کتب طبی انتزاعی جلد 8

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[معجم البلدان (ترجمه)]

[پیشگفتار یاقوت

باب نخست در شکل زمین و کوه ها و دریاهایش و جز آن

خدای عزّ و جل می فرماید: [آیا زمین را گهواره شما ننهادیم و کوه ها را میخهای آن نکردیم (نباء 78: 6).] و نیز می گوید: [خداوند زمین را برای شما فرش کرد (نوح 71: 19)] [14] مفسران گویند: «مقصود از فرش- بساط و گهواره- مهاد و آرامشگاه- رام بودن زمین، برای آدمی است.» گذشتگان در شکل زمین اختلاف داشتند، برخی آن را پهن به چهار سو خاور، باختر، جنوب، شمال می دانستند، و برخی آن را به شکل ترس- سپر و برخی آن را به صورت مائده- سفره، و برخی به صورت طبل- تنبک، و برخی به شکل نیم کره گنبدنما می شمردند که آسمان به گرد آن چسبیده است، و برخی گفتند: [زمین دراز همچون استوانه سنگی یا بشکل عمود است.] گروهی گویند: [زمین به سوی پایین بی نهایت و آسمان به سوی بالا بی نهایت است.] گروهی می گفتند: [آنچه از جنبش و روش ستارگان می بینیم، از جنبش زمین است نه جنبش فلک.] دیگران گویند: [اجزای زمین یکدیگر را نگاه داشته اند.] گروهی گویند: [زمین در خلا بی نهایت است.] ارسطاطالیس گمان دارد که بیرون جهان آن اندازه جا بود که آسمان در آن جاگزین شده است. بسیاری گمان دارند که گردش فلک به گرد زمین،

آن را درست در میان، نگاه داشته است.

متکلمان نیز با یکدیگر ناسازگارند:

هشام پسر حکم 1] گمان دارد که در زیر زمین چیزی است که به سوی بالا گرایش دارد، مانند آتش و باد، و این، زمین را از فرو افتادن باز داشته است، خود آن تکیه گاه نمی خواهد چون گرایش طبع او به سوی بالا است نه پایین.

بو الهذیل 2] پندارد که خداوند آن را بی ستون آویخته است. برخی نیز گویند: [زمین آمیزشی است از دو جسم سنگین و سبک، سبک به بالا گرایش دارد و سنگین به پایین. پس هر یک دیگری را از رفتن بدان سو باز می دارد.]

آنچه بیشترین ایشان برآنند، آنست که زمین گرد چون کره است، و در میان فلک مانند زرده در میان تخم جا دارد. نسیم

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 14

گرد آن را فرا گرفته آن را از همه سو به جانب فلک می کشد و مردم بر روی زمین قرار دارند و آنان نیز دارای اجزای سبک و سنگین هستند. اجزای سبک را نسیم به جانب بالا و اجزای سنگین را زمین به سوی پایین می کشد، زیرا زمین همچون سنگ مغناطیس است و چیزهای روی آن را مانند آهن جذب می کند.

دیگری از بزرگانشان گفته است که زمین در میان فلک در جای پرگار است که از همه سو یکسان است و اجزای [15] فلک، آن را از همه سو به خود می کشد، و چون نیرو از همه سو برابر است لذا زمین به طرف خاصی گرایش ندارد. جاذبه فلک مانند آهن ربا است و زمین را می کشد. بهترین رای به نظر من آن است که محمد

پسر احمد خوارزمی می گوید [که زمین در وسط آسمانها است و معنی پایین در واقع همین میان است و زمین گرد است با اندک پست و بلندی کوه ها و دره های فرو رفته، و این مقدار ناهمواری، زمین را از گردی نیاندازد، زیرا کوه ها هر چند بلند باشند نسبت به بزرگی زمین ناچیزند چرا که مثلا اگر کره ای با قطر یک یا دو ذراع باشد و بر روی آن بلندئی به اندازه یک دانه ارزن یا پستی به همان اندازه باشد، آن را از صورت کرویت خارج نمی کند؟ اگر این پست و بلندی ها نبود آب دریاها به همه جا پخش می شد و از خشکی چیزی باقی نمی ماند، زیرا که هر چند آب و خاک در سنگین تر بودن از هوا همانندند ولی آب خود از خاک سبک تر است و از این رو است که خاک در آب ته نشین می گردد و آب در خاک فرو نمی رود مگر در خلال هوایی که در میان ذرات خاک باشد تا آب در آن فرو رود و هوا بیرون آید، مانند آنکه قطره باران از ابر فرود می آید. و چون زمین پستی و بلندی داشت آبها به پستیها سرازیر شد و دریاها پدید آمد و آنگاه دریاها و خشکی ها روی هم رفته یک کره شد که گرداگرد آن را از همه سو، هوا فرا گرفته است. سپس در پی برخورد بخشی از هوا به فلک قمر و کشیده شدن بر آن به سبب جنبش دورانی، گرم شد و آتشی محیط بر کره هوا پدید آمد، که هر چه به دو قطب نزدیک می شود کمتر است، زیرا که در آنجا حرکت کندتر است.

صورت آن را نیز در اینجا می بینیم:

فلک القمر فلک النار فلک الهوا فلک الهوا فلک الماء فلک الهوا فلک الهوا فلک النار فلک القمر المغرب المشرق نقشه 1. معجم البلدان، چ ع 1، ص 15.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 15

بوریحان بیرونی می گوید: [خطی «معدل النهار» کره زمین را به صورت دائره ای به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می کند و «خط استوا» نامیده می شود. پس هر گاه دائره ای بزرگ بر روی زمین فرض کنیم که از قطب خط استوا بگذرد و هر یک از دو نیمه را به دو نیمه کند، آنگاه چهار ربع خواهیم داشت یعنی دو ربع جنوبی و دو ربع [16] شمالی.] و چنانکه گویند:

[مساحت همه خشکی جهان از مقدار یکی از چهار ربع بیشتر نیست و آن را «ربع مسکون» خوانند که همچون جزیره از آب برآمده و دریاها گرد آن را فرا گرفته است. همه بیابانها، کوه ها، رودها و جزیره های شناخته شده که در آنها آمد و شد هست، همگی در همین یک ربع جا دارد. و شهرها و دیه ها در میان آنها است. تازه تکه ای از این خشکی نیز در سمت قطب شمال به سبب سختی سرما و انباشتگی یخ، غیر مسکونی است.] مهندسان گویند: [هرگاه در ذهن خود چاهی در یک سوی زمین بکنیم به سوی دیگر خواهیم رسید، چنانکه اگر در پوشنگ بکنیم از چین سر به در آوریم.] گویند: [مردم بر روی زمین همچون مورچه بر تخم مرغ باشند.] ایشان برای اثبات دیدگاه خویش دلیلهائی آورند، که برخی اثباتی و برخی دیگر اقناعی است و این بعید نیست که زمین برای کسی که

بر روی آنست فرش باشد و برای کسی که در زیر است پوشش باشد.

درباره اندازه مساحت زمین نیز اختلاف است محمد پسر موسی خوارزمی صاحب «زیج» گفته است که مساحت زمین نه هزار فرسنگ است. که بخش آباد آن یک ششم آن است و باقی ناآباد می باشد، و ساختمان و گیاه و حیوان ندارد. دریاها و بیابانهائی که در میان آبادیها است همه آبادی به شمار رفته است.

بوریحان گوید: [درازای قطر زمین دو هزار و یکصد و شصت و سه فرسنگ و دو سوم فرسنگ است. و محیط آن شش هزار و هشتصد فرسنگ است. و بنا بر این مساحت سطح زمین چهارده میلیون و هفتصد و چهل و چهار هزار و دویست و چهل و دو فرسنگ و یک پنجم فرسنگ است.] عمر پسر گیلان می پنداشت همه جهان بیست و هفت هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور روم هشت هزار فرسنگ، کشور فارس سه هزار فرسنگ و عربستان چهار هزار فرسنگ است.

از اردشیر نقل است که گفت: [زمین چهار بخش است: یکی سرزمین ترکستان که در میان باختر هند تا خاور روم است، بخش دیگر «مغرب» است که در میان باختر روم تا قبط و بربر می باشد، دیگر سرزمین سودان است که در میان بربر تا هند است و، بخش دیگر همین سرزمین فارس است که در میان رود بلخ [17] و مرز آذربایجان و ارمنستان ایران از یکسو و از رود فرات و سپس بیابان عربستان تا عمان و مکران و سپس تا کابل و طخارستان می باشد.]

دروثیوس (دورینوس)[3] گفته است: [زمین بیست و پنج هزار فرسنگ است. ترکستان و چین

دوازده هزار فرسنگ، روم پنج هزار فرسنگ، بابل یکهزار فرسنگ است.] گویند: [بطلمیوس نگارنده مجسطی «حران» را اندازه گرفت و چنین پنداشت که بلندترین نقطه زمین است و بلندی آن را با عددی مشخص نمود، سپس یک کوه از کوهستان آمد را اندازه گرفت و دوباره بازگشت و فاصله میان دو جای نخستین و دومین اندازه گیری را بر روی زمین اندازه گرفت و آن را شصت و شش میل یافت. سپس آن را در پیرامون فلک ضرب کرد که سیصد و شصت 4] درجه است و نتیجه بیست و چهار هزار میل بود که می شود هشت هزار فرسنگ آنگاه نتیجه گرفت که محیط زمین هشت هزار فرسنگ است.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 16

بجز بطلمیوس نیز یکی از صاحب نظران گفته است: [زمین با خط استوا که از خاور به باختر کشیده شود، به دو نیم تقسیم می شود و این درازترین خط در کره زمین است چنانکه منطقه البروج درازترین خط در فلک است. عرض زمین نیز از قطب جنوب است که «سهیل» به دور آن می گردد تا قطب شمال که «بنات نعش»[5] به دور آن می چرخد. پس گردای زمین سیصد و شصت درجه است و هر درجه در خط استوا بیست و پنج فرسنگ است. پس همه آن نه هزار فرسنگ بود. میان خط استوا و هر یک از دو قطب نود درجه باشد و گردای عرض زمین نیز همان اندازه است، زیرا که آبادانی در کره زمین میان خط استوا و بیست و چهار درجه از هر طرف است و باقی کره را آب دریا فرا گرفته است. همه مخلوقات

در ربع شمالی جا دارند و ربع جنوبی بی آبادی است و در نیمه دیگر که پائین خط استوا است کسی زیست نمی کند. دو ربع آشکار زمین به چهارده اقلیم بخش شده است که هفت اقلیم آن آباد و هفت اقلیم دیگر به سبب گرمای سخت ناآباد باشد.] دیگری گوید: [آبادی در سمت شمال زمین بیش از جنوب آن است ، گویند [در شمال چهار هزار شهر است و اینکه هر نیمه از زمین دو ربع است، دو ربع شمالی آباد است و از عراق تا جزیره و شام و مصر و روم و فرنگ و رومیه و سوس و جزیره «سعادات»، و این ربع شمال باختری است، و از عراق تا اهواز و کوهستان [18] و خراسان و تبت تا به چین و «واق واق» و این ربع شمال خاوری است، و همچنان نیمه جنوبی دو ربع است، جنوب خاوری کشور حبشه و زنگبار و نوبه، و جنوب باختری که هیچکس در تاریخ بدان گام ننهاده است که هم مرز با سودان است که ایشان هم مرز با بربرند مانند کوکو و امثال آن.]

دیگران گفته اند: [بطلمیوس پادشاه یونان- که گمان می کنم کسی جز نگارنده مجسطی باشد، که نه شاه بود و نه در روزگار بطالسه، بلکه پس از ایشان می زیست- گروهی از دانشمندان و منجمان را برای شناخت کشورها فرستاد و ایشان با دقت و تحقیق از دانشمندان آن کشورها و همسایگان و هم مرزهای ایشان آگاهی ها فراهم کرده و بازگشته و گفتند: ویرانه است، نه شهر دارد و نه آبادی، این ربع را «محترق- سوخته 6]» یا ربع ویران می نامند. چون بطلمیوس خواست از اندازه

بزرگی زمین و آبادی و ویرانی آن آگاه شود، آن را از برآمدن آفتاب تا فرو شدن آن یک روز و یک شب بررسی کرد و محاسبه نمود سپس آن را بر بیست و چهار جزء ساعت پانزده بخشی [هر بخش چهار دقیقه تقسیم نمود. آنگاه 24 را در 15 ضرب کرد و 360 جزء (- درجه) را به دست آورد، سپس خواست بداند که هر درجه چند میل است، و این را از بررسی کسوف ماه و خورشید[7] به دست آورد، بدین سان که فاصله مکانی میان دو شهر را اندازه گرفت، و فاصله زمانی دیده شدن کسوف در هر یک را حساب نمود، و با تقسیم مکان بر زمان دانست که هر درجه هفتاد و پنج میل راه است، آنگاه با ضرب 75 میل در 360 درجه بروج دانست که دور کره زمین بیست و هفت هزار میل است. لذا گفت زمین گرد و در هوا معلق است و در هر دور بیست و هفت هزار میل می پیماید. سپس به اندازه گیری آبادیها پرداخت و از نخستین جزیره آباد در مغرب دریای سبز تا دورترین نقطه چین را بررسی کرده دید؛ هر آن گاه که خورشید در جزیره های یاد شده برمی آید در چین فرو می شود و هر گاه در آن جزیره ها فرو می شود، در چین برمی آید، پس میان این دو، نیمی از گردی زمین است و این خود سیزده هزار و پانصد میل درازی آبادی است، پس به اندازه گیری پهنا پرداخت که از جنوب تا شمال

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 17

است یعنی از خط استوا، جائی که شب

[19] و روزش برابر است [به سوی شمال در جائی که روز][8] تابستانش بیست ساعت و شب چهار ساعت است، و در زمستان عکس آن است یعنی شب بیست ساعت و روز چهار ساعت است. او می گوید برابری روز و شب در جزیره ای میان هند و حبشه است که در سمت جنوب «یمن» است، پس عرض جغرافیائی ربع مسکونی شصت جزء (- درجه) یعنی چهار هزار و پانصد میل است. پس چون یک ششم را در نصف که از خط استوا به دست آمد ضرب کنیم معلوم می شود که همه آبادی های شناخته شده زمین یک ششم همه آنست.]

گروه دیگر نیز در وسعت زمین اختلاف دارند و چنین گویند که مکحول 9] گفته است: [از آغاز آبادی زمین تا پایان آن پانصد سال راه است که به اندازه دویست سال آن را دریاها فرا گرفته است و دویست دیگر ناآباد است و کسی در آن نیست، هشتاد سال از این مقدار، از آن یاجوج و ماجوج است و بیست سال دیگر آن از آن سایر مردمان است.] از قتاده روایت است که گفت: [دنیا بیست و چهار هزار فرسنگ است، کشور سودان دوازده هزار فرسنگ، کشور ایران سه هزار فرسنگ کشور روم هشت هزار فرسنگ، و تازیان هزار فرسنگ آن را دارند.] روایتی دیگر نیز از بطلمیوس است که گویند:

[او اندازه زمین و پیرامون آن را به تخمین از مجسطی بیرون آورده و گفت گردی زمین یکصد و هشت هزار اسطادیون 10] است و هر اسطادیون چهارصد ذراع مساحت دارد و این برابر بیست و چهار هزار میل است که هشت هزار فرسنگ می باشد، و همه

کوه ها، دریاها، بیشه ها و مردابها را در بر می گیرد.] او می گوید: [ضخامت زمین که قطر آنست هفت هزار و ششصد و سی میل است که دو هزار و پانصد و چهل فرسنگ و دو سوم فرسنگ می باشد.] نیز می گوید: [کلّ سطح زمین یکصد و سی و دو میلیون و ششصد هزار میل می باشد که دویست و هشتاد و هشت هزار فرسنگ است.]

درباره تعداد زمین ها نیز اختلاف دارند. خدای تعالی می فرماید: [خداوند هفت [20] آسمان و همانند آن زمین آفریده است (طلاق: 65: 12) احتمال داده می شود این همانندی از لحاظ عدد و طبقات آنها باشد زیرا که در روایت است که هر یک از آنها بر روی دیگری است و ضخامت هر طبقه زمین پانصد سال راه است. در برخی اخبار برای هر طبقه زمین ساکنانی با صفتها و قیافه های شگفت آور، و برای هر زمین نامی ویژه و برای هر آسمان نیز نامی ویژه آورده شده است.

عطا بن یسار در تفسیر آیت [خداوند هفت آسمان و همانند آن زمین آفرید] گفته است: [در هر یک از آن زمینها یک آدم مانند آدم شما و یک نوح همانند نوح شما و ابراهیمی همچون ابراهیم شما هست.] گذشتگان می گفتند: [هفت زمین پهلوی یکدیگرند پس همین هفت اقلیم طبقه نامیده شده است و معتزله مسلمان نیز همین را می پسندند.] برخی نیز گویند [مقصود از هفت زمین، پستی و بلندیهائی همچون پلکان است.]

درباره دریاها و رودخانه ها نیز اختلاف دارند. مسلمانان روایت کنند که خداوند دریاها را شور و تلخ آفریده و آب شیرین را از آسمان فرود می آورد چنانکه گوید: [از آسمان آب به اندازه فرود آورده در

زمین ساکن می کنیم (مؤمنون:

23: 18).] پس همه آبهای شیرین چاهها و رودها از آنجا باشد. و چون رستخیز نزدیک شود خداوند فرشته ای را می فرستد که طشتی همراه دارد و او آن آبها را گرد آورده به بهشت باز می گرداند.] اهل کتاب می گویند [چهار رود از بهشت سرچشمه دارد، فرات، سیحون، جیحون، دجله اینان گویند: [بهشت در خاور زمین باشد.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 18

بهترین توضیح درباره چگونگی دریاها در ربع مسکون آنست که از بوریحان بیرونی به من رسیده است. او می گوید:

[دریائی که در باختر آبادی زمین در کرانه طنجه و آندلس است، دریای محیط خوانده می شود که یونانیان «اوقیانوس» می گویند و به عمق آن نتوان رسید و تنها نزدیک کرانه هایش را می توان پیمود. این دریا به سوی شمال در کنار سرزمین صقلبیان امتداد دارد و یک خلیج بزرگ در شمال صقلبیان از آن جدا شده، تا به نزدیک خاک بلغارها و سرزمین اسلام می رسد، که دریای ورنک 11] خوانده می شود، که نام مردمی است که بر کرانه آن زندگی می کنند. سپس از پشت ایشان به سوی خاور امتداد یافته و میان ساحل این دریا و دورترین کشور ترکان، سرزمین ها و کوههائی ناشناخته و ناآباد و ناپیموده هست.]

دنباله دریای محیط باختری از طنجه به سوی جنوب نیز کشیده می شود و در جنوب سرزمین سیاهان باختری به پشت کوههای معروف به «قمر» که سرچشمه های «نیل» مصر در آن است می پیچد و گردابهائی دارد که کشتی از آن نمی رهد.

ساحل دریای محیط خاوری در پشت دورترین سرزمینهای چین نیز ناپیموده است و خلیجی نیز از آن جدا می شود که خود دریائی است و

در هر نقطه به نام سرزمین کرانه آن نامیده شود، پس نخست دریای چین و سپس هند است و خلیج هائی بزرگ از آن جدا شود که هر یک [21] دریائی جدا نامیده شود، مانند دریای فارس و بصره، که در ناحیه خاور آنجا «تیز» و «مکران» است و در باختر آنجا و روبرویش بندر عمان است، و چون از آن بگذری سرزمین «شحر» باشد، که از آنجا کندر آرند و به عدن می رسد. در اینجا دو خلیج بزرگ از آن جدا می شود یکی به نام «قلزم» شناخته شده که به دور سرزمین عربستان می پیچد و آن را به شکل جزیره درمی آرد، و حبشه در کنار آن روبروی یمن است و به هر دو نسبت داده می شود، پس جنوب آن را دریای حبشه و شمال آن را دریای یمن می خوانند. و همه آن دریای قلزم است. و از آن رو آن را قلزم خوانند که شهری بدین نام در پایانه آن در کرانه سرزمین شام است که کرانه نوردان از سرزمین شام به سرزمین «بجه» از آن گذرند. خلیج دیگر یاد شده به دریای بربر معروف است که از عدن تا کرانه زنگبار کشیده شده است و کشتی از آنجا نمی تواند عبور کند زیرا بسیار پر خطر است. و پس از آن به دریای اوقیانوس باختری می رسد. در بخشهای خاوری این دریا جزیره های «رانج» سپس «دیجات» و «قمیر» سپس جزیره های زنگیان است. یکی از بزرگترین آنها جزیره معروف به سرندیب است که در هندی آن را «سنکادیب» خوانند، و همه گونه یاقوت ها از آنجا بدست می آید، سرب و قلع و سربزه و کافور نیز از آنجا

آرند.

در میان ربع آباد در سرزمین صقلبیان و روسها دریائی است که یونانیان «بنطس» می نامند و نزد ما به نام بندری که در کنار آن است دریای «طرابزنده» خوانده شود، و یک خلیج از آن جدا می شود که بر دیواره قسطنطینیه می گذرد و کم کم تنگ شود تا به دریای شام رسد، که کرانه جنوبی آن از مغرب تا اسکندریه و مصر کشیده است. و روبروی آن در شمال، «آندلس» و روم است و در کرانه آندلس از یک تنگه به دریای محیط رسد. این تنگه در کتابها به نام آب راهه «هیرقلس» خوانده شده و اکنون «زقاق- تنگه» خوانده شود که از آنجا آب به دریای محیط می رود[12]. و در آن جزیره هائی نامبردار چون قبرس، سامس، رودس، سیسیل (صقلیه) و مانند آن هست.

نزدیک طبرستان نیز دریائی است که بندر گرگان و شهر «آبسکون» در کنار آن است و دریا بنام آن شناخته شود، سپس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 19

به سوی طبرستان و دیلم و شروان و باب الابواب (دربند) و بخش «لان» سپس خزر، سپس رود «اتل» که بدین دریا ریزد، سپس به سرزمین غزها می رسد و از آنجا به آبسکون باز می گردد. گاهی این دریا را به نام هر سرزمین در کرانه اش خوانند ولی شهرت آن [22] نزد گذشتگان گرگان است و بطلمیوس آن را دریای «ارقانیا» می خواند و به هیچ دریا پیوند ندارد.

دیگر آبها که در گوشه و کنار جهان گرد آمده، مردابهائی است که گاه نیز دریاچه خوانده شود مانند دریاچه «افامیه»، «طبریه»، «زغر» در سرزمین شام و دریاچه خوارزم و آبسکون نزدیک «برسخان».

در نقشه زیرین چیزهائی

نزدیک به آنچه گفتم دیده می شود.

نقشه 2. معجم البلدان، چ ع 1، ص 22، شبیه نقشه تفهیم بیرونی، ص 169 با اختلاف.

درباره سبب شوری آب دریا نیز اختلاف است، گروهی گویند: [چون مکث آن به درازا کشیده و آفتاب گرم بر آن تابیده و هوا اجزای لطیف آن را به خود کشانیده است تلخ و شور شده است. غلظت آب دریا نیز از آن است که زمین مقداری از زلال آن را مکیده و دریا باقیمانده آنست.] دیگران گفته اند که [رگه هائی در دریاها هست که آب دریا را به تلخی و شوری تغییر می دهد و برخی دیگر می پندارند که آب حل کننده است و از این رو مزه هر آب، از خاک زمینه آن است.]

درباره کوهها نیز اختلاف کرده اند. خداوند متعال می فرماید: [وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ کوه ها را در زمین نهاد تا اضطراب و لرزش را از شما برگیرد (نحل: 16: 15 و لقمان: 31: 10)] و نیز گوید: [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً- آیا زمین را گهواره آسایش نساختیم؟ و کوه ها را میخهای آن نکردیم؟ (نباء: 78: 6، 7).] از برخی یونانیان نقل است که [زمین در آغاز کوچک و لرزان بود و با گذشت روزگار بر کثافت آن افزوده و سنگین تر شده است.]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 20

این نظر را قرآن نیز تأیید می نماید که [زمین با کمک کوهها از لرزش بماند. و برخی گمان دارند که کوهها استخوان و پیهای زمین هستند.]

نقشه 3. معجم البلدان، چ ع 1، ص 27.

درباره آنچه در زیر زمین هست نیز اختلاف دارند، برخی از

گذشتگان می گفتند که: [آب گرد زمین را فرا گرفته، باد گرد آب را، آتش گردباد را، آسمان یکم گرد آتش را و آسمان دوم و سوم و همچنین تا هفتم، سپس بالای آنها فلک بزرگ باشد که مستقیم است، سپس بالای آنها جهان نفس و بالای نفس جهان خرد (عقل) و بالای جهان خرد خداوند می باشد و بالای آن چیزی نبود.] بنا بر این ترتیب، آسمان هم در زیر زمین و هم بالای آن است. در اخبار داستان سرایان مسلمان چیزهای شگفت انگیز آمده است که خردگرایان را دلزده سازد، یکی از آنها را که خود آن را باور ندارم در اینجا می آورم: روایت کردند که [خداوند زمین را همچون کشتی لرزان آفریده بود، پس ملکی را به زیر زمین فرستاد تا سنگی را بر دوش گرفت و دو دست خود را بیرون داد که یکی در خاور آن و دیگری در باختر آن بود، سپس زمین های [23] هفتگانه را گرفته به یکدیگر فشرد تا آرام گرفت، و چون ملک جای پا نداشت، خدا یک گاو از بهشت بیاورد که چهل هزار شاخ و چهل هزار پا داشت، پس دو پای ملک را بر پشت گاو نهاد، ولی پای او به پشت گاو نرسید، پس یاقوتی سبز را از بهشت فرستاد که چند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 21

هزار سال راه ضخامت آن بود، و چون آن را بر پشت گاو نهاد دو پای ملک به پشت گاو برسید. شاخهای این گاو از اطراف زمین بیرون و به گونه درهم شده به زیر عرش است. بینی گاو در دو سوراخ آن سنگ در زیر

دریا است. آن گاو در هر روز دو بار نفس می کشد، پس هر گاه نفس را به درون کشد دریاها مدّ شود و چون نفس را بیرون دهد جزر شود. و چون پاهای گاو جائی نداشت خداوند کمکمی (- پشته و تپه) به ضخامت هفت آسمان و هفت زمین بیافرید و پاهای گاو را بر آن استوار داشت، و چون خود کمکم جایگاهی نداشت، خداوند یک نهنگ به نام «بلهوت» بیافرید و کمکم را بر وبر آن نهنگ نهاد، وبر بال ماهی است که در میان پشت او باشد، خود آن نهنگ نیز بر روی هوای مرده با زنجیری به کلفتی آسمان و زمین به عرش بسته است.] گویند روزی ابلیس به نزد آن نهنگ رفته گفت: [خدا چیزی از تو بزرگتر نیافرید، چرا جهان را نمی جنبانی؟ پس چون خواست بجنبد خداوند پشه ای را بر چشم او چیره کرد و او را مشغول بداشت.] دیگری پندارد که [خداوند ماهی «شبطه» را به نزد او فرستاد، پس نهنگ به شبطه خیره شده از بیم نمی جنبد.] گویند: [خداوند از آن یاقوت که در پشت گاو نهاد کوه قاف را رویانید، که دیواری به گرد جهان از یاقوت سبز فام است.] گویند [سبزی آسمان از آن است نیز گویند: [فاصله آن از سقف آسمان تنها به اندازه قامت یک مرد است. او سر و صورت و زبان دارد.] گویند [خدا از کوه قاف، دیگر کوهها را آفرید و آنها را مانند رگها، برای درختان، میخهای زمین ساخت، هر گاه که خداوند بخواهد شهری را بلرزاند، به آن ملک وحی می کند که فلان شهر را بلرزان! آن ملک

ریشه ای را که زیر آن شهر است می جنباند و اگر بخواهد واژگون کند آن ریشه را می پیچد و شهر واژگون می گردد.]

وهب بن منبه می پندارد که [آن گاو و نهنگ، فاضلاب زمین را می نوشند و رستخیز آنگاه است که شکم آنها پر شود.] دیگران گویند: [زمین بر آب است، آب بر سنگ، سنگ بر پشت گاو، گاو بر [24] کمکم (پشته ای از شن چسبان) است، کمکم بر پشت نهنگ، نهنگ بر هوای عقیم (مرده)، این هوا بر پرده تاریکی، تاریکی بر ثری و این ثری پایان دانش آدمی است که کسی جز خدا نداند در پشت آن چه باشد. او را است پادشاهی آسمان و زمین و هر چه میان آنها و زیر ثری باشد (طه: 20: 6).]

این بنده کوچک خدا نگارنده کتاب (یاقوت) اندکی از بسیار گفته ها در این باره یاد کردم. سخنان گوناگون از این دست پایان ندارد و دانش پژوه را آرامش بخش و خرد را پاسخگو نیست. اینها را داستان سرایان، برای ترسانیدن مردم ساخته اند و مدرکی عقلی یا نقلی ندارد، جز آنچه ابو هریره از پیامبر (ص) آورده و من آن را در زیر می آورم: [حنبل پسر عبد الله پسر فرج پسر سعاده بوعلی مکبّر بغدادی، از ابو القاسم هبه الله پسر حصین، از بوعلی حسن پسر علی پسر محمد پسر مذهّب، از بوبکر احمد پسر جعفر پسر حمدان پسر مالک قطیعی که به سال 366 روایت کرده است از بو عبد الرحمن عبد الله پسر احمد پسر محمد پسر حنبل، از پدرش نقل کرد که شریح از حکم بن عبد الملک، از قتاده، از حسن، از ابو هریره نقل کرد که

[روزی ما نزد پیامبر (ص) بودیم که ابری بالای سر ما پدید آمد،] رسول خدا (ص) فرمود: [آیا می دانید این که در بالای سر شماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند فرمود: این عنان (- ابر آسمان) و سقّای زمین است، آن را برای بندگانی می فرستد که سپاس او را ندارند و خدایش نیز نمی خوانند. آیا می دانید این که در بالای سر شماست چیست؟

گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند! گفت: رقیع (- پینه آسمان) است، موجی نگاه داشته شده و سقفی محافظت شده است، آیا می دانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند! فرمود: پانصد سال راه، سپس فرمود: آیا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 22

می دانید بر بالای آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می دانند. فرمود: آسمانی دیگر. آیا می دانید چقدر از آن 13] بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: پانصد سال راه و همچنان هفت آسمان را برشمرد، سپس فرمود: آیا می دانید در بالای آنها چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: عرش است. آیا می دانید از آسمان هفتم 14] چقدر بدور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش [25] داناترند. فرمود: پانصد سال راه. سپس پرسیدند: آیا می دانید این که در زیر پای ماست چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمین است و آیا می دانید زیر آن چیست؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: زمینی دیگر. آیا می دانید چقدر از شما دور است؟ گفتیم: خدا و پیامبرش داناترند، فرمود: هفتصد سال راه و همچنان تا هفت زمین برشمرد، سپس فرمود: به خدا سوگند اگر کسی را از اینجا با طناب بیاویزیم تا به هفتمین

زمین پائین رود تازه به خدا خواهد رسید، او است آغاز، انجام، آشکار، پنهان. او همه چیز را می داند (حدید: 57: 3)] من (یاقوت) گویم: این حدیث صحیح را بو عیسا محمد پسر عیسا پسر سوره ترمذی، از عبد پسر حمید، از یونس، از شیبان پسر عبد الرحمن، از قتاده، از حسن بصری از بو هریره آورده است هر چند لفظ این حدیث در روایتها گوناگون است ولی معنی همه یکی است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 23

باب دوم در هفت اقلیم، شناخت واژه آن و اختلاف اقلیم ها

اشاره

نخست سخنی می آورم که زمینه ای باشد برای آنچه پس از این خواهم گفت و بهترین و کوتاه ترین بیان آنست که من شنیده ام، گویند: درازی خط دور زمین با اندازه اصطلاحی ایشان یکصد میلیون و ششصد هزار میل است که هر میل چهار هزار ذراع و هر ذراع بیست و چهار انگشت و هر سه میل یک فرسنگ است. سه چهارم همه زمین در زیر آب، و از یک چهارم بیرون از آب تنها یک سوم و یک سوم یک دهم آن آباد است و باقیمانده بیابان است و همین بخش آباد از ربع چهارم سی و سه میلیون و یکصد و پنجاه هزار میل مساحت دارد و در میان خط استوا تا قطب شمال قرار گرفته و به هفت اقلیم تقسیم می شود و اختلاف در چگونگی آن را خواهیم گفت. درباره این که آیا این هفت اقلیم، در شمال و جنوب قرار دارند و یا تنها در شمالند اختلاف است.

هرمس گوید: هفت اقلیم در جنوب و هفت اقلیم در شمال هست، ولی دیگران می گویند این سخن پذیرفتنی نیست زیرا دلیلی برای آن وجود ندارد،

و هفت اقلیم همه در شمال است [26] زیرا که آبادانی بیشتر در شمال است و در جنوب کمتر است و از این رو شمال را تقسیم کرده اند، نه جنوب را.

درباره ریشه شناسی اقلیم گفته اند: [واژه ای تازی و مفرد است و جمع آن اقالیم است مانند اخریط و اخاریط، و آن نام گیاهی است. گویا از آن رو یک بخش را اقلیم خوانده اند که از باقی قلم شده است و «قلم» در عربی به معنی جدائی است چنانکه گویند: «قلمت ظفری- ناخن خود را گرفتم» و از آن رو خامه را نیز قلم گفته اند که پی در پی سر آن را می تراشند و هر چه را پی در پی ببرند قلم کرده اند.

ابو ریحان بیرونی می گوید: به گفته ابو الفضل هراتی در «مدخل صاحبی»[15] اقلیم به معنی میل (- انحراف) است و مراد از آن شاید منطقه هائی باشد که در اطراف و بیرون از معدّل النهار است. و نیز گوید: به گفته حمزه 16] پسر حسن اصفهانی،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 24

که خود لغت شناس نامبردار است. لفظ اقلیم 17] در زبان «جرامقه»، مردم ساکن شام و جزیره، به معنی رستاق است. ایشان کشور خود را بدان بخشبندی کنند، چنانکه مردم یمن آنجا را به چند «مخلاف» و دیگران کشور را به چند خوره (- کوره) و تسوج (- طسوج). نیز بیرونی گوید: به گفته بو حاتم رازی در کتاب «الزینه»[18] اقلیم به معنی نصیب و از ریشه قلم است بر وزن افعیل، چه در بازی قمار «انصبا» بر روی هر قلمه تیر نامی می نوشتند، چنانکه خدا گوید: [قلمهای خود پرتاب کنند تا

دانسته آید، کدامین شان مریم را نگاهداری کند (آل عمران 3: 44)] نیز حمزه اصفهانی گوید: [زمین کروی شکل است، بخش آباد آن از یک چهارم آن کمتر است و این ربع مسکون به دو بخش خشکی و دریا در هفت منطقه تقسیم شود که هر منطقه را به زبان فارسی «گشخر» می خوانند و تازیان به جای گشخر واژه ای از سریانیان به عاریت گرفته اند که «اقلیم» است، و اقلیم همان روستا باشد.] پس این گفتار برای ریشه شناسی اقلیم بسنده است.

چهار معنی برای اقلیم: در میان ملتها با چهار گونه معنی برای اقلیم برخورد می شود:

نخست: اصطلاح توده مردم. کاربرد همیشگی مردم چنان است که هر بخشی را که دارای چند شهر یا دیه باشد یک اقلیم خوانند، همچون چین، خراسان، عراق، شام، مصر، افریقیه، و مانند آنها. و بنا بر این اقلیمها بسیار و بی شمار باشد.

دوم: اصطلاح ویژه مردم آندلس، ایشان هر دیه بزرگ پرجمعیت را اقلیم خوانند. و شاید [27] این اصطلاح، جز در بین ویژگان ایشان به کار نرود و این بدان ماند که از حمزه اصفهانی نقل کردم. پس هر گاه یک آندلسی بگوید: من از فلان اقلیم هستم مقصود وی شهری یا روستائی است که در آن می زید.

سوم: اصطلاح ایرانیان باستان، که امروز نیز در میان بیشتر دبیران به کار برده شود.

بوریحان گوید: [ایرانیان کشورهای دورادور ایرانشهر را به هفت گشخر (- کشور) تقسیم کرده، به دور هر یک خطی می کشند،] می گویند: [ریشه واژه کشخر از گشسته است که در زبان ایشان به گونه ای خط گفته می شد، نیز آشکار است که دائره های مساوی نمی تواند چسبان به گرد یکی باشد، مگر آنکه یکی از

آنها محیط بر شش تای دیگر باشد.] باری ایشان هنیران 19] (- انیران) را به شش کشور و همه جهان آباد را به هفت کشور تقسیم کرده اند. ریشه این بخشبندی آنست که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 25

زرادشت رهبر ملت ایشان درباره زمین گفته بود: وی آن را به هفت بخش یاد شده تقسیم نموده است. در میان آنها ایرانشهر است که ما در آن زیست می کنیم و به گرد آن شش کشور است. ابو ریحان گوید: [من دلیل منطقی تقسیم به هفت کشور را نیافتم. مردم از این تعداد به یاد ستارگان سیار می افتند که نام و تعداد روزهای هفته 20] نیز از آن گرفته شده و هیچ یک از ملتها در تعداد و انگیزه پیدایش آن از یکشنبه اختلاف ندارند.] نقشه کشورهای درون کشخر «هنیره» که من از روی دستنویس ابو ریحان بیرونی نوشته ام در زیر دیده می شود:

نقشه 4. نقل از تفهیم بیرونی، ص 196.

بو ریحان می گوید: [هرمس نیز چنانکه محمد بن ابراهیم فزاری در کتاب «زیج 21]» خود از وی نقل می کند، همین طرح زردشتی را پذیرفته است و هنوز اصطلاح چهارم که علمی تر و نجومی است متداول نبود، و گر نه آن برای هرمس شایسته تر می بود. فزاری می افزاید که هر کشور هفتصد فرسنگ در هفتصد فرسنگ مساحت دارد.] من در کتابهای دیگر غیر از کتاب بوریحان نیز خوانده ام که هر یک از اقلیمهای هفتگانه یاد شده هفتصد فرسنگ درازا دارد مگر هفتمین آنها که دویست و بیست فرسنگ است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 26

نقشه 5. معجم البلدان، ج ع 1، ص 29.

چهارمین اصطلاح:

و آن اصطلاحی است که اکنون (سده هفتم) اعتماد همه ریاضی دانان و حکیمان و منجمان برآنست.

اقلیم در این اصطلاح به درازای خطی است که از خاور به باختر، به شکلی که در تصویر (ش 4) می بینیم کشیده شده است. بوریحان بیرونی پس از بیان اصطلاح زردشتی فارسی که من از دستنویس او نقل کردم می گوید: کسی که در هنر [28] نجوم ممارست دارد و با دانش هیئت آشنا است تقسیم بندی یاد شده را به گونه ای دیگر می پسندد، زیرا چون به تقسیم بندی اول می نگرد، آن را که با قوانین موضوعه روز سازگار بوده است با قانون طبیعی که پایه دگرگونی سرما و گرما و دیگر رویدادها در سرزمینهای کره زمین بر آن است سازگار نمی یابد و سرگردان می شود. سپس می گوید: [هرگاه ما، در اختلافات شب و روز بیاندیشیم که چگونه در تابستان و زمستان، از یکی کاسته و به دیگری افزوده می شود و هوا از گرمای سوزان به سرمای یخبندان مبدل می گردد و نیز به آثار اینها در آب و زمین با دقت بنگریم، خواهیم دید که این دگرگونی ها با وضع جغرافیائی شمال و جنوب پیوند دارد. هر گاه ما از خاور به باختر بر روی یک خط مداری به گونه ای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 27

پیش رویم که انحراف به سوی شمال یا جنوب نداشته باشیم، هیچ یک از حالتهای وابسته به اقلیم دگرگون نخواهد شد، و تنها نوعی از دگرگونی در سرما و گرما رخ خواهد داد که به پستی و بلندی سرزمین یا به زودتر یا دیرتر برآمدن آفتاب بستگی دارد نه به اقلیم. ولی این دگرگونی های

اقلیمی به زودی احساس نمی شود و نیاز به دقت و سنجش دارد، پس هر گاه ما آبادی زمین را در عرض به خطهائی متوازی در طول زمین تقسیم کنیم، سرما و گرما، در میان هر دو خط از آنها، از خاور تا باختر تقریبا برابر خواهد بود و این تقسیم بندی از تقسیم بندیهای گذشته سودمندتر خواهد شد.] سپس بوریحان خواست بلندترین و کوتاه ترین روز را که به سبب قرینه یکدیگر بودن، بر روی نقشه یکسان دیده می شوند، پایه سنجش قرار دهد، پس آن را در سمت شمال سیزده ساعت یافت.

[در شمال، مردم متمدن و از نظر اخلاق میانه رو هستند نه مانند وحشیهائی که در مردابها یا بیابانها تنها زندگی کرده و هر کس از مردم را بیابند می خورند][22].

لذا او مرز جنوبی را میانه اقلیم نخست نهاد و مرز شمالی را در وسط اقلیم هفتم و در دیگر اقلیم ها، در میان هر اقلیم، نیم ساعت بر بلندترین روز افزوده می شود و شمال اقلیم هفتم زمینهائی است که تابستانش سرد و زمستان کشنده اش درازترین فصل سال است و تعداد ساکنانش اندک و بسیار کم هوشند و از فرط توحش با مردم اقلیمهای دیگر آمیزش ندارند. [29] اگر مرزبندی اقلیمهای آباد چنین است نقشه شماره 4 نمونه نزدیک بدان خواهد بود.

نقشه 6. نقل از تفهیم بیرونی، ص 191.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 28

اینک مرزهای هر یک از هفت اقلیم 23]
اشاره

اقلیم نخست: آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شبانه روز برابر باشند، سایه آدمی که بر سر پا ایستاده، یک گام و نیم و یک دهم و یک ششم یک دهم گام بود. پایان این اقلیم نیز در آنجا است

که آن سایه در همان ساعت دو گام و سه پنجم گام باشد. این اقلیم در خاوران، از دورترین نقطه چین آغاز شده از پشت جنوب چین گذشته، جزیره سرندیب را دربر گرفته، بر کرانه های دریای جنوب سند گذر کرده، از دریا گذشته، از جزیره تازیان و یمن و دریای قلزم تا سرزمین حبشه و نیل امتداد دارد و به دریای باختری ختم می شود. میانه آن، نزدیک صنعا و حضرموت و مرز جنوبی آن نزدیک عدن، و مرز شمالی آن در تهامه نزدیک مکه است. شهرهای معروف آن، پایتخت چین و جنوب سند و جزیره کرک و جنوب هند، و از یمن صنعا، عدن، حضرموت، نجران، جرش، جیشان، صعده، سبا، ظفار، مهره، عمان، و از سرزمین باختر تباله، پایتخت حبشه جرمی، شهر نوبه، دمقله 24]، جنوب بربرها غانه از سرزمین سیاهان باختری تا دریای سبز است.

بلندترین روز اینان، در آغاز اقلیم دوازده ساعت و نیم و در وسط اقلیم سیزده ساعت و در پایان سیزده ساعت و ربع است. درازای این اقلیم از خاور تا باختر نه هزار و هفتصد و هفتاد و دو میل و چهل و یک دقیقه است و پهنای آن چهارصد و چهل و دو میل و بیست و دو دقیقه و چهل و هشت ثانیه می باشد و مساحت ضرب شده آن چهار میلیون و سیصد و بیست هزار و هشتصد و هفتاد و هفت میل و بیست و یک دقیقه است.

اقلیم نخست از نظر دانشمندان ایران و روم منسوب به ستاره «زحل» است که در زبان فارسی «کیوان» گویند. و از برجها بزغاله 25] و دلو (آب آور)[26] را دارد.

اقلیم دوم:

آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شب و [30] روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده دو گام و سه پنجم گام باشد. پایان این اقلیم نیز آنجا است که سایه شخص ایستاده در همان ساعت سه گام و نیم [و یک دهم [27] و یک دهم ششم گام باشد. این اقلیم نیز از خاور آغاز و بر سرزمینهای چین و هند و بر شمال آن کوههای قامرون و کنوج و سند گذشته، برخوردگاه دریای سبز و دریای بصره را در بر گرفته، از جزیره تازیان نجد، تهامه و بحرین را فرا گرفته، دریای قلزم و رود نیل مصر تا سرزمین مغرب را فرا می گیرد. شهرهای نامبردار آن، شهرهای چین، هند، و از سند، «منصوره» و شهرهای تاتار و دیبل است سپس از دریا گذشته و به سرزمین تازیان و عمان می رسد. مدینه پیامبر (ص) یثرب در میان آن است و مرز جنوبی آن اندکی پس از مکه می باشد. مرز شمالی آن نزدیک «ثعلبیه» است، پس مکه و ثعلبیه در دو اقلیم هستند و همچنین هر آنچه در این دو خط باشد. شهرهای معروف این اقلیم، مدینه، فید، ثعلبیه، یمامه، هجر، تباله، طایف، جدّه، کشور حبشه، سرزمین بجه و بخشی از نیل، قوص، اخمیم، انصنا، اسوان، و در باختر، افریقیه و کوههایی از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 29

بربر، تا به سرزمین مغرب می باشد.

بلندترین روز اینان در آغاز اقلیم، سیزده ساعت و ربع است، و در پایان سیزده و سه چهارم ساعت و وسط آن سیزده ساعت و نیم است. درازای این اقلیم از خاور تا به باختر نه هزار و

سیصد و دوازده میل و چهل و دو دقیقه و پهنای آن چهارصد و دو میل و پنجاه و یک دقیقه است، مساحت ضرب شده آن سه میلیون و ششصد و نود هزار و سیصد و چهل میل و پنجاه و چهار دقیقه است.

اقلیم دوم از دیدگاه ایرانیان از آن ستاره مشتری و از دیدگاه رومیان از آن خورشید است و نام فارسی آن هرمز (- مشتری) است. از برجها کمان 28] و ماهی 29] را دارد. و هر چه در خاور و باختر در این خط باشد جزو آنست.

اقلیم سوم: آغاز آن آنجا است که در نیم روزی که شب و روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده سه گام و نیم و یکدهم و یک ششم دهم گام باشد، پایان این اقلیم نیز در آنجا است که سایه شخص در همان ساعت چهار گام و نیم و یک سوم دهم گام باشد. بلندای روز در وسط این اقلیم به چهارده [31] ساعت می رسد. این اقلیم نیز از خاور آغاز شده بر شمال چین و هند و سند و کابل و کرمان و سگستان و فارس و اهواز و عراقین و شام و مصر و اسکندریه می گذرد. شهرهای آن پس از شهرهای چین، میانه آن نزدیک مدین در بخش شام، واقصه در بخش عراق است. ثعلبیه و هر آنچه در آن خط است مرز جنوبی این اقلیم است و مدینه السلام (بغداد) و فارس و قندهار و هند، و از سرزمین سند، ملتان، کرور و کوهستان افغان و «صور» شام و طبریه و بیروت در مرز شمالی آن است، و هر چه در آن خط

است میان دو اقلیم می باشد. شهرهای معروف آن غزنه، کابل، رخج، کوههای زابلستان و سگستان، اصفهان، بست، زرنج، کرمان، و از فارس، استخر، گور، فسا، شاپور، شیراز، سیراف، گناوه، سینیز، مهروبان و همه حوزه اهواز، و از عراق، بصره، واسط، کوفه، بغداد، انبار، هیت، جزیره، و از شام، حمص (در برخی روایتها)، دمشق، صور، عکا، طبریه، قیساریه، أرسوف، رمله، بیت المقدس، عسقلان، غزه، مدین، قلزم، و از سرزمین مصر، فرما، تنیس، دمیاط، فسطاط، اسکندریه، فیوم، و از مغرب، برقه، افریقیه، قیروان، قبیله های بربر در سرزمین مغرب، تاهرت، سوس، کشور طنجه، و به دریای محیط پایان می پذیرد.

بلندترین روز ایشان در ابتدای اقلیم، سیزده و سه چهارم ساعت و در وسط آن چهارده ساعت و در پایان چهارده ساعت و یک چهارم ساعت است. درازای این اقلیم از خاور تا باختر هشتصد هزار و هفتصد و هفتاد و چهار میل و بیست و سه دقیقه، و پهنای آن سیصد و چهل و هشت میل و چهل و پنج دقیقه، و مساحت آن سه میلیون 30] و شش هزار و چهارصد و پنجاه و هشت میل و بیست و نه دقیقه است.

اقلیم سوم از دیدگاه ایرانیان از آن مریخ و از دیدگاه رومیان از آن عطارد (تیر) است. نام فارسی این اقلیم بهرام است. از برجها بره 31] و عقرب 32] را دارد. و هر چه در خط آنست در این اقلیم به شمار است. [32]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 30

اقلیم چهارم: آغازش در آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد، سایه شخص ایستاده چهار گام و سه پنجم

و یک سوم یک پنجم گام باشد، پایان اقلیم نیز جایی است که آن سایه در همان ساعت پنج گام و سه پنجم و یک سوم یک پنجم گام باشد. این اقلیم نیز از چین و تبّت و ختن و شهرهای میان آنها آغاز شده، بر کوههای کشمیر، بلّور، برجان 33]، بذخشان، کابل، غور، هرات، بلخ، طخارستان، مرو، قوهستان، نیشابور، قومس، گرگان، طبرستان، ری، قم، کاشان، همدان، آذربایجان، موصل، حرّان، عزاز، و مرزهای روم و جزیره قبرس، رودس، سیسیل (صقلیه) می گذرد و به دریای محیط بر تنگه (زقاق) که میان آندلس و کشور مغرب است می رسد. پس مرز جنوبی این اقلیم در عراق نزدیک بغداد و آنچه در این خط در خاور و باختر آن قرار دارد می باشد، و مرز شمالی آن، نزدیک قالیقلا و کرانه طبرستان تا اردبیل و گرگان و هر آنچه در آن خط باشد است. شهرهای معروف آن جز آنچه یاد شد، نصیبین، دارا، هردو «رقّه»، راس عین، سمیساط، رها، منبج، حلب، قنسرین، انطاکیه، حمص، و به روایتی، مصیصه، اذنه، طرسوس، سامره (سرّمن رأ)، حلوان، شهر زور، ماسبذان، دینور، نهاوند، اصفهان، مراغه، زنجان، قزوین، کرج، سرخس، استخر، طوس، مروروذ، صیدا، کنیسه السوداء، عمّوریه، لاذقیه می باشد.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم چهارده ساعت و یک چهارم، و در میانه آن، چهارده ساعت و نیم، و در پایان، چهارده ساعت و سه چهارم ساعت است. درازای اقلیم از خاور تا باختر هشت هزار و دویست و چهارده میل و چهارده دقیقه، و پهنای آن دویست و نود و نه میل و چهار دقیقه است و کل مساحت آن یک میلیون و چهارصد و هفتاد

و سه هزار و هفتاد و دو میل و بیست و دو دقیقه است.

اقلیم چهارم، از دیدگاه ایرانیان از آن خورشید و از دیدگاه رومیان از آن مشتری (هرمز) است و نام فارسی آن «خرشاذ»[34] است. از برجها شیر (اسد)[35] را دارد.

اقلیم پنجم: آغاز آن در جائی است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد [33] سایه یک آدم ایستاده پنج گام و سه پنجم و یک ششم یک پنجم گام باشد. میانه آن در جائی است که همان سایه در همان ساعت شش گام باشد، و پایان اقلیم جائی است که در خاور و باختر آن منطقه شش گام و نیم دهم و یک ششم دهم گام باشد. پهنای اقلیم به روایتی نزدیک یکصد و سی میل 36] است. از سرزمین ترکستان خاوری و یاجوج پشت سد آغاز شده بر ترکستان و قبایل آن وبر کاشغر، اصیفون، زاشت 37]، فرغانه، اسبیجاب، چاچ، اسروشنه 38]، سمرقند، بخارا، خوارزم، دریای خزر، تا باب الابواب (دربند)، برذعه، میافارقین، ارمینیه، راه های روم و کشور ایشان و روم بزرگ، سرزمین جلالقه 39] و کشور آندلس گذشته به دریای محیط پایان پذیرد. میانه آن نزدیک سرزمین تفلیس و بخشی از ارمنستان و از گرگان و هر چه در این خط از خاور به باختر می باشد است. مرز جنوبی این اقلیم، نزدیک خلاط و دبیل، سمیساط، ملطیه، عموریه و هر شهر که در این خط

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 31

باشد از خاور تا باختر است. مرز شمالی این اقلیم نزدیک دبیل و در خط آن سرزمین یاجوج و ماجوج است.

بلندترین روز در آغاز این

اقلیم چهارده ساعت و سه چهارم ساعت، و در میانه آن پانزده ساعت و در پایانش پانزده ساعت و یک چهارم است. درازای میانه اقلیم از خاور تا باختر هفت هزار و ششصد و هفتاد میل و ده و اند دقیقه است.

پهنای آن دویست و پنجاه و چهار میل و سی دقیقه است. مساحت همه اقلیم یک میلیون و چهل و هشت هزار و پانصد و هشتاد و چهار میل و دوازده دقیقه است. این اقلیم نزد ایرانیان و رومیان هر دو از آن ناهید (زهره) است و نام فارسی آن آناهیتا است. از برجها گاو (ثور)[40] و ترازو (میزان)[41] را دارد.

اقلیم ششم: آغازش در آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشند، سایه آدم ایستاده شش گام 42] و شش دهم و یک ششم دهم است. پایانش نیز تنها یک گام بر آغازش فزونی دارد. از کشور ترکستان خاوری آغاز شده، از «قانی» و «قون»[43]، خرخیز، کیماک، تغزغز[44]، و سرزمین ترکمانان، فاراب 45]، کشور خزر، و شمال دریای خزر، اللان، سریر، میان دو دریای خزر و [34] طرابزنده 46] قسطنطینیه، سرزمین فرنگ، شمال آندلس گذشته، به دریای باختری ختم می شود. پهنای این اقلیم به روایتی نزدیک دویست و اندی میل است. مرز جنوبی آن همان مرز شمالی [اقلیم پنجم 47]] است که نزدیک سرزمین خوارزم است و پشت آن از طرابزنده تا چاچ پس از ترکستان، و میانه این اقلیم نزدیک قسطنطینیه و آمل خراسان و فرغانه است. بسیاری از شهرها که در اقلیم پنجم یاد شد و جز آنها، به روایتی دیگر در این اقلیم قرار دارد، که عبارتند از:

سمرقند، دربند خزر، گیل (جیل) و پیرامن آندلس در سمت شمال، پیرامن کشور سقلابیان در سمت جنوب و هرقله.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم پانزده ساعت و نیم و در پایانش پانزده ساعت و سه چهارم ساعت است. درازای میانه اقلیم از خاور تا باختر هفت هزار و یکصد و هفتاد و پنج میل و شصت و سه دقیقه و پهنای آن دویست و پانزده میل و سی و نه دقیقه، و کلّ مساحت آن یک میلیون و چهل و شش هزار و هفتصد و بیست یک میل و چند دقیقه است.

این اقلیم از دیدگاه ایرانیان از آن تیر (عطارد) و از دید رومیان از آن قمر است و نام فارسی آن تیر می باشد. از برجها جوزا- دو پیکر[48] و خوشه- سنبله 49] را دارد.

اقلیم هفتم: آغازش آنجا است که در نیمه روزی که شب و روز برابر باشد، سایه قامت شخص ایستاده، هفت گام و نیم و یک دهم و یک ششم دهم باشد مانند پایان اقلیم ششم، زیرا که پایان هر یک آغاز دیگری است. پایان اقلیم هفتم جایی است که سایه در همان ساعت چنان روزی، هشت گام و نیم و نیم دهم گام باشد. در این اقلیم آبادانی بسیار اندک است. در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 32

خاورش نیزارها و کوهستانی است که ترکان بیانانی در آن می زیند. و بر کوهستان باشغرد[50] و بجناکیه 51] و دو شهر سرار[52] و بلغار و روس و سقلابیان و بلغریان و به دریای محیط پایان می یابد. پشت این اقلیم مردمی اندک چون «ایسو»[53]، «ورانک»[54]، «یوره»[55] و مانند ایشان می زیند. مرز جنوبی

این اقلیم که همان مرز شمالی اقلیم ششم است، به سوی خوارزم و طرابزنده، از خاور تا باختر کشیده است. و مرز [35] شمالی آن در سرزمین های دور سقلابی در خاور و ترکان ناحیه پشت شمال خوارزم است. میانه آن در «اللان» است و شهری معروف ندارد.

بلندترین روز ایشان در آغاز اقلیم پانزده ساعت و سه چهارم و در میانه آن شانزده ساعت و در پایان شانزده ساعت و یک چهارم است. درازای میانه اقلیم از خاور به باختر شش هزار و هفتصد و هشتاد میل و پنجاه و چهار دقیقه و پهنای آن یکصد و هشتاد و پنج میل و بیست دقیقه است. همه مساحت آن یک میلیون و بیست و چهار هزار[56] و هشتصد و بیست و چهار میل و چهل و نه دقیقه است.

این اقلیم از دیدگاه ایرانیان از آن ماه و از دیدگاه رومیان از آن بهرام (مریخ) است و نام فارسی این اقلیم ماه است، و از برجها خرچنگ (سرطان) را دارد. پایان این اقلیم پایان آبادانی جهان است، پشت ایشان جز گروهی گمنام و فقیر و وحشی کسی زیست نمی کند.

% هر یک از دوازده برج کدام شهرها را دارد؟[57]

1- بره- حمل: دارای بابل، فارس، آذربایجان، اللان، فلسطین است.

2- گاو- ثور: دارای ماهان، همدان، کردان کوهی 58]، مدین، جزیره قبرس، اسکندریه، قسطنطینیه، عمان، ری، فرغانه است و در شهرهای هرات و سگستان نیز شریک می باشد.

3- دو پیکر- جوزا: دارای گرگان، گیلان، ارمنستان، موقان، مصر، برقه، برجبان است و در کرمان و اصفهان نیز شریک است.

4- خرچنگ- سرطان: دارای ارمنستان کوچک، خراسان خاوری، بخشی از افریقیه، هجر، بحرین، دیبل، مرو رود است و در آذربایجان و بلخ نیز شریک

است.

5- شیر- اسد: دارای ترکستان تا یاجوج و پایان آبادانی آنجا، عسقلان، بیت المقدس، نصیبین، ملطیه، میسان، مکران، یدیلم، ایرانشهر، طوس، صعید و ترمذ است.

6- خوشه- سنبله: دارای اندلس، جزیره کریت (اقریطش)، پایتخت حبشه، جرامقه، شام، فرات، جزیره، دیار بکر،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 33

صنعاء، کوفه، و شهرهای میان کرمان از کشور فارس [36] و سگستان تا مرز سند می باشد.

7- ترازو- میزان: دارای روم، میان مرز آن تا آفریقا، سگستان، کابل، کشمیر (قشمیر)، صعید مصر تا مرز حبشه، بلخ، هرات، انطاکیه، طرسوس، مکه، طالقان، تخارستان و چین است.

8- کژدم- عقرب: دارای حجاز، مدینه، بیابان عربستان و اطراف آن تا یمن، قومس، ری، طنجه، خزر، آمل، ساریه (ساری)، نهاوند، نهروان است و در صغد نیز شریک است.

9- کمان- قوس: دارای کوهستان، دینور، اصفهان، بغداد، دنباوند (- دماوند)، باب الابواب (دربند)، گندیشاپور است و در بخارا و گرگان و کرانه های دریاچه ارمنستان و بربر به سوی باختر نیز شریک است.

10- بزغاله- جدی: دارای مکران، سند، نهر مهران، میان دریای عمان تا هندوچین، بخش خاوری روم، اهواز و استخر است.

11- آب آور- دلو: دارای از سواد تا کوهستان، کوفه و بخشهایش، نواحی پشت حجاز، سرزمین قبط از «مصر» و باختر سند است و در فارس نیز شریک است.

12- ماهی- حوت: حوت: دارای طبرستان، شمال گرگان، بخارا، سمرقند، قالیقلا تا شام و جزیره، مصر، اسکندریه، دریای یمن و خاور هند است و در روم نیز شریک است.

من آن را در برخی زیجها چنین یافتم، ولی در آن تکرار یک واژه و مترادفهائی است چنانکه گوید: بابل، عراق، سواد، بغداد، نهروان، کوفه، در صورتی که همه

اینها از سواد است، و همه جزو بابل و عراق بشمار می رود. بغداد و نهروان و کوفه بدان وابسته است. ما، در تصویر شماره (5) نقشه زمین را می بینیم که گرداگرد خانه خدا (کعبه) را فرا گرفته و مردم از همه جا بدان سو متوجه هستند و این مشکل تواند بود. [37]

نقشه 7. معجم البلدان، چ ع 1، ص 36.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 35

باب سوم در تفسیر واژه ها که مکرر در این کتاب یاد شده اند
اشاره

در بیان معنی برخی واژه های اصطلاحی که در این کتاب پی در پی بکار رفته است، که اگر در هر جا جداگانه گزارش شود کتاب به درازا خواهد کشید، و اگر در برخی جاها تفسیر شود، برای جویای آن دست یافتن بدان دشوار خواهد بود. و اگر هیچ نگوئیم خواننده کتاب، نیازمند کتاب دیگر خواهد بود، پس آن را در اینجا گسترده می آوریم تا کار جوینده آسان شود مانند: برید، فرسنگ (فرسخ)، میل، کوره، اقلیم، مخلاف، استان، طسوج، جند، سکّه، مصر، آباذ، درازا و پهنای جغرافیائی، درجه، دقیقه، صلح، سلم، عنوه، خراج، فیئی، غنیمت، قطیعه.

برید: درباره آن اختلاف نظر هست، برخی گویند: [در بیابان دوازده میل و در شام و خراسان شش میل می باشد.] بومنصور[59] گوید: [برید به معنی فرستاده، و ابراد- فرستادن است . گویند: [الحمّی برید الموت- تب پیک مرگ است.] آن سفر که نماز را کوتاه می کند چهار «برید» است که چهل و هشت میل هاشمی باشد که در راه مکه است. چارپای برید را نیز برید گویند. شاعر گوید:

و إنّی انصّ العیس حتی کأنّنی علیها بأجواز الفلاه برید

[60] بن اعرابی 61] گوید: فاصله میان دو منزلگاه برید است. برخی نیز سخنی دیگر

آورده گوید: از بغداد تا مکه دویست و هفتاد و پنج فرسنگ و دو میل است پس هشتصد و بیست و هفت میل می باشد و این پنجاه و هشت برید و چهار میل است، برید بیست میلی نیز هست. این سخن او است. شخصی صاحب نظر ولی غیر موثق به من گفت: از آن رو اسب برید را بدین نام می خوانند که به روزگار یکی از پادشاهان ایران، فرستادگان یکی از فرمانداران دیر به پایتخت رسیدند و چون شاه سبب را پرسید ایشان از برخی فرمانداران میان راه شکوه نمودند که به خوبی به آنان کمک نکرده اند. چون آنان را

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 36

برای کیفر آوردند گفتند ما نمی دانستیم که فرستاده شاه هستند. او دستور داد از آن پس، دم اسب فرستادگان «بریده» شود [38] تا نشان باشد و در میان راه کمک شایان دریافت کنند، و عربها آن را معرب کرده «برید» گفتند.

فرسخ- فرسنگ: در این واژه اختلاف است. برخی گویند از ریشه فارسی فرسنگ است که معرب شده است، ولی لغت شناسان آن را عربی خالص می دانند، چنانکه گفته اند: [انتظرتک فرسخا من النّهار] یعنی مدّت دراز از روز منتظر تو شدم. ازهری نیز همین را تایید می کند. ثعلب از ابن اعرابی آورده است که: [از آنش فرسخ گویند که چون آدمی راه بسیار پیماید خسته گردد و بنشیند استراحت کند.] من (یاقوت) گویم: این سخن معنی درست ندارد. در حدیث حذیفه آمده است که: شر و بدی فرسخها از شما دور نیست، همین که مردی از شما بمیرد فرسخی شر بر شما فرود آید. ابن شمیّل 62] در

تفسیر خود گوید: هر چه که بسیار دراز بماند فرسخ است. من (یاقوت) گویم: این سخنی درست است که راه پیمائی به درازا می کشد و می توانیم سخن حذیفه را نیز چنین تفسیر کنیم که: شری به درازای فرسخ بر شما فرود آید. پس فرسخ در آنجا به معنی اسم خاص برای مسافت معیّنی نیست بلکه درازای خواسته شده است. کلابیان گویند: فرسخهای شب و فرسخهای روز یعنی ساعتهای شب و روز، شاید این نیز به همان معنی اول باشد، یعنی راه پیمایی یک یا چند ساعته البته این در صورتی است که ریشه آن عربی باشد.

برای معنی فرسخ نیاز به موشکافی بیشتر در معنی میل نیز هست. حکیمان گفته اند که دور زمین در خط استوا سیصد و شصت درجه است و هر درجه بیست و پنج فرسنگ است و هر فرسنگ سه میل است، و هر میل چهار هزار ذراع، پس فرسنگ دوازده هزار ذراع است، و ذراع بیست و چهار انگشت و هر انگشت شش دانه جو که گونه ای چیده شوند که شکم هر یک به سوی دیگری باشد. نیز گفته اند که فرسنگ دوازده هزار «ذراع مرسل» است. و این با ذراع مسّاحی که آن را «ذراع هاشمی»[63] نیز می گویند و هر یک از آن، یک و یک چهارم ذراع مرسل است، برابر با نه هزار و ششصد ذراع خواهد بود. گروهی نیز گفته اند فرسنگ هفت هزار گام است. ولی من در سه میل بودن فرسنگ هیچ مخالفی ندیدم. [39]

میل: بطلمیوس در مجسطی گفته است: میل سه هزار ذراع به «ذراع شاه» است، هر ذراع سه وجب، هر وجب سی و شش انگشت، انگشت پنج جواز

پشت و دو به یکدیگر چسبان است.

نیز گوید: [میل یک سوم فرسنگ است.] و گویند [میل دو هزار و سیصد و سی و سه گام باشد.] ولی نزد لغت شناسان میل پایان دیدگاه چشم است. بن سکیت گوید: [علامتها که در راه مکه ساخته شده میل خوانده می شود، زیرا که به اندازه دورترین دید چشم از یکدیگر قرار دارند.] مقصود از دورترین دید نیز مطلق نبوده است، زیرا که ما کوه را با فاصله چند روز راه می بینیم، بلکه مقصود دیدن ساختمانی با بلندای ده ذراع یا نزدیک بدان است که کلفتی آن نیز متناسب با بلندایش باشد. از دید من نیز این خود بهترین گفتار در این باره است.

اقلیم: من درباره لفظ و معنی آن، در باب دوم، با گستردگی سخن رانده ام و نیازی به تکرار ندارد. در اینجا نیز تنها برای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 37

یادآوری و ارجاع به جایش یاد نمودم.

کوره- خوره: حمزه اصفهانی می گوید: [خوره واژه فارسی خالص به معنی بخشی از استان است و تازیان آن را گرفته برای استان به کار می برند، چنانکه «اقلیم» را از یونانیان 64] گرفتند و به جای کشخر فارسی به کار بردند. پس خوره و استان یکی است.] من (یاقوت) گویم: خوره هر سرزمینی است که چند دیه را در برگیرد، این دیه ها ناگزیر باید یک قصبه یا شهرستان یا رودخانه ای داشته باشند که نام آن بر همه خوره نهاده شود. چنان که گویند: [دارابگرد شهرستانی است در فارس و ملحقات گسترده ای دارد که همه آن را خوره دارابگرد خوانند. یا «نهر ملک» که رودخانه ای بزرگ جدا شده از فرات

است که به دجله می ریزد و نزدیک سیصد دیه در اطراف آن است و به همه آنها «نهر ملک» گفته آید، و مانند آن.]

مخلاف: اصطلاحی است که بیشتر یمنیان آن را به کار برند و دیگران کمتر و به پیروی از ایشان به کار گیرند. جمع آن «مخالیف» است و «مخالیف یمن» خوره های آن است. هر مخلاف در آنجا نامی ویژه خود دارد که نام قبیله ای است که در آن زیسته و آن را آباد کرده اند [40] و نامش بر آن مانده است. در حدیث معاذ آمده است که: [هر کس از مخلافی به مخلاف دیگر کوچ کند و سپس سال تحویل شود، عشر و گزیت او بر مخلاف قبیله پیشین او است.]

ابو عمرو گوید: [گفته می شود فلانی را بر مخلافهای طایف و پیرامن آن گمارده اند.] خالد پسر جنبه گوید: [در هر شهر مخلافی باشد، مکه مخلاف دارد همچنین مدینه، بصره، کوفه،] من مانند پیشتر می گویم: این به عادت بستگی دارد، چون یمنی مهاجرت می کند، خوره را به عادت شهرهای خود مخلاف می نامد، پس در حقیقت مخلاف لهجه ویژه یمنی معمولی است.

برخی نیز گویند: [مخلاف هر شهر فرماندار آنجا است.] گویند عربی می گفته است: [ما از بنی نمیره دیدار می کردیم، در حالی که ما در مخلاف مدینه و ایشان در مخلاف یمامه بودند.] بومعاذ می گفت: [مخلاف همان «بنکرد» است. بنکرد آن است که هر تن از گروه یک گزیت جداگانه دارد که بنکرد او است و به قبیله می پردازد.] در کتاب «عین» نیز آمده است که گویند: [فلانی از فلان مخلاف است، این واژه نزد مردم یمن به معنی رستاق و جمع آن مخالیف است.]

این است آنچه درباره مخلاف به من رسیده بود و درباره ریشه شناسی آن چیزی نشنیده ام. نظر خود من چنان است که چون فرزندان قحطان، یمن را زیستگاه خود پذیرفتند و بسیار شدند تا آنجا که نمی توانستند در یک جا بمانند، بر آن شدند که به بخشهای یمن سرکشی کنند، تا هر خانواده جائی را برگزیده آباد کند و بماند. پس هر خانواده ای که جائی را برمی گزید، از دیگران جدا می شد و آنجا را به نام پدر خاندانی که بر جا مانده و «تخلف» گزیده است می نامید و مخلاف فلانی خوانده می شد، مانند «مخلاف زبید» و «مخلاف سخان» و مخلاف همدان همه مخلافها با اضافه شناخته می شد.

استان: چنان که از حمزه نقل کردیم او می گفت: [استان و خوره یکی است، شهرستان، طبرستان، خوزستان همه پسوند «استان» دارد که الف آنها در تخفیف افتاده است.] برای نمونه، فارس پنج استان داشت: که یکی از آنها استان دارابگرد بود. هر استان نیز چند روستا (رستاق) را دربر می گرفت و هر روستا به چند تسوج و هر تسوج به چند دیه تقسیم می گردید، نمونه آن «استخر» است که یکی از استانهای فارس بود و یزد رستاقی از [41] رستاقهای «استخر»، و «نائین» و چند دیه دیگر تسوجی از تسوجهای رستاق «یزد» و «نیاستانه» دیهی از دیه های تسوج نائین است. موبد[65] ری می گوید: [استان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 38

به معنی جاگزین شدن است چنان که گویند: «و هما استان گرفت» یعنی به جائی منزل گرفت.]

رستاق (- روستا): بنا به گفته حمزه پسر حسن مخفف «روذه فستا[66]» است، فستا به معنی حالت است، روی هم

معنی مرتب و منظم را می دهد. من (یاقوت) گویم: آنچه ما به روزگار خود در کشور فارسها دیده و دانسته ایم آن است که ایشان از رستاق جائی را می خواهند که دیه و کشتزار بسیار دارد و آن را درباره شهرهائی مانند بغداد و بصره به کار نمی برند، پس رستاق نزد ایرانیان به جای سواد در اصطلاح مردم بغداد است. و از خوره و استان کوچکتر می باشد.

طسّوج (تسوج): بر وزن سبّوح و قدّوس، از خوره و رستاق کوچکتر و کمتر و گوئی بخشی از خوره بوده است، چنان که تسّوج یکی از بیست و چهار جزء دینار بود. زیرا گاهی خوره چندین تسوج را در بر می گیرد. و آن واژه ای فارسی از ریشه «تسو» است، که هنگام معرب شدن «تای» آن به «طین» تبدیل و در پایان جیم افزوده شده است و با جمع بستن آن به «طساسیج» نیز بر تعریب آن افزوده اند. بیشترین جائی که این واژه را به کار می برند سواد عراق است. مردم سواد عراق را به شصت تسوج بخش کرده و هر یک را به نامی اضافه نموده اند که در جای خود پس از انداختن واژه تسوج یاد شده است.

جند: در نامهای «جند قنسرین»، «جند فلسطین»، «جند حمص»، «جند دمشق»، «جند اردن» پنج جند[67] است که همگی در شام هستند. من نشنیده ام که این واژه، در غیر سرزمین شام به کار رود. فرزدق چنین سروده است:

فقلت ما هو إلّا الشام ترکبه کأنّما الموت فی اجناده البغر[68]

احمد بن یحیی بن جابر بلاذری 69] گوید: [درباره اجناد اختلاف کرده اند.] برخی گفته اند: [مسلمانان هر یک از جندهای شام را «جند» خواندند زیرا که چند خوره

را در بر می گرفت و تجنّد به معنی تجمّع است و جنّدت جندا به معنی «من گروهی را گرد آوردم» است و گویند مسلمانان در هر بخش سپاهیانی داشتند که ماهیانه خود را از آنجا می گرفتند. و ایشان را جند فلان می خواندند و کم کم این نام [42] بر آن بخش بماند]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 39

آباذ:

که بسیار در پسوند نام شهرها و دیه ها و روستاها، در این کتاب می آید، مانند اسدآباذ و رستم آباذ و حفص آباذ، که اسد نام کسی و آباذ در فارسی به معنی ساخته شده است، پس معنی آن ساخته اسد است، و مانند آن بسیار است.

سکه:

به معنی راه کوبیده است که کاروانها از شهری به شهر دیگر آن را می پیمایند. هر گاه در کتاب بخوانیم که از فلان شهر به فلان، چند سکه است، راه را خواهند، چنان که گویند از بغداد به موصل پنج سکه است، یعنی رونده از بغداد به موصل می تواند یکی از پنج راه را بپیماید. و نیز گفته شده است که [ «سکک البرید» به معنی ایستگاه های روزانه برید است.] ولی نخستین معنی درست تر باشد.

مصر:

چنان که گویند: مصّرت مدینه کذا فی زمن کذا- [فلان شهر در زمان فلانی شهر شده است.] و گویند: [فلان جایگاه یک مصر است یعنی شهر است.] مصر در لغت به معنی مرز میان دو چیز نیز هست. مردم هجر در قرارنامه ها می نویسند:

[فلانی فلان خانه را با مصور (مصرها- مرزها) ی آن خریداری کرد.] عدی پسر زید چنین می سراید:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بین النّهار و بین اللّیل قد فصلا[70]

درازا- طول:[71]

می گوئیم: عرض و پهنای جغرافیائی فلان شهر، فلان درجه و طول و درازای جغرافیائی آن فلان درجه است. این از اصطلاح منجمان است و خود در تفسیر آن گویند: [مقصود ما از درازا یعنی طول شهر، فاصله آن است از دورترین نقطه آباد، خواه آن را بر روی خط معدل النهار گیریم یا بر خط استوا که هر دو همانند و موازیند و گاه به جای یکدیگر به کار می روند، زیرا که اصطلاح های این دانش از یونانیان گرفته شده و ایشان نزدیکترین پایانه آبادی را نسبت به خود که پایانه باختری است نشانه نهادند، بنا بر این درازای هر شهر دوری آن است از این پایانه باختری.] ولی در جای این پایانه در میان ایشان اختلاف هست، برخی از آنان آغاز درازا را کرانه اقیانوس باختری که دریای محیط است می دانند و برخی دیگر آغاز درازا را جزیره هایی می شمرند که نزدیک دویست فرسنگ درون آن دریا [43] است و «جزایر سعادات» و «خالدات» نامیده شده است، که در برابر کشور مغرب جا دارد. و از این رو ما در کتابها به دو گونه درازا برخورد می کنیم که ده درجه با هم اختلاف

دارند، و تشخیص آنها نیاز به دقت بیشتر دارد. من همه اینها را از بوریحان آوردم.

پهنا- عرض:

پهنای هر شهر معنائی در برابر درازای آن دارد، که یاد کردیم. در اصطلاح منجمان پهنای هر شهر دوری آن است از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 40

خط استوا به سوی شمال، زیرا که آبادی در این سو است. اندازه پهنای هر شهر (درجه فاصله آن شهر از خط استوا و معدل النهار) بر روی دائره ای بزرگ معین می شود که عمود بر خط استوا و معدل النهار است و از بالای سر آن شهر می گذرد. همیشه درجه این فاصله با درجه بلندی قطب شمال از افق برابر است. هر چند اندازه پائین بودن قطب جنوب از افق نیز همین اندازه است، لیکن چون پیدا نیست بدان توجهی نمی شود. این است گفته صاحب «تفهیم»[72].

درجه، دقیقه:

از اصطلاح های منجمان است و من در این کتاب اندازه درازا و پهنای شهرها را با آن می شناسانم. گویند [درجه، آن فاصله از فلک است که چون خورشید آن را در راه شبانه روزی خود می گذراند، بر روی زمین بیست و پنج فرسنگ طی کرده است. درجه را به شصت دقیقه تقسیم کرده اند و دقیقه را به شصت ثانیه و ثانیه را به شصت ثالثه و همچنان ...]

صلح- آشتی:

صلح در لغت بر ضد فساد و در اصطلاح ما در اینجا بر ضد تخلف و گردن کشی است. هنگامی که مسلمانان دژ یا شهری را در میان می گرفتند و مردم آنجا می ترسیدند از راه تسلیم بیرون آمده، مال یا خراج یا وظیفه ای به سود پیروزمندان بر عهده می گرفتند و همه ساله آن را سرانه یا به اندازه زمین پیشکش می کردند، یا مالی را فورا می پرداخته اند.

پس این شهر با زور گرفته نشده است که «مفتوح عنوه» خوانده شود.

سلم:

برگرفته از آیت «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً یعنی همگی از در تسلیم درآیید (بقره: 2: 208) گویند [گردن نهادن به قوانین اسلام باشد، سلم آشتی و سلم تسلیم شدن و افسار خود را به دست مسلمانان سپردن است، پس گویی به آشتی نزدیک باشد.] ولی نزد من چنان است که سلم از سلامت باشد، که هر گاه دو طرف همگامی کنند، هر دو سو آسوده خواهند بود. [44]

عنوه:

آنجا که می گوئیم فلان شهر به «عنوه» گشوده شد یعنی با زور جنگ گرفته شد و این ضد صلح است. گاهی نیز عنوه به معنی فرمانبرداری دوستانه است. فرّا[73] این شعر را به گواه آورد:

فما اخذوها عنوه عن مودّهو لکنّ ضرب المشرقیّ استقالها[74]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 41

گویند [در اینجا عنوه به معنی تسلیم شدن بی جنگ است.] من (یاقوت) گویم: این خود گونه ای تأویل است، پس ما می توانیم گونه ای دیگر تأویل کرده بگوئیم: معنی این شعر آن است که [آن را با زوری که در کنارش دوستی باشد نگرفتند، بلکه با جنگ گرفتند] چنان که گویند: [فلانی دوستانه به تو صدمه نزد، یعنی دشمنانه زد.] یا گویند: [این رفتار دل پاک نیست، اگر پاک باشد، یعنی چرکین است ...] به هر حال اجماع بر این است که «عنوه» به معنی «غلبه» و زور است، و «عانی» اسیر شده به زور می باشد، و فلان شهر به عنوه گشوده شد یعنی با زور و کشتار مردمش را مجبور به تسلیم یا گریز از شهر کردند، یا آن که چون دیدند نمی توانند بجنگند شهر را رها کرده بدون بستن قرارداد گریختند.

خراج:

خراج و خرج یک معنی دارد، این که بنده تو به تو خراج دهد یعنی درآمد خود را به تو دهد چنان که رعیت به والی خراج می دهد. حق تعالی می فرماید: [مگر از ایشان خرج می خواهی (مؤمنون: 23: 73)] یعنی آیا برای پیامبری مزد می خواهی؟ مزد خداوند به از آن است.

آن خراج نیز که عمر خطاب بر مردم سواد نهاد به معنی غلّه بود، زیرا سواد زمین «فیی ء» بود و حضرت (ص)

فرموده بودند: [الخراج بالضّمان- یعنی غلّه در برابر ضمانت و پناه است.] و آن در جائی است که کسی برده ای را بفروشد و خریدار مدتی از آن برده بهره کشی کند، سپس در آن برده عیبی یابد که فروشنده پنهان کرده باشد که [45] در این صورت خریدار حق دارد برده را پس دهد و همه بهایش را پس گیرد، و بهره ای که خریدار در آن مدت از برده گرفته حلال او است زیرا که بهره کشی در برابر ضمانت و پناه است. عمر پس از فتح دستور داد سرزمین سواد را اندازه گیری کردند و آن را به کشاورزانی که در آن جا کار می کردند سپرد تا بهره آن را سر هر سال بپردازند، و آن را «خراج» نامیدند سپس به هر سرزمین که با قرارداد صلح گرفته می شد و مردم آنجا چیزی را به گردن می گرفتند آن سرزمین را «خراجی» می خواندند زیرا که آن تعهد همانند بهره کشی کشاورزان روزگار عمر بود. در حدیث نیز آمده است هنگامی که بوطیّبه پیامبر (ص) را حجامت کرد دستور داد مزد او دو صاع غلّه باشد پس به ارباب او سپرد که آن را از خراج وی بکاهند.

فی ء، غنیمت:

ریشه فی ء در لغت به معنی بازگشت است. «فی ء» به معنی بازگشت سایه درخت یا جز آن پس از نیمه روز، نیز از همین است، چنان که «ظل» سایه پیش از آن است. حمید پسر ثور چنین سرود: [نه تحمل «ظل» چاشتگاه را داری و نه «فی ء» سرد عصرانه را.] بو عبیده 75] گوید: [هر آنچه آفتاب از آن دور شود فی ء و ظل باشد و هر آنچه آفتاب بر آن

نتابد «ظل» است.] خدا درباره جنگ بر ضد سرکشان گوید: [بجنگید تا به فرمانبرداری از خدا بازگرداند (حجرات: 49: 9)] فی ء دارایی کافران را گویند که به مسلمانان می رسد. بومنصور ازهری (هراتی) در تفسیر آیت ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 42

[آنچه خداوند از دارایی مردم کافر اهل قریه ها به رسول خود غنیمت داد (حشر: 59: 7)] گوید: [یعنی آنچه را خداوند از اموال مخالفان بدون جنگ به رسول (ص) خویش باز گرداند، چنان که خانه های خود را برای مسلمانان بگذارند و بروند، یا گزیت معین سرانه یا مالی جز گزیت بپردازند و خون خود را بخرند تا ریخته نشود، چنین دارایی در کتاب خدا «فی ء» نامیده شده است و این که خداوند گوید: [آنچه را خداوند به رسولش باز گردانید آن بود که شما برای آن اسب نتاخته بودید (حشر: 59: 6)] درباره بنی نضیر نازل شد که پیمان شکستند و وطن خود را گذاشتند و رفتند و پیامبر (ص) دارایی و نخلستان ایشان را به دستور خداوند تقسیم کرد. تقسیم فی ء نیز با تقسیم غنیمت فرق دارد، زیرا غنیمت با اسب و رکاب و تاخت و تاز به دست می آید. من (یاقوت) گویم: این نقل [46] گفته ازهری بود که مذهب امام شافعی نیز همین است. ولی اگر فی ء به معنی بازگشت باشد، پس فرقی میان بازگشت با زور و بی زور نیست، و نیز فرقی میان بازگشت به پیامبر (ص) یا به همه مسلمانان وجود ندارد. این آیت بیان حالت واقعه بنی نضیر است و هیچ دلالتی بر این ندارد که

فی ء باید با زور گرفته شده باشد یا با صلح، پس اگر با زور گرفته شده بود، آیت چنین می آمد که آنچه را خداوند به مسلمانان باز گردانید، پس در اینجا که با نبودن زور، اموال به رسول خدا بازگشته است، نشانه آن است که اگر زور به کار رفته بود اموال از آن همه مسلمانان می شد و اگر این حالت نیز نباشد بی نیاز از نفی بود بنا بر این همان سخن خداوند که می فرماید: «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری کفایت می کند، در صورتیکه سخن بدون نفی مفهوم گردد.

قدامه 76] در اینجا عکس نظر ازهری دارد. او می گوید: [فی ء به دارایی گویند که مسلمانان آن را با زور و جنگ از دشمن گرفته باشند و وقف بر همگان شده باشد، زیرا درآمد سالیانه آنچه همگان گرفته اند از آن همگان خواهد بود،] من گویم: ولی این گفته قدامه که «فی ء» تنها به دارایی گویند که با زور گرفته شود، نادرست است زیرا که خداوند می گوید: [ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ. (حشر: 59: 7)] و مقصود از فی ء هر چیزی است که از کفار به دست مسلمانان افتد و درآمد سالیانه اش از آن ایشان باشد، آنچنان که هم خراج و گزیت سرانه و داراییهای «بنی نضیر» و «وادی القری» و «فدک» را در برگیرد که با آشتی گرفته شد و تاخت و تازی روی نداد و هم مانند زمینهای سواد دجله که را با زور گرفته شد و به دست صاحبان 77] پیشین آن سپرده شد، تا درآمد سالیانه آنها را تحویل دهند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 43

در میان

دانایان شک نیست که هم دارایی هایی چون دارایی بنی نضیر و دیگران که به صلح گرفته شد فی ء نامیده می شود و هم زمین های سواد و جز آن که به زور گرفته شد ولی فرق این دو فی ء در آن است که فی ءهایی که با زور گرفته شد از آن مسلمانانی بود که در جنگ شرکت داشتند و میان آنان تقسیم می شد، چنان که پیامبر درباره «خیبر» و غنایم آنجا انجام داد، و آن فی ءهایی که صاحبانش از در صلح درآمدند مانند «وادی القری» و «فدک» یا مردم آنجا را رها کرده و هنوز با مسلمانان روبه رو نشده گریختند مانند دارایی بنی [47] نضیر حکم آنها با پیامبر (ص) و پیشوایان بود، که به هر کس می خواستند می دادند، چنان که پیامبر (ص) انجام داده بود.

غنیمت:

آن چیزی است که از دارایی مشرکان گرفته شود، مانند زمین های خیبر که پیامبر (ص) آنها را پس از برداشت خمس، میان یاران خود تقسیم نمود و هر قسمت از آن به گروهی ویژه داده شد. اینها با سرزمین های سواد فرق دارد که آن نیز به زور و جنگ گرفته شد ولی عمر چنان دید که آنها را ملک همگان سازد تا تقسیم نگردد، لذا فی ء جاودانه مسلمانان شناخته شد که درآمد آن همه ساله به ایشان داده می شد. اموال صامت نیز غنیمت شمرده می شود[78] که خمس آن را گرفته باقی مانده را بر کسانی که در جنگ شریک بودند تقسیم می کردند بطوری که سه سهم به اسواران و یک سهم به پیادگان داده می شد. این برداشت من (یاقوت) بود که از راه قیاس بدان رسیده و روایتی که بدان تکیه

کنم ندیده بودم تا آن که به کتاب «اموال» از ابو عبید قاسم پسر سلام 79] دست یافتم و نظر او را برابر آنچه من گفته بودم دیدم که می گوید:

دارایی ها که پیشوایان اسلام به دست دارند سه گونه است که در کتاب خدا یاد شده است: صدقه، فی ء، خمس. که هر یک بر چند گونه است.

صدقه:

زکات و مالیاتی که مسلمانان می پردازند از: زر، سیم، شتر، گاو، گوسفند، حبوبات، و میوه، متعلق به هشت دسته ای است که خدا از آنها نام برده 80] و حق ویژه آنان است.

عمر گوید: [این (اموال زکات) از آن آنان (هشت دسته یاد شده) است .

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (معجم البلدان (ترجمه))، ج 8، ص: 44

فی ء: نیز دارایی است که از اهل ذمّه گرفته می شود مانند گزیت سرانه که خونبهای ایشان است و با پرداخت آن جان و مالشان در امان می ماند.

و از آن جمله است خراج سرزمینی که با زور گشوده شده و از طرف پیشوا به دست اهل ذمه سپرده شده باشد تا سالیانه تشک 81] آن را بپردازند.

و نیز از آن جمله است مالیاتی که از سرزمین های مصالحه شده گرفته می شد که مردمش سرکشانه خراج تعیین شده پیشین را نپرداخته بودند و دوباره قرارداد آشتی بسته اند.

و نیز از آن جمله است آنچه را عشریه گیران از دارایی بازرگانان اهل ذمه در راه ها می ستانند یا از کافران حربی به هنگام درآمدن برای بازرگانی به خاک کشور اسلام می گیرند، همه اینها از فی ء به شمار آید و از آن همه مسلمانان است، از ثروتمند تا بی نوا، پس به مستمری جنگجویان و ماهیانه بازماندگان و هر آنچه پیشوا از راه نیک

اندیشی برای اسلام هزینه کند پرداخت می شود.

خمس:

یک پنجم [48] غنیمتهای غارت شده از کافران حربی و همچنین معادن طبیعی و گنجینه های کشف شده است، و دانشمندان را در آن اختلاف نظر است، برخی گویند خمس از آن همان پنج گروه 82] است که نامشان در قرآن آمده است و عمر گفت: [هذه لهولاء- این از آن ایشان است.] دیگری گوید: حکم خمس حکم فی ء است که بسته به خواست پیشوا است اگر بخواهد به همان کسان که خدا نام برده است می پردازد و اگر چنان دید که در راه همه مسلمانان هزینه شود در بیت المال می گذارد تا در راهی سودمندتر برای ایشان هزینه گردد، همچون مرزداری و خرید جنگ افزار و اسب و بیستگانی دادرسان و جنگجویان و کارمندان.

قطیعه:

دو معنی دارد، نخست: آن که پیشوای شایسته فرمانروایی، زمینی را از همسایگانش جدا کند و به کسی ببخشد تا آن را آباد سازد و از آن سود برد، یا خانه سازد و بنشیند یا کسانی را بنشاند، یا کشتزار سازد و از محصول آن سود برد، و خراجی بپردازد یا هیچ نپردازد. چنین بوده است وضع قطیعه هایی که منصور[83] و فرزندانش در بغداد به کسانی دادند، مانند قطیعه ربیع، قطیعه أم جعفر و قطیعه فلان ... که هر کدام بجای خود بیاید.

دومین معنی قطیعه آن است که سلطان، دیه ها یا بخشهایی را به هر کس از فرماندهان خود که بخواهد به اقطاع بسپارد، که سالیانه چیزی مشخص را در برابر آن، خواه اندک و خواه بسیار بپردازند. خواه درآمد آنجا بسیار و خواه اندک باشد، و سلطان در جزئیات کار آنجا مداخله نمی کند.[84]

______________________________

(1). متن: طسق که معرب تشک به معنی مالیاتی

است که برای هر جریب زمین کشاورزی گرفته می شده است و به معنی مزد نیز هست (مفاتیح العلوم خوارزمی. ترجمه خدیوجم ص 62).

(2). آیت خمس چنین است: بدانید که یک پنجم هر آنچه از غنایم (دشمن) بدست آوردید از آن 1) پیامبر و 2) خویشاوندان او و 3) یتیمان و 4) بینوایان و 5) در راه ماندگان است (انفال: 8: 41).

(3). منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی 85]

________________________________________

[1] ( 1). هشام از موالی ایرانی کوفه- جندیشاپور، صاحب نظریات فلسفی معاصر امام ششم حضرت صادق م 148 که نظریات وی را تأیید می نمود.

وی از پایه گذاران گنوسیسم اسلامی با رفض خلافت است. عبد الله نعمه در 1959 م در مصر کتابی در 222 ص و احمد صفائی در تهران در 282 ص کتابی دیگر در زندگینامه هشام ساختند که نخستین به تازی و دومی به فارسی در 1342 خ چاپ شده است. یاقوت تنها همین یک جا در این کتاب از هشام و آن نیز بی یادآوری پیوند او با امام، یاد کرده است.

[2] ( 2). بوهذیل علاف( 135- 235) از موالی ایرانی بصره- جندیشاپور صاحب نظریات فلسفی از پایه گذاران گنوسیسم اسلامی بی رفض خلافت بود و معتزلی است.

[3] ( 1). نسخه بدل است که وستنفلد در جلد 5 ص 2 داده است.

[4] ( 2). متن: ست و ستون، تصحیح قیاسی از منزوی است.

[5] ( 1). هفتورنگ( بیرونی. تفهیم چ همائی ص 179 س 3) که در فارسی امروز آن را هفت برادران خوانند( پانوشت 1: 221: 7. فارسی ص 208: 7)

[6] ( 2). برای محترق- سوخته، اصطلاح جغرافیائی به معنی ویرانه و ناآباد، ن. ک.

احسن التقاسیم ترجمه منزوی ص 198 و 215.

[7] ( 3). متن: کسوف القمر و الشمس یعنی خسوف ماه و کسوف خورشید.

[8] ( 1). میان دو کروشه از متن عربی افتاده و عبارت ناقص است و مترجم آن را در فارسی افزوده است.

[9] ( 2). گویا: محمد پسر عبد الله مکحول بیروتی م 321( زرکلی از نجوم زاهره 3: 242) باشد که در این کتاب بیش از ده جا از وی نقل آمده است.

[10] ( 3). اسطاذیا: از استادیون یونانی stadion معادل 600 پا( لغتنامه، از تحدید نهایات بیرونی ترجمه احمد آرام ص 186.)

[11] ( 1). ورانک( تفهیم. بیرونی ص 166) نیز ن. ک، فارسی ص 32: 3.

[12] ( 2). ولی واقع عکس این است زیرا آب در سطح دریای سفید( مدیترانه) بخار می شود و همیشه آب از محیط اطلس از این تنگه بدان وارد شود.

[13] ( 1). متن: کم بینکم و بینها؟ که نادرست است، و من« کم بینهما» خواندم و ترجمه کردم.

[14] ( 2). متن: کم بینکم و بین السماء السابعه؟ است که نادرست بود و من آن را به« کم بینها و بین السماء السابعه» تصحیح کردم.

[15] ( 1). یاقوت در چ ع 1 ص 401 فارسی ص 371 همین مجلد یک مطلب جغرافیایی را باز هم به نقل از بیرونی م 440 از بو الفضل هراتی آورده است، پس می تواند همان باشد که در لغتنامه دهخدا- الف ص 735 به نقل از ترجمه یمینی؛ هم روزگار مؤیّد الدّوله دیلمی زنده به سال 371 خوانده شده است. و نیز می تواند همان دباغ هجو کننده پوشنج باشد که در همین مجلّد چ ع 1: 759

دیده می شود.

[16] ( 2). حمزه اصفهانی( 280- 360) از مردم اصفهان نگارنده« تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء» که در پیشگفتارش فهرستی از کتب فارسی می آورد که از آنها استفاده کرده است.( جرجی زیدان آداب اللغه 2: 315) و« اصبهان و اخبارها» و جز آنها که چاپ شده است. او به بغداد آمد و کتاب« خصائص و موازنه» را در برتری زبان فارسی بر عربی برای عضد الدوله بویه( 324- 372) بنگاشت که نسخه اش در خدیویه هست( ندیم ترجمه تجدد: 230 و زرکلی اعلام از منابع بسیار) از مصادر کار یاقوت است و در این کتاب بیش از شصت بار از او نقل می کند و بیشتر معربها را نشان می دهد که گویا از همان موازنه نقل می کند( چ ع 1: 553: 1 فارسی ص 506)

وستنفلد کنیت ابو الفرج بدو داده که نادرست است. شاید با هم روزگارش ابو الفرج اصفهانی( علی بن الحسین 284- 356) صاحب« اغانی» اشتباه شده باشد.

[17] ( 1). اقلیم از ریشه Klima یونانی به معنی منطقه است. جرامقه جمع جرمقی لقب تحقیرآمیز مردم سریانی شام است، شاید واژه اقلیم را سریانیان از یونان گرفته به عربی آورده باشند.

[18] ( 2). الزینه. از بو حاتم رازی احمد ورسنانی اسماعیلی م 322. کتاب الزینه در دو جلد با پیشگفتار حسین الهمدانی در دو مجلّد 152+ 232 ص در قاهره 7- 1958 چاپ شده است.( ندیم. ترجمه تجدد: 354 و فهرست مجدوع: 294) یاقوت تنها در اینجا از آن نقل کرده این نقل نیز با واسطه است.

[19] ( 3). متن-[ فقسموا ایرانشهر الی کشورات ست ... اوسطها هنیره ...] چون ما از طریق بیرونی و

دیگران می دانیم که در جغرافیای زردشتی، جهان فیزیک را به هفت کشخر- کشور تقسیم می کنند و ایرانشهر را در میان نهاده و شش کشور انیران را دورادور آن قرار می دهند، و یاقوت واژه انیران را به صورت« هنیره» معرّب کرده است، من ناگزیر دو واژه« ایرانشهر» و« هنیره- انیران» را در متن کتاب معجم البلدان جابجا کردم. باری جهان متافیزیک( ما بعد الطبیعه) در ایران باستان اقلیم هشتم نامیده می شد و سهروردی از آن به« الاقلیم الثامن و هو هورقلیا» تعبیر می کند( حکمه الاشراق چ کربن ص 254). اقلیم هشتم را مقدسی نیز در احسن التقاسیم چ ع. ص 402: 16- 18 و ص 420: 11 ص 430: 4 و 443: 5 و 449: 23 ترجمه فارسی ص 603 و 641 و 659 و 669 یاد کرده است. بیرونی در« ماللهند» ص 29 ترجمه ص 26 به نقل از مانی در« کنز الاحیاء» اقلیم هشتم را« دار السرور» می نامد که اجسام در آنجا ابعاد سه گانه را ندارند.

[20] ( 1). برای فرق میان« هفته عددی» که از ملتهای سامی به ما رسیده است و« هفته ستاره ای» هند و ایرانی که امروز در سراسر اروپا به کار می رود، و هنوز در برخی دهات ایران نیز باقی مانده است، و سبب اختلاف ردیف آن با سیارات منظومه شمسی ن. ک بو ریحان بیرونی ما للهند ص 171، ترجمه سها ص 166 تفهیم چاپ فارسی همائی ص 274 و 362 و مقالت منزوی:« جمعه و یکشنبه». مجله کاوه مونیخ سال 1355 خ شماره 63 ص 2- 6.

[21] ( 2). محمد فزاری و برادرش اسحاق پسران ابراهیم پسر حبیب

فزاری منجمان منصور دوانیقی و هارون عباسی بودند ن. ک ندیم تجدد ص 188 و 332 ترجمه 274 و 491، ذریعه 4: 399: 29 و مؤلف سند و هند ذ 12: 236 به نقل از قفطی ع 270 ترجمه 371 و پدرش ابراهیم در قفطی ع 57 ترجمه ص 103 شناسانده شده است. زیج ابراهیم پسر حبیب فزاری در کشف الظنون نیز آمده است.

[22] ( 1). جمله معترضه میان دو کروشه، شاید از حاشیه به درون متن افتاده باشد.

[23] ( 1). عنوان در متن عربی نیست و افزوده مترجم است.

. مرزبندی هر یک از هفت اقلیم، با اندازه سایه یک آدم ایستاده، در دو نیم روز نوروز و مهرگان هر سال را یاقوت از مقدسی گرفته و از جای دیگر تکمیل کرده و یا هر دو از مرجع سومی گرفته اند، من هر یک از این دو کتاب را با نگاه به دیگری تا آنجا که توانم بود تصحیح نمودم. ن. ک.

احسن التقاسیم ترجمه منزوی ص 86- 90 من در آنجا اندازه ها را با ارقام کسری نشان دادم تا آسانتر باشد.

[24] ( 2). دنقله( تفهیم ص 198). چ ع: 2: 599: 1 و چ ع 2: 611: 11

[25] ( 3). جدی. آبام گاه. آبام بز( لغتنامه حرف ج. ص 270) برج دهم دیماه.

[26] ( 4). برج یازدهم، بهمن ماه.

[27] ( 5). در کروشه افزون بر متن است تا با مرز جنوبی اقلیم سوم راست آید.

[28] ( 1). قوس. برج نهم، آذر ماه کنونی.

[29] ( 2). حوت. برج دوازدهم، اسفند ماه.

[30] ( 3). متن: ثلاثمایه الف الف ... است ولی با نگاه به مساحت شش اقلیم دیگر که

از چهار میلیون آغاز و به یک میلیون پایان می یابد، نادرستی این عدد و همچنین عدد مساحت اقلیم هفتم آشکار است. شاید در اقلیم سوم« ثلاثه الاف الف» درست باشد و در اقلیم هفتم« مائتا الف» زیادتی از رونویس کنندگان باشد.

[31] ( 4). حمل. نخستین برج. فروردین ماه کنونی.

[32] ( 5). برج هشتم. آبان ماه کنونی.

[33] ( 1). وخان( تفهیم ص 199) برجیان چ ع 1: 13: 16.

[34] ( 2). خورشید.

[35] ( 3). برج پنجم. مردادماه کنونی.

[36] ( 4). دویست و سی( احسن التقاسیم. ترجمه منزوی ص 89).

[37] ( 5). ژاست( تفهیم ص 199).

[38] ( 6). متن: اشروسنه که غلط است.- چ ع- 1: 245.

[39] ( 7). جلیکا( تفهیم. ص 200) چ ع 1: 376: 7 و ع 1 و جلّق چ ع 24: 104.

[40] ( 1). برج دوم به جای اردیبهشت

[41] ( 2). برج هفتم به جای مهرماه.

[42] ( 3). متن: سبعه اقدام. تصحیح از روی احسن التقاسیم مقدسی. ع: 61 ترجمه: 89.

[43] ( 4). خرگاه های قای قون( تفهیم. ص 200) ولی در فهرست وستنفلد دو جا شناخته شده است.

[44] ( 5). تغرغر با دو راء بی نقطه( تفهیم ص 200).

[45] ( 6). پاراب( تفهیم 200).

[46] ( 7). دریای سیاه( لسترنج: 145).

[47] ( 8). درون کروشه از احسن التقاسیم افزوده شد.

[48] ( 9). برج سوم.

[49] ( 10). برج ششم.

[50] ( 1). باشخرت( تفهیم. ص 200).

[51] ( 2). بجناک( تفهیم).

[52] ( 3). سوار( تفهیم ص 200 از حدود العالم).

[53] ( 4). اسیو( تفهیم ص 200).

[54] ( 5). ورنک چ ع 1: 20: 16 ترجمه ص 18.

[55] ( 6). بوره( تفهیم. ص 200).

[56] ( 7). متن: الف الف

میل و مائتا الف میل و اربعه و عشرون الف میل و ثمانمایه و اربعه و عشرون میلا ... همچنانکه درباره اقلیم سوم گفتم: باید کلمه مائتا الف افزایشی از رونویس کنندگان باشد.

[57] ( 8). پیوند دوازده برج با شهرهای هفت اقلیم را بیرونی در تفهیم با اندکی اختلاف در جدولی نهاده است( ن. ک. تفهیم. چ جلال همائی ص 335).

گویا دولت کنونی ترکیه که خواهان نابودی کردان است به جای این کلمه« ترکان کوهی» بکار می برد.

[58] ( 9). متن: الأکراد الجبلیون. گویا.

[59] ( 1). بومنصور محمد پسر احمد ازهری هراتی( 282- 370) نگارنده« تهذیب» و« غریب اللغه» در سال 312 به دست قرمطیان اسیر و به عربهای بیابان فروخته شد و در اسارت ایشان لغت نامه ای برای عرب تدوین کرد.( خلکان 3: 458) بنا بر فهرست وستنفلد، یاقوت در این کتاب بیش از 270 بار از ازهری نقل کرده است.

[60] ( 2). شتر را چنان می رانم که گوئی« برید» است.

[61] ( 3). محمد بن زیاد( 150- 231) برده ای از سند بود و لغت شناس عرب شد. او از موالی عباسیان بود و کتابهائی چند در دستور زبان عرب نگاشت.

او سخنان اصمعی و بوعبیده( دو تن ضد شعوبی) را رد می کرد، پس شاید غیر مستقیم از شعوبیان ایرانی دفاع می نمود.( خلکان 3: 433) یاقوت در این کتاب بیش از 160 مورد از وی مطالب لغت شناسی نقل می کند.

[62] ( 1). نضر پسر شمیل پسر خرشه( 122- 204) زاده مرو و درگذشته در همانجا است او پس از شکست مرجیان در جنگ( 118- 128) همراه پدر سفری به بصره و عربستان رفت و بیش از ده

کتابچه در لغت سازی برای تازیان نگاشت سپس به مرو بازگشت و به دربار مامون راه یافت و قاضی مرو شد و کتاب ها بر ضد شعوبیان نگاشت و به ادبیات عرب خدمتها کرد تا درگذشت. ن. ک خلکان 5: 33- 38، ندیم ترجمه ص 57 و 90 و زرکلی او و ازهری هراتی یاد شده در بالا از منابع( لغت شناسی) یاقوت در این کتاب است. بنا بر فهرست وستنفلد نزدیک پنجاه بار از وی نقل کرده است.

[63] ( 2).« ذراع هاشمی» در صفحه پیشین( ص 32) سنجیده شود.

[64] ( 1). به وسیله جرامقه سریانی- چ ع 1- 26: 9 فارسی ص 24: 1.

[65] ( 2). گویا یاقوت در سده هفتم از کتابی نگاشته مؤبد ری نقل می کند که واژه های فارسی را با آوردن مثال معنی می نموده است. لیکن این واژه در چاپهای گوناگون معجم به صورت« مؤیّد الری» دیده می شود.

[66] ( 1). حمزه اصفهانی( 280- 360) آن تاریخ نگار و زبانشناس که یادش در پانوشت چ ع 1: 26: 8 گذشت واژه« فستا» در« روذه فستا» را با« ف» سه نقطه به معنی« حال» می آورد. نطنزی م 499 در دستور اللغه حرف« ف» را یکی از شش حرف ویژه زبان فارسی می شمرد. از توضیحی که ابن سینا در« مخارج الحروف» چ خانلری ص 25/ 51 و ترجمه ص 85 درباره صدای این حرف آورده نشان می دهد که صدا و تلفّظی همانند حرف»V « لاتین در میان« ف» و« و» داشته است. امروز نیز فرهنگستانهای خاورمیانه دو حرف« ف،» را برابر پذیرفته اند. نیز ن. ک. ترجمه احسن التقاسیم، بخش اوّل، 190.

[67] ( 2). چنان که در

واژه اجناد الشام( چ ع 1: 136) خواهیم دید، گفتگوی بلاذری م 279 و شعر فرزدق م 110 درباره اجناد است نه« جند» و اجناد و« اجنادین» گویا ریشه فینیقی داشته باشد نه عربی، و در دوران قبل از اسلام شهر اجنادین همین نام را داشته است، نه این که عربها این نام را بدان داده باشند. این که مقدّسی در« احسن التقاسیم چ ع: 47 ترجمه 67» می گوید:[ من مصرها- مرکزها را چون شاهان و قصبه ها را چون حاجبان و مدینه ها را به جای جند( اسواران) و قریه ها را چون پیاده نهادم ...] مقصودش نشان دادن درجه بندی آبادیها و تابعیت کوچک از بزرگ است نه نام گذاری برای آنها. مقدسی در( چ ع 48: 8 و 415: 5 و در 416: 7) و ترجمه 69/ 620/ 621 و طبری در سال 235 چ لیدن ج 11 ص 1359 واژه« جند» را به معنی وصفی به کار می برد نه نام گذاری. مخصوصا مقدسی شام را به شش خوره تقسیم می کند و هیچ اشارتی به پنج« جند» یاقوت ندارد( احسن التقاسیم چ ع- 154 ترجمه ص 216) اینک باید تحقیق شود آیا کسی پیش از یاقوت واژه« جند» را بدین معنی به کار برده است، یا مانند« اقور» از مخترعات یاقوت است.

[68] ( 3).[ گفتم همین که بر شام چیره شد مرگ همچون بیماری بغر در اجنادش پخش شد.] این شعر در چ ع 1 ص 136 نیز آمده است.

[69] ( 4). احمد بن یحیا بلاذری( ..- 279) مترجم« عهدنامه اردشیر» و کتابهای دیگر، از فارسی به عربی و نگارنده« فتوح البلدان» که بخشی از آن به

دست آذرنوش در سال 1346 خ به فارسی گردانده شد و همه آن دوباره به دست دکتر توکل ترجمه و به سال 1367 خ در 787 ص چاپ شد. گذشتگان نسبت او را به دانه« بلاذر» می دانستند ولی به گفته« ریاض العلماء ج 5 ص 391» بلاذر شهری در بحرین است که اکثریت مردم آن در آن دوران فارس بودند. نام این شهر بعدها به« بلاد» تحریف شده است. کتابهای بلاذری از مدارک کار یاقوت است که در این معجم بنا بر فهرست بیش از صد جا از وی نقل کرده است.

[70] ( 1).[ خداوند مهر را مرزی در میان شب و روز نهاد.]

[71] ( 2). تفهیم بیرونی چ فارسی. جلال همائی ص 172.

[72] ( 1). التفهیم لاوائل صناعه التنجیم. از بوریحان بیرونی محمد پسر احمد( 362- 440) او نخست کتاب را به فارسی به سال 420 نگاشت سپس یک سال بعد آن را به عربی گردانید( ذریعه 4: 361- 362) نسخه فارسی آن در تهران به سال 16- 1318 خ با تصحیح و مقدمه و تعلیقات جلال همائی استاد دانشگاه چاپ شده است.

[73] ( 2). فرّاء یحیا پسر زیاد دیلمی تبار، زاده کوفه( 144- 207) از پایه گذاران مکتب کوفه در دستور زبان عرب، چندین کتاب نیز در این ره بنگاشت که به وسیله خاورشناسان چاپ شده است، دست پدرش در جنگ برای یاری حسین بن علی در زمین فخّ ضد عباسیان به سال 169( ن. ک طبری، ابن اثیر در حوادث آن سال) بریده شده بود، خودش به آموزگاری فرزندان مأمون گمارده شد و مانند هر ایرانی وابسته به دربار عرب، مسلمان و

نیمه گنوسیست بود. کتابهایش از منابع یاقوت در معجم البلدان است، بنا بر فهرست وستنفلد پیرامن چهل بار از آنها نقل شده است.

[74] ( 3). آن را به عنوه دوستانه نگرفتند، بلکه شمشیر کار او را ساخت.

[75] ( 1). معمر پسر مثنی( 110- 209) باجروانی بلخی از موالی تیم. دانشمند دارای دویست تألیف، شعوبی، خواهان تساوی با عرب و ضد عرب زدگی های اصمعی بود ولی چنان که در پانوشت چ ع 1: 338: 7 خواهیم دید؛ هارون رشید او را نیز بخرید تا ضد شعوبی شد و کتابهائی درباره« أیّام عرب» در برابر« خداینامه» های ایرانی فراهم ساخت، با همه این بازگشتها از دید درباریان هارون، معمر نه دینی درست و نه نسبی والا داشت و به خارجی بودن متهم بود( خلکان 4: 323- 331) وی از مصادر جغرافیائی یاقوت است و بنا بر فهرست وستنفلد، یاقوت در این کتاب پیرامن یکصد بار از وی نقل کرده است.

[76] ( 1). قدامه پسر جعفر پسر قدامه بوالفرج( م- 337) دبیری مسیحی در بغداد بود و به دست مکتفی بالله مسلمان شد. کتاب« خراج» او در لیدن 1892 م چاپ شده است( اعلام زرکلی) وستنفلد نام قدامه را در فهرست کتاب فراموش کرده است.

[77] ( 2). متن:[ اقرّت بایدی اهلها] مقصود از اهل و صاحبانش خاندانهای فئودال تیسفونی است که مالک زمینهای پیرامن دجله در زمان ساسانیان بودند و پس از شکست از عربها، مسلمان شدند و نامهای خود و گاهی پدران مرده خود را به عربی تبدیل کردند. برخی از این خاندانها مانند رفیلیان( چ ع 4: 839:)، نوبختیان( چ ع 1: 686: 22)، عمیّان، فراتیان( چ

ع 1،( ص 71 ف ص 66)، جندیان( چ ع 1: 252: 15)، یقطینیان( چ ع 1: 681:

ف 589)، دکینیان( چ ع 1: 98: 16)، آل ابو النجم( چ ع: 1: 7: 1) و طاهریان تا چند سده در بغداد، دبیر و وزیر بودند. بیشتر این خاندانها به تحریک خلیفه و به دست آل بویه پراکنده شدند چنان که خود بویه ئیان نیز با دعوت خلیفه از سلجوقیان نابود شدند.

کشاورزان این خاندانها نیز که در سده دوم و سوم به نام« ابنأ» شناخته می شدند در سپاه عرب خدمت می کردند، اینان که مانند دیگر ایرانیان درون ایران اسلام را به صورت گنوسیستی پذیرفته بودند، در دو قرن آغازین در برابر اسلام سنّی حاکم مقاومت می کردند. تکیه فرمانروایان عرب در آن مدت بر گروه« زواقیل» آرامی تباران عرب شده عراق بود که از« امویان» دفاع می کردند. در دوران عباسی نیز« زواقیل» پشتیبان سنّیان بودند و ابنای ایرانی از گنوسیستهای مسلمان حمایت می نمودند.

یاقوت در واژه« نهر رفیل»( چ ع- 4: 839) داستان مسلمان شدن نیای خاندان رفیل را که مه آذر پسر خشیش پسر اپرویز پسر خشین پسر خسروان نام داشت یاد می کند، که به مدینه اش بردند و به دست عمر خطّاب مسلمانی پذیرفت و با نام« رفیل» بازگشت و مقام فئودالی خود را نگاه داشت. پس زمین های او بر خلاف« خیبر» و« وادی القری» تقسیم نشد و فرزندانش تا آمدن سلجوقیان به بغداد در سال 447 دارای مقامهای عالی دولتی و در عین حال همگی گنوسیست مسلمان و برخی شان حلاجی بودند. و همچنین بود حال دیگر خاندانهای یاد شده ایرانی که عباس اقبال آشتیانی درباره یکی از آنها کتاب«

خاندان نوبختی» را پخش کرد.

[78] ( 1). متن: الاموال الصامته ... که در برابر اموال ناطقه است که به مردمی گفته می شد که پس از اسیری به دست عربها برده شده جزو دارایی منقول به شمار می آمدند، صفت ناطق برای تمیز آنها از حیوانات بی زبان مملوک بود.

[79] ( 2). قاسم بن سلام مولای خراسانی( 157- 223) پدرش برده سریانی در هرات می زیست و قاسم در هرات بزاد و از دبیران خاندان طاهر شد و کتابهائی از جمله« غریب الحدیث» را برای عبد الله بن طاهر نگاشت. او 18 سال قاضی شهر ترسوس در سوریه بود.( خلکان 3: 225- 227). کتاب الاموال او در مصر 1353 ق چاپ شده است. او از منابع یاقوت در دستور و زبان عرب است و بنا بر فهرست وستنفلد بیش از سی بار در این کتاب از وی نقل آمده است.

[80] ( 3). قرآن کریم در سوره توبه( آیه 60) از این هشت دسته نام برده و می فرماید:\i« إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ»\E مقصود از این صدقات در آیه زکات است زیرا در آخر فرموده فریضه من الله یعنی واجبی است که خدا معین نموده و این زکات را مطابق آیه در هشت طائفه و مورد می توان مصرف کرد: 1) فقراء، 2) مساکین، 3) عاملین و کارکنان دولت اسلامی، 4) مؤلفه قلوب، 5) آزاد کردن بندگان، 6) بدهکاران، 7) در راه خدا( جهاد و تبلیغ)، 8) در راه ماندگان. در متن وستنفلد:« فهذه هی الاصناف الثمانیه» ضبط شده که

اشتباه است و درست آن« فهذه هی للاصناف الثمانیه» است.

[81] ( 1). متن: طسق که معرب تشک به معنی مالیاتی است که برای هر جریب زمین کشاورزی گرفته می شده است و به معنی مزد نیز هست( مفاتیح العلوم خوارزمی. ترجمه خدیوجم ص 62).

[82] ( 2). آیت خمس چنین است: بدانید که یک پنجم هر آنچه از غنایم( دشمن) بدست آوردید از آن 1) پیامبر و 2) خویشاوندان او و 3) یتیمان و 4) بینوایان و 5) در راه ماندگان است( انفال: 8: 41).

[83] ( 3). منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی

[84] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

[85] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109