کتب طبی انتزاعی جلد 4

مشخصات کتاب

نام کتاب: کتب طبی انتزاعی( فارسی)

نویسنده: جمعی از نویسندگان

موضوع: مبانی طب- مفردات دارویی- بیماریها- داروسازی و صنعت- غذا شناسی- معدن شناسی- تاریخ پزشکی

زبان: فارسی

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: این عنوان کتاب تشکیل شده از مجموع بحث های گوناگون طبی که از لابلای کتابهای دیگر توسط آقایان مجیدی نظامی و رحیمی ثابت استخراج و آماده شده و در این مجموعه قرار گرفته است 0

[نخبه الدهر (ترجمه)]

باب دوم درباره کانهای هفتگانه و سنگهای با ارزش و آنچه بر خاک برتری دارد. این باب یازده فصل است.

اشاره

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 73

فصل یکم درباره کانهای هفتگانه یی که ذوب، بسته، روان و کشیده می شوند و سخن از ماهیّت نهادها و خواصّ آنها و چگونگی پیدایش این کانها بنا بر آنچه که به عقل روشن است

کان شناسان گویند: مواد کانی و معدنها یکی از موالید سه گانه اند که از بسیاری انواع در شمار نمی گنجند و لیکن آنچه مردم از آنها می شناسند نزدیک به هفتصد گونه است که همه دارای رنگها و مزه ها و ویژگیها و خواصّی گوناگونند. این گوناگونی نیز به جهت موادی است که این کانها از آن درست می شوند، چه آن مواد خاک باشد چه سنگ یا آب.

کانها نخستین پدیده یی هستند که جوهریتشان از خاک تمیز داده شده است و این امر به واسطه انبوهی اجزاء مواد کانی و نمو نکردن و افزون نگردیدن پاره های آن می باشد زیرا پرورش یافتن ویژه گیاهان و جانورانی است که غذا می خورند و می بالند و بزرگ می شوند. اجسام بنا بر ویژگیهای جسمانیشان یا رشد و نمو کننده اند یا رشدی ندارند. اگر پرورش یابنده نباشند کان و معدنند و اگر پرورش یابنده باشند گیاه و جانورند. هر نموّ کننده یی را یا نیروی احساس و حرکت است که در این صورت جانور است و یا از حسّ و حرکت بی بهره است که در این صورت گیاه است. میان این سه پدیده موجوداتی دیگر نیز هست که بینابین واقعند و دو صورت دارند. اگر موجودی یک صورت کانی و یک صورت گیاهی داشته باشد همچون مرجان است. اگر یک صورت کانی و یک صورت جانوری داشته باشد همچون حلزون و تخم مرغ و صدف است. اگر یک صورت گیاهی و یک صورت جانوری داشته باشد همچون واقواق و نارگیل و خرما و همانند آن است.

بنا بر این از میان چیزهایی که

بنا بر جوهریّت ویژه خویش از خاک برترند کانهای هفتگانه را می توان نام برد که عبارتند از: طلا، نقره، مس، آهن، روی، قلع و سرب.

گویند: هفتمین این کانها جیوه است. صابیان می پندارند این هفت کان در رنگها،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 74

نهادها و ویژگیها و خواصّ خویش همانند ویژگیها و خواصّ ستارگان هفتگانه درخشانند. طلا گرامی ترین این هفت کان و بهترین و نیکوترین آنها از جهت سود و استوارترین آنها از نظر قیمت و ارزش است. زیرا یاقوت بنا بر حجم و درشتیش ارزش دارد یعنی اگر چند یک مثقال وزن داشته باشد ارزش آن هزار دینار است و لیکن اگر ریز ریز شود و خرد گردد ارزش آن یک دینار بیش نیست. امّا طلا به هر صورت که در آید و به هر اندازه و شکلی که ریخته شود، در ریزه ها و سکّه هایش از جهت ارزش خللی وارد نمی آید. نهاد طلا گرم معتدل است. در نهاد و طعم و رنگ همانند خون است. طلا در رنگ و زیبایی و ارزش، پاره یی از خورشید و بهره یی از آن است و جوهر آن، عرضهایی نهادی و ویژگیهایی استوار و ضروری دارد. این عرضها، رنگ، طعم، بوی، لمس، صدا، نرمی، سنگینی، فشردگی، درخشش، پایداری آن در آتش، بر جای ماندن آن در زیر خاک و نیز خاصیّت فاعلی و اثرپذیری یا انفعالی آن است. پس نهاد و سرشت طلا چهارده صفت عارضی، لازم، نهادی و قایم دارد که این صفات عرضی با دیگر کانها متفاوت است و همچنین دیگر کانها- با این نهادها که در طلاست- با آن تفاوتها

دارند. رنگ طلا زرد نزدیک به سرخ نارنجی است. بوی آن از ترشیدگی، تندی، زبان گزایی، تیزی و گندیدگی، به دور است. مزه آن شیرین است و دست سودن به آن از نقره زبرتر و از مس نرم تر است و لیکن لغزندگی قلع و سرب و آهن را ندارد. صدای آن از صدای نقره بیشتر و برتر و از صدای آهن و مس کم تر است و لیکن گنگی و کم صدایی قلع و سرب و روی را ندارد. نرمی آن از نرمی نقره بیشتر و مخالف نرمی قلع و سرب است. آنچنان کشیده و باریک می شود که به صورت رشته یی در می آید. به صورت ورقی پهن به نازکی گرد و غباری که بر روی چیزی نشیند در می آید. روان و تنک می شود تا همچون جوهری شود که با آن می توان نوشت. بر خلاف دیگر کانهای نرم یا سخت، به صورت سکّه در می آید و بر آن نقش زده می شود. سنگینی طلا به علّت وزن جرم آن است که با وزن سبک جرم نقره و مس و کانهای دیگر مخالف است. فشردگی طلا آن است که حجم آن نسبت به دیگر کانها حتّی سرب، بسیار سنگین تر است. درخشش طلا به واسطه روشنی و زیبایی ممتاز آن است از دیگر کانهای ششگانه درخشان. پایداری آن در آتش بدان علّت است که طلا به وسیله دمیدنهایی مخصوص به خود در آتش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 75

ذوب می شود، نه به تندی قلع و سرب ذوب می شود و نه به کندی مس، لیکن از نقره کندتر ذوب می گردد. بر جای ماندن طلا

در زمین بدان سبب است که زنگار نمی گیرد و خوردگی پیدا نمی کند و اگر چه زمانی بسیار در خاک بماند زنگ، آن را همچون دیگر کانها تباه نمی سازد.

خاصیّت فاعلی طلا به جهت آن است که بسیار نگریستن به آن و یا آشامیدن آب آن برای بیماری مالیخولیا سودمند است و نیز برای گرفتگی دل بسی مؤثر است.

کسی که خود را با آن داغ کند جای داغش چرکین نمی شود. اگر کسی با طلا لاله گوش را سوراخ کند جای آن چرک نمی کند. نفس را می گشاید و دل را باز می کند.

خاصیّت اثر پذیری و منفعله طلا، جلا و درخشش و روشن شدن رنگ آن است به وسیله نشادر و نظایر آن. طلا با بوی و بخار سرب و رسیدن جیوه به آن، رنگ خود را از دست می دهد.

نهاد و سرشت طلا معتدل و ممتاز از نهاد دیگر کانها است. کانهای دیگر نیز هر یک همانند طلا دارای همان چهارده صفتی هستند که درباره طلا یاد کردیم. نام این کانها سرب، آهن، نقره، مس و قصدیر است. آنچه امتیاز این کانها بدان وابسته است غیر از اشتراکی است که در جسمیّت، معدنیّت و جنسیّت با هم دارند. آنچه درباره طلا گفتیم تنها درباره طلای خالصی است که از آلودگیهای نقره و پاره های جیوه- که در اصل آفرینش و معدنش با آن آمیخته می شود- سالم بماند چه طلا یا به سبزی می گراید یا به سرخی. سبزی طلا ناشی از آمیختن آن با ریزه های کوچک و باریک نقره یی است که اندکی جیوه در ته معدن با آن آمیخته شده است و طلا از آن پاک نمی شود مگر آنکه چندین بار

آن را تعلیق کنند. کار تعلیق طلا خود بسی مشهور است. سبب درست شدن طلا آن است که چون جیوه به کمال رسد و پخته شود گوگرد معدن آن را به سوی خود می کشاند و آن را در درون خود پنهان می کند تا همانند مایعات سیلان نیابد. چون این دو کان با هم آمیخته شود و هر یک با دیگری شکل گیرد و جسمیّت یابد حرارت برای پختن و به کمال رسانیدن آنها نفوذ می کند.

در این هنگام از این دو کان انواع مختلف کانها بسته و به وجود می آید. اگر جیوه صاف و پاک و گوگرد نیز نیالوده و خالص باشد و نیز حرارتی که می خواهد آنها را بپزد معتدل باشد و عارضه یی همچون سرما، خشکی، شوری، تلخی و ترشی بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 76

آنها پیش نیاید، با گذشت زمان، از جیوه و گوگرد طلا درست می شود. کان طلا جز در بیابانهای شن زار و سنگستانهای سست به دست نمی آید. از سنگها و کانهای طلا، سنگهای مخصوص دیگ سازی و سنگ مرمر و شن های زعفرانی رنگ طلایی را می توان نام برد.

در شهرهای غانه، زغوا، سمغرا، تکرور و حبشه- که مگر کمی همه نمک و شوره زار است- به سبب سالم بودن معدنها از مزه های فاسد کننده، کانهای طلا بسیار یافت می شود چه در آنجاها همواره حرارت برای پختن و رسانیدن کانها- بدون هیچ گونه سرما یا شکافی در زمین- چیرگی دارد، و از همین روی کان طلا در اقلیم چهارم به بالا یافت نمی شود مگر اینکه حرارت بسیاری همچنانکه بر شهرهای سودان استیلا دارد، از ژرفای زمین، بر آن

چیره شود. دیگر از خواصّ طلا- علاوه بر آنچه پیش از این آوردیم- جذب کردن مزه های غذاها، درخشندگی و نیکویی آن است. به چشم کشیدن گرد آن چشم را نیرومند می کند و روشنی می بخشد. میل سرمه کشی اگر از طلا باشد به سبب خاصیّتی که در آن است چشم را نیرو می بخشد چه میل سرمه طلایی از زنگ، سیاهی و تندی مزه آهن و نیز از زنگار، مسمومیّت، تیزی و ریم مس و نیز از زنگ زدن نقره با گذشت زمان و ترشیدگی مزه آن و نیز از سستی، چرک، گوگردی بودن و نرمی قصدیر و نیز از سیاهی، برگشتگی رنگ، تیرگی، سستی و سوزندگی سرب و نیز از چرک جیوه و به صورت دود یا آب نیلگون زهرآگین درآمدن آن و نیز از تندی، تیرگی، سختی و گوگردی بودن روی بر کنار و سالم است. دیگر از خاصیّتهای طلا آنکه هرگاه در یک صد مثقال آن یک هشتم مثقال مس شنفاء و سرخ شوشی- که مبین خوانده می شود- یافت گردد و استادی در این حرفه آن را چند بار محک زند و بگدازد آن مس در رنگ خود و طلا نیز در رنگ خود برای وی روشن می شود زیرا طلا در میان بوته اش ذوب می شود و می جوشد و رنگ آن همانند رنگ خورشید می گردد.

نقره یی که از سرب، جیوه و مس، پاک باشد همان نقره طلعم است که کانهای آن در اقلیم سوّم تا اقلیم هفتم است. در اقلیم سوم نقره بیش از هر کانی یافت می شود.

صابیان می پندارند نقره بهره و پاره یی از ماه می باشد. ابن عربی گوید: طلا و نقره دو اسم بزرگ در

عالم فرودین ها و سفلیّاتند. یکی از استادان و اهل شناخت، برای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 77

کانهای این سرزمین ها به جهت نشان دادن آمیزش و اختلاط و یا جدایی و اختلاف آنها با یکدیگر- همچنانکه درباره ارواح نیز آمده است: آنچه از این روحها یکدیگر را نشناسند و درک نکنند اختلاف می ورزند- شکلی کشیده و آن را با خانه های ستارگان هفتگانه مرتبط ساخته است. آن شکل، دایره زیر است و خدا داناتر است.

(ش 5).

این شکل، چگونگی به هم پیوستگی و در هم آمیختگی، و تجلّی گاه شعاعها و پرتو نورهای اجرام ستارگان هفتگانه را در بر دارد، چنانکه شکلهای آنها خواهد آمد.

و در این کار رازی بزرگ است که برای کان شناسان و دست اندرکاران آن فایده های ارزنده یی در آن نهفته است.

حدید: آهن. نحاس: مس. زیبق: جیوه. فضّه: نقره. ذهب: طلا. قصدیر: قلعی. رصاص: سرب.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 78

چگونگی درست شدن نقره چنان است که چون جیوه و گوگرد در هم آمیخته شود سردی و رطوبت جیوه افزایش و چیرگی می یابد و گرمی، خود را به درون می کشد و داخل آن جسم پنهان می شود و معدن با این روش به پختن آن می پردازد تا به صورت جسمی درآید که برون آن به سبب غلبه سردی و رطوبت، سفید و درون آن به سبب خشکی و گرمایی که در آن است سرخ باشد. این جسم، نقره خوانده می شود. اگر زمان پختن نقره در معدن دراز شود سردی از نقره می رود و گرم می شود و سفیدی نقره به درون می رود و ناپدید

می گردد و گرمی معدن از بیرون به گرمی درون نقره می پیوندد تا حرارت بر برون و درون نقره برآید و سرخ شود و طلا گردد. کان نقره جز در زمینهای مرطوبی که خاکی نمناک و رطوبتی چرب دارند به دست نمی آید و از نشانه های معدن آن این که زمینش سفید مایل به زرد یا نیلگون است و بر روی خاک آن مرقشیشای نقره یی یا سربی به صورت سنگ هایی گرد و سخت با زنگاری زرد بر روی آنها به چشم می خورد، که چون شکسته شوند درخشش مرقشیشا در میان آنها پیدا می آید. نقره اگر زمانی دراز در خاک بماند و اندوخته شود کهنه می گردد و به صورت خاکی تیره در می آید. گوگرد، نقره را می سوزاند و لیکن طلا را به تندی نمی سوزاند. اگر نقره با دانه های انار ترش پخته شود برّاق می گردد و جلا می یابد. اگر با پوست برنج یا هر چیز ترش و شور یا شراب و سرکه پخته شود برق می افتد و درخشان می شود. نقره را عرضهایی ذاتی است همانند عرضهایی که برای طلا برشمردیم.

سرب را سرف، با فاء، رصاص سیاه و ابّار طلای النّی نیز خوانده اند. جالینوس گوید: این کان از جنس نقره و از جوهر و نهاد آن است لیکن در معدن سه آفت بر آن وارد آمده و جسم و سرشت آن را تباه گردانیده است. نخست آنها بدبویی سرب است که در برون جسم آن و ناشی از گوگردی بودن آن است. دوم سستی جسم و کمی پایداری آن در برابر آتش است که ناشی از سستی خاک معدن و کمبود اصلاح و پرورش آن نسبت به ذات سرب است

که این خود از خورشید، هوا و خاک سر می زند. سوّم سیاهی سرب است و آن به سبب گوگردی است که بر جسم سرب غلبه دارد. بنا بر پندار صابیان این کان بهره و پاره یی از زحل است که جسمی تیره و روحی تابناک دارد. سرب هر کان دیگری را که با آن آمیخته شود تباه می سازد. در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 79

سرب سردی و خشکی است و باعث برآمدن گوشتهای زاید انسان می شود. سرب را سونشی است که همچون زنگار از جسمش روان می شود. اگر آن سونش با چربی بر آهن مالیده شود دیگر آهن زنگ نمی زند. اگر سرب با زنگار اندوده شود خشکی آن زیاد می شود. کسی که از سرب انگشتری در درست کند آن انگشتری تن و اندامش را ناقص می کند. در سرب رنگهای گوناگونی است که با آتش به صورت زرد طلایی، سرخ، سفید، زرد، خاکستری و یا سیاه، تغییر رنگ می دهند. سرب با آبگینه آمیخته می شود و با شفّافیت آن شفّاف می گردد. چگونگی به وجود آمدن سرب چنین است که چون جیوه در کان خود بر گوگرد غلبه یابد و آن را به درون خود کشاند، خشکی بر آن چیره می گردد و حرارت از آن باز می ماند و سرد می شود و برون آن به سبب دور شدن حرارت از جرمش خشک و سرد می گردد و درون آن که همان روح آن است گرم و نرم می ماند. گوگرد در برون جسم سرب بر خلاف درونش از بین نمی رود بلکه برای آن صدایی ایجاد می کند. سرب رنگها را از جای سرد و خشک به

خود جذب می کند و مس و هر غشّی را که با نقره آمیخته شده است می خورد و از میان می برد و همچنین مس را از جیوه، پاک می گرداند. دیگر از خواصّ سرب آنکه جوشش دیگ را بر روی آتش کم می کند. چون پاره یی از آن بر درخت انار بسته شود بار آن را بسیار می کند همچنانکه اگر طلا بر درخت عنّاب بسته شود بار آن را زیاد می گرداند. اگر همواره در ابزار و وسایل سربی غذا خورده شود ایجاد سستی و زردی می کند. خوردن آب در ابزار سربی استسقا می آورد. اگر پاره هایی از آن در حوض ریخته شود سردی آب را می افزاید. اگر با ابزار سربی گلاب یا عرقیّات دیگر گرفته شود نیروی عطرآگنی و دوام آن بسیار می شود، ابزاری که برای گلابکشی به صورت تابه از سرب درست می شود یک وجب و نیم گودی و یک وجب و نیم پهنا دارد و سرپوشی به بلندی یک وجب و نیم دارد که بر روی آن قرار می گیرد. این سرپوش دو جداره و گرد است که عرق بخار از میان آن بالا می رود و به دهانه انبیق می رسد. این شکل آن ابزار است که در زیر آن یک لایه سفال می گسترند و بر روی سفال یک لایه نمک می گذارند آنگاه زیر لایه سفال آتش می افروزند. (ش 6)

قصدیر را آلانک، قلعی، نقره جذماء، مقعد و سرب سپید نیز نامیده اند. بنا بر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 80

اعتقاد صابیان قصدیر بهره و پاره یی از مشتری است. چگونگی پیدایش آن چنان است که چون جیوه در کان خود به کمال رسید آن

کان، در پختن جیوه ذوب و گرم می شود و گرمی جیوه را ملایم می گرداند و خشکی درون آن را قوی می کند تا برون آن را نیز فرا گیرد. در این صورت قصدیر با اعتدالی لطیف تر از سرب بسته می شود، به همین جهت از سرب سپیدتر و خالص تر و سبک وزن تر و نیک جوهرتر است.

قصدیر در رنگ نزدیک به نقره و در بوی، سستی و صدا مخالف آن است. سستی قصدیر به علّت بسیاری جیوه و صدای آن به سبب کمی گوگرد است. چون قصدیر با نقره آمیخته شود آن را تباه می کند همچنان که اگر سرب با طلا آمیخته شود طلا را تباه می سازد.

اتّون: کوره. مکبّه: سرپوش. قبّه:

حباب سرپوش. مقلا: تابه مس سه گونه است: سرخ مایل به سپید، قبرسی سرخ خشک، و شوشی خیلی سرخ خونی رنگ. بنا بر پندار صابیان مس بهره و پاره یی از زهره می باشد و قطر نیز نام دارد. همچنانکه گفتیم این کان نیز چهارده عرض دارد. چگونگی درست شدن آن چنان است که چون جیوه در معدن خود، گوگرد را جذب کند و به درون کشاند، گرمی معدن برای پختن آن زیاد می شود و با گرمی گوگرد، به جیوه کمک می کند و با حرارت و خشکیی که در آن است بر جیوه چیرگی می یابد و سنگی سرخ بسته می شود که مزه آن تند و تیز و برون آن گرم و درون آن به سبب به وجود آمدنش از گرمی و خشکی، سرد و خشک است. ممکن است که مس در اثر آتش و ماندن زیاد در میان خاک به صورت ریم و سونش درآید. اگر مس زمانی دراز در

ترشی بماند به صورت زنگار در می آید و با بوی گوگرد، گوگرد معدنی آن افزونی می یابد و به صورت روسخته در می آید و همچون سرمه ساییده می شود که در این صورت، راسخت نام می یابد. اگر چند بار در شکرینه عسلی فرو برده شود همرنگ طلا

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 81

می گردد. مس زرد یا برنج و آنچه همانند آن است همه رنگین و زرد رنگند. اگر از مس، سوزن یا داس یا کارد یا شمشیری ساخته شود و به خون بزنر آمیخته گردد، گوشتی که با آن سوزن سوراخ یا بریده می شود التیام نمی یابد و گیاهی که با آن داس چیده می شود باز نمی روید و نیز آنچه با آن شمشیر بریده شود بهبود نمی یابد.

بنا بر پندار صابیان آهن بهره و پاره یی از مرّیخ است و آن قویترین و شدیدترین کانها و پایدارترین آنها در آتش و سریعترین آنها در تبدیل شدن به خاک در میان زمین است. آهن بنا بر سرشتهای گوناگون سرزمینهای معادنش در سختی و نیرو گوناگون است. نکوترین آن، آهن چینی است. ترشیها را در آهن تأثیری به سزا است به ویژه پوست انار ترش تازه که آن را به صورت مایعی سیاه رنگ حل می کند. سرکه آن را به صورت مایعی سرخ و طلایی در می آورد. نمکها آن را زرد طلایی می کنند. سرمه سیاه آن را می سوزاند. زرنیح آن را سپید و نرم می کند. علّت درست شدن آهن چنان است که چون گرمی معدن به جیوه برسد و میان جیوه و گوگرد درآید خشکی جیوه بیرون می آید و رطوبت آن به درون می رود پس

سنگی بسته می شود که برون آن به سبب چیرگی حرارت، خشک و درون آن مرطوب است و به جهت خشکی بسیاری که در آن است به وسیله آتش ذوب نمی شود زیرا منافذ آن در اثر حرارت تنگ می گردد و آتش بدان نمی رسد تا آن را ذوب کند.

خارچینی (خارصینی) کانی است ویژه سرزمین چین که در رنگ و صدا و سختی همانند روی سفید است که اسباداریه نیز خوانده می شود و لیکن زردی خارچینی با سیاهی و سپیدی آمیخته است. آیینه هایی که به نام آیینه لقوه از چین به دیگر سرزمینها می برند از این کان است. این معدن تنها در شهرهای چین یافت می شود.

از این معدن- به ماننده همه فلزّاتی که از معادن خود استخراج می گردند- خارچینی بیرون آورده می شود. این سخن را فقط جابربن حیّان در کتابهای خود آورده است و جز او دیگر کسی را نیافتم که به بیان چگونگی درست شدن این معدن پردازد. هیچ کان را صدایی همانند صدای خارچینی و رساتر از آن نیست، به ویژه اگر از آن، زنگها- برای ترسانیدن و پراندن پرندگان از میان کشت زارها- یا ناقوس های بزرگ ساخته شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 82

فصل دوم درباره پیدایش کانها از جیوه و گوگرد و پیدایش گوگرد از آب و پیدایش جیوه از گوگرد و آب

کان شناسان گویند: اصل و ریشه کانهای هفتگانه جیوه است و کانها را در کتب حکمت، فلزّات می نامند. اصل جیوه، آب آسمان و گوگرد معدن است، بدین ترتیب که آب آسمان به صورت باران بر کانهای گوگرد- که طبیعتا آب را به صورت جیوه منجمد می کنند- فرو می بارد، چون آب باران بدین کانها برسد فرو می رود و با گرمای محفوظ در زمین و گرمای

معدن گوگرد، گرم و سبک می گردد و به صورت بخار بالا می آید تا به روی زمین برسد و رطوبت و سرمای باد و گذشت زمان، آن بخار را سرد و انبوه و فشرده گرداند. چون متراکم گردید و سرد شد بار دیگر به صورت آب در زمین فرو می رود تا به ته معدن برسد، باز معدن آن را گرم می کند و بالا می فرستد و همواره بالا و پایین می شود و هر بار اندکی از جسم گوگرد را در خود حل می کند تا به این وسیله به صورت جسمی جنبان و لرزان، میانه آب و کان به نام جیوه بسته شود. مثل این جیوه نسبت به دیگر کانها همانند نطفه است که زندگی جانوری از آن پیدا می آید و نیز همانند دانه است که زندگی گیاهی از آن آغاز می گردد. جیوه به علّت جوهر گوگردی که در آن حل می شود درخشان و برّاق است و از ذات خود پوسته یی همچون غلافی، گرد خود می پوشاند که برای جوهر آن ضروری است و آن را در بر می گیرد، این پوسته برونی با آتش از بین نمی رود اما اگر آتش با شدّت و نیروی بسیار بر آن وارد گردد تمامی آن را ذوب می کند و به صورت بخاری نیلگون و سبک و برّاق بالا می برد، این کار بنا بر شدّت و ضعف آتش یا یک باره انجام می گیرد یا آهسته آهسته.

ابن وحشیه در کتاب التّعافین که آن را «اسرار الشّمس و القمر» نامیده است درباره جیوه و چگونگی پیدایش آن گوید: چون بخارها افزایش یابد و انبوه گردد و اجزای آنها به هم فشرده شود به صورت آب در

می آید و در ته غارها و حفره هایی که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 83

در دل زمین است فرو می رود و معدن، آن را در بر می گیرد به گونه یی که آن آب از آنجا راه گریزی نمی یابد پس همانجا می ماند و بدین وسیله اجزای آن با سردی و رطوبتی که دارد فشرده و گرد می آید و انبوه می شود و گرمی معتدل معدن بر آن وارد می گردد و آن را خیلی نرم می پزد تا سفید گردد و به صورت جسمی محلول درآید که جیوه خوانده می شود. برون آن به سبب سرمایی که در آن است سپید و درون آن به سبب گرمایی که در آن است سرخ می باشد. به گفته صاحبان رسایل پخته شدن جیوه جز با گذشت یک سال تمام به پایان نمی آید. جیوه اصل و مادر کانها است همچنانکه گوگرد نیز اصل و پدر کانها است، چه در گوگرد خشکی و نرمی و پس انداختن است و لیکن در جیوه رطوبت و مادگی و پذیرفتن است. از خواصّ جیوه آنکه به کار بردن پاره هایی از آن شپش و کک و تخم آنها را می کشد. چرک و شوخ را از سر و اندام برطرف می کند. بوی و دود ذغال را نابود می کند. دود جیوه دماغ را تباه می گرداند و رعشه اندام به دنبال می آورد و آنان را که دارای مزاجی سرد یا مرطوبند می کشد و این دود اگر با مقدار معیّنی از گاز نوره پراکنده شود سمّی بس خطرناک پیدا می آید که مرگ موش (سم الفار) یا دیگ بر دیگ خوانده می شود و آن در جگربند و زخمها

سخت کارگر می افتد. دود و بخار مس چون به جیوه برسد آن را به صورت مس، بسته می گرداند. بخار قلع را به صورت سفید و خشک و بخار سرب را به صورت سرب سیاه در می آورد و با نقره و طلا نیز چنین می کند. تو خود در این باره نیک بیندیش.

گوگرد کانی هوایی و طلایی است که آتش آن را از بین می برد و در زمین های خاکی و مرطوب پیدا می شود و چگونگی به وجود آمدن آن چنان است که چون آب در معدن قرار گیرد گرمی بر آن چیره می شود و پس از گرم شدن، سردی آب رطوبتی گرم می پذیرد و چربیی که در آن است بر روی آن پدیدار می شود و قوی می گردد تا به صورت سنگی خشک و گرم درآید که چون آتش بدان برسد ذوبش کند. گوگرد در دو رنگ سرخ و زرد است. پیدایش گوگرد سرخ، ناشی از گرمای شدید معدن و پیدایش گوگرد زرد ناشی از کمی گرمای آن است. یکی از انواع گوگرد، سپید بسیار خاکی آن است. گوگرد سرخ را در عزّت و شرافت مثل می زنند.

برخی مردم بر آنند که گوگرد سرخ همان طلای خالص است. پختن این کان پس از

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 84

گذشت یک سال تمام به پایان می رسد. کان شناسان گویند: گوگرد سرخ همان اعراف الدیکه (تاج خروسان) و طیر البحر و طیب البحر و حبّ الرمّان (ناردانه) و یاقوت ذائب و ملح شمس است.

اهل کلام درباره آثار علوی گویند: علّت فاعلی گوهرهای کانی همان دوران و چرخش و گردش سپهر و ستارگان است و

علّت نهایی و کلّی آنها سودهایی است که از آنها به انسان و جانداران می رسد. ابن وحشیه گوید: اصل سنگها و کانهای معدنیی که در زمین پدید می آیند، رطوبتی است که از سردی زمین در درون آنها گرد می آید و گرما و حرارت طبقات و لایه های زمین و آبی که این حرارت در آن است آن را می پزد تا متعفّن شود و جسمیّت یابد و به صورت جسمی از جسمهای مذاب، یا زرنیخها، گوگردها، شیشه ها، آبگینه ها، نمکها، بوره ها، یا دیگر سنگها و کانهای معدنی درآید.

اهل کلام در طبایع و مولّدات، آب را اصل گوگرد و جیوه قرار می دهند چنانکه در این باره سخن به میان آمد. درباره این دو کان پندارند که درون زمین پر از گودالها و حفره ها و کنده ها و غارها است و هر یک از این غارها و کنده ها پر از بخارهایی است که از تأثیر خورشید در اعماق زمین پدیدار می گردند همچنان که از تأثیر ماه، جزر و مدّ دریا و آب گردانیدن اجزای رطوبت آن پدید می آید. پس اگر بخار در اعماق زمین به جوشش درآید و به موج زدن افتد به سبب سنگینی و فشاری که بر زمین وارد می آورد آن را به لرزه می افکند و چه بسا صدایی ترسناک نیز از آن به گوش برسد. از همین موج زدن بخارها در اعماق زمین است که زمین لرزه پیش می آید. زلزله بیشتر در شهرهای کوهستانی اتّفاق می افتد و بسی سخت و خطرناک است تا به جایی که کوهها را از هم می شکافد، رودها را فرو می برد، دژها و دیوارها را درهم می شکند و ویران می سازد، برای مردم بسی هلاکت

بار می آورد و هیچ چیز را رها نمی کند و بر جای نمی گذارد. لیکن اگر زمین سخت باشد و در آن رخنه یی یافت نشود بخارها آن را برای بیرون شدن می لرزانند و در زیر آن، حفره ها و کنده ها می شکافند. اگر لرزش و جوشش آن بخارها نزدیک به رویه زمین باشد آن را می شکافد و بیرون می آید و این کار بیشتر به هنگام خسوف انجام می گیرد، لیکن اگر رویه زمین تا جایگاه آن بخارها ستبر باشد و آن بخارها نیز انبوه باشند، در ژرفای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 85

زمین می مانند و در جای خود می جوشند، اگر جوهر آن زمین گوگردی باشد، این بخارها و گوگردها با هم می آمیزند و شعله ور می شوند، آتشی از آنها پدیدار می گردد که روز و شب از آن شراره ها بر می آید و آتش فشان خوانده می شود و آتش فشان در بسیاری از جایهای زمین یافت می شود. پس گوگرد و جیوه برای هر کان مذاب و روان دو اصلند. لیکن اختلاف کانها با یکدیگر ناشی از کمی یا بسیاری گوگرد و نیز ناشی از چیزهای دیگری است که با مزه های شور، تلخ، تند و خاکی خود، با جوهر گوگرد می آمیزند و یا ناشی از کمی یا بسیاری گرمای معدنها به هنگام پخته شدن فلزّات است و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 86

فصل سوم در پاسخ به کیمیاگران و بیان برهان عقلی در این که آنچه آنان می سازند آمیزه یی زرد رنگ است

محقّقان گویند: ای حکیم کیمیاگر تو درباره حرفه خود گفتی که ما رنگرزانیم نه آفرینندگان یعنی تو نمی توانی اعراض چهارده گانه طلا را به جای صفات نقره یا کانهای دیگر بگذاری تا آن کان

از هر جهت طلا شود بلکه برای تو این امکان است که فقط یک یا دو یا سه صفت را از کانی به کان دیگر انتقال دهی، نه همه این صفات عرضی چهارده گانه را. ما نیز در این باره هیچ شکّی نداریم و لیکن چون این چنین ترکیبی پیدا آید در واقع طلا نیست بلکه همان نقره است که به رنگ طلا رنگین شده و همانند برخی از سرشتهای طلا نرم و سنگین گردیده است و یا روشی خاص و چاره یی معیّن باعث گرانی وزن و تحرّک اجزای آن شده است. بنا بر این آن ترکیب طلای حقیقی نمی باشد بلکه آمیغی دیگر است. مثل نقره و دیگر معدنهایی که آنها را به رنگ طلا می آمیزی همچون مثل رنگ آمیزی ابریشم و پشم و پنبه و کتان، به رنگی همچون سرخ یا زرد است که رنگ در همه آنها یکسان است و لیکن حقیقت هر یک از این چهار چیز با دیگری متفاوت و مختلف است و همواره ذات کتان مخصوص به خود آن است و با ذات ابریشم یکی نیست و همچنین ذات و صفات پنبه غیر از ذات و صفات پشم است. بنا بر این، این چهار چیز در جسمیّت و رنگ مشترکند و لیکن در دیگر عرضها یکسان نمی باشند. رنگ آمیزی نقره و دیگر کانها به رنگ طلا نیز چنین است، زیرا رنگشان همان رنگ طلاست ولی دیگر عرضهای آنها به صفات طلا تبدیل نگردیده است.

کیمیاگر گوید: سرور من چون انتقال عرضی به جای عرضی دیگر ممکن گردید و شما خود این را جایز دانستید انتقال همه اعراض به جای اعراض دیگر نیز

ممکن می باشد، به ویژه که همه کانها تنها از دو اصل جیوه و گوگرد ساخته شده اند. معادن را آغاز و پایانی است. آغاز آنها از جیوه و پایانشان طلا است که جامع کمال صفتهای

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 87

کانها است. گویی که طلا انسان کانها است و معدنهای دیگر همه درجه ها و مقامهایی بین جیوه و طلا هستند که از راه دگرگون شدن از صفتی به صفت دیگر به صفت طلا می رسند. اختلاف کانها به سبب پیش آمدن آفتهایی است که در معدنها بر کانها وارد می آید و هر یک از آنها را در درجه یی معیّن نگه می دارد و مانع پرورش کامل آنها می شود. دلیل ما بر این که تمامی این کانها تنها یک معدن با درجه ها و گونه های متفاوتند این است که چون کانها را با آتش ذوب کنی تا زمانی که گرمی آتش بر آنها چیره است همه به صورت جیوه ای مذاب و لرزان در می آیند و چون سرد شوند بار دیگر به انجماد و تنوّع و گوناگونی خویش بر می گردند. ما برای این مدّعای خویش مثالی راستین می آوریم، گوییم: طلا همچون میوه رسیده و پخته زردآلو و زیبق به منزله شکوفه آن است زیرا درخت، نخست شکوفه بر می آورد. هر کانی که میان طلا و جیوه قرار دارد به منزله زردآلویی است که تازه شکوفه آن بسته می شود و چند نخودی می گردد سپس رشد می کند و برگهای شکوفه از دور آن می افتد و چند فندقی می شود سپس هسته یی درون آن پدید می آید و کم کم رنگ آن زردآلو سبز و هسته آن چوبین

می گردد و رنگی سرخ همچون رنگ مس بر سبزی آن چیره می شود سپس شروع به زردی و رسیدگی می کند که در این صورت ملوحه خوانده می شود. سپس در خواص خود پخته و رسیده کامل می شود و هسته آن محکم می گردد. آن زردآلو در تمام این مدّت یک میوه بیش نیست که درجات کمال را می پیماید تا به رسیدگی و پختگی نهایی خویش برسد. این مثال درست و راستینی بر مدّعای ما است و هیچ شکّی در آن نیست. کیمیاگر به آفتی که معدن را از رسیدن به طلا شدن باز داشته است می اندیشد و با تدابیری که با طبیعت همانندی دارد و آن آفت یا بیشترینش را از بین می برد از پی چاره جویی بر می آید و همواره در پی نابود کردن آفتی پس از آفت دیگر است تا آن کان به درجه طلایی یا نقره یی برسد. از همین روی دانایان گفته اند: این صنعت شگفت انگیز در زمانی کوتاه با چاره جوییی پی گیر با طبیعت هم ترازی خواهد کرد.

محقّقان گویند: ما پذیرفتیم برگرداندن اعراض ممکن است لیکن بسی دشوار است. اما نمی توان خاصیّت فاعلی یا اثر گذاری و نیز خاصیّت انفعالی یا اثر پذیری طلا را همچنان که هست در کان دیگر به وجود آورد چه آنها همه بدون هیچگونه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 88

علّتی ذاتی هستند و انسان تنها در مورد اعراض می تواند دخل و تصرّف کند و در ذاتیّات اراده یی ندارد. اگر بگویی که به وجود آوردن خاصیّت نیز ممکن است همچنانکه مرکّب تریاک خاصیّت پادزهری را در تریاک به وجود می آورد و حال آنکه

پیش از ترکیب، آن خاصیّت در تریاک و نیز در هیچ پاره یی از پاره های آمیغ آن یافت نمی شد، بلکه این خاصیّت را طبیعت ترکیب به وجود آورد، ما نیز در به وجود آمدن خاصیّت طلا چنین عقیده یی داریم. در پاسخ گوییم: ای مرد، خاصیّتی که از ترکیب تریاک پیدا می آید یک خاصیّت ذاتی نیست بلکه گردآورنده اجزاء و مفردات مرکّب تریاک، قوای تریاکی و پادزهری را که در هر یک از ادویه آن پراکنده است شناسایی کرده و با هم گرد آورده و به صورت یک نیرو و قوّت یگانه درآورده است که ما آن را به عنوان مرکّب تریاک می شناسیم و این خود ناشی از طبیعت آن مفردات و اجزا و خاصیّت آنها است و حال آنکه تو از شناخت علّت خاصیّت طلا برای از بین بردن سودا و یا چگونگی چرک نکردن جایی که با آن داغ می شود و نیز بیان سبب هر یک از آنها، ناتوانی و از آگاهی و توانایی تو بیرون است. اگر باز بگویی همچنانکه سیاهی مرکّب از در هم آمیختن زاج و مازو و آب است و حال آنکه هیچ یک از این سه چیز سیاه نیست، و یا شن و سنگریزه از راه گداختن و ریخته شدن با نمک قلیایی و منیزیم، به صورت شیشه یی شفاف و جوهریّتی صاف در می آید که دیگر هیچگاه به شن و سنگریزه قابل برگشت نیست، پس کار ما نیز در این مورد چنین است و ما برای برگردانیدن رنگ و دیگر عرضهای یک کان به رنگ و عرضهای طلا، در پی چاره جویی بر می آییم و آن کان نیز از عرضهایی که

بر آن وارد آورده ایم هیچگاه بر نمی گردد و دگرگون نمی شود همچنانکه مرکّب، دیگر آب نمی شود، در پاسخ می گوییم: ای مرد آنچه گفتی دلیل مدّعای تو نیست چه شیشه از سنگ بودن خود جدا نشده بلکه تنها صفا و شفّافیّتی کسب کرده است و آتش، آن را تلطیف داده تا ذوب گردیده و سپس بسته شده است و گر نه شیشه همان سنگی است که بوده است، حتّی اگر آتش بیش از اندازه معیّن بر آن وارد می آمد آن را می سوزانید و سنگی سفید غیر شفّاف همانند رخام سفید می شد. مرکّب نیز چنین است چه در آن جز رنگی سیاه و طعمی از مازو و زاج پدید نیامده است و حال آنکه اوصاف این چیزها همه در مرکّب پا بر جاست و این بر خلاف نقره یی است که به

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 89

رنگ طلا رنگین شده و نیز بر خلاف مسی است که به رنگ نقره در آمده باشد. این گفته تو نیز که همه فلزّات در درجه های گوناگون از جیوه دگرگونی می یابند تا به درجه طلا برسند درست نیست، چه هر کانی از معدنها به خودی خود آفرینشی کامل و ترکیبی تمام دارد و با خواصّ مخصوص خود هم فاعل و هم منفعل است و به همین جهت است که کانها بنا بر ستارگان هفتگانه بخش شده اند. روی هم رفته روشن شد که رنگ آمیزی جز غشّ و آمیغ چیزی نیست و آن که به تزویر و رنگ پردازی گراید مسلمان نیست.

کیمیاگر گوید: ای اهل تحقیق من با شما در مورد این چیز رنگین، خواه سپید

باشد خواه زرد سخن گفتم. چه حکیم اگر درهم یا دینار یا زیوری از آن دو یا از یکی از آنها، درست کند و بر آن فلز نقشی ضرب نماید و هر چند سال که بخواهد آن را به کار برد، بی شک آن درهم یا دینار از رنگ و سکّه خویش- حتّی اگر هزار سال بر آن برآید- دگرگون نمی شود و تا آنگاه که معامله بین مردم با این دو سکّه در جریان است و مردمان آن دو را قیمتی برای معاملات خویش قرار می دهند آن دو سکّه همواره به حال و به صورت خویش باقی می مانند لیکن اگر کسی از راه گداختن یا بریدن به تغییر شکل آن دو سکّه پردازد و آنها را تباه کند و از آنچه که هستند بیرون آورد، تاوان آن بر گردن خود اوست نه بر گردن سازنده نخستین آن و نه بر گردن هیچ کس دیگر، همچنانکه اگر کسی به هزار درهم از دیگری اسبی بخرد و مردی دیگر به مبلغی آن را از وی خریداری کند، سپس اسب را سر ببرد و گوشت آن را بفروشد، آیا فروشنده نخست ملزم به چیزی از تاوان است یا تاوان بر گردن سر برنده اسب می باشد؟ که البته تاوان بر گردن سر برنده و تباه کننده اسب است، بی آنکه هیچ یک از آنان که برای اوّل بار اسب را خرید یا فروخت ملزم به تاوان باشد.

اهل تحقیق گویند: این ادّعای تو جوازی برای کار سر برنده اسب است و حال آنکه مباح کردن آن در همه چیز باطل است به دلیل اینکه اسب جانوری دارای حس و حرکت است

و خرید و فروش به وسیله خریدار و فروشنده بر همه جسم و روح اسب واقع می افتد پس چون سر برنده، آن را تباه و تلف سازد ناچار باید در ارزش آن تاوان و زیانی بپذیرد و لیکن کار آن سازنده یی که فلزّات را به رنگ طلا در می آورد چنین نیست، چه او برادر مسلمان خویش را می فریبد و چیزی را از وی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 90

پنهان می سازد که اگر روشن می ساخت، آن را از وی خریداری نمی نمود. دیگر اینکه مشتری منفعت و سود و ارزش کان را می خرد نه نفس نقشی را که بر روی آن است و نه ریخت و سبک با چگونگی ساخت آن را، چه اگر سکّه حقیقی منقوش و ساخته شده، گداخته شود در اصل کان بودن آن تباهیی پیش نمی آید بلکه از صورتی به صورت دیگر تغییر شکل می دهد همچنانکه شمع ساز در ساختن و ریختن شمع با قرص های شمعی چنین می کند و آنها را به صورت شمع افروزنده و شاخه های شمعی و شمعهای موکب ها و شمعهای فانوسها و یا هر شکلی دیگر که بخواهد در می آورد و حال آنکه ذات و صفات آن شمع ها همواره به حال خود باقی می ماند و تغییر نمی کند و خدای پاک و والا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 91

فصل چهارم درباره سنگهای با ارزش، سودها، خاصیّتها، ویژگیها، سرزمینها و رنگهای آنها

سنگ شناسان گویند: یاقوت، انسان معدنها و سرآمد همه سنگها است که ذوب نمی شود. مهمترین و اساسی ترین یاقوتها در چهار رنگ سرخ، زرد، نیلی آسمانی و سفید بلورین است که هر یک از این رنگها

همچون جنسی عالی است که در زیر آن، رنگها و گونه های بسیاری در چهار درجه همانند نمونه زیر قرار گرفته است.

نکوترین و مناسب ترین این یاقوتها از نظر رنگ، سرخ درخشان خالص و بهرمانی همرنگ ناردانه های سرخ به هم پیوسته شفّاف و نرم و برّاق آن است که از گرایش به دگرگونی یا سرخ مایل به سیاه یا سرخ مایل به سپیدی یا زرد یا سرخ مایل به سفید بر کنار است. این گونه یاقوت که وصف شد سرخ بهرمانی است که نکوترین جنس و نوع یاقوت است. نگین هایی از آن، چند دروازه مثقال یافت می شود و نیز پاره هایی از آن به طور کم یاب تا بیست مثقال پیدا می آید. هر سنگ از سنگهای یاقوت چه

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 92

بزرگ باشد چه کوچک، کوه نام دارد، این اسم به یاقوتی که نیم مثقال وزن دارد تا یاقوتی که بیست مثقال است گفته می شود. بعد از این رنگ که وصف شد، رنگ سرخ همانند رنگ ناردانه های به هم پیوسته است که اندکی به سفیدی می زند.

سپس رنگ مایل به سپید و پس از آن رنگ گلسرخی شفّاف و آنگاه رنگ گلسرخی نزدیک به سفید است که به همین ترتیب رنگی پس از رنگی می آید تا به رنگ سفید بلورین خالص می رسد که این نوع، پست ترین یاقوت است. گفته می شود ارزش یک یاقوت سفید، برابر یک تخم مرغ است. یاقوت نیلگون آسمانی نیز چنین است، این گونه یاقوت هم رنگ سوسن نیلی است. رنگ آسمانگونی، رنگ نیلی آمیخته به سرخ همانند رنگ گردن برخی از کبوتران نیلی رنگ است. این رنگ

در جامه های مروزی که تار آنها نیلی و پودشان سرخ است پیدا می شود، برخی از پرهای طاووس همانند این رنگ است. این رنگ در آهن جلا داده شده با نخستین حرارتی که در آتش به آن برسد دیده می شود و برای سازندگان کفه ترازو رنگی شناخته شده است. در پس این رنگ، رنگ نیلی صاف مایل به سفید، سپس رنگ صاف، با سرخیی که به نیلی آمیخته شده است می آید تا همانند یاقوت سرخ بهرمانی از سرخی خالص به سفید پاک بلورین برسد. یاقوت زرد خالص نیز چنین است. رنگ زرد طلایی آن همانند چشمهای جغد با درخشش و شفافیّت و روشنایی بیشتری است. این گونه یاقوت از لحاظ نیکویی در درجه سوم است و از آن شکیبایی و بلند پروازی زاید. پس از این رنگ، رنگ زرد صافتری می آید که پس از آن نیز رنگی صافتر از آن می باشد و بدین ترتیب رنگی پس از رنگی می آید تا به زرد لیمویی مایل به سفید برسد و سپس به رنگ سفید خالص بلورین در آید. بالاتر از یاقوت زرد رنگهایی دیگر نیز هست که از آن نیکوترند و آنها همه بین رنگ زرد و سرخ بهرمانی واقعند و نخست آنها نارنجی و پس از آن سرخ تر از نارنجی، سپس گل اناری، سپس سرخ تند، سپس آمیخته به زرد و از آن پس سرخ بهرمانی است و همچنان که در درجه بندی رنگها آوردیم، میان یاقوت سرخ و نیلی رنگهای سرخ دیگری واقع است که با غلبه رنگ نیلی یا رنگ سرخ، به درجه هایی بخش می شوند. همه این رنگها از جهت ارزش پایین رنگ سرخ و

نیلی هستند. یاقوت سفید، شفّاف ترین و پاک ترین آنها از جهت پرتو افشانی و نرم ترین و آبگونه ترین آنها است. از میان این

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 93

رنگهای گوناگون، یاقوتهای پست تری با نام لعل، بلخش، بیجاده، نیلی و کحلی زیتونی یافت می شود که این نوع اخیر، خود پست ترین نوع یاقوت و کم ارزش ترین آن است. همه گونه های یاقوت سنگها را می خورند و از بین می برد و فولاد و سنباده و آژده و هیچ چیز دیگر مگر سنگ الماس در یاقوت کارگر نمی افتد. لیکن الماس جسم یاقوت را هر آن گونه که کارگزار از آن استفاده کند می برد. آتش همچنان که سنگ را آهک می کند یاقوت را آهک نمی کند امّا یاقوت با آتش گرم می شود سپس سرد می گردد. چنانکه گفته شده است آتش می میرد و لیکن یاقوت همان یاقوتی که بوده است می ماند. یاقوت را جلا دهنده و زداینده یی است که هیچ چیز مگر آن نمی تواند یاقوت را جلا دهد. آن جلا دهنده جزع 1] یمانی است که افروخته می شود تا به صورت آهک نوره در آید، سپس یاقوت بر روی لوحه یی مسین گذارده می شود و آن لوحه به وسیله آهک جزع که با آب سرشته شده و به صورت سریشم در آمده است، اندوده می گردد آنگاه یاقوت از میان آن بیرون آورده می شود و با همان آهک خوب سوده می گردد تا برق افتد و رنگ آن از دیگر سنگهای شفّاف بسیار شفّاف تر و سوده تر گردد. یاقوت در معدن خود دچار آفت می شود و برون آن، تیره مایل به سیاه و آمیخته به سیاهی می گردد. چه بسا در درون

سنگ یاقوت پس از جلا و صیقل، گل یا چیز دیگری- که حرارت معدن برای پختن آن بسنده نبوده و آن را همچون دیگر جاهایش بسته نگردانیده است- یافت شود که در این صورت چاره آن این است که به هنگام بیرون آوردن از معدنش گل اندود شود و خشک گردد.

آنگاه با الماس، سفته گردد و در آتش افکنده شود و بر روی آن نیز به اندازه کافی چوبهای سخت افروخته گردد، تا پاک و خالص شود پس چون دانسته شد که خوب پاک و بی آلایش شده است رها شود تا سرد گردد. در این صورت ممکن است گرمای کافی بدان رسیده باشد و به صورت یاقوت سرخ خالص، از آتش بیرون آورده شود و در غیر این صورت باز باید بر آن حرارت وارد آید. اگر یاقوت از نوع سنگ آسمانگونی یا زرد باشد در آتش افکنده نمی شود مگر آنکه رنگ آسمانگونی، مایل به زرد باشد که کمی با آتش، گرم می شود تا زردی آن پاک و زدوده گردد و اگر حرارت آتش زیاد شود رنگ آن را از بین می برد و همچون بلور، سفید و شفّاف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 94

می شود. از خواصّ یاقوت آنکه دارنده اش را در دل مردمان، باشکوه و ستوده جلوه می دهد، انجام نیازها و رفع حاجتها را برای او آسان می گرداند، به ویژه اگر یاقوت سرخ بهرمانی باشد. یاقوت عطش را از بین می برد، آب دهان را بسیار می گرداند، اندیشه را نیکو و دل را نیرومند می کند، اندوه را می برد و خطر زهر را دفع می سازد.

علّت گوناگونی یاقوت، ناشی

از اختلاف سرزمینهایی است که یاقوت در آنها به وجود می آید. علّت به وجود آمدن یاقوت آن است که چون آب آسمان بر روی زمین ریزد و در ژرفای آن فرو رود و روزگاری در آن بماند به واسطه خشکی زمین و حرارت خورشید و نیز حرارت معدن پاره یی از جوهر مخصوص آن سرزمین و جایگاهی که یاقوت در آن منعقد می شود در یاقوت آمیخته و حل می شود. بنا بر آن جوهر حل شده در یاقوت و نیز بنا بر مقدار حرارت معدن، نوع یاقوت تغییر می کند و رنگ می پذیرد پس اگر حرارت کان زیاد شود، سیاهی غلبه می یابد، و سرخی- که حرارت معتدل برای آن لازم است- به درون می رود و اگر حرارت معدن، معتدل باشد یاقوت سرخ بهرمانی دست می دهد و اگر حرارتش کم باشد سنگ یاقوت زرد بسته می شود و اگر رطوبت کان بسیار باشد یاقوت سفید پدید می آید. از خواصّ یاقوت سفید آنکه نفس را باز می کند و اندیشه را نیکو می گرداند و خلق و خوی را خوش می کند. همه یاقوتها برای بیماری صرع بسی سودمندند و خواص و اثرهای فوق را نیز دارا هستند. یاقوت در غارهای میانه کوهها و لایه های رملها نیز به دست می آید و طیّ ده سال پخته می شود.

گویند: رنگهای یاقوت برگرفته از نور ستارگانی است که بر هر یک از اجناس آن و سرزمینها و جایهای مخصوصش مستولی می باشد. صابیان می پندارند سیاهی از زحل، سرخی از مرّیخ، سبزی و زردی از خورشید، نیلی از زهره، رنگارنگ از عطارد و سفیدی از ماه است. چون یاقوتهای زرد و آسمانگونی در آتش قرار گیرند سفید می شوند و دیگر

رنگ آنها از سفیدی تغییر نمی کند. گویند: از یاقوت زرد دانه هایی به وزن سی تا چهل مثقال به طور کم یاب یافت می شود. یاقوت کحلی همان یاقوت زیتی (زیتونی) است که دانه هایی از آن به وزن پنجاه مثقال یافت می شود، از این گونه، نر آن نیز یافت می شود که پست ترین نوع یاقوت است.

بلخش از لحاظ ارزش در ردیف یاقوت است و لیکن در گران قدری و شرف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 95

پست تر از آن است. بلیناس یونای گوید: بلخش، سیلی، بنفش، ماذنبی، بجاده، لعل و کشمیر سرخ (قشمیر حمر) همه برای آنکه یاقوت شوند بسته می گردند و لیکن کمی یا بسیاری رطوبت و یا کمی یا بسیاری خشکی، آنها را از یاقوت شدن باز می دارد. این سنگها نیز همانند یاقوت با آتش ذوب نمی شوند. آهن در بلخش اثر می گذارد و رنگش را می برد. بلخش نامهای گوناگونی دارد که مهمترین گونه های آن سه است. سرخ که معقرب نیز نامیده می شود و سبز زبرجدی و زرد ورسی. لیکن نکوترین و بهترین گونه های آن سرخ است.

بنفش چهار گونه است: نخست ماذنبی که سرخ است و رنگی گشاده و صاف دارد، در رنگ و صافی همانند یاقوت است. بلیناس ماذنبی را از آن جهت مقدّم می دارد که در ارزش اندکی پایین تر از یاقوت است. دوم گونه یی بنفش سرخ تند است که رطب نام دارد. سوم بنفسجی است که سیاه است و سرخی بر آن چیره شده و برقی نیلگون و خیلی خفیف دارد. چهارم زرد روشن است که اسبادشت نام دارد. بنفسجی پست ترین این انواع است.

بیجاده سنگی گران قیمت است.

در کوههای راهون از جزیره سرندیب هر جا که یاقوت باشد بیجاده نیز یافت می شود. رنگ بیجاده سرخ است که اندکی سیاهی بر آن غلبه یافته است. این گونه سنگ نرم و آبگونه است و نور و شعاعی ندارد مگر گونه های بسیار کمی از آن که پرتو افشان و همانند یاقوت هستند و لیکن حرارت و خشکی بیجاده از یاقوت کمتر است. چون سنگ آن از معدن بیرون گردد تیره می باشد و شفّافیتی ندارد و چون بریده و سوده شود زیبایی و روشنایی آن پیدا می آید. از کانهای این سنگ کانی در سرزمین بدخشان از اعمال بلخ است که سنگ آن بسیار سرخ است و برخی از آن حتّی از بیجاده سرندیبی نیز نیکوتر است.

گونه یی از این سنگ به علّت رطوبت بسیاری که در آن است به زردی می زند. نیز گونه یی دیگر از آن بسیار زرد و گونه دیگرش خیلی سخت و بی آب و مایل به زرد است و تنها چاره آن این است که پایین آن سوده و بریده گردد تا روشن شود و رنگ آن پیدا آید. اگر در مورد این نوع، چنین کاری صورت نگیرد، تنها آن گونه از این سنگ می درخشد و نور می دهد که بسیار رطوبت دارد. پاره هایی به اندازه یک رطل بغدادی از این سنگ یافت می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 96

مادیج سنگی است همانند بیجاده که رنگی بسیار سرخ و مایل به سیاه دارد و لیکن از بیجاده سست تر، و نرم تر و تیره تر است. تنها راه روشن و نورانی کردن آن، سودن و سفتن آن است. بهترین نوع این

سنگ، شفّاف و صاف آن است که کان آن در هند است و پاره هایی تا دو رطل بغدادی از آن به دست می آید.

بجادق نیز گونه یی از بیجاده است که کانهای آن در اطراف زنگ یافت می شود و پاره هایی به اندازه یک رطل از آن به دست می آید.

جمست سنگی است به رنگ بنفش که کان آن در وادی صغراء حجاز است. هر پاره از آن به اندازه دو رطل است. بر روی آن پوسته یی سفید است که چون شکسته شود رنگ اصلی جمست پیدا می آید. این سنگ چهار گونه دارد: گلسرخی بسیار تند. کبود که نکوترین انواع آن است. گلسرخی کم رنگ. بسیار کبود آسمانگونی.

پوسته یی که بر روی جمست است همانند نمک است. جمست سوده می شود تا جلا یابد همچنانکه سنگ عقیق با سنباده و آب سوده می شود. در شهر مرورود خراسان کانی از جمست یافت می شود.

سیلی سنگی است که سیل آن را از کوه راهون سرندیب در جزیره های سیلی واقع در دریای چین با خود می آورد. کم دیده شده است که سنگی خالص و پاک از آن به دست آید. آنان که به این سنگ رسیده و آن را از سرزمینهایش فرا چیده اند گویند که بر دروادی سیلی درّه هایی است همه آبادان که زیر فرمان پادشاهان هند و زنگیان و قامرون آن نواحی و اعیان و اشراف آنانند و نیز برکه ها و کنده هایی است که آب زیادی سیلها و مدها در آنها می ماند. این برکه ها و کنده ها و حفره ها که بر سر راه سیل قرار گرفته اند چون سیل با مد سیلان یابد و روان شود آنها را از گل و لای و سنگ و دیگر

رسوبهایی که با خود می آورد، پر می کند و چون مد فرو نشیند و سیل بازماند هر قومی بر سر برکه ها و کنده ها و حفره های خویش می آید و گل و لای و دیگر رسوبهای آنها را بیرون می آورد و در جایی نگهداری می کند تا باران و نور خورشید و هوا بدان برخورد کند و هر بار که سیل آید آنان همین کار را از سر می گیرند تا آن گل و لای و آنچه که در دفعات بعد بر روی آن ریخته اند خشک شود و یاقوت و الماس و چشم گربه و بلخش و بنفش و دیگر یاقوتهایی را که در آن می یابند بیرون آورند. این کار با آمدن هر سیل روش آنان است و خدا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 97

چشم گربه (عین الهرّ) سنگی است که در کان یاقوت پدید می آید. رنگی سفید و خالص و پاک با درخششی بسیار دارد. آبگونگیی رقیق و شفّاف بر آن چیره است. از آن جهت چشم گربه نامیده می شود که در آن نقطه یی آبگونه همچون مردمک چشم گربه یافت می شود و هر طور که این سنگ گردانده شود آن نقطه آبگونه بر خلاف آن می گردد. اگر سنگ به راست گردانیده شود نقطه آبگونه به چپ می آید و اگر سنگ به چپ برده شود آن نقطه آبگونه به راست می گراید. از رنگهای گوناگون این سنگ یکی سفید آن است که اندکی به زردی گراییده است و آن نقطه آبگونه میان آن همانند مردمک چشم خوش رنگی است که همچون قطره آبی جهنده و لغزان به چپ و راست بازی می کند.

درخشش و نور برخی از این سنگها همانند چشمان گربه منعکس و شکسته می شود و ارزش آنها بالاتر از ارزش گونه های دیگر چشم گربه است و هر پاره آن بیشتر از دو مثقال است. این سنگ از جهت ارزش از یاقوت سرخ که همرنگ آن است پایین تر است.

الماس سنگی است سفید با شفّافیّتی کم که همانند عقیق سفید و نمک اندرانی است. در رنگ آن علاوه بر تیرگی، خاکستری نیز همراه است. هیچ سنگی مگر سرب نمی تواند آن را بخورد و بر آن کارگر افتد و آن را بشکند و تباه سازد و لیکن سرب آن را می شکند و ریز ریز می کند. الماس در آغاز به وجود آمدن بر آن است که طلا شود و لیکن حرارت کان آن را خشک می کند و رطوبت آن را از بین می برد تا غلیظ شود و لغزندگی و لزجیی همانند جیوه در آن پیدا آید و به صورت سنگی در نهایت خشکی همراه با نمکی بسیار بسته شود. از همین روی با سرب شکسته می شود و ریز ریز می گردد. اگر این سنگ با نرمی و شیرینی بسته شود طلا می گردد.

الماس به علّت بسیاری خشکی و نمک خود همه سنگها را می خورد و تنها سرب بر آن کارگر می افتد و به واسطه گوگردی که در سرب و نمکی که در الماس است آن را تباه می سازد. چون بوی گوگرد به الماس برسد ریز ریز می شود. این سنگ به هنگامی که سیلها و بادهای طوفان زا یاقوت را از کان خود بیرون می کنند همراه یاقوت یافت می شود. الماس به صورت سنگریزه یی است که سه گوشه تیز دارد و پیرامون آن را

سطحهایی مثلّث شکل فرا گرفته است. اگر بر روی سندان قرار گیرد و با پتک بر آن کوفته شود شکسته نمی گردد بلکه بر روی سندان یا پتک

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 98

فرو می رود.

از خصایص شگفت آور الماس آنکه چون کسی بخواهد آن را بشکند باید آن را در لوله یی نیین بگذارد آنگاه با هر چه که می خواهد بر روی آن بکوبد تا الماس ریز ریز شود. اگر در موم یا آبگینه قرار گیرد و با خون بز نر آغشته گردد و نزدیک آتش گذاشته شود ذوب می گردد. یکی از گونه های الماس، زیتونی است. این گونه از آن روی بدین نام خوانده می شود که رنگ سفید آن با رنگ زرد و رنگ بلورین آمیخته است. گونه دیگر الماس پرتو و شعاعی بسیار دارد که چون بر روی دیوار یا جامه و یا چهره کسی که در نزدیکی آن است بیفتد رنگهایی گوناگون همچون رنگین کمان از آن بیرون می آید. این گونه را پادشاهان برای زیور به کار می برند. آن نوع الماس که درخشندگی ندارد برای بریدن یاقوت به کار می رود. آن را برای نیاز خریدارانی که به این کار مشغولند از کان بیرون می آورند. دیگر از رنگ های گوناگون الماس، سنگی به رنگ آهن است. چون الماس شکسته شود، شکسته های آن نیز زوایای مثلّث گون خود را از دست نمی دهد. اگر کمی از آن بلعیده شود کشنده است و درون شکم را می سوزاند اگر چه چند کنجدی باشد. از خواصّ نیکوی الماس آنکه چون زهر در بدن حمل کننده آن وارد شود یا زهر نزد وی آورده شود، الماس

پادزهری همانند عرق از خود تراوش می کند.

سبروت سنگی ارزنده و جانوری است که همانند شاخ یا ناخنی بر روی گردن گونه یی از افعی های بیابانهای سرندیب بیرون می آید سپس همچون صیقل کردن شمشیر سوده می گردد و به صورت سنگی سیاه و درخشان در می آید. گاهگاه این سنگ بر گردن جانورش در میان سیلابها یافت می شود. از خصوصیّات این سنگ آن که به هنگام نزدیک شدن زهر به بدن یا جایگاه دارنده اش تراوش می کند. تراوش سنگ سبروت پادزهر و تریاق است. اندازه این سنگ از یک باقلا بیشتر نیست و وزن آن نیز نیم مثقال یا کمتر از آن است. چون در آتش افتد و دود آن بالا گیرد استشمام آن برای جانوران و انسان زهر کشنده است.

زمرّد، زبرجد و زبرج نیز خوانده می شود و نیز گویند: اینها دو سنگ جداگانه اند.

سخن آنان با وجود سنگ زبرجد، از جهت لغوی درست تر است. زمرّد در کان خود آغاز به پیدایش می کند تا طلا شود. رنگی سرخ دارد که به سبب بسیاری و تندی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 99

سرخی، سیاهی بر آن چیره می شود و به رنگ کبود و بنفش تند در می آید و نیز به علّت بسیاری خشکی و غلظتش، رنگ بنفش آن به درون کشیده می شود و سرخی آن بیرون می آید و چون حرارت برای پختن آن زیاد شود این دو رنگ با هم آمیخته می گردند و رنگی سبز از آن دو بیرون می آید که رنگ این سنگ را سبز می کند.

زبرجد از سنگ طلا است و در معدن خود برای زمرّد شدن آغاز به پیدایش می کند و لیکن نرمی

معدن برای آن بسنده نمی باشد و آن را سست می کند و رنگش را می برد.

در کان زمرّد سنگی با نام الماست یافت می شود که تمام صفات زمرّد را همچون سستی، رنگ و کم وزنی داراست، تا به جایی که جز کاردانان و اهل خبرت، بین این دو فرق نگذارند. زمرّد چهار گونه دارد، نخست ذبابی: مگسی که ارزشمندترین، پرخاصیّت ترین و نیکوترین نوع آنهاست. رنگ آن سبز پاک و آبگونه با درخشش و رونقی بسیار است. از آن روی ذبابی خوانده می شود که همچون مگسی سبز است و رنگ آن همانند پرهای سبز طاووس است. سنگ ذبابه چند دانه اسپرکی است.

گونه دوم، ریحانی است که رنگ آن به رنگ ریحان سبز تازه می ماند. گونه سوم، سلقی است که همرنگ برگ چغندر است. گونه چهارم، مجزّع است که در رنگ آن گونه های سبز رنگی یافت می شود. دیگر از انواع زمرّد، زمرّد شفّاف و دیگر صابونی است که همانند صابون سبز مصری است. این گونه بسی سخت است و بی ارزش ترین آنها است. نکوترین زمرّد، شفّاف آن است که دید چشم از آن می گذرد.

زمرّد به علّت سستی با آتش آهک می گردد. کانهای آن در سرزمین خیبر، وادی القری، بجه و وضح است. همه آنها در میان کوههایی سبز که خاک آنها همانند حنا و سبزی سنگهایشان با سیاهی و سفیدی آمیخته است، یافت می شوند. گونه مجزّع زمرّد نیز چنین است و کانی از آن در سرزمین هدیّه حجاز است. زمرّد همانند یاقوت به وسیله آهک سوده جزع، جلا داده می شود بدین ترتیب که آهک جزع با آب آمیخته می گردد تا به صورت سریشم درآید آنگاه زمرّد با آن بر روی

لوحه یی چوبین از درخت گز سوده می شود تا جلا یابد. با این تخته ها یا لوحه های پهن و چوبین از درخت گز سوده می شود تا جلا یابد. با این تخته ها یا لوحه های پهن و چوبین گز علاوه بر زمرّد، سنگهای دیگر نیز جلا داده می شود. از زمرّد پاره یی چند

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 100

پنج مثقال تا یک قیراط و نیز کمتر از آن یافت شده است. هر پاره زمرّد قصبه نام دارد همچنانکه هر پاره یاقوت را کوه می گویند.

گویند چون اسکندر کشتیهای خویش را بر روی اقیانوس باختری برای کشف آن سوی اقیانوس گسیل کرد، یک کشتی از آنها بازگشت. زمرّدی همراه سرنشینانش بود که همتای آن در همه آبادی زمین یافت نمی شد. آن زمرّد میان پادشاهان یکی پس از دیگری دست به دست شد تا در خزانه خود از میان رفت. هر قصبه زمرّد به درازی دو وجب یا کمتر از آن و به ستبری یک بند دست و یا کمتر از آن است. از ویژگیهای زمرّد آنکه چشم زخم و گزند جنّیان و ترس و صرع را از کودکان دور می کند، در برابر زهر پایداری می نماید، آرامش دل را باز می گرداند، چشم را نیرو می بخشد و نفس را مسرور و آسوده می نماید. گویند: گونه ذبابی زمرّد اگر به چشم های افعیان نزدیک شود کورشان می کند. گاهی یک رگه بزرگ و طولانی از زمرّد برای حفر کننده کانش پیدا می شود و حفر کننده، آن رگه را دنبال می کند تا پایان یابد. آن گونه از زمرّد که بر روی آن خاکی همانند سرمه سیاه خیلی تند نشسته است، سبزترین

و آبگون ترین این گونه است. برخی از سنگهای زمرّدین را روکشی همچون نمک سپید پوشانده است، این گونه بیشتر سبز کم رنگ و بسیار آبگون است. اما سلقی و صابونی، روکش و خاکی بر روی خود ندارند. گویند: زمرّد تشنگی را می برد و چون در دهان گذاشته شود همانند یاقوت آب دهان را زیاد می کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 101

فصل پنجم درباره سنگهایی که از جهت ارزش و گرانی در درجه دوّمند

سنگ شناسان گویند: فیروزه از گروه سنگهایی است که در ارزش و گرانی از سنگهایی که نام بردیم پایین تر است. فیروزه سنگی مسین است که از بخارهای مسی که در کان خود بالا می آید درست می شود و دو گونه است: یکی فیروزه بسحاقی یا بواسحاقی که نکوترین نوع آن است و نیز نکوترین نوع فیروزه بواسحاقی، کبود پاک و درخشان و بسیار سوده آن است. دیگر فیروزه خلنجی است. این دو گونه فیروزه با پاکی و صافی هوا، صاف و پاک و با تیرگی آن تیره می شوند. اگر چربی و روغن به فیروزه برسد آن را تباه می کند و رنگش را می برد. مشک و عرق نیز با فیروزه چنین می کنند و رنگ آن را به کلّی می برند. از ویژگیهای فیروزه آنکه نگریستن بدان چشم را نیرومند و نیکو می گرداند و نفس را باز می کند. کسی که نگین فیروزه در دست می کند به آفتی همچون کشتن و غرق شدن دچار نمی شود. نوشیدن آب آن، همچون زنگار ایجاد سم می کند. اگر روزگاری چند ده یا بیست سال بر فیروزه پس از استخراج بگذرد، رنگش را کم می کند و همواره رنگش به تیرگی و کمرنگی می گراید تا به کلّی از

بین برود و این را مرگ فیروزه می نامند. کانهای فیروزه در سرزمینهای خراسان و نیز در کانهای مس یافت می شود و خدا داناتر است.

کانهای عقیق در سرزمین صنعاء یمن است. بر روی عقیق روکشی نازک قرار دارد که چون از روی آن برداشته شود نهاد و گوهرش پیدا می آید. عقیق پنج گونه است:

نیلی، سفید، سیاه، سرخ، رطبی. در میان آنها گونه هایی دیگر همچون رنگ شرابی، مجزّع، رنگارنگ، عسلی، سیاه، گل گاجره یی و روشن نگارین نیز یافت می شود که همه آنها به پنج گونه اصلی عقیق نزدیکند. پاره هایی از عقیق به اندازه بیست رطل به طور کمیاب یافت می شود که چون آن را از کان بیرون آورند در برابر نور خورشید می افکنند تا از گرمی خورشید گرمی یابد، سپس در تنوری که با پشکل اشتر

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 102

افروخته شده، می گذارند و در همان جا رها می کنند تا سردی یابد سپس بیرون می آورند و پاره پاره می کنند، و از آن به کمک سنباده سرخ و آب، ظرفهای بزرگ و کوچک و خاتم و مهره و نگین می سازند. از کانهای عقیق کانی در سرزمین بلوص از شهرهای هند است که بروس نیز گفته می شود و این درست تر به نظر می رسد. این کان عقیق هم از روی زمین و هم از زیر زمین بهره برداری می شود. عقیقی که از روی آن کان بیرون می گردد از عقیق یمانی بهتر است. نکوترین رنگهای آن یاقوتی، خونی، گوشتی، پاکیزه رنگ، رطبی، گل گاجره یی سپس سرخ پاک است که این نوع اخیر نقطه های سفید به هم پیوسته یی دارد که همچون خالهایی در میان

آن پیدا است. چون کسی نگینی از عقیق در دست کند یا آن را با خود همراه داشته باشد شکیبایی، وقار، نیک اندیشی و خوش نفسی می یابد. حمل کننده آن به بزرگ منشی، شکوه، خوش خویی و دوست رویی می رسد. به مناسبت این ویژگیهای نیکوی عقیق، حدیثی از رسول خدا- درود بر وی- بدین مضمون آمده است که: عقیق از آن ماست و جزع از آن دشمنان ما. زیرا جزع برای دارنده اش بدخویی، ترس، تندی، لجاجت در شرّ و تباهی، تنگی سینه و گرفتگی نفس بار می آورد.

زبرجد سنگی زمرّدین است که در کانهای طلا یافت می شود. نکوترین آن، سخت و شفّاف و صاف آن است که همرنگ جزع تازه با شفّافیّتی بیشتر است. رنگ سبز برخی از سنگهای زبرجد به زردی می زند و رنگ برخی نیز به سفیدی می گراید.

از ویژگیهای زبرجد صاف کردن ذهن و گسترش نفس است به ویژه اگر با طلا همراه باشد.

جزع را گونه هایی است که از آن میان بقرانی، غروی، حبشی، فارسی، شمعی، عسلی و زیتونی را می توان نام برد. بقرانی خود سه گونه است: سرخ، سفید و بلورین. سرخ آن شفّافیّت ندارد. پس از آن، سفید سپس بلورین است. نکوترین این نوع آن است که رگه هایش علاوه بر نرمی و نازکی راست بوده و نیز از هر گونه زبری یا فاصله های زیاد و ناهم آهنگ میان رگه ها و خالها و نقطه های ریز، پاک و بر کنار باشد. دو پهلوی بالا و پایین جزع حبشی همانند شبه سیاه و پهلوی میانه آن بسیار سفید است. نکوترین گونه های آن همان است که سوده تر و رگه هایش راست تر باشد. هیچ سنگی از سنگهای ارزنده از

لحاظ جسم، سخت تر از جزع نمی باشد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 103

عطارد حاسب گوید: سفیدی جزع با کم و زیاد شدن نور ماه افزایش و کاهش می یابد. چون با زیتون پخته شود نرم و درخشان و پرتو افشان می گردد. این سنگ بیشتر در سرزمین ظفار یافت می شود همچنان که در سرزمین صنعا نیز بسیار است.

پاره یی از سنگهای جزع را از چین می آورند. مردمان چین بنا بر خواصّ پست و زشت این سنگ، از نزدیک شدن به کانهای آن اکراه می ورزند و تنها افراد تنگدست و درمانده آن را از کانها بر می آورند و به دیگر شهرها می فرستند. از ویژگیهای این سنگ غیر از آنچه آمد، آن است که جوش و زخم های سر کودکان را می برد و با آویختن این سنگ بر گردن آنان آب دهان و بزاقشان زیاد می شود. این سنگ برای سودن طلا و لاجورد و مسکوکات به کار می رود.

یشم و یشب دو سنگ همانند یکدیگرند که در کانهای نقره به دست می آیند.

علّت پیدا آمدن آنها، بسنده نبودن حرارت کان، به هنگام پختن آنها، برای نقره شدن است. زیرا چیز زیادی از نقره کم ندارند. اصل این دو سنگ بخارهایی است که با حرارت و خشکی بیشتری به صورت یشم و با نرمی و گرمی کمتری به صورت یشب در می آیند. نکوترین یشب، زرد رنگ آن است که همانند عاج کهنه کمی به کبودی می زند و چون همانند زیتون بسته و جامد است زیتی نامیده می شود.

گونه یی از آن به رنگ سفید پاک و در عین حال ناخالص، می گراید. این گونه همچون عقیق و جزع بسی سخت و

خشک است. گونه یی از یشب، سفید مایل به کبود و نیز کبود مایل به سفید است. این گونه یشب از جهت جسم سبک تر و سست تر است چنان که گویی در سستی و نرمی گونه یی از انواع پادزهر است و بریدن و سفتن آن با کارد و دندان ممکن است. از دو سنگ یشم و یشب، مصنوع آن نیز ساخته شده که از چین آورده می شود. رنگ یشم مصنوع، بهترین رنگهای این سنگ و صافترین آنها از حیث گوهر و نهاد است. از خواصّ یشم کانی، آنکه باز ماندن و کم شدن شیر را در پستان رفع می کند، اندوه و خفگی دل را می برد، موجب دیر رسیدن منی و کمی جنب شدن می شود و دارنده آن به خواست خدای والا دچار صاعقه نمی شود و اگر کسی پاره یی از آن را بر کمربند خود بندد در زندگی ناامید نمی شود و به خواسته های خویش دست می یابد.

یصم و یصب نیز دو سنگ همانند همند که در کانهای آهن و مس پیدا می شوند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 104

یصم، نر و یصب، ماده است. رنگ نر از هشت رنگ گوناگون، ترکیب یافته است که هر رنگی نزدیک به رنگ دیگر قرار دارد. این سنگ را درخشش، نرمی و شفّافیّتی است که نگرنده می پندارد بر روی رنگهای آن پوششی از آبگینه است. این سنگ همچون یشم و عقیق بسی سخت و سفت است. یصب از یصم کم رنگ تر است و سرخی بر آن غلبه دارد و نیز از یصم سست تر و تیره تر است. کانهای این سنگ در جزیره های دریای روم است. از خواصّ آن

این است که عاشقان را تسلّی می دهد و بر سنگدلی می افزاید و فکر را باز و خاطر را آرامش می بخشد.

بلور و مها[2] دو سنگ همانند هم و سفید و شفّافند که هم رنگ آب پاک و صاف و راکد هستند و لیکن بلور صافتر و درخشانتر از مها است. بلور سنگی بوره یی و آهکی است که به وسیله آتش خرد می شود. بسیاری اوقات آفت آن چاره می شود و همچون شیشه ذوب می گردد. علّت پیدا آمدن آن چنین است که رطوبت در کان این سنگ با خشکی می آمیزد. چون حرارت عفونت انگیز با رطوبت برخورد کند، آن رطوبت بر خشکی چیره می گردد. سپس گرمای خورشید با آن برخورد می کند تا رطوبت، سخت گرم شود و حل گردد و در جسد خشکی داخل شود و آن را با گذشت روزگاران حل کند و به صورت آبی صاف در آورد که بلور از آن بسته می شود. رطوبت کانی، بلور را از سرخ شدن باز می دارد. به سبب سستی و نمک زیادی که در آن است آتش آن را ریز ریز و خرد می کند. نمک آن به سبب کمی چربی و کم چربی آن نیز به واسطه رطوبت آن است. صافی آن از سستی پاره ها و اجزای آن است و اجزای آن نیز به سبب کمی خشکی و کمی حرارت به هنگام پختن و به وجود آمدنش، سخت و فشرده است. این سنگ با همه رطوبتی که دارد بسی سخت و سفت است و بسیاری از سنگها را می برد. بلور در کانهایش با روکش نازکی یافت می شود که چون آن روکش از روی آن کنده شود رنگ آن به رنگ

آب مقطّر صاف در می آید. پاره هایی از آن تا یکصد من یا بیشتر به دست می آید. نکوترین بلور را از بیابانهای مغرب و همچنین کاشغر از شهرهای ترکستان می آورند. مردم،

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 105

سنگهای بلور را شب هنگام از معدن می برند زیرا پرتو و شعاع آن ایشان را در روز از این کار باز می دارد. مردمان آن سرزمینها ظرفهایی از بلور برای آب درست می کنند که برخی از آنها از یک تا دو سبو فراختر است. ارسطو گوید: بلور شیشه یی کانی و گونه یی از آن است.

مها نیز گونه یی از بلور است. بلور رنگ پذیر است. نکوترین آن اعرابی و اندلسی است که رنگی همچون رنگین کمان آسمان از آنها بر می آید. از نکوترین کانهای آن کانهای سرندیب و بدلیس از شهرهای ارمینیّه است. از خبرهای شگفت آوری که در مورد بلور آمده است اینکه یکی از بازرگانان فرنگ به یکی از پادشاهان مغرب گنبدی بلورین که از دو پاره ساخته شده بود و چهار کس می توانستند در آن بنشینند ارمغان کرد. از ویژگیهای بلور آنکه موجب گسترش نفس، خطای حس و خستگی چشم می شود و نوری را که از مردمک چشم بیرون می آید می پراکند و تباه می سازد.

سنباده سنگی آهنین و خشن است که همه سنگها را جز یاقوت و گوهرهای کریمه- چون الماس و فیروزه- می برد. آژده یاقوت و گوهرهای کریمه، الماس است که آژده یی برای همه سنگها است. رنگ سنباده زرد و سیاه مایل به زرد است.

کانهای آن در چین، هند، سرندیب و زنگ است. نکوترین آن نوبی و اسوادی است.

چون سنباده سوده شود و با رنگ

سرخ مایع، خمیر گردد به طوری که بر رنگ سرخ غلبه یابد قرصهایی از آن ساخته می شود که همه کسانی که جواهرات را حک می کنند و می سایند برای جلا دادن و حکّاکی از آن استفاده می کنند و خدا آگاهتر است.

مرجان سنگی گیاهی و گیاهی سنگی است که آفرینشی میان کان و گیاه دارد و حدّ فاصل و واسطه میان این دو پدیده است. از نظر مرتبه در آخر کانها و نخست گیاهان است همچون درخت خرما و درخت وقواق که در پایان گیاه و نخست جانور، و کپی و زنبور عسل و طوطی و شیخ البحر (پیر دریا) که حدّ فاصل جانور و انسان یعنی در پایان جانور و آغاز آدمیّت، و غول که میانه آدمیّت و جنّیان و جانوران، و ابر که میانه هوا و آب، و جیوه که میانه آب و کان، و دود که میانه آتش و هوا، و گردباد که میانه باد و خاک، و حلزون و صدف که میانه کان و جانور، و انسان که میانه فریشته و جانور واقعند. گیاه مرجان در سه جایگاه از دریای روم یعنی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 106

جزیره صقلیه، بندر خرز و بندر سبته یافت می شود. علّت پیدا آمدن مرجان این است که آب آسمان از کناره های دریا به زیر زمین دریا می رسد آنگاه با آب شور و تلخی که در زمین دریا فرو رفته است برخورد می کند و در ته زمین می ماند. چون ماندن آن در زمین به طول انجامد برای از بین بردن خشکی آن زمین که حکم کان مرجان را دارد نیرومند

می شود و از طرفی نیرو و سختی کان مرجان نیز بر آن آب چیره می آید و با آن می آمیزد. چون آن آب، آن نیرو را در خود گرفت و به درون برد برای شکافتن و باز نمودن آب زیر دریا، به جنبش در می آید تا راهی برای خروج بیابد. پس در ته دریا به صورت شاخه شاخه و جدا جدا بیرون می آید. مرجان به علّت درخت بودنش گیاه و به علّت سنگی بودنش کان است. چون با سردی آب برخورد کند بسته می شود و به صورت گیاهی با ساقه و شاخه های سفید پیدا می آید. چون از دریا بیرون آورده شود و با هوا برخورد نماید به صورت سنگی سرخ در می آید و تا زمانی که بر رستنگاه خود باشد نرم و تر و تازه است. از خواصّ مرجان آنکه به وسیله سرکه آب می شود. زیتون، روغن بادام و چیزهایی همانند آنها بر زیبایی و درخشش رنگش می افزاید و نگریستن به مرجان سینه را باز می کند، نفس را می گسترد، دل را شاد می گرداند و خون مانده در چشم را- که کمنه (تاریکی بینایی) خوانده می شود و در اثر ضربه در چشم پیدا می گردد- از بین می برد. چون بر روی چشمی دردمند و خون آلود نهاده شود درد آن را تسکین می دهد و ورمش را می خواباند. سونشی که از سودن مرجان بیرون می آید، چرک و زردی دندان را از بین می برد و دندانها را بسیار جلا می دهد و می ساید. چون بر روی گوشت لثه نهاده شود آن را پرورش می دهد. چون بر زخمی گذارده گردد آن را بهبودی می بخشد و از چرک کردن و آب کشیدن و

هوا دیدن باز می دارد.

بسّد تنه و بیخ مرجان است که از آن مهره های بزرگی ساخته می شود. با خود داشتن بسّد فشار خون و لکه های چشم و سرخی رگهای آن را از بین می برد.

شاخه های بسّد همان مرجان است. از گونه های مرجان، کبود و سفید آن است که رنگ آنها هیچگاه بر نمی گردد. این دو گونه در هر دریایی موجودند. در دریا گیاهی سنگی و سفید رنگ همچون درختی یافت می شود که شاخه ها و برگهایی چسبنده دارد و غیر از مرجان است. این درخت خود گونه هایی دارد که برخی اوقات در

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 107

ساقه هایش کرمی پدید می آید و آن را می خورد همچنانکه ساس در چوب و ساقه درختان پیدا می شود.

لاجورد سنگی کبود است که پیش از زدودن چرک و پلیدیهای آن غشیم یا لاجورد خام خوانده می شود و چون زدوده و پاک و خالص گردد لاجورد نام می گیرد. نکوترین آن کبود مایل به سرخ با جوهری خالص است. کانهایی از آن در خراسان و اندلس یافت می شود. از خواصّ این سنگ آنکه نفس را باز می کند، چشم را نیرومند می گرداند و برای سودا و بیماری صرع سودمند است. هیچ چیز همچون طلا رنگ لاجورد را روشن نمی کند همچنانکه هیچ چیز بهتر از لاجورد طلا را روشن نمی گرداند. چون این سنگ به صورت غشیم از کان بیرون آورده شود، چرک و پلیدیهای آن با زدودن و پاک کردن از بین می رود. این سنگ چون شکسته شود و آهک گردد سپس صمغ صنوبر- که با چربی، آب شده و پاک گردیده است- بر آن ریخته شود و در آب

گرم فرو برده و جوشانیده گردد، جوهر کبود رنگ خالص آن پیدا می آید و آب را رنگین می کند، آن گاه آن سنگ از روی آب گرفته شده، در آبی دیگر فرو برده می شود و این کار همواره تکرار می گردد تا هیچ از کبودی آن نماند و همه در آب بیرون آید و کبودی آن باز ایستد و تمام شود. چون آن آبها را بپالایند و رنگ ته نشین شده را خشک کنند لاجورد پاک و خشک به دست می آید و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 108

فصل ششم درباره سنگهای مغناطیس، ویژگیها، رنگها و سرزمینهای آنها

کانهای سنگ مغناطیس در دریای هند و در کوهی در نزدیک قلزم و نیز در اندلس و سرزمین خراسان است. این سنگ از سنگهای آهنین است. از ویژگیهای آن این که چون در خون بز خوابانیده شود و یک شب در آن بماند، ربایش آن بیشتر می گردد.

چون با سیر کوفته اندود گردد ربایش آن از بین می رود. نکوترین سنگ مغناطیس، نوع آمیخته به رنگ سرخ آن است که همرنگ آهن است. بهترین مغناطیس از جهت ربایش آن است که نیم مثقال از آن یک مثقال آهن را به سوی خود بکشاند و بالا آورد. از خواصّ مغناطیس آنکه چون در لانه مورچگان گذارده شود از آن می گریزند.

چون با آب دهان روزه دار صفرایی، آلوده گردد جذابیّت و ربایش آن از بین می رود.

چون سونش آن به چشم کشیده شود جلب دوستی و محبّت می کند. چون آهک شود و جای آهک شدن آن افروخته گردد، آتشی سوزان چند بالای انسانی از آن بر می آید. چون پاره یی از آن سوده گردد سونش و

ریزه های آن به یکدیگر می چسبند همچنانکه براده های آهن به آن می آویزند. چون آهن پاره یی بدان مالیده شود به آن می پیوندد. چون زنی باردار یا جانوری سخت زای آن را با خود همراه کند زایمانش آسان می گردد. چون انسان بدان مهر شود خیلی زود نیازهایش برآورده می شود.

ارسطو درباره چگونگی پیدایش مغناطیس گوید: این کان نخست در معدن خود برای آهن شدن به وجود می آید و لیکن گرمی و خشکی بر آن چیره می شود و به علّت کمی رطوبت کان و بسیاری خشکیی که بر آن وارد می شود به صورت سنگی سخت و سفت در می آید و آهن را به سوی خود می رباید. عطارد حاسب گوید: این سنگ سه گونه است: یکی از فلزّات را به سوی خود می کشاند. دیگری خود از آهن و دیگر فلزّات می گریزد و دور می افتد. سوم با یک پهلویش آهن را می کشد و با پهلوی دیگرش از آهن دور می شود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 109

سنگ الماس، مغناطیس طلا است. چون این سنگ به طلا نزدیک شود بدان می پیوندد و آن را بر می گیرد. طلا خود مغناطیس جیوه است که هر جا با آن برخورد کند آن را به سوی خود می کشد و با آن آمیخته می شود. همچنین اگر سونش طلا، سرب، مس، آهن و قصدیر با هم آمیخته و درهم شود، آنگاه جیوه بر آن ریخته گردد جیوه تنها سونش و براده های طلا را به سوی خود می کشد و با آنها می آمیزد و چون براده های دیگر هر یک به اندازه معیّنی مغناطیس دارند جیوه بدانها نمی پیوندد و با آنها آمیخته نمی گردد.

سنگ نقره را ارسطو مغناطیس

نقره نامیده است و آن سنگی سفید و مایل به سرخ است که چون با دست بر آن بکوبند همانند قصدیر صدا می دهد و لیکن از این سنگ هیچ در قصدیر نمی باشد همچنانکه قصدیر نیز در این سنگ یافت نمی شود.

سنگ نقره از پنج ذراعی، نقره را به خود می کشاند اگر چه محکم بسته شده باشد.

ارسطو سنگ صفر (زرد) را مغناطیس مس زرد و سرخ خوانده است. سنگ زرد، سنگی است که به زردی و تیرگی و کم رنگی می زند و چون مس بدان نزدیک گردد آن را به خود می کشد.

سنگ سرب (رصاص) را ارسطو مغناطیس سرب نام نهاده است و آن سنگی بسیار زشت و بد بوی است که چون از آن دانه یی چند یک ششم درهم بر ده درم سرب ریخته شود آن را به صورت نقره می بندد به گونه یی که می توان آن را در قالبها ریخت و بر روی آن نقش ضرب نمود و یا چکش کاری کرد. این بود سخن ارسطو و لیکن هر دانا و هوشمندی داند و گوید که مقصود، تغییر رنگ یافتن سرب از تیرگی و سیاهی، به وسیله سنگ سرب است که این کار ابّار خوانده می شود. هر پاره از آن سنگ سرب می تواند سیصد و بیست جزء سرب را رنگ کند و خدا داناتر است

گونه یی دیگر از سنگهای مغناطیس، مغناطیس گوشت است. ارسطو گوید: این سنگ در دریا به دو گونه جانوری و کانی یافت می شود. جانوری آن به خرگوش دریا (ارنب البحر) شناخته می شود و آن سنگی است که چون بر جایی بی مو از تن جانوری افکنده شود به گوشت آن می چسبد و دیگر کنده

نمی شود مگر آن که گوشت آن را با خود بکند و لیکن از جای آن خون بیرون نمی آید. گونه دوّم چون به گوشت جانور درنده یا مرده بچسبد آن را می کند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 110

دیگر سنگ استخوان ربا است. ارسطو گوید: آن سنگی زرد و زبر است و از بلخ به سایر شهرها برده می شود چون این سنگ به استخوان نزدیک گردد آن را می رباید.

دیگر سنگ موی ربا است. ارسطو گوید: چون انسان بر این سنگ بسیار بنگرد گمان می کند توده یی موی است و لیکن چون بدان دست زند می فهمد که سنگ است. این سنگ جسمی لرزان دارد و سبک تر از آن در همه سنگها یافت نمی شود و چون با بدن جانوران برخورد کند موی آنها را همچون نوره می برد و اگر مویی بر روی زمین افتاده شده باشد آن را فرا می چیند.

دیگر سنگ ناخن ربا است. ارسطو گوید: سنگی است به رنگ تیره و نرم که چون بر ناخن بگذرد آن را می کند یا چون بر تراشه های ناخن بگذرد آنها را فرا می چیند.

آهن بر این سنگ با همه نرمیی که دارد کارگر نمی باشد و با الماس هم شکسته نمی شود. چون خون زن حایض بر آن ریخته شود ریز ریز و شکسته می گردد.

دیگر سنگ پنبه ربا است. ارسطو گوید: سنگی است که بر کناره های دریا از نمک درست می شود و رنگ آن سفید است. چون پنبه به آن برخورد کند اگر چه به صورت کتان بافته شده باشد بدان می چسبد.

دیگر سنگ پشم ربا است. ارسطو گوید: سنگی گرد و سبز رنگ است که رگه هایی زرد دارد

و از جزیره های دریای چین آورده می شود. جسمی سبک دارد و چون به پشم نزدیک شود بدان می چسبد و حتّی در میان آن فرو می رود.

دیگر سنگ آب ربا است. ارسطو گوید: سنگی سفید است که چون بر ناف بیمار مستسقی بسته شود و یک شب بماند آنگاه در روز، جلوی اشعه خورشید قرار گیرد، قطره قطره از آن آب روان می گردد تا هیچ از آن باقی نماند. سپس بار دیگر به حال خود بر می گردد و سفت می شود و این کار چندین بار تکرار می شود تا مستسقی بهبودی بیابد.

دیگر سنگ زیتون است. ارسطو گوید: سنگی سرخ مایل به کبود است که چون به زیتون نزدیک شود به سوی آن روان می گردد تا در آن افتد. این سنگ از سفاله زنگ آورده می شود. چون زیتونی بر روی جامه یی بیفتد آنگاه این سنگ را از روی لکّه آن بگذرانند هیچ نشانی از زیتون بر جامه نمی گذارد.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 111

دیگر مغناطیس سرکه است که سنگی سفید است و کزک خوانده می شود. اگر در جایی که پر از ظرفهای سرکه است گذارده شود سرکه به سوی آن روان می گردد تا آن را فرا گیرد و تا زمانی که این سنگ در میان سرکه می باشد، سرکه بدون هیچ گرمی یا آتشی می جوشد.

دیگر سنگ کهربا است که خرده های گیاه خشک و کاه را به خود می کشد. این کهربا شیره درخت خدنگ است که همانند سنگریزه روی زمین یافت می شود.

نکوترین آن به علّت آمیختگی با سفیدی و پیسه بودنش، شمعی خوانده می شود.

این گونه بسی سخت است و خرده های گیاه خشک را به

خود می کشد. بوی آن همانند بوی لیمو است و چراغ روم نیز نام دارد. پاره هایی از این سنگ در اندلس و در ته زمینهای کناره های دریا و واحه ها یافت می شود که کشاورزان آنها را فرا می چینند. گویند: این سنگ، رطوبت درخت کنار یا بوی جهودان است و در ابتدا همانند عسل است که به صورت سنگ بسته می شود. در میان این سنگ مگس و چیزهایی دیگر یافت می شود که پیش از بسته شدن در آن فرو رفته اند و چون به صورت سنگ، بسته شده است در آن باقی مانده اند. گویند: این سنگ شیره درخت بادام رومی است و خدا داناتر است.

دیگر مغناطیس کژدم است و آن گیاهی است همچون خردل که شکوفه بر می آورد. این گیاه بیشتر در سرزمین سواد روبه روی دمشق می روید. چون این گیاه به سوراخ کژدم نزدیک شود، کژدم از سوراخ خود بیرون می آید و با نوک دم و دو شاخ خود بدان گیاه می آویزد. اگر آن گیاه در دست انسان باشد و عقرب نیز در حال گریز باشد بر می گردد و با دم خود بدان گیاه می آویزد و از بسیاری لذّت و خوش آیندی، فرومانده و سست می گردد.

دیگر مغناطیس مردم است. ارسطو گوید: آن سنگ باهت است که از زیر چشمه الهیه در ابتدای سرچشمه های رود نیل در پس کوه قمر سر برآورده است. رنگ آن از نقره سفیدتر است و آن کوهی کوچک و سخت همانند صخره یی یک پارچه است که چون کسی بدان کوه رسد و آن را به چشم بیند کششی از عشق و سحر در نهاد وی پیدا می آید تا خود را بدان سنگ رساند و همواره

در حال سرور و شادمانی بر روی آن سنگ بماند تا بمیرد. این سخن را بطلمیوس گفته است. لیکن آنچه که مسافران

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 112

حکایت می کنند و بر زبان مردم روان است آن است که گروهی برای دیدن سرچشمه های رود نیل به راه افتادند و آن رود را دنبال کردند تا به یکی از وادی های کوههای قمر رسیدند. به علّت سختی راه و بسیاری درختان، آدمیزاد را در آن وادی راهی نبود. پس یکی از آنان از کوره راهی که تا فراز کوه کشیده شده بود بالا رفت و بر بستر آب آن رود، مشرف گردید. چون بر فراز کوه رسید فریادی برآورد و خود را به زیر افکند و از چشم دیگر دوستانش که انتظار بازگشت او را داشتند پنهان شد، پس دیگری از کوه بالا رفت و او نیز همین کار را انجام داد، تا اینکه همگان با هم از کوه برشدند و یکی را با ریسمانی محکم بستند و روانه ساختند و آن ریسمان را بر روی کوه سخت استوار کردند. چون آن مرد همچون آن دو کس پیش از خود بر بستر رود مشرف گردید فریادی بر آورد و خود را بیفکند لیکن دوستانش او را به سوی خود بالا کشیدند و او در حالی که جان از تنش جدا می شد ایشان را به وجود صخره یی که دیده و سحر و شوقی که از آن در وی پدیدار گشته بود آگاهی داد و دوستانش دیگر از آنجا پیش تر نرفتند و خدا آگاهتر است.

دیگر از مغناطیسها، مغناطیس جانور است و آن

گونه یی مار در درّه سرندیب است که چون انسان یا جانوری بدان بنگرد با جذّابیّتی روحانی به سوی آن کشیده می شود تا بدان نزدیک گردد. اگر آن مار گرسنه باشد او را می خورد یا زهرآگین و هلاک می سازد. این جذّابیّت ناشی از مردمک دیده این جانور است و خدا داناتر است.

دیگر از این مغناطیسها گونه یی از مردمانند که ابن ام عیسی (پسر مادر عیسی) نامیده می شوند. این گونه انسان چون بوی کفتار را از یک چهارم میل- که برابر با هزار گام است- بشنود شوقی در او پیدا می آید. آن شوق او را به سوی کفتار می کشاند تا خویشتن را پیش کفتار افکند و کفتار او را بدرد و بخورد و این خود نزد مردم بسی مشهور است و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 113

فصل هفتم درباره مروارید و چگونگی پیدایش آن در صدف و سخن از نهاد جانور مروارید

ارسطو در کتاب الاحجار گوید: مروارید سنگی گران قیمت و گوهری ارزنده، جانوری و کانی است. مروارید تنها جوهری است که مختص به نام جوهریت است و هر آنچه غیر از آن است از حیث عموم جنس، جوهر خوانده می شود. مروارید، از گرانبهاترین، ارزنده ترین، سودمندترین سنگها و زیوری برای تزیین است. چگونگی پیدایش آن با دیگر گوهرهای شفّاف متفاوت است زیرا گوهرها همه خاکی هستند و لیکن مروارید جانوری است. باران بر ساحل دریای فارس به گاه بهاران فرو می بارد، در این هنگام جانوری خرد که ریزش باران را احساس کرده است از ته دریا بر روی آب می آید و دو گوش خود را که همچون دو سبدند باز می کند تا با آن دو گوش قطراتی چند از آن باران

را در میان خود بگیرد و همچون تشنه یی آن قطرات را بخورد. چون سیراب شد آن چند قطره را از ترس آنکه با آب دریا آمیخته نگردند در درون خود سخت می فشرد سپس به ته دریا برمی گردد و آنجا می ماند تا آن قطره های باران بسته گردد و بنا بر پاکی و صافی و بزرگی خود به صورت مرواریدی بزرگ یا کوچک درآید.

ارسطو در کتاب الاحجار گوید: در زمستان اقیانوس به جنبش می آید و موجهای آن به شورش می افتد و چکیده و شبنمی از آن بر می آید آنگاه از دریایی که به اقیانوس پیوسته است، صدف مرواریدی بیرون می شود. جانوری همچندان آن صدف در آن است که آن شبنم و چکیده را به خود می کشد و می بلعد همچنان که رحم، نطفه را به درون می برد. سپس آن صدف به جایی آرام از دریا می رود و دهان خود را با قطره هایی که بلعیده است می گشاید و نور خورشید و هوا را چند روزی پذیرا می شود تا آنگاه که بداند آن آب بسته شده است پس دهان خود را می بندد و به ته دریا می رود و به صورت نهالی در کف دریا می روید و ریشه می دواند و درختی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 114

از آن شاخه می زند. این جانور به کلّی به صورت گیاه در می آید که مروارید به هنگام صید همچون میوه یی رسیده از آن چیده می شود. هر زیرک و دانایی می داند که این سخن ارسطو درباره مروارید رمز و سرّی گران است.

مسعودی گوید: این گوهر در چهار جا صید می شود، جزیره خارک از سرزمینهای فارس، عمان، قطر و

جزیره سرندیب. مروارید دو گونه است، یکی بزرگ که درّ خوانده می شود و دیگری کوچک که لؤلؤ نام می یابد. نکوترین مروارید، مروارید غلطان صاف شفّاف درشت سنگین پاک است که در وزن از نیم تا یک و نیم مثقال تفاوت می کند. نکوترین لؤلؤ، پاک و گرد آن است. لؤلؤ را رنگهایی است که از آن میان زرد گرد، سرخ، سبز و کبود است. هر یک از این گونه ها به واسطه پیوستگی و نزدیکی با اندامی از اندامهای این جانور رنگ می پذیرد. برای نمونه مرواریدی که نزدیک به سپرز است سرخ و آن که نزدیک به زهره است سبز دریایی می گردد. از خواصّ مروارید، شادمان کردن دل، گسترش نفس، نیرو بخشیدن در برابر زهر، زیبا کردن چهره و نمایاندن زیبایی است. هیچ چیز همانند زمرّد، رنگ لؤلؤ را روشن نمی کند همچنانکه هیچ چیز همانند لؤلؤ رنگ زمرّد را نمی نمایاند. از لایه های صدف مروارید، ورق ها و لوحه هایی همانند مروارید به دست می آید که ریشه و رگه های مروارید خوانده می شوند. گویند: هر صدفی از صدفهای لؤلؤ از یک صد لایه، مرکّب است که هر لایه دو رویه دارد و در این گفتار نماد و سمبلی برای اهل ذوق و تصوّف و فلسفه نهفته است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 115

فصل هشتم درباره سنگها و دیگر چیزهایی که با ویژگی کانی بودنشان از خاک برتری دارند و سخن از چگونگی پیدایش آنها

ابن وحشیّه در کتاب التّعافین که اسرار الشّمس و القمر نامیده می شود گوید: نهاد بیشتر سنگها و اجسام کانی، رطوبتی است که از سردی درون زمین گرد می آید و گرمی لایه ها و حفره های زمین آن را پخته می گرداند تا عفونت یابد و جسمیّت پذیرد و به صورت یکی از اجسام ذاتی

یا گوگردها یا زرنیخها یا زاجها یا نمکها یا بوره ها و چربیهای رنگ آمیز و یا دیگر سنگها و جسمهای کانی- که از خاک برترند- درآید. ابن وحشیّه پس از این سخن به بحث درباره گیاه می پردازد و می گوید:

گیاهان به صورت دانه ها در میان زمین قرار می گیرند. آب، آنها را سیراب می کند.

گرمی خورشید آنها را گرم می نماید تا در میان زمین که همچون ظرف و آوندی برای آنها است عفونت پذیرند، چون بگندند، از صورت خرد و ناچیز خود دگرگون می شوند و درختانی بزرگ می شوند. هر درخت از آنها میوه برمی آورد و در میوه آن، تخم و دانه یی پدید می آید که درختان دیگری همانند آن درخت از آن دانه و تخم بیرون می آیند. آنگاه ابن وحشیّه به سخن در چگونگی پیدا آمدن جنین در رحم می پردازد و می گوید: منی از مرد به زن منتقل می شود. منی رطوبتی است که رحم آن را با گرمای درون شکم- که ناشی از حرارت غریزی دل است- گرم می کند تا در میان رحم- که همچون ظرفی برای آن است- بگندد و از منی به صورت خون و از خون به صورت جسم درآید و از جسمیّت نیز صورت آدمی پذیرد و از صورت آدمی به حیات و زندگانیی که آلت حس و حرکت و سبب جنب و جوش آن است بگراید. در اینجا به خواست خدای والا پرورش جنین به پایان می آید. از جمله سنگها و چیزهایی که از خاک برترند، زرنیخهای زرد و سرخ هستند. زرنیخ برادر گوگرد است که از آن سخن گفتیم و لیکن زرنیخ از گوگرد خشک تر و کم چرب تر و

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر

فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 116

سوزنده تر است. از اقسام گوگرد سنگ صرف 3] است که چون شراب بر مخموران زور آورد آن را بدیشان می خورانند. کان این سنگ در وادی موسی- درود بر وی- است. دیگر سنگ مغزه 4] است که کان آن در وادی موسی است. دیگر سنگ جوّ است که به سبب ابرها در میان جوّ پدید می آید و همچون آذرخشهایی جسم یافته می باشد. دیگر سنگهای هداه[5] اند که همه سخت و سفت و خرد و شکسته و گوگردی و بدبوی و آمیخته به مرقشیشا هستند.

آنچه در اثر رطوبتها آب می شود از مایعات به شمار می آید که پاره یی از آنها از سطح زمین به دست می آید و پاره یی دیگرش از درون زمین بیرون می آید. آنچه بر سطح زمین پدید می آید، نمکها و زاجهای سفید و بوره ها هستند که همه خاکی و گلی می باشند و رسیدن و پختن آنها کمتر از یک سال طول می کشد. سبب پیدا آمدن آنها چنین است که چون آنها در جاهای خود بپایند و با خاک زمین بیامیزند و گرمی معدنها در آنها کارگر افتد، بیشتر رطوبتهایشان را آب و ذوب می گرداند تا به صورت بخار درآیند و به هوا روند. لیکن پاره یی از آن رطوبتها در لایه های زمین باقی می مانند، اگر خاک آن زمین شوره زار باشد، گرما آن رطوبتها را می پزد و سخت و بسته می گرداند تا انواع نمکها و زاج های سفید و بوره ها از آنها درست شوند و اگر خاک آن زمین تلخ و تند باشد انواع زاجها از آن به دست می آیند و اگر آن زمین سنگلاخ و خاک و ریگ به هم آمیخته

باشد انواع گچ و سیمانهای سفیدابی در آن بسته می گردند و اگر نرم و گلین باشد انواع گیاهان و علفها و قارچها از آن دست می دهند. این وحشیّه گوید: شکوفه قارچ در زمین های شن زار و نرم بر می آید و حدّ فاصل گیاه و کان است. از جمله چیزهایی که از زمین بر می آیند و جای بر آمدن و بیرون گشتن آنها در درون زمین است گونه یی از گیاهانند که پزشکان آنها را اقفار[6]

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 117

می خوانند و آنها همچون عنبر، مومیا، مومیای کوهی 7]، قیر، نفت و زرنیخ سرخ می باشند. پس نمک از چیزهایی است که از خاک برتر است و گونه هایی دارد که از آن میان نمک اندرانی را می توان نام برد که پاک ترین و صاف ترین نمکها به شمار می آید. کان آن در سرزمین سدوم نزدیک به دریاچه لوط است. به هر نحوی که شکسته شود به صورت پاره هایی چهار گوش در می آید. نیکوترین نمک خوراکی، نمک سفید و خوش بوی آن است که بویش همانند بوی بنفشه است.

دیگر نمک هندی است که سفید و سخت است و منافع بسیاری از آن در کتاب های طبّی بیان شده است. دیگر نمک سبخی (نمک طعام) است که گونه ها و رنگهایی همچون سفید بسیار روشن، سرخ خونین درخشان، زرد اسپرکی رنگ و سبز ریحانی دارد. کانهای این نمکها در سرزمین اصفهان، خراسان و سیستان است.

نمک تلخ هم کوهستانی و هم شوره زاری و رملی است. بوره (نترن) دو گونه است:

سپید و سرخ. کانهای آن در طرانه مصر یافت می شوند که به علّت نیروی دگرگون کنندگی بسیاری که دارند

هر چه از جانور و گیاه و کان در آنها ریخته شود همه به صورت بوره در می آیند.

نمک نشادری در تیزی و سوزش همانند نشادر مصنوعی است. کانهای آن در بدخشان است. کوههای نشادر در سرزمین فرغانه چین است. نشادر طیّار از سوزاندن سرگین ستوران و چهارپایان در دودهنگهای گرمابه ها در سرزمین مصر صعید پدید می آید. در آن سودها و شگفتیها است به ویژه آن گونه که به عوالی (نمک آمونیاک فرّار) شناخته شده و رنگ آن همچون رنگ طلا است و با اندک حرارتی همچون شمع آب می شود. بوی آن همانند بوی مشک مارها است. چون به اندازه سه مثقال از آن در آب یا شیر یا روغن زیتون ریخته شود، پادزهری نیکو و رهایی بخش می گردد. البتّه آمیختن آن با شیر بسی نیکوتر است. چگونگی به دست آمدن نشادر به دودهنگها و دودکشهای حمّام مربوط می شود چه نشادر در روزنه های سفالین آنها فرو می رود و تا بیرون آنها بر می آید و همانند عسل و به رنگ و درخشش طلا بر روی سفالهای دود آهنگها روان می گردد. نشادر از جایگاه هر مس

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 118

هرامسه که حکیم سوم است نیز پیدا می آید. یکی از کسانی که این نشادر را در دود آهنگهای آنجا دیده است در بیتی از قصیده یی که مزّی را مخاطب قرار داده بدان اشاره می کند و می گوید:

و اگر چنین باشد مژدگانی باد مرا از مردی و اگر چنین نباشد وای از لغزش پاها.

زاجها نیز چندین گونه اند. نکوترین آنها قبرسی زرد است که همرنگ زرده پخته شده تخم مرغ است. این

گونه زاج، سنگی است و خاکی نیست. سپس زرد مایل به سبز و دیگر سبز حنایی و دیگر سفید مایل به زرد است.

زاجهای سفید نیز چندین گونه اند. شفّاف ترین و معتدل ترین آنها زاج یمانی است که شفّاف و سفید آمیخته به سرخ است. مزه آن آمیغی از شیرینی و تندی و ترشی است. کانهای آن در سرزمین های شحر یمن و واحه ها و سرزمین روم است.

کان های زاج ذفر (نشادر تند بوی) در روم و خراسان است. کان زاج سفید دقیقی مصری در صعید مصر است. از ویژگیهای زاج آنکه چون در آب آلوده و شراب نپالوده ریخته شود آن را صاف و پالوده می گرداند.

از چیزهایی که بین زاج سفید و زاج است، قلقند[8] و شخیره 9] و خلقطار[10] را می توان نام برد که پیشترها از آنها مهر ساخته می شد و امروزه یافت نمی شود. دیگر انجبار[11] است که کان آن در سرزمین جرمق شقیف قرار دارد. دیگر گچ کبود و گچ سفید و اصفهانی و طبری است که بسی مشهورند. بوره هم کانی است و هم مصنوع آن از رسوبها و نمکهای خاکسترها به دست می آید. دیگر تنکار[12] است که هم معدنی و هم مصنوع آن یافت می شود و هر دو برای گداختن، ریختن و صاف کردن دیگر فلزّات به کار می روند. مغنیسیا[13] و قلیا[14] برای گداختن و ریختن و صاف گردانیدن

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 119

شن و رنگ آمیزی آبگینه و شیشه به کار می آیند تا آنجا که شیشه به وسیله آنها به آسانی رنگ می پذیرد. قلیا همچون آب است که به تندی با آتش گرم و آب

می شود و زود با هوای سرد به صورت سنگ در می آید. ابو عبیده در کتاب المسالک و الممالک در این باره سخنی شگفت انگیز آورده گوید: در وادی درعه از شهرهای بربر سنگی است که چون در جایهای گرم گذارده شود همچون خمیر نرم می شود و نخهایی همانند کتان از آن بیرون می آید از آن نخها پارچه ها و دستمالها بافته می شود. چون آن پارچه ها یا دستمالها چرک گردند در آتش افکنده می شوند تا چرک و شوخ از آنها برود بی آن که آتش خود آنها را بسوزاند. در سرزمین بدخشان از شهرهای ترک نیز سنگی سفید است که به صورت نخ کشیده می شود و بافته می گردد. از این سنگ نیز همانند آن سنگ که گفتیم فتیله می سازند و در چراغها به کار می برند. این فتیله روغن را از خود می گذراند و خود هرگز نمی سوزد.

دیگر از چیزهایی که بر خاک برتری دارند سنگهای چربی دار و صمغ دارند.

زرنیخ سرخ (سندوس) از آن جمله است و آن سنگی صمغی و همانند کهربا شفّاف است و نر و ماده دارد و از چشمه هایی در جزیره های دریای روم بیرون می گردد.

چون با آب دریا برخورد کند بسته و منجمد می شود. گونه یی از این سنگ در میان خاک به صورت رگه های زمین پیدا می آید. دیگر از سنگهای روغنی و چربی دار، کهربا است که ضمن سنگهای مغناطیسی از آن سخن گفتیم. این سنگ دو گونه است که یک گونه آن را کشاورزان به هنگام شیار دادن و شخم کردن زمین از خاک بیرون می آورند.

دیگر از سنگهای روغنی و گیاهی سنگ قبر موسی در شرق بیت المقدس است که چون شکسته گردد از آن

نفت بیرون می آید و همانند گلاب در کدو یا آبگینه یی ریخته می شود. این سنگ همانند چوب سوخته می شود.

دیگر فربیون 15] است و آن گیاهی همانند خیار است که شیرابه یی بسیار تند و تیره رنگ از ساقه آن بیرون می آورند. چگونگی بیرون آوردن این شیرابه چنان است که

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 120

پردازندگان به این کار شکنبه هایی چند فراهم می کنند و خوب می شویند و آنها را در زیر درخت فربیون می آورند و بر زیر تنه آن درخت سخت می بندند و از درخت دور می شوند آنگاه نیزه هایی بر تنه درخت می اندازند تا شیرابه بسیاری از تنه زخمی درخت در آن شکنبه ها گرد آید. این درخت بیشتر در شهرهای بربر، به ویژه کوه درن یافت می شود، شاخه ها و برگهایی نرم همچون کاهو دارد که در آنها رگبرگ هایی پر از شیرابه یافت می شود. گرداگرد این درخت هیچ گیاهی نمی روید. یک گونه از این درخت در شهرهای سودان است. صبر نیز از این تیره است. صبر شیرابه درختی است که برگ آن همانند برگ سوسن است و بر دو کناره برگهایش، خاری کوچک سر می زند. برگ صبر از برگ سوسن درازتر و کلفت تر است و بر روی آن رطوبتی است که به دست می چسبد. هر برگ آن یک رگ برگ بیشتر ندارد. این درخت در شهرهای هند و غرب نیز یافت می شود و آن را اسقطری و غربی و حضری می نامند. بهترین آن همان اسقطری است. سقطری جزیره یی در نزدیکی شهرهای یمن است. صبر اسقطری (صبر سقوطری)، سرخ است و فارسی آن در عمان، سیاه آمیخته به سفید است که همانند

آن در حضرموت و احقاف نیز یافت می شود.

دیگر از گیاهان شیرابه و صمغ دار، خون سیاوشان (دم الاخوین) است که از جزیره سقطره و از شهرهای هند آورده می شود و نوع سنگی آن را از دریای قلزم به دست می آورند. دیگر درخت میعه است که همانند درخت آبی و سیب است و میوه یی بزرگتر از گردو و همانند شفتالوی سفید دارد، پوسته آن خورده می شود و کمی تلخ است. از هسته این میوه، روغنی که میعه یابسه خوانده می شود بیرون می گردد. میعه سائله را نیز از هسته آن می گیرند. دیگر کندر کبود است که شیرابه درختی بزرگ در میان شحر و عمان است. در شحر و عمان و یمن، لبان 16] نیز پیدا می شود و خدا داناتر است.

گوگرد سنگی است که در آغاز رطوبتی چرب و روغنی است آنگاه بسته و منجمد می گردد. چون گرمی آتش بدان برسد آب می شود و به سنگها می چسبد و با آنها آمیخته می گردد. چون آتش بدان برسد شعله ور می شود و سنگهای طلا یا یاقوتی را که با آن همراهند می سوزاند و خدا داناتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 121

دیگر فقر الیهود (مومیای پالوده) است که حمّر نام دارد و از دریاچه زغر که دریاچه لوط- درود بر وی- نیز خوانده می شود بیرون می گردد. مومیا به صورت یک پارچه همچون قایقی بزرگ از ته دریا بر ساحل می افتد و گاو خوانده می شود. این مومیا که گاو نام دارد اگر بزرگ و با دست و پا باشد، می گویند آن سال خجسته و پر برکت است و اگر کوچک باشد می گویند آن سال، سالی خشک

و قحطی است.

اگر باد از سوی باختر باشد آن مومیا را به سوی خاور می افکند و اگر از خاور باشد آن را به باختر می اندازد. مومیا سودهای بسیاری دارد و خدا داناتر است.

قیر بسی سیاه و همانند زفت است و از چشمه هایی در شهر موصل و شهر هیت همراه با آب از زمین بر می آید که بسیاری از آن را مردم گرد می آورند. چشمه آن چشمه قیّاره خوانده می شود که همواره فوران می کند. مردمان عراق گرمابه های خود را به جای سنگ فرش، قیراندود می کنند.

مومیا سه گونه کانی، گیاهی و جانوری دارد. کانی آن در یکی از روستاهای شیراز از شهرهای فارس به دست می آید و در جایی دیگر یافت نمی شود و آن آبی روغنی و چرب است که در فصل پاییز از سقف غاری در میان گودالی که برای آن بر روی زمین کنده اند ریخته می شود. مومیایی که در یک سال از آن گرد می آید یک رطل است. از سوی پادشاه مردمانی مورد اطمینان برای گردآوری و نگهداری این مومیا گماشته شده اند، همچنانکه در مصر برای گرد آوردن روغن بلسان چنین کرده اند.

یک گونه از مومیای کانی از سرزمین کتابه- از شهرهای مغرب- به دیگر شهرها برده می شود. چون دریا در زمستان مضطرب گردد این نوع مومیا را همچون عنبر بر ساحل می افکند. مومیای گیاهی از درختی ویژه تراوش می کند و همانند صمغ و شیرابه، سیاه و روان است. مومیای جانوری همان خاک استخوانهای کالبد انسانها است و خدا آگاهتر است.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 122

فصل نهم درباره سنگهایی که نسبت به سنگهای ارزنده و گوهرهای کریمه در مرتبه دومند و سخن از چگونگی پیدایش و خواص آنها

سنگ شناسان گویند: دهنه 17] از سنگ مس است که کانهایی در

شام، هند، روم، اندلس و خراسان دارد. نکوترین آن زمرّدی، عسلی، سبز برگ چغندری، دهنه مایل به زرد و دهنه آمیخته به سیاه و زرد است، این گونه اخیر پست ترین آن است. سبب به وجود آمدن دهنه این است که چون کان، مس را بپزد تا بسته و سنگین گردد بخاری از آن و از گوگردی که همانند زنگار در آن پیدا می آید بر می شود. چون آن بخار در یک جا گرد آید و بر آن فشار وارد شود اجزایش بر یکدیگر فشرده و انبوه می گردد تا به صورت سنگی بسته شود که دهنه نام می یابد. از ویژگیهای این سنگ آن که چون در زیتون خوابانیده شود سبزی و خوش رنگی آن بسیار می گردد و اگر زمانی دراز در روغن زیتون بماند سیاه می گردد. یکی از گونه های آن طاووسی است.

دیگر از ویژگیهای دهنه آنکه با صافی هوا صاف و با تیرگی آن تیره می گردد.

دیگر شبه (سبج) است و آن سنگی سیاه، نرم، سبک و سست است. شبه در دو جا پیدا می شود، یکی در کوهی از سرزمین حرّین، که این سنگ از آن کوه بریده می گردد. دیگر در هند که نکوترین نوع آن به شمار می آید. این سنگ شفّافیّت ندارد ولی صیقل پذیر است تا به جایی که همچون آیینه چهره را نشان می دهد. از خواص این سنگ آن که از گرفته شدن فریاد کودک در گریه و بند آمدن نفس وی جلوگیری می کند. چون آیینه یی از آن ساخته شود به هنگام نگریستن به آن چشم را گرد و تنگ می گرداند و چون همراه با انسان باشد چشم زخم را از وی دور می کند و

خدا داناتر است.

دیگر سنگ جمّز[18] است که سنگی شرابی رنگ مایل به کبود کم رنگ و شفّاف

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 123

است. کانهای آن در سرزمین چین و هند است.

دیگر سنگ حمی است که آن را سنگ صرف نیز می نامند. برخی از پژوهندگان می پندارند این سنگ به سبب همانندیی که در رنگ و دوام و چگونگی شکل با شنگرف دارد همان شنگرف کانی است. رنگ این سنگ سرخ مایل به سیاه و هم رنگ چوب صندل است که کمی سیاهی بر آن غلبه دارد و در یک طرف آن نرمی و صافی و صقالت یافت می شود. از خواص آن آرامش دادن به درد دمل، رسانیدن زخم چرکین، از بین بردن گرمی تن و آماس گرمی زا است. چون اندکی از آن نوشیده شود مستی و خمار را از سر می برد و چون کسی پنهانی آن را با خود داشته باشد و بر دو نفر دوست وارد آید بین آن دو دشمنی می افکند. این سنگ از سنگهای آهنین است و خدا آگاهتر است.

دیگر سنگ مینا[19] است که رنگ آن کبود تیره و همچون آبگینه شفّاف است.

نکوترین و صاف ترین آن همرنگ یاقوت کبود است که همچون یاقوت سخت و سفت است.

دیگر سنگ عروی است که گونه هایی دارد. نکوترین آن سرخ همرنگ گل سرخ عراقی یا نیلگون آن است. در سختی و سفتی همچون یاقوت است و لیکن زردی آن با سرخی آمیخته شده است.

دیگر سنگ سلوی است که همانند عقیق سفید و مهره سلیمانی سفید است، زردی آن با کمی نیلی آمیخته شده است، سفیدی آن همانند سفیدی چشم است

که به رنگ نیلی مایل می باشد و چون با انگشت مالیده شود رنگ کبودش بیشتر می شود. رنگ این سنگ، با صافی هوا صاف و با تیرگی آن تیره می شود، تیره شدن در زمستان دارنده اش را از پیش آمدن ابر و باران آگاه می سازد و خدا آگاهتر است.

دیگر سنگ سرمه سیاه است که اثمد خوانده می شود، از سنگ سرب خاکی است و گوگرد بر آن غلبه دارد. این سنگ چهار گونه است که سه گونه آن در اصفهان و یک گونه آن در سرزمین اندلس- نزدیک به شهر وادیاش- است. در شهر وادیاش

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 124

کوهی کوچک است که آبی سربین از آن بیرون می آید و هر سال به مدّت یک هفته آبی همچون سرب گداخته و یا جیوه سیاه از آن بیرون می گردد و در همه سوراخها و روزنه های آن کوه روان می شود و به صورت سرمه سیاه بسته می گردد و متراکم و انبوه و فشرده می شود چون آن یک هفته سپری گردد و خزانه آن کوه به پایان آید آب آن به جریان و حالت نخستین خود باز می گردد. در این هنگام مردم می آیند و آن سرمه بسته شده و منجمد را بر می گیرند. از خواص سرمه اصفهانی نیرومند کردن چشم و مردمک و توان دید آن است.

دیگر سنگ مرقشیشا است و آن هفت گونه در هفت کان مختلف است. نکوترین آنها زرّین، سیمین، مسین و پست ترین آنها آهنین و جیوه یی است. از کانهای نقره یی آن در دیه یعفور از قریه های دمشق و نیز در سرزمین حدث از کوه لبنان و در سرزمین

جوسیه در بالای کرک نوح- درود بر وی- بسیار یافت می شود. سنگی لغزان از آنها به دست می آید که چون شکسته گردد مرقشیشا می شود. هر کانی از مرقشیشا به رنگی از هفت رنگ گوناگونش مایل است. از خواص مرقشیشا به ویژه گونه زرّین آن، این که چون کسی آن را با خود همراه داشته باشد به خیر و نیکی بسیار و کرامت و مهربانی بی شماری از جانب مردم می رسد، این سخن را صاحب المنهاج گفته است، همو گوید: این سخن به تجربه و تحقیق ثابت شده است. مرقشیشا سنگی است که با خاتم ها و نگین ها یا چین و شکنها و دندانه های زیبایی که دارد از کان خود بیرون آورده می شود. این سنگ با بریدگیها و دندانه ها و نیز با به هم پیوستگی و گردی نگین هایش به ماننده گیاهی شکرین و شاخه یی از نبات است. آتش، مرقشیشا را به صورت آهک در می آورد. با پتک نیز ریز ریز می شود. چون گوگرد مرقشیشا به وسیله چرب کردن و روغن مالیدن و نمک ها از بین برده شود اجناس گوناگونش نمودار گشته، از آن بیرون می آیند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 125

فصل دهم درباره پیدایش کوهها و تپّه ها و ریگزارها و سخن از علّت و چگونگی درست شدن و پیدایش آنها

دانشمندان گویند: کوهها و تپّه ها ناشی از زمین لرزه هایی هستند که از بادها و هواهای پنهان و موّاج و سرگردان در زیر زمین پدید می آیند، بادهایی که گاه برخی از آنها بر برخی دیگر بالا می گیرند و گاه فرو می نشینند. دلیل بر صحّت این گفتار آن که به سال هفتصد و بیست و سه در شام باران کم بارید و سرچشمه ها کم آب شد تا این که خدای بزرگ در

تابستان زمین لرزه یی مقدّر فرمود و بدان وسیله چشمه ها از زمین برآمد و رودها تا سه چهار برابر آنچه که بود پر آب گردید و این گفتاری درست است.

گاه اتّفاق می افتد که بادهای تند و سخت خاک برخی از جایهای زمین را از جای برمی دارد و زمین را گود می کند تا به جایی که به صورت درّه و شکافی درآید. دلیل بر صحّت این سخن آن که به سال هفتصد و نوزده بر فراز کوه اقرع نزدیک به سیصد درخت زیتون بود که باد آنها را با خاک زمین از جای برکند و به سرزمینی دوردست برد چنانکه گویی از آغاز هرگز بر فراز آن کوه درخت زیتونی کاشته نشده بود. در همین سال باد، دیری را که دیر سمعان خوانده می شد و نزدیک به همان سرزمین بود با همه سنگها و راهبانش و نیز آنچه از گندم و آذوقه و گاوان و ستوران و ساز و برگ که در آن دیر داشتند از جای برداشت و با خود برد چنان که گویی از آغاز وجود نداشته اند و هیچ خبری از آنها به دست نرسید و هیچ اثری از ایشان پیدا نیامد، محضری شرعی بر این مدّعی نگاشته شد و نزد سلطان محمّد پسر قلاوون فرستاده گردید، خداوند فرمانراویی وی را جاویدان کناد و همه پادشاهان مسلمانان را قرین رحمت خویش گرداناد.

به سال هفتصد کوهی بلند و برآمده در بیت المقدّس- در نزدیکی چشمه فروّج که بر سر راه واقع است- فرو نشست و به همان اندازه که بلند بود در زمین فرو رفت.

این کوه تا به امروز نیز برجاست.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر

فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 126

گاهی برخی از سیلها تنها در یک پاره از زمین به حرکت درمی آیند و روان می گردند تا آن را گود کنند و پاره دیگر زمین که سیل و آبی از آن نمی گذرد همچنان بلند و تپه وار می ماند و همواره سیلها در همان زمین گود و کنده شده فرو می روند و جریان می یابند تا آن زمین به صورت درّه ای درآید و لیکن پاره های دیگر زمین که آب از آنها منحرف شده و بر روی آنها جاری نگشته است همچنان برآمده و بلند باقی می مانند.

دیگر از چیزهای شگفت آور غاری است در شام، جویی از آن بیرون می شود که از قوزک پای انسان بالاتر نمی آید. چون انسان به درون غار رود آن را گسترده و تا چهار هزار گام در زمین دراز و گسترده می یابد. آب همواره از کناره های آن غار قطره قطره می چکد. این غار همچون ساختمانی دراز و قبّه یی بلند و پابرجا و دخمه یی تراشیده و بریده شده است. هر قطره آبی که همواره از سقف آن بیرون می آید به صورت سنگی منجمد از یخ، با رنگها و شکلهای گوناگون در می آید. برخی از آنها به شکل و رنگ عسل، برخی به شکل میوه های گوناگون، اندامهای انسان، حبوبات، نقلها و صورتهای دیگرند. همه آنها سنگهایی بسته شده و منجمد از قطره قطره چکیدن پیاپی آبند و رنگهای آنها سرخ و سیاه و همانند آن است، به همین جهت این غار، مغاره العجب (غار شگفتی) نام یافته است. دانشمندان می گویند: همه انواع مختلف سنگها در میان آتش صورت می پذیرند و پیدایش می یابند.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر

و البحر)، ج 4، ص: 127

فصل یازدهم درباره سنگهای ارزنده یی که برخی پادشاهان به برخی دیگر هدیه کرده اند و سخن از ارزش آنها

از میان گوهرهای ارزنده و اندوخته های گرانبهایی که در گنجینه های خلفا و وزیران یافت می شد مرواریدی یکتا و بی همتا بود که درّ یتیم نام یافت چه در گیتی همانندی نداشت، مسلم پسر عبد اللّه عراقی آن را نزد رشید فرستاد و رشید آن را به نود هزار دینار خرید. دیگر نگین یاقوت سرخ رنگی به وزن چهارده مثقال و نیم بود که کوه نامیده می شد و رشید آن را به هشتصد هزار دینار خریداری کرد.

متوکّل نگین یاقوت سرخی به وزن شش نیم دانگ (سه دانگ) داشت که آن را شش هزار دینار خریداری کرده بود و سبحه یی داشت که از یکصد دانه گوهر به رشته کشیده شده بود. متوکّل هر دانه یی از آن را که یک مثقال وزن داشت، به هزار مثقال زر خریداری کرده بود.

یکی از پادشاهان هند عصایی زمرّدین به رشید هدیه کرد که بیش از یک ذراع درازی داشت. بر سر آن تندیس پرنده یی سرخ از یاقوت بود بسیار ارزنده که به یک صد هزار دینار قیمت گذاری شده بود.

چون مصعب پسر زبیر دانست که کشته خواهد شد نگین یاقوت سرخی به ارزش هزار هزار درهم نزد مولای خویش زیّاد فرستاد و گفت با این یاقوت خود را از دست دشمنان برهان.

نگینی از دست رشید بر زمین شکار گاهی افتاد و ناپدید شد و رشید بسی اندوهگین گردید. به او گفتند صالح فرمانروای مصلّی نگینی دارد که آن را بیست هزار دینار خریده است، رشید فرمود تا آن را به جای همان نگینی که گم شده بود بیاورند و لیکن آن را به ارزش نگین از

دست رفته خود نیافت.

مأمون گردنبندی به حسن پسر سهل هدیه کرد که قیمت آن هزار هزار و یک صد و شانزده هزار درهم بود.

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 128

در میان چیزهایی که پادشاه هند به کسری هدیه داد، جام یاقوت سرخ رنگی بود که یک بدست در یک بدست پهنی و گودی داشت و پر از مروارید بود که هر مروارید هزار و پانصد درهم قیمت داشت.

محمود سلطان غزنین سنگ یاقوتی همچون دسته آیینه یی داشت که چون بر اسب می نشست آن را در دست راست خود می گرفت و از هر جا که مردم به وی می نگریستند دو سر آن سنگ را از دو طرف دستش می دیدند.

چون ابو الفوارس پسر بهاء الدّوله از عمّش سلطان الدّوله پسر بویه شکست یافت و گریخت، دو گوهر گرانبها را که بر پیشانی اسبش بسته بود به بیست هزار دینار به زین الدّوله فروخت. زین الدّوله بدو گفت چه کسی ترا به این اشتباه افکنده تا این دو گوهر گرانبها را بر پیشانی اسبت ببندی؟ در حالی که این اندازه ارزش دارند؟

در گنجینه های مروان پسر محمّد طبقی از جنس مهره سلیمانی یافت شد که زمینه آن سفید با خطهای سیاه و سرخ بود. سه بدست گنجا داشت و پایه های آن همه زرّین بود. گفته اند آن طبق را به شکل ستاره مشتری ساخته اند. چون کسی در میان آن غذا بخورد سیر نمی شود و ناگوارایی نمی یابد. در خزانه مروان جامی از آبگینه فرعونی یافت شد که سطبری آن یک انگشت و فراخی آن یک بدست بود.

در میانه آن شیری ایستاده و مردی بر روی

دو زانو روبه روی آن نشسته و کمانی به دست گرفته و تیری در آن گذارده بود و می خواست آن شیر را با تیر بزند. برای این وسیله خاصیّتی دانسته نشد.

انوشیروان را بساطی جواهرنشان از گوهرهای کبود، سرخ، زرد، سفید و سبز به نام بساط تابستان بود که رنگ سبز آن به جای شاخه های درختان و دیگر رنگهایش به جای شکوفه های سفید و غنچه های زرد به کار رفته بود. آن بساط به روزگار عمر پسر خطّاب در جنگ قادسیّه به دست اعراب افتاد و با دیگر غنایم جنگی نزد عمر فرستاده شد. عمر چون آن گستردگی جواهر نشان زربفت را دید گفت امّتی که این را به امیر خود هدیه کنند مردمانی امین هستند. آنگاه عمر آن فرش را پاره پاره کرد و پاره یی از آن را که در حدود یک وجب در یک وجب بود به علی پسر ابو طالب داد.

علی آن را به پانزده هزار دینار فروخت.

هنگامی که ملک ظاهر رکن الدّین بیبرس شهر سیس را فتح کرد یکی از غلامان

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 129

وی به خانه فرمانروای سیس رفت. نردی در آنجا یافت که مهره هایش همه یاقوت سرخ و زرد و طاس آن از سنگ الماس و بساط آن همه زرکش بود. چون غلام آن نرد را ربود دو مهره از آن بر زمین افتاد و غلام از ترس آنها را رها کرد و گریخت. آن دو مهره به دست ملک ظاهر رسید. پیش خود گفت این نرد کامل بوده است پس سرشناس و بزرگ بازار صرّافان را خواست و آن دو مهره

را به او نشان داد و گفت اگر یک مهره همانند اینها از کسی به دست آوری و به من دهی هر آنچه نیکی باشد برای تو به جای خواهم آورد. دیری نگذشت که غلام برای فروختن مهره های آن نرد به بازار رفت و دستگیر شد و نزد ملک ظاهر فرستاده شد و دیگر پاره های آن نرد از او پس گرفته شد. پس از آنکه ملک ظاهر شاه آن نرد را از غلام باز پس گرفت، دو هزار درهم بدو بخشید.

به سال ششصد و هشتاد و دو که ملک منصور قلاوون در دمشق بود مائده یی از مدرسه جوهریّه نزد وی آورده شد که هشت رطل و یک چهارم رطل دمشقی وزن داشت و بر روی آن، تندیس مرغ و جوجگانی از طلا نهاده بود. بر منقار هر یک از جوجگان درّی چند نخودی و بر منقار آن مرغ مرواریدی چند فندقی یافت می شد.

در میانه آن سفره ظرفی زمرّدین پر از دانه های مروارید همچون کفّه ترازویی- ویژه وزن کردن درهمهای خرد بازاری نه بزرگ آن- واقع بود. گویند: ملک ناصر فرمانروای حلب آن سفره را نزد نجم الدّین جوهری به ودیعه نهاده بود. نجم الدّین نیز آن را زیر دهلیز مدرسه پنهان ساخته بود تا آنکه کنیزی از کنیزکان جوهری این راز را نزد ملک منصور فاش کرد. بر روی آن مائده توری زرّین با شبکه های خیلی ریز کشیده شده بود و آنچه را بر روی مائده قرار داشت فرو می پوشانید. آن مائده هشت پایه داشت.

پیشوای دیرعکّا به ملک منصور، طشتی زرّین هدیه کرد. در میانه آن، خانه یی چهار گوش بود که چهار سوراخ در پایین

چهار دیواره خود داشت. خونی که از رگ زدن و حجامت در آن طشت روان می گشت از میان آن سوراخها در آن خانه داخل می شد. در سقف آن خانه پیکره انسانی یافت می شد که تنه اش در آن خانه پنهان و سر و گردنش از سقف خانه بیرون و پیدا بود. چون هموزن ده درهم خون در آن طشت گرد می آمد، آن پیکره از میان آن خانه بالا می آمد و عدد ده درهم بر روی

کتب طبی انتزاعی (فارسی) (نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر)، ج 4، ص: 130

سینه آن به چشم می خورد و همواره با افزون شدن خون در میان طشت آن پیکره بالاتر می آمد و اعداد ده درهم ده درهم را یکی پس از دیگری بر روی سینه نشان می داد تا آنگاه که وزن آن خون به اندازه سه اوقیه دمشقی می رسید، پس آن پیکره به تمامی بالا می آمد و راست می ایستاد و از درون آن کلمه یی یونانی به معنای بس است بس است به گوش می رسید

[20]

________________________________________

[1] ( 1). جزع به فتح و یا به کسر اول، مهره سلیمانی شبه پیسه یمانی، فرهنگ نفیسی.

[2] ( 1). مها به فتح اوّل، حجر الشّمس، لغتی است فارسی شاید مستعار از سانسکریت، سنگی است سفید و بلورین که به گردن زنان حامله می آویختند تا به وسیله قوّه سحرآمیزی که در آن بود زایمان را تسهیل کند. حاشیه برهان قاطع.

[3] ( 1). صرف به کسر اوّل، رنگی سرخ که بدان پوست را رنگ کنند. فرهنگ نفیسی.

[4] ( 2). مغره به فتح اوّل و سوم، رنگ سرخ غیر خالص است. فرهنگ نفیسی.

[5] ( 3). هداه جمع هادی

نام سنگیست، گویند هر که آن را با خود دارد سگ به او فریاد نکند، برهان قاطع. هداه سنگی بود به رنگ طحال، لغتنامه.

[6] ( 4). قفر به فتح اوّل و دوم، اسم جنس قار و آنچه شبیه به قیر در تکوین باشد و به فتح اول نام دارویی است که مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. لغتنامه دهخدا.

[7] ( 1). مومیای کوهی آن را قفر الیهود نیز می گویند و آن جسمی است بنفش مایل به سرخ و مومیای پالوده نیز گفته شود. لغتنامه زیر کلمه قفر الیهود.

[8] ( 1). قلقند به فتح اوّل زاج سرخ را گویند و بعضی زاج کبود را گفته اند. آنندراج.

[9] ( 2). شخیره- قلیا و شخار باشد که بدان صابون پزند. برهان قاطع.

[10] ( 3). شاید این کلمه قلقطار باشد به معنی زاج زرد یا اکسید سرخ آهن. فرهنگ نفیسی.

[11] ( 4). معرّب انگبار، گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش به دور خود پیچد، برسیان دارو. فرهنگ معین.

[12] ( 5). تنکار نوعی است از نمک بورقی و آن به ذوب طلا و نرمی آن کمک کند. فرهنگ معین.

[13] ( 6). مغنیسیا خاکی سفید و بی بوی و بی طعم است که در پزشکی به کار آید و به عنوان دارو مصرف شود( یونانی). به نقل از المنجد.

[14] ( 7). قلیا و قلی خاکستری که از سوخته حمض گیرند. فرهنگ معین.

[15] ( 1). فربیون یا فرفیون- گیاهی از رده دو لپه یی ها است. این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید. فرهنگ معین.

[16] ( 1). لبان، به ضم اول، کندر.

[17] ( 1). معرّب آن دهنج

است و سنگی است شبیه به زمرّد. فرهنگ نفیسی.

[18] ( 2). جمّز، جمشت و جمست هر سه در عربی از فارسی مأخوذ است و جوهری باشد فرومایه و کم قیمت و رنگش کبودی است به سرخ مایل. برهان قاطع.

[19] ( 1). مینا آبگینه سفید و مهره سفید زجاجی مدوّر و کات کبود و سنگی شبیه به لاجورد.

فرهنگ نفیسی.

[20] جمعی از نویسندگان، کتب طبی انتزاعی (فارسی)، 8جلد، چاپ: اول.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109