
9- .آو،آج،بم،لب+جا.
10- .آو:وا او.
11- .آو،آج،بم،لب:در ميان ما.
12- .آو،آج،بم،لب:نهى مى كنى.
13- .آو،آج،بم،مج،لب:به آن.
14- .آو،آج،بم،لب:شك.
15- .آج،لب:بديديد كه.
16- .آو،آج،بم،مج،لب+شما.مرا جز زيانكارى.

و اى قوم (1)!اين شتر خداى است،شما را معجزى، رها كنيد او را تا مى خورد (2)در زمين خداى،و مرسانيد او را به بدى كه بگيرد شما را عذابى نزديك.

پى بكردند او را گفت:برخوردارى گيريد (3)در سرايهاتان سه روز كه آن وعده اى است نه دروغ.

چون آمد فرمان ما،برهانيديم صالح را و آنان را كه ايمان آوردند با او به بخشايشى از ما و از هلاك آن روز كه خداى تو اوست،توانا و عزيز است.

[182-پ] و بگرفت آنان را كه ستم كردند بانگ،در روز آمدند در سرايهاشان ايستاده.

پندارى (4)كه نبودند در آنجا،به درستى كه ثمود كافر شدند در خدايشان،هلاك باد ثمود را.

قوله:[تعالى] (5)وَ إِلىٰ عٰادٍ ،تقدير آن است كه:و كذلك ارسلنا الى عاد،عطفا على قوله: أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ... (6)،قوله:«الى»،تعلّق دارد بدين فعل محذوف،و هُوداً هم بدين (7)فعل منصوب (8)است،و قوله: أَخٰاهُمْ ،يعنى اخوّت نسب نه اخوّت دين، براى آن كه از يك قبيله بودند و خويشان بودند،چنان كه رسول-عليه السّلام-از قريش


1- .مج:گروه من.
2- .آج،لب:تا بخورد.
3- .آو،آج،بم،لب:برخوردار باشى.
4- .آو:نپندارى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 25.
7- .آج،آز:و هود اسم به اين.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:محذوف.

پرستيد كه شما را جز او خداى نيست.غيره و غيره خوانده اند،و بيان اين برفت،و آن كه هريكى كه خواند آن كه به جرّ خواند بر صفت مجرور كرد،و آن كه به رفع خواند گفت:استثناست من غير موجب،براى آن كه ما نفى است و من زيادت است،و اين امر باشد به توحيد،يعنى اعبدوا اللّه و وحّدوه (1).آنگه ايشان را گفت:

شما در آنچه مى گوييد جز دروغ و افترا و فرابافتن نمى كنيد،يعنى در دعوى الهيّت كردن در حقّ بتان.

و خداى تعالى هود را به عاد فرستاد،و مسكن ايشان ميان شام و يمن بود،جايى كه آن را احقاف خوانند،و ايشان خداوندان باغ و بستان و زروع و اشجار بودند.هود ايشان با خداى خواند و با عبادت خداى.اجابت نكردند و كفران كردند و او را دروغزن (2)داشتند،خداى تعالى ايشان را به باد هلاك كرد،چنان كه در بينيهاى (3)ايشان مى رفت و به زير ايشان بيرون مى آمد و احشا و امعاى ايشان پاره پاره مى كرد-و قصّه اين برفت (4).

قوله: يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ،خداى تعالى در اين آيت حكايت قول هود -عليه السّلام-ياد (5)كرد كه،او قوم خود را چه گفت،گفت:اى قوم من!بر اين اداى رسالت كه من مى كنم از شما هيچ مزد نمى خواهم و هيچ جعلى طمع نمى دارم،و مزد و ثواب من نيست مگر برآن خداى كه مرا آفريد،و اجر و اجرت مزد عمل باشد،و فطر آفريدن باشد و شكافتن و خمير فراكردن باشد و اصل شكافتن است،قال اللّه تعالى: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (6)،و قوله: ...هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ (7)،اى من شقوق،و آن نيز كه به معنى خلق است هم از اينجاست براى آن كه بدان ماند كه مقدورۀ (8)معدوم در كتم عدم است،حق تعالى آن را مى بشكافد و از او بيرون مى آرد على سبيل التّوسّع و التّشبيه.و نيز آن كه خمير فراكردن است هم در او معنى شقّ است،و فطير فعيل باشد از او به معنى مفطور


1- .آج،بم،آز:وحده.
2- .همۀ نسخه بدلها:به دروغ.
3- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:تنهاى،مج:سينه ها.
4- .همۀ نسخه بدلها:رفته است.
5- .همۀ نسخه بدلها:باز.
6- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.
7- .سورۀ ملك(67)آيۀ 3.
8- .همۀ نسخه بدلها:مقدور.

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،خرد نداريد شما!يعنى خرد كار نمى بنديد كه انديشه كنيد،كه آن كس كه او بى طمع (1)كارى كند و شما را با چيزى دعوت كند،ببايد دانستن كه غرض او نفع شماست،نه نفع خود،او را اجابت بايد كردن و مخالفت نبايد كردن (2).

آنگه گفت: وَ يٰا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ،اى قوم و اى جماعت!استغفار كنيد و از خداى تعالى آمرزش خواهيد،آنگه توبه كنيد با او.و آن وجوهى كه در جواب اين سؤال گفتند كه:چرا تكرار كرد استغفار و توبه به يك جاى،بگفت (3)و مراد از هر دو [183-ر]يكى است،در اوّل سورت برفت في قوله: وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ (4).

يُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً ،تا باران را فرود آرد بر شما[پياپى] (5).و عرب باران (6)را سماء خواند براى آن كه هرچه بالاى مردم (7)باشد و او را سايه كند آن را سماء مى خوانند.و باران را سماء خواند براى آن كه عرب چيز (8)را به نام چيز (9)بخواند چون ميان ايشان أدنى ملابستى باشد يا سببى (10).و قوله: يُرْسِلِ ،در محلّ جزم است براى جواب امر،و كسر او براى جمع (11)ساكنين است كه لا بدّ تحريك بايست كردن،و المجزوم اذا حرّك حرّك بالكسر.و قوله: مِدْرٰاراً ،مفعال باشد من الدّرّ،و اصله اللّبن،يقال:درّ درّه،اى كثر لبنه و سأل و درّ اذا سأل و مطر.درور،و مدرار هر دو بناى مبالغت است،قال:

اجادت و بل (12)مد جنة فدرّت***عليهم صوب سارية درور

و نصب او بر حال است. وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىٰ قُوَّتِكُمْ ،و ايشان را استدعا به باران براى آن كرد كه ايشان اصحاب زروع و بساتين و اشجار بودند،و نيز بيفزايد شما را قوّتى


1- .آو،آج،بم،مل:از بى طمعى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مخالفت ناكردن.
3- .مل:بگفتيم.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 3.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ابر.
7- .همۀ نسخه بدلها:مرد.
8- .آج،لب،آز:چيزى.
9- .آج،لب،آز:چيزى.
10- .آج،لب،آز:مناسبتى.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:براى التقاى.
12- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى:اجاد بوبل.

و جسامت،و مردمان (1)به غايت طويل و عريض و قوى بودند. وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ،و اعراض مكنيد از من و عدول از دعوت من در آن حال كه مجرم باشيد و گناهكار.و نصب او بر حال است.

قٰالُوا يٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا ،ايشان جواب دادند (2)گفتند:[اى هود] (3)تو بيّنتى و حجّتى به ما نياوردى تا ما را گردن بايد نهادن تو را و طاعت داشتن،و دروغ گفتند كه او آيات و بيّنات و معجزات و براهين آورد،جز كه ايشان گفتند:سحر است و شعبده. وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِكِي آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِكَ ،و ما خدايان خود را به قول تو رها نكنيم.

و بعضى كوفيان گفتند:«عن»،به معنى«با»است،و بدين تعسّف حاجت نيست براى آن كه كلام با اين ظاهر كه هست معنى دار است. عَنْ قَوْلِكَ ،يعنى از سبب گفتار تو،و ما تو را باور نداريم و تصديق نكنيم به اين كه تو مى گوى (4).

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرٰاكَ ،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است،ما نمى گوييم در حقّ تو الّا آن كه بعضى خدايان ما تو را بدى رسانيده است (5)،و مراد بِسُوءٍ در آيت، جنون (6)است،يعنى از آن سبب كه تو ايشان را دشنام مى دهى و مى گويى (7):خدايان نيستند ايشان تو را ديوانه بكرده اند،اين دانستند (8)كه ديوانگى به خداى تعلّق دارد،و جز خداى تعالى قادر نباشد بر ازالت عقل،اين انديشه نكردند كه اين بتان جمادند و اين نتوانند كردن و نه كمتر از اين،و براى آن ايشان پيغامبران را با جنون نسبت كردند كه ايشان را بديع آمد كه پيغمبرى باشد از بشر،و استبعاد و استبداع كه آمد ايشان را،پنداشتند كه آن حديث از حدّ عقل بيرون است،از اين جا قديم-جلّ جلاله-گفت: وَ مٰا صٰاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (9).هود-عليه السّلام-گفت به جواب ايشان:

إِنِّي أُشْهِدُ اللّٰهَ ،من خداى را گواه مى كنم و شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنان كه شما ايشان را به انباز خداى كرده ايد از بتان بدون


1- .آو،بم،مل،مج:مردمانى.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مى گوى/مى گويى.
5- .همۀ نسخه بدلها:رسانيده اند.
6- .همۀ نسخه بدلها+و ديوانگى.
7- .مى گوى/مى گويى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ندانستند.
9- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 22.

فرود اويند اگر گويند،چگونه گفت:خداى را به گواه كردم،و شما گواه باشيد،و چه نسبت باشد ميان گواى (1)ايشان و گواى (2)خداى؟جواب آن است كه: أُشْهِدُ اللّٰهَ ،براى مبالغت گفت،و نيز گواى (3)ايشان كه چون خصم گواه باشد،اگر گواى (4)بدهد تسليم كرده باشد و اعتراف داده (5).

آنگه بازنمود كه:خداى تعالى يار اوست و صرف كيد ايشان كند،گفت:

فَكِيدُونِي جَمِيعاً ،همه مجتمع شويد و به يك بار با من كيد كنيد و مرا مهلت مدهيد، و گرچه صورت او امر است،مراد نهى است و تهديد،نحو قوله تعالى: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ... (6)،و انظار،امهال باشد من قوله: ...رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (7)،و معنى آن است كه:اجعلني ناظرا،اى منتظرا لحلول الاجل بالمهل و لا تعجل علىّ.همزه تعديد را باشد،و اصل او از نظر باشد به معنى انتظار.و بعضى مقريان وقف كردند على قوله: مِمّٰا تُشْرِكُونَ ،و آن را آيتى گفتند.

آنگه ابتدا كردند: مِنْ دُونِهِ [183-پ] فَكِيدُونِي ،و معنى آن كه شما اگر توانيد بدون خداى با من كيد كنيد،يعنى كيد شما بر من كارگر نيايد،چون خداى تعالى با من باشد با شما نباشد،و خداى را در آن كيد كه شما كنيد صنعى (8)نباشد، يعنى من از كيد شما نه انديشم چون خداى به من خير خواهد.

آنگه گفت كه سبب امن من و پناه و التجاء من با كيست: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ،من بر خداى توكّل كرده ام و پشت به او دادم (9)كه خداى من است و خداى شما،براى آن كه هيچ جانور نيست الّا (10)ناصيۀ او به دست قدرت اوست.و ناصيه،موى پيشانى باشد،و اصل كلمه من المناصاة است،و آن اتّصال بود،يقال:

مفازة تناصي اخرى،اى تتّصل (11)باخرى،قال الرّاجز


1- .مل،لب،آز:گواهى.
2- .مل:گواهى.
3- .مل،لب،آز:گواهى.
4- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اعتراف آورده.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 36.
8- .آج،لب،آز:صنعتى.
9- .آو،بم،مج:بازداده،آج،مل،لب،آز:بازداده ام.
10- .همۀ نسخه بدلها:و الّا.
11- .مل:يتّصل.

قيّ تناصيها بلاد قيّ و نصوته انصوه نصوا اذا اتّصلت به،قال ذو الرّمّة:

تنصوها (1)الجماهير (2)و قال ابو النّجم:

ان يمس رأسي اشمط العناصي***كانّما فرّقه مناصي

اى مجاذب.و تخصيص ناصيه براى آن كرد كه،اين عبارت باشد به نزديك ايشان از اذلال و قهر خصم،و آن را كه ناصيۀ او بگرفتند او به غايت مذلّت و مقهورى باشد.فرّاء گفت:عبارة عن القدرة،اين عبارتى است ازآن كه او مالك ايشان است و قادر بر ايشان،چنان كه گويند:بيده ازمّة الامور.و ابن جرير گفت:عبارت است از قهر و اذلال،نبينى كه عرب آن را كه به اسيرى بگيرند او را موى پيشانى ببرند و در آن مذلّتى دانند،و اين خواست شاعر آنجا كه گفت:

ان لم أناجزها فجزّوا لمّتي***

و قوله: إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،كنايت است از عدل و راستى (3)،يعنى بنه گردد (4)و بنه چسبد (5)،و از اين كار ظالم را جائر خوانند كه او بگردد و برگردد.و جار اذا عدل باشد من العدول،يعنى خداى من از عدل و راستى (6)عدول نكند كالمارّ


1- .آو،آج،بم:ينصوها.
2- .آج:الحمائر،آز:الحمامر.
3- .مج:داستان.
4- .بنه گردد/بنگردد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:نپيچد.
6- .آو،بم،مج،مل،لب:داستان،مج:راستان.

و اعراض كنيد از من و از اجابت دعوت من، فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ،من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده اند.زجّاج گفت:اين خطاب رسول است كه مى گويد با قوم خود:

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،و التّقدير:فان تتولّوا،اگر شما اعراض و عدول كنيد.و يك«تا»بيفگند (1)چنان كه عادت ايشان است در حذف«تا»ى تفعّل.آنگه اضمارى باشد،و آن آن بود كه:فقل لهم قد ابلغتكم،تو بگو اى محمّد!كه من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده بودند (2).آنگه كلامى ديگر مستأنف آغاز كرد براى آن كه«فا»در جواب آن برفت،براى آن فعل مستقبل مرفوع است،و التّقدير:فانّ (3)ربّي يستخلف قوما غيركم، خداى من خليفه كند قومى ديگر جز شما[را] (4)،يعنى شما را ببرد[و] (5)گروهى ديگر (6)بيارد. وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً ،و شما خداى را هيچ مضرّت و گزند نتوانيد كردن كه خداى[من] (7)بر همه چيز نگهبان است.

آنگه گفت:چون مدّت آن كافران به سر آمد و وقت هلاك ايشان در آمد (8)، فرمان داديم به هلاك ايشان،هود را گفتيم:از ميان ايشان بيرون شو (9)،كه تا تو اين جا باشى من هلاك نفرستم،و حق تعالى هيچ امّت را هلاك نكرد و پيغامبر ايشان در ميان ايشان بود.

وَ لَمّٰا (10)جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا هُوداً ،چون فرمان ما آمد،هود را برهانيديم و آنان را كه ايمان آورده بودند باز او


1- .آج،لب:بيفگنند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فرستاده اند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و ان.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،مج+را.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+ما.
9- .همۀ نسخه بدلها:ايشان برو.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فلمّا،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

تركه براى خفّتش،كنوح و لوط و هند و دعد،و در شعر آمده است غير منصرف و منصرف (1)،گفت:آن عاد بودند كه جحود كردند به آيات خداى و كافر شدند به معجزات انبيا،و عاصى شدند در پيغام از خداى (2)،و متابعت كردند فرمان هر جبّارى، ظالمى،متكبّرى،عنيدى،ستيزه كشى را.و عنيد و عنود ستيزه كش باشد من العنود و العند،و هما مصدران،قال (3):

انّي كبير لا اطيق العنّدا***

آنگه حق تعالى گفت: وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا لَعْنَةً ،گفت:در دنيا بدانچه ايشان كردند لعنت در دنبال ايشان داشتند،و نصب لعنت بر مفعول دوم اتبعوا است.

وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و نيز در روز قيامت،و نصب او بر ظرف است.آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ عٰاداً ،عاد به خداى خود كافر شدند،و التّقدير:بربّهم،جز آن است كه چون حرف جرّ بيفگند (4)فعل برسيد (5)و عمل بكرد،چنان كه گفت: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً... (6)و التّقدير:من قومه،و كقوله: وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ... (7)،اى على عقدة النّكاح.[و] (8)روا بود كه حمل كرده باشند (9)بر معنى،و المعنى جحدوا ربّهم و انكروه،كه كفر به معنى جحود باشد. أَلاٰ بُعْداً ،اى هلاكا كما يقال:سحقا له و بعدا،هلاك باد او را،دعاء عليهم (10)است به هلاك،و نصب او بر مصدر است.

قوله: وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً ،گفت:و به ثمود فرستاديم برادر ايشان را صالح،هم آن تقدير است كه بيان كرديم من تقدير: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً... (11)،او همان گفت قوم خود را كه هود گفت قومش را،گفت:اى قوم!خداى را پرستيد كه شما را جز او (12)خدايى ديگر نيست،و كلام در غيره و غيره رفت،آنگه جهت استحقاق عبادت او بازگفت كه:از كجا


1- .همۀ نسخه بدلها،غير مصروف.
2- .مل+شعر.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:پيغامبران،مل،مج:پيغامبران خداى.
4- .آو،بم،لب،آز:بيفگندند.
5- .مج:به رسيدن.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 235.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:كرده باشد.
10- .آو،آج،بم،آز:عظيم.
11- .سورۀ نمل(27)آيۀ 45.
12- .مج+خدا.

هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ،او آفريد شما را از زمين،و مراد خلق آدم است- عليه السّلام-از خاك،و او پدر ايشان و جز ايشان بود.و بعضى ديگر گفتند: مِنْ ،به معنى«فى»است،و المعنى خلقكم فى الارض،و اين قول ضعيف است.

وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا ،اى جعلكم عمّارها و مكّنكم من عمارتها،و شما را عمّار (1)زمين و ساكنان زمين كرد،و تمكين كرد شما را از عمارت آن.و استعمار،طلب عمارت باشد از كسى.مجاهد گفت:كلمه از عمر است،اى استبقاكم فيها،شما را در زمين معمّر كرد و عمر دراز رها كرد.و بر اين قول استفعل به معنى فعّل باشد،اى عمّركم فيها،و در آيت دليل است بر فساد قول آن كس كه تحريم مكاسب گفت،چه اگر حرام بودى خداى تعالى منّت ننهادى بر بندگانش بدين معنى،و اين تمام نشود بى مكاسب و اشتغال بدو. فَاسْتَغْفِرُوهُ ،از او آمرزش خواهيد و با (2)در (3)او گريزيد،و كلام در او برفت كه خداى تعالى نزديك است از روى رحمت و اجابت دعوت،و به معنى عالمى و (4)پاسخ كنندۀ دعاست،يعنى دعاى داعيان زود بشنود،و به حسب مصلحت اجابت كند.

و گفتند:بلاد ثمود به وادى القرى بود ميان مدينه و شام،و عاد به يمن بودند.

آنگه حق تعالى حكايت كرد از جواب (5)كه ثمود دادند صالح را.گفت،گفتند قوم صالح او را كه:اى صالح!تو در ميان ما مردى بودى كه ما به تو اميدها داشتيم از باب خير و صالح و چيزهايى كه راجع باشد با منافع ما،و ما را از تو اين توقّع نبود كه (6)ما را نهى كنى از عبادت معبودانى كه پدران ما آن را پرستيده اند.براى آن (7)گفتند كه:به تو اميد خير داشتيم،ازآن كه او را تربيت در ميان ايشان بود،و به همۀ نوع او را آزموده بودند،او


1- .آو،بم،مج:بعمّار،آج،لب،آز:معمار،مل:به عمارت.
2- .آج،مج،آز:يا.
3- .بم:درگاه
4- .آج،مل،آز:ناسخ.
5- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آن جواب.
6- .همۀ نسخه بدلها+تو.
7- .اساس:با خطى متفاوت از متن«آن»را در حاشيه آورده است،آو،آج،بم،لب:اين.

-جلّ جلاله-به هر قومى پيغامبرى كه فرستاد،آن (1)فرستاد كه ايشان بر احوال او مطّلع بودند،او را شناختند و نسب او دانستند،و سيرت و طريقت و صلاح و سداد او معلوم ايشان بود تا به وقت آن كه (2)دعوت كند (3)قريب تر باشد (4)به اجابت دعوت او.و الرّجاء و الامل و الطّمع نظاير.

آنگه از آن نكوسيرتى او،ايشان را بديع آمد كه او كارى نو مستبدع كرد (5).به صورت استفهام در معنى تقريع گفتند: أَ تَنْهٰانٰا ،ما را نهى مى كنى به اين معنى كه توقّع بود ما را از تو كه تو ما را از دين پدران خود منع كنى!آنگه گفتند:ما ازآن كه تو ما را به آن مى خوانى در شكّيم،و اين براى آن گفتند كه:ايشان را اوّل از دين او و آنچه او خلق را به آن دعوت كرد خبرى نبود.چون او دعوى كردى و معجز (6)و بيّنت ابراز كردى،ايشان (7)[184-پ]نظر نكردندى (8)،تا علم حاصل شدى ايشان را آن نديدند (9)و در آنچه برآن بودند و از پدران به ميراث يافته بودند متردّد شدند،شكّ پديد آمد ايشان را.آنگه وصف كرد شكّ را به آن كه مريب (10)است،و الرّيب (11)التّهمة،شكّى ايهام افگننده،يعنى شكّى كه تهمت مى افگند (12)ما را در كار تو،و اين بر سبيل مبالغت باشد.

صالح-عليه السّلام-جواب داد ايشان را و گفت: يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ ،اى قوم!بينى (13)، يعنى چه گويى (14).اساس:چه گوى.


1- .آج،لب،آز:آن را.
2- .آو،آج،بم،مج،آز+او.
3- .آو،بم:دعوى كند،آج،آز:دعوتى كند،لب:ايشان را دعوت كند.
4- .آج،لب،آز:باشند.
5- .همۀ نسخه بدلها:مستبدع آرد.
6- .همۀ نسخه بدلها+نمود.
7- .لب+را.
8- .كذا:در اساس،آو،بم،مج:نكردند،آج،لب،آز:بكردند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
9- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:بديدند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:ريب.
11- .همۀ نسخه بدلها:الرّيبة.
12- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
13- .مج:ببينيد،آج،لب،آز:نبينيد.
14- .اساس:چه گوى.و چه راى بينى؟چنان كه يكى از ما گويد:أ رأيت لو كنت صادقا فيما اقول و انت تكذّبني أ ليس يلحقك العتب و الملامة،چه گويى

است:هركجا آمد و خواهد آمدن،و در اين چنين (1)،[جاى] (2)مفعول او (3)محذوف بود حذفا لازما،و التّقدير:أ رأيت الرّأى[ان كنت على بيّنة من ربّي] (4)اگر چنان كه من بر بيّنت و حجّت و برهان باشم از خداى خود.و خداى تعالى مرا از نزديك خود رحمتى داده است،يعنى نبوّت و پيغامبرى.و دگر جاى،نبوّت (5)را رحمت خواند، [في قوله] (6): أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (7)-الآية.

فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّٰهِ ،اين«فا»جواب شرط است فى قوله: إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ .و«آتيني»،عطف است بر شرط و اين جمله كه: فَمَنْ يَنْصُرُنِي است در جاى جزاى شرط اوّل افتاد.و من،استفهامى است و مراد نفى و جحد،المعنى فلا ناصر لي و لا ينصرنى احد من اللّه.و قوله: إِنْ عَصَيْتُهُ ،شرطى دگر است و جزاى او هم مثل اين باشد كه رفت.من (8)قوله: فَمَنْ يَنْصُرُنِي ،و لكن دوم بيفگند (9)اتّكالا على الاوّل لدلالته عليه،گفت:اگر چنان كه من برحق باشم،و اين نبوّت من از جهت (10)خداى است-جلّ جلاله-آنگه من در او عاصى شوم براى شما و نگاهداشت جانب شما،و اين رسالت ادا نكنم،كيست كه او مرا از خداى با پناه گيرد و ياريى كند؟ آنگه گفت: فَمٰا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ ،آنگه شما مرا نيفزايى جز خسارت و زيانكارى[به] (11)اين حجّت كه شما دارى از اقتدا به پدران (12)،و در دين به تقليد طريقۀ ايشان سپردن،اين قول مجاهد است.حسن گفت:معنى آن است كه


1- .آو،آج،بم،آز:در خبر،لب:و در اين خبر.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
3- .اساس+محذوفى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها زايد به نظر مى رسد،و حذف شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .اساس:سورت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 32.
8- .آج،لب،آز:فى.
9- .آج،لب،آز:بيفگندند.
10- .آو،آج،بم،لب:نبوّت مرا رحمت.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
12- .آج،لب،آز+خود.

نسبت من شما را با خسار (1)،يعنى مرا اگر فرمان خداى رها كنم و فرمان شما برم در دست من فردا هم (2)اين ماند كه شما را خاسر خوانم به آنچه مرا گفته باشى،و هذا من باب كفّرته[و فسّقته] (3)و فجّرته،اى حكمت بكفره و فسقه و فجوره و سمّيته ذلك.

آنگه در آمد و حديث ناقه گفت،پس ازآن كه (4)ايشان اقتراح كردند و درخواستند و گفتند:ما را ناقه اى بايد از اين كوه بر اين صفت و بر اين شكل-چنان كه قصّۀ او در سورت اعراف برفت-گفت (5):اين ناقۀ خداى است،و اين را اضافت تخصيص گويند،اگرچه همۀ عالم ملك و ملك خداى است و همۀ شتران را خداى آفريد،و لكن آن را به خود اضافت كرد براى آن كرد كه چنان كه آن ناقه را آفريد- مخترع به خرق عادت-ديگر شتران را نيافريد.و بعضى دگر گفتند:آن به خود حوالت و اضافت كرد كه آن را مالكى ديگر نبود چنان كه دگر نوق را مالكى باشد، و جهت استحقاق ملكى دارند.بعضى دگر گفتند:براى آنش به خود اضافت كرد كه در او آيتى و برهانى و معجزه اى بود از جهت او مر صالح را-عليه السّلام-گفت:

اين شترى است خداى را،و آيتى است و معجزه اى شما را،و نصب او بر حال است، و عامل در او (6)آن فعل كه«ها»ى تنبيه يا«ذا»ى (7)اشارت متضمّن است آن را، و التّقدير:انبّه عليها و اشير اليها[آية] (8)و اين حال باشد از مفعول،كقولك ضربته مجرّدا من ثيابه (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:خاسر.
2- .اساس:فراد هم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:پس آنان كه.
5- .چاپ مرحوم شعرانى+ هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ .
6- .اساس:او و،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:كه هذا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آج،لب،آز:ثياب.. فَذَرُوهٰا ،رها كنى اين شتر را تا در زمين خداى مى خورد و مى چرد از آب و گياهى كه خداى تعالى مباح كرده است.و تأكل و تأكل به جزم و رفع خواندند،جزم بر جواب امر و رفع بر حال،و التّقدير:فذروها آكلة،و مثله[قوله]

وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (1) ،في قراءة من رفع،و التّقدير:مستكثرا.[و تَسْتَكْثِرُ في قراءة من جزم على جواب النّفى] (2)وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ ،و آن را دست دراز مكنى به بدى،و رنج مرسانى بدو از پى كردن و كشتن و نگه داشتن (3)،يقال:مسسته (4)بكذا،اى اذا اصبته به (5)،[185-ر]و مسّه كذا من العاهة (6)اذا اصابه.و«با»،تعديه راست. فَيَأْخُذَكُمْ ، نصب او بر جواب به«فا»است به اضمار«ان»كه او جواب نهى است.و«فا»در جواب شش چيز نصب كند به اضمار«ان» (7)،و آن امر است و نهى و استفهام و عرض و جحد و تمنّى،كه پس بگيرد شما را عذابى نزديك.

به اين التفات نكردند و اين امر را امساك (8)نكردند،بكشتند اين شتر را.

فَعَقَرُوهٰا ،پى بكردند اين شتر را،صالح-عليه السّلام-گفت: تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ،در سرايهايتان سه روز متمتّع (9)و برخوردار باشى،يعنى بيش از سه روز شما را زندگانى مانده نيست، (10)و اين وعده اى است نه دروغ.و عقر،قطع رگى باشد از پاى كه در او تلف نفس بود،و گفته اند:عقر،در جاى نحر به كار دارند.و تمتّع،تلذّذ باشد و انتفاع به مشتهيات از (11)مدركات.و در داركم،دو قول گفتند،يكى:في ديارهم (12)المسكونة،دوم،في دار الدنيا.و قوله: ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ،و الاصل:ايوام في جمع يوم،كقوم و اقوام،الّا آن است كه:«واو»را براى مجاورت«يا»قلب كردند با«يا» آنگه ادغام كردند«يا»را در«يا».و قوله: وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ .اى[غير]


1- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 6.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:رنجه داشتن.
4- .مل:مسته.
5- .آو،بم،لب،آز:بكذا اذا امسته به،آج:اذا مسّه به.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:الهامة.
7- .اساس+كه او جواب نهى است،و«فا»در جواب شش چيز نصب كند،به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
8- .مل:امساك بكردند،ديگر نسخه بدلها:امتثال نكردند.
9- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:ممتّع.
10- .آج،لب،آز:نمانده است.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:باشد به مشتهيات و انتفاع از.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:داركم.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا ،[چون] (1)فرمان ما بيامد و موجب هلاك ايشان از طغيان و عصيان به غايت رسيد[و] (2)شتر را بكشتند،ما صالح را گفتيم:از ميان اينان برو و نيز [آن] (3)مؤمنان را كه با او بودند،و خلاص و نجات داديم ايشان را[به رحمت خود و برهانيديم ايشان را] (4)از خزى و نكال و هلاك آن روز.و قرّاء مدينه-الّا اسماعيل و كسائى و برجمى و شموني-خواندند:يومئذ به فتح«ميم»،و باقى قرّاء: يَوْمِئِذٍ ،به جرّ«ميم»اين جا و در سورة المعارج.امّا آن كه مجرور خواند،گفت:يوم،اسمى است معرب مضاف اليه آنچه به او اضافت كردند آن را مجرور دارند،في قوله: مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ... (1)و: مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ ،و: مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ... (2)،و آنان كه به فتح «ميم»خواندند،مبنىّ كردند يوم را لاضافته (3)الى اسم مبنى،و گفتند:كما انّ المضاف يكتسى (4)من المضاف اليه التّعريف و التّنكير و معنى الاستفهام و الجزاء في قولهم:غلام من يضرب،و غلام من تضرب اضرب،فكذلك يكتسى (5)منه الاعراب و البناء اذا كان من الاسماء الشّائعة المبنيّة،نحو:اين و كيف،و اذا كان المضاف مخصوصا نحو:رجل و غلام[لم] (10)يكتس منه البناء،و اين بيت بر هر دو وجه روايت كردند كه شاعر گفت:

على حين (6)عاتبت المشيب على الصّبا***و قلت أ لمّا اصح و الشّيب وازع

و اين از جملۀ ظرف متّسع است،كقوله تعالى: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ... (7)، براى آن كه مكر در شب و روز واقع بود از شب و روز واقع نبود.همچنين خزى و عذاب و فزع در روز واقع باشد از او


1- .سورۀ معارج(70)آيۀ 11.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 89.
3- .اساس:الا اضافته،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،آز:يكتسبى.
5- .آج،آز:يكتسبى.
6- .اساس+معا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .سورۀ سبا(34)آيۀ 33.

المعنى في اللّيلة،و اين را شرح رفته باشد (1)همانا در فاتحة الكتاب،في قوله:

مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (2) ،كه آن نيز هم در ظرف متّسع است (3). إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ، كه خداى تو قوىّ و قاهر است و عزيز و غالب،كس او را غلبه نتواند كردن.

آنگه بيان كرد كه ايشان را[چگونه] (4)هلاك كرد،گفت:ايشان را بگرفت صيحت،و آن آوازى عظيم باشد خارج از دهن حيوانى.گفتند:جبريل -عليه السّلام-بانگ بر ايشان زد،-يك بانگ در آخر شب-همه بر جاى بمردند،و هو قوله: فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (5)،اى خامدين ميّتين.و گفته اند:جثوم،بر روى در افتادن باشد،من قولهم:جثم الطّائر،چون سينهبر زمين نهد.و گفته اند:جثوم قعود باشد،و در آيت به معنى مرگ است،تا (6)چنان شدند كه پنداشتى نبودند،و وجود و مقام و تصرّف ايشان در آنجا و آمد شد ايشان در آنجا نبود خود،من قولهم:

غنى بالمكان (7)اذا اقام به.

آنگه گفت:نه به ظلم رفت با ايشان،چه ايشان در خداى خود كافر شدند،بعد و هلاك باد ثمود را-على وجه الدّعاء عليهم[185-پ].

سوره هود (11): آیات 69 تا 83

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمّٰا رَأىٰ أَيْدِيَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلىٰ قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ اِمْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ يَعْقُوبَ (71) قٰالَتْ يٰا وَيْلَتىٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ (72) قٰالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ رَحْمَتُ اَللّٰهِ وَ بَرَكٰاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73) فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِيمَ اَلرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ اَلْبُشْرىٰ يُجٰادِلُنٰا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّٰاهٌ مُنِيبٌ (75) يٰا إِبْرٰاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذٰابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كٰانُوا يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ قٰالَ يٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78) قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِي بَنٰاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِيدُ (79) قٰالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قٰالُوا يٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّيْلِ وَ لاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَيْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مٰا هِيَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

ترجمه

آمدند رسولان ما به ابراهيم به بشارت،گفتند:سلام بر تو،گفت:

سلام بر شما بنه استاد (8)كه آورد گوسالۀ بريان كرده.(9) چون ديد دستهاشان نمى رسد به آن منكر شد (10) ايشان را و يافت

ص : 297


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:رفته است.
2- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 4.
3- .آو،آج،بم،آز:از ظرف است.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 78.
6- .آو،آج،بم:يا.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:المكان.
8- .بنه استاد/بناستاد،آو،آج،بم،لب:درنگ نكرد.
9- .اساس:رأى.
10- .اساس:منكرند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

از ايشان ترسى،گفتند:مترس كه فرستاده اند ما را به قوم لوط.

وزن او ايستاده بود،بخنديد.بشارت داديم او را به اسحاق،و از پس اسحاق يعقوب.

گفت:اى واى !من بزايم و من (1)پيرم و اين شوهر من پير است،اين چيزى (2)عجب! [186-ر] گفتند:عجب مى دارى از كار خداى؟رحمت خداى و بركاتش بر شما اهل بيت كه او ستوده و بزرگوار است.

چون بشد از ابراهيم ترس،و آمد بدو مژده،مجادله كرد با ما در قوم لوط.

كه ابراهيم بردبارى[است ] (3)آوه كننده و توبه كننده است.

اى ابراهيم بگرد از اين كه او آمد فرمان خداى تو و بديشان خواهد آمدن عذابى نه مدفوع.

و چون آمد (4)رسولان ما به لوط،دژم (5)شد بديشان و تنگ (6)شد بديشان از رش و گفت:

اين روزى سخت است.

[186-پ] آمد بد و گروه او مى شتافتند به او و از پيش بودند (7)مى كردند بديها، گفت:اى گروه اينان دختران من


1- .آو،بم+من.
2- .آو،آج،بم،مج،لب+باشد.
3- .اساس:ندارد،به قياس،با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:آمدند.
5- .آو،بم:اندوهگن،آج،لب،اندوهگين.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:دلتنگ.
7- .آو،آج،بم،لب+كه.

شرمسار مكنيد مرا در مهمانان (1)من،نيست از شما مردى صالح؟ گفتند:

به درستى كه دانى تو (2)نيست ما را در دختران تو از حقّى و تو مى دانى آنچه خواهيم (3).

گفت:اگر مرا باشد به شما قوّتى يا پناه بازدهم با جانبى (4)سخت.

گفتند:اى لوط!ما رسولان خداى تو (5)،نرسند ايشان به تو،ببر (6)اهلت را به پاره اى از شب،و بازپس منگريد (7)از شما يكى،مگر زن تو كه او را برسد آنچه برسيد (8)بديشان كه وعدۀ ايشان صبح است،نيست صبح (9)نزديك! [187-ر] چون آمد فرمان ما،كرديم بالاى آن را زيرش (10)،و ببارانيديم بر ايشان سنگها از سنگ گل بر هم نهاده.

نشان بر كرده نزديك خداى تو، نيست آن از ستمكاران (11)دور.

قوله: وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ -الآية،حق تعالى ازاين پس در قصّۀ ابراهيم و آمدن فريشتگان به نزديك او به بشارت گرفت،گفت: وَ لَقَدْ جٰاءَتْ ، به درستى كه آمدند.«واو»عطف است جمله را بر جمله،و«لام»تأكيد را،و«قد» تحقيق و تقريب الفعل الماضى من الحال[را]


1- .آو،آج،بم،لب:مهمانى.
2- .آو،آج،بم،لب:دانستى تو كه.
3- .آو،آج،بم،لب:آنچه ما را مى بايد.
4- .آو،بم:يا بازشوم وا پناهى.
5- .آو،آج،بم،لب:توايم.
6- .آو،آج،بم،لب+به شب.
7- .آو،بم:منگر:آج،لب:ننگرد.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:برسد.
9- .آو،آج،بم:نه صبح،مج:آيا نيست صبح.
10- .آو،بم:با بالاى آن زيرش.
11- .آو،بم:نيست و از بيدادگران.

گفتند:جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند،و گفتند:جبريل بود با دو فريشتۀ ديگر به ابراهيم آمدند. بِالْبُشْرىٰ ،به بشارت،و اين از جملۀ بناهاى مصدر است،و اين آنگاه بود كه ابراهيم را-عليه السّلام-از ساره فرزند نمى آمد ازآن كه او پير شده بود،و ابراهيم را دل در بند فرزند بود،او را كنيزكى بود-اعنى ساره را-نام او هاجر،كنيزكى (1)جوان و پاكيزه بود،براى نگاهداشت دل ابراهيم او را به ابراهيم داد.

ابراهيم-عليه السّلام-با زو (2)خلوت كرد،خداى تعالى او را اسماعيل بداد و چون اسماعيل حاصل آمد و نور محمّدى در پيشانى او بود،ساره را از آن رشك آمد.

حق تعالى گفت:اكنون اين را از اين جا ببر تا ساره ايشان را نبيند (3).او ايشان را به مكّه برد،چنان كه برفت،و آنجا بنهاد،و برگرديد.حق تعالى خواست تا ساره را بدان احسان كه كرد مكافات كند و آن رنج كه به دل او رسيد از آمدن اسماعيل هاجر را،برآن (4)مرهمى كند،جبريل را فرستاد با چند فريشته بدين بشارت،و با هلاك قوم لوط،ايشان بيامدند و ابتدا به ابراهيم كردند و بشارت او.چون در آمدند،به رسم سنّت و نهاد شريعت و نگاهداشت او (5)برحسب عادت گفتند: سَلاٰماً ،و التّقدير:

نسلّم سلاما،و اين مصدرى باشد محذوف الزّوائد،براى آن كه مصدر سلّمت،تسليما باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند (6).ضحّاك گفت:نه كس بودند،سدّى گفت:يازده كس (7)بودند از فريشتگان بر صورت امردانى پاكيزه، در آمدند و گفتند: سَلاٰماً ،على تقدير نسلّم سلاما.و گفتند:بايقاع القول عليه،اى قالوا هذه الكلمة.و سلام تحيّت باشد،و سلام سلامت باشد،و سلام نامى است از نامهاى خداى تعالى في قوله: اَلسَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ (8).

و سلام،درختى است في قوله:الاسلام و حرمل


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:كنيزك.
2- .همۀ نسخه بدلها:با او.
3- .اساس:نه بيند/نبيند.
4- .آو،آج،بم،مل،مج،آز:آن را،لب:او را.
5- .همۀ نسخه بدلها:ادب.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بود.
7- .اساس+كس،به قياس با آو،و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمود و حذف شد.
8- .سورۀ حشر(59)آيۀ 23.

وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (1) ،و اين چنان بود كه شنوى كه كسى گويد: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ... (2)،تو گويى:حقّا،اى حقّا قلت.فرّاء گفت:بعضى عرب مى گويند:

سلام عليكم (3)،و بعضى ديگر مى گويند:السّلام عليكم به«لام»تعريف.و بعضى ديگر گفتند:سلام عليكم،بى«لام»و بى تنوين لكثرة الاستعمال، كقولهم:لم يك و لا ادر (4)، قٰالَ سَلاٰمٌ .حمزه و كسائى خواندند:قال سلم،و باقى قرّاء خواندند: قٰالَ سَلاٰمٌ .امّا بر قرائت حمزه و كسائى«سلم»دو معنى دارد،يكى:هم به معنى سلام باشد كقولهم:حلّ و حلال،و حرم و حرام،و انشد الفرّاء:

وقفنا فقلنا آيه (5)سلم فسلّمت***كما اكتلّ (6)بالبرق الغمام اللّوائح

و يروى:كما انكلّ (7)،و يك معنى آن كه به معنى الصّلح (8).و بر قرائت عامّه، قٰالَ سَلاٰمٌ [187-پ]خود جواب سلام (9)است.و امّا رفع بر چند وجه بود:امّا على تقدير سلام عليكم و امّا على تقدير قولي سلام و شأنى سلام (10).فرّاء گفت:چون ايشان را بديد و بشناخت،ايشان را گفت:سلام او سلم،مرادش آن بود كه:امرنا[سلام اى] (11)سلامة-ان شاء اللّه. فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ ،گفتند:محلّ«ان»مع الفعل نصب است،يعنى فما لبث ابراهيم حتّى جاء،او بان جاء،چون حرف جرّ بيفگند (12)فعل در او عمل كرد و فرّاء گفت:روا باشد كه محلّ او رفع باشد على فاعل لبث،اى ما ابطأ حتّى جاء ابراهيم او خدمه. بِعِجْلٍ حَنِيذٍ .،يعنى دير نماند تا ابراهيم- عليه السّلام-بر عادت خود در اكرام مهمان گوساله اى بياورد،و آن را براى آن عجل خواند لتعجيل امره (13)بقرب ميلاده.و عجّول لغة في العجل و جمعه عجاجيل


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 35 و سورۀ محمّد(47)آيۀ 19.
3- .آو،آج،بم،لب،آز+منكرا.
4- .آج،آز:يدرى.
5- .آج،بم:ابه.
6- .مج:كما اكيل.
7- .آج،بم،كما اكتلّ،مج:كما اكملّ،آز:كما اتملّ.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
9- .اساس:سلامت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آو،بم،لب:سلم.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيفگندند.
13- .لب+و.

را در او خلاف كردند،بعضى گفتند:بريان باشد،فعيل به معنى مفعول،كقتيل و جريح و طبيخ،و گفته اند:آن (1)باشد كه بر سنگ بريان كنند،و گفته اند:آن باشد كه يقطر ماؤه و دسمه،هنوز نيك بريان (2)نشده (3)باشد،آب و روغن از او مى چكد.و گفته اند:آن باشد كه نيك بريان شده باشد،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

اذا ما اعتبطنا اللّحم للطّالب القرى***حنذناه حتّى يمكن (4)اللّحم آكله

اى شويناه و انضجناه.

در خبر است كه:اين فريشتگان فراز آمدند به نزد ابراهيم-عليه السّلام-بر صورت آمردانى (5)كه چشمها مانند ايشان نديده بود،و سلام كردند با خوى خوش و با بوى خوش و با روى نيكو،و گفتند:يا خليل اللّه!مهمان خواهى؟گفت:چگونه نخواهم!ايشان (6)را بر گرفت و به خانه برد و بنشاند،و ساره را گفت:مرا امروز مهمانان (7)آمده اند كه در عمر خويش از ايشان نكوروى تر و نكوخوى تر و خوش سخن تر نديده ام،براى ايشان طعامى بساز (8).او گفت:وقت را هيچ (9)طعام حاضر نيست و هيچ گوشت نيست اين جا.آنگه گفت:مرا عجلى هست كه آن را مى پرورم (10)چنان كه عادت آن كس باشد كه او را فرزند نباشد،او (11)را دست حنّاء دربسته (12)بود و زنگ و مهرك (13)بر گردن بسته،براى دل ابراهيم-عليه السّلام-آن را بفرمود تا بكشتند و بريان كردند بر تعجيل و پيش ايشان بردند.

ابراهيم-عليه السّلام-بر عادت خود بنشست و سر در پيش افگند و گمان برد كه ايشان طعام مى خورند،و ايشان خود طعام نمى خوردند.ساره از پس پرده نگاه مى كرد، ابراهيم را-عليه السّلام-بخواند،گفت:اين مهمانان تو طعام مى نخورند


1- .آو،بم+ران.
2- .مل:برشته.
3- .اساس:نه شده/نشده.
4- .آو،آج،بم:تملك،لب،آز:يملك.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:آن مردانى.
6- .آو:ايشا/ايشان.
7- .آو،آج،بم،لب:مهمانانى،آز:مهمانى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيار.
9- .آج،لب،آز:اين وقت هيچ.
10- .آج،لب،آز:پرورده ام.
11- .همۀ نسخه بدلها:آن.
12- .مل:دست در حنّاء بسته.
13- .آج،لب،آز:مهره.

گفت:چرا طعام نمى خوريد؟گفتند:تو كار خويش كن (1)كه ما[كار] (2)خود مى كنيم.ابراهيم با سر طعام شد،ايشان هم نمى خوردند (3).ابراهيم-عليه السّلام-عند آن حال از ايشان بترسيد و گمان برد كه ايشان از او كيدى و مكرى در دل دارند، منكر شد آن را،و ذلك قوله: فَلَمّٰا رَأىٰ أَيْدِيَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ ،چون ديد كه دست ايشان به طعام نمى رسد،انكار كرد (4)بر ايشان،و ضمير در اليه راجع است با عجل.و گفته اند:نكره (5)و انكار به يك معنى باشد،و يقال:نكره و انكره بمعنى.و گفته اند:نكر،بليغتر باشد از انكار،و قال الاعشى-و قد جمع بين اللّغتين:

و انكرتني و ما كان الّذي نكرت***من الحوادث الّا الشّيب و الصّلعا

وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً ،اى احسّ و وجد،در دل خود از ايشان ترسى يافت از آن وجه كه گفتيم:ايشان چون بديدند كه ابراهيم-عليه السّلام-از اين معنى انديشه ناك (6)شد،گفتند: لاٰ تَخَفْ ،مترس كه ما فريشتگانيم و ما را به قوم لوط فرستاده اند.

اگر گويند:ابراهيم-عليه السّلام-چگونه باور داشت ايشان را بدان كه ايشان فريشته اند،گوييم:لا بدّ است ازآن كه علمى (7)به معجز مقرون باشد بدين كه او عند آن بداند كه ايشان


1- .آو،آج،بم،لب،آز:كار خود راست دار.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:هم دگربار ايشان طعام نخوردند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:انكار برفت.
5- .آو،بم،مل،مج،لب:نكر.
6- .آج،مل،لب،آز:انديشناك.
7- .مل:عملى.

فرزند مى داشتى،چون ايثار كردى،من تو را عوضى به از آن بدهم،و نيز آن را زنده گردانم تا اينت عاجل باشد و آن آجل! اگر گويند:شايد كه ابراهيم-عليه السّلام-طعام در پيش فريشتگان نهد با آن كه داند كه ايشان طعام نخورند؟گوييم:از اين دو جواب است،يكى آن كه:

ابراهيم-عليه السّلام-اين پيش از آن كرد كه دانست (1)كه ايشان فريشته اند،براى آن كه ايشان بر صورت بشر (2)بودند.و جواب ديگر آن كه:اين معنى به عقل نتوان دانستن (3)،روا بود كه او را اعلام نكرده بودند هنوز كه فريشتگان طعام نخورند.

اگر گويند:شايد كه فريشتگان به صورت آدميان باشند با آن كه ايشان لطيف اند و اينان كثيف؟گوييم:بعضى گفتند (4)ابراهيم را چنان نمود كه ايشان بشراند،چنان كه سراب چنان نمايند كه آب است-با آن كه آب نباشد-و اين چيزى نيست،جواب معتمد از او آن است كه:خداى تعالى كرد بر سبيل معجزه و در اين استبعادى نيست.

قوله: وَ امْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِكَتْ ،و ساره بر پاى ايستاده بود بخنديد-و هى ساره بنت هارون (5)بن ناحور (6)بن ساروع بن ارعواء بن فالغ


1- .آو،آج،بم:ندانست.
2- .مل،مج:پسر.
3- .آو+كه ايشان فريشته اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفته اند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:هاران.
6- .مج:ناخور.

آن همه اكرام و اعزاز.عبد اللّه عبّاس گفت:از آن تعجّب بخنديد كه او را به پيرى بشارت دادند به فرزند،و بعضى ديگر گفتند:به خرّمى امن بخنديد،چون بدانست كه ايشان نه به مكرى و مكروهى آمده اند.مجاهد و عكرمه گفتند:ضحكت،اى حاضت،تقول (1)العرب:ضحكت الارنب اذا حاضت،و قال الشّاعر:

و ضحك الارانب فوق الصّفا***كمثل دم الجوف يوم اللّقاء

فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ ،ما بشارت داديم او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب كه فرزندزاده بود.عبد اللّه عبّاس و شعبى گفتند:الوراء،ولد الولد.

و مقريان (2)خلاف كردند در اعراب يعقوب،ابن عامر و عاصم،و يعقوب خواندند.

و گفتند:محلّ او نصب است به نزع حرف الجرّ،اى بيعقوب،و گفته اند:به اضمار فعلى،و التّقدير:وهبنا له يعقوب،و باقى قرّاء به رفع خواندند به (3)ابتدا.و من وراء در جاى خبرش باشد جار و مجرور.

چون بشارت بشنيد به فرزند و فرزندزاده،تپنچه (4)بر روى زد و گفت:يا ويلتى! اين كلمه اى است كه عرب گويند عند الامر الفظيع،و حرف ندا براى آن در او شد كه پندارى او شخصى است كه اين مرد او را مى بخواند و مى گويد:اى ويل!بيا كه جاى تو است.و امّا«الف»در آخر او محتمل است دو وجه را:شايد تا ندبه را بود چنان كه (5):وا زيدا،و وا عمرا (6)!و شايد كه منقلب بود از«ياى»اضافت،و التّقدير:يا ويلى. أَ أَلِدُ ،استفهام است بر سبيل تعجّب،اى كيف يمكن هذا. وَ أَنَا عَجُوزٌ ،و «واو»حال است،و من پيرى ام بدين حال (7)رسيده.و عجوز،فعول باشد از عجز بناى مبالغت.

محمّد بن اسحاق گفت:نود و دو سالش بود،مجاهد گفت:نود و سه سالش بود. وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً ،[و] (8)اين (9)شوهر من است هم پير


1- .آج،لب،آز:كقول،مل:يقول.
2- .آج،لب،آز:مفسّران.
3- .آو،آج،بم:بر.
4- .آج،لب،آز:طپانچه.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:چنانچه.
6- .آج،لب،آز:عمروا.
7- .مل،مج،لب:سال.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.

كه او قائم باشد به كار زن،چنان كه مالك چيزى را بعل خوانند.و آن صنم بزرگ را براى آن بعل خواندند كه،اعتقاد كرده بودند كه در او غناى (1)هست،و كشتى و درختى كه آن به آب باران مستغنى باشد از آب كاريز و آب رود،گويند:سقى بعلا.و نصب«شيخا»بر حال است و عامل در او«هذا»است،چنان كه بيان كرديم.

و گفتند:ابراهيم را صد سال بود،اين قول محمّد بن اسحاق است. إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ،اين كارى سخت عجب (2)است.

فريشتگان او را جواب دادند[188-پ]و گفتند: أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،عجب مى دارى از كار خداى؟صورت استفهام است و معنى نفى و جحد،يعنى عجب نباشد از كار خداى تعالى.آنگه دعا كرد ايشان را و گفت:رحمت خداى و بركات او بر شما باد كه اهل البيت ابراهيم ايد،كه او (3)خدايى است ستوده و بزرگوار.و خلاف كردند در حميد،بعضى گفتند:فعيل است به معنى مفعول،و بعضى گفتند:به معنى فاعل،يعنى يحمد (4)المؤمنين من عباده،و المجيد،الكريم في قول الحسن.

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِيمَ الرَّوْعُ ،آنگه حق تعالى حكايت حال ابراهيم كرد كه چون ابراهيم آمن گشت و ترس از او برفت.روع،خوف باشد،و روع اخافت باشد، يقال:راعه اذا افزعه،و راعه اذا اعجبه،و هو عجب (5)بصاحبه (6)الفزع من كثرة التّعجب، قال عنترة:

ما راعني الّا حمولة معبد (7)***وسط الدّيار تسفّ حبّ الخمخم

وَ جٰاءَتْهُ الْبُشْرىٰ ،و بشارت فرزند بدو آمد، يُجٰادِلُنٰا ،اين در جاى جواب«لو لا»


1- .آج،آز:عنايتى.
2- .مج،لب:عجيب.
3- .آج،لب،آز+پيغمبر.
4- .آج،لب،آز:محمّد.
5- .آو،آج،بم،آز:عحبت.
6- .آز:لصاحبه.
7- .مل:اهلها.

و التّقدير:جاءته البشرى في حالة جداله رسلنا. آنگه جواب«لو لا» (1)تقدير كنند في احد (2)الموضعين،يكى آن كه (3)في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ ،و التّقدير:قلنا انّ ابراهيم،او في قوله:يا ابراهيم،و التّقدير:ناديناه يا ابراهيم.فقوله (4): يُجٰادِلُنٰا ،محتمل است دو معنى را،يكى آن كه:با رسولان ما مجادله كرد يعنى با فريشتگان،و اين قول حسن است.دوم آن كه:يسألنا،و سؤال را مجادله خواند ازآنجا كه مجادله سؤال و جواب باشد و براى حرص (5)او برآن سؤال و تردّد او در گفتار آن را جدل خواند،چه لوط-عليه السّلام- خواهرزادۀ او بود و بيان مجادله و سؤال و جواب ايشان آنجاست كه گفت: قٰالَ إِنَّ فِيهٰا لُوطاً قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا (6)-الآية،و گفتند (7):معنى مجادله آن است كه او پرسيد كه اين عذاب عامّ است يا خاصّ؟و لا محال واقع خواهد بودن يا باشد كه خداى رحمت كند و بگرداند،و لوط را كجا فرمودند كه رود؟ آنگه ابراهيم را مدح كرد،گفت:ابراهيم حليم است و بردبار و ناشتاب كننده (8).و أَوّٰاهٌ بسيار تأوّه باشد،و اين كلمه را به استقصا معنى برفت،و منيب است يعنى تائب و با درگاه ما آمده (9)و با (10)ما گريخته.

قوله: يٰا إِبْرٰاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا ،آيت دليل آن مى كند كه ابراهيم -عليه السّلام-تعرّض كرد دستورى خواستن آن را كه در حقّ ايشان شفاعتى كند يا دعايى كند،تا فريشتگان اين جواب دادن كه:اى ابراهيم از سر اين برو و از


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى،با توجّه به نقل تفسير تبيان(35/6)«لمّا»مرجح مى نمايد.
2- .آج،لب،آز:احدى.
3- .همۀ نسخه بدلها:امّا.
4- .همۀ نسخه بدلها:و قوله.
5- .آج،بم،آز:حثّ.
6- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 32.
7- .آج،لب،آز:گفت.
8- .آج،لب،آز:شتاب ناكننده.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:آينده.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+درگاه.

گفتند:نه.گفت اگر ده باشند،و همى آمد تا با يكى آمد،گفتند:نه،گفت:پس نه لوط در ميان ايشان است؟جواب دادند كه: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ... (1)،ابن جريج گفت:در آن شهرهاى قوم لوط چهار هزار هزار مرد بود.

وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ ،گفت چون رسولان ما به لوط آمدند سِيءَ بِهِمْ ،اى احزن بهم،يقال:ساءه يسوءه،و بعضى اهل لغت گفتند:«سيء»اين جا مطاوع ساء است،و نظيره:شغلته فشغل و اين چيزى نيست براى آن كه،شغلته فاشتغل مطاوع او باشد.و ساء فعل متعدّى است،چه از لازم فعل نيايد به هيچ وجه.

وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً ،اى ضاق بهم ذرعه.بعضى مفسّران گفتند:ضاق قلبه،دلش تنگ شد بدان قوم،و بعضى ديگر گفتند،معنى آن است كه:دستش به تنگ رسيد،و اين عبارتى است ازآن كه چاره ندانست و حيلت نيافت و در آن كار دست نتوانست زدن،و نصب او بر ظرف است،و او براى آن دلتنگ شد كه ايشان بر صورت امر- دانى بودند كه در زمين كس به جمال ايشان نبود،و لوط-عليه السّلام-خبث عمل قوم خود[189-ر]شناخت،بر ايشان بترسيد از آن ظالمان.

عمرو بن دينار گفت:پيش از قوم لوط هيچ مرد با مرد مواقعه نكرد،و در حيوانات گفته اند:هيچ نيست كه نر با نر قربت كند.

قتاده و سدّى گفتند:آن فريشتگان-عليهم الصّلاة و السّلام-از نزد ابراهيم بيامدند و روى به شهرهاى قوم لوط نهادند،و آن پنج ديه (2)بود:سدوم،و غاضورا (3)،و داد و ما،و صواهم.اين چهار ده كافر بودند،و ديه پنج صعد بود،و اهل او به لوط ايمان داشتند آن (4)را هلاك نكردند،چون بيامدند لوط را در زمينى از آن خود يافتند كه كارى مى كرد،بر او فراز شدند و او ايشان را نشناخت كه در (5)صورت بشر بودند و او را گفتند:ما به مهمانى (6)تو آمده ايم.او چون ايشان را ديد و حسن و جمال ايشان، دلتنگ شد برايشان از جهت قوم خود كه او قوم خود را شناخت،و قوم با او شرط كرده بودند كه هيچ غريب را به مهمان


1- .سورۀ عنكبوت(9)آيۀ 32.
2- .همۀ نسخه بدلها:ده.
3- .آو،آج،بم،آز:عاصورا،مج،لب:عاضورا.
4- .آو،آج،بم،لب،آز،آنان.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .آو،بم،مهمانان،آج،لب،آز:مهمان.

فاحشه ايشان را روان شد (1).لوط ايشان را در قفا گرفت،و خداى تعالى ايشان را گفته بود تا لوط چهار بار برايشان گواهى ندهد ايشان را هلاك مكنيد.چون در راه مى رفتند لوط با ايشان نگريد،گفت:نيك مى دانيد كه اين ديهها (2)و شهرها چه جايگاه است؟گفتند:چه جاى است؟گفت:بترين جاى (3)است كه در زمين هست به فساد اهلش،و در همۀ زمين از اين مردمان پليدتر و مفسدتر نيست،اين معنى چهار بار بازگفت.لوط ايشان را بياورد به راهى كه كس ايشان را نديد به بى وقتى،و در خانه برد،و كس ندانست مگر مردمان سراى لوط (4).زن لوط چون ايشان را بديد، بيرون آمد و قوم را گفت:خبر داريد كه در سراى لوط مهمانانى آمده اند كه چشمهاى آدمى به جمال ايشان نديده (5)است؟ ابو حمزة الثّمالىّ گفت:علامت از ميان زن لوط و قوم لوط در دلالت بر اضياف آن بود كه،كس (6)فرستادى و قوم را گفتى:هيّئوا لنا علجا،براى ما علجى بسازيد.و علج خروحش (7)باشد-اين كنايت بود به نزديك ايشان از دعوت با فاحشه،و اين كنايت تا امروز مانده است به زبانى كه ميان اين قوم باشد آن را كه بازو (8)اين معاملت مى رود او را علج مى خوانند.

در خبر مى آيد كه:مسخها اللّه علجا،خداى او را مسخ كرد و با خرى كرد او را.و به روايتى ديگر آن است كه:دختر لوط-عليه السّلام-از سراى (9)بيرون آمد تا آب گيرد (10)،چون[از شهر به در آمد آن فريشتگان را ديد بر صورت امردان،به جمال، بترسيد از آن حال برفت و پدر را خبر داد،لوط-عليه السّلام-بيامد و ايشان را به خانه آورد.چون]


1- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دهها.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بدترين جايها.
4- .همۀ نسخه بدلها+راست كه.
5- .آو،آج،بم:نديده اند،لب،آز:به جمال او نديده.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كسى را.
7- .همۀ نسخه بدلها:خروحشى.
8- .همۀ نسخه بدلها:با او.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:از خانه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آب بر كشد.

از آن و دلتنگ مى بودم از آن،و ذلك قوله تعالى حكاية عنه: وَ قٰالَ هٰذٰا يَوْمٌ عَصِيبٌ ، اى شديد من العصب و هو الشّد،و منه العصابة لما يعصّب بالرّأس،و قال الشّاعر:

شدّي (1)علىّ العصب امّ كهمس و عصيب فعيل به معنى مفعول،و يجوز ان يكون بمعنى فاعل كشديد.قال عدىّ بن زيد:

و كنت لزاز خصمك لم اعرّد***و قد سلكوك في يوم عصيب

و قال آخر (2):

يوم عصيب يعصب الابطالا***عصب القوىّ السّلم الطّوالا

و قال آخر:

فإنّك ان لم (3)ترض بكر بن وائل***يكن لك يوم بالعراق عصيب

و تقول (4)العرب لليوم الشّديد:هذا يوم عصيب و عصبصب (5).

چون قوم بشنيدند،آهنگ سراى لوط كردند و گرد سراى بگرفتند،و لوط -عليه السّلام-در سراى ببست و ذلك قوله: وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ ،و در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:يسرعون اليه.و الاهراع،الاسراع،و كذلك الاهطاع.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و سدّى گفتند:يهرولون،به هروله مى رفتند.مجاهد گفت:يسرعون.ضحّاك گفت:يسعون.سمر بن عطيّه گفت:يمشون بين العدو و المشى،يقول العرب:اهرع الرّجل يهرع اذا ارعد (6)من برد او غضب،قال مهلهل:

فجاءوا يهرعون و هم اسارى***يقودهم على رغم الانوف

و قال الرّاجز:بمعجلات نحوها مهارع(7)وَ مِنْ قَبْلُ كٰانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ ،و پيش از آن سيّئات مى كردند،يعنى از فواحش كه ايشان بدان مشغول بودندى بيامدند و بر لوط


1- .مج:سدى.
2- .همۀ نسخه بدلها:الرّاجز.
3- .مل:لا.
4- .همۀ نسخه بدلها:يقول.
5- .آو،آج،بم:عصيب.
6- .آج،لب،آز:اذا رعد.
7- .آو،آج،بم،مل،آز:اهارع.

سراى بيرون كن.[189-پ]او ايشان را لابه مى كرد (1)كه برگرديد (2)و مرا بى حرمت مكنيد. يٰا قَوْمِ ،اى قوم اينان دختران من اند. هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ،دو وجه را محتمل است،يكى آن كه:دو جمله باشد از مبتدا و خبر، هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي يك جمله،و: هُنَّ أَطْهَرُ [لكم] (3)،جملۀ ديگر.و روا بود كه هٰؤُلاٰءِ مبتدا بود،و بَنٰاتِي بدل باشد از او،و هُنَّ فصل باشد،و أَطْهَرُ (4)خبر مبتدا باشد.

آنگه در وعظ گرفت ايشان را و گفت:از خداى بترسيد و مرا اذلال و اهانت مكنيد و رسوا مكنيد مرا در مهمانان من،يقال اخزاه يخزيه اذا اذلّه،و اخزاه اذا فعل به فعلا يخزى منه اى يستحيي (5)،يقال:خزى يخزى خزاية اذا استحيا،قال ذو الرّمّة:

خزاية ادركته بعد جولته***من جانب الدّف مخلوطا به الغضب (6)

أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ ،اى صالح،در ميان شما هيچ مردى صالح نيست، محمّد بن اسحاق گفت،معنى آن است كه:در ميان شما هيچ مردى نيست كه امربه معروف كند و نهى از منكر؟ اگر گويند چگونه گفت: هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ،و او دو دختر داشت- چنان كه در اخبار و تواريخ مذكور است-و ايشان جماعت (7)بسيار بود؟[گوييم] (8)ازين دو جواب است،يكى آن كه:ايشان (9)دو مهتر بودند دو رئيس (10)مطاع كه پيشواى كار بودند،ديگران اتباع بودند و در تحت رايت ايشان بودندى و از فرمان ايشان بيرون نيامدندى (11)،خواست تا ايشان را ارضاء كند تا بديشان دفع شرّ ديگران كند.و جواب ديگر آن كه:مراد بقوله: بَنٰاتِي ،دختران خود را خواست و دختران امّت خود را،چه او ايشان را به منزلت پدر بود چنان كه زنان رسول ما را به منزلت مادرانند


1- .آو،آج،بم،لب،آز:را خواهش كرد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بروى/برويد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .آج،لب،آز+لكم.
5- .مل:يستحى.
6- .اساس+معنى آن است كه،كه به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .همۀ نسخه بدلها:جماعتى.
8- .اساس:ناخواناست،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+را.
10- .آو،آج،بم،آز:در زمين.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+او.

اگر گويند:شايد كه او دختران خود را به نكاح عرضه كند بر كافران؟گوييم:

از اين هم دو جواب است،يكى آن كه:به شرط اسلام گفت،اوّل دعوت با اسلام كرد ايشان را و آنگه تعرّض (1)نكاح.و جواب ديگر آن است كه:روا بود كه در شرع او مناكحت با كافران روا بودى چنان كه در پيش اسلام رسول-عليه السّلام-دو دختر خود را به كافران داد،يكى را به عتبة بن ابى لهب و يكى را به ابو العاص بن الرّبيع.

و لوط-عليه السّلام-دو دختر داشت،يكى را نام زعوراء (2)بود و يكى را ريثاء (3)،و بعضى گفتند:عرثياء (4).

لوط-عليه السّلام-به انواع تضرّع و شفاعت با ايشان مى گفت و ايشان از بيرون سراى ابا مى كردند و قبول نمى كردند و نكاح دختران عرضه مى كرد و نمى پذيرفتند و گفتند: لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِي بَنٰاتِكَ مِنْ حَقٍّ ،اى من رغبة و ارب،ما را به دختران تو هيچ رغبت و حاجت نيست. وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِيدُ ،و تو دانى كه مطلوب ما چيست و ما را چه مى بايد.

او چون از آن (5)فروماند و بدانست كه شفاعت قبول نخواهند كردن،گفت: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي ،اگر چنان كه مرا به شما قوّتى و زورى باشد و شما را منع توانم كردن،بكنم.و اين جواب«لو»است و از كلام محذوف است،و التّقدير:لو انّ لي بكم قوّة لدفعتكم.و عرب،جواب«لو»و«لو لا»بسيار حذف كنند،قال اللّه تعالى: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتىٰ بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ... (6)،و تقدير آن است:لكان هذا القرآن،و قال الشّاعر (7):

فلو انّها نفس تموت (8)كريمة (9)***و لكنّها نفس تساقط انفسا

و التّقدير:لتقضّت (10)و فنيت


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بعرض.
2- .آو،آج،بم،آز:عورا،مل:رغورا.
3- .آو،بم،آز:زيبا،آج:رنپا،مج،لب:رشا.
4- .مل،مج،لب:عرسا،آز:عرسا.
5- .مج+او.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
7- .آج،مج،لب،آز+شعر.
8- .آج،آز:يموت.
9- .آو،آج،بم،مج،آز:بموته،مل،لب:سويّة.
10- .آج،آز:لبغضت.

[فريشتگان كه اين بشنيدند،گفتند:اويت الى ركن شديد،با ركنى قوى گريخته اى] (1).

فريشتگان چون جزع لوط ديدند و درماندگى او و تعزّز (2)و (3)تغلّب آن ظالمان، گفتند:يا لوط!رها كن ميان ما و ميان ايشان،كه ما رسولان خداييم،[ايشان] (4)به تو نرسند و به تو هيچ (5)نتوانند كردن.

لوط-عليه السّلام-در بگشاد و ايشان آهنگ آن فريشتگان كردند،جبريل- عليه السّلام-از خداى دستورى خواست در عذاب و هلاك ايشان،و دستورى يافت، برخاست-برآن صورت كه او هست-و پرها برافراخت (6)و او دو پر دارد (7)منظوم به انواع جواهر و يواقيت،و او روشن دندان،پهن پيشانى،بزرگ سر،سپيد روى،سبز پاى بود-على ما جاء في التّفسير-و يك پر بر روى ايشان زد همه را كور كرد،و ذلك قوله: فَطَمَسْنٰا أَعْيُنَهُمْ... (8)،ايشان بانگ داران از آن سراى بيرون آمدند با چشمهاى كور،و هيچ گونه راه نمى ديدند،مى گفتند:اى لوط!با ما مدارا كن تا (9)ما فردا كار سازيم تو را.قومى جادوان را در سراى آورده اى تا ما را به سحر كور كردند، ما تو را كار سازيم فردا.لوط گفت:اينان مرا رنجه دارند،[190-ر]فريشتگان گفتند:ما ايشان را بدان نگذاريم كه تو را برنجانند،گفت:موعد هلاك اينان كى است؟گفتند:وقت صبح.گفت:دير باشد،گفتند: أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ ،صبح نزديك است و تو اى لوط برو و اهلت را ببر به شب،و ذلك قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ ،اهل حجاز به«الف»وصل خواندند:فاسر باهلك،بر اين قرائت«با»تعديه را باشد،و باقى قرّاء به«الف»قطع خواندند.آنگه آن را دو وجه بود:يا«الف»تعديه را بود و «با»زيادت،يا سرى و اسرى به يك معنى باشد هر دو لازم و«با»تعديه را باشد،و روا بود كه«با»به معنى«مع»باشد،و اين بر قرائت اهل حجاز برود (10)،يعنى اسر


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آج،آز:تعذّر،مج،مل،لب:تعزّر.
3- .آو،آج،بم،آز:او.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+بدى.
6- .مل:برافلاخت.
7- .همۀ نسخه بدلها:داشت.
8- .سورۀ قمر(54)آيۀ 37.
9- .همۀ نسخه بدلها+فردا.
10- .آج،مج،لب،آز:بود.

و اهلك معك،و مثله[قوله] (1): تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (2).

بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ،در پاره اى از شب گذشته (3)،يقال:خرجنا في قطع من اللّيل و في قطعة من اللّيل،و وهن و موهن و طايفة من اللّيل و[في] (4)هزيع (5)من اللّيل بمعنى (6).ضحّاك گفت:ببقيّة من اللّيل،قتاده گفت:بعد ما مضى صدره.اخفش گفت:بعد جنح من اللّيل،و قيل:بعد هدء من اللّيل،و معانى متقارب است،يعنى از پارۀ شب (7)گذشته،تو برو و اهلت را ببر. وَ لاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ ،و نبايد كه كسى از شما بازپس نگرد.

بعضى مفسّران گفتند،اين حقيقت است،و ايشان منهى بودند ازآن كه بازپس نگرند.و بهرى گفتند:مجاز است و كنايت ازآن كه انديشۀ ايشان مدارى و بر ايشان و هلاك ايشان دل تنگ مدارى، إِلاَّ امْرَأَتَكَ ،مگر زن تو. إِنَّهُ مُصِيبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ ، كه آنچه به ايشان رسد به او نيز خواهد رسيدن،كه او كافر است همچون كافران (8).

قرّاء خلاف كردند در اعراب امراتك،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:الّا امراتك به رفع،استثناء عن غير موجب،كقولهم:لا يخرج احد الّا زيد.و باقى قرّاء به نصب خواندند:الّا امراتك استثناء عن موجب عن قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ الّا امراتك،[كانّه قال:احمل اهلك معك الّا امراتك] (9)،اينان گفتند:زن مستثناست در باب خروج از اهل،و ايشان[گفتند] (10):مستثناست در التفات،و او منهى نبود از التفات.و گفتند:لوط-عليه السّلام-چون از شهر بيرون آمد،زن را با خويشتن بيرون آورد،على هذه القراءة و على هذا القول.و بر قول (11)باقى قرّاء كه به نصب خواندند،زن را رها كرد آنجا و بيرون نياورد.آنگه قوم را گفت:نگر تا بازپس ننگرى كه جبريل مرا گفت:بگو


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
3- .آج،لب،آز:گذشت.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،آز:هريع،مل:تقريع،مج:هرنع.
6- .همۀ نسخه بدلها+واحد.
7- .همۀ نسخه بدلها:از شب پاره اى.
8- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .آو،بم،آج،لب،آز:قرائت.

عذاب به او رسد.و ايشان برفتند چون از شهر بيامدند پاره اى،هدّه اى عظيم بشنيدند، كس بازپس ننگريد[مگر زن لوط كه او بازپس نگريد] (1)و گفت:وا قوماه!و بر ايشان تأسّف خورد،سنگى بيامد و بر سر او آمد و او را هلاك كرد.و درست تر آن است كه:لوط-عليه السّلام-زن را با خود بيرون نياورد،چه دانست كه او كافره است و لابد هلاك شود و لوط اين حمايت نتواند كردن.آنگه فريشتگان گفتند:موعد عذاب ايشان وقت صبح است،چون لوط استبطاء كرد،ايشان گفتند:چه تعجيل است، صبح نزديك نيست! چون صبح بر آمد و فرمان خداى در آمد، جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا ،اين ديهها (2)را زير و زبر كرديم جبريل را امر كرد،به اهلاك آن (3)،او (4)بيامد و گوشۀ پر فروكرد و اين پنج شهرستان (5)،و به روايت ديگر آن هفت شهرستان بود (6)،از بيخ بكند و بر پر گرفت و در هوا چندانى ببرد تا آواز مرغان و سگان ايشان اهل آسمان دنيا بشنيدند،آنگه برگردانيد و بريخت،فذلك قوله تعالى: فَجَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا... (7)،براى آن،آن شهرها را مؤتفكات خواندند.

و روايت كرده اند كه:رسول-عليه السّلام-جبريل را گفت:خداى تعالى تو را به اوصافى وصف كرد في قوله: ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ، مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .مل،مج:دهها.
3- .مل:ايشان.
4- .اساس:از آو،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،لفظ«از»زايد مى نمايد و حذف شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+را.
6- .مل:بودند.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 74.

و امّا امانت من تا آنجاست كه،خداى تعالى هر پيغامبرى را كه فرستاد هيچ كس را بر وحى ايشان امين نداشت الّا مرا. وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا [190-پ] حِجٰارَةً ، و بر ايشان بارانيديم سنگها مِنْ سِجِّيلٍ ،يقال:مطر فى الرّحمة و في العذاب امطر (1)،قال اللّه تعالى: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ... (2)،گفتند:خداى تعالى پس از آن بفرمود تا سنگ بر ايشان بباريد،و بعضى دگر گفتند:سنگ بر ايشان نباريد و انّما سنگ بر آنان آمد كه ايشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند،تا در خبر است كه:مقاتل سليمان گفت،از مجاهد پرسيدم كه:از قوم لوط كس نماند؟گفت:نه مگر يك مرد كه او چهل روز بماند،گفت:چگونه:گفت:در حرم بود به مكّه سنگى بيامد تا بر او آيد، فريشتگان رد كرد[ند] (3)و گفتند:برو كه او در حرم است،و آن كه در حرم بود آمن (4)بود سنگ برفت و بيرون حرم در هوا بيستاد (5)تا مرد از پس چهل روز بيرون آمد سنگ بر او آمد و او را بكشت.

ابو سعيد الخدرىّ گفت:آنان كه عمل قوم لوط كردند سى و اند مرد بودند،به چهل نرسيدند،خداى تعالى چهار هزار هزار مرد را هلاك كرد براى آن كه امربه معروف و نهى منكر نكردند،و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

لتأمرنّ (6)بالمعروف و لتنهون (7)عن المنكر او ليعمّنّكم (8)العقوبة جميعا ،گفت:اگر امربه معروف و نهى منكر كنى و الّا خداى تعالى عقوبتى عام فرستد شما را.

ابو بكر عيّاش گفت،باقر را-عليه السّلام-پرسيدم كه:خداى تعالى زنان را به گناه مردان بگرفت (9)در عهد لوط؟گفت:نه (10)،چنان كه مردان به مردان مشغول بودند (11).مل:شدند.


1- .مل،مج،لب،آز:و امطر فى العذاب.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 40.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
5- .آو،آج،بم،مل،مج:بايستاد،لب،آز:باستاد.
6- .مل:ليأمرون،آو،آج،بم،مج،لب،آز:لتأمرون
7- .مل:لينهون.
8- .آو،آز:ليعلمنّكم.
9- .مل:نگرفت.
10- .مل+و لكن.
11- .مل:شدند.،زنان به زنان مشغول بودند

بود،اوّلش سنگ بود و آخرش گل،و اين قول مجاهد است.عبد اللّه عبّاس و وهب و سعيد جبير گفتند:لفظ معرّب است،يعنى سنگ و گل (1).قتاده و عكرمه گفتند:

گل بود،بيانش قوله: لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ (2).حسن گفت:اصل او طين بود و گل،خداى تعالى سنگ گردانيد آن را.ضحّاك گفت:آجر بود.ابن زيد گفت:سجّيل،نامى است از نامهاى آسمان،يعنى من السّماء،و عكرمه گفت:نام دريايى است در هوا معلّق ميان آسمان و زمين،و سنگ ازآنجا فرود آمد.و اهل لغت گفتند:سجّيل و سجّين،از ابدال است،«لام»را به«نون»بدل كردند لقرب المخرج،كالمدح و المده،قال ابن مقبل.

ضربا تواصت به الابطال سجّينا***

اى شديدا صلبا،و عرب ميان«لام»و«نون»معاقبه كنند،تقول:هتلت العين و هتنت اذا بكت،و قيل:هو فعّيل به معنى مفعل،من قولهم:اسجلته اذا ارسلته و منه السّجل للدّلو،و قيل:هو من سجلت له سجلا اذا اعطيته عطيّة،پندارى آن عذاب به ايشان دادند و آن نيز هم از سجل (3)باشد،و هو الدّلو العظيم،قال العبّاس بن عبد المطّلب:

من يساجلنى يساجل ماجدا***يملأ الدّلو الى عقد الكرب

مَنْضُودٍ ،عبد اللّه عبّاس گفت:متتابع.قتاده گفت:بهرى بر بالاى بهرى.عكرمه گفت:مصفوف (4)،به هم بازنهاده.ابو بكر هذلىّ گفت:معدّ و اصل او من نضد المتاع باشد،و هو وضع بعضه على بعض.

مُسَوَّمَةً ،علامت بر كرده و فرّاء گفت:نصب او بر حال است.قتاده و عكرمه گفتند:مطوّقة،طوق در گردانيده،گفتند:برآن


1- .همۀ نسخه بدلها:سنگ گل.
2- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 33.
3- .آو،آج،بم،آز:سجيل.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مصفوق.

وَ مٰا هِيَ مِنَ الظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ ،و آن از ظالمان دور نيست.در او دو قول گفتند،يكى آن كه:مراد ظالمان قوم لوط اند،دگر آن كه:مراد ظالمان امّت رسول مااند.و آيت تهديد است قريش را.

انس روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:من جبريل را پرسيدم از اين آيت گفت:مراد ظالمان امّت تواند،هيچ ظالم نيست از ظالمان امّت تو و الّا او بر عرض سنگى از سنگهاست تا كه فرود آيد به او[191-ر].

[قوله تعالى] (1):

سوره هود (11): آیات 84 تا 95

اشاره

وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ وَ لاٰ تَنْقُصُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ اَلْحَلِيمُ اَلرَّشِيدُ (87) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أُخٰالِفَكُمْ إِلىٰ مٰا أَنْهٰاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88) وَ يٰا قَوْمِ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقٰاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90) قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ مٰا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِينٰا ضَعِيفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُكَ لَرَجَمْنٰاكَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْنٰا بِعَزِيزٍ (91) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ اِتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنِّي عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ وَ اِرْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا شُعَيْباً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَلصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

ترجمه

به مدين برادرشان[را] (2)شعيب[را] (3)گفت:اى قوم بپرستى خداى را نيست شما را از خداى جز او،مكاهى از پيمانه و ترازو كه من مى بينم شما را به خير و نيكى،و من مى ترسم بر شما (4)عذاب روزى گرد در آمده.

و اى قوم!تمام بدهى پيمانه و ترازو به داستان (5)،و كم مدهى مردمان را چيزهاشان و تباهى مكنى در زمين فسادكننده.

ماندۀ خداى بهتر باشد شما را اگر ايمان دارى،و نيستم من بر شما نگاهبان.

[191-ر] گفتند اى شعيب!نماز تو مى فرمايد تو را كه رها كنيم (6) آنچه مى پرستيدند پدران ما،يا بكنيم در مالهاى ما آنچه خواهيم كه تو بردبارى،صالحى.

ص : 318


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها.افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج+از.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:راستان.
6- .آو،آج،بم،لب:كه ما دست به داريم.

گفت:اى قوم!بينى (1)كه اگر من باشم بر حجّتى از خدايم و روزى دهد مرا از او روزى نيكو،و من نمى خواهم كه خلاف كنم شما را با آنچه نهى مى كنم شما را از آن من نمى خواهم (2)مگر نيكى تا توانم،و نيست توفيق من مگر به خداى،بر او توكّل كردم و با او شوم.

اى قوم!گناهكار نكند شما را بى فرمان (3)من كه برسد به شما مانند آنچه رسيد به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح،و نيست قوم لوط از شما دور.

[192-ر] و آمرزش خواهى از خدايتان،پس توبه كنى با او (4)كه خداى من آمرزنده و دوست دارنده است.

گفتند اى شعيب!ما ندانيم بسيارى از آنچه تو مى گويى،و ما مى بينيم تو را در ميان ما بى قوّت،و اگر نه قومت بودندى سنگسار كردمانى (5)تو را،و نيستى تو بر ما عزيز.

گفت اى قوم!قوم من عزيزترند بر شما از خداى؟و گرفتى او را از پس پشت شما كه خداى من[به] (6)آنچه شما مى كنى عالم است (7).

اى قوم!بكنى بر توانايتان


1- .آو،بم:ديدى/ديديد.
2- .اساس:مى خواهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب:نافرمانى.
4- .آو،بم:وا او توبه كنى.
5- .آو،آج،بم،لب:كرديمى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آج،لب:گردآرنده است.

را،و آن را كه او دروغزن باشد گوش دارى كه من با شما منتظر[م] (1).

[192-پ] و چون آمد فرمان ما، برهانيديم شعيب را و آنان كه مؤمن بودند به او به رحمتى از ما و بگرفت آنان را كه ظلم كردند بانگ به آن كه در روز (2)آمدند در سرايهاشان مرده.

پندارى نبودند در آنجا، هلاك باد مدين را چنان كه هلاك شدند ثمود.

قوله تعالى: وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً ،همان تقدير است كه در آيات اوّل من العطف على قوله: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ... (3)، إِلىٰ مَدْيَنَ .گفتند:مدين،نام قبيله اى است.

و گفته اند:هو مدين بن ابراهيم،[اخاهم فى النّسب،برادرشان را در نسب شعيب را، و هو شعيب بن يثرون بن نويب بن مدين بن ابراهيم] (4).او گفت:اى قوم!خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست،و پيمانه و ترازو كم مدارى.و ايشان را عادت بود كه سنگ كم و پيمانه كم مى داشتند،خداى تعالى نهى كرد ايشان را،و اين نيز هم از ظرف متّسع است براى آن كه بر حقيقت منقوص متاع باشد نه مكيال و ميزان، و تقدير آن است كه:فى المكيال و الميزان. إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ ،من شما را با خير مى بينم،اعنى با مال بسيار و رخص اسعار و غنى و يسار


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آج،لب:بامداد.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 25.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

روز و عذاب آن روز محيصى و خلاصى نباشد تا پندارى كه آن روز بر شما محيط و مشتمل شود چون حصارى.

آنگه به امربه معروف كردن در آمد و مى گويد:اى قوم!ترازو تمام دارى (1)و پيمانه تمام دارى.و ايفاء،تمام به دادن باشد،و اين نيز هم از ظرف متّسع است چنان كه بيان كرديم،براى آن كه ايشان پيمانه و ترازو نمى دادند،[و آن] (2)متاع بود كه ايشان را فرمود به ايفاى آن بِالْقِسْطِ ،به داستان و راستى.و قسط،عدل باشد و نصيب را قسط از اين جا گويند كه در او زيادت و نقصان نباشد [وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ] (3)،و چيزى كه به مردمان دهى كم مدهى،و اين فعل به دو مفعول متعدّى باشد،يقال:

بخسته حقّه وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ،و عثوّا و عيث،فساد بليغ باشد.و نصب مُفْسِدِينَ بر حال است،و فساد مكنى در آن حال كه مفسد باشى،اوّل نهى (4)است از فساد،و دوم نهى است ازآن كه فساد پيشه (5)مكنى تا به منزلت حال و صفت شما گردد.

بَقِيَّتُ اللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ ،بقيّت خداى يعنى آنچه خداى تعالى براى شما باقى بگذاشته است از حلال،شما[را] (6)آن بهتر است اگر هيچ ايمان دارى،و من بر شما حفيظ و نگاهبان نه ام.و اين براى آن گفت كه او را قتال (7)نفرموده بودند،يعنى بر من جز بلاغ و رسانيدن نيست و خداى است كه نگاهبان (8)اعمال بندگان است.

ايشان گفتند شعيب را بر سبيل تهكّم و سخريّت (9)كه:نماز تو (10)مى فرمايد تو را، و اين براى آن گفت كه او بسيار نماز بود،كه ما[193-ر]رها كنيم معبودانى را كه پدران ما آن را مى پرستيدند از اصنام.اعمش گفت:مراد به صلات،قرائت


1- .مل:ترازو راست دارى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،آز:نفى.
5- .اساس:بيشتر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:افعال،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آج،لب،آز+به.
9- .همۀ نسخه بدلها:استهزاء.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:نماز كن.

و او كتب و علوم بسيار خواندى،يا آن كه ما با مال خود آن كنيم كه خواهيم.و بعضى قرّاء خواندند:ما تشاء،به«تا»،يا ما با مال خود آن كنيم كه تو خواهى.

بعضى مفسّران گفتند:از جملۀ آنچه شعيب ايشان را از آن نهى كرد،يكى آن بود كه:ايشان زر و درم درست مى بريدند،شعيب بر ايشان انكار كرد،فرمان نبردند و آن سخن بگفتند،و خداى تعالى ايشان را به اين سبب عذاب فرستاد.

آنگه بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت: (1):آرى!تو مردى حليمى،رشيدى،عاقل و بردبار،و بر صلاح.او جواب داد و گفت:اى قوم!أ رأيتم،بينى و دانى؟بر صورت استفهام (2)و مراد تنبيه و تقرير،اگر من بر حجّت و بيّنت و بصيرت باشم از خداى خود،و خداى مرا روزى دهد روزى نيكو.بهرى گفتند:يعنى حلال پاكيزه بى آنكه مرا بخسى و تطفيفى بايد كردن.بعضى دگر گفتند:مراد علم و معرفت است.و گفته اند:مراد نبوّت است.و گفته اند:ايمان و هدايت است،براى آن كه به اعلام و تمكين و تسبيب اوست. وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أُخٰالِفَكُمْ إِلىٰ مٰا أَنْهٰاكُمْ عَنْهُ ،و من نمى خواهم تا خلاف كنم شما را با آن كه شما را نهى مى كنم از آن،يعنى من نمى خواهم تا شما را چيزى فرمايم و آن نكنم يا


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گفتند:
2- .آو،آج،بم،لب،آز+است.

در محلّ نصب است على المفعول به،گفت:عداوت من با شما و مباعدت من از شما براى كفرتان،و عداوت شما با من ازآنجا كه من شما را دعوت مى كنم با خداى تعالى و منع مى كنم از تطفيف و تبخيس،شما را برآن ندارد كه به شما رسد عذابى مانند آن كه به قوم نوح رسيد از طوفان،يا به قوم هود رسيد از باد،يا به قوم صالح رسيد از صيحت. وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ ،و قوم لوط از شما دور نه اند،يعنى بس (1)عهدى نيست كه قوم لوط هلاك شدند،و شما ديار ايشان مى بينى و برآن مى گذرى.و بر قول زجّاج كه،جرم را بر كسب[تفسير كرد] (2)معنى آن باشد كه:نه مباعدت و مشاقّت من است كه شما را كسب عذاب كند و جلب عذابى چون عذاب اين گروه كه ذكر ايشان برفت.

آنگه بر سبيل وعظ و نصيحت گفت ايشان را كه:استغفار كنى و آمرزش خواهى از خداى،و توبه كنى با او و يا در او گريزى كه خداى من بخشاينده است و دوست دار (3)مطيعان.و فعيل و فعول،في قوله: رَحِيمٌ وَدُودٌ ،به معنى فاعل است.

ايشان جواب دادند كه:اى شعيب!ما ندانيم بسيارى از آنچه تو مى گويى،و اين عبارتى است از قطع سخن كسى و قطع طمع او ازآن كه شنونده قبول قول او خواهد كردن،و ما تو را در ميان خود ضعيف و بى يار مى بينيم. وَ لَوْ لاٰ رَهْطُكَ ،اگر نه قوم تواندى كه خويشان تواند-و ما را از ايشان شرم مى آيد-تو را رجم كردمانى و سنگسار،و تو بر ما بس عزيز نه اى.

او جواب داد و گفت:اى قوم!رهط و قبيلۀ من بر شما عزيزتراند از خداى-عزّ و جلّ-و شما خداى را با پس پشت انداخته اى!و مراد به وراء،خلف است در آيت.و ظهرىّ،منسوب است با ظهر،و كسر«ظا»از تغييرات نسب (4)است،و عرب كار متروك را گويد:جعلت ذلك تحت قدمي و دبر اذني و وراء ظهرى،و جعلته ظهريّا و ظهرا،ايضا قال الشّاعر:

تميم بن قيس لا تكوننّ


1- .مل،مج،لب،آز:پس.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،بم:دوستار.
4- .مل،مج:نسبت.

كه خداى من به آنچه شما مى كنى عالم است.

آنگه گفت:اى قوم!آنچه توانى و در مقدور و امكان شماست بكنى كه من نيز بكنم آنچه توانم كردن.آنگه بدانى پس از اين آن را كه،عذاب به او فرود آيد [193-پ]،عذابى كه او را به خزى و هوان آرد (1).و مَنْ ،به معنى«الّذي» (2)است موصوله،و داند نيز آن كس را كه او دروغزن است.و فرّاء گفت كه:روا بود كه من استفهامى باشد و محلّ او رفع،و التّقدير:تعلمون ايّهم ينزل به العذاب المخزي و ايّهم الكاذب.و چون موصوله گويى،محلّ او نصب باشد.امّا هُوَ ،في قوله: وَ مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ ،فرّاء گفت:براى آن است كه ايشان گويند:من قام و من يقوم و من القائم، و نگويند (3):من قائم و من قاعد،چون استفهام بر اين وجه باشد الّا در معرفه يا در فعل نشود،هو در (4)آوردند تا هر دو اسم به جاى فعل باشد،و در شعر آمده است (5)بى«هو»، قال الشّاعر:

من شارب مربح بالكأس نادمني***لا بالحصور و لا فيها بسوّار

وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ ،و انتظار كنى كه من با شما هم (6)منتظرم،كما قال اللّه تعالى: قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (7).

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا شُعَيْباً ،حق تعالى گفت:چون فرمان ما آمد،برهانيديم شعيب و آن مؤمنانى را (8)كه با او بودند به رحمت و بخشايش از ما. وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ ،و صيحت و بانگ بگرفت آنان را كه ظالم بودند،يعنى كافر.

فَأَصْبَحُوا ،در روز آمدند در سراهاى (9)خود مرده، تا چنان نيست و بى نام و بى خبر و اثر شدند كه پنداشتى هرگز نبودى


1- .مل:دارد.
2- .آج،لب،آز:الّذين.
3- .اساس:نگويد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز+او در،مل+او.
5- .همۀ نسخه بدلها+منكّر.
6- .آج،لب،آز:من هم با شما.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 102.
8- .آو،مؤمنا را/مؤمنان را.
9- .آو،بم،مج:سرايهاى.

[قوله تعالى] (1):

سوره هود (11): آیات 96 تا 123

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ (96) إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ اَلنّٰارَ وَ بِئْسَ اَلْوِرْدُ اَلْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ بِئْسَ اَلرِّفْدُ اَلْمَرْفُودُ (99) ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْقُرىٰ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ اَلَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذٰا أَخَذَ اَلْقُرىٰ وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ اَلْآخِرَةِ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ اَلنّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103) وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105) فَأَمَّا اَلَّذِينَ شَقُوا فَفِي اَلنّٰارِ لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خٰالِدِينَ فِيهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي اَلْجَنَّةِ خٰالِدِينَ فِيهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108) فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمّٰا يَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ مٰا يَعْبُدُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110) وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّٰا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَكَ وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112) وَ لاٰ تَرْكَنُوا إِلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِيٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (113) وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ طَرَفَيِ اَلنَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ إِنَّ اَلْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئٰاتِ ذٰلِكَ ذِكْرىٰ لِلذّٰاكِرِينَ (114) وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنٰا مِنْهُمْ وَ اِتَّبَعَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ اَلْقُرىٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ (117) وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ اَلنّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ يَزٰالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (119) وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ وَ جٰاءَكَ فِي هٰذِهِ اَلْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنّٰا عٰامِلُونَ (121) وَ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلّٰهِ غَيْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ اَلْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه

و بفرستاديم موسى را به آياتها و معجزات ما و حجّتى روشن.

به فرعون و قومش، پى گيرى (2)كردند فرمان فرعون را و كار فرعون صلاح (3)نبود.

در پيش قوم خود باشد (4)روز قيامت،بيارد ايشان را به دوزخ،و بد جاى است كه فروشدند (5).

بر (6)پى ايشان داشتند در اين سراى لعنت و روز قيامت بد عطايى است داده[194-ر].

آن از خبرهاى شهرهاست كه ما قصّه كنيم (7)بر تو از آن ايستاده و دروده.

و ما بيداد نكرديم بر ايشان و لكن ايشان بر خود ظلم كردند،نگزيرانيد (8)از ايشان خدايان ايشان آن كه مى خوانند بدون خداى از (9)چيزى،چون آمد فرمان خداى تو و نيفزود (10)ايشان را جز هلاك كردن.

و همچنين باشد گرفتن (11)خداى تو چون بگيرد شهرها را،و ايشان ظالم باشند،گرفتن او دردناك و سخت بود.

در آن دليلى هست آن را كه بترسد از عذاب سراى (12) بازپسين،آن

ص : 325


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،مج،لب:پيروى.
3- .آو،آج،بم،لب:به صلاح.
4- .آو،بم:باشند.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:فروشوند آنجا.
6- .آو،آج،بم،لب:و در.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:قصّه مى كنيم.
8- .آو،آج،لب:بى نيازى نكرد،مج:نگريزانيد.
9- .مج:هيچ.
10- .كذا:در اساس،بم،آج،آل،مج:نفرودند.
11- .آو،آج،بم،لب:بگرفتن.
12- .آو+روز.

روزى باشد كه جمع كند (1)در او (2)مردمان را،و آن روزى باشد كه با او حاضر آيند.

بازپس نمى داريم[آن را] (3)الّا براى وقتى شمرده.

[194-پ] آن روز كه آيد سخن نگويد كس الّا به فرمان او،از ايشان بدبخت و نيكبخت باشد.

امّا آنان كه بدبخت باشند در دوزخ ايشان را در آنجا آوازهاى (4)منكر باشد.

هميشه باشند در آنجا تا بماند (5)آسمانها و زمين،الّا آنچه خواهد خداى تو،كه خداى تو كننده است آنچه خواهد.

و امّا آنان كه نيكبخت باشند،در بهشت هميشه باشند در آنجا تا بماند (6)آسمانها و زمين الّا آنچه خواهد خداى تو عطايى نابريده.

مه باش (7)در شك از آنچه مى پرستند اينان نمى پرستند الّا چنان كه مى پرستيدند (8)پدران ايشان از پيش اين،و ما تمام بدهيم بهرۀ ايشان ناكاسته


1- .آو،آج،بم،مج،لب:جمع كنند.
2- .آو+مر.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
4- .مج:نالۀ.
5- .آو،آج،بم،لب:باشد.
6- .اساس:سعدوا،به قياس با ضبط قرآن مجيد اصلاح شد.
7- .مه باش/مباش.
8- .اساس:مى پرستد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

تورات،خلاف كردند در او و اگر نه سخنى سابق شدى (1)از خداى تو،حكم كردندى ميان ايشان،و ايشان در شكّى اند از او به تهمت آرنده.(2) همه را تمام بدهد خداى تو كارهاشان،او به آنچه مى كنند داناست.

راست باش چنان كه فرمودند تو را و هركه توبه كند با تو از اندازه مگذرى كه او به آنچه شما مى كنى بيناست.

ساكن مشوى با آنان (3)كه ظلم كنند كه به شما رسد دوزخ (4)،و نباشد شما را بجز (5)خداى از يارانى،پس يارى نكنند شما را.

[195-پ] و به پاى دار نماز را در دو كنارۀ روز و ساعاتى از شب كه نيكيها ببرد بديها را،آن ياد كردى (6)است يادكنندگان را.

و صبر كن كه خداى ضايع نكند مزد (7)نيكوكاران (8).

چرا آنان (9)كه بودند از جماعات پيش از شما خداوندان بقيّت،نهى نكردندى از فساد در زمين مگر اندكى كه ما برهانيديم از ايشان،و پيروى كردند آنان كه ظلم كردند آنچه ايشان را از نعمت در آن رها كردند،و بودند ايشان بيدادكاران


1- .مج:سابق باشد.
2- .اساس:تعملون،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .مج:آتش.
5- .آو،آج،بم،لب:از جز.
6- .آج،بم،لب:يادكردنى.
7- .مج:مزد.
8- .آو،آج،بم،لب+را.
9- .آو،آج،بم،لب:يا مر آنان.

خداى (1)تو هلاك نكند شهرها را به بيداد و اهل آن شهرها نيك باشند.

و اگر خواستى خداى تو كردى مردمان را يك گروه،پيوسته خلاف مى كنند.

[196-ر] الّا آن كه ببخشايد خداى تو،و براى آن آفريد ايشان را،و تمام شد سخن خداى تو كه پربازكنم (2)دوزخ از جنّيان (3)و مردمان جمله.

و همه را قصّه مى كنيم بر تو از خبرهاى پيغامبران آنچه بر جاى بداريم به آن دلت،و آمد به تو در اين درستى و پندى و ياد كردى (4)براى مؤمنان.

و بگو آنان (5)كه ايمان نيارند،بكنى بر توانايى خود كه من كننده ام (6).

و گوش دارى كه ما گوش مى داريم (7).

و خداى راست نهانى آسمانها و زمين،و با او شود (8)كار همه،بپرست او را و توكّل كن بر او،نيست خداى تو بى خبر از آنچه ايشان مى كنند


1- .آو،آج،بم،لب:و خداى،و مج:و نبود خداى.
2- .آج،بم،مج،لب:پربار.
3- .آو،آج،بم،لب:پرى.
4- .آو،آج،بم،لب:يادكردنى.
5- .آو،مج+را.
6- .آو،آج،بم:ما كننده ايم.
7- .آج،بم،لب:گوش دارنده ايم.
8- .آج،بم،لب:با اوست بازگشت.

سلطانى و حجّتى روشن،و اگرچه معنى آيات و سلطان (1)حجّت باشد براى آن مكرّر كرد كه لفظ مختلف است.گروهى فرق كردند ميان حجّت و سلطان و گفتند:

سلطان از حجّت بليغتر است،براى آن كه حجّت عامّ باشد همه جاى و سلطان (2)در حجّتى به كار دارند كه بر سبيل قهر و غلبه باشد.و گفته اند سلطان حجّت قوى تر است از سلطان مملكت،كه اين را زوال و قهر باشد و آن را نباشد.زجّاج گفت:حجّت را براى آن سلطان خوانند كه مردم به روشنايى او راه برند (3)،و اشتقاق او از سليط است كه روغن زيت باشد كه از او چراغ افروزند،و گفته اند:من السّلاطة،و هى ذلاقة اللّسان،از تيزى و گذرندگى باشد،و منه المرأة السّليطة.

إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ،«الى»متعلّق است به أَرْسَلْنٰا ،و ملأ اشراف قوم باشند كه يملئون (4)عيون النّاس هيئة و صدورهم هيئة. فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ ، آن جماعت و ملأ متابعت فرمان فرعون كردند و فرمان خداى و پيغامبرش رها كردند.

آنگه گفت:كار فرعون رشيد نبود (5)،بر رشد و صلاح نبود و داعى با خير و مصلحت و راه راست نبود.و امر،ممكن است كه فعل باشد و ممكن است كه قول،و بر هر دو حمل توان كردن.اگر بر قول حمل كنند فرمان باشد،و اگر بر فعل حمل كنند افعالى باشد كه او كردى كه ايشان به آن اقتدا كردند.

آنگه وصف فرعون كرد به آن كه: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،كه او فرداى قيامت پيشرو قوم[خود] (6)باشد تا به دوزخ،ايشان را به دوزخ فروبرد،بد جايگاه فروشدن (7)است دوزخ!يقال:قدم فلان من سفره اذا رجع قدوما،و قدمه يقدمه اذا تقدّمه و اقدم عليه اذا ورد عليه اوّل كلّ احد اقداما،و تقدّم القوم تقدّما و قدّم غيره تقديما،و قدم يقدم[اذا كان] (8)قديما


1- .اساس+و،به قياس با نسخۀ آو،حذف شد.
2- .آج،لب،آز+را.
3- .آو،آج،بم،آز:راه برد،مل:راه روند.
4- .آو،آج،بم،آز:تملئون.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+يعنى،مل،مج+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:فروشدنى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ماضى-با آن كه قيامت نيامده (1)است-كه در اوّل آيت يَقْدُمُ گفته بود در او دليل بود بر آنكه مراد به آن ماضى مستقبل است.و وجهى ديگر در اين معنى لطيف تر از اين آن است كه:چون احوال قيامت لا محال بودنى است و خواهد بودن-على وجه لا شكّ فيه-آنچه هنوز نبوده است،به مثابت بوده و گذشته بنهاده (2)فكان قد وجد.امّا قوله:

بِئْسَ (3)الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ،ابو على گفت:«ورد»به معنى وارد است،اى بئس وارد النّار اهلها،يعنى بد كسانى باشند كه به دوزخ شوند-و اين وجه متعسّف است،و درست آن است كه:ورد نام آب (4)باشد كه به او شوند،و نيز نام آن شتران كه به آب شوند.

[و] (5)ورد نيز چيزى كه به عادت كنى،چون:ورد قرآن و ورد دعا،و از اينجاست كه[تب] (6)هر روز را ورد گويند.امّا ورد نماز و دعا من ورد الماء،فعل به معنى مفعول.و امّا ورد الحمّى من ورد الابل باشد،و هى الواردات-فعل به معنى فاعل،و به تفسير آيت لايق آن است كه:ورد وصف دوزخ است،و اراد المكان المورود،و مخصوص بالذّم محذوف است از كلام،كأنّه قال:بئس الموضع المورود النّار،بمنزلة قولك:بئس غلام الرّجل زيد،چه نار در باب دوزخ به مثابت اسم علم است.

وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ لَعْنَةً ،و بر پى ايشان ببرند در اين سراى دنيا لعنتى. وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،نصب او بر ظرف است و عطف است على قوله: فِي هٰذِهِ ،براى آن كه جار و مجرور در محلّ نصب است على الظّرف (7)،و لعنت منصوب است بر مفعول دوم أُتْبِعُوا ،و مفعول اوّل ضمير مرفوع متّصل است براى آن كه اتباع،به دو مفعول متعدّى باشد،يقال:اتبع زيد عمروا خالدا،و اتبع زيد (8)عمرا مثال (9)اين است.حق تعالى گفت:در دنيا و آخرت لعنت به دنبال ايشان برند


1- .اساس:نهاده،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .اساس:من،به قياس با نسخۀ مل و با توجّه به متن قرآن مجيد اصلاح شد.
4- .مل:جايى،مج:آن آب.
5- .اساس:ندارد،از آو افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+المكان.
8- .اساس:زيدا،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
9- .آج،مج،لب،آز:و امثال.

المعطى اللّعنة،بد عطايى داده است لعنت.و الرّفد،العون.زجّاج گفت:هر چيزى كه به عماد و دعامۀ چيزى كنى آن را رفد خوانند،و هر عطايى كه بر سبيل معاونت باشد تا مرد به كارى قوى شد (1)آن را[197-ر]رفد گويند،يقال:رفده بكذا اذا اعانه به،و رفده اذا اعطاه على وجه المعاونة.

ذٰلِكَ ،اشارت است با آن خبر و كلام و گفتار كه پيش از اين برفت. مِنْ أَنْبٰاءِ الْقُرىٰ ،«من»تبعيض راست،گفت (2):آنچه (3)رفت بعضى است و طرفى از انباء و اخبار شهرها.و نبأ،خبرى عظيم فظيع باشد كه ما بر تو قصّه مى كنيم و با تو مى گوييم، و اصله (4)من قصّ اثره. مِنْهٰا ،از آن شهرها. قٰائِمٌ وَ حَصِيدٌ ،يعنى بر پاى مانده است و بعضى ويران (5)و فتاده چون كشت درو ده.و گفتند:«قائم»،عبارت است از عمران، و«حصيد»از خراب.و گفته اند:«قائم»آن است كه بعضى بناهاى او بر جاى باشد، و حصيد (6)افتاده تشبيها بالزّرع الحصيد،اى المحصود،فعيل به معنى مفعول،يقال:

حصده (7)بالسّيف اذا قتله به،فكأنّه عبارة عن استيصال (8).

وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ ،آنگه بازنمود كه:اين عذاب و هلاك كه بر ايشان رفت از امّت سلف،نه بظلم رفت بل به استحقاق رفت و بواجب،چه ما بر ايشان ظلم نكرديم،ايشان بر خود ظلم كردند و جلب مضرّت كردند به خود،به اصرار بر كفر و بر فسق.آنگه آن معبودان ايشان از ايشان غناى نكردند با آن كه ايشان را خوانده بودند و عبادت كرده و پرستيده بودن خداى-عزّ و جلّ-و هيچ دستگيرى و فريادرسى نكردند،چون فريادرسى نكردند فرمان ما در آمد: وَ مٰا زٰادُوهُمْ ،و ايشان را نيفزودند (9)مگر خسارت و زيان[و التّباب]


1- .همۀ نسخه بدلها:شود.
2- .آو،آج،بم،لب+كه،مل+به.
3- .آو،آج،بم،لب+كه.
4- .اساس:امثله،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
6- .اساس:حقيقت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم،مج،آز:حصيده.
8- .همۀ نسخه بدلها:الاستيصال.
9- .اساس:نيفزود،با توجه به آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ... (1) ،اى خسرت-و نيفزودند آن معبودان مر (2)عابدان خود را الّا زيانكارى و هلاك.و«زاد»،متعدّى به دو مفعول باشد،مفعول اوّل«هم»است،و دوم«غير»، و قوله: مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،«من»شايد تا ابتداى غايت بود،على تقدير:من منزلة ادنى من منزلة عبادة اللّه،و شايد كه زيادت بود و التّقدير:دون اللّه،اى غير اللّه يقال:

خذها (3)دون ذلك.و قوله: مِنْ شَيْءٍ زيادت است،و قال جرير فى التّباب:

عرابة (4)من بقيّة قوم لوط***الا تبّا لما فعلوا تبابا

وَ كَذٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ ،و همچنين باشد گرفتن خداى تو چون بگيرد شهرها را، يعنى اهل آن را و ساكنان آن شهرها را. وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو»،حال راست،گفت:

همچنان بگيرد به عذاب ظالمان شهرها را كه آن قوم را گرفت كه پيش ايشان بودند.

إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ ،كه گرفتن او مولم (5)،سخت باشد.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين معنى كه رفت آيتى هست و دلالتى و حجّتى و علامتى آن را كه از عذاب قيامت بترسد،و اگر ديگران را نيز دلالت باشد و حجّت، ايشان[را] (6)تخصيص كرد بذكر كه براى آن كه ايشان منتفع باشند به آن. ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ ،آن روزى است كه جمع كنند مردمان را براى آن روز.و«ناس» مرفوع است به عمل المفعول فيه،اى يجمع له النّاس كما يقول:زيد مضروب غلمانه و مكرّم جيرانه و معظّم (7)اخوانه. وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ ،و آن روزى كه حاضر آيند به او.

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ ،و ما تأخير نمى كنيم آن روز را الّا براى اجلى و وقتى كه مشتمل باشد بر ايّامى و ساعاتى و اوقاتى، مَعْدُودٍ


1- .سورۀ مسد(111)آيۀ 1.
2- .اساس:هر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:هذا.
4- .چاپ مرحوم شعرانى:عداوة.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و آز+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:عظم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

بالكسرة عن الياء،كقوله: فَهُوَ الْمُهْتَدِ... (1)،و كقوله: ...وَ لَمْ يَكُ (2)شيئا (3)،و قوله:

وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ (4) ،و لا ادر.و گفتند:اين لغت هذيل است،و ايشان همه جاى روا دارند كه اين«يا»حذف كنند،قال شاعر هم:

كفّاك كفّ لا تليق (5)درهما***جودا و اخرى تعط (6)بالسّيف دما

«يا»از تعطي (7)بيفگند و موجبى نيست حذف او را،و باقى قرّاء كه خواندند به «يا»بر اصل خواندند.گفت:آن روز كه آيد آن روز مشهود،و التّقدير:حين يأتي،و ظروف من بين الاسماء اضافت كنند با جمل،اگر[جمله فعلى باشد و اگر] (8)جمله اسمى،براى مناسبتى كه ميان ايشان هست از احتياج تا وقتى كه واقع آيد در او.و هم،آن قيام (9)دارد كه فعل دارد از ماضى و حال و استقبال،و آن كه او بنيايد چنان كه افعال بيشتر بنيايد بيش از يك وقت،و نصب او بر ظرف است از يأتي،[و در يأتي ضمير مرفوع مستكن است،التّقدير:هو،اى يأتى] (10)ذلك اليوم الموصوف المشهود.

لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ ،و التّقدير:لا تتكلّم نفس،يك (11)«تا»بيفگند استثقالا لاجتماعهما (12)،و روا بود كه عامل در«يوم»لا تكلّم باشد،هيچ نفس سخن نيارد گفتن جز به فرمان او.

در خبر است كه:فرداى قيامت (13)چون خلايق را در صعيد سياست بدارند از قبل ربّ العزّه،[197-پ]ندا كنند،همه انبيا و اوليا و صدّيقان و شهيدان حاضر، فريشتگان صفها كشيده،گويد:

من عبدني حقّ عبادتي ،كيست كه او مرا پرستيده است حقّ پرستيدن؟ هيچ كس زهره ندارد كه جواب دهد،يا


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 97.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:اك،به قياس،ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 67.
4- .سورۀ فجر(89)آيۀ 4.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:يليق.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:يعط.
7- .همۀ نسخه بدلها:يعطى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .اساس:اقسام،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .اساس:كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:لاجتماعها.
13- .آو،بم:فردا دقيامت.

دگرباره (1)بازگويد،آن فريشتگانى كه ايشان همه عمر خود از بدايت خلق عالم تا نهايت فناى او همۀ عمر خود در يك طاعت به سر برده باشند آواز بردارند و به زبان عجز و مذلّت اقرار دهند و گويند:

سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك ،منزّها خدايا كه تويى!ما تو را نپرستيديم چنان كه ببايست حقّ پرستيدن تو.اين سخن آن فريشتگان گويند كه همۀ عمر خود در يك ركوع و يك سجده و يك تسبيح به سر برده باشند (2)،و در وصف ايشان قرآن مجيد مى گويد كه: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (3).

اگر گويند،چگونه گفت در اين آيت: لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،و در دگر آيت گفت: يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا... (4)،و در آيتى گفت: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (5)،و در آيت ديگر گفت: فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ (6)،نه اين آيات متناقض است؟چنان كه مى بينى كه در يكى گفت:سخن نگويد،در دگر آيت گفت:هر نفسى مجادله كند از خود،و در آيتى گفت:مردم را بخواهند


1- .همۀ نسخه بدلها:بار ديگر.
2- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 20.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 111.
5- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 24.
6- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 39.

شود (1)] (2).

جواب ديگر از او آن است كه:نفى كلام اگرچه بر اطلاق كرد در اين آيت،و في قوله: ...يَوْمُ لاٰ يَنْطِقُونَ (3)،مراد آن است كه:كلامى نگويند كه از ايشان مقبول و مسموع باشد و ايشان را در آن نفعى بود،و چون چنين بود،به مثابت آن باشد كه نگفته باشند كه گفتارى كه صاحبش را سود ندارد و غنا نكند از او،و فعلى كه آن را ثمرتى نباشد،به منزلت نيست باشد،چنان كه يكى (4)از ما چون در مناظره و مجادله چيزى گويد كه نه جواب[خصم] (5)باشد او را،گويند:ما قلت شيئا و ما تكلّمت بشيء و لا اوردت (6)شيئا،و اگرچه او نوبتى دراز داشته باشد و كلام بسيار گفته.و همچنين،آن كس كه فعلى كند كه از او مقصودى حاصل نبود،او را گويند:ما فعلت شيئا و لا قطعت شعرة،چيزى نكردى و مويى نبريدى،و آنچه مانند اين بود.

آنگه گفت:مردمان در اين روز بر دو ضرب باشند،بهرى شقىّ و بدبخت،و بهرى سعيد و نيكبخت.و مراد به شقىّ كافر و عاصى است كه به فعل خود شقى شده باشد،و[به] (7)سعيد،مؤمن (8)مطيع كه سعادت يافته باشد به اختيار نيك خود.

آنگه بيان كرد كه:آنان (9)كه شقى باشند به كفر و عصيان،ايشان اهل دوزخ باشند و ايشان در دوزخ باشند و ايشان را در دوزخ زفير و شهيق باشد.اهل لغت گفتند:«زفير»،اوّل بانگ خر باشد،و«شهيق»آخر بانگ او،قال رؤبة:

حشرج فى الجوف صهيلا (10)او شهق***حتّى يقال (11)ناهق و ما نهق

و اصل زفير از شدّت بود من قولهم:للشّديد (12)الخلق (13)مزفور.و الزّفر،الحمل على الظّهر،و الزّفر،السّيّد لأنّه يطيق حمل الثّقيل.و الزّفير،صوت النّار اذا التهبت


1- .مج:باشد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ مرسلات(77)35.
4- .آج،لب،آز+را.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،آز:اردت.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+و.
9- .اساس:آن را،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:صهلا،لسان العرب و منابع شعر و لغت و تفسير:سهيل.
11- .آو،آج،بم،آز:يقول.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:للشديد.
13- .لب:الحلق.

و الشّهيق،صوت فظيع يخرج من الجوف بمدّ النّفس،و اصل او طول مفرط باشد من قولهم:جبل شاهق،اى ممتنع (1)لطوله.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند. مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ،تا آسمان و زمين دائم باشد.

اگر گويند:چگونه خلود اهل بهشت و اهل دوزخ معلّق بكرد (2)به دوام آسمان و زمين،و آسمان و زمين فانى شوند؟گوييم (3):مراد از اين تمثيل است،و اين طريقى است عرب را معروف،يقولون:لا افعل (4)ذلك ما دامت السّماوات و ما ثبتت (5)الارض،و ما لاح كوكب،و ما لاح الجديدان،و ما اطّرد الخافقان،و ما اضاء فجر،و ما ادلهم ظلام،[198-ر]و ما اختلف اللّيل و النّهار،و ما بلّ بحر صوفة،و ما لألأ الغفر [له] (6)الى امثال ذلك.و غرض از اين،آن باشد كه[الى] (7)ابد الدّهر،براى آن كه تا جهان باشد اين باشد.چون بسيار شد مستعمل شد تا در اين جاى نيز به كار داشت حق تعالى،و غرض همه (8)تخليد و تأييد.

جواب ديگر از اين آن است كه:روز قيامت نيز آسمان و زمين باشد.كه كلّ ما كان فوقك فاظلّك فهو سماء،و كلّ ما كان تحتك فأقلّك فهو ارض،هرچه تو را سايه كند آسمان تو باشد،و هرچه تو را بردارد زمين تو باشد،چنان كه بيان كرديم اين طريقت را در جاى ديگر از اين كتاب بر اين وجه و بر اين ترتيب (9)تعليق درست باشد و اين دوام برآن دوام شايد تا موقوف بود.

فامّا قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ ،الّا آنچه خداى خواهد.در اين استثنا چند قول گفتند،يكى آن كه:الّا به معنى سوى است،و مراد بدو استثناى نيست كه اخراج البعض من الجمله


1- .آو،آج،بم،آز:منيع.
2- .مج:بگرديد.
3- .لب،آز:گويم.
4- .آو،آج،بم:لأفعل.
5- .آو،بم،مج،لب،آز:ثبت،آج:تنبت.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:هم.
9- .همۀ نسخه بدلها:تفسير اين.

دوام السّماوات و الارض،و مثال اين چنان بود كه كسى گويد كه:[لي] (1)عليك الالف الّا الفين الّذي (2)اقرضتكها (3)وقت كذا،مرا هزار دينار بر تو است الّا آن دو هزار،يعنى جز آن دو هزار را كه به قرض به تو دادم فلان وقت،و لا بدّ است از اين تأويل براى آن كه استثنا بيشتر از كمتر درست نباشد،و اين جواب اختيار فرّاء است و جماعتى مفسّران.

وجهى ديگر آن است كه:مراد به استثناء،آن اوقات است كه ايشان در دنيا باشند و در برزخ و (4)موقف قيامت،پيش ازآن كه به بهشت يا به دوزخ شوند،براى آن كه چون ذكر خلود كرد در حقّ ايشان-و اين از خلود بيرون است-به استثنا بايست كردن كه داخل نيست در آن جمله.

و وجه سه ام[آن است] (5)كه:مراد به الّا«واو»عطف است،[و المعنى:و ما] (6)شاء ربك من الزّيادة عليه،و از جملۀ استشهادات از اين وجه،قول شاعر است:

و كلّ اخ مفارقه اخوه***لعمر ابيك الّا الفرقدان

يعنى و الفرقدان،و قول الآخر (7):

و ارى لها دارا باغدرة السّي ***دان لم يدرس لها رسم

الّا رمادا هامدا دفعت (8)***عنه الرّياح خوالد سحم

مراد به الّا در اين بيت اگر«واو»نبود،كلام متناقض باشد براى آن كه گفت:

رسم سراى مندرس شده است الّا رمادى كه مانده است به دفع (9)سنگهاى ديگ پايه بادها را از او.اگر الّا استثناء باشد كلام متناقض بود آنگه راست بدى كه گفته بودى كه:رسم مندرس شده است تا«الّا»به جاى خود بود (10).

و وجه چهارم آن است كه:اين استثناء[از] (11)دوام


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:الّا الالفين الّذين.
3- .همۀ نسخه بدلها:و در.
4- .همۀ نسخه بدلها:و در.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:قال آخر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:رفعت.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:رفع.
10- .مل:بودى.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

از زفير و شهيق باشد،و آن[دو] (1)نوع عذاب است،و معنى آن كه:ايشان را زفير و شهيق باشد الّا ما شاء ربّك من انواع العذاب،جز آنچه خداى خواهد به ايشان از انواع عذاب.و در اين وجه«الّا»به معنى سوى باشد.

و وجه پنجم آن است كه:اين استثناء،نه به معنى نقصان باشد از مدّت خلود،و انّما تنبيه بود بر آنكه،آنچه باشد از عذاب و ترك عذاب به مشيّت و ارادت و اختيار خداى باشد،چنان كه يكى از ما گويد:و اللّه لأضربنّك الّا ان ارى غير ذلك،و او را همه عزم ضرب او باشد و لكن معنى آن بود كه:اگر خواهم كه نزنم (2)[تو را توانم] (3)و متمكّنم از آن،و معنى آيت آن بود كه:من عذاب كنم ايشان را مگر خواهم كه نكنم، چه من از آن متمكّنم و برآن قادر،و آيت عبارت از قدرت و نفاذ مشيّت بود.

و وجه ششم (4)آن است كه:مراد به استثناء به مشيّت آن است كه تا خلود مؤكّد و مؤبّد كند،نه آن كه نقصان كند و اخراج كند چيزى از او،و انّما تعليق مى كند آن را به جارى مجراى محال تا محال شود،براى آن كه خداى تعالى نخواهد الّا تخليد و تأبيد ايشان در ثواب و عقاب،و مثال (5)چنان بود كه كسى گويد:و اللّه لاهجرنّك (6)الّا ان يشيب الغراب و يبيضّ القار،يعنى هرگز با تو وصلت نكنم،تعليق كرد به آنچه معلوم است كه نباشد.

و وجه هفتم آن است كه:آيت اوّل خاصّ (7)بود به فسّاق اهل صلات كه ايشان مستحقّ عقاب باشند[بر معاصى و مستحقّ ثواب باشند بر ايمان و طاعت.پس ايشان در دوزخ مخلّد باشند] (8)،يعنى طويل المدّة (9)،الّا ما شاء ربّك من اخراجهم الى الجنّة للثّواب على ايمانهم و طاعاتهم (10)،و روا باشد كه گويند:مراد به آيت


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مل:بزنم.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مل:شيشم.
5- .مل:حال.
6- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:لاهجرتك.
7- .اساس:خلوص،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+باشند.
10- .آج،لب،آز:طاعتهم.

للثّواب،يا آن كه«ما» (1)گويند به معنى[198-پ]«من»است،و المعنى الا من شاء ربك،لقرب معنى احدهما من الآخر.فامّا در اهل بهشت مراد آن ايّام متقدّم (2)و روزگار گذشته باشد كه ايشان در آن ايّام در دوزخ باشند،و تقدير اين باشد كه مخلّد باشند ايشان الّا آن ايّام كه خداى خواهد كه ايشان را در دوزخ معذّب دارد.پس بر اين وجه شقىّ و سعيد هر دو يك قوم باشند در آن حال كه در دوزخ باشند[شقى باشند] (3)و در آن حال كه در بهشت باشند سعيد باشند تا حال شقاوت از سعادت مستثنى بود و حال سعادت از شقاوت.

و ابو روق روايت كند از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مراد به استثناء در آيت قومى اند مخصوص از اهل توحيد كه خداى تعالى ايشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوبت كند،و آنگه فرمايد تا:با بهشت آرند ايشان را،پس ايشان در حالى شقى باشند و در حالى سعيد،و اين آن قول است كه ما معنى او بگفتيم در وجه آخر-و اللّه اعلم بمراده. إِنَّ رَبَّكَ فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ ،كه خداى تو همه آن كند كه او خواهد،و او را هيچ مانع منع نكند از فعل آنچه خواهد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا (4)فَفِي الْجَنَّةِ ،اهل كوفه خواندند مگر ابو بكر:سعدوا،به ضمّ«سين»و كسر«عين»على الفعل المجهول،و باقى قرّاء:سعدوا،به فتح «سين»على الفعل المستوى المسند الى الفاعل.ابو على گفت،سيبويه گفت (5):

مسموع آن است كه:«سعد» (6)لازم است،و كذلك شقى.و چون چنين باشد، «سعد»را وجهى نباشد الّا كه مسموع باشد كه هم لازم است و هم متعدّى مثل:

نقض و نقصته و غاض الماء و غضته و زاد و زدته و غير ذلك.امّا«مسعود»،بر زبان مردمان بسيار مى رود،و مسعود الّا از«سعد»نيايد.و بعضى اهل لغت گفتند:اين معتمد نيست براى آن كه اين قياس نه مطّرد است و اين منتقض


1- .اساس:ما،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:مقدّر،مل،مج:مقدّم.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:سعدوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:گفت از سيبويه.
6- .آج،لب،آز:سعدوا.

فهو محبوب،و أجنّه اللّه فهو مجنون،و كذلك:اسعده اللّه فهو مسعود،جواب از اين آن است كه:قياس مطّرد آن است كه:فعل فهو مفعول آيد امّا افعل فهو مفعول شاذّ باشد، و كلام خداى را بر شذو[ذ] (1)حمل نكنند.و امّا مجنون من جنّ الرّجل فهو مجنون،بر قياس خود است و كذلك:حبّ الرّجل فهو محبوب،لغة في احبّ.همچنين ممتنع نيست كه سعد و اسعد (2)،دو لغت باشد به يك معنى.

حق تعالى گفت:و امّا آنان (3)كه نيكبخت باشند (4)،ايشان در بهشت باشند، خٰالِدِينَ فِيهٰا ،هميشه باشند آنجا.و نصب او بر حال است از عامل مقدّر در ظرف من قوله: فَفِي الْجَنَّةِ ،و قوله: مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ،«ما»در او امد راست و اين را«ما»ى امد خوانند و«ما»ى مدّت إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ ،الّا آن مقدار كه خداى خواهد برآن تأويل كه رفت. عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ،عطاى نابريده بل مخلّد و مؤبّد،و نصب او بر مصدر باشد از فعلى مقدّر،كأنّه قال:في الجنّة خالدين فيها و يعطون عطاء.

و الجذّ،القطع،و كذلك:الجذّ و الجزّ وا[الجزّ و الجزم (5)] (6).و الخذّ،الشقّ (7)،و هو من باب القطع ايضا.

فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-نهى كرد ازآن كه شاكّ باشد و شك كند در بطلان عبادت اصنام،و مراد رسول است و امّت به يك جاى.و هٰؤُلاٰءِ ،اشارت است به آن بت پرستان.آنگه[گفت] (8): مٰا يَعْبُدُونَ ،اينان نمى پرستند اين اصنام


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم:سعدوا و اسعيد،آز:سعدوا و اسعدوا.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،آز:العشق.
6- .مج:و الجزم و الحزم.
7- .آو،آج،بم،آز:العشق.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،به درستى كه ما داديم كتاب به موسى.و (1)خلاف كردند،يعنى در كتاب او،و مراد به كتاب تورات است،و مراد به خلاف تكذيب.

ايشان است آن را.و مورد آيت تسليت رسول است-صلّى اللّه عليه و آله-تا بداند كه اوّل (2)صادق كه او را تكذيب كردند و در صحّت قول و نبوّت او خلاف كردند نه او بود،بل پيش (3)او امّتان ديگر خلاف كردند در كتب اوايل. وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ ،و اگر نه سخنى است كه سابق[199-ر]،شده است از خداى-جلّ جلاله-و آن،آن است كه گفت:عذاب مستحقّان تأخير كنم تا قيامت براى صلاح تكليف را،حكم بكردندى ميان ايشان و كار بگزاردندى.و جزاى هركس (4)بر وفق عمل او در كنار او كردندى (5)،و لكن مصلحت اقتضاى تأخير حساب و جزا و ثواب و عقاب مى كند.

آنگه گفت:ايشان در شكّى اند از اين كار كه تو ايشان را به آن خبر مى دهى.

مُرِيبٍ ،درشك افگننده (6)،و الرّيب ابلغ من الشّك،يقال را به يريبه،و ارابه يريبه.

و فى المثل:دع ما يريبك الى ما لا يريبك.

قوله: وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّٰا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمٰالَهُمْ ،قرّاء خلاف كردند دران و لما.

ابن كثير و نافع خواندند:به تخفيف«ان»و«لما»جميعا،و ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند:به تشديد هما معا«و انّ كلاّ لمّا».ابو بكر عن عاصم خواند:به تخفيف اوّل و تشديد دوم،و ابو عمرو و كسائى (7)به تشديد اوّل و تخفيف دوم.

و در معنى«لمّا»به تشديد چند وجه گفتند،فرّاء گفت:[تقدير او«لممّا»بوده است و] (8)اصل او«لمن ما»بوده است،«نون»را براى ادغام«ميم»كردند،سه ميم حاصل آمد يكى بيفگندند و آنگه دو بماند ادغام كردند،و مثله قول الشّاعر:

و انّي لمّا


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:در او.
2- .اساس:كاول/كه اول.
3- .مل+از.
4- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
5- .مل:نهادندى.
6- .آج،لب،آز:شك افگنده.
7- .آج،مل،مج+خواندند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

و بر اين وجه معنى آن بود كه:همه كس از اين مذكوران يا (1)مختلفان از آنانند كه خداى تعالى جزاى ايشان به تمامى بخواهد دادن.

وجهى دگر زجّاج گفت:«لمّا»به معنى«الّا»است،كقولهم:سألتك لمّا فعلت و نشدتك لمّا فعلت كذا،و المعنى الّا فعلت كذا،و مثله قوله: إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ (2)،و بر اين وجه«ان»به معنى«ما»ى نافيه باشد،و التّقدير:ما كلهم (3)الّا و اللّه يوفّيهم الجزاء،هيچ كس نخواهد بودن الّا و خداى جزاى او بدهد.بر اين وجه طعن كرد و گفت:اين روا نباشد مگر در قسم،چه اگر روا بودى صحيح بودى گفتن:جاءنى القوم لمّا زيدا،بمعنى الّا زيدا،و اين نشايد بلا (4)خلاف.[ديگر آن كه:«ان»به معنى«ما»ى نافيه نصب اسم نكند الّا على قول شاذّ غير معروف] (5).

وجه سه ام (6)مازنى (7)گفت:ان (8)مخفّف بوده است مشدّد كردند براى تأكيد،و بر اين وجه«ما»زيادت بود،و معنى آن بود كه:و ان كلاّ لما ليوفّينّهم الجزاء،و بر اين وجه چون«ما»صله كنند،«لام»مشكل ماند-اعنى«لام»لمّا.

وجه چهارم:زجّاج گفت:لمّا،من«لممت الشّىء»اذا جمعته باشد،آنگه آن را بنا كردند على فعلى،و آن را لا ينصرف كردند چون تترى،و معنى آن باشد:و ان كلاّ جميعا ليوفّينّهم،ما همه را جزا بدهيم،و اين وجه متعسّف است.

وجه پنجم،قرائت زهرى:و ان كلاّ لمّا-به تنوين،هم از اين اشتقاق كه لمّ است (9)به معنى جمع و معنى همان باشد«و ان كلاّ جميعا»،و خلاف در قرائت باشد در معنى موافق بود آن قول را[كه] (10)پيش از اين از زجّاج حكايت كرديم.

امّا بر قرائت آن كس كه«لما»مخفّف خواند،در«لام»چند وجه گفتند، يكى آن كه:«لام»قسم است كه در«ما» (11)تأكيد شد،و شايد كه«لام»ابتدا بود كه در«ما»ى موصوله شده باشد،و مثله قوله: وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ...


1- .آج،مل،مج،لب،آز:با.
2- .سورۀ طارق(86)آيۀ 4.
3- .مل:كلّ قوم.
4- .مل:و لا.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:سيوم،آو،بم:سيم.
7- .اساس:مازن،به قياس،با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج:اين.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:راست.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .مج:در اين جا.

حكى عن العرب:انّي ليحمد اللّه لصالح.

ابو على گفت:امّا آن كس كه او خواند به تشديد«انّ»و تخفيف«لما»وجه قرائت او ظاهر است براى آن كه«كلاّ»منصوب است به«انّ»،و آن كه«لام» ابتدا براى خبر انّ شد و لام ديگر كه در فعل شد جواب قسمى مضمر است،چون دو «لام»ملتقى شدند يكى براى خبر انّ (1)و يكى براى جواب قسم،فصل كردند ميان ايشان به«ما» (2)گفت:دليل بر آنكه«لام»دوم قسم راست آن است كه،«نون» تأكيد در آخر فعل آمد (3)،و معنى آن كه:همه را،به خداى كه جزا دهد خداى.

و امّا بر قرائت آن كس كه«ان»مخفّف خواند و«لمّا»به تشديد،ان مخفّفه باشد از ثقيله و با (4)تخفيف عمل دادند او را،چنان كه شاعر گفت:

و وجه مشرق النّحر***كأن ثدييه حقّان

[و سيبويه گفت:سمعت عمّن اثق به من العرب ان عمرا لمنطلق.و اهل مدينه خواندند] (5): و ان كلا لما جميع لدينا محضرون (6)،با تخفيف«ان»نصب كردند،گفت:و وجه عمل او با تخفيف آن است كه،او در عمل نايب فعل است و فعل با حذف عمل كند.و امّا بر قول (7)آن كس كه«انّ»مشدّد خواند[يا مخفّف و «لمّا»به تشديد خواند]قرائت هر دو مشكل است براى آن كه«ان»كه مخفّفه باشد از ثقيله باشد با«لمّا»مشدّد[معنى] (8)نگيرد براى آن كه«لمّا»به معنى«الّا» بود،و اين چنان بود كه گويى:ان زيدا الّا منطلق،و اين معنى ندارد،امّا قول العرب:نشدتك اللّه لمّا فعلت و الّا فعلت،خليل گفت معنى آن است كه:

اقسمت عليك لتفعلنّ،و انّما الّا و لمّا براى آن در او شد تا اين معنى دهد ما أسألك الّا فعل كذا،و اگرچه[] (9)حرف نفى در لفظ نيست در معنى هست و در اين آيت اين معنى[199-پ]صورت نمى بندد آن در (10)قرائت مشكل است،اين جمله[اى است]از آنچه شيخ ابو علىّ الفارسىّ


1- .آج،لب،آز:آن.
2- .مل+و.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:در آمد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:به ما،مج:ما.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 32.
7- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:قرائت.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:دو.

شيخ ابو على اين وجه را كه از فرّاء حكايت كرديم اوّلا،به آن كه (1)گفت:در اين سورت (2)«ميم»ها بيش از اين مجتمع شد كه هيچ را حذف نكردند،يعنى آن قول كه گفت:اصل«لمن ما» (3)بوده است،«نون»را«ميم»كرده اند براى ادغام،و سه «ميم»جمع شده است كه (4)نه چهار«ميم»جمع شد در اين سورت (5)في قوله: ...وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ (6)،و هيچ نيفگندند.

و از كسائى حكايت كردند كه او گفت-من وجه تثقيل:«لما»در اين آيت نمى شناسم،و شيخ ابو على[گويد:كسائى اين كه گفت دور نگفت از صواب و شيخ ابو على] (7)گفت:اگر چنان كه«ان»را تخفيف كردند (8)و«لمّا»را تثقيل،و آن را بر«ما»ى نفى تفسير دهند و تفسير آيت چنين گويند:و ما كلّ الّا ليوفّيهم اللّه الجزاء،چنان كه دگر جاى گفت: ...وَ إِنْ كُلُّ ذٰلِكَ لَمّٰا مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (9)، يعنى،ما كلّ ذلك الّا متاع الحياة الدّنيا،روشن بودى در معنى،امّا نصب كلاّ مشكل باشد با اين معنى-و اللّه اعلم بمراده.

و اين جمله نحو،اين جا براى آن گفته شد كه،خواستم تا معنى آيت بر قراءات (10)روشن شود و قرائت صحيح و معترض پيدا شود،و الّا در پارسى اطناب در نحو شرط نيست،و بر جمله معنى آيت آن است كه:خداى تعالى همه كس را جزاى عمل به تمامى بدهد،يا هيچ كس نباشد و الّا او را جزاى عمل به تمامى بدهد (11)،و معنى از اين دو بيرون نيست بر اين اختلاف قراءات و وجوه كه ذكر كرده شد. إِنَّهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ (12)خَبِيرٌ ،او (13)به آنچه ايشان مى كنند داناست.

آنگه حق تعالى رسول را گفت-و مراد او امّت-كه:راست باش اى محمّد چنان كه تو را فرموده اند.سفيان ثورى گفت:على القرآن


1- .آج،لب،آز:آنگه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:صورت.
3- .آو،آج،بم،آز:اين ما.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:صورت.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 48.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
9- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 35.
10- .آج،مل،مج،آز:قرائت.
11- .آو،آج،بم،آز:بدهند.
12- .اساس:تعملون،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
13- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:كه او.

مقاتل حيّان گفت:مراد آن است كه شرك ميار به خداى.سدّى گفت:خطاب با اوست و مراد امّت،و اگر گويند:مراد اوست و امّت،[خطا] (1)نباشد از آنچه بيان كرديم كه:نكو باشد امر كردن آن را كه تو دانى كه آن كار نخواهد كردن[و نيز آن را كه تو دانى كه آن كار بخواهد كردن] (2)،و نهى كردن آن را كه تو دانى كه آن كار نخواهد كردن،و آن را كه تو دانى كه آن خواهد كردن (3)،اى محمّد (4)مستقيم و راست باش چنان كه تو را فرموده اند،و نيز آن مؤمنانى كه با تو با درگاه خداى آمده اند! وَ لاٰ تَطْغَوْا ،و طغيان مكنى و تجاوز،حدّ (5)و اندازه كارها و حدود شرع نگاه دارى كه خداى تعالى به احوال شما دانا و بيناست.

عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ آيت بر رسول-عليه السّلام-نيامد از اين آيت سخت تر، و براى آن گفت اصحابان را آنگه كه او را گفتند:يا رسول اللّه!اسرع اليك الشّيب، پيرى به تو شتافت،گفت:

شيّبتني سورة هود، سورۀ هود مرا پير بكرد،و

في رواية: و اخواتها.

وَ لاٰ تَرْكَنُوا ،آنگه گفت:اى مكلّفان از بندگان و پرستاران!پناه با ظالمان مدهى و با ايشان ساكن مشوى،و با ايشان دوستى مكنى كه پس آنگه شما را دوزخ برسد و آتش (6)عذاب او به شما رسد.عبد اللّه عبّاس گفت:لا تميلوا اليهم،ميل مكنى به ظالمان.ابو العاليه گفت:لا ترضوا باعمالهم،به عمل ايشان راضى مباشى.قتاده گفت:لا تلحقوا بهم،با ايشان مشوى.سدّى و ابن زيد گفتند:يعنى مداهنت مكنى با ظالمان،بل حق بگوى (7).ابن كيسان گفت:لا تسكنوا اليهم،با ايشان آرام مگيرى كه پس آتش دوزخ به شما رسد،و شما را بدون خداى-يعنى جز خداى-[هيچ] (8)يارى نباشد و شما را نصرت نكند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم:كار بخواهد كردن.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تو.
5- .آج،لب:از حدّ.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:+و.
7- .آج،مل،مج،لب،آز:بگوييد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تو.

در خبر است كه:چون روز قيامت باشد،منادى از قبل ربّ العزّة ندا كند، گويد:

اين الظّلمة و اعوان الظّلمة، كجااند ظالمان و اعوانان (1)ظالمان!جمع كنند (2)ايشان را،حتّى من الاق لهم دواة او بري لهم قلما،تا آن كس كه براى ايشان دواتى سياه كرده باشد يا قلمى تراشيده باشد.آنگه همه را در تابوتى كنند از آتش،و به روايتى ديگر در تابوتى از آهن و در قعر دوزخ اندازند،و قوله: فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ ،براى آن منصوب است كه جواب نهى است به«فا»،و«ما»نفى است و«من»زيادت است مؤكّد نفى.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ ،آنگه گفت:نماز بر پاى دار (3)در دو طرف روز، يعنى نماز بامداد و نماز شام،اين قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:نماز بامداد و نماز خفتن،تا پنج نماز داخل باشد در او.و قرظىّ گفت:نماز بامداد[200-ر]خواست و پيشين و ديگر.ضحّاك گفت:نماز بامداد و نماز ديگر خواست.مقاتل گفت:در يك طرف روز نماز بامداد و نماز پيشين بكن،و در طرف ديگر[نماز ديگر و] (4)نماز شام بكن. وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ،در پاره اى از شب نماز خفتن بكن،و اين قول قريب تر است از همه.حسن بصرى گفت: زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ،يعنى نماز شام و نماز خفتن.

اخفش (5)گفت:زلف اللّيل ساعاته (6)،واحدتها زلفه،ساعات شب باشد،يكى را زلفه گويند و اصل زلفه منزلت و قربت باشد،و مزدلفه از اينجاست كه آن منزلى است از پس عرفات نزديك به او،قال العجّاج:

ناج طواه الأين ممّا و جفا***طىّ اللّيالي زلفا فزلفا

سماوة الهلال حتّى احقوقفا***

و ابو جعفر خواند:زلفا،اتبع الضّمّة الضّمّة،و ابن محيص خواند:زلفا،بسكون اللاّم.مجاهد خواند:و زلفى،به وزن قربى. إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ ،در حسنات خلاف كردند،بيشتر مفسّران گفتند:نماز پنج


1- .همۀ نسخه بدلها:اعوان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:جمع كنيد.
3- .آج،لب،آز:برپاى داريد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:حسن،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:ساعته،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر است.

بعضى مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد نام او ابو اليسر (1)عمرو بن عربة (2)الانصارىّ-و او خرما فروختى-زنى بيامد تا از او خرما خرد،زن بجمال بود (3)،گفت:

اين خرما نيك نيست كه اين جا هست،به خانه بهتر ازين هست اگر خواهى به خانۀ من آى.زن با او به خانه رفت،او زن را درآويخت (4)و در برگرفت و بوسه داد.زن گفت:اتّق (5)اللّه،از خداى بترس!مرد بترسيد و پشيمان شد،بيامد گفت:يا رسول اللّه:چه گويى در مردى كه او در زنى آويزد و از او مراد خود حاصل كند مگر جماع؟رسول-عليه السّلام-هيچ جواب نداد تا وحى آمد،يكى از جملۀ صحابه گفت:خداى بر تو پوشيده بود اگر تو بر خويشتن (6)بپوشيدى.وقت نماز ديگر در آمد، رسول-عليه السّلام-نماز بگزارد و جبريل آمد و اين آيت آورد رسول-عليه السّلام- گفت:ابو اليسر (7)كجا است؟او پيش آمد،و گفت:با ما نماز كردى؟گفت:آرى اى رسول اللّه!گفت:خداى تعالى اين نماز را به كفّارت گناهت كرد و آيت فرستاد كه: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ .

بعضى دگر مفسّران گفتند:مراد به حسنات توبه است و به اذهاب اسقاط اللّه تعالى عقاب السّيئات عندها تفضّلا.بعضى دگر[از اهل] (8)اصول گفتند كه:دوام بر اداى واجبات و نوافل دعوت كند مكلّف را با ترك سيّئات پس به منزلت اذهاب باشد آن را مقارنة (9)و تشبيها،و اين وجهى است نيكو و معتمد در تأويل آيت.

و امّا قول آن كس كه به اين آيت استدلال كرد بر احباط درست نيست كما دلّت (10)الادلّة على فساد الاحباط عقلا و شرعا. ذٰلِكَ ذِكْرىٰ لِلذّٰاكِرِينَ ،و اين ياد- كردى (11)است يادكنندگان را.

وَ اصْبِرْ ،آنگه گفت:يا محمّد!صبر و شكيبايى پيشه كن كه خداى تعالى رنج نيكوكاران ضايع نكند.و«صبر»،حبس نفس بود بود على ما يكره


1- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:ابو اليسير،مل:ابو البشير.
2- .مل:عربية.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+او.
4- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:در زن آويخت،مل:با زن درآويخت.
5- .آو،بم:اتّقوا.
6- .آو:خوشتن.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:ابو اليسير،مل:ابو البشير.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،بم،مج:مقاربة،آج،لب،آز:مفارقة.
10- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:لما دلالة.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:يادكردنى.

قال الشّاعر:

فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة***و ان تجزعا فالامر ما تريان

قوله: فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ ،المعنى:فهلاّ كان،و لم (1)كان،چرا نبودند از قرون و امّتان گذشته از پيش شما كه من ايشان را به هلاك كردم به گناهشان،از عاد و ثمود،خداوند يقين از عدل (2)و دين كه امربه معروف كردندى و نهى منكر كردندى تا من ايشان را هلاك نكردمى به گناهشان (3).آنگه استثنا كرد از ايشان مؤمنان را و اتباع انبيا را،گفت: إِلاّٰ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنٰا مِنْهُمْ ،مگر اندكى از آنان كه ما ايشان را برهانيديم از جملۀ ايشان.و«كان»تامّه است و فاعل او أُولُوا بَقِيَّةٍ است.و«اولو»،جمع«ذو»باشد على غير لفظه (4)،يعنى چون بود كه از آن امّتان سلف هيچ بقيّتى نماند كه امربه معروف كردندى و نهى كردندى از فساد در زمين! آنگه استدراك كرد،گفت:اندكى بودندى كه من ايشان را از[هلاك برهانيدم.

آنگه گفت: وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و پيروى كردند] (5)ظالمان آن مال و نعمت را و لذّت و تنعّم را كه در آن رها كرده بود (6)ايشان را.و المترف،المبقّى


1- .اساس:لمن،با توجّه به آو،و ديگر نسخه ها بدلها،تصحيح شد.
2- .مل:يعنى از عقل.
3- .همۀ نسخه بدلها،مجز مل و مج:گناهانشان.
4- .لب،آز:لفظ.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بودند.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ،الّا آن را كه خداى بر او رحمت كند. وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ ، و براى آن آفريد ايشان را.

و در اين آيت چند سؤال است،يكى آن كه گفت:اگر خداى خواستى مردم يك ملّت بودندى،يعنى همه مسلمان بودندى،چون نبودند دليل آن كند كه نخواست.

دگر آن كه گفت: وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ ،و ايشان را براى آن آفريد،از دو بيرون نيست:يا اشارت به«ذلك»راجع است با«رحمت»،يا به«اختلاف».اگر با «رحمت»راجع بودى«تلك»بايستى در كنايت از او،چه«رحمت»مؤنّث است و «ذلك»اشارت به مذكّر بايد (1)،يا (2)با اختلاف شود،و اين به خلاف مذهب شماست كه خداى تعالى خلقان را براى اختلاف آفريند.

دگر آن كه:اگر رحمت را به رقّت قلب تفسير كنند،لايق نباشد به خداى،و اگر به غفران و اسقاط عقاب تفسير كنند هم بر مذهب شما راست نيست،براى آن كه خلقان را خداى تعالى[نه] (3)براى اين آفريد.

امّا،جواب از سؤال اوّل[در باب] (4)مشيّت،گوييم:خداى تعالى به اين مشيّت،مشيّت قهر و غلبه و إلجاء و اكراه خواست،گفت:اگر من خواستمى مردمان همه را يك امّت كردمى و همه را بر ايمان حمل كردمى[و قهر كردمى] (5)،يعنى من برآن قادرم و ايشان بر اين كفر كه كردند مرا اعجاز[نكردندى] (6)،و مانند اين در قرآن بسيار است،و اين طريقت مستقصى رفته است جايهاى ديگر.

امّا اشارت به لفظ«ذلك»راجع است با رحمت دون اختلاف براى دلالت عقل و شهادت لفظ.امّا دلالت عقل ازآنجا كه در عقل مقرّر است كه نيكو نبود كه حق تعالى خلقان را براى اختلاف آفريند،و غرض او در


1- .مل:باشد.
2- .اساس:تا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

ازچه حق تعالى نهى كرده است از اختلاف و كاره است آن را،و امر كرده است به اتّفاق و وعدۀ ثواب داده برآن و برآن وعيد كرده.و امّا شهادة اللّفظ ازآنجاست كه، كنايت به لفظ رحمت نزديكتر است ازآن كه به لفظ اختلاف و ردّ الكناية الى اقرب المذكورين اولى.

امّا سؤال سايل بر اين كه:اگر راجع بودى با رحمت،تلك بايستى كه رحمت مؤنّث است،از او چند جواب است:يكى آن كه:تأنيث رحمت نه حقيقى است، و چون تأنيث نه حقيقى باشد از او به لفظ تذكير و تأنيث كنايت كنند و وصف كنند، أ لا ترى الى قوله تعالى: ...إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (1)،و لم يقل:قريبة.

جواب دگر آن كه:عرب را عادت است كه كنايت يك بار با لفظ دهد (2)و يك بار با معنى.و معنى«رحمت»،فضل و انعام باشد،و گويند:سرّني كلمتك يعنون كلامك،قال اللّه تعالى: هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي... (3)،اراد هذا فضل من ربّي، قالت الخنساء:

فذلك يا هند الرّزيّة فاعلمي***و نيران حرب حين شبّ وقودها

ارادت الرّزاء،و قال امرؤ القيس.

برهرهة رخصة رؤدة***كخرعوبة البانة المنفطر

و لم يقل منفطره،لأنّه ردّ الى معناه،و هو الغصن (4)،و قال زياد الاعجم:

انّ السّماحة و الشّجاعة ضمّنا***قبرا بمرو على (5)الطّريق الواضح

و لم يقل ضمّنتا (6)،براى آن كه مصدر را تأنيث نكنند،و اگر گويند:ردّ كرد با معنى و اراد الجود و البأس


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 56.
2- .آو،آج،بم:كنند،مل،مج،لب،آز:دهند.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 98.
4- .همۀ نسخه بدلها:و منفطره نگفت،براى آن كه رد كرد با معنى و آن غصن باشد.
5- .چاپ مرحوم شعرانى:في.
6- .لب:ضمّنا.

و مراد به لفظ فعل قوله: رَحِمَ (1)رَبُّكَ ،ثمّ قال: وَ لِذٰلِكَ ،و المعنى،و لان يرحمهم (2)خلقهم.

جواب ديگر از اصل مسئله آن است كه:«ذلك»،راجع نيست با لفظ و معنى «رحمت»،و نه نيز با«اختلاف»،بل راجع است الى كونهم أُمَّةً وٰاحِدَةً مجتمعين على الايمان،و اين وجهى لايق است براى آن كه اتّفاق است كه:خداى تعالى خلقان را[201-ر]براى ايمان و طاعت آفريد،في قوله: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (3).

بعضى دگر از اهل تأويل گفتند:مراد آن است كه،اگر من خواهم همه خلقان را يك امّت كنم،يعنى همه را به بهشت برم تا همه در اين باب يك امّت و يك جبلّت و يك جنس باشند،و اين جارى مجراى آن آيت بود كه گفت: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا... (4)،و مراد به اين«هدى»راه بهشت (5)،و لا محال خداى ايشان را لابدّ براى ايمان و طاعت آفريده است. وَ لاٰ يَزٰالُونَ مُخْتَلِفِينَ ،و اينان به زائل نباشند (6)،اختلاف مى كنند و مختلف مى شوند.مراد اختلاف در دين است و آن كه از ره دين مى بشوند (7).و ابو مسلم محمّد بن بحر گفت:مراد به اختلاف آن است كه، يخلف خلفهم[سلفهم] (8)فى الكفر،كه خلف ايشان در كفر به دنبال سلف مى شوند، و منه قولهم:ما اختلف الجديدان و المعصران،اى جاء كلّ واحد منهما بعقب صاحبه و خلفه،و مثله قولهم:اقتتلوا (9)،و المعنى:قتل بعضهم بعضا.

امّا«رحمت»،رقّت قلب نباشد چنان كه سايل گفت،و لكن فعل احسان و نعمت باشد به دليل آن كه [اگر] (10)رقيق القلب (11)احسان و فضل


1- .آو،بم:الّا من رحمه،آج،مج،لب،آز:الّا من رحم.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:برحمتهم.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 56.
4- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+است.
6- .همۀ نسخه بدلها:نمى باشند.
7- .اساس:نشوند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آج،آز:اقتلوا.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:القلبى.

نكنند به رحمت،و ايشان-اعنى عرب-وصف كنند آن را كه انعام و افضال كند،به آن كه رحيم است و اگرچه از او رقّت دل (1)ندانند،پس معنى رحمت به فضل و احسان قريب تر است ازآن كه به رقّت قلب،نبينى كه خداى تعالى قرآن را وصف كرد به آن كه رحمت است،و رقّت قلب در قرآن صورت نبندد و آنان را كه اين گفتند،غلط ازآنجا افتاد كه در بيشتر احوال در حقّ ما اين نعمت و احسان مصاحب باشد رقّت قلب را،كه يكى (2)از ما بر كسى دلش رقيق شود بر او نعمتى كند گمان بردند (3)كه رحمت از (4)رقّت قلب است،چنان كه گروهى را شهوت به ارادت ملتبس شد براى آن كه عند شهوت بيشتر احوال محبّت باشد،و رحمت مختص نيست به عفو و اسقاط عقاب،بل عامّ است في ضروب النّعم و الاحسان،نبينى كه منعم را بر كسى راحم و رحيم خوانند و اگرچه[] (5)هيچ اسقاط مضرّتى نكرده باشد.

حق تعالى در اين آيت چنين فرمود (6):اگر خداى تعالى خواستى خلقان عالم جمله را بر ايمان داشتى و قهر كردى،و لكن نكرد و ايشان را با اختيار خود رها كرد تا ايشان هركسى سر به رهى نهادند و به مختلف (7)شدند و بر سر آن اختلاف مى بودند.

آنگه خواست (8)تا استثنا كند گروهى را،گفت: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ،الّا آن كس را كه خداى بر او رحمت كرده بود،كه به رحمت و لطف خداى تعالى از آن اختلاف امتناع كند و نظر كند و ايمان تحصيل كند،و خداى تعالى خلقان را خود براى رحمت آفريده است. وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ،و تمام شد سخن خداى تعالى كه گفت:پربازكنم (9)دوزخ از جنّ و انس،از پرى و آدمى.و مورد اين كلمه تهديد و تحذير است خلقان را،ازآن كه از آنان باشند كه خداى تعالى دوزخ (10).آج،آز:پربار.


1- .مج:قلب.
2- .آو،آج،بم،مل،مج،آز+را.
3- .چاپ مرحوم شعرانى:برند.
4- .آو،آج،بم،آز:آن،مل:او.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آج،مل+كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:و مختلف.
8- .اساس:خواستند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آج،آز:پربار.
10- .آج،آز+را.به ايشان پربازكند

فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ... (1) ،و اين«لام»جواب قسمى مضمر است، و التّقدير:قسما لأملأنّ و يمينا لأملانّ،و به جاى«لام»گفتند:«أن»بشايد (2)اين جا و هركجا تأويل آن باشد كه:بلغني او انتهى الىّ،او قيل لي يقول بدا لي لأضربنّك،و بدا لي ان اضربك،و اين قول كوفيان است و همانا مطرد نبود همه جاى-و اللّه اعلم.

قوله: وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ ،التّقدير:و كلّ القصص نقصّه عليك.و نصب او بر مفعول به (3)باشد،ما همه قصّۀ (4)پيغامبران با تو مى گوييم.و«من»،تبيين را باشد (5). مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ ،بر اين قول بدل باشد از او،بدل البعض من الكلّ.و گفته اند:اين «ما»مفعول به است،و«كلاّ»مصدر است چنان كه:قصصت كلّ القصص و حكيت كلّ الحكاية و حقّ الحكاية و ما اشبه ذلك.و«انباء»،جمع نبأ باشد،و نبأ خبرى بود كه در او شأنى بزرگ بود،يقولون:لهذا الامر نبأ و شأن و خطب بمعنى (6).قوله: مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ ،آنچه به آن دل تو بر جاى داريم.در او دو قول گفتند،يكى آن كه :به تسكين و تقويت،و دويم (7):به دلالت و حجّت و الطافى كه تو را در آن بود از نفى شبهت.قوله: وَ جٰاءَكَ فِي هٰذِهِ الْحَقُّ ،و حق به تو آمد در اين.عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد گفتند:يعنى در اين سورت،و جبّائى گفت:[201-پ]في هذه الانباء و الاخبار.زجّاج گفت:في هذه الازمان و الايّام.قتاده گفت:يعنى في هذه الدنيا،و قول اوّل درست تر است. وَ مَوْعِظَةٌ ،و حق را براى آن تعريف كرد كه يكى است،و تنكير مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرىٰ براى آن است كه،موعظة انواع باشد،حق تعالى نوعى از آن انواع خواست،و (8)پندى و ياد كردى (9)و ياددادنى


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 84 و 85.
2- .اساس:نشايد،آج،بم،آز:شايد،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .آج،بم،آز:مفعول،مل:مفعول له.
4- .همۀ نسخه بدلها:قصّه هاى.
5- .چاپ مرحوم شعرانى+«ما»في قوله.
6- .آج،آز:معنى.
7- .آج،بم،مل،مج،آز:دوم.
8- .همۀ نسخه بدلها:در او.
9- .آج،آز:يادكردنى.

اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ ،بركنى (1)بر تمكين (2)و توانايى خود،يعنى مكنى (3)آنچه توانى كردن،و اين بر سبيل تهديد و وعيد است،و مراد نهى است يعنى مكنى،و مثله قوله: ...اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (4).

إِنّٰا عٰامِلُونَ ،كه ما بخواهيم (5)كردن با شما آنچه سزاى شماست،و اين اخبار است از آنچه خواهد كردن با ايشان.

وَ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ ،و انتظار كنى كه ما منتظريم،يعنى شما انتظار كنى آن خبر را كه ما مى دهيم كه ما منتظريم آن را كه شما مى گويى و تهديد مى كنى.و گفتند،معنى آيت آن است كه گفت:شما هرچه خواهى[كنيد] (6)كه ما ايمان طاعت خداى خواهيم كردن،و توقّع كنى و انتظار و پاى داشت آن را كه كرده باشى كه ما منتظريم جزاى عمل خود را.

وَ لِلّٰهِ غَيْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست غيب آسمانها و زمين،يعنى هرچه در آسمانها و زمينها پوشيده باشد خداى داند،و مورد اين هم وعيد است. وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ ،و كارها همه با او شود و مرجع و مآل آن با او باشد. فَاعْبُدْهُ ،او را پرست و توكّل كن بر او،امر است از خداى تعالى به عبادت و پرستش او،و توكّل (7)و اعتماد كردن (8)بر او. وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى تو غافل نيست و ساهى از آنچه ايشان مى كنند.

اهل مدينه و ابن عامر و حفص و يعقوب خواندند:«تعملون»بالتّاء على الخطاب،از آنچه شما مى كنى،و باقى قرّاء به«يا»خواندند على الخبر عن الغائب.

و نيز خلاف كردند در آن كه خداى (9)گفت: وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ


1- .آج،مل،مج،آز:بكنيد.
2- .آج،آز:تمكّن.
3- .همۀ نسخه بدلها:بكنيد.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
5- .آج،مج،آز:نخواهيم.
6- .اساس:ندارد،آج،آز:هرچه مى خواهيد مى كنيد،مل:هرچه مى كنيد،كنيد،به قياس با نسخۀ مج، افزوده شد.
7- .مل:و توكّل عليه.
8- .مل:اعتماد كن.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+تعالى.

«يا»و فتح«جيم»على ما لم يسمّ فاعله.قرائت اوّل:من رجع يرجع باشد،و قرائت دوم:من رجع يرجع (1)و رجع هم لازم است و هم متعدّى،و به مصدر فرق او پيدا شود كه مصدر لازم رجوع باشد و مصدر متعدّى رجع باشد.

كعب الاحبار گفت:خاتمت تورات خاتمت سورت هود است،يعنى اين آيت- و اللّه اعلم و احكم (2).

تمّت المجلّدة العاشرة من (3)المجلدات العشرين و تتلوها سورة يوسف-عليه السّلام


1- .آو،آج،بم،مل،آز+باشد.
2- .مل+بالصّواب.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:تم الجزء العاشر من التّفسير و يتلوه فى الحادى عشر قوله سورة يوسف-عليه السّلام.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109